۱۴ رمضان ۱۴۱۴ قمری – تفسیر سوره القارعه
۱۴ رمضان ۱۴۱۴ قمری – تفسیر سوره القارعه
«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْقارِعَةُ * مَا الْقارِعَةُ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ * يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ * وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»[1]
درباره اين سوره مباركه در هفته گذشته مطالبي در ارتباط با عالم برزخ و عالم قيامت عرض شد. چرا روز قيامت را قارعه گفتهاند؟ چرا آن روز را يك روز كوبندهاي بيان كردهاند؟ چرا ما به فكر يكچنين روزي كه در پيش داريم نيستيم؟ اين غفلتي كه ما را گرفته است آيا به نفع ما است يا به ضرر ما است؟ يك حدي از اين غفلت شايد به نفع ما باشد و يك حدي از آن هم به ضرر است. هر چيزي در عالم اگر در حد افراط و تفريط قرار بگيرد مفيد نيست. در حديث است كه «خَيْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا»[2] بهترين چيزها حد وسط آن است. صراط مستقيم، نه انحراف به طرف چپ و نه به طرف راست، هر دو خطرناك است. اين غفلتي كه ما داريم تا يك حدي، يك مقداري، به اندازهاي كه زندگي دنيا را از ما نگيرد به نفع ما است، اما اگر به يك حد تفريطي رسيد، آن غفلت زياد شد، آنجا است كه ما ديگر به فكر آخرت نيستيم. درباره اين موضوع به خصوص دور و بر ما زياد بحث است كه بعضي ما را متهم ميكنند -حالا به خاطر كتابهايي كه نوشتهايم يا حرفهاي ما يا هر چه- كه كساني كه با فلاني تماس ميگيرند از دنيا دور ميشوند. يك عده هم باز شايد به عكس بگويند كه در گذشته ميگفتند، هر دوي اينها اشتباه است، نظر من شخصاً كه در كتابها هم ثبت شده است اين است كه انسان بايد هم دنياي خود را اداره كند و هم آخرت خود را، بهترين دنيا را داشته باشد و بهترين آخرت را. حتي خوب به ياد دارم كه در يكي از اين نوشتههاي خود نوشتهام كه يك قضيهاي از بهلول معروف است -بهلول زمان هارونالرشيد- كه يك چوب سنگيني را گذاشته بود، ميآمد سر اين چوب را ميگرفت بلند ميكرد، باز زمين ميگذاشت، ميرفت آن سر چوب را ميگرفت بلند ميكرد. يكي پرسيد: چه ميكني؟ گفت: اين را سر دنيا تصور كردم، آن را سر آخرت. دنيا را بلند ميكنم ميبينم آخرت من به زمين است، آخرت را بلند ميكنم ميبينم دنياي من به زمين است، كمر چوب را هم كه ميگيرم نميتوانم بلند كنم. من در كتاب به اين مطلب اعتراض كردم، افراد ضعيف مسلمان اينطور هستند، افراد كمجنبه، افراد كمقدرت، دنياي خود را ميآيند اداره كنند آخرت آنها به زمين است، آخرت خود را ميآيند درست كنند دنيا را ترك ميكنند،. اسلام خواسته است مسلمانها را اينطوري تربيت كند كه كمر چوب را بگيرند روي دوش خود بگذارند و مرد و مردانه حركت كنند و اين مسير زندگي دنيا را بگذرانند. افراد ضعيفي كه اگر دنيا را داشته باشند آخرت را ندارند، آخرت را داشته باشند دنيا را ندارند، اين افراد ضعيف را اسلام به نامهاي مختلف مذمت كرده است و در قرآن حتي دستور داده است و فرموده است: افراد پاك و مؤمن آنهايي هستند كه ميگويند: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً»[3] حسنه به معناي نيكي است، دنياي نيك، آخرت نيك، دنياي خوب، آخرت خوب، زندگي خوب، خانه و وسايل خانه و زن و فرزند خوب و بهشت و قيامت و برزخ خوب، و اينها با هم منافات ندارد. فكر نكنيد كسي كه اهل آخرت شد ديگر دنيا را بايد طلاق بدهد. آن چيزي كه شما شنيدهايد اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب فرمود: «طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً»[4] دنيا من تو را سه طلاقه كردم و رجوعي به تو ندارم، منظور محبت دنيا است، منظور اين نيست كه انسان در دنيا باشد با فقر و فلاكت و بدبختي و نيازمندي زندگي كند، همانطوري كه علي بن ابيطالب اينطور نبود. معناي آن اين است كه من به تو دلبستگي ندارم. اگر الآن حضرت عزرائيل آمد گفت: برويم، ميگويم «فُزْتَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»[5] قسم به پروردگار خانه خدا كه من فائز شدم، نجات پيدا كردم. همانطوري كه يك زنداني در عين اينكه در زندان به اتاق مخصوص خود كه اسم آن سلول است ميپردازد، اتاق خود را مرتب ميكند، فرش خود را، رختخواب خود را، كارهاي خود را منظم ميكند و هر وقت هم بيايند بگويند كه فلاني آزاد هستي، او با كمال خوشحالي از آن در سلول و در زندان بيرون ميرود، يك انسان مؤمن هم بايد همينطور باشد. درست است براي آن ديد وسيعي كه يك مؤمن، يك ولي خدا دارد كه بهشت و قيامت و عالم برزخ و زندگي ابدي را در نظر ميگيرد، در اين محدوده دنيا هر چقدر هم در توسعه باشد، باز اين دنيا براي او زندان كوچكي است، آن هم با اَعمال شاقّه، ولي درعين حال بهترين انسانها آن كسي است كه اگر بنا شد در يك اتاقي يك ساعتي بماند، آن يك ساعت كه در آن اتاق هست اين اتاق را منظم كند. من يكي از اولياء خدا را ديدم، با او مسافرت كرده بودم. وارد يك اتاقي شديم كه صاحبخانه ما را در آن اتاق گذاشت و رفت، يك گوشه رختخواب پهن بود، يك گوشه به اصطلاح ظروف شب كه غذا خورده بودند ريخته بود، ديدم ايشان به اين پرداخت كه رختخواب را جمع كند، خيلي هم زيبا جمع كرد، حالا خانهاي است كه تازه وارد آن شديم، آن ظرفها را جمع و جور كرد، اتاق را منظم كرد، زبان حال من تقريباً اين بود كه آقا ما ميخواهيم يك دقيقهاي گوشه اين اتاق بنشينيم، بلند شويم برويم. چرا شما چنين كاري را كرديد؟ ولي جرأت نميكردم به صورت اعتراض به او بگويم، بعد خود او گفت: من اساساً جاي به هم ريخته را دوست ندارم. درست است من يك ساعتي بيشتر اينجا نيستم ولي اين بههم ريختگي خوب نيست. ده دقيقه ما اينجا را منظم ميكنيم، آن پنجاه دقيقه ديگر با خرمي اينجا مينشينيم. يك نفري كه در دنيا ميخواهد زندگي بكند بايد همان زندگي يك ساعت خود را…، ما كه زياد در دنيا زندگي نميكنيم، همان كم آن را، ديگر از يك ساعت كه كمتر نيست، همان را بايد مرتب كنيد، منظم كنيد. پيغمبر اكرم، اميرالمؤمنين، ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) همه آنها در اين باره اشارهاي كردهاند. اميرالمؤمنين ميفرمايد: «عليكم بنظم اموركم» بر شما باد كه زندگي شما منظم باشد «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ»[6] چه كسي تزئينات دنيا را حرام كرده است؟ زندگي مرتبِ مزيّنِ خوب داشته باشيد. همه چيز شما خوب آن باشد، بهترين آن باشد، از راه حلال به دست بياور، فعاليت كن، از راه صحيح به دست بياور و صحيح زندگي كن. اين دستور اسلام است، آن چيزي كه مطرح است اين است كه اين چيزها تو را نگه ندارد كه از راه بماني، اينكه ميبينيد قرآن و انبياء و ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) دستور به ترك دنيا ميدهند…، اگر ميخواست ما به كلي دنيا را ترك كنيم، به آن معنايي كه اكثراً فكر ميكنند، اگر ميخواست ما چنين كاري بكنيم، چرا خدا اصلاً دنيا را خلق كرد كه ما آن را ترك كنيم؟ چرا ما را در دنيا اينقدر نيازمند به وسايل دنيا قرار داد كه ما زجر بكشيم؟ شكم گرسنه ميشود غذا ميخواهد، بدن سرد ميشود، گرم ميشود لباس ميخواهد، انسان كه مثل حيوانات بياباني نيست، به هر حال هرچه هست خود را ساخته است براي زندگياي كه در خانهاي باشد، خانه هم حتماً نبايد استيجاري باشد. به قول يكي از بزرگان خدمت حضرت وليعصر (عليه الصلاة و السلام) رسيده بود، مستأجر بود –مرحوم سيد كريم- ايشان مستأجر يك خانهاي بود، صاحبخانه گفته بود كه تا ده روز ديگر اين خانه را خالي ميكني، من ميخواهم از خانه خود مثلاً استفاده ديگري بكنم، ايشان هم گفته بود: چشم. هر چه اين طرف و آن طرف گشته بود، مثل الآن كه خانه كم گير ميآيد، آنوقت هم –البته اين هم خيلي نگذشته است، در تهران هم بود- خانه در ظرف اين ده روز پيدا نكرده بود، به صاحبخانه هم نگفت كه محذور نيفتد. صبح روز دهم اثاث خود را جمع ميكند كنار كوچه ميآورد –من كوچه منزل او را ديده بودم بنبستي بود- كنار آن مينشيند، زن و بچه خود را هم خانه اقوام ميفرستد. صاحبخانه هم ظاهراً آنجا نبوده است وإلّا صاحبخانه خود را بعد به من معرفي كردند مرد خوبي بود، اهل اين نبود كه ببيند اين سيد اولاد پيغمبر كنار كوچه نشسته است و در عين حال اعتنا نكند، ظاهراً نبوده است. حضرت بقيةالله تشريف ميآورند، به او ميفرمايند: اجداد ما هم مصائب در دنيا زياد كشيدند -منظور من اين جمله بود- عرض ميكند آقا همه مصيبتها را كشيده بودند، مصيبت مستأجري را نكشيده بودند، ذلت دارد. حضرت فرموده بود: درست است. چون بالأخره صاحبخانهاي گفتند و مستأجري گفتند. صاحبخانه مخصوصاً يك انسان فاسقِ فاجري باشد و مستأجر هم باتقوا باشد، آن وقت يك فرد باتقوا تحت مثلاً اِشراف يك انسان فاسقِ فاجر باشد، اين خيلي ذلت دارد، حضرت فرموده بود: درست است، درست است، و جريان آن را…، البته بد هم نيست اگر اصل مطلب را فراموش نكنم -من بعضي از قضاياي طولاني را كه شروع ميكنم حواس من پرت ميشود اصل قضيه را فراموش ميكنم- حالا اگر يك وقت من فراموش كردم شما به ياد داشته باشيد كه كجا بوديم. شخصي كه خانه را خريد كه ميخواهم عرض كنم، اين را خود من ديده بودم. اين قضيه، قضيه تقريباً مستندي است. يك آقاي حاج سيد مهدي خرازي بود در بازار تهران، مرد بسيار معتبر –خدا او را رحمت كند- ايشان براي من نقل ميكرد، ميگفت: من شب در عالم رويا حضرت بقيةالله را ديدم، به من فرمودند: فردا صبح ساعت هشت در خانه فلاني ميروي، او توسل به ما كرده است كه خانه او به فروش برسد، خانه او را ميخري، ساعت ده صبح آقاي سيد كريم در كوچه با اثاثيه خود نشسته است، او را برميداري ميبري و اثاثيه او را آنجا ميبري. ظاهراً آنوقتها هم اين گرفتاريهاي محضر نبوده است، چون الآن ساعت 8 و ساعت 10 خانه خريداري نميشود، بلكه از برج نُه تا برج دوازده هم خريداري نميشود. تا كارشناس بيايد، ماليات آن را تعيين بكند، از اين طرف او بكش، از آن طرف او بكش، بالأخره گرفتاري دارد. آنوقتها مردم به هم اعتماد ميكردند، إنشاءالله زمان ظهور همينطوري خواهد شد. ميرفتند پيش عالم محل خود، آقا اين خانه را ما به ايشان فروختيم شما هم امضاء كنيد، همين امضاء او كافي بود براي اينكه اين…، الآن بعضي از سندهاي قديمي هست كه علماي محل، يكي يا دوتا –دوتا شاهد عادل كافي است- نوشته بودند كه بله خانه در فلان تاريخ به فلاني منتقل شد، تمام شد، و مردم هم، مردم مسلمان بايد وظيفه خود بدانند كه ببرند عوارضي، مالياتي كه دولت اسلامي تعيين كرده است بدهند، يعني شما در اين مملكت زندگي ميكنيد، اين مملكت خرج دارد، اين مخارج هم روي افراد تقسيم شده است، معناي ماليات اين است، مخارج اين شهر روي افراد تقسيم شده است. آسفالت ميكنند، مردم دانگ كنند كه مصرف هر كس بيشتر است بيشتر پول بدهد، هركه بامش بيشتر برفش بيشتر. يكي كسي فرار بكند اشتباه كرده است، از يكي هم زيادي بگيرند باز آن مأمور شهرداري اشتباه كرده است. روي يك حسابي، آقا خانه تو چند متر است؟ اينقدر، خيلي خوب اين تقسيم ميشود. چند نفر هستيد؟ اينقدر، بياييد، روي حساب بودجه يك شهر، يك مملكت تو بايد در سال اينقدر بدهي. اگر اينطور روي حساب باشد، واقعاً اگر كارهاي ما اسلامي باشد، همه كارهاي ما از دَم…، خدا بيايد روزي كه همه مردم مسلمان باشند، هم حكومت مسلمان باشد، هم كارمندان حكومت مسلمان باشند، هم همه عادل باشند، عادل، عدل برقرار باشد. آن كسي كه آمده خانه را بازديد ميكند كه اين چند متر است، اگر يك ده هزار تومان به او داديد خانه پانصدمتري را دويست متر نگويد، مثلاً حالا، من نميدانم چطوري است، آيا ميتوانند چنين كاري بكنند؟ امثال اين كارها. چون او جنايت كرده است به تمام اين ملت، تبعاً آن بقيه ماليات را از او بايد بگيرند. يك كاغذي….، حالا من اين قسمت را از ايشان نپرسيدم ولي خود ايشان گفتند: ساعت ده در خانه اين شخص رفتم، او گفت: من ديشب تا صبح متوسل به امام زمان بودم كه خدايا من فردا چك دارم اين خانه فروش بشود. گفتم: من آمدم خانه تو را بخرم. قيمت آن هم با خود تو، گفت: اين مقدار. مشتري هم اين مقدار پيدا ميشود، من هم پول را دادم، سند را امضاء كرديم، حالا لابد سند عادي بوده است، عرض ميكنم سند محضري نميشود، خود من در اين فكر بودم، بعد به اين فكر افتادم وإلّا همان موقع از آن مرحوم سؤال ميكردم. ساعت ده ايشان ميآيد، ظاهراً حضرت وليعصر (ارواحنا الفداء) پنج دقيقه به ده با آسيد كريم صحبت كرده بود، كه هنوز ميگفت: عطر وجود مقدس امام زمان در كوچه هنوز بود و خود سيد كريم (رحمة الله عليه) كه يك پينهدوزي بود، ايشان هم ميگفت: حضرت تشريف بردند اين آقاي آسيد مهدي آمد. سند را به من داد، اثاثيه را كمك كردند، اثاثيه هم لابد زياد نبوده است، كمك كردند آنجا بردند، ما رفتيم زن و بچه را برداشتيم آورديم. درست بشويم تا با ما درست رفتار كنند. دغلي كنيم با ما دغلي ميكنند «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ»[7] با خدا مكر كرديد خدا هم با شما مكر ميكند «وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرينََ» خدا هم خوب مكر ميداند، چنان كلاه سر تو ميگذارد كه تو فكر آن را هم نتواني بكني. تو ميخواهي كلاه سر خدا بگذاري؟ خيلي خوب بيا مبارزه «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ»[8] در آيات قرآن است، اعلام جنگ، ببينيم كداميك از ما زور هستيم، تو يا من، خدا ميگويد، بيا جنگ. رباخوار را محارب با خدا ميداند، به جهتي كه دليل آن هم خيلي واضح است، كسي كه خيال ميكند ربا به او روزي ميدهد اين حتماً خدا را كنار گذاشته است و با خدا در جنگ است «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ» بيا با هم جنگ كنيم، ببينيم به هم ميتوانيم دست و پنجه بيندازيم، انسان بدبخت ميشود. خداي تعالي مهربان است، به خود او قسم، با ما سربهسر نميگذارد، وإلّا اگر انسان بخواهد با خدا مكر كند، با خدا درگير بشود، با خدا جنگ بكند، خدا كه با يك اراده او را محو ميكند. به هر حال منظور من از اين قضيه اين جمله بود كه به اصطلاح مستأجري ذلتي دارد، خدا إنشاءالله آنهايي كه مستأجر هستند به حق امشب خانه مِلكي به آنها عنايت كند تا از اين ذلت بيرون بيايند و آنهايي هم كه خانه استيجاري به دست نميآورند هر چه زودتر به دست بياورند، چون خود اين هم يك دعايي است.
اينكه ميبينيد در اين همه آيات و روايات گفتند «لدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ»[9] در واقع علت اينها اين است وإلّا اينطور با ما صحبت نميكردند، همانطوري كه بعضي از آيات باز آنطوري كه عرض ميكنم صحبت كرده است «وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا»[10] اي پيغمبر آن حق خود را از دنيا فراموش نكن «وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ»[11] اي پيغمبر اگر خواستي انفاق كني دست خود را خيلي باز نكن كه چيزي براي خود تو نماند. آيات زيادي در اين باره هست همين «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً» ولي بعضي از آيات هم خيلي انسان را از دنيا دور كرده است و شايد بعضي از كتابهاي ما در حالات مرحوم حاج مُلا و سايرين، شايد آنها هم همينطور باشد. علت اين ميدانيد چيست؟ علت آن اين است كه خود بشر ذاتاً، فطرتاً به طرف دنيا ميرود. يك وقتي يك تشبيه خوبي من كرده بودم يا حالا كسي كرده بود كه در ذهن من مانده بود نميدانم، انسان نسبت به دنيا مثل ماشيني است كه در سرازيري واقع شده است. از همان روزي كه هفت ساله است و او را مدرسه ميفرستند به نيت اين است كه دوران دبستان، دبيرستان و اينها را طي كند و بعد دانشگاه و بعد حقوق بگيرد. اين رديف كار است، شغلي داشته باشد، زن و زندگي داشته باشد. اين هميشه مثل ماشيني است كه در سرازيري…، ماشيني كه در سرازيري است نه هُل ميدهند بلكه گهگاهي هم آن را ترمز ميكنند، وإلِّا سرنگون ميشود، انسان نسبت به دنيا اينطوري است. ميبينيد با اينكه اين همه گفتند «لدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ» به طرف دنيا نرويد، اين همه گفتهاند، در عين حال همين الآن مردم نسبت به دنياي خود بيشتر وارد هستند يا نسبت به آخرت خود؟ علت آن اين است كه در سرازيري هستند. با همه ترمزهاي خيلي محكم در عين حال سرعت سيّر دارد. اگر يك وقت بخواهند…، بعضيها ميگويند: شما چرا درباره مسائل دنيايي زياد بحث نميكنيد؟ يا انبياء چرا براي مردم هواپيما نساختند؟ اگر بگوييم بلد نبودند كه نيست، بلد بودند چرا هواپيما، چرا برق، چرا چه، ميگوييم خود مردم آنطرفي ميروند لذا برق را اختراع كردند، هواپيما را اختراع كردند، ماشين را اختراع كردند، همه كارها را كردند، هيچ هم به آنها دستور داده نشد كه هيچ، بلكه گاهي هم آن را ترمز كردند. اما نسبت به آخرت مثل ماشيني است كه در سربالايي تندي هم قرار گرفته است، هر چه او را هُل ميدهند نميرود، هرچه گاز ميدهند نميرود. اين همه پيغمبران گاز دادند اصلاً تكان نخورده است، اين همه انبياء او را هُل دادند اَبدا، يك قدم جلو نرفته است. ميبينيم ديگر، شما الآن همين راديو و تلويزيون خود را نگاه كنيد ببينيد بيشتر درباره دنياي شما صحبت ميكند يا بيشتر درباره آخرت شما؟ ماه رمضان هم هست خيلي باشد يك ساعت، دو ساعت، آن هم اينجا، ايران است، و إلّا ممالك ديگر برويد…، يك وقتي من يك مملكتي بودم، گفتند: اينجا 35 كانال كار ميكند، تمام آن مربوط به دنيا و تبليغات دنيايي و خدمت شما عرض شود كه تبليغات كالاهاي مادّي و اينها بود، تمام آن. البته آنجا ميخواست از كليسا حرف بزند، از كليسا گفتند صبحها قبل از آفتاب، آن وقتي كه…، آنها ديگر نماز صبح ندارند كه بعضي از آنها بلند شوند، آنجا يك قدري انجيل خوانده ميشود يك قدري انجيل خوانده ميشود، شايد هم يك مقدار تفسير انجيل، حالا انجيل آنها هم…، بله. يك طوري ميشود كه الآن شديم. يك مدتي متأسفانه وعاظ ما، تبليغات ما به خاطر مصالحي كه در مملكت بود مردم را يك مقداري به طرف دنيا هُل دادند، الآن همه سرنگون شديم. همين مجلس را الآن يك مقدار آزاد بگذاريد ميبينيد كه…، با اينكه مجلس ما تقريباً يك مجلس افراد انتخاب شده هستند، ميبينيد كمكم صحبت ميشود دلار امروز چند بود؟ خانهها، زمينها، تخممرغ، نميدانم گوشت، هستيم ديگر..، يك شب به ياد دارم سر يك سفره افطاري نشسته بوديم، رفقا نبودند، ما را تنها بدون رفقا دعوت كرده بودند، ديديم دوتا دوتا..، من گوش دادم ببينم اينها چه ميگويند، خدا ميداند يك دوتا حتي، حالا دوتا دوتا صحبت ميكردند، يكي از اين دوتاها درباره روزه، ماه رمضان، ضيافتالله، خدا صحبت نميكردند، همين مسائل بود، همين مسائل مختلف. همه ما ميدانيم جريان چيست. با همه اين حرفها ما داريم به طرف دنيا ميرويم، حالا ديگر من نگفتم كه مثلاً دنياي خود را اداره كنيد، لازم نيست كه بگويم، چون لازم نبوده است، امام صادق نگفته است چون لازم نبوده است، امام سجاد مدام عبادت ميكرده است چون لازم نبوده است، خود آنها دارند ميروند، نبايد آنها را هُل داد بلكه گاهي هم بايد ترمز كرد. حواس تو جمع باشد، دنيا لهو است، لعب است، الآن همه شما كه اينجا نشستيد، همه شما ميدانيد كه اهميت روح بيشتر از اهميت بدن است، و ضرر امراض روحي بيشتر از امراض بدني است. امراض بدني آخر انسان را ميكشد، چند تا دانشكده پزشكي داريم؟ چند تا دانشكده تزكيه نفس و تزكيه روح داريم؟ دانشكده پزشكي همه جا هست، البته كم هم هست، اطبا كم هستند، دانشگاهها كم فعاليت دارند، خدا قسمت شما بكند برويد آمريكا و اروپا آنجا ميبينيد كه چقدر آنها در اين مسائل فعاليت دارند، اينكه ميگويم خدا قسمت شما بكند…، بله، خدمت شما عرض شود كه اما در همين مشهد قبةالاسلام، كعبه شيعه، مشهد كعبه شيعه هست، يعني در تمام دوران سال -همانطوري كه ائمه اطهار فرمودند- زيارت حضرت علي بن موسي الرضا بالاتر از هزار حج و هزار عمره هست، كعبه شيعه است، در اين كعبه شيعه…، عجيب است، چون ما دو سه تا كلمه درباره تزكيه نفس نوشتيم، پيش من ميآيند ميگويند: آقا ما كجا برويم؟ ميگويم: آقا اين همه علما و روحانيون. ميگويند: نه، نداريم. نميگويم اينها نيستند، چون تقاضا كم بوده است عرضه هم كم است، ولي باور كنيد نداريم، يك كلاسي…، الآن جوانها هستند ميخواهند تزكيه نفس كنند، آقا يك جوان در اثر وسواس، وسواس يك مرض روحي است ديگر، وسواس در طهارت و نجاست، اين يك كسالت روحي است، خدا ميداند وقتي من اين جوان را ديدم دل من براي او سوخت. رنگ او زرد شده بود، لاغر شده بود، پدر او به من ميگفت: آقا ديشب قبل از افطار دل او از گرسنگي درد گرفته بود ولي تا دو ساعت بعد از غروب نيامد افطار كند، چون داشت ميشست، داشت خود را ميشست. اين واقعاً يك طبيبي نميخواهد كه اين را معالجه كند. افراد زبونِ ترسو ما زياد داريم. من مردي را سراغ دارم كه داراي هفت، هشت تا بچه هست، بچههاي او بزرگ هستند، اين از خانه تنها در روز ميترسد، باور كنيد، روز در خانه باشد، نه خانه بزرگ، همينطور خانهاي، ميترسد. شب در اتاق تنها باشد، ولو در اتاقهاي ديگر انسان باشد نميتواند بخوابد. حالا بخواهم قضاياي او را بگويم خيلي زياد است، اين مرض روحي هست يا نيست؟ شما ميفرماييد اين همينطور باشد، اين همينطوري باشد، بترسد؟ ايشان يك شخص بزرگي بود، زمان شاه من يك وقت با خود ميگفتم اگر ساواك نقطه ضعف اين را بداند اين را زندان ميبرد، يك موش در سلول اين رها ميكند، هر چه از اين بپرسند جواب ميدهد. انساني كه ترسو باشد اينطور است. ما انسانهايي را داريم ترسو، افرادي داريم حسود، خود آنها دارند از حسادت ميميرند، اينها معالجه نميخواهند. افرادي هستند افراطي، تفريطي، افرادي هستند قسيالقلب، عجيب، انسان بهتزده ميشود، جلوي او اگر…، افراد عقدهاي گوشه و كنار هستند كه به اينها محبت كم شده است و عقدهاي شدهاند، اگر در مقابل آنها انسان جان بدهد از يك جهتي، هيچ ناراحت نيست. حجاج بن يوسف ثقفي (لعنة الله عليه) تا يك انسان در مقابل او در خون خود دست و پا نميزد غذا به دل او نمينشست. وقتي غذا بياورند يك كسي هم آنجا…، در جامعه هستند. آيا اينها مرض روحي هست يا نيست؟ كجا است يك دانشكدهاي كه راه علاج اين امراض را به يك مشت دانشجو نشان بدهد؟ نه راستي داريم؟ من سراغ ندارم، يعني من آدرس آن را ندارم. با يك نفر از دوستان امروز صحبت ميكرديم ميگفت: حتي اين روانپزشكها ميگويند اصلاً روحي وجود ندارد، خود روانپزشكي امروز ميگويد روحي وجود ندارد، روان است، روان در حقيقت همان چيزي است كه فلاسفه ميگويند، يك حالتي است كه اين با از بين رفتن بدن از بين ميرود، با به وجود آمدن بدن هم به وجود ميآيد. فقط چرا، مرحوم ملاصدرا گفته است كه با از بين رفتن بدن ممكن است از بين نرود، ولي با به وجود آمدن بدن اصلاً به وجود آمده است، روحي در كار نيست، اين را ميگويند. ما هنوز در اينكه اصلاً روحي هست يا نيست تحقيق نكرديم. درباره اينكه چطوري ميشود اين ارواح را معالجه كرد هيچ برنامهاي نداريم. چرا من اينها را ميگويم؟ به خاطر اين ميگويم كه قبول كنيم كه ما در بخش مربوط به دنيا در سرازيري هستيم، خود ما ميدويم، ولي در قسمتي كه مربوط به معنويات و ملكوت و عالم قيامت و روح و روان و اينها است در سربالايي هستيم، اصلاً به فكر آن نيستيم، به فكر آن نيستيم. بنابراين نتيجه آن چه ميشود؟ روز قيامت كه ميشود با آن حالت كه ميآييم…، ما عادت كرديم چهل سال، پنجاه سال، صد سال در دنيا بوديم، هميشه در آن سرازيري بوديم و دويديم، حالا ميخواهند ما را برگردانند نميشود، لذا كوبنده است. قيامت چيزي از شما ميخواهند كه شما هيچ تحصيل نكردهايد، و چيزي را كه شما تحصيل كرديد به درد آنجا نميخورد. تمام تحصيلات شما، تمام علوم مادّي را هرچه داشته باشيد، هر كسي هم ميخواهيد باشيد، روز قيامت به درد آنجا نميخورد. چه چيزي به درد آنجا ميخورد؟ تزكيه روح، تزكيه نفس، عمل صالح، انسان بودن، روح سالم داشتن، آن را هم كه ما نداريم. شما چنين جايي واقع بشويد، برويد در يك محيطي كه هر چه شما داريد ارزش نداشته باشد، يك بار بزرگ مالالتجاره برديد…، زيره برديد به كرمان، شغلم برداشتيد برديد نميدانم به كجا، پول هم پوسيده است، اين اصلاً به درد نميخورد. ميگويند آقا اينها چيست كه شما آورديد؟ شما مگر از وضع بازار اينجا اطلاع نداشتيد؟ اين همه پول كرايه دادي و اين همه ضرر… . پس اينجا چه چيزي بايد داشت؟ فلان چيز و فلان متاع، ميبيني كه همه چيز آوردند، تو هم بايد همان را آورده باشي. نياوردي، اينجا براي شما چه ميشود؟ ببينيد معناي كوبندگي «الْقارِعَةُ * مَا الْقارِعَةُ» كوبنده هست يا نه؟ انسان كوبيده ميشود، خُرد ميشود، خرُد ميشود، با چه اميدي آمده است. من يك دنيايي را براي خود اصلاح كردم، چقدر مريد داشتم، چقدر طرفدار داشتم، مردم همه به من احترام ميگذاشتند، اينجا آمدم اصلاً كسي به من نگاه نميكند «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِِ»[12] روزي كه برادر از برادر فرار ميكند، رفيق از رفيق فرار ميكند، مادر و پدر از فرزند فرار ميكنند. روز قيامت همه نسبها منقطع ميشود إلّا حسبي و نسبي كه يك استثناء خاصي است. انسان تنها، هيچ چيزي هم ندارد، پُر احتياج هم هست، كوبنده هست يا نيست. «الْقارِعَةُ» ولي ماها الآن نميفهميم «مَا الْقارِعَةُ» خدا اينطوري گفته است كه «الْقارِعَةُ» كوبندگي. كوبندگي تنها اين نيست كه چك شما وا خورده باشد و پاسبان در خانه شما آمده باشد و يقه شما را بگيرد زندان ببرد، يك دو روزي است بالأخره يك طوري ميشود. اينها يك زمان كوتاه آبروي انسان ميريزد..، در زمان شاه يك آقايي را وادار كرده بودند جلوي ماشين راه برود و او را در شهر گرداندن براي اينكه آبروي او بريزد، آبرو، هر كدام از شما را با پاسبان بردارند ببرند به كلانتري و دادگستري در آن راهي كه ميرويد مدام خجالت ميكشيد، كوبنده است، راست است، اما اين كوبندگي در مقابل كوبندگياي كه در قيامت همه همديگر را آنجا ميبينند، مخصوصاً اولياء ما، ما را ميبينند، دوستاني كه آرزوي يك نگاه به آنها را داشتيم، امام زمان دارد ما را نگاه ميكند، آبروي انسان پيش همه اين اولياء ميرود، همه اين دوستان او، همه اين بزرگان، آبروي انسان ميرود. انسان را به نام فاجر، فاسق، اهل دنيا….، و گذرنامه او را امضاء نميكنند كه وارد بهشت بشود، همان پشت در بماند، اين كوبندگي ندارد. حالا خدا نكند كه آنطوري…، كه إنشاءالله شيعيان علي بن ابيطالب اينطور نيستند وإلّا «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ»[13] او را دستگير كنيد. به دستهاي او غُل بزنيد «فَغُلُّوهُ» به طرف جهنم او را بكشانيد، پدر درميآيد «الْقارِعَةُ * مَا الْقارِعَةُ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ» تو از كجا ميداني قارعه يعني چه؟ كوبنده، بياييد از آن روز بترسيم، به خدا قسم خيلي مهم است، خيلي مهم است. بيابيم الآن…، كاري ندارد، خيلي كار آساني است، تجربه شده است خيلي آسان است، اگر ترك گناه و معصيت آسان نبود خدا تكليف ما نميكرد، گناه نكنيم، گناه و معصيت نكنيم «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»[14] هركسي را به اندازه وُسع او تكليف ميكنند، عزيزم نميتواني روزه بگيري نگير، باور كنيد خدا همينطور صحبت ميكند، دل تو درد ميگيرد نگير، همين روزهاي كه اگر انسان عمداً بخورد شصت روز، دو ماه پشت سر هم بايد كفاره براي يك روز آن بدهد، سر تو نميخواهم درد بگيرد، خداي عزيز ميگويد: من نميخواهم سر تو درد بگيرد، نميخواهم دل تو درد بگيرد، نميخواهم تو دلواپس مريض شدن باشي، نگير. يك شخص خدمت امام صادق ميآيد، خدمت امام صادق عرض ميكند: ما بچههايي داريم تازه به تكليف رسيدند، اينها آب كه نميخورند -هواي گرم عربستان و مخصوصاً در تابستان هم بيفتد- اينها بيحال ميشوند، حضرت فرمود: آب بخورند، آب بخورند «عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ»[15] پيغمبر آنقدر سخت ميگذرد كه شما يك كم ناراحت بشويد «حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌٌٌ» خداي به آن مهرباني، پيغمبر به اين مهرباني، ائمه به اين مهرباني، آنوقت گناه نكردن خيلي آسان است، تكليف نداري، تو اگر نميتواني گناه نكني، واقعاً نميتواني، گناه كن، اما ميتواني. گناه چيست؟ دروغي كه تو ميخواهي بگويي فردا آبروي تو برود نگو، نگفتن كه آسانتر از گفتن است. آنكه ميخواهي غيبت بكني همه با تو دشمن بشوند غيبت نكن. خود ما هستيم انسان ساكت بنشيند راحتتر است يا حرف بزند؟ الآن من بيشتر از شماها خسته ميشوم، اين را قبول كنيد، نگوييد ما بيشتر خسته ميشويم، ممكن است پاي حرفهاي من شما بيشتر خسته شويد، ولي به هر حال بالأخره من دارم انرژي مصرف ميكنم، من خسته ميشوم چون حرف ميزنم، آقا غيبت نكن، غيبت نكن. ميخواهم گناهان را يكي يكي…، آقا غيبت نكن، دروغ نگو، خيلي دردسر دارد انسان سر رفيق خود كلاه بگذارد؟ واقعاً بايد شب تا صبح بنشيند فكر كند چطوري كلاه بگذارد كه او نفهمد، كلاه نگذار، تقلب نكن، خيانت نكن، هر كدام از گناهان را شما بررسي كنيد زحمت انجام دادن آن بيشتر از انجام ندادن آن است. انسان معصيت نكند. هر كجا كه نتوانستي معصيت نكني، يعني واقعاً براي تو مقدور نبود، از حد طاقت تو خارج بود، آنجا تو تكليف نداري، ديگر از اين بهتر.
واجبات، آقا نماز خواندن چقدر زحمت دارد؟ شما را به خدا قسم انسان هميشه به پدر و مادر احترام كند و هميشه خوب بگويد و خوب بشنود و خوش باشد با پدر و مادر بهتر است يا هميشه دعوايي باشد، بياحترامي كند؟ ميگويد
كساني كه بد را پسنديدهاند ندانم ز نيكي چه بد ديدهاند
آن كساني كه معصيت خدا را ميكنند ديوانه هستند، اتقافاً خداي تعالي هم اسم آنها را ديوانه گذاشته است. يعني چه؟ آقا معصيت نكردن خيلي آسان است. پول مردم را دست شما دادند نگه دار، امانتدار باش. خدا ميداند صرف همه افراد اين است كه امانتدار باشند، امين باشند تا خائن باشند. يك دفعه اگر ببينند يك پول را كم و زياد كرديد ديگر به شما پول نميدهند و از آبروي خود نميتواني استفاده كني. شما اگر بررسي كنيد…، من بررسي كردم وقت آن را ندارم الآن براي شما بيان كنم اگر ميببينيد هر گناهي را انجام ندادن آن آسانتر از انجام دادن آن است و هر واجبي را براي حفظ حيثيت و آبروي خود حتي در دنيا، آخرتي هم نباشد، انجام بدهيد بهتر از اين است كه انجام ندهيد. شما يك مورد بياوريد بگوييد آقا آن كار خيلي زحمت دارد و من نميتوانم «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ» اين واجبات، آن هم محرمات.
حالا آمديم سر مستحبات. مستحبات يعني خدا دوست دارد بعضي از كارهاي خوب را بكنيم، به تو محبت ميكند. يك نماز جماعت بخوان، نماز جماعت چقدر زحمت دارد؟ به تو چند بدهند ميروي نيم ساعت در مسجد ميماني؟ چند بدهند؟ من به همه شما ميگويم اگر هزار تومان به همه ما، به هر نفري هزار تومان بدهند نيم ساعت كه هيچ، يك ساعت هم حاضر هستيم برويم در مسجد بمانيم. مَلق هم بگويند براي آنها ميزنيم، مخصوصاً اگر همگاني شود، چون يك نفر مَلق زدن ميگويند براي انسان….، اگر بنا باشد همه مَلق بزنند ميزنيم. نماز جماعت كه آسانتر است، اجر آن هم خيلي بيشتر است، پول آن هم خيلي بيشتر است. نرفتيم، غير از شيطان چيز ديگري هست؟ بابا كنار مسجد ميآيد به او ميگوييم آقا چرا نماز جماعت نرفتي؟ ميگويد: حال آن را نداشتم. امام جماعت را عادل ميداني؟ چرا؟ ثواب جماعت را ميدانيكه اگر -اين را فتوا ميگويند- جن و انس نویسنده شوند، تمام دريا مركب بشود، تمام درختان قلم بشوند بخواهند ثواب يك ركعت نماز جماعتي كه جمعيت آن به ده نفر رسيده باشد بنويسند نميتوانند. آنوقت تو آنجا ايستادي، فقط براي اينكه حال نداري، حالا نماز او هم باطل است، چون در جايي كه نماز جماعت خوانده ميشود…، البته اختلاف است، ولي بنده معتقد هستم كه نماز آن شخصي كه كنار مسجد كه نماز جماعت برپا است در حين نماز جماعت نماز فرادي ميخواند و مردم ميبينند كه او جدا است…، يك وقتي مخلوط است جمعيت است، فرادي ميخواند، باز مهم نيست، ولي ميبينند جدا است نماز او باطل است. تو يك نماز باطلي آنجا ميخواني كه چه؟ حال آن را ندارم. زيارت حضرت علي بن موسي الرضا، اينها مستحبات است، آقا هزار حج، هزار عمره، مبالغه هم نكردند، به خدا ائمه اطهار دروغگو نيستند، خود تو دروغگو هستي، و آنها راست هستند، هزار حج و هزار عمره، تو از اينجا بلند نميشوي تا حرم بروي، شب ماه رمضان است، فردا هم ميخواهي يك مقدار بيشتر بخوابي، حالا آنجا زيارت كني و بيايي. امشب با پنج دقيقه انجام ميشود، پنج دقيقه. ميگوييد نه، ساعت بگذاريد، يك زيارت امينالله ببينيد چقدر طول دارد، زيارت جامعه را اگر روان باشيد يك ربع، اگر يك مقدار آهستهتر بخوانيد بيست دقيقه، زيارت جامعه با آن همه فضيلت. حالا نه، با رفت و آمد آن يك ساعت، يك ساعت شما كار بكنيد هزار حج، هزار عمره، واقعاً غير از شيطان، غير از…، حالا به خود نبايد توهين كنيم، چون همه فحشها را ما بايد به شيطان بدهيم، خود ما تقصير نداريم، شيطان، و حال اينكه شيطان روز قيامت با ما حسابي درگير ميشود. ميگويد: تو كجا من را ديدي؟ اين همه پيغمبرها از طرف خدا آمدند، كتاب، روايت، اين همه به تو گفتند، تو هيچ اينها را نديدي ولي من را كه اصلاً نه كتابي داشتم، نه پيغمبري داشتم، نه فرستادهاي داشتم، نه من را ديدي، نه صداي من را شنيدي، حالا ميخواهي همه را گردن ما بيندازي، بعضي از كارها را تو ميكني كه ما اصلاً بلد نيستيم. واقعاً شيطان بيچاره بدنام شده است، حالا ماه رمضان شيطان نيست، چه كار ميكنيم؟ در شبانهروز چند بار حرم ميرويم؟ چند تا نماز جماعت ميخوانيم؟ حالا شيطان را گرفتند غُل و زنجير كردند. نيست، حالا روايت دارد، و بعيد هم نيست چون اقبال مردم تا يك حدي به طور چشمگير تقريباً به معنويات بيشتر است. همان اندازه براي شيطان است، بقيه آن براي خود شما است. اگر اين روزها يك نفر سر يك كسي را كلاه گذاشت، ديگر اين مربوط به خود او است، شيطان كاري نكرده است. منتها به قول يك كسي آنوقتها ساعتهايي بود…، آن زمانها ساعتهاي كوكي بود، بعضي از اين ساعتهاي كوكي يك شبانهروز كوك ميشد، شبانهروز يك دفعه بايد آن را كوك ميكرد، بعضي از آن هفته كوك بود، بعضي از آن ماه كوك بود، بعضي از آن هم دائماً…، حالا يكطوري فنرهاي آن را درست كرده بودند كه اين يكي كه خالي ميشد آن يكي پر ميشد، همينطور دائمي بود كه خيلي ساعتهاي مرغوبي بود، بعد آن آقا، يكي از اولياء خدا، ميگفت: مشتريان شيطان مثل اين ساعتها ميماند، بعضي از آنها 24 ساعتي است، حالا همان روز اول ماه رمضان مسجد ميآيند، كوك آنها تمام شده است و ديگر شيطان….، بعضي از آنها هفته كوك هستند، تا يك هفته نميآيند، از پانزدهم، شانزدهم، شبهاي احياء ميآيند ديگر، كوك آنها تمام شده است. بعضي از آنها ماه كوك هستند، آنها راحت هستند، اول ماه رمضان آنها را كوك ميكنيم تا آخر ماه رمضان خود آنها كار ميكنند. بعضي از آنها هم كه دائمالكوك هستند، و واقعاً همينطور است. ما عادت به كارهاي بد كرديم. و ترك گناهان آسان است، واجبات هم آنقدر ثواب در مقابل آن گذاشتند كه اصلاً انسان نبايد خستگي احساس كند. الآن به شما بگويند يك متر زمين را بِكَنيد به يك خُم پر از جواهرات ميرسيد، اگر واقعاً يقين كرديد، يك انسان راستگويي گفت، شما خسته ميشويذ از كندن يك متر زمين كه سيماني هم باشد، نه خستگي ندارد، نصف شب ميرويد آهسته، امشب يك سانت ميكَنيد، فردا شب يك سانت ديگر، پسفرداشب …، من ديدم يك امامزادهاي بود، يك بنده خدايي معتقد بود آنجا گنج است، اين اول شب در آن امامزاده ميماند بعد از خادم خواهش ميكرد كه من را در حرم بگذار ميخواهم با آقا صحبت كنم، بعد زير فرش را يك مقدار ميكَند، باز خاكها را ميگذاشت، باز فرش را…، مدام هرشب اين كار را ميكرد، تا مدتها، آخر هم چيزي به دست نياورد، ولي خلاصه آن زحمت را به خود ميداد. خستگي هم نداشت، شب تا صبح آنجا بود خستگي هم نداشت. حالا ما اگر باور بكنيم…، فقط يك كلمه اگر خدا و پيغمبر را راستگو بدانيم، بگوييم اينها راست ميگويند، هيچ چيز فوقالعاده…، ميتوانيد بگوييد خدا و پيغمبر دروغ ميگويند نستجيربالله، نميتوانيد بگوييد، همين راست ميگويند، اگر اين را ما قبول بكنيم بقيه كارهاي ما ديگر خيلي خراب است، يعني اصلاً نميشود به ما حتي عاقل گفت. لذا روز قيامت كه ميشود «الْقارِعَةُ» «يَوْمَ الْحَسْرَةِ»[16] ميگويند: يك وقتي اسكندر داشت با لشكر خود در ظلمات ميرفت، پاي اينها به يك چيزهايي خورد كه جيرينگ و جيرينگ ميكرد. پرسيدند از مثلاً ذوالقرنيين كه اينجا چيست؟ حالا چون معلوم نيست ذوالقرنيين اسكندر باشد، حالا از ذوالقرنيين همان چيزي كه خدا در قرآن گفته است، پرسيدند: اينها چيست؟ گفت: اينها چيزي است كه هر كسي بردارد پشيمان ميشود و هركسي هم برندارد پشيمان ميشود. يك عده برداشتند، يك عده برنداشتند، وقتي آمدند ديدند همه آنها جواهرات است. آنها كه برداشته بودند گفتند: چرا ما كم برداشتيم؟ هنوز جا داشتيم. آنهايي كه برنداشته بودند از اصل پشيمان شدند. حالا دنيا اينطور است، اگر در اين دنيا عمل صالح….، اين همه عمل صالح و ثواب ريخته است، اگر برداشتيد روز قيامت پشيمان هستيد «يَوْمَ الْحَسْرَةِ» براي همه حسرت است. كه چرا…، عجب من رفتم خانه با فلاني نشستم غيبت كردم، حرف زدم، وقت گذراندم، اين را حرم امام رضا ميرفتم. اين را ميرفتم يك كسي كه دلشكسته بود با او اقلاً حرف ميزدم. اين وقت خود را در محضر يك عالمي ميگذراندم، در محضر يك باتقوايي ميگذراندم كه از ادب او، از اخلاق او من بتوانم استفاده كنم، ما رفتيم آنجا نشستيم «وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً * يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»[17] اي كاش فلاني رفيق ما نميشد. در ماه رمضان سال گذشته يك كسي ميگفت، با اينكه زمستان هم بود ديگر، ميگفت: لب دريا رفتيم، يك شب در ماه رمضان نشد كه ما قماربازي و مشروب و اينها نداشته باشيم، آمده بود پيش من ميخواست بگويد كه گناهان من سنگين است چه كار كنم؟ شب ماه رمضان كه «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ»[18] برو بخواب آقا، برو بخواب «نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ» انسان چنين عجوبهاي است، انسان نافهم است، خدا إنشاءالله ما را خواب غفلت بيدار كند.
[1]. القارعة، آيات 1 تا 5.
[2]. الكافي، ج 6، ص 541.
[3]. بقره، آيه 201.
[4]. بحار الأنوار، ج 33، ص 251.
[5]. بحار الأنوار، ج 41، ص 2.
[6]. اعراف، آيه 32.
[7]. آل عمران، آيه 54.
[8]. بقره، آيه 279.
[9]. حديد، آيه 20.
[10]. قصص، آيه 77.
[11]. إسراء، آيه 29.
[12]. عبس، آيه 34.
[13]. حاقة، آيات 30 و 31.
[14]. بقره، آيه 286.
[15]. توبه، آيه 128.
[16]. مريم، آيه 39.
[17]. فرقان، آيات 27 و 28.
[18]. بحار الأنوار، ج 93، ص 356.