اعتقادات خصوصی – جلسه سیزدهم – ۷ ذیحجه ۱۴۲۷
أعوذ بالله من الشیطانالرجیم
بسم الله الرحمنالرحیم
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله، لاسیما علی بقیةالله روحی و أرواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یومالدین
آیا فرزندان کفّار و مشرکین نجس هستند؟
یکی از مباحثی که شاید کمتر روی آن مطالعه شده این مسئله است که بچههای کفار و بچههای مسلمان از نظر احکام در چه وضعی هستند. اکثراً فقها و مجتهدین میگویند که بچهی کافر به پدر و مادرش ملحق میشود، اگر پدر و مادر او کافر باشند این هم نجس است و اگر مسلمان باشند بچهشان پاک است. البته اینجا نظر ما این است که میخواهیم ببینیم نجاست و طهارت بر اساس چه چیزی است. آنچه که از آیات قرآن و روایات استفاده میشود این است که بچهی کافر از باب اینکه «كل مولود يولد على الفطرة» (بحار الانوار/ ج 58، ص 187) هر مولودی بر فطرت خودش تولد پیدا میکند و متولد میشود، یعنی همان «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» (روم/30)، فطرت هر بچهای، هر کسی این است که مشرک نباشد و خداشناس باشد و از آن طرف، نجاست را خودمان دقیقاً در کتب فقهی میگوییم که یک انسان وقتی نجس میشود که یا مشرک باشد یا اینکه یکی از ضروریات دین را منکر بشود یا توهینی به خاندان عصمت بکند – حالا البته من دستِ بالای آن را میگیرم- یا یک آیه و یا قرآن را منکر بشود یا حالا فطری… این مرتدِ فطری هم اصلا غلط است، یعنی مرتد هیچوقت فطری نیست، این یک مسئلهی عارضی است، یا منظورشان از مرتد فطری و غیر فطری این است که یکوقت فردی در خانوادهی غیر مسلمانی متولد شده ، یکوقت مسلمان بوده و بعد ارتداد پیدا کرده و مرتد شده است، اگر مسلمان بوده و مرتد شده نجس است، ما به بقیهی احکامشان کاری نداریم، اگر هم در خانوادهی کافری متولد شده ولی هنوز دینی برای خودش انتخاب نکرده، مذهبی، شرکی، چیزی برای خودش انتخاب نکرده، اینجا دلیلی ندارد که ما بگوییم نجس است، چون نجاست یک مسئلهی عارضی بوده و به خاطر اعتقادش است، بچهی یکساله اگر اعتقادی داشته باشد، اگر یک معتقداتی داشته باشد همان فطرتش است، فطرتش هم که «علی فطرة التوحید» (الکافي/ ج 2، ص 12) است و مشرک نیست. پس ما طبق آنچه که تا به حال بحث کردیم ثابت کردیم که ربّ اینها در عالم ارواح صد درصد خدای تعالی بوده و خدا هم به آنها شرک تعلیم نداده و آنها را با شرک تربیت نکرده و وقتی هم که در عالم ذر آمده است – حالا بر فرض از یک پدر و مادر کافری متولد شده باشد- این روایت میگوید که «كل مولود يولد على الفطرة»، هر مولودی به فطرت خودش متولد میشود، «إلّا أنّ أبواه يهودانه أو ينصرانه» (عدة الداعي و نجاح الساعي/ ج 1، ص 332) مگر اینکه پدر و مادرش او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی میکنند، پس معلوم است که یک چیزی عارضش میشود و بعد نجس میشود. بنابراین یک بحث دربارهی نجاستِ فرزندان کافر است که ما معتقد هستیم که بچههای کفار، نجس ذاتی نیستند مگر اینکه بعد که به حد بلوغ رسیدند همان دین پدر و مادرشان را انتخاب کنند، یا حتی اگر هیچ دینی را هم انتخاب نکنند و همینطوری و بیتفاوت باشند باز هم ما دلیلی بر نجاست آنها نداریم، وقتی نجس میشود که قطعاً منکر خدا، پیغمبر، یا ضروریات دین اسلام بشود، اگر مسلمان باشد به اصطلاح مرتدّ ملّی میشود و اگر پدر و مادر یا خودش مسلمان نباشند مرتد میشود، همین کلمهی مرتد برایش بس است که بگوییم، البته فرقی که این دوتا با هم دارند در مسائل مختلف دیگر است، آن مرتدی که خودش مرتد شده مثل یک فرد میتی است که باید اموالش را تقسیم کنند، زن بر خانهی او حرام است و خودش هم نجس است، اما آن کسی که پدر و مادرش غیر مسلمان بودند حالا این هم غیر مسلمان است این احکام را ندارد و فقط نجس است، چون خدای تعالی در قرآن میفرماید «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ» (توبه/28) مشرکین نجس هستند، این یک بحث.
سرنوشت فرزندانی که قبل از بلوغ از دنیا می روند
بحث دوم در همین ارتباط دربارهی بچههایی است که قبل از بلوغ میمیرند، وضع اینها چطوری میشود؟ چه خواهد شد؟ اینها هم همینطور، چون روی فطرتشان هستند مثل بچهای است که به جلسهی امتحان نرسیده ، حالا به هر دلیلی به جلسهی امتحان نرسیده، خدای تعالی در همان عالم برزخ یک جلسهی امتحانی برای او قرار میدهد تا خودش را بشناسد، اگر خوب امتحان داد که در بین خوبان میرود و اگر بد امتحان داد میرود در بین افرادی که بد هستند، البته بین کافر و مسلمان در این فرقی نیست، یعنی چه یک بچهیهودی قبل از بلوغ بمیرد و چه یک بچهمسلمان قبل از بلوغ بمیرد، چه آن بچهیهودی و چه آن بچهمسلمان، این باز شامل آن میشود که «كل مولود» هر مولودی «يولد على الفطرة» متولد بر فطرت توحید میشود و لذا فرقی هم بین اینها نیست، یک امتحانی میشوند که اگر خوب امتحان دادند وارد بهشت میشوند و اگر بد امتحان دادند حالا خدا با آنها یک معاملهای میکند.
آیا ولد الزنا می تواند به کمالات روحی برسد؟
مسئلهی دیگر در همین ارتباط افراد ولدالزنا هستند، در روایات زیاد داریم که ولدالزنا هدایت نمیشود، ولدالزنا فلان است، چنان است، و خیلی مذمت کردهاند. تعریف ولدالزنا این است که زن و مردی که میدانند دارند گناه میکنند و با هم نامحرم هستند اینها آمیزش کنند و بچهای از این راه متولد بشود، اسم این بچه ولدالزنا است، یعنی بچهی زنا. اگر یک زن و مردی بدون اینکه توجه داشته باشند، حالا به هر دلیلی خیال میکنند زن و شوهر هستند یا حواس آنها نیست یا فکر کردند زن و شوهر هستند اینها دارای بچه بشوند این بچهی آنها ولدالزنا نیست، ولدالزنا خاصّ همان موردی است که هر دوی مرد و زن در موقع عمل زناشویی بدانند که کار حرامی دارند انجام میدهند، حتی اگر در دین دیگری باشند و عقد آنها از نظر ما باطل باشد، ازدواج آنها اصلاً درست نباشد، ولی در دین خودشان درست است، اینجا باز هم ولدالزنا نیستند. در ولدالزنا آن مذمتهایی که هست اینطور نیست که ما فکر کنیم اگر یک بچهای از زنا متولد شد این دیگر نمیتواند کار خوب بکند و حتماً باید کار بد بکند، نه! او هم مثل ما اختیار دارد، میتواند خوب باشد و میتواند بد باشد، إلّا اینکه ولدالزنا اقتضاء کار بد را بیشتر دارد، ببینید در آن موقعی که نطفهی این بچه بسته میشده و پدر و مادر، نیت حرامی داشتند آن حالت و آن نیت در این بچه تأثیر اقتضائی دارد، یعنی بیشتر دوست دارد که کارهای بد بکند، بیشتر دوست دارد که معصیت بکند، بیشتر دوست دارد که بدجنسی بکند، بیشتر دوست دارد که اذیت و آزار بکند، اگر توانست خودش را مثل اولیاء خدا از همهی بدیها دور نگه دارد شاید ثوابش هم بعداً در نتیجه بهتر باشد، بهجهت اینکه این فرد با مشکلات بیشتری خودش را به کمال رسانده است، حالا اگر این حرف را نگوییم لااقل میتواند خودش را به کمال برساند و جزء اولیاء خدا بشود و اگر که نه، در همان راههای شیطانی که نفسش به او میگوید حرکت کرد که اکثراً هم چون زمام فکر آنها و عقل آنها در دست خدا نیست، در دست یک ولیّ خدا نیست، خواهینخواهی به طرف بدیها میروند و غالباً هم اقتضاء زندگی آنها همین میشود که ظلم بکنند، اذیت بکنند ولی این را بدانید از روایات ممکن است بعضیها استفاده بکنند که ولدالزنا اصلاً سعادتمند نخواهد شد، نه! اینطوری نیست، اگر اینطور جبری باشد مؤاخذه هم نخواهند شد، بهجهت اینکه خدا اینطوری قرار داده است، یا اقلاً مثل دیوانه یا دیوانهای که حتی بعداً هم دیوانه میشود تکلیفی ندارد، اگر نماز نخواند، روزه نگیرد، واجباتش را انجام ندهد، محرمات را هم ترک نکند – این فرد مرتد مجبور- تازه مثل یک دیوانه میشود، مثل یک کسی که نمیتواند کار خوب بکند، یک کسی که سکتهی مغزی کرده و فراموش کرده است که اصلاً نمازی هم دارد یا ندارد، اینطوری میشود، البته این در صورتی است که بگوییم جبر است و ولدالزنا مجبور است که کار بد بکند، اما اگر گفتیم که نه، مجبور نیست، – همینطوری که احساس هم میشود که مجبور نیست- ولدالزنا را میتوانیم تصور بکنیم که میتواند کارهای خوب بکند، لااقل اگر نمیتوانست کار خوب بکند و مجبور بود خب مثل دیوانهها شناخته میشدند، نه، اینطور نیست. پس از دو حال خارج نیست: یا ولدالزنا میتواند با زحمت بیشتر خودش را به حقایق برساند و به کمالات برساند و مساوی با اولیاء خدا باشد و یا اینکه باید بگوییم ارزش کار این بیشتر از آن کسی است که حلالزاده است و بدون زحمت خودش را به کمال میرساند.
معنای روایات طینت
اما خیلی از روایات هست که به آنها روایات طینت میگویند، روایات طینت اینطوری است که «شيعتنا خُلِقُوا مِنْ فَاضِلِ طِينَتِنَا و عجنوا بماء ولايتنا» (بحار الأنوار/ ج 53، ص303) از این قبیل روایات زیاد داریم، شیعیان ما از زیادی گِل ما خلق شدهاند، معنای این چیست؟ آیا معنای آن این است که یک کوه گِلی بوده و یک مُشت آن را برداشتند حضرت صادق را ساختند و بقیهی آن برای ما مانده است و ما را از آنها ساختند؟ اینکه اصلاً گفتنی نیست و بسیار حرف نادرستی است. شیعیان ما «خلقوا من فاضل طينتنا» یعنی از همان طینتی که ما را ساختند اینها هم ساخته شدند، طینت ائمه علیهم السلام چه بوده است؟ پدرشان حلالخور بوده، با تمام مستحبات و ترک مکروهات و اینها زندگی کردند و طبعاً آن نطفهای که از خاک، از گِل، از غذاها تشکیل شده است آنها را بهوجود آورده، یعنی بدنهای آنها را به وجود آورده است، بدن شیعه هم اینطور بهوجود آمده است و طبعاً پدر و مادر شیعه حلالخور بودند، میبینید که اینها غذای حلال خوردند و نطفهشان از غذای حلال بهوجود آمده است یا مثلاً فرض کنید گناه نکردند، در وقتی که این نطفه بسته میشده به یاد خدا بودند و خلاصه توجه به خدا داشتند، غافل نبودند. لذا در دستورات اسلام این است که اگر کسی خواست فرزنددار بشود باید توجه به خدا داشته باشد، نماز بخواند، عبادت کند، دستوراتی برای بهوجود آوردن فرزند داده شده و ائمهی اطهار اینطوری بودند و شیعیان هم همینطور هستند و طبق برنامهی آنها عمل میکنند لذا فرزندانشان شیعه میشوند و آنوقت این بدنشان از این راه بهوجود آمده است، آن روحشان هم که در عالم ذر شیعه بودند، چون اول باید شیعه باشند بعد بگویند: «شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا» وقتی شیعه بودند روی اختیار خودشان میآورند و وارد این بدن میکنند و از این بدن وارد دنیا میشوند، همانطور که دربارهی سادات گفتیم که شیعیان ما از فاضل، از زیادی خاک ما، از سنخ خاک ما خلق شدند.
دشمنان خاندان عصمت علیهم السلام از سجین خلق شدهاند
دربارهی دشمنان خاندان عصمت هم دارد که آنها از سجّین خلق شدهاند (تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة/ ج 1، ص 748) ، از خاک پَستی خلق شدهاند، خاک پَستی که ما میتوانیم تصور کنیم – چون هر چیزی که در عالم هست از خاک است، نطفهی انسان هم از خاک است- آن خاک یک خاک حرامی بوده است، پدر و مادر حرام خوردند، معصیت کردند، یاد خدا نبودند و لذا اینها را خدا از خاک پَستی خلق کرده است.
اصالت با روح است نه بدن و انسان در تعیین سرنوشت دارای اختیار است
پس اگر او از آن خاکی که زیادی طینت خاندان عصمت هست خلق شده است و این هم از سجین که خاک پَستی بوده خلق شده است، حالا وقتی که متولد شدند آیا میتوانند اینهایی که بد هستند کار خوب بکنند و آنهایی که خوب هستند مثلاً کار بد بکنند؟ بله، در اختیار آنها است، چون عمده روح انسان است. یکی از بحثهایی که ما داریم این است که اطبائی که الآن در دنیا هستند، پزشکان روانشناس و پزشکانی که روانپزشک هستند غالباً بر اساس فلسفه پیش میروند و اگر روح، یک کسالتی پیدا بکند مثلاً دچار حسد بشود، دچار کبر بشود یا مثلاً فرض کنید یک طوری بشود که همیشه کسل است، همیشه کدر است، هیچوقت خوشی به خودش نمیبیند، همیشه ناخوشِ روحی است، اینها با قرصهای اعصاب و این چیزها میخواهند او را معالجه کنند، یا دیوانه است میخواهند با قرصهای اعصاب و این چیزها او را معالجه کنند، چرا اینها با این قرصهایی که به معده میرود و بعد در خون میرود میخواهند او را معالجه کنند؟ بهجهت اینکه فکر میکنند روح انسان از بدن انسان منشعب شده است، یعنی اول بدن بوده و بعد روح از بدن ظاهر شده است، این یک بحثی است، حالا بحث علمی دارد که شاید آقای کاشانی متوجه باشند که از راه مسئلهی حرکت جوهری و از آن راه میروند، ولی ما معتقد هستیم که اگر روح را ما معالجه کنیم بدن هم گاهی معالجه میشود، مثلاً خیلی پزشکها میگویند: اگر انسانی باشد که روح صبوری داشته باشد، بردبار باشد، حلیم باشد، اگر اینطوری شد مرضهای بدنی او هم کمکم از بین میرود، ما گاهی دیدیم، مثلاً فرض کنید شما از یک چیزی میترسید، چرا قلبت اینطور میزند؟ قلب مربوط به بدن است، ترس هم مربوط به روح است، مثلاً فرض کنید که در همین تومورهای مغزی میگویند اگر کسی ناراحتی زیادی داشته باشد تومور مغزی پیدا میکند، اما اگر مثلاً خوش باشد، بگوید و بخندد این تومور ایجاد نمیشود، این چه ارتباطی با هم دارند؟ این روح است و آن بدن است، باید ارتباطی نداشته باشند، ما میگوییم که روح، بدن را کنترل میکند، چون هم سلامتی به آن میبخشد و هم مرض به آن میدهد، ممکن است شما در اثر یک ناراحتی تب بکنید، در اثر یک ناراحتی فشارخون شما بالا برود، در اثر یک ناراحتی قلبت بگیرد، در اثر یک ناراحتی دهانت تلخ بشود، پس معلوم است که ناراحتی برای روح است و این بدن را تحت تأثیر قرار میدهد، اگر یک کسی یک مدتی مثلاً یکماه خواب باشد این شاید هیچ مرضی نگیرد ولی اگر یک مدتی در فشار روحی باشد ممکن است دهها مرض بگیرد. بنابراین ما معتقد هستیم که اصالت با روح است ولی اکثر فلاسفه معتقد هستند که اصالت با بدن است، ما حتی معتقد هستیم که وقتی یک قرص خوابآور یا آرامشبخش به انسان میدهند و انسان هم آرام میشود این در اثر تلقین است، یعنی حالا که این قرص را خوردم حتماً خوب میشوم و یک آرامش نسبی پیدا میکنم، وإلّا اگر انسان بتواند متکی به خدا باشد این مشکلات حل میشود، مثلا شما هیچ وقت شب نمیتوانی بخوابی، چرا؟ برای اینکه شما یک اضطرابی داری، اضطراب مربوط به روح است و خواب نرفتن مربوط به بدن است و امثال اینها زیاد داریم. حالا این بحثی است که خیلی هم دایرهاش وسیع است ولی ما میگوییم روح اگر نجس بود بدن هم نجس میشود، روح اگر مشرک بود بدن هم نجس میشود، روح اگر کافر بود و اعتقاد او کفر بود بدن هم نجس میشود، و إلّا بدن نجاستی ندارد، بدن من با بدن یک کافری که هر روز صبح هم حمام میرود فرقی ندارد، بدن من و او فرقی ندارد، چرا بدن او نجس باشد و بدن من پاک؟ برای اینکه روح او مشرک است و آن روح، بدنش را هم نجس میکند که اگر دست تَر به آن بزنی باید بروی دست خود را آب بکشی ولی بدن مؤمنی که یک ماه هم هست حمام نرفته و کثیف است، بو هم میدهد ولی نجس نیست. پس این هم یک مسئله که مسئلهی موضوع ولدالزنا و «شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بماء ولايتنا» بود. شیعیان در عالم ذر اول شیعه بودهاند و وقتی که میخواستند بدن آنها را درست کنند از فاضل طینت خاندان عصمت که همان حلالزاده بودن و همین چیزهایی که مناسب بوده است، مثلا حلال باشد، از حرام استفاده نکنند، از نجس استفاده نکنند، از چیزهایی مثل گوشت خوک و مشروبات و اینها استفاده نکنند و نطفهای از حلال بهوجود بیاورند که آباء خاندان عصمت همینطور بودند، بقیه هم همینطور هستند، یعنی برای شیعیان هم از بدنی اینطور است، و در عین حال جبری نیست که بگوییم اینها که بدنشان از فاضل طینت خاندان عصمت است بدنشان چون پاک است پس هیچ کاری جز پاکی نمیتوانند داشته باشند، این حرف نیست و از آن طرف اگر بدن انسان از سجین باشد، از حرام ساخته شده باشد، پدر و مادر مشروبخور و بیدین و هر چه شما تصور کنید باشند، طبعاً نطفهشان هم از همان بدن است، خیلی نجس و کثیف و سجین است ولی این بچهای که متولد شده قادر است بر اینکه کارهایی بکند که خودش را به مقام اولیاء خدا برساند، مثلاً مثل محمد بن ابی بکر، از ابی بکر بدتر آدمی نبود ولی بچهاش محمد بن ابی بکر شد، از امام هادی یا ائمهی اطهار هیچ پدر و مادری بالاتر نبودند ولی بچههای آنها معصیتکار شدند، این مربوط به اختیار خود انسان است، چون خودش اختیار دارد ولدالزنا ممکن است خوب بشود، بچهی کافر ممکن است خوب بشود و برعکس ممکن است حلالزاده از ولدالزنا هم بدتر باشد، ممکن است کسی که از فاضل طینت خاندان عصمت متولد شده است این از هر کافری بدتر بشود برای اینکه اختیار در کار است، چون اختیار هست این مسائل هم هست. این چند تا مسئله بود که لازم بود بگویم و هیچ بحثی ما در این موضوع نداریم.
معنای جبر و تفویض و اختیار
حالا که صحبت از این مسئله شد مسئلهی جبر و تفویض و اختیار را هم برای شما بگویم. معنای جبر این است که هر کاری انسان میکند با ارادهی خدا است، این معنای جبر است، یعنی من از خودم هیچ اختیاری ندارم. معنای تفویض هم این است که خدا ما را خلق کرده ولی کارهای ما را مطلقا به خود ما واگذاشته است. معنای «أمر بين الأمرين» (عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال/ ج 20، ص 798) که امام صلوات الله علیه میفرماید را من حالا میخواهم بگویم؛ ببینید، جبر را ما یقین داریم که نیست، حتی وجدان ما، همان فطرتی که خدا در عالم ذر به ما تعلیم داده است، همان میگوید، میگوید: «اینکه گویی این کنم یا آن کنم / خود دلیل اختیار است ای صنم»، انسان میگوید: نمیدانم چهکار بکنم، اگر جبر است که تو بدانی یا ندانی فرقی نمیکند، همان کاری که باید بشود انجام میشود! آن شاعر دیگر که جبری است میگوید: «بر سر هر لقمه بنوشته عیان / از فلان بن فلان بن فلان»، لقمهای که مثلاً الآن شما در دهانت میگذاری این از قبل تعیین شده است که برای شما است و کسی حق خوردنش را ندارد ولی ما میبینیم اینطوری نیست، همان لقمه را اراده کردیم دهان خودمان بگذاریم ولی دهان رفیقمان میگذاریم، میشود، باز میتوانی برگردی به همان دهان خودت، همین علامت اختیار است. میگویند بعضی از افراد، مثلاً ابوحنیفه داشت میگفت: جبر درست است، بعد بهلول آنجا نشسته بود، البته سه مسئله را مطرح کرده بود، یکی این بود که هر کاری که انجام میشود خدا انجام میدهد، که معنای جبر است یعنی ماها هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم؛ بله، جبر در خورشید و ماه و در ستارگان و اینها هست ولی ما احساس میکنیم که اختیار داریم، کاملاً مختار هستیم. ببینید، خدای تعالی دربارهی همهی کارهایی که میخواهد در دنیا و در عالم انجام بشود علم دارد که این کارها انجام میشود و هیچ برو برگردی هم ندارد، ولی در بعضی از کارها علمش با قدرتش و با ارادهاش توأم است، یعنی ارادهاش را هم کنارش میگذارد، قدرتش را هم کنارش میگذارد، خیلی از کارها هم هست که مربوط به ماها است و به اختیار ما گذاشته، یعنی الآن ستارهها، ماه و خورشید، نمیدانم تمام آنچه که هست، همهی اینها را خدا اراده کرده است که اینطوری باشد و همینطور هم هستند و هیچ تخطی هم ندارند اما برای اینکه ما بندگی خدا را بکنیم خدا میفرماید: «وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ» (إسراء/23) خدا گذرانده است، از علمش هم گذرانده است که عبادت نکنیم مگر خدا را، خیلیها عبادت نمیکنند، چرا؟ برای اینکه عملش در اختیار انسان است، خدا آن را میخواهد، خدا میخواهد که همهی موجوداتی که در عالم هستند بندگی خدا را بکنند ولی در خصوص انسان که قبلاً هم گفتم، در خصوص انسان که انسان را إکرام کرده است اختیار را دست خودش داده است، مثل آن بچهی کوچکی نیست که بیاختیار زندگی میکند، مثل انسان بزرگی است که اختیار دست خودش است، اختیار را دست خودش داده است، این معنای «أمر بین الأمرین» است، نه شما صد درصد مجبور هستی و هر کاری که باید بکنی میکنی یا انجام میدهی و در واقع خدا میکند و نه اینطور است که همهی کارها با شما باشد، خیلی از کارها هست مثلا الآن هیچوقت هیچکس دوست ندارد مریض بشود ولی مریض میشود، هیچوقت هیچکس دوست ندارد غافل از خدا باشد ولی میشود، خیلی از چیزها هست که در اختیار ما نیست، خود ما همینطور هستیم و خیلی از چیزها هست که ما وجدان میکنیم که در اختیار ما هست و خدا اراده و قدرتش را کنار علمش نگذاشته است، اگر تو این کار را بکنی خدا از ازل همین را میدانسته و اگر کار دیگری بکنی خدا از ازل همان کار را میدانسته؛ در مورد تفویض هم گفتم که معنای آن این است که بگوییم: کار را خدا به ما واگذاشته است، الآن خیلی از فلاسفه هستند که میگویند کارهای بزرگ را خودِ خدا انجام داده است، آسمان را خلق کند، زمین را خلق کند ولی حالا من در مورد بقیهی کارها بگویم که خدا کاری ندارد! تفویض کرده و گفته است خودت هر کاری میخواهی بکنی بکن! این هم نیست، بهجهت اینکه تفویض که صد درصد در اختیار خود من باشد ما میبینیم باز اینطور نیست، پس نه صد درصد در اختیار ما هست و نه صد درصد در اختیار ما نیست، این معنای «أمر بین الأمرین» است. چون اینها مسائل متفرقی است که باید گفته بشود، آیاتی در قرآن است که «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ» (نحل/93) هر کسی را خدا بخواهد گمراه میکند و هر کسی را خدا بخواهد هدایتش میکند، معنای آن این نیست که هر کسی را بخواهد همینطوری بدون جهت هدایت کند، هیچ دیوانهای چنین کاری نمیکند که مثلاً دو نفر که صد درصد مساوی باشند، یکی باشند، یکی را راهنمایی کند و یکی را گمراه کند، نه، خود خدا در قرآن توضیح داده است: کسی را که هدایت میکند که جهاد با نفس کند، «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/69) کسی که خدا او را گمراه میکند در حقیقت واگذارش میکند، گاهی میشود مثلاً در یک جای شلوغی شما دست یک فردی را که هیچ آدرسی، هیچ چیزی ندارد گرفتید، اگر او را رها کنید این گم میشود، معنای گمراه این است، خدا به محض اینکه انسان را رها کند و هدایت نکند انسان گمراه میشود، هدایت نکردنِ خدا مساوی با گمراهی انسان است. اینها هم مطالبی بود که باید گفته میشد، البته فکر میکنم بقیهی مطالب دیگر ضرورت ندارد که ما اینطوری جلسه تشکیل بدهیم مگر اینکه سؤالی داشته باشید. هر وقت سؤالی داشته باشید ما در خدمت هستیم.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین.