۲۴ رمضان ۱۴۱۳ قمری – اهمیت جهاد با نفس

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ‏ عَلَى أَشْرَفِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین سَيِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی ‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ لَا سِیَّمَا عَلَی سَيِّدِنَا وَ مَولانا حُجَّةِ بْنِ الْحَسَن روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ ‏عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم عَمَّ يَتَسَاءلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ».[1]

شب‌های ماه مبارک رمضان، کم‌کم رو به پایان است و باید گفت: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ‏ تَكُنْ‏ غَفَرْتَ‏ لَنَا فِيمَا مَضَى مِنْ رمضان فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْه‏»[2] روایت دارد که اگر بر کسی ماه رمضان بگذرد و این شخص، باصطلاح ما درست نشده باشد، تکانی نخورده باشد. یک وضع صحیحی به خود نگرفته باشد، توبه نکرده باشد و مورد مغفرت پروردگار واقع نشده باشد، این شخص دیگر باید از رحمت خدا، مأیوس باشد، مگر عرفه را درک کند.

این شب‌ها کوشش کنید إن‌شاءالله، که یک تغییر حالی به خودتان دهید. یک آدم خواب، یک کسی که در خواب است گاهی می‌شود بعضی از خواب‌ها هست که با مختصر سر و صدایی، انسان از خواب بیدار می‌شود. من دیده بودم شخصی را که با ورق زدن کتاب، هر چه هم خوابش عمیق بود بیدار می‌شد، شاید زیاد هم باشند. بعضی از افراد خواب‌هایشان سنگین است با سر و صداهای بسیار زیاد هم بیدار نمی‌شوند. اما بالأخره اگر یک موشک به خانه‌اش بزنند و سقف خانه خراب شود، بالأخره بیدار می‌شود. یک نفر می‌گفت: آقا من ساعت را کوک می‌کنم برای نماز شب بیدار شوم، صبح می‌بینم ساعت داخل حیاط است و نماز صبحم هم دارد قضا می‌شود. نمی‌دانستم چرا این ساعت داخل حیاط افتاده، یک شب کس بالای سر من بود، گفت: تو صدای زنگ ساعت را که شنیدی، ساعت را برداشتی داخل حیاط انداختی و خوابیدی.

عیناً ما در مسائل روحی، همین گونه هستیم. بعضی زود بیدار می‌شوند بعضی هستند که هر کاری آدم کند از خواب غفلت بیدار نمی‌شوند. این مجالس شب‌های احیایی که برای ما گذشت، باور کنید مثل موشکی بود که به خانۀ آدم خواب بخورد، کسی که در این شب‌ها بیدار نشود و باز هم بخواهد گناه کند این مثل در حقیقت شاید مرده باشد و الا خواب که انقدر سنگین نمی‌شود. خواب که انقدر عمیق نمی‌شود. انسان تا چقدر می‌خواهد در خواب غفلت باشد؟ همین دیشب در این مجلس، شاید متجاوز از ده نفر، برای من نقل کردند که ما خدمت آقا ولی عصر رسیدیم. یک نفر به من می‌گفت: آقا آمدند، صورت مرا بوسیدند، پیشانی مرا بوسیدند و مورد لطف اکثراً واقع شدند. حالا در این مجلس، اگر یک کسی از خواب غفلت بیدار نشود این انصافاً مرده است یا شب بیست و یکم، یا سراسر ماه مبارک رمضان، انقدر انسان غافل! انقدر حیوان! انقدر انسان سرگرم آخور! که اگر هم دعا می‌کند، باز می‌خواهد زرق و برق آخورش، بهتر شود. هیچ به فکر این نیست که یک روحی دارد، یک کمالات روحی دارد، امراض روحی هست باید معالجه شود به فکر این‌ها نیست. تازه شب بیست و سوم می‌بینیم مجلس خیلی خوبی شده، می‌گوید: خدایا روزی مرا زیاد کن، خدایا قرض‌هایم را ادا کن، خانه برای من برسان، اگر مجرد است خدایا به من زن خوبی، اگر دختر است می‌گوید: خدایا شوهر خوبی و امثال این‌ها. هنوز از همان مرحلۀ حیوانیت بیرون نیامده.

چند نفر در همان بحبوحۀ توجه شما به امام عصر ارواحنا فداه، که من دیشب خودم، از لحظه‌ای که منبر بودم نمی‌توانستم سرم را بلند کنم با خودم فکر می‌کردم آقا در مجلس‌اند و من بی‌ادبی است که اینجا نشسته‌ام و دارم حرف می‌زنم و جداً یک چنین حالی داشتم و همه هم متوجه این معنا بودند و لذا تشرفات زیادی هم در مجلس واقع شد و در عین حال، من در همان چند دقیقه‌ای که بیرون رفتم و برگشتم، یک چند نفر که به من التماس دعا می‌گفتند، برای همین مسائل آخروی، مسائل دنیایی، مسائل مادی، التماس دعا می‌گفتند. خیلی به خدا قسم ما غافل هستیم. غفلت خیلی ما را گرفته. اگر یک مقدار جیب ما خالی شود مصیبت عظمایی، متوجه ما می‌شود، اما حالا از نظر معنوی و روحی و محبت به امام زمان و ذات اقدس پروردگار و مجاهدت نفس، هر چه دست‌مان خالی باشد، به هیچ وجه برای ما اهمیت ندارد. آجیل ما کوک باشد، سفرمان رنگین باشد، جیب‌مان پر پول باشد، حالا هر چه می‌خواهد باشد.

اجتماع ما هم همینطور است، اگر یک ثروتمندی را انسان ببیند، خیال می‌کند تمام شخصیت انسانی را دیده که روایت دارد اگر به یک ثروتمند، انسان برای ثروتش سلام کند، بعضی روایات دارد ثلث و بعضی روایات دارد نصف دینش از بین رفته و همینطور است در مقابل قدرتمندان. قدرتمندانی که این‌ها را به قدرت، انسان احترام کند، قسمتی از دینش از دستش رفته. باید انسان فقط و فقط در مقابل یک فرد! یک شخص! از افراد بشر احترام کند و آن کسی است که دارای تقوا باشد. «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» شخص عالم هم، به این جهت که باتقواست ارزش دارد. یکی از واجباتی که انسان باید حتماً به آن عمل کند، تحصیل علم و دانش الهی است.

شخصی که علم و دانش الهی دارد مورد احترام است که «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ»[3] «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»[4] آیا کسی که می‌داند با کسی که نمی‌داند مساوی است؟ نه. خدای تعالی برای علما و دانشمندان یک رأفت و مقامی قائل است، این هم در حقیقت یک شعبه‌ای از تقوا است و الا یک نفر مورد احترام باید واقع باشد و آن هم متقی است. حتی اگر به سادات احترام می‌کنید به خاطر تقوا است، شما می‌گویید: ساداتی را که تقوا ندارند چطور؟ می‌گوییم: به خاطر تقوای جدشان، رسول الله است. در باب محبت، این را آقایان بدانند که محبت به ذات طرف، غالباً امکان پذیر نیست. شما اگر وارد حرم حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) شوید اظهار محبت به خود حضرت کردن، میسر برای شما نیست. اگر شما خواستید خودتان را یک نفر محب شدید الحب، نشان دهید چه می‌کنید؟ در صحن را می‌بوسید، در حرم را می‌بوسید، ضریح را می‌بوسید، قبر مطهر را می‌بوسید، خاک حرم را می‌بوسید. هیچ یک از این‌ها امام رضا نیست. این‌ها متعلقات حضرت موسی الرضا است، وابستۀ به حضرت رضا است.

همینطور اگر انسان، پیغمبر اکرم که اول باتقوای، عالم خلقت است اگر بخواهد به این باتقواترین عالم خلقت اظهار محبت کند، طبعاً باید نسبت به فرزندانش، که «كُلُ‏ حَسَبٍ‏ وَ نَسَبٍ‏ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَة مَا خَلَا حَسَبِي وَ نَسَبِي»[5] هر حسب و نسبی، بالأخره تا روز قیامت قطع می‌شود. چه بسا هر یک از شما، یکی از اجدادتان، از اجداد دورتان، یک نفر عالم، یا یک باتقوا، یک فرد مورد احترام بوده. بعضی از افراد هم هستند یک پشت، دو پشت، فرزندان این‌ها به خاطر پدرشان، مورد احترام واقع می‌شوند. بعضی‌ها هستند ده پشت، بیست پشت، مثلاً هنوز که هست بنی‌اسد در کربلا، به خاطر عمل خوبی که اجدادشان کرده‌اند که بدن مطهر حضرت سیدالشهداء را به خاک سپردند، در خدمت امام سجاد، هنوز بنی‌اسد، مورد احترام هستند با اینکه شاید سی پشت فاصله شده، اما بالأخره یک وقتی در این دنیا، این نسب قطع می‌شود.

فرزند یک مرجع تقلید، بعد از دو سه پشت یا سه چهار پشت، بالأخره قطع می‌شود. دیگر یک فرد عادی می‌شود. فرزندان شاهان جهان همینطور هستند. الآن فرزندان قاجاریه هستند ولیکن کسی دیگر به آن‌ها اعتنایی نمی‌کند قطع شده، این حسب و نسب است. هر چه شخص، شخصیتش بالاتر باشد، حسب و نسبش، دیرتر قطع می‌شود، هر چه ارزش وجودی او بیشتر بود، حسب و نسبش، دیرتر قطع می‌شود تا می‌رسد به رسول اکرم و علی ابن ابیطالب و فاطمۀ زهرا. چون این‌ها شخصیت‌شان از همه بیشتر است این حسب و نسب، همینطور تا آخر دنیا باید ادامه داشته باشد. از دنیا هم رد می‌شود چون حسب و نسب خیلی با عظمت است، به عالم برزخ می‌رود، از عالم برزخ هم رد می‌شود به قیامت می‌رود، از قیامت هم رد می‌شود به بهشت می‌رود.

در روز قیامت، از خصوصیات روز قیامت این است که هیچ حسب و نسبی دیگر در آنجا نمانده، چون هر چه بود قطع شده. روز قیامت که می‌شود «لا أنساب بینکم» هیچ حسبی نیست. من از اولاد قاجار بودم باید بروم روی آن تخت بنشینم، نه آنجا بودی یکی دو نسل به تو احترام کردند بس است. من فرزند آیت الله مثلاً کی بودم، در دنیا احترامت کردند مقلدین آن مرجع تقلید تو را احترام کردند که دیگر اینجا قطع شده. تنها حسب و نسبی که، آن هم به خاطر اینکه، عظمت تقوای رسول اکرم است! یعنی اگر ده تا، هزار تا حتی عالم واسطه می‌شد، این حسب و نسب همینطور رد می‌شد تا آخر می‌رفت. به جهت اینکه هر چه یک مرجع تقلید چقدر در مقابل امام و پیغمبر ارزش دارد؟ هیچی. حسب و نسبش هم، همینطور است.

حضرت موسی در مناجات‌هایش با پروردگار عرض کرد: که خدایا هیچ اصحابی، هیچ امتی را بهتر از امت من قرار دادی؟ که من السلوی برای آن‌ها نازل کرده‌ای و دریا را برای آن‌ها شکافته‌ای و آن همه محبت به آن‌ها کردی که خدا در قرآن می‌فرماید: به بنی اسرائیل «فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ»[6] بر تمام عوالم وجود زمان خودشان، این‌ها را خدای تعالی فضیلت داده. خدای تعالی فرمود: مگر نمی‌دانی که امت پیغمبر، افضل از امت تو هستند. آیا هیچ فرزندانی را بهتر از فرزندان من قرار دادی؟ مگر نمی‌دانی فرزندان پیغمبر، برتر از فرزندان تو هستند. هیچ پیغمبری را بهتر از من قرار دادی؟ همان مقداری که بین تو و رسول اکرم فاصله هست، خلاصۀ روایت این را می‌گوید: همان مقدار بین امت تو و امت پیغمبر اکرم فاصله هست، بین فرزندان تو و فرزدان پیغمبر فاصله هست. این را بدان! به جهت اینکه پیغمبر خودش که معلوم است چقدر برتر از حضرت موسی است، حضرت موسی کلیم، درست است پیغمبر اولوالعزم است ولی یک قطرۀ کوچکی از اقیانوس عظمت رسول اکرم و ائمۀ اطهار (علیهم السلام) است.

بنابراین امت پیغمبر اکرم هم، هر چه حالا بنی اسرائیل فضیلت داشته باشد، آن‌ها یک قطره در مقابل اقیانوس اهمیت، پیغمبر اکرم هستند و همینطور فرزندانش. بنابراین این معنای «كُلُ‏ حَسَبٍ‏ وَ نَسَبٍ‏ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَة مَا خَلَا حَسَبِي وَ نَسَبِي» الآن فرزندان حضرت موسی دیگر معلوم نیست قطع شده. فرزندان حضرت ابراهیم اگر پیغمبر اکرم و علی ابن ابیطالب، در میان آن‌ها نبود قطع شده بود و همینطور علما، بزرگان، انبیاء بزرگ، اوصیاء انبیاء همینطور هستند. بنابراین اگر گفته می‌شود که به سادات احترام کنید، تازه به خاطر تقوا است، تقوای چه کسی؟ تقوای پدرشان.

من بعضی از اساتیدم را، فرزندانشان را هم، ممکن است بیسوادتر از من باشند و هم از نظر تقوا و هم از همه جهات. ولی الآن به خاطر اینکه، این شخص پدر این، استاد من بوده، من احترام‌شان می‌کنم، به خاطر انتسابش. پس تنها یک چیز در این عالم، احترام دارد یک فرد احترام دارد و آن کسی است که تقوا داشته باشد. کسی است که بندۀ خدا باشد. در راه حق قرار گرفته باشد. در صراط مستقیم باشد، با نفسش جهاد کرده باشد و نفسش را رام کرده باشد. نفس ما غالباً رام نیست یک اسب سرکشی است. شما اسب سوارها را دیدید، یا خودتان هم شاید اسب سواری کرده باشید. یک وقت شخصی سوار اسب می‌شود اسب او را بر می‌دارد می‌برد، هیچ اختیاری از خودش ندارد و گاهی اسب اصلاً نمی‌گذارد سوارش شود. اسب وحشی، یک جفتک می‌زند شما را از اسب آن طرف می‌پراند، شما را می‌کشد، همان جلسۀ اول، مهمان مرحلۀ اول. اگر هم یک وقت اسبی که سوارش شده را بالأخره شیطان یک مدتی سوارش شده، رفقا سوارش شدند، حالا شما هم می‌خواهید سوار شوید بر می‌دارید سوار می‌شوید و شما ضعیف هستید و شما را بر می‌دارد می‌برد.

یک اسبی در دهات مشهد بود به ما دادند که ما سوار شویم، ما هم سوار شدیم می‌خواستیم برویم اینجا، از اینطرف می‌رفت. هر کاری کردیم او راه خودش را گرفت و رفت، معلوم شد که طرف آخورش می‌رود. رفت طرف آخور و ما را از رفقا دور انداخت. گاهی می‌شود این نفس امارۀ انسان، انسان را بر می‌دارد طرف آخور خودش می‌برد. می‌فهمید چه می‌گویم؟ اسب حسابی نیست، تو سوار کار نیستی، تو بالایی او پایین است و آن کسی که پایین است اختیار تو را دارد نه تو اختیار او را داشته باشی و الا آدم چرا؟ مگر مریض است هیچ کاری که خوشمزگی هم ندارد و هیچ لذتی هم ندارد، گناه هم هست آدم کند؟ خیلی از گناهان هست که اصلاً اصرار کن.

یک نفر در آن زمان که مشروبات الکلی که در ایران زیاد بود، می‌گفت: من جوان بودم مشروبات را ترک کردم علتش هم این شد: ما یک مقداری مشروبات مختلف برداشته بودیم، اسمش را نمی‌دانم، اسم عرق را شنیدم. خدمت‌تان عرض شود برداشتیم خارج از شهر بردیم یک مقدار کباب و این‌ها بردیم و زغالی درست کردیم و کبابی راه انداختیم، بوی کباب که بلند شد، یک نفر از این کوه پایین آمد، چوپانی چیزی بود، ایستاد دید بوی کباب خیلی نگهش داشت، ما هم یک سیخ کباب به او دادیم خورد و باز هم ایستاده بود، گفتم: چرا ایستادی؟ گفت: راستش این است که یک گوشۀ دل ما را بیشتر این کباب نگرفت، یک مقدار بیشتر بده. هر کسی از این کباب می‌خورد باید از این مشروبات هم باید بخورد، این‌ها با هم هستند این مزۀ آن است. گفت: باشد. اگر باید حتماً خورد ما هم می‌خوریم.

گفت: یک گیلاس برای او مشروب ریختیم و دادیم این خورد و خیلی ناراحت شد. گفت: شما را به خدا، خدا گفته باید با این کباب‌های به این خوشمزگی، این‌ها را باید بخورید؟ ما هم نستجیر بالله گفتیم: خدا گفته. می‌گفت: شروع کرد با خدا به مناجات کردن. گفت: خدایا قربان کریمی‌ات شوم، به همان لهجۀ دهاتی گفت: قربان کریمی‌ات شوم که از جایی که دوست نداری لقمۀ خوشی از گلوی بندگانت پایین رود، با این‌ها، این را هم گفتی بخور و الا هیچ… تعبیر بدی دارد من آن را نمی‌گویم چون روی منبر هستم. مثلاً هیچ کسی چنین چیزی را نمی‌خورد. گفت: ما تکان خوردیم، گفت: واقعاً عجیب دیوانگی! گفت: چی خوردن و چی شدن و دیوانه شدن واقعاً انسان این چه چیزی است می‌خورد؟ چیز خوشمزه‌ای باشد. این برای این است که این اسب، رام نیست. شیطان هم سیخش می‌کند یک باز حالا امشب نمی‌‌دانم اینطوری آمده.

یک وقتی ما را به این دهات اطراف می‌بردند، یک پسری بود این چاروادار بود. من نمی‌دانم چه کار می‌کرد این حیوان جفت می‌زد و ما فهمیدیم که سیخگاهی دارد که ما را چند دفعه نزدیک بود از روی اسب یا همان الاغ پایین بیاندازد. یک دفعه سرمان به درخت گیر کرد و پایین افتادیم. شیطان هم همینطور است یعنی چاروادارهای این نفس امارۀ ما یک الاغ است. آن‌ها هم سیخگاهش را بلد است می‌آیند پشت این الاغ، یک جایی است در اثر پالان زخم می‌شود و چوب هم آنجا بزنند خیلی ناراحت می‌شود. سیخگاهش را بلد است آنچنان می‌تازاند به طرف بدبختی و بیچارگی و خود انسان را از روی مرکب پایین می‌اندازد که حساب ندارد. به خدا قسم! اگر اینطور است اصلاً سوار الاغ نشوید.

ما در همان سفر داشتیم می‌رفتیم، آن زمان در همین طرقبه، ماشین نبود، من هم کوچک بودم. اصلاً ترجیح دادم پیاده بروم سوار چنین الاغی، آدم نمی‌شود این بابا سیخ می‌کند آن الاغ هم که اختیارش دست خودش نیست، این وضع که نشد، حالا آقایان به خدا قسم عیناً همین است. سیخگاه آدم را، شیطان پیدا کرده، تا آدم می‌آید یک مقدار کوتاهی کند در کار حرامش، کوتاهی کند سیخ می‌زند. انسان را چنان طرف کارهای زشت، بد می‌دواند، حلال همان چیز، در اختیارش است اصلاً خوشش نمی‌آید و از حرامش خوشش می‌آید. ما از این آدم‌ها زیاد داریم که اینطور مریض هستند.

در ممالک اروپایی، در آنجایی که تمدن باصطلاح خیلی رشد کرده، می‌دانید چه کثافت کاری‌هایی در بین آن‌ها رسم است که آن مرض معلوم، در بین آن‌ها زیاد شده که امروز واقعاً اجتماع‌شان را فلج کرده. انسان اگر می‌خواهد راحت باشد، شما بحمدلله در تلویزیون زیاد می‌بینید، بیشتر برنامه‌های آن ورزشی است. دیدید یکی از برنامه‌های ورزشی، اسب‌سواری است. چقدر من کیف می‌کنم وقتی این برنامه را می‌بینم می‌گویم: ای کاش اسب ما همینطور بود، مطیع! فرمانبردار! محکم! دارای جست و خیز! جست و خیز خوب! فرمانبردار! هیچ حرفی از خودش ندارد، به خدا همین را اگر درس بگیرید چون هر چیزی را مؤمن با عبرت نگاه می‌کند.

آقا این اسب، اسب که می‌دانید دیگر اسم دارد، اسبی است که در شاید یک مملکت معروف باشد، این اسب چه است؟ اسمش را هم می‌گویند. این اسب بسیار خوبی است! این سوار شده، قد و قامت بسیار عالی! گردن کشیده! پشت تخت! پاها چه! حالا خصوصیات اسب را من زیاد بلد نیستم، ولی تمام صفات یک اسب خوب را دارد. انقدر هم این حیوان مطیع است، در عین اینکه، این همه پر قدرت است و این همه جست‌وخیزش خوب است، که آمده اینجا، یک دیوار کوتاه دو سه متری جلویش کشیدند، این طرفش هم باز است آن طرفش هم باز است، این می‌خواهد از اینجا بپرد و آنطرف می‌پرد، هیچ وقت هم به صاحبش اعتراض نمی‌کند که راه صاف اینطرف هست چرا من باید از این بالا بپرم؟ هیچ وقت دیدید اعتراض کند؟ نه. از آن طرف من بروم؟ نه. نمی‌فهمد که حتی چرا می‌گوید از این طرف بپر، او که نمی‌فهمد ولی مطیع است.

ما در مقابل صاحب‌مان، روح‌مان یک چنین اطاعتی داشته باشیم تا لااقل نام‌مان را در زمرۀ اولیاء خدا بنویسند. شما ببینید یک اسب‌سوار را چه زمانی به او جایزه می‌دهند؟ آن وقتی که تمام موانع را، اسبش رد کند، هیچ جایی هم پایش گیر نکند. حالا اگر چنین اسبی داشتیم، نفس امارۀ بالسوءتان را، اینگونه رامش کردید، تحت فرمان عقل‌تان بود، آقا چرا این کار را می‌کنی؟ عقل می‌گوید: بکن، چشم! از این دیوار چرا می‌پری؟ عقل می‌گوید. این حیوان حتی من یکدفعه دیدم، نمی‌دانم حالا در این برنامه‌ها هست یا نه؟ این حیوان پایش گیر کرد به یکی از این چوب‌هایی و موانعی که رد می‌شد، مثل این که خودش هم ناراحت شد چرا پایش گیر کرده؟ و حال اینکه جایزه را نمی‌گیرد، جایزه را آن اسب سوار می‌‌گیرد، آن بالا راحت نشسته. فقط به خاطر اینکه این اسبش، تحت فرمانش است.

بیاوریم همین معنا را در خودمان پیاده کنیم. عقل‌تان هر چه می‌گوید، دیگر نمی‌خواهد بپرسید که چرا ما باید از اینجا برویم؟ جایزه می‌گیریم. می‌گوید: روزه بگیر! می‌گوید: شب احیاء را تا صبح بیدار باش. چرا من شب را نخوابم؟ روز را بخوابم؟ همۀ مردم دنیا شب را می‌خوابند، ما چرا در شب احیاء نخوابیم؟ می‌خواهند به تو جایزه دهند، می‌خواهند قهرمانت کنند. چرا ماه رمضان را روزه بگیرم؟ می‌خواهند قهرمانت کنند. غیر از این است؟ می‌خواهند تو در کار خودت قهرمان باشی. چرا ندارد! چرا ندارد! ای کاش ما به اندازۀ آن حیوان، واقعاً رام عقل‌مان می‌بودیم، عقل سواره‌کار بود. ما الآن می‌دانید با عقل‌مان چه کاری کردیم؟ سوار شده. طبعاً هر کسی عقل دارد، سوار شده. این اولاً تحت اختیار، عقل نیستیم. آقا چرا این کار را کردی؟ دلم خواست. شیطان مرا برد، از آن طرف، خودمان تحت فرمان عقل نیستیم، از آن طرف هم، شیطان هم سیخگاه را پیدا کرده و سیخ می‌زند، راه باطل را هم جلویمان گذاشته، یک مشت علف هم آنجا ریخته، یکی دو سه دفعه هم به ما علف داده. خدا قسمت‌تان نکند که سوار الاغ یا اسبی شوید که اختیار دست خودش باشد. شما را می‌برد داخل گودال‌ها می‌اندازد.

همۀ همت انبیاء و اولیاء آقایان! به خدا قسم این بود که این نفس امارۀ بالسوء ما را، رامش کنند. طرز رام کردن هم این است که یک دفعه شما بپرید بالای آن، بگیرید. شما یک اسب وحشی را بپرید روی آن، او زورش بیشتر از شماست. شما را روی زمین می‌اندازد و چند لگد هم روی سرتان می‌زند. راهش این است که یک ریسمان، هر طوری هست گردنش بیاندازید، کار مشکلش هم، همینجاست. شما خودت هم نمی‌‌توانی، یک نفر باید استاد باشد این ریسمان را گردنش بیاندازد. ریسمان هم باید خیلی بلند باشد! به جهت اینکه اگر نزدیک باشد باز لگد را می‌زند. یک ریسمان بسیار بلند باشد در آن سر مثلاً فرض کنید که چهل پنجاه متری، همینطور دور می‌زند، اینکه وحشی است و می‌خواهد فرار کند، ولی دایره روی این دور دور می‌کند، دائماً ریسمان را کمش کنیم، کوتاهش کنیم دائماً کم‌کم نزدیک می‌شود، می‌بیند نه انسان! انسان بدی نیست، دائماً نزدیک می‌آید، کم‌کم مهارش را دستت می‌گیری، یک مقدار هم دست به سر و کله‌اش می‌کشی آهسته سوارش می‌شوی. خیلی ملایم! این‌هایی که می‌بینید اسب‌شان لگد می‌زند و بالأخره در کار می‌گذارد و این مقدس‌هایی که زود خسته می‌شوند و نمی‌توانند کار را به پایان برسانند، این برای این است که اسب‌شان وحشی است روی اسب می‌پرند، سوارش می‌شوند و او هم به زمین می‌زند، فشار هم روی او می‌آورند. طبعاً وقتی او وحشی است انسان باید هم پایش را قرص، به دو پهلوی اسب فشار دهد و هم مهار را قرص بگیرد، رویش فشار می‌آید و او هم فشار را تحمل نمی‌کند.

ما زیاد دیدیم در دوران عمر خود، من زیاد دیدم. شاید شما هم دیده باشید، چون بحمدلله، البته حمدی ندارد، انقدر فراوان هستند هر کس می‌خواهد خوب شود اول خشکه مقدس می‌شود. داخل حرم می‌رود تا صبح مشغول است، در مجالس تا صبح مشغول است، آن وقت فرزندان‌شان هم، همین گونه می‌خواهند. ما یک وقتی با جناب حاج آقای نعمتی، حرم رفتیم. ایشان میگویم تعجب می‌کنند انقدر زود بیرون می‌آیم. حرم رفتن، انقدر تا صبح نشستن و مفاتیح را دوره کردن و بیتوته کردن و این‌ها، البته هر کسی بالأخره یک حدی دارد، خسته نباید شوید. «زر فانصرف» وقتی که وارد حرم شدید زیارت کن و بیا بیرون. نهایت یک زیارت جامعۀ کبیره بخوانید، مفصلش این است یک زیارت جامعۀ کبیره می‌خوانید یک ربع طول می‌کشد. بعد می‌آیید بالای سر دو رکعت نماز می‌خوانید این هم، دو دقیقه طول می‌کشد، بعد هم دو سه دقیقه دعا می‌خوانید، مجموع حرمت بیست دقیقه می‌شود دیگر سه چهار ساعت داخل حرم چه فایده دارد؟

اگر امام رضا خیال می‌کنی در همان محدوده هست که خودت را خیلی به امام رضا نشان دهی، این را بدان که امام رضا را کوچک کردی که گفتی در همان محدوده است، در همین جا هم شما را می‌بیند. البته یک عده هستند زوار هستند، از دیدن ضریح، از دیدن حرم، از همه چیز لذت می‌برند، ما به آن‌ها نمی‌گوییم، ما به آن‌ها که وقت‌شان را، کارشان را، شغل‌شان را، می‌گذارند آنجا و منتظر هم هستند که به کمالات روحی برسند. نه این لا خسته کننده است. عبادت زیاد خسته کننده است. هر چیزی به حد خودش باشد، آرام آرام باید این نفس اماره را رام کرد.

اول کاری ندارد یک توبه است، خیلی آسان به نفست تحمیل می‌کنی، می‌گوید: چشم، توبه می‌کنم. دیگر گناه نمی‌کنیم با توبه آدم کسی گناه نمی‌کند. نمی‌شود فرض کنید این اتاق را شما خانه‌ تکانی کردید تمیزش کردید زحمت کشیدید، چند روز معطل شدید همان روز اول یا در همان بین، این را کثیف کنید. این صحیح نیست. طبعاً انسان، گناه هم که نکرد یک چند متری این ریسمان را کشیده، بعد مراحل بعد همینطور، مراحل کمالات را جلو می‌روید وقتی به مرحلۀ جهاد با نفس می‌رسید باید طوری باشید که، بله باید پایتان را روی رکاب بگذارید و رویش بگذارید. دیگر حالا یک مقدار هم اوقاتش تلخ می‌شود، این مهم نیست یک چند روزی باید خدمتشان عرض شود که مدارا می‌کنید، یک مقداری هم دستی به سر و کله‌اش بکشید، خیلی هم سوارش نشوید. روز اول آدم نباید ده کیلومتر، بیست کیلومتر برود، حالا یک کیلومتری در خانه و این‌ها بیاورد و باز علوفه به او دهد و زندگی‌اش را مرتب کند و باز تشویقش کند و باز بارک الله به او بگوید. می‌بینیم یک اسبی می‌شود مثل اسب‌هایی که خدمت‌تان عرض شود که حالا در مسابقات شرکت می‌دهند و صاحب اسب، قهرمان سوارکاری می‌شود، این‌ها از اول که اینگونه نبودند، از اول بر فرض هم اسب نجیبی پدر و مادرش می‌دهد ولی خودش چیزی بلد نبود. کم‌کم تربیتش کردند. ما هم اگر خواستیم نفس امارۀ بالسوءمان را تربیت کنیم خیلی با مدارا، آرام جلو رویم نگویید که یک دفعه باید همۀ کارهای خوب را من انجام دهم و همۀ کارهای بد را ترک کنم، تمام صفات رذیله را از بین ببرم، تمام صفات حسنه را در خودم به وجود بیاورم و من نمونۀ مولا امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب شوم. این خوب نمی‌شود، کم‌کم و با مدارا جلو رویم.

و لذا در روایت دارد که بزرگترین پیغمبرها، آن پیغمبری بود که مدارایش با مردم بیشتر بود. یعنی مواظبت می‌کرد که مبادا این‌ها فرار کنند و پیغمبران اولولعزم هم، از همه مدارایشان بیشتر بوده و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مدارایش باز از همه بیشتر بوده، آنقدر با مردم مدارا می‌کرد که کم‌کم دیگر خدا به او فرمود: «طه * مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى»[7] طه، یعنی ای پیغمبر! ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خودت را به مشقّت بیاندازی، انقدر خودت را به زحمت نیانداز. «فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ * لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ»[8] تو یک تذکردهنده هستی، انقدر اصرار نداشته باش. «حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ»[9] یکی از صفات پیغمبر این است که حرص داشت که شما همه هدایت شوید. انقدر با مردم مدارا می‌کرد! آن هم مرد زمان پیغمبر، از نظر مکانی و از نظر زمانی! حالا در زمان پیغمبر بودند، یک مردمی که حالا این‌ها از نظر تمدن بهتر بودند، ایرانی‌ها مثلاً، رومی‌ها، این‌ها تمدن‌شان بهتر بود اما از نظر مکان، بدترین مردم، مردم جزیرة العرب بودند.

منبر افتاده بود و پیغمبرهایی که جانشین حضرت عیسی بودند مورد توجه مردم نبودند، لذا جاهلیت، کاملاً بر مردم سیطره پیدا کرده بود که آنچنان که نقل می‌شود که این‌ها اصلاً هیچ آدابی، هیچ رسومی، هیچ انسانیتی، هیچ چیزی نداشتند. اینکه می‌بینید در قرآن شریف می‌گوید: فرزندان خودشان را زیر خاک می‌کردند، دخترکشی می‌کردند این به خاطر این است که می‌خواهد نمونۀ کارهایشان را بگویند. کسی که دختر خودش را می‌کشد. چون دختر از پسر، ولو اینکه موقع تولد، ممکن است فکر جهازیه را می‌کنند و فکر گرفتاری‌های آن را می‌کنند، یک مقدار اوقات پدر و مادر تلخ شود که چرا دختر است؟ ولی وقتی متولد می‌شود و بعد از چند روزی، شیرین‌تر از پسر است. در عین حال، انقدر این‌ها پست بودند که دخترهای خودشان را زیر خاک می‌کردند. ـ صحبت‌های متفرقه ـ این معنایش این است که انقدر این‌ها بی‌عاطفه بودند و انسان نبودند که دخترش را کسی، زیر خاک می‌کند؟ آیه عجیب است! چون آیه در همان زمان، نازل شده و مردم آن زمان منکرش نیستند، نشدند، بهترین تاریخ است! یعنی در تواریخ دیگر، ممکن است بگوییم مورخ یک چیزی نوشته، دروغ نوشته، ولی این به عنوان آیۀ قرآن در میان خود آن‌ها گفته شده که اگر غیر از این بود یقین بدانید پیغمبر اکرم را به خاطر همین کلام خلاف واقع گفتنش، آن هم با آن تعصبی که آن‌ها داشتند می‌کوبیدند.

«وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى»[10] وقتی به یکی از این‌ها گفته می‌شد که دختر داری «ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا» خیلی باید انسان اوقاتش تلخ شود تا صورتش سیاه شود، این خون از داخل قلبش بیاید داخل صورتش و کبود شود. «وَهُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ»[11] از میان مردم متواری می‌شد «مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ» از بدی این خبری که به او دادند. خیلی عجیب است! ببینید چقدر این مردم پست بودند! چقدر پیغمبر باید مدارا کند تا بتواند این‌ها را درست کند، این‌ها را به مقام سلمان و ابیذر و این‌ها برساند، خیلی زحمت دارد. یک چنین اسب‌های وحشی که این گونه از وحشی‌گری رفتند درنده شدند. «وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ».

حتی پسرهایشان را هم می‌کشتند خیال نکنید فقط دخترها را زیر خاک می‌کردند. نه! «وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ»[12] می‌گفتند: این بچه را آمده حالا انقدر حقوق‌مان است و حساب می‌کردند که این برای دو نفر است، چرا سه نفر شده؟ سه نفر را خرجش را اداره نمی‌کند هیچ، خدا ابدا! در ما هم این حرف‌ها هست، خدای نکرده. حساب می‌کنیم که این درآمد، با این زندگی درست در نمی‌آید این بچه‌ها را باید یک کاری کرد. بعد می‌رفتند فرزندانشان را می‌کشتند. که خدا فرمود: «لاَ تَقْتُلُواْ» ببینید خیلی صریح است نکشید! «أَوْلادَكُمْ» فرزندان‌تان را به خاطر ترس از فقر! «خَشْيَةَ إِمْلاقٍ» ما روزی آن‌ها را می‌دهیم. آن وقت با یک چنین مردمی، پیغمبر اکرم، طوری رفتار کرد، طوری مدارا کرد! با یک چنین وحشی‌هایی مدارا می‌خواهد.

شما حتماً دیدید بعضی داخل باغ وحش می‌روند این حیوانات وحشی و درنده‌ها، با آن‌ها رام هستند. این، با آن مدارا کرده. شما بروید شیر داخل قفس، شما را می‌درد. اما آن شیربان که می‌رود نه کاری به او ندارد. یا داخل سیرک‌ها دیدید، ببر، پلنگ، شیر، این‌ها را، این‌ها به خاطر همان مدارایی است که با آن‌ها کرده، مدارا کرده. یعنی به موقع به او غذا داده، به موقع به او محبت کرده، به موقع دست به سرش کشیده و گاهی هم به موقع یک چوب به سرش زده، این هم بوده منتهی اول سیرش کرده، اول کاملاً به او مهربانی کرده، یک جا خواسته مثلاً فرض کنید یک گازی از ساقش بگیرد، یک چوبی به سرش زده که نه تو شکمت سیر است این دیگه شرارت است. تربیتش کرده و ما هم باید همین برنامه را نسبت به مردم و نسبت نفس امارۀ خودمان داشته باشیم.

ما اصلاً نفس‌مان را رها کرده ایم. نفس اماره را اصلاً رها کرده ایم. هم باید تشویق کنیم و هم باید با او مدارا کنید و هم گاهی یک چوبی به سرش بزنید، یک تنبیهی کنید. بعضی از بزرگان بودند، آخر روی محاسبه‌ای که ما هیچ به حساب نمی‌آوریم، این محاسبه خیلی در راه تزکیۀ نفس عنوان دارد. یک چوب آنجا می‌گذاشتند، می‌نشستند حساب می‌کردند از صبح که تو بلند شدی، نماز صبحت را خواندی بارک الله! بعد تعقیبات خواندی، بارک الله! بعد آنجا سر صبحانه رفتی، شروع به غیبت کردی، چوب را بر می‌داشتند یک چند تا سر خودشان می‌زدند. بفهمند! دستشان را حتی می‌سوزاندند، قضیۀ مرحوم میرداماد را شنیدید که دختر شاه عباس می‌گویند، ناصرالدین شاه! شاه عباس بوده؟ این شب داخل خیابان‌ها می‌رود و بعد می‌ترسد خانه برود بعد می‌گوید: بهترین جاها همین خانۀ همین طلبه‌ها است که حالا حداقل برای حفظ آبرویشان هم که شده، کاری انجام نمی‌دهند، بالأخره داخل اتاقی می‌رود. می‌گوید: اجازه دهید من امشب تا صبح باشم، صبح بروم. خودش می‌نشیند کتاب را می‌گذارد. آن زمان لامپ نبوده چراغ نفتی بود، به مطالعه کردن می‌نشیند و آن خانم هم آن عقب نشسته بود. او از ترس این، خوابش نمی‌برد و این هم به خاطر بودن او خوابش نمی‌برد، مطالعه می‌کرد. صبح که نزد شاه می‌رود به هر حال، هر شاهی که بوده، اصلاً قصه است معلوم نیست واقعیت داشته باشد. می‌گوید: دیشب کجا بودی؟ جای فلانی. چه شد؟ اول از یک دختر می‌پرسند تو آنجا رفتی چه شد؟ می‌گوید: این آقا داشت مطالعه می‌کرد هر چند دقیقه یک بار، یکی از انگشتانش را روی چراغ می‌گرفت می‌سوخت و عقب می‌کشید و این تمام دست‌هایش را تا صبح باندپیچی کرد. شاه آن طلبه را می‌خواهد سیدی بود. می‌گوید: چرا این کار را کردی؟ می‌گوید: چون دختر شما اینجا بود. باید حتماً بگویی. می‌گوید: من همینطور که مطالعه می‌کرد شیطان می‌آمد وسوسه می‌کرد، انگشتم را روی چراغ می‌گرفتم می‌گفتم: حرارت آتش را بچش! یک مدتی سوزش همین، من یک پارچه‌ای را می‌بستم، مرا منصرف می‌کرد، باز دو مرتبه شیطان می‌آمد. باید انسان خودش را گاهی تنبیه کند. باز شیطان می‌آمد باز همین کار را می‌کردم، خلاصه همینطور تا صبح خودمان را کنترل کردیم که می‌گویند: همان جا دخترش را به میرداماد می‌دهد و می‌شود داماد، طلبه داماد می‌شود. میر داماد از آنجا اسمش گذاشته می‌شود.

حضرت امیر (علیه السلام) برادرش عقیل را، آتش را برد. روایت دارد یک مقداری هم دستش سوخت. دست عقیل سوخت. انسان باید خودش را تنبیه کند یک مقدار این نفسش را تنبیه کند، وقتی محاسبه می‌کند، بله حالا دیگر شد! نه! چه حالا شد؟ محاسبه خیلی اهمیت دارد بنشین. من زیاد از اولیاء خدا را دیدم خیلی‌ها، همه نوع آن را هم دیدم. زنجیر کنارشان گذاشتند زدند، خودشان را شلاق زدند تو چرا امروز غیبت کردی؟ کف پایت را بگیر چند تا شلاق بخوری، خودش چند تا شلاق می‌زد. چرا امروز فحش دادی؟ چرا امروز نمی‌دانم به زن نامحرم نگاه کردی؟ و خلاصه تمام کارهای بد را، یک مقدار خودت را تنبیه کن، حسابی هم تنبیه کن تا فردا دیگر نکنی. ما رها کردیم، خدا می‌داند ما خوب‌هایمان را، بد‌هایمان را، همه را رها کردیم. شیطان هم دیگر همینطور دارد باصطلاح چهارپاداری می‌کند و همۀ ما را پیش کرده و دارد جهنم می‌برد. روز قیامت هم که می‌شود می‌گوید: خدایا این‌ها خودشان پشت سر من آمدند، من نگفتم بیا! نه من پیغمبری داشتم، نه کتابی داشتم روی هیچ منبری از من تبلیغ نکردند، همه مرا ملعون و بد می‌دانستند چرا این پشت سر من راه افتاد؟ پشت سر دستورات تو، که هم کتاب داشتی و هم یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر داشتی و همه جا هم تعریف از تو می‌کردند، مدح تو را می‌کردند، چرا پشت سر تو راه نیافتادند؟ این معلوم است خودش، در ذاتش خرده شیشه دارد.

خدایا به آبروی خاندان عصمت و طهارت، ما را از این خواب غفلت بیرون بیاور. خیلی غافل هستیم! خیلی غافل هستیم! خدایا به آبروی خاندان عصمت و طهارت، ما را از شیطان نجات مرحمت فرما. از اذیت‌های شیطان ما را نجات مرحمت فرما. خدایا نفس امارۀ بالسوء ما را، نفس مطمئنه و راضیه و مرضیه قرار بده.


[1]. نبأ، آیات 1 و2.

[2]. اقبال الإعمال (ط ـ القدیمة)، ج 1، ص 9.

[3]. زمر، آیه 9.

[4]. مجادله، آیه 11.

[5]. بحارالأنوار، ج 42، آیه 97.

[6]. بقره، آیه 122.

[7]. طه، آیات 1 و 2.

[8]. غاشیه، آیات 21 و 22.

[9]. توبه، آیه 128.

[10]. نحل، آیه 58.

[11]. نحل، آیه 59.

[12]. اسراء، آیه 31.

۱۰ رمضان ۱۴۱۴ قمری – اهمیت دعاء ندبه و مناجات

اهمیت دعای ندبه و مناجات/ ۱۰ رمضان ۱۴۱۴

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و الصلاة و السلام علي رسول‌الله و علي آله آلِ الله لا سيما علي بقية‌الله رُوحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين»

شب جمعه است، شب دعا است، شب ارتباط با خدا است. يك مطلبي را درباره دعا عرض كنم كه در اين ماه دعاهاي زيادي وارد است، به خصوص شب و روز جمعه، در ضمنِ روايات به دعا خيلي اهميت داده شده است. در قرآن هم خداي تعالي يك مقدار، يك تعدادي دعا به ما تعليم داده است و ما را زياد تشويق به دعا كرده است. آن مطلبي كه درباره دعا بايد عرض كنم اين است كه دعاها به طور كلي علاوه بر آنكه ارتباط ما را با ذات مقدس پروردگار برقرار مي‌كند و بالأخره دوتا دوست وقتي مي‌خواهند با يكديگر اظهار دوستي بكنند بايد با هم حرفي بزنند، ولو حرفي نداشته باشند، علاوه بر اين كلي از معارف اسلام را خاندان عصمت و طهارت به وسيله دعا به ما تعليم دادند. خداشناسي آن‌طوري كه از مضامين دعاها به دست مي‌آيد، شايد از هيچ كتاب علمي و فلسفي و حتي كتب بسيار پرارزشي كه دانشمندان مثل علامه حلّي نوشته است، آن‌طور معارف و خداشناسي به دست نيايد. يكي از دانشمندان غير مسلمان درباره صحيفه سجاديه مي‌گويد: اگر فقط همين صحيفه سجاديه در بين مردم مسلمان پياده بشود، تمام معارف پياده شده است و حقايق را مردم درك كردند. از باب نمونه مثال به يك جريان مي‌زند، مي‌گويد: امام سجاد در ضمن دعا و يا نفرين به كفار و آن‌هايي كه مي‌خواهند به اسلام و دين اسلام و مملكت اسلامي خيانت كنند مي‌فرمايد: «اللَّهُمَّ وَ امْزُجْ مِيَاهَهُمْ بِالْوَبَاءِ»[1] خدايا ممزوج كن، مخلوط كن آب اين‌ها را به وبا. اين دانشمند توضيح مي‌دهد، از نظر لغت عرب ممزوج كردن با مخلوط كردن فرق دارد. وقتي چيزي با چيزي ممزوج مي‌شود، نمي‌شود آن را از هم جدا كرد. مثلاً فرض كنيد اگر شما شير را با شيره قاطي كرديد نمي‌توانيد آن‌ها را جدا كنيد،‌ اين را ممزوج مي‌گويند. اما اگر نخود و لوبيا را با هم قاطي كرديد اين مخلوط مي‌شود. ماها اين الفاظ را غلط استعمال مي‌كنيم ولي عرب نه، دقيق است. اگر نخود و لوبيا با هم قاطي شد مخلوط مي‌شود اما اگر مثلاً شير و ماست، شير و شيره با هم قاطي شد اين را ممزوج مي‌گويند،‌ آن‌ها نمي‌شود را از هم جدا كرد. در اين‌جا امام (عليه الصلاة‌ و السلام ) اولاً فرموده است: «وَ امْزُجْ مِيَاهَهُمْ بِالْوَبَاءِ» ممزوج كن، يعني قابل جدا كردن نباشد. آبي كه آلوده به وبا شد ديگر نمي‌شود اين را تصفيه كرد. نمي‌شود ميكروب وبا را از آب گرفت، اين آب قابل استفاده نيست، اما چرا، اگر آب با گِل قاطي شد اين را مي‌شود از هم جدا كرد. ما در سفري از نجف اشرف پياده به كربلا مي‌رفتيم –آن وقتي كه نجف بوديم- يك كاري براي طلاب نجف بود كه شب‌هاي زيارتي مي‌رفتند كربلا براي زيارت آن هم پياده. راه پياده كربلا از كنار شط فرات بود، شط فرات هم در بهار و در زمستان آن‌چنان گِل‌آلود مي‌شود كه حتي كف دست را انسان نمي‌بيند، برخلاف اسم آن، آب فرات يعني آب زلال، آب بدون آلودگي، ولي اين آب آن‌چنان نافرات كه چه عرض كنم. ما هم راهي نداشتيم جز اينكه از همين آب استفاده كنيم. به ياد دارم دوستان زمه تهيه كرده بودند…، زمه مي‌دانيد چيست؟ بعضي‌ها مي‌دانند، بعضي‌ها نمي‌دانند -آن‌هايي كه مي‌دانند به آن‌هايي كه نمي‌دانند بگويند -زمه را روي آب مي‌ماليديم، فوراً گِل‌ها تَه مي‌نشست، آب زلال باقي مي‌ماند- اين هم يك كاري فني كه ياد شما دادم- اين‌جا مي‌بينيد كه گِل و لاي به اصطلاح، با آب مخلوط شده است، مي‌شود آن را از هم جدا كرد، اما شما همين زمه را در آبي كه به وبا آلوده شده است بگذاريد، نمي‌توانيد آن‌ها را جدا كنيد «اللَّهُمَّ وَ امْزُجْ مِيَاهَهُمْ بِالْوَبَاءِ» ممزوج كن، كه غير قابل جدا شدن باشد. بعد اين دانشمند مي‌گويد: اگر امام سجاد مي‌گفت: خدايا طاعون را با آب اين‌ها مخلوط كن، ما مي‌گفتيم امام سجاد از ميكروب و ميكروب‌شناسي و توسعه ميكروب و شيوع ميكروب و راه به اصطلاح شيوع ميكروب چيزي وارد نبوده است، چون طاعون به وسيله -البته يك وسيله آن اين است- موش‌ها انتقال پيدا مي‌كند، اما مهمترين و بيشترين چيزي كه وبا را پخش مي‌كند و سرايت مي‌دهد آب است و امام سجاد در عين اينكه دارد دعا مي‌كند، متوجه ميكروب وبا بوده است، كيفيت سرايت آن را متوجه بوده است و در عين حال دارد با خدا هم صحبت مي‌كند. ببينيد اين دانشمند مي‌گويد: اگر هيچ چيز بر حقانيت اسلام دليل نبود جز همين توجه ائمه و پيشوايان دين بر حقايقي كه آن روز كشف نشده بود. شايد مدت زماني كه اساساً ميكروب كشف شده است حدوداً ۱۰۰ سال، ۱۲۰ سال بيشتر نمي‌گذرد، اما امام سجاد در ۱۳۰۰ سال قبل اين جمله را فرموده است. علاوه بر اينكه دعاها معارف حقه را به انسان تعليم مي‌دهد حتي به اين گونه از نكات هم اشاره فرموده است. اين مطلب را كه عرض مي‌كنم إن‌شاءالله براي اين است كه بيشتر دقت در اين دعاها بكنيد. همين دعاي افتتاحي كه شب‌هاي ماه رمضان خوانده مي‌شود، كلي از معارف معنوي و معارف واقعي و حقيقي را براي ما بيان مي‌كند. زيارت‌ها همين‌طور است، زيارت‌هاي ائمه (عليهم الصلاة و السلام) ما را امام‌شناس و خداشناس و پيغمبرشناس مي‌كند.

يك وقتي براي شما ـ شايد تازگي نبوده است – شرح دادم كه ترتيبي كه براي زيارت حضرت اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السلام) هست انسان را به يك حقايقي مي‌رساند كه كمتر انسان به غير از اين به آن حقايق مي‌رسد. زيارت اميرالمؤمنين آدابي دارد كه حتي زيارت پيغمبر اين آداب را ندارد، چرا؟ به خاطر اينكه اثبات علي بن ابيطالب، تثبيت او، اهميت او در اسلام بيشتر از اثبات و تثبيت خود پيغمبر اكرم دارد. مردم با علي بن ابيطالب و با مقام باعظمت آن حضرت بيشتر مُعاندت مي‌كردند تا با خود پيغمبر. لذا وقتي كسي مي‌خواهد وارد نجف بشود، در كنار خندق كوفه كه در حقيقت به اصطلاح قديم سور و ديوار دور شهر نجف اشرف بوده است، آن‌جا دعا وارد شده است، دعايي بايد انسان بخواند كه يك حال و توجهي به پروردگار پيدا بكند، وارد شهر نجف بشود. شما در مشهد هستيد، براي زيارت علي بن موسي الرضا اطراف دروازه‌هاي مشهد، ولو اينكه حالا اگر هم مي‌بود…، متأسفانه مشهد ما آنقدر حال ندارد كه زوّار را متوجه مقام مقدس علي بن موسي الرضا بكند اين كارها نمي‌دانم دست كيست، شهردار، دست استاندار، دست هر كسي هست، متوجه مي‌شدند كه درهاي ورودي به مشهد را يك طاق نصرت دائمي مي‌زدند، آن بالا مي نوشتند: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا» يك علامتي از ورود به مشهد،‌كه خود اين‌ها تأثير فوق‌العاده‌اي در روحيه زوّار دارد، شماها به ياد نداريد -آثار آن الآن هم هست- ولي ما خوب به ياد داريم و شايد وسيله مسافرت هم فقط اتوبوس بود، از طرف نيشابور هم يك راه بيشتر به طرف مشهد نبود، آن طرف جاده قوچان آن وقت‌ها باز نشده بود. مي‌رسيدند به تپه سلام، يك بلندي‌اي بود، اولين دفعه‌اي كه شهر مشهد ديده مي‌شد. آقا يك حالي پيدا مي‌كردند، اولاً راه زيادي آمده بودند، خسته شده بودند، انتظار كشيده بودند، جاده‌هاي قديم بدون آسفالت را آمده بودند،‌ ماشين‌هاي درهم شكسته قديم را سوار شده بودند. اين‌جا راننده آن‌ها را پياده مي‌كرد، اين‌جا نگاه كنيد گنبد مطهر علي بن موسي الرضا، آقا مردم اشك مي‌ريختند. من مكرر ديده بودم كه در همان‌جا بعضي‌ها از بس كه گريه مي‌كردند غش مي‌كردند و راننده هم از اين موقعيت استفاده مي‌كرد و مي‌گفت: بايد گنبدنما بدهيد، اسم آن هم گنبدنما بود، مردم هم پول مي‌دادند و با يك معنويت و يك روحانيتي وارد مشهد مي‌شدند. حالا انسان سوار هواپيما شده است، كسي كه اولين دفعه مشهد او است، از داخل پنجره هواپيما آن گنبد است، آن گنبد است؟ خيلي خوب آن گنبد است. ما كه اين بالا هستيم و امام رضا هم كه آن پايين است، بسيار خوب، عجب شهر مشهد آن زيبايي…، اگر شب باشد چراغ‌هاي مشهد بيشتر از گنبد علي بن موسي الرضا…، اثرات معنوي هم اگر كسي در راه داشته است، نه خسته شده است، نه انتظاري كشيده است، هيچ، مي‌آيد وارد مشهد مي‌شود. بعد هم اول مي‌رود يك جايي پيدا مي‌كند، در يك هتلي، آرامشي، راحتي، هيچ، هتل در مشهد با مثلاً هتل در رامسر براي او فرقي ندارد، بعد هم حالا مشهد آمده است، مي‌رود حرم، دست‌ها را به كمر مي‌زند اول آن بالاها را نگاه مي‌كند، كدام پادشاه به اين‌جا شمشير هديه داده است، كدام شخص اين ضريح را ساخته است و از اين حرف‌ها مي‌زند. اگر لااقل راه ورودي فرودگاه، راه ورودي قطار، راه ورودي اتوبوس را يك چيزي بگذارند، بارك‌الله به اين نيشابوري‌ها، وقت ورود به نيشابور، آن بالا آن‌جا نوشتند: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا» يك اشاره‌اي به اين ‌كردند و فكر نكنيد اين كارها لازم نيست، خير لازم است، خداي تعالي براي خانه خود اين كارها را كرده است، مي‌خواهم بگويم نمونه دارد. خانه كعبه و مسجدالحرام اگر هر چه ارزش داشته باشد تازه به خاطر اين است كه دو سه روزي علي بن ابيطالب در آن‌جا مهمان بوده است و اين‌جا مرقد مطهر علي بن موسي الرضا است. مي‌دانيد خدا چه كار كرده است؟ از چهار طرف يك حريمي براي مكه قائل شده است. هنوز وارد مكه نشديد يك تابلو مي‌بينيد در درِ دروازه مكه با فاصله‌اي كه هر چقدر هم شهر مكه بزرگ بشود به آن‌جاها نمي‌رسد، اين تابلو خورده است كه مشركين نجس هستند، نزديك مسجدالحرام نشويد، اين يك اعلام است. اعلاميه دوم اينكه اين مسجد بيت‌الحرام است، كسي بدون ‌احرام وارد نشود، خيلي عجيب است، يعني لباس خود را بايد بكَني، همه چيز را بايد بكَني. هر دفعه كه شما وارد مكه مي‌شويد بايد مُحرِم وارد بشويد، مگر كساني كه به اصطلاح خانه‌ آن‌ها در مكه است و رفت و آمد معمولي دارند، وإلّا از راه دور بايد هر دفعه‌اي كه انسان وارد مي‌شود ولو در سال صد مرتبه هم وارد بشود بايد اِحرام ببندد، با اِحرام وارد خانه خدا و مكه بشود. آن‌وقت در شهر مكه مگر اجازه مي‌دهند «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ»[2] حتي گياه خانه‌رو، گياه مكه را نبايد بكَنيد. حيواني آن‌جا نكشيد، همه در امن هستند، اين تشريفات را خدا براي خانه انتسابي خود كه به خاطر توحيد بنا گذاشته شده است انجام داده است، آن‌وقت به خاطر حقيقت كعبه، حقيقت ولايت، حقيقت توحيد اين‌جا ما هيچ چيز قائل نيستيم و واقعاً علي بن موسي الرضا در…، شما وارد هر شهري از اين شهرهاي ايران بشويد همين طور است كه اين‌جا وارد مي‌شويد. از اين طرف قوچان شما وارد بشويد، چه موقع مي‌فهميد وارد مشهد شديد؟ تابلوي مشهد…، حتي يك كلمه مشهد مقدس هم ننوشته‌اند، مشهد، وارد قوچان هم بشويد نوشته است قوچان، وارد بجنورد هم بشويد نوشته است بجنورد، و اين جاي تأسف است و إن‌شاءالله اميدواريم كه يك توجهي به اين جهت بشود و خود مشهد يك مركز بسيار مهمي است. رواياتي كه درباره اين سرزمين از خاندان عصمت و طهارت رسيده است شايد براي خود مسجدالحرام و خود مكه نرسيده باشد. «بَيْنَ جَبَلَيْ طُوسَ»[3] از آن كوه…، از اين كوه‌هاي هزار مسجد تا اين كوه‌هاي خلج «بَيْنَ جَبَلَيْ طُوسَ» آن هم طوس را گفته است، طوس تقريباً در بيست كيلومتري مشهد است، بايد تا دامنه قوچان را شامل بشود «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ» باغي از باغ‌هاي بهشت است، زمين آن زمين بهشت است، باغي از باغ‌هاي بهشت است «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ» آن‌وقت ما براي اين بهشت نه دري قائل هستيم، نه دروازه‌اي قائل هستيم، نه احترامي قائل هستيم،‌ إن‌شاءالله حالا از اين مطلب بگذريم، درباره نجف هم خداي تعالي يك توجه خاصي دارد. وقتي كه وارد شهر نجف مي‌شويد دعا بخوانيد، چون ما مدتي نجف بوديم آن دعاهاي ورود به شهر و اين‌ها را من حفظ نكردم، چون گاهي مي‌شد، ولي درِ صحن، درِ صحن مطهر علي بن ابيطالب بايد بگوييد «اللَّهُمَّ لِبَابِكَ وَقَفْتُ»[4] خدايا درِ خانه تو ايستادم. خيلي عجيب است، صحن علي بن ابيطالب خانه خدا است. درِ صحن، درِ خانه خدا است «لِبَابِكَ وَقَفْتُ» درِ رواق پيغمبر را زيارت كنيد، مي‌دانيد معناي اين چيست؟ معناي آن اين است كه «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ»[5] خدايا خود را به من بشناسان تا پيغمبر تو را بشناسم. «فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ» گاهي انسان بايد از آن بالا شروع كند و به پايين بيايد. «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَبِيَّكَ» خدايا پيغمبر خود را به من بشناسان «فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَبِيَّكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ» از درِ صحن كه مي‌آييد اول خدا، بعد پيغمبر، بعد «السَّلَامُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ» سلام بر امير مؤمنان،‌ اين كلمه بسيار پرارزش است، امير مؤمنان است، از مؤمنين خودِ ائمه هستند، امير آن‌ها علي بن ابيطالب است. علي بن ابيطالب حتي امير امام زمان هم هست، امير امام حسن است، امير امام حسين است، امير ائمه است، ابوالأئمه. خدا قسمت كند برويم در كنار قبر او بايستيم، به خدا قسم يك عظمتي، يك ابهتي، در عين اينكه انسان از اين همه عظمت يك خشيتي در قلب خود پيدا مي‌كند ولي يك فرح عجيبي هم در دل خود پيدا مي‌كند. اين زيارت‌هايي كه هست همه آن تعليم معارف حقه است. در زيارت جامعه…، همين امروز به يكي از دوستان عرض مي‌كردم كه زيارت جامعه را اگر كسي خوب بفهمد، خوب امام‌شناس است، حتي يك جملاتي دارد كه بايد براي كنترل آن كه انسان غلوّ نكند صد مرتبه قبل از زيارت جامعه بگويد «اللَّهُ أَكْبَرُ» خدا را در نظر بگيرد، كبريائت ذات اقدس پروردگار را منظور كند، بعد وارد حرم بشود. چون مي‌گوييم «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ»[6] اي خاندان عصمت هر جاي عالم اگر اسمي از خيري برده بشود، هر چه، هر جاي جهان، به زبان هر كس، حتي به لسان پروردگار اگر خيري ذكر بشود شما اول آن هستيد، شما آخر آن هستيد، شما اصل آن هستيد، شما فرع آن هستيد. اين خيلي حرف است، اگر انسان «اللَّهُ أَكْبَرُ» نگفته باشد، انسان را به غلوّ مي‌اندازد. يكي از خيرات، خوبي‌ها وجود است، وجود. اصل وجود كه آن‌ها نيستند، اصل وجود ذات مقدس پروردگار است، پس «اللَّهُ أَكْبَرُ» خدا را كنار بگذاريم، بعد از خدا، بعد از اعتقاد وجود مقدس پروردگار كه او اصلِ اصل است، اصلُ‌الأصل است، بعد اين‌ها اصل مرحله دوم كه مخلوقات باشند، اين‌ها هستند. و مطالب ديگر در اين زيارت عظيم هست. خدا مي‌داند ما منابع پرقيمتي داريم، فرصت براي توضيح و تبيين و بيان كردن آن نيست «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ»[7] اي اهل‌بيت پيغمبر «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»[8] خدا از روزي كه شما را خلق كرد اي اهل‌بيت پيغمبر، از آن روز اراده كرد كه آلودگي دور و بر شما نيايد، شما را پاك نگه دارد «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» بعضي‌ها معناي اين آيه شريفه را خوب نفهميدند، مي‌گويند: مگر پيغمبر و معصومين، اين‌ها كثيف بودند كه خدا كثيفي را از اين‌ها ببرد؟ جواب آن مي‌دانيد چيست؟ جواب آن اين است كه يك رفعي داريم و يك دفعي داريم. رفع آن است كه نگذارند كثيفي به كسي برسد. مثلاً فرض كنيد يك بچه‌اي ممكن است مبتلا به يك ميكروبي بشود، به او واكسن مي‌زنند، اين‌جا از او دفع كردند. يك وقت هست كه نه، مي‌گذارند مريض بشود بعد از او رفع مي‌كنند. هر دوي آن را مي‌گويند ما مرض را از تو برديم، مرض را از تو برديم. خداي تعالي هم مي‌فرمايد: « لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» پروردگار اراده كرده است، خواسته است كه اصلاً نجسي، پليدي، پليدي روحي، پليدي ظاهري،‌ به شما متوجه نشود اي خاندان عصمت «لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» و شما را پاك نگه دارد «لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ» آن هم نه پاكي معمولي، يك پاكي درجه يك «تَطْهيراً».

زيارت‌ها را بخوانيد، بعضي مثلاً فكر مي‌كنند زيارت خواندن زياد ضرورت ندارد، نه، همان اذن دخول، همان «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ»[9] همه اين‌ها در روح شما تأثير دارد. اين دعاها خيلي عجيب است، دعاها خدا را به انسان خوب تعليم مي‌دهد. زيارت‌ها پيغمبر و امام را به انسان معرفي مي‌كند، اين شب‌هاي پرعظمت…، بعضي دعاها هم هست كه مخلوطي از معارف خدا و معارف ائمه (عليهم السلام) است، مثل دعاي ندبه، مثل همين دعاي افتتاح، اين دعاي افتتاح از آن دعاهايي است كه هم امام را به انسان معرفي مي‌كند، هم پيغمبر را و هم انسان را با خدا مأنوس مي‌كند. دعاي ندبه هم همين‌طور است. إن‌شاءالله فردا دعاي ندبه را بخوانيد، ‌اين دعا اول شروع مي‌كند با ذات مقدس پروردگار سخن گفتن «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً»[10] اين شروع به دعا است  «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرَى بِهِ قَضَاؤُكَ فِي أَوْلِيَائِكَ‏» اين خيلي عجيب است، خدايا در مقابل تو خضوع مي‌كنيم، قضا و قدر تو، قضاي تو…، خدا مي‌داند كه خود اين‌ها جمله به جمله يك ساعت حرف دارد، قضاي تو، مردم طوري عمل كردند كه قضاي الهي، قضاوت الهي اين‌طوري شد كه اولياء خدا بايد اين ابتلائات را داشته باشند، براي مردم «الَّذِينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دِينِكَ» آن‌هايي را كه خالص كردي براي خود و براي دين خود، فقط بايد براي تو كار بكنند و براي دين تو كار بكنند، ارتباطي با تو داشته باشند و ارتباطي با دين تو داشته باشند «قَضَاؤُكَ فِي أَوْلِيَائِكَ الَّذِينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دِينِكَ» آن‌وقت شروع مي‌كند، حالا من نمي‌خواهم براي شما اين‌ها را ترجمه كنم، يك مقدار درباره انبياء صحبت مي‌كند، آن هم انبياء اولوالعزم. يكي را در بهشت جاي دادي براي اينكه مردم را امتحان كني، حالا اين‌ها بحث دارد، عرض كردم عجيب است اين دعاي ندبه، يا با روايات متواتره به اصطلاح تطبيق مي‌كند و يا با آيات قرآن، اين را مسلّم بدانيد. همين‌طور بحث مي‌كند و حرف مي‌زند با خدا و گِله مي‌كند و گاهي شكايت مي‌كند تا مي‌رسد به اين‌جا كه درباره پيغمبر، پيغمبر اكرم را «حَبِيبِكَ وَ نَجِيبِكَ»[11] آن حبيب خود را فرستادي، آن كسي كه «أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِكَ» به وديعه گذاشتي علم «مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ» را تا انقضاء خلق، در وجود… «إِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِكَ» عجيب است جملات، ببينيد چقدر پيغمبر را خوب معرفي مي‌كند، بعد «فلما قضی نحبه» وقتي كه زمان او گذشت، جاي او علي بن ابيطالب نشست. «فَكَانَ كَمَا انْتَجَبْتَهُ» درباره پيغمبر مي‌گويد: «فَكَانَ كَمَا انْتَجَبْتَهُ». «سَيِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ» آقاي همه كساني كه تو آن‌ها را خلق كردي پيغمبر اكرم است. بعد درباره علي بن ابيطالب به قدري عالي مي‌گويد، شرح عجيبي بيان مي‌كند درباره علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) كه وقتي كه پيغمبر از دار دنيا رفت، علي بن ابيطالب را جاي خود نشاند و فرمود: «لَحْمُكَ لَحْمِي وَ دَمُكَ دَمِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي وَ حَرْبُكَ حَرْبِي»[12] يعني خود تو خون من است، گوشت تو گوشت من است، كسي كه در مقابل تو تسليم باشد در مقابل من تسليم است، كسي كه با تو جنگ بكند با من جنگ كرده است. «وَ الْإِيمَانُ مُخَالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ كَمَا خَالَطَ لَحْمِي وَ دَمِي» ايمان آن‌چنان وجود تو را گرفته است كه با خون و گوشت تو مخلوط شده است، همان‌طوري كه من اين‌طوري هستم. بعد مي‌گويد: «وَ لَوْ لَا أَنْتَ يَا عَلِيُّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِي» علي اگر تو نبودي بعد از من مؤمنين شناخته نمي‌شدند. محك مؤمنين علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) است. اين حرف‌ها را همين‌طور مي‌زنيم و مي‌زنيم تا مي‌رسيم به اين‌جا كه «أَيْنَ الْحَسَنُ أَيْنَ الْحُسَيْنُ»[13] كجا است امام حسن؟ كجا است امام حسين؟ انسان را به ياد آن ناراحتي‌هايي كه براي امام حسن و امام حسين به وجود آوردند و آن‌ها را شهيد كردند مي‌اندازد «أَيْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَيْنِ؟» فرزندان حسين كجا رفتند؟ «صَالِحٌ بَعْدَ صَالِحٍ وَ صَادِقٌ بَعْدَ صَادِقٍ أَيْنَ السَّبِيلُ بَعْدَ السَّبِيلِ أَيْنَ الْخِيَرَةُ بَعْدَ الْخِيَرَةِ أَيْنَ الشُّمُوسُ الطَّالِعَةُ» مثل يك كسي كه همه چيز را از دست داده است با نداشتن امام و رهبري كه در مقابل او باشد. آخر كه همه را مي‌گويد، بعد مي‌گويد: «أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ» آن الباقي امامت و هدايت و عين الهي كجا است؟ «أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ» آن‌وقت مثل كسي كه دنبال امام زمان (عليه الصلاة‌ و السلام) همه جا را دارد مي‌گردد. مي‌گويد: «أَ بِرَضْوَى»[14] بروم رضوي، در آن كوه‌هاي رضوي…، يك كوه‌هاي داغي است كه در اطراف مكه است، بروم آن‌جا بگردم «أَو غَيْرِهَا أَمْ ذِي طُوًى‏» من ديدم يكي از اولياء خدا اين‌جا يك توقفي مي‌كرد، مي‌گفت: آقا جان من بروم در جمكران؟ بروم در حرم علي بن موسي الرضا؟ بروم در مسجد سهله؟ كجا دنبال تو بگردم، هر جا مي‌روم تو را نمي‌بينم «أَ بِرَضْوَى أَو غَيْرِهَا أَمْ ذِي طُوًى» بعد مي‌گويد:‌ «عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ لَا تُرَى‏» بر من خيلي سخت است من همه را ببينم و تو را نبينم. ببينيد درس عشق به انسان مي‌دهد،‌ درس محبت به انسان مي‌دهد، آنقدر مي‌گويد كه «أينَ أَينَ» به اصطلاح مي‌گويد، كجا است؟ كجا است؟ مثل اينكه يك دفعه حضرت بقية‌الله را پيدا مي‌كند. يك دفعه مي‌گويد «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي» پدر من و مادر من و جان من به قربان تو «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي لَكَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى‏» من نمي‌خواهم درباره دعاي ندبه چيزي حالا براي شما شرح بدهم، اين دعاها بيشتر براي آن است كه معارف ما را بالا ببرد وارد شده است. بعد يك مقدار انسان با امام زمان صحبت مي‌كند، بعد مثل اينكه امام زمان (عليه الصلاة ‌و السلام) به انسان مي‌گويد: اين كارها و اين چيزي كه تو از من مي‌خواهي دست من نيست، مي‌گويد: «هَلْ إِلَيْكَ يَا ابْنَ أَحْمَدَ سَبِيلٌ فَتُلْقَى» يك راهي هست ما با شما ملاقات كنيم؟ «هَلْ يَتَّصِلُ يَوْمُنَا مِنْكَ بِغَدِهِ فَنَحْظَى‏» وقتي اين تقاضاها را مي‌كند مثل اينكه حضرت مي‌فرمايد: كار دست من نيست، بعد باز در خانه خدا مي‌رود «اللَّهُمَّ أَنْتَ كَشَّافُ الْكُرَبِ وَ الْبَلْوَى»[15] خدايا من هم متوجه هستم، امام زمان هم متوجه است كه همه كارها در دست تو است «أَنْتَ كَشَّافُ الْكُرَبِ وَ الْبَلْوَى وَ إِلَيْكَ أَسْتَعْدِي فَعِنْدَكَ الْعَدْوَى وَ أَنْتَ رَبُّ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى » خدايا همه چيز تو هستي، توحيد محض، حالا كه همه كارها تو هستي «فَأَغِثْ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ» اي پناه بي‌پناهان من را پناه بده «عُبَيْدَكَ الْمُبْتَلَى» ببينيد عجيب است، اي كاش دعاي ندبه را مي‌فهميديم و مي‌خوانديم. «عُبَيْدَكَ» اين بنده كوچك تو، اين بنده حقير تو، به عشق امام زمان مبتلا شده است، بيا يك كمكي به او بكن «وَ أَرِهِ سَيِّدَهُ يَا شَدِيدَ الْقُوَى‏» اين آقاي او را به او نشان بده، آدرس ايشان را به او بده، او برود ايشان را پيدا كند، آخر چه كند در بياباني سرگردان است، به خدا قسم آقايان ما چنين حالتي داريم، سرگردان «وَ أَرِهِ سَيِّدَهُ يَا شَدِيدَ الْقُوَى وَ أَزِلْ عَنْهُ بِهِ الْأَسَى وَ الْجَوَى» و اين ناراحتي‌ها را از او برطرف كن «وَ بَرِّدْ غَلِيلَهُ» اين ناراحتي او را، اين حرارتي كه در وجود او پيدا شده است، مثل تب دارد او را مي‌كشد «وَ بَرِّدْ غَلِيلَهُُ يَا مَنْ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏» اي خدايي كه بر همه چيز مسلط هستي «وَ مَنْ إِلَيْهِ الرُّجْعَى وَ الْمُنْتَهَى» بعد انسان نگاه مي‌كند مي‌بيند، نه همه مبتلا هستند، تنها او نيست، تنها او نيست. بعد مي‌گويد: «اللَّهُمَّ وَ نَحْنُ عَبِيدُكَ» خدايا همه ما بندگان تو هستيم، تو ما را خلق كردي، همه ما بندگان تو هستيم «نَحْنُ عَبِيدُكَ التائِقُونَ إِلَى وَلِيِّكَ» بفهميم يا نفهميم همه ما طوق بندگي وليّ تو را به گردن انداختيم، ما بنده هستيم «الْمُذَكِّرِ بِكَ وَ بِنَبِيِّكَ خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذاً» تا آخر كه دعا مي‌كند. شب جمعه است بد نيست دل‌ها را متوجه به همين راهي كه وارد شديم بكنيم. فكر من چيز ديگري بود كه صحبت كنم ولي همان‌طوري كه مكرر به شماها عرض كردم من وقتي منبر مي‌آيم…، گاهي هم مطالعه مي‌كنم، يك چيزي فكر مي‌كنم، ولي از خدا ضمناً مي‌خواهم هر چيزي را كه او دوست دارد ما بگوييم، ما طوطي‌صفتي باشيم و آنچه استاد ازل گفت بگو بگوييم، اگر لياقت آن را داشته باشيم، حالا اين حرف‌ها آمد، بد نيست. اين قضيه‌اي را كه يك نفر نقل مي‌كرد براي شما نقل كنم. مي‌گفت: در يك اتاقي نشسته بودم، مشغول دعاي ندبه بودم، دعاي ندبه را آقايان در جاهايي كه چيزهاي مختلف ديگر حواس‌ها را پرت مي‌كنند، نخوانيد. رفقا خيلي به من پيشنهاد مي‌كنند كه دعاي ندبه دسته‌جمعي بخوانيم، من مي‌بينم دعاي ندبه را نمي‌شود دسته‌جمعي خواند، مگر همه اهل دل باشند. فرقي هست بين دعاي كميل و دعاي ندبه، دعاي كميل براي تائبيين و آن‌هايي كه در مرحله توبه هستند هست ولي دعاي ندبه براي عشاق است، براي مرحله محبت است، بايد انسان را بسازد. اين دعا از اول آن گريه دارد تا آخر آن، نه گريه معمولي كه انسان آهسته اشك بريزد،‌ نه بايد داد بزند. ندبه يعني بلند گريه كردن. در يك مجلس دعاي ندبه، چه عرض كنم، من يك روز نگاه كردم در همان‌جا كه مي‌گويد «أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ» كه ديگر جاهاي حساس آن است ديگر «عَزِيزٌ عَلَيَّ..» در يك جايي مي‌گويد: «هَلْ مِنْ مُعِينٍ فَأُطِيلَ مَعَهُ الْعَوِيلَ وَ الْبُكَاءَ» آيا كسي هست به من كمك بكند در داد زدن و گريه كردن، كسي هست كمك…، يعني خود من ديگر خسته شدم. همان‌جاها ما مي‌ديديم كه نه يك نفر هم گريه نمي‌كند، حق هم داريم، معناي آن را نمي‌فهميم. معناي آن را بفهميد عاشق نيستيد، عاشق باشيد باز امام زمان را مي‌خواهيد كه به شما در امور مادّي كمك بكند. عاشق خود امام زمان خيلي كم است. در آن خوابي كه آن زن ديد مي‌گفت: در مسجد جمكران ديدم خيلي جمعيت است، در عالم رويا به حضرت عرض كردم: آقا حالا ديگر مسجد جمكران خيلي زياد مي‌آيند، چون سابق مسجد جمكران يك محل كوچكي بود نسبتاً، گاهي هم خود من مكرر شب آن‌جا تنها بودم، شب چهارشنبه كه اصلاً مطرح نبود، شب جمعه يك عده‌اي مي‌رفتند، ولي يك جمع خيلي كمي. حالا ماشاءالله مي‌بينيد كه شب‌هاي چهارشنبه اصلاً جا نيست، شب‌هاي جمعه كه جا نيست. گفتم: آقا خيلي مي‌آيند. حضرت فرمود: اين‌ها براي خود آمده‌اند، براي من نيامده‌اند. بيا برويم تحقيق كنيم، رسيدند به يك نفر و پرسيدند: آقا تو براي چه مسجد جمكران آمدي ؟ گفت: من قرض دارم. پس این برای قرضش آمده برای ما نیامده! تو براي چه آمدي: من هم داماد نشدم آمدم مي‌خواهم خدا وسيله دامادي ام را فراهم كند. خيلي خوب، تو براي چه آمدي؟‌ گفت: مريض هستم، گرفتار هستم، آمدم. تو؟ تو؟ تو؟ تو؟ هر كسي يك چيزي است، حضرت فرمود: ديدي، اين‌ها همه براي خود آمدند، فقط به يك نفر آن آخر حضرت رسيد، تو براي چه آمدي؟ من براي ديدن مولاي خود آمدم. گدايي در خانه مولا آمدم،‌ خضوع درِ خانه مولاي خود آمدم، عشق و محبت به مولاي خود من را اين‌جا كشانده است. حضرت فرمود: اين يك نفر را قبول داريم، به تعبير من اين همان يك نفري است كه آن‌وقت هم مي‌ماند، دعاي ندبه را انسان بايد اين‌طوري بخواند كه اين شخص مي‌گويد: من –يك شخصي بود- داشتم مي‌خواندم، در اتاق تنها نشسته بودم، شروع كردم به دعاي ندبه، مثل اينكه خدا را در اعماق وجود خود مي‌ديدم و با خدا صحبت مي‌كردم، تا رسيدم به آن‌ جايي كه مي‌گوييم: «أَيْنَ الْحَسَنُ أَيْنَ الْحُسَيْنُ» مي‌گويد: يك سِيري براي من پيش آمد…، خدا براي همه قسمت بكند و همه شما هم داراي اين‌طور سِير‌ها هستيد منتها بعضي از شما متوجه هستيد و بعضي هم متوجه نيستيد. مسائل روحي خيلي مهم است، يعني مسائل روحي خيلي روشن هم هست، يك سِيري براي من پيش آمد، ديدم ـ چون ايشان مشهد بود ـ رفتم در حرم حضرت رضا و دارم مي‌گردم، همين‌طور كه دارم مي‌گويم: كجا است امام زمان، كه مجموعاً اين است، دارم در حرم را مي‌گردم، تمام رواق‌ها را گشتم امام زمان را پيدا نكردم. بعد رفتم كربلا، باز آن‌جا هم پيدا نكردم، حالا دارم همين كلمات را مي‌گويم، در همين مدتي كه اين كلمات را دارم مي‌گويم اين سِير را مي‌كنم، رفتم نجف، رفتم سامرا، رفتم در سرداب مطهر، رفتم مسجد جمكران، مسجد سهله، رفتم حرم پيغمبر، بقيع، ديدم كه نه، كاظمين، ديدم كه هيچ جا حضرت را پيدا نكردم. همين‌طور دارم گريه مي‌كنم و اشك مي‌ريزم و با آن سِير سريع روحي در همين مدتي كه اين كلمات را مي‌گويم: «أَيْنَ ابْنُ النَّبِيِّ الْمُصْطَفَى وَ ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ ابْنُ خَدِيجَةَ الْغَرَّاءِ وَ ابْنُ فَاطِمَةَ الْكُبْرَى» مي‌گويد: تا اين‌جا رسيده بودم، رفته بودم در مسجدالحرام، يك دفعه احساس كردم آقا ولي عصر را پيدا كردم. دستان خود را به در خانه كعبه زده اند، پشت ايشان به طرف من است، دارند گريه مي‌كنند، اشك مي‌ريزند، تا اسم فاطمه زهرا برده شد ـ اين هم در دعاي ندبه خيلي مهم است ـ «أَيْنَ ابْنُ النَّبِيِّ الْمُصْطَفَى وَ ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ ابْنُ خَدِيجَةَ الْغَرَّاءِ وَ ابْنُ فَاطِمَةَ الْكُبْرَى» يك دفعه آقا را ديدم گفتم: «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي» پدر و مادر من قربان شما، من كه خود را در فراق تو كُشتم، بس كه دنبال تو گشتم «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي» جان من به قربان تو، مادر من به قربان تو، پدر من به قربان تو،‌ حالا عباي حضرت را گرفتم مدام تكان مي‌دهم «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي لَكَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى يَا ابْنَ السَّادَةِ الْمُقَرَّبِينَ» اي پسر سادات مقرب درِ خانه خدا «يَا ابْنَ السَّادَةِ الْمُقَرَّبِينَ» مي‌گويد: مدام تكان دادم ولي حضرت مشغول دعا كردن و مناجات و انس با پروردگار و… با خداي خود دارند مناجات مي‌كنند. من مدام او را صدا مي‌زدم، بعد گفتم: جان من به قربان تو، اي پسر پيغمبر «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي لَكَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى يَا ابْنَ السَّادَةِ الْمُقَرَّبِينَ يَا ابْنَ النُّجَبَاءِ الْأَكْرَمِينَ يَا ابْنَ الْهُدَاةِ الْمَهْدِيِّينَ» يك دفعه ديدم حضرت روي خود را بگرداند، فرمود: چه مي‌گويي؟‌ گفتم: «عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ لَا تُرَى‏» آقا براي من سخت است كه همه را ببينم و تو را نبينم. آقا براي من سخت است كه با همه حرف بزنم و با تو حرف نزنم. مولاي من، بر من مشكل است كه در بين مردم راه بروم و شما نباشيد. مي‌گويد: درددل كردم، حرف زدم، گفتم: آقا مي‌شود يك ملاقاتي به ما بدهيد «هَلْ إِلَيْكَ يَا ابْنَ أَحْمَدَ سَبِيلٌ فَتُلْقَى، هَلْ يَتَّصِلُ يَوْمُنَا مِنْكَ بِعِدَةٍ فَنَحْظَى مَتَى نَرِدُ مَنَاهِلَكَ الرَّوِيَّةَ فَنَرْوَى، مَتَى ننتقع [نَنْتَفِعُ‏] مِنْ عَذْبِ مَائِكَ فَقَدْ طَالَ الصَّدَى، مَتَى نُغَادِيكَ وَ نُرَاوِحُكَ فَتُقِرَّ عُيُونَنَا، مَتَى تَرَانَا وَ نَرَاكَ» وقتي تو من را ببيني من هم تو را ببينم، روبه‌روي هم نشسته باشيم، با هم صحبت كنيم، از آن سرچشمه زلال معنويت و ولايت من استفاده كنم «قَدْ نَشَرْتَ لِوَاءَ النَّصْرِ تُرَى أَ تَرَانَا نَحُفُّ بِكَ» آقا آيا مي‌شود يك روزي همه ما دور شما نشسته باشيم و تو وسط نشسته باشي و همه به شما نگاه كنيم «أَ تَرَانَا نَحُفُّ بِكَ وَ أَنْتَ تَأمُّ الْمَلَأَ وَ قَدْ مَلَأْتَ الْأَرْضَ عَدْلًا» به وسيله تو بزرگوار تمام دنيا پر از عدل و داد بشود، چنين مي‌شود؟ مي‌گويد: وقتي كه اين‌ها را گفتم، فرمود: برو درِ خانه خدا. مي‌گويد: من هم كنار حضرت ايستادم دست به مستجار زدم، همان جايي كه خود حضرت دست زده بود، گفتم: «اللَّهُمَّ أَنْتَ كَشَّافُ الْكُرَبِ وَ الْبَلْوَى» اي خدا تو هستي كه همه بلاها را از بين مي‌بري، همه كرب‌ها را «أَنْتَ كَشَّافُ الْكُرَبِ وَ الْبَلْوَى وَ إِلَيْكَ أَسْتَعْدِي فَعِنْدَكَ الْعَدْوَى» تا آخر دعاي ندبه را ديگر خواندم، به من يك وعده‌هايي داده شده كه آن‌ها را نگفت. به هر حال اميدواريم دعاي ندبه را هم اين‌طور بخوانيم، با اين توجه. در اين دعاي ندبه مي‌گويم: «أَيْنَ الطَّالِبُ بِذُحُولِ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَبْنَاءِ الْأَنْبِيَاءِ» آن كسي كه طلب خون انبياء را مي‌كند، اولاد انبياء را مي‌كند، او كجا است؟ كجا است؟ انبياء آمدند در دنيا كشته شدند، اولاد انبياء آمدند در دنيا كشته شدند، ضعيف واقع شدند، افراد ظالم و جبار و آن‌هايي كه هيچ ارزش وجودي، حتي ارزش اينكه اسم يك انسان روي آن‌ها گذاشته بشود…، اين‌ها خوش گذراندند و از دنيا رفتند. او كه بيايد و اين‌ها را جبران مي‌كند، كجا است؟ «أَيْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلَاءَ» بزرگترين و پراهميت‌ترين خوني كه ريخته شد خون حسين بن علي در كربلا بود. من مكرر گفتم آن قدري كه مسئله كربلا اهميت دارد هيچ ظالمي نسبت به هيچ مظلومي اين‌قدر ظلم نكرده است كه خاندان بني‌اميه نسبت به ابي‌عبدالله‌الحسين ظلم كردند. شما هيچ سراغ داريد كه…، انسان ممكن است به لشكر مخالف براي تضعيف آن‌ها آب ندهد كه آن‌ها ضعيف بشوند و زودتر از پا دربيايند، اما به طفل شيرخوار هم آب ندهند، به زن و بچه‌اي كه در خيمه، آن هم نه به قصد جنگ، آمدند كه با حسين همراهي كنند، به اين‌ها هم آب ندهند. كاري بكنند كه وقتي ابوالفضل عباس رفت در خيمه نگاه كرد…، خيلي عجيب است اين جريان انسان را خيلي تكان مي‌دهد، ابوالفضل مثل يك پاسدار دور خيمه‌ها مي‌گشت كه مبادا يك دشمني به خيمه‌هاي ابي‌عبدالله‌الحسين از گوشه و كنار خيانتي بكند، دستبردي بزند، ابوالفضل مواظب بود (عليه الصلاة‌ و السلام) روز تاسوعا، شب عاشورا تا وقتي كه زنده بود. دارد مي‌گردد -ديديد وقتي بچه‌ها در يك محلي جمع مي‌شوند يك سروصداي خاصي دارند- ديد بچه‌ها در اين خيمه يك همهمه‌اي دارند، خيلي تعجب كرد، اين خيمه، خيمه‌اي بوده است كه قبلاً آب مي‌گذاشتند، وقتي كه آب در ميان خيمه‌ها بود مشك‌هاي آب را اين‌جا مي‌آوردند مي‌گذاشتند. زمين كربلا را من از نزديك ديدم يك زمين نسبتاً مرطوبي است، دير خشك مي‌شود، اين زمين رطوبت گرفته است، يك منظره‌اي را ابوالفضل ديد كه…، شما هم شنيديد، زياد براي شما نقل كردند، اما تصور آن را بكنيد ببينيد -روضه من همين جمله است- چقدر دل آتش مي‌زند، بچه سه ساله هست، بچه چهار ساله است، كودك پنج ساله هست، دختر، پسر، اين‌ها ريختند اين‌جا يك راه‌حلي براي عطش خود پيدا كردند و آن راه‌حل اين است كه تا حدي عطش آن‌ها را تخفيف مي‌دهد. اين‌ها پيراهن‌هاي عربي را بالا زدند، شكم را روي زمين گذاشتند و از رطوبت زمين استفاده مي‌كنند. يك نفر نقل مي‌كرد شايد هم در مكاشفه خود ديده بود، چون بعضي از اين جريانات را ما نمي‌توانيم به احاديث و روايات بدهيم، مي‌گويد: تا ابوالفضل اين منظره را ديد چنان با دو دست به صورت خود زد كه واي بر من، من سقاي كربلا هستم و اين منظره را ببينم.

 



[1]. الصحيفة السجادية، ص 130.

[2]. بقره، آيه 197.

[3]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 37. 

[4]. همان، ج ‏97، ص 283.

[5]. الكافي، ج ‏1، ص 342.

[6]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 132.

[7]. همان، ج ‏99، ص 173.

[8]. احزاب، 33.

[9]. الكافي، ج ‏3، ص 195.

[10]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 104.

[11]. همان، ص 105.

[12]. همان، ص 106.

[13]. همان، ص 107.

[14]. همان، ص 108.

[15]. همان، ص 109. 

۱۸ رمضان ۱۴۱۳ قمری – اهمیت شب با عظمت قدر

اهمیت شب با عظمت قدر ۱۸ رمضان ۱۴۱۳

 

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ‏ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی ‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ لَا سِیَّمَا عَلَی سَيِّدِنَا وَ مَولانا حُجَّةِ بْنِ الْحَسَن روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ ‏عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم وَالَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ».[1]

امشب، شب هجدهم ماه مبارک رمضان است. احتمال ضعیفی هم هست که اگر ماه در بعضی از نقاط دیده شده باشد و برای سایر نقاط دنیا، حجت باشد، همانطوری که در ممالک عربی، امشب، شب نوزدهم ماه رمضان است و طبق نظر بعضی از بزرگان، که اگر در یک جا، ماه دیده شد برای سایرین هم، حجت است، احتمال ضعیفی دارد که امشب، شب نوزدهم ماه رمضان باشد. و چه اشکال دارد که ما این شب‌ها، هر شب دعا کنیم، هر شب عبادت کنیم، هر شب در خانۀ خدا، راز و نیاز کنیم؟ بر فرض از امشب ما به احتمال شب قدر، تا شش شب، مشغول عبادت و بندگی پروردگار باشیم که لیلۀ قدر را درک کنیم، هیچ اشکالی ندارد.

من یک زمینه سازی برای درک شب قدر و قدر دانستن شب قدر و اهمیت شب قدر، خدمت‌تان عرض کنم تا بدانیم که در این شب‌ها، چه باید بکنیم؟ اساساً کلمۀ قدر به معنای اندازه است. اگر گفتند: فلان چیز را قدرش را نمی‌دانی، یعنی اندازه‌اش را نمی‌دانی، نمی‌دانی چقدر گران است! چقدر قیمتی است. شب قدر، شب اندازه است. این کلمۀ قدر را بردارید، جای آن اندازه بگذارید. شب اندازه‌گیری! هر کسی یک قدری دارد. یعنی تمام افراد بشر، یک اندازه‌ای برای آن‌ها در نظر گرفته شده. اندازۀ در رزق، اندازۀ در عمر، اندازۀ در خوشبختی، اندازۀ در صحت و سلامتی، اندازۀ در پیشرفت‌های روحی و عمده‌ترین آن، اندازۀ در سعادت و عافیت است.

در شب قدر چه می‌شود؟ در شب قدر، این اندازه‌ها، این لباس‌هایی که به اندازۀ شما، برای شما دوخته‌اند، این‌ها به شما تحویل داده می‌شود. از باب مقدمه، یک بحث علمی برای شما کنم، ولی من بحث‌های علمی خیلی عمیقی که در کتب فلاسفه هست، گاهی ساده عرض می‌کنم، بعضی فکر می‌کنند مطلب ساده است. اما نه، مطلب خیلی عمیق است، ولی یک هنری برای یک گوینده یا یک مدرس، که باید وجود داشته باشد این است که حرف مطلب علمی را بتواند ساده بیان کند. ولو فرهنگ ما، امروز این را نمی‌پذیرد. اگر شما پای منبری بنشینید یا یک کتابی بخوانید که از آن چیزی نفهمید. می‌گویید: کتاب خیلی در سطح بالاست یا این سخنرانی در سطح بالا بود، دلیلش هم این بود که شما نفهمیدید. ولی اگر یک مطالبی گفته شود که خیلی ساده باشد و مفید هم باشد، می‌گویید: مطالب پیش پا افتاده است. 

ما با یک عده افراد نادان، اطراف حتی خودمان، روبرو هستیم که گاهی به خود من می‌گویند که حرف‌های تو، خیلی علمی نیست. من هم از این حرف، بدم نمی‌آید. چون همان‌ چیزهایی را که بلد هستیم می‌گوییم، من وقتی منبر می‌آیم یک چند لحظه هم شده، یک ارتباط روحی با آن کسی که باید به ما حرف تعلیم دهد و طوطی سخنم داشته‌اند، آنچه استاد ازل گفت بگو، می‌گویم. با خدا و اولیائش برقرار می‌کنم می‌گویم: خدایا، یا حسین ابن علی ـ یعنی بیشتر به سیدالشهداء متوسل می‌شوم ـ آنچه که این مردم برایشان مفید است به زبان من جاری کن و شما اکثراً دوستانی هستید که مکرر پای حرف‌های من نشستید و مکرر این مطلب را اکثر شما به من گفتید که این حرف‌ها را تو دیشب، برای من می‌زدی. مثلاً چند نفر می‌آیند می‌ گویند: دقیقاً این حرف‌ها را تو برای ما می‌زدی. من می‌گویم: نه من نظر خاصی نداشتم چون خدای تعالی واقعاً اینطور است، هنوز ما در شروع مکتب هستیم، یعنی طفل ابجد خوان این مکتب هستیم و الا ائمۀ اطهار (علیهم السلام) راهی، بعضی از اولیاء خدا که غیر از ائمه بودند این‌ها وقتی حرف می‌زدند مثل اینکه یک نفر مستمع دارند و آن این آقا است، یک نفر مستمع دارند این است و حتی اگر زبان‌های مختلف را این‌ها بلد بودند، عجیب است! این را نمی‌خواهم شرح دهم، یک نمونه‌هایی دارد.

مثلاً فرض کنید به زبان فارسی، عربی، انگلیسی، ترکی، زبان‌های مختلف، افراد مختلف نشسته‌اند، به زبان‌های خود آن‌ها به گوش آن‌ها صدا می‌رسد و نمونۀ بسیار روشن آن، که إن‌شاءالله همۀ ما استماع خواهیم کرد سخنرانی حضرت بقیة الله در وقت ظهور است. عربی صحبت می‌کند، زبان اولی حجة ابن الحسن عربی است. یعنی در خانۀ کعبه، وقتی پشت به خانۀ کعبه می‌دهد می‌فرماید: «الا یا أهل العالم أنا امامکم المنتظر» ای اهل عالم، من آن امامی هستم که انتظار آن را داشتید، این کلمه عربی است، انگلیسی زبان‌ها به انگلیسی می‌شنوند، فارسی زبان‌ها به فارسی می‌شنوند، ترک‌ها به ترکی می‌شنوند، فرانسوی‌ها به فرانسه می‌شنوند و این از صنع پروردگار است. این را بدانید که او در حد أعلای آن است و حد خیلی ضعیف آن هم این است که انسان وقتی حرفی می‌زند به درد همین جمعیتی که پای صحبت‌هایشان نشستند می‌خورد و این‌ها استفاده کنند و لذا این مطلب را به عنوان یک جملۀ معترضه در یک پرانتز عرض کردم.

می‌خواستم این را عرض کنم که یک مطلب علمی بسیار عمیق که دانشمندان و فلاسفه، در آن بحث‌هایی دارند ولی خیلی من می‌خواهم ساده برایتان عرض کنم و آن این است که: یک قضایی داریم و یک قدری. قضا و قدر! زیاد هم شنیدید و همه هم در مسئلۀ قضا و قدر اشتباه می‌کنند. یعنی این که می‌گویم همه، یعنی من، کتاب زیاد مطالعه کردم و تتبّع هم زیاد دارم. اینجایی که نشستم یادم نمی‌آید که این مطلب را با این خصوصیات و با همین دقتی که الآن می‌خواهم برای شما عرض کنم، در کتابی دیده باشم. نتوانستم قضا و قدر را درست ترجمه کنم و شاید در اذهان شما هم، قضا و قدر یک مفهوم خاصی داشته باشد و از شما هم اگر بپرسند قضا و قدر الهی چه است؟ می‌گویید: اینکه هر چه خدا بخواهد همان کار را می‌کند. این است دیگر. قضا غیر از قدر است و قدر غیر از قضا است و هر چه خدا می‌خواهد همان کار را می‌کند، نیست و قضا و قدر، این برداشتی که ما اکثریت از آن داریم نیست، این فکری که از قضا و قدر در مغزهای ما پیدا شده، یک فکر شیطانی نفسانی عجیبی است که من باز باید در پرانتز دیگر، این مطلب را عرض کنم و آن این است که ما همیشه، عادت کردیم و بلکه نفس ما، شیطان ما، به ما می‌گوید که هر وقت کار بدی کردی، یکی را پیدا کن و به گردن او بیانداز. من زیاد این بحث را می‌گویم.

مثلاً فرض کنید توفیق نماز شب خواندن پیدا نکردم، خدا به من توفیق نداد به گردن خدا می‌اندازیم. زیات امام رضا نیامده به گردن امام رضا که حضرت رضا ما را نخواسته، خودش تنبلی کرده نیامده، حضرت می‌گوید: نخواسته مثل اینکه یکی آن دفعه آمده بود، حضرت او را خواسته بودند. یا مثلاً فرض کنید که هیچ وقت نشده در تلویزیون یا مثلاً یک دادگاهی، یک نفر که می‌آید و بد هست و اقرار به بدی می‌کند، بگوید: من هم یک عده را خراب کردم، غالباً می‌گویند: رفیق بد ما را خراب کرد، آن رفیق بدی که همۀ این‌ها را خراب کرده آن معلوم نیست کجاست؟ و حال اینکه خودش از کسانی بوده که دیگران را خراب کرده، هیچ وقت حاضر نیست بگوید حتی من خودم، خودم را خراب کردم. این یک مسئله‌ای است یکی از چیزهایی که در وجود ما اکثراً هست این است که ما می‌خواهیم به خدا کارهایمان را نسبت دهیم. گناه کردیم؟ بد شدیم، بی‌سعادت شدیم، شقی شدیم، می‌گوییم: قضا و قدر الهی! با همین تعبیر می‌گوییم. قضا و قدر الهی! حکم کرده که ما بدبخت باشیم و این از القائات استعمار در طول زمان بوده.

یک وقتی و یک زمانی، یعنی بعد از انقلاب خلافت بنی‌امیه و به وجود آمدن خلافت بنی العباس، بنی العباس از خلافت بنی امیه و عمر کوتاه خلافت آن‌ها، یک تجربه‌ای پیدا کردند و آن این بود که مردم مسلمان را نمی‌شود از دین به طور کلی جدایشان کرد. مردمی که با یک اخلاقی آمده‌اند مسلمان شده‌اند، نمی‌شود کلام یزید ابن معاویه را به آن‌ها تحمیل کرد که «لَعِبَتْ‏ هَاشِمٌ‏ بِالْمُلْكِ‏ فَلَا / خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَلَ»[2] آخر یزید دیگر کم‌کم داشت منکر می‌شد، می‌گفت: بنی‌هاشم با ملک بازی کردند وحی‌ای نبود، خدایی نبود، دینی نبود، فقط یک سلطنتی بود و آن هم به دست ما رسیده. مردم وقتی این وضع را دیدند قیام‌های مختلف کردند، خروج‌های متعدد از آن‌ها به وجود آمد، تا اینکه بنی‌امیه را سرنگون کردند.

بنی‌العباس احساس کردند، نه! مردم خوراک اعتقادی می‌خواهند، خوراک علمی می‌خواهند، خوراک عرفانی می‌خواهند. این مردم را نمی‌شود بدون تغذیۀ دینی بالأخره و معارف دینی، نمی‌شود نگه داشت. لذا این‌ها رفتند. شما در تاریخ نگاه کنید تمام کتب تاریخ، اعم از تواریخ خیلی صحیح و بلند یا تواریخ معمولی و سطحی، نوشته‌اند که در زمان شروع به خلافت خلفای عباسی، این‌ها برای احکام مردم شروع کردند. چون اگر مردم را آزاد می‌گذاشتند می‌رفتند کنار خانۀ اهلبیت عصمت و امام صادق (علیه الصلوة و السلام)، به آن‌ها ایمان می‌آوردند و به آن‌ها رأی برای خلافت‌شان می‌دادند. آن‌ها را باصطلاح روی کار می‌آوردند. باید در خانۀ آن‌ها بسته شود و تغذیۀ علمی و دینی هم مردم شوند. چه کار کنند؟

ابوحنیفه و محمد ابن ادریس شافعی و احمد ابن حنبل و مالک ابن انس، چهار مجتهد در مقابل امام صادق و موسی ابن جعفر (علیهما السلام) گذاشتند. این چهار نفر بهتر از آن دوتا هستند و تمام قدرت خلفای عباسی هم و خلافت عباسیه هم، پشتیبان این عمل بود. یعنی حتی تا اینجا، همان مدتی که رفت و آمد با امام صادق (علیه السلام) آزاد بود هر کس به درس امام صادق می‌رفت، یک پولی از او می‌گرفتند، یعنی یک دینار باید مالیات دهد و هر کس به درس ابوحنیفه می‌رفت، یک دینار به او می‌دادند. از این بهتر دیگر نمی‌شود تبلیغ کرد. بعضی از خواص یک دینار ابوحنیفه را می‌گرفتند می‌رفتند، چون پول نداشتند در مقابل رفتن جریمۀ درس امام صادق می‌دادند. تبلیغات از همه طرف بود، قدرت پشتوانه، زندان و شکنجه برای کسانی که به درس امام صادق و پیروان اهلبیت، وجود داشت. حتی سادات و ذرارۀ زهرا که باصطلاح فطرتاً و انتصاباً طرفدار دین جدشان و مذهب تشیع بودند، خلفای عباسی، هر یکی کافی بود که ریشۀ بنی‌هاشم را بکنند. که هارون الرشید معروف نیست به سادات کشی، ولی وقتی قضیۀ حمید ابن قحطبه که در یک شب، شصت نفر از سادات را به امر هارون الرشید، در همین طوس کشد و در چاه ریخت، بعد راوی سخن، راوی قضیه می‌گوید: اکثر شب‌ها هارون الرشید برنامه‌اش همین بود، نه به وسیلۀ حمید ابن قحطبه، به وسائل مختلف بود و متوکل عباسی و منصور دوانیقی و آن‌ها که دیگر اصلاً بیداد کرده بودند. ساختمان‌های زیادی در بغداد اعم از مساجد و زندان‌ها ساختند، که در دیوارهای او و در پایه‌های آن مساجد آن ساختمان، سادات را زنده زنده قرار می‌دادند و از بین می‌بردند. یک چنین تبلیغاتی، علیه مذهب تشیع و حقیقت اسلام و اسلام ناب، از آن طرف، آن‌ها را ترویج می‌کردند. ابوحنیفه هر کجا، هر چه می‌نوشت قبول می‌شد. امام صادق را شبانه در منزل ریختند، بدون اینکه بگذارند عبا و عمامه بپوشد، به طرف دربار و دستگاه خلافت می‌کشاندند.

این چهار نفر، فقیه معرفی شدند، شاید در هر کجا این چنین وضعی پیش بیاید، انسان می‌گوید: ما که مریض نیستیم از امام صادق پیروی کنیم، از همان عالمی که قدرت هم با او موافق است و اگر پول هم به او دادیم، یک جایی حساب می‌شود، اگر هر برنامه‌ای برای آن داشته باشیم بالأخره مزاحمتی ندارد با همین ارتباط برقرار می‌کنیم. لذا در دامن ابوحنیفه و شافعی و مالکی و حنبلی رفتند.

برای معارف مردم چه کردند؟ مردم اهل معنویت هستند. به خدا قسم، اگر مردم دنیا را، نه مردم مسلمان را، مردم دنیا را اگر شیطان و تبلیغات مادی جهان، راحت بگذارد، تمام آن‌ها به طرف معنویات و کمالات حرکت می‌کنند، تمام آن‌ها! متأسفانه موانع زیاد، شیطان فعال، نمی‌گذارد که انسان واقعاً، انسان شود. نمی‌گذارد انسان، هوای نفسش را زیر پا بگذارد، ولی در عین حال جمع زیادی هستند که اهل تذکیۀ نفس هستند، در جستجوی کمالات هستند، کمالات روحی برای آن‌ها، مثل همانطوری که طفل به پستان مادر علاقمند است، همانطور آن‌ها به این کمالات علاقمند هستند. برای این جهت مردم چه کنیم؟ ابوحنیفۀ مکب بر دنیایی که هر چه بیشتر خلیفه به او پول می‌دهد، او بهتر رقاصی می‌کند. این شخص که معلوم است معنویتی در کارش نیست، ریاست طلب! جاه طلب! خونخوار! یک آدم قسی القلب، اینکه معلوم است معنویتی ندارد، معنویت را از چه کسی یاد بگیرد؟ احکام را ما از او یاد گرفتیم.

یک عده‌ای درست کردند. به خدا قسم در تاریخ نگاه کنید، عجیب است! رفتند به تمام دنیا مراجعه کردند، بهترین جا را، یونان را دیدند. یونان از زمان قدیم، شاید از قبل از میلاد مسیح، مرکز علم و دانش بشری بوده، این را هم به شما بگویم که یک علوم بشری هست و یک علوم الهی هست. شناخت حقایق اشیاء ـ شاید این گونه تعریفی را باز کمتر در جایی دیده باشید ـ که فرق بین فلسفه و حکمت چه است؟ شناخت حقایق اشیاء با نظرات بشری، حالا بشری هر کس که باشد اسمش فلسفه است و شناخت حقایق اشیاء، از جانب پروردگار اگر الهام شد و به انسان و یا به پیغمبران وحی شد، این اسمش حکمت است.

بعضی فلسفه و حکمت را در هم می‌آمیزند. یک فردی فیلسوف است می‌گویند حکیم است. یک فردی حکیم است می‌گویند فیلسوف است. حکیم پیغمبر اکرم است، حکیم علی ابن ابیطالب است. «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا»[3] حکیم واقعی، علما و بزرگان دین هستند، آن‌هایی که اهل معارف هستند، به این‌ها فیلسوف نمی‌گویند. آیا پیغمبر فیلسوف بزرگی بود؟ این اهانت به پیغمبر اکرم است. اگر کسی گفت: او فیلسوف بزرگی بوده، کافر است اگر این حرف را بزند. به جهت اینکه معنای فلسفه این است که یک شناختی از حقایق اشیاء به وسیلۀ افکار بشری، منهای وحی و الهامات الهی است. ولی حکمت، به عکس است. «من أخلص لله أربعین صباحاً جرت ینابیع الحکمة»[4] می‌بینید اینجا نمی‌گویند: جرت ینابیع الفلسفه، نه اصلاً کلمه هم درست نیست.

این‌ها در خانۀ اهلبیت عصمت نرفتند که حکمت یاد بگیرند. لقمان را خدا حکمت یاد داده است. انبیاء را حکمت تعلیم داده، ائمه دارای حکمت بودند. رفتند در خانۀ سقراط و افلاطون که فلسفه را بیاورند و به جای حکمت، در کتاب دارالقطبی، این مطلب هست، من در بعضی از کتاب‌هایم یادداشت کردم که فلسفه را رفتم از یونان آوردم ترجمه کردم، یک نفر یهودی بودند البته ظاهراً مسلمان شده بودند این‌ها هم زبان یونانی و هم زبان عربی بلد بودند، آن‌ها رفتند کتب فلسفه را از یونان به زبان عربی منتقل کردند. البته آن زمان کتاب خیلی محدود بود در کتابخانه‌های یونان بود و بنا نبود که این‌ها ترجمه شود و امتیازش از دست برود. آن بزرگ آن‌ها، فیلسوف بزرگ آن زمان که اسمش را من فراموش کردم، آنجا هست. او گفت: این مطالب را بدهید ببرم ترجمه کنم که این مطالب، پا در هر مذهبی که گذاشت، آن مذهب را فاسد کرد بگذارید ببرند. چون یک دکانی است در مقابل خود آن پیغمبر، خود آن دین و این کم‌کم زمینه می‌شود، مثل اینکه سرکه را داخل عسل بریزید. وقتی درهم شد و مخلوط شد بالأخره هیچ کدام از آن‌ها به درد نمی‌خورد. این هم از نظر معرفت و عرفان و شناخت خدا و فلسفه هم می‌دانید سه بخش دارد: طبیعیات و الهیات و فلکیات که طبیعیات و فلکیات آن که امروز هیچ به درد نمی‌خورد، الهیات آن هم، که انبیاء، پیغمبر ما آمده، معصومین (علیهم السلام) آمدند برای الهیات، که این را هنوز طاغوت‌های باصطلاح دنیا، نه اینکه فکر کنید در دین شیعه و در اسلام، در هر چه از مذهب شیعه، دینی فاصله‌اش بیشتر است این مسائل فلسفی در آن‌ها بیشتر است.

ما با حکمت مخالف نیستیم، در اسم گذاری اکثریت اشتباه می کنند که آن حکمت است، این فلسفه است. حکمت آن الهاماتی است در شناخت حقایق اشیاء، که از جانب خدا است و فلسفه آن مطالبی است که افکار بشری، در شناخت معارف به وجود آورده.

اگر یک عده معتزله شدند امام معتزلی‌ها در مقابل امام صادق بود، امام اشاعره در مقابل امام صادق بود و خلاصه هر سه علمی که در اسلام آمده، همه را از بین بردند. این هم پرانتزش خیلی بزرگ شد این هم در داخل پرانتز بود.

و اما قضا و قدر! قضا و قدر آن چه که ما فکر می‌کنیم برای فلاسفه است، برای باصطلاح متصوفه است. برای صوفی‌گری است انچه که در مغز ما به صورت ظاهر به وجود آمده. ابوسعید ابوالخیر می‌گوید: همه از عاقبت می‌ترسند من از اول می‌ترسم. روز اول، خدا دربارۀ من چه نوشته؟ چون هر چه نوشته باشد همان خواهد شد، بدون کم و زیاد. شمر را نوشته که شمر باشد و امام حسین را نوشته که امام حسین باشد. خدا را هم یک خدای ظالم بی‌ربط، باصطلاح کارکنی که هیچ حسابی کارش ندارد، دلش بخواهد هر کسی را بخواهد به جهنم ببرد، هر کسی را هم خواست به بهشت ببرد. این گونه معرفی کرده ولی حقیقت غیر از این است.

قضا و قدر، دو کلمه است، قضاء، قدر. قدر به معنای اندازه است، حالا من خیلی ساده می‌گویم شما فکر نکنید مطلب ساده است. قدر به معنای اندازه است، اندازۀ طبیعی عمر شما مثلاً وقتی متولد می‌شوید چقدر است؟ اگر حوادثی پیش نیاید، این بدن سالم، با این خصوصیات، در این آب و هوا، در این وضع و باصطلاح وضع بهداشت، مثلاً صد سال عمر می‌کند. درست؟ این اندازۀ آن است. مثالی که برای این جهت خیلی ساده می‌شود گفت: این است که شما می‌روید یک ماشینی می‌خرید، آن صاحب کارخانه تضمین می‌کند که این ماشین، بیست سال کار می‌کند این اندازۀ آن است، این قدر آن است، اسمش را می‌توانید قدر یا اندازه بگذارید.

همه قدرشان و تقدیرشان این است که روزی کاملی داشته باشند. «نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ».[5] همه تقدیرشان این است که به سعادت برسند، هیچ کس را خدا شقی خلق نکرده. همه تقدیرشان این است که تمام خوبی‌ها را داشته باشند این تقدیر است. پس قضا یعنی چه؟ قضا از قضاوت می‌آید، یعنی شما یک کار خوبی یا بدی کردید، خدا قضاوت کرده که شما باید در این وضع، به خاطر این کارتان باشید. دقت کردید؟ خیلی ساده است. یعنی چه؟ یعنی شما صد سال بنا است عمر کنید، قطع رحم کردید خدا گذراند، قضا یعنی گذراند، گذراند و امضاء کرد که عمر شما کوتاه شود. عمرتان کوتاه است صلۀ رحم کردید، خدا قضاوت کرد که عمر شما زیاد شود، این قضا است. پس ببینید قضا و قدر خیلی با هم فرق می‌کنند.

شما ممکن است الآن هم که ـ خدای نکرده ـ عمرتان کوتاه شده قدرتان همان صد سال است. منتهی چون این کار اشتباه را کردید، قضا آمده جلوی قدر را گرفته. مطلب خیلی ساده است و به همین سادگی، در روایات و آیات و قرآن هست و در صدها کتاب، اینکه می‌گویم صدها کتاب، مبالغه نیست. همین مطلب به این سادگی را، به قدری پیچاندند و بغرنج کردند که علمای بزرگ نمی‌توانند بفهمند. خیلی عجیب است! «الْعِلْمُ‏ نُقْطَةٌ كَثَّرَهَا الْجَاهِلُون‏»[6] علم یک جمله بیشتر نیست. جهّال زیادش می‌کنند. قضا و قدر، شما این معنایی را که عرض کردم بردارید در تمام روایات، از نظر عقل، از نظر قرآن، هر جایی که می‌بینید خیلی خوب می‌خواند با همه خوب می‌خواند.

پس تقدیرات ما، معلوم است. خدا یک تقدیراتی برای همۀ ما تعیین کرده. ببینید تقدیرات ما بدی هیچ نیست، از جانب خدا است همه خوب است. عمر به حد کافی، به حد ضروری، روزی زیاد، سلامتی هم باید باشد، سلامتی کامل، سعادت و راحتی کامل، همۀ این‌ها باید باشد اگر کاری نکنی که خدا در محکمه و دادگاه، تو را نطلبد و قضا و باصطلاح قضاوت علیه تو نکند و صالحت را به هم نزند. درست شد؟ گاهی انسان با توسلات، قضا را به هم می‌زنند. در روایات دارد که «الصدقه تدفع البلاء ولو أبرم إبراما» صدقه بلا را دفع می‌کند ولو اینکه امضاء شده باشد. دیدید اوقات وقتی پلیس‌های راهنمایی قبض را می‌نویسند می‌گوییم: آقا اشتباه شده اینجا توقف ممنوع نیست، حالا یا به خاطر ما، یا به خاطر هر چه، می‌گوید: دیگر امضاء کردم نمی‌شود. می‌گوید قبض را امضاء کردم، حالا اشتباه هم کرده باشد باید قبض را شما ببرید بپردازید. چون امضاء کردی. خدا اگر امضاء کرد این دیگر خیلی محکم است اما همین صدقه، دفع این قضاء را می‌کند ولو اینکه قطعی شده باشد امضاء شده باشد. مثلاً این از باب مثال، قضایا در این زمینه زیاد است من نمی‌خواهم وقت شما را بگیرم.

می‌گویم: شما اگر یک متتبعی باشید، صد و ده جلد کتاب بحار، که هم آیات قرآن در آن هست و هم روایات اهلبیت در آن هست، شما این معنایی که من عرض کردم بردارید در این صد و ده جلد کتاب، بگردید که شاید لااقل بیست جلد آن مربوط به این مطلب باشد، همین را می‌گوید و بس و مطلب دیگری نمی‌گوید و شما نمی‌خواهم عرض کنم که مثلاً قدر حرف‌های مرا بدانید نه، ولی این را بدانید من سال‌ها زحمت کشیدم تا این را خلاصه گیری کردم و به همین چند جمله به شما عرض کردم. شما کاری ندارد بروید به خیلی از کتاب‌ها مراجعه کنید، نمی‌گویم به علما و بزرگان، کتاب‌ها مراجعه کنید ببینید در قضا و قدر چیزی نوشته‌اند؟ اگر همینطور نوشته بودند، به همین سادگی و اینطور دلچسب و اینطور با روایات و آیات تطبیق کند، اگر به اشتباه هم هر یک از آقایان، شما به هر حال همۀ شما اهل تتبع و تفکر نباشید، عدۀ زیادی از شما اینطور هستید با همه چیز تطبیق می‌کند و هیچ جبری هم لازم ندارید.

این جمله همین را می‌گوید: «وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ»[7] هر چه مصیبت به شما می‌رسد به خاطر خود شما است، بعد خدا می‌گوید: «قُلْ كُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ»[8] ناراحتی شما از جانب خداست اما خدا بی‌جهت این کار را نکرده. شما یک کاری کردید، خدا قضائش ایجاب کرده که اینطوری باشید و باز اجمالاً شب‌های آینده إن‌شاءالله دربارۀ شب‌های قدر، عرض می‌کنم که شب‌های قدر یعنی چه؟ لیلة القدر یعنی چه؟ یعنی شبی که اندازه‌گیری‌ها تعیین می‌شود. اندازه‌گیری‌ها! چون قضا که به هم خورد باز قدر هست. شما در شب قدر… ببینید خیلی ساده، همۀ ما، من و شما و همه اهل گناه هستیم به هر حال، حالا هر کسی گناهش در حد خودش است، یک کارهای بدی کردیم کنار اسم ما، حالا این گونه تصور کنید، کنار اسم ما نوشته‌اند این گناه بد را کرده. خدای تعالی سریع الحساب است، فوراً دستور داده حساب کردم کنارش نوشتم که بله این آدم به خاطر این مشت گناهی که کرده باید از سال آینده بدبخت باشد، ده قلم مرض، نمی‌‌دانم بیست قلم ناتوانی مادی، خدمت شما عرض شود چقدر عقب افتادگی از معنویات، کنار اسم شما نوشته، به خاطر قضاوت خدا، چون این کار بد را کردید «وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ»[9] و از بسیاری از آن هم خدا عفو کرده، در عین حال یک مقداریش مانده، شب قدر چه کار می‌شود؟ شب قدر این قضایی که کنار اسم‌تان قضاوت شده، این را شما پاک می‌کنید، باز به همان حال خوشبختی و سعادت قبلی یا بهتر بر می‌گردد، این معنای شب قدر است.

ببینید دعاهای شب قدر… آخر ما دقت روی دعاها نمی‌کنیم. دعاهای شب قدر همۀ آن این است که: «الهی ان کنت من الأشقیاء» خدایا اگر من از بدبخت‌ها هستم. شقی یعنی بدبخت. آدمی که با زحمت زندگی‌ می‌کند. «إِنْ كُنْتُ‏ مِنَ‏ الْأَشْقِيَاءِ فَامْحُنِي»[10] ببیند مثل همان مطلبی که عرض کردم همان سادگی است. خدایا اگر کنار اسم من… این چرتی‌ها را بیدارش کنید که دیگران را چرتی نکند، فردا این گونه نباشید، فردا إن‌شاءالله بخوابید، کارهایتان را تعطیل کنید که فردا شب هر کسی چرت بزند ما اینجا آب به صورتش می‌ریزیم و از این چیزها هست پیدا کنید ما از همین جا آب به صورتش پرت کنیم، این عمل حضرت زهرا (سلام الله علیها) در شب‌های قدر بوده، حالا امشب که إن‌شاءالله شب نوزدهم نیست، از فردا شب. «إِنْ كُنْتُ‏ مِنَ‏ الْأَشْقِيَاءِ فَامْحُنِي» یعنی خدایا اگر قضاوت تو این است که من باید شقی باشم، به خدا قسم اعمال ما طوری است که همۀ ما باید شقی باشیم، بدبخت باشیم، محو کن، پاک کن. دیدید؟ آقا این امضایت را پاک کن، این قبض را پاره کن، پلیس‌ها نمی‌فهمند حاضر نیستند این کار را کنند. ولی خدای تعالی یک شب را، دو شب را تعیین کرده که خودش هم تعیین کرده که ما اینجا قبض‌هایی که جریمه نوشتیم، آن‌ها را پاره آن شب پاره می‌کنیم، به شرط اینکه تو خودت را سر وقت برسانی.

«فَامْحُنِي وَ اكْتُبْنِي مِنَ السُّعَدَاءِ» ببینید همۀ این دعاها، همین معنایی بود که به طور مختصر، خدمتتان عرض کردم و شب قدر حالا دیگر تکلیف معلوم است که انسان باید چه کند؟ ما خیلی کارها کردیم که نابسامانی برای زندگی خودمان به وجود آوردیم. خیلی کارها هم کردیم که مایۀ خوشبختی ما شده. آن‌هایی که ما این خوشبختی را امام عصر، امام عصر هم رئیس این کارها است. یعنی «تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ»[11] تمام ملائکه و روح القدس، که روح مقدس حضرت بقیة الله شاید باشد، این‌ها «مِّن كُلِّ أَمْرٍ» یعنی حسابی ندارد که حالا مربوط به روزی هم هست، مربوط به کمالات روحی است، مربوط به آن هم هست، «مِّن كُلِّ أَمْرٍ» برای تمام چیزها می‌آیند. همۀ قبض‌ها را پاره می‌کنند فقط شما باید سر وقت خودتان را برسانید. از اول غروب هست تا اذان صبح، «حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»[12] «تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ * سَلَامٌ» این‌ها برای سلام می‌آیند، این‌ها برای سعادت می‌آیند، این‌ها برای جبران بدبختی‌ها می‌آیند و امام فرمود: بدبخت و بیچاره آن کسی است که ماه رمضان برای او بگذرد و باز هم به گناهش ادامه دهد و مورد عفو پروردگار واقع نشود و این شخص باید مأیوس از رحمت خدا باشد تا مگر روز عرفه را درک کند. یعنی باید خیلی ناامید باشد. یک کسی بیاید مثلاً سر سفرۀ رحمت و احسان، همۀ نعمت‌ها آنجا ریخته وقتی از در بیرون می‌رود می‌گویند: من چیزی نخوردم گرسنه ماندم، خیلی بدبخت هستی. کوشش کنید إن‌شاءالله در این شب‌ها، آن چه که مایۀ بدبختی شما هست، ولو احتمالاً یک گناهی احتمال دارد که این گناه باشد، ترکش کنید. کاری نکنیم که خدای تعالی بگوید اگر تو می‌خواستی اسمت را از اشقیاء محو کنی، این کارت را لااقل ادامه نمی‌دادی. ما وقتی اسمت را محو می‌کنیم که ما بدانیم تو واقعاً پشیمان هستی. باید انسان خودش را به موقع برساند.

یکی از بزرگان دیده بود که شب قدر، امام عصر تشریف آورده و نشسته، پرونده‌های یک یک از شیعیان را خدمتش می‌برند، چون هر کدام از ما، یکی دو تا، بیشتر، کمتر، ملک، موکل اعمال ما است و «وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ»[13] اعمالتان را انجام دهید علاوۀ بر اینکه خدا می‌بیند، پیغمبر می‌بیند، ائمه می‌بینند، این‌ها را در هفته‌ای دو مرتبه، ملائکه تنظیم می‌کنند خدمت امام زمان‌تان می‌برند. یکی روزهای دوشنبه و یکی هم روزهای پنجشنبه، خدمت امام زمان‌تان می‌برند. اگر شما اعمال زشتی خدای نکرده انجام داده باشید، امام زمان شما محزون می‌شود، هفته‌ای دو مرتبه دلش می‌رنجاند. اظهار محبت هم می‌کند. اگر اعمال خوبی انجام داده باشیم خوشحالش می‌کنیم، بلکه اگر هفته‌ای دو مرتبه از انسان خوشحال شد، کم‌کم به انسان نزدیک می‌شود با انسان صمیمی می‌شود با انسان انس می‌گیرد و دم مرگ هم، همین آقا تشریف می‌آورند و این را هم بدانید، یکی از چیزهایی که شاید اکثر ما ندانیم این است که خیال می‌کنیم که هر کس از دنیا برود، علی ابن ابیطالب بالینش می‌آید، نه هر کسی که در هر زمانی از دنیا برود، امام همان زمان بالای سرش می‌آید. چون طرف حساب‌شان آن است. «يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي» یعنی در زمان خود علی ابن ابیطالب بوده، ای حارث همدانی، هر کس بمیرد مرا می‌بیند. لذا حضرت رضا (علیه الصلاة و السلام)، نیشابور تشریف می‌برد، می‌گویند: موسی ابن جعفر تشریف می‌آورد برای شطیطه و حضرت ولی عصر هم تا داخل بهشت، سر و کارمان با این آقای مهربان، بزرگوار است که جان همۀ ما به قربانش که خدا به ما از ائمه دیر داده و در غیبت داده، ولی بهترین آن را داده. حتی بالین کفار هم می‌رود. منتهی برخوردها فرق می‌کند.

برای اینکه ختام عرایضم إن‌شاءالله مسک باشد آن قضیه را که خیلی مستند است از لطف و محبت حضرت بقیة الله ارواحنا لتراب مقدمه الفده عرض می‌کنم. یک دوستی داشتیم خدا رحمتش کند از شخصیت‌های محترم تهران بود. بسیار ثروتمند ولی همه را ترک کرده بود آمده بود در مشهد ساکن شده بود، بنام حاج آقای حیدری، ما به او می‌گفتیم: آقا میرزا علی حیدری و در این نزدیک حرم، منزلی داشت. ما خیلی با او مأنوس بودیم پیرمردی بود. ایشان گفت: من در آن سفری که به سوریه رفته بودم، رفتم لبنان خدمت مرحوم سید محسن جبل عاملی رسیدم. آیت الله سید محسن جبل عاملی، یکی از علمای بسیار بزرگ، ایشان الآن هم که شما اگر زینبیه مشرف شدید، از همان دری که وارد صحن می‌شوید طرف دست راست‌تان، قبر مطهر این عالم بزرگ هست، مرحوم سید محسن جبل عاملی، آقا سید محسن امین است. حتی یک خیابان در سوریه، در شام، به نام ایشان هست به نام شارع الأمین و آنجا محل شیعیان است.

ایشان در دوران جوانی ظاهراً بوده، از طلاب بودند عشق امام زمان (علیه السلام) به سرش می‌زند، زحمات زیادی می‌کشد، در یکی از مکاشفاتش، به طوری که برای او یقینی می‌شود که اگر برود مکه، در موسم حج، خدمت آقا امام زمان خواهد رسید. ایشان هم از لبنان حرکت می‌کند می‌آید برای مکه، آن هم، آن راه‌های سابق که پیاده هم می‌آمدند. در زمانی بوده است که قبل از این سعودی‌ها ظاهراً بوده که شریف علی، حاکم مکه بوده، چون در زمان عثمانی‌ها طبعاً بوده و به عنوان حاکم، شریف علی را گذاشته بودند. شریف علی، از سادات حسنی هستند، زیدی هستند، مذهب زیدی بود و بعضی از آن‌ها هنوز هم، باقی در گوشه و کنار هستند که حالا من نمی‌خواهم اسم ببرم از نواده‌های شریف، یکی از آن این ملک فیصل عراق بود که قبل از کودتا، در عراق سلطنت می‌کرد و بعضی دیگر هنوز هستند. این‌ها از سادات هستند متنهی، مذهب درستی نداشتند. زیدی‌ها از خصوصیاتشان این است که به خلافت ابی‌بکر و عمر و عثمان قائل نیستند، شیعه هستند اما معتقد هستند که زید ابن علی ابن الحسین، امام است و دیگر امام باقر و امام صادق را قبول ندارند و کتابی هم مستند زید، به آن عمل می‌کنند و بیشتر به فتوای ابوحنیفه احکام‌شان را عمل می‌کنند و در قسمت‌های یمن، زیاد هستند اکثر یمنی‌ها زیدی هستند.

ایشان هم آن سال، در آنجا حاکم مکه بود. آقای امین، یعنی مرحوم سید محسن جبل عاملی، ایشان می‌آید در مکه می‌ماند. سال اول، هر چه تحقیق می‌کند که حتی یکی از نزدیکان ایشان می‌گفت: گفته بودند که من آن سال، اعمال حجّم را درست انجام ندادم، چون این طرف و آن طرف نگاه می‌کردم تا حضرت را پیدا کنم. تا آنکه موسم حج می‌گذرد و خدمت آقا نمی‌رسد. با خودش فکر می‌کند که من برگردم بروم به لبنان و سال دیگر بیایم، زحمت و خرجش برایم کمتر است یا اینکه همین جا بمانم؟ می‌گوید: نه، همین جا بمانم تا سال دیگر. سال دیگر هم نمی‌شود و سال سوم هم نمی‌شود و سال چهارم هم نمی‌شود، سال پنجم هم نمی‌شود، البته ایشان می‌فرمود که من یادم رفته که تا هفت سال یا تا پنج سال، چون من آنچه که نقل کردم همینطور نقل کردم. حالا یا پنج سال یا هفت سال در مکه می‌ماند و در این مدت، با شریف علی هم رفت و آمد پیدا می‌کند. طبعاً یک فرد دانشمند است حاکم مکه هم مثل شاه که نبود، مثل یک شهری است. ایشان رفت و آمدی با حاکم مکه پیدا می‌کند و مأنوس می‌شود، می‌گوید: سال پنجم یا سال هفتم بود که دیدم خیلی دلم گرفته، حج باز هم تمام می‌شود من باز یک سال دیگر اینجا بمانم، خیلی برایم مشکل است.

موسم حج تمام شد دلم گرفت، گریه‌ام گرفت و یک حال انقلاب عجیبی که نتوانستم در شهر بایستم. خدا إن‌شاءالله قسمت‌تان کند مکه بروید. شهر مکه همه کوهستانی است، یکی از این کوه‌های مکه را، رفتم بالا، سر کوه دیدم آن طرف کوه، یک چمنزار مفصلی هست که این چمنزار، خیلی منور است. خیلی دلنشین است خیلی با نشاط است. گفتم: عجب! هفت سال است ما اینجا هستیم از این چمنزار استفاده نکردیم، در وسط این چمنزار دیدم که یک خیمۀ سیاهی زده شده همینطور در این چمنزار دارم راه می‌روم و دلم هم که گرفته بود برای تفرج اینجا آمدم، آمدم کنار این خیمه دیدم که در داخل این خیمه، ده دوازده نفر، افراد بسیار نورانی، از سادات نشسته‌اند، یک آقایی هم بالای مجلس نشسته و برای این‌ها مثل اینکه دارد درس می‌گوید. من دیدم داخل خیمه، جا برای نشستن نیست، همان کنار خیمه نشستم و دارم حرف‌ها را گوش می‌دهم. ایشان مطالب مختلفی فرموده بودند، به اینجا مطلبش رسیده بود که هیچ یک از فرزندان مادر ما، زهرا از دنیا نمی‌رود مگر اینکه اگر اینکه در دین باطلی باشد او را به دین حق می‌آورند. داشتند این مطلب را می‌گفتند و دلایلی هم برای این شاگردان می‌آوردند. می‌شود إن‌شاءالله ما هم برویم إن‌شاءالله از شاگردان این آقا شویم؟ یا الله! می‌گوید: من گوش می‌دادم، داشتم حرف‌ها را گوش می‌دادم. یک وقتی شخصی با عجله خودش را به خیمه رساند، سرش را در داخل خیمه کرد، سلام عرض کرد گفت: آقا شریف محتضر است تشریف بیاورید. همین شریف حاکم مکه را می‌گفت. می‌گوید من، مرحوم سید محسن جبل العاملی می‌فرمودند: چون من با او رفیق شده بودم و ایشان این گونه نبود که محتضر باشد، لذا من زودتر کفشم را برداشته پایم کردم و گفتم: من بروم ببینم چطور شده این محتضر است؟ می‌گوید: آمدم یک مقداری راه برگشتم دیدم نه چمنزاری هست و نه خیمه‌ای، در عین حال متوجه نشدم با عجله آمدم، خودم را رساندم به آن خانۀ او، وارد خانه شدم، دیدم علمای اهل سنت دور شریف نشسته‌اند دارند تلقین می‌کنند، این هم صورتش سیاه شده، یک حال عجیبی، به حال احتضار افتاده.

می‌گوید: من همینطور که نشسته بودم، دیدم آقایی که در خیمه بود از در آمد. من چون آنجا شنیده‌ام از خود ایشان که فرموده بود، از مادر ما زهرا فهیده بودم این سید است خواستم بلند شوم، برای سادات باید احترام کرد دیدم نمی‌توانم حرکت کنم، خواستم سلام کنم دیدم نمی‌توانم سلام کنم. دیدم ایشان که وارد شد هیچ کس به او نگاه نکرد، آخر در یک اتاق اگر کسی وارد شود، همه به او نگاه می‌کنند، مثل اینکه این‌ها ندیدند، ایشان آمد بالای سر شریف نشست، سرش را برد در صورت شریف، فرمود: «یا شریف قل أَشْهَدُ أَنْ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّه» شریف چشمانش را باز کرد، یک تبسمی به صورت آقا کرد گفت: «أَشْهَدُ أَنْ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّه» «یا شریف قل أَشْهَدُ أَنَ‏ مُحَمَّداً رَسُولُ‏ اللَّه‏» شریف هم گفت، بعد گفت: «یا شریف قل أَشْهَدُ أَنَ عَلِيا حُجَّةُ اللَّه‏» شریف گفت، علمای سنی خیلی متوحش شدند، گفتند: «رفض الشریف» شریف رافضی شد، یک یک از ائمه را این آقا گفت …

 

 


[1]. مائده، آیه 10.

[2]. اللهوف علی قتلی الطفوف/ ترجمۀ فهری، النص، ص 181.

[3]. بقره، آیه 269.

[4]. مصباح الشریعة / ترجمۀ مصطفوی، متن، ص 355.

[5]. زخرف، آیه 32.

[6]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج 4، ص 129.

[7]. شوری، آیه 30.

[8]. نساء، آیه 78.

[9]. شوری، آیه 30.

[10]. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص 129.

[11]. قدر، آیه 4.

[12]. قدر، آیه 5.

[13]. توبه، آیه 105.

 

۲۳ رمضان ۱۴۱۰ قمری – ۲۹ فروردین ۱۳۶۹ شمسی – اهمیت شب با عظمت قدر

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف أنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ * تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ * سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»[1] در تفسیر این سوره مبارکه روایات زیادی وارد شده است. اگر کسی امشب هزار مرتبه این سوره را بخواند، خدای تعالی به او یقین کامل عنایت می­کند. ثواب­های زیادی برای خواندن این سوره وارد شده است. روایتی دارد که امام باقر (علیه الصلاة و السلام) فرمود: ای شیعه علی بن ابی­طالب بهترین دلیل بر امامت فرزندان پیغمبر و علی و یازده فرزند او این سوره مبارکه است. با دشمن به وسیله این سوره مخاصمه کنید. این سوره جواب دندان­شکنی برای کسانی است که فکر می­کنند می­شود از میدان مردم معمولی جانشینی برای پیغمبر انتخاب کرد. زیرا در این سوره مبارکه خدای تعالی… از مردم معمولی نمی­شود برای جانشینی پیغمبراکرم انتخاب کرد. زیرا در این سوره خدای تعالی می­فرماید: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ».

یک روز اوّلی و دومی خدمت رسول‌­اکرم آمدند، حضرت گریه زیادی کردند. آن­ها سؤال کردند که یا رسول­الله چه‌چیز سبب شده است که شما این مقدار اشک بریزید؟ فرمود: آنچه که من در سوره قدر می­بینم و آنچه که وصیّ من بعد از من می­بیند، به قدری اهمیت دارد که من را از شوق آن به گریه واداشته است. خوب به این مطالب دقت کنید. آن­ها سؤال کردند که شما چه می­بینید؟ رسول­اکرم فرمودند: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ». آیا این کلمه «مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» چیزی را فروگذار کرده است؟ آیا چیزی هست که فروگذار شده باشد از کل امر، یعنی تمام امور؟ یعنی تمام آن شب قدر، ملائکه و روح که حالا بحث ملائکه و روح را شاید فرصت کنم عرض کنم، این­ها از جانب خدا نازل می­شوند، با همه چیزها. یعنی علم همه­چیز و از همین جهت شب قدر بهترین شب­های دوره سال است که بماند. بهتر از هزار ماه ارزش دارد.

در شب قدر از این روایات استفاده می­شود که «فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ»[2]‏ به وسیله ملائکه که «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً»[3] تمام امور را تدبیر می­کنند و همه کارها در دست ملائکه است. این را بدانید، خدای تعالی ملائکه را برای کار کردن خلق کرده است. این­ها کارگران خدا هستند، کارمندان خدا هستند، کارهای عالم در دست این­ها است. از قطره باران گرفته که فرومی­ریزد، تا کارهای بسیار مهم و فوق آن­ها و فرمانده تمام ملائکه امام هر زمانی است و واسطه بین خدای تعالی از نظر تشریفات و امام هر زمان، ملائکه هستند. ملائکه، البته نه هر مَلکی، چون مقامات ملائکه فرق می­کند. یک عده هستند که کارگر ساده­ای هستند، یک عده­ای مقداری مقامشان بالاتر است، تا می­رسد به مقام جبرائیل که رابط بین خدا و ولی خدا است، رابط بین خدا و پیغمبر است، رابط بین اولیای خدا و خدمتگذار ائمه اطهار (علیهم الصلاة و السلام) و به اصطلاح تمام مسائلی که مربوط به معصومین (علیهم الصلاة و السلام) است، حضرت جبرائیل در یک بُعد، حضرت میکائیل در بُعد دیگر، حضرت اسرافیل… چهار مَلک مقرّب هستند که باز بهترین آن­ها حضرت جبرائیل است.

این­ها قصه نیست، این­ها برای ما افرادی که خواب هستیم، چشم­های ما پرده دارد، در حجاب است، به صورت قصه نقل می­شود. اما یک عده از افراد بشر هستند که این‌ها می­بینند. خدا بشر را این­طور خلق کرده است که ببیند. وقتی خدای تعالی حضرت آدم را نقل کرد، ارواح همه ما آن­جا حاضر بودند. همه ما دیدیم که ملائکه ریختند، در مقابل حضرت آدم سجده کردند. و همه ما دیدیم که شیطان سجده نکرد و لذا باطناً و روحاً از شیطان متنفر هستیم و از مَلک متنفر نیستیم، دشمن ملائکه نیستیم. حالا از این بحث بگذریم، به جهت اینکه با این بحث­ها… فقط من می­خواهم یک جمله را به شما عرض کنم که امشب شب قدر است، از امام زمان خود بخواهید که شما را تقدیر کند، از خدا بخواهد که برای شما مقدّر بشود که چشم­های ملکوتی شما باز شود. آنچه که خدای تعالی در قرآن فرموده که باید همه ببینند، ما هم ببینیم. آنچه که اولیای خدا می­بینند، ما هم ببینیم. من اوّلی که منبر رفتم، داشتم خطبه می­خواندم، خواستم خود را در همان حالی که قبل از منبر در من به وجود آمده بود، بیندازم. ولی گفتم چون افضل اعمال شب قدر تحصیل علم و دانش و معارف است، یک قدری خود را کنترل کردم و این بحث را شروع کردم.

والّا من در آن اتاق، همین الآن نشسته بودم، یک آقایی که حتماً در مجلس هستند، نزد من آمدند، فرمودند که شب گذشته… بعضی از شما شب گذشته نبودید. ما شب­هایی که این­جا خلوت­تر است، الحمدلله… اگر نگوییم حال بهتری داریم، کمتر از حال شب­های شلوغی نیست. شب گذشته خود من تعجب می­کردم از دوستان، از رفقا که سه ساعت و نیم این­جا نشستند، سه ساعت این­جا نشستند، وقتی یاالله کردم، هرچه من می­خواستم این یاالله­ها را کنترل کنم، نمی­شد، رها نمی­کردند. دیر شده بود، غذا سرد شد، در عین حال فریاد یاالله این­ها بلند شد. تجلیات امام عصر (ارواحنا فداه) در مجالس… در یک مجلس ممکن است امام عصر که وجه­الله است «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ»[4] آن وجه خدایی که کاش یک عده­ای می­بودند، می­نشستند این روایات را تحقیق می­کردند، یاد می­گرفتند، حقایق را درک می­کردند و معنای این جملات را می­فهمیدند. آن وجه خدا که «إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ» اولیای خدا باید به او توجه کنند. معنای این چیست؟ نمی­­توانم شرح دهم، یک مجلس مفصلی نیاز است.

آن آقا که فرقی نمی­کند، چه خدا تجلی کند، چه امام زمان تجلی کند. چون آن­ها با خدا از نظر واقعیت، نه از نظر وجود یکی هستند. تجلیاتی که در مجالس می­شود، این­ها چیزهایی است که برای عده­ای از دوستان ما که در این مجلس هستند، مطلب بسیار ساده­ای است، تجربه دارند. یک عده هم متفرق هستند، آن­ها هم به گوششان بخورد، کم­کم ان­شاءالله اگر رسیدند و خواهند رسید، ولو در وقت احتضار. بدانند که یک خبرهایی بوده است، ما چه می­گفتیم. خدا استاد اخلاق ما مرحوم حاج ملا آقاجان را رحمت کند. ایشان گاه­گاهی مطالبی را می گفت که درخور فکر ما نبود. می­گفت: مثل مدادی که نقاش برمی­دارد، اول یک طرحی را روی دیوار می­نویسد، بعد داخل آن را پُر می­کند. حال من طرح آن را برای شما مطرح می­کنم. حالا هم باید طرح آن مطرح شود. آن کسانی هم که خواب هستند و یا خدای نکرده مُرده­اند…

آخر ما مردم در بخش­های مختلف مُردیم. یکی در مادیات مُرده، فکر و هوش او شب و روز این است که کار بکند، بیاورد، بخورد و زاد و ولد کند. اگر بخواهید او را با یک طویله­ و حیوانی که در آن طویله است، مقایسه کنید؛ خیلی فرق ندارد. فقط فرق آن­ها در کیفیت خوراک و لباس است. یک عده در این جهت مُردند و مدام هم فکر آن­ها همین است. یک عده بالاتر مُردند، در عبادت مُردند. نماز شب می­خواند، نماز اول وقت می خواند، خیال می­کند که همین است. همین است، ترک محرمات و انجام واجبات. محرمات را هم که ترک می­کند، خیلی با زور. واقعاً جان می­کَند که محرمات را ترک کند، جان می­کَند که واجبات را انجام بده. روی میل باطنی نیست. روی میل واقعی او نیست. او هم در این جهت مُرده است. یک عده در علم مُردند، یک دوره ادبیات خوانده، خیال می­کند تمام شخصیت یک انسان این است که ادیب باشد، خوب شعر می­گوید.

شخصی این­چنینی در مسجد پیغمبر آمده بود، مردم گفتند: علامه. حضرت فرمود: «وَ مَا الْعَلَّامَةُ»[5] علامه چیست؟ بعد که گفتند آقا این فرد تمام اشعار عربی را بلد است. مثل اینکه الآن یک نفر پیدا شود که یک دوره مثنوی را حفظ باشد، یک دوره سعدی، یک دوره حافظ، یک دوره مثلاً اشعار تمام شخصیت­های معروف را حفظ باشد و علاوه انساب را هم بداند، ما به او علامه می­گوییم. علامه یعنی پُرعلم. حضرت فرمود این علمی است که به درد… دمِ مرگ هم که مُرد، همین شعرها دیگر هیچ. این شعر… من ادیب هستم، باش. «من ربّگ؟» من تمام حافظ را حفظ هستم. باش. استاد دانشگاه، استاد دانشکده ادبیات هستم، باش. خلوص، خدا، پیغمبر، معرفت، چشم باز، دیدن‌ها، امام زمان، من این­ها را… نه وقت نکردم تحقیق کنم. به درد او می­خورد. یک عده هم در این­جا مُردند. یک عده بالاتر، در فقه و اصول. ما خود را می­گوییم، به شما هم کار نداریم. یکی در طب مُرده است، یکی در مهندسی مُرده است. ما فعلاً خود را می­گوییم، یک شخصی مجتهد عالی­قدر شده است. البته من به مجتهدین عالی­قدر جسارت نمی­کنم، آن­هایی که فقط و فقط فکر می­کنند در اجتهاد تنها مجتهد شدن ارزش دارد و امام زمان و خدا و دین، این­ها زیاد اهمیت ندارد. نگویید: چنین چیزی نمی­شود. چرا می­شود، ما بهتر وارد هستیم.

من دوازده سال در قم درس خارج خواندم، آن‌هم درس مرحوم آیت­الله بروجردی. نمی­خواهم خود را نشان بدهم، خیر. من هم اگر بخواهم بگویم این‌طور هستم، مُردم. من خاک کف پای این بچه­هایی هستم که این­جا روی محبت به امام زمان، یا صاحب­الزمان می­گویند. خاک پای آن کسی هستم که شب گذشته… از همین جوان­های مجلس آن­قدر چشم او پاک بوده که لایق بوده امام زمان (علیه الصلاة و السلام) را ببیند. من نمی­خواهم، حتی نزدیکترین اقوام ما هم نمی­دانند که من چه­قدر درس خواندم، چه­قدر چیز بلد هستم و هیچ­وقت نخواستم این­ها را اظهار کنم و نمی­­خواهم بکنم و نخواهم کرد. ولی اگر انسان در این مرحله بمیرد، مُرده است، مُرده است. مجتهد مُرده است، در مقام مجتهدی مُرده است، در مقام دکتری مُرده است، در مقام مهندسی مُرده است، در مقام استاد بودن مُرده است. کبر و غرور آمده، او را گرفته و او را خفه کرده و از بین برده است. انسان در هر کجا متوقف شد، مُرده است. باید روزبه­روز، ساعت به ساعت ترقی کند. «من ساوی یوماه» کسی که دو روز او مساوی باشد، او مُرده است و مُرده هم نمی­بیند، مُرده نمی­بیند، مُرده نمی­شنود.

«إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏»[6] ای پیغمبر، تو با همه عظمت خود نمی­توانی به مُرده چیزی بشنوانی. «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»[7] شما فکر نکنید این «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» برای آن عرب بیچاره بی­سواد چوپان بوده است. خیر، دانشمندان از علمای ادبیات بودند در آن زمان، البته نه در شهر مکه که «فکّر و قدّر» بعد خدای تعالی می­گوید: مرگ بر او باد، با این تدبیر او و با این فکر او. درباره قرآن قضاوت می­کند، درباره… می­گوید: «إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَر»[8] این کلام، کلام بشر است. مردم آن زمان تا حالا فرض کنید الآن شاید صدها برابر رشد فکری مردم نسبت به مردم زمان پیغمبر بیشتر است، بیشتر شده است. الآن دانشمند دنیا به اعجاز قرآن اعتراف می­کنند. آن مرد عرب باسوادی که همه عرب­های جزیرةالعرب او را قبول دارند، می­گوید: «إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَر» این نیست، مگر قول بشر. پیش او رفتند، یک عده گفتند: سه جمله در قرآن است که این سه جمله بر خلاف ادبیات عرب است، گفتند: قاضی چه کسی باشد؟ گفتند: فلانی. پیغمبر گفت که نزد او می­رویم. وقتی بر او وارد شدند، او در اتاق خود نبود.

پیغمبر اکرم وارد شد، نشست، با آن جمعی که اطراف پیغمبر بودند. شخص وارد شد، پیغمبر برای او بلند شد. البته گفته بودند که آن سه جمله هم یکی «عُجاب» است، یکی شیخ کبیر است… حالا می­شود علت آن را هم شرح داد، نمی­خواهم شب قدر وقت شما را به این مسائل بگذرانم و یکی هم «أتستهزؤنی» است. این سه کلمه در سراسر قرآن برخلاف ادبیات است. پیغمبراکرم فرمود: پیش او می­رویم. رفتند در اتاق نشستند، وقتی که آن شخص وارد شد، از در وارد شد. پیغمبراکرم برای او بلند شدند، او هم احترام کرد، بلند شد، باز خواست بنشیند، باز پیغمبر بلند شد، باز او هم بلند شد. دفعه سوم باز خواست بنشیند، باز پیغمبر بلند شد، او هم بلند شد. یک صورت مسخره و استهزا به خود گرفت، این پیرمرد متکبری که در ادبیات مُرده و همه حیثیت او همین است، در مقابل مردم گفت: «أتستهزؤنی یا محمد و أنا شیخ کبیر و هذا شیء عجاب» پیغمبراکرم با اعجاز این سه جمله را از او گرفت، در همان مجلس اول.

بعد گفت: خوب برای چه آمدید؟ گفتند: جواب ما را دادی. تو که ادیب­ترین دانشمندان عرب هستی، هر سه جمله را در این برخورد بیان کردی. بعضی در ادبیات مُرده اند، بعضی در علم مُرده اند، بعضی را غرور ریاست گرفته است، در ریاست خود مُرده اند. بعضی در پول مُرده اند، بعضی در… بالاخره یک عنوانی برای خود درست کرده و همان­جا توقف کرده است و ان­شاءالله شما باید امشب از حجةبن­الحسن بخواهید که هیچ­کجا از این نردبانی که انسان بالا می­رود، هیچ کجا نروید. باید چشم ما باز باشد. ما در موقع مرگ چشم­هایمان باز می­شود و آن خیلی دیر است. «لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في‏ إيمانِها خَيْراً»[9] این ایمان باید یک خیری برای انسان داشته باشد. یکم وقتی چشم ما باز می­شود… حتماً دیدید، هر کسی که می­میرد، «یا حار همدان من یمت یرنی» هر کس بمیرد، علی بن ابی­طالب را می­بیند. قبل آن چطور است؟ قبل آن انسان باید تزکیه نفس کند، تا ببیند. انسان در موقع مرگ صدای ملائکه را می­شنود، صدای ملائکه را… خود ملائکه را می‌بیند. این­ها را شنیدید دیگر؟ همه ما شنیدیم. انسان امام زمان (علیه الصلاة و السلام) را می­بیند. اما وقتی انسان می­بیند که نه زبان دارد که سلام کند، نه گوش دارد حرف آقا را بشنود، نه به اصطلاح زبانی دارد که با حضرت حرف بزند. آن­وقت تازه آقا به اصطلاح دارد همه­چیز را مشاهده می­کند، پرده­ها از جلوی چشم او می‌روند. چرا الآن نباشد؟ آخر انسان بدبخت چرا شما آن­وقتی به این مقام و مرحله برسید که نتوانید از آن هیچ بهره­ای ببرید؟

انسان جان بکَند، در تمام عمر فقر و فلاکت دامن­گیر او باشد، وقتی پولدار شود که حضرت عزرائیل بالا سر او آمده است. این خوب است؟ می‌گوید: حال می‌خواهم چه کار کنم؟ حالا جز خسارت چیز دیگری نیست. مثل پرده سینما تمام برنامه­های زندگی او در مقابل چشم او رژه می­روند، همه را می­بیند. آن­قدر هم در این موضوع روایت هست که از حساب خارج است. فکر نکنید… یعنی اگر ما مسلمان باشیم، باید معتقد باشیم که در هنگام مرگ حتماً چشم ما باز می­شود، ائمه اطهار را می­بینیم، ملائکه را می­بینیم و گوش ما صدای آن­ها را می­شنود و می­توانیم با آن­ها صحبت کنیم، اگر مسلمان باشیم. یعنی مساوی است اقرار به اسلام با اعتراف به این مطلب. ولی چه؟ چه خصوصیت دارد؟ «يَوْمَ… لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها» این­جا هیچ فایده­ای ندارد. این ثروتی که حالا به شما دادند، این حجاب­ها را که برداشتند، انسان نمی­تواند کاری کند.

«لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ» معلوم است که قبل از آن می­شود که انسان این حجاب­ها را بردارد. اگر انسان قبل از آن این حجاب­ها را برداشت. «موتوا قبل‏ أن‏ تموتوا»[10] قبل از اینکه بمیرید، خودتان خود را از ارتباط با دنیا، از ارتباط با مادیت بمیرانید «موتوا قبل‏ أن‏ تموتوا». «وزنوا قبل ان توزنوا»[11] قبل از اینکه شما را وزن کنند، خودتان خود را وزن کنید. انسان وقتی خودش خود را وزن کرد، می­تواند کم و زیاد کند، در اختیار او است. اما وقتی او را وزن کردند، خواستند جسد مُرده او و اعمال او را وزن کنند، آن­جا دیگر نمی­تواند هیچ کاری بکند. این شب­ها، شب­هایی است که باید چشم­ها باز شود.

در شب قدر چند نفر از ما مقام مقدس حضرت بقیةالله را دیدیم؟ چند نفر از ما؟ کدام یک از ما انوار ملائکه را مشاهده کردیم؟ کدام یک از ما لایق سخن گفتن با ما از طرف حجةبن­الحسن شدیم؟ به خدا قسم شب قدر هم لازم نیست. اگر انسان یک قدم به طرف حقیقت بردارد، هر شب، شب قدر است، اگر قدر بدانیم. این آقایی که عرض می­کنم که برای من قصه­ای نقل کرده است، چون من اجازه دارم از ایشان بگویم، از بقیه­ای که برای من چیزهایی نقل کردند… همین جلسه دیشب که به صورت ظاهر شب قدر هم نبود، جمعیت ما هم همین اتاق… الآن برای من، از نظر من جمعیت شب گذشته و امشب فرقی نمی­کند، ولی ظاهراً آن اتاق­ها هم نشستند.

سحر بود، من می­خواستم سحری بخورم، دیدم یک خانمی تلفن زده، مدام گریه می­کند، نمی­تواند مطلب را بگوید. بعد آقای سلطانی به من گفتند. به من تلفن کرد –فامیل ایشان است- امشب هم آمدند این­جا برای من نقل کردند. قسمت خانم­ها من معتقد هستم، خانم­ها برای اینکه آلودگی­های روحی­ آن­ها… آن کسانی که پاک می­شوند… بعضی از آن­ها اهل غیبت و بی­حجابی و این­طور موارد هستند، اهمیت به مسائل دینی خود نمی­دهند، آن­ها هیچ. اما اگر در راه افتادند، بهتر از مردهایی که در راه افتادند، موفق هستند. می­گوید: من نشسته بودم، آن قسمت اصلاً مردی وارد نمی­شود. ایشان می­فرمودند که من نشسته بودم، در جایی که پله می­خورد و می­رود به طرف بالا قسمت خانم­ها، در اتاق بودم، آن مقابل روی پله آقایی نشستند و شما که روضه می­خوانید، ایشان دستمالی به دست دارند، اشک می­ریزند. الآن این قضیه را هم این آقا که این­جا تشریف دارند می­شنوند و هم آن خانم. ایشان حاضر شدند که من این قضیه را برای شما نقل کنم.

من نگاه کردم. به خواهر خود گفتم که شما هم این آقا را می­بینید؟ ایشان نمی­دید. چون هر کسی یک نصیبی دارد، هر کسی یک حدّی دارد. بعد من بلند شدم که دستمال آقا را به عنوان تبرک بگیرم، نزدیک آقا که رسیدم، دیدم غایب شدند، نیستند. دل من می­خواست این فکر از مغز دوستان بیرون می­رفت که نباید این­ها را گفت. من معتقد نیستم. من معتقد هستم که باید این­ها را در این زمان گفت. بعضی می­گویند:

هرکه را اسرار حق آموختند              مُهر کردند و دهانش دوختند

گفتم: من به این­ها می­گویم اسرار را . سرّ آن چیزی است که وقتی آقا حضرت بقیةالله را شما دیدید، به شما بفرماید این ملاقات را به کسی نگو. رفتی گفتی، اشتباه کردی، این سرّ است. اما وقتی نفرمودند، این سرّ نیست. اصلاً سرّ نیست که… اگر کسی سرّ را به مردم بگوید، آن­چیزی که گفتند نگو را به مردم بگوید، خائن است. آن­هایی که می­گویند:

هرکه را اسرار حق آموختند

چیزی هم بلد نیستند، چیزی هم ندارند که برای مردم بگویند و می­خواهند خود را… یک بادی در غبغب بیندازند، بگویند ما همه­چیز داریم، اما نمی­گوییم. این­ها نمی­فهمند که معنی سرّ چیست. وقتی من چیزی را به شما گفتم و گفتم که به کسی نگویید: این می­شود سرّ من. یا حالا چیزی که همه… یعنی علنی است، این دیگر سرّ نیست. این­ها اشتباهاتی است که متأسفانه ما داریم و یک عده از افراد به اصطلاح چه بگویم، نمی‌دانم چه بگویم، مدام این را باد می­کنند، والّا چه دلیلی بهتر از اینکه… برای وجود مقدس امام زمان چه دلیلی بهتر از اینکه مردم او را گاه­گاهی می­بینند. یک نفر از شیراز برای من هزارتا قضیه از ملاقات­ها با امام زمان نوشته بود، همه آن­ها هم مستند و برای من آورد. البته همه آن­ها به درد نوشتن و پخش کردن نمی­خورد. من یک نفر را می­شناختم، خود من این را دیدم که در سفر مکه نُه مرتبه خدمت امام زمان (صلوات الله علیه) رسیده بود. این آیات قرآن است که ملائکه را می­شود دید.

حضرت ابراهیم دیده، قوم لوط که به نظر من بدترین مردم روی کره زمین بودند، این­ها ملائکه را دیدند، ارواح را دیدند، اجنّه را دیدند. آخر انسان­های کور که نباید بگویند که هیچ سیاهی و سفیدی و قرمزی و سرخ و هیچ رنگی در عالم وجود ندارد. کور راست می‌گوید، او ندیده است. اما وجود ندارد آن غلط است. بگویید: من ندیدم. من به بعضی از دوستان… وقتی یکی از دوستان از تهران به من تلفن کرد که من پیش چه کسی بروم؟ به یکی از علما گفتم که در کدام محلی هستی؟ معمولاً در هر محله­ای که هستند، می­گویم: گرفتاری­های خود را، مسائل خود را به آن عالم آن محل که می­شناسم، مراجعه کنید. به او گفتم که نزد آن آقا بروید. بعد آمد و به من گفت که آن‌ آقا در منبر فرمودند که نمی­شود امام زمان را دید و اگر هم کسی ببیند، آن­موقع نمی­شناسد. گفتم که دیگر حق نداری پای خود را آن­جا بگذاری. این آدم از دو حال خارج نیست: یا این­همه قضایایی که از زمان غیبت صغری شروع شده و تا حالا ادامه دارد، همه این­ها را می­گوید: علامه حلّی دروغ گفته، سید بحرالعلوم دروغ گفته، سید ابن طاووس دروغ گفته، اسماعیل حمیری دروغ گفته، حاج علی بغدادی دروغ گفته. این­همه جمعیت همه را دروغگو می­‌داند. این­ها را نخوانده یا اینکه می­بیند که خود او که ندیده است، غرور او هم ایجاب نمی­کند که بگوید من از همه عقب­تر هستم. پس می­گوید: نمی­شود. دیگر حق ندارید بروید.

البته اگر کسی در مقابل… این را هم عرض کنم، چون بعضی افراد هستند که سوءاستفاده­هایی می­کنند. اگر کسی گفت که من می­روم و از امام زمان برای شما خبر می­آورم، بدانید دروغ می­گوید. گفتند این را باید تکذیب کنید. گفت: می­روم خبر می­آورم. آقا من فردا خبر این حاجت شما را می‌آورم از امام زمان و نقل می‌کنم. این ادعای بابیت کرده است. علی محمد باب اوایل کاری بالاتر از این نمی­کرد. فقط ملاقات­ها در این حد است:

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

روی یک مصالحی. مربوط به تزکیه کامل هم نیست که انسان تزکیه کامل کرده باشد تا خدمت حضرت برسد. خیر، امام عصر (ارواحنا فداء) یک حسابی پیش خود دارند، روی مصالحی که ما نمی­فهمیم، آن­ها را درک نمی­کنیم. ممکن است گاه­گاهی به بعضی افراد اجازه تشرف بدهند، اجازه ملاقات بدهند و این هم می­شود. حال این شخص زن باشد، مرد باشد، حتی اهل­سنت… سنی است… یک کتابی را یکی از دوستان برای من آورد، اسم آن بوارق ال… یک جمله دیگر آن را یادم رفته است. اول اسم آن بوارق است. حاج آقا اسم کتاب چیست؟

-بوارق الحقایق.

– این کتاب را ایشان آوردند. نشانی گذاشته بودند. این شخص سنی هفت، هشت قسمت گفته به این دلیل، با این برنامه من خدمت نور خدا، حضرت بقیةالله رسیدم. سنی می­رسد، حتی ناصبی خدمت امام زمان رسیده است. افراد مختلف خدمت حضرت رسیدند. افراد پاک تزکیه شده هم ممکن است نرسیده باشند. فکر نکنید آن کسی که خدمت حضرت نرسیده است، خیلی انسان بدی است. خیر، مسئله­ای نداشته، حضرت مصلحتی در آن نمی­دیدند که به او لیاقت تشرف بدهند. اگر امشب چشم ما باز می­بود و می­دیدیم امام زمان (علیه الصلاة و السلام) یعنی چه؟

«تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ» حضرت رسول‌اکرم به اوّلی و دومی می‌فرمایند که در هر زمانی این شب قدر هست. درست است یا خیر؟ الآن امشب، شب قدر است. سنی‌ها هم شب قدر را قبول دارند. از ضروریات مظهر اسلام و دین مقدس اسلام است که شب قدر دوره سال یک شب است. منتها اهل سنت شب بیست و هفتم را می‌گیرند، ما شب بیست و سوم و یا شب بیست و یکم و یا شب نوزدهم را در نظر گرفتیم. والّا شب قدری هست. این در شب قدر «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ» ملائکه و روح بر چه کسی نازل می‌شوند؟ بر چه کسی نازل می‌شوند؟ «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»[12] با همه امور، علم تمام چیزها.

بر چه کسی نازل می‌شوند؟ بر ولید بن یزید که یک حوضی از شراب درست می‌کرد و می‌گفت که من باید آن‌قدر از آن شراب‌ها بخورم تا معلوم شود که از این حوض کوچک کم شده است. بر او نازل می‌شوند؟ بر یزید به معاویه نازل می‌شوند؟ بر خلفای اموی و عباسی نازل می‌شوند؟ بر آن کسی که فرض کنید همان خلفای اولیه که «لَوْ لَا عَلِيٌ‏ لَهَلَكَ‏ عُمَرُ»[13] و «أقيلوني و لست بخيركم و علي فيكم»[14] من را رها کنید، وابگذارید، من از شما بهتر نیستم. اگر بنا است بر او نازل شوند، باید بر همه مردم نازل شوند. بر سلاطین زمان نازل می‌شوند؟ بر مرجع تقلید نازل می‌شوند؟ مرجع تقلید دروغ نمی‌گوید. شما هر مرجعی را که خودتان بهترین تصور را می‌کنید، از او بپرسید که شب قدر شما با شب بیست و دوم فرق کرده است؟ می‌گویند: خیر. بر او هم نازل نمی‌شود. پس بر چه کسی نازل… این آیه چه می‌گوید: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِم» دیگر از این صریح‌تر نیست که رسول‌اکرم، امام باقر (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید: ای شیعیان، بهترین دلیل بر اثبات وجود یک امام در هر زمان که ماسوی‌الله تحت فرمان او باشد، همین سوره مبارکه است. بر چه کسی نازل می‌شود؟ بر علی بن ابی‌طالب نازل می‌شود. خود پیغمبراکرم به همان اوّلی و دومی فرمود که بر این شخص نازل می‌شود، بعد از من. این مقام برای او است. اشاره به علی بن ابی‌طالب (علیه السلام) کرد. بعد هم به امام حسن، بعد هم به امام حسین. در زمان ما به حضرت بقیةالله (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء).

این علومی که این شب‌ها برای امام زمان می‌آورند، چیست؟ چیست؟ «مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» این‌ها چیست؟ امام زمان مثل پیغمبراکرم، روایات زیادی هم در کتاب‌های روایی خود داریم که این دوازده‌تا امامی که ما داریم در علم با پیغمبراکرم مساوی هستند، از نظر عقل هم باید همین‌طور باشد. به جهت اینکه کسی که جای پیغمبر می‌نشیند، باید کار پیغمبر را هم بکند. اگر چیزی کسر داشته باشد، نمی‌تواند کار او را انجام بدهد. در علم مساوی هستند. درباره پیغمبراکرم هم می‌خوانیم: «أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِكَ».[15] تا انقضاء خلق هر علمی در مغز پیغمبراکرم، در روح پیغمبراکرم نهفته است و درباره خود ائمه هم آیاتی هست، «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»[16] در آن نامه‌ای که چندی قبل از لبنان آورده بودند که حضرت بقیةالله (ارواحنا فداء) برای آن‌ها به خط مبارک خود نوشته بودند، اول این جمله را نوشته بودند: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ». بدانید عمل شما را خدا می‌بیند. همان‌طور که خدا می‌بیند، پیغمبر هم می‌بیند و همان‌طوری که پیغمبر می‌بیند، ائمه اطهار (علیه الصلاة و السلام) هم می‌بینند. بعد هم فرموده بودند، نوشته بودند: «أقمت الصلاة فی مسجدکم». من در مسجد شما نماز خواندم «و أکلتُ ممّا أکلت» از آنچه که شما خوردید، من هم خوردم.

روز عاشورا بوده، در مسجد غذا می‌دادند. «و دعوت لکم» من اول برای شما دعا کردم، شما هم برای من دعا کنید. «فادعوا لی بالفرج» که بعد یک شخصی خدمت حضرت رسیده بود، وقتی ما این نامه را این‌جا خواندیم در یک شبی که خیلی هم حال خوبی داشت، یک شخصی از علما در حرم حضرت رضا (صلوات الله علیه) خدمت حضرت رسیده بود و سؤال کرده بود که آن نامه از طرف شما است؟ فرموده بودند: بله، ولی خود نامه را پخش نکنید. حضرت می‌بیند، مشاهده می‌کند، اینکه شما زیارت می‌کنید، در همین‌جا می‌ایستید «سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللَّهِ»[17] اگر حضرت نمی‌شنود که معنا ندارد ما سلام خدمت ایشان عرض کنیم. می‌بیند، می‌شنود. علم اولین و آخرین را هم امام زمان دارد. پس امشب چه از طرف خدا می‌آورند و به او می‌گویند؟ یک مطلب علمی خیلی مختصر و فشرده می‌خواهم برای شما بگویم، این را بدانید، یاد بگیرید. چون در دعاهای همین امشب هست. «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ».[18] خدای تعالی از این لحظه تا اول خلقت هرچه علم مربوط به کائنات است، در قلب و روح امام قرار داده است. می‌دانیم، این‌جا هیچ حرفی نیست.

از این به بعد تا آخر خلقت هم هرچه هست، می‌داند. اما یک مسئله از این به بعد آن هست و آن این است که دست خدا باز است، ممکن است تغییر بدهد. آن تغییر را خدا به ائمه نگفته است که آن علم مکنون او است. این خیلی مختصر… این حرف خیلی شرح دارد، خیلی مطلب دارد. ببینید ما علم امام را به دو بخش تقسیم می‌کنیم: بخشی از آن مربوط به گذشته است، بخشی هم مربوط به آینده است. آنچه که مربوط به گذشته است، بدون کم و زیاد هرچه هست، امام می‌داند. آنچه که مربوط به آینده است، دومرتبه امام می‌‌داند. همان‌طوری که شما الآن می‌دانید که فردا صبح خورشید درمی‌آید. فردا صبح خورشید درمی‌آید یا نه؟ چه کسی است که بگوید: نه؟ حتماً درمی‌آید.

اما حال آمد و خدا نخواست که در بیاید، شما چه می‌کنید؟ نخواست، د رنمی‌آید. پس ببینید آن علم صددرصد کاهش پیدا می‌کند. همان‌طوری که ما می‌دانیم فردا صبح خورشید درمی‌آید، از روی… یا مثلاً فرض کنید یک راننده پشت فرمان ماشین نشسته است، ماشین او هم روی صد کیلومتر می‌رود، سر ساعت کجا است؟ هیچ مانعی هم در راه نیست. سر صد کیلومتر است. صددرصد سر صد کیلومتری خواهد رسید. می‌گوید: شاید، اگر مانعی پیش نیاید، دست خدا است. خدا به پیغمبراکرم می‌فرماید: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ»[19] ای پیغمبر، فردا نگویی من فلان کار را می‌کنم، مگر اینکه او را متکی به خواست خدا کنید. یعنی اگر خدا بخواهد می‌توانید بکنید، اگر نخواهد نمی‌توانید بکنید.

هر کسی که صددرصد بخواهد از آینده به شما خبر بدهد، یقیناً دروغگو است. صددرصد، بگوید: قطعاً شما یک ماه دیگر می‌میرید، او دروغ می‌گوید، هر کسی که می‌‌خواهد باشد. مگر اینکه بگوید: با خواست خدا، مگر اینکه بگوید من این‌طور می‌بینم، شاید خدا هم تقدیر خود را همین‌طور کند. متوجه هستید؟ حضرت عیسی به یک گرفتاری مبتلا شده است، تجربه هست. آمد از کنار یک خانه‌ای عبور کند، دید که آن‌جا عروسی است. به اصحاب خود فرمود که شب آینده در این‌جا عزا است. چون می‌دیدید. جلوی چشم حضرت عیسی مثل آینه روشن بود که یک ماری می‌آید و یک افعی می‌آید و این عروس را می‌گزد و بعد این عروس امروز می‌میرد، شب آینده این‌جا عزاداری می‌کنند. این‌ها را می‌دیدید، می‌شود دید. باید…

شب آینده آمدند و دیدند که نه، این عروس خانم زنده است، مجلس عروسی هم هنوز برپا است. گفتند: چه شد؟ تحقیق کردند، خود حضرت عیسی هم خیلی تعجب کرد. وارد شد، دیدند بله، ایشان صدقه داده است و خدا بلا را از او دفع کرده است. خدا این یک جمله آن را به حضرت عیسی نگفته بود. یعنی خدای تعالی این عظمت خود را حفظ کرده بود و نه به حضرت عیسی، به پیغمبراکرم هم طبق همین آیه نفرموده است. «قُلْ… انّی لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ»[20] غیب مطلق همین است. این بخش از علم پروردگار است که در اختیار اولیای خود و انبیاء خود نگذاشته است «انّی لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ». «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ» علی (علیه الصلاة و السلام) در نهج‌البلاغه می‌فرماید: «لَوْ لَا آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ»[21] اگر یک آیه، یعنی یک حقیقت… چون آیه حقیقتی است. یک حقیقت نبود، یک آیه در قرآن نبود که می‌گوید: «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ». خدای تعالی مطلب را این‌جا خلاصه می‌کند که محو می‌کند هرچه را بخواهد.

آقا فردا صبح بنا بوده خورشید دربیاید، خدا حق دارد محو کند یا خیر؟ بله، اختیار آن با او است. «لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ»[22] سؤال نمی‌شود از آنچه که خدا انجام می‌دهد. «يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ»[23] هرچه که بخواهد انجام می‌دهد، از من و شما اجازه نمی‌گیرد که من و شما فردا صبح خورشید را خارج کنیم. آخر اوضاع به هم می‌خورد، بخورد. عالم تکوین زیر و رو می‌شود، افلاک چه… این‌ها از نظر شما است، اگر خدا بخواهد همین زمین را با همین محور بدون خورشید هم نگه می‌دارد. این افلاک که همین‌طور دور هم می‌چرخند، بالاخره به جایی منتهی می‌شود. آن آخری را چه کار می‌کند؟ خدای تعالی اوّلی را هم همان کار خواهد کرد. دقت کردید؟ لذا «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ» این آیه اگر در قرآن نبود، من به شما خبر می‌دادم از آنچه که در آینده… حضرت امیر می‌فرماید: از آنچه که در آینده انجام خواهد شد.

ولی ائمه اطهار ما و خود علی بن ابی‌طالب یک مقدار خبرهایی راجع به علایم ظهور و آخرالزمان بیان کردند، ولی خود آن‌ها فرمودند این‌ها علایم حتمی نیست. یعنی چه؟ اگر که این‌ها انجام می‌شود، شما که عالم هستید. اگر این علایم انجام می‌شود و شما هم امام هستید و می‌گویید، دیگر حتمی و غیرحتمی ندارد. ولی شاید خدا نخواسته باشد. فقط یک چیز را خدا قطعاً می‌خواهد، یکی از آن از آخرالزمان است که قطعاً خدا می‌خواهد و جزء وعده‌ها است و خدا وعده‌ها را تخلف نمی‌کند. «إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ»[24] و آن اصل ظهور است. که اگر یک روز هم از عالم باقی بماند، خدای تعالی آن روز را «لطوّله اللَّه»[25] آن‌قدر طولانی می‌کند، تا امام زمان ظاهر شود. آن‌وقت شب قدر را چه کار می‌کند؟ شب قدر… حالا شاید تقریباً برای شما معلوم شده باشد که در شب قدر چه علمی در اختیار امام زمان گذاشته می‌شود. شما در سال گذشته چه کردید؟ یک مُشت معصیت.

از آن روزی که ما را آفریدی               به غیر از معصیت چیزی ندیدی

یک مُشت معصیت کردی، غفلت کردی، غفلت از یاد خدا. ما حتی در نماز خود هم غافل از یاد خدا بودیم. شب قدر آمدیم در مسجد و چُرت می‌زنیم. برای چُرتی‌ها می‌‌گویم. هر کسی که کنار او کسی چُرت می‌زند، او را بیدار کند. امشب حضرت زهرا (سلام الله علیها) اگر می‌دید که بچه‌ها خوابیدند، آب روی صورت آن‌ها می‌پاشید که امشب خوابشان نبرد، امشب شب خواب نیست. اقلاً بیداری ظاهری را داشته باشید. شب قدر چه علمی در اختیار او می‌گذارد؟ در این سال گذشته ما معصیت کردیم، چُرتی بودیم، خواب بودیم، حواس ما پرت بود، غافل بودیم، از همه‌چیز غافل بودیم. نمازهای خود را هم با چُرت انجام می‌شد. یک نفری عاشق شخصی بود، خود او برای من نقل می‌کرد. می‌گفت: این معشوقی که ما خیلی او را دوست داشتیم، مسافرت رفته بود. من سر شب تا صبح خوابم نبرد، صبح داشتم نماز می‌خواندم، چُرت می‌زدم. چون اگر انسان از سرشب تا صبح نخوابد، صبح دیگر در نماز چُرت می‌زند. می‌گفتم: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ». خوابم برد. دیدم یک شخصی آن‌جا ایستاده و می‌گوید: دروغگو. گفتم: چطور؟ گفت: یک معنی «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» این است که من محبوبی جز خدا ندارم. شما از سر شب تا صبح خوابت نبرده برای محبوب ظاهری خود و می‌گویی من محبوبی جز خدا ندارم، حالا که می‌خواهی با خدا صحبت کنی، چُرت می‌زنی؟

گفت: اگر یک وقت چیزی گُم کردید، نماز بخوانید، یادتان می‌آید. چون ما در نماز حواسمان تازه جمع می‌شود به مادّیات، به دنیا. این اعمال ما بود. سال قبل چنین شبی تا امسال چه کار کردیم؟ خود ما می‌دانیم چه کار کردیم. بعضی از ما که هنوز هم مشغول هستیم. معصیت. امام زمان نتیجه این معصیت‌ها را می‌داند، بدبختی. فوراً کنار اسم ما باید بنویسد بدبختی. این را می‌داند. دیگر خدای تعالی بقیه آن را در اختیار امام قرار نداده، جز امشب قرار می‌دهد. شما در مجلس آمدید، شب احیاء، شب نوزدهم، شب بیست و یکم، چون این‌ها روایت دارد. از روایات ما استفاده می‌شود که هر سه شب را باید… نه اینکه یک شب باید… البته شب قدر یک شب است، ولی این سه شب با هم است. در شب نوزدهم به اصطلاح امور تدبیر می‌شود، در شب بیست و یکم به اصطلاح قطعی می‌شود، در شب بیست و سوم آن را امضاء می‌کنند و تحویل می‌دهند، مسلّم می‌شود.

خود من تا همین امشب این روایات آن را نشمرده بودم، همین امشب شمردم. حدود شش، هفت روایت است که هر سه شب را روی ترتیب قبول دارند. البته شب قدر آن، لیلة‌القدر است، یک شب است، ان‌شاءالله همین امشب است. از دعاهای آن خوب استفاده می‌شود، از روایات آن هم خوب استفاده می‌شود. شخصی خدمت امام صادق آمد و گفت: آقا شب قدر را برای من معرفی بفرمایید. از راه دور، از روستا به شهر می‌آیم، می‌خواهم جایی باشم و دعا کنم. حضرت فرمود: این‌همه ثواب دو شب دیگر حتماً بیا. شب بیست و یکم و شب بیست و سوم. از دو شب دیگر کمتر نکردند، محدودتر نکردند. ولی از دعاهای او معلوم بود که شب بیست و… ببینید دعاهای شب بیست و یکم که درباره شب قدر و تقدیرات و این‌ها گفته می‌شود، ممکن است منظور شب بیست و سوم باشد، یعنی هنوز آینده است. اما در شب بیست و سوم که در دعاها درباره تقدیرات و این‌ها می‌گوید، اگر شب بیست و یکم باشد، گذشته است. نمی‌دانم این را متوجه هستید؟ دعاها این‌طور است. خوب استفاده می‌شود که شب بیست و سوم بیشتر احتمال شب قدر را دارد.

امشب خدای تعالی، آخر شب «حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ». در آن آخر شب، تمام امور را، یعنی یک یک از مردم روی کره زمین، تقدیرات ماسوی‌الله را… شما فکر نکنید که مدام سر ما معطل هستند. خیر، ما هم یک جزئی از همه ماسوی‌الله هستیم. عالم در چه وضعی باید باشد، گردش جهان در چه وضعی باشد، گردش افلاک در چه وضعی باشد. همه این‌ها تحقیق شده، امضاء شده از جانب آن‌ها در اختیار امام زمان گذاشته می‌شود. چه‌بسا افرادی بودند که باید شقی باشند، امشب تضرع کردند، زاری کردند، درِ خانه خدا رفتند، دامان امام زمان را چسبیدند. خدای تعالی امر می‌فرماید: به خاطر اینکه این شخص امشب خیلی تضرع و زاری کرد، دعا کرد، «الدُّعَاءَ يَرُدُّ الْبَلَاءَ و قد أبرم إبراما».[26] دعا بلاء را رفع می‌کند، صدقه بلا را رفع می‌کند، گذشت از مردم بلاها را رفع می‌کند. امشب چون کمتر سینه زدن داریم، من یک قدری بیشتر صحبت می‌کنم، هنوز هم زیاد حرف نزدم، من امشب خیلی حرف با شما دارم. تا ساعت یک و نیم بالاخره شما باید این‌جا باشید، حال چه من حرف بزنم و چه کار دیگری کنید.

تا صبح هم نمی‌گویم، به خاطر اینکه باز مثل دیشب، اگر مثل دیشب خدا به شما حال بدهد که خدا می‌داند بهتر این است که اصلاً سحری هم نخوریم. ولی ان‌شاءالله حال هم داریم و به وقت هم تمام می‌کنیم. پس به این نتیجه رسیدیم و خدا می‌داند خود من این را دیدم. نمی‌خواهم بگویم یک چیزی دیدم، خیر. یعنی تجربه دارم که شب‌های قدر، یعنی شب بیست و سوم به خصوص، اگر حال دعا داشتم و خوب چسبیدم و خوب گرفتم، آن سال به من خیلی خوش گذشته است، خیلی. هم پولدار بودیم، هم مریض نشده بودیم، هم… بالاخره همه‌چیز آن خوب بوده است، حالا بیشتر از این دو… ما چون اهل شکم و این‌ها هستیم، بیشتر از همین دوتا را نمی‌شود خوبی دانست، خیر. توفیقات ما هم بیشتر است. هر سالی که خیر، نمی‌شده که من الحمدلله از اول بچگی تا حالا… یعنی من یادم نمی‌آید در این سن که شب بیست و یکم و شب بیست و سوم و شب نوزدهم تا اذان صبح حتی نیم‌ساعت خوابیده باشم. الحمدلله این…

پدر من خیلی مقید بود، یعنی همان به اصطلاح کاری که حضرت زهرا نسبت به فرزندان خود یا نسبت به افراد می‌کرد، ایشان گاهی ما را کتک می‌زد که نباید بخوابید، آب روی صورت ما می‌ریخت. این کارها را داشته باشید، این‌ها تربیت‌های خوبی برای اطفال است. نه بچه است، برود بخوابد، نمی‌فهمد. بچه، همان بچه بزرگ می‌شود و همین تربیت‌ها است که فردا دامن‌گیر شما می‌شود و حالا وقتی بزرگ شد، می‌گوید: حالا خود من مستقل هستم، خود من تصمیم می‌گیرم و آن تربیت‌هایی که شما آن‌ها را کردید، تصمیم‌های آن‌ها هم طبق همان تربیت است. قبل از اینکه خود او بخواهد تصمیم بگیرد، شما برای او تصمیم بگیرید، تصمیمات خوب. این شب‌ها را باید خیلی قدر بدانید. همین امشب اگر خدای تعالی به ما توفیق بدهد و قبل از اینکه چراغ‌ها خاموش شود و بخواهیم درِ خانه خدا برویم، قرآن سر بگیریم، نمیریم. شما می‌گویید: مگر می‌شود؟ بله. همین دسته‌جمعی هم می‌شود. همه ما را، کوچک و بزرگ و این‌ها. مرگ حق است. اگر زنده باشید و خدا بخواهد، چون همه این‌ها مربوط به آینده است و خدا حال مناجات به ما بدهد که ان‌شاءالله خواهد داد، این‌جا باید دامان امام… همه شما فکر کنید که الآن دست شما به دامان امام است. آقاجان قربان شما برویم، ما می‌دانیم، ما جزء اشقیاء هستیم، هرچه که بنویسی حق داری، هرچه که بنویسی حق داری. ولی به لطف خود، به کرم خود… ما امشب برای شما دعا کردیم. یک دعایی که امشب وارد است و گفتند: زیاد بخوانید و بخوانید به خاطر اینکه امام زمان هم به شما لطف داشته باشد و آن دعا همین دعایی بود که می‌خواندم: «اللّهمّ كن لوليّک»[27] این امشب وارد شده است.

«اللّهمّ كن لوليّك الحجّة بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه في هَذه السّاعة و فی هذه اللیلة و فی هذه الساعة في كلّ ساعة وليّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلًا و عيناً حتّى تسكنه أرضك طوعاً و تمتّعه فيها طويلاً» می‌دانید معنای آن چیست؟ یعنی خدایا تو برای امام زمان همه‌چیز باش. ولی او باش، ناصر او باش، او را یاری کن، حافظ او باش، راهنمای او باش، برای او چشم باش. تا اینکه او را روی زمین ساکن کنی. به او آرامش بدهی در روی زمین. الآن امام زمان ما آرامش ندارد. امام عسکری به فرزند خود فرمود: پسرم در میان بیابان‌ها، دور از مردم زندگی کن، در میان دِه‌ها، شهرهای دور که کسی شما را نشناسد. یازده نفر از آباء تو را شناختند، بعضی از آن‌ها را در سنین جوانی شهید کردند، بعضی از آن‌ها را به بدترین وضع کشتند. شما آخرین فرد هستی، شما بقیةالله هستی. شما نگذار که این‌طور در دست مردم بیفتی، بگذار مردم که آماده شدند، پذیرای تو شدند، آن‌وقت ظاهر شو. «حتّى تسكنه أرضك طوعاً» همه در مقابل او سر فرود بیاورند. «و تمتّعه فيها طويلاً» ان‌شاءالله امشب ما این دعا را برای امام زمان زیاد می‌خوانیم، شما هم زیاد بخوانید.

وقتی شما برای حضرت دعا کنید، حضرت هم برای شما دعا می‌کند. دامان او را گرفتید، آقا شما خلیفةالله هستی، شما بقیةالله هستی، کارها در دست شما است، مولاجان همه‌چیز در دست تو است، یا بقیةالله. ما الآن شش شب است که برای پدر بزرگوار شما، جدّ بزرگوار شما امیرالمؤمنین این‌جا عزاداری می‌کنیم. سینه زدیم، به سر خود زدیم، اشک ریختیم. هر کاری که از ما برمی‌آمد، برای شما کردیم. شما هم برای ما یک قلم، این کلمه شقی را بردار، سعید بنویس. «إِنْ كُنْتُ مِنَ الْأَشْقِيَاءِ فَامْحُنِي»[28] این نام را از بین اشقیاء محو کن، پاک کن. اراده بکنی، پاک می‌شود. احتیاج به مدادپاک‌کن و این‌ حرف‌ها هم نداریم. شما اراده کنید، پاک می‌شود. اگر شما دست‌های خود را، آن دست‌های نورانی خود را برداری به درگاه پروردگار، خدایا این‌ها پیروان من هستند، این‌ها همیشه به یاد من هستند، این‌ها امام زمانی هستند، این‌ها شب‌های جمعه در این مجلس حاضر می‌شوند، زیارت آل یاسین می‌خوانند، یا صاحب‌الزمان می‌گویند، این‌ها دوستان من هستند. همان‌طور که پیغمبراکرم وقتی خیلی او را اذیت می‌کردند، می‌فرمود: «اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ».[29] خدایا قوم من را هدایت کن، این‌ها نمی‌دانند، این‌ها جاهل هستند.

ما هم آقا ولی‌عصر، جاهل هستیم، نادان هستیم. ما اگر می‌فهمیدیم، درک داشتیم که گناه نمی‌کردیم. ما سبب شقاوت برای خود درست نمی‌کردیم. از همین الآن تصمیم می‌گیریم دیگر گناه نکنیم، دیگر معصیت نکنیم. اگر دست به دامان او زدید و به او تعهد دادید، ان‌شاءالله آقا هم نام ما را از لیست اشقیاء محو می‌کند و در لیست سعداء خواهد نوشت. ان‌شاءالله سعید خواهیم بود. دو شب گذشته عرض کردم که یک نفر در مکاشفه خود دیده بود، می‌گفت: دیدم یک لیستی دست آقا است، اسامی یک عده‌ای نوشته شده است. اسم من هم هست، کنار آن نوشته شقی. ما شقی هستیم. ما تیشه برداشتیم، خدا می‌داند به ریشه خود زدیم، قطع هم کردیم. فکر نکنید که ما حالا ما که نماز خواندیم، نمازهای ما به درد می‌خورد؟ روزه‌های ما که ده‌تا غیبت در آن می‌شود، هزار نوع گرفتاری داریم، این روزه‌ها به درد می‌خورد؟ روزه خود را، نماز خود را با روزه‌های علی بن ابی‌طالب و نمازهای علی بن ابی‌طالب مقایسه کنید، ببینید که ما چه‌قدر نادان و شقی هستیم. چند لحظه بنشینیم، فکر کنیم که چه‌قدر گناهکار هستیم.

در این زیارت… دعای بعد از زیارت حضرت رضا (علیه الصلاة و السلام) می‌خوانیم: «لَوْ عَلِمَتِ الْأَرْضُ بِذُنُوبِي لَسَاخَتْ بِي‏»[30] اگر زمین بداند که ما چه‌قدر گناهکار هستیم، زمین ما را فرومی‌برد. در دل ما چه می‌گذرد؟ افکار ما به کجا کار می‌کند؟ دست ما بربیاید، خون مردم را می‌ریزیم. به خدا قسم ما دسترسی به بعضی از کارها نداریم. قدرت به دست ما بیفتد، ما از همه بدتر هستیم. این مسلّم است. حالا یا صاحب‌الزمان، آقا جان نام ما را از اشقیاء بیرون بیاور. آخر اسم یزید و شمر و افراد این‌ها هم در این لیست باشد، ما هم که یک عمر گفتیم شیعه علی بن ابی‌طالب هستیم، اسم ما هم باشد. خود شما می‌پسندی؟ به خدا قسم اگر نام ما را از اشقیاء محو نکنی، کسانی که خوشحال می‌شوند، یکی از آن‌ها شیطان است و کسانی که محزون می‌شوند، قطعاً یکی از آن‌ها خود وجود مقدس است. خود شما محزون می‌شوی. پس بیا و امشب نام ما را از زمره اشقیاء محو کن، ما را جزء سعداء بنویس. ان‌شاءالله این کار خواهد شد. از کبر و غرور و خودخواهی‌ها و این‌طور مسائل… الآن یک قدری لااقل یک تزکیه موقتی داشته باشیم تا امام زمان به ما توجه کند، یک تزکیه موقت.

اول کاری که می‌کنید، باید این باشد که تصمیم بگیرید دیگر از این به بعد گناه نکنید. دوم کار، خودخواهی‌ها را کنار بریزیم، خودخواهی‌ها. سوم، اگر کسی از ما ناراحت است، او را اذیت کردیم، تصمیم بگیریم که او را از خود راضی کنیم و اگر که ما کسی را اذیت کردیم، او را راضی کنیم و اگر کسی هم ما را اذیت کرده و از او حقد و کینه‌ای در دل ما است، با خدای تعالی قرار بگذاریم که خدایا ما الآن از او راضی شدیم، تو هم از ما راضی باش. امام سجاد همین روزهای آخر ماه رمضان غلامان خود را جمع می‌کرد. یکی از کارهای امام سجاد این بود که غلام می‌خرید، یعنی برده‌ها را می‌خرید، در طول سال جمع می‌کرد، چند روز مانده به آخر ماه مبارک رمضان این‌ها را جمع می‌کرد. به آن‌ها می‌گفت: شما به خاطر داری که فلان‌جا، فلان کار بد را کردی؟ بله. شما یادت است؟ همه را… بعد می‌فرمود: شما اگر یک کار کنید، من از همه گناهان شما می‌گذرم. چه کار کنیم؟ شما دست‌ها را به طرف آسمان دراز کنید، بگویید: خدایا امام سجاد را ببخش و بیامرز. اگر این کار را بکنید، من همه شما را می‌بخشم. این‌ها هم دست به دعا برمی‌داشتند، خدایا امام سجاد را ببخش و بیامرز. حضرت هم می‌گفت: من همه شما را بخشیدم. بعد می‌فرمود که از خدا بخواهید که خدا من را از آتش جهنم نجات دهد، آزاد کند تا همه شما را آزاد کنم.

باز آن‌ها می‌گفتند… بعد می‌فرمود که از خدا بخواهید خدا من را از آتش جهنم آزاد کند، تا همه شما را آزاد کنم. این‌ها هم این را می‌خواستند. به خدا قسم نه امام سجاد گناه داشت، نه جهنمی بود. این‌ها درس بود برای ما. همه را آزاد می‌کرد، روز عید فطر هم به همه آن‌ها سرمایه می‌داد و همه آن‌ها را در بین مردم می‌فرستاد و همین عده سبب شدند که بنی‌امیه را از بین بردند. حالا ما هم امشب باید بگوییم که خدایا ما گنه‌کار هستیم، ما معصیت‌کار هستیم، اقرار به گناهان خود بکنیم، اگر کینه‌ای در دل ما است، از هر کس… اذیتم کرده، اگر اذیت نکرده بود و کینه داشتی که انسان نبودی. ناراحتم کرده، ناراحتت کرده باشد. جز اعداء آل محمد، آن‌هایی که با پیغمبر و آل‌پیغمبر دشمنی کردند، آن‌ها جدا هستند. از این شیعیان… حالا رسیده، یک سیلی در صورت شما زده است، دوتا فحش به شما داده است، بگو: خدایا من او را بخشیدم، تو هم به خاطر اینکه شما رئوف‌تر از من هستی، شما هم من را ببخش. این‌ها شرایط استجابت دعا است. یکی دیگر از شرایط استجابت دعا و بخشش گناهان گریه بر سیدالشهداء است. ما این شب‌ها کمتر برای امام حسین گریه کردیم. چون عزای علی بن ابی‌طالب بود. حق آن هم همین بود. گریه بر حسین‌بن‌علی گناهان را می‌بخشد. من معتقد هستم که با شرایط دیگر توبه، اگر کسی بر حسین (علیه الصلاة و السلام) ولو به قدر بال مگسی گریه کند، خدای تعالی تمام گناهان او را می‌بخشد. امشب از چشم خود خواهش کنید، تقاضا کنید که اشکی بریزد، دل شما محزون شود، «ان کنت باکیا لشیء فابک للحسین» اگر خواستید بر چیزی گریه کنید، بر حسین‌بن‌علی (علیه الصلاة و السلام) گریه کنید.

ای پسر شبیب… مقدمات دعا است، ان‌شاءالله به فیض کامل خواهیم رسید. چراغ‌ها را خاموش کنید، ان‌شاءالله امشب به فیوضات زیادی خواهیم رسید. ای پسر شبیب، آیا می‌دانی که چطور جدّ غریب من حسین را کشتند؟ «ذبح کما یذبح الکبش» مانند گوسفند سر مقدس او را از بدن او جدا کردند. امام سجاد… گوسفند می‌کشتند، می‌ایستاد، قصاب را قسم می‌داد که دست نگه دار. می‌فرمود: آیا به این گوسفند آب دادی؟ عرض می‌کرد: رسم ما این است. هر وقت می‌خواهیم گوسفندی را بکشیم، به او آب می‌دهیم. می‌دیدند: امام سجاد یک گوشه‌ای ایستاد، مشغول گریه کردن شد، می‌فرمود: ولی پدر من را کنار دو نهر آب با لب‌های عطشان شهید کردند.

 

 



[1]. قدر، آیه 1 تا 5.

[2]. دخان، آیه 4.

[3]. نازعات، آیه 5.

[4]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 306.

[5]. الكافي، ج ‏1، ص 32.

[6]. نمل، آیه 80.

[7]. بقره، آیه 7.

[8]. مدثر، آیه 25.

[9]. انعام، آیه 158.

[10]. بحار الأنوار، ج ‏66، ص 317.

[11]. محاسبه نفس يا روش پيشگيرى از وقوع جرم (ترجمه محاسبة النفس)، ص 50.

[12]. قدر، آیه 4.

[13]. الكافي، ج ‏7، ص 424.

[14]. روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج ‏5، ص 354.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 105.

[16]. توبه، آیه 105.

[17]. بحار الأنوار، ج ‏91، ص 3.

[18]. رعد، آیه 39.

[19]. کهف، آیات 23 و 24.

[20]. انعام، آیه 50.

[21]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ‏5، ص 143.

[22]. انبیاء، آیه 23.

[23]. ابراهیم، آیه 27.

[24]. آل‌عمران، آیه 9.

[25]. نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله)، ص 651.

[26]. بحار الأنوار، ج ‏83، ص 357.

[27]. جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، ج ‏31، ص 778.

[28]. بحار الأنوار، ج ‏95، ص 162.

[29]. همان، ج ‏20، ص 21.

[30]. بحار الأنوار، ج ‏84، ص 246.

۲۳ رمضان ۱۴۱۲قمری – اهمیت شب با عظمت قدر

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ‏ عَلَى أَشْرَفِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین سَيِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی ‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ لَا سِیَّمَا عَلَی سَيِّدِنَا وَ مَولانا حُجَّةِ بْنِ الْحَسَن روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ ‏عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».

«لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ * تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ * سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ».[1]

امشب مستحب است که اگر انسان وقت دارد هزار مرتبه، این سورۀ مبارکه را بخواند و صد مرتبه سورۀ حم دخان را بخواند و صد رکعت نماز بخواند در رکعت هم و ده مرتبه هم قل هو الله و دعاهای زیادی هم هست. دعای جوشن کبیر و دعاهای مختلف دیگر، شما خواهید گفت: خیلی مشکل است، یعنی هر یک از این‌ها، برای انسان وقت زیادی می‌خواهد، صد رکعت نماز، آن هم در هر رکعت، ده تا قل هو الله، هزار مرتبه انا انزلناه و صد مرتبه سورۀ دخان، سورۀ روم، عنکبوت، دعای جوشن کبیر، شاید خودش یک ساعتی در مجلس بخواهد خوانده شود طول می‌کشد.

آن‌هایی که به جایی رسیدند زحمت کشیدند، نابرده رنج، گنج میسّر نمی‌شود. دربارۀ زهّاد ثمانیه دارد، اویس قرن که از زهاد ثمانیه است که اکثر ائمۀ اطهار (علیهم السلام) او را مدح کرده اند. زهّاد ثمانیه بعضی از آن‌ها بد بودند زاهد بودند، اما بد. خدا نکند انسان مغرور شود، مغرور به عبادت! گاهی می‌شود انسان در عبادت می‌میرد. مرده در عبادت! همین الآن صحبت بود یک آقایی می‌فرمودند: گفته من بیست و پنج سال است دعای عهد بخوانم، خدمت امام زمان نرسیدم، پس معلوم است خدمت امام زمان نمی‌شود رسید. این مرده است، این همین جا مرده است. طلبکاری از خدا کردن و اینکه مغرور شدن، این همین جا مرده.

حسن بصری یکی از زهّاد ثمانیه است. این با خودش حساب می‌کرد من شب تا صبح مشغول عبادت هستم علی ابن ابیطالب جبهه برای جنگ می‌رود، جنگ می‌کند می‌آید می‌رود، با مردم حرف می‌زند، من اصلاً حرف زدن با مردم را، برای خودم گناه می‌دانم، این چطور آدمی است؟ داشت وضو می‌گرفت، آب زیاد می‌ریخت. دیدید وسواسی‌ها، آب خوردن تمام شده باشد، در دهی هم رفته باشند آبی نباشد، این می‌بینید دو پارچ آب می‌خواهد وضو بگیرد. حضرت فرمودند: آب‌ها را انقدر نریز اسراف نکن. گفت: تو خون مردم را ریختی ما نگفتیم اسراف نکن، تو می‌گویی ما آب را نریزیم اسراف نکنیم؟ حسن بصری! با علی ابن ابیطالب سخت درگیر است. علی را اصلاً به حساب نمی‌آورد، می‌گوید: اگر آدم خوبی هست، من هستم. من این همه دارم ذکر می‌گویم، علی دارد با مردم حرف می‌زند؛ من دارم عبادت می‌کنم علی ابن ابیطالب دارد جنگ می‌کند؛ علی نخلستان خرما را ترتیب می‌دهد به نتیجۀ کار توجه نمی‌کرد من دارم اینجا، ذکر رکوع و سجود را طول می‌دهم، یکی حسن بصری. بعضی از این زهّاد مشکوک‌اند، یعنی احتمال دارد خوب باشد هم برای آن‌ها بدی گفته‌اند و هم خوبی‌ گفته‌اند، مثل خواجه ربیع. این خواجه ربیع، هم در کتاب‌ها مذمت کردند و هم مدحش کردند. امّا اگر یک کسی را در زمان ائمه مذمت کردند، دلیل بر بد بودن او نمی‌شود این را بدانید، چون گاهی این‌ها در وسط دشمنان قرار می‌گرفتند، ائمه از آن‌ها مذمت می‌کردند که او را منتسب به ائمه نکنند و بکشند، برای حفظ خونشان و لذا در مجموع خواجه ربیع، از نظر تحقیقاتی که من کردم، حالا من البته زیاد تحقیق نکردم به آن اندازه‌ای که روایات را بررسی کردم، آدم خوبی بوده گاهی من خودم زیارتش می‌روم.

اما اویس قرن، اویس قرن از زهّاد ثمانیه است ولی بسیار مرد خوبی است، همه تعریف او را کرده اند. از زبان پیغمبر اکرم بوده، تحت فرمان خاندان عصمت بوده، تحت برنامه‌های صحیح دینی قرار گرفته، قلبش مملو از محبّت پیغمبر اکرم و ائمۀ اطهار (علیهم السلام) بوده ولو در قَرَن بوده، یعنی در یمن بوده. پیغمبر اکرم می‌فرمود: من بوی بهشت را از طرف یمن استشمام می‌کنم، چرا؟ به جهت اینکه اویس قرنی اینجا بود. به هر حال، گاهی می‌شود انسان، در عبادتش می‌میرد. فردا صبح نگویید ما امشب تا صبح نشستیم و مشغول عبادت شدیم و حالا خدای تعالی تحت دستورات ما قرار بگیرد، ما هر چه گفتیم بگوید: چشم. نه کاری نکردیم. این زهّاد ثمانیه یک شب را، نامش شب رکوع گذاشته بود، یک شب، نامش شب قیام بود در هفته، یک شب، شب سجده بود، یعنی سر شب رکعت اول بعد از نماز مغرب و عشاء که می‌خواندند، نماز مستحبی شروع می‌کردند، در همان رکعت اول، در حال قیام بودند. آنقدر امام سجاد می‌فرمود که من گفتم: «مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ»[2]، چون در نمازهای مستحبی، می‌شود این کارها را انجام داد. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»[3]«مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ» «الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»[4] تا اینکه جواب از جانب پروردگار شنیدم. انسان، می‌گویید: مگر چقدر؟ تا صبح می‌شود ایستاد؟ بله می‌شود ایستاد.

شما می‌خواهید من راهش را یادتان بدهم. شما رسیدید به سورۀ حمد، البته این کارها را نکنید همین کارهای معمولی را ما انجام دهیم خیلی باید از خودمان ممنون باشیم. رسیدید به «الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» یکی یکی نعمت‌های الهی را به یاد بیاورید و بگویید: در مقابل هر کدام یک الحمدلله رب العالمین، ببینید چقدر طول می‌کشد. «وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا»[5] اگر نعمت‌های خدا را بخواهید حساب کنید، نمی‌توانید احصائش کنید. چطور نمی‌توانیم احصاء کنیم؟ بیایید حالا، شما هر نعمتی را از فرق سرتان تا سر انگشت پایتان، شما بنشینید ببینید چقدر مرض در مقابل شما، دیگران دارند، من یک نفر را دیدم تمام موهایش ریخته بود انقدر هم ناراحت بود که حاضر بود ده میلیون تومان دهد، موی سرش در بیاید، موی ابرویش در بیاید، مو داشتن الحمدلله رب العالمین. یک نفر، یک قدم پایین‌تر، یک نفر چشمانش کور است، شما یکساعت چشمانت را روی هم بگذارید چه می‌بینید؟ ببینید چه بر سرتان می‌آید؟ یکی دماغش گرفته، نفس نمی‌تواند بکشد؛ یکی گوشش گرفته؛ شما می‌بینید از این سر و کلۀ انسان، یکی زبانش بند آورده، دندانش درد می‌کند، در مقابل کسانی که این نعمت‌های شما را ندارند، شما خودتان را مقایسه کنید ؟؟؟.

در روایت دارد اگر شما می‌خواهید شکرتان زیاد شود، به کسانی که پایین‌تر از شما هستند نگاه کنید. دندان‌ درد اکثراً شدید، حالا جوان‌ها اگر هم نشده باشند در سنین ما، دیگر دندان درد می‌دانند مزه‌اش چه است؟ دندان انسان درد می‌گیرد، آن هم شب باشد و نصفه شب. یک الحمدلله می‌ارزد بگویی که دندانت درد نگیرد. زبانت بند نیاورد، باصطلاح خیلی اینجا حرف هست ما چون نه طبیب هستیم و نه در تشریح، تحصیلاتی داشتیم و الا اگر تشریح کنیم، یک سلول از بند انسان، اگر از محور معمولی خودش، خارج شود و تکثیر زیادی کند سرطان می‌شود. این است! همینطور تمام بدن شما، هر کدام یک الحمدلله، بعد نوبت به بقیۀ افراد خانواده، چون گرفتاری آن‌ها، گرفتاری شماست. افراد خانواده، افراد باصطلاح دوستان‌تان، زندگی‌تان. تو خانه داری یکی ندارد؛ تو خانۀ اجاره‌ای گیرت آمده او خانۀ اجاره‌ای گیرش نیامده، تو صاحبخانۀ خوبی داری، او صاحبخانۀ بدی دارد امثال این‌ها، اگر انسان بخواهد حساب کند، شاید یک ساعت باید بایستد بگوید الحمدلله رب العالمین! مالک یوم الدین! الرحمن الرحیمی که دو دفعه تکرار شده خودش خیلی حرف دارد.

در نماز حضرت بقیة الله ارواحنا فداه که، چه در مسجد جمکران و چه در غیر مسجد جمکران، دارد که صد مرتبه «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»[6] عبودیت را در خودتان مستقر کنید. این‌ها همه نعمت‌هایی است که ممکن است انسان برای خاطر نعمت‌ها، برای خاطر یاد خدا و برای خاطر اینکه، خودش را از بندگان واقعی خدا قرار دهد، آنقدر این کلمات را بگوید تا صبح شود. هیچه مسئله‌ای نیست. امشب، شب قیام است، یک شب، شب رکوع برایشان بود. می‌رفتند به رکوع، انقدر می‌گفتند: «سُبْحَانَ‏ رَبِّيَ‏ الْعَظِيمِ‏ وَ بِحَمْدِه‏» به خدا قسم، شما همین «سُبْحَانَ‏ رَبِّيَ‏ الْعَظِيمِ‏ وَ بِحَمْدِه‏» را با توجه به رکوع، اگر ده مرتبه، بیست مرتبه، در نمازهای واجب نمی‌گویم، در نمازهای مستحبی می‌شود، بیست مرتبه، سی مرتبه بگویید، یک حالی پیدا کردید مثل اینکه روح شما می‌خواهد پرواز کند به طرف ملکوت و این بدن نگهش داشته.

یکی از بزرگان می‌گفت: من همین در نماز شب، استغفار گفتم و بعد هم، چهل مؤمن را دعا کردم و بعد العفو گفتم و این‌ها، در همین حال، دیدم مثل اینکه یک متر از زمین بلند شدم، ترسیدم روح وقتی که باور کنید می‌گویند می‌شود، این حرف‌ها را من اینجا نباید بزنم ولی می‌شود. روح انسان وقتی قوی شد، بدن را حرکت می‌دهد، بدن چیزی برای روح نیست! روح انقدر قوی می‌شود، در اثر عبادت، که بدن را که حرکت می‌دهد هیچ، می‌رود تخت بلقیس را سر شانه‌اش می‌گذارد، از شش ماه راه، می‌آورد در مقابل سلیمان، حاضر می‌کند این صریح قرآن است، ما اگر منکر شویم قرآن را منکر شدیم. وقتی که بلقیس آمد، حضرت سلیمان از او پرسید: این تخت را می‌شناسی؟ گفت: این تخت تو است؟ گفت: «كَأَنَّهُ هُوَ»[7] مثل اینکه، همان است ولی باورش نیامد که این تخت بی‌جان، بی‌چرخ، بی‌حرکت، زودتر از خودش اینجا رسیده باشد.

«قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ»[8] گفت: آن کسی که در نزد او، علم بعضی از کتاب هست، بعضی از کتاب! از امام سؤال می‌شود که این آقای آصف ابن برخیا که بعضی از علم کتاب را داشت و به صریح قرآن علی ابن ابیطالب (علیه السلام) تمام علم کتاب را داشت، این بعض ممکن است مثلاً فرض کنید که بیست درصد باشد، ممکن است سی درصد باشد، چقدر بود؟ حد آن بعض چقدر بود؟ فرمود: به اندازه‌ای که، مگسی بالش را بزند داخل دریا، چه مقدار خیس می‌شود، آصف ابن برخیا از علم کتاب داشت و بقیۀ آن را علی ابن ابیطالب داشت. حالا شما ببینید علی چه کسی است؟! و با این علم گفت: من قبل از اینکه چشم برهم بخورد تخت بلقیس را می‌آورم و آورد. این‌ها هست، این‌ها صریح قرآن است جزء دین ماست. الآن اگر شما در دنیا، تحقیق کنید از پنج میلیارد جمعیتی که روی کرۀ زمین است اگر یک میلیارد آن حالا، به این مسائل اعتقاد نداشته باشند و الا چهار میلیارد دیگر، به این مسائل اعتقاد دارند. شما نمی‌توانید خودتان را از آن‌ها خارج کنید. اینطوری است!

ذکر پروردگار انسان را به جاهایی می‌رساند. یک شب، شب سجده برای این‌ها بود، می‌گذاشت سرش را بر سجده، در همان رکعت اول نماز، تا نزدیک صبح می‌گفتند: «سُبْحَانَ‏ رَبِّيَ‏ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِه‏». یک شب، شب قعود بود؛ یک شب، شب باصطلاح سجده؛ یک شب، شب رکوع؛ یک شب، شب قیام. این حالات را داشتند شب ذکر، شب تفکر. آقا بالاتر از همۀ این‌ها تفکر است. «تَفَكُّرَ سَاعَة»[9]، یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است. هفتاد سال! البته عبادت بی‌فکر!

ما در شب قدر الآن واقع شدیم، احتمال قوی دارد. یعنی شب نوزدهم تقریباً، بیست و پنج درصد است، شب بیست و یکم پنجاه درصد است، شب بیست و سوم هفتاد و پنج درصد احتمال شب قدر است و امشب، شب بیست و سوم است. ماه هم کاملاً روشن دیده شده و تردیدی هم نیست و الحمدلله، خدا توفیق داده سلامت، در شب بیست و سوم، کنار قبر علی ابن موسی الرضا، بدون دغدغه نشستیم، گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟

«لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ» چرا گفتند: هزار مرتبه این سوره را بخوانید؟ برای اینکه به فکر بیافتید این سوره یعنی چه؟ شب قدر، بهتر از هزار ماه است. هزار ماه شما عبادت کنید یک شب قدر هم، مشغول عبادت باشید. کدام یکی بهتر است؟ این شب قدر، بهتر از آن هزار ماه عبادت است، هزار ماه عبادت، خیلی می‌شود. یعنی سالش می‌شود تازه دوازده ماه، بله؟ هشتاد و سه سال! یک کسی هشتاد و سه سال، پانزده سال هم اضافه کنیم، مثلاً نود و هشت سال عمر کند، تمام شب را عبادت کند، شما امشب، اگر عبادت کردید بهتر از کار او است. من گاهی در شب‌های بیست و یکم و بیست سوم بالأخص، بعضی را می‌بینم باز هم ایستادند حرف بیخود می‌زنند. باز هم دارند همین حرف‌های شوخی و خنده و این‌ها، می‌گویم: چرا باید انقدر غافل شوند؟ واقعا! ما را از بچگی پدرمان، شب بیست و سوم، شب بیست و یکم می‌گفت: اگر خواستی حرف بزنی یاالله بگو! هیچی دیگر، صلوات بفرست، یا الله بگو، ذکر بگو، اعمال شب قبل از مغرب امشب، قبل از مغرب، باید انسان غسل شب احیاء را کند نماز مغرب و عشا را با غسل شب احیاء بخواند و لااقل یک شب، تمام اعمال را انجام دهد. اقلاً نافلۀ مغربت را بخوان، بعد نافلۀ عشایت را بخوان، بعد خدمت‌تان عرض شود که یک صلواتی بفرست، یک لا اله الا الله بگو، یک کاری کن و باز هم برای ما راهنمایی کردند گفتند در شب قدر چه کارها خوب است و چه کارها بهتر است.

از امام سؤال شد ما در این یک چنین شب با عظمتی چه از خدا بخواهیم؟ قربان خاندان عصمت شویم. الآن از شما می‌پرسند چه می‌گویید؟ هر کسی مطابق فکر خودش حرفی می‌زند. یکی می‌گوید: احتیاجتم، یکی می‌گوید: طول عمر. این مصاحبه‌هایی که در تلویزیون می‌کنند، آدم می‌تواند افکار مردم را بخواند. از آن‌ها می‌پرسند در این سال مثلاً نوروز که شروع می‌شود، امسال چه چیزی از خدا می‌خواهی به تو دهد؟ هر کسی یک چیزی می‌گوید، من یک شب گوش می‌دادم از خیلی‌ها سوال کردند، یک نفر نگفت: ما ظهور امام زمان را می‌خواهیم در این همه جمعیت! ما عدل و داد می‌خواهیم در تمام دنیا مستقر شود. من هم حتی اگر بگویم چرا نگفت ظهور، می‌گویم: شاید این‌ها هم بدشان نیاید، حرف نشود. از مستقر شدن عدل و داد بر کرۀ زمین، شما راحت، همینطور که در چهار دیواری خانۀ خودتان راحت هستید، همه هم راحت نیستند، بعضی‌ها زن‌شان. می‌گفت: بدترین جا برای من خانه است، بعضی این است، حالا در خانه چقدر راحت هستید؟ هیچ‌کس به شما درشت حرف نمی‌زند، ظلم نمی‌کند، اذیت‌تان نمی‌کند، می‌آیید فوراً لباس‌تان را در می‌آورید، پایتان را دراز می‌کنید، هر کاری دلتان می‌خواهد می‌کنید. در زمان ظهور، آقایان اگر به خدا قسم، ما باور کنیم بنشینند علمای بزرگ، اوضاع ما بعد از ظهور را بگویند، کتاب نوشته‌اند به عنوان ما بعد از ظهور، که چه خواهد شد، چه می‌شود؟ یک نفر ظالم در عالم، نباید باشد. همین الآن که این جمع، ما اینجا نشستیم، ظلمی به ما می‌شود؟ شما خواهید گفت: نه کسی به ما ظلم نمی‌کند. به خدا قسم بدترین ظلم‌ها، الآن به همین ما دارد می‌شود. در جمهوری اسلامی؟! بله در جمهوری اسلامی! خدمت‌تان عرض شود جمهوری غیر اسلامی، هیچ فرقی نمی‌کند در آن ظلمی که من دارم می‌گویم و آن این است که در خانۀ چهارده معصوم را بستند، ما از سرچشمۀ زلال معرفت استفاده نکردیم و امروز اینجا که نشستیم، من یک چیزهایی را به ذهن خودم یا تحقیقات خودم برای شما می‌گویم، شما می‌نشینید گوش می‌دهید و می‌روید.

علی ابن ابیطالب (علیه السلام) چهار سال در خانه‌اش باز بود، آن هم با سه تا جنگ، آن هم با آن همه گرفتاری، شما ببینید کتاب‌هایی که از علی باقی مانده، از کلمات علی ابن ابیطالب باقی مانده، نهج البلاغه، یک دهم کلمات علی ابن ابیطالب است، یک دهم! فکر نکنید یک کتاب دارد خب فلانی بیشتر کتاب نوشته. نه! یک دهم کلمات علی ابن ابیطالب، آن هم، آن‌هایی که مانده، مردم صدر اسلام از تقیه، جرأت نمی‌کردند بگویند: قال علی (علیه السلام). فقط یک مرد شجاع بود به نام سلیم ابن قیس، که یک کتاب نوشت و داد در دست مردم، که کتاب سلیم، الآن معروف است و امام سجاد هم، فرمودند: این کتاب درست است، ترجمه هم شد در چند سال قبل، به نام اسرار آل محمد. این یک دانه، چنین کتابی و الا نهج البلاغه در زمان علی ابن ابیطالب نوشته نشد. سید رضی در زمان حدوداً شاید بله، در همان نیم قرن شاید از زمان علی ابن ابیطالب گذشته بود، حالا درست باصطلاح یادم نیست که به هر حال اوائل غیبت، حالا اینطوری عرض کردم من الآن یادم نیست و این نهج البلاغه را به قول ایشان، راست هم می‌گویند من ذهنم رفت روی مرحوم کلینی و این‌ها، حدود پنج قرن بعد از علی ابن ابیطالب نوشته شد. غرر الحکم، یک کتاب دیگر است خطبی که از علی ابن ابیطالب است.

این‌ها را در ظرف چهار سال که با مردم صحبت کردند و مردم نوشتند ماند. که آن شخص می‌گوید: کاش علی ابن ابیطالب، در زمان ما می‌بود ما مشکلات فضایی‌مان را از علی می‌پرسیدیم، وقتی می‌گوید: «سَلُونِي‏ قَبْلَ‏ أَنْ‏ تَفْقِدُونِي»[10] علی دیروز یا پریروز صبح، فرمود: «سَلُونِي‏ قَبْلَ‏ أَنْ‏ تَفْقِدُونِي» قبل از اینکه مرا نبینید از من بپرسید، من به طرق آسمان‌ها آشنا هستم. علی که چهار سال بیشتر در خانه‌اش باز نبود بعد امام حسن در خانه‌اش بسته بود، امام حسین در خانه‌اش بسته بود، امام باقر، امام صادق، حتی امام صادق، اکثر اوقات، در خانه‌اش بسته بود. یک برهۀ خیلی کوتاهی، بین بنی العباس و بنی امیه جنگ بود، امام صادق توانست چهار هزار شاگرد تربیت کند و همینطور بقیۀ ائمه (علیهم السلام) اگر این‌ها همه دست‌شان باز بود، زبان‌شان باز بود، برای مردم حرف می‌زدند شما را به خدا قسم الآن ما مجهولاتی داشتیم؟ حتی در علوم مادی. شما ؟؟؟ که در علوم مادی چطور؟ من کتابی، همین به مناسبت داخل کتاب‌هایم، دستم رفت نگاه کردم، یک دانشمند غیر مسلمان دربارۀ علی ابن ابیطالب نوشته، اسم کتاب ترجمه‌اش این است «خداوند علم و شمشیر» در اینجا همینطور باز کردم دیدم، این دانشمند غیر مسلمان می‌گوید: علی (علیه السلام) در زمان خودش، علاج مرض جذام را، برای مردم گفت، مردم نتوانستند خوب بفهمند از او استقبال نکردند، بعدها متوجه شدند که حق با علی ابن ابیطالب است. آن دانشمندان خارجی می‌گوید.

الآن این به ما ظلم شده، من مکرر روی حسابی عرض می‌کنم، إن‌شاءالله مقید هستم حرف‌هایم بی حساب عرض نشود، بی‌سوادترین مردم زمان ظهور، از اعلم علمای، در هر رشته‌ای، زمان قبل از ظهور داناتر است. حالا شما خودتان حسابش را کنید. حالا به ما ظلم شده یا نه؟ ما اینجا نشستیم هنوز نمی‌دانیم که شکیات نماز ما چند تاست؟ مسائل اولیه را هنوز خوب بلد نیستیم. «يَمْلَأُ الْأَرْضَ‏ قِسْطاً وَ عَدْلًا»[11] ای خدا می‌شود ما آن زمان را درک کنیم؟

شب قدر، شما فکر نکنید که یک شب عادی است، در یک شب قدر، که من شب اول این مجلس، که شب نوزدهم بود و شب جمعه بود، گفتم: تمام مراحل سیر و سلوک را در این سه شب، اگر انسان حواسش جمع باشد می‌تواند موفق شود. مراحلی دارد شاید اکثر شما، یقیناً اکثر شما، حتی مراحلش به گوش‌تان نخورده، آن‌هایی هم که وارد شدند تا جایی که رفتند بلد هستند. مراحل سیر و سلوک انسان از آن مرحلۀ باصطلاح بیدار شدن از خواب غفلت، که ما اکثراً هنوز خواب هستیم. خدا کند مرده نباشیم، عرض کردم ما اکثر، یکی در جهل مرده، ما مرده‌ها را اگر بخواهیم تقسیم کنیم من این گونه، در کتاب فکر می‌کنم محضر استاد هم نوشته باشم. یکی در جهل مرده، این بدترین آن است. یکی در علم مرده، در علم هم می‌شود مرد؟ بله! علم رسمی سر به سر قیل است و قال.

خدا رحمت کند مرحوم شیخ بهایی دارد می‌گوید: «علم رسمی، سر به سر قیل است و قال/ نه از آن کیفیتی حاصل نه حال» دائم نشستیم و در مسائل مختلف، او گفت: اینطور باش، یکی آمد رد کرد، یکی آمد اثبات کرد، باز یکی دیگر رد کرد، کتاب‌های قطور نوشته شد، انسان در علم خودمان ما عرض می‌کنیم، وقتی یک دوره، دو جلد کفایة الأصول را، با آن همه مشکلات که دارد می‌خوانیم، بعد بخواهیم همۀ آن که چه فهمیدیم از این کتاب، همۀ آن را جمع بزنیم در ده صفحه خلاصه می‌شود. چه است؟ آن آقا آمده گفته: اینطور نیست، باز یکی گفته: آنطور هست، باز یکی گفته: اینطور نیست، باز یکی گفته: هست. ما همۀ این‌ها را باید بخوانیم ببینیم بالأخره به کجا این کشتی نابسامان لنگر می‌اندازد؟ لنگرش را هر جا انداخت، آن وقت ما باید آن‌جا بگذاریم.

در علم علوم دیگر هم همینطور است. در علم پزشکی هم همینطور است، در علم ریاضی، در همۀ علوم، همینطور است. آن‌ها البته محسوس‌تر است شاید کمتر إن قلت داشته باشد. سر به سر قیل است و قال! آن وقت آقا رفته ادبیات را یاد گرفته، ادبیات اولین مرحله از علم است مثل سواد، آدم الفبا را بتواند بنویسد، ادبیات هم رتبۀ دوم سواد است. آقا ادیب شده، خیلی خب، حالا مخصوصاً ادبیات عرب باشد. پای منبر بنده نشسته من یک کلمه را غلط خواندم، این دائماً در دلش است، ما دیدیم که می‌گوییم، این آقا از منبر بیاید پایین، من ایرادش را بگیرم. حالا تمام مردم دارند یا الله می‌گویند، بک یا الله می‌گویند، این می‌گوید: چه زمانی این آقا بیاید من به او بگویم؟ چه زمانی خودم را نشان دهم که این آقا اشتباه کرده؟ به ما هم که می‌رسد می‌گوید: آقا این اشتباه را کردی. از تو ممنون هستیم، ممنون هستیم؟! تمام شد؟! تو از این به بعد باید نوکر بنده باشی، چرا؟ برای اینکه تو این کلمه را بلد نبودی من برایت گفتم. خیلی از چیزها را ما بلد هستیم تو بلد نیستی. اگر بناست اینگونه باشد که بیاییم بنشینیم مقایسه کنیم. می‌خواهم بگویم، ادبیات!

ما یکی از دوستان‌مان، یک ایرادی از کتاب من گرفت، من خودم هم دارم می‌گویم، دیدم راست می‌گوید. گفتم: ممنون، تشکر. این مگر به این حرف قانع شد؟ در چاپ بعد هم من درستش کردم، ولی می‌رود آن چاپ قدیمی که ما گیرمان نمی‌آید پیدا می‌کند به این‌ها نشان می‌دهد، ببین فلانی بی‌سواد است. ما هم ادعای سوادی نکردیم. من اشتباه کردم البته ممکن است، من خیلی شاید خودم نفهمم. البته من، اگر بدانم یک جمله‌ای در کتابم اشتباه است باید، واجب است که درستش کنم، مخصوصاً اشتباه غیر ادبی باشد. آن وقت ما اگر ندانم، ممکن است ده‌ها، من حدود چهل کتاب نوشته باشم، در هر کتابی، ده‌ها اشتباه باشد، اشتباه که مسئله‌ای نیست. اما این آقا ادبیات را بلد است ایشان و آن شخص را نمی‌گویم، جلوتر، الحمدلله هیچ‌ کدام تکلیف نمی‌کنید و من یک کسی را یک وقتی بود، تازگی‌ها نیست تازگی‌ها کتاب‌های ما یک مقدار اصلاح شده، حالا شاید کمتر بتوانند ایراد بگیرند، باز هم ایراد دارد خیلی هم ممنون می‌شویم کسانی که کتاب‌های ما را مطالعه می‌کنند، ایرادی دیدند به ما بگویند تا در چاپ‌های بعد درستش کنیم.

به هر حال، این آقا، در ادبیات مرده، همین جا بایستد، هر کس در هر جا ایستاد، مرده. یکی در گناه مرده، هر کاری می‌کند خودش را نمی‌تواند از گناه نجات دهد. یکی در عبادت مرده، من در مسجد بالاسر حضرت معصومه، طلبه بودم یک آقایی کنار من نشسته بود. قبل از اذان صبح رفته بودیم آن موقع، می‌خواستیم آدم خوبی باشیم باصطلاح، این تعریف از خودم نیست شاید من هم در همان نماز شب‌ها مرده بودم. چون اگر انسان در هر چیزی بمیرد، مرده است فرقی نمی‌کند. نشسته بودیم نماز نافله‌مان را می‌خواندیم و یک نفر هم نزد ما نشسته بود، مفاتیح داشت می‌خواند خیلی هم گریه می‌کرد و حال خوبی داشت. می‌خواستم بروم نماز جماعت صبح را بخوانم، گفت: پشت سر این گردن کلفت نروی نماز صبح بخوانی. گفتم: چه کسی را می‌گویی؟ خدا رحمت کند مرحوم آیت الله نجفی، مرجع تقلید را، گفتم: ایشان را می‌گویی؟ گفت: بله. این آقا الآن آمده ما از دو ساعت به اذان صبح اینجا نشستیم، داریم عبادت می‌کنیم این الآن از خواب بلند شده آمده، من بروم پشت سر او نماز بخوانم؟ باور کنید من اگر آن جا زورم می‌رسید یا اشکالی نداشت، این را می‌زدم. گفتم: آقا تو چرا این حرف را می‌زنی؟ گفت: ببین، انسان خوب، صالح این است اشاره کرد به اشک‌هایی که روی مفاتیح ریخته بود. این آدم، در این مرحله، در همین مرده، یک مرده‌ای است اینجا نشسته. باور کنید اینطوری است.

غرور! من اگر به هر چیزی مغرور شدم، هر روزی که دیدید من به شما عرض کردم، من از همه باسوادتر هستم، من علمم این گونه، بدانید من هم محتضر هستم دارم می‌میرم، لذا مردم. انسان معنا ندارد سر این گونه، در عبادت می‌میرد، در فقه، من مجتهد هستم! مجتهد هستی، چه کار کنم؟ خوش به حالت که مجتهد هستی. من یک طبیب حاذق هستم! خدا حفظت کند. هر کس منیّت داشت، این همان جا مرده! این نکات را گوش دهید. انسان نباید یک جا توقف کند «يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ»[12] ای اهل شهر، برای شما توقفگاهی نیست. هیچ جا نایستید بروید جلو. از آن لحظه‌ای که خدا ما را خلق کرده حتی ارواح‌مان را، از آن وقت باید چیز یاد بگیریم بیایم در این دنیا، چیز یاد بگیریم، در عالم برزخ چیز یاد بگیریم، در بهشت چیز یاد بگیریم نگویید: آن جا دیگر لازم نیست چیزی یاد بگیریم. نه اگر هر وقتی که باصطلاح، فکرتان، هوش‌تان، حافظه‌تان متوقف شد اصلاً مرده‌اید. یعنی هر وقت شما، در یک جایی قرار گرفتید هیچ چیزی بلد نمی‌شوید، هیچ چیزی را نمی‌فهمید، هیچ چیزی را درک نمی‌کنید، همان جا انسان مرده.

شب قدر! انسان را پیش می‌برد، انسان را جلو می‌برد، انسان را از خواب غفلت باید بیدار کند، توبه کند. یک انسانی باشد در راه خدا با استقامت، استقامت در چه؟ در راه راست و صراط مستقیم. با کمال محبت به پروردگار، با جنگ با نفس، نفس ما چه کاره است که ما را به زمین بزند؟ با شیطان! برسد به جایی که امشب، نوبۀ این مطالبی است که می‌خواهم عرض کنم برسد به جایی که با خدا انس بگیرد. مأنوس با خدا باشد، انس با پروردگار! خدا را شکر کنید که حالت انس به شما، خدای تعالی امشب داده و می‌دهد إن‌شاءالله.

دعا، حالت انسی برای انسان است. دعا، معنایش این نیست تو هر چه می‌گویی، همین امروز صحبت در جلسۀ کانون بود با دوستان نشسته بودیم که ما اشتباه کردیم ما بنده هستیم یا خدا؟ ما این اشتباه را باید حل کنیم، بنده کیست؟ هیچ کس نمی‌گوید: ما نیستیم. نه قاعده‌اش این است که بنده حرف گوش دهد فرمان بردارد و مولا فرمان بدهد. اگر ما فرمان دادیم و فرمان نبردیم چه می‌شویم؟ حواسمان پرت شده اشتباه کردیم. ما اصلاً امشب بشمارید همین خود ما در این مجلس، البته دستور است، ببینید چقدر چیز از خدا می‌خواهیم؟ چقدر دعا می‌کنیم؟ شاید متجاوز از صد یا دویست تا و همین امشب چقدر خدا از ما کار خواسته؟ او چقدر از ما کار خواسته؟ ما چقدر از خدا می‌خواهیم و چقدر خدا از ما توقع دارد کارهایی که گفته حتماً انجام دهیم و ما چقدر توقع داریم؟ مخصوصاً یک حاجتی گذاشته که بیخ گلویمان را گرفته باشد، اگر امروز طلبکار درب خانه‌تان آمده باشد، طلبش را بخواهد یا یک کسالتی پیدا کرده باشد انسان همین امروز که درد به او فشار بیاورد، آن وقت می‌بینید چطور از خدا مثل یک مولا، امر می‌کنید! خدا حتماً باید این کار شود. صبح هم اگر نشود با خدا دعوا می‌کنید این گونه. اما کسی که با خدا مأنوس است انس با پروردگار دارد اولاً باید تسلیم و رضا و خدمت‌تان عرض شود که خلوص و این‌ها هم در ردیف باشد واقعاً انسان که راضی به رضای پروردگار است، هر چه خدا می‌خواهد همان را می‌خواهد.

این شعر بابا طاهر خیلی به نظر من جالب است. «یکی وصل و یکی هجران پسندد / یکی درد و یکی درمان پسندد / من از درمان و درد و وصل و هجران / پسندم آنچه را جانان پسندد». جابر ابن عبدالله انصاری، فکر نکنید این از ابتکارات فکری بابا طاهر است، نه جابر، کسی است که در دامن پیغمبر اکرم بوده، تحت تربیت علی ابن ابیطالب بوده، همیشه آدم خوبی بود. بعد حضرت امام حسن را دیده، حضرت امام حسین را دیده، امام سجاد را هم دیده، پنج معصوم و همیشه آدم خوبی بود. حضرت باقر (علیه السلام) را هم زیارت کرده، تنها صحابی که حضرت باقر را زیارت کرد، جابر ابن عبدالله انصاری بود و حضرت به وسیلۀ او، سلام فرستادند و از روایات صحیحۀ معروفۀ خدمت شما عرض شود این روایت بین شیعه و سنی است که وقتی جابر سؤال کرد اولی الأمر چه کسانی هستند؟ پیغمبر فرمود: اول آن‌ها علی ابن ابیطالب، بعد امام حسن، بعد امام حسین، مفصل است بعد امام سجاد زین العابدین و بعد محمد بن علی الباقر و أنت یا جابر، تو ای جابر او را می‌بینی و سلام مرا به او برسان.

یک روز در منزل امام سجاد نشسته بود دید یک جوانی وارد اتاق شد، نگاهش کرد گفت: اسمت چیست؟ گفت: محمد، پسر چه کسی هستی؟ پسر علی ابن الحسین. یک مقدار جلو راه برو، راه رفت جابر معروف است کور بود اگر هم آن روز اربعین هم چشمانش نمی‌دید به خاطر این بود که زیاد گریه کرده بود. راه رفت گفت: به تو بشارت دهم که سلام پیغمبر را برای تو حامل هستم، پیغمبر اکرم به تو سلام رساند. این جابر، مریض می‌شود در میان خانه افتاده، امام باقر برای عیادتش می‌روند. حضرت باقر می‌فرمایند: حالت چطور است؟ می‌گوید: الحمدلله، خیلی خوب هستم. انقدر خوب هستم که فقر را بهتر از ثروت می‌خواهم خیلی مقام است! آدم ثروت دنیا را نخواسته باشد و فقر را بیشتر دوست داشته باشد و مرض را بهتر از صحت می‌خواهد، وقتی هم مریض است با خدا بهتر راز و نیاز می‌کند مثلاً. حضرت فرمود: ما اینطور نیستیم. ما اینطور نیستیم ما اهلبیت پیغمبر، این گونه که تو می‌گویی نیستیم. آقا شما چطور هستید؟ این درس آخر را که مقام تسلیم است و مقام رضاست باید از امام باقر تعلیم بگیرد، حضرت فرمود: ما هر چه خدا می‌خواهد همان را می‌خواهیم اگر برای ما ثروت می‌خواهد ما هم ثروت می‌خواهیم، اگر برای ما فقر می‌خواهد ما هم فقر می‌خواهیم، اگر برای ما مرض می‌خواهد ما هم مرض می‌خواهیم، اگر برای ما صحت بخواهد همان را می‌خواهیم. یکی وصل و یکی هجران پسندد، معنایش همین است. تسلیم در مقابل پروردگار! رضا در مقابل خواست خدا! انسان راضی باشد. راضی یعنی چه؟ یعنی خشنود. خوشحالم که تو برای من، این‌ها را خواستی.

ببینید حسین ابن علی (علیه السلام) وقتی که به طرف کربلا دارد می‌آید، از او می‌پرسند کجا می‌روی؟ و چرا می‌روی؟ و کشته می‌شوی؟ در خواب دیدم پیغمبر اکرم فرمود: «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ‏ قَتِيلا»[13] خدا می‌خواهد تو را کشته ببیند، این را خدا می‌خواهد. اینجا هم امام حسین نفرمود: من چه گناهی کردم، چرا من کشته شوم؟ چرا؟ این حرف‌ها نه. روز عاشوراء هم که در گودی قتلگاه افتاده، دیگر آن لحظات آخر عمرشان را می‌گذراند آن شخص می‌گوید: گوش دادم که امام حسین زیر لب چه می‌گوید؟ با خودم فکر کردم حتماً حضرت نفرین می‌کند. گوش دادم ببینم چه می‌گوید، دیدم می‌فرماید: «رضیً برضائک» ـ قطع صدا 46:45 و صحبت‌های متفرقه ـ

خداست این‌ها در این روزها از خدا چیزهای بزرگ می‌خواهند که یکی از آن، رسیدن به مقام رضا است، راضی باشیم به رضای حق، «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ» امشب چه می‌شود؟ خدای تعالی می‌فرماید: امشب چه می‌شود؟ این جریان تا روز قیامت هست. تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ» اصلاً از اسم قدر، معلوم می‌شود که امشب، چه شبی است، قدر یعنی اندازه‌گیری، اندازه، لیاقتش است انسان هر چه نشان داده باشد.

شما یک شاگرد می‌آورید داخل مغازه، یک کارمند می‌آورید داخل اداره، این یک سال امتحانی با او کار می‌کنید، این لیاقتش را نشان می‌دهد می‌گویید: یک سال گذشت این به درد آن کار نمی‌خورد، این لایق فلان کار نیست این حسابدار خوبی نیست، برای فلان کار، برای جارو کشیدن داخل اداره بد نیست یک جارو بدهیم دستش کار کند، اگر بیرونش نکنند. اما یک کسی خودش را نشان می‌دهد، لیاقتش را نشان می‌دهد. شش ماه اول پشت این میز پایینی نشسته بود، شش ماه بعد می‌برند بالاتر می‌نشانند. لااقل سال بعد یک ارتقاء، یک رتبه به او می‌دهند دائم بالا می‌رود.

لیله قدر، این لیاقت سال گذشتۀ شما را می‌سنجد، ما هر نفر‌مان یک مأمور داریم، خدا هم کارش را روی همان برنامه‌های عادی تقریباً تنظیم شده، مأمور داریم. تمام اعمال ما را، این مأمورین ما، رقیب و عتیدی که هست این‌ها کاری به این که ما کار خوب یا بد می‌کنیم ندارند، کارهای ما را می‌نویسند علاوه بر اینکه در هر هفته‌ای دو روز، خدمت امام زمان این‌ها را می‌برند امشب خدمت امام عصر می‌آورند، حاصل جمع معلوم، کارکرد معلوم، لیاقت هم معلوم! خدمت امام زمان می‌گذارند. إن‌شاءالله وقتی ظهور شد این‌ها را ما خواهیم دید. چون غیبت صغری، ظهور امام عصر ارواحنا فداه است، همان طور که در قیامت، پرونده‌ها به دست انسان می‌آید خودش می‌بیند.

«كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا»[14] تو امروز کافی است خودت حساب خودت را، بکنی، در زمان ظهور هم همینطور است. ما می‌بینیم که چطور نامۀ اعمال‌مان را خدمت امام زمان آوردند. امشب با چشم دل ببینید، نامۀ اعمال شما را آوردند، شما خودتان هم می‌توانید حساب سال گذشته‌تان را کنید، یک سال که بیشتر نگذشته، چقدر گناه کردیم؟ چقدر معصیت کردیم؟ چقدر غافل از خدا بودیم؟ چقدر واقعاً لیاقت داریم؟ من که فکر می‌کنم هر سال ما را باید از در بیرون کنند، هیچ به درد کارهایی که آن‌ها می‌گویند ما نمی‌خوریم، هیچی هیچی. نه در دوستی‌‌مان خیلی وفادار هستیم، نه در توبه‌مان خیلی وفادار هستیم، نه در استقامت‌مان خیلی کار کردیم ارزش داریم، در هیچی، اصلاً ما چه کسی هستیم؟ چه لیاقتی را الآن؟ چه کاری را الآن؟

حضرت صلوات الله علیه ظهور کند، شما استانداری‌تان خوب است؟ استان را از بین می‌برید، حتی رشوه می‌گیرید اصلاً اوضاع خراب می‌شود. روابط را بر ضوابط، به قول خودمان ترجیح می‌دهیم. رفقا اول بیاید ما یک قدرتی پیدا کردیم، بیایند کارهایشان را درست کنیم. اسمش را هم می‌گذاریم خدمت به خلق، اگر خلق است که رفقای تو فقط خلق نیستند. خوشا به حال کسی که با یکی از این آقایان مسئولین، در زمان ظهور را می‌گویم، حالا که کسی به کسی نیست یعنی حقایق شناخته نمی‌شود. آنطوری اگر باشد ظلم و جور در دنیا پر می‌شود. خوشا به حال آن کسی که با یکی از این مسئولین رفیق باشد، همۀ کارش درست است. آهن برای ساختمان، به او می‌دهند خدمت شما عرض شود که تمام چیزها، از تعاونی به او می‌دهند و امتیاز هم به او می‌دهند باریک الله هم به او می‌گویند. اما یک کسی این رابطه‌ها را نداشته باشد باید بدبختی بکشد، اگر این باشد که باید باز همین جریانات دنیای امروز ماست، چه کسی گفته یک صدام پیدا ‌شود این کرۀ زمین، بیست و پنج میلیون، بیست میلیون جمعیت را لااقل این گونه بیچاره کند. آخر یک نفر آدم، هیچ کس هم نمی‌تواند چیزی بگوید، چه کسی این را بر سر کار آورده؟ یا ممالک دیگر، این یکی از آن است. آن بالاترش، مثل این است. مردم اگر شما فکر می‌کنید در آمریکا، آزادی را مردم خودشان انتخاب می‌کنند، واقعاً خودشان انتخاب می‌کنند. هیچ جا آزادی نیست و اگر آزادی باشد مردم افکارشان انقدر رشد ندارد بتوانند آن بهترین را انتخاب کنند. هر چه معروف‌تر باشد، ستارۀ سینما بوده، در سینما و تلویزیون شناختند، رفتند به او رأی دادند، اینگونه.

اما زمان ظهور، که ما إن‌شاءالله امشب می‌خواهیم، این‌ها را که عرض می‌کنم که امشب با چشم دل، آن وضع را ببینید. در زمان ظهور، هر کسی مطابق لیاقت خودش، برایش تقدیر می‌شود. تقدیر یعنی موقعیت به او دادن. یعنی سمت به او دادن، یعنی در حد او، برایش کار دادن، به او کار دادند. تو چقدر لیاقت داری؟ چقدر شخصیت داری؟ چقدر ارزش داری؟ یک آدم بی‌سوادی که خدمت شما عرض شود صد تا در روز گناه می‌کند این را که هیچ‌وقت نمی‌آیند رئیس مملکت کنند. یکی از این آقایان می‌گفت: یکی از این ممالک آفریقایی رفتیم، رئیس جمهورش اصلاً دیوانه است. این گونه است آدم دیوانه‌ای را بیاورند در رأس کار قرار دهند.

زمان ظهور این گونه نیست. تقدیرات، طبق لیاقت‌ها. ما امشب باید فکر کنیم باید ببینیم چقدر لیاقت داریم؟ لیاقت‌مان در چه حدی است؟ خودمان هم خوب می‌توانیم بفهمیم و مطابق آن لیاقت، ما توقع داشته باشیم. اگر یک وقت مطابق لیاقت‌تان به شما مقامی داده نشد، گله کنید. نمازهایتان را مرتب خواندید با توجه و با حضور قلب و هیچ گناهی هم نکردید و هیچ معصیتی هم نکردید و واقعاً غروری هم ندارید و به سوی کمالات هم بیشتر می‌خواهید پیشرفت کنید، باید طبق آیۀ شریفۀ «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»[15] هم دنیایتان درست می‌شود و هم آخرت‌تان.

اما اگر نه، «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا»[16] کسی که اصلاً به یاد خدا نبوده، اصلاً به خدا فکر نمی‌کرد، اعراض از یاد خدا کرده، این شخص روزی‌اش تنگ می‌شود مریض می‌شود و به خدا قسم، من در تمام عمرم، این را تجربه کردم که شب‌های قدر، همۀ نواقص خودم را فکر کردم، امشب این را تجربه کنید، نواقص کار خودتان را فکر کنید و این نواقص را تصمیم بگیرید ترک کنید و معتقد شوید که اگر عدلی در کار باشد که هست، نام ما را در زمرۀ اشقیاء خواهد نوشت. یعنی عدالت ایجاد می‌کند که ما نام‌مان در زمرۀ اشقیاء باشد.

امام زمان هم که عدل را عمل می‌کند، پس رأفت کجاست؟ رأفت بله شما امشب می‌توانید رأفت و مهربانی امام زمان را نسبت به خودتان جلب کنید. من یکی از اولیاء خدا را دیدم در ناگهان شب بیست و سوم وارد اتاقش شدم، نمی‌دانستم که ایشان با خدا خلوت کرده، دیدم عمامه‌اش را به گردنش بسته، بسته به چارچوب در، دقیقاً مثل یک حالا چون از اولیاء خدا بود، خودش خیلی حالت ذلّت، این دست‌هایش مثل اینکه دامن امام زمان، آقا جان نام من را در سعداء بنویس، آن‌هایی که چشم باز دارند. «چشم دل باز کن که جان بین/ آنچه نادیدنی است آن بین» گریه، گریه، گریه متوجه نبود که من پشت سر او ایستادم، من هم خوشم آمد باید یاد بگیریم، من خیلی چیزها را از اعمال اولیاء خدا یاد گرفتم.

یکی از اولیاء خدا در این مواقع، در بازار بزرگ، در کاروانسرای محمدیه، در یکی از این اتاق‌هایش، یکی از اولیاء خدا آن جا زندگی می‌کرد، من با پدرم آنجا رفتم. این رو به قبله نشسته بود داشت زیارت عاشوراء می‌خواند این به صد لعن که رسید، مثل اینکه این اصحاب عمر سعد، طرف چپ او نشستند، گفت: اللهم العن… به گونه‌ای این قیافه را پر کرده بود، خیال کردم آن مواقع تقریباً بچه بودم، گفتم: شاید او کسی را می‌بیند که ما نمی‌بینیم. بعد موقع سلام که رسید دستش را گذاشت به روی سینه‌اش به طرف راستش، «اَلسَّلَامُ‏ عَلَيْكَ‏ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‏ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي»[17] تا آخر. این‌ها خیلی مهم است، شب قدر، هیچ مانعی ندارد هر وقت الآن هم، در همین مجلس، چراغ‌ها را خاموش خواهند کرد وقت‌مان هم إن‌شاءالله حالا زیاد است و امشب هم دیگر سینه‌ زدن ندارید که إن‌شاءالله باید همین دعاها را بخوانید، یک حالت خواهش و تمنا.

آقایان به خدا قسم، من چطور، نمی‌توانم در این وقت، چطور به این بچه‌ها لااقل بفهمانم که با گریه و زاری، سعادت یک سال‌تان را می‌توانید تأمین کنید، با خواهش! اسم‌تان را اگر در زمرۀ اشقیاء نوشته‌ باشند بردارند این طرف بنویسند، می‌شود. لااقل به اندازه‌ای که وقتی اسم شما را از داخل اداره، می‌گویند: آقا تو قبلاً چه می‌گویند؟ من اسم‌ها را یادم رفته بازنشست می‌گویند، بازخرید می‌گویند، یک چیزی متوقف می‌کنند که این آقا خلاصه در اداره نیاید. بله؟ پاکسازی مربوط به انقلاب است. معتزل از خدمت، تا می‌گویند، فقط یک راه هم داشته باشی که رئیس مربوطه را شما ببینی و او یک کاری مگر کند و الا کس دیگر، کاری از او بر نمی‌آید. چطور آدم می‌رود پشت در اتاق می‌ایستد، چطور با ادب وارد می‌شود، چطور اظهار تذلل می‌کند. چطوری است؟ ده برابر آن، صد برابر آن، باید امشب در مقابل امام زمان داشته باشیم. بکنید تا ببینید چطور استفاده می‌کنید. امشب اگر می‌خواهید در سال آینده، مریض نشوید باید امشب از امام زمان بخواهید، اگر می‌خواهید پولدار باشید امشب باید از امام زمان بخواهید. چون اعمال گذشتۀ ما، نه ما را پولدار می‌کند، نه ما را سالم نگه می‌دارد و نه ما را خوشبخت می‌کند، همۀ ما همینطور هستیم نگوییم حالا خوب‌ها هستند، نه! هر کسی بگوید خوبانی هستند که این گونه نیستند، آن خوبان، مغرور هستند، اگر خودتان معتقد باشند. نه! هر چه هست باید امشب! آقا جان اعمال سال گذشتۀ من، ایجاب می‌کند من از اول، از همین فردا صبح مریض باشم تا آخر سال، این را شما درست کنید. بی‌پول باشم تا آخر سال، این را شما درست کنید.

از امام سؤال کردند ما شب قدر چه از خدا بخواهیم؟ این را می‌خواستم بگویم، فرمود: عافیت! عافیت از مرض، عافیت از فقر، عافیت از بدی‌ها، ممکن است یک دشمنی، متوجه شود، پول هم داریم، سلامتی هم داریم، اما یک نفر که ما را دائماً تا سال دیگر، اذیت کند. زن شما دائماً با شما دعوا کند، بچه‌هایتان خوب نباشد، انقدر هست که اگر من بخواهم بشمارم وقت می‌گیرد. امشب شما از امام زمان بخواهید همۀ این‌ها یادتان باشد، وقتی من به شما موقع قرآن سر گرفتن می‌گویم آقایان، یک چند لحظه ساکت می‌شویم شما خودتان دعا کنید، این‌ها را به یادتان بیاورید، آقا لیاقت شخصی من، ایجاب نمی‌کند که من سالم بمانم، من فقیر نشوم، من توسری خور جامعه نباشم، من آبرومند باشم، من اگر مثلاً مُردم به بهشت بروم، این لیاقت من ایجاب نمی‌کند، اما آقا تو خودت، اگر آن‌ها نمی‌خواستند داخل دعاها نمی‌گفتند. همین امشب یک دعا دارد همان اولش این است که خدایا اگر من، از اشقیاء هستم رحم کن و نام مرا جزء خوشبخت‌ها، سعید یعنی خوشبخت، شقی یعنی بدبخت. اگر من جزء بدبخت‌ها هستم نام مرا جزء خوشبخت‌ها بنویس، خوشبختی! عافیت! عافیت یعنی خوشبختی.

این مسائل معنوی هست، حالا یکی هست فرض کنید چشمش باز است و حقیقت را می‌بیند، یکی هم کور است و کورها بنا نیست که چیزی نخواهند. می‌بینید که کوری اینجا وارد می‌شود جای نشستن کجاست؟ با چشم کورش وارد می‌شود گوشه‌ای می‌نشیند و حاجتش را هم می‌خواهد و غذایش را هم می‌خورد و برنامه‌هایش را هم انجام می‌دهد. حالا ما از دو حال خارج نیستیم، یا چشم‌مان باز است و این حقایق را می‌بینیم. ببینید دو دو تا چهار تا باصطلاح، من می‌خواهم یک مقدار مطلب را ساده پیاده کنم. یا ما مسلمان هستیم یا مسلمان نیستیم. اگر مسلمان نیستیم که چرا اینجا نشستیم؟ برویم بخوابیم. اگر مسلمان هستیم این حقایق را حتماً باید قبول کنیم چون برای قرآن است، قرآن گفته، اگر کسی بگوید من قبول ندارم مسلمان نیست دست تر هم نمی‌شود به او زد. سورۀ قدر را می‌شود قبول نکنیم؟ سورۀ دخان، اول حمیم دخان، «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ * فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ»[18] این‌ها آیۀ قرآن است، ما از روایت و این مسائل که حالا ممکن است کسی بگوید سندش ضعیف است نیست. صریح قرآن است که امشب، «يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» تقدیرات تعیین می‌شود.

پس ما مسلمان بودن‌مان ایجاب می‌کند که این‌ها را قبول داشته باشیم. حالا پس اگر قبول داریم یا می‌بینیم که خوشا به حال‌تان، یک عده هستند می‌بینند، یک عده هستند واقعاً مشاهده می‌کنند. اگر نمی‌بینیم، مثل کوری هستیم که آقا یک کاری باید بکند و خلاصه یک غذایی، یک کاری، یک نوعی، خودش را به حقیقت برساند، حالا ما شاید در همین حال باشیم که کور باشیم. من خودم را عرض می‌کنم، ما کورهایی هستیم حالا حضرت بقیة الله را با چشم دل چه می‌دانم، کورها با چشم باطن‌شان، با چشم دلشان، وقتی در این گونه مجالس وارد می‌شوند می‌بینند جمعیتی، سر و صدا دارند می‌فهمند که اینجا جمعیتی هست، ولی به هر حال ما متوجه این مسائل نمی‌شویم. آقا دستت را بیانداز دامن امام زمان، همین‌طور بیا جلو، دستت به دامن امام زمان می‌رسد. خواهش می‌کنم مرا جزء سعداء قرار بده، همۀ کار امشب‌مان این است.

من همین امروز یک نفر، البته حق با ایشان بود به من گفت: امروز ادارات باز بود و فردا هم باز است، راست هم می‌گوید. روز گذشته باز بود و فردا هم باز است و اداری هم حالا نمی‌تواند اداره‌اش را ترک کند، بنابراین شب سخت است شب بیست و سوم تا اذان صبح بیدار نشستن. الآن هم شاید اکثر شما، واقعاً خسته‌تر از شب بیست و یکم باشید من به ایشان می‌دانید چه گفتم؟ گفتم: یک شب انسان کار کند، از یک سال در اداره کار کند درآمدش بیشتر است، ما دنبال درآمد هستیم، امشب یک سال، بنا بود هشتاد و پنج سال درآمد را در یک شب دربیاورید. یعنی انسان، این حرف‌ها ندارد. لذا اگر خواب در چشمانتان آمد، از چشمانتان خواهش کنید که امشب را به ما مهلت دهد. هر طوری هست خودتان را سرحال نگه دارید، من نظرم به کسی نبود چون بعد از اینکه گفتم، بعضی‌ها را دیدم مثل اینکه چرت‌شان پاره شد. خواهش کنید، از نفس‌تان تمنا کنید، از خدای‌تان، از چشم‌تان که امشب را به ما کمک کن، ما امشب با تو باشیم و بتوانیم یک تضرع و زاری، در خانۀ خدا کنیم. حالا صبح بروید اداره چرت هم بزنید مهم نیست مثل وقت‌هایی که انسان خسته است، به هر حال إن‌شاءالله درست می‌شود.

حالا باید برویم در خانۀ خدا. از چیزهایی که امشب مستحب است خیلی چیزها هست، عرض کردم خیلی عبادت است اگر به آن اضافه کنند در همین شب‌ها، باز هم شاید کار باشد. یکی زیارت حضرت اباعبدالله الحسین است، زیارت سیدالشهداء، در شب قدر مستحب است. زیارت دو نوع ممکن است یکی اینکه بلند شود انسان برود به عراق و بعد هم برود کربلا، وارد حرم شود و زیارت کند. که ظاهر این دستورات در مورد زیارت هم، این را می‌گیرد چون این هر دو را دارد. اما حالا اگر این میسّر نشد.

ما یک وقتی رفته بودیم باختران، با خانواده و این‌ها، آن وقت هم راه عراق بسته بود. منتهی زمان قبل بود. این را می‌گویم برای اینکه شما هم، همین حالت را داشته باشید. به خانواده گفتم: کربلا برای زیارت برویم. گفتند: مگر می‌شود؟ گفتم: بله، برویم. این‌ها را سوار ماشین کردیم رفتیم قصر شیرین و از قصر شیرین هم رفتیم برای خسروی و وارد گمرک شدیم، گمرک مثل دو دروازه است از این در به آن در. وارد گمرک شدیم و پلیس گمرک آمد که آقا کجا؟ می‌خواهیم کربلا برویم. گفت: شما گذرنامه دارید؟ گفتم: ندادند، ما تهران خیلی می‌خواستیم گذرنامه داشته باشیم نشد. گفت: پس نمی‌شود. گفتم: نمی‌شود معلوم شد تا همین جا بیشتر به ما اجازه نمی‌دهند، وظیفۀ ما تا همین جا بود. حداقلش فکر کرد ما مثلاً دیوانه شدیم از این همه راه آمدیم، بدون گذرنامه، مثل اینکه شما الآن بدون گذرنامه بلند شوید بروید. آمدیم از ماشین پیاده شدیم و خانواده و بچه‌ها را گفتیم بایستند و اول به آقا سیدالشهداء عرض کردیم آقا تا اینجا ما می‌توانستیم و آمدیم، از اینجا به بعد نگذاشتند. آن رئیس گمرک، دید ما حالی داریم و گریه می‌کنیم گفت: آقا ما را نفرین نکنید، ما بگذاریم آن‌ها نمی‌گذارند. گفتم: نه ما شما را کار نداریم. ما نه به شما بد می‌گوییم و نه به آن‌ها، حالا شما به قول خودتان مأمور و معذور هستید.

آنجا کنار همان ساختمان گمرک ایستادیم، «اَلسَّلَامُ‏ عَلَيْكَ‏ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‏» زیارت خواندیم، زیارت دوره، زیارت وارث را خواندم و بعد زیارت علی‌اکبر و بعد زیارت سایر شهداء و زیارت حضرت ابوالفضل و بعد به این‌ها گفتیم برویم نجف، نجف زیارت امیرالمؤمنین و بعد رفتیم کاظمین و بعد ظرف یک ساعت. دیدم کم‌کم این مأمورین گمرک هم بیکار بودند کسی در آن وقت آن طرف نمی‌آمد. این‌ها آمدند ایستادند، یک حالی و یک توجهی و این‌ها، بعد هم داخل ماشین نشستیم و برگشتیم. حالا زیارت، تنها آن نیست که انسان، بلند شود داخل حرم برود. آن البته کامل آن است، وقتی نمی‌گذارند، نمی‌شود از همین جا. گرچه دور هستیم، به یاد تو سخن می‌گوییم. از نظر اعتقاداتی که همین دیشب برای شما شرح دادم امام در داخل حرمش، در داخل ضریحش، با اقصی نقاط عالم، توجهش فرقی نمی‌کند. ما همین امشب، همین زیارت را، همینطوری بخوانیم. زیارت سیدالشهداء (علیه السلام)، انسان با سفر روحی، با قدم‌های محبت‌آمیز روحی، برای زیارت می‌رود. بعد هم إن‌شاءالله شب قدر است می‌رویم در خانۀ پروردگار.

روضه

یک قدمی برداریم به طرف کربلا، یک قدم بلندتری برداریم کنار گودی قتلگاه برویم. من یک روز در کربلا، با مرحوم حاج ملا آقا جان بودم. آمدم به ایشان گفتم: امروز من یک چیزی کشف کردم، گفت: چه؟ گفتم: من رفتم کنار گودی قتلگاه، دیدم ایشان رنگش تقریباً پرید، گفت: تو سیدی رفتی آنجا و آنجا را دیدی و جان ندادی آمدی بیرون؟ چطور؟ من سال‌هاست می‌آیم کربلا، کنار گودی قتلگاه نمی‌روم، واقعاً عجیب است! الآن محل گودی قتلگاه هست.

یک قدم روحی برداریم، بدنی که بر می‌داریم از اینجا تا کربلا، یک قدم هم عمیق‌تر، از نظر مکانی قدم برداشتید، از نظر زمانی هم قدم بردارید. کنار گودی قتلگاه حضرت زینب (سلام الله علیها) را تنها نگذارید. برویم دسته جمعی، حالا می‌خواهید شب عاشورا را انتخاب کنید مانعی ندارد، می‌خواهید صبح یازدهم محرم را انتخاب کنید مانعی ندارد. می‌خواهید ساعتی که اسب بی‌صاحب سیدالشهداء، چراغ‌ها را هم خاموش کنید إن‌شاءالله حال عزای بهتری امشب پیدا کنیم. آن وقتی که ذوالجناح به طرف خیمه‌های حرم آمد، این را اگر امام نفرموده بود من نمی‌گفتم. ‌آن‌هایی که متوجه بودند دیدند، ذوالجناح صدا می‌زند: ؟؟؟ به تعبیر ما، وای بر امتی که پسر دختر پیغمبر‌شان را کشتند. هشتاد نفر زن و بچه از میان خیمه‌ها بیرون ریختند. اطراف ذوالجناح را گرفتند هر کسی حرفی می‌زند. حضرت سکینه (سلام الله علیها) آمد دست به گردن ذوالجناح انداخت، صدا زد: «یا جواد أبی» به تعبیر ما، ای ذوالجناح، پدرم وقتی از خیمه‌ها رفت، لب‌هایش تشنه بود، بگو ببینم آیا قطرۀ آبی به لب‌های عطشانش رساندند؟ یا با لب‌های تشنه شهیدش کردند؟


[1]. قدر، آیات 3 تا 5.

[2]. فاتحه، آیه 4.

[3]. فاتحه، آیه 5.

[4]. فاتحه، آیه 2.

[5]. ابراهیم، آیه 34.

[6]. حمد، آیه 5.

[7]. نمل، آیه 42.

[8]. نمل، آیه 40.

[9]. الکافی، ج 2، ص 54.

[10]. الأمالی، النص، ص 123.

[11]. الأمالی، النص، ص 26.

[12]. أحزاب، آیه 13.

[13]. بحارالأنوار، ج 44، ص 364.

[14]. اسراء، آیه 14.

[15]. طلاق، آیات 2 و 3.

[16]. طه، آیه 124.

[17]. کامل الزیارات، النص، ص 178.

[18]. دخان، آیات 3 و 4. 

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۲۹ رمضان ۱۴۱۴ قمری – ایمان به غیب و شهود

ایمان به غیب و شهود/ ۲۹ رمضان ۱۴۱۴

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم‏ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ* وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ‏»[1]

در شب‌هايي كه در مسجد بوديم و در شب‌هاي گذشته درباره اين آيات سخن گفته شد، و گفتيم كه اهميت ايمان به غيب بيشتر از مشاهده است و اگر كسي ايمان به غيب پيدا كرد، ايمان او عميق‌تر و ارزش ايمان او بيشتر است و گفتيم كه خداي تعالي در اين آيات اول به اعتقادات اشاره كرده است، چون ايمان به غيب اعتقادات را مي‌رساند. انسان بنشيند در ميان حتي اتاق، در محل خلوت، فكر كند، استدلال كند، عقل خود را قاضي قرار بدهد تا ايمان به غيب پيدا كند، حتي در زمان حضور پيغمبر اكرم و ائمه اطهار آن چيزي كه ارزش داشت ايمان به ظاهر نبود، ايمان به غيب آن بود. ايمان به غيب خيلي اهميت دارد كه اعتقادات را تحت اين كلمه بيان كرده است. بعد نوبت به عمل مي‌رسد كه اهل تقوا، اين‌ها داراي عبادت فردي هستند، نماز از چيزهايي است كه در حقيقت يك عبادت فردي است،‌ يعني يك نفر به تنهايي مي‌تواند اين عبادت را انجام دهد، اگرچه آن هم اجتماعي آن بهتر است. از نظر ارزش قيمت نماز جماعت از نماز فرادي خيلي بيشتر است. نماز را در مسجد خواندن، بالأخص در مسجد جامع خواندن، اهميت اين از نمازي كه انسان در خانه بخواند خيلي بيشتر است. به ما دستور داده‌اند كه نماز خود را با جماعت بخوانيد، در مسجد بخوانيد، در مسجد جامع بخوانيد و اگر در مسجدالحرام خوانديد باز بهتر است. براي اينكه دور هم جمع بشويد، با هم در ارتباط باشيد، يكديگر را ملاقات كنيد،‌ خودِ جلساتي كه انسان تشكيل بدهد يك عده از دوستان دور هم بنشينند، دوستان همفكر، هم‌‌عقيده، ولو حرفي نزنند، از نظر اسلام خيلي پرارزش است. حتي در روايات زيادي آمده است كه ائمه اطهار فرمودند: دور هم بنشينيد، مجلس تشكيل بدهيد و احياء امر ما را بكنيد، و غالباً در هر جا مسئله «أَمرُنا» ذكر شده است –اين كلمه را توجه داشته باشيد- «أَمرُنا» امر ما خاندان عصمت، بدانيد كه منظور سيطره بر تمام عالم و حكومت عدل جهاني و تشكيل حكومت واحد و تحت پوشش قرار دادن تمام مردم دنيا در حكومت الله است.

« أَحْيَا أَمَرَنَا»[2] احيا كنيد، امر ما را زنده نگه داريد، وإلّا اگر جلسات تشكيل داديد، جلسات شما به غيبت، به حرف‌هاي دنيا، به سخنان بي‌فايده، به مطالب بي‌ارزش…، يا حتي اگر مجلسي تشكيل داديد كه يك ظالمي در آن مجلس حاكم بود، به نفع آن ظالم حرف زديد، خيلي از مجالس در دنيا هست كه از مسير حق به طور كلي خارج است، از مسير صحيح حتي مسيري كه اين مجلس را به خاطر آن تشكيل دادند خارج است…، ما در مسائل سياسي زياد وارد نمي‌شوم اما اين‌طور كه شايد شما فكر كنيد بي‌اطلاع نيستم، يك وقتي اين قوانين حقوق بشر كه اساس سازمان ملل بر آن تشكيل شده است مطالعه مي‌كردم، سي مادّه قانون بيشتر ندارد، قوانين اساسي آن سي مادّه است. در تمام اين سي مادّه اگر شما دقت كنيد اولاً تنها در كتاب نهج‌البلاغه بيشتر و دقيق‌تر از اين سي مادّه از حقوق بشر حرف زده است، و شما برداريد قطعنامه‌هاي سازمان ملل را از اول تا به آخر –چون همه آن چاپ شده است و نوشته شده است- مطالعه كنيد و با اين سي‌ماده قانون مقايسه كنيد، شايد در صد قطعنامه ده‌تا يا حتي كمتر از ده‌تا، با همان سي مادّه قانون تطبيق نمي‌كند. اولاً ابرقدرت‌ها كاملاً دست خود را روي اين سازمان پرعظمت گذاشته‌اند، خرافات در اين سازمان به قدري حاكم است كه يكي از دوستان ما –خدا او را رحمت كند- از علما بود، از علماي به اصطلاح متجدد بود، به نيويورك رفته بود براي ديدن ساختمان و سازمان ملل. مي‌گفت: آن طبقات ساختمان را كه ما بالا مي‌رفتيم، من هم نگاه مي‌كردم تشريفاتي داشت، طبقه دوازدهم را كه نگاه كرديم يك دفعه درِ آسانسور در طبقه چهاردهم باز شد. من به مترجم خود گفتم: من اشتباه مي‌كنم يا دو طبقه اضافه آمديم. گفت: نه، سازمان ملل طبقه سيزدهم ندارد. گفتم: چرا؟ گفت: چون سيزده نحس است. حالا اين ساختمان مي‌خواهد سرنوشت مردم دنيا را… .

ايده‌اي كه در يك روز، يعني بعد از جنگ جهاني دوم باعث شد كه اين سازمان به وجود بيايد اين بود كه همه مردم دنيا متوجه شدند كه بايد حكومت واحدي بر دنيا فرمانروايي كند، به اين نتيجه رسيدند. دولت‌ها را نتوانستند سركوب كنند، گفتند يك سازماني تشكيل مي‌دهيم كه از همه ممالك عالم در آن سازمان بيايند بنشينند، يك نماينده داشته باشند، تا اين‌ها تصميمات كلي را براي مردم دنيا بگيرند، در عين اينكه هر مملكتي رئيس‌جمهور دارد، شاه دارد، نخست‌وزير دارد، در عين حال اين كار را ما مي‌كنيم كه آن‌هايي كه با ما هم‌پيمان هستند را ملزم مي‌كنيم كه طبق قوانيني كه ما در اين‌جا تنظيم كرده‌ايم عمل كنند. اين سازمان بعد از آن جنگ جهاني اول و دوم به وجود آمد كه ميليون‌ها مردم در اين دو جنگ كشته شدند و همين مقدار معلول باقي ماند و گرفتاري‌هايي به وجود آورد، در عين حال اين‌شده است، يعني امروز اگر شما اخبار را گوش مي‌داديد سازمان ملل براي جريان فلسطين يك جلسه تشكيل داده است، آمريكا به آن گفته است حالا دست نگه دار، و پنج دولت و پنج حكومت حق همه چيز بر اين سازمان دارند. حالا شب جمعه، آن هم شب جمعه آخر ماه رمضان اين حرف‌ها را نزنيم بهتر است، اين‌ها را در روزنامه‌ها بخوانيد.

بشر به اين‌جا رسيده است كه بايد در مقابل دين سر تعظيم فرود بياورد. بشريت اگر بخواهد…، چون اين مسئله حكومت واحد جهاني كه ما مردم مسلمان مي‌گوييم يك روز بالأخره تحقق پيدا خواهد كرد، از نظر تاريخي به زمان اسكندر مي‌رسد، يعني اين فكر كه هميشه آرزوي مردمان صلح‌جو و عدالت‌طلب اين بوده است كه همه مردم تحت يك حكومت بيايند، همه مردم تحت يك فرماندهي باشند، همه با هم برادر باشند، همه با هم برابر باشند، اسلام با اِعمال ثواب‌هايي كه بر آن اَعمال در نظر گرفته است اين معنا را طبيعتاً خواسته به وجود بياورد و تا حدي هم به وجود آورده است، اگر دشمن‌ها بگذارند. نماز يك عبادت فردي است «وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ» در اين آيه هست، يك عبادت فردي است اما بهتر آن اين است كه همين عبادت فردي را در جماعت بخوانيد، همين عبادت فردي را در مسجد بخوانيد. مسجد كه محل اجتماع است، جماعت چون محل اجتماع است، و باز بهتر از نماز جماعت و نماز در مسجد، نماز جمعه است كه در هر هفته در يك فرسخ در شهرهاي اسلامي مردم يك جا جمع بشوند با يك زبان، با يك حركت، با يك وحدت نماز جمعه بخوانند، آنقدر نماز جمعه ثواب دارد كه اگر تنها شما از خدا بخواهيد كه خدايا امام زمان را برسان كه وضع روبه‌راهي به نماز جمعه‌ها بدهد…، چون وقتي امام زمان آمد ديگر شما هيچ عذري نداريد كه نماز جمعه نخوانيد. چون يا خود او جلو مي‌ايستد يا يك نفر را براي امامت نماز جمعه تعيين مي‌كند، و كسي نمي‌تواند بگويد اين امام جمعه را ما عادل نمي‌دانيم، عادل هم ندانستي واجب است بروي اقتدا كني. واجب است كه از صبح جمعه خود را براي نماز جمعه آماده كني. در زمان غيبت ما مي‌گوييم كه -بهانه است، وإلّا اين اندازه‌ها فشار نيست- اين آقاي امام جمعه را ما عادل نمي‌دانيم، با همين كلمه شما از نظر مسلمان‌ها معذور هستيد كه نماز جمعه نرويد، اما آن‌جا ديگر اگر اين را گفتيد كافر هستيد. اگر بگوييد خود امام معصوم عادل نيست –نستجيرُ بالله- كه كافر مطلق هستيد، اگر نماينده امام معصوم را هم بگوييد كه عادل نيست باز توهين به امام كرديد، ‌بنابراين آن نماز جمعه‌اي كه تمام مردمِ مكلّف مشهد مثلاً، اگر دو ميليون جمعيت در مشهد دارد، لااقل يك ميليون و پانصد هزار نفر آن‌ها بايد در نماز جمعه جمع بشوند. ببينيد چه خبر مي‌شود، چه اجتماعي مي‌شود،‌ و لذا اجر نماز جمعه از همه اجرها بالاتر است.

خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ»[3] وقتي كه براي نماز روز جمعه ندا داده مي‌شود، همه شما سعي كنيد بي‌تفاوت نباشيد، حركت كنيد، بدويد «إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ» كه منظور همان نماز جمعه است «وَ ذَرُوا الْبَيْعَ» اگر مشغول معامله پرنفعي هم هستيد همان جا آن را رها كنيد «وَ ذَرُوا الْبَيْعَ» خيلي ساده است، معاني آن را همه شما مي‌فهميد. اين براي شما بهتر است از هر چيز «ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ‏َ» ولي مسلمان‌هاي ضعيفي كه پيش خدا ارزش ندارند «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً»[4] وقتي كه يك تجارتي را مي‌بينند، صداي آهنگي را مي‌شنوند، اين‌ها تو را تنها مي‌گذارند و به نماز جمعه حاضر نمي‌شوند. نمي‌خواهم درباره نماز جمعه صحبت كنم، نماز جمعه خيلي اهميت دارد و إن‌شاءالله بايد مردم مسلمان به اين نماز پراهميت و نماز عيد كه «جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداً وَ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ مَزِيداً»[5] نماز عيد همه شما خوانديد، در قنوت نماز عيد نُه مرتبه اين جملات خوانده مي‌شود كه «جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداً» خدايا تو براي مسلمان‌ها امروز را عيد قرار دادي، عيد هم به معناي برگشت به يك وضع تازه‌اي است، انسان صبح عيد كه مي‌شود يك حمامي مي‌رود، لباس نو مي‌پوشد، لباس تازه‌اي مي‌پوشد، در وضع خود تجديدنظر مي‌كند، خود را تجديد مي‌كند، روبه‌راه مي‌كند «جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداً» اما روز عيد فطر كه إن‌شاءالله در پيش داريم و نزديك است كه شايد روز دوشنبه باشد و احتمالي هم دارد كه روز يكشنبه باشد -چون مردم مسلمان حوصله سي روز روزه گرفتن را ندارند، غالباً به 29 روز آن را تمام مي‌كنند- حالا به هر حال چه دوشنبه باشد و چه روز يكشنبه، نزديك است، إن‌شاءالله نماز عيد را كه خوانديد اين جملات را مكرر مي‌خوانيد، چون نماز عيد نُه تا قنوت دارد و مي‌گوييد «جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداً» اما از براي پيغمبر و اولاد پيغمبر «ذُخْراً و كِرامَتاً» مايه اهميت، اكرام…، البته تا به حال نبوده است،‌ چون مقدمه دنيا گذشته است، مقدمه زندگي در دنيا اين ده هزار سال، يازده هزار سال گذشته و اين ۱۴۰۰ سال گذشته، اين مقدمه بوده است و بقيه آن كه شايد حدود متجاوز از يك ميليون سال باشد بعد از ظهور است و آن‌جا است كه عيد براي آل پيغمبر اكرم، اولاد پيغمبر اكرم مفهومي دارد. در زيارت حضرت معصومه كه مأثور است و از ناحيه امام رسيده است مي‌خوانيم: «وَ أَنْ يُرِيَنَا فِيكُمُ السُّرُورَ وَ الْفَرَجَ»[6] اي آل پيغمبر خدا به ما نشان بدهد يك روز را كه شما داراي يك خوشحالي باشيد و فرجي براي شما باشد و تا زمان ظهور حضرت بقيةالله اهل‌بيت پيغمبر نه خوشحالي داشتند و نه سرور. همان كسي هم كه پدر او مرده است اگر وسط جلسه با او يك صحبتي بكنيد او يك تبسمي بكند، اين علامت سرور او نيست، يا اگر نفهميد معني پدر مردن يعني چه، مثل خيلي از سادات هستند نمي‌دانند اينكه آن حكومتي كه خدا براي آل پيغمبر در نظر گرفته است يعني چه،‌ وإلّا نمي‌توانند اصلاً خوشحالي داشته باشند. اگر بدانند چه اجدادي داشتند و اين‌ها را با چه وضعي مردم كشتند…، يكي از ضررهاي روضه‌خواني -البته روضه‌خواني خيلي خوب است- ولي ضرر روضه‌هاي تند خواندن و به اصطلاح خيلي داغ خواندن اين است كه انسان در آن قسمت قساوت مي‌گيرد. اگر دفعه اول باشد بگويند سر ابي‌عبدالله را روي نيزه كردند شما نمي‌توانيد راحت باشيد. آخر حساب آن را انسان بكند، چطوري مي‌شود،‌ يك مقدار انسان فكر بكند، اصلاً مگر مي‌تواند طاقت بياورد، مخصوصاً اگر ابي‌عبدالله‌الحسين را بشناسد، ولي بس كه خواندن الآن مي‌بينيد حتي نه من و نه شما گريه هم نمي‌كنيم. زياد خواندند. بعضي از روضه‌ها واقعاً عجيب است، شما مثلاً فرض كنيد بدن ابي‌عبدالله‌الحسين را زير سُم اسب پايمال…، عجيب است انسان…، خود من اين‌طوري هستم حالا نمي‌دانم شايد ديگران اين‌طور نباشند، من گاهي تنها كه مي‌خواهم گريه كنم، و برايخود من يك روضه‌اي بخوانم، بيست سي تا از اين چيزهاي تند را فكر مي‌كنم مي‌بينم نمي‌توانم طاقت بياورم. فاطمه زهرا را آن‌طور، خيلي عجيب است، طفل شيرخوار ابي‌عبدالله آن‌طور، اصلاً نمي‌شود انسان طاقت بياورد، محال است بتواند طاقت بياورد، منتها چون اين‌ها را زياد خواندن و گفتند براي ما عادي شده است، وإلّا انسان بداند كه اهل‌بيت پيغمبر چه كساني هستند «أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ‏»[7] زمين به ارث براي بندگان صالح خدا است. خدا براي يك مُشت مردمي كه اين‌ها فقط وجود مصرفي هستند…، ديشب مي‌گفتم: بعضي‌ها را انسان فكر مي‌كند وجود اين شخص چه فايده در اين دنيا دارد؟ غذاهاي به اين خوبي را بگيرد مصرف كند، تبديل به نجاست كند،‌ جز اين هيچ فايده ديگري ندارد. نه به درد مردم مي‌خورد، نه به درد خود مي‌خورد، نه به درد زن و بچه خود مي‌خورد، هيچ، هيچ، يك موجود غذا بخورد حتي از الاغ هم پست‌تر «اولئک کالأنعام بل هم أضلّ» به الاغ يك كاري بدهند،‌ باري بدهند مي‌كشد، اين طرف و آن طرف مي‌برد، اما اين هيچ كاري نمي‌كند. در خانه راحت…، حتي به درد خود هم نمي‌خورد. يك موجود مصرفي است. اگر شما يك خُمي در خانه خود درست كنيد، يك مُشت غذاي خوب را داخل آن بريزيد، بعد كه بو گرفته برداريد دور بريزيد. كار شما اين باشد، او هم مثل اين است. جداً يك تكاني انسان بخورد، انسان به چه درد مي‌خورد؟ يا روح خود را انسان درست كند، يا جامعه خود را درست كند، يا خدمتي به جامعه بكند.

من گوش مي‌دادم يك كسي به يك كس ديگري مي‌گفت: من بيكار هستم، چه كار كنم؟‌ كاري هم از من برنمي‌آيد. اين مي‌گفت: برو دمِ پست خانه، زبان خود را دربياور، مردم مي‌خواهند تمبر پشت پاكت بچسبانند…، آخر اقلاً يك فايده‌اي انسان براي جامعه خود داشته باشد. آخر تو چه فايده‌اي براي جامعه خود داري؟ خوشحالي كه يك حقوق بازنشستگي به تو مي‌دهند، در خانه مي‌خوري و مي‌خوابي؟ واقعاً انسان بايد همين‌طور باشد؟ نه عبادتي، نه نمازي، بچه‌هاي انسان بگويند: اين چرا نمي‌ميرد. من آنقدر جوان متدين سراغ دارم كه اين‌ها مي‌آيند مي‌گويند: آقا ما اگر نفرين كنيم پدر ما زودتر بميرد بدكاري كرديم؟‌ مي‌گويم: چرا؟ مي‌‌گويند: وجود او فقط به درد خوردن و خوابيدن و غُر زدن مي‌خورد. حالا اگر غُر نمي‌زد باز خوشحال بوديم. جداً يك تكاني بخوريم آخر،‌ يك كاري بكنيم، اقلاً همين اندازه -اين كه من گفتم نمي‌خواستم شما را بخندانم- فايده داشته باشد كه زبان تو، آب دهن تو به درد تمبر چسباندن بخورد. آنقدر انسان خود را بي‌ارزش در جامعه…، آن‌وقت به اين خوشحال هم باشد كه الحمدلله ما…، من از بعضي‌ها مكرر سؤال مي‌كنم آقا شغل شما -ماشاءالله سرحال هستي- چيست؟ مي‌گويد: بازنشسته هستم. حالا بازنشسته، چه كاره هستي آقا؟ بازنشسته ديگر، خود بازنشستگي شغل است. در خانه هستيم، ريش او هم دوتيغه تراشيده، دهن او هم بوي مشروب مي‌دهد، اگر اهل عبادت باشد مي‌گوييم در خانه دارد عبادت مي‌كند، دارد خود را مي‌سازد. يك وجود بي‌فايده كه حال انسان واقعاً به هم مي‌خورد كه در زندگي به اين انسان فكر كند. حال من كه به هم مي‌خورد. باز آن كافرهايي كه براي جامعه خود خدمت مي‌كند. آخر تو چه هستي؟ می پرسند كه من نماز خود را در خانه بخوانم بهتر است يا در مسجد؟ من يك قاعده كلي براي همه شما بگويم. نماز دو جنبه دارد: يك نماز‌هاي واجب است كه صددرصد در جمعيت، با جمعيت خواندن استحباب آن بيشتر است ولو اينكه در خانه خلوت تو با حال نماز بخواني ولي در مسجد بي‌حال نماز بخواني. در خانه خلوت نخوان و در مسجد بخوان با جمعيت. گاهي نماز مستحبي است، نمازهاي مستحبي را چون انسان براي خودسازي مي‌خواند، اين‌جا هر چه حواس انسان جمع‌تر باشد براي خودسازي بهتر است. اگر مسجد خلوتي پيدا كردي…، من ديده بودم در قم وقتي كه تحصيل مي‌كرديم، بعضي از علما كليد بعضي از مساجد سر كوچه دست آن‌ها بود، مي‌رفتند در مسجد را باز مي‌كردند، بعد هم مي‌بستند آن‌جا نماز تنهايي مي خواندند. كليد آن‌جا هم دست تو نبود، حالا دو سه نفر گوشه كنار باشند مهم نيست. چنين جايي پيدا كردي برو آن‌جا نماز بخوان، وإلّا در خانه.

اين عبادت فردي، و اما اجتماعي. يكي از عبادت‌هاي اجتماعي انفاق است «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» هر كس از هر چيزي كه خدا به او داده انفاق كند. خدا به يكي علم داده است «زَكَاةُ الْعِلْمِ بَذْلُهُ»[8] از علم خود براي مردم بيان كند. اين‌جا چيزي ياد گرفتيد، زن تو در خانه نشسته است، براي تو سحري درست مي‌كند، قبل از خواب برو بگو آن‌جا خلاصه حرف‌هاي فلاني اين بود و من اين‌ها را ياد گرفتم و به تو تحويل مي‌دهم. چقدر خوب است، به جاي اين‌كه بخواهيد حرف‌هاي بي‌خود بزنيد مايه دعوا بشود، بعد يكي دو روز گرفتاري براي خود درست كنيد تا دومرتبه آشتي بكنيد، بنشينيد اين حرف‌ها را بزنيد. هيچ خجالت هم ندارد، امشب اين مجلس رفتيم، شما كه اين‌جا مشغول آشپزي، شما اين لطف را كرديد براي ما غذا درست كرديد، ما هم اين لطف را به شما مي‌كنيم كه حرف‌ها را براي شما مي‌گوييم، آنچه كه به درد شما مي‌خورد اين‌ها است، چه اشكالي دارد. «زَكَاةُ الْعِلْمِ بَذْلُهُ».

 «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» امشب اين مطالب روزي شما شده است، برويد اين‌ها را انفاق كنيد. يكي رفته است صبح تا غروب كار كرده است، كسب كرده است، به اندازه مخارج خود برمي‌دارد، بقيه آن را انفاق مي‌كند. يكي دوره سال فعاليت كرده است، هر چقدر هم اين‌طور فعاليت كنيد ارزش آن هم بيشتر است، يك كسي مي‌گفت: من مكه نرفتم. گفتم: چرا؟ گفت: ما هر چه درمي‌آوريم، به اندازه‌اي است كه مثلاً مخارج ما درمي‌آيد. گفتم: بيشتر دربياور. كار تو كه ماشاءالله خوب است، هنر خوبي داري. گفت: نه، قناعت. گفتم: نه، اشتباه مي‌كني، تو بايد تا جايي كه مي‌تواني فعاليت كني، نصف روز در اداره هستي، نصف روز ديگر را هم…، انسان حداقل بايد هشت ساعت كار بكند. بقيه آن را هم برو يك شغل آزادي گير بياور، كار بكن، پول به دست بياور، زياد هم داشته باشد، اگر نخواستي انفاق كن، كار اميرالمؤمنين اين بود. حضرت اميرالمؤمنين (عليه الصلاة‌ و السلام) مكرر در شرح حالات ايشان نوشته‌اند كه نخلستان‌هاي خرما تشكيل مي‌داد، هزار درخت…، شما مي‌دانيد درخت خرما بزرگ است، فاصله بين دو تا درخت خرما بايد زياد باشد. شما ببينيد اميرالمؤمنين چقدر زمين را زير كشت قرار مي‌داد، دانه را مي‌كاشت، درخت خرما مي‌شد، هزار درخت در باغ او بود، اين‌ها را مي‌فروخت و پول‌هاي آن را در دامن خود مي‌ريخت، در مسجد كوفه مي‌آمد، فقرايي كه مي‌دانستند امروز اميرالمؤمنين باغ فروخته است دور او جمع مي‌شدند، حضرت مي‌داد، همه را مي‌داد. اين معني «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» است. اگر زبان تو كار مي‌كند، زبان تو، آبرويي داري، اين آبرو را خدا به تو داده است، از اين آبرو براي ديگران استفاده كن «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ». تو رئيس اداره شدي، زيردست‌ها حرف تو را گوش مي‌دهند، مي‌بيني يك مظلوم آن گوشه ايستاده است، نگو به من مربوط نيست، اتفاقاً به تو مربوط است، آن رياست را خدا به تو داده است، از اين انفاق كن. از بازوي خود انفاق كن، ماشين مردم كنار خيابان خاموش كرده است،‌ زور تو هم خوب است، اقلاً پنج شش نفر زورهاي خود را روي هم مي‌ريزيد، ماشين را هُل مي‌دهيد، ماشين روشن مي‌شود، اين «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ». از همين چندتا نمونه‌اي كه عرض كردم بقيه را شما مي‌توانيد قياس كنيد، بقيه را قياس كنيد، هر چه خدا به شما داده است، از آنچه كه خدا به شما داده است انفاقي بكنيد، انفاق كنيد. انفاق يعني چه؟ يعني به ديگران بدهيد. روز عيد فطر دستور اين است كه اگر شما چيزي داريد فطريه خود را بده، نداريد بگير. حالا انسان ديگر نه بدهد، نه بگير كه نباشد. داري بنشين حساب كن، اگر مخارج خود را حساب كردي ديدي نه، اضافه داري، الحمدلله، يا مساوي داري، احتياجي نداري، بده. نفري صد تومان براي هر فردي از عائله خود و مهمان خود كه موقع مغرب منزل شما باشد يا جيره‌خوار شما باشد ولو در شهر ديگري، دانشجويي داريد، در حوزه علميه يك محصلي داريد، براي او پول هر ماه مي‌فرستيد، حالا فطريه آن را شما بايد بدهيد. نفري صد تومان، هر رأسي صد تومان، حتي براي آن بچه‌اي كه قبل از اذان مغربِ شب اول ماه شوال متولد شده است، براي همه بده. نه، آقا من حساب كردم خرج من زيادتر از دخل من است، بگير. اين‌ها را كه مي‌گويند براي همين است، براي همين است كه تو بگيري. ديگر نه بدهي، نه بگيري نداشته باشي. حالا يك كسي بخواهد نگيرد هم نگيرد، از آن طرف گرفتن آن واجب نيست، اما از اين طرف دادن آن واجب است.

بله، صبح عيد فطر قبل از نماز عيد فطر، فطريه خود را يا مي‌دهيد يا از اموال خود جدا مي‌كنيد تا به مستحق واقعي برسانيد. «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ». روايت دارد اگر گرفتاري داشتيد به برادر مؤمن خود بگوييد، اين از سه حال خارج نيست: يا اينكه خود او گرفتاري شما را رفع مي‌كند، پولي بخواهيد به عنوان قرض به شما بدهد، به شما مي‌دهد، خود او دارد به شما مي‌دهد. زن بخواهيد، دختر خوبي دارد به شما مي‌دهد. شوهر مي‌خواهيد –البته با شما نيستم با آن‌ طرفي‌ها هستم- پسر خوبي دارد به شما مي‌دهد. وسايل ازدواج مي‌خواهيد، وسيله دارد به شما مي‌دهد. مرحله دوم، ندارد ولي آبروي اين را دارد كه به اين‌ و آن بگويد براي شما پول تهيه كند، يا مثلاً دختر براي شما يا شوهر براي دختر شما پيدا كند، به او بگوييد، او بايد اين كار را بكند، از آبروي خود استفاده بكند. حالا نه، يك نفر رفيقي داريد كه نه پول دارد و نه آبرو، گاهي مي‌شود، اين شخص دعا كند، دعا را كه مي‌تواند بكند. دعا كند، چون همه بي‌آبروها در خانه خدا مقبول هستند. چون هيچ كس در خانه خدا آبرو ندارد، جز اهل‌بيت عصمت و طهارت، آن‌ها جدا هستند، آن‌ها آبرومندان در خانه خدا هستند؛ وإلّا از آن‌ها بگذرد همه ماها مثل هم هستيم. انسان در خانه خدا مي‌رود، هر چه آبرو هم نداشته باشد خدا به آبروي ما كاري ندارد، مي‌گويد: تو حالا كه براي برادر مؤمن خود دعا كردي من هم..، او قبل از اينكه برادر مؤمن تو باشد بنده من است، من حاجت او را برآورده مي‌كنم، پس «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ».

انفاق در همه چيزها هست، حالا من اگر بخواهم مثال بزنم مثال خيلي هست. مثلاً دو دست لباس داري، يك دست آن را انفاق كن. حضرت زهرا (سلام الله عليها) شب زفاف، يك خانم مستحقي آهسته به حضرت زهرا گفت: من لباس ندارم، حضرت لباس خوب خود را…، البته اين مرحله، مرحله بالاتري است كه انسان لباس خوب‌تر را به ديگري بدهد. اين از «مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» بالاتر است كه «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[9] به آن نيكي واقعي هرگز نمي‌رسيد مگر اينكه آنچه را كه دوست داريد…، حساب مي‌كنيد اين لباس ديگر به درد من نمي‌خورد، تو مي‌خواهي آن را چه كار كني، در خانه، در صندوق جا گرفته است انفاق كني. اين آيه شامل اين نمي‌شود، اما يك دست كت و شلوار خوب داري، يك دست كت و شلوار هم هست كه خيلي آن را دوست نداري، آن را كه خيلي دوست نداري، پارچه آن ارزان‌تر است، آن را براي خود نگه دارد، آنكه پارچه آن گرانتر است انفاق كن «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» اين را مي‌گويد. آن‌وقت اقتداكننده به فاطمه زهرا و اميرالمؤمنين مي‌شوي.

قنبر مي‌گويد: با اميرالمؤمنين بازار رفتيم، حضرت دو دست لباس تهيه كرد، يكي پرقيمت و ديگري كم‌قيمت. در ذهن خود گفتيم كه آن كم‌قيمت براي من است و آن پرقيمت هم براي خود او. خانه آمد، آن پرقيمت را به من داد و آن كم‌قيمت براي خود برداشت. هرچه ما گفتيم آقا شما فلان، حضرت فرمود: نه، پيغمبر توصيه شما را به ما كرده است، گفته است به غلامان خود «وَ أَلْبِسْوهُم مِمَّا تَلْبَسُون»[10] از آنچه كه خود شما مي‌پوشيد به آن‌ها بپوشانيد، بله «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ».

جمله بعدي «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»[11] اين را بدانيد ما بايد بر تمام كتب آسماني كه نازل شده است ايمان داشته باشيم. اگر شما الآن بگوييد كه من تورات را قبول ندارم، شما كافر هستيد. يا مي‌گوييد انجيل را قبول ندارم، به طور كلي، كافر هستيد. به جهت اينكه در قرآن آمده است كه انجيل حق است، هست، شما بگوييد قبول ندارم در واقع قرآن را هم آن‌وقت قبول نداريد. شما بگوييد مثلاً زبور داوود را من قبول ندارم، كافر هستيد و با همين كلام انسان نجس مي‌شود. مي‌توانيد بگوييد اين تورات تحريف‌شده را من قبول ندارم، اين تورات، اين انجيل تحريف‌شدهِ امروز را من قبول ندارم، دقت كرديد، اما اصل تورات و انجيل و زبور و اين‌ها را بگوييد من قبول ندارم كافر هستيد. «وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ» «ما أُنْزِلَ إلي رسول‌الله» قرآن است و خلاصه آن تبليغ ولايت است. «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»[12] كه ولايت اميرالمؤمنين است. حالا، «وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ»[13] و هر چه قبل از تو نازل شده است، اين‌ها را هم قبول دارند، و در تمام كتب انبياء‌ و قرآن مجيد مهم‌تر آن كه من در شب گذشته توضيح دادم كه منظور تزكيه نفس است، به جهت اينكه شاه‌فرد و بزرگترين مسئله و مهم‌ترين مسئله در قرآن و در كتب آسماني انبياء گذشته، مسئله تزكيه نفس است. كه اين‌جا مي‌فرمايد: «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ».

حضرت عيسي هر جا…، شما اين را بدانيد،‌ حالا يك وقتي يك بحثي با مسيحي‌ها بود، ما از چند نفر از رفقا خواهش كرده بوديم كه كلمات حضرت عيسي را در كتب شيعه و اسلامي جمع كنيم، جمع هم كرديم، الآن هم داريم، و كلمات حضرت موسي را در قرآن و در روايات جمع كنيم، جمع كرديم. گذاشتيم كنار تورات و انجيل. به مسيحي‌ها گفتيم: انصاف بدهيد، اين‌ها بهتر است كه كلام حضرت عيسي باشد يا آنچه كه شما در انجيل نوشتيد؟ چون از كلام حضرت عيسي بيشتر از آنچه كه در انجيل آمده باشد در روايات ما آمده است. حواريون مثلاً به حضرت عيسي گفتند: «مَنْ نُجَالِسُ‏؟»[14] ما با چه كسي نشست و برخاست كنيم؟ حضرت فرمود: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ» كسي كه وقتي به او نگاه مي‌كنيد به ياد خدا مي‌افتيد. چقدر كلام خوبي است، شما تمام انجيل را ورق بزنيد يك كلام به اين پرقيمتي پيدا نمي‌كنيد، و كلمات ديگر. در قرآن هم زياد كلمات حضرت عيسي آمده است. به اين كلمات بايد ايمان داشته باشيد و حضرت عيسي را قبول كنيد، پيغمبر است. يكي از اعتقاد ما در باب نبوت…، سابق كه به ما در مدرسه‌ها راجع به نبوت و اصول دين صحبت مي‌كردند مي‌گفتند: نبوت يعني چه؟ مي‌گفتيم: 124 هزار پيغمبر، اول آن‌ها حضرت آدم و آخر آن‌ها پيغمبر اسلام، همه بر حق هستند. اين بايد جزو اعتقادات ما باشد، بايد همه را ما بر حق بدانيم، همه پيغمبر خدا هستند.

يك وقتي نقل كردند كه يك مسلماني با يك مسيحي دعوا كرده بود، او به پيغمبر اسلام جسارت مي‌كرد اين هم به حصرت مسيح جسارت كرده بود. نه، او چون اعتقاد به پيغمبر ندارد با اين كار در دين خود كافر نمي‌شود، ولي ما چون اعتقاد به حضرت عيسي داريم، با جسارت به حضرت عيسي در دين خود كافر مي‌شويم. حضرت عيسي خيلي محترم است، يكي از فضايل بسيار مهم حضرت عيسي (عليه السلام) اين است كه خدمتگزار امام زمان ما است، ما نبايد اين را دست‌كم بگيريم. از اصحاب خاص حضرت بقيةالله است. مانده است كه بتواند خدمتگزاري خود را به پايان برساند و با حضرت مي‌آيد و اقتدا مي‌كند، مسيحيت را در گرويدن به حضرت بقيةالله دعوت مي‌كند، يك وجود خيلي پرارزشي است. حضرت عيسي به قدري پرارزش است كه خداي تعالي اسم او را در قرآن كلمةالله، روح‌الله گذاشته است. ما حق اينكه حتي اسم او را سبك ببريم نداريم. حضرت موسي هم همين‌طور، حضرت ابراهيم كه ديگر در عظمت آنقدر خدا در قرآن تعريف او را كرده است كه واقعاً هيچ وليّ خدايي بعد از معصومين (عليهم الصلاة و السلام) به مقام حضرت ابراهم نمي‌رسد. خيلي مهم است كه خدا تصديق كند كه قلب او سالم است «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ‏»[15] قلب سالم، قلب سالم دارد، قلب پاك دارد، دل پاكي دارد. يك وقت هست من به شما مي‌گويم دل شما پاك است، يك وقت هست خدا به يك كسي مي‌گويد دل پاك داري، دل حضرت ابراهيم پاك بود. همه كارهاي او هم قبول مي‌شد، همه كارهاي او هم صحيح انجام مي‌شد. خانه درست كرده است، يك خانه چهارديواري كه از نظر مهندسي خيلي التماس دعا است ولي اين قبول شد، تا روز قيامت مردم بايد دور اين طواف كنند، لحظه‌اي نمي‌شود كه دور آن… مگر موقع نماز كه جلو را مي‌گيرند وإلّا دور آن طواف مي‌شود. يك خانه‌اي داخل آن چون هميشه در آن بسته است…، يك دفعه ما موفق شديم آن بالا رفتيم، نفس انسان مي‌گيرد چون هواي آن خيلي خراب است، پنجره و اين‌ها ندارد، يك خانه چهارديواري اين‌طوري.

خداي تعالي دستور داده است كه برو بچه خود را در منا ذبح كن، اين رفته است، كار خود را هم هنوز كامل انجام نداده است، يعني نگذاشتند انجام بدهد، تا روز قيامت مردم از اين عمل او بايد پيروي كنند. بروند در آن‌جا لااقل يك گوسفند بكُشند. به او دستور داده شده است كه مثلاً هر جا شيطان به تو وسوسه جدي كرد…، اين را شما دست‌كم نگيريد، خيال نكنيد يك كار بي‌فايده‌اي است، اين رمي جمرات را مردم نمي‌فهمند، فكر مي‌كنند يك كار بي‌فايده‌اي است، نه، اين حتي در دوران زندگي شما، به غير از مكه هم به درد شما مي‌خورد. هر جا ديديد كه يك حمله شديدي شيطان به شما كرد يك قدري او را تنبيه كنيد، خود شما هم مي‌توانيد تنبيه كنيد. من ديده بودم، حالا اين حرف‌ها از بين ما بيرون رفته است، بعضي‌ها از اولياء خدا بودند وقتی نفسشان با آنها خيلي ستيزه جویي مي‌كرد. در خانه مي‌نشستند، يك چوب هم كنار خود مي‌گذاشتند، مي‌گفتند: ديگر اگر بخواهي كنار آجيل‌فروشي رد شدي و پول نداشتي و مدام در دل خود گفتي: بروم از اين آجيل‌ها نسيه بگيرم و يك مقداري بخورم، با اين چوب پدر تو را درمي‌آورم. اگر سيگار را ترك كردي، باز مدام از كنار يك سيگاري رد شدي و نفس تو يك طوري شد با اين چوب تو را مي‌زنم. بله، همه اين‌ها نفسانيت است. اگر كنار خيابان يك زني را ديدي بدحجاب است، دفعه اول چشم تو افتاد، سر خود را پايين انداختي، اجري بردي «الْأُولَى‏ لَك» چشم تو يك دفعه افتاد، سر خود را پايين انداختي. دومي اگر برگشتي و نگاه كردي با اين چوب، حتي بعضي‌ها چاقو جلوي خود مي‌گذاشتند، يك مقدار بيشتر بايد آن را ترساند، با اين چاقو تو را درست مي‌كنم. چه كار مي‌كني آقا؟ ممكن است جدي نگيرد.

مرحوم ميرداماد كه معروف است، داماد شاه عباس بوده است. ايشان در مدرسه طلبه بود، طلبه‌اي در مدرسه بود، يك وقتي در اتاق او را يك دختري تَق‌تَق در مي‌زند. باز كرد، يك دختر خيلي خوش‌لباس، خوش‌قيافه. گفت: چيه؟ گفت: من مي‌ترسم بيرون بمانم، پناهنده به شما شدم، خانه هم نمي‌توانم بروم. من مي‌خواهم اين‌جا تا صبح بمانم، صبح كه هوا روشن شد بروم. گفت: بيا داخل. نشست، اول در اتاق را باز گذاشت، چون اگر با يك نامحرمي در يك جا قرار گرفتيد و مجبور شديد بنشينيد در را باز بگذار كه اگر كسي خواست بيايد، بتواند بيايد، وإلّا نشستن شما با او حرام است. اگر در بسته باشد، طوري باشد كه كسي نتواند داخل بيايد، يا مجبور بشود بزند يا ياالله بگويد، اين نشستن شما با او حرام است، ولو هيچ نظري هم نداري، نداشته باش. در را باز گذاشت و نشست، جلو نشست و به دختر گفت: آن عقب بنشين. نشست، نشست. ايشان هم مشغول مطالعه كتاب خود بود. گاهگاهي هم انگشت خود را مي‌گرفت سر چراغ، اين لامپ‌هاي سابق، يك قدري درد مي‌گرفت، عقب مي‌كشيد. صبح دختر رفت، دختر شاه بود، پيش شاه عباس رفت،‌ گفت: ديشب كجا بودي؟ گفت: جريان ما اين است، نمي‌دانم كجا سر من بند شد، گير كردم، خلاصه شب شد و من… . گفت: بالأخره چه شد؟ اين بدتر شد. گفت: ما داخل يك اتاقي رفتيم، يك سيد طلبه‌اي آن‌جا بود و خلاصه جريان هم اين بود، او داشت مطالعه مي‌كرد، مطالعه او و همه چيز عادي بود ولي گاهگاهي انگشت خود را سر چراغ مي‌گرفت و عقب مي‌كشيد. او را خواست، گفت: جريان چه بود؟ گفت: گاهي شيطان مي‌آمد، خلاصه در جلد ما مي‌رفت، من با آتش دنيا او را تنبيه مي‌كردم. انسان بايد نفس خود را تنبيه بكند. البته شماها إن‌شاءالله نيازي نداريد، وقتي انسان از مرحله توبه، آن هم با استقامت كامل وارد به اين مراحلي كه هست شد، در وقتي كه به جهاد با نفس رسيد مثل آب خوردن جهاد با نفس مي‌كند. تجربه شده است، ولي كسي كه يك دفعه چنين پيشامدي مي‌كند بايد يا با چاقو يا با چوب يا با آتش يا با كتك با سيلي، بله، اين را انسان كنترل بكند، كنترل بكند. اين را مي‌خواستم بگويم حضرت عيسي و انبياء گذشته و حضرت ابراهيم، حضرت نوح، حضرت آدم همه پيش ما محترم هستند و حضرت ابراهيم (عليه السلام) با سنگ به شيطان پرتاب مي‌كرد، مي‌زد، چون اين در انسان اثر رواني دارد، وقتي چند دفعه سنگ پراندي، يعني اينكه خود را نجات دادي، و ساير انبياء، همه اين انبياء محترم هستند، كتاب‌هاي آن‌ها پيش ما محترم است و بايد ما ايمان به آن‌ها داشته باشيم «وَالَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ‏ََ» به آخرت انسان بايد يقين داشته باشد، اكثر ماها به آخرت يقين نداريم. جواني در پاي منبر پيغمبر اكرم نشسته بود، رنگ او پريده بود، شب نخوابيده بود. حضرت فرمود: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ»[16] چطور صبح كردي؟ گفت: «أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً» خيلي جرأت داشت، خيلي ادعا است، من ديشب تا صبح بيدار ماندم در حال يقين. حضرت فرمود: «فَمَا عَلامَةُ يَقِينِكَ؟» علامت يقين تو چيست؟ گفت: اولاً همين كه نتوانستم بخوابم «عَجَباً لِلمُحِب كَيْفَ يَنَامُ»[17]‏ . در رواياتي از ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) هست كه من تعجب مي‌كنم از كسي كه يقين به مرگ دارد و چطور مي‌خوابد. ديشب تا صبح نخوابيدم و مردم جهنمي را كأنّهُ مي‌ديدم، انسان وقتي به يك چيزي يقين داشته باشد مثل اين است كه مي‌بيند. مي‌ديدم در جهنم معذب هستند و از ترس نمي‌توانستم بخوابم و مردم بهشتي را هم مي‌ديدم كه در نعمت‌هاي بهشت متنعم هستند و از اميدي كه، از علاقه‌اي كه من به آن‌ها برسم شب نمي‌توانستم بخوابم. حضرت فرمود: راست گفتي، او را تصديق كرد و به مردم گفت: مثل اين شخص يقين پيدا كنيد، يقين داشته باشيد.

خدايا به آبروي خاندان عصمت و طهارت ايمان ما را،‌ اعتقاد ما را، امراض روحي ما را، همه را خدايا تحت كنترل خود قرار بده، و امراض روحي را از ما دور بفرما، يقين ما را كامل بفرما.

 

 



[1]. بقره، آيات 3 و 4.

[2]. الكافي، ج‏2، ص 176.

[3]. جمعه، آيه 9.

[4]. همان، آيه 11.

[5]. المصباح للكفعمي، ص 416.

[6]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 266.

[7]. انبياء، آيه 105.

[8]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 391.

[9]. آل عمران، آيه 92.

[10]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏15، ص 450.

[11]. بقره، آيه 4.

[12]. مائده، آيه 67.

[13]. بقره، آيه 4.

[14]. الكافي، ج ‏1، ص 39.

[15]. صافات، آيه 84.

[16]. بحار الأنوار، ج ‏67، ص 159.

[17]. همان، ص 160. 

۲۵ رمضان ۱۴۱۴ قمری – ایمان به غیب و شهود

ایمان به غیب و شهود ۲۵ رمضان ۱۴۱۴

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ‏»[1]

دو سه شبي كه در مسجد درباره اين آيه صحبت كرديم، مطالبي عرض شد كه براي عموم بود. مطالبي كه مربوط به خواص و دوستان خود ما هست باقي ماند. در آن شب‌ها خلاصه مطالبي را كه عرض كرديم اين بود كه اهميت و ارزش مؤمنين به غيب بيشتر از كساني است كه ايمان به شهود پيدا مي‌كنند، يعني آن‌هايي كه مي‌بينند و ايمان پيدا مي‌كنند، ايمان آن‌ها از راه ديدن به وجود آمده است، از راه شنيدن به وجود آمده است. ديدن كه از طريق چشم باشد ايمان مستقر نمي‌شود، يعني اگر شما از طريق چشم به يك چيزي ايمان آورديد، اين ايمان مستقري نيست، يا هم‌چنين از طريق شنيدن، اما ايماني كه از طريق فكر و عقل به دست مي‌آيد، آن ايمان خواهي نخواهي ايمان مستقري خواهد شد، يعني چون با عقل به دست آمده است از اين نظر عميق است. يكي از چيزهايي كه از اجزاي ايمان است و اهميت دارد و بسيار مهم است، ايمان به امام است. فكر و عقل خود را بايد به كار بيندازيد، ايمان به امام كه از مهم‌ترين مسائل اعتقادي است پيدا كنيد، زيرا اگر ايمان به امام داشتيد بقيه كارها تنظيم مي‌شود،.خدا را از طريق امام بايد شناخت، معاد را كه مبدأ و معاد از مهم‌ترين چيزها است بايد از طريق امام شناخت. امامت خودِ پيغمبر اكرم هم اهميت‌ زيادتري دارد تا نبوت ايشان، چون او امام رحمت است. امام يعني جلودار، پيشوا، راهنما. امام يعني كسي كه در همه كارها راهنماي فكر و عمل و اعتقاد انسان است. حالا اين شخص به عنوان پيغمبر آمده باشد يا به عنوان وصي پيغمبر. مي‌بينيد كه حضرت ابراهيم كه خداي تعالي در وصف ايشان مي‌فرمايد: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ‏»[2] ببينيد اين‌جا حضرت ابراهيم با اينكه پيغمبر بوده است، خدا مي‌فرمايد: من تو را امام قرار دادم. امام به معناي اصطلاحي كه ما فكر مي‌كنيم نيست، به معناي رهبر، راهنما است. از امام جماعت گرفته تا امام جمعه و بعد هم ائمه پيشوايان مرجعيت و بعد مي‌رسد به امام معصوم، بعد هم به پيغمبران،‌ اين‌ها همه امام هستند. يك وصف كلي براي همه هست و آن كلمه امامت است. شما بايد امام را بشناسيد كه اگر امام را شناختيد، پيغمبر را هم شناخته‌ايد. امام يعني كسي كه رهبري مردم دنيا را براي رسيدن به حقايق و معارف دين كه از جانب خدا آمده عهده‌دار است، اين را امام مي‌گويند. بنابراين اگر ما گفتيم بحث امامت، بحث از صفات پيغمبر اكرم هم هست. پس اگر ائمه (عليهم السلام) كه شامل خود رسول اكرم هم مي‌شود شناخته شدند، خدا را به وسيله اين‌ها مي‌شناسيم، معاد را هم به وسيله اين‌ها مي‌شناسيم و خود آن‌ها را هم بايد به وسيله خود آن‌ها بشناسيم و روي اين تقسيم يك خداشناسي داريم، يك امام‌شناسي و يكي هم معادشناسي. اين سه چيز از اصول اعتقاد ما است، يعني اگر تا به حال شنيده بوديد اصول دين پنج تا است، ما عرض مي‌كنيم كه اصول دين به اين معنا سه تا است. خداشناسي، امام‌شناسي و معادشناسي.

خداشناسي را از امام بايد ياد بگيريم. فرق پيغمبر و وصي پيغمبر در اين است كه پيغمبر حقايق و معارف را از جانب خدا دريافت مي‌كند و مستقيم از خداي تعالي مي‌گيرد و وصي پيغمبر آنچه را كه پيغمبر از خدا گرفته است و خود او فرصت نكرده است كه آن حقايق را در بين مردم تقسيم و پخش كند، امام و وصي پيغمبر پخش مي‌كند. لذا فرق بين وصي پيغمبر و پيغمبر در هيچ چيز نيست جز در همين موضوع. او دريافت‌كننده است، اين پخش‌كننده، او دريافت‌كننده است، اين ناشر. در همين روايت سلمان و ابي‌ذر اين مطلب هست كه علي بن ابيطالب فرمود: «صَارَ»[3] گرديد پيغمبر «الْمُنْذِرِ» و من شدم هادي، يعني راهنماي به آنچه به پيغمبر نازل شده است. به دليل قول ذات مقدس پروردگار كه فرمود: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»[4] تو اي پيغمبر منذر هستي -حالا منذر در اين‌جا به معناي واسطه وحي است- و براي هر قومي يك هادي هست. براي مردمي كه در زمان اميرالمؤمنين بودند، هادي آن‌ها علي بن ابيطالب بود. بعد امام حسن، تا در زمان ما كه راهنماي ما حضرت حجةبن‌الحسن (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) است.

 پس بنابراين اگر ما بحث از امامت مي‌كنيم فعلاً كاري به نبوت –خوب دقت كنيد- و خلافت نداريم. بعدها بحث جدا مي‌شود كه خليفه چه كسي است و خليفه با پيغمبر چه فرقي دارد. فرق آن را عرض كردم، كه فرق آن در اين است كه پيغمبر واسطه بين خدا و خلق است و وصي پيغمبر بايد واسطه بين پيغمبر و خلق باشد. از نظر علمي روي اين حساب هيچ فرقي نبايد داشته باشند، به جهت اينكه اگر يك مختصر خليفه پيغمبر كسر داشته باشد نمي‌تواند خلافت بكند، نمي‌تواند خليفه مطلق باشد. به جهت اينكه آنچه بر پيغمبر نازل شده است اگر يك قسمت‌هاي آن را وصي پيغمبر مي‌دانست و يك قسمت‌هاي آن را نمي‌دانست، آن مقداري را كه نمي‌تواند و نمي‌داند نزول اين‌ها بي‌‌فايده مي‌شود و آمدن پيغمبر هم براي اين قسمت بي‌فايده مي‌شود و خداي تعالي كار بي‌فايده نمي‌كند. پس بايد تمام علم پيغمبر را خليفه او داشته باشد و در همين يك جزئي فرق است كه اين از خدا گرفته است و خليفه پيغمبر از پيغمبر مي‌گيرد و نبايد معتقد بود كه ممكن است حتي يك مسئله كوچك بر پيغمبر نازل نشده باشد ولي بر علي بن ابيطالب نازل شده است.

پس بنابراين اگر ما درباره امام بحث كرديم آن چيزي كه در ذهن شما هست، كه وقتي امام مي‌گوييم منظور غير پيغمبر است نه، تمام انبياء امام بودند، تمام ائمه اطهار هم امام بودند، تمام امام جماعت‌ها هم امام هستند، تمام امام جمعه‌ها هم امام هستند، حتي اگر يك كسي آدرسي را بهتر از شما بلد بود و جلو افتاد و شما را به آن آدرس رساند، او نسبت به شما امام است. پس امامت يك معناي كلي دارد كه شامل هر كسي كه انسان را از يك گمراهي نجات بدهد، ولو گمراهي در كوچه، و انسان را به مقصد برساند شامل مي‌شود. مي‌بينيد كه به همه اين‌ها امام مي‌گويند، منتها يك امام مطلقي داريم و يك امام محدود داريم. آن كه امام مطلق است همه آنچه كه بر پيغمبر نازل شده است، همه آن‌ها را مي‌داند و مردم را به آن حقايق راهنمايي مي‌كند، خود پيغمبر هم همين‌طور است. شما در همين دعاي توسل به پيغمبر مي‌گوييد: «يَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ»[5] و حال اينكه به ائمه اطهار نمي‌گوييد يا «يَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ» پيغمبر اكرم امام رحمت است و رحمت خدا هم شامل همه چيزها مي‌شود «وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ»[6] هيچ چيز نيست كه ايجاد بشود و طبق رحمت الهي نباشد، يعني رحمت الهي شامل هر چيزي كه شد او حتي خلق مي‌شود و بعد بقاء او باز به رحمت خدا است. پس مي‌گوييم «وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ» پيغمبر اكرم هم امام رحمت است، پس همه چيزهايي كه رحمت شامل آن‌ها شده است،‌ همه آن چيزها به اصطلاح، همه آنچه كه رحمت خدا شامل آن شده است همه آن‌ها را امام مطلق امامت مي‌كند، همه آن‌ها را. از يك اتم كه الكترون‌ها دور هسته آن روي يك نظم خاصي دارد مي‌چرخد، چون مشمول رحمت الهي هست، امام رحمت او را راهنمايي مي‌كند، تا برسد به كهكشان‌ها و تمام عالم وجود و تمام آنچه كه پروردگار خلق كرده است.

بنابراين پيغمبر اكرم و دوازده امامي كه وصي او هستند كه صلوات خدا بر آن‌ها باد، همه اين‌ها امام مطلق هستند، يعني امام رحمت هستند، يعني هر جايي كه رحمت پروردگار شامل آن جا يا آن چيز مي‌شود، اين‌ها بر آن چيز و آن شخص امامت دارند، اين يك امام است، اين را امام مطلق‌ مي‌گويند كه هم ولايت تكويني دارد هم ولايت تشريعي، يعني هم بر كون رهبري دارد، هم ستارگان و ماه و خورشيد و آسمان‌هاي هفت‌گانه را با اراده خود مي‌چرخاند و هم رهبري حكمي و رهبري معارفي و مسائل ديني و حقايق ديني كه از جانب خدا هست او بايد رهبري كند. پس مي‌بينيم فرقي بين پيغمبر در اين جهت و امام نيست إلّا در اينكه پيغمبر از جانب خدا مي‌گيرد ولي امام از جانب پيغمبر مي‌گيرد. اين مطلب از نظر دقت عقلي ثابت شده است و مي‌بينيم ما امام را اگر با اين خصوصيت شناختيم از طريق فكر و عقل يك استدلال بسيار محكمي است. آن كساني كه مي‌گويند خليفه پيغمبر لازم نيست علم پيغمبر را داشته باشد، اين‌ها واقعاً با اين استدلال درك صحيحي ندارند، بالأخره در هر زماني يك امام مطلقي لازم است كه در عالم باشد كه در تمام چيزها به او مراجعه بشود. در اين چند شبي كه از ماه مبارك رمضان مانده است من از زبان خود اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السلام) يك مقداري باز درباره امام مطالبي را مي‌خوانم و لذا مي‌بينيم اين‌جا اميرالمؤمنين در ضمن توصيف معرفت امام -كه سلمان و ابي‌ذر آمده‌اند از معرفت امام سؤال مي‌كنند- درباره پيغمبر هم حرف مي‌زند. در اين‌جا حضرت مي‌فرمايد: «يَا سَلْمَانُ وَ يَا جُنْدَبُ وَ صَارَ مُحَمَّدٌ يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ‏ وَ صَارَ مُحَمَّدٌ ن وَ الْقَلَمِ وَ صَارَ مُحَمَّدٌ طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏ وَ صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ الدَّلَالاتِ»[7] اين چهار جمله‌اي كه حضرت درباره پيغمبر فرموده است، با اينكه ما فكر كرديم آن‌ها فقط درباره معرفت امام سؤال كردند ولي هدف آن‌ها هم اصل امامت بوده است، مي‌فرمايد: پيغمبر يس شد. يس از اسامي پيغمبر است كه از آن اسراري است كه من معتقد هستم خداي تعالي در قرآن اين اسم را باقي گذاشته است براي اينكه امام زمان بيايد و توضيح بدهد. يك مُشت از مطالب در قرآن هست كه براي آن معاني گفتند ولي هيچكدام از آن‌ها فايده ندارد. مثلاً «كهيعص»[8] «الم»[9] «المر»[10] «المص»[11] «حم»[12] «ن»[13] و يكي هم «يس»[14]. حالا ابي‌ذر و سلمان از اين كلام چه فهميدند…، گفت: «بين المحبين سرّ ليس يفشيه قول و لا قلم»[15] بين دوستان يك اسراري است كه هيچ چيز نمي‌تواند آن را افشا كند، نه كلام، نه قلم. دو تا دوست چطور مي‌توانند آن محبت خود را روي كاغذ بياورند؟ چه كار مي‌كنند؟ كلمه قربان تو بروم كه همه به هم مي‌گويند، هر كس هم بخواهد كلاه سر ديگري بگذارد اول مي‌گويد قربان تو بروم. خدمت شما عرض شود اين كلمه كه اعتباري ندارد. تبسم و صورت باز داشتن هم اعتباري ندارد. هر كاري كه شما بخواهيد بكنيد چون يك عده كنار آن افراد منافق بودند آن را از اعتبار ساقط كردند، لذا نه قلم مي‌تواند محبت واقعي را بياورد، نه زبان مي‌تواند بيان كند. خيلي افراد بودند مثلاً فرض كنيد محبت در درجه نهايي نسبت به يك شخصي انجام دادند ولي در باطن دشمن بودند. شما فكر نكنيد مثلاً هميشه ابابكر و عمر كه خدمت پيغمبر مي‌آمدند با غضب با پيغمبر حرف مي‌زدند، نه، آنقدر دست مي‌بوسيدند، آنقدر اظهار ارادت مي‌كردند كه مسلمان‌ها باور نمي‌كردند اين‌ها با پيغمبر دشمن باشند، و لذا آن‌ها را به خلافت قبول كردند. هيچ چيز نمي‌تواند محبت را بيان كند، نه قول و نه قلم. چه كسي مي‌فهمد كه سلمان از كلمه «يس» چه چيزي فهميده است؟ از كمله «ن» چه فهميده است؟ خود پيغمبر چه فهميده است؟ ماها نمي‌توانيم بيان كنيم. بنابراين آنچه كه مربوط به زمان ظهور است كه إن‌شاءالله حضرت بقيةالله تشريف مي‌آورند و بيان مي‌كنند همين فواتح سوّر است، يعني حروفي كه در اوايل سوره‌ها واقع شده است. يكي از آن حروف «يس» است، البته من يك وقتي ديدم يك آقايي كه از محترمين هم بود -كه بعد از منبر من ايراد گرفتم گفت: حق با شما است- ايشان روي منبر مي‌گفت: پيغمبر اكرم را از اين جهت «يس» گفتند، چون سين زُبر و بينات آن –وقت شما گرفته مي‌شود، مثل اينكه فايده هم ندارد- با هم مساوي هستند. زُبر و بينات چه چيزي هستند؟ هر حرفي در حروف ابجد يك زُبر دارد و يك بينات. مثلاً الف، اين خطي كه مي‌كشيد،‌ اين خط تنها، اين زُبر آن است، در خواندن الف كه مي‌خوانيد يك (ا) است، يك (لام) است، يك (ف)، (ا)، آن (لف) بينات آن است. دقت كرديد، همين‌طور تمام حروف، باء، زُبر آن (ب) است، بينات آن الف است. جيم، (ج) زُبر آن است، (ي) و (م) بينات آن است. اين را ياد بگيريد بد نيست،‌ چون جفر و حساب ابجد، ابجد كبير و ابجد صغير در اين كتاب‌هاي بحر الغرائب و نمي‌دانم علوم غريبه و اين‌ها خيلي هست، يعني روي آن كار مي‌كنند. يك عده با اين‌ها مي‌خواهند از آينده خبر بدهند، با همين مسائل، حالا خيلي مفصل است.

هر حرفي يك زُبر دارد، يك بينات. فاء مثلاً (ف) زُبر آن است، (ا) و بعضي‌ها مي‌گويند با همزه بعدي، اين‌ها بينات آن است. حالا سين زُبر و بينات آن از نظر عدد حساب ابجد يكي هست. حالا ما مي‌ترسيم سر اين‌ حرف‌ها وقت مجلس گرفته بشود. بد نيست اطلاع داشته باشيد، چون إن‌شاءالله شما مي‌خواهيد از افرادي باشيد كه بتوانيد يك وقتي با اين‌ها حرف بزنيد. خود من يك وقتي خيلي اين‌ها را ياد گرفته بودم. بعد از اينكه زُبر و بينات را خوب فهميديد، خدمت شما عرض شود كه اين را با حساب أبجد مطابقت مي‌كند، مثلاً (الف) يك -اب- (ب) دو، جيم سه، دال چهار. مي‌رويد مي‌رسيد همين‌طور (ابجد-هوّز-حطّی-کلمن-سعفص-قرشت-ضظغ) همين‌طور حروف‌ها را از ده حرف، از يك شروع مي‌شود تا ده. از آن‌جا ده‌تا ده‌تا مثلاً ده، بيست – متوجه شديد؟-‌ سي، اين‌طوري، بعد از صد به بالا صدتا صدتا بالا مي‌رود، اين‌طوري. اين هم ياد گرفتيد؟

حالا (س) از چيزهايي است كه (س) در حساب أبجد چند است؟ شصت، (س) شصت است، (ين) آن هم شصت‌تا است، درست است؟ يعني (ي) ده‌تا، (ن) پنجاه تا، شصت تا. دقت كرديد؟ البته آن آقا مي‌گفت: پيغمبر به اين دليل ظاهر و باطن او يكي بود، صحبت مي‌كرد. ما هم پايين منبر گفتيم: آقا. گفت: بله، گفتم: خود يس اسم پيغمبر است، نه (ي) آن ندا باشد، اين‌ هم را بدانيد، گفت: به چه دليل؟ گفتم: به اين دليل كه در سوره صافات خدا مي‌فرمايذ: «سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسينَ»[16] نمي‌گويد «إِلْ سينَ» پس «يس» مركباً اسم حضرت رسول اكرم است و معناي آن چيست؟ نمي‌دانيم. اين هم آخر كار. البته براي آن‌هايي كه اهل ذوق هستند منبر او به قدري جالب بود، خود من هم داشتم خوب گوش مي‌دادم، فقط اين اشكال اگر نبود بسيار مطلب خوبي داشت، ولي اين اشكال داشت. «ن» يعني چه؟ نمي‌دانيم. «ن وَ الْقَلَمِ» قلم را مي‌فهميم، چون هر چيزي كه از طريق نوشتن بخواهد از قلب يك كسي وارد بر فكر كسي بشود بايد به وسيله قلم انجام بشود. از خدا به خلق او هر چه بخواهد به انسان برسد به وسيله پيغمبر است، پيغمبر قلم خدا است، و اين تعبير خوب است، لذا قلم صنع و نمي‌دانم لوح محفوظ و اين‌ها، معناي همه اين‌ها خود پيغمبر است و من إن‌شاءالله به مناسبت براي شما توضيح خواهم داد.

مردم آن‌وقت‌ها نمي‌توانستند تحمل كنند كه لوح پيغمبر باشد، قلم پيغمبر باشد، لوح محفوظ پيغمبر باشد، لذا به اين اسامي مي‌گفتند كه اين‌ها براي بعد‌ي‌ها نقل كنند و بعدي‌ها در زمان ما كه نزديك به ظهور حضرت بقيةالله است و همه بايد آماده بشوند…، يك كسي از رفقا در يكي از شهرها –اين را هم داخل پرانتز عرض كنم- به من تلفن كرد، صبح روز 23، ديروز صبح، كه تشرفي براي من حاصل شد، براي شما بشارتي است،‌ ايشان نمي‌دانست كه ما برنامه‌اي داشتيم يا نه، گفت: اين مجلس مشهد، فلاني، سال‌ها ظهور را جلو انداخت. آن شب شما الحمدلله مؤثر بوده است. به هر حال چون نزديك ظهور است إن‌شاءالله بايد اين‌ها را ياد بگيريم، لذا منظور از قلم پيغمبر اكرم است «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ طه» كه بعد هم مي‌فرمايد: «ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏»[17] در يس خوب روشن است كه «يس * وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ» يس اسم پيغمبر اكرم است «وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ» يعني قسم به قرآني كه پر از حكمت است، اصلاً قرآن حكمت است، فلسفه نيست، همه آن از جانب خدا است «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ» تو از پيامبران هستي، معلوم است كه «يس» اسم پيغمبر اكرم است. در «ن وَ الْقَلَمِ» خيلي مسئله روشن نيست، ولي در «طه» باز مسئله روشن‌تر است، «طه» يعني اي پيغمبر «ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏» ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيندازي، به ناراحتي بيندازي، در فشار قرار بدهي، بر تو قرآن را نازل كرديم كه مردم را راهنمايي كني، چون فكراً «حَريصٌ عَلَيْكُمْ»[18] اگر كوچكترين گناهي را در كسي مي‌ديد آن‌قدر حرص مي‌خورد، آن‌قدر جوش مي‌زد كه اين…، نمي‌دانم شما در قافله بوديد يا قافله‌چي بوديد يا نه؟ اين شخص قافله‌چي يا مثلاً رئيس كاروان، تمام اين افراد را بايد مواظب باشد نه مريض بشوند، يكي مريض بشود چون قافله از راه مي‌افتد، از حركت مي‌افتد، براي اين خيلي سخت است. يك نفر عقب نماند، يك نفر نمي‌دانم كوتاهي نكند، حالا اين در يك امور ظاهري است، حالا يك نفر مريض شد، مي‌گويد: تو باش، تو همين‌جا اُتراق كن، بعد بيا. نهايت كار اين است كه ديگر، مسئوليت ندارد، اما پيغمبري كه خدا به او مسئوليت داده است مي‌گويد: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ»[19] همه بايد پشت سر تو با كمال استقامت بيايند. ببينيد به اين چقدر سخت مي‌گذرد، لذا سوره هود من را پير كرد، پس ملاحظه مي‌كنيد كه اين «تَشْقي»اي كه خدا مي‌خواهد پيغمبر را يك مقداري ترمز به اصطلاح….، مي‌خواهد به ما بفهماند وإلّا پيغمبر يك ميزان حركت مي‌كرد، به ما بفهماندكه چه در دل پيغمبر اكرم مي‌گذرد اگر شما سستي كنيد، دير حركت كنيد. خدا مي‌داند يكي از نعمت‌هاي خدا بر ماها اين است كه نمي‌دانيم ظهور چه موقع است، وإلّا اگر شما بدانيد حتي مثلاً ده ماه ديگر ظهور است يك شور و غوغاي ديگري در شما خواهد بود و بدانيد هم تا تزكيه نفس نكرده باشيد حضرت شما را نمي‌پذيرد، ببينيد چه حالي پيدا مي‌كنيد، ولي شما از اين نزديك‌تر بدانيد اگر مي‌خواهيد موفق بشويد.

به من چه اثري دارد يكي از شما دير بيايد و يكي از شما زود بيايد؟ چه اثري دارد؟ مگر بقيه منبري‌ها به مستمعين نگاه مي‌كنند ببينند چه كسي دير آمده است و چه كسي زود؟ اينكه مي‌بينيد من جوش مي‌زنم يك مسئوليتي از شما در گردن خود احساس مي‌كنم كه گاهي واقعاً خود من شرمنده مي‌شوم، خجالت مي‌كشم كه چرا اعتراض مي‌كنم، مي‌گويم فلاني چرا به قرآن آقاي معلم نرسيدي؟ وگرنه هر كس هر وقت مي‌خواهد بيايد، چرا من خود را بد بكنم؟ شما فكر مي‌كنيد…، خدا مي‌داند من شب بيست و يكم يك حالتي پيدا كردم، فرداي آن تقريباً نيمه مريض بودم، شب بيست و سوم سر شب فكر مي‌كردم اصلاً من نتوانم امشب…، يك دكتري هم منزل ما بود گفتم:‌ اين گوش من اصلاً به كلي گرفته است، گفت:‌ اين براي اعصاب است و شما داد زديد اين‌طوري شده است، با اين حساب بايد شما احتياط كنيد. صبح روز بعد به آن آقا گفتم: آقا در داروهاي خود بنويس كه داروهاي شفابخش گوش و اعصاب داد زدن است، ما ديشب خيلي بيشتر داد زديم و الحمدلله..، .به ياد دارم كه در همان وقت شور و نشاطي كه الحمدلله بود اصلاً از ياد بردم، بعد ديدم نه، گوش‌هاي من خوب شده است. باور كنيد انسان يك مسئوليتي احساس مي‌كند وإلّا كدام‌يك از شما…، مي‌دانيد كه من مجبور نيستم هيچ برنامه‌اي داشته باشم، هيچ، هيچ، نه اين سروصداها و نه اين داد و فريادها…، خيلي‌ها مثل من هستند، شايد از من هم بهتر كه قطعاً بهتر هستند يك نمازي مسجد مي‌آيند و خانه مي‌روند و استراحت مي‌كنند و شما اكثر آن‌ها را مي‌شناسيد اما به گردن من مسئوليتي گذاشته است، شما هم براي رضاي خدا بياييد و اين مسئوليت من را احساس كنيد و به من كمك بكنيد. اين كاري ندارد شما يك ربع زودتر از خانه حركت كنيد، نگذاريد من اين‌جا بنشينم آقا فلاني دير آمده است، حرص مي‌خورم، ناراحت مي‌شوم. نه اينكه چرا گوش به حرف من نداديد، نه، شما هر جا كه ديديد من به نفع شخصي خود يك چيزي گفتم اصلاً هيچ گوش نكنيد به آقاي فاني مي‌گوييم چون ايشان در منافع خود حرف‌هاي ما را خيلي بايد گوش بدهند، هيچ گوش ندهيد،‌ اگر ديديد من ناراحت شدم ولي إن‌شاءالله در مي‌گويم ده ماه ديگر اگر مثلاً بنا باشد حضرت تشريف بياورند، آن كسي كه مي‌گويد من هنوز مرحله اول هستم ببينيد اين چه جوشي مي‌زند، مگر اينكه خدايي نكرده ايمان نداشته باشد وإلّا نمي‌توانيد طاقت بياوريد. آن كسي كه مي‌گويد من هنوز هفت مرحله ديگر بايد بروم، بر فرض ده ماه ديگر باشد، راه چندساله را يك‌ شبه برويد. ده ماه ديگر اگر الآن كسي جلوي من بگويد كه آقا ده ماه ديگر مي‌آيد من عصباني مي‌شوم، از آن زودتر، از آن زودتر، از آن زودتر، پس چرا جوش نمي‌زنيم؟ ببخشيد، در واقع آن براي بي‌رگي ما است. در كارهاي خود جدي باشيد.

 «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏» ببينيد چقدر پيغمبر اكرم ناراحت مي‌شد كه خدا مي‌گويد: ما اين قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو اين‌قدر خود را به زحمت بياندازي. «تَشقْي» ولي چه مي‌شود كرد‌؟ واقعاً هيچ كاري نمي‌شود كرد،‌ الآن زبان حالي ممكن است باشد، تو چرا…، يك كسي رسماً در كانون آمد، من وقت نداشتم، مي‌ديد دارم خجالت مي‌كشم، براي خود اسباب دردسر درست كردي، چي گفتي اين استادبازي را، آن‌ها را رها كن، بروند. گفتم: من يك حقيقتي را گفتم. ما ديديم اين مطلب اصلاً نمي‌شود. حالا اين يك سرسوزني است از درياها مسئوليتي كه پيغمبر اكرم داشت. او مي‌خواست دنيا را…، اين كاري كه بعد از ظهور انجام مي‌شود، پيغمبر موظف بود در زمان حيات خود انجام بدهد، در آن وقت انجام بدهد، منتها ديگر خدا عادل است مي‌بيند نمي‌شود، لذا پيغمبر اكرم عُذر داشت. اميرالمؤمنين مي‌خواست. باز عذر دارد نمي‌شود. امام حسن مي‌خواست انجام داد،‌ همين‌طور يكي يكي از ائمه تا به امام عصر (ارواحنا الفداء) رسيده است، اين هم خدا باز عذر او را پذيرفته است كه تو در غيبت مخفي باشي تا مردم آماده بشوند بعد بيا و كار را تمام كن.

فرمود: «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ الدَّلَالاتِ» او صاحب دلالات و راهنمايي‌ها شد، دليل‌ها شد. دليل به معناي به اصطلاح راهنما است. حضرت چهار چيز را به پيغمبر اكرم نسبت داد: پيغمبر صاحب دلالات است، «طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏» است، «ن وَ الْقَلَمِ» است، و «يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ‏» است. مي‌بينيد چهار چيز را به پيغمبر اكرم نسبت مي‌دهد، بعد مي‌فرمايد: «وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ الْمُعْجِزَاتِ وَ الْآيَاتِ» من صاحب معجزات شدم، صاحب معجزات و نشانه‌ها. آن‌قدري كه مردم از اميرالمؤمنين معجزه ديدند از خود پيغمبر اكرم نديدند. اميرالمؤمنين (عليه الصلاة‌ و السلام) روز خيبر وقتي درِ خيبر را جدا مي‌كند و آن عمل را انجام مي‌دهد، پيغمبر اكرم با بعضي از اصحاب ايستاده است، آن‌ها تعجب مي‌كنند، حضرت مي‌فرمايد: به پاهاي علي نگاه كنيد. وقتي به پاهاي علي بن ابيطالب نگاه مي‌كنند مي‌بينند پاهاي او هم معلق است، چون تمام فشار روي پا مي‌آيد ديگر، حضرت فرمود: پاهاي علي روي بال جبرائيل است. معجزاتي كه از علي بن ابيطالب ديدند -مي‌توانيد حالا آنچه كه در ذهنيت خود شما هست حساب كنيد- آنقدر معجزه از پيغمبر اكرم نديدند. معجزات زياد، چرا؟ به جهتي كه وضع پيغمبر با آوردن قرآن تثبيت شده بود اما وضع علي بن ابيطالب تثبيت نشده بود. بعد فرمود: «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ» پيغمبر اكرم خاتم پيغمبران شد. خاتم يعني پايان‌دهنده پيغمبران. اين هم كه انگشتر را عرب خاتم مي‌گويد به اين جهت است كه سابقاً شخصيت‌ها روي انگشتر خود، روي نگين انگشتر خود، اسم خود را حك مي‌كردند، وقتي نامه را مي‌خواستند پايان بدهند مُهر آن را از همان انگشتر خود مي‌زدند. لذا اين انگشتر پايان‌دهنده نامه‌ها شد، هر جايي آن را مي‌ديدند مي‌فهميدند كه اين‌جا مطلب تمام شده است. كم‌كم اسم انگشتر خاتم شد، يعني پايان‌دهنده. بعضي از اين بهايي‌ها آخر مي‌خواهند بگويند محمد پيغمبر است و خود او هم اين ادعا را كرده است، چون ما مردم بس كه ديوانه هستيم هميشه ديوانه‌ها را به عنوان رهبر انتخاب مي‌كنيم. اين اول مي‌گفت: من باب امام زمان هستم، بعد گفت: من خود امام زمان هستم، بعد كم‌كم ديد مردم هر چه او مي‌گويد گوش مي‌دهند ديگر، گفت: من پيغمبر هستم، بعد كم‌كم به همين ترتيب رفت بالا. اين‌ها مي‌خواهند بگويند وقتي گفت من پيغمبر هستم، گفتند: در قرآن آمده است كه خاتم‌النبيين پيغمبر اكرم است، نگفتند خاتم المرسلين، گفتند خاتم‌النبيين. چون هر رسولي نبي هست ولي هر نبیّی ممکن است رسول نباشد. اين‌ها در كتاب‌هاي خود برداشتند نوشتند خاتم در اين‌جا يعني انگشتر پيغمبر، مي‌دانيد هيچ معنا ندارد ولي ما عرض مي‌كنيم كه حتي به انگشتر هم كه خاتم مي‌گويند به دليل پايان‌دهنده –اين نكته‌اي هست- نامه است، از اين جهت به آن خاتم مي‌گويند، وإلّا ختم و خاتم و ختوم و همه اين‌ها به معناي پايان‌دهنده است، هيچ معناي ديگري هم ندارد و پيغمبر شد خاتم‌الأنبياء و من مي‌شوم خاتم‌الوصيين. حالا اين‌جا يك قدري حرف است مي‌گوييد: نه، خاتم‌الوصيين امام ما است، با طرفداران علي بن ابيطالب دعوا نكنيد. علي بن ابيطالب خود را همان امام زمان مي‌داند، يكي هستند، يعني از نظر نور و روح‌القدس و روحي كه در آن‌ها هست يك حركت است، جاهاي آن با هم فرق مي‌كند، مكان‌هاي آن فرق مي‌كند با اول رودخانه دوتا آب است، دو چيز است چون اين همان رودخانه است، اين همان است، اين دو تا با خود پيغمبر هم يكي هستند. لذا مي‌فرمايد: علي خاتم‌الوصيين است، وصيين پيغمبران گذشته است و امام رضا هم خاتم‌الوصيين است. يك رودخانه است، يك آب است «كُلُّنَا وَاحِدٌ»[20] «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ كُلُّنَا مُحَمَّد» معناي اين، اين است كه ما «كُلُنا نُورٍ وَاحِدٍ» همين. بهترين مثالي كه مي‌شود زد كه هم دوتا تصور كنيد و هم يك چيز، مثال يك رودخانه است. يك رودخانه بزرگ با آب زلال دارد مي‌آيد و اول آن با آخر آن، همه آن يكي است. شما مي‌گوييد يك رودخانه است اما اين آب با آن آب دوتا است. اين آب، آب اين طرف است، آن آب، آب آن طرف است. اين آب قسمت ما شده است كه زلال… «يَعْبُدُكَ لَا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً»[21] هيچ نبايد تقيّه بكنيد، اين‌قدر زلال مي‌شود اين آب، اين نور پاك، حجةبن‌الحسن كه هيچ تقيّه ندارد. ائمه ديگر مجبور بودند باطن خود را از مردمِ منافق بپوشانند، يك هاله‌اي از….، مثلاً فرض كنيد يك حجابي آن باطن آب زلالِ آن قسمت از چشم يك عده به اصطلاح محفوظ بود. اما امام عصر (أرواحنا الفداء) ديگر اين حرف‌ها را ندارد. به شما مي‌رسد مي‌گويد: اين ده تا اشكال را داري، آن‌ ده تا خوبي را هم داري، هيچ چيز جلوي او را نمي‌گيرد «يَعْبُدُكَ» همين در دعاي افتتاح مي‌خوانيد «يَعْبُدُكَ لَا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً» خيلي وقت نگذرد، و بعد فرمود: «أَنَا الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ»[22] اين خيلي به درد شما مي‌خورد. من صراط مستقيم هستم، آن صراط مستقيمي كه در نماز مي‌گوييد: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمِ‏ُ»[23] خدايا ما را به صراط مستقيم هدايت كند، يعني ما را به علي بن ابيطالب هدايت كن. من صراط مستقيم هستم، يعني كار خود، اعمال خود را با علي تطبيق بدهيد. ميزان اعمال شما است، هر چيزي كه علي انجام داده است شما هم انجام داديد خوب است،‌ هر چيزي كه او انجام نداده است شما انجام بدهيد بد است. خود ما هستيم شب چهارشنبه سوري علي بن ابيطالب چه كار مي‌كرد؟ نه؟ ما هم همان كار را بكنيم، من هيچ نمي‌گويم شما يك كار ديگري بكنيد. علي بن ابيطالب بين ما باشد روز عيد نوروز چه كار مي‌كند؟  انسان خيلي ساده مي‌تواند علي را در زندگي خود بياورد و مسئله را حل بكند. مي‌شود علي بن ابيطالب شب چهارشنبه سوري آتش درست كند و از روي آن بپرد كه زرد او برود داخل آتش و سرخي آتش بيايد درون علي؟ مي‌شود بكنيد، هيچ مسئله‌اي نيست. اگر نمي‌كند، من كه توهين نكردم، اگر نمي‌كند شما هم شيعه علي هستيد… اصلاً شيعه يعني پاي خود را جاي پاي علي بگذاريد. شما هم نكنيد، به هيچ قيمتي هم نكنيد، حالا رفتيم خانه فاميل و آن‌ها شب چهارشنبه سوري درست كردند اوقات آن‌ها تلخ مي‌شود، اوقات آن‌ها را تلخ نكنيد ولي شما لااقل آن‌ها را تشويق نكنيد. اقلاً عيد نوروز را مهم‌تر از عيد فطر و عيد غدير و عيد قربان ندانيد. إن‌شاءالله روز عيد فطر دل من مي‌خواهد دوستان بيايند يك گوشه‌اي باشيم نماز عيد را با هم بخوانيم، منتها نمي‌دانم حالا كجا بايد باشيم، بهتر اين است كه زير آسمان باشد ولي اگر نشد در همين مسجد مي‌خوانيم.

«أَنَا الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ» من راه راست هستم. عقايد خود را با حضرت تطبيق بدهيد، ببينيد حضرت عبدالعظيم هر چند وقت يك دفعه مي‌آمد عقايد خود را به امام زمان خود ارائه مي‌داد، عقايد خود را ارائه بدهيد. افكار خود را ارائه بدهيد، اعمال خود را ارائه بدهيد، صراط مستقيم همين است. إن‌شاءالله وقتي به مرحله صراط مستقيم رسيديد خوب بدانيد كه دنبال چه كسي حركت مي‌كنيد. «وَ أَنَا النَّبَأُ الْعَظِيمُ» من آن خبر مهمي هستم كه خدا در قرآن مي‌فرمايد: «عَمَّ يَتَساءَلُونَ‏»[24] از چه چيز از تو سؤال مي‌كنند؟ چون خيلي از پيغمبر اكرم خيلي سؤال مي‌كردند كه…، چون خيلي دوست داشتند ببينند خليفه بعد از پيغمبر چه كسي است؟ اين را شما بدانيد هر پيغمبري كه… براي حضرت عيسي… چون در زمان حضرت عيسي كار او نگرفت، بعد وضع او خوب شد، ولي در زمان خود او كار او نگرفت، هيچ كس نيامد خلافت را غصب كند، به جهتي كه اهميت ندارد، خود او چقدر اهميت دارد كه خلافت او باشد؟ هيچ دعوايي هم سر خلافت او نبود. حضرت موسي هم همين‌طور، اكثر انبياء‌ اين‌طوري بودند، اما در زمان حضرت رسول اكرم اوايل هم كسي به فكر اين مسائل نبود، گفتند: تمام مي‌شود «جَاء الأبتَر»كسي كه قطع… خلاصه تمام‌شدني است. اواخر ديدند نه، كار گرفته است، به فكر اين افتادند كه خود او را كه نمي‌شود بگوييم ما پيغمبر هستيم، اين را قطع كرده است، من خَاتَمُ‌الأَنبياء هستم، تمام كرد، اين‌جا نمي‌شود بگوييم پس ما پيغمبر هستيم. پيغمبر، ما پيغمبر هستيم. پس جانشيني پيغمبر را بايد يك كاري كرد. لذا اواخر زياد از پيغمبر اكرم سؤال مي‌كردند كه جانشين شما چه كسي است؟ مي‌خواستند اين را بفهمند. خيال مي‌كردند اگر جانشين او را كُشتند، پيغمبر مجبور است يكي ديگر را جانشين كند، بالأخره آخر به يكي از اين‌ها مي‌رسد. لذا نَبَأ عظيم بود، خبر مهم در ميان اصحاب بود، مدام سؤال مي‌كردند، مسئله وصايت و خلافت بود كه نصيب علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) شد. «الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ» آن نبأ عظيمي كه همه مردم درباره آن اختلاف كردند «وَ لَا أَحَدٌ اخْتَلَفَ إِلَّا فِي وَلَايَتِي» درباره ولايت هيچ كس اختلاف نشد، ابوبكر را همه قبول كردند، عمر را هم همه قبول كردند، عثمان را هم همه مسلمان‌ها قبول كردند، اما علي بن ابيطالب را بعد از اينكه تازه حالا بعد از 25 سال نوبت ظاهري او شده است باز هم خوارج او را قبول نداشتند، خدمت شما عرض شود كه طلحه و زبير او را قبول نداشتند، عائشه او را قبول نداشت، اين‌ها جنگ‌هايي هم برپا كردند كه «الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ» اين من هستم. فرمود: «وَ لَا أَحَدٌ اخْتَلَفَ إِلَّا فِي وَلَايَتِي» احدي اختلاف نكرده است مگر در ولايت من. درباره احدي نشده است مگر در اختلاف من. «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ الدَّعْوَةِ وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ السَّيْفِ» پيغمبر اكرم صاحب دعوت شد، فقط مردم را دعوت به اسلام مي‌كرد، اما آن كسي كه مزاحم‌ها را از سر راه برمي‌داشت كه مردم به دعوت بيايند..، چون يك وقت هست مثلاً شما اين‌جا دعوت هستيد، سر راه پنج تا سگ ايستاده است، نمي‌شود انسان بيايد. آن كسي كه شمشير را كشيد و اين سگ‌ها را از سر راه برداشت من بودم، بودم ديگر، وقتي كه علي با شمشير، با ذوالفقار جنگ مي‌كرد و… در دعاي ندبه هست، مي‌فرمايد: «أَحْقَاداً»[25] يك حِقدي،‌ يك ناراحتي از علي در قلب آن‌ها پيدا شد «بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً» هم در بدر علي بن ابيطالب جمعي را كُشت، هم در خيبر كُشت، هم در حنين كُشت «وَ غَيْرَهُنَّ». اين همه جنگ‌ها و غزوّات و اين‌ها كه بود همه جا علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) بود. لذا مي‌فرمايد: پيغمبر شد صاحب دعوت «وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ السَّيْفِ» من صاحب شمشير. او دعوت مي‌كرد و ما هم با شمشير راه را باز مي‌كرديم. تقريباً در يك روايتي ديدم كه اوايل خلافت پيغمبر اكرم، علي بن ابيطالب ده ساله بودند، ايشان بيرون مي‌آمدند، انسان‌هاي بزرگ بچه‌ها را در اين حمله‌ها وادار مي‌كردند سنگ بزنند، پيغمبر كه با بچه‌ها نبايد درگير بشود، حضرت امير را گاهي زير عباي خود مي‌كرد و مي‌آورد. وقتي كه بچه‌ها شلوغ مي‌كردند حضرت امير را مي‌آورد و او همه بچه‌ها را … بله، كم‌كم بچه‌ها متوجه شدند، از زير عبا نگاه مي‌كردند، مي‌ديدند اگر پاهاي اميرالمؤمنين هست فرار مي‌كردند وإلّا به پيغمبر اكرم حمله مي‌كردند. «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ نَبِيّاً مُرْسَلًا» پيغمبر اكرم يك نبي مرسل شد «وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ أَمْرِ النَّبِيِّ» من صاحب امر پيغمبر شدم. براي امشب بس است. ما را جزء عارفين به حق و مقام امام قرار بده.

 



[1]. بقره، آيه 3.

[2]. همان، آيه 124.

[3]. بحار الأنوار، ج ‏26، ص 4.    

[4]. رعد، آيه 7.

[5]. بحار الأنوار، ج 99، ص 247.

[6]. الكافي، ج ‏4، ص 72.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏26، ص 4.

[8]. مريم، ‌آيه 1.

[9]. بقره، آيه 1.

[10]. رعد، آيه 1.

[11]. اعراف، آيه 1.

[12]. دخان، آيه 1.

[13]. قلم، آيه 1.

[14]. يس، آيه 1.

[15]. تفسير الصافي، ج ‏1، ص 90.

[16]. صافات، آيه 130.

[17]. طه، آيات 1 و 2.

[18]. توبه، آيه 128.

[19]. هود، آيه 112.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏26، ص 6.   

[21]. همان، ج 24، ص 167.

[22]. همان، ج 26، ص 5.

[23]. فاتحه، آيه 6.

[24]. نبأ، آيه 1.

[25]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 106.   

۱۳ رمضان ۱۴۱۵ قمری – برتری روح بر بدن

برتري روح بر بدن ۱۳ رمضان ۱۴۱۵

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله و الصلاة و السلام علي رسول‌الله و علي آله آلِ الله لا سيما علي بقية‌الله رُوحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلْهاكُمُ التَّكاثُر * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ * كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ»[1]

مسئله‌اي كه در دو شب گذشته عرض شد درباره عالمِ قبل از اين عالم كه در روايات و چند آيه قرآن اشاره شده است و اينكه ما اكثر مسائل را بايد مربوط به عالم قبل از اين عالم بدانيم، مختصراً عرايضي عرض كردم. يكي از اشكالاتي كه ما داريم و فكر هم نمي‌كنم به اين آساني‌ها از مغز ما خارج بشود، مسئله اهميت دادن روح بر بدن است، كه اهميت روح بيشتر از بدن است و بلكه انسانيت انسان به روح او است. خودِ انسان روح او است و جداً و بدون مبالغه بدن انسان عيناً لباس براي انسان است. همان‌طوري كه لباس هيچ تأثيري در وجود انسان ندارد، بدن هم در انسان هيچ اثري ندارد. شما فكر نكنيد روز قيامت از بدن مؤاخذه مي‌شود، شب اول قبر از بدن مؤاخذه مي‌شود. بدنِ تنها بدون روح هيچ عذابي نمي‌بيند. آتش جهنم اگر به بدن انسان بخورد تا بدن را خاكستر بكند، اگر بدن روح نداشته باشد هيچ فرقي براي او نمي‌كند. بدن انسان چه در بهشت باشد و چه در جهنم، براي بدن فرقي نمي‌كند، براي روح است كه فرق مي‌كند.

شماها عملاً هم همين‌طور هستيد، مثلاً اگر فرض كنيد يك گوسفندي را كُشتيد و پوست آن را كَنديد، ديگر دل شما نمي‌سوزد كه اين را فرض در يك پاتيل روغن باز شده داغ بيندازيد و اين يك دفعه سرخ بشود. چرا اين‌طور هستيد؟ اما اگر همان گوسفند زنده را بيندازيد مي‌گوييد: نه، گناه دارد، رَحم شما مي‌آيد. شما پاي خود را روي يك مُشت مورچه مرده بگذاريد مسئله‌اي نيست اما روي مورچه‌هاي زنده اگر پاي خود را بگذاريد مي‌گوييد: گناه دارد. اين‌ها را مي‌گويم براي اينكه خوب مطلب براي شما روشن بشود. يك انسان ترسو كه از تنهايي مي‌ترسد، از تاريكي مي‌ترسد، فرض مثلاً يك انساني كه از مرده مي‌ترسد، وقتي او مُرد همين انسان را مي‌بريد در سردخانه مي‌گذاريد، هم تاريك است، هم سرد است، هم مرده‌ها كنار هم خوابيدند، ديگر نمي‌‌‌گوييد مي‌ترسد، انسان اين‌جا يك مقداري مي‌گويد شايد بترسد، نه، نمي‌ترسد. هيچ‌طوري هم نمي‌شود، سرما هم بخورد بهتر از اين است كه گرما بخورد يا هواي طبيعي داشته باشد. عين اين كارها را شما درباره لباس خود مي‌كنيد. يك دست لباس خوبي هم داشته باشيد، آن را در سردخانه بگذاريد يا در سر حمام‌هاي سابق كه خيلي گرم بود، حالا نمي‌دانم كنار فرض كنيد تنور، مي‌گوييد فرقي براي آن نمي‌كند. آن را بسوزانيد طوري نيست، گُل بالاي آن بريزيد باز براي يك لباس طوري نيست. اين را خوب در مغز خود جاي بدهيد، خيلي گرفتاري‌هاي ما مربوط به اين طرز فكر است كه ما فكر مي‌كنيم…، خود من به ياد دارم كه بچه بودم، به ياد دارم شش سال داشتم، ما را سر قبرستان بردند، من ديدم كه اين مرده را زير خاك كردند، آنقدر ناراحت شدم، آن زير، در آن تاريكي. اين فكر بچگي است، هر كس هم اين‌طور فكر بكند بچه است. عقل او كوچك است، وقتي كه يك جنازه‌اي را زير خاك مي‌كنيد نگوييد آن زير چه بر او مي‌گذرد؟ روح او كه آن زير نرفته است، بدن او هم كه هر چه مي‌خواهد به او بگذرد، هرآنچه كه ديشب در سردخانه بر او گذشت امروز هم زير خاك مي‌گذرد، بعد هم…، هر چه هست مربوط به روح است. اگر مي‌گويند شب اول قبر تاريك است، انسان سؤال مي‌شود، باز هم از روح است. روح داخل بدن برمي‌گردد و سؤال از روح مي‌شود. بدن كه…، حتي بدن با اينكه زنده است، وقتي كه مثل بعضي‌ها كه جلوي منبر ما چُرت مي‌زنند، اگر خواب باشد، اگر خواب باشد از او حرفي سؤال نمي‌كنند، از او چيزي نمي‌پرسند، تا چه برسد بميرد. آن‌وقت مگر ملائكه نستجيرُبالله عقل خود را از دست دادند كه بيايند از مُرده چيزي سؤال كنند. پس چه؟ سؤال قبر چه مي‌شود؟ قبول دارم درسؤال قبر، روح داخل قبر برمي‌گردد، هم تاريكي را احساس مي‌كند، هم غربت را احساس مي‌كند، همه اين‌هايي كه در روايات هست درست، اما روح ما است كه در آن‌جا اين احساس را دارد و آن هم براي چند دقيقه‌اي، چند ساعتي، مربوط به اعمال انسان است، اگر اعمال او بد باشد شايد دائماً در همان جا او را حبس كنند وإلّا ارواح آزاد چند دقيقه‌اي، حتي داخل قبر و بيرون قبر براي او فرقي نمي‌كند،‌ مي‌آيد يك حالت تسلطي بر بدن پيدا مي‌كند. خدا چرا آن‌جا مي‌آيد از او سؤال مي‌كند؟ نكيرين چرا در آن‌جا سؤال مي‌كنند؟ به خاطر اينكه بدن آلت جُرم است، مثل ارّه‌اي كه انسان با ارّه سر يك نفر را بريده باشد. ارّه را مي‌آورند، ساتور را مي‌آورند، چاقو را هم مي‌آورند، هفت‌تير را هم مي‌آورند، هر چه، و اين را روي ميز دادگاه مي‌گذارند ولي از هفت‌تير سؤال نمي‌كنند كه تو چرا تير در كردي، از چاقو سؤال نمي‌كنند كه چرا بريدي، از ارّه سؤال نمي‌كنند كه چرا بريدي،‌ از اين بُرنده، تيراندازنده، از او سؤال مي‌كنند كه چرا با اين آلت قتاله يك نفر را كُشتي؟ سؤال قبر عيناً اين‌طوري است و اين را هم ضمناً بدانيد روح دوتا است: يكي روح حساسِ انساني است كه به وسيله آن مي‌بيند، مي‌شنود، مي‌چشد، مي‌فهمد و يكي هم روح نباتي است. روح نباتي يعني همان كه سبب نمو شما مي‌شود. غذا مي‌خوريد، غذا را تبديل به خون و مواد غذايي و امثال اين‌ها مي‌كند و بدن را رشد مي‌دهد، تو مي‌خواهي بفهم يا مي‌خواهي نفهم. مي‌خواهي خواب باش يا مي‌خواهي بيدار باش. مي‌خواهي بيهوش باش يا مي‌خواهي باهوش باش، او كار خود را مي‌كند، همين‌طوري كه درخت‌ها هوش و فهم و درك و بينايي و شنوايي ندارند و در عين حال تا وقتي زنده هستند از مواد غذايي زمين استفاده مي‌كنند و إن‌شاءالله يكي دو ماه ديگر باز مي‌بينيد درخت‌ها سبز شد، جَست زد، بزرگ شد و رشد خود را باز دومرتبه اظهار كرد، عين آن است. اين روح هم با مردن از بين مي‌رود، يعني ديگر در قبر اين نمي‌آيد، اين را بدانيد، چون خيلي ناداني است كه اين‌‌ها را انسان از هم جدا نكند. در موقع خواب آن روح مي‌رود، اين روح، يعني روح نباتي ما مي‌گوييم، روح گياهي بهتر است، فارسي‌تر است، اين روح گياهي باقي مي‌ماند،‌ در موقع مرگ روح انسان هست، همان حول و حوش‌ها هست، و روح گياهي انسان به كلي از بين مي‌رود. ديگر نيست، خارج هم وجود ندارد. بنابراين ديگر حالا يكي مي‌گويد كه فرض كنيد ني داخل قبر گذاشتند كه صداي نكيرين را بشنوند يا مثلاً در دهن مرده آرد نخود كردند كه اگر حرف زد -آرد نخود خيلي زود بيرون مي‌ريزد- آرد نخودها بريزد بيرون و بفهمند، بعد هم رفتند ديدند نه، هم آرد نخود‌ها هست، هم ني صدايي نكرد، همه اين‌ها مربوط به نافهمي ما است، حماقت ما است، فكر باطل ما است. اين‌ها شبهاتي است كه بعضي وقت‌ها در كتاب‌ها نوشته شده است كه سؤال نكيرين، سؤال قبر چطوري است؟ ما مثلاً در…، نه از روح سؤال مي‌شود. حالا بخواهم يك مثال واضحي براي شما بزنم كه شما خوب اين معنا را بفهميد، فرض كنيد روح انسان به جاي راننده، بدن انسان به جاي ماشين و روح گياهي انسان به جاي بنزين و روشن شدن موتور و سلامت موتور. با اين ماشين زدي يك نفر را زير كردي، شما را با ماشين آوردند دمِ دادگستري، كنار دادگاه. شما را مي‌برند پشت فرمان ماشين مي‌نشيني، ديگر حالا لازم نيست ماشين را روشن كني و راه بيندازي، نه، پشت فرمان ماشين مي‌نشيني، ماشين هست، راننده هم هست ولي روشن شدن و بنزين و اين مسائل، حالا موتور ماشين هم خراب شده باشد فرقي نمي‌كند، اين‌ها ديگر نيست. سؤال قبر چنين چيزي است. راننده هست، بدن هم هنوز هست، چون بعد از چند روز بدن از بين مي‌رود، ولي ديگر بنزين لازم نيست، آن‌جا كه جاي حركت نيست، جاي ديدن با اين چشم نيست، جاي شنيدن با گوش نيست، اين حرف‌ها نيست. خوب براي شما معلوم شد؟ اگر يك وقتي سؤال قبر براي شما شبهناك بود كه يعني چه، اين است. اولين لحظاتي هم كه انسان از دار دنيا مي‌رود شايد سؤالات شروع مي‌شود، يعني يك پرده‌اي عين پرده سينما، ويدئو جلوي چشم انسان مي‌آيد از اولي كه متولد شده است رد مي‌شود مي‌بيند انسان عجب كارهايي كرده بود ياد او نيست، عجب معصيت‌هايي، عجب كارهايي، عجب حُقه‌هايي، عجب جناياتي. همه هم مي‌بينند، مؤمنين هم مي‌بينند، كفار هم مي‌بينند، مؤمنين مي‌بينند كه متوجه لطف پروردگار بشوند كه چقدر خدا به آن‌ها مهربان بوده است، محبت آن‌ها به خدا زياد بشود و شاكر نعمت الهي باشند كه خدا آن‌ها را در اوايل سن در راه تزكيه نفس قرار داد و موفق شدند دست از آن همه گناه بكشند و ديگر بعد از آن همه فيلم‌ها خوب است. اوايل آن يك مقدار انسان خجالت مي‌كشد بعد مي‌بيند روبه راه شد، مي‌گويد الحمدلله. معصيت‌كارها هم بدانند كه اين‌ها چه كاره هستند؟ خدا بي‌جهت آن‌ها را عذاب نمي‌كند، بدون دليل اين‌ها را اين‌طور مبتلا نمي‌كند، چون انسان تا پرونده خود را نبيند و خوب مطالعه نكند نمي‌خواهد حاضر بشود كه به بدي خود اقرار بكند. شما وقتي كه خدايي نكرده يك محكوميتي پيدا بكنيد مي‌بينيد يك پرونده قطور…، اين‌ پرونده من است؟ بله. در آن چه چيزي نوشته است؟ بخوان ببين چه نوشته است. يك پرونده قطور زير بغل تو مي‌دهند، مي‌گويند: در زندان بيكار هستي يك مقداري مطالعه كن براي دادگاه آماده بشو. انسان ورق مي‌زند، عجب اين بي‌انصاف‌ها همه را نوشتند. آن‌جا اين‌ها چه كار مي‌كردند كه من داشتم آن جنايت را مي‌كردم، اين‌ها عكس هم دارند نمي‌شود منكر شد،‌ تُن صداي من را هم ضبط كردند، همه چيز را مواظب هستند. در دادگاه مي‌آيي مي‌گويي بله، حق با شما است من اشتباه كردم.

آن‌قدر دستگاه عكسبرداري پروردگار قوي است كه «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في‏ ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ‏»[2] خيلي عجيب است. در نزد خدا تمام كليدهاي غيب هست «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ» كه هيچ كس جز خدا نمي‌داند، و خلاصه در اعماق زمين يك دانه‌اي باشد، بعضي دانه‌ها خيلي ريز است، دانه درخت به اين بزرگي توت يك دانه خيلي ريزي در داخل خود توت‌ها دارد، دانه آن توت‌هاي دالخور بهتر نشان داده مي‌شود، توت‌هاي بخارايي كمتر، دانه‌هاي توت‌هاي رسمي متوسط هم باز خيلي ريز است، اندازه سر سوزن، اين در اعماق زمين ‌افتاده باشد، چه كسي مي‌تواند آن را پيدا كند؟ خدا «وَ لا حَبَّةٍ في‏ ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ» تر و خشكي نيست مگر اينكه خدا اين‌ها را مي‌نويسد. دست تو تر شده است از… چه عرض كنم، حالا اين‌طوري بگوييم دست شما تر شده است از نجاست، مي‌گويي: اهميتي ندارد، خدا مي‌داند، خشكي آن را هم خدا مي‌داند «وَ لا رَطْبٍ» در تمام اين كره زمين، اين همه كرّاتي كه در بالا هست همه را خدا مي‌داند. وقتي هم كه مي‌خواهد دقيق صورتحساب به تو بدهد همه اين‌ها را مي‌نويسد. «ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها»[3] انسان وقت زيادي هم دارد، از حالا تا روز قيامت، بنشين پرونده خود را مطالعه كن، تا ببينيم چه كاره هستي. عقايد خراب، اعمال خراب، افكار خراب، يك سر سوزن به فكر اين حرف‌ها نبوديم، يك عمري را مثل حيوانات زندگي كرديم، حالا مي‌خواهيم پرونده خود را ورق بزنيم. پرونده شصت سال آن هم با اين دقت. اين را شما بدانيد هر چشمي، چشم‌هاي ماها، روزي پنجاه هزار عكس مي‌گيرد، پنجاه هزار تا فيلم مي‌گيرد. الآن شما داريد به من نگاه مي‌كنيد، ديديد فيلم همين دوربين‌هاي سينمايي را، اين لحظه به لحظه دارد فيلم مي‌گيرد. الآن چشم من دارد فيلم مي‌گيرد، شما سر خود را پايين مي‌اندازيد يك فيلم، بالا مي‌كنيد يك فيلم، وسط آن يك فيلم. صداها را مي‌شنود، مدام دارد ضبط مي‌كند، دائماً. مزه‌ها را شما هر لحظه داريد ضبط مي‌كنيد، منتها حالا مزه‌اي در دهان شما نيست، همان بي‌مزگي را ضبط مي‌كند، همان بي‌مزگي را. اگر الآن يك ذره شكر در دهان خود بگذاريد ضبط مي‌كند، شيريني آمد. نمك بگذاريد مي‌گويد شوري آمد. مثلاً يك مقداري سماق بمكيد مي‌گويد ترشي آمد، همين‌طوري است ديگر، خيلي خوب، يعني دائماً دارد ضبط مي‌كند. پنجاه هزار به وسيله چشم، پنجاه هزار به وسيله ذائقه، پنجاه هزار به وسيله گوش، پنجاه هزار به وسيله شامّه، از بيني انسان بوها را استشمام مي‌كند، دائماً، آن كار خود را دارد مي‌كند حالا بويي باشد يا نباشد، پنجاه هزار هم به وسيله لامسه،‌ بدن. الآن بدن شما لباس دارد، بدن دارد لباس را لمس مي‌كند، دارد سريع فيلمبرداري مي‌كند. در شبانه‌روز پنجاه هزار، پنج تا پنجاه هزار مي‌شود ۲۵۰ هزار، روزي ۲۵۰ هزار فيلم را بايد ببينيد، عكس را بايد ببينيد، خيلي طول مي‌كشد. بعضي‌ها حساب ندارند، خوشا به حال آن‌ها. مي‌گويند: «فِي حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ»[4] اين را بدانيد در دنيا حلال آن حساب دارد، بسيار خوب،‌ همه كارها حلال بوده است. من مناظري كه نگاه كردم همه آن حلال، چيزهايي كه شنيدم همه آن حلال، چيزهايي كه خوردم، مزه‌هايي كه چشيدم همه آن‌ حلال، بوهايي كه استشمام كردم همه آن حلال، بسيار خوب ولي حساب دارد،‌ بايد بنشيني حساب كني «فِي حَلَالِهَا حِسَابٌ».

 «وَ فِي حَرَامِهَا» در حرام آن عقاب است، يعني مدام فيلم را نگه مي‌دارند، آقا اين‌جا مي‌بيني چه كار كردي؟ بله. امضاء كن كه تو كردي، چشم، امضاء‌ مي‌كند. باز نگه مي‌دارند، لحظه به لحظه نگه مي‌دارند. ببين، منظره را ببين. آقايان بياييم اين‌ها را باور كنيم، به خدا قسم وقتي كه بشر اين كارها را بكند…، انسان منبر رفته است…، من يك وقت منبر رفتم يك چيزي گفتم خود من نفهميده بودم، آن زمان طاغوت، ما را ساواك بردند، يك نواري گذاشتند. اول گفتند: تو چنين حرفي زدي؟ گفتم: نه. من نگفتم، واقعآً هم به ياد نداشتم، نمي‌خواستم دروغ بگويم، نوار آوردند، ديدم عجب، راست مي‌گويند من گفتم، صداي من هم هست. خيلي دقيق است، وقتي بشر اين كارها را بكند، خدا نمي‌تواند بكند؟ تو را در قبر مي‌نشاند، همان روح انسان را، و همه اين‌ها را به انسان مي‌گويد. حلال‌هاي آن حساب دارد، خيلي خوب، اين حلال را انجام دادي، آقا تو اين پول را از كجا آورده بودي؟ از فلان كسب رفتم تجارت كردم چه، چه، چه. خيلي خوب، باريك‌الله، باريك‌الله‌ها پشت سر هم و بعد هم يا مؤاخذه‌ها پشت سر هم، عقاب، اما آمد و انسان… يك طرح ديگري من به شما عرض كنم كه خدا اين طرح را داده است كه نه در حرام، حرام كه انجام نمي‌دهد، در حلال آن هم حساب نيست، راحت باشي مي‌خواني آقا، خيلي مشكل است خدا مي‌داند. گاهي به انسان مي‌گويند آقا اين پرونده را مطالعه كن، اگر در زندان انسان نباشد حوصله مطالعه پرونده را ندارد، آن پرونده قطور. در عالم برزخ به انسان پرونده مي‌دهند كه انسان نگاه كند. خدايا ما را در مقابل پيغمبر و آل پيغمبر روسفيد قرار بده. انسان خيلي خجالت مي‌كشد، كارهايي كرده است كه فقط خدا مي‌داند «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»[5] شما بدانيد هر كاري را كه بكنيد، حتي خطورات قلبي شما، خطورات قلبي شما، هر كاري را كه بكنيد خدا مي‌بيند. اين صريح دو آيه قرآن است كسي كه منكر بشود كافر است. خدا مي‌بيند، پيغمبر خدا هم مي‌بيند، مؤمنون، مؤمنون حداقل آن دوازده امام مي‌بينند، اگر بقيه مؤمنين، اولياء خدا، آن مؤمنين واقعي هم ببينند كه آبرو مي‌رود، حداقل آن دوازده امام هم مي‌بينند، همه آن‌ها دارند نگاه مي‌كنند. عجب، من بودم كه اين كارها را كردم، آن هم در حضور اين چهارده ناظر محترم و هيچ احترام از اين‌ها نكردم، خيلي سخت است.

بنابراين حساب قبر اين است، البته شايد نكيرين مي‌آيند و يك حساب گذرايي دارند، مثل… چه عرض كنم، انسان در يك زنداني كه مي‌خواهد وارد بشود، دمِ در مي‌گويند: آقا اسم تو چيست؟ تو چه كار كردي؟ من يك انسان را كُشتم. مي‌نويسد، خيلي خوب پس جُرم شما معلوم شد، اسم تو هم… حالا داخل زندان برو. دادگاه بعد از اين است، پرونده براي بعد است، اين براي همان دمِ در است. دمِ در ورودي به عالم برزخ نكيرين هستند، بقيه آن خود تو بايد بنشيني پرونده را مطالعه بكني كه روز قيامت معطل نشوي، بگويي: خدايا ما تسليم، ما معصيت‌كار، بعضي‌ها هستند سر از قبر كه در مي‌آورند سر خود را پايين مي‌اندازند، آدرس جهنم را مي‌گيرند، خود آن‌ها يكسره طرف جهنم مي‌روند. ولي يك طرحي خدا داده است كه من اين طرح را هم گفتم، خدا هم در قرآن گفته است، ولي باز هم مي‌گويم كه اين طرح را عمل بكنيد، نه در حلال آن حساب هست، نه معطلي داريد، راحتِ‌راحت، قبل از مُردن مي‌بينيد كه روح شما دارد راحت مي‌شود. آن طرح اين است كه كارها را براي خدا بي‌حساب انجام بدهيد. شما بگوييد: خدايا حساب بي‌حساب، ما حسابي نداريم، ما تو را دوست داريم، همين‌طور، خدايا ما تو را دوست داريم، تو را مي‌پرستيم، قربان تو هم مي‌رويم، هر چه گفتي مي‌گوييم چشم، همين، مي‌خواهي هم به جهنم ببري ببر، مي‌خواهي هم به بهشت ببري ببر. آن شاعر مي‌گويد: پسندم آنچه را جانان پسندد

يكي درد و يكي درمان پسندد           يكي وصل و يكي هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران             پسندم آنچه را جانان پسندد

به خدا بگوييم: خدايا ما هر چه تو بخواهي همان را مي‌خواهيم ولي «يَا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِي‏ وَ رِقَّةَ جِلْدِي وَ دِقَّةَ عَظْمِي»[6] خدايا اين پوست من خيلي نازك است، آتش جهنم براي آن لازم نيست. يك كم آب جوش باشد روي دست ما بريزد، پوست ما از بين مي‌رود «يَا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِي‏ وَ رِقَّةَ جِلْدِي» پوستِ نازك «وَ دِقَّةَ عَظْمِي» اين استخوان‌هاي نازك ما كه اگر يك پله را انسان اشتباه بكند و بيفتد مي‌بيني پاي او شكست، مدتي بايد در گچ باشد و امثال اين‌ها «وَ دِقَّةَ عَظْمِي يَا مَنْ بَدَأَ خَلْقِي وَ ذِكْرِي وَ تَرْبِيَتِي وَ بِرِّيِ وَ تَغْذِيَتِي هَبْنِي لِابْتِدَاءِ كَرَمِكَ» خدايا من را ببخش همان‌طوري كه از روز اول به من محبت كردي «هَبْنِي لِابْتِدَاءِ كَرَمِكَ وَ سَالِفِ بِرِّكَ بِي يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ رَبِّي أَ تُرَاكَ» آقايان خيلي دعاهاي خوبي داريم، اگر معناهاي آن را بفهميم «أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي بِنَارِكَ» مي‌بيني كه من به عذاب آتش تو در جهنم در عذاب باشم «أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي بِنَارِكَ» و حال اينكه زبان من به توحيد است، قلب من پر از محبت به تو است، پيشاني خود را روي خاك گذاشتم براي عظمت تو، من تو را دوست دارم. علي بن ابيطالب در همين دعاي كميل به كميل مي‌فرمايد: اي كميل بگو: خدايا اگر من در جهنم «لَئِنْ تَرَكْتَنِي نَاطِقاً»[7] زبان داشته باشم «تَرَكْتَنِي نَاطِقاً لَأِضِجَّنَّ إِلَيْكَ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهَا ضَجِيجَ الْآمِلِينَ» ضجه مي‌زنم، داد مي‌زنم، مثل كسي كه آرزو داشته اين‌جا بيايد مورد محبت تو واقع بشود و تو به او بي‌اعتنايي كرده باشي «ضَجِيجَ الْآمِلِينَ وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَيْكَ صُرَاخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ» گريه مي‌كنم مثل كسي كه همه چيز خود را از دست داده است «وَ لَأُنَادِيَنَّكَ أَيْنَ كُنْتَ» صدا مي‌زنم خدايا كجايي؟ «يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ» بعد خود او مي‌گويد -اميرالمؤمنين به ما ياد مي‌دهد- «هَيْهَاتَ مَا ذَلِكَ الظَّنُّ بِكَ وَ لَا الْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِكَ‏» هيهات، هيهات مي‌دانيد يعني چه؟ ابدا، نه، اين نيست، هيهات، چنين گماني به خداي مهرباني مثل تو ندارم «ذَلِكَ الظَّنُّ» و معروف هم از فضل تو اين حرف‌ها نيست. «وَ لَا الْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِكَ‏ وَ لَا مُشْبِهٌ لِمَا عَامَلْتَ بِهِ الْمُوَحِّدِينَ مِنْ بِرِّكَ وَ إِحْسَانِكَ»[8] بعد چيست؟ «فَبِالْيَقِينِ» قربان اميرالمؤمنين برويم كه معرفت پروردگار را در ضمن دعايي كه ما در توبه مي‌كنيم به ما ياد مي‌دهد «فَبِالْيَقِينِ أَقْطَعُ» به يقين من قطع دارم «لَوْ لَا مَا حَكَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِيبِ جَاحِدِيكَ وَ قَضَيْتَ بِهِ مِنْ إِخْلَادِ مُعَانِدِيكَ» اگر اين‌طور نبود كه… يك دسته هستند كه واقعاً با خدا دشمن هستند. خداي تعالي چطور صبر كند مثلاً در مقابل كسي مثل يزيد بن معاويه‌اي، در زمان خود ما مثل صدامي كه اين‌ همه مؤمنين و شيعيان علي بن ابيطالب را به زور به جبهه بفرستد و به كُشتن بدهد، اين‌ها را در دنيا كه نمي‌شود عذاب كرد «إِنَّما نُمْلي‏ لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ‏»[9] اگر اين‌ها نبودند «لَجَعَلْتَ» خيلي عجيب است «لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْداً وَ سَلَاماً» تو آتش جهنم را سرد مي‌كردي، سلامت مي‌كردي،‌ يك گذرگاهي براي ما مي‌شد «لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْداً وَ سَلَاماً وَ مَا كَانَتْ لِأَحَدٍ فِيهَا مَقَرّاً وَ لَا مُقَاماً» اين‌ها بندگان تو هستند، اين‌ها مخلوق خود تو هستند، تو اين‌ها را دوست داشتي كه خلق كردي، اگر آن‌ها نبودند اصلاً جهنم براي كسي توقفگاه نبود، آن‌‌جا نمي‌ايستاد. «لَكِنَّكَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُكَ» اسماء تو مقدس و پاك هست «أَقْسَمْتَ» بترسيم از اين جمله «أَقْسَمْتَ أَنْ تَمْلَأَهَا مِنَ الْكَافِرِينَ» جزء كفار نباشيم. مي‌گوييد ما الحمدلله مسلمان هستيم. كفر مراحلي دارد، اين را بدانيد. از كسي كه دو ركعت يا يك ركعت حتي، يك ركعت كه نمي‌شود، دو ركعت نماز خود را عمداً ترك بكند كافر هست تا آن كسي كه منكر خدا است. «من ترک الصلاة عامدا متعمدا فقد کفر ولو برکعة» كسي كه حج خود را ترك بكند، حج براي او واجب شده است،‌ مي‌تواند حج برود، حالا به هر قيمتي باشد،‌ گران شده است، تو هم پولدار شدي، نيستي كه هيچ. در اين ماه رمضان بايد صحبت از حج زياد بشود، چون از ماه‌هايي است كه مقدمه رفتن به حج است. كسي كه حج نرود دمِ مرگ آن كسي كه بايد بيايد بشارت بهشت را به او بدهد مي‌گويد: آقا مي‌داني جنابعالي چه كاره هستي؟ من چه كاره هستم؟ من همه كارهاي خود را خوب انجام دادم فقط اين پول به جگر من چسبيده بود نمي‌توانستم خرج كنم، لذا مكه نرفتم. چون شما مكه نرفتيد… روايت اين هم صحيحه است، متعدد هم هست و حتي مراجع طبق اين روايت فتوا مي‌دهند كه يا يهودي بمير يا نصراني، تو لياقت مسلمان مردن نداري. هر كدام،‌ مي‌خواهي يهودي را انتخاب كن يا مي‌خواهي نصراني،‌كدام يكي؟ هرطوري بميرد،‌ چون مرتد هم مي‌شود، مثل يهودي‌هاي معمولي ديگر نمي‌ميرد، اين يهوديِ مطرود، يهوديِ بي‌ارزش، نصرانيِ مطرود بميرد. كدام يكي مي‌خواهي بميري؟ «مت یهودیّا أو نصرانیّا» يهودي يا نصراني. درباره تارك‌الصلاة هم دارد،‌ كسي كه يك نماز خود را عمداً ترك كرده باشد و توبه هم نكرده باشد و قضاي آن را هم به جا نياورده باشد…، پسر بزرگ ما پسر خوبي است. من به يك نفر مي‌گفتم: آقا چرا نماز نمي‌خواني؟ مي‌گفت: پسر بزرگ من پسر خوبي است. مسئله‌دان هم بود، نمازهاي من را بعد از من ايشان خواهند خواند. بله، خدمت شما عرض شود كه تا اين بخواند حالا نقداً خدا تو را عذاب مي‌كند، حالا بر فرض هم اين درست باشد، اولاً آن نمازهايي كه انسان در اثر مريضي، بعضي ناراحتي‌ها و اين‌ها نمي‌خواند، پسر بزرگ مي‌خواند، او را خدا عذاب نمي‌كند اما تو عمداً نماز نمي‌خواني، تنبلي مي‌كني،‌ اين پسر بزرگ تو آقا چند سالِ تو را مي‌تواند نماز بخواند؟  آن هم پسر بزرگ كه مدام غُر بزند كه خدا اين پدر ما را چه كار كند، ما را به گرفتاري انداخت. روزه‌هاي او را من بايد بگيرم، مخصوصاً خداي تعالي به گردن پسر بزرگ انداخته است، چون به پسر بزرگ محبت بيشتر مي‌شود. پدر و مادر معمولاً به بچه اول بيشتر محبت مي‌كنند. اين جان بِكَند، اگر نفرين هم دارد به پدر خود بفرستد كه چرا نمازها را خود تو نخواني؟ هيچ چيز هم در مقابل اين كارها نگذاشته است، چون سابق‌ها در مقابل اين كار نماز و روزه كه پسر بزرگ بايد بخواند «حبوه» مي‌گفتند، يك چيزهايي پدر داشت اين‌ها را براي پسر بزرگ مي‌گذاشت. مثل انگشترهاي قيمتي، عصاهاي قيمتي آن وقت، لباس‌هاي خود، پارچه‌هاي كنار گذاشته براي لباس، اين‌‌ها در ارث نمي‌آمد، اين‌ها را به پسر بزرگ مي‌دادند در مقابل آن هم نماز و روزه او را ادا كند. اما حالا از اين  حرف‌ها نيست، انگشترهاي بي‌ارزش، خدمت شما عرض شود، عصا كه هيچ كس دست خود نمي‌گيرد. سابق‌ها كوچه ‌ها تاريك بود، چاله چوله هم در كوچه‌ها زياد بود، روايت دارد كه «من بلغ أربعین و لم یتخذ العصا فقد عصی» يك كسي از من سؤال مي‌كرد، گفتم: الآن تقريباً چهل ساله‌ها حالا ديگر خيلي پير نيستند، عصا دست او بود، گفت: روايت دارد كه «من بلع أربعین…» گفتم: اين براي سابق بود، نه كوچه‌هاي پربرق كه شب و روز فرقي نمي‌كند و چاله و چوله‌اي هم ندارد،‌ حالا ديگر تو عصا به دست بگيري  راه بروي، اين اصلاً برخلاف متعارف است. روايت آن‌جا مي‌گويد: كسي كه به سن چهل سالگي برسد و عصا به دست خود نگيرد «فَقَد عَصا» يعني معصيت اخلاقی و حفظ الصحه ای كرده است. به هر حال انسان نمازهاي خود را نخوانده است، عمداً ترك كرده است. خدايي نكرده اگر بگويد: آقا من كه نماز را قبول ندارم، همين -كه بعضي‌ها مي‌گويند- اگر شوهري در مقابل زن خود اين حرف را بزند، زن اگر مي‌تواند يك كاري بكند اين را بكُشند. بله، قاضي اين را بكُشد. خود او نه، برود خبر بدهد، بگويد: آقا ما يك كافر كُشتني داريم بيايد اين را بكُشيد. اين‌ها احكام اسلام است، در رساله‌ها نوشتند. دوم لباس‌هاي او را دربياورند، با يك پيراهن و زيرشلواري بزنيد او را از خانه بيرون كنيد، بقيه هم براي ورثه است، ورثه بياييد معطلي هم ندارد، انحصار وراثت هم نمي‌خواهد، اموال او را بين خود تقسيم بكنيد. سوم،‌ اگر انسان دست تَر خود را به سه تا حيوان بزند دست او نجس مي‌شود: يكي سگ است، يكي خوك است، يكي هم اين آقاي نامحترم، اين مرتيكه. حالا آمد و زن با او زندگي كرد مثل اين است كه با يك مرد غريبهِ كافري زنا كرده است. يك مقدار حواس‌ها را جمع بكنيد، اين آقا حق دارد برود از پول خود چيزي بخرد بياورد، رفت بازار چيزي خريد، ورثه راضي نبودند، رفت بازار چيزي خريد، تو كه زن اين هستي حق نداري از اين غذا بخوري، چون حرام است، غصبي است. خيلي كارها سخت است، نه كار سخت باشد، مگر خدا و پيغمبر اسباب‌بازي است؟ من آن روز عصباني بودم فحش دادم، تو غلط كردي عصباني بودي، چرا نجاست خود را نخوردي؟ عصباني بودي، نه واقع مي‌گويم، اين‌طور مسائل را زياد از من مي‌پرسند و با اين‌ها برخورد مي‌كنم. اين خانم‌هاي متدينه در مقابل شوهر…، مي‌گويد: به شوهر خود مي‌گويم چرا خمس -همين ديروز و پريروز بود- نمي‌دهي؟ مي‌گويد: من كه خمس را قبول ندارم، من كه زكات را قبول ندارم، اين‌ها را آخوندها درست كردند. اي خدا تو را لعنت كند، آيه شريفه قرآن است، مي‌گويد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏»[10] مخصوصاً با كلمه خمس هم گفته است كه تو ديگر نتواني اين حرف را بزني. زكات هم همين‌طور است، اين دولا راست شدن اين مسلمان‌ها يعني چه؟ يكي ديگر اين‌طوري گفته بود. سابق‌ها عرب‌ها خيلي مفت‌خور بودند، يك گوشه‌اي مي‌نشستند، پيغمبر اكرم مي‌خواست اين‌ها ورزش مختصري هم كه شده است بكنند گفته است نماز بخوانيد. اگر نماز ورزش است پس صبح بيشتر مي‌خواست، بايد صبح را بگويد شانزده ركعت نماز بخوانيد، بعد از ناهار كه عصري هست براي اينكه شكم سير است كمتر بالا و پايين برويد. انسان چه بگويد؟ صدتا بي بايد به اين‌ها گفت، هر چه هم پشت سر اين بي‌ها مي‌آيد به آن‌ها بگوييد جا دارد، اين‌قدر انسان نفهم، يا مثلاً فرض كنيد امثال اين‌ها، روزه يعني چه؟ خدايي نكرده يكي از اين‌ها را بگوييد. زن هم همين‌طور است، نه اينكه حالا اين نسبت را…، تا زن چنين حرفي زد نگاه كردن به زن براي شوهر حرام است،‌ اموال او براي ورثه، دست تَر نمي‌شود به او زد، تمام شد، يا خدايي نكرده به يكي از ائمه كسي توهين بكند يا به فاطمه زهرا (سلام الله عليها)… يكي از دوستان مي‌گفت: يك بچه در مدرسه، بچه هم نبوده است، مكلّف بوده است، جواني بوده است، در مدرسه به حضرت زهرا (سلام الله عليها) توهين كرده بود. خدا رحمت كند حضرت امام (رضوان الله تعالي عليه) را،‌ آن زن احمقي كه معلوم نيست مسلمان بوده است…، اين افراد زالوهاي اجتماع هستند، يك كلمه‌اي…، چون همه شما شنيديد ديگر با اشاره رد مي‌شوم، من به زبان نمي‌آورم، گفته بود: حالا زماني است كه ما بايد از اوشين پيروي بكنيم. ايشان گفتند: بايد اين زن را پيدا بكنيد و او را اعدام كنيد. اين حكم شرعي آن است، همه مراجع چنين فتوايي مي‌دهند، نه اينكه فقط براي ايشان باشد، و من اطلاع دارم آن كسي كه پخش كرد، آن كسي كه ضبط كرد، همه اين‌ها را تحت تعقيب قرار دادند. اگر چنين حرفي نمي‌زدند ماها امروز هيچ چيز در مقابل اين دشمنان دين نداشتيم. بعضي‌ها مي‌گويند دين ناقص است، دين اسلام ناقص است، نمي‌تواند مملكت‌داري بكند. اين‌ها هم كافر هستند، فرقي نمي‌كند. من يك وقتي درباره بعضي كه مي‌گفتند: از نظر اقتصادي بايد ما به اقتصاد كمونيست‌ها اقتدا بكنيم و دين هم به خاطر همان معنويات و روحيات خود باشد گفتم: بايد به اين‌ها گفت كافر، نبايد گفت منافق، كافر است. خيلي بايد در كارها دقت كرد، ما اگر مسلمان هستيم درست مسلمان باشيم، پرونده بعد از مرگ  جلوي چشم ما مي‌آيد، داريم نگاه مي‌كنيم. يك جا عصباني شدم به فاطمه زهرا جسارت كردم، يك جا عصباني شدند به علي بن ابيطالب توهين كردم، يك جا در دل خود غُر زدم كه اين روزه هم مشكل است، يعني چه گفتند روزه بگير، يك جا از روي ناداني…، امثال اين‌ها، همه اين‌ها در عالم برزخ جلوي چشم ما مي‌آيد عبور مي‌كند و بعد مي‌‌گويند: «ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها» خيلي حواس خود را جمع كنيم. مواظبت بكنيم كه هر چه هست مربوط به روح است، حالا تو خوش‌قد و قامت باشي براي خدا فرقي نمي‌كند. بلال حبشي با ابوسفيان، شما تصور كنيد بلال حبشي براي حبشه بود و سياه و… تا اذان نمي‌گفت…، عجيب است، يك وقت هست چون صبح شده است يكي اذان مي‌گويد، يك جا هم هست چون او اذان مي‌گويد صبح مي‌شود، چقدر عظمت خداي تعالي براي او قائل است. ظاهراً طبق اين روايت يك مقداري زبان بلال مي‌گرفت و أشهَد را مي‌گفت أسهد، كه در آن روايت -كه البته من روايت قوّيي نمي‌دانم- هست كه أسهَد بلال بهتر از أشهَد ديگران است، خدا دوست دارد كه صداي بلال را بشنود. يكي از دلتنگي‌هاي فاطمه زهرا (سلام الله عليها) بعد از وفات رسول‌الله اين بود كه ديگر صداي بلال را نشنيد، گفت: من براي پيغمبر اذان گفتم، براي غير پيغمبر ديگر اذان نمي‌گويم. از او تقاضا كردند كه فاطمه دوست دارد صداي تو را بشنود. يقيناً بدانيد فاطمه زهرا كه دوست داشته باشد، پيغمبر هم دوست دارد، پيغمبر هم كه دوست داشته باشد، خدا هم دوست دارد. بلال براي خاطر فاطمه زهرا رفت روي مأذنه: «الله أكبر، الله أكبر، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» تا رسيد به نام مقدس پيغمبر اكرم «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه‏» فاطمه زهرا به ياد آن وقت‌هايي كه پيغمبر بود، حالتي به او دست داد كه رفتند به بلال گفتند: بلال ديگر اذان نگو، بس است. بلال يك حبشي سياه، برده ولي روح او خوب است، روح او تزكيه شده است. اين را خدا دوست دارد، پيغمبر خدا دوست دارد، فاطمه زهرا دوست دارد، همه ائمه اطهار (عليهم الصلاة‌ و السلام) او را دوست دارند و اگر إن‌شاءالله رفتيد به شام…، چون هم در شام قبر مطهر بلال حبشي هست و هم در مكه، من در هر دو جا زيارت كردم. قبر او را هم با تجليل و احترام مردم شيعه زيارت مي‌كنند، اما ابي سفيان، در شرح‌حال ابوسفيان نوشتند: خيلي خوش‌تيپ و خوش‌قد و قامت بود، قيافه او خيلي زيبا بود، اين بدن است ديگر، آن هم بدن است، اين هم بدن است. يك عالمِ مرجعِ پاكي اگر يك دست لباس سياهِ كهنه پوشيده باشد، شما به خاطر لباس كه به او بي‌احترامي نمي‌كنيد، يك انسان دزدِ چپاول‌گرِ ظالمي هم يك دست لباس فاخر پوشيده باشد، باز هم اگر بنا باشد او را دستگير كنند و او را بياورند اعدام كنند مي‌‌گويند: يك لباس خوب پوشيده است، پس حالا او را كاري نداشته باشيم، نه. ابوسفيان خيلي خوش‌قيافه بود اما ايمان ندارد، در آن شبي كه آمدند براي فتح مكه، پيغمبر اكرم در ميان چادر در خارج از شهر مكه توقف كردند و بنا بود صبح وارد مكه بشوند. ابوسفيان شبانه آمد به خيمه عباس عموي پيغمبر وارد شد. با ايشان رفيق بود، رفيق هم نبود بلكه قوم و خويش بود. وارد شد، پرسيد: فردا پيغمبر با من چه كار مي‌كند؟ چه كار بايد بكند؟ شما شرح حالات ابوسفيان را شنيديد، چند دفعه عليه پيغمبر لشكر كشيد، چقدر اذيت وارد كرد، زن او دستور داد حضرت حمزه را كُشت، آن وحشي ملعون كُشت، جگر حضرت حمزه را از داخل بدن بيرون آورد و خورد و حضرت حمزه را مُثله كرد،‌ اين همه جنايت كرده است. حالا او را چه كار كنند؟ اعدام كار آسان او بود. آمد داخل خيمه، عباس گفت: تو پيغمبر را نشناختي، من فردا صبح تو را پيش پيغمبر مي‌برم شفاعت تو را مي‌كنم، پيغمبر با تو كاري ندارد. مي‌گويد: اذان گفتند…، انساني كه ترسو و وحشت‌زده است به هر صدايي مي‌پرد، حالا شايد هم آن شب نخوابيده بود، اذان گفتند، گفت: چه خبر است؟ گفتند: اذان نماز است. اذان را گفتند،‌ پيغمبر يك ظرف آب در دست دارد و آمده است روي بلندي نشسته است، مسلمان‌ها ريختند قطرات آب وضوي پيغمبر را بگيرند به سر و صورت خود مي‌مالند، كاشكي ما هم آن‌جا بوديم. اي كاش إن‌شاالله امام ما هم تشريف بياورند، آب وضوي ايشان…، كه ما لايق آب وضوي آن حضرت نيستيم، خاك پاي ايشان را به سر و صورت خود بكشيم. ابوسفيان دارد از درز خيمه نگاه مي‌كند، چه منظره‌ عجيبي، مي‌گويد: نه قيصر و نه كسري -دو ابرقدرت آن زمان بودند- تا حالا اين محبوبيت را نداشتند. عباس مي‌گويد: اين نبوّت است، اين پادشاهي كه نيست. در مورد پادشاهان مردم در دل خود مي‌گويند: اين چه موقع به درك واصل بشود، راحت بشويم. بعد صبح عباس ابوسفيان را برداشت پيش پيغمبر اكرم بود. پيغمبر يك نگاهي به او كرد –منظور من اين قسمت است- گفت: حالا قبول كردي خدايي هست؟ گفت: من از همين يك مسئله يقين كردم كه خدا هست، به خاطر اينكه تو با آن فقر، يك يتيم، يك فردي كه همه مي‌خواستند تو را بكشند، تو را به اين اوج عظمت رسانده است و من با آن شخصيت اين‌طور در مقابل تو ذليل كرده است. حضرت رسول اكرم فرمودند: درباره رسالت من نظر تو چيست؟ گفت: آن را هنوز شك دارم. عباس يك -به اصطلاح ما مشهدي‌هاي -سُقلمه‌اي به او زد. گفت: بگو قبول دارم وإلّا تو را مي‌كشد، چون اين دو تا رُكن اسلام است، اگر يكي از اين دو تا را قبول نكني تو را مي‌كُشد. گفت: بله، شما هم پيغمبر هستيد ديگر، چه كار مي‌شود كرد. اين‌ها يك چشم بر هم زدن ايمان به خدا و پيغمبر نياوردند، معاويه هم نياورد، يزيد هم نياورد، يكي از آن‌ها ساده‌تر بود، يكي از آن‌ها زرنگ‌تر بود. معاويه زرنگ بود، يزيد ساده بود. او خود را لو داد، معاويه خود را لو نداد. لذا وقتي هم كه پيغمبر وارد مكه شد چشم يكي به ابوسفيان و اين جمع بني‌اميه و اين‌ها افتاد، گفت: «الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ»[11] امروز روز انتقام است، ما آمديم انتقام بگيريم، به ياد داريد با ما چه كار كرديد؟ پيغمبر اكرم فوراً علي بن ابيطالب را فرستاد،‌ فرمود: به اين مردم بگو: «الْيَوْمُ تُسْبَى الْحُرَمَةُ»  امروز روز مهرباني است، روز محبت است. انتقام كجا بود؟ مي‌گويد:

من بد كنم و تو بد مكافات كني         پس فرق ميان من و تو چيست؟

بگو. به هر كس…، چون پيغمبر مي‌خواست اشاره بكند به اين مطالب تا حواس مردم جمع باشد، چون در اين گونه هجوم‌ها بعضي‌ها خودسرانه كار مي‌كنند، حتي همان مسلمان‌ها. ممكن بود بريزند، بگويند حتماً پيغمبر راضي است، خانه ابي سفيان و هر كس در خانه ابي سفيان هست از بين ببرند. فرمود: در منزل ابوسفيان هر كه باشد در امان است، حتي اگر از بيرون هم وارد منزل او بشوند، وإِلّا مردم مسلمان هند جگرخوار را قطعه قطعه مي‌كردند. از بيرون هم چند نفر وارد خانه ابوسفيان شدند و در امان بودند.

اين روش پيغمبر اكرم بود، در عين حال…، مي‌خواهم عرض كنم همين ابي‌سفيان با آن بلال حبشي بخواهيم اين‌ها را مقايسه كنيم، از نظر بدني اين‌ها با هم فرق دارند، از نظر روحي هم فرق دارند، منتها آن چيزي كه مطرح است و آن چيزي كه مهم است روح اين دو نفر است. ارزش روحي دارد بلال حبشي كه آن‌قدر خداي تعالي براي او احترام قائل بود.

عائشه و فاطمه زهرا، عائشه يك خانم وجيهه‌اي بوده است، آن‌طوري كه سنّي‌ها…،‌ البته آن‌ها مبالغه مي‌كنند، مُلاي رومي آن‌قدر درباره عائشه مبالغه مي‌كند كه مي‌خواهد به اصطلاح وجاهت و زيبايي او را بيان كند پيغمبر را خراب مي‌كند. مي‌گويد: هر وقت پيغمبر خيلي اوج مي‌گرفت و متوجه خدا مي‌شد، مي‌گويد: «كَلِّمِينِي يَا حُمَيْرَاءُ»[12] اي حميرا، اي زيباصورت با من حرف بزن كه من از خدا منصرف بشوم و روح من از بدن من بيرون نيايد. اين براي مُلاي رومي است ولي ما چنين عقيده‌اي نداريم. اعتقاد ما اين است كه پيغمبر اكرم در همه حال متوجه ذات مقدس پروردگار بود و «مَمْسُوسٌ فِي ذَاتِ اللَّهِ» با خدا وحدت -وحدت جسمي نه- داشت در همه چيز، توجه به زن و اين‌طور چيزها، آن هم خود او پيشنهاد بدهد، اين حرف‌هاي نافهمي و بيشعوري كه واقعاً انسان از بعضي از مطالب بيزار مي‌شود، يكي اين است و يكي آن كه علي بن ابيطالب وقتي روي سينه عمرو بن عبدود نشست، عمرو بن عبدود آب دهن انداخت به صورت علي بن ابيطالب، حضرت ديگر نتوانست براي خدا كار كند، بلند شد راه رفت، خود را كنترل كرد، اي بابا، و بدتر از اين، ديدم يكي از علما براي من نامه نوشته است كه شما نوشتيد تزكيه نفس واجب است، مگر كسي مي‌تواند تزكيه نفس كند، علي بن ابيطالب با عظمت خود نتوانست تزكيه نفس بكند، كه وقتي –به جان شما عين همين است مي‌خواهيد نامه آن را بياورم بخوانيد- مُرد،‌ وقتي كه شهيد شد گفت: «فُزْتَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»[13] يعني نجات پيدا كردم از نفس أمارّه خود مثلاً، من جواب ندادم، چون مي‌دانيد بعضي چيزها اصلاً جواب ندارد.‌‌ آخر نفس چه چيزي هست؟ وقتي انسان كشته مي‌شود يا مي‌ميرد از بدن خود جدا مي‌شود، اولاً نفس را همين گوشت و پوست و استخوان فكر كردند و بعد هم علي نتوانست تزكيه نفس بكند، پس خدا، خيلي از ذات مقدس پروردگار عذر مي‌خواهيم كه اين‌قدر اصرار كرده است تزكيه نفس كنيد، لابد براي جبرئيل خود گفته است كه ايشان و ملائكه و اين‌ها تزكيه نفس كنند. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»[14] اين حرف بيخودي است، وقتي علي نتواند…، خدايا به آبروي وليعصر ما را از سرچشمه ولايت و آيات قرآن و روايات سيراب كن، وإلّا اگر انسان بخواهد از راه‌هاي تصوف و فلسفه و امثال اين‌ها بخواهد به خدا برسد اين‌طوري مي‌شود. اين هم آقاي مُلاي رومي، مُلاي رومي اشعار خوبي هم دارد. من انسان بي‌انصافي نيستم، فكر نكنيد مي‌خواهم حمله بكنم به او، اين كه معروف شده است او معروف بود وإلّا قبلاً هيچ سابقه‌اي در روايات ندارد كه پيغمبر به عائشه بگويد: «كَلِّمِينِي يَا حُمَيْرَاءُ» يا علي بن ابيطالب روي…، خود مُلا هم كه آن‌وقت‌ها نبوده است، در زمان -خدمت شما عرض شود- علي بن ابيطالب و پيغمبر اكرم نبوده است، بعد هم در اتاقي كه پيغمبر و عائشه با هم بودند كه مخصوصاً ديگر حتماً مُلاي رومي آن‌جا نبوده است كه اين حرف‌ها را بشنود، روايتي هم ندارد.

 من اين جمله را مي‌خواستم عرض كنم، عائشه و فاطمه زهرا، اين‌ها هم هر دو، دو تا زن هستند، مرتبط با پيغمبر اكرم هم هستند، روح اين و روح او با هم فرق دارند. همه چيزها در روح است. إن‌شاءالله اين مطلبي كه امشب من با اين بحثي كه عرض كردم اگر فهميده باشيد و إن‌شاءالله فهميديد، يعني نمي‌شود كه انسان اين حرف‌ها را نفهمد، عمل بكنيد، مي‌خواهيد خوب انساني باشيد لازم نيست لباس خوب بپوشيد… مي‌گويند: يك وقتي يك نفر يك جا مهماني رفته بود، ظاهراً هم هرشب آن‌جا مهماني بوده است. با لباس‌هاي به اصطلاح معمولي رفته بود، پاره… گفتند: آقا آن‌جا بنشين. دمِ در او را نشاندند، غذا وقتي زياد آمد جلوي او گذاشتند. فرداشب رفت يك دست عالي پوشيد، گفتند: آقا بفرماييد، بفرماييد بالا، اول هم غذا را براي او گذاشتند. اين غذاها را برمي‌داشت در آستين خود مي‌ريخت. مي‌گفت: لباس خوب غذا بخور، چون ديشب كه به من  غذا ندادند، به تو مي‌دهند، اين غذا براي تو است. حالا گاهي اين‌طوري هستيم. بدن هم مثل همين لباس است فرقي نمي‌كند، ما كوشش كنيم خود را از اين ظاهرها و ظاهربيني‌ها نجات بدهيم و ارزش انسان به روح او است، به روح عالي او، كه إن‌شاءالله اين را باز هم در شب‌هاي آينده شايد بحث كنم. مثل امروزي علي بن ابيطالب در مسجد كوفه منبر بود، روز سيزدهم ماه رمضان، اين طرف امام حسن نشسته است، آن طرف امام حسين. رو كرد به حضرت امام حسن مجتبي فرمود: چند روز از اين ماه گذشته است؟ عرض كرد: سيزده روز. رو كرد به سيدالشهداء فرمود: از اين ماه چند روز مانده است؟ عرض كرد: هفده روز. حضرت فرمود: عن قريب است كه اين محاسن من به خون سر خضاب بشود. شهادت اميرالمؤمنين نزديك است، زياد نمي‌خواهم شما را بگريانم، فردا شب، شب تولد امام مجتبي است، إن‌شاءالله بايد عيدي خود را بگيريم و كم‌كم آماده عزاداري براي شهادت اميرالمؤمنين و شب‌هاي قدر و شب‌هاي إحياء و إن‌شاءالله تمام سعادت دنيا و آخرت را از ذات مقدس پروردگار به وسيله امام زمان خود بگيريم.

 



[1]. تكاثر، آيات 1 تا 4.

[2]. انعام، آيه 59.

[3]. كهف، آيه 49.

[4]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 106.  

[5]. توبه، آيه 105.

[6] . المصباح للكفعمي، ص 557.

[7]. همان، ص 558.

[8]. همان، ص 559.

[9]. آل عمران، آيه 178.

[10]. انفال، آيه 41.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏21، ص 130.

[12]. قاموس قرآن، ج ‏6، ص 320.

[13]. بحار الأنوار، ج ‏41، ص 2.

[14]. شمس، آيه 9. 

۳ ذی القعده ۱۴۲۳ قمری – ۱۷ دی ۱۳۸۱ شمسی – کم صبری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۲۸ شوال ۱۴۲۳ قمری – ۱۲ دی ۱۳۸۱ شمسی – مرض غفلت

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۲۷ شوال ۱۴۲۳ قمری – ۱۱دی ۱۳۸۱ شمسی – دنیا، جلسه ی امتحان

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۲۶ شوال ۱۴۲۳ قمری – ۱۰ دی ۱۳۸۱ شمسی – وجوب یادگیری علوم حقیقی

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۲۴ ذی القعده ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۲۳ ذی القعده ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۲۲ ذی القعده ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۲ ذی القعده ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۹ ذی الحجه ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۸ ذی الحجه ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۸ ذی القعده ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۷ ذی القعده ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۶ ذی الحجه ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۵ ذی الحجه ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۲ ربیع الثانی ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 
 

۱۹ ذی القعده ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۴ محرم ۱۴۱۵ قمری – بیداری از خواب غفلت

از خواب غفلت بيدار شويم/۱۴ محرّم ۱۴۱۵

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏»[1]

در اين آيه شريفه‌اي كه تلاوت كردم، پروردگار متعال مي‌فرمايد: اگر انسان طلب هدايت بكند به نفع خود او است و هدايت براي خود او خواهد بود. انسان‌ها در دنيا، همان‌طوري كه شايد مكرر گفته باشم يك عده در خوابِ غفلت شديدي هستند، دنبال هدايت و راهنمايي‌هاي قرآن و انبياء عظام و ائمه اطهار (عليهم الصلاة‌ و السلام) نمي‌روند. جمعي هم مُرده هستند كه هرچه درِ گوش آن‌ها مسائل حقيقي و معارف الهي و تذكرات انبياء عظام گفته مي‌شود تكاني به خود نمي‌دهند، كه خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: اي پيغمبر «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏»[2] تو به من مُرده نمي‌تواني چيزي بشنواني. هم پيغمبر‌ها از آن‌ها مأيوس هستند، هم خداي تعالي ديگر به آن‌ها اعتنائي ندارد و هم اگر كسي بخواهد آن‌ها را هدايت كند زحمت بي‌جا كشيده است و تعفن جسد مُرده آن‌ها مردم را ناراحت هم مي‌كند. آن‌هايي كه در خواب غفلت هستند، اين‌ها هم بايد هر چه زودتر از خواب غفلت بيرون بيايند،‌ چون در دنيا انسان اگر در خواب غفلت بود قطعاً به وسيله بعضي از تذكرات، حالا يا ديدن جنازه‌اي باشد، چون در روايت دارد كه «كَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظاً»[3] كفايت مي‌كند انسان را مُردن از جهت وعظ و تذكر و توجه. گاهي مي‌شود يك نفر از فاميل انسان از دار دنيا مي‌رود، جمعي از فاميل را از خواب غفلت بيدار مي‌كند. گاهي مي‌شود يك مطالعه كتاب مخصوصاً شرح‌حال اولياء خدا انسان را از خواب غفلت بيدار مي‌كند. گاهي آيات قرآن كه «الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً»[4] تلاوت آيات قرآن را انسان را از خواب بيدار مي‌كند، ولي وقتي بيدار شد باز مي‌خوابد و بعضي از افراد در اثر بي‌توجهي به حالت يقظه و بي‌ارزش دانستن اين حالت كه گاهي براي انسان پيش مي‌آيد ممكن است آن‌چنان در خواب غفلت فرو بروند كه خواب آن‌ها منتهي به مرگ آن‌ها بشود،‌ يعني آنقدر خواب آن‌ها پشت سر هم عميق باشد تا اينكه در همان حالت غفلت روح آن‌ها بميرد، و لذا فرموده‌اند: «إِنَّ لِلَّهِ علي الناس فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ»[5] يك نفحاتي هست، يك پيشامدهايي گاهي هست، براي مردم اين را بايد غنيمت بشمريد. اگر يك وقتي ديديد يك حال خوبي، يك توجهي، يك گرايشي به عبادت، به دين، به معنويات، به كمالات پيدا كرديد اين را آسان از دست ندهيد. عقب آن حركت كنيد، خود را شاداب در اين موضوع نگه داريد، مثل كسي كه در يك محل پرخطري خوابيده است،‌ حالا كه از خواب بيدار شده است دومرتبه همان‌جا نمي‌خوابد. تذكراتي كه به انسان داده مي‌شود، مثلاً ايام عاشورا مي‌آيد و مي‌گذرد شما يك حالات خوبي در اين ايام پيدا كرديد، روح شما به بركت أبي‌عبدالله‌الحسين زنده شده است، توجه شما به معنويت زياد شده است، آرزو كرديد كه جزء اصحاب حضرت سيدالشهداء مي‌بوديد و حالا چون آن‌جا نبوديد جزء ‌ياران حضرت بقيةالله باشيد، چنين تمايلاتي در قلب شما پيدا شده است،‌ اين را تازه نگه داريد،‌ به اين آساني از دست ندهيد، نگذاريد يك لالايي‌هايي از طرف دوستان شما، برنامه‌هاي شما باز كنار گوش شما گفته بشود، دومرتبه به خواب برويد. مثلاً يك قرص‌هاي آرامش‌بخش، خواب‌آور، اين‌ها را دومرتبه نخوريد، بگذاريد بيدار بمانيد. برگشتن به كسب و كاري كه انسان حرام و حلال در آن كار را نداند و محبت به دنيا و پشت هم‌اندازي‌هايي كه داريم و دروغ گفتن‌هاي به مشتري‌ها، همه اين‌ها قرص‌هاي خواب‌آوري است كه انسان وقتي كه استفاده كرد باز دومرتبه به خواب غفلت مي‌رود، مخصوصاً اگر براي انسان لذت‌بخش هم باشد. انسان چند تا دروغ گفت و تقلب كرد و مكر كرد، خداي تعالي هم او را به حال خود واگذاشت، ‌‌آن‌قدر لياقت نداشت كه خدا گوش او را بمالد، بگويد نكن و او را به حال طبيعي گذاشت،‌ اين شخص باز دومرتبه به خواب مي‌رود. اين خواب رفتن و بيدار شدن و خواب رفتن و بيدار شدن كم‌كم انسان را از حركت بازمي‌دارد، شايد هم منتهي به مرگ او بشود. خيلي از مسائل در زندگي هست كه انسان را به خواب فرو مي‌برد، عمده‌ترين و مؤثرترين چيزها در خواب غفلت انسان لالايي‌هايي است كه پدر و مادر براي انسان مي‌گويند. بچه‌ها به مدرسه رفتند، اين روزها مي‌روند كارنامه خود را مي‌گيرند، معدل را به آن‌ها مي‌دهند، بارك‌الله بچه خوب، نمره تو بيست است إن‌شاءالله يك دكتري مي‌شوي –ببينيد لالايي هست يا نه- يا يك مهندسي مي‌شوي، يك تابلويي بالاي در خانه تو زده مي‌شود، مردم مراجعه مي‌كنند، مريض‌ها مي‌آيند التماس مي‌كنند، گردن كج مي‌كنند، به تو پول مي‌دهند، بچه را تحريك مي‌كنيد. شما از بين صد تا بچه اگر سؤال بكنيد كه مي‌خواهي چه كاره بشوي؟ مي‌گويد: مي‌خواهم دكتر بشوم، چون اين خواب،‌ اين پدر و مادري كه…، يك كلمه اين پدر و مادرهاي بي‌انصاف نمي‌گويند كه إن‌شاءالله دكتر مي‌شوي خدمت به خلق مي‌كني، يك مريضي كه دارد در درد مي‌پيچد يك دارويي به او مي‌دهي و او را نجات مي‌دهي. شما فكر نكنيد اين‌هايي كه من مي‌گويم خلاف مي‌گويم، باور كنيد -چه قسمي بخورم كه باور كنيد- در بين صدتا پدر كه فرزند آن‌ها به دبيرستان رفته است يا دانشگاه رفته است، يك مورد پيدا نمي‌كنيد كه اين‌طور به بچه خود بگويند كه إن‌شاءالله مهندس شدي يك خدمتي به مردم مي‌كني، إن‌شاءالله طبيب شدي مردم را نجات مي‌دهي خدا را از خود راضي مي‌كني. مي‌گوييد: اي آقا، بچه اين حرف‌ها را نمي‌فهمد. تو كه مي‌فهمي، تو از حالا بگو و فكر نكن بچه نمي‌فهمد. اگر بچه نمي‌فهميد خداي تعالي در روزي كه فرزند تو متولد شد نمي‌گفت: اذان در گوش راست او بگو، اقامه در گوش چپ او. مي‌فهمد، او مثل ضبطه صوتي است كه ساكت، الآن اين ضبط صوت اين‌جا است و ساكت اين‌جا نشسته است، هيچ، اين چه مي‌فهمد؟ اما وقتي كه ضبط كرد آن را باز مي‌كني مي‌بيني همه مطالب را، حتي نفس كشيدن‌ها را ضبط كرده است. دليل اينكه بچه چيز مي‌فهمد اين است كه در ظرف دو سال يا دو سال و نيم يا سه سال حرف زدني كه هيچ دل نداده بود و شما هم جنبه تعليمي براي او نگرفتي، فقط با نگاه كردن اينكه شما وقتي به خانم خود گفتيد: قند را بده، او نگاه كرده است كه قند چيست، ديده است و اسم قند را ياد گرفته است، نه تنها اسم قند را بلكه صدها واژه ديگر را كه اگر شما با همه هوش و حواس و افكار خود در يك مملكتي تشريف ببريد كه زبان آن‌ها غير از زبان شما باشد، بخواهيد در همين مدت زبان آن‌ها را فقط با نگاه كردن ياد بگيريد محال است ياد بگيريد. چطور بچه نمي‌فهمد؟ آن‌چنان مي‌فهمد كه اين لالايي‌هاي شما او را در خواب عميق غفلت فرو مي‌برد كه وقتي بزرگ مي‌شود و طبيب مي‌شود و پدر او هم پيرمردي شده است و از كار افتاده است، بچه پولدار شده است، به عنوان مستخدم منزل پدر خود را در خانه قبول مي‌كند. دنبال كدام مردي بروم كه هم بازار برود و هم با زن من مَحرم باشد و هم حرف من را بيشتر گوش كند و هم دل او به من بسوزد و كارهاي خانه را بهتر از اين بكند -من اين را كه مي‌گويم ديدم كه عرض مي‌كنم- چه كسي…، اين مادر پير ما…، من كدام كلفتي را بروم پيدا كنم -حالا به اين لفظ نگويد..، گفت «عباراتنا شتّی و حسنک واحد» بالأخره همين حرف‌ها است- كه اين در خانه كمك به زن من بكند، خدمتگزار ما باشد، بالأخره مادر است، مهربان است، بامحبت است، جيره و مواجبي هم نخواسته باشد. اين لالايي‌هاي جنابعالي آن خواب را پشت سر دارد، انسان خواب هم چيزي نمي‌فهمد، دست را بلند مي‌كند محكم در صورت كناري خود مي‌زند،‌‌‌ آن بنده خدا هم حق حرف زدن ندارد. چه شده مگر؟ خواب بودم نفهميدم. پسر محترم جنابعالي خواب است. خيال مي‌كند «إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا»[6] همين دنيا است، ما نقداً در دنيا راحت باشيم، هر جنايتي را حتي نسبت به پدر و مادر… كه خداي تعالي مي‌فرمايد: «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما»[7] به اين‌ها اُف نگو، آن‌ها را احترام كن، و اين‌ها يك مدتي تو را در حال ضعف خدمت كردند، حالا خدمتگزار آن‌ها باش، باز هم از پدر پيرمرد خود توقع داري كه خدمتگزار تو باشد. بياييم اقلاً خود ما از خواب غفلت بيدار نمي‌شويم، بچه‌هاي خود را خواب نكنيم، دوستان خود را به خواب فرو نبريم، اي آقا تو كه ديگر شور آن را درآوردي، هر روز در جلسه و هر شب در جلسه و هر ساعت دنبال مسجد و خدا، بابا به دنياي خود هم برس. اين به دنياي خود رسيده است، انسان دنيا مي‌خواهد دست خدا است، آخرت مي‌خواهد دست خدا است، شما را به خدا قسم در بازار مردم مسلمان انسان درست بيشتر ارزش دارد يا انسان پولدار؟ انسان امين بيشتر ارزش دارد يا يك انساني كه امين نباشد ولي ثروت زيادي داشته باشد. انسان راستگو…، همين بازار معمولي خود ما، يك شخص راستگو بيشتر قيمت دارد يا يك شخص دروغگو؟ و آيا آن مقداري كه يك انسان درست و امين مي‌تواند موفق در كارهاي دنيايي حتي بشود، آيا اين بيشتر مي‌تواند موفق بشود يا يك نفر پولدارِ خائن؟ ديگر بازار شما است، اگر كسي خداشناس شد، كسي كه «مَنِ اهْتَدى» شد، كسي كه طلب هدايت كرد، كسي كه درست بود، كسي كه انسان بود، اين شخص هم دنياي بهتري دارد، هم آخرت او بهتر است. انسان خائن نه دنيا دارد و نه آخرت، كه خداي تعالي مي‌فرمايد و روايات هم دارد كه باطل يك جَولاني دارد، شما فكر مي‌كنيد كه اين شخص يك حقه‌اي زد و يك پول زيادي از كسي به دست آورد و كلاهي را گذاشت و ماشاءالله پولدار شده است، ولي پيامدهاي آن را اطلاع نداريد. دو سه دفعه اين شخص اين كارها را بكند خداي تعالي آبروي او را مي‌برد، بعد ديگر ارزش اجتماعي ندارد، هيچ كس به او اعتماد نمي‌كند. به هر حال «مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ» بياييم از خواب غفلت بيدار بشويم،‌ يك مقداري به خود برسيم، نگذاريم بچه‌هاي ما به خواب بروند. در خانه نشستي اينكه مي‌خواهي بگويي دانشگاه برو إن‌شاءالله ليسانس خود را بگير، دكتر بشو،‌ مهندس بشو، همه اين‌ها را مي‌خواهي بگويي، بگو براي خدا كار كن، اين كارها را براي خدا بكن، نگذار بخوابد. يك نامه‌اي يك وقتي -مثل اينكه در يكي از كتاب‌ها اين نامه را من نوشتم- يك جواني براي من نوشته بود كه پدر و مادر دائماً، اين تعبير از او بود، لالايي به من مي‌گفتند و من را خواب كردند. به قدري كه خواب من عميق شد كه وقتي طبيب شدم در خواب محض بودم و مدام به فكر همان رؤياها بودم. الآن از بچه‌هاي خود اگر سؤال كنيد، بچه‌هايي كه در اين خانواده‌هاي اين‌طوري كه من عرض مي‌كنم بزرگ شده باشند، بپرسيد: آقا مي‌خواهي چه كاره بشوي؟ دكتر. بعد چه مي‌شود؟ بعد مطب باز مي‌كنم. بعد چه مي‌شود؟ روزي اين‌قدر درآمد دارم. بعد چه مي‌شود؟ يك خانه بزرگ خوبي تهيه مي‌كنم. بعد چه مي‌شود؟ يك ماشين هم مي‌گيرم. بعد چه مي‌شود؟ ببينيد همين‌طور بعد چه مي‌شود،‌ بعد چه مي‌شود، آخر آن همين ديگر، ديگر چه بهتر از اين مي‌خواهد بشود. چه مي‌خواهد بهتر از اين باشد كه انسان خانه داشته باشد، ماشين داشته باشد، زندگي خوبي داشته باشد، مبل و صندلي و فرش و همين‌ها را ديگر داشته باشد، چه چيز از اين بهتر. چيز ديگري هست كه بهتر از اين باشد؟ خدا چه؟ بايد ببينيم، حالا خدا كه خلاصه، خدا مهربان…، آنقدر هم خداشناس هست كه… از هر كسي خداشناس‌تر، از خود خدا هم مي‌بينيد كه مي‌خواهد خدا را بهتر بشناسد، كه خداي تعالي مي‌فرمايد: «ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ‏»[8] چه چيز تو را مغرور كرده است كه خدا كريم است؟ اين افراد مي‌گويند: خدا كريم است، آن‌جا را مي‌رسد مي‌گويد خدا كريم است. هيچ كاري براي خدا نكرده است، هيچ عملي براي خدا انجام نداده است،‌ اين‌جا فقط خدا كريم است. يك مقدار در خانه بنشينيد با اين بچه‌هاي معصوم خود،‌ با اين اطفال خود، راجع به اينكه خدايي هم در كار است صحبت كنيد، نگذاريد اين‌طور خواب آن‌ها عميق بشود كه به هيچ وجه طلب هدايت هم نكنند و وقتي طلب هدايت نكردند يقيناً خدا آن‌ها را هدايت نمي‌كند «وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها»[9] كسي كه گمراه بشود… و اين‌ها گمراهي است كه اين بچه‌ها را شما داريد اين‌طور تربيت مي‌كنيد. اين‌قدري كه تو درباره… تلفن مي‌زند از اين شهر به آن شهر، از اين مملكت به آن مملكت، آقا درس‌هاي تو چطور است؟ درس بچه شما الحمدلله خيلي خوب، پيشرفت كرده است، حالا دروغ هم مي‌گويد، پيشرفت كرده است، نمي‌دانم چه شده است، الحمدلله، يك دفعه نمي‌شود بپرسند ايمان او چطور است؟ يك دفعه نمي‌پرسند ارتباط او با خدا چقدر است؟ بچه‌هاي كوچك را من نمي‌گويم، سن آن‌ها كه حالا ايجاب نمي‌كند، بزرگتر‌هايي كه خدمت شما عرض شود ريش آن‌ها هم درآمده است و همه چيز را هم مي‌فهمند، ليسانس خود را هم گرفتند، درباره او دارم من مي‌گويم، يك دفعه سؤال كنيد، در فاميل رسم كنيد كه اين چقدر ارتباط با خدا دارد. اصلاً ارتباط با خدا يعني چه؟ حالا خود ما هستيم، چطوري انسان ممكن است ارتباط با خدا داشته باشد؟ چطوري ارتباط با امام زمان داشته باشد؟ اصلاً براي ما مطرح نيست، براي ما اصلاً اين مسائل… نمي‌دانيم چه بگوييم اصلاً و اي واي بر ما، چقدر ما از خدا دور هستيم كه ارتباط جوان ما با خدا چقدر است آقا؟ يعني چه؟ منظور شما چيست؟ من گاهي سؤال مي‌كنم،‌ مي‌گويند: منظور شما چيست؟ نماز خود را مي‌خواند، مي‌گويم مرتب مي‌خواند؟ گاهي، گاهي هم… جوان است ديگر خواب او زياد است، نمي‌دانم… بله، در عالم رؤيا هست. شما هم كه دست به سر او كشيديد و خوب او را خواب كرديد.

«مَنِ اهْتَدى‏» ببينيد خدا اين‌جا مي‌فرمايد: كسي كه طلب هدايت بكند، هر كسي را خدا راه نمي‌دهد. «مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ … وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً» خداي تعالي در همين آيات مي‌فرمايد: ما هيچ كس را عذاب نمي‌كنيم تا پيغمبر براي او نفرستيم. پيغمبران آمده‌اند، گفتار آن‌ها در كتاب‌ها هست، سخنان ذات اقدس متعال در قرآن شريف با اين صراحت هست «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ»[10] خداي تعالي قرآن را خيلي سهل و آسان قرار داده است براي اينكه شما از خواب غفلت بيدار بشويد. هيچي، قرآن را كه ما نمي‌فهميم، حالا نمي‌فهميم كه هيچ، نمي‌توانيم هم بخوانيم. روايات هم كه براي علما است، توضيح المسائل چطور؟ آن هم حال ندارم. كتاب‌هاي اخلاقی ديگر چطور؟ عادت نكردم. به پول درآوردن كه خوب عادت كردي، ببينيد هر كاري را انسان اگر استفاده آن را فهميد دنبال آن مي‌رود. بعد خداي تعالي مي‌فرمايد: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» گناه هيچ كس به گردن هيچ كس نيست. يكي از بدبختي‌هاي ماها اين است كه براي آرامش خود گناه را به گردن ديگري مي‌اندازيم. خدا توفيق نداده است، اول خدا، خدا به ما توفيق نداده است، الحمدلله خدا به شما توفيق داده است. آقا ما و شما چه فرقي با هم مي‌كنيم؟ آخر شما…، شما چيست؟ پدر من هم يك مرد كاسبي بود، شما هم همين‌طور. تو هم دوتا چشم داري، دوتا گوش داري، دو تا خدمت شما عرض شود سوراخ بيني داري، چه بگويم؟ يك دهان داري، هر چه كه همه دارند تو هم داري ديگر، آخر توفيق چيست كه تو مي‌گويي به من نداده است. عُرضه چطور؟ غيرت چطور؟ اين‌جا ديگر ناراحت مي‌شويم. آقا چرا جسارت مي‌كني؟ به تو توفيق نداده است با اينكه عُرضه نداده است، با اينكه عقل نداده است، فرقي نمي‌كند. چطور توفيق نداده است؟ در مشهد، كنار قبر علي بن موسي الرضا، مركز نور، در مملكت اسلامي، چطور بايد توفيق پيدا كني؟ توفيق غير از اين‌ها است؟ اول مي‌اندازيم گردن خدا، خدا به من توفيق نداده است. اين‌ها را كه مي‌بينيد من مكرر به بعضي از دوستان برخورد کرده ام که وقتی به آنها می رسم و از او سوال میکنم متوجه می شوم که مدتهاست  مشهد براي زيارت نيامده است، سال‌ها است نيامده است. آقا چرا مشهد نمي‌آييد؟ علي بن موسي الرضا نطلبيده است. اي بابا تو چه كار كردي كه نطلبيده است؟‌ مگر چه كسي را طلبيده بوده است كه تو را نطلبيده است؟ تنبلي كرده است، مكبّ بر دنيا شده است گناه آن را گردن حضرت رضا (صلوات الله عليه) مي‌اندازد. تمام اين انسان‌هاي بد، كه «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» اين‌طوري مي‌گويند، تمام اين انسان‌هاي بدي كه هستند، از آن‌ها مي‌پرسيد آقا چرا تو بد شدي؟ مي‌گويد: رفيق بد. نمي‌گويد: خود من بد بودم. شما معتادها را ببينيد، يك وقتي داخل تلويزيون مي‌آوردند، مي‌گفتند: رفيق بد ما را معتاد كرده است. آن رفيق بد را خوب است دولت پيدا كند ببينيم اين كيست كه همه را معتاد كرده است. همين خود او كه مي‌گويد: رفيق بد،‌ خود همين همان رفيق بد است كه ديگران را معتاد كرده بود. در دادگاه‌ها هيچ كس نمي‌گويد كه حق با طرف من است. همه مي‌گويند حق با ما است. اگر اين اندازه ما انصاف داشتيم… يكي از چيزهايي كه بايد حتماً شعار شما إن‌شاءالله قرار بگيرد اين است كه «أَعْدَلُ النَّاسِ»[11] مخصوصاً آن‌هايي كه در راه تزكيه نفس هستند «أَعْدَلُ النَّاسِ مَنْ رَضِيَ لِلنَّاسِ مَا يَرْضَى لِنَفْسِهِ» اگر مي‌خواهي متعادل باشي، اگر مي‌خواهي در صراط مستقيم باشي، هر كاري را مي‌خواهي نسبت به كسي بكني، اول فكر كن ببين اگر نسبت به تو اين كار را انجام مي‌دادند تو دوست داشتي يا دوست نداشتي. اگر دوست داشتي بكن، اگر دوست نداشتي براي ديگري هم نكن، همين، هر كاري. «أَعْدَلُ النَّاسِ مَنْ رَضِيَ لِلنَّاسِ مَا يَرْضَى لِنَفْسِهِ» و اگر كسي اين كار را نكند، اين فكر را نداشته باشد، اين اساساً از جاده مستقيم خارج است. گاهي بعضي‌ها مي‌گويند: چرا ما پيشرفت نمي‌كنيم؟ آقا در جاده نمي‌روي. از آن پايين داخل درّه، تو رفتي آن پايين‌ها و داخل آن سنگلاخ‌ها و خارها و اين‌ها، از آن‌جا موفق نمي‌شوي. يكي از شرايط راه و جاده مستقيم اين است كه هر چه براي ديگران مي‌خواهي براي خود هم بخواه.

يك سالي ما مشرف شده بوديم در صحراي عرفات، يك دوستي داشتيم اين در خيمه ييلاق و قشلاق مي‌كرد، هر طرف آفتاب بود مي‌رفت آن طرف مي‌نشست، حالا جاي كسي ديگر بود، باشد، تو برو آن طرف بنشين. امثال اين‌ها، حالا من نمي‌خواهم ريزه‌كاري‌ها را بگويم، زياد هست كه نفع خود را در نظر مي‌گيريم و ناراحتي طرف را، تا جايي كه ممكن است كوشش مي‌كنيم خود ما راحت باشيم، ولو همه مردم ناراحت باشند. اگر شما در صف دكان نانوايي واقع شدي، ديدي كه آن شاطر از آن طرف صدا مي‌زند: از آن پشت بيا و رفتي و يك دقيقه يك مشتري كه در صف ايستاده است، اين به خاطر رفتن تو به آن پشت ديرتر به طرف منزل رفت، تو از صراط مستقيم خارج هستي. نگو كه رفيقي گفتن، ما مدتي زحمت كشيديم با اين آقاي نانوا رفيق شديم كه تا رسيديم به ما نان بدهد. يك وقتي هست يك نان كنارگذاشته‌اي دارد به شما استثنائاً مي‌دهد حالا…، اما يك وقت هست نه، نان از داخل تنور درمي‌آورد و مي‌خواهد به همان نفر اول بدهد. شما نفر اول نيستيد، نفر دهم هستيد. رفيق شدي، نفر اول شدي از آن پشت وإلّا مردم كه نمي‌گذارند تو جلو بروي. شما از صراط مستقيم خارج شدي «أَعْدَلُ النَّاسِ مَنْ رَضِيَ» خود تو اگر آن‌جا چند دقيقه عقب مي‌افتادي به خاطر اينكه آن نانوا رفيق خود را زودتر نان مي‌داد راضي بودي؟ براي او هم راضي باش، براي ديگران هم راضي باش. اين‌ها يك مسائل ظريف است آقايان كه خيلي لازم است انسان رعايت بكند. گاهي مي‌شود يكي از جزئيات…، رفتي نان خود را هم گرفتي و آمدي خانه، خيلي هم خوشحال، اصلاً به فكر اين نيستي كه تو از جاده خارج شدي، چنين خصوصيتي پيدا شد، در يك اداره‌اي وارد شدي، همه دوستان تو بلند شدند، تو را احترام كردند، تو را كنار رئيس نشاندند،‌ رئيس هم فوراً كار تو را انجام داده است، حالا ده نفر پشت در ايستادند و ايشان كار شما را انجام مي‌دهد و حال اينكه بايد كار آن‌ها را انجام بدهد. علاوه بر اينكه رئيس اين اداره يا همان كسي كه اين كار را انجام مي‌دهد او انحراف دارد، تو هم انحراف داري. اين‌ها را خيلي دقت كنيد، ظريف است. همين‌طور من اسم خود را بگذارم كه دارم به سوي خدا مي‌روم، دارم به سوي امام زمان مي‌روم، چند تا گناه معمولي را هم نكنم، ديگر ما الحمدلله ديگر گناه هم كه نمي‌كنيم، يكي غيبت نمي‌كنيم، يكي دروغ نمي‌گوييم، يكي زنا نمي‌كنيم، يكي شراب نمي‌خوريم، همين هفت هشت تا، ديگر بيشتر از اين هم نيست، ولي يك فردي كه در صراط مستقيم مي‌خواهد هدايت بشود و حركت كند بايد خيلي ظريف باشد، به جهت اينكه اكثر شما پشت فرمان ماشين نشستيد گاهي مي‌شود نيم ميليمتر فرمان را بدون اينكه بغل دستي شما بفهمد شما طرف چپ يا طرف راست بگيريد، ببينيد سر يك كيلومتري داخل درّه مي‌افتيد يا نمي‌افتيد؟ خيلي ظريف، هيچ كس نفهمد، آهسته، خود شما هم متوجه نشويد. اين‌طوري است، كسي كه با سرعت مي‌خواهد به كمال برسد خيلي بايد كوشش كند كه در صراط مستقيم باشد. «مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ … وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏» گناه هيچ هم به گردن هيچ كس نيست. تو گناه خود را بايد به عهده بگيري و عادل باشي، عدالت داشته باشي. بگوييد تقصير من است. حضرت يونس تا داخل شكم ماهي نگفت خدا تقصير من است «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ‏»[12] خدا او را از اين زندان بيرون نياورد. زنداني بود، حبس ابد كه تا روز قيامت بنا بود حضرت يونس در شكم ماهي باشد، صريح قرآن است ولي گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ» خدايا تو منزه هستي،‌ تو تقصيري نداري، تو من را داخل شكم ماهي انداختي، در اين ظلمات تو من را انداختي، اما تقصير خود من است، حق من است. وقتي قاضي حكم زندان يك نفر را مي‌دهد تقصير قاضي نيست، تقصير خود تو هست كه آن جنايت را كردي كه قاضي مجبور بشود چنين حكمي را به تو بدهد. «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ‏» من هستم كه بر خود ظلم كردم، تا اين جمله را گفت «فَاسْتَجَبْنا لَهُ»[13] وإلّا در آن آيه ديگر مي‌فرمايد: «فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ‏* لَلَبِثَ في‏ بَطْنِهِ»[14] اگر اين از مسبّحين نبود،‌ يعني ما را تسبيح نمي‌كرد، يعني گناه را از گردن ما پاك نمي‌كرد، يعني اگر باز هم مي‌گفت: خدايا مگر من چه كار كردم؟ داريم ديگر، ما زياد داريم، خدا مگر ما چه كار كرديم كه اين‌طور بايد باشيم، اين فقر،‌ اين فلاكت،‌ خدمت شما عرض شود، اين مريضي، مگر من چه كار كردم‌؟ نه، بگو «سُبْحانَكَ» تو پاك هستي «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ‏ * فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ» او را از غم نجات داديم «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ‏» اين عجيب است، مي‌گويد: همين‌طور مؤمنين را هم نجات مي‌دهيم، يعني همين‌طور، همين كاري كه يونس كرد و همين جريانات، اگر يك وقتي به يك غمي، يك مكروهي برخورد كرديد، يك ناراحتي برخورد كرديد،‌ فوراً سر خود را به سجده بگذاريد، اول فكر كنيد ببينيد چه كار كرديد، گناه خود را تشخيص بدهيد، بله فلان جا من نسبت به فلاني اذيت وارد كردم، او از من محزون شده است، من مكرر به دوستان گفتم: وقتي كار انسان پيچ مي‌آورد، بعضي‌ها هستند كه كار آن‌ها پيچ مي‌آورد، به هر كاري دست دراز مي‌كنند آن كار مثل اينكه براي آن‌ها طلسم شده است، پيچ مي‌آورد، اگر پيچ آورد از سه حال خارج نيست، يعني تجربه به ما نشان داده است كه از سه حال خارج نيست: يا مال حرامي در اموال تو هست و مخلوط شده است، اين را خارج كن يا به يك مظلومي ظلمي كردي و اين هميشه آه مي‌زند، همين‌طور از تو ناراحت است، اين هم كار تو را پيچ مي‌آورد و يا يك معصيتي را مدام انجام مي‌دهي، يعني كم‌كم عادت تو هم شده است و نمي‌فهمي كه اين گناه است، بعضي‌ها بعضي گناهان را ديگر نمي‌فهمند، غيبت مي‌كند، غيبت از گناهان كبيره است، گناه خيلي بدي هم هست. مي‌گوييم: آقا غيبت نكن، اي آقا دعا كنيد گناه ما همين باشد. خدا نكند گناه تو همين باشد، پدر تو را درمي‌آورند. گناهان ديگر تو ممكن بود همان باشد ولي اين خيلي مهم است «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً»[15] آيات عجيبي درباره آن هست، روايات سختي هست. «الْغِيبَةُ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَا»[16] تو اگر زنا مي‌كردي مي‌گفتي: خدا كند گناه ما همين باشد؟ بدتر از آن را انجام مي‌دهي بعد مي‌گويي همين باشد. خدا مي‌بخشد، خدا مي‌آمرزد، از اين حرف‌ها. باز شروع مي‌كند بله مي‌گفتيم… خدمت شما عرض شود كه غيبت‌ها را باز ادامه مي‌دهد. بعضي‌ها هم هستند كه با سر و گردن و اشاره غيبت مي‌كنند، كه بدتر از اصل غيبت است. مثلاً آقا فلاني چطور است؟ آقا حرف مردم را نزن غيبت مي‌شود، خود همين غيبت است، چون معلوم است كه اگر حرف او را بزنيم آن‌قدر اين گناه دارد كه تا خواستيم بگوييم اسم او چيست غيبت است، بد است، اين‌قدر بد است. يا مثلاً آقا ما را به غيبت نينداز، حالا با همه اين‌ها مي‌خواهد آن طرف را بكوبد، يا آقا فلاني چطور انساني است؟ خدا همه را هدايت كند، دعا هم دارد مي‌كند اما اين زبان از مار بدتر مي‌بينيد كه گوشت بدن آن بيچاره را قطعه قطعه مي‌كند. انسان خيال مي‌كند گناهان همين گناهان معمولي است، گاهي همين غيبت براي اشخاص عادي شده است، عادي شده است. اذيت مردم عادي شده است، تهمت زدن عادي شده است، شايعه‌سازي كه…. ما از نظر سياسي نمي‌خواهيم بگوييم شايعه‌سازي نكنيد، كاري نداريم، اصلاً شايعه‌سازي يك كار خيلي بدي است،‌ از غيبت، از دروغ، از همه چيز بدتر است. خيلي بايد مواظب باشيم كه به گناهاني عادت نكنيم تا بعد پاپيچ ما بشود و گرفتاري… آن‌وقت نمي‌فهميم كه از كجا مي‌خوريم. بنشين يك مقدار فكر كن كه چه گناهي را من انجام مي‌دهم. اگر پيدا كردي بگو «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» و از گناه خود استغفار بكن و ديگر هم نكن، خدا گرفتاري تو را رفع مي‌كند. اگر هم آن را پيدا نكردي بدان باز هم تقصير خود تو هست، منتها حالا از گناه غافل شدي، سر خود را به سجده بگذار، آنقدر بگو «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ‏‏» تا رفع ناراحتي‌هاي تو بشود.

شب جمعه است و اميدواريم خداي تعالي همين تذكرات را مايه بيدار شدن ما از خواب غفلت قرار بدهد و خداي تعالي ما را جزو آن‌هايي كه در اثر خواب غفلت مي‌ميرند قرار ندهد. امروز اين زيارت را در بحارالأنوار ظاهراً جلد ۱۰۲، باب الزيارات، زيارت علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) نگاه مي‌كردم، زيارت جواديه، كه من در شب‌هاي قبل اشاره‌اي كردم و اين خيلي مهم است «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوفِ»[17] سلام بر امام مهربان. حضرت رضا (عليه الصلاة‌ و السلام) خيلي مهربان بود. خدا رحمت كند مرحوم حاج ملا آقاجان مي‌گفت: يك وقتي -حالا نمي‌خواهم درباره اين جريان زياد حرف بزنم- در حرم حضرت رضا من احساس كردم يك كسي مورد غضب واقع شده است، شب حضرت رضا را خواب ديدم، به آقا عرض كردم: آقا شما كه كسي را غضب نمي‌كنيد. حضرت فرمود: اين شخص خيلي بي‌حيايي كرد عموي من ابوالفضل اين‌جا تشريف آورده بودند، او به ايشان غضب كرد. حالا عرض كردم اين‌ها شرحي دارد، توجيهاتي دارد. علي بن موسي الرضا آنقدر مهربان است، آنقدر رئوف است كه وقتي از حضرت جواد سؤال مي‌شود كه چرا پدر شما را رضا گفتند؟ فرمود براي اينكه دوست و دشمن از او راضي بودند. شما شنيديد وقتي كه حضرت رضا (عليه الصلاة‌ و السلام) مسموم شدند به اباصلت فرمودند: درها را ببندد و كسي را راه نده. استنباط من اين است، حالا بعضي استنباط‌هاي ديگري دارند ولي استنباط من اين است كه حضرت فكر مي‌كرد سران مملكت به ديدن حضرت مي‌آيند، وقتي بفهمند حضرت مريض است… همان‌هايي هستند كه وقتي حضرت مي‌خواست براي نماز جمعه يا نماز عيد برود همه پاي ركاب او از اسب‌ها پياده شدند، اظهار علاقه مي‌كردند، حاضر بودند جان خود را در راه علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة‌ و السلام) بدهند، به ديدن او مي‌آيند، آقا چه شده است؟ حضرت رضا كه نمي‌تواند خلاف بگويد و نمي‌خواهد هم مأمون را مفتضح كند. لذا فرمود: كسي را راه نده، نيايند. اين خيلي عجيب است، آن‌قدر مأمون رو پيدا كرده بود كه بالا سر حضرت آمد و اظهار تأسف مي‌كرد كه آقا چه شده است؟ خدا بد ندهد؟ خود او اين كار را كرده است…، و عجيب‌تر اين است كه من ديدم بعضي از دانشمندان نوشتند كه بعيد است مأمون حضرت رضا را مسموم كرده باشد، حالا اينكه در تاريخ مسلّم است. علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة‌ و السلام) مهربان است كه در اين زيارت مي‌گويد: «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوفِ» جمله بعد آن خيلي براي من عجيب است «الَّذِي هَيَّجَ أَحْزَانَ يَوْمِ الطُّفُوفِ» قبلاً من به ياد دارم يكي از علما مي‌گفت: معلوم نيست روايت اين زيارت جواديه صحيح باشد، به جهتي كه مناسبتي ندارد روز عاشورا با جريان علي بن موسي الرضا، چون هيچ، حضرت را اولاً با لب‌هاي عطشان شهيد نكردند، چون درباره امام جواد يك شباهتي با جريان سيدالشهداء دارد ولي در اين جهت حضرت رضا نه. حضرت رضا (صلوات الله عليه) را خيلي محترمانه كفن كردند، غسل دادند، دفن كردند، خيلي با عظمت. اين چرا «هَيَّجَ أَحْزَانَ يَوْمِ الطُّفُوفِ» من فكر مي‌كنم معناي آن تا اين عاشورا، اين جريان، اين روايت ظاهر نشده بود. سلام بر آن آقايي كه روز عاشورا، احزان آن را مثلاً چند چندان كرد. جداً بعد از جريان حرم مطهر علي بن موسي الرضا فكر مي‌كنم اصلا‌ً تمام عزاداري‌ها تحت‌الشعاع اين مسئله واقع شد و در تمام دنيا اثر گذاشت. ديشب يكي از آقايان يك نامه‌اي نوشته بود كه چرا حضرت رضا (صلوات الله عليه) مثلاً‌ مانع اينكه اين‌جا بمب نگذارند نشد؟ من ديشب بحثي را درباره اين جهت كردم، ظاهراً اين دوست ما نبودند كه در عين اينكه… يعني هر چه اين جريان مي‌گذرد انسان به عظمت اعجاز علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة‌ و السلام) بيشتر پي مي‌برد. در كنار ضريح يك بمبي منفجر بشود كه سقف را خراب كند، آن‌طور شيشه‌هاي طرف زن‌ها را بشكند و خُرد كند ولي به ضريحي كه طبعاً از نقره و اين‌طور چيزها كه تقريباً از چيزهاي خيلي لطيف درست شده است هيچ صدمه وارد نكند، آن‌هايي كه ديدند متوجه هستند، و اينكه چرا حالا… اولاً اين‌هايي كه در حرم مطهر كشته شدند من فكر مي‌كنم بعد از شهداي كربلا بهترين شهيدها باشند. به جهتي كه در حرم…، من خيلي از رفقا را ديدم مي‌گفتند ما ده دقيقه ديرتر رسيديم، ما سعادت نداشتيم كه زودتر برسيم و آن‌جا شهيد بشويم، و واقعاً ديگر جايي است كه هر چقدر هم انسان گنهكار باشد حضرت رضا (صلوات الله عليه) ديگر در خانه خود… حالا مثلاً در خانه شما يك نفري از دار دنيا برود، شما تمام نيروي خود را صرف مي‌كنيد كه با احترام، با عظمت جنازه او را تشييع كنيد و كارهايي از شما برمي‌آيد. در حرم حضرت رضا (صلوات الله عليه) يك عده كشته شدند تا داخل بهشت بعد از قيامت يقيناً علي بن موسي الرضا به اين‌ها نظر لطف دارد و اين‌ها بهترين شهدايي هستند كه بودند. اما چرا اصلاً اين كار شد؟ من ديشب مفصل شرح دادم كه يكي از كارهاي خدا اين است كه ما دشمنان خود را بشناسيم، آقا دشمن خود را بشناس. تو فكر نكن بالأخره ممكن است يك رحمي در دل دشمن باشد. خدا مي‌داند به اين صراحت نمي‌خواهم عرض كنم، مسلك وهابيت را آقايان بدانيد كه يكي از چيزهايي كه اين‌ها لذت مي‌برند اين است كه شيعه در مقابل آن‌ها در خون خود دست و پا بزند، لذت مي‌برند. يكي از لذايذ آن‌ها اين است كه قبر امام را -همان‌طور كه در بقيع انجام دادند- خراب كنند و با خاك يكسان كنند، از اين‌طور چيزها لذت مي‌برند. از لذايذ آن‌ها اين است كه كسي دور و بر قبر پيغمبر اكرم و فاطمه زهرا و ائمه اطهار پا نگذارد و اظهار ارادت به هيچ وجه نكند. اين‌ها هفتاد سال است خود را نشان دادند، اين هستند، و شما دشمنان خود را بشناسيد. اگر يك ميليون جمعيت هم كشته بشود مي‌گويند فداي سر ما. اگر گنبد خراب مي‌شد، صاف مي‌شد و ضريح هم از بين مي‌رفت، مثل قبور چهار امام در بقيع، اين‌طوري بود، تازه كاري را كه مي‌خواهند با زحمت و با دعوا انجام بدهند خود آن انجام شده است. شما دشمن خود را بشناسيد. شمايي كه مي‌خواهيد إن‌شاءالله در ركاب حضرت بقيةالله (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) دنيا را پر از عدل و داد كنيد بايد اين سدهاي راه خود را بشناسيد. يهودي‌ها آن‌قدر مزاحم نيستند، نصراني‌ها آنقدرها مزاحم نيستند، بت‌پرست‌ها آن‌قدر مزاحم نيستند كه وهابي‌ها مزاحم هستند. بشناسيد، وإلّا كدام انسان… اصلاً حتي حيوانات وإلّا انسان بيايد در جايي كه افرادي آن‌جا هستند كه به هيچ وجه هيچ تقصيري ندارند، هيچ تقصيري ندارند، در آن‌جا يك خدمت شما عرض شود كه انفجاري انجام بشود كه اين همه انسان بكشد، اين همه زخمي داشته باشد، ‌اين همه ناراحتي ايجاد كند. باور كنيد اين ممكن است نه جنبه سياسي داشته باشد، نه جنبه خدمت شما عرض شود دشمني خاصي داشته باشد، هيچ چيز نيست، جز همين، مسلك، اين مسلك كه إن‌شاءالله باني آن را، آن كسي كه پايه‌گذاري كرد، آن شخصي كه اين كار را شروع كرد و اين تعليمات را به اين‌ها داد خدا او را لعنت كند.

«الَّذِي هَيَّجَ أَحْزَانَ يَوْمِ الطُّفُوفِ» امشب شب آخر اين مجلس است و شب جمعه است و در كنار قبر علي بن موسي الرضا هستيم، همه مردم شيعه الآن شايد بيشتر از قضيه كربلا فعلاً عزاي اين بي‌احترامي و هتك حرمت به مرقد مطهر علي بن موسي الرضا آن‌ها را متوجه كرده است. بد نيست متوسل به اين بزرگوار بشويم. اميدواريم خداي تعالي ما را جزو زائرين آن حضرت، جزو مجاورين آن حضرت… كه روز قيامت دارد صدا مي‌زنند «أَيْنَ الرّضَوِيُّونَ»[18] امام رضايي‌ها بلند شوند. اين‌ها چه كساني هستند؟ كساني كه در كنار قبر حضرت مجاور شدند به محبت علي بن موسي الرضا، از وطن خود، از شهر خود، از مملكت خود دست كشيدند به محبت علي بن موسي الرضا آمدند كنار قبر آن حضرت مجاور شدند، اين‌ها رضويون هستند. اباصلت مي‌گويد: به من فرمود، بد نيست چراغ‌ها خاموش بشود، حال عزايي به خود بگيريم، شب جمعه است، به من فرمود: اگر از مجلس مأمون خارج شدم و عبا به سر من بود با من حرف نزن. مي‌گويد: پس از چند دقيقه علي بن موسي الرضا از ميان مجلس خارج شد، ديدم عبا را به سر كشيده است دارد به طرف منزل مي‌رود، دانستم بي‌آقا شدم، بي‌مولا شدم. در منزل آمد، فرمود: درها را ببند. وارد حجره شد «يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ»[19] مثل مار گزيده به خود مي‌پيچد. ظهر شد به من فرمود: اباصلت غلام‌ها غذا خوردند؟ گفتم: آقا اين خدمتگزاران وقتي شما را با اين حال مي‌بينند كجا مي‌توانند غذا بخورند. حضرت نشست، خود را كنترل كرد، همه آمدند غذا خوردند، بعد باز ديدند درِ حجره را بست اما به خود مي‌پيچيد، آن‌چنان زهر در او اثر گذاشته است مثل مارگزيده علي بن موسي الرضا آرام ندارد. من در ميان خانه متحير ايستاده بودم، يك وقت ديدم يك جواني كه شبيه‌ترين مردم به علي بن موسي الرضا بود وارد خانه شد، آقا جان شما از كجا وارد شديد، من كه درها را بسته بودم؟ فرمود: آن كسي كه من را در يك لحظه از مدينه به طوس مي‌آورد، مي‌تواند از در بسته هم وارد كند. دانستم امام جواد است. امام جواد وارد حجره شد، پدر را در بغل گرفت آنقدر اين پدر و فرزند گريه كردند…

 

 



[1]. إسراء ، آيه 15.

[2]. روم، آيه 52.

[3]. الكافي، ج ‏2، ص 275.

[4]. انفال، آيه 2.

[5]. بحار الأنوار، ج ‏74، ص 166.  

[6]. مؤمنون، آيه 37.

[7]. إسراء، آيه 23.

[8]. انفطار، آيه 6.

[9]. يونس، آيه 108.

[10]. قمر، آيه 17.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏72، ص 25.

[12]. أنبياء، آيه 87.

[13]. همان، آيه 88.

[14]. صافات، آيات 143 و 144.

[15]. حجرات، آيه 12.

[16]. بحار الأنوار، ج ‏72، ص 222.

[17]. همان، ج 99، ص 55.

[18]. زندگانى حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام، ص 291.

[19]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 480.  

۶ رمضان ۱۴۱۴ قمری – ۲۸ بهمن ۱۳۷۲ شمسی – تجارت معنوی

تجارت معنوي ۶ رمضان ۱۴۱۴ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الأنبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين»

أميرالمؤمنين فرمود: «الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ التَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ»[1] اول انسان دين خود را خوب بفهمد «وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ وَ تَقْدِيرُ الْمَعِيشَةِ» انسان معيشت خود را اندازه‌گيري بكند. شما بايد زندگي خود را تأمين بكنيد، به قدر خرج خود درآمد داشته باشيد، اگر حقوق كارمندي شما براي شما كافي نيست يك چند ساعتي هم شغل آزاد داشته باشيد. اگر يك درآمدي داريد به همان قناعت كنيد، تقدير معيشت كنيد. انسان بايد زندگي خود را راحت بگذراند. خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي‏ أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ»[2] بگو اي پيغمبر چه كسي بر شما زينت دنيا را حرام كرده است؟ بهترين زندگي را داشته باشيد، غذاهاي خوب را بخوريد، توسعه به زن و بچه خود بدهيد، واجبه النفقه خود را از هر انفاقي مقدّم‌ بداريد. كاري بكنيد كه در دنيا هيچ وقت محتاج به مردم نباشيد، مخصوصاً مردم لعين. در دعاها هست كه خدايا ما را محتاج به لِئام خلق نكن. زندگي انسان بايد يك طوري باشد كه انسان خودكفا باشد،‌ بتواند روي پاي خود بايستد. متكي به پدر، مادر، حتي متكي به اقوام، به بانك… بگويد مدام پول در بانك بگذارم اعتبار خود را تقويت كنم كه اگر خواستم وام بگيرم به من وام بدهند، اكثر اين‌ها شرك است. متكي به اينكه فلان چيز را من به هر نحوي حرام و حلال تهيه كنم تا اينكه سودي ببرم، انسان نبايد متكي به هيچ باشد. هر چيزي تكيه به چيز ديگري داشت نشانه ضعف آن چيز است. اگر شما دست خود را به ديوار گرفتيد و بلند شديد معلوم است كه ضعيف هستيد، مريض هستيد، اگر به عصا تكيه كرديد معلوم است كه مريض هستيد، معلوم است ضعيف هستيد. انسان نبايد به هيچ چيز تكيه كند، جز به خدا، چون در مقابل خدا ما ضعيف هستيم. پسر بگويد من پدر ثروتمندي دارم، إن‌شاءالله به زودي مي‌ميرد و ارث او به من مي‌رسد و من راحت مي‌شوم، اين ضعيف‌ترين افراد است. مثل بچه شيرخوار مي‌ماند كه هر وقت گرسنه مي‌شود متكي به پستان مادر است. يك كارمند دولت… خداي سايه اين دولت را از سايه ما كم نكند، زمان شاه مي‌گفتند، اكثر كساني كه طرفدار شاه بودند، همين كارمندان دولت بودند، مي‌گفتند: حالا اگر اين آمد و از بين رفت ما چه كنيم؟ متكي بودند، تكيه كرده بودند. تكيه انسان فقط و فقط بايد به خدا باشد، اين‌ها را وسيله و اسباب بداند. دولت، اداره، كارخانه، مغازه، پول در بانك، سرمايه،‌ اگر حالا تقدير معيشت كرده بود و از راه حلال به دست آورده بود، تمام اين‌‌ها بايد وسيله باشد، وسيله باشد. «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ‏»[3] آيا من شما را دلالت كنم بر يك تجارتي كه از عذاب دردناك نجات پيدا كنيد؟ شما هر تجارتي كه بكنيد اين اندازه مفيد نيست كه هيچ ناراحتي نداشته باشيد. شما كارمند هر اداره‌اي باشيد، اگر به آن اداره تكيه كنيد يك روز ممكن است رئيس اداره را به خاطر دزدي‌هاي او بگيرند، بگويند: معلوم است شماها در كار او دخالت داشتيد و ممكن است اين كارخانه، اين اداره، اين كاسبي يك روزي از بين برود، اما همه اين كارها را شما بكنيد با ايمان به خدا و رسول خدا، اگر ايمان به خدا و رسول خدا بود همه اين كارها صحيح انجام مي‌شود. شما وارد مغازه خود مي‌شويد، مي‌گوييد: خدايا به اميد تو. به اميد خدا وارد مغازه مي‌شويد. شما از عذاب دردناكي كه آن بي‌ايماني كه وارد مغازه شده است، راحت هستيد. مي‌دانيد آن بي‌ايماني كه وارد مغازه شده است چه عذاب دردناكي دارد؟ مي‌گوييد: نه،‌ چه عذابي دارد؟ مثل من است. مي‌گوييم: نه مثل تو نيست. او به خاطر چك‌هاي بي‌محلي كه كشيده است مرتب با پليس دنبال او مي‌آيند، چون كار او روي ايمان نبوده است. به اصطلاح پول‌هايي كه او به مردم داده است چون روي ايمان نبوده است، براي او خوردن، عذاب دردناكي مي‌كشد. او يك ساعت درِ مغازه نشسته است، مشتري نيامده است عذاب دردناكي مي‌كشد. مشتري آمده است جنس او را خوب نخريده است عذاب دردناكي مي‌كشد، امام مؤمن، كسي كه ايمان به خدا دارد، هيچ يك از اين عذاب‌ها را نمي‌كشد. مي‌دانيد چه مي‌گويد؟ مي‌گويد: خدا روزي من را مي‌‌‌دهد «نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ»[4] ما تقسيم كرديم روزي را در بين آن‌ها و من كه اين‌جا نشسته‌ام دارم وظيفه خود را انجام مي‌دهم،‌ وظيفه خود را. خدا گفته است: در خانه ننشين، بيا درِ مغازه بنشين، كار مردم را راه بينداز و به فكر اين هم نباش كه روزي خود را از اين راه به دست مي‌آوري، اين وظيفه است، مثل نماز است، اين كار را مثل نماز بكن، لحظات آن عبادت است. اگر انسان چنين وضعي پيدا كرد غصه نمي‌خورد كه چرا مشتري نيامد، غصه نمي‌خورد كه چرا مشتري به قيمت زيادي نخريد، غصه اين معنا را نمي‌خورد كه چرا چِك من برگشت يا چرا چِك فلاني برگشت، غصه اين‌ها را نمي‌‌خورد، همه اين‌ها خدا مي‌داند عذاب است، ما آن‌قدر به عذاب أليم در همين دنيا مبتلا هستيم، فكر نكنيد كه «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ‏» منظور از عذاب أليم عذاب جهنم است، عذاب جهنم عذاب آخرتي ما است، عذاب همين دنيا، همين دنيا. يك نفر از محترمين مشهد يك وقتي از ما يك پولي گرفته بود كه بالأخره پول را خورد، خيلي انسان محترمي بود، چند روز بعد از زندان نامه نوشته بود كه وضع من اين است، زندگي زن و بچه من در گرفتاري است، خدا مي‌داند آن‌چنان گرفتاري‌ها براي انسان پيدا مي‌شود… ما با همين نيمه‌ ايماني كه داريم خداي تعالي گرفتاري‌هاي ما را رفع مي‌كند. همين نيمه ايماني كه ما داريم خدا ما را حفظ مي‌كند، ما را به عذاب أليم مبتلا نمي‌كند. اما ثروتمنداني هستند، پولدارهايي هستند كه آن‌چنان به عذاب أليم مبتلا هستند، چه داشته باشند و چه نداشته باشند، مبتلا هستند. «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ‏» خدا مي‌گويد: مي‌خواهيد شما را دلالت كنم، شما را راهنمايي كنم به يك تجارتي كه… اين تجارت‌هايي كه شما مي‌كنيد همه آن‌ها اشكال دارد. فرض كنيد شما يك جنسي را خريديد به هزار تومان، ده روز بعد همان جنس را از شما خريدند يك ميليون تومان، ديگر از اين بيشتر كه نمي‌شود، شما خيال مي‌كنيد اگر ايمان به خدا نداشته باشيد عذاب أليم نداريد؟ خيلي خوشحال هستيد، يك خوشحالي آني براي شما پيش مي‌آيد اما يك طَمَعي در وجود شما پيدا مي‌شود كه اگر جنس بعدي را كه هزار تومان خريديد پانصد هزار تومان بخرند براي شما سخت است. مي‌گوييد: چرا اين را يك ميليون نخريدند؟ پشت سر هم طمع زياد مي‌شود، طمع انسان را به عذاب أليم مي‌اندازد. بدآموزي‌ها و بدتجربگي‌‌ها، اين‌ها انسان را به عذاب أليم مي‌اندازد. تنها و تنها چيزي كه، تجارتي كه انسان از عذاب أليم نجات پيدا مي‌كند اين است كه به خدا ايمان داشته باشد. آن ايماني كه قرآن مي‌فرمايد: «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ»[5] ببينيد چقدر راحت است، تمام دنيا براي تو باشد و از تو بگيرند محزون نشوي، و تمام دنيا را به تو بدهند خوشحال نشوي. «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» اولياء خدا اين‌طوري هستند، اگر تمام دنيا را به آن‌ها بدهند خوشحال نمي‌شوند، اگر تمام دنيا را هم از آن‌ها بگيرند بدحال نمي‌شوند. مي‌گويند: مال دنيا در دنيا مي‌ماند. الآن ما در اين خانه آمديم، يك ساعت ديگر هم مي‌خواهيم برويم، نقداً اين خانه در تصرف ما است، اگر موقع رفتن محزون بشويم، ناراحت بشويم كه چرا اين خانه را دارند از ما مي‌گيرند، اوقات ما تلخ بشود، چرا اين فرش‌ها را از ما گرفتند؟ اين خانه را چرا از ما گرفتند؟ همه اهل اين مجلس مي‌گويند: تو ديوانه هستي، مگر اين‌جا را به تو داده بودند كه از تو بگيرند؟ چه كسي اين خانه را به تو داده بود؟ يك ساعت جلسه است، آمدند، اين‌جا نشستي، حالا هم برو، و واقعاً انسان ديوانه است اگر دل به اين خانه‌اي كه گفتند يك ساعت يا دو ساعت در آن بنشين ببندد، دلبستگي پيدا كند. حالا دو ساعت بيشتر باشد، ده روز باشد، باز هم اين‌طور نيست. شما ده روز در يك هتلي باشيد، هر چقدر هم به شما خوش بگذرد، باز موقع رفتن اگر گريه مي‌كنيد كه چرا هتل را مي‌خواهند از من بگيرند؟ مگر هتل براي تو بود كه حالا مي‌خواهند بگيرند. ده روز را اضافه كنيد، آن را يك سال كنيد، يك سال را اضافه كنيد، آن را ده سال كنيد، ده سال را اضافه كنيد، آن را صد سال كنيد. همه آن يكي است، زمان كه زيادتر شد كه انسان نبايد اظهار مالكيت بكند. تمام اين كره زمين را رفتند در محضر و سند به نام شما نوشتند و به شما دادند، جز اينكه زحمت شما را زياد كردند هيچ چيز ديگري ندارد. چه كار مي‌كني؟ راستي چه كار مي‌كني؟ واقعاً به هريك از شما بدهند چه كار مي‌كنيد؟ مي‌روم آن بالا مي‌نشينم. حالا اين پايين بنشين، بالا و پايين مگر فرقي دارد؟ هر چه بخواهم به من مي‌دهند. نه، هر چه بخواهي به تو نمي‌دهند. سلامتي كه از همه چيزها ضروري‌تر است هارون الرشيد وقتي كه مريض شد و مي‌خواست بميرد‌، گفت:‌ «هلک عنّی سلطانیه» اصلاً اين تسلط من، سلطنت من… شماها در همين عمر كم خود ديديد كه شاه با آن قدرت چطور بيچاره شد. باور كنيد نه بالاي آن ارزش دارد و نه پايين آن. حالا اگر هرچه خوشي هم باشد به شما برسد، در اين هتل دنيا، در اين ويلاي دنيا، به اصطلاح، چه بگويم؟ در اين باغ باصفاي دنيا، هرچه هم خوش بگذرد، بالأخره براي شما نيست كه وقتي خواستند از شما بگيرند شما غصه بخوريد. همه آن اعتباريات است، حالا واي بر آن وقتي كه… يعني بي‌عقل‌تر آن كسي است كه او را داخل زندان با أعمال شاقّه ببرند و وقتي مي‌خواهند او را بيرون بياورند داد و فرياد كند كه چرا اين‌جا را از من مي‌گيريد؟ مي‌گويند: بيچاره در زندان مانده است ديوانه شده است. يك زنداني را زندان ببرند، ده سالي زندان باشد با أعمال شاقّه بعد كه مي‌خواهند او را بيرون بياورند، بگويد: چرا سلول من را از من گرفتيد؟ چرا رفقاي به آن خوبي كه هر كدام از آن‌ها چند تا انسان كُشته بودند و هر كدام از آن‌ها… خدا رحمت كند يكي از دوستان مي‌گفت: من را در يك زنداني انداخته بودند، من از رفيق خود پرسيدم: تو چه كار كردي؟ گفت: من ننه خود را كُشتم. به آن يكي گفتيم: تو چه كار كردي؟ گفت: ما دو تا برادر بوديم، سر ارث بين ما دعوا شد و برادر خود را كُشتم. چنين انسان‌هايي، با اين مردم سروكار داشتي كه اصلاً نه خدا را مي‌شناختند، نه پيغمبر را، نه تو را دوست داشتند، فقط خود را دوست داشتند، آبروي تو را مي‌بردند، غيبت تو را مي‌كردند، به تو تهمت مي‌زدند، با چنين مردمي زندگي كردي و زحمت كشيدي و با چه زحمتي يك كاسه برداشتي آن‌جا بردي، در صف ايستادي، با آن خدمت شما عرض شود بيل به تو يك مقدار غذا دادند، تا آمدي اين‌جا خوردي، آن‌ هم غذايي كه به قول يك كسي از دوستان مي‌گفت: نمي‌دانيم اين غذاي…، زمان شاه را مي‌گفت، مي‌گفت: آن افسر نگهبان هم ايستاده بود، گفتم: معلوم نيست اين غذا را از گوشت سگ درست كردند يا از گوشت الاغ. يك چيزي به تو دادند، واقعاً، همه آن همين‌طور است. دادند خوردي، با چه زحمتي اين را به دست آوردي، شما همان راحت‌ترين فردي كه بي‌ايمان زندگي مي‌كند برويد بررسي كنيد، خدا مي‌داند با چه زحمتي اين پول را به دست آورده است، با چه زحمتي اين غذا را تهيه كرده است و آورده جلوي او گذاشته است، آن‌وقت حالا مي‌خواهند تو را از اين‌جا ببرند، داد و فرياد، من هستم، اين‌جا براي من بود، اين خانه براي من بود، مي‌خواهيد از همه اين‌ها راحت بشويد، همين راهي را كه انتخاب كرديد ادامه بدهيد «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ‏» از عذاب دردناك نجات پيدا كنيد، از داخل زندان نجات پيدا كنيد، از دلبستگي به زندان داخل زندان نجات پيدا كنيد، از رفقاي بد داخل همان زندان نجات پيدا كنيد «تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»[6] ايمان به خدا داشته باشيد و ايمان به پيغمبر او داشته باشيد و جهاد با نفس بكنيد، چون همه بدبختي‌ها در اثر هواي نفس است، دل من مي‌خواهد، اين نفس انسان را به بدبختي مي‌كشاند. أماره بسوء‌ است، انسان را به بدي‌ها امر مي‌كند، وادار مي‌كند، انسان را به شهوت‌راني‌ها وادار مي‌كند، به غضب‌هاي بي‌جا انسان را وادار مي‌كند، به بي‌نظمي انسان را وادار مي‌كند، انسان را وادار مي‌كند كه به زيردستان خود اذيت كند، ظالم بشود، ستمگر بشود، بدبخت بشود و در روز قيامت هم خداي تعالي او را به عذاب دردناكي… عذاب دردناك، چون جهنم اشخاص از همين‌جا شروع مي‌شود، از همين جا جهنم براي مردم شروع مي‌شود. شما فكر نكنيد كه افراد فقير در ناراحتي هستند، خيلي افراد گرسنهِ فقير هستند كه به خاطر داشتن ايمان خيلي خوش مي‌گذرانند و خيلي افراد ثروتمند هستند كه به خاطر نداشتن ايمان بد مي‌گذرانند، در عذاب أليم هستند، خيلي دو دو تا چهار تا هم هست. افراد سالم، خيلي سالم اما غصه دروني شب تا صبح نگذاشته است بخوابند، و من ديدم كساني را كه داراي بدترين كسالت‌ها بودند، از گردن به پايين فلج بود، مي‌گفت: خدايا تو اين را خواستي و من هم از اين خواسته تو لذت مي‌برم.

حضرت موسي در مناجات خود گفت: خدايا بنده خوب تو را من مي‌خواهم ببينم، كه از همه بيشتر او را دوست داري، خداي تعالي فرمود: در فلان خرابه، بنده خوب ما آن‌جا است. حركت كرد آمد ديد، يك كوري كه نه لباس دارد، نه بدن سالمي دارد، اين‌جا افتاده است و مي‌گويد: الحمدلله. خدايا چقدر بايد شكر تو را بكنم. حضرت موسي گفت: به چه چيزي خدا را شكر مي‌كني؟ گفت: خدا زباني شاكر به من داده است، قلب با ايمان، اين قلب با ايمان كه در وجود انسان هست، اين انسان را آن‌قدر خوشحال مي‌كند كه اگر لباس نداشته باشد خوشحال است، اگر سرتاپاي بدن او زخم هم باشد خوشحال است، اگر كور باشد خوشحال است، مي‌گويد: خدايا تو اين‌طوري خواستي، باد فداي ره تو سر من، پيكر من. فرزند من، هر چه من دارم، هر چه كه در اختيار من هست، همه را تو دادي و براي تو است. اصحاب خاص حضرت بقية‌الله اين‌طوري هستند، و لذا در همين سوره مباركه اشاره به اصحاب امام زمان شده است كه «كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ»‏[7] مثل بنيان، ديواري كه از بُتن ريخته باشند، از فولاد ريخته باشند، هيچ خطري او را تهديد نمي‌كند و مانع تمام خطرات هم هست كه مبادا به آن‌هايي كه در پشت او پناه گرفته اند آسيبي برسد. اگر مي‌خواهيد إن‌شاءالله از ياران خوب امام زمان باشيد ايمان خود را تقويت كنيد. ايمان به خدا، ايمان به پيغمبر، فرزندان خود را اين‌طور تربيت كنيد كه اين‌ها به تحصيلات خود متكي نشوند، به مال پدر خود متكي نشوند،‌ به هنر خود متكي نشوند، به قدرت بازوي خود متكي نشوند، به خدا متكي باشند،‌ لذا قدم اولي كه يك سالك إلي الله برمي‌دارد بايد اين باشد كه اعتماد به نفس پيدا كند،‌ اعتماد به خود داشته باشد، ‌روي پاي خود بايستد، اگر شما متكي به هر چيزي باشيد و آن را از شما بگيرند مي‌افتيد. شما هر چيزي را به چيز ديگري تكيه داده باشيد آن متكا را، آن چيزي كه به آن تكيه داده شده است، اگر از او بگيريد، از زير تنه او برداريد مي‌افتد. نكند خدايي نكرده اگر شغل شما را از شما گرفتند بيفتيد، اگر مثلاً ‌فرض كنيد پدر و مادر را از شما گرفتند بيفتيد، اگر پولي كه در بانك داريد از شما گرفتند بيفتيد، اين‌ها مثل عصا نباشد كه در دست شما باشد، حتي اگر چشم شما را از شما گرفتند بيفتيد، زبان شما را از شما گرفتند بيفتيد، نه به هيچ چيز تكيه نكنيد. روي پاي خود بايستيد، شخصيت داشته باشيد، آقا باشيد، چون هر كس كه آقايي او بستگي به آقايي كسي ديگر داشته باشد، وقتي آقايي آن كس را گرفتند، آقايي اين هم از بين مي‌رود. آقايي شما براي خود شما باشد، بزرگواري شما براي خود شما باشد، إلّا خدا، كه خداي تعالي آقايي مي‌بخشد، يعني اگر آقايي انسان متكي به آقايي الهي باشد، اين خوب است،‌ چرا؟ به جهتي كه تمام آقايي‌ها براي خدا است. اگر آقايي شما متكي به ايمان شما بود هميشه هست، مربوط به چشم شما، مربوط به گوش شما، مربوط به بدن سالم شما، مربوط به ثروت شما، مربوط به هيچ چيز نيست، پس درس امشب كه إن‌شاءالله اميدوار هستم اين را از قرآن تعليم گرفته باشيد، امشب بياييد تاجر بشويد، تجارتي بكنيد كه در هيچ كاري نمانيد، هيچ وقت به زمين نخوريد، هيچ وقت ورشكست نشويد و آن تجارت ايمان به خدا است، ايمان به خدا و رسول خدا و جهاد با نفس است. خداي تعالي مي‌‌فرمايد…، فقط يك شرطي دارد كه اگر بفهميد،‌ اگر بدانيد، اگر مي‌خواهيد چيز درك بكنيد، اگر به ما فهم بدهند خدا مي‌داند همين چند جمله حرف نيم ساعت امشب بايد شماها را از زمين به آسمان ببرد،‌ و إن‌شاءالله برده است و مي‌برد و اين تجارت را خواهيد كرد. ايمان به خدا را اتخاذ كنيد،‌ البته چون متاع بسيار پرقيمت است، قيمت آن زياد است و آن «بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ» با مال خود و جان خود بايد اين تجارت… ثمن اين تجارت جان و مال شما است.

جان چه باشد كه نثار قدم دوست كنم        اين متاعي است كه هر بي‌سروپايي دارد

ايمان به خدا داشته باشيد و فكر كنيد در صنع پروردگار و كوشش كنيد كه آرامش به خدا پيدا كنيد، ايمان يعني آرامش. بگوييد خداي عزيز… در شبانه‌روز چه اشكال دارد يك نيم‌ساعتي در اتاق خلوت بنشينيد بگوييد خداي عزيز تو را دارم چه ندارم «من وجدک فماذا فقد»[8] من كه با تو در ارتباط هستم، چه مي‌خواهم؟ خدايا اگر تو من را بخواهي تمام مردم از من بيزار باشند چه اشكال دارد؟ حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة و السلام) در ميان گودي قتلگاه همين جمله را مي‌گويد: «رضاً برضائك، تسليماً بأمرك، لا معبود سواك» گفتم در طواف خانه كعبه خدمت حضرت بقيةالله. حضرت مي‌فرمودند: «إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ»[9] خدا من غير تو چه كسي را دارم؟ اين مردم، همه، همه، هر كس را كه ببينيد… مگر با ايمان به خدا باشد، هر كس را كه ببينيد اگر تو را دوست دارد براي خود دوست دارد. لذا منتهي به دعوا و نزاع خواهد شد. «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ‏»[10] دوستان در روز قيامت چون يوم تبلي السرائر است،‌ بعضي از آن‌ها با بعضي ديگر دشمن مي‌شوند مگر اهل تقوا كه آن‌جا تازه دوستي آن‌ها ظاهر مي‌شود، آشنايي آن‌ها روشن مي‌شود، رفاقت آن‌ها محكم مي‌شود.

إن‌شاءالله اميدواريم امشب كه يكي از شب‌هاي ماه مبارك رمضان است، ‌اين تجارت را خدا به ما اجازه بدهد، ‌با اين ثمن بسيار كمي كه داريم،‌ اين جان ناقابل ما و اين مالي كه خود او به ما داده است، خداي تعالي معامله بكند و ايمان به خود او و جهاد با نفس را به ما مرحمت بفرمايد و به ما توفيق ياري حجة بن الحسن را عنايت بفرمايد. حالا چند مسئله هم براي شما عرض كنم، إن‌شاءالله اميدوار هستيم كه خداي تعالي ما را مورد الطاف خاصّه خود امشب قرار بدهد و مورد عنايات حضرت بقيةالله كه يدالله است قرار بدهد.

چيزهايي هست كه براي روزه‌دار اشكالي ندارد ولو اينكه ما گاهي بعضي از آن‌ها را خيال مي‌كنيم كه اشكال دارد. انسان انگشتر خود را در اثر تشنگي بمكد اشكال ندارد. ريگي در دهن خود بگذارد و بمكد اشكال ندارد، چون اين‌ها موجب ترشح بذاق دهان مي‌شود و انسان وقتي مي‌خورد تشنگي او تا حدي رفع مي‌شود. غذا را در دهان خود بگذارد، مثلاً بجود يا خُرد كند براي حيوانات، پرنده‌ها،‌ مثلاً با دهان خود نان خُرد كند، براي كبوتر بريزد يا براي بچه يا مثلاً آبگوشت را يا غذاي ديگر را بچشد، نمك آن را و خلاصه هر چيزي كه در دهان بكند و به حلق نرسد، اين‌ها اشكالي براي صائم ندارد. اگر به حلق هم چيزي رسيد ولي قصد نداشت، دهان شما باز بود و يكي هم از آن‌جا شلنگ را گرفته است و در دهان شما زد و آب پايين رفت، رفته است، ولو يك ليوان آب هم پايين برود، برود، اشكال ندارد. شما مثلاً داريد خميازه مي‌كشيد، بله؟ او شلنگ را… حواس شما نيست، انسان وقتي خميازه مي‌كشد چشم‌هاي خود را روي هم مي‌‌گذارد، شلنگ را زد به دهان شما و دهان شما را پر كرد از آب…

– حالا آن‌جا نقداً روزه شما باطل نيست،‌ مانعي ندارد

– قصد او هم اين باشد كه بچشد اشكال ندارد. اگر عمداً پايين نرفت اشكال ندارد، يا نسياناً، انسان به ياد نداشت، اين كار در غير ماه رمضان، روزه‌هاي قضا زياد اتفاق مي‌افتد، روي عادت رفته است…، مخصوصاً چلوكباب هم خود او داشته باشد، يك دست چلوكباب كشيده است و نشسته است و خورده است، بعد به ياد آورده است كه ما امروز روزه بوديم مثلاً. روزه او درست است، حتي اگر افطار هم ميل نداشته باشد، روزه او درست است. شما مي‌گوييد خوش به حال او، بله؟

همين‌طور خدمت شما عرض شود كه…، بله، اگر بوي… چون اين ذرات عطر، خودِ ذرات عطر است يا هر بويي كه بلند مي‌شود، ذرات آن چيز است كه در فضا پخش شده است، حالا آمد و اين‌ها وارد حلق و بيني شما شد، يا بخار آب شديد، البته نه اينكه به اصطلاح مثل دود باشد، بخار است، در هر فضايي يك مقدار آب وجود دارد،‌ يا مثلاً در هواي ابري هستيد،‌ در حدود مازندران كه نود درصد آن آب است، شما آن‌جا رفتيد، تشنه هم نمي‌شويد بس كه آن‌جا فضا مرطوب است، اين‌ها روزه را باطل نمي‌كند.

– عرض كردم هر چيزي كه از گلو پايين نرود… در دهان خود را پر از آب هم بكنيد بيرون بريزيد اشكال ندارد.

 



[1]. الكافي، ج ‏1، ص 6.

[2]. أعراف، آيه 32.

[3]. صف، آيه 10.

[4]. زخرف، آيه 32.

[5]. حديد، آيه 23.

[6]. صف، آيه 11.

[7]. صف، آيه 4.

[8]. الذريعة إلى حافظ الشريعة (شرح أصول الكافي جيلانى)، ج ‏2، ص 477.  

[9]. المصباح للكفعمي، ص 556.

[10]. زخرف، آيه 67. 

۶ شعبان ۱۴۱۵ قمری – ۱۸ دی ۱۳۷۳ شمسی – تشریح ذکر یونسیه

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

ابتدای آیات، همین آیاتی که تلاوت شد، این مطلب بود که «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[1] این پیغمبران ائمه‌ای هستند، ائمه‌ای بودند، پیشوایانی بودند که به امر ما مردم را هدایت می‌کردند. اطاعت امر ما را می‌کردند، از خود مطلبی نداشتند. خودخواهی و خودنگری و غرور و ریاست‌طلبی و جاه‌طلبی نداشتند. از روز اوّلی که آمدند، هیچ هوای نفس، اینکه باید شئونات من محفوظ بماند تا خدمتی بکنم، این‌ها را نداشتند. این‌ها ائمه‌ای بودند که مردم را به امر ما هدایت می‌کردند. این مسئله خیلی اهمیت دارد. حتی اگر شما امر به معروف و نهی از منکر کردید، برای خواسته نفسانی خودتان، این امر به معروف و نهی از منکر یک شاهی ارزش ندارد. اگر مردم را هدایت کردید، ولی به خاطر اینکه دوست داشتید کاری کرده باشید، این یک شاهی ارزش ندارد.

باید «بِأَمْرِنا» باشد. «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» ما گفتیم این کار را انجام بدهید، انجام بدهد و گفتیم این کار را انجام ندهید، انجام ندهد. اواخر آیات که در همین آیاتی که امشب تلاوت شد، خدای تعالی قضیه یونس را بیان می‌کند که «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ»[2] تنبیه الهی فرقی نمی‌کند، بلکه از اولیای خود بیشتر توقع دارد. حضرت آدم وقتی که در بهشت یک لغزش جزئی کرد و بعضی گفته اند ترک اولی کرد، بعضی هم گفته اند که نهایت کار مکروهی انجام داد. خدای تعالی او را از بهشت بیرون کرد و فرمود: «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»[3] ما او را پیغمبر اولوالعزم قرار ندادیم، عزم نداشت، استقامت نداشت، محکم نبود. حضرت یونس در بین مردم، داشت مردم را به سوی خدا دعوت می‌کرد و «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا». مردم را به امر الهی هدایت می‌کرد، ولی ضعف نشان داد، خسته شد. گفت: خدایا دیگر این بندگان تو، با خود تو. این‌ها به حرف من گوش نمی‌دهند.

از میان مردم با غضب بیرون آمد «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» وقتی با غضب از سوی مردم بیرون آمد، «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» فکر کرد که ما به او سخت نمی‌گیریم. ممکن است ما هم چنین فکری کنیم که خدا به ما سخت نمی‌گیرد. شاید هم خدا به ما سخت نگیرد، به جهت اینکه کارهای ما آن‌قدر ارزش ندارد که خدا سخت بگیرد، سخت نگیرد، همه اش مساوی است. ولی یک مبلّغ، یک فردی که سال‌ها در راه تزکیه نفس قدم برداشته، یک فردی که مردم او را به عنوان اهل تزکیه نفس شناختند، کوچکترین لغزشی بکند، خدا به او سخت می‌گیرد. «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» حضرت یونس گمان کرد یا یقین کرد… چون این‌طور که عرض می‌کنم، با تفسیری که از حضرت علی بن موسی‌الرضا رسیده است، عرض می‌کنم. «فَظَنَّ» یعنی یقین کرد «أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» اینکه ما به او تنگ نمی‌گیریم، سخت نمی‌گیریم. شما عقوبتی را مشکل‌تر از این عقوبت که خدا برای حضرت یونس در نظر گرفته، می‌توانید فکر کنید؟ الآن در دنیا شکنجه‌ای بالاتر از این شکنجه نمی‌تواند باشد، فشاری بالاتر از این فشار نمی‌تواند باشد که خدای تعالی با قدرت خود انسانی را در شکم ماهی زنده نگه دارد و او را در آن‌جا حبس کند.

زندان‌های معمولی سلول دارد، حتی سیاه‌چال آن‌ هم این‌طور نیست. در آن رطوبت، در نهایت درجه ی تاریکی که خدا می‌گوید: «فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ»[4] ظلمت شکم ماهی خیلی زیاد است، رطوبتش خیلی زیاد است. فقط خدا باید انسان را از مُردن حفظ کند، والّا انسان در ظرف چند ساعتی می‌میرد. عقوبت هم عقوبت دو، سه روزه نبوده. «لَلَبِثَ في‏ بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ»[5] برای او تا روز قیامت زندانی بریدند. زندانی در این حد که از حالا تا روز قیامت باید زنده باشی، باید در این سلول باشی، باید در این فشار باشی و باید صبر کنی. چرا؟ به جهت اینکه در تبلیغ سستی کردی. تبلیغاتش را هم کرده، وظایفش را هم انجام داده. حال چرا خدا به پیغمبر خود این‌قدر سخت می‌گیرد و به ما این‌قدر سخت نمی‌گیرد؟ چون پیغمبر خود را دوست دارد، چون می‌خواهد پیغمبر را تربیت کند، چون می‌خواهد او را بسازد. ما ارزشی برای خودمان قائل نیستیم، والّا بعضی از شیعیان علی بن ابیطالب می‌توانند خودشان را به جایی برسانند که از مقام انبیاء بالاتر باشند، حتی از مقام انبیاء اولوالعزم.

ولی اگر از راه تزکیه نفس وارد شوند، شما فکر نکنید که این راه تزکیه نفس کار ساده‌ای است، کاری است که هر کسی آمد، وارد شد… اولاً من بررسی کردم، هر کسی توفیق آن را ندارد که اصلاً وارد شود. شخصاً همین الآن که این‌جا خدمت شما نشستم، من شخصی را مشهد که لااقل هفته‌ای یک روز هم با خود من ملاقات دارد، نُه سال است که می‌خواهد موفق شود، نتوانسته قدم اول را بردارد. توفیقی نیست که به همه بدهند. حتی گاهی ممکن است که بعضی افراد خیال کنند قدم‌هایی هم برداشتند، ولی نه. خود آن‌ها باید بهتر خود را بشناسند. اگر در وقتی که گناه می‌آید… حضرت آدم خود را بهتر شناخت که دویست سال گریه کرد و خسته نشد. حضرت یونس در دل ماهی خود را بهتر شناخت که گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ».[6]

فکر نکنید که الحمدلله ما الآن از اصحاب امام زمان هستیم و فردا امام زمان هم کسی را جز ما ندارد و یا باید باز هم در غیبت باشد، یا دست ما را بگیرد و افتخار هم بکند که ما هستیم. ممکن است که بعضی از شما این‌طور باشید، ولی شما خود را می‌شناسید. مجلس، مجلس این نیست که بنشینیم، منبری گوش بدهیم، روضه‌ای بخوانیم وبرویم. خدا می‌داند، دوستان من الآن می‌دانند که من در مشهد چه‌قدر کار داشتم. نزدیک نیمه شعبان است و از شهرستان‌ها می‌آیند و این‌ها… ولی من مقیّد بودم، دیدم در سر ماه که می‌خواهم این‌جا بیایم، به نیمه شعبان برخورد می‌کند، یک هفته زودتر آمدم. من اهمیت می‌دهم، شما هم اهمیت بدهید. من برای موفقیت شما اهمیت می‌دهم، شما هم برای موفقیت خودتان اهمیت بدهید. به جایی برسید که اگر یک کوتاهی کردید، خدا به فکر تربیت شما بیفتد.

می‌گویند فرعون چهارصد سال عمر کرد، سردرد نگرفت که نگوید یا الله، چون خدا از صدای او، از این لیاقت بیزار بود، برود گُم بشود، بگذار بخورد و بچرد مثل یک حیوان و به یاد ما نیفتد. شما از یک شخصی که بدتان می‌آید، یک چیزی… مخصوصاً روزی او دست شما باشد، به شما می‌گوید که من می‌خواهم بروم و در فلان شهر زندگی کنم، می‌گویید این پول را بگیر، برو آن‌جا زندگی کن، اطراف ما نیا. فکر نکنید که فلانی الحمدلله راحت زندگی می‌کند، پولدار هم هست، خیلی هم خوش است. بله، بله، اما بالاخره به نزد خدا برمی‌گردد. همه ما به سوی خدا برمی‌گردیم. آن‌جا دیگر «إِنَّما نُمْلي‏ لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ»[7] ما به این‌ها مهلت دادیم، آن‌ها را پرت کردیم که از ناراحتی‌ها را… ارزشی ندارند، مدام ارزش شان کمتر شود، کمتر شود، کمتر شود، تا بشود آن‌ها را طرد کرد. این‌طوری است.

کوشش کنید که آن‌قدر بی‌ارزش نباشید که خدا به شما یک مالی بدهد، بگوید: برو، به یاد ما نباش، نمی‌خواهیم شکل و قیافه ات را ببینیم، دیگر اطراف ما نیا. کم‌کم می‌بینی که نماز شب خواندن شما کم شد. توفیق نماز شب ندارید. کم‌کم می‌بینید که نماز صبح خود را هم نزدیک آفتاب می‌خوانید. کم‌کم نماز صبح شما قضا می‌شود، اهمیت نمی‌دهید. کم‌کم می‌بینی که دو، سه قلم گناه هم می‌کنی، خوب چه می‌شود، مسئله‌ای نیست. انسان همین‌طور می‌رود، تا جایی می‌رسد که دیگر روی برگشتن ندارد. یک نفر پیش من آمده بود، می‌گفت: من جوان بودم، این‌طور بودم، این‌طور بودم. راست هم می‌گفت. من هم جوانی‌های او را به خاطر داشتم. ولی الآن تا می‌آیم بنشینم یک دعایی بخوانم، اصلا حواسم پرت می‌شود. در یک عوالمی می‌روم. حوصله هم نمی‌کنم که آن دعا را بخوانم. کم‌کم مفاتیح را روی هم می‌گذارم، سر کار دیگر می‌روم. معنای این چیست؟ معنی آن این است که تو برو گمشو، نمی‌خواهد بخوانی، نمی‌خواهد قرآن بخوانی.

ما آن‌قدر به قرآن بی‌اعتنایی کردیم، آن‌قدر وقتی قرآن خواندند، پای آن نشستیم و چای خوردیم و سیگار کشیدیم و حرف زدیم و گوش به قرآن ندادیم که خدای تعالی می‌گوید: دیگر نمی‌خواهم قرآن من را بخوانی، من هم دیگر با تو حرف نمی‌زنم. «وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ»[8] خدا با این‌ها حرف نمی‌زند. «وَ لا يَهْديهِمْ»[9] آن‌ها را هدایت نمی‌کند. خدا نکند این‌طور بشویم. این قرآنی که این‌جا خوانده می‌شود، خوب گوش می‌دهید، خدا شما را حفظ کند. ان‌شاءالله بدن شما که این‌طور در مقابل قرآن خاضع است، قلبتان هم خاضع باشد تا خدا بیشتر با شما حرف بزند. خدا سه‌ نوع با انسان صحبت می‌کند: یکی به وسیله همین قرآن است، اول همین قرآن است. اگر دیدید که شوق خواندن قرآن را زیاد دارید، بدانید مقدمه‌ موفقیت است. مرحله دوم از طریق الهامات است. «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً».[10] «يُرْسِلَ رَسُولاً» همین فرستادن پیغمبر و کلمات خدا را آوردن و شما هم خواندن و گوش دادن است. «مِنْ وَراءِ حِجابٍ» الهام است، الهامات قلبی است.

من به اکثر دوستان گفتم که به الهامات تان اهمیت دهید. اگر یک چیزی به قلب شما وارد می‌شود، نگویید به درد نمی‌خورد. به هر حال یا وسوسه است یا الهام است. یا از ناحیه شیطان است یا از ناحیه رحمان است. اگر با دستورات دین، چه مستحبات و مکروهات و واجبات و محرمات تطبیق می‌کند، چون صراط مستقیم شما دین است. تطبیق می‌کند، این را الهام بدانید، اگر تطبیق نمی‌کند، وسوسه بدانید. نگویید دیگر حالا حضرت ابراهیم تطبیق نمی‌کرد و الهام می‌دانست. نه، هنوز کار ما به آن‌جا نرسیده است که فرق بین الهام و وسوسه را بگذاریم. اگر از این مرحله بگذرد، وحی می‌شود. به انسان‌های معمولی وحی می‌شود، به حیوانات وحی می‌شود.

من یک شب در جلسه مشهد بود که گفتم حیوانات دائماً با وحی زندگی می‌کنند. یک مقداری گندم چوبی درست کردند، از چوب تراشیدند، خیلی شبیه به گندم معمولی -من این را در مجله‌ای دیدم، قاعدتاً هم باید همین‌طور باشد- این‌ها را با گندم معمولی و طبیعی مخلوط کردند. پیش مرغ ریختند، مرغ گندم‌های معمولی را خورد، گندم‌های چوبی را گذاشت. همان لحظه… دیدید با چه سرعتی… مخصوصاً اگر مرغ گرسنه باشد، چه سرعتی در برداشتن گندم دارد؟ در همان‌جا، سریع خدا به او می‌گوید: این را بخور، آن را نخور، این را بخور، آن را نخور. خدا این‌طور ارتباط با حیوانات دارد. والّا چه کسی به او گفته است که این گندم است و آن چوب است؟ چه کسی به او می‌گوید؟ این صریح قرآن است. خدای تعالی می‌فرماید: وقتی حضرت موسی می‌خواهد خدا را به فرعون معرفی کند، می‌گوید: «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»[11] خدای من آن کسی است که به هر موجودی خلقت آن را می‌دهد و بعد هم لحظه به لحظه او را راهنمایی می‌کند.

«وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً»[12] صریح قرآن است که ما به نحل وحی کردیم –نحل همان زنبور عسل است- که از بیابان‌ها، از کوه‌ها، از کوهستان‌ها برای خودت خانه تهیه بکن و چطور برنامه خود را طرح کن که عسلی به مردم بدهی که «فيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ»[13] برای مردم شفا باشد. این حیوان هم طبق برنامه عمل می‌کند، بنده کامل خدا است. نه او، همه موجودات این‌طور هستند. فقط انسان است که مثل یک پیچ هرز در این کارخانه عظیم عالم هستی که همه طبق برنامه دارند حرکت می‌کنند و همه طبق فرمان صاحب کارخانه دارند می‌گردند، این یک پیچ هرز این‌جا لق می‌زند.

خدای تعالی هم دستور فرموده… یک پیچ هرز، این پیچ هرز در کارخانه، شاید بعضی از شما در کارخانه کار کنید. صاحب کارخانه می‌آید و می‌گوید: این را باز کنید، دور بیندازید، در آهن‌پاره‌ها برود، یک پیچ نو جای آن بگذارید. «يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ»[14] صریح قرآن است که اگر شما هرزگی کنید، هرز شوید –هرز یعنی بی‌فایده- وجود شما چه فایده‌ای دارد؟ چه ارزشی داری جز اینکه خرابکاری بکنی، جز اینکه یک گوشه از این کارخانه به این عظمت را خراب کنید، چه ارزشی دارید؟ که اگر ارزشت را از دست بدهی، خود شما خیال می‌کنید که سری در انسان‌ها دارید، اما ندارید.

خدا این پیچ را باز می‌کند، دور می‌اندازد، یک پیچ نو… وسایل یدکی خدا هم زیاد است. «إذا أراد اللّه شيئا أن يقول له كن فيكون»[15] هیچ احتیاجی ندارد که درِ مغازه وسایل یدکی فروشی برود، بخرد. آیا از خارج وارد کرده باشند، نکرده باشند این‌ حرف‌ها نیست. «إذا أراد اللّه» تا اراده بکند که یک چیزی باشد، هست. تو در این نظام عالم هستی هرز شدید، به درد نمی‌خورید، شما را باز می‌کنند، دور می‌اندازند. آن پیچی را که دور می‌اندازند، هست. منتها در زباله‌ها هست. یک پیچ نو جای آن می‌گذارند. ببینید که یک کارخانه کار می‌کند. یک روزی همه ی ما را… ان شاءالله شما نه، همه این مردم کره زمین، این پنج، شش میلیارد جمعیت را، این‌ پیچ‌ها را باز می‌کنند، دور می‌ریزند «يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ». هم این‌ها خوب کار می‌کنند، هم محکم هستند، پیچ‌های محکمی هستند، هم خدا این‌ها را دوست دارد. این‌طور است. ما را جزء آن پیچ هرزها دور نیندازند، این دیگر چیزی نیست، هرز نشویم.

هرز شدن ما هم مربوط به همین است که یک… می‌بینید که همان پیچ، پره‌هایی دارد، این پره‌ها یکی‌یکی خراب شود. پره عقایدت خراب است، پره اعمالت خراب است، پره افکارت خراب است. همه این‌ها یکی‌یکی هرز شده، صاف شده، اصلاً پره ندارد. هرز که شد… عقیده شما درباره خدا و پیغمبر و… فکرش را نکردم. من زیاد دیدم که می‌گویند ما خیلی فکر نکردیم که خدا چه صفاتی دارد؟ دین یعنی چه؟ پدر و مادر به ما این دین را گفتند، ما هم داریم. این پره ی عقاید هرز. معنای هرز این است که بی‌فایده، صاف، یعنی به درد نمی‌خورد. من خیلی ساده صحبت می‌کنم، همین حرف‌ها در فلسفه که می‌افتد، آن‌قدر مشکل می‌شود که چه عرض کنم. ولی من با مثال…

«إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي‏ أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها»[16] ما هم از اینکه مثال پیچ و مهره و این‌ها را بزنیم، حیا نمی‌کنیم. این هرز. اعمال شما چه؟ گاهی خدا توفیق دهد –همه را هم گردن خدا می‌اندازد- نماز صبح خود را می‌خوانیم، گاهی هم خسته می‌شویم، خسته هستیم و نمی‌خوانیم. گاهی خوب هستیم، گاهی بد هستیم. دیدید که بعضی از پیچ‌ها گاهی کار می‌کنند، گاهی کار نمی‌کنند؟ یعنی در موتور با آن سرعت، تمام این افلاک، از آن خورشید باعظمت گرفته تا آن ذره اتم، تمام این‌ها تحت فرمان پروردگار دارند خوب کار می‌کنند، شما به تنهایی این میان… همه این‌ها دارند به سرعت کار می‌کنند، گاهی این پیچ می‌پیچد، راه می‌افتد، گاهی هم محکم گرفته است و گاهی هم رها می‌کند. اصلاً این اسباب دردسر شده است. پره ی اعمال خراب است، پره صفات درونی خراب است، حسادت، بخل، کینه، هرچه که تصور بفرمایید، دارد.

شما ببینید آن‌هایی که اهل تزکیه نفس نیستند، چه زندگی باطلی دارند. خدا به شما لطف کرده است. خدا می‌داند که اگر سر به سجده بگذارید و شبانه‌روز بگویید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ»[17] اگر ما را خدا هدایت نمی‌کرد، ما خودمان با دست و پای خود، با فعالیت خود نمی‌توانستیم خود را هدایت کنیم. این صراط مستقیم دین، تبعیت از ذات مقدس پروردگار، «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[18] از صفات انبیاء است که این‌ها به امر ما مردم را هدایت می‌کردند. خیلی لطف است. این لطف را قدر بدانید. حضرت یونس در دل ماهی گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ»[19] خدایا همه کارها را تو می‌کنی، محبوبی جز تو ندارم، معبودی جز تو ندارم، جز تو مؤثری در وجود نمی‌شناسم. این معنای «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ» یعنی خدایا هزار اسمی که تو داری غیر از تو کس دیگر ندارد.

یک زمانی خود من… یک دوستی داشتیم در آن زمانی که در قم بودم، هنوز… ظاهراً همان وقت‌هایی بود که با مرحوم حاج ملا آقاجان بودم. این قضیه برای خود من است، شاید شنیده باشید، ولی من در مجالس عمومی به خودم نسبت ندادم. یک دوستی داشتیم در قم بودم، او به تهران آمده بود. من شب از دوری او خوابم نبرد، واقعاً خوابم نمی‌برد. رفیق بودیم، خیلی صمیمی بودیم، من اهل محبت هم بودم، خیلی زود دل می‌بستم. صبح داشتم نماز می‌خواندم، در تشهد خوابم برد. چون شب تا صبح نخوابیده بودم، خوابم گرفته بود. در همان حال که چُرت می‌زدم، می‌گفتم: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ»[20] یک کسی بالای سر من می‌گفت: ای دروغگو. برمی‌گشتم، نگاه می‌کردم و می‌دیدم کسی نیست. باز شروع می‌کردم، باز می‌گفت. دفعه دوم یا سوم بود که تقریباً خوابم برد. گفت: تو از سر شب تا صبح برای آن دوست خود نخوابیدی، حالا داری برای خدا حرف می‌زنی و می‌خوابی؟ آن وقت می‌گویی «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ».

می‌دانید «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» یعنی چه؟ یعنی شهادت می‌دهم که خدایی جز او نیست، محبوبی نیست جز او. این دروغ نیست؟ که همین برای من درس بود، همین من را تکان داد. «أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» من محبوبی جز تو ندارم، من معبودی جز تو ندارم. شما روزی چند مرتبه می‌گویید «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؟ در یک نماز دو مرتبه، نمازهای چهار رکعتی، در اذان، در اقامه، خیلی می‌گویید. همه آن‌ها دروغ است. یک بحثی آن‌روز در معنای شهادت در مشهد داشتیم. شهادت به معنای این است که من طرف را با جمیع خصوصیاتش می‌شناسم. رؤیت یعنی دیدنش، من شما دیدم. اما شهادت می‌دهم که او انسان خوبی هم هست. صفات باطنی او یعنی چه، «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» یعنی شهادت می‌دهم، می‌بینم، شاهد هستم بر اینکه خدا هست و در تمام چیزها مؤثر است و غیر از او هیچ‌چیز مؤثر نیست. محبوب من خدا است، معبود من خدا است.

بعد حضرت یونس گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ»[21] حالا این‌جا جای این است که آیا این زندانی شدن را هم… خدا من را زندانی کرده است؟ بله، خدا شما را زندانی کرده است، اما به خاطر عمل خود. خودم کردم… می‌گوییم دیگر. یک وقتی قاضی در محکمه شما را محکوم به زندان بکند، می‌گویید: تقصیر خود من بود. چرا چک بی‌محل کشیدم؟ مثلاً چرا چه کردم؟ چرا چه کردم؟ او تقصیر ندارد، قاضی است، طبق یک قانونی این کار را کرده است. او شما را به زندان نینداخته است، شما خودت خودت را به زندان انداختید. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ» تو پاکی ، تو من را بی‌جهت در زندان نینداختی، تو من را… به من ظلم نکردی، تو حق من را به من دادی، برای یک مرتبه هم که شده عدالت کردی. «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»[22] من هستم که به خود ظلم کردم، من هستم که خود را بیچاره کردم، خودم بودم که این کار را کردم.

اگر شما این را گفتید، خدای تعالی هم همان عملی که با حضرت یونس کرد، با شما خواهد کرد. «فَاسْتَجَبْنا لَهُ»[23] ما برای او اجابت کردیم. «وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ»[24] او را از غم نجات دادیم، از آن زندان نجاتش دادیم. «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ» همین‌طور مؤمنین را هم نجات می دهیم. یعنی شما هم بگویید: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ». نه اینکه مدام بنشینید و بگویید: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ». مثل صلوات‌های ما، مثل قرآن گوش دادن‌های ما، مثل قرآن خواندن‌های ما، مثل نماز خواندن‌های ما، مثل آمین گفتن‌های ما، مثل «یا الله» گفتن‌های ما که همه آن‌ها، همه آن‌‌ها بی‌حقیقت است. یا الله کردند مجلس را یا خیر؟ می‌گویند: خیر هنوز یا الله نکردند. یعنی چه؟ انسان معنای یا الله را آن‌جا می‌فهمد که یعنی مجلس ختم شده است یا نه. «یا الله» یعنی ختم شدن مجلس. آمین یعنی چه؟ نمی‌دانیم. مسیحی‌ها می‌گویند آمین، ما هم می‌گوییم آمین. آمین یعنی چه؟ یعنی خدایا این دعایی که شد، اجابت کن. آخر شما گوش دادید که ببینید چه دعا کرد؟ عربی است. کلی دعا می‌کند، هیچ هم… «اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ».[25] «أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ» یعنی چه؟ شما هم می‌گویید: الهی آمین. یا می‌گوید: «يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ»[26] الهی آمین. چی الهی آمین؟ آمین یعنی اجابت کن. چی را الهی آمین؟ کسی دعایی نکرده است که شما می‌گویید الهی آمین. نمی‌گویید؟

اگر من الآن این را نگفته بودم، وقتی آخر مجلس می‌گفتم که «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ»[27] همه شما می‌گفتید: الهی آمین. چه الهی آمین؟ چیزی نگفتیم. چه چیزی را استجابت کند؟ حالا دارد با خدا مناجات می‌کند. «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ یا قدیم الاحسان بحق الحسین» آن وقت بعد تازه می‌خواهد دعا کند، آن‌جا بعد که دعا کرد، بعد از آن… در زمان شاه شخصی منبر رفته بود، شاه را دعا کرده بود، همه مردم هم الهی آمین گفتند. من به یکی از این آدم‌های متدین گفتم که چطور الهی آمین می‌گفتید؟ گفت: من اصلاً گوش نمی‌دادم که ببینم او چه دعایی می‌کند و رسم هم هست که همه بگوییم: الهی آمین. ببینید آمین‌های ما بی‌محتوا است، صددرصد بی‌محتوا است. یا الله. منبری روی منبر می‌گوید: «یا الله، یا الله، یا الله، یا الله». او هم می‌گوید: «یا الله، یا الله، یا الله، یا الله». مجلس را ختم می‌کند.

شما را به خدا اگر کسی با شما همین‌طور صحبت کند، شما به او اعتنا می‌کنید؟ بیاییم خدا را جای خود بگذاریم. خدا را مثل خود قرار دهیم. هم با شما کسی می‌گوید… اسم شما را ببرد، آقای چیز… حواس او هم پرت باشد، می‌گویید: رهایش کن، حواس او پرت است، اگر چیزی هم بخواهد، اصلاً به خاطر ندارد که چه چیزی از ما خواسته است، ولش کن. ما این‌گونه هستیم. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»[28] اگر یک دفعه این جمله را بگویید، خدا شما را از آن زندان طویل‌المدة حبس ابد با آن مشکلات نجات می‌دهد.

اباصلت یک سال در زندان افتاد، حواس او هم نبود. بعد از یک سال یادش آمد که در خانه حضرت رضا که ایستاده بود، یک آقایی آن‌جا آمد و گفتم از کدام در وارد شدید؟ از کجا وارد شدید؟ من که درها را بسته بودم. گفت: من از مدینه به طوس با یک چشم به هم زدن آمدم و آن خدایی که من را از آن‌جا تا این‌جا به یک چشم به هم زدن آورده، می‌تواند از درِ بسته وارد کند. پس به آن آقا متوسل شوم. هم می‌شنود… چون همه نمونه‌های کار او در آن‌جا بود، هم آن‌ آقا فهمیده بود که الآن حضرت رضا در حال احتضار است، هم از درِ بسته وارد شد، هم سرعتی داشت، طی‌الارض داشت. او… اگر این سه‌تا کار الآن این‌جا وجود داشته باشد، ما می‌توانیم از زندان آزاد شویم. تا گفت: یا جوادالائمه. دید که آقا وارد شد. گفت: آقا یک سال است که من این‌جا افتادم. حضرت فرمود: تو الآن من را صدا زدید، تا الآن من را صدا نزدید. این‌‌گونه است.

ما خدا را صدا نمی‌زنیم. به خود او قسم، به خود خدا قسم –قسم در این‌طور جاها جایز است- ما خدا را هیچ‌وقت به… خدا را صدا نمی‌زنیم، «یا الله»‌هایی هم… شما هم که حالا الحمدلله خیلی خوب شدید، «یا الله»های شما هم شأن خدا نیست. یک «یا الله»… میرفندرسکی در یک الله‌اکبر که گفت، سقف صومعه را فروریخت. قضیه آن مفصل است. «لا إله…» چند دفعه حضرت یونس گفته است «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»؟ می‌دانید؟ یک مرتبه. شما صد مرتبه بگو. ببینید اصلاً از جایی به جایی منتقل می‌شوید؟ خیر، هیچ. چرا؟ مگر خدا با او قوم و خویشی داشت؟ اگر قوم و خویشی داشت، چرا او را در آن زندان سخت انداخت؟ شما امت مرحومه هستید. شما به خاطر پیغمبر رحمت مورد رحم پروردگار هستید. اگر شما نیم‌مرتبه بگویید: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»، باید از هر گرفتاری فوراً نجات پیدا کنید. علت آن همین است که نمی‌گوییم، درست نمی گوییم.

ما یک وقتی می‌خواستیم ازدواج کنیم، پول نداشتیم. خود من، فکر می‌کردم. یک شب نشستم، فکر کردم که از فلانی این‌قدر پول قرض می‌کنیم، از فلانی و اگر او نشد، از فلانی. پنج، شش نفر را در ذهن خودم برای این جهت ساخته بودم که این‌ها دوستان من هستند، خیلی هم به من محبت کردند. اگر… گفتند: اگر یک وقت نیازی داشتید… و واقعاً هم دوستان خوبی داشتیم، چون این‌ها دوستان حاج ملا آقاجان بودند، این‌ها خیلی به حاج ملا آقاجان ارادت داشتند، می‌دیدند که حاج ملا آقاجان هم به من خیلی اظهار علاقه می‌کند. من به محض اینکه می‌گفتم، فوراً… حرم حضرت رضا رفتم، گفتم: آقا به من دیر پول دادی، من شش‌تا خدا برای خود درست کردم و به جان خود شما قسم، اگر هیچ‌کس پول به من ندهد و این شش نفر دودستی تقدیم کنند، از آن‌ها نمی‌گیرم. از این شش نفر نمی‌گیرم، چون در ذهن من آمده است و این در ذهن من آمده، برای شیطان است که من را مشرک کند.

نمی‌گویم که شما این کارها را بکنید. هر کسی یک کاری و یک حالی و یک وضعی دارد. تا این را گفتم، دیگر تصمیم خود را گرفتم، گفتم: هرچه می‌خواهد بشود. از حرم بیرون آمدم، یکی از محترمین آمد و گفت: من این‌قدر پول دارم، می‌خواستم پیش شما بگذارم، شما برای من نگه دارید. گفتم: اجازه تصرف آن را هم می‌دهید؟ گفت: بله. بانک نیست که! من حساب کردم، خدای من شاهد است. خدا رحمت کند، یک حاج اسماعیلی بود، او این پول را به من داد. خدا شاهد است که دقیقاً آن اندازه‌ای بود که من نیاز داشتم.

اگر خواهی آری به کف دامن او          برو دامن از هرچه جز اوست برچین

اینکه می‌گویند «برو دامن از هرچه جز اوست برچین» یعنی در دل. آخر خجالت نمی‌کشید که دل شما متکی به غیر از خدا باشد، در ردیف خدا و یا خدای نکرده جلوتر از خدا؟ بگویید: فلانی هست. مریض شوم، فلان دکتر رفیق من است. بی‌پول شوم، فلان مرد محترم رفیق من است. در فلان اداره، فلان رئیس به من توجه می‌کند. خجالت نمی‌کشید؟ جداً ما باید خجالت بکشیم. تا این‌طور چیزی پیش شما پیش آمد، خود انسان بنشیند خودش خودش را… اگرنه وجدان شما از بین می‌رود، این را به شما بگویم. اگر غیر از این بکنید، وجدان شما از بین می‌رود. این‌هایی که می‌بینید می‌گویند: خیر، این حرف‌ها چیست. با فلانی ننشینید. بعضی افراد بچه‌های خود را از آمدن پیش ما نهی می‌کنند. می‌گویند: با فلانی ننشینید، او انسان را از دنیا می‌کَند. 

بعضی افراد… در مورد ما افراط و تفریط می کنند. بعضی افراد می‌گویند: فلانی دنیاپرست است، بعضی می‌گویند: فلانی شما را از دنیا می‌کَند. خیر، ما می‌گوییم شما دنیا را داشته باشید، به آن دل نبندید. هر کسی هم که می‌خواهد غیر از این بگوید، بر خلاف آیات و روایات گفته است. برخلاف آیات قرآن حرف زده است. حضرت سلیمان و حضرت یوسف و خود پیغمبراکرم و خدیجه کبری، این‌ها داشتند، دل نبستند. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ * فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ»[29] این آیاتی که شما خواندید. برنامه ما این است که شب‌های دوشنبه… حالا نمی‌دانم که شما مرتب عمل می‌کنید یا عمل نمی‌کنید. ولی ظاهراً الحمدلله این‌جا نسبت به شهرهای دیگر منظم‌تر است. آقای استاد آقایی هم نمی‌دانم که این کار را می‌کند. ما سی آیه این‌جا می‌‌خوانیم، یعنی خدایا داریم حرف تو را گوش می‌دهیم. یک مقدار هم ما در مشهد این کار را می‌کنیم. درباره همان آیات یک مقداری صحبت می‌کنیم، بعد هم می‌گوییم خدایا ما هم چند کلمه حرف داریم، همه اش شما صحبت کردید، مدام شما با ما حرف زدید. ما هم الآن هرچه گفتیم، از قول تو گفتیم. ما هم یک حرفی داریم. حالا آن حرف‌ها را از قول و از زبان خود بگوییم. نه «كَلَّ لِسَانِي»[30] زبان ما گنگ است که بتوانیم با خدا حرف بزنیم.

ما ادب حضور را نمی‌توانیم حتی در مقابل یک ولی خدا حفظ کنیم. این را بدانید. یکی از چیزهایی که خیلی مهم است، خیلی مهم است در زندگی انسان، مسئله ارتباط با اولیاء خدا است. خودشان به خاطر اینکه تواضعی کرده باشند، شرایط را نمی‌گویند و افراد هم آن‌طور که باید بفهمند، نمی‌فهمند. در نتیجه، می‌بینید که در حضور امام (علیه الصلاة و السلام)… ائمه اطهار، ائمه اطهار می‌آمدند… یک روز حضرت صادق (صلوات الله علیه) به ابی‌بصیر فرمود: همین‌طور  می‌آیند خانه امام؟ گفت: من جُنب بودم، دیدم همه می‌آیند. من هم بدون طهارت با مردم در محضر امام رفتم. حضرت آهسته به من گفت: همین‌طور؟ و همین روایت سبب این است که در حرم، در حرم علی بن موسی‌الرضا نمی‌شود جُنب وارد شد. روایت دیگری نداریم برای… چون احکام مسجد جدا است. این احکام حرم‌های ائمه (علیهم السلام) است. از همین روایت… دو، سه‌تا این نوع روایت داریم. حتی به نظر من… چون در آن‌جا دارد که منزل سادات، منزل فرزندان پیغمبر، خانه سادات هم نمی‌شود با جنابت وارد شد. خدمت امام آمده، می‌گوید: «أَصْلَحَكَ اللَّهُ»[31] خدا شما را اصلاح کند. روات است، این روات الآن در روات ما هستند. زیاد هم گفتند. حضرت هم…

یک نفر از اصحاب خاص حضرت رضا (صلوات الله علیه) خدمت ایشان آمد، حضرت فرمودند: خوب شد آمدید، می‌خواستم به دنبال شما بفرستم. ببینید در چه حدی است؟ شب گذشته خوابی دیدم. او هم به خود گرفت: امام. الحمدلله شما این‌طور نیستید، اما او… خوابی دیدم که می‌خواستم برای شما شرح بدهم. حضرت روی نظر دیگری، نمی‌خواست که او تعبیر کند، اما او پیش‌دهنی کرد و تعبیر کرد. گفت: دیدم که یک نردبانی دیدم گذاشتند، صد تا پله دارد… این را مرحوم علامه امینی در الغدیر می‌نویسند. صد پله دارد، فوراً گفت: ان‌شاءالله صد سال عمر می‌کنید. حضرت فرمود: هرچه خدا بخواهد. آخر انسان فضول، پیش‌دهن، در حضور امام، حال چه کسی گفت که شما تعبیر کنید؟ خیال می‌کند که خود او که عشق و علاقه دارد که صد سال در دنیا عمر کند، امام هم علاقه دارد. بعد فرمود که این نردبان را… چون می‌دانم در ذهن همه شما است که جریان چه بوده است؟ نردبان را بالا رفتم، آن‌جا دیدم که یک قبّه‌ای از نور است که ظاهر آن از باطن آن، باطن آن، از ظاهر آن و ظاهر آن از باطن آن دیده می‌شد. آن‌جا یک اتاق این‌چنین داشت.

من وارد شدم، دیدم پیغمبراکرم نشستند، سلام کردم. حضرت فرمود: «و علیک السلام». فرمودند: به این آقا هم سلام کن، پدر شما علی بن ابیطالب است. به ایشان هم سلام کردم. فرمودند: به این خانم هم سلام کن، مادر شما زهرا است. به ایشان هم سلام کردند. فرمودند: به این آقا هم سلام کن، جد شما امام حسن مجتبی است -چون سادات از طرف مادر به حضرت مجتبی می‌رسند- به ایشان هم سلام کردم. فرمودند: به این آقا هم سلام کن، ایشان هم پدر شما حسین بن علی است، جد شما حسین بن علی است. به ایشان هم سلام کردم. یک پیرمرد هم آن بالا ایستاده بود… این‌ها نشسته بودند، یک پیرمرد هم ایستاده بود. مثل مداح‌ها، مثل اینکه داشت کاری می‌کرد، شعری می‌خواند و این‌ها… در این بین ما وارد شدیم، متوقفش کردند. فرمودند: به این سیدالشعراء، حمیری هم سلام کن، من به ایشان هم سلام کردم. حالا حمیری چه کسی بوده است؟ یک فرد علاقمند شجاع بااستقامت قوی در عقاید بوده است. اشعاری در زمان بنی‌امیه گفته است که الآن در مملکت اسلامی در همین مجلس حتی من بخواهم ترجمه آن را برای شما بگویم، می‌گویم که شاید صدای ما به گوش یک فرد سنی برسد، سنی ناراحت شود. این‌طور است. آن‌جا، آن وقت گفته است. اشعاری دارد که حضرت رضا (صلوات الله علیه) می‌فرمایند: پیغمبراکرم وقتی من نشستم، فرمودند: بخوان. شعرها را خواند. در آن شعرها… من مضامین آن را عرض می‌کنم، اول آن این است:

لِأُمِّ عَمْرٍو بِاللَّوَى مَرْبَعٌ             طَامِسَةٌ أَعْلَامُهُ بَلْقَعٌ

که من در کتاب محضر استاد همه اشعار را نوشته ام. بعد به این‌جا رسید که روز قیامت که می‌شود یک پرچم ابابکر برمی‌دارد. حالا تعبیر تندی نسبت به ابی‌بکر دارد که عرض کردم که ما حتی ترجمه آن را هم این‌جا نمی‌گوییم. او برمی‌دارد. یک راست با جمعیت خود به جهنم می‌رود و یک رایت هم عمر برمی‌دارد، او هم می‌رود و یک رایت هم… ملایم‌ترین جمله‌ای که درباره عثمان گفته، این است که:

وَ رَايَةٌ يَقْدُمُهَا نَعْثَل‏

«نَعثَل» یعنی روباه. یک روباهی است که او هم پرچمی برمی‌دارد و یک عده ای را هم او به جهنم می برد.

وَ رَايَةٌ يَقْدُمُهَا حَيْدَرٌ

و یک پرچم هم حیدر برمی‌دارد.

وَ وَجْهُهُ كَالشَّمْسِ إِذْ تَطْلُع‏

مثل خورشید وقتی که درمی‌آید. این هم در بهشت می‌رود. خلاصه این‌طور تقسیم‌بندی می‌کند. اشعار را که می‌خواند، حضرت گریه می‌کنند که خدایا، تو شاهد هستی که من به این مردم گفتم که از علی بن ابیطالب پیروی کنید و چه و چه. وقتی اشعار او تمام می‌شود، حضرت رسول‌اکرم به حضرت رضا می‌فرمایند که به شیعیان خود بگو که شعرهای این را حفظ کنند. و لذا الآن مراجع فتوا می‌دهند، چون سند آن بسیار صحیح است. عرض کردم علامه امینی در کتاب الغدیر می‌نویسد که یا در قلب حفظ آن مستحب است، یا مستحب است که بنویسند و نگهداری کنند و ان‌شاءالله هر کدام از شما رسیدید، این کار را بکنید. ولو اینکه حفظ در قلب نتوانستید، در جایی آن را حفظ کنید. خیلی اشعار فوق‌العاده‌ای است. منظور من این است که انسان… اگر همین مرحله استقامت خود را خوب تقویت کنید، در مقابل آن‌ها، در مقابل دشمنان با استقامت باشید، به جایی می‌رسید که حضرت رسول‌اکرم به حضرت رضا بفرمایند که به ایشان که سید هم نبوده است، فرزند پیغمبر نبوده، سیدالشعراء، الآن هم معروف به سید حمیری است. ان‌شاءالله، امیدوار هستیم که ما هم از زبان آن‌ها چند کلمه‌ای با خدا… ان‌شاءالله همان برنامه مشهد را امشب عمل کنیم و به مناسبت حالمان و روحیات خود دعایی هم بخوانیم. ان‌شاءالله دوستان در هفته‌های بعد هم بخوانند.

ایام، ایام بسیار پربرکتی است، ماه شعبان است. در ماه شعبان ما یک کار را حتماً باید بکنیم. ان‌شاءالله یک دست لباس خوب، لباس آبرومند بدهید به خیاط بدوزد که یک مهمانی بسیار خوبی دعوت دارید. «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[32] مهمانی خدا، یک مهمانی خیلی خوب. ماه رمضان یک سفره‌ای می‌افتد که امام زمان هم سر آن سفره نشسته است، اولیای خدا هم نشسته‌اند. با این لباس‌های چرب و چرکین یقین بدانید که شما را سر آن سفره راه نمی‌دهند. ممکن است بیرون، در اتاق دیگر، یک گوشه و کناری شما را راه بدهند، اما با لباس فاخری که به آن مجلس بخورد، باید بروید و لباس «وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ»[33] این لباس… می‌دانم خیال کردید که یک دست لباس کت و شلوار باید تهیه کنید، ولی از یک جهت مشکل‌تر است. لباس تقوا «وَ هَذَا شَهْرُ نَبِيِّكَ»[34] خدایا این ماه، ماه پیغمبر تو است. ان‌شاءالله این دعاها را بخوانیم.

خدای تعالی در اول این ماه وجود مقدس سیدالشهداء را گذاشته که «رَحْمَةً لِلْعالَمينَ»[35] است اول لباس‌های کثیف شما را بشویند. یک ماشین رختشویی حسابی زیر سایه حضرت سیدالشهداء، اباالفضل العباس، امام سجاد، امام عابد، امامی که مظهر عفو پروردگار است که در ماه رمضان صدها نفر از غلامان و کنیزان خود را عفو می‌کرد که خدا او را عفو کند. در اول این… اگر این شستشو انجام نشود، پس چه موقع می‌خواهید خود را بشویید؟ این دو، سه‌تا پشت سرهم، حساب دارد، همه کارهای الهی حساب دارد. حضرت سیدالشهداء، «رَحْمَةُ اللَّهِ الْوَاسِعَةُ»[36] است. خدا می‌داند اگر با محبت وارد روز سوم شعبان شوید و خارج شوید، کثیف بمانید؛ خیلی خیلی بی‌لیاقت هستید. بعد اباالفضل العباس، بعد هم امام سجاد. من نمی‌خواهم در این ارتباط تشبیهاتی کنم، خیلی حرف دارد. چرا روی این ترتیب است؟ چرا این‌گونه است؟

حضرت سیدالشهداء عفو می‌کند، حضرت اباالفضل العباس خشک می‌کند، حضرت سجاد هم شما را به بندگی –همان‌طور که خود او بنده واقعی بود- قبول می‌کند. در نیمه این ماه وجود مقدس قطب عالم امکان، حضرت بقیةالله را گذاشته که دیگر جای حرف نباشد، جای صحبت نباشد. یک دست لباس عالی این خیاط ازل برای همه می‌دوزد. منتها شما باید بروید، سفارش بدهید و بگیرید. همان کسی که شب قدر، شب قدر تمام مقدرات را تأیید می‌کند. هنوز شب نیمه‌شعبان شما از دست نرفته است. باید آن‌جا لباس خود را از این خیاط الهی بگیرید، یک لباسی فرم لباس خود او، رنگ لباس خود او، مثل لباس خود او. می‌خواهید کنار امام زمان بنشینید.

«دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[37] به مهمانی خدا دعوت شده‌اید. «بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ».[38] برکت، رحمت، مغفرت که همه این‌ها حرف دارد. کاش می‌شد که روی این‌ها حرف بزنیم. «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ». «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ»[39] لیله مبارکه در این شهر است، در این ماه است، حالا حرف زیاد است. هر یک از این جملات را که می‌گویم، دل من می‌خواهد که یک ساعتی برای شما صحبت کنم. متأسفانه الآن همین اندازه هم که صحبت کردیم، دیر شده است. این لباس را سفارش بدهید تا هنوز دیر نشده است. همین امشب بگویید: یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان یک دست لباس هم به ما بدهید. عاریه هم که شده بدهید، موقت هم که شده بدهید. ما هم می‌خواهیم در مهمانی خدا بیاییم، کنار شما بنشینیم. با این لباس چرب و چرکین، مثل این کسانی که در مکانیکی از زیر ماشین بیرون آمدند، با این لباس شما را راه نمی‌دهند، به خدا قسم شما را راه نمی‌دهند. با لباس معصیت، با لباس گناه… فلانی روزه است، روزه او را هم…

در روایت دارد که کسانی هستند که از روزه جز گرسنگی و تشنگی چیز دیگری نمی‌فهمند، روزه باشند، ابداً. شما باید در ماه رمضان هر روز و هر شب امام زمان خود را ببینید، کنار او نشستید. نه با تخیل، می‌خواهید در یک ظرف غذا بخورید، می‌خواهید در یک سفره نشسته باشید. والّا شما را در اتاق مجاور می‌برند و می‌نشانند. می‌گویند: شما بروید، حالا بنشین، اگر از غذا چیزی زیاد آمد، یک قدری هم به شما می‌دهیم. نهایت آن این است، والّا اصلاً در مهمانی شما را راه نمی‌دهند. یا الله، خدایا. الحمدلله حال توجهی پیدا کردید. من یک مقداری از دعای ماه شعبان را بخوانم. 

لینک فایل صوتی : کلیک کنید


[1]. انبیاء، آیه 73.

[2]. همان، آیه 87.

[3]. طه، آیه 115.

[4]. انبیاء، آیه 87.

[5]. صافات، آیه 144.

[6]. انبیاء، آیه 87.

[7]. آل‌عمران، آیه 178.

[8]. بقره، آیه 174.

[9]. اعراف، آیه 148.

[10]. شوری، آیه 51.

[11]. طه، آیه 50.

[12]. نحل، آیه 68.

[13]. همان، آیه 69.

[14]. مائده، آیه 54.

[15]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ‏12، ص 96.

[16]. بقره، آیه 26.

[17]. اعراف، آیه 43.

[18]. انبیاء، آیه 73.

[19]. همان، آیه 87.

[20]. الكافي، ج ‏1، ص 80.

[21]. انبیاء، آیه 87.

[22]. همان.

[23]. انبیاء، آیه 88.

[24]. همان.

[25]. بحار الأنوار، ج‏ 53، ص 96.

[26]. همان، ج ‏44، ص 245.

[27]. همان.

[28]. انبیاء، آیه 87.

[29]. انبیاء، آیات 87 و 88.

[30]. بحار الأنوار، ج ‏43، ص 338.

[31]. الكافي، ج ‏1، ص 177.

[32]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356.

[33]. اعراف، آیه 26.

[34]. وسائل الشيعة، ج ‏10، ص 492.

[35]. انبیاء، آیه 107.

[36]. بحار الأنوار، ج ‏27، ص 138.

[37]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356.

[38]. همان.

[39]. بقره، آیه 185.

۲۵ جمادی الثانی ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۰ ربیع الثانی ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۴ رمضان ۱۴۱۴ قمری – تفسیر سوره القارعه

۱۴ رمضان ۱۴۱۴ قمری – تفسیر سوره القارعه

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْقارِعَةُ * مَا الْقارِعَةُ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ * يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ * وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»[1]

درباره اين سوره مباركه در هفته گذشته مطالبي در ارتباط با عالم برزخ و عالم قيامت عرض شد. چرا روز قيامت را قارعه گفته‌اند؟ چرا آن روز را يك روز كوبنده‌اي بيان كرده‌اند؟ چرا ما به فكر يك‌چنين روزي كه در پيش داريم نيستيم؟ اين غفلتي كه ما را گرفته است آيا به نفع ما است يا به ضرر ما است؟ يك حدي از اين غفلت شايد به نفع ما باشد و يك حدي از آن هم به ضرر است. هر چيزي در عالم اگر در حد افراط و تفريط قرار بگيرد مفيد نيست. در حديث است كه «خَيْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا»[2] بهترين چيزها حد وسط آن است. صراط مستقيم، نه انحراف به طرف چپ و نه به طرف راست،‌ هر دو خطرناك است. اين غفلتي كه ما داريم تا يك حدي، يك مقداري، به اندازه‌اي كه زندگي دنيا را از ما نگيرد به نفع ما است، اما اگر به يك حد تفريطي رسيد، آن غفلت زياد شد، آن‌جا است كه ما ديگر به فكر آخرت نيستيم. درباره اين موضوع به خصوص دور و بر ما زياد بحث است كه بعضي ما را متهم مي‌كنند -حالا به خاطر كتاب‌هايي كه نوشته‌ايم يا حرف‌هاي ما يا هر چه- كه كساني كه با فلاني تماس مي‌گيرند از دنيا دور مي‌شوند. يك عده هم باز شايد به عكس بگويند كه در گذشته مي‌گفتند، هر دوي اين‌ها اشتباه است، نظر من شخصاً كه در كتاب‌ها هم ثبت شده است اين است كه انسان بايد هم دنياي خود را اداره كند و هم آخرت خود را، بهترين دنيا را داشته باشد و بهترين آخرت را. حتي خوب به ياد دارم كه در يكي از اين نوشته‌هاي خود نوشته‌ام كه يك قضيه‌اي از بهلول معروف است -بهلول زمان هارون‌الرشيد- كه يك چوب سنگيني را گذاشته بود، مي‌آمد سر اين چوب را مي‌گرفت بلند مي‌كرد، باز زمين مي‌گذاشت، مي‌رفت آن سر چوب را مي‌گرفت بلند مي‌كرد. يكي پرسيد: چه مي‌كني؟ گفت: اين را سر دنيا تصور كردم، آن را سر آخرت. دنيا را بلند مي‌كنم مي‌بينم آخرت من به زمين است، آخرت را بلند مي‌كنم مي‌بينم دنياي من به زمين است، كمر چوب را هم كه مي‌گيرم نمي‌توانم بلند كنم. من در كتاب به اين مطلب اعتراض كردم، افراد ضعيف مسلمان اين‌طور هستند، افراد كم‌جنبه، افراد كم‌قدرت، دنياي خود را مي‌آيند اداره كنند آخرت آن‌ها به زمين است، آخرت خود را مي‌آيند درست كنند دنيا را ترك مي‌كنند،. اسلام خواسته است مسلمان‌ها را اين‌طوري تربيت كند كه كمر چوب را بگيرند روي دوش خود بگذارند و مرد و مردانه حركت كنند و اين مسير زندگي دنيا را بگذرانند. افراد ضعيفي كه اگر دنيا را داشته باشند آخرت را ندارند، آخرت را داشته باشند دنيا را ندارند، اين افراد ضعيف را اسلام به نام‌هاي مختلف مذمت كرده است و در قرآن حتي دستور داده است و فرموده است: افراد پاك و مؤمن آن‌هايي هستند كه مي‌گويند: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً»[3] حسنه به معناي نيكي است، دنياي نيك، آخرت نيك، دنياي خوب، آخرت خوب، زندگي خوب، خانه و وسايل خانه و زن و فرزند خوب و بهشت و قيامت و برزخ خوب، و اين‌ها با هم منافات ندارد. فكر نكنيد كسي كه اهل آخرت شد ديگر دنيا را بايد طلاق بدهد. آن چيزي كه شما شنيده‌ايد اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب فرمود: «طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً»[4] دنيا من تو را سه‌ طلاقه كردم و رجوعي به تو ندارم، منظور محبت دنيا است، منظور اين نيست كه انسان در دنيا باشد با فقر و فلاكت و بدبختي و نيازمندي زندگي كند، همان‌طوري كه علي بن ابيطالب اين‌طور نبود. معناي آن اين است كه من به تو دلبستگي ندارم. اگر الآن حضرت عزرائيل آمد گفت: برويم، مي‌گويم «فُزْتَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»[5] قسم به پروردگار خانه خدا كه من فائز شدم، نجات پيدا كردم. همان‌طوري كه يك زنداني در عين اينكه در زندان به اتاق مخصوص خود كه اسم آن سلول است مي‌پردازد، اتاق خود را مرتب مي‌كند، فرش خود را، رختخواب خود را، كارهاي خود را منظم مي‌كند و هر وقت هم بيايند بگويند كه فلاني آزاد هستي، او با كمال خوشحالي از آن در سلول و در زندان بيرون مي‌رود، يك انسان مؤمن هم بايد همين‌طور باشد. درست است براي آن ديد وسيعي كه يك مؤمن، يك ولي خدا دارد كه بهشت و قيامت و عالم برزخ و زندگي ابدي را در نظر مي‌گيرد، در اين محدوده دنيا هر چقدر هم در توسعه باشد، باز اين دنيا براي او زندان كوچكي است، آن هم با اَعمال شاقّه، ولي درعين حال بهترين انسان‌ها آن كسي است كه اگر بنا شد در يك اتاقي يك ساعتي بماند، آن يك ساعت كه در آن اتاق هست اين اتاق را منظم كند. من يكي از اولياء خدا را ديدم، با او مسافرت كرده بودم. وارد يك اتاقي شديم كه صاحبخانه ما را در آن اتاق گذاشت و رفت، يك گوشه رختخواب پهن بود، يك گوشه به اصطلاح ظروف شب كه غذا خورده بودند ريخته بود، ديدم ايشان به اين پرداخت كه رختخواب را جمع كند، خيلي هم زيبا جمع كرد، حالا خانه‌اي است كه تازه وارد آن شديم، آن ظرف‌ها را جمع و جور كرد، اتاق را منظم كرد،‌ زبان حال من تقريباً اين بود كه آقا ما مي‌خواهيم يك دقيقه‌اي گوشه اين اتاق بنشينيم، بلند شويم برويم. چرا شما چنين كاري را كرديد؟ ولي جرأت نمي‌كردم به صورت اعتراض به او بگويم، بعد خود او گفت: من اساساً جاي به هم ريخته را دوست ندارم. درست است من يك ساعتي بيشتر اين‌جا نيستم ولي اين به‌هم ريختگي خوب نيست. ده دقيقه ما اين‌جا را منظم مي‌كنيم، آن پنجاه دقيقه ديگر با خرمي اين‌جا مي‌نشينيم. يك نفري كه در دنيا مي‌خواهد زندگي بكند بايد همان زندگي يك ساعت خود را…، ما كه زياد در دنيا زندگي نمي‌كنيم، همان كم آن را، ديگر از يك ساعت كه كم‌تر نيست، همان را بايد مرتب كنيد، منظم كنيد. پيغمبر اكرم، اميرالمؤمنين، ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) همه آن‌ها در اين باره اشاره‌اي كرده‌اند. اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: «عليكم بنظم اموركم» بر شما باد كه زندگي شما منظم باشد «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي‏ أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ»[6] چه كسي تزئينات دنيا را حرام كرده است؟ زندگي مرتبِ مزيّنِ خوب داشته باشيد. همه چيز شما خوب آن باشد، بهترين آن باشد، از راه حلال به دست بياور، فعاليت كن، از راه صحيح به دست بياور و صحيح زندگي كن. اين دستور اسلام است، آن چيزي كه مطرح است اين است كه اين چيزها تو را نگه ندارد كه از راه بماني، اينكه مي‌بينيد قرآن و انبياء و ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) دستور به ترك دنيا مي‌دهند…، اگر مي‌خواست ما به كلي دنيا را ترك كنيم، به آن معنايي كه اكثراً فكر مي‌كنند، اگر مي‌خواست ما چنين كاري بكنيم، چرا خدا اصلاً دنيا را خلق كرد كه ما آن را ترك كنيم؟ چرا ما را در دنيا اين‌قدر نيازمند به وسايل دنيا قرار داد كه ما زجر بكشيم؟ شكم گرسنه مي‌شود غذا مي‌خواهد، بدن سرد مي‌شود، گرم مي‌شود لباس مي‌خواهد، انسان كه مثل حيوانات بياباني نيست، به هر حال هرچه هست خود را ساخته است براي زندگي‌اي كه در خانه‌اي باشد، خانه هم حتماً نبايد استيجاري باشد. به قول يكي از بزرگان خدمت حضرت وليعصر (عليه الصلاة و السلام) رسيده بود، مستأجر بود –مرحوم سيد كريم- ايشان مستأجر يك خانه‌اي بود، صاحبخانه گفته بود كه تا ده روز ديگر اين خانه را خالي مي‌كني، من مي‌خواهم از خانه خود مثلاً استفاده ديگري بكنم، ايشان هم گفته بود: چشم. هر چه اين طرف و آن طرف گشته بود، مثل الآن كه خانه كم گير مي‌آيد، آن‌وقت‌ هم –البته اين هم خيلي نگذشته است، در تهران هم بود- خانه در ظرف اين ده روز پيدا نكرده بود، به صاحبخانه هم نگفت كه محذور نيفتد. صبح روز دهم اثاث خود را جمع مي‌كند كنار كوچه مي‌آورد –من كوچه منزل او را ديده بودم بن‌بستي بود- كنار آن مي‌نشيند، زن و بچه خود را هم خانه اقوام مي‌فرستد. صاحبخانه هم ظاهراً آن‌جا نبوده است وإلّا صاحبخانه خود را بعد به من معرفي كردند مرد خوبي بود، اهل اين نبود كه ببيند اين سيد اولاد پيغمبر كنار كوچه نشسته است و در عين حال اعتنا نكند، ظاهراً نبوده است. حضرت بقية‌الله تشريف مي‌آورند، به او مي‌فرمايند: اجداد ما هم مصائب در دنيا زياد كشيدند -منظور من اين جمله بود- عرض مي‌كند آقا همه مصيبت‌ها را كشيده بودند، مصيبت مستأجري را نكشيده بودند، ذلت دارد. حضرت فرموده بود: درست است. چون بالأخره صاحبخانه‌اي گفتند و مستأجري گفتند. صاحبخانه مخصوصاً يك انسان فاسقِ فاجري باشد و مستأجر هم باتقوا باشد، آن وقت يك فرد باتقوا تحت مثلاً اِشراف يك انسان فاسقِ فاجر باشد، اين خيلي ذلت دارد، حضرت فرموده بود: درست است، درست است، و جريان آن را…، البته بد هم نيست اگر اصل مطلب را فراموش نكنم -من بعضي از قضاياي طولاني را كه شروع مي‌كنم حواس من پرت مي‌شود اصل قضيه را فراموش مي‌كنم- حالا اگر يك وقت من فراموش كردم شما به ياد داشته باشيد كه كجا بوديم. شخصي كه خانه را خريد كه مي‌خواهم عرض كنم، اين را خود من ديده بودم. اين‌ قضيه، قضيه‌ تقريباً مستندي است. يك آقاي حاج سيد مهدي خرازي بود در بازار تهران، مرد بسيار معتبر –خدا او را رحمت كند- ايشان براي من نقل مي‌كرد، مي‌گفت: من شب در عالم رويا حضرت بقيةالله را ديدم، به من فرمودند: فردا صبح ساعت هشت در خانه فلاني مي‌روي، او توسل به ما كرده است كه خانه او به فروش برسد، خانه او را مي‌خري، ساعت ده صبح آقاي سيد كريم در كوچه با اثاثيه خود نشسته است، او را برمي‌داري مي‌بري و اثاثيه او را آن‌جا مي‌بري. ظاهراً آن‌وقت‌ها هم اين گرفتاري‌هاي محضر نبوده است، چون الآن ساعت 8 و ساعت 10 خانه خريداري نمي‌شود، بلكه از برج نُه تا برج دوازده هم خريداري نمي‌شود. تا كارشناس بيايد، ماليات آن را تعيين بكند، از اين طرف او بكش، از آن طرف او بكش، بالأخره گرفتاري دارد. آن‌وقت‌ها مردم به هم اعتماد مي‌كردند، إن‌شاءالله زمان ظهور همين‌طوري خواهد شد. مي‌رفتند پيش عالم محل خود، آقا اين خانه را ما به ايشان فروختيم شما هم امضاء كنيد، همين امضاء او كافي بود براي اينكه اين…، الآن بعضي از سندهاي قديمي هست كه علماي محل، يكي يا دوتا –دوتا شاهد عادل كافي است- نوشته بودند كه بله خانه در فلان تاريخ به فلاني منتقل شد، تمام شد، و مردم هم، مردم مسلمان بايد وظيفه خود بدانند كه ببرند عوارضي، مالياتي كه دولت اسلامي تعيين كرده است بدهند، يعني شما در اين مملكت زندگي مي‌كنيد، اين مملكت خرج دارد، اين مخارج هم روي افراد تقسيم شده است، معناي ماليات اين است، مخارج اين شهر روي افراد تقسيم شده است. آسفالت مي‌كنند، مردم دانگ كنند كه مصرف هر كس بيشتر است بيشتر پول بدهد، هركه بامش بيشتر برفش بيشتر. يكي كسي فرار بكند اشتباه كرده است، از يكي هم زيادي بگيرند باز آن مأمور شهرداري اشتباه كرده است. روي يك حسابي، آقا خانه تو چند متر است؟ اين‌قدر، خيلي خوب اين تقسيم مي‌شود. چند نفر هستيد؟ اين‌قدر، بياييد، روي حساب بودجه يك شهر، يك مملكت تو بايد در سال اين‌قدر بدهي. اگر اين‌طور روي حساب باشد، واقعاً اگر كارهاي ما اسلامي باشد، همه كارهاي ما از دَم…، خدا بيايد روزي كه همه مردم مسلمان باشند، هم حكومت مسلمان باشد، هم كارمندان حكومت مسلمان باشند، هم همه عادل باشند، عادل، عدل برقرار باشد. آن كسي كه آمده خانه را بازديد مي‌كند كه اين چند متر است، اگر يك ده هزار تومان به او داديد خانه پانصدمتري را دويست متر نگويد،‌ مثلاً حالا، من نمي‌دانم چطوري است، آيا مي‌توانند چنين كاري بكنند؟‌ امثال اين‌ كارها. چون او جنايت كرده است به تمام اين ملت، تبعاً آن بقيه ماليات را از او بايد بگيرند. يك كاغذي….، حالا من اين قسمت را از ايشان نپرسيدم ولي خود ايشان گفتند: ساعت ده در خانه اين شخص رفتم، او گفت: من ديشب تا صبح متوسل به امام زمان بودم كه خدايا من فردا چك دارم اين خانه فروش بشود. گفتم: من آمدم خانه تو را بخرم. قيمت آن هم با خود تو، گفت: اين مقدار. مشتري هم اين مقدار پيدا مي‌شود، من هم پول را دادم، سند را امضاء كرديم، حالا لابد سند عادي بوده است، عرض مي‌كنم سند محضري نمي‌شود، خود من در اين فكر بودم، بعد به اين فكر افتادم وإلّا همان موقع از آن مرحوم سؤال مي‌كردم. ساعت ده ايشان مي‌آيد، ظاهراً حضرت وليعصر (ارواحنا الفداء) پنج دقيقه به ده با آسيد كريم صحبت كرده بود، كه هنوز مي‌گفت: عطر وجود مقدس امام زمان در كوچه هنوز بود و خود سيد كريم (رحمة الله عليه) كه يك پينه‌دوزي بود، ايشان هم مي‌گفت: حضرت تشريف بردند اين آقاي آسيد مهدي آمد. سند را به من داد، اثاثيه را كمك كردند، اثاثيه هم لابد زياد نبوده است، كمك كردند آن‌جا بردند، ما رفتيم زن و بچه را برداشتيم آورديم. درست بشويم تا با ما درست رفتار كنند. دغلي كنيم با ما دغلي مي‌كنند «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ»[7] با خدا مكر كرديد خدا هم با شما مكر مي‌كند «وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ‏َ» خدا هم خوب مكر مي‌داند، چنان كلاه سر تو مي‌گذارد كه تو فكر آن را هم نتواني بكني. تو مي‌خواهي كلاه سر خدا بگذاري؟ خيلي خوب بيا مبارزه «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ»[8] در آيات قرآن است، اعلام جنگ، ببينيم كداميك از ما زور هستيم، تو يا من، خدا مي‌گويد، بيا جنگ. رباخوار را محارب با خدا مي‌داند، به جهتي كه دليل آن هم خيلي واضح است، كسي كه خيال مي‌كند ربا به او روزي مي‌دهد اين حتماً خدا را كنار گذاشته است و با خدا در جنگ است «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ» بيا با هم جنگ كنيم، ببينيم به هم مي‌توانيم دست و پنجه بيندازيم، انسان بدبخت مي‌شود. خداي تعالي مهربان است،‌ به خود او قسم، با ما سربه‌سر نمي‌گذارد، وإلّا اگر انسان بخواهد با خدا مكر كند، با خدا درگير بشود، با خدا جنگ بكند، خدا كه با يك اراده او را محو مي‌كند. به هر حال منظور من از اين قضيه اين جمله بود كه به اصطلاح مستأجري ذلتي دارد، خدا إن‌شاءالله آن‌هايي كه مستأجر هستند به حق امشب خانه مِلكي به آن‌ها عنايت كند تا از اين ذلت بيرون بيايند و آن‌هايي هم كه خانه استيجاري به دست نمي‌آورند هر چه زودتر به دست بياورند، چون خود اين هم يك دعايي است.

اينكه مي‌بينيد در اين همه آيات و روايات گفتند «لدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ»[9] در واقع علت اين‌ها اين است وإلّا اين‌طور با ما صحبت نمي‌كردند، همان‌طوري كه بعضي از آيات باز آن‌طوري كه عرض مي‌كنم صحبت كرده است «وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا»[10] اي پيغمبر آن حق خود را از دنيا فراموش نكن «وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ»[11] اي پيغمبر اگر خواستي انفاق كني دست خود را خيلي باز نكن كه چيزي براي خود تو نماند. آيات زيادي در اين باره هست همين «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً» ولي بعضي از آيات هم خيلي انسان را از دنيا دور كرده است و شايد بعضي از كتاب‌هاي ما در حالات مرحوم حاج مُلا  و سايرين، شايد آن‌ها هم همين‌طور باشد. علت اين مي‌دانيد چيست؟ علت آن اين است كه خود بشر ذاتاً، فطرتاً به طرف دنيا مي‌رود. يك وقتي يك تشبيه خوبي من كرده بودم يا حالا كسي كرده بود كه در ذهن من مانده بود نمي‌دانم، انسان نسبت به دنيا مثل ماشيني است كه در سرازيري واقع شده است. از همان روزي كه هفت ساله است و او را مدرسه مي‌فرستند به نيت اين است كه دوران دبستان، دبيرستان و اين‌ها را طي كند و بعد دانشگاه و بعد حقوق بگيرد. اين رديف كار است، شغلي داشته باشد، زن و زندگي داشته باشد. اين هميشه مثل ماشيني است كه در سرازيري…، ماشيني كه در سرازيري است نه هُل مي‌دهند بلكه گهگاهي هم آن را ترمز مي‌كنند، وإلِّا سرنگون مي‌شود، انسان نسبت به دنيا اين‌طوري است. مي‌بينيد با اينكه اين همه گفتند «لدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ» به طرف دنيا نرويد، اين همه گفته‌‌اند، در عين حال همين الآن مردم نسبت به دنياي خود بيشتر وارد هستند يا نسبت به آخرت خود؟ علت آن اين است كه در سرازيري هستند. با همه ترمز‌هاي خيلي محكم در عين حال سرعت سيّر دارد. اگر يك وقت بخواهند…، بعضي‌ها مي‌گويند: شما چرا درباره مسائل دنيايي زياد بحث نمي‌كنيد؟ يا انبياء چرا براي مردم هواپيما نساختند؟ اگر بگوييم بلد نبودند كه نيست، بلد بودند چرا هواپيما، چرا برق، چرا چه، مي‌گوييم خود مردم آن‌طرفي‌ مي‌روند لذا برق را اختراع كردند، هواپيما را اختراع كردند، ماشين را اختراع كردند، همه كارها را كردند، هيچ هم به آن‌ها دستور داده نشد كه هيچ، بلكه گاهي هم آن را ترمز كردند. اما نسبت به آخرت مثل ماشيني است كه در سربالايي تندي هم قرار گرفته است، هر چه او را هُل مي‌دهند نمي‌رود، هرچه گاز مي‌دهند نمي‌رود. اين همه پيغمبران گاز دادند اصلاً تكان نخورده است، اين همه انبياء او را هُل دادند اَبدا، يك قدم جلو نرفته است. مي‌بينيم ديگر، شما الآن همين راديو و تلويزيون خود را نگاه كنيد ببينيد بيشتر درباره دنياي شما صحبت مي‌كند يا بيشتر درباره آخرت شما؟ ماه رمضان هم هست خيلي باشد يك ساعت، دو ساعت، آن هم اين‌جا، ايران است، و إلّا ممالك ديگر برويد…، يك وقتي من يك مملكتي بودم، گفتند: اين‌جا 35 كانال كار مي‌كند، تمام آن مربوط به دنيا و تبليغات دنيايي و خدمت شما عرض شود كه تبليغات كالاهاي مادّي و اين‌ها بود، تمام آن‌. البته آن‌جا مي‌خواست از كليسا حرف بزند، از كليسا گفتند صبح‌ها قبل از آفتاب، آن وقتي كه…، آن‌ها ديگر نماز صبح ندارند كه بعضي از آن‌ها بلند شوند، آن‌جا يك قدري انجيل خوانده مي‌شود يك قدري انجيل خوانده مي‌شود، شايد هم يك مقدار تفسير انجيل، حالا انجيل آن‌ها هم…، بله. يك طوري مي‌شود كه الآن شديم. يك مدتي متأسفانه وعاظ ما، تبليغات ما به خاطر مصالحي كه در مملكت بود مردم را يك مقداري به طرف دنيا هُل دادند، الآن همه سرنگون شديم. همين مجلس را الآن يك مقدار آزاد بگذاريد مي‌بينيد كه…، با اينكه مجلس ما تقريباً يك مجلس افراد انتخاب شده هستند، مي‌بينيد كم‌كم صحبت مي‌شود دلار امروز چند بود؟ خانه‌ها، زمين‌ها، تخم‌مرغ‌، نمي‌دانم گوشت، هستيم ديگر..، يك شب به ياد دارم سر يك سفره افطاري نشسته بوديم، رفقا نبودند، ما را تنها بدون رفقا دعوت كرده بودند، ديديم دوتا دوتا..، من گوش دادم ببينم اين‌ها چه مي‌گويند، خدا مي‌داند يك دوتا حتي، حالا دوتا دوتا صحبت مي‌كردند، يكي از اين دوتاها درباره روزه، ماه رمضان، ضيافت‌الله، خدا صحبت نمي‌كردند، همين مسائل بود، همين مسائل مختلف. همه ما مي‌دانيم جريان چيست. با همه اين حرف‌ها ما داريم به طرف دنيا مي‌رويم، حالا ديگر من نگفتم كه مثلاً دنياي خود را اداره كنيد، لازم نيست كه بگويم، چون لازم نبوده است، امام صادق نگفته است چون لازم نبوده است، امام سجاد مدام عبادت مي‌كرده است چون لازم نبوده است، خود آن‌ها دارند مي‌روند، نبايد آن‌ها را هُل داد بلكه گاهي هم بايد ترمز كرد. حواس تو جمع باشد، دنيا لهو است، لعب است، الآن همه شما كه اين‌جا نشستيد، همه شما مي‌دانيد كه اهميت روح بيشتر از اهميت بدن است، و ضرر امراض روحي بيشتر از امراض بدني است. امراض بدني آخر انسان را مي‌كشد، چند تا دانشكده پزشكي داريم؟ چند تا دانشكده تزكيه نفس و تزكيه روح داريم؟ دانشكده پزشكي همه جا هست، البته كم هم هست، اطبا كم هستند، دانشگاه‌ها كم فعاليت دارند، خدا قسمت شما بكند برويد آمريكا و اروپا آن‌جا مي‌بينيد كه چقدر آن‌ها در اين مسائل فعاليت دارند، اينكه مي‌گويم خدا قسمت شما بكند…، بله، خدمت شما عرض شود كه اما در همين مشهد قبة‌الاسلام، كعبه شيعه، مشهد كعبه شيعه هست، يعني در تمام دوران سال -همان‌طوري كه ائمه اطهار فرمودند- زيارت حضرت علي بن موسي الرضا بالاتر از هزار حج و هزار عمره هست، كعبه شيعه است، در اين كعبه شيعه…، عجيب است، چون ما دو سه تا كلمه درباره تزكيه نفس نوشتيم، پيش من مي‌آيند مي‌گويند: آقا ما كجا برويم؟ مي‌گويم: آقا اين همه علما و روحانيون. مي‌گويند: نه، نداريم. نمي‌گويم اين‌ها نيستند، چون تقاضا كم بوده است عرضه هم كم است، ولي باور كنيد نداريم، يك كلاسي…، الآن جوان‌ها هستند مي‌خواهند تزكيه نفس كنند، آقا يك جوان در اثر وسواس، وسواس يك مرض روحي است ديگر، وسواس در طهارت و نجاست، اين يك كسالت روحي است، خدا مي‌داند وقتي من اين جوان را ديدم دل من براي او سوخت. رنگ او زرد شده بود، لاغر شده بود، پدر او به من مي‌گفت: آقا ديشب قبل از افطار دل او از گرسنگي درد گرفته بود ولي تا دو ساعت بعد از غروب نيامد افطار كند، چون داشت مي‌شست، داشت خود را مي‌شست. اين واقعاً يك طبيبي نمي‌خواهد كه اين را معالجه كند. افراد زبونِ ترسو ما زياد داريم. من مردي را سراغ دارم كه داراي هفت، هشت تا بچه هست، بچه‌هاي او بزرگ هستند، اين از خانه تنها در روز مي‌ترسد، باور كنيد، روز در خانه باشد، نه خانه بزرگ، همين‌طور خانه‌اي، مي‌ترسد. شب در اتاق تنها باشد، ولو در اتاق‌هاي ديگر انسان باشد نمي‌تواند بخوابد. حالا بخواهم قضاياي او را بگويم خيلي زياد است، اين مرض روحي هست يا نيست؟ شما مي‌فرماييد اين همين‌طور باشد، اين همين‌طوري باشد، بترسد؟ ايشان يك شخص بزرگي بود، زمان شاه من يك وقت با خود مي‌گفتم اگر ساواك نقطه ضعف اين را بداند اين را زندان مي‌برد، يك موش در سلول اين رها مي‌كند، هر چه از اين بپرسند جواب مي‌دهد. انساني كه ترسو باشد اين‌طور است. ما انسان‌هايي را داريم ترسو، افرادي داريم حسود، خود آن‌ها دارند از حسادت مي‌ميرند، اين‌ها معالجه نمي‌خواهند. افرادي هستند افراطي، تفريطي، افرادي هستند قسي‌القلب، عجيب، انسان بهت‌زده مي‌شود، جلوي او اگر…، افراد عقده‌اي گوشه و كنار هستند كه به اين‌ها محبت كم شده است و عقده‌اي شده‌اند، اگر در مقابل آن‌ها انسان جان بدهد از يك جهتي، هيچ ناراحت نيست. حجاج بن يوسف ثقفي (لعنة الله عليه) تا يك انسان در مقابل او در خون خود دست و پا نمي‌زد غذا به دل او نمي‌نشست. وقتي غذا بياورند يك كسي هم آن‌جا…، در جامعه هستند. آيا اين‌ها مرض روحي هست يا نيست؟ كجا است يك دانشكده‌اي كه راه علاج اين امراض را به يك مشت دانشجو نشان بدهد؟ نه راستي داريم؟ من سراغ ندارم، يعني من آدرس آن را ندارم. با يك نفر از دوستان امروز صحبت مي‌كرديم مي‌گفت: حتي اين روانپزشك‌ها مي‌گويند اصلاً روحي وجود ندارد، خود روانپزشكي امروز مي‌گويد روحي وجود ندارد، روان است، روان در حقيقت همان چيزي است كه فلاسفه مي‌گويند، يك حالتي است كه اين با از بين رفتن بدن از بين مي‌رود، با به وجود آمدن بدن هم به وجود مي‌آيد. فقط چرا، مرحوم ملاصدرا گفته است كه با از بين رفتن بدن ممكن است از بين نرود، ولي با به وجود آمدن بدن اصلاً به وجود آمده است، روحي در كار نيست، اين را مي‌گويند. ما هنوز در اينكه اصلاً روحي هست يا نيست تحقيق نكرديم. درباره اينكه چطوري مي‌شود اين ارواح را معالجه كرد هيچ برنامه‌اي نداريم. چرا من اين‌ها را مي‌گويم؟ به خاطر اين مي‌گويم كه قبول كنيم كه ما در بخش مربوط به دنيا در سرازيري هستيم، خود ما مي‌دويم، ولي در قسمتي كه مربوط به معنويات و ملكوت و عالم قيامت و روح و روان و اين‌ها است در سربالايي هستيم، اصلاً به فكر آن نيستيم، به فكر آن نيستيم. بنابراين نتيجه آن چه مي‌شود؟ روز قيامت كه مي‌شود با آن حالت كه مي‌آييم…، ما عادت كرديم چهل سال، پنجاه سال، صد سال در دنيا بوديم، هميشه در آن سرازيري بوديم و دويديم، حالا مي‌خواهند ما را برگردانند نمي‌شود، لذا كوبنده است. قيامت چيزي از شما مي‌خواهند كه شما هيچ تحصيل نكرده‌ايد، و چيزي را كه شما تحصيل كرديد به درد آن‌جا نمي‌خورد. تمام تحصيلات شما، تمام علوم مادّي را هرچه داشته باشيد، هر كسي هم مي‌خواهيد باشيد، روز قيامت به درد آن‌جا نمي‌خورد. چه چيزي به درد آن‌جا مي‌خورد؟ تزكيه روح، تزكيه نفس، عمل صالح، انسان بودن، روح سالم داشتن، آن را هم كه ما نداريم. شما چنين جايي واقع بشويد، برويد در يك محيطي كه هر چه شما داريد ارزش نداشته باشد، يك بار بزرگ مال‌التجاره برديد…، زيره برديد به كرمان، شغلم برداشتيد برديد نمي‌دانم به كجا، پول هم پوسيده است، اين اصلاً به درد نمي‌خورد. مي‌گويند آقا اين‌ها چيست كه شما آورديد؟ شما مگر از وضع بازار اين‌جا اطلاع نداشتيد؟ اين همه پول كرايه دادي و اين همه ضرر… . پس اين‌جا چه چيزي بايد داشت؟ فلان چيز و فلان متاع، مي‌بيني كه همه چيز آوردند، تو هم بايد همان را آورده باشي. نياوردي، اين‌جا براي شما چه مي‌شود؟ ببينيد معناي كوبندگي «الْقارِعَةُ * مَا الْقارِعَةُ» كوبنده هست يا نه؟ انسان كوبيده مي‌شود، خُرد مي‌شود، خرُد مي‌شود، با چه اميدي آمده است. من يك دنيايي را براي خود اصلاح كردم، چقدر مريد داشتم، چقدر طرفدار داشتم،‌ مردم همه به من احترام مي‌گذاشتند، اين‌جا آمدم اصلاً كسي به من نگاه نمي‌كند «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ‏ِ»[12] روزي كه برادر از برادر فرار مي‌كند، رفيق از رفيق فرار مي‌كند، مادر و پدر از فرزند فرار مي‌كنند. روز قيامت همه نسب‌ها منقطع مي‌شود إلّا حسبي و نسبي كه يك استثناء خاصي است. انسان تنها، هيچ چيزي هم ندارد، پُر احتياج هم هست، كوبنده هست يا نيست. «الْقارِعَةُ» ولي ماها الآن نمي‌فهميم «مَا الْقارِعَةُ» خدا اين‌طوري گفته است كه «الْقارِعَةُ» كوبندگي. كوبندگي تنها اين نيست كه چك شما وا خورده باشد و پاسبان در خانه شما آمده باشد و يقه شما را بگيرد زندان ببرد، يك دو روزي است بالأخره يك طوري مي‌شود. اين‌ها يك زمان كوتاه آبروي انسان مي‌ريزد..، در زمان شاه يك آقايي را وادار كرده بودند جلوي ماشين راه برود و او را در شهر گرداندن براي اينكه آبروي او بريزد، آبرو، هر كدام از شما را با پاسبان بردارند ببرند به كلانتري و دادگستري در آن راهي كه مي‌رويد مدام خجالت مي‌كشيد، كوبنده است، راست است، اما اين كوبندگي در مقابل كوبندگي‌اي كه در قيامت همه همديگر را آنجا مي‌بينند، مخصوصاً اولياء ما، ما را مي‌بينند، دوستاني كه آرزوي يك نگاه به آن‌ها را داشتيم، امام زمان دارد ما را نگاه مي‌كند، آبروي انسان پيش همه اين اولياء مي‌رود، همه اين دوستان او، همه اين بزرگان، آبروي انسان مي‌رود. انسان را به نام فاجر، فاسق، اهل دنيا….، و گذرنامه او را امضاء‌ نمي‌كنند كه وارد بهشت بشود، همان پشت در بماند، اين كوبندگي ندارد. حالا خدا نكند كه آن‌طوري…، كه إن‌شاءالله شيعيان علي بن ابيطالب اين‌طور نيستند وإلّا «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ»[13] او را دستگير كنيد. به دست‌هاي او غُل بزنيد «فَغُلُّوهُ» به طرف جهنم او را بكشانيد، پدر درمي‌آيد «الْقارِعَةُ * مَا الْقارِعَةُ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ» تو از كجا مي‌داني قارعه يعني چه؟ كوبنده، بياييد از آن روز بترسيم، به خدا قسم خيلي مهم است، خيلي مهم است. بيابيم الآن…، كاري ندارد، خيلي كار آساني است، تجربه شده است خيلي آسان است، اگر ترك گناه و معصيت آسان نبود خدا تكليف ما نمي‌كرد، گناه نكنيم، گناه و معصيت نكنيم «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»[14] هركسي را به اندازه وُسع او تكليف مي‌كنند، عزيزم نمي‌تواني روزه بگيري نگير، باور كنيد خدا همين‌طور صحبت مي‌كند، دل تو درد مي‌گيرد نگير، همين‌ روزه‌اي كه اگر انسان عمداً بخورد شصت روز، دو ماه پشت سر هم بايد كفاره براي يك روز آن بدهد، سر تو نمي‌خواهم درد بگيرد، خداي عزيز مي‌گويد: من نمي‌خواهم سر تو درد بگيرد، نمي‌خواهم دل تو درد بگيرد، نمي‌خواهم تو دلواپس مريض شدن باشي، نگير. يك شخص خدمت امام صادق مي‌آيد، خدمت امام صادق عرض مي‌كند: ما بچه‌هايي داريم تازه به تكليف رسيدند، اين‌ها آب كه نمي‌خورند -هواي گرم عربستان و مخصوصاً در تابستان هم بيفتد- اين‌ها بي‌حال مي‌شوند، حضرت فرمود: آب بخورند، آب بخورند «عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ»[15] پيغمبر آنقدر سخت مي‌گذرد كه شما يك كم ناراحت بشويد «حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ‏ٌٌ» خداي به آن مهرباني، پيغمبر به اين مهرباني، ائمه به اين مهرباني، آن‌وقت گناه نكردن خيلي آسان است، تكليف نداري، تو اگر نمي‌تواني گناه نكني، واقعاً نمي‌تواني، گناه كن، اما مي‌تواني. گناه چيست؟ دروغي كه تو مي‌خواهي بگويي فردا آبروي تو برود نگو، نگفتن كه آسان‌تر از گفتن است. آنكه مي‌خواهي غيبت بكني همه با تو دشمن بشوند غيبت نكن. خود ما هستيم انسان ساكت بنشيند راحت‌تر است يا حرف بزند؟ الآن من بيشتر از شماها خسته مي‌شوم، اين را قبول كنيد، نگوييد ما بيشتر خسته مي‌شويم، ممكن است پاي حرف‌هاي من شما بيشتر خسته شويد، ولي به هر حال بالأخره من دارم انرژي مصرف مي‌كنم، من خسته مي‌شوم چون حرف مي‌زنم، آقا غيبت نكن، غيبت نكن. مي‌خواهم گناهان را يكي يكي…، آقا غيبت نكن، دروغ نگو، خيلي دردسر دارد انسان سر رفيق خود كلاه بگذارد؟ واقعاً بايد شب تا صبح بنشيند فكر كند چطوري كلاه بگذارد كه او نفهمد، كلاه نگذار، تقلب نكن، خيانت نكن، هر كدام از گناهان را شما بررسي كنيد زحمت انجام دادن آن بيشتر از انجام ندادن آن است. انسان معصيت نكند. هر كجا كه نتوانستي معصيت نكني، يعني واقعاً براي تو مقدور نبود، از حد طاقت تو خارج بود، آن‌جا تو تكليف نداري، ديگر از اين بهتر.

 واجبات، آقا نماز خواندن چقدر زحمت دارد؟ شما را به خدا قسم انسان هميشه به پدر و مادر احترام كند و هميشه خوب بگويد و خوب بشنود و خوش باشد با پدر و مادر بهتر است يا هميشه دعوايي باشد، بي‌احترامي كند؟ مي‌گويد

كساني كه بد را پسنديده‌اند            ندانم ز نيكي چه بد ديده‌اند

 آن كساني كه معصيت خدا را مي‌كنند ديوانه هستند، اتقافاً خداي تعالي هم اسم آن‌ها را ديوانه گذاشته است. يعني چه؟ آقا معصيت نكردن خيلي آسان است. پول مردم را دست شما دادند نگه دار، امانت‌دار باش. خدا مي‌داند صرف همه افراد اين است كه امانت‌دار باشند، امين باشند تا خائن باشند. يك دفعه اگر ببينند يك پول را كم و زياد كرديد ديگر به شما پول نمي‌دهند و از آبروي خود نمي‌تواني استفاده كني. شما اگر بررسي كنيد…، من بررسي كردم وقت آن را ندارم الآن براي شما بيان كنم اگر مي‌ببينيد هر گناهي را انجام ندادن آن آسان‌تر از انجام دادن آن است و هر واجبي را براي حفظ حيثيت و آبروي خود حتي در دنيا، آخرتي هم نباشد، انجام بدهيد بهتر از اين است كه انجام ندهيد. شما يك مورد بياوريد بگوييد آقا آن كار خيلي زحمت دارد و من نمي‌توانم «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ» اين واجبات، آن هم محرمات.

حالا آمديم سر مستحبات. مستحبات يعني خدا دوست دارد بعضي از كارهاي خوب را بكنيم، به تو محبت مي‌كند. يك نماز جماعت بخوان، نماز جماعت چقدر زحمت دارد؟‌ به تو چند بدهند مي‌روي نيم ساعت در مسجد مي‌ماني؟ چند بدهند؟ من به همه شما مي‌گويم اگر هزار تومان به همه ما، به هر نفري هزار تومان بدهند نيم ساعت كه هيچ، يك ساعت هم حاضر هستيم برويم در مسجد بمانيم. مَلق هم بگويند براي آن‌ها مي‌زنيم، مخصوصاً اگر همگاني شود، چون يك نفر مَلق زدن مي‌گويند براي انسان….، اگر بنا باشد همه مَلق بزنند مي‌زنيم. نماز جماعت كه آسان‌تر است، اجر آن هم خيلي بيشتر است، پول آن هم خيلي بيشتر است. نرفتيم، غير از شيطان چيز ديگري هست؟ بابا كنار مسجد مي‌آيد به او مي‌گوييم آقا چرا نماز جماعت نرفتي؟ مي‌‌گويد: حال آن را نداشتم. امام جماعت را عادل مي‌داني؟ چرا؟ ثواب جماعت را مي‌داني‌كه اگر -اين را فتوا مي‌گويند- جن و انس نویسنده شوند، تمام دريا مركب بشود، تمام درختان قلم بشوند بخواهند ثواب يك ركعت نماز جماعتي كه جمعيت آن به ده نفر رسيده باشد بنويسند نمي‌توانند. آن‌وقت تو آن‌جا ايستادي، فقط براي اينكه حال نداري، حالا نماز او هم باطل است، چون در جايي كه نماز جماعت خوانده مي‌شود…، البته اختلاف است، ولي بنده معتقد هستم كه نماز آن شخصي كه كنار مسجد كه نماز جماعت برپا است در حين نماز جماعت نماز فرادي مي‌خواند و مردم مي‌بينند كه او جدا است…، يك وقتي مخلوط است جمعيت است، فرادي مي‌خواند، باز مهم نيست، ولي مي‌بينند جدا است نماز او باطل است. تو يك نماز باطلي آن‌جا مي‌خواني كه چه؟ حال آن را ندارم. زيارت حضرت علي بن موسي الرضا، اين‌ها مستحبات است، آقا هزار حج، هزار عمره، مبالغه هم نكردند، به خدا ائمه اطهار دروغگو نيستند، خود تو دروغگو هستي، و آن‌ها راست هستند، هزار حج و هزار عمره، تو از اين‌جا بلند نمي‌شوي تا حرم بروي، شب ماه رمضان است، فردا هم مي‌خواهي يك مقدار بيشتر بخوابي، حالا آن‌جا زيارت كني و بيايي. امشب با پنج دقيقه انجام مي‌شود، پنج دقيقه. مي‌گوييد نه، ساعت بگذاريد، يك زيارت امين‌الله ببينيد چقدر طول دارد، زيارت جامعه را اگر روان باشيد يك ربع، اگر يك مقدار آهسته‌تر بخوانيد بيست دقيقه، زيارت جامعه با آن همه فضيلت. حالا نه، با رفت و آمد آن يك ساعت، يك ساعت شما كار بكنيد هزار حج، هزار عمره، واقعاً غير از شيطان، غير از…، حالا به خود نبايد توهين كنيم، چون همه فحش‌ها را ما بايد به شيطان بدهيم، خود ما تقصير نداريم، شيطان، و حال اينكه شيطان روز قيامت با ما حسابي درگير مي‌شود. مي‌گويد: تو كجا من را ديدي؟ اين همه پيغمبرها از طرف خدا آمدند، كتاب، روايت،‌ اين همه به تو گفتند، تو هيچ اين‌ها را نديدي ولي من را كه اصلاً نه كتابي داشتم، نه پيغمبري داشتم، نه فرستاده‌اي داشتم، نه من را ديدي، نه صداي من را شنيدي، حالا مي‌خواهي همه را گردن ما بيندازي، بعضي از كارها را تو مي‌كني كه ما اصلاً بلد نيستيم. واقعاً شيطان بيچاره بدنام شده است، حالا ماه رمضان شيطان نيست، چه كار مي‌كنيم؟ در شبانه‌روز چند بار حرم مي‌رويم؟ چند تا نماز جماعت مي‌خوانيم؟ حالا شيطان را گرفتند غُل و زنجير كردند. نيست، حالا روايت دارد، و بعيد هم نيست چون اقبال مردم تا يك حدي به طور چشمگير تقريباً به معنويات بيشتر است. همان اندازه براي شيطان است، بقيه آن براي خود شما است. اگر اين روزها يك نفر سر يك كسي را كلاه گذاشت، ديگر اين مربوط به خود او است، شيطان كاري نكرده است. منتها به قول يك كسي آن‌‌وقت‌ها ساعت‌هايي بود…، آن زمان‌ها ساعت‌هاي كوكي بود، بعضي از اين ساعت‌هاي كوكي يك شبانه‌روز كوك مي‌شد، شبانه‌روز يك دفعه بايد آن را كوك مي‌كرد، بعضي از آن هفته كوك بود، بعضي از آن‌ ماه كوك بود، بعضي از آن‌ هم دائماً…، حالا يك‌طوري فنرهاي آن را درست كرده بودند كه اين يكي كه خالي مي‌شد آن يكي پر مي‌شد، همين‌طور دائمي بود كه خيلي ساعت‌هاي مرغوبي بود، بعد آن آقا، يكي از اولياء خدا، مي‌گفت: مشتريان شيطان مثل اين ساعت‌ها مي‌ماند، بعضي از آن‌ها 24 ساعتي است، حالا همان روز اول ماه رمضان مسجد مي‌آيند، كوك آن‌ها تمام شده است و ديگر شيطان….، بعضي از آن‌ها هفته كوك هستند، تا يك هفته نمي‌آيند، از پانزدهم، شانزدهم، شب‌هاي احياء مي‌آيند ديگر، كوك‌ آن‌ها تمام شده است. بعضي از آن‌ها ماه كوك هستند، آن‌ها راحت هستند، اول ماه رمضان آن‌ها را كوك مي‌كنيم تا آخر ماه رمضان خود آن‌ها كار مي‌كنند. بعضي از آن‌ها هم كه دائم‌الكوك هستند،‌ و واقعاً همين‌طور است. ما عادت به كارهاي بد كرديم. و ترك گناهان آسان است، واجبات هم آنقدر ثواب در مقابل آن گذاشتند كه اصلاً انسان نبايد خستگي احساس كند. الآن به شما بگويند يك متر زمين را بِكَنيد به يك خُم پر از جواهرات مي‌رسيد، اگر واقعاً يقين كرديد، يك انسان راستگويي گفت، شما خسته مي‌شويذ از كندن يك متر زمين كه سيماني هم باشد، نه خستگي ندارد، نصف شب مي‌رويد آهسته، امشب يك سانت مي‌كَنيد، فردا شب يك سانت ديگر، پس‌فرداشب …، من ديدم يك امامزاده‌اي بود، يك بنده خدايي معتقد بود آن‌جا گنج است، اين اول شب در آن امامزاده مي‌ماند بعد از خادم خواهش مي‌كرد كه من را در حرم بگذار مي‌خواهم با آقا صحبت كنم، بعد زير فرش را يك مقدار مي‌كَند، باز خاك‌ها را مي‌گذاشت، باز فرش را…، مدام هرشب اين كار را مي‌كرد، تا مدت‌ها، آخر هم چيزي به دست نياورد، ولي خلاصه آن زحمت را به خود مي‌داد. خستگي هم نداشت، شب تا صبح آن‌جا بود خستگي هم نداشت. حالا ما اگر باور بكنيم…، فقط يك كلمه اگر خدا و پيغمبر را راستگو بدانيم، بگوييم اين‌ها راست مي‌گويند، هيچ چيز فوق‌العاده…، مي‌توانيد بگوييد خدا و پيغمبر دروغ مي‌گويند نستجيربالله، نمي‌توانيد بگوييد، همين راست مي‌گويند، اگر اين را ما قبول بكنيم بقيه كارهاي ما ديگر خيلي خراب است، يعني اصلاً‌ نمي‌شود به ما حتي عاقل گفت. لذا روز قيامت كه مي‌شود «الْقارِعَةُ» «يَوْمَ الْحَسْرَةِ»[16] مي‌گويند: يك وقتي اسكندر داشت با لشكر خود در ظلمات مي‌رفت، پاي اين‌ها به يك چيزهايي خورد كه جيرينگ و جيرينگ مي‌كرد. پرسيدند از مثلاً ذوالقرنيين كه اين‌جا چيست؟ حالا چون معلوم نيست ذوالقرنيين اسكندر باشد، حالا از ذوالقرنيين همان چيزي كه خدا در قرآن گفته است، پرسيدند: اين‌ها چيست؟ گفت: اين‌ها چيزي است كه هر كسي بردارد پشيمان مي‌شود و هركسي هم برندارد پشيمان مي‌شود. يك عده برداشتند، يك عده برنداشتند، وقتي آمدند ديدند همه آن‌ها جواهرات است. آن‌ها كه برداشته بودند گفتند: چرا ما كم برداشتيم؟ هنوز جا داشتيم. آن‌هايي كه برنداشته بودند از اصل پشيمان شدند. حالا دنيا اين‌طور است، اگر در اين دنيا عمل صالح….، اين همه عمل صالح و ثواب ريخته است، اگر برداشتيد روز قيامت پشيمان هستيد «يَوْمَ الْحَسْرَةِ» براي همه حسرت است. كه چرا…، عجب من رفتم خانه با فلاني نشستم غيبت كردم، حرف زدم، وقت گذراندم، اين را حرم امام رضا مي‌رفتم. اين را مي‌رفتم يك كسي كه دلشكسته بود با او اقلاً حرف مي‌زدم. اين وقت خود را در محضر يك عالمي مي‌گذراندم، در محضر يك باتقوايي مي‌گذراندم كه از ادب او، از اخلاق او من بتوانم استفاده كنم، ما رفتيم آن‌جا نشستيم «وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً * يا وَيْلَتى‏ لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»[17] اي كاش فلاني رفيق ما نمي‌شد. در ماه رمضان سال گذشته يك كسي مي‌گفت،‌ با اينكه زمستان هم بود ديگر، مي‌گفت: لب دريا رفتيم، يك شب در ماه رمضان نشد كه ما قماربازي و مشروب و اين‌ها نداشته باشيم، آمده بود پيش من مي‌خواست بگويد كه گناهان من سنگين است چه كار كنم؟ شب ماه رمضان كه «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ»[18] برو بخواب آقا، برو بخواب «نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ» انسان چنين عجوبه‌اي است، انسان نافهم است، خدا إن‌شاءالله ما را خواب غفلت بيدار كند.

 

 



[1]. القارعة، آيات 1 تا 5.

[2]. الكافي، ج ‏6، ص 541.

[3]. بقره، آيه 201.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏33، ص 251.

[5]. بحار الأنوار، ج ‏41، ص 2.

[6]. اعراف، آيه 32.

[7]. آل عمران، آيه 54.

[8]. بقره، آيه 279.

[9]. حديد، آيه 20.

[10]. قصص، آيه 77.

[11]. إسراء، آيه 29.

[12]. عبس، آيه 34.

[13]. حاقة، آيات 30 و 31.

[14]. بقره، آيه 286.

[15]. توبه، آيه 128.

[16]. مريم، آيه 39.

[17]. فرقان، آيات 27 و 28.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356. 

۴ محرم ۱۴۱۱ قمری – ۵ مرداد ۱۳۶۹ شمسی – تفسیر سوره حمد

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمدٍ و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا الحجة بن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أعوذ بالله من الشیطان الرّجیم» «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ * الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ * إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ * اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ».[1]

شب‌های جمعه گذشته در تفسیر این کلمات که از سوره حمد شروع کرده بودیم، جمله به جمله عرایضی عرض کردیم. به این کلمه و این آیه شریفه رسیده‌ایم که خدای تعالی می‌فرماید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ». این یک دستوری است که خدای تعالی به ما فرموده است که ما همیشه از خدا راه راست را طلب کنیم، هدایت به راه راست. هدایت بر عهده پروردگار است که «إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى‏».[2] و حتی به پیغمبر اکرم خطاب فرموده: «إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ»[3] ای پیغمبر، شما هدایت کسی را که دوست داشته باشید، نمی‌توانید بکنید. «وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ»[4] هدایت در دست خدا است و هدایت را انسان باید از خدا بخواهد، الّا اینکه هدایت بر دو بخش است: یک بخش، ارائه طریق است که این انجام شده است. یعنی خدای تعالی تمام مردم کره زمین را با ارسال رُسُل و فرستادن پیغمبران و نازل کردن کتاب‌های آسمانی که تنها کتابی که امروز با کمال اصالت باقی مانده است، قرآن است؛ هدایت ارائه طریقی را به همه مردم فرموده است. یعنی تمام مردم دنیا دعوت شده‌اند به اینکه به قرآن عمل کنند و خدای تعالی از همه مردم خواسته که به این آیات شریفه‌ای که بر پیغمبر اکرم نازل شده است، عمل بنمایند. به این ارائه طریق می‌گویند. یعنی خدا راهنمایی کرده است.

یک هدایتی هم هست که ما باید شب و روز از خدا بخواهیم و مختص کسانی است که ایمان آوردند، مؤمن هستند. همان‌طوری که در معنی «الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» گفتم که «الرّحمن» خدای تعالی به همه مردم مهربان است و رحیم است «لِلْمُؤْمِنِينَ خَاصَّةً»[5] به خصوص برای مؤمنین یک رحمت مخصوصی دارد، یک شعبه از آن رحمت همین هدایتی است که برای مؤمنین خاصّه است که «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[6] کسانی که در راه ما جهاد کنند، کوشش کنند؛ یعنی راه راست را انتخاب کنند، استقامت در راه راست داشته باشند. «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً»[7] و بعد در صراط مستقیم قرار بگیرند و محبت پروردگار را در دل خود تشدید کنند و محبت دنیا را از دل خود بیرون کنند، بعد در این‌جا خدای تعالی آن‌ها را هدایت می‌کند و جهاد با نفس که کردند و نفس خود را رام کردند و مورد خطاب پروردگار واقع شدند که «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»[8] ای نفس آرام و ای نفس رام «ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً»[9] آن‌وقت خدای تعالی دست آن‌ها را خواهد گرفت و آن‌ها را هدایت خواهد کرد. «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» در این‌جا شامل این افراد می‌شود، لذا این هدایت را «الايصال إلى المطلوب» نام گذاشتند. یعنی دست طرف را می‌گیرند و به مقصد می‌رسانند.

یک مثالی برای این دو نوع هدایت برای شما عرض کنم. گاهی می‌شود که یک نفر از شما آدرسی را می‌خواهد، شما آدرس را می‌نویسید یا فرض کنید با زبان به ایشان می‌گویید و او برای رسیدن به آن مقصد حرکت می‌کند. به این ارائه طریق می‌‌گویند. همان هدایت اولیه است، همان هدایت همگانی است. ولی وقتی که یک نفر را زیاد دوست داشته باشید، ببینید او مردی است مطیع، فرمانبردار، بسیار مورد علاقه شما است، در راه شما خیلی کوشش کرده است. در این‌جا او را «الايصال إلى المطلوب» می‌کنید. یعنی چه؟ یعنی یک نفر را همراه او می‌کنید یا خود شما دست او را می‌گیرد و او را می‌رسانید. به این خاطر که مبادا در راه دچار خطر شود یا راه را گُم کند و آدرس را درست متوجه نشده باشد. این را می‌گویند: «الايصال إلى المطلوب». ذات مقدس پروردگار همه مردم را ارائه طریق کرده است و از آن لحظه‌ای که پیغمبر اکرم مبعوث شد و صدا زد: «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا»[10] و این آیات نازل شد بر تمام مردم، مثل ابوسفیان و ابوجهل و علی بن ابیطالب و تمام مردم مسلمان و غیرمسلمان، بر همه این‌ آیات را خواند و هدایت کرد. ولی بعضی از آن افراد در هدایت پروردگار خیلی تحت فرمان نبودند.

شما اگر یک نفر بیاید و آدرسی از شما بخواهد، شما آدرس بدهید، آن شخص بگوید که شما گفتید از این طرف بروم، من به مخالفت با شما از آن طرف می‌روم. یک نفر، دو نفر، ده نفر دنبال او می‌فرستید که آن‌طرف خطرناک است، مبادا از آ‌ن‌طرف بروید. باز هم لج‌بازی می‌کند، نافرمانی می‌کند و از همان راه می‌رود. این شخص را رها می‌کنید، او را وامی‌گذارید، معنی ذلالت هم همین است که خدای تعالی «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ»[11] یعنی بعد از آنکه پیغمبران را فرستاده، بعد از آنکه آیات قرآن را فرستاده، بعد از آنکه عقل را به شما داده است، در عین حال افرادی هستند که این‌ها بر خلاف امر الهی و طبق هوای نفس خود راه کج را انتخاب می‌کنند. باز پروردگار این‌ها را به حال خود وانگذاشته است. من یک زمانی معنی واگذاشتن و گمشدن را در مکه فهمیدم. من یک مقداری کوچه و بازار مکه را می‌دانستم، یک نفر بود که هیچ آدرس نمی‌دانست، اصلاً نمی‌دانست اسم کاروان خود چیست؟ کجا باید برود؟ چگونه باید حرکت کند؟ من فکر می‌کردم اگر یک لحظه این شخص بنده را گُم کند، گم شده است، برای همیشه گُم شده است. یعنی اگر من دست او را رها کنم، این شخص گُم شده است.

دست او را رها کردن همانا، گم شدن او و گُم کردن من او را، همان. گاهی این‌گونه است. خدای تعالی تا رحمت خود را از یک نفر بردارد، هدایت خود را از یک شخصی بردارد، همان‌جا گمشده است. احتیاج به اضلال خاصی ندارد. یعنی در آن‌جا لازم نیست در… همان مثالی که در مکه عرض کردم، لازم نیست که ما او را در یک کوچه و پس‌کوچه‌ای ببریم، آن‌جا او را گم کنیم و بعد بازگردیم. خیر، همین رها کردن و تنها گذاشتن او مساوی با گمشدن است. ما هم در راه رسیدن به مقصود و اخلاص و «فناء فی الله» و آن مراحل کمالیه به مجرد اینکه خدای تعالی دست ما را رها کند، به مجرد اینکه ما را به حال خود وابگذارد… اینکه می‌گوییم: «اللَّهُمَّ لَا تَكِلْنَا إِلَى أَنْفُسِنَا طَرْفَةَ عَيْنٍ»[12] خدای ما، ما را یک چشم به هم زدن به حال خود مگذار. چون واگذاشتن به حال خود ما، یک چشم بر هم زدن همان و گمراه شدن همان. بنابراین باید حتماً از خدا در هر روز لااقل ده مرتبه، در نمازها این دستور را داریم که بگوییم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» خدایا ما را هدایت کن.

حالا بنده معنی «الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» را هم عرض می‌کنم. خدایا دست مرا داشته باش، خدایا ما را وانگذار. خدایا ما را راهنمایی کن. ما از خود هیچ نداریم. گاهی یک اشتباه انسان را برای همیشه بدبخت می‌کند، گاهی یک غفلت انسان را برای همیشه بیچاره می‌کند. باید همیشه از خدا این درخواست را داشته باشیم و بگوییم: «اهْدِنَا» خدایا ما را هدایت کن. ما هدایت‌شده هستیم، آمدیم نماز بخوانیم، این کلمه «اهْدِنَا» چون جمع است، امام جماعت وقتی می‌گوید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» منظور او هم خود است و هم سایرین است، این جمعی که به ایشان اقتداء کرده‌اند. در عین اینکه نماز می‌خواند، نماز خوبی هم می‌خواند، نمازی است که حتی علی بن ابیطالب مثلاً ممکن است امام جماعت باشد، ممکن است ان‌شاءالله بعد از ظهور آقا، همه ما پشت سر حضرت بقیة‌الله اقتداء کنیم و امام جماعت حضرت ولی‌عصر باشد و ما مأمومین ایشان باشیم. هدایت هم از این بهتر نمی‌شود. در عین حال همان‌جا حجة بن الحسن به پروردگار عرض می‌کند: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» خدایا ما را هدایت کن. خدا باید لحظه به لحظه ما را هدایت کند. لحظه به لحظه باید دست ما را به تعبیر عوامانه داشته باشد. دست رها کردن همان و گمراه شدن همان. یک چشم به هم زدن خدای تعالی چشم خود را از ما بگرداند. «وَ لَا تَصْرِفْ عَنِّي وَجْهَكَ»[13] خدایا چشم خود از ما نگردان. خدایا همیشه ما را نگه بدار. تو همیشه ما را کنترل کن. تو ما را از تمام گمراهی‌ها حفظ کن. به خدا قسم ما، چه در دین و چه در امور مادی خود، در همه حال باید خدا دست ما را بگیرد. گاهی شده است که در امور کسب و کار ما کارها ردیف می‌شود، خیلی استفاده می‌کنیم. زندگی ما مرتب، وضع ما مرتب، همه‌چیز ما مرتب می‌شود. گاهی هم خدا دست ما را نمی‌گیرد، ما را به حال خود وامی‌گذارد و هرچه توکل انسان به پروردگار بیشتر باشد، خدای تعالی بهتر به او می‌رسد. می‌گوییم: این را تجربه کنید. تجربه کنید، کارها را به خدا وابگذارید.

معنی توکل هم این نیست که مثلاً فرض کنید انسان در خانه بخوابد و بگوید خدا کارها را انجام بدهد. خیر، کارهایی که نمی‌توانید انجام بدهید، کارهایی که… انسان چه موقع وکیل می‌گیرد؟ وقتی که نتواند از عهده یک کاری بربیاید. ما از عهده بعضی از کارها نمی‌توانیم بربیاییم، نمی‌توانیم آینده خود را پیش‌بینی کنیم، نمی‌توانیم بفهمیم که راه حق کدام است، راه باطل کدام است. شیطان و رحمان، هر دو با ما سروکار دارند. من مکرر به دوستان خود گفتم که اگر خواب شیطانی است، خواب رحمانی هم هست. اگر خواب رحمانی هست، خواب شیطانی هم هست. اگر الهام هست، وسوسه هم کنار آن هست. اگر مکاشفه رحمانی هست، مکاشفه شیطانی هم هست. اگر حتی مشاهداتی است که معنای مشاهدات و این‌ها چیست… کنار آن مشاهدات شیطانی هم هست. اگر وحی حتی وحی الهی هست که وحی را دیگر می‌گوییم برای ما نیست، مخصوص… بعضی فکر می‌کنند مخصوص انبیاء است که مخصوص انبیاء نیست و خدا به نزدیکترین دوستان خود وحی می‌کند. در مقابل آن وحی شیطان هم هست. «إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِمْ».[14] شیطان کسی را رها می‌کند که ولی شیطان نباشد، یعنی شیطان را ولی خود قرار نداده باشد. پس در همه حال شیطان کنار رحمان ایستاده و انسان هم در این میان، هم خدا انسان را به طرف خود می‌کشد، هم شیطان انسان را به طرف خود می‌کشد. بنابراین، در تمام لحظات عمر باید دست ما به دامان خدا باشد. بگوییم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ». خدایا ما را هدایت کن، خدایا دست ما را بگیر. این معنای هدایت است.

 ما یک عمر نماز خواندیم، هر روز می‌گوییم: «اهْدِنَا» خدایا ما را هدایت کن. یعنی حتی… این جمله را من نگویم بهتر است، چون ما کنار و اطراف معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) نرویم و حتی من دلایلی دارم که این دعاها و مناجات‌هایی را هم که از معصومین (علیه الصلاة و السلام) نقل شده است، بیشتر جنبه تعلیم دادن به ما را دارد. والّا این مسائل درباره خود آن‌ها نیست و حالا این بحثی است که ان‌شاءالله شاید یک زمانی عرض کنم. اجمالاً ما به اطراف معصومین و حالات معصومین نرویم، ولی خیلی افرادی هستند… حالا فرض کنید سلمان که در درجه دهم ایمان است، ابی‌ذر که پاک‌ترین مردم در راستگویی و صداقت است، او بگوید که من احتیاج به هدایت پروردگار ندارم. چرا او هم باید بگوید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» چون هدایت پروردگار یعنی دست انسان را گرفتن و انسان را رها نکردن. هرچه انسان پیش خدا محبوب‌تر باشد، بهتر دست او را می‌گیرند، بیشتر به او کمک می‌کنند، بیشتر باید او را هدایت کنند. بنابراین، معنای این کلمه «اهْدِنَا» این است که خدایا از آن هدایت خاصّه خود، از آن دستگیری خاصّه خود، از آن‌ دستگیری‌هایی که از اولیای خود کردی، از انبیاء خود کردی، از مصطفین کردی، از بزرگان دین کردی، از آن هدایت، از آن دستگیری، از آن راهنمایی هم ما را نصیبی عنایت کن.

«الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» این صراط مستقیم خیلی حرف دارد. من شاید این جلسه نتوانم همه این معنا را برای شما عرض کنم، ولی اجمالاً اگر این چیزی باقی ماند و شرحی لازم داشت… چون خود قرآن به این کلمه که رسیده است، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» را خیلی توضیح نداده است، «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» را خیلی شرح نداده است. جملات قبل از این‌ها را خیلی توضیح نداده است. اما وقتی به «الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» رسیده است، تا آخر سوره شرح همین صراط مستقیم است که چه صراط مستقیمی را ما از خدا می‌خواهیم؟ اصلاً صراط مستقیم یعنی چه؟ راه راست یعنی چه؟ هرچه انسان بخواهد که حرکتش سریع‌تر باشد، باید بیشتر در صراط مستقیم باشد. اگر یک ولی خدایی را دیدید که خیلی انسان خوبی است، اما مثلاً فرض کنید چیزهایی از خود را هم در دعاها و در عبادات و این‌ها مخلوط می‌کند، بدانید که او از اولیای خدا نیست. یعنی او آن‌طور که خدا دوست دارد، نیست. ما هر کسی که دست و بال خود را بیشتر آب بکشد، یک وسوسه‌ای داشته باشد، یک مقدار بیشتر احتیاط کند، یک مقدار وقتی به دعای کمیل می‌رسد «یَا رَبِّ یَا رَبِّ» را صد مرتبه بگوید، می‌گوییم: عجب انسان خوبی است. خیر، معنای صراط مستقیم این است که هر کس در این صراط است، باید از صراط یک سر سوزن تخطی نکند.

من یک مثال ساده‌ای برای شما بزنم، چون همه رانندگی بلد هستید. اگر یک جاده مستقیمی باشد، یک جاده هر چند هم که پهن باشد، یک جاده مستقیم، دو طرف دره و پرتگاه باشد، پشت فرمان نشستید، هرچه آهسته‌تر بروید، کمی فرمان را این‌طرف و آن‌طرف کنید، خیلی مهم نیست. اما هرچه سریع‌تر بروید، یک میلی‌متر پیچاندن فرمان حساب می‌شود. یک میلی‌متر طرف راست می‌پیچانید، در این پرتگاه می‌افتد. یک میلی‌متر هم طرف چپ می‌پیچانید، باز هم در پرتگاه می‌افتید. از جاده خارج می‌شوید، شخصی که در صراط مستقیم قرار گرفته است، این شخص از آن راهی که به او نشان داده‌اند نباید یک میلی‌متر به طرف راست یا طرف چپ تمایل پیدا کند. صراط مستقیم چیست؟ اصلاً چیست؟ اصلاً آیا این راهی که به ما گفتند صراط مستقیم، چیست؟ خیلی ساده است. احتیاج به روایات زیادی که از سنّی و شیعه نقل شده است، نداریم. بلکه اگر یک مقدار فکر کنیم، متوجه می‌شویم که صراط مستقیم، راه راست، آن راهی است که معصومین انتخاب کردند. معصوم یعنی چه؟ یعنی کسی که نه اشتباه دارد، نه خطا دارد، نه انحراف دارد. هیچ یک از این‌ها را ندارد. بلا تشبیه، یک راننده‌ای را گفتند که این راننده هیچ‌وقت خطا و اشتباه نمی‌کند. شما اگر پشت سر او حرکت کردید و ماشین خود را طوری قرار دادید که از پشت سر او… او را جلو انداختید و پشت سر او حرکت کردید، هیچ‌وقت در انحراف نمی‌افتید، در راه عوضی هم نمی‌روید.

صراط مستقیم، آنکه حجت است برای ما، اول قرآن است. ما قرآن را نمی‌فهمیم، ائمه اطهار، مفسرین قرآن، کلماتی را… پس صراط مستقیم، یکی قرآن شد؛ یکی کلمات خاندان عصمت و طهارت. آیا می‌شود ما به این درویش و آن صوفی و آن منحرف دیگر تحت برنامه آن‌ها حرکت کنیم؟ اگر آن‌ها با این برنامه حرکت می‌کنند، اشکال ندارد. یعنی ماشین آن‌ها پشت سر ماشین علی بن ابیطالب حرکت می‌کند، مانعی ندارد. اما اگر او یک راه می‌رود، او یک راه، خیر، از صراط مستقیم منحرف است. هرچه گفتند، عمل کردم، بدون کم و زیاد، بدون کم و زیاد. آن شخص خدمت امام می‌آید، حضرت می‌فرماید: بگو «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ»[15] او می‌گوید: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ»،[16] در مفاتیح نوشته است. «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ» در بعضی از جاها هم این کلمه است. آن شخص بیچاره هم روی همین برنامه یک کلمه «الأَبصار» را اضافه کرده است.

حضرت می‌فرماید: آنکه من می‌گویم، بگویید «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي» این « الْأَبْصَارِ» همان یک میلی‌متر انحراف فرمانی است که در دست شما است و شما در در دره می‌افتید. گاهی می‌شود… آخر اینکه چیزی نیست، نیم‌ میلی‌متر است، اجازه دهید این فرمان را این‌گونه بگیریم یا از این‌طرف بگیریم. می‌گویند: خیر، او سر یک کیلومتری در دره رفته است. چیزهایی است که این‌گونه است. به شما گفته‌اند که سر هفت قدمی یک گنج است. شما می‌گویید: ما که داریم می‌رویم، دَه قدم می‌رویم. آن‌جا را می‌کَنیم، می‌شود؟ اگر یک قدم این‌طرف‌تر یا آن‌طرف‌تر را بکَنید، گنج را پیدا نمی‌کنید. هرچه گفته‌اند، بنده مطیع پروردگار. یک شخصی به نام کلیب تسلیم است، او در زمان حضرت صادق… ایشان در کوفه زندگی می‌کرد، حضرت صادق هم در مدینه بودند. هر کس می‌آمد و می‌فهمید که امام صادق (علیه الصلاة و السلام) یک مطلبی فرموده، می‌گفت: بنده تسلیم هستم. اسم او را کلیب تسلیم گذاشتند. شما هرچه که امام صادق می‌گویند، فوراً عمل می‌کنید. ام خالد معبدیه یک زن است، او خدمت امام صادق (علیه الصلاة و السلام) آمده است، ابی‌بصیر هم نشسته است، حضرت با او صحبت می‌کنند. ام خالد می‌گوید: من به یک درد دل سختی مبتلا شدم. اطباء عراق گفتند که شما خمر بخور، مشروب به کهنه یا حالا مشروب بخور، این درد دل شما رفع می‌شود. حضرت فرمود: چرا از من می‌پرسید؟ عرض کرد: «أقلدک الدین». من در دین خود قلاده‌ای سر آن دست شما است، به گردن خود انداختم. دیدید یک… مثلاً فرض کنید که اشکال ندارد ما در مقابل ائمه چنین مثالی را بزنیم.

انسان به گردن یک حیوانی قلاده انداخته و می‌کشد. این دیگر جایی نمی‌تواند برود. «اقلدک دینی» من در دین از شما تقلید می‌کنم. من طرفدار ابوحنیفه و مثلاً فرض کنید مالک بن انس و امثال این‌ها نیستم، من از شما تقلید می‌کنم. روز قیامت می‌خواهم بگویم… اگر گفتید بخور و خوردم، اگر خدا پرسید که چرا خوردی؟ بگویم: امام جعفر صادق فرمودند. اگر گفتید نخور و نخوردم و مُردم، خدای تعالی از من پرسید که چرا نخوردی و مُردی؟ بگویم: امام جعفر صادق فرمود. حضرت خوشحال شد، رو به ابی‌بصیر کرد… می‌بینی این زن چه‌قدر بامعرفت است، ما هم باید این‌گونه باشیم، والّا از صراط مستقیم خارج هستیم. حالا یک عده‌ای هستند… این را هم بگویم، یک عده‌ای از مردم هستند که این‌ها ماشین خود را کنار جاده پارک کردند، هیچ کجا نمی‌روند. حال اگر این فرمان را از این‌طرف بچرخانند، از آن طرف بچرخانند، اثری ندارد. در دره هم نمی‌افتند و همان‌جا یک جا متوقف هستند. اما کسی که بخواهد به کمالات برسد، بخواهد رشد کند، بخواهد پیش برود، بخواهد به مقصد برسد، حتماً باید مواظب پروردگار باشد.

برای اینکه یک قطره شراب یک حبّ آب، به تعبیر ما یک خمر آب را نجس می‌کند. خیر و ام خالد معبدیه هم نخورد. حالا بعد چطور شد، در روایت نیست. خدای تعالی در حرام شفا قرار نداده است. حال این بحثی است که باز مربوط به فقه است و وظیفه ما این است که وقتی خود ما دنبال اجتهاد نرفتیم… چون بر همه مردم مسلمان واجب است که بروند در مرحله اول مجتهد شوند و احکام دین خود را از کتاب و سنت بیرون بیاورند. منتها ما عذور داریم. اکثراً عذر دارند. اگر همه مجتهد بشوند، مخصوصاً با وضع فعلی ما که اجتهاد این‌همه اسباب زحمت شده است، علما و بزرگان آنقدر در مسائل إن قلت و قلت می‌کنند، در کتاب‌ها نوشتند که شاید اگر انسان بیست سال درس بخواند، تازه شاید مجتهد شود. ما از کار خود می‌مانیم، از زندگی خود می‌مانیم. گفتند: خیلی خوب، این‌جا به شما تخفیفی می‌دهیم. «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ»[17] اگر یک فقیهی را پیدا کردید «صَائِناً لِنَفْسِهِ»… پیدا کردن چنین فقیهی مشکل است. «صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ»[18] این‌جا شما از او تقلید بکنید، حرف او مثل این است که خود شما اجتهاد کردید که ما امروز به این جنبه مسائل هیچ اهمیتی نمی‌دهیم. هر کس که مردم گفتند که او «مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ» است، ما می‌گوییم: بله. دقیقاً خود انسان باید از راهی که شرع مقدّس تعیین کرده است، مرجع تقلید خود را پیدا کند. افرادی هستند که می‌آیند، حتی به خود من هم زیاد گفتند. ما مدت‌ها از فلان شخص تقلید می‌کردیم، بعد فهمیدیم خیر، این اشتباه بوده است. حال اشتباه آن هم اشتباه است.

او یک رفیق داشته که آنروز گفته است که از او تقلید کن. حال یک رفیق دیگر به او گفته است که خیر، اشتباه کردی، حال از او تقلید کن. دو نفر اهل خبره، نیمه مجتهد که بفهمند… اولاً چند چیز را اهل خبره باید بفهمند: یکی فقاهت او را، یکی اینکه «مخالفاً لهواه» است، مخالف هوای نفس خود باشد، حافظ دین خود باشد، خودنگهدار باشد، فوراً در مقابل قدرت، در مقابل پول، در مقابل احترام مردم خود را گُم نکند. من با یکی از اولیای خدا در یک مجلسی نشسته بودیم، یکی از آقایانی که آن‌وقت حتی رساله داشت، وارد شد. مردم صلوات فرستادند، بلند شدند، احترام کردند. ایشان هم از مردم تقاضا کرد که این‌طور به من اظهار احساسات نکنید. شاید نفس من به اصطلاح یک حالتی پیدا کند. آن ولی خدا… یک انسان معمولی بود، شبیه به مرحوم حاج ملا جان، خدا او را رحمت کند، اکثراً او را می‌شناسید، حال کتابی که من درباره ایشان نوشتم، خواندید، شبیه او بود. آهسته به من گفت: ببین این بیچاره تحت تأثیر صلوات‌ها واقع می‌شود و می‌ترسد، هنوز نتوانسته، «صَائِناً لِنَفْسِهِ»[19] نیست. البته به من چیز یاد می‌داد، صائن نفس، نگهدارنده نفس، یعنی تمام مردم این کره زمین به پای او بیفتند و تمام این مردم کره زمین او را دشنام دهند، فرقی برای او نکند. باید این‌‌طور باشد.

درباره زاهد، حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه الصلاة و السلام) در نهج‌البلاغه می‌فرماید که زهد، تمام زهد در دو کلمه از قرآن است. «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ»[20] اگر هرچه در کره زمین بود، برای شما بود، از شما گرفتند و ناراحت نشدید. ریاست، شخصیت، شغل، پول و همه این‌ها «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»[21] همه این‌ها را هم به شما دادند، خوشحال نشوید. البته می‌شود که انسان به این مقام برسد. نگویید که این برای ائمه است. خیر، این ممکن است برای ما هم باشد. اما خیلی بالا است، خیلی بالا است. ممکن است کسی با هزار تومان که به او بدهند خوشحال نشود، هزار تومان هم از او بگیرند، ناراحت نشود. اما اگر این ده هزار تومان شد، این‌جا یک‌قدری حال ما تغییر می‌کند. یکی از این‌ها باز ممکن است کمی قوی‌تر شود، با ده هزار تومان هم تغییر حالی پیدا نکند، اما با صد هزار تومان، یکی ممکن است با یک میلیون تومان. خلاصه انسان هرچه بخواهد در مراحل کمالیه پیش برود، می‌بیند که خلاصه یک‌جایی نمی‌تواند خود را به این قُرصی و این محکمی که قرآن فرموده است، قرار دهد. این خیلی مهم است. باید این‌گونه باشیم.

« الصِّراطَ الْمُسْتَقيم‏»، اگر می‌خواهیم به کمال برسیم، هیچ لغزشی نداشته باشیم. این است که اکثراً ما به کمالات نمی‌رسیم… بعضی از افراد خیلی هم زحمت می‌کشند، واقعاً گاهی انسان تأسف می‌خورد، غصه می‌خورد، شب تا صبح در حرم مشغول عبادت است، روزها روزه می‌گیرد. هر کاری را که از عبادت تصور کنید، انجام می‌دهد. اما باز هم به جایی نرسیده است، به کمالی نرسیده است. علت آن چیست؟ این‌جا می‌گویند علت آن این است که در صراط مستقیم نیست. حالا اگر هرچه با دویست کیلومتر در ساعت سرعت داشته باشد، اگر کج برود، بدتر است، بیشتر صدمه خواهد خورد. انسان بیشتر صدمه می‌بیند. ما متوجه اصل موضوع نیستیم که صراط مستقیم چیست؟ صراط مستقیم این است که… این خلاصه آن ان‌شاءالله شب‌هایی که در آینده است، همان‌طور که ایشان هم فرمودند و ان‌شاءالله ما هم جزء عزاداران حسین بن علی محسوب شویم.

«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ‏» خلاصه صراط مستقیم این است که کوچکترین تخطی از پشت سر خاندان عصمت و طهارت، چه در عمل، چه در افکار، چه در اعمال و چه در عقاید نداشته باشیم. وظیفه ما این است که در تمام این سه قسمت پشت سر خاندان عصمت و طهارت حرکت کنیم. ان‌شاءالله در شب‌های آینده به شما عرض خواهم کرد که چگونه اصحاب ائمه حتی عقاید خود را می‌آوردند و عرضه می‌کردند. درباره حضرت عبدالعظیم حسنی داریم که خدمت امام هادی آمد و گفت: گوش دهید و ببینید که این عقایدی که من دارم، درست است یا خیر؟ ما چنین کارهایی کردیم، می‌شود از یک عالمی بگوییم که عقیده من درباره امام زمان این است، هر کسی برای خود عقیده‌ای دارد. من از همین مردم مسلمان درباره ملاقات با امام زمان چند عقیده شنیدم. یکی اینکه اصلاً نمی‌شود خدمت حضرت رسید. یکی اینکه می‌شود رسید، اما در آن موقع نمی‌شود شناخت. سوم اینکه، می‌شود شناخت و حضرت را می‌شود دید. چهارم اینکه می‌شود ارتباط هم پیدا کرد که هر وقت انسان بخواهد، برود و با امام زمان ملاقات کند. حال کدام یک از این‌ها درست است؟ هر چهار موضوع هست. ما این‌گونه هستیم.

یک جا برویم با روایات تطابق کنیم که کدام یک از این چهار عقیده درباره یک مسئله و آن ملاقات با امام زمان درست است؟ در روایات تحقیق کنیم، تجسس کنیم، از یک عالِم بپرسیم. نه آن هم از یک فردی معممی که من آن‌ها را عالِم نمی‌دانم، کسانی که با حجة بن الحسن (علیه الصلاة و السلام) و خصوصیات وجود مقدس آن حضرت هیچ آشنایی ندارند. اما عالِمی که در این مسئله لااقل تحقیقی کرده باشد و از روایات یک استفاده‌ای کرده باشد، بپرسیم و ببینیم که کدام یک از این‌ها درست است و باید دنبال کدام یک از این‌ها برویم.

شب چهارم محرم‌الحرام است، باید از امشب به بعد… از شب اول محرم به بعد که روز اول محرم بود ابن شبیب خدمت حضرت علی بن موسی‌الرضا (علیه الصلاة و السلام) آمد. حضرت به ایشان فرمود: «أَ صَائِمٌ أَنْتَ»[22] روزه هستی؟ عرض کرد: بله. فرمود: می‌دانی که از لحظه‌ای که هلال ماه محرم ظاهر می‌شود، ما چه حالی داریم؟ حزن ما شروع می‌شود و هر روز که بر ماه محرم می‌گذرد، حزن ما افزوده می‌شود تا روز عاشورا. تا روز عاشورا که دیگر ما آرام نداریم. بنابراین طبق این حدیث و طبق حدیثی که داریم: «شِيعَتُكَ خُلِقُوا مِنْ فَاضِلِ طِينَتِنَا»[23] «يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا»[24] شیعیان ما از زیادی خاک ما خلق شده‌اند، متصل به ما هستند. در خوشحالی ما خوشحال هستند و در حزن ما محزون هستند. اگر حزن علی بن موسی‌الرضا در روز عاشورا را دَه قسم کنیم، چهار قسم آن تا فردا به وجود می‌آید. یعنی چهار درجه از حزن ایشان زیاد شده است و ما هم باید محزون باشیم، همین‌طور که الحمدلله هستید. اگر دشمنان دین هر چیزی را از ما گرفتند، ان‌شاءالله عاشورا و عزاداری سیدالشهداء را نمی‌توانند از ما بگیرند. چون در حدیثی که امام صادق (علیه الصلاة و السلام) فرمود: از برای حسین بن علی یک محبتی است که در قلوب شیعیان تکوین شده است. کسی که محبت امام حسین (علیه الصلاة و السلام) را دارد، این شخص شیعه است، شیعه است.

من این ایام در بعضی از ممالک اهل‌سنت بودم، گاهی هیچ آثار عزاداری در آن مناطق پیدا نمی‌شود. ولی وقتی انسان یک شیعه را می‌بیند، می‌بیند که لباس سیاه پوشیده، حالت حزنی به خود گرفته است. این شب‌ها دنبال این جهت می‌گردند که یک مجلس عزایی پیدا کنند، اگر پیدا نشود، خود آن‌ها چند نفر می‌نشینند… یک چیزی چندی قبل اتفاق افتاد، یک خانواده‌ای در این شهرهای اطراف دریای خزر از نظر وضع دینی خیلی ضعیف بودند. این‌ها آمدند و یک جریانی را برای من گفتند و به خاطر این کتاب‌هایی که بنده نوشتم، این‌ها آن مسئله را با بنده مطرح کردند و نمی‌دانستند چیست. می‌گفتند: شب عاشورا بود، عصر تاسوعا. ما چند نفر نشسته بودیم، مشغول کارها و عیاشی خود کنار دریا و لب دریا بودیم و از خلوتی هم استفاده کرده بودیم و یکی از چند نفر ما گفت: امشب شب عاشورا است، بیاید دور هم بنشینیم و چیزی بگوییم، آخر این‌طور که نمی‌شود. ما در خانه نشستیم. من بعد رفتم و آن خانه را دیدم. نشستیم، گفتیم: چه بگوییم؟ گفتیم: همه ما می‌گوییم یا حسین. این کلمه یا حسین خیلی عجیب است. چیزی بلد نیستیم، نه روضه‌ای، نه پای منبری بودیم، نه روضه‌ای بلد هستیم. کسی از ما هم که روضه‌خوان نیست. یا حسین. مدام گفتیم: یا حسین و اشک ما ریخت.

یک‌مرتبه بچه‌ها آمدند. بچه‌ها در حیاط بازی می‌کردند، بچه‌ها آمدند و گفتند که یک آقایی آمده و جلوی در ایستاده است که ما آمدیم بیرون خیال کردیم نستجیر بالله فقیری است. آمدیم بیرون و دیدیم که کسی نیست. بچه‌ها گفتند که الآن این آقا، با این خصوصیات این‌جا ایستاده بود. از بچه‌ها سؤال کردیم… چون من کوچه را دیدم، کوچه هم بلند بود و تا آخر کوچه دیده می‌شد و اگر هم می‌خواست باسرعت برود، باز دیده می‌شد. در کوچه را هم دیدیم کسی نیست. از بچه‌ها سؤال کردیم. همه، شش نفر بودند، همه یک شکل گفتند که یک چنین آقایی جلوی در آمد. برگشتیم، کمی حال ما باز تغییر بیشتری کرد و نشستیم و مشغول گریه کردن. دیدیم که – این‌ها چند نفر بودند- یک آقایی تشریف آوردند روی این مبل، با همین خصوصیاتی که آن بچه‌ها گفتند، فرمودند که من آمدم که با شما در شب شهادت ابی عبدالله الحسین عزاداری کنم. ما تا پریدیم به سمت این آقا که دست او را ببوسیم، دیدیم که این آقا نیست. این‌ها آمده بودند و این جریان را به من می‌گفتند.

بنده بعد به آن‌جا رفتم و آن خانه و آن خصوصیات را در آن شهر دیدم و زندگی این‌ها با این برنامه کلی تغییر کرده بود، اهل معنویت، اهل نماز، اهل نماز شب شده بودند. تا آنروز هیچ‌چیز نداشتند. اثرات عزاداری بر سیدالشهداء این‌ها است. یک یا حسین گفتن، یک دل شکستن، به خدا قسم اگر از روی اخلاص باشد، به قدر بال مگسی… روایت دارد، من همان مضمون روایت را عرض می‌کنم. اگر کسی بر حسین بن علی (علیه السلام) گریه کند، خدای تعالی به او اجر زیادی می‌دهد که روایات مختلف است. من یک مقداری از این روایات را در کتاب پرواز روح نوشتم. در این دهه برای حسین بن علی عزاداری کنید. کوشش کنید، هر طوری که هست لااقل در شبانه‌روز یک مجلس روضه‌ای پیدا کنید، در هر جایی که به شما نزدیکتر است یا لااقل هر طور که خود شما دوست دارید، بنشینید و برای امام حسین گریه کنید. روضه خواندن بر سیدالشهداء، برای سیدالشهداء… در خانه خود نشستید، کتاب روضه هست، همین منتهی الآمال را بردارید، از رو بخوانید، زن و بچه شما گریه کنند، یک حالی پیدا کنید. چون خود روضه خواندن عجیب است.

آیت‌اللّهی در مشهد بود که در این‌جا کوچه‌ای به نام ایشان است، کوچه شیخ. او از نجف آمده بود. این‌طور برای بنده نقل کردند که ایشان از نجف به مشهد آمده بود و طبق همان روایاتی که شنیده بود، اصرار داشت که یک مجلس روضه‌ای برود و گوش کند. در نجف هم معمول نیست که طلاب و علمایی که در آن‌جا درس می‌خواندند، برای منبر آمادگی نداشتند که خود آن‌ها منبر بروند. روضه‌خوانی بلد نبودند، چون بین عرب‌ها است و برای تبلیغات و این‌ها حرکت نمی‌کردند. ایشان آمده بود، به ایشان معرفی کردند که در فلان مجلس مداح‌ها و روضه‌خوان‌ها هم جمع می‌شوند، یک مجلسی خود آن‌ها دارند و در آن‌جا عزاداری می‌شود. شما هم می‌توانید به آن‌جا تشریف ببرید، مجلس خوبی هم هست. ایشان می‌گوید: من رفتم. رفتم در آن مجلس یک مقداری نشستم و دیدم که این‌ها خیلی با یکدیگر شوخی می‌کنند و خلاف شئونات من است که در این مجلس بنشینم. بعد هم یک مقداری روضه خواندند و گریه کردند و بلند شدند و رفتند. می‌گوید: هفته بعد نرفتم. شب پنجشنبه… چون روزهای پنجشنبه آن‌ها مجلس داشتند. شب پنجشنبه هفته بعد آن شب در عالَم خواب دیدم که در صحرای محشر هستم. صحرای محشر هست و حساب ما را رسیدند و گفتند که شما اهل بهشت هستید، بروید. ولی راه بهشت راهی است که قابل رفتن نیست. یک جاده صیقلی صاف بالا می‌رود، بعد این‌طور، بعد سرازیر و اصلاً من نمی‌توانم یک قدم هم بروم.

یکی از آن‌ روضه‌خوان‌های آن مجلس پرواز می‌کند، از آن‌طرف افرادی را انتخاب می‌کند، بغل می‌کند و آن‌طرف می‌گذارد. من هم از ایشان خواهش کردم که من را هم ببرید. مرا هم بغل کرد و آن‌جا گذاشت. من دیدم درهای بهشت باز شد. مثلاً یک در، مخصوص علما است، یک در مخصوص افراد متقی و غیره. یک در هم مخصوص کسانی است که روضه خواندند و باب‌الحسین… آن‌جا نوشته است که این‌جا در مخصوص سیدالشهداء است، این متعلق به امام حسین است. اما همه این درها صف دارد، صف کشیدند، یکی یکی این عالم و علما و مراجع و افراد متقی را صدا می‌زنند، اما این در امام حسین هیچ‌کس نایستاده است، معلوم است که این‌جا معطلی ندارد. من به آن روضه‌خوان گفتم که مرا از این در ببر. گفت: هیچ روضه خواندید؟ گفتم: خیر. گفت: نمی‌شود باید از آن درها بروید. شما از علما هستید، در صف علما بایستید. گفتم: بالاخره کاری کن، دست من به دامان شما، شما یک محبتی کردید، به تعبیر ما «الاکرام بالاتمام». کاری کنید، یک قدری فکر کرد و گفت: چیزی به نظر من آمد. بیا همین گوشه صحرای محشر بنشین، شما روی آن سنگ بنشین… یک سنگی آن‌جا بود، این‌جا روضه بخوان، من گوش دهم تا بتوانم شهادت دهم. من روی آن سنگ نشستم و چند کلمه روضه خواندم. بلد هم نبودیم روضه بخوانیم. او هم تباکی کرد. آخر انسان در مجلس روضه که نشسته است، یا باید گریه کند که حال گریه او نمی‌آید.

گاهی می‌شود انسان یک حالاتی… حالات انسان مختلف است، انسان قبض و بسط دارد. گریه او نمی‌آید، تباکی کند. یعنی خود را به صورت گریه‌کنندگان نگه دارد. می‌گوید: او قدری تباکی کرد، بعد گفت: بلند شو تا برویم. ما را آورد، از در وارد کرد و دیدم که یک تختی آن‌طرف در گذاشتند، امام حسین (صلوات الله علیه) نشستند و یک دفتر بزرگی مقابل ایشان است. گفتند: یک روضه‌خوان آوردم، ایشان است. گفت: اسم شما چیست؟ اسم خود را گفتم. نگاه کردند و گفتند که چنین نامی در روضه‌خوان‌ها نیست. گفت: همان سید روضه‌خوان گفت: یا جدا، به جان خود شما، خود من پای روضه ایشان بودم. حضرت یک تبسمی کردند و فرمودند: وارد شوید. روضه‌خواندن هم… برای زن و بچه خود روضه بخوانید، در مجلس روضه عزاداری کنید.

واقع قضیه این است که ما تا همین سر شب، تا همین سر شب، ما تصمیم داشتیم که شب تاسوعا و شب عاشورا و شب یازدهم که شب جمعه است، مجلس روضه‌ای داشته باشیم، دیگر –به رفقا هم گفته بودم- این چند روز تعطیل باشیم. ولی یک مرتبه… واقع آن این است که قبل از نماز مغرب و عشاء بود، به خود گفتم: فلانی شما که خیلی به مجالس روضه نمی‌روی، این‌جا هم مجلس نباشد، یک عده از دوستان و احباء حسین بن علی که من می‌دانم، خیلی از شما را من می‌شناسم. سلیقه شما همین است، به هر حال این مجلس را انتخاب کردید و دور هم می‌نشینیم که

بیا سوته‌دلان گرد هم آییم

همه ما در یک جهت مشترک هستیم و آن این است که از نام حجة بن الحسن خوشمان می‌آید. این اشتراک معنوی را اکثراً ما با هم داریم. یا صاحب الزمان. به جان جد شما، حسین بن علی شما را قسم می‌دهیم که خود شما یک عنایتی کنید، یک لطفی کنید و این ایام را به ما توفیق عزاداری عنایت کنید و از خدا بخواهید که ما در این ایام بتوانیم آن‌طور که شما دوست دارید که خود شما هستید «وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً» من هر صبح و شب برای شما گریه می‌کنم. شب جمعه است، شب دعا است، شب عزاداری است. شب جمعه اول ماه محرم، شب جمعه اول سال ۱۴۱۱ است. چراغ‌ها را خاموش کنید. ان‌شاءالله یک حال توجهی پیدا کنیم. امیدوار هستیم که حضرت بقیة‌الله (ارواحنا فداء) امشب نظر لطف و عنایتی به ما داشته باشد.

همان زیارت ناحیه را می‌خوانیم، در آن زیارت حضرت بقیةالله یک یک از اصحاب حسین بن علی را سلام می‌گویند. یک یک از بنی‌هاشم را سلام می‌گویند. اول شهیدی که در راه سیدالشهداء کشته شد، مسلم بن عقیل… وقتی که روی بام دارالاماره ایستاده، لب‌های او به خون آغشته شده، رو به طرف مدینه کرد و صدا زد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»[25] آقاجان بگو که نیا کوفیان وفا ندارند. حسین بن علی جواب سلام مسلم بن عقیل را در روز عاشورا با این جملات داد. وقتی که حسین (علیه السلام) غریب و تنها ایستاده، «فنظر إلی یمینه و شماله و لم یر أحداً من أصحابه» یک نگاهی به طرف راست، به طرف چپ کرد، احدی از اصحاب خود را ندید «فنادی يا مسلم بن عقيل و يا هانى بن عروة» رو به قبله بنشینید…

 



[1]. فاتحه، آیات 1 تا 6.

[2]. لیل، آیه 12.

[3]. قصص، آیه 56.

[4]. همان.

[5]. بحار الأنوار، ج ‏4، ص 194.

[6]. عنکبوت، آیه 69.

[7]. جن، آیه 16.

[8]. فجر، آیه 27.

[9]. همان، آیه 28.

[10]. بحار الأنوار، ج ‏18، ص 202.

[11]. رعد، آیه 27.

[12]. البلد الأمين، ص 351.

[13]. بحار الأنوار، ج ‏83، ص 109.

[14]. انعام، آیه 121.

[15]. بحار الأنوار، ج‏ 52، ص 149.

[16]. همان.

[17]. بحار الأنوار، ج ‏2، ص 88.

[18]. همان.

[19]. بحار الأنوار، ج ‏2، ص 88.

[20]. حدید، آیه 23.

[21]. همان.

[22]. عيون أخبار الرضا، ج ‏1، ص 299.

[23]. إرشاد القلوب، ج ‏2، ص 423.

[24]. بحار الأنوار، ج‏ 10، ص 114.

[25]. كامل الزيارات، ص 176.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۱۳ جمادی الاول ۱۴۱۲ قمری – ۳۰ آبان ۱۳۷۰ شمسی – تفسیر سوره کوثر

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا الحجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ * إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ».[1]

همان‌طور که در شب‌های گذشته در مورد این سوره مبارکه عرض کردم، این سوره با حجم کوچک خود از نظر ظاهر، بسیار توأم با معجزات و کرامات است که اگر جز این سوره مبارکه هیچ دلیلی بر اعجاز قرآن نبود، کافی بود. بخش‌های اول سوره را در این شب‌ها گفتم. این جمله آخر «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ». «إِنَّ» برای تأکید است. در فارسی تقریباً وقتی می‌خواهند «إِنَّ» را ترجمه کنند، ترجمه فارسی ندارد. قدیمی‌ها وقتی مثلاً «إِنَّ» را ترجمه می‌کردند، به درستی و تحقیق می‌گفتند. ولی در فارسی‌های جدید می‌توان «إِنَّ» را معنا نکرد. اما در عربی تحقیق را می‌رساند، تأکید را می‌رساند. خدای تعالی با تأکید فرموده است. مؤکداً این حرف حقیقت دارد که «شانئتُ». «شانئ» به معنای مبغض. کسی که آن احترامی که خدا و پیغمبر و قرآن برای فاطمه زهرا قائل بوده است و هست، برای پیغمبراکرم قائل نیست.

«شانئ» پیغمبر، مبغض پیغمبر، دشمن پیغمبر، این ابتر است. ابتر در ترجمه شب اول عرض کردم که به معنای مقطوع است. در روایات زیادی از سنی و شیعه نقل کرده‌اند که پیغمبراکرم فرمود: «لَا تُصَلُّوا عَلَيَّ صَلَاةً مَبْتُورَةً»[2] یا «صلاةً بَترا». این‌ها همه از یک مبدء است. «مبتورة»، «بتراء» و «اَبتر» یعنی مقطوع، به اصطلاح دم‌بریده. «قیل یا رسول الله و ما الصلاة البتراء» یا «المبتورة» چون روایات آن مختلف است. «قال أن تصلوا علیّ و لا تصلوا علی آلی» صلاة مبتوره و بتراء و ابتر این است که انسان بر پیغمبراکرم صلوات بفرستد –مانند سنی‌ها- و بر آل پیغمبر صلوات نفرستد. مثلاً بگوید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ» و همین‌جا حرف خود را قطع کند. این می‌شود صلاة مبتوره یا بگوید: «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ» که سنّی‌ها زیاد می‌گویند. که «و آله و سلم» نگویند. عجیب است خود سنی‌ها روایات زیادی در این باره نقل کرده‌اند. نمی‌دانم تازگی این‌جا بود که گفتم یا جای دیگری بود. یک کتاب قطور، تقریباً هشتصد صفحه یک سنّی می‌نویسد درباره اینکه اگر کسی صلوات بر پیغمبر بفرستد و آل را ضمیمه نکند، این یا مکروه است یا حرام است. چون مورد نهی پیغمبراکرم است و خود او…

عجیب است. معمولاً در یک کتاب این‌طوری خیلی اسم پیغمبر برده می‌شود. در همه‌جا بعد از اسم پیغمبر نوشته است: «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ». اسم آل را نبرده است. کتاب آن را هم می‌توانید… من در این کتابخانه آستانه دیدم. سعادة الدارین فی الصلاة علی سید الکونین، البته عربی است، می‌توانید بگیرید و نگاه کنید، در همه جا می‌گوید: «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ». ولی اصل کتاب در این باره نوشته شده است. حالا یا از روی تعصب بوده، یا از روی عادت بوده، یا چاپخانه این‌طور چاپ کرده است. به هر حال منظور من کلمه ابتر بود که ابتر به معنای مقطوع، کوتاه، بی‌برکت است. حال تعبیرات مختلفی که می‌کنم، همه با این جهت تطبیق دارد. بی‌برکت، بی‌ارزش.

شما اگر پیغمبراکرم را دشمن داشتید، یا آن احترامی که پروردگار برای او قائل است، قائل نبودید. برکت از زندگی شما برداشته می‌شود، برکت از عمر شما برداشته می‌شود، برکت از مال شما برداشته می‌شود و برکت از روحیات شما برداشته می‌شود. مودّت و محبت اهل‌بیت پیغمبر… وقتی می‌گویند: اهل‌بیت پیغبر، خود پیغمبر را هم شامل می‌شود. این را بدانید «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ»[3] این «أَهْلَ الْبَيْتِ» پیغمبر است و علی بن ابیطالب (علیه الصلاة و السلام) است و فاطمه اطهر هستند و امام حسن و امام حسین و یازده فرزند علی بن ابیطالب هستند. همه این‌ها در این آیه شریفه: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» وارد هستند. یعنی اهل‌بیت که ما می‌گوییم… نگوییم اهل‌بیت پیغمبر، البته اگر گفتیم اهل‌بیت پیغمبر، این‌جا منظور علی و فاطمه و فرزندان ایشان است. اما هر کجا که «أَهْلَ الْبَيْتِ» ذکر شده است… هر کجا که «أَهْلَ الْبَيْتِ» در قرآن یا در روایات ذکر شده است، پیغمبر را هم شامل می‌شود. محبت اهل‌بیت، این محبت در دنیا، در آخرت و در تمام دوران‌های زندگی انسان مایه برکت است.

واقعاً گاهی انسان می‌گوید که چرا مردم سوراخ دعا را گُم کردند؟ اظهار دوستی به خاندان عصمت و در بین همه اهل‌البیت (علیهم السلام) فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است. چون در حدیث کساء که از احادیث معتبره شیعه و سنی است… خدا مرحوم آیت‌الله مرعشی را رحمت کند. ایشان می‌فرمودند که من روایات سند حدیث کساء را از کتب اهل سنت هم پیدا کردم. در آن‌جا خدای تعالی می‌فرماید: «هم فاطمة و أبوها و بعلها و بنوها» چه کسانی زیر کساء هستند؟ چه جمعی زیر کساء هستند؟ این‌ها فاطمه و پدر فاطمه هستند. وقتی می‌خواهند به یک شخصیتی یک شخصیت کاملی بدهند، بقیه محور اطراف او هستند. این‌طور می‌گویند: فلانی است و پدر او -چون شخصیت او بارز است- و شوهرش و دو فرزندان او. «هم فاطمة و أبوها و بعلها و بنوها». خیلی عجیب است. این از نظر ادبی احترامی که خدای تعالی در این حدیث به فاطمه زهرا گذاشته است، من فکر می‌کنم که بالاترین فضیلت است. خیلی به حدیث کساء اهمیت دهید. در خود همین حدیث کساء دارد: «ما ذكر خبرنا هذا في محفل من محافل أهل الأرض و فيه جمع من شيعتنا و محبّينا إلّا و نفس الله کربه» یعنی اگر این حدیث ما، همین حدیث کساء در بین جمعی از شیعیان خوانده شود، «ما ذكر خبرنا هذا في محفل من محافل أهل الأرض» هر محفلی از محافل اهل ارض باشد و در آن‌جا جمعی از شیعیان ما جمع شده‌ باشند «و فيه جمع من شيعتنا و محبّينا» همان‌طور که فرمودند شیعه باشد، یا محبّ باشد، فرقی نمی‌کند. چون شیعه و محب فرق دارد. «و فيه جمع من شيعتنا و محبّينا» مگر اینکه خدا همّ و غمّ آن‌ها را رفع می‌کند، به شرطی که کسی با اعتقاد این روایت را بخواند. نکات عجیبی در این حدیث عظیم است.

در این‌جا محور فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است. محور محبت اهل‌ البیت، محور طهارت اهل البیت، محور نجات از همّ و غم در میان اهل البیت. حضرت رسول اکرم با آن عظمت خدمت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) می‌آید. در همین حدیث باز می‌فرماید که وقتی به منزل فاطمه آمد، فرمود: «إنّي لاجد في بدنى ضعفاً»[4] ای فاطمه، من در خود ضعفی احساس می‌کنم. این تعارفاتی که بین ما رسم است، در بین آن‌ها این‌طور نبوده است. فاطمه زهرا فوراً پدر بزرگوار خود را، پیغمبر با آن عظمت را… می‌فرماید: «اعيذك باللّه يا ابتاه من الضّعف»[5] یعنی یا رسول الله، من الآن شما را به خدا پناه می‌‌دهم و برای شما دعا می‌کنم که ضعف شما برطرف شود. خیلی عجیب است. وقتی کساء یمانی را روی بدن مقدس رسول اکرم می‌کشد و این توجه را فاطمه زهرا به خدا می‌کند، در همین حدیث می‌فرماید: «و صرت انظر الى» برگشتم، به پیغمبر، به پدر خود نگاه کردم، «فاذا وجهه يتلالأ كأنّه البدر ليلة تمامه و كماله»[6] همین آقایی که خسته شده…

این را بدانید که پیغمبراکرم دو بُعد دارد: یک بُعد بشری دارد که «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ».[7] یک بُعد الهی دارد که در رابطه با پروردگار است. در بُعد بشری تمام این مصائب، پهلو شکستن‌ها، دست شکستن‌ها و ضعف پیدا کردن‌ها، همه آن‌ها مفهوم دارد. مثل بشر، «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ». حضرت رسول اکرم زحمت کشیده، تبلیغات کرده، مردم با بی‌اعتنایی با ایشان روبرو شدند، سنگ به طرف ایشان پرتاب کردند، در بُعد بشری خسته شده و ضعفی در ایشان پیدا شده است. تنها کسی که باید به او پناه برد… این برای ما درس است که اگر می‌خواهید ضعف شما، ناراحتی شما، حتی خستگی شما برطرف شود، به فاطمه زهرا پناه ببرید. «لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[8] ای مردم برای شما در اقتداء به پیغمبر یک برنامه خوبی است. او برای شما اسوه است، اسوه خوبی است.

ببینید پیغمبر وقتی ضعف پیدا می‌کند، چه کار می‌کند؟ «إنّي لاجد». مثلاً چرا به خانه سایر همسرهای خود نرفت؟ هر کسی… قرآن می‌فرماید که آن‌ها «لِيَسْكُنَ إِلَيْها»[9] مایه آرامش… زن انسان باید مایه آرامش انسان باشد، رفع خستگی بکند، دلداری بدهد. پیغمبراکرم نُه زن دارد، چرا خانه یکی از این‌ها نرفت؟ می‌خواهد به ما درس بدهد که اگر شما هم خواستید در ضعف‌های روحی و جسمی خود، در ناراحتی‌های روحی و جسمی خود به کسی پناه ببرید، به فاطمه زهرا پناه ببرید. به خدا قسم من این را تجربه کردم. دوستان نزدیک من تقریباً این را می‌دانند و به شما هم توصیه می‌کنم که هر وقت کسالتی، مرضی، ناراحتی پیدا کردید، اگر فرصت دارید نماز استغاثه به فاطمه زهرا را بخوانید و اگر هم فرصت ندارید، همین‌طور که راه می‌روید، بگویید: «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی».[10] «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی» به خدا قسم توجه اگر داشته باشید و با توجه این جمله را بگویید، من تا به حال… حالا گفت که شاید برای همه این‌طور نباشد، تجربه من این‌طور بوده است که سردرد می‌شدم، «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی» «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی»، سر بنده خوب می‌شد. این را که می‌گویم، نمی‌خواهم…

همان صبح هم برای آقایان گفتم که من نمی‌‌خواهم بدی‌های خود را برای شما بگویم، به هر حال خوبی‌های خود را هم بگویم. مکرر این پیش آمده است. مرض‌های عمده، پیش طبیب رفتم، دکتر رفتم، اما در عین حال این جمله را می‌گفتم: «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی». یک نفر… یک زمانی یک شخصی همین جمله را می‌گفت و برای من نقل کرد، گفت: مدام گفتم: «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی». یک کسالت سختی داشتم، از کثرت درد بیهوش شدم، دیدم سر من را فاطمه زهرا در بغل گرفته و می‌گوید: خوب شدی. وقتی بلند شدم، قبل از عمل متوجه شدم حال بنده خوب است. به این‌ها اعتقاد پیدا کنید. اعتقاد پیدا نکردید، خود شما ضرر می‌کنید. بروید باز در زیر دست دکترها و جراح‌ها بیفتید، چاقوهای آن‌ها شما را خوب کند. پیغمبر می‌گوید: وقتی من که رسول‌الله هستم، «إنّي لاجد في بدنى ضعفا»[11]. حالت ضعفی، طبعاً رنگ حضرت پریده و طبعاً آثار خستگی در سیمای حضرت به وجود آمده، تا دراز کشید و فاطمه زهرا (سلام الله علیها) عبا را روی او کشید. و گفت: «اعيذك باللّه يا ابتاه من الضّعف».[12] روی این جمله فکر کنید. ای پدرم، شما را به خدا از ضعف پناه می‌دهم. یعنی شما را از ضعف در پناه قرار دادم.

می‌گوید: «و صرت انظر الیه» گشتم، یعنی روی خود را برگرداندم، نگاه کردم… ببینید یک لحظه. ببینید فاطمه چه کسی است؟ به پدر خود نگاه کردم، دیدم که صورت او مثل ماه می‌درخشد. رنگ پرده او، آثار خستگی او، آثار ضعف که رفته هیچ، در روایت دارد که بانشاط‌ترین دوران زندگی رسول‌اکرم بعد از این جریان است که صورت مثل ماه می‌درخشد و استراحت کرده. ساعتی نگذشت، یعنی یک لحظه‌ای، فوراً علی بن ابیطالب آمد. اول امام حسن تشریف آوردند، بعد امام حسین تشریف آوردند، بعد علی بن ابیطالب آمد. تمام این‌ها زیر کساء رفتند. با کمال  محبت در زیر یک عبا رفتند. پنج نفری آن‌چنان یکدیگر را در بغل گرفتند، اظهار محبت می‌کنند که جبرئیل طمع می‌کند و می‌گوید: این‌ها چه کسانی هستند؟ «هم فاطمة و أبوها و بعلها و بنوها  و السرّ المستودع فيها» البته این مربوط به دعا است. این‌ها هستند. جبرئیل توقع می‌کند که من هم بروم و ششمی آن‌ها بشوم، او هم آمد و یک حال شعفی… جبرئیل حال که تو می‌روی، این آیه را هم برای آن‌ها ببر: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً».[13]

 امشب می‌خواهم عرض کنم، محبّ فاطمه زهرا… این شخص در زمره کوثر قرار می‌گیرد. یعنی وجود او بابرکت است. هر کجا قدم بگذارد، قدم او بابرکت است. حضرت عیسی (علیه السلام)… در روایتی هم اشاره‌ای بر او است که وقتی متولد شد و حضرت مریم او را در آغوش گرفته، وارد جمعیت شد و اشاره کرد که من روزه هستم «فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا»[14] من امروز با انسانی صحبت نمی‌کنم «فَأَشارَتْ إِلَيْهِ»[15] به فرزند خود که او از طرف من حرف می‌زند، او هم وقتی حرف زد این جملات را گفت. گفت: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا * وَ جَعَلَني‏ مُبارَكاً»[16] خدا مرا با برکت خلق کرده است، من هر کجا باشم، برکت با من است و این برکت مربوط به محبت او به خاندان عصمت و اهل البیت (علیهم الصلاة و السلام) بود. افرادی که محبّ خاندان عصمت هستند، وجود آن‌ها با برکت است. این آیه می‌فرماید: «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» ای پیغمبر دشمن شما، مبغض شما این برکت از نسل او، از تمام وجود او، از زندگی او، از مال او، از روحیات او، از همه‌چیز او برداشته شده است و نمونه‌های زیادی هم داریم. خدا نکند که ما جزء مبغضین و یا حتی کسانی باشیم که احترامات فاطمه زهرا را کاملاً حفظ نکنیم.

فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به قدری با فضیلت است که تمام ائمه افتخار می‌کردند که ما اولاد فاطمه زهرا هستیم، تمام ائمه. حتی حضرت بقیةالله (ارواحنا فداء) که یکی از افتخارات ایشان این است که من فرزند فاطمه زهرا هستم. خدای تعالی در روایتی که شیعه و سنی نقل کردند و متعدد هم نقل شده است… این روایت است که «فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَّتَهَا عَلَى النَّارِ»[17] دامن فاطمه پاک بود، معصومه بود. خدای تعالی به خاطر فاطمه ذریه ایشان را بر آتش جهنم حرام کرده است. این روایت عجیب است، متعدد نقل شده است و سنی‌ها هم نقل کردند و معروف هم بوده، خیلی معروف بوده است.

حتی در کتاب معانی الاخبار شیخ صدوق این روایت را معنا می‌کند. یک فصل روایاتی دارد که این روایت را معنا می‌کند. اسم فاطمه را چرا روی فاطمه (سلام الله) گذاشتند؟ «لِأَنَّ اللَّهَ فَطَمَهَا وَ ذُرِّيَّتَهَا»[18] و بعضی از روایات دارد: «وَ مُحِبِّيهَا مِنَ النَّارِ»[19] خدای تعالی او را جدا کرده است. فرزندان او را جدا کرده است، دوستان او را جدا کرده است از آتش جهنم. یعنی همان‌طور که… این روایت خوبی بود که خواندند، واقعاً خیلی… من حتی در این‌جا با خود فکر کردم که از آن‌ها بگیرم که محبّ فاطمه حتماً به بهشت می‌رود. حالا هرچند تزکیه نفس هم نکرده باشد، معصیت‌کار هم باشد. البته انسانی که تزکیه نفس نکرده باشد را در بهشت راه نمی‌دهند، ایان را بدانید. یعنی آن‌جا جای حرص زدن و دعوا کردن و طمع پیدا کردن و این‌ حرف‌ها نیست، آ‌ن‌جا باید همه سالم باشند، آن‌جا باید همه تزکیه نفس کرده باشند. منتها محبین فاطمه زهرا چون مایه اصلی را دارند، یا به شهادت از دنیا می‌روند… این‌هایی که عرض می‌کنم، تحقیق شده است، دقت کنید. شهید، شهید واقعی. شهید هرچه هم تزکیه نفس نکرده باشد، در آن لحظه‌ای که… اگر مقام شهادت نصیب او شد، این را بدانید که یک‌جا، یک دفعه پاک می‌شود و از اولیای خدا می‌شود، یک مرتبه. کسانی که در راه تزکیه نفس قدم برمی‌دارند… گاهی بعضی از دوستان بنده به بنده می‌گویند ما در راه تزکیه نفس قدم برمی‌داریم، حال اگر قبل از اینکه تزکیه نفس کنیم، از دنیا برویم؛ چه می‌شود؟ به ایشان عرض می‌کنیم که اگر شما همت خود را بکنید، در راه تزکیه نفس باشید، روایت دارد که «من مات فی طلب العلم مات شهیداً» شهید از دنیا می‌روید و شهید یک‌جا تمام مراحل کمالات نصیب او می‌شود، یک دفعه.

همین چندی قبل یک نفری، یک خانمی که خدا او را رحمت کند، او یکی، دو قدم از راه‌های تزکیه نفس را قدم برداشته بود و حتی در زمان کسالت هم این قدم‌ها را برداشت و از دار دنیا رفت. او را مکرر دیدند که به کمالات و به مقامات عالیه در آن عالَم نائل شده است. یا در… یا به مقام شهید موفق می‌شود و شهید می‌شود. حال شهید، یا شهید در جبهه جنگ است یا در جبهه مبارزه با نفس است، یا به یک نحوی که در روایات دارد، کسانی که دفعتاً تصادف می‌کنند و تقصیری ندارند، این‌ها را جزء شهداء قرار می‌دهند. این‌ها در آن زمان تزکیه می‌شوند، پاک می‌شوند. یک عده را در عالم برزخ آن‌قدر عذاب می‌کنند تا تزکیه کنند. یک عده خیر، خود قیامت… من گاهی اوقات از برخی از دوستان که اهل تحقیق بودند، می‌پرسیدم که روز قیامت پنجاه هزار سال صریح قرآن است که طول می‌کشد، چرا این‌قدر طول می‌کشد؟ یک عده گنهکار هستند که در عذاب می‌روند. یک عده هم اهل بهشت هستند که در بهشت می‌روند. این‌ها که معطلی ندارد، با دو فرمان این کار انجام می‌شود. یک عده هم که شفاعت می‌شوند. در این میان دسته سوم شفاعت می‌شوند. ما اصلاً فکر نمی‌کنیم که شفاعت یعنی پیغمبر، ائمه اطهار از خدا تقاضا می‌کنند که این‌ها به بهشت بروند و این‌ها با یک تقاضا به بهشت می‌روند. پس این پنجاه هزار سال… ظاهراً پنجاه سال.

– پنجاه هزار سال است.

– پنجاه هزار سال است؟ پنجاه هزار سال، بیشتر. این برای چیست؟ چرا این‌طور است؟ در این مدت کسانی که تزکیه نفس نکردند، باید در صحرای قیامت بمانند و تزکیه نفس کنند. طولانی شدن آن برای این است و گاهی این هم کافی نیست. داریم روایت داشت که در طبقه بالای جهنم، این اعلی… آخر جهنم هرچه بالاتر باشد، سنگینی‌ آن کمتر است. عذاب درک اسفل آن بیشتر است. «إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ».[20] اما در این روایت دارد که محبین فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را در طبقه بالای جهنم عذاب می‌کنند. یعنی آتش… آخر زیرهای آن خیلی داغ است، بالاها فقط شعله به ایشان می‌رسد. «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها»[21] و هرچه که پوست بدن این‌ها می‌سوزد، فوراً خدای تعالی پوست جدیدی بر بدن این‌ها می‌آفریند «لِيَذُوقُوا الْعَذابَ»‌[22] برای اینکه عذاب بکشند و بعد از مدتی که خوب این‌ها را تزکیه کردند، آن‌وقت وارد بهشت می‌کنند. بنابراین، محبّ خاندان عصمت و محبّ اهل‌بیت در هر مرحله‌ای که باشند، وارد بهشت می‌شوند.

بنده یک زمانی با مرحوم استاد حاج ملا اقاجان به مسجدی که اطراف کوفه است که مسجد کوفه معروف است. یک طرف آن قبر مسلم بن عقیل است و یک طرف آن هم قبر هانی بن عروه است که گنبد و تشکیلات دارد. وقتی که وارد حرم مسلم بن عقیل شدیم، ایشان به من گفتند: بیایید، با هم برویم و یک فاتحه‌ای هم برای مختار بخوانیم. من نمی‌دانستم که قبر مختار در آن گوشه حرم حضرت مسلم است. رفتیم و من در آن‌جا سؤال کردم که مختار چگونه انسانی بود؟ گفت: او به هر حال خدماتی کرده، محبّ خاندان عصمت است. ایشان گفت و بعد هم دیدم که روایات این حرف را تأیید می‌کند، آن‌جا اولین دفعه‌ای بود که از ایشان شنیدم، فرمودند: مختار به علت محبت خود به خاندان عصمت و طهارت، مسلماً اهل نجات است؛ ولی به خاطر انتسابی که در گوشه دل خود با اوّلی و دومی داشت، یک محبتی هم از آن‌ها در دل داشت. ممکن است او را در جهنم بیندازند. بعد حضرت سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) او را شفاعت می‌کند، به خاطر خدماتی که نسبت به اهل‌بیت (علیه الصلاة و السلام) کرده است. البته بعد این مضمون را با همین خصوصیات فکر ‌کردم، یعنی تحقیق کردم، دیدم اجتهاد ایشان بوده، ولی همین مسئله را روایات دیگر تأیید می‌کند و این مسلّم است.

محبّ خاندان عصمت به بهشت می‌رود. منتها ما در همین دعای کمیل که در شب‌های جمعه می‌خوانیم، می‌گویید: «وَ أَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِي عَنْ قَلِيلٍ مِنْ بَلَاءِ الدُّنْيَا وَ عُقُوبَاتِهَا»[23] به تعبیر من، خدایا تو می‌دانی که وقتی سر ما درد می‌گیرد، شب تا صبح چقدر ناله می‌کنیم و در مقابل این عذاب‌های دنیا و عقوبات دنیا ضعف داریم. «وَ أَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِي عَنْ قَلِيلٍ» خیلی کم «مِنْ بَلَاءِ الدُّنْيَا وَ عُقُوبَاتِهَا وَ مَا يَجْرِي فِيهَا مِنَ الْمَكَارِهِ عَلَى أَهْلِهَا عَلَى أَنَّ ذَلِكَ بَلَاءٌ وَ مَكْرُوهٌ قَصِيرٌ مُدَّتُهُ» آیا این یک بلایی است که… به هر حال سر درد، شب بخوابید، صبح خوب می‌شوید. دو روز، ده روز، یک سال، خلاصه تمام می‌شود. این امراض و بلاها و این‌ها، خیلی «قَلِيلٌ مَكْثُهُ يَسِيرٌ بَقَاؤُهُ»، خیلی آسان است، بالاخره می‌گذرد. «فَكَيْفَ احْتِمَالِي لِبَلَاءِ الْآخِرَةِ» من چگونه بلای آخرت را تحمل کنم؟ آخرت، قیامت نیست. بعد از مرگ را آخرت می‌گویند، دنیا و آخرت. «فَكَيْفَ احْتِمَالِي لِبَلَاءِ الْآخِرَةِ وَ جَلِيلِ وُقُوعِ الْمَكَارِهِ فِيهَا»[24] این ناراحتی‌هایی که در آ‌ن‌جا متوجه می‌شود «وَ هُوَ بَلَاءٌ تَطُولُ مُدَّتُه‏»[25] بلایی است که مدت آن طول می‌کشد، حال ما در عالم برزخ می‌گوییم: خوب می‌شود، درست می‌شود. عالم برزخ چقدر است؟ «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت‏»[26] از حالا تا وقتی که خورشید نور خود را از دست بدهد.

چند میلیون سال است؟ ببینید چقدر طولانی است. دنیا هرچه باشد، شما صد سال هم که عمر کنید، بعد صد سال هم مبتلا به سرطان شوید و درد داشته باشید، بالاخره صد سال است، تمام می‌شود. «وَ هُوَ بَلَاءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ وَ يَدُومُ مَقَامُهُ» این نمی‌شود. در همین دنیا با همین فرصت‌های کوتاهی که دارید، به فکر تزکیه نفس و کمالات باشید که وقتی از دار دنیا می‌خواهید بروید، ملائکه بیایند و بگویند: «سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ»[27] از طرف پروردگار به شما سلام برسانند. به شما اظهار ارادت کنند، تعظیم کنند، بگویند: ما منتظر مقدم شما هستیم. اولیای خدا این‌طور هستند. اولیای خدا قبل از اینکه مرگ برسد، می‌آیند و به آن‌ها بشارت می‌دهند. حضرت امیر درباره متقین در خطبه همّام می‌فرماید: «وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ‏ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ»[28] اگر آن اجل‌هایی را که خدا مقدّر کرده است… هر کسی یک وقتی دارد. آن‌ها نبود و این‌ها را در این دنیا نگه نمی‌داشت، این‌ها به طرف آخرت پرواز می‌کردند. به خاطر آن شوقی که به ثواب داشتند.

جلسه گذشته عرض کردم که فاطمه زهرا وقتی که پیغمبراکرم از دار دنیا می‌رفت، خیلی گریه می‌کرد. پیغمبراکرم او را صدا زد و در گوش ایشان یک کلمه‌ای فرمودند، بعد دیدند که فاطمه زهرا خوشحال شد. از ایشان سؤال کردند که چه گفتند؟ اگر این کلام را به ما اهل دنیا بگویند که شما زود می‌میرید، همه ما را غصه می‌گیرد. ولی حضرت زهرا خوشحال شد. فرمود: رسول‌اکرم به من فرمود که شما اول کسی هستی که به من وارد می‌شوی و به من ملحق می‌شوی. خوشحال شد. در سوره جمعه است که خدای تعالی به یهود خطاب می‌فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»[29] اگر راست می‌گویید علامت ولی خدا، علامت کسی که خدا را دوست دارد و خاندان عصمت را دوست دارد و بندگی می‌کند که هم بنده خدا است و هم به خاطر محبت خود به خدا بندگی می‌کند، به او ولی خدا می‌گویند. علامت آن این است که مرگ را دوست دارد. تمنای مرگ می‌کند. خودکشی نمی‌کند، چون خودکشی علامت ضعف است. اما از خدا می‌خواهد که خدایا، ما را از این دنیا و از این گرفتاری‌ها نجات بده، از این زندان نجات بده و ما را برای ملاقات با خود ببر.

حضرت ابراهیم وقتی که… یک روز ملک‌الموت نزد حضرت ابراهیم آمد، حضرت ابراهیم از او سؤال کرد که تو برای قبض روح من آمدی یا برای ملاقات؟ چون ملائکه برای ملاقات با انبیاء می‌رفتند. گفت: این دفعه برای قبض روح شما آمدم. گفت: یک پیغامی دارم به خدا می‌رسانید؟ گفت: بفرمایید. برو به خدا بگو که هیچ‌وقت دوستی دوست خود را از دنیا برده است؟ عزرائیل رفت و برگشت، گفت: خدا می‌گوید شده است که هیچ دوستی ملاقات دوست خود را نخواسته باشد؟ شما می‌خواهید به ملاقات با ما بیایید. حال شاید هم این بحث‌ها به خاطر فهماندن مطالبی به ما است. و الّا مقام مقدس حضرت ابراهیم خیلی بالا است. واقعاً همه اولیای خدا به آن استقامت و آن ایمان حضرت ابراهیم خدا غبطه می‌برند. عجیب بوده است. ولی در عین حال این قضیه را نقل می‌کنند و این یک حقیقتی است. آیا شده است که هیچ دوستی ملاقات دوست خود را نخواسته باشد؟ منظور من از مطالبی که به مطلب خود برمی‌گردم، هر جا که خواستید در زندگی خود برکتی، وسعتی باشد، به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) پناه ببرید. ما در…

همه شما می‌دانید که سجده برای غیر خدا جایز نیست. این را همه می‌دانند. ظاهراً منکر هم ندارد. اما در نماز استغاثه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) روایات متعدده‌ای هم دارد، ثابت هم هست که سر خود را به سجده بگذارید و صد مرتبه بگویید: «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي».[30] ای مولای من، ای فاطمه اطهر، من را پناه بده که عرض کردم این درس را پیغمبراکرم به ما داده است. « إنّي لاجد في بدنى ضعفا فقلت اعيذك باللّه يا ابتاه من الضّعف»[31] شما این کار را بکنید، خدا می‌داند. حتی اگر حالات عادی هم دارید، سلامت هستید، برکت هم دارید، همه‌چیز دارید. ولی صبح به صبح به طرف قبله رو کنید، یا هر کجا… «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[32] وجه خدا که خاندان عصمت (علیه الصلاة و السلام) هستند که این‌ها را بی‌مدرک عرض نمی‌کنم. در همین دعای ندبه راجع به امام عصر (ارواحنا فداء) می‌گوییم: «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ»[33] وجه خدایی که اولیای خدا وقتی می‌خواهند به خدا متوجه شوند، به او متوجه می‌شوند یا وجه الله است. و لذا «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» شما پشت به قبله بنشینید، رو به قبله بنشینید، طرف راست، طرف چپ، همه‌جا روح مقدس فاطمه زهرا هست و احاطه علمی دارد.

رو به وجه‌الله الاعظم و أکبر کنید و بگویید: «يَا مَوْلَاتِي»[34] ای مولای من، ای بی‌بی من، ای خانم، ای بزرگوار، ای کسی که پیغمبر در مقابل شما احترام خاصی قائل است و دست شما را می‌بوسد و در مقابل شما تعظیم می‌کند «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي». به من پناه بده، این را اگر هر روز بگویید، من به شما قول می‌دهم که هیچ روزی، هیچ صدمه‌ای نبینید. خدا می‌داند اگر خود من بعضی روزها فراموش کنم، آن روز وحشتی دارم که مبادا در خیابان تصادف کنم. «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي». فراموش هم نکنید.

امروز فاطمه زهرا از دار دنیا رفته است، طبعاً طبق وصیت جنازه فاطمه زهرا را گذاشتند، امشب دفن می‌کنند، امشب غسل می‌دهند. چون اگر امروز وفات باشد، شب که به اصطلاح ما همان شب شام غریبان است، آن‌جا دفن می‌کنند. جمعیت آمدند. وقتی خبر شدند که… شاید امروز عصر بوده که خبر شدند که فاطمه (سلام الله علیها) از دار دنیا رفته است، همه درِ خانه علی بن ابیطالب و کنار مسجد جمع شدند که جنازه فاطمه زهرا را تشییع کنند. خیلی‌ها آمده بودند. علی بن ابیطالب دستور فرمود که به مردم خبر دهید که جنازه فاطمه زهرا امروز تشییع نمی‌شود. امشب هست. وصیت است، وصیت یک معصومه، یک کسی که به اصطلاح روح او متصل به روح خدا است و جز بندگی خدا هیچ برنامه‌ای ندارد، او وصیت کرده است. در حقیقت دستورات فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دستور خدا است. علی بن ابیطالب هم بنده خدا است. باید اطاعت پروردگار را بکند. گذاشت شب یک مقداری گذشت… شما فکر نکنید که مثلاً آخرهای شب…

چون الآن از نظر ما آخرهای شب، از ساعت دوازده به بعد است. ولی شما اگر در روستا بروید، می‌بینید که از ساعت هشت به بعد آخر شب است. مردم چراغ ندارند، برق ندارند، تلویزیون ندارند، نمی‌نشینند. همان نماز مغرب و عشاء خود را می‌خوانند و شام خود را می‌خورند و… گاهی ما وقتی به ییلاق و خارج از شهر که می‌رویم، می‌بینیم که اصلاً نمی‌توانیم دیرتر از ساعت هشت یا هشت و نیم بخوابیم، این‌طور است و آخر شب… من می‌خواهم این‌ها را بگویم برای اینکه شاید همین ساعت‌ها شما را از نظر روحی نزدیک کنم به آن لحظه‌ای که علی بن ابیطالب دست به کار غسل دادن فاطمه زهرا می‌شود. اگر شب‌های زمستان بوده و این‌طور شب‌هایی بوده است، دیگر از همین ساعات مردم استراحت کردند، خوابیدند. شهر مدینه آرام گرفته و همان‌طور که جلسه گذشته عرض کردم، این را بدانید که فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را در خانه دفن کردند. این روایت را حضرت صادق هم می‌فرماید و از نظر اهل‌بیت عصمت (علیهم الصلاة و السلام) هم این تقریباً نود درصد هست و مسلّم است.

مهمش آن لحظات غسل دادن و آن لحظاتی است که همین ساعات تقریباً علی بن ابیطالب باید شروع به غسل می‌کرد. مصیبت عظما همین ساعات است. وقتی همه خوابیدند، مردم به خانه‌های خود رفتند و کاملاً آرام گرفتند. حضرت امیرالمؤمنین به فرزندان خود گفت… چهار فرزند از فاطمه زهرا دارد. این‌ها همه داغ مادر دیدند، ممکن است صدا به گریه کردن بلند کنند. همسایه‌هایی که حاضر نیستند گریه فاطمه زهرا را در فراق پدر بشنوند، گوش به زنگ هستند که ببینند گریه‌های بچه‌ها در چه نحوی است و در چه خطی است؟ علی (علیه الصلاة و السلام) دستور داده است که اگر می‌خواستید گریه کنید، باید آرام گریه کنید. این‌ها اطراف بستر فاطمه، اطراف جنازه فاطمه زهرا نشستند. من یک زمانی در هندوستان بودم، گفتم: وفات فاطمه. دیدم که یک عده با بغض به من نگاه کردند. من متوجه نبودم، طبق فرهنگ خود وفات فاطمه زهرا را گفتم. گفتند: شما سید هستی، بگو شهادت فاطمه زهرا.

ضمناً این را هم بدانید، اگر در هندوستان کسی بگوید وفات فاطمه زهرا، خیلی ناراحت می‌شوند، شهادت فاطمه زهرا. فاطمه زهرا را کشتند. فاطمه زهرا را از امام حسین سخت‌تر کشتند. سیدالشهداء یک قبل از ظهر تا ظهر، هرچه هم جراحت بر بدن نازنین او وارد شده، به هر حال مدت آن کوتاه بوده است. اما می‌دانید که پهلوی فاطمه زهرا از دو روز، سه روز بعد از وفات پیغمبر شکسته بود. بعد بازوی او ورم کرده بود، من نمی‌دانم این غلاف شمشیر چه ضربه‌ای بر بازوی فاطمه زهرا وارد کرده بود که وقتی از امام صادق سؤال می‌شود که سبب وفات مادر شما زهرا چه بود؟ می‌فرماید: «أنّ قنفذ مولى عمر لكزها بنعل السيف»[35] قنفذ زد و فاطمه زهرا از دار دنیا رفت. آن وقت با چنین حالتی، حالا ۷۵ روز بوده یا ۹۵روز در بستر ناله می‌کند، حال از دار دنیا رفته است. فرزندان او اطراف او نشسته‌اند، آن‌ها گاهی سر خود را روی بدن فاطمه می‌گذارند، اشک می‌ریزند. گاهی صورت مادر خود را می‌بوسند، گاهی پای مادر را می‌بوسند، گاهی دست مادر را می‌بوسند. علی بن ابیطالب هم نشسته و به این منظره نگاه می‌کند، منتظر است که ساعاتی برسد که فاطمه زهرا را غسل بدهد و این‌ها آرام آرام گریه می‌کنند.

ساعاتی شد که… علی بن ابیطالب (علیه السلام) برای غسل دادن آماده شدند، اسماء هست. آنکه در روایات است، اسماء است. یک خانم بسیار محترمه است که به علی بن ابیطالب کمک می‌دهد. بدن فاطمه زهرا را از میان اتاق برداشتند و در حیاط منزل آوردند. این را که عرض می‌کنم یک سالی یکی از اولیای خدا در روایتی دیده بود. بدن را در میان حیاط می‌آورند که نزدیک به آب و این‌ها باشد و یک شمع کوچکی روشن کردند. دل من می‌خواهد که شما منظره را مجسم کنید. چون اگر منظره مجسم شود، اشک ریخته می‌شود. فاطمه زهرا وصیت کرده که من را از روی پیراهن غسل دهید، یعنی پیراهن من را درنیاورید. حال ما علت آن را نمی‌دانیم. چیزهای مختلفی درباره این مسئله گفتند. ولی علت آن چه بود؟ بعضی می‌گویند که می‌خواست چشم علی بن ابیطالب به بدن کبود فاطمه زهرا نیفتد. پیراهن در بر فاطمه زهرا است، روی تخت بدن فاطمه را خوابانده، اگر این ایام بوده که ماه هم می‌تابد، یک منظره عجیبی است. ایشان می‌گفت که در این شمع نصفی از صورت و نصفی از بدن فاطمه زهرا را روشن کرده بود و صورت علی بن ابیطالب هم دیده می‌شد که آرام آرام گریه می‌کند، اشک می‌ریزد. اسماء هم گریه می‌کند، آب می‌آورد. با این حالت. و علی بن ابیطالب غسل می‌دهد. این را همه مکاتب نوشتند که یک وقت دیدند علی سر را به دیوار گذاشته، با صدای بلند گریه کرد.

شب شام غریبان فاطمه زهرا است. ما می‌خواهیم همان منظره را کاملاً مجسم کنیم. امشب محبت خود را نسبت به فاطمه اطهر نشان دهیم. یا فاطمه، یا أماه. ای مادر پهلو شکسته. سر خود را به دیوار گذاشت، گریه کرد، ناله کرد.

«نَفْسِي عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ          يَا لَيْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَات‏»

ای فاطمه، ای کاش جان علی با نفسهایش خارج می شد! اسماء یک دستی به شانه آقا زد، گفت: آقا، «أ من فقد الزهراء تبکی؟» به خاطر وفات، شهادت فاطمه زهرا گریه می‌کنید؟ خیر. به خاطر یتیم شدن حسنین؟ خیر. آقا پس چرا این‌طور بی‌تابی می‌کنید؟ گریه می‌کنید؟ فرمودند: اسماء دستم در حین غسل دادن به بازوی ورم کرده زهرا برخورد کرد.

 

اقاجان یا بقیة الله..! در مجلس ما تشریف دارید یا خیر؟ یک مجلس کوچکی برای عزای مادر شما، زهرا گرفتیم.

کرم نما و…

آقاجان یا صاحب الزمان در این مجلس، دوستان شما برای مادر شما زهرا گریه می‌کنند. از طرف امام زمان خود بگویید: یا أمّاه، یا أمّاه، یا أمّاه. یا أمّاه، یا أمّاه.

 



[1]. کوثر، آیات 1 تا 3.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏5، ص 209.

[3]. احزاب، آیه 33.

[4]. مسكن الفؤاد، ص 153.

[5]. همان.

[6]. همان.

[7]. کهف، آیه 110.

[8]. احزاب، آیه 21.

[9]. اعراف، آیه 189.

[10]. بحار الأنوار، ج‏ 99، ص 254.

[11]. مسكن الفؤاد، ص 153.

[12]. همان.

[13]. احزاب، آیه 33.

[14]. مریم، آیه 26.

[15]. همان، آیه 29.

[16]. همان، آیات 30 و 31.

[17]. بحار الأنوار، ج‏ 43، ص 231.

[18]. همان، ص 18.

[19]. العدد القوية لدفع المخاوف اليومية، ص 227.

[20]. نساء، آیه 145.

[21]. همان، آیه 56.

[22]. همان.

[23]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 62.

[24]. همان.

[25]. همان.

[26]. تکویر، آیه 1.

[27]. یس، آیه 58.

[28]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 303.

[29]. جمعه، آیه 6.

[30]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 254.

[31]. مسكن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، ص 153.

[32]. بقره، آیه 115.

[33]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 306.

[34]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 254.

[35]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ‏13، ص 18.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۳ ربیع الثانی ۱۴۱۳ قمری – ۹ مهر ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر سوره ناس

تفسير سوره ناس  ۹/۷/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم» «بسم الله الرّحمن الرّحیم» «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ * الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ».[1]

ما فکر کردیم در شب‌های جمعه با این وضع پراکندگی دوستان که گاهی تشریف دارند و گاهی نه، از آخر قرآن درباره بعضی از سوره‌ها صحبت کنیم. از جهت اینکه از آن آیات که در بین آن‌ها افتادیم و شاید حدود نیم جزء از اول قرآن بحث کردیم، به قضایای بنی‌اسرائیل رسیدیم. این یک جلسات مرتب هر شبی لازم دارد تا انسان بتواند از مطلب آن، از قصه‌های آن، از مطالبی که دارد، بیرون بیاید. ولی سوره‌های آخر قرآن چون کوتاه است و در یک جمله و یک منبر و یک بحث می‌شود درباره آن صحبت کرد، لذا فکر می‌کنم… حال از این‌ ‌طرف شروع می‌کنیم تا ببینیم چه می‌شود. این سوره مبارکه که خدای تعالی خطاب به پیغمبر اکرم می‌فرماید. خطابات قرآن از باب «إياك أعني و اسمعي يا جاره»[2] است، این یک مثالی عربی است.

یعنی من به شما می‌گویم که همسایه گوش دهد، به در می‌گویم که دیوار بشنود. به پیغمبر اکرم خطاب می‌کند که سایر مردم بشنوند. می‌فرماید: بگو، بگو ای پیغمبر. همه ما باید بگوییم. باید چنین حالتی در وجود همه ما باشد. گاهی گفته‌اند زبان فقط می‌گوید، گاهی قلب هم می‌گوید. تمام سلول‌های بدن انسان باید بگوید. باید تمام وجود انسان این حرف را بزند، این اعتقاد را داشته باشد که «أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»[3] یکی از صفات خدا ربّ ‌الناس است، ربّ است، ربّ العالمین است، مربی مردم است، پروردگار مردم است. این بشری را که در روی کره زمین مشاهده می‌کنید که بعضی از آن‌ها خیلی شرارت دارند و بعضی خیلی متقی هستند، سلمان هم در بین این‌ها هست، شمر و یزید و ابوسفیان و ظالمین به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هم در بین این‌ها هستند. خدای تعالی همه این‌ها را خلق کرده است و هیچ یک از این‌ها را برای جهنم خلق نکرده است. پروردگار این‌ها است، می‌خواسته این‌ها را برای رفتن به بهشت تربیت کند و هدف از خلقت این بوده است که انسان خلیفة‌الله باشد. حتی خدا خواسته از شمر هم خلیفةالله بسازد. ربّ و مربی هیچ‌وقت دوست ندارد آنچه تحت تربیت او است، بد تربیت شود. فرض کنید اگر یک فرزندی در یک خانه‌ای بد تربیت شد و مربی او بد بود، این تقصیر دارد، این مربی مقصر است.

پروردگار متعال تقصیر در تربیت ما و ربوبیت خود نکرده است، ولی به ما اختیار داده است، راه خوب و بد را به ما نشان داده است و خواسته ما را با اختیار خود ما تربیت کند. طبعاً:

مطاع کفر و دین بی‌مشتری نیست            گروهی آن و گروهی این پسندند

لازمه اختیار این است که انسان وقتی که سر راه، راه بد و خوب قرار گرفته، یا راه خوب را انتخاب کند، یا راه بد را انتخاب کند. خدای تعالی هم راه بد را در مقابل ما گذاشته و هم راه خوب را و دوست داشته که ما خوب تربیت شویم. «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ»[4] هرچه بدی به شما می‌رسد، از فعالیت خود شما است، از اختیار خود سوءاستفاده کردید و به وسیله دست‌های خود این اکتساب را نموده‌اید، این کار را کرده‌اید. ولی هرچه نیکی به انسان می‌رسد، از جانب خدا است. گاهی شما می‌خواهید یک مربایی را تهیه کنید، مثلاً سر کوزه مربا باز می‌ماند و یک حشره‌ای یا یک جانداری در آن می‌افتد و همه آن را نجس می‌کند. البته با حشره نجس نمی‌شود، اما با یک موش که در میان این کوزه مربا بیفتد، همه آن نجس می‌شود. انسان هم همین‌طور است، شیطان در قلب او می‌افتد. این سوره همین را می‌گوید. بگو: «أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»[5] ای پیغمبر، من به ربّ مردم پناه می‌برم، به مربی مردم، به پروردگار مردم. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ». مالک مردم، پادشاه مردم، اختیاردار مردم، کسی که تمام مردم تحت اختیار او هستند.

ما از نظر تکوین تحت امر الهی هستیم. «إِلهِ النَّاسِ»[6] آن خدایی که هرچه انسان بخواهد به حقیقت او برسد، نخواهد رسید و هرچه انسان پیش برود، تحیر او بیشتر می‌شود که پیغمبر اکرم فرمود: «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ»[7] خدایا، ما نتوانستیم حق معرفت تو را درک کنیم. خدا را نمی‌شود شناخت. ذات مقدس پروردگار را نمی‌شود شناخت. فرموده‌اند: «إذا بلغ الكلام إلى الله فأمسكوا»[8] وقتی که سخن شما به ذات پروردگار رسید، این‌جا توقف کنید. «تَفَكَّرُوا فِي آلَاءِ اللَّهِ»[9] در نعمت‌های خدا فکر کنید، در صفات پروردگار فکر کنید. «و لا تتفكّروا في ذات اللّه»[10] در ذات خدا فکر نکنید، ذات خدا قابل فکر کردن نیست. نمی‌شود خدا را شناخت. هیچ‌وقت درباره ذات مقدس پروردگار فکر نکنید. نگویید مثلاً خدا از کجا آمده است؟ چه کسی او را خلق کرده است؟ از کجا به وجود آمده است؟ من حتی همین جملات را هم نباید می‌گفتم. به جهتی که همین هم یک تفکری است که ممنوع است، منهی است.

«إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ».[11] خنّاس یکی از صفات رذیله‌ای است که در انسان ظاهر می‌شود و شیطانی است که در دل انسان وسوسه می‌کند. یکی از صفات رذیله‌ای که در انسان است، نمامی است. نمامی یعنی بین دو نفر را خراب کردن، بین افراد سوءظن ایجاد کردن. یک صفت رذیله‌ای که بالاخره در اکثر ما هست. یعنی لااقل لذت می‌بریم از اینکه از یک فردی نزد فرد دیگر مذمّت کنیم. فلانی نسبت به شما چنین و چنان گفته است. از نزد او نزد دیگری برویم و همین حرف‌ها را به او بزنیم. نمامی از صفات رذیله‌ای است که در وقتی که انسان نمامی می‌کند، یقیناً در آن وقت خدا ایمان را از او گرفته است. ایمان ندارد. نمامی از صفات رذیله‌ای است که حتی حیوانات این صفت رذیله را ندارند. صفات رذیله‌ای که در انسان است، یک دسته آن حیوانی است، یک دسته آن شیطانی است.

مثلاً فرض کنید حیوانات از صفات رذیله‌ای که… یعنی صفات رذیله‌ای که اگر در انسان باشد، رذیله است؛ و الّا شاید در حیوان رذیله نباشد، صفاتی است از قبیل: نداشتن جود و سخاوت، بُخل. این در حیوانات هست، در انسان نباید باشد. بُخل کردن از صفات رذیله‌ای است که در حیوانات هست. اگر می‌بینید خروس به مرغ خود دانه را تعارف می‌کند، این به خاطر ارتباط جنسی است که بین مرغ و خروس است. و الّا… چون یک روایتی دارد که سخاوت را از خروس یاد بگیرید. این شبه سخاوت است. به اصطلاح علمی، به حمل شایع سخاوت است، نه به حمل واقعی. و الّا اگر یک خروس دیگر آن‌طرف ایستاده باشد، هیچ‌وقت دانه خود را به او تعارف نمی‌کند. همین دلیل بر این است که سخاوت نیست، بُخل است. یا اینکه مثلاً فرض کنید، مرغ اگر به جوجه‌های خود دانه‌ای را تعارف می‌کند، این از بابت ارتباط مادر و فرزندی است، نه به خاطر عاطفه و سخاوت و مهربانی. بعضی از صفات شیطانی است. یعنی صددرصد در حیوانات هم یافت نمی‌شود. یعنی مثلاً همین صفت نمامی در بین حیوانات نمامی نیست. صددرصد این صفت از صفات شیطانی است. یعنی در آن لحظه‌ای که انسان مشغول نمامی است، چه با زبان و چه با اشاره و چه با اعمال، یقیناً شیطان مجسمی است. در آن‌موقع شیطان در او حلول کرده است و لذا وسوسه می‌کند.

بعضی‌ افراد خنّاس را به نمامی و نمام تفسیر کرده‌اند. «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» شیطان در انسان وارد می‌شود. از آیات قرآن استفاده می‌شود که شیطان خیلی در زندگی‌های ما نقش دارد. ما متأسفانه از شیطان هیچ احترازی، هیچ به اصطلاح… چه عرض کنم؟ توجهی به شیطان نداریم. شیطان خیلی در زندگی ما اهمیت دارد. حتی در میان خون ما وارد می‌شود «وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ»[12] مشارکت می‌کند، در اموال انسان شریک انسان می‌شود. یک مقدار از اموال انسان در راه باطل صرف می‌شود، در راه‌های شیطانی صرف می‌شود. یک مقداری در راه خدا صرف می‌شود. پس در اموال ما شریک است. در اولاد ما… حال بعضی فکر کردند که این «وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ»[13] یعنی در انعقاد نطفه کمک می‌کند. این اگر هم روایتی داشته باشد، شاید یک بُعد آن باشد. والّا می‌بینید که فرزند انسان صددرصد در راه خدا نمی‌رود. در فرزند انسان شریک شده است. یعنی ممکن است انسان فرزندی داشته باشد، یک مقداری گوش به حرف شما بدهد و یک مقدار زیادی هم گوش به حرف شیطان بدهد. این شریک شدن شیطان در اولاد شما است.

می‌بینید که فرمانده فرزند، هم شما هستید و هم شیطان است. شیطان هم به او فرمان می‌دهد و او هم دستوراتش را عمل می‌کند و شما هم فرمان می‌دهید و دستورات شما را هم عمل می‌کند. گاهی هم اصلاً دستورات شما را عمل نمی‌کند و صددرصد شیطان را می‌پرستد. شیطان در قلب انسان وارد می‌شود و وسوسه می‌کند. نمی‌دانم اشخاص وسواسی را دیدید، در عبادات، در طهارت و نجاست، خود این‌ها می‌گویند که از درون ما حتی یک صدایی می‌آید، یک نیرویی ما را وادار می‌کند به اینکه این کلمه را تکرار کنیم یا مثلاً این مطلب را ادا کنیم. «الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ»[14] در سینه‌های مردم، در قلب مردم، در روح مردم که منظور از «صُدُورِ» در این‌جا، به معنای روح مردم است. آن چیزی که انسانیت انسان بستگی به آن دارد. «الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»[15] هم در میان اجنّه چنین شیاطینی هستند، هم در بین مردم، هم مردم وسوسه می‌کنند و هم اجنّه و این مطلب را شاید در شب‌های گذشته هم گفته‌ام که اجنّه دو بخش هستند: یک بخش، شیاطین هستند و یک بخش هم اجنّه هستند. اجنّه به آن دسته از اجنّه‌ای اطلاق می‌شود که آزاری به کسی ندارند، شیاطین هستند که موذی هستند. این صفت شیطنت هم در اجنّه است و هم در انسان‌ها است. انسان هم ممکن است شیطان باشد.

دوست شما که دست شما را می‌گیرد و به طرف فساد می‌کشاند، شیطان شما است. روز قیامت انسان دست به دست یکدیگر می‌زند، می‌گوید: «يا لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»[16] کاش من فلانی را دوست خود قرار نمی‌دادم. «لَقَدْ أَضَلَّني‏ عَنِ الذِّكْرِ»[17] من را از ذکر بازداشت. ذکر خدا چنان که در روایات آمده است، وجود مقدس خاندان عصمت و در زمان ما حضرت بقیةالله (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) است. «نَحْنُ ذِكْرُ اللَّهِ»[18] و علت آن هم این است که وقتی انسان به هر یک از ائمه در زمان در زمان حضور ایشان و ان‌شاءالله ما در زمان ظهور امام عصر خود، نگاه به وجود مقدس ایشان که بکنیم، خدا را در آن‌ها مشاهده می‌کنیم. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنَا بِحُكَّامٍ يَقُومُونَ مَقَامَهُ لَوْ كَانَ حَاضِراً فِي الْمَكَانِ»[19] اگر خدا بنا بود در جایی مستقر شود و حاضر شود، می‌شد امام زمان شما. دوستانی که نام امام زمان را کم می‌برند، با این‌ها رفت و آمد نکنید، دوستی نکنید. کسانی که شما را مسخره می‌کنند که چه‌قدر شما یا صاحب‌الزمان می‌گویید، این‌ها روز قیامت اگر با آن‌ها معاشرت کردید، یقین بدانید که دست به دست یکدیگر خواهید زد و خواهید گفت که «يا لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»[20] ای کاش فلانی با من دوستی نمی‌کرد، من او را به عنوان دوست انتخاب نمی‌کردم. «لَقَدْ أَضَلَّني‏ عَنِ الذِّكْرِ»[21] اوّلی خبیث که در رأس این جریان واقع شده است، روز قیامت دست به دست یکدیگر می‌زند و می‌‌گوید: کاش من دومی را دوست خود نگرفته بودم، من را از در خانه علی بن ابیطالب دور کرد. این مطلب عیناً برای ما هم هست.

به طور کلی به شما دوستان سفارش می‌کنم با هر کس که عشق و علاقه‌ای به امام زمان (علیه الصلاة و السلام) در زمان ما ندارد یا از او سخن نمی‌گوید که جزء غافلین است و مسلماً جزء کسانی است که از آن وجود مقدس غافل هستند، مجالست نکنید یا کم بکنید. چون از عیسی بن مریم (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) سؤال شد: «مَنْ نُجَالِسُ»[22] با چه کسی بنشینیم؟ حضرت فرمود: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ»[23] کسانی که وقتی شما آن‌ها را می‌بینید، به یاد خدا بیفتید و «وجه الله» امام زمان شما است. با کسانی بنشینید که وقتی به آن‌ها می‌رسید و به آن‌ها نگاه می‌کنید، به یاد امام زمان بیفتید. در دعای ندبه می‌خوانیم: «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ».[24] «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ» کجا است آن وجه خدا؟ می‌دانید که چرا امام زمان را در لسان خاندان عصمت و طهارت وجه‌الله گفته‌اند؟ چون اکثر صفات و بلکه از نظر قیافه‌شناسان، تمام صفات درونی انسان از صورت او ظاهر است و تمام صفات الهی از وجود مقدس حجة بن الحسن ظاهر است. لذا اگر می‌خواهید با خدا ارتباط داشته باشید، توجه به خدا کنید و هر کس که می‌خواهد به خدا توجه کند، باید به امام زمان (علیه الصلاة و السلام) توجه کند و کسانی که خدای نکرده عنادی در این باب از خود نشان می‌دهند، با این‌ها نشستن سمّ است. ولو در لباس… هر لباسی که می‌خواهد باشد.

کسانی که یک شب و یک روز بر آن‌ها می‌گذرد و یادی از حجة بن الحسن نمی‌کنند. کسانی که در منبر، در سخنرانی، در مسائل مختلف، فرقی نمی‌کند، به یاد این عزیز فاطمه زهرا، این غریبی که در بیابان‌ها به توصیه امام عسکری از نظر ظاهر دور از ما زندگی می‌کند، به یاد این عزیز نیستند، با این‌ها معاشرت نکنید، با این‌ها ننشینید، هم‌صحبت نشوید، روز قیامت دست به دست یکدیگر نزنید و بگویید: کاش فلان شخص را دوست خود قرار نمی‌دادم. یک عده افراد هستند، این‌ها که اخیراً زیاد شدند و من بیشتر این مقدمه را برای این تذکر عرض می‌کنم که پیرو متصوفه و اقطاب و این‌ها هستند. کسی که می‌گوید: من قطب هستم. قطب نقطه وسط پرگار است، پس جایی برای امام زمان نگذاشته است. مواظب باشید آن‌ها را به عنوان خلیل خود، دوست خود، کسی که مورد توجه شما است، قرار ندهید که روز قیامت مثل آن‌هایی که از اوّلی و دومی پیروی کردند، آن‌طور متعصب و ناراحت خواهید شد و ان‌شاءالله، امیدوار هستم که دست همه ما به دامان بقیة‌الله (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) باشد و من می‌خواستم کمتر از این صحبت کنم، چون حضرت آیت‌الله راضی، استاد بنده… که بنده گام اوّلی را که به طرف معنویات برداشتم و البته ایشان خوب مربی بودند، من بد تربیت شدم، به وسیله ایشان بود. از ایشان تقاضا کردیم که تشریف بیاورند از محضر ایشان استفاده کنیم.

به هر حال من از ایشان، از استاد خود اجازه گرفتم که چند کلمه‌ای صحبت کنم. چون می‌دانم بعضی از شما دوست داشتید که بنده چند کلمه‌ای صحبت کنم، صحبت کردم و ان‌شاءالله این تذکر را فراموش نکنید، دست خود را از دامان امام زمان کوتاه نکنید. اگر روزی صدها، هزارها مرتبه بگویید: یا حجة بن الحسن دست من به دامان شما، آقا جان دست ما را از دامان خود کوتاه نفرما، جا دارد. «بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ»[25] و به خدا قسم اگر با چنین عقیده‌ای زندگی کنید، هم در دنیا و هم در آخرت سعادتمند خواهید بود و قلب مقدس فاطمه زهرا را از خود راضی کردید. والّا فاطمه اطهر در این روزها که میان بستر افتاده، با پهلوی شکسته، با صورت سیلی خورده، با بازوی ورم کرده و دائماً از امّت پیغمبر گله دارد، ان‌شاءالله از شما راضی خواهد بود و مسلماً آقا ولی عصر تشریف می‌آورد و بدن آن دو نفر را از خاک بیرون می‌آورد و آتش می‌زند و قلب مقدس فاطمه زهرا را شاد می‌کند.

خدایا به آبروی حجة بن الحسن همه ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدس او را از ما راضی بفرما. ظهور او را نزدیک بفرما. چشم ما به جمال روشن و منور بفرما. گرفتاری‌های شیعه را زیر سایه امام زمان برطرف بفرما.

 

 



[1]. ناس، آیات 1 تا 6.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏17، ص 47.

[3]. همان، آیه 1.

[4]. شوری، آیه 30.

[5]. ناس، آیه 1.

[6]. همان، آیه 3.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏68، ص 23.

[8] . تفسير القرآن الكريم (صدرا)، ج‏ 1، ص 90.

[9]. همان، ج ‏4، ص 421.

[10]. همان.

[11]. ناس، آیات 3 و 4.

[12]. اسراء، آیه 64.

[13]. اسراء، آیه 64.

[14]. ناس، آیه 5.

[15]. همان، آیات 5 و 6.

[16]. فرقان، آیه 28.

[17]. همان، آیه 29.

[18]. الكافي، ج ‏2، ص 598.

[19]. بحار الأنوار، ج‏ 99، ص 116.

[20]. فرقان، آیه 28.

[21]. همان، آیه 29.

[22]. الكافي، ج ‏1، ص 39.

[23]. همان.

[24]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 306.

[25]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 423.

۱۷ ربیع الثانی ۱۴۱۳ قمری – ۲۳ مهر ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر سوره ناس

تفسير سوره ناس  ۲۳/۷/۷۱

«أعوذ بالله من الشیطان الرّجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا الحجة بن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏» «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ * الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ».[1]

دو هفته قبل چند کلمه‌ای درباره این سوره مبارکه عرایضی عرض کردیم.  مطلب مهمی که در این آیه شریفه و این سوره مبارکه است، پناه بردن به خدا از شر خنّاس است. این خنّاس چه از جن باشد، چه از اِنس وسوسه است. قلب انسان همیشه ظرفی برای الهامات الهی و وسوسه شیطانی است. هرچه انسان به طرف بدی برود و صفات رذیله بیشتری داشته باشد، ظرف دل او بیشتر از هر چیز… خنّاس که حالا چه اِنس باشد، چه جن، بیشتر وسوسه می‌کند. شما وسوسه و الهام را مثل چیزی بدانید که در ظرف دل شما ریخته می‌شود. اگر یک زمانی انسان ظرف دل خود را در مقابل وسوسه‌های شیاطین قرار داد، پُر از وسوسه می‌شود. افرادی که وسواسی هستند، کسانی که در مسائل طهارت و نجاست و در مسائل مثلاً قرائت نماز وسواس دارند، این‌ها غالباً منجر به وسوسه در اعتقادات می‌شود و کم‌کم وسوسه در همه‌چیز می‌شود و از دایره انسانیت خارج می‌شوند.

کسانی هم که دارای الهامات هستند و ظرف دل آن‌ها پُر از الهامات است، این‌ها هم کم‌کم الهامات تبدیل به وحی می‌شود و با خدا ارتباط پیدا می‌کنند و اُنس با خدا خواهند داشت. وسوسه و الهام، هر دوی این‌ها به وسیله عوامل خدا و شیطان انجام می‌شود. یعنی ممکن است خدای تعالی مستقیماً با انسان حرف نزند، شیطان هم مستقیماً با انسان حرف نزند. هر کدام یک نماینده‌ای دارند. نماینده خدا مَلک است، نماینده شیطان یکی از شیاطین است. این‌ها در دل انسان می‌نشینند، گاهی مَلک و نماینده الهی آن‌چنان تسلط بر حکومت قلب شما دارد که تمام چیزهایی که در قلب شما خطور می‌کند، جنبه الهی پیدا می‌کند. کم‌کم دل پُرایمان سبب می‌شود که چشم انسان را کنترل کند، گوش انسان را کنترل کند، زبان انسان را کنترل کند، شکم انسان را کنترل کند و خلاصه شهوت انسان را کنترل کند. مثل یک حاکم قوی پرقدرت که اجازه نمی‌دهد دشمن وارد مملکت خود او شود و به هیچ وجه وسواس در دل انسان پیدا نمی‌شود که خدای تعالی درباره این افراد فرموده: ای شیطان «إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ»[2] تو در مملکت بندگان من، آن‌هایی که در قلب آن‌ها آن مَلک و نماینده مرا جای دادند و دائماً با توجه به فرمان‌های آن مَلک کار می‌کنند و بندگی مرا خواهند کرد، چون مَلک نماینده من است، آن‌چنان قدرتی دارد که نمی‌گذارد دشمن وارد آن مملکت شود.

اگر آمد و جریان به عکس شد، شما تخت سلطنت قلب خود را به شیطان سپردید که انسان خیلی در این‌جا در مخاطره است. وقتی که شیطان آمد، در قلب انسان نشست. او هم یک فعالیت این‌گونه دارد. کم‌کم تمام اعضا و جوارح انسان را تحت نفوذ خود قرار می‌دهد. هر کاری که انسان می‌کند، شیطانی است. فکر او شیطانی است، نگاه‌های او شیطانی است، شنیدنی‌های او شیطانی است، دیدنی‌های او شیطانی است و کلمات آنچه می‌گوید، شیطانی است و بالاخره شیطان مسلّط شده که گاهی خود انسان به ستوه می‌آید که چرا من تا این حد تحت تأثیر شیطان هستم؟ چرا بی‌دریغ دروغ می‌گویم؟ چرا بی‌دریغ غیبت می‌کنم؟ چرا بی‌حساب ظلم می‌کنم؟ چرا دل من مملؤ از حقد و کینه و حسادت و دشمنی نسبت به اولیای خدا و مردمان خوب است؟ علت آن این است که شما در دل خود، در قلب خود حاکمی را نشاندید که آن حاکم صددرصد مملکت قلب شما را، مملکت بدن شما را، فکر شما را، روح شما را تحت تأثیر قرار داده که خدای تعالی در قرآن درباره شیطان می‌فرماید: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ»[3] کسانی که ولایت شیطان را قبول کرده‌اند، شیطان بر آن‌ها تسلط پیدا کرده است. آقایان واقعاً از خدا بخواهید که به این حد نرسید که شیطان بر شما تسلط پیدا کند.

بعد انسان را آن‌چنان به غل و زنجیر می‌کشد که برای او میسر نیست که یک کار خیر انجام دهد. شما در دعای کمیل، شب‌های جمعه ممکن است بخوانید، اگر کسی توفیق دعای کمیل پیدا کند، در ضمن عرایضی که به پروردگار عرض می‌کنید، می‌گویید: «وَ قَعَدَتْ بِي أَغْلَالِي».[4] اغلال من، غل‌هایی که به دست و پا و چشم و گوش من زده شده، من را نشانده است. مثلاً دست یک نفر را به زنجیر بسته باشند، پای او را به زنجیر بسته باشند و او را به زمین میخ‌کوب کرده باشند، حتی نتواند بایستد «وَ قَعَدَتْ بِي أَغْلَالِي  وَ حَبَسَنِي عَنْ نَفْعِي بُعْدُ أَمَلِي وَ خَدَعَتْنِي الدُّنْيَا بِغُرُورِهَا وَ نَفْسِي بِجِنَايَتِهَا».[5] این کلمات که به اصطلاح از دل یک افرادی که این‌ها را شیطان نشانده است که اکثر مردم را شامل می‌شود، علی بن ابیطالب به ما دستور داده است که در شب‌های جمعه این کلمات را بخوانید و به پروردگار عرض حال کنید و از خدای تعالی کمک بگیرید. شیطان با تمام نیرو…

این خطاب که این سوره است، به پیغمبراکرم است. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»[6] من به پروردگار مردم پناه می‌برم. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» از شرّ وسوسه خنّاس. خنّاس، حال می‌خواهد جنی باشد یا اِنسی باشد. گاهی شما فکر نکنید که… می‌‌بینید که انسان چون حکومت قلب خود را به شیطان داده است، دوست دارد با مردمان شیطان‌سیرت زندگی کند. خود را محکی بزنید. اگر دیدید به طرف معصیت‌کارها، خائنین و انسان‌های بد، بهتر جذب می‌شوید، بدانید که قلب شما در تصرف شیطان است. اگر به اهل معنا، کمالات، متدینین، افراد باایمان بهتر جذب می‌شوید، بدانید که قلب شما از تصرف شیطان خارج شده است، قدر خود را بدانید. اگر در یک مجلس علم و دانش نشستید و نشاطی پیدا کردید، بدانید که قلب شما هنوز صددرصد در تصرف شیطان نیست. اما اگر نه، در مجالس عزاداری یا مجالس علم و دانش یا مجالس معنوی نشستید، بی‌حال شدید، اما همان وقت، همان شب در یک مجلسی که می‌‌گویند، می‌خندند… حال خنده منافات ندارد، هم رحمانی دارد، هم شیطانی دارد. اما غیبت می‌کنند، دیگران را دست می‌اندازند، به هر حال مجلس لهو و لعب است. می‌بینید که نه، نشاط خوبی پیدا کردید. انسان یک مرتبه نگاه می‌کند و می‌بینید که ساعت دوازده شد، امشب چه‌قدر شب زود گذشت، خوش گذشت. این‌جا بدانید که دل شما در تصرف شیطان است. انسان خیلی باید دائماً خود را مواظبت کند.

شما یک اتاق دارید، یک اتاق که می‌خواهید در آن استراحت کنید. مراقب هستید که مار وارد این اتاق نشود، عقرب وارد این  اتاق نشود. مواظبت می‌کنید که دزد وارد این اتاق نشود، مواظبت می‌کنید که حتی سوسک وارد اتاق نشود. چرا؟ به جهت اینکه اتاق جای این‌ها نیست. قلب شما عرش پروردگار است. خدای تعالی وقتی که قلب شما و روح شما را… قلب همان روح است. قلب شما و روح شما را که در عرش بود که روایات دارد… همه شما بر عرش بودید.

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود                 آدم آورد در این دیر خراب آبادم

روایت دارد که خدای تعالی روح انسان، ارواح انسان‌ها را در یک مقام بالایی خلق کرده است. حتی صریح آیه شریفه قرآن است: «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏»[7] روح خود من، روحی که با خدا اُنس داشته، روحی که با پروردگار مرتبط بوده، روحی که کنار علی بن ابیطالب بوده است. حضرت ابراهیم (علیه السلام) که ملکوت آسمان‌ها را دید در روایت است که وقتی که نگاه کرد، دید یک خورشید تابانی که تمام عالَم وجود را روشن کرده، در آسمان هست. گفت: خدایا این نور، این خورشید تابان، این بهترین خلق، این کیست؟ خطاب رسید: این نور مقدس علی بن  ابیطالب (علیه الصلاة و السلام) است. آنروز هنوز شما نبودید. از نظر ظاهر به دنیا نیامده بودید. آن‌روز شما هنوز در این بدن‌ها وارد نشده بودید. حضرت ابراهیم است، حدوداً چهار هزار سال قبل در دنیا بوده است. می‌گوید: نگاه کردم، دیدم اطراف این خورشید ستاره‌های نورانی در حرکت هستند. گفتم: خدایا، این ستاره‌ها چه کسانی هستند؟ خدای تعالی فرمود: این‌ها ارواح شیعیان علی بن ابیطالب هستند. روح شیعه در عالَم اعلاء… این‌ها مأنوس با علی بن ابیطالب و سایر ائمه و پیغمبراکرم بودند.

روح خدا هستید. این ارواحی که در وجود ما است و امروز دستخوش شیطان قرار گرفته است، این ارواح روح خدا است. نه اینکه از بدن، از وجود خدا جدا شده باشد، خیر. روحی است بسیار پرارزش که خدای تعالی می‌گوید: روح من. همان‌طور که اگر یک جوانی، یک شاگردی شما داشته باشید که خیلی مطیع باشد، شما می‌گویید: پسرم. خدای تعالی هم می‌فرماید: روح من. این حالا آمده در این دنیا دستخوش شیطان واقع شده است. شیطان حمله کرده است. شما هم درِ دل خود را به روی او باز کردید، یک کرسیچه به او دادید، او را گوشه دل خود نشاندید و به او اجازه دادید که حکم‌فرمایی کند، گوش شما را در اختیار بگیرد. اگر حرف خدا در میان می‌آید، حرف امام زمان در میان می‌آید، حرف معنویات در بین می‌آید، انسان بی‌حال می‌شود. چرا؟ چون برای شنیدن این مطالب آماده نیست. اما اگر حرف معنویات و خدا باشد، کسالت دارید. به جهت اینکه وارد قلب نمی‌شود، به دل نمی‌نشیند، حرف خوب به دل انسان نمی‌نشیند.

خدا می‌داند گاهی شده است که من دو ساعت با تمام رموز و هنرهایی که درباره اینکه دیگری را از خواب غفلت بیدار کنم… گاهی داشتم. با یک نفر صحبت کردم، حرف زدم، کوچکترین اثری در او نکرده است. حال من که سهل است، پیغمبراکرم آن کسی که کلام او مانند… -چه عرض کنم- آن‌چنان نفوذ دارد که کفار و مشرکین، آن‌ها خودشان تحت اختیار… یعنی فکر آن‌ها تحت اختیار خود آن‌ها نیست. وقتی وارد مسجدالحرام می‌شدند و پیغمبراکرم نشسته بود و قرآن می‌خواند، پنبه در گوش خود می‌کردند که اگر صدای پیغمبر را شنیدند، ممکن است تحت تأثیر قرار بگیرند. ببینید که کلام چه‌قدر نفوذ دارد و همین‌طور هم بود. بعضی از آن‌ها بر خلاف دستور شیطان عمل می‌کردند. به قول شخصی می‌گفت: بی‌عقلی می‌کردند. بر خلاف دستور شیطان عمل می‌کردند، می‌گفتند: معنا ندارد که پنبه در گوش ما باشد. پنبه را خارج می‌کردند، تا گوش می‌دادند، می‌نشستند، می‌ماندند، تحت تأثیر قرار می‌گرفتند، مسلمان می‌شدند.

این پیغمبر با همه علاقه‌ای که دارد… به هر حال انسان دوست دارد اقوام و خویشاوندان خود… هم دستور پروردگار است و هم دوست دارد که اقوام و خویشاوندان او به طرف بهشت هدایت شوند، چون خدای تعالی می‌فرماید: «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[8] هم خود شما و اهل شما، وابستگان شما، آن‌هایی که به شما مربوط هستند، این‌ها را از آتش جهنم نجات دهید. پیغمبراکرم خیلی اصرار داشت «حَريصٌ عَلَيْكُمْ».[9] خیلی اصرار داشت که حداقل عموی او، لااقل آن فردی که از قریش است، از بنی هاشم است از جهنم نجات پیدا کند. اما خدای تعالی می‌گوید: چرا؟ چرا این‌ها این‌طور بودند که خدا می‌گوید: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏».[10] تو ای پیغمبر، نمی‌توانی به مُرده حرف بشنوی. «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏»[11] ای پیغمبر، قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیندازی و می‌فرماید: «إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ»[12] تو کسی را که دوست داری، نمی‌توانی هدایت کنی. او قلب  خود را به شیطان سپرده است، شیطان اجازه نمی‌دهد که حرف شما وارد قلب او شود. نمی‌شود به آسانی درِ بسته را باز کرد. قلبی که شیطان آمده و حکومت آن را در اختیار گرفته است… همه عرض من این است که حواس شما جمع باشد، قلب خود را به شیطان ندهید. وسوسه‌های شیطان وارد نشود. چه خیلی مقدس شوید و از طهارت و نجاست وسواس داشته باشید یا در قرائت نماز، بالاخره وسوسه، وسوسه است و چه بی‌بند و بار باشید و در مقابل گناه و افکار شیطانی، اعمال شیطانی بی‌تفاوت باشید، قلب را به شیطان سپردید.

وقتی انسان قلب خود را به شیطان سپرد و شیطان حاکم قلب او شد، «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ»[13] شیطان بر قلب انسان تسلط پیدا کرد، تمام اعضا و جوارح را تحت تأثیر قرار می‌دهد و دیگر این انسان کار خدایی نمی‌کند، هیچ. اما اگر خیر، انسان دل خود را به خدا سپرد، لااقل اراده داشت که با خدا ارتباط داشته باشد، حتی مجالست شما باید با افرادی باشد که این‌ها خدایی هستند. رؤیت افرادی را بیشتر داشته باشید که شما را به خدا متوجه کنند. از حضرت عیسی سؤال کردند: «مَنْ نُجَالِسُ»[14] با چه کسی بنشینیم؟ فرمود: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ»[15] وقتی که به او نگاه می‌کنید، به یاد خدا بیفتید. اما یک فردی که خود را درست کرده، فاسق، فسق از سر و صورت او می‌ریزد، شما وقتی به او نگاه می‌کنید، به یاد خدا می‌افتید؟ چه کسی انسان را به یاد خدا می‌اندازد؟ آن کسانی که یک معنویتی دارند. وقتی که نگاه کردن به او انسان را به یاد خدا بیندازد، کلمات او بهتر، حرکات او بهتر. باید همه شما افرادی باشید که اعمال شما مردم را به سوی خدا دعوت کند. «كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ»[16] مردم را بخوانید بدون… به غیر از زبان، یعنی با عمل خود.

با شما یک شبانه‌روز می‌نشینند، می‌بینند جز راستی، جز صداقت، جز عمل صحیح، جز حرف آخرت و خدا چیز دیگری نمی‌شنوند. خود شما با این‌طور افراد بنشینید و افرادی هم که… شما هم طوری باشید که هر کسی با شما می‌نشیند، این برداشت و این استفاده را بکند. آن‌وقت وقتی که این‌طور شدید، وقتی که اعمال شما، کلمات شما و حتی قیافه شما مردم را به سوی خدا دعوت کرد و به سوی خدا کشاند و دیگران را به یاد خدا انداخت، آن‌وقت می‌دانید که چه کار کردید؟ بهترین خلق خدا شدید. «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ»[17] از کلام گرفته تا سایر مسائل، اعمال. چه کسی از نظر کلام بهتر از آن کسی است که مردم را به سوی خدا دعوت کند؟

یک خانمی که موهای سر خود را بیرون گذاشته و صورت خود را آرایش کرده است…حالا بر فرض در میان مردها هم نیامده، در خود خانم‌ها، خانم‌های دیگر را به یاد خدا می‌اندازد یا به یاد شیطان می‌اندازد؟ اگر کسی از دیدن شما به یاد خدا افتاد، شما انسان خوبی هستید. اگر به یاد شیطان افتاد، شما خیلی انسان بدی هستید. یک مردی که خدای نکرده معصیت کرده، تظاهر به معصیت کرده، قیافه او طوری است که هر کسی که به او نگاه می‌کند، می‌بیند که شیطان بر او مسلّط است. حال من نمی‌خواهم خصوصیاتش را بگویم. آیا شما را به یاد خدا می‌اندازد؟ آثار سجده در پیشانی، صورت مورد رضایت امام زمان… یک زمانی یک شخصی سیگار می‌کشید، به او گفتم: اگر در همین لحظه‌ای که دهان شما بوی سیگار می‌دهد آقا را ملاقات کنید و بخواهد با شما معانقه کند، لب و دهان شما را ببوسد و طبعاً این بوی تعفن سیر… من یک شخصی را دیدم که هیچ‌وقت سیر نمی‌خورد، من نمی‌گویم که شما نخورید، چون سیر خاصیت بسیار دارد. گفت: شاید در همین مدتی که دهان من بوی سیر می‌دهد، بخواهم با امام زمان خود ملاقات کنم و من حضرت را اذیت کنم. حالا تا چه برسد به کاری که گناه دارد، انسان انجام بدهد. گاه‌گاهی هم می‌شود؟ بله، همان لحظه‌ای که محاسن خود را از ته تراشیدید، حالا بنا شد که خدمت امام زمان برسید.

چرا انسان کارهای گناه را بکند؟ چرا؟ به خدا قسم این دنیا نمی‌ارزد. حالا خانم‌ها، آقایان خود را آرایش کنند، مگر چه می‌شود؟ چه می‌شود؟ انسان چه‌قدر باید پست باشد که امام زمان را به دو نفر آدمی که می‌خواهند در خیابان به او نگاه کنند، بفروشد. واقعاً بیاید تصمیم بگیریم که گناه نکنیم. تصمیم بگیریم که برای خود راهی به سوی خدا باز کنیم. با خدا اُنس بگیریم. اگر انسان رفیقی داشته باشد که خیلی شخصیت داشته باشد… برای همه ما اتفاق افتاده است که با یک نفر هستیم، مثلاً او رئیس یک جایی است، مدام دل ما می‌خواهد که هر کسی که با ملاقات می‌کند، بگوییم که این آقا رئیس مثلاً فلان تشکیلات است، او را معرفی کنیم. یعنی من این‌قدر شخصیت دارم که با یک آقای رئیسی راه می‌روم. بروید بالا و به امام زمان برسید، بالاتر بروید و به پیغمبر برسید، بالاتر بروید و به خدا برسید. با خدا راه بروید. رفیق شما خدا باشد.

خیلی بد است که انسان فرقی بین خدا و شیطان نگذارد. اعمال شیطانی را که انسان علنی انجام می‌‌دهد، او افتخار می‌کند که من با شیطان رفیق هستم. این آقایی که همراه من است و من اطاعت او را می‌کنم، جناب شیطان است و من این صدا را… چون خانم‌ها هم در این مجلس هستند و صدای من را می‌شنوند، بیشتر درباره خانم‌ها می‌گویم. چون شیطان طمع زیادی به خانم‌ها دارد. چون اگر شیطان توانست زن خانه را تحت نفوذ خود قرار دهد، مرد خانه مجبور است تقریباً، تا یک حدی، یعنی لااقل فشار روی او می‌آید که تحت تأثیر شیطان قرار بگیرد. شیطان حضرت آدم را از طریق حوا گمراه کرد و انسان باید خیلی پستی را بپذیرد که شیطان را بهتر از خدا بداند. نفس اماره خود را بهتر از خدا بداند. خیلی پست است. اگر از شما پرسیدند که پست‌ترین انسان چه کسی است؟ شما فوراً می‌گویید کسی که کارهای شیطانی را بر کارهای الهی ترجیح بدهد. این پست‌ترین است، حال هر کسی که می‌خواهد باشد، در هر مقامی باشد.

چه‌قدر خوب است که انسان با امام زمان هم‌نشینی کند «خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذاً»[18] خدایا تو امام زمان را برای ما خلق کردی، در دنیا او را نگه داشتی که پناهگاه ما باشد، نگهدار ما آن حضرت باشد. آن حضرت نگهدار شما است، شما را حفظ می‌کند. خدایا تو را به آبروی مادر او زهرا قَسم می‌دهیم که ما را آنی از امام زمان خود جدا نکن. اگر انسان با حجة بن الحسن (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) آشنایی پیدا کرد، هیچ‌چیز او را مأیوس نمی‌کند. اصلاً یأس در زندگی او نیست. گفت:

یکی وصل و یکی هجران پسندد                یکی درد و یکی درمان پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران             پسندم آنچه را جانان پسندد

حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)… طبیعی است دیگر، شاید از اول عالَم تا آخر عالم کسی این‌همه مصیبت، یک‌جا، در یک روز ندیده است. لذا گفته‌اند: «إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ»[19] و درجه نهایی مصیبت حضرت کجا بوده است؟ در وقتی که در میان گودی قتلگاه افتاده است، تمام اصحاب او شهید شدند، همه فرزندان او کشته شدند، بدن خود او پُر از زخم، نگاه می‌کند، می‌بیند لشکر آماده حمله به خیمه‌ها و آن‌ها هم غیرت‌الله، این‌جا کلماتی از حسین بن علی نقل شده است. ببینید چه‌قدر آرام است، چه‌قدر دل او به خدا است. امام ما است و ما هم باید به آن حضرت اقتداء کنیم. می‌گویند: «رضاً برضائک». رضا به معنای خشنودی است. از خشنودی تو خشنود هستم. چه‌قدر خوب است، چه‌قدر انسان در چنین موقعیتی راحت است. مصائب ما که چیزی نیست.

من یکی از علمای بزرگی را دیدم،  یک سکته تقریباً ناقصی متوجه او شده بود، دست‌ها و پاهای او از کار افتاده بود. وقتی که من بر او وارد شدم… این را درباره مرحوم بافقی هم یکی از علما نقل کردند. در عین حال گفت… گفتم: حال شما چطور است؟ می‌خندید، گفت: خدا به من گفته که شما دیگر دست و پای خود را تکان نده، من بندگان خود را می‌فرستم که لقمه در دهان شما بگذارند، من دوستان خود را می‌فرستم که به شما کمک کنند و می‌بینید که به من کمک می‌کردند. ببینید این معنای رضا است. خدا کند که همه ما به مقام رضا برسیم. خدا برای ما فقر می‌خواهد، بخواهیم. مرض می‌خواهد، مرض می‌خواهیم.

جابر خدمت حضرت باقر (علیه الصلاة و السلام) آمد… یعنی حضرت باقر به منزل جابر بن عبدالله انصاری تشریف آوردند، از او پرسیدند که حال شما چطور است؟ گفت: الحمدلله به مقامی رسیدم که فقر را بهتر از غناء می‌خواهم. بعضی‌ افراد این‌گونه هستند. مراتب مراحلی دارد، کمالات مراحلی دارد. یک مرحله آن همین است که انسان طوری بی‌اعتنا به دنیا می‌شود که فقر را بهتر از غناء می‌خواهد، مرض را بهتر از صحت می‌خواهد. حضرت می‌خواست او را یک مرحله بالا ببرد، او را به مرحله رضا برساند، او را به مرحله تسلیم برساند. فرمود: ما اهل‌بیت عصمت این‌طور نیستیم. شما چطور هستید؟ جابری که پیغمبر را دیده، علی بن ابیطالب را دیده، حضرت امام حسن و امام حسین را دیده، حضرت سجاد را دیده و به پنج معصوم خدمت کرده و شاگرد خوبی هم بوده است. شما چه می‌خواهید؟ فرمود: ما هرچه محبوب ما بخواهد، به تعبیر ما، هرچه خدای ما بخواهد، آن را می‌خواهیم. اگر برای ما فقر را خواست، فقر را می‌خواهیم. اگر غناء را خواست، غناء را می‌خواهیم. اگر صحت را خواست، صحت را می‌خواهیم. اگر مرض را خواست، مرض را می‌خواهیم. این معنای تسلیم و رضا است. ولی اگر انسان به این مرحله رسید و صددرصد خدا در قلب او حاکم بود و هیچ خواسته‌ای از خود نداشت، این شخص دیگر راحت است، واقعاً راحت است. یعنی لذتی که این شخص می‌برد…

یکی از بزرگان می‌گفت که من حاضر هستم پنج دقیقه آن زندگی را با عمر صد ساله دنیا عوض کنم. بدون آن حالت تسلیم و رضا. این‌قدر راحت است. نوکر می‌آورید درِ خانه… یک وقت است که یک نوکر درِ خانه کسی می‌آید که خیلی ضعیف است، مدام غصه می‌خورد که ما آن‌جا چه می‌کنیم. یک زمانی در زمان شاه جلوی درِ حرم ایستاده بودم، دو خادم امام رضا… آن‌جا، خادم‌های آن‌ وقت‌ها با هم صحبت می‌کردند و می‌گفتند که آن‌هایی که خادم درِ خانه شاه‌های معمولی هستند، مدام خوشی و خرّمی و این‌ها است. اما ما این‌جا هرچه می‌شنویم، گریه است و ناله است و… لذا ما همیشه رنجور… داشتند شکایت می‌کردند که ما رنجور می‌شویم، چه می‌شویم، فلان و این‌ها… من فکر کردم که او در چه بُعدی دارد به این آستانه مقدسه نگاه می‌کند؟ واقعاً. و چه فکری دارد. اگر کسی با خدا مأنوس شود… به خدا قسم نمی‌دانید که محبت حجة بن الحسن چه‌قدر عجیب است.

اگر یک لحظه از زندگی سید بن طاووس، زندگی سید بحرالعلوم را به شما بدهند، شما نمی‌توانید روی پای خود… تا می‌گوید: یا صاحب‌الزمان، حجة بن الحسن می‌فرماید: لبیک. به محض اینکه می‌گوید: یا الله. می‌گوید: لبیک. ببینید که چه‌قدر ارزش دارد. وابسته به یک مقام بسیار پُرعظمت و پُرارزش که هیچ ارزشی در دنیا به حد او نیست. زندگی موفق به این می گویند… ولو یک لحظه آخر عمر، همان لحظه‌ای که عزرائیل آمده است. اقلاً در آن لحظه این حالت به ما دست بدهد که امام زمان خود را بالای سر خود ببینیم. بفرماید: من از شما راضی هستم. خوشا به حال حرّ بن یزید ریاحی، خوشا به حال حبیب بن مظاهر، خوشا به حال آن‌هایی که وقتی می‌خواهند از دنیا بروند، امام زمان بالای سر آن‌ها می‌آید. چه‌قدر پُرارزش است. اصحاب سیدالشهداء…

زینب کبری کنار گودی قتلگاه آمد… ببینید وقتی از زینب سؤال می‌شود و به او سرزنش می‌شود «کیف رأیت صنع الله بک» ابن زیاد می‌گوید: دیدی که خدا با شما چه کرد؟ می‌‌گوید: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا»[20] من جز خوبی هیچ‌چیز ندیدم. زینب کبری کنار گودی قتله‌گاه آمد. ان‌شاءالله امشب مولای ما، امام زمان ما در مجلس ما تشریف بیاورند. ان‌شاءالله حال توجهی در محضر آقای خود، حجة بن الحسن پیدا کنیم. زینب کبری کنار گودی قتله‌گاه آمده است. چشم او به بدن پاره‌پاره برادر افتاد. دوزانو روی زمین نشست، دست‌ها را زیر بدن ابی‌ عبدالله الحسین برد، صدا زد: خدایا این قربانی را از آل محمد قبول کن.

اگر صبح قیامت را شبی است آن شب است، امشب             طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است، امشب

جهان پر انقلاب و من اسیر، این دشت پر وحشت حسین من            تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تب است امشب

عزیز من، سرت مهمان خولی و تنت با ساربان همدم…

 



[1]. ناس، آیه 1 تا 6.

[2]. حجر، آیه 42.

[3]. نحل، آیه 100.

[4]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ‏2، ص 845.

[5]. همان.

[6]. ناس، آیه 1.

[7]. حجر، آیه 29.

[8]. تحریم، آیه 6.

[9]. توبه، آیه 128.

[10]. نمل، آیه 80.

[11]. طه، آیات 1 و 2.

[12]. قصص، آیه 56.

[13]. نحل، آیه 100.

[14]. الكافي، ج ‏1، ص 39.

[15]. همان.

[16]. بحار الأنوار، ج‏ 67، ص 309.

[17]. فصلت، آیه 33.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 109.

[19]. همان، ج 44، ص 286.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 116.

۲۳ رجب ۱۴۲۳ قمری

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

الحمدلله و الصلاۀ و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیّۀ الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و اللعنۀ الدّائمۀ علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

 قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ‌ (75) قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ‌ (76) قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِيمٌ‌ (77) وَ إِنَّ عَلَيْکَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ‌ (78)  (سوره ص)

      قضیه شیطان بخصوص در بخش سجده نکردنش به حضرت آدم چند بار در قرآن مجید تکرار شده، نه آنکه تکرارش بی فایده یا تکرارش همان کلام قبلی را تکرار کرده باشد. در آیات مختلف به جنبه های مختلفِ قضیّه، ذات مقدس پروردگار اشاره کرده و در اینجا که بیان می فرماید، خدای تعالی به ابلیس میگوید چه چیز تو را منعت کرد اینکه سجده کنی به چیزی که من با دو دستم خلقش کردم؟ استکبرت ام کنت من العالین(ص/75) این کاری که تو انجام دادی یا از روی تکبر بوده یا اینکه تو خودت را جزء برترین ها تصور نموده ای. اگر خوب دقت در این آیه شریفه بشود یک مطلبی که ما همیشه تذکر داده ایم کاملا از آن روشن میشود و آن این است که اعمال انسان در اثر یک صفات باطنی بروز و ظهور می کند. گاهی انسان و حتی اجنّه و شیطان یک صفات باطنی دارند که تزکیه نکرده اند و آن صفت آنها را به اعمالی وادار می کند. در آن روزی که خدای تعالی حضرت آدم را خلق فرمود و به حضرت آدم همه چیز را تعلیم نمود، به ملائکه امر کرد که حضرت آدم را سجده کنند. همه سجده کردند مگر ابلیس. ابلیس از اجنه بود ولی در میان بندگان خدا که همه از ملائکه بودند وارد شده بود و دراثر عبادت، خودش را با آنها هماهنگ و بلکه خودش را جزء آنها قرار داده بود، امر الهی به سجده حضرت آدم که نازل شد، طبعا شامل همه ملائکه و هر کس با ملائکه هست میشود – از باب تغلیب- و شیطان که آن موقع اسمش عزازیل بود و در میان ملائکه قرار گرفته بود، مشغول عبادت بود، وقتی امر به سجده از طرف پروردگار آمد طبعاً شامل او هم میشود و لذا همه سجده کردند الّا ابلیس، ابلیس سجده نکرد، خدای تعالی علت سجده نکردن ابلیس به حضرت آدم در میان ملائکه را در اینجا مورد سؤال قرار میدهد، خوب دقت کنید آیه شریفه را، یا ابلیس ما منعک(ص/75) چه چیز منعت کرد؟ معلوم است یک چیزی در باطنش بوده که او ابلیس را منع کرده که ان تسجد لما خلقت بیدی(ص/75) چه چیز تو را منعت کرد که سجده کنی بر آنچه من با قدرت خودم خلقش کرده ام؟ ببینید در اینجا اشاره است به اینکه، اگر انسان کار بد یا خوبی را کرد به خاطر یک مسائل باطنی اوست، یک چیزی او را منع میکند، یک چیزی او را امر می کند، چه به خوبی و چه به بدی، گاهی میشود انسان دروغ می گوید، چه چیز تو را وادار به دروغ کرد؟ انسان اخلاق نشان می دهد، چه چیز تو را وادار به حسن خلق کرد؟ انسان گاهی خیانت می کند، چه چیز تو را وادار به خیانت کرد؟ و بالاخره چه چیز تو را وادار به گناه کرد؟ چه چیز تو را وادار به اطاعت و عبادت و نماز شب کرد؟ منظورم از این مطالب این است که باطن انسان، صفات درونی انسان، صفات روحی انسان، انسان را به اعمال نیک و بد وادار می کند.

      به همین جهت است که آنقدر اصرار شده تا میتوانید تزکیه نفس کنید، یک مثالی که مکرر زده ام باز هم بهترین مَثَلهاست، این است که اگر شما وارد بیمارستانی بشوید، بیماری ناله می کند، بخاطر نظم بیمارستان طبیب می آید می گوید آهسته، ناله نکن، امّا طبیبی که معالج است به او می گوید چرا ناله می کنی؟ چرا اینگونه صدایت را بلند کرده ای؟ کجایت درد می کند که ناله می کنی؟ مریض هم می گوید این محل از بدنم درد می کند، مرا وادار به ناله کردن نموده است. در مسائل روحی هم همینطور است. اگر می خواهید اساسی کار کنید. به یک جوان معصیتکار، یا غیر از جوانها بعضی ها در سن پیری هم مریضند، معصیت می کند، نباید به او بگوئید معصیت نکن، البته به همان مقداری که طبیب وقتی وارد اتاق مریض می شود به او می گوید ناله نکن، به همان مقدار باید یک طبیب به مریض، آن کسی که صفات رذیله دارد و معمولا بخاطر این صفات رذیله معصیت می کند، باید طبیب روحی از او سؤال کند چه چیز سبب شده که تو گناه می کنی؟ چرا گناه می کنی؟ وقتی که این مطلب را پرسید، همانطوری که ذات مقدس پروردگار میفرماید یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی(ص/75) چه چیز سبب شد که تو سجده نکردی؟ این همه مردم دارند نماز می خوانند، ملائکه همه به سجده افتاده اند کلّهم اجمعون(ص/73) تو چه علت داشت؟ چه کسالتی داشتی؟ چه مرضی داشتی که سجده نکردی؟ نمیدانم به این نکته خوب متوجه هستید؟ آنهائی که می گویند تزکیه نفس ترک محرمات و انجام واجبات است، همین جا اشتباهشان معلوم میشود، ترک محرمات یعنی مثل کسی است که به مریض می گوید ناله نکن، این ناله نکن علاج او را نمی کند، باید او را معاینه کرد، باید بهش رسید، بررسی کرد، اکثر جوانهای ما بخصوص در زمان ما اینها یک گناهانی دارند که اگر گناهشان شناخته نشود، بلکه آن مرض روحی شان شناخته نشود قابل معالجه نیستند، باید حتماً مرض را روحانیون تشخیص بدهند، آن کسانی که می خواهند مردم را معالجه کنند باید اوّل سؤال کنند آقا تو چرا اینقدر گناه می کنی؟

      در مشهد همین جایی که امروز شهر مقدس مشهد است، یک طرفِ این بخش از زمین نوغان بود، یک طرف سناباد، در وسط این دو قریة بزرگ، باغی حمیدبن قحطبه داشت که هارون الرشید را در همان باغ و همان کاخ دفن  کرده اند و علی بن موسی الرّضا علیه الصّلاۀ و السّلام را هم همانجا دفن کرده اند، حمیدبن قحطبه در روز ماه رمضان این شخص می گوید من وارد بر او شدم، دیدم دارد روزه اش را میخورد، گفتم امیر که مسافر نیست لابد کسالتی دارند که روزه برایشان جایز نیست، گفت نه کسالت هم ندارم، من یک عملی در زمان هارون الرشید کرده ام که مطمئن و یقین دارم خدای تعالی مرا نخواهد آمرزید و لذا روزه ام را میخورم، هر معصیتی را میکنم، آن عمل چه بوده؟ در همان محلی که فعلاً فردوسی دفن است، در طرف دست چپ یک گنبدی شما آنجا می بینید که آنجا زندان هارون بوده، حمیدبن قحطبه می گوید یک شب هارون الرشید فرستاد دنبال من که أجِبِ الامیر، امیر را اجابت کن، من هم فورا لباس پوشیدم، بسیار ترسیده بودم، نزد هارون الرشید رفتم، دین هارون خیلی غضبناک است، از من پرسید تا کجا حاضری در راه ما خدمت کنی؟ گفتم جان و مالم را در راه شما میدهم، گفت برو، ناراحت شد، من آمدم منزل، فاصله ای نشد باز دو مرتبه فرستاد دنبال من، تا کجا حاضری در راه ما کمک بکنی؟ گفتم جانم، مالم، ناموسم و تمام اموالم را میدهم، باز قبول نکرد من را برگرداند، دفعه سوّم فرستاد در یک شب دنبال من، من حاضر شدم، فهمیدم هارون الرشید بیشتر از اینها میخواهد من سرمایه بگذارم، به من گفت تا کجا حاضری در راه ما خدمت کنی؟ گفتم جانم، مالم، ناموسم، اموالم و دینم را حاضرم در راه تو بدهم، دیدم شکفته شد. وقتی گفتم دینم را می دهم خیلی باز شد، گفت پس هر چه این غلام می گوید امشب تو باید دستورات او را مثل دستورات من عمل کنی، من عقب غلام راه افتادم، یک استاندارِ بخشی از مملکت اسلامی عقب یک غلام سیاه راه افتاده و فرمان او فرمان هارون، با توجه به اینکه دینش را در راه هارون الرشید داده، می گوید من وارد این زندان شدم، درب یک اتاق را باز کرد، یک عده سادات در سنین قبل از تکلیف، اینها به غل و زنجیر بسته شده، به من گفت هارون الرشید دستور داده که همه اینها را باید سر بِبُری و در میان این چاه بیندازی، من گفتم چشم، همه را کشتم در میان چاه انداختم. درب اتاق دوّم را باز کرد، یک عده جوان مشغول تهجّد و نماز شب هستند، اینها را هم باید بکشی و در همان چاه بریزی، آنها را هم کشتم و در میان چاه ریختم. درب اتاق سوّم را باز کرد، پیرمردهایی محاسن سفید همه از فرزندان فاطمه زهرا سلام الله علیها نوزده نفر آنها را کشتم و در چاه ریختم نفر آخر پیرمردی بود، آثار سجده در صورتش بود، به من گفت: روز قیامت جواب فاطمه زهرا سلام الله علیها را چه خواهی داد؟ شصت نفر از فرزندانش را کشته ای در چاه ریخته ای! من دستم لرزید تکانی خوردم دیدم غلام به من نهیب زد تو مگر نگفتی دینم را در راه تو داده ام؟ او را هم کشتم و در میان چاه ریختم.

      این عمل از کجا سرچشمه میگیرد؟ این کار حمیدبن قحطبه از کجا سرچشمه میگیرد؟ از بی ایمانی، از اینکه دینش را داده که حضرت رضا علیه الصّلاۀ و السّلام فرمود: آن یأسش از رحمت خدا که می گوید دیگر خدا مرا نخواهد آمرزید، گناهش بیشتر از شصت نفر از فرزندان فاطمه زهرا سلام الله علیها را در یک شب کشتن است، آنچه که برای خدا ارزش دارد ایمان انسان است، استقامت انسان است، بازگشت اوست بسوی خدا و در نتیجه صراط مستقیم دین است. افرادی که در صراط مستقیم نیستند، افرادی که استقامت در دینشان ندارند، افرادی که با صورت تُرُش کردن هارون دینشان را میدهند اینها همینگونه گرفتارند که می بینید. در تاریخ زیاد اینجور افراد داریم که بسیار متدین به صورت ظاهر مقدّس، امّا وقتی که پای امتحان پیش می آید بوسیله نداشتن استقامت، بوسیله داشتن امراض روحی، آنچنان خودشان را از دست می دهند، منتهی یکی حمیدبن قحطبه است آن کار بسیار بسیار زشت را انجام میدهد، یکی هم یک انسانی است برای مختصر جنایت، برای مختصر نفعی که ممکن است برایش پیش بیاید، دینش را از دست میدهد. آنچه که از این آیه من می خواهم امشب برای شما درسی باشد، مطلبی باشد و به آن توجه کنید این است که از شما سؤال میشود چرا بد اخلاقی کردی؟ چه چیز باعث شده که تو به زیر دستت بد اخلاقی بکنی؟ چه چیز باعث شد که دروغ بگویی؟ چه چیز باعث شد که غیبت بکنی؟ چه چیز باعث شد که گناهان مختلف بکنی؟ باید این سؤال را هر سالک الی الله اگر یک وقتی اشتباهی کرد از خودش بپرسد، به خودش خطاب بکند چرا من اینطوری شدم؟ چرا من این گناه را کردم؟ چرا من حتّی این غفلت را از یاد خدا پیدا کردم؟ ما منعک ان تسجد اذ امَرتُک(الاعراف/12)، ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی(ص/75) نمی فرماید تو گناه کردی، گناهکار نباید باشی، گناهکار انسان نباید باشد امّا برود ریشه اینکه گناهکار شده را پیدا بکند در وجود خودش تجسس کند که چرا من فلان گناه را انجام دادم؟ این را تجسس بکند، می بینید خدای تعالی برای شیطان دارد روشن میکند استکبرت اینی که انسان پروردگار را اطاعت نکند، اینی که انسان کاری را بهش گفته اند و بسیار خوبه و همه انجام می دهند او نمی کند یا در اثر تکبره و یا در اثر این است که خودش را از برترها میداند. فلانی من را دعوت کرده فلان فرد بی شخصیت هم دعوت کرده، حساب تقوی او را نمی کند.

      عثمان خدمت پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم نشسته بود، هنوز مسلمان نشده بود، شخص پولداری است با لباس فاخر آمده سخنان رسول اکرم صل الله علیه و آله وسلم را میشنود، عبدالله بن ام مکتوم وارد شد، مؤذن پیغمبر صل الله علیه و آله وسلّم است اما چشمش نابیناست، آمد مستقیم کنار عثمان نشست، عثمان خودش را جمع کرد، رویش را برگرداند، مثل اینکه ناراحت شد از اینکه او پهلوی این نشسته، هم من بنشینم هم او! آیه شریفه نازل شد عَبَسَ وَ تَوَلَّى‌ (1) أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى‌ (2) (سوره عبس)  یک کور وارد شده صورت در هم کشید و صورتش را گرداند و ما یُدریکَ لعلّه یزّکّی(عبس/3) تو چه میفهمی؟ این لباس ظاهر، این ثروت ظاهری که ارزشی ندارد، اگر راست می گوئی همیشه برای خودت نگه بدار، تو چه می فهمی؟ لعلّه یتزکّی شاید او تزکیه کرده باشد، یعنی اگر تزکیه نفس کرده باشد بر تمام ثروتمندان دنیا، بر تمام شخصیت های ظاهری دنیا ارزش دارد. لعلّه یزکّی در اینجا می بینید خدای تعالی میفرماید که أم کنت من العالین(ص/75) او هم اظهار علوّش را با یک کلام بسیار پَستی به پروردگار عرض کرد أنا خیر منه(ص/76) من بر او و از او برترم، من بهتر از او هستم، چرا تو بهتری؟ بخاطر تقوایت؟ بخاطر علمت؟ علمی که حضرت آدم داشت که خدا بهش تعلیم داده بود و علّم آدم الاسماء کلّها(بقره/31) ملائکه را در مقابل خودش خاضع کرد تو که هستی؟ ما انشاءالله اینطور نباشیم. أنا خیر منه اگر در تقوا و علم بالاتری بگو ولی اگر در لباس، اگر در ثروت، اگر در قدرت ظاهری، اگر در سِمَتی که داری خیرٌ منه، در اسلام اینطور نیست که رئیس یک اداره ای وقتی وارد اداره می شود بر همه اظهار تفوّق کند و در مقابل او همه باید خاضع باشند، در اسلام این حرفها نیست. از نظر ظاهر هیچ ارزشی انسان ندارد هر چه داشته باشد. سِمَتش بالا باشد، ثروتش بالا باشد، وجهه ظاهری اش خوب باشد، لباسش ارزش داشته باشد ارزشی ندارد. آنقدر این کلام شیطان بد بود و بی ارزش که خدا اصلا جوابش را نداد، عرض میکند أنا خیر منه خلقتنی من نار(ص/76) یعنی این بدن من را تو از آتش خلق کردی و خلقته من طین(ص/76) او را از گِل خلق کرده ای. ببینید رفته روی بدن، روی روحیّات و صفات روحی و علم و دانش و عصمت نرفته، مبادا یک وقتی حتی در میان اجتماعات تان این حالت را داشته باشید که برای یک آدم بی تقوای بی سواد بخاطر اینکه چند روزی بهش سِمَتی داده اند تعظیم کنید، مگر خدای نکرده بترسید. مبادا اینطور باشید که اگر یک کسی لباسش خوب بود برایش احترام قائل باشید، خدای تعالی در قرآن میفرماید: انّ اکرمکم عندالله اتقیکم(الحجرات/13) آن کسی در نزد خدا گرامی تر است که تقوایش بیشتر باشد. یرفع الله الذین امنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات(المجادله/11) آن کس که علم الهی اش بیشتر است، آن کس که سواد الهی، اعتقادی، دینی اش بیشتر است، او ارزش دارد هل یستوی الاعمی و البصیر(الانعام/50- الرعد/16) آیا کور و بینا مساوی هستند؟ هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون(الزمر/9) و علم هم در نزد خاندان عصمت و طهارت علیهم الصّلاۀ و السّلام منحصراً علم دین است و آنچه که انسان را در دنیا اگر عمل کرد در آخرت از همه بلیّات نجات میدهد.

      أنا خیر منه من برتر از او هستم، خلقتنی من نارٍ و خلقته من طین(ص/76) خدا نگفت، چون همه لیاقت(قطع صدا) و روح او یک فرمانبردار، روح او عالم به اسماء، روح تو جاهل به همه چیز، خدا می بیند این موجود به درد نمی خورد، بهتر از همه این است که او را پرتش کنند، دورش کنند، لذا می بینید می فرماید قال فاخرج منها فانّک رجیم و انّ علیک لعنتی الی یوم الدین(ص/77و78) تو رانده شده ای، تو گمشو(به تعبیر ما) لعنت من بر تو، دوری از رحمت من بر تو تا روز جزا.

      ببینید انسان هم همینطور است، با یک تکبر، با یک ظاهر بینی، با یک کار خطا، اگر براساس ضعفی که در درونش هست باشد رانده میشود، کوشش بکنید ظرفیت تان را در مقابل حقایق و معارف دین و حقیقت هر چیزی زیاد کنید، این ظرفیت خیلی مهم است، شیطان اصلاً ظرفیت حرف شنیدن نداشت. خدای تعالی در همانجا بیشتر حرف او را شنیده تا او سخن خدا را، از خدا خواست که من را تا روز قیامت بهم مهلت بده، من کلّی عبادت تو را کرده ام، کلّی سجده کرده ام، خدای مهربان، خدای عزیز، خدائی که حتی حاضر نیست کوچکترین کاری را بی اجر و مزد بگذارد بهش فرمود بهت مهلت میدهم اما نه تا قیامت إلی یوم الوقت المعلوم(ص/81 – الحجر/38) روز وقت معلوم یعنی تو بعد از ظهور دیگر فعال نخواهی بود، امام عصر ارواحنافداه فعالیت تو را قطع میکند، تو نمیتوانی تا روز قیامت فعال باشی إلی یوم الوقت المعلوم(ص/81 – الحجر/38) چرا کلمه وقت معلوم را در اینجا خدای تعالی ذکر کرده؟ چون معلومه، مسلّمه که خدا این کره زمین و این افراد بشر را برای فساد و خونریزی و بداخلاقی و حیوانیّت خلق نکرده، همه ملائکه می دانند یک روزی باید حضرت ولیعصر ارواحنا فداه بیاید و دنیا را پر از عدل و داد کند، امروز همه ادیان جهان معتقد به این قسمت هستند حتی آنهایی که خداپرست نیستند یعنی هندوها و آنهایی که بت پرستند، همه اینها معتقدند که یک نفر می آید دنیا را پر از عدل و داد می کند، حکومت واحد جهانی بوجود می آورد و این از نظر همه معلوم است و همانجا وقتی که به شیطان این جمله را گفتند که إلی یوم الوقت المعلوم شیطان هم فهمید که یوم الوقت المعلوم آن ساعتی است که حضرت بقیۀ الله ارواحنا فداه که ای کاش ما این صدا را بشنویم، این زمان را ببینیم که ألا یا اهل العالم أنا امامکم المنتظر ای مردم دنیا امام منتظر شما، آنکه انتظارش را داشتید من هستم، شیطان چون از اجنّه بود همه جا می توانست برود آسمانها را سیر کند، در میان ملائکه رفته بود و عبادت کرده بود و جزء آنها شده بود امّا چون امر ظهور یک امر بسیار سرّی است و باید خدای تعالی با ملائکه مقرب، انبیاء اولوالعزم، اوّل با آنها مسئله را مطرح کند، شیاطین در این بین می خواستند بروند استراق سمع کنند، ببینند آنجاها چه خبر است، خدای تعالی دستور فرمود، دستور اکید فرمود که نباید اجنّه و شیاطین از آسمان دنیا بالاتر بروند، آسمان دنیا هم همین جوّ اطراف زمین است، نباید بالاتر بروند، چون اگر رفتند مطّلع شدند که خدا مقدّر فرموده فلان روز امام زمان ارواحنا فداه باید بیاید، می آیند کاری می کنند که بداء حاصل بشود، یعنی مشکلی ایجاد می کنند مردم را از آمادگی برای ظهور دور می کنند، خدای تعالی ظهور را عقب می اندازد، این را بدانید ظهور حضرت بقیۀ الله ارواحنا فداه می دانید کِی بوده؟ هزار و صد و شصت سال قبل، بلکه بیشتر یا کمتر، حالا درست الان نمی توانم دقت کنم، یعنی روز وفات امام حسن عسکری علیه السّلام ظهور امام زمان ارواحنا فداه بوده، تمام آنچه که تا بحال تأخیر شده فعالیت شیطان بوده، آمادگی مردم را از بین برده، مردم را به زخارف دنیا متوجه کرده و از امام زمان ارواحنا فداه فاصله گرفته اند و آمادگی پیدا نکرده اند که حضرت بیاید و رهبر اینها باشد و هر ساعت و هر لحظه حتی، هِی تأخیر می افتد، این را بدانید. فکر نکنید که خدا مقدّر کرده مثلاً هزار سال، دو هزار سال امام عصر ارواحنا فداه نیاید، معنا ندارد، از کار حکیمی مثل پروردگار معنا ندارد یک همچین چیزی، یک همچین کاری، روز وقت معلوم حضرت خواهد آمد، منتهی شیاطین نباید بروند خبردار بشوند، وقت خودش میرسد. انشاءالله  بدون اطلاع احدی، حتی بدون اطلاع خودِ حضرت بقیۀالله ارواحنا فداه تا یک حدّی ( یک مسائلی اینجا هست که بحثش طول میکشد) تا یک حدّی نباید اطلاع داشته باشد چون به مجردی که از دو لب بیرون رفت و به گوش یک فردی رسید همین سبب میشود که شیطان مطلع شود و نگذارد که این کار در آن موقع انجام بشود. لذا شاید 313 نفری که برای یاری حضرت بقیۀالله ارواحنا فداه همیشه آماده هستند این313 نفر، تک تک ممکنه بهشون خبر داده شود که ده روز دیگر، یک ماه دیگر، یعنی همان زمان نزدیک به ظهور، به اینها تک تک گفته میشود، امّا اینها سرّ نگهدارند، اینها مثل ما نیستند که یک خبر جزئی که دیگران اطلاع ندارند فوراً بگیرند بیایند پخش کنند. سرّ نگهدارند، تمرین سرّ نگهداری یکی از دستورات مراحل تزکیه نفس است که اگر انسان به آن مراحل بالا برسد باید تمرین کند که سرّ نگهدار باشد و از همین که بهتان گفته اند غیبت نکنید مقدمات سرّ نگهداری است. به همدیگر نمی گویند، دو نفر هر دو از 313 نفر یا هر دو از اوتاد یا هر دو از ابدال به هم نمی گویند چرا؟ برای اینکه از لب بیرون آمد وسط راه شیطان میگیرد ولو در گوش دیگری وارد نشود، مسئله ای نیست، او می آید و فعالیتهای عجیبی می کند، برای اینکه مرگ شیطان در روز وقت معلوم است، اگر امام زمان ارواحنا فداه بیاید شیطان باید از بین برود. برای همین جهت خدای تعالی دستور داده که اگر اینها خواستند استراق سمع کنند فاَتبعه شهابٌ ثاقب (الصافات/10).

         از نظر مُلکی و ظاهری شما در شب خوابیدید به آسمان نگاه میکنید سنگهایی پرتاب میشود به جوّ زمین برخورد میکند مشتعل میشود و پرت میشود امّا در باطن اینها تیرهایی است که به شیاطین زده میشود که آنها استراق سمع نکنند و به آن جهان دیگر، به آن عالم دیگر که خدای تعالی مسئله را با انبیاء و ملائکه و پیغمبر اکرم و ائمه اطهار علیهم الصلاۀ و السلام مطرح کرده و فرموده چه روزی و چه خصوصیتی دارد ظهور حضرت بقیۀ الله ارواحنا فداه آنها نشنوند. انشاءالله الان مطرح شده برای نیمه شعبان امیدواریم که همه مان زیر سایه حضرت بقیۀ الله ارواحنا فداه و ظهور آن حضرت واقع بشویم و البته انشاءالله کوشش کنید آمادگی برای ظهور را دریافت کنید. من این مجله ای که دوست عزیزمان، واقعاً عزیزترین دوستانمان آقای نعمتی در این ماه پخش کردند، من نگاه میکردم اولاً ایّامی است که مرحوم استادمان حاج ملا آقا جان رحمۀالله علیه از دنیا رفته، چهل و هشت سال قبل یک چنین روزهایی ایشان از دار دنیا رفتند و در این مجله خوب از ایشان یادی کرده اند و مسئله ظهور صغری خیلی اهمیت دارد. حالا دارند همه می فهمند، همه می گویند، یک روزی از قول مرحوم حاج ملا آقاجان من گفتم، بعضی ها خیلی مسئله برایشان غیر قابل هضم بود، حالا الحمدلله داریم می بینیم. به قول یکی از علماء نوشته بود که، این مطلب را من هم قبلاً در کتاب مصلح غیبی نوشته بودم که یک روز بود مسجد جمکران حتّی شب جمعه خدا میداند مکرّر برای خودم اتفاق افتاده بود، شب جمعه جز من و یکی از دوستانم کسی دیگر تو این مسجد نبود. شب جمعه! الان اینطوری که نقل میکنند بیشتر از مسجدالحرام، مسجد جمکران زائر دارد. عجیب نیست؟! چه چیز ظاهر شده؟ نور مقدس حضرت بقیۀالله ارواحنافداه توی دلها تابیده، مثل لحظات قبل از طلوع آفتاب که همه جا روشن شده فقط جرم خورشید مانده که از افق بیرون بیاید، خیلی امیدوار باشید. امیدوارم همه مان پیر و جوان زنده باشیم و جمال مقدسش را زیارت کنیم. خودتان را ضایع نکنید، مکرر به شما گفته ام که کاری بکنید وقتی امام عصر ارواحنا فداه تشریف آورد، الان هم دارد می بیند، خانه شما مطابق میل آن حضرت باشد، فرزندانتان مطابق میل آن حضرت و نظر آن حضرت باشد و همة زندگی تان، شغلتان، پولتان، مالتان، هر چه دارید، حضرت در مقابل هر یک از آنها یک بارک الله بهت بگوید و دستت را بگیرد و بِبَرد، تو خوبی، لیاقت این را داری که از اصحاب من باشی. شما فکر کردید آنهایی که در عالم خوبند چه فرقی با شما دارند؟ جز با تزکیه نفس و عمل صالح و اینکه خودشان را برتر از دیگران ندانند. امیدوارم خدای تعالی به همه مان توفیق خدمت به امام زمانمان را عنایت بکند و انشاءالله امیدوارم همه مان از یاران نزدیک آن حضرت باشیم و توفیق تزکیه نفس کامل خدای تعالی به ما مرحمت بفرماید.

       شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نزدیک است، من مکرّر از مردان راه، شخصیت های علمی و آنهایی که اهل تزکیه نفسند شنیده ام و گاهی هم خودم عمل کرده ام که در تزکیه نفس توسّل به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بسیار مؤثر است. توسّل به این آقا، ماه رجب، 25 این ماه شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام است. آن امامی که در زیارتش میخوانیم السلام علی المعذّب فی قعر السُجُون و ظُلَم المتامین. آنقدر آقا را اذیتش کردند که مثل روز25 ماه رجب یک عده اهل خراسان رفته بودند با زحمت زیاد زندان موسی بن جعفر علیه السّلام را پیدا کرده بودند، درب زندان ایستاده بودند، زندانبان گفت الان امام شما از زندان آزاد میشود، آنها منتظر بودند یک وقت دیدند یک جنازه از میان زندان آوردند و الجنازۀ المنادی بِذُلِّ الاستخفاف یک جنازه ای را چهار نفر زیر گرفته اند و دارند می آورند، یکی صدا میزند هذا امام الرفضه.

لا حول و لا قوۀ الّا بالله العلی العظیم. نسئلک اللّهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان و بسیّدنا موسی بن جعفر یاالله یاالله یاالله……….یا رحمن یا رحیم یا غیاث المستغیثین یا اله العالمین عجل لولیک الفرج. عجل لمولانا الفرج، خدایا آقای ما را به ما برسان. خدایا ما را از این هجران و فراق و دوری به تمام انبیائت قَسَمت میدهیم نجات مرحمت بفرما. خدایا ما را لایق محضر امام عصرمان بفرما. پروردگارا گرفتاری ها، صفات رذیله را از ما دور بفرما. امراض روحی مان بخاطر موسی بن جعفر علیه السّلام از ما دور بفرما. مریض های اسلام شفا مرحمت بفرما. مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان. امواتمان غریق رحمت بفرما. عاقبت مان ختم بخیر بفرما.                                            

و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۸ رجب ۱۴۲۳ قمری

بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ با الله من الشیطان الرجیم

 إِنَّا أَعْطَيْنَاکَ الْکَوْثَرَ (1)فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ (2) اِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3) (کوثر)

        شاید تعجب کنید که من در اکثر هفته های گذشته سوره ی کوثر را مطرح کردم و شاید فکر کنید همه ی مطالبم در اطراف همین سوره است. ولی اگر تمام عمر درباره ی سوره ی کوثر حرف بزنیم کم گفته ایم بخصوص در ارتباط با شما خانم های محترمه، بخاطر اینکه تنها کلمه ی کوثر همه ی خوبی ها را شامل می شود. اگر می خواهید به کمالات روحی برسید، اگر می خواهید ان شاء الله محبوبه ی خدا و پیغمبر و خاندان عصمت بالاخص امام زمان باشید باید همین کلمه ی کوثر را در زندگی تان پیاده کنید. پیاده کردن کلمه ی کوثر در زندگی، این است که انسان وجودش خیر محض باشد، خیر زیاد باشد، ارزش وجودی پیدا کند، آنقدر پر ارزش باشد که اگر یک روز در بین مردمی که اطرافش هستند نبود، آنها احساس کمبود کنند. بی ارزش ترین انسانها آن انسانی است که وقتی از بین مردم رفت، یا بگویند فرقی نمی کند  باشد یا نباشد و یا بگویند خوب شد که رفت، یک مزاحم کمتر. کسی که کلمه ی کوثر شعار زندگی او باشد این شخص وجودش آنقدر پر ارزش می شود که لااقل اهل خانه اش، اقوامش، آشنایانش، کمبود او را در نبود او احساس می کنند وقتی که او نباشد خیراتی از دست مردم می رود. یک زنی که صفتش کوثر است، شوهر از او راضی، آنچنان که علی (علیه الصلاة والسلام) از فاطمه زهرا (سلام الله علیها) راضی بود0 آنقدر نبودن فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در خانه مؤثر بود وجایش خالی بود که علی بن ابی طالب (علیه السلام) می فرمود: بعد از تو خیری دیگر در زندگی نیست. «لا خیر بعدک فی الحیاة» یعنی تو هر چه خیر بود همراه خودت بردی و چیزی جای تو را پر نمی کند0 درباره ی علماء ودانشمندان در حدیث است «اذا مات العالم ثَلُمَ فی الاسلام ثُلمَ لا یصُدُّها شیء» وقتی که یک عالم ربّانی، یک دانشمندی که مردم را به بهشت معرفی می کند، بمیرد، یک شکافی در اسلام وارد می شود که هیچ چیزی آن شکاف را نمی تواند پر کند. عالم ربّانی، عالم خدایی، عالمی که در علوم ثلاثه، یعنی سه علمی که در هفته های گذشته تذکر دادم، این عالم وجودش آنچنان پر قیمت و آنچنان خیر کثیر است که اگر از اسلام و از میان مردم مسلمان رفت، هیچ چیز جای او را پر نمی کند، حتی اگر یک عالم دیگری هم مثل او بیاید او جای خودش را پر می کند، جای این را پر نمی کند. یک زن مسلمانی که خدا محبوبه ی خودش قرار داده، یک زن مسلمانی که اهل تزکیه نفس است، یک زن مسلمان با عفتی که در این عصر و زمان که همه به سوی فساد می روند و مثل سیل همه ی مردم را فساد از جا کنده و به طرف نظراتی که شیطان دارد می برد دریک چنین زمانی، یک زن مسلمان، اقتدا به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) کرده و وجودش خیر کثیر شده، در خانه نشسته، شاید کسی او را نشناسد، همان فامیل، همان فرزندان، همان شوهر، وقتی وارد خانه می شوند، می بینند اخلاق بسیار عالی، عبادت بسیار عالی، توجه به پروردگار بسیار عالی، وتمام چیزهایی که مربوط به خوبی هاست در او وجود دارد، این وجودش خیر کثیر است. این زن مسلمان آنچنان ارزش دارد که این در وضع خودش، و فاطمه اطهر (سلام الله علیها) در وضع خودش، خیر کثیرند. هر انسانی یک ظرفیتی و یک شخصیتی دارد، شما از صدر اسلام یا بلکه از صدر آمدن بشر روی کره ی زمین فکر کنید، زن هایی که در عالم بوده اند یک عده شان ارزش وجودی که نداشتند، بماند، وقتی که از بین می رفتند همه خوشحال بودند، این زن فاسق، این زنی که به هیچ وجه وجودش ارزشی ندارد از دنیا رفت راحت شدند. خدا دو نفر از این زنها را در قرآن معرفی فرموده، یکی زن لوط و یکی هم زن نوح، این ها را در قرآن می فرماید: تحت نظر بندگان ما و پیامبران ما بودند اما وجودشان بی ارزش بود، بی ارزش که بماند فاسد بود، فساد می کردند، زن لوط را خدای تعالی با اینکه همراه لوط حرکت می کرد و از شهر خارج شد و بنا بود یک محدوده ای از یک قریه زلزله ی شدیدی شود، «عالیها سافلها» یعنی کف زمین بیاید رو و روی زمین با همه ی مردم بروند زیر، خدای تعالی به لوط فرمود: که تو و اهلت را نجات خواهیم داد «الّاامراتک» مگر زنت را. زن با آنها حرکت کرد، جوری زمین را بلند کردند، که همان حاشیه ای که پای زن لوط روی آن حاشیه بود آن هم حرکت کرد و لوط و فرزندانش نجات پیدا کردند. یا مثلاً زن نوح، اینها مورد عذاب پروردگار واقع شدند، هم لوط راحت شد هم نوح. هم فساد این زن از بین رفت و هم مردم از شرارت این دو زن راحت شدند. اما از آن طرف، دو زن صالح، تحت نظارت دو مرد غیر صالح، آسیه زن فرعون زیر نظارت فرعون. این زن آنچنان به خاطر بندگیش وحی به او می رسید، خدا با او صحبت می کرد. چرا؟ به خاطر اینکه یک پسر تربیت کرده، آن هم نه از خودش. یک پسر را حمایت کرده آن هم نه از نسل خودش، از نسل دشمنانشان بلکه، آنهایی که در مقابل شوهرش، در مقابل کاخ فرعون، در مقابل کسانی که در آن کاخ زندگی می کردند که یکی از آنها آسیه بود، جبهه گرفتند، و به هر وقت و موقعیتی می خواستند آنها را از بین ببرند. یک پسر از آن طرف نصیب اینها شده به امر الهی، او را تربیت کرده، بزرگش کرده، شده آسیه زن فرعون. به خدا قسم خانمها، هم جایز است خودتان عمل کنید و هم به دیگران بگوئید. بزرگترین عبادت و بزرگترین خدمت حتی از صدها شب نماز شب خواندن بهتر، این است که فرزندانتان را طبق صراط مستقیم تربیت کنید. فرزند خودتان با فرزند غریبه خیلی فرق دارد، آسیه فرزند غریبه را تربیت کرد. مستحبی بود انجام داد. اما فرزند خودتان به امر پروردگار: « قو انفسکم و اهلیکم نارا » واجب است همانطوری که نفقه فرزند واجب است، همانطور تربیت فرزند واجب است0 باز از این واجب  فکر نشود، دیروز یک خانم محترمه ای از من سوال می کرد که شما در یک جا گفته اید ولیّ فرزند پدر است و مسئول فرزند پدر است، و در جلسه خانمها فرموده ایدکه تربیت فرزند به عهده مادر است، من در جواب ایشان عرض کردم که مسئولیت و ولایت با پدر است یعنی اگر مثلا شیشه ای را زد بچه ای شکست اینجا پاسخگوی این ضرری که به دیگری وارد شده بر پدر است که جوابگو باشد. یا اگر صدمه ای به کسی زد یا اگر یک کاری که مسئولیتی دارد انجام داد یا اگر مخارجی داشت یا اگر مثلا کاری که لازم بود تدبیر بیشتری داشته باشد مثلاً دختر است می خواهد ازدواج کند ولیّ او پدرش هست و چون کار بسیار پر اهمیتی است، اسلام حالا یا به نحو استحباب یا به نحو وجوب، چون در بین وجوب، چون در بین مراجع تقلید در این جهت که دختر آیا می تواند بدون اذن پدر ازدواج کند یا نکند در بین مراجع اختلاف است ولی در این جهت که یا مستحب است و یا واجب که اذن پدر در کار باشد، مسلّم است0 بنابراین اینجاست که ولایت پدر موثر است و باید ولایت داشته باشد، پدر است تحت تاثیر غریزه جنسی در این ارتباط قرار نگرفته است، فکر صحیحی ممکن است بکند ولی دختر ممکن است تحت تاثیر قرار گرفته شده باشد. ممکن است، تجربه نداشته باشد ممکن است همه سرمایه عفتش را با یک تحت تاثیر غریزه ای از دست بدهد، لذا پدر را در اینجا ولیّ او قرار داده اند و الّا پدر در تربیت فرزند، تربیت عمومی فرزند که مثلاً در اخلاقیاتش، در اعتقاداتش، در عباداتش باید مؤثر باشد تا حدی مؤثر هست اما بیشتر مادر مؤثر است.  یک فرزند، حضرت آسیه بزرگ کرده آن هم از دیگری، آن هم به نحو استحباب یا نهایت به نحو وجوب، این همه مقام نزد خدا پیدا کرده است. اگر شما با کم حوصلگی نه، اگر شما با تزکیه نکردن نفس خود نه، با تزکیه نفس، با حوصله، با اخلاق، توانستید فرزندتان را تربیت کنید طوری تربیتش کنید که لااقل وقتی که به حدّ بلوغ یا بالاتر از حدّ بلوغ رسید، خودش به طرف حقایق برود، خودش به طرف پاکیها برود، اصل تربیت را شما کرده اید این نزد خدا از صدها شب که نماز شب بخوانید پر ارزشتر است. وجودتان برای فرزندتان خیر باشد وجودتان برای کسانی که در راه خدا حرکت می کنند خیر باشد که شما ولیّ آنها هستید، نه ولیّ مسئول، ولیّی که خدای تعالی در قرآن شریف می فرماید: « والمؤمنون والمؤمنات » ممکن بود اینجا خدای تعالی بفرماید: «والمؤمنون » وتمام کند، اما مخصوصا نام خانمهای مومنه را برده است و فرموده « والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعض » بعضی از این مؤمنات که در ارتباط با مجلس ما همین مؤمنات هستند، بعضی از این مؤمنات بر بعضی ولایت دارند، چرا؟ به خاطر اینکه امر به معروف و نهی از منکر است « والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر » کوشش کنید که حداقل ونهی از منکر فرزندانتان را بکنید؛ نگذارید فرزند بزرگ بشود و او را اصلاح نکرده باشید و بعد خودتان دچار صد نوع ناراحتی باشید. ما داریم توی خانمهائی که فرزندشان را طوری تربیت کرده اند که وجود این فرزند برای مادر حتی مفید است. مادر را هدایت می کند، مادر را به راه راست هدایت می کند، مادر را به طرف خوبیها راهنمائی می کند. اینطور باشید اینجور فرزندتان را تربیت کنید. خدا رحمت کند مرحوم استاد ما حاج ملا آقاجان که گاهی مرا نصیحت می کرد مطالبی به من می فرمود، بعد می فرمود: که ما امانت دار پدران شما هستیم تو سید هستی هر چه من دارم از اجداد توست، امانت نگه داشته ام امروز به تو هدیه بدهم، خوب طبعاً وقتی که منتصب می شد این هدیه ای که او داده به پدر من، به جدّ من، من آن را بهتر حفظ می کردم، حالا چه بهتر شما فرزندانتان را در خرد سالی بهشان هدیه بدهید، راست بگو، غیبت نکن، پر حرفی نکن، همیشه با خوبیها باش، وجودت منبع خیر باشد0 بزرگ شده هفده سال از سنش گذشته، از مادرش یک مسائلی را می بیند، به همین تربیتی که من عرض می کنم باید مادر را نصیحت کرد، به همین گونه که عرض می کنم، دخترها متوجه باشند. دید مادر غیبت می کند می رود جلوی او می نشیند دست مادرش را می بوسد، احترام برای مادرش قائل است، مادر جان من تو را خیلی دوست دارم، اما می ترسم با این غیبت خدا از تو ناراضی شود. دیگه غیبت نکن، به همین ترتیب. آن مادری که تو را تربیت کرده بعید است به تو بگوید دختر این حرفها به تو ارتباط ندارد. مگر خیلی این مادر خدای نکرده فاسد شده باشد، پوسیده شده باشد دیگه به درد هیچ کمالی نخورد این جور جواب تو را بدهد. کوشش کنید یکدیگر را نصیحت کنید وجودتان خیر باشد. خیر محض باشید برای یکدیگر کوثر باشید. حضرت حوّا (سلام الله علیها ) مادر بزرگ همه، همه ی نعمتها را خدا به او داده یک اشتباه کوچک کرد، شوهرش را دچار اشتباه کرد، دویست سال حضرت آدم و حوّا گریه کردند تا خدا آنها را بخشید، اما حضرت حوّا دیگر دور گناه نگشت، حضرت حوّا دیگر شیطان را که از دور می آمد ازش فرار می کرد، شیطان هم آن روز به صورت یک مار بعضی می گویند ( بعضی روایات ) وارد بهشت شد، به حضرت حوّا گفت که می خواهید من یک راهنمائیتان کنم؟ اینکه در این بهشت به این خوبی . ظاهرا بهشت، (بهشتی بوده که در همین کره زمین بوده ) می خواهید راهنمائیتان کنم که خدا از اینجا بیرونتان نکند؟ « هل ادلّکم علی شجرة الخلد و ملکاً لا یُذلا » آیا من دلالتتان بکنم بر درختی که از آن درخت اگر خوردید همیشه در بهشت خواهید ماند، و مُلکی گیرتان می آید که حتی این ملک کهنه نمی شود؟ اشاره کرد بر شجره و گیاه گندم « و قاسَمَهما » قسم خورد که « انّی لکما لمن النّاصحین » من شما را نصیحت می کنم، شما را خدا یک مدت کوتاهی نگه می دارد چون از اول هم قرار همین بود و بعد بیرونتان می کند، ولی اگر این کاری که من می گویم، کردید حتما خدا اینجا نگهتان خواهد داشت، حضرت حوّا رفت خورد، آمد به شوهرش گفت: که غذای خوشمزّه ای بود. یکوقت خدای نکرده شماها یک غذایی را که احساس کردید نجس شده، یک غذایی را از جهت دیگر احساس کردید حرام است، شوهر و فرزندانتان را تشویق نکنید به خوردنش که تاریک می شوید خود شما تاریک می شوید. شوهر هم رفت و خورد، خدای تعالی آنها را از بهشت بیرون کرد و به آنها فرمود که: « و قال هبتوا منها جمیعا » همه ی شما باید بروید بیرون آنجا فراموشی به شما دست خواهد داد. آنچه را که در عالم ارواح یاد گرفته اید، آنچه را که ای آدم یک جا به تو تعلیم دادیم، اینها همه فراموشتان می شود «و اِمّا یاتینّک منّی هدًی فمن اهتدی» اگر از طرف من برای شما هدایت کننده ای آمد، انبیایی آمدند، کسی که هدایت را گوش بدهد او از موفّقین است، از هدایت شدگان است. این کلمات هم گفته شد و حضرت آدم را بیرون کردند، آنچنان آدم تأسف خورد، آنچنان حوّا تأسف خورد که دویست سال گریه می کردند. حالا به شما می گویند چهل روز توبه بکنید، یا مثلاً یک اعمالی را انجام بدهید برای توبه تان، شما می گویید این همه که من گناه نکرده ام. گناه خدا خیلی عظمت واهمیت دارد، یک مورد اگر خدایی نکرده، این را ان شاء الله حواستان جمع باشد دیدید یک جوانی یک مردی دقیق شده تو صورت شما، شما یک خورده صورتتان را باز تر کردید، جهنمی هستید، اگر بیشتر گرفتید بهشتی هستید، خیلی مسئله ی روشن واضح. کوشش کنید عفتتان از همین راهها (قطع نوار). داشته باشید. اما از مال شوهر نه، بدون اجازه ی شوهر از مال شوهر هیچ گونه استفاده ای نکنید.

شما حق دارید هر نوع امر به معروف و نهی از منکر کنید، اینجا مطلقا اجازه ی شوهر لازم نیست مگر آنکه شوهرتان دلایلی بیاورد که نهی از منکر شما در یک چنین موردی اشکال دارد. وجود شما باید مبلغ برای دین باشد تا خیر کثیر باشید «و من احسن قولاً ممّن دعا الی الله» در این کره ی زمین اعم از انبیاء، شهداء، صالحین، صدیقین، مردم، دانشمندان، پرفسور، دکتر، هر چه که انسان در کره ی زمین هست، می دانید سخن چه کسی بهتر است؟ چرا می گویند این سخن بهتر است؟ سخن کسی که شما را به سوی خدا دعوت کند، آن بهتر است. یک طبیب بالای سرتان ایستاده یک مرض سخت کشنده ای هم خدایی نکرده شما دارید، و او دارد با چند جمله این مرض خطرناک شما را معالجه می کند، از آن طرف هم یک ناصحی شما دارید که مرض های خطرناکی که مانع از رسیدن شما به سوی خداست، آنها را دارد معالجه می کند، این دو نفر بالای سر شما ایستاده اند، کدام یکی کلامشان بهتر است؟ طبعاً الآن با این عرایضی که عرض کردم شما می گویید آن کسی که مرا به سوی خدا دعوت می کند. اما در موقع عمل، امتحان پیش می آید معلوم می کند، شما حالا بگذار من خوب بشوم بعد می روم به سوی خدا، بعد خوب بشو. که اکثرا نیستیم ها، من دارم درد می کشم قلبم گرفته دارد مرا می کشد من بروم بسوی خدا! بله. چرا؟ برای اینکه خدا می گوید این کلامش مفیدتر از برای توست، حالا می خواهید تشریح کنم چطور کلام این مفیدتر است؟ اگر شما آن کسی که دارد حرف پاکی شما را  می زند و به سوی خدا شما را دعوت می کند و دست شما را گرفته و به سوی خدا می برد اگر او موفق بشود، شما یک مرضی دارید مثلاً فرض کنید می خواسته پنجاه سال دیگر بمیرید، الآن می میرید، نهایتش این است، ولی او شما را جایی می برد که دائما زنده هستید، آن هم شما زنده هستید نه مرکب زیر پایتان. کدام یک بهتر است؟ لذا در تمام علم هستی از عالی و دانی گرفته و همه ی مردم بهترین کلام مال آن کسی است که، دیگران را به سوی کمالات، به سوی خدا، به سوی ملاقات پروردگار دعوت می کند. حالا در زمان ما ارزش داشته باشد از نظر مردم یا نداشته باشد، اگر ارزش خدایی نکرده در یک جمعی  نداشت، من که شخصا این طوری فکر می کنم، مثل این است که انسان توی باغ وحش برود تمام وحشی ها را بخواهد موعظه بکند، خوب برای آنها ارزشی ندارد چون عقل ندارند، اما اگر ارزش داشت، اگر زمانی ان شاء الله برایمان پیش بیاید که بیشتر منظورمان زمان ظهور است اگر پیش بیاد آنجا آنوقت ارزش دارد، چون همه عاقلند، چون همه می فهمند، همه انسان هستند، می فهمند که اگر یک راهی یک کسی باز کرد، بسوی خدای تعالی، به سوی پاکی، به سوی حقیقت، به سوی درستی و انسانیّت، این چقدر ارزش دارد. آنها عاقلند، ولی اینهایی که نمی فهمند حتی گاهی ایراد می گیرند، گاهی حرفهای بیهوده می زنند که نمی خواهم حالا گله ها یی که از حتی دوستان و شاگردان و افرادی که پای صحبتهای من سالها نشسته اند، حرف هایی می زنند که دل انسان را آتش می زند که بعد از این همه مدت هنوز داری می گویی، بله، دختر من می رود دانشگاه و بعد می آید خدمت به خلق می کند و وجودش پر ارزش می شود، این ارزش ها یک شاهی فایده ندارد. اگر اهل معنویت شد، اگر سوادی یاد گرفت که مایه ی سعادت آخرتش شد، اگر توانست مردم را بسوی خدا دعوت کند0آنجا«و من احسن قولاً ممّن دعا الی الله» و وجودش خیر است. نکنید کاری را که خودتان هم پشیمان شوید، خودتان هم نتوانید از عهده ی مسئولیت بر آیید. وجود شما خیر باشد خیری که خدا دوست دارد، خیری که خدای تعا لی را معرفی بکند، شما اگر رفتید منزل یکی از فامیل، چرا او هر چه که از حرفهای بیهوده ی مسخره ی غیبت بگوید خجالت نمی کشد، ولی اگر شما بخواهید یک کلمه درباره ی خدا حرف بزنید خجالت می کشید تا کی می خواهید اینجوری باشید، تا می رسید در یک خانه ای، من دیروز به یک آیه ای(راستی هم برخورد کرده باشید) به یک آیه ای برخورد کردم این آیه اینطور می گوید این جور صحبت می کند، این جور حرف می زند، این کتاب این جوری حرف می زند. من دیده ام افرادی وقتی می خواهند در مجالس فامیلی حتی بروند، یک کتاب می گیرند زیر بغلشان آنجا آن را می خوانند، یا یک روایتی را قبلا می خوانند و خوب بر آن مسلط می شوند، می روند آن را مطرح می کنند و نوبت به اینکه آن خانواده ای که حجاب ندارند، آن خانواده ای که ارزش وجودی در خارج ندارند، نوبت به اینکه آنها حرف های بی ارزششان را شروع کنند نمی دهند. چه می شود؟ چرا او خجالت نمی کشد غیبت می کند وتو برای اینکه حرف خدا را بزنی خجالت می کشی! جداً همین را فکر کنید، فکر همین مطلب را بکنید، جز این است که او را شیطان هل می دهد به طرف بدی وشما را از خوبی جلو گیری می کند و دست مستقیم شیطان در اینجا فعال است؟ شما اگر رفتید در یک مجلسی، برایتان پیش می آید یک عده خانم های غیر اهل تزکیه نفس نشسته اند وشما هم نشسته اید شما اگر با آنها هماهنگ شدید، بدانید نه خدا قبولتان دارد، نه پیغمبر، نه مکتب، نه هیچی. ولی اگر شما توانستید آن ها را ساکت کنید کم کم، خیلی با زبان خوش «و جادلهم بِالّتی فی احسن» به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله ) خدای تعالی می فر ماید: که با مردم وقتی می خواهی بحث کنی، به طور نیکو، با زبان خوش. خانم ببین این روایت را شما چه معنا می کنید؟ چه اشکال دارد، حالا هیچی سواد ندارد جهل مطلق او را گرفته طبعا می گوید من بلد نیستم، شما که بلدی بگو. می شود خدا می داند، اگر شیطان ولتان کند، آزادتان کند، اگر شیطان رهایتان کند، می توانید و بهترین خانم ها هم در جامعه خواهید بود. خانم هایی ما داریم بحمدالله از نظر کمالات خیلی عالی، آنچنان خودشان را معرفی کرده اند که تا یک مجلسی ترتیب داده می شود همه دورشان جمع می شوند واز آنها سوالاتشان را می کنند و مسائلشان را می پرسند، هیچ وقت پیش آنها دروغ نمی گویند، غیبت نمی کنند، این معنای خیر کثیر است.آن وقت یک سر سوزن هم که شده از آن اقیانوس خیر کثیر که حضرت زهرا (سلام الله علیها ) باشد نصیب شما بشود، شما می شوید یک قطره که یک قطره ی آب هم آب است دریا هم آب است و وصل به او می شوید و عین او می شوید0 اما اگر نه یک قطره ی مثلا نجاست بود، آدم صفات رذیله در وجودش فراوان ، خجالت می کشد که حرف خدا را بزند ای خاک برسر من که یک زن مسلمان متدین اهل تزکیه نفس در یک عده خانم های بی بندوبار، چکارت می کنند؟ تو را هُو می کنند؛ پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله)  وقتی وارد طائف شد ریختند دورش بچه ها چوبش می زدند آنها هم او را هُو می کردند پیغمبر دست کشید از کار همانجا گفت:«قولوا لااله الی الله تفلحوا»، لااله الی الله بگویید تا رستگار شوید0 چه می کنند؟ نه راستی! شما الآن رفتید توی خونه ی یکی از فامیلتان که خیلی بی بند و بار، حالا مجبور شده اید رفتید، هر چی بوده0 یک عده هم خانم های بی بندوبار فامیل اومدن دورتون نشستند (خش خش نوار) خوب از بین رفتی، تا شدی مثل اونها دیگه التماس دعا، به درد هیچ کاری نمی خوری. برو اما اگر نشستید(خش خش نوار) یک کتابی مثلاً، کم کم اینجور وارد شدید، بعد گفتی که این مطلب (خش خش نوار) کم کم جلسه شان را طوری ترتیب می دهند آماده برای شنیدن سخنان شما، می شوید یک خانم جلسه ای، نه جلسه ای که مثلاً مضحکه بکنید و حرف بیخود بزنید و روضه بخوانید و از این حرفها. نه. یک خانم استاد پرارزشی که همه به تو توجه دارند. کوشش کنید وجودتان خیر باشد. شوهرتان شب می آید پذیرائی کنید، احترم کنید، خیلی مواظبش باشید، حُسن تبعل داشته باشید. یک دو سه تا روایتی، جمله ای، حرفی، بروید تو کتابها صبح تا غروب که در خانه هستید در کتابها پیدا کنید بیائید برای شوهرتان بگوئید به خدا قسم اگر فولاد، فولاد را با چکش هر شبی ده تا چکش تو یک فولاد بزنید، در مدت چند ماه می بینید فولاد گود شد. می گویند یکی از دانشمندان این خیلی کم استعداد بود هر چه استاد برایش می گفت این یادش نمی ماند، فراموش می کرد این قدر حوصله اش سرآمد که از شهر بیرون رفت رسید به یک چشمه دید از آن بالا آب می چکد روی یک سنگ بزرگی، این قطره قطره که می چکد این سنگ را سوراخ کرده. با خودش گفت علم و دانش هر چه نرم باشد از این آب نرمتر نیست، دل من هر چه سخت باشد از این سنگ سختر نیست. هر روز این درس را تکرار می کرد اینقدر تکرار می کرد که از علما و شخصیت های علمی معروف شد. شما هم اگر هر شب یک حرفی را به شوهرتان بگوئید، حرفهای خوب را به شوهرتان بگوئید هر چه باشد قبول می کند. خانم هائی که می آیند می گویند ده سال، بیست سال است که با شوهرمان زندگی می کنیم هنوز دارد معصیت می کند، گناه می کند، چه می کند. من یک خورده بهش خوشبین نیستم می گویم(خش خش نوار) شب اول دعوایتان هم می شود خوب برای یک آبگوشت که شور شده دعوا می خواهید بکنید حالا برای این دعوا بکن، اولاً چرا دعوا؟ باید با زبان خوب و خوش با شوهرتان صحبت کنید و بعد از مدتی می فهمد که تو این هستی، هر وقت می رسی یک حرفی می زنی، من دیدم یک مردی آمده بود می گفت خدا الهی شما را حفظ کند این زن ما هر چی باهاش مبارزه کردیم حرفش را ول کند، ول نکرد اینقدر گفته است که ما دیگر حالا مجبوریم خوب بشویم.

خیر باشد وجودتان خیر که می گویم نه اینکه غذای مانده تان را بدهید فقیر سر کوچه، خوب ان شاء الله این هم خیر است ولی بهترین کلام که دعوت افراد را به خدا می کند شما برای اقلاً اهلتان، برای شوهرتان، برای فرزندتان بگوئید فرزند، حالا می گوئید او بچه است، همین امروز این بچه متولد شده است این ضبط صوت گذاشته و دائما دارد ضبط می کند، شما هم فکر می کنید نمی فهمد، گاهی هم خواب است ولی دارد ضبط می کند دلیلش هم این است دو ساله می شود همه حرفهائی که شما گفته اید یاد گرفته است. نگاه کرده دیده شما وقتی که به شوهرتان می گوئید قندان را بده یا آن قند را بده این نگاه کرده دیده دست شما روی این است می فهمد قند یه چیز سفیدی است، از نگاه کردن یاد گرفته، حالا اون هم دو ساله شده می گوید:  قند، چیز دیگه ای هم بهش بگوئی قبول نمی کند. خوب، یاد گرفته، حتی زبان مادریش شده؛ بعد از شصت سال، پنجاه سال، آن لهجه آنوقت را هر چه یاد گرفته دارد، از کجا یاد گرفته؟ از نگاه کردن، این نگاه های بچه ی یک روزه، دو روزه، ده روزه، خیلی مهمه، ضبط صوتی است جلوی شما و شوهرتان گذاشتند، همه را یاد می گیرد. اینها را توجه داشته باشید، تعلیمش بدهید. گاهی بعضی وقتها هست خوب بچه ای اذیّت می کند، انسان می خواهد خوب مستقیم به خودش نگوید، گریه می کند، می رود رویش را به یک بچه ی دیگر یا کس دیگری می کند، می گوید دیگر از این کارها نکنی ها. اتفاقاً خدای تعالی در قرآن شریف خیلی این کار را کرده، همه روی صحبت با ماست، منتها یا ما ارزش نداریم که مستقیم به ما بگوید، یا خدای تعالی نمی خواهد تربیت هائی که می کند، قاطعیتی که خدای تعالی دارد این به هم بخورد، رو کرده به پیغمبر اکرم می گوید: ای پیغمبر اگر مشرک شوی اینطورت می کنم، اگر فلان گناه را بکنی اینطورت می کنم، « ایّاک (خش خش نوار) » این است که واقعا سیاست تربیت است.

ان شاء الله امیدوارم وجودتان برای راهنمائی خودتان برای راهنمائی نزدیکانتان، برای راهنمائی مردمی که به شما مراجعه می کنند یا شما در جلساتشان شرکت می کنید خیر محض باشد و قطره ای از آن کوثر پیغمبر اکرم باشید. ماه مبارک رجب است و در این ماه بسیار خدای تعالی به بندگانش توجه زیادی دارد اسم این ماه رَجَبُ الاَصَب، یعنی فرو در رحمت پروردگار به اکثر مردم، مقدمه ماه مبارک رمضان است این ماه را خدای تعالی مقدمه قرار داده چون باید با لباس تقوی وارد ضیافة الله بشوید، مهمانی خدا بشوید. لذا یک، در این دو ماه آنهائی که رنگ تقوی را بر انسان می ریزند لباس تقوی را برای انسان می دوزند در این ماه خدای تعالی قرارشان داده0 همانطور که دیدید در اول این ماه تولد امام باقر « علیه الصّلاة و السّلام » بود. امام باقری که یک لباسی برایتان تهیه می کند که تمامش علم و دانش، باقر به معنای کسی که می شکافد، می برد. ان شاء الله امیدواریم حضرت باقر(صلوات الله علیه )برای ما لباس تقوی بدوزد. روز دوم این ماه متعلق به امام هادی (علیه السلام) است که جان همه ما به قربانش. او هم هادی است راهنمای ماست، می گوید این لباس را حالا که بریدند، چگونه چه فرمی باشد؟ پرو می کنید، اندازه می گیرید، می روید خبر می گیرید. امام هادی (صلوات الله علیه) راهنمائیتان می کند، امام هادی (صلوات الله علیه)می گوید، چه لباسی باشد؟ زبان چه شکلی باشد؟ راستگو، کنترل شده ی صد در صد، چشم0 چشم این لباس یکپارچه تقوی.گوش، یک پارچه تقوی. ببینید با همین مسائل انسان چقدر پاک می شود0 امام هادی (صلوات الله )علیه راهنمائیتان می کند، توسل کردید ان شاءالله به امام هادی (صلوات الله علیه )که شما را هدایت کند در فرم لباس.این فرم لباس یک فرمی باشد، چه فرمی باشد بهتر است؟ یک وقت دیدید این رئیس جمهور ها وقتی می خواهند با هم ملاقات کنند، کوشش می کنند ( البته رئیس جمهور های طاغوتی بیشتر اینطورند ) ولی خوب سعی می کنند لباسشان شبیه به هم باشد.

ماه رمضان که شما مهمان خدا هستید، می دانید دیگر که مهمان خداست؟ امام هادی (صلوات الله علیه)، صالحین، صدیقین، یکصدو بیست و چهار هزار پیغمبر، شما می خواهید با آنها بنشینید باید فرم لباستان به فرم آنها باشد، آنها دروغ نمی گفتند، آنها غیبت نمی کردند، شما هم همینطور، آنها اخلاق حسنه داشتند شما هم داشته باشید. امام هادی( صلوات الله علیه) راهنمائیتان می کند.

در دهم این ماه ظاهرا شب جمعه است، تولد امام جواد (علیه الصّلاة و السّلام )0 حالا که شما لباستان را دوختید، راهنمائیتان کردند بهترین فرم هم انتخاب کردید حالا بذل و بخشش کنید به دیگران هم بدهید، برای خودتان اختصاصی نباشد، چون در مهمانی پروردگار بهتر از همه این است که به همان فرم لباس امام زمان (صلوات الله علیه) باشد. از امام جواد(صلوات الله علیه) یاد بگیرید، راهنمائیتان بکند جود داشته باشید، سخاوت داشته باشید و از همه این فرم لباستان، که شما یک روز نشستید با امام هادی (صلوات الله علیه) یاد گرفتید، داشته باشید. تولد علی بن ابی طالب (علیه الصلاة والسلام) است. علی که ولایت بر همه ی موجودات دارد. از اینجا چکار کنید؟ لباستان دوخته شده به همه این لباس را دادید، به هر کس این لباس را دادید، شما هم مثل علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه)، ولایت بر او پیدا کردید. «والمومنین والمومنات بعضهم اولیاء بعض» ولایت بر آنها پیدا کردید ولایت یعنی چه؟ یعنی دوستشان دارید، یعنی دستور می دهید، امر به معروف می کنید، نهی از منکر می کنید، اظهار محبت می کنید.

در بیست و پنجم این ماه وفات حضرت موسی بن جعفر (الصلاة والسلام) است. امام کاظم، حضرت موسی بن جعفری که اولیاء خدا در تزکیه نفس ودر زدودن صفات رذیله به او متوجه می شوند خیلی عجیب است! این نکته پیش آمد که بهتان عرض کنم اگر می خواهید در بر طرف کردن امراض روحیتان خیلی سریع پیش بروید به حضرت موسی بن جعفر (صلوات الله علیه) توسل کنید. امام موسی بن جعفر(صلوات الله علیه) هم که وفاتشان است، به یادشان هستیم. وبالاخره روز بیست و هفتم این ماه بعثت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله )  امضای بر تمام کارهایتان بگویید لااله الی الله تا رستگار شوید. روزی که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله)  از کوه حرا پایین آمد از جبل النور پایین آمد صدا زد« قولو لا اله الی الله تفلحوا» رستگاری کامل، هر کس گفت لا اله الی الله نزدیک شد، با پیغمبر قرار گرفت. حتی اول کسی که از خانم ها موفق به این معنا شد، که شما هم ان شاء الله امسال موفق شوید به این معنا. بگویید لااله الی الله به توحید برسید. کمال تمام مرحله ی تزکیه ی نفس به کلمه ی لااله الی الله بستگی دارد. خوب این ماه که کارمون همین هست وبهترین کارهاست.

در ماه شعبان، ماه پر عظمت«وهذا شهر نبیّک» ای خدا این ماه پیغمبر توست، که ان شاء الله وقت زیاد است شاید بتوانم در هفته های آینده درباره ی این مطلب باز برایتان صحبت کنم وان شاء الله من چیزی که از شما می خواهم وتوقع دارم ودلم می خواهد که ان شاء لله از همین لحظه عمل کنید این است که همه تان خودتان را به مقام کوثر برسانید یعنی وجودتان خیر کثیر باشد، من باز امروز خیلی صحبت کردم یکی از خانم ها که ناصح من است و واقعا نصیحت های ایشان را گاهی من گوش می دهم به من می گفتند که تو خودت را خیلی اذیّت می کنی، خسته می کنی زیاد صحبت می کنی، کمتر هم صحبت کنی مثلا اشکالی ندارد در عین حال باز هم نتوانستم بیشتر از یک ساعت شد، چند دقیقه ای بیشتر از یک ساعت شد. امیدوارم خدای تعالی همه ی شما را موفق بدارد، همه تان را در تمام خوبی ها موفقتان بدارد و ان شاء الله از این وسایلی که خدا در این دو ماه قرار داده به کمالات کامله ان شاء الله برسید.

درنیمه ی این ماه زیارت حضرت ابی عبدالله الحسین (صلوات الله علیه)  مستحب است من یادم است وقتی نجف بودم با بعضی از علما و مراجع پیاده حرکت می کردیم از نجف که نیمه ی ماه رجب خودمان را به کربلا برسانیم. السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یاابن رسول الله آقا جان یا ابا عبدالله قتلوک وما عرفوک آقا جان تو را کشتند وتو را نشناختند یا ابا عبدالله لقد عظمت الرّزیّه و جلّت المصبیه مصیبت بزرگ است آن مصیبتی که بر اهل آسمانها واهل زمین، اگر اهل زمین هم مثل اهل آسمانها شعور می داشتند این مصیبت بسیار بزرگ بود لقد عظمت الرّزیّه وجلّت المصیبه بک علینا و علی جمیع اهل السماوات یا ابا عبدالله0 یااباعبدالله ومن الماء منعوک، آب به لبهای تشنهی تو نرساندند آن وقتی که زینب کبری (سلام الله علیها )آمد کنار گودی قتلگاه و وجدته مکبوبا علی وجه.        

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۲۴ جمادی الثانی ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۰ جمادی الثانی ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۲۵ جمادی الاول ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 

 

۱۱ جمادی الاول ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 
 

۲۶ ربیع الثانی ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 

 

۲۸ ربیع الاول ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 

 

۷ ربیع الاول ۱۴۲۳ قمری

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 

 

۱۵ شوال ۱۴۲۳ قمری ـ جلسه دوم اعتقادات

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۶ ربیع الاول ۱۴۲۴ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۴ ذی الحجه ۱۴۲۴ قمری

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 
 
 

۲۰ رجب ۱۴۱۳ قمری – ۲۴ دی ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر سوره نصر

تفسير سوره نصر ۲۴/۱۰/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في‏ دينِ اللَّهِ أَفْواجاً * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً».[1]

تعدادی از اذکار و اوراد و دعاهایی است که در قرآن دستور داده شده است که بهترین اذکار و اوراد همین‌هایی است که خدا در قرآن فرموده است. نتایج بعضی از آن‌ها را هم شرح داده است، من جمله استغفار است که در یک آیه‌ای می‌فرماید: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً»[2] از خدا طلب بخشش کنید و بعد هم به سوی خدا برگردید. «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ» همین «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ»[3] است که ما بلد هستیم و در زبان‌ها است، همین را خدای تعالی می‌فرماید. منتها با توجه «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ». «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» این می‌شود. فایده این را خدای تعالی در قرآن می‌فرماید.

علاوه بر اینکه طلب بخشش از گناهان است و توبه هم هست که خود این خیلی اهمیت دارد، می‌فرماید: «يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً» آسمان برکات خود را بر شما نازل می‌کند و اموال و فرزند شما، فرزندان شما را زیاد می‌کند. هم ثروتمند می‌شوید، هم فرزند زیادی دارید. در این سوره مبارکه هم خدای تعالی می‌فرماید: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً». یکی استغفار است که خیلی اهمیت دارد که انسان در شبانه‌روز بسیار استغفار کند. حتی در روایات هست که پیغمبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) در هر روز هفتاد مرتبه استغفار می‌کردند و می‌فرمود: «لیغان علی قلبی فأستغفر الله فی کل یوم سبعین مرة» حالا معنای استغفار پیغمبر چیست؟ استغفار پیغمبر به خاطر گناه یا اشتباه یا سهو یا حتی ترک اولی هم نبوده است.

من یک زمانی برای یک نفر مثال می‌زدم، بعد او خیلی خوشش آمد، حال شما خود می‌دانید. گفتم: انسان دارد با محبوب خود صحبت می‌کند، یک شخصی را خیلی دوست دارد، در صورت او نگاه می‌کند و مدام با یکدیگر گرم صحبت هستند. یک نفر وارد می‌شود، انسان می‌خواهد به او اعتنا نکند، خود محبوب انسان به انسان می‌گوید که با او حرف بزن، جواب او را بده. آدم برمی‌گردد با او حرف می‌زند، بعد می‌گوید: ببخشید. پیغمبراکرم دائماً مجذوب پروردگار است. «ممسوس فی ذات الله» خدای تعالی فرموده است که با بندگان من حرف بزن، این‌ها را تبلیغ کن. او هم با مردم حرف می‌زند، روزی هفتاد مرتبه می‌گوید: ببخشید. درست است، اطاعت امر هم کرده است. ما تا عاشق نشویم، محبت شدید به چیزی پیدا نکنیم، معنای این را نمی‌فهمیم. «لیغان علی قلبی» گاه‌گاهی این‌طور می‌شود که انسان اطاعت امر کرده و بعد هم می‌گوید: ببخشید.

شما بین دو سجده نماز… یعنی هر نماز، مستحب است که انسان «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ»[4] بگوید، بین دو سجده. یعنی من از همین عبادت هم استغفار می‌کنم. این عبادت لایق مقام تو نیست. بعد از نماز واجب، مستحب است که انسان سه مرتبه بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ‏ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ»[5] یعنی خدایا من از همین نماز خود استغفار می‌کنم. در دعای بعد از زیارت حضرت علی بن موسی‌الرضا می‌گویند «رَبِّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ»[6] استغفار توبه، استغفار حیاء، استغفار… از همین حیاء و.. کارهای خوبی هم هست. همه این‌ها طلب بخشش می‌کنم. این‌ها لایق تو نیست، ولی چه کنم، بیش از این از دست من نمی‌آید.

یکی استغفار است که در قرآن مجید صریحاً بیان شده و انسان زیاد باید در شبانه‌روز استغفار کند. دوم، صلوات است که در این‌جا خدای تعالی می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ»[7] هم خدا و هم ملائکه او «يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ».[8] از امام سؤال می‌شود که خدا چطور صلوات می‌فرستد؟ می‌فرماید که امام… امام (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید که صلوات خدا این‌طور است که رحمت خود را نازل می‌کند. ملائکه هم واسطه ایصال رحمت به پیغمبر و آل پیغمبر هستند. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ»[9] ای کسانی که ایمان آوردید، شما صلوات بفرستید. معنای این اقلّ آن، یا مستحب است یا واجب است. در نماز واجب است و در غیر نماز استحباب دارد و من دیدم که بعضی از علماء فتوا دادند که اگر کسی اسم پیغمبراکرم را شنید و بر آن حضرت صلوات نفرستاد، فعل حرام کرده و واجبی را ترک کرده است. ولی اکثراً مراجع تقلید فتوا می‌دهند که استحباب مؤکّد است.

روایات عجیبی دارد. یا باید بگوییم که روایات آن مستحب مؤکّد را می‌رساند یا وجوب را می‌رساند. چون در یک روایت پیغمبراکرم می‌فرماید که کسی که اسم من را بشنود و بر من صلوات نفرستد، «أَخْطَأَ طَرِيقَ الْجَنَّةِ»[10] راه بهشت را خطا کرده است، راه بهشت را نرفته است و حتی اگر در نماز اسم پیغمبراکرم را شنیدید، باید… یعنی مستحب است که همان‌جا متوقف شوید و صلوات بفرستید و بعد بقیه نماز خود را ادامه دهید و اهمیت صلوات آن‌قدر است که در نماز دعای واجبی که به قصد دعایی، یعنی به نیت دعا و انشاء خوانده شود، جز صلوات چیز دیگری نداریم، واجب باشد. در سوره حمد «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ»[11] را واجب است بگوییم، اما باید به قصد قرآنی بخوانیم. داریم قرآن می‌خوانیم، نه به قصد دعا. در قنوت دعا می‌کنیم، اما خود قنوت مستحب است. سراسر نماز فقط یک دعای واجب به قصد دعایی داریم و آن صلوات است که در تشهد می‌گوییم و از عجایب این است که سنی و شیعه هم در این موضوع با یکدیگر متفق هستند. حتی شافعی در اشعاری می‌گوید:

یا اهل بیت رسول الله…

تا اینکه می‌گوید:

من لم یصلّ علیکم لا صلاة له

ای آل پیغمبر، هر کس صلوات بر شما نفرستد؛ نماز او درست نیست و تمام علمای شیعه و سنی فتوا می‌دهند که از دعاهای واجبی که باید در نماز گفته شود، صلوات است و صلوات یک معجون خوبی است که هیچ ذکری این اندازه اهمیت ندارد. اول، ولایت است. یعنی اظهار محبت به خاندان عصمت و طهارت است. دوم، دعا است که دعا مخ عبادت است و سوم، ذکر خدا است. بنابراین، اگر انسان هرچه زیادتر صلوات بفرستد، باز هم کم فرستاده است. ملائکه‌ای هستند که در شب و روز جمعه از آسمان نازل می‌شوند و کار آن‌ها فقط این است که صلوات‌های مردم را جمع کنند. البته برای هر انسانی یک مَلِکی موکل این کار او است و هرچه صلوات شما در شبانه‌روز جمع کردید، ملائکه این‌ها را جمع می‌کنند و می‌برند و بعضی‌ها که صلوات نمی‌فرستند، ملائکه آن‌ها کم برداشته و ببرد و شاید هم خجالت بکشد که این شخصی که ما موکل او بودیم، صلوات زیادی نفرستاد. صلوات خیلی اهمیت دارد. مخصوصاً در اتاق خلوت با حضور قلب و با توجه در شب و روز جمعه هزار مرتبه صلوات وارد شده است.

ان‌شاءالله کوشش کنید… یعنی در میان اذکار و ادعیه و خلاصه هرچه که تصور کنید، بهتر از هرچیز صلوات است. از دعاهایی است که مستجاب است. دعاهایی است که روایت دارد هر کس… مثلاً یک سنی ناصبی صلوات بفرستد، دعای او مستجاب می‌شود. این دعا… همین دعا مستجاب است، یعنی صلوات او مستجاب است. اگر کافری صلوات بفرستد، مستجاب است. از دعاهای مستجاب و مسلّم که خدای تعالی اجابت می‌کند، صلوات است و دارد اگر کسی یک مرتبه صلوات بر پیغمبر و آل پیغمبر بفرستد، خدای تعالی ده مرتبه رحمت خود را بر او نازل می‌کند. پس یکی از اذکار هم صلوات شد.

یکی از اذکار که باز در قرآن آمده است و خیلی اهمیت دارد و خدای تعالی نتیجه آن را هم فرموده است، ذکر یونسیه است. کلمه «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»[12] که در نماز غفیله مرتب در همان رکعت اول آن وارد شده است که «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ».[13] «ذَا النُّونِ» از القاب حضرت یونس است. ایشان یک قدری در امر تبلیغ کوتاهی کرده است. اگر حقیقت آن را بخواهید، خدای تعالی باید همه ما را در آن سلول مرطوب تنگ و تاریک بیندازد. به جهت اینکه ما امر واجب امر به معروف و نهی از منکر را ترک می‌کنیم. او این کار را نکرد. خلاصه آن اینکه خداوند یک مقداری بیشتر توقع داشت. حتی خود او هم در روایت دارد که معنای «أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» این است که ما به او سخت نمی‌گیریم. فکر نمی‌کرد که این مسئله این‌قدر اهمیت داشته باشد. از میان قوم خود به عنوان قهر خارج شد. شاید فکر کرد که یک مقدار آن‌ها تنبیه شوند. آخر من چه‌قدر بگویم، این‌ها گوش نکنند؟

از قوم خود بیرون آمد. در کِشتی نشست. خلاصه مفصل در این‌جا… و اختلاف نظر هم هست که چه شد که حضرت یونس را در دهان ماهی انداختند؟ آن اندازه‌ای که هست… بالاخره قرعه کشیدند و یک نفر از این جمع باید در دریا بیفتد. شاید مثلاً کشتی سنگینی می‌کرد، زیادی سوار کرده بود و گاهی بعضی از این راننده‌ها در ماشین‌ها دیدید که ماشین آن‌ها آن‌قدرها کشش ندارد، می‌بینید که ده نفر در یک ماشین سواری سوار کرده است. حال می‌خواهد از جایی عبور کند، انتهای ماشین گیر می‌کند. می‌گوید: چند نفر پیاده شوید. این‌ها هم وسط دریا می‌خواهند کسی را پیاده کنند، راه آن این است که باید در دریا غرق شود. حضرت یونس را با قید قرعه در دریا انداختند، ماهی بزرگی… حضرت یونس را صاحب‌الحوت می‌گوید. اسامی مختلفی هست. این به امر پروردگار او را بلعید. حال در شکم ماهی چه گذشت؟ از نظر طبیعی باید خفه می‌شد، ولی خدای تعالی این‌جا یک مقداری هوا تعبیه کرد و به هر حال در آن‌جا وضع زنده نگه داشتن او را مهیا کرد. به هر حال خدا او را نگه داشت، چون برای تنبیه بود. حتی در یک آیه دیگر دارد که اگر ایشان این ذکر ار نمی‌گفت، تا روز قیامت در شکم ماهی می‌ماند.

معلوم است که خدای تعالی اراده می‌کرد که این فرد تا روز قیامت زنده بماند و در آن‌جا هم باشد. همان‌طور که خدای تعالی اصحاب کهف را سیصد سال بدون غذا و بدون اینکه حتی خود آن‌ها متصدی امور خود باشند، در حال خواب زنده نگه داشت. این کارها برای خدا خیلی اهمیت ندارد، فقط یک اراده می‌خواهد و اراده که بکند، زنده می‌ماند. حضرت یونس در شکم ماهی سه، چهار روز… سابق که ما حمام می‌رفتیم. حال حمام‌ها سر خانه است. زیاد انسان معطل نمی‌شود. چون دو، سه روز یک مرتبه می‌رود و تمیز است. اما سابق وسیله حمام رفتن کار مشکلی بود. خلاصه هفته‌ای یک مرتبه، دَه روزی یک مرتبه حمام می‌رفتیم. یک قدری که در آب می‌ماندیم، تمام این دست‌ها و پاها چروک می‌شد. به خاطر دارید؟ ممکن است جوان‌ها به خاطر نداشته باشند، ما به خاطر داریم. وقتی انسان از حمام بیرون می‌آمد، دقیقاً مشخص می‌شد که مدتی در حمام مانده است. در آب، در جای مرطوب، مخصوصاً آبی که مناسب با انسان هم نباشد، طبعاً وضع بدنی انسان خیلی به هم می‌خورد.

این ماهی ایشان را در ساحل انداخت. خدا قسمت شما کند، به کوفه بروید. کنار شط کوفه قبر حضرت یونس هست. شاید هم همان‌جا او را انداخته است. به هر حال، به محض اینکه حضرت یونس در مقابل آفتاب افتاد و آن وضع بدنی و یک تحول فوق‌العاده عجیب در یک لحظه‌ عجیبی، خدای تعالی فوراً درخت کدو را با سرعت رشد بیشتر… معمولاً رشد درخت کدو خوب است، ولی رشد بیشتری، برگ‌های کدو روی او سایه انداخت و… تا وضع او روبه‌راه شد. منظور من این قسمت است که خدای تعالی می‌فرماید: «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ»[14] گمان کرد و فکر می‌کرد که ما بر او سخت نمی‌گیریم. اما از پیغمبر توقع دیگری داریم. از کسانی که چیزی را فهمیدند و درک کردند، توقع بالاتری است. «فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ»[15] در میان شکم ماهی که می‌دانید ظلمات عجیب مطلق است. یک سر سوزن هم روشنایی وجود ندارد. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ». گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ» یعنی خدایی جز تو نیست، موجودی جز تو نیست، محبوبی جز تو نیست، قادری جز تو نیست. خلاصه تمام اسماء پروردگار در ذیل کلمه «الله» جمع است. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ» این جمله خیلی مهم است. «سُبْحانَكَ» تو پاک هستی. تقصیرها برای من است، تو به من ظلمی نکردی، بی‌عدالتی نکردی، بی‌محبتی نکردی. «سُبْحانَكَ» انسان باید این کلمه را با توجه بگوید.

من مکرر گفتم که ما غالباً دوست داریم که گناه خود را به گردن دیگری بیندازیم. چرا شما بد هستید؟ می‌گوید: رفیق‌های بدی دارم. چرا بچه این‌قدر بد شده است؟ پدر و مادر می‌گویند: مدرسه. مدرسه… شما در خانه او را درست نکردی، مدرسه… چرا مشهد نیامدید؟ امام رضا نطلبید. گردن امام رضا می‌اندازد. چرا نماز شب نخواندید؟ خدا توفیق نداده است. به گردن خدا می‌اندازد. چرا این کار بد را کردید؟ شیطان من را فریب داده است. روز قیامت شیطان با شما درگیر می‌شود. می‌دانید که در آیات قرآن هست که در روز قیامت شیطان می‌گوید: شما مرا کجا دیدید که من نگذاشتم. خدا و پیغمبر و قرآن و منبری‌ها و دوستان و متدینین همه گفتند: بکنید، شما مرا کجا دیدید که به شما گفتم: نکنید و شما این‌قدر به حرف ما گوش دادید. اگر خیلی انسان منصفی باشد، می‌گوید: شیطان.

به هر حال یکی از چیزهایی که خیلی خدا را به غضب می‌آورد، این است که انسان گناه خود را گردن خدا بیندازد و اگر شخصی گناه خود را به گردن بگیرد و بگوید: «سُبْحانَكَ». تو پاک هستی، تو بد نکردی، من بد کردم. «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»[16] ای خدا، من هستم که به خود ظلم کرده‌ام. «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ». «فَاسْتَجَبْنا لَهُ»[17] خدای تعالی فرمود: تا این جمله را گفت، اقرار کرد که من بد کردم. انسان خیلی ارزش دارد. آن انسانی که بفهمد بد کرده است، چون اگر فهمید که بد کرده است، جبران می‌کند. اما اگر نفهمید که بد کرده است، در جهل مرکب ابدالدهر بماند. هر وقتی که دیدید یک گرفتاری برای شما پیش آمد، کاری ندارد یک مقداری بنشینید، با خود فکر کنید که چه کار کردید که این مرض، این بدهکاری، این گرفتاری برای شما به وجود آمده است. کاری ندارد، چند دقیقه است. یا چیزی به یاد شما می‌آید، یا نمی‌آید.

بله، من دیروز فلانی را رنجاندم. شاید از اولیای خدا بوده و اولیای خدا هم نباشد، بنده خدا که بوده است. بعید نیست که این گرفتاری من به خاطر رنجاندن او بوده است. بروم و او را فوری راضی کنم. یا نمی‌فهمید، به خاطر نمی‌آورید که چه کار کرده‌اید. خیلی انسان خوبی هستید و کاری هم نکردید و به خاطر نمی‌آورید. در عین حال علی‌الحساب بگویید: خدایا، اگر کاری شده است، «سُبْحانَكَ» بالاخره شما به من ظلم نکردی، شما بی‌جهت من را در این گرفتاری نینداختی. «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»[18] تمام چیزهایی که هست، از جانب خدا است. همه گرفتاری‌های ما هم از جانب خدا است. منتها خدا بی‌جهت نمی‌کند. «ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ»[19] شما را در زندان انداختند، از جانب دنیا است که شما را در زندان انداختند. اما بی‌جهت، خیر. کاری کردید که شما را در زندان اندختند. پس درواقع خود شما کاری کردید. علی‌الحساب بگویید: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ». می‌فرماید: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ». ما برای حضرت یونس اجابت کردیم. «وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ»[20] از آن غم او را نجات دادیم.

این جمله مهم است که می‌فرماید: «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ».[21] ما همین‌طور که حضرت یونس را از غم نجات دادیم، همین‌طور مؤمنین را از غم نجات می‌دهیم «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ». بنابراین، هر وقتی که یک گرفتاری برای شما پیش آمد، کاری ندارد، خیلی کار آسانی است… «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»، «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ». سر به سجده بگذارید و از بعضی از بزرگان رسیده است که تا چهارصد مرتبه، تا پانصد مرتبه در سجده بگویید، حالی پیدا می‌کنید. غالباً این‌طور شده است که تا هنوز انسان سر خود را از سجده برنداشته، می‌بینیم که نجات پیدا کرد.

یک وقتی خود من با ماشین که برای ترکیه رفته بودیم، در ترکیه ماشین ما خراب شد، دولت ترک به ما اجازه خروج داد که بروید و از تبریز وسایل ماشین خود را بگیرید. چون ماشین پیکان بود، باید می‌آمدیم به ایران و برداریم. ایران می‌گفت: اگر شما وارد شدید، باید بروید دومرتبه کارهای… انسان وقتی وارد شد، باید دومرتبه همان تشریفات و گذرنامه‌ای داشت. ما این میان بین گمرک ایران و گمرک ترکیه مانده بودیم. هوا هم سرد بود، برف هم آمده بود. من سر خود را به سجده گذاشتم و گفتم: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي…». سه، چهار مرتبه شاید گفتم. دیدم که یک نفر در زد و گفت: این وسایل ماشین شما، من تهیه کردم، بیایید و بگیرید. خیلی عجیب بود و امثال این هست. اگر انسان غمی دارد… این مخصوص غم است. یک نگرانی دارد، یک غمی دارد… بدهی غم می‌آورد، مرض غم می‌آورد. چیزهایی که غمناک است و برای انسان غمی و اندوهی به وجود می‌آورد، خدا وعده کرده است، دیگر تفسیر هم نمی‌خواهد. «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ»[22] ما همین‌طور مؤمنین را نجات خواهیم داد. این هم یکی از اذکار است که خیلی هم به آن اهمیت داده‌اند.

یکی دیگر از اذکار تسبیح است که البته در همین ذکر «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» تسبیح هم هست. ولی خدای تعالی تسبیح و حمد را پشت سر هم قرار داده است. «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ».[23] یا مثلاً فرض کنید: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ»[24] در ذکر رکوع و سجود شما هست. «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ»،[25] «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ». یعنی در این ذکرها خدا را هم تسبیح می‌کنید و هم حمد می‌کنید. و منزّه است خدای اعلی من «رَبِّيَ الْأَعْلَى» پروردگار اعلی ما و با حمد او. او را حمد هم می‌کنند. یکی از آن هم حمد است که «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»[26] که «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ»[27] نتیجه را هم فرموده، اگر پروردگار را شکر کردید، خدای تعالی روزی شما را زیاد می‌کند. درباره هرچیزی… شما می‌بینید که الحمدلله امروز توفیقات عبادت شما خوب بوده است، می‌گوییم: الحمدلله.

یکی از بزرگان در سنین جوانی به من می‌گفت، می‌گفت: گاهی در شبانه‌روز بنشین… اشکالی هم ندارد، همه این کار را بکنند. در شبانه‌روز بنشینید و یکی یکی نعمت‌های خدا را به یاد خود بیاور در مقابل آن یک مرتبه بگو: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ». ساده است، البته «إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»[28] اگر بخواهید نعمت‌های خدا بشمارید، شما نمی‌توانید بشمارید «لا تُحْصُوها». به جهت اینکه شما مثلاً یک باره هر یک از این سلول‌های بدن شما باید… یک الحمدلله بگویید. اگر یکی از سلول‌های بدن شما انحراف پیدا کند، تکثیر زیادی شود، می‌شود سرطان. برای چشم شما، برای… برای حالا کلی، به اصطلاح درشت‌های آن. مثلاً چشم شما کور نیست، بگویید: الحمدلله. زبان شما لال نیست، بگویید: الحمدلله. گوش شما کَر نیست، بگویید الحمدلله. دست‌های شما درد نمی‌کند، بگویید: الحمدلله. بیا تا… اول بدن خود. اگر این وسط ‌ها… ایشان می‌گفت، این‌ها هم تجربه شده است. الآن این حرف‌هایی که من می‌زنم، این مطالبی که الآن می‌گویم، این‌ها تجربه شده و درست هم هست. این وسط‌ها جایی درد می‌کند که اگر خوب بود، می‌گفتید: الحمدلله. دست شما درد گرفته است. می‌گوید: در میان این الحمدلله‌ها بگو: خدایا این دست من را تا شب آینده خوب کن، من شب آینده یک الحمدلله زیادتر می‌گویم و می‌شود. انسان خوب می‌شود، معالجه می‌شود. امراض بدنی انسان از همین راه، همین‌طورها است.

الحمدلله خانه دارم، الحمدلله زن دارم، الحمدلله بچه دارم. آن‌هایی هم که زن ندارند، بگویند: خدایا، یک زن به ما برسان، من متأهل شوم، یک الحمدلله اضافه می‌گویم. نمی‌دانم زن من خوش‌اخلاق است… کسی که زن او بداخلاق است، بگوید الحمدلله خدایا زن ما خوش‌اخلاق شود، ما یک الحمدلله اضافه می‌گوییم و بالاخره… حالا چون صدای ما را زن‌ها هم می‌شنوند، عرض می‌کنیم که اگر شوهر بداخلاقی هم دارید، بگویید: الحمدلله، خدایا شوهر ما خوش‌اخلاق شود، ما یک الحمدلله اضافه می‌گوییم. این‌هایی که من می‌گویم، چیزهایی نیست که شما شک داشته باشید، فقط تذکر است. چون خدای تعالی در قرآن صریحاً فرموده است: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُم». اگر شکر کردید، من برای شما زیاد می‌کنم. سعدی هم که می‌گوید:

«اعملوا آل داود شکرا» البته برای سعدی نیست، برای قرآن است. «وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ»[29] در هر نفسی دو شُکر نیاز است.

از دست و زبان که برآید           کز عهده شکرش به درآید

ولی کلیات آن را می‌شود. یعنی مجموعاً… من تجربه کردم، انسان تقریباً شاید برای چشم خود، برای گوش خود، برای بینی خود، برای دهان خود، برای تمام بدن خود، برای قطعات بدن خود، برای نعمت‌هایی که خدا به او داده است، اگر… ده دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد، در سجده الحمدلله، الحمدلله. شما جزء شاکرین خواهید بود که خدای تعالی برای شاکرین یک مقام خیلی رفیعی قائل است و بعد هم زیاد می‌شود. می‌گویید نه، از همین امشب شما جمع این کار را بکنید. روزی ده دقیقه می‌ارزد که زندگی انسان خیلی روبه‌راه شود. بنشینید، حساب کنید که خدایا برای اینکه مغز سالمی دارم، الحمدلله. چشم سالمی دارم، الحمدلله. خانه دارم، الحمدلله. نمی‌دانم چه دارم… هرچه نعمت‌های خدا را… این‌ها را بگویید و در این میان کمبودها را هم از خدا بخواهید. نخواستید هم خود خدا جواب می‌دهد. ببینید فرق می‌کند یا نمی‌کند و یقیناً فرق می‌کند.

پس حمد الهی، تسبیح، یکی هم «لَا إله إلّا الله» که این هم باز در همین ذکر یونسیه است. منظور من این سوره مبارکه بود: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ»[30] تسبیح کن. پروردگار خود را حمد کن «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ». و ضمناً اگر انسان مخلوق را شکر کند، خدا را هم شکر کرده است «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق».[31] یعنی آدمی که از دیگران، از محبت دیگران تشکر نمی‌کند، او از خدا هم تشکر نخواهد کرد. این را یقین بدانید بعضی افرادی هستند که خود را طلبکار مردم می‌دانند. همه باید در خدمت من باشند، همه باید به من اظهار ارادت کنند، همه باید کار من را بکنند. اصلاً دست من تکان نخورد. مثلاً کارهای من را همه دوستان بکنند و فلان و این‌ها و… خیلی هم تشکر نمی‌کند، وظیفه شما است، باید انجام بدهید. یقین بدانید که او انسان شاکری در مقابل پروردگار هم نیست.

تذکر خوبی دادند که مثل یک چنین روزی… استاد ما را خدا رحمت کند. واقعاً همین‌طور است که ایشان فرمودند و خواب دیده بودند. من صد یک از کمالات روحی ایشان را هم در کتاب پرواز روح ننوشتم. اگر شما به زنجان تشریف ببرید و پیرمردها را ببینید. می‌بینید که این‌ها هر کدام در کوچه و بازار و این‌ها از ایشان کراماتی دیده‌اند. کرامات افرادی هم که در مردم هستند، مخصوصاً مردم با نظر خوش‌بینی به آن نگاه نکنند، طبعاً مردم فراموش می‌کنند، یادداشت که نمی‌کنند. بسیار مرد بزرگواری بود و به من خیلی خدمت کمک کرد و شکر ما از این مرد بزرگ همین است که مثل امشبی ایشان را یاد بکنیم، سالگرد ایشان است و ان‌شاءالله خداوند ایشان را با مولایش و آقایش محشور کرده، ان‌شاءالله مقرب‌تر شود.

من یک زمانی خواب ایشان را دیدم، از ایشان پرسیدم کجای بهشت زندگی می‌کنید؟ گفت: من دربان امام حسین هستم. دربان سیدالشهداء هستم. این جریان گذشت، شاید یکی، دو سال بعد از آن ما به زنجان رفته بودیم و قبر ایشان تغییر دادیم و خود بنده آن‌جا بودم، خدای تعالی لطفی کرد. بعد از این کار در عالم رؤیا دیدم که کنار قبر خود ایستاده و خیلی خوشحال است که بنده این کار را کردم. من آن‌قدر ایشان را تارک‌ دنیا می‌دانستم که از این خوشحالی او تعجب کردم که چرا ایشان مانند شخصی که خانه او را تعمیر کردند، خوشحال می‌شود… این‌طور فکر کردم. گفت: خیر، حالا مردم به این‌جا می‌آیند، این قبر بلند شده است، توجه مردم را جلب می‌کند، فاتحه می‌خوانند و ثواب آن به من می‌رسد. من از بُعد معنوی خوشحال هستم. گفت: حالا هرچه بخواهی، برای شما می‌گیرم. گفتم: از چه کسی؟ گفت… اشاره کرد به یکی، دو سال قبل که من که گفتم دربان حضرت سیدالشهداء هستم، از آقا سیدالشهداء می‌گیرم. ما هم دو، سه چیز بود گفتیم که یکی، دو تای آن مربوط به آخرت ما بود، یکی از آن‌ها مربوط به دنیا بود که دنیایی آن درست شده است. ان‌شاءالله دعا بفرمایید که آخرتی آن هم درست شود و الحمدلله مقام ایشان بالا است و روح بسیار معین و فعالی است که اگر ان‌شاءالله -امشب شب جمعه است- شما برای ایشان از باطن دل خود طلب مغفرت کنید، یقیناً از خدا اجازه می‌گیرد و به شما هم کمک می‌کند.

چون طبعاً این ارواح اولیای خدا بعد از مرگ آزاد هستند و نمی‌توانند بیکار باشند. این‌ها کمک می‌کنند به مردمانی که در این دنیا هستند. سر جلسه امتحان دیدید… در جلسه امتحان نشستید، نمی‌دانید یک مطلبی را چگونه بنویسید. بالای سر شما می‌آیند. استاد بالای سر شما می‌آید، می‌گوید: این‌طور بنویس، آهسته. این تقلب هم نیست، خود استاد گفته است. این ارواح معین، ارواح اولیای خدا در دنیا چنین کمک‌هایی دارند. علاوه بر اینکه عقل انسان و ملائکه به انسان کمک می‌کنند، گاه‌گاهی این‌ها می‌آیند و در جایی که مشکل است، امتحان سخت است… گاهی امتحان‌های سختی برای افرادی که خدای تعالی می‌خواهد قلب آن‌ها را برای ایمان امتحان کند… چون خیلی روایت داریم: «مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ»[32] می‌خواهد این دل‌ها را برای ایمان و فرود ایمان و آرامش و سکینه… این بیاید و قلب انسان آرامش پیدا بکند. این باید آزمایش شود. در لحظات… آزمایشات خدا هم خیلی عجیب است. نمونه آن، آزمایشی است که خدای تعالی از حضرت یوسف کرد. از این قبیل زیاد داریم. یک آزمایش سخت در بُعد شهوانی، در بُعد جنسی، در بُعد شهوت خوراک، به اصطلاح زبان و غیره.

یک آزمایش سخت، هیچ مانعی نیست. این گناه هیچ گرفتاری ندارد. هیچ‌کس هم نمی‌فهمد. فقط خدا هست و شما هستید و آزمایش. این‌جا این ارواح معین می‌آیند و به شما می‌گویند که نکنید. افرادی که اهل کمالات و سیر و سلوک و این‌ها هستند، این‌ها را درک می‌کنند که در آن موارد حساس امتحان که نفس خیلی فشار آورده است، به اصطلاح شیطان فشار آورده است، زمینه هم به تمام معنا آمده است. می‌بینید که یک روح معین هم می‌آید و می‌گوید: نکنید. این ارواح اولیای خدا خیلی هم زیاد هستند، کمک می‌کنند. شما وقتی می‌روید سر قبر اولیای خدا فاتحه بخوانید و گفتند از آن‌ها طلب حاجت کنید، اگر این‌ها آزاد نباشند، اگر این‌ها نتوانند کاری کنند که رفتن سر قبور این‌ها چه فایده‌ای دارد؟ مثلاً سر قبر مرحوم شیخ حرّ عاملی… حالا حساب ائمه (علیهم السلام) جدا است. حتی حساب بعضی از امامزاده‌ها جدا است. یک شخصی خواب مرحوم میرزای قمی را دیده بود و از ایشان سؤال کرده بود که حضرت معصومه ما مردم اهل قم را در روز قیامت شفاعت می‌کند؟ ایشان فرموده بودند که حضرت معصومه می‌تواند تمام کره زمین را شفاعت کند، شفاعت شما مردم قم با ما است. یعنی ما می‌توانیم شما را شفاعت کنیم و اولیای خدا این‌طور هستند و لذا از این نیرویی که خدای تعالی در اختیار ما گذاشته است و از این محبتی که این‌ها دارند…

شما فکر نکنید که این‌ها ما اگر… به ما چه اعتنایی دارند؟ خیر، اتفاقاً دستگیری می‌کنند، اتفاقاً روح این‌ها… حال این‌ها اگر انسان کمی تزکیه نفس کند، کمی خود را تمیز کند، پاک کند و قلب او آینه مرآت معنویات شود، خود او این‌ها را احساس می‌کند، درک می‌کند. خیلی از دوستان ما هستند که خود این‌ها می‌آیند و به بنده می‌گویند که مثلاً روح حاج ملا آقاجان آمد، برای ما چنین برنامه‌ای داشت، چنین حرفی زد، چنین کاری کرد. حتی من سؤال می‌کنم که این‌ها در خواب دیدید؟ می‌گویند: خیر، در بیداری. زیاد هستند. ان‌شاءالله کوشش شود که از این ارواح بزرگان استفاده شود و خدا امشب که سالگرد ایشان است و امیدوار هستیم که ان‌شاءالله خدای تعالی از این مجلس ما روح و بشارتی به روح پرفتوح ایشان نثار بفرماید و ما را شاکر زحمات ایشان قرار بدهد و ان‌شاءالله ایشان را واسطه ما قرار دهد در خدمت حضرت سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) که خواسته‌های معنوی ما را ایشان از امام حسین بگیرد.

ایام وفات حضرت زینب (سلام الله علیها) است و شب سه‌شنبه هم، شب شهادت حضرت موسی‌ بن جعفر (علیه الصلاة و السلام) است که ان‌شاءالله شب سه‌شنبه، شب وفات، آقایان اظهار لطف کنند و مجلس ذکر مصیبتی… همین مجلس به هر حال این‌جا برپا خواهد بود و ان‌شاءالله عرض ادبی به پیشگاه مقدس حضرت موسی بن جعفر (علیه الصلاة و السلام) بکنیم. روضه سیدالشهداء، ان‌شاءالله توسل به حضرت موسی بن جعفر را برای همان شب سه‌شنبه می‌گذاریم. حضرت سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) و تمام یاران ایشان… یاران حضرت سیدالشهداء عجیب ارواح معین کمک و… عجیب هستند. طوری است که… البته نسبت به بزرگان… آن‌ها شاگردانی مثل مراجع تقلید و بزرگان این‌گونه دارند، چون آن‌ها بهترین اصحاب هستند.

«ما رأیت أصحابا» حضرت سیدالشهداء می‌فرماید: من اصحابی ندیدم که نیکوتر «أبرّ من اصحابی» نیکوتر از اصحاب من باشند و این‌ها همان‌طور که خود حضرت سیدالشهداء، سیدالشهداء است. اصحاب او هم بعد از حضرت سیدالشهداء، سید شهداء هستند. خدای تعالی در روز قیامت به حضرت اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) یک مقامی می‌دهد که تمام شهداء غبطه می‌خورند و حتی آن طفل شیرخوارشان، حتی آن حضرت رقیه (سلام الله علیها). آن‌قدر معجزات در شام از قبر مطهر حضرت رقیه می‌بینند که انسان واقعاً دچار حیرت می‌شود، حتی نسبت به سنی‌ها. حضرت قاسم بن الحسن، حضرت علی‌اکبر، این‌ها که … از یک جمله سیدالشهداء درباره علی‌اکبر انسان استفاده می‌کند که علی‌اکبر به مقام ائمه (علیهم الصلاة و السلام) بوده است، چون می‌فرماید: «أَشْبَهَ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً».[33] «خَلقاً» یعنی از نظر بدنی، شبیه به پیغمبر بوده. این زیاد مسئله‌ای ندارد، ولی خُلق. عجیب است، خُلق پیغمبر… خُلق به جمع صفات باطنی است. نه اینکه مثلاً فقط خوش‌اخلاق بوده است، خیر. حضرت علی‌اکبر تمام صفات حمیده ی پیغمبر را لااقل به اندازه ظرفیت خودش داشته است. آن‌وقت حضرت اباالفضل، باب‌الحوائج، این همه حاجت درِ خانه او می‌رود. خدا رحمت کند همین مرحوم… بد نیست که امشب این جریان را از ایشان بگویم. الآن در ذهن خود آوردند که عرض کنم. مرحوم حاج ملا آقاجان دو سال شب‌ها در صحن سیدالشهداء در یکی از غرفه‌ها می‌خوابید و در آن‌جا بود.

می‌گفت: یک شب من دیدم که در حرم… از سر شب می‌رفتم به زیارت حضرت ابالفضل (علیه الصلاة و السلام) و بعد هم می‌آمدم برای زیارت حضرت سیدالشهداء. یک شب جلوی ایوان حضرت اباالفضل ایستاده بودم. دو جوان آمدند، یکی از آن‌ها گفت: و حیاط اباالفضل… خورد به زمین و بیهوش شد. آن شخص دیگر هم فرار کرد. می‌گوید: من بالای سر او آمدم، دیدم که بدن او سیاه شده است. مثل اینکه استخوان‌های او نرم شده باشد، فقط نفس می‌کشد. کم‌کم مردم جمع شدند و کم‌کم به رئیس قبیله آن‌ها خبر دادند و… چون عرب‌ها یک رئیس قبیله دارند، رئیس قبیله آمد و گفت: این مورد غضب حضرت اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) واقع شده است و تنها جایی که احتمال دارد ایشان شفا پیدا کند، حرم حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) است. این بدن را با همین وضع بلند کردند و در آن غرفه‌ای که من غرفه‌ کناری آن شب‌ها می‌خوابیدم، آن‌جا انداختند و چند نفر از اقوام او هم اطراف او هستند که به هر حال اگر خوب شد یا مُرد به او برسند.

شب اول و دوم و شب سوم… من آن شب بیدار ماندم. چون معمولاً کسی که مورد غضب واقع می‌شود تا سه روز بیشتر زنده نیست، یا خوب می‌شود و یا به هر حال می‌میرد. گفت: آن شب، شب سوم بود. نشسته بودم، نگاه می‌کردم، گاهی هم متوسل به حضرت سیدالشهداء بودم. یک وقت دیدم که ایشان بلند شد، نشست و صدا زد که دوستان من کجا است؟ «أین بنو عمّنا» یک جمله عربی که ایشان می‌فرمودند، بنده از خاطر بردم. کجا هستند آن‌هایی که اطراف من هستند؟ این‌ها جمع شدند و الحمدلله حال او خوب شده است و گفت که فلان مبلغ پول را به فلانی بدهید، به یک شخصی. این تقاضای من است. گفتند: بسیار خوب. یک مقدار هم پول صدقه بدهید. بسیار خوب و گفت: حالا یک ریسمان به گردن من بیندازید و مرا به طرف صحن حضرت اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) بکشانید. جمعیت هم جمع شد و من هم در جمعیت می‌روم. او را درِ صحن بردند، درِ صحن گفت که این ریسمان را از گردن من باز کنید و به پاهای من ببندید و مرا بکشید. می‌گفت او را همین‌طور به طرف حرم حضرت اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) می‌کشیدند. در مقابل ضریح حضرت اباالفضل که واقع شد، گفت: آقا من بد کردم، چرا شما آبروی من را بردید؟

گفت: من ماندم، تا اطراف او خلوت شود، من سؤال کنم. وقتی اطراف او خلوت شد، به او گفتم که من از ابتدای برنامه تا به حال با شما بودم، جریان شما چیست؟ گفت: آن جوانی که آن شب همراه من بود، یک مقداری از من پول می‌خواست. من هم نداشتم که به او بدهم. فشار آورد، گفتم: مگر شما از من پول نمی‌خواهی؟ گفت: بیا در حرم، در صحن حضرت اباالفضل قسم بخور. من ندارم. گفت: من هم بی‌حیایی کردم، آمدم، وارد صحن شدم، گفتم: به جان اباالفضل! دیگر متوجه نشدم که چه شد. این دو، سه روز در یک درد شدیدی بودم. همین چند دقیقه قبل، در همین عالم بیهوشی که بودم، دیدم که ملائکه عقب و جلو می‌روند. معلوم است که شخصی می‌خواهد وارد صحن حضرت سیدالشهداء بشود. تشریفاتی قائل شدند. من سؤال کردم که چه کسی می‌آید؟ گفتند: اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) به زیارت برادر خود حسین بن علی می‌آید. من گفتم سر راه ایشان را می‌گیرم، از ایشان تقاضای رفع این کسالت را می‌کنم.

می‌گوید: دیدم که آقا آمد، بالای سر من ایستاد. گفت: درِ خانه‌ای آمده‌ای که اگر جن و اِنس به در این خانه بیایند، محروم برنمی‌گردند، برخیز، حال من خوب شد. خدا ایشان را رحمت کند. می‌گفت: بعد هم حال او خوب شده بود و بعدها ما چند دفعه دیگر هم ایشان را دیدم و به هر حال چنین حالاتی آن مرحوم داشت، خدا او را رحمت کند. حالا که نام مقدس اباالفضل العباس باب‌الحوائج پیش آمد، بد نیست که متوسل به این وجود مقدس بشویم. «السلام علیک یا ابالفضل العباس أیها العبد الصالح» واقعاً این جمله عجیب است. می‌فرماید: عبد صالح خدا است. «الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ»[34] آقا جان، یا اباالفضل. باز وضع عراق بدتر شده است. هرچه انتظار می‌کشیم که راه کربلا باز شود، روز به روز فشارها به مردم شیعه عراق زیادتر می‌شود. یا باب‌الحوائج خود شما به خاطر یک عده شیعه‌ای که در ایران هستند و آرزوی زیارت قبر شما را می‌کشند، از خدا بخواه که خدای تعالی این گرفتاری‌ها را از سر شیعیان برطرف کند. اباالفضل العباس به میان شریعه فرات آمد.

ان‌شاءالله حال عزایی پیدا کنیم. ان‌شاءالله آن روزها را… نوشتند همان‌‌طور که آقای ما حجة بن الحسن در یکی، دو قضیه فرموده‌اند که چون روضه عموی من اباالفضل خوانده می‌شود، من می‌آیم. امشب هم در این مجلس ما تشریف بیاورند. آقاجان، یا بقیة الله ما هم روضه عموی شما اباالفضل را می‌خوانیم. وارد شریعه فرات شد، دست زیر آب برد، نگاهی به آب انداخت، صدا زد «یا نفس هونی و الحسین معطش» ای نفس من، تو خار شو. حسین‌ بن علی تشنه باشد و تو آب بخوری. آب را به روی آب ریخت. از شریعه خارج شد. تمام همت آقا اباالفضل العباس این است که این آب‌ها را به خیمه‌ها برساند. دست راست او قطع شد، بند مَشک را به طرف چپ انداخت. دست چپ او قطع شد، دیدند که بند مشک را به دندان گرفته است. وقتی که تیر آمد و آب را به روی زمین ریخت «آیسا عن الحیاة عازما علی الموت» یا بقیةالله، یا صاحب الزمان. آقا جان ما می‌دانیم که شما همه‌جا هستید و احاطه روحی به همه‌جا دارید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» «[إِلَهِي‏] اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً «كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَان‏ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي‏ السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ‏».[35]

 

 



[1]. نصر، آیات 1 تا 3.

[2]. هود، آیه 52.

[3]. الكافي، ج ‏3، ص 312.

[4]. الكافي، ج ‏3، ص 312.

[5]. همان، ج 2، ص 521.

[6]. همان، ج ‏6، ص 350.

[7]. احزاب، آیه 56.

[8]. همان.

[9]. همان.

[10]. بحار الأنوار، ج ‏91، ص 53.

[11]. فاتحه، آیه 6.

[12]. انبیاء، آیه 87.

[13]. همان.

[14]. انبیاء، آیه 87.

[15]. همان.

[16]. انبیاء، آیه 87.

[17]. همان، آیه 88.

[18]. نساء، آیه78.

[19]. شوری، آیه 30.

[20]. انبیاء، آیه 88.

[21]. همان.

[22]. انبیاء، آیه 88.

[23]. نصر، آیه 3.

[24]. الكافي، ج ‏3، ص 321.

[25]. همان، ص 311.

[26]. فاتحه، آیه 2.

[27]. ابراهیم، آیه 7.

[28]. نحل، آیه 18.

[29]. سبأ، آیه 13.

[30]. نصر، آیه 3.

[31]. بحار الأنوار، ج‏ 110، ص 429.

[32]. الكافي، ج ‏1، ص 23.

[33]. بحار الأنوار، ج ‏22، ص 275.

[34]. بحار الأنوار، ج ‏97، ص 427.

[35]. المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص 176.

۲۷ رجب ۱۴۱۳ قمری – ۱ بهمن ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر سوره نصر

تفسير سوره نصر ۱/۱۱/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف أنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ».[1]

امروز روز مبعث رسول‌اکرم است، روزی که بنای اسلام گذاشته شد. یعنی تقریباً بعد از هزار و چهارصد و خرده‌ای که گذشته، ظاهراً تقریباً ۱۴۲۳ سال از بعثت پیغمبراکرم گذشته است، اسلام روز به روز قوّت بیشتری می‌گیرد و علامت حقانیت اسلام همین است. شما خواهید گفت که تقریباً از مسیحیت دو هزار سال گذشته است. ولی فرق آن با اسلام این است که مسیحیت روز به روز رو به ضعف گذاشته است و به طور کلی متروک واقع شده است و فقط و فقط نامی از مسیحیت مانده است. ولی اسلام، با همه صدماتی که به پیکر آن زده‌اند، با کمال نیرو و قوّت در دنیا اظهار وجود می‌کند. در هر کجای عالَم که مسیحیت بیشتر فعال است و مردم مسیحی به احکام مسیحیت بیشتر توجه دارند و عمل می‌کنند، منحط‌تر و عقب افتاده‌تر هستند و به عکس در هر کجای دنیا که به اسلام بهتر و بیشتر عمل می‌شود، آن مردم موفق‌تر و پیشرفته‌تر هستند. این یک ادعا نیست.

شما اگر در احکام مسیحیت تحقیق کنید، چند حکم در کتاب انجیل هست که فکر نمی‌کنم حتی چند نفر از مسیحی‌ها… مثلاً حتی از یک میلیار مسیحی که اگر وجود داشته باشد، حتی یک نفر به این حکم عمل کند، ولو اینکه از احکام بسیار مهم آن‌ها است. مسیحی‌ها به احکام مسیحیت عمل نمی‌کنند، فقط از مسیحیت امروز، رفتن روز یکشنبه به کلیسا و چند فقره از کتاب انجیل خواندن و یک مسائلی که باید بروید و ببینید که خیلی به غیر عبادت شبیه‌تر است، تا عبادت. شاید در تلویزیون‌ها هم در همین ایامی که گذشت، دیده باشید. از مسیحیت این باقی مانده است. مسیحیت یک اصلی دارد و آن اصل محبت است. در کتاب انجیل نوشته است که –البته انجیل فعلی، انجیل تحریف‌شده- اگر گذشتگان به شما گفته‌اند که چشمی به چشمی و گوشی به گوشی و جانی به جانی. همین قصاص را گذشته‌ها به شما گفته‌اند. چون مسئله قصاص از احکام تورات بوده است و منظور انجیل این است که گذشتگان به شما این‌ها را گفتند، همان کتاب تورات است. ولی من می‌گویم که اگر شریر به طرف راست شما سیلی زد، طرف چپ را بگیرید. اگر قبای شما را گرفت، عبای خود را هم بدهید و اگر یک قدم در خاک شما وارد شد، شما به او اجازه بدهید که وارد شود. شما دقت کنید در این حکم، حکمی است که دستور است؛ جزء احکام انجیل است. اگر دقتی در این معنا بکنید، معنای آن این است که اگر… مثلاً فرض کنید یک مملکتی مثل عراق که وارد کویت شد، اگر وارد شد، همه به استقبال آن بروند، خیلی خوش آمدید. این قسمت این طرف مملکت را هنوز موفق نشدید که نیروهای شما بیایند، بیاید این‌طرف را هم بگیرید. شما می‌دانید یک نفر مسیحی به این مسئله عمل نمی‌کند. یا مثلاً امتحان آن آسان است. به یک مسیحی یک سیلی بزنید، یک سیلی محکم به او بزنید، ببینید که طرف چپ خود را هم می‌گیرد که این‌طرف را هم بزن. اگر یک مسیحی شما پیدا کردید که چنین کاری را بکند، به انجیل عمل کرده است.

شما می‌گویید که گذشت خوب است. ما می‌گوییم گذشت خوب است، اما دوستان نسبت به یکدیگر، نه نسبت به شریر. اگر این کلمه در انجیل نبود که شریر، کسی که شرارت دارد، عادت به شرارت کرده است. به او این اجازه را داده است که اگر به طرف راست شما سیلی زد، طرف چپ خود را بگیرید. اگر طرف… اگر قبای شما را گرفت، عبای خود را هم بدهید. این ظالم‌پروری است که در حدیث داریم: روز قیامت همان مقدار که ظالم را عذاب می‌کنند، بعضی از مظلوم‌ها را هم عذاب می‌کنند که چرا شما این ظالم را پرورش دادید؟ چرا شما ظالم را ساختید؟ وقتی که یک ظالمی آمد، ظلمی به شما کرد و شما هیچ حرفی نزدید، او فهمید که می‌تواند ظلم کند و رفت مظلوم دیگری را هم پیدا کرد و نسبت به او هم ظلم کرد و در واقع مسئول آن شما هستید که جلوی ظلم او را نگرفتید. اسلام می‌گوید: «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ».[2] ای مردم اگر می‌خواهید زنده باشید، قصاص کنید. افراد شریر را سرکوب کنید. افرادی که این‌ها از حق خود تجاوز می‌کنند را از بین ببرید و لذا حیات… الآن شما مثلاً فرض کنید یک مملکتی که یک شاه ظالم دارد، اگر مردم قیام کردند و ظلم او را کف دست او گذاشتند و او را از بین بردند، این ملت زنده هستند. «لَكُمْ»، «کُم» ضمیر جمع است. یعنی ای ملت‌ها، ای مسلمان‌ها، ای جامعه بشریت، حیات برای شما است، وقتی که قصاص کنید.

شما بفرمایید که ما اگر هرچه ظلم کردند، گذشت می‌کنیم. شما هرچه گذشت بکنید، به پایه پیغمبراکرم نمی‌رسید. همین پیغمبری که امروز روز بعثت ایشان بوده است، ایشان تا وقتی که ابوسفیان سرکش بود، تا وقتی که این مرد خبیث با مسلمان‌ها جنگ می‌کرد، پیغمبر با او جنگ می‌کرد. وقتی که مسلّط شد و از شرارت… حال یا به وسیله فشار، یا به وسیله انسان شدن. چون بعضی‌ها را قدرت تحت فشار و از کار می‌اندازد. الآن در مملکت افراد شریر زیاد هستند. در همه‌جا زیاد هستند و می‌خواهند شرارت هم بکنند. اما اگر یک قدرتی بر آن‌ها مسلّط بود که این‌ها شرارت نکنند… به هر حال فرقی نمی‌کند، باید آن‌ها را تحت مراقبت شدید نگه داشت. پیغمبراکرم با ابوسفیان و با منافقین مکه و مدینه جنگ می‌کرد، مبارزه می‌کرد. اما وقتی که مکه را فتح کرد که مربوط به سوره‌ای است که ما شب‌های جمعه گذشته هم درباره آن صحبت کردیم که «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في‏ دينِ اللَّهِ أَفْواجاً».[3] پیغمبراکرم وقتی می‌خواست وارد مکه شود، مسلط شده است. انسان وقتی باید عفو و گذشت داشته باشد که مسلّط باشد. اگر یک نفر شریری… شما گفتید که ما کاری به آن نداشته باشیم، از یک کنار عبور کنیم. دیگری هم همین را گفت، او میدان‌دار می‌شود، بعد قدرتمند می‌شود، بعد در سر ضعفاء می‌زند. اما اگر شما رفتید و بر او مسلّط شدید، آن‌جا او را عفو کردید، می‌بیند که می‌توانید او را همه نوع اذیت کنید، اما عفو کردید، این ارزش بسیار دارد.

حضرت رسول‌اکرم وقتی که برای فتح مکه رفت، مسلمان‌ها در خارج شهر مکه اردو زده بودند. ابوسفیان خیلی ناراحت شد، با عجله خود را به خیمه عباس عموی پیغمبر رساند و گفت: چه کنم؟ گفت: پیغمبر مرد کریمی است، مرد رئوفی است، با هم خدمت ایشان می‌رویم. بگذارید صبح بشود، -شب آمد- خدمت ایشان می‌رویم، می‌بینید که چه‌قدر مهربان است. ابوسفیان شب خوابش نمی‌برد. معلوم است، کسی که این‌قدر با پیغمبراکرم دشمنی کرده است، باور نمی‌کند که پیغمبراکرم از او گذشت کند. شب خوابش نمی‌برد. زمان اذان صبح شد، دید که مسلمان‌ها یکپارچه اذان می‌گویند، همه الله‌اکبر می‌گویند. ضمناً این‌جا یک جمله‌ای را به شما بگویم، در وقتی که اذان گفته می‌شود، حرف‌های متفرق نزنید. «من تکلّم بکلام الدنیا عند الأذان یتلجلج لسانه عند الموت» کسی در موقع اذان گفتن -چه اذان نماز باشد، چه اذان اعلانی باشد- سخنی بگوید، در موقع مرگ زبان او بند می‌رود و حکایت اذان مستحب است. یعنی وقتی که اذان می‌گویند، مؤذن… مخصوصاً جمعی که در مسجد نشستند، مؤذن می‌گوید: الله‌اکبر، همه شما بگویید: الله‌اکبر. مستحب است و من حتی یک زمانی قبل از انقلاب بود که برای بعضی افراد جنبه تازگی داشت، از مرحوم آیت‌الله شاهرودی که مرجع آن وقت به خصوص استان خراسان بود، استفتاء کرده بودم که من دیدم مردم موقع اذان، ما که در مسجد مشغول اذان گفتن هستیم و می‌خواهیم نماز بخوانیم، آن‌ها حرف دنیا می‌زنند و حکایت اذان را نمی‌کنند و من هم آن زمان حوصله این کارها را داشتم، اکنون ندارم و ما می‌خواهیم این‌ها را وادار کنیم که وقتی که مکبّر می‌گوید، وقتی که مؤذن می‌گوید: الله‌اکبر. همه بلند با یکدیگر بگویند: الله‌اکبر. ما این را از ایشان استفتاء کردیم و ایشان هم جواب دادند که بسیار کار خوبی است و مستحب است.

ما هم در مسجد صاحب‌الزمان این را اعلام کردیم و آن زمان جمعیت هم در آن مسجد خیلی می‌آمدند. چون محله بهائی‌ها بود و یک عده مقیّد بودند که بیایند و نمازهای خود را در آن‌جا بخوانند. حال من می‌بینم دوستان صمیمی خود ما که باید لااقل نماز خود را در جماعت بخوانند، خیلی کم در مسجد… ضمناً می‌دانم که اگر در این مسجد با من نماز نخوانند، جای دیگری نماز نمی‌خوانند. مگر حالا خیلی مقید به نماز اول وقت باشند و به اصطلاح به یک مسجدی رسیده باشند و آن‌جا نماز بخوانند. به هر حال سابق خیلی مقید بودند، من به خاطر دارم یک نفری از کوی رضاییه به مسجد صاحب‌الزمان می‌آمد و نماز می‌خواند. گفتم: شما برای چه این همه راه می‌آیید؟ گفت: برای اینکه این مسجد در مقابل چشم بهائی‌ها باید همیشه پُر باشد. ما می‌گفتیم: الله‌اکبر. همه می‌گفتند: الله‌اکبر. شکوه بی‌نظیری داشت. آن‌وقت‌ها هنوز رسم نبود که مثلاً شخصی یک حرف جالبی که می‌زند، مردم بگویند: تکبیر و الله‌اکبر. این خیلی تازگی داشت. یک آقای منبری، تقریباً از این… بعضی از منبری‌ها خوش‌سلیقه نیستند، حرف را مناسب نمی‌زنند. منبری است، ولی از سلیقه‌ها…

به قول یکی از بزرگان و از علماء می‌گفت: یک مجلسی بود که همه علماء بودند، روحانیون، غریبه هم نبود. یک آقایی منبر رفته بود و در مورد مضرات مشروبات الکلی صحبت می‌کرد، بین علماء. یک آقایی بلند شد و گفت: اگر من را می‌گویید، من عادت کرده‌ام، نمی‌توانم نخورم. این هم به خدا قسم اصلاً تا به حال لب آن‌ها به مشروبات… یک حرف دیگری بزنید که به درد دیگران بخورد. این آقا منبر رفت و گفت: آمده بود از بنده مشورت کند، سؤال کند. این کار بدعت است، با اینکه عرض کردم فتوا می‌دهند، حکایت اذان، حال بلند یا آهسته آن را نداریم. این کار بدعت است و نگویید. من از همین‌جا پایین… من پای منبر نشسته بودم، استفتایی که از مرحوم آیت‌الله شاهرودی شده بود که بدعت نیست را به او نشان دادم. مرجع تقلید گفته است، ایشان گفتند در این مسائل مرجع تقلید نمی‌تواند دخالت کند. ما نفهمیدیم چرا. ایشان سواره بود و ما پیاده و به هر حال ما نمی‌توانستیم حسابی درگیر شویم، لذا سکوت کردیم. نتیجه کار آن آقا که خدا ایشان را حفظ کند، این شد که فردا که خواستند برای نماز اذان بگویند، یک عده بلند گفتند، یک عده نگفتند. یکی گفت: آقای منبری گفته نگویید، یکی گفت: آقای ابطحی گفته بگویید. خلاصه من برگشتم، دیدم که عده‌ای کت‌های خود را درآوردند که به یکدیگر بزنند. گفتم: من هم می‌گویم نگویید. چه کار کنیم؟ این‌طوری است.

این جمله را می‌خواستم برای شما بگویم که در موقع اذان حکایت… حال بلند هم نمی‌خواهید بگویید، نگویید. حکایت اذان را… من بلند گفتن آن را گفتم، برای اینکه دیگر کسی فرصت اینکه حرف دنیا بزند، نخواهد داشت. اینکه می‌گویم صلوات را با هم، بلند، «إرفعوا أصواتکم بالصلاة علی النبیّ» صدا‌های خود را در درود بر پیغمبر بلند کنید. این روایت به این علت است، شما می‌بینید یک جمعیتی دارند در خیابان شعار می‌دهند و می‌روند. آن شخص جلویی که شعار می‌دهد، وسطی شعار آهسته می‌دهد، آخری شعار نمی‌دهد. این معلوم است که یک جمعی هستند، این‌ها با هم متحد نیستند. اما اگر همه آن‌ها، هرچه باشد، موافق دولت، مخالف دولت، هرچه باشد. اوایل قبل از انقلاب مخالف دولت شعار می‌دادند، بعد از انقلاب موافق شعار می‌دادند. هرچه. می‌فهمید که این‌ها با هم هستند. اینکه اگر در یک مجلس صلوات نفرستید، کسی واجب نکرده است که صلوات را همیشه بلند بفرستید، اگر صلوات فرستادید، چند نفر از شما بلند… من گاهی در نماز می‌بینم که جناح این‌طرفی یک نفر صلوات نمی‌فرستد، یعنی بلند نمی‌فرستد. آن جناح دو، سه نفر صلوات می‌فرستند. خوب یک غریبه‌ای، یک مسیحی‌ای که این‌جا می‌آید، می‌گوید: دو، سه نفر از این‌ها ایمان به این مسئله دارند و وحدت شما از بین می‌رود. در یک مجلس اگر خواستید که صلوات بفرستید، همه با هم بفرستید. من عالِم هستم، باید آهسته صلوات بفرستم. چه کسی گفته است که علماء باید آهسته صلوات بفرستند؟ سن من بیشتر است، نباید صلوات… خیر، هرچه صدا دارید، اگر… و این‌طور هم نباشید که بی‌جهت تا اسم رسول‌اکرم را می‌برند، شما فوراً صلوات بفرستید. البته روایت دارد که اگر کسی که اسم پیغمبر را بشنود و بر آن حضرت درود نفرستد، صلوات نفرستد «أَخْطَأَ طَرِيقَ الْجَنَّةِ».[4]

راه بهشت را خطا رفته است یا بگوید راه بهشت نرفته است. به هر حال ابوسفیان نگاه کرد و دید که همه مسلمان‌ها یکپارچه، مسلمان‌های زیادی بودند، لشکر بوده است. همه می‌گویند: الله‌اکبر. خیلی ناراحت شد، نزد عباس آمد و گفت: چه خبر است؟ گفت: مشغول عبادت هستیم، بیا از این پنجره، از این درز خیمه نگاه کنیم. با هم نگاه می‌کردند، دید اذان که گفته شد، پیغمبراکرم مثل خورشید از میان خیمه بیرون آمد، یک ابریقی در دست او است و می‌خواهد وضو بگیرد. روی بلندی نشست و یک مختصر آب در دست خود ریخت. قطرات آب که از دست او می‌ریزد، مردم مسلمان می‌ریزند و این‌ها را به عنوان استشفا به سر و صورت خود می‌کشند و نمی‌گذارند که یک قطره آب روی زمین بریزد. پیغمبراکرم وضو را گرفت و رفت و مشغول نماز شد. ابوسفیان نگاه می‌کند، به عباس گفت: این پسر برادر شما، عجب عظمتی پیدا کرده است. من قیصر و کسری را دیدم، دو ابرقدرت آن زمان. قیصر به اصطلاح سلطان روم بود که روم آن زمان تمام قسمت‌های مختلف اروپا و ترکیه را شامل می‌شد و کسری هم به اصطلاح شاه ایران بود که تقریباً از بغداد تا آن‌طرف افغانستان را شامل می‌شد و دو قدرتمند و ابرقدرت زمان را من دیدم. این اندازه محبوبیت، این اندازه قدرت. عباس گفت: این سلطنت نیست. شما گمان کردید که این سلطنت است؟

فرق سلطنت و نبوت را به شما بگویم: سلطنت حکومت بر بدن‌ها است. امروز اسم این آقا شاه شده است، در رأس قدرت قرار گرفته است، مردم از ترس در مقابل ایشان تعظیم می‌کنند. این سلطنت است. گفتند: تو عزل هستی. فردا آن‌قدر آب دهان روی آن می‌اندازند که زیر آب دهان غرق می‌شود. این فرق سلطنت و… اما نبوت در دل‌ها جا دارد. شما ببینید همین امروز که روز بعثت پیغمبراکرم است، چه‌قدر شما خوشحال هستید. به خدا قسم این را از قول همه شما می‌گویم، اگر همین امشب شما خواب پیغمبراکرم را ببینید، تا چند روز شاد هستید. این‌طور نیست؟ نه خواب خود پیغمبر را، خواب گنبد پیغمبر، قبر مقدس پیغمبر اکرم را ببینید. این علامت قلوب شما است که دارای ایمان است. در قلب شما محبت مشروحه‌ای است، اما به عکس در خواب دشمنان خاندان عصمت و طهارت را ببینید، مثلاً امشب یزید را خواب ببینید، صبح می‌گویید: ببینید من چه گناهی کرده بودم که یزید را به خواب دیدم. این‌طور نیست؟ اینکه می‌گویم، همه شما همین‌طور هستید. یعنی یک نفر در شما پیدا نمی‌شود که غیر از این باشد. همین علامت ایمان است، علامت حکومت پیغمبراکرم بر دل‌ها است، علامت این است که یک کتاب می‌نویسند، عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن است.

کتاب می‌نویسند: محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) از نظر دیگران. ببینید آن‌ها این‌قدر در وصف پیغمبراکرم کتاب نوشته شده است، از غیر از مسلمان‌ها. شبلی شمیل یک مردی است که رهبر مکتب مادّی است. خود او یک مکتب دارد، مکتب فلسفی که مادّی است، خدا را قبول ندارد. می‌گوید: به فرض من به دین پیغمبر اسلام کافر باشم، آیا می‌توانم به محکم آیات قرآن هم کافر باشم؟ این‌ها را نادیده بگیرم؟ حالا در این زمینه حرف زیاد است. به هر حال صبح شد، عباس ابوسفیان را خدمت پیغمبراکرم آورد. پیغمبر نگاهی به او کرد، فرمود: حال برای شما ثابت شده است که خدایی هست یا خیر؟ گفت: بله. گفت: خدا را قبول کردم. به جهت اینکه شمای ضعیف را، یک فرد یتیمی که پدر و مادر بالای سر او نیست، در دامان حضرت ابوطالب بزرگ شده، او را به این عظمت رسانده و من ابوسفیان را به این ذلت انداخته است. فرمود: به رسالت من معقتد هستید؟ گفت: هنوز خیر، تا آخر هم معتقد نبود. خدا او را لعنت کند. بچه او هم معتقد نبود، نوه او هم معتقد نبود. «اللهم العن بنی أمیة قاطبة» بنی‌امیه شجره خبیثه هستند که قاطبه آن‌ها ملعون هستند. شجره ملعونه فی القرآن در قرآن مجید هست. عباس به او گفت بگو: قبول دارم، والّا تو را می‌کشد. گفت: قبول دارم. مهربانی پیغمبراکرم را ببینید. حال که مسلّط است و به زدن اقرار کرده است که اسلام حق است و در دل ابداً باور ندارد، پیغمبراکرم فرمود: آزاد هستی. آن‌‌جا ایستاده بود، یک نفر صدا زد:

اليوم يوم الملحمة

مردم، امروز روز انتقام است. شعاری بود داد. روزی است که باید انتقام خود را از شما بگیریم. ای قریشی که این‌همه ما را اذیت کردید. در شعب ابوطالب آن‌همه ما را در فشار گذاشتید، بعد هم ما را از مکه بیرون کردید و این‌ها… ابوسفیان خدمت رسول‌اکرم آمد که… می‌گوید:

اليوم يوم الملحمة

چون می‌دانست اول انتقامی که مسلمان‌ها بگیرند، از ابوسفیان خواهند گرفت. پیغمبراکرم به علی بن ابیطالب فرمود: به این‌ها بگو:

اليوم يوم المرحمة

امروز روز مهربانی ما است. ما امروز بر شما مسلّط شدیم. شما فکر نکنید که ما شما را می‌کُشیم و اذیت می‌کنیم، خیر. شما با ما سر سازش داشته باشید، ما مهربانی می‌کنیم و بگو خانه ابوسفیان امن است، هر کدام از کفار به خانه ابوسفیان پناهنده شدند، در امن ما هستند. جان ما به قربان چنین پیغمبری. «رحمة للعالمین» است. نسبت به همه مهربان است. «وَ يُزَكِّيهِمْ»[5] برای اینکه شما را تزکیه کند، پاک کند. پیغمبراکرم آمده برای اینکه شما را از رذایل اخلاقی پاک کند. مردمی را… مردم صدر اسلام و قبل از اسلام مردمی بودند که این‌ها روی تعصبات، روی صفات رذیله… یک مقداری از کارهای ما هم امروز هنوز از زمان جاهلیت بین ما باقی مانده است. هر کاری که بر خلاف دستور اسلام باشد، ولی رسم ما باشد. از صراط مستقیم خارج باشد، این مربوط به جاهلیت است.

شما بگویید که رسم ما در عروسی این است که چه بکنیم که یاد از اسلام حرام باشد و حتی بعضی از مکروهات. رسم یعنی چه؟ رسم مسلمان اسلام است. در مشهد این رسم است، در آن‌جا آن رسم است. همه این‌ها غلط است. تمام مردم مسلمان در هر جای عالم که هستند، باید یک رسم داشته باشند و آن قرآن و احکام اسلامی است. والّا از جاده حقیقی و صراط مستقیم خارج می‌شوند. همه ما باید از تمام افراط و تفریط‌ها پاک باشیم، از تمام انحرافات. همه ما، هیچ فرقی هم ندارد. «وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[6] این پیغمبر آمده که به شما مردم کتاب تعلیم بدهد. کتاب دو معنا دارد: یکی خواندن، خواندن کتاب. یکی نوشتن. در یک تفسیری دیدم ظاهراً از امام باقر یا صادق (علیهم السلام) است که می‌فرماید: خدا لعنت کند کسانی را که فکر می‌کنند پیغمبراکرم نمی‌توانست بنویسد و بخواند و با کمال تأسف در رادیوها و تلویزیون‌ها، حتی بعضی افرادی که از حقایق اطلاع ندارند، پیغمبر تا امروز می‌گویند: هیچ نمی‌توانست، هیچ روایاتی «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ»[7] این را سنی و شیعه نقل کردند. من نبی بودم، آدم هنوز بین خاک و گِل بود. پیغمبر تا امروز هیچ… گاهی یک صداهایی، چیزهایی که همه ما داریم. یک صداهایی می‌شنید، وحشت می‌کرد، تا امروز که در غار تنها بود، یک دفعه یک صدایی… وحشت کرد، گفت: من بلد نیستم، چه؟ ترسید، بدن او لرزید. حرف‌هایی که سنی‌ها زدند، حرف‌هایی که دشمنان دین زدند، حرف‌های که کسانی که می‌خواهند بین پیغمبر و خلیفه‌ای که آن‌ها برای پیغمبر درست کردند، یک سازشی بدهند. بالاخره یک بی‌سواد که نمی‌شود خلیفه باسواد به اصطلاح آن‌همه عالم باشد، باید یک سازشی بین او دو پیدا شود، یک مقداری پیغمبر را پایین می‌آورند، یک مقداری این‌ها را بالا می‌برند، کمی آن‌ها را به هم برسانند.

حال آنکه درباره پیغمبراکرم، حضرت صادق یا حضرت باقر –این تردید از بنده است- فرمود که پیغمبر با هفتاد زبان، هم می‌نوشت و هم می‌خواند و بعد حضرت به این آیه استدلال می‌کند. چطور بلد نبود چیزی بنویسد، حال که او آمده است برای تعلیم کتاب و برای تعلیم نوشتن و خواندن. «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» امام (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید. پیغمبراکرم در همان موقع وفات خود می‌گوید: «ایتونی بدواة و بیاض لأکتب لکم» برای اینکه من برای شما چیزی بنویسم. مقام باعظمت رسول‌اکرم ایجاب می‌کرد که به دست خود چیزی ننویسد. خیلی هم جهت داشته و علل مختلفی که الآن موقع بحث آن نیست. والّا پیغمبر اکرم می‌نوشت و بعضی از خط‌ ها هم اهمیت داشته است، نوشته است، حالا… و خود او می‌خواسته که بنویسد. «لأکتب لکم کتابا» حالا عبارت مختلف است «ایتونی بدواة و بیاض لأکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی أبدا» که «قَالَ عُمَرُ: إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ»،[8] «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»[9] «قد غلب علیه الوجع» این به اصطلاح… من با یک… همین روایت را که در صحیح بخاری هست، من یک سنی را شیعه کردم. یک دکتری بود، خیلی هم انسان تحصیلکرده و خوبی بود، اول اطلاع نداشت از آن. پرسیدم اگر کسی این‌طور حرفی به پیغمبر بزند و بگوید: «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ» این مرد هذیان می‌گوید «قد غلب علیه الوجع» درد بر او مسلط شده است، حواس او پرت شده است.

گفتم: نظر شما چیست؟ گفت: او کافر است، هر کسی که می‌خواهد باشد. گفتم: هرکسی می‌خواهد باشد؟ گفت: هر کسی می‌خواهد باشد. خیلی هم تأکید کردم، او هم اطلاع نداشت، کتاب را آوردم و به او نشان دادند. گفت: من یک عمویی دارم که او خیلی عالم است. اگر او گفت که این برای ایشان است… گفت: من این‌حرف‌ها دیگر… عموی من. مرجع تقلید او عموی او بود. رفت و عموی او گفته بود بله، متأسفانه این کلام دیگر… نمی‌شود آن را کاری کرد، اسم آن را هم برده است. این‌جا آمد و به من گفت که باید به شما بشارت بدهم که اکنون به بعد شیعه هستم. پیغمبر اکرم می‌نوشت. «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» حکمت را تعلیم می‌داد. حکمت آن‌طوری که ترجمه کرده‌اند، علم شناخت حقایق اشیاء است. انسان حقایق اشیاء را بشناسد، هرچه که در عالم حقیقتی دارد، انسان آن حقیقت را بشناسد. این حکمت است. این برای مراحل بعد از تزکیه نفس است. یعنی اگر انسان تزکیه نفس کرد، به مقام خلوص رسید، چهل روز در مقام خلوص بود، بعد از چهل روز «جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ»[10] دیگر زبان که باز می‌کند، همه آن حکمت است، حقایق است. «اللّهُمَّ ارنا الأشياء كما هي»[11] خدایا اشیاء را آن‌چنان که هست به من نشان بده. حکمت این است که حقایق اشیاء را انسان بشناسد که گفتم شاید این مطلب را در کتاب‌ها نبینید، چون همه اشتباه می‌کنند. فرق فلسفه و حکمت هم در این است که فلسفه علم به حقایق اشیاء است متکیان به افکار بشری. در رأس آن، افلاطون و سقراط بوده و در متأخرین هم انیشتین و به اصطلاح راسل و امثال این‌ها بوده‌اند.

ولی حکمت از جانب خدا است، به انبیاء حکمت داده می‌شود، انبیاء که «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ».[12] آیا لقمان پیغمبر بوده یا نبوده است، این یک بحثی است. درباره همه انبیاء دارد که ما حکمت را به این‌ها تعلیم دادیم. بلکه بعضی از انبیاء آمده‌اند به همه انبیاء… برای اینکه تعلیم حکمت بدهند و به اولیای خدا هم خدای تعالی از طریق الهام حکمت را تعلیم می‌دهد. اگر گاه‌گاهی کمی تصفیه نفس کنید و تزکیه کنید، خدا می‌داند که برای شما پیش می‌آید. شاید برای بعضی از جوان‌هایی که من می‌شناسم و برای من نقل کردند، پیش آمده باشد و آمده است. انسان کمی تزکیه نفس کند، یک مطالبی را… به این مطالب اهمیت قائل شوید. یک مطالبی در ذهن شما می‌آید، در ارتباط با خدا و حقایق اشیاء و این‌ها. این‌ها الهاماتی از طرف پروردگار است. من مکرر این را دیدم. یک جوانی بی‌سواد، یعنی حداقل سواد عربی ندارد و تحصیلات علمی مثلاً فرض کنید از طریق تحصیلاتی که ما داشتیم، ندارد. اما یک حرف‌هایی می‌زند که این‌ها در روایات آن‌چنان در لفافه گفته شده که مثل اینکه حل شده آن در اختیار او است. من این را زیاد دیدم. رفقای خود من هم گاهی دیدند، می‌گویند: ما در فلان شخص فلان چیز را دیدم، درست است؟ از بنده می‌پرسند درست است؟ می‌گویم: بله. ده روایت در فلان کتاب دارد که همه حرف شما درست است.

از این مسائل، می‌آیند می‌پرسند. می‌گوییم: بله. شما یک روایت می‌گویید؟ خیر. پای منبری بودید که این حرف را بشنوید؟ خیر، فقط شب گذشته که با خدا مناجات می‌کردم، این مسئله در قلب من ظهور کرد. این همان حکمتی است که خدا «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» علم یک نوری است، شما «لیس العلم بکثرة التعلیم و التعلّم» می‌گفت: به قول مرحوم شیخ بهایی علم رسمی شامل علوم ما می‌شود، علم طب می‌شود، علم شیمی، فیزیک، هرچه که شما از این علوم مادّی فکر کنید، از این علوم تحصیلی، علم رسمی

 سر به سر قیل است و قال

همه آن حرف است. «العلم نقطة كثّرها الجاهلون»[13] علم یک حقیقت بیشتر نیست، جهال آن را زیاد کردند. او نمی‌دانسته، گفته شاید این‌طور باشد، این را نوشتند. آن شخص دیگر هم نمی‌دانسته گفته شاید این ان قلت و قلت‌هایی که در کتاب‌ها است، یک مطلب آن درست است، بقیه آن همه جهل است. آن هم جهل علمایی.

سر به سر قیل است و قال              نه از او کیفیتی حاصل، نه حال

انسان باید به یک حقیقت برسد، البته این را هم بدانید که ما باید همین زبان عربی را یاد بگیریم، علم تفسیر قرآن را باید یاد بگیریم، اجتهاد را باید بلد باشیم. آن‌ها هم لازم است. راه آن هم همین است. منتها به این‌ها اکتفا نکیند، این‌جا توقف نکنید. نگویید که حال که من یک ادیب هستم، دیگر همه باید در مقابل من تواضع کنند. ما بعضی از علماء را داشتیم، یا شاید الآن هم باشند که یک مُشت اشعار حفظ هستند، یک مُشت ادبیات بلد هستند، نمی‌شود با آن‌ها حرف زد. پیغمبراکرم چنین فردی را در مسجد دید، گفت که… گفتند: علامه. خیلی مهم بود. تمام اشعار دوران جاهلیت را حفظ بود. مثل اینکه کسی پیدا شود که همه سعدی و حافظ و همه را، شاهنامه فردوسی و همه را حفظ باشد. همه اشعار عرب را بلد بود. علامه، خیلی علم دارد. حضرت فرمود: «وَ مَا الْعَلَّامَةُ»[14] «ما» علامت، یعنی معمولاً به غیر ذوی‌العقول اطلاق می‌شود. من در ذوی‌العقول. فرمود: علامه چیست؟ علامه چیست؟ پیغمبر این‌جا ایستاده است. آن چیست که در مقابل پیغمبر می‌گویید: علامه. گفتند: یک چنین انسانی است. تا ما می‌گوییم که ما پسر فلانی هستیم، تا حضرت آدم اسم پدرهای ما را می‌شمارد. اشعار زمان جاهلیت را حفظ است. حضرت فرمود: «إنّما العلم ثلاثة» تازه ظواهر همین سه علم، استدلالات آن و این مسائل آن باز رسمی است، انسان باید به حقیقت آن برسد. «عليكم بدين العجائز»[15] پیغمبر اکرم به یک زن رسیدند، فرمودند: از کجا می‌گویید خدا هست؟

دست خود را از روی چرخ خود برداشت، دست خود را… چرخ نچرخید. گفت: تا من این چرخ را نچرخانم، این چرخ نمی‌چرخد. این افلاک و آن ستاره‌ها و آن تشکیلات، چطور می‌شود که یک ید باقدرتی که یدالله حجة بن الحسن (علیه الصلاة و السلام) است، این‌ها را نچرخاند. پیغمبراکرم فرمود: «عليكم بدين العجائز». نه اینکه منظور پیغمبر این باشد که این استدلالات… تقریباً این استدلالات در مقابل استدلال قوی ضعیف است. استدلال ضعیف باشد یا قوی باشد، ایمان در انسان ایجاد کند، آرامش بدهد. این مهم است. این زن در مقابل اینکه خدایی هست، آرام است. او هم قبول کرده است، حال با هر استدلالی. استدلال برای رساندن به یک مقصد است. متوجه شدید؟ مثل ماشینی که شما را به یک مقصدی برساند. حال یک شخصی رفته و به آن‌جا رسیده، حال ماشین او هرچه باشد، گاری هم که باشد، رسیده است و شما که هواپیما در اختیار دارید، نرسیدید. نیوتن که از نظر استدلالات افلاکی هواپیما در اختیار او بود، هنوز نرسیده است. اما این پیرزن رسیده است. دیگری گفت: «الْبَعْرَةُ تَدُلُّ عَلَى الْبَعِيرِ وَ آثَارَ الْقَدَمِ تَدُلُّ عَلَى الْمَسِير»[16] و این آسمان‌ها دلالت بر وجود خدا می‌کند.

منظور این مهم است، ایمان، اعتقاد. شمایی که امشب شب جمعه به منزل رفتید، تا یک مقداری با پروردگار خود مناجات نکنید، خوابتان نمی‌برد؛ تا خدا را… اظهار محبت به پروردگار خود نکنید، ناراحت هستید و «عجبا من محب کیف ینام»

عجب از عاشقی که خواب کند           خواب بر عاشقان حرام بود

حداقل یک مقداری عرض ارادت به امام زمان خود بکن. آقا جان من ارادتمند شما هستم. به زبان خود. من مکرر گفتم که زبان خود را از دست ندهید. دعاها را بخوانید، عبادت‌ها را بکنید، اما زبان خود را هم داشته باشید. کنار فرش را کنار بزنید، صورت خود را روی خاک بگذارید، بگویید: یا الله، من بنده شما هستم. خدایا، من گنهکار هستم. هرطوری که هستید، آن را اظهار کنید. بعد هم یا صاحب‌الزمان. چون امام زمان دست خدا است، امام زمان وجه خدا است. «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي يَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ الْأَوْلِيَاءُ»[17] اولیاء خدا وقتی می‌خواهند به خدا متوجه شوند، به امام زمان متوجه می‌شوند. این معنای لطیف و بسیار زیبایی دارد. من وقتی می‌خواهم به شما، به روح شما، به علم شما، به عظمت شما، به تقوای شما متوجه شوم؛ به صورت شما نگاه می‌کنم. «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي يَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ الْأَوْلِيَاءُ أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ».

شب جمعه آخر ماه رجب است، در این ماه مکرر زیارت ابی‌عبدالله الحسین استحباب داشت. هم در اول ماه و هم در نیمه ماه، در تمام این ماه… می‌بینید که یک نحوه عامی دارد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَشْهَدَنَا مَشْهَدَ أَوْلِيَائِهِ فِي رَجَبٍ»[18] خدا را شکر می‌کنم که من را در ماه رجب کنار یکی از مشاهد اولیاء خود قرار داده است. شما مشهدی‌ها خوشحال باشید. در ماه رجب، همین امشب، در حرم هم نرفتید، نرفتید. کنار… در مشهد که باشید، کافی است. الحمدلله، ان‌شاءالله در روز قیامت هم شما را به عنوان أین الرضویون یک خطاب بیاید که امام رضایی‌ها کجا هستند؟ آن‌ها چه کسانی هستند؟ کسانی که امام رضا را زیارت کردند و مجاور قبر ایشان بودند، أین الرضویون. به شرط اینکه ما… یکی از علماء از اولیای خدا می‌گفت. می‌گفت که اگر یزید سر مقدس سیدالشهداء را در میان گذاشته بود و اطراف آن گناه می‌کرد، ما برای علی بن موسی‌الرضا را در میان گذاشتیم و گناه می‌کنیم. این‌طور نباشیم. مرحوم حاج شیخ حبیب‌الله گلپایگانی، یکی از خوبان مشهد بود. ایشان می‌گفت… یک روز برای خود بنده نقل می‌کرد، می‌گفت: در حرم علی بن موسی‌الرضا وقتی وارد شدم، دیدم بدن مقدس علی بن موسی‌الرضا در وسط حرم پا به قبله است و یک پارچه سفیدی هم روی این بدن کشیده‌اند. این‌ها را می‌گویم، یک تکانی بخوریم. به خدا قسم اگر قبل از شنیدن این حرف باز هم گناه بکنیم، عمداً تیر زدیم. می‌گوید: از آقا سؤال کردم، آقا… دیدم بدن حضرت سوراخ سوراخ است… پارچه عقب رفت، دیدم که بدن حضرت سوراخ سوراخ است. گفتم: آقا شما با سم شهید شدید، این رگ تیرها در بدن شما چیست؟ فرمود: این زائرین ما، این اطرافیان ما که معصیت می‌کنند، مثل این است که تیری به بدن من می‌زنند. خیلی عجیب است. کوشش کنیم که امام رضا از خود راضی کنیم، تا روز قیامت ما را أین الرضویون صدا بزنند و ان‌شاءالله در روز قیامت زیر سایه حضرت بقیةالله محشور شویم و این دعایی که در روزهای جمعه در ضمن دعای ندبه عرض می‌کنیم که «وَ اسْقِنَا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِكَأْسِهِ وَ بِيَدِهِ رَيّاً رَوِيّاً هَنِيئاً سَائِغاً لَا ظَمَأَ بَعْدَهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ»[19] این در حق ما مستجاب شود. روز قیامت که سر از خاک برمی‌داریم، می‌بینیم که حجة بن الحسن در مقابل ما ایستاده و یک جام آب به ما می‌دهد که دیگر تا ابد تشنه نخواهیم شد.

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»[20] بد نیست حال که به زبان من آمد، شب جمعه است، شب زیارتی مخصوص حضرت سیدالشهداء است. چراغ‌ها را هم خاموش کنید، فکر کنید که الآن در کنار مرقد مطهر حسین بن علی هستید. دیگر ان‌شاءالله عمر صدام هم پایان پیدا می‌کند. ببینم امشب می‌توانید از خدا بخواهید که خدا صدام را بردارد و آن سلاطینی هم که بعد از صدام می‌خواهند بیایند و روش صدام را داشته باشند، آن‌ها هم نباشند و بلکه حکومت اسلام در عراق هم برپا شود. حالا فکر کنید همه ما رفتیم در حرم حضرت سیدالشهداء… معمولاً این‌طور بود که وقتی ما مُشرف می‌شدیم، از دوستان سؤال می‌کردیم که کجا برویم، بنشینیم؟ خدا مرحوم حاج ملا آقا را رحمت کند، یک وقتی به من می‌گفت من چند دفعه که آقا ولی‌عصر را دیدم، یک محلی را به من نشان می‌داد. می‌توانم برای شما ترسیم کنم. آن‌هایی که رفتند، می‌فهمند. آن‌هایی هم که نرفتند، می‌توانند حدس بزنند. یک جایی رو به قبله بود، پشت سر مقدس حضرت سیدالشهداء، طرف پایین پا، طرف دست چپ، قبّه شهدا بود، طرف دست راست مرقد مطهر سیدالشهداء بود، در مقابل هم قبر مطهر علی‌اکبر بود. همه ما چنین جایی برویم، بنشینیم یا بایستیم. زیارت را هر طور که خواندید، باید با حال توجه بخوانید.

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ». شب جمعه آخر ماه رجب است. «السلام عليك يابن رسول اللّه السلام علیک یابن امیرالمومنین السلام علیک یابن فاطمة الزهرا سیدة نساء العالمین السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره و الوتر الموتور أشهد أنک قد أقمت الصلاة و آتیت الزکاة و أمرت بالمعروف و نهیت عن المنکر السلام علیک و رحمة الله و برکاته»[21]  زیارت علی اکبر. چشم دل دارید؟ یک قدم جلوتر بروید، فرق شکافته علی اکبر. سر او روی دامان سیدالشهداء است. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ وَ ابْنَ وَلِيِّهِ السلام علیک یا علی بن الحسین و رحمة الله و برکاته»[22] زیارت سایر شهدا، حضرت علی‌اصغر است، قاسم بن الحسن است، عون و جعفر است. حبیب‌ بن مظاهر است، همه را در نظر بگیرید. «السلام علیکم یا أولیاء الله و أحبّاءه السلام علیکم یا أصفیاء الله و أودّاءه السلام علیکم بأبی أنتم و أمی طبتم و طابت الأرض التی فیها دفنتم و فزتم والله فوزا عظیما فیالیتنی کنت معکم» این زیارت مختصر را کردیم، این وارد نشده است. همان‌طور با زبان خود زیارت کردیم.

حال کنار قبر باب‌الحوائج برویم، کنار نهر علقمه. یه بازار فاصله است. در راه که می‌رویم، یکی، دوتا محل به عنوان زیارتگاه کوچک در کنار خیابان است، می‌دانید این زیارتگاه‌ها چیست؟ اوّلی آن جایی است که دست راست اباالفضل روی زمین افتاده است. دوّمی جایی است که دست چپ اباالفضل به روی زمین افتاده است. برویم وارد حرم باب‌الحوائج شویم. این‌جا جایی است که خدا یک نظر لطف خاصی به این مرقد شریف دارد و خدای تعالی در روز قیامت و در دنیا یک مقامی به اباالفضل العباس داده است که «یغبطه الشهدا» تمام شهدا غبطه می‌ برند. «السلام علیک أیها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لأمیرالمومنین السلام علیک یا ابالفضل العباس و رحمت الله و برکاته» در زیارت اباالفضل (علیه السلام) وارد شده است که وقتی زیارت کردید، به طرف بالای سر بروید، آن‌جا دو رکعت نماز بخوانید و بعد دست به دعا بردارید، دعای شما مستجاب است.

خدا رحمت کند، یکی از علمای بزرگ مشهد می‌‌گوید: من خود مکرر در مکرر دیدم که همین بالاسر مریض‌هایی شفا پیدا کردند در حرم اباالفضل العباس. یا اباالفضل. آقاجان ما می‌‌دانیم که ما بد کردیم که لیاقت و توفیق زیارت شما را نداریم. مردم شیعه عراق هم کنار قبور شما معصیت کردند که به این بلا مبتلا شدند. اما به خاطر امام زمان ما، به خاطر مادر تو فاطمه زهرا، به خاطر احترامی که شما برای فاطمه زهرا قائل بودید، امشب یا باب‌الحوائج یک صدا بخوان که توفیق زیارت شما را همین امسال زیر سایه امام زمان، خدای تعالی به ما عنایت بفرماید.

 



[1]. جمعه، آیه 2.

[2]. بقره، آیه 179.

[3]. نصر، آیات 1 و 2.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏74، ص 59.

[5]. جمعه، آیه 2.

[6]. همان.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏18، ص 278.

[8]. همان، ج 30، ص 535.

[9]. همان، ج 22، ص 473.

[10]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج ‏2، ص 69.

[11]. لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، ج ‏8، ص 430.

[12]. لقمان، آیه 12.

[13]. كشف الأسرار في شرح الإستبصار، ج 1، ص 474.

[14]. الكافي، ج ‏1، ص 32.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏66، ص 135.

[16]. بحار الأنوار، ج ‏3، ص 55.

[17]. همان، ج‏ 99، ص 107.

[18]. همان، ص 195.

[19]. بحار الأنوار، ج 99، ص 110.

[20]. الكافي، ج ‏4، ص 589.

[21]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 53.

[22]. بحار الأنوار، ج ‏98، ص 261.

۵ جمادی الاول ۱۴۱۴ قمری – تفسیر سوره والعصر

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»[1]

شب‌هاي جمعه گذشته تا اين جمله اين سوره مباركه توضيح داده شد كه «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ». همه مردم در خسران و زيان هستند مگر كساني كه ايمان داشته باشند كه توضيح داديم، عمل صالح كنند كه توضيح داده شد. سوم «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» يكديگر را سفارش به حق كنند. يكي از وظايف شما دوستان و برادراني كه مي‌خواهيد به كمال برسيد و دوست داريد إن‌شاءالله از سربازان خوب امام عصر (أرواحنا‌ فداه) باشيد اين است كه تنها خود شما حركت نكنيد، دست ديگران را هم بگيريد. «زَكَاةُ الْعِلْمِ بَذْلُهُ»[2] زكات دانايي و دانش اين است كه براي ديگران هم از آنچه مي‌دانيد بيان كنيد. يكديگر را به حق وصيت كنيد، طرفدار حق باشيد، كوشش بكنيد كه خود شما طرفدار حق باشيد و دوستان خود را به حق توصيه كنيد. مبادا خداي نكرده يك وقت آمر به منكر باشيد. پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: زماني بيايد كه «يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ»[3] امر به منكر بكنند. ديگران را وادار به بدي مي‌كنند. اگر يك شخصي بخواهد راه حقي را بپيمايد جلوي او را مي‌گيرند. اين موضوع در بين خانواده‌هايي كه فرزندان آن‌ها راه كمالات را مي‌خواهند بپيمايند خيلي روشن است، مثلاً يك جواني بخواهد نماز خود را اول وقت بخواند، نماز شب بخواند، اهل عبادت باشد، متوسل به حضرت بقية‌الله باشد، شروع به تزكيه نفس بكند، پدر مي‌گويد: حالا اين كارها براي تو زود است -بعضي از پدرهاي متدين- بگذار درس‌هاي تو كه تمام شد إن‌شاءالله از اين كارها خواهي كرد. نهي از معروف و امر به منكر مي‌كنند.

يكي دو شب قبل بود يك پدري – من او را نمي‌شناختم- به خاطر اينكه پسر او گاهي روزها پيش ما مي‌آيد و سر وقت نماز مي‌خواند و در اين مجالس شركت مي‌كند و در خانه بيشتر نام امام زمان را مي‌برد، حدوداً نيم ساعت با من در تلفن بحث مي‌كرد كه اين كار درست نيست. خيلي عجيب است، گفتم: نماز اول وقت خوب نيست؟ گفت: نه. گفتم: من شما را نمي‌شناسم ولي هر كس منكر ضروريات دين بشود كافر است، او را تهديد كردم، ديگر چيزي نگفت. استحباب نماز اول وقت از ضروريات دين است، يعني تمام مسلمان‌ها، سنّي‌ها كه نماز اول وقت را لازم و واجب مي‌دانند، ما مستحب مي‌دانيم. اگر كسي بگويد نماز اول وقت خواندن كار خوبي نيست، نجس است، امر به منكر. كوشش بكنيد لااقل براي دنياي خود دين خود را اين‌طور آسان از دست ندهيد. براي اينكه إن‌شاءالله… -مدام با إن‌شاءالله و آرزو و آمال دراز- بچه شما حالا نماز خود را نخواند، درس بخواند إن‌شاءالله ديپلم خود را بگيرد، ديپلم خود را كه گرفت موفق به درس مي‌شود، ليسانس خود را مي‌گيرد، ليسانس خود را كه گرفت دكتر مي‌شود، مهندس مي‌شود، بعد خارج مي‌رود، وقتي آمد اگر پسر خوبي باشد تو را به نوكري در خانه قبول مي‌كند. بله پدر، ما ديديم كه مي‌گوييم، مي‌گويد: من كه دكتر هستم، يك پيرمردي كه مي‌خواهيم در خانه ما خدمت بكند، چرا پدر خود من نباشد كه با فرزند من، با زن من محرّم باشد، مهربان باشد. بله، شما نديديد من دست شما را بگيرم ببرم ده‌ها نفر را به شما نشان بدهم. اگر تزكيه نفس نكرده بود، هر چه مي‌خواهد باشد، هر چه بالاتر باشد تو را خارتر مي‌كند. هر چه بالاتر برود تو خارتر هستي، ذليل‌تر هستي در مقابل او. فرزند من در خارج تحصيلات عاليه كرده است، حالا ايشان آمده است و من را در خانه قبول كرده است كه خدمتگزار او باشم، البته نمي‌گويد خدمتگزار، مي‌گويد باشم، بچه‌هاي او را نگه دارم.

من طبيبي ديدم كه شاگرد مرحوم حاج ملا آقاجان ما (رضوان الله تعالي عليه) بود. حاذق، وقتي كه خانه مي‌رفت، پدر پيرمردي داشت، از راه كه مي‌رسيد، لباس خود را درنياورده، مي‌رفت دو زانو در مقابل او مي‌نشست، دست او را مي‌بوسيد، پدر جان فرمايشي داريد؟ مي‌گفت: نه. بعد مي‌رفت لباس خود را در مي‌آورد. اگر هم مي‌خواهيد اين تحصيلات را بكند اول تزكيه نفس «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»[4]. حالا درس خود را بخواند بعد…، خير، اول تزكيه نفس بكند، متدين بشود، بعد. مي‌گوييد نه، دود آن به چشم خود شما مي‌رود، بكنيد، زياد هم اين‌طور داريم، زياد. من كه سراغ ندارم يك دكتر، طبيب، نمي‌دانم مهندس، رئيس كه تزكيه نفس نكرده باشد، متدين نباشد، شما كه پدر هستيد او را عادت نداده باشيد به نماز اول وقت و خداشناسي و اين‌ها و احترامات پدر را داشته باشد، من كه نديدم، بلكه پدر را ذليل مي‌كند، براي دنياي شما. به همان مرد مي‌گفتم: آقا شما بگذار اين جوان متدين باشد و درس بخواند. گفت: نه، طينت من…، خود من انسان خوبي هستم، فرزند من هم خوب مي‌شود، چه نماز خود را اول وقت بخواند، چه كارهاي صحيحي انجام بدهد، چه كارهاي صحيحي انجام ندهد. گفتم: لابد پسر امام هادي، جعفر…، محيط خيلي مؤثر است. درست است يك مسئله‌اي است در طينت، در پدر و مادر خوب كه تا يك حدي مؤثر است اما اين‌طور نيست كه محيط هيچ تأثيري نداشته باشد و خدا كند محيط دانشگاه ما، مدارس ما، يك محيط آلوده‌اي نباشد، خدا كند. حالا نمي‌خواهم كار به اين مسائل داشته باشم، اين‌ها مسائلي است، گرفتاري‌هايي است كه يك عده…، همين پريروز مي‌گفتم: آقايان، خانم‌ها حواس خود را جمع كنيد، اين هواي قبل از ظهور حجةبن‌الحسن (أرواحنا الفداء) هوا آلوده است، مردم آلوده هستند، ميكروب‌هاي كشنده روح، خدا مي‌داند در فضا آن‌چنان پخش شده است كه نمي‌گذارد انسان تنفس سالم بكند. مدام به فكر هواي آلوده از دود و گازوئيل نباشيم، نهايت آن اين است كه بدن انسان را از انسان مي‌گيرد، اما محيط آلوده روز قيامت که انسان در آنجا دست به دست يكديگر مي‌زند «يا وَيْلَتى‏ لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»[5] اي كاش فلاني دوست من نبود، اي كاش با فلاني نمي‌نشستم. اين مرض او در وجود ما آمد. مسّري هست، اكثر مرض‌هاي روحي مسّري است. با انسان بد نشستي بد مي‌شوي، لااقل حجاب براي تو پيدا مي‌شود. خدا رحمت كند مرحوم استاد ما را ، در مسجد سهله در يك اتاق نشسته بوديم –اين جريان را در كتاب پرواز روح نوشته ام- يك نفري بود، اين به صورت ظاهر هم روحاني و معمم بود، وارد اتاق كه شد، مردي كه كاملاً خليق بود، من هيچ وقت آن طور عصبانيت از آن انسان نديده بودم، بلند شد كه اين را از اتاق بيرون كند. بعد به ما مي‌گفت: وقتي اين وارد شد اتاق آن‌چنان تاريك شد، آن‌چنان ظلماني شد، كه من ديدم با وجود او آن انتظاري كه ما از امام عصر (أرواحنا‌‌ فداه) داريم كه وارد بشود، آن انتظار را ديگر نبايد داشته باشيم. بله، ماها چون متأسفانه چشم ما، البته همه ما نه إن‌شاءالله، خيلي از آقايان هستند كه اين احساس را دارند اما چون چشم ما نمي‌بيند شب باشد، روز باشد، اتاق تاريك باشد، اتاق روشن باشد، هميشه براي ماها علي‌السويه است، ماها متوجه نمي‌شويم، آن‌هايي كه اهل بينش هستند، آن‌هايي كه چشم دارند، آن‌هايي كه مشمول اين آيه شريفه نمي‌شوند كه «وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها»[6] يك عده هستند چشم دارند ولي نمي‌بينند، آن‌ها خدمت شما عرض شود كه همه چيز را مي‌بينند، تاريكي‌ها را مي‌بينند، روشنايي‌ها را مي‌بينند، لذايذ معنوي را درك مي‌كنند «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» يكي از وظايف همه افراد مسلمان و آن‌هايي كه مي‌خواهند به سوي خدا حركت كنند، اين را من به طور به اصطلاح الزامي عرض مي‌كنم، آقايان ملزم هستيد كه ديگران را وادار به حق كنيد، حق بگويند، حق عمل كنند، حق را بشناسند. يكي از چيزهايي كه حق است وجود مقدس حضرت بقيةالله است. در زمان غيبت و حتي در زمان ظهور هم همين‌طور است، يكي از وظايف…، اگر مي‌خواهيد در دنيا ضرر نكنيد، اگر مي‌خواهيد جزء ناجين باشيد، بايد يكديگر را وصيت كنيد، توصيه كنيد، سفارش كنيد به وجود مقدس امام زمان. چه اشكال دارد هر كدام از شما به هم مي‌رسيد بگوييد: آقا شما امروز امام زمان (عليه الصلاة و السلام) را ديديد يا نه؟‌ ما را مسخره مي‌كنند، بله، در اين محيط كثيف و آلوده بله مسخره مي‌كنند، راست مي‌گويند. امام زماني كه در بين ماها است «مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنَّا»[7] از بين ما بيرون نيست،‌ حالا چه اشكال دارد اين سفارش را ما بكنيم؟ يكي از بزرگان، ايشان لااقل هر وقت حمام مي‌رفت…، يكي ديگر را من ديدم هر روز حمام مي‌رفت غسل زيارت امام زمان را مي‌كرد، اگر قرار شد امام زمان (عليه الصلاة و السلام) را ببينيم…، چون مستحب است كه انسان اگر به ديدن امام مي‌خواهد برود غسل زيارت كند. شما را اين بدانيد، حرم مطهر حضرت رضا كه مي‌رويد اين غسل زيارتي كه براي زيارت حرم و علي بن موسي الرضا مي‌كنيد اين انتخاب شده از غسل زيارت زمان حضور امام است، متوجه باشيد با حدث نرويد. ابي بصير مي‌گويد: من ديدم يك عده دارند خدمت امام صادق مي‌روند، معلوم است در خانه امام صادق باز شده است، من هم جُنُب بودم با آن‌ها رفتم . حضرت به من گفتند: اين‌طور در خانه انبياء و اولاد انبياء نبايد كسي برود. بعضي از علما از اين استفاده مي‌كنند، حتي رفتن خانه سادات هم با حال جنابت جايز نيست «إن بيوتات الأنبياء و أبناء الأنبياء لا يدخله الجنب »[8] بله، با غسل، غسل زيارت. حالا آمد و از خانه بيرون آمديد اين لطف الهي شامل حال تو شد كه حضرت بقية‌الله اجازه ملاقات بدهد، آقا اجازه بدهيد من بروم غسل زيارت كنم بعد بيايم؟ نه، لااقل هر وقت حمام مي‌رويد غسل زيارت امام زمان را بكنيد. نگوييد: اي بابا، همان اي بابايي كه مي‌گوييد توفيق آن را پيدا نمي‌كنيد. اشكالي كه ندارد، فكر هم نكن مقامي مي‌خواهد، نه. ملاقات حضرت، آن ملاقات دوستانهِ صميمانهِ مثل علي بن ابيطالب با پيغمبر وقتي ملاقات مي‌كرد، آن ملاقات البته مقامي مي‌خواهد، اما ملاقات‌هاي معمولي نه، مقام نمي‌خواهد. ما از آن‌جا بايد كسب مقام بكنيم. همديگر را وصيت به وجود مقدس امام زمان بكنيم، سفارش كنيد، آقا امروز حجةبن‌الحسن را زيارت كرديد؟ زيارت‌نامه براي امام زمان خوانديد؟ صبح كه از خواب بلند شديد رو كرديد طرف قبله بگوييد «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ»[9] اگر گفت نه، بگو آقا چرا؟ از فردا اين كار را بكن. من از الآن به شما مي‌گويم چون الآن عمل كنيم ديگر «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» هر روز صبح كه از خواب بيدار مي‌شويد، من اين‌طور افراد را ديدم تا در رختخواب خود مي‌نشينند «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ» بله.

«نَزِيلُكَ حَيْثُ مَا اتَّجَهَتْ رِكَابِي    و ضَيْفُكَ حَيْثُ كُنْتُ مِنَ الْبِلَادِ»[10]

احاطه بر تمام ماسوي‌الله دارد و همه جا هست. اگر شما وقتي در خانه پدر خود بوديد، بلند مي‌شويد…، اين جريان براي خود من مكرر اتفاق افتاده است. من از خواب بيدار مي‌شدم، مي‌ديدم پدر من آن‌جا در گوشه اتاق يا دارد نماز شب مي‌خواند يا نماز صبح مي‌خواند، تا بلند مي‌شدم مي‌گفتم: سلامٌ عليكم. پدر است، مي‌نشستم و بعد سلام مي‌كردم. امام زمان هم هست ديگر، هست، در تمام جاها هست. «أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً»[11] مظهر علم پروردگار است، مظهر احاطه پروردگار است، وإلّا همين امشب ما اين‌جا مي‌خواهيم زيارت آل ياسين بخوانيم، نمي‌شود خواند، براي اينكه امام زمان شايد آن طرف كره زمين باشد، كربلا باشد، شب جمعه هست شايد كربلا باشد، نه «أَحاطَ» كنار تو هستند، تا نشستي بگو «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ» اين‌طور چه اشكال دارد؟ به خدا قسم اگر چند روز اين كارها را بكنيد آن‌وقت مي‌فهميد زندگي يعني چه، از اين زندگي كثيفِ زشت بيرون مي‌آييد، از خواب كه بلند مي‌شويد مي‌نشينيد مي‌بينيد كه بچه‌ها همه خوابيدند، هيچكدام براي نماز صبح بيدار نمي‌شوند، غصه مي‌خوريد، ناراحت هستيد، خدمت شما عرض شود كه بچه شما ديشب پاي تلويزيون، بعد هم پاي ويدئو نشسته است تا دو بعد از نصف شب، حالا او را هر كاري مي‌كنيد براي نماز صبح بيدار نمي‌شود، غصه مي‌خوريد، از اين مسائل بيرون مي‌آييد. اول چشم تو به امام زمان مي‌افتد، سلامٌ عليكم، خيلي هم عالي است، هر چقدر مي‌توانيد با امام زمان خصوصي بشويد. سلامٌ عليكم، آقاجان ما ارادت داريم، ما مريد هستيم، همين اين الفاظي كه ما با هم داريم بهتر است كه عمل بشود. حالا خود شما كه اين‌طوري هستيد مسلّم هر مسلماني، هر مسلمان غير كافري…، بببينيد مسلمان‌ها در سه قسمت تقسيم مي‌شوند: يك عده مُرده، مسلمان هستند مرده‌اند. مگر مي‌شود مسلمان…؟ بله. هر كس متوقف شد، يك جا ماند، هميشه درجا زد اين مُرده است،‌ روح او مُرده است، هيچ، حالا اين شرح دارد، گاهي هم براي شما شرح دادم. مسلمان خواب، غافل، ما با اين دو دسته كار نداريم. مسلمان بيدار، اگر تو بيداري امام زمان خود را نمي‌بيني؟ امام زماني كه ما مردم شيعه خيال مي‌كنيم ما اعتقاد به وجود مقدس او داريم الآن تمام دنيا، تقريباً تمام دنيا، مذاهب بزرگ دنيا معتقد به وجود او هستند. چنين حقي كه همه قبول دارند، سنّي قبول دارد، شيعه قبول دارد، مسيحي قبول دارد، يهودي قبول دارد، زرتشتي قبول دارد، حتي بت‌پرست…، خود من باور نمي‌كردم، همين‌طور كه كتاب‌ها را نگاه كردم ديدم نه، بت‌پرست‌ها هم قبول دارند. همه او را قبول دارند…، اين كتاب مُصلح آخر زمان ما را نگاه كنيد، همه او را قبول دارند، از اين حق‌تر در عالم پيدا مي‌كنيد؟ چيزي حق‌تر از اين پيدا مي‌كنيد؟ اول بايد يكديگر را وصيت كنيد به شناختن امام زمان، به احترام امام زمان، به رعايت ادب و آداب زندگي با امام زمان، اول بايد اين را توصيه كنيد، از اين صريح‌تر هم كلامي را نمي‌شود خدا بگويد «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» وقتي هم مي‌خواهيد زيارت بخوانيد يك آهنگي درست نكنيد، يك وقتي مي‌گفتيم در اين مدرسه‌ها بچه‌ها «اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ» بابا آهنگ نمي‌خواهد، با همان حالت تضرع، دعا و خواهش، همان‌طوري كه الآن اگر يك بزرگي ايستاده باشد و شما يك نيازي داشته باشيد، چطور از او سؤال مي‌كنيد؟ همان‌طور. حالت حضور داشته باشيد، حالت توجه داشته باشيد. حقي بالاتر از وجود مقدس امام عصر نيست، يكديگر را به وجود مقدس ايشان توصيه كنيد، آن‌قدر بايد شما از امام زمان فراموش كرده باشيد كه آقا اين و آن را ببينند، به اين و آن بگويند: به اين مردم بگو كه من غريب هستم، خيلي است، من مظلوم هستم، من كسي را ندارم، كسي به ياد من نيست. آن‌قدر ما بايد ديوانه باشيم، آن‌قدر ما بايد…، چه بگويم؟ چه بگويم؟ آن‌قدر ما بايد به فكر امام زمان خود نباشيم كه خود حضرت در خواب و در بيداري بيايد اين و آن را…، خدا مي‌داند الآن هم در همين مجلس اگر من بخواهم افرادي را بگويم بلند شويد شما كه در خواب ديديد، در بيداري ديديد، بگوييد امام زمان اين مردم را به چه چيزي سفارش كرده است؟ اكثراً سفارش مي‌كند بگوييد به ياد من هم باشند. خيلي بد است، انسان تعجب مي‌كند وقتي مي‌فهمد يك نفر به ياد امام زمان است. حقي بالاتر از وجود مقدس امام عصر هست؟ شما داريد سهم امام مي‌دهيد، همه گونه محبت به امام زمان داريد، بدانيد دل‌هاي شما مملو از محبت امام زمان هست، من دليل دارم، هر كدام از شماها همين امشب اگر خواب امام زمان را ببينيد تا چند روز در نشاط هستيد، همين علامت محبت است، هر كدام شما. يك نشاطي پيدا مي‌كنيد، مي‌رويد به اين و آن مي‌گوييد ما امام زمان را در خواب ديديم. انسان وقتي دوست خود را در خواب مي‌بيند اين‌طور است، غفلت آمده است و ما را گرفته است و غفلت را با توصيه بايد رفع كرد. من به شما مي‌رسم…، جداً بياييم اين كار را بكنيم حالا چه اشكال دارد؟ بگو آقا امروز صبح كه از خواب بيدار شديد خدمت امام زمان سلام كرديد؟ مي‌گويد: نه، فراموش كردم، بگو: فردا فراموش نكن. معناي «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» اين است.

بياييم تصميم بگيريم در مجالس معرفت امام زمان را براي يكديگر بگوييم. مي‌نشينيم، روايات زيادي داريم كه اين روايات را اكثراً علما بر يك مسائل ديگري حمل مي‌كنند ولي من اين استفاده را از اين روايات كردم كه ائمه (عليهم الصلاة و السلام) – مكرر است- فرمودند: جلسه تشكيل بدهيد، گِرد يكديگر بنشينيد و إحياء كنيد امر ما را. اين «أَمْرَنَا»[12] كه در روايات هست، بعضي از علما خيال مي‌كنند كه همين حرف ما را بزنيد، نه، اين أمر آن مسئله مهمي را مي‌گويند كه خدا از خلقت انبياء و اولياء و معصومين در نظر داشته است. لذا شخصي خدمت حضرت رضا (عليه الصلاة‌ و السلام) مي‌آيد مي‌گويد: «أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ»[13] مي‌گويد: نه، من نيستم، امام زمان است. دقت فرموديد.‌ امر ما را إحياء كنيد. يعني چه امر ما را إحياء كنيد؟ يعني بنشينيد اسم امام زمان را زنده كنيد، زنده نگه داريد. «أَحْيَا أَمْرَنَا‏» اين دستور است. اين قرآن «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ»، اين روايات، گاهي مجالس تشكيل مي‌شود، يك دهه محرّم مي‌گذرد، مجلس ديني، دهه محرّم، منبري‌هاي متعدد، يك كلمه از امام زمان اسمي برده نمي‌شود. حتي ما امر آن‌ها، امر ائمه را، مسئله مهم خاندان عصمت و طهارت را با اين مجالس عزاداري خود از بين برديم. چه مانعي دارد، شما روضه هم مي‌خواهيد بخوانيد از قول امام زمان خود بخوانيد. مي‌خوانيد صفات حميده را بگوييد از صفات حميده حضرت بقية‌الله نقل كنيد. هر چه مي‌خواهيد بگوييد از زير سايه حجةبن‌الحسن بگوييد.

من به ياد دارم يك وقتي نمي‌توانستم منبر بروم، هنوز بچه بودم، طلبه بودم، خجالت مي‌كشيدم منبر بروم، گفتم: آقا يا حجة‌بن‌الحسن زبان ما را باز كن، البته اگر باز نشده است به خاطر اين است كه من طبق تعهد شايد آن لياقت را ندارم، گفتم: زبان ما را باز كن من مقيّد مي‌شوم هر وقت منبر رفتم از شما حرف بزنم، از امام زمان. يكديگر را وصيت كنيد «وَ تَواصَوْا» وصيت…، البته ذهن ما مي‌رود به وصيت قبل از مُردن و بعد از مُردن، نه، وصيت به معناي سفارش است، همديگر را سفارش كنيد كه آقا فراموش نكن از امام زمان بگو، فراموش نكنيد، حالا هر طوري بلد هستيد، هر طوري كه مناسب است. «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» معرفت امام زمان را بايد همه ما ياد بگيريم. افرادي هستند كه خدمت حضرت وليعصر (صلوات الله عليه) مي‌رسند ولي شناختي ندارند،‌ شناخت ندارند. اگر يك وقت ما صفات حيواني داشته باشيم و خدمت امام زمان برسيم، مثل آن صاحب حيواني است كه بيايد دست به سر حيوان خود بكشد. بله، چون صفات حيواني انسان را حيوان مجسم مي‌كند. سيرت انسان حيواني است، حالا حضرت بقيةالله خيلي هم ملاطفت كردند ولي تو محبّ دنيا هستي، تو طمّاع هستي، تو آدم‌كُش هستي، تو شخص به اصطلاح تندِ بدخويي هستي. بر فرض دستي هم به سر و صورت تو بكشند مثل اين است كه صاحب يك حيواني بيايد دستي به سر و كله حيوان خود بكشد. اول بايد انسان خود را بسازد، تزكيه نفس كند، داراي كمالات روحي باشد. خود را تربيت كند، ما هيچ به فكر تربيت خود افتاديم؟ يك طوري خود را تربيت كنيم كه امام عصر (أرواحنا فداه) ما را دوست داشته باشد. وقتي ما را ديد از ما لذت ببرد. اين را در خود به اصطلاح انجام بدهيم، عمل كنيم. بچه‌هاي خود را تربيت كرديد درس بخوانند، وقتي وارد خانه مي‌شوند به شما سلام بكنند و هر جايي كه مي‌خواهند بروند اجازه بگيرند، تا شما دست در سفره نبريد، غذا نخوريد، آن‌ها دست دراز نكنند، يك آدابي را به آن‌ها تربيت كرديد،‌ اين بچه هم خوب دارد تحت تربيت شما عمل مي‌كند. خود شما هم خود را تربيت كنيد. امام زمان پدر ما است «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[14] هم پيغمبر پدر است، هم علي پدر است. در زمان ما امام زمان ما پدر ما است، خود را تربيت كنيم كه هر كاري مي‌خواهيم بكنيم اجازه از امام زمان بگيريم. مي‌توانيم هم بفهميم. آقا اجازه مي‌دهيد ما برويم…، گاهي از من بعضي از دوستان سؤال مي‌كنند يك مجلس عروسي هست، چطور است، چطور است، اجازه مي‌دهيد ما برويم؟ مي‌گويم: در صورتي مي‌توانيد برويد كه امام زمان شما اجازه بدهد. آقا از كجا بدانيم؟ اجازه امام زمان صادر شده است، گفته است تا جايي كه گناه نباشد مجاز هستيد. هر جايي گناه پيش آمد، امر به معروف و نهي از منكر بكنيد. اگر مي‌تواني، چنين جربزه‌اي داري، چنين قدرت روحي داري كه وقتي وارد شدي ديدي آن گوشه مجلس گناه است، قُرص بايستي و بگويي گناه را رد كن، نبايد انجام بدهيد، برو. نمي‌تواني نرو، خيلي واضح است. اجازه اين است همه شما اجازه داريد در هر كجا كه هستيد هر كاري را بكنيد،‌ كار حرام نكنيد، كار مكروه هم نكنيد. يك مقدار انسان دقيق‌تر باشد كار مكروه هم نبايد بكند، واجبي هم ترك نشود، اين اجازه امام زمان است. اجازه بگيريد. آقا اين مجلس را خود تو مي‌داني آنجا بروي، بله. داماد را در بين خانم‌ها مي‌آورند، بله، يكي از كارهايي كه رسم هم شده است كه دامادِ جوانِ آرايش كردهِ خوش‌لباس را مي‌آورند كه مي‌خواهند خانم‌ها اين آقاي داماد را ببينند و يقيناً اكثر آن‌ها هم با نظر…، كسي كه براي خدا به داماد نگاه نمي‌كند، براي چه چيزي نگاه مي‌كنند؟‌ يك مجلسي بود ما گفتيم لابد اين‌جا رسم است، گفتيم لابد عروس را هم در بين آقايان مي‌آورند، گفتيم: چرا او بله، اين نه؟ گفتند: آخر… گفتم: چه فرقي مي‌كند، او به زن‌ها نامحرم است، عروس هم به مردها نامحرم است. همانطوري كه خدا در قرآن مي‌فرمايد: «قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»[15] مي‌فرمايد: «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ»[16] زن‌ها به مردها نگاه نكنند، مردها هم به زن‌ها نگاه نكنند. دو تاي آن كنار هم است. هر كاري غير از اينكه قرآن گفته است انجام بدهيد برخلاف صراط مستقيم است، برخلاف صراط مستقيم است. مي‌توانيد جلو را بگير، بگو: آقا اين آقاي داماد نبايد در بين زن‌ها بيايد. ناراحت مي‌شوند، به جهنم ناراحت مي‌شوند. خدا ناراحت بشود اشكال ندارد، اين‌ها ناراحت نشوند. دو تا فاميل، همه موافق هستند. غلط مي‌كنند موافق باشند. خدا مخالف است، دو تا فاميل كي هستند. نمي‌دانم رسم است، بيخود كرديد كه در يك امت اسلامي رسمي را برخلاف اسلام ترسيم كرديد، اين حرف‌ها خيلي واضح است، ماها خوب مي‌توانيم…، يك وقتي من خيلي دنبال يكي از بزرگان مي‌دويدم، گفتم: يك چيزي به من بگو كه من هميشه عمل كنم و سعادتمند بشوم، اين جمله را گفت، اول به نظر من خيلي سبك رسيد، گفتم من را از سر خود وا كرده است. الآن هم بعضي‌ها پيش من مي‌آيند، من يك چيزي كه به آن‌ها مي‌گويم، آن‌ها مي‌گويند: اين ما را از سر خود وا كرد، مي‌بينند خيلي مختصر و خيلي خلاصه است. ولي كلام خيلي «ما قلّ و دلّ»[17] بهترين كلمات آن كلامي است كه قلّ است، يعني كم باشد و به جا باشد، دليل باشد، راهنما باشد. به من گفت: هر كاري را مي‌داني بد است‌ نكن، به جان شما، بعد از چند روز كه ما دنبال اين مي‌دويديم. گفت: اين را ما به تو قول مي‌دهيم، هر كاري را كه مي‌داني بد است نكن، هر كاري هم كه مي‌داني خوب است بكن. من هم الآن، امشب…، به خدا قسم اگر يك كلمه آن آقا در اين جمع تأثير بكند سعادت دنيا و آخرت را داريد. آقا هر كاري را كه مي‌دانيد بد است نكنيد. ‌خود شما، وجدان شما، راهنماي شما، امام شما وجدان شما باشد، وجدان شما مي‌داند كه بد است نكنيد. هر كاري را هم كه مي‌دانيد خوب است بكنيد. كه خداي تعالي «مَنْ عَمِلَ بِمَا يَعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»[18] كسي كه عمل بكند به آنچه كه مي‌داند…، شما اين كار را بكن، خدا از آن علمي كه «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ»[19] آن علم، از آن علم لدوني به اصطلاح شما، از آن علم تو را نصيب مي‌كند، آنچه را كه نمي‌داني به تو الهام مي‌كند. آقا هر چه مي‌داني بد است نكن، اين‌ها را حالا علي‌الحساب انجام بده…، و اين را انسان متعهد باشد، ماها در شبانه روز خيلي كارهايي مي‌كنيم كه مي‌دانيم بد است و خيلي كارها را هم ترك مي‌كنيم كه مي‌دانيم خوب است، نه،‌ اين‌طور نباشيم،‌ دقيق. خدا به تو علم آنچه را كه نمي‌داني تعليم مي‌دهد، اين هم يك وصيت به حق است. من آن روز گفتم: خيلي متشكر،‌ ولي در دل خود خيلي دلخور شده بودم كه اين آقا چرا به من نگفته است كه پنجاه روز روزه بگير، نمي‌دانم چهل شب نماز شب بخوان، اين‌طور حرف‌ها به من نزده است و آمدم اين طرف، ديدم همه حرف‌ها را به من زده است،‌ فكر كردم، ديدم همه حرف‌ها را در همين دو كلمه گفته است و من اگر اهل عمل باشم خيلي حرف به من گفته است، و خدا مي‌داند بزرگترين حرف است، حكيمانه‌ترين حرف است، كه هر چه مي‌داني بد است نكن، وجدان تو قاضي باشد، خود تو قاضي باش. انسان مي‌داند كه بايد با امام زمان خود ارتباط داشته باشد. در قرآن شريف است، شما اين روايتِ ذيل اين آيه شريفه را، برويد در كتاب برهان است، البته شايد براي همه ميسر نباشد ولي براي اهل علم و علما كه ميسر است، ذيل آيه شريفه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا»[20] اين سوره هم همين را اشاره كرده است كه «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» اين‌جا مي‌گويد «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا» در ذيل اين كلمه «رابِطُوا» يعني اي «رابِطُوا مع إمامکم المنتظر» با امامي كه انتظار آن را دارد رابطه پيدا كنيد، قبل از اينكه ايشان تشريف بياورد. يعني مي‌شود رابطه…؟ بله. يك وقت هست انسان مي‌خواهد دكان باز كند، به مردم بگويد آقا من با امام زمان رابطه دارم، شما نامه‌اي، سهم امامي، چيزي داريد بدهيد من خدمت ايشان بدهم، اين نه، نمي‌شود. اين رابطه را نگفتند، اين رابطه ظاهري است. اين رابطه ظاهري را در زمان غيبت كبري ممنوع كردند وإلّا رابطه روحي پيدا كنيد، مي‌گوييد: نه. من يك برنامه به شما مي‌گويم، شما همين‌طوري كه الآن من توصيه مي‌كنم و إن‌شاءالله يك عده شما هم هستيد، صبح كه از خواب بلند مي‌شويد تا نشستيد بگوييد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ» مي‌خواهيد بخوابيد، بگوييد آقا اجازه مي‌دهيد، ببخشيد، بخواب. در شبانه‌روز مدام به ياد امام زمان خود باشيد. وقتي حمام مي‌رويد غسل زيارت حضرت بقيةالله را بكنيد. در حرم علي بن موسي الرضا، جاي بزرگي است، وقتي وارد مي‌شويد يك نگاهي… اگر مي‌خواهيد ببينيد يك رفيق شما از شهر شما آمده است، يا اگر اهل مشهد هستيد در حرم قرار داريد او را ملاقات كنيد، احتمال قوّي دارد كه در حرم باشد، چطور اطراف را نگاه مي‌كنيد، يك نگاهي اطراف بكنيد، اين كه ضرر ندارد، شايد امام زمان را ببينيد. يك قدري به فكر او باشيد، دعا براي وجود مقدس او بكنيد. اظهار محبت بكنيد، هر نوع اظهار محبت…، چون اين اظهار محبت‌هاي ما مثل ران ملخي نزد سليمان بردن است، هر كاري هم اگر مي‌خواهيد بكنيد…، اين كار‌ها را يك مدتي حسابي بكنيد، به خدا قسم رابطه روحي قوّيي با امام زمان پيدا مي‌كنيد كه هر وقت بخواهيد با حضرت ارتباط برقرار مي‌كنيد. شما عمل بكنيد ببينيد، تجربه، با اينكه اين كارها را نبايد تجربه كرد. افراد غافل خدمت امام زمان مي‌رسند، افرادي كه غافل هستند، يعني حاج علي بغدادي غافلِ غافل است. شما مي‌گوييد حاج علي بغدادي؟ بله، سيد رشتي غافلِ غافل است. حاج محمد علي فشندي در عرفات، در خيمه امام زمان آمده است نشسته است، غافلِ غافل است. بله، اين‌ها غافل هستند، خدمت حضرت رسيدند. آن‌قدر غافل است كه حضرت مي‌فرمايد: اين پول را تو بگير براي پدر من يك عمره انجام بده، مي‌گويد: اسم پدر شما چيست؟ مي‌گويد: اسم پدر من حسن است، اسم خود شما چيست؟ مهدي، هيچ، اصلاً حواس او جمع نيست. حاج علي بغدادي آن‌قدر غافل است…، مي‌خواهم بگويم اگر شما غافل نباشيد بهتر از او خدمت حضرت مي‌رسيد، حالا یا حضرت کاری کرده اند که او غافل شود يا خود او غافل بوده است، ما به اين كاري نداريم، الآن غافل است، فعلاً غافل است كه آن همه معجزات را در راه مي‌بيند…، إن‌شاءالله امشب برداريد اين قضيه را در مفاتيح بخوانيد، اين همه معجزات در راه مي‌بيند هيچ انتقال هم پيدا نمي‌كند كه اين آقا كيست كه با من دارد راه مي‌رود؟ حرف‌ها، صحبت‌ها، همه چيز تا مي‌رسند دمِ حرم موسي بن جعفر (عليه الصلاة‌ و السلام) چون در اذن دخول آن‌جا زيارت ائمه دستور است. وقتي مي‌گويد: «اَلسَلامُ عَلَيكَ يا أَبَاصالح المهدی» حضرت مي‌گويند: «و عَلَيكَ السَلام» باز هم نمي‌شناسند. باز هم غافل هستند. اين انسان‌هاي غافل امام زمان را مي‌بينند، چشم تو كه مدام اين طرف و آن طرف است كه آقا را پيدا كني، تو نمي‌بيني، چنين چيزي مي‌شود؟

مرحوم علامه حلّي دارد مي‌رود، سوار اسب است، يك آقاي عربي هم به صورت ظاهر دارد پياده راه مي‌رود، همراه ايشان است. مي‌گويد: در بيابان با هم هم‌صحبت شديم، داريم به سوي نجف مي‌رويم، هم‌صحبت شديم، حرف داريم مي‌زنيم،‌ يك مسائلي كم‌كم…، چون انسان با افراد عوام…، علما اين‌طور هستند، حالا علامه حلّي مرد بزرگواري بوده است، حرف عادي مي‌زند، حرف‌هاي معمولي را مدام…. مي‌بيند نه، اين عرب خوب پيش مي‌آيد، حرف كم‌كم رسيد به حرف‌هاي علمي و علمي و بالاتر و بالاتر، رسيد به يك جايي كه…، علامه حلّي با ساير علما در فتوا اختلاف دارد، ديد كه اين آقا، اين شخص، نظر ديگران را دارد مي‌گويد، نه اين‌طور است، ما روايتي نداريم و چه، ايشان گفت –آن‌وقت‌ها كتاب‌ها چاپ شده نبود، همه آن يكنواخت باشد، هر كسي يك كتاب خطي براي خود داشت- در كتاب تو اين روايت در حاشيه نوشته شده است، تو به آن توجه نكردي. كتاب‌هاي ديگر در متن است، براي تو در حاشيه است. او مي‌گويد: من تازه دارم… بله، حواس من جمع مي‌شود. اين از كجا كتاب من را در خانه…، خود من نديدم، ايشان در حاشيه كتاب من ديده است. مي‌گويد: در اين بين شلاق از دست من به زمين افتاد، همان چيزي كه دست او براي راندن اسب بود، ايشان خم شد، ‌اين را به من بدهد كه من ديگر پياده نشوم -ببينيد چه آقاي خوبي داريم، به خدا قدر او را نمي‌دانيم- در همين بين گفتم: در زمان غيبت كبري مي‌شود خدمت امام زمان رسيد؟ فرمود: چطور نمي‌شود خدمت ايشان رسيد كه دارد شلاق تو را به دست تو مي‌دهد. ببينيد، آن‌وقت حواس تو كه جمع هست، تو كه هميشه به ياد آن حضرت هستي، نمي‌تواني رابطه پيدا كني؟ رابطه خيلي ساده است «رابِطُوا» رابطه پيدا كنيد. ما از امام زمان خود غافل هستيم، خدا مي‌داند. وصيت مي‌كنم، سفارش مي‌كنم آقايان، براي اينكه به اين آيه لااقل امشب عمل كرده باشيم و شما هم عمل كنيد كه هميشه به ياد امام زمان خود باشيد. از امام زمان خود غافل نشويد، به خدا امام مهرباني است، خدا دشمنان امام زمان را لعنت كند كه حضرت را به ما طوري معرفي كردند كه ما هميشه از ايشان بترسيم، بگويند برو دعا كن امام زمان نيايد، اول گردن من و تو را مي‌زند. به قدري رئوف است، به قدري مهربان است كه اين حرف‌هاي دشمنان را بايد به خود آن‌ها تحويل داد. بله گردن او را مي‌زند كه اين حرف را مي‌گويد. امام زمان براي إحياء ما آمده است، نه براي از بين بردن ما. إن‌شاءالله ايشان تشريف مي‌آورند مي‌بينيد كه چقدر مهربان هستند. خدا مي‌داند ‌آن‌هايي كه رابطه روحي با حضرت دارند اين‌قدر مهربان است كه جعفر كذاب…، آقا اين جعفر عموي ايشان آن‌قدر اذيت كرد كه حساب ندارد، در عين حال مي‌فرمايد: ما عفو و گذشت را از آل يعقوب، از يوسف گرفتيم…، كه من در يك جا گفتم: آقا جان تو معلم يوسف هستي، يوسف بايد بيايد درِ خانه تو و عفو و گذشت را درس بگيرد. مي‌گويد: «وَرِثْنَا الْعَفْوَ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ»[21] ما عفو را از آل يعقوب ارث گرفتيم. ديگر نگوييد جعفر كذاب، بگوييد جعفر تائب، توبه او را قبول كرديم. «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»[22] اين‌قدر مهربان است. نه به خاطر اينكه عموي ايشان بود،‌ نه. شماها تجربه بكنيد، صبح و شب به ياد امام زمان باشيد، ببينيد چه مي‌بينيد؟ ببينيد چقدر مهرباني به شما خواهد كرد، ببينيد چقدر كار و بار شما، دنياي شما، زندگي شما، زن شما، بچه، همه مطابق ميل شما مي‌شود، رو به راه، خيلي سالم، خيلي خوب. خدا مي‌داند اين تجربه شده است و هر چقدر هم از امام زمان غافل باشيم بيشتر گرفتار هستيم، بيشتر بدبخت هستيم. انسان به جايي مي‌رسد…، شما فكر نكنيد سيد بحرالعلوم يك موجودي بود كه از آسمان افتاده است، به جايي انسان مي‌رسد كه…، سيد بحرالعلوم نشسته بود يك نفر از در وارد شد، شاگردان هم اطراف او نشسته بودند، آن شخص مي‌گويد: من نزديك‌تر به سيد بودم. يك كسي گفت: آقا در زمان غيبت كبري مي‌شود خدمت امام زمان رسيد؟ ايشان چيزي نفرمود، سر خود را پايين انداخت. فرمود: چطور نمي‌شود خدمت ايشان رسيد و حال اينكه مكرر من را در بغل گرفته است. بله، در بغل گرفته است. اين حرف‌ها چيست؟ مي‌شود خدمت امام زمان رسيد؟ نمي‌شود؟ اين مسئله‌اي نيست كه خدمت شما عرض شود كه احتياج به استدلال براي شيعه داشته باشد. دو دو تا چهار تا به اصطلاح، آقا يك فردي با اين بدن مثل بدن ما كه در بين مردم دارد زندگي مي‌كند، در بين مردم راه مي‌رود، مي‌رود و مي‌آيد…، من يقين دارم همه شماها كه اين‌جا نشستيد امام زمان را ديديد، همه شما، منتها نشناختيد، به فكر ايشان نبوديد، يعني خواهي نخواهي، گاهي مي‌شود انسان در يك مجلسي مي‌نشيند،‌ دنبال يك نفر هم دارد مي‌گردد ولي او را نمي‌شناسد، اين كنار او نشسته است، مجلس هم تمام مي‌شود مي‌رود…، ما يك جريان اين‌طوري داشتيم. دنبال يك نفر مي‌گشتيم، خيلي دوست داشتم او را ببينيم، در يك مجلس كنار من هم نشسته بود، او را نمي‌شناختم، بعد هم مجلس تمام شد و رفتيم، دفعه دوم كه منزل او رفتم، ديدم اين آقا، ما دو سه ساعت كنار هم نشسته بوديم، آن‌جا نشناختم. خودِ… چنين جرياني دارد، در همين كتاب ملاقات من نوشتم كه يك اصفهاني مي‌گويد: من در خواب ديدم از منزل دارم بيرون مي‌آيم و يك عده علماي اصفهان طرف منزل ما دارند مي‌آيند، به من گفتند: منزل تو روضه است، تو كجا مي‌روي؟ گفتم: منزل ما روضه نيست؟ گفتند: نه روضه است، تو خبر نداري. من برگشتم، مي‌خواستم با عجله داخل بروم، به من گفتند: آقا امام زمان در مجلس هست باادب خدمت ايشان برو. من وارد شدم، ديدم بله آقا آن بالا نشستند. رفتم جلوي ايشان، دوزانو نشستم، دست ايشان را بوسيدم،‌ گفتم: آقا من شما را خيلي ديدم، كجا شما را ديدم؟ در روايت دارد كه وقتي حضرت ظهور مي‌كنند همه مي‌گويند اين آقا را ما خيلي ديديم. در مجلس ما بود، آن‌جا نشسته بود، اي واي ما آن‌جا پشت خود را به ايشان كرده بوديم، اي واي ما اصلاً به ايشان اعتنا نكرديم. بله، آقا من شما را خيلي ديدم، حضرت فرمود: در آن شب در مسجدالحرام به ياد داري؟ آمدي لباس‌هاي خود را پيش من بگذاري و براي وضو گرفتن بروي، مفاتيح را مي‌خواستي روي لباس خود بگذاري، گفتم: زير لباس‌هاي خود بگذار. گفت: به ياد آوردم، در بيداري اين جريان شده بود و من آن شب تا صبح در مسجدالحرام با امام زمان (عليه الصلاة‌ و السلام) نماز مي‌خواندم، با هم نشسته بوديم، از همه جا حرف مي‌زديم. نه اينكه انسان غافل…، اگر غافل باشيد اين‌طور كلاه سر شما مي‌رود و فكر هم نمي‌كردم كه…. تا آخر هم احتمال ندادم، بعد هم احتمال ندادم كه امام زمان باشد. حواس جمع باشد. گمانم كه تويي. چنين حالتي داشته باشيم. هيچ اشكالي ندارد و إن‌شاءالله اگر چنين حالت عشق و انتظار و محبتي به امام زمان پيدا كنيد مكرر خدمت حضرت مي‌رسيد، مكرر.

به هر حال شب تولد است، يعني امروز طبق آنچه نوشتند ميلاد مسعود زينب كبري (سلام الله عليها) است كه خدمت شما گفتم كه چه صفاتي داشت. از همه بيشتر حضرت زينب (سلام الله عليها) مردم را توصيه به حق مي‌كرد، خود او هم طرفدار حق بود. در آن خطبه‌اي كه در كوفه بيان مي‌كند تمام حقايق را براي مردم بيان مي‌كند، در آن وضع خاص. در ميان زن‌ها بعد از فاطمه زهرا زني به جلالت و عظمت و قدرت روحي و اراده تكويني و تشريعي به پاي حضرت زينب كبري نرسيد. از كارهايي كه حضرت زينب (سلام الله عليها) كرد استفاده مي‌شود كه حضرت اراده تكويني داشت، يعني به كائنات اگر امر مي‌كرد نباشد نبودند. اراده تكويني، منتها بنده خدا است. در بازار كوفه وقتي مي‌خواهد خطبه بخواند سروصدا…، معلوم است شما فرض كنيد الآن يك تظاهراتي باشد، مخصوصاً زنگ شتر و هلهله افرادي كه در اطراف ايستادند و شادي‌ها و اين‌ها هم باشد، مي‌دانيد صداي شما به فرد كناري شما نمي‌رسد، حضرت زينب (سلام الله عليها) با يك اشاره گفت: «أُسكتوا»  زنگ شترها از صدا افتاد، اين اراده، اراده تكويني است آقايان، خيلي مهم است، يعني زنگ شتر ديگر صدا نمي‌كرد. تمام صداها در گلوها و هر كجا بود خفه شد، چون بلندگو كه نبود، حضرت زينب وقتي مي‌خواست حرف خود را بزند، مي‌خواست تمام مردم آن شهر يا لااقل آن‌هايي كه در خيابان بودند بشنوند و شنيدند، اراده تكويني. معرفت او به مقام مقدس پروردگار ببينيد چيست، من گاهي فكر مي‌كنم واقعاً ما نمي‌توانيم درك بكنيم، نمي‌فهميم. شما مي‌دانيد امام يعني چه؟ امام به اصطلاح مخلوق خدا است ولي در تمام صفات مَثَل اعلاي پروردگار است. مَثَل اعلاي پروردگار. سيدالشهداء مَثَل اعلاي پروردگار بود. فقط فرق او بين خدا و خود او اين بود كه او بنده خدا بود يك، دوم مخلوق خدا بود وإلّا در صفات نمونه خدا و مَثَل اعلاي پروردگار بود.

اين شخص را، اين امام را، دست مي‌كند زير بدن حضرت سيدالشهداء كه در گودي قتلگاه افتاده است، خيلي اين جمله عجيب است، اين ترجمه عين عبارت عربي است، كه خدايا اين قلیل قربانی را از آل محمد قبول بفرما. ببينيد در مقام معرفت چقدر مهم است، اين قرباني كوچك را قبول كن، خيلي عجيب است، يعني در مقابل پروردگار اگر دوازده امام هم قرباني بشوند باز هم كوچك هستند، خدا اين‌قدر بزرگ است، خيلي معرفت است، خدا مي‌داند ماها اصلاً نمي‌توانيم درك بكنيم كه زينب كبري چقدر معرفت داشت. آن‌قدر اين خانم بامعرفت است، باعظمت است كه در روز يازدهم…، اين‌ها مي‌خواهند به ما مطلب بگويند، ما را در جريان قرار بدهند وإلّا همه اين‌ها صحنه‌هايي است براي رشد معارف ما، در مقابل ابن زياد…، وقتي ابن زياد مي‌گويد: «هل رأيت صنع الله عليك»  ديدي خدا با تو چه كرد؟ مي‌گويد: «مَا رَأَيْتُ [مِنَ الله] إِلَّا جَمِيلًا»[23] من از خدا هيچ چيز جز خوبي نديدم. در صبح يازدهم محرّم امام سجاد دارد نگاه مي‌كند به بدن سيدالشهداء (عليه السلام) و حال او منقلب شده است و امام سجاد دارد به صورت ظاهر خود را از دست مي‌دهد -عرض كردم اين‌ها براي رشد معارف ما است- يك دفعه زينب به او نگاه مي‌كند و مي‌گويد: تو حجت خدا هستي. مي‌گويد: اين هم بدن حجت خدا است اين‌جا افتاده است، و او را نگه مي‌دارد. خيلي حرف است، يعني او را از…،‌ حالا انسان نمي‌تواند بگويد گاهي بعضي از برنامه‌ها را انجام مي‌دهند –ما نمونه‌هايي داريم- كه مقام مقدس آن كسي كه منظور نمي‌شود، مردم او را نمي‌شناسند بشناسند. مكرر نقل كردم در حديث كسايي كه مورد اتفاق همه است و سند آن بسيار صحيح است، پيغمبر اكرم وقتي در خود ضعفي مي‌بيند «إنّي لاجد في بدنى ضعفا»[24] بدن او ضعيف مي‌شود، خسته مي‌شود، به فاطمه زهرا پناه مي‌برد و ايشان كساي يماني را روي بدن پيغمبر مي‌كشد «و صرت أنظر إليه و إذا وجهه يتلألأ» صورت پيغمبر مثل ماه مي‌درخشد و ضعف او برطرف مي‌شود و طوري شاد مي‌شود كه امام حسن را در بغل مي‌گيرد، امام حسين را در بغل مي‌گيرد، علي بن ابيطالب، فاطمه زهرا، يك مجلس خيلي شادي برپا مي‌شود. در اثر ضعف به فاطمه زهرا پناه مي‌برد. حضرت علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) وارد بر فاطمه زهرا مي‌شود…، حالا چرا اين كارها را مي‌كنند؟ براي اينكه فاطمه زهرا را به حساب بياورند، دشمنان به حساب بياورند، بدانند كه فاطمه و پيغمبر و علي با هم فرقي نمي‌كنند. علي بن ابيطالب وارد مي‌شود مي‌بيند كه فاطمه زهرا يك مطالبي از آن غيب مكنون دارد بيان مي‌كند كه علي بن ابيطالب خدمت پيغمبر برمي‌گردد و مي‌گويد: يا رسول الله از حوادثي كه هنوز به ما خبر آن نرسيده است –كه بحث آن خيلي مفصل است- فاطمه داشت مي‌گفت. حضرت رسول مي‌فرمايد: «فَاطِمَةُ مِنِّي‏ و أنَا منها» بله، اين‌ها براي خاطر اين است كه شما زينب و فاطمه زهرا را هم بشناسيد، ائمه را كه جزو وظايف ما است بشناسيم. زينب كبري (سلام الله عليها) تالي تلو معصوم است، يعني اگر بنا بود ما پانزده تا معصوم مي‌داشتيم، يكي از آن‌ها هم يقيناً حضرت زينب بود كه مقدم بر همه بود، حتي بر ابوالفضل، حتي بر حضرت علي اكبر. عجيب است، ‌آن استقامتي كه زينب كبري (سلام الله عليها) دارد عجيب است، شما ببينيد شب يازدهم محرّم هشتاد نفر زن و بچه در مقابل سي هزار دشمن، در بيابان، دشمني كه به هيچ چيز رحم نمي‌كند، او با كمال صلابت و عظمت اين‌ها را نگهداري مي‌كند. كنار گودي قتلگاه مي‌رود با بدن برادر حرف مي‌زند، نماز شب خود را هم آن شب مي‌خواند، كه امام سجاد فرمود: من ديدم عمه من زينب آن شب نماز شب خود را نشسته خواند. اميدواريم ما هم از اين بي‌بي، از اين بانوي دو عالم پيروي كنيم و در استقامت در راه دين آن‌چنان استوار باشيم كه بتوانيم همه مشكلات را حل كنيم و از خدا جز خوبي هيچ چيز نبينيم.

من امشب ديگر نمي‌گويم چراغ‌ها را خاموش كنند و آن حالت…، چون گاهي هم مي‌شود كه با شاد بودن انسان حاجت مي‌گيرد و إن‌شاءالله آقاي جواد آقاي فاني چند تا شعر اگر داريد بخوانيد،‌ دوستان هم از شما به وسيله شيريني پذيرايي كنند و بعد هم إن‌شاءالله زيارت آل ياسين را بخوانيم. من چند تا دعا مي‌كنم، اين چند تا دعا را با توجه آمين بگوييد. پروردگار به آبروي زينب كبري (سلام الله عليها)، به آبروي امام زمان خود، تو را قسم مي‌دهيم ما را در راهي كه امام زمان ما دوست دارد قرار بده. همه ما را به كمالات روحي برسان. از جميع رذايل ما را محفوظ بدار. خدايا معرفت امام زمان را نصيب ما بفرما. ارتباط با امام زمان را نصيب همه ما بفرما. خدايا به آبروي وليعصر عيدي كامل به همه ما عنايت بفرما. «رحم الله من يقرأ فاتحه مع الصلوات»

 

 

 



[1]. عصر، آيات 1 تا 3.

[2]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 391.

[3]. توبه، آيه 67.

[4]. شمس، آيه 9.

[5]. فرقان، آيه 28.

[6]. اعراف، آيه 179.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 108.

[8]. همان، ج ‏97، ص 130.  

[9]. همان، ج ‏24، ص 212.

[10]. جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص 39.  

[11]. طلاق، آيه 12.

[12]. الكافي، ج ‏2، ص 176.

[13]. همان، ج ‏1، ص 341.

[14]. بحار الأنوار، ج ‏16، ص 95.  

[15]. نور، آيه 30.

[16]. همان، آيه 31.

[17]. الغارات، ج ‏2، ص 839.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏40، ص 128. 

[19]. مصباح الشريعة، ص 16.

[20]. آل عمران، آيه 200.

[21]. الكافي، ج ‏8، ص 308.

[22]. يوسف، آيه 92.

[23]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 116.  

[24]. مسكن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، ص 153.  

۲۰ شعبان ۱۴۱۳ قمری – ۲۴ بهمن ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر قرآن بوسیله روایات

مطالبى راجع به تفسير قرآن ۲۴/۱۱/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف أنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

من یک مقدمه‌ای درباره تفسیر قرآن قبلاً عرض کنم که قرآن را افراد بشر، دانشمندان بشری به انحا مختلف تفسیر کرده‌اند. تنها و تنها روشی که هم از نظر روایات و هم از نظر عقل و هم از نظر قرآن مجید مورد تأیید است و روش بسیار صحیحی است، تفسیر آیات به روایات معصومین (علیهم الصلاة و السلام) است. اما از نظر خود قرآن، در قرآن مجید خدای تعالی می‌فرماید: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»[1] تأویل همان تفسیر است. چون در خود قرآن تفسیر و کلمه تفسیر نیامده است و در لغت هم که مراجعه می‌شود، تفسیر و تأویل یک معنا دارد. تفسیر و تأویل قرآن را کسی نمی‌داند، مگر خدا. این‌جا در قرآن‌ها یک اجازه وقف دادند. گفتند که… بیشتر اهل‌سنت این جمله را این‌طور کردند، این آیه را  این‌طور کردند: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا». «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» را جدا کردند.

برای ما و برای منظور ما فرقی نمی‌کند، اهل‌بیت عصمت و طهارت این‌طور قرائت کردند که «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» یعنی «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» را به الله عطف گرفتند. فرق این دو معنا این می‌شود که هیچ‌کس تأویل و تفسیر قرآن را نمی‌داند، مگر خدا. این‌جا اهل‌ سنت که وقف کردند، تمام کردند. یعنی فقط خدا تأویل قرآن را می‌داند. ما که می‌گوییم این‌جا جای وقف نیست، معتقد هستیم که «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» یعنی خدا تأویل قرآن را می‌داند و راسخین در علم هم می‌دانند. چه ما این جمله «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» را تأویل عطف به «إلاَّ اللَّهُ» بگیریم یا نگیریم، از نظر این معنایی که من می‌خواهم عرض کنم، فرق نمی‌کند. مسلماً تفسیر قرآن را کسی جز خدا نمی‌داند. به این عرض بنده دقت کنید. این قرآنی که خدا نازل کرده، در قرآن آمده است که قرآن «تِبْيَانَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»[2] است. یعنی بیانگر هرچیزی است.

تمام احکام دین، تمام معارف دینی، تمام علومی که لااقل مربوط به دین باشد که تمام اوصیاء و خود پیغمبراکرم آنچه در تفسیر قرآن فرموده‌اند، همه آن‌ها یک دهم آنچه که بعد حجة بن الحسن (روحی فداه) خواسته، نمی‌شود. یعنی وقتی که آن حضرت ظهور کنند، به خاطر اینکه استعدادها ترقی می‌کند، رشد فکری زیاد می‌شود و همه باید در مکتب قرآن بنشینند و از قرآن استفاده کنند، آن مطالبی که حتی در ظاهر قرآن هم استفاده نمی‌شود، مطالبی که در مجملات قرآن است، مطالبی که در بتون قرآن است، آن‌ها را امام زمان (علیه الصلاة و السلام) برای مردم، برای مردمی که آن‌وقت آماده پذیرش مطالب هستند… چون در حقیقت بشریت مثل یک طفل هفت ساله از زمان حضرت آدم تا زمان پیغمبراکرم به کلاس‌های شش‌گانه نشسته است.

حضرت آدم بوده است و کلاس اول را ترتیب داده، حضرت نوح کلاس دوم را، حضرت  ابراهیم کلاس سوم، حضرت موسی کلاس چهارم، حضرت عیسی کلاس پنجم و پیغمبراکرم و سایر ائمه این کلاس ششم و کلاس نهایی را ترتیب دادند و این اساتید پشت سر هم که «لَنْ يَفْتَرِقَا».[3] پیغمبراکرم فرمود: این کتاب از این  اهل‌بیت جدا نمی‌شوند، هرگز هم جدا نمی‌شوند. نمی‌شود استاد باشد، کتاب نباشد. کتاب باشد، استاد نباشد. در یک دانشگاهی باید هر دو با هم باشند، از هم جدا نشوند. لذا این کتاب مقدس که «تِبْيَانَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» است، پیغمبراکرم به اندازه‌ای که زمان او اقتضاء داشت، ۲۳ سال در توضیح آیات قرآن مطالبی فرمود. ما زمانی «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ» فقط خدا تأویل این قرآن را می‌داند.

من به یکی از علمای اهل‌سنت گفتم، گفتم که خدا تأویل این قرآن را می‌داند، آیا به پیغمبر او تأویل قرآن را فرموده و برای آن حضرت توضیح داده یا نداده است؟ اگر بگویید که نداده، این قرآن به درد ما نمی‌خورد، چون فایده‌ای ندارد. چون وقتی به پیغمبراکرم توضیح مطالب مجمل قرآن گفته نشد، حالا پر از حقایق باشد، به درد دیگران هم نمی‌خورد. اگر بگویید که فرموده است که ذات مقدس پروردگار فرموده است. آیا زمان بعثت تا وفات پیغمبر ایجاب می‌کرد که همه مطالب را برای همه بگوید یا خیر؟ مسلماً هیچ‌کس ادعا نمی‌کند که پیغمبراکرم توانسته باشد از نظر ظرف زمانی تمام حقایق قرآن را برای همه مردم گفته باشد. ما در این‌جا می‌گوییم: برای همه که نگفت، اگر برای یک نفر هم نگفته باشد و از دنیا برود، باز این قرآن بیهوده… آن‌همه حقایقی که در باطن آن است، این‌ها بیهوده می‌شود. پس حتماً باید لااقل به یک نفر… یک فرد خوش‌استعداد و خوش‌درکی را در امّت خود پیدا کند و تمام حقایق را برای او بگویید تا او بعد از پیغمبر برای مردم بیان کند و این کار انجام شده و آن شخص… من به او گفتم، به شما واگذار می‌کنیم، بروید تحقیق کنید و ببینید که در میان اصحاب پیغمبر چه کسی بر تمام علوم و معارف قرآن بیشتر از همه اطلاع داشت؟

به قول آن دانشمند بزرگ، «احتياج الكلّ إليه و استغناؤه عن الكلّ دليل على أنّه إمام الكلّ»[4] اینکه علی (علیه الصلاة و السلام) به هیچ‌یک از اصحاب پیغمبر احتیاج نداشت و مسئله‌ای را از احدی سؤال نکرد و همه از او سؤال کردند، دلیل است بر اینکه او امام همه است. بنابراین، علی بن ابیطالب (علیه الصلاة و السلام) هم برای همه مردم نتوانست در مدت عمر خود همه ما معارف قرآن را بیان کند. باز همین مطلب درباره علی بن ابیطالب و قرآن پیش می‌آید که اگر بگوییم به یک نفر هم نگفت… ما اگر خواستیم با یک سنی صحبت کنیم، از همین آیه که «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ» از همین جمله این‌ها را… و معصومین معتقب ما که ما به آن‌ها اعتقاد داریم، ثابت می‌کنیم. یک‌یک از ائمه هم در زمان خود و هم اینکه امام قبلی اگر همه تأویل قرآن را به همه مردم گفته باشد، باید همه مردم اطلاع داشته باشند و زمان آن‌ها ایجاب نمی‌کرده است. پس حتماً به یک نفر گفتند، برویم آن یک نفر را تحقیق کنیم.

زمان امام صادق آن یک نفر در مسلمان‌ها چه کسی بوده است؟ تحقیق کنیم ببینیم که آن یک نفر در زمان امام باقر چه کسی بوده است؟ و یقیناً تا امروز خیلی از آیات هست که هنوز معنای آن‌ها ظاهر نیست. «حم»،[5] «عسق‏»[6] که در قرآن آمده است، یعنی چه؟ «الم»،[7] فواتح سور، این‌ها در قرآن هست. آیا خدا بی‌فایده این‌ها را نازل کرده است؟ می‌توانیم چنین حرفی بزنیم؟ خدا کار بی‌فایده کرده است؟ آیا این‌ها هیچ معنایی ندارد؟ درباره معنای این جملات که قدر مسلّم است و فواتح سور است، بعضی افراد مطالبی روی ذوقیات خود گفته‌اند، ولی اشارات آن را نگفته‌اند و آیات زیادی است. من این روایت را در کتاب مجمع‌البحرین دیدم و در جای دیگر هم ندیدم که هر حرفی از قرآن هفتاد هزار معنا دارد. خیلی است. خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: «لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ»[8] در این قرآن همه‌چیز هست. یعنی شما یک قرآنی را می‌بینید که در سی جزء، در نهایت هر طور هم که چاپ شود، شاید بیشتر از هزار صفحه نباشد، اما خود قرآن می‌گوید: همه‌چیز در این قرآن هست.

حالا آیه «وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ»[9] اگر منظور قرآن نباشد، ولی قدر مسلّم است که «تِبْيَانَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» منظور خود قرآن است و همه معارف و حقایق را نه وقت این یازده امام ایجاب می‌کرده که برای ما بگویند و نه مردم استعداد فهم آن را داشتند. این بچه‌ای که تازه وارد کلاس ششم شده است و نمی‌تواند حقایق را درک کند، حتی روایاتی که در توضیح و تفسیر قرآن می‌فرمودند، آن‌ها را هم نمی‌توانستند درک کنند. «رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ»[10] به تعبیر ما خیلی از مطالب هست که شما می‌شنوید و برای دیگران نقل می‌کنید، ولی خود شما نمی‌فهمید، بعدی‌ها خواهند فهمید.

خدا مرحوم آیت‌الله بروجردی را رحمت کند که در محضر دو نفر از شاگردان خوب آن مرحوم هستیم. من این جمله را از ایشان شنیدم، شاید هم مکرر می‌فرمودند که این روایاتی که در کتب است، مثل یک بقچه‌بندی‌هایی است که دیگران برای ما آوردند. ما باید آن‌ها را باز کنیم، ببینیم که در بقچه، در این چمدان، در این بسته‌بندی چیست؟ روایات را «صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»[11] خود احادیث «أحادیثنا روایاتنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ». هم سخت است، هم مشکل است و هر کسی نمی‌تواند کُنه این روایات ما را بفهمد. یا باید نبی مرسل باشد، یا باید مَلَک مقرّب باشد و یا «مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ»[12] یعنی مراحل کمالات را طی کرده باشد و هر مرحله‌ای هم که گذرانده، امتحان محکمی داده باشد، خدا هم او را امتحان کرده باشد و قلب ممتحن باشد و امتحان شده باشد، تا تازه روایات را بفهمد، تا چه برسد به آیات قرآن.

امام صادق (علیه الصلاة و السلام) به ابوحنیفه می‌فرمایند: یک حرف از قرآن را نمی‌فهمید. مردی بوده عرب، دانشمند بوده، الآن در زمان ما شاید صدها میلیون از مسلمان‌ها مقلّد ایشان هستند. امام صادق می‌فرماید: یک حرف قرآن را نمی‌فهمید. وقتی هر حرفی از قرآن هفتاد هزار معنا داشته باشد، چطور ممکن است که ابوحنیفه بفهمد؟ و امام عصر (ارواحنا فداء) که تشریف می‌آورند، دنیا را بعد از آنکه پُر از عدل و داد کردند، به اصطلاح استعدادها رشد کرد و هر فرد عامی عامی به اندازه یک مرجع تقلید استعداد و علم پیدا کرد، آن‌جا تازه حضرت شروع به بیان کردن حقایق قرآن می‌کند و پرده از روی حقایق قرآن برمی‌دارد. آن‌جا است که ما می‌فهمیم که بعضی از معارف چه‌قدر از… ما فکر می‌کردیم که این‌ها راجع به ائمه غلوّ است، این‌ها زیاده‌روی است. آن‌وقت متوجه می‌شویم که ائمه (علیهم السلام) خیلی بالاتر از این حرف‌ها بودند. خدا در بین مردم روی زمین یک عده را انتخاب کرده است. این‌ها مصطفین هستند.

آدم، نوح، آل ابراهیم… خود ابراهیم جزء مصطفین است. از آیات دیگر هم استفاده می‌شود. اما وقتی آل او جزء مصطفین بودند، خود به طریق اولی. حضرت موسی، آل‌عمران جزء مصطفین هستند. ۱۲۴ هزار پیغمبر جزء مصطفین هستند. اما همه این‌ها در مقابل این چهارده نور مقدس… گفت: «فلم أزل خيارا من خيار»[13] سیوطی، وقتی ما سیوطی را می‌خواندیم، یک روایتی آن دانشمند سنی، صاحب کتاب سیوطی دانشمند ادبیات است. او روایتی نقل می‌کند، می‌گوید که خدای تعالی از میان بنی‌آدم قریش را انتخاب کرد، از میان قریش بنی‌هاشم را، از میان بنی‌هاشم پیغمبراکرم را و از قول رسول‌اکرم می‌گوید: «فلم أزل خيارا من خيار». اختیارشده از اختیارشده‌ها. یعنی این چهارده نور پاک و فرزندان آن‌ها، این شجره طیبه، این شجره‌ای که «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ»[14] این شجره‌ای که «تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ»[15] این شجره‌ای که دائماً از وجود آن‌ها فیض به تمام مردم دنیا می‌رسد «تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ». یعنی در همه وقت‌ها، فصلی ندارد. در تمام فصول، در تمام زمان‌ها باید از این شجره طیبه استفاده شود و لذا به این نتیجه می‌رسیم که تفسیر قرآن فقط باید از دو لب خاندان عصمت (علیهم الصلاة و السلام) باشد، تفسیرهای دیگر هرچه باشد، باطل است، هرچه باشد.

تفسیرهایی از ذوقی… یک آقایی خواسته پرچم خود را بالاتر از پرچم پیغمبراکرم و خاتم‌الاولیاء باشد و این‌ها، آیات قرآن را در کتاب‌های خود تفسیر کرده، بر خلاف مذاق اهل‌بیت و طبق ذوقیات خود و از جایی که خدا می‌خواهد آبروی مردم بی‌اعتنای به خاندان عصمت را ببرد، یک مزخرفاتی در تفسیر خود نوشته است که «يضحك الثكلى»[16] یعنی وقتی جلوی زن بچه مُرده بگویند، می‌خندد. من نمی‌خواهم بگویم که چه تفسیرهایی از قرآن شده است؟ چه مطالبی گفته شده است؟ یک وقتی با خود فکر می‌کردم که اگر انسان این‌ها را جمع کند و یک مجلس شادی باشد، این‌ها را بگوید، بخندند و برای خنده و تفریح خوب است. همه شما که در این مجلس نشستید… یک نمونه آن را عرض می‌کنم. شیطان را چطور موجودی می بینید؟ شیطان یک موجود شریر مردم‌آزار رانده الهی و دور از همه‌چیز است. دیگر حالا شیطان است. هر بدی را که می‌خواهید تشبیه کنید، به شیطان تشبیه می‌کنید. یکی از این مفسرین می‌گوید: شیطان افسر دربار پروردگار است که وقتی کسانی می‌خواهند به دربار پروردگار نزدیک شوند، اگر نااهل باشد، پاچه آن‌ها را نمی‌گیرد، آن‌ها را رد می‌کند.

بعد می‌گوید… جالب این قسمت است. می‌گوید: یک وقتی حضرت موسی با شیطان برخورد کرد، به شیطان گفت که تو چرا یک سجده نکردی که این همه گرفتاری برای خود درست کنی؟ شیطان -این‌ها دروغ است. من از قول آن دانشمند منحرف این مطالب را عرض می‌کنم- گفت که من به حضرت آدم سجده نکردم که مثل شما نشوم. به حضرت موسی گفت. گفت: مثل من؟ بله. مگر برای من چه اتفاقی افتاده است؟ من پیغمبر اولوالعزم هستم. گفت: درست است شما پیغمبر اولوالعزم هستید، همه‌جور انسان درست و حسابی هم هستید، ولی در عشق و محبت به خدا خوب نیامدید. آن‌جا که گفتید: «رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ إِلَيْكَ»[17] خدا گفت: «انظر الی الجبل» اگر شما اهل محبت بودید، چشم خود را از خدا برنمی‌داشتید، به کوه نگاه نمی‌کردید. ببینید چه… و من پیشانی را که برای خدا روی خاک گذاشتم، به حضرت آدم که سهل است، به هیچ‌کس، در مقابل هیچ‌کس سر به سجده نمی‌گذارم. من در عشق پاک هستم. شما در عشق پاک نبودید، من می‌خواهم مثل شما نشوم.

شما را به خدا قسم کسی که درِ خانه اهل‌بیت عصمت و طهارت منحرف می‌شود، چطور شیطان این تصوف و فلسفه و بعضی از مسائلی که در بین ما نشو و نما کرده است، این‌ها نتیجه فکر کسانی است که متصوفه و گرایش به متصوفه دارند. اگر من بگویم که صاحب این کلام چه کسی است؟ شما تعجب می‌کنید. می‌گویم، هیچ مانعی هم ندارد. شیخ محمود شبستری در کتاب درس دین این مطلب را با شعر هم گفته است که دیگر نمی‌شود بگوییم که شاید نویسنده به او نسبت داده است. لااقل اسم شیخ محمود شبستری را شنیدید. او در کتاب درس دین… در همین کتاب‌های من هست و اگر الآن در کتاب‌های خود من کتاب درس دین شیخ محمود شبستری موجود نباشد، من در پاسخ ما، فکر می‌کنم جلد اول باشد که اشعار او نقل کردم، این‌ها را گفتیم. در تفسیر آیات قرآن… ما در هر چیزی اگر از درِ خانه اهل‌بیت (علیه الصلاة و السلام) جدا شدیم، این را بدانید… چون یک عده‌ای از آقایان اهل لباس نیستند، من می‌شناسم، طلبه هستند، مشغول تحصیل هستند و بنده این را تذکر می‌دهم که اگر از درِ خانه معصومین… مگر اینکه مسلمان نباشیم، مگر اینکه به علی و خاندان او پشت پا زده باشیم، مگر اینکه به تاریکی علی بن ابیطالب را دیده باشیم و زین سبب غیری بر او بگزیده باشیم والّا از درِ خانه اهل‌بیت جدا شدن همان و گمراه شدن همان. خدا می‌داند.

اگر من بخواهم برای شما نقل کنم، همان‌ مقداری که در حافظه من است، شاید یک کتاب شود در انحرافات مفسرینی که بر خلاف گفته‌های خاندان عصمت و طهارت تفسیر قرآن می‌کنند و هر عقلی می‌فهمد که این‌ها غلط است. این آیه قرآن «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» روایات آن‌قدر فراوان است. امام (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید که اگر کسی قرآن را تفسیر کرد، درست هم تفسیر کرده است، تصادفاً به روایات مراجعه کرده و دیده که درست تفسیر کرده است. ذوق آن با تفاسیری که ائمه کردند، تطبیق کرده است. باز هم خطا کرده است. عجیب است که اگر اصابت هم بکند، خطا کرده است. کسی که تفسیر قرآن را به رأی خود بکند، «فَقَدْ كَفَرَ»[18] عجیب است. «فَقَدْ كَفَرَ» کافر است. کسی که قرآن را به رأی خود تفسیر کند، خدا قطعاً او را در روز قیامت در جهنم قرار می‌دهد. این‌ها چرا؟ به رأی یعنی چه؟ یعنی بدون شنیدن از صادقین، بدون شنیدن از خاندان عصمت.

من در یک جلسه‌ای در قم خدمت آقایان هم عرض کردم، زیر نظر آیت‌الله گلپایگانی و دارالقرآن تشکیل شده بود. در آن‌جا برای جمع زیادی از متخصصین علوم قرآن این بحث بود که این آیه اگر روایت نداشته باشیم، ما هم مثل سنی‌ها تفسیر می‌کنیم که منظور از اهل‌بیت، زن‌های پیغمبر هستند. چون خود آیه این‌طور می‌گوید. من اول از خود آیه اثبات کردم که می‌شود زن‌های پیغمبر باشند، چون هرجایی که اهل‌بیت آمده است، در آیه دیگر «أَ تَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ»[19] به زن حضرت ابراهیم خطاب می‌شود و با کلمه «کُم» هم خطاب می‌شود. ضمیر مذکر برای اهل‌بیت آمده است، حال زن منظور باشد یا مرد منظور باشد. حضرت موسی به زن خود می‌گوید: «فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ»[20] من از دور آتشی می‌بینم، شاید بروم و برای شما جلیقه آتش بیاورم. می‌گوید: «کُم» و هر کجا که اهل آمده است… حالا این بحث علمی است که نمی‌خواهم وقت شما را به روی این بگیرم. فقط چیزی که به ما می‌گوید که این اهل‌بیت، علی بن ابیطالب بوده و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین روایت است.

امّ سلمه خدمت رسول‌اکرم آمد و می‌خواست وارد کساء شود، حضرت فرمود: «أَنْتِ عَلَى خَيْرٍ»[21] تو خوب هستی، جای خود باش، شما وارد نشو. همه روایات می‌گوید که منظور زن‌های پیغمبر نبودند. ما از چه راهی غیر از روایات می‌توانیم کشف کنیم که منظور از اهل‌بیت در این آیه، این پنج نفر یعنی پیغمبر و علی و فاطمه و حسن و حسین (صلوات الله علیهم اجمعین) بوده‌اند. از چه راهی؟ و اگر گفتیم هم زن‌‌های پیغمبر بودند و هم این چهار نفر یا این پنج نفر. حالا وقتی که عایشه با علی بن ابیطالب جنگ کرد، دو تا معصوم که نمی‌توانند با یکدیگر جنگ  کنند. می‌شود که دو معصوم با یکدیگر جنگ کنند، لشکرکشی کنند، به خون یکدیگر تشنه باشند و آن وضع را به وجود بیاورند، جنگ جمل را به وجود بیاورند؟ نمی‌شود، دو معصوم که با هم جنگ ندارند. اگر آیه تطهیر هم در شأن علی بن ابیطالب بود، آن مورد اتفاق است و هم در شأن عایشه نازل شده است… این‌جا در این جنگ چه شد؟ حق با کدام آن‌ها بود؟ قطعاً یکی از آن‌ها معصوم نبود. نمی‌شود دو معصوم، آن هم در آن حد، آن همه لشکر جمع کنند و جنگی شود و علی بن ابیطالب آن‌ها را شکست دهد، آن تشکیلات.

ما راهی نداریم. به خدا قسم کسی که می‌گوید می‌شود درِ خانه غیر اهل‌بیت رفت و از آن‌ها می‌شود استفاده کرد، می‌شود گفت که اصلاً در اساس اسلام و مسلمان بودن  او حرف است. راهی نداریم جز اینکه به خاندان عصمت و طهارت مراجعه کنیم، در تفسیر قرآن، در احکام خود، در هر چیز حتی در مسائل روحی و معنوی و زندگی مادّی و دنیایی خود. شما ببینید آن‌هایی که یک دلی بسته به امام عصر (روحی فداء) دارند، الآن خدمت آقایان همین صحبت بود. آقا در دعای ندبه می‌خوانید، از القاب مقدس حضرت بقیةالله است که «أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيَاءِ»[22] دوست امام زمان بشوید، خود آقا معزّ الاولیاء است. اولیای خود را عزیز می‌کند، دوستان خود را عزیز می‌کند، برای آن‌ها محبوبیت در دل‌ها ایجاد می‌کند. «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»[23] این آیه قرآن است. مراجعه کنید که منظور از «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» چیست؟ محبت خاندان عصمت را داشته باشید، پشت سر آن‌ها حرکت کنید، خدای تعالی در دل مردم محبت شما را ایجاد می‌کند. اصلاً مردم بی‌جهت شما را دوست دارند.

حال این آقا خیلی خوشتیپ است؟ خیر. پولدار است؟ خیر. شما از تقوای او خبر دارید؟ خیر. شما از علم او اطلاع دارید؟ خیر. نمی‌دانم به چه دلیل او را دوست دارم. خدا می‌داند که خود من در عمر خود این را تجربه کردم، مکرر هم دیدم که افرادی بودند که خود من نسبت به آن‌ها عشق می‌ورزیدم و نمی‌دانستم این در چه حدی از محبت و ولایت به امام زمان (صلوات الله علیه) است. نزدیک می‌شدم، نزدیک می‌شدم، می‌دیدم که نه، یکپارچه عشق است، یکپارچه محبت است، همان هم ما را کشیده و به یکدیگر نزدیک کرده است. بیاید واقعاً تصمیم بگیریم که امام زمان خود را دوست داشته باشیم، او را در خود… می‌خواستم این تعبیر را بکنم، زبان من لال که بگویم او را در خود راه بدهیم، در میان خود او را قبول داشته باشیم.

من چند هفته قبل گفتم که دشمنان امام زمان می‌خواهند به صورت‌های مختلف امام زمان را از ما جدا کنند. حالا به صورت عالِم باشد، به صورت جاهل باشد، به صورت مقدس باشد، به صورت بهایی باشد، فرقی نمی‌کند؛ به صورت‌های مختلف. یکی از آن‌ها این است که نمی‌شود امام زمان را در زمان غیبت کبری دید. این همه دیدند، همه دروغ می‌گویند؟ سید بحرالعلوم، علامه حلّی، شیخ انصاری، سید بن طاووس، مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی، این‌همه در کتاب‌ها نوشتند، همه دروغ… که دل شما نمی‌خواهد. بعضی از ‌آن‌ها نادان هستند. ما با یکی از آن‌ها چانه زدیم، گفتیم که شما چرا می‌گویید نمی‌شود خدمت امام زمان رسید؟ گفت: چطور می‌شود که من با این علم و دانش و تقوای خود خدمت امام زمان نرسیدم، فلانی، نمی‌دانم حاج علی بغدادی بی‌سواد رسیده است؟ گفتم: من فهمیدم که چرا نرسیدید، اگر خود شما نمی‌دانید، من فهمیدم. همین غرور، همین من، این برای شما حجاب است، حجاب است. یک عده می‌گویند: می‌شود خدمت امام زمان رسید، ولی نمی‌شود شناخت. ما می‌گوییم: این را یک مقداری قبول داریم. اما اگر خود حضرت بخواهد که خود را معرفی کند، باز هم نمی‌شود شناخت؟ خود حضرت مصلحت دانسته که خود را این‌جا معرفی کند.

علامه حلّی (رضوان الله  تعالی علیه) می‌گوید: من داشتم در بیابان می‌رفتم، سوار استر بودم. دیدم که یک شخص عربی پیاده پا به پای من می‌آید، با او صحبت کردم، مدام مطلب بالا رفت، بالا رفت، به صحبت‌های علمی رسید. تا رسید به یک مسئله‌ای که من با فقها اختلاف داشتم. دیدم او هم همان نظر فقهای دیگر را می‌گوید. گفتم: این مدرکی ندارد. دیدم که آن شخص عرب به من گفت که شما مدرکی در کتاب -حالا کتاب‌های سابق خطّی بوده، همه یک چاپ نبوده است- در کتاب شما، در حاشیه نوشته‌اند، در صفحه فلان… در بقیه کتاب‌ها در متن است. علت اختلاف شما با سایر علما در این است. یک مرتبه در ذهن من آمد که این چه کسی است که از حاشیه کتاب من که خود من آن را مطالعه کردم و ندیدم، او می‌داند، او اطلاع دارد؟ به او گفتم که در زمان غیبت کبری می‌شود خدمت امام زمان رسید؟ در همان موقع شلاق من… مثلاً آن چیزی که… چوبی، شلاقی، هرچه بوده که در دست من بود، افتاد. ایشان خم شد، برداشت و به من داد و گفت: چطور نمی‌شود خدمت امام زمان رسید که الآن دارد به دست شما شلاق شما را می‌دهد؟ این دروغ می‌گوید؟ این توأم با این معجزه. این قضیه‌ای است که حتی در مفاتیح نوشتند.

حاج علی بغدادی می‌گوید: من درِ حرم حضرت موسی بن جعفر (علیه الصلاة و السلام) وقتی رسیدم، حضرت به من فرمود که امام زمان خود را می‌شناسی؟ گفتم: بله، می‌شناسم. گفت: سلام کن. گفتم: «السلام علیک یا صاحب الزمان» حال به چه عبارت گفته است. دیدم حضرت برگشت، آقا برگشت و گفت: «و علیک السلام». حاج علی بغدادی که مرحوم حاجی نوری در نجم‌الثاقب می‌نویسد اگر هیچ قضیه‌ای نبود جز همین قضیه، کافی بود برای اثبات اینکه می‌شود در زمان غیبت خدمت امام عصر (ارواحنا فداء) رسید. به این حرف‌های دشمن‌ها توجه نکنید و یکی دیگر از حرف‌ها… بعضی می‌گویند که آدم تا به کمالات زیادی نرسد، نمی‌تواند خدمت امام زمان برسد. این هم درست نیست. خیلی‌ها… ناصبی خدمت حضرت رسیده است، سنی خدمت حضرت رسیده است و خلاصه هر کسی که قبول داشته، خدمت حضرت رسیده است. این را برای چه می‌گویند؟ برای اینکه اگر ما خواستیم بگوییم، تشرفی برای شما حاصل شد، خواستید بیان کنید، لازمه آن این باشد که من از شخصیت‌های باتقوای خیلی در درجه بالا هستم و لااقل نقل نکنید. خیر، همه می‌توانند خدمت حضرت… هر کسی را که حضرت اراده کند… امام عصر (علیه الصلاة و السلام) می‌تواند به سنگی هم و ممکن است لیاقت تشرف به محضر خود را بدهد و اگر به لیاقت ما باشد، سلمان هم لیاقت ندارد، پیغمبراکرم که بالاتر از امام زمان بود، چطور ابوسفیان با آن کثافت هر روز خدمت پیغمبر می‌رسید و چشم او به جمال پیغمبر می‌افتاد و شما انسان محبّ امام زمان، درست است که اهل تقوا نیستید، خدمت امام زمان نرسید؟ این هم یک راه آن است. همه می‌توانند خدمت حضرت برسند، همه می‌توانند واقعاً ارتباط داشته باشند. ارتباط از آن‌طرف که هست. این ارتباط از ناحیه امام عصر هست. «أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ».[24]

الآن نیمه شعبان نزدیک است، بدانید ارتباط از طرف امام زمان (صلوات الله علیه) برای همه شما هست. شما هم ارتباط برقرار کنید. ارتباط باید دو طرفی باشد، اگر یک طرفی بود، ربط می‌شود. ارتباط دو طرفی است. می‌گوییم: ما کجا امام زمان را پیدا کنیم؟ امام زمان همه‌جا هست. شما همین امشب که زیارت آل‌یاسین را می‌خوانید، می‌گویید: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللَّهِ»[25] خطاب به حضرت می‌کنید. شما این خطاب را اگر امام زمان نیست و نمی‌شنود، چطور خطاب می‌کنید؟ حرف شما بی‌خود است. تمام زیارت‌ها همین‌طور می‌شود. حتی نماز شما «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ».[26] سنی‌ها هم همین اتفاقاً «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ» را می‌گویند. خطاب به یک فردی که نمی‌شنود، غایب است، درست است؟ آن هم در نماز انسان بیاید. پس همه‌جا هستند. یعنی جزء اعتقادات اسلامی ما است که روح مقدس آن‌ها احاطه بر همه ماسوی‌الله دارد و صدای ما را می‌شنوند.

از این‌طرف گوش ما هم باز شود، دل ما هم باز شود. گوش ما کَر است، دل ما تاریک است. می‌گویند: مورچه را آب برد، گفت: دنیا را آب برد. خورشید پشت ابر است. ما نمی‌گوییم خورشید پشت ابر است، خورشید پشت ابر نیست، ما پشت ابر هستیم. ابر یک تکه‌ای است که روی سر ما آمده است. خورشید که یک عالَم را نور می‌دهد. اصلاً کره زمین در مقابل خورشید چیزی نیست، تا چه برسد به ابری که روی مشهد واقع شده است. خیر، خورشید پشت ابر است. امام زمان پشت ابر است، در غیبت است. آخر تو در غیبت هستی. پیغمبراکرم امام عصر را به خورشید تشبیه کرده است. منتها ما چه کنیم؟ ما لحاف را روی سر خود کشیدیم، می‌گوییم: دنیا تاریک شده است. شما زیر لحاف رفتید و دنیا را تاریک می‌بینید. امام عصر (روحی فداء) بر «ما سوی الله» حکومت می‌کند. شما هم سر خود را از زیر لحاف بیرون بیاورید، از پشت ابر بیرون بیاورید، چشم خود را به جمال حضرت بیندازید، گوش خود را باز کنید «وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها»[27] شما خیال می‌کنید چشم دارد.

من یک کوری را دیدم، هرچه می‌خواستم به خود بقبولانم که او کور است، نفهمیدم. چشم‌های او باز است، به من هم نگاه می‌کند. بعضی از کورها این‌گونه هستند. این مردمی که امام زمان را حاضر و ناظر بر خود نمی‌بینند، خدا را حاضر و ناظر بر خود نمی‌بینند، «لَهُمْ أَعْيُنٌ» ولی این چشم او درست نیست «لا يُبْصِرُونَ». این با آن چشم نمی‌بیند. می‌گویید خیر، جلوی او بروید، به او این‌طوری کنید، می‌بینید که هیچ عکس العملی نشان نمی‌دهد. بروید در مقابل او قرآن بخوانید «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا…»[28] می‌بینید که بله، هیچ فرقی نمی‌کند که انسان درِ گوش آن حیوان قرآن بخواند یا درِ گوش این. معجزات و آثار حجة بن الحسن… این دوست عزیز ما که آن هفته هم ایشان را معرفی کردیم و امشب هم دومرتبه عرض می‌کنم که برای من گفتند، می‌گوید: آن آقا دست روی غده سرطان سر من گذاشت -که این‌جا تشریف دارند- و دعای فرجی را خواند. در دعای فرج دارد: «يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ»[29] یعنی پناه، پناه، پناه. «الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ»[30] یعنی پناه، پناه. خوب پناه بگیر.

این‌ها… ما کجا هستیم؟ حال اگر یک کسالت جسمی را معالجه کنند که کار آن‌ها هم معالجه کسالت جسمی نیست، این را هم بدانید. این جسم ما، جسد ما مثل حیوان است، یعنی مثل حیوان است. روح ما اصل ما است. آن‌ها برای معالجه روح آمدند. مثل اینکه یک دکتری که بنا است بهترین معالجات را می‌کند، چند گاهی دامپزشکی کند، دامی را و یک حیوانی را معالجه کند، ما بگوییم احسنت، عجب طبیب خوبی است. این‌ها برای معالجه جسم نیامدند. قرآن «الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ»،[31] «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ»[32] هدایت است. این کتاب هدایت است، نه «شِفاءٌ لِلنَّاسِ»،[33] «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ»[34] شفا… ما فکر نکنیم که… من به خاطر دارم خدمت یکی از مراجعی که الآن در نجف هستند،  گفتم که این روایت که هر کسی که سینه درد دارد، قرآن بخواند. چون «وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ»[35] این روایت چطور است؟ آیا در خود قرآن هست که قرآن شفایی است برای آنچه که در سینه است. سینه من درد می‌کند، سرماخوردگی دارم. روایت دارد که قرآن بخوانید. ایشان فرمودند که این معنای ظاهر قرآن نیست، این تعبیر است. گفتم: چطور؟ گفتند: «شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ» منظور یعنی مرض‌های سینه نیست، این «شِفاءٌ لِما فِي…» در روح انسان اگر مرضی هست، قرآن شفا است. این روایت تأویل قرآن است، یعنی ظاهر قرآن می‌خواهد چیز دیگری بگوید و همین‌طور هم هست، درست است. فرمایش بسیار خوبی است.

با اینکه آن‌ها برای این کارها نیامدند، در عین حال برای اینکه ما اهل جسد هستیم، اهل مادیات هستیم، اهل ظاهر هستیم، اهل آن‌ چیزی هستیم که به چشم خود می‌بینیم، این همه معجزات، این همه کرامات، این همه محبت‌ها، این همه مریض‌ها را شفا می‌دهند. پس بیایم واقعاً با امام زمان خود آشتی کنیم، ارتباط برقرار کنیم. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا».[36] در کتاب الزام الناصب… من این روایت را در آن‌جا دیدم «أی رابطوا مع إمامکم المنتظر» با امامی که انتظار آن را دارید، رابطه برقرار کنید. ان‌شاءالله، امیدوار هستیم که همه ما بتوانیم از محضر پُرفیض ایشان در زمان غیبت ایشان و در زمان حضور ایشان و در زمان ظهور ایشان استفاده کاملی بکنیم.

مصائب حضرت علی‌اکبر را خواندیم. بسیار به‌جا و مناسب بود. چون بنا به نقلی یازدهم این ماه تولد حضرت علی‌اکبر (علیه الصلاة و السلام) است. فضایل حضرت علی‌اکبر را سیدالشهداء در بحرانی‌ترین موقعیت‌ها گفت که ثبت تاریخ شد. اگر جای دیگری حضرت این جملات را می‌فرمود، شاید این‌طور ثبت تاریخ نمی‌شد. اما یک جایی فرمود که ثبت شد. همه نوشتند، مسلّم شد. علی‌اکبر به طرف لشکر می‌رود –ببینید لحظه حساسی است- حضرت سیدالشهداء اول یک آیه قرآن می‌خواند «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ».[37] بعد می‌فرماید: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء القَوم»[38] خدایا تو شاهد باش. تو شاهد باش در این قوم… چرا؟ چه چیزی را شاهد باشم؟ چه کسی با این‌ها جنگ می‌کند؟ این‌ها چه کسانی هستند؟ همیشه یک طرف باطل را می‌شود از طرف او شناخت. یعنی اگر طرف حق بود… پیغمبراکرم درباره عمّار فرمود: «يَقْتُلُكَ فِئَةٌ بَاغِيَةٌ»[39] همین روایت سبب شد که معاویه و اسباب آن مطرود مسلمین شدند. شما را چه کسی می‌کشد؟ یک جمعیتی که این‌ها تجاوزگر هستند، ظالم هستند.

در جنگ صفین عمّار به دست معاویه و اصحاب معاویه کشته شد. همه گفتند که خود عمروعاص رفت و معاویه را… کار خراب شد. عمّار را کشتند… این روایت را همه ما نقل کردیم. گفت: حال آن را درست می‌کنم، من شیطنت دارم. عمّار را علی کشته است. چطور علی کشته است؟ اگر علی این پیرمرد را از مدینه با خود این‌جا نمی‌آورد یا از کوفه برنمی‌داشت این‌جا بیاورد، کشته نمی‌شد.  او سبب کشته شدن او است. به اصحاب… ولی کسی قبول نکرد. پس بنابراین، حمزه سیدالشهداء را هم پیغمبر کشته است. حنظله قصیر الملائکه را هم پیغمبر در جنگ آورده است. این که حرف نشد، معلوم است که مطلب چیست. حضرت علی‌اکبر (علیه السلام) با قومی مبارزه می‌کند که این‌ها در مقابل پیغمبر قرار گرفتند. یعنی حضرت سیدالشهداء می‌خواهد با این جمله بگوید که این‌ها در مقابل پیغمبر قرار گرفتند، در مقابل اسلام قرار گرفتند. «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»[40] ببینید دیگر چیزی باقی نگذاشته است. انسان یا ساختمان بدنی دارد که «خَلقاً» است، یا ساختمان روحی دارد که «خُلقاً» است یا در سخنرانی و بیان کلمات که «منطقاً برسولک» است. چیز دیگری هم باقی نمی‌ماند.

«کنّا إذا اشتقنا أن ننظر الی رسولک» ما اگر مشتاق می‌شدیم که به پیغمبر نگاه کنیم، به علی‌اکبر نگاه می‌کردیم. تا این‌جا فضیلت حضرت علی‌اکبر فکر می‌کنم در همین دو، سه جمله حضرت سیدالشهداء روشن شود. جزء مصطفین است، جزء کسانی است که پیغمبراکرم و ائمه اطهار و خود سیدالشهداء به آن نظر دارند. فرزند رشید حضرت سیدالشهداء (علیهم الصلاة و السلام) است. من می‌خواهم از این‌جا به بعد جملات را که عرض می‌کنم، چراغ‌ها خاموش بشود. شب جمعه است. ماه شعبان است. امیدوار هستیم که خدای تعالی امشب با نظر لطف و عنایت خود به ما نظر کند. علی‌اکبر در مقابل دو چشم حسین بن علی (علیه السلام) به سوی لشکر رفت. جنگ نمایانی کرد. عده زیادی را به خاک هلاکت انداخت. همین‌طور که شنیدید، نوشتند که دویست نفر از شجعان عرب را روی زمین انداخت. به طرف پدر برگشت. «يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَتَلَنِي»[41] پدر عطش مرا کُشت «وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِِ قَدْ أَجْهَدَنِي»[42] سنگینی آهن مرا به ضعف انداخت.

آیا یک قطره آبی دارید که به من بدهید؟ حسین بن علی در جواب او فرمود: برگرد که امید است روز را شب نکنید، مگر اینکه از دست جدّ خود سیراب شوید. علی‌اکبر به طرف لشکر برگشت، شمشیری به فرق نازنین او خورد. سر را روی سر اسب گذاشت، دست‌ها را به گردن اسب انداخت، خون فرق مبارک او مقابل چشم‌های اسب را گرفت. اطراف بدن علی‌اکبر را گرفتند. «فقطّعوه بسیوف إربا إربا» با شمشیر آن‌قدر بر بدن علی‌اکبر زدند که بدن علی‌اکبر قطعه قطعه شد. همه با توجه، رو به قبله، «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» یا بقیة‌الله، یا صاحب‌الزمان. «[إِلَهِي‏] اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ»

 

 

 



[1]. آل‌عمران، آیه 7.

[2]. الكافي، ج ‏1، ص 59.

[3]. الكافي، ج ‏2، ص 415.

[4]. الرسالة العلوية في فضل أمير المؤمنين عليه السلام على سائر البرية، المقدمة، ص 9.

[5]. غافر، آیه 1.

[6]. شوری، آیه 2.

[7]. بقره، آیه 1.

[8]. کهف، آیه 109.

[9]. انعام، آیه 59.

[10]. همان، ص 403.

[11]. همان، ص 401.

[12]. همان، ص 23.

[13]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ‏7، ص 109.

[14]. ابراهیم، آیه 24.

[15]. همان، آیه 25.

[16]. بحار الأنوار، ج ‏58، ص 217.

[17]. اعراف، آیه 143.

[18]. الكافي، ج ‏1، ص 87.

[19]. هود، آیه 73.

[20]. طه، آیه 10.

[21]. بحار الأنوار، ج ‏35، ص 213.

[22]. همان، ج 99، ص 107.

[23]. مریم، آیه 96.

[24]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 107.

[25]. همان، ج ‏53، ص 171.

[26]. همان، ج 81، ص 23.

[27]. اعراف، آیه 179.

[28]. شمس، آیات 1 و 2.

[29]. بحار الأنوار، ج ‏53، ص 275.

[30]. همان.

[31]. اسراء، آیه 9.

[32]. بقره، آیه 2.

[33]. نحل، آیه 69.

[34]. اسراء، آیه 82.

[35]. یونس، آیه 57.

[36]. آل‌عمران، آیه 200.

[37]. همان، آیه 33.

[38]. بحار الأنوار، ج ‏45، صفحات 42 و 43.

[39]. همان، ج 33، ص 22.

[40]. همان، ج ‏45، ص 43.

[41]. مثير الأحزان، ص 69.

[42]. همان.

۶ رجب ۱۴۱۳ قمری – ۱۰ دی ۱۳۷۰ شمسی – تفسیر سوره تبت یدا ابی لهب

        تفسير سوره تبت يدا ۱۰/۱۰/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله و الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ * ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ * سَيَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ * وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ * في‏ جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ».[1]

انسان اگر بفهمد که اعمال او در جایی ثبت می‌شود و این‌طور نیست که یک مدتی هر کاری کرد، بعد فراموش می‌شود و همیشه پروردگار متعال با همه افراد، با همه انسان‌ها در یک رابطه مخصوصی است که یکی از بزرگان می‌فرمود: خدای تعالی با هر فردی طوری رفتار می‌کند که آن فرد فکر می‌کند، خدا هست و او است و خدا یک مخلوق بیشتر ندارد و او هم همین شخص است. حالا چه این شخص خوب باشد، چه بد باشد. در دنیا افراد بد زیاد آمده‌اند. افراد خوب و اولیای خدا هم زیاد بوده‌اند. نام همه آن‌ها، نشانی آن‌ها، تمام خصوصیات آن ها در کتاب مکنون خداوند ثبت و ضبط است. روزی که ابی‌‌لهب آن حرکات را نسبت به حضرت رسول‌اکرم داشت، هیچ فکر نمی‌کرد که بعد از ۱۴۰۰ سال و بلکه شاید بعد از میلیون‌ها سال نام او به عنوان یک فرد پست بسیار بدعمل در کتاب جاودانه پروردگار ثبت شود و خدای مهربان، خدایی که «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ».[2] همیشه رحمت خدا بر غضب او سبقت دارد. خدایی که مهربان است، خدایی که محبوب همه است. این‌ خدا را آن‌چنان به غضب بیاورد، به خاطر اینکه یک چند روزی لجبازی کند، یک چند روزی هوای نفس خود را بر عقل خود مسلط کند و عزیز پروردگار، رسول‌اکرم را اذیت کند، این‌طور نام او به زشتی برده شود و در کتاب خدا، خدا او را نفرین کند.

«تَبَّتْ يَدا»[3] بریده باد، قطع باد دو دست ابی‌لهب. دو دست او بریده باد. پیغمبر ما را اذیت می‌کند، محبوب ما را اذیت می‌کند، آن کسی که ما او را از آن مقام بسیار باعظمت کوچک کردیم، کوچک کردیم، او را به خاطر محبت خود به بشر تنزل دادیم و او را در میان افراد بشر آوردیم و بشر با او اُنس می‌گیرد و خود او هم اظهار می‌کند… خود پیغمبر فرمود خدا به او دستور فرموده که «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[4] ای مردم من هم بشری مثل شما هستم، در بُعد بدنی، در بُعد ظاهری، به اصطلاح در بُعد مُلکی. من هم در میان شما راه می‌روم. «يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي‏ فِي الْأَسْواقِ»[5] هم غذا می‌خورد، هم در میان بازار راه می‌رود، همه کارهایی که دیگران می‌کنند، او هم می‌کند. اما یک روح باعظمتی دارد که بر «مَا سِوَى اللَّهِ»[6] و احاطه دارد. «يُوحى‏ إِلَيَّ»[7] کلمه «يُوحى‏ إِلَيَّ»… «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ». این «يُوحى‏ إِلَيَّ» یعنی یک ارتباط خاصی بین من و ذات مقدس پروردگار هست که خدای تعالی تنها از این راه و از این کوثر و از این مسیر رحمت خود را بر مردم نازل می‌کند. راه دیگری ندارد، چه در عالم معنا و چه در عالم ظاهر.

حتی فرزندان پیغمبر، حتی علی بن ابیطالب پرتویی از نور پاک رسول‌اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند و ما در دعای ندبه درباره یکی از این دوازده نفر عرض می‌کنیم: «أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ»[8] آن سببی که متصل بین آسمان و زمین است، رابط بین خدا و خلق است و محال است که پروردگار مستقیم به کسی محبتی یا رحمتی را نازل بکند، جز از طریق خاندان عصمت و امام هر زمان. که در بعضی از نوشته‌های خود نوشته‌ام، این مطلبی بود که یک وقتی… چون اکثر شما قطعاً یک مرتبه دیگر در همین مجلس از من شنیدید، نمی‌خواهم زیاد درباره آن صحبت کنم. ولی به مناسبت ماه مبارک رجب و اینکه این دعا هم در ماه رجب وارد شده است و آن این است که در دعای کمیل، همین شب‌های جمعه می‌خوانیم: «وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ».[9] رحمت پروردگار بر هر چیزی شامل می‌شود.

یعنی اگر خدا رحمت خود را نازل نکند، هیچ موجودی ایجاد نمی‌شود و در زیارت جامعه یکی از اسماء خاندان عصمت و طهارت، معدن رحمت است. پس باید رحمت خدا از معدن رحمت بر ما نازل شود و خدا هم فقط از معدن رحمت، رحمت خود را نازل می‌کند. «يَا مُرْسِلَ».[10] این برای دعای ماه رجب است: «يَا مُرْسِلَ الرَّحْمَةِ مِنْ مَعَادِنِهَا»[11] ای خدایی که رحمت خود را از معدن آن، از معادن آن ارسال می‌کنی. در هر زمانی از یکی از ائمه اطهار (علیه الصلاة و السلام) رحمت پروردگار نازل می‌شود. چنین پیغمبر باعظمتی را اذیت کنند، حالا به او کاری نداشته باشند، اعتنایی نکنند، یک مسئله است. اما سر راه او هیزم بریزند، به پاهای مقدس او سنگ بزنند. آخر این عزیز عزیزان مگر چه کرده بود که آن‌قدر او را اذیت کردند که فرمود: «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيت‏»[12] آن‌قدری که مرا اذیت کردند، هیچ پیغمبری را اذیت نکردند. یک نمونه اذیت‌هایی که بر پیغمبراکرم وارد شد، یک نمونه آن همان جمله‌ای است که در موقع وفات او به او گفتند. «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ»[13] این را همه کتاب‌ها نوشته‌اند. این مرد هذیان می‌گوید. «قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ».[14] آن پیغمبری که خدا فرموده که او از روی هوای نفس حرف نمی‌زند و این موضوع امروز حدود هشتصد میلیون طرفدار داشته باشد. ببینید چه‌قدر بد است. هشتصد میلیون مسلمان بگویند: البته… خوب پیغمبر چه اشکال دارد؟ حتی علمای بی‌درک آن‌ها، دانشمندان متعصب نافهم آن‌ها در کتاب‌ها بنویسند که مرض است دیگر، وقتی انسان مریض شد، چه پیغمبر باشد و چه غیر پیغمبر حرف‌های بیهوده می‌زند.

«قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ» درد بر او غلبه کرده و حرف‌های بیهوده می‌زند و هذیان می‌گوید، مهجور است. شما یک نمونه از اذیت پیغمبر را ببینید که چه‌قدر اذیت کردند. روز مبعث رسول‌اکرم روز اول مصیبت پیغمبراکرم بود. پیغمبراکرم تا سن چهل سالگی راحت در میان غار حراء تشریف می‌برد، آن‌جا با خدای خود مناجات می‌کرد. خدا قسمت شما کند که غار حراء را در مکه ببینید. من در آن‌جا دقت کردم. من هر دفعه‌ای که مشرّف شدم، تا توانستم غار حراء را رفتم، چون خیلی راه صعبی دارد، خیلی مشکل است. حتی مثلاً ما هفت، هشت، دَه نفر بودیم، رفتیم؛ یکی، دو نفر از ما موفق شدند به غار حراء برسند، بقیه در راه ماندند. دل من می‌خواست بروم و ببینم که کجا بوده است که پیغمبر حدوداً چند ده سال، یقیناً چندتا ده سال، اگر نگوییم از اول در آن‌جا با خدا مناجات می‌کرد. خیلی جای مهمی است. خدا وهابی‌ها را لعنت کند. اگر این مکان در دست شیعه می‌بود، اگر این مکان در دست مسیحی‌ها می‌بود، باور کنید ولو با تله‌کابین و امثال این‌ها راهی برای آن درست می‌کردند که مردم بروند و این محله را زیارت کنند. ولی باور کنید که راه عادی معمولی هم ندارد.

این جایی است که… من دقت کردم، وقتی انسان در غار حراء می‌ایستد، فقط جای یک نفر هم بیشتر نیست، به آن صورت غار هم نیست. یک محلی است که تقریباً شاید از آن‌طرف… یعنی مجموعاً پنج متر… آن‌طرف آن دیده می‌شود، این سمت آن هم که محل ورود آن است. آن‌طرف وقتی دیده می‌شود، خود مسجدالحرام دیده می‌شود. وقتی انسان در غار حراء می‌ایستد، دقیقاً مقابل مسجدالحرام است و خیلی جالب است. معلوم است که پیغمبراکرم در همان وقت‌ هم… البته این هست که اگر پیغمبر معکوس بایستد، رو به بیت‌المقدس است، رو به قدس است. یعنی در مکه… آن‌هایی که مسجد قبلتین را در مدینه دیده باشند، می‌دانند یک محور آن‌طرف است و یک محور هم مقابل آن این‌طرف است. تقریباً مقابل، حال ممکن است… ولی آن‌ چیزی که خود من احساس می‌کنم و به نظر من می‌آید، این است که پیغمبراکرم از قبل از بعثت، همین اعمالی که مسلمان‌ها… بعدها به او نازل شد که باید به مردم بگوید، قبلاً بر خود او نازل شده بود و نبی بود. چون در روایات شیعه و سنی وارد شده است: «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ»[15] من نبی بودم و حال اینکه هنوز آدم در بین آب و گِل بود و پیغمبر اکرم درباره علی بن ابیطالب هم می‌فرماید: «كنت ولیّا و آدم بين الماء و الطين»[16] تو ولی خدا بودی، تو ولی همه «مَا سِوَى اللَّهِ»[17] بودی، تو فرمانده بامحبت در تمام جن و اِنس بودی، آن روزی که هنوز حضرت آدم در بین آب و گِل بود.

روی این اصل پیغمبر… فکر می‌کنم چون تمام قرآن در شب قدر بر او نازل شده است و خیلی کم‌درکی و متأسف است انسان که در بعضی از تفاسیر خیال می‌کنند که در همین دنیا، در همین مدتی که پیغمبراکرم زندگی می‌کرد، در شب قدری این قرآن بر او نازل شد و قبل از آن چیزی نمی‌دانست. خیر، تقریباً سوره قدر بیانگر قدری است که در اول خلقت بوده است و نزول قرآن در اول خلقت بر پیغمبراکرم نازل شده است. البته منظور معانی قرآن است، نه الفاظ آن. الفاظ آن در این قالب‌بندی در همان ایامی بوده است که پیغمبراکرم مبعوث شده است، تا ۲۳ سال. والّا حقایق قرآن در آن شب اول قدری است که پیغمبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از آن روح مقدس آن حضرت خلق شده است و به هر حال چهل سال راحت در آن‌جا مشغول عبادت بود.

عبادتی هم که ما در این‌جا حرف آن را می‌زنیم، مثل عبادت‌هایی که یک عده‌ای از مقدسین مشغول هستند، تا به آن‌ها می‌گویند زیادت عبادت کنید، فوراً نماز می‌خوانند. آن هم نمازهای بی‌توجه، سر و دست و پا شکسته، خیر، هنوز عاشق خدا نشدید که ببینید انسان چطور با خدا اُنس می‌گیرد. من یکی از بزرگان را دیده بودم، همین‌طور می‌نشست، حتی لب او هم تکان نمی‌خورد، قلباً با خدا مرتبط بود، اشک شوق می‌ریخت. گاه‌گاهی بله می‌گفت. باور کنید، خدا می‌داند من به او که نگاه می‌کردم، یک حالی پیدا می‌کردم که فکر می‌کردم او هست و خدا و ما هم کنار تماشاگر هر دو هستیم. یک حال عجیب. نماز خواندن به جای خود، عبادت به جای خود، ذکر گفتن… همه این‌ها صحیح، هیچ حرفی در آن‌ها نیست. اما آن کسی که با خدا اُنس می‌گیرد… من یک نفر را می‌شناختم که او منتظر می‌شد که شب شود، کارها را رو به راه کند، برود در اتاق عبادت و با خدا بنشیند و حرف بزند. گاهی به زبان خود با خدا حرف بزنید. خدایی با خدا حرف بزنید.

خدای تعالی مثل ائمه اطهار و مخصوصاً حضرت بقیةالله احترامات زیادی از شما نمی‌خواهد. می‌گوید: «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً»[18] اگر خواستید امام زمان را زیارت کنید، باید ایستاده باشید، خیلی مؤدب. چون او در بدن ظاهری است و باید آداب ظاهری را حفظ کرد، حرفی در آن نیست. اما خدا این را از شما نخواسته است. «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً». ایستاده. برای کار دیگر ایستادید، با خدا حرف بزنید. «وَ قُعُوداً»[19] نشسته با خدا حرف بزنید. «وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ»[20] خوابیده. ای بابا من پای خود را دراز کنم. اشکال ندارد. اشکال ندارد. خدا خیلی نزدیک است. خدای مهربان است. «وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ» این‌قدر… یکی از بزرگان بود که می‌گفت: شب‌ها وقتی می‌خوابم، این‌قدر می‌گویم: خدا جان، قربان شما بروم، مدام اشک می‌ریزم و می‌ریزم، خوابم می‌برد. آن‌وقت این خواب «نومکم عباده». این خواب شما عبادت است. انسان چشم دل خود را باز کند، ببیند که خدا بالای سر او است، دست به سر او می‌کشد، سر او را به زانو… البته این‌ها…

چشم دل باز کن که جان بینی

این‌قدر محبت می‌کند. نمونه آن اصحاب کهف هستند. اصحاب کهف برای خدا یک پشت پا به دنیای خود زدند، یک پشت پا برای خدا به ریاست زدند، یک پشت پا به حرف مردم زدند، یک پشت پا به زن و بچه و زندگی و همه‌چیز زدند. حرکت کردم و رفتم در میان کهف، آن پناهگاه. خدای تعالی سیصد سال بالای سر آن‌ها نشست. «نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ»[21] این‌ها را پشت و رو می‌کرد. «ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» یعنی مثلاً فرض کنید اگر انسان یک ماه یک طرف بخوابد، زخم می‌شود. از این طرف می‌خوابد. «نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ» ببینید که چه‌قدر این خدا مهربان است. «وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ»[22] سگ آن‌ها را هم آن‌جا بود که کسی حق ورود نداشته باشد.

این خدای مهربان را… ما نمی‌توانیم بفهمیم که خدا یعنی چه؟ شاید از ما هم توقع نباشد، ولی توقع هست. خدا انسان را بشر خلق کرده، انسان خلق کرده که توقع هم دارد که با او اُنس بگیرند. منتها حواس ما پرت است. اگر چشم دل خود را باز کنیم، به خدا قسم اکثر ما به یک نوعی… نمی‌دانم چه عرض کنم که جسارت نباشد. می‌ترسم که به تمام مردم جسارت باشد و حتی به خود ما. یک انسان عاقل اگر در دیوانه‌خانه برود و نگاهی به دیوانه‌ها بکند… این‌ها چرا این کارها را می‌کنند؟ این کارها چیست که این‌ها می‌کنند؟ یک وقتی به برای کمک به دیوانه‌ها دیوانه‌خانه‌ای رفته بودم، گفته بودند که این‌ها نیاز زیادی دارند. یک شخصی بود که کمی عقل او… یعنی دیوانه‌تر از آن‌ها که نبود، کمی هم بهتر بود. آن‌ها هم شلوغ کرده بودند. گفتیم که چرا این‌ها این‌طور می‌کنند؟ گفت: عقل این‌ها کم است. او گفت که عقل این‌ها کم است. حال یک وقت است که یک دیوانه است، باز کمی می‌فهمد که عقل این‌ها کم است.

ما… من خود را می‌گویم: جزء این‌ها هستم. والّا ما چرا این کارها را می‌کنیم؟ کسی با خدای مهربان درگیر می‌شود؟ لجبازی می‌کند؟ با خدایی که هرچه دارید، از او است. اگر همین الآن اراده کند، نیستید. در مقابل چشم خود هم می‌بینید. سکته‌ها، این تصادف‌ها، این مسائل… چند شب قبل گفتند که داشتند در یک مغازه ساندویچ می‌خوردند، ماشین کامیون آمده توی مغازه رفته، هشت نفر را کشته است. آدم جایی امن‌تر از مغازه ساندویچ‌فروشی، مشغول خوردن غذا برای او ممکن است؟ چیست؟ حواس پرت است. انسان این‌قدر نادان، نافهم، این‌قدر انسان بی‌عقل… خدای مهربان که «وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»[23] کلمه عشق، روی یک معنایی که من یک زمانی درباره آن تحقیق کردم، گفتن این کلمه درباره خدا زشت است. نه اینکه فکر کنید محبت شدید زشت است، خیر. حالا اگر ما خیال می‌کنیم محبت شدید، عشق است. محبت شدید شدید، باید انسان درباره خدا از مجنون هم مجنون‌تر باشد. لیلی که ارزشی نداشت.

آن‌‌وقت پیغمبراکرم در بین این غار می‌رفت، در میان این غار می‌نشست با خدا حرف زدن. ما نمی‌فهمیم که خدای تعالی با او چه برنامه ای داشت؟ یعنی نمی‌توانیم حتی یک لحظه از آن را درک کنیم. یک نمونه‌های خیلی جزئی از آن را می‌توانیم بفهمیم، خیلی ضعیف آن را، خیلی ضعیف. دعاها… متأسفانه عرض کردم، نمی‌شود، الآن حتی من در همین مجلس می‌خواهم بگویم که چگونه می‌شود با خدا مناجات کند تا حوصله شما سر نیاید. نمی‌توانم. شما یک ربع، یک ربع ساعت، پانزده دقیقه با خدا با زبان خود صحبت کنید که حوصله شما سر نرود. نگویید کافی است، مدام ساعت را ببینید که چه‌قدر… ما به یک شخصی گفته بودیم که روزی پنج دقیقه با خدا حرف بزن. در برنامه او بود. می‌گفت: ساعت را جلوی خود می‌گذارم، می‌بینم یک دقیقه شده است، چه‌قدر طول کشید. دو دقیقه شده است. در آخر من به او گفتم که شما به درد این کار نمی‌خورید، برو و مشغول کار خود باش.

حضرت موسی وقتی در کوه طور می‌رود، اولاً خیلی زودتر می‌رود. «عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى‏»[24] خدایا عجله کردم، آمدم، برای اینکه شما را دوست دارم. من زودتر آمدم. کدام یک از ما هستیم که قبل از اذان ظهر در مسجد حاضر شویم؟ شب جمعه نماز اول وقت نمی‌خوانیم، بعدها نماز می‌خوانیم. بعضی از رفقای ما در اتاق ما می‌آیند، حالا نماز می‌خوانند. خیلی متأسف هستم. البته شاید ان‌شاءالله مشکلی داشتند، والّا اگر مشکلی نداشتند، من واقعاً از شما راضی نیستم. نه شب جمعه، اول وقت خود را برسانید، نماز خود را بخوانید. همین امروز کمی من هم خیال می‌کردم که اذان را زودتر گفتند. امروز رفتیم یک مسجد… امروز نبود، یک روز دیگر بود، هفته گذشته بود یا این روزها بود، نمی‌دانم. دیدم هیچ‌کس هنوز مسجد نیامده است. شما کار دارید، کارهای واجب‌تری از نماز دارید. شما گرفتار هستید. ولی خودمان هستیم، عاشق هم نیستید.

عاشق آن کسی است که دیرش می‌شود. به من وعده کردند که برای ملاقات بروم. ساعت نگاه می‌کند، دقیقه آن را نگاه می‌کند، مواظب است. می‌بینید که یک ساعت زودتر در اتاق انتظار می‌نشیند. این‌طور باید بود. یعنی حضرت موسی این‌طور بود. می‌گفت: «عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى‏». خدا از او می‌پرسد: چه چیزی در دست شما است؟ گفت: چیست؟ اولاً همه صحبت‌ها معلوم است که صحبت‌های دوستانه است. آدم وقتی با دوست خود نشسته است، دوست دارد چیزی از او بپرسد، او حرف بزند. نشستن و به هم نگاه کردن تنها نباشد، صدای یکدیگر را هم بشنوند. گفت: آقا رسیدن به خیر، چه موقع تشریف آوردید؟ فلانی چطور است؟ حالا نمی‌خواهد خیلی هم احوال فلانی… او هم تعریف می‌کند و این‌ها. خدا هم چه‌قدر حضرت موسی را دوست دارد. می‌گوید: چه چیزی دست شما است؟ خوب چه چیزی در دست شما است، نگفته است در بغل شما چه چیزی است. در دست شما چیست؟ او هم عصای به آن بزرگی را خدا می‌بیند، می‌گوید: «هِيَ عَصايَ»[25] این عصای من است. «أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمي‏ وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى‏»[26] می‌نشیند، شرح می‌دهد و در روایت دارد که اگر عظمت الهی حضرت موسی را نمی‌گرفت… آخر گاهی عظمت مخلوق انسان را می‌گیرد، نمی‌تواند زیادی حرف بزند. او ممکن بود تا دو روز آینده درباره عصا صحبت کند. من…

خدا فرمود: چه چیزی دست شما است؟ این عصای من است، گاهی به آن تکیه می‌دهم، گاهی برای گوسفندهای خود از درخت برگ می‌ریزم، گاهی کارهای دیگری می‌کنم. خلاصه کرد، دید که نباید در مقابل محبوبی مثل خدای تعالی زیادی حرف زد. بیاید با خدا رفیق باشیم، به خدا ضرر می‌کنید. یک روزی همین حرف من که من به شما می‌گویم، حسرت می‌برید که چرا آنروز این حرف را، آن شب این حرف را گوش ندادیم. هیچ ‌کجا حسرت نبرید… اگر در این دنیا از خواب غفلت بیدار نشویم و حسرت نبریم، لااقل شب اول قبر حسرت می‌بریم، روز قیامت حسرت می‌بریم. چرا ما با خدا اُنس نگرفتیم؟ چرا با خدا رفیق نشدیم؟ چرا با همه دوست داشتیم… انسان دوست دارد با هر قدرتمندی رفیق شود و بعد هم افتخار بکند، جز با خدا. در همان اداره شما -خدمت شما عرض شود- محل کار خود، اگر با رئیس جمهور رفیق باشید، همه‌جا می‌گویید که من با رئیس جمهور رفیق هستم. تلاش هم می‌کنید که واقعاً رفیق شوید، تلاش‌های زیادی و مشکل و هیچ‌وقت هم به درد شما نمی‌خورد.

اما هیچ‌وقت شده است که در اداره، در محل کار خود بگویید که من با خدا رفیق هستم. نه راستی شده است؟ می‌گویید: ریا می‌شود. این شیطان است که به شما می‌گوید: ریا می‌شود. شما رفیق هم نیستید، کجا رفیق هستید؟ بگو: من با خدا رفیق هستم، می‌خواهید کار شما را درست کنم. می‌توانید؟ بله. اولیای خدا مستجاب‌الدعوة هستند. می‌خواهید کار شما را درست کنم؟ چنین جرأتی دارید؟ چنین حالی دارید؟ باشد. نمی‌شود. می‌روید شب تا صبح دعا کنید، فردا صبح… یک شخصی گفت که من بالای سر مریضی رفتم، برای او دعا خواندم و از خدا هم خیلی با تضرع و زاری… خدایا به او طول عمر بده، او را شفا بده، هنوز ما از در بیرون نرفته بودیم، جنازه او را پشت سر ما بیرون آوردند. گاهی این‌طور می‌شود.

خدای تعالی… این را بدانید، یک مطلب اساسی است که شاید اکثر شما ندانید، به شما عرض کنم. هیچ‌یک از امامزاده‌ها، از اولیای خدا… مسئله معجزه مسئله دیگری است، نمی‌خواهم آن را بگویم. هیچ‌کدام از این‌ها خود اعمال قدرت برای معالجه شما و حوائج شما نمی‌کنند، خدا می‌کند. خدا می‌کند، کرامت را به این امامزاده‌ای می‌دهد که شما رفتید و به او متوسل شدید. از این‌جا رفتید حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) زیارت خواندید، از ایشان حاجت خواستید، بیرون حرم حاجت شما داده شده است. چرا؟ برای اینکه شما بیشتر بروید. خدا این خانم را دوست دارد. خدای تعالی به این ولی خود محبت دارد. می‌خواهد… او خرج می‌کند، او اعمال قدرت می‌کند، به نام او تمام می‌کند. همین‌طور درباره افرادی از اولیای خدا که زنده هستند، فرقی نمی‌کند. این‌ها بوی عطر می‌دهند، کلام این‌ها مؤثر است، اراده این‌ها ارادةالله است، این‌ها دعا می‌خوانند، طرف فوراً طرف شفا پیدا می‌کند. چرا؟ برای اینکه خدا می‌خواهد شما را با او در ارتباط قرار بدهد. خدا می‌خواهد. از آن‌طرف شما… از چیزهایی که شاید به ذهن شما نرسیده باشد، عرض کنم. عطرهای معنوی را زیاد استشمام کردید. هر کدام از شما در همین مجالس چون برای من زیاد نقل کردید که یک مرتبه دیدید مجلس معطر شده و یک دفعه در یک اتاق تنها نشستید، یک دفعه احساس یک عطر عجیبی کردید… این‌ها را زیاد نقل کردید.

این را هم بدانید، انسان‌های بد… مجلسی که… جایی نشسته باشید که فکرهای بد بکنید، مجلسی که بد باشد، اگر شامّه شما باز باشد، بوی تعفن استشمام می‌کنید. بوی تعفن، تعفن عجیب که روح انسان کِسل می‌شود. افرادی که خدا آن‌ها را دوست ندارد، خدا آن‌ها را دوست ندارد. مردم می‌روند، آن‌هایی که به این‌ها ایمان دارند، می‌روند و به این‌ها متوسل می‌شوند، خدا هیچ‌چیز نمی‌دهد. حتی قرار بوده است که خدا قرض شما را ادا کند، چون رفتید و آن‌جا متوسل شدید، به شما چیزی نمی‌دهد. می‌گویید: نه. بروید و تجربه کنید. شما سر قبر معاویه بروید. فکر نکنید که معاویه در شام کم طرفدار دارد. هشتاد درصد، بلکه نود درصد آن‌ها طرفدار معاویه هستند. درِ او را قفل کردند. من گفتم که چرا درِ این را قفل کردید؟ گفت: برای اینکه بعضی این‌جا می‌آیند، بول می‌کنند، ما خواستیم جسارت نشود. بعد شنیدم که بعضی می‌روند در خانه و در یک شیشه بول می‌کنند و می‌آورند و از پنجره به داخل می‌ریزند. حالا این‌طور شده است.

بله دیگر، معاویه آن‌جا هست. حضرت رقیه (سلام الله علیها) هم هست. کنار هم، شاید صد قدم بیشتر فاصله نیست. چرا آن‌جا زیاد می‌روند، این‌جا کم می‌روند؟ بنشینید تحلیل کنید. آن‌جا رفتند و حاجت خواستند، داده شده است. این‌جا رفتند و حاجت خواستند، داده نشده است. در بغداد این‌طرف پُل قبر ابوحنیفه است، آن‌طرف پُل هم قبر موسی بن جعفر است. حرم حضرت موسی بن جعفر از اول صبح، از دو ساعت به اذان صبح در آن باز است، جمعیت، باب‌الحوائج، نقل می‌ریزند بر سر تمام جمعیت، همان‌طور که می‌بینید حرم حضرت رضا (صلوات الله علیه)، تا شب. اما قبر ابوحنیفه… او هم گنبد دارد، تشکیلات دارد. خدا می‌داند که بنده نزدیک غروب روز پنجشنبه رفتم، دیدم که درِ آن قفل است، درِ حرم او قفل است. این‌طرف بگرد، آن‌طرف بگرد، خادم او را پیدا کردیم. کنار آن هم یک دانشگاهی است، دانشگاه امام اعظم ابوحنیفه. از آن‌جا پیدا کردیم، مشخص شد که او هم خادم آن‌جا است و هم خادم داخل… ظاهراً در دانشگاه است هم جارو می‌کند.

آمد در را باز کرد، خوشحال که دو نفر زائر آمده است. بعد لباس ما را هم که دید، فهمید که ما زائر حسابی نیستیم. یک نگاهی در آن‌جا کردیم و کاشی‌کار هم چنان کاشی‌ها را نوشته، تا آورده روی «هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[27] این را با یک بهتری هم نوشته و مشخص. فکر می‌کنید که این‌ها تصادفی است؟ تصادفی یکی یا دوتا می‌شود. یکی، دوتا می‌شود. خدا می‌داند که این‌ها حقیقت دارد. خدا خواسته که این‌ها را اکرام کند و آن‌ها را ذلیل کند. شما یک قبر این‌ها را… قبر دشمنان خاندان عصمت را پیدا کنید که محل برآمدن حاجات باشد، یک دانه. این هارون الرشید است، این‌جا. آن‌های دیگر که اصلاً اثری از آن‌ها نیست.

معتضد عباسی در سامرا آمد، کنار قبر امام هادی (صلوات الله علیه) رفت، یک فاتحه‌ای خواند و بعد هم کنار قبر اجداد خود رفت. چون هنوز خلفای عباسی روی کار بودند و متوکل و این‌ها هم در خارج از شهر جایی دفن بودند. یک عده‌ای از وزرا و شخصیت‌ها همراه او بودند. آن‌ها گفتند: قبر دشمنان شما، اهل بیت عصمت آن‌طور و قبر اجداد شما این‌طور؟ وضع آن به هم ریخته است، اصلاً نه خادمی، این‌همه خاک نشسته، کسی اصلاً نمی‌آید. سر خود را پایین انداخت، بعد سر خود را بالا کرد و گفت: «هَذَا أَمْرٌ سَمَاوِيٌّ»[28] این یک امر آسمانی است. این مربوط به ما نیست. به جهت اینکه ما بهترین فرش‌ها را، بهترین به اصطلاح چهل‌چراغ‌ها را –حال آن زمان بوده یا نه- هرچه وسایل زیبا است، این‌جا می‌گذاریم. شبانه می‌دزدند و می‌برند و همین دزدها برای امام هادی نذر می‌کنند و تمام این‌ها را برمی‌دارند و به آن‌جا می‌برند. باور کنید این‌طور است.

شما یک سیر و سیاحتی بکنید، بد نیست. من یک زمانی گفتم که ذاتاً مسافرت مستحب است. ولو کاری هم انسان نداشته باشد. زیارت هم نخواسته باشد برود. ذاتاً مسافرت مستحب است. «سيرُوا فِي الْأَرْضِ».[29] امر الهی است که مسافرت کنید، سیر کنید. حالا خدمت شما عرض کنم که زیارت باشد، صدها برابر بهتر و اگر سفر حج و این‌ها باشد، چه‌قدر خیلی بهتر. یک مسافرت کنید، ببینید کجا پیدا می‌کنید انسانی را که خدا او را اکرام نکرده باشد و این دارای… اقلاً یک روز زائری، یک عده‌ای بیایند، بروند، به اصطلاح حاجت بگیرند. ممکن است که یک مدتی تبلیغاتی باشد و یک چیزهایی باشد، ولی حقیقت ندارد. «سَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً»[30] یا «لِلْبَاطِلِ جَوْلَةٌ»[31] برای آن باطل چند روزی جولانی است، ولی للحق «لِلْحَقِّ دَوْلَةً».[32] الآن ۱۲۰۰ سال است که قبر امام هادی (علیه الصلاة و السلام) در میان دشمن‌ها… باور کنید دشمن هستند. آن زمانی که بنده یک ماه در سامرا ماندم، گفتند: سیصد نفر شیعه در سامرا است، در یک شهر و یقیناً الآن یا کمتر هستند یا همین مقدار هستند و طرفدارهای… یعنی تمام اهل سنت… این را هم به شما عرض کنم خلفای عباسی و اموی را امیرالمؤمنین می‌دانند و قبور خلفای عباسی هم در خارج شهر سامرا است و اصلاً اثری از آثار آن نیست، از آثار آن‌ها نیست. هیچ اثری نیست. یک وقتی بوده است. این‌طوری است.

«أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ»[33] فرعون‌ها کجا رفتند؟ شخصیت‌ها کجا رفتند؟ اگر یک چند روزی برای رضا خان قبری ساختند، بعد فردا آن را صاف کردند. شما برای این جهت یک قدری فکر کنید. بیاییم و با خدا در ارتباط باشیم. ابی‌لهب یک چند روزی دیگر… چه‌قدر عمر داشت. یک چند روزی با نور الهی درگیر شد. می‌بینید که اسم او به بدی در کتاب جاودانه الهی ذکر شده است و کراماتی که از قبر مطهر رسول‌اکرم… شما کراماتی که از فاطمه زهرا (سلام الله علیها) می‌بینید، به خدا قسم همین‌ها برای ما کافی است که ما را از خواب غفلت بیدار کند.

یک دَم به خودآ و ببین چه کسی

چرا ما دائم در فکر دنیا و مادیات و این مسائل هستیم؟ «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ».[34] دو دست ابی‌لهب قطع باد، و قطع شد. از معجزات قرآن، یکی غیب‌گویی‌هایی است که پیغمبراکرم نشسته بود، از نظر ظاهر هیچ اطلاعی نداشت که ابی‌لهب چه شده است. آیه نازل شد که «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ». دست‌های ابی‌لهب قطع شد و قطع هم شد. بعد هم به یک مرضی مبتلا شد که مردم از او دوری می‌کردند، چون مُسری بود و وقتی هم که مُرد، جنازه او را کناری انداخته بودند و آن‌قدر بوی تعفن گرفته بود که مردم نمی‌خواستند به او نزدیک شوند. بعد از دور ریسمانی به پای او انداختند و او را کشیدند و او را خارج شهر انداختند و «ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ».[35] نه مال او، او را بی‌نیاز کرد… من پولدار هستم، چه کسی جرأت دارد؟ ابداً «ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ». هارون‌الرشید وقتی در بستر مرض افتاده بود و اطباء آمدند، گفتند که دیگر از ما کاری برنمی‌آید. اشعاری می‌خواند:

هلک عنی سلطانیه…

من دیگر این قدرت، این شهامت، این تسلط… دیگر هیچ‌چیز در ما اثری ندارد، فایده‌ای ندارد. کاش مزاحم حضرت موسی بن جعفر نمی‌شدم و حال اینکه خواب این روز را نمی دید. بهلول یک روز آمد در کاخ او. آمدند او را یک دست کتک زدند، او را آن‌طرف پرت کردند. نشست گریه کرد. هارون آمد و گفت: چیست؟ گفت: من برای یک دقیقه جای شما نشستم، من را این‌طور کتک زدند و این‌جا انداختند. وای به حال تو که این‌همه مدت جای موسی بن جعفر نشستی. خیلی تکان است. تکان شدیدی است، اگر خواب می‌دید، بیدار می‌شد. جای موسی بن جعفر نشستی، با تو چه می‌کنند؟ گفت: یک دقیقه، آن هم غافلی و دزدکی رفتیم، جای تو نشستیم، به این صورت… حال دنیا این‌گونه است. «ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ»[36] مال او، او را بی‌نیاز نکرد «وَ ما كَسَبَ». به آنچه که فعالیت کرد، کاسبی کرد، جمع کرد «سَيَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ»[37] خدا ان‌شاءالله برای ما نیاورد که حتی جهنم را… باید ببینیم «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا».[38] همه ما وارد جهنم می‌شویم. ولی یک عده هستند که مثل تونلی… این‌گونه تونل‌مانند از وسط آن عبور می‌کنند و هیچ حرارتی هم احساس نمی‌کنند. ان‌شاءالله از آن‌ها باشیم و احساس حرارت آن را نکنیم. ولی جهنم خیلی سخت است، خیلی سخت است. نمی‌شود آن را برای شما شرح داد.

ان‌شاءالله چون شما اهل آن نیستید، ان‌شاءالله شیعیان علی بن ابیطالب اهل جهنم نیستند، لذا شرح آن هم انسان را… ندانیم، چه بهتر. ولی یک روزی هم خواهیم دید. یعنی اهل بهشت، اهل جهنم را می‌بینند و نعمت الهی را شکر می‌کنند. اما «ذاتَ لَهَبٍ»، یک آتشی که این شعله دارد «ذاتَ لَهَبٍ». «وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ»[39] یک ریسمانی انداخت به… یک مُشت هیزم از بیابان جمع می‌کرد، خارکن بود، از بیابان جمع می‌کرد. سر راه پیغمبر می‌ریخت که خارها در پای پیغمبر برود، پیغمبر اذیت شود. این «حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» بود. روز قیامت یک… همین ریسمان را از… ریسمان را آتشی می‌کنند، ریسمان… مثل این آهن‌هایی که در آتش داغ کردند، چنین ریسمانی می‌اندازند «في‏ جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»[40] حبلی از ریسمان آتش است. این سوره مبارکه به اصطلاح ابی‌لهب بود که امشب و هفته قبل بنا بود که شرح آن را عرض کنم.

ماه مبارک رجب است، ماهی بسیار پُرقیمت و پُرعظمت است. به خدا قسم اگر این عرایضی که از قرآن و روایات کردم ما را تکان بدهد و یک تصمیم بر ترک گناه بگیریم، ارزش آن بیشتر از این است که شما تا صبح مشغول عبادت شوید و بعد از آن هم گناه بکنید. امشب لیلةالرغائب است. امشب یک رغبتی بیشتر از شب‌های دیگر به اُنس با پروردگار پیدا می‌کند. شما امشب می‌توانید خود را محک بزنید. می‌بینید امشب بیشتر دوست دارید که با خدا حرف بزنید. بدانید که قدری الحمدلله تمیز شدید، خدا هم شما را دوست دارد. اگرنه، امشب… بروید سینماها را نگاه کنید، ببینید که چه جمعیتی بیرون می‌آید. مجالس عبادت و مجالس دینی را ببینید که چه‌قدر خلوت است. بله. از چند ساعت قبل… یک نفر آمده بود، خود او به من می‌گفت، می‌گفت: ما… گفتم: چرا این‌جا ایستادید؟ گفت: آن‌طرف سینما بود، ما نمی‌دانستیم. می‌دانستم، متوجه نبودم. یکی این‌جا با همسر خود کنار خیابان ایستاده بود، گفت: این‌جا ایستادم که سینما نوبت برسد، ما در صف بروم که… گفتم: چه‌قدر وقت است که این‌جا ایستادید؟ گفت: حدوداً یک ساعت است که این‌جا ایستادیم. بله در صف سینما و…

آن‌وقت وقتی من به شما می‌گویم که چند دقیقه زودتر از اذان در مسجد بیاید و یک نمازی… از همین‌جا عشق انسان و محبت انسان معلوم می‌شود. این فیلمی است که تازه آوردند، خیلی فیلم خوبی است. خیلی خوب. ولی این‌قدر محبتی که شما به این فیلم دارید، آیا به خدا دارید؟ نستجیربالله، دهان من لال که بخواهم مقایسه کنم. اما عملاً این‌طور هستیم، کاری نداریم. همین مشهد، همین مشهد امام رضا (علیه الصلاة و السلام) شما بروید و ببینید… ما به خدا قسم در روزهای جمعه جز خدا و پیغمبر و روایت و جواب سؤالات دینی کار دیگری در کانون نمی‌کنیم. شما فردا بیاید ببینید که صندلی‌های ما پُرتر است یا صندلی‌های سینما در همان ساعت؟ یک کانون هم بیشتر در مشهد نیست، آن‌جا هم ده‌تا سینما است. این خیلی ساده است. حالا می‌گویید: تو… ممکن است شما به من بگویید که شما حرف‌های خوبی نمی‌زنید. آن‌هایی که حرف‌های خوبی می‌زنند، بروید و ببینید که مجلس آن‌ها چطور است؟ حالا می‌توانید، پای شما باز است.

این است که من عرض می‌کنم ما محبت به خدا نداریم. لیلةالرغائب… اصلاً رغائب از رغبت می‌آید. رغبتی است که انسان به عبادت، به بندگی خدا، به… مثلاً فرض کنید که هیچ شبی نماز شب نمی‌خوانید، امشب خوابت نمی‌برد تا نماز شب خود نخوانید یا برای نماز شب از خواب می‌پرید. نماز صبح خود را اول وقت می‌خوانید. امشب… مثلاً هیچ‌وقت دعای کمیل نمی‌خواندید، امشب دوست دارید دعای کمیل بخوانید. مثلاً هیچ شبی این دعاهای رجبیه را نمی‌خواستید بخوانید، امشب می‌خواهید بخوانید. این معنی لیلةالرغائب است و البته ان‌شاءالله امشب همه شما رغبت زیادتری… نه با تبلیغات من، باید انسان ذاتاً و باطناً رغبت به عبادت داشته باشد. اگر یک زمانی دیدید که خیر، ظاهراً فرقی بین امشب و شب قبل برای شما معلوم نیست و هیچ… البته یک وقت است که هر شب رغبت زیادی به عبادت دارید، خوشا به حال شما. اگر دیدید که امشب با شب گذشته، در هیچ‌کدام رغبت ندارید، مریض هستید. این‌جا باید یک نسخه طبیبی را بگیرید، بگویید: من مریض هستم، باید معالجه شوم.

وای بر حال انسان اگر در این شب رغبت به گناه داشته باشد، وای بر حال آن انسانی که در این شب باز هم غیبت کند، دروغ بگوید، مجلس شب‌نشینی باشد، خوشش بیاید، آنکه دیگر اصلاً هیچ، او مُرده است. او را نباید در انسان‌ها گذاشت. من هم خیلی طول دادم. امیدوار هستیم که خدای تعالی امشب را از شب‌های خوب دوران عمر قرار بدهد و به خصوص توجهات امام عصر را بر ما قرار بدهد. روضه حضرت علی‌اصغر را خواندند، بسیار خوشم آمد. خود ائمه اطهار (علیهم الصلاة و السلام) فرمودند: «إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ»[41] اگر خواستید به چیزی گریه کنید، بر حسین گریه کنید. آن‌ها راضی‌تر هستند که حتی شب وفات ما بر سیدالشهداء گریه کنیم و اشک بریزیم. چون هر مصیبتی را که تصور کنید، حضرت سیدالشهداء داشت.

متوکل عباسی وقتی امام هادی را عقب خود می‌دواند، یک نفر گفت: من در خدمت حضرت بودم، عرض کردم که شما خیلی خسته شدید. حضرت عرق کرده بود. حضرت فرمود: من پیش خدا از ناقه صالح کمتر نیستم. من این جمله را نفهمیدم، به یکی از بزرگان گفتم، گفت: خود حضرت این را فرمود؟ گفتم: بله. گفت: متوکل تا سه روز دیگر بیشتر زنده نیست. چون وقتی ناقه صالح را کشتند، آن‌ها، قوم صالح تا سه روز بعد از آن بیشتر زنده نبودند و متوکل مُرد، به درک واصل شد.

شما همین کار را، همین مصیبت را می‌بینید که در کربلا بوده است. هشتاد نفر زن و بچه را… این‌ها را به اسارت از این شهر به آن شهر بردند. طفل شیرخوار سیدالشهداء، حضرت علی‌اصغر که جان همه ما به قربان ایشان که امام زمان (علیه الصلاة و السلام) در زیارت خود می‌فرماید: «السلام علی عبد الله الرضیع المرمی فی حجر أبیه لعن الله قاتله حرملة بن کاهل الأسدی» یا بقیةالله این جمله معروف است که شما فرموده‌اید. بد نیست که حال توجهی پیدا کنیم. ان‌شاءالله، امیدوار هستیم که خدای تعالی همین امشب توجهات خاصّه امام زمان ما را بر ما نازل بفرماید. در بعضی از مقاتل دارد که حسین بن علی برای اتمام حجت، برای اینکه در صحرای کربلا کسی نگوید که من اگر طفل شیرخوار حسین را می‌دیدم، دست از جنگ با حسین بن علی برمی‌داشتم، دارد که آن بزرگوار در میان خیمه تشریف برد، عمامه پیغمبر بر سر کرده بود، عبای پیغمبر بر دوش کرد، سوار شتر شد، روی بلندی آمد و ایستاد که همه مردم او را ببینند. هر کسی شاید چیزی گفته باشد. شاید یک نفر گفته باشد که حسین بن علی با این هیبت آمده تا از مردم بخواهد که او را آزاد بگذارند. یکی فکر کرد که زیر بغل قرآن آورده است و می‌خواهد مردم را به قرآن قسم بدهد.

همه نگاه می‌کنند، اباعبدالله الحسین دست به زیر عبا برد، قنداقه علی‌اصغر را روی دست بلند کرد. ای مردم اگر به من مهربانی نمی‌کنید و محبتی ندارید، به این طفل شیرخوار رحم کنید. «أما ترونه کیف یتلظی عطشا» آیا آیا شما نمی‌بینید که چگونه این طفل در اثر عطش زبان به دور دهان می‌چرخاند؟ «فبینما هو یخاطبهم» همین‌طوری که حسین دارد با مردم حرف می‌زند، یک وقتی تیر شعبه زهرآگین آمد و حلقوم علی‌اصغر… آمد و حلقوم علی‌اصغر… «فذبح الطفل» از گوش تا به گوش علی‌اصغر شکافته شد. خدا قاتل او را، کشنده این طفل شیرخوار را رحمت کند که حرمله بوده است. یا بقیةالله.

 



[1]. مسد، آیه 1 تا 5.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏87، ص 158.

[3]. مسد، آیه 1.

[4]. فصلت، آیه 6.

[5]. فرقان، آیه 7.

[6]. الكافی، ج ‏1، ص 130.

[7]. فصلت، آیه 6.

[8]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 107.

[9]. الكافي، ج ‏4، ص 72.

[10]. إقبال الأعمال، ج ‏2، ص 658.

[11]. همان.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏39، ص 56.

[13]. همان، ج 30، ص 535.

[14]. همان، ج 22، ص 473.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏16، ص 402.

[16]. جامع الاسرار سیدحیدر آملی، ص382.

[17]. الكافی، ج ‏1، ص 130.

[18]. آل‌عمران، آیه 191.

[19]. همان.

[20]. خوابیده.

[21]. کهف، آیه 18.

[22]. همان.

[23]. بقره، آیه 165.

[24]. طه، آیه 84.

[25]. همان، 18.

[26]. همان.

[27]. یس، آیه 63.

[28]. بحار الأنوار، ج ‏15، ص 223.

[29]. انعام، آیه 11.

[30]. نور، آیه 39.

[31]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 544.

[32]. الكافی، ج ‏2، ص 447.

[33]. بحار الأنوار، ج ‏34، ص 126.

[34]. مسد، آیه 1.

[35]. همان، آیه 2.

[36]. مسد، آیه 2.

[37]. همان، آیه 3.

[38]. مریم، آیه 71.

[39]. مسد، آیه 4.

[40]. همان، آیه 5.

[41]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 286.

۱۵ شعبان ۱۴۱۵ قمری – جشن میلاد حضرت بقیة الله (روحی فداه)

جشن نيمه شعبان۱۴۱۵

أحسنت گروه سرود محبّان امام زمان، إن‌شاءالله اميدواريم كه همه ما و نام همه ما در زمره محبّان امام عصر (عليه الصلاة‌ و السلام) قرار بگيرد. اگر توجه كنيد چند تا حديث كه فوق‌العاده اهميت دارد براي شما بخوانم تا قدر خود را بدانيد. فكر نكنيد تنها شما دوستان امام زمان هستيد، شما هستيد كه براي حجة بن الحسن (روحي فداء) اشك مي‌ريزيد و اظهار محبت مي‌كنيد. من خيلي دوست دارم كه برادران اين چند حديث را كه الآن تهيه شده است به عرض برادران عزيز خود برسانم. آن‌قدر اين احاديث ارزش دارد كه حيف است حواس يك نفر از شما پرت باشد و اين حديث را من بخوانم و متوجه نشود، اين احاديث را من بخوانم و متوجه نشود، لذا خيلي اصرار دارم كه زن و مرد متوجه اين چند حديث بشوند تا بتوانيم در راه مولاي عزيز خود عشق بورزيم و جان خود را كه ارزشي در مقابل خاك پاي او ندارد… وقتي كه امام عزيز ما (رضوان الله تعالي عليه) خطاب به حضرت بقيةالله مي‌كند و مي‌فرمايد: روحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، يعني روح من، روح تمام مردم دنيا فداي خاك پاي او، فداي خاك پاي او. شما باز فكر مي‌كنيد خيلي مهم است، نه، مهم‌تر از اين، اين چند حديث هست. ببينيد پيغمبر اكرم چه مي‌گويد، بچه‌ها را ساكت كنيد اين چند حديث را امروز به عنوان عيدي به گوش دل خود بسپريد تا إن‌شاءالله عاشق امام زمان باشيد، بدانيد چه امامي داريد. روز قيامت يكي از الطافي كه پروردگار به ما مردم رنج‌كشيدهِ در غيبت امام زمان زندگي كردهِ مستضعف و حق ما از بين رفته، عنايتي كه مي‌كند به دست امام زمان (عليه الصلاة و السلام) از آب كوثر داده مي‌شود. در دعاي ندبه مي‌گوييم: «وَ اسْقِنَا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، بِكَأْسِهِ وَ بِيَدِهِ»[1] به‌به، به دست خود، با جام خود «بِكَأْسِهِ وَ بِيَدِهِ رَيّاً رَوِيّاً هَنِيئاً سَائِغاً لَا ظَمَأَ بَعْدَهُ» ديگر انسان تشنگي ندارد، در همين دنيا هم اگر با دست بزرگوار آن حضرت از آب كوثرِ علم و دانش و حكمت استفاده كنيد ديگر تشنگي نداريد، تشنه علوم ديگران و فلسفه يوناني‌ها و علم و دانش غربي‌ها ديگر نمي‌شويد. به اين چند تا حديث توجه كنيد. پيغمبر اكرم فرمود: پدر و مادر من به قربان تو، پيغمبر دارد مي‌گويد، پدر من به قربان تو، مادر من به قربان تو. هم‌اسم من، شبيه من، اي كسي هم‌اسم من هستي، اي كسي كه شبيه من هستي، اي كسي كه همه كارهاي تو شبيه موسي بن عمران هست، غيبت او… آقا جان يا صاحب‌الزمان، در غيبت تو ما خيلي رنج كشيديم، اگر فرعون و فرعونيان فرزندان پسر را مي‌كُشتند و بدن ظاهري آن‌ها را از دست آن‌ها مي‌گرفتند، تهاجم فرهنگي غرب روح زن و مرد ما را دارد از بين مي‌برد، ديگر بيا آقا، بيا قربان تو بشويم. حالا فهميديد پدر و مادر و جان ما براي فدا كردن ارزش ندارد. پيغمبر مي‌گويد: جان من به قربان تو.

اميرالمؤمنين نشسته است آه مي‌كشد، آه، آه «أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ»[2] در بين اصحاب خود نشسته است و آه مي‌كشد، اشاره به سينه خود مي‌كند، ببينيد سينه شما پر عشق‌تر است يا سينه أميرالمؤمنين؟ «أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِ» آقا جان چقدر من تو را دوست دارم كه ببينم. آه، آه «شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِ» بعد فرمود: آه، آه، چقدر من شوق دارم آن اصحاب و ياوران و دوستان او را ببينم، اين هم از أميرالمؤمنين (عليه السلام). امام باقر مي‌فرمايد، اين روايت قابل توجه است امام باقر ما، امام صادق ما است، مي‌فرمايد: «أَمَا إِنِّي لَوْ أَدْرَكْتُ ذَلِكَ»[3] اگر من زمان آن حضرت را درك كنم، اگر آن‌وقت باشم يا درك مي‌كردم، چه مي‌كردم؟ خود را با او نگه مي‌داشتم، در خدمت او بودم «لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ». «لَاسْتَبْقَيْتُ نَفْسِي» ببينيد عبارت چيست «لَاسْتَبْقَيْتُ نَفْسِي لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ» در كتاب غيبت نعماني اين روايت گفته شده است، در بحارالأنوار، در اكثر كتب صحاح شيعه اين روايت گفته شده است. باز چه فرمود؟ يك روز ديگر امام باقر نشسته بود، اصحاب او ديدند مي‌فرمايد:‌ «بِأَبِي وَ أُمِّي»[4] پدر من به قربان تو، پدر امام باقر امام سجاد است، پدر من به قربان تو، مادر من به قربان تو «الْمُسَمَّى بِاسْمِي» پيغمبر اكرم هم اين جمله را گفت، امام باقر هم اين جمله را گفته است، مثل كسي كه افتخار مي‌كند كه من هم‌نام او هستم «الْمُسَمَّى بِاسْمِي وَ الْمُكَنَّى بِكُنْيَتِي‏» هم اسم او اسم من است، هم كنيه او كنيه من است «السَّابِعِ مِنْ بَعْدِي» هفتمي بعد از من است، باز مي‌فرمايد: «بِأَبِي» پدر من به قربان كسي كه «يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً» پدر من به قربان كسي كه دنيا را پر از عدل و داد مي‌كند همان‌طوري كه پر از ظلم و جور شده باشد.

امام صادق، رئيس مذهب ما، ايشان مي‌فرمايد…، جمله عجيب است، آقايان به خدا قسم عاق امام زمان مي‌شويم اگر اسم حضرت را به سبكي ببريم. پيغمبر اكرم را كسي اسم مي‌برد در حضور حضرت علي بن موسي الرضا، حضرت رضا نمي‌ايستادند اما وقتي اسم حجة بن الحسن را مي‌بردند، حضرت رضا دست روي سر خود مي‌گذاشت، بلند مي‌شد، مي‌ايستاد، تعظيم مي‌كرد و مي‌گفت: «صل الله عليه، صل الله عليه، صل الله عليه». ببينيد امام صادق چه مي‌گويد «وَ لَوْ أَدْرَكْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَيَّامَ حَيَاتِي‏»[5] اگر من زمان او را درك مي‌كردم، تا وقتي زنده هستم خدمتگزار او بودم، عجيب است. در جاي ديگر مي‌فرمايد: «سَيِّدِي غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقَادِي»[6] اي آقاي من، امام صادق به امام زمان مي‌گويد، شماها مي‌گوييد يابن‌الحسن، اي پسر حسن، او مي‌گويد: سيدي، سيدي، غيبت تو رمق را از پاي من برده است، يعني هر وقت نگاه مي‌كنم در تاريخي كه براي آينده است كه چقدر غيبت تو طولاني مي‌شود رقم از پاي من مي‌رود «نَفَتْ رُقَادِي» نفي مي‌شود، منفي مي‌شود تمام قدرت و قوه من.

 در جايي ديگر باز امام صادق مي‌فرمايد: «سَيِّدِي غَيْبَتُكَ أَوْصَلَتْ مُصَابِي بِفَجَائِعِ الْأَبَدِ» آقا جان، يا صاحب الزمان –من نمي‌گويم، امام صادق مي‌گويد- آقا جان يا صاحب‌الزمان غيبت تو تمام مصائب را ابدي مي‌كند، امام كاظم چه فرموده است؟ ببينيد يك‌يك از ائمه به امام زمان شما عشق ورزيدند. امام كاظم فرمود: «بِأَبِي مَنْ لَيْلَهُ يَرْعَى النُّجُومَ سَاجِداً وَ رَاكِعاً»[7] پدر من به قربان تو، آن كسي كه شب‌ها نجوم دارند او را مشاهده مي‌كنند كه تا صبح ركوع مي‌كند و سجود مي‌كند. امام زمان ما در ميان مردم هست ولي مردم او را نمي‌بينند. كنار قبر علي بن موسي الرضا مشغول عبادت است، شما هم آن‌جا رفتيد زيارت مي‌كنيد شب نيمه شعبان ولي متوجه آقا نيستيد، ركوع مي‌كند، سجود مي‌كند «بِأَبِي مَنْ لَا يَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ» پدر من به قربان تو اي آقايي كه وقتي كسي تو را ملامت مي‌كند، تو را سرزنش مي‌كند كه چرا مثلاً اين‌طوري هستي؟ هيچ تأثيري در تو نمي‌كند، چون اين جمله عين كلام معصوم است من مي‌خواهم عرض كنم و بايد به احترام او همه بايستيد، عرض مي‌كنم: پدر من به قربان تو اي قائم به امر الله، امام كاظم فرمود: جان من به قربان تو اي كسي كه به امر الهي ايستاده‌اي تا اوامر پروردگار را اطاعت كني. امام رضا خودِ ما چه فرموده است؟ كه جان ما به قربان او، مي‌گويد: «بِأَبِي وَ أُمِّي»[8] پدر و مادر من به قربان تو، همه ائمه مي‌گويند پدر و مادر من به قربان تو. اين بزرگترين جمله‌اي است كه انسان در مقام محبت بايد بگويد، آن هم يك امام. حواس‌ها جمع باشد، اين‌ها را گوش بدهيد «بِأَبِي وَ أُمِّي سَمِيُّ جَدِّي» كسي كه هم‌اسم جدّ من پيغمبر است و شبيه خود من است، قربان او برويم، أئمه (عليهم السلام) همه شبيه به هم هستند مخصوصاً‌ در جنبه‌هاي روحي «وَ شَبِيهُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ» شبيه موسي بن عمران است در كارهاي خود، چون در روايات زيادي دارد كه ائمه اطهار فرمودند: هر چه در بني إسرائيل واقع شد در امت پيغمبر هم واقع مي‌شود و وقتي كه تشريف مي‌آورند، إن‌شاءالله طاغوت‌هاي عالم را در ميان درياها و در ميان بيابان‌ها از بين مي‌برند.

كتاب دلائل الإمامه، تمام اين رواياتي كه من خواندم سند دارد،‌ اسناد آن معتبر است و الآن من به جناب آقاي نعمتي گفتم كه اين اسناد را پيدا كند. قصيده دعبل، دعبل خزاعي، وقتي كه خدمت حضرت علي بن موسي الرضا در خراسان آمد، قصيده تائيه مشهوره، خدمت حضرت رضا خواند، كه اول آن اين است كه:

«أَ فَاطِمُ قَوْمِي يَا ابْنَةَ الْخَيْرِ وَ انْدُبِي             نُجُومَ سَمَاوَاتٍ بِأَرْضِ فَلَاةِ»[9]

اي فاطمه برخيز نگاه كن، فرزندان تو در روي زمين بي‌آب و علف چطور گوشه و كنار پراكنده شدند. رسيد به اين‌جا كه «وَ قَبْرٌ» قبور خاندان عصمت دارد معرفي مي‌كند، رسيد به اين‌جا كه: «وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّة» يك قبر هم در بغداد هست براي نفس زكيه، حضرت موسي بن جعفر است، حضرت فرمود: مي‌خواهي من هم يك شعري اين‌جا بر اشعار تو اضافه كنم؟ گفت: آقا شعر خود را بفرماييد من اولِ اشعار خود مي‌گذارم، شعر امام است اول اشعار خود مي‌گذارم، حضرت فرمود: نه، جاي آن همين‌جا است، همين‌جا بعد از اين شعري كه تو گفتي، بعد آن است. و آن شعر چيست؟ «وَ قَبْرٌ بِطُوسَ» يك قبري هم در طوس هست «يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ» جقدر مصيبت بر اين قبر وارد مي‌شود؟ آقايان اين از معجزات علي بن موسي الرضا است، يك قبري در طوس هست كه چقدر مصيبت بر قبر وارد مي‌شود. درباره هيچ‌يك از ائمه نداريم، در كنار اين مرقد مطهر، اين اخيراً دفعه چهارم بود كه شيعيان خالص او كنار ضريح او كشته مي‌شوند. يك دفعه به وسيله عبدالمؤمن اُزبك كه به خراسان حمله كرد و دست‌هاي مردم به پنجره فولاد ضريح علي بن موسي الرضا بود، دستور داد دست‌ها را قطع كردند و جمع زيادي را كنار ضريح علي بن موسي الرضا كشتند. دفعه دوم به وسيله شوروي‌ها بود كه به حرم مطهر علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة ‌و السلام) حمله كردند و جمع زيادي را در حرم كشتند، يعني گنبد مطهر هدف گلوله‌هاي توپ بود. دفعه سوم به وسيله رضاخان ملعون كه خدا آن به آن عذاب او را زيادتر كند و خدا را شكر مي‌كنيم كه ما را از شرّ اين سلسله طاغوتي خداي تعالي نجات داد به وسيله مرجع بزرگ، عالم جليل، رهبر عزيز كه خدا إن‌شاءالله رحمت خود را آن به آن بر او بيفزايد. در زمان او هم، در زمان رضا خان ملعون، به خاطر كشف حجاب، جمعي آن‌جا متحصن شده بودند، دستور داد حرم مطهر علي بن موسي الرضا را به توپ بستند و جمع زيادي را آن‌جا كشتند. اخيراً هم كه ديگر شاهد بوديد، ملاحظه كرديد كه منافقين كوردل، منافقين دور از خدا كه حتي وجدان… حضرت سيدالشهداء روز عاشورا مي‌گويد: اگر شما دين نداريد «فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»[10] اگر دين نداريد اقلاً آزادمرد باشيد، حُر باشيد، حُر باشيد آخر، چند تا زائر در حرم مشغول عبادت هستند آن هم روز عاشورا، به شما افراد كوردل چه كار دارند كه شما بايد اين‌ها را به خاك و خون بكشيد، آن هم كنار قبر مطهر حضرت رضا. كنار قبر مطهر علي بن موسي الرضا، شنيدم بدن‌هاي حدود متجاوز از 25 نفر در كنار قبر علي بن موسي الرضا تكه پاره شد، باز هم معجزه حضرت رضا بود وإلّا مي‌خواست خيلي جمعيت آن‌جا كشته بشود. مي‌فرمايد: «وَ قَبْرٌ بِطُوسَ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ» چقدر مصيبت بر اين قبر نازل مي‌شود. تا چه موقع؟ «إِلَى الْحَشْرِ» تا روز حشر، حشر هم به شما بگويم زمان ظهور بقيةالله است، آن روز است كه بهشت ما شروع مي‌شود، آن روز است كه حساب ما شروع مي‌شود، نمي‌گويم قيامت نيست، نه، يك قيامت صغري داريم و آن ظهور امام عصر (أرواحنا الفداء) است. «خُرُوجُ الْإِمَامِ لَا مَحَالَةَ خَارِجٌ»[11] حضرت در همان اشعاري كه به دعبل مي‌دهند مي‌گويند:

«خُرُوجُ الْإِمَامِ لَا مَحَالَةَ خَارِجٌ                        يَقُومُ عَلَى اسْمِ اللَّهِ وَ الْبَرَكَاتِ»

امام زمان بر اسم خدا و بر بركات قيام مي‌كند، اين را حضرت رضا مي‌گويد. وقتي حضرت اين جمله را فرمود، دست‌ها را روي سر خود گذاشتند، من هم اسم امام زمان را مي‌برم، شما دست‌هاي خود را روي سر بگذاريد و هر چه مي‌گويم با من بگوييد: «وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ شَريفَه و تواضع قائماً»[12] حضرت در مقابل اين نام مقدس ايستاده تواضع كرد و دعا براي فرج كرد، حالا شما هم دعا كنيد، عين كلام علي بن موسي الرضا است «اللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ».

جناب آقاي نعمتي تشريف بياورند براي دكلمه‌اي كه دارند. يك عده از جوان‌ها و آقازاده‌هاي شهداي ما، جوان‌هاي شاهد كه وجود اين‌ها خيلي پرقيمت است به شرط آنكه امروز تصميم بگيرند پيرو خط پدرها و آن‌هايي كه در راه دين از دست دادند باشند و از ياران خوب امام عصر باشند، بعد از جناب آقاي نعمتي إن‌شاءالله آن‌ها هم سرودي دارند كه مي‌خوانند.

أحسنت سربازان كم‌سن ولي پُرايمان امام زمان از مدرسه شاهد. خدا إن‌شاءالله كه همه فرزندان ما را در اين حكومت اسلامي و در اين مملكت اسلامي به نحو احسن براي ظهور حجة بن الحسن (أرواحنا الفداء) آماده بفرمايد.

امام زماني كه آن‌طور عشاق دارد، حالا او به شما مردم ببينيد… به خدا قسم آقايان ما قدر خود را نمي‌دانيم، ما اگر عمر ما هزار سال باشد سر خود را در تمام عمر خود روي سجده بگذاريم و اشك بريزيم به خاطر اين لطفي كه پروردگار به ما كرده است كه امام ما را بقيةالله قرار داده است جا دارد. شما حالا دقت كنيد ببينيد كه امام زمان (عليه الصلاة و السلام) براي شما چه گفته است؟ ديديد ائمه اطهار براي امام زمان چه گفته‌‌اند، حالا ببينيد حضرت براي شما چه گفتند. مي‌فرمايد: «إِنَّا غَيْرُ مُهْمَلِينَ لِمُرَاعَاتِكُمْ»[13] جان من به قربان تو آقا «وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَنَزَلَ بِكُمُ اللَّأْوَاءُ وَ اصْطَلَمَكُمُ الْأَعْدَاءُ» خوب دقت كنيد، مي‌فرمايد: ما در رعايت شما و مواظبت شما إِهمال نمي‌كنيم، مثل مادر مهرباني كه مي‌گويد: من كوتاهي در محافظت تو نمي‌كنم، و ياد شما را فراموش نمي‌كنم، قربان تو برويم مولا، يا صاحب الزمان، ما هستيم كه آن حضرت را فراموش كرديم «وَ لَوْ لَا ذَلِكَ» اگر اين جهت نبود به شما آن‌قدر مصيبت وارد مي‌شد. برادران عزيز اكثر شماها از اول انقلاب اسلامي ايران تا به حال بوديد،‌ چقدر بلا بر دور سر اين يك مُشت شيعه آمده است و امام زمان رفع كرده است. اگر اين مملكت، مملكت امام زمان نبود به خدا قسم، والله‌العظيم، بدتر از افغانستان و لبنان و بعضي از ممالك اسلامي بود. تمام ممالك دنيا مي‌خواهند مسلمان‌ها را از بين ببرند. شما مي‌بينيد در اين شوروي سابق چرا اين‌طور به يك مملكت خودمختار چِِچِن اين‌طور حمله مي‌كنند و اين‌طور مردم را مي‌كشند؟ مي‌خواهند مسلمان بكشند. در بوسني و هرزگوين چرا مسلمان‌ها را مي‌كشند؟ جنوب لبنان كه مورد حملات إسرائيل و اين صهيونيست بدبخت هست…، من اين‌ها را بدبخت مي‌دانم، چون كسي كه روي پاي خود نايستد و متكي به ابرقدرت‌ها باشد اين بيچاره است، چرا جنوب لبنان مرتب بمباران مي‌شود؟ براي اينكه آن‌جا مركز شيعه بوده است، علماي بزرگ مثل مرحوم سيد محسن جبل عاملي، مثل مرحوم صاحب كتاب المراجعات و علماي بزرگ، مثلاً مثل شيخ بهايي، شيخ بهايي اهل جبل عامل بوده است. شيخ حرّ عاملي صاحب وسائل الشيعه، چون اين‌جا مركز شيعه است، مركز علماي شيعه است، امروز زير پاي اين صهيونيست‌ها قرار گرفته است. مملكت شيعه با اين همه مخاطراتي كه از اول انقلاب تا به حال داشته است، البته دعاهاي مردم مسلمان و رهبران عزيز ما بوده است، اما همه آن حفظ حضرت بقيةالله بوده است، امام زمان اين مملكت را نگه داشته است و آن‌هايي كه در اين مملكت اسلامي خدايي نكرده ظلم مي‌كنند، رشوه مي‌گيرند، آن‌هايي كه طبق دستور اسلام عمل نمي‌كنند بدانند، بدانند كه از طرف حجة بن الحسن هر وقت باشد سيلي آن را خواهند خورد، يقين بدانند، به خدا قسم من دست امام زمان (عليه الصلاة و السلام) را روي سر اين مردم با چشم دل مي‌بينم. اين مردم شيعه صاحب دارند، بي‌صاحب نيستند كه هر كس هر ظلمي به اين‌ها بكند كسي نباشد كه انتقام بگيرد. ما إِهمال نمي‌كنيم، سستي نمي‌كنيم در مراعات شما «وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُمْ» فراموش نمي‌كنيم شما را، ولي حضرت مي‌فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا [وَفَّقَهُمُ اللَّهُ]» اگر شيعيان ما كه خدا آن‌ها را به طاعت توفيق بدهد، اگر بيايند يك كار بكنند «عَلَى اجْتِمَاعِ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ» بياييد دل‌هاي خود را يكي كنيد، نسبت به امام زمان وفادار باشيد، ولو اينكه «يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ سَأَلَهُ يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ»[14] كساني كه در اين مملكت او را نمي‌شناسند باز هم آقا به آن‌ها لطف مي‌كند، كسي كه آقا را نمي‌شناسد، از آقا سؤال هم نكرده است باز هم به او مي‌دهد، اما با دشمنان حضرت خوب رفتار نمي‌كند «مُذِلُ الأَعداء» است، بترسيد، مخصوصاً اين جمله را به مسئولين… الحمدلله مسئولين رده بالا همه متوجه مقام مقدس حضرت بقيةالله هستند، اما اين‌هايي كه عوضي… متوجه نيستند، خدا حفظ كند، من لازم مي‌دانم اينجا، نمي‌خواستم اسم كسي را ببرم ولي لازم مي‌دانم افراد خوب تشويق بشوند و بدانند مردم اين مملكت كه يقيناً همه شماها اين مسئله را متوجه هستيد، مردم اين مملكت مردمي هستند كه طرفدار امام زمان هستند، خدا حفظ كند آيت‌الله امامي كاشاني روز جمعه در نماز جمعه… كه ما در اين مجلس، مجلس ما آن‌قدر كوچك است، شايد صداي ما به گوش ايشان نرسد ولي وظيفه‌اي است كه ما بايد انجام بدهيم، خدا إن‌شاءالله مثل ايشان را زياد كند، افرادي مثل ايشان را در مملكت ما بيشتر كند كه مسئولين رده بالا بحمدالله اين‌طوري هستند، درباره امام زمان سنگ‌تمام گذاشتند، ولي يك عده هستند كه از اين افرادي كه مملكت اسلامي را با مملكت غير اسلامي زمان طاغوت اشتباه گرفتند و از آن‌جا به اين‌جا منتقل شدند، ممكن است بي‌دريغ ظلم بكنند، بي‌دريغ رشوه بگيرند، بي‌دريغ مردم را اذيت و آزار بكنند، بدانند امام زمان آن‌ها را كتك خواهد زد و شما دوستان امام زمان از خدا بخواهيد كه هر چه زودتر اين عده افراد را از ميان مملكت اسلامي بيرون بيندازد و به بدبخت‌ترين وضع اين‌ها را مبتلا كند. روايت ديگر «وَ اعْلَمْ أَنَّ قُلُوبَ أَهْلِ الطَّاعَةِ وَ الْإِخْلَاصِ نَزَعَ إِلَيْكَ مِثْلَ الطَّيْرِ إِلَى أَوْكَارِهَا»[15] به‌به، إن‌شاءالله همه ما اهل اخلاص و اهل طاعت باشيم. اگر اهل اخلاص و اهل طاعت شديم، اگر مراحل تزكيه نفس را پيموديم، اگر موفق شديم به كمالات روحي برسيم، اگر امراض روحي را از بين برديم، اگر تحت تربيت علما و دانشمندان و بزرگان از همه بدي‌هاي روحي و عملي دور شديم، امام (عليه الصلاة و السلام) مي‌فرمايد: قلب شما مثل يك پرنده‌اي كه طرف لانه خود مي‌رود همين‌طور  طرف امام زمان مي‌رود، دل‌هاي شما پرواز مي‌كند، روح شما به سوي حجة بن الحسن (عليه الصلاة و السلام) پرواز مي‌كند. براي اينكه من شما را خسته نكنم، با چند بيت شعري در مدح حضرت بقية‌الله آقاي جواد آقاي فاني شما را مستفيض مي‌كند.

أحسنت، حضرت علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) اين گريه‌هاي شما را در وقتي كه نام آقا مي‌برند اين‌طور تعبير مي‌كند: «لَتَدْمَعَنَّ عَلَيْهِ عُيُونُ الْمُؤْمِنِينَ»[16] چشم‌هاي مؤمنين در فراق امام زمان اشك مي‌ريزد، همه انتظار وجود مقدس آن حضرت را دارند. انتظار وجود مقدس آن حضرت تنها به خاطر اينكه بيايد و بعضي از رفاه را براي ما به وجود بياورد نيست، حضرت امام (رضوان الله تعالي عليه) در ضمن كلماتي مي‌فرمودند: انتظار فرج، انتظار قدرت اسلام است. هر كس مسلمان هست انتظار قدرت اسلام را دارد. اسلام بايد قدرتمند باشد، نه همه جا او را ضعيف تصور كنند و حملاتي به او داشته باشند. ما انتظار داريم يك روز دنيا پر از عدل و داد بشود و دنيا پر از اسلام بشود، دنيا پر از كلمه «لاإله‌إلا الله، محمدٌ رسول‌الله» بشود، اگر همه شما، اگر شيعيان ما كه خدا آن‌ها را…، ببينيد تا اسم شما را مولاي شما مي‌برد براي شما دعا مي‌كند، شما هم تا به ياد مولاي خود افتاديد او را دعا كنيد. دعا علامت محبت است، دعاهاي ما در پيشگاه مقدس امام زمان ارزشي ندارد، اما اظهار محبت هست «وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا [وَفَّقَهُمُ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ‏] عَلَى اجْتِمَاعِ الْقُلُوبِ» اگر دل‌هاي آن‌ها يكي بشود، حضرت چه مي‌كند؟ «لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا» اين بشارتي است كه روز عيد به شما داده مي‌شود، دل‌هاي خود را يكي كنيد، دل‌هاي خود را به دين تطبيق بدهيد، دل‌هاي خود را با حقايق دين مطابق كنيد، در صراط مستقيم قرار بگيريد، حضرت وعده كردند كه ديدار ما براي آن‌ها تأخير نشود، يعني تأخير نمي‌اندازند. فوراً «لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا» با سرعت به سعادت رؤيت ما و مشاهده ما مي‌رسند، آن هم چطور؟ با حق معرفت،‌ با صداقت به ما خواهند رسيد، اين بشارتي است كه داده مي‌شود، پس همه إن‌شاءالله براي تزكيه نفس و كمالات روحي بكوشيد و اميدوار هستيم خداي تعالي شما را از مؤمنيني قرار بدهد كه حضرت بقيةالله بيان فرمودند. وقت ما كم است، مطالب هم زياد، روايت ديگري از علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) نقل كردند: «كَمْ مِنْ حَرَّى مُؤْمِنَةٍ وَ كَمْ مُؤْمِنٍ مُتَأَسِّفٍ حَيْرَانَ حَزِينٍ عِنْدَ فِقْدَانِ الْمَاءِ الْمَعِينِ»[17] يك مؤمن يا مؤمنه‌اي چقدر در وقتي كه آب گوارا را ندارد و استفاده كند متأسف است، مؤمنين و مؤمنات هم از دوري امام زمان (عليه الصلاة و السلام) متأسف هستند. حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة‌ و السلام) فرمود: «وَ لَوْ أَدْرَكْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَيَّامَ حَيَاتِي» اگر من آن حضرت را درك مي‌كردم، خدمتگزار او بودم در تمام دوران عمر خود.

 سرود ديگري هست، اگر اين نزديك‌ها هستند بيايند بخوانند و اگر دور هستند مزاحم مردم نشوند، بعد… نزديك هستيد؟ ضمناً از همه برادران و عزيزان و خانم‌ها عذر مي‌خواهم كه جاي ما خيلي كم است و اكثراً سرپا ايستادند، اميدواريم إن‌شاءالله در ظهور حضرت بقية‌الله (أرواحنا الفداء) همه دل‌ها كه وسيع مي‌شود،  جاها هم وسيع بشود.

از گروه سرود كانون بحث و انتقاد ديني تشكر مي‌كنيم، از اظهار محبتي كه به امام زمان كردند بسيار ممنون هستيم، فرصت خيلي كم است ولي در عين حال يكي دو تا از برنامه‌هاي ما باقي مانده است. ما در همين فضاي مختصر و محل كوچك خود كارهاي مختلفي بحمدالله خدا توفيق آن را به ما داده است كه انجام مي‌شود، مِن‌جمله يك عده طلاب مهذب و خوب و اهل تزكيه نفس كه از اول طفوليت و از اول نوجواني شايد تحت مراقبت خود ما بودند، اين‌ها در اين‌جا درس مي‌خوانند، بعضي از آن‌ها آن‌قدر خوب هستند كه من با كمال اعتماد مي‌گويم از اول تكليف يك دانه گناه نكردند، شايد در همين مجلس من اگر بياورم آن‌ها را معرفي بكنم صدتا بيشتر شاهد داريم كه اين‌ها يك دانه گناه نكردند. البته بايد سربازان امام زمان اين‌طوري باشند و به ياد امام زمان باشند. بايد تهذيب نفس كرده باشند، بايد صفات رذيله را دور ريخته باشند، لذا چند نفر هستند كه اين‌ها به وسيله جناب آقاي معلم استاد آن‌ها، البته اساتيد ديگر هم دارند، چون بسيار خوب درس خواندند در حضور شما دوستان جوايزي به آن‌ها داده مي‌شود. اين در بُعد درسي آن‌ها است، در بُعد معنوي آن‌ها ما نمي‌توانيم براي آن‌ها جايزه قائل بشويم ولي در بُعد درسي آن‌ها الحمدلله خوب هستند و حاضر هستند كه مقدار زماني كه اين‌ها مشغول درس شدند و چگونه درس خواندن، اين‌ها را ما در حوزه بياوريم ببينيم كه الحمدلله مورد توجه همه واقع مي‌شوند و ما بحمدلله از سطح خارج تا پايين، دوستاني كه داريم كه اهل تهذيب نفس هستند و به بركت تهذيب نفس شاگرد اول هستند، حتي در حوزه در درس خارج از ممتازها هستند، آن‌ها بزرگتر هستند و من نمي‌خواهم آن‌ها را معرفي كنم ولي اين افراد تازه و كم‌سن‌تر اين‌ها اين‌جا از دست جناب آقاي معلم… بالأخره يكي از آن گل‌هاي سرسبد حوزه اين كوچكِ كانون بحث و انتقاد جناب معلم هستند كه يكپارچه نور است، خدا إن‌شاءالله ايشان را حفظ كند.

 

 

 

 

 

 



[1]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 110.   

[2]. همان، ج 51، ص 115.

[3]. الغيبة للنعماني، النص، ص 273.   

[4]. بحار الأنوار، ج ‏36، ص 394.

[5]. همان، ج 51، ص 148.

[6]. همان، ج 51، ص 219.

[7]. همان، ج 83، ص 81.

[8]. همان، ج 51، ص 152.

[9]. همان، ج 49، ص 248.

[10]. همان، ج 45، ص 51.

[11]. همان، ج 49، ص 237.

[12]. إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف، ج ‏1، ص 249.

[13]. بحار الأنوار، ج ‏53، ص 175.   

[14]. همان، ج‏ 95 ص 390.    

[15]. همان، ج ‏52، ص 35.  

[16]. الكافي، ج ‏1، ص 336.    

[17]. بحار الأنوار، ج ‏51، ص 152.  

۱۴ صفر ۱۴۱۵ قمری – ۲ مرداد ۱۳۷۳ شمسی – توبه، قضيه بهلول نباش

مرحله توبه، قضيه بهلول نباش ۲/۵/۷۳

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف أنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا»[1] در شب گذشته و شب‌های گذشته مسائلی را مطرح کردم که ان‌شاءالله تا جایی که برای ما امکان داشته باشد، در شب جاری و شب‌های آینده مسائلی مربوط به تزکیه نفس و کمالات روحی را تقدیم حضور شما خواهیم کرد. امیدوار هستیم که خدای تعالی به ما گوش شنوا عنایت کند و قلب ما را آگاه و دیده ما را بینا… جزء آن‌هایی نباشیم که «وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها»[2] چشم دارند، بصیرت ندارند «وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها»[3] گوش دارند، شنوایی ندارند. «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها» دل دارند، فهم ندارند. «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» جزء این‌ها نباشیم.

در شب گذشته گفتم یک عده هستند که می‌توانند بگویند: «رَبُّنَا اللَّهُ» مربی ما خدا است. چشم آن‌ها، گوش آن‌ها، زبان آ‌ن‌ها، حتی قلب آن‌ها، همه آن‌ها خدایی شده است. هدف خلقت را تعقیب کرده‌اند، یکپارچه به طرف خدا حرکت کرده‌اند، تمام معصیت‌ها را ترک کرده‌اند، واجبات خود را دقیق انجام می‌دهند، مربی این‌ها خدا است، استاد این‌ها خدا است، فرمانده آن‌ها خدا است و راست می‌گویند وقتی که در نماز عرض می‌کنند: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ»[4] تنها تو را عبادت می‌کنیم و تنها از تو یاری می‌طلبیم. این‌ها دیگر شیطان را عبادت نمی‌کنند، به هیچ‌چیز تکیه نمی‌کنند و تنها خدا معبود آن‌ها است و تنها ذات مقدس پروردگار را معین و یاور و مورد اعتماد خود قرار می‌دهند. این افراد می‌گویند: «رَبُّنَا اللَّهُ». بعد از این برنامه استقامت می‌کنند.

مرحله سوم از کمالات روحی بعد از یقظه و توبه، استقامت است. توبه در حقیقت بازگشت به سوی خدا است و گفتم که انسان در اثر توبه می‌تواند همه گناهان را جبران کند، خدا مهربان است. ولی باید یک راه آشتی با خدا باز بگذارد. بهلول نباش یک نبّاش است. وضع مردم در زمان سابق طوری بود که یکی از کارها و از دزدی‌ها این بود که قبرهای مرده‌های تازه از دنیا رفته را باز می‌کردند و کفن او را می‌دزدیدند. یک شب یک کفن‌دزد، سر یک قبری را باز کرد، کفن را برداشت، چشم او به یک دختر جوانی که مُرده بود، افتاد. با او عمل منافی عفت هم کرد. صدایی از روح بلند شد که همین‌طور که من را جنب در قبر انداختی، من روز قیامت از تو نمی گذرم. این تکانی خورد. یک ناراحتی فوق‌العاده‌ای برای او پیدا شد. گریه‌کنان به درِ خانه پیغمبراکرم آمد. اشک می‌ریزد. اصحاب آمدند دیدند که یک جوان خیلی خوش‌قیافه‌ای این‌جا مشغول گریه کردن است و فوق‌العاده ناراحت.

آمدند به پیغمبراکرم عرض کردند: یا رسول‌الله یک جوانی است که درِ خانه گریه می‌کند و می‌خواهد با شما ملاقات کند، ولی خجالت می‌کشد. حضرت فرمود: به او بگویید به داخل بیاید. آمد در مقابل رسول‌اکرم نشست. پیغمبراکرم گفتند: چرا این‌قدر ناراحت هستی؟ گفت: گناهی کردم، خیلی بزرگ. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا آسمان و زمین؟ گفت: گناه من. گناه تو بزرگتر است یا این کهکشان‌ها و ستاره‌ها؟ عرض کرد: گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا عفو پروردگار و رحمت پروردگار؟ این‌جا سر خود را پایین انداخت، گفت: اگر بگویم گناه من بزرگتر است که گناه من بالاخره محدود است و عفو پروردگار نامحدود. رسول‌اکرم فرمود: اعتراف کن، گناه خود را بگو ببینم چه کردی که تا این اندازه ناراحتی هستی؟ جریان را گفت. پیغمبراکرم فرمودند: از کنار من برخیز، از خانه من خارج شو، تو گناهی کرده‌ای که من می‌ترسم خدا بر تو عذابی نازل کند، شامل حال من هم بشود.

حرکت کرد، از درِ خانه پیغمبر بیرون آمد، پیغمبر رحمةللعالمین؛ ولی دل از رحمت خدا قطع نکرد. در میان بیابان‌ها رفت، در میان یک‌ درّه‌ای مشغول راز و نیاز با پروردگار شد، یقین داشت، با همه معصیتش قلب او نمرده بود، ولی تا آن وقتی که گناه می‌کرد، در خواب غفلت بود، حالا بیدار شده است. در وسط بیابان با پروردگار متعال راز و نیاز کرد، خدایا مرا ببخش، پیغمبرت مرا از در خانه‌ خود بیرون کرده است. آمد در این بیابان و شب‌ها، روزها اشک می‌ریخت، گریه می‌کرد تا چهل روز بر او گذشت. روز چهلم گفت: پروردگارا اگر من را نمی‌بخشی، عذابی بر من نازل کن که همین دنیا عذاب خود را بکشم و اگر می‌بخشی به پیغمبر خود خبر بده تا به من اعلام کند که تو مرا بخشیده‌ای. آیه شریفه «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً»[5] بر پیغمبر نازل شد. پیغمبراکرم فرمود: آن جوان چه شد؟ گفتند: چهل روز است که در بیابان‌ها مشغول راز و نیاز با پروردگار است و اشک می‌ریزد. به اصحاب خود فرمود: برویم و او را بیاوریم، خدا از گناه او گذشت.

آمدند، دیدند موهای سر و صورت او با یک وضعی… معلوم است کسی چهل روز تمام فکرش توبه باشد، رنگ او زرد شده، ضعیف شده، در مقابل آفتاب سیاه شده، حضرت رسول‌اکرم او را برداشتند و در میان شهر آوردند و یکی از اولیای خدا شد. هرچه معصیت‌کار باشی، یک توبه واقعی کن، جدی بگیر. چهل روز درِ خانه خدا این توبه شما ادامه داشته باشد، از خدا خواهش کن، تمنا کن که شما را ببخشد. به خدا قسم مرگ انسان را خبر نمی‌کند. اگر ملک‌الموت یک‌مرتبه آمد و شما را برای لقاء پروردگار خواست، خجالت نکشید. گناهی نداشته باشید که نتوانید با ذات مقدس پروردگار روبرو شوید. توبه را بگذرانید، با خدا در ارتباط باشید، به سوی خدا حرکت کنید که بحث آن را در شب گذشته عرض کردم «ثُمَّ اسْتَقامُوا». اگر توانستی بگویی «رَبُّنَا اللَّهُ» مربی من خدا است، دیگر شیطان من را تربیت نمی‌کند، دیگر شیطان به من دستور نمی‌دهد، آن‌وقت این حالت دوام هم پیدا کند، ثباتی هم داشته باشد. اگر دوام نداشت و ثبات نداشت، ارزش ندارد. حالت توبه باید دوام داشته باشد.

خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً».[6] همه مفسرین نوشته‌اند که منظور از «نَصوح» توبه‌ای است که «أن لا يعود فيه أبدا» در آن معصیتی‌هایی که داشتی به هیچ وجه برنگردی. شما را قطعه‌قطعه کنند، بگویی من توبه کردم، دیگر حاضر نیستم گناه بکنم، حاضر نیستم واجبات خود را ترک بکنم «تَوْبَةً نَصُوحاً». «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ»[7] همه به سوی خدا برگردید و با خدا در ارتباط باشید، اما بعضی افراد هستند که در یک مجلسی قرار می‌گیرند، یک کتابی را مطالعه می‌کنند، یک حالت یقظه و بیداری در آن‌ها پیدا می‌شود. ولی باز وقتی که به کسب و کار و زندگی برمی‌گردند، باز خوابشان می‌برد. دیدید بعضی افراد از خواب می‌پرند، چند لحظه‌ای به اطراف خود نگا می‌کنند، ولی چون خطر را احساس نمی‌کنند، دومرتبه می‌خوابند. بیدار شدن از خواب وقتی ارزش دارد که انسان دومرتبه نخوابد، دومرتبه غافل نشود. اشکال کار ما در همین‌جا است که وقتی از خواب غفلت بیدار شدیم، باز دومرتبه هم به خواب می‌رویم.

استقامت داشته باشید، استقامت خیلی اهمیت دارد. خدای تعالی در قرآن شریف مکرر به پیغمبراکرم می‌فرماید: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ»[8] همان‌طوری که مأمور هستی، استقامت داشته باش. «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»[9] دستورات را تبلیغ کن، مشکلات را تحمل کن، انسان در راه رسیدن به محبوب خود خطرها است گزاف…

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

انسان باید در راه خدا از همه‌چیز بگذرد و ثبات استقامت داشته باشد، چون ممکن است خیلی چیزها موانع راه شما باشد. اگر یک مقدار کم‌صبر باشید، صبور نباشید… در یک مجلسی واقع شدید، همه گناه می‌کنند، ما هم گناه می‌کنیم، بعد استغفار می‌کنیم. صبر خود را از دست دادی. یا اگر دیدی یک کار واجبی برای شما خیلی زحمت دارد، نمی‌توانید تحمل کنید، این کار واجب را ترک کردید، یا نتوانستی خود را در مقابل مصیبت کنترل کنی که خدای تعالی می‌فرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ»[10] دنیا دار امتحان است. خدای تعالی همه را امتحان می‌کند، لذا امیرالمؤمنین فرمود: نگویید که خدایا ما را امتحان نکن. در دنیا آمدید برای امتحان. جلسه، جلسه امتحان است. این ورقه امتحانی را دست شما دادند ، نگویید: من را امتحان نکن. بگو: خدایا من را از مضلات فتن حفظ کن، من را از اینکه بد از امتحان بیرون بیایم، حفظ کن. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ» با نون تأکید ثقیله خدای تعالی می‌فرماید: حتماً ما شما را مبتلا می‌کنیم «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ» ما شما را به جوع مبتلا می‌کنیم، گرسنگی، کمبود دارید، درآمد شما با مخارج شما تطبیق نمی‌کند، خوف دارید، «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ» ترس دارید، خوفی در دل شما افتاده که اگر من در راه خدا قدم بردارم، مردم چه می‌گویند؟ فامیل من چه می‌گویند؟ چگونه زندگی خود را اداره کنم؟ یک حالت خوفی… باید این را از بین ببرید.

گرسنگی، نقص در اموال و انفس، کمبودها، ممکن است نزدیکان شما از دست شما بروند. شما اگر جریان حضرت ایوب را نگاه کنید، شرح حالات این پیغمبر خدا را نگاه کنید ببیند در تمام این‌ها حضرت ایوب صبر کرد. در تمام مسائل تحمل کرد، تا خدای تعالی او را به عنوان بنده‌ای از بندگان خود انتخاب فرمود. «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ». بشارت برای چه کسانی است؟ «وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ».[11] صابرین بشارت دارند. افرادی که در مقابل مصیبت‌های مختلف تحمل دارند، طاقت دارند. بعد خدای تعالی می‌فرماید: «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ»[12] صلوات خدا بر این دسته. خدای تعالی در قرآن به دو دسته صلوات فرستاده است: یکی بر پیغمبر و آل پیغمبر که می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً».[13] خدا و پیغمبرش بر این دسته دوم صلوات فرستادند و تقاضای رحمت خاصّه را کردند. آن‌ها چه کسانی هستند؟ آن‌ها کسانی هستند که دارای استقامت هستند، دارای صبر و تحمل هستند. آن‌چنان در مقابل مصیبت متحمل هستند که هیچ‌گاه از پا درنمی‌آیند. اگر همه مصائب دنیا یک‌جا جمع شود و بر سر آن‌ها فرود بیاید، آن‌ها تکان نمی‌خورند «المؤمن كالجبل الراسخ»[14] مؤمن مانند کوه محکم است. هیچ عواصفی او را از جا تکان نمی‌دهد. ولی بعضی افراد هستند که باد به هر طرف بیاید، به همان‌طرف می‌روند.

علی بن ابی‌طالب این ها را به پشه‌هایی تشبیه کرده که در فضا در حرکت‌ هستند و وقتی که بادی می‌آید، آن‌ها به همان طرف که باد می‌رود یا امیرالمؤمنین (علیه الصلاة و السلام) با کلمه «غثّاء» کف روی آب آن‌ها را تشبیه کرده است. این‌ها ارزش وجودی ندارند. انسان باید استقامت داشته باشد. از هیچ‌چیز نترسد. یکی از صفات رذیله و ضعف‌هایی که در انسان هست، ترس است. انسانی که از همه‌چیز می‌ترسد، همه‌چیز مانع پیشرفت او می‌شود. یکی از آقایان به من می‌گفت که من جلد این کتاب عالم عجیب ارواح شما را نگاه نمی‌کنم -آن‌وقت‌ها روی جلد آن عکس ارواحی بود- من از ارواح می‌ترسم. کسی که از ارواح بترسد… شاید اکثر ما هم این‌طور باشیم. نیمه شب مشغول نماز شب هستید، روح پدر مرحوم شما مجسّم شود، بیاید در مقابل شما، نماز را می‌شکنید و فرار می‌کنید. او پدر بود است، حال از روح او که می‌ترسیم هیچ. از بدن او هم می‌ترسیم. بدن پدر مرحوم، این سر شب مُرده است، ببریم او را مسجد سر کوچه بگذاریم.

تا به حال با هم بودید، کنار هم بودید، یک شب دیگر هم او را نگه دارید، خیر، ما می‌ترسیم. انسانی که از انسان مُرده یا از ارواح بترسد، کجا می‌تواند پیشرفت‌های روحی داشته باشد؟ بالاخره روزی خواهیم مُرد و با ارواح ارتباط خواهیم داشت و باید مأنوس شویم. از جنّ می‌ترسد. آن جن خطرناک که شیطان است، در کنار خود جای دادیم و آن را در آغوش گرفتیم. جن‌های بی‌خطر مؤمن را می‌ترسیم که یک وقت روبروی ما پیدا شود. از ملائکه می‌ترسیم که خدمتگذار ما هستند. یک وقت در نیمه‌های شب بلند شوید، ببینید که انوار ملائکه فرود می‌آید. ممکن است همان‌جا حالت غش به شما دست دهد، می‌ترسید. ما از همه‌چیز می‌ترسیم، فقط از کسی و چیزی که نمی‌ترسیم، خدا است. «فَلا تَخافُوهُمْ»[15] خدا می‌فرماید: از هیچ‌چیز نترسید «وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ».[16] شخصی که می‌خواهد راه خدا را بپیماید، نباید از هیچ‌چیز بترسد، باید به کلی ترس را از وجود خود از بین ببرد. این‌ها دستوراتی است که اگر عمل نکنید، نمی‌توانید یک قدم به سوی خدا حرکت کنید، نمی‌توانید یک نیم‌گام قدم بردارید. ترس، ابداً.

باید اعتماد به نفس داشته باشید، یعنی به هیچ‌چیز تکیه نکنید. اگر به چیزی تکیه کردید، یک روز همان چیز مانع راه شما می‌شود. مثلاً به حقوق خود که از اداره می‌گیرد، تکیه کردید. حال امروز یک جریانی پیش آمده یا این گناه را باید بکنی یا از راه خدا به طرف شیطان برگردی یا شما را از اداره بیرون می‌کنند. شما هم که به این اداره لعنتی تکیه کردی که می‌خواهد شما را وادار به گناه کند. البته هر اداره‌ای لعنتی نیست، آن اداره‌ای که می‌خواهد شما را وادار به گناه کند، شما به این اداره تکیه کردید، تکیه شما را بگیرند، می‌افتید. دیدید آن اشخاصی که پای آن‌ها شَل است، افلیج است، به یک عصا تکیه کردند، عصای او را بکشید، او می‌افتد. عصای شما حقوق شما شده است، اداره شما شده است، کسب شما شده است، شغل شما شده است، پدر شما شده است، مادر شما شده است -چه عرض کنم- دوستان شما شده است، اعتبار شما در بازار شده است. برای اینکه اعتبار خود را حفظ کنی، برای اینکه دوستان خود را حفظ کنی، برای اینکه اداره را حفظ کنی، برای اینکه این‌همه تکیه‌گاه‌های خود را حفظ کنی، دروغ می‌گویی، حقیقت را نمی‌گویی.

مؤمن آن کسی است که حرف حق را بزند «ولو کان علیک» ولو به ضرر خود او باشد. به خود اعتماد کن، خود انسان هستی، به خود تکیه کن. شخصیت داشته باش، شخصیت ایمانی داشته باشد. قاطعیت نداری. یکی از چیزهایی که در همین ثبات و استقامت خیلی اهمیت دارد، قاطعیت است. انسان باید قاطع باشد، هر کسی بیاید درِ گوش او حرفی بزند، او مسیر خود را برگرداند، اینکه نشد. در هر مسئله‌ای که برای او پیش می‌آید، وضع خود را تغییر می‌دهد. شب معامله تمام شده است، دست دادند، «بعت و اشتریت» گفته، رفته خانه، زن او با او صحبت کرده است، صبح آمده و می‌گوید: خیر، پیشمان هستم. من نمی‌خواهم بگویم حالا چه معامله‌ای که حالا… گاهی می‌شود که لازم است، ولی بعضی افراد هستند که سر شب آن‌ها با صبح آن‌ها فرق می‌کند. شب که خانه می‌روند، زن آن‌ها با آن‌ها صحبت می‌کند، روحیات آن‌ها را عوض می‌کند. شب جمعه آدم خوبی هستند، روز جمعه که بر آن‌ها می‌گذرد، شب شنبه یک انسان فاسدی شدند. چرا؟ به جهت اینکه روز جمعه با دوستان خود به خارج شهر رفتند و یک مقدار آن‌ها با او حرف زدند. از چه زمانی این‌قدر شیخ شدی؟ دوتا کلمه من یاد شما بدهم، می‌خواهید این کسانی که ضعیف هستند و ممکن است زود از پا دربیایند، به آن‌ها چنین حرف‌هایی بزنید، فوراً می‌افتند. یک عصای باریک یک شاخه درخت خیلی بی‌مقاومت زیر تنه آن‌ها است، این را بکش، بگذار بیفتد، به جهنم، که چنین مسلمانی وجود نداشته باشد.

با یک کلمه که چه زمانی شیخ شدی؟ چرا این قیافه را پیدا کردی؟ از چه زمانی این‌قدر مقدس شدی که یک روز، روز جمعه خارج شهر آمدیم که خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: روز جمعه خود را به ذکر خدا و نماز بگذرانید «إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ»[17]، حال رفتی در خارج شهر، هر غلطی که توانستی، کردی. سر ظهر می‌خواهی نماز خود را بخوانی، رفیق شما بد می‌گوید، می‌گوید: شما عقب‌افتاده شدید، شما شیخ شدید و غیره… من حالا نماز خود را نخوانم. بعد هم فرصت نمی‌کنید، نماز انسان معصیت‌کار که نه خدا، نه دولت، نه مردم، نه عقل پشتیبان او است، او بر شما غلبه کند. قاطعیت داشته باشید. می‌خواهید در یک خانواده یک مقدار متدین باشید… یک خانواده‌ای هستند، شما… ان‌شاءالله، امیدوار هستم که این‌ شب‌ها، همین‌طور که نامه‌هایی برای من نوشتند که مطالب شما ما را تکان داده و ما تصمیم گرفتیم که ان‌شاءالله دیگر معصیت نکنیم، چه نکنیم. حالا ان‌شاءالله، امیدوار هستیم که این حرف‌ها، نامه‌ها و انقلاب‌ها دائمی باشد. اگر این‌جا آمدند و کمی تصمیم گرفتند دیگر گناه نکنند، در یک خانه نمی‌شود، یک عده مَحرم‌های فامیلی هستند، نامَحرم فامیلی. برادر شوهر باید حتماً با زن برادر بنشینند صحبت کنند، چادر یعنی چه؟ با یکدیگر گرم صحبت کنند.

یک جمله را به شما بگویم، در روایت است، اگر روایت نبود، نمی‌گفتم. در آخر الزمان شیطان غیرت را از مردها می‌برد. یک روایت دارد که اگر شما دیدید زن شما با برادر خود در اتاق خلوت نشسته، حرف می‌زند، در دل کمی ناراحت نشدید، بی‌غیرت هستید. ببینید تا کجا می‌رود. این‌ها مَحرم هستند. حالا مرد بی‌غیرت به زن خود می‌گوید: برادر من در این خانه آمد، شما جلوی او نیامدید. خانم‌هایی هستند که در راه تزکیه نفس با ما هستند، دستوراتی به آن‌ها دادیم، این‌ها نمی‌روند. همسرهای بی‌غیرت دعواهایی با زن‌های خود کردند که چرا شما نزد برادر من نیامدی؟ نزد پسر برادر من نیامدی؟ چرا شما آن‌طرف برای مردها جدا سفره انداختی؟ این‌طرف برای مردها جدا سفره انداختی؟ انسان اگر می‌خواهد دین خود را حفظ کند، باید قاطعیت داشته باشد. من مسلمان هستم، «الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» مقاوم باشید. این‌جا است که «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ». دو قدم، خدا می‌داند دو قدم، به سوی خدا بردار، یکی قدم توبه، یکی استقامت. ما داریم کسانی که واقعاً این دو قدم را برداشتند و ملائکه بر آن‌ها نازل شده است.

شما فکر نکنید ملائکه یعنی مثل پیغمبراکرم می‌آید که جبرئیل می‌آمد در مقابل رسول‌اکرم می‌نشست و با او حرف می‌زد و قرآن را نازل می‌کرد. نمی‌خواهم آن‌طور عرض کنم. ولی ملائکه بر آن‌ها نازل می‌شود. در روایت دارد: «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا»[18] ملائکه، خدمه ما هستند و خدمه دوستان ما هستند. من یک زمانی در خدمت استاد خود بودم، یک جوانی خدمت ایشان آمد، گفت: من انواری را دیدم که از آسمان به زمین می‌آید. ایشان گفت: این‌ها انوار ملائکه است. خیلی خوشحال شد، خیلی افتخار می‌کرد. ایشان گفت: خدمه خود را دیدید، خوشحال هستید؟ انسان خادم درِ خانه خود را ببیند، افتخار می‌کند؟ اگر مخدوم خود را دیدید، اگر موالیان خود را دیدید –که آن هم می‌شود دید- اگر آن‌ها را دیدید، افتخار کنید. اگر آن‌ها را شناختید، افتخار کنید.

آیات قرآن می‌گوید: ما ملائکه را خلق کردیم… این را دقت کنید، ما ملائکه را خلق کردیم که امور شما را تدبیر کنند «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً»[19] خدمتگذار شما باشند، اساساً خلقت ملائکه برای این است. آن‌وقت خادم بهتر از مخدوم باشد، این بَد نیست؟ شرم‌آور نیست؟ خادم معصوم و پاک، مخدوم معصیت‌کار و ناپاک. به خدا شرم‌آور است. چه کافر باشد، چه مسلمان باشد، خادم دارد به عنوان ملائکه. الآن یک قضیه‌ای یادم آمد. یکی از علمای بزرگ مشهد، مرحوم آیت‌الله سید حسین حائری بود که اکثر ما او را ندیده بودیم. یعنی حدوداً در چهل سال قبل از دار دنیا رفت، قضیه‌ای دارد. شاید هم کمتر، در سی‌ سال قبل از دار دنیا رفته است. ایشان قضیه‌ای داشت. اهل کرمانشاه بود. می‌گفت: من در زمان رضا خان لعین در کرمانشاه که بودم، او مجالس عزاداری را ممنوع کرده بود. من از نظر ملّی قدرتی داشتم که کسی جرأت نمی‌کرد به من اعتراض کند. لذا مجلس عزاداری بر ابی‌عبدالله‌الحسین را مفصل برگزار می‌کردم. از بعد از اذان صبح و بعد از نماز صبح اهل منبر می‌آمدند، منبر می‌رفتند؛ تا دو ساعت بعد از ظهر، از اول مُحرم تا آخر مُحرم.

خانه من هم طوری بود که زواری که می‌خواستند برای اعتاب مقدسه بروند، گاه‌گاهی به منزل من می‌آمدند و چند روزی می‌ماندند. آن زمان وسایل ایاب و ذهاب مثل امروز نبود. تا منتظر ماشین می‌شدند که وسیله‌ای پیدا کنند و برای اعتاب مقدسه و عراق بروند… افراد مختلفی بودند، در بیرونی منزل بنده بعضی افراد بودند که من نمی‌شناختم، خیلی هم تحقیق نمی‌کردم که این‌ها چه کسانی هستند. یک روز یک مردی از اهالی نجف، من او را می‌شناختم، آمد مهمان من شد. در اتاق بیرونی یک نفر مهمانی آمده بود، گفت: او را می‌شناسی؟ گفتم: خیر. گفت: او از اولیای خدا است، او از بزرگان است، او در نجف یک مغازه‌ای به صورت ظاهر داشت، ولی گاه‌گاهی دیده نمی‌شد و به مسجد کوفه می‌رفت و در آن‌جا مشغول عبادت و ریاضت بود. از این شخص مهمان ما خیلی تعریف کرد. وقتی که او رفت، من نزدیک ایشان شدم. گفتم: شما از اولیای خدا هستید؟ اسم شما چیست؟ اسم خود را گفت. سید محمد. اهل کجا هستید؟ اهل رشت هستم. من شنیدم که شما خیلی کمالات روحی دارید، من می‌خواهم از شما تقاضا کنم که این مجالسی را که ما برگزار می‌کنیم، مورد قبول خاندان عصمت و طهارت هست یا خیر؟ هر کسی که یک مجلسی، مخصوصاً با زحمت برگزار می‌کند، در این ایام ماه مُحرم، ماه صفر، یقیناً یکی از آرزوهای او این است که بداند این مجلس مورد پسند و رضایت خاندان عصمت و طهارت هست یا خیر؟ ایشان گفت: بله، بنده در نجف که بودم، دوازده سال برای تزکیه نفس زحمت کشیدم که من از این جمله متوجه می‌شوم که این قضیه صددرصد درست است. من دوازده سال زحمت کشیدم. گاهی در مسجد کوفه مشغول عبادت بودم. مغازه‌ای هم داشتم، کارهای خود را در نجف انجام می‌دادم، اما بیشتر در مسجد کوفه بودم و همان‌طور که آن شخص گفته است، بله یک مقداری مسائل را متوجه هستم.

گفت: می‌شود شما به من بگویید که این مجلس روضه ما مورد قبولی خاندان عصمت هست یا خیر؟ گفت: خود من نمی‌توانم اظهار نظری بکنم، اما اجنّه… ظاهراً ایشان با اجنّه ارتباط داشتند. اجنّه گاهی راست می‌گویند، گاهی دروغ می‌گویند. آن‌ها هم مثل ما هستند، شما این را بدانید. من به اجنّه معتقد هستم، اعتقاد دارم که موجوداتی هستند، ولی مثل ما هستند. همان‌طور که ما گاهی راست می‌گوییم، گاهی دروغ می‌گوییم؛ آن‌ها هم همین‌طور هستند، گاهی راست می‌گویند، گاهی دروغ. ملائکه هم چون مشغول کارهایی هستند که خدای تعالی آن‌ها را به آن کارها موظف کرده است، «عِبادٌ مُكْرَمُونَ»[20] این‌ها بندگان محترم خدا هستند. شما به خدمه خود، درست است که خادم شما هستند، اما بی‌احترامی نکنید. در سفر مکه یکی از اعلامیه‌هایی که از ناحیه حج و زیارت به زوار داده می‌شد، این بود که این خدمه کاروان‌ها افراد محترمی هستند، این‌ها به خاطر رفتن حج خدمه شدند، شما در آن‌جا به این‌ها بی‌احترامی نکنید. در واقع این‌ها خادم خدا هستند، بندگان خدا هستند «عِبادٌ مُكْرَمُونَ» و خدا آن‌ها را وادار کرده است که شما را پذیرایی کنند.

نمی‌شود مزاحم این‌ها هم شد. ولی من با ارواح اولیای خدا در ارتباط هستم و مسئله را از آن‌ها سؤال می‌کنم. انسان وقتی می‌میرد، یک دسته هستند که این‌ها از اولیای خدا هستند، ارواح این‌ها آزاد است. هر کجا می‌خواهند بروند، به هر قسمتی از آسمان، افلاک، هر کجا می‌خواهند می‌توانند حرکت کنند. این در آیات قرآن و روایات هم کاملاً تأیید شده است. یک دسته اهل عقاید سالمی هستند، ان‌شاءالله مثل ما شیعیان، ولی اهل گناه هستند، تزکیه نفس نکردند. این‌ها وقتی می‌میرند، مثل یک فردی که به خواب می‌رود و هیچ خوابی نمی‌بیند، یک روز چشم خود را باز می‌کنند و می‌بینند که قیامت است و ان‌شاءالله آن‌ها را با شفاعت وارد بهشت می‌کنند. یک دسته هم هستند اهل عذاب، معاندین، دشمنان دین، آن‌هایی که… کفار، آن‌هایی که بالاخره متوجه شدند حقیقت چیست و قبول نکردند، این‌ها اهل عذاب هستند. ولی اولیای خدا آزاد هستند و من امشب از آن‌ها سؤال می‌کنم که ببینم آیا روضه شما قبول است یا نیست؟ فردا صبح که در منزل خود ایشان را ملاقات کردم، گفت: شب گذشته چهار نفر از علمای بزرگ که اسامی آن‌ها ذکر شده است، روح این‌ها را احضار کردم و حاضر شدند. از آن‌ها سؤال کردم، گفتند: بله، روضه شما مورد قبول است و روز تاسوعا یا روز عاشوراء حضرت بقیةالله (ارواحنا فداء) هم در مجلس عزاداری شما شرکت می‌کنند، این هم علامت آن.

گفتم: خوب بود که سؤال می‌کردید که روز عاشوراء یا روز تاسوعا؟ روز آن را تعیین می‌کردند. حال که تا این‌جا را لطف کردند، این تکه از آن را هم لطف می‌کردند و تعیین می‌کردند. گفت: مانعی ندارد. امشب باز سؤال می‌کنم. حال پنجم مُحرم است. فردا به من گفت که فرمودند: روز تاسوعا، در فلان ساعت دوازده نفر می‌آیند، در آن لحظه بدن شما یک حالت لرزشی پیدا می‌کند، تمام مجلس به یاد امام زمان است و مورد توجه حجةبن‌الحسن است. در آن قسمت از منزل که آمد به من نشان داد، گفت: این‌جا دوازده نفر می‌آیند و دور هم می‌نشینند، یکی از این‌ها حضرت بقیةالله (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) است. ان‌شاءالله این مجلس ما هم مورد قبول خاندان عصمت واقع شود و امام زمان (علیه الصلاة و السلام) تشریف بیاورند. علامت اینکه آقا تشریف می‌آورند، ما در همه مجالس این را تجربه کردیم و به همین امید هم من غالباً در مجالس می‌گویم که بیشتر نام مقدس حضرت بقیةالله برده شود. این را به شما عرض می‌کنم که این مجلس ممکن است فکر شود که یک مجلس کوچکی است، جمعیت محدود.

اگر من اکثر شما را، یک عده زیاد شما را نمی‌شناختم، شاید من هم همین‌طور فکر می‌کردم. در یک کوچه‌ای، در یک خیابانی، یک عده‌ای، همسایه جمع شدند، مجلسی ترتیب دادند و صدای ما به همین محل بیشتر تجاوز نمی‌کند. اما این‌طور نیست. این مجلس از اطراف و اکناف تهران، آن عده‌ای که من آن‌ها را می‌شناسم، از راه‌های دور، حتی از شهرک‌ها و شهرستان‌های اطراف تهران، با همین جمعیت کم و حتی از راه‌های دور که جمعی از مشهد ما آمدند، بعضی از تبریز و آن‌طرف‌ها آمدند. و لذا این جمله را که می‌خواهم عرض کنم، مثل اینکه من با یک گروه صد هزار نفری صحبت می‌کنم. اگر ان‌شاءالله شما مأموریت خود را انجام دهید و آن مطلب این است که مجلسی که نام مقدس امام عصر در آن مجلس برده نمی‌شود یا تشریفاتی برده می‌شود، این مجلس در مقابل خاندان عصمت، یک شاهی ارزش ندارد. چون خود آن‌ها فرموده‌اند که نام امام زمان را ببرید.

«رَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَحْيَا أَمْرَنَا»[21] بعضی افراد از این آقایان اهل منبر و حتی بعضی از علما خیال می‌کنند که «مَنْ أَحْيَا أَمْرَنَا» یعنی احکام ما را بگویند، خیر. خدا رحمت کند، خدا رحمت و مهربانی خود را بر آن‌هایی نازل کند که امر ما… امر ما… شما در روایات دیگر مراجعه کنید، منظور از امرنا، وجود مقدس امام عصر (ارواحنا فداء) است. «أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ»[22] به علی‌بن موسی الرضا می‌گویند: شما هستید که می‌خواهید دنیا را پُر از عدل و داد کنید؟ می‌گوید: خیر، من نیستم؛ او یک شخصیت بسیار بزرگی است. مجلسی که… این را بدانید. من با کمال قاطعیت می‌گویم، هیچ هم انتظار ندارم که شما خوشتان بیاید یا بدتان بیاید. چون نه امیدوار هستم که دیگر کسی من را برای منبر دعوت کند، نه انتظار مثلاً فرض کنید احسنت دارم، هیچ، هیچ. بلکه انتظار دارم که به من ناسزا هم بدهند. اینکه می‌گویم انتظار دارم، چون شاید حرف من، عرایض من… کمی روی من بیشتر به شما باز شود، تندتر از این صحبت کنم. طبعاً در مقابل حرفی که باب‌طبع نباشد، ناسزا است.

یک خانمی برای من نامه‌ای نوشته بود که _امروز می‌خواندم- یک نفر گفته است که شما حجتی هستید و کتاب‌های ایشان تأیید حجتیه را می‌کند. گفتم: من که نمی‌دانم حجتیه چیست، اساس‌نامه آن‌ها چیست و مطالب آن‌ها چیست، ولی اگر حجتی‌ها همین مطالبی که ما در کتاب‌ها می‌زنیم، می‌زنند؛ معلوم می‌شود که ما تا اکنون اشتباه می‌کردیم، این‌ها انسان‌های خوبی بودند. آدم عاقل، کتاب را مطالعه می‌کنی… یک نفر گفته است که این‌ کتاب‌ها این‌طور… چون نام مقدس امام زمان در آن‌ها برده شده است. خدا لعنت کند دشمنان امام زمان را. حزب‌هایی بودند که بعد از انقلاب از بین رفتند. از همه این‌ها اسمی باقی نمانده، ولی به تقاص اذیت‌ها و ناراحتی‌هایی که قبل از انقلاب این انجمن برای آن‌ها داشته، برای بهایی‌ها داشته، امروز دارند نام او را مدام علنی می‌کنند و هر کسی نام امام زمان را ببرد، می‌گویند: او حجتی است و می‌خواهند او را از این راه بکوبند. خدا می‌داند که من از سن شانزده سالگی تا امروز منبری نرفتم، مجلسی ننشستم، بحمدالله و المنه غذایی نخوردم، جز اینکه نام مقدس امام زمان را بردم و در عین حال نمی‌دانم انجمن حجتیه یعنی چه و با آن‌ها هم ارتباطی ندارم. خود آقایانی که هستند می‌‌دانند که اگر من را مخالف خود ندانند، یقیناً جزء خود نمی‌دانند. اما ناسزا را می‌دهند و انتظار آن را هم دارم و روزی به دوستان خود هم گفتم، ولو این‌ حرف‌ها را نباید این‌جا می‌گفتم، نباید بگویم، نمی‌دانم بگویم، نگویم. ولی می‌گویم.

روزی که به محبت امام زمان (علیه الصلاة و السلام) من را کنار دیوار بگذارند، یک گلوله در مغز من خالی کنند، آن روز، روز جشن من و سعادت من است روی محبت به امام زمان. این حرف‌ها چیست؟ ما محبت امام زمان را با شیر از مادر گرفتیم. مجلسی که نام مقدس حضرت در آن‌جا برده نمی‌شود، یا منبری که اسم امام زمان را نمی‌برد و دعا برای وجود مقدس ایشان نمی‌کند، مطرود خاندان عصمت است، نه اینکه فکر کنید تنها مطرود امام زمان است. به خدا قسم اگر از اول مجلس تا آخر مجلس مدام نام حسین بن علی برده شود و اسم امام زمان برده نشود، شما بدانید که خود حسین بن علی خصم آن مجلس است، خود حسین. مجلسی که نام مقدس حجة بن الحسن برده شود، خود آقا تشریف می‌آورند. این سید بزرگوار گفت: روز تاسوعا می‌آیند، چون شما نام امام زمان را در آن لحظه می‌برید و مجلس شما در این اوضاع و احوال زمان که می‌خواهید دماغ طاغوتی را به خاک بمالید، ان‌شاءالله مقبول درگاه خاندان عصمت وطهارت است. روز تاسوعا، فلان ساعت، با این خصوصیت. شما باشید چه می‌کنید؟ این عالم بزرگ می‌گفت: من ساعت‌شماری می‌کردم که روز تاسوعا شود، شب‌ها خوابم نمی‌برد، اشک می‌ریختم. «هل إلیک یابن احمد سبیل فتلقی» آیا لحظه‌ای ممکن است که آقا من با شما یک ملاقات داشته باشم؟

روز تاسوعا شد، اتفاقاً آن روز جمعیت عجیب بود. حال چرا امام زمان (علیه الصلاة و السلام) روز تاسوعا را انتخاب کرده بود، این‌جا یک اشاره و یک جمله‌ای عرض کنم. روز تاسوعا معمولاً در بین شیعه رسم است که متعلق به حضرت اباالفضل العباس است. دو شب گذشته عرض کردم که حضرت به حاج محمدعلی فشندی فرمودند: چون روضه عموی من عباس را در خیمه خود می‌خوانید، من حاضر می‌شوم، من در شب عرفه میان خیمه شما خواهم آمد. می‌گوید: روز تاسوعا شد، معمول من این بود که جلوی در می‌ایستادم. از ساعت قبل از آفتاب تا دو بعدازظهر من آن‌جا می‌ایستادم. یکی، دو نفر منبری باحال و با توجه به امام زمان داشتیم، مخصوصاً اشرف الواعظینی بود که او را برای ختم مجلس گذاشته بودم، ساعت دو بعدازظهر می‌آمد. امروز ساعت دَه صبح، همان ساعتی که قرار بود آقا تشریف بیاورند، این ساعت آمد. گفتم: چه شد که امروز شما این ساعت آمدید؟ گفت: امروز من تمام مجالس خود را تعطیل کردم، ولی نتوانستم این‌جا را تعطیل کنم، دل من یک کششی به این مجلس داشت و الآن هم می‌خواهم اجازه بدهید که منبر بروم. می‌گوید: من در همین موقع دیدم که بدن من به لرزه افتاد، به آن محل نگاه کردم، دیدم که دوازده نفر، این‌ها دور یکدیگر نشستند، لباس آن‌ها، لباس معمولی است، ولی خیلی درشت‌اندام. من بی‌طاقت شدم، خدمت ایشان رفتم، گفتم: برای آقایان چای بیاورید، شربت بیاورید. یکی از این‌ها به من گفت: از ما پذیرایی شده، شما بروید جلوی در و از مردم پذیرایی کنید. با این جمله یک آرامشی به من دست داد، ولی به آن‌ها نگاه می‌کنم.

آقای اشرف‌الواعظین هم منبر رفت. می‌گوید: بدون مقدمه… معمولاً یک منبری یک مقدماتی برای بیان خود دارد. می‌گوید: یک‌مرتبه گفت: ای گمشده بیابان‌ها، ای آقای عزیز، ای امام زمان کجا هستی؟ یک شور و حالی در مجلس پیدا شد. ای عزیز فاطمه، ای محبوب همه کجا هستی؟ می‌گوید: من دیدم که این‌ها با تبسم نگاه می‌کنند. شما می‌بینید الآن با اینکه ما چنین احساسی نداریم که این وجود مقدس در مجلس ما باشد، قصه‌ای از آن جریان می‌شنوید و این‌طور حال پیدا کردید. امیدوار هستم امشب که شب دوشنبه است، در هفته دو شب به وجود مقدس حضرت بقیةالله عرض اعمال می‌شود: یکی شب‌های دوشنبه و یکی شب‌های جمعه. امشب که شب دوشنبه است، آقا بیایند و اعمال ما را این‌جا ببینند که برای عشق و علاقه به ایشان دوستان چه اشکی می‌ریزند. خوشا به حال شما. یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان. جمعی حاضر هستند و بر خلاف اکثر مجالس که نامی از شمای غریب نمی‌برند… یکی از اولیای خدا که من به او ایمان دارم، او در عالم رؤیا گفت: پشت فرمان ماشین بودم، حضرت ولی عصر هم کنار من نشسته بودند، به من فرمودند: برو. من روی یک بلندی رفتم، دیدم که تمام خلایق پای این بلندی هستند. حضرت پیاده شدند، من هم پیاده شدم. به من فرمودند که به این مردم بگو: من غریب هستم، من مظلوم هستم، کسی به یاد من نیست.

یا بقیةالله ما که به یاد شما هستیم. یا صاحب‌الزمان. می‌خواهید چراغ‌ها را خاموش کنید که هر کسی که علاقمند است که برای نام مقدس امام زمان اشک بریزد، خجالت نکشد. «السلام علیک یا بقیة الله السلام علیک حجة الله السلام علیک ایّها الغریب السلام علیک ایّها المظلوم». مجلس عزاداری برای جدّ بزرگوار شما در این‌جا، در این شهر، در عاصمه تشیع، در مملکت اسلامی که همه نام تو را می‌برند و به یاد تو هستند، تشکیل شده است و به یاد تو ای صاحب‌الزمان، یا حجة‌بن‌الحسن این مجلس برپا شده است. آیا ممکن است…

کرم نما و فرود آی خانه خانه توست

ما چیزی از خود نداریم. من با آن آشنایی که از صاحب خانه دارم، می‌توانم این مطلب را عرض کنم یا بقیةالله که این خانه متعلق به شما است. امشب ما را، قلب ما را به تشریف‌فرمایی خود منور کنید. حال که از امام زمان خود دعوت کردید، چند جمله از سخنان خود حجة‌بن‌الحسن در مصیبت سیدالشهداء عرض کنم. «وَ أَسْرَعَ فَرَسُكَ شَارِداً َ إِلَى خِيَامِكَ قَاصِداً مُهمْهماً بَاكِياً »[23] فراموش نمی‌کنم آن لحظه‌ای را که اسب تو، ذوالجناح تو به طرف خیمه‌ها، صدا می‌زد که وای بر امتی که پسر دختر پیغمبر خود را کشتند. خدایا به آبروی حجةبن‌الحسن فرج آن حضرت را برسان. چشم ما را به جمال او روشن بفرما. همه ما را از بهترین یاران او قرار بده. خدایا به آبروی آقای ما حجةبن‌الحسن ما را در کنار آن حضرت، در خدمت آن حضرت، زیر لواء فتح آن حضرت ما را قرار بده.

نظری بر من افتاده زپا کن مولا جان

حالا که دعوت کردی از گمشده دل‌ها، بیا. هر کجا نشستی، سر به دیوار بگذار، بگو: مهدی جان، اسم ما را هم بنویس آقا، آقا. آقا جانم، فدای شما شوم، فدای شما شوم آقا جان.

نظری بر من افتاده زپا کن مولا           دلم از قید غم هجر رها کن مولا

آقا جان…

 

 



[1]. فصلت، آیه 30.

[2]. اعراف، آیه 179.

[3]. همان.

[4]. فاتحه، آیه 5.

[5]. نساء، آیه 64.

[6]. تحریم، آیه 7.

[7]. نور، آیه 31.

[8]. هود، آیه 112.

[9]. مائده، آیه 67.

[10]. بقره، آیه 155.

[11]. همان.

[12]. همان، آیه 157.

[13]. احزاب، آیه 54.

[14]. تفسير نمونه، ج ‏8، ص 336.

[15]. آل‌عمران، آیه 175.

[16]. همان.

[17]. جمعه، آیه 9.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏18، ص 345.

[19]. نازعات، آیه 5.

[20]. انیباء، آیه 26.

[21]. بحار الأنوار، ج ‏71، ص 223.

[22]. الكافي، ج ‏1، ص 341.

[23]. بحار الأنوار، ج ‏98، ص 240.

۲۷ جمادی الاول ۱۴۱۲ قمری – ۱۴ آذر ۱۳۷۰ شمسی – حضرت موسى علیه السلام و محبت او به خدا

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف الأنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

می‌فرماید: «وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعينَ لَيْلَةً»[1] زمانی که وعده گرفتیم، دعوت کردیم از موسی کلیم چهل شب که در هفته گذشته اشاره کردم که اولاً دعوت در روز اول سی روز بود و چون حضرت موسی مهمان خوبی بود، خدا دَه روز هم اضافه او را نگه داشت و اگر انسان مهمان خوبی شد، صاحب‌خانه یک قدری بیشتر او را نگه می‌دارد. اگر مهمان بدی شد، صاحب‌خانه کمتر او را نگه می‌دارد. معلوم است که حضرت موسی مهمان خوبی بوده است. چون در آیه دیگر می‌فرماید: «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً»[2] سی شب. «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ»[3] یعنی دَه شب اضافه کردیم. بنابراین، مهمان باید مهمان خوبی باشد، والّا دَه شب اضافه نمی‌کنند. گاهی به اصطلاح چانه از طرف مهمان است، گاهی از طرف صاحب‌خانه است. یک مهمانی جایی رفته است، به او خوش گذشته است، حالا صاحب‌خانه ناراحت هم شده، باشد؛ به او خوش گذشته است، دل او می‌خواهد بیشتر بماند.

یکی از علمای همین ایران است که به سوریه رفته بود. دیده بود که آقایی یک باغ خیلی خوبی دارد. رفته بود و از او تقاضا کرده بود که دَه شب آن‌جا بماند، او به او گفته بود که من از بوی سیگار بدم می‌آید، اگر شما می‌خواهی این‌جا بمانی باید سیگار نکشی. این هم گفته بود آخر همه لذت من به سیگار است، اصلاً صبح که از خواب بلند می‌شوم، برای… به امید سیگار کشیدن بیدار می‌شوم. گفت: پس یک شرط دارد. وقتی می‌خواهی سیگار بکشی، آن‌طرف باغ بروی، سیگار خود را بکشی، بعد هم خود را باد بدهی، عطر بزنی، بعد در اتاق بیایی. او گفت که آن سیگار کشیدن بر من حرام شد. حالا گاهی چانه از طرف مهمان است، گاهی هم از طرف میزبان است که خیلی خوب آن همین است که از طرف صاحب‌خانه اصرار شود که بمان، تعارف هم نباشد، به زور او را نگه دارند. حضرت موسی را به زور نگه داشتند. چون به قوم خود وعده کرده بود که من سی روزه می‌آیم، می‌دانست که این‌ها در این دَه روز خرابکاری می‌کنند، در عین حال خدا امر فرمود.

یکی از خصوصیات حضرت موسی این بود که خیلی عشق به پروردگار داشت. در قرآن است که «وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى‏»[4] موسی چرا این‌قدر زود به کوه طور آمدی؟ می‌گوید: من عجله کردم، قبل از وقت آمدم که شما را دوست دارم. گاهی انسان یک مجلسی را، یک کسی را دوست دارد، قبل از وقت می‌آید، پشت در می‌ایستد که در که باز شد، داخل بیاید. یک شخصی را دوست ندارد… نمی‌خواهم بگویم آن‌هایی که دیر آمدند، چطور هستند و آن‌هایی که زود آمدند، خوب هستند. گرفتاری‌هایی است، روزهای کوتاه، همین هم که می‌آیید، خیلی هم ممنون هستیم. این‌ها مربوط به این‌جا نیست. یک وقت است که –خدمت شما عرض شود- می‌بینید آخر وقت و برای اینکه بگویند آمد، است. این معلوم است که روی محبت نیست، محبت خیلی ارزش دارد. حضرت موسی را هیچ‌وقت ندیدند که در کوه طور قبل از وقت نرفته باشد. یک موعدی داشت، یک محلی داشت که حضرت موسی آن‌جا می‌رفت، با خدا حرف می‌زد.

مثلاً فرض کنید که بنا بود ساعت دَه صبح برود، ساعت نُه صبح می‌رفت. یک ساعت می‌ایستاد. بعضی از افرادی هستند که زودتر در مسجد می‌روند. هنوز اذان نگفتند، می‌رود و می‌نشیند منتظر نماز است، یکی هم نماز خود را آخر وقت… آن‌چنان آخر وقت می‌اندازد که دیگر حمد و سوره را باید با عجله بخواند، واجبات نماز را بیشتر انجام ندهد، والّا نماز او قضا می‌شود. این‌ها علامت محبت است، علامت درک است، علامت فهم است، علامت این است که انسان خدا را درک کرده، محبوبیت خدا را درک کرده و او را دوست دارد. «المؤمن فی المسجد کالسمک فی الماء» مؤمن در مسجد، مثل ماهی در آب است. «و المنافق فی المسجد کالطیر فی القفس» منافق در مسجد مثل پرنده‌ای است که در آن را در قفس کنند.

جوان که بودیم، با یک نفر رفیق بودیم، با او صحبت می‌کردیم، او را تا داخل مسجد می‌آوردیم، می‌رفتیم نماز بخوانیم، نماز جماعت. تا من می‌گفتم: الله‌اکبر و او می‌دانست من کاری نمی‌کنم، نمی‌توانم بکنم، فرار می‌کرد. واقعاً من معنای «المنافق فی المسجد کالطیر فی القفس»… منتظر بود که یک سوراخی پیدا کند، از یک راهی فرار کند. حضرت موسی را خدای تعالی دعوت کرده، آمده سی شب… مخصوصاً خدا می‌گوید: سی… «أَرْبَعينَ لَيْلَةً» هم در آن آیه از شب صحبت می‌کند، هم در این‌جا. در این‌جا می‌فرماید: «أَرْبَعينَ لَيْلَةً» و در آن‌جا می‌گوید: «ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ». شب، چون میزبانی پروردگار در شب انجام می‌شود. روزها زیاد… چون هوا روشن است و انسان همه‌جا را می‌بیند و تمرکز فکری به خدا پیدا نمی‌کند، ولی در شب چون همه‌جا تاریک می‌شود و انسان زیاد نمی‌تواند جایی رفت و آمد کند، لذا عشّاق، آن‌هایی که اهل معرفت هستند، آن‌هایی که اهل محبت هستند، صبح تا غروب منتظر می‌شوند که شب شود. شب با خدا مناجات کنند، با پروردگار خود حرف بزنند، ذکر خدا را بگویند.

خود من یکی از اولیای خدا را می‌دیدم که با همه در یک مجلس، در یک اتاق می‌خوابید، ولی تا احساس می‌کرد همه به خواب رفتند، از جا بلند می‌شد. آن‌قدر «یا محبوب» می‌گفت. چون این کلمه خیلی انسان را جذب می‌کند. «یا محبوب، یا رحمن، یا رحیم، یا غفار» خدای تعالی تقریباً 99 اسم در قرآن دارد و 1001 اسم در روایات و دعاها و این‌ها دارد که «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها»[5] برای خدا اسماء حسنی است که خدا را به وسیله‌ آن‌ها بخوانید. شب برای اهل معنا خیلی اهمیت دارد. شب‌ها «عجبا للمحبّ كيف ينام»[6] عجب از محبی که چطور او می‌خوابد؟ «كلّ نوم على المحبّ حرام».

عجب از عاشقی که خواب کند          خواب بر عاشقان حرام بود

واقعاً عجیب است. «أَرْبَعينَ لَيْلَةً». حضرت موسی آن‌جا به مهمانی خدا رفته و با خدا مناجات می‌کند، اما شما بنی‌اسرائیل «اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ».[7] گوساله را… حیوانات با حیوانات. یعنی یک گاو باید با گوساله زندگی کند. این‌ها حیوان بودند. حیوانات… شما اخذ کردید، گرفتید «عِجل» را، از بعد از اینکه موسی را ندیدید «وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ».[8] ما شما را عفو کردیم «ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ».[9] ما شما را عفو کردیم، شاید اینکه شما شکر کنید. «وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»[10] ای بنی‌اسرائیل، ما موسی را کتاب دادیم. یک الواحی را در آن کتاب آورده است، موعظه است، پند است، راهنمایی است، برای مردم فرقان هست، یعنی فرق بین حق و باطل را می‌گذارد، یک کتاب بسیار پرارزش که این را حضرت موسی زیر بغل گرفته و آورده و اسم آن در جای دیگری از قرآن الواح است.

دید که همه این‌ها گوساله‌پرست شده‌اند، همه این‌ها در مقابل گوساله سجده می‌کنند و سامری ظاهراً یک گوساله‌ای از طلا درست کرده بود. خیلی هم بزرگ نه که شما فکر کنید به اندازه گوساله، نه. یک گوساله کوچک مثل اسباب‌بازی‌های بچه‌ها… از طلا درست کرده و یک مقداری هم از خاک جای پای اسب حضرت جبرئیل، از جاهایی که باز باید گفت ملائکه را مثل سامری هم می‌دیده و دیده است، همین‌جا است که جبرئیل به صورت ظاهر سوار بر اسبی شده و تجسم پیدا کرده و شکل پیدا کرده که یکی از چیزهایی که شاید برای ما هضم آن خیلی مشکل باشد، این است که ارواح و اجنّه و ملائکه تجسم پیدا کنند. وقتی آن‌ها تجسم پیدا کردند، تشخص پیدا کردند، همه آن‌ها را می‌بینند. مسئله‌ای نیست، حتی دوربین عکاسی هم می‌بیند. سامری دید که وقتی این اسب جبرئیل پای خود را برمی‌دارد این خاک زمین یک تکانی می‌خورد. معلوم است که این‌قدر این مؤثر است که به خاک حیات می‌بخشد. یک مقدار از آن خاک را برداشت و گفت: بالاخره این‌ها جان گرفته است. آورد و در شکم این گوساله ریخت. این گوساله یک حالت عجیبی پیدا کرد، یک صدایی از میان آن بلند می‌شد. شیطان آمده بود در میان شکم این گوساله می‌گفت: بندگان من در مقابل من تعظیم کنید. همه به سجده ریختند. این تقریباً یک تفسیر است و در حدیث داریم که سامری‌ یک قدری پست‌تر از این هم به اصطلاح در بین مردم عمل کرد. دهان این گوساله را مثل بوق درست کرده بود. زیرِ دُم او را هم یک سوراخ کرده بود و به دیوار گذاشته بود. می‌رفت از پشت دیوار خود او در شکم گوساله صدا می‌کرد، از دهان گوساله مثل بوق بلندگو صدا می‌آمد که بندگان من به من سجده کنید و این بدبخت‌ها سجده می‌کردند.

شاید شما این‌ها را باور نکنید، حق هم دارید، فکر شما بالاتر از این‌ها است. اما اگر یک سفری به هندوستان بکنید، جداً نمونه‌های بارز آن را، بلکه از این هم پایین‌تر می‌بینید. در یک بت‌خانه که ۲۲ عدد گنبد طلا داشت… یک صحنی بود، دور آن گنبد طلا بود، زیر هر گنبد طلایی که به اصطلاح آینه‌کاری و خیلی زیبا… معمولاً به‌طور متوسط سه‌تا بت گذاشته بودند -این‌ها همین‌طور بودند- و مردم می‌رفتند در مقابل این‌ها سجده می‌کردند و حتی حیا می‌کنم بگویم در میان این بت‌خانه‌ها، به اصطلاح مجسمه چه چیزهایی بود که به عنوان خدا این‌ها می‌پرستیدند. تمام حیوانات شبیه آن‌ها… منتها به شکل بسیار بدی. مثلاً فرض کنید که زبان یک سگی از دهانش بیرون آمده، چشم‌ها قرمز، با یک قیافه عجیبی این را خدای خشم می‌دانستند. یک مجسمه زیبایی را در آن‌جا ترتیب داده بودند که اسم آن رام بود، این خدای ثروت بود. هر کسی که می‌خواهد ثروتمند شود، برود به این متوسل شود. هر کسی که می‌خواهد از بدی‌ها نجات پیدا کند، به این متوسل شود. از او…

یعنی در مقابل او دست‌ها بالا و به او اظهار می‌کند که من در مقابل تو تسلیم هستم. این را خدای خشم می‌گفتند. خداهای مختلف. من از آن روحانی بزرگ آن‌ها… در دهلی بود، رفته بودم، به من خیلی احترام کرد، خیلی محبت کرد، من را در اتاق مخصوص برد که کمتر کسانی را در آن‌جا راه می‌داد، از او پرسیدم که این… چرا این‌همه… آخر خدا که یکی است، چرا این‌‌همه قیافه‌های مخصوص؟ گفت: این‌ها تجلیات الهی است. یعنی خدا گاهی به این صورت تجلی کرده، گاهی به این صورت. این‌ها را مجسمه درست کردند و این‌جا گذاشتند. این مسائل از قدیم بوده است. وقتی که انسان را به خود واگذاشتند، عقل خود… هر کسی خدا را یک نوع فکر می‌کند. لذا به ما گفتند که در صراط مستقیم اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیهم الصلاة و السلام) باشید. چرا حضرت علی بن موسی‌الرضا (علیه السلام) وقتی که به نیشابور می‌رسند، مردم نیشابور آن‌طور اجتماع می‌کنند؟

قصه حدیث سلسلةالذهب را همه شنیده‌اید. مردم نیشابور اجتماع می‌کنند و از حضرت می‌خواهند که یک حدیث از جدّشان… البته اکثراً این‌ها سنی بودند و شاید شیعه خیلی کم در بین این‌ها بوده است. ده هزار قلمدان طلا و نقره حاضر کرده بودند. به عنوان یک راوی حدیث، یک امام معصوم، یک فرزند پیغمبر از او یک حدیث بپرسند که او از پدرش، پدرش از پدرش، تا از پیغمبراکرم. حضرت علی بن موسی‌الرضا هم مسئله را بالاتر از این برد، گفت: حالا که شما از پیغمبر می‌خواهید، من از خدا برای شما نقل می‌کنم. «حَدَّثَنِي أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ»[11]‏  پدرم گفت که پدرش فرموده، پدرش گفت که پدرش فرموده، همین‌طور تا رسید به علی بن ابی‌طالب، علی بن ابی‌طالب از برادر خود رسول‌اکرم، رسول‌اکرم از جبرئیل، جبرئیل از خدا. که چی؟ کلمه «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ»، «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ». خلاصه آن یعنی خدا یکی است و من خدایی جز ذات مقدس پروردگار ندارم، بتی را نمی‌پرستم، شخصی را به عنوان خدای خود هیچ‌وقت قبول ندارم و الهی ندارم، جز الله، جز خدای یکتا «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ».

این کلمه و این معنا حصار من است. یک حصاری دور یک شخصی کشیده باشند که این محفوظ بماند، کسی که داخل این حصار شد، از عذاب پروردگار محفوظ است. این را حضرت علی بن موسی‌الرضا فرمودند و مردم نیشابور دو خواهش کرده بودند: یکی اینکه جمال مقدس حضرت علی بن موسی‌الرضا را ببینند، یکی هم یک حدیث بشنوند. حدیث را حضرت فرمود، بعد هم پرده محمل را کنار زد که مردم نگاه کردند. وقتی چشم آن‌ها به جمال امامشان افتاد، همه مشغول گریه شدند. بعضی روی زمین افتادند، غش کردند. همه شما خوب هستید، اهل محبت هستید، محبت عجیب است. به خدا قسم فکر نکنید که آن‌ها خوب بودند و شما این‌طور نیستید. همین الآن اگر جمال مقدس حضرت ولی‌عصر (علیه الصلاة و السلام) را ما ببینیم… بعضی از ما که جمال مقدس ایشان را نمی‌بینیم، برای این است که استعداد نداریم. نه اینکه غش می‌کنیم، می‌افتیم و می‌میریم.

یوسف فاطمه‌زهرا آن‌قدر فوق‌العاده جذاب است که افراد عادی این‌طور هستند: «قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً»[12] وقتی یوسف که یک اشعه‌ای، یک قبسی از جمال پاک و مقدس حضرت بقیةالله را دارد، چشم او به صورت… چشمشان به صورت یوسف می‌افتد، این‌ها دستان خود را می‌برند و نمی‌فهمند. «قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً». نه این بشر نیست. «إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريمٌ»[13] ما هم همین‌طور هستیم. دیده شده است. یک جوانی در سامرا بود، او شب‌ها تا صبح –حدوداً هجده سال، نوزده سال بیشتر نداشت- او در این شهر سامرا پر از سنی و آن‌وقت‌ها حتی برق هم نبود، او راه می‌رفت و گریه می‌کرد، یا صاحب‌الزمان می‌گفت. من از مرحوم حاج ملا آقاجان پرسیدم که این مرد را چرا… چرا آقا به این بچه اظهار لطفی نمی‌کند؟ او که عشقش خوب است. ایشان فرمودند: او تا امام زمان را ببیند، می‌میرد، نمی‌تواند طاقت بیاورد. واقعاً هم همین‌طور است. او استعداد آن را ندارد.

اگر خود امام (علیه الصلاة و السلام) شخص را کنترل نکنند و تصرف ولایی نفرمایند، ابداً ما طاقت آن را نداریم، هیچ‌کس طاقت آن را ندارد. ولی گاهی آن‌چنان تصرف می‌کنند… وقتی انسان با امام زمان (علیه الصلاة و السلام) برخورد می‌کند، در آن لحظه خیال می‌کنند که یک فرد عادی است. بعد حضرت رضا (علیه الصلاة و السلام) یک قدری… بیشتر می‌خواستم این را بگویم که یک مقدار محمل آن‌ها حرکت کرد. هم حدیث فرمودند و هم جمال مقدسشان را نشان دادند. حضرت یک جمله مردم را… البته شاید فاصله آن به خاطر این بوده است: یکی اینکه این کلام از قول خدای تعالی نیست، ولی فرقی نمی‌کند، کلام خدا همان کلام حضرت رضا است و کلام حضرت رضا کلام خدا است و دیگر برای اینکه جلب توجه بیشتری بکند، فرمود: «بِشُرُوطِهَا»[14] این توحید حصر خدا هست. این حصار محکم پروردگار هست، اما یک شرط دارد، شروطی دارد که این توحید را شما از خاندان عصمت یاد بگیرید. «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا».[15] من از شروط او هستم. من یکی از معصومینی هستم که باید شما توحید را از من یاد بگیرید، باید دین خود را از علی بن موسی‌الرضا بیاموزید، از غیر خاندان عصمت و طهارت نباید این مسائل را یاد بگیرید.

ببینید خدای تعالی در قرآن مجید می‌فرماید: – سه آیه را برای شما می‌خوانم- «إِنَّ رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»[16] خدا بر صراط مستقیم است. ای پیغمبر «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ * عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»[17] ای پیغمبر تو از مرسلین هستی و بر راه راست هستی. و آیات دیگری که درباره علی بن ابی‌طالب تقریباً چهل آیه است که همه آن‌ها، حتی سنی‌ها نقل کردند که منظور از کلمه صراط مستقیم، علی بن ابی‌طالب (علیهم الصلاة و السلام) است. پس راه راست این است، کوچکترین انحراف از این راه راست انسان را پرت می‌کند، کوچکترین انحراف. هرچه آن‌ها کرده‌اند، هرچه آن‌ها گفته‌اند، هرچه آن‌ها فکر و اعتقاد دارند، ما هم باید همان را داشته باشیم، نه کمتر و نه زیادتر.

امشب شب جمعه است، ما ان‌شاءالله از خدای تعالی می‌خواهیم که… الآن این‌جا نشسته بودم، نمی‌دانم یک چیز دیگری در… از کتاب مفاتیح می‌خواستم، چشم من به قصه حاج علی بغدادی افتاد، مدام از اولی هم که منبر رفتم، مثل این است که مرحوم حاج علی بغدادی جلوی چشم من است و مدام می‌خواهم این قضیه را بگویم. شما در مفاتیح دیدید تیتر آن را، ولی غالباً توجهی به مسائلی که در آن‌جا است، نکردید. این قصه حاج علی بغدادی را مرحوم حاج شیخ عباس قمی که شاید در زمان خود از پاکترین علمای تزکیه نفس شده پاک زمان خود بوده است، واقعاً از پاک‌ترین بوده است. آن‌هایی که او را دیده بودند، من آن‌ها را دیدم. این‌ها نقل می‌کردند که یک سر سوزن در این فرد هوای نفس نبود. مرد بسیار بزرگوار بود. ایشان می‌نویسد که اگر… یعنی از قول استاد خود مرحوم حاجی نوری که اگر هیچ قصه‌ای درباره امام زمان (علیه الصلاة و السلام) و اثبات وجود مقدس آن حضرت نبود، جز قضیه صحیحه عالیه حاج علی بغدادی، کافی بود. خیلی متقن و قطعی.

یک مقدار نکاتی دارد که خوشم می‌آید به این نکات بیشتر توجه کنید و نمی‌خواهم قضیه را دقیقاً برای شما نقل کنم، چون فرصتی نبود که دقیق مطالب آن را در ذهن خود بسپارم و با اینکه من در کتاب ملاقات با امام زمان خود نوشتم، ولی الآن دقیقاً یادم نیست، چون قضیه مفصل است. ولی آنچه که از این قضیه به خاطر دارم و فرازهایی در این ساعات که عصر جمعه است، حاج علی بغدادی یک انسانی است که می‌خواهیم تحقیق کنیم که چرا این‌طور مورد توجه حضرت بقیةالله شده است. حضرت دست ایشان را در دست خود می‌گیرند، او می‌گوید: من می‌خواهم به بغداد برگردم. حضرت موسی بن جعفر را زیارت کرده‌ام. حضرت می‌فرمایند: نه، بیا با هم برگردیم، با هم برای زیارت برویم. خیلی مقام است، خیلی انسان باید ببالد. این چه کار کرده بود؟ می‌گوید: هشتاد تومان سهم امام به گردن من بود، هشتاد تومن –البته آن زمان- شاید مساوی با هشتاد یا لااقل هشت میلیون تومان… این‌طور باید حساب کنیم، خیلی پول بوده است.

می‌گوید: این به گردن من بود، رفتم و به آقای آقا شیخ محمد حسین دادم. ظاهراً همین‌طور است، اسم او آقا شیخ محمدحسین است، کاظمینی. یک مقداری از آن را دادم و یک مقداری از آن را هم گفتم بعد می‌دهم و… می‌گوید: حضرت… می‌گوید: داشتم طرف بغداد می‌رفتم، وسط راه… خدا قسمت شما کند به کاظمین بروید، فاصله بین کاظمین و بغداد تقریباً مثل حضرت عبدالعظیم و تهران است. یک چنین فاصله به اصطلاح مختصری است و حالا شاید متصل شده باشد. می‌گوید: داشتم طرف بغداد می‌آمدم، دیدم یک آقایی به من رسید، یک شال سبز روشنی به سر مبارک ایشان است و یک خال درشت سیاهی هم روی گونه راست ایشان است. به من رسیدند، سلام کردند. حضرت بقیةالله در تشرفات زیاد… آن‌هایی که متوجه بودند. حضرت وقتی به طرف می‌رسند، اول ایشان سلام می‌کنند. پیغمبراکرم هم همین‌طور بود، حتی بعضی از اصحاب می‌رفتند و مخفی می‌شدند که وقتی پیغمبر می‌آید، قبل از پیغمبر آن‌ها به پیغمبر سلام کنند.

رسول‌اکرم پشت… می‌دانست که یک نفر این‌جا ایستاده است، از همان پشت دیوار سلام می‌کرد. علی بن ابی‌طالب فرمود: من به مرد و زن سلام می‌کنم، در یک روایت و سلام… این را بدانید که دَه، صدتا اجر برای سلام‌کننده و سلام جواب‌دهنده هست. ۹۹ تای آن برای سلام‌کننده است و یک اجر آن برای جواب‌دهنده است و سلام را هم… گاهی می‌شود خود سلام ناراحت‌کننده است. من به می‌رسم سلام علیکم، زیرلبی، خیلی با تکبر. نه، افشاء سلام، اطعام طعام. افشاء یعنی بلند و با تواضع انسان سلام کند. همیشه باید… البته گاهی در مجلس است. یک نفر منبر است و… حالا آن‌جا، بعضی از افراد افشاء سلام را همان‌جا در مجلس… آن‌جا شاید اصلاً بعضی گفتند که کراهت دارد سلام کردن یا می‌بینید که یک عده‌ای نماز می‌خوانند، کراهت دارد که به آن‌ها سلام بکنید و خیر، وقتی در کوچه به یک شخصی برخورد می‌کنید… عجیب است در زمان ما سلام کردن خیلی ترک شده است. حالا شاید هم به ما آخوندها… چون با ما خیلی خوب نیستند، سلام نمی‌کنند. والّا سابق خیلی سلام می‌کنند. حالا هیچ…

جالب‌تر این است من مقیّد هستم به افرادی که احتمال بدهم که مثلاً… وقتی به آن‌ها سلام کردند، جواب می‌دهند، سلام می‌کنم. در راه، در راه حرم، مخصوصاً افراد ظاهرالصلاحی باشند، سلام می‌کنم. جواب نمی‌دهند. جواب نمی‌دهند. شاید هم فکر می‌کنند که ما آن‌ها را مسخره می‌کنیم. به هر حال هرچه هست. افشاء سلام خیلی خوب است و این‌ها محبت ایجاد می‌کند. حضرت می‌گوید: به من سلام کردند. من جواب دادم، فرمودند: حاج علی بغدادی، حاج علی کجا می‌روی؟ گفتم: به بغداد می‌روم. من یک کارخانه شَعربافی داشتم، یک تعداد کارگر داشتم، این‌ها عصر پنجشنبه -مثل شما که به من گفتید- عصر پنجشنبه باید مزد هفته آن‌ها را به آن‌ها بدهند. سابق این‌طور بود، حالا مثل اینکه کارگرها مزد خود را قبلاً می‌گیرند. ولی سابق‌ها هفتگی بود. عصر پنجشنبه مزدشان را می‌دادند و من باید بروم و مزد آن‌ها را بدهم.

حضرت فرمودند: بیا، برگرد برویم کاظمین، شب جمعه است، زیارت کنیم و من پیش جدّ خود شهادت می‌دهم که شما از موالیان ما هستید. اصرار می‌کنند که بیا باهم به زیارت برویم، شب جمعه است. می‌گوید: عرض کردم که آقا برای من امکان ندارد، باید این کار را بکنم. البته هنوز تا آخر هم آقا را نشناخته است، حالا من دارم می‌گویم. فرمودند که فلانی هم شهادت می‌دهد، من هم شهادت می‌دهم. نزد خدا دو شاهد لازم است، بیا برگرد و می‌توانی. همین‌طور که این حرف‌ها را می‌زدیم، دست من را در دست خود گرفتند، دست چپ من را در دست راست خود… من را برگرداندند. اظهار محبت می‌کنند، این دست در دست داریم می‌رویم، می‌گوید: یک دفعه نگاه کردم، دیدم در طرف راست و چپ ما باغ‌های پر از میوه در غیرفصل… عرض می‌کنم این دیگر در مفاتیح است، این حالا قصه‌ای نیست که بگوییم در کتاب چه، معلوم نیست چه کسی گفته باشد، چه‌چیزی گفته باشد. در غیرفصل، همین‌طور میوه‌ها از دو طرف ریخته است. جوی آب سفیدی کنار جاده می‌رود، همین‌طور داریم می‌رویم. چرا حضرت طی‌الارض بوده است، نبرده‌اند؟ به خاطر اینکه این سؤالاتی که من می‌خواهم عرض کنم، این‌ها را از حضرت بپرسد.

می‌گوید: از ایشان سؤال کردم که این راست است که هر کس… سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) را شب جمعه هر کسی زیارت کند، این امان از جهنم است؟ فرمود: آری، به خدا قسم. گفتم: آقا زیارت مشهد رفته بودیم، زیارت حضرت علی بن موسی‌الرضا، آیا زیارت من با فلانی آیا قبول است؟ فرمودند: هر کس به شما منتسب باشد، از ما است و قبول است. ببینید گاهی می‌شود که منسوبین یک مؤمن، منسوبین او به خاطر او مورد لطف حضرت واقع می‌شوند. در بین یک جمعی اگر هستید، بگذارید همه به خاطر شما… آن‌چنان خوب باشید که به خاطر شما مورد توجه خدا و اهل بیت عصمت و طهارت باشید. گفتم: یک عربی از بادیه زیارت علی بن موسی‌الرضا رفته بود، من او را دیدم. او به من گفت: نکیر و منکر کجا جرأت دارند که از من سؤال بکنند و حال اینکه من الآن مدتی است که در مشهد… دارم در مشهد غذا می‌خورم و قسمتی از پوست و پوست و گوشت و استخوان من از این شهر مقدس و از کنار قبر حضرت رضا به وجود آمده است؟ آیا این حرف درست است یا از روی احساسات گفته است؟

حضرت فرمود: آری، به خدا جدّ من ضامن است. گفتم: زیارت فلانی قبول است؟ اسم بردم. فرمودند: زیارت بنده صالح خدا قبول است. یکی دیگر را از این ثروتمند‌ها بود که بیشتر برای تفریح به مشهد آمده بود، گفتم: زیارت فلانی چطور؟ آن هم قبول است؟ حضرت چیزی نفرمود. گفتم: شنیدید چه گفتم؟ باز هم اعتنا نکرد. معلوم است که هر زیارتی قبول نیست. ما می‌خواهیم تفریح برویم، مردم محل چه می‌گویند؟ مثلاً فرض کنید اگر فلان گردشگاه و فلان شهر و فلان‌جا برویم، مردم می‌گویند: فلانی تفریح رفته است. همان مشهد برویم، هم اسم ظاهر آن خوب است که زیارت حضرت رضا رفته‌ایم و هم تفریح کردیم. فرمودند: خیر. چیزی نگفتند. می‌گوید: همین‌طور آمدیم، به یک راهی رسیدیم، یک مطلب، یک جمله دیگری. گفتم: می‌گویند فلان باغ برای حضرت موسی بن جعفر است، فلان شخص تصرف کرده است، آیا راست است؟ حضرت فرمودند: به این حرف‌ها ‌کاری نداشته باش، آن‌چیزی که به شما… حالا به تفسیر من، چیزی که به شما مربوط نیست، چه کار دارید؟ فلانی مال فلانی گرفته، خورده، چه کرده است. اگر می‌توانید استنقاذ کنید، بکنید. اما اگر نمی‌توانید، چرا حرف می‌زنید. گفتند: به این کارها کاری نداشته باش.

به یک راهی رسیدیم که معمولاً علمای پاک، آن‌ها چون دولت این زمین را قصب کرده بود، برای سادات بود و از آن راه مردم نمی‌رفتند، افراد پاک و خوب نمی‌رفتند، از این‌طرف می‌رفتند. من دیدم که آقا ما را از آن‌طرف می‌برد. گفتم: آقا این چطور است؟ فرمودند: این متعلق به خود ما است. حالا خیلی از اوقات است که ما فکر می‌کنیم که برای خاطر اینکه برای امام است، نباید تصرف کرد، خود امام که می‌تواند تصرف کند. می‌گوید: آمدیم، نزدیک غروب آفتاب بود، نزدیک مغرب بود، وارد صحن حضرت موسی بن جعفر (علیه الصلاة و السلام) شدیم، حالا دست من در دست آقا است، آقا با یک صلابتی وارد شد، من یک نوری در صحن و حرم و این‌ها دیدم که این چراغ‌های در حرم و در صحن اصلاً سایه انداخته بود، مثل اینکه این‌ها چراغ… این چراغ‌ها نور ندارد و من نمی‌فهمیدم که این نور از کجا است؟ آمدیم درِ رواق… خدا قسمت شما کند. یک رواقی حضرت موسی بن جعفر دارد، در واقع آن‌جا زیارت‌نامه‌ای دارد که اسامی همه معصومین (علیهم الصلاة و السلام) را انسان می‌برد و سلام عرض می‌کند.

می‌گوید: آقا به من فرمودند که شما زیارت می‌خوانی یا من بخوانم؟ گفتم: آقا من سواد ندارم، شما بخوانید. شروع کردند: «السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ» یک‌یک از معصومین را اسم برندد تا رسیدند به نام مقدس امام زمان. این‌جا توقف کردند، حضرت عسکری را که سلام دادند، توقف کردند، فرمودند که امام زمان خود را می‌شناسی؟ گفتم: چطور نمی‌شناسم، البته که می‌شناسم. فرمودند: سلام کن. ما روی همان ردیف به تأویل من و به تعبیر من روی همان ردیف گفتم، «السلام علیک یا صاحب الزمان». دیدم آقا فرمودند: «و علیک السلام». بعد وارد حرم شدیم، فرمودند که می‌خواهی کدام زیارت را برای شما بخوانم؟ چون زیارت‌های مختلفی هست. گفتم: آقاجان هر کدام که افضل است، بهتر است، فضیلت آن بیشتر است. فرمود: زیارت امین‌الله افضل است. از این روایت صحیحه استفاده می‌شود که زیارت امین‌الله خیلی خوب است، این زیارت را حفظ کنید، بخوانید. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ عَمِلْتَ بِكِتَابِهِ وَ اتَّبَعْتَ سُنَنَ نَبِيِّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّى دَعَاكَ اللَّهُ إِلَى جِوَارِهِ».[18] اصلاً مضمون خیلی عالی هم دارد. بعد هم باقی آن هم دعا است، انسان سلامی عرض می‌کند خدمت آن امامی که می‌خواهد زیارت کند.

حالا می‌شود هر یک از ائمه را با این زیارت، زیارت کرد. اصل زیارت درباره… برای حضرت امیرالمؤمنین است. ولی اگر آن‌جا نوشته بود: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السلام علیک یا امیر المؤمنین» آن‌جا «امیر المؤمنین» آن را نخوانید، چون کلمه امیرالمؤمنین فقط به حضرت علی بن ابی‌طالب جایز است که اطلاق شود، نه به غیر. می‌گوید: تا این‌جا گفتم آقا زیارتی که افضل است بخوانید. دیدم که آقا جلو ایستاد و من هم کنار ایشان ایستادم و این‌طور زیارت را خواند: «السلام عليكما يا أميني اللّه في أرضه»[19] آخر در یک ضریح دو امام است. حضرت موسی بن جعفر و حضرت امام جواد (علیهم السلام) هستند. می‌گوید: «السلام عليكما».

خدا قسمت شما کند، اگر کنار قبرستان بقیع رفتید، آن‌جا می‌توانید بگویید: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أُمَنَاءَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ»[20] این را به یاد داشته باشید. از همین… البته اگر این‌جا حضرت ولی‌عصر (صلوات الله علیه) این‌طور نخوانده بودند، ما این را نمی‌توانستیم قیاس کنیم. یعنی اگر نخوانده بودند: «السلام عليكما يا أميني اللّه في أرضه و حجّتیه علی عباده اشهد انّکما جاهدتما فی الله حق جهاده و عملتما بکتابه و اتّبعتما سنن نبیه» تا این‌جا که همه این‌ها با ضمیر تثنیه است. اگر کنار قبرستان بقیع بودید، باید این‌طور بخوانید: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أُمَنَاءَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَجَهُ عَلَى خَلْقِهِ»[21] این‌ها البته تقریباً فنی است. افرادی که به اصطلاح… کسانی که ادبیات عرب را خواندند، می‌توانند این‌ها را درست کنند. ولی از همین عمل حضرت بقیةالله (ارواحنا فداء) در این قصه حاج علی بغدادی استفاده می‌شود که می‌شود این تصرفات را در زیارت جامعه کرد، در زیارت امین‌الله کرد. چون آن‌جا فرموده است: «السلام عليكما». آن‌جا هم می‌شود گفت: «السلام علیکم» اما اصل یعنی «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ».

می‌گوید: زیارت امین‌الله را تا آخر… البته همین جملات اول زیارت یک تصرفی لازم است، والّا بقیه آن دعا است. «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ رَاضِيَةً بِقَضَائِكَ مُولَعَةً بِذِكْرِكَ وَ دُعَائِكَ»[22] تا آخر زیارت. این زیارت را حضرت، این آقا خواندند، به من فرمودند که موقع نماز مغرب است، برو و نماز جماعت بخوان. این هم یک نکته است که باید انسان تا می‌تواند نمازهای خود را به جماعت بخواند و خود ایشان آن‌طرف ایستادند و امام زمان… البته روایت دارد که اگر جمعی دارند نماز می‌خوانند و در بین معمومین یک نفر عالم‌تر و باتقواتر از امام جماعت وجود دارد، این جمعیت احمق هستند. عجیب است، دلیل بر حماقت این جمع است. برای اینکه آن شخصی که باتقواتر و عالم‌تر است را باید جلو بیندازند.

امام زمان (علیه الصلاة و السلام) بیاید… امام است، هیچ‌وقت نباید بر کسی اقتداء کند، همه باید به او اقتداء کنند. در قصه‌ای که این آقای میرجهانی برای خود من نقل کردند، فرمودند: در زمان مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم سید آقا سیدابوالحسن مقداری پول به من دادند و گفتند: ببر و بین خدمه سامرا تقسیم کن. من پول را آوردم نزد… در سامرا آوردم، به خدمه سامرا دادم و به کلیددار یک مقدار هم –ایشان فرموده بودند- بیشتر دادم و از او تقاضا کردم که شب جمعه بگذارد که من در حرم و سرداب حرم مطهر بمانم. آن‌ها هم در را بستند و من را آن‌جا گذاشتند. حرم و سرداب در یک صحن است. درِ صحن را بستند و رفتند. می‌گوید: قبل از اذان صبح… یک ساعت، دو ساعت قبل از اذان صبح در سرداب مطهر رفتم. خدا قسمت شما کند، خیلی جای باحالی است. خدا صدام را لعنت کند. فکر می‌کنم در مجلس ما خیلی کم افرادی باشند که مشرّف شدند. یکی، دوتا دیگر. می‌گویند: با یکی، دو گُل بهار نمی‌شود.

خیلی جای پرمعنویتی است. یک مثلاً جای سه در چهار، یک اتاق سه در چهاری این‌جا امام زمان زندگی کرده است، متولد شده است. هر جایی از آن را که انسان فکر کند، حضرت آن‌جا بوده است. ببینید چه‌قدر این‌جا معنویت و به اصطلاح نور دارد. می‌گوید: من به آن‌جا رفتم، نماز شب را خواندم و اذان هم گفته شد و نماز صبح خود را خواندم و از همان اول من وارد این… آخر سرداب در روز هم تاریک است، یک زیرزمینی خیلی گود است. شاید حدوداً ده، پانزده پله می‌خورد و پایین می‌رود از کف صحن و این به خاطر این بوده است که آن زمان کولر و این حرف‌ها نبوده است. الآن هم در نجف و در شهرهای عراق این‌طور است، اکثراً آن‌جاهایی از آن که مرطوب نیست مانند سامرا و نجف، سرداب استفاده می‌کنند. سرداب سن هست که من بعضی از این سرداب‌ها را شمردم، چهل پله می‌خورد و پایین می‌رود. آن‌جاها خنک است. برای سرد بودن آن‌جا می‌روند. آن‌وقت‌ها این‌طور بود. طبعاً جایی برای آمدن روشنایی وجود ندارد. سرداب تقریباً همین‌طور است، چون اصلاً پنجره‌ای… یک پنجره کوچکی آن‌طور سربالا آن‌جا دارد که آ‌ن‌ هم زیاد روشنایی اصلاً… اصلاً روشنایی ندارد. می‌گوید: شب که وارد این سرداب شدم، متوجه نبودم که همه‌جای این سرداب روشن بود، ولی توجه به این جهت نداشتم. نشستم، نماز شب خود را خواندم، نماز صبح خود را خواندم، یک آقایی هم آن‌جا نشسته بود، من برای اینکه ایشان حواس من را پرت نکند یا هرچه، من جلوتر ایستاده بودم. داشتم دعای ندبه می‌‌خواندم.

رسیدم، دیدم صبح جمعه است، دعای ندبه بخوانم. مشغول دعای ندبه شدم، رسیدم به این جمله: «و عرجت بروحه» آخر نسخه بدل دارد. در مفاتیح‌ها هم همین‌طور نوشته است: «وَ عَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلَى سَمَائِكَ»[23] و همان شخص به من گفت که بگو: «و عرجت به». «بروحه» درست نیست. مگر نمی‌بینی دارد: «وَ سَخَّرْتَ لَهُ الْبُرَاقَ»[24] خدایا تو برای او براق را تسخیر کردی. روح که احتیاج به براق ندارد. پس «عرجت به الی سمائک». دیدم عجب جمله خوبی است. من این را متوجه نبودم. راست می‌گوید: «وَ سَخَّرْتَ لَهُ الْبُرَاقَ و عرجت به إلی سمائک» روح که از براق سریع‌تر می‌رود. می‌گوید: این جمله را خوشم آمد. بعد هم به من فرمود که هیچ‌وقت جلوتر از امام خود نایست و نماز نخوان. آخر جلوتر از امام زمان کسی… اینکه شما حرم می‌روید، پیش رو نماز نمی‌خوانید. حتی من فکر می‌کنم که در همان رواق پیش رو هم که مخصوصاً از وقتی که در وسعت پیدا کرده است، نماز خواندن همچین بی‌ذوقی است. والّا بعضی از علما فتوا می‌دهند که پشت بکنید به ضریح و نماز بخوانید، نماز شما باطل است. حتی بالاسر مساوی نایستید، یک مقدار عقب‌تر. به هر حال این دو جمله را گفتند و دعای ندبه من هم تمام شد و دیدم که یک دفعه سرداب مطهر تاریک شد و ایشان هم رفتند.

من با عجله به طرف بالا آمدم، چون از این پله‌ها که انسان بالا می‌آید، جلوی در یکی از این خدمه سنی نشسته و پول می‌گیرد. هر کسی که وارد می‌شود یا خارج می‌شود، باید به ایشان پول بدهد. این اصلاً طبع آن‌ها است. حتی به ضریح علی بن ابی‌طالب… هر طرف ضریح متعلق به یک نفر است که این‌طور دست خود را به ضریح گرفتند و یک دست خود را هم این‌طور پول می‌گیرند. مثل این‌جا نیست که شما بتوانید به ضریح بچسبید و دور بزنید. خیر، این‌جا به این آقایان برخورد می‌کنید که ان‌شاءالله خدا بعضی از آن‌ها را بکشد که چه کارهایی می‌کنند. می‌گوید: آمدم جلوی در و گفتم: این آقایی که داخل بود و جلوتر از من بیرون آمد، کجا رفت؟ از کدام طرف رفت؟ گفت: اصلاً خود شما چه زمانی پایین رفتی؟ شما… کسی هنوز… اول دشت است، هنوز کسی پایین نرفته است که بیرون بیاید. شما چه زمانی داخل رفتی؟ گفتم: من شب گذشته این‌‌جا بودم، رفتم. خلاصه در و… از وقتی که در بسته بوده. ایشان برای خود من نقل می‌کرد، این واسطه هم ندارد و منظور من این بود که حضرت ولی‌عصر (صلوات الله علیه) امام زمان ما است، ما باید جایی که می‌بینیم حضرت نماز می‌خواند، پشت سر او بایستیم. ان‌شاءالله هر وقت قسمت شما شد، نروید جلوی حضرت، پشت به امام کنید، به ضریح امام، به متعلقات امام، انسان باید خیلی احترام کند. حاج علی بغدادی هم می‌گوید: من آن‌جا رفتم، ولی خود آقا رفت آن‌طرف و نماز خواند. کم‌کم به فکر افتادم که ایشان اسم من را می‌دانست. علمای بزرگی را گفت که این‌ها وکلای من هستند. آن معجزاتی که در راه بود، جواب سلام من را داد وقتی که گفتم: «السلام علیک یا صاحب الزمان» و بقیه مسائل. می‌گوید: خیلی من را دچار تشنج و حیرت کرد، یک وقت دیدم که آقا تشریف بردند.

یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان، ایام تعلق به مادر شما زهرا دارد. شما هم نسبت به مادر خود زهرا خیلی علاقه دارید. یقیناً اگر به خاطر فاطمه زهرا باشد، هرچه ما بخواهیم به ما عطا خواهید فرمود. خاندان عصمت آن‌قدر مادرشان را دوست دارند که اکثر ائمه یا همه آن‌ها یک اظهار محبت عجیبی نسبت به فاطمه‌زهرا کرده‌اند. حضرت علی بن موسی‌الرضا می‌فرماید: پسر من جوادالائمه در سن خردسالی دست‌ها را روی زمین گذاشته، به آسمان نگاه می‌کند، اشک می‌ریزد. گفتم: پسرم، چرا اشک می‌ریزی؟ گفت: به یاد مظلومیت مادرم زهرا افتادم. به یاد آن‌همه اذیت‌هایی که آن دو نفر به مادرم زهرا کردند. به خدا قسم آن‌ها را از میان قبر بیرون خواهم آورد. آن‌ها را آتش می‌زنم.

 یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان، شب جمعه است، می‌شود که به ما هم محبت بفرمایید؟ ما حاضر هستیم کار و کسب و این‌ها که سهل است، جان خود را هم بدهیم و شما هم ما را به طرف زیارت حضرت موسی بن جعفر و حضرت امام جواد و… در خدمت شما هر کجا بروید، بیاییم. یا بقیةالله، شب جمعه است. شما را به مادرتان زهرا قسمتان می‌دهیم، نظر لطف و عنایتی به ما بفرمایید، روزی معنوی و مادی، همه آن‌ها دست حضرت حجةبن‌الحسن است. یا حجةالله، یا صاحب‌الزمان، ما چطور می‌توانیم… شب سه‌شنبه آینده شب شهادت فاطمه‌زهرا است. به قول معتبرتر روز سوم جمادی‌الثانی شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. یکی از مظلومیت‌های فاطمه‌زهرا، همین امروز می‌گفتم نه تنها قبر او مخفی است، تاریخ وفات ایشان هم مخفی است. ۴۵ روز، ۷۵ روز، ۹۵ روز، آن هم دقیقاً روی ماه گفته نشده است. تاریخ وفات همه ائمه (علیهم السلام) معین شده است. مثلاً روز بیست و یکم ماه رمضان، روز –فرض کنید که- بیست و هشتم صفر، روز دهم محرم. معلوم است.

تنها فاطمه‌زهرا است که روز وفات او هم معلوم نیست. خدا لعنت کند آن‌هایی را که به این آیه شریفه پشت پا زدند: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏»[25] یک سر سوزن اظهار محبت به فاطمه‌زهرا (سلام الله علیها) نکردند. نه تاریخ وفات او را ثبت کردند، نه محل دفن او را ثبت کردند، به قدری مظلوم که هیچ یک از اصحاب پیغمبر تا این حد مظلوم از دار دنیا نرفته است. یک کتابی همین هفته گذشته به من دادند که أین…؟ اسم کتابی…

 

 



[1]. بقره، آیه 51.

[2]. اعراف، آیه 142.

[3]. همان.

[4]. طه، آیه 84.

[5]. اعراف، آیه 180.

[6]. لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، ج 5، ص 237.

[7]. بقره، آیه 51.

[8]. همان.

[9]. همان، آیه 52.

[10]. همان، آیه 53.

[11]. الخصال، ج‏ 1، ص 179.

[12]. یوسف، آیه 31.

[13]. همان.

[14]. بحار الأنوار، ج ‏3، ص 7.

[15]. همان.

[16]. هود، آیه 56.

[17]. یس، آیات 3 و 4.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏97، ص 264.

[19]. إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف، ج ‏2، ص 66.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 189.

[21]. همان.

[22]. همان، ص 177.

[23]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 105.

[24]. همان.

[25]. شوری، آیه 23.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۳ رمضان ۱۴۱۵ قمری – حقیقت روزه صبر و استقامت

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله و الصلاة و السلام علي رسول‌الله و علي آله آلِ الله لا سيما علي بقية‌الله رُوحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»[1]

ماه مبارك رمضان است و دو روز از اين ماه عظيم گذشت و در اين ماه بيشتر از هر چيز بايد از علم و دانش اهل‌بيت عصمت و طهارت استفاده نمود. مهماني‌اي كه پروردگار از افراد بشر كرده است و شرط آن را روزه‌داري و روزه داشتن قرار داده است، شايد يك رمز اساسي آن اين باشد كه لااقل يك صبح تا به شب انسان از كارهاي مادّي، از شكم‌پرستي، از توجه به خوردني‌ها، از توجه به آنچه كه مربوط به بدن است، انسان خود را برهاند و متوجه روح خود، معنويت خود، كمالات خود بشود وإلّا اگر حساب دست خود ما بود و مي‌فهميديم چه بكنيم، هيچ‌گاه با پروردگار متعال بناي اذيت ما را ندارد. نمي‌خواهد بي‌جهت ما گرسنگي بكشيم. دوست ندارد بي‌جهت ما تشنگي بكشيم، منتها دستورات دين براي كنترل ما است، بشر در امور مادّي و بدني و در امور دنيايي ترمز بُريده به طرف سرازيري حركت مي‌كند. با سرعت بسيار زياد، به طوري كه شب و روز و دائماً به فكر خوردن و خوابيدن و استراحت است و حتي يك لحظه هم به ياد كمالات روحي خود نمي‌افتد.

در دوره سال يك ماه رمضان هست كه «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ» خداي تعالي نوشته است كه شما روزه بگيريد. روزه گرفتن در حقيقت يعني نخوردن و نياشاميدن و اعمالي كه روزه را باطل مي‌كند انجام ندادن است اما يك حقيقتي در باطن اين روزه گرفتن هست و آن اين است كه شما يك مقداري بتوانيد يك قدم در راه تزكيه نفس برداريد. قدم اول استقامت است، يعني اگر شما توانستيد يك صبح تا به غروب غذا نخورديد، از لذايذ استفاده نكرديد، آشاميدني‌ها را ترك كرديد، معتاد به سيگار هستيد و سيگار را ترك كرديد، خداي تعالي مي‌تواند به شما بگويد كه پس مي‌توانيد بقيه دوره سال هم خود را كنترل كنيد. اختيار دست شما است، اختيار شما دست هواي نفس و نفس اماره به سوء نيست و نبايد باشد. اختيار شما دست شيطان و دست دوستان منحرف نيست و نبايد باشد. دليل آن چيست؟ دليل آن اين است كه تو يك ماه رمضان روزه گرفتي. يك ماه رمضان تو تصميم گرفتي كه از اذان صبح، حالا كه روزها كوتاه هم هست، در تابستان از اذان صبح تا مغرب تشنگي فشار‌ آورده بود آب نخوردي، گرسنگي فشار آورده بود غذا نخوردي، شهوت به تو فشار آورده بود ولي عمل زناشويي انجام ندادي و خلاصه هيچيك از اين لذايذ را انجام ندادي، پس مي‌تواني، يعني دوره سال هم مي‌تواني، ديگر بقيه آن مربوط به غيرت خود شما است، روز ماه رمضان گناه نكردي، چشم به نامحرم ندوختي، دروغ به خدا و پيغمبر نبستي، غيبت نكردي، پس بقيه سال را هم مي‌تواني نكني. اين خيلي مسئله است، يك نكته بسيار مهم، شما خود را در اين ماه رمضان آزمايش كنيد. اگر كسي در ماه رمضان نتوانست خود را كنترل كند، اين ديگر انسان نيست. با اينكه خدا واجب كرده است، با اينكه كفاره‌اي كه براي روزه خوردن ذات مقدس پروردگار تعيين كرده است، براي نماز و ترك نماز تعيين نكرده است و تو را وادار كرده است كه قدم اول استقامت را برداري، قدم اول رفتن به سوي خدا را برداري. چه كار كرده است؟‌ گفته است اگر يك روز روزه ماه مبارك رمضان را با حلال افطار كردي، بايد دو ماه پشت سر هم روزه بگيري -براي يك روز آن- يا شصت تا مِسكين را طعام بدهي و يا يك بنده بخري و آزاد كني كه الآن موضوع آن از بين رفته است و اگر خدايي نكرده با حرام افطار كردي بايد هر سه كفّاره را بدهي، يعني هم دو ماه پشت سر هم روزه بگيري، هم شصت مسكين طعام بدهي و هم يك بنده آزاد كني. چرا اين‌قدر شديد؟ براي اينكه قدم اول را برداري و متأسفانه هيچيك از ما همان قدم اول را برنمي‌داريم. «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ‏»[2] اسم روزه را به حسب تفاسير خداي تعالي صبر گذاشته است، صبر يكي از بخش‌هاي استقامت است، خداي تعالي فرموده است: از روزه و از نماز براي رفتن به سوي خدا و سِير إلي الله كمك بگيريد، حالا بحث نماز بماند، به خاطر اينكه إن‌شاءالله بعد توضيح خواهم داد كه چطور ما از نماز كمك مي‌گيريم، اما نكته‌‌اي كه امشب مورد بحث من است اين است كه پروردگار متعال مي‌فرمايد: «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ» از صبر، كه روايت دارد منظور از صبر روزه است، از صبر كمك بگيريد. اولاً چرا نام روزه را صبر گذاشتند؟ ثانياً روزه چه كمكي ممكن است به ما بدهد؟ اسم روزه را صبر گذاشتن به خاطر اينكه يكي از مراتب صبر، صبر در مقابل واجب است، اعمال واجبه است. روزه گرفتن كار مشكلي است، مخصوصاً در مناطق گرمسير و يا روزهاي بلند، بسيار مشكل است. معني صبر تحمل مشقّات است در راه رسيدن به محبوب. اين را شما بدانيد همه ما بايد به محبوب خود برسيم، هر كس هر چه را دوست داشته باشد به همان خواهد رسيد. ولو اينكه در روز قيامت باشد. در روايتي هست كه روز قيامت انسان هرچه را دوست دارد با همان محشور مي‌شود، ولو انسان سنگي را دوست داشته باشد. اگر تو علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) را دوست داشته باشي با علي محشور مي‌شوي، اگر عمر بن خطاب را دوست داشته باشي با عمر بن خطاب محشور مي‌شوي و هر چيزي، حتي در طبيعت هم همين‌طور است، هر چيزي به محبوب خود، به مركز خود خواهد رسيد. اگر شما يك مقدار آب يا خاك يا سنگ را به هوا پرتاب كنيد به زمين برمي‌گردد، ولي اگر آتش را روشن كنيد حرارت به طرف بالا مي‌رود. شما اگر انسان واقعي باشيد بايد خود را به انسان واقعي برسانيد. اگر انسان پستي باشيد به انسان پست خود را مي‌رسانيد، يك نقطه حساسِ فضيلت هست كه اسم آن انسان كامل است، نام او علي بن ابيطالب يا هر يك از ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) است. همان‌طوري كه آب خود را به مركز آب و آتش خود را به مركز آتش مي‌رساند انسان‌ها هم بايد خود را به جايي كه انسان كامل قرار دارد برسانند. ما همه ذرات وجودي انسانيت هستيم، يعني مانند ذراتي كه در فضا پخش است، اين‌ها وقتي كه باد و طوفان‌ها فرو بنشيند مي‌آيند روي زمين مي‌نشينند، به مركز خود برمي‌گردند. شما اگر اهل رحمت باشيد، اهل مغفرت باشيد، اهل فضيلت باشيد، به معدن رحمت برمي‌گرديد. شما در زيارت جامعه مي‌خوانيد «مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ»[3]، «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ» تا آن‌جا كه مي‌رسيد به «مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ» اي معدن رحمت. كساني كه اهل رحمت باشند، كساني كه مشمول رحمت پروردگار بشوند، كساني كه خدا به آن‌ها محبت مي‌كند و محبوب خدا هستند، اين‌ها بخواهند يا نخواهند به آن مركز رحمت و معدن رحمت خواهند رسيد كه علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) باشد يا در زمان ما حضرت بقيةالله (أرواحنا فداه) باشد. معدن رحمت هستند، ما هم بايد به رحمت برسيم، آن‌هايي كه اهل رحمت نيستند… در همين دعاي افتتاح شب‌هاي ماه رمضان در مقام مناجات به پروردگار خود عرض مي‌كنيم «أَنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ»[4] اگر خدا در موضع عفو و رحمت قرار بگيرد، از روزي كه شما متولد شديد مورد رحم پروردگار و محبت پروردگار بوديد، در رَحِم مادر خدا شما را حفظ كرده است، وقتي كه در دنيا آمديد خدا شما را حفظ كرد، همه جا مشمول رحمت پروردگار، نهايت وقتي خود شما بزرگ شديد «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ علَى الفِطْرَةِ إِلِّا أنَّ أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ»[5] هر مولودي كه متولد مي‌شود روي برنامه صحيح رحمت پروردگار متولد مي‌شود مگر اينكه محيط او، مادر و پدر او، محيط فرهنگي او، او را از راه خارج كند. پس همه در رحمت پروردگار هستند و همه بايد خود را به معدن رحمت برسانند. معدن رحمت چيست؟ مركز فضيلت است و آن امام هر زماني است، فرقي هم نمي‌كند، ما چه بگوييم خود را به علي بن ابيطالب برسانيد و چه بگوييم به حضرت بقيةالله.

يك روز جابر بن عبدالله انصاري خدمت امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) آمد، حضرت فرمود: من پسرم هستم و پسرم من هست و همه ما يكي هستيم «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ»[6] (صلي الله عليه و آله و سلم) «كُلُّنَا وَاحِدٌ» حتي عجيب است اگر يك روايت شما از امام صادق در كتاب ديديد، دل شما خواست بگوييد پيغمبر اكرم فرموده است مي‌توانيد بگوييد، اشكالي ندارد، دروغ حساب نمي‌شود، اگر در روز ماه رمضان گفتيد روزه شما باطل نمي‌شود، چون هرچه امام صادق فرموده است، همه آن را پيغمبر گفته است. هرچه علي بن ابيطالب… اين كتاب نهج‌البلاغه را بگوييد كلام رسول‌الله است، طبق روايات اشكالي ندارد، چون علي هر چه گفته است از قول پيغمبر گفته است. امام حسن مجتبي هرچه فرموده است از قول پيغمبر گفته است، اگر كلمات پيغمبر را هم گفتيد كه خدا گفته است باز اشكال ندارد، يعني در روز ماه رمضان كه اگر كسي دروغ به خدا و پيغمبر ببندد روزه او باطل است، شما يك عبارتي از نهج‌البلاغه يا از كلام رسول اكرم -البته احتياط آن است كه سند آن صحيح باشد و يقيني باشد كه پيغمبر يا علي بن ابيطالب فرمودند- بگوييد خدا گفته است، اين هيچ اشكالي ندارد، چون «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏»[7] پيغمبر روي خواسته خود سخن نمي‌گويد «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏»[8] هر چه مي‌گويد وحي است، از جانب خدا است. علي بن ابيطالب هم هر چه در امور معارف و احكام و حقايق فرموده است، همه آن از پيغمبر است. امام صادق هم همين‌طور، حضرت بقيةالله هم همين‌طور. فرقي نمي‌كند كه من بگويم نقطه حساس انسانيت و نقطه حساس مظهريت ذات مقدس پروردگار علي بن ابيطالب است يا حجة‌بن‌الحسن. البته بهتر اين است كه ما در زمان امام خود كه واقع شده‌ايم، مدام دَم از امام زمان خود بزنيم و همه را نسبت به امام عصر خود بدهيم، كلمات همه ائمه در وجود مقدس حجةبن‌الحسن (أرواحنا فداه) خلاصه شده است و آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري. حالا اين مطلب را در پرانتز عرض كردم، انسان بايد خود را به وسيله صبر كه قدم اول راه تزكيه نفس و مراحل تزكيه نفس است كه در اعمال واجبه مظهر أتمّ آن روزه گرفتن است به كمالات برساند. الآن مثلاً اگر هر كسي نزد ما يا نزد شما بيايد و بگويد من مي‌خواهم مثلاً در راه كمالات قدم بردارم، اول جمله‌اي كه بايد به او بگوييد يا او را آزمايش كنيد يا در اين جهت او را بسازيد مسئله استقامت است. افراد متزلزل، افرادي كه هر روز با يك بادي به يك طرفي مي‌روند، اين‌ها در جامعه يك شاهي ارزش ندارند، نه خدا اين‌ها را قبول دارد، نه پيغمبر اكرم آن‌ها را قبول دارد، نه ائمه اطهار و نه امام زمان. از نظر عقل هم قبول نيستند، به جهتي كه شما با كسي رفيق بشو كه رفاقت او هميشه باشد. اگر امروز با شما رفيق است و فردا با ديگري و شما را نمي‌شناسد، اين رفيق براي تو ارزش ندارد. يكي از صفات حميدهِ پرارزشِ بشريت كه در روايات دارد و اغلب هم انسان اين معنا را خوب استفاده مي‌كند، اين است كه فرق بين انسان و حيوان در اين است كه انسان وفادار است، حيوانات وفايي ندارند، يعني… گاهي مي‌شود شما مي‌گوييد كبوتر وفادار است، يك جا لانه براي او درست كنيد مي‌رود و برمي‌گردد. سگ وفادار است، نه، اسم اين‌ها را وفا مي‌گذارند ولي وفاي روي تعقل نيست. اگر شما به يك سگي چند روز نان داديد ولو اينكه دشمن صاحب اولي او باشيد، باز مي‌شود رفيق شما. در حقيقت او نسبت به شكم خود وفادار است، نسبت به خوشگذارني خود وفادار است، يا اگر كبوتر لانه‌اي گرفته است نسبت به لانه خود وفادار است نه نسبت به دوست خود، نه نسبت به رفيق خود، يا اگر در بعضي از كارهايي كه در سيرك‌ها مي‌كنند، مثلاً فرض كنيد حيوانات يك اظهار وفايي، شبه وفايي نسبت به صاحب خود دارند، اين‌ها از روي عادت است، وفاي روي تعقل نيست، آن وفايي ارزش دارد كه روي تعقل باشد و آن تنها در انسان پيدا مي‌شود، آن هم نه در هر انساني، خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»[9] همه دوستان بالأخره تا روز قيامت با هم دشمن مي‌شوند، بعضي از آن‌ها با يعضي ديگر دشمن هستند. در دنيا چون شما پول داشتيد من با شما رفيق بودم اما آن‌جا كه ديگر پول نداريد، با شما چه كار دارم؟ «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ‏»[10] روزي كه انسان از برادر خود فرار مي‌كند، حالا خود من گرفتار هستم، ديگر باز تو هم بيايي كَلّ بر ما بشوي.

يك وقتي در زمان طاغوت ما را ساواك خواسته بودند، يك اتاقي ايستاده بوديم، يكي از دوستان ما هم آن‌جا نشسته بود، رنگ او هم پريده بود. گفتم: سلامٌ عليكم. ديدم روي خود را اين‌طوري كرد، من خيلي تعجب كردم، بعدها كه ايشان را بيرون ديدم، گفتم: چرا آن روزي اين‌طوري كردي؟ گفت: آن روز من گرفتار بودم، تو هم لابد گرفتار بودي كه آن‌جا آوردند. اگر اظهار دوستي مي‌كرديم بر گرفتاري من افزوده مي‌شد، من معناي اينكه روز قيامت «يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» و «يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ‏» را فهميدم. خود من گرفتار حساب كار خود هستم، اين آقا هم آمده است حالا كَلّ بر ما شده است و احوالپرسي مي‌كند و دل خوشي دارد، اين‌طوري مي‌شود. تمام محبت‌ها… يك محبت‌هايي است كه در همين دنيا تمام مي‌شود، بعضي از آن‌ها يك مقداري بيشتر، يك مقداري بيشتر، بعضي از آن‌ها تا دَم مرگ، بعضي‌ از آن هم ديگر روز قيامت، تمامِ تمام مي‌شود. محبت‌هاي خود را بسنجيد، ببينيد دوست خود را براي چه كسي دوست داريد؟‌ خداي تعالي مي‌‌فرمايد: همه با هم دشمن مي‌شوند «إِلاَّ الْمُتَّقينَ‏» مگر اهل تقوا، آن‌هايي كه بر اساس تقوا دوستي كردند، تقوا باقي است، خدا باقي است، ولايت باقي است، چون او باقي است محبت هم باقي است. چون آندو به هم دست دادند اين دو تقوا به هم دست دادند، اين دو ولايت به هم دست دادند، اين دو تا توحيد به هم دست دادند، اين دو صالح به هم دست دادند، اين دو مؤمن به هم دست دادند، ديگر دست آن‌ها از هم جدا نمي‌شود، چون هميشه مؤمن هستند، اما اگر اين دو پولدار به هم دست داده بودند، پول آن‌ها تمام شده است دست‌هاي آن‌ها از هم جدا مي‌شود. اين دو قدرتمند به هم دست داده بودند، قدرت يكي يا هر دو كه تمام شد دست‌ها از هم جدا مي‌شود. اين دو -چه عرض كنم- قبيله‌دار، وجيه، زيبا، زن و شوهر، ابن‌ها با هم دست داده بودند، وقتي همه اين‌ها تمام شد دست دادن هم تمام مي‌شود، قطع مي‌شود. روز قيامت ديگر نه پولي هست، نه قدرتي هست، نه شخصيتي هست، نه وجاهتي هست، هيچ چيز نيست. حالا روز قيامت را كار نداريم، در همين دنيا، قيامتِ بعضي‌ها همين دنيا شروع مي‌شود. دوستاني… همه شماها حتماً داشتيد، منتها شايد الآن فكر شما متوجه آن دوستان نشود، عجب راست مي‌گويد فلاني تا وقتي كه ما پول داشتيم با ما رفيق بود، تا وقتي كه ما جوان بوديم با ما رفيق بود، تا وقتي كه ما، خدمت شما عرض شود كه پُستي داشتيم با ما رفيق بود، ذهن شما نرود ولي اكثر شما چنين برنامه‌هايي داشتيد. رفيق بودند…، آن‌هايي هم كه جوان هستند بدانند اين رفقايي كه براي يك جهتي غير از خدا با شما رفيق مي‌شوند و شدند، اين‌ها بالأخره تمام مي‌شود، تمام مي‌شود، بر اساس تقوا. انسان دنيا را ترك كند، دوستان را ترك كند، تقوا را بگيرد، چيزي كه به درد انسان مي‌خورد متقين هستند. آن‌ها شما را براي خود دوست ندارند، براي خودِ شما، شما را دوست دارند. مي‌بينيد يك كلمه به شما نمي‌گويند كاري بكن كه به نفع من باشد، مگر مزدي داده باشيد، برنامه‌اي داشته باشيد، آن‌ها يك حساب ديگر است اما نه روي رفاقت، ولي حرفي كه به شما مي‌زنند براي موفقيت خود شما است. در اين جهت هر كس بخواهد متصّف به صفات الهي بشود بايد اين‌طوري بشود كه اگر به رفيق خود حرفي مي‌زند همان‌طوري كه خداي تعالي به انسان وقتي سخني مي‌گويد به نفع خودِ انسان است، نه به نفع خود خدا و خداي تعالي نفي در نظر نگرفته است، رفيق تو هم بايد همين‌طور باشد، اين‌طور رفيق را انتخاب كن كه وقتي در دنيا مي‌گويد: آقا اين كار بد را نكن، شما فكر كنيد هيچ نفعي براي او ندارد كه مي‌گويد اين كار بد را نكن و همه نفع آن مربوط به خود من است، اين رفيق به درد مي‌خورد. لذا كمك گرفتن از اهل تقوا و حركت به طرف مركز تقوا و مركز انسانيت به وسيله صبر كه قدم اول تزكيه نفس است، برداشته مي‌شود و بايد روزه را گرفت. روزه مشكلاتي دارد، غالب ماها روزه‌دار واقعي نيستيم، فكر كرديم روزه گرفتن همين است كه از اذان صبح تا مغرب غذا نخوريم، آب هم نخوريم، بقيه چيزها هم ديگر طبعاً انجام نمي‌شود، همين، سر خود را هم زير آب نكنيم، نهايت اين است، ولي روزه يك حقيقتي دارد، يعني هر عبادتي يك ظاهري دارد، يك باطني دارد. همان‌طوري كه انسان يك ظاهري، بدني دارد و يك روحي، هر عبادتي هم يك باطني دارد و يك ظاهري. ظاهر آن همين است اما باطن آن، باطن آن همان جمله‌اي است كه اول عرض كردم كه انسان بايد به وسيله روزه به خود، به نفس اماره خود، بفهماند كه تو مي‌تواني، تو مي‌تواني، تو مي‌تواني كار بد نكني. تو مي‌تواني نخوري، تو مي‌تواني نياشامي، تو مي‌تواني… خيلي از افراد بودند كه ماه رمضان سبب شده است كه مثلا‌ً معتاد به سيگار بودند و سيگار را ترك كنند. آقا من كه توانستم يك صبح تا غروب سيگار نكشم پس بقيه آن را هم نمي‌كشم. توانستم يك صبح تا غروب غذا نخورم حالا كه يك ساعت غذا دير شده است و ظهر به خانه رسيدي، با زن خود به خاطر تأخير غذا اوقات تلخي نكن، مي‌تواني. خيلي كارها را درست مي‌كند اگر به آن واقعيت روزه توجه كنيم، و همين قدم اول است كه نكته خيلي مهمي است، مخصوصاً اهل تزكيه نفس متوجه باشند. خداي تعالي شما را مهماني مي‌كند كه «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[11] چه غذايي به شما مي‌دهد؟ به شما چه چيزي مي‌خواهد بفهماند؟ اينكه صبر، براي همان قدم اول تزكيه نفس، خداي تعالي شما را مهمان كرده است، چون اگر قدم اول را برداشتيد بقيه را هم برمي‌داريد. اگر استقامت داشتيد، وفادار بوديد، صبور بوديد، از هيچ كس نترسيديد، از اعتماد به ديگري منزجر بوديد و متكي به پروردگار بوديد، بقيه قدم‌ها را خودبه‌خود برمي‌دارد. اصحاب كهف، اين‌ها فقط صبر داشتند، تحمل داشتند، قدم اول را برداشتند، خدا اين‌ها را در آغوش گرفت. شما اگر روزها روزه بگيريد، شب‌ها خدا شما را در آغوش مي‌گيرد. اين دعاهايي كه در اين شب‌هاي ماه مبارك رمضان دستور داده شده است و قرآني كه شما بايد بخوانيد سخن گفتن با خدا است، آن هم در آغوش پروردگار و سخن شنيدن از خدا. وقتي قرآن مي‌خوانيد خدا با شما حرف مي‌زند، وقتي دعاي ابوحمزه ثمالي «إِلَهِي لَا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ»[12] خدايا من را به عقوبت خود ادب نكن، گاهي بعضي‌ها را خدا با كتك بايد بسازد، امام سجاد مي‌فرمايد: خدايا من را اين‌طور نمي‌خواهد بسازي، خود من مي‌آيم، خود من به طرف تو مي‌آيم «اللَّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِكَ»[13] تا مي‌رسيد به آن‌جا كه «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا وَ غَيْبَةَ وَلِيِّنَا»[14] ببينيد اين دعاها در شب‌هاي ماه مبارك رمضان مثل وقتي است كه… نمي‌توانم بعضي از جملات… مي‌ترسم بي‌ادبي باشد در محضر ذات مقدس پروردگار ولي حقيقت همين است كه در آغوش پروردگار قرار گرفته‌ايد و داريد با خدا مناجات مي‌كنيد، مناجات با خدا. يك فرق است بين نجوا و ندا، نجوا يعني آهسته صحبت كردن، صميمي صحبت كردن، خصوصي صحبت كردن، و لذا دعاها مناجات با خدا است. خدا را ندا نمي‌كنيم، مناجات مي‌كنيم، يعني سر خود را… البته چون مظهر آن است مي‌توانيم تشبيه كنيم «لِلَّهِ الْأَمْثال العلیا» چون حضرت بقيةالله مَثَل پروردگار است، مثل اين است كه سر خود را روي شانه امام زمان خود گذاشتيد، يك كسي مي‌گفت: در عالم مكاشفه من ديدم سر من روي شانه امام زمان بود. حضرت صورت من را مي‌بوسيد، من هم صورت او را مي‌بوسيدم، و داشتم با او حرف مي‌زدم.

 «إِلَهِي لَا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ» خدايا من را به وسيله عقوبت خود ادب نكن، شب جمعه اول ماه مبارك رمضان است، سفره امشب خيلي عمومي‌تر است. در روايت دارد كه خداي تعالي در هر شبانه‌روز از ماه مبارك رمضان يك ميليون، يعني هزار هزار نفر را ‏از آتش جهنم آزاد مي‌كند، به آن‌ها محبت مي‌كند، به آن‌ها رحم مي‌كند، به آن‌ها بركت مي‌دهد، به آن‌ها عنايت مي‌كند، رحمت بر آن‌ها مي‌فرستد. در شب و روز جمعه در هر ساعت هزار هزار نفر، شما مي‌گوييد: پس كسي روي كره زمين باقي نمي‌ماند، همين‌طور است، همه مردم مورد لطف الهي واقع مي‌شوند، همه مردم مورد توجه قرار مي‌گيرند، منتها بعضي‌ها ذائقه ندارند، نمي‌توانند از اين سفره استفاده بكنند، نمي‌توانند غذاي اين سفره را بخورند، رحمت پروردگار را نمي‌توانند صددرصد دريافت كنند وإلّا سفره اين‌طور است، شب و روز جمعه لطف پروردگار عام‌تر و عمومي‌تر است. خدايا شب جمعه است كه ما درِ خانه تو آمديم. شب رحمت است، شب زيارتي مخصوص أبي‌عبدالله الحسين است، إن‌شاءالله دوستان از فرداشب تا آخر ماه رمضان اگر خدا قدرت بدهد، إن‌شاءالله مجلس هست و چند كلمه‌اي بنشينيم با خدا حرف بزنيم، از همين صحبت‌هاي تكراري كه من هميشه مي‌زنم، شايد توجه ما به خدا زياد بشود، شايد إن‌شاءالله دعاهاي ما مستجاب بشود، شايد آن حاجت واقعي ما، آن حاجت حقيقي ما… آقايان به خدا قسم تحميلي نيست، اگر يك قدم از اين چهارديواري مملكت خود بيرون بگذاريد مي‌بينيد چه فسادي عالم را گرفته است، چه معصيتي جهان را گرفته است، چه ظلمي بر اين مردم ضعيف دارد مي‌شود. يا بقيةالله «كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً»[15] ديگر بس است «عَظُمَ الْبَلَاءُ … ضَاقَتِ الْأَرْضُ »[16] يا بقيةالله، خدايا به آبروي امام زمان ما را از خواب غفلت بيدار كن تا ارزش وجودي حجة بن‌ الحسن را بفهميم، تا بدانيم كه چقدر در شب و روز بايد براي تشريف‌فرمايي آن حضرت دعا كنيم. شايد در اين ماه بتوانيم إن‌شاءالله از خدا اين حاجت را بخواهيم و لااقل قدري فرج جلوتر بيفتد، نزديك بشود. كاري نكنيم كه در فرج تأخير بيفتد، خداي تعالي به بنده عزيز خود، به بقيةالله، به حجة بن ‌الحسن، بفرمايد نه هنوز اين مردم لياقت امامت تو را ندارند، اين مردم ارزش اينكه پاي سخنان تو بنشينند ندارند. يا الله اين ماه رمضان خدا ما را آن لياقت بده كه بنشينيم پاي سخنان امام زمان خود و از سرچشمه زلال ولايت استفاده كنيم. خدايا در اين ماه مبارك رمضان… خدا ما به تو عرض مي‌كنيم پيغمبر اكرم فرموده است: «أَكْرِمِ الضَّيْفَ وَ لَوْ كَانَ كَافِراً»[17] مهمان را گرامي بداريد اگرچه كافر باشد. خود تو ما را در ماه رمضان مهمان خود نامگذاري كردي، پيغمبر تو فرمود «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ» خدايا مهمان هستيم، مهمان هم هر چيزي مي‌خواهد صاحبخانه اگر قدرت داشته باشد بايد به او بدهد و پروردگارا تو قدرت داري كه امام زمان ما را به ما عنايت كني، ما هم مهمان تو هستيم. ما سرتاسر اين ماه -هر كس دوست ندارد در اين مجلس ما نيايد و ما هم بيزار هستيم از اينكه قدم خود را در اين مجلس بگذارد- فقط يك حاجت داريم و آن آمدن امام زمان ما هست. يا الله، آن لياقتي است كه به ما عنايت كني تا پاي سخنان امام عصر خود بنشينيم، به جمال او نگاه كنيم، به صورت مبارك او نگاه كنيم، به حرف‌هاي او گوش بدهيم، خدايا قول مي‌دهيم باادب باشيم، قول مي‌دهيم ادب خود را تا جايي كه بلد هستيم رعايت كنيم، قول مي‌دهيم حرف‌هاي او را گوش كنيم، يا الله، يا الله.

چراغ‌ها را خاموش كنيد، شب جمعه است «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ، السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمَظْلُومُ، لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً ظَلَمَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ»[18] يا أبا عبد الله، بيشترين جايي كه احتمال دارد امشب امام زمان ما آن‌جا باشد، كنار قبر حسين بن علي بن ابيطالب است. سفر كنيم، سفر روحي، برويم كنار قبر مقدس أبي‌عبدالله ‌الحسين «فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ» خدا بكشد كساني را كه تو را كشتند يا أباعبدالله «وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ» يا أباعبدالله فراموش نمي‌كنم آن ساعتي كه ذو‌الجناح تو، اسب بي‌صاحب تو «وَ أَسْرَعَ فَرَسُكَ شَارِداً، وَ إِلَى خِيَامِكَ قَاصِداً، مُحَمْحِماً بَاكِياً»[19] آقاي شما امام زمان طبق نقلي فرموده است: كه فراموش نمي‌كنم آن ساعتي كه اسب تو به طرف خيمه‌ها مي‌دويد، صدا مي‌زد: واي بر امتي كه كشتند پسر دختر پيغمبر خود را. هشتاد نفر زن و بچه آمدند اطراف ذوالجناح را گرفتند، هر كس سخني مي‌گفت، سكينه نازدانه آمد، دو تا پاي ذوالجناح را در بغل گرفت، دست به سر و صورت ذوالجناح كشيد، اشك از چشم‌هاي ذوالجناح پاك كرد، صدا زد: پدر من وقتي از خيمه‌ها رفت تشنه بود، آيا موقع شهادت به او آب دادند يا با لب‌هاي تشنه او را شهيد كردند؟

همه رو به قبله، زبان‌حال ما را امام ما فرموده است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏ اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مَنَعَتِ السَّمَاءُ وَ إِلَيْكَ يَا رَبِّ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ فَعَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ»

 

 



[1]. بقره، آيه 183.

[2]. همان، آيه 45.

[3]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 127.

[4]. همان، ج 94، ص 337.

[5]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج ‏2، ص 399.    

[6]. بحار الأنوار، ج ‏25، ص 363. 

[7]. نجم، آيه 3.

[8]. همان، آيه 4.

[9]. زخرف، آيه 67.

[10]. عبس، آيه 34.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356.

[12]. همان، ج 95، ص 82.

[13]. همان، ج 24، ص 166.

[14]. همان، ج 53، ص 189.

[15]. الكافي، ج ‏1، ص 341.

[16]. بحار الأنوار، ج ‏53، ص 275.  

[17]. جامع الأخبار(للشعيري)، ص 84.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏98، ص 201.

[19]. همان، ج 98، ص 240. 

۱۴۲۵/۱۲/۲۹ قمری – درباره محرم وعزاداري

درباره محرم و عزاداري

 

بسمه تعالي  ……………..            بدون تردید یکی از چیزهائی که بسیار مهم است مسئله سلامت روح انسان است که آن بدون ارتباط با قدرت حقیقی امکان پذیر نیست. پس بیائیم با خدا از طریق اظهار محبت به حضرت سید الشهداء علیه السلام ارتباط پیداکنیم و توسل به آن حضرت داشته باشیم و برای آن سرور آزادگان عزاداری کنیم. امید است همه موفق باشیم.

۱۴۲۵/۲/۳ قمری – توصیه های ماه صفر

توصیه های ماه صفر

 

بسمه تعالي… سروران عزيز در اين ماه بكوشيد بهيج وجه گناه نكنيد، اقوام و دوستان را از خود راضي كنيد، دلي آرام داشته باشيد، به خدايتعالي توكل كنيد، او را از هر چيز بيشتر دوست داشته باشيد، نمازها را اول وقت بخوانيد و بدانيد كه امام عصر روحي فداه ناظر اعمال شما هست و علم او به همه چيز احاطه دارد كه خدايتعالي فرموده… “وقل اعملوا فسير الله عملكم ورسوله والمومنون”….موفق باشيد.

۱۴۲۵/۲/۲۲ قمری – نهی از منکر

نهی از منکر

 

بسمه تعالی ……………………..     انشاالله مردها غیرت داشته باشند… زنها عفت و حجاب را حفظ کنند …. جوانان بی بند و بار نباشند… روحانیین غمخوار روحیات مردم باشند و آنها را از آتش دوزخ بترسانند ………………….مردم گناه را بزرگ بدانند و خدا را از یاد نبرند… تزکیه نفس کنند و خدا را با قلبی سلیم ملاقات نمایند …دعا کنند که فرج امام عصر روحی فداه برسد و همه منکرات از میان بر داشته شود. به امید موفقیت.

۱۴۲۵/۲/۲۵ قمری – یادی از کانون بحث و انتقاد دینی

 یادی از کانون بحث و انتقاد دینی

 

بسمه تعالی ……………   کانون بحث و انتقاد دینی در مدت چهل و یک سال توانست صدها هزار سئوال اعتقادی و فلسفی را جواب دهد، صدها نفر را به دین مقدس اسلام مشرف نماید، هزار ها نفر را به تزکیه نفس وادار کند ( که حداقل ، اینها متعهد اند که گناه نکنند واجبات را صحیح انجام دهند و خود را از آلودگی ها و رذائل اخلاقی پاک کنند و عقائدشان را تصحیح نمایند ). در رژیم پهلوی کانون مرکز مبارزه با بی عدالتها و ظلمهای شاه بود و از مبارزین با رژیم پهلوی برای سخنرانی دعوت می نمود که تصویر بالا مرحوم شهید آیه الله دکتر بهشتی در کنار موسس کانون دیده می شوند .

۱۴۲۵/۳/۱ قمری – بمناسبت وحدت شیعه و سنی که در هندوستان بودم  

بمناسبت وحدت شیعه و سنّی که در هندوستان بودم  

 

بسمه تعالی………در سال هزار و سیصد و شصت، ماه ربیع الاول که بین شیعه و سنّی اختلاف شده بود حضرت آیه الله ابطحی برای وحدت بین شیعه و سنّی به آن سامان رفتند و جناب حجة السلام آقای سعید عبقاتی و آقای دکتر کلب صادق که در عکس دیده می شوند حضور داشتند و بحمد الله توفیقات زیادی در این ارتباط نصیب معظم له گردید و سفارش ایشان این بود که همیشه باید مسلمانان جهان به فکر آن چه بین آنها وحدت ایجاد می کند باشند . 

۱۴۲۵/۳/۵ قمری – ایام سرور خاندان عصمت علیهم السلام

ایام سرور خاندان عصمت علیهم السلام 

 

عکس از آیه الله سید عبد الله شیرازی و استاد سید حسن ابطحی در منزل معظم له

بسمه تعالی

مرحوم آیه الله سید عبد الله شیرازی رحمه الله علیه می فرمودند که باید در شادی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام شاد باشیم و ایام میلاد مسعود حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله را لااقل یک هفته جشن بگیریم و به این وسیله شعائر اسلامی را زنده نگه داریم . زیرا خدای تعالی در قرآن فرموده : “و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب”.

 

۱۴۲۵/۳/۳۰ قمری – هتک حرمت اعتاب مقدسه

هتک حرمت اعتاب مقدسه 

 

بسمه تعالی …………….بزرگترین گناه بشر بعد از شرک به خدا، اهانت به ائمه اطهار علیهم السلام است که عمل کننده به آن کافر و مرتد است . ما مصیبت هتک حرمت حرم های مقدسّه کربلا و نجف را به پیشگاه مقدس حضرت ولیّ عصر ارواحنافداه تسلیت عرض می کنیم و امیدواریم مسلمانان دشمنان خود را بشناسند و ولایت آنها را نپذیرند و زیر سایه مرجعیت و ولایت با امنیت کامل زندگی کنند. به امید آنکه روزی عدل و داد در زمین گسترش پیدا کند و طاغوت ها و دجّال های زمان سرنگون شوند و مردم در آسایش بسر ببرند .

۱۴۲۵/۴/۵ قمری – مصيبت عظمي توهين به حرم مطهر حضرت امير مؤمنان عليه السلام

مصيبت عظمي توهين به حرم مطهر حضرت امير مؤمنان عليه السلام 

 

مصيبت عظمي توهين به حرم مطهر حضرت امير مؤمنان صلوات الله عليه را به عموم مسلمانان جهان تسليت مي گوئيم. اميدوارم هر چه زودتر خدايتعالي منتقم حقيقي يعني حضرت ولي عصر روحي فداه را برساند و ريشه ظالمين وستمگران را بركند و ان شاءالله ياران آن حضرت و نواب عام آن وجود مقدس يعني مراجع تقليد به ياري شيعيان و مقدسات عالم اسلام بپردازند . 

۱۴۲۵/۴/۱۶ قمری – رعايت حقوق ديگران و اتحاد مسلمانان

رعايت حقوق ديگران و اتحاد مسلمانان 

 

بر همه مسلمانان لازم است كه رعايت حقوق ديگران را بكنند و با همه خوش رفتاري و حسن اخلاق داشته باشند . خداي تعالي در قرآن به اهل كتاب كه مسيحيها و يهوديها منظورند مي فرمايد : اي اهل كتاب بياييد با هم در مقابل كفار و مشركين متحد شويم . بنابراين مسلمانان به طريق اولي بايد با يك ديگر متحد باشند . اگر ما مسلمانها به اين دستور عمل ميكرديم دسته دسته يهوديها از مسلمانان فلسطين و مسيحيها از مسلمانان عراق نمي كشتند و كفار و مشركين بر سر مسلمانان و مسيحي ها و يهوديها مسلط نمي شدند . امروز همه مردم دنيا عدالت مي خواهند . امروز همه مردم دنيا وحدت مي خواهند ولي قدرتمندان با شعار اختلاف بينداز و حكومت كن ، تفرقه را دوست دارند و با تمام نيرو آن را به وجود مي آورند . اميد است مصلح جهاني و ياورانش ابر قدرتها را سركوب كرده و مردم را از زير بار ظلم آنها نجات دهند . به اميد روزي كه مسلمانان متحد شوند و دست دشمنان بشريت را كوتاه نمايند.

۱۴۲۵/۶/۳ قمری – شهادت حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها

شهادت حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها       

 

بسمه تعالي       فاطمه زهراء سلام الله عليها مظلومانه در حالي به شهادت ميرسد كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله درباره اش فرمود: فاطمه پاره تن من است كسي كه او را اذيت كند مرا اذيت كرده است و كسي كه مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است. 

۱۴۲۵/۶/۸ قمری – عراق مظلوم

عراق مظلوم        

 

حضرت آيةالله ابطحي در جمع دوستان فرمودند: عراق مظلوم است، شيعيان مظلوم اند، ائمه شيعه مظلوم است، چرا بايد کفار بر آنها مسلط شوند؟.

۱۴۲۵/۶/۹ قمری – به مناسبت مصيبت روز چهارشنبه عراق

به مناسبت مصيبت روز چهارشنبه عراق

 

 عكس بالا مربوط به مسجد مقدس سهله مي باشد

 

بسم الله الرحمن الرحيم …………  جمعي از مردم مسلمان در روز چهارشنبه ۷/۵/ ۱۳۸۳به خاك و خون كشيده شدند.

آيا تا كي بايد مردم عراق زير ظلم و ستم باشند؟ آيا تا كي بايد آنها از بي عدالتي رنج ببرند؟ 

آيا وقت آن نشده كه مسلمانان با يك ديگر متحد شوند و دست ظالمين را از سر مردم بي گناه عراق كوتاه كنند؟

مگر خداي تعالي در قرآن خطاب به همه مسلمانان نفرموده : “لا تتخذوا اليهود والنصارا اولياء” پس چرا مسلمان ها زير بار صهيونيسم و آمريكاي جهان خوار مي روند؟

تا كي مسلمان ها در خواب غفلت بسر مي برند؟

اميد است هرچه زودتر به فكر حيثيت و شخصيت اسلامي خود بيافتند و زمينه ي ظهور حضرت ولي عصر ارواحنا فداه را فراهم آورند.

۱۴۲۵/۶/۱۵ قمری – كوثر

كوثر 

 

بسمه تعالي…. آنروزي كه بني امية به رسول اكرم صلي الله و عليه و آله و سلم سرزنش كردند وگفتند او بي عقب و بي نسل است و كسي نيست كه آثار او را بعد از او حفظ كند، خدايتعالي سوره كوثر را نازل فرمود و به او فاطمه، اين عطية بزرگ را عنايت نمود. كوثر همه چيز بود ، كوثر زيادترين خيري بود كه در ابتداء خلقت خدايتعالي به رسولش مرحمت فرمود ، كوثر علم و حكمتي بود از جانب خدايتعالي كه بر پيامبرش نازل فرمود ،كوثر قرآني بود كه خدايتعالي همه حقايق و بلكه علم هر چيزي را بوسيله آن به خلق عنايت فرمود .

۱۴۲۵/۶/۲۸ قمری – هتك حرمت نجف اشرف

هتك حرمت نجف اشرف 

 

بسمه تعالي…. حضرت آيت الله سيد حسن ابطحي درباره هتك حرمت نجف اشرف فرمودند :  خدايتعالي در قرآن فرموده است كه يهود و نصاري را سرپرست خود قرار ندهيد . متاسفانه مردم مسلمان به اين حقيقت توجه نكردند و كاري كردند كه امروز اكثر ممالك اسلامي تحت نفوذ آمريكا و انگليس قرار گرفتند و آنها بي حيايي را به جايي رساندند كه به مقدس ترين مشاهد مشرفه يعني نجف اشرف اهانت هايي كردند . آنها اشك شيعيان را جاري نمودند . خدايتعالي آنها را به جزاي اعمالشان برساند .

۱۴۲۵/۷/۶ قمری – ماه رجب و اهانت به مرقد مطهر حضرت امير المومنين عليه السلام

ماه رجب و اهانت به مرقد مطهر حضرت امير المومنين عليه السلام

 

از سخنان حضرت آيت الله سيد حسن ابطحي در ارتباط با ماه رجب و اهانت به مرقد مطهر حضرت امير المومنين عليه السلام : مردم مسلمان اگر متحد بودند ، اگر هم فكر بودند ، اگر به حقيقت توجه داشتند ، اگر يك ميليارد و نيم مسلمان دست به دست هم مي دادند ، در اين ماه رجب كه ماه علي بن ابي طالب است ، ماه ميلاد آن حضرت است ، ماهي است كه به خاطر اميرالمؤمنين عليه السلام خدايتعالي رحمت و مهرباني خود را بر سر مردم مي ريزد ، بياييم در اين ماه اختلافات اعتقادي ، اختلافات سياسي ، اختلافات سليقه اي را بر طرف كنيم و خود را فشل نكنيم و  آبروي خود را نبريم ، بنابراين سران ممالك اسلامي بايد با يكديگر متحد شوند و مانند ايران اسلامي داراي رهبري فهيم و متدين و دلسوز باشند و دست دوستي به سوي يكديگر دراز كنند و جمعا عليه دشمنان اسلام بسيج شوند و دست متجاوز را كوتاه نمايند .

۱۴۲۵/۷/۲۲ قمری – نزول قرآن

نزول قرآن  

 

بسم الله الرحمن الرحیم ……………. حضرت ایه الله سید حسن ابطحی فرمودند : نزول قرآن کریم پنج مرحله دارد در مرحله اول حقایق قرآن برقلب پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم زمان با خلقت روح مقدسش که “اول ما خلق الله” است نازل گردید .

و در مرحله دوم حقایق قران از قلب پیغمبر اکرم  صلی الله علیه و اله و سلم با اراده پرودگار برای نظام خلقت بعد از آنکه آسمان و زمین و شب و روز خلق شد نازل گردیده است که سوره قدر از این موضوع حکایت می کند .

در مرحله سوم حقایق قرآن در قالب الفاظ عربی بر روح پیغمبر اکرم  صلی الله علیه و اله و سلم  نازل شده است

و در مرحله چهارم بعد از آنکه پیغمبر اکرم  صلی الله علیه و اله و سلم  مبعوث به رسالت گردید، خدای تعالی دستور فرمود که آن حقایق را برای مردم به مقتضیات وقت و زمان و مصلحتی که می دانسته است به واسطه جبرئیل برآن حضرت نازل فرموده است.

در مرحله پنجم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تفسیر و توضیح قرآن را به اراده خدا و وحی خدا بیان فرمود و علی بن ابیطالب علیه السلام همه آنها را در کتابی به نام «کتاب علی» با قلم خودش نوشت. در این کتاب همه چیزها نوشته شده و حتی عرش خدش در آن است که مردم آن را قبول نکردند و علی بن ابیطالب علیه السلام آن را به وصیّ خود امام حسن مجتبی علیه السلام عطا فرمود و بعد از آن حضرت در نزد ائمه اطهار علیهم السلام بوده است و در زمان ما در نزد حضرت ولیّ عصر ارواحنافداه موجود است که بعد از ظهورش آن را در اختیار مردم می گذارد.

۱۴۲۵/۷/۲۸ قمری – سلام خدا

سلام خدا

 

بسمه تعالی….. سلام خدا بر کسی که به دستورات دین عمل کند و خدا را فراموش نکند.

۱۴۲۵/۷/۳۰ قمری – حجاب

حجاب

 

بسمه تعالی…… آیه الله ابطحی در ضمن سخنانی فرمودند: حجاب برای زن مسلمان تنها پوشش او از نامحرم نیست، بلکه آن نشانه اسلام است؛ یعنی اگر زنهای محجبه در هر کجا از اجتماعات که دیده شوند نشان میدهدکه در آنجا مسلمانان زندگی میکنند. اگر در فیلمی زنهای محجبه باشند معرّف این است که آن را مسلمانان ساخته اند. بنابراین زن محجبه پرچمدار اسلام است . معرّف اسلام است و هیج چیز دیگر این گونه بطور کامل معرّف اسلام در اجتماعات نیست. 

۱۴۲۵/۸/۲۶ قمری – تزکیه نفس

تزکیه نفس……

 

بسمه تعالی     از واجبا ت اوليه اسلام تز كيه نفس است كه با تزكيه عمل فرق ميكند تزكيه عمل همان انجام واجبات وترك محرمات است كه بايد ازاول تكليف شروع شود ولي تزكيه نفس بايد بارياضتهاي شرعي بتدريج انجام گردد ان شاء الله همه ما موفق به اين واجب پر اهميت اسلامي باشيم .

۱۴۲۵/۹/۱ قمری – توصیه اول ماه مبارک رمضان

توصیه اول ماه مبارک رمضان

 

بسمه تعالی          

درماه مبارک رمضان قران بخوا نید دعاء بخوانید که وقتی قران میخوانید خدایتعالی باشما سخن میگو ید ووقتی دعاء میخوانید شما با خدا حرف میز نید

۱۴۲۵/۹/۳ قمری – امنیت

امنیت 

 

بسمه تعالی          امیدوارم مردم ایران قدر امنیت نسبی مملکت را بدانند وشاکر این نعمت بزرگ باشند که خدای تعالی فرمو ده < لئن شکر تم لازیدنکم>   < شکر نعمت نعمتت افزون کند .>امید است حسن ظن را زیاد کنیم وتزکیه نفس کنیم تامو فق شویم

۱۴۲۵/۹/۴ قمری – محبت و مهربانی

محبت و مهربانی         

 

بسمه تعالی  از اساسی ترین مسائل اسلامی محبت ومهربانی است باید مسلمانان با حسن ظن یکدیگر را شدیدا دوست داشته باشند وبرای یکد یگر دعاء کنند زیرا اگر مسلمانی دردل کینه مسلمانان را داشته باشد و یا حتی اهتمام به امور مسمانان نداشته باشد مسلمان نیست

۱۴۲۵/۹/۶ قمری – فوائد بندگی خدایتعالی

فوائد بندگی خدایتعالی          

 

بسمه تعالی………….بندگی خدایتعالی زندگی انسان را منظم میکند   عاطفه ومحبت نسبت به مردم ایجاد میکند    قلب انسان را مهربان میکند      شرح صدر بوجود می آورد     انسان را مربی دیگران قرار میدهد      حکمت که همان شنا ختن حقایق اشیاء است درقلب انسان بوجود می آورد دنیای انسان را آباد ودرآخرت اورا سعاد تمند مینما ید . اگر مراحل تزکیه نفس را هم بگذراند وخودرا به مقام مخلصین برساند حکمت ازقلبش به زبانش جاری میشود       

۱۴۲۵/۹/۸ قمری – د عا ء

د عا ء    

 

بسمه تعالی :::دعاء از انجهت مغز عبا دت است که انسان را به فقر خود و بی نیازی پروردگار متوجه میکند  به انسان می فهماند که سر تا پا نیازی مالکیتی نداری پس بخود مغرور نشو و بند گی خدارا بکن ودر همه کار از او استمداد کن تا خدایتعالی یاریت کند واز فقر نجاتت دهد  و بر همه کار هامسلطت نماید و بگو  < ایاک نعبد وایاک نستعین> این جمله را مکرر بگو  و به آن عمل کن تامو فق شوی

۱۴۲۵/۹/۱۰ قمری – دین و اجتماع

دین واجتماع         

 

بسمه تعالی ….. بدون تردید انسان از ان دسته جاندارانی است  که باید اجتماعی زندگی کند وهر جانداریکه اجتماعی زندگی میکند باید تحت بر نامه و قوا نینی باشد وبایدفر ما نده داشته باشدولذا قوانین حاکم بر بشر دین است وفر مانده ان رهبران دین اند پس بحکم عقل همه با ید ازدین ورهبران آن پیروی کنیم

۱۴۲۵/۹/۱۱ قمری – روحانيت ……

روحانيت ……      

 

بسمه تعالی……. روحانی آنگونه که از اسمش پیدا است با ید اول حقیقت روح رابه شناسد یعنی لا اقل بداند که روح مخلوقی است که متصف به صفات خو ب و بد میشود دوم امراض روح راکه ممکن است عارض بر روح شود بداند سوم غذاءودارو ئیکه برای روح تجو یز میشود بشناسد  چهارم طریق معالجه آ ن امراض را    بو سیله این دارو ها و آن غذاهای بلد باشد وعلا وه برانکه خو د تزکیه نفس کرده است راهنمای آنها ئیکه می خو اهند تز کیه نفس کنند باشد