۱۴ رمضان ۱۴۱۴ قمری – تفسیر سوره القارعه

۱۴ رمضان ۱۴۱۴ قمری – تفسیر سوره القارعه

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْقارِعَةُ * مَا الْقارِعَةُ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ * يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ * وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»[1]

درباره اين سوره مباركه در هفته گذشته مطالبي در ارتباط با عالم برزخ و عالم قيامت عرض شد. چرا روز قيامت را قارعه گفته‌اند؟ چرا آن روز را يك روز كوبنده‌اي بيان كرده‌اند؟ چرا ما به فكر يك‌چنين روزي كه در پيش داريم نيستيم؟ اين غفلتي كه ما را گرفته است آيا به نفع ما است يا به ضرر ما است؟ يك حدي از اين غفلت شايد به نفع ما باشد و يك حدي از آن هم به ضرر است. هر چيزي در عالم اگر در حد افراط و تفريط قرار بگيرد مفيد نيست. در حديث است كه «خَيْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا»[2] بهترين چيزها حد وسط آن است. صراط مستقيم، نه انحراف به طرف چپ و نه به طرف راست،‌ هر دو خطرناك است. اين غفلتي كه ما داريم تا يك حدي، يك مقداري، به اندازه‌اي كه زندگي دنيا را از ما نگيرد به نفع ما است، اما اگر به يك حد تفريطي رسيد، آن غفلت زياد شد، آن‌جا است كه ما ديگر به فكر آخرت نيستيم. درباره اين موضوع به خصوص دور و بر ما زياد بحث است كه بعضي ما را متهم مي‌كنند -حالا به خاطر كتاب‌هايي كه نوشته‌ايم يا حرف‌هاي ما يا هر چه- كه كساني كه با فلاني تماس مي‌گيرند از دنيا دور مي‌شوند. يك عده هم باز شايد به عكس بگويند كه در گذشته مي‌گفتند، هر دوي اين‌ها اشتباه است، نظر من شخصاً كه در كتاب‌ها هم ثبت شده است اين است كه انسان بايد هم دنياي خود را اداره كند و هم آخرت خود را، بهترين دنيا را داشته باشد و بهترين آخرت را. حتي خوب به ياد دارم كه در يكي از اين نوشته‌هاي خود نوشته‌ام كه يك قضيه‌اي از بهلول معروف است -بهلول زمان هارون‌الرشيد- كه يك چوب سنگيني را گذاشته بود، مي‌آمد سر اين چوب را مي‌گرفت بلند مي‌كرد، باز زمين مي‌گذاشت، مي‌رفت آن سر چوب را مي‌گرفت بلند مي‌كرد. يكي پرسيد: چه مي‌كني؟ گفت: اين را سر دنيا تصور كردم، آن را سر آخرت. دنيا را بلند مي‌كنم مي‌بينم آخرت من به زمين است، آخرت را بلند مي‌كنم مي‌بينم دنياي من به زمين است، كمر چوب را هم كه مي‌گيرم نمي‌توانم بلند كنم. من در كتاب به اين مطلب اعتراض كردم، افراد ضعيف مسلمان اين‌طور هستند، افراد كم‌جنبه، افراد كم‌قدرت، دنياي خود را مي‌آيند اداره كنند آخرت آن‌ها به زمين است، آخرت خود را مي‌آيند درست كنند دنيا را ترك مي‌كنند،. اسلام خواسته است مسلمان‌ها را اين‌طوري تربيت كند كه كمر چوب را بگيرند روي دوش خود بگذارند و مرد و مردانه حركت كنند و اين مسير زندگي دنيا را بگذرانند. افراد ضعيفي كه اگر دنيا را داشته باشند آخرت را ندارند، آخرت را داشته باشند دنيا را ندارند، اين افراد ضعيف را اسلام به نام‌هاي مختلف مذمت كرده است و در قرآن حتي دستور داده است و فرموده است: افراد پاك و مؤمن آن‌هايي هستند كه مي‌گويند: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً»[3] حسنه به معناي نيكي است، دنياي نيك، آخرت نيك، دنياي خوب، آخرت خوب، زندگي خوب، خانه و وسايل خانه و زن و فرزند خوب و بهشت و قيامت و برزخ خوب، و اين‌ها با هم منافات ندارد. فكر نكنيد كسي كه اهل آخرت شد ديگر دنيا را بايد طلاق بدهد. آن چيزي كه شما شنيده‌ايد اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب فرمود: «طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً»[4] دنيا من تو را سه‌ طلاقه كردم و رجوعي به تو ندارم، منظور محبت دنيا است، منظور اين نيست كه انسان در دنيا باشد با فقر و فلاكت و بدبختي و نيازمندي زندگي كند، همان‌طوري كه علي بن ابيطالب اين‌طور نبود. معناي آن اين است كه من به تو دلبستگي ندارم. اگر الآن حضرت عزرائيل آمد گفت: برويم، مي‌گويم «فُزْتَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»[5] قسم به پروردگار خانه خدا كه من فائز شدم، نجات پيدا كردم. همان‌طوري كه يك زنداني در عين اينكه در زندان به اتاق مخصوص خود كه اسم آن سلول است مي‌پردازد، اتاق خود را مرتب مي‌كند، فرش خود را، رختخواب خود را، كارهاي خود را منظم مي‌كند و هر وقت هم بيايند بگويند كه فلاني آزاد هستي، او با كمال خوشحالي از آن در سلول و در زندان بيرون مي‌رود، يك انسان مؤمن هم بايد همين‌طور باشد. درست است براي آن ديد وسيعي كه يك مؤمن، يك ولي خدا دارد كه بهشت و قيامت و عالم برزخ و زندگي ابدي را در نظر مي‌گيرد، در اين محدوده دنيا هر چقدر هم در توسعه باشد، باز اين دنيا براي او زندان كوچكي است، آن هم با اَعمال شاقّه، ولي درعين حال بهترين انسان‌ها آن كسي است كه اگر بنا شد در يك اتاقي يك ساعتي بماند، آن يك ساعت كه در آن اتاق هست اين اتاق را منظم كند. من يكي از اولياء خدا را ديدم، با او مسافرت كرده بودم. وارد يك اتاقي شديم كه صاحبخانه ما را در آن اتاق گذاشت و رفت، يك گوشه رختخواب پهن بود، يك گوشه به اصطلاح ظروف شب كه غذا خورده بودند ريخته بود، ديدم ايشان به اين پرداخت كه رختخواب را جمع كند، خيلي هم زيبا جمع كرد، حالا خانه‌اي است كه تازه وارد آن شديم، آن ظرف‌ها را جمع و جور كرد، اتاق را منظم كرد،‌ زبان حال من تقريباً اين بود كه آقا ما مي‌خواهيم يك دقيقه‌اي گوشه اين اتاق بنشينيم، بلند شويم برويم. چرا شما چنين كاري را كرديد؟ ولي جرأت نمي‌كردم به صورت اعتراض به او بگويم، بعد خود او گفت: من اساساً جاي به هم ريخته را دوست ندارم. درست است من يك ساعتي بيشتر اين‌جا نيستم ولي اين به‌هم ريختگي خوب نيست. ده دقيقه ما اين‌جا را منظم مي‌كنيم، آن پنجاه دقيقه ديگر با خرمي اين‌جا مي‌نشينيم. يك نفري كه در دنيا مي‌خواهد زندگي بكند بايد همان زندگي يك ساعت خود را…، ما كه زياد در دنيا زندگي نمي‌كنيم، همان كم آن را، ديگر از يك ساعت كه كم‌تر نيست، همان را بايد مرتب كنيد، منظم كنيد. پيغمبر اكرم، اميرالمؤمنين، ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) همه آن‌ها در اين باره اشاره‌اي كرده‌اند. اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: «عليكم بنظم اموركم» بر شما باد كه زندگي شما منظم باشد «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي‏ أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ»[6] چه كسي تزئينات دنيا را حرام كرده است؟ زندگي مرتبِ مزيّنِ خوب داشته باشيد. همه چيز شما خوب آن باشد، بهترين آن باشد، از راه حلال به دست بياور، فعاليت كن، از راه صحيح به دست بياور و صحيح زندگي كن. اين دستور اسلام است، آن چيزي كه مطرح است اين است كه اين چيزها تو را نگه ندارد كه از راه بماني، اينكه مي‌بينيد قرآن و انبياء و ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) دستور به ترك دنيا مي‌دهند…، اگر مي‌خواست ما به كلي دنيا را ترك كنيم، به آن معنايي كه اكثراً فكر مي‌كنند، اگر مي‌خواست ما چنين كاري بكنيم، چرا خدا اصلاً دنيا را خلق كرد كه ما آن را ترك كنيم؟ چرا ما را در دنيا اين‌قدر نيازمند به وسايل دنيا قرار داد كه ما زجر بكشيم؟ شكم گرسنه مي‌شود غذا مي‌خواهد، بدن سرد مي‌شود، گرم مي‌شود لباس مي‌خواهد، انسان كه مثل حيوانات بياباني نيست، به هر حال هرچه هست خود را ساخته است براي زندگي‌اي كه در خانه‌اي باشد، خانه هم حتماً نبايد استيجاري باشد. به قول يكي از بزرگان خدمت حضرت وليعصر (عليه الصلاة و السلام) رسيده بود، مستأجر بود –مرحوم سيد كريم- ايشان مستأجر يك خانه‌اي بود، صاحبخانه گفته بود كه تا ده روز ديگر اين خانه را خالي مي‌كني، من مي‌خواهم از خانه خود مثلاً استفاده ديگري بكنم، ايشان هم گفته بود: چشم. هر چه اين طرف و آن طرف گشته بود، مثل الآن كه خانه كم گير مي‌آيد، آن‌وقت‌ هم –البته اين هم خيلي نگذشته است، در تهران هم بود- خانه در ظرف اين ده روز پيدا نكرده بود، به صاحبخانه هم نگفت كه محذور نيفتد. صبح روز دهم اثاث خود را جمع مي‌كند كنار كوچه مي‌آورد –من كوچه منزل او را ديده بودم بن‌بستي بود- كنار آن مي‌نشيند، زن و بچه خود را هم خانه اقوام مي‌فرستد. صاحبخانه هم ظاهراً آن‌جا نبوده است وإلّا صاحبخانه خود را بعد به من معرفي كردند مرد خوبي بود، اهل اين نبود كه ببيند اين سيد اولاد پيغمبر كنار كوچه نشسته است و در عين حال اعتنا نكند، ظاهراً نبوده است. حضرت بقية‌الله تشريف مي‌آورند، به او مي‌فرمايند: اجداد ما هم مصائب در دنيا زياد كشيدند -منظور من اين جمله بود- عرض مي‌كند آقا همه مصيبت‌ها را كشيده بودند، مصيبت مستأجري را نكشيده بودند، ذلت دارد. حضرت فرموده بود: درست است. چون بالأخره صاحبخانه‌اي گفتند و مستأجري گفتند. صاحبخانه مخصوصاً يك انسان فاسقِ فاجري باشد و مستأجر هم باتقوا باشد، آن وقت يك فرد باتقوا تحت مثلاً اِشراف يك انسان فاسقِ فاجر باشد، اين خيلي ذلت دارد، حضرت فرموده بود: درست است، درست است، و جريان آن را…، البته بد هم نيست اگر اصل مطلب را فراموش نكنم -من بعضي از قضاياي طولاني را كه شروع مي‌كنم حواس من پرت مي‌شود اصل قضيه را فراموش مي‌كنم- حالا اگر يك وقت من فراموش كردم شما به ياد داشته باشيد كه كجا بوديم. شخصي كه خانه را خريد كه مي‌خواهم عرض كنم، اين را خود من ديده بودم. اين‌ قضيه، قضيه‌ تقريباً مستندي است. يك آقاي حاج سيد مهدي خرازي بود در بازار تهران، مرد بسيار معتبر –خدا او را رحمت كند- ايشان براي من نقل مي‌كرد، مي‌گفت: من شب در عالم رويا حضرت بقيةالله را ديدم، به من فرمودند: فردا صبح ساعت هشت در خانه فلاني مي‌روي، او توسل به ما كرده است كه خانه او به فروش برسد، خانه او را مي‌خري، ساعت ده صبح آقاي سيد كريم در كوچه با اثاثيه خود نشسته است، او را برمي‌داري مي‌بري و اثاثيه او را آن‌جا مي‌بري. ظاهراً آن‌وقت‌ها هم اين گرفتاري‌هاي محضر نبوده است، چون الآن ساعت 8 و ساعت 10 خانه خريداري نمي‌شود، بلكه از برج نُه تا برج دوازده هم خريداري نمي‌شود. تا كارشناس بيايد، ماليات آن را تعيين بكند، از اين طرف او بكش، از آن طرف او بكش، بالأخره گرفتاري دارد. آن‌وقت‌ها مردم به هم اعتماد مي‌كردند، إن‌شاءالله زمان ظهور همين‌طوري خواهد شد. مي‌رفتند پيش عالم محل خود، آقا اين خانه را ما به ايشان فروختيم شما هم امضاء كنيد، همين امضاء او كافي بود براي اينكه اين…، الآن بعضي از سندهاي قديمي هست كه علماي محل، يكي يا دوتا –دوتا شاهد عادل كافي است- نوشته بودند كه بله خانه در فلان تاريخ به فلاني منتقل شد، تمام شد، و مردم هم، مردم مسلمان بايد وظيفه خود بدانند كه ببرند عوارضي، مالياتي كه دولت اسلامي تعيين كرده است بدهند، يعني شما در اين مملكت زندگي مي‌كنيد، اين مملكت خرج دارد، اين مخارج هم روي افراد تقسيم شده است، معناي ماليات اين است، مخارج اين شهر روي افراد تقسيم شده است. آسفالت مي‌كنند، مردم دانگ كنند كه مصرف هر كس بيشتر است بيشتر پول بدهد، هركه بامش بيشتر برفش بيشتر. يكي كسي فرار بكند اشتباه كرده است، از يكي هم زيادي بگيرند باز آن مأمور شهرداري اشتباه كرده است. روي يك حسابي، آقا خانه تو چند متر است؟ اين‌قدر، خيلي خوب اين تقسيم مي‌شود. چند نفر هستيد؟ اين‌قدر، بياييد، روي حساب بودجه يك شهر، يك مملكت تو بايد در سال اين‌قدر بدهي. اگر اين‌طور روي حساب باشد، واقعاً اگر كارهاي ما اسلامي باشد، همه كارهاي ما از دَم…، خدا بيايد روزي كه همه مردم مسلمان باشند، هم حكومت مسلمان باشد، هم كارمندان حكومت مسلمان باشند، هم همه عادل باشند، عادل، عدل برقرار باشد. آن كسي كه آمده خانه را بازديد مي‌كند كه اين چند متر است، اگر يك ده هزار تومان به او داديد خانه پانصدمتري را دويست متر نگويد،‌ مثلاً حالا، من نمي‌دانم چطوري است، آيا مي‌توانند چنين كاري بكنند؟‌ امثال اين‌ كارها. چون او جنايت كرده است به تمام اين ملت، تبعاً آن بقيه ماليات را از او بايد بگيرند. يك كاغذي….، حالا من اين قسمت را از ايشان نپرسيدم ولي خود ايشان گفتند: ساعت ده در خانه اين شخص رفتم، او گفت: من ديشب تا صبح متوسل به امام زمان بودم كه خدايا من فردا چك دارم اين خانه فروش بشود. گفتم: من آمدم خانه تو را بخرم. قيمت آن هم با خود تو، گفت: اين مقدار. مشتري هم اين مقدار پيدا مي‌شود، من هم پول را دادم، سند را امضاء كرديم، حالا لابد سند عادي بوده است، عرض مي‌كنم سند محضري نمي‌شود، خود من در اين فكر بودم، بعد به اين فكر افتادم وإلّا همان موقع از آن مرحوم سؤال مي‌كردم. ساعت ده ايشان مي‌آيد، ظاهراً حضرت وليعصر (ارواحنا الفداء) پنج دقيقه به ده با آسيد كريم صحبت كرده بود، كه هنوز مي‌گفت: عطر وجود مقدس امام زمان در كوچه هنوز بود و خود سيد كريم (رحمة الله عليه) كه يك پينه‌دوزي بود، ايشان هم مي‌گفت: حضرت تشريف بردند اين آقاي آسيد مهدي آمد. سند را به من داد، اثاثيه را كمك كردند، اثاثيه هم لابد زياد نبوده است، كمك كردند آن‌جا بردند، ما رفتيم زن و بچه را برداشتيم آورديم. درست بشويم تا با ما درست رفتار كنند. دغلي كنيم با ما دغلي مي‌كنند «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ»[7] با خدا مكر كرديد خدا هم با شما مكر مي‌كند «وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ‏َ» خدا هم خوب مكر مي‌داند، چنان كلاه سر تو مي‌گذارد كه تو فكر آن را هم نتواني بكني. تو مي‌خواهي كلاه سر خدا بگذاري؟ خيلي خوب بيا مبارزه «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ»[8] در آيات قرآن است، اعلام جنگ، ببينيم كداميك از ما زور هستيم، تو يا من، خدا مي‌گويد، بيا جنگ. رباخوار را محارب با خدا مي‌داند، به جهتي كه دليل آن هم خيلي واضح است، كسي كه خيال مي‌كند ربا به او روزي مي‌دهد اين حتماً خدا را كنار گذاشته است و با خدا در جنگ است «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ» بيا با هم جنگ كنيم، ببينيم به هم مي‌توانيم دست و پنجه بيندازيم، انسان بدبخت مي‌شود. خداي تعالي مهربان است،‌ به خود او قسم، با ما سربه‌سر نمي‌گذارد، وإلّا اگر انسان بخواهد با خدا مكر كند، با خدا درگير بشود، با خدا جنگ بكند، خدا كه با يك اراده او را محو مي‌كند. به هر حال منظور من از اين قضيه اين جمله بود كه به اصطلاح مستأجري ذلتي دارد، خدا إن‌شاءالله آن‌هايي كه مستأجر هستند به حق امشب خانه مِلكي به آن‌ها عنايت كند تا از اين ذلت بيرون بيايند و آن‌هايي هم كه خانه استيجاري به دست نمي‌آورند هر چه زودتر به دست بياورند، چون خود اين هم يك دعايي است.

اينكه مي‌بينيد در اين همه آيات و روايات گفتند «لدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ»[9] در واقع علت اين‌ها اين است وإلّا اين‌طور با ما صحبت نمي‌كردند، همان‌طوري كه بعضي از آيات باز آن‌طوري كه عرض مي‌كنم صحبت كرده است «وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا»[10] اي پيغمبر آن حق خود را از دنيا فراموش نكن «وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ»[11] اي پيغمبر اگر خواستي انفاق كني دست خود را خيلي باز نكن كه چيزي براي خود تو نماند. آيات زيادي در اين باره هست همين «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً» ولي بعضي از آيات هم خيلي انسان را از دنيا دور كرده است و شايد بعضي از كتاب‌هاي ما در حالات مرحوم حاج مُلا  و سايرين، شايد آن‌ها هم همين‌طور باشد. علت اين مي‌دانيد چيست؟ علت آن اين است كه خود بشر ذاتاً، فطرتاً به طرف دنيا مي‌رود. يك وقتي يك تشبيه خوبي من كرده بودم يا حالا كسي كرده بود كه در ذهن من مانده بود نمي‌دانم، انسان نسبت به دنيا مثل ماشيني است كه در سرازيري واقع شده است. از همان روزي كه هفت ساله است و او را مدرسه مي‌فرستند به نيت اين است كه دوران دبستان، دبيرستان و اين‌ها را طي كند و بعد دانشگاه و بعد حقوق بگيرد. اين رديف كار است، شغلي داشته باشد، زن و زندگي داشته باشد. اين هميشه مثل ماشيني است كه در سرازيري…، ماشيني كه در سرازيري است نه هُل مي‌دهند بلكه گهگاهي هم آن را ترمز مي‌كنند، وإلِّا سرنگون مي‌شود، انسان نسبت به دنيا اين‌طوري است. مي‌بينيد با اينكه اين همه گفتند «لدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ» به طرف دنيا نرويد، اين همه گفته‌‌اند، در عين حال همين الآن مردم نسبت به دنياي خود بيشتر وارد هستند يا نسبت به آخرت خود؟ علت آن اين است كه در سرازيري هستند. با همه ترمز‌هاي خيلي محكم در عين حال سرعت سيّر دارد. اگر يك وقت بخواهند…، بعضي‌ها مي‌گويند: شما چرا درباره مسائل دنيايي زياد بحث نمي‌كنيد؟ يا انبياء چرا براي مردم هواپيما نساختند؟ اگر بگوييم بلد نبودند كه نيست، بلد بودند چرا هواپيما، چرا برق، چرا چه، مي‌گوييم خود مردم آن‌طرفي‌ مي‌روند لذا برق را اختراع كردند، هواپيما را اختراع كردند، ماشين را اختراع كردند، همه كارها را كردند، هيچ هم به آن‌ها دستور داده نشد كه هيچ، بلكه گاهي هم آن را ترمز كردند. اما نسبت به آخرت مثل ماشيني است كه در سربالايي تندي هم قرار گرفته است، هر چه او را هُل مي‌دهند نمي‌رود، هرچه گاز مي‌دهند نمي‌رود. اين همه پيغمبران گاز دادند اصلاً تكان نخورده است، اين همه انبياء او را هُل دادند اَبدا، يك قدم جلو نرفته است. مي‌بينيم ديگر، شما الآن همين راديو و تلويزيون خود را نگاه كنيد ببينيد بيشتر درباره دنياي شما صحبت مي‌كند يا بيشتر درباره آخرت شما؟ ماه رمضان هم هست خيلي باشد يك ساعت، دو ساعت، آن هم اين‌جا، ايران است، و إلّا ممالك ديگر برويد…، يك وقتي من يك مملكتي بودم، گفتند: اين‌جا 35 كانال كار مي‌كند، تمام آن مربوط به دنيا و تبليغات دنيايي و خدمت شما عرض شود كه تبليغات كالاهاي مادّي و اين‌ها بود، تمام آن‌. البته آن‌جا مي‌خواست از كليسا حرف بزند، از كليسا گفتند صبح‌ها قبل از آفتاب، آن وقتي كه…، آن‌ها ديگر نماز صبح ندارند كه بعضي از آن‌ها بلند شوند، آن‌جا يك قدري انجيل خوانده مي‌شود يك قدري انجيل خوانده مي‌شود، شايد هم يك مقدار تفسير انجيل، حالا انجيل آن‌ها هم…، بله. يك طوري مي‌شود كه الآن شديم. يك مدتي متأسفانه وعاظ ما، تبليغات ما به خاطر مصالحي كه در مملكت بود مردم را يك مقداري به طرف دنيا هُل دادند، الآن همه سرنگون شديم. همين مجلس را الآن يك مقدار آزاد بگذاريد مي‌بينيد كه…، با اينكه مجلس ما تقريباً يك مجلس افراد انتخاب شده هستند، مي‌بينيد كم‌كم صحبت مي‌شود دلار امروز چند بود؟ خانه‌ها، زمين‌ها، تخم‌مرغ‌، نمي‌دانم گوشت، هستيم ديگر..، يك شب به ياد دارم سر يك سفره افطاري نشسته بوديم، رفقا نبودند، ما را تنها بدون رفقا دعوت كرده بودند، ديديم دوتا دوتا..، من گوش دادم ببينم اين‌ها چه مي‌گويند، خدا مي‌داند يك دوتا حتي، حالا دوتا دوتا صحبت مي‌كردند، يكي از اين دوتاها درباره روزه، ماه رمضان، ضيافت‌الله، خدا صحبت نمي‌كردند، همين مسائل بود، همين مسائل مختلف. همه ما مي‌دانيم جريان چيست. با همه اين حرف‌ها ما داريم به طرف دنيا مي‌رويم، حالا ديگر من نگفتم كه مثلاً دنياي خود را اداره كنيد، لازم نيست كه بگويم، چون لازم نبوده است، امام صادق نگفته است چون لازم نبوده است، امام سجاد مدام عبادت مي‌كرده است چون لازم نبوده است، خود آن‌ها دارند مي‌روند، نبايد آن‌ها را هُل داد بلكه گاهي هم بايد ترمز كرد. حواس تو جمع باشد، دنيا لهو است، لعب است، الآن همه شما كه اين‌جا نشستيد، همه شما مي‌دانيد كه اهميت روح بيشتر از اهميت بدن است، و ضرر امراض روحي بيشتر از امراض بدني است. امراض بدني آخر انسان را مي‌كشد، چند تا دانشكده پزشكي داريم؟ چند تا دانشكده تزكيه نفس و تزكيه روح داريم؟ دانشكده پزشكي همه جا هست، البته كم هم هست، اطبا كم هستند، دانشگاه‌ها كم فعاليت دارند، خدا قسمت شما بكند برويد آمريكا و اروپا آن‌جا مي‌بينيد كه چقدر آن‌ها در اين مسائل فعاليت دارند، اينكه مي‌گويم خدا قسمت شما بكند…، بله، خدمت شما عرض شود كه اما در همين مشهد قبة‌الاسلام، كعبه شيعه، مشهد كعبه شيعه هست، يعني در تمام دوران سال -همان‌طوري كه ائمه اطهار فرمودند- زيارت حضرت علي بن موسي الرضا بالاتر از هزار حج و هزار عمره هست، كعبه شيعه است، در اين كعبه شيعه…، عجيب است، چون ما دو سه تا كلمه درباره تزكيه نفس نوشتيم، پيش من مي‌آيند مي‌گويند: آقا ما كجا برويم؟ مي‌گويم: آقا اين همه علما و روحانيون. مي‌گويند: نه، نداريم. نمي‌گويم اين‌ها نيستند، چون تقاضا كم بوده است عرضه هم كم است، ولي باور كنيد نداريم، يك كلاسي…، الآن جوان‌ها هستند مي‌خواهند تزكيه نفس كنند، آقا يك جوان در اثر وسواس، وسواس يك مرض روحي است ديگر، وسواس در طهارت و نجاست، اين يك كسالت روحي است، خدا مي‌داند وقتي من اين جوان را ديدم دل من براي او سوخت. رنگ او زرد شده بود، لاغر شده بود، پدر او به من مي‌گفت: آقا ديشب قبل از افطار دل او از گرسنگي درد گرفته بود ولي تا دو ساعت بعد از غروب نيامد افطار كند، چون داشت مي‌شست، داشت خود را مي‌شست. اين واقعاً يك طبيبي نمي‌خواهد كه اين را معالجه كند. افراد زبونِ ترسو ما زياد داريم. من مردي را سراغ دارم كه داراي هفت، هشت تا بچه هست، بچه‌هاي او بزرگ هستند، اين از خانه تنها در روز مي‌ترسد، باور كنيد، روز در خانه باشد، نه خانه بزرگ، همين‌طور خانه‌اي، مي‌ترسد. شب در اتاق تنها باشد، ولو در اتاق‌هاي ديگر انسان باشد نمي‌تواند بخوابد. حالا بخواهم قضاياي او را بگويم خيلي زياد است، اين مرض روحي هست يا نيست؟ شما مي‌فرماييد اين همين‌طور باشد، اين همين‌طوري باشد، بترسد؟ ايشان يك شخص بزرگي بود، زمان شاه من يك وقت با خود مي‌گفتم اگر ساواك نقطه ضعف اين را بداند اين را زندان مي‌برد، يك موش در سلول اين رها مي‌كند، هر چه از اين بپرسند جواب مي‌دهد. انساني كه ترسو باشد اين‌طور است. ما انسان‌هايي را داريم ترسو، افرادي داريم حسود، خود آن‌ها دارند از حسادت مي‌ميرند، اين‌ها معالجه نمي‌خواهند. افرادي هستند افراطي، تفريطي، افرادي هستند قسي‌القلب، عجيب، انسان بهت‌زده مي‌شود، جلوي او اگر…، افراد عقده‌اي گوشه و كنار هستند كه به اين‌ها محبت كم شده است و عقده‌اي شده‌اند، اگر در مقابل آن‌ها انسان جان بدهد از يك جهتي، هيچ ناراحت نيست. حجاج بن يوسف ثقفي (لعنة الله عليه) تا يك انسان در مقابل او در خون خود دست و پا نمي‌زد غذا به دل او نمي‌نشست. وقتي غذا بياورند يك كسي هم آن‌جا…، در جامعه هستند. آيا اين‌ها مرض روحي هست يا نيست؟ كجا است يك دانشكده‌اي كه راه علاج اين امراض را به يك مشت دانشجو نشان بدهد؟ نه راستي داريم؟ من سراغ ندارم، يعني من آدرس آن را ندارم. با يك نفر از دوستان امروز صحبت مي‌كرديم مي‌گفت: حتي اين روانپزشك‌ها مي‌گويند اصلاً روحي وجود ندارد، خود روانپزشكي امروز مي‌گويد روحي وجود ندارد، روان است، روان در حقيقت همان چيزي است كه فلاسفه مي‌گويند، يك حالتي است كه اين با از بين رفتن بدن از بين مي‌رود، با به وجود آمدن بدن هم به وجود مي‌آيد. فقط چرا، مرحوم ملاصدرا گفته است كه با از بين رفتن بدن ممكن است از بين نرود، ولي با به وجود آمدن بدن اصلاً به وجود آمده است، روحي در كار نيست، اين را مي‌گويند. ما هنوز در اينكه اصلاً روحي هست يا نيست تحقيق نكرديم. درباره اينكه چطوري مي‌شود اين ارواح را معالجه كرد هيچ برنامه‌اي نداريم. چرا من اين‌ها را مي‌گويم؟ به خاطر اين مي‌گويم كه قبول كنيم كه ما در بخش مربوط به دنيا در سرازيري هستيم، خود ما مي‌دويم، ولي در قسمتي كه مربوط به معنويات و ملكوت و عالم قيامت و روح و روان و اين‌ها است در سربالايي هستيم، اصلاً به فكر آن نيستيم، به فكر آن نيستيم. بنابراين نتيجه آن چه مي‌شود؟ روز قيامت كه مي‌شود با آن حالت كه مي‌آييم…، ما عادت كرديم چهل سال، پنجاه سال، صد سال در دنيا بوديم، هميشه در آن سرازيري بوديم و دويديم، حالا مي‌خواهند ما را برگردانند نمي‌شود، لذا كوبنده است. قيامت چيزي از شما مي‌خواهند كه شما هيچ تحصيل نكرده‌ايد، و چيزي را كه شما تحصيل كرديد به درد آن‌جا نمي‌خورد. تمام تحصيلات شما، تمام علوم مادّي را هرچه داشته باشيد، هر كسي هم مي‌خواهيد باشيد، روز قيامت به درد آن‌جا نمي‌خورد. چه چيزي به درد آن‌جا مي‌خورد؟ تزكيه روح، تزكيه نفس، عمل صالح، انسان بودن، روح سالم داشتن، آن را هم كه ما نداريم. شما چنين جايي واقع بشويد، برويد در يك محيطي كه هر چه شما داريد ارزش نداشته باشد، يك بار بزرگ مال‌التجاره برديد…، زيره برديد به كرمان، شغلم برداشتيد برديد نمي‌دانم به كجا، پول هم پوسيده است، اين اصلاً به درد نمي‌خورد. مي‌گويند آقا اين‌ها چيست كه شما آورديد؟ شما مگر از وضع بازار اين‌جا اطلاع نداشتيد؟ اين همه پول كرايه دادي و اين همه ضرر… . پس اين‌جا چه چيزي بايد داشت؟ فلان چيز و فلان متاع، مي‌بيني كه همه چيز آوردند، تو هم بايد همان را آورده باشي. نياوردي، اين‌جا براي شما چه مي‌شود؟ ببينيد معناي كوبندگي «الْقارِعَةُ * مَا الْقارِعَةُ» كوبنده هست يا نه؟ انسان كوبيده مي‌شود، خُرد مي‌شود، خرُد مي‌شود، با چه اميدي آمده است. من يك دنيايي را براي خود اصلاح كردم، چقدر مريد داشتم، چقدر طرفدار داشتم،‌ مردم همه به من احترام مي‌گذاشتند، اين‌جا آمدم اصلاً كسي به من نگاه نمي‌كند «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ‏ِ»[12] روزي كه برادر از برادر فرار مي‌كند، رفيق از رفيق فرار مي‌كند، مادر و پدر از فرزند فرار مي‌كنند. روز قيامت همه نسب‌ها منقطع مي‌شود إلّا حسبي و نسبي كه يك استثناء خاصي است. انسان تنها، هيچ چيزي هم ندارد، پُر احتياج هم هست، كوبنده هست يا نيست. «الْقارِعَةُ» ولي ماها الآن نمي‌فهميم «مَا الْقارِعَةُ» خدا اين‌طوري گفته است كه «الْقارِعَةُ» كوبندگي. كوبندگي تنها اين نيست كه چك شما وا خورده باشد و پاسبان در خانه شما آمده باشد و يقه شما را بگيرد زندان ببرد، يك دو روزي است بالأخره يك طوري مي‌شود. اين‌ها يك زمان كوتاه آبروي انسان مي‌ريزد..، در زمان شاه يك آقايي را وادار كرده بودند جلوي ماشين راه برود و او را در شهر گرداندن براي اينكه آبروي او بريزد، آبرو، هر كدام از شما را با پاسبان بردارند ببرند به كلانتري و دادگستري در آن راهي كه مي‌رويد مدام خجالت مي‌كشيد، كوبنده است، راست است، اما اين كوبندگي در مقابل كوبندگي‌اي كه در قيامت همه همديگر را آنجا مي‌بينند، مخصوصاً اولياء ما، ما را مي‌بينند، دوستاني كه آرزوي يك نگاه به آن‌ها را داشتيم، امام زمان دارد ما را نگاه مي‌كند، آبروي انسان پيش همه اين اولياء مي‌رود، همه اين دوستان او، همه اين بزرگان، آبروي انسان مي‌رود. انسان را به نام فاجر، فاسق، اهل دنيا….، و گذرنامه او را امضاء‌ نمي‌كنند كه وارد بهشت بشود، همان پشت در بماند، اين كوبندگي ندارد. حالا خدا نكند كه آن‌طوري…، كه إن‌شاءالله شيعيان علي بن ابيطالب اين‌طور نيستند وإلّا «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ»[13] او را دستگير كنيد. به دست‌هاي او غُل بزنيد «فَغُلُّوهُ» به طرف جهنم او را بكشانيد، پدر درمي‌آيد «الْقارِعَةُ * مَا الْقارِعَةُ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ» تو از كجا مي‌داني قارعه يعني چه؟ كوبنده، بياييد از آن روز بترسيم، به خدا قسم خيلي مهم است، خيلي مهم است. بيابيم الآن…، كاري ندارد، خيلي كار آساني است، تجربه شده است خيلي آسان است، اگر ترك گناه و معصيت آسان نبود خدا تكليف ما نمي‌كرد، گناه نكنيم، گناه و معصيت نكنيم «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»[14] هركسي را به اندازه وُسع او تكليف مي‌كنند، عزيزم نمي‌تواني روزه بگيري نگير، باور كنيد خدا همين‌طور صحبت مي‌كند، دل تو درد مي‌گيرد نگير، همين‌ روزه‌اي كه اگر انسان عمداً بخورد شصت روز، دو ماه پشت سر هم بايد كفاره براي يك روز آن بدهد، سر تو نمي‌خواهم درد بگيرد، خداي عزيز مي‌گويد: من نمي‌خواهم سر تو درد بگيرد، نمي‌خواهم دل تو درد بگيرد، نمي‌خواهم تو دلواپس مريض شدن باشي، نگير. يك شخص خدمت امام صادق مي‌آيد، خدمت امام صادق عرض مي‌كند: ما بچه‌هايي داريم تازه به تكليف رسيدند، اين‌ها آب كه نمي‌خورند -هواي گرم عربستان و مخصوصاً در تابستان هم بيفتد- اين‌ها بي‌حال مي‌شوند، حضرت فرمود: آب بخورند، آب بخورند «عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ»[15] پيغمبر آنقدر سخت مي‌گذرد كه شما يك كم ناراحت بشويد «حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ‏ٌٌ» خداي به آن مهرباني، پيغمبر به اين مهرباني، ائمه به اين مهرباني، آن‌وقت گناه نكردن خيلي آسان است، تكليف نداري، تو اگر نمي‌تواني گناه نكني، واقعاً نمي‌تواني، گناه كن، اما مي‌تواني. گناه چيست؟ دروغي كه تو مي‌خواهي بگويي فردا آبروي تو برود نگو، نگفتن كه آسان‌تر از گفتن است. آنكه مي‌خواهي غيبت بكني همه با تو دشمن بشوند غيبت نكن. خود ما هستيم انسان ساكت بنشيند راحت‌تر است يا حرف بزند؟ الآن من بيشتر از شماها خسته مي‌شوم، اين را قبول كنيد، نگوييد ما بيشتر خسته مي‌شويم، ممكن است پاي حرف‌هاي من شما بيشتر خسته شويد، ولي به هر حال بالأخره من دارم انرژي مصرف مي‌كنم، من خسته مي‌شوم چون حرف مي‌زنم، آقا غيبت نكن، غيبت نكن. مي‌خواهم گناهان را يكي يكي…، آقا غيبت نكن، دروغ نگو، خيلي دردسر دارد انسان سر رفيق خود كلاه بگذارد؟ واقعاً بايد شب تا صبح بنشيند فكر كند چطوري كلاه بگذارد كه او نفهمد، كلاه نگذار، تقلب نكن، خيانت نكن، هر كدام از گناهان را شما بررسي كنيد زحمت انجام دادن آن بيشتر از انجام ندادن آن است. انسان معصيت نكند. هر كجا كه نتوانستي معصيت نكني، يعني واقعاً براي تو مقدور نبود، از حد طاقت تو خارج بود، آن‌جا تو تكليف نداري، ديگر از اين بهتر.

 واجبات، آقا نماز خواندن چقدر زحمت دارد؟ شما را به خدا قسم انسان هميشه به پدر و مادر احترام كند و هميشه خوب بگويد و خوب بشنود و خوش باشد با پدر و مادر بهتر است يا هميشه دعوايي باشد، بي‌احترامي كند؟ مي‌گويد

كساني كه بد را پسنديده‌اند            ندانم ز نيكي چه بد ديده‌اند

 آن كساني كه معصيت خدا را مي‌كنند ديوانه هستند، اتقافاً خداي تعالي هم اسم آن‌ها را ديوانه گذاشته است. يعني چه؟ آقا معصيت نكردن خيلي آسان است. پول مردم را دست شما دادند نگه دار، امانت‌دار باش. خدا مي‌داند صرف همه افراد اين است كه امانت‌دار باشند، امين باشند تا خائن باشند. يك دفعه اگر ببينند يك پول را كم و زياد كرديد ديگر به شما پول نمي‌دهند و از آبروي خود نمي‌تواني استفاده كني. شما اگر بررسي كنيد…، من بررسي كردم وقت آن را ندارم الآن براي شما بيان كنم اگر مي‌ببينيد هر گناهي را انجام ندادن آن آسان‌تر از انجام دادن آن است و هر واجبي را براي حفظ حيثيت و آبروي خود حتي در دنيا، آخرتي هم نباشد، انجام بدهيد بهتر از اين است كه انجام ندهيد. شما يك مورد بياوريد بگوييد آقا آن كار خيلي زحمت دارد و من نمي‌توانم «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ» اين واجبات، آن هم محرمات.

حالا آمديم سر مستحبات. مستحبات يعني خدا دوست دارد بعضي از كارهاي خوب را بكنيم، به تو محبت مي‌كند. يك نماز جماعت بخوان، نماز جماعت چقدر زحمت دارد؟‌ به تو چند بدهند مي‌روي نيم ساعت در مسجد مي‌ماني؟ چند بدهند؟ من به همه شما مي‌گويم اگر هزار تومان به همه ما، به هر نفري هزار تومان بدهند نيم ساعت كه هيچ، يك ساعت هم حاضر هستيم برويم در مسجد بمانيم. مَلق هم بگويند براي آن‌ها مي‌زنيم، مخصوصاً اگر همگاني شود، چون يك نفر مَلق زدن مي‌گويند براي انسان….، اگر بنا باشد همه مَلق بزنند مي‌زنيم. نماز جماعت كه آسان‌تر است، اجر آن هم خيلي بيشتر است، پول آن هم خيلي بيشتر است. نرفتيم، غير از شيطان چيز ديگري هست؟ بابا كنار مسجد مي‌آيد به او مي‌گوييم آقا چرا نماز جماعت نرفتي؟ مي‌‌گويد: حال آن را نداشتم. امام جماعت را عادل مي‌داني؟ چرا؟ ثواب جماعت را مي‌داني‌كه اگر -اين را فتوا مي‌گويند- جن و انس نویسنده شوند، تمام دريا مركب بشود، تمام درختان قلم بشوند بخواهند ثواب يك ركعت نماز جماعتي كه جمعيت آن به ده نفر رسيده باشد بنويسند نمي‌توانند. آن‌وقت تو آن‌جا ايستادي، فقط براي اينكه حال نداري، حالا نماز او هم باطل است، چون در جايي كه نماز جماعت خوانده مي‌شود…، البته اختلاف است، ولي بنده معتقد هستم كه نماز آن شخصي كه كنار مسجد كه نماز جماعت برپا است در حين نماز جماعت نماز فرادي مي‌خواند و مردم مي‌بينند كه او جدا است…، يك وقتي مخلوط است جمعيت است، فرادي مي‌خواند، باز مهم نيست، ولي مي‌بينند جدا است نماز او باطل است. تو يك نماز باطلي آن‌جا مي‌خواني كه چه؟ حال آن را ندارم. زيارت حضرت علي بن موسي الرضا، اين‌ها مستحبات است، آقا هزار حج، هزار عمره، مبالغه هم نكردند، به خدا ائمه اطهار دروغگو نيستند، خود تو دروغگو هستي، و آن‌ها راست هستند، هزار حج و هزار عمره، تو از اين‌جا بلند نمي‌شوي تا حرم بروي، شب ماه رمضان است، فردا هم مي‌خواهي يك مقدار بيشتر بخوابي، حالا آن‌جا زيارت كني و بيايي. امشب با پنج دقيقه انجام مي‌شود، پنج دقيقه. مي‌گوييد نه، ساعت بگذاريد، يك زيارت امين‌الله ببينيد چقدر طول دارد، زيارت جامعه را اگر روان باشيد يك ربع، اگر يك مقدار آهسته‌تر بخوانيد بيست دقيقه، زيارت جامعه با آن همه فضيلت. حالا نه، با رفت و آمد آن يك ساعت، يك ساعت شما كار بكنيد هزار حج، هزار عمره، واقعاً غير از شيطان، غير از…، حالا به خود نبايد توهين كنيم، چون همه فحش‌ها را ما بايد به شيطان بدهيم، خود ما تقصير نداريم، شيطان، و حال اينكه شيطان روز قيامت با ما حسابي درگير مي‌شود. مي‌گويد: تو كجا من را ديدي؟ اين همه پيغمبرها از طرف خدا آمدند، كتاب، روايت،‌ اين همه به تو گفتند، تو هيچ اين‌ها را نديدي ولي من را كه اصلاً نه كتابي داشتم، نه پيغمبري داشتم، نه فرستاده‌اي داشتم، نه من را ديدي، نه صداي من را شنيدي، حالا مي‌خواهي همه را گردن ما بيندازي، بعضي از كارها را تو مي‌كني كه ما اصلاً بلد نيستيم. واقعاً شيطان بيچاره بدنام شده است، حالا ماه رمضان شيطان نيست، چه كار مي‌كنيم؟ در شبانه‌روز چند بار حرم مي‌رويم؟ چند تا نماز جماعت مي‌خوانيم؟ حالا شيطان را گرفتند غُل و زنجير كردند. نيست، حالا روايت دارد، و بعيد هم نيست چون اقبال مردم تا يك حدي به طور چشمگير تقريباً به معنويات بيشتر است. همان اندازه براي شيطان است، بقيه آن براي خود شما است. اگر اين روزها يك نفر سر يك كسي را كلاه گذاشت، ديگر اين مربوط به خود او است، شيطان كاري نكرده است. منتها به قول يك كسي آن‌‌وقت‌ها ساعت‌هايي بود…، آن زمان‌ها ساعت‌هاي كوكي بود، بعضي از اين ساعت‌هاي كوكي يك شبانه‌روز كوك مي‌شد، شبانه‌روز يك دفعه بايد آن را كوك مي‌كرد، بعضي از آن هفته كوك بود، بعضي از آن‌ ماه كوك بود، بعضي از آن‌ هم دائماً…، حالا يك‌طوري فنرهاي آن را درست كرده بودند كه اين يكي كه خالي مي‌شد آن يكي پر مي‌شد، همين‌طور دائمي بود كه خيلي ساعت‌هاي مرغوبي بود، بعد آن آقا، يكي از اولياء خدا، مي‌گفت: مشتريان شيطان مثل اين ساعت‌ها مي‌ماند، بعضي از آن‌ها 24 ساعتي است، حالا همان روز اول ماه رمضان مسجد مي‌آيند، كوك آن‌ها تمام شده است و ديگر شيطان….، بعضي از آن‌ها هفته كوك هستند، تا يك هفته نمي‌آيند، از پانزدهم، شانزدهم، شب‌هاي احياء مي‌آيند ديگر، كوك‌ آن‌ها تمام شده است. بعضي از آن‌ها ماه كوك هستند، آن‌ها راحت هستند، اول ماه رمضان آن‌ها را كوك مي‌كنيم تا آخر ماه رمضان خود آن‌ها كار مي‌كنند. بعضي از آن‌ها هم كه دائم‌الكوك هستند،‌ و واقعاً همين‌طور است. ما عادت به كارهاي بد كرديم. و ترك گناهان آسان است، واجبات هم آنقدر ثواب در مقابل آن گذاشتند كه اصلاً انسان نبايد خستگي احساس كند. الآن به شما بگويند يك متر زمين را بِكَنيد به يك خُم پر از جواهرات مي‌رسيد، اگر واقعاً يقين كرديد، يك انسان راستگويي گفت، شما خسته مي‌شويذ از كندن يك متر زمين كه سيماني هم باشد، نه خستگي ندارد، نصف شب مي‌رويد آهسته، امشب يك سانت مي‌كَنيد، فردا شب يك سانت ديگر، پس‌فرداشب …، من ديدم يك امامزاده‌اي بود، يك بنده خدايي معتقد بود آن‌جا گنج است، اين اول شب در آن امامزاده مي‌ماند بعد از خادم خواهش مي‌كرد كه من را در حرم بگذار مي‌خواهم با آقا صحبت كنم، بعد زير فرش را يك مقدار مي‌كَند، باز خاك‌ها را مي‌گذاشت، باز فرش را…، مدام هرشب اين كار را مي‌كرد، تا مدت‌ها، آخر هم چيزي به دست نياورد، ولي خلاصه آن زحمت را به خود مي‌داد. خستگي هم نداشت، شب تا صبح آن‌جا بود خستگي هم نداشت. حالا ما اگر باور بكنيم…، فقط يك كلمه اگر خدا و پيغمبر را راستگو بدانيم، بگوييم اين‌ها راست مي‌گويند، هيچ چيز فوق‌العاده…، مي‌توانيد بگوييد خدا و پيغمبر دروغ مي‌گويند نستجيربالله، نمي‌توانيد بگوييد، همين راست مي‌گويند، اگر اين را ما قبول بكنيم بقيه كارهاي ما ديگر خيلي خراب است، يعني اصلاً‌ نمي‌شود به ما حتي عاقل گفت. لذا روز قيامت كه مي‌شود «الْقارِعَةُ» «يَوْمَ الْحَسْرَةِ»[16] مي‌گويند: يك وقتي اسكندر داشت با لشكر خود در ظلمات مي‌رفت، پاي اين‌ها به يك چيزهايي خورد كه جيرينگ و جيرينگ مي‌كرد. پرسيدند از مثلاً ذوالقرنيين كه اين‌جا چيست؟ حالا چون معلوم نيست ذوالقرنيين اسكندر باشد، حالا از ذوالقرنيين همان چيزي كه خدا در قرآن گفته است، پرسيدند: اين‌ها چيست؟ گفت: اين‌ها چيزي است كه هر كسي بردارد پشيمان مي‌شود و هركسي هم برندارد پشيمان مي‌شود. يك عده برداشتند، يك عده برنداشتند، وقتي آمدند ديدند همه آن‌ها جواهرات است. آن‌ها كه برداشته بودند گفتند: چرا ما كم برداشتيم؟ هنوز جا داشتيم. آن‌هايي كه برنداشته بودند از اصل پشيمان شدند. حالا دنيا اين‌طور است، اگر در اين دنيا عمل صالح….، اين همه عمل صالح و ثواب ريخته است، اگر برداشتيد روز قيامت پشيمان هستيد «يَوْمَ الْحَسْرَةِ» براي همه حسرت است. كه چرا…، عجب من رفتم خانه با فلاني نشستم غيبت كردم، حرف زدم، وقت گذراندم، اين را حرم امام رضا مي‌رفتم. اين را مي‌رفتم يك كسي كه دلشكسته بود با او اقلاً حرف مي‌زدم. اين وقت خود را در محضر يك عالمي مي‌گذراندم، در محضر يك باتقوايي مي‌گذراندم كه از ادب او، از اخلاق او من بتوانم استفاده كنم، ما رفتيم آن‌جا نشستيم «وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً * يا وَيْلَتى‏ لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»[17] اي كاش فلاني رفيق ما نمي‌شد. در ماه رمضان سال گذشته يك كسي مي‌گفت،‌ با اينكه زمستان هم بود ديگر، مي‌گفت: لب دريا رفتيم، يك شب در ماه رمضان نشد كه ما قماربازي و مشروب و اين‌ها نداشته باشيم، آمده بود پيش من مي‌خواست بگويد كه گناهان من سنگين است چه كار كنم؟ شب ماه رمضان كه «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ»[18] برو بخواب آقا، برو بخواب «نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ» انسان چنين عجوبه‌اي است، انسان نافهم است، خدا إن‌شاءالله ما را خواب غفلت بيدار كند.

 

 



[1]. القارعة، آيات 1 تا 5.

[2]. الكافي، ج ‏6، ص 541.

[3]. بقره، آيه 201.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏33، ص 251.

[5]. بحار الأنوار، ج ‏41، ص 2.

[6]. اعراف، آيه 32.

[7]. آل عمران، آيه 54.

[8]. بقره، آيه 279.

[9]. حديد، آيه 20.

[10]. قصص، آيه 77.

[11]. إسراء، آيه 29.

[12]. عبس، آيه 34.

[13]. حاقة، آيات 30 و 31.

[14]. بقره، آيه 286.

[15]. توبه، آيه 128.

[16]. مريم، آيه 39.

[17]. فرقان، آيات 27 و 28.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356. 

۴ محرم ۱۴۱۱ قمری – ۵ مرداد ۱۳۶۹ شمسی – تفسیر سوره حمد

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمدٍ و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا الحجة بن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أعوذ بالله من الشیطان الرّجیم» «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ * الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ * إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ * اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ».[1]

شب‌های جمعه گذشته در تفسیر این کلمات که از سوره حمد شروع کرده بودیم، جمله به جمله عرایضی عرض کردیم. به این کلمه و این آیه شریفه رسیده‌ایم که خدای تعالی می‌فرماید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ». این یک دستوری است که خدای تعالی به ما فرموده است که ما همیشه از خدا راه راست را طلب کنیم، هدایت به راه راست. هدایت بر عهده پروردگار است که «إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى‏».[2] و حتی به پیغمبر اکرم خطاب فرموده: «إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ»[3] ای پیغمبر، شما هدایت کسی را که دوست داشته باشید، نمی‌توانید بکنید. «وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ»[4] هدایت در دست خدا است و هدایت را انسان باید از خدا بخواهد، الّا اینکه هدایت بر دو بخش است: یک بخش، ارائه طریق است که این انجام شده است. یعنی خدای تعالی تمام مردم کره زمین را با ارسال رُسُل و فرستادن پیغمبران و نازل کردن کتاب‌های آسمانی که تنها کتابی که امروز با کمال اصالت باقی مانده است، قرآن است؛ هدایت ارائه طریقی را به همه مردم فرموده است. یعنی تمام مردم دنیا دعوت شده‌اند به اینکه به قرآن عمل کنند و خدای تعالی از همه مردم خواسته که به این آیات شریفه‌ای که بر پیغمبر اکرم نازل شده است، عمل بنمایند. به این ارائه طریق می‌گویند. یعنی خدا راهنمایی کرده است.

یک هدایتی هم هست که ما باید شب و روز از خدا بخواهیم و مختص کسانی است که ایمان آوردند، مؤمن هستند. همان‌طوری که در معنی «الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» گفتم که «الرّحمن» خدای تعالی به همه مردم مهربان است و رحیم است «لِلْمُؤْمِنِينَ خَاصَّةً»[5] به خصوص برای مؤمنین یک رحمت مخصوصی دارد، یک شعبه از آن رحمت همین هدایتی است که برای مؤمنین خاصّه است که «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[6] کسانی که در راه ما جهاد کنند، کوشش کنند؛ یعنی راه راست را انتخاب کنند، استقامت در راه راست داشته باشند. «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً»[7] و بعد در صراط مستقیم قرار بگیرند و محبت پروردگار را در دل خود تشدید کنند و محبت دنیا را از دل خود بیرون کنند، بعد در این‌جا خدای تعالی آن‌ها را هدایت می‌کند و جهاد با نفس که کردند و نفس خود را رام کردند و مورد خطاب پروردگار واقع شدند که «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»[8] ای نفس آرام و ای نفس رام «ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً»[9] آن‌وقت خدای تعالی دست آن‌ها را خواهد گرفت و آن‌ها را هدایت خواهد کرد. «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» در این‌جا شامل این افراد می‌شود، لذا این هدایت را «الايصال إلى المطلوب» نام گذاشتند. یعنی دست طرف را می‌گیرند و به مقصد می‌رسانند.

یک مثالی برای این دو نوع هدایت برای شما عرض کنم. گاهی می‌شود که یک نفر از شما آدرسی را می‌خواهد، شما آدرس را می‌نویسید یا فرض کنید با زبان به ایشان می‌گویید و او برای رسیدن به آن مقصد حرکت می‌کند. به این ارائه طریق می‌‌گویند. همان هدایت اولیه است، همان هدایت همگانی است. ولی وقتی که یک نفر را زیاد دوست داشته باشید، ببینید او مردی است مطیع، فرمانبردار، بسیار مورد علاقه شما است، در راه شما خیلی کوشش کرده است. در این‌جا او را «الايصال إلى المطلوب» می‌کنید. یعنی چه؟ یعنی یک نفر را همراه او می‌کنید یا خود شما دست او را می‌گیرد و او را می‌رسانید. به این خاطر که مبادا در راه دچار خطر شود یا راه را گُم کند و آدرس را درست متوجه نشده باشد. این را می‌گویند: «الايصال إلى المطلوب». ذات مقدس پروردگار همه مردم را ارائه طریق کرده است و از آن لحظه‌ای که پیغمبر اکرم مبعوث شد و صدا زد: «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا»[10] و این آیات نازل شد بر تمام مردم، مثل ابوسفیان و ابوجهل و علی بن ابیطالب و تمام مردم مسلمان و غیرمسلمان، بر همه این‌ آیات را خواند و هدایت کرد. ولی بعضی از آن افراد در هدایت پروردگار خیلی تحت فرمان نبودند.

شما اگر یک نفر بیاید و آدرسی از شما بخواهد، شما آدرس بدهید، آن شخص بگوید که شما گفتید از این طرف بروم، من به مخالفت با شما از آن طرف می‌روم. یک نفر، دو نفر، ده نفر دنبال او می‌فرستید که آن‌طرف خطرناک است، مبادا از آ‌ن‌طرف بروید. باز هم لج‌بازی می‌کند، نافرمانی می‌کند و از همان راه می‌رود. این شخص را رها می‌کنید، او را وامی‌گذارید، معنی ذلالت هم همین است که خدای تعالی «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ»[11] یعنی بعد از آنکه پیغمبران را فرستاده، بعد از آنکه آیات قرآن را فرستاده، بعد از آنکه عقل را به شما داده است، در عین حال افرادی هستند که این‌ها بر خلاف امر الهی و طبق هوای نفس خود راه کج را انتخاب می‌کنند. باز پروردگار این‌ها را به حال خود وانگذاشته است. من یک زمانی معنی واگذاشتن و گمشدن را در مکه فهمیدم. من یک مقداری کوچه و بازار مکه را می‌دانستم، یک نفر بود که هیچ آدرس نمی‌دانست، اصلاً نمی‌دانست اسم کاروان خود چیست؟ کجا باید برود؟ چگونه باید حرکت کند؟ من فکر می‌کردم اگر یک لحظه این شخص بنده را گُم کند، گم شده است، برای همیشه گُم شده است. یعنی اگر من دست او را رها کنم، این شخص گُم شده است.

دست او را رها کردن همانا، گم شدن او و گُم کردن من او را، همان. گاهی این‌گونه است. خدای تعالی تا رحمت خود را از یک نفر بردارد، هدایت خود را از یک شخصی بردارد، همان‌جا گمشده است. احتیاج به اضلال خاصی ندارد. یعنی در آن‌جا لازم نیست در… همان مثالی که در مکه عرض کردم، لازم نیست که ما او را در یک کوچه و پس‌کوچه‌ای ببریم، آن‌جا او را گم کنیم و بعد بازگردیم. خیر، همین رها کردن و تنها گذاشتن او مساوی با گمشدن است. ما هم در راه رسیدن به مقصود و اخلاص و «فناء فی الله» و آن مراحل کمالیه به مجرد اینکه خدای تعالی دست ما را رها کند، به مجرد اینکه ما را به حال خود وابگذارد… اینکه می‌گوییم: «اللَّهُمَّ لَا تَكِلْنَا إِلَى أَنْفُسِنَا طَرْفَةَ عَيْنٍ»[12] خدای ما، ما را یک چشم به هم زدن به حال خود مگذار. چون واگذاشتن به حال خود ما، یک چشم بر هم زدن همان و گمراه شدن همان. بنابراین باید حتماً از خدا در هر روز لااقل ده مرتبه، در نمازها این دستور را داریم که بگوییم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» خدایا ما را هدایت کن.

حالا بنده معنی «الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» را هم عرض می‌کنم. خدایا دست مرا داشته باش، خدایا ما را وانگذار. خدایا ما را راهنمایی کن. ما از خود هیچ نداریم. گاهی یک اشتباه انسان را برای همیشه بدبخت می‌کند، گاهی یک غفلت انسان را برای همیشه بیچاره می‌کند. باید همیشه از خدا این درخواست را داشته باشیم و بگوییم: «اهْدِنَا» خدایا ما را هدایت کن. ما هدایت‌شده هستیم، آمدیم نماز بخوانیم، این کلمه «اهْدِنَا» چون جمع است، امام جماعت وقتی می‌گوید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» منظور او هم خود است و هم سایرین است، این جمعی که به ایشان اقتداء کرده‌اند. در عین اینکه نماز می‌خواند، نماز خوبی هم می‌خواند، نمازی است که حتی علی بن ابیطالب مثلاً ممکن است امام جماعت باشد، ممکن است ان‌شاءالله بعد از ظهور آقا، همه ما پشت سر حضرت بقیة‌الله اقتداء کنیم و امام جماعت حضرت ولی‌عصر باشد و ما مأمومین ایشان باشیم. هدایت هم از این بهتر نمی‌شود. در عین حال همان‌جا حجة بن الحسن به پروردگار عرض می‌کند: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» خدایا ما را هدایت کن. خدا باید لحظه به لحظه ما را هدایت کند. لحظه به لحظه باید دست ما را به تعبیر عوامانه داشته باشد. دست رها کردن همان و گمراه شدن همان. یک چشم به هم زدن خدای تعالی چشم خود را از ما بگرداند. «وَ لَا تَصْرِفْ عَنِّي وَجْهَكَ»[13] خدایا چشم خود از ما نگردان. خدایا همیشه ما را نگه بدار. تو همیشه ما را کنترل کن. تو ما را از تمام گمراهی‌ها حفظ کن. به خدا قسم ما، چه در دین و چه در امور مادی خود، در همه حال باید خدا دست ما را بگیرد. گاهی شده است که در امور کسب و کار ما کارها ردیف می‌شود، خیلی استفاده می‌کنیم. زندگی ما مرتب، وضع ما مرتب، همه‌چیز ما مرتب می‌شود. گاهی هم خدا دست ما را نمی‌گیرد، ما را به حال خود وامی‌گذارد و هرچه توکل انسان به پروردگار بیشتر باشد، خدای تعالی بهتر به او می‌رسد. می‌گوییم: این را تجربه کنید. تجربه کنید، کارها را به خدا وابگذارید.

معنی توکل هم این نیست که مثلاً فرض کنید انسان در خانه بخوابد و بگوید خدا کارها را انجام بدهد. خیر، کارهایی که نمی‌توانید انجام بدهید، کارهایی که… انسان چه موقع وکیل می‌گیرد؟ وقتی که نتواند از عهده یک کاری بربیاید. ما از عهده بعضی از کارها نمی‌توانیم بربیاییم، نمی‌توانیم آینده خود را پیش‌بینی کنیم، نمی‌توانیم بفهمیم که راه حق کدام است، راه باطل کدام است. شیطان و رحمان، هر دو با ما سروکار دارند. من مکرر به دوستان خود گفتم که اگر خواب شیطانی است، خواب رحمانی هم هست. اگر خواب رحمانی هست، خواب شیطانی هم هست. اگر الهام هست، وسوسه هم کنار آن هست. اگر مکاشفه رحمانی هست، مکاشفه شیطانی هم هست. اگر حتی مشاهداتی است که معنای مشاهدات و این‌ها چیست… کنار آن مشاهدات شیطانی هم هست. اگر وحی حتی وحی الهی هست که وحی را دیگر می‌گوییم برای ما نیست، مخصوص… بعضی فکر می‌کنند مخصوص انبیاء است که مخصوص انبیاء نیست و خدا به نزدیکترین دوستان خود وحی می‌کند. در مقابل آن وحی شیطان هم هست. «إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِمْ».[14] شیطان کسی را رها می‌کند که ولی شیطان نباشد، یعنی شیطان را ولی خود قرار نداده باشد. پس در همه حال شیطان کنار رحمان ایستاده و انسان هم در این میان، هم خدا انسان را به طرف خود می‌کشد، هم شیطان انسان را به طرف خود می‌کشد. بنابراین، در تمام لحظات عمر باید دست ما به دامان خدا باشد. بگوییم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ». خدایا ما را هدایت کن، خدایا دست ما را بگیر. این معنای هدایت است.

 ما یک عمر نماز خواندیم، هر روز می‌گوییم: «اهْدِنَا» خدایا ما را هدایت کن. یعنی حتی… این جمله را من نگویم بهتر است، چون ما کنار و اطراف معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) نرویم و حتی من دلایلی دارم که این دعاها و مناجات‌هایی را هم که از معصومین (علیه الصلاة و السلام) نقل شده است، بیشتر جنبه تعلیم دادن به ما را دارد. والّا این مسائل درباره خود آن‌ها نیست و حالا این بحثی است که ان‌شاءالله شاید یک زمانی عرض کنم. اجمالاً ما به اطراف معصومین و حالات معصومین نرویم، ولی خیلی افرادی هستند… حالا فرض کنید سلمان که در درجه دهم ایمان است، ابی‌ذر که پاک‌ترین مردم در راستگویی و صداقت است، او بگوید که من احتیاج به هدایت پروردگار ندارم. چرا او هم باید بگوید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» چون هدایت پروردگار یعنی دست انسان را گرفتن و انسان را رها نکردن. هرچه انسان پیش خدا محبوب‌تر باشد، بهتر دست او را می‌گیرند، بیشتر به او کمک می‌کنند، بیشتر باید او را هدایت کنند. بنابراین، معنای این کلمه «اهْدِنَا» این است که خدایا از آن هدایت خاصّه خود، از آن دستگیری خاصّه خود، از آن‌ دستگیری‌هایی که از اولیای خود کردی، از انبیاء خود کردی، از مصطفین کردی، از بزرگان دین کردی، از آن هدایت، از آن دستگیری، از آن راهنمایی هم ما را نصیبی عنایت کن.

«الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» این صراط مستقیم خیلی حرف دارد. من شاید این جلسه نتوانم همه این معنا را برای شما عرض کنم، ولی اجمالاً اگر این چیزی باقی ماند و شرحی لازم داشت… چون خود قرآن به این کلمه که رسیده است، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» را خیلی توضیح نداده است، «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» را خیلی شرح نداده است. جملات قبل از این‌ها را خیلی توضیح نداده است. اما وقتی به «الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» رسیده است، تا آخر سوره شرح همین صراط مستقیم است که چه صراط مستقیمی را ما از خدا می‌خواهیم؟ اصلاً صراط مستقیم یعنی چه؟ راه راست یعنی چه؟ هرچه انسان بخواهد که حرکتش سریع‌تر باشد، باید بیشتر در صراط مستقیم باشد. اگر یک ولی خدایی را دیدید که خیلی انسان خوبی است، اما مثلاً فرض کنید چیزهایی از خود را هم در دعاها و در عبادات و این‌ها مخلوط می‌کند، بدانید که او از اولیای خدا نیست. یعنی او آن‌طور که خدا دوست دارد، نیست. ما هر کسی که دست و بال خود را بیشتر آب بکشد، یک وسوسه‌ای داشته باشد، یک مقدار بیشتر احتیاط کند، یک مقدار وقتی به دعای کمیل می‌رسد «یَا رَبِّ یَا رَبِّ» را صد مرتبه بگوید، می‌گوییم: عجب انسان خوبی است. خیر، معنای صراط مستقیم این است که هر کس در این صراط است، باید از صراط یک سر سوزن تخطی نکند.

من یک مثال ساده‌ای برای شما بزنم، چون همه رانندگی بلد هستید. اگر یک جاده مستقیمی باشد، یک جاده هر چند هم که پهن باشد، یک جاده مستقیم، دو طرف دره و پرتگاه باشد، پشت فرمان نشستید، هرچه آهسته‌تر بروید، کمی فرمان را این‌طرف و آن‌طرف کنید، خیلی مهم نیست. اما هرچه سریع‌تر بروید، یک میلی‌متر پیچاندن فرمان حساب می‌شود. یک میلی‌متر طرف راست می‌پیچانید، در این پرتگاه می‌افتد. یک میلی‌متر هم طرف چپ می‌پیچانید، باز هم در پرتگاه می‌افتید. از جاده خارج می‌شوید، شخصی که در صراط مستقیم قرار گرفته است، این شخص از آن راهی که به او نشان داده‌اند نباید یک میلی‌متر به طرف راست یا طرف چپ تمایل پیدا کند. صراط مستقیم چیست؟ اصلاً چیست؟ اصلاً آیا این راهی که به ما گفتند صراط مستقیم، چیست؟ خیلی ساده است. احتیاج به روایات زیادی که از سنّی و شیعه نقل شده است، نداریم. بلکه اگر یک مقدار فکر کنیم، متوجه می‌شویم که صراط مستقیم، راه راست، آن راهی است که معصومین انتخاب کردند. معصوم یعنی چه؟ یعنی کسی که نه اشتباه دارد، نه خطا دارد، نه انحراف دارد. هیچ یک از این‌ها را ندارد. بلا تشبیه، یک راننده‌ای را گفتند که این راننده هیچ‌وقت خطا و اشتباه نمی‌کند. شما اگر پشت سر او حرکت کردید و ماشین خود را طوری قرار دادید که از پشت سر او… او را جلو انداختید و پشت سر او حرکت کردید، هیچ‌وقت در انحراف نمی‌افتید، در راه عوضی هم نمی‌روید.

صراط مستقیم، آنکه حجت است برای ما، اول قرآن است. ما قرآن را نمی‌فهمیم، ائمه اطهار، مفسرین قرآن، کلماتی را… پس صراط مستقیم، یکی قرآن شد؛ یکی کلمات خاندان عصمت و طهارت. آیا می‌شود ما به این درویش و آن صوفی و آن منحرف دیگر تحت برنامه آن‌ها حرکت کنیم؟ اگر آن‌ها با این برنامه حرکت می‌کنند، اشکال ندارد. یعنی ماشین آن‌ها پشت سر ماشین علی بن ابیطالب حرکت می‌کند، مانعی ندارد. اما اگر او یک راه می‌رود، او یک راه، خیر، از صراط مستقیم منحرف است. هرچه گفتند، عمل کردم، بدون کم و زیاد، بدون کم و زیاد. آن شخص خدمت امام می‌آید، حضرت می‌فرماید: بگو «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ»[15] او می‌گوید: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ»،[16] در مفاتیح نوشته است. «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ» در بعضی از جاها هم این کلمه است. آن شخص بیچاره هم روی همین برنامه یک کلمه «الأَبصار» را اضافه کرده است.

حضرت می‌فرماید: آنکه من می‌گویم، بگویید «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي» این « الْأَبْصَارِ» همان یک میلی‌متر انحراف فرمانی است که در دست شما است و شما در در دره می‌افتید. گاهی می‌شود… آخر اینکه چیزی نیست، نیم‌ میلی‌متر است، اجازه دهید این فرمان را این‌گونه بگیریم یا از این‌طرف بگیریم. می‌گویند: خیر، او سر یک کیلومتری در دره رفته است. چیزهایی است که این‌گونه است. به شما گفته‌اند که سر هفت قدمی یک گنج است. شما می‌گویید: ما که داریم می‌رویم، دَه قدم می‌رویم. آن‌جا را می‌کَنیم، می‌شود؟ اگر یک قدم این‌طرف‌تر یا آن‌طرف‌تر را بکَنید، گنج را پیدا نمی‌کنید. هرچه گفته‌اند، بنده مطیع پروردگار. یک شخصی به نام کلیب تسلیم است، او در زمان حضرت صادق… ایشان در کوفه زندگی می‌کرد، حضرت صادق هم در مدینه بودند. هر کس می‌آمد و می‌فهمید که امام صادق (علیه الصلاة و السلام) یک مطلبی فرموده، می‌گفت: بنده تسلیم هستم. اسم او را کلیب تسلیم گذاشتند. شما هرچه که امام صادق می‌گویند، فوراً عمل می‌کنید. ام خالد معبدیه یک زن است، او خدمت امام صادق (علیه الصلاة و السلام) آمده است، ابی‌بصیر هم نشسته است، حضرت با او صحبت می‌کنند. ام خالد می‌گوید: من به یک درد دل سختی مبتلا شدم. اطباء عراق گفتند که شما خمر بخور، مشروب به کهنه یا حالا مشروب بخور، این درد دل شما رفع می‌شود. حضرت فرمود: چرا از من می‌پرسید؟ عرض کرد: «أقلدک الدین». من در دین خود قلاده‌ای سر آن دست شما است، به گردن خود انداختم. دیدید یک… مثلاً فرض کنید که اشکال ندارد ما در مقابل ائمه چنین مثالی را بزنیم.

انسان به گردن یک حیوانی قلاده انداخته و می‌کشد. این دیگر جایی نمی‌تواند برود. «اقلدک دینی» من در دین از شما تقلید می‌کنم. من طرفدار ابوحنیفه و مثلاً فرض کنید مالک بن انس و امثال این‌ها نیستم، من از شما تقلید می‌کنم. روز قیامت می‌خواهم بگویم… اگر گفتید بخور و خوردم، اگر خدا پرسید که چرا خوردی؟ بگویم: امام جعفر صادق فرمودند. اگر گفتید نخور و نخوردم و مُردم، خدای تعالی از من پرسید که چرا نخوردی و مُردی؟ بگویم: امام جعفر صادق فرمود. حضرت خوشحال شد، رو به ابی‌بصیر کرد… می‌بینی این زن چه‌قدر بامعرفت است، ما هم باید این‌گونه باشیم، والّا از صراط مستقیم خارج هستیم. حالا یک عده‌ای هستند… این را هم بگویم، یک عده‌ای از مردم هستند که این‌ها ماشین خود را کنار جاده پارک کردند، هیچ کجا نمی‌روند. حال اگر این فرمان را از این‌طرف بچرخانند، از آن طرف بچرخانند، اثری ندارد. در دره هم نمی‌افتند و همان‌جا یک جا متوقف هستند. اما کسی که بخواهد به کمالات برسد، بخواهد رشد کند، بخواهد پیش برود، بخواهد به مقصد برسد، حتماً باید مواظب پروردگار باشد.

برای اینکه یک قطره شراب یک حبّ آب، به تعبیر ما یک خمر آب را نجس می‌کند. خیر و ام خالد معبدیه هم نخورد. حالا بعد چطور شد، در روایت نیست. خدای تعالی در حرام شفا قرار نداده است. حال این بحثی است که باز مربوط به فقه است و وظیفه ما این است که وقتی خود ما دنبال اجتهاد نرفتیم… چون بر همه مردم مسلمان واجب است که بروند در مرحله اول مجتهد شوند و احکام دین خود را از کتاب و سنت بیرون بیاورند. منتها ما عذور داریم. اکثراً عذر دارند. اگر همه مجتهد بشوند، مخصوصاً با وضع فعلی ما که اجتهاد این‌همه اسباب زحمت شده است، علما و بزرگان آنقدر در مسائل إن قلت و قلت می‌کنند، در کتاب‌ها نوشتند که شاید اگر انسان بیست سال درس بخواند، تازه شاید مجتهد شود. ما از کار خود می‌مانیم، از زندگی خود می‌مانیم. گفتند: خیلی خوب، این‌جا به شما تخفیفی می‌دهیم. «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ»[17] اگر یک فقیهی را پیدا کردید «صَائِناً لِنَفْسِهِ»… پیدا کردن چنین فقیهی مشکل است. «صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ»[18] این‌جا شما از او تقلید بکنید، حرف او مثل این است که خود شما اجتهاد کردید که ما امروز به این جنبه مسائل هیچ اهمیتی نمی‌دهیم. هر کس که مردم گفتند که او «مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ» است، ما می‌گوییم: بله. دقیقاً خود انسان باید از راهی که شرع مقدّس تعیین کرده است، مرجع تقلید خود را پیدا کند. افرادی هستند که می‌آیند، حتی به خود من هم زیاد گفتند. ما مدت‌ها از فلان شخص تقلید می‌کردیم، بعد فهمیدیم خیر، این اشتباه بوده است. حال اشتباه آن هم اشتباه است.

او یک رفیق داشته که آنروز گفته است که از او تقلید کن. حال یک رفیق دیگر به او گفته است که خیر، اشتباه کردی، حال از او تقلید کن. دو نفر اهل خبره، نیمه مجتهد که بفهمند… اولاً چند چیز را اهل خبره باید بفهمند: یکی فقاهت او را، یکی اینکه «مخالفاً لهواه» است، مخالف هوای نفس خود باشد، حافظ دین خود باشد، خودنگهدار باشد، فوراً در مقابل قدرت، در مقابل پول، در مقابل احترام مردم خود را گُم نکند. من با یکی از اولیای خدا در یک مجلسی نشسته بودیم، یکی از آقایانی که آن‌وقت حتی رساله داشت، وارد شد. مردم صلوات فرستادند، بلند شدند، احترام کردند. ایشان هم از مردم تقاضا کرد که این‌طور به من اظهار احساسات نکنید. شاید نفس من به اصطلاح یک حالتی پیدا کند. آن ولی خدا… یک انسان معمولی بود، شبیه به مرحوم حاج ملا جان، خدا او را رحمت کند، اکثراً او را می‌شناسید، حال کتابی که من درباره ایشان نوشتم، خواندید، شبیه او بود. آهسته به من گفت: ببین این بیچاره تحت تأثیر صلوات‌ها واقع می‌شود و می‌ترسد، هنوز نتوانسته، «صَائِناً لِنَفْسِهِ»[19] نیست. البته به من چیز یاد می‌داد، صائن نفس، نگهدارنده نفس، یعنی تمام مردم این کره زمین به پای او بیفتند و تمام این مردم کره زمین او را دشنام دهند، فرقی برای او نکند. باید این‌‌طور باشد.

درباره زاهد، حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه الصلاة و السلام) در نهج‌البلاغه می‌فرماید که زهد، تمام زهد در دو کلمه از قرآن است. «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ»[20] اگر هرچه در کره زمین بود، برای شما بود، از شما گرفتند و ناراحت نشدید. ریاست، شخصیت، شغل، پول و همه این‌ها «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»[21] همه این‌ها را هم به شما دادند، خوشحال نشوید. البته می‌شود که انسان به این مقام برسد. نگویید که این برای ائمه است. خیر، این ممکن است برای ما هم باشد. اما خیلی بالا است، خیلی بالا است. ممکن است کسی با هزار تومان که به او بدهند خوشحال نشود، هزار تومان هم از او بگیرند، ناراحت نشود. اما اگر این ده هزار تومان شد، این‌جا یک‌قدری حال ما تغییر می‌کند. یکی از این‌ها باز ممکن است کمی قوی‌تر شود، با ده هزار تومان هم تغییر حالی پیدا نکند، اما با صد هزار تومان، یکی ممکن است با یک میلیون تومان. خلاصه انسان هرچه بخواهد در مراحل کمالیه پیش برود، می‌بیند که خلاصه یک‌جایی نمی‌تواند خود را به این قُرصی و این محکمی که قرآن فرموده است، قرار دهد. این خیلی مهم است. باید این‌گونه باشیم.

« الصِّراطَ الْمُسْتَقيم‏»، اگر می‌خواهیم به کمال برسیم، هیچ لغزشی نداشته باشیم. این است که اکثراً ما به کمالات نمی‌رسیم… بعضی از افراد خیلی هم زحمت می‌کشند، واقعاً گاهی انسان تأسف می‌خورد، غصه می‌خورد، شب تا صبح در حرم مشغول عبادت است، روزها روزه می‌گیرد. هر کاری را که از عبادت تصور کنید، انجام می‌دهد. اما باز هم به جایی نرسیده است، به کمالی نرسیده است. علت آن چیست؟ این‌جا می‌گویند علت آن این است که در صراط مستقیم نیست. حالا اگر هرچه با دویست کیلومتر در ساعت سرعت داشته باشد، اگر کج برود، بدتر است، بیشتر صدمه خواهد خورد. انسان بیشتر صدمه می‌بیند. ما متوجه اصل موضوع نیستیم که صراط مستقیم چیست؟ صراط مستقیم این است که… این خلاصه آن ان‌شاءالله شب‌هایی که در آینده است، همان‌طور که ایشان هم فرمودند و ان‌شاءالله ما هم جزء عزاداران حسین بن علی محسوب شویم.

«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ‏» خلاصه صراط مستقیم این است که کوچکترین تخطی از پشت سر خاندان عصمت و طهارت، چه در عمل، چه در افکار، چه در اعمال و چه در عقاید نداشته باشیم. وظیفه ما این است که در تمام این سه قسمت پشت سر خاندان عصمت و طهارت حرکت کنیم. ان‌شاءالله در شب‌های آینده به شما عرض خواهم کرد که چگونه اصحاب ائمه حتی عقاید خود را می‌آوردند و عرضه می‌کردند. درباره حضرت عبدالعظیم حسنی داریم که خدمت امام هادی آمد و گفت: گوش دهید و ببینید که این عقایدی که من دارم، درست است یا خیر؟ ما چنین کارهایی کردیم، می‌شود از یک عالمی بگوییم که عقیده من درباره امام زمان این است، هر کسی برای خود عقیده‌ای دارد. من از همین مردم مسلمان درباره ملاقات با امام زمان چند عقیده شنیدم. یکی اینکه اصلاً نمی‌شود خدمت حضرت رسید. یکی اینکه می‌شود رسید، اما در آن موقع نمی‌شود شناخت. سوم اینکه، می‌شود شناخت و حضرت را می‌شود دید. چهارم اینکه می‌شود ارتباط هم پیدا کرد که هر وقت انسان بخواهد، برود و با امام زمان ملاقات کند. حال کدام یک از این‌ها درست است؟ هر چهار موضوع هست. ما این‌گونه هستیم.

یک جا برویم با روایات تطابق کنیم که کدام یک از این چهار عقیده درباره یک مسئله و آن ملاقات با امام زمان درست است؟ در روایات تحقیق کنیم، تجسس کنیم، از یک عالِم بپرسیم. نه آن هم از یک فردی معممی که من آن‌ها را عالِم نمی‌دانم، کسانی که با حجة بن الحسن (علیه الصلاة و السلام) و خصوصیات وجود مقدس آن حضرت هیچ آشنایی ندارند. اما عالِمی که در این مسئله لااقل تحقیقی کرده باشد و از روایات یک استفاده‌ای کرده باشد، بپرسیم و ببینیم که کدام یک از این‌ها درست است و باید دنبال کدام یک از این‌ها برویم.

شب چهارم محرم‌الحرام است، باید از امشب به بعد… از شب اول محرم به بعد که روز اول محرم بود ابن شبیب خدمت حضرت علی بن موسی‌الرضا (علیه الصلاة و السلام) آمد. حضرت به ایشان فرمود: «أَ صَائِمٌ أَنْتَ»[22] روزه هستی؟ عرض کرد: بله. فرمود: می‌دانی که از لحظه‌ای که هلال ماه محرم ظاهر می‌شود، ما چه حالی داریم؟ حزن ما شروع می‌شود و هر روز که بر ماه محرم می‌گذرد، حزن ما افزوده می‌شود تا روز عاشورا. تا روز عاشورا که دیگر ما آرام نداریم. بنابراین طبق این حدیث و طبق حدیثی که داریم: «شِيعَتُكَ خُلِقُوا مِنْ فَاضِلِ طِينَتِنَا»[23] «يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا»[24] شیعیان ما از زیادی خاک ما خلق شده‌اند، متصل به ما هستند. در خوشحالی ما خوشحال هستند و در حزن ما محزون هستند. اگر حزن علی بن موسی‌الرضا در روز عاشورا را دَه قسم کنیم، چهار قسم آن تا فردا به وجود می‌آید. یعنی چهار درجه از حزن ایشان زیاد شده است و ما هم باید محزون باشیم، همین‌طور که الحمدلله هستید. اگر دشمنان دین هر چیزی را از ما گرفتند، ان‌شاءالله عاشورا و عزاداری سیدالشهداء را نمی‌توانند از ما بگیرند. چون در حدیثی که امام صادق (علیه الصلاة و السلام) فرمود: از برای حسین بن علی یک محبتی است که در قلوب شیعیان تکوین شده است. کسی که محبت امام حسین (علیه الصلاة و السلام) را دارد، این شخص شیعه است، شیعه است.

من این ایام در بعضی از ممالک اهل‌سنت بودم، گاهی هیچ آثار عزاداری در آن مناطق پیدا نمی‌شود. ولی وقتی انسان یک شیعه را می‌بیند، می‌بیند که لباس سیاه پوشیده، حالت حزنی به خود گرفته است. این شب‌ها دنبال این جهت می‌گردند که یک مجلس عزایی پیدا کنند، اگر پیدا نشود، خود آن‌ها چند نفر می‌نشینند… یک چیزی چندی قبل اتفاق افتاد، یک خانواده‌ای در این شهرهای اطراف دریای خزر از نظر وضع دینی خیلی ضعیف بودند. این‌ها آمدند و یک جریانی را برای من گفتند و به خاطر این کتاب‌هایی که بنده نوشتم، این‌ها آن مسئله را با بنده مطرح کردند و نمی‌دانستند چیست. می‌گفتند: شب عاشورا بود، عصر تاسوعا. ما چند نفر نشسته بودیم، مشغول کارها و عیاشی خود کنار دریا و لب دریا بودیم و از خلوتی هم استفاده کرده بودیم و یکی از چند نفر ما گفت: امشب شب عاشورا است، بیاید دور هم بنشینیم و چیزی بگوییم، آخر این‌طور که نمی‌شود. ما در خانه نشستیم. من بعد رفتم و آن خانه را دیدم. نشستیم، گفتیم: چه بگوییم؟ گفتیم: همه ما می‌گوییم یا حسین. این کلمه یا حسین خیلی عجیب است. چیزی بلد نیستیم، نه روضه‌ای، نه پای منبری بودیم، نه روضه‌ای بلد هستیم. کسی از ما هم که روضه‌خوان نیست. یا حسین. مدام گفتیم: یا حسین و اشک ما ریخت.

یک‌مرتبه بچه‌ها آمدند. بچه‌ها در حیاط بازی می‌کردند، بچه‌ها آمدند و گفتند که یک آقایی آمده و جلوی در ایستاده است که ما آمدیم بیرون خیال کردیم نستجیر بالله فقیری است. آمدیم بیرون و دیدیم که کسی نیست. بچه‌ها گفتند که الآن این آقا، با این خصوصیات این‌جا ایستاده بود. از بچه‌ها سؤال کردیم… چون من کوچه را دیدم، کوچه هم بلند بود و تا آخر کوچه دیده می‌شد و اگر هم می‌خواست باسرعت برود، باز دیده می‌شد. در کوچه را هم دیدیم کسی نیست. از بچه‌ها سؤال کردیم. همه، شش نفر بودند، همه یک شکل گفتند که یک چنین آقایی جلوی در آمد. برگشتیم، کمی حال ما باز تغییر بیشتری کرد و نشستیم و مشغول گریه کردن. دیدیم که – این‌ها چند نفر بودند- یک آقایی تشریف آوردند روی این مبل، با همین خصوصیاتی که آن بچه‌ها گفتند، فرمودند که من آمدم که با شما در شب شهادت ابی عبدالله الحسین عزاداری کنم. ما تا پریدیم به سمت این آقا که دست او را ببوسیم، دیدیم که این آقا نیست. این‌ها آمده بودند و این جریان را به من می‌گفتند.

بنده بعد به آن‌جا رفتم و آن خانه و آن خصوصیات را در آن شهر دیدم و زندگی این‌ها با این برنامه کلی تغییر کرده بود، اهل معنویت، اهل نماز، اهل نماز شب شده بودند. تا آنروز هیچ‌چیز نداشتند. اثرات عزاداری بر سیدالشهداء این‌ها است. یک یا حسین گفتن، یک دل شکستن، به خدا قسم اگر از روی اخلاص باشد، به قدر بال مگسی… روایت دارد، من همان مضمون روایت را عرض می‌کنم. اگر کسی بر حسین بن علی (علیه السلام) گریه کند، خدای تعالی به او اجر زیادی می‌دهد که روایات مختلف است. من یک مقداری از این روایات را در کتاب پرواز روح نوشتم. در این دهه برای حسین بن علی عزاداری کنید. کوشش کنید، هر طوری که هست لااقل در شبانه‌روز یک مجلس روضه‌ای پیدا کنید، در هر جایی که به شما نزدیکتر است یا لااقل هر طور که خود شما دوست دارید، بنشینید و برای امام حسین گریه کنید. روضه خواندن بر سیدالشهداء، برای سیدالشهداء… در خانه خود نشستید، کتاب روضه هست، همین منتهی الآمال را بردارید، از رو بخوانید، زن و بچه شما گریه کنند، یک حالی پیدا کنید. چون خود روضه خواندن عجیب است.

آیت‌اللّهی در مشهد بود که در این‌جا کوچه‌ای به نام ایشان است، کوچه شیخ. او از نجف آمده بود. این‌طور برای بنده نقل کردند که ایشان از نجف به مشهد آمده بود و طبق همان روایاتی که شنیده بود، اصرار داشت که یک مجلس روضه‌ای برود و گوش کند. در نجف هم معمول نیست که طلاب و علمایی که در آن‌جا درس می‌خواندند، برای منبر آمادگی نداشتند که خود آن‌ها منبر بروند. روضه‌خوانی بلد نبودند، چون بین عرب‌ها است و برای تبلیغات و این‌ها حرکت نمی‌کردند. ایشان آمده بود، به ایشان معرفی کردند که در فلان مجلس مداح‌ها و روضه‌خوان‌ها هم جمع می‌شوند، یک مجلسی خود آن‌ها دارند و در آن‌جا عزاداری می‌شود. شما هم می‌توانید به آن‌جا تشریف ببرید، مجلس خوبی هم هست. ایشان می‌گوید: من رفتم. رفتم در آن مجلس یک مقداری نشستم و دیدم که این‌ها خیلی با یکدیگر شوخی می‌کنند و خلاف شئونات من است که در این مجلس بنشینم. بعد هم یک مقداری روضه خواندند و گریه کردند و بلند شدند و رفتند. می‌گوید: هفته بعد نرفتم. شب پنجشنبه… چون روزهای پنجشنبه آن‌ها مجلس داشتند. شب پنجشنبه هفته بعد آن شب در عالَم خواب دیدم که در صحرای محشر هستم. صحرای محشر هست و حساب ما را رسیدند و گفتند که شما اهل بهشت هستید، بروید. ولی راه بهشت راهی است که قابل رفتن نیست. یک جاده صیقلی صاف بالا می‌رود، بعد این‌طور، بعد سرازیر و اصلاً من نمی‌توانم یک قدم هم بروم.

یکی از آن‌ روضه‌خوان‌های آن مجلس پرواز می‌کند، از آن‌طرف افرادی را انتخاب می‌کند، بغل می‌کند و آن‌طرف می‌گذارد. من هم از ایشان خواهش کردم که من را هم ببرید. مرا هم بغل کرد و آن‌جا گذاشت. من دیدم درهای بهشت باز شد. مثلاً یک در، مخصوص علما است، یک در مخصوص افراد متقی و غیره. یک در هم مخصوص کسانی است که روضه خواندند و باب‌الحسین… آن‌جا نوشته است که این‌جا در مخصوص سیدالشهداء است، این متعلق به امام حسین است. اما همه این درها صف دارد، صف کشیدند، یکی یکی این عالم و علما و مراجع و افراد متقی را صدا می‌زنند، اما این در امام حسین هیچ‌کس نایستاده است، معلوم است که این‌جا معطلی ندارد. من به آن روضه‌خوان گفتم که مرا از این در ببر. گفت: هیچ روضه خواندید؟ گفتم: خیر. گفت: نمی‌شود باید از آن درها بروید. شما از علما هستید، در صف علما بایستید. گفتم: بالاخره کاری کن، دست من به دامان شما، شما یک محبتی کردید، به تعبیر ما «الاکرام بالاتمام». کاری کنید، یک قدری فکر کرد و گفت: چیزی به نظر من آمد. بیا همین گوشه صحرای محشر بنشین، شما روی آن سنگ بنشین… یک سنگی آن‌جا بود، این‌جا روضه بخوان، من گوش دهم تا بتوانم شهادت دهم. من روی آن سنگ نشستم و چند کلمه روضه خواندم. بلد هم نبودیم روضه بخوانیم. او هم تباکی کرد. آخر انسان در مجلس روضه که نشسته است، یا باید گریه کند که حال گریه او نمی‌آید.

گاهی می‌شود انسان یک حالاتی… حالات انسان مختلف است، انسان قبض و بسط دارد. گریه او نمی‌آید، تباکی کند. یعنی خود را به صورت گریه‌کنندگان نگه دارد. می‌گوید: او قدری تباکی کرد، بعد گفت: بلند شو تا برویم. ما را آورد، از در وارد کرد و دیدم که یک تختی آن‌طرف در گذاشتند، امام حسین (صلوات الله علیه) نشستند و یک دفتر بزرگی مقابل ایشان است. گفتند: یک روضه‌خوان آوردم، ایشان است. گفت: اسم شما چیست؟ اسم خود را گفتم. نگاه کردند و گفتند که چنین نامی در روضه‌خوان‌ها نیست. گفت: همان سید روضه‌خوان گفت: یا جدا، به جان خود شما، خود من پای روضه ایشان بودم. حضرت یک تبسمی کردند و فرمودند: وارد شوید. روضه‌خواندن هم… برای زن و بچه خود روضه بخوانید، در مجلس روضه عزاداری کنید.

واقع قضیه این است که ما تا همین سر شب، تا همین سر شب، ما تصمیم داشتیم که شب تاسوعا و شب عاشورا و شب یازدهم که شب جمعه است، مجلس روضه‌ای داشته باشیم، دیگر –به رفقا هم گفته بودم- این چند روز تعطیل باشیم. ولی یک مرتبه… واقع آن این است که قبل از نماز مغرب و عشاء بود، به خود گفتم: فلانی شما که خیلی به مجالس روضه نمی‌روی، این‌جا هم مجلس نباشد، یک عده از دوستان و احباء حسین بن علی که من می‌دانم، خیلی از شما را من می‌شناسم. سلیقه شما همین است، به هر حال این مجلس را انتخاب کردید و دور هم می‌نشینیم که

بیا سوته‌دلان گرد هم آییم

همه ما در یک جهت مشترک هستیم و آن این است که از نام حجة بن الحسن خوشمان می‌آید. این اشتراک معنوی را اکثراً ما با هم داریم. یا صاحب الزمان. به جان جد شما، حسین بن علی شما را قسم می‌دهیم که خود شما یک عنایتی کنید، یک لطفی کنید و این ایام را به ما توفیق عزاداری عنایت کنید و از خدا بخواهید که ما در این ایام بتوانیم آن‌طور که شما دوست دارید که خود شما هستید «وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً» من هر صبح و شب برای شما گریه می‌کنم. شب جمعه است، شب دعا است، شب عزاداری است. شب جمعه اول ماه محرم، شب جمعه اول سال ۱۴۱۱ است. چراغ‌ها را خاموش کنید. ان‌شاءالله یک حال توجهی پیدا کنیم. امیدوار هستیم که حضرت بقیة‌الله (ارواحنا فداء) امشب نظر لطف و عنایتی به ما داشته باشد.

همان زیارت ناحیه را می‌خوانیم، در آن زیارت حضرت بقیةالله یک یک از اصحاب حسین بن علی را سلام می‌گویند. یک یک از بنی‌هاشم را سلام می‌گویند. اول شهیدی که در راه سیدالشهداء کشته شد، مسلم بن عقیل… وقتی که روی بام دارالاماره ایستاده، لب‌های او به خون آغشته شده، رو به طرف مدینه کرد و صدا زد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»[25] آقاجان بگو که نیا کوفیان وفا ندارند. حسین بن علی جواب سلام مسلم بن عقیل را در روز عاشورا با این جملات داد. وقتی که حسین (علیه السلام) غریب و تنها ایستاده، «فنظر إلی یمینه و شماله و لم یر أحداً من أصحابه» یک نگاهی به طرف راست، به طرف چپ کرد، احدی از اصحاب خود را ندید «فنادی يا مسلم بن عقيل و يا هانى بن عروة» رو به قبله بنشینید…

 



[1]. فاتحه، آیات 1 تا 6.

[2]. لیل، آیه 12.

[3]. قصص، آیه 56.

[4]. همان.

[5]. بحار الأنوار، ج ‏4، ص 194.

[6]. عنکبوت، آیه 69.

[7]. جن، آیه 16.

[8]. فجر، آیه 27.

[9]. همان، آیه 28.

[10]. بحار الأنوار، ج ‏18، ص 202.

[11]. رعد، آیه 27.

[12]. البلد الأمين، ص 351.

[13]. بحار الأنوار، ج ‏83، ص 109.

[14]. انعام، آیه 121.

[15]. بحار الأنوار، ج‏ 52، ص 149.

[16]. همان.

[17]. بحار الأنوار، ج ‏2، ص 88.

[18]. همان.

[19]. بحار الأنوار، ج ‏2، ص 88.

[20]. حدید، آیه 23.

[21]. همان.

[22]. عيون أخبار الرضا، ج ‏1، ص 299.

[23]. إرشاد القلوب، ج ‏2، ص 423.

[24]. بحار الأنوار، ج‏ 10، ص 114.

[25]. كامل الزيارات، ص 176.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۱۳ جمادی الاول ۱۴۱۲ قمری – ۳۰ آبان ۱۳۷۰ شمسی – تفسیر سوره کوثر

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا الحجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ * إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ».[1]

همان‌طور که در شب‌های گذشته در مورد این سوره مبارکه عرض کردم، این سوره با حجم کوچک خود از نظر ظاهر، بسیار توأم با معجزات و کرامات است که اگر جز این سوره مبارکه هیچ دلیلی بر اعجاز قرآن نبود، کافی بود. بخش‌های اول سوره را در این شب‌ها گفتم. این جمله آخر «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ». «إِنَّ» برای تأکید است. در فارسی تقریباً وقتی می‌خواهند «إِنَّ» را ترجمه کنند، ترجمه فارسی ندارد. قدیمی‌ها وقتی مثلاً «إِنَّ» را ترجمه می‌کردند، به درستی و تحقیق می‌گفتند. ولی در فارسی‌های جدید می‌توان «إِنَّ» را معنا نکرد. اما در عربی تحقیق را می‌رساند، تأکید را می‌رساند. خدای تعالی با تأکید فرموده است. مؤکداً این حرف حقیقت دارد که «شانئتُ». «شانئ» به معنای مبغض. کسی که آن احترامی که خدا و پیغمبر و قرآن برای فاطمه زهرا قائل بوده است و هست، برای پیغمبراکرم قائل نیست.

«شانئ» پیغمبر، مبغض پیغمبر، دشمن پیغمبر، این ابتر است. ابتر در ترجمه شب اول عرض کردم که به معنای مقطوع است. در روایات زیادی از سنی و شیعه نقل کرده‌اند که پیغمبراکرم فرمود: «لَا تُصَلُّوا عَلَيَّ صَلَاةً مَبْتُورَةً»[2] یا «صلاةً بَترا». این‌ها همه از یک مبدء است. «مبتورة»، «بتراء» و «اَبتر» یعنی مقطوع، به اصطلاح دم‌بریده. «قیل یا رسول الله و ما الصلاة البتراء» یا «المبتورة» چون روایات آن مختلف است. «قال أن تصلوا علیّ و لا تصلوا علی آلی» صلاة مبتوره و بتراء و ابتر این است که انسان بر پیغمبراکرم صلوات بفرستد –مانند سنی‌ها- و بر آل پیغمبر صلوات نفرستد. مثلاً بگوید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ» و همین‌جا حرف خود را قطع کند. این می‌شود صلاة مبتوره یا بگوید: «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ» که سنّی‌ها زیاد می‌گویند. که «و آله و سلم» نگویند. عجیب است خود سنی‌ها روایات زیادی در این باره نقل کرده‌اند. نمی‌دانم تازگی این‌جا بود که گفتم یا جای دیگری بود. یک کتاب قطور، تقریباً هشتصد صفحه یک سنّی می‌نویسد درباره اینکه اگر کسی صلوات بر پیغمبر بفرستد و آل را ضمیمه نکند، این یا مکروه است یا حرام است. چون مورد نهی پیغمبراکرم است و خود او…

عجیب است. معمولاً در یک کتاب این‌طوری خیلی اسم پیغمبر برده می‌شود. در همه‌جا بعد از اسم پیغمبر نوشته است: «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ». اسم آل را نبرده است. کتاب آن را هم می‌توانید… من در این کتابخانه آستانه دیدم. سعادة الدارین فی الصلاة علی سید الکونین، البته عربی است، می‌توانید بگیرید و نگاه کنید، در همه جا می‌گوید: «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ». ولی اصل کتاب در این باره نوشته شده است. حالا یا از روی تعصب بوده، یا از روی عادت بوده، یا چاپخانه این‌طور چاپ کرده است. به هر حال منظور من کلمه ابتر بود که ابتر به معنای مقطوع، کوتاه، بی‌برکت است. حال تعبیرات مختلفی که می‌کنم، همه با این جهت تطبیق دارد. بی‌برکت، بی‌ارزش.

شما اگر پیغمبراکرم را دشمن داشتید، یا آن احترامی که پروردگار برای او قائل است، قائل نبودید. برکت از زندگی شما برداشته می‌شود، برکت از عمر شما برداشته می‌شود، برکت از مال شما برداشته می‌شود و برکت از روحیات شما برداشته می‌شود. مودّت و محبت اهل‌بیت پیغمبر… وقتی می‌گویند: اهل‌بیت پیغبر، خود پیغمبر را هم شامل می‌شود. این را بدانید «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ»[3] این «أَهْلَ الْبَيْتِ» پیغمبر است و علی بن ابیطالب (علیه الصلاة و السلام) است و فاطمه اطهر هستند و امام حسن و امام حسین و یازده فرزند علی بن ابیطالب هستند. همه این‌ها در این آیه شریفه: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» وارد هستند. یعنی اهل‌بیت که ما می‌گوییم… نگوییم اهل‌بیت پیغمبر، البته اگر گفتیم اهل‌بیت پیغمبر، این‌جا منظور علی و فاطمه و فرزندان ایشان است. اما هر کجا که «أَهْلَ الْبَيْتِ» ذکر شده است… هر کجا که «أَهْلَ الْبَيْتِ» در قرآن یا در روایات ذکر شده است، پیغمبر را هم شامل می‌شود. محبت اهل‌بیت، این محبت در دنیا، در آخرت و در تمام دوران‌های زندگی انسان مایه برکت است.

واقعاً گاهی انسان می‌گوید که چرا مردم سوراخ دعا را گُم کردند؟ اظهار دوستی به خاندان عصمت و در بین همه اهل‌البیت (علیهم السلام) فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است. چون در حدیث کساء که از احادیث معتبره شیعه و سنی است… خدا مرحوم آیت‌الله مرعشی را رحمت کند. ایشان می‌فرمودند که من روایات سند حدیث کساء را از کتب اهل سنت هم پیدا کردم. در آن‌جا خدای تعالی می‌فرماید: «هم فاطمة و أبوها و بعلها و بنوها» چه کسانی زیر کساء هستند؟ چه جمعی زیر کساء هستند؟ این‌ها فاطمه و پدر فاطمه هستند. وقتی می‌خواهند به یک شخصیتی یک شخصیت کاملی بدهند، بقیه محور اطراف او هستند. این‌طور می‌گویند: فلانی است و پدر او -چون شخصیت او بارز است- و شوهرش و دو فرزندان او. «هم فاطمة و أبوها و بعلها و بنوها». خیلی عجیب است. این از نظر ادبی احترامی که خدای تعالی در این حدیث به فاطمه زهرا گذاشته است، من فکر می‌کنم که بالاترین فضیلت است. خیلی به حدیث کساء اهمیت دهید. در خود همین حدیث کساء دارد: «ما ذكر خبرنا هذا في محفل من محافل أهل الأرض و فيه جمع من شيعتنا و محبّينا إلّا و نفس الله کربه» یعنی اگر این حدیث ما، همین حدیث کساء در بین جمعی از شیعیان خوانده شود، «ما ذكر خبرنا هذا في محفل من محافل أهل الأرض» هر محفلی از محافل اهل ارض باشد و در آن‌جا جمعی از شیعیان ما جمع شده‌ باشند «و فيه جمع من شيعتنا و محبّينا» همان‌طور که فرمودند شیعه باشد، یا محبّ باشد، فرقی نمی‌کند. چون شیعه و محب فرق دارد. «و فيه جمع من شيعتنا و محبّينا» مگر اینکه خدا همّ و غمّ آن‌ها را رفع می‌کند، به شرطی که کسی با اعتقاد این روایت را بخواند. نکات عجیبی در این حدیث عظیم است.

در این‌جا محور فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است. محور محبت اهل‌ البیت، محور طهارت اهل البیت، محور نجات از همّ و غم در میان اهل البیت. حضرت رسول اکرم با آن عظمت خدمت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) می‌آید. در همین حدیث باز می‌فرماید که وقتی به منزل فاطمه آمد، فرمود: «إنّي لاجد في بدنى ضعفاً»[4] ای فاطمه، من در خود ضعفی احساس می‌کنم. این تعارفاتی که بین ما رسم است، در بین آن‌ها این‌طور نبوده است. فاطمه زهرا فوراً پدر بزرگوار خود را، پیغمبر با آن عظمت را… می‌فرماید: «اعيذك باللّه يا ابتاه من الضّعف»[5] یعنی یا رسول الله، من الآن شما را به خدا پناه می‌‌دهم و برای شما دعا می‌کنم که ضعف شما برطرف شود. خیلی عجیب است. وقتی کساء یمانی را روی بدن مقدس رسول اکرم می‌کشد و این توجه را فاطمه زهرا به خدا می‌کند، در همین حدیث می‌فرماید: «و صرت انظر الى» برگشتم، به پیغمبر، به پدر خود نگاه کردم، «فاذا وجهه يتلالأ كأنّه البدر ليلة تمامه و كماله»[6] همین آقایی که خسته شده…

این را بدانید که پیغمبراکرم دو بُعد دارد: یک بُعد بشری دارد که «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ».[7] یک بُعد الهی دارد که در رابطه با پروردگار است. در بُعد بشری تمام این مصائب، پهلو شکستن‌ها، دست شکستن‌ها و ضعف پیدا کردن‌ها، همه آن‌ها مفهوم دارد. مثل بشر، «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ». حضرت رسول اکرم زحمت کشیده، تبلیغات کرده، مردم با بی‌اعتنایی با ایشان روبرو شدند، سنگ به طرف ایشان پرتاب کردند، در بُعد بشری خسته شده و ضعفی در ایشان پیدا شده است. تنها کسی که باید به او پناه برد… این برای ما درس است که اگر می‌خواهید ضعف شما، ناراحتی شما، حتی خستگی شما برطرف شود، به فاطمه زهرا پناه ببرید. «لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[8] ای مردم برای شما در اقتداء به پیغمبر یک برنامه خوبی است. او برای شما اسوه است، اسوه خوبی است.

ببینید پیغمبر وقتی ضعف پیدا می‌کند، چه کار می‌کند؟ «إنّي لاجد». مثلاً چرا به خانه سایر همسرهای خود نرفت؟ هر کسی… قرآن می‌فرماید که آن‌ها «لِيَسْكُنَ إِلَيْها»[9] مایه آرامش… زن انسان باید مایه آرامش انسان باشد، رفع خستگی بکند، دلداری بدهد. پیغمبراکرم نُه زن دارد، چرا خانه یکی از این‌ها نرفت؟ می‌خواهد به ما درس بدهد که اگر شما هم خواستید در ضعف‌های روحی و جسمی خود، در ناراحتی‌های روحی و جسمی خود به کسی پناه ببرید، به فاطمه زهرا پناه ببرید. به خدا قسم من این را تجربه کردم. دوستان نزدیک من تقریباً این را می‌دانند و به شما هم توصیه می‌کنم که هر وقت کسالتی، مرضی، ناراحتی پیدا کردید، اگر فرصت دارید نماز استغاثه به فاطمه زهرا را بخوانید و اگر هم فرصت ندارید، همین‌طور که راه می‌روید، بگویید: «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی».[10] «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی» به خدا قسم توجه اگر داشته باشید و با توجه این جمله را بگویید، من تا به حال… حالا گفت که شاید برای همه این‌طور نباشد، تجربه من این‌طور بوده است که سردرد می‌شدم، «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی» «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی»، سر بنده خوب می‌شد. این را که می‌گویم، نمی‌خواهم…

همان صبح هم برای آقایان گفتم که من نمی‌‌خواهم بدی‌های خود را برای شما بگویم، به هر حال خوبی‌های خود را هم بگویم. مکرر این پیش آمده است. مرض‌های عمده، پیش طبیب رفتم، دکتر رفتم، اما در عین حال این جمله را می‌گفتم: «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی». یک نفر… یک زمانی یک شخصی همین جمله را می‌گفت و برای من نقل کرد، گفت: مدام گفتم: «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی». یک کسالت سختی داشتم، از کثرت درد بیهوش شدم، دیدم سر من را فاطمه زهرا در بغل گرفته و می‌گوید: خوب شدی. وقتی بلند شدم، قبل از عمل متوجه شدم حال بنده خوب است. به این‌ها اعتقاد پیدا کنید. اعتقاد پیدا نکردید، خود شما ضرر می‌کنید. بروید باز در زیر دست دکترها و جراح‌ها بیفتید، چاقوهای آن‌ها شما را خوب کند. پیغمبر می‌گوید: وقتی من که رسول‌الله هستم، «إنّي لاجد في بدنى ضعفا»[11]. حالت ضعفی، طبعاً رنگ حضرت پریده و طبعاً آثار خستگی در سیمای حضرت به وجود آمده، تا دراز کشید و فاطمه زهرا (سلام الله علیها) عبا را روی او کشید. و گفت: «اعيذك باللّه يا ابتاه من الضّعف».[12] روی این جمله فکر کنید. ای پدرم، شما را به خدا از ضعف پناه می‌دهم. یعنی شما را از ضعف در پناه قرار دادم.

می‌گوید: «و صرت انظر الیه» گشتم، یعنی روی خود را برگرداندم، نگاه کردم… ببینید یک لحظه. ببینید فاطمه چه کسی است؟ به پدر خود نگاه کردم، دیدم که صورت او مثل ماه می‌درخشد. رنگ پرده او، آثار خستگی او، آثار ضعف که رفته هیچ، در روایت دارد که بانشاط‌ترین دوران زندگی رسول‌اکرم بعد از این جریان است که صورت مثل ماه می‌درخشد و استراحت کرده. ساعتی نگذشت، یعنی یک لحظه‌ای، فوراً علی بن ابیطالب آمد. اول امام حسن تشریف آوردند، بعد امام حسین تشریف آوردند، بعد علی بن ابیطالب آمد. تمام این‌ها زیر کساء رفتند. با کمال  محبت در زیر یک عبا رفتند. پنج نفری آن‌چنان یکدیگر را در بغل گرفتند، اظهار محبت می‌کنند که جبرئیل طمع می‌کند و می‌گوید: این‌ها چه کسانی هستند؟ «هم فاطمة و أبوها و بعلها و بنوها  و السرّ المستودع فيها» البته این مربوط به دعا است. این‌ها هستند. جبرئیل توقع می‌کند که من هم بروم و ششمی آن‌ها بشوم، او هم آمد و یک حال شعفی… جبرئیل حال که تو می‌روی، این آیه را هم برای آن‌ها ببر: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً».[13]

 امشب می‌خواهم عرض کنم، محبّ فاطمه زهرا… این شخص در زمره کوثر قرار می‌گیرد. یعنی وجود او بابرکت است. هر کجا قدم بگذارد، قدم او بابرکت است. حضرت عیسی (علیه السلام)… در روایتی هم اشاره‌ای بر او است که وقتی متولد شد و حضرت مریم او را در آغوش گرفته، وارد جمعیت شد و اشاره کرد که من روزه هستم «فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا»[14] من امروز با انسانی صحبت نمی‌کنم «فَأَشارَتْ إِلَيْهِ»[15] به فرزند خود که او از طرف من حرف می‌زند، او هم وقتی حرف زد این جملات را گفت. گفت: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا * وَ جَعَلَني‏ مُبارَكاً»[16] خدا مرا با برکت خلق کرده است، من هر کجا باشم، برکت با من است و این برکت مربوط به محبت او به خاندان عصمت و اهل البیت (علیهم الصلاة و السلام) بود. افرادی که محبّ خاندان عصمت هستند، وجود آن‌ها با برکت است. این آیه می‌فرماید: «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» ای پیغمبر دشمن شما، مبغض شما این برکت از نسل او، از تمام وجود او، از زندگی او، از مال او، از روحیات او، از همه‌چیز او برداشته شده است و نمونه‌های زیادی هم داریم. خدا نکند که ما جزء مبغضین و یا حتی کسانی باشیم که احترامات فاطمه زهرا را کاملاً حفظ نکنیم.

فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به قدری با فضیلت است که تمام ائمه افتخار می‌کردند که ما اولاد فاطمه زهرا هستیم، تمام ائمه. حتی حضرت بقیةالله (ارواحنا فداء) که یکی از افتخارات ایشان این است که من فرزند فاطمه زهرا هستم. خدای تعالی در روایتی که شیعه و سنی نقل کردند و متعدد هم نقل شده است… این روایت است که «فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَّتَهَا عَلَى النَّارِ»[17] دامن فاطمه پاک بود، معصومه بود. خدای تعالی به خاطر فاطمه ذریه ایشان را بر آتش جهنم حرام کرده است. این روایت عجیب است، متعدد نقل شده است و سنی‌ها هم نقل کردند و معروف هم بوده، خیلی معروف بوده است.

حتی در کتاب معانی الاخبار شیخ صدوق این روایت را معنا می‌کند. یک فصل روایاتی دارد که این روایت را معنا می‌کند. اسم فاطمه را چرا روی فاطمه (سلام الله) گذاشتند؟ «لِأَنَّ اللَّهَ فَطَمَهَا وَ ذُرِّيَّتَهَا»[18] و بعضی از روایات دارد: «وَ مُحِبِّيهَا مِنَ النَّارِ»[19] خدای تعالی او را جدا کرده است. فرزندان او را جدا کرده است، دوستان او را جدا کرده است از آتش جهنم. یعنی همان‌طور که… این روایت خوبی بود که خواندند، واقعاً خیلی… من حتی در این‌جا با خود فکر کردم که از آن‌ها بگیرم که محبّ فاطمه حتماً به بهشت می‌رود. حالا هرچند تزکیه نفس هم نکرده باشد، معصیت‌کار هم باشد. البته انسانی که تزکیه نفس نکرده باشد را در بهشت راه نمی‌دهند، ایان را بدانید. یعنی آن‌جا جای حرص زدن و دعوا کردن و طمع پیدا کردن و این‌ حرف‌ها نیست، آ‌ن‌جا باید همه سالم باشند، آن‌جا باید همه تزکیه نفس کرده باشند. منتها محبین فاطمه زهرا چون مایه اصلی را دارند، یا به شهادت از دنیا می‌روند… این‌هایی که عرض می‌کنم، تحقیق شده است، دقت کنید. شهید، شهید واقعی. شهید هرچه هم تزکیه نفس نکرده باشد، در آن لحظه‌ای که… اگر مقام شهادت نصیب او شد، این را بدانید که یک‌جا، یک دفعه پاک می‌شود و از اولیای خدا می‌شود، یک مرتبه. کسانی که در راه تزکیه نفس قدم برمی‌دارند… گاهی بعضی از دوستان بنده به بنده می‌گویند ما در راه تزکیه نفس قدم برمی‌داریم، حال اگر قبل از اینکه تزکیه نفس کنیم، از دنیا برویم؛ چه می‌شود؟ به ایشان عرض می‌کنیم که اگر شما همت خود را بکنید، در راه تزکیه نفس باشید، روایت دارد که «من مات فی طلب العلم مات شهیداً» شهید از دنیا می‌روید و شهید یک‌جا تمام مراحل کمالات نصیب او می‌شود، یک دفعه.

همین چندی قبل یک نفری، یک خانمی که خدا او را رحمت کند، او یکی، دو قدم از راه‌های تزکیه نفس را قدم برداشته بود و حتی در زمان کسالت هم این قدم‌ها را برداشت و از دار دنیا رفت. او را مکرر دیدند که به کمالات و به مقامات عالیه در آن عالَم نائل شده است. یا در… یا به مقام شهید موفق می‌شود و شهید می‌شود. حال شهید، یا شهید در جبهه جنگ است یا در جبهه مبارزه با نفس است، یا به یک نحوی که در روایات دارد، کسانی که دفعتاً تصادف می‌کنند و تقصیری ندارند، این‌ها را جزء شهداء قرار می‌دهند. این‌ها در آن زمان تزکیه می‌شوند، پاک می‌شوند. یک عده را در عالم برزخ آن‌قدر عذاب می‌کنند تا تزکیه کنند. یک عده خیر، خود قیامت… من گاهی اوقات از برخی از دوستان که اهل تحقیق بودند، می‌پرسیدم که روز قیامت پنجاه هزار سال صریح قرآن است که طول می‌کشد، چرا این‌قدر طول می‌کشد؟ یک عده گنهکار هستند که در عذاب می‌روند. یک عده هم اهل بهشت هستند که در بهشت می‌روند. این‌ها که معطلی ندارد، با دو فرمان این کار انجام می‌شود. یک عده هم که شفاعت می‌شوند. در این میان دسته سوم شفاعت می‌شوند. ما اصلاً فکر نمی‌کنیم که شفاعت یعنی پیغمبر، ائمه اطهار از خدا تقاضا می‌کنند که این‌ها به بهشت بروند و این‌ها با یک تقاضا به بهشت می‌روند. پس این پنجاه هزار سال… ظاهراً پنجاه سال.

– پنجاه هزار سال است.

– پنجاه هزار سال است؟ پنجاه هزار سال، بیشتر. این برای چیست؟ چرا این‌طور است؟ در این مدت کسانی که تزکیه نفس نکردند، باید در صحرای قیامت بمانند و تزکیه نفس کنند. طولانی شدن آن برای این است و گاهی این هم کافی نیست. داریم روایت داشت که در طبقه بالای جهنم، این اعلی… آخر جهنم هرچه بالاتر باشد، سنگینی‌ آن کمتر است. عذاب درک اسفل آن بیشتر است. «إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ».[20] اما در این روایت دارد که محبین فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را در طبقه بالای جهنم عذاب می‌کنند. یعنی آتش… آخر زیرهای آن خیلی داغ است، بالاها فقط شعله به ایشان می‌رسد. «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها»[21] و هرچه که پوست بدن این‌ها می‌سوزد، فوراً خدای تعالی پوست جدیدی بر بدن این‌ها می‌آفریند «لِيَذُوقُوا الْعَذابَ»‌[22] برای اینکه عذاب بکشند و بعد از مدتی که خوب این‌ها را تزکیه کردند، آن‌وقت وارد بهشت می‌کنند. بنابراین، محبّ خاندان عصمت و محبّ اهل‌بیت در هر مرحله‌ای که باشند، وارد بهشت می‌شوند.

بنده یک زمانی با مرحوم استاد حاج ملا اقاجان به مسجدی که اطراف کوفه است که مسجد کوفه معروف است. یک طرف آن قبر مسلم بن عقیل است و یک طرف آن هم قبر هانی بن عروه است که گنبد و تشکیلات دارد. وقتی که وارد حرم مسلم بن عقیل شدیم، ایشان به من گفتند: بیایید، با هم برویم و یک فاتحه‌ای هم برای مختار بخوانیم. من نمی‌دانستم که قبر مختار در آن گوشه حرم حضرت مسلم است. رفتیم و من در آن‌جا سؤال کردم که مختار چگونه انسانی بود؟ گفت: او به هر حال خدماتی کرده، محبّ خاندان عصمت است. ایشان گفت و بعد هم دیدم که روایات این حرف را تأیید می‌کند، آن‌جا اولین دفعه‌ای بود که از ایشان شنیدم، فرمودند: مختار به علت محبت خود به خاندان عصمت و طهارت، مسلماً اهل نجات است؛ ولی به خاطر انتسابی که در گوشه دل خود با اوّلی و دومی داشت، یک محبتی هم از آن‌ها در دل داشت. ممکن است او را در جهنم بیندازند. بعد حضرت سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) او را شفاعت می‌کند، به خاطر خدماتی که نسبت به اهل‌بیت (علیه الصلاة و السلام) کرده است. البته بعد این مضمون را با همین خصوصیات فکر ‌کردم، یعنی تحقیق کردم، دیدم اجتهاد ایشان بوده، ولی همین مسئله را روایات دیگر تأیید می‌کند و این مسلّم است.

محبّ خاندان عصمت به بهشت می‌رود. منتها ما در همین دعای کمیل که در شب‌های جمعه می‌خوانیم، می‌گویید: «وَ أَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِي عَنْ قَلِيلٍ مِنْ بَلَاءِ الدُّنْيَا وَ عُقُوبَاتِهَا»[23] به تعبیر من، خدایا تو می‌دانی که وقتی سر ما درد می‌گیرد، شب تا صبح چقدر ناله می‌کنیم و در مقابل این عذاب‌های دنیا و عقوبات دنیا ضعف داریم. «وَ أَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِي عَنْ قَلِيلٍ» خیلی کم «مِنْ بَلَاءِ الدُّنْيَا وَ عُقُوبَاتِهَا وَ مَا يَجْرِي فِيهَا مِنَ الْمَكَارِهِ عَلَى أَهْلِهَا عَلَى أَنَّ ذَلِكَ بَلَاءٌ وَ مَكْرُوهٌ قَصِيرٌ مُدَّتُهُ» آیا این یک بلایی است که… به هر حال سر درد، شب بخوابید، صبح خوب می‌شوید. دو روز، ده روز، یک سال، خلاصه تمام می‌شود. این امراض و بلاها و این‌ها، خیلی «قَلِيلٌ مَكْثُهُ يَسِيرٌ بَقَاؤُهُ»، خیلی آسان است، بالاخره می‌گذرد. «فَكَيْفَ احْتِمَالِي لِبَلَاءِ الْآخِرَةِ» من چگونه بلای آخرت را تحمل کنم؟ آخرت، قیامت نیست. بعد از مرگ را آخرت می‌گویند، دنیا و آخرت. «فَكَيْفَ احْتِمَالِي لِبَلَاءِ الْآخِرَةِ وَ جَلِيلِ وُقُوعِ الْمَكَارِهِ فِيهَا»[24] این ناراحتی‌هایی که در آ‌ن‌جا متوجه می‌شود «وَ هُوَ بَلَاءٌ تَطُولُ مُدَّتُه‏»[25] بلایی است که مدت آن طول می‌کشد، حال ما در عالم برزخ می‌گوییم: خوب می‌شود، درست می‌شود. عالم برزخ چقدر است؟ «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت‏»[26] از حالا تا وقتی که خورشید نور خود را از دست بدهد.

چند میلیون سال است؟ ببینید چقدر طولانی است. دنیا هرچه باشد، شما صد سال هم که عمر کنید، بعد صد سال هم مبتلا به سرطان شوید و درد داشته باشید، بالاخره صد سال است، تمام می‌شود. «وَ هُوَ بَلَاءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ وَ يَدُومُ مَقَامُهُ» این نمی‌شود. در همین دنیا با همین فرصت‌های کوتاهی که دارید، به فکر تزکیه نفس و کمالات باشید که وقتی از دار دنیا می‌خواهید بروید، ملائکه بیایند و بگویند: «سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ»[27] از طرف پروردگار به شما سلام برسانند. به شما اظهار ارادت کنند، تعظیم کنند، بگویند: ما منتظر مقدم شما هستیم. اولیای خدا این‌طور هستند. اولیای خدا قبل از اینکه مرگ برسد، می‌آیند و به آن‌ها بشارت می‌دهند. حضرت امیر درباره متقین در خطبه همّام می‌فرماید: «وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ‏ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ»[28] اگر آن اجل‌هایی را که خدا مقدّر کرده است… هر کسی یک وقتی دارد. آن‌ها نبود و این‌ها را در این دنیا نگه نمی‌داشت، این‌ها به طرف آخرت پرواز می‌کردند. به خاطر آن شوقی که به ثواب داشتند.

جلسه گذشته عرض کردم که فاطمه زهرا وقتی که پیغمبراکرم از دار دنیا می‌رفت، خیلی گریه می‌کرد. پیغمبراکرم او را صدا زد و در گوش ایشان یک کلمه‌ای فرمودند، بعد دیدند که فاطمه زهرا خوشحال شد. از ایشان سؤال کردند که چه گفتند؟ اگر این کلام را به ما اهل دنیا بگویند که شما زود می‌میرید، همه ما را غصه می‌گیرد. ولی حضرت زهرا خوشحال شد. فرمود: رسول‌اکرم به من فرمود که شما اول کسی هستی که به من وارد می‌شوی و به من ملحق می‌شوی. خوشحال شد. در سوره جمعه است که خدای تعالی به یهود خطاب می‌فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»[29] اگر راست می‌گویید علامت ولی خدا، علامت کسی که خدا را دوست دارد و خاندان عصمت را دوست دارد و بندگی می‌کند که هم بنده خدا است و هم به خاطر محبت خود به خدا بندگی می‌کند، به او ولی خدا می‌گویند. علامت آن این است که مرگ را دوست دارد. تمنای مرگ می‌کند. خودکشی نمی‌کند، چون خودکشی علامت ضعف است. اما از خدا می‌خواهد که خدایا، ما را از این دنیا و از این گرفتاری‌ها نجات بده، از این زندان نجات بده و ما را برای ملاقات با خود ببر.

حضرت ابراهیم وقتی که… یک روز ملک‌الموت نزد حضرت ابراهیم آمد، حضرت ابراهیم از او سؤال کرد که تو برای قبض روح من آمدی یا برای ملاقات؟ چون ملائکه برای ملاقات با انبیاء می‌رفتند. گفت: این دفعه برای قبض روح شما آمدم. گفت: یک پیغامی دارم به خدا می‌رسانید؟ گفت: بفرمایید. برو به خدا بگو که هیچ‌وقت دوستی دوست خود را از دنیا برده است؟ عزرائیل رفت و برگشت، گفت: خدا می‌گوید شده است که هیچ دوستی ملاقات دوست خود را نخواسته باشد؟ شما می‌خواهید به ملاقات با ما بیایید. حال شاید هم این بحث‌ها به خاطر فهماندن مطالبی به ما است. و الّا مقام مقدس حضرت ابراهیم خیلی بالا است. واقعاً همه اولیای خدا به آن استقامت و آن ایمان حضرت ابراهیم خدا غبطه می‌برند. عجیب بوده است. ولی در عین حال این قضیه را نقل می‌کنند و این یک حقیقتی است. آیا شده است که هیچ دوستی ملاقات دوست خود را نخواسته باشد؟ منظور من از مطالبی که به مطلب خود برمی‌گردم، هر جا که خواستید در زندگی خود برکتی، وسعتی باشد، به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) پناه ببرید. ما در…

همه شما می‌دانید که سجده برای غیر خدا جایز نیست. این را همه می‌دانند. ظاهراً منکر هم ندارد. اما در نماز استغاثه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) روایات متعدده‌ای هم دارد، ثابت هم هست که سر خود را به سجده بگذارید و صد مرتبه بگویید: «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي».[30] ای مولای من، ای فاطمه اطهر، من را پناه بده که عرض کردم این درس را پیغمبراکرم به ما داده است. « إنّي لاجد في بدنى ضعفا فقلت اعيذك باللّه يا ابتاه من الضّعف»[31] شما این کار را بکنید، خدا می‌داند. حتی اگر حالات عادی هم دارید، سلامت هستید، برکت هم دارید، همه‌چیز دارید. ولی صبح به صبح به طرف قبله رو کنید، یا هر کجا… «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[32] وجه خدا که خاندان عصمت (علیه الصلاة و السلام) هستند که این‌ها را بی‌مدرک عرض نمی‌کنم. در همین دعای ندبه راجع به امام عصر (ارواحنا فداء) می‌گوییم: «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ»[33] وجه خدایی که اولیای خدا وقتی می‌خواهند به خدا متوجه شوند، به او متوجه می‌شوند یا وجه الله است. و لذا «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» شما پشت به قبله بنشینید، رو به قبله بنشینید، طرف راست، طرف چپ، همه‌جا روح مقدس فاطمه زهرا هست و احاطه علمی دارد.

رو به وجه‌الله الاعظم و أکبر کنید و بگویید: «يَا مَوْلَاتِي»[34] ای مولای من، ای بی‌بی من، ای خانم، ای بزرگوار، ای کسی که پیغمبر در مقابل شما احترام خاصی قائل است و دست شما را می‌بوسد و در مقابل شما تعظیم می‌کند «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي». به من پناه بده، این را اگر هر روز بگویید، من به شما قول می‌دهم که هیچ روزی، هیچ صدمه‌ای نبینید. خدا می‌داند اگر خود من بعضی روزها فراموش کنم، آن روز وحشتی دارم که مبادا در خیابان تصادف کنم. «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي». فراموش هم نکنید.

امروز فاطمه زهرا از دار دنیا رفته است، طبعاً طبق وصیت جنازه فاطمه زهرا را گذاشتند، امشب دفن می‌کنند، امشب غسل می‌دهند. چون اگر امروز وفات باشد، شب که به اصطلاح ما همان شب شام غریبان است، آن‌جا دفن می‌کنند. جمعیت آمدند. وقتی خبر شدند که… شاید امروز عصر بوده که خبر شدند که فاطمه (سلام الله علیها) از دار دنیا رفته است، همه درِ خانه علی بن ابیطالب و کنار مسجد جمع شدند که جنازه فاطمه زهرا را تشییع کنند. خیلی‌ها آمده بودند. علی بن ابیطالب دستور فرمود که به مردم خبر دهید که جنازه فاطمه زهرا امروز تشییع نمی‌شود. امشب هست. وصیت است، وصیت یک معصومه، یک کسی که به اصطلاح روح او متصل به روح خدا است و جز بندگی خدا هیچ برنامه‌ای ندارد، او وصیت کرده است. در حقیقت دستورات فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دستور خدا است. علی بن ابیطالب هم بنده خدا است. باید اطاعت پروردگار را بکند. گذاشت شب یک مقداری گذشت… شما فکر نکنید که مثلاً آخرهای شب…

چون الآن از نظر ما آخرهای شب، از ساعت دوازده به بعد است. ولی شما اگر در روستا بروید، می‌بینید که از ساعت هشت به بعد آخر شب است. مردم چراغ ندارند، برق ندارند، تلویزیون ندارند، نمی‌نشینند. همان نماز مغرب و عشاء خود را می‌خوانند و شام خود را می‌خورند و… گاهی ما وقتی به ییلاق و خارج از شهر که می‌رویم، می‌بینیم که اصلاً نمی‌توانیم دیرتر از ساعت هشت یا هشت و نیم بخوابیم، این‌طور است و آخر شب… من می‌خواهم این‌ها را بگویم برای اینکه شاید همین ساعت‌ها شما را از نظر روحی نزدیک کنم به آن لحظه‌ای که علی بن ابیطالب دست به کار غسل دادن فاطمه زهرا می‌شود. اگر شب‌های زمستان بوده و این‌طور شب‌هایی بوده است، دیگر از همین ساعات مردم استراحت کردند، خوابیدند. شهر مدینه آرام گرفته و همان‌طور که جلسه گذشته عرض کردم، این را بدانید که فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را در خانه دفن کردند. این روایت را حضرت صادق هم می‌فرماید و از نظر اهل‌بیت عصمت (علیهم الصلاة و السلام) هم این تقریباً نود درصد هست و مسلّم است.

مهمش آن لحظات غسل دادن و آن لحظاتی است که همین ساعات تقریباً علی بن ابیطالب باید شروع به غسل می‌کرد. مصیبت عظما همین ساعات است. وقتی همه خوابیدند، مردم به خانه‌های خود رفتند و کاملاً آرام گرفتند. حضرت امیرالمؤمنین به فرزندان خود گفت… چهار فرزند از فاطمه زهرا دارد. این‌ها همه داغ مادر دیدند، ممکن است صدا به گریه کردن بلند کنند. همسایه‌هایی که حاضر نیستند گریه فاطمه زهرا را در فراق پدر بشنوند، گوش به زنگ هستند که ببینند گریه‌های بچه‌ها در چه نحوی است و در چه خطی است؟ علی (علیه الصلاة و السلام) دستور داده است که اگر می‌خواستید گریه کنید، باید آرام گریه کنید. این‌ها اطراف بستر فاطمه، اطراف جنازه فاطمه زهرا نشستند. من یک زمانی در هندوستان بودم، گفتم: وفات فاطمه. دیدم که یک عده با بغض به من نگاه کردند. من متوجه نبودم، طبق فرهنگ خود وفات فاطمه زهرا را گفتم. گفتند: شما سید هستی، بگو شهادت فاطمه زهرا.

ضمناً این را هم بدانید، اگر در هندوستان کسی بگوید وفات فاطمه زهرا، خیلی ناراحت می‌شوند، شهادت فاطمه زهرا. فاطمه زهرا را کشتند. فاطمه زهرا را از امام حسین سخت‌تر کشتند. سیدالشهداء یک قبل از ظهر تا ظهر، هرچه هم جراحت بر بدن نازنین او وارد شده، به هر حال مدت آن کوتاه بوده است. اما می‌دانید که پهلوی فاطمه زهرا از دو روز، سه روز بعد از وفات پیغمبر شکسته بود. بعد بازوی او ورم کرده بود، من نمی‌دانم این غلاف شمشیر چه ضربه‌ای بر بازوی فاطمه زهرا وارد کرده بود که وقتی از امام صادق سؤال می‌شود که سبب وفات مادر شما زهرا چه بود؟ می‌فرماید: «أنّ قنفذ مولى عمر لكزها بنعل السيف»[35] قنفذ زد و فاطمه زهرا از دار دنیا رفت. آن وقت با چنین حالتی، حالا ۷۵ روز بوده یا ۹۵روز در بستر ناله می‌کند، حال از دار دنیا رفته است. فرزندان او اطراف او نشسته‌اند، آن‌ها گاهی سر خود را روی بدن فاطمه می‌گذارند، اشک می‌ریزند. گاهی صورت مادر خود را می‌بوسند، گاهی پای مادر را می‌بوسند، گاهی دست مادر را می‌بوسند. علی بن ابیطالب هم نشسته و به این منظره نگاه می‌کند، منتظر است که ساعاتی برسد که فاطمه زهرا را غسل بدهد و این‌ها آرام آرام گریه می‌کنند.

ساعاتی شد که… علی بن ابیطالب (علیه السلام) برای غسل دادن آماده شدند، اسماء هست. آنکه در روایات است، اسماء است. یک خانم بسیار محترمه است که به علی بن ابیطالب کمک می‌دهد. بدن فاطمه زهرا را از میان اتاق برداشتند و در حیاط منزل آوردند. این را که عرض می‌کنم یک سالی یکی از اولیای خدا در روایتی دیده بود. بدن را در میان حیاط می‌آورند که نزدیک به آب و این‌ها باشد و یک شمع کوچکی روشن کردند. دل من می‌خواهد که شما منظره را مجسم کنید. چون اگر منظره مجسم شود، اشک ریخته می‌شود. فاطمه زهرا وصیت کرده که من را از روی پیراهن غسل دهید، یعنی پیراهن من را درنیاورید. حال ما علت آن را نمی‌دانیم. چیزهای مختلفی درباره این مسئله گفتند. ولی علت آن چه بود؟ بعضی می‌گویند که می‌خواست چشم علی بن ابیطالب به بدن کبود فاطمه زهرا نیفتد. پیراهن در بر فاطمه زهرا است، روی تخت بدن فاطمه را خوابانده، اگر این ایام بوده که ماه هم می‌تابد، یک منظره عجیبی است. ایشان می‌گفت که در این شمع نصفی از صورت و نصفی از بدن فاطمه زهرا را روشن کرده بود و صورت علی بن ابیطالب هم دیده می‌شد که آرام آرام گریه می‌کند، اشک می‌ریزد. اسماء هم گریه می‌کند، آب می‌آورد. با این حالت. و علی بن ابیطالب غسل می‌دهد. این را همه مکاتب نوشتند که یک وقت دیدند علی سر را به دیوار گذاشته، با صدای بلند گریه کرد.

شب شام غریبان فاطمه زهرا است. ما می‌خواهیم همان منظره را کاملاً مجسم کنیم. امشب محبت خود را نسبت به فاطمه اطهر نشان دهیم. یا فاطمه، یا أماه. ای مادر پهلو شکسته. سر خود را به دیوار گذاشت، گریه کرد، ناله کرد.

«نَفْسِي عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ          يَا لَيْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَات‏»

ای فاطمه، ای کاش جان علی با نفسهایش خارج می شد! اسماء یک دستی به شانه آقا زد، گفت: آقا، «أ من فقد الزهراء تبکی؟» به خاطر وفات، شهادت فاطمه زهرا گریه می‌کنید؟ خیر. به خاطر یتیم شدن حسنین؟ خیر. آقا پس چرا این‌طور بی‌تابی می‌کنید؟ گریه می‌کنید؟ فرمودند: اسماء دستم در حین غسل دادن به بازوی ورم کرده زهرا برخورد کرد.

 

اقاجان یا بقیة الله..! در مجلس ما تشریف دارید یا خیر؟ یک مجلس کوچکی برای عزای مادر شما، زهرا گرفتیم.

کرم نما و…

آقاجان یا صاحب الزمان در این مجلس، دوستان شما برای مادر شما زهرا گریه می‌کنند. از طرف امام زمان خود بگویید: یا أمّاه، یا أمّاه، یا أمّاه. یا أمّاه، یا أمّاه.

 



[1]. کوثر، آیات 1 تا 3.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏5، ص 209.

[3]. احزاب، آیه 33.

[4]. مسكن الفؤاد، ص 153.

[5]. همان.

[6]. همان.

[7]. کهف، آیه 110.

[8]. احزاب، آیه 21.

[9]. اعراف، آیه 189.

[10]. بحار الأنوار، ج‏ 99، ص 254.

[11]. مسكن الفؤاد، ص 153.

[12]. همان.

[13]. احزاب، آیه 33.

[14]. مریم، آیه 26.

[15]. همان، آیه 29.

[16]. همان، آیات 30 و 31.

[17]. بحار الأنوار، ج‏ 43، ص 231.

[18]. همان، ص 18.

[19]. العدد القوية لدفع المخاوف اليومية، ص 227.

[20]. نساء، آیه 145.

[21]. همان، آیه 56.

[22]. همان.

[23]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 62.

[24]. همان.

[25]. همان.

[26]. تکویر، آیه 1.

[27]. یس، آیه 58.

[28]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 303.

[29]. جمعه، آیه 6.

[30]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 254.

[31]. مسكن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، ص 153.

[32]. بقره، آیه 115.

[33]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 306.

[34]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 254.

[35]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ‏13، ص 18.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۳ ربیع الثانی ۱۴۱۳ قمری – ۹ مهر ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر سوره ناس

تفسير سوره ناس  ۹/۷/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم» «بسم الله الرّحمن الرّحیم» «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ * الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ».[1]

ما فکر کردیم در شب‌های جمعه با این وضع پراکندگی دوستان که گاهی تشریف دارند و گاهی نه، از آخر قرآن درباره بعضی از سوره‌ها صحبت کنیم. از جهت اینکه از آن آیات که در بین آن‌ها افتادیم و شاید حدود نیم جزء از اول قرآن بحث کردیم، به قضایای بنی‌اسرائیل رسیدیم. این یک جلسات مرتب هر شبی لازم دارد تا انسان بتواند از مطلب آن، از قصه‌های آن، از مطالبی که دارد، بیرون بیاید. ولی سوره‌های آخر قرآن چون کوتاه است و در یک جمله و یک منبر و یک بحث می‌شود درباره آن صحبت کرد، لذا فکر می‌کنم… حال از این‌ ‌طرف شروع می‌کنیم تا ببینیم چه می‌شود. این سوره مبارکه که خدای تعالی خطاب به پیغمبر اکرم می‌فرماید. خطابات قرآن از باب «إياك أعني و اسمعي يا جاره»[2] است، این یک مثالی عربی است.

یعنی من به شما می‌گویم که همسایه گوش دهد، به در می‌گویم که دیوار بشنود. به پیغمبر اکرم خطاب می‌کند که سایر مردم بشنوند. می‌فرماید: بگو، بگو ای پیغمبر. همه ما باید بگوییم. باید چنین حالتی در وجود همه ما باشد. گاهی گفته‌اند زبان فقط می‌گوید، گاهی قلب هم می‌گوید. تمام سلول‌های بدن انسان باید بگوید. باید تمام وجود انسان این حرف را بزند، این اعتقاد را داشته باشد که «أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»[3] یکی از صفات خدا ربّ ‌الناس است، ربّ است، ربّ العالمین است، مربی مردم است، پروردگار مردم است. این بشری را که در روی کره زمین مشاهده می‌کنید که بعضی از آن‌ها خیلی شرارت دارند و بعضی خیلی متقی هستند، سلمان هم در بین این‌ها هست، شمر و یزید و ابوسفیان و ظالمین به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هم در بین این‌ها هستند. خدای تعالی همه این‌ها را خلق کرده است و هیچ یک از این‌ها را برای جهنم خلق نکرده است. پروردگار این‌ها است، می‌خواسته این‌ها را برای رفتن به بهشت تربیت کند و هدف از خلقت این بوده است که انسان خلیفة‌الله باشد. حتی خدا خواسته از شمر هم خلیفةالله بسازد. ربّ و مربی هیچ‌وقت دوست ندارد آنچه تحت تربیت او است، بد تربیت شود. فرض کنید اگر یک فرزندی در یک خانه‌ای بد تربیت شد و مربی او بد بود، این تقصیر دارد، این مربی مقصر است.

پروردگار متعال تقصیر در تربیت ما و ربوبیت خود نکرده است، ولی به ما اختیار داده است، راه خوب و بد را به ما نشان داده است و خواسته ما را با اختیار خود ما تربیت کند. طبعاً:

مطاع کفر و دین بی‌مشتری نیست            گروهی آن و گروهی این پسندند

لازمه اختیار این است که انسان وقتی که سر راه، راه بد و خوب قرار گرفته، یا راه خوب را انتخاب کند، یا راه بد را انتخاب کند. خدای تعالی هم راه بد را در مقابل ما گذاشته و هم راه خوب را و دوست داشته که ما خوب تربیت شویم. «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ»[4] هرچه بدی به شما می‌رسد، از فعالیت خود شما است، از اختیار خود سوءاستفاده کردید و به وسیله دست‌های خود این اکتساب را نموده‌اید، این کار را کرده‌اید. ولی هرچه نیکی به انسان می‌رسد، از جانب خدا است. گاهی شما می‌خواهید یک مربایی را تهیه کنید، مثلاً سر کوزه مربا باز می‌ماند و یک حشره‌ای یا یک جانداری در آن می‌افتد و همه آن را نجس می‌کند. البته با حشره نجس نمی‌شود، اما با یک موش که در میان این کوزه مربا بیفتد، همه آن نجس می‌شود. انسان هم همین‌طور است، شیطان در قلب او می‌افتد. این سوره همین را می‌گوید. بگو: «أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»[5] ای پیغمبر، من به ربّ مردم پناه می‌برم، به مربی مردم، به پروردگار مردم. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ». مالک مردم، پادشاه مردم، اختیاردار مردم، کسی که تمام مردم تحت اختیار او هستند.

ما از نظر تکوین تحت امر الهی هستیم. «إِلهِ النَّاسِ»[6] آن خدایی که هرچه انسان بخواهد به حقیقت او برسد، نخواهد رسید و هرچه انسان پیش برود، تحیر او بیشتر می‌شود که پیغمبر اکرم فرمود: «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ»[7] خدایا، ما نتوانستیم حق معرفت تو را درک کنیم. خدا را نمی‌شود شناخت. ذات مقدس پروردگار را نمی‌شود شناخت. فرموده‌اند: «إذا بلغ الكلام إلى الله فأمسكوا»[8] وقتی که سخن شما به ذات پروردگار رسید، این‌جا توقف کنید. «تَفَكَّرُوا فِي آلَاءِ اللَّهِ»[9] در نعمت‌های خدا فکر کنید، در صفات پروردگار فکر کنید. «و لا تتفكّروا في ذات اللّه»[10] در ذات خدا فکر نکنید، ذات خدا قابل فکر کردن نیست. نمی‌شود خدا را شناخت. هیچ‌وقت درباره ذات مقدس پروردگار فکر نکنید. نگویید مثلاً خدا از کجا آمده است؟ چه کسی او را خلق کرده است؟ از کجا به وجود آمده است؟ من حتی همین جملات را هم نباید می‌گفتم. به جهتی که همین هم یک تفکری است که ممنوع است، منهی است.

«إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ».[11] خنّاس یکی از صفات رذیله‌ای است که در انسان ظاهر می‌شود و شیطانی است که در دل انسان وسوسه می‌کند. یکی از صفات رذیله‌ای که در انسان است، نمامی است. نمامی یعنی بین دو نفر را خراب کردن، بین افراد سوءظن ایجاد کردن. یک صفت رذیله‌ای که بالاخره در اکثر ما هست. یعنی لااقل لذت می‌بریم از اینکه از یک فردی نزد فرد دیگر مذمّت کنیم. فلانی نسبت به شما چنین و چنان گفته است. از نزد او نزد دیگری برویم و همین حرف‌ها را به او بزنیم. نمامی از صفات رذیله‌ای است که در وقتی که انسان نمامی می‌کند، یقیناً در آن وقت خدا ایمان را از او گرفته است. ایمان ندارد. نمامی از صفات رذیله‌ای است که حتی حیوانات این صفت رذیله را ندارند. صفات رذیله‌ای که در انسان است، یک دسته آن حیوانی است، یک دسته آن شیطانی است.

مثلاً فرض کنید حیوانات از صفات رذیله‌ای که… یعنی صفات رذیله‌ای که اگر در انسان باشد، رذیله است؛ و الّا شاید در حیوان رذیله نباشد، صفاتی است از قبیل: نداشتن جود و سخاوت، بُخل. این در حیوانات هست، در انسان نباید باشد. بُخل کردن از صفات رذیله‌ای است که در حیوانات هست. اگر می‌بینید خروس به مرغ خود دانه را تعارف می‌کند، این به خاطر ارتباط جنسی است که بین مرغ و خروس است. و الّا… چون یک روایتی دارد که سخاوت را از خروس یاد بگیرید. این شبه سخاوت است. به اصطلاح علمی، به حمل شایع سخاوت است، نه به حمل واقعی. و الّا اگر یک خروس دیگر آن‌طرف ایستاده باشد، هیچ‌وقت دانه خود را به او تعارف نمی‌کند. همین دلیل بر این است که سخاوت نیست، بُخل است. یا اینکه مثلاً فرض کنید، مرغ اگر به جوجه‌های خود دانه‌ای را تعارف می‌کند، این از بابت ارتباط مادر و فرزندی است، نه به خاطر عاطفه و سخاوت و مهربانی. بعضی از صفات شیطانی است. یعنی صددرصد در حیوانات هم یافت نمی‌شود. یعنی مثلاً همین صفت نمامی در بین حیوانات نمامی نیست. صددرصد این صفت از صفات شیطانی است. یعنی در آن لحظه‌ای که انسان مشغول نمامی است، چه با زبان و چه با اشاره و چه با اعمال، یقیناً شیطان مجسمی است. در آن‌موقع شیطان در او حلول کرده است و لذا وسوسه می‌کند.

بعضی‌ افراد خنّاس را به نمامی و نمام تفسیر کرده‌اند. «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» شیطان در انسان وارد می‌شود. از آیات قرآن استفاده می‌شود که شیطان خیلی در زندگی‌های ما نقش دارد. ما متأسفانه از شیطان هیچ احترازی، هیچ به اصطلاح… چه عرض کنم؟ توجهی به شیطان نداریم. شیطان خیلی در زندگی ما اهمیت دارد. حتی در میان خون ما وارد می‌شود «وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ»[12] مشارکت می‌کند، در اموال انسان شریک انسان می‌شود. یک مقدار از اموال انسان در راه باطل صرف می‌شود، در راه‌های شیطانی صرف می‌شود. یک مقداری در راه خدا صرف می‌شود. پس در اموال ما شریک است. در اولاد ما… حال بعضی فکر کردند که این «وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ»[13] یعنی در انعقاد نطفه کمک می‌کند. این اگر هم روایتی داشته باشد، شاید یک بُعد آن باشد. والّا می‌بینید که فرزند انسان صددرصد در راه خدا نمی‌رود. در فرزند انسان شریک شده است. یعنی ممکن است انسان فرزندی داشته باشد، یک مقداری گوش به حرف شما بدهد و یک مقدار زیادی هم گوش به حرف شیطان بدهد. این شریک شدن شیطان در اولاد شما است.

می‌بینید که فرمانده فرزند، هم شما هستید و هم شیطان است. شیطان هم به او فرمان می‌دهد و او هم دستوراتش را عمل می‌کند و شما هم فرمان می‌دهید و دستورات شما را هم عمل می‌کند. گاهی هم اصلاً دستورات شما را عمل نمی‌کند و صددرصد شیطان را می‌پرستد. شیطان در قلب انسان وارد می‌شود و وسوسه می‌کند. نمی‌دانم اشخاص وسواسی را دیدید، در عبادات، در طهارت و نجاست، خود این‌ها می‌گویند که از درون ما حتی یک صدایی می‌آید، یک نیرویی ما را وادار می‌کند به اینکه این کلمه را تکرار کنیم یا مثلاً این مطلب را ادا کنیم. «الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ»[14] در سینه‌های مردم، در قلب مردم، در روح مردم که منظور از «صُدُورِ» در این‌جا، به معنای روح مردم است. آن چیزی که انسانیت انسان بستگی به آن دارد. «الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»[15] هم در میان اجنّه چنین شیاطینی هستند، هم در بین مردم، هم مردم وسوسه می‌کنند و هم اجنّه و این مطلب را شاید در شب‌های گذشته هم گفته‌ام که اجنّه دو بخش هستند: یک بخش، شیاطین هستند و یک بخش هم اجنّه هستند. اجنّه به آن دسته از اجنّه‌ای اطلاق می‌شود که آزاری به کسی ندارند، شیاطین هستند که موذی هستند. این صفت شیطنت هم در اجنّه است و هم در انسان‌ها است. انسان هم ممکن است شیطان باشد.

دوست شما که دست شما را می‌گیرد و به طرف فساد می‌کشاند، شیطان شما است. روز قیامت انسان دست به دست یکدیگر می‌زند، می‌گوید: «يا لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»[16] کاش من فلانی را دوست خود قرار نمی‌دادم. «لَقَدْ أَضَلَّني‏ عَنِ الذِّكْرِ»[17] من را از ذکر بازداشت. ذکر خدا چنان که در روایات آمده است، وجود مقدس خاندان عصمت و در زمان ما حضرت بقیةالله (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) است. «نَحْنُ ذِكْرُ اللَّهِ»[18] و علت آن هم این است که وقتی انسان به هر یک از ائمه در زمان در زمان حضور ایشان و ان‌شاءالله ما در زمان ظهور امام عصر خود، نگاه به وجود مقدس ایشان که بکنیم، خدا را در آن‌ها مشاهده می‌کنیم. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنَا بِحُكَّامٍ يَقُومُونَ مَقَامَهُ لَوْ كَانَ حَاضِراً فِي الْمَكَانِ»[19] اگر خدا بنا بود در جایی مستقر شود و حاضر شود، می‌شد امام زمان شما. دوستانی که نام امام زمان را کم می‌برند، با این‌ها رفت و آمد نکنید، دوستی نکنید. کسانی که شما را مسخره می‌کنند که چه‌قدر شما یا صاحب‌الزمان می‌گویید، این‌ها روز قیامت اگر با آن‌ها معاشرت کردید، یقین بدانید که دست به دست یکدیگر خواهید زد و خواهید گفت که «يا لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»[20] ای کاش فلانی با من دوستی نمی‌کرد، من او را به عنوان دوست انتخاب نمی‌کردم. «لَقَدْ أَضَلَّني‏ عَنِ الذِّكْرِ»[21] اوّلی خبیث که در رأس این جریان واقع شده است، روز قیامت دست به دست یکدیگر می‌زند و می‌‌گوید: کاش من دومی را دوست خود نگرفته بودم، من را از در خانه علی بن ابیطالب دور کرد. این مطلب عیناً برای ما هم هست.

به طور کلی به شما دوستان سفارش می‌کنم با هر کس که عشق و علاقه‌ای به امام زمان (علیه الصلاة و السلام) در زمان ما ندارد یا از او سخن نمی‌گوید که جزء غافلین است و مسلماً جزء کسانی است که از آن وجود مقدس غافل هستند، مجالست نکنید یا کم بکنید. چون از عیسی بن مریم (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) سؤال شد: «مَنْ نُجَالِسُ»[22] با چه کسی بنشینیم؟ حضرت فرمود: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ»[23] کسانی که وقتی شما آن‌ها را می‌بینید، به یاد خدا بیفتید و «وجه الله» امام زمان شما است. با کسانی بنشینید که وقتی به آن‌ها می‌رسید و به آن‌ها نگاه می‌کنید، به یاد امام زمان بیفتید. در دعای ندبه می‌خوانیم: «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ».[24] «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ» کجا است آن وجه خدا؟ می‌دانید که چرا امام زمان را در لسان خاندان عصمت و طهارت وجه‌الله گفته‌اند؟ چون اکثر صفات و بلکه از نظر قیافه‌شناسان، تمام صفات درونی انسان از صورت او ظاهر است و تمام صفات الهی از وجود مقدس حجة بن الحسن ظاهر است. لذا اگر می‌خواهید با خدا ارتباط داشته باشید، توجه به خدا کنید و هر کس که می‌خواهد به خدا توجه کند، باید به امام زمان (علیه الصلاة و السلام) توجه کند و کسانی که خدای نکرده عنادی در این باب از خود نشان می‌دهند، با این‌ها نشستن سمّ است. ولو در لباس… هر لباسی که می‌خواهد باشد.

کسانی که یک شب و یک روز بر آن‌ها می‌گذرد و یادی از حجة بن الحسن نمی‌کنند. کسانی که در منبر، در سخنرانی، در مسائل مختلف، فرقی نمی‌کند، به یاد این عزیز فاطمه زهرا، این غریبی که در بیابان‌ها به توصیه امام عسکری از نظر ظاهر دور از ما زندگی می‌کند، به یاد این عزیز نیستند، با این‌ها معاشرت نکنید، با این‌ها ننشینید، هم‌صحبت نشوید، روز قیامت دست به دست یکدیگر نزنید و بگویید: کاش فلان شخص را دوست خود قرار نمی‌دادم. یک عده افراد هستند، این‌ها که اخیراً زیاد شدند و من بیشتر این مقدمه را برای این تذکر عرض می‌کنم که پیرو متصوفه و اقطاب و این‌ها هستند. کسی که می‌گوید: من قطب هستم. قطب نقطه وسط پرگار است، پس جایی برای امام زمان نگذاشته است. مواظب باشید آن‌ها را به عنوان خلیل خود، دوست خود، کسی که مورد توجه شما است، قرار ندهید که روز قیامت مثل آن‌هایی که از اوّلی و دومی پیروی کردند، آن‌طور متعصب و ناراحت خواهید شد و ان‌شاءالله، امیدوار هستم که دست همه ما به دامان بقیة‌الله (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) باشد و من می‌خواستم کمتر از این صحبت کنم، چون حضرت آیت‌الله راضی، استاد بنده… که بنده گام اوّلی را که به طرف معنویات برداشتم و البته ایشان خوب مربی بودند، من بد تربیت شدم، به وسیله ایشان بود. از ایشان تقاضا کردیم که تشریف بیاورند از محضر ایشان استفاده کنیم.

به هر حال من از ایشان، از استاد خود اجازه گرفتم که چند کلمه‌ای صحبت کنم. چون می‌دانم بعضی از شما دوست داشتید که بنده چند کلمه‌ای صحبت کنم، صحبت کردم و ان‌شاءالله این تذکر را فراموش نکنید، دست خود را از دامان امام زمان کوتاه نکنید. اگر روزی صدها، هزارها مرتبه بگویید: یا حجة بن الحسن دست من به دامان شما، آقا جان دست ما را از دامان خود کوتاه نفرما، جا دارد. «بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ»[25] و به خدا قسم اگر با چنین عقیده‌ای زندگی کنید، هم در دنیا و هم در آخرت سعادتمند خواهید بود و قلب مقدس فاطمه زهرا را از خود راضی کردید. والّا فاطمه اطهر در این روزها که میان بستر افتاده، با پهلوی شکسته، با صورت سیلی خورده، با بازوی ورم کرده و دائماً از امّت پیغمبر گله دارد، ان‌شاءالله از شما راضی خواهد بود و مسلماً آقا ولی عصر تشریف می‌آورد و بدن آن دو نفر را از خاک بیرون می‌آورد و آتش می‌زند و قلب مقدس فاطمه زهرا را شاد می‌کند.

خدایا به آبروی حجة بن الحسن همه ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدس او را از ما راضی بفرما. ظهور او را نزدیک بفرما. چشم ما به جمال روشن و منور بفرما. گرفتاری‌های شیعه را زیر سایه امام زمان برطرف بفرما.

 

 



[1]. ناس، آیات 1 تا 6.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏17، ص 47.

[3]. همان، آیه 1.

[4]. شوری، آیه 30.

[5]. ناس، آیه 1.

[6]. همان، آیه 3.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏68، ص 23.

[8] . تفسير القرآن الكريم (صدرا)، ج‏ 1، ص 90.

[9]. همان، ج ‏4، ص 421.

[10]. همان.

[11]. ناس، آیات 3 و 4.

[12]. اسراء، آیه 64.

[13]. اسراء، آیه 64.

[14]. ناس، آیه 5.

[15]. همان، آیات 5 و 6.

[16]. فرقان، آیه 28.

[17]. همان، آیه 29.

[18]. الكافي، ج ‏2، ص 598.

[19]. بحار الأنوار، ج‏ 99، ص 116.

[20]. فرقان، آیه 28.

[21]. همان، آیه 29.

[22]. الكافي، ج ‏1، ص 39.

[23]. همان.

[24]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 306.

[25]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 423.

۱۷ ربیع الثانی ۱۴۱۳ قمری – ۲۳ مهر ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر سوره ناس

تفسير سوره ناس  ۲۳/۷/۷۱

«أعوذ بالله من الشیطان الرّجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا الحجة بن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏» «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ * الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ».[1]

دو هفته قبل چند کلمه‌ای درباره این سوره مبارکه عرایضی عرض کردیم.  مطلب مهمی که در این آیه شریفه و این سوره مبارکه است، پناه بردن به خدا از شر خنّاس است. این خنّاس چه از جن باشد، چه از اِنس وسوسه است. قلب انسان همیشه ظرفی برای الهامات الهی و وسوسه شیطانی است. هرچه انسان به طرف بدی برود و صفات رذیله بیشتری داشته باشد، ظرف دل او بیشتر از هر چیز… خنّاس که حالا چه اِنس باشد، چه جن، بیشتر وسوسه می‌کند. شما وسوسه و الهام را مثل چیزی بدانید که در ظرف دل شما ریخته می‌شود. اگر یک زمانی انسان ظرف دل خود را در مقابل وسوسه‌های شیاطین قرار داد، پُر از وسوسه می‌شود. افرادی که وسواسی هستند، کسانی که در مسائل طهارت و نجاست و در مسائل مثلاً قرائت نماز وسواس دارند، این‌ها غالباً منجر به وسوسه در اعتقادات می‌شود و کم‌کم وسوسه در همه‌چیز می‌شود و از دایره انسانیت خارج می‌شوند.

کسانی هم که دارای الهامات هستند و ظرف دل آن‌ها پُر از الهامات است، این‌ها هم کم‌کم الهامات تبدیل به وحی می‌شود و با خدا ارتباط پیدا می‌کنند و اُنس با خدا خواهند داشت. وسوسه و الهام، هر دوی این‌ها به وسیله عوامل خدا و شیطان انجام می‌شود. یعنی ممکن است خدای تعالی مستقیماً با انسان حرف نزند، شیطان هم مستقیماً با انسان حرف نزند. هر کدام یک نماینده‌ای دارند. نماینده خدا مَلک است، نماینده شیطان یکی از شیاطین است. این‌ها در دل انسان می‌نشینند، گاهی مَلک و نماینده الهی آن‌چنان تسلط بر حکومت قلب شما دارد که تمام چیزهایی که در قلب شما خطور می‌کند، جنبه الهی پیدا می‌کند. کم‌کم دل پُرایمان سبب می‌شود که چشم انسان را کنترل کند، گوش انسان را کنترل کند، زبان انسان را کنترل کند، شکم انسان را کنترل کند و خلاصه شهوت انسان را کنترل کند. مثل یک حاکم قوی پرقدرت که اجازه نمی‌دهد دشمن وارد مملکت خود او شود و به هیچ وجه وسواس در دل انسان پیدا نمی‌شود که خدای تعالی درباره این افراد فرموده: ای شیطان «إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ»[2] تو در مملکت بندگان من، آن‌هایی که در قلب آن‌ها آن مَلک و نماینده مرا جای دادند و دائماً با توجه به فرمان‌های آن مَلک کار می‌کنند و بندگی مرا خواهند کرد، چون مَلک نماینده من است، آن‌چنان قدرتی دارد که نمی‌گذارد دشمن وارد آن مملکت شود.

اگر آمد و جریان به عکس شد، شما تخت سلطنت قلب خود را به شیطان سپردید که انسان خیلی در این‌جا در مخاطره است. وقتی که شیطان آمد، در قلب انسان نشست. او هم یک فعالیت این‌گونه دارد. کم‌کم تمام اعضا و جوارح انسان را تحت نفوذ خود قرار می‌دهد. هر کاری که انسان می‌کند، شیطانی است. فکر او شیطانی است، نگاه‌های او شیطانی است، شنیدنی‌های او شیطانی است، دیدنی‌های او شیطانی است و کلمات آنچه می‌گوید، شیطانی است و بالاخره شیطان مسلّط شده که گاهی خود انسان به ستوه می‌آید که چرا من تا این حد تحت تأثیر شیطان هستم؟ چرا بی‌دریغ دروغ می‌گویم؟ چرا بی‌دریغ غیبت می‌کنم؟ چرا بی‌حساب ظلم می‌کنم؟ چرا دل من مملؤ از حقد و کینه و حسادت و دشمنی نسبت به اولیای خدا و مردمان خوب است؟ علت آن این است که شما در دل خود، در قلب خود حاکمی را نشاندید که آن حاکم صددرصد مملکت قلب شما را، مملکت بدن شما را، فکر شما را، روح شما را تحت تأثیر قرار داده که خدای تعالی در قرآن درباره شیطان می‌فرماید: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ»[3] کسانی که ولایت شیطان را قبول کرده‌اند، شیطان بر آن‌ها تسلط پیدا کرده است. آقایان واقعاً از خدا بخواهید که به این حد نرسید که شیطان بر شما تسلط پیدا کند.

بعد انسان را آن‌چنان به غل و زنجیر می‌کشد که برای او میسر نیست که یک کار خیر انجام دهد. شما در دعای کمیل، شب‌های جمعه ممکن است بخوانید، اگر کسی توفیق دعای کمیل پیدا کند، در ضمن عرایضی که به پروردگار عرض می‌کنید، می‌گویید: «وَ قَعَدَتْ بِي أَغْلَالِي».[4] اغلال من، غل‌هایی که به دست و پا و چشم و گوش من زده شده، من را نشانده است. مثلاً دست یک نفر را به زنجیر بسته باشند، پای او را به زنجیر بسته باشند و او را به زمین میخ‌کوب کرده باشند، حتی نتواند بایستد «وَ قَعَدَتْ بِي أَغْلَالِي  وَ حَبَسَنِي عَنْ نَفْعِي بُعْدُ أَمَلِي وَ خَدَعَتْنِي الدُّنْيَا بِغُرُورِهَا وَ نَفْسِي بِجِنَايَتِهَا».[5] این کلمات که به اصطلاح از دل یک افرادی که این‌ها را شیطان نشانده است که اکثر مردم را شامل می‌شود، علی بن ابیطالب به ما دستور داده است که در شب‌های جمعه این کلمات را بخوانید و به پروردگار عرض حال کنید و از خدای تعالی کمک بگیرید. شیطان با تمام نیرو…

این خطاب که این سوره است، به پیغمبراکرم است. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»[6] من به پروردگار مردم پناه می‌برم. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» از شرّ وسوسه خنّاس. خنّاس، حال می‌خواهد جنی باشد یا اِنسی باشد. گاهی شما فکر نکنید که… می‌‌بینید که انسان چون حکومت قلب خود را به شیطان داده است، دوست دارد با مردمان شیطان‌سیرت زندگی کند. خود را محکی بزنید. اگر دیدید به طرف معصیت‌کارها، خائنین و انسان‌های بد، بهتر جذب می‌شوید، بدانید که قلب شما در تصرف شیطان است. اگر به اهل معنا، کمالات، متدینین، افراد باایمان بهتر جذب می‌شوید، بدانید که قلب شما از تصرف شیطان خارج شده است، قدر خود را بدانید. اگر در یک مجلس علم و دانش نشستید و نشاطی پیدا کردید، بدانید که قلب شما هنوز صددرصد در تصرف شیطان نیست. اما اگر نه، در مجالس عزاداری یا مجالس علم و دانش یا مجالس معنوی نشستید، بی‌حال شدید، اما همان وقت، همان شب در یک مجلسی که می‌‌گویند، می‌خندند… حال خنده منافات ندارد، هم رحمانی دارد، هم شیطانی دارد. اما غیبت می‌کنند، دیگران را دست می‌اندازند، به هر حال مجلس لهو و لعب است. می‌بینید که نه، نشاط خوبی پیدا کردید. انسان یک مرتبه نگاه می‌کند و می‌بینید که ساعت دوازده شد، امشب چه‌قدر شب زود گذشت، خوش گذشت. این‌جا بدانید که دل شما در تصرف شیطان است. انسان خیلی باید دائماً خود را مواظبت کند.

شما یک اتاق دارید، یک اتاق که می‌خواهید در آن استراحت کنید. مراقب هستید که مار وارد این اتاق نشود، عقرب وارد این  اتاق نشود. مواظبت می‌کنید که دزد وارد این اتاق نشود، مواظبت می‌کنید که حتی سوسک وارد اتاق نشود. چرا؟ به جهت اینکه اتاق جای این‌ها نیست. قلب شما عرش پروردگار است. خدای تعالی وقتی که قلب شما و روح شما را… قلب همان روح است. قلب شما و روح شما را که در عرش بود که روایات دارد… همه شما بر عرش بودید.

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود                 آدم آورد در این دیر خراب آبادم

روایت دارد که خدای تعالی روح انسان، ارواح انسان‌ها را در یک مقام بالایی خلق کرده است. حتی صریح آیه شریفه قرآن است: «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏»[7] روح خود من، روحی که با خدا اُنس داشته، روحی که با پروردگار مرتبط بوده، روحی که کنار علی بن ابیطالب بوده است. حضرت ابراهیم (علیه السلام) که ملکوت آسمان‌ها را دید در روایت است که وقتی که نگاه کرد، دید یک خورشید تابانی که تمام عالَم وجود را روشن کرده، در آسمان هست. گفت: خدایا این نور، این خورشید تابان، این بهترین خلق، این کیست؟ خطاب رسید: این نور مقدس علی بن  ابیطالب (علیه الصلاة و السلام) است. آنروز هنوز شما نبودید. از نظر ظاهر به دنیا نیامده بودید. آن‌روز شما هنوز در این بدن‌ها وارد نشده بودید. حضرت ابراهیم است، حدوداً چهار هزار سال قبل در دنیا بوده است. می‌گوید: نگاه کردم، دیدم اطراف این خورشید ستاره‌های نورانی در حرکت هستند. گفتم: خدایا، این ستاره‌ها چه کسانی هستند؟ خدای تعالی فرمود: این‌ها ارواح شیعیان علی بن ابیطالب هستند. روح شیعه در عالَم اعلاء… این‌ها مأنوس با علی بن ابیطالب و سایر ائمه و پیغمبراکرم بودند.

روح خدا هستید. این ارواحی که در وجود ما است و امروز دستخوش شیطان قرار گرفته است، این ارواح روح خدا است. نه اینکه از بدن، از وجود خدا جدا شده باشد، خیر. روحی است بسیار پرارزش که خدای تعالی می‌گوید: روح من. همان‌طور که اگر یک جوانی، یک شاگردی شما داشته باشید که خیلی مطیع باشد، شما می‌گویید: پسرم. خدای تعالی هم می‌فرماید: روح من. این حالا آمده در این دنیا دستخوش شیطان واقع شده است. شیطان حمله کرده است. شما هم درِ دل خود را به روی او باز کردید، یک کرسیچه به او دادید، او را گوشه دل خود نشاندید و به او اجازه دادید که حکم‌فرمایی کند، گوش شما را در اختیار بگیرد. اگر حرف خدا در میان می‌آید، حرف امام زمان در میان می‌آید، حرف معنویات در بین می‌آید، انسان بی‌حال می‌شود. چرا؟ چون برای شنیدن این مطالب آماده نیست. اما اگر حرف معنویات و خدا باشد، کسالت دارید. به جهت اینکه وارد قلب نمی‌شود، به دل نمی‌نشیند، حرف خوب به دل انسان نمی‌نشیند.

خدا می‌داند گاهی شده است که من دو ساعت با تمام رموز و هنرهایی که درباره اینکه دیگری را از خواب غفلت بیدار کنم… گاهی داشتم. با یک نفر صحبت کردم، حرف زدم، کوچکترین اثری در او نکرده است. حال من که سهل است، پیغمبراکرم آن کسی که کلام او مانند… -چه عرض کنم- آن‌چنان نفوذ دارد که کفار و مشرکین، آن‌ها خودشان تحت اختیار… یعنی فکر آن‌ها تحت اختیار خود آن‌ها نیست. وقتی وارد مسجدالحرام می‌شدند و پیغمبراکرم نشسته بود و قرآن می‌خواند، پنبه در گوش خود می‌کردند که اگر صدای پیغمبر را شنیدند، ممکن است تحت تأثیر قرار بگیرند. ببینید که کلام چه‌قدر نفوذ دارد و همین‌طور هم بود. بعضی از آن‌ها بر خلاف دستور شیطان عمل می‌کردند. به قول شخصی می‌گفت: بی‌عقلی می‌کردند. بر خلاف دستور شیطان عمل می‌کردند، می‌گفتند: معنا ندارد که پنبه در گوش ما باشد. پنبه را خارج می‌کردند، تا گوش می‌دادند، می‌نشستند، می‌ماندند، تحت تأثیر قرار می‌گرفتند، مسلمان می‌شدند.

این پیغمبر با همه علاقه‌ای که دارد… به هر حال انسان دوست دارد اقوام و خویشاوندان خود… هم دستور پروردگار است و هم دوست دارد که اقوام و خویشاوندان او به طرف بهشت هدایت شوند، چون خدای تعالی می‌فرماید: «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[8] هم خود شما و اهل شما، وابستگان شما، آن‌هایی که به شما مربوط هستند، این‌ها را از آتش جهنم نجات دهید. پیغمبراکرم خیلی اصرار داشت «حَريصٌ عَلَيْكُمْ».[9] خیلی اصرار داشت که حداقل عموی او، لااقل آن فردی که از قریش است، از بنی هاشم است از جهنم نجات پیدا کند. اما خدای تعالی می‌گوید: چرا؟ چرا این‌ها این‌طور بودند که خدا می‌گوید: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏».[10] تو ای پیغمبر، نمی‌توانی به مُرده حرف بشنوی. «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏»[11] ای پیغمبر، قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیندازی و می‌فرماید: «إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ»[12] تو کسی را که دوست داری، نمی‌توانی هدایت کنی. او قلب  خود را به شیطان سپرده است، شیطان اجازه نمی‌دهد که حرف شما وارد قلب او شود. نمی‌شود به آسانی درِ بسته را باز کرد. قلبی که شیطان آمده و حکومت آن را در اختیار گرفته است… همه عرض من این است که حواس شما جمع باشد، قلب خود را به شیطان ندهید. وسوسه‌های شیطان وارد نشود. چه خیلی مقدس شوید و از طهارت و نجاست وسواس داشته باشید یا در قرائت نماز، بالاخره وسوسه، وسوسه است و چه بی‌بند و بار باشید و در مقابل گناه و افکار شیطانی، اعمال شیطانی بی‌تفاوت باشید، قلب را به شیطان سپردید.

وقتی انسان قلب خود را به شیطان سپرد و شیطان حاکم قلب او شد، «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ»[13] شیطان بر قلب انسان تسلط پیدا کرد، تمام اعضا و جوارح را تحت تأثیر قرار می‌دهد و دیگر این انسان کار خدایی نمی‌کند، هیچ. اما اگر خیر، انسان دل خود را به خدا سپرد، لااقل اراده داشت که با خدا ارتباط داشته باشد، حتی مجالست شما باید با افرادی باشد که این‌ها خدایی هستند. رؤیت افرادی را بیشتر داشته باشید که شما را به خدا متوجه کنند. از حضرت عیسی سؤال کردند: «مَنْ نُجَالِسُ»[14] با چه کسی بنشینیم؟ فرمود: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ»[15] وقتی که به او نگاه می‌کنید، به یاد خدا بیفتید. اما یک فردی که خود را درست کرده، فاسق، فسق از سر و صورت او می‌ریزد، شما وقتی به او نگاه می‌کنید، به یاد خدا می‌افتید؟ چه کسی انسان را به یاد خدا می‌اندازد؟ آن کسانی که یک معنویتی دارند. وقتی که نگاه کردن به او انسان را به یاد خدا بیندازد، کلمات او بهتر، حرکات او بهتر. باید همه شما افرادی باشید که اعمال شما مردم را به سوی خدا دعوت کند. «كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ»[16] مردم را بخوانید بدون… به غیر از زبان، یعنی با عمل خود.

با شما یک شبانه‌روز می‌نشینند، می‌بینند جز راستی، جز صداقت، جز عمل صحیح، جز حرف آخرت و خدا چیز دیگری نمی‌شنوند. خود شما با این‌طور افراد بنشینید و افرادی هم که… شما هم طوری باشید که هر کسی با شما می‌نشیند، این برداشت و این استفاده را بکند. آن‌وقت وقتی که این‌طور شدید، وقتی که اعمال شما، کلمات شما و حتی قیافه شما مردم را به سوی خدا دعوت کرد و به سوی خدا کشاند و دیگران را به یاد خدا انداخت، آن‌وقت می‌دانید که چه کار کردید؟ بهترین خلق خدا شدید. «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ»[17] از کلام گرفته تا سایر مسائل، اعمال. چه کسی از نظر کلام بهتر از آن کسی است که مردم را به سوی خدا دعوت کند؟

یک خانمی که موهای سر خود را بیرون گذاشته و صورت خود را آرایش کرده است…حالا بر فرض در میان مردها هم نیامده، در خود خانم‌ها، خانم‌های دیگر را به یاد خدا می‌اندازد یا به یاد شیطان می‌اندازد؟ اگر کسی از دیدن شما به یاد خدا افتاد، شما انسان خوبی هستید. اگر به یاد شیطان افتاد، شما خیلی انسان بدی هستید. یک مردی که خدای نکرده معصیت کرده، تظاهر به معصیت کرده، قیافه او طوری است که هر کسی که به او نگاه می‌کند، می‌بیند که شیطان بر او مسلّط است. حال من نمی‌خواهم خصوصیاتش را بگویم. آیا شما را به یاد خدا می‌اندازد؟ آثار سجده در پیشانی، صورت مورد رضایت امام زمان… یک زمانی یک شخصی سیگار می‌کشید، به او گفتم: اگر در همین لحظه‌ای که دهان شما بوی سیگار می‌دهد آقا را ملاقات کنید و بخواهد با شما معانقه کند، لب و دهان شما را ببوسد و طبعاً این بوی تعفن سیر… من یک شخصی را دیدم که هیچ‌وقت سیر نمی‌خورد، من نمی‌گویم که شما نخورید، چون سیر خاصیت بسیار دارد. گفت: شاید در همین مدتی که دهان من بوی سیر می‌دهد، بخواهم با امام زمان خود ملاقات کنم و من حضرت را اذیت کنم. حالا تا چه برسد به کاری که گناه دارد، انسان انجام بدهد. گاه‌گاهی هم می‌شود؟ بله، همان لحظه‌ای که محاسن خود را از ته تراشیدید، حالا بنا شد که خدمت امام زمان برسید.

چرا انسان کارهای گناه را بکند؟ چرا؟ به خدا قسم این دنیا نمی‌ارزد. حالا خانم‌ها، آقایان خود را آرایش کنند، مگر چه می‌شود؟ چه می‌شود؟ انسان چه‌قدر باید پست باشد که امام زمان را به دو نفر آدمی که می‌خواهند در خیابان به او نگاه کنند، بفروشد. واقعاً بیاید تصمیم بگیریم که گناه نکنیم. تصمیم بگیریم که برای خود راهی به سوی خدا باز کنیم. با خدا اُنس بگیریم. اگر انسان رفیقی داشته باشد که خیلی شخصیت داشته باشد… برای همه ما اتفاق افتاده است که با یک نفر هستیم، مثلاً او رئیس یک جایی است، مدام دل ما می‌خواهد که هر کسی که با ملاقات می‌کند، بگوییم که این آقا رئیس مثلاً فلان تشکیلات است، او را معرفی کنیم. یعنی من این‌قدر شخصیت دارم که با یک آقای رئیسی راه می‌روم. بروید بالا و به امام زمان برسید، بالاتر بروید و به پیغمبر برسید، بالاتر بروید و به خدا برسید. با خدا راه بروید. رفیق شما خدا باشد.

خیلی بد است که انسان فرقی بین خدا و شیطان نگذارد. اعمال شیطانی را که انسان علنی انجام می‌‌دهد، او افتخار می‌کند که من با شیطان رفیق هستم. این آقایی که همراه من است و من اطاعت او را می‌کنم، جناب شیطان است و من این صدا را… چون خانم‌ها هم در این مجلس هستند و صدای من را می‌شنوند، بیشتر درباره خانم‌ها می‌گویم. چون شیطان طمع زیادی به خانم‌ها دارد. چون اگر شیطان توانست زن خانه را تحت نفوذ خود قرار دهد، مرد خانه مجبور است تقریباً، تا یک حدی، یعنی لااقل فشار روی او می‌آید که تحت تأثیر شیطان قرار بگیرد. شیطان حضرت آدم را از طریق حوا گمراه کرد و انسان باید خیلی پستی را بپذیرد که شیطان را بهتر از خدا بداند. نفس اماره خود را بهتر از خدا بداند. خیلی پست است. اگر از شما پرسیدند که پست‌ترین انسان چه کسی است؟ شما فوراً می‌گویید کسی که کارهای شیطانی را بر کارهای الهی ترجیح بدهد. این پست‌ترین است، حال هر کسی که می‌خواهد باشد، در هر مقامی باشد.

چه‌قدر خوب است که انسان با امام زمان هم‌نشینی کند «خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذاً»[18] خدایا تو امام زمان را برای ما خلق کردی، در دنیا او را نگه داشتی که پناهگاه ما باشد، نگهدار ما آن حضرت باشد. آن حضرت نگهدار شما است، شما را حفظ می‌کند. خدایا تو را به آبروی مادر او زهرا قَسم می‌دهیم که ما را آنی از امام زمان خود جدا نکن. اگر انسان با حجة بن الحسن (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) آشنایی پیدا کرد، هیچ‌چیز او را مأیوس نمی‌کند. اصلاً یأس در زندگی او نیست. گفت:

یکی وصل و یکی هجران پسندد                یکی درد و یکی درمان پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران             پسندم آنچه را جانان پسندد

حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)… طبیعی است دیگر، شاید از اول عالَم تا آخر عالم کسی این‌همه مصیبت، یک‌جا، در یک روز ندیده است. لذا گفته‌اند: «إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ»[19] و درجه نهایی مصیبت حضرت کجا بوده است؟ در وقتی که در میان گودی قتلگاه افتاده است، تمام اصحاب او شهید شدند، همه فرزندان او کشته شدند، بدن خود او پُر از زخم، نگاه می‌کند، می‌بیند لشکر آماده حمله به خیمه‌ها و آن‌ها هم غیرت‌الله، این‌جا کلماتی از حسین بن علی نقل شده است. ببینید چه‌قدر آرام است، چه‌قدر دل او به خدا است. امام ما است و ما هم باید به آن حضرت اقتداء کنیم. می‌گویند: «رضاً برضائک». رضا به معنای خشنودی است. از خشنودی تو خشنود هستم. چه‌قدر خوب است، چه‌قدر انسان در چنین موقعیتی راحت است. مصائب ما که چیزی نیست.

من یکی از علمای بزرگی را دیدم،  یک سکته تقریباً ناقصی متوجه او شده بود، دست‌ها و پاهای او از کار افتاده بود. وقتی که من بر او وارد شدم… این را درباره مرحوم بافقی هم یکی از علما نقل کردند. در عین حال گفت… گفتم: حال شما چطور است؟ می‌خندید، گفت: خدا به من گفته که شما دیگر دست و پای خود را تکان نده، من بندگان خود را می‌فرستم که لقمه در دهان شما بگذارند، من دوستان خود را می‌فرستم که به شما کمک کنند و می‌بینید که به من کمک می‌کردند. ببینید این معنای رضا است. خدا کند که همه ما به مقام رضا برسیم. خدا برای ما فقر می‌خواهد، بخواهیم. مرض می‌خواهد، مرض می‌خواهیم.

جابر خدمت حضرت باقر (علیه الصلاة و السلام) آمد… یعنی حضرت باقر به منزل جابر بن عبدالله انصاری تشریف آوردند، از او پرسیدند که حال شما چطور است؟ گفت: الحمدلله به مقامی رسیدم که فقر را بهتر از غناء می‌خواهم. بعضی‌ افراد این‌گونه هستند. مراتب مراحلی دارد، کمالات مراحلی دارد. یک مرحله آن همین است که انسان طوری بی‌اعتنا به دنیا می‌شود که فقر را بهتر از غناء می‌خواهد، مرض را بهتر از صحت می‌خواهد. حضرت می‌خواست او را یک مرحله بالا ببرد، او را به مرحله رضا برساند، او را به مرحله تسلیم برساند. فرمود: ما اهل‌بیت عصمت این‌طور نیستیم. شما چطور هستید؟ جابری که پیغمبر را دیده، علی بن ابیطالب را دیده، حضرت امام حسن و امام حسین را دیده، حضرت سجاد را دیده و به پنج معصوم خدمت کرده و شاگرد خوبی هم بوده است. شما چه می‌خواهید؟ فرمود: ما هرچه محبوب ما بخواهد، به تعبیر ما، هرچه خدای ما بخواهد، آن را می‌خواهیم. اگر برای ما فقر را خواست، فقر را می‌خواهیم. اگر غناء را خواست، غناء را می‌خواهیم. اگر صحت را خواست، صحت را می‌خواهیم. اگر مرض را خواست، مرض را می‌خواهیم. این معنای تسلیم و رضا است. ولی اگر انسان به این مرحله رسید و صددرصد خدا در قلب او حاکم بود و هیچ خواسته‌ای از خود نداشت، این شخص دیگر راحت است، واقعاً راحت است. یعنی لذتی که این شخص می‌برد…

یکی از بزرگان می‌گفت که من حاضر هستم پنج دقیقه آن زندگی را با عمر صد ساله دنیا عوض کنم. بدون آن حالت تسلیم و رضا. این‌قدر راحت است. نوکر می‌آورید درِ خانه… یک وقت است که یک نوکر درِ خانه کسی می‌آید که خیلی ضعیف است، مدام غصه می‌خورد که ما آن‌جا چه می‌کنیم. یک زمانی در زمان شاه جلوی درِ حرم ایستاده بودم، دو خادم امام رضا… آن‌جا، خادم‌های آن‌ وقت‌ها با هم صحبت می‌کردند و می‌گفتند که آن‌هایی که خادم درِ خانه شاه‌های معمولی هستند، مدام خوشی و خرّمی و این‌ها است. اما ما این‌جا هرچه می‌شنویم، گریه است و ناله است و… لذا ما همیشه رنجور… داشتند شکایت می‌کردند که ما رنجور می‌شویم، چه می‌شویم، فلان و این‌ها… من فکر کردم که او در چه بُعدی دارد به این آستانه مقدسه نگاه می‌کند؟ واقعاً. و چه فکری دارد. اگر کسی با خدا مأنوس شود… به خدا قسم نمی‌دانید که محبت حجة بن الحسن چه‌قدر عجیب است.

اگر یک لحظه از زندگی سید بن طاووس، زندگی سید بحرالعلوم را به شما بدهند، شما نمی‌توانید روی پای خود… تا می‌گوید: یا صاحب‌الزمان، حجة بن الحسن می‌فرماید: لبیک. به محض اینکه می‌گوید: یا الله. می‌گوید: لبیک. ببینید که چه‌قدر ارزش دارد. وابسته به یک مقام بسیار پُرعظمت و پُرارزش که هیچ ارزشی در دنیا به حد او نیست. زندگی موفق به این می گویند… ولو یک لحظه آخر عمر، همان لحظه‌ای که عزرائیل آمده است. اقلاً در آن لحظه این حالت به ما دست بدهد که امام زمان خود را بالای سر خود ببینیم. بفرماید: من از شما راضی هستم. خوشا به حال حرّ بن یزید ریاحی، خوشا به حال حبیب بن مظاهر، خوشا به حال آن‌هایی که وقتی می‌خواهند از دنیا بروند، امام زمان بالای سر آن‌ها می‌آید. چه‌قدر پُرارزش است. اصحاب سیدالشهداء…

زینب کبری کنار گودی قتلگاه آمد… ببینید وقتی از زینب سؤال می‌شود و به او سرزنش می‌شود «کیف رأیت صنع الله بک» ابن زیاد می‌گوید: دیدی که خدا با شما چه کرد؟ می‌‌گوید: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا»[20] من جز خوبی هیچ‌چیز ندیدم. زینب کبری کنار گودی قتله‌گاه آمد. ان‌شاءالله امشب مولای ما، امام زمان ما در مجلس ما تشریف بیاورند. ان‌شاءالله حال توجهی در محضر آقای خود، حجة بن الحسن پیدا کنیم. زینب کبری کنار گودی قتله‌گاه آمده است. چشم او به بدن پاره‌پاره برادر افتاد. دوزانو روی زمین نشست، دست‌ها را زیر بدن ابی‌ عبدالله الحسین برد، صدا زد: خدایا این قربانی را از آل محمد قبول کن.

اگر صبح قیامت را شبی است آن شب است، امشب             طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است، امشب

جهان پر انقلاب و من اسیر، این دشت پر وحشت حسین من            تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تب است امشب

عزیز من، سرت مهمان خولی و تنت با ساربان همدم…

 



[1]. ناس، آیه 1 تا 6.

[2]. حجر، آیه 42.

[3]. نحل، آیه 100.

[4]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ‏2، ص 845.

[5]. همان.

[6]. ناس، آیه 1.

[7]. حجر، آیه 29.

[8]. تحریم، آیه 6.

[9]. توبه، آیه 128.

[10]. نمل، آیه 80.

[11]. طه، آیات 1 و 2.

[12]. قصص، آیه 56.

[13]. نحل، آیه 100.

[14]. الكافي، ج ‏1، ص 39.

[15]. همان.

[16]. بحار الأنوار، ج‏ 67، ص 309.

[17]. فصلت، آیه 33.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 109.

[19]. همان، ج 44، ص 286.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 116.

۲۳ رجب ۱۴۲۳ قمری

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

الحمدلله و الصلاۀ و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیّۀ الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و اللعنۀ الدّائمۀ علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

 قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ‌ (75) قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ‌ (76) قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِيمٌ‌ (77) وَ إِنَّ عَلَيْکَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ‌ (78)  (سوره ص)

      قضیه شیطان بخصوص در بخش سجده نکردنش به حضرت آدم چند بار در قرآن مجید تکرار شده، نه آنکه تکرارش بی فایده یا تکرارش همان کلام قبلی را تکرار کرده باشد. در آیات مختلف به جنبه های مختلفِ قضیّه، ذات مقدس پروردگار اشاره کرده و در اینجا که بیان می فرماید، خدای تعالی به ابلیس میگوید چه چیز تو را منعت کرد اینکه سجده کنی به چیزی که من با دو دستم خلقش کردم؟ استکبرت ام کنت من العالین(ص/75) این کاری که تو انجام دادی یا از روی تکبر بوده یا اینکه تو خودت را جزء برترین ها تصور نموده ای. اگر خوب دقت در این آیه شریفه بشود یک مطلبی که ما همیشه تذکر داده ایم کاملا از آن روشن میشود و آن این است که اعمال انسان در اثر یک صفات باطنی بروز و ظهور می کند. گاهی انسان و حتی اجنّه و شیطان یک صفات باطنی دارند که تزکیه نکرده اند و آن صفت آنها را به اعمالی وادار می کند. در آن روزی که خدای تعالی حضرت آدم را خلق فرمود و به حضرت آدم همه چیز را تعلیم نمود، به ملائکه امر کرد که حضرت آدم را سجده کنند. همه سجده کردند مگر ابلیس. ابلیس از اجنه بود ولی در میان بندگان خدا که همه از ملائکه بودند وارد شده بود و دراثر عبادت، خودش را با آنها هماهنگ و بلکه خودش را جزء آنها قرار داده بود، امر الهی به سجده حضرت آدم که نازل شد، طبعا شامل همه ملائکه و هر کس با ملائکه هست میشود – از باب تغلیب- و شیطان که آن موقع اسمش عزازیل بود و در میان ملائکه قرار گرفته بود، مشغول عبادت بود، وقتی امر به سجده از طرف پروردگار آمد طبعاً شامل او هم میشود و لذا همه سجده کردند الّا ابلیس، ابلیس سجده نکرد، خدای تعالی علت سجده نکردن ابلیس به حضرت آدم در میان ملائکه را در اینجا مورد سؤال قرار میدهد، خوب دقت کنید آیه شریفه را، یا ابلیس ما منعک(ص/75) چه چیز منعت کرد؟ معلوم است یک چیزی در باطنش بوده که او ابلیس را منع کرده که ان تسجد لما خلقت بیدی(ص/75) چه چیز تو را منعت کرد که سجده کنی بر آنچه من با قدرت خودم خلقش کرده ام؟ ببینید در اینجا اشاره است به اینکه، اگر انسان کار بد یا خوبی را کرد به خاطر یک مسائل باطنی اوست، یک چیزی او را منع میکند، یک چیزی او را امر می کند، چه به خوبی و چه به بدی، گاهی میشود انسان دروغ می گوید، چه چیز تو را وادار به دروغ کرد؟ انسان اخلاق نشان می دهد، چه چیز تو را وادار به حسن خلق کرد؟ انسان گاهی خیانت می کند، چه چیز تو را وادار به خیانت کرد؟ و بالاخره چه چیز تو را وادار به گناه کرد؟ چه چیز تو را وادار به اطاعت و عبادت و نماز شب کرد؟ منظورم از این مطالب این است که باطن انسان، صفات درونی انسان، صفات روحی انسان، انسان را به اعمال نیک و بد وادار می کند.

      به همین جهت است که آنقدر اصرار شده تا میتوانید تزکیه نفس کنید، یک مثالی که مکرر زده ام باز هم بهترین مَثَلهاست، این است که اگر شما وارد بیمارستانی بشوید، بیماری ناله می کند، بخاطر نظم بیمارستان طبیب می آید می گوید آهسته، ناله نکن، امّا طبیبی که معالج است به او می گوید چرا ناله می کنی؟ چرا اینگونه صدایت را بلند کرده ای؟ کجایت درد می کند که ناله می کنی؟ مریض هم می گوید این محل از بدنم درد می کند، مرا وادار به ناله کردن نموده است. در مسائل روحی هم همینطور است. اگر می خواهید اساسی کار کنید. به یک جوان معصیتکار، یا غیر از جوانها بعضی ها در سن پیری هم مریضند، معصیت می کند، نباید به او بگوئید معصیت نکن، البته به همان مقداری که طبیب وقتی وارد اتاق مریض می شود به او می گوید ناله نکن، به همان مقدار باید یک طبیب به مریض، آن کسی که صفات رذیله دارد و معمولا بخاطر این صفات رذیله معصیت می کند، باید طبیب روحی از او سؤال کند چه چیز سبب شده که تو گناه می کنی؟ چرا گناه می کنی؟ وقتی که این مطلب را پرسید، همانطوری که ذات مقدس پروردگار میفرماید یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی(ص/75) چه چیز سبب شد که تو سجده نکردی؟ این همه مردم دارند نماز می خوانند، ملائکه همه به سجده افتاده اند کلّهم اجمعون(ص/73) تو چه علت داشت؟ چه کسالتی داشتی؟ چه مرضی داشتی که سجده نکردی؟ نمیدانم به این نکته خوب متوجه هستید؟ آنهائی که می گویند تزکیه نفس ترک محرمات و انجام واجبات است، همین جا اشتباهشان معلوم میشود، ترک محرمات یعنی مثل کسی است که به مریض می گوید ناله نکن، این ناله نکن علاج او را نمی کند، باید او را معاینه کرد، باید بهش رسید، بررسی کرد، اکثر جوانهای ما بخصوص در زمان ما اینها یک گناهانی دارند که اگر گناهشان شناخته نشود، بلکه آن مرض روحی شان شناخته نشود قابل معالجه نیستند، باید حتماً مرض را روحانیون تشخیص بدهند، آن کسانی که می خواهند مردم را معالجه کنند باید اوّل سؤال کنند آقا تو چرا اینقدر گناه می کنی؟

      در مشهد همین جایی که امروز شهر مقدس مشهد است، یک طرفِ این بخش از زمین نوغان بود، یک طرف سناباد، در وسط این دو قریة بزرگ، باغی حمیدبن قحطبه داشت که هارون الرشید را در همان باغ و همان کاخ دفن  کرده اند و علی بن موسی الرّضا علیه الصّلاۀ و السّلام را هم همانجا دفن کرده اند، حمیدبن قحطبه در روز ماه رمضان این شخص می گوید من وارد بر او شدم، دیدم دارد روزه اش را میخورد، گفتم امیر که مسافر نیست لابد کسالتی دارند که روزه برایشان جایز نیست، گفت نه کسالت هم ندارم، من یک عملی در زمان هارون الرشید کرده ام که مطمئن و یقین دارم خدای تعالی مرا نخواهد آمرزید و لذا روزه ام را میخورم، هر معصیتی را میکنم، آن عمل چه بوده؟ در همان محلی که فعلاً فردوسی دفن است، در طرف دست چپ یک گنبدی شما آنجا می بینید که آنجا زندان هارون بوده، حمیدبن قحطبه می گوید یک شب هارون الرشید فرستاد دنبال من که أجِبِ الامیر، امیر را اجابت کن، من هم فورا لباس پوشیدم، بسیار ترسیده بودم، نزد هارون الرشید رفتم، دین هارون خیلی غضبناک است، از من پرسید تا کجا حاضری در راه ما خدمت کنی؟ گفتم جان و مالم را در راه شما میدهم، گفت برو، ناراحت شد، من آمدم منزل، فاصله ای نشد باز دو مرتبه فرستاد دنبال من، تا کجا حاضری در راه ما کمک بکنی؟ گفتم جانم، مالم، ناموسم و تمام اموالم را میدهم، باز قبول نکرد من را برگرداند، دفعه سوّم فرستاد در یک شب دنبال من، من حاضر شدم، فهمیدم هارون الرشید بیشتر از اینها میخواهد من سرمایه بگذارم، به من گفت تا کجا حاضری در راه ما خدمت کنی؟ گفتم جانم، مالم، ناموسم، اموالم و دینم را حاضرم در راه تو بدهم، دیدم شکفته شد. وقتی گفتم دینم را می دهم خیلی باز شد، گفت پس هر چه این غلام می گوید امشب تو باید دستورات او را مثل دستورات من عمل کنی، من عقب غلام راه افتادم، یک استاندارِ بخشی از مملکت اسلامی عقب یک غلام سیاه راه افتاده و فرمان او فرمان هارون، با توجه به اینکه دینش را در راه هارون الرشید داده، می گوید من وارد این زندان شدم، درب یک اتاق را باز کرد، یک عده سادات در سنین قبل از تکلیف، اینها به غل و زنجیر بسته شده، به من گفت هارون الرشید دستور داده که همه اینها را باید سر بِبُری و در میان این چاه بیندازی، من گفتم چشم، همه را کشتم در میان چاه انداختم. درب اتاق دوّم را باز کرد، یک عده جوان مشغول تهجّد و نماز شب هستند، اینها را هم باید بکشی و در همان چاه بریزی، آنها را هم کشتم و در میان چاه ریختم. درب اتاق سوّم را باز کرد، پیرمردهایی محاسن سفید همه از فرزندان فاطمه زهرا سلام الله علیها نوزده نفر آنها را کشتم و در چاه ریختم نفر آخر پیرمردی بود، آثار سجده در صورتش بود، به من گفت: روز قیامت جواب فاطمه زهرا سلام الله علیها را چه خواهی داد؟ شصت نفر از فرزندانش را کشته ای در چاه ریخته ای! من دستم لرزید تکانی خوردم دیدم غلام به من نهیب زد تو مگر نگفتی دینم را در راه تو داده ام؟ او را هم کشتم و در میان چاه ریختم.

      این عمل از کجا سرچشمه میگیرد؟ این کار حمیدبن قحطبه از کجا سرچشمه میگیرد؟ از بی ایمانی، از اینکه دینش را داده که حضرت رضا علیه الصّلاۀ و السّلام فرمود: آن یأسش از رحمت خدا که می گوید دیگر خدا مرا نخواهد آمرزید، گناهش بیشتر از شصت نفر از فرزندان فاطمه زهرا سلام الله علیها را در یک شب کشتن است، آنچه که برای خدا ارزش دارد ایمان انسان است، استقامت انسان است، بازگشت اوست بسوی خدا و در نتیجه صراط مستقیم دین است. افرادی که در صراط مستقیم نیستند، افرادی که استقامت در دینشان ندارند، افرادی که با صورت تُرُش کردن هارون دینشان را میدهند اینها همینگونه گرفتارند که می بینید. در تاریخ زیاد اینجور افراد داریم که بسیار متدین به صورت ظاهر مقدّس، امّا وقتی که پای امتحان پیش می آید بوسیله نداشتن استقامت، بوسیله داشتن امراض روحی، آنچنان خودشان را از دست می دهند، منتهی یکی حمیدبن قحطبه است آن کار بسیار بسیار زشت را انجام میدهد، یکی هم یک انسانی است برای مختصر جنایت، برای مختصر نفعی که ممکن است برایش پیش بیاید، دینش را از دست میدهد. آنچه که از این آیه من می خواهم امشب برای شما درسی باشد، مطلبی باشد و به آن توجه کنید این است که از شما سؤال میشود چرا بد اخلاقی کردی؟ چه چیز باعث شده که تو به زیر دستت بد اخلاقی بکنی؟ چه چیز باعث شد که دروغ بگویی؟ چه چیز باعث شد که غیبت بکنی؟ چه چیز باعث شد که گناهان مختلف بکنی؟ باید این سؤال را هر سالک الی الله اگر یک وقتی اشتباهی کرد از خودش بپرسد، به خودش خطاب بکند چرا من اینطوری شدم؟ چرا من این گناه را کردم؟ چرا من حتّی این غفلت را از یاد خدا پیدا کردم؟ ما منعک ان تسجد اذ امَرتُک(الاعراف/12)، ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی(ص/75) نمی فرماید تو گناه کردی، گناهکار نباید باشی، گناهکار انسان نباید باشد امّا برود ریشه اینکه گناهکار شده را پیدا بکند در وجود خودش تجسس کند که چرا من فلان گناه را انجام دادم؟ این را تجسس بکند، می بینید خدای تعالی برای شیطان دارد روشن میکند استکبرت اینی که انسان پروردگار را اطاعت نکند، اینی که انسان کاری را بهش گفته اند و بسیار خوبه و همه انجام می دهند او نمی کند یا در اثر تکبره و یا در اثر این است که خودش را از برترها میداند. فلانی من را دعوت کرده فلان فرد بی شخصیت هم دعوت کرده، حساب تقوی او را نمی کند.

      عثمان خدمت پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم نشسته بود، هنوز مسلمان نشده بود، شخص پولداری است با لباس فاخر آمده سخنان رسول اکرم صل الله علیه و آله وسلم را میشنود، عبدالله بن ام مکتوم وارد شد، مؤذن پیغمبر صل الله علیه و آله وسلّم است اما چشمش نابیناست، آمد مستقیم کنار عثمان نشست، عثمان خودش را جمع کرد، رویش را برگرداند، مثل اینکه ناراحت شد از اینکه او پهلوی این نشسته، هم من بنشینم هم او! آیه شریفه نازل شد عَبَسَ وَ تَوَلَّى‌ (1) أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى‌ (2) (سوره عبس)  یک کور وارد شده صورت در هم کشید و صورتش را گرداند و ما یُدریکَ لعلّه یزّکّی(عبس/3) تو چه میفهمی؟ این لباس ظاهر، این ثروت ظاهری که ارزشی ندارد، اگر راست می گوئی همیشه برای خودت نگه بدار، تو چه می فهمی؟ لعلّه یتزکّی شاید او تزکیه کرده باشد، یعنی اگر تزکیه نفس کرده باشد بر تمام ثروتمندان دنیا، بر تمام شخصیت های ظاهری دنیا ارزش دارد. لعلّه یزکّی در اینجا می بینید خدای تعالی میفرماید که أم کنت من العالین(ص/75) او هم اظهار علوّش را با یک کلام بسیار پَستی به پروردگار عرض کرد أنا خیر منه(ص/76) من بر او و از او برترم، من بهتر از او هستم، چرا تو بهتری؟ بخاطر تقوایت؟ بخاطر علمت؟ علمی که حضرت آدم داشت که خدا بهش تعلیم داده بود و علّم آدم الاسماء کلّها(بقره/31) ملائکه را در مقابل خودش خاضع کرد تو که هستی؟ ما انشاءالله اینطور نباشیم. أنا خیر منه اگر در تقوا و علم بالاتری بگو ولی اگر در لباس، اگر در ثروت، اگر در قدرت ظاهری، اگر در سِمَتی که داری خیرٌ منه، در اسلام اینطور نیست که رئیس یک اداره ای وقتی وارد اداره می شود بر همه اظهار تفوّق کند و در مقابل او همه باید خاضع باشند، در اسلام این حرفها نیست. از نظر ظاهر هیچ ارزشی انسان ندارد هر چه داشته باشد. سِمَتش بالا باشد، ثروتش بالا باشد، وجهه ظاهری اش خوب باشد، لباسش ارزش داشته باشد ارزشی ندارد. آنقدر این کلام شیطان بد بود و بی ارزش که خدا اصلا جوابش را نداد، عرض میکند أنا خیر منه خلقتنی من نار(ص/76) یعنی این بدن من را تو از آتش خلق کردی و خلقته من طین(ص/76) او را از گِل خلق کرده ای. ببینید رفته روی بدن، روی روحیّات و صفات روحی و علم و دانش و عصمت نرفته، مبادا یک وقتی حتی در میان اجتماعات تان این حالت را داشته باشید که برای یک آدم بی تقوای بی سواد بخاطر اینکه چند روزی بهش سِمَتی داده اند تعظیم کنید، مگر خدای نکرده بترسید. مبادا اینطور باشید که اگر یک کسی لباسش خوب بود برایش احترام قائل باشید، خدای تعالی در قرآن میفرماید: انّ اکرمکم عندالله اتقیکم(الحجرات/13) آن کسی در نزد خدا گرامی تر است که تقوایش بیشتر باشد. یرفع الله الذین امنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات(المجادله/11) آن کس که علم الهی اش بیشتر است، آن کس که سواد الهی، اعتقادی، دینی اش بیشتر است، او ارزش دارد هل یستوی الاعمی و البصیر(الانعام/50- الرعد/16) آیا کور و بینا مساوی هستند؟ هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون(الزمر/9) و علم هم در نزد خاندان عصمت و طهارت علیهم الصّلاۀ و السّلام منحصراً علم دین است و آنچه که انسان را در دنیا اگر عمل کرد در آخرت از همه بلیّات نجات میدهد.

      أنا خیر منه من برتر از او هستم، خلقتنی من نارٍ و خلقته من طین(ص/76) خدا نگفت، چون همه لیاقت(قطع صدا) و روح او یک فرمانبردار، روح او عالم به اسماء، روح تو جاهل به همه چیز، خدا می بیند این موجود به درد نمی خورد، بهتر از همه این است که او را پرتش کنند، دورش کنند، لذا می بینید می فرماید قال فاخرج منها فانّک رجیم و انّ علیک لعنتی الی یوم الدین(ص/77و78) تو رانده شده ای، تو گمشو(به تعبیر ما) لعنت من بر تو، دوری از رحمت من بر تو تا روز جزا.

      ببینید انسان هم همینطور است، با یک تکبر، با یک ظاهر بینی، با یک کار خطا، اگر براساس ضعفی که در درونش هست باشد رانده میشود، کوشش بکنید ظرفیت تان را در مقابل حقایق و معارف دین و حقیقت هر چیزی زیاد کنید، این ظرفیت خیلی مهم است، شیطان اصلاً ظرفیت حرف شنیدن نداشت. خدای تعالی در همانجا بیشتر حرف او را شنیده تا او سخن خدا را، از خدا خواست که من را تا روز قیامت بهم مهلت بده، من کلّی عبادت تو را کرده ام، کلّی سجده کرده ام، خدای مهربان، خدای عزیز، خدائی که حتی حاضر نیست کوچکترین کاری را بی اجر و مزد بگذارد بهش فرمود بهت مهلت میدهم اما نه تا قیامت إلی یوم الوقت المعلوم(ص/81 – الحجر/38) روز وقت معلوم یعنی تو بعد از ظهور دیگر فعال نخواهی بود، امام عصر ارواحنافداه فعالیت تو را قطع میکند، تو نمیتوانی تا روز قیامت فعال باشی إلی یوم الوقت المعلوم(ص/81 – الحجر/38) چرا کلمه وقت معلوم را در اینجا خدای تعالی ذکر کرده؟ چون معلومه، مسلّمه که خدا این کره زمین و این افراد بشر را برای فساد و خونریزی و بداخلاقی و حیوانیّت خلق نکرده، همه ملائکه می دانند یک روزی باید حضرت ولیعصر ارواحنا فداه بیاید و دنیا را پر از عدل و داد کند، امروز همه ادیان جهان معتقد به این قسمت هستند حتی آنهایی که خداپرست نیستند یعنی هندوها و آنهایی که بت پرستند، همه اینها معتقدند که یک نفر می آید دنیا را پر از عدل و داد می کند، حکومت واحد جهانی بوجود می آورد و این از نظر همه معلوم است و همانجا وقتی که به شیطان این جمله را گفتند که إلی یوم الوقت المعلوم شیطان هم فهمید که یوم الوقت المعلوم آن ساعتی است که حضرت بقیۀ الله ارواحنا فداه که ای کاش ما این صدا را بشنویم، این زمان را ببینیم که ألا یا اهل العالم أنا امامکم المنتظر ای مردم دنیا امام منتظر شما، آنکه انتظارش را داشتید من هستم، شیطان چون از اجنّه بود همه جا می توانست برود آسمانها را سیر کند، در میان ملائکه رفته بود و عبادت کرده بود و جزء آنها شده بود امّا چون امر ظهور یک امر بسیار سرّی است و باید خدای تعالی با ملائکه مقرب، انبیاء اولوالعزم، اوّل با آنها مسئله را مطرح کند، شیاطین در این بین می خواستند بروند استراق سمع کنند، ببینند آنجاها چه خبر است، خدای تعالی دستور فرمود، دستور اکید فرمود که نباید اجنّه و شیاطین از آسمان دنیا بالاتر بروند، آسمان دنیا هم همین جوّ اطراف زمین است، نباید بالاتر بروند، چون اگر رفتند مطّلع شدند که خدا مقدّر فرموده فلان روز امام زمان ارواحنا فداه باید بیاید، می آیند کاری می کنند که بداء حاصل بشود، یعنی مشکلی ایجاد می کنند مردم را از آمادگی برای ظهور دور می کنند، خدای تعالی ظهور را عقب می اندازد، این را بدانید ظهور حضرت بقیۀ الله ارواحنا فداه می دانید کِی بوده؟ هزار و صد و شصت سال قبل، بلکه بیشتر یا کمتر، حالا درست الان نمی توانم دقت کنم، یعنی روز وفات امام حسن عسکری علیه السّلام ظهور امام زمان ارواحنا فداه بوده، تمام آنچه که تا بحال تأخیر شده فعالیت شیطان بوده، آمادگی مردم را از بین برده، مردم را به زخارف دنیا متوجه کرده و از امام زمان ارواحنا فداه فاصله گرفته اند و آمادگی پیدا نکرده اند که حضرت بیاید و رهبر اینها باشد و هر ساعت و هر لحظه حتی، هِی تأخیر می افتد، این را بدانید. فکر نکنید که خدا مقدّر کرده مثلاً هزار سال، دو هزار سال امام عصر ارواحنا فداه نیاید، معنا ندارد، از کار حکیمی مثل پروردگار معنا ندارد یک همچین چیزی، یک همچین کاری، روز وقت معلوم حضرت خواهد آمد، منتهی شیاطین نباید بروند خبردار بشوند، وقت خودش میرسد. انشاءالله  بدون اطلاع احدی، حتی بدون اطلاع خودِ حضرت بقیۀالله ارواحنا فداه تا یک حدّی ( یک مسائلی اینجا هست که بحثش طول میکشد) تا یک حدّی نباید اطلاع داشته باشد چون به مجردی که از دو لب بیرون رفت و به گوش یک فردی رسید همین سبب میشود که شیطان مطلع شود و نگذارد که این کار در آن موقع انجام بشود. لذا شاید 313 نفری که برای یاری حضرت بقیۀالله ارواحنا فداه همیشه آماده هستند این313 نفر، تک تک ممکنه بهشون خبر داده شود که ده روز دیگر، یک ماه دیگر، یعنی همان زمان نزدیک به ظهور، به اینها تک تک گفته میشود، امّا اینها سرّ نگهدارند، اینها مثل ما نیستند که یک خبر جزئی که دیگران اطلاع ندارند فوراً بگیرند بیایند پخش کنند. سرّ نگهدارند، تمرین سرّ نگهداری یکی از دستورات مراحل تزکیه نفس است که اگر انسان به آن مراحل بالا برسد باید تمرین کند که سرّ نگهدار باشد و از همین که بهتان گفته اند غیبت نکنید مقدمات سرّ نگهداری است. به همدیگر نمی گویند، دو نفر هر دو از 313 نفر یا هر دو از اوتاد یا هر دو از ابدال به هم نمی گویند چرا؟ برای اینکه از لب بیرون آمد وسط راه شیطان میگیرد ولو در گوش دیگری وارد نشود، مسئله ای نیست، او می آید و فعالیتهای عجیبی می کند، برای اینکه مرگ شیطان در روز وقت معلوم است، اگر امام زمان ارواحنا فداه بیاید شیطان باید از بین برود. برای همین جهت خدای تعالی دستور داده که اگر اینها خواستند استراق سمع کنند فاَتبعه شهابٌ ثاقب (الصافات/10).

         از نظر مُلکی و ظاهری شما در شب خوابیدید به آسمان نگاه میکنید سنگهایی پرتاب میشود به جوّ زمین برخورد میکند مشتعل میشود و پرت میشود امّا در باطن اینها تیرهایی است که به شیاطین زده میشود که آنها استراق سمع نکنند و به آن جهان دیگر، به آن عالم دیگر که خدای تعالی مسئله را با انبیاء و ملائکه و پیغمبر اکرم و ائمه اطهار علیهم الصلاۀ و السلام مطرح کرده و فرموده چه روزی و چه خصوصیتی دارد ظهور حضرت بقیۀ الله ارواحنا فداه آنها نشنوند. انشاءالله الان مطرح شده برای نیمه شعبان امیدواریم که همه مان زیر سایه حضرت بقیۀ الله ارواحنا فداه و ظهور آن حضرت واقع بشویم و البته انشاءالله کوشش کنید آمادگی برای ظهور را دریافت کنید. من این مجله ای که دوست عزیزمان، واقعاً عزیزترین دوستانمان آقای نعمتی در این ماه پخش کردند، من نگاه میکردم اولاً ایّامی است که مرحوم استادمان حاج ملا آقا جان رحمۀالله علیه از دنیا رفته، چهل و هشت سال قبل یک چنین روزهایی ایشان از دار دنیا رفتند و در این مجله خوب از ایشان یادی کرده اند و مسئله ظهور صغری خیلی اهمیت دارد. حالا دارند همه می فهمند، همه می گویند، یک روزی از قول مرحوم حاج ملا آقاجان من گفتم، بعضی ها خیلی مسئله برایشان غیر قابل هضم بود، حالا الحمدلله داریم می بینیم. به قول یکی از علماء نوشته بود که، این مطلب را من هم قبلاً در کتاب مصلح غیبی نوشته بودم که یک روز بود مسجد جمکران حتّی شب جمعه خدا میداند مکرّر برای خودم اتفاق افتاده بود، شب جمعه جز من و یکی از دوستانم کسی دیگر تو این مسجد نبود. شب جمعه! الان اینطوری که نقل میکنند بیشتر از مسجدالحرام، مسجد جمکران زائر دارد. عجیب نیست؟! چه چیز ظاهر شده؟ نور مقدس حضرت بقیۀالله ارواحنافداه توی دلها تابیده، مثل لحظات قبل از طلوع آفتاب که همه جا روشن شده فقط جرم خورشید مانده که از افق بیرون بیاید، خیلی امیدوار باشید. امیدوارم همه مان پیر و جوان زنده باشیم و جمال مقدسش را زیارت کنیم. خودتان را ضایع نکنید، مکرر به شما گفته ام که کاری بکنید وقتی امام عصر ارواحنا فداه تشریف آورد، الان هم دارد می بیند، خانه شما مطابق میل آن حضرت باشد، فرزندانتان مطابق میل آن حضرت و نظر آن حضرت باشد و همة زندگی تان، شغلتان، پولتان، مالتان، هر چه دارید، حضرت در مقابل هر یک از آنها یک بارک الله بهت بگوید و دستت را بگیرد و بِبَرد، تو خوبی، لیاقت این را داری که از اصحاب من باشی. شما فکر کردید آنهایی که در عالم خوبند چه فرقی با شما دارند؟ جز با تزکیه نفس و عمل صالح و اینکه خودشان را برتر از دیگران ندانند. امیدوارم خدای تعالی به همه مان توفیق خدمت به امام زمانمان را عنایت بکند و انشاءالله امیدوارم همه مان از یاران نزدیک آن حضرت باشیم و توفیق تزکیه نفس کامل خدای تعالی به ما مرحمت بفرماید.

       شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نزدیک است، من مکرّر از مردان راه، شخصیت های علمی و آنهایی که اهل تزکیه نفسند شنیده ام و گاهی هم خودم عمل کرده ام که در تزکیه نفس توسّل به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بسیار مؤثر است. توسّل به این آقا، ماه رجب، 25 این ماه شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام است. آن امامی که در زیارتش میخوانیم السلام علی المعذّب فی قعر السُجُون و ظُلَم المتامین. آنقدر آقا را اذیتش کردند که مثل روز25 ماه رجب یک عده اهل خراسان رفته بودند با زحمت زیاد زندان موسی بن جعفر علیه السّلام را پیدا کرده بودند، درب زندان ایستاده بودند، زندانبان گفت الان امام شما از زندان آزاد میشود، آنها منتظر بودند یک وقت دیدند یک جنازه از میان زندان آوردند و الجنازۀ المنادی بِذُلِّ الاستخفاف یک جنازه ای را چهار نفر زیر گرفته اند و دارند می آورند، یکی صدا میزند هذا امام الرفضه.

لا حول و لا قوۀ الّا بالله العلی العظیم. نسئلک اللّهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان و بسیّدنا موسی بن جعفر یاالله یاالله یاالله……….یا رحمن یا رحیم یا غیاث المستغیثین یا اله العالمین عجل لولیک الفرج. عجل لمولانا الفرج، خدایا آقای ما را به ما برسان. خدایا ما را از این هجران و فراق و دوری به تمام انبیائت قَسَمت میدهیم نجات مرحمت بفرما. خدایا ما را لایق محضر امام عصرمان بفرما. پروردگارا گرفتاری ها، صفات رذیله را از ما دور بفرما. امراض روحی مان بخاطر موسی بن جعفر علیه السّلام از ما دور بفرما. مریض های اسلام شفا مرحمت بفرما. مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان. امواتمان غریق رحمت بفرما. عاقبت مان ختم بخیر بفرما.                                            

و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۸ رجب ۱۴۲۳ قمری

بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ با الله من الشیطان الرجیم

 إِنَّا أَعْطَيْنَاکَ الْکَوْثَرَ (1)فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ (2) اِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3) (کوثر)

        شاید تعجب کنید که من در اکثر هفته های گذشته سوره ی کوثر را مطرح کردم و شاید فکر کنید همه ی مطالبم در اطراف همین سوره است. ولی اگر تمام عمر درباره ی سوره ی کوثر حرف بزنیم کم گفته ایم بخصوص در ارتباط با شما خانم های محترمه، بخاطر اینکه تنها کلمه ی کوثر همه ی خوبی ها را شامل می شود. اگر می خواهید به کمالات روحی برسید، اگر می خواهید ان شاء الله محبوبه ی خدا و پیغمبر و خاندان عصمت بالاخص امام زمان باشید باید همین کلمه ی کوثر را در زندگی تان پیاده کنید. پیاده کردن کلمه ی کوثر در زندگی، این است که انسان وجودش خیر محض باشد، خیر زیاد باشد، ارزش وجودی پیدا کند، آنقدر پر ارزش باشد که اگر یک روز در بین مردمی که اطرافش هستند نبود، آنها احساس کمبود کنند. بی ارزش ترین انسانها آن انسانی است که وقتی از بین مردم رفت، یا بگویند فرقی نمی کند  باشد یا نباشد و یا بگویند خوب شد که رفت، یک مزاحم کمتر. کسی که کلمه ی کوثر شعار زندگی او باشد این شخص وجودش آنقدر پر ارزش می شود که لااقل اهل خانه اش، اقوامش، آشنایانش، کمبود او را در نبود او احساس می کنند وقتی که او نباشد خیراتی از دست مردم می رود. یک زنی که صفتش کوثر است، شوهر از او راضی، آنچنان که علی (علیه الصلاة والسلام) از فاطمه زهرا (سلام الله علیها) راضی بود0 آنقدر نبودن فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در خانه مؤثر بود وجایش خالی بود که علی بن ابی طالب (علیه السلام) می فرمود: بعد از تو خیری دیگر در زندگی نیست. «لا خیر بعدک فی الحیاة» یعنی تو هر چه خیر بود همراه خودت بردی و چیزی جای تو را پر نمی کند0 درباره ی علماء ودانشمندان در حدیث است «اذا مات العالم ثَلُمَ فی الاسلام ثُلمَ لا یصُدُّها شیء» وقتی که یک عالم ربّانی، یک دانشمندی که مردم را به بهشت معرفی می کند، بمیرد، یک شکافی در اسلام وارد می شود که هیچ چیزی آن شکاف را نمی تواند پر کند. عالم ربّانی، عالم خدایی، عالمی که در علوم ثلاثه، یعنی سه علمی که در هفته های گذشته تذکر دادم، این عالم وجودش آنچنان پر قیمت و آنچنان خیر کثیر است که اگر از اسلام و از میان مردم مسلمان رفت، هیچ چیز جای او را پر نمی کند، حتی اگر یک عالم دیگری هم مثل او بیاید او جای خودش را پر می کند، جای این را پر نمی کند. یک زن مسلمانی که خدا محبوبه ی خودش قرار داده، یک زن مسلمانی که اهل تزکیه نفس است، یک زن مسلمان با عفتی که در این عصر و زمان که همه به سوی فساد می روند و مثل سیل همه ی مردم را فساد از جا کنده و به طرف نظراتی که شیطان دارد می برد دریک چنین زمانی، یک زن مسلمان، اقتدا به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) کرده و وجودش خیر کثیر شده، در خانه نشسته، شاید کسی او را نشناسد، همان فامیل، همان فرزندان، همان شوهر، وقتی وارد خانه می شوند، می بینند اخلاق بسیار عالی، عبادت بسیار عالی، توجه به پروردگار بسیار عالی، وتمام چیزهایی که مربوط به خوبی هاست در او وجود دارد، این وجودش خیر کثیر است. این زن مسلمان آنچنان ارزش دارد که این در وضع خودش، و فاطمه اطهر (سلام الله علیها) در وضع خودش، خیر کثیرند. هر انسانی یک ظرفیتی و یک شخصیتی دارد، شما از صدر اسلام یا بلکه از صدر آمدن بشر روی کره ی زمین فکر کنید، زن هایی که در عالم بوده اند یک عده شان ارزش وجودی که نداشتند، بماند، وقتی که از بین می رفتند همه خوشحال بودند، این زن فاسق، این زنی که به هیچ وجه وجودش ارزشی ندارد از دنیا رفت راحت شدند. خدا دو نفر از این زنها را در قرآن معرفی فرموده، یکی زن لوط و یکی هم زن نوح، این ها را در قرآن می فرماید: تحت نظر بندگان ما و پیامبران ما بودند اما وجودشان بی ارزش بود، بی ارزش که بماند فاسد بود، فساد می کردند، زن لوط را خدای تعالی با اینکه همراه لوط حرکت می کرد و از شهر خارج شد و بنا بود یک محدوده ای از یک قریه زلزله ی شدیدی شود، «عالیها سافلها» یعنی کف زمین بیاید رو و روی زمین با همه ی مردم بروند زیر، خدای تعالی به لوط فرمود: که تو و اهلت را نجات خواهیم داد «الّاامراتک» مگر زنت را. زن با آنها حرکت کرد، جوری زمین را بلند کردند، که همان حاشیه ای که پای زن لوط روی آن حاشیه بود آن هم حرکت کرد و لوط و فرزندانش نجات پیدا کردند. یا مثلاً زن نوح، اینها مورد عذاب پروردگار واقع شدند، هم لوط راحت شد هم نوح. هم فساد این زن از بین رفت و هم مردم از شرارت این دو زن راحت شدند. اما از آن طرف، دو زن صالح، تحت نظارت دو مرد غیر صالح، آسیه زن فرعون زیر نظارت فرعون. این زن آنچنان به خاطر بندگیش وحی به او می رسید، خدا با او صحبت می کرد. چرا؟ به خاطر اینکه یک پسر تربیت کرده، آن هم نه از خودش. یک پسر را حمایت کرده آن هم نه از نسل خودش، از نسل دشمنانشان بلکه، آنهایی که در مقابل شوهرش، در مقابل کاخ فرعون، در مقابل کسانی که در آن کاخ زندگی می کردند که یکی از آنها آسیه بود، جبهه گرفتند، و به هر وقت و موقعیتی می خواستند آنها را از بین ببرند. یک پسر از آن طرف نصیب اینها شده به امر الهی، او را تربیت کرده، بزرگش کرده، شده آسیه زن فرعون. به خدا قسم خانمها، هم جایز است خودتان عمل کنید و هم به دیگران بگوئید. بزرگترین عبادت و بزرگترین خدمت حتی از صدها شب نماز شب خواندن بهتر، این است که فرزندانتان را طبق صراط مستقیم تربیت کنید. فرزند خودتان با فرزند غریبه خیلی فرق دارد، آسیه فرزند غریبه را تربیت کرد. مستحبی بود انجام داد. اما فرزند خودتان به امر پروردگار: « قو انفسکم و اهلیکم نارا » واجب است همانطوری که نفقه فرزند واجب است، همانطور تربیت فرزند واجب است0 باز از این واجب  فکر نشود، دیروز یک خانم محترمه ای از من سوال می کرد که شما در یک جا گفته اید ولیّ فرزند پدر است و مسئول فرزند پدر است، و در جلسه خانمها فرموده ایدکه تربیت فرزند به عهده مادر است، من در جواب ایشان عرض کردم که مسئولیت و ولایت با پدر است یعنی اگر مثلا شیشه ای را زد بچه ای شکست اینجا پاسخگوی این ضرری که به دیگری وارد شده بر پدر است که جوابگو باشد. یا اگر صدمه ای به کسی زد یا اگر یک کاری که مسئولیتی دارد انجام داد یا اگر مخارجی داشت یا اگر مثلا کاری که لازم بود تدبیر بیشتری داشته باشد مثلاً دختر است می خواهد ازدواج کند ولیّ او پدرش هست و چون کار بسیار پر اهمیتی است، اسلام حالا یا به نحو استحباب یا به نحو وجوب، چون در بین وجوب، چون در بین مراجع تقلید در این جهت که دختر آیا می تواند بدون اذن پدر ازدواج کند یا نکند در بین مراجع اختلاف است ولی در این جهت که یا مستحب است و یا واجب که اذن پدر در کار باشد، مسلّم است0 بنابراین اینجاست که ولایت پدر موثر است و باید ولایت داشته باشد، پدر است تحت تاثیر غریزه جنسی در این ارتباط قرار نگرفته است، فکر صحیحی ممکن است بکند ولی دختر ممکن است تحت تاثیر قرار گرفته شده باشد. ممکن است، تجربه نداشته باشد ممکن است همه سرمایه عفتش را با یک تحت تاثیر غریزه ای از دست بدهد، لذا پدر را در اینجا ولیّ او قرار داده اند و الّا پدر در تربیت فرزند، تربیت عمومی فرزند که مثلاً در اخلاقیاتش، در اعتقاداتش، در عباداتش باید مؤثر باشد تا حدی مؤثر هست اما بیشتر مادر مؤثر است.  یک فرزند، حضرت آسیه بزرگ کرده آن هم از دیگری، آن هم به نحو استحباب یا نهایت به نحو وجوب، این همه مقام نزد خدا پیدا کرده است. اگر شما با کم حوصلگی نه، اگر شما با تزکیه نکردن نفس خود نه، با تزکیه نفس، با حوصله، با اخلاق، توانستید فرزندتان را تربیت کنید طوری تربیتش کنید که لااقل وقتی که به حدّ بلوغ یا بالاتر از حدّ بلوغ رسید، خودش به طرف حقایق برود، خودش به طرف پاکیها برود، اصل تربیت را شما کرده اید این نزد خدا از صدها شب که نماز شب بخوانید پر ارزشتر است. وجودتان برای فرزندتان خیر باشد وجودتان برای کسانی که در راه خدا حرکت می کنند خیر باشد که شما ولیّ آنها هستید، نه ولیّ مسئول، ولیّی که خدای تعالی در قرآن شریف می فرماید: « والمؤمنون والمؤمنات » ممکن بود اینجا خدای تعالی بفرماید: «والمؤمنون » وتمام کند، اما مخصوصا نام خانمهای مومنه را برده است و فرموده « والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعض » بعضی از این مؤمنات که در ارتباط با مجلس ما همین مؤمنات هستند، بعضی از این مؤمنات بر بعضی ولایت دارند، چرا؟ به خاطر اینکه امر به معروف و نهی از منکر است « والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر » کوشش کنید که حداقل ونهی از منکر فرزندانتان را بکنید؛ نگذارید فرزند بزرگ بشود و او را اصلاح نکرده باشید و بعد خودتان دچار صد نوع ناراحتی باشید. ما داریم توی خانمهائی که فرزندشان را طوری تربیت کرده اند که وجود این فرزند برای مادر حتی مفید است. مادر را هدایت می کند، مادر را به راه راست هدایت می کند، مادر را به طرف خوبیها راهنمائی می کند. اینطور باشید اینجور فرزندتان را تربیت کنید. خدا رحمت کند مرحوم استاد ما حاج ملا آقاجان که گاهی مرا نصیحت می کرد مطالبی به من می فرمود، بعد می فرمود: که ما امانت دار پدران شما هستیم تو سید هستی هر چه من دارم از اجداد توست، امانت نگه داشته ام امروز به تو هدیه بدهم، خوب طبعاً وقتی که منتصب می شد این هدیه ای که او داده به پدر من، به جدّ من، من آن را بهتر حفظ می کردم، حالا چه بهتر شما فرزندانتان را در خرد سالی بهشان هدیه بدهید، راست بگو، غیبت نکن، پر حرفی نکن، همیشه با خوبیها باش، وجودت منبع خیر باشد0 بزرگ شده هفده سال از سنش گذشته، از مادرش یک مسائلی را می بیند، به همین تربیتی که من عرض می کنم باید مادر را نصیحت کرد، به همین گونه که عرض می کنم، دخترها متوجه باشند. دید مادر غیبت می کند می رود جلوی او می نشیند دست مادرش را می بوسد، احترام برای مادرش قائل است، مادر جان من تو را خیلی دوست دارم، اما می ترسم با این غیبت خدا از تو ناراضی شود. دیگه غیبت نکن، به همین ترتیب. آن مادری که تو را تربیت کرده بعید است به تو بگوید دختر این حرفها به تو ارتباط ندارد. مگر خیلی این مادر خدای نکرده فاسد شده باشد، پوسیده شده باشد دیگه به درد هیچ کمالی نخورد این جور جواب تو را بدهد. کوشش کنید یکدیگر را نصیحت کنید وجودتان خیر باشد. خیر محض باشید برای یکدیگر کوثر باشید. حضرت حوّا (سلام الله علیها ) مادر بزرگ همه، همه ی نعمتها را خدا به او داده یک اشتباه کوچک کرد، شوهرش را دچار اشتباه کرد، دویست سال حضرت آدم و حوّا گریه کردند تا خدا آنها را بخشید، اما حضرت حوّا دیگر دور گناه نگشت، حضرت حوّا دیگر شیطان را که از دور می آمد ازش فرار می کرد، شیطان هم آن روز به صورت یک مار بعضی می گویند ( بعضی روایات ) وارد بهشت شد، به حضرت حوّا گفت که می خواهید من یک راهنمائیتان کنم؟ اینکه در این بهشت به این خوبی . ظاهرا بهشت، (بهشتی بوده که در همین کره زمین بوده ) می خواهید راهنمائیتان کنم که خدا از اینجا بیرونتان نکند؟ « هل ادلّکم علی شجرة الخلد و ملکاً لا یُذلا » آیا من دلالتتان بکنم بر درختی که از آن درخت اگر خوردید همیشه در بهشت خواهید ماند، و مُلکی گیرتان می آید که حتی این ملک کهنه نمی شود؟ اشاره کرد بر شجره و گیاه گندم « و قاسَمَهما » قسم خورد که « انّی لکما لمن النّاصحین » من شما را نصیحت می کنم، شما را خدا یک مدت کوتاهی نگه می دارد چون از اول هم قرار همین بود و بعد بیرونتان می کند، ولی اگر این کاری که من می گویم، کردید حتما خدا اینجا نگهتان خواهد داشت، حضرت حوّا رفت خورد، آمد به شوهرش گفت: که غذای خوشمزّه ای بود. یکوقت خدای نکرده شماها یک غذایی را که احساس کردید نجس شده، یک غذایی را از جهت دیگر احساس کردید حرام است، شوهر و فرزندانتان را تشویق نکنید به خوردنش که تاریک می شوید خود شما تاریک می شوید. شوهر هم رفت و خورد، خدای تعالی آنها را از بهشت بیرون کرد و به آنها فرمود که: « و قال هبتوا منها جمیعا » همه ی شما باید بروید بیرون آنجا فراموشی به شما دست خواهد داد. آنچه را که در عالم ارواح یاد گرفته اید، آنچه را که ای آدم یک جا به تو تعلیم دادیم، اینها همه فراموشتان می شود «و اِمّا یاتینّک منّی هدًی فمن اهتدی» اگر از طرف من برای شما هدایت کننده ای آمد، انبیایی آمدند، کسی که هدایت را گوش بدهد او از موفّقین است، از هدایت شدگان است. این کلمات هم گفته شد و حضرت آدم را بیرون کردند، آنچنان آدم تأسف خورد، آنچنان حوّا تأسف خورد که دویست سال گریه می کردند. حالا به شما می گویند چهل روز توبه بکنید، یا مثلاً یک اعمالی را انجام بدهید برای توبه تان، شما می گویید این همه که من گناه نکرده ام. گناه خدا خیلی عظمت واهمیت دارد، یک مورد اگر خدایی نکرده، این را ان شاء الله حواستان جمع باشد دیدید یک جوانی یک مردی دقیق شده تو صورت شما، شما یک خورده صورتتان را باز تر کردید، جهنمی هستید، اگر بیشتر گرفتید بهشتی هستید، خیلی مسئله ی روشن واضح. کوشش کنید عفتتان از همین راهها (قطع نوار). داشته باشید. اما از مال شوهر نه، بدون اجازه ی شوهر از مال شوهر هیچ گونه استفاده ای نکنید.

شما حق دارید هر نوع امر به معروف و نهی از منکر کنید، اینجا مطلقا اجازه ی شوهر لازم نیست مگر آنکه شوهرتان دلایلی بیاورد که نهی از منکر شما در یک چنین موردی اشکال دارد. وجود شما باید مبلغ برای دین باشد تا خیر کثیر باشید «و من احسن قولاً ممّن دعا الی الله» در این کره ی زمین اعم از انبیاء، شهداء، صالحین، صدیقین، مردم، دانشمندان، پرفسور، دکتر، هر چه که انسان در کره ی زمین هست، می دانید سخن چه کسی بهتر است؟ چرا می گویند این سخن بهتر است؟ سخن کسی که شما را به سوی خدا دعوت کند، آن بهتر است. یک طبیب بالای سرتان ایستاده یک مرض سخت کشنده ای هم خدایی نکرده شما دارید، و او دارد با چند جمله این مرض خطرناک شما را معالجه می کند، از آن طرف هم یک ناصحی شما دارید که مرض های خطرناکی که مانع از رسیدن شما به سوی خداست، آنها را دارد معالجه می کند، این دو نفر بالای سر شما ایستاده اند، کدام یکی کلامشان بهتر است؟ طبعاً الآن با این عرایضی که عرض کردم شما می گویید آن کسی که مرا به سوی خدا دعوت می کند. اما در موقع عمل، امتحان پیش می آید معلوم می کند، شما حالا بگذار من خوب بشوم بعد می روم به سوی خدا، بعد خوب بشو. که اکثرا نیستیم ها، من دارم درد می کشم قلبم گرفته دارد مرا می کشد من بروم بسوی خدا! بله. چرا؟ برای اینکه خدا می گوید این کلامش مفیدتر از برای توست، حالا می خواهید تشریح کنم چطور کلام این مفیدتر است؟ اگر شما آن کسی که دارد حرف پاکی شما را  می زند و به سوی خدا شما را دعوت می کند و دست شما را گرفته و به سوی خدا می برد اگر او موفق بشود، شما یک مرضی دارید مثلاً فرض کنید می خواسته پنجاه سال دیگر بمیرید، الآن می میرید، نهایتش این است، ولی او شما را جایی می برد که دائما زنده هستید، آن هم شما زنده هستید نه مرکب زیر پایتان. کدام یک بهتر است؟ لذا در تمام علم هستی از عالی و دانی گرفته و همه ی مردم بهترین کلام مال آن کسی است که، دیگران را به سوی کمالات، به سوی خدا، به سوی ملاقات پروردگار دعوت می کند. حالا در زمان ما ارزش داشته باشد از نظر مردم یا نداشته باشد، اگر ارزش خدایی نکرده در یک جمعی  نداشت، من که شخصا این طوری فکر می کنم، مثل این است که انسان توی باغ وحش برود تمام وحشی ها را بخواهد موعظه بکند، خوب برای آنها ارزشی ندارد چون عقل ندارند، اما اگر ارزش داشت، اگر زمانی ان شاء الله برایمان پیش بیاید که بیشتر منظورمان زمان ظهور است اگر پیش بیاد آنجا آنوقت ارزش دارد، چون همه عاقلند، چون همه می فهمند، همه انسان هستند، می فهمند که اگر یک راهی یک کسی باز کرد، بسوی خدای تعالی، به سوی پاکی، به سوی حقیقت، به سوی درستی و انسانیّت، این چقدر ارزش دارد. آنها عاقلند، ولی اینهایی که نمی فهمند حتی گاهی ایراد می گیرند، گاهی حرفهای بیهوده می زنند که نمی خواهم حالا گله ها یی که از حتی دوستان و شاگردان و افرادی که پای صحبتهای من سالها نشسته اند، حرف هایی می زنند که دل انسان را آتش می زند که بعد از این همه مدت هنوز داری می گویی، بله، دختر من می رود دانشگاه و بعد می آید خدمت به خلق می کند و وجودش پر ارزش می شود، این ارزش ها یک شاهی فایده ندارد. اگر اهل معنویت شد، اگر سوادی یاد گرفت که مایه ی سعادت آخرتش شد، اگر توانست مردم را بسوی خدا دعوت کند0آنجا«و من احسن قولاً ممّن دعا الی الله» و وجودش خیر است. نکنید کاری را که خودتان هم پشیمان شوید، خودتان هم نتوانید از عهده ی مسئولیت بر آیید. وجود شما خیر باشد خیری که خدا دوست دارد، خیری که خدای تعا لی را معرفی بکند، شما اگر رفتید منزل یکی از فامیل، چرا او هر چه که از حرفهای بیهوده ی مسخره ی غیبت بگوید خجالت نمی کشد، ولی اگر شما بخواهید یک کلمه درباره ی خدا حرف بزنید خجالت می کشید تا کی می خواهید اینجوری باشید، تا می رسید در یک خانه ای، من دیروز به یک آیه ای(راستی هم برخورد کرده باشید) به یک آیه ای برخورد کردم این آیه اینطور می گوید این جور صحبت می کند، این جور حرف می زند، این کتاب این جوری حرف می زند. من دیده ام افرادی وقتی می خواهند در مجالس فامیلی حتی بروند، یک کتاب می گیرند زیر بغلشان آنجا آن را می خوانند، یا یک روایتی را قبلا می خوانند و خوب بر آن مسلط می شوند، می روند آن را مطرح می کنند و نوبت به اینکه آن خانواده ای که حجاب ندارند، آن خانواده ای که ارزش وجودی در خارج ندارند، نوبت به اینکه آنها حرف های بی ارزششان را شروع کنند نمی دهند. چه می شود؟ چرا او خجالت نمی کشد غیبت می کند وتو برای اینکه حرف خدا را بزنی خجالت می کشی! جداً همین را فکر کنید، فکر همین مطلب را بکنید، جز این است که او را شیطان هل می دهد به طرف بدی وشما را از خوبی جلو گیری می کند و دست مستقیم شیطان در اینجا فعال است؟ شما اگر رفتید در یک مجلسی، برایتان پیش می آید یک عده خانم های غیر اهل تزکیه نفس نشسته اند وشما هم نشسته اید شما اگر با آنها هماهنگ شدید، بدانید نه خدا قبولتان دارد، نه پیغمبر، نه مکتب، نه هیچی. ولی اگر شما توانستید آن ها را ساکت کنید کم کم، خیلی با زبان خوش «و جادلهم بِالّتی فی احسن» به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله ) خدای تعالی می فر ماید: که با مردم وقتی می خواهی بحث کنی، به طور نیکو، با زبان خوش. خانم ببین این روایت را شما چه معنا می کنید؟ چه اشکال دارد، حالا هیچی سواد ندارد جهل مطلق او را گرفته طبعا می گوید من بلد نیستم، شما که بلدی بگو. می شود خدا می داند، اگر شیطان ولتان کند، آزادتان کند، اگر شیطان رهایتان کند، می توانید و بهترین خانم ها هم در جامعه خواهید بود. خانم هایی ما داریم بحمدالله از نظر کمالات خیلی عالی، آنچنان خودشان را معرفی کرده اند که تا یک مجلسی ترتیب داده می شود همه دورشان جمع می شوند واز آنها سوالاتشان را می کنند و مسائلشان را می پرسند، هیچ وقت پیش آنها دروغ نمی گویند، غیبت نمی کنند، این معنای خیر کثیر است.آن وقت یک سر سوزن هم که شده از آن اقیانوس خیر کثیر که حضرت زهرا (سلام الله علیها ) باشد نصیب شما بشود، شما می شوید یک قطره که یک قطره ی آب هم آب است دریا هم آب است و وصل به او می شوید و عین او می شوید0 اما اگر نه یک قطره ی مثلا نجاست بود، آدم صفات رذیله در وجودش فراوان ، خجالت می کشد که حرف خدا را بزند ای خاک برسر من که یک زن مسلمان متدین اهل تزکیه نفس در یک عده خانم های بی بندوبار، چکارت می کنند؟ تو را هُو می کنند؛ پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله)  وقتی وارد طائف شد ریختند دورش بچه ها چوبش می زدند آنها هم او را هُو می کردند پیغمبر دست کشید از کار همانجا گفت:«قولوا لااله الی الله تفلحوا»، لااله الی الله بگویید تا رستگار شوید0 چه می کنند؟ نه راستی! شما الآن رفتید توی خونه ی یکی از فامیلتان که خیلی بی بند و بار، حالا مجبور شده اید رفتید، هر چی بوده0 یک عده هم خانم های بی بندوبار فامیل اومدن دورتون نشستند (خش خش نوار) خوب از بین رفتی، تا شدی مثل اونها دیگه التماس دعا، به درد هیچ کاری نمی خوری. برو اما اگر نشستید(خش خش نوار) یک کتابی مثلاً، کم کم اینجور وارد شدید، بعد گفتی که این مطلب (خش خش نوار) کم کم جلسه شان را طوری ترتیب می دهند آماده برای شنیدن سخنان شما، می شوید یک خانم جلسه ای، نه جلسه ای که مثلاً مضحکه بکنید و حرف بیخود بزنید و روضه بخوانید و از این حرفها. نه. یک خانم استاد پرارزشی که همه به تو توجه دارند. کوشش کنید وجودتان خیر باشد. شوهرتان شب می آید پذیرائی کنید، احترم کنید، خیلی مواظبش باشید، حُسن تبعل داشته باشید. یک دو سه تا روایتی، جمله ای، حرفی، بروید تو کتابها صبح تا غروب که در خانه هستید در کتابها پیدا کنید بیائید برای شوهرتان بگوئید به خدا قسم اگر فولاد، فولاد را با چکش هر شبی ده تا چکش تو یک فولاد بزنید، در مدت چند ماه می بینید فولاد گود شد. می گویند یکی از دانشمندان این خیلی کم استعداد بود هر چه استاد برایش می گفت این یادش نمی ماند، فراموش می کرد این قدر حوصله اش سرآمد که از شهر بیرون رفت رسید به یک چشمه دید از آن بالا آب می چکد روی یک سنگ بزرگی، این قطره قطره که می چکد این سنگ را سوراخ کرده. با خودش گفت علم و دانش هر چه نرم باشد از این آب نرمتر نیست، دل من هر چه سخت باشد از این سنگ سختر نیست. هر روز این درس را تکرار می کرد اینقدر تکرار می کرد که از علما و شخصیت های علمی معروف شد. شما هم اگر هر شب یک حرفی را به شوهرتان بگوئید، حرفهای خوب را به شوهرتان بگوئید هر چه باشد قبول می کند. خانم هائی که می آیند می گویند ده سال، بیست سال است که با شوهرمان زندگی می کنیم هنوز دارد معصیت می کند، گناه می کند، چه می کند. من یک خورده بهش خوشبین نیستم می گویم(خش خش نوار) شب اول دعوایتان هم می شود خوب برای یک آبگوشت که شور شده دعوا می خواهید بکنید حالا برای این دعوا بکن، اولاً چرا دعوا؟ باید با زبان خوب و خوش با شوهرتان صحبت کنید و بعد از مدتی می فهمد که تو این هستی، هر وقت می رسی یک حرفی می زنی، من دیدم یک مردی آمده بود می گفت خدا الهی شما را حفظ کند این زن ما هر چی باهاش مبارزه کردیم حرفش را ول کند، ول نکرد اینقدر گفته است که ما دیگر حالا مجبوریم خوب بشویم.

خیر باشد وجودتان خیر که می گویم نه اینکه غذای مانده تان را بدهید فقیر سر کوچه، خوب ان شاء الله این هم خیر است ولی بهترین کلام که دعوت افراد را به خدا می کند شما برای اقلاً اهلتان، برای شوهرتان، برای فرزندتان بگوئید فرزند، حالا می گوئید او بچه است، همین امروز این بچه متولد شده است این ضبط صوت گذاشته و دائما دارد ضبط می کند، شما هم فکر می کنید نمی فهمد، گاهی هم خواب است ولی دارد ضبط می کند دلیلش هم این است دو ساله می شود همه حرفهائی که شما گفته اید یاد گرفته است. نگاه کرده دیده شما وقتی که به شوهرتان می گوئید قندان را بده یا آن قند را بده این نگاه کرده دیده دست شما روی این است می فهمد قند یه چیز سفیدی است، از نگاه کردن یاد گرفته، حالا اون هم دو ساله شده می گوید:  قند، چیز دیگه ای هم بهش بگوئی قبول نمی کند. خوب، یاد گرفته، حتی زبان مادریش شده؛ بعد از شصت سال، پنجاه سال، آن لهجه آنوقت را هر چه یاد گرفته دارد، از کجا یاد گرفته؟ از نگاه کردن، این نگاه های بچه ی یک روزه، دو روزه، ده روزه، خیلی مهمه، ضبط صوتی است جلوی شما و شوهرتان گذاشتند، همه را یاد می گیرد. اینها را توجه داشته باشید، تعلیمش بدهید. گاهی بعضی وقتها هست خوب بچه ای اذیّت می کند، انسان می خواهد خوب مستقیم به خودش نگوید، گریه می کند، می رود رویش را به یک بچه ی دیگر یا کس دیگری می کند، می گوید دیگر از این کارها نکنی ها. اتفاقاً خدای تعالی در قرآن شریف خیلی این کار را کرده، همه روی صحبت با ماست، منتها یا ما ارزش نداریم که مستقیم به ما بگوید، یا خدای تعالی نمی خواهد تربیت هائی که می کند، قاطعیتی که خدای تعالی دارد این به هم بخورد، رو کرده به پیغمبر اکرم می گوید: ای پیغمبر اگر مشرک شوی اینطورت می کنم، اگر فلان گناه را بکنی اینطورت می کنم، « ایّاک (خش خش نوار) » این است که واقعا سیاست تربیت است.

ان شاء الله امیدوارم وجودتان برای راهنمائی خودتان برای راهنمائی نزدیکانتان، برای راهنمائی مردمی که به شما مراجعه می کنند یا شما در جلساتشان شرکت می کنید خیر محض باشد و قطره ای از آن کوثر پیغمبر اکرم باشید. ماه مبارک رجب است و در این ماه بسیار خدای تعالی به بندگانش توجه زیادی دارد اسم این ماه رَجَبُ الاَصَب، یعنی فرو در رحمت پروردگار به اکثر مردم، مقدمه ماه مبارک رمضان است این ماه را خدای تعالی مقدمه قرار داده چون باید با لباس تقوی وارد ضیافة الله بشوید، مهمانی خدا بشوید. لذا یک، در این دو ماه آنهائی که رنگ تقوی را بر انسان می ریزند لباس تقوی را برای انسان می دوزند در این ماه خدای تعالی قرارشان داده0 همانطور که دیدید در اول این ماه تولد امام باقر « علیه الصّلاة و السّلام » بود. امام باقری که یک لباسی برایتان تهیه می کند که تمامش علم و دانش، باقر به معنای کسی که می شکافد، می برد. ان شاء الله امیدواریم حضرت باقر(صلوات الله علیه )برای ما لباس تقوی بدوزد. روز دوم این ماه متعلق به امام هادی (علیه السلام) است که جان همه ما به قربانش. او هم هادی است راهنمای ماست، می گوید این لباس را حالا که بریدند، چگونه چه فرمی باشد؟ پرو می کنید، اندازه می گیرید، می روید خبر می گیرید. امام هادی (صلوات الله علیه) راهنمائیتان می کند، امام هادی (صلوات الله علیه)می گوید، چه لباسی باشد؟ زبان چه شکلی باشد؟ راستگو، کنترل شده ی صد در صد، چشم0 چشم این لباس یکپارچه تقوی.گوش، یک پارچه تقوی. ببینید با همین مسائل انسان چقدر پاک می شود0 امام هادی (صلوات الله )علیه راهنمائیتان می کند، توسل کردید ان شاءالله به امام هادی (صلوات الله علیه )که شما را هدایت کند در فرم لباس.این فرم لباس یک فرمی باشد، چه فرمی باشد بهتر است؟ یک وقت دیدید این رئیس جمهور ها وقتی می خواهند با هم ملاقات کنند، کوشش می کنند ( البته رئیس جمهور های طاغوتی بیشتر اینطورند ) ولی خوب سعی می کنند لباسشان شبیه به هم باشد.

ماه رمضان که شما مهمان خدا هستید، می دانید دیگر که مهمان خداست؟ امام هادی (صلوات الله علیه)، صالحین، صدیقین، یکصدو بیست و چهار هزار پیغمبر، شما می خواهید با آنها بنشینید باید فرم لباستان به فرم آنها باشد، آنها دروغ نمی گفتند، آنها غیبت نمی کردند، شما هم همینطور، آنها اخلاق حسنه داشتند شما هم داشته باشید. امام هادی( صلوات الله علیه) راهنمائیتان می کند.

در دهم این ماه ظاهرا شب جمعه است، تولد امام جواد (علیه الصّلاة و السّلام )0 حالا که شما لباستان را دوختید، راهنمائیتان کردند بهترین فرم هم انتخاب کردید حالا بذل و بخشش کنید به دیگران هم بدهید، برای خودتان اختصاصی نباشد، چون در مهمانی پروردگار بهتر از همه این است که به همان فرم لباس امام زمان (صلوات الله علیه) باشد. از امام جواد(صلوات الله علیه) یاد بگیرید، راهنمائیتان بکند جود داشته باشید، سخاوت داشته باشید و از همه این فرم لباستان، که شما یک روز نشستید با امام هادی (صلوات الله علیه) یاد گرفتید، داشته باشید. تولد علی بن ابی طالب (علیه الصلاة والسلام) است. علی که ولایت بر همه ی موجودات دارد. از اینجا چکار کنید؟ لباستان دوخته شده به همه این لباس را دادید، به هر کس این لباس را دادید، شما هم مثل علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه)، ولایت بر او پیدا کردید. «والمومنین والمومنات بعضهم اولیاء بعض» ولایت بر آنها پیدا کردید ولایت یعنی چه؟ یعنی دوستشان دارید، یعنی دستور می دهید، امر به معروف می کنید، نهی از منکر می کنید، اظهار محبت می کنید.

در بیست و پنجم این ماه وفات حضرت موسی بن جعفر (الصلاة والسلام) است. امام کاظم، حضرت موسی بن جعفری که اولیاء خدا در تزکیه نفس ودر زدودن صفات رذیله به او متوجه می شوند خیلی عجیب است! این نکته پیش آمد که بهتان عرض کنم اگر می خواهید در بر طرف کردن امراض روحیتان خیلی سریع پیش بروید به حضرت موسی بن جعفر (صلوات الله علیه) توسل کنید. امام موسی بن جعفر(صلوات الله علیه) هم که وفاتشان است، به یادشان هستیم. وبالاخره روز بیست و هفتم این ماه بعثت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله )  امضای بر تمام کارهایتان بگویید لااله الی الله تا رستگار شوید. روزی که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله)  از کوه حرا پایین آمد از جبل النور پایین آمد صدا زد« قولو لا اله الی الله تفلحوا» رستگاری کامل، هر کس گفت لا اله الی الله نزدیک شد، با پیغمبر قرار گرفت. حتی اول کسی که از خانم ها موفق به این معنا شد، که شما هم ان شاء الله امسال موفق شوید به این معنا. بگویید لااله الی الله به توحید برسید. کمال تمام مرحله ی تزکیه ی نفس به کلمه ی لااله الی الله بستگی دارد. خوب این ماه که کارمون همین هست وبهترین کارهاست.

در ماه شعبان، ماه پر عظمت«وهذا شهر نبیّک» ای خدا این ماه پیغمبر توست، که ان شاء الله وقت زیاد است شاید بتوانم در هفته های آینده درباره ی این مطلب باز برایتان صحبت کنم وان شاء الله من چیزی که از شما می خواهم وتوقع دارم ودلم می خواهد که ان شاء لله از همین لحظه عمل کنید این است که همه تان خودتان را به مقام کوثر برسانید یعنی وجودتان خیر کثیر باشد، من باز امروز خیلی صحبت کردم یکی از خانم ها که ناصح من است و واقعا نصیحت های ایشان را گاهی من گوش می دهم به من می گفتند که تو خودت را خیلی اذیّت می کنی، خسته می کنی زیاد صحبت می کنی، کمتر هم صحبت کنی مثلا اشکالی ندارد در عین حال باز هم نتوانستم بیشتر از یک ساعت شد، چند دقیقه ای بیشتر از یک ساعت شد. امیدوارم خدای تعالی همه ی شما را موفق بدارد، همه تان را در تمام خوبی ها موفقتان بدارد و ان شاء الله از این وسایلی که خدا در این دو ماه قرار داده به کمالات کامله ان شاء الله برسید.

درنیمه ی این ماه زیارت حضرت ابی عبدالله الحسین (صلوات الله علیه)  مستحب است من یادم است وقتی نجف بودم با بعضی از علما و مراجع پیاده حرکت می کردیم از نجف که نیمه ی ماه رجب خودمان را به کربلا برسانیم. السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یاابن رسول الله آقا جان یا ابا عبدالله قتلوک وما عرفوک آقا جان تو را کشتند وتو را نشناختند یا ابا عبدالله لقد عظمت الرّزیّه و جلّت المصبیه مصیبت بزرگ است آن مصیبتی که بر اهل آسمانها واهل زمین، اگر اهل زمین هم مثل اهل آسمانها شعور می داشتند این مصیبت بسیار بزرگ بود لقد عظمت الرّزیّه وجلّت المصیبه بک علینا و علی جمیع اهل السماوات یا ابا عبدالله0 یااباعبدالله ومن الماء منعوک، آب به لبهای تشنهی تو نرساندند آن وقتی که زینب کبری (سلام الله علیها )آمد کنار گودی قتلگاه و وجدته مکبوبا علی وجه.        

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۲۴ جمادی الثانی ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۰ جمادی الثانی ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۲۵ جمادی الاول ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 

 

۱۱ جمادی الاول ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 
 

۲۶ ربیع الثانی ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 

 

۲۸ ربیع الاول ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 

 

۷ ربیع الاول ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 

 

۱۵ شوال ۱۴۲۳ قمری ـ جلسه دوم اعتقادات

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۶ ربیع الاول ۱۴۲۴ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۴ ذی الحجه ۱۴۲۴ قمری

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 
 
 

۲۰ رجب ۱۴۱۳ قمری – ۲۴ دی ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر سوره نصر

تفسير سوره نصر ۲۴/۱۰/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في‏ دينِ اللَّهِ أَفْواجاً * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً».[1]

تعدادی از اذکار و اوراد و دعاهایی است که در قرآن دستور داده شده است که بهترین اذکار و اوراد همین‌هایی است که خدا در قرآن فرموده است. نتایج بعضی از آن‌ها را هم شرح داده است، من جمله استغفار است که در یک آیه‌ای می‌فرماید: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً»[2] از خدا طلب بخشش کنید و بعد هم به سوی خدا برگردید. «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ» همین «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ»[3] است که ما بلد هستیم و در زبان‌ها است، همین را خدای تعالی می‌فرماید. منتها با توجه «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ». «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» این می‌شود. فایده این را خدای تعالی در قرآن می‌فرماید.

علاوه بر اینکه طلب بخشش از گناهان است و توبه هم هست که خود این خیلی اهمیت دارد، می‌فرماید: «يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً» آسمان برکات خود را بر شما نازل می‌کند و اموال و فرزند شما، فرزندان شما را زیاد می‌کند. هم ثروتمند می‌شوید، هم فرزند زیادی دارید. در این سوره مبارکه هم خدای تعالی می‌فرماید: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً». یکی استغفار است که خیلی اهمیت دارد که انسان در شبانه‌روز بسیار استغفار کند. حتی در روایات هست که پیغمبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) در هر روز هفتاد مرتبه استغفار می‌کردند و می‌فرمود: «لیغان علی قلبی فأستغفر الله فی کل یوم سبعین مرة» حالا معنای استغفار پیغمبر چیست؟ استغفار پیغمبر به خاطر گناه یا اشتباه یا سهو یا حتی ترک اولی هم نبوده است.

من یک زمانی برای یک نفر مثال می‌زدم، بعد او خیلی خوشش آمد، حال شما خود می‌دانید. گفتم: انسان دارد با محبوب خود صحبت می‌کند، یک شخصی را خیلی دوست دارد، در صورت او نگاه می‌کند و مدام با یکدیگر گرم صحبت هستند. یک نفر وارد می‌شود، انسان می‌خواهد به او اعتنا نکند، خود محبوب انسان به انسان می‌گوید که با او حرف بزن، جواب او را بده. آدم برمی‌گردد با او حرف می‌زند، بعد می‌گوید: ببخشید. پیغمبراکرم دائماً مجذوب پروردگار است. «ممسوس فی ذات الله» خدای تعالی فرموده است که با بندگان من حرف بزن، این‌ها را تبلیغ کن. او هم با مردم حرف می‌زند، روزی هفتاد مرتبه می‌گوید: ببخشید. درست است، اطاعت امر هم کرده است. ما تا عاشق نشویم، محبت شدید به چیزی پیدا نکنیم، معنای این را نمی‌فهمیم. «لیغان علی قلبی» گاه‌گاهی این‌طور می‌شود که انسان اطاعت امر کرده و بعد هم می‌گوید: ببخشید.

شما بین دو سجده نماز… یعنی هر نماز، مستحب است که انسان «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ»[4] بگوید، بین دو سجده. یعنی من از همین عبادت هم استغفار می‌کنم. این عبادت لایق مقام تو نیست. بعد از نماز واجب، مستحب است که انسان سه مرتبه بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ‏ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ»[5] یعنی خدایا من از همین نماز خود استغفار می‌کنم. در دعای بعد از زیارت حضرت علی بن موسی‌الرضا می‌گویند «رَبِّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ»[6] استغفار توبه، استغفار حیاء، استغفار… از همین حیاء و.. کارهای خوبی هم هست. همه این‌ها طلب بخشش می‌کنم. این‌ها لایق تو نیست، ولی چه کنم، بیش از این از دست من نمی‌آید.

یکی استغفار است که در قرآن مجید صریحاً بیان شده و انسان زیاد باید در شبانه‌روز استغفار کند. دوم، صلوات است که در این‌جا خدای تعالی می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ»[7] هم خدا و هم ملائکه او «يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ».[8] از امام سؤال می‌شود که خدا چطور صلوات می‌فرستد؟ می‌فرماید که امام… امام (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید که صلوات خدا این‌طور است که رحمت خود را نازل می‌کند. ملائکه هم واسطه ایصال رحمت به پیغمبر و آل پیغمبر هستند. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ»[9] ای کسانی که ایمان آوردید، شما صلوات بفرستید. معنای این اقلّ آن، یا مستحب است یا واجب است. در نماز واجب است و در غیر نماز استحباب دارد و من دیدم که بعضی از علماء فتوا دادند که اگر کسی اسم پیغمبراکرم را شنید و بر آن حضرت صلوات نفرستاد، فعل حرام کرده و واجبی را ترک کرده است. ولی اکثراً مراجع تقلید فتوا می‌دهند که استحباب مؤکّد است.

روایات عجیبی دارد. یا باید بگوییم که روایات آن مستحب مؤکّد را می‌رساند یا وجوب را می‌رساند. چون در یک روایت پیغمبراکرم می‌فرماید که کسی که اسم من را بشنود و بر من صلوات نفرستد، «أَخْطَأَ طَرِيقَ الْجَنَّةِ»[10] راه بهشت را خطا کرده است، راه بهشت را نرفته است و حتی اگر در نماز اسم پیغمبراکرم را شنیدید، باید… یعنی مستحب است که همان‌جا متوقف شوید و صلوات بفرستید و بعد بقیه نماز خود را ادامه دهید و اهمیت صلوات آن‌قدر است که در نماز دعای واجبی که به قصد دعایی، یعنی به نیت دعا و انشاء خوانده شود، جز صلوات چیز دیگری نداریم، واجب باشد. در سوره حمد «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ»[11] را واجب است بگوییم، اما باید به قصد قرآنی بخوانیم. داریم قرآن می‌خوانیم، نه به قصد دعا. در قنوت دعا می‌کنیم، اما خود قنوت مستحب است. سراسر نماز فقط یک دعای واجب به قصد دعایی داریم و آن صلوات است که در تشهد می‌گوییم و از عجایب این است که سنی و شیعه هم در این موضوع با یکدیگر متفق هستند. حتی شافعی در اشعاری می‌گوید:

یا اهل بیت رسول الله…

تا اینکه می‌گوید:

من لم یصلّ علیکم لا صلاة له

ای آل پیغمبر، هر کس صلوات بر شما نفرستد؛ نماز او درست نیست و تمام علمای شیعه و سنی فتوا می‌دهند که از دعاهای واجبی که باید در نماز گفته شود، صلوات است و صلوات یک معجون خوبی است که هیچ ذکری این اندازه اهمیت ندارد. اول، ولایت است. یعنی اظهار محبت به خاندان عصمت و طهارت است. دوم، دعا است که دعا مخ عبادت است و سوم، ذکر خدا است. بنابراین، اگر انسان هرچه زیادتر صلوات بفرستد، باز هم کم فرستاده است. ملائکه‌ای هستند که در شب و روز جمعه از آسمان نازل می‌شوند و کار آن‌ها فقط این است که صلوات‌های مردم را جمع کنند. البته برای هر انسانی یک مَلِکی موکل این کار او است و هرچه صلوات شما در شبانه‌روز جمع کردید، ملائکه این‌ها را جمع می‌کنند و می‌برند و بعضی‌ها که صلوات نمی‌فرستند، ملائکه آن‌ها کم برداشته و ببرد و شاید هم خجالت بکشد که این شخصی که ما موکل او بودیم، صلوات زیادی نفرستاد. صلوات خیلی اهمیت دارد. مخصوصاً در اتاق خلوت با حضور قلب و با توجه در شب و روز جمعه هزار مرتبه صلوات وارد شده است.

ان‌شاءالله کوشش کنید… یعنی در میان اذکار و ادعیه و خلاصه هرچه که تصور کنید، بهتر از هرچیز صلوات است. از دعاهایی است که مستجاب است. دعاهایی است که روایت دارد هر کس… مثلاً یک سنی ناصبی صلوات بفرستد، دعای او مستجاب می‌شود. این دعا… همین دعا مستجاب است، یعنی صلوات او مستجاب است. اگر کافری صلوات بفرستد، مستجاب است. از دعاهای مستجاب و مسلّم که خدای تعالی اجابت می‌کند، صلوات است و دارد اگر کسی یک مرتبه صلوات بر پیغمبر و آل پیغمبر بفرستد، خدای تعالی ده مرتبه رحمت خود را بر او نازل می‌کند. پس یکی از اذکار هم صلوات شد.

یکی از اذکار که باز در قرآن آمده است و خیلی اهمیت دارد و خدای تعالی نتیجه آن را هم فرموده است، ذکر یونسیه است. کلمه «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»[12] که در نماز غفیله مرتب در همان رکعت اول آن وارد شده است که «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ».[13] «ذَا النُّونِ» از القاب حضرت یونس است. ایشان یک قدری در امر تبلیغ کوتاهی کرده است. اگر حقیقت آن را بخواهید، خدای تعالی باید همه ما را در آن سلول مرطوب تنگ و تاریک بیندازد. به جهت اینکه ما امر واجب امر به معروف و نهی از منکر را ترک می‌کنیم. او این کار را نکرد. خلاصه آن اینکه خداوند یک مقداری بیشتر توقع داشت. حتی خود او هم در روایت دارد که معنای «أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» این است که ما به او سخت نمی‌گیریم. فکر نمی‌کرد که این مسئله این‌قدر اهمیت داشته باشد. از میان قوم خود به عنوان قهر خارج شد. شاید فکر کرد که یک مقدار آن‌ها تنبیه شوند. آخر من چه‌قدر بگویم، این‌ها گوش نکنند؟

از قوم خود بیرون آمد. در کِشتی نشست. خلاصه مفصل در این‌جا… و اختلاف نظر هم هست که چه شد که حضرت یونس را در دهان ماهی انداختند؟ آن اندازه‌ای که هست… بالاخره قرعه کشیدند و یک نفر از این جمع باید در دریا بیفتد. شاید مثلاً کشتی سنگینی می‌کرد، زیادی سوار کرده بود و گاهی بعضی از این راننده‌ها در ماشین‌ها دیدید که ماشین آن‌ها آن‌قدرها کشش ندارد، می‌بینید که ده نفر در یک ماشین سواری سوار کرده است. حال می‌خواهد از جایی عبور کند، انتهای ماشین گیر می‌کند. می‌گوید: چند نفر پیاده شوید. این‌ها هم وسط دریا می‌خواهند کسی را پیاده کنند، راه آن این است که باید در دریا غرق شود. حضرت یونس را با قید قرعه در دریا انداختند، ماهی بزرگی… حضرت یونس را صاحب‌الحوت می‌گوید. اسامی مختلفی هست. این به امر پروردگار او را بلعید. حال در شکم ماهی چه گذشت؟ از نظر طبیعی باید خفه می‌شد، ولی خدای تعالی این‌جا یک مقداری هوا تعبیه کرد و به هر حال در آن‌جا وضع زنده نگه داشتن او را مهیا کرد. به هر حال خدا او را نگه داشت، چون برای تنبیه بود. حتی در یک آیه دیگر دارد که اگر ایشان این ذکر ار نمی‌گفت، تا روز قیامت در شکم ماهی می‌ماند.

معلوم است که خدای تعالی اراده می‌کرد که این فرد تا روز قیامت زنده بماند و در آن‌جا هم باشد. همان‌طور که خدای تعالی اصحاب کهف را سیصد سال بدون غذا و بدون اینکه حتی خود آن‌ها متصدی امور خود باشند، در حال خواب زنده نگه داشت. این کارها برای خدا خیلی اهمیت ندارد، فقط یک اراده می‌خواهد و اراده که بکند، زنده می‌ماند. حضرت یونس در شکم ماهی سه، چهار روز… سابق که ما حمام می‌رفتیم. حال حمام‌ها سر خانه است. زیاد انسان معطل نمی‌شود. چون دو، سه روز یک مرتبه می‌رود و تمیز است. اما سابق وسیله حمام رفتن کار مشکلی بود. خلاصه هفته‌ای یک مرتبه، دَه روزی یک مرتبه حمام می‌رفتیم. یک قدری که در آب می‌ماندیم، تمام این دست‌ها و پاها چروک می‌شد. به خاطر دارید؟ ممکن است جوان‌ها به خاطر نداشته باشند، ما به خاطر داریم. وقتی انسان از حمام بیرون می‌آمد، دقیقاً مشخص می‌شد که مدتی در حمام مانده است. در آب، در جای مرطوب، مخصوصاً آبی که مناسب با انسان هم نباشد، طبعاً وضع بدنی انسان خیلی به هم می‌خورد.

این ماهی ایشان را در ساحل انداخت. خدا قسمت شما کند، به کوفه بروید. کنار شط کوفه قبر حضرت یونس هست. شاید هم همان‌جا او را انداخته است. به هر حال، به محض اینکه حضرت یونس در مقابل آفتاب افتاد و آن وضع بدنی و یک تحول فوق‌العاده عجیب در یک لحظه‌ عجیبی، خدای تعالی فوراً درخت کدو را با سرعت رشد بیشتر… معمولاً رشد درخت کدو خوب است، ولی رشد بیشتری، برگ‌های کدو روی او سایه انداخت و… تا وضع او روبه‌راه شد. منظور من این قسمت است که خدای تعالی می‌فرماید: «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ»[14] گمان کرد و فکر می‌کرد که ما بر او سخت نمی‌گیریم. اما از پیغمبر توقع دیگری داریم. از کسانی که چیزی را فهمیدند و درک کردند، توقع بالاتری است. «فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ»[15] در میان شکم ماهی که می‌دانید ظلمات عجیب مطلق است. یک سر سوزن هم روشنایی وجود ندارد. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ». گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ» یعنی خدایی جز تو نیست، موجودی جز تو نیست، محبوبی جز تو نیست، قادری جز تو نیست. خلاصه تمام اسماء پروردگار در ذیل کلمه «الله» جمع است. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ» این جمله خیلی مهم است. «سُبْحانَكَ» تو پاک هستی. تقصیرها برای من است، تو به من ظلمی نکردی، بی‌عدالتی نکردی، بی‌محبتی نکردی. «سُبْحانَكَ» انسان باید این کلمه را با توجه بگوید.

من مکرر گفتم که ما غالباً دوست داریم که گناه خود را به گردن دیگری بیندازیم. چرا شما بد هستید؟ می‌گوید: رفیق‌های بدی دارم. چرا بچه این‌قدر بد شده است؟ پدر و مادر می‌گویند: مدرسه. مدرسه… شما در خانه او را درست نکردی، مدرسه… چرا مشهد نیامدید؟ امام رضا نطلبید. گردن امام رضا می‌اندازد. چرا نماز شب نخواندید؟ خدا توفیق نداده است. به گردن خدا می‌اندازد. چرا این کار بد را کردید؟ شیطان من را فریب داده است. روز قیامت شیطان با شما درگیر می‌شود. می‌دانید که در آیات قرآن هست که در روز قیامت شیطان می‌گوید: شما مرا کجا دیدید که من نگذاشتم. خدا و پیغمبر و قرآن و منبری‌ها و دوستان و متدینین همه گفتند: بکنید، شما مرا کجا دیدید که به شما گفتم: نکنید و شما این‌قدر به حرف ما گوش دادید. اگر خیلی انسان منصفی باشد، می‌گوید: شیطان.

به هر حال یکی از چیزهایی که خیلی خدا را به غضب می‌آورد، این است که انسان گناه خود را گردن خدا بیندازد و اگر شخصی گناه خود را به گردن بگیرد و بگوید: «سُبْحانَكَ». تو پاک هستی، تو بد نکردی، من بد کردم. «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»[16] ای خدا، من هستم که به خود ظلم کرده‌ام. «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ». «فَاسْتَجَبْنا لَهُ»[17] خدای تعالی فرمود: تا این جمله را گفت، اقرار کرد که من بد کردم. انسان خیلی ارزش دارد. آن انسانی که بفهمد بد کرده است، چون اگر فهمید که بد کرده است، جبران می‌کند. اما اگر نفهمید که بد کرده است، در جهل مرکب ابدالدهر بماند. هر وقتی که دیدید یک گرفتاری برای شما پیش آمد، کاری ندارد یک مقداری بنشینید، با خود فکر کنید که چه کار کردید که این مرض، این بدهکاری، این گرفتاری برای شما به وجود آمده است. کاری ندارد، چند دقیقه است. یا چیزی به یاد شما می‌آید، یا نمی‌آید.

بله، من دیروز فلانی را رنجاندم. شاید از اولیای خدا بوده و اولیای خدا هم نباشد، بنده خدا که بوده است. بعید نیست که این گرفتاری من به خاطر رنجاندن او بوده است. بروم و او را فوری راضی کنم. یا نمی‌فهمید، به خاطر نمی‌آورید که چه کار کرده‌اید. خیلی انسان خوبی هستید و کاری هم نکردید و به خاطر نمی‌آورید. در عین حال علی‌الحساب بگویید: خدایا، اگر کاری شده است، «سُبْحانَكَ» بالاخره شما به من ظلم نکردی، شما بی‌جهت من را در این گرفتاری نینداختی. «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»[18] تمام چیزهایی که هست، از جانب خدا است. همه گرفتاری‌های ما هم از جانب خدا است. منتها خدا بی‌جهت نمی‌کند. «ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ»[19] شما را در زندان انداختند، از جانب دنیا است که شما را در زندان انداختند. اما بی‌جهت، خیر. کاری کردید که شما را در زندان اندختند. پس درواقع خود شما کاری کردید. علی‌الحساب بگویید: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ». می‌فرماید: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ». ما برای حضرت یونس اجابت کردیم. «وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ»[20] از آن غم او را نجات دادیم.

این جمله مهم است که می‌فرماید: «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ».[21] ما همین‌طور که حضرت یونس را از غم نجات دادیم، همین‌طور مؤمنین را از غم نجات می‌دهیم «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ». بنابراین، هر وقتی که یک گرفتاری برای شما پیش آمد، کاری ندارد، خیلی کار آسانی است… «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»، «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ». سر به سجده بگذارید و از بعضی از بزرگان رسیده است که تا چهارصد مرتبه، تا پانصد مرتبه در سجده بگویید، حالی پیدا می‌کنید. غالباً این‌طور شده است که تا هنوز انسان سر خود را از سجده برنداشته، می‌بینیم که نجات پیدا کرد.

یک وقتی خود من با ماشین که برای ترکیه رفته بودیم، در ترکیه ماشین ما خراب شد، دولت ترک به ما اجازه خروج داد که بروید و از تبریز وسایل ماشین خود را بگیرید. چون ماشین پیکان بود، باید می‌آمدیم به ایران و برداریم. ایران می‌گفت: اگر شما وارد شدید، باید بروید دومرتبه کارهای… انسان وقتی وارد شد، باید دومرتبه همان تشریفات و گذرنامه‌ای داشت. ما این میان بین گمرک ایران و گمرک ترکیه مانده بودیم. هوا هم سرد بود، برف هم آمده بود. من سر خود را به سجده گذاشتم و گفتم: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي…». سه، چهار مرتبه شاید گفتم. دیدم که یک نفر در زد و گفت: این وسایل ماشین شما، من تهیه کردم، بیایید و بگیرید. خیلی عجیب بود و امثال این هست. اگر انسان غمی دارد… این مخصوص غم است. یک نگرانی دارد، یک غمی دارد… بدهی غم می‌آورد، مرض غم می‌آورد. چیزهایی که غمناک است و برای انسان غمی و اندوهی به وجود می‌آورد، خدا وعده کرده است، دیگر تفسیر هم نمی‌خواهد. «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ»[22] ما همین‌طور مؤمنین را نجات خواهیم داد. این هم یکی از اذکار است که خیلی هم به آن اهمیت داده‌اند.

یکی دیگر از اذکار تسبیح است که البته در همین ذکر «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» تسبیح هم هست. ولی خدای تعالی تسبیح و حمد را پشت سر هم قرار داده است. «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ».[23] یا مثلاً فرض کنید: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ»[24] در ذکر رکوع و سجود شما هست. «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ»،[25] «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ». یعنی در این ذکرها خدا را هم تسبیح می‌کنید و هم حمد می‌کنید. و منزّه است خدای اعلی من «رَبِّيَ الْأَعْلَى» پروردگار اعلی ما و با حمد او. او را حمد هم می‌کنند. یکی از آن هم حمد است که «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»[26] که «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ»[27] نتیجه را هم فرموده، اگر پروردگار را شکر کردید، خدای تعالی روزی شما را زیاد می‌کند. درباره هرچیزی… شما می‌بینید که الحمدلله امروز توفیقات عبادت شما خوب بوده است، می‌گوییم: الحمدلله.

یکی از بزرگان در سنین جوانی به من می‌گفت، می‌گفت: گاهی در شبانه‌روز بنشین… اشکالی هم ندارد، همه این کار را بکنند. در شبانه‌روز بنشینید و یکی یکی نعمت‌های خدا را به یاد خود بیاور در مقابل آن یک مرتبه بگو: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ». ساده است، البته «إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»[28] اگر بخواهید نعمت‌های خدا بشمارید، شما نمی‌توانید بشمارید «لا تُحْصُوها». به جهت اینکه شما مثلاً یک باره هر یک از این سلول‌های بدن شما باید… یک الحمدلله بگویید. اگر یکی از سلول‌های بدن شما انحراف پیدا کند، تکثیر زیادی شود، می‌شود سرطان. برای چشم شما، برای… برای حالا کلی، به اصطلاح درشت‌های آن. مثلاً چشم شما کور نیست، بگویید: الحمدلله. زبان شما لال نیست، بگویید: الحمدلله. گوش شما کَر نیست، بگویید الحمدلله. دست‌های شما درد نمی‌کند، بگویید: الحمدلله. بیا تا… اول بدن خود. اگر این وسط ‌ها… ایشان می‌گفت، این‌ها هم تجربه شده است. الآن این حرف‌هایی که من می‌زنم، این مطالبی که الآن می‌گویم، این‌ها تجربه شده و درست هم هست. این وسط‌ها جایی درد می‌کند که اگر خوب بود، می‌گفتید: الحمدلله. دست شما درد گرفته است. می‌گوید: در میان این الحمدلله‌ها بگو: خدایا این دست من را تا شب آینده خوب کن، من شب آینده یک الحمدلله زیادتر می‌گویم و می‌شود. انسان خوب می‌شود، معالجه می‌شود. امراض بدنی انسان از همین راه، همین‌طورها است.

الحمدلله خانه دارم، الحمدلله زن دارم، الحمدلله بچه دارم. آن‌هایی هم که زن ندارند، بگویند: خدایا، یک زن به ما برسان، من متأهل شوم، یک الحمدلله اضافه می‌گویم. نمی‌دانم زن من خوش‌اخلاق است… کسی که زن او بداخلاق است، بگوید الحمدلله خدایا زن ما خوش‌اخلاق شود، ما یک الحمدلله اضافه می‌گوییم و بالاخره… حالا چون صدای ما را زن‌ها هم می‌شنوند، عرض می‌کنیم که اگر شوهر بداخلاقی هم دارید، بگویید: الحمدلله، خدایا شوهر ما خوش‌اخلاق شود، ما یک الحمدلله اضافه می‌گوییم. این‌هایی که من می‌گویم، چیزهایی نیست که شما شک داشته باشید، فقط تذکر است. چون خدای تعالی در قرآن صریحاً فرموده است: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُم». اگر شکر کردید، من برای شما زیاد می‌کنم. سعدی هم که می‌گوید:

«اعملوا آل داود شکرا» البته برای سعدی نیست، برای قرآن است. «وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ»[29] در هر نفسی دو شُکر نیاز است.

از دست و زبان که برآید           کز عهده شکرش به درآید

ولی کلیات آن را می‌شود. یعنی مجموعاً… من تجربه کردم، انسان تقریباً شاید برای چشم خود، برای گوش خود، برای بینی خود، برای دهان خود، برای تمام بدن خود، برای قطعات بدن خود، برای نعمت‌هایی که خدا به او داده است، اگر… ده دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد، در سجده الحمدلله، الحمدلله. شما جزء شاکرین خواهید بود که خدای تعالی برای شاکرین یک مقام خیلی رفیعی قائل است و بعد هم زیاد می‌شود. می‌گویید نه، از همین امشب شما جمع این کار را بکنید. روزی ده دقیقه می‌ارزد که زندگی انسان خیلی روبه‌راه شود. بنشینید، حساب کنید که خدایا برای اینکه مغز سالمی دارم، الحمدلله. چشم سالمی دارم، الحمدلله. خانه دارم، الحمدلله. نمی‌دانم چه دارم… هرچه نعمت‌های خدا را… این‌ها را بگویید و در این میان کمبودها را هم از خدا بخواهید. نخواستید هم خود خدا جواب می‌دهد. ببینید فرق می‌کند یا نمی‌کند و یقیناً فرق می‌کند.

پس حمد الهی، تسبیح، یکی هم «لَا إله إلّا الله» که این هم باز در همین ذکر یونسیه است. منظور من این سوره مبارکه بود: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ»[30] تسبیح کن. پروردگار خود را حمد کن «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ». و ضمناً اگر انسان مخلوق را شکر کند، خدا را هم شکر کرده است «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق».[31] یعنی آدمی که از دیگران، از محبت دیگران تشکر نمی‌کند، او از خدا هم تشکر نخواهد کرد. این را یقین بدانید بعضی افرادی هستند که خود را طلبکار مردم می‌دانند. همه باید در خدمت من باشند، همه باید به من اظهار ارادت کنند، همه باید کار من را بکنند. اصلاً دست من تکان نخورد. مثلاً کارهای من را همه دوستان بکنند و فلان و این‌ها و… خیلی هم تشکر نمی‌کند، وظیفه شما است، باید انجام بدهید. یقین بدانید که او انسان شاکری در مقابل پروردگار هم نیست.

تذکر خوبی دادند که مثل یک چنین روزی… استاد ما را خدا رحمت کند. واقعاً همین‌طور است که ایشان فرمودند و خواب دیده بودند. من صد یک از کمالات روحی ایشان را هم در کتاب پرواز روح ننوشتم. اگر شما به زنجان تشریف ببرید و پیرمردها را ببینید. می‌بینید که این‌ها هر کدام در کوچه و بازار و این‌ها از ایشان کراماتی دیده‌اند. کرامات افرادی هم که در مردم هستند، مخصوصاً مردم با نظر خوش‌بینی به آن نگاه نکنند، طبعاً مردم فراموش می‌کنند، یادداشت که نمی‌کنند. بسیار مرد بزرگواری بود و به من خیلی خدمت کمک کرد و شکر ما از این مرد بزرگ همین است که مثل امشبی ایشان را یاد بکنیم، سالگرد ایشان است و ان‌شاءالله خداوند ایشان را با مولایش و آقایش محشور کرده، ان‌شاءالله مقرب‌تر شود.

من یک زمانی خواب ایشان را دیدم، از ایشان پرسیدم کجای بهشت زندگی می‌کنید؟ گفت: من دربان امام حسین هستم. دربان سیدالشهداء هستم. این جریان گذشت، شاید یکی، دو سال بعد از آن ما به زنجان رفته بودیم و قبر ایشان تغییر دادیم و خود بنده آن‌جا بودم، خدای تعالی لطفی کرد. بعد از این کار در عالم رؤیا دیدم که کنار قبر خود ایستاده و خیلی خوشحال است که بنده این کار را کردم. من آن‌قدر ایشان را تارک‌ دنیا می‌دانستم که از این خوشحالی او تعجب کردم که چرا ایشان مانند شخصی که خانه او را تعمیر کردند، خوشحال می‌شود… این‌طور فکر کردم. گفت: خیر، حالا مردم به این‌جا می‌آیند، این قبر بلند شده است، توجه مردم را جلب می‌کند، فاتحه می‌خوانند و ثواب آن به من می‌رسد. من از بُعد معنوی خوشحال هستم. گفت: حالا هرچه بخواهی، برای شما می‌گیرم. گفتم: از چه کسی؟ گفت… اشاره کرد به یکی، دو سال قبل که من که گفتم دربان حضرت سیدالشهداء هستم، از آقا سیدالشهداء می‌گیرم. ما هم دو، سه چیز بود گفتیم که یکی، دو تای آن مربوط به آخرت ما بود، یکی از آن‌ها مربوط به دنیا بود که دنیایی آن درست شده است. ان‌شاءالله دعا بفرمایید که آخرتی آن هم درست شود و الحمدلله مقام ایشان بالا است و روح بسیار معین و فعالی است که اگر ان‌شاءالله -امشب شب جمعه است- شما برای ایشان از باطن دل خود طلب مغفرت کنید، یقیناً از خدا اجازه می‌گیرد و به شما هم کمک می‌کند.

چون طبعاً این ارواح اولیای خدا بعد از مرگ آزاد هستند و نمی‌توانند بیکار باشند. این‌ها کمک می‌کنند به مردمانی که در این دنیا هستند. سر جلسه امتحان دیدید… در جلسه امتحان نشستید، نمی‌دانید یک مطلبی را چگونه بنویسید. بالای سر شما می‌آیند. استاد بالای سر شما می‌آید، می‌گوید: این‌طور بنویس، آهسته. این تقلب هم نیست، خود استاد گفته است. این ارواح معین، ارواح اولیای خدا در دنیا چنین کمک‌هایی دارند. علاوه بر اینکه عقل انسان و ملائکه به انسان کمک می‌کنند، گاه‌گاهی این‌ها می‌آیند و در جایی که مشکل است، امتحان سخت است… گاهی امتحان‌های سختی برای افرادی که خدای تعالی می‌خواهد قلب آن‌ها را برای ایمان امتحان کند… چون خیلی روایت داریم: «مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ»[32] می‌خواهد این دل‌ها را برای ایمان و فرود ایمان و آرامش و سکینه… این بیاید و قلب انسان آرامش پیدا بکند. این باید آزمایش شود. در لحظات… آزمایشات خدا هم خیلی عجیب است. نمونه آن، آزمایشی است که خدای تعالی از حضرت یوسف کرد. از این قبیل زیاد داریم. یک آزمایش سخت در بُعد شهوانی، در بُعد جنسی، در بُعد شهوت خوراک، به اصطلاح زبان و غیره.

یک آزمایش سخت، هیچ مانعی نیست. این گناه هیچ گرفتاری ندارد. هیچ‌کس هم نمی‌فهمد. فقط خدا هست و شما هستید و آزمایش. این‌جا این ارواح معین می‌آیند و به شما می‌گویند که نکنید. افرادی که اهل کمالات و سیر و سلوک و این‌ها هستند، این‌ها را درک می‌کنند که در آن موارد حساس امتحان که نفس خیلی فشار آورده است، به اصطلاح شیطان فشار آورده است، زمینه هم به تمام معنا آمده است. می‌بینید که یک روح معین هم می‌آید و می‌گوید: نکنید. این ارواح اولیای خدا خیلی هم زیاد هستند، کمک می‌کنند. شما وقتی می‌روید سر قبر اولیای خدا فاتحه بخوانید و گفتند از آن‌ها طلب حاجت کنید، اگر این‌ها آزاد نباشند، اگر این‌ها نتوانند کاری کنند که رفتن سر قبور این‌ها چه فایده‌ای دارد؟ مثلاً سر قبر مرحوم شیخ حرّ عاملی… حالا حساب ائمه (علیهم السلام) جدا است. حتی حساب بعضی از امامزاده‌ها جدا است. یک شخصی خواب مرحوم میرزای قمی را دیده بود و از ایشان سؤال کرده بود که حضرت معصومه ما مردم اهل قم را در روز قیامت شفاعت می‌کند؟ ایشان فرموده بودند که حضرت معصومه می‌تواند تمام کره زمین را شفاعت کند، شفاعت شما مردم قم با ما است. یعنی ما می‌توانیم شما را شفاعت کنیم و اولیای خدا این‌طور هستند و لذا از این نیرویی که خدای تعالی در اختیار ما گذاشته است و از این محبتی که این‌ها دارند…

شما فکر نکنید که این‌ها ما اگر… به ما چه اعتنایی دارند؟ خیر، اتفاقاً دستگیری می‌کنند، اتفاقاً روح این‌ها… حال این‌ها اگر انسان کمی تزکیه نفس کند، کمی خود را تمیز کند، پاک کند و قلب او آینه مرآت معنویات شود، خود او این‌ها را احساس می‌کند، درک می‌کند. خیلی از دوستان ما هستند که خود این‌ها می‌آیند و به بنده می‌گویند که مثلاً روح حاج ملا آقاجان آمد، برای ما چنین برنامه‌ای داشت، چنین حرفی زد، چنین کاری کرد. حتی من سؤال می‌کنم که این‌ها در خواب دیدید؟ می‌گویند: خیر، در بیداری. زیاد هستند. ان‌شاءالله کوشش شود که از این ارواح بزرگان استفاده شود و خدا امشب که سالگرد ایشان است و امیدوار هستیم که ان‌شاءالله خدای تعالی از این مجلس ما روح و بشارتی به روح پرفتوح ایشان نثار بفرماید و ما را شاکر زحمات ایشان قرار بدهد و ان‌شاءالله ایشان را واسطه ما قرار دهد در خدمت حضرت سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) که خواسته‌های معنوی ما را ایشان از امام حسین بگیرد.

ایام وفات حضرت زینب (سلام الله علیها) است و شب سه‌شنبه هم، شب شهادت حضرت موسی‌ بن جعفر (علیه الصلاة و السلام) است که ان‌شاءالله شب سه‌شنبه، شب وفات، آقایان اظهار لطف کنند و مجلس ذکر مصیبتی… همین مجلس به هر حال این‌جا برپا خواهد بود و ان‌شاءالله عرض ادبی به پیشگاه مقدس حضرت موسی بن جعفر (علیه الصلاة و السلام) بکنیم. روضه سیدالشهداء، ان‌شاءالله توسل به حضرت موسی بن جعفر را برای همان شب سه‌شنبه می‌گذاریم. حضرت سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) و تمام یاران ایشان… یاران حضرت سیدالشهداء عجیب ارواح معین کمک و… عجیب هستند. طوری است که… البته نسبت به بزرگان… آن‌ها شاگردانی مثل مراجع تقلید و بزرگان این‌گونه دارند، چون آن‌ها بهترین اصحاب هستند.

«ما رأیت أصحابا» حضرت سیدالشهداء می‌فرماید: من اصحابی ندیدم که نیکوتر «أبرّ من اصحابی» نیکوتر از اصحاب من باشند و این‌ها همان‌طور که خود حضرت سیدالشهداء، سیدالشهداء است. اصحاب او هم بعد از حضرت سیدالشهداء، سید شهداء هستند. خدای تعالی در روز قیامت به حضرت اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) یک مقامی می‌دهد که تمام شهداء غبطه می‌خورند و حتی آن طفل شیرخوارشان، حتی آن حضرت رقیه (سلام الله علیها). آن‌قدر معجزات در شام از قبر مطهر حضرت رقیه می‌بینند که انسان واقعاً دچار حیرت می‌شود، حتی نسبت به سنی‌ها. حضرت قاسم بن الحسن، حضرت علی‌اکبر، این‌ها که … از یک جمله سیدالشهداء درباره علی‌اکبر انسان استفاده می‌کند که علی‌اکبر به مقام ائمه (علیهم الصلاة و السلام) بوده است، چون می‌فرماید: «أَشْبَهَ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً».[33] «خَلقاً» یعنی از نظر بدنی، شبیه به پیغمبر بوده. این زیاد مسئله‌ای ندارد، ولی خُلق. عجیب است، خُلق پیغمبر… خُلق به جمع صفات باطنی است. نه اینکه مثلاً فقط خوش‌اخلاق بوده است، خیر. حضرت علی‌اکبر تمام صفات حمیده ی پیغمبر را لااقل به اندازه ظرفیت خودش داشته است. آن‌وقت حضرت اباالفضل، باب‌الحوائج، این همه حاجت درِ خانه او می‌رود. خدا رحمت کند همین مرحوم… بد نیست که امشب این جریان را از ایشان بگویم. الآن در ذهن خود آوردند که عرض کنم. مرحوم حاج ملا آقاجان دو سال شب‌ها در صحن سیدالشهداء در یکی از غرفه‌ها می‌خوابید و در آن‌جا بود.

می‌گفت: یک شب من دیدم که در حرم… از سر شب می‌رفتم به زیارت حضرت ابالفضل (علیه الصلاة و السلام) و بعد هم می‌آمدم برای زیارت حضرت سیدالشهداء. یک شب جلوی ایوان حضرت اباالفضل ایستاده بودم. دو جوان آمدند، یکی از آن‌ها گفت: و حیاط اباالفضل… خورد به زمین و بیهوش شد. آن شخص دیگر هم فرار کرد. می‌گوید: من بالای سر او آمدم، دیدم که بدن او سیاه شده است. مثل اینکه استخوان‌های او نرم شده باشد، فقط نفس می‌کشد. کم‌کم مردم جمع شدند و کم‌کم به رئیس قبیله آن‌ها خبر دادند و… چون عرب‌ها یک رئیس قبیله دارند، رئیس قبیله آمد و گفت: این مورد غضب حضرت اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) واقع شده است و تنها جایی که احتمال دارد ایشان شفا پیدا کند، حرم حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) است. این بدن را با همین وضع بلند کردند و در آن غرفه‌ای که من غرفه‌ کناری آن شب‌ها می‌خوابیدم، آن‌جا انداختند و چند نفر از اقوام او هم اطراف او هستند که به هر حال اگر خوب شد یا مُرد به او برسند.

شب اول و دوم و شب سوم… من آن شب بیدار ماندم. چون معمولاً کسی که مورد غضب واقع می‌شود تا سه روز بیشتر زنده نیست، یا خوب می‌شود و یا به هر حال می‌میرد. گفت: آن شب، شب سوم بود. نشسته بودم، نگاه می‌کردم، گاهی هم متوسل به حضرت سیدالشهداء بودم. یک وقت دیدم که ایشان بلند شد، نشست و صدا زد که دوستان من کجا است؟ «أین بنو عمّنا» یک جمله عربی که ایشان می‌فرمودند، بنده از خاطر بردم. کجا هستند آن‌هایی که اطراف من هستند؟ این‌ها جمع شدند و الحمدلله حال او خوب شده است و گفت که فلان مبلغ پول را به فلانی بدهید، به یک شخصی. این تقاضای من است. گفتند: بسیار خوب. یک مقدار هم پول صدقه بدهید. بسیار خوب و گفت: حالا یک ریسمان به گردن من بیندازید و مرا به طرف صحن حضرت اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) بکشانید. جمعیت هم جمع شد و من هم در جمعیت می‌روم. او را درِ صحن بردند، درِ صحن گفت که این ریسمان را از گردن من باز کنید و به پاهای من ببندید و مرا بکشید. می‌گفت او را همین‌طور به طرف حرم حضرت اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) می‌کشیدند. در مقابل ضریح حضرت اباالفضل که واقع شد، گفت: آقا من بد کردم، چرا شما آبروی من را بردید؟

گفت: من ماندم، تا اطراف او خلوت شود، من سؤال کنم. وقتی اطراف او خلوت شد، به او گفتم که من از ابتدای برنامه تا به حال با شما بودم، جریان شما چیست؟ گفت: آن جوانی که آن شب همراه من بود، یک مقداری از من پول می‌خواست. من هم نداشتم که به او بدهم. فشار آورد، گفتم: مگر شما از من پول نمی‌خواهی؟ گفت: بیا در حرم، در صحن حضرت اباالفضل قسم بخور. من ندارم. گفت: من هم بی‌حیایی کردم، آمدم، وارد صحن شدم، گفتم: به جان اباالفضل! دیگر متوجه نشدم که چه شد. این دو، سه روز در یک درد شدیدی بودم. همین چند دقیقه قبل، در همین عالم بیهوشی که بودم، دیدم که ملائکه عقب و جلو می‌روند. معلوم است که شخصی می‌خواهد وارد صحن حضرت سیدالشهداء بشود. تشریفاتی قائل شدند. من سؤال کردم که چه کسی می‌آید؟ گفتند: اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) به زیارت برادر خود حسین بن علی می‌آید. من گفتم سر راه ایشان را می‌گیرم، از ایشان تقاضای رفع این کسالت را می‌کنم.

می‌گوید: دیدم که آقا آمد، بالای سر من ایستاد. گفت: درِ خانه‌ای آمده‌ای که اگر جن و اِنس به در این خانه بیایند، محروم برنمی‌گردند، برخیز، حال من خوب شد. خدا ایشان را رحمت کند. می‌گفت: بعد هم حال او خوب شده بود و بعدها ما چند دفعه دیگر هم ایشان را دیدم و به هر حال چنین حالاتی آن مرحوم داشت، خدا او را رحمت کند. حالا که نام مقدس اباالفضل العباس باب‌الحوائج پیش آمد، بد نیست که متوسل به این وجود مقدس بشویم. «السلام علیک یا ابالفضل العباس أیها العبد الصالح» واقعاً این جمله عجیب است. می‌فرماید: عبد صالح خدا است. «الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ»[34] آقا جان، یا اباالفضل. باز وضع عراق بدتر شده است. هرچه انتظار می‌کشیم که راه کربلا باز شود، روز به روز فشارها به مردم شیعه عراق زیادتر می‌شود. یا باب‌الحوائج خود شما به خاطر یک عده شیعه‌ای که در ایران هستند و آرزوی زیارت قبر شما را می‌کشند، از خدا بخواه که خدای تعالی این گرفتاری‌ها را از سر شیعیان برطرف کند. اباالفضل العباس به میان شریعه فرات آمد.

ان‌شاءالله حال عزایی پیدا کنیم. ان‌شاءالله آن روزها را… نوشتند همان‌‌طور که آقای ما حجة بن الحسن در یکی، دو قضیه فرموده‌اند که چون روضه عموی من اباالفضل خوانده می‌شود، من می‌آیم. امشب هم در این مجلس ما تشریف بیاورند. آقاجان، یا بقیة الله ما هم روضه عموی شما اباالفضل را می‌خوانیم. وارد شریعه فرات شد، دست زیر آب برد، نگاهی به آب انداخت، صدا زد «یا نفس هونی و الحسین معطش» ای نفس من، تو خار شو. حسین‌ بن علی تشنه باشد و تو آب بخوری. آب را به روی آب ریخت. از شریعه خارج شد. تمام همت آقا اباالفضل العباس این است که این آب‌ها را به خیمه‌ها برساند. دست راست او قطع شد، بند مَشک را به طرف چپ انداخت. دست چپ او قطع شد، دیدند که بند مشک را به دندان گرفته است. وقتی که تیر آمد و آب را به روی زمین ریخت «آیسا عن الحیاة عازما علی الموت» یا بقیةالله، یا صاحب الزمان. آقا جان ما می‌دانیم که شما همه‌جا هستید و احاطه روحی به همه‌جا دارید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» «[إِلَهِي‏] اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً «كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَان‏ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي‏ السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ‏».[35]

 

 



[1]. نصر، آیات 1 تا 3.

[2]. هود، آیه 52.

[3]. الكافي، ج ‏3، ص 312.

[4]. الكافي، ج ‏3، ص 312.

[5]. همان، ج 2، ص 521.

[6]. همان، ج ‏6، ص 350.

[7]. احزاب، آیه 56.

[8]. همان.

[9]. همان.

[10]. بحار الأنوار، ج ‏91، ص 53.

[11]. فاتحه، آیه 6.

[12]. انبیاء، آیه 87.

[13]. همان.

[14]. انبیاء، آیه 87.

[15]. همان.

[16]. انبیاء، آیه 87.

[17]. همان، آیه 88.

[18]. نساء، آیه78.

[19]. شوری، آیه 30.

[20]. انبیاء، آیه 88.

[21]. همان.

[22]. انبیاء، آیه 88.

[23]. نصر، آیه 3.

[24]. الكافي، ج ‏3، ص 321.

[25]. همان، ص 311.

[26]. فاتحه، آیه 2.

[27]. ابراهیم، آیه 7.

[28]. نحل، آیه 18.

[29]. سبأ، آیه 13.

[30]. نصر، آیه 3.

[31]. بحار الأنوار، ج‏ 110، ص 429.

[32]. الكافي، ج ‏1، ص 23.

[33]. بحار الأنوار، ج ‏22، ص 275.

[34]. بحار الأنوار، ج ‏97، ص 427.

[35]. المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص 176.

۲۷ رجب ۱۴۱۳ قمری – ۱ بهمن ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر سوره نصر

تفسير سوره نصر ۱/۱۱/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف أنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ».[1]

امروز روز مبعث رسول‌اکرم است، روزی که بنای اسلام گذاشته شد. یعنی تقریباً بعد از هزار و چهارصد و خرده‌ای که گذشته، ظاهراً تقریباً ۱۴۲۳ سال از بعثت پیغمبراکرم گذشته است، اسلام روز به روز قوّت بیشتری می‌گیرد و علامت حقانیت اسلام همین است. شما خواهید گفت که تقریباً از مسیحیت دو هزار سال گذشته است. ولی فرق آن با اسلام این است که مسیحیت روز به روز رو به ضعف گذاشته است و به طور کلی متروک واقع شده است و فقط و فقط نامی از مسیحیت مانده است. ولی اسلام، با همه صدماتی که به پیکر آن زده‌اند، با کمال نیرو و قوّت در دنیا اظهار وجود می‌کند. در هر کجای عالَم که مسیحیت بیشتر فعال است و مردم مسیحی به احکام مسیحیت بیشتر توجه دارند و عمل می‌کنند، منحط‌تر و عقب افتاده‌تر هستند و به عکس در هر کجای دنیا که به اسلام بهتر و بیشتر عمل می‌شود، آن مردم موفق‌تر و پیشرفته‌تر هستند. این یک ادعا نیست.

شما اگر در احکام مسیحیت تحقیق کنید، چند حکم در کتاب انجیل هست که فکر نمی‌کنم حتی چند نفر از مسیحی‌ها… مثلاً حتی از یک میلیار مسیحی که اگر وجود داشته باشد، حتی یک نفر به این حکم عمل کند، ولو اینکه از احکام بسیار مهم آن‌ها است. مسیحی‌ها به احکام مسیحیت عمل نمی‌کنند، فقط از مسیحیت امروز، رفتن روز یکشنبه به کلیسا و چند فقره از کتاب انجیل خواندن و یک مسائلی که باید بروید و ببینید که خیلی به غیر عبادت شبیه‌تر است، تا عبادت. شاید در تلویزیون‌ها هم در همین ایامی که گذشت، دیده باشید. از مسیحیت این باقی مانده است. مسیحیت یک اصلی دارد و آن اصل محبت است. در کتاب انجیل نوشته است که –البته انجیل فعلی، انجیل تحریف‌شده- اگر گذشتگان به شما گفته‌اند که چشمی به چشمی و گوشی به گوشی و جانی به جانی. همین قصاص را گذشته‌ها به شما گفته‌اند. چون مسئله قصاص از احکام تورات بوده است و منظور انجیل این است که گذشتگان به شما این‌ها را گفتند، همان کتاب تورات است. ولی من می‌گویم که اگر شریر به طرف راست شما سیلی زد، طرف چپ را بگیرید. اگر قبای شما را گرفت، عبای خود را هم بدهید و اگر یک قدم در خاک شما وارد شد، شما به او اجازه بدهید که وارد شود. شما دقت کنید در این حکم، حکمی است که دستور است؛ جزء احکام انجیل است. اگر دقتی در این معنا بکنید، معنای آن این است که اگر… مثلاً فرض کنید یک مملکتی مثل عراق که وارد کویت شد، اگر وارد شد، همه به استقبال آن بروند، خیلی خوش آمدید. این قسمت این طرف مملکت را هنوز موفق نشدید که نیروهای شما بیایند، بیاید این‌طرف را هم بگیرید. شما می‌دانید یک نفر مسیحی به این مسئله عمل نمی‌کند. یا مثلاً امتحان آن آسان است. به یک مسیحی یک سیلی بزنید، یک سیلی محکم به او بزنید، ببینید که طرف چپ خود را هم می‌گیرد که این‌طرف را هم بزن. اگر یک مسیحی شما پیدا کردید که چنین کاری را بکند، به انجیل عمل کرده است.

شما می‌گویید که گذشت خوب است. ما می‌گوییم گذشت خوب است، اما دوستان نسبت به یکدیگر، نه نسبت به شریر. اگر این کلمه در انجیل نبود که شریر، کسی که شرارت دارد، عادت به شرارت کرده است. به او این اجازه را داده است که اگر به طرف راست شما سیلی زد، طرف چپ خود را بگیرید. اگر طرف… اگر قبای شما را گرفت، عبای خود را هم بدهید. این ظالم‌پروری است که در حدیث داریم: روز قیامت همان مقدار که ظالم را عذاب می‌کنند، بعضی از مظلوم‌ها را هم عذاب می‌کنند که چرا شما این ظالم را پرورش دادید؟ چرا شما ظالم را ساختید؟ وقتی که یک ظالمی آمد، ظلمی به شما کرد و شما هیچ حرفی نزدید، او فهمید که می‌تواند ظلم کند و رفت مظلوم دیگری را هم پیدا کرد و نسبت به او هم ظلم کرد و در واقع مسئول آن شما هستید که جلوی ظلم او را نگرفتید. اسلام می‌گوید: «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ».[2] ای مردم اگر می‌خواهید زنده باشید، قصاص کنید. افراد شریر را سرکوب کنید. افرادی که این‌ها از حق خود تجاوز می‌کنند را از بین ببرید و لذا حیات… الآن شما مثلاً فرض کنید یک مملکتی که یک شاه ظالم دارد، اگر مردم قیام کردند و ظلم او را کف دست او گذاشتند و او را از بین بردند، این ملت زنده هستند. «لَكُمْ»، «کُم» ضمیر جمع است. یعنی ای ملت‌ها، ای مسلمان‌ها، ای جامعه بشریت، حیات برای شما است، وقتی که قصاص کنید.

شما بفرمایید که ما اگر هرچه ظلم کردند، گذشت می‌کنیم. شما هرچه گذشت بکنید، به پایه پیغمبراکرم نمی‌رسید. همین پیغمبری که امروز روز بعثت ایشان بوده است، ایشان تا وقتی که ابوسفیان سرکش بود، تا وقتی که این مرد خبیث با مسلمان‌ها جنگ می‌کرد، پیغمبر با او جنگ می‌کرد. وقتی که مسلّط شد و از شرارت… حال یا به وسیله فشار، یا به وسیله انسان شدن. چون بعضی‌ها را قدرت تحت فشار و از کار می‌اندازد. الآن در مملکت افراد شریر زیاد هستند. در همه‌جا زیاد هستند و می‌خواهند شرارت هم بکنند. اما اگر یک قدرتی بر آن‌ها مسلّط بود که این‌ها شرارت نکنند… به هر حال فرقی نمی‌کند، باید آن‌ها را تحت مراقبت شدید نگه داشت. پیغمبراکرم با ابوسفیان و با منافقین مکه و مدینه جنگ می‌کرد، مبارزه می‌کرد. اما وقتی که مکه را فتح کرد که مربوط به سوره‌ای است که ما شب‌های جمعه گذشته هم درباره آن صحبت کردیم که «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في‏ دينِ اللَّهِ أَفْواجاً».[3] پیغمبراکرم وقتی می‌خواست وارد مکه شود، مسلط شده است. انسان وقتی باید عفو و گذشت داشته باشد که مسلّط باشد. اگر یک نفر شریری… شما گفتید که ما کاری به آن نداشته باشیم، از یک کنار عبور کنیم. دیگری هم همین را گفت، او میدان‌دار می‌شود، بعد قدرتمند می‌شود، بعد در سر ضعفاء می‌زند. اما اگر شما رفتید و بر او مسلّط شدید، آن‌جا او را عفو کردید، می‌بیند که می‌توانید او را همه نوع اذیت کنید، اما عفو کردید، این ارزش بسیار دارد.

حضرت رسول‌اکرم وقتی که برای فتح مکه رفت، مسلمان‌ها در خارج شهر مکه اردو زده بودند. ابوسفیان خیلی ناراحت شد، با عجله خود را به خیمه عباس عموی پیغمبر رساند و گفت: چه کنم؟ گفت: پیغمبر مرد کریمی است، مرد رئوفی است، با هم خدمت ایشان می‌رویم. بگذارید صبح بشود، -شب آمد- خدمت ایشان می‌رویم، می‌بینید که چه‌قدر مهربان است. ابوسفیان شب خوابش نمی‌برد. معلوم است، کسی که این‌قدر با پیغمبراکرم دشمنی کرده است، باور نمی‌کند که پیغمبراکرم از او گذشت کند. شب خوابش نمی‌برد. زمان اذان صبح شد، دید که مسلمان‌ها یکپارچه اذان می‌گویند، همه الله‌اکبر می‌گویند. ضمناً این‌جا یک جمله‌ای را به شما بگویم، در وقتی که اذان گفته می‌شود، حرف‌های متفرق نزنید. «من تکلّم بکلام الدنیا عند الأذان یتلجلج لسانه عند الموت» کسی در موقع اذان گفتن -چه اذان نماز باشد، چه اذان اعلانی باشد- سخنی بگوید، در موقع مرگ زبان او بند می‌رود و حکایت اذان مستحب است. یعنی وقتی که اذان می‌گویند، مؤذن… مخصوصاً جمعی که در مسجد نشستند، مؤذن می‌گوید: الله‌اکبر، همه شما بگویید: الله‌اکبر. مستحب است و من حتی یک زمانی قبل از انقلاب بود که برای بعضی افراد جنبه تازگی داشت، از مرحوم آیت‌الله شاهرودی که مرجع آن وقت به خصوص استان خراسان بود، استفتاء کرده بودم که من دیدم مردم موقع اذان، ما که در مسجد مشغول اذان گفتن هستیم و می‌خواهیم نماز بخوانیم، آن‌ها حرف دنیا می‌زنند و حکایت اذان را نمی‌کنند و من هم آن زمان حوصله این کارها را داشتم، اکنون ندارم و ما می‌خواهیم این‌ها را وادار کنیم که وقتی که مکبّر می‌گوید، وقتی که مؤذن می‌گوید: الله‌اکبر. همه بلند با یکدیگر بگویند: الله‌اکبر. ما این را از ایشان استفتاء کردیم و ایشان هم جواب دادند که بسیار کار خوبی است و مستحب است.

ما هم در مسجد صاحب‌الزمان این را اعلام کردیم و آن زمان جمعیت هم در آن مسجد خیلی می‌آمدند. چون محله بهائی‌ها بود و یک عده مقیّد بودند که بیایند و نمازهای خود را در آن‌جا بخوانند. حال من می‌بینم دوستان صمیمی خود ما که باید لااقل نماز خود را در جماعت بخوانند، خیلی کم در مسجد… ضمناً می‌دانم که اگر در این مسجد با من نماز نخوانند، جای دیگری نماز نمی‌خوانند. مگر حالا خیلی مقید به نماز اول وقت باشند و به اصطلاح به یک مسجدی رسیده باشند و آن‌جا نماز بخوانند. به هر حال سابق خیلی مقید بودند، من به خاطر دارم یک نفری از کوی رضاییه به مسجد صاحب‌الزمان می‌آمد و نماز می‌خواند. گفتم: شما برای چه این همه راه می‌آیید؟ گفت: برای اینکه این مسجد در مقابل چشم بهائی‌ها باید همیشه پُر باشد. ما می‌گفتیم: الله‌اکبر. همه می‌گفتند: الله‌اکبر. شکوه بی‌نظیری داشت. آن‌وقت‌ها هنوز رسم نبود که مثلاً شخصی یک حرف جالبی که می‌زند، مردم بگویند: تکبیر و الله‌اکبر. این خیلی تازگی داشت. یک آقای منبری، تقریباً از این… بعضی از منبری‌ها خوش‌سلیقه نیستند، حرف را مناسب نمی‌زنند. منبری است، ولی از سلیقه‌ها…

به قول یکی از بزرگان و از علماء می‌گفت: یک مجلسی بود که همه علماء بودند، روحانیون، غریبه هم نبود. یک آقایی منبر رفته بود و در مورد مضرات مشروبات الکلی صحبت می‌کرد، بین علماء. یک آقایی بلند شد و گفت: اگر من را می‌گویید، من عادت کرده‌ام، نمی‌توانم نخورم. این هم به خدا قسم اصلاً تا به حال لب آن‌ها به مشروبات… یک حرف دیگری بزنید که به درد دیگران بخورد. این آقا منبر رفت و گفت: آمده بود از بنده مشورت کند، سؤال کند. این کار بدعت است، با اینکه عرض کردم فتوا می‌دهند، حکایت اذان، حال بلند یا آهسته آن را نداریم. این کار بدعت است و نگویید. من از همین‌جا پایین… من پای منبر نشسته بودم، استفتایی که از مرحوم آیت‌الله شاهرودی شده بود که بدعت نیست را به او نشان دادم. مرجع تقلید گفته است، ایشان گفتند در این مسائل مرجع تقلید نمی‌تواند دخالت کند. ما نفهمیدیم چرا. ایشان سواره بود و ما پیاده و به هر حال ما نمی‌توانستیم حسابی درگیر شویم، لذا سکوت کردیم. نتیجه کار آن آقا که خدا ایشان را حفظ کند، این شد که فردا که خواستند برای نماز اذان بگویند، یک عده بلند گفتند، یک عده نگفتند. یکی گفت: آقای منبری گفته نگویید، یکی گفت: آقای ابطحی گفته بگویید. خلاصه من برگشتم، دیدم که عده‌ای کت‌های خود را درآوردند که به یکدیگر بزنند. گفتم: من هم می‌گویم نگویید. چه کار کنیم؟ این‌طوری است.

این جمله را می‌خواستم برای شما بگویم که در موقع اذان حکایت… حال بلند هم نمی‌خواهید بگویید، نگویید. حکایت اذان را… من بلند گفتن آن را گفتم، برای اینکه دیگر کسی فرصت اینکه حرف دنیا بزند، نخواهد داشت. اینکه می‌گویم صلوات را با هم، بلند، «إرفعوا أصواتکم بالصلاة علی النبیّ» صدا‌های خود را در درود بر پیغمبر بلند کنید. این روایت به این علت است، شما می‌بینید یک جمعیتی دارند در خیابان شعار می‌دهند و می‌روند. آن شخص جلویی که شعار می‌دهد، وسطی شعار آهسته می‌دهد، آخری شعار نمی‌دهد. این معلوم است که یک جمعی هستند، این‌ها با هم متحد نیستند. اما اگر همه آن‌ها، هرچه باشد، موافق دولت، مخالف دولت، هرچه باشد. اوایل قبل از انقلاب مخالف دولت شعار می‌دادند، بعد از انقلاب موافق شعار می‌دادند. هرچه. می‌فهمید که این‌ها با هم هستند. اینکه اگر در یک مجلس صلوات نفرستید، کسی واجب نکرده است که صلوات را همیشه بلند بفرستید، اگر صلوات فرستادید، چند نفر از شما بلند… من گاهی در نماز می‌بینم که جناح این‌طرفی یک نفر صلوات نمی‌فرستد، یعنی بلند نمی‌فرستد. آن جناح دو، سه نفر صلوات می‌فرستند. خوب یک غریبه‌ای، یک مسیحی‌ای که این‌جا می‌آید، می‌گوید: دو، سه نفر از این‌ها ایمان به این مسئله دارند و وحدت شما از بین می‌رود. در یک مجلس اگر خواستید که صلوات بفرستید، همه با هم بفرستید. من عالِم هستم، باید آهسته صلوات بفرستم. چه کسی گفته است که علماء باید آهسته صلوات بفرستند؟ سن من بیشتر است، نباید صلوات… خیر، هرچه صدا دارید، اگر… و این‌طور هم نباشید که بی‌جهت تا اسم رسول‌اکرم را می‌برند، شما فوراً صلوات بفرستید. البته روایت دارد که اگر کسی که اسم پیغمبر را بشنود و بر آن حضرت درود نفرستد، صلوات نفرستد «أَخْطَأَ طَرِيقَ الْجَنَّةِ».[4]

راه بهشت را خطا رفته است یا بگوید راه بهشت نرفته است. به هر حال ابوسفیان نگاه کرد و دید که همه مسلمان‌ها یکپارچه، مسلمان‌های زیادی بودند، لشکر بوده است. همه می‌گویند: الله‌اکبر. خیلی ناراحت شد، نزد عباس آمد و گفت: چه خبر است؟ گفت: مشغول عبادت هستیم، بیا از این پنجره، از این درز خیمه نگاه کنیم. با هم نگاه می‌کردند، دید اذان که گفته شد، پیغمبراکرم مثل خورشید از میان خیمه بیرون آمد، یک ابریقی در دست او است و می‌خواهد وضو بگیرد. روی بلندی نشست و یک مختصر آب در دست خود ریخت. قطرات آب که از دست او می‌ریزد، مردم مسلمان می‌ریزند و این‌ها را به عنوان استشفا به سر و صورت خود می‌کشند و نمی‌گذارند که یک قطره آب روی زمین بریزد. پیغمبراکرم وضو را گرفت و رفت و مشغول نماز شد. ابوسفیان نگاه می‌کند، به عباس گفت: این پسر برادر شما، عجب عظمتی پیدا کرده است. من قیصر و کسری را دیدم، دو ابرقدرت آن زمان. قیصر به اصطلاح سلطان روم بود که روم آن زمان تمام قسمت‌های مختلف اروپا و ترکیه را شامل می‌شد و کسری هم به اصطلاح شاه ایران بود که تقریباً از بغداد تا آن‌طرف افغانستان را شامل می‌شد و دو قدرتمند و ابرقدرت زمان را من دیدم. این اندازه محبوبیت، این اندازه قدرت. عباس گفت: این سلطنت نیست. شما گمان کردید که این سلطنت است؟

فرق سلطنت و نبوت را به شما بگویم: سلطنت حکومت بر بدن‌ها است. امروز اسم این آقا شاه شده است، در رأس قدرت قرار گرفته است، مردم از ترس در مقابل ایشان تعظیم می‌کنند. این سلطنت است. گفتند: تو عزل هستی. فردا آن‌قدر آب دهان روی آن می‌اندازند که زیر آب دهان غرق می‌شود. این فرق سلطنت و… اما نبوت در دل‌ها جا دارد. شما ببینید همین امروز که روز بعثت پیغمبراکرم است، چه‌قدر شما خوشحال هستید. به خدا قسم این را از قول همه شما می‌گویم، اگر همین امشب شما خواب پیغمبراکرم را ببینید، تا چند روز شاد هستید. این‌طور نیست؟ نه خواب خود پیغمبر را، خواب گنبد پیغمبر، قبر مقدس پیغمبر اکرم را ببینید. این علامت قلوب شما است که دارای ایمان است. در قلب شما محبت مشروحه‌ای است، اما به عکس در خواب دشمنان خاندان عصمت و طهارت را ببینید، مثلاً امشب یزید را خواب ببینید، صبح می‌گویید: ببینید من چه گناهی کرده بودم که یزید را به خواب دیدم. این‌طور نیست؟ اینکه می‌گویم، همه شما همین‌طور هستید. یعنی یک نفر در شما پیدا نمی‌شود که غیر از این باشد. همین علامت ایمان است، علامت حکومت پیغمبراکرم بر دل‌ها است، علامت این است که یک کتاب می‌نویسند، عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن است.

کتاب می‌نویسند: محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) از نظر دیگران. ببینید آن‌ها این‌قدر در وصف پیغمبراکرم کتاب نوشته شده است، از غیر از مسلمان‌ها. شبلی شمیل یک مردی است که رهبر مکتب مادّی است. خود او یک مکتب دارد، مکتب فلسفی که مادّی است، خدا را قبول ندارد. می‌گوید: به فرض من به دین پیغمبر اسلام کافر باشم، آیا می‌توانم به محکم آیات قرآن هم کافر باشم؟ این‌ها را نادیده بگیرم؟ حالا در این زمینه حرف زیاد است. به هر حال صبح شد، عباس ابوسفیان را خدمت پیغمبراکرم آورد. پیغمبر نگاهی به او کرد، فرمود: حال برای شما ثابت شده است که خدایی هست یا خیر؟ گفت: بله. گفت: خدا را قبول کردم. به جهت اینکه شمای ضعیف را، یک فرد یتیمی که پدر و مادر بالای سر او نیست، در دامان حضرت ابوطالب بزرگ شده، او را به این عظمت رسانده و من ابوسفیان را به این ذلت انداخته است. فرمود: به رسالت من معقتد هستید؟ گفت: هنوز خیر، تا آخر هم معتقد نبود. خدا او را لعنت کند. بچه او هم معتقد نبود، نوه او هم معتقد نبود. «اللهم العن بنی أمیة قاطبة» بنی‌امیه شجره خبیثه هستند که قاطبه آن‌ها ملعون هستند. شجره ملعونه فی القرآن در قرآن مجید هست. عباس به او گفت بگو: قبول دارم، والّا تو را می‌کشد. گفت: قبول دارم. مهربانی پیغمبراکرم را ببینید. حال که مسلّط است و به زدن اقرار کرده است که اسلام حق است و در دل ابداً باور ندارد، پیغمبراکرم فرمود: آزاد هستی. آن‌‌جا ایستاده بود، یک نفر صدا زد:

اليوم يوم الملحمة

مردم، امروز روز انتقام است. شعاری بود داد. روزی است که باید انتقام خود را از شما بگیریم. ای قریشی که این‌همه ما را اذیت کردید. در شعب ابوطالب آن‌همه ما را در فشار گذاشتید، بعد هم ما را از مکه بیرون کردید و این‌ها… ابوسفیان خدمت رسول‌اکرم آمد که… می‌گوید:

اليوم يوم الملحمة

چون می‌دانست اول انتقامی که مسلمان‌ها بگیرند، از ابوسفیان خواهند گرفت. پیغمبراکرم به علی بن ابیطالب فرمود: به این‌ها بگو:

اليوم يوم المرحمة

امروز روز مهربانی ما است. ما امروز بر شما مسلّط شدیم. شما فکر نکنید که ما شما را می‌کُشیم و اذیت می‌کنیم، خیر. شما با ما سر سازش داشته باشید، ما مهربانی می‌کنیم و بگو خانه ابوسفیان امن است، هر کدام از کفار به خانه ابوسفیان پناهنده شدند، در امن ما هستند. جان ما به قربان چنین پیغمبری. «رحمة للعالمین» است. نسبت به همه مهربان است. «وَ يُزَكِّيهِمْ»[5] برای اینکه شما را تزکیه کند، پاک کند. پیغمبراکرم آمده برای اینکه شما را از رذایل اخلاقی پاک کند. مردمی را… مردم صدر اسلام و قبل از اسلام مردمی بودند که این‌ها روی تعصبات، روی صفات رذیله… یک مقداری از کارهای ما هم امروز هنوز از زمان جاهلیت بین ما باقی مانده است. هر کاری که بر خلاف دستور اسلام باشد، ولی رسم ما باشد. از صراط مستقیم خارج باشد، این مربوط به جاهلیت است.

شما بگویید که رسم ما در عروسی این است که چه بکنیم که یاد از اسلام حرام باشد و حتی بعضی از مکروهات. رسم یعنی چه؟ رسم مسلمان اسلام است. در مشهد این رسم است، در آن‌جا آن رسم است. همه این‌ها غلط است. تمام مردم مسلمان در هر جای عالم که هستند، باید یک رسم داشته باشند و آن قرآن و احکام اسلامی است. والّا از جاده حقیقی و صراط مستقیم خارج می‌شوند. همه ما باید از تمام افراط و تفریط‌ها پاک باشیم، از تمام انحرافات. همه ما، هیچ فرقی هم ندارد. «وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[6] این پیغمبر آمده که به شما مردم کتاب تعلیم بدهد. کتاب دو معنا دارد: یکی خواندن، خواندن کتاب. یکی نوشتن. در یک تفسیری دیدم ظاهراً از امام باقر یا صادق (علیهم السلام) است که می‌فرماید: خدا لعنت کند کسانی را که فکر می‌کنند پیغمبراکرم نمی‌توانست بنویسد و بخواند و با کمال تأسف در رادیوها و تلویزیون‌ها، حتی بعضی افرادی که از حقایق اطلاع ندارند، پیغمبر تا امروز می‌گویند: هیچ نمی‌توانست، هیچ روایاتی «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ»[7] این را سنی و شیعه نقل کردند. من نبی بودم، آدم هنوز بین خاک و گِل بود. پیغمبر تا امروز هیچ… گاهی یک صداهایی، چیزهایی که همه ما داریم. یک صداهایی می‌شنید، وحشت می‌کرد، تا امروز که در غار تنها بود، یک دفعه یک صدایی… وحشت کرد، گفت: من بلد نیستم، چه؟ ترسید، بدن او لرزید. حرف‌هایی که سنی‌ها زدند، حرف‌هایی که دشمنان دین زدند، حرف‌های که کسانی که می‌خواهند بین پیغمبر و خلیفه‌ای که آن‌ها برای پیغمبر درست کردند، یک سازشی بدهند. بالاخره یک بی‌سواد که نمی‌شود خلیفه باسواد به اصطلاح آن‌همه عالم باشد، باید یک سازشی بین او دو پیدا شود، یک مقداری پیغمبر را پایین می‌آورند، یک مقداری این‌ها را بالا می‌برند، کمی آن‌ها را به هم برسانند.

حال آنکه درباره پیغمبراکرم، حضرت صادق یا حضرت باقر –این تردید از بنده است- فرمود که پیغمبر با هفتاد زبان، هم می‌نوشت و هم می‌خواند و بعد حضرت به این آیه استدلال می‌کند. چطور بلد نبود چیزی بنویسد، حال که او آمده است برای تعلیم کتاب و برای تعلیم نوشتن و خواندن. «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» امام (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید. پیغمبراکرم در همان موقع وفات خود می‌گوید: «ایتونی بدواة و بیاض لأکتب لکم» برای اینکه من برای شما چیزی بنویسم. مقام باعظمت رسول‌اکرم ایجاب می‌کرد که به دست خود چیزی ننویسد. خیلی هم جهت داشته و علل مختلفی که الآن موقع بحث آن نیست. والّا پیغمبر اکرم می‌نوشت و بعضی از خط‌ ها هم اهمیت داشته است، نوشته است، حالا… و خود او می‌خواسته که بنویسد. «لأکتب لکم کتابا» حالا عبارت مختلف است «ایتونی بدواة و بیاض لأکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی أبدا» که «قَالَ عُمَرُ: إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ»،[8] «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»[9] «قد غلب علیه الوجع» این به اصطلاح… من با یک… همین روایت را که در صحیح بخاری هست، من یک سنی را شیعه کردم. یک دکتری بود، خیلی هم انسان تحصیلکرده و خوبی بود، اول اطلاع نداشت از آن. پرسیدم اگر کسی این‌طور حرفی به پیغمبر بزند و بگوید: «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ» این مرد هذیان می‌گوید «قد غلب علیه الوجع» درد بر او مسلط شده است، حواس او پرت شده است.

گفتم: نظر شما چیست؟ گفت: او کافر است، هر کسی که می‌خواهد باشد. گفتم: هرکسی می‌خواهد باشد؟ گفت: هر کسی می‌خواهد باشد. خیلی هم تأکید کردم، او هم اطلاع نداشت، کتاب را آوردم و به او نشان دادند. گفت: من یک عمویی دارم که او خیلی عالم است. اگر او گفت که این برای ایشان است… گفت: من این‌حرف‌ها دیگر… عموی من. مرجع تقلید او عموی او بود. رفت و عموی او گفته بود بله، متأسفانه این کلام دیگر… نمی‌شود آن را کاری کرد، اسم آن را هم برده است. این‌جا آمد و به من گفت که باید به شما بشارت بدهم که اکنون به بعد شیعه هستم. پیغمبر اکرم می‌نوشت. «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» حکمت را تعلیم می‌داد. حکمت آن‌طوری که ترجمه کرده‌اند، علم شناخت حقایق اشیاء است. انسان حقایق اشیاء را بشناسد، هرچه که در عالم حقیقتی دارد، انسان آن حقیقت را بشناسد. این حکمت است. این برای مراحل بعد از تزکیه نفس است. یعنی اگر انسان تزکیه نفس کرد، به مقام خلوص رسید، چهل روز در مقام خلوص بود، بعد از چهل روز «جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ»[10] دیگر زبان که باز می‌کند، همه آن حکمت است، حقایق است. «اللّهُمَّ ارنا الأشياء كما هي»[11] خدایا اشیاء را آن‌چنان که هست به من نشان بده. حکمت این است که حقایق اشیاء را انسان بشناسد که گفتم شاید این مطلب را در کتاب‌ها نبینید، چون همه اشتباه می‌کنند. فرق فلسفه و حکمت هم در این است که فلسفه علم به حقایق اشیاء است متکیان به افکار بشری. در رأس آن، افلاطون و سقراط بوده و در متأخرین هم انیشتین و به اصطلاح راسل و امثال این‌ها بوده‌اند.

ولی حکمت از جانب خدا است، به انبیاء حکمت داده می‌شود، انبیاء که «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ».[12] آیا لقمان پیغمبر بوده یا نبوده است، این یک بحثی است. درباره همه انبیاء دارد که ما حکمت را به این‌ها تعلیم دادیم. بلکه بعضی از انبیاء آمده‌اند به همه انبیاء… برای اینکه تعلیم حکمت بدهند و به اولیای خدا هم خدای تعالی از طریق الهام حکمت را تعلیم می‌دهد. اگر گاه‌گاهی کمی تصفیه نفس کنید و تزکیه کنید، خدا می‌داند که برای شما پیش می‌آید. شاید برای بعضی از جوان‌هایی که من می‌شناسم و برای من نقل کردند، پیش آمده باشد و آمده است. انسان کمی تزکیه نفس کند، یک مطالبی را… به این مطالب اهمیت قائل شوید. یک مطالبی در ذهن شما می‌آید، در ارتباط با خدا و حقایق اشیاء و این‌ها. این‌ها الهاماتی از طرف پروردگار است. من مکرر این را دیدم. یک جوانی بی‌سواد، یعنی حداقل سواد عربی ندارد و تحصیلات علمی مثلاً فرض کنید از طریق تحصیلاتی که ما داشتیم، ندارد. اما یک حرف‌هایی می‌زند که این‌ها در روایات آن‌چنان در لفافه گفته شده که مثل اینکه حل شده آن در اختیار او است. من این را زیاد دیدم. رفقای خود من هم گاهی دیدند، می‌گویند: ما در فلان شخص فلان چیز را دیدم، درست است؟ از بنده می‌پرسند درست است؟ می‌گویم: بله. ده روایت در فلان کتاب دارد که همه حرف شما درست است.

از این مسائل، می‌آیند می‌پرسند. می‌گوییم: بله. شما یک روایت می‌گویید؟ خیر. پای منبری بودید که این حرف را بشنوید؟ خیر، فقط شب گذشته که با خدا مناجات می‌کردم، این مسئله در قلب من ظهور کرد. این همان حکمتی است که خدا «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» علم یک نوری است، شما «لیس العلم بکثرة التعلیم و التعلّم» می‌گفت: به قول مرحوم شیخ بهایی علم رسمی شامل علوم ما می‌شود، علم طب می‌شود، علم شیمی، فیزیک، هرچه که شما از این علوم مادّی فکر کنید، از این علوم تحصیلی، علم رسمی

 سر به سر قیل است و قال

همه آن حرف است. «العلم نقطة كثّرها الجاهلون»[13] علم یک حقیقت بیشتر نیست، جهال آن را زیاد کردند. او نمی‌دانسته، گفته شاید این‌طور باشد، این را نوشتند. آن شخص دیگر هم نمی‌دانسته گفته شاید این ان قلت و قلت‌هایی که در کتاب‌ها است، یک مطلب آن درست است، بقیه آن همه جهل است. آن هم جهل علمایی.

سر به سر قیل است و قال              نه از او کیفیتی حاصل، نه حال

انسان باید به یک حقیقت برسد، البته این را هم بدانید که ما باید همین زبان عربی را یاد بگیریم، علم تفسیر قرآن را باید یاد بگیریم، اجتهاد را باید بلد باشیم. آن‌ها هم لازم است. راه آن هم همین است. منتها به این‌ها اکتفا نکیند، این‌جا توقف نکنید. نگویید که حال که من یک ادیب هستم، دیگر همه باید در مقابل من تواضع کنند. ما بعضی از علماء را داشتیم، یا شاید الآن هم باشند که یک مُشت اشعار حفظ هستند، یک مُشت ادبیات بلد هستند، نمی‌شود با آن‌ها حرف زد. پیغمبراکرم چنین فردی را در مسجد دید، گفت که… گفتند: علامه. خیلی مهم بود. تمام اشعار دوران جاهلیت را حفظ بود. مثل اینکه کسی پیدا شود که همه سعدی و حافظ و همه را، شاهنامه فردوسی و همه را حفظ باشد. همه اشعار عرب را بلد بود. علامه، خیلی علم دارد. حضرت فرمود: «وَ مَا الْعَلَّامَةُ»[14] «ما» علامت، یعنی معمولاً به غیر ذوی‌العقول اطلاق می‌شود. من در ذوی‌العقول. فرمود: علامه چیست؟ علامه چیست؟ پیغمبر این‌جا ایستاده است. آن چیست که در مقابل پیغمبر می‌گویید: علامه. گفتند: یک چنین انسانی است. تا ما می‌گوییم که ما پسر فلانی هستیم، تا حضرت آدم اسم پدرهای ما را می‌شمارد. اشعار زمان جاهلیت را حفظ است. حضرت فرمود: «إنّما العلم ثلاثة» تازه ظواهر همین سه علم، استدلالات آن و این مسائل آن باز رسمی است، انسان باید به حقیقت آن برسد. «عليكم بدين العجائز»[15] پیغمبر اکرم به یک زن رسیدند، فرمودند: از کجا می‌گویید خدا هست؟

دست خود را از روی چرخ خود برداشت، دست خود را… چرخ نچرخید. گفت: تا من این چرخ را نچرخانم، این چرخ نمی‌چرخد. این افلاک و آن ستاره‌ها و آن تشکیلات، چطور می‌شود که یک ید باقدرتی که یدالله حجة بن الحسن (علیه الصلاة و السلام) است، این‌ها را نچرخاند. پیغمبراکرم فرمود: «عليكم بدين العجائز». نه اینکه منظور پیغمبر این باشد که این استدلالات… تقریباً این استدلالات در مقابل استدلال قوی ضعیف است. استدلال ضعیف باشد یا قوی باشد، ایمان در انسان ایجاد کند، آرامش بدهد. این مهم است. این زن در مقابل اینکه خدایی هست، آرام است. او هم قبول کرده است، حال با هر استدلالی. استدلال برای رساندن به یک مقصد است. متوجه شدید؟ مثل ماشینی که شما را به یک مقصدی برساند. حال یک شخصی رفته و به آن‌جا رسیده، حال ماشین او هرچه باشد، گاری هم که باشد، رسیده است و شما که هواپیما در اختیار دارید، نرسیدید. نیوتن که از نظر استدلالات افلاکی هواپیما در اختیار او بود، هنوز نرسیده است. اما این پیرزن رسیده است. دیگری گفت: «الْبَعْرَةُ تَدُلُّ عَلَى الْبَعِيرِ وَ آثَارَ الْقَدَمِ تَدُلُّ عَلَى الْمَسِير»[16] و این آسمان‌ها دلالت بر وجود خدا می‌کند.

منظور این مهم است، ایمان، اعتقاد. شمایی که امشب شب جمعه به منزل رفتید، تا یک مقداری با پروردگار خود مناجات نکنید، خوابتان نمی‌برد؛ تا خدا را… اظهار محبت به پروردگار خود نکنید، ناراحت هستید و «عجبا من محب کیف ینام»

عجب از عاشقی که خواب کند           خواب بر عاشقان حرام بود

حداقل یک مقداری عرض ارادت به امام زمان خود بکن. آقا جان من ارادتمند شما هستم. به زبان خود. من مکرر گفتم که زبان خود را از دست ندهید. دعاها را بخوانید، عبادت‌ها را بکنید، اما زبان خود را هم داشته باشید. کنار فرش را کنار بزنید، صورت خود را روی خاک بگذارید، بگویید: یا الله، من بنده شما هستم. خدایا، من گنهکار هستم. هرطوری که هستید، آن را اظهار کنید. بعد هم یا صاحب‌الزمان. چون امام زمان دست خدا است، امام زمان وجه خدا است. «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي يَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ الْأَوْلِيَاءُ»[17] اولیاء خدا وقتی می‌خواهند به خدا متوجه شوند، به امام زمان متوجه می‌شوند. این معنای لطیف و بسیار زیبایی دارد. من وقتی می‌خواهم به شما، به روح شما، به علم شما، به عظمت شما، به تقوای شما متوجه شوم؛ به صورت شما نگاه می‌کنم. «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي يَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ الْأَوْلِيَاءُ أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ».

شب جمعه آخر ماه رجب است، در این ماه مکرر زیارت ابی‌عبدالله الحسین استحباب داشت. هم در اول ماه و هم در نیمه ماه، در تمام این ماه… می‌بینید که یک نحوه عامی دارد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَشْهَدَنَا مَشْهَدَ أَوْلِيَائِهِ فِي رَجَبٍ»[18] خدا را شکر می‌کنم که من را در ماه رجب کنار یکی از مشاهد اولیاء خود قرار داده است. شما مشهدی‌ها خوشحال باشید. در ماه رجب، همین امشب، در حرم هم نرفتید، نرفتید. کنار… در مشهد که باشید، کافی است. الحمدلله، ان‌شاءالله در روز قیامت هم شما را به عنوان أین الرضویون یک خطاب بیاید که امام رضایی‌ها کجا هستند؟ آن‌ها چه کسانی هستند؟ کسانی که امام رضا را زیارت کردند و مجاور قبر ایشان بودند، أین الرضویون. به شرط اینکه ما… یکی از علماء از اولیای خدا می‌گفت. می‌گفت که اگر یزید سر مقدس سیدالشهداء را در میان گذاشته بود و اطراف آن گناه می‌کرد، ما برای علی بن موسی‌الرضا را در میان گذاشتیم و گناه می‌کنیم. این‌طور نباشیم. مرحوم حاج شیخ حبیب‌الله گلپایگانی، یکی از خوبان مشهد بود. ایشان می‌گفت… یک روز برای خود بنده نقل می‌کرد، می‌گفت: در حرم علی بن موسی‌الرضا وقتی وارد شدم، دیدم بدن مقدس علی بن موسی‌الرضا در وسط حرم پا به قبله است و یک پارچه سفیدی هم روی این بدن کشیده‌اند. این‌ها را می‌گویم، یک تکانی بخوریم. به خدا قسم اگر قبل از شنیدن این حرف باز هم گناه بکنیم، عمداً تیر زدیم. می‌گوید: از آقا سؤال کردم، آقا… دیدم بدن حضرت سوراخ سوراخ است… پارچه عقب رفت، دیدم که بدن حضرت سوراخ سوراخ است. گفتم: آقا شما با سم شهید شدید، این رگ تیرها در بدن شما چیست؟ فرمود: این زائرین ما، این اطرافیان ما که معصیت می‌کنند، مثل این است که تیری به بدن من می‌زنند. خیلی عجیب است. کوشش کنیم که امام رضا از خود راضی کنیم، تا روز قیامت ما را أین الرضویون صدا بزنند و ان‌شاءالله در روز قیامت زیر سایه حضرت بقیةالله محشور شویم و این دعایی که در روزهای جمعه در ضمن دعای ندبه عرض می‌کنیم که «وَ اسْقِنَا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِكَأْسِهِ وَ بِيَدِهِ رَيّاً رَوِيّاً هَنِيئاً سَائِغاً لَا ظَمَأَ بَعْدَهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ»[19] این در حق ما مستجاب شود. روز قیامت که سر از خاک برمی‌داریم، می‌بینیم که حجة بن الحسن در مقابل ما ایستاده و یک جام آب به ما می‌دهد که دیگر تا ابد تشنه نخواهیم شد.

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»[20] بد نیست حال که به زبان من آمد، شب جمعه است، شب زیارتی مخصوص حضرت سیدالشهداء است. چراغ‌ها را هم خاموش کنید، فکر کنید که الآن در کنار مرقد مطهر حسین بن علی هستید. دیگر ان‌شاءالله عمر صدام هم پایان پیدا می‌کند. ببینم امشب می‌توانید از خدا بخواهید که خدا صدام را بردارد و آن سلاطینی هم که بعد از صدام می‌خواهند بیایند و روش صدام را داشته باشند، آن‌ها هم نباشند و بلکه حکومت اسلام در عراق هم برپا شود. حالا فکر کنید همه ما رفتیم در حرم حضرت سیدالشهداء… معمولاً این‌طور بود که وقتی ما مُشرف می‌شدیم، از دوستان سؤال می‌کردیم که کجا برویم، بنشینیم؟ خدا مرحوم حاج ملا آقا را رحمت کند، یک وقتی به من می‌گفت من چند دفعه که آقا ولی‌عصر را دیدم، یک محلی را به من نشان می‌داد. می‌توانم برای شما ترسیم کنم. آن‌هایی که رفتند، می‌فهمند. آن‌هایی هم که نرفتند، می‌توانند حدس بزنند. یک جایی رو به قبله بود، پشت سر مقدس حضرت سیدالشهداء، طرف پایین پا، طرف دست چپ، قبّه شهدا بود، طرف دست راست مرقد مطهر سیدالشهداء بود، در مقابل هم قبر مطهر علی‌اکبر بود. همه ما چنین جایی برویم، بنشینیم یا بایستیم. زیارت را هر طور که خواندید، باید با حال توجه بخوانید.

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ». شب جمعه آخر ماه رجب است. «السلام عليك يابن رسول اللّه السلام علیک یابن امیرالمومنین السلام علیک یابن فاطمة الزهرا سیدة نساء العالمین السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره و الوتر الموتور أشهد أنک قد أقمت الصلاة و آتیت الزکاة و أمرت بالمعروف و نهیت عن المنکر السلام علیک و رحمة الله و برکاته»[21]  زیارت علی اکبر. چشم دل دارید؟ یک قدم جلوتر بروید، فرق شکافته علی اکبر. سر او روی دامان سیدالشهداء است. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ وَ ابْنَ وَلِيِّهِ السلام علیک یا علی بن الحسین و رحمة الله و برکاته»[22] زیارت سایر شهدا، حضرت علی‌اصغر است، قاسم بن الحسن است، عون و جعفر است. حبیب‌ بن مظاهر است، همه را در نظر بگیرید. «السلام علیکم یا أولیاء الله و أحبّاءه السلام علیکم یا أصفیاء الله و أودّاءه السلام علیکم بأبی أنتم و أمی طبتم و طابت الأرض التی فیها دفنتم و فزتم والله فوزا عظیما فیالیتنی کنت معکم» این زیارت مختصر را کردیم، این وارد نشده است. همان‌طور با زبان خود زیارت کردیم.

حال کنار قبر باب‌الحوائج برویم، کنار نهر علقمه. یه بازار فاصله است. در راه که می‌رویم، یکی، دوتا محل به عنوان زیارتگاه کوچک در کنار خیابان است، می‌دانید این زیارتگاه‌ها چیست؟ اوّلی آن جایی است که دست راست اباالفضل روی زمین افتاده است. دوّمی جایی است که دست چپ اباالفضل به روی زمین افتاده است. برویم وارد حرم باب‌الحوائج شویم. این‌جا جایی است که خدا یک نظر لطف خاصی به این مرقد شریف دارد و خدای تعالی در روز قیامت و در دنیا یک مقامی به اباالفضل العباس داده است که «یغبطه الشهدا» تمام شهدا غبطه می‌ برند. «السلام علیک أیها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لأمیرالمومنین السلام علیک یا ابالفضل العباس و رحمت الله و برکاته» در زیارت اباالفضل (علیه السلام) وارد شده است که وقتی زیارت کردید، به طرف بالای سر بروید، آن‌جا دو رکعت نماز بخوانید و بعد دست به دعا بردارید، دعای شما مستجاب است.

خدا رحمت کند، یکی از علمای بزرگ مشهد می‌‌گوید: من خود مکرر در مکرر دیدم که همین بالاسر مریض‌هایی شفا پیدا کردند در حرم اباالفضل العباس. یا اباالفضل. آقاجان ما می‌‌دانیم که ما بد کردیم که لیاقت و توفیق زیارت شما را نداریم. مردم شیعه عراق هم کنار قبور شما معصیت کردند که به این بلا مبتلا شدند. اما به خاطر امام زمان ما، به خاطر مادر تو فاطمه زهرا، به خاطر احترامی که شما برای فاطمه زهرا قائل بودید، امشب یا باب‌الحوائج یک صدا بخوان که توفیق زیارت شما را همین امسال زیر سایه امام زمان، خدای تعالی به ما عنایت بفرماید.

 



[1]. جمعه، آیه 2.

[2]. بقره، آیه 179.

[3]. نصر، آیات 1 و 2.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏74، ص 59.

[5]. جمعه، آیه 2.

[6]. همان.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏18، ص 278.

[8]. همان، ج 30، ص 535.

[9]. همان، ج 22، ص 473.

[10]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج ‏2، ص 69.

[11]. لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، ج ‏8، ص 430.

[12]. لقمان، آیه 12.

[13]. كشف الأسرار في شرح الإستبصار، ج 1، ص 474.

[14]. الكافي، ج ‏1، ص 32.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏66، ص 135.

[16]. بحار الأنوار، ج ‏3، ص 55.

[17]. همان، ج‏ 99، ص 107.

[18]. همان، ص 195.

[19]. بحار الأنوار، ج 99، ص 110.

[20]. الكافي، ج ‏4، ص 589.

[21]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 53.

[22]. بحار الأنوار، ج ‏98، ص 261.

۵ جمادی الاول ۱۴۱۴ قمری – تفسیر سوره والعصر

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»[1]

شب‌هاي جمعه گذشته تا اين جمله اين سوره مباركه توضيح داده شد كه «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ». همه مردم در خسران و زيان هستند مگر كساني كه ايمان داشته باشند كه توضيح داديم، عمل صالح كنند كه توضيح داده شد. سوم «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» يكديگر را سفارش به حق كنند. يكي از وظايف شما دوستان و برادراني كه مي‌خواهيد به كمال برسيد و دوست داريد إن‌شاءالله از سربازان خوب امام عصر (أرواحنا‌ فداه) باشيد اين است كه تنها خود شما حركت نكنيد، دست ديگران را هم بگيريد. «زَكَاةُ الْعِلْمِ بَذْلُهُ»[2] زكات دانايي و دانش اين است كه براي ديگران هم از آنچه مي‌دانيد بيان كنيد. يكديگر را به حق وصيت كنيد، طرفدار حق باشيد، كوشش بكنيد كه خود شما طرفدار حق باشيد و دوستان خود را به حق توصيه كنيد. مبادا خداي نكرده يك وقت آمر به منكر باشيد. پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: زماني بيايد كه «يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ»[3] امر به منكر بكنند. ديگران را وادار به بدي مي‌كنند. اگر يك شخصي بخواهد راه حقي را بپيمايد جلوي او را مي‌گيرند. اين موضوع در بين خانواده‌هايي كه فرزندان آن‌ها راه كمالات را مي‌خواهند بپيمايند خيلي روشن است، مثلاً يك جواني بخواهد نماز خود را اول وقت بخواند، نماز شب بخواند، اهل عبادت باشد، متوسل به حضرت بقية‌الله باشد، شروع به تزكيه نفس بكند، پدر مي‌گويد: حالا اين كارها براي تو زود است -بعضي از پدرهاي متدين- بگذار درس‌هاي تو كه تمام شد إن‌شاءالله از اين كارها خواهي كرد. نهي از معروف و امر به منكر مي‌كنند.

يكي دو شب قبل بود يك پدري – من او را نمي‌شناختم- به خاطر اينكه پسر او گاهي روزها پيش ما مي‌آيد و سر وقت نماز مي‌خواند و در اين مجالس شركت مي‌كند و در خانه بيشتر نام امام زمان را مي‌برد، حدوداً نيم ساعت با من در تلفن بحث مي‌كرد كه اين كار درست نيست. خيلي عجيب است، گفتم: نماز اول وقت خوب نيست؟ گفت: نه. گفتم: من شما را نمي‌شناسم ولي هر كس منكر ضروريات دين بشود كافر است، او را تهديد كردم، ديگر چيزي نگفت. استحباب نماز اول وقت از ضروريات دين است، يعني تمام مسلمان‌ها، سنّي‌ها كه نماز اول وقت را لازم و واجب مي‌دانند، ما مستحب مي‌دانيم. اگر كسي بگويد نماز اول وقت خواندن كار خوبي نيست، نجس است، امر به منكر. كوشش بكنيد لااقل براي دنياي خود دين خود را اين‌طور آسان از دست ندهيد. براي اينكه إن‌شاءالله… -مدام با إن‌شاءالله و آرزو و آمال دراز- بچه شما حالا نماز خود را نخواند، درس بخواند إن‌شاءالله ديپلم خود را بگيرد، ديپلم خود را كه گرفت موفق به درس مي‌شود، ليسانس خود را مي‌گيرد، ليسانس خود را كه گرفت دكتر مي‌شود، مهندس مي‌شود، بعد خارج مي‌رود، وقتي آمد اگر پسر خوبي باشد تو را به نوكري در خانه قبول مي‌كند. بله پدر، ما ديديم كه مي‌گوييم، مي‌گويد: من كه دكتر هستم، يك پيرمردي كه مي‌خواهيم در خانه ما خدمت بكند، چرا پدر خود من نباشد كه با فرزند من، با زن من محرّم باشد، مهربان باشد. بله، شما نديديد من دست شما را بگيرم ببرم ده‌ها نفر را به شما نشان بدهم. اگر تزكيه نفس نكرده بود، هر چه مي‌خواهد باشد، هر چه بالاتر باشد تو را خارتر مي‌كند. هر چه بالاتر برود تو خارتر هستي، ذليل‌تر هستي در مقابل او. فرزند من در خارج تحصيلات عاليه كرده است، حالا ايشان آمده است و من را در خانه قبول كرده است كه خدمتگزار او باشم، البته نمي‌گويد خدمتگزار، مي‌گويد باشم، بچه‌هاي او را نگه دارم.

من طبيبي ديدم كه شاگرد مرحوم حاج ملا آقاجان ما (رضوان الله تعالي عليه) بود. حاذق، وقتي كه خانه مي‌رفت، پدر پيرمردي داشت، از راه كه مي‌رسيد، لباس خود را درنياورده، مي‌رفت دو زانو در مقابل او مي‌نشست، دست او را مي‌بوسيد، پدر جان فرمايشي داريد؟ مي‌گفت: نه. بعد مي‌رفت لباس خود را در مي‌آورد. اگر هم مي‌خواهيد اين تحصيلات را بكند اول تزكيه نفس «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»[4]. حالا درس خود را بخواند بعد…، خير، اول تزكيه نفس بكند، متدين بشود، بعد. مي‌گوييد نه، دود آن به چشم خود شما مي‌رود، بكنيد، زياد هم اين‌طور داريم، زياد. من كه سراغ ندارم يك دكتر، طبيب، نمي‌دانم مهندس، رئيس كه تزكيه نفس نكرده باشد، متدين نباشد، شما كه پدر هستيد او را عادت نداده باشيد به نماز اول وقت و خداشناسي و اين‌ها و احترامات پدر را داشته باشد، من كه نديدم، بلكه پدر را ذليل مي‌كند، براي دنياي شما. به همان مرد مي‌گفتم: آقا شما بگذار اين جوان متدين باشد و درس بخواند. گفت: نه، طينت من…، خود من انسان خوبي هستم، فرزند من هم خوب مي‌شود، چه نماز خود را اول وقت بخواند، چه كارهاي صحيحي انجام بدهد، چه كارهاي صحيحي انجام ندهد. گفتم: لابد پسر امام هادي، جعفر…، محيط خيلي مؤثر است. درست است يك مسئله‌اي است در طينت، در پدر و مادر خوب كه تا يك حدي مؤثر است اما اين‌طور نيست كه محيط هيچ تأثيري نداشته باشد و خدا كند محيط دانشگاه ما، مدارس ما، يك محيط آلوده‌اي نباشد، خدا كند. حالا نمي‌خواهم كار به اين مسائل داشته باشم، اين‌ها مسائلي است، گرفتاري‌هايي است كه يك عده…، همين پريروز مي‌گفتم: آقايان، خانم‌ها حواس خود را جمع كنيد، اين هواي قبل از ظهور حجةبن‌الحسن (أرواحنا الفداء) هوا آلوده است، مردم آلوده هستند، ميكروب‌هاي كشنده روح، خدا مي‌داند در فضا آن‌چنان پخش شده است كه نمي‌گذارد انسان تنفس سالم بكند. مدام به فكر هواي آلوده از دود و گازوئيل نباشيم، نهايت آن اين است كه بدن انسان را از انسان مي‌گيرد، اما محيط آلوده روز قيامت که انسان در آنجا دست به دست يكديگر مي‌زند «يا وَيْلَتى‏ لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»[5] اي كاش فلاني دوست من نبود، اي كاش با فلاني نمي‌نشستم. اين مرض او در وجود ما آمد. مسّري هست، اكثر مرض‌هاي روحي مسّري است. با انسان بد نشستي بد مي‌شوي، لااقل حجاب براي تو پيدا مي‌شود. خدا رحمت كند مرحوم استاد ما را ، در مسجد سهله در يك اتاق نشسته بوديم –اين جريان را در كتاب پرواز روح نوشته ام- يك نفري بود، اين به صورت ظاهر هم روحاني و معمم بود، وارد اتاق كه شد، مردي كه كاملاً خليق بود، من هيچ وقت آن طور عصبانيت از آن انسان نديده بودم، بلند شد كه اين را از اتاق بيرون كند. بعد به ما مي‌گفت: وقتي اين وارد شد اتاق آن‌چنان تاريك شد، آن‌چنان ظلماني شد، كه من ديدم با وجود او آن انتظاري كه ما از امام عصر (أرواحنا‌‌ فداه) داريم كه وارد بشود، آن انتظار را ديگر نبايد داشته باشيم. بله، ماها چون متأسفانه چشم ما، البته همه ما نه إن‌شاءالله، خيلي از آقايان هستند كه اين احساس را دارند اما چون چشم ما نمي‌بيند شب باشد، روز باشد، اتاق تاريك باشد، اتاق روشن باشد، هميشه براي ماها علي‌السويه است، ماها متوجه نمي‌شويم، آن‌هايي كه اهل بينش هستند، آن‌هايي كه چشم دارند، آن‌هايي كه مشمول اين آيه شريفه نمي‌شوند كه «وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها»[6] يك عده هستند چشم دارند ولي نمي‌بينند، آن‌ها خدمت شما عرض شود كه همه چيز را مي‌بينند، تاريكي‌ها را مي‌بينند، روشنايي‌ها را مي‌بينند، لذايذ معنوي را درك مي‌كنند «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» يكي از وظايف همه افراد مسلمان و آن‌هايي كه مي‌خواهند به سوي خدا حركت كنند، اين را من به طور به اصطلاح الزامي عرض مي‌كنم، آقايان ملزم هستيد كه ديگران را وادار به حق كنيد، حق بگويند، حق عمل كنند، حق را بشناسند. يكي از چيزهايي كه حق است وجود مقدس حضرت بقيةالله است. در زمان غيبت و حتي در زمان ظهور هم همين‌طور است، يكي از وظايف…، اگر مي‌خواهيد در دنيا ضرر نكنيد، اگر مي‌خواهيد جزء ناجين باشيد، بايد يكديگر را وصيت كنيد، توصيه كنيد، سفارش كنيد به وجود مقدس امام زمان. چه اشكال دارد هر كدام از شما به هم مي‌رسيد بگوييد: آقا شما امروز امام زمان (عليه الصلاة و السلام) را ديديد يا نه؟‌ ما را مسخره مي‌كنند، بله، در اين محيط كثيف و آلوده بله مسخره مي‌كنند، راست مي‌گويند. امام زماني كه در بين ماها است «مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنَّا»[7] از بين ما بيرون نيست،‌ حالا چه اشكال دارد اين سفارش را ما بكنيم؟ يكي از بزرگان، ايشان لااقل هر وقت حمام مي‌رفت…، يكي ديگر را من ديدم هر روز حمام مي‌رفت غسل زيارت امام زمان را مي‌كرد، اگر قرار شد امام زمان (عليه الصلاة و السلام) را ببينيم…، چون مستحب است كه انسان اگر به ديدن امام مي‌خواهد برود غسل زيارت كند. شما را اين بدانيد، حرم مطهر حضرت رضا كه مي‌رويد اين غسل زيارتي كه براي زيارت حرم و علي بن موسي الرضا مي‌كنيد اين انتخاب شده از غسل زيارت زمان حضور امام است، متوجه باشيد با حدث نرويد. ابي بصير مي‌گويد: من ديدم يك عده دارند خدمت امام صادق مي‌روند، معلوم است در خانه امام صادق باز شده است، من هم جُنُب بودم با آن‌ها رفتم . حضرت به من گفتند: اين‌طور در خانه انبياء و اولاد انبياء نبايد كسي برود. بعضي از علما از اين استفاده مي‌كنند، حتي رفتن خانه سادات هم با حال جنابت جايز نيست «إن بيوتات الأنبياء و أبناء الأنبياء لا يدخله الجنب »[8] بله، با غسل، غسل زيارت. حالا آمد و از خانه بيرون آمديد اين لطف الهي شامل حال تو شد كه حضرت بقية‌الله اجازه ملاقات بدهد، آقا اجازه بدهيد من بروم غسل زيارت كنم بعد بيايم؟ نه، لااقل هر وقت حمام مي‌رويد غسل زيارت امام زمان را بكنيد. نگوييد: اي بابا، همان اي بابايي كه مي‌گوييد توفيق آن را پيدا نمي‌كنيد. اشكالي كه ندارد، فكر هم نكن مقامي مي‌خواهد، نه. ملاقات حضرت، آن ملاقات دوستانهِ صميمانهِ مثل علي بن ابيطالب با پيغمبر وقتي ملاقات مي‌كرد، آن ملاقات البته مقامي مي‌خواهد، اما ملاقات‌هاي معمولي نه، مقام نمي‌خواهد. ما از آن‌جا بايد كسب مقام بكنيم. همديگر را وصيت به وجود مقدس امام زمان بكنيم، سفارش كنيد، آقا امروز حجةبن‌الحسن را زيارت كرديد؟ زيارت‌نامه براي امام زمان خوانديد؟ صبح كه از خواب بلند شديد رو كرديد طرف قبله بگوييد «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ»[9] اگر گفت نه، بگو آقا چرا؟ از فردا اين كار را بكن. من از الآن به شما مي‌گويم چون الآن عمل كنيم ديگر «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» هر روز صبح كه از خواب بيدار مي‌شويد، من اين‌طور افراد را ديدم تا در رختخواب خود مي‌نشينند «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ» بله.

«نَزِيلُكَ حَيْثُ مَا اتَّجَهَتْ رِكَابِي    و ضَيْفُكَ حَيْثُ كُنْتُ مِنَ الْبِلَادِ»[10]

احاطه بر تمام ماسوي‌الله دارد و همه جا هست. اگر شما وقتي در خانه پدر خود بوديد، بلند مي‌شويد…، اين جريان براي خود من مكرر اتفاق افتاده است. من از خواب بيدار مي‌شدم، مي‌ديدم پدر من آن‌جا در گوشه اتاق يا دارد نماز شب مي‌خواند يا نماز صبح مي‌خواند، تا بلند مي‌شدم مي‌گفتم: سلامٌ عليكم. پدر است، مي‌نشستم و بعد سلام مي‌كردم. امام زمان هم هست ديگر، هست، در تمام جاها هست. «أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً»[11] مظهر علم پروردگار است، مظهر احاطه پروردگار است، وإلّا همين امشب ما اين‌جا مي‌خواهيم زيارت آل ياسين بخوانيم، نمي‌شود خواند، براي اينكه امام زمان شايد آن طرف كره زمين باشد، كربلا باشد، شب جمعه هست شايد كربلا باشد، نه «أَحاطَ» كنار تو هستند، تا نشستي بگو «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ» اين‌طور چه اشكال دارد؟ به خدا قسم اگر چند روز اين كارها را بكنيد آن‌وقت مي‌فهميد زندگي يعني چه، از اين زندگي كثيفِ زشت بيرون مي‌آييد، از خواب كه بلند مي‌شويد مي‌نشينيد مي‌بينيد كه بچه‌ها همه خوابيدند، هيچكدام براي نماز صبح بيدار نمي‌شوند، غصه مي‌خوريد، ناراحت هستيد، خدمت شما عرض شود كه بچه شما ديشب پاي تلويزيون، بعد هم پاي ويدئو نشسته است تا دو بعد از نصف شب، حالا او را هر كاري مي‌كنيد براي نماز صبح بيدار نمي‌شود، غصه مي‌خوريد، از اين مسائل بيرون مي‌آييد. اول چشم تو به امام زمان مي‌افتد، سلامٌ عليكم، خيلي هم عالي است، هر چقدر مي‌توانيد با امام زمان خصوصي بشويد. سلامٌ عليكم، آقاجان ما ارادت داريم، ما مريد هستيم، همين اين الفاظي كه ما با هم داريم بهتر است كه عمل بشود. حالا خود شما كه اين‌طوري هستيد مسلّم هر مسلماني، هر مسلمان غير كافري…، بببينيد مسلمان‌ها در سه قسمت تقسيم مي‌شوند: يك عده مُرده، مسلمان هستند مرده‌اند. مگر مي‌شود مسلمان…؟ بله. هر كس متوقف شد، يك جا ماند، هميشه درجا زد اين مُرده است،‌ روح او مُرده است، هيچ، حالا اين شرح دارد، گاهي هم براي شما شرح دادم. مسلمان خواب، غافل، ما با اين دو دسته كار نداريم. مسلمان بيدار، اگر تو بيداري امام زمان خود را نمي‌بيني؟ امام زماني كه ما مردم شيعه خيال مي‌كنيم ما اعتقاد به وجود مقدس او داريم الآن تمام دنيا، تقريباً تمام دنيا، مذاهب بزرگ دنيا معتقد به وجود او هستند. چنين حقي كه همه قبول دارند، سنّي قبول دارد، شيعه قبول دارد، مسيحي قبول دارد، يهودي قبول دارد، زرتشتي قبول دارد، حتي بت‌پرست…، خود من باور نمي‌كردم، همين‌طور كه كتاب‌ها را نگاه كردم ديدم نه، بت‌پرست‌ها هم قبول دارند. همه او را قبول دارند…، اين كتاب مُصلح آخر زمان ما را نگاه كنيد، همه او را قبول دارند، از اين حق‌تر در عالم پيدا مي‌كنيد؟ چيزي حق‌تر از اين پيدا مي‌كنيد؟ اول بايد يكديگر را وصيت كنيد به شناختن امام زمان، به احترام امام زمان، به رعايت ادب و آداب زندگي با امام زمان، اول بايد اين را توصيه كنيد، از اين صريح‌تر هم كلامي را نمي‌شود خدا بگويد «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» وقتي هم مي‌خواهيد زيارت بخوانيد يك آهنگي درست نكنيد، يك وقتي مي‌گفتيم در اين مدرسه‌ها بچه‌ها «اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ» بابا آهنگ نمي‌خواهد، با همان حالت تضرع، دعا و خواهش، همان‌طوري كه الآن اگر يك بزرگي ايستاده باشد و شما يك نيازي داشته باشيد، چطور از او سؤال مي‌كنيد؟ همان‌طور. حالت حضور داشته باشيد، حالت توجه داشته باشيد. حقي بالاتر از وجود مقدس امام عصر نيست، يكديگر را به وجود مقدس ايشان توصيه كنيد، آن‌قدر بايد شما از امام زمان فراموش كرده باشيد كه آقا اين و آن را ببينند، به اين و آن بگويند: به اين مردم بگو كه من غريب هستم، خيلي است، من مظلوم هستم، من كسي را ندارم، كسي به ياد من نيست. آن‌قدر ما بايد ديوانه باشيم، آن‌قدر ما بايد…، چه بگويم؟ چه بگويم؟ آن‌قدر ما بايد به فكر امام زمان خود نباشيم كه خود حضرت در خواب و در بيداري بيايد اين و آن را…، خدا مي‌داند الآن هم در همين مجلس اگر من بخواهم افرادي را بگويم بلند شويد شما كه در خواب ديديد، در بيداري ديديد، بگوييد امام زمان اين مردم را به چه چيزي سفارش كرده است؟ اكثراً سفارش مي‌كند بگوييد به ياد من هم باشند. خيلي بد است، انسان تعجب مي‌كند وقتي مي‌فهمد يك نفر به ياد امام زمان است. حقي بالاتر از وجود مقدس امام عصر هست؟ شما داريد سهم امام مي‌دهيد، همه گونه محبت به امام زمان داريد، بدانيد دل‌هاي شما مملو از محبت امام زمان هست، من دليل دارم، هر كدام از شماها همين امشب اگر خواب امام زمان را ببينيد تا چند روز در نشاط هستيد، همين علامت محبت است، هر كدام شما. يك نشاطي پيدا مي‌كنيد، مي‌رويد به اين و آن مي‌گوييد ما امام زمان را در خواب ديديم. انسان وقتي دوست خود را در خواب مي‌بيند اين‌طور است، غفلت آمده است و ما را گرفته است و غفلت را با توصيه بايد رفع كرد. من به شما مي‌رسم…، جداً بياييم اين كار را بكنيم حالا چه اشكال دارد؟ بگو آقا امروز صبح كه از خواب بيدار شديد خدمت امام زمان سلام كرديد؟ مي‌گويد: نه، فراموش كردم، بگو: فردا فراموش نكن. معناي «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» اين است.

بياييم تصميم بگيريم در مجالس معرفت امام زمان را براي يكديگر بگوييم. مي‌نشينيم، روايات زيادي داريم كه اين روايات را اكثراً علما بر يك مسائل ديگري حمل مي‌كنند ولي من اين استفاده را از اين روايات كردم كه ائمه (عليهم الصلاة و السلام) – مكرر است- فرمودند: جلسه تشكيل بدهيد، گِرد يكديگر بنشينيد و إحياء كنيد امر ما را. اين «أَمْرَنَا»[12] كه در روايات هست، بعضي از علما خيال مي‌كنند كه همين حرف ما را بزنيد، نه، اين أمر آن مسئله مهمي را مي‌گويند كه خدا از خلقت انبياء و اولياء و معصومين در نظر داشته است. لذا شخصي خدمت حضرت رضا (عليه الصلاة‌ و السلام) مي‌آيد مي‌گويد: «أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ»[13] مي‌گويد: نه، من نيستم، امام زمان است. دقت فرموديد.‌ امر ما را إحياء كنيد. يعني چه امر ما را إحياء كنيد؟ يعني بنشينيد اسم امام زمان را زنده كنيد، زنده نگه داريد. «أَحْيَا أَمْرَنَا‏» اين دستور است. اين قرآن «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ»، اين روايات، گاهي مجالس تشكيل مي‌شود، يك دهه محرّم مي‌گذرد، مجلس ديني، دهه محرّم، منبري‌هاي متعدد، يك كلمه از امام زمان اسمي برده نمي‌شود. حتي ما امر آن‌ها، امر ائمه را، مسئله مهم خاندان عصمت و طهارت را با اين مجالس عزاداري خود از بين برديم. چه مانعي دارد، شما روضه هم مي‌خواهيد بخوانيد از قول امام زمان خود بخوانيد. مي‌خوانيد صفات حميده را بگوييد از صفات حميده حضرت بقية‌الله نقل كنيد. هر چه مي‌خواهيد بگوييد از زير سايه حجةبن‌الحسن بگوييد.

من به ياد دارم يك وقتي نمي‌توانستم منبر بروم، هنوز بچه بودم، طلبه بودم، خجالت مي‌كشيدم منبر بروم، گفتم: آقا يا حجة‌بن‌الحسن زبان ما را باز كن، البته اگر باز نشده است به خاطر اين است كه من طبق تعهد شايد آن لياقت را ندارم، گفتم: زبان ما را باز كن من مقيّد مي‌شوم هر وقت منبر رفتم از شما حرف بزنم، از امام زمان. يكديگر را وصيت كنيد «وَ تَواصَوْا» وصيت…، البته ذهن ما مي‌رود به وصيت قبل از مُردن و بعد از مُردن، نه، وصيت به معناي سفارش است، همديگر را سفارش كنيد كه آقا فراموش نكن از امام زمان بگو، فراموش نكنيد، حالا هر طوري بلد هستيد، هر طوري كه مناسب است. «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» معرفت امام زمان را بايد همه ما ياد بگيريم. افرادي هستند كه خدمت حضرت وليعصر (صلوات الله عليه) مي‌رسند ولي شناختي ندارند،‌ شناخت ندارند. اگر يك وقت ما صفات حيواني داشته باشيم و خدمت امام زمان برسيم، مثل آن صاحب حيواني است كه بيايد دست به سر حيوان خود بكشد. بله، چون صفات حيواني انسان را حيوان مجسم مي‌كند. سيرت انسان حيواني است، حالا حضرت بقيةالله خيلي هم ملاطفت كردند ولي تو محبّ دنيا هستي، تو طمّاع هستي، تو آدم‌كُش هستي، تو شخص به اصطلاح تندِ بدخويي هستي. بر فرض دستي هم به سر و صورت تو بكشند مثل اين است كه صاحب يك حيواني بيايد دستي به سر و كله حيوان خود بكشد. اول بايد انسان خود را بسازد، تزكيه نفس كند، داراي كمالات روحي باشد. خود را تربيت كند، ما هيچ به فكر تربيت خود افتاديم؟ يك طوري خود را تربيت كنيم كه امام عصر (أرواحنا فداه) ما را دوست داشته باشد. وقتي ما را ديد از ما لذت ببرد. اين را در خود به اصطلاح انجام بدهيم، عمل كنيم. بچه‌هاي خود را تربيت كرديد درس بخوانند، وقتي وارد خانه مي‌شوند به شما سلام بكنند و هر جايي كه مي‌خواهند بروند اجازه بگيرند، تا شما دست در سفره نبريد، غذا نخوريد، آن‌ها دست دراز نكنند، يك آدابي را به آن‌ها تربيت كرديد،‌ اين بچه هم خوب دارد تحت تربيت شما عمل مي‌كند. خود شما هم خود را تربيت كنيد. امام زمان پدر ما است «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[14] هم پيغمبر پدر است، هم علي پدر است. در زمان ما امام زمان ما پدر ما است، خود را تربيت كنيم كه هر كاري مي‌خواهيم بكنيم اجازه از امام زمان بگيريم. مي‌توانيم هم بفهميم. آقا اجازه مي‌دهيد ما برويم…، گاهي از من بعضي از دوستان سؤال مي‌كنند يك مجلس عروسي هست، چطور است، چطور است، اجازه مي‌دهيد ما برويم؟ مي‌گويم: در صورتي مي‌توانيد برويد كه امام زمان شما اجازه بدهد. آقا از كجا بدانيم؟ اجازه امام زمان صادر شده است، گفته است تا جايي كه گناه نباشد مجاز هستيد. هر جايي گناه پيش آمد، امر به معروف و نهي از منكر بكنيد. اگر مي‌تواني، چنين جربزه‌اي داري، چنين قدرت روحي داري كه وقتي وارد شدي ديدي آن گوشه مجلس گناه است، قُرص بايستي و بگويي گناه را رد كن، نبايد انجام بدهيد، برو. نمي‌تواني نرو، خيلي واضح است. اجازه اين است همه شما اجازه داريد در هر كجا كه هستيد هر كاري را بكنيد،‌ كار حرام نكنيد، كار مكروه هم نكنيد. يك مقدار انسان دقيق‌تر باشد كار مكروه هم نبايد بكند، واجبي هم ترك نشود، اين اجازه امام زمان است. اجازه بگيريد. آقا اين مجلس را خود تو مي‌داني آنجا بروي، بله. داماد را در بين خانم‌ها مي‌آورند، بله، يكي از كارهايي كه رسم هم شده است كه دامادِ جوانِ آرايش كردهِ خوش‌لباس را مي‌آورند كه مي‌خواهند خانم‌ها اين آقاي داماد را ببينند و يقيناً اكثر آن‌ها هم با نظر…، كسي كه براي خدا به داماد نگاه نمي‌كند، براي چه چيزي نگاه مي‌كنند؟‌ يك مجلسي بود ما گفتيم لابد اين‌جا رسم است، گفتيم لابد عروس را هم در بين آقايان مي‌آورند، گفتيم: چرا او بله، اين نه؟ گفتند: آخر… گفتم: چه فرقي مي‌كند، او به زن‌ها نامحرم است، عروس هم به مردها نامحرم است. همانطوري كه خدا در قرآن مي‌فرمايد: «قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»[15] مي‌فرمايد: «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ»[16] زن‌ها به مردها نگاه نكنند، مردها هم به زن‌ها نگاه نكنند. دو تاي آن كنار هم است. هر كاري غير از اينكه قرآن گفته است انجام بدهيد برخلاف صراط مستقيم است، برخلاف صراط مستقيم است. مي‌توانيد جلو را بگير، بگو: آقا اين آقاي داماد نبايد در بين زن‌ها بيايد. ناراحت مي‌شوند، به جهنم ناراحت مي‌شوند. خدا ناراحت بشود اشكال ندارد، اين‌ها ناراحت نشوند. دو تا فاميل، همه موافق هستند. غلط مي‌كنند موافق باشند. خدا مخالف است، دو تا فاميل كي هستند. نمي‌دانم رسم است، بيخود كرديد كه در يك امت اسلامي رسمي را برخلاف اسلام ترسيم كرديد، اين حرف‌ها خيلي واضح است، ماها خوب مي‌توانيم…، يك وقتي من خيلي دنبال يكي از بزرگان مي‌دويدم، گفتم: يك چيزي به من بگو كه من هميشه عمل كنم و سعادتمند بشوم، اين جمله را گفت، اول به نظر من خيلي سبك رسيد، گفتم من را از سر خود وا كرده است. الآن هم بعضي‌ها پيش من مي‌آيند، من يك چيزي كه به آن‌ها مي‌گويم، آن‌ها مي‌گويند: اين ما را از سر خود وا كرد، مي‌بينند خيلي مختصر و خيلي خلاصه است. ولي كلام خيلي «ما قلّ و دلّ»[17] بهترين كلمات آن كلامي است كه قلّ است، يعني كم باشد و به جا باشد، دليل باشد، راهنما باشد. به من گفت: هر كاري را مي‌داني بد است‌ نكن، به جان شما، بعد از چند روز كه ما دنبال اين مي‌دويديم. گفت: اين را ما به تو قول مي‌دهيم، هر كاري را كه مي‌داني بد است نكن، هر كاري هم كه مي‌داني خوب است بكن. من هم الآن، امشب…، به خدا قسم اگر يك كلمه آن آقا در اين جمع تأثير بكند سعادت دنيا و آخرت را داريد. آقا هر كاري را كه مي‌دانيد بد است نكنيد. ‌خود شما، وجدان شما، راهنماي شما، امام شما وجدان شما باشد، وجدان شما مي‌داند كه بد است نكنيد. هر كاري را هم كه مي‌دانيد خوب است بكنيد. كه خداي تعالي «مَنْ عَمِلَ بِمَا يَعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»[18] كسي كه عمل بكند به آنچه كه مي‌داند…، شما اين كار را بكن، خدا از آن علمي كه «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ»[19] آن علم، از آن علم لدوني به اصطلاح شما، از آن علم تو را نصيب مي‌كند، آنچه را كه نمي‌داني به تو الهام مي‌كند. آقا هر چه مي‌داني بد است نكن، اين‌ها را حالا علي‌الحساب انجام بده…، و اين را انسان متعهد باشد، ماها در شبانه روز خيلي كارهايي مي‌كنيم كه مي‌دانيم بد است و خيلي كارها را هم ترك مي‌كنيم كه مي‌دانيم خوب است، نه،‌ اين‌طور نباشيم،‌ دقيق. خدا به تو علم آنچه را كه نمي‌داني تعليم مي‌دهد، اين هم يك وصيت به حق است. من آن روز گفتم: خيلي متشكر،‌ ولي در دل خود خيلي دلخور شده بودم كه اين آقا چرا به من نگفته است كه پنجاه روز روزه بگير، نمي‌دانم چهل شب نماز شب بخوان، اين‌طور حرف‌ها به من نزده است و آمدم اين طرف، ديدم همه حرف‌ها را به من زده است،‌ فكر كردم، ديدم همه حرف‌ها را در همين دو كلمه گفته است و من اگر اهل عمل باشم خيلي حرف به من گفته است، و خدا مي‌داند بزرگترين حرف است، حكيمانه‌ترين حرف است، كه هر چه مي‌داني بد است نكن، وجدان تو قاضي باشد، خود تو قاضي باش. انسان مي‌داند كه بايد با امام زمان خود ارتباط داشته باشد. در قرآن شريف است، شما اين روايتِ ذيل اين آيه شريفه را، برويد در كتاب برهان است، البته شايد براي همه ميسر نباشد ولي براي اهل علم و علما كه ميسر است، ذيل آيه شريفه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا»[20] اين سوره هم همين را اشاره كرده است كه «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» اين‌جا مي‌گويد «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا» در ذيل اين كلمه «رابِطُوا» يعني اي «رابِطُوا مع إمامکم المنتظر» با امامي كه انتظار آن را دارد رابطه پيدا كنيد، قبل از اينكه ايشان تشريف بياورد. يعني مي‌شود رابطه…؟ بله. يك وقت هست انسان مي‌خواهد دكان باز كند، به مردم بگويد آقا من با امام زمان رابطه دارم، شما نامه‌اي، سهم امامي، چيزي داريد بدهيد من خدمت ايشان بدهم، اين نه، نمي‌شود. اين رابطه را نگفتند، اين رابطه ظاهري است. اين رابطه ظاهري را در زمان غيبت كبري ممنوع كردند وإلّا رابطه روحي پيدا كنيد، مي‌گوييد: نه. من يك برنامه به شما مي‌گويم، شما همين‌طوري كه الآن من توصيه مي‌كنم و إن‌شاءالله يك عده شما هم هستيد، صبح كه از خواب بلند مي‌شويد تا نشستيد بگوييد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ» مي‌خواهيد بخوابيد، بگوييد آقا اجازه مي‌دهيد، ببخشيد، بخواب. در شبانه‌روز مدام به ياد امام زمان خود باشيد. وقتي حمام مي‌رويد غسل زيارت حضرت بقيةالله را بكنيد. در حرم علي بن موسي الرضا، جاي بزرگي است، وقتي وارد مي‌شويد يك نگاهي… اگر مي‌خواهيد ببينيد يك رفيق شما از شهر شما آمده است، يا اگر اهل مشهد هستيد در حرم قرار داريد او را ملاقات كنيد، احتمال قوّي دارد كه در حرم باشد، چطور اطراف را نگاه مي‌كنيد، يك نگاهي اطراف بكنيد، اين كه ضرر ندارد، شايد امام زمان را ببينيد. يك قدري به فكر او باشيد، دعا براي وجود مقدس او بكنيد. اظهار محبت بكنيد، هر نوع اظهار محبت…، چون اين اظهار محبت‌هاي ما مثل ران ملخي نزد سليمان بردن است، هر كاري هم اگر مي‌خواهيد بكنيد…، اين كار‌ها را يك مدتي حسابي بكنيد، به خدا قسم رابطه روحي قوّيي با امام زمان پيدا مي‌كنيد كه هر وقت بخواهيد با حضرت ارتباط برقرار مي‌كنيد. شما عمل بكنيد ببينيد، تجربه، با اينكه اين كارها را نبايد تجربه كرد. افراد غافل خدمت امام زمان مي‌رسند، افرادي كه غافل هستند، يعني حاج علي بغدادي غافلِ غافل است. شما مي‌گوييد حاج علي بغدادي؟ بله، سيد رشتي غافلِ غافل است. حاج محمد علي فشندي در عرفات، در خيمه امام زمان آمده است نشسته است، غافلِ غافل است. بله، اين‌ها غافل هستند، خدمت حضرت رسيدند. آن‌قدر غافل است كه حضرت مي‌فرمايد: اين پول را تو بگير براي پدر من يك عمره انجام بده، مي‌گويد: اسم پدر شما چيست؟ مي‌گويد: اسم پدر من حسن است، اسم خود شما چيست؟ مهدي، هيچ، اصلاً حواس او جمع نيست. حاج علي بغدادي آن‌قدر غافل است…، مي‌خواهم بگويم اگر شما غافل نباشيد بهتر از او خدمت حضرت مي‌رسيد، حالا یا حضرت کاری کرده اند که او غافل شود يا خود او غافل بوده است، ما به اين كاري نداريم، الآن غافل است، فعلاً غافل است كه آن همه معجزات را در راه مي‌بيند…، إن‌شاءالله امشب برداريد اين قضيه را در مفاتيح بخوانيد، اين همه معجزات در راه مي‌بيند هيچ انتقال هم پيدا نمي‌كند كه اين آقا كيست كه با من دارد راه مي‌رود؟ حرف‌ها، صحبت‌ها، همه چيز تا مي‌رسند دمِ حرم موسي بن جعفر (عليه الصلاة‌ و السلام) چون در اذن دخول آن‌جا زيارت ائمه دستور است. وقتي مي‌گويد: «اَلسَلامُ عَلَيكَ يا أَبَاصالح المهدی» حضرت مي‌گويند: «و عَلَيكَ السَلام» باز هم نمي‌شناسند. باز هم غافل هستند. اين انسان‌هاي غافل امام زمان را مي‌بينند، چشم تو كه مدام اين طرف و آن طرف است كه آقا را پيدا كني، تو نمي‌بيني، چنين چيزي مي‌شود؟

مرحوم علامه حلّي دارد مي‌رود، سوار اسب است، يك آقاي عربي هم به صورت ظاهر دارد پياده راه مي‌رود، همراه ايشان است. مي‌گويد: در بيابان با هم هم‌صحبت شديم، داريم به سوي نجف مي‌رويم، هم‌صحبت شديم، حرف داريم مي‌زنيم،‌ يك مسائلي كم‌كم…، چون انسان با افراد عوام…، علما اين‌طور هستند، حالا علامه حلّي مرد بزرگواري بوده است، حرف عادي مي‌زند، حرف‌هاي معمولي را مدام…. مي‌بيند نه، اين عرب خوب پيش مي‌آيد، حرف كم‌كم رسيد به حرف‌هاي علمي و علمي و بالاتر و بالاتر، رسيد به يك جايي كه…، علامه حلّي با ساير علما در فتوا اختلاف دارد، ديد كه اين آقا، اين شخص، نظر ديگران را دارد مي‌گويد، نه اين‌طور است، ما روايتي نداريم و چه، ايشان گفت –آن‌وقت‌ها كتاب‌ها چاپ شده نبود، همه آن يكنواخت باشد، هر كسي يك كتاب خطي براي خود داشت- در كتاب تو اين روايت در حاشيه نوشته شده است، تو به آن توجه نكردي. كتاب‌هاي ديگر در متن است، براي تو در حاشيه است. او مي‌گويد: من تازه دارم… بله، حواس من جمع مي‌شود. اين از كجا كتاب من را در خانه…، خود من نديدم، ايشان در حاشيه كتاب من ديده است. مي‌گويد: در اين بين شلاق از دست من به زمين افتاد، همان چيزي كه دست او براي راندن اسب بود، ايشان خم شد، ‌اين را به من بدهد كه من ديگر پياده نشوم -ببينيد چه آقاي خوبي داريم، به خدا قدر او را نمي‌دانيم- در همين بين گفتم: در زمان غيبت كبري مي‌شود خدمت امام زمان رسيد؟ فرمود: چطور نمي‌شود خدمت ايشان رسيد كه دارد شلاق تو را به دست تو مي‌دهد. ببينيد، آن‌وقت حواس تو كه جمع هست، تو كه هميشه به ياد آن حضرت هستي، نمي‌تواني رابطه پيدا كني؟ رابطه خيلي ساده است «رابِطُوا» رابطه پيدا كنيد. ما از امام زمان خود غافل هستيم، خدا مي‌داند. وصيت مي‌كنم، سفارش مي‌كنم آقايان، براي اينكه به اين آيه لااقل امشب عمل كرده باشيم و شما هم عمل كنيد كه هميشه به ياد امام زمان خود باشيد. از امام زمان خود غافل نشويد، به خدا امام مهرباني است، خدا دشمنان امام زمان را لعنت كند كه حضرت را به ما طوري معرفي كردند كه ما هميشه از ايشان بترسيم، بگويند برو دعا كن امام زمان نيايد، اول گردن من و تو را مي‌زند. به قدري رئوف است، به قدري مهربان است كه اين حرف‌هاي دشمنان را بايد به خود آن‌ها تحويل داد. بله گردن او را مي‌زند كه اين حرف را مي‌گويد. امام زمان براي إحياء ما آمده است، نه براي از بين بردن ما. إن‌شاءالله ايشان تشريف مي‌آورند مي‌بينيد كه چقدر مهربان هستند. خدا مي‌داند ‌آن‌هايي كه رابطه روحي با حضرت دارند اين‌قدر مهربان است كه جعفر كذاب…، آقا اين جعفر عموي ايشان آن‌قدر اذيت كرد كه حساب ندارد، در عين حال مي‌فرمايد: ما عفو و گذشت را از آل يعقوب، از يوسف گرفتيم…، كه من در يك جا گفتم: آقا جان تو معلم يوسف هستي، يوسف بايد بيايد درِ خانه تو و عفو و گذشت را درس بگيرد. مي‌گويد: «وَرِثْنَا الْعَفْوَ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ»[21] ما عفو را از آل يعقوب ارث گرفتيم. ديگر نگوييد جعفر كذاب، بگوييد جعفر تائب، توبه او را قبول كرديم. «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»[22] اين‌قدر مهربان است. نه به خاطر اينكه عموي ايشان بود،‌ نه. شماها تجربه بكنيد، صبح و شب به ياد امام زمان باشيد، ببينيد چه مي‌بينيد؟ ببينيد چقدر مهرباني به شما خواهد كرد، ببينيد چقدر كار و بار شما، دنياي شما، زندگي شما، زن شما، بچه، همه مطابق ميل شما مي‌شود، رو به راه، خيلي سالم، خيلي خوب. خدا مي‌داند اين تجربه شده است و هر چقدر هم از امام زمان غافل باشيم بيشتر گرفتار هستيم، بيشتر بدبخت هستيم. انسان به جايي مي‌رسد…، شما فكر نكنيد سيد بحرالعلوم يك موجودي بود كه از آسمان افتاده است، به جايي انسان مي‌رسد كه…، سيد بحرالعلوم نشسته بود يك نفر از در وارد شد، شاگردان هم اطراف او نشسته بودند، آن شخص مي‌گويد: من نزديك‌تر به سيد بودم. يك كسي گفت: آقا در زمان غيبت كبري مي‌شود خدمت امام زمان رسيد؟ ايشان چيزي نفرمود، سر خود را پايين انداخت. فرمود: چطور نمي‌شود خدمت ايشان رسيد و حال اينكه مكرر من را در بغل گرفته است. بله، در بغل گرفته است. اين حرف‌ها چيست؟ مي‌شود خدمت امام زمان رسيد؟ نمي‌شود؟ اين مسئله‌اي نيست كه خدمت شما عرض شود كه احتياج به استدلال براي شيعه داشته باشد. دو دو تا چهار تا به اصطلاح، آقا يك فردي با اين بدن مثل بدن ما كه در بين مردم دارد زندگي مي‌كند، در بين مردم راه مي‌رود، مي‌رود و مي‌آيد…، من يقين دارم همه شماها كه اين‌جا نشستيد امام زمان را ديديد، همه شما، منتها نشناختيد، به فكر ايشان نبوديد، يعني خواهي نخواهي، گاهي مي‌شود انسان در يك مجلسي مي‌نشيند،‌ دنبال يك نفر هم دارد مي‌گردد ولي او را نمي‌شناسد، اين كنار او نشسته است، مجلس هم تمام مي‌شود مي‌رود…، ما يك جريان اين‌طوري داشتيم. دنبال يك نفر مي‌گشتيم، خيلي دوست داشتم او را ببينيم، در يك مجلس كنار من هم نشسته بود، او را نمي‌شناختم، بعد هم مجلس تمام شد و رفتيم، دفعه دوم كه منزل او رفتم، ديدم اين آقا، ما دو سه ساعت كنار هم نشسته بوديم، آن‌جا نشناختم. خودِ… چنين جرياني دارد، در همين كتاب ملاقات من نوشتم كه يك اصفهاني مي‌گويد: من در خواب ديدم از منزل دارم بيرون مي‌آيم و يك عده علماي اصفهان طرف منزل ما دارند مي‌آيند، به من گفتند: منزل تو روضه است، تو كجا مي‌روي؟ گفتم: منزل ما روضه نيست؟ گفتند: نه روضه است، تو خبر نداري. من برگشتم، مي‌خواستم با عجله داخل بروم، به من گفتند: آقا امام زمان در مجلس هست باادب خدمت ايشان برو. من وارد شدم، ديدم بله آقا آن بالا نشستند. رفتم جلوي ايشان، دوزانو نشستم، دست ايشان را بوسيدم،‌ گفتم: آقا من شما را خيلي ديدم، كجا شما را ديدم؟ در روايت دارد كه وقتي حضرت ظهور مي‌كنند همه مي‌گويند اين آقا را ما خيلي ديديم. در مجلس ما بود، آن‌جا نشسته بود، اي واي ما آن‌جا پشت خود را به ايشان كرده بوديم، اي واي ما اصلاً به ايشان اعتنا نكرديم. بله، آقا من شما را خيلي ديدم، حضرت فرمود: در آن شب در مسجدالحرام به ياد داري؟ آمدي لباس‌هاي خود را پيش من بگذاري و براي وضو گرفتن بروي، مفاتيح را مي‌خواستي روي لباس خود بگذاري، گفتم: زير لباس‌هاي خود بگذار. گفت: به ياد آوردم، در بيداري اين جريان شده بود و من آن شب تا صبح در مسجدالحرام با امام زمان (عليه الصلاة‌ و السلام) نماز مي‌خواندم، با هم نشسته بوديم، از همه جا حرف مي‌زديم. نه اينكه انسان غافل…، اگر غافل باشيد اين‌طور كلاه سر شما مي‌رود و فكر هم نمي‌كردم كه…. تا آخر هم احتمال ندادم، بعد هم احتمال ندادم كه امام زمان باشد. حواس جمع باشد. گمانم كه تويي. چنين حالتي داشته باشيم. هيچ اشكالي ندارد و إن‌شاءالله اگر چنين حالت عشق و انتظار و محبتي به امام زمان پيدا كنيد مكرر خدمت حضرت مي‌رسيد، مكرر.

به هر حال شب تولد است، يعني امروز طبق آنچه نوشتند ميلاد مسعود زينب كبري (سلام الله عليها) است كه خدمت شما گفتم كه چه صفاتي داشت. از همه بيشتر حضرت زينب (سلام الله عليها) مردم را توصيه به حق مي‌كرد، خود او هم طرفدار حق بود. در آن خطبه‌اي كه در كوفه بيان مي‌كند تمام حقايق را براي مردم بيان مي‌كند، در آن وضع خاص. در ميان زن‌ها بعد از فاطمه زهرا زني به جلالت و عظمت و قدرت روحي و اراده تكويني و تشريعي به پاي حضرت زينب كبري نرسيد. از كارهايي كه حضرت زينب (سلام الله عليها) كرد استفاده مي‌شود كه حضرت اراده تكويني داشت، يعني به كائنات اگر امر مي‌كرد نباشد نبودند. اراده تكويني، منتها بنده خدا است. در بازار كوفه وقتي مي‌خواهد خطبه بخواند سروصدا…، معلوم است شما فرض كنيد الآن يك تظاهراتي باشد، مخصوصاً زنگ شتر و هلهله افرادي كه در اطراف ايستادند و شادي‌ها و اين‌ها هم باشد، مي‌دانيد صداي شما به فرد كناري شما نمي‌رسد، حضرت زينب (سلام الله عليها) با يك اشاره گفت: «أُسكتوا»  زنگ شترها از صدا افتاد، اين اراده، اراده تكويني است آقايان، خيلي مهم است، يعني زنگ شتر ديگر صدا نمي‌كرد. تمام صداها در گلوها و هر كجا بود خفه شد، چون بلندگو كه نبود، حضرت زينب وقتي مي‌خواست حرف خود را بزند، مي‌خواست تمام مردم آن شهر يا لااقل آن‌هايي كه در خيابان بودند بشنوند و شنيدند، اراده تكويني. معرفت او به مقام مقدس پروردگار ببينيد چيست، من گاهي فكر مي‌كنم واقعاً ما نمي‌توانيم درك بكنيم، نمي‌فهميم. شما مي‌دانيد امام يعني چه؟ امام به اصطلاح مخلوق خدا است ولي در تمام صفات مَثَل اعلاي پروردگار است. مَثَل اعلاي پروردگار. سيدالشهداء مَثَل اعلاي پروردگار بود. فقط فرق او بين خدا و خود او اين بود كه او بنده خدا بود يك، دوم مخلوق خدا بود وإلّا در صفات نمونه خدا و مَثَل اعلاي پروردگار بود.

اين شخص را، اين امام را، دست مي‌كند زير بدن حضرت سيدالشهداء كه در گودي قتلگاه افتاده است، خيلي اين جمله عجيب است، اين ترجمه عين عبارت عربي است، كه خدايا اين قلیل قربانی را از آل محمد قبول بفرما. ببينيد در مقام معرفت چقدر مهم است، اين قرباني كوچك را قبول كن، خيلي عجيب است، يعني در مقابل پروردگار اگر دوازده امام هم قرباني بشوند باز هم كوچك هستند، خدا اين‌قدر بزرگ است، خيلي معرفت است، خدا مي‌داند ماها اصلاً نمي‌توانيم درك بكنيم كه زينب كبري چقدر معرفت داشت. آن‌قدر اين خانم بامعرفت است، باعظمت است كه در روز يازدهم…، اين‌ها مي‌خواهند به ما مطلب بگويند، ما را در جريان قرار بدهند وإلّا همه اين‌ها صحنه‌هايي است براي رشد معارف ما، در مقابل ابن زياد…، وقتي ابن زياد مي‌گويد: «هل رأيت صنع الله عليك»  ديدي خدا با تو چه كرد؟ مي‌گويد: «مَا رَأَيْتُ [مِنَ الله] إِلَّا جَمِيلًا»[23] من از خدا هيچ چيز جز خوبي نديدم. در صبح يازدهم محرّم امام سجاد دارد نگاه مي‌كند به بدن سيدالشهداء (عليه السلام) و حال او منقلب شده است و امام سجاد دارد به صورت ظاهر خود را از دست مي‌دهد -عرض كردم اين‌ها براي رشد معارف ما است- يك دفعه زينب به او نگاه مي‌كند و مي‌گويد: تو حجت خدا هستي. مي‌گويد: اين هم بدن حجت خدا است اين‌جا افتاده است، و او را نگه مي‌دارد. خيلي حرف است، يعني او را از…،‌ حالا انسان نمي‌تواند بگويد گاهي بعضي از برنامه‌ها را انجام مي‌دهند –ما نمونه‌هايي داريم- كه مقام مقدس آن كسي كه منظور نمي‌شود، مردم او را نمي‌شناسند بشناسند. مكرر نقل كردم در حديث كسايي كه مورد اتفاق همه است و سند آن بسيار صحيح است، پيغمبر اكرم وقتي در خود ضعفي مي‌بيند «إنّي لاجد في بدنى ضعفا»[24] بدن او ضعيف مي‌شود، خسته مي‌شود، به فاطمه زهرا پناه مي‌برد و ايشان كساي يماني را روي بدن پيغمبر مي‌كشد «و صرت أنظر إليه و إذا وجهه يتلألأ» صورت پيغمبر مثل ماه مي‌درخشد و ضعف او برطرف مي‌شود و طوري شاد مي‌شود كه امام حسن را در بغل مي‌گيرد، امام حسين را در بغل مي‌گيرد، علي بن ابيطالب، فاطمه زهرا، يك مجلس خيلي شادي برپا مي‌شود. در اثر ضعف به فاطمه زهرا پناه مي‌برد. حضرت علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) وارد بر فاطمه زهرا مي‌شود…، حالا چرا اين كارها را مي‌كنند؟ براي اينكه فاطمه زهرا را به حساب بياورند، دشمنان به حساب بياورند، بدانند كه فاطمه و پيغمبر و علي با هم فرقي نمي‌كنند. علي بن ابيطالب وارد مي‌شود مي‌بيند كه فاطمه زهرا يك مطالبي از آن غيب مكنون دارد بيان مي‌كند كه علي بن ابيطالب خدمت پيغمبر برمي‌گردد و مي‌گويد: يا رسول الله از حوادثي كه هنوز به ما خبر آن نرسيده است –كه بحث آن خيلي مفصل است- فاطمه داشت مي‌گفت. حضرت رسول مي‌فرمايد: «فَاطِمَةُ مِنِّي‏ و أنَا منها» بله، اين‌ها براي خاطر اين است كه شما زينب و فاطمه زهرا را هم بشناسيد، ائمه را كه جزو وظايف ما است بشناسيم. زينب كبري (سلام الله عليها) تالي تلو معصوم است، يعني اگر بنا بود ما پانزده تا معصوم مي‌داشتيم، يكي از آن‌ها هم يقيناً حضرت زينب بود كه مقدم بر همه بود، حتي بر ابوالفضل، حتي بر حضرت علي اكبر. عجيب است، ‌آن استقامتي كه زينب كبري (سلام الله عليها) دارد عجيب است، شما ببينيد شب يازدهم محرّم هشتاد نفر زن و بچه در مقابل سي هزار دشمن، در بيابان، دشمني كه به هيچ چيز رحم نمي‌كند، او با كمال صلابت و عظمت اين‌ها را نگهداري مي‌كند. كنار گودي قتلگاه مي‌رود با بدن برادر حرف مي‌زند، نماز شب خود را هم آن شب مي‌خواند، كه امام سجاد فرمود: من ديدم عمه من زينب آن شب نماز شب خود را نشسته خواند. اميدواريم ما هم از اين بي‌بي، از اين بانوي دو عالم پيروي كنيم و در استقامت در راه دين آن‌چنان استوار باشيم كه بتوانيم همه مشكلات را حل كنيم و از خدا جز خوبي هيچ چيز نبينيم.

من امشب ديگر نمي‌گويم چراغ‌ها را خاموش كنند و آن حالت…، چون گاهي هم مي‌شود كه با شاد بودن انسان حاجت مي‌گيرد و إن‌شاءالله آقاي جواد آقاي فاني چند تا شعر اگر داريد بخوانيد،‌ دوستان هم از شما به وسيله شيريني پذيرايي كنند و بعد هم إن‌شاءالله زيارت آل ياسين را بخوانيم. من چند تا دعا مي‌كنم، اين چند تا دعا را با توجه آمين بگوييد. پروردگار به آبروي زينب كبري (سلام الله عليها)، به آبروي امام زمان خود، تو را قسم مي‌دهيم ما را در راهي كه امام زمان ما دوست دارد قرار بده. همه ما را به كمالات روحي برسان. از جميع رذايل ما را محفوظ بدار. خدايا معرفت امام زمان را نصيب ما بفرما. ارتباط با امام زمان را نصيب همه ما بفرما. خدايا به آبروي وليعصر عيدي كامل به همه ما عنايت بفرما. «رحم الله من يقرأ فاتحه مع الصلوات»

 

 

 



[1]. عصر، آيات 1 تا 3.

[2]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 391.

[3]. توبه، آيه 67.

[4]. شمس، آيه 9.

[5]. فرقان، آيه 28.

[6]. اعراف، آيه 179.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 108.

[8]. همان، ج ‏97، ص 130.  

[9]. همان، ج ‏24، ص 212.

[10]. جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص 39.  

[11]. طلاق، آيه 12.

[12]. الكافي، ج ‏2، ص 176.

[13]. همان، ج ‏1، ص 341.

[14]. بحار الأنوار، ج ‏16، ص 95.  

[15]. نور، آيه 30.

[16]. همان، آيه 31.

[17]. الغارات، ج ‏2، ص 839.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏40، ص 128. 

[19]. مصباح الشريعة، ص 16.

[20]. آل عمران، آيه 200.

[21]. الكافي، ج ‏8، ص 308.

[22]. يوسف، آيه 92.

[23]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 116.  

[24]. مسكن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، ص 153.  

۲۰ شعبان ۱۴۱۳ قمری – ۲۴ بهمن ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر قرآن بوسیله روایات

مطالبى راجع به تفسير قرآن ۲۴/۱۱/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف أنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

من یک مقدمه‌ای درباره تفسیر قرآن قبلاً عرض کنم که قرآن را افراد بشر، دانشمندان بشری به انحا مختلف تفسیر کرده‌اند. تنها و تنها روشی که هم از نظر روایات و هم از نظر عقل و هم از نظر قرآن مجید مورد تأیید است و روش بسیار صحیحی است، تفسیر آیات به روایات معصومین (علیهم الصلاة و السلام) است. اما از نظر خود قرآن، در قرآن مجید خدای تعالی می‌فرماید: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»[1] تأویل همان تفسیر است. چون در خود قرآن تفسیر و کلمه تفسیر نیامده است و در لغت هم که مراجعه می‌شود، تفسیر و تأویل یک معنا دارد. تفسیر و تأویل قرآن را کسی نمی‌داند، مگر خدا. این‌جا در قرآن‌ها یک اجازه وقف دادند. گفتند که… بیشتر اهل‌سنت این جمله را این‌طور کردند، این آیه را  این‌طور کردند: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا». «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» را جدا کردند.

برای ما و برای منظور ما فرقی نمی‌کند، اهل‌بیت عصمت و طهارت این‌طور قرائت کردند که «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» یعنی «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» را به الله عطف گرفتند. فرق این دو معنا این می‌شود که هیچ‌کس تأویل و تفسیر قرآن را نمی‌داند، مگر خدا. این‌جا اهل‌ سنت که وقف کردند، تمام کردند. یعنی فقط خدا تأویل قرآن را می‌داند. ما که می‌گوییم این‌جا جای وقف نیست، معتقد هستیم که «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» یعنی خدا تأویل قرآن را می‌داند و راسخین در علم هم می‌دانند. چه ما این جمله «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» را تأویل عطف به «إلاَّ اللَّهُ» بگیریم یا نگیریم، از نظر این معنایی که من می‌خواهم عرض کنم، فرق نمی‌کند. مسلماً تفسیر قرآن را کسی جز خدا نمی‌داند. به این عرض بنده دقت کنید. این قرآنی که خدا نازل کرده، در قرآن آمده است که قرآن «تِبْيَانَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»[2] است. یعنی بیانگر هرچیزی است.

تمام احکام دین، تمام معارف دینی، تمام علومی که لااقل مربوط به دین باشد که تمام اوصیاء و خود پیغمبراکرم آنچه در تفسیر قرآن فرموده‌اند، همه آن‌ها یک دهم آنچه که بعد حجة بن الحسن (روحی فداه) خواسته، نمی‌شود. یعنی وقتی که آن حضرت ظهور کنند، به خاطر اینکه استعدادها ترقی می‌کند، رشد فکری زیاد می‌شود و همه باید در مکتب قرآن بنشینند و از قرآن استفاده کنند، آن مطالبی که حتی در ظاهر قرآن هم استفاده نمی‌شود، مطالبی که در مجملات قرآن است، مطالبی که در بتون قرآن است، آن‌ها را امام زمان (علیه الصلاة و السلام) برای مردم، برای مردمی که آن‌وقت آماده پذیرش مطالب هستند… چون در حقیقت بشریت مثل یک طفل هفت ساله از زمان حضرت آدم تا زمان پیغمبراکرم به کلاس‌های شش‌گانه نشسته است.

حضرت آدم بوده است و کلاس اول را ترتیب داده، حضرت نوح کلاس دوم را، حضرت  ابراهیم کلاس سوم، حضرت موسی کلاس چهارم، حضرت عیسی کلاس پنجم و پیغمبراکرم و سایر ائمه این کلاس ششم و کلاس نهایی را ترتیب دادند و این اساتید پشت سر هم که «لَنْ يَفْتَرِقَا».[3] پیغمبراکرم فرمود: این کتاب از این  اهل‌بیت جدا نمی‌شوند، هرگز هم جدا نمی‌شوند. نمی‌شود استاد باشد، کتاب نباشد. کتاب باشد، استاد نباشد. در یک دانشگاهی باید هر دو با هم باشند، از هم جدا نشوند. لذا این کتاب مقدس که «تِبْيَانَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» است، پیغمبراکرم به اندازه‌ای که زمان او اقتضاء داشت، ۲۳ سال در توضیح آیات قرآن مطالبی فرمود. ما زمانی «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ» فقط خدا تأویل این قرآن را می‌داند.

من به یکی از علمای اهل‌سنت گفتم، گفتم که خدا تأویل این قرآن را می‌داند، آیا به پیغمبر او تأویل قرآن را فرموده و برای آن حضرت توضیح داده یا نداده است؟ اگر بگویید که نداده، این قرآن به درد ما نمی‌خورد، چون فایده‌ای ندارد. چون وقتی به پیغمبراکرم توضیح مطالب مجمل قرآن گفته نشد، حالا پر از حقایق باشد، به درد دیگران هم نمی‌خورد. اگر بگویید که فرموده است که ذات مقدس پروردگار فرموده است. آیا زمان بعثت تا وفات پیغمبر ایجاب می‌کرد که همه مطالب را برای همه بگوید یا خیر؟ مسلماً هیچ‌کس ادعا نمی‌کند که پیغمبراکرم توانسته باشد از نظر ظرف زمانی تمام حقایق قرآن را برای همه مردم گفته باشد. ما در این‌جا می‌گوییم: برای همه که نگفت، اگر برای یک نفر هم نگفته باشد و از دنیا برود، باز این قرآن بیهوده… آن‌همه حقایقی که در باطن آن است، این‌ها بیهوده می‌شود. پس حتماً باید لااقل به یک نفر… یک فرد خوش‌استعداد و خوش‌درکی را در امّت خود پیدا کند و تمام حقایق را برای او بگویید تا او بعد از پیغمبر برای مردم بیان کند و این کار انجام شده و آن شخص… من به او گفتم، به شما واگذار می‌کنیم، بروید تحقیق کنید و ببینید که در میان اصحاب پیغمبر چه کسی بر تمام علوم و معارف قرآن بیشتر از همه اطلاع داشت؟

به قول آن دانشمند بزرگ، «احتياج الكلّ إليه و استغناؤه عن الكلّ دليل على أنّه إمام الكلّ»[4] اینکه علی (علیه الصلاة و السلام) به هیچ‌یک از اصحاب پیغمبر احتیاج نداشت و مسئله‌ای را از احدی سؤال نکرد و همه از او سؤال کردند، دلیل است بر اینکه او امام همه است. بنابراین، علی بن ابیطالب (علیه الصلاة و السلام) هم برای همه مردم نتوانست در مدت عمر خود همه ما معارف قرآن را بیان کند. باز همین مطلب درباره علی بن ابیطالب و قرآن پیش می‌آید که اگر بگوییم به یک نفر هم نگفت… ما اگر خواستیم با یک سنی صحبت کنیم، از همین آیه که «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ» از همین جمله این‌ها را… و معصومین معتقب ما که ما به آن‌ها اعتقاد داریم، ثابت می‌کنیم. یک‌یک از ائمه هم در زمان خود و هم اینکه امام قبلی اگر همه تأویل قرآن را به همه مردم گفته باشد، باید همه مردم اطلاع داشته باشند و زمان آن‌ها ایجاب نمی‌کرده است. پس حتماً به یک نفر گفتند، برویم آن یک نفر را تحقیق کنیم.

زمان امام صادق آن یک نفر در مسلمان‌ها چه کسی بوده است؟ تحقیق کنیم ببینیم که آن یک نفر در زمان امام باقر چه کسی بوده است؟ و یقیناً تا امروز خیلی از آیات هست که هنوز معنای آن‌ها ظاهر نیست. «حم»،[5] «عسق‏»[6] که در قرآن آمده است، یعنی چه؟ «الم»،[7] فواتح سور، این‌ها در قرآن هست. آیا خدا بی‌فایده این‌ها را نازل کرده است؟ می‌توانیم چنین حرفی بزنیم؟ خدا کار بی‌فایده کرده است؟ آیا این‌ها هیچ معنایی ندارد؟ درباره معنای این جملات که قدر مسلّم است و فواتح سور است، بعضی افراد مطالبی روی ذوقیات خود گفته‌اند، ولی اشارات آن را نگفته‌اند و آیات زیادی است. من این روایت را در کتاب مجمع‌البحرین دیدم و در جای دیگر هم ندیدم که هر حرفی از قرآن هفتاد هزار معنا دارد. خیلی است. خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: «لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ»[8] در این قرآن همه‌چیز هست. یعنی شما یک قرآنی را می‌بینید که در سی جزء، در نهایت هر طور هم که چاپ شود، شاید بیشتر از هزار صفحه نباشد، اما خود قرآن می‌گوید: همه‌چیز در این قرآن هست.

حالا آیه «وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ»[9] اگر منظور قرآن نباشد، ولی قدر مسلّم است که «تِبْيَانَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» منظور خود قرآن است و همه معارف و حقایق را نه وقت این یازده امام ایجاب می‌کرده که برای ما بگویند و نه مردم استعداد فهم آن را داشتند. این بچه‌ای که تازه وارد کلاس ششم شده است و نمی‌تواند حقایق را درک کند، حتی روایاتی که در توضیح و تفسیر قرآن می‌فرمودند، آن‌ها را هم نمی‌توانستند درک کنند. «رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ»[10] به تعبیر ما خیلی از مطالب هست که شما می‌شنوید و برای دیگران نقل می‌کنید، ولی خود شما نمی‌فهمید، بعدی‌ها خواهند فهمید.

خدا مرحوم آیت‌الله بروجردی را رحمت کند که در محضر دو نفر از شاگردان خوب آن مرحوم هستیم. من این جمله را از ایشان شنیدم، شاید هم مکرر می‌فرمودند که این روایاتی که در کتب است، مثل یک بقچه‌بندی‌هایی است که دیگران برای ما آوردند. ما باید آن‌ها را باز کنیم، ببینیم که در بقچه، در این چمدان، در این بسته‌بندی چیست؟ روایات را «صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»[11] خود احادیث «أحادیثنا روایاتنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ». هم سخت است، هم مشکل است و هر کسی نمی‌تواند کُنه این روایات ما را بفهمد. یا باید نبی مرسل باشد، یا باید مَلَک مقرّب باشد و یا «مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ»[12] یعنی مراحل کمالات را طی کرده باشد و هر مرحله‌ای هم که گذرانده، امتحان محکمی داده باشد، خدا هم او را امتحان کرده باشد و قلب ممتحن باشد و امتحان شده باشد، تا تازه روایات را بفهمد، تا چه برسد به آیات قرآن.

امام صادق (علیه الصلاة و السلام) به ابوحنیفه می‌فرمایند: یک حرف از قرآن را نمی‌فهمید. مردی بوده عرب، دانشمند بوده، الآن در زمان ما شاید صدها میلیون از مسلمان‌ها مقلّد ایشان هستند. امام صادق می‌فرماید: یک حرف قرآن را نمی‌فهمید. وقتی هر حرفی از قرآن هفتاد هزار معنا داشته باشد، چطور ممکن است که ابوحنیفه بفهمد؟ و امام عصر (ارواحنا فداء) که تشریف می‌آورند، دنیا را بعد از آنکه پُر از عدل و داد کردند، به اصطلاح استعدادها رشد کرد و هر فرد عامی عامی به اندازه یک مرجع تقلید استعداد و علم پیدا کرد، آن‌جا تازه حضرت شروع به بیان کردن حقایق قرآن می‌کند و پرده از روی حقایق قرآن برمی‌دارد. آن‌جا است که ما می‌فهمیم که بعضی از معارف چه‌قدر از… ما فکر می‌کردیم که این‌ها راجع به ائمه غلوّ است، این‌ها زیاده‌روی است. آن‌وقت متوجه می‌شویم که ائمه (علیهم السلام) خیلی بالاتر از این حرف‌ها بودند. خدا در بین مردم روی زمین یک عده را انتخاب کرده است. این‌ها مصطفین هستند.

آدم، نوح، آل ابراهیم… خود ابراهیم جزء مصطفین است. از آیات دیگر هم استفاده می‌شود. اما وقتی آل او جزء مصطفین بودند، خود به طریق اولی. حضرت موسی، آل‌عمران جزء مصطفین هستند. ۱۲۴ هزار پیغمبر جزء مصطفین هستند. اما همه این‌ها در مقابل این چهارده نور مقدس… گفت: «فلم أزل خيارا من خيار»[13] سیوطی، وقتی ما سیوطی را می‌خواندیم، یک روایتی آن دانشمند سنی، صاحب کتاب سیوطی دانشمند ادبیات است. او روایتی نقل می‌کند، می‌گوید که خدای تعالی از میان بنی‌آدم قریش را انتخاب کرد، از میان قریش بنی‌هاشم را، از میان بنی‌هاشم پیغمبراکرم را و از قول رسول‌اکرم می‌گوید: «فلم أزل خيارا من خيار». اختیارشده از اختیارشده‌ها. یعنی این چهارده نور پاک و فرزندان آن‌ها، این شجره طیبه، این شجره‌ای که «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ»[14] این شجره‌ای که «تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ»[15] این شجره‌ای که دائماً از وجود آن‌ها فیض به تمام مردم دنیا می‌رسد «تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ». یعنی در همه وقت‌ها، فصلی ندارد. در تمام فصول، در تمام زمان‌ها باید از این شجره طیبه استفاده شود و لذا به این نتیجه می‌رسیم که تفسیر قرآن فقط باید از دو لب خاندان عصمت (علیهم الصلاة و السلام) باشد، تفسیرهای دیگر هرچه باشد، باطل است، هرچه باشد.

تفسیرهایی از ذوقی… یک آقایی خواسته پرچم خود را بالاتر از پرچم پیغمبراکرم و خاتم‌الاولیاء باشد و این‌ها، آیات قرآن را در کتاب‌های خود تفسیر کرده، بر خلاف مذاق اهل‌بیت و طبق ذوقیات خود و از جایی که خدا می‌خواهد آبروی مردم بی‌اعتنای به خاندان عصمت را ببرد، یک مزخرفاتی در تفسیر خود نوشته است که «يضحك الثكلى»[16] یعنی وقتی جلوی زن بچه مُرده بگویند، می‌خندد. من نمی‌خواهم بگویم که چه تفسیرهایی از قرآن شده است؟ چه مطالبی گفته شده است؟ یک وقتی با خود فکر می‌کردم که اگر انسان این‌ها را جمع کند و یک مجلس شادی باشد، این‌ها را بگوید، بخندند و برای خنده و تفریح خوب است. همه شما که در این مجلس نشستید… یک نمونه آن را عرض می‌کنم. شیطان را چطور موجودی می بینید؟ شیطان یک موجود شریر مردم‌آزار رانده الهی و دور از همه‌چیز است. دیگر حالا شیطان است. هر بدی را که می‌خواهید تشبیه کنید، به شیطان تشبیه می‌کنید. یکی از این مفسرین می‌گوید: شیطان افسر دربار پروردگار است که وقتی کسانی می‌خواهند به دربار پروردگار نزدیک شوند، اگر نااهل باشد، پاچه آن‌ها را نمی‌گیرد، آن‌ها را رد می‌کند.

بعد می‌گوید… جالب این قسمت است. می‌گوید: یک وقتی حضرت موسی با شیطان برخورد کرد، به شیطان گفت که تو چرا یک سجده نکردی که این همه گرفتاری برای خود درست کنی؟ شیطان -این‌ها دروغ است. من از قول آن دانشمند منحرف این مطالب را عرض می‌کنم- گفت که من به حضرت آدم سجده نکردم که مثل شما نشوم. به حضرت موسی گفت. گفت: مثل من؟ بله. مگر برای من چه اتفاقی افتاده است؟ من پیغمبر اولوالعزم هستم. گفت: درست است شما پیغمبر اولوالعزم هستید، همه‌جور انسان درست و حسابی هم هستید، ولی در عشق و محبت به خدا خوب نیامدید. آن‌جا که گفتید: «رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ إِلَيْكَ»[17] خدا گفت: «انظر الی الجبل» اگر شما اهل محبت بودید، چشم خود را از خدا برنمی‌داشتید، به کوه نگاه نمی‌کردید. ببینید چه… و من پیشانی را که برای خدا روی خاک گذاشتم، به حضرت آدم که سهل است، به هیچ‌کس، در مقابل هیچ‌کس سر به سجده نمی‌گذارم. من در عشق پاک هستم. شما در عشق پاک نبودید، من می‌خواهم مثل شما نشوم.

شما را به خدا قسم کسی که درِ خانه اهل‌بیت عصمت و طهارت منحرف می‌شود، چطور شیطان این تصوف و فلسفه و بعضی از مسائلی که در بین ما نشو و نما کرده است، این‌ها نتیجه فکر کسانی است که متصوفه و گرایش به متصوفه دارند. اگر من بگویم که صاحب این کلام چه کسی است؟ شما تعجب می‌کنید. می‌گویم، هیچ مانعی هم ندارد. شیخ محمود شبستری در کتاب درس دین این مطلب را با شعر هم گفته است که دیگر نمی‌شود بگوییم که شاید نویسنده به او نسبت داده است. لااقل اسم شیخ محمود شبستری را شنیدید. او در کتاب درس دین… در همین کتاب‌های من هست و اگر الآن در کتاب‌های خود من کتاب درس دین شیخ محمود شبستری موجود نباشد، من در پاسخ ما، فکر می‌کنم جلد اول باشد که اشعار او نقل کردم، این‌ها را گفتیم. در تفسیر آیات قرآن… ما در هر چیزی اگر از درِ خانه اهل‌بیت (علیه الصلاة و السلام) جدا شدیم، این را بدانید… چون یک عده‌ای از آقایان اهل لباس نیستند، من می‌شناسم، طلبه هستند، مشغول تحصیل هستند و بنده این را تذکر می‌دهم که اگر از درِ خانه معصومین… مگر اینکه مسلمان نباشیم، مگر اینکه به علی و خاندان او پشت پا زده باشیم، مگر اینکه به تاریکی علی بن ابیطالب را دیده باشیم و زین سبب غیری بر او بگزیده باشیم والّا از درِ خانه اهل‌بیت جدا شدن همان و گمراه شدن همان. خدا می‌داند.

اگر من بخواهم برای شما نقل کنم، همان‌ مقداری که در حافظه من است، شاید یک کتاب شود در انحرافات مفسرینی که بر خلاف گفته‌های خاندان عصمت و طهارت تفسیر قرآن می‌کنند و هر عقلی می‌فهمد که این‌ها غلط است. این آیه قرآن «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» روایات آن‌قدر فراوان است. امام (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید که اگر کسی قرآن را تفسیر کرد، درست هم تفسیر کرده است، تصادفاً به روایات مراجعه کرده و دیده که درست تفسیر کرده است. ذوق آن با تفاسیری که ائمه کردند، تطبیق کرده است. باز هم خطا کرده است. عجیب است که اگر اصابت هم بکند، خطا کرده است. کسی که تفسیر قرآن را به رأی خود بکند، «فَقَدْ كَفَرَ»[18] عجیب است. «فَقَدْ كَفَرَ» کافر است. کسی که قرآن را به رأی خود تفسیر کند، خدا قطعاً او را در روز قیامت در جهنم قرار می‌دهد. این‌ها چرا؟ به رأی یعنی چه؟ یعنی بدون شنیدن از صادقین، بدون شنیدن از خاندان عصمت.

من در یک جلسه‌ای در قم خدمت آقایان هم عرض کردم، زیر نظر آیت‌الله گلپایگانی و دارالقرآن تشکیل شده بود. در آن‌جا برای جمع زیادی از متخصصین علوم قرآن این بحث بود که این آیه اگر روایت نداشته باشیم، ما هم مثل سنی‌ها تفسیر می‌کنیم که منظور از اهل‌بیت، زن‌های پیغمبر هستند. چون خود آیه این‌طور می‌گوید. من اول از خود آیه اثبات کردم که می‌شود زن‌های پیغمبر باشند، چون هرجایی که اهل‌بیت آمده است، در آیه دیگر «أَ تَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ»[19] به زن حضرت ابراهیم خطاب می‌شود و با کلمه «کُم» هم خطاب می‌شود. ضمیر مذکر برای اهل‌بیت آمده است، حال زن منظور باشد یا مرد منظور باشد. حضرت موسی به زن خود می‌گوید: «فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ»[20] من از دور آتشی می‌بینم، شاید بروم و برای شما جلیقه آتش بیاورم. می‌گوید: «کُم» و هر کجا که اهل آمده است… حالا این بحث علمی است که نمی‌خواهم وقت شما را به روی این بگیرم. فقط چیزی که به ما می‌گوید که این اهل‌بیت، علی بن ابیطالب بوده و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین روایت است.

امّ سلمه خدمت رسول‌اکرم آمد و می‌خواست وارد کساء شود، حضرت فرمود: «أَنْتِ عَلَى خَيْرٍ»[21] تو خوب هستی، جای خود باش، شما وارد نشو. همه روایات می‌گوید که منظور زن‌های پیغمبر نبودند. ما از چه راهی غیر از روایات می‌توانیم کشف کنیم که منظور از اهل‌بیت در این آیه، این پنج نفر یعنی پیغمبر و علی و فاطمه و حسن و حسین (صلوات الله علیهم اجمعین) بوده‌اند. از چه راهی؟ و اگر گفتیم هم زن‌‌های پیغمبر بودند و هم این چهار نفر یا این پنج نفر. حالا وقتی که عایشه با علی بن ابیطالب جنگ کرد، دو تا معصوم که نمی‌توانند با یکدیگر جنگ  کنند. می‌شود که دو معصوم با یکدیگر جنگ کنند، لشکرکشی کنند، به خون یکدیگر تشنه باشند و آن وضع را به وجود بیاورند، جنگ جمل را به وجود بیاورند؟ نمی‌شود، دو معصوم که با هم جنگ ندارند. اگر آیه تطهیر هم در شأن علی بن ابیطالب بود، آن مورد اتفاق است و هم در شأن عایشه نازل شده است… این‌جا در این جنگ چه شد؟ حق با کدام آن‌ها بود؟ قطعاً یکی از آن‌ها معصوم نبود. نمی‌شود دو معصوم، آن هم در آن حد، آن همه لشکر جمع کنند و جنگی شود و علی بن ابیطالب آن‌ها را شکست دهد، آن تشکیلات.

ما راهی نداریم. به خدا قسم کسی که می‌گوید می‌شود درِ خانه غیر اهل‌بیت رفت و از آن‌ها می‌شود استفاده کرد، می‌شود گفت که اصلاً در اساس اسلام و مسلمان بودن  او حرف است. راهی نداریم جز اینکه به خاندان عصمت و طهارت مراجعه کنیم، در تفسیر قرآن، در احکام خود، در هر چیز حتی در مسائل روحی و معنوی و زندگی مادّی و دنیایی خود. شما ببینید آن‌هایی که یک دلی بسته به امام عصر (روحی فداء) دارند، الآن خدمت آقایان همین صحبت بود. آقا در دعای ندبه می‌خوانید، از القاب مقدس حضرت بقیةالله است که «أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيَاءِ»[22] دوست امام زمان بشوید، خود آقا معزّ الاولیاء است. اولیای خود را عزیز می‌کند، دوستان خود را عزیز می‌کند، برای آن‌ها محبوبیت در دل‌ها ایجاد می‌کند. «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»[23] این آیه قرآن است. مراجعه کنید که منظور از «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» چیست؟ محبت خاندان عصمت را داشته باشید، پشت سر آن‌ها حرکت کنید، خدای تعالی در دل مردم محبت شما را ایجاد می‌کند. اصلاً مردم بی‌جهت شما را دوست دارند.

حال این آقا خیلی خوشتیپ است؟ خیر. پولدار است؟ خیر. شما از تقوای او خبر دارید؟ خیر. شما از علم او اطلاع دارید؟ خیر. نمی‌دانم به چه دلیل او را دوست دارم. خدا می‌داند که خود من در عمر خود این را تجربه کردم، مکرر هم دیدم که افرادی بودند که خود من نسبت به آن‌ها عشق می‌ورزیدم و نمی‌دانستم این در چه حدی از محبت و ولایت به امام زمان (صلوات الله علیه) است. نزدیک می‌شدم، نزدیک می‌شدم، می‌دیدم که نه، یکپارچه عشق است، یکپارچه محبت است، همان هم ما را کشیده و به یکدیگر نزدیک کرده است. بیاید واقعاً تصمیم بگیریم که امام زمان خود را دوست داشته باشیم، او را در خود… می‌خواستم این تعبیر را بکنم، زبان من لال که بگویم او را در خود راه بدهیم، در میان خود او را قبول داشته باشیم.

من چند هفته قبل گفتم که دشمنان امام زمان می‌خواهند به صورت‌های مختلف امام زمان را از ما جدا کنند. حالا به صورت عالِم باشد، به صورت جاهل باشد، به صورت مقدس باشد، به صورت بهایی باشد، فرقی نمی‌کند؛ به صورت‌های مختلف. یکی از آن‌ها این است که نمی‌شود امام زمان را در زمان غیبت کبری دید. این همه دیدند، همه دروغ می‌گویند؟ سید بحرالعلوم، علامه حلّی، شیخ انصاری، سید بن طاووس، مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی، این‌همه در کتاب‌ها نوشتند، همه دروغ… که دل شما نمی‌خواهد. بعضی از ‌آن‌ها نادان هستند. ما با یکی از آن‌ها چانه زدیم، گفتیم که شما چرا می‌گویید نمی‌شود خدمت امام زمان رسید؟ گفت: چطور می‌شود که من با این علم و دانش و تقوای خود خدمت امام زمان نرسیدم، فلانی، نمی‌دانم حاج علی بغدادی بی‌سواد رسیده است؟ گفتم: من فهمیدم که چرا نرسیدید، اگر خود شما نمی‌دانید، من فهمیدم. همین غرور، همین من، این برای شما حجاب است، حجاب است. یک عده می‌گویند: می‌شود خدمت امام زمان رسید، ولی نمی‌شود شناخت. ما می‌گوییم: این را یک مقداری قبول داریم. اما اگر خود حضرت بخواهد که خود را معرفی کند، باز هم نمی‌شود شناخت؟ خود حضرت مصلحت دانسته که خود را این‌جا معرفی کند.

علامه حلّی (رضوان الله  تعالی علیه) می‌گوید: من داشتم در بیابان می‌رفتم، سوار استر بودم. دیدم که یک شخص عربی پیاده پا به پای من می‌آید، با او صحبت کردم، مدام مطلب بالا رفت، بالا رفت، به صحبت‌های علمی رسید. تا رسید به یک مسئله‌ای که من با فقها اختلاف داشتم. دیدم او هم همان نظر فقهای دیگر را می‌گوید. گفتم: این مدرکی ندارد. دیدم که آن شخص عرب به من گفت که شما مدرکی در کتاب -حالا کتاب‌های سابق خطّی بوده، همه یک چاپ نبوده است- در کتاب شما، در حاشیه نوشته‌اند، در صفحه فلان… در بقیه کتاب‌ها در متن است. علت اختلاف شما با سایر علما در این است. یک مرتبه در ذهن من آمد که این چه کسی است که از حاشیه کتاب من که خود من آن را مطالعه کردم و ندیدم، او می‌داند، او اطلاع دارد؟ به او گفتم که در زمان غیبت کبری می‌شود خدمت امام زمان رسید؟ در همان موقع شلاق من… مثلاً آن چیزی که… چوبی، شلاقی، هرچه بوده که در دست من بود، افتاد. ایشان خم شد، برداشت و به من داد و گفت: چطور نمی‌شود خدمت امام زمان رسید که الآن دارد به دست شما شلاق شما را می‌دهد؟ این دروغ می‌گوید؟ این توأم با این معجزه. این قضیه‌ای است که حتی در مفاتیح نوشتند.

حاج علی بغدادی می‌گوید: من درِ حرم حضرت موسی بن جعفر (علیه الصلاة و السلام) وقتی رسیدم، حضرت به من فرمود که امام زمان خود را می‌شناسی؟ گفتم: بله، می‌شناسم. گفت: سلام کن. گفتم: «السلام علیک یا صاحب الزمان» حال به چه عبارت گفته است. دیدم حضرت برگشت، آقا برگشت و گفت: «و علیک السلام». حاج علی بغدادی که مرحوم حاجی نوری در نجم‌الثاقب می‌نویسد اگر هیچ قضیه‌ای نبود جز همین قضیه، کافی بود برای اثبات اینکه می‌شود در زمان غیبت خدمت امام عصر (ارواحنا فداء) رسید. به این حرف‌های دشمن‌ها توجه نکنید و یکی دیگر از حرف‌ها… بعضی می‌گویند که آدم تا به کمالات زیادی نرسد، نمی‌تواند خدمت امام زمان برسد. این هم درست نیست. خیلی‌ها… ناصبی خدمت حضرت رسیده است، سنی خدمت حضرت رسیده است و خلاصه هر کسی که قبول داشته، خدمت حضرت رسیده است. این را برای چه می‌گویند؟ برای اینکه اگر ما خواستیم بگوییم، تشرفی برای شما حاصل شد، خواستید بیان کنید، لازمه آن این باشد که من از شخصیت‌های باتقوای خیلی در درجه بالا هستم و لااقل نقل نکنید. خیر، همه می‌توانند خدمت حضرت… هر کسی را که حضرت اراده کند… امام عصر (علیه الصلاة و السلام) می‌تواند به سنگی هم و ممکن است لیاقت تشرف به محضر خود را بدهد و اگر به لیاقت ما باشد، سلمان هم لیاقت ندارد، پیغمبراکرم که بالاتر از امام زمان بود، چطور ابوسفیان با آن کثافت هر روز خدمت پیغمبر می‌رسید و چشم او به جمال پیغمبر می‌افتاد و شما انسان محبّ امام زمان، درست است که اهل تقوا نیستید، خدمت امام زمان نرسید؟ این هم یک راه آن است. همه می‌توانند خدمت حضرت برسند، همه می‌توانند واقعاً ارتباط داشته باشند. ارتباط از آن‌طرف که هست. این ارتباط از ناحیه امام عصر هست. «أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ».[24]

الآن نیمه شعبان نزدیک است، بدانید ارتباط از طرف امام زمان (صلوات الله علیه) برای همه شما هست. شما هم ارتباط برقرار کنید. ارتباط باید دو طرفی باشد، اگر یک طرفی بود، ربط می‌شود. ارتباط دو طرفی است. می‌گوییم: ما کجا امام زمان را پیدا کنیم؟ امام زمان همه‌جا هست. شما همین امشب که زیارت آل‌یاسین را می‌خوانید، می‌گویید: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللَّهِ»[25] خطاب به حضرت می‌کنید. شما این خطاب را اگر امام زمان نیست و نمی‌شنود، چطور خطاب می‌کنید؟ حرف شما بی‌خود است. تمام زیارت‌ها همین‌طور می‌شود. حتی نماز شما «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ».[26] سنی‌ها هم همین اتفاقاً «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ» را می‌گویند. خطاب به یک فردی که نمی‌شنود، غایب است، درست است؟ آن هم در نماز انسان بیاید. پس همه‌جا هستند. یعنی جزء اعتقادات اسلامی ما است که روح مقدس آن‌ها احاطه بر همه ماسوی‌الله دارد و صدای ما را می‌شنوند.

از این‌طرف گوش ما هم باز شود، دل ما هم باز شود. گوش ما کَر است، دل ما تاریک است. می‌گویند: مورچه را آب برد، گفت: دنیا را آب برد. خورشید پشت ابر است. ما نمی‌گوییم خورشید پشت ابر است، خورشید پشت ابر نیست، ما پشت ابر هستیم. ابر یک تکه‌ای است که روی سر ما آمده است. خورشید که یک عالَم را نور می‌دهد. اصلاً کره زمین در مقابل خورشید چیزی نیست، تا چه برسد به ابری که روی مشهد واقع شده است. خیر، خورشید پشت ابر است. امام زمان پشت ابر است، در غیبت است. آخر تو در غیبت هستی. پیغمبراکرم امام عصر را به خورشید تشبیه کرده است. منتها ما چه کنیم؟ ما لحاف را روی سر خود کشیدیم، می‌گوییم: دنیا تاریک شده است. شما زیر لحاف رفتید و دنیا را تاریک می‌بینید. امام عصر (روحی فداء) بر «ما سوی الله» حکومت می‌کند. شما هم سر خود را از زیر لحاف بیرون بیاورید، از پشت ابر بیرون بیاورید، چشم خود را به جمال حضرت بیندازید، گوش خود را باز کنید «وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها»[27] شما خیال می‌کنید چشم دارد.

من یک کوری را دیدم، هرچه می‌خواستم به خود بقبولانم که او کور است، نفهمیدم. چشم‌های او باز است، به من هم نگاه می‌کند. بعضی از کورها این‌گونه هستند. این مردمی که امام زمان را حاضر و ناظر بر خود نمی‌بینند، خدا را حاضر و ناظر بر خود نمی‌بینند، «لَهُمْ أَعْيُنٌ» ولی این چشم او درست نیست «لا يُبْصِرُونَ». این با آن چشم نمی‌بیند. می‌گویید خیر، جلوی او بروید، به او این‌طوری کنید، می‌بینید که هیچ عکس العملی نشان نمی‌دهد. بروید در مقابل او قرآن بخوانید «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا…»[28] می‌بینید که بله، هیچ فرقی نمی‌کند که انسان درِ گوش آن حیوان قرآن بخواند یا درِ گوش این. معجزات و آثار حجة بن الحسن… این دوست عزیز ما که آن هفته هم ایشان را معرفی کردیم و امشب هم دومرتبه عرض می‌کنم که برای من گفتند، می‌گوید: آن آقا دست روی غده سرطان سر من گذاشت -که این‌جا تشریف دارند- و دعای فرجی را خواند. در دعای فرج دارد: «يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ»[29] یعنی پناه، پناه، پناه. «الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ»[30] یعنی پناه، پناه. خوب پناه بگیر.

این‌ها… ما کجا هستیم؟ حال اگر یک کسالت جسمی را معالجه کنند که کار آن‌ها هم معالجه کسالت جسمی نیست، این را هم بدانید. این جسم ما، جسد ما مثل حیوان است، یعنی مثل حیوان است. روح ما اصل ما است. آن‌ها برای معالجه روح آمدند. مثل اینکه یک دکتری که بنا است بهترین معالجات را می‌کند، چند گاهی دامپزشکی کند، دامی را و یک حیوانی را معالجه کند، ما بگوییم احسنت، عجب طبیب خوبی است. این‌ها برای معالجه جسم نیامدند. قرآن «الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ»،[31] «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ»[32] هدایت است. این کتاب هدایت است، نه «شِفاءٌ لِلنَّاسِ»،[33] «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ»[34] شفا… ما فکر نکنیم که… من به خاطر دارم خدمت یکی از مراجعی که الآن در نجف هستند،  گفتم که این روایت که هر کسی که سینه درد دارد، قرآن بخواند. چون «وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ»[35] این روایت چطور است؟ آیا در خود قرآن هست که قرآن شفایی است برای آنچه که در سینه است. سینه من درد می‌کند، سرماخوردگی دارم. روایت دارد که قرآن بخوانید. ایشان فرمودند که این معنای ظاهر قرآن نیست، این تعبیر است. گفتم: چطور؟ گفتند: «شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ» منظور یعنی مرض‌های سینه نیست، این «شِفاءٌ لِما فِي…» در روح انسان اگر مرضی هست، قرآن شفا است. این روایت تأویل قرآن است، یعنی ظاهر قرآن می‌خواهد چیز دیگری بگوید و همین‌طور هم هست، درست است. فرمایش بسیار خوبی است.

با اینکه آن‌ها برای این کارها نیامدند، در عین حال برای اینکه ما اهل جسد هستیم، اهل مادیات هستیم، اهل ظاهر هستیم، اهل آن‌ چیزی هستیم که به چشم خود می‌بینیم، این همه معجزات، این همه کرامات، این همه محبت‌ها، این همه مریض‌ها را شفا می‌دهند. پس بیایم واقعاً با امام زمان خود آشتی کنیم، ارتباط برقرار کنیم. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا».[36] در کتاب الزام الناصب… من این روایت را در آن‌جا دیدم «أی رابطوا مع إمامکم المنتظر» با امامی که انتظار آن را دارید، رابطه برقرار کنید. ان‌شاءالله، امیدوار هستیم که همه ما بتوانیم از محضر پُرفیض ایشان در زمان غیبت ایشان و در زمان حضور ایشان و در زمان ظهور ایشان استفاده کاملی بکنیم.

مصائب حضرت علی‌اکبر را خواندیم. بسیار به‌جا و مناسب بود. چون بنا به نقلی یازدهم این ماه تولد حضرت علی‌اکبر (علیه الصلاة و السلام) است. فضایل حضرت علی‌اکبر را سیدالشهداء در بحرانی‌ترین موقعیت‌ها گفت که ثبت تاریخ شد. اگر جای دیگری حضرت این جملات را می‌فرمود، شاید این‌طور ثبت تاریخ نمی‌شد. اما یک جایی فرمود که ثبت شد. همه نوشتند، مسلّم شد. علی‌اکبر به طرف لشکر می‌رود –ببینید لحظه حساسی است- حضرت سیدالشهداء اول یک آیه قرآن می‌خواند «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ».[37] بعد می‌فرماید: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء القَوم»[38] خدایا تو شاهد باش. تو شاهد باش در این قوم… چرا؟ چه چیزی را شاهد باشم؟ چه کسی با این‌ها جنگ می‌کند؟ این‌ها چه کسانی هستند؟ همیشه یک طرف باطل را می‌شود از طرف او شناخت. یعنی اگر طرف حق بود… پیغمبراکرم درباره عمّار فرمود: «يَقْتُلُكَ فِئَةٌ بَاغِيَةٌ»[39] همین روایت سبب شد که معاویه و اسباب آن مطرود مسلمین شدند. شما را چه کسی می‌کشد؟ یک جمعیتی که این‌ها تجاوزگر هستند، ظالم هستند.

در جنگ صفین عمّار به دست معاویه و اصحاب معاویه کشته شد. همه گفتند که خود عمروعاص رفت و معاویه را… کار خراب شد. عمّار را کشتند… این روایت را همه ما نقل کردیم. گفت: حال آن را درست می‌کنم، من شیطنت دارم. عمّار را علی کشته است. چطور علی کشته است؟ اگر علی این پیرمرد را از مدینه با خود این‌جا نمی‌آورد یا از کوفه برنمی‌داشت این‌جا بیاورد، کشته نمی‌شد.  او سبب کشته شدن او است. به اصحاب… ولی کسی قبول نکرد. پس بنابراین، حمزه سیدالشهداء را هم پیغمبر کشته است. حنظله قصیر الملائکه را هم پیغمبر در جنگ آورده است. این که حرف نشد، معلوم است که مطلب چیست. حضرت علی‌اکبر (علیه السلام) با قومی مبارزه می‌کند که این‌ها در مقابل پیغمبر قرار گرفتند. یعنی حضرت سیدالشهداء می‌خواهد با این جمله بگوید که این‌ها در مقابل پیغمبر قرار گرفتند، در مقابل اسلام قرار گرفتند. «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»[40] ببینید دیگر چیزی باقی نگذاشته است. انسان یا ساختمان بدنی دارد که «خَلقاً» است، یا ساختمان روحی دارد که «خُلقاً» است یا در سخنرانی و بیان کلمات که «منطقاً برسولک» است. چیز دیگری هم باقی نمی‌ماند.

«کنّا إذا اشتقنا أن ننظر الی رسولک» ما اگر مشتاق می‌شدیم که به پیغمبر نگاه کنیم، به علی‌اکبر نگاه می‌کردیم. تا این‌جا فضیلت حضرت علی‌اکبر فکر می‌کنم در همین دو، سه جمله حضرت سیدالشهداء روشن شود. جزء مصطفین است، جزء کسانی است که پیغمبراکرم و ائمه اطهار و خود سیدالشهداء به آن نظر دارند. فرزند رشید حضرت سیدالشهداء (علیهم الصلاة و السلام) است. من می‌خواهم از این‌جا به بعد جملات را که عرض می‌کنم، چراغ‌ها خاموش بشود. شب جمعه است. ماه شعبان است. امیدوار هستیم که خدای تعالی امشب با نظر لطف و عنایت خود به ما نظر کند. علی‌اکبر در مقابل دو چشم حسین بن علی (علیه السلام) به سوی لشکر رفت. جنگ نمایانی کرد. عده زیادی را به خاک هلاکت انداخت. همین‌طور که شنیدید، نوشتند که دویست نفر از شجعان عرب را روی زمین انداخت. به طرف پدر برگشت. «يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَتَلَنِي»[41] پدر عطش مرا کُشت «وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِِ قَدْ أَجْهَدَنِي»[42] سنگینی آهن مرا به ضعف انداخت.

آیا یک قطره آبی دارید که به من بدهید؟ حسین بن علی در جواب او فرمود: برگرد که امید است روز را شب نکنید، مگر اینکه از دست جدّ خود سیراب شوید. علی‌اکبر به طرف لشکر برگشت، شمشیری به فرق نازنین او خورد. سر را روی سر اسب گذاشت، دست‌ها را به گردن اسب انداخت، خون فرق مبارک او مقابل چشم‌های اسب را گرفت. اطراف بدن علی‌اکبر را گرفتند. «فقطّعوه بسیوف إربا إربا» با شمشیر آن‌قدر بر بدن علی‌اکبر زدند که بدن علی‌اکبر قطعه قطعه شد. همه با توجه، رو به قبله، «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» یا بقیة‌الله، یا صاحب‌الزمان. «[إِلَهِي‏] اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ»

 

 

 



[1]. آل‌عمران، آیه 7.

[2]. الكافي، ج ‏1، ص 59.

[3]. الكافي، ج ‏2، ص 415.

[4]. الرسالة العلوية في فضل أمير المؤمنين عليه السلام على سائر البرية، المقدمة، ص 9.

[5]. غافر، آیه 1.

[6]. شوری، آیه 2.

[7]. بقره، آیه 1.

[8]. کهف، آیه 109.

[9]. انعام، آیه 59.

[10]. همان، ص 403.

[11]. همان، ص 401.

[12]. همان، ص 23.

[13]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ‏7، ص 109.

[14]. ابراهیم، آیه 24.

[15]. همان، آیه 25.

[16]. بحار الأنوار، ج ‏58، ص 217.

[17]. اعراف، آیه 143.

[18]. الكافي، ج ‏1، ص 87.

[19]. هود، آیه 73.

[20]. طه، آیه 10.

[21]. بحار الأنوار، ج ‏35، ص 213.

[22]. همان، ج 99، ص 107.

[23]. مریم، آیه 96.

[24]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 107.

[25]. همان، ج ‏53، ص 171.

[26]. همان، ج 81، ص 23.

[27]. اعراف، آیه 179.

[28]. شمس، آیات 1 و 2.

[29]. بحار الأنوار، ج ‏53، ص 275.

[30]. همان.

[31]. اسراء، آیه 9.

[32]. بقره، آیه 2.

[33]. نحل، آیه 69.

[34]. اسراء، آیه 82.

[35]. یونس، آیه 57.

[36]. آل‌عمران، آیه 200.

[37]. همان، آیه 33.

[38]. بحار الأنوار، ج ‏45، صفحات 42 و 43.

[39]. همان، ج 33، ص 22.

[40]. همان، ج ‏45، ص 43.

[41]. مثير الأحزان، ص 69.

[42]. همان.

۶ رجب ۱۴۱۳ قمری – ۱۰ دی ۱۳۷۰ شمسی – تفسیر سوره تبت یدا ابی لهب

        تفسير سوره تبت يدا ۱۰/۱۰/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله و الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ * ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ * سَيَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ * وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ * في‏ جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ».[1]

انسان اگر بفهمد که اعمال او در جایی ثبت می‌شود و این‌طور نیست که یک مدتی هر کاری کرد، بعد فراموش می‌شود و همیشه پروردگار متعال با همه افراد، با همه انسان‌ها در یک رابطه مخصوصی است که یکی از بزرگان می‌فرمود: خدای تعالی با هر فردی طوری رفتار می‌کند که آن فرد فکر می‌کند، خدا هست و او است و خدا یک مخلوق بیشتر ندارد و او هم همین شخص است. حالا چه این شخص خوب باشد، چه بد باشد. در دنیا افراد بد زیاد آمده‌اند. افراد خوب و اولیای خدا هم زیاد بوده‌اند. نام همه آن‌ها، نشانی آن‌ها، تمام خصوصیات آن ها در کتاب مکنون خداوند ثبت و ضبط است. روزی که ابی‌‌لهب آن حرکات را نسبت به حضرت رسول‌اکرم داشت، هیچ فکر نمی‌کرد که بعد از ۱۴۰۰ سال و بلکه شاید بعد از میلیون‌ها سال نام او به عنوان یک فرد پست بسیار بدعمل در کتاب جاودانه پروردگار ثبت شود و خدای مهربان، خدایی که «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ».[2] همیشه رحمت خدا بر غضب او سبقت دارد. خدایی که مهربان است، خدایی که محبوب همه است. این‌ خدا را آن‌چنان به غضب بیاورد، به خاطر اینکه یک چند روزی لجبازی کند، یک چند روزی هوای نفس خود را بر عقل خود مسلط کند و عزیز پروردگار، رسول‌اکرم را اذیت کند، این‌طور نام او به زشتی برده شود و در کتاب خدا، خدا او را نفرین کند.

«تَبَّتْ يَدا»[3] بریده باد، قطع باد دو دست ابی‌لهب. دو دست او بریده باد. پیغمبر ما را اذیت می‌کند، محبوب ما را اذیت می‌کند، آن کسی که ما او را از آن مقام بسیار باعظمت کوچک کردیم، کوچک کردیم، او را به خاطر محبت خود به بشر تنزل دادیم و او را در میان افراد بشر آوردیم و بشر با او اُنس می‌گیرد و خود او هم اظهار می‌کند… خود پیغمبر فرمود خدا به او دستور فرموده که «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[4] ای مردم من هم بشری مثل شما هستم، در بُعد بدنی، در بُعد ظاهری، به اصطلاح در بُعد مُلکی. من هم در میان شما راه می‌روم. «يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي‏ فِي الْأَسْواقِ»[5] هم غذا می‌خورد، هم در میان بازار راه می‌رود، همه کارهایی که دیگران می‌کنند، او هم می‌کند. اما یک روح باعظمتی دارد که بر «مَا سِوَى اللَّهِ»[6] و احاطه دارد. «يُوحى‏ إِلَيَّ»[7] کلمه «يُوحى‏ إِلَيَّ»… «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ». این «يُوحى‏ إِلَيَّ» یعنی یک ارتباط خاصی بین من و ذات مقدس پروردگار هست که خدای تعالی تنها از این راه و از این کوثر و از این مسیر رحمت خود را بر مردم نازل می‌کند. راه دیگری ندارد، چه در عالم معنا و چه در عالم ظاهر.

حتی فرزندان پیغمبر، حتی علی بن ابیطالب پرتویی از نور پاک رسول‌اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند و ما در دعای ندبه درباره یکی از این دوازده نفر عرض می‌کنیم: «أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ»[8] آن سببی که متصل بین آسمان و زمین است، رابط بین خدا و خلق است و محال است که پروردگار مستقیم به کسی محبتی یا رحمتی را نازل بکند، جز از طریق خاندان عصمت و امام هر زمان. که در بعضی از نوشته‌های خود نوشته‌ام، این مطلبی بود که یک وقتی… چون اکثر شما قطعاً یک مرتبه دیگر در همین مجلس از من شنیدید، نمی‌خواهم زیاد درباره آن صحبت کنم. ولی به مناسبت ماه مبارک رجب و اینکه این دعا هم در ماه رجب وارد شده است و آن این است که در دعای کمیل، همین شب‌های جمعه می‌خوانیم: «وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ».[9] رحمت پروردگار بر هر چیزی شامل می‌شود.

یعنی اگر خدا رحمت خود را نازل نکند، هیچ موجودی ایجاد نمی‌شود و در زیارت جامعه یکی از اسماء خاندان عصمت و طهارت، معدن رحمت است. پس باید رحمت خدا از معدن رحمت بر ما نازل شود و خدا هم فقط از معدن رحمت، رحمت خود را نازل می‌کند. «يَا مُرْسِلَ».[10] این برای دعای ماه رجب است: «يَا مُرْسِلَ الرَّحْمَةِ مِنْ مَعَادِنِهَا»[11] ای خدایی که رحمت خود را از معدن آن، از معادن آن ارسال می‌کنی. در هر زمانی از یکی از ائمه اطهار (علیه الصلاة و السلام) رحمت پروردگار نازل می‌شود. چنین پیغمبر باعظمتی را اذیت کنند، حالا به او کاری نداشته باشند، اعتنایی نکنند، یک مسئله است. اما سر راه او هیزم بریزند، به پاهای مقدس او سنگ بزنند. آخر این عزیز عزیزان مگر چه کرده بود که آن‌قدر او را اذیت کردند که فرمود: «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيت‏»[12] آن‌قدری که مرا اذیت کردند، هیچ پیغمبری را اذیت نکردند. یک نمونه اذیت‌هایی که بر پیغمبراکرم وارد شد، یک نمونه آن همان جمله‌ای است که در موقع وفات او به او گفتند. «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ»[13] این را همه کتاب‌ها نوشته‌اند. این مرد هذیان می‌گوید. «قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ».[14] آن پیغمبری که خدا فرموده که او از روی هوای نفس حرف نمی‌زند و این موضوع امروز حدود هشتصد میلیون طرفدار داشته باشد. ببینید چه‌قدر بد است. هشتصد میلیون مسلمان بگویند: البته… خوب پیغمبر چه اشکال دارد؟ حتی علمای بی‌درک آن‌ها، دانشمندان متعصب نافهم آن‌ها در کتاب‌ها بنویسند که مرض است دیگر، وقتی انسان مریض شد، چه پیغمبر باشد و چه غیر پیغمبر حرف‌های بیهوده می‌زند.

«قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ» درد بر او غلبه کرده و حرف‌های بیهوده می‌زند و هذیان می‌گوید، مهجور است. شما یک نمونه از اذیت پیغمبر را ببینید که چه‌قدر اذیت کردند. روز مبعث رسول‌اکرم روز اول مصیبت پیغمبراکرم بود. پیغمبراکرم تا سن چهل سالگی راحت در میان غار حراء تشریف می‌برد، آن‌جا با خدای خود مناجات می‌کرد. خدا قسمت شما کند که غار حراء را در مکه ببینید. من در آن‌جا دقت کردم. من هر دفعه‌ای که مشرّف شدم، تا توانستم غار حراء را رفتم، چون خیلی راه صعبی دارد، خیلی مشکل است. حتی مثلاً ما هفت، هشت، دَه نفر بودیم، رفتیم؛ یکی، دو نفر از ما موفق شدند به غار حراء برسند، بقیه در راه ماندند. دل من می‌خواست بروم و ببینم که کجا بوده است که پیغمبر حدوداً چند ده سال، یقیناً چندتا ده سال، اگر نگوییم از اول در آن‌جا با خدا مناجات می‌کرد. خیلی جای مهمی است. خدا وهابی‌ها را لعنت کند. اگر این مکان در دست شیعه می‌بود، اگر این مکان در دست مسیحی‌ها می‌بود، باور کنید ولو با تله‌کابین و امثال این‌ها راهی برای آن درست می‌کردند که مردم بروند و این محله را زیارت کنند. ولی باور کنید که راه عادی معمولی هم ندارد.

این جایی است که… من دقت کردم، وقتی انسان در غار حراء می‌ایستد، فقط جای یک نفر هم بیشتر نیست، به آن صورت غار هم نیست. یک محلی است که تقریباً شاید از آن‌طرف… یعنی مجموعاً پنج متر… آن‌طرف آن دیده می‌شود، این سمت آن هم که محل ورود آن است. آن‌طرف وقتی دیده می‌شود، خود مسجدالحرام دیده می‌شود. وقتی انسان در غار حراء می‌ایستد، دقیقاً مقابل مسجدالحرام است و خیلی جالب است. معلوم است که پیغمبراکرم در همان وقت‌ هم… البته این هست که اگر پیغمبر معکوس بایستد، رو به بیت‌المقدس است، رو به قدس است. یعنی در مکه… آن‌هایی که مسجد قبلتین را در مدینه دیده باشند، می‌دانند یک محور آن‌طرف است و یک محور هم مقابل آن این‌طرف است. تقریباً مقابل، حال ممکن است… ولی آن‌ چیزی که خود من احساس می‌کنم و به نظر من می‌آید، این است که پیغمبراکرم از قبل از بعثت، همین اعمالی که مسلمان‌ها… بعدها به او نازل شد که باید به مردم بگوید، قبلاً بر خود او نازل شده بود و نبی بود. چون در روایات شیعه و سنی وارد شده است: «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ»[15] من نبی بودم و حال اینکه هنوز آدم در بین آب و گِل بود و پیغمبر اکرم درباره علی بن ابیطالب هم می‌فرماید: «كنت ولیّا و آدم بين الماء و الطين»[16] تو ولی خدا بودی، تو ولی همه «مَا سِوَى اللَّهِ»[17] بودی، تو فرمانده بامحبت در تمام جن و اِنس بودی، آن روزی که هنوز حضرت آدم در بین آب و گِل بود.

روی این اصل پیغمبر… فکر می‌کنم چون تمام قرآن در شب قدر بر او نازل شده است و خیلی کم‌درکی و متأسف است انسان که در بعضی از تفاسیر خیال می‌کنند که در همین دنیا، در همین مدتی که پیغمبراکرم زندگی می‌کرد، در شب قدری این قرآن بر او نازل شد و قبل از آن چیزی نمی‌دانست. خیر، تقریباً سوره قدر بیانگر قدری است که در اول خلقت بوده است و نزول قرآن در اول خلقت بر پیغمبراکرم نازل شده است. البته منظور معانی قرآن است، نه الفاظ آن. الفاظ آن در این قالب‌بندی در همان ایامی بوده است که پیغمبراکرم مبعوث شده است، تا ۲۳ سال. والّا حقایق قرآن در آن شب اول قدری است که پیغمبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از آن روح مقدس آن حضرت خلق شده است و به هر حال چهل سال راحت در آن‌جا مشغول عبادت بود.

عبادتی هم که ما در این‌جا حرف آن را می‌زنیم، مثل عبادت‌هایی که یک عده‌ای از مقدسین مشغول هستند، تا به آن‌ها می‌گویند زیادت عبادت کنید، فوراً نماز می‌خوانند. آن هم نمازهای بی‌توجه، سر و دست و پا شکسته، خیر، هنوز عاشق خدا نشدید که ببینید انسان چطور با خدا اُنس می‌گیرد. من یکی از بزرگان را دیده بودم، همین‌طور می‌نشست، حتی لب او هم تکان نمی‌خورد، قلباً با خدا مرتبط بود، اشک شوق می‌ریخت. گاه‌گاهی بله می‌گفت. باور کنید، خدا می‌داند من به او که نگاه می‌کردم، یک حالی پیدا می‌کردم که فکر می‌کردم او هست و خدا و ما هم کنار تماشاگر هر دو هستیم. یک حال عجیب. نماز خواندن به جای خود، عبادت به جای خود، ذکر گفتن… همه این‌ها صحیح، هیچ حرفی در آن‌ها نیست. اما آن کسی که با خدا اُنس می‌گیرد… من یک نفر را می‌شناختم که او منتظر می‌شد که شب شود، کارها را رو به راه کند، برود در اتاق عبادت و با خدا بنشیند و حرف بزند. گاهی به زبان خود با خدا حرف بزنید. خدایی با خدا حرف بزنید.

خدای تعالی مثل ائمه اطهار و مخصوصاً حضرت بقیةالله احترامات زیادی از شما نمی‌خواهد. می‌گوید: «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً»[18] اگر خواستید امام زمان را زیارت کنید، باید ایستاده باشید، خیلی مؤدب. چون او در بدن ظاهری است و باید آداب ظاهری را حفظ کرد، حرفی در آن نیست. اما خدا این را از شما نخواسته است. «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً». ایستاده. برای کار دیگر ایستادید، با خدا حرف بزنید. «وَ قُعُوداً»[19] نشسته با خدا حرف بزنید. «وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ»[20] خوابیده. ای بابا من پای خود را دراز کنم. اشکال ندارد. اشکال ندارد. خدا خیلی نزدیک است. خدای مهربان است. «وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ» این‌قدر… یکی از بزرگان بود که می‌گفت: شب‌ها وقتی می‌خوابم، این‌قدر می‌گویم: خدا جان، قربان شما بروم، مدام اشک می‌ریزم و می‌ریزم، خوابم می‌برد. آن‌وقت این خواب «نومکم عباده». این خواب شما عبادت است. انسان چشم دل خود را باز کند، ببیند که خدا بالای سر او است، دست به سر او می‌کشد، سر او را به زانو… البته این‌ها…

چشم دل باز کن که جان بینی

این‌قدر محبت می‌کند. نمونه آن اصحاب کهف هستند. اصحاب کهف برای خدا یک پشت پا به دنیای خود زدند، یک پشت پا برای خدا به ریاست زدند، یک پشت پا به حرف مردم زدند، یک پشت پا به زن و بچه و زندگی و همه‌چیز زدند. حرکت کردم و رفتم در میان کهف، آن پناهگاه. خدای تعالی سیصد سال بالای سر آن‌ها نشست. «نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ»[21] این‌ها را پشت و رو می‌کرد. «ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» یعنی مثلاً فرض کنید اگر انسان یک ماه یک طرف بخوابد، زخم می‌شود. از این طرف می‌خوابد. «نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ» ببینید که چه‌قدر این خدا مهربان است. «وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ»[22] سگ آن‌ها را هم آن‌جا بود که کسی حق ورود نداشته باشد.

این خدای مهربان را… ما نمی‌توانیم بفهمیم که خدا یعنی چه؟ شاید از ما هم توقع نباشد، ولی توقع هست. خدا انسان را بشر خلق کرده، انسان خلق کرده که توقع هم دارد که با او اُنس بگیرند. منتها حواس ما پرت است. اگر چشم دل خود را باز کنیم، به خدا قسم اکثر ما به یک نوعی… نمی‌دانم چه عرض کنم که جسارت نباشد. می‌ترسم که به تمام مردم جسارت باشد و حتی به خود ما. یک انسان عاقل اگر در دیوانه‌خانه برود و نگاهی به دیوانه‌ها بکند… این‌ها چرا این کارها را می‌کنند؟ این کارها چیست که این‌ها می‌کنند؟ یک وقتی به برای کمک به دیوانه‌ها دیوانه‌خانه‌ای رفته بودم، گفته بودند که این‌ها نیاز زیادی دارند. یک شخصی بود که کمی عقل او… یعنی دیوانه‌تر از آن‌ها که نبود، کمی هم بهتر بود. آن‌ها هم شلوغ کرده بودند. گفتیم که چرا این‌ها این‌طور می‌کنند؟ گفت: عقل این‌ها کم است. او گفت که عقل این‌ها کم است. حال یک وقت است که یک دیوانه است، باز کمی می‌فهمد که عقل این‌ها کم است.

ما… من خود را می‌گویم: جزء این‌ها هستم. والّا ما چرا این کارها را می‌کنیم؟ کسی با خدای مهربان درگیر می‌شود؟ لجبازی می‌کند؟ با خدایی که هرچه دارید، از او است. اگر همین الآن اراده کند، نیستید. در مقابل چشم خود هم می‌بینید. سکته‌ها، این تصادف‌ها، این مسائل… چند شب قبل گفتند که داشتند در یک مغازه ساندویچ می‌خوردند، ماشین کامیون آمده توی مغازه رفته، هشت نفر را کشته است. آدم جایی امن‌تر از مغازه ساندویچ‌فروشی، مشغول خوردن غذا برای او ممکن است؟ چیست؟ حواس پرت است. انسان این‌قدر نادان، نافهم، این‌قدر انسان بی‌عقل… خدای مهربان که «وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»[23] کلمه عشق، روی یک معنایی که من یک زمانی درباره آن تحقیق کردم، گفتن این کلمه درباره خدا زشت است. نه اینکه فکر کنید محبت شدید زشت است، خیر. حالا اگر ما خیال می‌کنیم محبت شدید، عشق است. محبت شدید شدید، باید انسان درباره خدا از مجنون هم مجنون‌تر باشد. لیلی که ارزشی نداشت.

آن‌‌وقت پیغمبراکرم در بین این غار می‌رفت، در میان این غار می‌نشست با خدا حرف زدن. ما نمی‌فهمیم که خدای تعالی با او چه برنامه ای داشت؟ یعنی نمی‌توانیم حتی یک لحظه از آن را درک کنیم. یک نمونه‌های خیلی جزئی از آن را می‌توانیم بفهمیم، خیلی ضعیف آن را، خیلی ضعیف. دعاها… متأسفانه عرض کردم، نمی‌شود، الآن حتی من در همین مجلس می‌خواهم بگویم که چگونه می‌شود با خدا مناجات کند تا حوصله شما سر نیاید. نمی‌توانم. شما یک ربع، یک ربع ساعت، پانزده دقیقه با خدا با زبان خود صحبت کنید که حوصله شما سر نرود. نگویید کافی است، مدام ساعت را ببینید که چه‌قدر… ما به یک شخصی گفته بودیم که روزی پنج دقیقه با خدا حرف بزن. در برنامه او بود. می‌گفت: ساعت را جلوی خود می‌گذارم، می‌بینم یک دقیقه شده است، چه‌قدر طول کشید. دو دقیقه شده است. در آخر من به او گفتم که شما به درد این کار نمی‌خورید، برو و مشغول کار خود باش.

حضرت موسی وقتی در کوه طور می‌رود، اولاً خیلی زودتر می‌رود. «عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى‏»[24] خدایا عجله کردم، آمدم، برای اینکه شما را دوست دارم. من زودتر آمدم. کدام یک از ما هستیم که قبل از اذان ظهر در مسجد حاضر شویم؟ شب جمعه نماز اول وقت نمی‌خوانیم، بعدها نماز می‌خوانیم. بعضی از رفقای ما در اتاق ما می‌آیند، حالا نماز می‌خوانند. خیلی متأسف هستم. البته شاید ان‌شاءالله مشکلی داشتند، والّا اگر مشکلی نداشتند، من واقعاً از شما راضی نیستم. نه شب جمعه، اول وقت خود را برسانید، نماز خود را بخوانید. همین امروز کمی من هم خیال می‌کردم که اذان را زودتر گفتند. امروز رفتیم یک مسجد… امروز نبود، یک روز دیگر بود، هفته گذشته بود یا این روزها بود، نمی‌دانم. دیدم هیچ‌کس هنوز مسجد نیامده است. شما کار دارید، کارهای واجب‌تری از نماز دارید. شما گرفتار هستید. ولی خودمان هستیم، عاشق هم نیستید.

عاشق آن کسی است که دیرش می‌شود. به من وعده کردند که برای ملاقات بروم. ساعت نگاه می‌کند، دقیقه آن را نگاه می‌کند، مواظب است. می‌بینید که یک ساعت زودتر در اتاق انتظار می‌نشیند. این‌طور باید بود. یعنی حضرت موسی این‌طور بود. می‌گفت: «عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى‏». خدا از او می‌پرسد: چه چیزی در دست شما است؟ گفت: چیست؟ اولاً همه صحبت‌ها معلوم است که صحبت‌های دوستانه است. آدم وقتی با دوست خود نشسته است، دوست دارد چیزی از او بپرسد، او حرف بزند. نشستن و به هم نگاه کردن تنها نباشد، صدای یکدیگر را هم بشنوند. گفت: آقا رسیدن به خیر، چه موقع تشریف آوردید؟ فلانی چطور است؟ حالا نمی‌خواهد خیلی هم احوال فلانی… او هم تعریف می‌کند و این‌ها. خدا هم چه‌قدر حضرت موسی را دوست دارد. می‌گوید: چه چیزی دست شما است؟ خوب چه چیزی در دست شما است، نگفته است در بغل شما چه چیزی است. در دست شما چیست؟ او هم عصای به آن بزرگی را خدا می‌بیند، می‌گوید: «هِيَ عَصايَ»[25] این عصای من است. «أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمي‏ وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى‏»[26] می‌نشیند، شرح می‌دهد و در روایت دارد که اگر عظمت الهی حضرت موسی را نمی‌گرفت… آخر گاهی عظمت مخلوق انسان را می‌گیرد، نمی‌تواند زیادی حرف بزند. او ممکن بود تا دو روز آینده درباره عصا صحبت کند. من…

خدا فرمود: چه چیزی دست شما است؟ این عصای من است، گاهی به آن تکیه می‌دهم، گاهی برای گوسفندهای خود از درخت برگ می‌ریزم، گاهی کارهای دیگری می‌کنم. خلاصه کرد، دید که نباید در مقابل محبوبی مثل خدای تعالی زیادی حرف زد. بیاید با خدا رفیق باشیم، به خدا ضرر می‌کنید. یک روزی همین حرف من که من به شما می‌گویم، حسرت می‌برید که چرا آنروز این حرف را، آن شب این حرف را گوش ندادیم. هیچ ‌کجا حسرت نبرید… اگر در این دنیا از خواب غفلت بیدار نشویم و حسرت نبریم، لااقل شب اول قبر حسرت می‌بریم، روز قیامت حسرت می‌بریم. چرا ما با خدا اُنس نگرفتیم؟ چرا با خدا رفیق نشدیم؟ چرا با همه دوست داشتیم… انسان دوست دارد با هر قدرتمندی رفیق شود و بعد هم افتخار بکند، جز با خدا. در همان اداره شما -خدمت شما عرض شود- محل کار خود، اگر با رئیس جمهور رفیق باشید، همه‌جا می‌گویید که من با رئیس جمهور رفیق هستم. تلاش هم می‌کنید که واقعاً رفیق شوید، تلاش‌های زیادی و مشکل و هیچ‌وقت هم به درد شما نمی‌خورد.

اما هیچ‌وقت شده است که در اداره، در محل کار خود بگویید که من با خدا رفیق هستم. نه راستی شده است؟ می‌گویید: ریا می‌شود. این شیطان است که به شما می‌گوید: ریا می‌شود. شما رفیق هم نیستید، کجا رفیق هستید؟ بگو: من با خدا رفیق هستم، می‌خواهید کار شما را درست کنم. می‌توانید؟ بله. اولیای خدا مستجاب‌الدعوة هستند. می‌خواهید کار شما را درست کنم؟ چنین جرأتی دارید؟ چنین حالی دارید؟ باشد. نمی‌شود. می‌روید شب تا صبح دعا کنید، فردا صبح… یک شخصی گفت که من بالای سر مریضی رفتم، برای او دعا خواندم و از خدا هم خیلی با تضرع و زاری… خدایا به او طول عمر بده، او را شفا بده، هنوز ما از در بیرون نرفته بودیم، جنازه او را پشت سر ما بیرون آوردند. گاهی این‌طور می‌شود.

خدای تعالی… این را بدانید، یک مطلب اساسی است که شاید اکثر شما ندانید، به شما عرض کنم. هیچ‌یک از امامزاده‌ها، از اولیای خدا… مسئله معجزه مسئله دیگری است، نمی‌خواهم آن را بگویم. هیچ‌کدام از این‌ها خود اعمال قدرت برای معالجه شما و حوائج شما نمی‌کنند، خدا می‌کند. خدا می‌کند، کرامت را به این امامزاده‌ای می‌دهد که شما رفتید و به او متوسل شدید. از این‌جا رفتید حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) زیارت خواندید، از ایشان حاجت خواستید، بیرون حرم حاجت شما داده شده است. چرا؟ برای اینکه شما بیشتر بروید. خدا این خانم را دوست دارد. خدای تعالی به این ولی خود محبت دارد. می‌خواهد… او خرج می‌کند، او اعمال قدرت می‌کند، به نام او تمام می‌کند. همین‌طور درباره افرادی از اولیای خدا که زنده هستند، فرقی نمی‌کند. این‌ها بوی عطر می‌دهند، کلام این‌ها مؤثر است، اراده این‌ها ارادةالله است، این‌ها دعا می‌خوانند، طرف فوراً طرف شفا پیدا می‌کند. چرا؟ برای اینکه خدا می‌خواهد شما را با او در ارتباط قرار بدهد. خدا می‌خواهد. از آن‌طرف شما… از چیزهایی که شاید به ذهن شما نرسیده باشد، عرض کنم. عطرهای معنوی را زیاد استشمام کردید. هر کدام از شما در همین مجالس چون برای من زیاد نقل کردید که یک مرتبه دیدید مجلس معطر شده و یک دفعه در یک اتاق تنها نشستید، یک دفعه احساس یک عطر عجیبی کردید… این‌ها را زیاد نقل کردید.

این را هم بدانید، انسان‌های بد… مجلسی که… جایی نشسته باشید که فکرهای بد بکنید، مجلسی که بد باشد، اگر شامّه شما باز باشد، بوی تعفن استشمام می‌کنید. بوی تعفن، تعفن عجیب که روح انسان کِسل می‌شود. افرادی که خدا آن‌ها را دوست ندارد، خدا آن‌ها را دوست ندارد. مردم می‌روند، آن‌هایی که به این‌ها ایمان دارند، می‌روند و به این‌ها متوسل می‌شوند، خدا هیچ‌چیز نمی‌دهد. حتی قرار بوده است که خدا قرض شما را ادا کند، چون رفتید و آن‌جا متوسل شدید، به شما چیزی نمی‌دهد. می‌گویید: نه. بروید و تجربه کنید. شما سر قبر معاویه بروید. فکر نکنید که معاویه در شام کم طرفدار دارد. هشتاد درصد، بلکه نود درصد آن‌ها طرفدار معاویه هستند. درِ او را قفل کردند. من گفتم که چرا درِ این را قفل کردید؟ گفت: برای اینکه بعضی این‌جا می‌آیند، بول می‌کنند، ما خواستیم جسارت نشود. بعد شنیدم که بعضی می‌روند در خانه و در یک شیشه بول می‌کنند و می‌آورند و از پنجره به داخل می‌ریزند. حالا این‌طور شده است.

بله دیگر، معاویه آن‌جا هست. حضرت رقیه (سلام الله علیها) هم هست. کنار هم، شاید صد قدم بیشتر فاصله نیست. چرا آن‌جا زیاد می‌روند، این‌جا کم می‌روند؟ بنشینید تحلیل کنید. آن‌جا رفتند و حاجت خواستند، داده شده است. این‌جا رفتند و حاجت خواستند، داده نشده است. در بغداد این‌طرف پُل قبر ابوحنیفه است، آن‌طرف پُل هم قبر موسی بن جعفر است. حرم حضرت موسی بن جعفر از اول صبح، از دو ساعت به اذان صبح در آن باز است، جمعیت، باب‌الحوائج، نقل می‌ریزند بر سر تمام جمعیت، همان‌طور که می‌بینید حرم حضرت رضا (صلوات الله علیه)، تا شب. اما قبر ابوحنیفه… او هم گنبد دارد، تشکیلات دارد. خدا می‌داند که بنده نزدیک غروب روز پنجشنبه رفتم، دیدم که درِ آن قفل است، درِ حرم او قفل است. این‌طرف بگرد، آن‌طرف بگرد، خادم او را پیدا کردیم. کنار آن هم یک دانشگاهی است، دانشگاه امام اعظم ابوحنیفه. از آن‌جا پیدا کردیم، مشخص شد که او هم خادم آن‌جا است و هم خادم داخل… ظاهراً در دانشگاه است هم جارو می‌کند.

آمد در را باز کرد، خوشحال که دو نفر زائر آمده است. بعد لباس ما را هم که دید، فهمید که ما زائر حسابی نیستیم. یک نگاهی در آن‌جا کردیم و کاشی‌کار هم چنان کاشی‌ها را نوشته، تا آورده روی «هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[27] این را با یک بهتری هم نوشته و مشخص. فکر می‌کنید که این‌ها تصادفی است؟ تصادفی یکی یا دوتا می‌شود. یکی، دوتا می‌شود. خدا می‌داند که این‌ها حقیقت دارد. خدا خواسته که این‌ها را اکرام کند و آن‌ها را ذلیل کند. شما یک قبر این‌ها را… قبر دشمنان خاندان عصمت را پیدا کنید که محل برآمدن حاجات باشد، یک دانه. این هارون الرشید است، این‌جا. آن‌های دیگر که اصلاً اثری از آن‌ها نیست.

معتضد عباسی در سامرا آمد، کنار قبر امام هادی (صلوات الله علیه) رفت، یک فاتحه‌ای خواند و بعد هم کنار قبر اجداد خود رفت. چون هنوز خلفای عباسی روی کار بودند و متوکل و این‌ها هم در خارج از شهر جایی دفن بودند. یک عده‌ای از وزرا و شخصیت‌ها همراه او بودند. آن‌ها گفتند: قبر دشمنان شما، اهل بیت عصمت آن‌طور و قبر اجداد شما این‌طور؟ وضع آن به هم ریخته است، اصلاً نه خادمی، این‌همه خاک نشسته، کسی اصلاً نمی‌آید. سر خود را پایین انداخت، بعد سر خود را بالا کرد و گفت: «هَذَا أَمْرٌ سَمَاوِيٌّ»[28] این یک امر آسمانی است. این مربوط به ما نیست. به جهت اینکه ما بهترین فرش‌ها را، بهترین به اصطلاح چهل‌چراغ‌ها را –حال آن زمان بوده یا نه- هرچه وسایل زیبا است، این‌جا می‌گذاریم. شبانه می‌دزدند و می‌برند و همین دزدها برای امام هادی نذر می‌کنند و تمام این‌ها را برمی‌دارند و به آن‌جا می‌برند. باور کنید این‌طور است.

شما یک سیر و سیاحتی بکنید، بد نیست. من یک زمانی گفتم که ذاتاً مسافرت مستحب است. ولو کاری هم انسان نداشته باشد. زیارت هم نخواسته باشد برود. ذاتاً مسافرت مستحب است. «سيرُوا فِي الْأَرْضِ».[29] امر الهی است که مسافرت کنید، سیر کنید. حالا خدمت شما عرض کنم که زیارت باشد، صدها برابر بهتر و اگر سفر حج و این‌ها باشد، چه‌قدر خیلی بهتر. یک مسافرت کنید، ببینید کجا پیدا می‌کنید انسانی را که خدا او را اکرام نکرده باشد و این دارای… اقلاً یک روز زائری، یک عده‌ای بیایند، بروند، به اصطلاح حاجت بگیرند. ممکن است که یک مدتی تبلیغاتی باشد و یک چیزهایی باشد، ولی حقیقت ندارد. «سَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً»[30] یا «لِلْبَاطِلِ جَوْلَةٌ»[31] برای آن باطل چند روزی جولانی است، ولی للحق «لِلْحَقِّ دَوْلَةً».[32] الآن ۱۲۰۰ سال است که قبر امام هادی (علیه الصلاة و السلام) در میان دشمن‌ها… باور کنید دشمن هستند. آن زمانی که بنده یک ماه در سامرا ماندم، گفتند: سیصد نفر شیعه در سامرا است، در یک شهر و یقیناً الآن یا کمتر هستند یا همین مقدار هستند و طرفدارهای… یعنی تمام اهل سنت… این را هم به شما عرض کنم خلفای عباسی و اموی را امیرالمؤمنین می‌دانند و قبور خلفای عباسی هم در خارج شهر سامرا است و اصلاً اثری از آثار آن نیست، از آثار آن‌ها نیست. هیچ اثری نیست. یک وقتی بوده است. این‌طوری است.

«أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ»[33] فرعون‌ها کجا رفتند؟ شخصیت‌ها کجا رفتند؟ اگر یک چند روزی برای رضا خان قبری ساختند، بعد فردا آن را صاف کردند. شما برای این جهت یک قدری فکر کنید. بیاییم و با خدا در ارتباط باشیم. ابی‌لهب یک چند روزی دیگر… چه‌قدر عمر داشت. یک چند روزی با نور الهی درگیر شد. می‌بینید که اسم او به بدی در کتاب جاودانه الهی ذکر شده است و کراماتی که از قبر مطهر رسول‌اکرم… شما کراماتی که از فاطمه زهرا (سلام الله علیها) می‌بینید، به خدا قسم همین‌ها برای ما کافی است که ما را از خواب غفلت بیدار کند.

یک دَم به خودآ و ببین چه کسی

چرا ما دائم در فکر دنیا و مادیات و این مسائل هستیم؟ «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ».[34] دو دست ابی‌لهب قطع باد، و قطع شد. از معجزات قرآن، یکی غیب‌گویی‌هایی است که پیغمبراکرم نشسته بود، از نظر ظاهر هیچ اطلاعی نداشت که ابی‌لهب چه شده است. آیه نازل شد که «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ». دست‌های ابی‌لهب قطع شد و قطع هم شد. بعد هم به یک مرضی مبتلا شد که مردم از او دوری می‌کردند، چون مُسری بود و وقتی هم که مُرد، جنازه او را کناری انداخته بودند و آن‌قدر بوی تعفن گرفته بود که مردم نمی‌خواستند به او نزدیک شوند. بعد از دور ریسمانی به پای او انداختند و او را کشیدند و او را خارج شهر انداختند و «ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ».[35] نه مال او، او را بی‌نیاز کرد… من پولدار هستم، چه کسی جرأت دارد؟ ابداً «ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ». هارون‌الرشید وقتی در بستر مرض افتاده بود و اطباء آمدند، گفتند که دیگر از ما کاری برنمی‌آید. اشعاری می‌خواند:

هلک عنی سلطانیه…

من دیگر این قدرت، این شهامت، این تسلط… دیگر هیچ‌چیز در ما اثری ندارد، فایده‌ای ندارد. کاش مزاحم حضرت موسی بن جعفر نمی‌شدم و حال اینکه خواب این روز را نمی دید. بهلول یک روز آمد در کاخ او. آمدند او را یک دست کتک زدند، او را آن‌طرف پرت کردند. نشست گریه کرد. هارون آمد و گفت: چیست؟ گفت: من برای یک دقیقه جای شما نشستم، من را این‌طور کتک زدند و این‌جا انداختند. وای به حال تو که این‌همه مدت جای موسی بن جعفر نشستی. خیلی تکان است. تکان شدیدی است، اگر خواب می‌دید، بیدار می‌شد. جای موسی بن جعفر نشستی، با تو چه می‌کنند؟ گفت: یک دقیقه، آن هم غافلی و دزدکی رفتیم، جای تو نشستیم، به این صورت… حال دنیا این‌گونه است. «ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ»[36] مال او، او را بی‌نیاز نکرد «وَ ما كَسَبَ». به آنچه که فعالیت کرد، کاسبی کرد، جمع کرد «سَيَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ»[37] خدا ان‌شاءالله برای ما نیاورد که حتی جهنم را… باید ببینیم «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا».[38] همه ما وارد جهنم می‌شویم. ولی یک عده هستند که مثل تونلی… این‌گونه تونل‌مانند از وسط آن عبور می‌کنند و هیچ حرارتی هم احساس نمی‌کنند. ان‌شاءالله از آن‌ها باشیم و احساس حرارت آن را نکنیم. ولی جهنم خیلی سخت است، خیلی سخت است. نمی‌شود آن را برای شما شرح داد.

ان‌شاءالله چون شما اهل آن نیستید، ان‌شاءالله شیعیان علی بن ابیطالب اهل جهنم نیستند، لذا شرح آن هم انسان را… ندانیم، چه بهتر. ولی یک روزی هم خواهیم دید. یعنی اهل بهشت، اهل جهنم را می‌بینند و نعمت الهی را شکر می‌کنند. اما «ذاتَ لَهَبٍ»، یک آتشی که این شعله دارد «ذاتَ لَهَبٍ». «وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ»[39] یک ریسمانی انداخت به… یک مُشت هیزم از بیابان جمع می‌کرد، خارکن بود، از بیابان جمع می‌کرد. سر راه پیغمبر می‌ریخت که خارها در پای پیغمبر برود، پیغمبر اذیت شود. این «حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» بود. روز قیامت یک… همین ریسمان را از… ریسمان را آتشی می‌کنند، ریسمان… مثل این آهن‌هایی که در آتش داغ کردند، چنین ریسمانی می‌اندازند «في‏ جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»[40] حبلی از ریسمان آتش است. این سوره مبارکه به اصطلاح ابی‌لهب بود که امشب و هفته قبل بنا بود که شرح آن را عرض کنم.

ماه مبارک رجب است، ماهی بسیار پُرقیمت و پُرعظمت است. به خدا قسم اگر این عرایضی که از قرآن و روایات کردم ما را تکان بدهد و یک تصمیم بر ترک گناه بگیریم، ارزش آن بیشتر از این است که شما تا صبح مشغول عبادت شوید و بعد از آن هم گناه بکنید. امشب لیلةالرغائب است. امشب یک رغبتی بیشتر از شب‌های دیگر به اُنس با پروردگار پیدا می‌کند. شما امشب می‌توانید خود را محک بزنید. می‌بینید امشب بیشتر دوست دارید که با خدا حرف بزنید. بدانید که قدری الحمدلله تمیز شدید، خدا هم شما را دوست دارد. اگرنه، امشب… بروید سینماها را نگاه کنید، ببینید که چه جمعیتی بیرون می‌آید. مجالس عبادت و مجالس دینی را ببینید که چه‌قدر خلوت است. بله. از چند ساعت قبل… یک نفر آمده بود، خود او به من می‌گفت، می‌گفت: ما… گفتم: چرا این‌جا ایستادید؟ گفت: آن‌طرف سینما بود، ما نمی‌دانستیم. می‌دانستم، متوجه نبودم. یکی این‌جا با همسر خود کنار خیابان ایستاده بود، گفت: این‌جا ایستادم که سینما نوبت برسد، ما در صف بروم که… گفتم: چه‌قدر وقت است که این‌جا ایستادید؟ گفت: حدوداً یک ساعت است که این‌جا ایستادیم. بله در صف سینما و…

آن‌وقت وقتی من به شما می‌گویم که چند دقیقه زودتر از اذان در مسجد بیاید و یک نمازی… از همین‌جا عشق انسان و محبت انسان معلوم می‌شود. این فیلمی است که تازه آوردند، خیلی فیلم خوبی است. خیلی خوب. ولی این‌قدر محبتی که شما به این فیلم دارید، آیا به خدا دارید؟ نستجیربالله، دهان من لال که بخواهم مقایسه کنم. اما عملاً این‌طور هستیم، کاری نداریم. همین مشهد، همین مشهد امام رضا (علیه الصلاة و السلام) شما بروید و ببینید… ما به خدا قسم در روزهای جمعه جز خدا و پیغمبر و روایت و جواب سؤالات دینی کار دیگری در کانون نمی‌کنیم. شما فردا بیاید ببینید که صندلی‌های ما پُرتر است یا صندلی‌های سینما در همان ساعت؟ یک کانون هم بیشتر در مشهد نیست، آن‌جا هم ده‌تا سینما است. این خیلی ساده است. حالا می‌گویید: تو… ممکن است شما به من بگویید که شما حرف‌های خوبی نمی‌زنید. آن‌هایی که حرف‌های خوبی می‌زنند، بروید و ببینید که مجلس آن‌ها چطور است؟ حالا می‌توانید، پای شما باز است.

این است که من عرض می‌کنم ما محبت به خدا نداریم. لیلةالرغائب… اصلاً رغائب از رغبت می‌آید. رغبتی است که انسان به عبادت، به بندگی خدا، به… مثلاً فرض کنید که هیچ شبی نماز شب نمی‌خوانید، امشب خوابت نمی‌برد تا نماز شب خود نخوانید یا برای نماز شب از خواب می‌پرید. نماز صبح خود را اول وقت می‌خوانید. امشب… مثلاً هیچ‌وقت دعای کمیل نمی‌خواندید، امشب دوست دارید دعای کمیل بخوانید. مثلاً هیچ شبی این دعاهای رجبیه را نمی‌خواستید بخوانید، امشب می‌خواهید بخوانید. این معنی لیلةالرغائب است و البته ان‌شاءالله امشب همه شما رغبت زیادتری… نه با تبلیغات من، باید انسان ذاتاً و باطناً رغبت به عبادت داشته باشد. اگر یک زمانی دیدید که خیر، ظاهراً فرقی بین امشب و شب قبل برای شما معلوم نیست و هیچ… البته یک وقت است که هر شب رغبت زیادی به عبادت دارید، خوشا به حال شما. اگر دیدید که امشب با شب گذشته، در هیچ‌کدام رغبت ندارید، مریض هستید. این‌جا باید یک نسخه طبیبی را بگیرید، بگویید: من مریض هستم، باید معالجه شوم.

وای بر حال انسان اگر در این شب رغبت به گناه داشته باشد، وای بر حال آن انسانی که در این شب باز هم غیبت کند، دروغ بگوید، مجلس شب‌نشینی باشد، خوشش بیاید، آنکه دیگر اصلاً هیچ، او مُرده است. او را نباید در انسان‌ها گذاشت. من هم خیلی طول دادم. امیدوار هستیم که خدای تعالی امشب را از شب‌های خوب دوران عمر قرار بدهد و به خصوص توجهات امام عصر را بر ما قرار بدهد. روضه حضرت علی‌اصغر را خواندند، بسیار خوشم آمد. خود ائمه اطهار (علیهم الصلاة و السلام) فرمودند: «إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ»[41] اگر خواستید به چیزی گریه کنید، بر حسین گریه کنید. آن‌ها راضی‌تر هستند که حتی شب وفات ما بر سیدالشهداء گریه کنیم و اشک بریزیم. چون هر مصیبتی را که تصور کنید، حضرت سیدالشهداء داشت.

متوکل عباسی وقتی امام هادی را عقب خود می‌دواند، یک نفر گفت: من در خدمت حضرت بودم، عرض کردم که شما خیلی خسته شدید. حضرت عرق کرده بود. حضرت فرمود: من پیش خدا از ناقه صالح کمتر نیستم. من این جمله را نفهمیدم، به یکی از بزرگان گفتم، گفت: خود حضرت این را فرمود؟ گفتم: بله. گفت: متوکل تا سه روز دیگر بیشتر زنده نیست. چون وقتی ناقه صالح را کشتند، آن‌ها، قوم صالح تا سه روز بعد از آن بیشتر زنده نبودند و متوکل مُرد، به درک واصل شد.

شما همین کار را، همین مصیبت را می‌بینید که در کربلا بوده است. هشتاد نفر زن و بچه را… این‌ها را به اسارت از این شهر به آن شهر بردند. طفل شیرخوار سیدالشهداء، حضرت علی‌اصغر که جان همه ما به قربان ایشان که امام زمان (علیه الصلاة و السلام) در زیارت خود می‌فرماید: «السلام علی عبد الله الرضیع المرمی فی حجر أبیه لعن الله قاتله حرملة بن کاهل الأسدی» یا بقیةالله این جمله معروف است که شما فرموده‌اید. بد نیست که حال توجهی پیدا کنیم. ان‌شاءالله، امیدوار هستیم که خدای تعالی همین امشب توجهات خاصّه امام زمان ما را بر ما نازل بفرماید. در بعضی از مقاتل دارد که حسین بن علی برای اتمام حجت، برای اینکه در صحرای کربلا کسی نگوید که من اگر طفل شیرخوار حسین را می‌دیدم، دست از جنگ با حسین بن علی برمی‌داشتم، دارد که آن بزرگوار در میان خیمه تشریف برد، عمامه پیغمبر بر سر کرده بود، عبای پیغمبر بر دوش کرد، سوار شتر شد، روی بلندی آمد و ایستاد که همه مردم او را ببینند. هر کسی شاید چیزی گفته باشد. شاید یک نفر گفته باشد که حسین بن علی با این هیبت آمده تا از مردم بخواهد که او را آزاد بگذارند. یکی فکر کرد که زیر بغل قرآن آورده است و می‌خواهد مردم را به قرآن قسم بدهد.

همه نگاه می‌کنند، اباعبدالله الحسین دست به زیر عبا برد، قنداقه علی‌اصغر را روی دست بلند کرد. ای مردم اگر به من مهربانی نمی‌کنید و محبتی ندارید، به این طفل شیرخوار رحم کنید. «أما ترونه کیف یتلظی عطشا» آیا آیا شما نمی‌بینید که چگونه این طفل در اثر عطش زبان به دور دهان می‌چرخاند؟ «فبینما هو یخاطبهم» همین‌طوری که حسین دارد با مردم حرف می‌زند، یک وقتی تیر شعبه زهرآگین آمد و حلقوم علی‌اصغر… آمد و حلقوم علی‌اصغر… «فذبح الطفل» از گوش تا به گوش علی‌اصغر شکافته شد. خدا قاتل او را، کشنده این طفل شیرخوار را رحمت کند که حرمله بوده است. یا بقیةالله.

 



[1]. مسد، آیه 1 تا 5.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏87، ص 158.

[3]. مسد، آیه 1.

[4]. فصلت، آیه 6.

[5]. فرقان، آیه 7.

[6]. الكافی، ج ‏1، ص 130.

[7]. فصلت، آیه 6.

[8]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 107.

[9]. الكافي، ج ‏4، ص 72.

[10]. إقبال الأعمال، ج ‏2، ص 658.

[11]. همان.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏39، ص 56.

[13]. همان، ج 30، ص 535.

[14]. همان، ج 22، ص 473.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏16، ص 402.

[16]. جامع الاسرار سیدحیدر آملی، ص382.

[17]. الكافی، ج ‏1، ص 130.

[18]. آل‌عمران، آیه 191.

[19]. همان.

[20]. خوابیده.

[21]. کهف، آیه 18.

[22]. همان.

[23]. بقره، آیه 165.

[24]. طه، آیه 84.

[25]. همان، 18.

[26]. همان.

[27]. یس، آیه 63.

[28]. بحار الأنوار، ج ‏15، ص 223.

[29]. انعام، آیه 11.

[30]. نور، آیه 39.

[31]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 544.

[32]. الكافی، ج ‏2، ص 447.

[33]. بحار الأنوار، ج ‏34، ص 126.

[34]. مسد، آیه 1.

[35]. همان، آیه 2.

[36]. مسد، آیه 2.

[37]. همان، آیه 3.

[38]. مریم، آیه 71.

[39]. مسد، آیه 4.

[40]. همان، آیه 5.

[41]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 286.

۱۵ شعبان ۱۴۱۵ قمری – جشن میلاد حضرت بقیة الله (روحی فداه)

جشن نيمه شعبان۱۴۱۵

أحسنت گروه سرود محبّان امام زمان، إن‌شاءالله اميدواريم كه همه ما و نام همه ما در زمره محبّان امام عصر (عليه الصلاة‌ و السلام) قرار بگيرد. اگر توجه كنيد چند تا حديث كه فوق‌العاده اهميت دارد براي شما بخوانم تا قدر خود را بدانيد. فكر نكنيد تنها شما دوستان امام زمان هستيد، شما هستيد كه براي حجة بن الحسن (روحي فداء) اشك مي‌ريزيد و اظهار محبت مي‌كنيد. من خيلي دوست دارم كه برادران اين چند حديث را كه الآن تهيه شده است به عرض برادران عزيز خود برسانم. آن‌قدر اين احاديث ارزش دارد كه حيف است حواس يك نفر از شما پرت باشد و اين حديث را من بخوانم و متوجه نشود، اين احاديث را من بخوانم و متوجه نشود، لذا خيلي اصرار دارم كه زن و مرد متوجه اين چند حديث بشوند تا بتوانيم در راه مولاي عزيز خود عشق بورزيم و جان خود را كه ارزشي در مقابل خاك پاي او ندارد… وقتي كه امام عزيز ما (رضوان الله تعالي عليه) خطاب به حضرت بقيةالله مي‌كند و مي‌فرمايد: روحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، يعني روح من، روح تمام مردم دنيا فداي خاك پاي او، فداي خاك پاي او. شما باز فكر مي‌كنيد خيلي مهم است، نه، مهم‌تر از اين، اين چند حديث هست. ببينيد پيغمبر اكرم چه مي‌گويد، بچه‌ها را ساكت كنيد اين چند حديث را امروز به عنوان عيدي به گوش دل خود بسپريد تا إن‌شاءالله عاشق امام زمان باشيد، بدانيد چه امامي داريد. روز قيامت يكي از الطافي كه پروردگار به ما مردم رنج‌كشيدهِ در غيبت امام زمان زندگي كردهِ مستضعف و حق ما از بين رفته، عنايتي كه مي‌كند به دست امام زمان (عليه الصلاة و السلام) از آب كوثر داده مي‌شود. در دعاي ندبه مي‌گوييم: «وَ اسْقِنَا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، بِكَأْسِهِ وَ بِيَدِهِ»[1] به‌به، به دست خود، با جام خود «بِكَأْسِهِ وَ بِيَدِهِ رَيّاً رَوِيّاً هَنِيئاً سَائِغاً لَا ظَمَأَ بَعْدَهُ» ديگر انسان تشنگي ندارد، در همين دنيا هم اگر با دست بزرگوار آن حضرت از آب كوثرِ علم و دانش و حكمت استفاده كنيد ديگر تشنگي نداريد، تشنه علوم ديگران و فلسفه يوناني‌ها و علم و دانش غربي‌ها ديگر نمي‌شويد. به اين چند تا حديث توجه كنيد. پيغمبر اكرم فرمود: پدر و مادر من به قربان تو، پيغمبر دارد مي‌گويد، پدر من به قربان تو، مادر من به قربان تو. هم‌اسم من، شبيه من، اي كسي هم‌اسم من هستي، اي كسي كه شبيه من هستي، اي كسي كه همه كارهاي تو شبيه موسي بن عمران هست، غيبت او… آقا جان يا صاحب‌الزمان، در غيبت تو ما خيلي رنج كشيديم، اگر فرعون و فرعونيان فرزندان پسر را مي‌كُشتند و بدن ظاهري آن‌ها را از دست آن‌ها مي‌گرفتند، تهاجم فرهنگي غرب روح زن و مرد ما را دارد از بين مي‌برد، ديگر بيا آقا، بيا قربان تو بشويم. حالا فهميديد پدر و مادر و جان ما براي فدا كردن ارزش ندارد. پيغمبر مي‌گويد: جان من به قربان تو.

اميرالمؤمنين نشسته است آه مي‌كشد، آه، آه «أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ»[2] در بين اصحاب خود نشسته است و آه مي‌كشد، اشاره به سينه خود مي‌كند، ببينيد سينه شما پر عشق‌تر است يا سينه أميرالمؤمنين؟ «أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِ» آقا جان چقدر من تو را دوست دارم كه ببينم. آه، آه «شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِ» بعد فرمود: آه، آه، چقدر من شوق دارم آن اصحاب و ياوران و دوستان او را ببينم، اين هم از أميرالمؤمنين (عليه السلام). امام باقر مي‌فرمايد، اين روايت قابل توجه است امام باقر ما، امام صادق ما است، مي‌فرمايد: «أَمَا إِنِّي لَوْ أَدْرَكْتُ ذَلِكَ»[3] اگر من زمان آن حضرت را درك كنم، اگر آن‌وقت باشم يا درك مي‌كردم، چه مي‌كردم؟ خود را با او نگه مي‌داشتم، در خدمت او بودم «لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ». «لَاسْتَبْقَيْتُ نَفْسِي» ببينيد عبارت چيست «لَاسْتَبْقَيْتُ نَفْسِي لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ» در كتاب غيبت نعماني اين روايت گفته شده است، در بحارالأنوار، در اكثر كتب صحاح شيعه اين روايت گفته شده است. باز چه فرمود؟ يك روز ديگر امام باقر نشسته بود، اصحاب او ديدند مي‌فرمايد:‌ «بِأَبِي وَ أُمِّي»[4] پدر من به قربان تو، پدر امام باقر امام سجاد است، پدر من به قربان تو، مادر من به قربان تو «الْمُسَمَّى بِاسْمِي» پيغمبر اكرم هم اين جمله را گفت، امام باقر هم اين جمله را گفته است، مثل كسي كه افتخار مي‌كند كه من هم‌نام او هستم «الْمُسَمَّى بِاسْمِي وَ الْمُكَنَّى بِكُنْيَتِي‏» هم اسم او اسم من است، هم كنيه او كنيه من است «السَّابِعِ مِنْ بَعْدِي» هفتمي بعد از من است، باز مي‌فرمايد: «بِأَبِي» پدر من به قربان كسي كه «يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً» پدر من به قربان كسي كه دنيا را پر از عدل و داد مي‌كند همان‌طوري كه پر از ظلم و جور شده باشد.

امام صادق، رئيس مذهب ما، ايشان مي‌فرمايد…، جمله عجيب است، آقايان به خدا قسم عاق امام زمان مي‌شويم اگر اسم حضرت را به سبكي ببريم. پيغمبر اكرم را كسي اسم مي‌برد در حضور حضرت علي بن موسي الرضا، حضرت رضا نمي‌ايستادند اما وقتي اسم حجة بن الحسن را مي‌بردند، حضرت رضا دست روي سر خود مي‌گذاشت، بلند مي‌شد، مي‌ايستاد، تعظيم مي‌كرد و مي‌گفت: «صل الله عليه، صل الله عليه، صل الله عليه». ببينيد امام صادق چه مي‌گويد «وَ لَوْ أَدْرَكْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَيَّامَ حَيَاتِي‏»[5] اگر من زمان او را درك مي‌كردم، تا وقتي زنده هستم خدمتگزار او بودم، عجيب است. در جاي ديگر مي‌فرمايد: «سَيِّدِي غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقَادِي»[6] اي آقاي من، امام صادق به امام زمان مي‌گويد، شماها مي‌گوييد يابن‌الحسن، اي پسر حسن، او مي‌گويد: سيدي، سيدي، غيبت تو رمق را از پاي من برده است، يعني هر وقت نگاه مي‌كنم در تاريخي كه براي آينده است كه چقدر غيبت تو طولاني مي‌شود رقم از پاي من مي‌رود «نَفَتْ رُقَادِي» نفي مي‌شود، منفي مي‌شود تمام قدرت و قوه من.

 در جايي ديگر باز امام صادق مي‌فرمايد: «سَيِّدِي غَيْبَتُكَ أَوْصَلَتْ مُصَابِي بِفَجَائِعِ الْأَبَدِ» آقا جان، يا صاحب الزمان –من نمي‌گويم، امام صادق مي‌گويد- آقا جان يا صاحب‌الزمان غيبت تو تمام مصائب را ابدي مي‌كند، امام كاظم چه فرموده است؟ ببينيد يك‌يك از ائمه به امام زمان شما عشق ورزيدند. امام كاظم فرمود: «بِأَبِي مَنْ لَيْلَهُ يَرْعَى النُّجُومَ سَاجِداً وَ رَاكِعاً»[7] پدر من به قربان تو، آن كسي كه شب‌ها نجوم دارند او را مشاهده مي‌كنند كه تا صبح ركوع مي‌كند و سجود مي‌كند. امام زمان ما در ميان مردم هست ولي مردم او را نمي‌بينند. كنار قبر علي بن موسي الرضا مشغول عبادت است، شما هم آن‌جا رفتيد زيارت مي‌كنيد شب نيمه شعبان ولي متوجه آقا نيستيد، ركوع مي‌كند، سجود مي‌كند «بِأَبِي مَنْ لَا يَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ» پدر من به قربان تو اي آقايي كه وقتي كسي تو را ملامت مي‌كند، تو را سرزنش مي‌كند كه چرا مثلاً اين‌طوري هستي؟ هيچ تأثيري در تو نمي‌كند، چون اين جمله عين كلام معصوم است من مي‌خواهم عرض كنم و بايد به احترام او همه بايستيد، عرض مي‌كنم: پدر من به قربان تو اي قائم به امر الله، امام كاظم فرمود: جان من به قربان تو اي كسي كه به امر الهي ايستاده‌اي تا اوامر پروردگار را اطاعت كني. امام رضا خودِ ما چه فرموده است؟ كه جان ما به قربان او، مي‌گويد: «بِأَبِي وَ أُمِّي»[8] پدر و مادر من به قربان تو، همه ائمه مي‌گويند پدر و مادر من به قربان تو. اين بزرگترين جمله‌اي است كه انسان در مقام محبت بايد بگويد، آن هم يك امام. حواس‌ها جمع باشد، اين‌ها را گوش بدهيد «بِأَبِي وَ أُمِّي سَمِيُّ جَدِّي» كسي كه هم‌اسم جدّ من پيغمبر است و شبيه خود من است، قربان او برويم، أئمه (عليهم السلام) همه شبيه به هم هستند مخصوصاً‌ در جنبه‌هاي روحي «وَ شَبِيهُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ» شبيه موسي بن عمران است در كارهاي خود، چون در روايات زيادي دارد كه ائمه اطهار فرمودند: هر چه در بني إسرائيل واقع شد در امت پيغمبر هم واقع مي‌شود و وقتي كه تشريف مي‌آورند، إن‌شاءالله طاغوت‌هاي عالم را در ميان درياها و در ميان بيابان‌ها از بين مي‌برند.

كتاب دلائل الإمامه، تمام اين رواياتي كه من خواندم سند دارد،‌ اسناد آن معتبر است و الآن من به جناب آقاي نعمتي گفتم كه اين اسناد را پيدا كند. قصيده دعبل، دعبل خزاعي، وقتي كه خدمت حضرت علي بن موسي الرضا در خراسان آمد، قصيده تائيه مشهوره، خدمت حضرت رضا خواند، كه اول آن اين است كه:

«أَ فَاطِمُ قَوْمِي يَا ابْنَةَ الْخَيْرِ وَ انْدُبِي             نُجُومَ سَمَاوَاتٍ بِأَرْضِ فَلَاةِ»[9]

اي فاطمه برخيز نگاه كن، فرزندان تو در روي زمين بي‌آب و علف چطور گوشه و كنار پراكنده شدند. رسيد به اين‌جا كه «وَ قَبْرٌ» قبور خاندان عصمت دارد معرفي مي‌كند، رسيد به اين‌جا كه: «وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّة» يك قبر هم در بغداد هست براي نفس زكيه، حضرت موسي بن جعفر است، حضرت فرمود: مي‌خواهي من هم يك شعري اين‌جا بر اشعار تو اضافه كنم؟ گفت: آقا شعر خود را بفرماييد من اولِ اشعار خود مي‌گذارم، شعر امام است اول اشعار خود مي‌گذارم، حضرت فرمود: نه، جاي آن همين‌جا است، همين‌جا بعد از اين شعري كه تو گفتي، بعد آن است. و آن شعر چيست؟ «وَ قَبْرٌ بِطُوسَ» يك قبري هم در طوس هست «يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ» جقدر مصيبت بر اين قبر وارد مي‌شود؟ آقايان اين از معجزات علي بن موسي الرضا است، يك قبري در طوس هست كه چقدر مصيبت بر قبر وارد مي‌شود. درباره هيچ‌يك از ائمه نداريم، در كنار اين مرقد مطهر، اين اخيراً دفعه چهارم بود كه شيعيان خالص او كنار ضريح او كشته مي‌شوند. يك دفعه به وسيله عبدالمؤمن اُزبك كه به خراسان حمله كرد و دست‌هاي مردم به پنجره فولاد ضريح علي بن موسي الرضا بود، دستور داد دست‌ها را قطع كردند و جمع زيادي را كنار ضريح علي بن موسي الرضا كشتند. دفعه دوم به وسيله شوروي‌ها بود كه به حرم مطهر علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة ‌و السلام) حمله كردند و جمع زيادي را در حرم كشتند، يعني گنبد مطهر هدف گلوله‌هاي توپ بود. دفعه سوم به وسيله رضاخان ملعون كه خدا آن به آن عذاب او را زيادتر كند و خدا را شكر مي‌كنيم كه ما را از شرّ اين سلسله طاغوتي خداي تعالي نجات داد به وسيله مرجع بزرگ، عالم جليل، رهبر عزيز كه خدا إن‌شاءالله رحمت خود را آن به آن بر او بيفزايد. در زمان او هم، در زمان رضا خان ملعون، به خاطر كشف حجاب، جمعي آن‌جا متحصن شده بودند، دستور داد حرم مطهر علي بن موسي الرضا را به توپ بستند و جمع زيادي را آن‌جا كشتند. اخيراً هم كه ديگر شاهد بوديد، ملاحظه كرديد كه منافقين كوردل، منافقين دور از خدا كه حتي وجدان… حضرت سيدالشهداء روز عاشورا مي‌گويد: اگر شما دين نداريد «فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»[10] اگر دين نداريد اقلاً آزادمرد باشيد، حُر باشيد، حُر باشيد آخر، چند تا زائر در حرم مشغول عبادت هستند آن هم روز عاشورا، به شما افراد كوردل چه كار دارند كه شما بايد اين‌ها را به خاك و خون بكشيد، آن هم كنار قبر مطهر حضرت رضا. كنار قبر مطهر علي بن موسي الرضا، شنيدم بدن‌هاي حدود متجاوز از 25 نفر در كنار قبر علي بن موسي الرضا تكه پاره شد، باز هم معجزه حضرت رضا بود وإلّا مي‌خواست خيلي جمعيت آن‌جا كشته بشود. مي‌فرمايد: «وَ قَبْرٌ بِطُوسَ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ» چقدر مصيبت بر اين قبر نازل مي‌شود. تا چه موقع؟ «إِلَى الْحَشْرِ» تا روز حشر، حشر هم به شما بگويم زمان ظهور بقيةالله است، آن روز است كه بهشت ما شروع مي‌شود، آن روز است كه حساب ما شروع مي‌شود، نمي‌گويم قيامت نيست، نه، يك قيامت صغري داريم و آن ظهور امام عصر (أرواحنا الفداء) است. «خُرُوجُ الْإِمَامِ لَا مَحَالَةَ خَارِجٌ»[11] حضرت در همان اشعاري كه به دعبل مي‌دهند مي‌گويند:

«خُرُوجُ الْإِمَامِ لَا مَحَالَةَ خَارِجٌ                        يَقُومُ عَلَى اسْمِ اللَّهِ وَ الْبَرَكَاتِ»

امام زمان بر اسم خدا و بر بركات قيام مي‌كند، اين را حضرت رضا مي‌گويد. وقتي حضرت اين جمله را فرمود، دست‌ها را روي سر خود گذاشتند، من هم اسم امام زمان را مي‌برم، شما دست‌هاي خود را روي سر بگذاريد و هر چه مي‌گويم با من بگوييد: «وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ شَريفَه و تواضع قائماً»[12] حضرت در مقابل اين نام مقدس ايستاده تواضع كرد و دعا براي فرج كرد، حالا شما هم دعا كنيد، عين كلام علي بن موسي الرضا است «اللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ».

جناب آقاي نعمتي تشريف بياورند براي دكلمه‌اي كه دارند. يك عده از جوان‌ها و آقازاده‌هاي شهداي ما، جوان‌هاي شاهد كه وجود اين‌ها خيلي پرقيمت است به شرط آنكه امروز تصميم بگيرند پيرو خط پدرها و آن‌هايي كه در راه دين از دست دادند باشند و از ياران خوب امام عصر باشند، بعد از جناب آقاي نعمتي إن‌شاءالله آن‌ها هم سرودي دارند كه مي‌خوانند.

أحسنت سربازان كم‌سن ولي پُرايمان امام زمان از مدرسه شاهد. خدا إن‌شاءالله كه همه فرزندان ما را در اين حكومت اسلامي و در اين مملكت اسلامي به نحو احسن براي ظهور حجة بن الحسن (أرواحنا الفداء) آماده بفرمايد.

امام زماني كه آن‌طور عشاق دارد، حالا او به شما مردم ببينيد… به خدا قسم آقايان ما قدر خود را نمي‌دانيم، ما اگر عمر ما هزار سال باشد سر خود را در تمام عمر خود روي سجده بگذاريم و اشك بريزيم به خاطر اين لطفي كه پروردگار به ما كرده است كه امام ما را بقيةالله قرار داده است جا دارد. شما حالا دقت كنيد ببينيد كه امام زمان (عليه الصلاة و السلام) براي شما چه گفته است؟ ديديد ائمه اطهار براي امام زمان چه گفته‌‌اند، حالا ببينيد حضرت براي شما چه گفتند. مي‌فرمايد: «إِنَّا غَيْرُ مُهْمَلِينَ لِمُرَاعَاتِكُمْ»[13] جان من به قربان تو آقا «وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَنَزَلَ بِكُمُ اللَّأْوَاءُ وَ اصْطَلَمَكُمُ الْأَعْدَاءُ» خوب دقت كنيد، مي‌فرمايد: ما در رعايت شما و مواظبت شما إِهمال نمي‌كنيم، مثل مادر مهرباني كه مي‌گويد: من كوتاهي در محافظت تو نمي‌كنم، و ياد شما را فراموش نمي‌كنم، قربان تو برويم مولا، يا صاحب الزمان، ما هستيم كه آن حضرت را فراموش كرديم «وَ لَوْ لَا ذَلِكَ» اگر اين جهت نبود به شما آن‌قدر مصيبت وارد مي‌شد. برادران عزيز اكثر شماها از اول انقلاب اسلامي ايران تا به حال بوديد،‌ چقدر بلا بر دور سر اين يك مُشت شيعه آمده است و امام زمان رفع كرده است. اگر اين مملكت، مملكت امام زمان نبود به خدا قسم، والله‌العظيم، بدتر از افغانستان و لبنان و بعضي از ممالك اسلامي بود. تمام ممالك دنيا مي‌خواهند مسلمان‌ها را از بين ببرند. شما مي‌بينيد در اين شوروي سابق چرا اين‌طور به يك مملكت خودمختار چِِچِن اين‌طور حمله مي‌كنند و اين‌طور مردم را مي‌كشند؟ مي‌خواهند مسلمان بكشند. در بوسني و هرزگوين چرا مسلمان‌ها را مي‌كشند؟ جنوب لبنان كه مورد حملات إسرائيل و اين صهيونيست بدبخت هست…، من اين‌ها را بدبخت مي‌دانم، چون كسي كه روي پاي خود نايستد و متكي به ابرقدرت‌ها باشد اين بيچاره است، چرا جنوب لبنان مرتب بمباران مي‌شود؟ براي اينكه آن‌جا مركز شيعه بوده است، علماي بزرگ مثل مرحوم سيد محسن جبل عاملي، مثل مرحوم صاحب كتاب المراجعات و علماي بزرگ، مثلاً مثل شيخ بهايي، شيخ بهايي اهل جبل عامل بوده است. شيخ حرّ عاملي صاحب وسائل الشيعه، چون اين‌جا مركز شيعه است، مركز علماي شيعه است، امروز زير پاي اين صهيونيست‌ها قرار گرفته است. مملكت شيعه با اين همه مخاطراتي كه از اول انقلاب تا به حال داشته است، البته دعاهاي مردم مسلمان و رهبران عزيز ما بوده است، اما همه آن حفظ حضرت بقيةالله بوده است، امام زمان اين مملكت را نگه داشته است و آن‌هايي كه در اين مملكت اسلامي خدايي نكرده ظلم مي‌كنند، رشوه مي‌گيرند، آن‌هايي كه طبق دستور اسلام عمل نمي‌كنند بدانند، بدانند كه از طرف حجة بن الحسن هر وقت باشد سيلي آن را خواهند خورد، يقين بدانند، به خدا قسم من دست امام زمان (عليه الصلاة و السلام) را روي سر اين مردم با چشم دل مي‌بينم. اين مردم شيعه صاحب دارند، بي‌صاحب نيستند كه هر كس هر ظلمي به اين‌ها بكند كسي نباشد كه انتقام بگيرد. ما إِهمال نمي‌كنيم، سستي نمي‌كنيم در مراعات شما «وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُمْ» فراموش نمي‌كنيم شما را، ولي حضرت مي‌فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا [وَفَّقَهُمُ اللَّهُ]» اگر شيعيان ما كه خدا آن‌ها را به طاعت توفيق بدهد، اگر بيايند يك كار بكنند «عَلَى اجْتِمَاعِ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ» بياييد دل‌هاي خود را يكي كنيد، نسبت به امام زمان وفادار باشيد، ولو اينكه «يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ سَأَلَهُ يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ»[14] كساني كه در اين مملكت او را نمي‌شناسند باز هم آقا به آن‌ها لطف مي‌كند، كسي كه آقا را نمي‌شناسد، از آقا سؤال هم نكرده است باز هم به او مي‌دهد، اما با دشمنان حضرت خوب رفتار نمي‌كند «مُذِلُ الأَعداء» است، بترسيد، مخصوصاً اين جمله را به مسئولين… الحمدلله مسئولين رده بالا همه متوجه مقام مقدس حضرت بقيةالله هستند، اما اين‌هايي كه عوضي… متوجه نيستند، خدا حفظ كند، من لازم مي‌دانم اينجا، نمي‌خواستم اسم كسي را ببرم ولي لازم مي‌دانم افراد خوب تشويق بشوند و بدانند مردم اين مملكت كه يقيناً همه شماها اين مسئله را متوجه هستيد، مردم اين مملكت مردمي هستند كه طرفدار امام زمان هستند، خدا حفظ كند آيت‌الله امامي كاشاني روز جمعه در نماز جمعه… كه ما در اين مجلس، مجلس ما آن‌قدر كوچك است، شايد صداي ما به گوش ايشان نرسد ولي وظيفه‌اي است كه ما بايد انجام بدهيم، خدا إن‌شاءالله مثل ايشان را زياد كند، افرادي مثل ايشان را در مملكت ما بيشتر كند كه مسئولين رده بالا بحمدالله اين‌طوري هستند، درباره امام زمان سنگ‌تمام گذاشتند، ولي يك عده هستند كه از اين افرادي كه مملكت اسلامي را با مملكت غير اسلامي زمان طاغوت اشتباه گرفتند و از آن‌جا به اين‌جا منتقل شدند، ممكن است بي‌دريغ ظلم بكنند، بي‌دريغ رشوه بگيرند، بي‌دريغ مردم را اذيت و آزار بكنند، بدانند امام زمان آن‌ها را كتك خواهد زد و شما دوستان امام زمان از خدا بخواهيد كه هر چه زودتر اين عده افراد را از ميان مملكت اسلامي بيرون بيندازد و به بدبخت‌ترين وضع اين‌ها را مبتلا كند. روايت ديگر «وَ اعْلَمْ أَنَّ قُلُوبَ أَهْلِ الطَّاعَةِ وَ الْإِخْلَاصِ نَزَعَ إِلَيْكَ مِثْلَ الطَّيْرِ إِلَى أَوْكَارِهَا»[15] به‌به، إن‌شاءالله همه ما اهل اخلاص و اهل طاعت باشيم. اگر اهل اخلاص و اهل طاعت شديم، اگر مراحل تزكيه نفس را پيموديم، اگر موفق شديم به كمالات روحي برسيم، اگر امراض روحي را از بين برديم، اگر تحت تربيت علما و دانشمندان و بزرگان از همه بدي‌هاي روحي و عملي دور شديم، امام (عليه الصلاة و السلام) مي‌فرمايد: قلب شما مثل يك پرنده‌اي كه طرف لانه خود مي‌رود همين‌طور  طرف امام زمان مي‌رود، دل‌هاي شما پرواز مي‌كند، روح شما به سوي حجة بن الحسن (عليه الصلاة و السلام) پرواز مي‌كند. براي اينكه من شما را خسته نكنم، با چند بيت شعري در مدح حضرت بقية‌الله آقاي جواد آقاي فاني شما را مستفيض مي‌كند.

أحسنت، حضرت علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) اين گريه‌هاي شما را در وقتي كه نام آقا مي‌برند اين‌طور تعبير مي‌كند: «لَتَدْمَعَنَّ عَلَيْهِ عُيُونُ الْمُؤْمِنِينَ»[16] چشم‌هاي مؤمنين در فراق امام زمان اشك مي‌ريزد، همه انتظار وجود مقدس آن حضرت را دارند. انتظار وجود مقدس آن حضرت تنها به خاطر اينكه بيايد و بعضي از رفاه را براي ما به وجود بياورد نيست، حضرت امام (رضوان الله تعالي عليه) در ضمن كلماتي مي‌فرمودند: انتظار فرج، انتظار قدرت اسلام است. هر كس مسلمان هست انتظار قدرت اسلام را دارد. اسلام بايد قدرتمند باشد، نه همه جا او را ضعيف تصور كنند و حملاتي به او داشته باشند. ما انتظار داريم يك روز دنيا پر از عدل و داد بشود و دنيا پر از اسلام بشود، دنيا پر از كلمه «لاإله‌إلا الله، محمدٌ رسول‌الله» بشود، اگر همه شما، اگر شيعيان ما كه خدا آن‌ها را…، ببينيد تا اسم شما را مولاي شما مي‌برد براي شما دعا مي‌كند، شما هم تا به ياد مولاي خود افتاديد او را دعا كنيد. دعا علامت محبت است، دعاهاي ما در پيشگاه مقدس امام زمان ارزشي ندارد، اما اظهار محبت هست «وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا [وَفَّقَهُمُ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ‏] عَلَى اجْتِمَاعِ الْقُلُوبِ» اگر دل‌هاي آن‌ها يكي بشود، حضرت چه مي‌كند؟ «لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا» اين بشارتي است كه روز عيد به شما داده مي‌شود، دل‌هاي خود را يكي كنيد، دل‌هاي خود را به دين تطبيق بدهيد، دل‌هاي خود را با حقايق دين مطابق كنيد، در صراط مستقيم قرار بگيريد، حضرت وعده كردند كه ديدار ما براي آن‌ها تأخير نشود، يعني تأخير نمي‌اندازند. فوراً «لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا» با سرعت به سعادت رؤيت ما و مشاهده ما مي‌رسند، آن هم چطور؟ با حق معرفت،‌ با صداقت به ما خواهند رسيد، اين بشارتي است كه داده مي‌شود، پس همه إن‌شاءالله براي تزكيه نفس و كمالات روحي بكوشيد و اميدوار هستيم خداي تعالي شما را از مؤمنيني قرار بدهد كه حضرت بقيةالله بيان فرمودند. وقت ما كم است، مطالب هم زياد، روايت ديگري از علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) نقل كردند: «كَمْ مِنْ حَرَّى مُؤْمِنَةٍ وَ كَمْ مُؤْمِنٍ مُتَأَسِّفٍ حَيْرَانَ حَزِينٍ عِنْدَ فِقْدَانِ الْمَاءِ الْمَعِينِ»[17] يك مؤمن يا مؤمنه‌اي چقدر در وقتي كه آب گوارا را ندارد و استفاده كند متأسف است، مؤمنين و مؤمنات هم از دوري امام زمان (عليه الصلاة و السلام) متأسف هستند. حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة‌ و السلام) فرمود: «وَ لَوْ أَدْرَكْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَيَّامَ حَيَاتِي» اگر من آن حضرت را درك مي‌كردم، خدمتگزار او بودم در تمام دوران عمر خود.

 سرود ديگري هست، اگر اين نزديك‌ها هستند بيايند بخوانند و اگر دور هستند مزاحم مردم نشوند، بعد… نزديك هستيد؟ ضمناً از همه برادران و عزيزان و خانم‌ها عذر مي‌خواهم كه جاي ما خيلي كم است و اكثراً سرپا ايستادند، اميدواريم إن‌شاءالله در ظهور حضرت بقية‌الله (أرواحنا الفداء) همه دل‌ها كه وسيع مي‌شود،  جاها هم وسيع بشود.

از گروه سرود كانون بحث و انتقاد ديني تشكر مي‌كنيم، از اظهار محبتي كه به امام زمان كردند بسيار ممنون هستيم، فرصت خيلي كم است ولي در عين حال يكي دو تا از برنامه‌هاي ما باقي مانده است. ما در همين فضاي مختصر و محل كوچك خود كارهاي مختلفي بحمدالله خدا توفيق آن را به ما داده است كه انجام مي‌شود، مِن‌جمله يك عده طلاب مهذب و خوب و اهل تزكيه نفس كه از اول طفوليت و از اول نوجواني شايد تحت مراقبت خود ما بودند، اين‌ها در اين‌جا درس مي‌خوانند، بعضي از آن‌ها آن‌قدر خوب هستند كه من با كمال اعتماد مي‌گويم از اول تكليف يك دانه گناه نكردند، شايد در همين مجلس من اگر بياورم آن‌ها را معرفي بكنم صدتا بيشتر شاهد داريم كه اين‌ها يك دانه گناه نكردند. البته بايد سربازان امام زمان اين‌طوري باشند و به ياد امام زمان باشند. بايد تهذيب نفس كرده باشند، بايد صفات رذيله را دور ريخته باشند، لذا چند نفر هستند كه اين‌ها به وسيله جناب آقاي معلم استاد آن‌ها، البته اساتيد ديگر هم دارند، چون بسيار خوب درس خواندند در حضور شما دوستان جوايزي به آن‌ها داده مي‌شود. اين در بُعد درسي آن‌ها است، در بُعد معنوي آن‌ها ما نمي‌توانيم براي آن‌ها جايزه قائل بشويم ولي در بُعد درسي آن‌ها الحمدلله خوب هستند و حاضر هستند كه مقدار زماني كه اين‌ها مشغول درس شدند و چگونه درس خواندن، اين‌ها را ما در حوزه بياوريم ببينيم كه الحمدلله مورد توجه همه واقع مي‌شوند و ما بحمدلله از سطح خارج تا پايين، دوستاني كه داريم كه اهل تهذيب نفس هستند و به بركت تهذيب نفس شاگرد اول هستند، حتي در حوزه در درس خارج از ممتازها هستند، آن‌ها بزرگتر هستند و من نمي‌خواهم آن‌ها را معرفي كنم ولي اين افراد تازه و كم‌سن‌تر اين‌ها اين‌جا از دست جناب آقاي معلم… بالأخره يكي از آن گل‌هاي سرسبد حوزه اين كوچكِ كانون بحث و انتقاد جناب معلم هستند كه يكپارچه نور است، خدا إن‌شاءالله ايشان را حفظ كند.

 

 

 

 

 

 



[1]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 110.   

[2]. همان، ج 51، ص 115.

[3]. الغيبة للنعماني، النص، ص 273.   

[4]. بحار الأنوار، ج ‏36، ص 394.

[5]. همان، ج 51، ص 148.

[6]. همان، ج 51، ص 219.

[7]. همان، ج 83، ص 81.

[8]. همان، ج 51، ص 152.

[9]. همان، ج 49، ص 248.

[10]. همان، ج 45، ص 51.

[11]. همان، ج 49، ص 237.

[12]. إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف، ج ‏1، ص 249.

[13]. بحار الأنوار، ج ‏53، ص 175.   

[14]. همان، ج‏ 95 ص 390.    

[15]. همان، ج ‏52، ص 35.  

[16]. الكافي، ج ‏1، ص 336.    

[17]. بحار الأنوار، ج ‏51، ص 152.  

۱۴ صفر ۱۴۱۵ قمری – ۲ مرداد ۱۳۷۳ شمسی – توبه، قضيه بهلول نباش

مرحله توبه، قضيه بهلول نباش ۲/۵/۷۳

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف أنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا»[1] در شب گذشته و شب‌های گذشته مسائلی را مطرح کردم که ان‌شاءالله تا جایی که برای ما امکان داشته باشد، در شب جاری و شب‌های آینده مسائلی مربوط به تزکیه نفس و کمالات روحی را تقدیم حضور شما خواهیم کرد. امیدوار هستیم که خدای تعالی به ما گوش شنوا عنایت کند و قلب ما را آگاه و دیده ما را بینا… جزء آن‌هایی نباشیم که «وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها»[2] چشم دارند، بصیرت ندارند «وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها»[3] گوش دارند، شنوایی ندارند. «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها» دل دارند، فهم ندارند. «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» جزء این‌ها نباشیم.

در شب گذشته گفتم یک عده هستند که می‌توانند بگویند: «رَبُّنَا اللَّهُ» مربی ما خدا است. چشم آن‌ها، گوش آن‌ها، زبان آ‌ن‌ها، حتی قلب آن‌ها، همه آن‌ها خدایی شده است. هدف خلقت را تعقیب کرده‌اند، یکپارچه به طرف خدا حرکت کرده‌اند، تمام معصیت‌ها را ترک کرده‌اند، واجبات خود را دقیق انجام می‌دهند، مربی این‌ها خدا است، استاد این‌ها خدا است، فرمانده آن‌ها خدا است و راست می‌گویند وقتی که در نماز عرض می‌کنند: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ»[4] تنها تو را عبادت می‌کنیم و تنها از تو یاری می‌طلبیم. این‌ها دیگر شیطان را عبادت نمی‌کنند، به هیچ‌چیز تکیه نمی‌کنند و تنها خدا معبود آن‌ها است و تنها ذات مقدس پروردگار را معین و یاور و مورد اعتماد خود قرار می‌دهند. این افراد می‌گویند: «رَبُّنَا اللَّهُ». بعد از این برنامه استقامت می‌کنند.

مرحله سوم از کمالات روحی بعد از یقظه و توبه، استقامت است. توبه در حقیقت بازگشت به سوی خدا است و گفتم که انسان در اثر توبه می‌تواند همه گناهان را جبران کند، خدا مهربان است. ولی باید یک راه آشتی با خدا باز بگذارد. بهلول نباش یک نبّاش است. وضع مردم در زمان سابق طوری بود که یکی از کارها و از دزدی‌ها این بود که قبرهای مرده‌های تازه از دنیا رفته را باز می‌کردند و کفن او را می‌دزدیدند. یک شب یک کفن‌دزد، سر یک قبری را باز کرد، کفن را برداشت، چشم او به یک دختر جوانی که مُرده بود، افتاد. با او عمل منافی عفت هم کرد. صدایی از روح بلند شد که همین‌طور که من را جنب در قبر انداختی، من روز قیامت از تو نمی گذرم. این تکانی خورد. یک ناراحتی فوق‌العاده‌ای برای او پیدا شد. گریه‌کنان به درِ خانه پیغمبراکرم آمد. اشک می‌ریزد. اصحاب آمدند دیدند که یک جوان خیلی خوش‌قیافه‌ای این‌جا مشغول گریه کردن است و فوق‌العاده ناراحت.

آمدند به پیغمبراکرم عرض کردند: یا رسول‌الله یک جوانی است که درِ خانه گریه می‌کند و می‌خواهد با شما ملاقات کند، ولی خجالت می‌کشد. حضرت فرمود: به او بگویید به داخل بیاید. آمد در مقابل رسول‌اکرم نشست. پیغمبراکرم گفتند: چرا این‌قدر ناراحت هستی؟ گفت: گناهی کردم، خیلی بزرگ. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا آسمان و زمین؟ گفت: گناه من. گناه تو بزرگتر است یا این کهکشان‌ها و ستاره‌ها؟ عرض کرد: گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا عفو پروردگار و رحمت پروردگار؟ این‌جا سر خود را پایین انداخت، گفت: اگر بگویم گناه من بزرگتر است که گناه من بالاخره محدود است و عفو پروردگار نامحدود. رسول‌اکرم فرمود: اعتراف کن، گناه خود را بگو ببینم چه کردی که تا این اندازه ناراحتی هستی؟ جریان را گفت. پیغمبراکرم فرمودند: از کنار من برخیز، از خانه من خارج شو، تو گناهی کرده‌ای که من می‌ترسم خدا بر تو عذابی نازل کند، شامل حال من هم بشود.

حرکت کرد، از درِ خانه پیغمبر بیرون آمد، پیغمبر رحمةللعالمین؛ ولی دل از رحمت خدا قطع نکرد. در میان بیابان‌ها رفت، در میان یک‌ درّه‌ای مشغول راز و نیاز با پروردگار شد، یقین داشت، با همه معصیتش قلب او نمرده بود، ولی تا آن وقتی که گناه می‌کرد، در خواب غفلت بود، حالا بیدار شده است. در وسط بیابان با پروردگار متعال راز و نیاز کرد، خدایا مرا ببخش، پیغمبرت مرا از در خانه‌ خود بیرون کرده است. آمد در این بیابان و شب‌ها، روزها اشک می‌ریخت، گریه می‌کرد تا چهل روز بر او گذشت. روز چهلم گفت: پروردگارا اگر من را نمی‌بخشی، عذابی بر من نازل کن که همین دنیا عذاب خود را بکشم و اگر می‌بخشی به پیغمبر خود خبر بده تا به من اعلام کند که تو مرا بخشیده‌ای. آیه شریفه «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً»[5] بر پیغمبر نازل شد. پیغمبراکرم فرمود: آن جوان چه شد؟ گفتند: چهل روز است که در بیابان‌ها مشغول راز و نیاز با پروردگار است و اشک می‌ریزد. به اصحاب خود فرمود: برویم و او را بیاوریم، خدا از گناه او گذشت.

آمدند، دیدند موهای سر و صورت او با یک وضعی… معلوم است کسی چهل روز تمام فکرش توبه باشد، رنگ او زرد شده، ضعیف شده، در مقابل آفتاب سیاه شده، حضرت رسول‌اکرم او را برداشتند و در میان شهر آوردند و یکی از اولیای خدا شد. هرچه معصیت‌کار باشی، یک توبه واقعی کن، جدی بگیر. چهل روز درِ خانه خدا این توبه شما ادامه داشته باشد، از خدا خواهش کن، تمنا کن که شما را ببخشد. به خدا قسم مرگ انسان را خبر نمی‌کند. اگر ملک‌الموت یک‌مرتبه آمد و شما را برای لقاء پروردگار خواست، خجالت نکشید. گناهی نداشته باشید که نتوانید با ذات مقدس پروردگار روبرو شوید. توبه را بگذرانید، با خدا در ارتباط باشید، به سوی خدا حرکت کنید که بحث آن را در شب گذشته عرض کردم «ثُمَّ اسْتَقامُوا». اگر توانستی بگویی «رَبُّنَا اللَّهُ» مربی من خدا است، دیگر شیطان من را تربیت نمی‌کند، دیگر شیطان به من دستور نمی‌دهد، آن‌وقت این حالت دوام هم پیدا کند، ثباتی هم داشته باشد. اگر دوام نداشت و ثبات نداشت، ارزش ندارد. حالت توبه باید دوام داشته باشد.

خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً».[6] همه مفسرین نوشته‌اند که منظور از «نَصوح» توبه‌ای است که «أن لا يعود فيه أبدا» در آن معصیتی‌هایی که داشتی به هیچ وجه برنگردی. شما را قطعه‌قطعه کنند، بگویی من توبه کردم، دیگر حاضر نیستم گناه بکنم، حاضر نیستم واجبات خود را ترک بکنم «تَوْبَةً نَصُوحاً». «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ»[7] همه به سوی خدا برگردید و با خدا در ارتباط باشید، اما بعضی افراد هستند که در یک مجلسی قرار می‌گیرند، یک کتابی را مطالعه می‌کنند، یک حالت یقظه و بیداری در آن‌ها پیدا می‌شود. ولی باز وقتی که به کسب و کار و زندگی برمی‌گردند، باز خوابشان می‌برد. دیدید بعضی افراد از خواب می‌پرند، چند لحظه‌ای به اطراف خود نگا می‌کنند، ولی چون خطر را احساس نمی‌کنند، دومرتبه می‌خوابند. بیدار شدن از خواب وقتی ارزش دارد که انسان دومرتبه نخوابد، دومرتبه غافل نشود. اشکال کار ما در همین‌جا است که وقتی از خواب غفلت بیدار شدیم، باز دومرتبه هم به خواب می‌رویم.

استقامت داشته باشید، استقامت خیلی اهمیت دارد. خدای تعالی در قرآن شریف مکرر به پیغمبراکرم می‌فرماید: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ»[8] همان‌طوری که مأمور هستی، استقامت داشته باش. «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»[9] دستورات را تبلیغ کن، مشکلات را تحمل کن، انسان در راه رسیدن به محبوب خود خطرها است گزاف…

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

انسان باید در راه خدا از همه‌چیز بگذرد و ثبات استقامت داشته باشد، چون ممکن است خیلی چیزها موانع راه شما باشد. اگر یک مقدار کم‌صبر باشید، صبور نباشید… در یک مجلسی واقع شدید، همه گناه می‌کنند، ما هم گناه می‌کنیم، بعد استغفار می‌کنیم. صبر خود را از دست دادی. یا اگر دیدی یک کار واجبی برای شما خیلی زحمت دارد، نمی‌توانید تحمل کنید، این کار واجب را ترک کردید، یا نتوانستی خود را در مقابل مصیبت کنترل کنی که خدای تعالی می‌فرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ»[10] دنیا دار امتحان است. خدای تعالی همه را امتحان می‌کند، لذا امیرالمؤمنین فرمود: نگویید که خدایا ما را امتحان نکن. در دنیا آمدید برای امتحان. جلسه، جلسه امتحان است. این ورقه امتحانی را دست شما دادند ، نگویید: من را امتحان نکن. بگو: خدایا من را از مضلات فتن حفظ کن، من را از اینکه بد از امتحان بیرون بیایم، حفظ کن. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ» با نون تأکید ثقیله خدای تعالی می‌فرماید: حتماً ما شما را مبتلا می‌کنیم «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ» ما شما را به جوع مبتلا می‌کنیم، گرسنگی، کمبود دارید، درآمد شما با مخارج شما تطبیق نمی‌کند، خوف دارید، «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ» ترس دارید، خوفی در دل شما افتاده که اگر من در راه خدا قدم بردارم، مردم چه می‌گویند؟ فامیل من چه می‌گویند؟ چگونه زندگی خود را اداره کنم؟ یک حالت خوفی… باید این را از بین ببرید.

گرسنگی، نقص در اموال و انفس، کمبودها، ممکن است نزدیکان شما از دست شما بروند. شما اگر جریان حضرت ایوب را نگاه کنید، شرح حالات این پیغمبر خدا را نگاه کنید ببیند در تمام این‌ها حضرت ایوب صبر کرد. در تمام مسائل تحمل کرد، تا خدای تعالی او را به عنوان بنده‌ای از بندگان خود انتخاب فرمود. «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ». بشارت برای چه کسانی است؟ «وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ».[11] صابرین بشارت دارند. افرادی که در مقابل مصیبت‌های مختلف تحمل دارند، طاقت دارند. بعد خدای تعالی می‌فرماید: «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ»[12] صلوات خدا بر این دسته. خدای تعالی در قرآن به دو دسته صلوات فرستاده است: یکی بر پیغمبر و آل پیغمبر که می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً».[13] خدا و پیغمبرش بر این دسته دوم صلوات فرستادند و تقاضای رحمت خاصّه را کردند. آن‌ها چه کسانی هستند؟ آن‌ها کسانی هستند که دارای استقامت هستند، دارای صبر و تحمل هستند. آن‌چنان در مقابل مصیبت متحمل هستند که هیچ‌گاه از پا درنمی‌آیند. اگر همه مصائب دنیا یک‌جا جمع شود و بر سر آن‌ها فرود بیاید، آن‌ها تکان نمی‌خورند «المؤمن كالجبل الراسخ»[14] مؤمن مانند کوه محکم است. هیچ عواصفی او را از جا تکان نمی‌دهد. ولی بعضی افراد هستند که باد به هر طرف بیاید، به همان‌طرف می‌روند.

علی بن ابی‌طالب این ها را به پشه‌هایی تشبیه کرده که در فضا در حرکت‌ هستند و وقتی که بادی می‌آید، آن‌ها به همان طرف که باد می‌رود یا امیرالمؤمنین (علیه الصلاة و السلام) با کلمه «غثّاء» کف روی آب آن‌ها را تشبیه کرده است. این‌ها ارزش وجودی ندارند. انسان باید استقامت داشته باشد. از هیچ‌چیز نترسد. یکی از صفات رذیله و ضعف‌هایی که در انسان هست، ترس است. انسانی که از همه‌چیز می‌ترسد، همه‌چیز مانع پیشرفت او می‌شود. یکی از آقایان به من می‌گفت که من جلد این کتاب عالم عجیب ارواح شما را نگاه نمی‌کنم -آن‌وقت‌ها روی جلد آن عکس ارواحی بود- من از ارواح می‌ترسم. کسی که از ارواح بترسد… شاید اکثر ما هم این‌طور باشیم. نیمه شب مشغول نماز شب هستید، روح پدر مرحوم شما مجسّم شود، بیاید در مقابل شما، نماز را می‌شکنید و فرار می‌کنید. او پدر بود است، حال از روح او که می‌ترسیم هیچ. از بدن او هم می‌ترسیم. بدن پدر مرحوم، این سر شب مُرده است، ببریم او را مسجد سر کوچه بگذاریم.

تا به حال با هم بودید، کنار هم بودید، یک شب دیگر هم او را نگه دارید، خیر، ما می‌ترسیم. انسانی که از انسان مُرده یا از ارواح بترسد، کجا می‌تواند پیشرفت‌های روحی داشته باشد؟ بالاخره روزی خواهیم مُرد و با ارواح ارتباط خواهیم داشت و باید مأنوس شویم. از جنّ می‌ترسد. آن جن خطرناک که شیطان است، در کنار خود جای دادیم و آن را در آغوش گرفتیم. جن‌های بی‌خطر مؤمن را می‌ترسیم که یک وقت روبروی ما پیدا شود. از ملائکه می‌ترسیم که خدمتگذار ما هستند. یک وقت در نیمه‌های شب بلند شوید، ببینید که انوار ملائکه فرود می‌آید. ممکن است همان‌جا حالت غش به شما دست دهد، می‌ترسید. ما از همه‌چیز می‌ترسیم، فقط از کسی و چیزی که نمی‌ترسیم، خدا است. «فَلا تَخافُوهُمْ»[15] خدا می‌فرماید: از هیچ‌چیز نترسید «وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ».[16] شخصی که می‌خواهد راه خدا را بپیماید، نباید از هیچ‌چیز بترسد، باید به کلی ترس را از وجود خود از بین ببرد. این‌ها دستوراتی است که اگر عمل نکنید، نمی‌توانید یک قدم به سوی خدا حرکت کنید، نمی‌توانید یک نیم‌گام قدم بردارید. ترس، ابداً.

باید اعتماد به نفس داشته باشید، یعنی به هیچ‌چیز تکیه نکنید. اگر به چیزی تکیه کردید، یک روز همان چیز مانع راه شما می‌شود. مثلاً به حقوق خود که از اداره می‌گیرد، تکیه کردید. حال امروز یک جریانی پیش آمده یا این گناه را باید بکنی یا از راه خدا به طرف شیطان برگردی یا شما را از اداره بیرون می‌کنند. شما هم که به این اداره لعنتی تکیه کردی که می‌خواهد شما را وادار به گناه کند. البته هر اداره‌ای لعنتی نیست، آن اداره‌ای که می‌خواهد شما را وادار به گناه کند، شما به این اداره تکیه کردید، تکیه شما را بگیرند، می‌افتید. دیدید آن اشخاصی که پای آن‌ها شَل است، افلیج است، به یک عصا تکیه کردند، عصای او را بکشید، او می‌افتد. عصای شما حقوق شما شده است، اداره شما شده است، کسب شما شده است، شغل شما شده است، پدر شما شده است، مادر شما شده است -چه عرض کنم- دوستان شما شده است، اعتبار شما در بازار شده است. برای اینکه اعتبار خود را حفظ کنی، برای اینکه دوستان خود را حفظ کنی، برای اینکه اداره را حفظ کنی، برای اینکه این‌همه تکیه‌گاه‌های خود را حفظ کنی، دروغ می‌گویی، حقیقت را نمی‌گویی.

مؤمن آن کسی است که حرف حق را بزند «ولو کان علیک» ولو به ضرر خود او باشد. به خود اعتماد کن، خود انسان هستی، به خود تکیه کن. شخصیت داشته باش، شخصیت ایمانی داشته باشد. قاطعیت نداری. یکی از چیزهایی که در همین ثبات و استقامت خیلی اهمیت دارد، قاطعیت است. انسان باید قاطع باشد، هر کسی بیاید درِ گوش او حرفی بزند، او مسیر خود را برگرداند، اینکه نشد. در هر مسئله‌ای که برای او پیش می‌آید، وضع خود را تغییر می‌دهد. شب معامله تمام شده است، دست دادند، «بعت و اشتریت» گفته، رفته خانه، زن او با او صحبت کرده است، صبح آمده و می‌گوید: خیر، پیشمان هستم. من نمی‌خواهم بگویم حالا چه معامله‌ای که حالا… گاهی می‌شود که لازم است، ولی بعضی افراد هستند که سر شب آن‌ها با صبح آن‌ها فرق می‌کند. شب که خانه می‌روند، زن آن‌ها با آن‌ها صحبت می‌کند، روحیات آن‌ها را عوض می‌کند. شب جمعه آدم خوبی هستند، روز جمعه که بر آن‌ها می‌گذرد، شب شنبه یک انسان فاسدی شدند. چرا؟ به جهت اینکه روز جمعه با دوستان خود به خارج شهر رفتند و یک مقدار آن‌ها با او حرف زدند. از چه زمانی این‌قدر شیخ شدی؟ دوتا کلمه من یاد شما بدهم، می‌خواهید این کسانی که ضعیف هستند و ممکن است زود از پا دربیایند، به آن‌ها چنین حرف‌هایی بزنید، فوراً می‌افتند. یک عصای باریک یک شاخه درخت خیلی بی‌مقاومت زیر تنه آن‌ها است، این را بکش، بگذار بیفتد، به جهنم، که چنین مسلمانی وجود نداشته باشد.

با یک کلمه که چه زمانی شیخ شدی؟ چرا این قیافه را پیدا کردی؟ از چه زمانی این‌قدر مقدس شدی که یک روز، روز جمعه خارج شهر آمدیم که خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: روز جمعه خود را به ذکر خدا و نماز بگذرانید «إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ»[17]، حال رفتی در خارج شهر، هر غلطی که توانستی، کردی. سر ظهر می‌خواهی نماز خود را بخوانی، رفیق شما بد می‌گوید، می‌گوید: شما عقب‌افتاده شدید، شما شیخ شدید و غیره… من حالا نماز خود را نخوانم. بعد هم فرصت نمی‌کنید، نماز انسان معصیت‌کار که نه خدا، نه دولت، نه مردم، نه عقل پشتیبان او است، او بر شما غلبه کند. قاطعیت داشته باشید. می‌خواهید در یک خانواده یک مقدار متدین باشید… یک خانواده‌ای هستند، شما… ان‌شاءالله، امیدوار هستم که این‌ شب‌ها، همین‌طور که نامه‌هایی برای من نوشتند که مطالب شما ما را تکان داده و ما تصمیم گرفتیم که ان‌شاءالله دیگر معصیت نکنیم، چه نکنیم. حالا ان‌شاءالله، امیدوار هستیم که این حرف‌ها، نامه‌ها و انقلاب‌ها دائمی باشد. اگر این‌جا آمدند و کمی تصمیم گرفتند دیگر گناه نکنند، در یک خانه نمی‌شود، یک عده مَحرم‌های فامیلی هستند، نامَحرم فامیلی. برادر شوهر باید حتماً با زن برادر بنشینند صحبت کنند، چادر یعنی چه؟ با یکدیگر گرم صحبت کنند.

یک جمله را به شما بگویم، در روایت است، اگر روایت نبود، نمی‌گفتم. در آخر الزمان شیطان غیرت را از مردها می‌برد. یک روایت دارد که اگر شما دیدید زن شما با برادر خود در اتاق خلوت نشسته، حرف می‌زند، در دل کمی ناراحت نشدید، بی‌غیرت هستید. ببینید تا کجا می‌رود. این‌ها مَحرم هستند. حالا مرد بی‌غیرت به زن خود می‌گوید: برادر من در این خانه آمد، شما جلوی او نیامدید. خانم‌هایی هستند که در راه تزکیه نفس با ما هستند، دستوراتی به آن‌ها دادیم، این‌ها نمی‌روند. همسرهای بی‌غیرت دعواهایی با زن‌های خود کردند که چرا شما نزد برادر من نیامدی؟ نزد پسر برادر من نیامدی؟ چرا شما آن‌طرف برای مردها جدا سفره انداختی؟ این‌طرف برای مردها جدا سفره انداختی؟ انسان اگر می‌خواهد دین خود را حفظ کند، باید قاطعیت داشته باشد. من مسلمان هستم، «الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» مقاوم باشید. این‌جا است که «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ». دو قدم، خدا می‌داند دو قدم، به سوی خدا بردار، یکی قدم توبه، یکی استقامت. ما داریم کسانی که واقعاً این دو قدم را برداشتند و ملائکه بر آن‌ها نازل شده است.

شما فکر نکنید ملائکه یعنی مثل پیغمبراکرم می‌آید که جبرئیل می‌آمد در مقابل رسول‌اکرم می‌نشست و با او حرف می‌زد و قرآن را نازل می‌کرد. نمی‌خواهم آن‌طور عرض کنم. ولی ملائکه بر آن‌ها نازل می‌شود. در روایت دارد: «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا»[18] ملائکه، خدمه ما هستند و خدمه دوستان ما هستند. من یک زمانی در خدمت استاد خود بودم، یک جوانی خدمت ایشان آمد، گفت: من انواری را دیدم که از آسمان به زمین می‌آید. ایشان گفت: این‌ها انوار ملائکه است. خیلی خوشحال شد، خیلی افتخار می‌کرد. ایشان گفت: خدمه خود را دیدید، خوشحال هستید؟ انسان خادم درِ خانه خود را ببیند، افتخار می‌کند؟ اگر مخدوم خود را دیدید، اگر موالیان خود را دیدید –که آن هم می‌شود دید- اگر آن‌ها را دیدید، افتخار کنید. اگر آن‌ها را شناختید، افتخار کنید.

آیات قرآن می‌گوید: ما ملائکه را خلق کردیم… این را دقت کنید، ما ملائکه را خلق کردیم که امور شما را تدبیر کنند «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً»[19] خدمتگذار شما باشند، اساساً خلقت ملائکه برای این است. آن‌وقت خادم بهتر از مخدوم باشد، این بَد نیست؟ شرم‌آور نیست؟ خادم معصوم و پاک، مخدوم معصیت‌کار و ناپاک. به خدا شرم‌آور است. چه کافر باشد، چه مسلمان باشد، خادم دارد به عنوان ملائکه. الآن یک قضیه‌ای یادم آمد. یکی از علمای بزرگ مشهد، مرحوم آیت‌الله سید حسین حائری بود که اکثر ما او را ندیده بودیم. یعنی حدوداً در چهل سال قبل از دار دنیا رفت، قضیه‌ای دارد. شاید هم کمتر، در سی‌ سال قبل از دار دنیا رفته است. ایشان قضیه‌ای داشت. اهل کرمانشاه بود. می‌گفت: من در زمان رضا خان لعین در کرمانشاه که بودم، او مجالس عزاداری را ممنوع کرده بود. من از نظر ملّی قدرتی داشتم که کسی جرأت نمی‌کرد به من اعتراض کند. لذا مجلس عزاداری بر ابی‌عبدالله‌الحسین را مفصل برگزار می‌کردم. از بعد از اذان صبح و بعد از نماز صبح اهل منبر می‌آمدند، منبر می‌رفتند؛ تا دو ساعت بعد از ظهر، از اول مُحرم تا آخر مُحرم.

خانه من هم طوری بود که زواری که می‌خواستند برای اعتاب مقدسه بروند، گاه‌گاهی به منزل من می‌آمدند و چند روزی می‌ماندند. آن زمان وسایل ایاب و ذهاب مثل امروز نبود. تا منتظر ماشین می‌شدند که وسیله‌ای پیدا کنند و برای اعتاب مقدسه و عراق بروند… افراد مختلفی بودند، در بیرونی منزل بنده بعضی افراد بودند که من نمی‌شناختم، خیلی هم تحقیق نمی‌کردم که این‌ها چه کسانی هستند. یک روز یک مردی از اهالی نجف، من او را می‌شناختم، آمد مهمان من شد. در اتاق بیرونی یک نفر مهمانی آمده بود، گفت: او را می‌شناسی؟ گفتم: خیر. گفت: او از اولیای خدا است، او از بزرگان است، او در نجف یک مغازه‌ای به صورت ظاهر داشت، ولی گاه‌گاهی دیده نمی‌شد و به مسجد کوفه می‌رفت و در آن‌جا مشغول عبادت و ریاضت بود. از این شخص مهمان ما خیلی تعریف کرد. وقتی که او رفت، من نزدیک ایشان شدم. گفتم: شما از اولیای خدا هستید؟ اسم شما چیست؟ اسم خود را گفت. سید محمد. اهل کجا هستید؟ اهل رشت هستم. من شنیدم که شما خیلی کمالات روحی دارید، من می‌خواهم از شما تقاضا کنم که این مجالسی را که ما برگزار می‌کنیم، مورد قبول خاندان عصمت و طهارت هست یا خیر؟ هر کسی که یک مجلسی، مخصوصاً با زحمت برگزار می‌کند، در این ایام ماه مُحرم، ماه صفر، یقیناً یکی از آرزوهای او این است که بداند این مجلس مورد پسند و رضایت خاندان عصمت و طهارت هست یا خیر؟ ایشان گفت: بله، بنده در نجف که بودم، دوازده سال برای تزکیه نفس زحمت کشیدم که من از این جمله متوجه می‌شوم که این قضیه صددرصد درست است. من دوازده سال زحمت کشیدم. گاهی در مسجد کوفه مشغول عبادت بودم. مغازه‌ای هم داشتم، کارهای خود را در نجف انجام می‌دادم، اما بیشتر در مسجد کوفه بودم و همان‌طور که آن شخص گفته است، بله یک مقداری مسائل را متوجه هستم.

گفت: می‌شود شما به من بگویید که این مجلس روضه ما مورد قبولی خاندان عصمت هست یا خیر؟ گفت: خود من نمی‌توانم اظهار نظری بکنم، اما اجنّه… ظاهراً ایشان با اجنّه ارتباط داشتند. اجنّه گاهی راست می‌گویند، گاهی دروغ می‌گویند. آن‌ها هم مثل ما هستند، شما این را بدانید. من به اجنّه معتقد هستم، اعتقاد دارم که موجوداتی هستند، ولی مثل ما هستند. همان‌طور که ما گاهی راست می‌گوییم، گاهی دروغ می‌گوییم؛ آن‌ها هم همین‌طور هستند، گاهی راست می‌گویند، گاهی دروغ. ملائکه هم چون مشغول کارهایی هستند که خدای تعالی آن‌ها را به آن کارها موظف کرده است، «عِبادٌ مُكْرَمُونَ»[20] این‌ها بندگان محترم خدا هستند. شما به خدمه خود، درست است که خادم شما هستند، اما بی‌احترامی نکنید. در سفر مکه یکی از اعلامیه‌هایی که از ناحیه حج و زیارت به زوار داده می‌شد، این بود که این خدمه کاروان‌ها افراد محترمی هستند، این‌ها به خاطر رفتن حج خدمه شدند، شما در آن‌جا به این‌ها بی‌احترامی نکنید. در واقع این‌ها خادم خدا هستند، بندگان خدا هستند «عِبادٌ مُكْرَمُونَ» و خدا آن‌ها را وادار کرده است که شما را پذیرایی کنند.

نمی‌شود مزاحم این‌ها هم شد. ولی من با ارواح اولیای خدا در ارتباط هستم و مسئله را از آن‌ها سؤال می‌کنم. انسان وقتی می‌میرد، یک دسته هستند که این‌ها از اولیای خدا هستند، ارواح این‌ها آزاد است. هر کجا می‌خواهند بروند، به هر قسمتی از آسمان، افلاک، هر کجا می‌خواهند می‌توانند حرکت کنند. این در آیات قرآن و روایات هم کاملاً تأیید شده است. یک دسته اهل عقاید سالمی هستند، ان‌شاءالله مثل ما شیعیان، ولی اهل گناه هستند، تزکیه نفس نکردند. این‌ها وقتی می‌میرند، مثل یک فردی که به خواب می‌رود و هیچ خوابی نمی‌بیند، یک روز چشم خود را باز می‌کنند و می‌بینند که قیامت است و ان‌شاءالله آن‌ها را با شفاعت وارد بهشت می‌کنند. یک دسته هم هستند اهل عذاب، معاندین، دشمنان دین، آن‌هایی که… کفار، آن‌هایی که بالاخره متوجه شدند حقیقت چیست و قبول نکردند، این‌ها اهل عذاب هستند. ولی اولیای خدا آزاد هستند و من امشب از آن‌ها سؤال می‌کنم که ببینم آیا روضه شما قبول است یا نیست؟ فردا صبح که در منزل خود ایشان را ملاقات کردم، گفت: شب گذشته چهار نفر از علمای بزرگ که اسامی آن‌ها ذکر شده است، روح این‌ها را احضار کردم و حاضر شدند. از آن‌ها سؤال کردم، گفتند: بله، روضه شما مورد قبول است و روز تاسوعا یا روز عاشوراء حضرت بقیةالله (ارواحنا فداء) هم در مجلس عزاداری شما شرکت می‌کنند، این هم علامت آن.

گفتم: خوب بود که سؤال می‌کردید که روز عاشوراء یا روز تاسوعا؟ روز آن را تعیین می‌کردند. حال که تا این‌جا را لطف کردند، این تکه از آن را هم لطف می‌کردند و تعیین می‌کردند. گفت: مانعی ندارد. امشب باز سؤال می‌کنم. حال پنجم مُحرم است. فردا به من گفت که فرمودند: روز تاسوعا، در فلان ساعت دوازده نفر می‌آیند، در آن لحظه بدن شما یک حالت لرزشی پیدا می‌کند، تمام مجلس به یاد امام زمان است و مورد توجه حجةبن‌الحسن است. در آن قسمت از منزل که آمد به من نشان داد، گفت: این‌جا دوازده نفر می‌آیند و دور هم می‌نشینند، یکی از این‌ها حضرت بقیةالله (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) است. ان‌شاءالله این مجلس ما هم مورد قبول خاندان عصمت واقع شود و امام زمان (علیه الصلاة و السلام) تشریف بیاورند. علامت اینکه آقا تشریف می‌آورند، ما در همه مجالس این را تجربه کردیم و به همین امید هم من غالباً در مجالس می‌گویم که بیشتر نام مقدس حضرت بقیةالله برده شود. این را به شما عرض می‌کنم که این مجلس ممکن است فکر شود که یک مجلس کوچکی است، جمعیت محدود.

اگر من اکثر شما را، یک عده زیاد شما را نمی‌شناختم، شاید من هم همین‌طور فکر می‌کردم. در یک کوچه‌ای، در یک خیابانی، یک عده‌ای، همسایه جمع شدند، مجلسی ترتیب دادند و صدای ما به همین محل بیشتر تجاوز نمی‌کند. اما این‌طور نیست. این مجلس از اطراف و اکناف تهران، آن عده‌ای که من آن‌ها را می‌شناسم، از راه‌های دور، حتی از شهرک‌ها و شهرستان‌های اطراف تهران، با همین جمعیت کم و حتی از راه‌های دور که جمعی از مشهد ما آمدند، بعضی از تبریز و آن‌طرف‌ها آمدند. و لذا این جمله را که می‌خواهم عرض کنم، مثل اینکه من با یک گروه صد هزار نفری صحبت می‌کنم. اگر ان‌شاءالله شما مأموریت خود را انجام دهید و آن مطلب این است که مجلسی که نام مقدس امام عصر در آن مجلس برده نمی‌شود یا تشریفاتی برده می‌شود، این مجلس در مقابل خاندان عصمت، یک شاهی ارزش ندارد. چون خود آن‌ها فرموده‌اند که نام امام زمان را ببرید.

«رَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَحْيَا أَمْرَنَا»[21] بعضی افراد از این آقایان اهل منبر و حتی بعضی از علما خیال می‌کنند که «مَنْ أَحْيَا أَمْرَنَا» یعنی احکام ما را بگویند، خیر. خدا رحمت کند، خدا رحمت و مهربانی خود را بر آن‌هایی نازل کند که امر ما… امر ما… شما در روایات دیگر مراجعه کنید، منظور از امرنا، وجود مقدس امام عصر (ارواحنا فداء) است. «أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ»[22] به علی‌بن موسی الرضا می‌گویند: شما هستید که می‌خواهید دنیا را پُر از عدل و داد کنید؟ می‌گوید: خیر، من نیستم؛ او یک شخصیت بسیار بزرگی است. مجلسی که… این را بدانید. من با کمال قاطعیت می‌گویم، هیچ هم انتظار ندارم که شما خوشتان بیاید یا بدتان بیاید. چون نه امیدوار هستم که دیگر کسی من را برای منبر دعوت کند، نه انتظار مثلاً فرض کنید احسنت دارم، هیچ، هیچ. بلکه انتظار دارم که به من ناسزا هم بدهند. اینکه می‌گویم انتظار دارم، چون شاید حرف من، عرایض من… کمی روی من بیشتر به شما باز شود، تندتر از این صحبت کنم. طبعاً در مقابل حرفی که باب‌طبع نباشد، ناسزا است.

یک خانمی برای من نامه‌ای نوشته بود که _امروز می‌خواندم- یک نفر گفته است که شما حجتی هستید و کتاب‌های ایشان تأیید حجتیه را می‌کند. گفتم: من که نمی‌دانم حجتیه چیست، اساس‌نامه آن‌ها چیست و مطالب آن‌ها چیست، ولی اگر حجتی‌ها همین مطالبی که ما در کتاب‌ها می‌زنیم، می‌زنند؛ معلوم می‌شود که ما تا اکنون اشتباه می‌کردیم، این‌ها انسان‌های خوبی بودند. آدم عاقل، کتاب را مطالعه می‌کنی… یک نفر گفته است که این‌ کتاب‌ها این‌طور… چون نام مقدس امام زمان در آن‌ها برده شده است. خدا لعنت کند دشمنان امام زمان را. حزب‌هایی بودند که بعد از انقلاب از بین رفتند. از همه این‌ها اسمی باقی نمانده، ولی به تقاص اذیت‌ها و ناراحتی‌هایی که قبل از انقلاب این انجمن برای آن‌ها داشته، برای بهایی‌ها داشته، امروز دارند نام او را مدام علنی می‌کنند و هر کسی نام امام زمان را ببرد، می‌گویند: او حجتی است و می‌خواهند او را از این راه بکوبند. خدا می‌داند که من از سن شانزده سالگی تا امروز منبری نرفتم، مجلسی ننشستم، بحمدالله و المنه غذایی نخوردم، جز اینکه نام مقدس امام زمان را بردم و در عین حال نمی‌دانم انجمن حجتیه یعنی چه و با آن‌ها هم ارتباطی ندارم. خود آقایانی که هستند می‌‌دانند که اگر من را مخالف خود ندانند، یقیناً جزء خود نمی‌دانند. اما ناسزا را می‌دهند و انتظار آن را هم دارم و روزی به دوستان خود هم گفتم، ولو این‌ حرف‌ها را نباید این‌جا می‌گفتم، نباید بگویم، نمی‌دانم بگویم، نگویم. ولی می‌گویم.

روزی که به محبت امام زمان (علیه الصلاة و السلام) من را کنار دیوار بگذارند، یک گلوله در مغز من خالی کنند، آن روز، روز جشن من و سعادت من است روی محبت به امام زمان. این حرف‌ها چیست؟ ما محبت امام زمان را با شیر از مادر گرفتیم. مجلسی که نام مقدس حضرت در آن‌جا برده نمی‌شود، یا منبری که اسم امام زمان را نمی‌برد و دعا برای وجود مقدس ایشان نمی‌کند، مطرود خاندان عصمت است، نه اینکه فکر کنید تنها مطرود امام زمان است. به خدا قسم اگر از اول مجلس تا آخر مجلس مدام نام حسین بن علی برده شود و اسم امام زمان برده نشود، شما بدانید که خود حسین بن علی خصم آن مجلس است، خود حسین. مجلسی که نام مقدس حجة بن الحسن برده شود، خود آقا تشریف می‌آورند. این سید بزرگوار گفت: روز تاسوعا می‌آیند، چون شما نام امام زمان را در آن لحظه می‌برید و مجلس شما در این اوضاع و احوال زمان که می‌خواهید دماغ طاغوتی را به خاک بمالید، ان‌شاءالله مقبول درگاه خاندان عصمت وطهارت است. روز تاسوعا، فلان ساعت، با این خصوصیت. شما باشید چه می‌کنید؟ این عالم بزرگ می‌گفت: من ساعت‌شماری می‌کردم که روز تاسوعا شود، شب‌ها خوابم نمی‌برد، اشک می‌ریختم. «هل إلیک یابن احمد سبیل فتلقی» آیا لحظه‌ای ممکن است که آقا من با شما یک ملاقات داشته باشم؟

روز تاسوعا شد، اتفاقاً آن روز جمعیت عجیب بود. حال چرا امام زمان (علیه الصلاة و السلام) روز تاسوعا را انتخاب کرده بود، این‌جا یک اشاره و یک جمله‌ای عرض کنم. روز تاسوعا معمولاً در بین شیعه رسم است که متعلق به حضرت اباالفضل العباس است. دو شب گذشته عرض کردم که حضرت به حاج محمدعلی فشندی فرمودند: چون روضه عموی من عباس را در خیمه خود می‌خوانید، من حاضر می‌شوم، من در شب عرفه میان خیمه شما خواهم آمد. می‌گوید: روز تاسوعا شد، معمول من این بود که جلوی در می‌ایستادم. از ساعت قبل از آفتاب تا دو بعدازظهر من آن‌جا می‌ایستادم. یکی، دو نفر منبری باحال و با توجه به امام زمان داشتیم، مخصوصاً اشرف الواعظینی بود که او را برای ختم مجلس گذاشته بودم، ساعت دو بعدازظهر می‌آمد. امروز ساعت دَه صبح، همان ساعتی که قرار بود آقا تشریف بیاورند، این ساعت آمد. گفتم: چه شد که امروز شما این ساعت آمدید؟ گفت: امروز من تمام مجالس خود را تعطیل کردم، ولی نتوانستم این‌جا را تعطیل کنم، دل من یک کششی به این مجلس داشت و الآن هم می‌خواهم اجازه بدهید که منبر بروم. می‌گوید: من در همین موقع دیدم که بدن من به لرزه افتاد، به آن محل نگاه کردم، دیدم که دوازده نفر، این‌ها دور یکدیگر نشستند، لباس آن‌ها، لباس معمولی است، ولی خیلی درشت‌اندام. من بی‌طاقت شدم، خدمت ایشان رفتم، گفتم: برای آقایان چای بیاورید، شربت بیاورید. یکی از این‌ها به من گفت: از ما پذیرایی شده، شما بروید جلوی در و از مردم پذیرایی کنید. با این جمله یک آرامشی به من دست داد، ولی به آن‌ها نگاه می‌کنم.

آقای اشرف‌الواعظین هم منبر رفت. می‌گوید: بدون مقدمه… معمولاً یک منبری یک مقدماتی برای بیان خود دارد. می‌گوید: یک‌مرتبه گفت: ای گمشده بیابان‌ها، ای آقای عزیز، ای امام زمان کجا هستی؟ یک شور و حالی در مجلس پیدا شد. ای عزیز فاطمه، ای محبوب همه کجا هستی؟ می‌گوید: من دیدم که این‌ها با تبسم نگاه می‌کنند. شما می‌بینید الآن با اینکه ما چنین احساسی نداریم که این وجود مقدس در مجلس ما باشد، قصه‌ای از آن جریان می‌شنوید و این‌طور حال پیدا کردید. امیدوار هستم امشب که شب دوشنبه است، در هفته دو شب به وجود مقدس حضرت بقیةالله عرض اعمال می‌شود: یکی شب‌های دوشنبه و یکی شب‌های جمعه. امشب که شب دوشنبه است، آقا بیایند و اعمال ما را این‌جا ببینند که برای عشق و علاقه به ایشان دوستان چه اشکی می‌ریزند. خوشا به حال شما. یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان. جمعی حاضر هستند و بر خلاف اکثر مجالس که نامی از شمای غریب نمی‌برند… یکی از اولیای خدا که من به او ایمان دارم، او در عالم رؤیا گفت: پشت فرمان ماشین بودم، حضرت ولی عصر هم کنار من نشسته بودند، به من فرمودند: برو. من روی یک بلندی رفتم، دیدم که تمام خلایق پای این بلندی هستند. حضرت پیاده شدند، من هم پیاده شدم. به من فرمودند که به این مردم بگو: من غریب هستم، من مظلوم هستم، کسی به یاد من نیست.

یا بقیةالله ما که به یاد شما هستیم. یا صاحب‌الزمان. می‌خواهید چراغ‌ها را خاموش کنید که هر کسی که علاقمند است که برای نام مقدس امام زمان اشک بریزد، خجالت نکشد. «السلام علیک یا بقیة الله السلام علیک حجة الله السلام علیک ایّها الغریب السلام علیک ایّها المظلوم». مجلس عزاداری برای جدّ بزرگوار شما در این‌جا، در این شهر، در عاصمه تشیع، در مملکت اسلامی که همه نام تو را می‌برند و به یاد تو هستند، تشکیل شده است و به یاد تو ای صاحب‌الزمان، یا حجة‌بن‌الحسن این مجلس برپا شده است. آیا ممکن است…

کرم نما و فرود آی خانه خانه توست

ما چیزی از خود نداریم. من با آن آشنایی که از صاحب خانه دارم، می‌توانم این مطلب را عرض کنم یا بقیةالله که این خانه متعلق به شما است. امشب ما را، قلب ما را به تشریف‌فرمایی خود منور کنید. حال که از امام زمان خود دعوت کردید، چند جمله از سخنان خود حجة‌بن‌الحسن در مصیبت سیدالشهداء عرض کنم. «وَ أَسْرَعَ فَرَسُكَ شَارِداً َ إِلَى خِيَامِكَ قَاصِداً مُهمْهماً بَاكِياً »[23] فراموش نمی‌کنم آن لحظه‌ای را که اسب تو، ذوالجناح تو به طرف خیمه‌ها، صدا می‌زد که وای بر امتی که پسر دختر پیغمبر خود را کشتند. خدایا به آبروی حجةبن‌الحسن فرج آن حضرت را برسان. چشم ما را به جمال او روشن بفرما. همه ما را از بهترین یاران او قرار بده. خدایا به آبروی آقای ما حجةبن‌الحسن ما را در کنار آن حضرت، در خدمت آن حضرت، زیر لواء فتح آن حضرت ما را قرار بده.

نظری بر من افتاده زپا کن مولا جان

حالا که دعوت کردی از گمشده دل‌ها، بیا. هر کجا نشستی، سر به دیوار بگذار، بگو: مهدی جان، اسم ما را هم بنویس آقا، آقا. آقا جانم، فدای شما شوم، فدای شما شوم آقا جان.

نظری بر من افتاده زپا کن مولا           دلم از قید غم هجر رها کن مولا

آقا جان…

 

 



[1]. فصلت، آیه 30.

[2]. اعراف، آیه 179.

[3]. همان.

[4]. فاتحه، آیه 5.

[5]. نساء، آیه 64.

[6]. تحریم، آیه 7.

[7]. نور، آیه 31.

[8]. هود، آیه 112.

[9]. مائده، آیه 67.

[10]. بقره، آیه 155.

[11]. همان.

[12]. همان، آیه 157.

[13]. احزاب، آیه 54.

[14]. تفسير نمونه، ج ‏8، ص 336.

[15]. آل‌عمران، آیه 175.

[16]. همان.

[17]. جمعه، آیه 9.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏18، ص 345.

[19]. نازعات، آیه 5.

[20]. انیباء، آیه 26.

[21]. بحار الأنوار، ج ‏71، ص 223.

[22]. الكافي، ج ‏1، ص 341.

[23]. بحار الأنوار، ج ‏98، ص 240.

۲۷ جمادی الاول ۱۴۱۲ قمری – ۱۴ آذر ۱۳۷۰ شمسی – حضرت موسى علیه السلام و محبت او به خدا

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف الأنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

می‌فرماید: «وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعينَ لَيْلَةً»[1] زمانی که وعده گرفتیم، دعوت کردیم از موسی کلیم چهل شب که در هفته گذشته اشاره کردم که اولاً دعوت در روز اول سی روز بود و چون حضرت موسی مهمان خوبی بود، خدا دَه روز هم اضافه او را نگه داشت و اگر انسان مهمان خوبی شد، صاحب‌خانه یک قدری بیشتر او را نگه می‌دارد. اگر مهمان بدی شد، صاحب‌خانه کمتر او را نگه می‌دارد. معلوم است که حضرت موسی مهمان خوبی بوده است. چون در آیه دیگر می‌فرماید: «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً»[2] سی شب. «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ»[3] یعنی دَه شب اضافه کردیم. بنابراین، مهمان باید مهمان خوبی باشد، والّا دَه شب اضافه نمی‌کنند. گاهی به اصطلاح چانه از طرف مهمان است، گاهی از طرف صاحب‌خانه است. یک مهمانی جایی رفته است، به او خوش گذشته است، حالا صاحب‌خانه ناراحت هم شده، باشد؛ به او خوش گذشته است، دل او می‌خواهد بیشتر بماند.

یکی از علمای همین ایران است که به سوریه رفته بود. دیده بود که آقایی یک باغ خیلی خوبی دارد. رفته بود و از او تقاضا کرده بود که دَه شب آن‌جا بماند، او به او گفته بود که من از بوی سیگار بدم می‌آید، اگر شما می‌خواهی این‌جا بمانی باید سیگار نکشی. این هم گفته بود آخر همه لذت من به سیگار است، اصلاً صبح که از خواب بلند می‌شوم، برای… به امید سیگار کشیدن بیدار می‌شوم. گفت: پس یک شرط دارد. وقتی می‌خواهی سیگار بکشی، آن‌طرف باغ بروی، سیگار خود را بکشی، بعد هم خود را باد بدهی، عطر بزنی، بعد در اتاق بیایی. او گفت که آن سیگار کشیدن بر من حرام شد. حالا گاهی چانه از طرف مهمان است، گاهی هم از طرف میزبان است که خیلی خوب آن همین است که از طرف صاحب‌خانه اصرار شود که بمان، تعارف هم نباشد، به زور او را نگه دارند. حضرت موسی را به زور نگه داشتند. چون به قوم خود وعده کرده بود که من سی روزه می‌آیم، می‌دانست که این‌ها در این دَه روز خرابکاری می‌کنند، در عین حال خدا امر فرمود.

یکی از خصوصیات حضرت موسی این بود که خیلی عشق به پروردگار داشت. در قرآن است که «وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى‏»[4] موسی چرا این‌قدر زود به کوه طور آمدی؟ می‌گوید: من عجله کردم، قبل از وقت آمدم که شما را دوست دارم. گاهی انسان یک مجلسی را، یک کسی را دوست دارد، قبل از وقت می‌آید، پشت در می‌ایستد که در که باز شد، داخل بیاید. یک شخصی را دوست ندارد… نمی‌خواهم بگویم آن‌هایی که دیر آمدند، چطور هستند و آن‌هایی که زود آمدند، خوب هستند. گرفتاری‌هایی است، روزهای کوتاه، همین هم که می‌آیید، خیلی هم ممنون هستیم. این‌ها مربوط به این‌جا نیست. یک وقت است که –خدمت شما عرض شود- می‌بینید آخر وقت و برای اینکه بگویند آمد، است. این معلوم است که روی محبت نیست، محبت خیلی ارزش دارد. حضرت موسی را هیچ‌وقت ندیدند که در کوه طور قبل از وقت نرفته باشد. یک موعدی داشت، یک محلی داشت که حضرت موسی آن‌جا می‌رفت، با خدا حرف می‌زد.

مثلاً فرض کنید که بنا بود ساعت دَه صبح برود، ساعت نُه صبح می‌رفت. یک ساعت می‌ایستاد. بعضی از افرادی هستند که زودتر در مسجد می‌روند. هنوز اذان نگفتند، می‌رود و می‌نشیند منتظر نماز است، یکی هم نماز خود را آخر وقت… آن‌چنان آخر وقت می‌اندازد که دیگر حمد و سوره را باید با عجله بخواند، واجبات نماز را بیشتر انجام ندهد، والّا نماز او قضا می‌شود. این‌ها علامت محبت است، علامت درک است، علامت فهم است، علامت این است که انسان خدا را درک کرده، محبوبیت خدا را درک کرده و او را دوست دارد. «المؤمن فی المسجد کالسمک فی الماء» مؤمن در مسجد، مثل ماهی در آب است. «و المنافق فی المسجد کالطیر فی القفس» منافق در مسجد مثل پرنده‌ای است که در آن را در قفس کنند.

جوان که بودیم، با یک نفر رفیق بودیم، با او صحبت می‌کردیم، او را تا داخل مسجد می‌آوردیم، می‌رفتیم نماز بخوانیم، نماز جماعت. تا من می‌گفتم: الله‌اکبر و او می‌دانست من کاری نمی‌کنم، نمی‌توانم بکنم، فرار می‌کرد. واقعاً من معنای «المنافق فی المسجد کالطیر فی القفس»… منتظر بود که یک سوراخی پیدا کند، از یک راهی فرار کند. حضرت موسی را خدای تعالی دعوت کرده، آمده سی شب… مخصوصاً خدا می‌گوید: سی… «أَرْبَعينَ لَيْلَةً» هم در آن آیه از شب صحبت می‌کند، هم در این‌جا. در این‌جا می‌فرماید: «أَرْبَعينَ لَيْلَةً» و در آن‌جا می‌گوید: «ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ». شب، چون میزبانی پروردگار در شب انجام می‌شود. روزها زیاد… چون هوا روشن است و انسان همه‌جا را می‌بیند و تمرکز فکری به خدا پیدا نمی‌کند، ولی در شب چون همه‌جا تاریک می‌شود و انسان زیاد نمی‌تواند جایی رفت و آمد کند، لذا عشّاق، آن‌هایی که اهل معرفت هستند، آن‌هایی که اهل محبت هستند، صبح تا غروب منتظر می‌شوند که شب شود. شب با خدا مناجات کنند، با پروردگار خود حرف بزنند، ذکر خدا را بگویند.

خود من یکی از اولیای خدا را می‌دیدم که با همه در یک مجلس، در یک اتاق می‌خوابید، ولی تا احساس می‌کرد همه به خواب رفتند، از جا بلند می‌شد. آن‌قدر «یا محبوب» می‌گفت. چون این کلمه خیلی انسان را جذب می‌کند. «یا محبوب، یا رحمن، یا رحیم، یا غفار» خدای تعالی تقریباً 99 اسم در قرآن دارد و 1001 اسم در روایات و دعاها و این‌ها دارد که «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها»[5] برای خدا اسماء حسنی است که خدا را به وسیله‌ آن‌ها بخوانید. شب برای اهل معنا خیلی اهمیت دارد. شب‌ها «عجبا للمحبّ كيف ينام»[6] عجب از محبی که چطور او می‌خوابد؟ «كلّ نوم على المحبّ حرام».

عجب از عاشقی که خواب کند          خواب بر عاشقان حرام بود

واقعاً عجیب است. «أَرْبَعينَ لَيْلَةً». حضرت موسی آن‌جا به مهمانی خدا رفته و با خدا مناجات می‌کند، اما شما بنی‌اسرائیل «اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ».[7] گوساله را… حیوانات با حیوانات. یعنی یک گاو باید با گوساله زندگی کند. این‌ها حیوان بودند. حیوانات… شما اخذ کردید، گرفتید «عِجل» را، از بعد از اینکه موسی را ندیدید «وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ».[8] ما شما را عفو کردیم «ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ».[9] ما شما را عفو کردیم، شاید اینکه شما شکر کنید. «وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»[10] ای بنی‌اسرائیل، ما موسی را کتاب دادیم. یک الواحی را در آن کتاب آورده است، موعظه است، پند است، راهنمایی است، برای مردم فرقان هست، یعنی فرق بین حق و باطل را می‌گذارد، یک کتاب بسیار پرارزش که این را حضرت موسی زیر بغل گرفته و آورده و اسم آن در جای دیگری از قرآن الواح است.

دید که همه این‌ها گوساله‌پرست شده‌اند، همه این‌ها در مقابل گوساله سجده می‌کنند و سامری ظاهراً یک گوساله‌ای از طلا درست کرده بود. خیلی هم بزرگ نه که شما فکر کنید به اندازه گوساله، نه. یک گوساله کوچک مثل اسباب‌بازی‌های بچه‌ها… از طلا درست کرده و یک مقداری هم از خاک جای پای اسب حضرت جبرئیل، از جاهایی که باز باید گفت ملائکه را مثل سامری هم می‌دیده و دیده است، همین‌جا است که جبرئیل به صورت ظاهر سوار بر اسبی شده و تجسم پیدا کرده و شکل پیدا کرده که یکی از چیزهایی که شاید برای ما هضم آن خیلی مشکل باشد، این است که ارواح و اجنّه و ملائکه تجسم پیدا کنند. وقتی آن‌ها تجسم پیدا کردند، تشخص پیدا کردند، همه آن‌ها را می‌بینند. مسئله‌ای نیست، حتی دوربین عکاسی هم می‌بیند. سامری دید که وقتی این اسب جبرئیل پای خود را برمی‌دارد این خاک زمین یک تکانی می‌خورد. معلوم است که این‌قدر این مؤثر است که به خاک حیات می‌بخشد. یک مقدار از آن خاک را برداشت و گفت: بالاخره این‌ها جان گرفته است. آورد و در شکم این گوساله ریخت. این گوساله یک حالت عجیبی پیدا کرد، یک صدایی از میان آن بلند می‌شد. شیطان آمده بود در میان شکم این گوساله می‌گفت: بندگان من در مقابل من تعظیم کنید. همه به سجده ریختند. این تقریباً یک تفسیر است و در حدیث داریم که سامری‌ یک قدری پست‌تر از این هم به اصطلاح در بین مردم عمل کرد. دهان این گوساله را مثل بوق درست کرده بود. زیرِ دُم او را هم یک سوراخ کرده بود و به دیوار گذاشته بود. می‌رفت از پشت دیوار خود او در شکم گوساله صدا می‌کرد، از دهان گوساله مثل بوق بلندگو صدا می‌آمد که بندگان من به من سجده کنید و این بدبخت‌ها سجده می‌کردند.

شاید شما این‌ها را باور نکنید، حق هم دارید، فکر شما بالاتر از این‌ها است. اما اگر یک سفری به هندوستان بکنید، جداً نمونه‌های بارز آن را، بلکه از این هم پایین‌تر می‌بینید. در یک بت‌خانه که ۲۲ عدد گنبد طلا داشت… یک صحنی بود، دور آن گنبد طلا بود، زیر هر گنبد طلایی که به اصطلاح آینه‌کاری و خیلی زیبا… معمولاً به‌طور متوسط سه‌تا بت گذاشته بودند -این‌ها همین‌طور بودند- و مردم می‌رفتند در مقابل این‌ها سجده می‌کردند و حتی حیا می‌کنم بگویم در میان این بت‌خانه‌ها، به اصطلاح مجسمه چه چیزهایی بود که به عنوان خدا این‌ها می‌پرستیدند. تمام حیوانات شبیه آن‌ها… منتها به شکل بسیار بدی. مثلاً فرض کنید که زبان یک سگی از دهانش بیرون آمده، چشم‌ها قرمز، با یک قیافه عجیبی این را خدای خشم می‌دانستند. یک مجسمه زیبایی را در آن‌جا ترتیب داده بودند که اسم آن رام بود، این خدای ثروت بود. هر کسی که می‌خواهد ثروتمند شود، برود به این متوسل شود. هر کسی که می‌خواهد از بدی‌ها نجات پیدا کند، به این متوسل شود. از او…

یعنی در مقابل او دست‌ها بالا و به او اظهار می‌کند که من در مقابل تو تسلیم هستم. این را خدای خشم می‌گفتند. خداهای مختلف. من از آن روحانی بزرگ آن‌ها… در دهلی بود، رفته بودم، به من خیلی احترام کرد، خیلی محبت کرد، من را در اتاق مخصوص برد که کمتر کسانی را در آن‌جا راه می‌داد، از او پرسیدم که این… چرا این‌همه… آخر خدا که یکی است، چرا این‌‌همه قیافه‌های مخصوص؟ گفت: این‌ها تجلیات الهی است. یعنی خدا گاهی به این صورت تجلی کرده، گاهی به این صورت. این‌ها را مجسمه درست کردند و این‌جا گذاشتند. این مسائل از قدیم بوده است. وقتی که انسان را به خود واگذاشتند، عقل خود… هر کسی خدا را یک نوع فکر می‌کند. لذا به ما گفتند که در صراط مستقیم اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیهم الصلاة و السلام) باشید. چرا حضرت علی بن موسی‌الرضا (علیه السلام) وقتی که به نیشابور می‌رسند، مردم نیشابور آن‌طور اجتماع می‌کنند؟

قصه حدیث سلسلةالذهب را همه شنیده‌اید. مردم نیشابور اجتماع می‌کنند و از حضرت می‌خواهند که یک حدیث از جدّشان… البته اکثراً این‌ها سنی بودند و شاید شیعه خیلی کم در بین این‌ها بوده است. ده هزار قلمدان طلا و نقره حاضر کرده بودند. به عنوان یک راوی حدیث، یک امام معصوم، یک فرزند پیغمبر از او یک حدیث بپرسند که او از پدرش، پدرش از پدرش، تا از پیغمبراکرم. حضرت علی بن موسی‌الرضا هم مسئله را بالاتر از این برد، گفت: حالا که شما از پیغمبر می‌خواهید، من از خدا برای شما نقل می‌کنم. «حَدَّثَنِي أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ»[11]‏  پدرم گفت که پدرش فرموده، پدرش گفت که پدرش فرموده، همین‌طور تا رسید به علی بن ابی‌طالب، علی بن ابی‌طالب از برادر خود رسول‌اکرم، رسول‌اکرم از جبرئیل، جبرئیل از خدا. که چی؟ کلمه «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ»، «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ». خلاصه آن یعنی خدا یکی است و من خدایی جز ذات مقدس پروردگار ندارم، بتی را نمی‌پرستم، شخصی را به عنوان خدای خود هیچ‌وقت قبول ندارم و الهی ندارم، جز الله، جز خدای یکتا «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ».

این کلمه و این معنا حصار من است. یک حصاری دور یک شخصی کشیده باشند که این محفوظ بماند، کسی که داخل این حصار شد، از عذاب پروردگار محفوظ است. این را حضرت علی بن موسی‌الرضا فرمودند و مردم نیشابور دو خواهش کرده بودند: یکی اینکه جمال مقدس حضرت علی بن موسی‌الرضا را ببینند، یکی هم یک حدیث بشنوند. حدیث را حضرت فرمود، بعد هم پرده محمل را کنار زد که مردم نگاه کردند. وقتی چشم آن‌ها به جمال امامشان افتاد، همه مشغول گریه شدند. بعضی روی زمین افتادند، غش کردند. همه شما خوب هستید، اهل محبت هستید، محبت عجیب است. به خدا قسم فکر نکنید که آن‌ها خوب بودند و شما این‌طور نیستید. همین الآن اگر جمال مقدس حضرت ولی‌عصر (علیه الصلاة و السلام) را ما ببینیم… بعضی از ما که جمال مقدس ایشان را نمی‌بینیم، برای این است که استعداد نداریم. نه اینکه غش می‌کنیم، می‌افتیم و می‌میریم.

یوسف فاطمه‌زهرا آن‌قدر فوق‌العاده جذاب است که افراد عادی این‌طور هستند: «قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً»[12] وقتی یوسف که یک اشعه‌ای، یک قبسی از جمال پاک و مقدس حضرت بقیةالله را دارد، چشم او به صورت… چشمشان به صورت یوسف می‌افتد، این‌ها دستان خود را می‌برند و نمی‌فهمند. «قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً». نه این بشر نیست. «إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريمٌ»[13] ما هم همین‌طور هستیم. دیده شده است. یک جوانی در سامرا بود، او شب‌ها تا صبح –حدوداً هجده سال، نوزده سال بیشتر نداشت- او در این شهر سامرا پر از سنی و آن‌وقت‌ها حتی برق هم نبود، او راه می‌رفت و گریه می‌کرد، یا صاحب‌الزمان می‌گفت. من از مرحوم حاج ملا آقاجان پرسیدم که این مرد را چرا… چرا آقا به این بچه اظهار لطفی نمی‌کند؟ او که عشقش خوب است. ایشان فرمودند: او تا امام زمان را ببیند، می‌میرد، نمی‌تواند طاقت بیاورد. واقعاً هم همین‌طور است. او استعداد آن را ندارد.

اگر خود امام (علیه الصلاة و السلام) شخص را کنترل نکنند و تصرف ولایی نفرمایند، ابداً ما طاقت آن را نداریم، هیچ‌کس طاقت آن را ندارد. ولی گاهی آن‌چنان تصرف می‌کنند… وقتی انسان با امام زمان (علیه الصلاة و السلام) برخورد می‌کند، در آن لحظه خیال می‌کنند که یک فرد عادی است. بعد حضرت رضا (علیه الصلاة و السلام) یک قدری… بیشتر می‌خواستم این را بگویم که یک مقدار محمل آن‌ها حرکت کرد. هم حدیث فرمودند و هم جمال مقدسشان را نشان دادند. حضرت یک جمله مردم را… البته شاید فاصله آن به خاطر این بوده است: یکی اینکه این کلام از قول خدای تعالی نیست، ولی فرقی نمی‌کند، کلام خدا همان کلام حضرت رضا است و کلام حضرت رضا کلام خدا است و دیگر برای اینکه جلب توجه بیشتری بکند، فرمود: «بِشُرُوطِهَا»[14] این توحید حصر خدا هست. این حصار محکم پروردگار هست، اما یک شرط دارد، شروطی دارد که این توحید را شما از خاندان عصمت یاد بگیرید. «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا».[15] من از شروط او هستم. من یکی از معصومینی هستم که باید شما توحید را از من یاد بگیرید، باید دین خود را از علی بن موسی‌الرضا بیاموزید، از غیر خاندان عصمت و طهارت نباید این مسائل را یاد بگیرید.

ببینید خدای تعالی در قرآن مجید می‌فرماید: – سه آیه را برای شما می‌خوانم- «إِنَّ رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»[16] خدا بر صراط مستقیم است. ای پیغمبر «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ * عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»[17] ای پیغمبر تو از مرسلین هستی و بر راه راست هستی. و آیات دیگری که درباره علی بن ابی‌طالب تقریباً چهل آیه است که همه آن‌ها، حتی سنی‌ها نقل کردند که منظور از کلمه صراط مستقیم، علی بن ابی‌طالب (علیهم الصلاة و السلام) است. پس راه راست این است، کوچکترین انحراف از این راه راست انسان را پرت می‌کند، کوچکترین انحراف. هرچه آن‌ها کرده‌اند، هرچه آن‌ها گفته‌اند، هرچه آن‌ها فکر و اعتقاد دارند، ما هم باید همان را داشته باشیم، نه کمتر و نه زیادتر.

امشب شب جمعه است، ما ان‌شاءالله از خدای تعالی می‌خواهیم که… الآن این‌جا نشسته بودم، نمی‌دانم یک چیز دیگری در… از کتاب مفاتیح می‌خواستم، چشم من به قصه حاج علی بغدادی افتاد، مدام از اولی هم که منبر رفتم، مثل این است که مرحوم حاج علی بغدادی جلوی چشم من است و مدام می‌خواهم این قضیه را بگویم. شما در مفاتیح دیدید تیتر آن را، ولی غالباً توجهی به مسائلی که در آن‌جا است، نکردید. این قصه حاج علی بغدادی را مرحوم حاج شیخ عباس قمی که شاید در زمان خود از پاکترین علمای تزکیه نفس شده پاک زمان خود بوده است، واقعاً از پاک‌ترین بوده است. آن‌هایی که او را دیده بودند، من آن‌ها را دیدم. این‌ها نقل می‌کردند که یک سر سوزن در این فرد هوای نفس نبود. مرد بسیار بزرگوار بود. ایشان می‌نویسد که اگر… یعنی از قول استاد خود مرحوم حاجی نوری که اگر هیچ قصه‌ای درباره امام زمان (علیه الصلاة و السلام) و اثبات وجود مقدس آن حضرت نبود، جز قضیه صحیحه عالیه حاج علی بغدادی، کافی بود. خیلی متقن و قطعی.

یک مقدار نکاتی دارد که خوشم می‌آید به این نکات بیشتر توجه کنید و نمی‌خواهم قضیه را دقیقاً برای شما نقل کنم، چون فرصتی نبود که دقیق مطالب آن را در ذهن خود بسپارم و با اینکه من در کتاب ملاقات با امام زمان خود نوشتم، ولی الآن دقیقاً یادم نیست، چون قضیه مفصل است. ولی آنچه که از این قضیه به خاطر دارم و فرازهایی در این ساعات که عصر جمعه است، حاج علی بغدادی یک انسانی است که می‌خواهیم تحقیق کنیم که چرا این‌طور مورد توجه حضرت بقیةالله شده است. حضرت دست ایشان را در دست خود می‌گیرند، او می‌گوید: من می‌خواهم به بغداد برگردم. حضرت موسی بن جعفر را زیارت کرده‌ام. حضرت می‌فرمایند: نه، بیا با هم برگردیم، با هم برای زیارت برویم. خیلی مقام است، خیلی انسان باید ببالد. این چه کار کرده بود؟ می‌گوید: هشتاد تومان سهم امام به گردن من بود، هشتاد تومن –البته آن زمان- شاید مساوی با هشتاد یا لااقل هشت میلیون تومان… این‌طور باید حساب کنیم، خیلی پول بوده است.

می‌گوید: این به گردن من بود، رفتم و به آقای آقا شیخ محمد حسین دادم. ظاهراً همین‌طور است، اسم او آقا شیخ محمدحسین است، کاظمینی. یک مقداری از آن را دادم و یک مقداری از آن را هم گفتم بعد می‌دهم و… می‌گوید: حضرت… می‌گوید: داشتم طرف بغداد می‌رفتم، وسط راه… خدا قسمت شما کند به کاظمین بروید، فاصله بین کاظمین و بغداد تقریباً مثل حضرت عبدالعظیم و تهران است. یک چنین فاصله به اصطلاح مختصری است و حالا شاید متصل شده باشد. می‌گوید: داشتم طرف بغداد می‌آمدم، دیدم یک آقایی به من رسید، یک شال سبز روشنی به سر مبارک ایشان است و یک خال درشت سیاهی هم روی گونه راست ایشان است. به من رسیدند، سلام کردند. حضرت بقیةالله در تشرفات زیاد… آن‌هایی که متوجه بودند. حضرت وقتی به طرف می‌رسند، اول ایشان سلام می‌کنند. پیغمبراکرم هم همین‌طور بود، حتی بعضی از اصحاب می‌رفتند و مخفی می‌شدند که وقتی پیغمبر می‌آید، قبل از پیغمبر آن‌ها به پیغمبر سلام کنند.

رسول‌اکرم پشت… می‌دانست که یک نفر این‌جا ایستاده است، از همان پشت دیوار سلام می‌کرد. علی بن ابی‌طالب فرمود: من به مرد و زن سلام می‌کنم، در یک روایت و سلام… این را بدانید که دَه، صدتا اجر برای سلام‌کننده و سلام جواب‌دهنده هست. ۹۹ تای آن برای سلام‌کننده است و یک اجر آن برای جواب‌دهنده است و سلام را هم… گاهی می‌شود خود سلام ناراحت‌کننده است. من به می‌رسم سلام علیکم، زیرلبی، خیلی با تکبر. نه، افشاء سلام، اطعام طعام. افشاء یعنی بلند و با تواضع انسان سلام کند. همیشه باید… البته گاهی در مجلس است. یک نفر منبر است و… حالا آن‌جا، بعضی از افراد افشاء سلام را همان‌جا در مجلس… آن‌جا شاید اصلاً بعضی گفتند که کراهت دارد سلام کردن یا می‌بینید که یک عده‌ای نماز می‌خوانند، کراهت دارد که به آن‌ها سلام بکنید و خیر، وقتی در کوچه به یک شخصی برخورد می‌کنید… عجیب است در زمان ما سلام کردن خیلی ترک شده است. حالا شاید هم به ما آخوندها… چون با ما خیلی خوب نیستند، سلام نمی‌کنند. والّا سابق خیلی سلام می‌کنند. حالا هیچ…

جالب‌تر این است من مقیّد هستم به افرادی که احتمال بدهم که مثلاً… وقتی به آن‌ها سلام کردند، جواب می‌دهند، سلام می‌کنم. در راه، در راه حرم، مخصوصاً افراد ظاهرالصلاحی باشند، سلام می‌کنم. جواب نمی‌دهند. جواب نمی‌دهند. شاید هم فکر می‌کنند که ما آن‌ها را مسخره می‌کنیم. به هر حال هرچه هست. افشاء سلام خیلی خوب است و این‌ها محبت ایجاد می‌کند. حضرت می‌گوید: به من سلام کردند. من جواب دادم، فرمودند: حاج علی بغدادی، حاج علی کجا می‌روی؟ گفتم: به بغداد می‌روم. من یک کارخانه شَعربافی داشتم، یک تعداد کارگر داشتم، این‌ها عصر پنجشنبه -مثل شما که به من گفتید- عصر پنجشنبه باید مزد هفته آن‌ها را به آن‌ها بدهند. سابق این‌طور بود، حالا مثل اینکه کارگرها مزد خود را قبلاً می‌گیرند. ولی سابق‌ها هفتگی بود. عصر پنجشنبه مزدشان را می‌دادند و من باید بروم و مزد آن‌ها را بدهم.

حضرت فرمودند: بیا، برگرد برویم کاظمین، شب جمعه است، زیارت کنیم و من پیش جدّ خود شهادت می‌دهم که شما از موالیان ما هستید. اصرار می‌کنند که بیا باهم به زیارت برویم، شب جمعه است. می‌گوید: عرض کردم که آقا برای من امکان ندارد، باید این کار را بکنم. البته هنوز تا آخر هم آقا را نشناخته است، حالا من دارم می‌گویم. فرمودند که فلانی هم شهادت می‌دهد، من هم شهادت می‌دهم. نزد خدا دو شاهد لازم است، بیا برگرد و می‌توانی. همین‌طور که این حرف‌ها را می‌زدیم، دست من را در دست خود گرفتند، دست چپ من را در دست راست خود… من را برگرداندند. اظهار محبت می‌کنند، این دست در دست داریم می‌رویم، می‌گوید: یک دفعه نگاه کردم، دیدم در طرف راست و چپ ما باغ‌های پر از میوه در غیرفصل… عرض می‌کنم این دیگر در مفاتیح است، این حالا قصه‌ای نیست که بگوییم در کتاب چه، معلوم نیست چه کسی گفته باشد، چه‌چیزی گفته باشد. در غیرفصل، همین‌طور میوه‌ها از دو طرف ریخته است. جوی آب سفیدی کنار جاده می‌رود، همین‌طور داریم می‌رویم. چرا حضرت طی‌الارض بوده است، نبرده‌اند؟ به خاطر اینکه این سؤالاتی که من می‌خواهم عرض کنم، این‌ها را از حضرت بپرسد.

می‌گوید: از ایشان سؤال کردم که این راست است که هر کس… سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) را شب جمعه هر کسی زیارت کند، این امان از جهنم است؟ فرمود: آری، به خدا قسم. گفتم: آقا زیارت مشهد رفته بودیم، زیارت حضرت علی بن موسی‌الرضا، آیا زیارت من با فلانی آیا قبول است؟ فرمودند: هر کس به شما منتسب باشد، از ما است و قبول است. ببینید گاهی می‌شود که منسوبین یک مؤمن، منسوبین او به خاطر او مورد لطف حضرت واقع می‌شوند. در بین یک جمعی اگر هستید، بگذارید همه به خاطر شما… آن‌چنان خوب باشید که به خاطر شما مورد توجه خدا و اهل بیت عصمت و طهارت باشید. گفتم: یک عربی از بادیه زیارت علی بن موسی‌الرضا رفته بود، من او را دیدم. او به من گفت: نکیر و منکر کجا جرأت دارند که از من سؤال بکنند و حال اینکه من الآن مدتی است که در مشهد… دارم در مشهد غذا می‌خورم و قسمتی از پوست و پوست و گوشت و استخوان من از این شهر مقدس و از کنار قبر حضرت رضا به وجود آمده است؟ آیا این حرف درست است یا از روی احساسات گفته است؟

حضرت فرمود: آری، به خدا جدّ من ضامن است. گفتم: زیارت فلانی قبول است؟ اسم بردم. فرمودند: زیارت بنده صالح خدا قبول است. یکی دیگر را از این ثروتمند‌ها بود که بیشتر برای تفریح به مشهد آمده بود، گفتم: زیارت فلانی چطور؟ آن هم قبول است؟ حضرت چیزی نفرمود. گفتم: شنیدید چه گفتم؟ باز هم اعتنا نکرد. معلوم است که هر زیارتی قبول نیست. ما می‌خواهیم تفریح برویم، مردم محل چه می‌گویند؟ مثلاً فرض کنید اگر فلان گردشگاه و فلان شهر و فلان‌جا برویم، مردم می‌گویند: فلانی تفریح رفته است. همان مشهد برویم، هم اسم ظاهر آن خوب است که زیارت حضرت رضا رفته‌ایم و هم تفریح کردیم. فرمودند: خیر. چیزی نگفتند. می‌گوید: همین‌طور آمدیم، به یک راهی رسیدیم، یک مطلب، یک جمله دیگری. گفتم: می‌گویند فلان باغ برای حضرت موسی بن جعفر است، فلان شخص تصرف کرده است، آیا راست است؟ حضرت فرمودند: به این حرف‌ها ‌کاری نداشته باش، آن‌چیزی که به شما… حالا به تفسیر من، چیزی که به شما مربوط نیست، چه کار دارید؟ فلانی مال فلانی گرفته، خورده، چه کرده است. اگر می‌توانید استنقاذ کنید، بکنید. اما اگر نمی‌توانید، چرا حرف می‌زنید. گفتند: به این کارها کاری نداشته باش.

به یک راهی رسیدیم که معمولاً علمای پاک، آن‌ها چون دولت این زمین را قصب کرده بود، برای سادات بود و از آن راه مردم نمی‌رفتند، افراد پاک و خوب نمی‌رفتند، از این‌طرف می‌رفتند. من دیدم که آقا ما را از آن‌طرف می‌برد. گفتم: آقا این چطور است؟ فرمودند: این متعلق به خود ما است. حالا خیلی از اوقات است که ما فکر می‌کنیم که برای خاطر اینکه برای امام است، نباید تصرف کرد، خود امام که می‌تواند تصرف کند. می‌گوید: آمدیم، نزدیک غروب آفتاب بود، نزدیک مغرب بود، وارد صحن حضرت موسی بن جعفر (علیه الصلاة و السلام) شدیم، حالا دست من در دست آقا است، آقا با یک صلابتی وارد شد، من یک نوری در صحن و حرم و این‌ها دیدم که این چراغ‌های در حرم و در صحن اصلاً سایه انداخته بود، مثل اینکه این‌ها چراغ… این چراغ‌ها نور ندارد و من نمی‌فهمیدم که این نور از کجا است؟ آمدیم درِ رواق… خدا قسمت شما کند. یک رواقی حضرت موسی بن جعفر دارد، در واقع آن‌جا زیارت‌نامه‌ای دارد که اسامی همه معصومین (علیهم الصلاة و السلام) را انسان می‌برد و سلام عرض می‌کند.

می‌گوید: آقا به من فرمودند که شما زیارت می‌خوانی یا من بخوانم؟ گفتم: آقا من سواد ندارم، شما بخوانید. شروع کردند: «السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ» یک‌یک از معصومین را اسم برندد تا رسیدند به نام مقدس امام زمان. این‌جا توقف کردند، حضرت عسکری را که سلام دادند، توقف کردند، فرمودند که امام زمان خود را می‌شناسی؟ گفتم: چطور نمی‌شناسم، البته که می‌شناسم. فرمودند: سلام کن. ما روی همان ردیف به تأویل من و به تعبیر من روی همان ردیف گفتم، «السلام علیک یا صاحب الزمان». دیدم آقا فرمودند: «و علیک السلام». بعد وارد حرم شدیم، فرمودند که می‌خواهی کدام زیارت را برای شما بخوانم؟ چون زیارت‌های مختلفی هست. گفتم: آقاجان هر کدام که افضل است، بهتر است، فضیلت آن بیشتر است. فرمود: زیارت امین‌الله افضل است. از این روایت صحیحه استفاده می‌شود که زیارت امین‌الله خیلی خوب است، این زیارت را حفظ کنید، بخوانید. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ عَمِلْتَ بِكِتَابِهِ وَ اتَّبَعْتَ سُنَنَ نَبِيِّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّى دَعَاكَ اللَّهُ إِلَى جِوَارِهِ».[18] اصلاً مضمون خیلی عالی هم دارد. بعد هم باقی آن هم دعا است، انسان سلامی عرض می‌کند خدمت آن امامی که می‌خواهد زیارت کند.

حالا می‌شود هر یک از ائمه را با این زیارت، زیارت کرد. اصل زیارت درباره… برای حضرت امیرالمؤمنین است. ولی اگر آن‌جا نوشته بود: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السلام علیک یا امیر المؤمنین» آن‌جا «امیر المؤمنین» آن را نخوانید، چون کلمه امیرالمؤمنین فقط به حضرت علی بن ابی‌طالب جایز است که اطلاق شود، نه به غیر. می‌گوید: تا این‌جا گفتم آقا زیارتی که افضل است بخوانید. دیدم که آقا جلو ایستاد و من هم کنار ایشان ایستادم و این‌طور زیارت را خواند: «السلام عليكما يا أميني اللّه في أرضه»[19] آخر در یک ضریح دو امام است. حضرت موسی بن جعفر و حضرت امام جواد (علیهم السلام) هستند. می‌گوید: «السلام عليكما».

خدا قسمت شما کند، اگر کنار قبرستان بقیع رفتید، آن‌جا می‌توانید بگویید: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أُمَنَاءَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ»[20] این را به یاد داشته باشید. از همین… البته اگر این‌جا حضرت ولی‌عصر (صلوات الله علیه) این‌طور نخوانده بودند، ما این را نمی‌توانستیم قیاس کنیم. یعنی اگر نخوانده بودند: «السلام عليكما يا أميني اللّه في أرضه و حجّتیه علی عباده اشهد انّکما جاهدتما فی الله حق جهاده و عملتما بکتابه و اتّبعتما سنن نبیه» تا این‌جا که همه این‌ها با ضمیر تثنیه است. اگر کنار قبرستان بقیع بودید، باید این‌طور بخوانید: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أُمَنَاءَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَجَهُ عَلَى خَلْقِهِ»[21] این‌ها البته تقریباً فنی است. افرادی که به اصطلاح… کسانی که ادبیات عرب را خواندند، می‌توانند این‌ها را درست کنند. ولی از همین عمل حضرت بقیةالله (ارواحنا فداء) در این قصه حاج علی بغدادی استفاده می‌شود که می‌شود این تصرفات را در زیارت جامعه کرد، در زیارت امین‌الله کرد. چون آن‌جا فرموده است: «السلام عليكما». آن‌جا هم می‌شود گفت: «السلام علیکم» اما اصل یعنی «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ».

می‌گوید: زیارت امین‌الله را تا آخر… البته همین جملات اول زیارت یک تصرفی لازم است، والّا بقیه آن دعا است. «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ رَاضِيَةً بِقَضَائِكَ مُولَعَةً بِذِكْرِكَ وَ دُعَائِكَ»[22] تا آخر زیارت. این زیارت را حضرت، این آقا خواندند، به من فرمودند که موقع نماز مغرب است، برو و نماز جماعت بخوان. این هم یک نکته است که باید انسان تا می‌تواند نمازهای خود را به جماعت بخواند و خود ایشان آن‌طرف ایستادند و امام زمان… البته روایت دارد که اگر جمعی دارند نماز می‌خوانند و در بین معمومین یک نفر عالم‌تر و باتقواتر از امام جماعت وجود دارد، این جمعیت احمق هستند. عجیب است، دلیل بر حماقت این جمع است. برای اینکه آن شخصی که باتقواتر و عالم‌تر است را باید جلو بیندازند.

امام زمان (علیه الصلاة و السلام) بیاید… امام است، هیچ‌وقت نباید بر کسی اقتداء کند، همه باید به او اقتداء کنند. در قصه‌ای که این آقای میرجهانی برای خود من نقل کردند، فرمودند: در زمان مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم سید آقا سیدابوالحسن مقداری پول به من دادند و گفتند: ببر و بین خدمه سامرا تقسیم کن. من پول را آوردم نزد… در سامرا آوردم، به خدمه سامرا دادم و به کلیددار یک مقدار هم –ایشان فرموده بودند- بیشتر دادم و از او تقاضا کردم که شب جمعه بگذارد که من در حرم و سرداب حرم مطهر بمانم. آن‌ها هم در را بستند و من را آن‌جا گذاشتند. حرم و سرداب در یک صحن است. درِ صحن را بستند و رفتند. می‌گوید: قبل از اذان صبح… یک ساعت، دو ساعت قبل از اذان صبح در سرداب مطهر رفتم. خدا قسمت شما کند، خیلی جای باحالی است. خدا صدام را لعنت کند. فکر می‌کنم در مجلس ما خیلی کم افرادی باشند که مشرّف شدند. یکی، دوتا دیگر. می‌گویند: با یکی، دو گُل بهار نمی‌شود.

خیلی جای پرمعنویتی است. یک مثلاً جای سه در چهار، یک اتاق سه در چهاری این‌جا امام زمان زندگی کرده است، متولد شده است. هر جایی از آن را که انسان فکر کند، حضرت آن‌جا بوده است. ببینید چه‌قدر این‌جا معنویت و به اصطلاح نور دارد. می‌گوید: من به آن‌جا رفتم، نماز شب را خواندم و اذان هم گفته شد و نماز صبح خود را خواندم و از همان اول من وارد این… آخر سرداب در روز هم تاریک است، یک زیرزمینی خیلی گود است. شاید حدوداً ده، پانزده پله می‌خورد و پایین می‌رود از کف صحن و این به خاطر این بوده است که آن زمان کولر و این حرف‌ها نبوده است. الآن هم در نجف و در شهرهای عراق این‌طور است، اکثراً آن‌جاهایی از آن که مرطوب نیست مانند سامرا و نجف، سرداب استفاده می‌کنند. سرداب سن هست که من بعضی از این سرداب‌ها را شمردم، چهل پله می‌خورد و پایین می‌رود. آن‌جاها خنک است. برای سرد بودن آن‌جا می‌روند. آن‌وقت‌ها این‌طور بود. طبعاً جایی برای آمدن روشنایی وجود ندارد. سرداب تقریباً همین‌طور است، چون اصلاً پنجره‌ای… یک پنجره کوچکی آن‌طور سربالا آن‌جا دارد که آ‌ن‌ هم زیاد روشنایی اصلاً… اصلاً روشنایی ندارد. می‌گوید: شب که وارد این سرداب شدم، متوجه نبودم که همه‌جای این سرداب روشن بود، ولی توجه به این جهت نداشتم. نشستم، نماز شب خود را خواندم، نماز صبح خود را خواندم، یک آقایی هم آن‌جا نشسته بود، من برای اینکه ایشان حواس من را پرت نکند یا هرچه، من جلوتر ایستاده بودم. داشتم دعای ندبه می‌‌خواندم.

رسیدم، دیدم صبح جمعه است، دعای ندبه بخوانم. مشغول دعای ندبه شدم، رسیدم به این جمله: «و عرجت بروحه» آخر نسخه بدل دارد. در مفاتیح‌ها هم همین‌طور نوشته است: «وَ عَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلَى سَمَائِكَ»[23] و همان شخص به من گفت که بگو: «و عرجت به». «بروحه» درست نیست. مگر نمی‌بینی دارد: «وَ سَخَّرْتَ لَهُ الْبُرَاقَ»[24] خدایا تو برای او براق را تسخیر کردی. روح که احتیاج به براق ندارد. پس «عرجت به الی سمائک». دیدم عجب جمله خوبی است. من این را متوجه نبودم. راست می‌گوید: «وَ سَخَّرْتَ لَهُ الْبُرَاقَ و عرجت به إلی سمائک» روح که از براق سریع‌تر می‌رود. می‌گوید: این جمله را خوشم آمد. بعد هم به من فرمود که هیچ‌وقت جلوتر از امام خود نایست و نماز نخوان. آخر جلوتر از امام زمان کسی… اینکه شما حرم می‌روید، پیش رو نماز نمی‌خوانید. حتی من فکر می‌کنم که در همان رواق پیش رو هم که مخصوصاً از وقتی که در وسعت پیدا کرده است، نماز خواندن همچین بی‌ذوقی است. والّا بعضی از علما فتوا می‌دهند که پشت بکنید به ضریح و نماز بخوانید، نماز شما باطل است. حتی بالاسر مساوی نایستید، یک مقدار عقب‌تر. به هر حال این دو جمله را گفتند و دعای ندبه من هم تمام شد و دیدم که یک دفعه سرداب مطهر تاریک شد و ایشان هم رفتند.

من با عجله به طرف بالا آمدم، چون از این پله‌ها که انسان بالا می‌آید، جلوی در یکی از این خدمه سنی نشسته و پول می‌گیرد. هر کسی که وارد می‌شود یا خارج می‌شود، باید به ایشان پول بدهد. این اصلاً طبع آن‌ها است. حتی به ضریح علی بن ابی‌طالب… هر طرف ضریح متعلق به یک نفر است که این‌طور دست خود را به ضریح گرفتند و یک دست خود را هم این‌طور پول می‌گیرند. مثل این‌جا نیست که شما بتوانید به ضریح بچسبید و دور بزنید. خیر، این‌جا به این آقایان برخورد می‌کنید که ان‌شاءالله خدا بعضی از آن‌ها را بکشد که چه کارهایی می‌کنند. می‌گوید: آمدم جلوی در و گفتم: این آقایی که داخل بود و جلوتر از من بیرون آمد، کجا رفت؟ از کدام طرف رفت؟ گفت: اصلاً خود شما چه زمانی پایین رفتی؟ شما… کسی هنوز… اول دشت است، هنوز کسی پایین نرفته است که بیرون بیاید. شما چه زمانی داخل رفتی؟ گفتم: من شب گذشته این‌‌جا بودم، رفتم. خلاصه در و… از وقتی که در بسته بوده. ایشان برای خود من نقل می‌کرد، این واسطه هم ندارد و منظور من این بود که حضرت ولی‌عصر (صلوات الله علیه) امام زمان ما است، ما باید جایی که می‌بینیم حضرت نماز می‌خواند، پشت سر او بایستیم. ان‌شاءالله هر وقت قسمت شما شد، نروید جلوی حضرت، پشت به امام کنید، به ضریح امام، به متعلقات امام، انسان باید خیلی احترام کند. حاج علی بغدادی هم می‌گوید: من آن‌جا رفتم، ولی خود آقا رفت آن‌طرف و نماز خواند. کم‌کم به فکر افتادم که ایشان اسم من را می‌دانست. علمای بزرگی را گفت که این‌ها وکلای من هستند. آن معجزاتی که در راه بود، جواب سلام من را داد وقتی که گفتم: «السلام علیک یا صاحب الزمان» و بقیه مسائل. می‌گوید: خیلی من را دچار تشنج و حیرت کرد، یک وقت دیدم که آقا تشریف بردند.

یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان، ایام تعلق به مادر شما زهرا دارد. شما هم نسبت به مادر خود زهرا خیلی علاقه دارید. یقیناً اگر به خاطر فاطمه زهرا باشد، هرچه ما بخواهیم به ما عطا خواهید فرمود. خاندان عصمت آن‌قدر مادرشان را دوست دارند که اکثر ائمه یا همه آن‌ها یک اظهار محبت عجیبی نسبت به فاطمه‌زهرا کرده‌اند. حضرت علی بن موسی‌الرضا می‌فرماید: پسر من جوادالائمه در سن خردسالی دست‌ها را روی زمین گذاشته، به آسمان نگاه می‌کند، اشک می‌ریزد. گفتم: پسرم، چرا اشک می‌ریزی؟ گفت: به یاد مظلومیت مادرم زهرا افتادم. به یاد آن‌همه اذیت‌هایی که آن دو نفر به مادرم زهرا کردند. به خدا قسم آن‌ها را از میان قبر بیرون خواهم آورد. آن‌ها را آتش می‌زنم.

 یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان، شب جمعه است، می‌شود که به ما هم محبت بفرمایید؟ ما حاضر هستیم کار و کسب و این‌ها که سهل است، جان خود را هم بدهیم و شما هم ما را به طرف زیارت حضرت موسی بن جعفر و حضرت امام جواد و… در خدمت شما هر کجا بروید، بیاییم. یا بقیةالله، شب جمعه است. شما را به مادرتان زهرا قسمتان می‌دهیم، نظر لطف و عنایتی به ما بفرمایید، روزی معنوی و مادی، همه آن‌ها دست حضرت حجةبن‌الحسن است. یا حجةالله، یا صاحب‌الزمان، ما چطور می‌توانیم… شب سه‌شنبه آینده شب شهادت فاطمه‌زهرا است. به قول معتبرتر روز سوم جمادی‌الثانی شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. یکی از مظلومیت‌های فاطمه‌زهرا، همین امروز می‌گفتم نه تنها قبر او مخفی است، تاریخ وفات ایشان هم مخفی است. ۴۵ روز، ۷۵ روز، ۹۵ روز، آن هم دقیقاً روی ماه گفته نشده است. تاریخ وفات همه ائمه (علیهم السلام) معین شده است. مثلاً روز بیست و یکم ماه رمضان، روز –فرض کنید که- بیست و هشتم صفر، روز دهم محرم. معلوم است.

تنها فاطمه‌زهرا است که روز وفات او هم معلوم نیست. خدا لعنت کند آن‌هایی را که به این آیه شریفه پشت پا زدند: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏»[25] یک سر سوزن اظهار محبت به فاطمه‌زهرا (سلام الله علیها) نکردند. نه تاریخ وفات او را ثبت کردند، نه محل دفن او را ثبت کردند، به قدری مظلوم که هیچ یک از اصحاب پیغمبر تا این حد مظلوم از دار دنیا نرفته است. یک کتابی همین هفته گذشته به من دادند که أین…؟ اسم کتابی…

 

 



[1]. بقره، آیه 51.

[2]. اعراف، آیه 142.

[3]. همان.

[4]. طه، آیه 84.

[5]. اعراف، آیه 180.

[6]. لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، ج 5، ص 237.

[7]. بقره، آیه 51.

[8]. همان.

[9]. همان، آیه 52.

[10]. همان، آیه 53.

[11]. الخصال، ج‏ 1، ص 179.

[12]. یوسف، آیه 31.

[13]. همان.

[14]. بحار الأنوار، ج ‏3، ص 7.

[15]. همان.

[16]. هود، آیه 56.

[17]. یس، آیات 3 و 4.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏97، ص 264.

[19]. إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف، ج ‏2، ص 66.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 189.

[21]. همان.

[22]. همان، ص 177.

[23]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 105.

[24]. همان.

[25]. شوری، آیه 23.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۳ رمضان ۱۴۱۵ قمری – حقیقت روزه صبر و استقامت

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله و الصلاة و السلام علي رسول‌الله و علي آله آلِ الله لا سيما علي بقية‌الله رُوحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»[1]

ماه مبارك رمضان است و دو روز از اين ماه عظيم گذشت و در اين ماه بيشتر از هر چيز بايد از علم و دانش اهل‌بيت عصمت و طهارت استفاده نمود. مهماني‌اي كه پروردگار از افراد بشر كرده است و شرط آن را روزه‌داري و روزه داشتن قرار داده است، شايد يك رمز اساسي آن اين باشد كه لااقل يك صبح تا به شب انسان از كارهاي مادّي، از شكم‌پرستي، از توجه به خوردني‌ها، از توجه به آنچه كه مربوط به بدن است، انسان خود را برهاند و متوجه روح خود، معنويت خود، كمالات خود بشود وإلّا اگر حساب دست خود ما بود و مي‌فهميديم چه بكنيم، هيچ‌گاه با پروردگار متعال بناي اذيت ما را ندارد. نمي‌خواهد بي‌جهت ما گرسنگي بكشيم. دوست ندارد بي‌جهت ما تشنگي بكشيم، منتها دستورات دين براي كنترل ما است، بشر در امور مادّي و بدني و در امور دنيايي ترمز بُريده به طرف سرازيري حركت مي‌كند. با سرعت بسيار زياد، به طوري كه شب و روز و دائماً به فكر خوردن و خوابيدن و استراحت است و حتي يك لحظه هم به ياد كمالات روحي خود نمي‌افتد.

در دوره سال يك ماه رمضان هست كه «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ» خداي تعالي نوشته است كه شما روزه بگيريد. روزه گرفتن در حقيقت يعني نخوردن و نياشاميدن و اعمالي كه روزه را باطل مي‌كند انجام ندادن است اما يك حقيقتي در باطن اين روزه گرفتن هست و آن اين است كه شما يك مقداري بتوانيد يك قدم در راه تزكيه نفس برداريد. قدم اول استقامت است، يعني اگر شما توانستيد يك صبح تا به غروب غذا نخورديد، از لذايذ استفاده نكرديد، آشاميدني‌ها را ترك كرديد، معتاد به سيگار هستيد و سيگار را ترك كرديد، خداي تعالي مي‌تواند به شما بگويد كه پس مي‌توانيد بقيه دوره سال هم خود را كنترل كنيد. اختيار دست شما است، اختيار شما دست هواي نفس و نفس اماره به سوء نيست و نبايد باشد. اختيار شما دست شيطان و دست دوستان منحرف نيست و نبايد باشد. دليل آن چيست؟ دليل آن اين است كه تو يك ماه رمضان روزه گرفتي. يك ماه رمضان تو تصميم گرفتي كه از اذان صبح، حالا كه روزها كوتاه هم هست، در تابستان از اذان صبح تا مغرب تشنگي فشار‌ آورده بود آب نخوردي، گرسنگي فشار آورده بود غذا نخوردي، شهوت به تو فشار آورده بود ولي عمل زناشويي انجام ندادي و خلاصه هيچيك از اين لذايذ را انجام ندادي، پس مي‌تواني، يعني دوره سال هم مي‌تواني، ديگر بقيه آن مربوط به غيرت خود شما است، روز ماه رمضان گناه نكردي، چشم به نامحرم ندوختي، دروغ به خدا و پيغمبر نبستي، غيبت نكردي، پس بقيه سال را هم مي‌تواني نكني. اين خيلي مسئله است، يك نكته بسيار مهم، شما خود را در اين ماه رمضان آزمايش كنيد. اگر كسي در ماه رمضان نتوانست خود را كنترل كند، اين ديگر انسان نيست. با اينكه خدا واجب كرده است، با اينكه كفاره‌اي كه براي روزه خوردن ذات مقدس پروردگار تعيين كرده است، براي نماز و ترك نماز تعيين نكرده است و تو را وادار كرده است كه قدم اول استقامت را برداري، قدم اول رفتن به سوي خدا را برداري. چه كار كرده است؟‌ گفته است اگر يك روز روزه ماه مبارك رمضان را با حلال افطار كردي، بايد دو ماه پشت سر هم روزه بگيري -براي يك روز آن- يا شصت تا مِسكين را طعام بدهي و يا يك بنده بخري و آزاد كني كه الآن موضوع آن از بين رفته است و اگر خدايي نكرده با حرام افطار كردي بايد هر سه كفّاره را بدهي، يعني هم دو ماه پشت سر هم روزه بگيري، هم شصت مسكين طعام بدهي و هم يك بنده آزاد كني. چرا اين‌قدر شديد؟ براي اينكه قدم اول را برداري و متأسفانه هيچيك از ما همان قدم اول را برنمي‌داريم. «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ‏»[2] اسم روزه را به حسب تفاسير خداي تعالي صبر گذاشته است، صبر يكي از بخش‌هاي استقامت است، خداي تعالي فرموده است: از روزه و از نماز براي رفتن به سوي خدا و سِير إلي الله كمك بگيريد، حالا بحث نماز بماند، به خاطر اينكه إن‌شاءالله بعد توضيح خواهم داد كه چطور ما از نماز كمك مي‌گيريم، اما نكته‌‌اي كه امشب مورد بحث من است اين است كه پروردگار متعال مي‌فرمايد: «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ» از صبر، كه روايت دارد منظور از صبر روزه است، از صبر كمك بگيريد. اولاً چرا نام روزه را صبر گذاشتند؟ ثانياً روزه چه كمكي ممكن است به ما بدهد؟ اسم روزه را صبر گذاشتن به خاطر اينكه يكي از مراتب صبر، صبر در مقابل واجب است، اعمال واجبه است. روزه گرفتن كار مشكلي است، مخصوصاً در مناطق گرمسير و يا روزهاي بلند، بسيار مشكل است. معني صبر تحمل مشقّات است در راه رسيدن به محبوب. اين را شما بدانيد همه ما بايد به محبوب خود برسيم، هر كس هر چه را دوست داشته باشد به همان خواهد رسيد. ولو اينكه در روز قيامت باشد. در روايتي هست كه روز قيامت انسان هرچه را دوست دارد با همان محشور مي‌شود، ولو انسان سنگي را دوست داشته باشد. اگر تو علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) را دوست داشته باشي با علي محشور مي‌شوي، اگر عمر بن خطاب را دوست داشته باشي با عمر بن خطاب محشور مي‌شوي و هر چيزي، حتي در طبيعت هم همين‌طور است، هر چيزي به محبوب خود، به مركز خود خواهد رسيد. اگر شما يك مقدار آب يا خاك يا سنگ را به هوا پرتاب كنيد به زمين برمي‌گردد، ولي اگر آتش را روشن كنيد حرارت به طرف بالا مي‌رود. شما اگر انسان واقعي باشيد بايد خود را به انسان واقعي برسانيد. اگر انسان پستي باشيد به انسان پست خود را مي‌رسانيد، يك نقطه حساسِ فضيلت هست كه اسم آن انسان كامل است، نام او علي بن ابيطالب يا هر يك از ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) است. همان‌طوري كه آب خود را به مركز آب و آتش خود را به مركز آتش مي‌رساند انسان‌ها هم بايد خود را به جايي كه انسان كامل قرار دارد برسانند. ما همه ذرات وجودي انسانيت هستيم، يعني مانند ذراتي كه در فضا پخش است، اين‌ها وقتي كه باد و طوفان‌ها فرو بنشيند مي‌آيند روي زمين مي‌نشينند، به مركز خود برمي‌گردند. شما اگر اهل رحمت باشيد، اهل مغفرت باشيد، اهل فضيلت باشيد، به معدن رحمت برمي‌گرديد. شما در زيارت جامعه مي‌خوانيد «مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ»[3]، «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ» تا آن‌جا كه مي‌رسيد به «مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ» اي معدن رحمت. كساني كه اهل رحمت باشند، كساني كه مشمول رحمت پروردگار بشوند، كساني كه خدا به آن‌ها محبت مي‌كند و محبوب خدا هستند، اين‌ها بخواهند يا نخواهند به آن مركز رحمت و معدن رحمت خواهند رسيد كه علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) باشد يا در زمان ما حضرت بقيةالله (أرواحنا فداه) باشد. معدن رحمت هستند، ما هم بايد به رحمت برسيم، آن‌هايي كه اهل رحمت نيستند… در همين دعاي افتتاح شب‌هاي ماه رمضان در مقام مناجات به پروردگار خود عرض مي‌كنيم «أَنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ»[4] اگر خدا در موضع عفو و رحمت قرار بگيرد، از روزي كه شما متولد شديد مورد رحم پروردگار و محبت پروردگار بوديد، در رَحِم مادر خدا شما را حفظ كرده است، وقتي كه در دنيا آمديد خدا شما را حفظ كرد، همه جا مشمول رحمت پروردگار، نهايت وقتي خود شما بزرگ شديد «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ علَى الفِطْرَةِ إِلِّا أنَّ أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ»[5] هر مولودي كه متولد مي‌شود روي برنامه صحيح رحمت پروردگار متولد مي‌شود مگر اينكه محيط او، مادر و پدر او، محيط فرهنگي او، او را از راه خارج كند. پس همه در رحمت پروردگار هستند و همه بايد خود را به معدن رحمت برسانند. معدن رحمت چيست؟ مركز فضيلت است و آن امام هر زماني است، فرقي هم نمي‌كند، ما چه بگوييم خود را به علي بن ابيطالب برسانيد و چه بگوييم به حضرت بقيةالله.

يك روز جابر بن عبدالله انصاري خدمت امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) آمد، حضرت فرمود: من پسرم هستم و پسرم من هست و همه ما يكي هستيم «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ»[6] (صلي الله عليه و آله و سلم) «كُلُّنَا وَاحِدٌ» حتي عجيب است اگر يك روايت شما از امام صادق در كتاب ديديد، دل شما خواست بگوييد پيغمبر اكرم فرموده است مي‌توانيد بگوييد، اشكالي ندارد، دروغ حساب نمي‌شود، اگر در روز ماه رمضان گفتيد روزه شما باطل نمي‌شود، چون هرچه امام صادق فرموده است، همه آن را پيغمبر گفته است. هرچه علي بن ابيطالب… اين كتاب نهج‌البلاغه را بگوييد كلام رسول‌الله است، طبق روايات اشكالي ندارد، چون علي هر چه گفته است از قول پيغمبر گفته است. امام حسن مجتبي هرچه فرموده است از قول پيغمبر گفته است، اگر كلمات پيغمبر را هم گفتيد كه خدا گفته است باز اشكال ندارد، يعني در روز ماه رمضان كه اگر كسي دروغ به خدا و پيغمبر ببندد روزه او باطل است، شما يك عبارتي از نهج‌البلاغه يا از كلام رسول اكرم -البته احتياط آن است كه سند آن صحيح باشد و يقيني باشد كه پيغمبر يا علي بن ابيطالب فرمودند- بگوييد خدا گفته است، اين هيچ اشكالي ندارد، چون «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏»[7] پيغمبر روي خواسته خود سخن نمي‌گويد «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏»[8] هر چه مي‌گويد وحي است، از جانب خدا است. علي بن ابيطالب هم هر چه در امور معارف و احكام و حقايق فرموده است، همه آن از پيغمبر است. امام صادق هم همين‌طور، حضرت بقيةالله هم همين‌طور. فرقي نمي‌كند كه من بگويم نقطه حساس انسانيت و نقطه حساس مظهريت ذات مقدس پروردگار علي بن ابيطالب است يا حجة‌بن‌الحسن. البته بهتر اين است كه ما در زمان امام خود كه واقع شده‌ايم، مدام دَم از امام زمان خود بزنيم و همه را نسبت به امام عصر خود بدهيم، كلمات همه ائمه در وجود مقدس حجةبن‌الحسن (أرواحنا فداه) خلاصه شده است و آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري. حالا اين مطلب را در پرانتز عرض كردم، انسان بايد خود را به وسيله صبر كه قدم اول راه تزكيه نفس و مراحل تزكيه نفس است كه در اعمال واجبه مظهر أتمّ آن روزه گرفتن است به كمالات برساند. الآن مثلاً اگر هر كسي نزد ما يا نزد شما بيايد و بگويد من مي‌خواهم مثلاً در راه كمالات قدم بردارم، اول جمله‌اي كه بايد به او بگوييد يا او را آزمايش كنيد يا در اين جهت او را بسازيد مسئله استقامت است. افراد متزلزل، افرادي كه هر روز با يك بادي به يك طرفي مي‌روند، اين‌ها در جامعه يك شاهي ارزش ندارند، نه خدا اين‌ها را قبول دارد، نه پيغمبر اكرم آن‌ها را قبول دارد، نه ائمه اطهار و نه امام زمان. از نظر عقل هم قبول نيستند، به جهتي كه شما با كسي رفيق بشو كه رفاقت او هميشه باشد. اگر امروز با شما رفيق است و فردا با ديگري و شما را نمي‌شناسد، اين رفيق براي تو ارزش ندارد. يكي از صفات حميدهِ پرارزشِ بشريت كه در روايات دارد و اغلب هم انسان اين معنا را خوب استفاده مي‌كند، اين است كه فرق بين انسان و حيوان در اين است كه انسان وفادار است، حيوانات وفايي ندارند، يعني… گاهي مي‌شود شما مي‌گوييد كبوتر وفادار است، يك جا لانه براي او درست كنيد مي‌رود و برمي‌گردد. سگ وفادار است، نه، اسم اين‌ها را وفا مي‌گذارند ولي وفاي روي تعقل نيست. اگر شما به يك سگي چند روز نان داديد ولو اينكه دشمن صاحب اولي او باشيد، باز مي‌شود رفيق شما. در حقيقت او نسبت به شكم خود وفادار است، نسبت به خوشگذارني خود وفادار است، يا اگر كبوتر لانه‌اي گرفته است نسبت به لانه خود وفادار است نه نسبت به دوست خود، نه نسبت به رفيق خود، يا اگر در بعضي از كارهايي كه در سيرك‌ها مي‌كنند، مثلاً فرض كنيد حيوانات يك اظهار وفايي، شبه وفايي نسبت به صاحب خود دارند، اين‌ها از روي عادت است، وفاي روي تعقل نيست، آن وفايي ارزش دارد كه روي تعقل باشد و آن تنها در انسان پيدا مي‌شود، آن هم نه در هر انساني، خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»[9] همه دوستان بالأخره تا روز قيامت با هم دشمن مي‌شوند، بعضي از آن‌ها با يعضي ديگر دشمن هستند. در دنيا چون شما پول داشتيد من با شما رفيق بودم اما آن‌جا كه ديگر پول نداريد، با شما چه كار دارم؟ «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ‏»[10] روزي كه انسان از برادر خود فرار مي‌كند، حالا خود من گرفتار هستم، ديگر باز تو هم بيايي كَلّ بر ما بشوي.

يك وقتي در زمان طاغوت ما را ساواك خواسته بودند، يك اتاقي ايستاده بوديم، يكي از دوستان ما هم آن‌جا نشسته بود، رنگ او هم پريده بود. گفتم: سلامٌ عليكم. ديدم روي خود را اين‌طوري كرد، من خيلي تعجب كردم، بعدها كه ايشان را بيرون ديدم، گفتم: چرا آن روزي اين‌طوري كردي؟ گفت: آن روز من گرفتار بودم، تو هم لابد گرفتار بودي كه آن‌جا آوردند. اگر اظهار دوستي مي‌كرديم بر گرفتاري من افزوده مي‌شد، من معناي اينكه روز قيامت «يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» و «يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ‏» را فهميدم. خود من گرفتار حساب كار خود هستم، اين آقا هم آمده است حالا كَلّ بر ما شده است و احوالپرسي مي‌كند و دل خوشي دارد، اين‌طوري مي‌شود. تمام محبت‌ها… يك محبت‌هايي است كه در همين دنيا تمام مي‌شود، بعضي از آن‌ها يك مقداري بيشتر، يك مقداري بيشتر، بعضي از آن‌ها تا دَم مرگ، بعضي‌ از آن هم ديگر روز قيامت، تمامِ تمام مي‌شود. محبت‌هاي خود را بسنجيد، ببينيد دوست خود را براي چه كسي دوست داريد؟‌ خداي تعالي مي‌‌فرمايد: همه با هم دشمن مي‌شوند «إِلاَّ الْمُتَّقينَ‏» مگر اهل تقوا، آن‌هايي كه بر اساس تقوا دوستي كردند، تقوا باقي است، خدا باقي است، ولايت باقي است، چون او باقي است محبت هم باقي است. چون آندو به هم دست دادند اين دو تقوا به هم دست دادند، اين دو ولايت به هم دست دادند، اين دو تا توحيد به هم دست دادند، اين دو صالح به هم دست دادند، اين دو مؤمن به هم دست دادند، ديگر دست آن‌ها از هم جدا نمي‌شود، چون هميشه مؤمن هستند، اما اگر اين دو پولدار به هم دست داده بودند، پول آن‌ها تمام شده است دست‌هاي آن‌ها از هم جدا مي‌شود. اين دو قدرتمند به هم دست داده بودند، قدرت يكي يا هر دو كه تمام شد دست‌ها از هم جدا مي‌شود. اين دو -چه عرض كنم- قبيله‌دار، وجيه، زيبا، زن و شوهر، ابن‌ها با هم دست داده بودند، وقتي همه اين‌ها تمام شد دست دادن هم تمام مي‌شود، قطع مي‌شود. روز قيامت ديگر نه پولي هست، نه قدرتي هست، نه شخصيتي هست، نه وجاهتي هست، هيچ چيز نيست. حالا روز قيامت را كار نداريم، در همين دنيا، قيامتِ بعضي‌ها همين دنيا شروع مي‌شود. دوستاني… همه شماها حتماً داشتيد، منتها شايد الآن فكر شما متوجه آن دوستان نشود، عجب راست مي‌گويد فلاني تا وقتي كه ما پول داشتيم با ما رفيق بود، تا وقتي كه ما جوان بوديم با ما رفيق بود، تا وقتي كه ما، خدمت شما عرض شود كه پُستي داشتيم با ما رفيق بود، ذهن شما نرود ولي اكثر شما چنين برنامه‌هايي داشتيد. رفيق بودند…، آن‌هايي هم كه جوان هستند بدانند اين رفقايي كه براي يك جهتي غير از خدا با شما رفيق مي‌شوند و شدند، اين‌ها بالأخره تمام مي‌شود، تمام مي‌شود، بر اساس تقوا. انسان دنيا را ترك كند، دوستان را ترك كند، تقوا را بگيرد، چيزي كه به درد انسان مي‌خورد متقين هستند. آن‌ها شما را براي خود دوست ندارند، براي خودِ شما، شما را دوست دارند. مي‌بينيد يك كلمه به شما نمي‌گويند كاري بكن كه به نفع من باشد، مگر مزدي داده باشيد، برنامه‌اي داشته باشيد، آن‌ها يك حساب ديگر است اما نه روي رفاقت، ولي حرفي كه به شما مي‌زنند براي موفقيت خود شما است. در اين جهت هر كس بخواهد متصّف به صفات الهي بشود بايد اين‌طوري بشود كه اگر به رفيق خود حرفي مي‌زند همان‌طوري كه خداي تعالي به انسان وقتي سخني مي‌گويد به نفع خودِ انسان است، نه به نفع خود خدا و خداي تعالي نفي در نظر نگرفته است، رفيق تو هم بايد همين‌طور باشد، اين‌طور رفيق را انتخاب كن كه وقتي در دنيا مي‌گويد: آقا اين كار بد را نكن، شما فكر كنيد هيچ نفعي براي او ندارد كه مي‌گويد اين كار بد را نكن و همه نفع آن مربوط به خود من است، اين رفيق به درد مي‌خورد. لذا كمك گرفتن از اهل تقوا و حركت به طرف مركز تقوا و مركز انسانيت به وسيله صبر كه قدم اول تزكيه نفس است، برداشته مي‌شود و بايد روزه را گرفت. روزه مشكلاتي دارد، غالب ماها روزه‌دار واقعي نيستيم، فكر كرديم روزه گرفتن همين است كه از اذان صبح تا مغرب غذا نخوريم، آب هم نخوريم، بقيه چيزها هم ديگر طبعاً انجام نمي‌شود، همين، سر خود را هم زير آب نكنيم، نهايت اين است، ولي روزه يك حقيقتي دارد، يعني هر عبادتي يك ظاهري دارد، يك باطني دارد. همان‌طوري كه انسان يك ظاهري، بدني دارد و يك روحي، هر عبادتي هم يك باطني دارد و يك ظاهري. ظاهر آن همين است اما باطن آن، باطن آن همان جمله‌اي است كه اول عرض كردم كه انسان بايد به وسيله روزه به خود، به نفس اماره خود، بفهماند كه تو مي‌تواني، تو مي‌تواني، تو مي‌تواني كار بد نكني. تو مي‌تواني نخوري، تو مي‌تواني نياشامي، تو مي‌تواني… خيلي از افراد بودند كه ماه رمضان سبب شده است كه مثلا‌ً معتاد به سيگار بودند و سيگار را ترك كنند. آقا من كه توانستم يك صبح تا غروب سيگار نكشم پس بقيه آن را هم نمي‌كشم. توانستم يك صبح تا غروب غذا نخورم حالا كه يك ساعت غذا دير شده است و ظهر به خانه رسيدي، با زن خود به خاطر تأخير غذا اوقات تلخي نكن، مي‌تواني. خيلي كارها را درست مي‌كند اگر به آن واقعيت روزه توجه كنيم، و همين قدم اول است كه نكته خيلي مهمي است، مخصوصاً اهل تزكيه نفس متوجه باشند. خداي تعالي شما را مهماني مي‌كند كه «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[11] چه غذايي به شما مي‌دهد؟ به شما چه چيزي مي‌خواهد بفهماند؟ اينكه صبر، براي همان قدم اول تزكيه نفس، خداي تعالي شما را مهمان كرده است، چون اگر قدم اول را برداشتيد بقيه را هم برمي‌داريد. اگر استقامت داشتيد، وفادار بوديد، صبور بوديد، از هيچ كس نترسيديد، از اعتماد به ديگري منزجر بوديد و متكي به پروردگار بوديد، بقيه قدم‌ها را خودبه‌خود برمي‌دارد. اصحاب كهف، اين‌ها فقط صبر داشتند، تحمل داشتند، قدم اول را برداشتند، خدا اين‌ها را در آغوش گرفت. شما اگر روزها روزه بگيريد، شب‌ها خدا شما را در آغوش مي‌گيرد. اين دعاهايي كه در اين شب‌هاي ماه مبارك رمضان دستور داده شده است و قرآني كه شما بايد بخوانيد سخن گفتن با خدا است، آن هم در آغوش پروردگار و سخن شنيدن از خدا. وقتي قرآن مي‌خوانيد خدا با شما حرف مي‌زند، وقتي دعاي ابوحمزه ثمالي «إِلَهِي لَا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ»[12] خدايا من را به عقوبت خود ادب نكن، گاهي بعضي‌ها را خدا با كتك بايد بسازد، امام سجاد مي‌فرمايد: خدايا من را اين‌طور نمي‌خواهد بسازي، خود من مي‌آيم، خود من به طرف تو مي‌آيم «اللَّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِكَ»[13] تا مي‌رسيد به آن‌جا كه «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا وَ غَيْبَةَ وَلِيِّنَا»[14] ببينيد اين دعاها در شب‌هاي ماه مبارك رمضان مثل وقتي است كه… نمي‌توانم بعضي از جملات… مي‌ترسم بي‌ادبي باشد در محضر ذات مقدس پروردگار ولي حقيقت همين است كه در آغوش پروردگار قرار گرفته‌ايد و داريد با خدا مناجات مي‌كنيد، مناجات با خدا. يك فرق است بين نجوا و ندا، نجوا يعني آهسته صحبت كردن، صميمي صحبت كردن، خصوصي صحبت كردن، و لذا دعاها مناجات با خدا است. خدا را ندا نمي‌كنيم، مناجات مي‌كنيم، يعني سر خود را… البته چون مظهر آن است مي‌توانيم تشبيه كنيم «لِلَّهِ الْأَمْثال العلیا» چون حضرت بقيةالله مَثَل پروردگار است، مثل اين است كه سر خود را روي شانه امام زمان خود گذاشتيد، يك كسي مي‌گفت: در عالم مكاشفه من ديدم سر من روي شانه امام زمان بود. حضرت صورت من را مي‌بوسيد، من هم صورت او را مي‌بوسيدم، و داشتم با او حرف مي‌زدم.

 «إِلَهِي لَا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ» خدايا من را به وسيله عقوبت خود ادب نكن، شب جمعه اول ماه مبارك رمضان است، سفره امشب خيلي عمومي‌تر است. در روايت دارد كه خداي تعالي در هر شبانه‌روز از ماه مبارك رمضان يك ميليون، يعني هزار هزار نفر را ‏از آتش جهنم آزاد مي‌كند، به آن‌ها محبت مي‌كند، به آن‌ها رحم مي‌كند، به آن‌ها بركت مي‌دهد، به آن‌ها عنايت مي‌كند، رحمت بر آن‌ها مي‌فرستد. در شب و روز جمعه در هر ساعت هزار هزار نفر، شما مي‌گوييد: پس كسي روي كره زمين باقي نمي‌ماند، همين‌طور است، همه مردم مورد لطف الهي واقع مي‌شوند، همه مردم مورد توجه قرار مي‌گيرند، منتها بعضي‌ها ذائقه ندارند، نمي‌توانند از اين سفره استفاده بكنند، نمي‌توانند غذاي اين سفره را بخورند، رحمت پروردگار را نمي‌توانند صددرصد دريافت كنند وإلّا سفره اين‌طور است، شب و روز جمعه لطف پروردگار عام‌تر و عمومي‌تر است. خدايا شب جمعه است كه ما درِ خانه تو آمديم. شب رحمت است، شب زيارتي مخصوص أبي‌عبدالله الحسين است، إن‌شاءالله دوستان از فرداشب تا آخر ماه رمضان اگر خدا قدرت بدهد، إن‌شاءالله مجلس هست و چند كلمه‌اي بنشينيم با خدا حرف بزنيم، از همين صحبت‌هاي تكراري كه من هميشه مي‌زنم، شايد توجه ما به خدا زياد بشود، شايد إن‌شاءالله دعاهاي ما مستجاب بشود، شايد آن حاجت واقعي ما، آن حاجت حقيقي ما… آقايان به خدا قسم تحميلي نيست، اگر يك قدم از اين چهارديواري مملكت خود بيرون بگذاريد مي‌بينيد چه فسادي عالم را گرفته است، چه معصيتي جهان را گرفته است، چه ظلمي بر اين مردم ضعيف دارد مي‌شود. يا بقيةالله «كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً»[15] ديگر بس است «عَظُمَ الْبَلَاءُ … ضَاقَتِ الْأَرْضُ »[16] يا بقيةالله، خدايا به آبروي امام زمان ما را از خواب غفلت بيدار كن تا ارزش وجودي حجة بن‌ الحسن را بفهميم، تا بدانيم كه چقدر در شب و روز بايد براي تشريف‌فرمايي آن حضرت دعا كنيم. شايد در اين ماه بتوانيم إن‌شاءالله از خدا اين حاجت را بخواهيم و لااقل قدري فرج جلوتر بيفتد، نزديك بشود. كاري نكنيم كه در فرج تأخير بيفتد، خداي تعالي به بنده عزيز خود، به بقيةالله، به حجة بن ‌الحسن، بفرمايد نه هنوز اين مردم لياقت امامت تو را ندارند، اين مردم ارزش اينكه پاي سخنان تو بنشينند ندارند. يا الله اين ماه رمضان خدا ما را آن لياقت بده كه بنشينيم پاي سخنان امام زمان خود و از سرچشمه زلال ولايت استفاده كنيم. خدايا در اين ماه مبارك رمضان… خدا ما به تو عرض مي‌كنيم پيغمبر اكرم فرموده است: «أَكْرِمِ الضَّيْفَ وَ لَوْ كَانَ كَافِراً»[17] مهمان را گرامي بداريد اگرچه كافر باشد. خود تو ما را در ماه رمضان مهمان خود نامگذاري كردي، پيغمبر تو فرمود «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ» خدايا مهمان هستيم، مهمان هم هر چيزي مي‌خواهد صاحبخانه اگر قدرت داشته باشد بايد به او بدهد و پروردگارا تو قدرت داري كه امام زمان ما را به ما عنايت كني، ما هم مهمان تو هستيم. ما سرتاسر اين ماه -هر كس دوست ندارد در اين مجلس ما نيايد و ما هم بيزار هستيم از اينكه قدم خود را در اين مجلس بگذارد- فقط يك حاجت داريم و آن آمدن امام زمان ما هست. يا الله، آن لياقتي است كه به ما عنايت كني تا پاي سخنان امام عصر خود بنشينيم، به جمال او نگاه كنيم، به صورت مبارك او نگاه كنيم، به حرف‌هاي او گوش بدهيم، خدايا قول مي‌دهيم باادب باشيم، قول مي‌دهيم ادب خود را تا جايي كه بلد هستيم رعايت كنيم، قول مي‌دهيم حرف‌هاي او را گوش كنيم، يا الله، يا الله.

چراغ‌ها را خاموش كنيد، شب جمعه است «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ، السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمَظْلُومُ، لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً ظَلَمَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ»[18] يا أبا عبد الله، بيشترين جايي كه احتمال دارد امشب امام زمان ما آن‌جا باشد، كنار قبر حسين بن علي بن ابيطالب است. سفر كنيم، سفر روحي، برويم كنار قبر مقدس أبي‌عبدالله ‌الحسين «فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ» خدا بكشد كساني را كه تو را كشتند يا أباعبدالله «وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ» يا أباعبدالله فراموش نمي‌كنم آن ساعتي كه ذو‌الجناح تو، اسب بي‌صاحب تو «وَ أَسْرَعَ فَرَسُكَ شَارِداً، وَ إِلَى خِيَامِكَ قَاصِداً، مُحَمْحِماً بَاكِياً»[19] آقاي شما امام زمان طبق نقلي فرموده است: كه فراموش نمي‌كنم آن ساعتي كه اسب تو به طرف خيمه‌ها مي‌دويد، صدا مي‌زد: واي بر امتي كه كشتند پسر دختر پيغمبر خود را. هشتاد نفر زن و بچه آمدند اطراف ذوالجناح را گرفتند، هر كس سخني مي‌گفت، سكينه نازدانه آمد، دو تا پاي ذوالجناح را در بغل گرفت، دست به سر و صورت ذوالجناح كشيد، اشك از چشم‌هاي ذوالجناح پاك كرد، صدا زد: پدر من وقتي از خيمه‌ها رفت تشنه بود، آيا موقع شهادت به او آب دادند يا با لب‌هاي تشنه او را شهيد كردند؟

همه رو به قبله، زبان‌حال ما را امام ما فرموده است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏ اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مَنَعَتِ السَّمَاءُ وَ إِلَيْكَ يَا رَبِّ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ فَعَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ»

 

 



[1]. بقره، آيه 183.

[2]. همان، آيه 45.

[3]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 127.

[4]. همان، ج 94، ص 337.

[5]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج ‏2، ص 399.    

[6]. بحار الأنوار، ج ‏25، ص 363. 

[7]. نجم، آيه 3.

[8]. همان، آيه 4.

[9]. زخرف، آيه 67.

[10]. عبس، آيه 34.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356.

[12]. همان، ج 95، ص 82.

[13]. همان، ج 24، ص 166.

[14]. همان، ج 53، ص 189.

[15]. الكافي، ج ‏1، ص 341.

[16]. بحار الأنوار، ج ‏53، ص 275.  

[17]. جامع الأخبار(للشعيري)، ص 84.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏98، ص 201.

[19]. همان، ج 98، ص 240. 

۱۴۲۵/۱۲/۲۹ قمری – درباره محرم وعزاداري

درباره محرم و عزاداري

 

بسمه تعالي  ……………..            بدون تردید یکی از چیزهائی که بسیار مهم است مسئله سلامت روح انسان است که آن بدون ارتباط با قدرت حقیقی امکان پذیر نیست. پس بیائیم با خدا از طریق اظهار محبت به حضرت سید الشهداء علیه السلام ارتباط پیداکنیم و توسل به آن حضرت داشته باشیم و برای آن سرور آزادگان عزاداری کنیم. امید است همه موفق باشیم.

۱۴۲۵/۲/۳ قمری – توصیه های ماه صفر

توصیه های ماه صفر

 

بسمه تعالي… سروران عزيز در اين ماه بكوشيد بهيج وجه گناه نكنيد، اقوام و دوستان را از خود راضي كنيد، دلي آرام داشته باشيد، به خدايتعالي توكل كنيد، او را از هر چيز بيشتر دوست داشته باشيد، نمازها را اول وقت بخوانيد و بدانيد كه امام عصر روحي فداه ناظر اعمال شما هست و علم او به همه چيز احاطه دارد كه خدايتعالي فرموده… “وقل اعملوا فسير الله عملكم ورسوله والمومنون”….موفق باشيد.

۱۴۲۵/۲/۲۲ قمری – نهی از منکر

نهی از منکر

 

بسمه تعالی ……………………..     انشاالله مردها غیرت داشته باشند… زنها عفت و حجاب را حفظ کنند …. جوانان بی بند و بار نباشند… روحانیین غمخوار روحیات مردم باشند و آنها را از آتش دوزخ بترسانند ………………….مردم گناه را بزرگ بدانند و خدا را از یاد نبرند… تزکیه نفس کنند و خدا را با قلبی سلیم ملاقات نمایند …دعا کنند که فرج امام عصر روحی فداه برسد و همه منکرات از میان بر داشته شود. به امید موفقیت.

۱۴۲۵/۲/۲۵ قمری – یادی از کانون بحث و انتقاد دینی

 یادی از کانون بحث و انتقاد دینی

 

بسمه تعالی ……………   کانون بحث و انتقاد دینی در مدت چهل و یک سال توانست صدها هزار سئوال اعتقادی و فلسفی را جواب دهد، صدها نفر را به دین مقدس اسلام مشرف نماید، هزار ها نفر را به تزکیه نفس وادار کند ( که حداقل ، اینها متعهد اند که گناه نکنند واجبات را صحیح انجام دهند و خود را از آلودگی ها و رذائل اخلاقی پاک کنند و عقائدشان را تصحیح نمایند ). در رژیم پهلوی کانون مرکز مبارزه با بی عدالتها و ظلمهای شاه بود و از مبارزین با رژیم پهلوی برای سخنرانی دعوت می نمود که تصویر بالا مرحوم شهید آیه الله دکتر بهشتی در کنار موسس کانون دیده می شوند .

۱۴۲۵/۳/۱ قمری – بمناسبت وحدت شیعه و سنی که در هندوستان بودم  

بمناسبت وحدت شیعه و سنّی که در هندوستان بودم  

 

بسمه تعالی………در سال هزار و سیصد و شصت، ماه ربیع الاول که بین شیعه و سنّی اختلاف شده بود حضرت آیه الله ابطحی برای وحدت بین شیعه و سنّی به آن سامان رفتند و جناب حجة السلام آقای سعید عبقاتی و آقای دکتر کلب صادق که در عکس دیده می شوند حضور داشتند و بحمد الله توفیقات زیادی در این ارتباط نصیب معظم له گردید و سفارش ایشان این بود که همیشه باید مسلمانان جهان به فکر آن چه بین آنها وحدت ایجاد می کند باشند . 

۱۴۲۵/۳/۵ قمری – ایام سرور خاندان عصمت علیهم السلام

ایام سرور خاندان عصمت علیهم السلام 

 

عکس از آیه الله سید عبد الله شیرازی و استاد سید حسن ابطحی در منزل معظم له

بسمه تعالی

مرحوم آیه الله سید عبد الله شیرازی رحمه الله علیه می فرمودند که باید در شادی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام شاد باشیم و ایام میلاد مسعود حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله را لااقل یک هفته جشن بگیریم و به این وسیله شعائر اسلامی را زنده نگه داریم . زیرا خدای تعالی در قرآن فرموده : “و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب”.

 

۱۴۲۵/۳/۳۰ قمری – هتک حرمت اعتاب مقدسه

هتک حرمت اعتاب مقدسه 

 

بسمه تعالی …………….بزرگترین گناه بشر بعد از شرک به خدا، اهانت به ائمه اطهار علیهم السلام است که عمل کننده به آن کافر و مرتد است . ما مصیبت هتک حرمت حرم های مقدسّه کربلا و نجف را به پیشگاه مقدس حضرت ولیّ عصر ارواحنافداه تسلیت عرض می کنیم و امیدواریم مسلمانان دشمنان خود را بشناسند و ولایت آنها را نپذیرند و زیر سایه مرجعیت و ولایت با امنیت کامل زندگی کنند. به امید آنکه روزی عدل و داد در زمین گسترش پیدا کند و طاغوت ها و دجّال های زمان سرنگون شوند و مردم در آسایش بسر ببرند .

۱۴۲۵/۴/۵ قمری – مصيبت عظمي توهين به حرم مطهر حضرت امير مؤمنان عليه السلام

مصيبت عظمي توهين به حرم مطهر حضرت امير مؤمنان عليه السلام 

 

مصيبت عظمي توهين به حرم مطهر حضرت امير مؤمنان صلوات الله عليه را به عموم مسلمانان جهان تسليت مي گوئيم. اميدوارم هر چه زودتر خدايتعالي منتقم حقيقي يعني حضرت ولي عصر روحي فداه را برساند و ريشه ظالمين وستمگران را بركند و ان شاءالله ياران آن حضرت و نواب عام آن وجود مقدس يعني مراجع تقليد به ياري شيعيان و مقدسات عالم اسلام بپردازند . 

۱۴۲۵/۴/۱۶ قمری – رعايت حقوق ديگران و اتحاد مسلمانان

رعايت حقوق ديگران و اتحاد مسلمانان 

 

بر همه مسلمانان لازم است كه رعايت حقوق ديگران را بكنند و با همه خوش رفتاري و حسن اخلاق داشته باشند . خداي تعالي در قرآن به اهل كتاب كه مسيحيها و يهوديها منظورند مي فرمايد : اي اهل كتاب بياييد با هم در مقابل كفار و مشركين متحد شويم . بنابراين مسلمانان به طريق اولي بايد با يك ديگر متحد باشند . اگر ما مسلمانها به اين دستور عمل ميكرديم دسته دسته يهوديها از مسلمانان فلسطين و مسيحيها از مسلمانان عراق نمي كشتند و كفار و مشركين بر سر مسلمانان و مسيحي ها و يهوديها مسلط نمي شدند . امروز همه مردم دنيا عدالت مي خواهند . امروز همه مردم دنيا وحدت مي خواهند ولي قدرتمندان با شعار اختلاف بينداز و حكومت كن ، تفرقه را دوست دارند و با تمام نيرو آن را به وجود مي آورند . اميد است مصلح جهاني و ياورانش ابر قدرتها را سركوب كرده و مردم را از زير بار ظلم آنها نجات دهند . به اميد روزي كه مسلمانان متحد شوند و دست دشمنان بشريت را كوتاه نمايند.

۱۴۲۵/۶/۳ قمری – شهادت حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها

شهادت حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها       

 

بسمه تعالي       فاطمه زهراء سلام الله عليها مظلومانه در حالي به شهادت ميرسد كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله درباره اش فرمود: فاطمه پاره تن من است كسي كه او را اذيت كند مرا اذيت كرده است و كسي كه مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است. 

۱۴۲۵/۶/۸ قمری – عراق مظلوم

عراق مظلوم        

 

حضرت آيةالله ابطحي در جمع دوستان فرمودند: عراق مظلوم است، شيعيان مظلوم اند، ائمه شيعه مظلوم است، چرا بايد کفار بر آنها مسلط شوند؟.

۱۴۲۵/۶/۹ قمری – به مناسبت مصيبت روز چهارشنبه عراق

به مناسبت مصيبت روز چهارشنبه عراق

 

 عكس بالا مربوط به مسجد مقدس سهله مي باشد

 

بسم الله الرحمن الرحيم …………  جمعي از مردم مسلمان در روز چهارشنبه ۷/۵/ ۱۳۸۳به خاك و خون كشيده شدند.

آيا تا كي بايد مردم عراق زير ظلم و ستم باشند؟ آيا تا كي بايد آنها از بي عدالتي رنج ببرند؟ 

آيا وقت آن نشده كه مسلمانان با يك ديگر متحد شوند و دست ظالمين را از سر مردم بي گناه عراق كوتاه كنند؟

مگر خداي تعالي در قرآن خطاب به همه مسلمانان نفرموده : “لا تتخذوا اليهود والنصارا اولياء” پس چرا مسلمان ها زير بار صهيونيسم و آمريكاي جهان خوار مي روند؟

تا كي مسلمان ها در خواب غفلت بسر مي برند؟

اميد است هرچه زودتر به فكر حيثيت و شخصيت اسلامي خود بيافتند و زمينه ي ظهور حضرت ولي عصر ارواحنا فداه را فراهم آورند.

۱۴۲۵/۶/۱۵ قمری – كوثر

كوثر 

 

بسمه تعالي…. آنروزي كه بني امية به رسول اكرم صلي الله و عليه و آله و سلم سرزنش كردند وگفتند او بي عقب و بي نسل است و كسي نيست كه آثار او را بعد از او حفظ كند، خدايتعالي سوره كوثر را نازل فرمود و به او فاطمه، اين عطية بزرگ را عنايت نمود. كوثر همه چيز بود ، كوثر زيادترين خيري بود كه در ابتداء خلقت خدايتعالي به رسولش مرحمت فرمود ، كوثر علم و حكمتي بود از جانب خدايتعالي كه بر پيامبرش نازل فرمود ،كوثر قرآني بود كه خدايتعالي همه حقايق و بلكه علم هر چيزي را بوسيله آن به خلق عنايت فرمود .

۱۴۲۵/۶/۲۸ قمری – هتك حرمت نجف اشرف

هتك حرمت نجف اشرف 

 

بسمه تعالي…. حضرت آيت الله سيد حسن ابطحي درباره هتك حرمت نجف اشرف فرمودند :  خدايتعالي در قرآن فرموده است كه يهود و نصاري را سرپرست خود قرار ندهيد . متاسفانه مردم مسلمان به اين حقيقت توجه نكردند و كاري كردند كه امروز اكثر ممالك اسلامي تحت نفوذ آمريكا و انگليس قرار گرفتند و آنها بي حيايي را به جايي رساندند كه به مقدس ترين مشاهد مشرفه يعني نجف اشرف اهانت هايي كردند . آنها اشك شيعيان را جاري نمودند . خدايتعالي آنها را به جزاي اعمالشان برساند .

۱۴۲۵/۷/۶ قمری – ماه رجب و اهانت به مرقد مطهر حضرت امير المومنين عليه السلام

ماه رجب و اهانت به مرقد مطهر حضرت امير المومنين عليه السلام

 

از سخنان حضرت آيت الله سيد حسن ابطحي در ارتباط با ماه رجب و اهانت به مرقد مطهر حضرت امير المومنين عليه السلام : مردم مسلمان اگر متحد بودند ، اگر هم فكر بودند ، اگر به حقيقت توجه داشتند ، اگر يك ميليارد و نيم مسلمان دست به دست هم مي دادند ، در اين ماه رجب كه ماه علي بن ابي طالب است ، ماه ميلاد آن حضرت است ، ماهي است كه به خاطر اميرالمؤمنين عليه السلام خدايتعالي رحمت و مهرباني خود را بر سر مردم مي ريزد ، بياييم در اين ماه اختلافات اعتقادي ، اختلافات سياسي ، اختلافات سليقه اي را بر طرف كنيم و خود را فشل نكنيم و  آبروي خود را نبريم ، بنابراين سران ممالك اسلامي بايد با يكديگر متحد شوند و مانند ايران اسلامي داراي رهبري فهيم و متدين و دلسوز باشند و دست دوستي به سوي يكديگر دراز كنند و جمعا عليه دشمنان اسلام بسيج شوند و دست متجاوز را كوتاه نمايند .

۱۴۲۵/۷/۲۲ قمری – نزول قرآن

نزول قرآن  

 

بسم الله الرحمن الرحیم ……………. حضرت ایه الله سید حسن ابطحی فرمودند : نزول قرآن کریم پنج مرحله دارد در مرحله اول حقایق قرآن برقلب پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم زمان با خلقت روح مقدسش که “اول ما خلق الله” است نازل گردید .

و در مرحله دوم حقایق قران از قلب پیغمبر اکرم  صلی الله علیه و اله و سلم با اراده پرودگار برای نظام خلقت بعد از آنکه آسمان و زمین و شب و روز خلق شد نازل گردیده است که سوره قدر از این موضوع حکایت می کند .

در مرحله سوم حقایق قرآن در قالب الفاظ عربی بر روح پیغمبر اکرم  صلی الله علیه و اله و سلم  نازل شده است

و در مرحله چهارم بعد از آنکه پیغمبر اکرم  صلی الله علیه و اله و سلم  مبعوث به رسالت گردید، خدای تعالی دستور فرمود که آن حقایق را برای مردم به مقتضیات وقت و زمان و مصلحتی که می دانسته است به واسطه جبرئیل برآن حضرت نازل فرموده است.

در مرحله پنجم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تفسیر و توضیح قرآن را به اراده خدا و وحی خدا بیان فرمود و علی بن ابیطالب علیه السلام همه آنها را در کتابی به نام «کتاب علی» با قلم خودش نوشت. در این کتاب همه چیزها نوشته شده و حتی عرش خدش در آن است که مردم آن را قبول نکردند و علی بن ابیطالب علیه السلام آن را به وصیّ خود امام حسن مجتبی علیه السلام عطا فرمود و بعد از آن حضرت در نزد ائمه اطهار علیهم السلام بوده است و در زمان ما در نزد حضرت ولیّ عصر ارواحنافداه موجود است که بعد از ظهورش آن را در اختیار مردم می گذارد.

۱۴۲۵/۷/۲۸ قمری – سلام خدا

سلام خدا

 

بسمه تعالی….. سلام خدا بر کسی که به دستورات دین عمل کند و خدا را فراموش نکند.

۱۴۲۵/۷/۳۰ قمری – حجاب

حجاب

 

بسمه تعالی…… آیه الله ابطحی در ضمن سخنانی فرمودند: حجاب برای زن مسلمان تنها پوشش او از نامحرم نیست، بلکه آن نشانه اسلام است؛ یعنی اگر زنهای محجبه در هر کجا از اجتماعات که دیده شوند نشان میدهدکه در آنجا مسلمانان زندگی میکنند. اگر در فیلمی زنهای محجبه باشند معرّف این است که آن را مسلمانان ساخته اند. بنابراین زن محجبه پرچمدار اسلام است . معرّف اسلام است و هیج چیز دیگر این گونه بطور کامل معرّف اسلام در اجتماعات نیست. 

۱۴۲۵/۸/۲۶ قمری – تزکیه نفس

تزکیه نفس……

 

بسمه تعالی     از واجبا ت اوليه اسلام تز كيه نفس است كه با تزكيه عمل فرق ميكند تزكيه عمل همان انجام واجبات وترك محرمات است كه بايد ازاول تكليف شروع شود ولي تزكيه نفس بايد بارياضتهاي شرعي بتدريج انجام گردد ان شاء الله همه ما موفق به اين واجب پر اهميت اسلامي باشيم .

۱۴۲۵/۹/۱ قمری – توصیه اول ماه مبارک رمضان

توصیه اول ماه مبارک رمضان

 

بسمه تعالی          

درماه مبارک رمضان قران بخوا نید دعاء بخوانید که وقتی قران میخوانید خدایتعالی باشما سخن میگو ید ووقتی دعاء میخوانید شما با خدا حرف میز نید

۱۴۲۵/۹/۳ قمری – امنیت

امنیت 

 

بسمه تعالی          امیدوارم مردم ایران قدر امنیت نسبی مملکت را بدانند وشاکر این نعمت بزرگ باشند که خدای تعالی فرمو ده < لئن شکر تم لازیدنکم>   < شکر نعمت نعمتت افزون کند .>امید است حسن ظن را زیاد کنیم وتزکیه نفس کنیم تامو فق شویم

۱۴۲۵/۹/۴ قمری – محبت و مهربانی

محبت و مهربانی         

 

بسمه تعالی  از اساسی ترین مسائل اسلامی محبت ومهربانی است باید مسلمانان با حسن ظن یکدیگر را شدیدا دوست داشته باشند وبرای یکد یگر دعاء کنند زیرا اگر مسلمانی دردل کینه مسلمانان را داشته باشد و یا حتی اهتمام به امور مسمانان نداشته باشد مسلمان نیست

۱۴۲۵/۹/۶ قمری – فوائد بندگی خدایتعالی

فوائد بندگی خدایتعالی          

 

بسمه تعالی………….بندگی خدایتعالی زندگی انسان را منظم میکند   عاطفه ومحبت نسبت به مردم ایجاد میکند    قلب انسان را مهربان میکند      شرح صدر بوجود می آورد     انسان را مربی دیگران قرار میدهد      حکمت که همان شنا ختن حقایق اشیاء است درقلب انسان بوجود می آورد دنیای انسان را آباد ودرآخرت اورا سعاد تمند مینما ید . اگر مراحل تزکیه نفس را هم بگذراند وخودرا به مقام مخلصین برساند حکمت ازقلبش به زبانش جاری میشود       

۱۴۲۵/۹/۸ قمری – د عا ء

د عا ء    

 

بسمه تعالی :::دعاء از انجهت مغز عبا دت است که انسان را به فقر خود و بی نیازی پروردگار متوجه میکند  به انسان می فهماند که سر تا پا نیازی مالکیتی نداری پس بخود مغرور نشو و بند گی خدارا بکن ودر همه کار از او استمداد کن تا خدایتعالی یاریت کند واز فقر نجاتت دهد  و بر همه کار هامسلطت نماید و بگو  < ایاک نعبد وایاک نستعین> این جمله را مکرر بگو  و به آن عمل کن تامو فق شوی

۱۴۲۵/۹/۱۰ قمری – دین و اجتماع

دین واجتماع         

 

بسمه تعالی ….. بدون تردید انسان از ان دسته جاندارانی است  که باید اجتماعی زندگی کند وهر جانداریکه اجتماعی زندگی میکند باید تحت بر نامه و قوا نینی باشد وبایدفر ما نده داشته باشدولذا قوانین حاکم بر بشر دین است وفر مانده ان رهبران دین اند پس بحکم عقل همه با ید ازدین ورهبران آن پیروی کنیم

۱۴۲۵/۹/۱۱ قمری – روحانيت ……

روحانيت ……      

 

بسمه تعالی……. روحانی آنگونه که از اسمش پیدا است با ید اول حقیقت روح رابه شناسد یعنی لا اقل بداند که روح مخلوقی است که متصف به صفات خو ب و بد میشود دوم امراض روح راکه ممکن است عارض بر روح شود بداند سوم غذاءودارو ئیکه برای روح تجو یز میشود بشناسد  چهارم طریق معالجه آ ن امراض را    بو سیله این دارو ها و آن غذاهای بلد باشد وعلا وه برانکه خو د تزکیه نفس کرده است راهنمای آنها ئیکه می خو اهند تز کیه نفس کنند باشد

۱۴۲۵/۹/۱۲ قمری – مغفرت

مغفرت   

 

بسمه تعالی……. خدایتعالی دراین ماه مسلما نان را به میهما نی دعوت فرموده غذای این میهمانی یکی مغفرت ودیگری رحمت وسومی برکت است اما مغفرت که لا زمترین غذای روح جامعه ما است  خدای تعالی درسفره احسانش به وفور ریخته تاجا ئیکه درهر شبانه روز هزار هزار نفر را از مغفرت عامش بر خوردار میفر ماید و اگر مردم بیشتر طالب با شند بر مغفرتش میا فزا ید واگر همین تعداد ذائقه استفاد ه آنرا نداشته باشند  باید گفت: << گر گدا کاهل بود تقصیر صا حبخا نه چیست>> 

۱۴۲۵/۹/۱۳ قمری – رحمت الهی

رحمت الهی         

 

بسمه تعالی…….. در این ماه همه بند گان خدا میهمان خدا یند غذا ی روحی خدایتعالی رحمت اواست رحمت خدا به سه بخش تقسیم میشود رحمت عام که با اسم << رحما ن>> به ان اشاره شده است …….رحمت خاص که با اسم<< رحیم >> به آن اشاره شده است ………رحمت خاص الخاص که همان صلوا ت الهی است….این  سه نوع رحمت غذای میهما نان  الهی است که در این ماه از مسلمانان ومومنین در ضیا فه الله پزیرائی میشود

۱۴۲۵/۹/۱۴ قمری – برکت الهی

برکت الهی          

 

بسمه تعالی……..درما ه مبارک رمضان خدای تعالی با دادن برکت به میهما نان خود وزندگی پاک و پاکیزه دائمی ازا نها پذ یرائی فر مو ده وانها ئیکه مشمول مغفرت ورحمت الهی بوده از برکت الهی هم برای تمام عمر  دردنیا وآ خرت استفا ده میکنندلذامسلمانان با ید کوشش کنند که دارای ذائقه روحی کاملي باشند تابتوانند از سفره احسان پروردگار  استفاده کنند  و تنها چیزیکه ذائقه روحی راباز میکند یاد خدایتعالی وتقوای الهی است 

۱۴۲۵/۹/۱۵ قمری – لزوم وجود امام علیه السلام

لزوم وجود امام علیه السلام   

 

بسمه تعالی……..انتخاب اما میکه باید رهبر مردم مسلمان باشد جز از طرف خدایتعالی امکان ندارد .زیرا او مطلع از باطن وآینده اشخاص است ..حضرت موسی با انکه پیامبر بود عده اي را برای منا جات با خدا انتخاب کرد ولی انها کا ری کردند که مورد غضب پرور دگار واقع شدند پس اگر همه افرا د بشر جمع شو ند و بخواهند امام معصو میکه صد درصد مورد اعتماد با شد انتخاب کنند محال است که بتوانند این کار را بکنند . بنا بر این انتخاب امام بعهده خدایتعالی است وکس دیگر ی حق انتخاب انرا  ندارد ..بر این اساس خدایتعالی نام و نشان ائمه اطهار علیهم السلام را تا روز قیامت   تعیین فرموده وانهارا معصوم از جهل قرار داده است

۱۴۲۵/۹/۱۶ قمری – قرآن

قرآن      

 

بسمه تعالی…. قران یقینا در ماه مبارک رمضان نازل شده زیرا خدایتعالی فر موده<< شهر رمضان الذ ی انزل فیه  القران >> بنا بر این بهترین وبالا ترین غذای روحی سفره احسان پروردگار در این ماه حقایق علمی قر ان است وقران تبیا ن همه علوم مادی ومعنوی است پس در این ماه باید به این لطف الهی بیشتر توجه نمود واز حقا یق ان بیشتر استفاده کرد

۱۴۲۵/۹/۱۷ قمری – مسجد مقدس جمکران

مسجد مقدس جمکران          

 

 

بسمه تعالي…..يکي ازمعتبر ترين مساجد اسلا مي مسجد مقدس حمکران است اين مسجد که به امر حضرت بقيه الله ارواحنا فداه ساخته شده مکرر دوستا نش به محضرش در آن مشرف شده اند برکاتي دارد که اگر کسي دو رکعت نماز مخصوص آنر ا در آنجا  بخواند مانند اينست که در کعبه نماز خوانده باشد و مورد لطف حضرت ولي عصر عليه السلام واقع ميشود اين مسجد درچنين شبي دستور ساختمانش از ناحيه مقدسه ي حضرت صاحب الزمان عليه السلام داده شده است اميد واريم بزودي حکومت آن حضرت را در سراسر جهان مشاهده کنيم که دنيا را پر از عدل و داد فرموده باشد .

۲۱ رجب ۱۴۱۱ قمری – ۱۸ بهمن ۱۳۶۹ شمسی – خلقت حضرت آدم (علیه السلام)

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

تقریباً یک صفحه از این قرآن درباره قصه حضرت آدم و خلقت حضرت آدم، در این‌جا ذات مقدس پروردگار بحث کرده است. در جاهای دیگر قرآن هم حکایت حضرت آدم و جریان خلقت حضرت آدم بحث شده است. ولی در سوره بقره، حدوداً هفت، هشت آیه و طبق این قرآن یک صفحه و دو سطر پروردگار متعال درباره خلقت حضرت آدم بحث می‌فرماید. من این آیاتی که امشب تلاوت شد، این‌ها را می‌خوانم، ترجمه می‌کنم، ولی نکات زیادی در این نقل قضیه حضرت آدم هست که اگر بخواهیم مجلس ما پُرفایده باشد، باید حتماً به آن نکات اشاره کنم و لذا شاید هفته‌ها همین یک صفحه طول بکشد. ولی امشب می‌خواهم ترجمه این یک صفحه را عرض کنم که پروردگار متعال می‌فرماید: -خطاب به رسول‌اکرم است- «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ»[1] ملائکه را خدای تعالی خلق کرده است. ملائکه را مورد خطاب قرار داد و می‌فرماید: ای پیغمبر، آن زمانی که پروردگار تو به ملائکه فرمود: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»[2] من روی زمین خلیفه و جانشین خود را می‌خواهم قرار بدهم. «جاعِلٌ» یعنی قرار دادن و قرار دادن پروردگار در این‌جا به همان معنای خلقت کردن است. ملائکه گفتند: «أَ تَجْعَلُ فيها»[3] آیا می‌خواهی قرار بدهی در زمین کسی را که در زمین فساد می‌کند و خونریزی می‌کند؟

تا این‌جا، تا همین دو سطری که من ترجمه کردم، چهارتا نکته خیلی قابل توجه وجود دارد که ان‌شاءالله بعدها بحث می‌کنم و ما، ای خدا… «نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ» تسبیح می‌کنیم. «نُسبِّحُ» یعنی تسبیح می‌کنیم. «بِحَمدِکَ»، «با» در این‌‌جا به معنای معیت است، یعنی با حمد تو. شما را حمد می‌کنیم، هم تسبیح می‌کنیم. و تقدیس می‌کنیم. حالا معنای تسبیح و تحمید و تقدیس، حمد و تسبیح و تقدیس چیست؟ همه این‌ها نکاتی است که باید بحث شود. ما برای شما تسبیح می‌کنیم، حمد می‌کنیم. ما هم داریم، ماهم تسبیح می‌کنیم، ما هم خدا را حمد می‌کنیم. اما معنای آن را نمی‌فهمیم. تسبیح و تحمید معنای خیلی عجیبی دارد. یعنی بزرگترین چیزی را که ملائکه می‌خواستند بگویند: خدایا ما هستیم و دیگر نیازی به خلقت عالم نیست، همین سه‌چیز است «نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ». با حمد تو، هم شما تسبیح می‌کنیم، حمد شما را حمد می‌کنیم و هم شما را تقدیس می‌کنیم. خیلی مهم است. خدای تعالی این‌ها رد نکرد، فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ». من می‌دانم چیزی را که شما نمی‌دانید. این یک جواب سربسته‌ای است که یک فرد حکیم دانای بزرگ به افرادی که نمی‌توانند مسائل را خوب درک کنند، می‌گوید. یا عالم بزرگی نشسته، یک دستوری می‌دهد، مردم نمی‌توانند درک کنند، می‌گوید: من بهتر از شما می‌دانم، این کار را بکنید، این کار باید بشود. پروردگار متعال خلقت خود را شروع کرد. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»[4] تعلیم داد حضرت آدم را، اسماء را، همه اسماء. عرض کردم همه این‌ها نکاتی دارد که باید روی آن‌ها بحث شود.

اسماء چه اسمائی بودند و چگونه خدا به حضرت آدم تعلیم داد، این‌ها بحث خواهد داشت. یعنی اینکه الآن من برای شما می‌گویم، ترجمه قرآن است. در تفسیر قرآن در روی هر نکته از این نکات انسان باید یک ساعت صحبت کند. «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ»[5] پس از آنکه خدا به حضرت آدم همه اسماء را تعلیم داد، بعد آن را در معرض دید ملائکه قرار داد، یعنی به آن نشان داد. «فَقال‏» یعنی پروردگار فرمود: ای ملائکه «أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» این اسمائی که حضرت آدم می‌داند، اسماء اشخاصی را که حضرت آدم می‌داند، شما به من خبر بدهید که این اسماء چیست؟ این شناخت چیست که اگر خود اسماء را فهمیدیم، آن‌وقت می‌فهمیم که ملائکه با آن عظمت، حتی جبرئیل و اسرافیل و میکائیل و عزرائیل با همه عظمتشان، آن‌وقت این اسماء را نمی‌دانستند. یعنی این «هؤلاء»، این جمعی که اسماء آن‌ها را پروردگار به حضرت آدم تعلیم داده است، آن‌ها هم، جبرئیل هم اطلاع نداشت. «إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» اگر راست می‌گویید که حمد واقعی می‌کنید، تسبیح واقعی می‌کنید، تقدیس واقعی می‌کنید، یعنی اگر خدا را شناختید و حمد و تسبیح و تقدیس پروردگار را می‌کنید، باید این اسماء را بلد باشید. والّا نه حمد شما، نه تسبیح شما و نه تقدیس شما ارزش دارد.

انسان تا یک فردی را صددرصد نشناسد، نمی‌تواند او را حمد کند، نمی‌تواند او را تقدیس کند، نمی‌تواند او را تسبیح کند. «قالُوا»[6] ملائکه گفتند: «سُبْحانَكَ»[7] تو پاک هستی، تو بی‌جهت حرف نمی‌زنی، تو گتره حرف نمی‌زنی «لا عِلْمَ لَنا» برای ما علمی نیست «إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا» هرچه که تو به ما تعلیم دادی. شما هم به ما تعلیم اسماء این جمع را ندادی، به حضرت آدم دادی. «إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ»[8] تو هم عالم هستی و هم حکیم هستی. فرق علم و حکمت این است که علم دانایی است، حکمت علل اشیاء را و فلسفه اشیاء را بلد بودن است. حالا عرض کردم همه این‌ها بحث دارد. «قالَ يا آدَمُ»[9] خدای تعالی به حضرت آدم رو کرد «قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِم»[10] شما ملائکه را به اسماء این جمع خبر بده. از همان‌جا این یک نکته را به شما تذکر بدهم که «هؤلاء»[11] به یک عده افراد اطلاق می‌شود. خدای تعالی اسامی و شناخت یک عده از افراد را به حضرت آدم تعلیم داد. اسم به معنای نشانه است. این را بدانید، اسم به معنای نشانه است. اینکه می‌گویند: اسم فلانی چیست؟ یعنی نشانه‌ای که او با دیگران اشتباه نشود، چیست؟ وقتی که حضرت آدم نشانه‌های آن‌ها، آن جمع را برای ملائکه بیان کرد، «فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِم»[12] وقتی که حضرت آدم اسماء آن‌ها را و نشانه‌های آن‌ها را و شناخت و معرفت آن‌ها را خبر داد، «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ» ببینید معلوم است که یک کار مهمی شد، جریان مهمی شد که حضرت آدم وقتی که اسماء آن‌ها را به ملائکه خبر داد، خدا گفت: من به شما نگفتم «إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ». من نگفتم که علم پنهانی آسمان‌ها و زمین را می‌دانم و می‌دانم «ما تُبْدُونَ» هرچیزی را که شما ظاهر می‌کنید و هر چیزی را که کتمان می‌کنید، من همه را می‌دانم؟ بعد می‌فرماید: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ»[13] این مطلب تمام شد، ملائکه قبول کردند، تصدیق کردند. عرض کردم این‌جا خیلی بحث دارد، خیلی حرف دارد.

پروردگار یک مطلب دیگر را راجع به حضرت آدم باز شروع می‌کند. می‌گوید: من زمانی که گفتم به ملائکه «اسْجُدُوا لِآدَمَ» برای آدم سجده کنید. «فَسَجَدُوا» همه سجده کردند. چون ملائکه بندگان مطیع پروردگار هستند. «لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[14] این‌ها معصوم هستند، «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ»[15] این‌ها بندگان گرامی‌ داشته شده خدا هستند. همه سجده کردند، الّا ابلیس. «إِبْليسَ أَبى‏»[16] ابلیس از سجده کردن خودداری کرد. «وَ اسْتَكْبَرَ» بزرگی را به خود بست «وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ».[17] استکبار سبب کفر او شد، از کافرین شد، تمام شد. «وَ قُلْنا يا آدَمُ»[18] ما به حضرت آدم گفتیم: «اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ». شما و زن شما در باغ سکونت پیدا کنید. خدا یک باغی خلق کرده است، دو نفر انسانی که هیچ تجربه ندارند و هنوز خدمتگذاری ندارند، کسی را نمی‌شناسند، کارها را تجربه نکردند، باید خدا آن‌ها را در جایی قرار دهد که همه وسایل باشد. لذا خدا یک باغی خلق کرده، همه میوه‌ها در آن هست، خوردنی‌ها در آن هست، انسان هم طبق آنچه که تحقیق شده است، جزء حیوانات گوشتخوار که نیست، لذا اگر در یک باغی قرار گرفت که همه میوه‌ بود، برای او کافی است. لذا در این‌جا ندارد که در آن جنت مثلاً خوراک گوشتی هم بوده. «وَ كُلا مِنْها» یعنی شما دو نفر از آن بهشت بخورید، از درختان آن بهشت، از میوه‌های آن بهشت به‌طور فراوانی «حَيْثُ شِئْتُما» هرچه می‌خواهید. «وَ لا تَقْرَبا» شما دو نفر به این درخت نزدیک نشوید که «هذِهِ الشَّجَرَةَ» به درخت اشاره شده است. یک درختی در آن‌جا بوده که گفتند اصلا ًبه آن نزدیک نشوید که اگر نزدیک شدید «فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمينَ» شما از ظلم‌کنندگان هستید.

«فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها»[19] شیطان این‌ها را گمراه کرد و همین سبب شد که «فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فيهِ»[20] شیطان این‌ها را از آنچه که از نعمت‌ها در آن نعمت‌ها بودند و در آن بهشت بودند، خارج کرد. وقتی این کار را انجام دادند «قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» پایین بیاید، تنزل کنید. البته این «اهْبِطُوا» که در این‌جا هست، معنای این نیست که بهشت در آسمان بوده و از آسمان پایین آمدند. خیر، از آن مقام و از آن احترامی که داشتند، تنزل کردند. بعضی از شما برای بعضی دیگر دشمن هستید. یعنی شیطان دشمن شما است، شما هم باید دشمن شیطان باشید. «وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ» و برای شما در روی زمین محل قرار است، یعنی قرارگاه است و آن‌جا مستقر خواهید بود و شما تا یک زمانی در آن‌جا تمتع و بهره خواهید برد.

حضرت آدم مبغوض پروردگار واقع شده، از بهشت خارج شده و در روایاتی دارد که حضرت آدم دویست سال گریه می‌کرد. «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ»[21] از جانب خدا یک کلماتی را خدای تعالی به او گفت و به او القاء شد که… در بعضی از روایات دارد که جبرئیل آمد و القاء کرد، عرض کردم که در این‌ها خیلی حرف دارد. در بعضی از روایات دارد که القاء قلبی شد، یک کلماتی… این کلمات هم طبق روایات متعددی، اسماء خمسه طیبه بود، به او دستور دادند که بگوید: «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ یا قدیم الاحسان بحق الحسین» این کلمات را از طرف پروردگار گرفت، «فَتابَ عَلَيْهِ»[22] توبه او قبول شد که خدا توّاب و رحیم است. یعنی قبول‌کننده توبه است و مهربان است. خدای تعالی در آن‌روز با مردم یک عهدی هم کرد. وقتی این‌ها روی زمین آمدند و در زمین قرار گرفتند و از بهشت خارج شدند، خدای تعالی فرمود: «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً»[23] پس از طرف من یک هادی و راهنمایی همیشه برای بشر هست. کسی که هدایت مرا متابعت کند، آن راهنمایی‌هایی که راهنمایان من او را راهنمایی کنند، پیروی کند «فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ».[24] دیگر خوفی ندارد «وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏».[25]

تا این‌جا مربوط به حضرت آدم و حوا بود. هفته گذشته ما «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» را ترجمه کردیم و مسئله خلیفه را تفسیر کردیم و بعد هم درباره «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» که ملائکه می‌دانستند که قبل از این عالَم و آدم، عالَم‌ها و آدم‌ها بوده‌اند و من امشب ان‌شاءالله تصمیم دارم درباره «مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» حرف بزنم و ان‌شاءالله هفته‌های بعد اگر خدای تعالی توفیق داد، درباره بقیه این آیات و نکات جالبی که… آن‌وقتی که در تفسیر آیات وارد می‌شود، عظمت و بزرگی خدا را احساس می‌کند و اینکه پیغمبری در آن زمان، در زمانی که مردم آن زمان… به اصلاح زمان جاهلیت. من یک مختصری بگویم، زمان جاهلیت یعنی چه؟ آن‌قدر زمان جاهلیت بد بوده است… ببینید حضرت عیسی آمده، حدوداً چهارصد سال بین حضرت عیسی و پیغمبراکرم -یک قدری هم بیشتر- فاصله بوده است. انجیل از بین رفته است. چون انجیل حضرت عیسی الآن هم وجود ندارد. این را بدانید. همین الآن اناجیلی که هست، انجیل یا مال لوقا است، یا برای یوحنا است، یا برای مرقس است یا برای متی است. یک انجیل هم هست که برنابا است که آن را اخیراً مسیحی‌ها قبول ندارند، چون اسم پیغمبراکرم در چهل جای آن ذکر شده است. ولی این چهار انجیل را قبول دارند. این چهار انجیل این‌طور بوده است که چهار نفر، بعد از اینکه حضرت عیسی به آسمان رفته و به اصطلاح از دنیا، از کره زمین رفته است، این‌ها نشستند و گفتند: ما انجیل را حفظ هستیم، می‌نویسیم.

مانعی ندارد شما انجیل را حفظ هستید، بنویسید. اما این چهار نفر، چهار نوع انجیل را نوشتند و همین مسئله انجیل را از اعتبار انداخته است. شما مثلاً فرض کنید مثلاً چهار نفر باشید، بگویید که چهار… شما چهار نفر بگویید: ما «قل هو الله» را حفظ هستیم. یکی بگوید: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ»‌.[26] یکی بگوید: «قل أعوذ…» چیز دیگری بگوید. اصلاً هم عبارات آن عوض شود، هم معنای آن عوض شود، این به هر حال یکی از شما درست می‌گویید و چون معلوم نیست کدام یک درست گفته‌اند، هر چهارتا از اعتبار می‌افتند و لذا ما در عالم مسیحیت انجیل معتبر نداریم. یک کشیش مسیحی به من می‌گفت، ما یک کلمه، یک کلمه کوتاه از حضرت عیسی که یقین داشته باشیم این کلمه را حضرت عیسی فرموده، در کتاب‌های ما وجود ندارد.

حالا به هر حال کتاب انجیل از بین رفته است. خود حضرت عیسی به حواریین نزدیک خود گفت: شما –در همین اناجیل فعلی نوشته است- به اندازه خردلی ایمان به من ندارید. نزدیکترین آن‌ها یک فردی به نام یهودا بود. یهودا خیلی نزدیک بود. صندوقدار حضرت عیسی است. خود این‌ها می‌نویسند. این‌ها مطالبی است که ما از کتب مسیحیت امروز برای شما بیان می‌کنیم. این آقای یهودای صندوقدار حضرت عیسی کسی بود که رفت حضرت عیسی را لو داد و گفت مخفیگاه او کجا است که یهودی‌ها آمدند، گرفتند… به اعتقاد مسیحی‌ها می‌گویند. یهودی‌ها آمدند، او را گرفتند و او را به دار آویختند و به اعتقاد ما حضرت عیسی را… وقتی یهودا آمد ببرد، حضرت عیسی را به آن‌ها نشان بدهد، در آن تاریکی بود، شب بود، خدا حضرت عیسی را به آسمان برد و خود این آقا شبیه به حضرت عیسی بود. خود این آقا را آن‌ها گرفتند و به دار زدند که آیه شریفه قرآن می‌فرماید: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ»[27] این‌ها حضرت عیسی را نه به دار آویختند و نه حضرت عیسی را کُشتند، ولکن برای آن‌ها اشتباه شد و اشتباه آن‌ها هم همین بود که به اصطلاح یهودا را به جای حضرت عیسی گرفتند و به دار زدند.

همین صلیبی که این‌ها به اصطلاح الگو یا آرم مسیحیت است و در همه‌جا این آرم وجود دارد و به اصطلاح یک ضربدری این‌طوری، این صلیب است، در یقه‌های خود می‌اندازند، روی قبرهای خود می‌گذارند. هر کجا قبر است که روی آن یک آرم این‌گونه باشد، این قبر یک مسیحی است. روی کلیساها می‌زنند. بالای سر خود نصب می‌کنند، در خانه‌های خود نصب می‌کنند. حتی من در همین مشهد دیدم که روی درهای حیاط منزل خود نصب می‌کنند، روی گنبد کلیسا نصب می‌کنند. یک آرمی است که این آرم در حقیقت صلیب حضرت عیسی است، دارِ حضرت عیسی است که می‌گویند یک دست حضرت عیسی را این‌طرف میخ کردند، یک دست حضرت عیسی را این‌طرف میخ کردند، دو پای او را هم روی هم گذاشتند و میخ زدند. حتماً عکس‌های آن را دیدید. خدمت شما عرض شود که این عقیده آن‌ها است و اسلام و آیه قرآن می‌گوید: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ». این برای آن‌ها اشتباه شد.

خود یهودایی که رفته این‌ها را لو می‌دهد، می‌خواهد حضرت عیسی را لو بدهد، خود او را می‌گیرند و او را می‌کشند و این‌طور او را به دار می‌زنند. می‌دانید کسی را که یک دست او را از این‌طرف میخ کنند، یک دست او را از آن‌طرف میخ کنند و پاهای او را هم روی هم به یک‌جا میخ کنند، یکی، دو ساعتی بیشتر زنده نیست و از دنیا می‌رود. منظور من این است که متأسفانه اصحاب حضرت عیسی هم ایمانی به او نداشتند و نزدیکترین افراد او هم که همان یهودا باشد، چنین انسانی است و فاصله بین حضرت عیسی و پیغمبراکرم یک مدت زمانی بود که خیلی بی‌سوادی و جهل در بین مردم زیاد شده بود. رسومات محلی… رسومات آن‌ها بر آن‌ها حاکم بود، رسم است. ما هم تا یک حدّی همین‌طور هستیم. یک چیزی که متأسفانه در بین ما است و به هر حال با همه اینکه یک تحولی در بین ما به وجود آمده و ما را به طرف اسلام یک هُلی دادند و به اصطلاح انقلابی شده و انقلاب اسلامی شده است، در عین حال هیچ تغییر نکرده است.

یکی از رسومات برای دختر جهیزیه تهیه کردن است. چه کسی گفته است که… شما ببینید دختر وقتی که ازدواج می‌کند، شوهر باید به او مهر بدهد، باید به اثاث خانه بدهد، تمام اثاث خانه حتی جارو را باید به او بدهد، لباس به او بدهد. شوهر باید به او بدهد، یعنی پدر و مادر می‌توانند لباس تن دختر را درآورند و تحویل شوهر بدهند و یکی هم مسکن است. مهر، خوراک، وسایل منزل، مسکن و همه این‌ها را باید شوهر بگیرد. حالا رسم ما شده است… می‌دانید این‌ها چه ضررهایی دارد؟ رسم شده است که باید جهیزیه بدهند. از آن لحظه‌ای که خانم وضع حمل می‌کند و دختر می‌زاید، گرفتاری و بدبختی در این خانه وارد می‌شود… علت اینکه دوست ندارند دختر داشته باشند، چیست؟ همین است. همینی که بر خلاف اسلام، بر خلاف عقاید اسلامی، بر خلاف تمام روش‌های اسلامی… حالا البته دامادها از این حرف بدشان می‌آید. می‌گویند: ما خوشحال بودیم که ازدواج می‌کنیم، چیزی به دست می‌آوریم. نه الآن کسی هم گوش به حرف ما نمی‌دهد، ما هم نمی‌توانیم تغییر بدهیم. برنامه را هم هیچ نمی‌توانیم تغییر بدهیم، این است که راحت باشید.

جوانی می‌خواهد ازدواج کند، خانه باید برای خود تهیه کند، برای خود و همسرش، حالا می‌تواند اجاره کند، اجاره کند؛ نمی‌تواند… لباس زن و خود را باید مطابق شئونات خود تهیه کند. غذا و خوراک را در نظر بگیرد و اثاث منزل، همه‌چیز. شما در… البته من نمی‌خواهم عرض کنم جهیزیه دادن، این‌ها مستحب است، اما واجب به گردن داماد است. حالا این رسم شده است. مگر می‌شود؟ خوب بکش. یعنی تا دختر در خانه متولد می‌شود، نکبت سر تا پا… هرچه پدر بگوید من راضی به رضای خدا هستم، هرچه پدر بگوید ما که خوشحال هستیم، می‌خواهد زن خود را خوشحال کند. هم زن ناراحت است، هم پدر. برای چه؟ برای اینکه ما مسلمان نیستیم.

برای اینکه ما مسلمان نیستیم. برای چه؟ برای اینکه ما طبق صراط مستقیم اسلام حرکت نمی‌کنیم و از همان ساعت به فکر جهیزیه می‌افتند تا وقتی که… آن‌وقت ارزش دختر هم روی جهیزیه می‌آید. دختر خود را هم بی‌ارزش می‌کنند، هر کدام که جهیزیه او بیشتر شد، خواهان بیشتر دارد. در واقع خواهان دختر نیستند، خواهان آن اثاثیه زندگی هستند. آن هم می‌آورند، می‌فروشد. اگر داماد کمی هرزه باشد، می‌فروشد. بعد هم می‌گوید که دیگر چیزی نمانده و التماس دعا. این هم مقیّد مهر است. مهر را هم چه کسی داده است؟ من خودم در مجلسی که عقد هم می‌خواستم بخوانم، داماد گفت: هرچه می‌خواهید مهر را قرار دهید. آن بنده خدا هم می‌گفت: دو میلیون. می‌گفت: اشکال ندارد. گفتم: شما می‌توانید دو میلیون را بدهید؟ گفت: مهر را تا حالا چه کسی داده است؟ گفتم: اگر نظر شما این باشد که مهر را چه کسی داده است و شما قصد دادن آن را نداشته باشید، به فتوای تمام مراجع این عقد باطل است و این خانم را صد دفعه هم عقد بکنند، زن شما نمی‌شود.

اگر یک جوانی قصد دادن مهر را کامل همان لحظه ازدواج نداشته باشد، عقد او باطل است، به فتوای تمام مراجع. حالا هرچه دل شما می‌خواهید مهر او کنید، شما تا آخر عمر خود، با این شغلی که… شما کارمند یک اداره‌ای هستید، ماهی پنج هزار تومان می‌گیرید، شما چطور می‌توانید دو میلیون تومان را… تا آخر عمر خود هم بخواهید جمع کنید، نمی‌توانید بدهید. هرچه… آن‌وقت او مهر را زیاد می‌کند، برای اینکه این طلاق نگیرد. او هم به خاطر آن اثاثیه‌ای که به اصطلاح از زن می‌گیرد، مدام طمع‌های مادّی و بر خلاف صراط مستقیم و بر خلاف برنامه‌های اسلام است. این‌ها رسوماتی است که در بین ما است. رسومات، کارهایی که اساساً ما در دنیا هیچ‌کدام از آن‌ها صحیح نیست، انجام می‌دهیم. در زمان جاهلیت همین رسومات شدت داشت. الآن در زمان ما، ما می‌توانیم حرف آن را بزنیم، بگوییم: طبق رساله این‌ها درست نیست. چون یک میزانی است، اما زمان جاهلیت هیچ‌چیز نبود. یک‌مرتبه یک موجی پیش می‌آمد.

حالا که بنا است دختر این‌همه جهیزیه داشته باشد و بنا است این‌همه اسباب زحمت شود و یک مرد هم بعد بیاید این دختر را بگیرد و به اصطلاح یک حالت تعصب جاهلانه هم باشد، بهتر همین است که تا متولد شده است، هنوز خود او نمی‌فهمد، بچه نمی‌فهمد، ما او را زیر خاک کنیم. این بهتر است. لذا بچه‌‌ها… یک موجی پیدا شده بود در همان زمان جاهلیت که دخترهای خود را زیر خاک می‌کردند. در زمان فرعون دخترها را نگه می‌داشتند، پسرها را می‌کُشتند، آن هم موجی بود، این هم موجی است. آیه قرآن آمده، خطاب به مردم می‌کند که «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ».[28] عجیب است. واقعاً ما خیلی نسبت به آن‌ها بهتر هستیم. البته ما هم جاهل هستیم. اگر ما این رسومات خود را کنار بگذاریم، دختر برای انسان واقعاً رحمت و برکت است. رسومات جهیزیه نباشد. دختر تا یک مدتی که هست، اَنیس مادر است، وقتی هم ازدواج می‌کند، دردسری ندارد، تازه انسان هم دختر دارد و هم یک دامادی مثل پسر دارد. می‌آید با انسان مأنوس می‌شود و خیلی خوب و راحت.

تمام دعواها هم سرِ… از همان جلسه اول… ما در یک مجلسی در خیلی گذشته، خیلی وقت است، عروسی رفته بودیم، وقتی که عقد خواندند… چون ما را غالباً برای عقد خواندن دعوت می‌کنند. عقد را خواندند، رفتند که عروس و داماد را دست به دست بدهند، دیدیم دعوا شد. در حجله، در آن قسمتی که… دعوا چیست؟ گفتند که… -این‌ها را یاد نگیرید- گفتند: رسم است که اگر دختر پای خود را روی پای داماد بگذارد، تا آخر عمر بر داماد مسلّط است. اگر داماد، پسر پا روی پای عروس بگذارد، او مسلّط است. دختر زرنگ بوده و پای خود را روی پای داماد گذاشته بود. داماد هم عصبانی شده و یک سیلی محکمی به عروس زده است. معلوم است، دو دسته هم این‌جا حاضر، دعوا. این‌ها از روز اول تخم عداوت و دشمنی را… من در یک مجلسی که ناراحت شدم. زن‌ها دست می‌زدند، می‌گفتند: نمی‌دانم چی؟ می‌گفت: چه کسی گفته است؟ می‌گفتند: مادرشوهر. می‌گفتند: مادر شوهر دشمن تو است. از همان‌جا شروع می‌کنند به اینکه مادرشوهر دشمن شما است. این پسر جوان بیچاره را در یک فشاری قرار می‌دهند، از طرفی «الْجَنَّةُ تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَاتِ»[29] باید بهشت را از زیر پای مادرش دربیاورد، این‌قدر احترام کند. از طرفی دشمن… به او گفتند، به عروس گفتند که مادرشوهر دشمن شما است و او دشمنی می‌کند، می‌گوید: یا جای او است و یا جای من است. آن بیچاره در فشار است.

شما ببینید این رسومات چقدر بد است. همه‌ این‌ها از مسائل زمان جاهلیت است. یعنی در هرکس یکی از این رسومات واقعاً باشد… بیایم واقعاً با این مسائل مبارزه کنیم، خدا به شما کمک می‌کند. در هرکس این رسومات باشد، شما که می‌‌خواهید داماد شوید، شما که می‌خواهید دختر عروس کنید، اگر به فکر جهیزیه او باشید، به فکر پول او باشید، بدانید که این زندگی آینده خوبی ندارد، رونق ندارد، پیشرفت ندارد. مرد باش، خود شما وسایل زندگی را فراهم کن. بگو: من دنبال… عفت و ایمان دختر برو. این‌ها مربوط به زمان جاهلیت بوده است. یک مدتی… حالا من نمی‌خواهم زیاد درباره زمان جاهلیت بحث کنم. یک مدت زمانی مردم جاهل بودند. قرآن می‌گوید: «وَ كُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ»[30] شما مردم لب گودی آتش بودید و پیغمبراکرم آمد و شما را نجات داد. این مردمی که این‌طور بودند. پیغمبراکرم آمده، به وسیله قرآن. در تمام آیات قرآن، خطاب‌هایی که به مردها شده، به زن‌ها هم شده است. مگر چیزهایی که مختصات زن‌ها بوده و چیزهایی بوده که مختص مرد‌ها بوده است، آن‌ها خطاب نشده است. بلکه به زن‌ها احترامات بیشتری هم خدای تعالی داشته که اگر مردها به حقیقت آن پی ببرند، کمی به خدا گله‌مند هستند. دخترها و زن‌ها در سنّ نُه سالگی لایق حضور پروردگار می‌شوند که با خدا مناجات کنند، حرف بزنند، نماز بخوانند، عبادت کنند، مردها در سنّ پانزده سالگی. تقریباً پنج سال مردها را عقب… البته بعضی افراد می‌گویند: چه‌قدر خوب شد که ما را… چون این‌ها اهل معنویت نیستند، خداشناس نیستند، خدا را نمی‌شناسند. آن کسی که اعتراض می‌کند چرا دختر؟ چرا؟ چه ظلمی؟ چرا این‌قدر به دختر ظلم شده است که دختر از سنّ نُه سالگی نماز بخواند و پسرها از سن پانزده سالگی، آن‌ها نمی‌فهمند نماز یعنی چه؟

نماز حاضر شدن به محضر پروردگار است. اگر شما بخواهید خدمت یک بزرگی بروید، در اتاق انتظار نشستید، اگر یک نفر را یک ساعت زودتر قبول کردند و وارد کردند و اجازه ملاقات به او دادند، به این بد کردند؟ بگوید: چه ظلمی است، چرا من را زودتر خواستند تا آن‌ آقایی که آن‌جا نشسته است؟ ما نمی‌فهمیم نماز یعنی چه؟ ما نماز را تکلیف می‌دانیم، نماز را تحمیل بر خود می‌دانیم. نماز را یک کاری که با فشار باید انجام بدهیم… می‌گوییم: الحمدلله من امروز دارم چاق می‌شوم، برای اینکه نماز خود را اول‌وقت می‌خوانم. آدم وقتی نماز خود را نخوانده است، مدام این غصه را دارد که من این بار سنگین را… چرا و چه زمانی می‌خواهم… اذان می‌گویند، این‌هایی که اهل تکلیف هستند، اهل تحمیل هستند، نماز را یک بار سنگینی روی دوش خود می‌دانند، این اول‌وقت می‌شود می‌گوید: حالا وقت هست. دوم وقت، سوم وقت، چهارم وقت، خلاصه نزدیک غروب می‌شود، هر طوری که هست نماز خود را سریع می‌خواند و بعضی از علماء هم، بزرگان هم به این آدم‌ها توصیه می‌کنند که نماز خود را اول وقت بخوانید، راحت شوید. نه آن اول وقت آن ارزش دارد، نه آخر وقت آن.

نمازخوان واقعی کسی است که چند لحظه قبل از اذان در مسجد بنشیند، در حال انتظار ملاقات با پروردگار «الصلاة معراج المؤمن»[31] این می‌خواهد معراج کند، برود به «قاب قوسین أو أدنی» برسد، می‌خواهد با خدا حرف بزند، بزرگ‌تر از خدا چه کسی است؟ لذا دختر را می‌گویند چرا؟ آخر این دختر بیچاره هنوز بچه است، چرا نماز می‌خواند؟ خدا برای او ارزش قائل شده است. گفته: برای مناجات با من بیا. به پسرها این ارزش را قائل نشده است. حال اگر من بخواهم این مسائل را این‌گونه شرح بدهم، آن‌وقت پسرها گله می‌کنند که چرا خدا ما را دیر به حضور طلبیده است؟ و باز باید علت آن را هم برای آن‌ها بگویم و از اصل مطلب دور می‌مانیم.

زمان جاهلیت چنین زمانی بود. مردم خیلی دور از همه‌چیز بودند. در مجالس ما… من می‌خواهم بگویم پنجاه درصد حالات زمان جاهلیت را ما الآن داریم، پنجاه درصد آن را. پنجاه درصد آن طبق رسومات حرکت می‌کنیم. شما می‌خواهید من برای شما بشمارم در زندگی‌هایتان، در همین زندگی‌های خود ما که چه‌قدر با رسومات حرکت می‌کنید و چه‌قدر با دین حرکت می‌کنید؟ پنجاه درصد آن طبق رسومات و پنجاه درصد دیگر آن، اگر طبق برنامه دینی باشد. پنجاه درصد آن طبق برنامه دینی است. یعنی ما نیمی از زمان جاهلیت را داریم، نیمی هم از اسلام داریم. باز هم خوب است. زمان جاهلیت مردمی بودند که تمام کارهای آن‌ها بر خلاف حقیقت بود. در میان این‌ها انبیائی هم بودند، نه اینکه فکر کنید خدا مردم را بدون حجت گذاشته است. خیر، انبیاء بودند، منتها گوش به حرف انبیاء نمی‌دادند. همین‌‌طور که الآن ما پنجاه درصد را گوش به حرف علما، مراجع و انبیاء نمی‌دهیم. الآن اگر یک مرجعی پیدا شود، یک درستوراتی از این قبیل که یک قدری در همین مسائل ازدواج و این‌ها اشاره کردم بدهد. بگوید: حتماً باید این کار را بکنید. پنجاه درصد که هیچ، شاید نود درصد مردم زیر بار نمی‌روند، رسم ما است.

هر محلی هم یک رسمی دارد. فلان دِه شب عروسی و ازدواج… یک کار این است، بعضی افراد را نشان می‌دهند. فلان محل چه می‌کنند؟ اگر به قصد این باشد که این کار ثواب دارد که بدعت است و حرام. شما مثلاً فکر کنید که بالای سر عروس قند ساییدند و این مایه خوشبختی او می‌شود و خدا به خاطر این عمل شما، او را خوشبخت می‌کند، این بدعت است، حرام است، از صراط مستقیم خارج است. این شخصی که این کار و این فکر را دارد، بدعت‌گذار است و اگر جدّی هم بگوید، معصیت کرده است و شاید متهم شود. قند ساییدن یعنی چه؟ این کارها… اصلاً همین کارها، همه آن‌ها… حالا من نمی‌‌خواهم با این مسائل مبارزه کنم، آن‌قدر مسائل از این قبیل زیاد است که بعضی رسومات هست که حرام بیّن است، در عین حال ما مجبور هستیم به خاطر رسومات انجام بدهیم. من نمی‌خواهم بعضی مسائل را مطرح کنم. داماد را بردن در…

داماد شسته رُفته، به اصطلاح تر تمیز… به هر حال داماد است. بردن در زن‌های جوان و تخت کردن او در زن‌ها… شما را به خدا در دَه زن که آن‌جا باشد، پنج نفر از آن‌ها به خدا قسم به قصد شهوت به او نگاه می‌کنند. این رسم است، یکی از رسومات ما است. حرام بیّن بیّن است. یعنی… یک وقت است که یک پیرمرد چروک‌صورتی را در خانم‌ها می‌برند، ممکن هم است به قصد ریبه‌ای به او نگاه نکنند و به قصد شهوت نگاه کردن به هر چیزی حرام است. من در یک مجلسی گفتم، نباید داماد را ببرند… مسلّط بودم… داماد را نباید در مجلس زن‌ها ببرند. آن آقا گفت: خیر، رسم است. گفتم: پس عروس را هم در مردها بیاورید. چه فرقی می‌کند؟ عروس را هم در مجلس مردها بیاورید. او گفت که می‌خواهند داماد را ببینند. گفتم: مردها هم می‌خواهند عروس را ببیند. چه فرقی می‌کند؟ نه، واقعاً چه فرقی می‌کند؟ چرا ما این‌طور هستیم. این‌ها حرام بیّن است و جزء رسومات ما است و معنای جاهلیت این است، معنای نادانی این است. دعواها سر این مسئله می‌شود.

الحمدلله ما در فامیل خود با همت شخص خود من و کسانی که وابسته به من هستند، نمی‌گذارم این کار بشود و نگذاشتم که بشود. اما می‌دانید چه‌قدر دلخوری به وجود آمده است؟ چه‌قدر اذیت کردند؟ همان‌طوری که… آخر یک جوانی که به اصطلاح کمی هم به خود رسیده باشد که حتماً داماد به خود می‌رسد، در زن‌های جوان‌ بزک‌کرده و آماده بردند. شما را به خدا به قصد شهوت به او نگاه نمی‌کنند؟ به داماد به قصد شهوت نگاه نمی‌کنند؟ شما احتمال می‌دهید که به قصد شهوت به او نگاه نکنند، همه آن‌ها به قصد قربت… خیلی انسان پرمعنایی است، انسان خوبی است، نمازشب‌خوان است، برای خدا به او نگاه می‌کنیم. اگر به قصد شهوت شما به دیوار هم نگاه کنید، حرام است. این‌ها معنای زمان جاهلیت است. «أَ تَجْعَلُ فيها مَن» من نمی‌‌خواهم شاید حالا در همین مجلس ما هم یک عده‌ای باشند، چه بگویند: او چه می‌گوید؟ این‌ها چطور می‌شود؟ هیچ طور نمی‌شود. وقتی داماد را در اتاق عروس می‌برید، بگویید: نامحرم‌های داماد بیرون بیایند. این را که می‌توانید بگویید. نامحرم‌ها بیرون بیایند.

این دیگر کار خیلی ساده‌ای است، از پشت شیشه هم نگاه نکنند، از این‌طرف هم همین‌طور. این‌ها برای مجالس متدینین ما است. مجالس دیگران و آن زمان‌ها و همین زمان‌ها که عکس هم می‌گیرند و چه می‌کنند و در حتی تلویزیون… من دلیلی ندارد بگویم چون تلویزیون برای جمهوری اسلامی است، دیگر هرچه کار غلط و گناه هم می‌کند، خوب است. نه، این‌ها به چشم شهوت به آن نگاه می‌کنند. زمان جاهلیت چنین زمانی بوده است که مدام با رسومات حرکت می‌کردند. رسم است. دختر خود را زیر خاک می‌کند، بچه پسر را هم زیر خاک می‌کردند. شاید شما این را کمتر شنیده باشید. صریح قرآن است: «لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ»[32] به خاطر اینکه

یکی طفل دندان برآورده بود

شعری بود که سابقاً می‌خواندیم:

پدر سر به فکرت فروبرده بود

که من نان و برگ از کجا آرمش؟                مروت نباشد که بگذارمش

این‌ها را در زمان جاهلیت عمل می‌کردند. بچه‌ها را زیر خاک می‌کردند. آن‌وقت پروردگار متعال یک رسولی را فرستاده که با همه این رسومات مبارزه کند. شما فکر نکنید که معجزه پیغمبراکرم فقط در این بوده است که آیات قرآن حکیمانه‌ای آورده است. این یک معجزه او است. معجزه دیگر او این است که این مردم را درست کرده است. شما اگر توانستید در فامیل خود این کار حرام مسلّم را در همان فامیل خود، هر یک از شما به کُرسی بنشانید… همین که گفتم، اگر توانستید. پیغمبراکرم مردمی را که رسم آن‌ها این بوده است که دخترهای خود را زیر خاک بکنند، این پیغمبر اول نهی کرده است، بعد خود او فقط برای خود یک دختر دارد. او می‌خواهد عملاً به مردم بفهماند. این دختر را احترام می‌کند، دست او را می‌بوسد، تمام احتراماتی که اصلاً ممکن بوده، پیغمبراکرم برای فاطمه زهرا (سلام الله علیها) داشته است، تمام احترامات. به خدا قسم اگر تمام دنیا به پیغمبراکرم ایمان بیاورند به خاطر همین یک معجزه او، آن مردم عجیب زمان جاهلیت که رسم آن‌ها بوده است، اصلاً حرف دختر را نمی‌زدند. او آمده، یک دختری دارد، محترمه «فِدَاهَا أَبُوهَا»[33] جلوی همان مردم می‌گوید.

که آن شخص گفت: یا رسول‌الله کاش زودتر… من چند دختر خود را به دست خود زیر خاک کردم. یکی از دخترهای من بزرگ شده بود، من دیدم که باز هم ننگ است که او را نگه دارم. او را در قبرستان بردم، قبر کندم، بعد خاک قبر به ریش من ریخت. او با دست خود ریش من را تمیز کرد، من در عین حال او را خواباندم و خاک روی او ریختم. ای کاش یا رسول‌الله شما زودتر آمده بودید. آن احترامات… ما آن‌قدری که فضایل برای فاطمه زهرا در کتاب… در کتب اهل‌سنت و شیعه داریم، شاید درباره بعضی از ائمه نداشته باشیم. رسول‌اکرم این‌طور است. بعد هم فدک را به او بخشیده است که دارای ثروت باشد. فدک ارث نبود، کسانی که می‌گویند: ارث بود، اشتباه می‌کنند. پیغمبراکرم در زمان خود فدک را به حضرت زهرا بخشید و آن‌همه عظمت به او داد. خود این یک معجزه‌ای است. یکی از معجزات رسول‌اکرم است.

آیه شریفه قرآن که می‌فرماید که من می‌خواستم برای شما… «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» این مردم زمان جاهلیت، یکی از کارهای این‌ها این بود که سفک دماء می‌کردند، فساد می‌کردند، دزدی می‌کردند، دزدهای بین‌المللی بودند، دزدهای عجیب و غریبی بودند. حالا ملائکه از کجا می‌دانستند که دنیا این‌طور است، چون هنوز کسی خلقت نشده بود. تازه خدا می‌خواهد حضرت آدم را خلق کند که «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» انسان این وحشی‌گری را دارد، از کجا می‌دانستند. در روایات زیادی داریم، شاید یک وقتی اگر من اشتباه نکنم شمارش می‌کردم، حدود بیست روایت درباره اینکه قبل از این عالَم و آدم، عالَم و آدم‌ها بوده است. یعنی عالمی بوده است و آدمی بوده است و بنی‌آدمی بودند و این‌ها هم به طرف مادیات رشد می‌کردند. یعنی همان‌طور که خود ما در این دور می‌بینیم که این رشد مادّی که انبیاء آمدند که بشر را در رشد مادّی ترمز کنند و در رشد معنوی او را هُل بدهند. اصلاً انبیاء برای این جهت آمدند. یعنی یک مقداری جلوی آن را بگیرند که به دنیا و مسائل دنیایی این‌قدر پیشرفت نکند. چون می‌دانند اگر پیشرفت کرد، بیشتر از جنبه‌های فساد آن‌ها استفاده می‌کنند.

شما اگر جمع هرچیزی که الآن اختراع شده است، جمع بزنید، می‌بینید به جهت فساد بیشتر استفاده می‌شود تا به جهت صلاح. از هر چیزی. بعضی از آن‌ها که صددرصد فساد است، بعضی از آن‌ها هم حداقل پنجاه درصد فساد است. ولی جنبه‌های معنوی و کمالات روحی صددرصد صلاح و پاکی و خوبی است. علم، کمال است. تقوا، کمال است، تزکیه نفس، کمال است و خلاصه صفات کمالیه را در خود به وجود بیاورد، کمال است. اما حالا شما در جنبه‌های مادّی هرچه باشد، البته بعضی از آن‌ها کمال است، اما کمال آن‌چنانی نه، نسبی است. آدم تحصیل‌کرده، باسواد بهتر از بی‌سواد است. اما خیلی از بی‌سوادها هستند که اهل معنویت هستند.

من یک چوپانی را دیدم که سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما باور کنید که از گذشته و آینده خبر می‌داد. نمی‌خواهم بگویم.. نمی‌خواهم ترویج بی‌سوادی کنم. همین چوپان بی‌سواد نسبت به آن چوپان باسواد، آن چوپان باسوادی که همین حالات را دارد بهتر از این است. چون فضل است، علم فضل است، سواد فضل است. اما کمال مطلق این‌ها نیست و انبیاء آمدند که در این جهت… چون خود انسان با فشاری به طرف مادیات و فساد می‌رود. اگر… باور کنید، این‌ها یک تحقیقات علمی و واقعی دارد، نمی‌شود من در این مجالس مختصر عرض کنم. اگر پیغمبراکرم نبود، تا امروز صددرصد بشر خود را از بین برده بود، به همان راهی که جلو آمده بود. مدام رو به کمال می‌رفت. برای کشتن و قتل و فساد مدام وسایل بیشتری تهیه می‌کرد، از شمشیر متوجه توپ می‌شد، از توپ متوجه موشک می‌شد، از موشک متوجه یک نیرویی که با یک دکمه زدن تمام یکم شهر، یک مملکت را از بین ببرد، می‌شد و همین کار را هم می‌کرد و در گذشته کردند.

یعنی آن روایاتی که دارد که فساد روی زمین بوده است و ملائکه او را می‌گفتند که «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» یعنی خدایا یک عده بشر خلق کردی و این‌ها رشد مادّی کردند. اوقات آن‌ها از هم تلخ شد. همین الآن هم اگر وعده الهی نباشد، باور کنید ممکن است چنین شود که از هم عصبانی شدند. دو ابرقدرت در دو طرف واقع شدند. نمی‌خواهد. یک ابرقدرت دیوانه، یک دیوانه در… چه کسی می‌تواند یک دیوانه را از رأس قدرت پایین بیاورد؟ همین صدام، شما خیال می‌کنید عاقل است؟ این دیوانه اگر قدرت در دست او باشد، تمام دنیا را به خاک و خون می‌کشاند. می‌گوییم: مردم نباشند. من که بنا است نباشم، دیگران هم نباشند. می‌زند تمام دنیا را با خاکستر یکی می‌کند. همان‌طور که یک شهر آن را نمونه نشان دادند، هیروشیما را با یک برنامه از بین بردند که دیگر حتی گیاه هم نمی‌روید.

این‌طور فساد منظور ملائکه بود. خدای تعالی فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»[34] این یک نویدی است که به ما داده‌اند. تمام دنیا هم امروز دارند به این نوید معتقد می‌شوند و آن این است که این دو منتهی به فساد مطلق نمی‌شود که مردم از بین بروند و تمام شود. این دو منتهی به «يَمْلَأُ اللَّهُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً».[35] بعد از اینکه در جنبه‌های روحی رشد کردند و در جنبه‌های مادّی و بعد از اینکه به آن فساد عجیب رسیدند، این‌جا خدا جلوی آن‌ها را می‌گیرد. این بوده است که ملائکه را قانع کرده است. والّا ملائکه چرا قانع شدند؟ «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» بعد از اینکه اسماء «هؤلاء» را که ان‌شاءالله برای هفته‌های بعد آن‌ها را شرح خواهم داد، این‌ها را به حضرت آدم گفت و حضرت آدم به ملائکه گفت، ملائکه دیدند که در این اسماء، اسماء چهارده معصوم هست که این‌ها یکی بعد از دیگری برای اینکه بشر را حفظ کنند، می‌کوشند و آخرین آن‌ها تمام دنیا را پُر از عدل و داد می‌کند، بعد از اینکه پُر از ظلم و جور شده باشد.

و لذا تمام مردم یک نگرانی از آینده دارند. الّا مسلمان واقعی و یا مسیحی واقعی و زرتشتی‌ها هم تا حدّی. چون آن‌هایی که معتقد به دین خود باشند… مسلمان‌ها، تمام مسلمان‌ها معتقد هستند که حضرت مهدی می‌آید و دنیا را پُر از عدل و داد می‌کند، سنی و شیعه. سنی‌ها در این مسئله متفق هستند. شما فکر نکنید… عوام آن‌ها نمی‌دانند، جاهل هستند، والّا کتب آن‌ها پُر از این‌ها است. مسیحیت می‌گوید به اسم پسر انسان… حضرت… یک شخصی که حضرت عیسی هم با او است، او می‌آید و دنیا را پُر از عدل و داد می‌کند. زرتشتی‌ها یک نامی که الآن از ذهن من پرید و در یک کتاب از زرتشتی‌ها حتی من دیدم که یک فردی می‌آید که دنیا را پُر از عدل و داد می‌کند و همه معتقد به این قسمت… یعنی مذاهب بزرگ عالم معتقد به این قسمت هستند و این دور از آن دور است. و ان‌شاءالله در زمان ما، چون دیگر واقعاً دنیا پر از ظلم و جور شده است، حقوق همه از بین رفته است…

 



[1]. بقره، آیه 30.

[2]. همان.

[3]. همان.

[4]. بقره، آیه 31.

[5]. همان.

[6]. بقره، آیه 32.

[7]. همان.

[8]. همان.

[9]. بقره، آیه 33.

[10]. همان.

[11]. بقره، آیه 31.

[12]. همان، آیه 33.

[13]. همان، آیه 34.

[14]. انبیاء، آیه 27.

[15]. همان، آیه 26.

[16]. بقره، آیه 34.

[17]. همان.

[18]. همان، آیه 35.

[19]. بقره ،آیه 36.

[20]. همان.

[21]. همان، آیه 37.

[22]. بقره، آیه 37.

[23]. همان، آیه 38.

[24]. همان.

[25]. همان.

[26]. اخلاص، آیات 1 و 2.

[27]. نساء، آیه 157.

[28]. نحل، آیه 58.

[29]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏15، ص 180.

[30]. آل‌عمران، آیه 103.

[31]. بحار الأنوار، ج ‏79، ص 303.

[32]. اسراء، آیه 31.

[33]. بحار الأنوار، ج ‏43، ص20.

[34]. بقره، آیه 30.

[35]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 423.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۹ محرم ۱۴۱۰ قمری – ۲۱ مرداد ۱۳۶۸ شمسی – خلیفه الهی در کره زمین

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

انسان خلیفةالله است. خلیفه به معنای این است که اگر آن شخص نباشد، به جای او کار آن شخص را این شخص بکند. اگر شما یک مغازه‌ای داشته باشید یا در اداره‌ای کار کنید، وقتی که شما در اداره‌ای مثلاً مشغول کار هستید، یک نفر را جای خود می‌گذارید. او باید کارهای شما را انجام بدهد، والّا یک نفری که هیچ اطلاع از کار شما ندارد، جای خود نخواهید گذاشت. آن شخصی که اطلاع از کارهای شما دارد و لااقل کارهای شما را هم تا حدی می‌تواند انجام دهد، به فارسی به او جانشین می‌گویند و به عربی خلیفه می‌گویند. زبان‌های دیگر هم هرچه می‌خواهند بگویند. ما این دو معنا و دو لفظ را و دو زبان را عرض کردیم. فقط یک نفر در دنیا هست که صددرصد جانشینی از خدای تعالی می‌کند ، یک نفر هم هست تا حد استعداد خود.

مثلاً علی بن ابی‌طالب (علیه الصلاة و السلام) صددرصد از خدا و از پیغمبر خدا جانشینی می‌کند. بعضی افراد بشر محدود هستند، این‌ها هم جانشینی می‌کنند، ولی به اندازه حدّ خود. بالاخره باید همه افراد بشر خلیفةالله باشند. اگر انسان در دنیا کارهای حیوانی را بیشتر انجام داد، خلیفةالحیوان می‌شود. جانشین یک حیوان است. اگر یک انسان در درندگی و سبعیت و قساوت قلب زیاد قوی شد، این جانشین حیوانات درنده می‌شود. اگر همین انسان در مسائل شیطنت و پشت‌هم‌اندازی و دروغ و مکر و حیله خیلی پیشرفت کرد، این جانشین شیطان و خلیفةالشیطان می‌شود. اگر در صفات الهی و کمالات روحی پیشرفت کرد، خلیفةالله می‌شود و مقصد پروردگار و مقصود ذات مقدس متعال عملی شده است. ملائکه وقتی در مقابل خدای تعالی قرار گرفتند، آن‌ها با تجربه‌ای که از خلقت نوع بشر داشتند، گفتند: «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ».[1] ممکن است بشر دو بُعد پیدا کند: یکی خلیفةالله شود، یکی هم مفسد فی ‌الارض شود.

آن کسی که خدا تصمیم داشته در عالَم به وجود بیاورد، خلیفةالله بوده است. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»[2] ملائکه شاید به آینده بشریت نگاه کردند و یا شاید به گذشته‌های نوع بشر دقت کردند، این نتیجه را برداشته‌اند: «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ». آیا می‌خواهید کسی را روی کره زمین قرار دهید که فساد کند و خونریزی کند؟ آن‌ها بُعد حیوانی بشر را در نظر گرفتند و خدا بُعد خلیفةاللّهی بشر. خدای تعالی یک نمونه خواست به ملائکه نشان دهد که من می‌خواهم این بشر را خلق کنم. هم به ملائکه نشان داد و هم برنامه بشریت را تا روز قیامت تعیین کرد. حضرت آدم را خلق کرد «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»[3] همه علوم را به حضرت آدم تعلیم داد، دارای صفات حمیده و اخلاق پسندیده و خلیفةالله به تمام معنا. یک موجودی که اراده او، ارادةالله است، چشم او، عین‌الله است. زبان او، لسان‌الله است. گوش او اذن‌الله است. چنین موجودی خلق کرد. حضرت آدم آن‌‌چنان هم باعظمت بود و رابطه او با پروردگار مستحکم بود که بعضی از مفسرین گفتند که سجده در مقابل حضرت آدم، سجده در مقابل خدا بود.

همه ملائکه برای سجده حضرت آدم ریختند. او را قبله خود قرار دادند. طبق بعضی از نظرهای بعضی از مفسرین و علما سجده برای غیر خدا جایز نیست، ولی حضرت آدم را سجده کردند، مثل این بود که خدا را سجده کردند. «اسْجُدُوا لِآدَمَ»[4] یعنی «اسجدوا لله». تا این حد حضرت آدم یک الگوی خلیفةاللّهی به تمام معنا شد. خدای تعالی به ملائکه فرمود: من یک چنین فردی را می‌خواهم خلق کنم. این را بدانید، خیلی هم برای انسان ننگ است، جداً ننگ است که انسان در دنیا زندگی کند، یا سیرت او، سیرت حیوانات باشد و یا به طفیل انسان‌های دیگر زندگی کند و استقلال نداشته باشد.

در بهشت افرادی وارد می‌شوند، یک عده با شفاعت وارد می‌شوند، یک عده استقلالاً وارد می‌شوند. شما نگویید که خدایا روز قیامت ما را مشمول شفاعت قرار بده. کاری کنید که روز قیامت خود شما شفیع باشید. هیچ‌وقت حاضر نیستید یک مهمانی برپا شده است، یک مهمانی معمولی، شما طفیلی بروید. جلوی در صاحب‌خانه ایستاده است، شما عقب سر یک مهمان محترمی راه افتادید، آن مهمان محترم به صاحب‌خانه می‌گوید: ایشان با ما است. او هم یک نگاهی می‌کند، می‌گوید: بفرمایید، به خاطر شما ایشان هم بیاید. این چه‌قدر بد است. آن غذا زهر انسان می شود، وقتی انسان وارد آن مجلس می‌شود، مثل این است که تمام مجلس او را می‌خورند. چطور شد در یک مجلس ناهار حاضر نیستید طفیلی وارد شوید؟ در بهشتی که دائماً می‌خواهید زنده باشید و زندگی کنید، حاضر هستید طفیلی وارد شوید و حال اینکه تلاش در دنیا که انسان مستقلاً وارد بهشت شود، زحمت آن خیلی کمتر است، تا تلاش اینکه انسان با صاحب‌خانه آشنا شود که صاحبخانه مستقلاً او را دعوت کند.

اگر یک مهمانی مهمی است، این‌هایی که اهل به اصطلاح ریاست و جاه و مقام هستند… خدا قسمت شما نکند که به آن‌جا بیفتید. یک مهمانی مفصلی برگزار می‌شود، همه وزراء هستند، شخصیت‌ها هستند، مسئولین کشوری هستند. شما هم می‌خواهید خود را در آن مجلس نشان دهید. آن‌قدر تلاش می‌کنید که آن کسی که می‌خواهد میهمانی کند، شما را هم بشناسد و به‌گونه‌ای شما را هم دعوت کند و شما را هم ببینند، شاید شما را هم جزء یکی از مسئولین جزء مملکتی قرار بدهند. اگر احتمال بدهید که فرماندار یک شهری می‌شوید، اگر در یک جلسه‌ای در تهران که وزیر کشور و امثال این‌ها هستند، شما را هم دعوت کردند، چشم آن‌ها به شما افتاد، لیاقت شما را تشخیص دادند، ممکن است بگویند: شما باید فرماندار ابرقو بشوید و شما هم به این دلیل فعالیت می‌کنید که آن کسی که این مجلس را برپا کرده است، شما را بشناسد و آن‌جا دعوتتان کند. این کار چه‌قدر زحمت دارد؟ یک انسان معمولی بخواهد به جایی برسد که او را دعوت کنند تا فرماندار یک دِه، یک شهرک یا یک جایی دوردست‌افتاده‌ای بشوید. چه‌قدر زحمت می‌خواهد؟ من حاضر هستم که در این مجلس به شما تعهد بدهم که زحمت مستقل وارد شدن در بهشت بهتر از آن زحمتی است که یک ناهار شما را به آن مجلس دعوت کنند. خیلی آسان است، ما باور نمی‌کنیم آخرت و بهشت را.. بدون تعارف عرض کنم.

من چند شب قبل، دو هفته قبل در شب جمعه گفتم، ما چه‌قدر درس می‌خوانیم؟ محصلین ما، آن‌ درس‌خوان‌های ما… چه‌قدر درس می‌خوانیم؟ چند سال درس می‌‌خوانیم تا یک مدرک دکتری یا یک مدرک مهندسی بگیریم و پای آن بنشینیم و نان بخوریم. چون مدرک‌ها برای این است. والّا خود علم بذات آن‌قدرها مدرک لازم ندارد. یک مدرکی می‌گیرد، پایین آن امضای یک شخصیتی است. بالا سر خود در اتاق مهمانخانه می‌زند. مدرک دیپلم، لیسانس، دکترای خود را آن بالا زده است.

بالای سرم نام تو را نقش نمودم                یعنی که سرم باد فدای قدم تو

ما چه‌قدر زحمت می‌کشیم؟ الآن حساب می‌کنیم. دوازده سال ابتدایی و متوسطه، اقلاً باید پنج، شش سال هم درس بخوانیم تا یک دکتر عمومی شویم. چه‌قدر درس خواندیم؟ فرض کنید، دست‌کم تا تخصصی در هر رشته‌ای داشته باشیم، باید بیست سال درس بخوانیم. چند سال عمر می‌کنیم؟ هفت سال آن هم قبلاً رفته است، ۲۷ سال. چند سال عمر می‌کنیم؟ هفتاد سال. می‌گویند: یک شخصی فوت کرده بود، دیدند که بچه‌های او گریه می‌کنند. یک نفر پرسید که ایشان چند سال عمر داشته که فوت کرده که این‌ها این‌طور گریه می‌کنند؟ گفت… آن شخص گفت: هفتاد سال. گفت: عمر خود را کرده است، دیگر گریه ندارد. عمر زیادی هم کرده است. حالا نه نود سال، هرچه شما می‌‌خواهید. ان‌شاءالله ۱۲۴ سال یا ۱۲۰ سال… مردی هشتاد سال عمر او است، مریض شده است، می‌گویند: ان‌شاءالله شما بعد از ۱۲۰ سال چه خواهی شد. خیر، این حرف‌ها تعارف است.

ما الآن در مجلس خود ۱۲۰ ساله که نداریم، هیچ؛ صد ساله هم نداریم. نه‌تنها در مجلس ما، بلکه در مشهد هم که بگردید، یک نفر صد ساله… یقیناً ۱۲۰ ساله که پیدا نمی‌شود. در مشهد سه، چهار میلیون جمعیتی. حال هرچه. شما ۲۷را پشت سر گذراندید، نه مردود شدید، نه رفوزه شدید، خوب هم درس خواندید، برای اینکه یک مدرکی بگیرید، اگر کار گیر شما بیاید، حقوق کارمندی مُکفی باشد، زندگی شما تأمین شود، می‌خواهید ۲۰، ۳۰ سال، ۴۰ سال پای آن بنشینید و نان بخورید. بنده خدا دَه سال در تزکیه نفس زحمت بکش، میلیاردها سال پای آن بنشین و نان بخور. یا قیامت و عالم برزخ یا عالم بهشت و جهنم را باور نمی‌کنیم. به خدا قسم تردیدی نیست. من با شما تعارف ندارم، دلیلی هم ندارد که با دوستان صمیمی خود تعارف داشته باشم. یا باور نمی‌کنیم، یا غفلت محض داریم و یا اینکه خیال می‌کنیم وقتی مُردیم، «إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيی»[5] چیزی نیست، جز همین دنیا. تا آن لحظات آخر عمر خود، هفتاد سال از عمر او گذشته، در بستر بیماری افتاده، خبر برای او می‌آید که فلان زمین شما را فلان همسایه زمین شما، دو متر گرفته است. می‌بینید که همان‌جا جوش می‌زند، ناراحت است. این‌طور است.

تلاش انسان در این دنیا باید فقط و فقط بر این باشد که رابطه با خدا پیدا کند. خدای تعالی هم دعوت کرده است. گاهی می‌شود که ما می‌گوییم: یک رابطه با صاحب‌خانه پیدا کنیم، ما هم دعوت کند، تا شاید شخصیت‌ها، رجال مملکت ما را هم ببینند، اسم ما را هم جزء یکی از کارمندها قرار بدهند. اگر می‌خواهید… خدای تعالی فرد فرد شما را دعوت کرده است، همه شما را دعوت کرده است، حتی فرموده است: «ما یعبأ بکم ربی لولا دعاءوکم» خدا اعتنایی به شما ندارد، اگر شما دعوت خدا را قبول نکنید. گفته است: «ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ»[6] پیش من بیاید، تا جواب شما را بدهم. به پیغمبراکرم فرموده است: «إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ»[7] ای پیغمبر، اگر مردم سؤال کردند… من گاهی گفتم خدا می‌داند که دل انسان به خدا می‌سوزد. ما خدا را در صف مشتریان خود، محبوبین خود قرار دادیم، آن هم آخر صف او را گذاشتیم. همه کارهای خود را بکنیم، اگر بعد وقت شد، به خدا هم برسیم.

خدا مدام در صف می‌آید، جلو می‌آید، باز او را عقب می‌اندازیم. شما یک مقدار فکر کنید غیر از این است؟ ببینید این تشبیه که من می‌کنم، غیر از این است؟ ما مدام خدا به عقب صف می‌اندازیم. تازه وقتی هم که نوبت خدا می‌شود، با همه با توجه صحبت می‌کنیم، با خدا بی‌توجه. اداری باشد، در دفتر اداره او؛ کاسب باشد، در مغازه او. یک زن آمده است، پنج کیلو نخود و لوبیا می‌خواهد، توجه می‌کند که پنج کیلو خواسته، قیمت آن هم این‌قدر است، مبادا یک قدری زیادتر به او بدهد و یک قدری هم کمتر بگیرد. این توجه می‌خواهد، والّا بی‌توجه ‌نمی‌شود. همه را رسیده است، وقتی می‌خواهد با خدا برخورد کند، نوبت خدا شما است، خدا هم که آخر صف واقع شده است، حالا آمده به جلو رسیده است. آن ساعت آخر روز عصری شده، حالا می‌خواهد نماز بخواند، این نماز به کمر او بزند. حالا برای نماز ایستاده است. من دیده بودم یک وقتی در یک مغازه، یک انسان متدینی هم بود، او به نماز می‌ایستاد. آن روزی که من او را دیدم، شاگرد او هم تصادفاً رفته بود. مشتری هم آمده بود. در نماز به او می‌گفت: بایست، من الآن نماز خود را تند می‌خوانم… زبان حال او این بود که تند می‌خوانم و می‌آیم. اگر از اول نماز تا آخر نماز از او بپرسید که چه‌قدر به یاد خدا بودی؟ می‌گوید: به یاد خدا نبودم.

این هم وقتی که نوبت خدا رسیده است، این‌طور با بی‌توجهی… خدای تعالی می‌گوید: هنوز نوبت ما نشده است؟ می‌گوید: «إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي» ای پیغمبر اگر یک وقتی بندگان من از من سؤال کردند، به خدا قسم نمی‌توانم بعضی حرف‌ها را… خود من تحت تأثیر قرار می‌گیرم. شاید نتوانم حرف بزنم. انسان حتی یک نوکر داشته باشد، آن نوکر بگوید اگر به ما هم کاری داشتند، بگو که من حاضر به خدمت هستم. این «إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ» نستجیربالله، پروردگارا ما را ببخش، به خدا قسم خوب‌خوب‌های ما در برابر خدا شرمسار هستیم. از زمانی که از سؤال کردند: ای پیغمبر، خدایی هم هست؟ خدایی هم کاره‌ای هست؟ «عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ». من حاضر هستم. آن جملات را نمی‌توانم بگویم. من حاضر هستم. «فَإِنِّي قَريبٌ» من نزدیک هستم، جواب می‌گویم، بلی می‌گویم، فوراً می‌آیم.

ای بیچاره بشر، ای بدبخت بشر که با این لطف الهی از خدا استفاده نمی‌کنی. من همین امروز داشتم با یکی از فرزندان خود صحبت می‌کردم. به او می‌گفتم: با خدا بساز، همه اشیاء در خدمت شما قرار می‌گیرد. با خدا نساز، همه علیه شما قیام خواهند کرد. والله این‌طور است. «إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي‏ وَ لْيُؤْمِنُوا‏». خوب است که اکثر ما معنی این آیات را نمی‌دانیم. والّا باید تکانی بخوریم. همان‌طور که بعضی از اولیای خدا، آن‌هایی که خواب بودند و نمُرده بودند، آن‌ها تکان خوردند. دزد مردی از دیوار بالا می‌رود، ولی چون هنوز روح او نمرده است، می‌بیند که یک نفر می‌‌خواند: «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ»[8] از خواب می‌پرد، تکان می‌خورد. معنای این آیه این است که آیا وقت آن نشده که آن‌هایی که به یاد خدا نیستند، خدا را نمی‌شناسند، به یاد خدا بیفتند، متوجه خدا شوند، نوبت خدا را رعایت کنند، خدا را متوجه باشند، وقت آن نرسیده است؟

لرزه بر اندام این دزد افتاد. راست می‌گوید. گفت: «آن، آن» یعنی همین الآن وقت آن شد، خدا همین الآن نوبت تو شد، رفت گوشه خرابه، سر خود را به سجد گذاشت، عرض کرد: پروردگارا من آمدم، من را قبول کن. روز عاشوراء حرّ بن یزید ریاحی از آن کسانی بود که خواب بود و با جریان صحرای کربلا بیدار شد. اما در لشکر عمر سعد افرادی بودند که حتی با تیر خوردن به حلقوم علی‌اصغر هم از خواب بیدار نشدند. خیلی عجیب است. ارتباط انسان با خدا اگر ضعیف بود، اگر یک گرم بگویید که این انسان ارزش دارد، ندارد. با خدا ارتباط نداشته باشد. آن‌قدر حیوانات هستند، این شخص از حیوانی حیوان‌تر است. خدا خلیفةالله خلق کرده است. خدا ما را دعوت کرده است. از ما تقاضا کرده است، خواهش کرده که بیاید با من رابطه داشته باشید. «وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ»[9] بر خدا توکل کنید، بر خدا تکیه کنید. حتی در بعضی از آیات قرآن ذات مقدس پروردگار می فرماید: «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ»[10] من یک وقتی، در یک جایی متوجه معنای این آیه شدم.

ما یک رفیقی در قم پیدا کرده بودیم، او هم استاد ما بود، یعنی خیلی درس او بالاتر از من بود، هم وضع مادّی او خوب بود، گاهی به من پول می‌داد، هم رفیق خوش‌بزمی بود، هم حرف‌های خوبی می‌زد، هرچه من می‌خواستم در بین رفقای دیگر داشته باشم، این یکی تنها داشت. ما با این حال رفتیم با خیلی از رفقایی که وقت ما را می‌گرفتند و درس نمی‌خواندند و می‌نشستیم، یک روز به من گفت که من برای شما کافی نیستم؟ شما چه می‌خواهی که من ندارم؟ من یک مجتهد هستم، آمدم با شمای طلبه سیوطی‌خوان رفیق شدم، درس برای شما می‌دهم، برای شما مباحثه می‌کنم، مثل بُز اخفش برای شما شدم، هرچه شما می‌گویی، سر تکان می‌دهم. همه این‌ کارها را می‌کنم. شما چه می‌خواهید که می‌روید با این لش و لوش، با این افراد لش و بی‌‌مصرف حرف می‌زنی و زندگی می‌کنی؟

من یک دفعه به این آیه برخورد کردم، خدا چه چیزی ندارد که شما به دیگری متکی می‌شوید؟ «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ». اگر مریض می‌شوید… «الَّذي خَلَقَني‏ فَهُوَ يَهْدينِ».[11] هدایت می‌خواهید، او شما را هدایت می‌کند. «وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني‏ وَ يَسْقينِ»[12] اگر غذا بخواهید، برای شما می‌دهد. اگر آب بخواهید، به شما می‌دهد. «وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ»[13] وقتی که مریض می‌شوید، شما را شفا می‌دهد. هرچه بخواهید به شما می‌دهد. بگویید: ما که ندیدیم. شما خدا را ندیدید. ما که هرچه دعا کردیم، چیزی نفهمیدیم. شما دعا نکردید، شما باید رابطه خود را با خدا برقرار کنید. «فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا»[14] روز قیامت… روز قیامت که می‌شود، خدای تعالی می‌فرماید: ما امروز شما را فراموش کردیم، همان‌طور که شما در دنیا ما را فراموش کردید. شما می‌نشینید، می‌گویید: یاالله، یاالله، یاالله. خدا این دعاهایی هم که ما این شب‌ها می‌کنیم، باز هم توجه به خدا نداریم. ما آن‌قدر اصرار کردیم که یاالله را با توجه بگویید، مثل رسوماتی که در مجالس برقرار است.

خود من دیدم، شما هم دیدید، زیاد هم دیدیم. منبری می‌گوید: یاالله، یاالله، یاالله. آن‌ها هم می‌گویند: یاالله، یاالله، یاالله. بعد او هرچه دعا می‌کند، این‌ها هم آمین می‌گویند. حتی گاهی نفرین می‌شود. زمان طاغوت به خاطر دارم که یک منبری به منبر رفته بود، جمعیت هم نشسته بودند. شاه را دعا می‌کرد، چه را دعا می‌کرد، چه را دعا می‌کرد، این‌ها هم همه می‌گفتند: آمین. بعد هم من پرسیدم، به آن‌ها اعتراض کردم که شما چرا این‌ها را آمین گفتید؟ انسان اگر نفرینی هم بر او بکنند، آمین می‌گوید؟ گفتند: دعا را که نمی‌شود آمین نگفت. می‌شود. نه توجهی به خدا… در حرم خود، در نماز خود، در عبادت خود، چه موقع نیمه شب شما بلند شدید، گوشه فرش را کنار زدید، صورت خود را روی خاک گذاشتید، یک مُشت گریه کردید، مانند امام سجاد (علیه الصلاة و السلام)؟ آیا آن‌ها خدا را نمی‌شناختند که دامان کعبه را گرفته آن‌چنان اشک می‌ریزد، می‌گوید: من قدری گوش دادم، دیدم که افتاد. من گمان کردم که امام سجاد از دار دنیا رفت. علی بن ابی‌طالب هم همین‌طور. چه موقع این‌طور با خدا حرف زدید که شما جواب شما را نداده است؟ رابطه ما با خدا چه‌قدر است؟ هر مقدار رابطه ما با خدا باشد، انسانیت ما و کمالات ما بیشتر است. خدا دعوت کرده است. ما حضرت اباالفضل‌العباس را که این‌قدر احترام می‌کنیم، به خاطر این است که عبد صالح بود. «السلام علیک ایها العبد الصالح».

در بعضی از زیارت‌ها هست، سلام بر بنده صالح خدا، بنده صالح. آنچه که ما از اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) شنیدیم، این است که شمشیر به کمر خود بسته، شریعه را فتح کرده، آب آورده است، چون همیشه اهل خوردن و خوابیدن و این‌ کارها هستیم، برای ما هم از همین‌ها گفتند. یک شخصی سؤال کرده بود، آیا مثلاً فرض کنید فلان مرجع تقلید… زهرا فرموده بود که این پسر من اباالفضل یک مدتی در دامان امیرالمؤمنین تربیت شده است، یک مدتی در دامان امام حسن مجتبی تربیت شده است، یک مدتی در دامان سیدالشهداء تربیت شده است. او مجتهد نیست، آیت‌الله العظمی نیست. فلان کسی که چند روایت نگاه کرده، آن هم روایت باواسطه و مشکوک، او مجتهد شده است، حال مقام کدام یک بالاتر است؟ مقام مقدس اباالفضل آن‌قدر است که من برای شما یک مقایسه جزئی با حضرت آدم خلیفةالله مسجود ملائکه عرض می‌کنم.

وقتی حضرت اباالفضل وارد شریعه شد، اگر در تاریخ دقت کنید، می‌بینید که حضرت اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) و جان همه ما به قربان او از همه تشنه‌تر بوده، حتی از سیدالشهداء. شب‌های تاسوعا در دنیا، هرجا شیعه باشد، متوسل به حضرت اباالفضل می‌شود. شاید علت آن این باشد که فردا که روز تاسوعا است، حضرت اباالفضل چند قلم کارهای فوق‌العاده عجیب کرد. خدا شمر بن ذی‌الجوشن را لعنت کند. این مرد خبیثی که در خباثت در زمان خود بی‌‌نظیر بود. او به کربلا آمد، مثل فردا صبح است. روی ابن زیاد فشار آورد که یا باید کار حسین را یک‌طرفه کنی یا اینکه از این مقام پایین بیا، من جای شما بنشینم. ابن زیاد، عمر سعد گفت: خیر، خود من هستم. آخر عمر سعد با آرزوهایی به کربلا آمده است. «سلوني قبل أن تفقدوني»[15] از من بپرسید، قبل از اینکه مرا نبینید.

سعد وقاص بلند شد، گفت: سر و صورت من چند دانه مو دارد؟ حضرت امیر فرمود: اگر من بخواهم بگویم، می‌توانم. اما شما باور نمی‌کنی. ولی یک چیزی می‌گویم که باور کنی. شما یک فرزندی در خانه داری که همین عمر سعد است، او فرزند من حسین ‌بن ‌علی را خواهد کُشت. این مطلب در مسجد کوفه طنین انداخت. دوست و دشمن فهمیدند که علی (علیه السلام) چنین حرفی را زده است. گذشت، وقتی به عمر سعد پیشنهاد شد که باید به کربلا بروی، با مشاورین خود، با دوستان خود مشوت کرد، طبعاً دوستان او از دو قسمت، از دو گروه خارج نبودند، یک دسته دوستان اهل‌بیت بودند که به آن‌ها گفتند به کربلا نرو. یک دسته هم دشمنان خاندان عصمت بودند، به خاطر داشتند که اگر عمر سعد به کربلا برود، کلام علی بن ابی‌طالب صحت پیدا می‌کند، آن‌ها هم گفتند: نرو. اما تا سحر نشست، فکر کرد، گفت: أ أترک ملک الری؟ آیا من حکومت مُلک ری را ترک کنم؟ و این از آرزوهای من بوده است. من به کربلا می‌روم، امام حسین هم می‌کُشم. اگر قیامتی بود کمه توبه می‌کنم. اگر قیامتی هم نبود که دنیا درست شده است. با این نیت آمده بود. لذا به شمر اجازه نداد، گفت: خود من…

شمر آمد پشت خیمه‌ها، پشت خیمه‌های سیدالشهداء، گفت: أین بنو اختنا؟ فرزندان خواهر من کجا هستند؟ ام‌البنین چهارتا پسر از علی بن ابی‌طالب دارد، این‌ها در رکاب سیدالشهداء هستند. بزرگترین آن‌ها حضرت اباالفضل است، عثمان است، جعفر است و این چهار فرزند از حضرت ام‌البنین در لشکر حضرت سیدالشهداء است. این‌ها را صدا زد. حضرت اباالفضل در خدمت سیدالشهداء نشسته، سر او پایین افتاده است. انسان خیلی خجالت می‌کشد، یک انسان فاسق فاجر… وقتی که انسان در بزرگان نشسته است، او بیاید و بگوید که من با فلانی قوم و خویش هستم. انسان در بین یک عده علما نشسته، یک مست لایعقل بگوید: أین بنوا اختنا؟ اباالفضل زیر آب عرق رفت. سر خود را پایین انداخت، جواب نداد. حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) فرمود: به او جواب بدهید. «و لو كان فاسقا»[16] درست است این مرد، مرد کثیف فاسقی است، اما جواب او را بدهید. حضرت اباالفضل و برادرهای او بیرون آمدند، در مقابل شمر ایستادند، شمر گفت که من برای شما امان‌نامه آوردم. شما دست از حسین ‌بن ‌علی بکشید، می‌توانید بروید. ما با حسین‌بن‌علی جنگ می‌کنیم. حضرت اباالفضل فرمود: خدا تو را لعنت کند و آن کسی که امان‌نامه را نوشته و آن‌ کسی که آورده و امان‌نامه را… خدا همه را لعنت کند، من دست از برادر خود بکشم، بیایم به خاطر دو روز دنیا، آن هم در امان ابن زیاد باشم.

در میان خیمه‌ها برگشت. شمر فشار آورد، مثل فردا عصری فشار آورد که باید همین الآن کار سیدالشهداء را یک‌سره کنید. حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) آمده کنار… بیرون خیمه، کنار خیمه نشسته سر خود را روی زانوی خد گذاشته، به صورت ظاهر خوابش برده است. لشکر… سی‌هزار لشکر به طرف خیمه‌ها حمله کردند، حضرت زینب آمد، برادر خود را صدا زد، برادر این‌ها دارند به طرف خیمه‌ها حمله می‌کنند. حضرت فرمود: الآن جدّ خود پیغمبراکرم را در خواب می‌بیند. ایشان به فرمودند که فرزندم، حسین من، به همین زودی به ما ملحق خواهی شد. حضرت زینب دست‌ها را عقب برد، به صورت زد، اشک ریخت، گریه کرد. حضرت سیدالشهداء او را دلداری دادند. حضرت سیدالشهداء این‌جا اباالفضل را صدا زدند، فرمودند: برادر، جانم به قربانت. خیلی عجیب است. جانم به قربانت، برو و ببین این‌ها برای چه حمله می‌کنند؟ حرف حساب آن‌ها چیست؟ حضرت اباالفضل با چند نفر از اصحاب آمد. حبیب بن مظاهر است، مسلم بن اوسجع است، با دَه نفر از اصحاب حرکت کردند، در مقابل لشکر ایستادند، اباالفضل صدا زد: چه خبر است؟ آن‌ها در جواب گفتند که همین الآن از طرف امیر، ابن زیاد دستور آمده که کار حسین را یک‌سره کنیم. یا در مقابل یزید بن معاویه تسلیم شود، یا اینکه باید با او جنگ کند. گفت: همین‌جا بایستید. آن چند نفر را جلوی لشکر گذاشت، جلوی لشکر را نگه داشت، من بروم با برادر خود صحبت کنم، ببینم ایشان چه می‌فرماید.

حضرت اباالفضل خدمت سیدالشهداء آمد. حضرت سیدالشهداء فرمودند که برادر به این‌ها بگو که من یک شب… الآن عصر است، به تعبیر ما دیر موقع است. امشب به من مهلت بدهند، من می‌خواهم عبادت کنم، با خدا راز و نیاز کنم، من قرآن خواندن را دوست دارم، من نماز شب را دوست دارم، من ارتباط با خدا را دوست دارم. یک شب دیگر به من مهلت بدهند، فردا صبح مانعی ندارد. جنگ می‌کنیم. حضرت اباالفضل پیام را آورد. این‌ها نمی‌خواستند… حتی عمر سعد نمی‌خواست مهلت بدهد. یک شخصی از اصحاب عمر سعد گفت: به خدا قسم اگر رومی‌ها، خارج از دین‌ها، آن‌ها از ما تقاضا می‌کردند که یک شب به آن‌ها مهلت بدهیم، می‌دادیم. حال فرزند دختر پیغمبر از شما مهلت می‌خواهد، شما به او مهلت نمی‌دهید. مهلت می‌خواهد. این دو کار که حضرت اباالفضل در روز تاسوعا انجام داد. شاید به همین جهت است که شب تاسوعا و روز تاسوعا روزضه حضرت اباالفضل را می‌خوانند. حال ما هم از این موقعیت استفاده کنیم. اباالفضل العباس در میان مردم عرب به باب‌الوائج معروف است، باب‌الحوائج. خیلی از علما که در نجف بودند، می‌گفتند: ما مکرر حوایج خود را… روی حساب اینکه حسین بن علی است و انسان باید اول به امام مراجعه کند و گفت:

چون که صد آمد نود هم پیش ماست

ما می‌رفتیم و حوایج خود را از سیدالشهداء می‌خواستیم، داده نمی‌شد. اما تا وارد حرم حضرت ابالفضل می‌شدیم، حاجت ما داده می‌شد. باب‌الحوائج است، باب‌الحسین است، صندوقدار سید الشهداء است. و لذا بعد از زیارت حضرت سیدالشهداء و حضرت اباالفضل می‌گویند: بروید بالای سر حضرت اباالفضل بنشینید، آن‌جا دعا کنید. «لَا تَدَعْ لِي ذَنْباً إِلَّا غَفَرْتَهُ وَ لَا هَمّاً إِلَّا فَرَّجْتَهُ»[17] این دعایی است که انسان بعد از نماز زیارت بالای سر حضرت اباالفضل می‌خواند.

خدایا نگذار برای گناهی را مگر اینکه بخشیده شود. همّ و غمّی را برای من باقی نگذار، مگر اینکه آن را برطرف کرده باشی. این‌جا انسان می‌نشیند و دعا می‌کند و این باب الحوائج هم جواب می‌دهد. حالا من مسائلی، مطالبی دارم و علاقه حضرت بقیةالله به حضرت اباالفضل عجیب است. مکرر اتفاق افتاده در مجلسی که ذکر مصیبت حضرت اباالفضل بوده است، حضرت ولی‌عصر صلوات الله علیه تشریف آوردند. آن آقای مرحوم… همین دو سال قبل فوت کرد، مرحوم حاج محمدعلی فشندی، من در کتاب ملاقات قضیه او را نوشتم. دیش در شب هفتم ذی‌الحجه در عرفات خدمت آقا ولی‌عصر می رسند، حضرت می‌فرمایند: روز عرفه چون روضه عموی من اباالفضل خوانده می‌شود، من به خیمه می‌آیم و حضرت تشریف می‌آورند. و لذا ان‌شاءالله امشب قدر بدانیم. من امشب خیلی امیدوار هستم که در این مجلس ما هم حوائج ما برآورده شود و هم ان‌شاءالله حضرت بقیةالله اظهار لطف کنند و نظر لطفی به این مجلس داشته باشند. لذا دوست دارم بقیه عرایض خود را در خصوص مصیبت حضرت اباالفضل، در اتاقی که چراغ‌های آن‌جا خاموش شده، تاریک است و حال عزای بهتری ان‌شاءالله به خود گرفته باشیم، عرض کنم.

همان‌طوری که عرض کردم حضرت اباالفضل العباس تشنه‌ترین افراد در کربلا بود. از همه عطشان‌تر، عطش او بیشتر، برای پاسداری روز عاشورا اباالفضل هم علمدار است، هم پاسدار خیمه‌های سیدالشهداء است، هم سقاء است، هم محافظ حضرت سیدالشهداء است, دور خیمه‌ها می‌گردد. یک وقت صدای همهمه اطفال در خیمه‌ای که در آن خیمه مَشک‌های آب را می‌گذاشتند، توجه اباالفضل را جلب کرد. خیلی عجیب است. این منظره را در نظر بگیرید.

برای یک مسئولی که مسئولیت عطش اطفال را دارد، چه می‌گذرد؟ دامان خیمه را بالا زد، می‌دانید چه منظره‌ای دید؟ همه شما شنیدید. یک منظره عجیبی را دید که اباالفضل با همه شجاعت خود، با همه قدرت الهی خود خدمت برادر آمد، گفت: دیگر از دنیا سیر شدم. دامان خیمه را بالا زد، دید این بچه‌های کوچک، این کودکان، این اطفال دامن‌های عربی را بالا زدند، این زمین که مرطوب بوده، از چند روز قبل که در این‌جا مَشک‌های آب گذاشته می‌شده، زمین رطوبت دارد، شکم‌ها را روی رطوبت زمین می‌‌گذارند و از زردی زمین استفاده می‌کنند این منظره بود که اباالفضل را آیسا من الحیاة از حیات مأیوس شد. خدمت برادر آمد، برادرم من دیگر طاقت ندارم که در این دنیا زندگی کنم. من نمی‌خواهم در این دنیا زندگی کنم. حضرت سیدالشهداء یک جمله‌ای فرمود که به تعبیر من نمک بر زخم قلب اباالفضل پاشید. صدا زد: برادر، صدای العطش اطفال را نمی‌شنوی؟ اباالفضل (علیه السلام) مَشک را روی دوش انداخت، به طرف شریعه فرات آمد، چهار هزار لشکر اطراف شریعه را گرفتند.

آن‌چنان غضبناک بود که تمام این لشکر را کنار زد، وارد شریعه شد، تمام همت اباالفضل این است که این مَشک آب را به لب‌های تشنه اطفال سیدالشهداء برساند. مَشک را پر از آب کرد، مشک را به دوش انداخت، سوار اسب شد، تصمیم دارد که از راه خلوتی به طرف خیمه‌ها برود که مزاحم مشک آب او نشوند. اباالفضل (علیه السلام) آرام‌آرام از یک کناری حرکت می‌کند. یکی از اشقیاء، خدا او را لعنت کند، در گوشه‌ای کمین کرد، با شمشیر آن‌چنان به دست راست اباالفضل زد که دست راست اباالفضل به زمین افتاد. فوراً بند مشک را به چپ انداخت. صدا زد:

و اللَّه ان قطعتموا يمينى             انى احامى ابدا عن دينى‏

اگر دست راست من را قطع کردید، من از دین خود، از ایمان خود، از روش خود حمایت می‌کنم. ولی چیزی نگذشت که ظالمی با شمشیر به دست چپ اباالفضل زد، دست چپ اباالفضل هم روی زمین افتاد. لشکر نگاه می‌کنند. اطفال سیدالشهداء نگاه می‌کنند. دیدند که اباالفضل بند مَشک را به دندان گرفت. گفت: خدایا کمک کن که من این آب را به خیمه‌ها برسانم. اما یک ‌مرتبه دیدند که اباالفضل دیگر از زندگی دنیا مأیوس شد. آن وقتی بود که تیر آمد به مَشک آب خورد و آب‌ها روی زمین ریخت «آیسا من الحیاة» اباالفضل دیگر راضی به مرگ شد. در همین بین ظالمی به پیش آمد، چنان با عمود آهنین به فرق نازنین اباالفضل زد. اباالفضل کنار نهر علقمه به زمین افتاد. راوی می‌گوید: وقتی سیدالشهداء صدای اباالفضل شنید که صدا زد: برادر، برادر خود را دریاب. حسین بن علی به طرف اباالفضل می‌رود. ولی یکی، دومرتبه از اسب پیاده شد، چیزی را از روی زمین برداشت، بوسید. من نگاه کردم دیدم، دست‌های اباالفضل است. به بالین برادر آمد و نشست، سر برادر ار به دامان گرفت، اباالفضل چشم‌های خود را باز کرد، برادر من را به خیمه نبر، من را همین‌جا بگذار، من از روی فرزندانت خجالت می‌کشم. خدایا به آبروی اباالفضل‌العباس امشب فرج امام زمان ما را برسان. این‌ آقای عزیز ما را از ما راضی بفرما.

چهار امامی که تو را دیدند

در این مجلس برده شده است، مجلس به نام مقدس حضرت اباالفضل معطر شد. لذا دوست دارم دوستان امام زمان (علیه الصلاة و السلام) توجه بیشتری داشته باشند. اگر بدن مقدس آقا ولی‌عصر در مجلس نباشد که ما او را هم یقین نداریم، ولی احاطه علمی آن حضرت در این مجلس هست. هر مسلمانی باید معتقد باشد که احاطه علمی حجةبن‌الحسن در مجلس خواهد بد. والّا معنا ندارد ما سلام خدمت ایشان عرض کنیم، عرض ادب کنیم. حالا بیاییم به امید اینکه در مجلس ما، امام زمان تشریف داشته باشد و تشریف دارد، یک سلامی عرض کنیم. یکی از طلبه‌ها می‌گفت: من در اتاق مدرسه جای تمیزی درست کرده بودم، می‌گفتم: اگر آقا تشریف آوردند، این‌جا بنشینند. از حجره بیرون می‌رفتم، وقتی وارد می‌شدم، با خود می‌گفتم: حتماً الآن آقا آن‌جا نشستند، منتظر هستند. می‌آمدم، می‌دیدم آقا تشریف ندارند. می‌گفت: یک مرتبه در این مدت وقتی وارد اتاق شدم، دیدم یک بوی عطری از آن محل بلند می‌شود، یک اظهار لطفی به آن محل شده است که من همیشه آن محل را می بوسیدم، می‌بوییدم. ما با همین آرزوها زنده هستیم، ما با همین… می‌‌خواهید اسم آن را تخیل بگذارید، می‌خواهید اسم آن را حقیقت بگذارید، می‌خواهید اسم آن را واقعیت بگذارید و حال آنکه تمام چیزهایی که در عالَم هست، همه تخیل هستند، جز حجةبن‌الحسن، جز خدا، جز دین.

ما چشم مادّی‌بین داریم، اگر چشم حقیقت‌بین داشته باشیم، الآن باز کنیم، امام زمان را در مقابل خود می‌بینیم. اگر چشم واقع‌بین داشته باشیم، الآن کربلا و اصحاب سیدالشهداء را در مقابل خود می‌بینیم. یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان. این جمع که در این‌جا جمع شدند، قدر مسلّم و وجه مشترک همه آن‌ها این است که همه شما را دوست دارند. اگر این‌ها یک شب در خواب شما را ببینند، سال‌ها در نشاط هستند و همه‌جا نقل می‌کنند که ما یک شب امام زمان خود را در خواب دیدیم، امشب شفیع ما فرق شکافته اباالفضل العباس است، دست‌های قلم‌شده اباالفضل العباس است. شب تاسوعا است، شما به حاج محمدعلی فشندی فرمودید: چون روضه اباالفضل خوانده می‌شود، در خیمه شما روز عرفه می‌آیم. او هم وقتی که آمد، دید شما پشت خیمه‌ ایستادید. دارید برای مصائب عموی خود اشک می‌ریزید و گریه می‌کنید.

ما هم به زبان خود، زبان الکنمان امشب هرچه بلد بودیم، هرچه که در مقاتل نوشته بودند و دیده بودیم در مصائب اباالفضل العباس (علیه الصلاة و السلام) خواندیم. از شما سوال می‌کنیم، آیا شما آقایان دوست دارید که امام زمان امشب در این مجلس تشریف بیاورند. اگر دوست دارید، همه شما با صمیم قلب، با توجه کامل، با عرض ارادت و تضرع زیاد، همه صدا بزنید، یا بقیةالله، یا بقیةالله، یا بقیةالله، یا بقیةالله، یا بقیةالله.

 



[1]. بقره، آیه 30.

[2]. همان.

[3]. بقره، آیه 31.

[4]. همان، آیه 34.

[5]. مؤمنون، آیه 37.

[6]. غافر، آیه 60.

[7]. بقره، آیه 186.

[8]. حدید، آیه 16.

[9]. نساء، آیه 81.

[10]. زمر، آیه 36.

[11]. شعراء، آیه 78.

[12]. همان، آیه 79.

[13]. همان، آیه 80.

[14]. اعراف، آیه 51.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏10، ص 117.

[16]. دلائل الصدق لنهج الحق، ج ‏4، ص 224.

[17]. بحار الأنوار، ج ‏83، ص 63.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۵ رمضان ۱۴۱۵ قمری – ۱۵ بهمن ۱۳۷۳ شمسی – دنیا زندان مومن است

دنيا زندان مؤمن ۵ رمضان ۱۴۱۵ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»[1]

اكثر دستوراتي كه امروز پروردگار متعال به وسيله پيغمبر اكرم به ما مرحمت فرموده است در امم گذشته بوده است. نماز بوده است، روزه بوده است، زكات بوده است، لذا وقتي حضرت عيسي متولد مي‌شود مي‌گويد: «وَ أَوْصاني‏ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا»[2] خداي تعالي به من وصيت كرده است كه نماز بخوانم، روزه بگيرم يا زكات بدهم يا مادر او، حضرت مريم مي‌گويد: «إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً»[3] من امروز براي خدا نذر كرده‌ام كه روزه داشته باشم. تمام اعمالي كه ما داريم در آن زمان‌ها هم بوده است و اكثر چيزهايي كه خداي تعالي بر ما حرام كرده است بر آن‌ها هم حرام كرده بوده است. نهايت كيفيت اين عبادت‌ها با هم فرق مي‌كرده است، قطعاً نمازهاي آن‌ها حمد و سوره نداشته است، به خاطر اينكه قرآن هنوز نازل نشده بود. شايد كيفيت روزه آن‌ها با كيفيت زكات ما فرق مي‌كرده است. به هر حال كيفيت و خصوصيات آن فرق مي‌كرده است اما وسيله قرب به پروردگار در تمام اين اديان مختلف از حضرت آدم تا خاتم، همه آن تقريباً يكنواخت بوده است. به علت اينكه چيزي كه انسان را به خدا نزديك مي‌كند همين‌ها است، منتها اين‌ها به منزله دارو است، عبادت‌ها به منزله دوا است، حالا يك وقت هست دوا تقويتي است، يك انسان ضعيف مي‌خورد كه تقويت بشود يا جنبه غذايي دارد و بعضي از داروها هست كه جنبه معالج دارد، لذا تا آخر عمر ما بايد از اين داروها استفاده كنيم. قول دراويش كه مي‌گويند ما به جايي مي‌رسيم و مي‌خواهند از اين آيه شريفه استفاده بكنند كه «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ‏ »[4] به جايي مي‌رسيم كه يقين ما كه كامل شد ديگر نمي‌خواهد عبادت بكنيم. اين حرف درست نيست به جهت اينكه منظور آيه شريفه از يقين مُردن است، چون انسان وقتي مُرد همه حجاب‌ها از جلوي چشم او برطرف مي‌شود و الآن هم كه اين حجاب‌ها در وجود ما هست به خاطر يك لطفي است كه پروردگار به ما كرده است، اين هم نعمتي است كه خدا عنايت كرده است. اگر شما آن‌طوري كه لازم است و بايد به مُردن و مرگ و عالم برزخ و قبر و قيامت فكر مي‌كرديد، اگر فكر بكنيد يك ساعت راحت نيستيد. يا بايد آن‌چنان قوي باشيد كه از اولياء خدا باشيد و اين طرف دنيا با آن طرف دنيا براي شما فرق نكند و يا اينكه وحشت‌زده يك لحظه آرام نداشته باشيد، لذا در بعضي از روايات خود اين غفلت را از نعمت‌هاي الهي مي‌دانند. مي‌گويد:

«گرگ أجل فتاده بر اين گَله يكايك مي‌برد             اين گَله را نگر كه چه آسوده مي‌چرد»

واقعاً آسوده داريم مي‌چريم. به فكر مُردن نيستيم، اين يك غفلتي است كه عارض شده است وإلّا شما بخواهيد يك ماه ديگر مسافرت خارج برويد، شب مي‌خوابيد مي‌گوييد يك ماه ديگر چنين شبي بايد در فرودگاه باشم، يك ماه و يك روز ديگر در مثلاً انگلستان باشم. اگر شما را بخواهند به يك جاي بدي ببرند، مثلاً يك زنداني ببرند، يك ماه ديگر بگويند آقا تو بايد تعهد بدهي، يك كسي به اصطلاح بيايد ضامن تو بشود، يك ضامن بدهي تا يك ماه ديگر آزاد باشي ولي يك ماه ديگر بيايي و زندان بروي. هيچ شبي نمي‌شود كه شما به فكر اين نباشيد كه يك ماه ديگر در زندان هستيد. خدا قسمت شما نكند، يك وقتي عقب ما آمده بودند، رسم اين‌ ساواكي‌هاي سابق و زمان طاغوت، اين بود مي‌آمدند به ما مي‌گفتند: هفته ديگر روز شنبه بيا ساواك با تو كار داريم. حالا تا هفته ديگر، اگر مي‌گفتند: همين الآن بيا زندان برويم راحت‌تر بوديم، هفته ديگر روز شنبه تا آن روز، شب و روز به فكر اين بوديم كه چه بر سر ما خواهد آمد. انسان اگر به اندازه رفتن يك زندان، به اندازه رفتن يك مسافرت، مسافرت‌هاي معمولي امروز كه با راحتي مي‌روند و مي‌آيند، اگر به فكر مُردن بود اين‌طور زندگي نمي‌كرد. خود اين غفلت يكي از الطاف پروردگار و نعمت‌هاي خدا است كه بتوانيد زندگي كنيد، اما نه براي معصيت كردن، هر چيزي افراط و تفريط آن بد است، انسان يك وقت آن‌چنان غافل مي‌شود كه تا لب مرگ، تا موقع مُردن دارد گناه مي‌كند و ابداً به فكر مُردن نيست، ابداً به فكر قيامت نيست. گاهي هم انسان آن‌چنان به فكر است كه–قاعده كلي آن هم همين‌طور است- شب آرام ندارد. نه آن، نه اين. آن را هم خدا نخواسته است براي اينكه زندگي دنياي شما از هم نپاشد، اين راه را هم خدا نخواسته است به خاطر اينكه اين‌طور در گناه و معصيت فرو نرويد، متوسط، آن‌طوري كه اولياء‌ خدا هستند. آن‌هايي كه وليّ خدا هستند فرض كنيد مثل يك زندانبان، زندانباني كه شغل او زندانباني است براي او فرقي نمي‌كند كه داخل زندان و خانه، و حال اينكه زنداني و زندانبان در يك جا هستند، در يك محيط هستند اما خيلي بين او و اين فرق است. اين داخل زندان محل كار او است، خانه هم محل استراحت او است. شما بايد اين‌طور باشيد، دنيا زندان است حرفي نيست، در روايت دارد كه دنيا سجن مؤمن است، زندان مؤمن است «الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ»[5] اما در دنيا مثل زندانبان باشيد، نه مثل زنداني. اگر مثل زندانبان بوديد راحت هستيد، بلكه رياست هم مي‌كنيد، اظهار شخصيت هم مي‌كنيد، براي شما بيرون زندان و داخل زندان فرقي نمي‌كند. هر وقت هم مي‌خواهيد مي‌رويد بيرون زندان و هر وقت هم مي‌خواهيد مي‌آييد داخل زندان، فرق زندانبان و زنداني اين است كه زنداني نمي‌تواند از زندان بيرون بيايد اما زندانبان مي‌تواند بيرون بيايد. اولياء خدا در دنيا حكم زندانبان را دارند، هر وقت بخواهند مي‌توانند روح خود را پرواز بدهند به ملكوت أعلي، بروند و بيايند. خدا مي‌داند يك لذتي دارد آن‌طور زندگاني كه نفس انسان، روح انسان در بدن او محبوس نباشد. ما وقتي كه مي‌خوابيم طبعاً از خستگي مي‌خوابيم «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً»[6] خداي تعالي خواب شما را دربرگيرنده قرار داده است. سُبات به معناي دربرگيرنده است، ديديد يك مادر مهرباني مي‌بيند بچه او خيلي خسته شده است، نفس‌نفس مي‌زند، اين را در بغل مي‌گيرد، كم‌كم بچه مي‌خوابد. خواب چنين حالتي دارد، اين يكي از نعمت‌هاي دنيايي است. در سوره نبأ خداي تعالي جزء نعمت‌هاي خود مي‌شمارد. «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً» بشر اگر خواب نبود، شب و روز بعضي‌ها، مخصوصاً حريص‌ها كار مي‌كردند، اضافه كار مي‌گرفتند، فعاليت مي‌كردند تا از خستگي مي‌مردند، چون فكر خستگي را نمي‌كردند. اين خواب خيلي چيز خوبي است،‌ از نعمت‌هاي الهي است.

يك نفري بود، من او را مي‌ديدم، شب‌ها تا آخرهاي شب –كفاش بود- كار مي‌كرد، بعضي مي‌گفتند: صبح كه مي‌روم مي‌بينم پشت همان دستگاه كفاشي خود يك چُرتي خوابيده و به خواب رفته است. يك روز ما رفتيم از آن‌جا عبور مي‌كرديم، چون سر راه ما بود، ديديم مردم جمع هستند،‌گفتند: اين آقا ديشب سر خود را گذاشته است روي آن سنگدان، آن چيزي كه جلوي آن‌ها هست معمولاً، شما چه مي‌گوييد؟ سنگدان است، سندان، احسنت، روي سندان سر خود را گذاشته است -حالا معلوم نيست درست باشد من شك دارم كه سندان درست است، سنگدان درست است، چون حِرفه ايشان نيست، اگر يك كسي بود كه كفاش بود ما تعبداً قبول مي‌كرديم- سر خود را روي آن گذاشته بود و مرده بود، و همه متفق بودند در اثر كار زياد و فعاليت زياد، اين خود را از بين برده است. اين خواب هم براي انسان نعمت است، مي‌آيد در بغل مي‌گيرد، لذا بعضي از دانشمندان در كتب خود نوشته اند…، خود من هم به ياد دارم در يكي از اين كتاب‌هاي خود، فكر مي‌كنم در پاسخ ما است، نوشتم كه شما هيچ وقت به سراغ خواب نرويد، خواب بايد به سراغ شما بيايد، خواب شما را در بر بگيرد، نه شما خواب را در بر بگيريد. اگر شما به سراغ خواب رفتيد اعصاب شما خُرد مي‌شود، اين را امشب از من ياد بگيريد، گاهي مي‌شود كه خواب او نمي‌آيد ولي مي‌بيند ساعت دَه همه بچه‌ها خوابيدند و اين هم مي‌رود مي‌گيرد مي‌خوابد. مدام از اين پهلو به آن پهلو، مي‌غلتد، چشم‌هاي خود را روي هم مي‌گذارد، خيلي هم مشكل است، نمي‌تواند بخوابد، ساعت هم مرتب زنگ مي‌زند. يك ساعت تو اين‌جا دراز كشيدي، دو ساعت دراز كشيدي، نه، آقا جان، بلند شو، بلند شو برو آن گوشه اتاق در تاريكي نماز شب خود را بخوان، صد تا صلوات بفرست، هزار تا صلوات بفرست، هيچ مانعي ندارد، هيچ ضرر نمي‌كني، خواب ما چه مي‌شود؟ هيچ، خواب… بهتر، اي كاش اصلاً خوابي در كار نبود. حالا كه لطف الهي متوجه تو شده است و يك مقدار از زندگي بيشتري نصيب تو شده است، چرا قَدر نمي‌داني؟‌ برو بنشين. آن موقعي هم كه مي‌بيني بدن تو داغ مي‌شود و چشم‌هاي تو مي‌سوزد، اين‌‌ها خيالات است. اگر خواب تو مي‌آمد، مي‌خوابيدي. اعصاب من خراب است، نه اعصاب تو همين چشم‌ها را روي هم گذاشتن و در بستر دراز كشيدن و نخوابيدن است كه اعصاب تو را خراب مي‌كند. هيچ‌طور نمي‌شود، ما گاهي همين فكرها را…، اين‌ها را كه مي‌گويم خود من تجربه كردم، در مسافرت‌ها آن‌جا معلوم مي‌شود. من خيال مي‌كردم در اتوبوس نمي‌توانم بخوابم. شب قبل به ما گفتند: صبح زود بايد پرواز كنيم به طرف جدّه. گفتيم: بسيار خوب. شب طبعاً از نصف شب ديگر نتوانستيم بخوابيم. فردا هم تا غروب در فرودگاه جدّه معطل مانديم. دَم غروب يك اتوبوس آوردند ما را 450 كيلومتر طرف مدينه ببرند. در راه… خود من متوجه نبودم، گفتند: خوابيدي، خُرخُر هم مي‌كردي. راست هم مي‌گفتند، من كه فكر مي‌كردم اصلاً در اتوبوس نمي‌خوابم. همين حاج آقا تقي همراه ما بود، ‌مي‌گفت: حسابي خوابيدي. آن خواب درست است، آن خوابي كه به سراغ انسان آمده است «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً» آمده است و شما را در بر گرفته است، در بغل گرفته است. غفلت محدود، در يك حد خاص، غفلت محدود، خودِ آن شما را در بر مي‌گيرد كه آرام زندگي كنيد. اين طرف دنيا و آن طرف دنيا براي اولياء خدا فرقي نمي‌كند. از همين خواب بهتر از اين استفاده مي‌كنند، علاوه بر اينكه «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً» خواب دربرگيرنده است و مثل مادر مهربان، ‌از همان خواب استفاده مرخصي از كار مي‌كنند. روح آن‌ها حركت مي‌كند، شما فكر نكنيد تخليه روح يك هنري است، گاهي هم هنر است اما يك هنر بسيار پُرخطر است. اگر از راه هنر به دست بيايد،‌ اما اگر از راه تزكيه نفس به دست بيايد، انسان داراي يك كمالاتي مي‌شود،‌ به يك مقامي از تزكيه نفس برسد كه روح او جداي از بدن او مي‌شود، روح او مسلط مي‌شود، روح او مثل زندانبان بشود نه مثل زنداني، چون الآن روح ما در بدن ما زندان است، ولي اگر روح شما آمد و زندانبان شد، آن‌هايي كه اهل معرفت و عرفان هستند مي‌فهمند كه من چه مي‌گويم، من اين‌جا خيلي نمي‌توانم شرح بدهم، گاهي روح مسلط بر بدن است و گاهي بدن مسلط بر روح است. گاهي زندان مسلط بر زنداني است، گاهي زندانبان مسلط بر زندان است. وقتي مسلط بر زندان شديد، وقتي مسلط بر دنيا شديد –خوب دقت كنيد- وقتي مسلط بر دنياي خود شديد، خود روح تخليه مي‌شود، آزاد، ديگر دم در، در را به روي تو نمي‌بندند، بلكه كليد در هم دست خود تو است. تا چشم‌هاي خود را روي هم مي‌گذاري و مي‌خوابي روح در يك فضاي بازي كه گفت: حلواي –اين را هم بايد از اهل آن سؤال كنيم- لنتراني يا تن‌تناني، كدام درست است؟‌ تن‌تناني يعني چه؟ نمي‌دانم، همان لنتراني مثل اينكه معناي آن درست‌تر است، حلواي لنتراني، يعني هرگز نخواهي ديد، يك حلوايي كه هيچ وقت نمي‌بيني، اين حلواهاي سر سفره‌ها معلوم است چيست، حلواي لنتراني يا تن‌تناني يعني آن‌چناني، تا نخوري نداني. به خدا قسم، من اين‌ها را مي‌گويم يك مقداري از كسالت بيرون بيايي وإلّا مصائب خيلي بالاتر از اين حرف‌ها است. تا نچشيد، تا كليد زندان دست زنداني نيفتد، آزاد برود در را باز كند، آزاد برود بيرون، آزاد داخل بيايد، بر تمام زنداني‌ها مسلط باشد، همه را فرمان بدهد، تا اين‌طوري نشود نمي‌فهمد كه… آن زنداني به افسر نگهبان مي‌گويد: تو با من چه فرقي داري؟ تو هم در زندان هستي من هم در زندان هستم. نه خيلي فرق است، شما هم ممكن است بگوييد: اولياء خدا با ما چه فرقي دارند؟ ما هم در اين دنيا هستيم، او هم در اين دنيا است. بعضي‌ها حتي درباره حضرت بقيةالله اين‌طور فكر مي‌كنند، البته هر كسي به اندازه مغز خود و فكر خود حرف مي‌زند، به امام زمان هم مي‌گويند زنداني، امام غريب، امام مظلوم، البته به زبان من نمي‌آيد، نمي‌دانم در دعاها متوجه شديد، مي‌گويم: خدايا فرج امام عزيز ما را، نه، امام زمان زنداني نيست، زندانبان است. يك پاي امام عصر (أرواحنا الفداء) اين‌جا است و يك پاي او پيش اجداد خود است. كساني كه عالم برزخ را ديدند در رديف ائمه اطهار، امام عصر را هم ديدند. «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ»[7] همه اين‌ها در عرش پروردگار، در يك جاي مخصوص مي‌توانند زندگي كنند، الآن شما اين را بدانيد امام عصر ما حضرت بقيةالله از نظر بدني در اين زندان هست اما زندانبان است، نه زنداني. كليد همه زندان‌هاي در دست او است. شما هم مي‌توانيد اين‌طور باشيد، به خدا قسم افرادي بودند، من ديدم اگر خدا بخواهد، به آن‌ها اجازه بدهد يك لحظه در اين زندان نمي‌مانند.

حضرت اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السلام) درباره متقين…، كه به نظر من آن متقيني را هم كه علي (عليه السلام) در خطبه همام تعريف كرده است، مرحله پايين اهل تقوا است، آن مرحله اعلي اهل تقوا نيست، چرا؟ به جهت اينكه همام بيشتر از اين طاقت نداشت، وقتي او آمد به حضرت علي (عليه الصلاة و السلام) عرض كرد: آقا «صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ»[8] براي من اهل تقوا را توصيف كن، حضرت فرمود: «اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ» تقوا داشته باش، خوب باش، مثل همين انسان‌هايي كه مي‌روند مي‌گويند: آقا ما مي‌خواهيم اهل تزكيه نفس باشيم، پيش خود من زياد مي‌آيند، به بعضي‌ها مي‌گويم: واجبات خود را انجام بده، محرّمات خود را ترك كن إن‌شاءالله خوب است. بيشتر از اين هم نمي‌كشد، اگر بيشتر از اين هم به او تحميل كنيم فردا مي‌آيد مي‌گويد: آقا يك سال قبل شما يك برنامه را به ما داديد، ما چند روز عمل كرديم، بعد هم ديگر حال آن را نداشتيم عمل كنيم، بله، من چنين كاري را كم مي‌كنم. حضرت امير هم همين‌طور برخورد كرد، گفت: «اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ» تو تقوا داشته باش، گناه نكن، واجبات خود را هم انجام بده، برو إن‌شاءالله به اميد خدا. گفت: نه آقا، بيشتر. خيلي اصرار كرد، بعضي‌ از اصحاب ائمه (عليهم الصلاة و السلام) مي‌آمدند اصرار مي‌كردند و زمينه هم نداشتند. مي‌ديدند بعضي‌ها خيلي خوب شدند، مثلاً كميل بن زياد نخعي مي‌بيند كه سلمان و ابي‌ذر خيلي خوب هستند، او به آن حد نرسيده است. علي بن ابيطالب هم خيلي او را دوست داشت، حتي آن‌جا كه اين روايت را نقل مي‌كند، روي اسب نشسته است، پشت سر اميرالمؤمنين، علي بن ابيطالب را در بغل خود گرفته است –اي كاش ما جاي او بوديم- و دو نفر روي يك اسب نشسته‌اند. به حضرت اميرالمؤمنين عرض مي‌كند: «مَنْ حَقِيقَةِ؟» حقيقت چيست؟ چرا ما را به آن كمال نمي‌رساني؟ حضرت اميرالمؤمنين به كميل تازه مرحله توبه را داده است كه دعاي كميل از او معروف است و شما مي‌خوانيد، آقا چرا من را به آن بالا نمي‌رسانيد؟ «مَنْ حَقِيقَةِ؟» حضرت مي‌گويد: «ما لَكَ مِنْ حَقيقَة» تو را چه به حقيقت. حضرت اميرالمؤمنين به همام هم فرمود: تو نمي‌تواني تحمل كني، اصرار كرد، حضرت هم گفت: حالا كه اصرار مي‌كني بگير. شروع كرد خطبه همام را بيان كردن، تازه اگر خوب دقت كنيد، رفقاي اهل كمالات ما مي‌دانند كه آنچه در خطبه همام گفته است براي مراحل بالا نيست، حضرت بيان كرد، بيان كرد، او هم توجه كرده است، روح او دارد به ملكوت نزديك مي‌شود،‌ وقتي كه سخنان حضرت به پايان رسيد «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً» يك دادي كشيد، كه جان او همين داد كشيدن او بود، مُرد، افتاد مُرد. حضرت فرمود: من مي‌دانستم اين‌طوري مي‌شود. يكي آن‌جا بود او هم مي‌شنيد -قلب يكي سنگ است، قلب يكي نرم است- او گفت: يا علي خود تو چرا اين‌طوري نشدي؟ آخر تقواي تو كه بيشتر از اين است؟ حضرت به او جملاتي فرمود كه اجمال آن اين است كه گاهي مي‌شود استعداد انسان كم است، ظرف او كم است، حالا شما در يك از اين… خدمت شما عرض شود كه، چه مي‌گويند اين‌هايي كه داخل آن را باد مي‌كنند و بزرگ مي‌شود؟ بله؟‌ بالُن نه، آن‌ها خيلي بزرگ است. بادكنك، در اين بادكنك‌ها زياد باد بكنيد مي‌تركد. با اصرار خود بچه، آقا آن را بزرگ‌تر كن، مدام شما داخل آن فوت مي‌كنيد، آن هم مدام بزرگ مي‌شود، يك دفعه بچه مي‌بيند كه به هوا رفت. عين همين جريان است، خدا مي‌داند، حضرت امير نمي‌خواست باد كند، نمي‌خواست اين حرف‌ها را براي اين بزند، اصرار، خوب مهم نيست، در اين راه انسان بميرد، تجربه‌اي براي بچه به وجود مي‌آيد كه نبايد بيشتر از حدّ… براي منِ بچه، براي ما بچه‌ها، براي علماي دين تجربه مي‌شود كه هر كسي به اندازه استعداد خود او بايد با او حرف زد. «كَلَّمِ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»[9] نمي‌دانم، فكر نكنيد حرف‌هاي من خيلي حرف‌هاي پاييني است، اين‌ها خيلي مطلب دارد، خدا مي‌داند اين‌ها حكمتي است كه خداي تعالي در روايات به لسان خاندان عصمت و طهارت بيان كرده است. من اگر با اين مثال‌ها براي شما مي‌گويم شما فكر نكنيد مطالب خيلي ساده‌اي است، نه، آقايان از اساسي‌ترين شرايط تبليغ و امر به معروف و نهي از منكر اين است كه انسان طرف خود را بشناسد. يك طبيب نبض مريض را مي‌گيرد، اول نبض او را مي‌گيرد، او را معاينه مي‌كند، گوشي را روي قلب او مي‌گذارد، فشار او را نگاه مي‌كند، خوب او را معاينه مي‌كند، بعد مطابق آن كسالت او به او دارو مي‌دهد. اگر مثلاً چهل درجه تب دارد، يك مقدار قرص بيشتر، اما اگر مثلاً نيم درجه تب دارد ديگر آن‌قدر قرص به او نمي‌دهد. ماها بي‌رويه همه كارهاي خود را انجام مي‌دهيم، لذا گاهي است كه اصلاً استفاده از حقايق نمي‌كنيم، گاهي هم زيادي از حد استفاده مي‌كنيم منفجر مي‌شويم. خود اين غفلت يك مسئله‌اي است كه خداي تعالي به ما عنايت كرده است اما در يك حد متوسطي. بايد كوشش بكنيم كه در اين دنيا نه آن‌قدر به خواب برويم كه با لگد و مُشت و اين‌ها حتي براي سحري خوردن بيدار نشويم و نه آن‌قدر بي‌خوابي بكشيم كه چشم‌هاي ما درد بگيرد و اعصاب ما خُرد بشود، متوسط، در دنيا اين‌طور بايد بود.

 اگر ما در اين دنيا خود را تصفيه كرديم، روح ما آن‌چنان قدرتي پيدا مي‌كند كه رفتن ما از اين عالم به آن عالم آسان مي‌شود و علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) در خطبه همام مي‌فرمايد: «وَ لَوْ لَا الْآجَالُ الَّتي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ‏» براي متقين اگر آن زمان‌هايي كه خدا قرار داده است نبود، ببينيد عيناً اين حرف است، كه اگر حكومت براي افسر نگهبان نگفته بود كه از ساعت فلان تا ساعت فلان بايد در زندان باشي، اين انسان در زندان نمي‌ماند «وَ لَوْ لَا الْآجَالُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ‏ … لماتوا شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ» اين‌ها مي‌مردند، مي‌رفتند، در زندان چه كار دارند، اما تكليف آن‌ها اين است، وظيفه آن‌ها اين است، برنامه‌ آن‌ها اين است،‌كار آن‌ها اين است، بايد باشند. شما فكر نكنيد اگر حضرت بقيةالله (أرواحنا فداه) مثلاً مثل ما بود كه داراي هواي نفس بود و بنده خدا نبود و اين علم و دانش و معرفتي كه الآن دارد آن موقع هم مي‌داشت، دليل ندارد يك لحظه هم در اين دنيا بماند اما خداي تعالي، آن حاكم مطلق، آن فرمانده كل، او را موظف كرده است كه بايد تو بيشتر بماني، زمان تو بايد بيشتر باشد. ۱۱۶۱ سال حضرت زندانبان است، اما نه زندانباني كه به اصطلاح نتواند از داخل زندان بيرون برود، زنداني نيست، زندانبان است. زندانباني است كه زنداني‌‌ها گوش به حرف او نمي‌دهند، به ياد او نيستند، توجهي به او ندارند. زندانباني است كه خدا هم به او اجازه نداده است كه خيلي خود را به زنداني‌ها نشان بدهد، چون اين‌ها هرزه هستند. اين زنداني‌ها يك مُشت آدم‌كُش، يك مُشت افراد بي‌معنايِ بي‌حساب، همانطوري كه اجداد بزرگوار او را كشتند او را هم مي‌كشند. نه، تو خود را مخفي كن تا اين زنداني‌ها يك مقداري سر عقل بيايند، اين‌ها يك مقداري حواس خود را جمع كنند، بدانند كه در زندان هستند.

يكي از دوستان مي‌گفت: ما را در زمان طاغوت به زندان بردند، براي من ظهر آش آوردند، گفتم: من پلو مرغ مي‌خواهم. رئيس زندان گفت: آقا اين‌جا را با رستوران اشتباه نگير، اين‌جا هر چه به تو دادند بايد بخوري. حالا زنداني هر چه به او دادند بايد تحمل كند. بياييم و از داخل زندان خود را نجات بدهيم. اين ماه رمضان براي اين است كه خود را از زندان نجات بدهيم. چه كار كنيم؟ خود را بكشيم؟ نه، آ‌ن‌طوري بيشتر در زندان مي‌افتي. «موت قبل انت موت» بميريد، يعني از زندان نجات پيدا كنيد قبل از اينكه شما را از اين زندان بيرون كنند. چطوري نجات پيدا كنيم؟ علاقه‌هايي كه در روح شما هست،‌ اين‌ها را قطع كنيد، در شب‌هاي جمعه… چون كميل را حضرت اميرالمؤمنين زياد دوست داشت، خدا قسمت شما بكند نجف برويد، از طرف كوفه كه مي‌خواهيد وارد شهر نجف بشويد، قبر كميل بن زياد نخعي اين طرف دروازه است، ميثم تمّار اين طرف. مثل دو دربان نجف هستند. كميل را حضرت زياد دوست داشت ولي او را وادار به مرحله توبه كرد و او را وادار كرد كه مسائل توبه را خوب متوجه باشد، اگر خواستيد خوب توبه كنيد به دعاي كميل توجه كنيد. يكي از جملات دعاي كميل اين است كه «وَ قَعَدَتْ بِي أَغْلَالِي وَ حَبَسَنِي عَنْ نَفْعِي بُعْدُ آمَالِي وَ خَدَعَتْنِي الدُّنْيَا بِغُرُورِهَا»[10] اي خدا غل و زنجيرهايي كه من براي خود درست كردم،‌ در اين زندان با غل و زنجير، اين‌ها من را نشانده است. آن‌قدر اين غل و زنجيرها سنگين است كه من نمي‌توانم حركت كنم «وَ قَعَدَتْ بِي أَغْلَالِي».

«وَ حَبَسَنِي عَنْ نَفْعِي» ما را محبوس كرده است از منافع خود، چون ما يك منافعي بايد داشته باشيم، خدا ما را براي گرفتاري و ناراحتي كه خلق نكرده است، براي كار، براي زحمت، براي مشقت كه خلق نكرده است، بلكه براي راحتي خلق كرده است، ولي ما خود را از اين منافع حبس كرديم، آن چيزي كه سبب حبس ما شده است چيست؟ «بُعْدُ آمَالِي» آرزوهاي دور و دراز، آروزهاي بي‌جا و بيهوده، چيزهايي كه نبايد به آن اميد داشته باشيم. همه ما اميدواريم نمي‌دانم چقدر عمر كنيم، چقدر زنده باشيم، چقدر خوش بگذرانيم، همه اين‌ها هست اما به شرط اينكه تو آمال و آرزوي شيطاني نداشته باشي «بُعْدُ آمَالِي وَ خَدَعَتْنِي الدُّنْيَا بِغُرُورِهَا» دنيا من را گول زده است، علي بن ابيطالب در نهج‌البلاغه مي‌فرمايد: «الدُّنْيَا… مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ»[11] دنيا محل تجارت اولياء خدا است. مثل اين است كه شما يك سرمايه‌اي را برداريد ببريد يك جا تجارت كنيد، آن‌جا يك عده پيدا بشوند كه شما را در زندان بيندازند و آن‌وقت شما را غل و زنجير كنند و همه سرمايه شما را هم بگيرند، علي بن ابيطالب اين‌طوري درباره اهل دنيا در دعاي كميل مي‌فرمايد. ما را در اين‌جا آوردند كه تجارت كنيم «الدُّنْيَا… مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ» محل تجارت است، هر نفس تو ممكن است كه يك «لا إله إلا الله» ثواب داشته باشد. در همين شب و روز ماه مبارك رمضان اگر انسان خوبي باشي، اگر روزه‌دار درستي باشي، در هر همين ماه مبارك رمضان رسول اكرم فرمود: «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ»[12] نفس كه مي‌كشي، خواب هستي نفس مي‌كشي،‌ اين نفس‌هاي تو تسبيح است، يعني «سبحان الله» چه در وقت‌هاي ديگر بنشيني بگويي «سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله»… كه يك «سبحان الله» حضرت يونس را از زندان ابد نجات داد، چنين سبحان‌اللهي. نفس كشيدن تو در ماه مبارك رمضان، هر نفس تو يك «سبحان الله» است. «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَة» مهماني از اين بهتر، خواب شما در اين ماه عبادت است. از عبادت خسته شدي، نماز شب خواندي، اعمال خود را انجام دادي، روزه هستي، گرفتي خوابيدي، ملائكه‌اي كه موّكل تو هستند مي‌نويسند اين دارد عبادت مي‌كند «وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ». خدايا در اين ماه عظيم،‌ ماه عزيز، ما را از اين مهماني بهره‌مند بفرما. خدايا ما را در اين مهماني شريك مهمان‌هاي ديگر خود در غذاي معنوي قرار بده.

«إِلَهِي أَلْبَسَتْنِي الْخَطَايَا ثَوْبَ مَذَلَّتِي»[13] اما بدبختي‌هاي ما اين است كه خطاياي ما، معصيت‌هاي ما، لباس مذلت به ما پوشانده است. به خدا قسم آقايان ما آن‌قدر ذليل هستيم كه گاهي معني ذلت را اصلاً نمي‌دانيم چيست. به نظر من اگر كسي خود را محتاج احترام مردم بداند ذليل است. كسي كه حتي خود را محتاج به مردم بداند ذليل است، كسي كه خود را محتاج به حقوق اداره خود بداند ذليل است. ذليل يعني چه؟ يعني كسي كه وابسته است، بي‌شخصيت است، بي‌ارزش است، خود او ارزش وجودي ندارد. آقا تو چه كاره هستي؟ بعضي از چيزها افتخار ما هست اما در حقيقت اظهار ذلت است كه مي‌كنيم، شما چه كاره هستيد؟ من در فلان اداره مشغول هستم، يعني اگر آن اداره نباشد من نيستم، اگر آن اداره نباشد من اين شخصيت را ندارم. تو چه كاره هستي؟ من در دستگاه دولت فلان قدرت را دارم، در حقيقت معناي آن اين است كه اگر آن دولت نباشد من اين قدرت را ندارم، چون همه اين‌ها زوال دارد. هرچيزي كه انسان به آن تكيه كرد كه او يا به چيز ديگري تكيه كرده بود يا قابل تكيه كردن نبود و متزلزل بود خطر دارد. من الآن اگر به اين منبر تكيه كنم ولي پايه اين منبر شكسته باشد يا احتمال شكسته شدن آن باشد من نبايد تكيه بكنم، حتي در مسائل و احكام هست كه اگر خواستيد نماز بخوانيد زير سقفي كه ترك دارد نماز خوانديد كراهت دارد، چون در همين حين كه شما مشغول نماز هستيد يك دفعه مي‌بينيد سقف پايين آمد، يا در رودخانه‌اي كه احتمال سيل دارد نماز نخوان كراهت دارد، يا كنار ديوار شكسته نماز نخوان كراهت دارد، چرا؟ به جهت اينكه نمي‌شود به اين‌ها اعتماد كرد. به هر چيزي غير از خدا اعتماد كني ذليل هستي، اصلاً ذلت براي كسي است كه به هر چه غير خدا اعتماد كند، لذا ما در مرحله استقامت يكي از چيزهايي كه حتماً به دوستان توصيه مي‌كنيم اين است كه بايد اعتماد به خدا داشته باشيد و روي پاي خود با توجه به خدا بايستيد. اگر روي پاي خود نايستادي ذليل هستي «إِلَهِي أَلْبَسَتْنِي الْخَطَايَا ثَوْبَ مَذَلَّتِي» خود ما نمي‌فهميم يك لباس ذلت پوشيديم، هر كسي هم به يك نوع ذليل است، منِ روحاني ممكن است با اين لباس خود را ذليل كرده باشم، اعتماد به لباس خود كرده باشم و به علم خود و به دانش خود و امثال اين‌ها اعتماد كرده باشم و شخصيت خود را از دست داده باشم. يكي ممكن است به اداره خود، يكي ممكن است به شغل خود، يكي ممكن است به هنر خود، يكي ممكن است… هر كسي به يك چيزي اعتماد كرده است و هر كس به هر چيز اعتماد بكند ذلت خود را در آن قرار داده است، يعني ذليل است، ذليل يعني بي‌شخصيت، تو شخصيت مستقلي نداري، تنها و تنها شخصيت مستقل براي اهل تقوا است. كسي كه روح خود را ساخته باشد، كسي كه تزكيه نفس كرده باشد. ببينيد اين‌هايي كه تزكيه نفس كردند، روح آن‌ها آن‌چنان قوي است كه يك پاي آن‌ها در اين دنيا است و يك پاي آن‌ها در آن دنيا است.

جواني در پاي منبر پيغمبر اكرم نشسته بود، حضرت ديد اين چشم‌ها از بس كه گريه كرده است از حال رفته است، يك نورانيتي اين جوان دارد، حضرت از او خوشش آمد، سر خود را پايين آورد گفت: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ»[14] چطور صبح كردي؟ اين در عرب رسم است كه وقتي مي‌خواهند احوال يك فردي را بپرسند مي‌گويند: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ» ما مي‌گوييم احوال تو چطور است؟ او مي‌گويد: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ». گفت: «أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً» جواب «كَيْفَ أَصْبَحْتَ»؟ «عَلَى خَيْر» است، الحمدالله، خوب، اما او يك جواب ديگري داد و إن‌شاءالله شما هم همين جواب را بدهيد «أصْبَحْتُ مُوقِنَاً» مي‌دانيد يعني چه؟ خود او معنا كرد، گفت: يك پاي من در اين دنيا بود و يك پاي من در آن دنيا بود. با يك چشم آن دنيا را مي‌ديدم و با يك چشم اين دنيا را. مثل زندانبان بودم كه هم مي‌توانم بيرون را ببينم و هم داخل زندان را ببينم. حضرت فرمود: «فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ» چون ممكن است ادعا باشد، علامت آن چيست؟ گفت: آقا ديشب تا صبح از شوق پروردگار نخوابيدم. اهل جهنم را مي‌ديدم –روايت را ما همين‌طوري مي‌خوانيم و به حقيقت آن متوجه نيستيم – كه دارند در جهنم عذاب مي‌كشند، اهل بهشت را در بهشت مي‌ديدم كه به نعمت‌هاي الهي متنعم هستند. ديشب همه را داشتم مي‌ديدم، يعني هم بيرون را مي‌ديدم و هم داخل را، هم داخل اتاق خوابيده بودم و روح من به ملكوت أعلي پر كشيده بود.

شب عاشورا حسين بن علي (عليه الصلاة و السلام) به اصحاب خود فرمود: هر كس اين‌جا بماند فردا كشته مي‌شود. يك عده رفتند، حضرت هم اين جمله را به همين دليل فرمود كه بروند. رونده‌ها بروند، آن‌هايي كه لياقت ندارند نباشند. حضرت ام‌كلثوم مي‌گويد: برادر من سر خود را پايين انداخته بود، چراغ‌ها را خاموش كرده بود، مردم دسته‌دسته مي‌رفتند، من نگاه مي‌كردم مي‌ديدم اين‌ها عجب بي‌وفا هستند. در روايت دارد روز تاسوعا هزار و چند صد نفر، حالا تعداد… بالاي هزار نفر –من فراموش كردم- اصحاب سيدالشهداء بودند، شب عاشورا همه رفتند، ۷۲ نفر ماندند. اين ۷۲ نفر غربال‌شده‌ها بودند. به‌به، اي خدا مي‌شود اگر حجة بن ‌الحسن به همه گفت: برويد، ما نرويم، ما جزء آن‌هايي باشيم كه در غربال بمانيم. حضرت چراغ‌ها را روشن كردند، سر خود را بالا كردند گفتند: مسلم تو چرا نرفتي؟ اي مسلم بن عوسجه،‌ تو چرا نرفتي حبيب بن مظاهر؟ به يك‌يك اين‌ها، اين‌ها يك جملاتي گفتند به قدري درشت هستند، به قدري در غربال خوب ماندند كه يكي از آن‌ها مي‌گويد: اگر هفتاد مرتبه مرا بكشند، با آتش بسوزانند، دو مرتبه من را زنده بكنند دست از تو برنمي‌دارم آقا. يا صاحب‌الزمان ما هم همين‌طور باشيم، ما هم همين‌طوري باشيم يا بقيةالله. دست از تو برنخواهيم داشت، دنياي ما تو هستي، آخرت ما تو هستي، بهشت ما تو هستي، همه چيز ما تو هستي. فرمود: حالا كه شما به اين مقام رسيديد -منظور من اين جمله هست- از درِ زندان بيرون بياييد و بيرون را ببينيد. حضرت شب عاشورا تمام مقامات اين‌ها را در عالم برزخ و قيامت به آن‌ها نشان داد، بياييد ببينيد، داخل زندان بوديد حواس شما نبوده است، به اين زندان خو گرفتيد، حالا مي‌خواهيد فردا از اين زندان آزاد بشويد، بياييد ببينيد كجا مي‌رويد. نگاه كردند ديدند بهشت است و حورالعين است و خدا هست «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ»[15] هست و آن همه الطاف پروردگار است، لذا دير ديرای آن‌ها مي‌شد. لذا روز عاشورا هريك بر ديگري سبقت مي‌گرفتند. وقتي علي اكبر خدمت پدر آمد…، قاعده ماها اين است كه ما بچه خود را‌ آخر بگذاريم، هر چه بيشتر بماند بهتر است، خود او هم خود را كنار مي‌كشد، حالا ما دسته آخر كشته بشويم. اول كسي كه… اين را بدانيد قبل از بني‌هاشم اصحاب گفتند: ما بايد جلوتر برويم، ما خدمتگزاران هستيم، ما بايد جلو برويم. به تعبير من بهشت را آماده كنيم كه بني‌هاشم مي‌خواهند بيايند، نگذاشتند، خواهش كردند، تقاضا كردند، اصرار كردند، گفتند: تا قطره‌ خوني در بدن ما هست، نمي‌گذاريم بني‌هاشم كشته بشوند. وقتي كه اين‌ها كشته شدند و نوبت بني‌هاشم شد، اول كسي كه از بني‌هاشم آمد و از حسين بن علي اجازه ميدان خواست حضرت علي اكبر بود، اي جان ما به قربان او، خدا رحمت كند حاج ملا آقاجان را، عشق مي‌ورزيد به حضرت علي اكبر، مي‌گفت: من لياقت ندارم به حسين بن علي عشق بورزم، به علي اكبر هم لياقت ندارم، ولي خود علي اكبر به من اشاره كرده است كه من تو را دوست دارم، من هم او را دوست دارم. مي‌گفت: يك روز در اتاق عبادت خود نشسته بودم –يك اتاق عبادت تقريباً دو در سه متري داشت، خيلي به آن اهميت مي‌داد، گاهي مي‌رفت و در آن اتاق مشغول عبادت خود بود، خدا او را رحمت كند- به من نشان مي‌داد، مي‌گفت: از آن گوشه ديدم دود بلند مي‌شود، اول با خود فكر كردم كه شايد آتشي، چيزي افتاده است، بعد ديدم نه، دود آمد وجلوي من به شكل يك انسان شد، به من گفت: به زبان، مي‌دانم از دل نمي‌تواني بگويي، به زبان بگو من علي اكبر حسين را دوست ندارم تا من همه كارها را براي تو انجام بدهم. گفتم: به خداي حسين اگر خورشيد را در كف دست راست من بگذاري –اين‌ها اين‌طوري بودند كه آن مقامات را خدا به آن‌ها مي‌دهد- و ماه را در كف دست چپ من بگذاري به زبان نمي‌گويم من علي اكبرِ حسين را دوست ندارم، قربان او هم مي‌‌روم. مي‌گفت: يك صدايي كرد كه حالت ضعفي به من دست داد و رفت. شيطان بود، از شياطين بود، حالا به هر حال…. ماها اگر بدانيم يك جنّي تسخير ما مي‌شود، يك مقداري كار براي ما مي‌كند، دين و ايمان خود را مي‌دهيم، حاضر هستيم… هستند، من ديدم افرادي كه تسخير جنّ دارند دين و ايمان خود دادند. اين‌ها اين‌طوري بودند كه به اين مقامات رسيدند، هيچ چيز براي خود نگه نداشتند، فقط ولايت، فقط محبت. علي اكبرِ سيدالشهداء را خيلي دوست داشت، حتي اشعار زيادي ايشان براي حضرت علي اكبرگفته است، حسين بن علي هم علي اكبر را خيلي دوست داشت، آن‌طوري كه اشك مي‌ريخت وقتي علي اكبر به طرف لشكر مي‌رود، درباره احدي ندارد كه اين‌طور سيدالشهداء سوخته باشد. دست‌ها را به طرف آسمان برداشته است، اين آيه شريفه را ‌مي‌خواند: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ‏َ * ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ»[16] بعد هم مي‌گويد: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء القَوم»[17] خدايا شاهد باش بر اين جمع… يا صاحب‌الزمان امشب به خاطر عموي خود علي اكبر به اين مجلس بيا، چراغ‌ها را خاموش كنيد، يا صاحب‌الزمان، آقا، امشب يك لطفي به اين جمع، به اين دوستداران خود، به اين‌هايي كه تو را از دل دوست دارند، نه به زبان عنايتي بفرما. «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء القَوم» خدايا بر اين قوم خود تو شاهد باش، خود تو نگاه كن كه با آن‌ها كسي جنگ مي‌كند «فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ» يك جواني با اين‌ها جنگ مي‌كند كه شبيه‌ترين مردم است از جهت خَلق و خُلق به رسول تو. «كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ» ما اين‌چنين بوديم كه هر وقت مي‌خواستيم پيغمبر را ببينيم به علي اكبر نگاه مي‌كرديم. علي اكبر وارد ميدان شد، در تاريخ دارد دويست نفر را به خاك هلاكت انداخت، برگشته است تا يك ديداري از پدر بكند، يك بار ديگر چشم او به جمال امام زمان خود روشن بشود، اما چه بگويد؟ مي‌خواهد أبي‌ عبدالله ‌الحسين را متوجه خود بكند، عرض كرد: «الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي» پدر تشنگي من را كُشت «وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي» سنگيني آهن من را به تعب انداخت است. حسين بن علي به صورت پسر نگاه كرد ، در بعضي از تواريخ دارد زبان به دهان علي اكبر گذاشت، او را بوسيد، لب به لب او گذاشت، صورت او را بوسيد، فرزند خود را در آغوش كشيد، به او فرمود: برگرد به طرف قوم، اميدوار هستم همين امروز از دست جد خود پيغمبر سيراب بشوي. علي اكبر برگشت، يك دفعه هم صداي علي اكبر بلند شد «يا أباه» اي پدر من را درك كن. در روايت دارد حسين بن علي مانند باز شكاري خود را كنار علي اكبر گذاشت ولي وقتي به بالين علي رسيد ديد علي از دار دنيا مي‌رود، صدا زد: «یا فتیان بنی هاشم، احملوا نعش اخیکم الی الفسطاط».

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»

 



[1]. بقره، آيه 183.

[2]. مريم، آيه 31.

[3]. همان، آيه 26.

[4]. حجر، آيه 99.

[5]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 101.  

[6]. نبأ، آيه 9.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 130.   

[8]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 303.    

[9]. مجمع البحرين، ج ‏5، ص 120.

[10]. المصباح للكفعمي، ص 556.  

[11]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 493.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356.    

[13]. همان، ج ‏91، ص 142.

[14]. الكافي، ج ‏2، ص 53.

[15]. قمر، آيه 55.

[16]. آل عمران، آيات 33 و 34.

[17].اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص 113. 

۹ رمضان ۱۴۱۵ قمری – ۱۹ بهمن ۱۳۷۳ شمسی – رحمت و مغفرت الهی

رحمت و مغفرت الهي ۹ رمضان ۱۴۱۵ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الأنبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ َ»[1]

شب نهم ماه مبارك رمضان هست و هشت روز سر سفره احسان پروردگار نشسته‌ايم. استفاده معنوي كه از اين سفره پرعظمت مي‌كنيم و نموده‌ايم إن‌شاءالله بركت و رحمت و مغفرت است. درباره محبت و مهرباني و رحمت پروردگار خيلي حرف هست، يك مقداري ديشب بحث كردم، مقداري هم امشب اشاره مي‌كنم. رحمت الهي شامل حال همه شده است. همان‌طوري كه ديشب گفتم رحمت عام و رحمت خاص. رحمت خاص به وسيله خودِ خدا مستقيماً انجام مي‌شود كه گفتم در قرآن فرموده است: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[2] يا مثلاً نسبت به مخلصين و افراد خالص و مؤمنين، نسبت به آن‌ها پروردگار متعال يك عنايات خاصي در قيامت دارد. روز قيامت كه مي‌شود خداي تعالي مؤمنين و مخلصين را در صحراي محشر بي‌حساب عبور مي‌دهد. آن‌ها ديگر در روز قيامت حاضر نمي‌شوند، يعني وقتي سر از قبر بيرون مي‌آورند، در صحراي محشر نه از آن‌ها حساب گرفته مي‌شود و نه در صحراي محشر حاضر مي‌شوند. در قرآن مي‌فرمايد: «إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ‏* إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ‏»[3] همه مردم روز قيامت بايد حاضر بشوند. مردمِ قيامت، آن‌هايي كه از قبر زنده مي‌شوند در حقيقت سه دسته هستند: يك دسته اصحاب يمين هستند، يك دسته اصحاب شمال هستند و يك دسته هم مخلصين هستند.

اصحاب يمين آن‌هايي هستند كه نامه اعمال آن‌ها به دست راست آن‌ها داده مي‌شود. اصحاب شمال آن‌هايي هستند كه كار آن‌ها سخت است و نامه اعمال آن‌ها به دست چپ آن‌ها داده مي‌شود. مخلصين اساساً در قيامت حاضر نمي‌شوند. مستقيم وقتي كه از قبر سر بيرون مي‌آورند، ملائكه‌اي هستند كه آن‌ها را يكسره به بهشت راهنمايي مي‌كنند و روز قيامت حساب هم ندارند، گِرو اعمال خود هم نيستند «وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏َ»[4] جزا داده نمي‌شويد مگر آنچه را كه عمل كرديد «إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ» مگر بندگان مخلص كه به عمل اين‌ها توجه نمي‌شود. اين‌ها رحمت خاصه است كه شامل حال مؤمنين و مخلصين مي‌شود. در دنيا انسان مي‌تواند خود را در آن جمعيتي كه مشمول رحمت خاصه پروردگار مي‌شوند قرار بدهد، يعني در دنيا يكي از كارهاي شما اين باشد كه بي‌دريغ براي خدا كار كنيد تا خدا هم بي‌دريغ رحمت خود به شما را نازل كند. اگر شما روي حساب كار كرديد، ديديد ديگر يك عده هستند كه مدام به فكر ثواب هستند، البته گاهي مي‌شود انسان از ثواب زيادتر استفاده مي‌كند كه اين نزد خدا محبوب‌تر است، مثلاً مي‌گويند نماز جماعت اگر ده نفر بيشتر باشد آن‌قدر ثواب دارد كه اگر جن و انس نويسنده بشوند نمي‌توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند، معناي اين آن است كه خدا اين كار را خيلي دوست دارد. از اين ما محبت پروردگار را نسبت به اين عمل به دست مي‌آوريم، لذا اين عمل را ترجيح مي‌دهيم، اين اشكالي ندارد اما اگر نه، مي‌خواهيم ببينيم مُزد كدام يكي بيشتر است، اجر كدام كار بيشتر است، براي كدام يك از اعمال عبادي بيشتر روز قيامت به ما مُزد مي‌دهند،‌ اين‌جا اهل حساب شديم، خدا هم با ما حساب مي‌كند و مُزد ما را طبق حساب خود عنايت مي‌كند. بنابراين اگر مي‌خواهيم جزء مخلصين باشيم، بعد از تزكيه نفس و رسيدن به كمالات كوشش بكنيم كه بي‌دريغ براي خدا كار بكنيم. وجود خود را خالص براي پروردگار قرار بدهيم. فكر اينكه چقدر خدا به ما لطف كرده است كه ما در مقابل او اين كارها را بكنيم نباشيم. اين‌جا مشمول رحمت خاصّه پروردگار خواهيم شد. به طور كلي اگر كسي بخواهد مشمول رحمت خاصّه الهي بشود بايد پاك بشود و خالص بشود و خدا را خالصاً بندگي كند و روح و قلب او خالص براي خدا باشد.

يكي ديگر از مواد اين ضيافت كه پروردگار متعال ما را به آن دعوت كرده است مغفرت است «بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ … دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[5] مغفرت از چيزهايي است كه خيلي اهميت دارد،‌ معناي مغفرت در حقيقت پرده انداختن روي بدي‌هاي ما است. اين را بدانيد كه ما سرتاپا بد هستيم. حتي ذات مقدس پروردگار به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏»[6] اي پيغمبر تو را ما يك گمراهي…، يعني معناي آن اين است، مخلوق به طور كلي ضعيف است، ناقص است، فقير است «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»[7] همه شما فقراي درِ خانه خدا هستيد. اگر لطف پروردگار و مغفرت پروردگار نباشد همه ماها پُر از نقص هستيم، سر تا پا عيب هستيم. تنها چيزي كه عيب‌ها را مي‌پوشاند، تنها چيزي كه شخصيت انسان را بالا مي‌برد، تنها چيزي كه نواقص انسان را از بين مي‌برد، مغفرت پروردگار است. يك پرده‌اي روي تمام نواقص ما مي‌اندازد «يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ وَ سَتَرَ الْقَبِيحَ»[8] وقتي ما به خداي تعالي خطاب مي‌كنيم، ‌عرض مي‌كنيم: اي خدايي كه خوبي‌هاي انسان را ظاهر مي‌كني، شما نيمه شب نماز شب خواندي، كسي نفهميده است، همه مردم شما را انسان خوبِ نمازشب‌‌خوان مي‌دانند. «يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ» باطن انسان خيلي بد است، تا بتواند ذات مقدس پروردگار، نه اينكه تا قدرت داشته باشد، تا بشود، تا بشود خدا پرده‌پوشي مي‌كند كه آبروي تو نرود. يك نفر را خدمت علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) آوردند، اين دزدي كرده بود، حضرت به او فرمودند: چند دفعه است دزدي مي‌كني؟‌ گفت: دفعه اول است. حضرت تأمل كردند، بعد دستور دادند بالأخره ثابت شده است كه دست او را بِبُرند. گفت: حالا كه مي‌خواهيد دست من را بِبُريد من هفتاد مرتبه هم بيشتر دزدي كردم. حضرت فرمود: من هم در همين فكر بودم كه چطور در دفعه اول خدا آبروي تو را برد،‌ من در اين فكر بودم كه تو گفتي دفعه اول من است.

انسان معصيت‌ها مي‌كند خدا پرده مي‌اندازد، گنا‌هاني مي‌كند خدا پرده مي‌اندازد، غفارالذنوب، ستارالعيوب، خداي تعالي غفار است، غفار به معناي خيلي پرده‌اندازنده و پوشاننده. ديديد يك نفر كه شما را دوست دارد، يك وقتي شما ممكن است يك كار بدي بكنيد، مردم دارند مي‌بينند. مي‌گويد: مردم دارند مي‌بينند، حواس خود را جمع كن. اين غفاريت است، غفار باشيد، اينكه دستور دادند شما غيبت نكنيد براي اينكه منافات با غفاريت شما دارد. شما كسي را ديديد گناه كرد، يك معصيتي كرد، وقتي ستر كرديد و وقتي كه غفار بوديد، غفور بوديد،‌ او را حفظ مي‌كنيد، گناه او را نمي‌گوييد، اما اگر به اصطلاح آمديد ستر او را پاره كرديد، آبروي او را برديد، در بين مردم گفتيد كه فلاني را من ديدم گناه كرد، فلان معصيت را كرد، اين را بدانيد خداي تعالي را به غضب درمي‌آوريد كه اين گناه در نزد ذات مقدس پروردگار از زناي با محارم در مسجدالحرام بدتر است. چرا بدتر است؟ به جهت اينكه خدا غفار است، دوست دارد تو هم غفار باشي. خدا غفور است دوست دارد تو هم غفور باشي. غفور به معناي بخشنده نيست، غفور به معناي پوشاننده عيب است. به معناي همان ستار است، ستارالعيوب، شما هم ستارالعيوب باشيد، معصيت‌هاي مردم را نگوييد، خدايي نكرده اگر تهمت زديد كه از دايره بشريت و انسانيت خارج شديد و جزء شياطين شده‌ايد و نام شما را پروردگار متعال در زمره شياطين مي‌نويسد، اما اگر ديديد كه يك شخصي گناه كرد، البته خود او ستر آن را پاره نكرده باشد، خود او آبروي خود را نبرده باشد،گاهي بعضي گناه علني مي‌كنند. مي‌آيند علناً روزه مي‌خورند، مي‌آيند در بازار و كوچه علناً گناه مي‌كنند، اين گناهان علني يعني خودِ انسان پرده خود را پاره كرده است و مهلت نداده است براي اينكه مردم با او با غفاريت برخورد بكنند، اما اگر او خواست آبروي خود را حفظ كند، در خِفا معصيت كرد، اين‌جا بر شما واجب است كه ستر او را پاره نكنيد، حجاب او را، آنچه كه او سبب قرار داده است براي اينكه محفوظ بماند از ديد مردم، از آبروريزي، اين را از بين نبريد. آنقدر گناه غيبت زياد است كه روايات عجيبي دارد،‌ علاوه بر آيه قرآن كه خداي تعالي مي‌فرمايد: «أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ»[9] آيا دوست داريد گوشت برادر مؤمن خود را بعد از اينكه مُرده است بخوريد؟ كراهت داريد، دوست نداريد، غيبت كردن را هم دوست نداشته باشيد. غيبت انحاء مختلف دارد، فكر نكنيد فقط آمدن و گفتن به اينكه من ديدم فلاني، فلان گناه را كرد، فلان معصيت را كرد غيبت است،‌ نه، گاهي مي‌شود كه انسان با يك اشاره غيبت مي‌كند. فلاني… خود را اين‌طوري بكني. صحبت از شخصي مي‌شود، بعضي از اين مقدس‌ها هستند كه بدتر از غيبت را انجام مي‌دهند چون مي‌خواهند غيبت نكنند. آقا حرف فلاني را نزن به غيبت مي‌افتيم، اين‌طوري مي‌گويند. خدا نكند كه مثلاً ما مثل او بشويم، همه اين‌ها غيبت است، فرقي نمي‌كند، بلكه اين‌ها بدتر از غيبت است، يا مثلاً فلاني چطوري انساني است؟ چه عرض كنم، همين چه عرض كنم، خود اين كلي غيبت است. خدا عاقبت ما را به خير كند -دعا هم مي‌كنيم- خدا عاقبت همه را به خير كند، خدا انسان را از شرّ شيطان حفظ كند، اين‌ها هست، همه اين‌ها را اين مقدس‌هاي خشكِ به اصطلاح، چه بگويم؟ كه بدتر از همان مقدس‌هاي زمان اميرالمؤمنين هستند،‌ خوارج نهروان. خدا همه را از شرّ شيطان حفظ كند، دعاي خوبي است ديگر، اما اين بي‌انصاف وقتي اين حرف را زده است كه پرسيدند فلاني چطور است؟ فلان عالم چطور است؟ فلان عالم چطور انساني است؟ آقا چه عرض كنم، ايشان را حالا كنار بگذار، علما بايد اهل گناه نباشند، اهل دنيا نباشند، مدام مي‌نشيند مي‌گويد علما نبايد اين‌طوري باشند، حالا يعني اين‌ آقا اهل همه اين حرف‌ها است. همه اين‌ها غيبت است، هيچ فرقي نمي‌كند. از دو حال خارج نيست، در مورد كسي از شما مي‌پرسند و با شما مشورت مي‌كنند كه چطور انساني است؟ يا بيهوده سؤال كرده است يا اينكه كاري دارد. مثلاً مي‌خواهد… خدمت شما عرض شود كه يك جواني است آمدند از شما سؤال مي‌كنند آقا چطور جواني است؟ دختر خود را مي‌خواهد به او بدهد، اين‌جا مشورت است، جدي بگو، اين‌جا معصيتي هم از او ديدي، عادت به گناهي از او ديدي بگو و نگذار اين ازدواج برقرار بشود، و يا اينكه نه كاري ندارد، فقط نشستيد و مي‌خواهيد حرف مردم را بزنيد، اين‌جا يك طوري خود را نشان بده…، اگر تعريف دارد، مدح دارد مدح او را بگو، اگر هم مدحي ندارد يك طوري خود را نشان بده كه او را نمي‌شناسي. ما با يكي از علما برخورد كرديم، درباره يك نفري من از او سؤال كردم گفت: من واقع قضيه اين است كه درست ايشان را نمي‌شناسم، ما هم راحت شديم، بعد ديدم نه او مي‌خواهد بگويد يعني درست نمي‌شناسم، نمي‌دانم كه اين چه صفات روحي دارد، چه كمالات روحي دارد، اين‌ها را مثلاً‌ نمي‌شناسم، كه هيچ كس آن‌طوري كه منظور او بود كسي را نمي‌شناسد، ما هم چون مي‌خواستيم مشورت كنيم، رفتيم از كسي ديگر درباره او سؤال كرديم.

حفظ الغيب بايد كرد. انسان پشت سر برادر مؤمن خود بايد بهتر باشد تا پيش روي او. پشت سر به برادر مؤمن خود بايد احترام بيشتري بگذارد تا پيش روي. جلوي روي او كه مي‌رسي جنابِ مستطابِ آقاي چه، يا مثلاً… يك وقتي در دفتر تلفن، من نوشته بودم آقاي چه، يك كسي نگاه كرد گفت: مگر اين را خود او مي‌بيند كه شما‌ آقا نوشتيد و فلان. يعني اگر خود او مي‌بيند تو بايد آقا بنويسي، نه احترام برادر مؤمن تو بايد محفوظ باشد. وقتي هم كه مي‌خواهي دعا كني بگو: خدايا آقاي فلان را ببخش و بيامرز، چه اشكال دارد؟‌ خدا رحمت كند مرحوم حاج ملا‌‌ آقا جان مي‌آمد مي‌گفت… يك مَثَل معروفي هست مي‌گويند كه «تسقط الآداب بين الاحباب» اين روايت نيست، آداب بين دوستان ساقط مي‌شود، يعني مي‌تواني جلوي آن‌ها پاي خود را دراز كني، مي‌تواني ملق بزني، مي‌تواني خدمت شما عرض شود كه هر كار بد و خوبي را انجام بدهي. ايشان مي‌گفت: آيا ادب چيز خوبي است يا چيز بدي است؟ اگر خوب است انسان يك چيز خوبي كه دارد در مرحله اول براي دوستان خود مي‌خواهد. بايد به دوستان خود هديه بدهد، نه براي غريبه‌ها بخواهد. اگر انسان ادب دارد بايد در مقابل دوستان خود داشته باشد. هر كسي را بيشتر دوست داري بايد نسبت به او ادب بيشتري داشته باشي.

ستارالعيوب باشيد، اگر از كسي بدي ديديد… البته خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ»[10] خدا دوست ندارد كه صداي انسان بلند بشود به بدي، پشت سر مردم، مگر به او ظلم شده باشد «إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ» به كسي كه به او ظلم شده است بگويند داد هم نزن، ناراحت هم نباش،‌ حرف هم نگو، براي اين عُقده مي‌شود، استثناء دارد، اگر يك ظلمي به شما شد، در روايات هست كه گاهي مي‌شود ظالم را مظلوم مي‌سازد. مدام به او ظلم كردند اين چيزي نگفت، اين گفت: خيلي خوب است. مدام… خدمت شما عرض شود مي‌گويند يك شخصي يك نسبت به يك فردي بي‌ادبي كرد، اين برگشت يك چيزي به او هديه داد. گفتم: چرا اين كار را كردي؟ گفت: اين مجازاتی بود که به او دادم، اين با خود حساب مي‌كند –انسان احمق اين‌طوري است- كه من نسبت به اين كه بي‌ادبي كردم اگر به يك انسان بزرگتري بي‌ادبي كردم يك هديه بزرگتري به من مي‌دهد، آن‌وقت او ديگر به حساب اين خواهد رسيد، ‌اين‌طوري است. گاهي مي‌شود انسان بايد در مقابل ظلم بايستد.‌ همين‌طوري كه ديديم در همين انقلاب كه اين ده روز دهه فجر انقلاب اسلامي است كه يكي از الطاف خفيّه پروردگار نسبت به ما مردم ايران، همين مسئله سرنگوني شاه بود و إن‌شاءالله نواقص آن هم برطرف مي‌شود و در رأس حكومت اسلامي ايران يك عالِم ديني، يك مجتهد ديني نشسته باشد. اين خيلي ارزش دارد، خيلي اهميت دارد، اميدواريم اين انقلاب را تا زمان ظهور حضرت مهدي (عليه الصلاة‌ و السلام) روز به روز بهتر و باشكوه‌تر و موفق‌تر ببينيم تا آنكه حضرت وليعصر (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) آنچه را كه مايل است در تمام دنيا جايگزين همه ظلم‌ها، همه بيچارگي‌ها قرار بدهد، إن‌شاءالله پروردگار متعال اين عنايت را به ما مردم مسلمان بفرمايد و امام زمان (عليه الصلاة و السلام) را در زمان ما ظاهر كند. بنابراين باز فراموش نكنيد كه غيبت يا حتي اظهار بدي‌هاي مردم را كردن و گفتن گاهي واجب مي‌شود، به خاطر اينكه انسان دست ظالمين را قطع كند و نگذارد ظلم به فرد يا به جامعه بشود. خداي تعالي دوست ندارد كه بندگان او مفتضح بشوند، درباره اين موضوع مي‌خواستم يك مقدار صحبت كنم.

به خدا قسم خداي تعالي آن‌قدر شماها را دوست دارد، آن‌قدر به شما محبت دارد، تقريباً اين‌طوري دارد با شما حرف مي‌زند كه بندگان من، من هر چه شما گناه بكنيد مي‌بخشم ولي مردم نمي‌بخشند. اگر ده سال قبل يك گناه كرده باشي، صد مرتبه هم توبه كرده باشي، صد برابر آن كار خوب هم انجام داده باشي، باز مي‌گويند اين همان كسي است كه آن گناه را كرد. مردم نمي‌بخشند، كوشش كنيد گناهان شما را مردم نبينند. گناه علني ولو صغيره باشد در نزد پروردگار اهميت آن بيشتر از گناه كبيره‌اي است كه مخفي انجام بشود. گناهان كوچك به خاطر علني شدن آن‌ها گاهي گناه كبيره مي‌شوند. گاهي انسان گناه صغيره‌اي در جامعه، در بين مردم انجام داده است ولي چون مردم نسبت به گناه حالتي پيدا كردند كه گناه را انجام مي‌دهند، اينكه شيطان اين همه مورد مؤاخذه و طرد پروردگار واقع شد چون يك امري را انجام نداد، ممكن بود عذر و بهانه‌اي هم بياورد، در ميان ملائكه بوده است «كانَ مِنَ الْجِنِّ»[11] آيه شريفه قرآن است، او اصلاً جزء ملائكه نبود، از اجنه محسوب مي‌شد «كانَ مِنَ الْجِنِّ» خدايا تو هم كه به ملائكه فرمودي: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» سجده بكنيد براي آدم، من هم جزء ملائكه نبودم و خيلي معذرت مي‌خواهم و يك طوري مطلب را مي‌پيچاند و خدا هم ستارالعيوب است،‌ او را مي‌بخشيد، صرفنظر مي‌كرد، اما گاهي مي‌شود كه انسان نه، بناي مخالفت با خدا را دارد. معصيت كرده است، گناه كرده است «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ» همه سجده كردند مگر ابليس. ابليس نگفت: خدايا من جزء ملائكه تو نبودم، خلاصه يك عذري براي پروردگار نتراشيد، معصيت خود را، گناه خود را علني كرد، خداي تعالي هم او را مؤاخذه كرد، او را مؤخذاه كرد. چرا خداي تعالي بايد اين‌قدر ابليس را مؤاخذه كند؟ به اين فكر كرديد؟ براي اينكه گناه را علني كرد. مخالفت با پروردگار را علني كرد، عرض كردم اگر يك عذري مي‌آورد شايد اين‌طور پروردگار متعال با او برخورد نمي‌كرد ولي او علني اين كار را انجام داد، چون طبق روايات صحيح ما و طبق آنچه كه ما بايد معتقد باشيم، تمام ارواح بني آدم در آن‌جا جمع بودند، داشتند نگاه مي‌كردند، وقتي كه خداي تعالي به ملائكه فرمود: «اسْجُدُوا لِآدَمَ» همه داشتند نگاه مي‌كردند. بشر اصلاً‌ فكر نمي‌كرد مي‌شود با خدا مخالفت كرد ممكن است با خداي عظيمي كه همه در مقابل او بلي گفتند «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ… أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏»[12] همه خدا را به خدايي و ربوبيت تصديق كردند ، بشود در مقابل اين خدا گناه و معصيت انجام داد، اما وقتي شيطان اين كار را كرد همه مردم، همه بني آدم نسبت به گناه تقريباً بي‌تفاوت شدند،‌ فهميدند مي‌شود گناه كرد، به اصطلاح ما سنگ اول را شيطان انداخت،‌ از اين جهت رَجيم شد و از اين جهت خداي تعالي فرمود: «وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي‏ إِلى‏ يَوْمِ الدِّينِ‏ِ»[13] تا روز قيامت لعنت من بر تو باد. چرا؟ به جهت اينكه گناه او علني بود، خداي تعالي غفار است، ستار است، ستارالعيوب است و نمي‌خواهد عيب شما و گناهان شما علني بشود، چون مردم شما را نمي‌بخشند، خدا شما را زود مي‌بخشد،‌ خدا غفارالذنوب است اما مردم غفارالذنوب نيستند. بنابراين يكي از الطاف پروردگار در اين ماه مبارك رمضان اين است كه از شما به ضيافةالله دعوت شده است «بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ» مغفرت. خدا همه شما را مي‌بخشد، گناهان شما را مي‌آمرزد. در روايت هست كه در شبانه‌روز هزار هزار نفر را از آتش جهنم خدا نجات مي‌دهد و در شب و روز جمعه هر ساعت هزار هزار نفر را. يكي ممكن است بگويد: پس هيچ گنهكاري باقي نمي‌ماند؟‌ اين‌طور سفره‌اي پروردگار انداخته است، به اندازه اينكه هر شبانه‌روز هزار هزار نفر كه يك ميليون نفر باشد از اين سفره استفاده كنند خداي تعالي آمادگي دارد، اما بايد انسان ذائقه آن را هم داشته باشد، خورنده هم باشد، بيايند از اين سفره استفاده بكنند. زمينه را خدا در ماه مبارك رمضان فراهم كرده است، خدا إن‌شاءالله در اين ماه ما را از اين سفره پُربركت الهي كه كنار آن حضرت بقيةالله (ارواحنا فداه) نشسته است و أولياء خدا هم نشسته‌اند بهره‌‌مند كند و از بركات اين ماه و مغفرت و رحمت اين ماه خداي تعالي كمال بهره را به ما عنايت بفرمايد.

مهمان عزيزي داريم كه حدوداً شايد بيست سال است كه خدمت ايشان نرسيدم،‌ جناب آقاي حجةالإسلام و المسلمين آقاي شيخ عزيزالله از علماي بزرگ تركيه هستند، و ايشان خدمات بزرگي كردند. من در قارص  كه يكي از شهرهاي تركيه بود راه زيادي را پيمودم براي ديدن ايشان و رفتيم و يك شبانه‌روزي هم مهمان ايشان بوديم. امروز رفتيم خدمت ايشان برسيم، متأسفانه مثل اينكه در هتل تشريف داشتند ولي آن دفتردار هتل گفت بيرون رفتند و توفيق زيارت ايشان را امروز پيدا نكرديم، الآن خدمت ايشان رسيديم. إن‌شاءالله اميدواريم اين بزرگاني كه در جاهاي حساس دنيا… كه ما مي‌دانيم كه چقدر مشكلات دارند هم از نظر حكومت و هم از نظر مردم، چه خدمات ارزنده‌اي اين بزرگان در آن‌جا مي‌كنند. الآن ظاهراً آن‌طور كه شنيدم در استانبول و قارص تشريف دارند ، آن حدود قارص اكثراً شيعه هستند و شيعيان تركيه هم غالباً آن طرف هستند. بحمدلله با همت بزرگاني مثل ايشان و مرحوم پرفسور گلپنارلی كه من ايشان را هم آن‌جا ديدم، و يك آقاي ديگري از علما بود كه آن دو نفر فوت كردند، ظاهراً مرحوم آقاي آشيخ مالك بودند، اين بزرگان را ما در آن‌جا زيارت كرديم و بعد از بيست سال، نمي‌دانم شايد بيست سال بيشتر باشد، بعد از بيست سال خدمت ايشان از روي منبر رسيدم. اميدواريم خداي تعالي همه ما را زير سايه امام زمان از جميع بليّات و آفات حفظ بفرمايد.

شب نهم ماه مبارك رمضان است، إن‌شاءالله مشمول الطاف پروردگار در اين ماه خواهيم بود. امروز چهارشنبه بود، متعلق بود به چهار امام بزرگوار، حضرت موسي بن جعفر و حضرت علي بن موسي الرضا و حضرت امام جواد و امام هادي (عليهم السلام). امام جواد (عليه السلام) در ميان اهل‌بيت عصمت و طهارت خيلي محبوب است. حضرت علي بن موسي الرضا فرمودند: تولدي در اسلام پراهميت‌تر و پربركت‌تر از تولد فرزند من امام جواد نبود. همان‌طوري كه از اسم مبارك ايشان استفاده مي‌شود امام جواد (عليه الصلاة و السلام) صاحب جود است. مأمون بعد از شهادت حضرت علي بن موسي الرضا اباصلت را دستگير كرد و در ميان زندان انداخت. يك سال در زندان بود. يك روز به ياد آورد كه يك آقايي بود كه وقتي من درهاي حجره را بسته بودم، درها را بسته بودم، او از در بسته وارد شد و با يك چشم بر هم زدن از مدينه خود را به توس رساند. من چرا به آن آقا متوسل نشوم؟ رو به قبله نشست، اشك از چشم‌هاي او جاري شد، ‌عرض كرد: «يَا أَبَا جَعْفَرٍ»[14] –حالا به تعبير ما- «يَا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍٍّ أَيُّهَا التَّقِيُّ الْجَوَادُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ» اباصلت هرطوري و با هر زباني بود اظهار ارادتي به امام جواد كرد و حضرت را خواست، يك وقت ديد امام جواد در ميان زندان حاضر شدند. عرض كرد: آقا من يك سال در زندان هستم، شما چرا به فرياد من نرسيديد؟ حضرت فرمود: تو حالا به ياد ما افتادي، تو حالا ما را خواستي، من هم حالا آمدم. دست اباصلت را گرفت، او را از ميان زندان آزاد كرد.

آن شخص مي‌گويد: من در مسجد رأس الحسين نشسته بودم، داشتم عبادت مي‌كردم، يك وقت ديدم يك آقايي آمدم دست من را گرفت و برد تمام اماکن مقدسه را زيارت كردم و مسجدالحرام و طواف و اعمال عمره را،‌ همه را در يك شب انجام دادم، باز من را برگرداندند شام، در مسجد رأس الحسين. سال بعد هم همين برنامه را اين آقا انجام داد، وقتي خواست از من جدا بشود دامن او را گرفتم‌، عرض كردم: به حق آن كسي كه اين مقام را به تو داده است، بگو ببينم تو چه كسي هستي؟ گفت: من جوادالأئمه هستم. من اين قضيه را براي بعضي‌ها نقل كردم، من را متهم كردند كه من ادعاي پيغمبري كردم، من را در ميان اين زندان انداختند. آن شخص مي‌گويد: دل من به حال اين سوخت، برداشتم نامه‌اي براي زيّاد نوشتم كه اين ادعاي پيغمبري ندارد، جريان او اين است، ديدم زير نامه من نوشته است، همان كسي كه او را در يك شب اين همه سِير داده است بيايد او را از زندان خلاص كند. مي‌گويد: من به زندان برگشتم كه بروم او را دلداري بدهم، ديدم زندانبان مي‌گويد: اين مردي كه ديشب ادعاي پيغمبري مي‌كرد معلوم نيست به زمين فرو رفته است يا به آسمان. من فهميدم جوادالأئمه او را از زندان آزاد كرده است. امام جواد نزد علي بن موسي الرضا خيلي محبوبيت دارد. گاهي مي‌ديدند علي بن موسي الرضا پاي گهواره امام جواد نشسته است و فرزند خود را به استراحت… براي او دعا مي‌كند، براي او لالايي مي‌گويد و خلاصه اظهار محبت به فرزند عزيز خود مي‌كند. اما نگذاشتند امام جواد در اين دنيا زياد بماند. ام‌الفضل او را مسموم كرد، يكي از آثار سمّ اين است كه عطش بر انسان غلبه مي‌كند، صداي العطش امام جواد بلند بود. كنيزكي بود، رفت ظرف آبي برداشت و براي امام جواد آورد، ‌ام‌الفضل اين ظرف آب را از دست او گرفت، گفت: بگذار ابن‌الرضا با لب‌هاي تشنه از دنيا برود. «السلام عليك يا جوادالأئمه» امام جواد از دار دنيا رفت، خيلي از چيزها و مصائب آن حضرت به جدّ أبي‌عبدالله الحسين بود، با لب‌هاي تشنه مانند جدّ خود أبي عبدالله از دار دنيا مي‌رود. ام‌الفضل دستور داد بدن امام جواد را روي بام در مقابل آفتاب سه شبانه‌روز بيندازند. همان‌طوري كه بدن سيدالشهداء در سرزمين كربلا «مُلْقی ثَلاثا بِلا غُسلٍ وَلا کفَنٍ» سه شبانه‌روز در مقابل آفتاب بدون غسل و كفن افتاده است. «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»

 

 



[1]. بقره، آيه 183.

[2]. عنكبوت، آيه 69.

[3]. صافات، آيات 158 و 160.

[4]. همان، آيه 39.

[5]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356.   

[6]. ضحي، آيه 7.

[7]. فاطر، آيه 15.

[8]. الكافي، ج ‏2، ص 578.  

[9]. حجرات، آيه 12.

[10]. نساء، آيه 148.

[11]. كهف، آيه 50.

[12]. اعراف، آيه 172.

[13]. ص،‌ آيه 78.

[14]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 249.

۱۹ رمضان ۱۴۱۲ قمری – رحمت و مغفرت الهی

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ‏ عَلَى أَشْرَفِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین سَيِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی ‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ لَا سِیَّمَا عَلَی سَيِّدِنَا وَ مَولانا حُجَّةِ بْنِ الْحَسَن روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ ‏عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏ قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا».[1]

یکی از چیزهایی که امشب به خصوص، باید بفهمیم و در گذشته خلاف این را به ما تبلیغ کردند این است که خدا را، مهربانتر از آنچه که تا به حال به ما گفته‌اند، باید بشناسیم. در طول زمان، شاید به خاطر اینکه مردم قرون قبل، از نظر سواد و از نظر رشد فکری، در یک وضعی بودند که فقط با ترساندن از خدا، آن‌ها را از گناه نگه می‌‌داشتند و لذا در گذشته مبلغین ما، ما را از خدا زیاد ترساندند، مثل ترسیدن یک مظلوم از ظالم. یک بیدادگر که بر یک عده مردم مسلط می‌شود و همه باید از او، از بیداد او و از بیدادگری او بترسد، ولی فکر می‌کنم زمان ما، زمانی است که مردم رشد فکری پیدا کرده‌اند به تجربه برای شخص خود من ثابت شده که امروز، وضع مردم طوری است، در اثر تحصیلات، باسواد شدن، اطلاعات فراوانی به دست آوردن از معارف حقی الهی و بالأخره رشد فکری، مردم را حالا دیگر نباید با ترساندن از خدا و عذاب الهی، از گناه نگه داشت، راه دیگری دارد، همان راهی که خود قرآن انتخاب کرده، که إن‌شاءالله امشب می‌خواهیم به عنوان مقدمۀ توجه‌تان به خدا و گرفتن حاجات‌تان از پروردگار و ارتباط‌تان امشب با ذات مقدس متعال، عرض کنم.

حتی مردم نسبت به زمامدارهای خودشان در گذشته، همینطور بودند. یعنی یک زمامدار دیکتاتور مستبد، فقط با ترساندن و اظهار قدرت کردن، مردم را می‌توانست کنترل کند و مردم در طول زمان، هر چه جلوتر می‌رویم این جهت بیشتر است که تسلط یک قدرتمند و بیچاره کردن مردم تا می‌رسد به زمان فرعون و آن زمامداران خودسر، که هر چه ادعا می‌کردند مجبور بودند مردم بشنوند و قبول کنند، حتی ادعای خدایی می‌کردند و مردم لاعلاج، مجبور بودند که آن‌ها را به خدایی قبول کنند و تنها چیزی که مردم را وادار می‌کرد که آن‌ها او را بپذیرند، دو چیز بود: یکی عدم رشد فکری مردم و بیسوادی مردم، یکی هم اعمال قدرت و شکنجه و اذیت و آزار، از ناحیۀ قدرتمند.

ولی زمان ما، در سراسر کرۀ زمین، یک وضعی است که مردم، حاضر نیستند زیر بار ظلم بروند. هر کجا که ظلم فشار می‌آورد مردم یک حرکتی می‌کنند و بالأخره خودشان را، از زیر بار ظلم نجات می‌دهند و یا اینکه لااقل داد می‌زنند و می‌فهمند که ظلمی بر آن‌ها واقع شده. شما شاید بهترین نمونه‌ای که در اثبات این مطلب دیده باشید انقلاب خود ایران بوده، آن ظلم‌هایی که از طرف رژیم‌های گذشته و بالأخص رژیم شاه بر مردم فشارهایی که بر مردم وارد شد، یک روز دیدیم همه با یک زبان، با یک حرکت، خودشان را از زیر بار ظلم نجات دادند و انقلاب کردند و نظیر این مسائل، زیاد بوده همین الآن هم هست.

مردم فلسطین، این‌ها تا یک مدت‌هایی بود که هر چه آن‌ها را اذیت می‌کردند و بر آن‌ها ظلم می‌کردند می‌دیدید که زیر بار ظلم می‌رفتند. شاید پنجاه سال قبل، همین مردم فلسطین بومدند که سرزمین‌های خودشان را به دست خودشان، به دست اسرائیلی‌ها دادند ولی امروز، حرکت کردند و دوست دارند با سنگ و چوب، زمین‌های خودشان را پس بگیرند. من نمی‌خواهم شب احیاء و احتمال شب قدر، امشب برای شما، در این مسائل حرف بزنم.

می‌خواهم مطلبی را به طور کلی برای شما عرض کنم که مردم دنیا و بالأخص مسلمان‌ها و باز بالأخص شیعه، امروز باید از یک راه دیگری آن‌ها را با خدا مرتبط‌شان کرد، با ترساندن از خدا، آخر ما یک اشتباهی داشتیم شاید هم اشتباه نبوده، فرهنگ مردم گذشته و قرون گذشته این گونه بوده که تا می‌توانستیم می‌گفتیم: باید از خدا ترسید! ترس از خدا یعنی چه؟ امشب من این را می‌خواهم برای شما عرض کنم، که آیا ترس انسان از خدا، مثل ترس یک مظلوم از ظالم است؟ که این غلط است. پس ترس از خدا چطوری است؟ خدایی که در تمام سوره‌های قرآن که شروع می‌شود، می‌گوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» خدای مهربان، خدای مهربانی که بر همه مهربان است، بر مؤمنین به خصوص، مهربان‌تر است. در سورۀ حمدی که در شبانه‌روز ما ده مرتبه در نماز لااقل تکرار می‌کنیم، هم در بسم الله، رحمان و رحیم هست و هم در خود سورۀ حمد. «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»[2]

رحمان و رحیم یعنی چه؟ یعنی خدای مهربان، خدای پر محبت، خدایی که بندگانش را دوست دارد. مبلغین ما در قرون گذشته، که در کتاب‌هایشان دیده می‌شود، سخت‌شان است این آیه را تحت الفظی و زیر آیه ترجمه کنند، این آیه‌ای که تلاوت کردم. «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ» ای بندگانی که اسراف کردید، زیاده‌روی در گناه کردید، «عَلَى أَنفُسِهِمْ» خیلی گناه کردید، «لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ» از رحمت و محبت خدا مأیوس نشوید، چرا؟ من خیلی گناه کردم.

یک روز یک معاذ ابن جبل آمد وارد بر پیغمبر اکرم شد و اشک می‌ریزد و گریه می‌کند. رسول اکرم از او سؤال فرمودند: چرا اینطور گریه می‌کنی؟ عرض کرد: یک جوان خوش سیمایی، بیرون درب منزل شما نشسته، آنچنان اشک می‌ریزد که من از گریۀ او، به گریه آمدم و می‌خواهد با شما ملاقات کند. حضرت فرمود: بگویید بیاید داخل. وقتی وارد شد، همینطور گریه می‌کند اشک می‌ریزد، در حضور پیغمبر اکرم نشسته، گریه به او مهلت نمی‌دهد که حرف بزند، رسول اکرم از او سؤال کردند: چه شده که اینطور گریه می‌کنی؟ عرض کرد: من یک گناهی کردم که یقین دارم خدا به من دیگر مهربانی نمی‌کند. گناهت چیست؟ گفت: گناه من خیلی بزرگ است. گناه تو بزرگتر است یا آسمان‌ها؟ گناه من، گناه تو بزرگتر است یا کوه‌ها؟ گناه من، دائم پیغمبر اکرم پرسید، هر چه پرسید، این جوان گفت: گناه من بزرگتر است. گناه‌ تو بزرگتر است یا عفو پروردگار؟ گفت: نه، عفو پروردگار اگر بزرگتر نبود، که من در خانۀ تو ای رسول اکرم نمی‌آمدم. «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا»[3] اگر یک عده گنهکار نزد پیغمبر اکرم آمدند، صریح قرآن است. در حضور پیغمبر دو زانو نشستند، استغفار کردند پیغمبر هم برای آن‌ها استغفار کرد، خدا تواب و رحیم خواهد بود. من آمدم در خانۀ شما برای اینکه استغفار کنم، من از زبان شما امشب می‌گویم، یا صاحب الزمان این مردم، امشب در این ساعت، الآن نیمۀ شب است همه بیدار نشستند آمده‌اند استغفار کنند و طلب بخشش از گناهان گذشته‌شان کنند. «جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ» به خدا قسم، اگر امشب، کاری کنید که امام زمان، برایتان استغفار کند، خدای تعالی، تمام گناهان شما را می‌بخشد و می‌آمرزد.

گفت: نه، عطوفت پروردگار، مهربانی خدا، بخشش خدا، این اهمیتش و بزرگتر از گناه من است. حالا گناهت را بگو. عرض کرد: یا رسول الله! من نبش قبر می‌کردم، یک در اثر فقر، یعنی آن زمان‌ها نبش قبر کردن و کفن دزدی یک کاری بود. این کار من بود، شغل من بود. یکی از روزها، دختر یکی از انصار، از دار دنیا رفت. من در کمین نشستم جای قبر او را پیدا کردم و شب رفتم و قبر او را نبش کردم و کفن او را دزدیدم و چشمم به بدن او افتاد با او زنا کردم. صدایی از روح این زن و این دختر بلند شد، که همانطوری که من را بر عرصۀ قیامت، با این حالت جنابت وارد کردی، خدا از تو نبخشد و نیامرزد، من بدنم لرزید. آمدم در خانۀ شما، که این گناهم را امشب و امروز، اعتراف کنم. پیغمبر اکرم خیلی ناراحت شدند، فرمودند: بلند شو، از نزد من برو، خارج شو، می‌ترسم خدای تعالی، عذابی بر تو نازل کند و مرا هم بگیرد. بیرونش کردند او رفت در کوه‌ها، یک ریسمانی برداشته، یک سر ریسمان را به گردن خودش بسته. ایمان انسان داشته باشد بالأخره به یک جایی منتهی می‌شود. یک سر ریسمان را به جای دیگر، مثل عبد ذلیل گریه می‌کند، اشک می‌ریزد. چهل شبانه روز در وسط بیابان، مشغول گریه کردن شد، اشک می‌ریخت، ناگهان البته عرض می‌کند خدایا! اگر در این مدت، تو مرا نمی‌بخشی، یک بلایی نازل کن، همین دنیا عذابم را ببینم، من طاقت عذاب جهنم تو را ندارم.

خدا می‌داند ما اگر یقین به قیامت داشته باشیم یک گناه صغیره هم نمی‌کنیم. و یا اینکه به پیغمبرت خبر بده که اگر گناه مرا تو بخشیده‌ای، او بیاید و به من بشارت عفو و بخشش تو را بدهد. آیه از جانب پروردگار نازل می‌شود: «وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ»[4] ای پیغمبر! آن‌هایی که کار بد می‌کنند، به خودشان ظلم می‌کنند، این‌ها توبه می‌کنند این‌ها اراده می‌کنند در خانۀ من می‌آیند، این‌ها را من که خدای مهربانم، آن‌ها را بخشیدم. این آیه نازل شد، پیغمبر اکرم فرمود: چه کسی از جای این جوان اطلاع دارد؟ یک نفر گفت: آقا در این کوه‌ها، صدای گریه و ناله‌اش می‌پیچد و شب و روز مشغول گریه است. پیغمبر اکرم با اصحاب‌شان حرکت کردند رفتند، او را با آغوش باز به خانه و کاشانه‌اش باز گرداندند.

خدای تعالی می‌فرماید: بگو ای پیغمبر ما! «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا» ای بندگانی که اسراف کردید، ای بندگانی که زیاد گناه کردید، «لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ» از رحمت خدا مأیوس نشوید «إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا» خدا همۀ گناهان شما را خواهد بخشید. یک چنین خدای مهربانی را انسان نباید معصیت کند. شب نوزدهم ماه رمضان، به عقیدۀ من، شب توبه و انابه است و إن‌شاءالله شب بیست و یکم، شب تقاضای حاجت است و شب بیست و سوم، شب دریافت حوائج است. حالا امشب، شب توبه است. امشب شما به اعمالی که دستور فرموده‌اند خاندان عصمت، نگاه کنید. اول شب دو رکعت نماز، بعد از حمد، هفت مرتبه قل هو الله احد و بعد رو به قبله بعد از نماز بنشینید و هفتاد مرتبه بگویید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ‏ وَ أَتُوبُ إِلَيْه‏». معنای این جمله این است که طلب بخشش می‌کنم، گذشته‌هایم را عذر می‌خواهم و به سوی خدا بر می‌گردم، اشتباه کردم این راه باطل را رفتم، با خدا درگیر شدم، خدای به این مهربانی را از خودم ناراضی کردم. این یک دستور. باز دارد که صد مرتبه بگویید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ‏ رَبِّي‏ وَ أَتُوبُ إِلَيْه‏» این جزء اعمال امشب است و صد مرتبه هم بگویید: «اللَّهُمَ‏ الْعَنْ‏ قَتَلَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين‏» خدایا قتلۀ امیرالمؤمنین را لعنت کن، آن‌هایی که امیرالمؤمنین را کشتند. ابن ملجم امیرالمؤمنین را کشت، خدا لعنتش کند.

در دعای ندبه می‌گوییم: «وَ قَتَلَهُ أَشْقَى‏ الْأَشْقِيَاءِ مِنَ‏ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِين‏»[5] أشقی الأشقیاء یا «وَ قَتَلَهُ أَشْقَى‏ الْأَشْقِيَاءِ مِنَ‏ الْآخِرِينَ يَتْبَعُ أَشْقَى الْأَوَّلِين‏»[6] هر دو نسخه هست، هر دو هم درست است. اگر نمی‌آمد آن أشقی الأولین، در خانۀ علی ابن ابیطالب را آتش نمی‌زد و آن جسارت را به علی ابن ابیطالب نمی‌کرد و علی ابن ابیطالب را، حرمتش را نمی‌شکست، کجا ابن ملجم جرأت داشت بیاید مثل صبح امشب، در مسجد کوفه، با شمشیر به فرق نازنین علی ابن ابیطالب بزند. «اللَّهُمَ‏ الْعَنْ‏ قَتَلَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين‏».

یک نفر باید بگوییم: «اللهم العن قاتل امیرالمؤمنین» چرا می‌گوییم: قتله؟ جمع می‌گوییم؟ یک روایتی را برایتان عرض کنم که باید تکان دهد آن معصیتکارهایی که خدای نکرده اهل گناه هستند و تصمیم ندارند توبه کنند. أقلش تصمیم بگیریم از همین الآن توبه کنیم.

یک روایت من دیدم، علی ابن ابیطالب می‌فرماید: کسی که فلان، نمی‌خواهم اسم آن معصیت را ببرم، چون خیلی معصیت معمولی کوچکی است. «فکأنما قتل علی سبعینا» هر کس این گناه را کند، فکر نکنید گناه زنا باشد، نه! فکر نکنید گناه، قتل یک مظلوم است، نه! یک کاری است خیلی کار کوچکی است، یک گناه کوچکی است که به علتی نمی‌خواهم بگویم. کسی که این گناه را بگوید مثل اینکه هفتاد مرتبه، علی ابن ابیطالب را کشته باشد.

گاهی می‌شود ما خودمان قاتل علی ابن ابیطالب هستیم. ما نمی‌دانیم گناه چقدر بد است. هر چه یک قانونگذار عظمتش بیشتر باشد، تخلف آن قانون، اهمیتش بیشتر است. خدای با این عظمت! گفته: غیبت نکن. ما نقل مجالس‌مان است. گفته: دروغ نگو، ما کارمان به غیر از دروغ گفتن، پیش نمی‌رود. به ما گفته: روی شهوت به زن‌ها، ولو اینکه آن‌ها صورت‌هایشان باز است نگاه نکن، همین امشب من سر شب در حرم مطهر، دیدم یک خانمی با یک جوانی دعوایش شد. این همه فحشاء، این همه منکرات، در گوشه و کنار اتفاق می‌افتد، اسم‌مان را هم مسلمان گذاشتیم. چشم انسان، یک نگاه، سهم من سهام ابلیس، نگاه کردن این تیری است از تیرهای شیطان، که به قلب انسان می‌زند. ز دست دیده و دل، هر دو فریاد/ که هر چه دیده بیند، دل کند یاد. باید مواظب باشیم.

خانم‌ها هم باید بدانند با این روی باز که می‌آیند در کوچه و بازار، چشم یک جوان به صورت‌شان می‌افتد به معصیت می‌افتند، فکر نکنند که به من چه، نخیر به شما چه. این معصیت‌ها، عاید شما هم می‌شود. یعنی واکنش آن، شما چون او را وادار به گناه کردید، واکنش آن، این است که قلب شما هم تاریک می‌شود از خدا دور می‌شود. حالا بر فرض اگر فتوا این باشد که صورت زن باز باشد واجب نیست که صورت زن باز باشد. واجب بلکه اکثر مراجع تقلید فتوا دادند و احتیاط وجوبی دارند که صورت زن دیده نشود. حالا بر فرض ما بگوییم صورت زن، دیدنش، یعنی باز بودنش جایز است اما نگاه کردن آن هم جایز است؟ اینطور حرف زدن و این برنامه‌ها.

شما ببینید حضرت زینب (سلام الله علیها) وقتی می‌خواهد حرم پیغمبر اکرم برود، اولاً خانۀ حرم علی ابن ابیطالب، درش داخل حرم رسول اکرم باز می‌شود، الآن هم خانۀ علی ابن ابیطالب در مدینه هست. حضرت قبلاً امیرالمؤمنین می‌فرستادند بروید داخل حرم را بگردید مردی نباشد، احتیاطاً چراغ‌ها را خاموش کنید، امام حسین جلو حرکت می‌کند، امام حسین از عقب سرش، که حضرت زینب (سلام الله علیها) می‌خواهد زیارت رسول اکرم برود. حالا این برنامه‌ها شاید برای ما اصلاً معقول به خیال خودمان نباشد، ما حالا این‌ها را نمی‌فهمیم لااقل یک مقداری حیا کنیم، یک مقداری به فکر گناه باشیم که امیرالمؤمنین فرمود، هر گناهی که انسان می‌کند مثل یک لکۀ تاریکی است که در قلبش وارد می‌شود. گناه بعدی، لکۀ تاریکی را کنار آن به وجود می‌آورد. همینطور گناهان، قلب انسان را سیاه می‌کند و وقتی که سیاه شد، دیگر قابل هدایت نیست، دیگر دین قسی می‌شود.

توبه باید نصوح باشد. «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا»[7] هر سال یکی از دوستان می‌گوید: من هر سال، شب‌های احیاء، شب‌هایی که به عنوان شب قدر هست، من می‌آیم آنجا توبه می‌کنم ولی باز یک سال گناه می‌کنم. برای اینکه توبۀ نصوح نکرد. توبۀ نصوح معنایش این است که انسان را اگر قطعه قطعه کنند حاضر نباشد دیگر گناه کند. خدا هم مهربان است، خدای تعالی از راه مهربانی خواسته بندگانش را به طرف بهشت دعوت کند. همه جا فرموده است: رحمان است، رحیم است، عطوف است، عفو است، غفور است، این‌ها مهربانی‌های پروردگار است.

امام عصر ارواحنا فداه، با همۀ ما مهربان است دعایتان می‌کند. بزرگان از علماء برخورد کردند، حتی مراجع تقلید را دستور فرمودند: که با مهربانی با مردم روبرو شوید. خدا رحمت کند، یکی از علمای کوفه، به نام شیخ محمد کوفی. من خیلی کم سن بودم که او را دیدم و از دار دنیا رفته، ایشان مرد بزرگواری بود. یک نامه، بعضی گفته‌اند نامه ولی بعضی نوشته‌اند، کلام را حضرت فرموده‌اند بعد خودش نوشت که وقتی مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی، می‌خواست مرجع تقلید بشود به شیخ محمد کوفی فرمودند: که برو به آقای سید ابوالحسن اصفهانی بگو، «أرخص نفسک» ارخص نفسک معنایش این است که برای خودت خیلی قیمت قائل نشو، کسی جرأت نداشته باشد با تو حرف بزند. بعضی اوقات آنچنان بعضی از علما یا بزرگان یا شخصیت‌ها، به هر حال هر کسی که یک وصله‌ای به او چسبیده، چه از علمی، چه دانشی، چه ریاستی، هر چه که به این ارزانی‌ها انسان نمی‌شود با او حرف بزند، یا مرجع تقلید هستی، تمام شیعیان از تو تقلید می‌کنند اما باید خودت را ارزان کنی، در اختیار همه باشی. «أرخص نفسک» به مردم رخصت بده تو را ببینند، با تو رفت و آمد کنند.

«و اجعل مجلسک فی الدهلیز» یک اتاقی، کنار درب خانه‌ات درست کن و آنجا بنشین تا مردم وقتی می‌آیند وارد می‌شوند دیگر معطل نشوند یک حیاط طولانی، یک مثلاً فرض کنید یک باغی، انسان دائماً برود تا برسد به کاخی که آن آخر، عرض کنید آقای سید ابوالحسن اصفهانی نشسته، نه این گونه نباشد همان کنار در، یک اتاق درست کن، در همان جا بنشین، در دهلیز خانه تا هر کسی بیاید، من حتی دیده بودم یکی از علما، طوری بود که می‌توانست پشت در، جواب طرف را بدهد، این احتیاجی می‌آمد پشت در، در می‌زد می‌گفت: که هستی؟ گفت: منم، چنین سوالی دارم، سوالش را جواب می‌داد می‌رفت. «واقض حوائجنا» این جملاتی است که امام زمان شما، برای نایبش فرموده. «و أقض حوائج الناس» حوائج مردم را برآورید، هر کسی می‌آید مراجع می‌کند اصلاً چیزی می‌خواهد.

من یک وقتی دیدم یک نفر، در سخنرانی‌اش که در رادیو هم پخش می‌شد، می‌گفت: یک نفری، یک روزی با ما یک ناهار خورده، حالا می‌آید با ما اظهار آشنایی می‌کند و از ما توقع کار دارد. ناهار هم نمی‌خواهد خورده باشد مسلمان است، می‌آید در خانه‌ات، حاجتی دارد. اقض حاجته، حاجتش را برآورده کن اگر از تو بر بیاید. اگر از دستت هم بر نمی‌آید بگو آقا از من بر نمی‌آید.

یکی از علمای بزرگ تهران، زمان شاه آن زمان بود هر کس به او مراجعه می‌کرد، هر توصیه‌ای را می‌گفت، ایشان فوراً بر می‌داشت توصیه می‌نوشت می‌گفت: وظیفۀ من نوشتن است، وظیفۀ طرف هم این است که قبول کند، حالا قبول نمی‌کند حالا از نظر من، من کارم را کردم.

در روایات هست که اگر حاجتی داشتید به برادر مؤمن‌تان بگویید. از سه حال خارج نیست یا خودش می‌تواند حاجت شما را برآورده کند، یا آبرو دارد که با آبرویش به وسیلۀ دیگری، که او می‌تواند حاجت تو را برآورده کند از آبرویش استفاده می‌کند و یا لااقل دعایت می‌کند، شریک غمت می‌شود با تو هماهنگ می‌شود. مردم مسلمان باید اینطور باشد. «مَنْ أَصْبَحَ لَايَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ‏ بِمُسْلِم‏»[8] کسی که صبح کند و اهتمام به عمر مسلمان‌ها نداشته باشد مسلمان نیست.

«و أقض حوائج الناس» حضرت بعد فرمودند: طبعاً اگر کسی کنار در خانه نشسته باشد و مراجعه به او آسان باشد، حاجت هم دستور داشته باشد که برآورد، طبعاً زیاد مراجعه می‌کنند. حضرت فرمود: «نحن نصرک» ما یاری‌ات می‌کنیم، تو این سه کار را بکن ما یاری‌ات می‌کنیم. «أرخص نفسک، و اجعل مجلسک فی دهلیز، و أقض حوائج الناس نحن نصرک» این گونه است. خدا رحمت کند این نامه را، شیخ محمد کوفی، داد برای مرحوم آقای سید ابوالحسن اصفهانی، آقا سید ابوالحسن آرام گرفت. آن ریاست کلی که شاید نه قبل از آن بوده و نه بعد از آن، پیدا کرد و آن عظمتی که شاید بینظیر بود، من در سن خردسالی بودم مرحوم سید ابوالحسن از دار دنیا رفت، ولی دیده بودم که چقدر مردم برای فوت ایشان، احترام قائل شدند.

شیخ محمد کوفی، چند قضیه هم دارد منتهی، یکی مربوط به همین شب نوزدهم است. علما و دانشمندان، شما هم پیروی از همان‌ها می‌کنید. در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، می‌روند در مساجد، در محافل، احیاء نگه می‌دارند. ایشان می‌گوید: من در کوفه بودم، وارد مسجد کوفه شدم رفتم نماز مغربم را امشب مستحب است که حالا إن‌شاءالله این یک شب را هر طور گذراندید، گذرانده باشید ولی شب بیست و یکم و شب بیست و سوم را کوشش کنید که این برنامه‌هایی که می‌گویم را انجام دهید.

مقارن غروب آفتاب، قبل از اذان و بعد از غروب آفتاب، غسل کنید. مستحب است حالا در همۀ خانه‌ها حمام هست و غسل می‌شود کرد، که نماز مغرب و عشاء را با غسل بخوانید، البته بهتر این است که وضو را قبل از غسل بگیرید و بعد غسل کنید و بعد نماز مغرب‌تان را بخوانید. با توجه، با حال.

ایشان می‌گویند من وارد مسجد کوفه شدم، رفتم نماز مغربم را خواندم و بعد امشب و شب بیست و یکم و بیست و سوم، دستور این است، همان طور که عرض کردم دو رکعت نماز، که بعد از حمد، هفت مرتبه قل هو الله و بعد از نماز هم، هفتاد مرتبه «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ‏ وَ أَتُوبُ إِلَيْه‏» ربی ندارد، مقید باشیم، همان طور که امام دستور فرموده، همان طور انجام دهیم، «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ‏ وَ أَتُوبُ إِلَيْه‏» و بعد نماز عشاء را بخوانیم یا حالا اگر حال ضعف دارید افطار کنید دیر نمی‌شود، نماز عشاء را بعد بخوانید. ایشان می‌گویند: من رفتم در مقام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، خدا قسمت‌مان کرده باشد نجف و کوفه برویم، حالا اینطوری شده که اکثر مردم شیعی ایران، نجف و کربلا را ندیدند، خدا صدام را لعنت کند، خدا دشمنان خاندان عصمت و طهارت را ریشه‌کن کند.

مسجد کوفه، مسجد بزرگی است. مقامات زیادی دارد که ظاهراً با راهنمایی سید بحرالعلوم و بعضی گفتند با راهنمایی سید ابن طاووس این مقامات را درست کردند. جایی که امیرالمؤمنین نماز خوانده مثل امشبی، به فرق نازنینش ضربت خورده. آنجا الآن محفوظ است، محرابی است جایی که امام سجاد نماز می‌خواند هست و جایی که امام صادق نماز می‌خواند هست، جایی که حضرت آدم، حضرت نوح، خلاصه مقامات زیادی در این مسجد هست. ایشان می‌گوید: من رفتم در مقام امیرالمؤمنین، نماز مغربم را خواندم و بعد آمدم گوشه‌ای افطار کنم. دور مسجد کوفه اطاق‌هایی است و ایوان جلویش دارد. می‌گوید: اطاق اول را رد کردم دیدم اطاق دوم، یک آقایی تکیه داده و یک روحانی هم خیلی مؤدب، آنجا نشسته. به من تعارف کردند بیا اینجا بنشین. من رفتم نشستم مشغول افطار بودم گفتم: این آقا چه کسی است؟ این آقا، با این روحانی حرفی زد، با این کسی که در لباس طلبگی بود یک حرفی زد، من پرسیدم این آقا کیست؟ گفت: این سید عالم است، من گفتم: سید عالم، آقای همۀ عالم، این از القاب امام زمان است، ایشان چرا به ایشان گفت؟ گفتم: لابد منظورش این بود که سید عالِم است، گفتم: سید عالِم است؟ گفت: نه این سید عالَم است. در عین حال متوجه نشدم نشستم، دیدم مثل اینکه موقع افطار است آب لازم است یک نفر پیدا شد، تا اراده کردیم یک نفر پیدا شد آب آورد و بعد ما که آب را خوردیم، باز ناپدید شد.

من یک مقداری حواسم جمع شد که شاید این آقا حجت ابن الحسن است، من بلند شدم آمدم به طرف محراب، برگشتم دیدم کسی نیست. شیخ محمد کوفی، مکرر خدمت امام زمان رسید. آقایان نگویید که ما متأسفانه شیعه هستیم، ما مسلمان هستیم شاید از مهمترین اعتقادات شیعه، وجود مقدس امام زمان است. ولی باصطلاح چطور عرض کنم که بتوانم این مطلب را صحیح جا بیاندازم. در بین خودمان امام زمان را، راه ندادیم یعنی مثلاً فرض کنید از شخصیت‌هایی که در کرۀ زمین هستند، از همه نام می‌بریم ولی از امام زمان زیاد نام نمی‌بریم به فکر او هم نیستیم. انقدر تشرفات بالأخص در دوران ما، زیاد شده که حساب ندارد. خدمت حضرت مکرر می‌رسند منتهی باورمان نمی‌آید. این چشم ماست که جمال مقدس امام زمان را نمی‌بیند.

حضرت رسول اکرم، امام عصر را تشبیه به خورشید فرمودند، تشبیه به خورشید! خورشید پشت ابر، من این جمله را اینطوری می‌گویم که خورشید هیچ‌گاه پشت ابر نیست، شما اگر پشت ابر باشید، خورشید پشت ابر نیست خورشید تمام این باصطلاح ستاره‌ها را، منظومۀ شمسی را، همه جا را نور می‌دهد حالا در یک شب مشهد، ابر گرفته ما پشت این ابر قرار گرفتیم، خیال می‌کنیم که امام زمان پشت ابر است، در غیبت است نه ما در غیبت هستیم.

وقتی که آن فرد، می‌رود خدمت امام صادق (علیه السلام) و می‌خواهد با امام صادق مصاحفه کند، دقت کنید به این عرض، می‌آید دستش را می‌آورد جلو، با امام صادق مصاحفه کند، حضرت صادق دست‌شان را عقب می‌کشند. آقا من از کوفه بلند شدم به دیدن شما آمدم، شما مصاحفه نمی‌کنید؟ حضرت فرمودند: تو در بازار کوفه، دستت را به دست زن نامحرمی مالیدی و هنوز توبه نکردی و دستت گنهکار است و دست گنهکار با دست امام معصوم، نمی‌تواند مصاحفه کند. اگر این مقیاس باشد، چشم گنهکار هم همینطور است نمی‌تواند امام معصوم را ببیند، گوش گنهکار هم همینطور است.

خدا رحمت کند یکی از علمای بزرگ افغانستان بود، اهل کابل بود که همین رژیم افغانستان، او را گرفت و زندان کرد و بعد هم دیگر ناپدید شد، به نام آقای محمد امین افشار، از علمای بزرگی بود، خیلی به من اظهار محبت می‌کرد، هر وقت می‌آمد مشهد، می‌آمد منزل ما، می‌گفت: از امام زمان‌مان حرف بزنیم. خیلی اظهار محبت به حضرت می‌کرد. ایشان قضیه‌ای را برای من نقل کرد و این قضیه را بعد دیدم در بعضی از کتب هم نوشته‌اند، آن قضیه این بود.

در مجلسی، در افغانستان، علمای اهل سنت و بعضی از رجال سیاسی اهل سنت هم نشسته بودند و یک نفر هم از کسانی که شیعه بود ولی تقیه می‌کرد، او هم نشسته بود. یک نفر از میان این علمای اهل سنت، شروع کرد به مذمت شیعه و خرافاتی که شیعه معتقد است، من جمله گفت: این‌ها معتقد هستند که امام زمانی هم هست. در میان این جمع، یک فردی اهل مصر بود این در بقیۀ مطالب، با آن علمای افغانی هماهنگ بود و موافقت می‌کرد، اما راجع به امام زمان که بحث شد، ایشان سکوت کرد، حرفی نزد. از او پرسیدند: چرا اینجا چیزی نمی‌گویی؟ گفت: من در مصر که بودم، درست مثل این جلسه را داشتیم. یک نفر از علمای اهل سنت، اوصاف حضرت مهدی روحی و ارواحنا له فداه را داشت شرح می‌داد، یک دفعه تمام جمعیت سکوت کردند و به یک گوشه چشم‌شان را دوختند. دیدیم یک فردی آنجا نشسته، تمام آن صفاتی که این آقا تا حالا می‌گفت، همه در وجود این شخص هست و همه هم مبهوت او هستند.

ایشان این قضیه را تا اینجا می‌گوید، می‌گوید: یک دفعه دیدیم این مجلس هم، به یک نقطه همه متوجه شدند و یک آقایی آنجا نشسته که جان همۀ ما به قربانش، تمام متوجه او شدند و سکوت مجلس را گرفت و مردم، جمعیت بلند شدند بدون حرف، از مجلس رفتند بیرون و مجلس به هم خورد. فردا تمام این علماء گفتند: دیروز در آن مجلس، آقا حجت ابن الحسن آمد و برای ما همه ثابت شد که این وجود مقدس هست.

امام عصر ارواحنا له فداه، در بین ما می‌آیند تشریف می‌آورند. ما چشم بازی می‌خواهد داشته باشیم تا ایشان را ببینیم. امشب احتمال شب قدر را دارد یکی در مسئلۀ توبه برای شما حرف زدم و مهربانی خدا، یک بخش هم دربارۀ مهربانی امام زمان و این که می‌شود خدمت امام زمان رسید و فکر نکنید که بعضی از خوبان ممکن است مشرف شوند به محضر امام زمان. نه گاهی می‌شود سبب هدایت یک عده‌ای، این ملاقات‌ها می‌شود. ما امشب بیاییم آن حضرت را واسطه قرار دهیم احتمال شب قدر، امشب دارد و این وجود مقدس را ما ببریم در خانۀ خدا و از خدا طلب عفو و آمرزش کنیم، بالأخص که امشب، شب ضربت خوردن امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب است. جداً آقایان، انسان گاهی آنچنان از خدا و حقیقت دور می‌شود که حاضر می‌شود. ابن ملجم یک آدم به ظاهر مسلمانی بود، یک آدم مقدس، از این خشکه مقدس‌هایی که خیال می‌کردند، هر چه هست در همان عبادت آن‌هاست، جزء خوارج بود. خوارج عده‌ای بودند کاسۀ داغتر از آش. افراد باصطلاح انقلابی تند بی‌درک.

در قرآن هست «الْحُكْمُ لِلَّهِ»[9]، نمی‌دانند که علی، مظهر پروردگار است. می‌آمدند به علی ابن ابیطالب می‌گفتند: «الحکم لله لا لک» حکم برای خداست نه برای تو. شعارشان این بود، افراد متحجّر، افرادی که درک ندارند. ما هم داریم مفاتیح را زیر بغلش می‌گذارد، صبح تا شب داخل حرم می‌رود مشغول عبادت است، ولی کوچکترین معرفتی به امام زمانش ندارد و هر چه هم بتواند ظلم می‌کند. خدا نیاورد برای کسی که با این گونه افراد، چون این‌ها تاریک‌تر از معصیت‌کارها هستند.

من خودم یک وقتی یادم است در حرم مطهر، از جزء افرادی بودم که دلم می‌خواست اول کس باشم وارد حرم شوم، در حرم را می‌بستند. یک مردی آنجا بود، اول قبل از همه وارد حرم می‌شد و مشغول نماز شب و این‌ها بود. من هم خیلی دوست داشتم به ایشان التماس بگیرم. یک شب، بعد از نماز صبح بود، دیدم یک نفر دارد زیارت می‌خواند دیدم پایش را گذاشته روی سجادۀ ایشان، ایشان حالا در نماز چقدر تقلا کرد که این پایش را از روی سجاده‌اش بردارد، که موفق هم نشد بعد از نماز، بلند شد به او یک فحش بسیار بدی داد، که من خجالت می‌کشم اینجا برای شما بگویم، نقل کنم به او داد که پایت را از روی سجادۀ من بردار. گفتم: الحمدلله که ما این را زود شناختیم قبل از اینکه، به او التماس بگوییم.

انسانیت انسان، به عبادت نیست، به نماز نیست، انسانیت انسان، به صفات حمیدی است که باید داشته باشد. شما صفات خوب داشته باش، متخلق به اخلاق الله باش، همان واجباتت را انجام بده و محرماتت را ترک کن، کافی است. در روایت هست در کتاب اصول کافی است که یک مرد زاهد و عابدی، در یک جزیره‌ای مشغول عبادت بود. دائم عبادت می‌کرد شب و روز، یکی از ملائکه از خدای تعالی سؤال کرد که خدا جای این شخص در بهشت کجاست؟ یک جایی باید برای این پیدا شود که أعلاء علیین باشد. خدای تعالی یک جایی به این ملک نشان داد مثلاً فرض کنید که طویلۀ بهشت، حالا بهشت طویله داشته باشد، اینجا، جای ایشان است. چرا؟ برو با او معاشرت کن، ببین چه می‌گوید؟ آن ملک به صورت بشر آمد با او مشغول عبادت شد، مهلت پیدا نمی‌کند یک کلمه با او صحبت کند. بالأخره یک جا او را گرفت، با او یک مقداری حرف زد. گفت: آرزویی هم در دنیا داری؟ این عبادتت، این مکانت، این وضعت. گفت: یک آرزو دارم خدا خرش را برای ما بفرستد و ما اینجا بچرانیم و از این علف‌ها استفاده کند تا ما محبتی به خدا کرده باشیم.

این روایت است امام صادق در کتاب اصول کافی، نقل می‌کند. بعضی، این گونه هستند. کوشش کنید که نه آن طرف بیافتید و نه آن طرف. فکر نکنید که هر کسی اهل عبادت، خیلی عبادت کرد حالا خیلی آدم خوبی است. نه! وقتی که خدای تعالی حضرت آدم را می‌خواست خلق کند، فرمود: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً»[10] ملائکه گفتند: خدایا حالا به تعبیر ما، که «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ» خدایا ما که تسبیح تو می‌کنیم اگر احتیاج به تسبیح داری، ذکر داری که ما هستیم، تقدیست هم می‌کنیم، همیشه سجده برایت می‌کنیم، این‌ها را برای چه خلق می‌کنی؟ بله «إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ».

یکی از بزرگان می‌گفت: ما مقدس لازم نداریم، ما آدم می‌خواهیم، ما آدم می‌خواهیم خلق کنیم. آدم شدن مشکل است. انسان، عبادت کند، عبادت و دعا مثل دواست به اندازۀ رفع مرض روحی‌اش، باید از دعا و از عبادت استفاده کند. بنابراین، این را بدانید البته امشب استثنائاً گفتند: تا صبح بمانید، زنده هم باشید احیاء نگه دارید، خودتان را زنده کنید این‌ها هست، اما از همین امشب تصمیم بگیرید که همین دو سه جمله تصمیم را اگر بگیرید، من قول می‌دهم شما از اولیاء خدا باشید.

اول: اینکه واجبات‌تان را انجام دهید، خیلی کم است واجبات خیلی زیاد نیست. دوم: هر چه حرام است ترک کنید. گاهی بعضی از دوستان از شهرستان‌ها می‌آیند از من می‌پرسند، یک تقاضایی می‌کنند که شما یک کلمه‌ای برای ما بگویید که ما عمل کنیم و خیلی مثل آن فردی که فرزندش را آورده بود کنار در مکتب‌خانه گفت: ملا این را، باسوادش کن می‌خواهم ببرم. بعضی این گونه هستند. خدمت رسول اکرم گاهی می‌رفتند، می‌گفتند: یا رسول الله! موعضه‌ای ما را بکن و خیلی مختصر، همینطور ایستاده، حضرت هم می‌فرمودند چون هیچ کس را رد نمی‌کردند. مثلاً یک قضیه دارد حضرت می‌فرمود: غضب نکن! چون همۀ گرفتاری‌ها سر همین غضب‌های بی‌جایی است که ما می‌کنیم و شیطان بر ما تحمیل می‌کند.

من هم گاهی این جمله را می‌گویم و جداً این جمله خیلی مهم است که هر چه می‌دانید بد است نکنید. هر چه را هم که می‌دانید خوب است بکنید. اگر کسی این کار را کند، همین دستور را عمل کند خدای تعالی، آن چه که نمی‌داند به او تعلیم می‌دهد، به او الهام می‌کند. می‌گوید: «من عمل بما علم، علمه الله ما لم یعلم» کسی که عمل کند به آنچه که می‌داند، خدا آنچه را که نمی‌داند به او تعلیم می‌دهد، الهام می‌کند.

پس اول ترک گناه، دوم انجام واجبات، سوم به فکر این باشیم که اخلاق رذیله را از خودمان دور کنیم. ببینیم چه صفت بدی داریم آن‌ها را از خودمان دور کنیم و امشب إن‌شاءالله باید این تصمیم را بگیریم و از خدا بخواهیم که خدا به ما کمک کند.

شب شهادت امیرالمؤمنین است. ابن ملجم، این خبیث. شما فکر نکنید مرد کافر، کافر بود اما این به صورت ظاهری مسلمان بود، مقدس بود. این آمده داخل مسجد، قطام هم اعتکاف کرده این هم به صورت اعتکاف آمده داخل مسجد، شمشیری را برده داخل زهر خوابانده، چون وسایل کشتن و جنگ در آن زمان‌ها شمشیر بود، حالا این شمشیر را تدابیری روی آن می‌کردند که باصطلاح خیلی مؤثر باشد. شمشیر را داخل زهر می‌خواباندند، بر می‌داشتند خشک می‌کردند و دو مرتبه زهرآلودش می‌کردند باز خشکش می‌کردند که خوب زهر در شمشیر تحقق پیدا کند. یک چنین کاری هم کرد. آخر امشب، آمده در میان مسجد خوابیده، شمشیر را گذاشته زیر بدن خودش و به روی زمین خوابیده. حضرت امیرالمؤمنین (ع) آمدند داخل مسجد، خوابیده‌ها را بیدار کردند رسیدند بالین این مرد، این نامرد! به او فرمودند: بلند شو، این گونه نخواب! چقدر امام ما مهربان است. به طرف راست بخواب که خواب اولیاست یا به طرف چپ بخواب، که خواب حکماست، این طرز خوابیدن، خواب شیاطین است و من می‌دانم چه فکری داری و چه اراده کردی، نزدیک است که محاسنم به خون سرم به وسیلۀ تو خضاب شود.

گاهگاهی امیرالمؤمنین می‌فرمود: این قاتل من است. حضرت این جملات را در بین اصحاب می فرمودند.، اصحاب می‌گفتند: این را بکشیم. حضرت می‌فرمود…

 


[1]. زمر، آیه 53.

[2]. الفاتحه، آیات 1 و 2.

[3]. نساء، آیه 64.

[4]. آل عمران، آیه 135.

[5]. اقبال الأعمال، ج 1، ص 296.

[6]. زاد المعاد ـ مفاتیح الجنان، ص 305.

[7]. تحریم، آیه 8.

[8]. کافی، ج 3، ص 417.

[9]. غافر، آیه 12.

[10]. بقره، آیه 30.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۱۶ رمضان ۱۴۱۴ قمری – ۷ اسفند ۱۳۷۲ شمسی – سکوت و تحقیق در مذاهب

اهميت صمت و سكوت _ ۱۶ رمضان ۱۴۱۴ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الأنبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين»

«الذین يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ»[1]

حرف‌ها را گوش مي‌دهند، حرف‌ها را خوب مي‌شنوند، كلمات را استماع مي‌كنند. يك بچه دارد حرف مي‌زند گوش بدهيد يك وقت ديديد يك چيزي گفت كه تو نمي‌داني. گاهي مي‌شود، گاهي يك فرد عامي كه انسان به او هيچ اعتنايي نمي‌كند مي‌بينيد يك كلمه‌اي خيلي حكمت‌آميز مي‌گويد. زياد اتفاق افتاده است كه افراد بيسواد، افراد عامي، يك جملاتي گفتند، چون سواد به خواندن و نوشتن كه نيست، چون شما دوران دبستان و راهنمايي و دبيرستان و دانشگاه و همه را كه بگذرانيد يك مشت فرمول ياد مي‌گيريد، يك مُشت قرارداد ياد مي‌گيريد و همه اين‌ها يك پله‌هايي است، يك سُلَمي هست به سوي حقيقت، يعني شما عربي ياد مي‌گيريد براي اينكه قرآن را بتوانيد بخوانيد، انگليسي ياد مي‌گيريد براي اينكه كتاب‌هاي انگليسي را بتوانيد بخوانيد، وإلّا خودِ عربي ياد گرفتن، خود‍ِ انگليسي ياد گرفتن كه علم نيست وإلّا عرب‌ها بايد از همه عالم‌تر باشند، آن‌هايي كه انگليسي‌زبان هستند بايد از همه دانشمندتر باشند، خود اين‌ها ارزشي ندارد، اين‌ها براي انسان يك راهي است براي رسيدن به يك مطالبي كه در كتاب‌ها كه به اين زبان‌ها نوشته شده است. حتي در مسائل علميِ رياضي و پزشكي و مسائل مختلف فيزيك  و شيمي و علوم مختلف، همه اين‌ها يك سُلّمي است،‌ يك مرآتي است، يك آيينه‌اي است براي كشف حقيقت، يك حقايق وإلّا خود آن‌ها ارزش ذاتي ندارند، اين مسلّم است. شما اگر بخواهيد روي كلام خوب دقت بكنيد آن ارزش دارد، قرآن خواندن خيلي خوب است، ثواب زيادي هم دارد، اما اگر بنا باشد در هر شبانه‌روز يك ختم قرآن هم بخوانيد ولي تدبير در قرآن نكنيد، شايد ارزش آن يك دهم باشد اما اگر تدبير در قرآن كرديد صددرصد است. «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ»[2] آيا در قرآن تدبر نمي‌كنند. در همين آياتي كه تلاوت كردم خداي تعالي مي‌فرمايد: «فَاتَّقُوا»[3] اي بندگان من، تقوا داشته باشيد. تقوا يعني پاكي، همه بندگان خدا بايد پاك باشند و كساني هدايت مي‌شوند، اين را بدانيد و اين درس را امشب از قرآن بگيريد، كساني هدايت مي‌شوند و صاحب مغز و لُب هستند كه «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» حرف‌ها را خوب گوش بدهند. همه حرف‌ها را گوش بدهند. دشمن دارد حرف مي‌زند گوش بدهند، دوست دارد حرف مي‌زند گوش بدهيد، گاهي انسان آن‌قدر ضعيف است كه تحت تأثير حرف دشمن هم واقع مي‌شود، تحت تأثير واقع نشويد، ‌گوش بدهيد، خيلي فرق آن است كه انسان حرف را گوش بدهد و بعد بررسي كند و بعد خوب آن را بپذيرد، تا آنكه تحت تأثير هر حرفي واقع بشود. امروز با رفيق خود خوب هستيد به جهت اينكه آن آقا تعريف او را كرده است. فردا با او بد هستيد به خاطر اينكه آن‌ آقا او را مذمت كرده است، خيلي اين‌طور داريم. خود من خيلي دوستاني داشتم كه يك مدتي درباره من آن‌قدر غلو مي‌كرد كه خود من در دل به او مي‌خنديدم كه او چرا اين‌قدر براي من غلو مي‌كند؟ بعد هم آن‌قدر بد من را گفته است كه باز در دل خود گفتم: مگر من چه كردم كه اين‌قدر اين بد من را مي‌گويد؟ بوده است ديگر. اين اساساً براي انسان‌هاي احمق است، حرف را گوش بدهيد تحت تأثير هم واقع نشويد. حرف را گوش بدهيد، ظرفيت داشته باشيد، اين‌ها را در مغز خود جاي بدهيد، در آن‌جا حل و فصل كنيد، آن را حلّاجي كنيد، بسنجيد، هر كدام كه درست است درست، هر كدام كه درست نيست آن را رد كنيد. اين اجازه را حتي به شما در روايات ائمه اطهار دادند كه اگر رواياتي از خاندان عصمت و طهارت به دست شما مي‌رسد اين‌ها را بررسي كنيد، با عقل خود بسنجيد، با قرآن كه ميزان حق و باطل است، با مسلّميات دين و ضروريات دين آن‌ها را بسنجيد، اگر ديديد مخالف عقل و قرآن و ضروريات دين است «وَضَعُوهُ عَلَى الْجِدَارِ»[4] اين «وَضَعُوهُ عَلَى الْجِدَارِ» يعني آن را دور بيندازيد. روايات؟ بله، چون بعضي از كلمات ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) به خاطر تقيّه بوده است. رعايت بعضي از جهات را مي‌كردند، بنا است من يك كلمه خلاف واقع بگويم يا اينكه يك كلمه درست بگويم و عده‌اي از دوستان من كشته بشوند. شخصي آمد خدمت امام صادق (عليه الصلاة و السلام) گفت: «مَا تَقُولُ فِي الشَّيْخَيْنِ»[5] نظر شما در مورد ابوبكر و عمر چيست؟ حالا جمعي هم در مجلس نشستند و جاسوس‌هاي خليفه و خود اين شخص هم كه اين سؤال را مي‌كند انسان مرموزي است، حضرت فرمود: «هما إمامان عادلان» اين‌ها دو تا امام عادل بودند. آن مرد هم بلند شد رفت. يكي از اصحاب بعد از اينكه همه رفتند –چون امام را مي‌شناسد كه نظر او نسبت به اين‌ها چيست- گفت: آقا اين چه فرمايشي بود كه فرموديد؟ چرا؟ حضرت فرمود: درست گفتم، آن‌ها امام كه بودند، مردم را امامت مي‌كردند به طرف آتش جهنم «أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»[6] در قرآن است، بعضي از امام‌ها هستند كه انسان را مي‌گيرند و مستقيم به جهنم مي‌برند. در اشعار سيد حميري دارد كه «وَ رَايَةٌ يَقْدُمُهَا نَعْثَلٌ»[7] يك پرچمي را روباه به دست گرفته است –منظور سومي است- يك پرچمي را نمي‌دانم فلان خبيث دست خود گرفته است و اين‌ها يكسره به جهنم مي‌روند ، امام هستند ديگر، فرقي نمي‌كند امام گاهي امام به سوي كمالات است، گاهي امام به سوي انحرافات است، فرض كنيد شما را رهبري مي‌كند كه ببرد بيندازد در يك گودالي و ديگر بيرون نياييد. اين هم يك امام است ديگر. يك راننده شما را سوار ماشين مي‌كند، وسط راه هفت‌تير را مي‌گذارد روي سر شما، مي‌گويد: حرف نزن، مي‌خواهم شما را يك جايي ببرم. ائمه‌اي هستند كه مردم را به سوي بدبختي دعوت مي‌كنند، من نگفتم: اين‌ها امامان خوب هستند يا امامان بد هستند «هما امامان عادلان». پس چرا عادل فرموديد؟ اين‌ها از حق به باطل عدول كردند. چون عادل يعني عدول‌كننده، حالا گاهي انسان از باطل به حق عدول مي‌كند و عادل مي‌شود، يك وقت هست از عادل به حق عدول مي‌كند،‌ ممكن است اسم اين هم عادل باشد بالأخره.

حالا اگر خود امام نبود و معناي اين روايت را شرح نمي‌داد، با آن همه ظلم‌هايي كه اين‌ها نسبت به فاطمه زهرا كردند ما مي‌فهميم كه منظور امام صادق يك چيز ديگري بوده است، نقداً حالا اين روايت را كنار مي‌گذاريم. «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» گوش بده روايات را، همه روايات خاندان عصمت و طهارت را بشنو. افراد عاقل اين‌طور هستند، افراد صاحب مغز اين‌طوري هستند كه همه حرف‌ها را گوش مي‌دهند، حتي اگر عقل ما خيلي قوي باشد و تحت تأثير واقع نشويم كتاب بيان علي محمد باب را هم انسان مطالعه مي‌كند، خود من خيلي مطالعه كردم، يك مسيحي در آتن به من مي‌گفت: تو انجيل را بهتر از ما بلد هستي، راست هم مي‌گفت، او بلد نبود،‌ چون گفتم: چنين مطلبي را در انجيل ديدي؟ گفت: نه. انجيل آوردند من به او نشان دادم. گفت: شما بهتر از ما –كشيش هم بود- انجيل را بلد هستي. من انجيل را زياد مطالعه كردم، الآن اكثر مطالب انجيل در ذهن من هست، انجيل چيزي نيست، تمام آن پنجاه صفحه بيشتر نيست، آن كتاب قطوري كه شما مي‌خوانيد آن سي و چند تا كتاب از كتب انبياء است، وإلّا خود انجيل زياد نيست، چيزي هم نيست، مطلبي هم ندارد. خدمت شما عرض شود كه انسان كتاب را بخواند، چرا گفتم شما نخوانيد؟ كتب ضلال را، شما حق نداريد، حرام است. در احكام هست كه مردم معمولي كتب ضلال را نبايد بخوانند خواندن آن حرام است، چرا؟ به جهت اينكه تحت تأثير واقع مي‌شويد. اگر تحت تأثير واقع نشويد و طبق اين آيه شريفه عمل بكنيد و اين‌طوري باشيد كه صاحب مغز باشيد، صاحب لُب باشيد، نه، آزاد هستيد، همه را بخوانيد. خود من زيادي از مذاهب را تحقيق كردم. مدتي كه در هندوستان بودم، در آن‌جا در بين پنج شش تا از مذاهب رفتم، در معبدهاي آن‌ها، شايد براي شماها حرام باشد، حالا شماها را كه نمي‌گويم، الحمدلله شما مهذب هستيد، شايد براي افراد عادي رفتن در معبد سيك‌ها مثلاً حرام باشد، من رفتم، از مطالب آن‌ها هم تحقيق كردم. اين‌ها موحد هستند، به پيغمبر اسلام هم اعتقاد دارند، يك پيغمبري براي اين‌ها در پانصد سال قبل آمده است –چون مي‌دانيد بعد از پيغمبر اسلام ديگر پيغمبر نمي‌آيد- حالا اين پيغمبر آمده است و گفته است هم مذهب هندو مطالب خوبي دارد و هم اسلام، اسم او هم گرونانك بوده است و هم مطالب اشتباهي دارد و هم مذهب هندو. حالا ما مي‌آييم چه كار مي‌كنيم؟ مطالب خوب اسلام را برمي‌داريم و مطالب خوب مذهب هندو را برمي‌داريم، اين‌ها را ضميمه مي‌كنيم يك دين التقاطي جالبي مي‌شود. حالا دين التقاطي كه ايشان درست كرده است توحيد را از اسلام برداشته است،‌ واقعاً همان توحيدي را كه ما معتقد هستيم، اين سيك‌ها معتقد هستند، اين را بدانيد، به خيال خود جنگ با شمشير را، مبارزه با دشمن را از اسلام گرفته است. حتي در سخنراني اين‌ها مستحب است، يعني خود اين‌ها كه با شمشير حرف بزنند، يعني همين‌طور كه دارد حرف مي‌زند شمشير را هم مي‌گرداند، ما مكرر سخنراني‌هاي اين‌ها را ديديم. اما گوشت خوردن و اين‌ها را از اسلام قبول نكرده است، رفته از مذهب هندو گرفته است. شست‌وشو و نظافت را از اسلام قبول كرده است – اين‌ها را كه مي‌گويم در كتاب هست- و لذا در نهايت درجه شست‌وشو هستند، يعني هر روز صبح براي نماز خود، البته چون اصل نظافت را از اسلام گرفته است، برعكس هندوها كه اصل كثافت… آن‌ها مايه كثافت هستند، يعني وقتي عبادت مي‌كنند حتي در صورت خود با يك رنگ زرد و بعد هم يك رنگ قرمزي نقاشي مي‌كنند، اگر إن‌شاءالله هندوستان رفتيد آن‌هايي كه صورت‌هاي خود را نقاشي كردند، اين‌ها تازه عبادت كردند در هندو. نظافت را از اسلام گرفته است منتها اين‌ها هر روز صبح براي نماز صبح، يعني براي عبادت صبحگاهي خود بايد حتماً غسل بكنند، واجب است كه غسل بكنند. وقتي وارد معبد مي‌شوند حتماً بايد پاهاي آن‌ها شسته بشود، يعني درِ معبد –نمي‌دانم حمام‌هاي سابق را ديده بوديد كه وقتي از داخل حمام به سر حمام مي‌آمدند يك حوضچه‌اي بود، عين همان درِ معبد هست- من مانده بودم كه من مي‌خواهم بروم داخل معبد، اين‌ها پاي خود را در اين‌جا مي‌زنند و همه جا را نجس مي‌كنند و تَر است، داخل معبد معمولاً تَر است. يكي آمد -خيلي مؤدب هم هستند- گفت: شما مي‌خواهيد داخل برويد؟ گفتم، بله. گفت: شما از اين پشت بياييد. خود او راهنما هم بود، من را از يك راه ديگري به داخل معبد برد كه پاي ما تَر نشود. دقت كرديد، نظافت را به اصطلاح خود از اسلام گرفته است، آن موهاي بلندي كه آن‌ها دارند… البته اين را بدانيد همه آن‌ها هم موي بلند ندارند. ما داخل معبد رفته بوديم و ديديم خيلي از آن‌ها دارند عبادت مي‌كنند ولي سر آن‌ها كوتاه است، ريش آن‌ها تراشيده است، اين‌طوري هستند، گفتم: اين‌ها مگر سيك نيستند؟ گفتند: چرا، اين‌ها فاسقان سيك‌ها هستند كه موهاي خود را تراشيدند. به هر حال… ولي آن‌هايي كه متدين به دين سيك هستند، اين‌ها موي بلند… آن موهاي بلند و تميز نگه داشتن… تمام بدن نبايد دست بخورد، نه اينكه فكر كنيد فقط سر و كله، لازمه تميز نگه داشتن آن همين است كه صبح به صبح بروند براي حمام…. .

مذاهب مختلف مذهب هندو، ما يك روز رفته بوديم در يك بت‌خانه‌اي نشسته بوديم ببينيم اين‌ها چه كار مي‌كنند، يكي نشسته بود و داشت با بت خود حرف مي‌زد. يك بت خيلي بدتركيبي هم داشت، وحشتناك، واقعاً اگر شما در خواب ببينيد مي‌ترسيد. ما هم آن كنار نشسته بوديم -در معبدهاي آن‌ها رفت‌وآمد مسلمان‌ها آزاد است- داشت عبادت مي‌كرد، يك مقدار عبادت كرد بعد يك گَردي زرد بود در يك ظرفي ريخت و پيشاني خود و اين‌ها همه را رنگ كرد. بعد هم باز روي آن يك رنگ قرمزي اين وسط پيشاني را زد، بعد به من گفت: تو چرا عبادت نمي‌كني؟‌ اگر مي‌خواهي مثلاً از اين زردي‌ها بدهم تو هم بمالي. گفتم: نه، حالا… . انسان بايد برود و اكثر مذاهب را ببيند،‌ چه لزومي دارد انسان نبيند، تحقيق بكند «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ». مي‌خواهيد من مطالب كتاب بيان بهايي‌ها را براي شما بگويم. نگاه كردم، ولي تحت تأثير واقع نشويد، تحت تأثير هيچ چيز،‌ حتي تحت تأثير قرآن به خاطر اينكه پدر من مسلمان بوده است، مادر من مسلمان است،‌ اين قرآن مجيد است واقع نشويد، اسلام اين را مي‌خواهد. شما تحت تأثير حرف حق قرار بگيريد، حرف حق. اين سلول‌هاي مغزي خود را به كار بيندازيد، آن كلامي كه الآن خوانده شد اين را بررسي بكنيد ببينيد آيا مي‌ارزد كه آن را قبول كنيد؟ در صندوق دل خود جاي بدهيد؟ شما يك صندوق خوبي داشته باشيد كه يك گاوصندوق‌ با آن قفل‌هاي مخصوص داشته باشد، برويد بيرون اين‌ آشغال‌ها را جمع كنيد،‌ كاغذهاي كثيف را جمع كنيد و بياوريد در اين صندوق بگذاريد. به شما نمي‌خندند؟ بابا مي‌آوري بگذاري چك بگذار، چك تضميني بگذار، پول نقد بگذار، جواهرات بگذار، گاوصندوق‌ها را براي اين چيزها درست كردند. اين گاوصندوق روح ما، مغز ما، فكر ما‌، با اين همه  قفل و بندي كه دارد كه كليد آن بايد دست خدا باشد، داخل آن چه چيزي ريختي؟ به خدا قسم در آن را باز كنيم در مقابل ملائكه و خلايق خجالت مي‌كشيم، يك گاوصندوقي باشد گوشه خانه آقاي سهام‌پور، همه خيال مي‌كنند داخل آن پر از پول است، انسان باز كند مثلاً ببيند يك مُشت كاغذ، كثيف، چرا با این چیزها گاوصندوق را پر كردي، چرا اين كارها را كردي؟ مغز ما بايد اين گونه باشد به خدا قسم اگر بدانیم خدا چه روحي به ما عنايت كرده است، اين‌قدر روح ما، به اصطلاح اين گاوصندوق ما پرعظمت است كه خدا به خودش آن را نسبت می دهد «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏»[8] اين براي من است، اين روح من است، آن‌وقت تو در آن چه كردي؟ يك مُشت فحش، كاغذي كه براي استنتجاء استفاده مي‌كنند از اين بهتر است، يك مُشت حرف‌هاي چرت. رفتي خانه يك كسي اطلاعاتی گرفتي از زندگي او، در اين مغز خود جاي دادي كه براي يك جايي در آن را باز كني و به مردم بگويي. آمدي در صندوق فكري خود را باز كردي، نشستي دیدی طرف دارد غيبت مي‌كند. اي بدبخت، به خدا قسم اگر تعابيرات زشت اين‌ها را بگويم جا دارد. ولي نمي‌شود، بعضي وقت‌ها نمي‌شود جز اين تعبيرات گفت،‌ اگر نجاست سگ را بياوري و در اين گاو صندوق خود بگذاري بهتر از اين است كه در مغز خود بدي ديگران را جاي بدهي و بياوري در روح خود قرار دهی. باور كنيد بهتر است. آن‌وقت بالأخره مي‌گويند اين ديوانه است، در گاوصندوق خود نجاست سگ گذاشته است،‌ نمي‌دانم آن را آشغال‌داني كرده است، مي‌گويند: اين ديوانه است، اما اگر غيبت گذاشتي، اگر كينه مردم را گذاشتي، اگر تو در اين صندوق دل خود و قلب خود خداي نكرده حقه‌بازي و خيانت و طرز كلاه‌برداري و اين‌ها را گذاشتي. اين را جلوي ائمه اطهار كه باز كني تو را كتك مي‌زنند. اين صندوق براي تو نيست كه اين‌طور از آن استفاده مي‌كني. پس درِ صندوق را بايد باز كرد، حرف‌ها را قبل از اينكه وارد صندوق كنيم بازرسي بكنيم. مثلاً فرض كنيد يك كسي حالا يك تومان، بعضي‌ها را من ديدم يك تومان، نه يك هزار تومان، يك تومان هم بخواهي چك مي‌دهند، يك توماني مي‌خواهي همان‌جا، باشد، كاغذهاي بيهوده باشد، اين‌ها را لازم نيست در گاوصندوق بگذاري و قفل كني و دينگ و دنگي و فلان و اين‌ها داشته باشي، نمي‌خواهد. چك‌هاي اقلاً ده هزار توماني، پنج هزار توماني، چك‌هاي تضميني، پول نقد، جواهرات را داخل آن بگذار كه وقتي درِ آن را باز مي‌كني هم خود تو لذت ببري–اهل دنيا اين‌طور هستند ديگر، وقتي كه درِ گاوصندوق را باز مي‌كنند، پول‌ها همين‌طور روي هم چيده شده، سكه‌ها كنار آن گذاشته شده، يك لذتي مي‌برد- هم خود تو لذت ببري و هم ديگران به تو تحسين بكنند كه عجب صندوق پُري، تو عجب اعتباري داري، اما بدبخت آن كسي است كه خدمت شما عرض شود كه هيچ اعتباري نداشته باشد. پس ببينيد كاملاً مسئله روشن است، هر انساني كه كلمات را مي‌شنود،‌ خوب‌هاي آن را انتخاب نمي‌كند، بدها را انتخاب مي‌كند و در گاوصندوق مغز خود مي‌گذارد، اين اصلاً انسان نيست، هيچ. فحش ياد گرفته است، به حرف‌هاي بد عادت كرده است.

من يك كسي را ديدم، چون وقتي درِ گاوصندوق انسان باز مي‌شود بوي تعفن بيرون مي‌زند ديگر از اين‌طور افراد، پشت سر يك آقايي مي‌خواست نماز بخواند، من هم آن‌جا نماز مي‌خواندم، اين تا آمد بگويد الله اكبر، اين آقا سر خود را از ركوع برداشت، يك فحش بدِ چارواداری به اين آقا داد، که چرا سر خود را از روي ركوع برداشت. من بعد از نماز به او گفت: تو چرا اين را گفتي؟ گفت: عادت كردم آقا. در اين گاوصندوق مغز او بهتر از اين چيزي نيست، عادت كردم، خود من هم اصلاً دوست ندارم، ناراحت شدم كه چرا به امام جماعتي كه دارم به او اقتدا مي‌كنم این فحش را دادم. فحش او را نمي‌توانم بگويم خيلي بد بود، به قدري بد بود… تقريباً بلند هم گفت، من شنيدم. عادت كرده است.

يكي از اشخاص مي‌گفت: تا من روزها نروم يك مُشت فحش به اين و اون در كوچه و خيابان ندهم شب نمي‌توانم بخوابم. بله، هر كسي جنس خود را يك طور عرضه مي‌كند. چرا حرف‌هاي بد را شنيدي و ياد گرفتي؟ حرف‌هاي هرزگي را اگر هم داريد بيرون بريزيد. يكي از وظايف شما اين است كه اگر حرف بد ياد گرفتيد، در اين صندوق مغز خود ريختيد بيرون بريزيد، مي‌شود؟ بيرون بريزيد. «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» سخنان را می شنوند مي‌سنجند، مطالب را مي‌سنجند، در قلب خود جاي مي‌دهند‌ «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» بهترين آن را اين‌ها مي‌گيرند. اين‌ها مي‌گيرند، بهترين آن. بهتر از همه چيز كلمات خوب، آيات قرآن، سخنان پر ارزش خاندان عصمت، حرف خوب «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»[9] قرآن مي‌فرمايد: با مردم خوب حرف بزنيد، نيكو حرف بزنيد، حرف بد نگوييد، با بچه خود هم نگوييد،‌ با رفيق خود هم نگوييد، چرا؟‌ به جهت اينكه اگر اين حرف‌ها را گفتيد خواهي نخواهي معلوم است كه در مغز شما، در آن گاوصندوق شما هست كه درمي‌آوريد و مي‌گوييد. نبايد باشد، فراموش کنید. حرف بد را فراموش کنید. نتيجه كار چيست؟ كسي كه اين كار را بكند، يك كار از جانب پروردگار انجام مي‌شود «أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ» خدا او را هدايت مي‌كند،‌ يعني تو كه حرف‌هاي خوب را انتخاب كردي، خود همان كلمات خوب انسان را هدايت مي‌كند، خود آن راهنماي انسان است، ولي خدا هم كمك مي‌كند «أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ» و دومي آن «وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ِ» بله مغز اين‌ها يك چيزي دارد، بله اين گاوصندوق اين‌ها اعتبار دارد، يك چيزي دارد، علما همين‌طور هستند. همه شما مي‌توانيد با همين عمل بدون اينكه كسب و كار خود را رها كنيد، بدون اينكه زندگي معمولي و عادي خود را ترك كنيد، همه شما با عمل كردن به همين كلام «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ِِِ» مي‌توانيد عالم بشويد، از علما بشويد، از دانشمندان بشويد، اگر شما روزي درِ صندوق را بستيد، فقط چك‌هاي اعتباردار و پول نقد و جواهرات را قبول كرديد، روزي يك دانه هم وارد اين صندوق بشود بالأخره يك روزي پُر مي‌شود و پُر از جواهرات مي‌شود، روزي يك دانه. شما در شبانه‌روز يك دانه حرف خوب… ببينيد حكما، مؤمنين، گمشده اين‌ها حكمت است «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ»[10] حكمت گمشده مؤمن است، شما اگر يك گمشده داشته باشيد در خيابان مي‌رويد به همه نگاه مي‌كنيد ببينيد آن گمشده خود را پيدا مي‌كنيد، بالأخره او را پيدا مي‌كنيد، تا او را پيدا كرديد در بغل مي‌گيريد، حكمت هم همين‌طور است، خدا مي‌داند گاهي خداي تعالي كلمات حكمت‌آميز را به وسيله بچه‌ها به انسان مي‌دهد، گاهي به وسيله مردم كوچه و بازار به انسان مي‌دهد، گاهي مي‌شود كه خدا مستقيم به خود انسان الهام مي‌فرمايد. روزي دو تا سه تا كلام حكمت‌آميز وارد قلب شما بشود، شما در ظرف مدت كوتاهي عالِم مي‌شويد كه «عُلَمَاءُ أُمَّتِي كَأَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ»[11] شما مي‌شويد عالم شما دانشمند، حكيم مي‌شويد. شما فكر مي‌كنيد خداي تعالي لقمان را چطوري حكيم كرد؟ يكي او مغز داشت، يكي هم خدا او را هدايت كرد، او را كمك كرد. خداي تعالي هم وعده كرده است كه «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[12] هر كس در راه ما جهاد مي‌كند كوشش بكند،‌ فعاليت بكند و كلمات را بررسي بكند، ما او را به آنچه كه نمي‌داند هدايت مي‌كنيم. در يك روايتي هست كه مي‌فرمايد: «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ عَلَّمَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»[13] هر كس به آنچه مي‌داند عمل بكند خدا علم آنچه را كه نمي‌داند به او تعليم مي‌دهد، عالم مي‌شود و شخص عالم پيش خدا خيلي محبوب است، خيلي پرارزش است. اين معناي اين آيه بود و مطلبي هم كه من امشب مي‌خواستم عرض كنم همين بود كه كوشش بكنيم از اين به بعد حرف‌ها را گوش كنيم، مطالب را بشنويم و خوب‌هاي آن را انتخاب كنيم، در دل خود جاي بدهيم و طبق آن‌ها عمل كنيم، اين وظيفه واجب ما است و إن‌شاءالله عمل خواهيم كرد.

امروز تولد حضرت امام مجتبي (عليه الصلاة و السلام) است. يكي از سخنان امام مجتبي اين است كه «اسْتَعَدَّ لِسَفَرِكَ»[14] انسان اگر مي‌خواهد يك مسافرتي بكند بايد خود را آماده مسافرت بكند. آماده بشود «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ»[15] خدايا من از اين دنياي پر از فريب و غرور بگذرم. فرمود: «يا جُنادِه اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ» زاد و توشه خود را قبل از آنكه تو را صدا بزنند بگويند ماشين حاضر است تهيه بكن، ديگر معطل نكن «قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ». اين دو تا كار امشب إن‌شاءالله از حضرت مجتبي ياد بگيريد، عيدي ما هم باشد. «اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ» مهيا بودن، مهياي براي سفر آخرت. بالأخره اين سفر مي‌آيد، پيش مي‌آيد و زاد و توشه‌اي هم بايد داشته باشي. بهترين زاد و توشه‌ها اين را بدانيد پاكي از خبائث است، از رذايل است، از صفات بد است، چون اين كلام را حضرت أميرالمؤمنين (عليه الصلاة‌ و السلام) روي قبر سلمان نوشت. سلمان در مدائن بود از دار دنيا رفت، علي بن ابيطالب بالين سر سلمان تشريف آوردند و او را به خاك سپردند و تمام كارهاي سلمان را خود ايشان عهده‌دار شدند. اين مقام خيلي پرارزش است. انسان اگر ارزشي مثل ارزش سلمان پيدا كند امام زمان او مي‌آيد تمام كارهاي دمِ مرگ او و بعد از مرگ او را به عهده مي‌گيرد. بعد كه او را دفن كردند، يك خاكي روي لحد او ريخته بودند، با انگشت خود روي قبر سلمان نوشتند: «رَفَدْتُ عَلَى الْكَرِيمِ بِغَيْرِ زَاد»[16] خوشا به حال كسي كه زاد و توشه‌اي از آنچه كه فكر مي‌كند نداشته باشد. خداي كريم نمي‌خواهد شما بار سنگيني از عبادت براي او ببريد. تو بار سنگيني از گناه و معصيت نبر، از رذايل اخلاقی نبر، شما فكر نكنيد وقتي كه رذايل اخلاقی انسان تمام شد و ديگر رذايل نداشت، اين ممكن است معصيت بكند يا واجب خود را ترك بكند،‌ نه آ‌نجا خودكار واجبات خود را انجام مي‌دهد، بلكه مستحباتي هم انجام مي‌دهد، حالا هنوز آن رذايل در وجود ما هست،‌ يك مقداري نسبت به واجبات كُندي مي‌كنيم، نسبت به مثلاً مُحرمات تمايل داريم، و إلّا وقتي آن‌طوري شد اصلاً براي ما يك چيز طبيعي مي‌شود عبادت، نماز،‌ دعا خواندن، قرآن خواندن يك حالت طبيعي مي‌شود، وقتي انسان پاك شد براي او يك حالت طبيعي مي‌شود. «رَفَدْتُ عَلَى الْكَرِيمِ بِغَيْرِ زَادٍ» بدون زاد و توشه من بر كريم وارد شدم «مِنَ الْحَسَنَاتِ وَ الْقَلْبِ السَّلِيمِ‏ِ» حسناتي كه ندارم، هرچه بوده همين بوده است، قلب سالم هم آن‌طوري كه خداي تعالي مي‌خواهد حضرت ابراهيم «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ‏ٍ»[17] آن هم كه براي ما ناقص است

«وَ حَمْلُ الزَّادِ أَقْبَحُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ                      إِذَا كَانَ الْوُفُودُ عَلَى الْكَرِيمِ»‏

انسان وقتي وارد بر كريم مي‌شود اگر ناهار خود را بردارد ببرد، شام شب خود را هم بردارد ببرد، اين بد است، خيلي كار بدي است، اين‌طوري است. حالا انسان لااقل اين‌طور براي رفتن آماده باشد. دو تا قيامت هم داريم: يكي قيامت كبري «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِيَامَتُهُ»[18] هر كس كه بميرد قيامت او همان‌جا ديگر شروع مي‌شود، يكي هم ظهور حجة بن الحس (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) اين قيامت صغري است كه إن‌شاءالله ما قبل از قيامت كبري، قيامت صغري را ببينيم. اگر اين قيامت را ما ببينيم و متوجه بشويم كه إن‌شاءالله حضرت تشريف آورده است… رفقا خيلي، شايد اگر صد نفر باشيد اقلاً سي نفر شما براي من نقل كرديد كه خواب‌هاي مختلفي ديديد و اعلام… همين امروز يك نفري براي من نقل مي‌كرد، خوب به ياد بياورم، إجمال آن اين بود كه به آقاي نعمتي گفته بودم برو ببين زمان ظهور شده است يا نه؟ ايشان براي من خبر آورده بود كه بله ظهور شده است. دو سه ساعتی نمي‌دانم، حتي به ياد نمي‌آورم، آقاي خواجوي مثل اينكه، هستند؟ اتفاقاً رفقايي هستند كه ما ايشان را مي‌خواهيم ولي نيستند، معلوم مي‌شود كه بعضي خوبان هم گاهي نمي‌آيند. آقاي حيدري اين‌جا هستند يا نه؟ يك خواب خوبي… نمي‌دانم خود ايشان ديدند يا خانم ايشان. خلاصه… نيستند وگرنه آقاي خواجوي خود را نشان مي‌داد،‌ به هر حال إن‌شاءالله نزديك است، ظهور نزديك است و بايد آماده بود كه إن‌شاءالله اگر آمد «التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ» اول كار آن اين است كه از دار غرور… چون همه دنيا گول است، همه آن غرور است، همه آن فريب است، همه چيز انسان را فريب مي‌دهد، حالا نمي‌خواهم توضيح بدهم چطور همه چيز فريب است؟ دار الغرور است «وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ» زمان ظهور زمان خلود است «وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ» «لِلْمَوْتِ» يعني همان زمان… چون انسان تا از محبت دنيا نميرد، به حيات ابدي زنده نمي‌شود «وَ الِاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ».

خدايا قبل از مرگ ما، قبل از قيامت ما، اين حالات را براي قيامت صغري ما براي ما فراهم بياور. چند تا مسئله آقايان مي‌خواهند سؤال كنند كه بفرماييد سؤال كنيد اگر كه من بخواهم چيزي بگويم، بگويم، چون حالا ديگر اين‌طوري هم اشكال ندارد. بفرماييد.

 



[1]. زمر، آيه 18.

[2]. نساء، آيه 82.

[3]. آل عمران، آيه 50.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏40، ص 267.     

[5]. الصوارم المهرقة في نقد الصواعق المحرقة (لابن حجر الهيثمي)، ص 155.   

[6]. قصص، آيه 41.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏47، ص 331.  

[8]. حجر، آيه 29.

[9]. بقره، آيه 83.

[10]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 481. 

[11]. بحار الأنوار، ج ‏2، ص 22.    

[12]. عنكبوت، آيه 69.

[13]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 275. 

[14]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 139.  

[15]. إقبال الأعمال، ج ‏1، ص 228. 

[16]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 575.

[17]. صافات، آيه 84.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏58، ص 7.  

۱۴۲۷/۱/۳ قمری – فراز اول از بیانات حضرت آیت الله ابطحی در جمع سالکین الی الله (اهميت ماههاي قمري)

فراز اول از بیانات حضرت آیت الله ابطحی در جمع سالکین الی الله

 

 

بسمه تعالي……………………..حضرت آيت الله ابطحي در آخرين جمعه سال ۱۴۲۶ در جمع سالكين الي الله با بيان اهميت ماههاي قمري در نزد خداي تعالي و قرائت آيه شريفه « إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اِثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللَّهِ » (توبه/۳۶ ) فرمودند : عدد ماهها، در نزد خدا – نه در نزد زرتشتي ها و مسيحيت و مسلمانان بي توجه به مستحبات و واجبات-  عِنْدَاللَّهِ ،نزد آنهايي كه خدايي هستند و اهميت به واجبات و مستحباتي كه ارتباطي با زمان دارد مثل حجّ و روزه و اعمال مستحبه اي كه در هر ماه قمري دستور داده شده مي دهند ، نزد اينها و نزد خدا، دوازده ماه است. كه اوّل آنها ماه محرم است و آخرين ماه دوازده گانه ماه ذيحجّه است. شما مي گوييد خوب ماه شمسي هم دوازده تاست، ماه ميلادي هم دوازده تا است، اما خود خدا اين دوازده ماه را با آن دوازده ماههاي ديگر، فرق گذاشته، آنجا كه مي آيند از پيغمبر سؤال مي كنند: « يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ » (بقره / ۱۸۹) اين هلال هاي ماه كه در هر ماهي كه تمام مي شود ماه بعدي هلال هايي دارد، از باريك ترين شروع مي شود و به پهن ترينش مي رسد و از پهن ترينش شروع مي شود و به باريك ترين باز مي رسد. از اين هلال سؤال مي كنند، چرا قمر يا ماه  مثل خورشيد هميشه گرد نيست، نورش يك اندازه نيست؟ بخاطر اينكه آن براي تعيين وقت مردم است. از امتيازات ماه قمري اينست كه شما اگر تقويم نداشته باشيد، اگر هيچ وسيله اي كه توسط آن بخواهيد ماه را بفهميد و بشناسيد نداشته باشيد، فقط شما باشيد و يك بيابان و يك آسمان صاف، حدود ماه را لااقل مي توانيد بفهميد. اگر اوائل شب ماه هلالي بود معلوم است كه اوائل ماه است، آخر شب هلالي بود معلوم مي شود كه اواخر ماه است. اگر ماه گرد بود معلوم مي شود كه وسط هاي ماه است، اين اندازه را همه مي فهمند. امّا در ماههاي شمسي، يا ماه ميلادي، يا ساير ماههايي كه بعضي ها درست كردند شما به هيچ وجه، از هيچ جهتي جز تقويم نمي توانيد بفهميد كه چندم ماه است و در چه موقعيتي واقع شده ايد. حالا ايران كه هر دو ماهش يعني هم شمسي اش هم قمري اش از هجرت شروع مي شود ولي متأسفانه ممالك اسلامي غير ايران، بيشتر متوجه به ماه ميلادي و سال ميلادي هستند و مبدأ تاريخ شان را حتي ماه ميلادي و ميلاد مسيح مي دانند.       

۱۱ محرم ۱۴۱۴ قمری – شام غریبان امام حسین (علیه السلام)

شام غريبان امام حسين (ع)

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين باري الخلائق أجمعين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً»[1]

اين آيه شريفه به انسان بعد از روز عاشورا و شب يازدهم محرّم يك آرامشي مي‌دهد وإلّا مگر ممكن است بر شيعه عاشورا بگذرد و زنده بماند. عاشورا يعني روزي كه بدن پاره‌پاره سيدالشهداء در ميان گودي قتلگاه افتاده است، از حلقوم نازنين او اين پيام براي شما شيعيان فرستاده شد: «شِيعَتِي مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبٍ فَاذْكُرُونِي»[2] شيعيان من هر وقت آب گوارايي خورديد من را ياد كنيد «أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏» اگر شنيديد يك غريبي از وطن آواره شده است، تنها مانده است، دشمنان دور او را گرفته‌اند، من را ياد كنيد. «ليتكم في يوم عاشورا جميعاً تنظروني» اي كاش همه شما در روز عاشورا مي‌بوديد و من را نگاه مي‌كرديد، يا أبا عبدالله امروز با چشم دل همه ما تو را نگاه كرديم. «كيف أستسقی لطفلي فأبوه أن يرحموني» براي طفل شيرخوار خود از اين مردم آب خواستم آن‌ها به من رحم نكردند. امشب شب موعظه و مسائل نيست،‌ اينكه ماها خواب هستيم و در خواب غفلت يك مقدار براي شما بايد حرف زد.

 امشب شام غريبان أبي عبدالله الحسين هست و بايد از سرشب چراغ‌ها را خاموش مي‌كردند آن حالات داخل خيمه‌ها به وجود مي‌آمد،‌ اين خيمه‌هاي تاريك، حالا هم چراغ‌ها را خاموش كنيد حال عزا به خود بگيريم، ما شيعه هستيم آقا، حجة بن الحسن، دل‌هاي ما امروز پر از غصه بوده است، اين آيه شريفه آرامش مي‌دهد، خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً» اگر كسي مظلوم كشته شد، ما براي وليّ دم، فرزند عزيز او يك تسلطي قرار داديم «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً» آقا جان يا حجة‌الله ديگر دل‌هاي ما طاقت ندارد، تا چه موقع مولا «إِلَى مَتَى أَحَارُ فِيكَ يَا مَوْلَايَ وَ إِلَى مَتَى»[3] يا بقيةالله خدا براي شما… يا صاحب‌الزمان شب جمعه است، شبي است كه تعلق به شما دارد، شب يازدهم محرّم است، اگر اشك چشم شما امشب تمام شود براي جد غريب خود حسين خون گريه مي‌كنيد، يا بقية‌الله تا چه موقع صبر كنيم؟ تا چه موقع پرچم سرخ روي گنبد أبي عبدالله الحسين در اهتزاز باشد، مسلمين منتظر فرزند او باشند، شيعيان منتظر فرزند عزيز او، حجة بن الحسن باشند كه بيايد طلب خون پدر را بكند. «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً» به خدا قسم، امشب شب جمعه است كه مي‌دانيد، تنها علي بن ابيطالب و فاطمه زهرا نمي‌آيند، خود آقا حجة بن الحسن هم هست، شايد ائمه ديگر هم باشند، در اين خوني كه امروز ريخت همه سهيم هستند، همه حق دارند، همه وليّ دم هستند، متأسفانه ما آمادگي نداريم، ولي امروز يقيناً طبق رواياتي كه هست اگر به قدر بال مگسي هم امروز و ديشب اشك ريخته باشيد از گناهان پاك شده‌‌ايد. من شب يازدهم، به خصوص اگر مثل امسال شب جمعه هم قرار بگيرد، خيلي اميدوارتر از شب عاشورا هستم،‌ به جهت اينكه شب عاشورا هنوز پاك نشديم، هنوز تميز نشديم، هنوز لايق زيارت و ملاقات با امام زمان خود نگشتيم، اما امروز شما حدوداً دو ساعت با حسين بن علي و خداي تعالي حرف زديد، گفتيد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ»[4] با خدا حرف زديد گفتيد: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» كمتر كسي است در ميان شما كه امروز لااقل زيارت عاشورا را نخوانده باشد و با حسين و با اصحاب سيدالشهداء‌ حرف نزده باشد، پاك شديد، من امشب مثل ديشب به شما توصيه نمي‌كنم كه خود را از گناه پاك كنيد، اگر كسي هنوز گناهكار باشد نمي‌خواهم عرض كنم بايد مأيوس باشد، اين مُرده‌اي در جامعه است، مُرده‌ متعفن كه حتي روز عاشورا هم در او اثري نمي‌گذارد. اگر امروز به فكر بيدار شدن از خواب غفلت نيفتاده باشيد، اگر امروز تصميم نگرفته باشيد كه با حسين باشيد، اگر امروز شما هنوز هم بنا داشته باشيد كه گناه كنيد، قطعاً و يقيناً بدانيد كه ديگر از خواب غفلت بيدار نمي‌شويد، مُرده‌اي هستيد كه در بين زنده‌ها در حركت هستيد. خداي تعالي به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ»[5] تو نمي‌تواني حرف را به مُرده بفهماني، خدا نكند در بين ما يك نفر هنوز باشد كه اهل گناه و معصيت باشد، از خواب غفلت بيدار نشده باشد،‌ امروز شما مكرر به أبي عبدالله الحسين گفتيد «يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ» من در مقابل آن كسي كه شما در مقابل او تسليم هستيد من هم تسليم هستم، آن‌ها در مقابل خدا تسليم هستند، تو هم بايد در مقابل خدا تسليم باشي، و جنگ مي‌كنم با آن‌هايي كه با شما جنگ مي‌كنند و شما با آن‌ها جنگ مي‌كنيد. يك نفر يك وقتي با من در مسافرت بود، اين شخص حتي با من هم كه بود گاهگاهي نماز خود را نمي‌خواند، من خيلي او را نصيحت مي‌كردم، تقريباً در حدود بيست سال قبل در مسافرت من به او مي‌گفتم: چرا اين‌قدر بي‌انصاف هستي؟ چرا براي خدا احترام قائل نيستي؟ چرا ما خدا را اين‌قدر مظلوم قرار داديم كه خدا گاهي بفرمايد: «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ»[6] آيا نوبت من نشد، اي بدبخت بشر، چه موقع مي‌خواهد زندگي تو، چه موقع مي‌خواهد برنامه‌هاي تو به خداي تعالي منتهي بشود؟ خداي مظلوم، خدايي كه گاهي انسان تصور مي‌كند كه ما هيچ نوبتي براي خدا نگذاشتيم. اين خدا را ما تا اين حد به او ظلم مي‌كنيم. «حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاكُم‏» نكند ما جزء آن كساني باشيم كه حسين بن علي را كشتند و بدن مبارك او را زير سُم اسب‌ها پايمال كردند. امروز لعنت مي‌كرديم آن‌هايي را كه تابع بني‌اميه هستند و گناه و معصيت مي‌كنند و ظلم به خاندان عصمت و طهارت مي‌كنند. يك روايتي از علي بن أبي‌طالب هست كه من نمي‌خواهم معنا بكنم به جهت اينكه شايد شما فكر كنيد در مقابل چنين گناه كوچكي، چرا علي اين جمله را فرموده است؟ مي‌فرمايد: اگر كسي آن گناه -شايد گناه صغيره هم باشد- انجام بدهد مثل اين است كه علي بن ابيطالب را هفتاد مرتبه كشته باشد. آن عالم جليل گفت: من وارد حرم علي بن موسي الرضا شدم، ديدم بدن مقدس علي بن موسي الرضا در وسط حرم، پا به قبله دراز شده است و يك ملاحفه‌ سفيدي هم روي بدن مقدس ايشان كشيده شده است،‌ باد حركت كرد اين ملحفه را عقب زد، ديدم بدن علي بن موسي الرضا سوراخ سوراخ است، عرض كردم: آقا ما شنيده بوديم شما را با سمّ شهيد كردند، اين جاي تيرها كه در بدن مبارك شما هست، چيست؟ حضرت فرمودند: اين گناهكاران -يك گناه مخصوصي را گفتند- اين‌ها وقتي وارد حرم من مي‌شوم مثل اين است كه تيري به بدن مي‌زنند. يكي از علماي بزرگ مي‌فرمود: اگر يزيد در مقابل خود سر سيدالشهداء را گذاشته بود و اطراف آن گناه مي‌كرد، ما بدن علي بن موسي الرضا را در وسط گذاشتيم و صداي موسيقي ما، صداي بدبختي ما به حرم مطهر علي بن موسي الرضا مي‌رسد. ما چقدر بايد بدبخت باشيم، الحمدلله خدا وسيله‌هاي نجات از معصيت را به ما مرحمت فرموده است، كسي كه بر حسين بن علي اشك بريزد گناهان او بخشيده مي‌شود، اما كسي كه هنوز هم تصميم داشته باشد گناه بكند، به اين دنياي دنيِ پست وابسته باشد، اين مُرده است، ديگر فرقي براي او نمي‌كند.

 امشب خيمه‌هاي سيدالشهداء سوخته و نيمه‌سوخته، آن شخص گفت، خود او راوي سخن است، مي‌گويد: عصر عاشورا كه خيمه‌ها را آتش زديم، ما سه نفر بوديم، به طرف يكي از اين خيمه‌ها حمله برديم كه غنيمت جمع كنيم، وارد خيمه شديم، ديديم يك طفلي، يك دختربچه كوچكي، اين دست خود را به عمود خيمه گفته است، رنگ او پريده است، بدن او مي‌لرزد كه يك گوشواره در گوش او هست، اين دارد تكان مي‌خورد، يك نفر از ما سه نفر خم شد، شمشير به پهلوي اين طفل كشيد، اين طفل نقش بر زمين شد، در آن كتابي كه من ديدم، اظهارنظر كرده بود كه اين شخص خود همين ملعون بوده است، اين گونه با فرزندان حسين رفتار كردند. زينب كبري امروز عصر خدمت پسر برادر آمد، آقا تو امام زمان ما هستي، ما از حالا تحت اوامر شما هستيم، خيمه‌ها را آتش زدند، وظيفه ما چيست؟ بايد در خيمه‌ها بمانيم و بسوزيم يا فرار كنيم؟ امام سجاد فرمود: «عليكنّ بالفرار» همه شما فرار كنيد از ميان خيمه‌ها خارج بشويد. آن شخص مي‌گويد: ديدم يك خانمي وارد يك خيمه نيم سوخته مي‌شود و خارج مي‌شود،‌ گفتم: خانم از اين خيمه فرار كن،‌ الآن آتش تو را مي‌سوزاند. فرمود: پسر برادر من امام سجاد داخل خيمه است. هشتاد نفر زن و بچه امشب در ميان صحراي كربلا متفرق، زير اين بوته‌هاي خار از ترس دشمن پنهان شده‌اند، سي هزار لشكر كه به احدي رحم نمي‌كنند، شنيديد گوشواره‌ها را از گوش‌ها بيرون مي‌كردند و گوش پاره مي‌كردند و اگر بچه‌ها يك مقدار سستي مي‌كردند با تازيانه آن‌ها را مي‌زدند، اين‌ها فرار كردند، امشب سر شب، شب يازدهم محرّم است، شب يازدهم ماه معمولاً هوا نيمه روشن است، ماه در سرشب هست. زينب كبري در ميان اين بيابان گردش كرد، زن‌هاي ديگر را هم وادار كرد كه در بيابان بگردند، اطفال اهل‌بيت عصمت را جمع‌آوري كنند. همين‌طور كه مي‌گشتند، اطفال متفرق شده بودند، هر كس هر چه توان داشت از خيمه‌ها فاصله گرفته بود، شما مي‌دانيد زينب چه مسئوليت بزرگي به عهده دارد. هشتاد نفر زن و بچه را جمع كرد، يك قسمت از بيابان را اختصاص داد بچه‌ها را در وسط گذاشت، خانم‌ها را دايره‌وار دور اين‌ها نشاند و خود او هم سرپرستي همه را مي‌كرد، گاهگاهي هم مي‌آمد كنار گودي قتلگاه كنار بدن برادر، اما يك دفعه كه آمد يك منظره‌اي ديد كه اي كاش زينب نمي‌آمد. منظره اين بود كه نگاه كرد ديد ساربان دست أبي عبدالله الحسين را به خاطر انگشتر از بدن جدا كرده است. يك منظره ديگر هم كه آمد ديد هودجي… إن‌شاءالله اين هودج امشب بايد با ناله‌هاي شما در اين مجلس وارد بشود. هودجي كنار گودي قتلگاه به زمين آمد، پيغمبر اكرم با قد خميده بيرون آمد، علي بن ابيطالب بيرون آمد، حضرت مجتبي بيرون آمد، زير بغل‌هاي فاطمه زهرا را گرفتند، آمدند دور گودي قتلگاه نشستند، زينب نگاه مي‌كند ديد فاطمه زهرا مي‌گويد: فرزند من حسين، عزيز مادر حسين، مظلوم مادر حسين. زينب كبري رو كرد به پيغمبر اكرم عرض كرد: آقا يا جداه

اين كشته فتاده به هامون حسين توست         اين صيد دست و پا زده در خون حسين تو است

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ‏ صَلَّى عَلَيْكَ مَلِيكُ السَّمَاءِ هَذَا حُسَيْنٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ»[7] اگر شب يازدهم نبود دوستان مي‌دانند من هيچ‌وقت اين روضه را نمي‌خوانم اما روايت صحيح دارد و شب يازدهم محرّم است، شام غريبان أبي عبدالله الحسين است. روز عاشورا بعد از آنكه حسين بن علي را شهيد كردند، سر مبارك او را روي نيزه بلند كردند، ده نفر،‌ ده نفر اسب‌سوار…، يا أبا عبدالله چطور اين جمله را من در مقابل فرزندان تو، در مقابل امام زمان بگويم؟ يا بقيةالله عذر مي‌خواهم، اگر اين منظره را در مكاشفه نديده بوديم، اگر اين منظره واقعيت نداشت، اگر اين جريان حقيقت نداشت، من أبدا تفوّه به آن نمي‌كردم، اما خود حسين بن علي در همان كلمات كه از حلقوم مبارك صادر شده است، مي‌گويد: «وبجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقوني» نمي‌دانم ترجمه بكنم يا نه؟ يا أميرالمؤمين عذر مي‌خواهم، يا فاطمة‌الزهرا از شما معذرت مي‌خواهم. اين ده نفر آمدند اطراف گودي قتلگاه يك مرتبه با يك فرمان آن‌چنان بدن أبي‌ عبدالله را پايمال اسب‌ها كردند.

 



[1]. اسراء، آيه 33.

[2]. المصباح للكفعمي، ص 741.

[3]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 108.

[4]. زيارت عاشورا.

[5]. نمل، آيه 80.

[6]. حديد، آيه 16.

[7]. مثير الأحزان، ص 77. 

شب ۱۱ محرم ۱۴۱۲ قمری – ۳۱ تیر ۱۳۷۰ شمسی – شام غریبان امام حسین (علیه السلام)

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف الأنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

 شب یازدهم محرم است، امشب مصیبت به اوج رسیده است. دل‌ها را به کربلا روانه کنید، هم از نظر زمان و هم از نظر مکان یک مسافرت روحی کنیم. هزار و چند صد سال به عقب برگردیم. هزار و چند کیلومتر یا چند صد کیلومتر مسافرت ارضی کنیم، برویم کربلا امشب ببینیم چه خبر است؟ خیلی عجیب است، غوغایی است. بعضی از بزرگان و اولیای خدا این شب را در عالم مکاشفه و عالم ارواح دیده‌اند. از یک طرف بدن‌های مقدسه خاندان عصمت پاره‌پاره روی زمین افتاده، از یک طرف خیمه‌های سوخته و نیمه‌سوخته و فرزندان خاندان عصمت در بیابان‌ها فرار کرده‌اند، از یک طرف هودجی از آسمان نازل می‌شود، کنار گودی قتله‌گاه می‌آیند. وضع عجیبی است کربلا. ساربان برای پیدا کردن غنیمتی آمده است دست مبارک ابی‌عبدالله را می‌بُرد. برای ما مصیبت کربلا همیشه زنده است. مصیبت کربلا هیچ‌وقت برای ما کهنگی ندارد.

همین امروز اتفاقاً عصری بود، خیلی خسته بودم، نمی‌دانم چه شد، شاید برای اینکه امشب این مطلب را این‌جا بگویم، من هیچ‌وقت کتاب مثنوی را مطالعه نمی‌کنم، امشب، امروز عصری مثنوی را برداشتم، نگاه کردم. دیدم در اشعار خود می‌‌گوید که یک شاعری یک روز در شهر حلب رفت. معلوم است که آن‌موقع شهر حلب شیعه‌نشین بوده است. مردم را در روز عاشورا دید که به سر و صورت خود می‌زنند. می‌گوید: سؤال کردم که چه خبر است؟ چه کسی مُرده است؟ کدام شاه مُرده است که شما این‌طور اظهار ناراحتی می‌کنید؟ مردم گفتند: حسین بن علی را در چند صد سال قبل شهید کردند، ایشان در آن کتاب شروع می‌کند به حمله کردن به شیعه که یک قضیه‌ای که چند صد سال قبل اتفاق افتاده است، شما این‌طور اظهار ناراحتی می‌کنید، کهنه شده است، بیاید به بدبختی خود، به اینکه در خواب غفلت هستید، گریه کنید. خدا به انسان نور بدهد. به خدا قسم، علم، این علوم ظاهری…

علم رسمی سر به سر قیل است و قال

به قول مرحوم شیخ بهایی:

نه از آن کیفیتی حاصل نه حال

گاهی بعضی از افراد بی‌سواد خیلی بهتر از بعضی از علما چیز می‌فهمند و شناخت آن‌ها بیشتر است. غزالی یک دانشمندی است که به اصطلاح در بین اهل‌سنت استاد علم اخلاق است. شاید حدود متجاوز از صد جلد کتاب دارد. مهم‌ترین کتاب او «احیاءالعلوم» است که در اخلاق نوشته است. عالِم است، اما این‌قدر نور ندارد که می‌گوید: نباید یزید را لعن کرد. خیلی عجیب است. نمی‌دانم این «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ‏»[1] که در قرآن آمده است، در دنیا ظالم‌تر از یزید پیدا می‌شود؟ آخر اینکه به ما گفته‌اند: شما اگر خواستید… یعنی حضرت علی بن موسی‌الرضا به پسر خود شبیب می‌فرماید: «إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ»[2] یعنی اگر خواستید بر چیزی گریه کنید، هرچه می‌‌خواهد باشد. جوان رعنای زیبای متدین شما از دنیا رفت، خواستید بنشینید گریه کنید، ذهن خود را کربلا بده، «فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ» چرا؟ به جهت اینکه شهادت سیدالشهداء آن‌قدر مظلومانه است، آن‌قدر سخت است که هر مصیبتی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، هر مصیبتی را.

شما کجا در دوران… حتی زمان‌های وحشی‌گری‌های زمان جاهلیت سراغ دارید که یک نفر را بکشند؟ سر از بدن او جدا کنند؟ سر او را روی نیزه کنند؟ بدن او را پایمال… اگر شب یازدهم نبود، نمی‌گفتم. بدن او را پایمال سمّ اسبان کردند. یک وقت است که یک بدنی زیر دست و پای اسب‌ها می‌افتد، پایمال سمّ اسب می‌شود، اما عمداً… خود حضرت می‌فرماید که به وسیله سمّ اسب‌ها عمداً من را پایمال کردند و بعد هم بیایند خیمه‌های او را آتش بزنند، زن و بچه او را اسیر کنند. شما یک اسارتی می‌شنوید، گاه‌گاهی خود این‌ها نقل کردند. خدا رحمت کند مختار بن… مختار ثقفی را که وقتی این‌ها را گرفت، اول از این‌ها اقرار می‌گرفت که شما چه کردید؟ یکی از این افراد می‌گوید: ما سه نفر بودیم، وارد خیمه‌های ابی‌عبدالله برای غنیمت شدیم، یک طفل سه ساله‌ای، دختر بچه، او دست خود را به عمود خیمه گرفته، بدن او دارد می‌لرزد. یک حلقه حالا طلا بوده، هرچه بوده، به گوش او بود که این حلقه می‌لرزید.

ما سه نفر بودیم، وقتی به او رسیدیم… حالا این‌جا مثلاً چه باید بکنند؟ اگر انسان هم نباشند، حیوان هم باشند، باید دلداری بدهند، به او بگویند که ما دیگر به شما کاری نداریم. می‌گوید: یک نفر از ما خم شد، از روی اسب دولا شد، با شمشیر به پهلوی این طفل سه ساله زد که نقش زمین گردید. یک چنین وحشی‌گری‌هایی. گوشواره را وقتی می‌خواستند از گوش اطفال دربیاورند، این‌ها معطل نمی‌شدند که از گوش طفل بیرون بیاورند. می‌کشیدند، گوش را پاره می‌کردند، برمی‌داشتند و می‌بردند. چنین حالتی دارند. یزید، چنین یزیدی است و یک چنین افرادی اطراف یزید هستند. در دنیا ظالم‌تر و بی‌انصاف‌تر از یزید و اصحاب او نبودند. آن‌وقت این‌ها علمای علم اخلاق هستند. کسی که این‌طور اساتید اخلاقی داشته باشد، همان‌طور تربیت می‌شود که شاگردانی مثل صدام و افرادی مثل مردم ظالم و ستمگر دنیا پیدا می‌کند. لذا می‌بینید امروز در دنیا شاید ملّای رومی و غزالی در نزد بعضی از علمای اهل‌سنت اهمیت بیشتری از امام صادق (علیه الصلاة و السلام) دارند. آن‌ها بیشتر محترم هستند. این‌ها جای تأسف است.

اهل‌سنت به این‌ها می‌بالند، ما به علی بن موسی‌الرضا (علیه الصلاة و السلام) می‌بالیم. به آقایی که وقتی وارد حمام می‌شود، شخصی هم نشسته است، منتظر دلّاک است، خیال می‌کند که این آقا دلّاک است که وارد شده است. ابداً برای خود تشریفاتی قائل نبودند. با اینکه ولی‌عهد مأمون است، از نظر ظاهر باید تشریفاتی داشته باشد، اما تشریفاتی نداشت. صدا می‌زند که چرا دیر کردی، من مدتی است منتظر هستم. حضرت کیسه را می‌گیرند، اول پشت او را کیسه می‌کنند، بعد درست راست، بعد دست چپ، بعد او را می‌خوابانند که سینه او را کیسه کنند، این شخص می‌بیند هر کسی که وارد حمام می‌شود، در مقابل این دلّاک تعظیم می‌کند، کم‌کم متوجه می‌شود که این اقا علی بن موسی‌الرضا است. می‌گوید: آقاجان عذر می‌خواهم دیگر پاهای من را کیسه نکنید. حضرت می‌فرماید که پیغمبراکرم فرموده‌اند هر کاری را که شروع کردید، تمام کنید. من باید تمام کار را انجام بدهم. حسین بن علی (علیه الصلاة و السلام)… شخصی وارد شهر مدینه می‌شود، می‌گوید: سخی‌ترین مردم مدینه چه کسی است؟ درِ خانه سیدالشهداء را به او نشان می‌دهند، می‌آید، وارد اتاق می‌شود، چندتا شعر می‌گوید:

لَمْ يَخِبِ الْآنَ مَنْ رَجَاكَ وَ مَنْ             حَرَّكَ مِنْ دُونِ بَابِكَ الْحَلَقَة

کسی که در خانه شما بیاید، مأیوس برنمی‌گردد. حضرت سیدالشهداء به قنبر می‌فرمایند که از سهم امامی که از حجاز آمده است، چه‌قدر پیش شما است؟ می‌گوید: پانصد دینار. حضرت همه را در یک همیان می‌ریزد، می‌آید در را نیمه‌باز می‌کند که چشم او به صورت فقیر نیفتد، فقیر هم چشمش به صورت آقا نیفتند که خجالت نکشد. کیسه زر را به او می‌دهد و عذرخواهی می‌کند.

… إنّي إليك معتذر

من از شما عذر می‌خواهم. از مال دنیا دست ما تهی است، بنی‌امیه نگذاشتند که سهم ما -به اصطلاح امروز ما سهم امام- به دست ما برسد. این یزید و خاندان یزید و این‌ها هستند، آن هم حسین و علی بن ابی‌طالب. همین سیدالشهداء که امروز با لب‌های تشنه در گودی قتله‌گاه که آن شخص می‌گوید: وقتی که من آمدم کنار گودی قتله‌گاه دیدم لب‌های حسین بن علی تکان می‌خورد، گفتم: لابدّ آقا نفرین می‌کند. خوب گوش دادم، دیدم می‌فرماید: ای قوم، جگر من از تشنگی می‌سوزد. هنوز به کربلا نرسیده بودند. حضرت به اصحاب خود فرمود: آب زیادی بردارید. گفتند: ما کنار شریعه راه می‌رویم، کنار نهر فرات حرکت می‌کنیم. حضرت دستور را فرمودند، آب زیاد برداشتند، یک‌مرتبه لشکر حرّ با هزار نفر جمعیت رسیدند. حضرت سیدالشهداء به همه این‌ها آب دادند. یک نفر در اثر کثرت عطش نتوانست بلند شود و آب بگیرد. خود حضرت آمدند، با دست مبارک خود مَشک را باز کردند، به او آب دادند و همه را سیراب کردند.

فرق امامان ما با امامان جاعلی و آن‌هایی که دور از انسانیت هستند، این است. مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری کتابی به نام خصائص الحسینی دارد. این عربی است، اما ترجمه هم شده است. خلاصه این کتاب این است که من برای نجات از مهالک عالم بعد از این عالم راه چاره‌ای جستجو می‌کردم. نماز شب انسان را نجات می‌دهد؟ دیدم خیر. نماز شب خوب است، اما صددرصد مورد اعتماد اینکه انسان را از مهالک آخرت نجات بدهد، نیست. اعمال عبادی، روزه و غیره، تمام را بررسی کردند. یک عالِم بزرگی است، عالم نحریری است، بررسی کردم، چیزی که من را مطمئن کرد که حتماً نجاتم خواهد داد، عزاداری بر سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) بود.

آن‌وقت شروع می‌کند، می‌گوید: از آن روزی که خدای تعالی آدم را آفرید، حضرت آدم به خاطر آن ترک اولی که کرده بود، او را از بهشت بیرون کردند. در روایت دارد که دویست سال گریه می‌کرد. جبرئیل آمد، از همان راهی که دور شده، باید از همان راه برگردد تا نزدیک شود. انسان اگر از یک راهی کج رفت، باید همان راه را برگردد. حضرت آدم (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) وقتی در بهشت بود و خدا ذرّیه خود را به او نشان داد، دید در میان ذریه خود یک افراد بسیار برجسته‌ای هستند، یکی از آن‌ها ابی عبدالله الحسین است. در دل، به زبان جاری نکرد، در دل گفت که چرا فرزندان من بهتر از من باشند؟ خدا آن امتحان را برای او پیش آورد. دویست سال گریه می‌کرد. جبرئیل آمد خدمت حضرت آدم، گفت: بگو این کلمات را: «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ».[3] البته روایات مختلف گفته شده است، اما آنچه من به یاد دارم، این جملات است: «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ»[4] رسید به این جمله: «يا قديم الإحسان بحق الحسين»[5] حضرت آدم هم دارد کلمه به کلمه می‌گوید، رسید به این جمله، تا کلمه حسین را گفت، اشک او جاری شد.

من یک وقتی این موضوع را تجربه کردم، شما هم می‌توانید تجربه کنید. اگر یک مدتی زیارت عاشورا بخوانید، یا حسین بگویید، کم‌کم می‌بینید کلمه حسین را که می‌گویید، دل شما می‌شکند، اشک شما جاری می‌شود، یک اثری در این کلمه است. تا این کلمه را گفت، اشک او جاری شد. به جبرئیل فرمود که چه شد که من این‌طور متأثر شدم؟ ایشان می‌فرمایند: اول کسی که برای افراد بشر روضه خواند، جبرئیل بود. برای حضرت آدم نشست و روضه خواند و به خاطر آن قطره اشکی که از چشم او جاری شد، خدا گناهان او را بخشید. دیگر یک‌یک از انبیاء را… حتی همین چند سال قبل بود، شاید اکثر شما به یاد داشته باشید و یا دیده باشید که پاره‌ها و تکه‌های کشتی نوح وقتی پیدا شده بود، روی آن اسامی پنج نور مقدس، پیغمبراکرم، علی بن ابی‌طالب، فاطمه‌زهرا، امام حسن مجتبی، حضرت سیدالشهداء نوشته شده بود. این اسامی بود، این را مستند در روزنامه‌های خارج نوشتند و به خاطر دارم که مکتب اسلام هم نوشته بود و الآن من کاملاً آن نقش یادم است، در نظرم هست که این اسامی نوشته شده بود و حفظ کِشتی نوح، یعنی حفظ نسل بشریت، به خاطر این پنج نور مقدس.

بعد هم یک‌یک از انبیاء، تا رسیده به پیغمبراکرم. پیغمبراکرم می‌فرماید… مطلب را تمام کرده، شما حالا خواهید گفت که پیغبر در این ارتباط چه گفته است؟ حالا عرض می‌کنم. سنی و شیعه نقل کردند. پیغمبراکرم فرمود: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ».[6] حسین از من است. یعنی حسین فرزند من است، این مطلب خیلی ساده است، فرزند من است، نور چشم من است، آن‌قدر پیش من محبوبیت دارد که برای آنکه فضایل او معلوم شود… سیدالشهداء از نظر ظاهر خردسال بود، رسول‌اکرم در حال سجده، می‌آید روی دوش پیغمبر، از جانب پروردگار به پیغمبر اجازه داده نمی‌شود که تا حسین از روی دوش پیغمبر پایین نیاید، او سر او خود را از سجده بردارد. اهل‌سنت نقل کردند.

یک روز امام حسن و امام حسین در بازار دیدند که بچه‌ها شتر دارند، مرکبی دارند، این‌ها خدمت پیغمبر اکرم آمدند که یا رسول‌الله ما هم می‌خواهیم مرکبی داشته باشیم. پیغمبر امام حسن را به طرف راست، امام حسین را به طرف چپ، فرمود: من هم مرکب شما هستم. حدیث عجیب مسلّم کساء. فکر نکنید حدیث کساء یک حدیث معمولی است. در آیه قرآن تأیید شده است که این‌ها در چند مورد زیر کساء قرار گرفتند: یکی در مباهله با نصارای نجران است، یکی در وقتی که آیه تطهیر نازل می‌شود. می‌دانید جای امام حسن و امام حسین زیر کساء کجا بود؟ پیغمبر خوابیده، علی بن ابی‌طالب این‌طرف، فاطمه‌زهرا آن‌طرف، امام حسن و امام حسین روی سینه رسول‌اکرم قرار دارند.

یک روز دست این دو فرزند خود را گرفته، آمده در مسجد، «هَذَانِ ابْنَايَ»[7] ای مردم بدانید این دو پسرهای من هستند. «إِمَامَانِ» هر دوی آن‌ها امام هستند، «قَامَا أَوْ قَعَدَا» اگر قیام هم کردند، فرزند من هستند، درست قیام کردند. اگر در خانه هم بنشینند و یا پای منبر بنشینند، خطیب ملعون روی منبر برود، مدح معاویه بگوید و نستجیربالله لعن بر علی بن ابی‌طالب بکند، باز هم امام است. «إنّ الحسين مصباح الهدی»[8] آیا شما معنای «مصباح الهدی» را چون عربی‌زبان نیستید، نمی‌توانید متوجه شوید. «مصباح» یعنی چراغ. هر چراغی راهنما نیست، راه را نشان نمی‌دهد. گاهی بعضی از چراغ‌ها فقط اطراف انسان را روشن می‌کنند، حتی ممکن است انسان حتی راه را هم نبیند. اما یک نورافکن خیلی قوی که سراسر جاده را تا مقصد نشان می‌دهد، به این «مصباح الهدی» می‌گویند.

یک نورافکن قوی، از جلوی پای شما نشان می‌دهد، تا آخر جاده. این صراط مستقیمی که ما هر روز در نماز آن را از خدا طلب می‌کنیم، یک چراغ هدایت می‌خواهد و آن چراغ هدایت حسین بن علی (علیه الصلاة و السلام) است. و الّا راه، راه است. شیطان و شیطان‌سیرت‌ها هم دو طرف جاده قرار دارند، ممکن است یک مختصر در تاریکی منحرف شوید و در دره سقوط کنید. «إنّ الحسین مصباح الهدی» این یک تشبیه. تشبیه دوم، «سفینة النجاة».[9] آخر هر کشتی انسان را نجات نمی‌دهد، یک کشتی است که در دریا حرکت کرده است، مسافرکشی می‌کند، بارکشی می‌کند، به این «سفینة النجاة» نمی‌گویند. اما وقتی کشتی در میان طوفان قرار می‌گیرد و افراد می‌خواهند غرق شوند، یک کشتی معتبر، یک کشتی به اصطلاح ضدّ ضربه بدون هیچ اختلالی می‌فرستند که این غرق‌شدگان را نجات بدهد. به این کشتی نجات می‌گویند. کشتی نجات از این می‌آید.

ما در این دنیای پر از مهلکه که امیرالمؤمنین فرمود: «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ»[10] خانه‌ای است که به بلا پیچیده شده است، ما قرار گرفتیم. اگر می‌خواهید نجات پیدا کنید، متوسل به سیدالشهداء شوید. این‌ها کلمات پیغمبراکرم است. این‌ها کلماتی است که پیغمبراکرم فرموده و سنی و شیعه هم نقل کرده‌اند. در کتاب صحیح بخاری دیدم، پیغمبراکرم فرمود: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»[11] می‌خواهید آقای خود را در روز قیامت بشناسید؟ انسان هر جایی که می‌رود، باید ببیند آقای آن‌جا، بزرگ آن‌جا، زمامدار آن‌جا، شخصیت پُرنفوذ آن‌جا چه کسی است؟ «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا» دعاهای اهل‌بهشت هستند. در بهشت پیرمرد و پیرزن هم نیست، همه آن‌ها جوان هستند. «سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ».

آن‌قدر روایات درباره عظمت مقام مقدس سیدالشهداء فراوان است که درباره آن همین آیه‌ای که تلاوت کردم: «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ»[12] خدا به کسی انسان بگوید… انسان کامل، آن انسانی که آینه تمام‌نمای پروردگار است که به پدر و مادر خود احسان کند. به‌به، چه مادر و پدری، فاطمه‌زهرا و علی بن ابی‌طالب. «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً»[13] در این‌جا یک تفسیری دارد، من بگویم که اشک‌های شما جاری شود. مادر وقتی که… فاطمه زهرا وقتی که حسین بن علی را در رحم داشت… حضرت زهرا صدای حضرت سیدالشهدا را می شنید حضرت در رحم به مادر می گفت من تشنه لب خواهم مُرد، فاطمه زهرا می‌نشست، اشک می‌ریخت «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً». وقتی هم که وضع حمل کرد، این قنداقه را به دست پیغمبر دادند، شما دیدید یک بزرگ خانواده که هست، فرزندی، مخصوصاً نوه‌ای در آن خانواده متولد می‌شود، قنداقه آن طفل را به دست پدر بزرگ می‌دهند، همه او را نگاه می‌کنند که ببینند عکس‌العمل این پدربزرگ چیست؟ خوشحال می‌شود، تبسمی می‌کند، روی او اسم می‌گذارد، اذان به گوش راست، اقامه به گوش چپ… خیلی خوشحال است، خدای تعالی یک نوه به من داده است، آن هم پسر، سالم، به این زیبایی… پسر به این زیبایی دست پیغمبراکرم داده‌اند، همه دارند به او نگاه می‌کنند. علی بن ابی‌طالب نگاه می‌کند، فاطمه‌زهرا نگاه می‌کند. چشم پیغمبر به جمال این طفل که افتاد، دیدند اشک‌های او جاری شد. اشک او جاری شد، عرض کردند: یا رسول‌الله چرا گریه می‌کنید؟ فرمود: این فرزند من را با لب‌های تشنه می‌کُشند.

امشب اگر می‌خواهید شام غریبان واقعی داشته باشیم، چراغ‌ها را خاموش کنید، دل‌های خود را پاک کنید، من نمی‌خواهم از بعضی افراد گله کنم، همین شب گذشته که شب… که شب امتحان بود، شب جدا شدن حق و باطل بود، در همین مجلس بعضی جزء اصحاب عمر سعد شدند و بعضی جزء اصحاب سیدالشهداء شدند. خیلی حواس ما جمع باشد. خدا می‌داند من نزدیک صبح بود، این خواب را دیدم، نمی‌خواهم بگویم که جریان چیست و چه هست؟ با دل پاک، شب یازدهم محرم است، امشب رسول‌اکرم کنار گودی قتلگاه آمده است. رسول‌اکرم کنار گودی قتلگاه آمده است. امشب فاطمه‌زهرا آمده است. آن لحظه اول تولد… لحظه اول تولد پیغمبراکرم گریه کرد، امشب هم که شب… شبی است که بدن مقدس سیدالشهداء در صحرای کربلا افتاده است، امشب هم گریه می‌کند. امشب هم گریه می‌کند. امشب تمام انبیاء و اولیا به کربلا آمدند. نه اینکه فکر کنید در شب عاشورای سال شصت و یکم هجرت همه کربلا بودند. همین امشب هم، همین امروز هم یک شخصی که چشم‌های بازی داشت، می‌گفت: ارواح گذشتگان از علما و آن‌هایی که اهل معنا که در گذشته بودند و از دار دنیا رفتند، همه آن‌ها شب گذشته، امروز، امشب کربلا بودند.

همه کربلا هستند، مناظر عجیبی در کربلا است. شما نگویید: امام حسین در روز عاشورا، مثل امروزی زائر نداشته است، شاید از نظر ظاهر به خاطر ظلم‌های صدام امروز امام حسین زائر نداشته باشد، اما از نظر ملکوت و معنا ارواح تمام اولیا کنار مرقد مطهر حضرت ابی عبدالله هستند. حالا بیایم ما دسته جمع هم روح خود را کنار گودی قتله‌گاه بفرستیم، امشب با زینب کبری هم‌ناله شویم. می‌دانید امشب زینب چه حالی داشت؟ امروز عصری خدمت امام سجاد آمد، عرض کرد: ای پسر برادر، آیا… خیمه‌ها را آتش زدند، آیا تقدیر این است، دستور این است که ما در خیمه‌ها بمانیم و بسوزیم یا سر به بیابان‌ها بگذاریم؟ حضرت فرمود: «علیکنّ بالفرار» همه شما فرار کنید و سر به بیابان بگذارید. این دستور صادر شد. هشتاد نفر زن و بچه در بیابان پخش شدند. شما خار مغیلان را ندیدید، من در بیابان‌های حجاز دیده‌ام. یک درخت‌های نسبتاً بلندی است، این‌ها خار دارد. یک خارهای شش‌پهلو، شش طرف دارد که هر طرف آنکه بزنید بیفتد، سه طرف به طرف بالا است و در این بیابان‌های گرمسیر، غالباً از این خارهای مغیلان زیاد است.

فرزندان ابی عبدالله، فرزندان اصحاب، اهل‌بیت پیغمبر در میان این بیابان‌ها دوان‌دوان می‌رفتند و فرار می‌کردند. این پاهای نازک، نازک‌تر از گُل روی این خارها قرار می‌گرفت، مجروح می‌شدند، از پا درمی‌آمدند، زیر این بوته‌های خار می‌افتادند، کسی نبود که به داد آن‌ها برسد. زینب کوشش کرد، همه را جمع کرد، زن‌های بزرگ را اطراف نشاند، اطفال را هم در وسط این‌ها نشاند، خود او هم سرپرستی این هشتاد زن و بچه را می‌کرد. امشب زینب کبری خیلی زحمت دارد. وقتی هم که می‌دید این‌ها آرام هستند، نشستند، ناراحتی فوق‌العاده‌ای ندارند، می‌دوید، می‌آمد کنار گودی قتله‌گاه، با بدن برادر راز و نیاز می‌کرد. شما اگر امشب در این کوچه و بازار شهرهای شیعه‌نشین عبور کنید، می‌بینید که این‌ها می‌گویند:

طفل صغیری ز حسین گم شده

چند نفر از از اصحاب ابی‌عبدالله وقتی سرشماری کردند، دیدند این‌ها ناپدید هستند، گُم شدند. حسین بن علی این زن و فرزند را به زینب کبری سپرده، امانتداری باید بکند. زینب (سلام الله علیها) در میان این بیابان‌ها تا چشم او افتاد به زیر بوته، دید یکی از اطفال جان به جان‌‌آفرین سپرده است.

«یا صاحب‌الزمان یا بقیةالله آجرک الله فی مصیبة جدّک الحسین» چشم‌های دل خود را باز کنید، به خدا قسم اگر چشم دل خود را باز کنید، می‌بینید که امام زمان شما یک دستمال به دست گرفته، دارد اشک می‌ریزد و گریه می‌کند. یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان. روح مقدس شما هم کربلا بود. اگرچه خود شما می‌فرمایید: اگر نبودم… اگرچه نبودم در کربلا یاریتان کنم، ولی صبح و شام برای شما اشک می‌ریزم. امروز همه شما عزاداری کردید، به خدا قسم حق دارید خسته هم باشید، من افرادی را همین امروز دیدم که شاید اگر اشک آن‌ها را جمع می‌کردند، یک لیوان اشک ریخته بودند. آری، حق هم همین است. حق هم همین است و این اشک‌ها ذخیره عالم آخرت شما است.

اما امشب، شب مصیبت است، شب عزا است، ما امشب باید تسلیت خدمت امام زمان خود بگوییم. ما امید داشتیم امروز، روز عاشورا که روزی بود که توقع ظهور می‌رفت، امروز ما هم صدای دلربای امام زمان خود را بشنویم که فریاد می‌زند: «ألا يا أهل العالم إن جدّي الحسين قتلوه عطشان».[14] همه با توجه، رو به قبله. می‌خواهیم ان‌شاءالله امشب اجر و مزد خود را از ولی‌عصر دریافت کنیم. امشب می‌خواهیم ارادت خود را به امام زمان خود ثابت کنیم.

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بسم الله الرحمن الرحیم» «اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ العَجَلَ العَجَل العَجَلَ».



[1]. هود، آیه 18.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 286.

[3]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 245.

[4]. همان.

[5]. عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد، ج ‏17-الحسين‏ ع، ص 2.

[6]. بحار الأنوار، ج ‏43، ص 261.

[7]. إعلام الورى بأعلام الهدى (ط – القديمة)، النص، ص 215.

[8]. مثير الأحزان، 4.

[9]. همان.

[10]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 348.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏10، ص 353.

[12]. احقاف، آیه 15.

[13]. همان.

[14]. إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف، ج ‏2، ص 233.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۱۱ محرم ۱۴۱۳ قمری – شام غریبان امام حسین علیه السلام

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَام ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏ و عَلَى آلِهِ ُ آلُ‏ اللَّه‏ لَا سِیَّمَا ُ عَلَى‏ بَقِيَّةِ اللَّه‏ روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ ‏عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».

شجرۀ ملعونه که همان بنی‌امیه باشند، خدا لعنت کند آن‌هایی را که، این‌ها را روی کار آوردند. مقدمۀ روی کار آمدن بنی‌امیه، سقیفۀ بنی ساعده شد. در آنجا جمع شدند و خلافت را از علی ابن ابیطالب (علیه السلام) گرفتند و به دست آن دو نفر، به نوبت، اولی و دومی دادند، آن‌ها هم عثمان ابن عفان، که گل سرسبد بنی‌امیه است، فرد شاخص بنی‌امیه است، بنی‌امیه به وجودش افتخار می‌کند، او را روی کار آوردند. او هم در زمان خودش، بنی‌امیه را قدرت داد، از بیت المال مسلمان‌ها، به بنی‌امیه، آن چنان کمک کرد که بنی‌امیه قدرت پیدا کردند و من جمله، معاویة ابن ابی سفیان را با تمام نیرو و تمام اختیارات، در بهترین بخش‌های ممالک اسلامی، شامات حکومت داد و او را در مقابل علی ابن ابیطالب (علیه السلام) قرار داد.

مردم وضع بنی‌امیه و به خصوص عثمان ابن عفان لعنة الله علیه را وقتی دیدند، بر او هجوم کردند و او را کشتند. طبعاً معاویه با آن قدرت، در مقابل علی ابن ابیطالب قرار گرفت. یک عده مقدس‌ها هم، که غالباً گاهی مزاحمت‌های این افراد مقدس باصطلاح بدون مربی، در همۀ جوامع بوده‌اند، هم مقدس است و هم به عبادت به صورت ظاهر، نمی‌شود حرفی به او زد و او را از بین مسلمان‌ها مطرودش کرد و هم غرور او را گرفته و هم وجودش بسیار مضر به اسلام و مسلمین است. که علی (علیه السلام) فرمود: پشت من را دو دسته شکستند. دو دسته از مردم پشت مرا شکسته‌اند، یک دسته کسانی که ـ به تعبیر من ـ به قوانین اسلام احترامی قائل نمی‌شوند، ارزشی برای قوانین اسلام قائل نیستند و یک دسته از آن افراطی‌هایی که از علی ابن ابیطالب می‌خواهند مقدس‌تر باشند.

راه و روش علی مشخص است. حسن بصری، دارد وضو می‌گیرد، آب زیادی روی دستش می‌ریزد، مثل وسواسی‌ها است. علی ابن ابیطالب فرمود: آب‌ها را اسراف نکن، مردم در مزیقه هستند. برگشت به علی ابن ابیطالب عرض کرد: تو خون مردم را ریختی، من به تو نگفتم: خون مردم را اسراف نکن، حالا تو می‌خواهی به من بگویی که آب‌ها را اسراف نکن! این‌ها به عنوان زهّاد ثمانیه هستند که یکی دو نفر از آن‌ها شاید خوب باشند. یعنی طبق دستور عمل می‌کردند و الا اکثر آن‌ها، افراد خودسر نادان، که هنوز هم‌، آثار آن‌ها باقی است. از خودشان ذکر جعل می‌کردند، از خودشان دعا جعل می‌کردند. کاری به اهلبیت عصمت و طهارت نداشتند، حتی من خودم دیدم که یکی از افراد، می‌گفت: ما به جایی می‌رسیم که دیگر به اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) کاری نداریم و خودمان مستقیماً از پروردگار وحی می‌گیریم. حالا از کجا معلوم که از خدا انسان وحی می‌‌گیرد؟ از شیطان وحی نمی‌گیرد؟ صریح قرآن است: «إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ»[1] بدترین مردم آن کسی است که، کارها و برنامه‌های دینی‌اش مخصوصاً برنامه‌های تذکیه نفس و کمالات روحی‌اش، بخواهد با سلیقۀ خودش انجام دهد. این‌ها در همۀ زمان‌ها بوده‌اند. افرادی معصیتکار بودند.

من در حرم حضرت علی ابن موسی الرضا، یک درویشی را دیدم، نشسته بود مشغول ذکر بود. از او پرسیم که تو در چه سلسله‌ای هستی؟ چه رشته‌ای هستی؟ یک مقدار با من هم صحبت شد، من احساس کردم که دهانش بوی مشروب می‌دهد، چون شنیده بودم که بعضی از متصوفه، معتقد هستند که مشروب، اشکالی ندارد. می‌خواستم ببینم این هم، این کار را کرده یا نه؟ گفتم: نظر شما دربارۀ مشروبات الکلی چیست؟ گفت: حرام است. گفتم: برای همه کس حرام است؟ گفت: برای جوان‌هایی که بدمستی می‌کنند حرام است و الا شراب! شراب عشق است! هر کسی که عاشق الهی است باید روزی چند جامی بیاشامد. مطالبی گفت، که فهمیدم انسان سلیقۀ خودش را اگر در دینش اعمال کند، اینطوری می‌شود.

دعا جعل می‌کند، نشسته خیال می‌کند آدم خوبی است. نه احترامی برای پدر، نه احترامی برای مادر، نه احترامی برای افراد باتقوا! هیچ حسابی در کارش نیست. رب النوعش، رادیو و تلویزیون است. مربی‌اش، مردم است. یک نفر به من می‌گفت: من تقلید نمی‌کنم. گفتم: تو نماز می‌خوانی؟ گفت: بله. گفتم: این نماز تو که چهار رکعت می‌خوانی از کجاست؟ تو که مجهتد نیستی؟ تقلید هم که می‌گویی نمی‌کنم. از کجا یاد گرفتی؟ گفت: مردم نماز می‌خوانند. من به او گفتم: دین مقدس اسلام فرموده: از بقال و عطار و کسبه و مردم کوچه و بازار، چیزی یاد نگیر و تقلید نکن، از أعلم علما و مراجع تقلید، تقلید کن. تو بالأخره تقلید می‌کنی، اینکه می‌گویی: نماز ظهر چهار رکعت است، خودت که استنباط نکردی، تقلید می‌کنی، تقلید از چه کسی می‌کنی؟ از پدر و مادرت.

کسی را دیده بودم، پیرمردی بود. هر وقت حمام می‌رفت، غسل حیض هم می‌کرد. از او سؤال کردم تو چرا؟ گفت: من بچه که بودم با مادرم حمام می‌رفتم او این نیت را می‌کرد من هم از همان وقت یاد گرفتم. حالا تو می‌خواهی از مادرت تقلید کنی؟ به تو می‌گویند: از یک مرجع أعلم تقلید کن. تو می‌خواهی به کمالاتی برسی، به تو می‌گویند: تحت برنامۀ یک مربی باش!

علی ابن ابیطالب (علیه السلام) در مقابل سه دسته قرار گرفت. تا می‌آمد یک عمل صحیحی طبق آن دعا انجام دهد، همه فریادشان بلند می‌شد: «وا سنة عمراه» سنت عمر به هم خورد. یک عده مقدس! خشک! هیچ چیز جز عبادت نمی‌فهمیدند. اسم‌شان را زهّاد ثمانیه گذاشته بودند. یکی دو نفر آن را عرض کردم، مستثنی بودند. شاید یکی از آن‌ها که یقیناً یکی از آن‌ها اویس قرن است که من جزء این‌ها او را نمی‌دانم و یکی هم، خواجه ربیع است که إن‌شاءالله ایشان، جزء خوبان هست و الا حسن بصری و یک عده‌ای، یک شب تا صبح رکوع می‌کردند. در هیچ جای اسلام وارد نشده که شما از سر شب تا صبح، در رکوع باشید. این‌ها سلیقه‌های افراد نادان است.

دعا و عبادت آقایان، مثل دارو است. «يَا مَنِ اسْمُهُ‏ دَوَاءٌ وَ ذِكْرُهُ شِفَاءٌ»[2] و همۀ ما مریض روحی هستیم. اگر یک نفر بگوید که من می‌خواهم خودم را معالجه کنم، وارد داروخانه شود، دواها را آنقدر بخورد تا تمام کند. این را همۀ عقلای عالم، نهی می‌کنند و یقیناً می‌میرد. اگر شما مفاتیح را، کتاب‌های دعا را بی‌رویه برداشتید شب تا صبح، در حرم علی ابن موسی الرضا خواندید حسابی نداشت، خوشتان آمده، خوشمزه است بر فرض نهایت. بعضی‌ها هم خوشمزه هم نیست، دائماً چرت می‌زنند. من در حرم علی ابن موسی الرضا دیدم، یک فردی دستش تسبیحی گرفته بود، خوابش می‌برد و باز بلند می‌شد، باز خوابش می‌برد و باز هم بلند می‌شد. گفتم: آقا برو منزل بخواب، گفت: نه امشب تصمیم دارم تا صبح در حرم باشم، حضرت رضا به من یک تفضلی بفرمایند. گفتم: یقین بدان ده شب هم که اینجا تا صبح بنشینی، حضرت رضا تفضل نخواهند کرد و این را هم، به همۀ آقایان می‌گویم. حضرت رضا بیزار از شکل و قیافۀ توست. گفتم: «زُر فَانصَرِف »زیارت کن، زود کلک را بکن و برو و بعد هم، تو فکر کردی با این روحیه؟

ما بعضی را دیدیم انقدر عبادت کردند خسته شدند، عبادت را رها کردند، فرق‌شان با کسانی که هیچ وارد این مراحل نشدند، این است که این امیدی دارد، امیدی به او هست که یک وقتی پا در راه کمالات بگذارد اما او، آن احمق فکر می‌کند، اگر دعا مؤثر بود که همۀ دعاها را خواندم، اگر عبادت مؤثر بود که همه را انجام دادم، اگر کار خوبی بود که من مدت‌ها انجام دادم، حالا این به خودش فشار آورده، دروغ نمی‌گوید، غیبت نمی‌کند، نمی‌دانم همۀ کارهای بد را ترک کرده و همۀ کارهای خوب را هم انجام می‌دهد، مستحبات هم انجام می‌دهد، نافله را هم می‌خواند. شاید الآن در این جمع، بعضی‌ها باشند بگویند: این حرف‌ها چه است این می‌زند؟ باور کنید، این‌هایی که بی‌رویه، بی‌حساب، بدون برنامه، بدون هیچ حساب و نظمی، این کارها را می‌کنند از آن‌هایی که نمی‌کند بدتر است.

مگر راه خدا همین‌طور ساده است؟ باید سال‌ها زحمت کشید، خدایا تو شاهد هستی، شب یازدهم محرم است من عرض می‌کنم. از سن شانزده سالگی که برخورد کردم به آن مرحوم حاج ملا آقاجان رضوان الله تعالی علیه، تا همین الآن، دائماً به فکر این هستم که یک استادی پیدا کنم، به من راه کمالات را تعلیم دهد. دروغ! شرک! در حرم حضرت رضا یک نفری بود آن زمان من از روی سلیقۀ خودم، شاید سنم پانزده سال بیشتر نبود. روی سلیقۀ خودم مقید بودم، قبل از همه وارد حرم شوم. می‌آمدم پشت در صحن می‌ایستادم تا در را باز می‌کردند من می‌دویدم داخل حرم می‌رفتم، آن قسمت گوشۀ پایین پا، که حالا قسمت زن‌هاست‌، آنجا می‌نشستم. یک نفر بود، مسن بود پا به پای من، او هم می‌آمد. خیلی دوست داشتم با ایشان رفیق شوم. مشغول نماز شب می‌شد، مشغول نماز و عبادت می‌شد تا اذان صبح و بعد هم نماز صبح را می‌خواندیم تا اول آفتاب بودیم و من موفق نمی‌شدم که با ایشان حرف بزنم. یک شب یک نفر روی سجدۀ ایشان پایش را گذاشته بود، ایشان هم مشغول نماز بود، حالا ایشان سر نماز چقدر تقلا کرد که این را، آن طرف کند پایش روی سجادۀ این آقا نباشد بماند، من خیلی تعجب کردم! بعد از نماز، با همین صراحت، سرش را بلند کرد گفت: ولد الزنا پایت را از روی سجادۀ من بردار! همان جا خدا می‌داند، این مطلب را من زیاد تکرار کردم، اکثراً این قضیه را شنیدید. ولی چون آغاز یک تکان خوردن برای من بود، من تکانی خوردم گفتم: عبادت آسان است، اما آدم شدن چقدر مشکل است! همان جا سبب شد که من دنبال استاد بروم و جریانی که در کتاب پرواز روح نوشتم، که خدای تعالی هم تفضلی کرد و این مرد بزرگ را برای من رساند. فهمیدم که این عبادت‌ها فایده‌ای ندارد.

این روایت است، شخصی در یک جزیره‌ای مشغول عبادت بود، عابدی است خیلی عبادت می‌کند. یک ملکی سؤال کرد پروردگارا! جای ایشان در بهشت، کجاست؟ خدای تعالی فرض کنید، طویلۀ بهشت را به او نشان داد مثلاً! یک جای خیلی پستی را نشان داد. ملک تعجب کرد! این همه این دارد عبادت می‌کند. حالا ببینید عبادت‌های زیاد بی‌رویه، مثل دارو خوردن در داروخانه هست یا نیست؟ خدای تعالی به او فرمود: برو با او چند روزی زندگی کن، شکل او باش، با او رفاقت کن تا حرف ما را بفهمی. آمد مشغول عبادت شد، فرصت نبود آنچنان مشغول عبادت بود که فرصت نبود با یکدیگر حرف بزنند. بالأخره یک دفعه این ملک او را گرفت با او صحبت کرد، این روایت در اصول کافی است. از او سؤال کرد شما آرزویی هم دارید؟ در ضمن صحبت کردن، گفت: یکی از آرزوهایم این است که خدا الاغش را بفرستد ما اینجا یک خدمتی به خدا می‌کردیم، این علف‌های این جزیره دارد از بین می‌رود، ما به الاغ خدا، این علف‌ها را می‌دادیم.

بعد امام (علیه السلام) می‌فرماید: «الْمَعْرُوفُ بِقَدْرِ الْمَعْرِفَةِ»[3] این را بدانید از شما خدا عبادت نخواسته، عبادت بی‌رویه نخواسته. روایت دارد وقتی که خدا از کسی راضی شد، «یرضی عنه بالقلیل» از او راضی است که کمی عبادت کند. کم! بعضی از افراد نزد ما می‌آیند، می‌گویند: این مقدار عبادت می‌کنیم، این مقدار چه می‌کنیم. من می‌گویم: اگر می‌خواهی در راه راست واقع شوی باید کل عبادت‌ها را تخفیف دهی. حسابی دارد! من نمی‌خواستم در این مسئله، امشب وارد شوم. می‌خواستم یک سلسلۀ تاریخ انقلاب کربلا را و علت انقلاب کربلا را عرض کنم.

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مقابل این‌ها واقع شد. مقدس‌های خشک! که البته علی ابن ابیطالب در جنگ نهروان، شر این‌ها را تقریباً کند. چون ریشه‌کن کردن این دسته، لازم‌تر بود، نباشند! این‌ها مایۀ فساد هستند. یک دسته از بنی‌امیه هستند که در جنگ صفین، از حضرت با این‌ها جنگ کرد، یک دسته هم، اهل دنیا و اهل باصطلاح چه عرض کنم؟ انقدر پست هستند که رهبرشان یک زن بود، به عنوان یکی از بدی‌های انسان، آقایان این است که شخص پرست باشند. شخص پرستی خیلی بد است! قرآن می‌فرماید: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ»[4] حرف را گوش دهید، بهترین آن را انتخاب کنید، خدای تعالی این‌ها را صاحبان عقل معرفی کرده.

روایت می‌فرماید: «انْظُرْ إِلَى‏ مَا قَالَ‏ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَال‏»[5] نگاه کنید به چیزی که گفته می‌شود، نگاه نکن به کسی که آن چیز را می‌گوید. «تو سخن را نگر که حالش چیست؟ / بر گذارندۀ سخن منگر» حالا اگر بدترین کلام، از این شخصیت که شخصیت بزرگی هم هست. گاهی اشتباه آدم‌های بزرگ، بزرگ است. حالا اشتباهی، یک شخصی کرده می‌گوییم: نه این اشتباه نیست. غیر از معصوم (علیه السلام) اشتباه دارند، مسئله‌ای نیست. و این‌ها می‌گفتند: مگر می‌شود؟ زن پیغمبر! این اشتباه بود. وقتی از آن‌ها سؤال می‌شود که علی ابن ابیطالب هم معصوم است، فرض می‌کنیم که ایشان هم معصوم، دو معصوم که با یکدیگر اختلاف نمی‌توانند داشته باشند. شما کدام یکی را معصوم می‌دانید؟ اگر علی را خلیفه نمی‌دانید و به مقام عصمت قبول ندارید، بگویید که ما سه خلیفه بیشتر نداریم، چرا چهار امامی هستید؟ اگر قبولش دارید، پس این زن اشتباه کرده که با علی ابن ابیطالب در جنگ قرار گرفته.

به هر حال علی ابن ابیطالب، به او مهلت ندادند، همین مقدس‌ها بیشتر! این‌ها می‌گفتند: «الحکم لله» حکومت برای خداست، برای تو یا علی نیست. آخر خدای تعالی، حکومت را به پیغمبر اکرم داده، پیغمبر اکرم به علی ابن ابیطالب داده، این‌ها مجری حکومت الله هستند. منتهی نمی‌فهمند! و حکومت در تمام دوران‌ها، مربوط به امام معصوم (علیه السلام) است مگر در زمان غیبت، که باز هم حکومت، برای امام معصوم است، منتهی چون خودش روی مصالحی، نباید در میان جامعه باشد، نایب با یک خصوصیاتی برای خودش تعیین کرده که بحث ولایت فقیه پیش می‌آید و ولایتی که فقهاء دارند و مرجع تقلید دارد و رهبریت و امامت و باصطلاح مرجعیت را باید عهده‌دار باشد، چه در مسائل سیاسی و چه در مسائل عبادی. بنابراین، همۀ این‌ها حاکم هستند. حالا آن‌ها نمی‌فهمند، درک ندارند. «إن الحکم الی لله» مگر علی غیر از حکومت الهی، حکومتی دارد؟ ـ قطع صدا

خدا می‌داند مظلومیت امام مجتبی، خیلی زیاد است. من گاهگاهی، تنها که هستم می‌نشینم برای امام مجتبی گریه می‌کنم، چون زمینه‌هایی برای مظلومیت امام مجتبی فراهم شد که گاهی می‌فرماید: اگر من هفت نفر طرفدار می‌داشتم، با معاویه صلح نمی‌کردم! صلواتی ختم کنید.

زمینه آنچنان عجیب برای پیشرفت بنی‌امیه، فراهم شده که یزید، بدون هیچ پروائی می‌گوید: «لَعِبَتْ‏ هَاشِمٌ‏ بِالْمُلْكِ فَلَا / خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَل‏»[6] نه خبری بود، نه وحی‌ای نازل شد، این حرف‌ها چه بود؟ نشسته مشروب می‌خورد خلیفۀ مسلمان هاست، کسی که جای علی ابن ابیطالب نشسته! کسی که جای پیغمبر نشسته! تمام گناهان را انجام می‌داد. توقع هم دارد که حسین ابن علی با او بیعت کند. توقع دارد که سیدالشهداء او را ترویج کند.

جریان عاشوراء پیش آمد، یکی از فوائد عاشورا، این بوده در تاریخ ثبت است که امروز یک میلیارد و شاید سیصد میلیون مسلمان، در عالم بعد از هزار و چهار صد سال هست و الا در زمان یزید، اگر حسین ابن علی در کربلا کشته نمی‌شد، امروز اسمی از اسلام نبود. این را شما یقین بدانید یک مقدار تحقیق در تاریخ کنید. این یکی از فوائد عاشورا بود. شما فکر نکنید که حسین ابن علی آمد و کشته شد و حالا آخرین نتیجه‌اش این است که ما بنشینیم و گریه کنیم. گریه باید کرد! عاشورا را زنده نگه داشت! و امروز شما عاشورا را زنده که نگه دارید، فایده‌اش برای هزار سال بعد، اگر خدای نکرده حجت ابن الحسن ظهور نکند و الا سبب ظهور امام زمان هم خواهد شد و یقین بدانید که تا زمان ظهور و بلکه زمینه‌ساز ظهور، همین عاشورا است و همین عزاداری‌ها و همین سینه زدن‌ها و همین روز عاشورا، سر و پای برهنه بیرون آمدن از خانه و همین زیارت عاشورا که می‌گویید: «إِنِّي‏ سِلْمٌ‏ لِمَنْ‏ سَالَمَكُمْ‏ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ»[7] ببینید در زیارت عاشورا، دو جای آن می‌گویید: «و اسئل الله أن یرزقنی طلب ثارکم مع الإمام المنصور مع امام المهدی» ببینید زمینه‌ساز ظهور حضرت حجت ابن الحسن است و إن‌شاءالله به همین زودی، همۀ ما، امام عصر را یاری خواهیم کرد و زمان ظهور‌شان را درک خواهیم کرد.

یکی از فوائد عاشورای حسین ابن علی، همین است که إن‌شاءالله مردم، این مردمی که امروز اینطور بر سر و سینه می‌زدند، اینطور اظهار ارادت می‌کردند، روز عاشورا، روز شکوفا شدن محبّت انسان، به خداو و حسین ابن علی (علیه السلام) است. جوان‌هایی که در دورۀ سال، معصیت کردند می‌بینیم روز عاشورا، اشک از چشم‌های آن‌ها جاری است. لباس سیاه پوشیدند در کوچه و بازار حرکت می‌کنند، یا حسین یا حسین می‌گویند. این دل‌هایشان، مملو از محبت است منتهی معصیت آمده جلوی این محبت‌ها را گرفته و یکی از کارهایی که باید حتماً انسان کند، گاهگاهی محبتش را شکوفا کند و این کار، در روز عاشورا طبعاً انجام می‌شود، شکوفا می‌شود، همه گریه می‌کنند. بچه‌های کوچک! افراد خردسال، زن، مرد، حتی آن‌هایی که به دین اسلام اعتقاد ندارند.

خدا می‌داند من در روز اربعین، در هندوستان بودم. ظهر روز اربعین، از مسجد ایرانی‌هایی که مقیم هند هستند، با امام جماعت آن مسجد بیرون آمدم، خدا رحمتش کند. آقای رجبی بود. دیدم که جلوی در مسجد، از این چرخ‌های چاقو تیزکنی، زیاد گذاشتند و مشغول هستند. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: این زنجیرهایی که امروز عصر می‌خواهند شیعیان بزنند، این‌ها یک تیغ‌هایی سرش دارد این را می‌دهند امروز تیز می‌کنند. من دیدم تیغی بود که چنگک‌وار و تیز بود و آن روز داده بودند تیزش می‌کرد. من به دوستم گفتم: امروز دوست دارم بروم تماشا کنم، آخر این تیغ‌ها را یک بار انسان به بدنش بزند، بدنش پاره پاره می‌شود. حدوداً شاید دو کیلومتر راه، از آن مسجد تا قبرستان، که این دسته‌جات سینه‌زن و زنجیر زن می‌رفتند، من همراه آن‌ها بودم، این زنجیرها، سر این زنجیرها این تیغ‌ها نصب بود، اینطور که به پشت می‌زدند من نگاه می‌کردم، پیراهن را پاره می‌کرد بعد گوشت‌های پشت را می‌کند که من به چشمم، استخوان‌های این باصطلاح پشت این‌ها را من می‌دیدم و فکر می‌کردم این‌ها می‌میرند. خون تا پشت پایش می‌ریخت. این تازه روز اربعین بود! دو هزار نفر زنجیر زن بودند همه اینطوری بودند. گفتم: لابد یک عدۀ این‌ها می‌میرند، فردا یک نفر حتی در بیمارستان بستری نبود. این محبت! این عرض ادب! جالب این بود که من کنار صفی که دیدم مردم ایستاده بودند و تماشا می‌کردند، بعضی هندوها ایستاده بودند، شهر اکثریت با هندوها است، هندو ایستاده بود. هندو نشانه دارد چون بعد از عبادت، یک خالی در پیشانی‌شان می‌گذارند، مرد باشد خال زرد می‌گذارد و زن باشد خال قرمزی می‌گذارد. این‌ها مشخص بودند آنچنان این‌ها گریه می‌کردند برای عزای سیدالشهداء که باور کنید از اکثر ما، در این شب یازدهم محرم، بیشتر آن‌ها گریه می‌کردند.

حسین ابن علی در قلوب بشریت جا دارد. در سال پنجاه و دو، من را به یکی از شهرهای هندوستان جامور، مربوط به استان کشمیر است دعوت کرده بودند. من پرسیدم: اینجا چقدر شیعه دارد؟ گفتند: صد و پنجاه نفر. صد و پنجاه هزار نفر نه! صد و پنجاه نفر! این‌ها یک همّت عجیبی کرده بودند یک میدان بزرگی بود، خیمه‌ها را سر به هم داده بودند و در اینجا یک تالاری تشکیل داده بودند، شاید دو سه هزار جمعیت، اینجا جمع شده بودند به عنوان یوم الحسین! روز امام حسین! همۀ مردم می‌آیند، هر کس از هر دینی بیاید دربارۀ امام حسین، نظراتش را بگوید. سه روز، روزی هفت ساعت و هر سخنگو بیشتر از نیم ساعت، حق حرف زدن نداشت. که من خودم هم یکی از آن افراد بودم. از مذاهب مختلف بودند. یادم است که قبل از خود من، که می‌خواستم حرف بزنم، یک شخصی که سیک بود و از دانشمندان مذهب سیک بود، این سخنرانی می‌کرد. خطاب به مسلمان‌ها می‌کرد که شما مردم مسلمان! فکر نکنید حسین برای شما تنهاست! حسین امام بشریت است، حسین رهبر انسانیت است. حسین ابن علی، تنها تعلق به شما ندارد. و عجیب سخنانی می‌گفتند، اهل سنت! وهابی‌ها! و آنچنان اشک می‌ریختند که حساب ندارد.

من بیشتر از این حرف نزنم. امروز یک شعری را در ذهنم مرتب با اینکه چشم‌هایم می‌خواست از اشک خشک شود، خودم برای خودم می‌خواندم. همان شعری که معروف است. حسین ابن علی از حلقوم نازنینش این صدا بیرون آمد. هم سر حسین و هم بدن سیدالشهداء حرف می‌زند. شعر را زیاد شنیدید شاید اکثریت حفظ باشید. اما می‌خواهم امشب، یک مقداری دربارۀ آن صحبت کنم. «شِيعَتِي»[8] ببین با چه محبتی اظهار شده. «شیعیان» «مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبٍ فَاذْكُرُونِي» هر وقت یک آب گوارایی خوردید، آشامیدید، مرا یاد کنید. چراغ‌ها را خاموش کنید حالی إن‌شاءالله پیدا کنیم، امیدواریم در این مجلس، مورد توجه امام زمان‌مان قرار بگیریم. شیعیان من، عزیزان من، پیروان من، آن‌هایی که مرا دوست دارید اگر آب گوارایی آشامیدید، مرا یاد کنید.

«أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ» اگر شنیدید یک غریبی در یک جا گرفتار شده و اطرافش دشمنان او را اذیتش می‌کنند «أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏» بر من گریۀ با صدا کنید، چون آن غریبی که از همه غریب‌تر بود. امام بعد از ظهر وقتی حسین ابن علی تکیه به نیزۀ بی‌کسی داده، روی بلندی ایستاده نگاه به اطراف می‌کند «فلم یر أحدا من أصحابه» احدی از اصحابش نیست. طفل شیرخوارش را نیز تقدیم کرده. «فنادی یا مسلم ابن عقیل یا هانی ابن عروه، یا حبیب ابن المظاهر»

«أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏» هر چه شهدای ما در گذشته، این‌ها در فشار باشند، هیچ شهیدی را ندیده انسان، که در میان گودی افتاده باشد، که در نقلها دارد با هرچه داشتند به بدن ابی عبدالله الحسین می‌زدند. «أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏» اینجا خیلی سوزناک است ای کاش همۀ شما می‌بودید، حسین دوست داشت لااقل شما نگاه می‌کردید. شیعیان من، ای کاش روز عاشوراء نگاه می‌کردید و می دیدید من چطور از این مردم، برای فرزند شیرخوارم آب طلب کردم ولی این‌ها به من رحم نکردند، خدا می‌داند شاید متجاوز از ده نفر دیشب، در این مجلس، چشم‌شان به جمال امام عصر روشن شده و برای من نقل کردند و من دوست ندارم اسم‌ آن‌ها را ببرم و الا خودشان ابا ندارند، امشب ما می‌خواهیم شب عزاست، شب یازدهم محرم است، اگر امشب با چشم دل نگاه کنید، بدن پاره پارۀ ابی عبدالله را بدن بی دست ابالفضل العباس، بدن پاره پارۀ قاسم ابن الحسن، امشب زینب کبری، هشتاد نفر زن و بچه را باید مواظبت می‌کرد، بچه‌ها را امشب جمع کرد، همه را در وسط گذاشت خانم‌ها را، به آن‌ها فرمود: دور اطفال بنشینند، خودش هم سرپرستی می‌کند، گاهی هم می‌آید کنار گودی قتلگاه.

 



[1]. انعام، آیه 121.

[2]. بحارالأنوار، ج 87، ص 62.

[3]. بحارالأنوار، ج 44، ص 196.

[4]. زمر، آیه 18.

[5]. غرر الحکم و درر الکلم، ص 361.

[6]. الهوف علی قتلی الطفوف، ترجمۀ فهری، النص، ص 181.

[7]. کامل الزیارات، النص، ص 176.

[8]. مستدرک الوسائل و مستنبط الوسائل، ج 17، ص 26.

۷ شعبان ۱۴۱۱ قمری – ۲۳ اسفند ۱۳۶۹ شمسی – شرح آیاتی از سوره بقره

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف أنبیاء و سیّد المرسلین سیّدنا و مولانا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ».[1]

در این آیه شریفه دو، سه فراز و دو، سه نکته وجود دارد که یک نکته آن را امشب به یاری پروردگار عرض می‌کنم و ان‌شاءالله نکات بعد را… فکر می‌کنم هفته دیگر ماه رمضان باشد. شب‌های جمعه به قوّت خود باقی است، الّا اینکه آقایان وقتی افطار خود را کردند، یک قدری هم نماز مغرب و عشاء را که خواندند، ساعت هفت و نیم الی هشت تشریف بیاورند و ان‌شاءالله شاید آن دَه شب وسط را هم، از شب نیمه تا شب بیست و سوم و یا هشت شب وسط را هم ان‌شاءالله مجلس باشد و آن چون به شب‌های احیاء برخورد می‌کند، شاید کمی دیرتر شروع شود. ولی شب جمعه هفته آینده، به یاری پروردگار، ان‌شاءالله ساعت هشت تشریف بیاورید و امشب هم که شب جمعه آخر ماه است و شب جمعه آخر سال است و دوستان هم که همت کردند، چون این شب‌های آخر سال گرفتاری زیاد است. همین عده‌ای هم که همت کردند و آمدند، تشکر می‌کنیم و ان‌شاءالله ادامه این بحث‌های این آیات را در شب‌های ماه مبارک رمضان به یاری پروردگار تعقیب خواهیم کرد.

مطلبی که در این آیه شریفه هست و در مکرر از آیات قرآن هم به آن اشاره شده است، مسئله سجده است. سجده یعنی چه؟ در قرآن مجید سجده را به شمس و قمر و بلکه کسانی که در آسمان‌ها و زمین هستند و به ملائکه نسبت داده است. بلکه در بعضی از روایات حتی استفاده می‌شود که هر چیزی برای خدا سجده می‌کند. سجده را بخواهیم ترجمه کنیم که خیلی ساده باشد، نهایت درجه خضوع است. منتها نهایت درجه خضوع هر موجودی بالنسبه به خود او است و در انسان‌ها نهایت درجه خضوعشان این است که شریف‌ترین مواضع بدن را که پیشانی باشد و حتی بالای چشم‌ها قرار گرفته و جزء سر انسان است، بر پست‌ترین چیزها که خاک باشد، گذاشتن است. این معنای سجده است. از نظر عمل ظاهری می‌بینید که پیشانی را روی خاک گذاشتند و در ذکر سجده هم به دو موضوع خیلی مهم  اشاره کردن: یکی «سُبْحَانَ اللَّهِ»، یکی «الحمد لله». حالا به خصوص «سُبْحَانَ اللَّهِ». پاک بودن خدا از هر عیب و نقص و ظلم و ستم و «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ».[2] «وَ بِحَمْدِهِ» هم یعنی با حمد خدا. و حمد می‌کنیم پروردگار را. به این دو موضوع… یک مطلب بسیار مهمی است که من الآن نمی‌‌خواهم در ذکر سجده بحث کنم. بلکه ان‌شاءالله شاید خدا توفیق بدهد… بسیار مهم برای خواص از عرفاء و اولیای خدا و آن‌هایی که نزدیک به خاندان عصمت هستند، مسئله تسبیح و تحمید است. حمد کردن و تسبیح کردن، که عرض کردم یک بحث مفصلی این‌جا دارد.

این دو، این موضوع را ان‌شاءالله اگر پیشامدی به مناسبتی آمد، من بحث خواهم کرد. خیلی مهم است. یعنی یکی از کارهای دائمی آن مخلصین که به مرحله اخلاص و فناء فی الله و توحید کامل رسیده اند، تسبیح و تحمید است که بحثی دارد. حالا ذهن شما را به این مسئله زیاد مشوب نکنم. سجده یعنی کمال خضوع یک موجود در مقابل موجود دیگر. سجده ملائکه هم به همین عنوان است، به همین معنا است و سجده چون کمال خضوع است، باید حتماً در مقابل خدا باشد. به جهت اینکه ما بالاتر از سجده خضوعی نداریم، اگر برای غیر خدا این کمال خضوع را انجام دادیم، برای خدا چیزی باقی نگذاشتیم. بالاخره انسان باید احترامات و برنامه‌هایش تنظیم باشد. درجه نهایی محبت برای خدا، درجه نهایی خضوع برای خدا، نهایت درجه و درجه نهایی تعظیم برای خدا و همین‌طور هر کار آن، هر چیز خوبی که انسان باید در مقابل یک بزرگی انجام بدهد، نهایت درجه آن برای بزرگتر است که «اللَّهُ أَكْبَرُ»[3] خدا بزرگتر است «مِنْ أَنْ يُوصَفَ»[4] از هرچه که وصف شود که به اصطلاح سجده هم مخصوص خدا است. چون عرض کردم معنای سجده نهایت درجه خضوع است.

در این‌جا یک بحثی پیش می‌آید که چرا ملائکه برای آدم سجده کردند. یا ما در نماز فاطمه زهرا (سلام الله علیها)… یک نمازی است، شاید چون روایات آن متعدد است، اگر سند آن هم صحیح نباشد، تقریباً مستفیض است که وقتی شما یک حاجتی نزد پروردگار دارید، این عبارات هست که دو رکعت نماز بخوانید و بعد از نماز سر به سجده بگذارید، پیشانی را روی خاک بگذارید و بگویید: «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی»[5] بعد طرف راست را بگذارید، صد مرتبه بگویید. طرف چپ را بگذارید، صد مرتبه بگویید. باز دو مرتبه پیشانی را بگذارید، صد مرتبه بگویید. معنا ندارد انسان خطاب به کسی بکند و سجده او برای دیگری باشد. این را شما بدانید که حتماً این سجده برای فاطمه زهرا است. چون بالاخره «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی».

در یک روایت دیگر است که در مکارم‌الاخلاق مرحوم طبرسی است، می‌فرماید: صد مرتبه بگو «يَا فَاطِمَةُ». طرف راست را بگذار، صد مرتبه بگو: «يَا فَاطِمَةُ». طرف چپ را بگذار، بگو: «يَا فَاطِمَةُ». باز دومرتبه سر را به سجده بگذار، صد مرتبه بگو: «يَا فَاطِمَةُ». بالاخره چه گفته شود «يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی» یا تنها با کلمه «يَا فَاطِمَةُ يَا فَاطِمَةُ يَا فَاطِمَةُ» گفته شود، خطاب به فاطمه زهرا است و معنا ندارد، اصلاً معقول نیست. یک وقتی یکی از آقایان به من می‌گفت: سجده را برای خدا می‌کنیم، توجه به حضرت زهرا… گفتم: غلط است، من توجه به یک فرد غیر خدا داشته باشم، اما کار من برای خدا باشد، معنا ندارد. این سجده برای فاطمه زهرا است و سجده ملائکه هم برای حضرت آدم، برای حضرت آدم بود. چون در خود آیه می‌گوید اجتهاد در مقابل نص که نمی‌شود کرد. «اسْجُدُوا لِآدَمَ». سجده بکنید برای آدم.

«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ» از آیات بعد آن هم استفاده می‌شود که وقتی خدا به ابلیس اعتراض کرد که چرا سجده نکردی؟ نگفت: خدایا من برای تو سجده نکردم، با تو مخالف هستم. معلوم است که برداشت او هم همین بوده که سجده برای حضرت آدم است که می‌گوید: «خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ».[6] این صریح در… هم از خود این کلمه که «اسْجُدُوا لِآدَمَ» استفاده می‌شود که سجده برای حضرت آدم بوده است و هم از این جمله که دارد مسئله را این‌طور طرح می‌کند که من برای… من از آتش خلق شدم، من شریف‌تر هستم، چرا من کمال خضوع را در مقابل یک فردی که از نظر ساختمان بدنی از من پست‌تر است، بکنم؟ این‌جا اشکال است. اشکال خیلی جالب که چرا این‌طور شد؟ من در این‌جا یک مسئله‌ای را به شما بگویم. دو، سه مقدمه دارد تا جواب این مسئله گفته شود. اولاً این را بدانید عبادات توقیفی است. توقیفی یعنی چه؟ یعنی محدودشده است، نگه‌داشته شده است، حصار کشیده شده است. هرچه می‌خواهید اسم آن را بگذارید. من نمی‌توانم یک عبادتی از خود اختراع کنم و  عبادت کنم.

حالا مثلاً یک نماز… جناب‌عالی یک نماز صد سجده‌ای را بر خود واجب کنید که روزی دو رکعت نماز بخوانید که صد سجده داشته باشد، در هر رکعتی پنجاه سجده. می‌توانید؟ این کار علاوه بر اینکه ثواب ندارد، گناه هم دارد و شما اگر بگویید: این جزء دین است، جزء بدعت‌گذاران هستید و جای شما در جهنم است. من یک اختراع روزه‌ای بکنم. مثلاً الآن در شرع ما روزه صمت نیست. روزه صمت بر مسلمان‌ها واجب نیست، اما در امّم قبل بوده است. کاش واجب می‌شد، لااقل بعضی به کم حرف زدن عادت می‌کردند. بعضی افراد خیلی حرف می‌زنند. اگر ما یک روزه صمتی داشتیم، یک صبح تا غروب اصلاً حرف نمی‌زدیم. حضرت مریم روزه گرفت. «إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا».[7] من امروز با احدی حرف نمی‌زنم، چرا؟ چون روزه صمت گرفتم، روزه سکوت، حرف نمی‌زنم. ما نداریم. حال اگر یک شخصی گفت من تصمیم گرفتم که روزه سکوت بگیرم، سکوت کنم. من یک فردی را دیدم که چنین کاری را کرده بود. دو سال حرف نمی‌زد. ما هم از حرف نزدن او استفاده کرده بودیم. هرچه می‌توانستیم به او بد می‌گفتیم. شما منحرف هستی، آخر چه کسی گفته است که شما حرف نزنید؟

الآن اگر یک نهی از منکری پیش بیاید، یک منکری را شما ببینید، تصمیم دارید دو سال حرف نزنید؟ اتفاقاً من با این شخص در مسجد جمکران برخورد کردم، حالا حرف می‌زند. هر کاری با او کردیم که یک کلمه حرف بزند، باز هم حرف نزد. حالا استادی داشت که به او گفته بود یا شیطان به او گفته بود یا… چون اگر استاد هم، چنین دستوری به او بدهد، شیطان است، مگر اینکه بخواهند یک نفر را از نظر هنری تمرین بدهند، نه از نظر دینی. یک نفر  بگوید: من استاد شما هستم، شما زیاد صحبت می‌کنید، مجبور به غیبت کردن می‌شوید، حرف نزنید تا غیبت نکنید. عبادات باید حتماً از این کانال به وجود بیاید. پیغمبر، ائمه، خدا. توقیف است. فرقی نمی‌کند، حتی کلمات آن.

شما می‌توانید یک دعایی اختراع بکنید، در مفاتیح هم بنویسید که مستحب است شما هر روز این دعا را بخوانید. خود شما این دعا را اختراع کرده باشید. اگر چنین چیزی نوشتید، بدعت‌گذار هستید. بگویید: مستحب است. یک وقتی است که یک مناجاتی با خدا کرده است، خوشش آمده است. از نظر علمی، از نظر ادبی خوب است، این را در اختیار مردم بگذارد. مثل شعرهایی که… اشعاری که مثلاً فرض کنید بعضی گفته‌اند، مناجات‌هایی هست و به صورت شعر درآوردند، این‌ها اشکال ندارد.  اما شما یک دعا اختراع کردید، گفتید: مستحب است. هر کسی این دعا را روزی هفتاد مرتبه –دعایی که شما اختراع کردید- بخواند، مثلاً حاجت او برآورده می‌شود. در اختیار مردم گذاشتید. اگر این کار را کردید، بدعت‌گذار و کار حرام کردید. لااقل کار حرام کردید. چرا؟ برای اینکه یک کانال برای دعاها، برای مستحب و واجب و مکروه و این‌ها یک کانال بیشتر قرار ندادند و آن کانال هم از طریق مجتهدین مجبور هستند آنچه که ائمه و پیغمبراکرم و قرآن فرموده، همان را برای شما توضیح بدهند.

ائمه اطهار هم چون معصوم هستند و پیغمبراکرم جز آنچه که خدا به آن‌ها گفته، هیچ‌چیز  دیگری نمی‌گویند. پس عبادات باید از جانب پروردگار بیاید و اگر یک کلمه ما کم و زیاد کنیم و یا رسمی کنیم… حالا اگر دعای کمیلی خوانده می‌شود، مردم انرژی دارند یا دعای کمیل‌خوان مثلاً می‌گوید: «يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ»[8] را دَه مرتبه، بیست مرتبه، سی مرتبه بگویید، حالی پیدا کنید. این را ننوشته، در کتاب مطرح نکرده، به عنوان اینکه این کار مستحب است، نگفته است. این اشکال ندارد. اما اگر آمد و گفت: «يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ» این می‌خواسته نُه مرتبه باشد که اکثراً در دعای کمیل نُه مرتبه می‌گویند. به اصطلاح حضرت امیر کم‌لطفی کردند یا مثلاً ائمه اطهار کم گذاشتند، ما حالا فهمیدیم، می‌گوییم: «يَا رَبِّ يَا رَبِّ…» این گناه است، معصیت است، بدعت است. یک مرحله، کمی دقیق شویم، حتی کفر است و نباید این کار بشود. شخصی خدمت امام صادق آمد، حضرت به او فرمود، بگو: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ».[9] گفت: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ»[10] حضرت فرمود: خدا «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ» هست، ولی هرچه من می‌گویم شما بگو. به جهت اینکه این‌ها توقیفی است، این‌ها استانداردشده است، این‌ها حساب شده است. ما هم از خود نمی‌گوییم، خدا به ما این‌طور گفته است، ما هم به شما گفتیم. شما هم حق ندارید دست به ترکیب آن بزنید.

یکی اینکه عبادات توقیفی است. دوم اینکه اگر انسان در آینه قیافه یک نفر را ببیند، یک آینه قدی در مقابل یک نفر گذاشتند، شما هم می‌توانید بگویید: این آقا، هم می‌توانید بگویید: آن آقا. چون اینکه این‌جا است، همانی است که آن‌جا است. در عین اینکه این، آن نیست. در عین حال تمام خصوصیات او در این‌جا منعکس شده است و اگر در مقابل این… خدا مرحوم آیت‌الله کوهستانی را رحمت کند. قدری چشمان او ضعیف بود. به مشهد تشریف آورده بودند، می‌گفتند: من از درِ اتاق که وارد شدم، دیدم که یک آقای شیخ هم از آن‌طرف وارد شد. رفتم معانقه کنم، دیدم آینه است. حال گاهی این‌طور می‌شود. آینه… گاهی انسان خیال می‌کند که خود طرف است، چه فرق می‌کند، آن‌جا او را ببیند یا این‌طرف. تلویزیون‌ها هم همین‌طور. گاهی یک موجود آن‌چنان آینه تمام‌نمای پروردگار است که در این بُعد انسان به او سجده کند، مثل این است که به خدا سجده کرده است. مخصوصاً با امر پروردگار. یعنی ترخیص می‌شود. این‌جا رخصت داده می‌شود. خدا می‌گوید: اگر به طرف آینه سجده کنی، تعظیم کنی، مثل این است که… فرقی نمی‌کند. شما از در وارد شدید، یک آقایی آن‌جا نشسته، ولی آینه این‌جا است. عکس او در این آینه افتاده است، از همان‌جا تعظیم کنید، آن شخصی که آن‌جا است متوجه می‌شود که به او تعظیم کردید، نه به این. ولی شیشه که شما ارزشی بدون او قائل نیستید.

اگر بتوانید این را بفهمید، این مسئله حل می‌شود. اولاً خدای تعالی فرمود: «اسْجُدُوا لِآدَمَ». «اسجدوا لفاطمة الزهراء (سلام الله علیها)». اگر این را فرمود، از توقیفی بودن… یعنی ترخیص می‌شود. این دو مورد استثنائی و به ما اجازه دادند که در این دو جا شما مرخص هستید، آزاد هستید، می‌توانید این کار را بکنید و بعد هم به اصطلاح این‌ها… نه اینکه مثلاً فرض کنید یک دشمن خدا را خدا بگوید سجده کنید. این‌جا جای اشکال است. یک فردی که آینده تمام‌نما و با این توضیحی که عرض کردم مطلب خیلی واضح می‌شود که عرض کردم، شما ببینید، از در وارد شوید، در مقابل یک آینه است. عکس آن شخص در این آینه افتاده است، روی خود را به آینه می‌کنید، می‌گویید: سلام علیکم. او متوجه می‌شود که به این سلام نکردید، به او سلام کردید. این اگر دوتا تصور شود. بنابراین، هم در مقابل حضرت… حضرت آدم «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ»[11] خلیفةالله شده، مرآت تمام‌نمای پروردگار شده است. ملائکه هرچه زحمت بکشند به این مقام نمی‌رسند که حضرت آدم رسیده است.

یک جمله‌ای الآن… در خدمت حاج آقای فاضل صحبت بود که اگر به ملائکه هم خدا اسماء را تعلیم می‌داد، آن معارف و شناختی که هفته‌های قبل راجع به خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) بیان شده است که واقعاً… به قول یکی از بزرگان می‌گفت: از اول به ما گفتند خدا را نمی‌شود شناخت، ما راحت شدیم. ولی گفتند: ائمه را بشناسید. ما نمی‌توانیم، در این‌جا عاجز شدیم. آن مقام معرفت کامل را خدای تعالی که اگر صد فیلسوف مثل سقراط و افلاطون و ارسطو و این‌ها بیایند، با همه آن استعدادها. بوعلی سینا‌ها بیایند، با همه آن استعدادها، بخواهند خود آن‌ها آن معارف را کسب کنند، نمی‌توانند، بدون راهنمایی پروردگار. خدای تعالی این معارف را به حضرت آدم تعلیم داده است. ملائکه اگر خدا برای ملائکه شرح هم می‌داد، این‌ها نمی‌فهمیدند. چون استعدادها فرق می‌کند، استعداد فرق می‌کند.

شما سرِ کلاس… اگر معلم باشید، این معنا را خوب می‌فهمید. سرِ کلاس درس می‌دهید، همه بچه‌ها هم گوش می‌دهند. نمره یکی صفر می‌شود، استعداد آن را ندارد. نمره یکی بیست می‌شود. یکی شاگرد اول می‌شود، یکی مردود می‌شود، یکی رفوزه می‌شود. همه هم… بلکه آن مردود… آن کسی که مردود می‌شود، تصادفاً بیشتر زحمت می‌کشد. شب به خانه می‌آید، پدر او به او فشار  می‌آورد که امسال دیگر مردود نشوی؟ می‌گوید: چشم. روز در مدرسه بیشتر تا می‌آید حواس او پرت شود، می‌گویند: حواست را جمع کن، چون سال گذشته مردودی شدی. می‌گوید: چشم. وقتی بچه‌ها دنبال بازی می‌روند، همه مشغول بازی هستند، او یک گوشه می‌نشیند و درس خود را می‌خواند. در عین حال آخر سال باز هم مردود می‌شود. چرا؟ به جهت اینکه استعداد آن را ندارد، فشار بیخود می‌آورند. استعدادها متفاوت است.

در بین افراد بشر استعدادها متفاوت است، تا چه برسد به ملائکه‌ای که خدا از روز اول آن‌ها را یک نوع خلق کرده است. یک استعداد خیلی محدود به آن‌ها داده و نمی‌توانند بیشتر از این ترقی کنند. یعنی اگر آن فلسفه عرفان و معرفت به ائمه اطهار که اسماء آن‌ها و نشانه‌های آن‌ها را خدای تعالی به حضرت… حتی به حضرت جبرئیل که بالاترین ملائکه است، اگر می‌خواست تعلیم دهد، اصلاً من می‌گویم و این را می‌توانیم از روایت هم استفاده کنیم، نمی‌فهمید. شما فکر نکنید که جبرئیل بالاتر از رسول‌اکرم بوده است، به جهت اینکه او واسطه وحی بوده است. خیر، واسطه وحی عیناً یک ضبط صوت است، البته محترم است، خیلی هم در مقابل حضرت عزرائیل و جبرئیل و میکائیل تعظیم می‌کنیم و خیلی هم به آن‌ها اظهار ارادت می‌کنیم، سید ملائکه هستند، بزرگوار هستند، خیلی. ولی فکر نکنید آنچه که بر پیغمبر نازل می‌کرد… آنچه که بر پیغمبر نازل می‌کرد، خود او هم همان فهمی را داشت که پیغمبر از آن کلمات می‌فهمید. خیر، مثل یک ضبط صوت. آن‌جا پُر می‌شد، می‌آمد این‌جا خالی می‌شد. حالا مگر ضبط صوت چه‌قدر… البته قدری از ضبط صوت بافهم‌تر. این‌طور بوده است.

اگر حتی به ملائکه گفته می‌شد، مثل یک ضبط صوت بودند، نمی‌توانستند عمق مطالب را بفهمند. شما ببینید یک نفر… افرادی که –اکثراً این‌طور است- حافظه آن‌ها خوب است، استعدادشان کم است. می‌گویید: فرق حافظه با استعداد چیست؟ فرق حافظه با استعداد این است که یک نفر… من دیدم که عرض می‌کنم. صدها شاید هزارها روایت حفظ بود، اما یک روایت می‌گفتند که معنای آن چیست؟ نمی‌توانست. معنای تحت‌اللفظی آن نه، می‌خواهد این را تحلیل کند، حل و فصل کند، نمی‌تواند. زیاد هست. اما افرادی هم هستند که حافظه آن‌ها کم است، اما استعداد‌ آن‌ها خوب است. نمی‌توانند چیزی را حفظ کنند. اما یک مطلبی را که به آن‌ها در کتاب هم می‌گویند، خوب تحلیل می‌کنند، توضیح می‌دهند، در اختیار طرف می‌گذارند. این مربوط به استعداد است، آن مربوط به حافظه است. افرادی هستند که حافظه آن‌ها آن‌قدر شدید و قوی است که یک مرتبه اگر در مقابل آن‌ها یک شعری را بخوانید، حفظ می‌کنند. اما ممکن است که آن شعر را نفهمد. ممکن است همین شعر فارسی را درک نکند. از او بپرسند… مثلاً:

ألا یا ایها الساقی ادرکأسا وناولها               که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

یعنی چه؟ می‌گوید: نمی‌دانم. مثلاً گفتم، حالا این شعر خیلی عمیقی هم نیست که ما… مثلاً به عنوان نمونه عرض کردم. بنابراین، استعداد فرق می‌کند. بشر در مقابل ملائکه استعدادش زیاد است. استعداد، آمادگی برای پیشرفت. لذا هیچ‌وقت یک مَلک معمولی که سرِ شانه شما است و موکل شما است، او ترقی بکند و بتواند خود را به مقام جبرئیل برساند، نمی‌تواند. او همیشه همین کارش است. این‌ها خدمت گزار اهلبیت و محبینشان هستند، خدمتگذارانی هستند. «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا»[12] دوستان ما. شیعیان هم نیست، محبین و بلکه یک عده از آن‌ها خدام… آن‌جا خدام تعبیر نمی‌کنند، به جهت اینکه افتخار خدمت‌گذاری را مخصوص ائمه اطهار به ملائکه دادند و شیعیان آن‌ها. بقیه مثل… در عین حال کار آن‌ها هم می‌کنند، چون به اصطلاح خدام پروردگار هستند. تحت رحمانیت پروردگار که فرق معنای رحمان را با رحیم گفتم. تحت فرمان رحمانیت پروردگار، تمام موجوداتی که در عالم هستند، برای آن‌ها هم کار می‌کنند. منتها اسم آن‌ها در این‌جا خدمه پروردگار هستند و خدمه خاندان عصمت و طهارت هستند. بنابراین، استعداد فهم معارف خاندان عصمت را آن‌ها نداشتند. آن معارفی که… گفت:

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست           که تر کنم سرانگشت و صفحه بشمارم

خدایا تعالی به این مضمون و بلکه بالاتر از این مضمون فرموده است، اگر دریاها مرکب شود و هفت برابر این دریاها به کمک آن‌ها بیاید و تمام درختان عالم قلم شود، «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي»[13] دریاها تمام می‌شود، قبل از اینکه آن کلمات‌الله، معارف خاندان عصمت و طهارت تمام شود. بنابراین ممکن است که ملائکه تمام این‌ها را بشناسند، خاندان عصمت را بشناسند، خیلی هم ارادت دارند، اما عمق مسائل را وارد نیستند و انسانی می‌تواند خود را به عمق برساند، انسانی می‌تواند خود را به مقام خلیفةاللهی برساند، چنان‌که حضرت آدم رسید و اگر خلیفةالله شد، اگر مظهر پروردگار شد، اگر چشم او چشم خدا شد، گوش او گوش خدا شد، زبان او زبان خدا شد «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ»[14] «السلام علیک یا اذن الله» «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا لِسَانَ اللَّهِ».[15]

 در زیارت علی بن  ابی‌طالب (علیه الصلاة و السلام) وقتی انسان می‌رود می‌ایستد که به اصطلاح مظهر اتمّ خلیفةاللهی است، «یا جنب الله»، «یا نفس الله» عجیب است. من در یک تفسیری دیدم، تفسیر برهان، مقدمه تفسیر برهان در کلمه نفس در تفسیر این آیه شریفه «وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ»[16] امام (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید: «نفس الله الامام» یا «علی بن ابی‌طالب». من نمی‌توانم این را برای شما خوب توضیح دهم که چطور گفتند «نفس الله»؟ فقط این مقدار می‌توانم بگویم که… یعنی این ساده‌ترین مثالی است که زده می‌شود، از در کسی وارد می‌شود، چه به این آقایی که… به این عکسی که در آینه افتاده نگاه کند، چه به خود شخص، هر دو یکی هستند. چه شما به علی بن ابی‌طالب نگاه کنید، چه به خدا، هر دو یکی هستند. لذا «مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ»[17] کسی که شما را بشناسد، خدا را شناخته است. کسی که شما را ببیند، خدا را دیده است. کسی که شما را دوست داشته باشد ای خاندان عصمت، خدا را دوست داشته است. به جهت اینکه این‌ها وحدت صفاتی دارند، نه وحدت ذاتی. وحدت صفات. مظهر پروردگار هستند.

بنابراین، «اسْجُدُوا لِآدَمَ» خطاب به ملائکه این‌جا می‌شود گفت که وقتی حضرت آدم خلیفةالله است، سجده در مقابل او، سجده در مقابل خدا است «مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ» و سجده در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) سجده در مقابل خدا است. در عین اینکه این سجده برای فاطمه زهرا است. «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی». من این جمله را چون به تقریباً یک وقتی که در اثر یک ناراحتی خیلی توجه زیادی به فاطمه زهرا پیدا کرده بودم، این را در جایی ندیدم. در متمرکز… تمرکز ذهنی هم نداشتم، ناگهان دیدم این معنا به ذهن من آمد که پیغمبراکرم برای ضعف جسمی و امراض جسمی –این‌ها به ما درس می‌دهند- به فاطمه زهرا پناهنده می‌شود. «إنّي لاجد في بدنى ضعفا»[18] حضرت زهرا می‌گوید: «اعيذك باللّه» خیال نکنید تعارف است. همان‌جا اعمال ولایت کرد و حضرت رسول‌اکرم را به خدا پناه داد، «من الضّعف»[19] به خدا قسم هر کسی که مریض بشود همان‌طور… این‌ها گفتم یک وقتی، یک کسی که می‌خواهد سرمشق بدهد… درست است انسان خطاط خوبی است. خط او را می‌برند و در موزه‌ها می‌گذارند. ا ما حالا یک عده بچه این‌جا هستند، می‌خواهد سرمشق بدهد. خط خوبی می‌نویسد، ولی می‌نویسد:

با ادب باش تا بزرگ شوی

حروف ساده‌ای را انتخاب کرده و به آن‌ها هم می‌گوید که شما هم زیر این بنویسید. آن‌ها هم با خط کج می‌نویسند:

با ادب باش تا بزرگ شوی

و پایین می‌آورند. حالا بگوییم این خطاط مث این‌ها است، این‌ها مثل خطاط هستند؟ خیر. این سرمشق‌دهنده است. یعنی اگر خواستید بالاخص در کسالت‌ها و امراض جسمی که ما بیشتر به این اهمیت می‌دهیم تا کسالت‌های روحی، خواستید به کسی متوسل شوید و از خدا کمک بگیرید، این کاری را که من پیغمبر می‌کنم، شما هم بکنید. بروید و درِ خانه فاطمه زهرا را در بزنید و به او بگویید: «إنّي لاجد في بدنى ضعفا» مثلاً: «إنّي لاجد في بدنى مرضاً». فلان کسالت، فلان کسالت، فلان کسالت. به پیغمبر اکرم عرض کرد: «اعیذک بالله یا أبتاه من الضّعف». وقتی که کسای یمانی را ـ این هم از نظر ظاهر ـ روی او کشید، می‌گوید: «و صرت أنظر إليه»[20] همین آدمی که، همین آقایی که خود او معجزه‌کننده و صدها برابر آنچه خدا خلق کرده است، می‌تواند با یک اراده خلق کند و این اعتقاد من نسبت به رسول‌اکرم است، همین آقا یک‌مرتبه قیافه عوض شد، می‌گوید: «صرت أنظر» خود فاطمه زهرا می‌گوید: برگشتم به صورت پدرم نگاه کردم… فوری، یک لحظه. برگشتم و به صورت پدر خود نگاه کردم، «إذا وجهه يتلالأ» صورت تلألؤ می‌کند. همین آقایی که از نظر بدنی ضعف پیدا کرده، آمده و می‌خواهد استراحت کند. حالا ما همین ضعف ظاهری را بگوییم. «كأنّه البدر ليلة تمامه و كماله» به اصطلاح مثل ماه شب چهارده. رنگ برگشت و حال شعف و به اصطلاح یک نیروی فوق‌العاده‌ای در پدر خود احساس کردم –به تعبیر من- که یک وقت دیدم که امام حسن آمد، او را هم در آغوش گرفت. امام حسین آمد، او هم در آغوشش گرفت. علی بن ابی‌طالب آمد، او را هم در آغوش گرفت. خود فاطمه زهرا آمد، او را هم در آغوش گرفت. جبرئیل طمع پیدا کرد که او هم داخل شود، این‌ها وقتی که جمع شدند، آیه تطهیر نازل شد که همه شما پاک هستید، به خاطر یک قدم «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي‏». ای مولای من، ای فاطمه عزیز، ای بزرگوار، ای کسی که پدر می‌آید و دست شما را می‌بوسد. ای کسی که پدر می‌گوید: «فِدَاهَا أَبُوهَا».[21]

ای کسی که پدر می‌گوید: کنیه فاطمه زهرا «أمّ أبیها» است. ای کسی که تمام سنی و شیعه در کتاب‌های خود نقل کردند که کسی که فاطمه را اذیت کند، کسی پیغمبر را اذیت کرده است و کسی که پیغمبر را اذیت کند، خدا را اذیت کرده است. کسی که او را به غضب بیاورد، پیغمبر را به غضب آورده است. کسی که پیغمبر را به غضب بیاورد، خدا را به غضب آورده است. ببینید این‌گونه می‌شود. این‌ها یکی شدند، یکی هستند.

من علی را خدا نمی‌دانم                 از خدا هم جدا نمی‌دانم

عرفان یعنی این‌ها، مطالب عرفانی یعنی این‌ها. چه کسی گفته که ما از عرفان دور هستیم، به خاطر اینکه مقید هستیم به روایات… این‌ها همه روایات است. شما این روایات را چطور می‌توانید معنا کنید؟ می‌خواهید چه چیزی درباره آن بگویید؟ خدایا دست ما را از دامان فاطمه زهرا کوتاه نفرما.

امشب پیش آمد، برویم درِ خانه فاطمه زهرا. به خدا قسم امام زمان شما، قلب عالَم امکان، آن کسی که قدر مسلّم این جمعی که در این‌جا جمع شدید، همه ما با هم یک وجه مشترک داریم و آن این است که دوست امام زمان هستیم. من هم گفتم، دوستی همین‌ مقدار، همین امشب شما خواب امام زمان را ببینید، تا چند روز، تا چند ماه، تا چند سال خوشحال هستید. این علامت دوستی است. من بیشتر از این نمی‌گویم. حال بعضی از شما را من می‌شناسم که به خاطر حضرت بقیةالله شب و روز ندارید. یک شخصی برای من نقل می‌کرد، می‌گفت: چند شب قبل تا صبح برای حجةبن‌الحسن گریه کردم که شاید چشم من به جمال ایشان روشن شود. بعد خوابیدم، در خواب حضرتش را دیدم. همه ما… حالا بعضی از ما که شب و روز نداریم. بعضی از شما هستید که علاقه شما آن‌قدر شدید است که من… حالا بخواهم مطالبی را عرض کنم، طول می‌کشد.

همین آقای معشوق همه ما، ایشان ان‌شاءالله… حالا معشوق نگوییم، محب همه ما، محبوب همه ما است. همین آقا شب و روز متوجه فاطمه زهرا است. یعنی همان‌طور که درباره امام جواد دارد، درباره بعضی از ائمه دارد، درباره اکثر خاندان عصمت حتی ساداتی که بعد از ائمه اطهار آمده بودند، دارد که این‌ها زیاد به یاد فاطمه زهرا بودند. حضرت جواد دست‌ها را به زمین زده است. هنوز از نظر ظاهر طفل است، تازه می‌خواهد حرکت کند، سر را بالا نگه داشته، اشک می‌ریزد و فکر می‌کند. حضرت رضا از او سؤال فرمودند فرزندم چیست؟ حضرت عرض کرد که به یاد مصائبی که به مادرم زهرا وارد شد، افتادم. به خدا قسم آن‌ها را از قبر بیرون می‌آورم و آن‌ها را آتش می‌زنم.

حالا که حال پیدا کردید، چراغ‌ها را خاموش کنند، ان‌شاءالله، امیدوار هستیم امشب، شب آخر سال و شب آخر ماه شعبان که در دعاهای ماه شعبان دارد که در نیمه آخر ماه شعبان بخوانید: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِيمَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ»[22] خدایا اگر در گذشته از این ماه شعبان ما را نبخشیدی، در این باقی‌مانده از ماه شعبان ما را ببخش. چرا باید این دعا را بخوانیم؟ برای اینکه «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[23] همه شما به مهمانی خدا دعوت شدید. یک مهمانی بسیار باشکوهی است. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) یک عنایات خاصی ان‌شاءالله امشب به ما خواهد فرمود که خدا یک لباس تقوایی به ما عنایت کند که در سرِ آن سفره احسان پروردگار که امام عصر یک طرف سفره نشسته، اولیای خدا یک طرف و من معصیت‌کار روسیاه هم می‌خواهم سر همان سفره بنشینم، خدای تعالی امشب یک عنایتی بفرماید که لباس تقوایی به ما مرحمت بفرماید تا زیاد سرِ این سفره و در این مهمانی خجالت نکشیم.

پروردگارا ما امشب… خودت ما را در خانه فاطمه زهرا بردی، بهترین وسیله، کسی که حتی پیغمبراکرم به او… و خانه او تشریف می‌برد و او واسطه بین پیغمبر و خدا می‌شود. اما این فاطمه عزیز را چرا… امام جواد چه فکر می‌کرد که آن‌طور اشک می‌ریخت؟ شاید به یاد آن لحظه‌ای که پشت در، بین در و دیوار قرار گرفته، در به پهلوی او خورده است، صدا می‌زند«یا فضة خذینی» همه با توجه، رو به قبله، شب آخر ماه است، شب جمعه آخر ماه شعبان است. «[إِلَهِي‏] اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ» «[إِلَهِي‏] اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً «كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السّاعَةَ السَّاعَةَ العَجَلَ العَجَلَ العَجَلَ». یا بقیةالله، شما را به جان مادرتان زهرا قسم می‌دهیم، از خدا بخواهید همین امشب لباس تقوا، لباس این ضیافت پروردگار را به ما مرحمت بفرماید.

 



[1]. بقره، آیه 34.

[2]. الكافی، ج ‏3، ص 329.

[3]. همان، ج 1، ص 118.

[4]. همان.

[5]. بحار الأنوار، ج‏ 99، ص 254.

[6]. اعراف، آیه 12.

[7]. مریم، آیه 26.

[8]. بحار الأنوار، ج ‏95، ص 180.

[9]. بحار الأنوار، ج ‏52، ص 149.

[10]. همان.

[11]. بقره، آیه 31.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏18، ص 345.

[13]. کهف، آیه 109.

[14]. بحار الأنوار، ج 99، ص 215.

[15]. همان، ص 99.

[16]. آل‌عمران، آیه 28.

[17]. الكافي، ج ‏4، ص 579.

[18]. مسكن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، ص 153.

[19]. همان.

[20]. عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد، ج‏11-قسم-2-فاطمةس، ص 931.

[21]. بحار الأنوار، ج‏ 43، ص 20.

[22]. بحار الأنوار، ج ‏94، ص 73.

[23]. همان، ج ‏93، ص 356.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۱۶ جمادی الثانی ۱۴۱۱ قمری – ۱۳ دی ۱۳۶۹ شمسی – شرح آیاتی از سوره بقره

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فيها خالِدُونَ * إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي‏ أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ»[1] در هفته گذشته درباره این آیه شریفه یک مقداری اشاره‌ای به تفسیر این آیه شد که ای پیغمبر بشارت بده کسانی را که ایمان آورده و عمل صالح کردند. اینکه برای آن‌ها بهشتی است که جاری می‌شود از زیر ساختمان‌های آن یا از میان آن انهار. یعنی نهرها و جوی‌ها.

«كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ» هرچه خدای تعالی به این‌ها روزی می‌دهد از ثمره و میوه آن، می‌گویند این‌ها آن چیزهایی است که از قبل به ما روزی داده شده است. «وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً» و از این رزق‌ها لذت‌های زیادی می‌برند. «وَ لَهُمْ فيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» و برای این کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح کردند، در این بهشت‌ها همسران پاک و پاکیزه‌ای است، هم برای زن‌ها و هم برای مردها. همسر… مرد برای زن همسر است، زوج است و زن برای مرد همسر است. این‌جا اگر می‌گویند: «أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» معنای آن این نیست که حتماً زن پاک و پاکیزه‌ای، نه ممکن است خطاب به زن‌ها باشد و منظور این است که شوهرهای مطهره‌ای دارند و این‌ها در بهشت مخلّد هستند.

بعد می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي‏ أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها» خدای تعالی برای فهماندن مطالب خود، مانعش نمی‌شود چیزی که… حالا بگوید که مَثل به پشه بزند یا بالاتر از پشه. خدای تعالی هر کجا لازم باشد، برای فهماندن مطالب مثال می‌زند. چون با مَثل حرف‌ها بهتر مؤثر واقع می‌شود. «فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا» کسانی که ایمان آوردند می‌دانند که «أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ» این کلمات قرآن، این کلمات ائمه اطهار و خاندان عصمت (علیهم الصلاة و السلام)، این‌ها حق است، از جانب پروردگارشان هست. ولی کسانی که کافر هستند، می‌گویند: «مَا ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً» این چه مثال‌هایی است که خدا می‌زند. خدا می‌فرماید: «يُضِلُّ بِهِ كَثيراً». طبع قرآن این است. عده‌ای را… عده‌ای به وسیله قرآن گمراه می‌شوند. «وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً» و جمعی هم هدایت می‌شوند. اما این را بدانید که «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ» و به وسیله قرآن و کلمات پروردگار، جز افراد فاسقی که قلب‌های آن‌ها را حجاب‌‌های ظلمانی گرفته است، شخص دیگری گمراه نمی‌شود. این خلاصه معنای این چند… این یکی، دو آیه است.

چند جمله و چند نکته در این دو آیه‌ای که تلاوت کردم و ترجمه کردم، وجود دارد: یکی، جمله اول که اهل بهشت می‌گویند: «قالُوا هذَا الَّذي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ». این یک جمله. این همان رزقی است که از قبل برای ما تهیه شده است. جمله بعدی بیان مطالب به وسیله مَثل است که باید درباره آن‌ها صحبت کنیم و مطلب سوم این است که چطور به وسیله قرآن جمعی هدایت می‌شوند و جمعی گمراه می‌شوند؟ حالا اگر موفق شدیم که در هر سه جمله صحبت می‌کنیم. اگر موفق نشدیم، لااقل یکی، دو جمله این آیات را ان‌شاءالله برای شما توضیح خواهیم داد.

مطلب اول این بود که اهل بهشت می‌گویند: «هذَا الَّذي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ» دنیا دار عمل است. انسان در این دنیا هرچه عمل بکند، هرچه کشت و زرع بکند، در آخرت درو می‌کند. وقتی که بهشتی‌ها می‌خواهند به طرف بهشت بروند، اهل‌جهنم به بهشتی‌ها می‌گویند: شما روی خود را به ما برگردانید، ما از نور شما استفاده کنیم و ما هم جلوی پای خود را ببینیم. آن‌ها در جواب می‌گویند: باید برگردید، «فَالْتَمِسُوا نُوراً»[2] «قيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً» برگردید پشت سر، به دنیا، تا از نور استفاده کنید، یعنی نوری را برای خود تهیه کنید. یکی از اسماء روز قیامت «یوم‌االحسرة» است، روز حسرت و ندامت. در مثال‌هایی که گفته‌اند، می‌گویند: خضر یا ذوالقرنین… حالا ذوالقرنین معروف‌تر است که یک وقتی در ظلمات راه می‌رفت -حالا قضیه حقیقت داشته باشد یا مثلی باشد، فرقی نمی‌کند- پای خود او و جمعیت او به چیزهایی می‌خورد، صدا می‌کرد. از حکیمی که همراه آن‌ها بود، سؤال کردند که این‌ها چیست؟ او در جواب گفت: این‌ها چیزهایی است که اگر بردارید، پشیمان هستید. اگر این‌ها را برندارید هم پشیمان هستید. یک عده برداشتند، یک عده هم برنداشتند. وقتی که از ظلمات بیرون آمدند، در روشنایی قرار گرفتند، دیدند که همه این‌ها جواهرات است. این‌هایی که برداشته بودند، پشیمان بودند که چرا کم برداشتند و آن‌هایی هم که برنداشته بودند، پشیمان بودند که چرا برنداشتند.

اسم روز قیامت «یوم‌الحسرة» است. روز حسرت و ندامت و پشیمانی است. در این دنیا یک عده‌ای از عبادت، از کارهای خوب انجام دادند و از این دنیا بهره بردند، در روز قیامت پشیمان هستند که چرا ما کم عبادت کردیم؟ آن‌هایی هم که اهل عبادت نبودند، حسرت می‌خورند که چرا ما اصلاً عبادت نکردیم؟ چرا خوبی‌ها را عمل نکردیم؟ «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».[3] «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ». هرچه در نزد شما است، این‌ها از بین می‌رود و هرچه که در نزد خدا است، باقی می‌ماند. انسان در این دنیا هرچه را که انفاق کند، هر کاری را که بکند، هر عبادتی را که انجام بدهد، هر وقتی را که به عبادت و بندگی خدا صرف کند، این‌ها باقی می‌ماند و هرچه که غیر از این‌ها باشد، آن‌ها از بین خواهد رفت.

می‌گویند: در احادیث اشاره شده و وارد شده که در لشکر رسول‌اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بعضی از اصحاب در اثر حملات دشمن در جنگ‌ها، گاهی دست آن‌ها، گاهی پای آن‌ها از بین رفته بود. این‌ها وقتی در حضور پیغمبراکرم می‌رسیدند، پیغمبراکرم می‌فرمود: آن دستی که در راه خدا دادید، آن دست برای شما است. آن پایی که در راه خدا دادید، آن پا برای شما است. این دست و پایی که باقی مانده در این دنیا خواهد ماند. بالاخره انسان در این دنیا می‌میرد و دست و پای او خاک می‌شود و از بین خواهد رفت. اما آنکه در راه خدا دادید، باقی می‌ماند. در حقیقت اگر یک فردی مثلاً یک دست از بدن او در جبهه جنگ… البته در جبهه جنگی که با اذن پیغمبراکرم یا ائمه اطهار یا مرجع تقلید که به عنوان جهاد از بین رفته باشد، در واقع این دستی که از بین رفته است، باقی است. اگر از یک عاقل سؤال کنند که شما دست دارید یا دست ندارید؟ یک دست او در جنگ از بین رفته است و یک دست او باقی مانده است. می‌گوید: آن دستی که برای من باقی مانده است، آن دستی است که از بین رفته است، آن را در راه خدا دادم. ولی آن دستی که باقی مانده است، چون آیه شریفه قرآن است: «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ». هرچه که پیش شما باقی مانده است، این از بین رفته است، فانی شدنی است. «یَنفَذُ» یعنی از بین رفتنی است و باقی نمی‌ماند. «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» آنچه که در نزد خدا است، آن باقی است.

بنابراین، وقتی از مردم بهشت سؤال می‌شود که این رزق را از کجا آوردید؟ چطور شد شما متنعم به نعمت‌های پروردگار شدید؟ این بهشت با این‌همه عظمت را از کجا آوردید؟ این‌ها در جواب می‌گویند: «هذَا الَّذي رُزِقْنا مِنْ قَبْل» این روزی است که ما از قبل به دست آوردیم. یک عده در دنیا اهل عبادت، تزکیه نفس، کمالات روحی، به تمام معنویات و کمالات رسیدند، معلوم است وقتی که می‌خواهند از این دنیا بروند، هنوز روح در بدن آن‌ها است. واقعاً گاهی انسان به بعضی از روایات توجه می‌کند، می‌بیند که چه‌قدر خدای تعالی برای مؤمنین و اهل‌تقوا و تزکیه نفس تشریفات قائل شده است. چه‌قدر برای این‌ها احترام قائل شده است. وقتی که یک مؤمن می‌خواهد از دار دنیا برود، آن‌قدر هم در این خصوص، در این مطالبی که من دارم عرض می‌کنم روایات و آیات قرآن زیاد است که منکر آن کافر است. یعنی آیات شریفه قرآن هست، روایات متعدده اهل‌بیت عصمت و طهارت هست که اگر انسان بخواهد منکر همین خلاصه‌ای که من بخواهم درباره قبل از فوت و سکرات موت و بعد از مرگ و دوران برزخ و عالم قیامت عرض کنم، منکر آن کافر است. به جهت اینکه… در نتیجه باید منکر چند آیه از قرآن و ده‌ها حدیث صحیح باشد.

انسانی وقتی که در حال سکرات است، چشم دل او باز می‌شود. یعنی چشم ملکوتی او باز می‌شود. می‌بیند یک مَلکی آمد که مَلک‌الموت است. به او می‌گوید: ای بنده خدا، ای مؤمن، اولاً به شما بشارت می‌دهم که خدای عظیم از شما راضی است و از شما خشنود است و تمام اولیای خدا از شما خشنود هستند و خدای تعالی به من امر کرده است که اگر مایل هستید تا آخر دنیا بمانید، در اختیار شما است و اگر هم بخواهید از دنیا بروید، نگاه کنید ببینید این قسمت هرچه می‌بینید برای شما است. یک نگاه می‌کند، یک باغ باصفایی… حالا من نمی‌توانم وصف آن را عرض کنم. «مُتَّكِئينَ عَلى‏ فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دان»[4]‏‏ که خدای تعالی در آیات شریفه قرآن درباره بهشت توصیفی کرده است که انسان اگر بخواهد وصف بهشت را بگوید، واقعاً چون ندیدیم نمی‌توانیم وصف کنیم. یک مثال خوبی بعضی از علما و دانشمندان گفته‌اند که برای بچه در رحم انسان بخواهد میوه‌های دنیا را، نعمت‌های دنیا را وصف کند، شاید اصلاً فکر او، عقل او نرسد به اینکه این‌ها چه‌قدر ارزش دارد و چیست، چون نمونه آن را ندیده است.

اگر می‌بینید در قرآن هم پروردگار به انهار و بهشت، باغ‌ها و این‌ها تشبیه می‌کند، می‌خواهد ما یک مقدار از باب استیناس به قول مفسرین، کمی ما توجه شویم، مثلاً یک مقداری مَثلی مثلاً… و توجهی پیدا کنیم. والّا هیچ‌گاه نمی‌شود بهشت با آن عظمت، بهشتی که اگر شما هزارها سال در آن بمانید، هزارها سال در آن بمانید، کوچکترین ناراحتی روحی و جسمی پیدا نمی‌کنید. ببینید فکر می‌کنم که همین یک جمله در وصف بهشت کافی است. در چنین بهشتی خدای تعالی به مؤمنین جای می‌دهد. آن‌وقت آن ملک‌الموت این را به انسان نشان می‌دهد که نگاه کن، ببین چه می‌بینی؟ وقتی چشم او به آن منظره عجیب می‌افتد، در تردید می‌افتد که حالا کدام طرف را انتخاب کنم؟ آیا همین دنیا و زن و بچه و همین خانه و زندگی و… حالا هرچند هم یک انسانی در خوشبختی باشد، زندگی خوبی داشته باشد، زن و فرزند مطیعی داشته باشد، هیچ او را رنج ندهند، هیچ اعصاب او را خرد نکنند، در عین حال می‌گوید که… به تردید می‌افتد. ضمناً معلوم هم هست که خیلی هم این شخصی که این‌طور است، از اولیای خدا نیست.

چون اولیای خدا همیشه آرزوی مُردن را می‌کنند. قبل از اینکه سکرات موت آن‌ها برسد، آن‌ها از خدا تمنای مرگ را می‌کنند. در سوره جمعه، درباره یهود هست که «قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ»[5] از علامت اولیای خدا این است که تمنای مرگ می‌کنند، تمنای موت می‌کنند. در آیات متعدده‌ای از قرآن هست که یکی از علایم ولی خدا این است که آماده برای مُردن است، چون می‌داند آن‌طرف چه خبر است. اما این شخص که در این روایات دارد که مَلک‌الموت می‌آید، به او می‌گوید: اگر مایل هستی… تازه به تردید می‌افتد. با نشان دادن آن‌همه مثائیل، معلوم است که هنوز از اولیای خدا هم نیست، از مردمان ثواب‌کار متدین معمولی است. وقتی که به تردید بیفتد، در روایت دارد که یک گیاهی را، یک گُلی را می‌دهد حضرت مَلک‌الموت که او بو می‌کند، وقتی بو می‌کند، می‌گوید: با عجله من را ببرید، دیگر نمی‌خواهم. از امام سؤال می‌شود که این گُل چیست؟ می فرماید: این «منسیّه». کلمه «منسیّه» یعنی این شخص همه لذایذ دنیا و دوستان و همه را از این‌طرف فراموش می‌کند و تمام توجه او منتقل می‌شود، تمرکز پیدا می‌کند به بهشت. لذا می‌گوید: من را زود ببرید. این‌طور است.

بعد که وارد عالم برزخ می‌شود، با یک تشریفاتی با مؤمن برخورد می‌کنند، ملائکه به استقبال او می‌آید. «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»[6] شما در دنیا صبر کردید، در دنیا در مقابل شدائد خود را حفظ کردید. در محیط گناه واقع شدید، خود را محفوظ نگه داشتید. در محیط بد واقع شدید، خود را حفظ کردید. «بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ». نیکو است عاقبت خانه‌ای که به شما عنایت خواهد شد. بعد هم در عالم برزخ قرار می‌گیرند، چون در آن‌جا زمان زیاد مؤثر نیست، در روایت دارد که انسان وارد بهشت می‌شود، تا می‌خواهد از لذایذ بهشت بهره‌ای بردارد، به او می‌گویند: قیامت برپا شد، بیا. طبق روایات و آیات قرآن این‌ها از بهشت برزخی بدون حساب وارد بهشت اخروی می‌شوند، وارد بهشت قیامت می‌شوند، وارد آن بهشتی می‌شوند که «هُمْ فيها خالِدُونَ»، «خالِدينَ فيها أَبَداً»،[7] همیشه در آن‌جا خواهند بود.

«فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ»[8] همه مردم باید در محضر عدل پروردگار حاضر شوند. در روز قیامت که در همین کره زمین برپا خواهد شد، تمام دریاها خشک می‌شود، کوه‌ها خرد می‌شود، شن‌مانند در میان گودال‌های زمین ریخته می‌شود. جایی خواهد بود که مردم بتوانند بایستند و پاسخ اعمال خود را بدهند. «فِي حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ»[9] در حلال دنیا حساب است. اگر دلبستگی داشتید و اهل دنیا بودید و از راه حلال درآوردید و در حلال مصرف کردید، باید حساب آن را پس بدهید. «وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ» اگر از راه حرام درآوردید یا از راه حلال درآوردید و در راه حرام صرف کردید، این‌جا انسان مورد مؤاخذه قرار می‌گیرد و عقاب می‌شود.

اما یک عده هستند که به اصطلاح با خدا کنار آمدند، در همین دنیا. اهل محبت هستند، اهل اخلاص هستند. یعنی عبادت را روی محبت به خدا کردند، محبت به خدا. برای مزد عبادت نکردند. در مراحل کمال قدم برداشتند، بنده خدا شدند، بعد از آنکه مرحله محبت را گذراندند. بنده خدا شدند، بعد از آنکه خدا را دوست داشتند. گاهی می‌شود انسان بنده خدا است، خود را دوست دارد. چون همه کارها دست خدا است. بالاخره اگر می‌‌خواهید زندگی دنیای شما اصلاح شود. «مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ»[10] کسی که تقوا داشته باشد، روزی او زیاد می‌شود و از جایی که گمان ندارد خدا به او روزی می‌رساند. «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً»[11] کسی که از یاد خدا اعراض کند، روزی او تنگ می‌شود. برای اینکه روزی ما تنگ نشود و برای اینکه روزی ما زیاد شود و از «مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» به من روزی برسد، من اهل تقوا می‌شوم. پس این آدم برای راحتی خود اهل تقوا شده است. خود را دوست داشته که اهل تقوا شده است. اما بعضی افراد هستند که می‌گویند:

یکی وصل و یکی هجران پسندد                یکی درد و یکی درمان پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران             پسندم آنچه را جانان پسندد

خدا را دوست دارند و این‌ها به خاطر محبتشان به پروردگار عبادت می‌کنند. این عده حسابی ندارند. در دنیا به یک حساب کار نکردند، بلند نشدند برای ثواب نماز شب بخوانند، بلکه مناجات با پروردگار را دوست داشتند. نیمه‌های شب بلند شده، از خواب پریده، چشم را به آسمان می‌دوزد و ستاره‌ها را می‌بینند «إِنَّ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ * الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً»[12] در این اختلاف شب و روز… روز پرغوغا و پر سر و صدا را پشت سر گذاشته، شب خلوت، او است و محبوب و محبوب است و او.

کی باشد و من باشم و تو باشی و عشق

چه زمانی باشد؟ انسان در جای خلوت محبوب خود را پیدا کند، هیچ‌کس هم مزاحم نباشد. دو زانو در مقابل قبله بنشیند، با پروردگار خود صحبت کند، حرف بزند، مناجات بکند و هیچ به فکر اینکه من چه‌قدر بیدار ماندم، چند رکعت نماز خواندم، روز قیامت چه‌قدر خدا به من اجر خواهد داد، نباشد. آن‌جا پروردگار می‌آید و در قیامت او را به حساب می‌کشد «أبداً». صریح آیه شریفه قرآن است. «كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ»[13] همه مردم گرو اعمال خود هستند. «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ»[14] همه این… هر نفسی گرو اعمال خود است. تا این‌جا هم معلوم است، همه گرو اعمال خود هستند. اگر خوب عمل کردید، خوب است. اگر بد عمل کردید، شما را عذاب می‌کند. «إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمينِ»[15] مگر دست راستی‌ها. ببینید اصحاب یمین چه کسانی هستند. در تفاسیر، در روایات ببینید، مراجعه کنید، شما…

با یک فردی که میلیاردها میلیارها ثروت دارد، یک انسان آسمان‌جلی که یک قران هم بیشتر ندارد، یک قران بی‌قابلیت هم بیشتر در جیب او نیست. آن آقا که میلیاردها تومان ثروت او است، بگوید: بیا هرچه داریم روی هم بریزیم و با یکدیگر کنار بیایم. استفاده انسان چه‌قدر است؟ خدای با این عظمت می‌گوید: ای بشر، بیا هرچه تو داری با کمال اخلاص در راه ما بده، آن‌وقت ما هم هرچه داریم در راه تو با کمال اخلاص می‌دهیم. خدای غنی بی‌نیازی است که همه‌چیز دارد و من فقیر، بی‌همه‌چیز… هیچ چیز نداریم، هیچ چیز. خود خدا در قرآن می‌فرماید: «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ».[16] آن‌وقت یک گدای به تمام معنا با یک ثروتمند به تمام معنا، این‌ها بنا است که با یکدیگر شرکت کنند. بی‌حساب با هم، اموال یکدیگر را تصرف کنند. برد با چه کسی است؟ چرا ما این‌قدر غافل هستیم؟ چرا از خواب غفلت بیرون نمی‌آییم؟ خیر. خدایا هرچه تو داری به ما بده، هرچه ما داریم برای خود ما است. ما حاضر نیستیم کوچکترین کاری در راه تو بکنیم. این‌جا است که خدا می‌گوید: خیر، این دلیل رفاقت نیست. هرچه تو داری برای خودت، هرچه هم من دارم برای شما؟

حضرت سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) هرچه داشت در راه خدا داد. شما می‌بینید که… واقعاً گاهی من روی بعضی از جملات خیلی حساس می‌شوم، یکی از جملات این است: در روایت دارد که روز عاشورا حضرت زینب (سلام الله علیها) بدن حضرت سیدالشهداء را روی دست گرفت و گفت: خدایا این قلیل قربانی را از ما قبول کن. این جمله خیلی عجیب است. یعنی می‌دانید… مقام معرفت حضرت زینب (سلام الله علیها) را نشان می‌دهد. آخر او چه دارد؟ امام حسین، آن هم بعد از این‌همه زحمات، این‌همه اخلاص… سیدالشهدائی که تمام انبیاء و تمام اولیا اگر برای او گریه کرده‌اند، به کمال رسیده‌اند. این را می‌گوید: این قلیل. اولاً در مقابل پروردگار این قربانی را کم می‌بیند، بعد هم تازه تقاضای قبول شدن آن را دارد. خیلی حرف است. به خدا قسم اگر انسان دقت کند، مقام معرفت حضرت زینب را می‌فهمد. ما اصلاً نمی‌توانیم فکر آن را بکنیم، نمی‌توانیم آن را درک کنیم که حضرت زینب (سلام الله علیها) چه فرموده است و چه به درگاه پروردگار عرض کرده است. این قلیل قربانی.

حضرت سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) همه‌‌چیز داده است، همه مصائب دنیا… اینکه فرمودند: «إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ»[17] این واقعیت دارد، اگر شما می‌خواهید به چیزی گریه کنید، بر حسین بن علی(علیه الصلاة و السلام) گریه کنید. معنای آن این است که هیچ مصیبتی در این دنیا نیست، جز اینکه بر حسین بن علی و خاندان او وارد شده است. یعنی بالاتر از آن نمی‌شود. معنای آن این است. کسی که این‌همه مصیبت می‌بیند… شما آخرین لحظات عمر سیدالشهداء را ببینید که سخن او چیست؟ در اکثر کتب مقتل نوشتند. این‌ها… این‌ها روضه است، این‌ها مطلبی است که باید از روضه خواندن استفاده کرد. آن لحظه آخر می‌فرماید: «الهى رضا برضائك».[18] ما فارسی‌زبان‌ها خیال می‌کنیم که حضرت خیلی عصبانی شده، گفته: راضی هستم به رضای تو. خیر. این معنای «رضا برضائك» نیست. رضا یعنی خشنودی، خوشحالی. خدایا خوشحال هستم که تو خوشحال هستی. خشنود هستم که تو خشنود هستی. خشنود هستم که تو از من خشنود شدی که من کمال بندگی را در مقابل تو انجام بدهم. اگر تو به من کمک نمی‌کردی، شاید من نمی‌توانستم و یقینه هم اگر کمک پروردگار، حتی نسبت به پیغمبراکرم و انبیاء عظام و ائمه اطهار (علیهم الصلاة و السلام) نباشد، آن‌ها نمی‌توانند کاری بکنند.

تو کمک کردی، من هم توفیق پیدا کردم، خواسته تو عملی شد. آن‌روزی که در مدینه محمد بن حنفیه آمد و گفت: برادر، کجا بودی؟ شما این‌ها را نمی‌شناسی؟ به او یک جمله فرمود، گفت: من پیغمبراکرم را دیدم، پیغمبر به من فرمود: «يَا حُسَيْنُ اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلًا»[19] خدا می‌خواهد شما را کشته ببیند. «قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا»[20] و خدا می‌خواهد زن و بچه شما را اسیر ببیند. نه اینکه خدا با حسین بن علی دشمنی داشته باشد، خیر. یک دنیایی به این جهت عوض خواهد شد. یک جهانی هدایت خواهد شد، یک عالَمی تا روز قیامت همه به وسیله این شهادت از اشتباه بیرون می‌آیند. لذا می‌گوید: خوشحال هستم که تو را خشنود کردم. خدایا، تو به خواسته خود رسیدی. چون نگاهی به طرف راست کرده، نگاهی به طرف چپ کرده، یک نفر از اصحاب خود را ندید. هیچ‌کدام، همه روی زمین افتادند، کشته شدند. فرزند او علی‌اکبر، برادر او اباالفضل، فرزند برادر او قاسم بن الحسن. این‌ها همه کشته شدند. حتی طفل شیرخوار او کشته شد. چنین حالتی.

بعد در میان گودی قتلگاه افتاده است. شما حساب کنید، بدن قطعه‌ قطعه، به قدری تیر به بدن سیدالشهداء وارد شده بود که نوشته‌اند… شاید از قول امام (علیه الصلاة و السلام) گفتند، والّا کسی نبود که این‌ها را شمارش کند. هفتاد زخم به بدن حضرت سیدالشهداء وارد شده است. نفس می‌کشد، از همه‌جای بدن او خون می‌آید. در چنین حالتی، می‌گوید: «لَا مَعْبُودَ سِوَاكَ»[21] هیچ معبودی غیر از تو نیست، همه کارها برای بندگی تو است. کسی که این‌طور در راه خدا گذشت کرده است، خدای تعالی هم روز قیامت به حسین بن علی می‌فرماید: یا حسین، بهشت برای شما است. به علی بن ابی‌طالب می‌فرماید: بهشت برای شما.

یک روز حضرت رضا (علیه الصلاة و السلام) با مأمون نشسته بود، اباصلت هم آن کنار ایستاده است. مأمون سؤال کرد که چطور علی بن ابی‌طالب «قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ»[22] شده است؟ حضرت فرمود: مگر خود شما از پیغمبر روایت نقل نمی‌کنید که حبّ علی بن ابی‌طالب ایمان است و بغض او کفر است. این روایت را سنی‌ها نقل می‌کنند، همه نقل می‌کنند. گفت: چرا این روایت معروف شده است؟ حضرت فرمود: طبعاً بهشت برای مؤمنین است و جهنم هم برای کفار است. هر کسی که علی بن ابی‌طالب را دوست دارد به بهشت می‌رود و هر کسی که علی بن ابی‌طالب را دشمن دارد، به جهنم می‌رود. اباصلت خیلی خوشش آمد. وقتی که حضرت رضا (صلوات الله علیه) از مجلس مأمون خارج شد، حضرت را تشویق کرد، گفت: خیلی خوشم آمد، خوب جوابی دادید، احسنت، احسنت. حالا گاهی می‌شود که بعضی افراد یک نفری را خیلی دوست دارند، خوشحال می‌شوند که خوب جواب می‌دهد، خوب حرف می‌زند و از این‌ حرف‌ها. حضرت فرمود: این را به او گفتم، او اهل استدلال و دلیل بود. والّا علی بن ابی‌طالب بین جهنم و بهشت می‌ایستد. می‌گوید: «یا ایتها النّار هذا لک و هذا لی». ای آتش، این برای تو، این برای من. اختیار کل را در روز قیامت علی بن ابی‌طالب (علیه الصلاة و السلام) دارد. البته طبیعی است که کارهای علی بن ابی‌طالب روی حساب است. اولیای خود را به بهشت می‌برد، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که ایام تعلق به آن بی‌بی دارد و ان‌شاءالله روز دوشنبه، روز تولد بی‌بی خواهد بود و ان‌شاءالله عیدی کاملی خواهیم گرفت…

می‌خواهید من یک راهی به شما نشان بدهم که علی بن ابی‌طالب و خود فاطمه زهرا به شما عیدی بدهند؟ در مرحله اول اگر آن‌ها را دوست داشته باشید، عیدی شما را می‌دهند. بلکه همین محبت خودش عیدی است که در عالم ذر به ما دادند. «يَا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقَاقِهَا»[23] خدا نعمت‌های خود را قبل از اینکه ما مستحق آن شویم، به ما عنایت کرده است. می‌شد ما هم در زمره آن افرادی باشیم که فاطمه زهرا را دوست نداشته باشیم، علی بن ابی‌طالب را دوست نداشته باشیم. الآن در دنیا هستند، زیاد هم هستند که فاطمه زهرا را دوست ندارند. این عیدی را در عالم ذر به ما دادند. «يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ سَأَلَهُ»[24] در این دعای ماه رجب می‌خوانید. ای خدایی که عطا می‌کنی به کسی که از تو سؤال کرده است «يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ»[25] هنوز ما خدا را نمی‌شناختیم و سؤال هم نکرده بودیم، خدا محبت فاطمه زهرا را به ما عطا کرده است، الحمدلله. ولی اگر می‌خواهید عیدی بگیرید، بگویید: آقا، بی‌بی دو ماه، نزدیک دو ماه است که ما برای فاطمه زهرا عزاداری می‌کنیم، ماه جمادی‌الاول و جمادی‌الثانی، دو ماه گریه کردیم، عزاداری کردیم. روز تولد بی‌بی هم می‌خواهیم خوشحال باشیم، خوشحالی ما هم به این است که به ما عیدی بدهید.

اگر صبح عید به بچه‌ها عیدی ندهند، خوشحال نمی‌شوند. ما هم مثل بچه، از بچه هم در مقابل این‌ها بچه‌تر هستیم. باید خوشحال باشیم. منتها عیدی خود را خیلی عیدی بزرگی می‌خواهد. اگر شما مثلاً نزد یک شخصیت خیلی مهمی بروید، به شما یک یک قرانی بدهد، خیلی ناراحت می‌شوید. شما من را کوچک کردید یا خود را کوچک کردید؟ یا اگر از او طلب کنید که یک قران به ما بده، او را کوچک کرده‌اید. عیدی خود را بزرگ در نظر بگیرید و من پیشنهاد می‌کنم که فرج فرزند او، حجةبن‌الحسن (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) را پیشنهاد بکنید و به عنوان عیدی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) بخواهید و لااقل، لااقل بگویید ارتباط شما را با فرزندشان محکم کنند و برقرار کنند. ارتباط است. چه اشکال دارد؟ خیلی افراد در این دنیا بودند که با حجةبن‌الحسن رابطه داشتند و امام زمان هم فرزند خوبی برای فاطمه زهرا است. گوش به حرف فاطمه زهرا می‌دهد و اگر بی‌بی از او تقاضا کند، حتماً عنایت خواهند فرمود و تمام مشکلات خود را هم از حضرت زهرا یا حضرت امیر، یا همین ائمه (علیهم السلام)… صبح روز عید رو به قبله بنشینید، اول از خدا، بعد از پیغمبر، بعد از علی بن ابی‌طالب، بعد از امام حسن، امام حسین، یکی‌یکی به زبان خود به آن‌ها تبریک بگویید. هیچ‌وقت خود را معطل خیلی از مسائل نکنید. حالا ما چگونه توسل کنیم؟ این چهارده معصوم حاضر و ناظر به صریح آیات شریفه قرآن: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»[26] این‌ها حاضر هستند. شما هم هرطور که بلد هستید، حرف بزنید.

نگویید که کدام دعا را بخوانم؟ اگر دعاها را بلد هستید، هرچه دل شما می‌خواهد. اما آنچه که مهم است، این است که یک توجهی بکنیم. یا رسول‌الله، قربان شما بروم، شما را دوست هم دارم، سلام هم خدمت شما عرض می‌کنم، عیدی من را به من بده، تولد فرزند شما فاطمه زهرا مبارک است و همین‌طور. خدا می‌داند من علمای بزرگی را دیدم که همین‌طور حرف می‌زنند. یا علی، سلام علیکم، تبریک عرض می‌کنم. روز تولد همسر شما فاطمه زهرا است، ما تبریک عرض می‌کنیم. دیگر خود آن‌ها بلد هستند، عیدی هم نگویید، زیاد خیلی هم مسئله‌ای نیست. تبریک عرض می‌کنم. معلوم است که تبریک عرض می‌کنید، او از دل شما خبر دارد. خدا مرحوم حاج ملا آقاجان را رحمت کند، یک وقتی به او می‌گفتم: فلان حاجت را از خدا برای من بخواه. گفت: همین الآن که تو گفتی، شنیدند و همین دعا بود. من هم راضی هستم، شما هم راضی هستید، در واقع هردوی ما از خدا خواستیم. کمی جدی با این مسائل برخورد کنیم. اینکه مدام انسان دعا بخواند… البته دعا خواندن، نمی‌خواهم منکر آن شوم، دعا خواندن خوب است، ممکن است، بلکه مستحب است و مستحبات همه خوب است. اما آنچه که واقعیت است، آن همان حضور قلب آن یک لحظه است که گاهی می‌شود… البته گاهی برای من عوام، برای افراد مثل من که با دعا حواس آن‌ها جمع نمی‌شود. دعا را یک لقلقه زبانی می‌دانند.

اما یک کلمه می‌گویند: آقاجان، قربان شما بروم، این حاجت من را بده. می‌بینید که این خیلی مؤثرتر واقع می‌شود، حالت حضور داشته باشید. به هر حال ان‌شاءالله قبل از ظهر… یعنی از ساعت نُه دیگر این‌جا مجلس است. می‌نشینیم، یکدیگر را می‌بینیم. این تظاهر به اصطلاح… زیارت یکدیگر، دید و بازدید، خود این‌ها در نزد خاندان عصمت خیلی محبوبیت دارد. فرمودند: در روزهای عید، در روزهای جشن حاضر شوید، یکدیگر را ملاقات کنید، با یکدیگر رفت و آمد کنید، یکدیگر را ببینید، وسایل سرور یکدیگر را فراهم کنید. به خوشحالی ما خوشحال باشید. خدا می‌داند یکی دوستان من، خدا او را حمت کند، از اولیای خدا بود. الآن به خاطر آوردم. در تهران بود، او روزهای به اصطلاح جشن را جشن می‌گرفت و روزهای مصیبت را هم عزاداری می‌کرد. ما روز قبل آن شنیدیم که پسر… پسر تقریباً دوازده، سیزده‌ ساله‌ای داشت، او از دنیا رفته است. گفتند: بیمارستان بوده، مریض بوده. حالا چه بود… گفتند: غروب شب تولد حضرت زهرا (سلام الله علیها) از دنیا رفت. ما صبح روز تولد رفتیم برای اینکه به او تسلیت بگوییم یا اگر تشییع جنازه‌ای هست شرکت کنیم. از رفقای ما بود. دیدیم که درِ خانه را چراغانی کرده است، وارد خانه شدیم، دیدیم نشسته، بلند بلند می‌خندد، نُقل پخش می‌کند که اصلاً ما گفتیم حتماً خبری که به ما دادند، بیخود بوده است. من آرام درِ گوش او گفتم: شنیدم چنین چیزی… چیزی شنیدم، راست است؟ گفت: هیچ، حرف آن را نزن. امروز ما خوشحال هستیم برای تولد فاطمه زهرا (سلام الله علیها). من گفتم که جنازه را در سردخانه بگذار، فردا تشییع جنازه می‌رویم. به کسی هم نگویید، در مجلس مطرح نشود، چون بقیه نمی‌دانند.

ببینید این‌ها… نمی‌خواهم بگویم، حالا هر کسی یک کاری دارد، یک قدری دارد، یک روحیه‌ای دارد. من این روحیه را در یک فردی از اولیای خدا دیدم. این‌طور بود. هیچ، اصلاً… بعد هم ما نشستیم، گفتیم: حالا که ما می‌دانیم و هست و واقعیت دارد، در آن باطن قیافه او حزنی است، دیدم نیست. فردای آن هم زارزار گریه می‌کرد. نه اینکه بگویید حالا… فردا هم در تشییع جنازه فرزند خود… نه اینکه آدم قسی‌القلبی باشد و از امتیازات او این باشد که اشک نمی‌ریزد. نه، حضرت رسول‌اکرم سرِ قبر ابراهیم، فرزند خود اشک می‌ریخت. گفتند: آقا، چرا شما این‌طور کم‌صبری… گفت: من کم‌صبری نمی‌کنم. دل می‌سوزد، اشک هم می‌ریزد، حرفی نمی‌زنم که خدا را ناراضی کنم. انسان عاطفه دارد. انسانیت انسان به همین عواطف است. حالا اگر مثلاً فرض کنید یک فردی به روی جهاتی دشمن در مقابل هست، نخواست سوژه دست دشمن بدهد، دشمن را خوشحال کند، این مسائل دیگری است. والّا عاطفه یک انسان این است که برای دوستان خود، برای فرزند خود، برای همسر خود اگر از دنیا رفت، گریه کند. همان‌طور که حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه الصلاة و السلام) همین به اصطلاح روز قبل… خود ما در همین مجالس می‌خواندیم که آن‌قدر گریه کرده، آن‌قدر سر قبر فاطمه زهرا اشک ریخته است. آن‌قدر اشک ریخت که به خاطر می‌آورد از آن اذیت‌هایی که بر فاطمه زهرا وارد شده است. می‌فرمود:

نَفْسِي عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَة

ای فاطمه، این جان علی در سینه‌اش حبس شده است. ای کاش با اشک چشمم، جان من هم بیرون می‌آمد.

لَا خَيْرَ بَعْدَكِ فِي الْحَيَاةِ وَ إِنَّمَا            أَخْشَى مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَيَاتِي

 فاطمه جان، من می‌ترسم زندگی من بعد از تو طول بکشد. ان‌شاءالله روز تولد بی‌بی خوشحال خواهیم بود و مورد لطف حضرت واقع خواهیم شد. ولی باز هم دوست دارم که ما حتی شب جمعه، امشب در عزای فاطمه زهرا گریه کنیم. خدا لعنت کند ظالمین آل محمد را که این‌ها چه‌قدر اذیت بر خاندان عصمت وطهارت وارد کردند. بد نیست چراغ‌ها را خاموش کنید، یک حال توجهی پیدا کنیم و امیدوار هستیم امشب قبل از اینکه روز تولد برسد، خدای تعالی عیدی ما را حواله کند، همین امشب به ما لطف فرماید. دست علی بن ابی‌طالب به بازوی فاطمه زهرا می‌رسد، داد او بلند می‌شود، سر به دیوار می‌گذارد و های‌های گریه می‌کند. نمی‌دانم زینب کبری وقتی کنار گودی قتله‌گاه آمد، ببیند بدن برادر روی زمین افتاده، در حدیث آمده که آن‌قدر شمشیر به بدن نازنین او زدند که او را قطعه قطعه کردند. دست برد زیر بدن برادر، یک مقدار با خدا مناجات کرد، یک مقدار سلام به پیغمبر داد، «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ»[27] «هذا حسينك مرمّل بالدماء مقطّع الأعضاء».[28]

این کشته فتاده به هامون حسین توست             وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

رو به قبله. «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بسم الله الرحمن الرحیم» «[إِلَهِي‏] اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً «كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ من ذلک يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ العَجَلَ العَجَلَ العَجَلَ».

 

 

 

 



[1]. بقره، آیات 25 و 26.

[2]. حدید، آیه 13.

[3]. نحل، آیه 96.

[4]. الرحمن، آیه 54.

[5]. جمعه، آیه 6.

[6]. رعد، آیه 24.

[7]. نساء، آیه 57.

[8]. صافات، آیات 127 و 128.

[9]. بحار الأنوار، ج ‏42، ص 276.

[10]. طلاق، آیات 2 و 3.

[11]. طه، آیه 124.

[12]. آل‌عمران، آیات 190 و 191.

[13]. طور، آیه 21.

[14]. مدثر، آیه 38.

[15]. همان، آیه 39.

[16]. فاطر، آیه 15.

[17]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 286.

[18]. النوادر( للراوندي ) / ترجمه صادقى اردستانی، ص 362.

[19]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 364.

[20]. همان.

[21]. همان، ج ‏81، ص 206.

[22]. همان، ج ‏7، ص 187.

[23]. همان، ج 83، ص 75.

[24]. همان، ج ‏95، ص 95.

[25]. همان، ص 390.

[26]. توبه، آیه 105.

[27]. الكافي، ج ‏2، ص 53.

[28]. عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد، ج‏11-قسم-2-فاطمةس، ص 964.

 

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۱۴۲۵/۹/۱۷ قمری ـ مسجد مقدس جمکران

مسجد مقدس جمکران          

 

بسمه تعالي…..يکي ازمعتبر ترين مساجد اسلا مي مسجد مقدس حمکران است اين مسجد که به امر حضرت بقيه الله ارواحنا فداه ساخته شده مکرر دوستا نش به محضرش در آن مشرف شده اند برکاتي دارد که اگر کسي دو رکعت نماز مخصوص آنر ا در آنجا  بخواند مانند اينست که در کعبه نماز خوانده باشد و مورد لطف حضرت ولي عصر عليه السلام واقع ميشود اين مسجد درچنين شبي دستور ساختمانش از ناحيه مقدسه ي حضرت صاحب الزمان عليه السلام داده شده است اميد واريم بزودي حکومت آن حضرت را در سراسر جهان مشاهده کنيم که دنيا را پر از عدل و داد فرموده باشد .       

۱۴۲۵/۹/۱۹ قمری ـ شب قدر

شب قدر  

 

بسمه تعالی   ……… درتمام سال یک شب لیله القدر است که درآن شب تقد یرات  سال بعد  طبق اعمال سال قبل مقدر میگردد طبعا چون انسان مقصر وقاصر است ممکن است نامش دراین شب در زمره اشقیاء << بد بختها>> نوشته شده باشد و لی  خدای مهربان اجازه فرمو ده که بند گانش به در خانه اش بروند و تا طلو ع فجر احیاء نگه دارند واستغفار کنند وازخدایتعالی بخواهند که انهارا عفو کند واگر نامشان درزمره اشقیاء نو شته شده محو کند و نام انها و تقديرات  آ نهارا سعا دتمند وخو شبخت بنویسد بامید موفقیت در این شبها والتماس دعاء

۱۴۲۵/۹/۲۰ قمری ـ کلمات الله

کلمات الله            

 

 

بسمه تعالی ………… خدای تعالی در قرآن میفرماید : « لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی و لو جئنا لمثله مددا »  و کلمه آن چیزی است که از گو ینده ای صادر شود و در محلی قرار گیرد و باید آن محل که کلمات الهی را جای می دهد آن قدر وسیع باشد که کلمات الهی را با آن همه زیادی که اگر دریا مرکب شود و هفت برابر بر آن اضافه گردد دریا ها تمام می شود ولی کلمات خدا تمام نمی شود و دارای این ظرفیت فقط قلب مقدس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و لذا خدای تعالی اول چیزی را که خلق کرد روح مقدس آنحضرت  بود که همه ی علومی را که لازم بود از خدای تعالی برای خلق بصورت معلومات نازل شود در آن قرار داد لذا رسول اکرم فرموده اند : « اول ما خلق الله روحی »  و سپس این نور را که دارای آن علوم بود به دو نصف تقسیم فرمود یکی را « محمد »  نام گذاشت و دیگری را « علی » نامید یکی را رسول الله نام گذاشت دیگری را وصی و خلیفه ی او نامید و این نور که نامش قرآن و یا کو ثر و یا لوح محفوظ بود در قلب همه ی ائمه ی اطهار علیهم السلام قرار گرفت و لذا فرموده اند « نحن کلمات الله » 

۱۴۲۵/۹/۲۱ قمری ـ شناخت امام علیه السلام

شناخت امام علیه السلام        

 

بسمه تعالی ……….  ائمه اطهار علیهم السلام که اول آنها حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام است و آخر آنها حضرت مهدی روحی فداه است در صدها حدیث از سنی و شیعه تو ئم با پیشگو یی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در کتب روائی فریقین با نام و نشان هر یک از ائمه علیهم السلام نقل شده که از باب نمو نه به کتاب ینابیع الموده و کتاب احقاق الحق و کتاب الغدیر که از کتب اهل سنت نقل کرده اند که می توانید آنها را مشاهده کنید ………… به نقل کتب اهل سنت سیصد آیه در شان علی بن ابیطالب علیه السلام در قرآن تفسیر و تاو یل شده از باب نمو نه « سوره دهر » و آیه « انما ولیکم الله … » و آیه « قل کفی بالله شهیدا  بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب » است که دلالت تام بر علم آن حضرت و عصمت آن حضرت و قدرت فوق العاده آن حضرت می کند پس در این صورت با وجود او در میان اصحاب پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم امامت و خلافت مخصوص او خواهد بود و بعد هم به فرزندانش که نامشان را پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در روایات به عنوان « خلفائی من بعدی اثنی عشر … الائمه من بعدی اثنی عشر … اولهم علی بن ابیطالب ثم الحسن ثم الحسین ثم علی بن الحسین ثم محمد بن علی ثم جعفر بن محمد ثم موسی بن جعفر ثم علی بن موسی ثم محمد بن علی ثم علی بن محمد ثم حسن بن علی ثم م ح م د  بن الحسن المهدی المنتظر صلوات الله علیهم اجمعین » نقل شده است و منکر ندارد . 

۱۵ جمادی الثانی ۱۴۱۶ قمری – شرح آیه واستعینوا بالصبر و الصلوة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏ الْحَمْدُلِلَّه‏ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلَى آلِهِ آلِ اللَّهِ‏ لَا سِيَّمَا عَلَى‏ بَقِيَّةِ اللَّهِ‏ رُوحي و اَرواحُ العالَمينَ لِتُرابِ مَقدَمهِ الفِداء وَ اللَعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ‏ إِلَى قِيَامِ‏ يَوْمِ الدِّينِ

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعينَ»[1]

انسان بايد به وسيله عبادت و بندگي خدا براي همه چيز كمك بگيرد. فايده بندگي خدا اين است كه انسان را وصل به خدا مي‌كند، انسان را به مقام انس با پروردگار مي‌رساند. وقتي انسان وصل به خدا شد،‌ وصل به قدرت بي‌نهايتي شده است كه بر همه چيز فائق مي‌آيد. در روايت دارد -اين روايت را حتي اهل سنت هم نقل كردند- كه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) خدمت پدر آمد، عرض كرد: يا رسول الله من نيازي به كمك دارم. از نظر بدني و از نظر ظاهري فاطمه زهرا هم «بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[2] بود. وقتي كه كار زياد بكند، چهار تا فرزند دارد، خود او با نداشتن امكانات همه كارها را انجام مي‌دهد، اينكه مي‌گويم با نداشتن امكانات ظاهري مثل زمان نبوده است كه اگر انسان نان بخواهد، صبح زود بلند شود و درِ مغازه نانوايي برود، يكي دو تا  نان بگيرد و برگردد، زحمت او همين باشد. آن زمان‌ها بايد گندم مي‌خريدند، آرد كنند، خمير كنند، منتظر شوند تا اين خمير –به اصطلاح ما مشهدي‌ها- وَر بيايد، بعد اين را زَواله كنند، نان كنند، تنور را آتش  كنند، نان را به تنور بزنند، يك دانه نان به دست آورند. اينكه عرض مي‌كنم با نداشتن امكانات در تمام كارها چنين برنامه‌اي بوده است.

يك خانم هجده ساله –آن اواخر عمر ايشان را عرض مي‌كنم- با چهار تا بچه،‌ با نداشتن امكانات امروز، همه كارها را خود او مي‌كرده است، طبعاً خسته مي‌شود. خدمت پدر آمد، عرض كرد: يا رسول الله يك كمكي، يك خدمتگزاري براي من منظور كنيد. پيغمبر اكرم همين تسبيح حضرت زهرا را به او تعليم فرمود. دخترهاي ما باشند و چنين تقاضايي داشته باشند، اگر چنين برنامه‌اي به آن‌ها بدهيم، شما بهتر مي‌دانيد كه چه برخوردي با شما مي‌كنند. فاطمه زهرا گفت: چشم يا رسول الله. فرمود: بعد از هر نماز -اين روايت تسبيح حضرت زهرا (سلام الله عليها) در روايات مختلفي وارد شده است و حتي اهل سنت هم بعد از هر نماز اين تسبيح را مي‌گويند و جالب اين بود كه چندي قبل يك فيلمي نشان دادند در پرتقال، در آن شهر فاطيما، در آن‌جا هم فاطمه زهرا به بانوي صاحب تسبيح معروف است، اين همين تسبيح است- سي و چهار مرتبه بگو «اللَّهُ أَكْبَرُ»، سي و سه مرتبه بگو «سُبْحَانَ اللَّهِ‏» در بعضي از روايات، و در بعضي از روايات سي و سه مرتبه بگو «الْحَمْدُ اللَّهُ»، يا سي و سه مرتبه بگو «سُبْحَانَ اللَّهِ‏ » يا «الْحَمْدُ اللَّهُ». هر دوي آن هم جائز است و در بعضي از جاها مخصوصاً با همين تقدم ذكر شده است.

بعد از هر نماز مستحب، مستحب است كه انسان اين تسبيح را بگويد. بعد از هر نماز واجب، مستحب است كه اين تسبيح را انسان بگويد. يك وقتي خدا قسمت شما بكند، إن‌شاءالله اميدوارم به همين زودي به مسجد كوفه مشرف بشويد، مسجد كوفه مقامات زيادي دارد، در هر مقام –در مفاتيح اگر نگاه كنيد- دو ركعت نماز با بعضي از اعمال دارد، ولي بعد از هر نماز كه خوانده مي‌شود تسبيح حضرت زهرا هست. در مسجد جمكران كه حضرت بقية‌الله (ارواحنا فداء) به حسن مُثله فرمودند: كسي كه بعدها در اين مسجد مي‌آيد دو ركعت نماز تحيت بخواند و بعد هم دو ركعت نماز امام عصر حجة بن الحسن را بخواند و بعد از نماز تسبيح حضرت زهرا را بگويد. آن‌جا به ياد دارم كه «سُبْحَانَ اللَّهِ‏ » قبل از «الْحَمْدُ اللَّهُ» است و امام فرمود: «مَنْ صَلَّاهَما فَكَأَنَّمَا صَلَّی فِي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ»[3] كسي كه اين دو ركعت نماز را در مسجد بخواند مثل كسي است كه در مسجد الحرام يا در داخل كعبه -چون بيت عتيق را بعضي‌ها مسجدالحرام مي‌دانند و بعضي‌ها هم خودِ كعبه را مي‌دانند- نماز خوانده باشد. همه جا اين تسبيح حضرت زهرا هست. تسبيح حضرت زهرا كه بيشتر انسان را خسته مي‌كند،‌ اين چه مربوط است به….، به يكي از دوستان گفتم: بعد از نماز فوري گفتي «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ» و برخاستي. گفت: واقعيت اين است كه حال نداشتم، وقت نداشتم. اين تسبيح حضرت زهرا (سلام الله عليها) را بعد از هر نماز ما نمي‌گوييم. اين اقلّ تعقيبي است كه ما بايد بخوانيم. تسبيح حضرت زهرا به فاطمه زهرا (سلام الله عليها) نيرو مي‌دهد، به شما نبايد نيرو بدهد؟ مگر پيرو فاطمه زهرا نيستيد؟ تسبيح حضرت زهرا (سلام الله عليها) يك بانوي محترمه‌اي كه اگر بخواهد قدرت ماسوي الله در اختيار او است، به وسيله اين تسبيح نيرو مي‌گيرد و ديگر احتياج به خدمتكار ندارد. شماها چرا از اين تسبيح استفاده نمي‌كنيد؟ به خاطر اينكه معناي تسبيح حضرت زهرا (سلام الله عليها) را نمي‌فهميد.

به میرفندرسکی -اين قضيه معروف است- مسيحيان آمدند گفتند: چرا كليساهاي ما اين‌طور مرتب، نوساز و باعظمت است ولي مساجد شما اين‌طور شكسته و ترك‌خورده و اين‌گونه است. ايشان فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ»هايي كه ما در مساجد مي‌گوييم اگر يك دانه از آن را در كليساهاي شما بگويند سقف كليسا پايين مي‌آيد. مسيحي‌ها گفتند: كار آساني است، بيا يك «اللَّهُ أَكْبَرُ» در كليسا بگو، ببينيم چطور مي‌شود؟ انسان بايد ايمان داشته باشد. اين دعاي يستشيري كه در مفاتيح هست مرحوم حاج شيخ عباس (رحمة الله عليه) خواص آن را در مفاتيح ننوشته است ولي در مهج‌الدعوات من خواص آن را خواندم. نوشته است كسي كه اين دعا را بخواند كنار كوه ايستاده باشد و نيازمند باشد كه كوه با او حركت كند، حركت مي‌كند. از قول امام است، سند آن هم معتبر ‌است. يك مسافرتي بخواهد بكند اگر دوست داشته باشد كه روي سر او يك لكه ابر و ‌يك سايه بيايد بگيرد و در سراسر اين سفر او زير آن سايه باشد، اين دعا را بخواند موفق مي‌شود. شما باور مي‌كنيد؟ مي‌گوييد چه كار كنيم ديگر، بايد باور كنيم. تجربه بكنيد ببينيد مي‌شود؟ مي‌گوييد: نه نمي‌شود. نمي‌شود، چرا؟ كدام‌يك درست است؟ میرفندرسکی با آن ايمان قوي آمد -آن‌هايي كه مي‌گويند لازم نيست انسان تزكيه نفس كند، واجبات خود را انجام بدهد، محرمات را ترك بكند،‌ تقويت روح لازم نيست، اين‌جا بيايند اين دعاها و اين جريانات را يك كاري بكنند، آن را هضم بكنند، آن را براي آن‌ها قابل هضم كنند- در وسط كليسا يك «اللَّهُ أَكْبَرُ» گفت، كليسا لرزيد، خود او بيرون دويد، سقف پايين آمد. گفت: ديديد. گفتند: عجب.

آقايان به خدا قسم –من دوست ندارم قسم بخورم ولي چه كار كنم؟ گاهي خدا هم در قرآن لازم دانسته است كه قسم بخورد، چون شماها بدباور هستيد- اگر كسي با آن ايمان و روح قوي و اراده،‌ اراده كند كه ماه را، خورشيد را، جابه‌جا كند با يك «اللَّهُ أَكْبَرُ» مي‌تواند. در همان جريان به ياد آوردم، حضرت زهرا (سلام الله عليها) مي‌گفت هفتاد هزار نفر نگاه مي‌كردند، خورشيد مي‌چرخيد، مي‌خواست روي سر مردم بيفتد. پيغمبر اكرم آمد دستور داد كه ماه دو نيم بشود، ماه دو تا شد. آيه قرآن است «وَ انْشَقَّ الْقَمَر»[4]. انسان اگر انسان بشود به هر چه اراده كند، اراده او تعلق مي‌گيرد، چون وصل به خدا مي‌شود و خدا هم هر كاري بخواهد مي‌كند «لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‏»[5] منتها ما متأسفانه به خدا وصل نمي‌شويم، انس با خدا براي ما معقول نيست، حوصله ما سر مي‌رود. شما اگر امشب توانستيد پنج دقيقه با تمركز با خدا حرف بزنيد معلوم است انسان خوبي هستيد. ‌پنج دقيقه، حوصله شما سر نيامد. پنج دقيقه با تمركز، نه اينكه پنج دقيقه دعا بخوانيد، با فارسي، همان با زبان خود بگو خدا، مثلاً دعا بكن،‌ با خدا حرف بزن، حاجت خود را بگو، تمركز هم داشته باشي، فكر تو هيچ جا هم نرود، اگر توانستي و حوصله تو سرنيامد انسان خوبي هستي. اگر حوصله تو سر آمد، مدام ساعت خود را نگاه مي‌كني، بگويي فلاني گفت پنج دقيقه…، ما به بعضي‌ها گفته بوديم پنج دقيقه فلان كار را بكن، اين ساعت اصلاً راه نمي‌رفت، از جاي خود تكان نمي‌خورد، يك دقيقه با يك ساعت مساوي بود. كاري ندارد، امشب شب جمعه است، خود را آزمايش كنيد. پنج دقيقه با خدا حرف بزنيد، حواس شما هم جايي نرود. مي‌گوييد: با خدا چه بگويم؟ لازم نيست شما چيزي كه خدا نمي‌داند به او بگوييد، نه، خدا همه چيز را مي‌داند. تا خدا به حضرت موسي گفت: «ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا  مُوسى‏»[6]‏ چه چيزي دست تو هست؟ گفت: «هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمي‏»[7] مي‌گويد: اين‌ها يعني چه؟ همه آن توضيح واضحات بود. اين عصاي من است، براي گوسفندان برگ را از درخت پايين مي‌ريزم. گاهي به آن تكيه مي‌دهم، تمام خصوصيات –خدا در قرآن آن را خلاصه كرده است- عصا را گفت،‌ در حالي كه شما هم مي‌دانيد كه انسان با عصا چه كار مي‌كند. در روايت دارد به خاطر اين بود كه دوست داشت با محبوب خود صحبت كند.

يك نفر گفت: من با خدا چه بگويم؟ حوصله من سر مي‌رود، نمي‌دانم چه بگويم؟ گفتم: پنج دقيقه بگو خدا جان، خدا جان، مي‌شود ديگر، همين را تكرار كن، ببين چه حالي پيدا مي‌كني؟ انس با خدا پيدا كن. آقايان اين انس با خدا انسان را به جايي مي‌رساند…، البته يك مقدماتي دارد كه مقدمات آن تزكيه نفس است، بعد از مرحله تزكيه نفس، انس با خدا انسان را به جايي مي‌رساند كه در و ديوار را مي‌خواهد ببوسد، مي‌خواهد همه چيز را دوست داشته باشد، به همه چيز عشق مي‌ورزد،‌ با همه چيز حرف مي‌زند و همه چيز را هم مظهر و مجراي پروردگار مي داند، همه چيز را. نمي‌خواهيد به اين مقام برسيد؟ اگر مي‌خواهيد به اين مقام برسيد اين تسبيح حضرت زهرا را بگو. «اللَّهُ أَكْبَرُ»، يك دفعه «اللَّهُ أَكْبَرُ» گفتن اگر از دهان ميرفندرسكي بيرون بيايد، سقف كليسا را پايين مي‌آورد اما اگر از دهان من و شما بيرون بيايد پشه‌اي كه روي بيني ما نشسته است و دارد نيش خود را فرو مي‌كند پرواز نمي‌كند.

خدا رحمت كند استاد ما مرحوم حاج ملا آقاجان، يك روز از ايشان پرسيدند: اسم اعظم چيست؟ ما آن‌وقت مثل شماها فكر مي‌كرديم اسم اعظم يك چيزي است كه ولو شيطان هم بخواند فوراً هر كاري بخواهد انجام مي‌شود. ايشان فرمود: كمالات روحي پيدا بكن، به خدا وصل بشو –اين‌ها تعبيرات من است- او فقط يك كلمه گفت: كمالات روحي پيدا بكن. من دارم مي‌گويم: به خدا وصل بشو، اين سيم اين چراغ دل خود را وصل به آن مركز نيروي سراسري بكن ببين چه مي‌شود. اگر تو به ذات مقدس پروردگار و به آن نيروي قوي وصل شدي همه كار انجام مي‌شود. مي‌گويد: «عَبدى أَطِعنى حَتّى أَجعَلَكَ مَثَلي»[8] بنده من اطاعت مرا بكن تا مثل من بشوي «لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‏» من وقتي به يك چيزي مي‌گويم باش هست، تو هم وقتي به يك چيزي مي‌گويي باش هست،‌ يعني تو مي‌شوي من و من مي‌شوم تو.

من چو مولا و مولا كيست؟ من

هر دو يك چيز هستيم، چون هر دو يك روحيم اندر دو بدن، در مورد ذات مقدس پروردگار درست مي‌شود. يكي مي‌شويم، بنده يعني با خدا يكي شدن.

«اللَّهُ أَكْبَرُ» يعني چه؟ يعني خدا بزرگتر از اين است كه وصف بشود. من وصف كنم؟ نه. پيغمبر اكرم وصف كند؟ حتي پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ»[9] چون محال است كه يك محدود نامحدود را صددرصد درك كند، و لذا بگوييد «اللَّهُ أَكْبَرُ». شما ببينيد در نماز چقدر «اللَّهُ أَكْبَرُ» هست. از امام سؤال كردند: «اللَّهُ أَكْبَرُ» خدا بزرگتر است، خدا از چه چيزي بزرگتر است؟ فرمود: «مِن أَن يُوصَف» يعني خدا بزرگتر از اين است كه وصف بشود. شما وصف خدا را هم نمي‌توانيد بكنيد. نه شما، پيغمبران هم نمي‌توانند بكنند «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ‏»[10] هر كس خدا را وصف كند خدا بالاتر از آن است، پاك‌تر از آن است، رفيع‌تر از آن است. البته يك لعل‌ای اين‌جا دارد كه اگر إن‌شاءالله به آن مقام رسيديد…، كه امام صادق (عليه الصلاة و السلام) مي‌فرمايد: «لَيْسَ الْعِلْمُ بِكَثْرَةِ التَّعَلُّمِ»[11] زياد ياد گرفتن علم انسان را زياد نمي‌كند، رفتي مدرسه درس خواندي،‌ بسيار هم موفق بودي…، من خود را عرض مي‌كنم، مثلاً سال‌ها در حوزه درس خوانديم، چه، چه، چه، ولي در واقع سواد نداريم.

يك وقتي من درِ صحن حضرت رضا (صلوات الله عليه) به يك پيرمرد برخوردم، خيلي از حركات و چهره او لذت بردم، گفتم: آقا شما اهل كجا هستي؟ گفت: من اگر اهل بودم اين‌قدر بد نبودم. گفتم: ببخشيد مال كجا هستيد؟ -فكر كردم شايد معناي اهل را نمي‌فهمد- گفت: من مال نيستم. گفتم: شما سواد داري؟ گفت: سال‌ها رياضت كشيدم كه سواد نداشته باشم. ديديم نه، حرف‌هاي او غير از حرف‌هاي معمولي است. گفت: سواد از سياهي مي‌آيد، سياهي دل. هر كلمه‌اي اگر براي خدا نباشد، چه من كه درس آخوندي مي‌خوانم، چه شما كه درس مهندسي مي‌خواني، چه او كه درس طب و پزشكي مي‌خواند،‌ اگر براي خدا و براي خدمت به خلق نباشد و براي دنيا باشد، دل انسان را سياه مي‌كند و انسان باسواد مي‌شود. سواد اصلاً يعني سياهي. شما برويد ترجمه كلمه سواد را در كتاب‌ها پيدا كنيد، سواد يعني سياهي، دل شما سياه مي‌شود. هيچ وقت يك مهندس، يك طبيب، يك مجتهد كه براي خدا درس نخوانده باشند، اين‌ها حاضر نيستند تزكيه نفس بكنند. غرور آن‌ها را مي‌گيرد. اينكه فرمود: «العلم هو الحجاب الأكبر»[12] يا «حجاب الاعظم» براي همين است، غرور او را مي‌گيرد، آقا من بيايم پيش آقاي نعمتي درس تزكيه نفس بگيرم. يعني چه؟ هم سن اين آقا از من كمتر است و هم درس او كمتر است و هم چهره من از او بهتر است. همه اين‌ها حجاب است. ببينيد حجاب‌ها، درس من بهتر است، هيكل من بهتر است، پول من بيشتر است، شخصيت و قدرت من بيشتر است، همه اين‌ها حجاب است، اين‌ها نمي‌گذارد شما جلو برويد، نداشته باشيد. خود من كسي هستم. تا تو كسي هستي، تا تو عالم هستي، تا تو باسواد هستي، تا تو قدرتمند هستي، تا تو داراي پُست و مقامي هستي، تا تو داراي اين صفات هستي، مثل سد اسكندر «آتُوني‏ زُبَرَ الْحَديدِ»[13] آن خلاصه آهن را آوردند جلوي تو كشيدند، نمي‌تواني قدم از قدم برداري. اين‌ها را بريز.

علم رسمی سر به سر قیل است و قال                     نه از او کیفیتی حاصل، نه حال

اين‌ها را بريز. خضر چرا اينقدر اهميت پيدا كرد كه استاد حضرت موسي پيغمبر اولوالعزم شد؟ چرا؟ هيچ فكر كرديد؟ براي اينكه خداوند متعال درباره خضر مي‌فرمايد: «آتَيْناهُ … مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»[14]. مي‌گويد: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» آن دو تا –موسي و همراه او- «وَجَدا» يافتند، فهميدند كه بنده‌اي از بندگان ما آن‌جا است.

بندگي كن تا كه سلطانت كنند

بندگي كن تا تو را آقا كنند، بندگي كن تا تو را عزيز كنند «وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ»[15] بندگي كن. «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ … مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». بنده نزد يكي از شخصيت‌هاي محترم تهران رفتم،‌ ايشان مي‌خواست خود را به من معرفي بكند – حق هم داشت- قبل از اينكه من بيايم افتخارات خود را به ديوار زده بود. مدرك دكتراي خود، تشويق‌هايي كه كرده بودند، چيزهايي كه براي او نوشته بودند، آن‌ها را به ديوار زده بود و خيلي هم اصرار داشت كه من را كم‌كم آن طرف بفرستد. من هم فهميدم و رفتم. گفتم: عجب شما از طرف فلان دانشگاه آلمان، از طرف فلان دانشگاه لندن، از طرف دانشگاه آمريكايي، از طرف فلان رئيس، فلان شخصيت، فلان چه، تشويق‌نامه داريد، يك علمي از همه جا به شما سرازير شده است. شما باشيد ببينيد ده تا تابلو به ديوار زدند هر كدام از يك دانشگاهي تشويق‌هايي سطح بالا نوشتند و امضاء كردند و به اين آقا دادند و عكس او را هم گوشه آن‌ها زدند، شما براي او احترام قائل نيستيد؟ اما اگر «آتَيْناهُ … مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» بود، آن ارزش دارد. آن‌قدر عظمت پيدا مي‌كند كه حضرت موسي درخواست مي‌كند كه آقا من قول مي‌دهم كه با تو صبر كنم «إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً»[16] تو نمي‌تواني با من صبر كني، نه. «سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً»[17] إن‌شاءالله خواهي ديد كه من صبر مي‌كنم، خيلي خوب بيا برويم. «فَانْطَلَقا»[18] آن‌ها راه افتادند. ديديد كه ما هم بايد صبر كنيم، چون هر كس داراي يك ظرفي است. ظرف حضرت موسي پُر شد. من نمي‌خواهم…، چون پاي حضرت موسي در ميان است وإلّا يك مطلبي را به شما مي‌گفتم، مي‌ترسم يك وقتي در ذهن شما خدايي نكرده نسبت به حضرت موسي نظر شما پايين بيايد وإلّا مي‌گفتم. آن اين است –حالا مي‌گويم ولي بدانيد عظمت حضرت موسي سر جاي خود است- يك چيز حضرت موسي را از خضر جدا كرد و آن همين بود كه ايشان رئيس شريعت بود. خداي تعالي شريعت را به دست او داده بود -مثل يك مرجع تقليدي كه تمام احكام شيعه را او صادر مي‌كند- حضرت خضري هم در دست و بال اين جريان آمده است. حكم انسان كشتن حرام است، چرا كشتيد؟ كشتي سوراخ كردن، آقا چرا كرديد؟ آن هم به اين تندي نگفت، گفت: «أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً»[19] به عنوان سؤال است. آيا يك جواني كه كسي را نكشته بود كشتيد؟ «بِغَيْرِ نَفْسٍ» آيا مي‌خواهي…، همه اين آيا دارد، استاد است، ادب در محضر استاد خود را حفظ مي‌كند، ولي دایره ضیق شده، دنيا براي او تنگ شده است. مي‌خواهد بفهمد كه چرا اين‌طور شد. اگر شما با يك مجتهد يك و اعلم روزگار راه برويد، او از جيب خود يك چاقو دربياورد و در شكم يك جواني كه كنار خيابان ايستاده است و حواس او پرت است بزند و اين بيفتد بميرد و او بگويد فرار كنيم. شما چه كار مي‌كنيد؟ مي‌گوييد: او را رها كن، او ديوانه است. هر چه هم كه شرط كرده باشد، شرط كرده باشد. رفته باشد در يك گوشي كشتي نشسته باشد يك چاقو را درآورده باشد و مدام دارد كشتي را سوراخ مي‌كند. كشتي‌هاي سابق هم موتور و تشكيلات را نداشت، آب يك دفعه داخل كشتي مي‌زند، سنگيني بار و مردمي هم كه داخل كشتي بودند فشار مي‌آورد و كشتي پايين مي‌رود، وسط دريا، چه كار مي‌كنيد؟ حداقل او را لعن مي‌كنيد، چه كار مي‌كنيد؟ مگر بچه هستي با اين چوب كشتي مردم بازي مي‌كنيد؟ خيلي باادب گفت: مي‌خواهي اين کشتی را سوراخ کنی تا اهلش غرق شوند؟…  خضر گفت: نگفتم تو حق نداري با من حرف بزني؟ «إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً» ببخشيد، فراموش كردم. واقعاً هم فراموش كرده بود. حالا بعد از همه فرارها -يك نفر را كشتند فرار كردند، كشتي را سوراخ كردند و فرار كردند- با اين همه مسائل، خسته و گرسنه و تشنه آمدند  در يك دِهي، از اهل دِه درخواست كردند يك چيزي به اين‌ها بدهند بخورند، گرسنه بودند، آن موقع كه رستوران و قهوه‌خانه نبود، مردم هم هيچ چيز ندادند، عجيب مردمان بد و خصيصي بودند. بيرون آمدند، يك ديواري كج شده است و دارد مي‌افتاد. حضرت خضر گفت: من بنا مي‌شوم و تو كارگر شو، تا اين ديوار را درست كنيم. ديگر حوصله حضرت موسي را سر آورد. تو خيال كردي مي‌تواني از اين‌ها مزدي بگيري و بروي نان بخري و بخوري، اين مردم. گفت: «هذا فِراقُ بَيْني‏ وَ بَيْنِكَ»[20] اين‌جا ديگر از هم جدا ‌شويم، ديگر تو نمي‌تواني براي من صبر بكني. ببينيد اين امتحان…، شما فكر مي‌كنيد خدا قصه براي ما مي‌گويد كه…، چون سابق، آن وقت‌هايي كه برق نبود، شب‌هاي بلند زمستان مثل اين شب‌ها، سرشب خانه مي‌آمدند و معازه‌ها را مي‌بستند، برق نبود. خانه مي‌آمدند نهايت نماز مغرب و عشا را كه مي‌خواندند، شام خود را كه مي‌خوردند، چقدر طول مي‌كشيد؟ يك ساعت. تازه ساعت شش مي‌شد، بايد تا ساعت پنج صبح مي‌خوابيدند. چند ساعت مي‌شود؟ يازده ساعت. نمي‌شود خوابيد، چه كار كنند؟ يك كرسي بود، من و آقاي…. -مي‌ترسم بعضي‌ها بگويند ما را پير معرفي كرده است. ما به ياد داريم، اگر بعضي از شما به ياد نداريد، ما به ياد داريم- يك چراغ لمپايي هم روي آن، بزرگتر خانه…، اين را بدانيد بچه‌ها دور چراغ جمع مي‌شدند، يعني آن‌وقت‌ها اين‌طور بود كه برق همه جا نبود،‌ يك چراغ لمپا كه دور كرسي بود هم سرما ما را جمع مي‌كرد دور كرسي و هم چراغ، همه مي‌نشستند، نمي‌شد به همديگر نگاه كنند. آن بزرگتر اگر انسان عاقلي بود يك قصه‌هايي براي اين‌ها مي‌گفت…، خدا رحمت كند -من به ياد دارم- پدر من اكثر قصه‌هاي قرآن را حفظ كرده بود و براي ما قصه قرآني مي‌گفت. اين قصه‌هاي رستم و افراسياب و ديو سفيد مازندران و اين مسائلي كه در كتاب شاهنامه فردوسي است و قصه‌هايي كه در كتاب مثنوي ملّاي رومي هست و جامع التمثيل، جامع التمثيل را ديديد؟ قصه‌هايي از حيوانات است، يا مرحوم شيخ بهايي از همه بالاتر يك كتاب به نام موش و گربه نوشت. موش شده بود صوفي و گربه هم شده بود مسلمان، يا برعكس –الآن به ياد ندارم- يكي از آن‌ها مسلمان و يكي از آن‌ها صوفي بود. اين موش و گربه بحث‌هاي علمي عجيبي با هم مي‌كنند. يا مثلاً موش و گربه عبيد زاكاني كه معروف است، اشعار آن را شب جمعه نخوانم، به ياد دارم بعضي از آنها را آن‌وقت‌ها حفظ كرده بوديم، به هر حال اين‌ها را مي‌خواندند و يك ساعاتي را مي‌گذراندند. نه سينما بود، نه تلويزيون بود، نه ديد و بازديد، شب‌ نمي‌شد اين‌طرف و آن طرف رفت سگ‌ها در كوچه و بازار بودند، اصلاً مجبور بودند دور كرسي و دور لمپا -تهراني‌ها نمي‌دانند لمپا چيست، ولي مشهدي‌ها مي‌فهمند لما چيست- دور اين چراغ نفتي بنشينند، كار آن‌ها هم اين بود و اين قصه‌ها گفته مي‌شد.

اين را شما بدانيد قصه‌هاي قرآن اين‌طوري نيست كه يك عده آن‌ها را جعل كرده باشند. شما بچه سه ساله را خوابانديد يا نه؟ فرض كنيد اسم اين بچه سه ساله حسين است، مي‌گويد: يك حسيني بود، همه كارهاي آن بچه را براي خود او قصه مي‌گويد، او هم مي‌خوابد، از اين‌جا شروع مي‌شد تا قصه‌هاي حسين كرد و قصه‌هاي رستم و افراسياب و آن‌جاها، اين‌طوري مي‌شد. قصه‌هاي قرآن…، اين را خدا در قرآن مي‌فرمايد: «ما كانَ حَديثاً يُفْتَرى‏»[i] قصه سرگرم‌كننده نيست «لَقَدْ كانَ في‏ قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ» همه اين‌ها براي آن است كه شماها عبرت بگيريد و عبرت بگيريد اگر صاحب مغز هستيد. «أُولِي الْأَلْبابِ» يعني صاحبان مغز، صاحبان فكر، اين‌طوري است، و اين قصه از همان قصه‌ها است. قصه دلي نيست، نمي‌دانيم ذات مقدس پروردگار چه گفت، براي اينكه لااقل در مقابل معصوم ما اين‌طور تسليم باشيم. لااقل در مقابل معصوم، در مقابل آن كسي كه خدا به عصمت او گواهي داده است، در مقابل آن كسي كه خدا به او معصومیت داده است شما بايد چنين حالي داشته باشيد. من اين را براي آن مي‌گويم كه اگر يك روزي -حالا كار است ديگر- امام عصر (ارواحنا فداء) در جوار ما ظاهر شدند يك مقدار آماده باشيم. روايت دارد حضرت ولي‌ عصر در روزي كه ظهور مي‌كنند به دوستان نزديك خود يك مطلبي را مي‌گويند كه اين‌ها تو مي‌خورند، يعني با آن مقياس‌هايي كه دارند تطبيق نمي‌كند. مي‌روند تمام عالم را مي‌گردند إلّا يك عده خاص، إن‌شاءالله شما جزو آن عده خاص باشيد. اين‌ها مي‌روند عالم را به يك چشم برهم زدند مي‌گردند، آنقدر طي‌الارض دارند، مي‌بينند امام زمان غير از همين حضرت كسي ديگر نيست، بعد برمي‌گردند و قبول مي‌كنند. انسان بايد چنين آمادگي داشته باشد. بنده باشد، اگر عصمت امام عصر (ارواحنا الفداء) از جانب پروردگار تأييد شده است و گفته شد كه ايشان معصوم است، معصوم يعني چه؟ يعني هر چه بگويد، تو فلسفه آن را بداني و نداني، بايد بگويي چشم، كار سخت.

اينكه بعضي را مثال مي‌زنم كه اگر گفت: زن خود را بكش، بچه خود را بكش، بگو چشم، قرآن يك نمونه را در تاريخ از چنين چشم‌ گفتن‌هايي نقل مي‌كند، حضرت ابراهيم. پسر حضرت ابراهيم يك سر سوزن بدي نداشت، يك نقطه ضعف هم نداشت، اسماعيل است، پيغمبر خدا حضرت اسماعيل، معصوم است، گفت: بچه خود را فردا در منا ببر و بكش. گفت: چشم. به بچه هم كه گفت، گفت: چشم. بنده يعني اين، بنده يعني اينكه هر چه به انسان مي‌‌گويند بگويد چشم. خيلي عجيب است. گفت: چشم، چطوري گفت چشم؟ گفت: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ»[21]‏ اي پدر انجام بده آنچه را كه خدا به تو امر كرده است. نگفت خدا به تو امر كرده است. گفت: «إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» من در خواب ديدم كه مي‌خواهم تو را بكشم. چه شد اين‌طوري جواب داد؟ اين را دقت كرديد. اينكه حضرت اسماعيل گفت: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» هر چه خدا امر كند، چون مي‌دانست خواب معصوم، بيداري معصوم، خواب ديدن او، امر در خواب با امر در بيداري او فرقي نمي‌كند. «افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ» دست بچه را گرفته است و مي‌ببرد او را بكشد. اصلاً هم دل او تكان نمي‌خورد، لرزش پيدا نمي‌كند. چرا حضرت ابراهيم بهترين  پيغمبران بعد از رسول اكرم است؟ چرا بعد از پيغمبر اسلام پيغمبر بهتر و بالاتر و رفيع‌تر… كه حتي خداي باري تعالي به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً»[22] چرا؟ براي اينكه در صراط مستقيم بود. براي اينكه بنده بود. نتيجه صراط مستقيم بندگي است. درماشين‌هاي تحت تعليم رانندگي نشستيد، اكثر شما راننده هستيد. اين طرف يك نفر نشسته است، اوايل فرمان را هم از دست شما مي‌گيرد، تا فرمان را شما درست نچرخانيد يك دست او روي فرمان است، يك پاي او هم روي ترمز است و پاي ديگر او هم روي كلاژ است. گاز ندارد، ديگر گاز با خود تو است. با احتياط تو را مي‌برد، آنقدر تو را مي‌برد تا در صراط مستقيم قرار بگيري، دست فرمان تو خوب بشوي، اشتباهي به طرف راست يا چپ نپيچاني، اگر حواس تو پرت است باز هم درست راه بروي، همه علائم راهنمايي را هم بلدي بشوي، تو را امتحان مي‌كنند. علم اين مسائل در مراحل كمالات انسان است. استاد كنار تو نشسته است، استاد انبياء خداي تعالي است و به بك معنا علي بن ابي طالب و حضرت رسول اكرم است كه كنار دست تو نشسته است. استاد كل…، طبق روايات متعددي اولين نوري كه خداي تعالي خلق كرد، نور پيغمبر اكرم و علي بن ابي‌طالب است.

جبرئيل خدمت رسول اكرم نشسته بود، علي بن ابي‌طالب وارد شد، جبرئيل خود را باخت، خيلي خود را كوچك كرد. رسول اكرم گفت: چه شده است؟ عرض كرد: اين استاد من است، اگر اين نبود من از بين رفته بودم. وقتي خدا من را خلق كرد، به من گفت: «من أنت» گفتم: «أَنَا أَنَا أَنْتَ‏ أنتَ» من، من هستم و تو هم تو. حضرت امير آمد گفت: اين‌طور نگو، ادب داشته باش، محضر خدا را بفهم، با چه كسي داري صحبت مي‌كني. اين را به شما مي‌گويم، وقتي در نماز مي‌ايستيد حواس شما جمع باشد كه با چه كسي داريد صحبت مي‌كنيد؟ «أنتَ رَبُ الجَليل» تو پروردگار جليل و باجلالت، باعظمت، بزرگ، خالق كل هستي «وَ أَنَا عَبْدُكَ جَبْرَائِيلُ» گفت: اين را گفتم و خدا من را جبرائيل نگه داشت وإلّا از بين مي‌برد. بله،‌ انسان بايد ادب داشته باشد. استاد بايد كنار انسان باشد، استاد همه خاندان عصمت و طهارت (عليهم الصلاة و السلام) است. راه آن‌ها صراط مستقيم است و به يك معنا استاد حضرت ابراهيم علي بن ابي‌طالب (عليه الصلاة و السلام) بود‌، و به يك معنا هم خود ذات مقدس پروردگار بود. در صراط مستقيم بود، هيچ چيز او را تكان نمي‌دهد، خيلي عجيب است. من كنار يك نفر نشسته بودم، داشت رانندگي مي‌كرد، يك دفعه ديدم يك ترمزي كرد سر ما نزديك بود به جلو بخورد، گفتم: چه شد؟ گفت: خيال كردم يك انسان جلوي ماشين آمد. كسي هم نبود، شب هم نبود، نمي‌دانم شايد حواس او جاي ديگر بود. انبياء اين‌ مسائل را ندارند. حضرت ابراهيم نمي‌گويد اين كه گفته بچه را بكش شايد شيطان باشد، خيالات باشد، فكر باشد. نه، خدا است. چرا؟ به اين جهت كه «إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ»[23] اي شيطان تو بر بندگان من نمي‌تواني تسلط داشته باشي. «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ»[24] كسي كه ولايت شيطان را پذیرفته و می‌گوید من مريد تو هستم،‌ هر چه تو بگويي مي‌گويم چشم، اين از روز اول ولايت شيطان را قبول كرده است. ولايت يعني او را دوست داري. مي‌گويد: نه ما شيطان را دوست نداريم. اما -إن‌شاءالله شما انسان‌هاي خوبي هستيد، من به شما عرض نكنم- بيشتر حرف شيطان را گوش مي‌دهيم يا بيشتر حرف خدا را گوش مي‌دهيم؟ حرف شيطان را، هرچه مي‌گوييم براي چه اين كار كردي؟ دل من مي‌خواست، تو چه كاره هستي؟ مدام دل من مي‌خواست، دل من مي‌خواست، دل او هم هر چه شيطان مي‌خواهد، مي‌خواهد، اين‌طوري است. حضرت ابراهيم كه جان ما به قربان او، حضرت فرمود: هر يك از انبياء را كه مي‌خواهيد نام ببريد بگوييد: «عَلَى نَبِيِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلَامُ»[25] مثلاً مي‌گوييد حضرت موسي، بگوييد: «عَلَى نَبِيِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلَامُ» بار اول بر پيغمبر خود ما سلام، بعد بر آل او، بعد بر اين پيغمبر. حضرت ابراهيم را بگوييد «عَلَيْهِ السَّلَامُ» اول خود او را سلام كنيد، چرا؟ به جهت اينكه او شيعه علي بن ابي‌طالب است. شيعه علي در صراط مستقيم است، شيعه علي پاي خود را جاي پاي پيغمبر و علي بن ابي‌طالب مي‌گذارد.

وقتي شما تشييع جنازه مي‌كنيد، پشت سر جنازه حركت مي‌كنيد، اگر شما از اين خيابان برويد، جنازه از آن خيابان برود، شما تشييع جنازه كرديد؟ تشييع همان حركت پشت سر يك كسي است. اين را مي‌گويند تشييع، تشيع، شيعه و اين‌ها. شيعه علي است، چون شيعه علي است بگوييد «عَليه السَلام» نگوييد «عَلَى نَبِيِّنَا» اول پيغمبر را نگوييد و بعد ايشان را. كجا حضرت ابراهيم شيعه علي بن ابي‌طالب شد؟ در قرآن است «وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ‏* إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ‏»[26] وقتي كه با دل سالم…، بياييد دل‌هاي خود را سالم كنيم، قلب خود را سالم كنيم. قلب سالم بودن با عمل سالم بودن فرق مي‌كند؟ ما هرچه مي‌گوييم بعضي‌ها نمي‌فهمند، نمي‌خواهند بفهمند، براي اينكه اولوالالباب نيستند، صاحب مغز نيستند. مي‌‌گويند واجبات را انجام بده، مُحرمات را ترك كن، تو تزكيه نفس كردي. يك نفر آمد به من گفت: آقا چند سال است من تزكيه نفس مي‌كنم هيچ چيز نمي‌فهمم، هيچ چيز درك نكردم. گفتم: چه كار كردي تزكيه نفس كردي؟ -مي‌خواستم ببينم شايد يك راهي را بلد باشد كه ما بلد نيستيم- گفت: همه واجبات را انجام دادم، همه مُحرمات را هم ترك كردم. گفتم: اين تزكيه نفس نيست، اين تزكيه عمل است، عمل خود را پاك كردي، آفرين. «مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ»[27] اما اين همين‌جا در «مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ» مي‌ايستد، تمام مي‌شود. قلب خود را پاك كن «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ‏» وقتي كه آمد به درگاه پروردگار خود، حضرت ابراهيم رفته خود را تزكيه نفس كرده است، حضرت ابراهيم مرارت‌ها كشيده است، مبارزاتي كرده است. ما اگر بخواهيم با شرح حالات حضرت ابراهيم براي شما مراحل كمالات و تزكيه نفس را عرض كنم شما تعجب مي‌كنيد، عجب تطبيق كرده است. يك مدتي در زير نظر تمام اين كفار حالت استقامت عجيبي داشت. پدر او يا عموي او –ولي طبق روايات عموي او- آزر است، اين آقا بت‌تراش بود. حضرت ابراهيم بچه است، ولو در سن خردسالي است اما بايد در استقامت كار بكند. بچه است مي‌گويد: اين بت‌ها را ببريد سر بازار بفروشيد. ما بايد احترام كنيم، بت خدا است؟ به آن احترام كنم؟ اين‌ها را به نخ مي‌بست و در كوچه مي‌كشيد، مي‌گفت: بياييد اين خدايان بي‌غيرت خود را بخريد. اين‌ها نه قدرت دارند،‌ نه غيرت دارند، نه كاري مي‌توانند بكنند، بياييد از من بخريد. آمدند به آزر گفتند: اين بچه آبروي خداها را برده است، مدام متلك مي‌گفت، مدام صحبت مي‌كرد، يك روز هم كه شهر خلوت شد و همه رفتند، گفت: حالا روز من است. يك تبري برداشت و در بت‌خانه آورد، اكثر شما بت‌خانه نديديد ولي من ديدم، من يك بتخانه‌اي رفتم در بنارس ديدم، ۲۲ گنبد طلا روي اين بتخانه‌ها گذاشته بودند. ما يك گنبد طلا براي، بلا تشبيه، چيز كرديم، ‌بعضي وهابي‌ها مي‌گويند: اين طلاها را بدهيد به فقرا بخورند. من به يك وهابي گفتم: اگر اين روح مردم –روح ما، روح من و شما- به اندازه سر سوزني بشود و بنا باشد اين‌ها را روي هم بگذارند و گنبد درست كنند همه ما حاضر هستيم با روح خود چنين گنبدي بسازيم، اينقدر حضرت رضا (سلام الله) را دوست داريم. ما گرسنگي مي‌كشيم، از گرسنگي حاضر هستيم بميريم ولي گنبد حضرت رضا طلا باشد، واقعاً هم اين‌طور است. ۲۲ گنبد طلا در يك محل، زير هر گنبدي چندتا بت به شكل‌هاي مختلف وجود داشت. چنين جايي به دست شما بدهند، يك تبر هم به شما هم بدهند، كسي هم نباشد، حضرت ابراهيم رفت همه را شكست. ببينيد مقاومت، اظهار قدرت، استقامت، يك تنه در مقابل تمام مردم. آمد اين كار را كرد، آن‌ها كه اهلش هستند مي‌دانند يعني چه؟ من چه دارم مي‌گويم؟ اين كار را كرد و تبر را روي دوش بت بزرگ گذاشت. گفت: بگذار به گردن خود آن‌ها بيندازيم. بعد آمدند ديدند همه بت‌ها شكسته شده است. گفتند: يك پسري اين‌جاها بود كه شلوغ مي‌كرد، حضرت ابراهيم را آوردند. گفتند: اسم تو چيست؟ گفت: ابراهيم. تو اين شبيخون را به بتخانه زدي؟ گفت: از آن اربابي كه سالم است بپرسيد كه چه كسي آمده است و اين كار را كرده است؟ اگر حرف مي‌زند بپرسيد؟ كسي كه حرف نمي‌تواند بزند شما چه مي‌گوييد؟ از او بپرسيد. «بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ»[28] او كرده است. اگر كسي ديگري بود اول او حرف مي‌زد. فهميدند كه معلوم است چه كسي كرده است، مي‌دانند بت‌ آن‌ها اينقدر غيرت ندارد كه بقيه را بكشد و بزند و اين‌ها. او را محاكمه صحرايي و سخت محاكمه كردند. گفتند: ابراهيم را بسوزانيد «وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ»[29] خداهاي خود را ياري كنيد. به شما مي‌گويم «وَ انْصُرُوا اِمام زَمانَكُم» به خدا قسم آقايان امروز روزي است كه بايد امام زمان خود را ياري كنيد، او قلب عالم امكان است، ولي اين‌جا شيطان نمي‌گذارد ما او را ياري كنيم، اما آن‌ها خدايان خود را ياري كردند، رفتند هيزم آوردند، يك آتشي درست كردند كه از مقداري راه –حالا خصوصيات آن بماند- انسان نمي‌تواند جلو برود. چون اگر مي‌شد جلو رفت، خود آن‌ها مي‌رفتند حضرت ابراهيم را در آتش مي‌انداختند، نمي‌شد جلو رفت. آتش خيلي قوي است، خيلي قدرت دارد. چه كار كنيم كه او را وسط آتش بيندازيم؟ منجليق درست شد. شيطان آمد گفت: بياييد من به شما ياد مي‌دهم. شيطان گاهي مجسم مي‌شود، شما هميشه خيال مي‌كنيد ملائكه مجسم مي‌شوند، ارواح مجسم مي‌شوند، اما شيطان خيلي مجسم مي‌شود، بيشتر از ملائكه و ارواح، و زياد هم خدمت شما شيعيان علي بن ابي‌طالب مي‌آيد، خيلي مزاحم مي‌شود. يك وقت مي‌بينيد يك كسي شيطان شده است، شيطان گاهي در بدن افراد حلول مي‌كند و آن‌ها مظهر شيطان مي‌شوند و گاهي هم خود او مجسم مي‌شود. قيافه او فرقي با قيافه رفقا نمي‌كند، چون شما فكر مي‌كنيد چشم‌هاي شيطان سه گوش است و پاي او سُم دارد و از اين‌ حرف‌ها. نه، رفيق شما، يا مي‌آيد در بدن زن تو، يا زن‌ها بدانند مي‌آيد در بدن شوهر تو وارد مي‌شود، يك وقت اگر ديدي شوهر تو بي‌جهت عصباني شده است بدان شيطان در بدن او است. يك مقدار كنار برو، سر خود را يك جايي گرم كن تا بعد ببيني چه مي‌شود؟ يا ديدي زن تو خيلي نشسته تو را نگاه مي‌كند و حرف بد مي‌زند و ناراحتي ايجاد مي‌كند بدان شيطان در بدن او رفته است، چون اين آيه قرآن است كه از مجراي دَم شيطان وارد مي‌شود. شما ببينيد كجاي بدن شما هست كه خون نداشته باشد، هر جا خون هست شيطان هم در همان‌ جاها وارد مي‌شود، قلب انسان را تحت تسخير قرار مي‌دهد، خود انسان هم بعداً پشيمان مي‌شود اين كار من نبود، من چرا اين كار را كردم؟ چرا با زن خود اين‌طور دعوا كردم؟ چرا بچه‌ها را ناراحت كردم؟ چرا اين‌ها با ناراحتي خوابيدند؟ شام نخوردند، اين چه وضعي شد؟ يك دفعه هم مي‌‌گويي بر شيطان لعنت، تو هم درست مي‌گويي، اما خواهش مي‌كنم ديگر در بدن خود او را راه نده.

 حضرت ابراهيم چطور در آتش بيندازيم؟ شيطان در شكل يك پيرمدي آمد…، در جريان بعد از وفات پيغمبر در خلافت ابوبكر و عمر و عثمان دارد كه شيطان به صورت پيرمرد آمد و مردم را به اين كارها تشويق كرد. با محاسن سفيد، يك پيرمردي از دور دارد مي‌آيد، او هم حقه‌بازي‌ها را بلد است،‌ ديدند اشك از چشم او دارد مي‌آيد، عصا مي‌زند، مي‌گويد: مردم من به شما نصيحت مي‌كنم اين پيرمرد براي خلافت خيلي خوب است، دست خود را به من بده با اين مصافحه بكنم، آقا را جاي پيغمبر نشاند. وقتي هم آن يكي آمد گفت: آن هم خوب است. مردم هم كه اين چهره را داشتند..، نه چهره شما را گول بزند، نه اشك چشم شما را گول بزند. شما بايد تحت تأثير عمل، معنويت، قلب سليم قرار بگيريد.

شيطان آمد منجنيق را ياد داد، منجنيق همان جرثقيل خود ما است، منتها آن‌وقت‌ها اين مسائل نبود. در ريسمان و اين‌ها مي‌گذاشتند با يك چوبي، چيزي آن را پرتاب مي‌كردند. او را وسط آتش پرتاب كردند. بالا پرتاب شده است و دارد داخل آتش مي‌آيد. استقامت را ببينيد،‌ باور كنيد حضرت ابراهيم خود را نباخت. چون وقتي انسان خود را مي‌بازد نمي‌فهمد چه بگويد؟ حواس او پرت مي‌شود. خود را نباخت، آن هم كجا، آتشي بود كه در يك لحظه او را ذوب مي‌كند، نباخت، در آخر آيه در  مقام توحيد دارد صحبت مي‌كند. اين‌ها را خدا در قرآن مي‌گويد كه ما ياد بگيريم، خدا نمي‌خواهد قصه بگويد كه سر ما را گرم كند. خود را نباخت. چه كرد؟ جبرئيل آمده است: عزيزم مي‌خواهي تو را كمك كنم؟ جبرئيل مي‌توانست بگويد رهايش كن برود. مي‌خواهي؟ نه. براي اينكه اگر محبوب من بخواهد كه من در آتش بيفتم، مي‌افتم.

تو زخم زني به كه ديگري مرهم                تو زهر دهي به كه ديگري ترياك

 يكي وصل و يكي هجران پسندد                              يكي درد و يكي درمان پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران                          پسندم آنچه را جانان پسندد

نه، او كه مي‌تواند كاري بكند و اگر لازم باشد كاري مي‌كند من را مي‌بيند. ماشاءالله. شما مي‌توانيد چنين استقامتي را تمرين كنيد؟ آمد وارد آتش شد، خداي تعالي فرمود: «يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيمَ»[30] اي آتش سرد و سلامت باش. امام مي‌فرمايد: اگر نمي‌گفت سلامت، حضرت ابراهيم از سرما يخ مي‌زد «بَرْداً وَ سَلاماً» حضرت ابراهيم نشست، اطراف او آتش نيست، گل است. آتش كاري نمي‌كند، خدا مي‌داند آقايان من به چشم خود ديدم، با گفتن يا حسين شيعيان پاي خود را در آتش گذاشتند. به خون حسين قسم اگر به جاي آن‌ها كه در آتش بودند آهن مي‌گذاشتيد سرخ مي‌شد، و من فردا پاي آن‌ها را ديدم، موهاي پشت پاي آن‌ها هم نسوخته بود. اين‌ها براي ما مهم است. در سامرا مرحوم ملا آقاجان-خدا او را رحمت كند- يكي از اين سيدهاي سني –البته سيد نيستند، اين‌ها عمامه خود را برمي‌دارند مي‌گذارند سر همديگر، از آن‌ وقتي كه عمامه روي سر خود مي‌گذارند سيد مي‌شوند- يك سني به سيدي گفته بود: يا سيد،‌ گفته بود من سيد هستم. گفته بود اين سماور –از لوازم قهوه‌خانه- كه داشت غُلغُل مي‌جوشيد، دست خود را تا اين‌جا داخل سماور كرد، مدام مي‌پيچاند، قرمز هم نشده بود. گفت: تو راست مي‌گويي. اما اين‌ها دليل بر چيزي نيست. اين‌ها مدرك نباشد، اما آتش بر ابراهيم و شيعه علي بن ابي‌طالب حرام است. ما شيعه نيستيم كه ببينيم حرام هست يا نيست. حضرت ابراهيم پايين آمد، مردم دارند نگاه مي‌كنند، اصلاً به فكر اين نيستند كه او نسوخته است. آن‌وقت نگاه كردند كه او وسط نشسته است، راحت. ابراهيم جمّال مي‌آيد خدمت امام موسي بن جعفر (عليه الصلاة و السلام) حضرت موسي هم كنار يك خراساني‌ -هم‌شهري ما- نشستند، اين همشهري به حضرت موسي بن جعفر مي‌گويد: شما اين‌جا هستيد، در ايران و خراسان آنقدر شيعيان خوبي داريد. آنقدر شما را دوست دارند. اگر شما بياييد همه اطراف شما را مي‌گيرند و هارون‌الرشيد را اصلاً نگاه نمي‌كنند. در همين حين ابراهيم جمّال آمد، حضرت به او فرمود:‌ اين تنور – تنور هم دارد مي‌سوزد، شايد بعضي از شما تنور را نديده باشيد، اول هيزم در تنور مي‌ريزند، خوب مي‌سوزد، كه ديواره تنور سفيد مي‌شود- فرمودند: ابراهيم داخل تنور برو. اين هم گفت: چشم قربان. نگفت: چه كار كردم؟ حالا ما باشيم مي‌گوييم: مگر من چه كار كردم؟ براي چه من بروم؟ چه گناهي؟ چه تقصيري؟ گفت: چشم،‌ از خود مطمئن  است. داخل تنور رفت. حضرت فرمودند: ديگر چه خبر؟‌

 



[1]. بقره آيه 45.

[2]. ابراهيم، آيه 11.

[3]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏3، ص 447. 

[4]. قمر، آيه 1.

[5]. نحل، آيه 40.

[6]. طه، آيه 17.

[7]. همان، آيه 18.

[8]. بحار الأنوار، ج ‏102، ص 165.

[9]. همان، ج 68، ص 23.

[10]. صافات،‌ آيه 159.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏67، ص 140

[12]. تحف العقول / ترجمه جنتى، مقدمه، ص 2. 

[13]. كهف، آيه 96.

[14]. همان، آيه 65.

[15]. آل عمران، آيه 26.

[16]. كهف، آيه 67.

[17]. همان، آيه 69.

[18]. همان، آيه 71.

[19]. کهف، آيه 74.

[20]. همان، آيه 78.

[21]. صافات، آيه 102.

[22]. نساء، آيه 125.

[23]. حجر، آيه 42.

[24].  نحل، آيه 100.

[25]. الكافي، ج ‏1، ص 47.

[26]. صافات، آيات 83 و 84.

[27]. اعراف، آيه 29.

[28] . انبياء، آيه 63.

[29] . همان، آيه 68.

[30]. انبياء، آيه 69.

 



 

۱۴۲۵/۹/۲۲ قمری ـ مرقد مطهر حضرت علی بن جعفر عليهما السلام

مرقد مطهر حضرت علی بن جعفر عليهما السلام  

 

 

بسمه تعالی………. علی بن ابیطالب یعنی دریای علم …….علی یعنی عصمت ……..علی یعنی باب علم پیغمبر ……….علی یعنی انسان کامل…….. علی یعنی مظهر اسماء وصفات پروردگار…….علی یعنی قر آن ناطق…….علی یعنی اول مظلوم …….علی یعنی همتا ی پیغمر……..علی یعنی ولی خدا ….علی یعنی صاحب کو ثر …….. علی یعنی عقل کل …….. علی یعنی صراط مستقیم ………. علی یعنی نباء عظیم ……. علی یعنی امام المتقین ……… علی یعنی یعسوب الدین علیه و علی ذریته الصلاه و سلام     

۱۴۲۵/۹/۲۳ قمری ـ شب قدر

شب قدر  

 

بسمه تعالی ………. شب قدر با فضیلت تر از هزار ماهی که شب قدر در آنها نباشد است خدای تعالی بخاطر تقدیر و سر نوشت یک ساله انسانها لحظات و ساعات این شب را با فضیلت قرار داده . زیرا تمام مردمی که دوست دارند تا سال آینده خوش بخت زندگی کنند باید امشب در خانه خدا بروند و خوش بختی خود را با دعاء و نیایش از خدا تعالی با وساطت حضرت بقیه الله ارواحنا فداه بگیرند و اگر در این سال احتمالا از د نیا رفتند باید امشب کوشش کنند که سعادت ابدی را از خدای تعالی بخواهند و مطمئن باشند که دعاها و درخواست هایشان اجابت می شود زیرا امام علیه السلام فرموده : « من اعطی الدعاء اعطی الاجابه » یعنی به کسی که توفیق دعاء کردن را دادند اجابت دعای او را هم به او می دهند 

۱۴۲۵/۹/۲۴ قمری ـ‌ واژ های تحریف شده

واژ های تحریف شده << زهد  >>     

 

بسمه تعالی ……..خلاف انچه اسلام فر مو ده در بین مردم  معروف شده که زهد یعنی فقر ..نافهمی کثیفی ..بیکاری . بی حالی ..ووجود بی ارزش بو دن.. و تنها به نماز ورو ز ه اکتفا کردن و لی اسلام بافقر و نافهمی وکثافت و بی کاری و بی حالی و بی ارزشی مخالف است وزهد را این گو نه معنی میکند <<زهد یعنی اگر تما دنیا مال تو با شد واز دستت رفت محزو ن نشوی واگر همه دنیارا به تو داد ند خو شحال نشوی ولی با ید فعال باشد در اثر  کا ر وکوشش ثروت داشته باشد وبتواند به دیگران کمک کند تمیز باشد وفتن وزیرک باشد سرش کلاه نرود  اینها تمامش روایت دارد و ازنظر اسلام تر د یدی ندارد لذا همه انبیاء علیهم السلام ثرو تمند بوده اند ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین همه ثروتمند بوده اند ودر اثر انفاق به مقام << و یو ثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصا صه >> رسیده اند

۱۴۲۵/۹/۲۵ قمری – واژه های تحریف شده « صبر »

واژه های تحریف شده « صبر »         

 

بسمه تعالی …………… همه گمان می کنند که « صبر » یعنی تنبلی بیکاری ،منتظر بودن و هدف را تعقیب نکردن است ولی اسلام صبر را استقامت و تحمل مشقات و بردبار بودن برای رسیدن به هدف و کار و کوشش برای حصول منافع مادی ومعنوی می داند لذا پروردگار متعال در قرآن فرموده : « و لنبلو نکم بشئ من الخوف و الجو ء و نقص من الاموال و الا نفس و الثمرات و بشر الصابرین » که همین ها هستند که خدای تعالی بر این صابرینی که تحمل مشقات را برای رسیدن به لقاء الله  نموده اند صلوات و رحمت خود را بر آنها نازل می فرماید . 

۱۴۲۵/۹/۲۶ قمری – واژ ه های تحر یف شده

واژ ه های تحر یف شده << تقیه >>   

 

بسمه تعالی  …….. تقیه از نظر اسلام بمعنی نگه داشتن انسان خودش را ازضرریکه در مقا بلش نفعی نبا شد و یا نفع اندکی که جبران ضرر ش را نکند  دا شته باشد این معنی همان چیز یست که امام علیه السلام میفر ما ید<< التقیه دینی ودین آ با ئی>> اما ازنظر دشمنان شیعه که حتی متوجه معنی لفظی آن  نیستند میگو یند ..تقیه  یعنی ترس دوروئی وخلاف واقع گو ئی واین معنی از نظر عقل وانچه شیعه در طول تاریخ انجام داده مخالف است

۱۴۲۵/۹/۲۷ قمری ـ واژه های تحریف شده « استعمار »

واژه های تحریف شده « استعمار »     

 

بسمه تعالی ……….. یکی از واژه های تحریف شده کلمه استعمار است .استعمار یعنی ایجاد آبادانی کردن و شهر و مملکت را ساختن و آباد نمودن است خدای تعالی در قرآن می فرماید : « و استعمرکم فی الارض » ولی آنقدر ابر قدرتها به عنوان آباد کردن ممالک ضعیف ثروت های آنها را چپاول کردند و از بین بردند که نام این واژه تغییر کرد و هر زمان که به عنوان استعمار به مملکتی توجه می شد مردم می دانستند که آنها می خواهند مملکت را خراب کنند و از بین ببرند و تحت نفوذ خود قرار دهند .

۱۴۲۵/۹/۲۸ قمری – واژه هاي تحريف شده : « علم »

واژه هاي تحريف شده : « علم »        

 

بسمه تعالي . يكي از واژه هاي تحريف شده علم است . در اسلام هر چيزي كه صد در صد يقيني باشد ويك در صد هم احتمال خلاف نداشته باشد آن را علم مي كويند . بنايراين اعتقاد به خدا وآخرت وآنچه خداي تعالي در قرآن فرموده وحقايق آن ، براي مسلمانان علم است ولي از نظر مردم دوراز حقيقت ، به فرضيات واحتمالات مادي علم گفته مي شود وتا جايي كه آنها جلو رفته اند كه اين فرضيات را علم دانسته ودين را چيزي بين خرافات وعلم تصور نموده اند ولي همه بدانند كه معرفت خداي تعالي وحقايقي كه خداي تعالي بيان فرموده علم وحكمت است ولي فرضيات رياضي وانديشه هاي فلسفي اگر متكي به اسلام ودين نباشد نمي تواند جزء علوم واقعي قرار گيرد . 

۱۴۲۵/۹/۲۹ قمری – واژه هاي تحريف شده : « تبعيض»

واژه هاي تحريف شده : « تبعيض»     

 

بعضي گمان كرده اند كه اسلام مي خواهد به كلي تبعيضات را در بين مردم از بين ببرد ، ولي آنچه از نظر اسلام بايد از بين برود تبعيضات غير حقيقي وعنواني مانند تبعيضات نژادي ، سياه پوست بودن ، عرب بودن ، داراي قدرتهاي پوشالي بودن وداراي ثروتهاي باد آورده بودن است ، ولي اسلام امتياز علم ودانش وتقوا وپاكي ووابستگي به خاندان علم وتقوا را امتياز دانسته كه تبعيض بوجود مي آورد واسلام وقرآن آن را تاييد كرده است . 

۱۴۲۵/۱۰/۲ قمری ـ‌ واژه های تحریف شده « قناعت »

واژه های تحریف شده « قناعت »       

 

بسمه تعالی ………. از نظر اسلام قانع کسی است که به آنچه دارد قناعت کند و از حق خود تجاوز نکند و دست گدایی به طرف دیگران دراز نکند و تقدیر معیشت داشته باشد و به اندازه درآمد خود خرج کند یا به ا ندازه خرجش درآمدی داشته باشد و گد ا طبع نباشد بلکه استغناء طبع داشته باشد و به مال مردم تجاوز نکند ولی از نظر کسانی که با نیات زشت معنی قناعت را به غلط در بین مردم مسلمان شایع کرده اند قناعت به معنی اکتفا نمودن به آنچه انسان دارد و تلاش نکردن برای کسب مال د نیا و عدم فعالیت و پیشرف نداشتن در علم صنعت و تنبلی نمودن در کار و کوشش گفته اند  .

۱۴۲۵/۱۰/۳ قمری ـ واژه های تحریف شده

واژه های تحریف شده << تمدن >>    

 

بسمه تعالی….تمدن بمعنی خوی شهر نشینی در خود ایجاد کردن وآداب و اخلا ق انسانی داشتن  و با مردم بهتر زندگی کردن است … …اسلام در صدها حد یث وروایت این معنی را تا یید کرده وفرموده: تمدن  به معنی خوب وصحیح با مردم زندگی کردن است به طو ریکه بکسی اذ یت نرسا نند و با ادب با یکد یگر زندگی کنند ولی دنیا بی بند و بار تمدن را هرزه گی وفحشا ء و بی عفتی و بی حجابی برای زنهاو ترک تقوی ودارا بودن رذائل اخلا قی میداند

۱۴۲۵/۱۰/۴ قمری ـ زشتی خشونت

زشتی خشونت      

 

بسمه تعالی ……………. امام صادق علیه السلام به یکی از اصحابشان فرمودند : اگر می خواهی مورد محبت و اکرام دیگران واقع شوی با نرمی و محبت با مردم برخورد کن ولی اگر می خواهی به تو اهانت شود خشو نت داشته باش اما بعضی گمان کرده اند که اگر بخواهند شخصیت شان محفوظ بماند باید با ظلم و خشونت با مردم برخورد کنند و حتی نسبت به بی گناهان تحقیق نکرده جفا نمایند و این کار بخصوص برای سران مملکت بسیار زشت است و از صراط مستقیم خارج است و اینان از پیامبر اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام پیروی نکرده اند . 

۱۴۲۵/۱۰/۵ قمری ـ‌ واژه های تحریف شده

واژه های تحریف شده <<عبادت >>        

 

بسمه تعالی ……..یکی ازمسا ئلیکه اکثرا مردم در آ ن اشتباه میکنند معنی عبادت است غالبا میگو یند عبادت همان نماز وروزه وحج وعمره ….است  و لی حقیقت این است که  عبادت اطاعت او امر الهی است ..هرچه باشد… بنده واقعی کسی است که در مرحله اول روح خودرا ازآلودگیها پاک کند و تز کیه نفس نما ید  وسپس روح پاکش تحت فر مان الهی قرار بگیرد و به حقیقت عبودیت برسد وهر کار یرا که خدا یتعالی امر فر مو ده بی جون وجرا ا نجام دهد که امام صادق علیه السلام به عنو ان بصری فر مو د: << اطلب فی نفسک حقیقت العبو د یه >>

۱۴۲۵/۱۰/۶ قمری ـ خلاصه ئی از درس عقائد

خلاصه ئی ازدرس عقائد      

 

بسمه تعالی…….مسلمان باید به خدای تعالی اعتقاد دا شته باشد ….و نظم عجیب عالم را که  خود نشانه ای از و جو د اواست با دقت تفکر کند …… شعو ر حیو انی که از نشانه های پروردگار است متوجه باشد …..روح و عظمت خلقت آن که نشانه ی بارز ذات مقدس الهی است را   ببیند …..کنترل تکثیر جا نداران در زمین ودریا که معرف قدرت خدای تعالی است درنظر داشته باشد ……وحقیقت سوره تو حید که ذات و و جو د خدایتعالی را معرفی میکند خوب معنا یش را تحقیق کند و تفسیرش را معتقد باشد

۱۴۲۵/۱۰/۷ قمری ـ عقائد

عقائد     

 

بسمه تعالی………در حدود بیست سال قبل که تا زه ا نقلاب اسلامی ایرا ن تثبیت شده بود وجنگ ناخواسته بر ایران مظلوم تحمیل شده بود و ایران عزیز شهدا ئی پرارزش به تاریخ تحو یل میداد من کتاب عالم عجیب ارواح را نوشتم وعالم ارواح را توضیح دادم که دوستان میتو انند ان کتاب را ببینند و ما در انجا اثبات کرده ایم که روح دارای استقلال ا ست وارواح شهداء این موضوع را با ارتبا طشا ن بابازما ندگا نشان اثبات میکرد ولی امروز بحمد الله می بینیم دسته دسته انها ئیکه برای چند روز یا چند ساعت و یا چند لحظه مرده اند وعالم بعد از این عالم را تجربه کرده اند خود را در رسانه ها معرفی میکنند از ان جمله در تلوزیون ایران شبکه 1 شبهای شنبه تحت عنوان نسیمی از حقیقت ده ها نفر از ماجرا هائیکه بعد از مرگ مشاهده نموده اند معرفی کرده وسخنان انها را به سمع علا قه مندان میرساند واین استقلال روح دلیل کا ملی بر اثبات وجود خدایتعالی است.

۱۴۲۵/۱۰/۸ قمری ـ‌دفاع

دفاع      

 

بسمه تعالي………خدارا گواه ميگيرم که من هيج وقت از اعضاء انجمن حجتيه نبوده ام وهميشه صددرصد باولايت فقيه موافق بو ده ام و هيچگاه ادعائي که با آيات وروايات منافات داشته باشد نداشته ام وادعاء مرجعيت نکرده ام وانشاءالله تازنده باشم نخواهم کرد و تاتوانسته ام کل بر کسي نشده ام ونخواهم شد واز درامد خودم زندگي شخصيم را اداره ميکنم وادعاء ارتباط با امام عصر روحي فداه را نداشته وبا مدعيان ارتباط با آن  حضرت مخالف ام و بايدهمه ارتباط قلبي با ان حضرت داشته باشند واين به معني ان نيست که ازاو پيام براي مردم بياورندو ادعاء نيابت خاصه بکنند …. اينهارا اي عزيز توازمن ديده اي واطلاع داري چون تو از همه به من نزديکتري وميدا نم که چرا اصرار داري اينهارامن بنويسم چون حسودها در موارد مختلف اينهارا به من نسبت مي دهند و مي نويسند که من در شبهاي احياء ماه مبارک رمضان  نتوانستم خودرا حاضر کنم که انهارا نفرين نمايم زيراممکن بود خدايتعالي مرا جزء صابرين قرار ندهد وصبر گذشته مرا دران شبها منظور نفرمايد من بازهم ازخدا يتعالي ميخوا هم که انقدر به انها کمالات روحي عنايت بفر مايد تا متوجه حقايق بشوند وچيزي را که نميدانند نگويند

۱۴۲۵/۱۰/۱۰ قمری ـ‌انتظار ……….انتظار

انتظار ……….انتظار         

 

بسمه تعالي …………ازدور به انتظار نزديک ترين معين…. يارباوفاء……انکه هميشه غمخور مسلمانان وبلکه بشريت وبلکه عالم هستي بوده يعني حضرت بقيه الله روحي وارواح العالمين له الفداء… ايستاده ايم « مرد مان منع کنندم که چرا دل به تو دادم»……… « بايد اول به تو گفتن که چنين خوب چرائي»………..  انتظار داريم که بيائي غم دل با تو بگوييم ، دنيارا پر از عدل داد کني، دشمنان اسلام را سرکوب کني، دوستانت را عزيز کني، دشمنانت را ذليل نمائي وخدا و دين خدارا ياري فرمائي 

۱۴۲۵/۱۰/۱۱ قمری ـ‌ حضرت مهدي روحي فداه…..مقام ان حضرت در کرمان

حضرت مهدي روحي فداه…..مقام ان حضرت در کرمان 

   

 

بسمه تعالي……..طبق هزارهاحديث و «۱۳۵» آيه  ازقرآن حضرت ولي عصر روحي فداه وجود دارد….نگهبان عالم است….يدالله است …وجه الله… عين الله است…احاطه علمي  بر ماسوي الله دارد….داراي علم کتاب است… کلمةالله است…بقية الله است… همه اينها با استدلالات عقلي و نقلي بسيارمحکم ثابت است که يک مسلمان يا بايد بگويد که مسلمان نيستم و يا بايد همه اينهارا قبول کند ومطالب فوق آنقدر از نظر اسلام مسلم است که اگر بخواهيد مشروح انهارا بدانيد بايد به هزاران جلد کتاب که درباره مهدويت نوشته شده مراجعه فرمائيد

۱۴۲۵/۱۰/۱۲ قمری ـ چرا باور نمی کنیم

چرا باور نمی کنیم

 

بسمه تعالی…………چرا مردم زمانهای قبل مانند جریان اصحاب کهف را با مختصر دلائلی باور میکرد ند ولی ما باور نمیکنیم  ایا ایمانمان ضعیف است یامشکل د یگری داریم به نظر میرسد که چون ما آنقدر افکارمان با چون و چرا آلوده شده و هر چیزی را می خواهیم علتش را بدانیم و علت هر چیزی را نمی توانیم بفهمیم به این مشکل برخورد می کنیم و چیزهایی که از افکار ما دور است باور نمی کنیم و حال آنکه اگر ما به قدرت پروردگار آنطور که باید معتقد باشیم ، می بودیم و اراده خدای تعالی را در همه چیز مو ثر می دانستیم  لا اقل گفته های خدا و اولیا اش را باور می کردیم و ترتیب اثر می دادیم مثلا خدای تعالی فرموده که هرکاری را که می کنید خدا و رسولش و ائمه اطهار علیهم السلام و ملائکه موکل بر شما می بینند که اگر باور داشته باشیم کاری که خلاف رضایت آنها باشد نخواهیم کرد .      

۱۴۲۵/۱۰/۱۳ قمری – حقیقت اسلام

حقیقت اسلام …………….. صحن مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها       

 

بسمه تعالی …………. حقیقت اسلام از روزی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شد به عنوان تشیع معرفی گردید و اسلام همان تشیع است و تشیع همان حقیقت اسلام است پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آورنده اسلام از جانب پروردگار است و علی بن ابیطالب علیه السلام به عنوان تشیع توضیح دهنده حقیقت اسلام است بنابراین موسس تشیع خود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است. آنجا که فرمود : « یا علی انت و شیعتک هم الفائزون » و آنجا که فرمود : « من کنت مولاه فهذا علی مولاه » کوشش کنیم حقیقت تشیع را که همان اسلام ناب است خوب بشناسیم تا مسلمان واقعی باشیم .

۱۴۲۵/۱۰/۱۴ قمری ـ اسلام و مسیحیت

اسلام و مسیحیت   

 

بسمه تعالی…….چه قدر خوب بود که اد یان مختلف انقدر که به فکر اختلاف و تفرقه هستند به فکر  وحدت واتحاد هم می بو د ند . اسلام درقرآن اهل کتاب را    < که شامل یهو د یت ومسیحیت واحتمالا زردشتیت میشود > به وحدت دعوت فرموده و کلیات همه اد یان را یکی میداند واصرار دارد که اختلا فات را کنار بگذاریم و وحدت حقیقی را بوجود بیا و ر یم اسلام و یهودیت و مسیحیت خدا ورسا لت ا نبیاء وکتاب الهی وآ خرت و قیا مت وبهشت و جهنم وملا ئکه وده هامسئله اعتقادی دیگر  را معتقد ند و اختلا فا ت را بعد ها سود جو یان بو جو اورده اند پیغمراسلام صلی الله علیه واله  کوشش زیادی فرمود که همه راتحت  یک قا نون و یک د  ین به کشاند وانشاء الله روزی خواهد رسید که بوسله آ خرین وصیش حضرت بقیه الله روحی فداه  این کار عملی خواهد شد

۱۴۲۵/۱۰/۱۵ قمری ـ اسلام ومسیحیت

اسلام ومسیحیت    

 

 بسمه تعالی….دین مقدس اسلام باد ین مسیحیت شاید از نظر پیروان مساوی باشند . با انکه حدود چهار صد سال عمر مسیحیت بیشتر از اسلام است  پس باید پیروا ن مسیحیت بیشتر از اسلام باشند  بخصو ص که دین مسیحت  از نظر عبادی سهل تر و به تما یلات نفسانی نزدیکتراست ….یک کشیش مسیحی میگفت این به خاطر آنست که اسلام  کتا بش دست نخو رده وقرانش محفوظ ما نده ودیگر انکه فر زندان پیغمبر که  با لغ برهشتاد ملیون جمعیت اند در بین مسلمانان هستند و انها دین اسلام را تبلیغ میکنند اما د ین مسیحیت هیج یک از این دورا ندارد نه یک کلمه اصیل از حضرت مسیح در اختیا ر دا رد و نه فرزند ا نی ازانحضرت وجود دارد