شب ۹ محرم ۱۴۰۲ قمری – ۱۴ آبان ۱۳۶۰ شمسی –  خلیفه الهی در کره زمین‌ 

اعوذ بالله‌ من‌ الشیطان‌ الرجیم‌

بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم‌

 الحمد لله‌ و الصلاة‌ و السلام‌ علی‌ رسول‌ الله‌ و علی‌ آله‌ آل‌ الله‌ لاسیما علی‌ بقیة‌ الله‌ روحی‌ و ارواح‌ العالمین‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفداء‌ و اللعنة‌ الدائمة‌ علی‌ اعدائهم‌ اجمعین‌ من‌ الان‌ الی‌ قیام‌ یوم‌ الدین‌.

انسان‌ خلیفة‌ الله‌ است‌. خلیفه‌ به‌ معنای‌ این‌ است‌ که‌ اگر این‌ شخص‌ نباشد بجای‌ آن‌ شخص،‌ کار او را این‌ شخص‌ بکند. شما یک‌ مغازه‌ای‌ داشته‌ باشید یا وقتی‌ که‌ شما در اداره‌ای‌ مثلا مشغول‌ کارید یک‌ نفر را جای‌ خودتان‌ می‌گذارید، این‌ باید کارهای‌ شما را انجام‌ بدهد والا یک‌ نفری‌ که‌ هیچ‌ اطلاعی‌ از کار شما ندارد جای‌ خودتان‌ نخواهید گذاشت‌. آن‌ شخصی‌ که‌ اطلاع‌ از کارهای‌ شما دارد و کارهای‌ شما را هم‌ تا حدی‌ لااقل‌ می‌تواند انجام‌ بدهد آن‌ را می‌گویندش جانشین‌ به‌ فارسی‌ و به‌ عربی‌ می‌گویند‌ خلیفه،‌ به‌ زبانهای‌ دیگر‌ هم‌ هر چه‌ می‌خواهند‌ بگویند‌. ما این‌ دو معنا را، این‌ دو لفظ‌ را و دو زبان‌ را عرض‌ کردیم‌. حالا یک‌ نفر هست‌ در دنیا صد در صد جانشینی‌ می‌کند از خدای‌ تعالی،‌ یک‌ نفر هم‌ هست‌ تا حد استعداد خودش‌. مثلا علی‌ ابن‌ ابیطالب‌ علیه‌ الصلاة ‌و السلام‌ جانشینی‌ می‌کند از خدا و از پیغمبر خدا، بعضی‌ افراد بشر محدودند، اینها هم‌ جانشینی‌ می‌کنند ولی‌ به‌ اندازه‌ حد خودشان‌. بالاخره‌ باید همه‌ افراد بشر خلیفة‌ الله‌ باشند. اگر انسان‌ در دنیا کارهای‌ حیوانی‌ را بیشتر انجام‌ داد خلیفة الحیوان‌ می‌شود‌، جانشین‌ یک‌ حیوان‌. اگر یک‌ انسان‌ در درندگی‌ و قساوت‌ قلب‌ زیاد قوی‌ شد این‌ جانشین‌ حیوانات‌ درنده‌ می‌شود‌. اگر همین‌ انسان‌ در مسائل‌ شیطنت‌ و پشت‌ هم‌ اندازی‌ و دروغ‌ و مکر و حیله‌ خیلی‌ پیشرفت‌ کرد این‌ جانشین‌ شیطان‌ و خلیفة‌ الشیطان‌ می‌شود‌. اگر در صفات‌ الهی‌ و کمالات‌ الهی‌ پیشرفت‌ کرد خلیفة‌ الله‌ می‌شود‌ و مقصد پروردگار و مقصود ذات‌ مقدس‌ خدای‌ تعالی‌ عملی‌ شده‌.

ملائکه‌ وقتی‌ که‌ در مقابل‌ خدای‌ تعالی‌ قرار گرفتند آنها با تجربه‌ای‌ که‌ از خلقت‌ نوع‌ بشر داشتند گفتند: «اتجعل فیها من‌ یفسد فیها و یسفک‌ الدماء» ببینید؛ بشر دو بعد ممکن‌ است‌ پیدا کند، یکی‌ خلیفة‌ الله‌ بشود‌، یکی‌ هم‌ مفسد فی‌ الارض‌ بشود‌. آنی‌ که‌ خدا تصمیم‌ داشته‌ در عالم‌ به‌ وجودش‌ بیاورد خلیفة‌ الله‌ بوده‌، «انی‌ جاعل‌ فی‌ الارض‌ خلیفه‌». ملائکه‌ شاید به‌ آینده‌ بشریت‌ نگاه‌ کردند و یا شاید به‌ گذشته‌های‌ نوع‌ بشر دقت‌ کردند، این‌ نتیجه‌ را برداشتند که‌ «اتجعل فیها من‌ یفسد فیها و یسفک‌ الدماء»؟ آیا کسی‌ را می‌خواهی‌ در روی‌ کره‌ زمین‌ قرار بدهی‌ که‌ فساد می‌کند‌ و خونریزی‌ می‌کند؟‌ آنها بعد حیوانی‌ بشر را در نظر گرفتند و خدا بعد خلیفة‌ اللهی‌ بشر را. خدای‌ تعالی‌ یک‌ نمونه‌ خواست‌ به‌ ملائکه‌ نشان‌ بدهد‌ که‌ من‌ این‌ بشر را می‌خواهم‌ خلق‌ کنم‌، هم‌ به‌ ملائکه‌ نشان‌ داد و هم‌ برنامه‌ بشریت‌ را تا روز قیامت‌ تعلیم‌ کرد. حضرت‌ آدم‌ را خلق‌ کرد «و علم‌ آدم‌ الاسماء کلها»، همه‌ علوم‌ را به‌ حضرت‌ آدم‌ تعلیم‌ داد، دارای‌ صفات‌ حمیده‌ و اخلاق‌ پسندیده‌ و خلیفة‌ الله‌ به‌ تمام‌ معنا، یک‌ موجودی‌ که‌ اراده‌اش‌ ارادة‌ الله است‌، چشمش‌ عین‌ الله است‌، زبانش‌ لسان‌ الله است‌، گوشش‌ اذن‌ الله است،‌ یک‌ چنین‌ موجودی‌ خلق‌ کرد، حضرت‌ آدم‌، آنچنان‌ هم‌ با عظمت‌ بود و رابطه‌اش‌ با پروردگار مستحکم‌ بود که‌ بعضی‌ از مفسرین‌ گفته‌اند که‌ سجده‌ در مقابل‌ حضرت‌ آدم،‌ سجده‌ در مقابل‌ خدا بود. ملائکه‌ همه‌ ریختند برای‌ سجده‌ حضرت‌ آدم‌، او را قبله‌ خودشان‌ قرار دادند. سجده‌ برای‌ غیر خدا جایز نیست‌ طبق‌ بعضی‌ از نظرهای‌ مفسرین‌ و علما. یعنی‌ حضرت‌ آدم‌ را سجده‌ کردند مثل‌ این‌ بود که‌ خدا را سجده‌ کرده‌اند. «اسجدوا لآدم‌» یعنی ‌«اسجدوا لله» تا این‌ حد حضرت‌ آدم‌ یک‌ الگوی‌ خلیفة‌ اللهی‌ به‌ تمام‌ معنا شد. خدای‌ تعالی‌ به‌ ملائکه‌ فرمود من‌ یک‌ همچین‌ فردی‌ را می‌خواهم‌ خلق‌ کنم‌.

این‌ را بدانید خیلی‌ هم‌ برای‌ انسان‌ ننگ است‌، جداً ننگ است‌ که‌ انسان‌ در دنیا زندگی‌ بکند‌، یا سیرتش‌ سیرت‌ حیوانات‌ باشد‌ و یا به‌ طفیل‌ انسانهای‌ دیگر زندگی‌ بکند‌ و استقلال‌ نداشته‌ باشد‌. در بهشت‌ افرادی‌ وارد می‌شوند‌، یک‌ عده‌ با شفاعت‌ وارد می‌شوند‌، یک‌ عده‌ استقلالا وارد می‌شوند‌. شما نگویید که‌ خدایا روز قیامت‌ ما را مشمول‌ شفاعت‌ قرار بده‌! کاری‌ بکنید روز قیامت‌ خودتان‌ شفیع‌ باشید. هیچ‌ وقت‌ حاضر نیستید یک‌ مهمانی‌ برپا شده‌، یک‌ مهمانی‌ معمولی‌، شما طفیلی‌ بروید. دم‌ در صاحب‌ خانه‌ ایستاده،‌ شما عقب‌ سر یک‌ مهمان‌ محترمی‌ راه‌ بروید، آن‌ مهمان‌ محترم‌ به‌ صاحب‌ خانه‌ می‌گوید:‌ آقا ایشان‌ با ما است‌، آن‌ هم‌ یک‌ نگاهی‌ می‌کند،‌ می‌گوید‌ خوب‌ بخاطر شما ایشان‌ هم‌ بیاید! چقدر این‌ بد است‌، این‌ غذا زهر انسان‌ می‌شود‌. آن‌ مجلس‌ وقتی‌ انسان‌ وارد می‌شود‌ مثل‌ این است‌ که‌ تمام‌ مجلس‌ او را دارند‌ می‌خورند. چطور شد در یک‌ مجلس‌ ناهار حاضر نیستید طفیلی‌ وارد بشوید، در بهشتی‌ که‌ دائما می‌خواهید زنده‌ باشید و زندگی‌ بکنید طفیلی‌ حاضرید وارد بشوید؟ و حال‌ این‌ که‌ تلاش‌ انسان‌، زحمتش ‌در دنیا برای این‌ که‌ مستقلا وارد بهشت‌ بشود‌ خیلی‌ کمتر است‌ تا تلاش‌ برای این‌ که‌ انسان‌ با صاحب‌ خانه‌ آشنا بشود‌ و صاحب‌ خانه‌ مستقلا او را دعوت‌ بکند‌. اگر یک‌ مهمانی‌ مهمی‌ هست‌ اینهایی‌ که‌ اهل‌ ریاست‌ و جاه‌ و مقامند – خدا قسمتتان‌ نکند‌ که‌ به‌ آنجا بیفتید – یک‌ مهمانی‌ مفصلی‌ برگزار می‌شود‌، وزرا همه‌ هستند، شخصیتها همه‌ هستند، مسئولین‌ کشوری‌ هستند، شما هم‌ می‌خواهید خودتان‌ را در آن‌ مجلس‌ نشان‌ بدهید، آن‌ قدر تلاش‌ می‌کنید که‌ آن‌ کسی‌ که‌ مهمانی‌ می‌خواهد بکند‌ شما را هم‌ بشناسد‌ و یک‌ جوری‌ شما را هم‌ دعوت‌ بکند‌ و شما را هم‌ ببینند، شاید شما را هم‌ جزو یکی‌ از مسئولین‌ جزء مملکتی‌ قرار بدهند‌، اگر احتمال‌ بدهید که‌ فرماندار یک‌ شهری‌ می‌شوید، اگر در یک‌ جلسه‌ای‌ در‌ تهران‌ که‌ وزیر کشور و امثال‌ اینها هستند شما را هم‌ دعوت‌ کردند چشمشان‌ به‌ شما افتاد، لیاقت‌ شما را تشخیص‌ دادند، ممکن است‌ بگویند‌ که‌ فرماندار ابرقو شما باید بشوید! و شما هم‌ به‌ این‌ دلیل‌ فعالیت‌ می‌کنید که‌ آن‌ کسی‌ که‌ این‌ مجلس‌ را برپا کرده‌ شما را بشناسد‌ و اینجا دعوتتان‌ بکند‌. چقدر زحمت‌ دارد‌ این‌ کار؟ یک‌ آدم‌  معمولی‌ بخواهد به‌ جایی‌ برسد‌ که‌ دعوتش‌ بکنند تا فرماندار یک‌ دهی‌، یک‌ شهرکی‌ یا جای‌ دورافتاده‌ای‌ بشود‌، چقدر زحمت‌ دارد‌؟ من‌ حاضرم‌ در این‌ مجلس‌ به‌ شما تعهد بدهم‌ که‌ زحمت‌ مستقل‌ وارد شدند‌ توی‌ بهشت‌ غیر از آن‌ زحمتی‌ است‌ که‌ یک‌ ناهار دعوت‌ کنند، خیلی‌ آسان است‌ – بدون‌ تعارف‌ عرض‌ کنیم‌ – من‌ دو هفته‌ قبل‌ در شب‌ جمعه‌ گفتم‌، ما چقدر درس‌ می‌خوانیم‌؟ آن‌ محصلینمان‌، آن‌ درس‌خوانهایمان‌، چقدر درس‌ می‌خوانیم‌؟ چند سال‌ درس‌ می‌خوانیم‌ تا یک‌ مدرک‌ دکتری‌ یا یک‌ مدرک‌ مهندسی‌ بگیریم‌ و پایش‌ بنشینیم‌ و نان‌ بخوریم‌؟ چون‌ مدرک‌ها برای‌ این است‌، والا علم‌ که‌ خودش‌ بالذات‌ آن‌ قدرها مدرک‌ لازم‌ ندارد‌، یک‌ مدرکی‌ می‌گیرد‌ پایش‌ امضاء یک‌ شخصیتی‌ می‌زند،‌ بالای‌ سرش‌ توی اطاق‌ مهمان‌ خانه‌، مدرک‌ لیسانس‌ یا دکترایش‌ را زده‌،

بالای‌ سرم‌ نام‌ تو را نقش‌ نمودم‌          یعنی‌ که‌ سرم‌ باد فدای‌ قدم‌ تو

ما چقدر زحمت‌ می‌کشیم‌؟ الان‌ حساب‌ می‌کنیم‌ دوازده‌ سال؛ ابتدایی‌ و متوسطه‌، اقلا باید پنج‌ شش‌ سال‌ هم‌ درس‌ بخوانیم‌ تا یک‌ دکتر عمومی‌ بشویم‌. خب‌ چقدر درس‌ خواندیم‌؟ فرض‌ کنید دست‌ کم‌ تا تخصصی‌ داشته‌ باشید در هر رشته‌ای،‌ باید بیست‌ سال‌ درس‌ خوانده‌ باشید. چند سال‌ عمر می‌کنید؟ هفت‌ سالش‌ هم‌ که‌ قبلا رفته‌، بیست‌ و هفت‌ سال، چند سال‌ عمر می‌کنید؟ هفتاد سال! می‌گویند‌ یک‌ کسی‌ فوت‌ کرده‌ بود، دیدند بچه‌ هاش‌ گریه‌ می‌کنند، گفتند ایشان‌ چند سالش‌ بوده‌ که‌ فوت‌ کرده‌ و این‌جور بچه‌ هایش‌ گریه‌ می‌کنند؟ آن طرف‌ گفت:‌ هفتاد سال‌! عمرش‌ را کرده‌، گریه‌ ندارد‌، عمر زیادی‌ هم‌ کرده‌. حالا نه‌ نود سال‌، هر چی‌ شما می‌خواهید، انشاء الله‌ یکصد و بیست‌ و چهار سال‌ یا صد و بیست‌ سال‌، بعضی‌ افراد هشتاد سالشان است‌ مریض‌ شده‌، می‌گویند‌ بعد از صد و بیست‌ سال‌ ان شاء الله‌ تو مثلا چه خواهی شد‌! نه‌، این‌ حرف‌ها تعارف است‌، توی مجلسمان‌ صد و بیست‌ ساله‌ که‌ نداریم‌ هیچی‌، صد ساله‌ هم‌ نداریم‌، نه‌ توی مجلس‌ ما، در مشهد شاید بگردید یک‌ نفر صد ساله‌، صد و بیست‌ ساله‌ که‌ یقینا پیدا نمی‌شود‌ توی مشهد سه‌ چهار میلیون‌ جمعیتی‌، حالا هر چه! شما بیست‌ و هفت‌ سال‌ را پشت‌ سر گذراندید، نه‌ رفوزه‌ شدید نه‌ مردود شدید، خوب‌ هم‌ درس‌ خواندید برای‌ این‌ که‌ یک‌ مدرکی‌ بگیرید، اگر کار گیرتان‌ بیاید حقوق‌ کارمندی‌ مکفی‌ باشد‌، زندگیتان‌ تأمین‌ بشود‌ می‌خواهید بیست‌ سال‌، سی‌ سال‌، چهل‌ سال‌ پایش‌ بنشینید نان‌ بخورید. خب‌ بنده‌ خدا! ده‌ سال‌ زحمت‌ بکش‌ در تزکیه‌ نفس،‌ میلیاردها ساعت‌ بنشین‌ پایش‌ نان‌ بخور! یا باورمان‌ نمی‌آید قیامت‌ و عالم‌ برزخ‌ و عالم‌ بهشت‌ و جهنم.‌ به‌ خدا قسم‌ تردیدی‌ نیست‌، من‌ تعارف‌ با شما ندارم،‌ دلیلی‌ هم‌ ندارد‌ که‌ من‌ با دوستان‌ صمیمی ام‌ تعارف‌ داشته‌ باشم،‌ یا باورمان‌ نمی‌آید یا غفلت‌ محض‌ دارید و یا این‌ که‌ خیال‌ می‌کنیم‌ وقتی‌ که‌ مردیم‌ «ان‌ هی‌ الا حیاتنا‌ الدنیا نموت‌ و نحیا» چیزی‌ نیست‌ جز همین‌ دنیا، تا آن‌ لحظات‌ آخر عمر هم‌، هفتاد سال‌ از عمرش‌ گذشته‌، توی‌ بستر بیماری‌ افتاده،‌ خبر می‌آید برایش‌ که‌ فلان‌ زمینت‌ را فلان‌ همسایه‌ دو مترش را گرفته،‌ این‌ همانجا دارد‌ جوش‌ می‌زند‌، ناراحت است‌، این‌جوری‌.

انسان‌ در دنیا تلاشش‌ فقط‌ و فقط‌ باید بر این‌ باشد که‌ رابطه‌ای‌ با خدا پیدا کند. خدای‌ تعالی‌ هم‌ دعوت‌ کرده‌. چون‌ گاهی‌ می‌شود‌ ما می‌گوییم‌ یک‌ رابطه‌ای‌ با این‌ صاحب‌ خانه‌ پیدا کنیم‌، ما را دعوت‌ کند‌ تا شاید شخصیتها، رجال‌ مملکتی‌ ما را هم‌ ببینند، اسم‌ ما را هم‌ جزء یکی‌ از کارمندها قرار بدهند‌. خدای‌ تعالی‌ دعوت‌ کرده‌ فرد فرد شما را، همه‌تان‌ را دعوت‌ کرده،‌ حتی‌ فرموده‌ است‌: «ما یعبأ‌ بکم‌ ربی لولا دعائکم» خدا اعتنایی‌ ندارد اگر شما دعوت‌ خدا را قبول‌ نکنید، گفته‌ است:‌ «ادعونی‌ استجب‌ لکم‌» بیایید پیش‌ من‌ تا جوابتان‌ بدهم‌، به‌ پیغمبر اکرم‌ فرموده‌ است‌: «و اذا سئلک‌ عبادی‌ عنی‌ فانی‌ قریب‌ اجیب‌ دعوة الداع‌ اذا دعان‌» ای‌ پیغمبر! اگر مردم‌ سؤال‌ کردند… من‌ گاهی‌ گفته‌ام‌، خدا می‌داند‌ انسان‌ دلش‌ برای‌ خدا می‌سوزد‌، ماها خدا را توی‌ صف‌ مشتری‌هایمان‌ قرار دادیم‌، او را آخر صف‌ گذاشتیمش‌، همه‌ کارهایمان‌ را بکنیم‌، بعد اگر وقت‌ شد به‌ خدا هم‌ برسیم‌، هی‌ می‌آید توی‌ صف‌، جلو می‌آید، باز می‌اندازیمش‌ عقب‌، شما یک‌ مقدار فکر کنید ببینید غیر از این است؟ ببینید این‌ تشبیهی‌ که‌ من‌ می‌کنم‌ غیر از این است‌؟ خدارا هی‌ می‌اندازیمش‌ عقب‌ صف‌، تازه‌ وقتی‌ هم‌ که‌ نوبت‌ خدا می‌ شود‌ با همه‌ با توجه‌ صحبت‌ می‌کنیم‌ با خدا بی‌ توجه‌، اداری‌ باشد‌ توی دفتر اداره‌اش‌، کاسب‌ باشد‌ توی مغازه‌اش‌، زنی‌ آمده‌ همه‌ چیز، نخود و لوبیا می‌خواهد، توجه‌ که‌ می‌کند‌ که‌ پنج‌ سیر او خواسته‌ قیمتش‌ هم‌ اینقدر است‌ مبادا که‌ یک‌ قدری‌ زیادتر به‌ او بدهد‌ که‌ کمتر بگیرد‌، این‌ توجه‌ می‌خواهد دیگر‌ والا بی‌ توجه‌ که‌ نمی‌شود‌، همه‌ را رسیده‌، موقعی‌ که‌ با خدا می‌خواهد برخورد کند‌، نوبت‌ خدا شده‌، حالا خدا هم‌ که‌ آخر صف‌ واقع‌ شده‌ حالا آمده‌ جلو، ساعت‌ آخر روز، عصری‌ شده،‌ نماز حالا می‌خواهد بخواند‌، به‌ کمرش‌ بزند‌ این‌ نماز، حالا ایستاده‌ برای‌ نماز، من‌ دیده‌ بودم‌ یک‌ وقتی‌ توی‌ مغازه‌ ای، یک‌ آدم‌ متدینی‌ هم‌ بود، این‌ می‌ایستاد برای‌ نماز، شاگردش‌ هم‌ تصادفا رفته‌ بود، مشتری‌ هم‌ آمده‌ بود، توی نماز به او‌ می‌گفت‌: بایست! من‌ الان‌ نمازم‌ را تند می‌خوانم‌، زبان‌ حالش‌ این‌ بود، تند می‌خوانم‌ می‌آیم‌. اگر از اول‌ نماز تا آخر نماز ازش‌ بپرسید که‌ آقا چقدر به‌ یاد خدا بودی‌ می‌گوید‌ به‌ یاد خدا نبودم‌! خب‌ این‌ هم‌ وقتی‌ که‌ نوبت‌ خدا رسیده‌ اینطور با بی‌ توجهی‌، خدای‌ تعالی‌ می‌گوید‌ هنوز نوبت‌ ما نشده‌؟ می‌گوید: ‌« اذا سئلک‌ عبادی‌ عنی‌» ای‌ پیغمبر! اگر یک‌ وقتی‌ بندگان‌ من‌ از من‌ سؤال‌ کردند… به‌ خدا قسم‌ نمی‌توانم‌ بعضی‌ حرفها را بزنم، خودم‌ تحت‌ تأثیر قرار می‌گیرم‌، شاید نتوانم‌ حرف‌ بزنم‌، انسان‌ حتی‌ یک‌ نوکر داشته‌ باشد،‌ این‌ نوکر‌ بگوید‌ که‌ اگر به‌ من‌ کاری‌ داشتند بگو که‌ من‌ حاضر به‌ خدمتم‌، این‌ «اذا سئلک‌ ٖعبادی‌ عنی‌ فانی‌ قریب‌» – نستجیبر بالله‌، پروردگارا ما را ببخش‌، به‌ خدا قسم‌ همین‌ خوب‌ خوب‌هایمان‌ در مقابل‌ خدا شرمساریم‌- ای‌ پیغمبر زمانی‌ که‌ سؤال‌ کردند از من که‌ خدایی‌ هم‌ هست‌، خدایی‌ هم‌ کاره‌ای‌ هست‌، «عنی‌ فانی‌ قریب»‌ من‌ حاضرم‌، – این‌ جملات‌ را نمی‌توانم‌ بگویم ‌- من‌ حاضرم،‌ «انی‌ قریب‌»، من‌ نزدیکم‌، جواب‌ می‌دهم‌، بله‌ می‌گویم‌، فورا می‌آیم‌. ای‌ بیچاره‌ بشر، ای‌ بدبخت‌ بشر، که‌ با این‌ لطف‌ الهی‌ از خدا استفاده‌ نمی‌کنی‌.

من‌ همین‌ امروز با‌ یکی‌ از فرزندانم‌ داشتم‌ صحبت‌ می‌کردم‌، به او‌ می‌گفتم‌: با خدا بساز همه‌ اشیاء در خدمت‌ تو قرار می‌گیرد‌، با خدا نساز همه‌ علیه‌ تو قیام‌ خواهند کرد. والله‌ اینطور است‌. « اذا سئلک‌ عبادی‌ عنی‌ فانی‌ قریب‌ اجیب دعوة الداع اذا دعان فلیستجیبوا لی‌» خیلی‌ عجیب است،‌ خوب است‌ که‌ معنای‌ این‌ آیات‌ را اکثرمان‌ نمی‌دانیم‌ والا باید تکانی‌ بخوریم‌، همانطوری‌ که‌ بعضی‌ از اولیاء خدا، آنهایی‌ که‌ خواب‌ بودند و نمرده‌ بودند، آنها تکان‌ خوردند. دزد‌ از دیوار دارد‌ می‌رود‌ بالا، چون‌ هنوز روحش‌ نمرده‌ می‌بیند‌ یک‌ نفر دارد‌ می‌خواند‌: «الم‌ یأن‌ للذین‌ آمنوا ان‌ تخشع قلوبهم لذکر الله؟»‌ می‌پرد‌ از خواب‌، تکان‌ می‌خورد‌، معنای‌ این‌ آیه‌ این‌ است‌ که‌ «آیا وقت‌ آن‌ نشده‌ است‌ که‌ آنهایی‌ که‌ به‌ یاد خدا نیستند، خدا را نمی‌شناسند، به‌ یاد خدا بیافتند، متوجه‌ خدا بشوند‌، نوبت‌ خدا را رعایت‌ کنند، خدا را متوجه‌ باشند؟ وقت‌ آن‌ نرسیده‌؟» این‌ دزد لرزه‌ بر اندامش‌ افتاد، گفت: ‌راست‌ می‌گوید‌، «آن‌َ، آنَ»‌ یعنی‌ چرا، وقتش‌ شده،‌ همین‌ الان‌، همین‌ الان‌ نوبت‌ تو شد خدا، از دیوار آمد پایین،‌ رفت‌ گوشه‌ خرابه‌ سرش‌ را گذاشت‌ به‌ سجده،‌ عرض‌ کرد پروردگارا، من‌ آمدم‌، تو من‌ را قبول‌ کن‌.

روز عاشورا، حر بن‌ یزید ریاحی‌ از آن‌ کسانی‌ بود که‌ خواب‌ بود و بیدار شد با جریان‌ صحرای‌ کربلا، اما در لشگر عمر سعد افرادی‌ بودند که‌ با تیرخوردن‌ به‌ حلقوم‌ علی‌ اصغر هم‌ حتی‌ از خواب‌ بیدار نشدند. خیلی‌ عجیب است‌. 

ارتباط‌ انسان‌ با خدا اگر ضعیف‌ بود، اگر یک‌ ریال‌ بگویید این‌ انسان‌ ارزش‌ دارد‌، ندارد‌، ارتباط‌ نداشته‌ باشد‌ با خدا، آن قدر حیوانات‌ هستند، این‌ شخص‌ از هر حیوانی‌، حیوا‌ن‌تر است‌. خدا خلیفة‌ الله‌ خلق‌ کرده‌، خدا دعوتمان‌ کرده‌، از ما تقاضا کرده‌، خواهش‌ کرده‌ بیا با من‌ رابطه‌ داشته‌ باشید، « فتوکل‌ علی‌ الله‌» بر خدا توکل‌ کنید، بر خدا تکیه‌ کنید، حتی‌ در بعضی‌ از آیات‌ قرآن،‌ ذات‌ مقدس‌ پروردگار می‌فرماید که‌ «الیس‌ الله‌ بکاف‌ عبده‌»؟ من‌ این‌ آیه‌ را یک‌ وقتی‌ در یک‌ جایی‌ متوجه‌ معنایش‌ شدم‌، یک‌ رفیقی‌ ما در قم‌ پیدا کردیم‌ آن‌ هم‌ استاد ما بود، یعنی‌ خیلی‌ درسش‌ بالاتر از ما بود، هم‌ وضع‌ مادیش‌ خوب‌ بود به‌ من‌ گاهی‌ پول‌ می‌داد، هم‌ رفیق‌ خوش‌ بزمی‌ بود، هم‌ حرفهای‌ خوبی‌ می‌زد، هر چه‌ من‌ می‌خواستم‌ در بین‌ رفقای‌ دیگر‌ داشته‌ باشم‌ این‌ یکی‌ تنها داشت‌، ما در عین‌ حال‌ رفتیم‌ با چند نفر از این‌ رفیقهای‌ دیگر‌ که‌ وقتمان‌ را می‌گرفتند و درس‌ نمی‌خواندند می‌نشستیم‌. یک‌ روز آمد گفت‌ که‌ من‌ برای‌ تو کافی‌ نیستم‌؟ تو چه‌ می خواهی‌ که‌ من‌ ندارم‌؟ من‌ یک‌ مجتهدم‌! آمدم‌ با توی‌ طلبه‌، طلبه‌ سیوطی‌ خوان‌ رفیق‌ شدم،‌ درس‌ برایت‌ می‌دهم‌، مباحثه‌ برایت‌ می‌کنم‌، مثل‌ بز اخفش‌ برایت‌ شدم،‌ هر چه‌ تو می‌گویی سر تکان‌ می‌دهم،‌ همه‌ کارها را می‌کنم،‌ تو چه‌ می‌خواهی‌ که‌ می‌روی‌ با این‌ افراد لش‌ و بی‌ مسلک‌ حرف‌ می‌زنی‌ و زندگی‌ می‌کنی‌؟ من‌ یک‌ دفعه‌ به‌ این‌ آیه‌ برخورد کردم‌، خدا چه‌ ندارد‌ که‌ شما به‌ دیگری‌ متکی‌ می‌شوید؟ «الیس‌ الله‌ بکاف‌ عبده‌»؟ اگر مریض‌ می‌شوی‌ «الذی‌ خلقنی‌ فهو یهدین»‌، هدایت‌ می‌خواهی‌ او هدایت‌ می‌کند،‌ «و الذی‌ هو یطعمنی‌ و یسقین» و بعد غذا بخواهی‌ برایت‌ می‌دهد‌، اگر آب‌ بخواهی‌ به تو‌ می‌دهد‌، «و اذا مرضت‌ فهو یشفین»‌ وقتی‌ که‌ مریض‌ می‌شوی‌ شفایت‌ می‌دهد‌، هر چه‌ بخواهی‌ به تو‌ می‌دهد‌. می‌گویید: ما که‌ ندیدیم‌! تو خدا را ندیدی‌، ما که‌ هر چه‌ دعا کردیم‌ چیزی‌ نفهمیدیم‌! تو دعا نکردی‌، تو باید رابطه‌ات‌ را با خدا برقرار کنی‌، « الیوم‌ ننساهم‌ کما نسوا لقاء یومنا هذا» روز قیامت‌ که‌ می‌شود‌ خدای‌ تعالی‌ می‌فرماید: ما امروز فراموشت‌ کردیم‌ همان‌طوری‌ که‌ در دنیا شما ما را فراموش‌ کردید. حالا‌ هی‌ می‌گویید: یا الله‌، یا الله‌، یا الله،‌ این‌ دعاهایی‌ که‌ ماه‌ شعبان‌ می‌خوانیم‌ باز هم‌ توجهی‌ به‌ خدا نداریم‌، یا الله‌ را با توجه‌ بگویید، مثل‌ رسوماتی‌ که‌ در مجالس‌ برقرار است،‌ من‌ خودم‌ دیدم‌ شماها هم‌ دیدید، زیاد دیدید، منبری‌ می‌گوید:‌ یا الله‌، یا الله‌، اینها هم‌ می‌گویند:‌ یا الله‌، یاالله‌. دعای‌ کمیل‌ می‌گویند‌ حتی‌ گاهی‌، زمان‌  طاغوت‌ یادم است که‌ یک‌ منبری‌ رفته‌ بود منبر، جمعیت‌ هم‌ نشسته‌ بودند، این‌ شاه‌ را دعا می‌کرد، همه را دعا می‌کرد، دعا می‌کرد و اینها همه‌ می‌گفتند: آمین!‌ بعد هم‌ من‌ پرسیدم‌ و به‌ آنها اعتراض‌ کردم،‌ گفتم:‌ شما چرا این‌ دعا را آمین‌ گفتید؟ انسان‌ نفرینی‌ هم‌ به او‌ بکنند آمین‌ نمی‌گوید‌، گفتند: دعا را که‌ نمی‌شود‌ آمین‌ نگفت‌! اینجور. توجهی‌ به‌ خدا نداریم، توی‌ حرممان‌، توی‌ نمازمان‌، توی‌ عبادتمان‌، کی‌ نصف‌ شب‌ تو پا شدی‌ گوشه‌ فرش‌ را کنار زدی‌، صورتت‌ را روی‌ خاک‌ گذاشتی‌ گریه‌ کردی‌ ،مثل‌ امام‌ سجاد علیه‌ الصلاة و السلام‌، آیا آنها خدا را نمی‌شناختند که‌ دامن‌ کعبه‌ را گرفته‌ آنچنان‌ اشک‌ می‌ریزد‌؟ فردی می‌گوید:‌ من‌ یک‌ قدری‌ گوش‌ دادم‌ دیدم‌ افتاد، من‌ خیال‌ کردم‌ امام‌ سجاد از دار دنیا رفت‌، علی‌ ابن‌ ابیطالب‌ هم‌ همینطور. کی‌ اینجور با خدا حرف‌ زدی‌ که‌ خدا جوابت‌ را نداده‌؟ رابطه‌ ما با خدا چقدر است‌؟ هر مقدار رابطه‌مان‌ با خدا باشد، انسانیتمان‌ و کمالاتمان‌ بیشتر است‌، خدا دعوتمان‌ کرده‌.

ما حضرت‌ ابو الفضل‌ العباس‌ را که‌ اینقدر احترامش‌ می‌کنیم‌ بخاطر این‌ است‌ که‌ عبد صالح است‌، «السلام‌ علی‌ عبد الله‌ الصالح»‌ در بعضی‌ از زیارتها هست‌ سلام‌ بر بنده‌ صالح‌ خدا، بنده‌ صالح‌، آنچه‌ که‌ ما از ابوالفضل‌ علیه‌ الصلاة و السلام‌ می دانیم‌ این‌ است‌ که‌ شمشیر به‌ کمرش‌ بسته‌، شریعه‌ را فتح‌ کرده‌، آب‌ آورده‌، همه‌اش‌ اهل‌ خوردن‌ و خوابیدن‌ و این‌ کارها هستیم،‌ خب‌ برای‌ ما هم‌ از اینها گفته‌اند.

یک‌ کسی‌ سؤال‌ کرده‌ بود از حضرت فاطمه سلام الله علیها که‌ آیا مثلا فرض‌ کنید فلان‌ مرجع‌ تقلید بالاتر است یا حضرت اباالفضل؟ فاطمه‌ زهرا فرموده‌ بود که‌ این‌ پسرم‌ ابوالفضل‌ یک‌ مدتی‌ در دامن‌ امیرالمؤمنین‌ تربیت‌ شده‌، یک‌ مدتی‌ در دامن‌ امام‌ مجتبی‌ تربیت‌ شده‌، یک‌ مدتی‌ در دامن‌ سیدالشهداء تربیت‌ شده‌، این‌ مجتهد نیست‌؟ آیت‌ الله العظمی‌ نیست‌؟ مقدس‌ نیست‌؟ آن مرجع چند تا روایت‌ نگاه‌ کرده‌ آن‌هم‌ روایات‌ با واسطه‌ و مشکوک‌، او مجتهد شده‌، حالا مقام‌ کدام‌ یکی‌ بالاتر است‌؟! مقام‌ مقدس‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ آن قدر بالاتر است‌ که‌ من‌ یک‌ مقایسه‌ جزئی‌ با حضرت‌ آدم‌ خلیفة‌ الله،‌ مسجود ملائکه‌، عرض‌ میکنم‌؛ حضرت‌ ابوالفضل‌ وقتی‌ وارد شریعه‌ شد، اگر در تاریخ‌ دقت‌ کنید می‌بینید که‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ علیه‌ الصلاة و السلام‌ و جان‌ همه‌مان‌ به‌ قربانش‌، از همه‌ تشنه‌تر بود، حتی‌ از سید الشهداء.(قطع‌ نوار)

شبهای‌ تاسوعا در دنیا هر جا شیعه‌ باشد‌ متوسل‌ به‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ می‌شود‌، شاید علتش‌ این‌ باشد‌ که‌ فردا که‌ روز تاسوعا است‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ چند قلم‌ کارهای‌ خیلی‌ عجیب‌ کرد. خدا لعنت‌ کند‌ شمر ابن‌ ذی‌ الجوشن‌ را، این‌ مرد خبیثی‌ که‌ در خباثت‌ در زمان‌ خودش‌ بی‌ نظیر بود، این‌ آمد به‌ کربلا مثل‌ فردا صبحی‌، فشار آورد روی‌ ابن‌ زیاد که‌ یا باید کار حسین‌ را یکطرفه‌ بکنیم‌ یا تو از این‌ مقامت‌ بیا پائین‌ من‌ بنشینم‌ جای‌ تو، عمر سعد گفت‌ که‌ نه،‌ من‌ خودم‌ هستم‌، آخر‌ با آرزوهایی‌ عمر سعد آمده‌ بود در کربلا.

یک روزی امیرالمومنین در مسجد کوفه فرموده بود: «سلونی قبل‌ ان‌ تفقدونی‌» از من‌ بپرسید قبل‌ از اینکه‌ مرا نبینید، سعد وقاص‌ بلند شد گفت‌ که‌ سر و صورت‌ من‌ چند تا دانه‌ مو دارد‌؟ حضرت‌ امیر فرمود: من‌ اگر بخواهم‌ بگویم‌ می‌توانم‌ ولی‌ تو باورت‌ نمی‌آید، ولی‌ یک‌ چیزی‌ می‌گویم‌ که‌ باور کنی‌، تو یک‌ فرزندی‌ در خانه‌ داری‌ که‌ همین‌ عمر سعد است‌، او فرزند من‌ حسین‌ ابن‌ علی‌ را خواهد کشت‌، این‌ مطلب‌ در مسجد کوفه‌ طنین‌ انداخت‌، دوست‌ و دشمن‌ فهمیدند که‌ حضرت‌ علی‌ یک‌ چنین‌ حرفی‌ زده‌، گذشت‌، عمر سعد وقتی‌ به او پیشنهاد شد که‌ باید بروی‌ کربلا آمد با مشاورینش‌ و دوستانش‌ صحبت‌ کرد، دوستانش‌ و مشاورینش‌ طبعا از دو تیره‌ خارج‌ نبودند، یک‌ دسته‌ دوستان‌ اهل‌ بیت‌ بودند که‌ به او‌ گفتند نرو کربلا، یک‌ دسته‌ هم‌ دشمنان‌ خاندان‌ عصمت‌ بودند یادشان‌ بود که‌ اگر عمر سعد برود‌ به‌ کربلا، کلام‌ علی‌ ابن‌ ابیطالب‌ صحت‌ پیدا می کند‌، آنها هم‌ گفتند نرو! اما تا سحر نشست‌ فکر کرد، گفت‌ «أاترک ملک الری؟ و الری منیتی» آیا من‌ ترک‌ کنم‌ حکومت‌ ملک‌ ری‌ را؟ این‌ از آروزهای‌ من‌ بوده‌، من‌ می‌روم‌ کربلا، امام‌ حسین‌ را می‌کشم،‌ اگر قیامتی‌ بود که‌ توبه‌ می‌کنم‌، قیامت‌ نبود که‌ دنیایم‌ درست‌ شده‌، با این‌ نیت‌ آمد، لذا شمر را اجازه‌ نداد، گفت‌ خودم هستم،‌ شمر آمد پشت‌ خیمه‌های‌ سید الشهداء گفت‌: «این‌ بنوا اختی‌» فرزندان‌ خواهر من‌ کجا هستند؟ چهار تا پسر دارد ‌ام‌ البنین‌ از علی‌ ابن‌ ابیطالب،‌ اینها در رکاب‌ سید الشهداء هستند، بزرگترینشان‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ است، عثمان است‌، جعفر است و این‌ چهار فرزند از حضرت‌ ام‌ البنین‌ در لشگر حضرت‌ سید الشهداء هستند، اینها را صدا زد، حضرت‌ ابوالفضل‌ در خدمت‌ سیدالشهداء نشسته‌ سرش‌ پایین‌ افتاد، انسان‌ خیلی‌ خجالت‌ می‌کشد‌ یک‌ آدم‌ فاسق‌ و فاجر وقتی‌ انسان‌ توی‌ بزرگان‌ نشسته‌ او بیاید بگوید‌ که‌ من‌ با فلانی‌ قوم‌ و خویشم‌! مثلا فرض‌ کنید انسان ‌توی‌ یک‌ عده‌ علما نشسته‌ ، آبرویی‌ دارد‌ و یک‌ مست‌ لایعقلی‌ بیاید بیاید بگوید‌ «این‌ بنوا اخت‌؟» ابوالفضل‌ زیر آب‌ عرق‌، سرش‌ را پایین‌ می‌اندازد‌، جواب‌ نداد، حضرت‌ سیدالشهداء صلوات‌ الله‌ علیه‌ فرمود که‌ جوابش‌ را بده‌، «ولو کان‌ فاسقا»، درست است‌ این‌ مرد، مرد کثیف‌ و فاسقی‌ است‌ ولی‌ جوابش‌ را بده‌، حضرت‌ ابوالفضل‌ با برادرهایش‌ آمدند بیرون،‌ در مقابل‌ شمر ایستادند، شمر گفت‌ که‌ من‌ برای‌ شما امان‌ نامه‌ آوردم‌، شما دست‌ از حسین‌ ابن علی بکشید شما می‌توانید بروید، ما با حسین‌ ابن‌ علی‌ جنگ‌ می‌کنیم‌، حضرت‌ ابوالفضل‌ فرمود: خدا لعنت‌ کند‌ آن‌ کسی‌ که‌ این‌ امان‌ نامه‌ را نوشته‌ و آن‌ کسی‌ که‌ آورده‌، نه‌ امان‌ نامه‌ را، همه‌ را خدا لعنت‌ کند،‌ من‌ دست‌ از برادرم‌ بکشم‌ بیایم‌ بخاطر دو روز دنیا، آن‌ هم‌ در امان‌ ابن‌ زیاد باشم‌؟ برگشت‌ در میان‌ خیمه، شمر آمد فشار آورد، مثل‌ فردا عصری‌ فشار آورد که‌ باید همین‌ الان‌ کار سیدالشهداء را یکسره‌ کنیم‌. حضرت‌ سیدالشهداء صلوات‌ الله‌ علیه‌ آمده‌ بیرون‌ خیمه‌، کنار خیمه‌ نشسته،‌ سرش‌ را روی‌ زانویش‌ گذاشته،‌ به‌ صورت‌ ظاهر خوابش‌ برده‌، سی‌ هزار لشگر حمله‌ کردند به‌ طرف‌ خیمه‌ها، حضرت‌ زینب‌ آمد برادرش‌ را صدا زد، برادر اینها دارند‌ به‌ طرف‌ خیمه‌ها حمله‌ می‌کنند، حضرت‌ فرمود: الان‌ جدم‌ پیغمبر اکرم‌ را در خواب‌ می‌دیدم‌، ایشان‌ به‌ من‌ فرمودند که‌ فرزندم‌، حسینم،‌ به‌ همین‌ زودی‌ به‌ ما ملحق‌ خواهی‌ شد. حضرت‌ زینب‌ دستها را عقب‌ برد، زد به‌ صورت‌، اشک‌ ریخت،‌ گریه‌ کرد، حضرت‌ سیدالشهداء او را دلداری‌ دادند، حضرت‌ سیدالشهداء ابوالفضل‌ را صدا زدند، فرمودند: برادر، جانم‌ به‌ قربانت‌ -خیلی‌ عجیب است‌- جانم‌ به‌ قربانت،‌ بیا برو ببین‌ اینها برای‌ چه‌ حمله‌ می‌کنند، حرف‌ حسابشان‌ چیست‌؟ حضرت‌ ابوالفضل‌ آمد با چند نفر از اصحاب‌، حبیب‌ ابن‌ مظاهر است‌، مسلم‌ ابن‌ عوسجه‌ است‌، ده‌ نفر از اصحاب‌ حرکت‌ کردند آمدند در مقابل‌ لشگر ایستادند، ابوالفضل‌ صدا زد چه‌ خبر است‌؟ آنها در جواب‌ گفتند همین‌ الان‌ از طرف‌ امیر -ابن‌ زیاد- دستور آمده‌ که‌ کار حسین‌ را یکسره‌ کنید، یا تسلیم‌ در مقابل‌ یزید بن‌ معاویه‌ بشود‌ یا این‌ که‌ باید با او جنگ‌ بکنید. گفت‌ همین‌ جا بایستید. این‌ چند نفر را گذاشت‌ جلوی‌ لشگر، جلوی‌ لشگر را نگه‌ داشت‌، من‌ بروم‌ با برادرم‌ صحبت‌ کنم‌ ببینم‌ ایشان‌ چه‌ می‌فرماید. حضرت‌ ابوالفضل‌ آمد خدمت‌ سیدالشهداء، حضرت‌ سیدالشهداء فرمودند که‌ برادر، به‌ اینها بگو که‌ من‌ یک‌ شب‌ -الان‌ عصر است‌، بی‌ موقع است به‌ تعبیر ما- امشب‌ به‌ من‌ مهلت‌ بدهند،‌ من‌ می‌خواهم‌ عبادت‌ کنم‌، با خدا راز و نیاز کنم،‌ من‌ قرآن‌ خواندن‌ را دوست‌ دارم‌، من‌ نماز شب‌ را دوست‌ دارم‌، من‌ ارتباط‌ با خدا را دوست‌ دارم‌، یک‌ شب‌ دیگر‌ به‌ من‌ مهلت‌ بدهند‌، فردا صبح‌ مانعی‌ ندارد‌، جنگ‌ می‌کنیم‌. حضرت‌ ابوالفضل‌ پیام‌ را آورد. اینها نمی‌خواستند، حتی‌ عمر سعد نمی‌خواست‌ مهلت‌ بدهد‌، یک‌ شخصی‌ از اصحاب‌ عمر سعد گفت‌ که‌ به‌ خدا قسم‌ اگر رومی‌ها -خارج‌ از دینها- آنها از ما تقاضا می‌کردند یک‌ شب‌ به آنها‌ مهلت‌ بدهیم‌ می‌دادیم‌، حالا فرزند پسر پیغمبر از شما مهلت‌ می‌خواهد شما مهلتش‌ نمی‌دهید؟ مهلت‌ دادند. این‌ دو تا کار که‌ حضرت‌ ابوالفضل‌‌ در روز تاسوعا انجام‌ داد. شاید به‌ همین‌ جهت‌ است‌ که‌ شب‌ تاسوعا و روز تاسوعا روضه‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ را می‌خوانند. حالا این‌ موقعیت‌ ما هم‌ استفاده‌ کنیم‌. معروف است ابوالفضل‌ العباس‌ در میان‌ مردم‌ عرب‌ به‌ باب‌ الحوائج‌، باب‌ الحوائج‌، خیلی‌ از علما که‌ در نجف‌ بودند می‌گفتند ما مکرر حوائجمان‌ را روی‌ حساب‌ این‌ که‌ خب‌ حسین‌ بن‌ علی‌ است‌ و باید اول‌ انسان‌ به‌ امام‌ مراجعه‌ کند‌ و گفت‌ که‌ چون‌ که صد آمد نود هم‌ پیش‌ ماست‌، ما می‌رفتیم‌ حوائجمان‌ را از سیدالشهداء میخواستیم‌، داده‌ نمی‌شد، اما تا وارد بر حضرت‌ ابوالفضل‌ می‌شدیم‌ حاجتمان‌ داده‌ می‌شد. باب‌ الحوائج‌، باب‌ الحسین‌، صندوقدار سیدالشهداست‌. و لذا بعد از زیارت‌ حضرت‌ سیدالشهداء و حضرت‌ ابوالفضل‌ می‌گویند‌ بروید بالا سر حضرت‌ ابوالفضل‌ بنشینید آنجا دعا کنید «اللهم‌ لا تدع لی‌ ذنبا‌ الا غفرته‌ و لا هما‌ الا فرجته‌» این‌ دعایی‌ است‌ که‌ بالای‌ سر حضرت‌ ابوالفضل‌ انسان‌ میخواند‌ بعد از نماز و زیارت‌، خدایا نگذار برای‌ من‌ گناهی‌ را مگر این‌ که‌ بخشیده‌ باشی‌، هم‌ و غمی‌ را برای‌ من‌ باقی‌ نگذار مگر این‌ که‌ برطرفش‌ کرده‌ باشی‌، آنجا می‌نشیند‌ این‌ دعا را می‌خواند‌ و این‌ باب‌ الحوائج‌ هم‌ جواب‌ می‌دهد‌. حالا من‌ مسائلی‌، مطالبی‌ دارم‌ و علاقه‌ حضرت‌ بقیة الله‌ به‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ عجیب است‌. مکرر اتفاق‌ افتاده‌ در مجلسی‌ که‌ ذکر مصیبت‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ بوده‌ حضرت‌ ولی‌ عصر صلوات‌ الله‌ علیه‌ تشریف‌ آوردند. آن‌ آقای‌ مرحوم‌، همین‌ دو سال‌ قبل‌ فوت‌ کرد، مرحوم‌ حاج‌ محمد علی‌ فشندی‌ من‌ در کتاب‌ ملاقات‌ نوشته ام‌، ایشان‌ در شب‌ هفتم‌ ذی‌ حجه‌ در عرفات‌ خدمت‌ آقا ولی‌ عصر رسید، حضرت‌ می‌فرماید: در روز عرفه‌ بخاطر این‌ که‌ روضه‌ عمویم‌ ابوالفضل‌ خوانده‌ می‌شود‌ من‌ می‌آیم‌ به‌ خیمه‌ شما، و حضرت‌ تشریف‌ می‌آورد‌، و لذا امشب‌ ان شاءالله‌ قدر بدانید، من‌ امشب‌ خیلی‌ امیدوارم‌ که‌ در این‌ مجلسمان‌ هم‌ حوائجمان‌ برآورده‌ بشود‌ و هم‌ ان شاءالله‌ حضرت‌ بقیة الله‌ اظهار لطف‌ کنند و نظر لطفی‌ به‌ این‌ مجلس‌ داشته‌ باشند، لذا دوست‌ دارم‌ بقیه‌ عرایضم‌ را در خصوص‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ در اطاقی‌ که‌ چراغهایش‌ خاموش‌ شده‌ و تاریک است‌ و حال‌ عزای‌ بهتری‌ ان شاءالله‌ به‌ خودمان‌ گرفته‌ باشیم‌ عرض‌ کنم‌.

همانطوری‌ که‌ عرض‌ کردم‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ العباس‌ تشنه‌ترین‌ افراد در کربلا است‌، از همه‌ عطشان‌تر، عطشش‌ بیشتر، برای‌ پاسداری‌ روز عاشورا ابوالفضل‌ هم‌ علمدار است‌، هم‌ پاسدار خیمه‌های‌ سیدالشهداست،‌ هم‌ سقا است‌، هم‌ محافظ‌ حضرت‌ سیدالشهداست‌، دارد‌ دور خیمه‌ها می‌گردد‌، یک‌ وقت‌ صدای‌ همهمه‌ اسبان‌ در خیمه‌ای‌ که‌ در آن‌ خیمه‌ مشکهای‌ آب‌ را می‌گذاشتند توجه‌ ابوالفضل‌ را جلب‌ کرد. خیلی‌ عجیب است‌ این‌ منظره‌ را در نظر بگیرید. برای‌ یک‌ مسئولی‌ که‌ مسئولیت‌ عطش‌ اطفال‌ را دارد‌ چه‌ می‌گذرد‌. دامن‌ خیمه‌ را بالا زد، می‌دانید چه‌ منظره‌ای‌ دید، همه‌تان‌ شنیدید، یک‌ منظره‌ عجیبی‌ را دید که‌ ابوالفضل‌ با همه‌ شجاعتش‌، با همه‌ قدرت‌ و اراده‌اش‌ آمد خدمت‌ برادر گفت‌ دیگر‌ از دنیا سیر شدم‌، دامن‌ خیمه‌ را بالا زد دید این‌ بچه‌های‌ کوچک‌، این‌ کودکان‌ معصوم‌، دامن‌های‌ عربی‌ را بالا زدند، این‌ زمین‌ که‌ مرطوب‌ بوده‌ از چند روز قبل‌ که‌ در اینجا مشک‌های‌ آب‌ گذاشته‌ می‌شده‌ زمین‌ رطوبت‌ دارد‌، شکمها را می‌گذارند روی‌ زمین‌ و از سردی‌ زمین‌ استفاده‌ می‌کنند، این‌ منظره‌ بود که‌ ابوالفضل‌ را ایسا عن‌ الحیاة، از حیات مایوس‌ کرد. آمد خدمت‌ برادر، برادرم‌ من‌ دیگر طاقت‌ ندارم‌ توی این‌ دنیا زندگی‌ کنم‌، من‌ نمی‌خواهم‌ توی این‌ دنیا زندگی‌ کنم‌، حضرت‌ سیدالشهداء یک‌ جمله‌ای‌ فرمود که‌ به‌ تعبیر ما نمک‌ بر زخم‌ قلب‌ ابوالفضل‌ پاشید، صدا زد برادر! صدای‌ العطش‌ اطفال‌ را نمی‌شنوی‌؟ ابوالفضل‌ علیه‌ السلام‌ مشک‌ را روی‌ دوش‌ انداخت‌، آمد به‌ طرف‌ شریعه‌ فرات‌، چهار هزار لشگر اطراف‌ شریعه‌ را گرفته‌اند، آنچنان‌ غضبناک‌ بود که‌ تمام‌ این‌ لشگر را کنار زد، وارد شریعه‌ شد، تمام‌ همت‌ ابوالفضل‌ این‌ است‌ که‌ این‌ مشک‌ را به‌ لبهای‌ تشنه‌ اطفال‌ سیدالشهداء برساند‌، مشک‌ را پر از آب‌ کرد، مشک‌ را به‌ دوش‌ انداخت‌، سوار اسب‌ شد، تصمیم‌ دارد از راه‌ خلوتی‌ به‌ طرف‌ خیمه‌ها برود که‌ مزاحم‌ مشک‌ آب‌ او نشوند. ابوالفضل‌ علیه‌ السلام‌ آرام‌ آرام‌ از یک‌ کناری‌ دارد‌ حرکت می‌کند‌. یکی‌ از اشقیاء -خدا لعنتش‌ کند-‌ در یک‌ گوشه‌ای‌ کمین‌ کرد، با شمشیر آنچنان‌ به‌ دست‌ راست‌ ابوالفضل‌ زد که‌ دست‌ راست‌ ابوالفضل‌ به‌ زمین‌ افتاد، فورا مشک‌ را به‌ چپ‌ انداخت‌، صدا زد «والله‌ ان قطعتموا یمینی‌ انی‌ احامی‌ ابدا عن دینی»‌ اگر دست‌ راست‌ من‌ را قطع‌ کردید من‌ از دینم‌ از روشم‌ حمایت‌ می‌کنم‌. ولی‌ چیزی‌ نگذشت‌ ظالمی با شمشیر به‌ دست‌ چپ‌ ابوالفضل‌ زد، دست‌ چپ‌ ابوالفضل‌ هم‌ به‌ روی‌ زمین‌ افتاد، لشگر دارند نگاه‌ می‌کنند، اطفال‌ سیدالشهداء دارند‌ نگاه‌ می‌کنند. دیدند ابوالفضل‌ بند مشک‌ را به‌ دندان‌ گرفت‌، گفت‌ خدایا! کمک‌ کن‌ من‌ این‌ آب‌ را به‌ خیمه‌ها برسانم‌. اما یک‌ وقت‌ دیدند ابوالفضل‌ از زندگی‌ دنیا دیگر‌ مأیوس‌ شد، تیر آمد به‌ مشک‌ خورد، آبها به‌ روی‌ زمین‌ ریخت‌، «آیسا‌ عن‌ الحیاة‌ عازما‌ علی‌ الموت‌»، ابوالفضل‌ دیگر‌ عازم‌ مرگ‌ شد. در همین‌ حین ملعونی آمد چنان‌ عمود آهنین‌ به‌ فرق‌ نازنین‌ ابوالفضل‌ زد، ابوالفضل‌ کنار نهر آب‌ به‌ زمین‌ افتاد. راوی‌ می‌گوید‌ سید الشهداء وقتی‌ صدای‌ ابوالفضل‌ را شنید که‌ صدا زد برادر! برادرت‌ را دریاب‌! حسین‌ بن‌ علی‌ دارد‌ به‌ طرف‌ ابوالفضل‌ می‌رود‌ ولی‌ یکی‌ دو دفعه‌ از اسب‌ پیاده‌ شد، چیزی را بوسید، من‌ نگاه‌ کردم‌ دیدم‌ دستهای‌ ابوالفضل‌ را از روی‌ زمین‌ برمی داشت… آمد بالین‌ برادر نشست‌، سر برادر را به‌ دامن‌ گرفت‌، ابوالفضل‌ چشمهایش‌ را باز کرد، برادر! من‌ را به‌ خیمه‌ نبر، من‌ را همین‌ جا بگذار، من‌ از روی‌ فرزندانت‌ خجالت‌ می‌کشم‌.

خدایا به‌ آبروی‌ ابوالفضل‌ العباس‌ امشب‌ فرج‌ امام‌ زمان‌ ما را برسان‌ (الهی‌ آمین‌) این‌ آقای‌ عزیزمان‌ را از ما راضی‌ بفرما (الهی‌ آمین‌).

چهار امامی‌ که‌ تو را دیدند، اسمشان در این‌ مجلس‌ برده‌ شده‌، مجلس‌ معطر شد به‌ نام‌ مقدس‌ ابوالفضل‌ علیه‌ السلام،‌ لذا دوست‌ دارم‌ دوستان‌ امام‌ زمان‌ علیه‌ الصلاة و السلام‌ یک‌ توجه‌ بیشتری‌ داشته‌ باشند، اگر بدن‌ مقدس‌ آقا ولی‌ عصر در مجلس‌ نباشد که‌ ما آن را هم‌ یقین‌ نداریم‌ ولی‌ احاطه‌ علمی‌ آن‌ حضرت‌ هست‌، هر مسلمانی‌ باید معتقد باشد که‌ احاطه‌ علمی‌ حجت‌ بن‌ الحسن‌ در مجلس‌ خواهد بود والا معنا ندارد ما سلام‌ خدمتش‌ عرض‌ کنیم‌، عرض‌ ادب‌ کنیم‌، پس‌ بیاییم‌ به‌ امید این‌ که‌ در مجلسمان‌ امام‌ زمانمان‌ تشریف‌ داشته‌ باشند و تشریف‌ دارد یک‌ سلامی‌ عرض‌ کنیم‌. یکی‌ از طلبه‌ها می‌گفت‌: من‌ در اطاق‌ مدرسه‌ یک‌ جای‌ تمیزی‌ درست‌ کرده‌ بودم،‌ می‌گفتم‌ اگر آقا تشریف‌ آوردند بیایند‌ اینجا بنشینند، می‌رفتم‌ از حجره‌ بیرون‌، وقتی‌ وارد می‌شدم‌ با خودم‌ می‌گفتم‌ حتما الان‌ آقا اینجا نشسته‌اند منتظرند، می‌آمدم‌ می‌دیدم‌ آقا تشریف‌ ندارند، می‌گفت‌: یک‌ مرتبه‌ در این‌ مدت‌ وقتی‌ وارد این‌ اطاق‌ شدم‌ دیدم‌ یک‌ بوی‌ عطری‌ درآن‌ محل‌ بلند است‌، یک‌ اظهار لطفی‌ به‌ آن‌ محل‌ شده‌ که‌ همیشه‌ آن‌ محل‌ را من‌ می‌بوسیدم‌، می‌بوییدم‌… با همین‌ آرزوها ما زنده‌ایم‌ آقایان‌، ما با همین‌ چیزها، تخیل‌ می‌خواهید اسمش‌ را بگذارید، حقیقت‌ می‌خواهید اسمش‌ را بگذارید، واقعیت‌ اسمش‌ را می‌خواهید بگذارید، و حال‌ این‌ که‌ تمام‌ چیزهایی‌ که‌ در عالم‌ هست‌ همه‌ تخیل‌ است‌ جز حجت‌ بن‌ الحسن‌، جز خدا، جز دین‌، ما چشم‌ مادی‌ بین‌ داریم‌، چشم‌ حقیقت‌ بین‌ اگر داشته‌ باشیم‌ الان‌ باز کنیم‌ امام‌ زمان‌ را در مقابل‌ خودمان‌ می‌بینیم‌، اگر چشم‌ واقع‌ بین‌ داشته‌ باشیم‌ الان‌ کربلا را، اصحاب‌ سیدالشهداء را در مقابل‌ خودمان‌ می‌بینیم‌.

یا بقیة‌ الله،‌ یا صاحب‌ الزمان‌، این‌ جمع‌ که‌ در اینجا جمع‌ شده‌اند قدر مسلم‌ و وجه‌ مسلم‌ همه‌شان‌ این‌ است‌ که‌ همه‌ تو را دوست‌ دارند، اگر یک‌ شب‌ اینها در خواب‌، شما را ببینند سالها در نشاطند، همه‌ جا نقل‌ می‌کنند ما یک‌ شب‌ امام‌ زمانمان‌ را به‌ خواب‌ دیدیم، ما امشب‌ شفیعمان‌ فرق‌ شکافته‌ ابوالفضل‌ العباس است‌، دستهای‌ قلم‌ شده‌ ابوالفضل‌ العباس‌ است، شب‌ تاسوعاست‌، شما به‌ حاج‌ محمد علی‌ فشندی‌ فرمودید چون‌ روضه‌ ابوالفضل‌ خوانده‌ می‌شود‌ در خیمه‌ شما روز عاشورا می‌آیم‌، او هم‌ آمد دید شما ایستادید پشت‌ خیمه‌ و برای‌ مصائب‌ عمویتان‌ اشک‌ می‌ریزید و گریه‌ می‌کنید، ما هم‌ به‌ زبان‌ خودمان‌، زبان‌ الکنمان‌ امشب‌ هر چه‌ بلد بودیم‌، هر چه‌ که‌ در مقاتل‌ نوشته‌ بودند و دیده‌ بودیم‌ در مصائب‌ ابوالفضل‌ علیه‌ الصلاة‌ و السلام‌ خواندیم‌. شما آقایان‌ آیا دوست‌ دارید امام‌ زمان‌ این‌ مجلس‌ تشریف‌ بیاورند؟ اگر دوست‌ دارید همه‌تان‌ با صمیم‌ قلب‌، با توجه‌ کامل‌، با توجه‌ زیاد همه‌ صدا بزنید یا بقیة‌ الله‌، یا بقیة الله‌…

1 پاسخ
  1. فاطمه حسن گفته:

    و توکلت ال الله التماس دعای فرج فی المومنین والمومنات و المسلمین و المسلمین و الحیا و الموات هدیه رو همه ارواح من یقرا فاتحه مع الصلوات

تعقیب

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *