۲۴ رمضان ۱۴۱۳ قمری – اهمیت جهاد با نفس
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى أَشْرَفِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین سَيِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ لَا سِیَّمَا عَلَی سَيِّدِنَا وَ مَولانا حُجَّةِ بْنِ الْحَسَن روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم عَمَّ يَتَسَاءلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ».[1]
شبهای ماه مبارک رمضان، کمکم رو به پایان است و باید گفت: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِيمَا مَضَى مِنْ رمضان فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْه»[2] روایت دارد که اگر بر کسی ماه رمضان بگذرد و این شخص، باصطلاح ما درست نشده باشد، تکانی نخورده باشد. یک وضع صحیحی به خود نگرفته باشد، توبه نکرده باشد و مورد مغفرت پروردگار واقع نشده باشد، این شخص دیگر باید از رحمت خدا، مأیوس باشد، مگر عرفه را درک کند.
این شبها کوشش کنید إنشاءالله، که یک تغییر حالی به خودتان دهید. یک آدم خواب، یک کسی که در خواب است گاهی میشود بعضی از خوابها هست که با مختصر سر و صدایی، انسان از خواب بیدار میشود. من دیده بودم شخصی را که با ورق زدن کتاب، هر چه هم خوابش عمیق بود بیدار میشد، شاید زیاد هم باشند. بعضی از افراد خوابهایشان سنگین است با سر و صداهای بسیار زیاد هم بیدار نمیشوند. اما بالأخره اگر یک موشک به خانهاش بزنند و سقف خانه خراب شود، بالأخره بیدار میشود. یک نفر میگفت: آقا من ساعت را کوک میکنم برای نماز شب بیدار شوم، صبح میبینم ساعت داخل حیاط است و نماز صبحم هم دارد قضا میشود. نمیدانستم چرا این ساعت داخل حیاط افتاده، یک شب کس بالای سر من بود، گفت: تو صدای زنگ ساعت را که شنیدی، ساعت را برداشتی داخل حیاط انداختی و خوابیدی.
عیناً ما در مسائل روحی، همین گونه هستیم. بعضی زود بیدار میشوند بعضی هستند که هر کاری آدم کند از خواب غفلت بیدار نمیشوند. این مجالس شبهای احیایی که برای ما گذشت، باور کنید مثل موشکی بود که به خانۀ آدم خواب بخورد، کسی که در این شبها بیدار نشود و باز هم بخواهد گناه کند این مثل در حقیقت شاید مرده باشد و الا خواب که انقدر سنگین نمیشود. خواب که انقدر عمیق نمیشود. انسان تا چقدر میخواهد در خواب غفلت باشد؟ همین دیشب در این مجلس، شاید متجاوز از ده نفر، برای من نقل کردند که ما خدمت آقا ولی عصر رسیدیم. یک نفر به من میگفت: آقا آمدند، صورت مرا بوسیدند، پیشانی مرا بوسیدند و مورد لطف اکثراً واقع شدند. حالا در این مجلس، اگر یک کسی از خواب غفلت بیدار نشود این انصافاً مرده است یا شب بیست و یکم، یا سراسر ماه مبارک رمضان، انقدر انسان غافل! انقدر حیوان! انقدر انسان سرگرم آخور! که اگر هم دعا میکند، باز میخواهد زرق و برق آخورش، بهتر شود. هیچ به فکر این نیست که یک روحی دارد، یک کمالات روحی دارد، امراض روحی هست باید معالجه شود به فکر اینها نیست. تازه شب بیست و سوم میبینیم مجلس خیلی خوبی شده، میگوید: خدایا روزی مرا زیاد کن، خدایا قرضهایم را ادا کن، خانه برای من برسان، اگر مجرد است خدایا به من زن خوبی، اگر دختر است میگوید: خدایا شوهر خوبی و امثال اینها. هنوز از همان مرحلۀ حیوانیت بیرون نیامده.
چند نفر در همان بحبوحۀ توجه شما به امام عصر ارواحنا فداه، که من دیشب خودم، از لحظهای که منبر بودم نمیتوانستم سرم را بلند کنم با خودم فکر میکردم آقا در مجلساند و من بیادبی است که اینجا نشستهام و دارم حرف میزنم و جداً یک چنین حالی داشتم و همه هم متوجه این معنا بودند و لذا تشرفات زیادی هم در مجلس واقع شد و در عین حال، من در همان چند دقیقهای که بیرون رفتم و برگشتم، یک چند نفر که به من التماس دعا میگفتند، برای همین مسائل آخروی، مسائل دنیایی، مسائل مادی، التماس دعا میگفتند. خیلی به خدا قسم ما غافل هستیم. غفلت خیلی ما را گرفته. اگر یک مقدار جیب ما خالی شود مصیبت عظمایی، متوجه ما میشود، اما حالا از نظر معنوی و روحی و محبت به امام زمان و ذات اقدس پروردگار و مجاهدت نفس، هر چه دستمان خالی باشد، به هیچ وجه برای ما اهمیت ندارد. آجیل ما کوک باشد، سفرمان رنگین باشد، جیبمان پر پول باشد، حالا هر چه میخواهد باشد.
اجتماع ما هم همینطور است، اگر یک ثروتمندی را انسان ببیند، خیال میکند تمام شخصیت انسانی را دیده که روایت دارد اگر به یک ثروتمند، انسان برای ثروتش سلام کند، بعضی روایات دارد ثلث و بعضی روایات دارد نصف دینش از بین رفته و همینطور است در مقابل قدرتمندان. قدرتمندانی که اینها را به قدرت، انسان احترام کند، قسمتی از دینش از دستش رفته. باید انسان فقط و فقط در مقابل یک فرد! یک شخص! از افراد بشر احترام کند و آن کسی است که دارای تقوا باشد. «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» شخص عالم هم، به این جهت که باتقواست ارزش دارد. یکی از واجباتی که انسان باید حتماً به آن عمل کند، تحصیل علم و دانش الهی است.
شخصی که علم و دانش الهی دارد مورد احترام است که «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ»[3] «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»[4] آیا کسی که میداند با کسی که نمیداند مساوی است؟ نه. خدای تعالی برای علما و دانشمندان یک رأفت و مقامی قائل است، این هم در حقیقت یک شعبهای از تقوا است و الا یک نفر مورد احترام باید واقع باشد و آن هم متقی است. حتی اگر به سادات احترام میکنید به خاطر تقوا است، شما میگویید: ساداتی را که تقوا ندارند چطور؟ میگوییم: به خاطر تقوای جدشان، رسول الله است. در باب محبت، این را آقایان بدانند که محبت به ذات طرف، غالباً امکان پذیر نیست. شما اگر وارد حرم حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) شوید اظهار محبت به خود حضرت کردن، میسر برای شما نیست. اگر شما خواستید خودتان را یک نفر محب شدید الحب، نشان دهید چه میکنید؟ در صحن را میبوسید، در حرم را میبوسید، ضریح را میبوسید، قبر مطهر را میبوسید، خاک حرم را میبوسید. هیچ یک از اینها امام رضا نیست. اینها متعلقات حضرت موسی الرضا است، وابستۀ به حضرت رضا است.
همینطور اگر انسان، پیغمبر اکرم که اول باتقوای، عالم خلقت است اگر بخواهد به این باتقواترین عالم خلقت اظهار محبت کند، طبعاً باید نسبت به فرزندانش، که «كُلُ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَة مَا خَلَا حَسَبِي وَ نَسَبِي»[5] هر حسب و نسبی، بالأخره تا روز قیامت قطع میشود. چه بسا هر یک از شما، یکی از اجدادتان، از اجداد دورتان، یک نفر عالم، یا یک باتقوا، یک فرد مورد احترام بوده. بعضی از افراد هم هستند یک پشت، دو پشت، فرزندان اینها به خاطر پدرشان، مورد احترام واقع میشوند. بعضیها هستند ده پشت، بیست پشت، مثلاً هنوز که هست بنیاسد در کربلا، به خاطر عمل خوبی که اجدادشان کردهاند که بدن مطهر حضرت سیدالشهداء را به خاک سپردند، در خدمت امام سجاد، هنوز بنیاسد، مورد احترام هستند با اینکه شاید سی پشت فاصله شده، اما بالأخره یک وقتی در این دنیا، این نسب قطع میشود.
فرزند یک مرجع تقلید، بعد از دو سه پشت یا سه چهار پشت، بالأخره قطع میشود. دیگر یک فرد عادی میشود. فرزندان شاهان جهان همینطور هستند. الآن فرزندان قاجاریه هستند ولیکن کسی دیگر به آنها اعتنایی نمیکند قطع شده، این حسب و نسب است. هر چه شخص، شخصیتش بالاتر باشد، حسب و نسبش، دیرتر قطع میشود، هر چه ارزش وجودی او بیشتر بود، حسب و نسبش، دیرتر قطع میشود تا میرسد به رسول اکرم و علی ابن ابیطالب و فاطمۀ زهرا. چون اینها شخصیتشان از همه بیشتر است این حسب و نسب، همینطور تا آخر دنیا باید ادامه داشته باشد. از دنیا هم رد میشود چون حسب و نسب خیلی با عظمت است، به عالم برزخ میرود، از عالم برزخ هم رد میشود به قیامت میرود، از قیامت هم رد میشود به بهشت میرود.
در روز قیامت، از خصوصیات روز قیامت این است که هیچ حسب و نسبی دیگر در آنجا نمانده، چون هر چه بود قطع شده. روز قیامت که میشود «لا أنساب بینکم» هیچ حسبی نیست. من از اولاد قاجار بودم باید بروم روی آن تخت بنشینم، نه آنجا بودی یکی دو نسل به تو احترام کردند بس است. من فرزند آیت الله مثلاً کی بودم، در دنیا احترامت کردند مقلدین آن مرجع تقلید تو را احترام کردند که دیگر اینجا قطع شده. تنها حسب و نسبی که، آن هم به خاطر اینکه، عظمت تقوای رسول اکرم است! یعنی اگر ده تا، هزار تا حتی عالم واسطه میشد، این حسب و نسب همینطور رد میشد تا آخر میرفت. به جهت اینکه هر چه یک مرجع تقلید چقدر در مقابل امام و پیغمبر ارزش دارد؟ هیچی. حسب و نسبش هم، همینطور است.
حضرت موسی در مناجاتهایش با پروردگار عرض کرد: که خدایا هیچ اصحابی، هیچ امتی را بهتر از امت من قرار دادی؟ که من السلوی برای آنها نازل کردهای و دریا را برای آنها شکافتهای و آن همه محبت به آنها کردی که خدا در قرآن میفرماید: به بنی اسرائیل «فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ»[6] بر تمام عوالم وجود زمان خودشان، اینها را خدای تعالی فضیلت داده. خدای تعالی فرمود: مگر نمیدانی که امت پیغمبر، افضل از امت تو هستند. آیا هیچ فرزندانی را بهتر از فرزندان من قرار دادی؟ مگر نمیدانی فرزندان پیغمبر، برتر از فرزندان تو هستند. هیچ پیغمبری را بهتر از من قرار دادی؟ همان مقداری که بین تو و رسول اکرم فاصله هست، خلاصۀ روایت این را میگوید: همان مقدار بین امت تو و امت پیغمبر اکرم فاصله هست، بین فرزندان تو و فرزدان پیغمبر فاصله هست. این را بدان! به جهت اینکه پیغمبر خودش که معلوم است چقدر برتر از حضرت موسی است، حضرت موسی کلیم، درست است پیغمبر اولوالعزم است ولی یک قطرۀ کوچکی از اقیانوس عظمت رسول اکرم و ائمۀ اطهار (علیهم السلام) است.
بنابراین امت پیغمبر اکرم هم، هر چه حالا بنی اسرائیل فضیلت داشته باشد، آنها یک قطره در مقابل اقیانوس اهمیت، پیغمبر اکرم هستند و همینطور فرزندانش. بنابراین این معنای «كُلُ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَة مَا خَلَا حَسَبِي وَ نَسَبِي» الآن فرزندان حضرت موسی دیگر معلوم نیست قطع شده. فرزندان حضرت ابراهیم اگر پیغمبر اکرم و علی ابن ابیطالب، در میان آنها نبود قطع شده بود و همینطور علما، بزرگان، انبیاء بزرگ، اوصیاء انبیاء همینطور هستند. بنابراین اگر گفته میشود که به سادات احترام کنید، تازه به خاطر تقوا است، تقوای چه کسی؟ تقوای پدرشان.
من بعضی از اساتیدم را، فرزندانشان را هم، ممکن است بیسوادتر از من باشند و هم از نظر تقوا و هم از همه جهات. ولی الآن به خاطر اینکه، این شخص پدر این، استاد من بوده، من احترامشان میکنم، به خاطر انتسابش. پس تنها یک چیز در این عالم، احترام دارد یک فرد احترام دارد و آن کسی است که تقوا داشته باشد. کسی است که بندۀ خدا باشد. در راه حق قرار گرفته باشد. در صراط مستقیم باشد، با نفسش جهاد کرده باشد و نفسش را رام کرده باشد. نفس ما غالباً رام نیست یک اسب سرکشی است. شما اسب سوارها را دیدید، یا خودتان هم شاید اسب سواری کرده باشید. یک وقت شخصی سوار اسب میشود اسب او را بر میدارد میبرد، هیچ اختیاری از خودش ندارد و گاهی اسب اصلاً نمیگذارد سوارش شود. اسب وحشی، یک جفتک میزند شما را از اسب آن طرف میپراند، شما را میکشد، همان جلسۀ اول، مهمان مرحلۀ اول. اگر هم یک وقت اسبی که سوارش شده را بالأخره شیطان یک مدتی سوارش شده، رفقا سوارش شدند، حالا شما هم میخواهید سوار شوید بر میدارید سوار میشوید و شما ضعیف هستید و شما را بر میدارد میبرد.
یک اسبی در دهات مشهد بود به ما دادند که ما سوار شویم، ما هم سوار شدیم میخواستیم برویم اینجا، از اینطرف میرفت. هر کاری کردیم او راه خودش را گرفت و رفت، معلوم شد که طرف آخورش میرود. رفت طرف آخور و ما را از رفقا دور انداخت. گاهی میشود این نفس امارۀ انسان، انسان را بر میدارد طرف آخور خودش میبرد. میفهمید چه میگویم؟ اسب حسابی نیست، تو سوار کار نیستی، تو بالایی او پایین است و آن کسی که پایین است اختیار تو را دارد نه تو اختیار او را داشته باشی و الا آدم چرا؟ مگر مریض است هیچ کاری که خوشمزگی هم ندارد و هیچ لذتی هم ندارد، گناه هم هست آدم کند؟ خیلی از گناهان هست که اصلاً اصرار کن.
یک نفر در آن زمان که مشروبات الکلی که در ایران زیاد بود، میگفت: من جوان بودم مشروبات را ترک کردم علتش هم این شد: ما یک مقداری مشروبات مختلف برداشته بودیم، اسمش را نمیدانم، اسم عرق را شنیدم. خدمتتان عرض شود برداشتیم خارج از شهر بردیم یک مقدار کباب و اینها بردیم و زغالی درست کردیم و کبابی راه انداختیم، بوی کباب که بلند شد، یک نفر از این کوه پایین آمد، چوپانی چیزی بود، ایستاد دید بوی کباب خیلی نگهش داشت، ما هم یک سیخ کباب به او دادیم خورد و باز هم ایستاده بود، گفتم: چرا ایستادی؟ گفت: راستش این است که یک گوشۀ دل ما را بیشتر این کباب نگرفت، یک مقدار بیشتر بده. هر کسی از این کباب میخورد باید از این مشروبات هم باید بخورد، اینها با هم هستند این مزۀ آن است. گفت: باشد. اگر باید حتماً خورد ما هم میخوریم.
گفت: یک گیلاس برای او مشروب ریختیم و دادیم این خورد و خیلی ناراحت شد. گفت: شما را به خدا، خدا گفته باید با این کبابهای به این خوشمزگی، اینها را باید بخورید؟ ما هم نستجیر بالله گفتیم: خدا گفته. میگفت: شروع کرد با خدا به مناجات کردن. گفت: خدایا قربان کریمیات شوم، به همان لهجۀ دهاتی گفت: قربان کریمیات شوم که از جایی که دوست نداری لقمۀ خوشی از گلوی بندگانت پایین رود، با اینها، این را هم گفتی بخور و الا هیچ… تعبیر بدی دارد من آن را نمیگویم چون روی منبر هستم. مثلاً هیچ کسی چنین چیزی را نمیخورد. گفت: ما تکان خوردیم، گفت: واقعاً عجیب دیوانگی! گفت: چی خوردن و چی شدن و دیوانه شدن واقعاً انسان این چه چیزی است میخورد؟ چیز خوشمزهای باشد. این برای این است که این اسب، رام نیست. شیطان هم سیخش میکند یک باز حالا امشب نمیدانم اینطوری آمده.
یک وقتی ما را به این دهات اطراف میبردند، یک پسری بود این چاروادار بود. من نمیدانم چه کار میکرد این حیوان جفت میزد و ما فهمیدیم که سیخگاهی دارد که ما را چند دفعه نزدیک بود از روی اسب یا همان الاغ پایین بیاندازد. یک دفعه سرمان به درخت گیر کرد و پایین افتادیم. شیطان هم همینطور است یعنی چاروادارهای این نفس امارۀ ما یک الاغ است. آنها هم سیخگاهش را بلد است میآیند پشت این الاغ، یک جایی است در اثر پالان زخم میشود و چوب هم آنجا بزنند خیلی ناراحت میشود. سیخگاهش را بلد است آنچنان میتازاند به طرف بدبختی و بیچارگی و خود انسان را از روی مرکب پایین میاندازد که حساب ندارد. به خدا قسم! اگر اینطور است اصلاً سوار الاغ نشوید.
ما در همان سفر داشتیم میرفتیم، آن زمان در همین طرقبه، ماشین نبود، من هم کوچک بودم. اصلاً ترجیح دادم پیاده بروم سوار چنین الاغی، آدم نمیشود این بابا سیخ میکند آن الاغ هم که اختیارش دست خودش نیست، این وضع که نشد، حالا آقایان به خدا قسم عیناً همین است. سیخگاه آدم را، شیطان پیدا کرده، تا آدم میآید یک مقدار کوتاهی کند در کار حرامش، کوتاهی کند سیخ میزند. انسان را چنان طرف کارهای زشت، بد میدواند، حلال همان چیز، در اختیارش است اصلاً خوشش نمیآید و از حرامش خوشش میآید. ما از این آدمها زیاد داریم که اینطور مریض هستند.
در ممالک اروپایی، در آنجایی که تمدن باصطلاح خیلی رشد کرده، میدانید چه کثافت کاریهایی در بین آنها رسم است که آن مرض معلوم، در بین آنها زیاد شده که امروز واقعاً اجتماعشان را فلج کرده. انسان اگر میخواهد راحت باشد، شما بحمدلله در تلویزیون زیاد میبینید، بیشتر برنامههای آن ورزشی است. دیدید یکی از برنامههای ورزشی، اسبسواری است. چقدر من کیف میکنم وقتی این برنامه را میبینم میگویم: ای کاش اسب ما همینطور بود، مطیع! فرمانبردار! محکم! دارای جست و خیز! جست و خیز خوب! فرمانبردار! هیچ حرفی از خودش ندارد، به خدا همین را اگر درس بگیرید چون هر چیزی را مؤمن با عبرت نگاه میکند.
آقا این اسب، اسب که میدانید دیگر اسم دارد، اسبی است که در شاید یک مملکت معروف باشد، این اسب چه است؟ اسمش را هم میگویند. این اسب بسیار خوبی است! این سوار شده، قد و قامت بسیار عالی! گردن کشیده! پشت تخت! پاها چه! حالا خصوصیات اسب را من زیاد بلد نیستم، ولی تمام صفات یک اسب خوب را دارد. انقدر هم این حیوان مطیع است، در عین اینکه، این همه پر قدرت است و این همه جستوخیزش خوب است، که آمده اینجا، یک دیوار کوتاه دو سه متری جلویش کشیدند، این طرفش هم باز است آن طرفش هم باز است، این میخواهد از اینجا بپرد و آنطرف میپرد، هیچ وقت هم به صاحبش اعتراض نمیکند که راه صاف اینطرف هست چرا من باید از این بالا بپرم؟ هیچ وقت دیدید اعتراض کند؟ نه. از آن طرف من بروم؟ نه. نمیفهمد که حتی چرا میگوید از این طرف بپر، او که نمیفهمد ولی مطیع است.
ما در مقابل صاحبمان، روحمان یک چنین اطاعتی داشته باشیم تا لااقل ناممان را در زمرۀ اولیاء خدا بنویسند. شما ببینید یک اسبسوار را چه زمانی به او جایزه میدهند؟ آن وقتی که تمام موانع را، اسبش رد کند، هیچ جایی هم پایش گیر نکند. حالا اگر چنین اسبی داشتیم، نفس امارۀ بالسوءتان را، اینگونه رامش کردید، تحت فرمان عقلتان بود، آقا چرا این کار را میکنی؟ عقل میگوید: بکن، چشم! از این دیوار چرا میپری؟ عقل میگوید. این حیوان حتی من یکدفعه دیدم، نمیدانم حالا در این برنامهها هست یا نه؟ این حیوان پایش گیر کرد به یکی از این چوبهایی و موانعی که رد میشد، مثل این که خودش هم ناراحت شد چرا پایش گیر کرده؟ و حال اینکه جایزه را نمیگیرد، جایزه را آن اسب سوار میگیرد، آن بالا راحت نشسته. فقط به خاطر اینکه این اسبش، تحت فرمانش است.
بیاوریم همین معنا را در خودمان پیاده کنیم. عقلتان هر چه میگوید، دیگر نمیخواهد بپرسید که چرا ما باید از اینجا برویم؟ جایزه میگیریم. میگوید: روزه بگیر! میگوید: شب احیاء را تا صبح بیدار باش. چرا من شب را نخوابم؟ روز را بخوابم؟ همۀ مردم دنیا شب را میخوابند، ما چرا در شب احیاء نخوابیم؟ میخواهند به تو جایزه دهند، میخواهند قهرمانت کنند. چرا ماه رمضان را روزه بگیرم؟ میخواهند قهرمانت کنند. غیر از این است؟ میخواهند تو در کار خودت قهرمان باشی. چرا ندارد! چرا ندارد! ای کاش ما به اندازۀ آن حیوان، واقعاً رام عقلمان میبودیم، عقل سوارهکار بود. ما الآن میدانید با عقلمان چه کاری کردیم؟ سوار شده. طبعاً هر کسی عقل دارد، سوار شده. این اولاً تحت اختیار، عقل نیستیم. آقا چرا این کار را کردی؟ دلم خواست. شیطان مرا برد، از آن طرف، خودمان تحت فرمان عقل نیستیم، از آن طرف هم، شیطان هم سیخگاه را پیدا کرده و سیخ میزند، راه باطل را هم جلویمان گذاشته، یک مشت علف هم آنجا ریخته، یکی دو سه دفعه هم به ما علف داده. خدا قسمتتان نکند که سوار الاغ یا اسبی شوید که اختیار دست خودش باشد. شما را میبرد داخل گودالها میاندازد.
همۀ همت انبیاء و اولیاء آقایان! به خدا قسم این بود که این نفس امارۀ بالسوء ما را، رامش کنند. طرز رام کردن هم این است که یک دفعه شما بپرید بالای آن، بگیرید. شما یک اسب وحشی را بپرید روی آن، او زورش بیشتر از شماست. شما را روی زمین میاندازد و چند لگد هم روی سرتان میزند. راهش این است که یک ریسمان، هر طوری هست گردنش بیاندازید، کار مشکلش هم، همینجاست. شما خودت هم نمیتوانی، یک نفر باید استاد باشد این ریسمان را گردنش بیاندازد. ریسمان هم باید خیلی بلند باشد! به جهت اینکه اگر نزدیک باشد باز لگد را میزند. یک ریسمان بسیار بلند باشد در آن سر مثلاً فرض کنید که چهل پنجاه متری، همینطور دور میزند، اینکه وحشی است و میخواهد فرار کند، ولی دایره روی این دور دور میکند، دائماً ریسمان را کمش کنیم، کوتاهش کنیم دائماً کمکم نزدیک میشود، میبیند نه انسان! انسان بدی نیست، دائماً نزدیک میآید، کمکم مهارش را دستت میگیری، یک مقدار هم دست به سر و کلهاش میکشی آهسته سوارش میشوی. خیلی ملایم! اینهایی که میبینید اسبشان لگد میزند و بالأخره در کار میگذارد و این مقدسهایی که زود خسته میشوند و نمیتوانند کار را به پایان برسانند، این برای این است که اسبشان وحشی است روی اسب میپرند، سوارش میشوند و او هم به زمین میزند، فشار هم روی او میآورند. طبعاً وقتی او وحشی است انسان باید هم پایش را قرص، به دو پهلوی اسب فشار دهد و هم مهار را قرص بگیرد، رویش فشار میآید و او هم فشار را تحمل نمیکند.
ما زیاد دیدیم در دوران عمر خود، من زیاد دیدم. شاید شما هم دیده باشید، چون بحمدلله، البته حمدی ندارد، انقدر فراوان هستند هر کس میخواهد خوب شود اول خشکه مقدس میشود. داخل حرم میرود تا صبح مشغول است، در مجالس تا صبح مشغول است، آن وقت فرزندانشان هم، همین گونه میخواهند. ما یک وقتی با جناب حاج آقای نعمتی، حرم رفتیم. ایشان میگویم تعجب میکنند انقدر زود بیرون میآیم. حرم رفتن، انقدر تا صبح نشستن و مفاتیح را دوره کردن و بیتوته کردن و اینها، البته هر کسی بالأخره یک حدی دارد، خسته نباید شوید. «زر فانصرف» وقتی که وارد حرم شدید زیارت کن و بیا بیرون. نهایت یک زیارت جامعۀ کبیره بخوانید، مفصلش این است یک زیارت جامعۀ کبیره میخوانید یک ربع طول میکشد. بعد میآیید بالای سر دو رکعت نماز میخوانید این هم، دو دقیقه طول میکشد، بعد هم دو سه دقیقه دعا میخوانید، مجموع حرمت بیست دقیقه میشود دیگر سه چهار ساعت داخل حرم چه فایده دارد؟
اگر امام رضا خیال میکنی در همان محدوده هست که خودت را خیلی به امام رضا نشان دهی، این را بدان که امام رضا را کوچک کردی که گفتی در همان محدوده است، در همین جا هم شما را میبیند. البته یک عده هستند زوار هستند، از دیدن ضریح، از دیدن حرم، از همه چیز لذت میبرند، ما به آنها نمیگوییم، ما به آنها که وقتشان را، کارشان را، شغلشان را، میگذارند آنجا و منتظر هم هستند که به کمالات روحی برسند. نه این لا خسته کننده است. عبادت زیاد خسته کننده است. هر چیزی به حد خودش باشد، آرام آرام باید این نفس اماره را رام کرد.
اول کاری ندارد یک توبه است، خیلی آسان به نفست تحمیل میکنی، میگوید: چشم، توبه میکنم. دیگر گناه نمیکنیم با توبه آدم کسی گناه نمیکند. نمیشود فرض کنید این اتاق را شما خانه تکانی کردید تمیزش کردید زحمت کشیدید، چند روز معطل شدید همان روز اول یا در همان بین، این را کثیف کنید. این صحیح نیست. طبعاً انسان، گناه هم که نکرد یک چند متری این ریسمان را کشیده، بعد مراحل بعد همینطور، مراحل کمالات را جلو میروید وقتی به مرحلۀ جهاد با نفس میرسید باید طوری باشید که، بله باید پایتان را روی رکاب بگذارید و رویش بگذارید. دیگر حالا یک مقدار هم اوقاتش تلخ میشود، این مهم نیست یک چند روزی باید خدمتشان عرض شود که مدارا میکنید، یک مقداری هم دستی به سر و کلهاش بکشید، خیلی هم سوارش نشوید. روز اول آدم نباید ده کیلومتر، بیست کیلومتر برود، حالا یک کیلومتری در خانه و اینها بیاورد و باز علوفه به او دهد و زندگیاش را مرتب کند و باز تشویقش کند و باز بارک الله به او بگوید. میبینیم یک اسبی میشود مثل اسبهایی که خدمتتان عرض شود که حالا در مسابقات شرکت میدهند و صاحب اسب، قهرمان سوارکاری میشود، اینها از اول که اینگونه نبودند، از اول بر فرض هم اسب نجیبی پدر و مادرش میدهد ولی خودش چیزی بلد نبود. کمکم تربیتش کردند. ما هم اگر خواستیم نفس امارۀ بالسوءمان را تربیت کنیم خیلی با مدارا، آرام جلو رویم نگویید که یک دفعه باید همۀ کارهای خوب را من انجام دهم و همۀ کارهای بد را ترک کنم، تمام صفات رذیله را از بین ببرم، تمام صفات حسنه را در خودم به وجود بیاورم و من نمونۀ مولا امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب شوم. این خوب نمیشود، کمکم و با مدارا جلو رویم.
و لذا در روایت دارد که بزرگترین پیغمبرها، آن پیغمبری بود که مدارایش با مردم بیشتر بود. یعنی مواظبت میکرد که مبادا اینها فرار کنند و پیغمبران اولولعزم هم، از همه مدارایشان بیشتر بوده و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مدارایش باز از همه بیشتر بوده، آنقدر با مردم مدارا میکرد که کمکم دیگر خدا به او فرمود: «طه * مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى»[7] طه، یعنی ای پیغمبر! ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خودت را به مشقّت بیاندازی، انقدر خودت را به زحمت نیانداز. «فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ * لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ»[8] تو یک تذکردهنده هستی، انقدر اصرار نداشته باش. «حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ»[9] یکی از صفات پیغمبر این است که حرص داشت که شما همه هدایت شوید. انقدر با مردم مدارا میکرد! آن هم مرد زمان پیغمبر، از نظر مکانی و از نظر زمانی! حالا در زمان پیغمبر بودند، یک مردمی که حالا اینها از نظر تمدن بهتر بودند، ایرانیها مثلاً، رومیها، اینها تمدنشان بهتر بود اما از نظر مکان، بدترین مردم، مردم جزیرة العرب بودند.
منبر افتاده بود و پیغمبرهایی که جانشین حضرت عیسی بودند مورد توجه مردم نبودند، لذا جاهلیت، کاملاً بر مردم سیطره پیدا کرده بود که آنچنان که نقل میشود که اینها اصلاً هیچ آدابی، هیچ رسومی، هیچ انسانیتی، هیچ چیزی نداشتند. اینکه میبینید در قرآن شریف میگوید: فرزندان خودشان را زیر خاک میکردند، دخترکشی میکردند این به خاطر این است که میخواهد نمونۀ کارهایشان را بگویند. کسی که دختر خودش را میکشد. چون دختر از پسر، ولو اینکه موقع تولد، ممکن است فکر جهازیه را میکنند و فکر گرفتاریهای آن را میکنند، یک مقدار اوقات پدر و مادر تلخ شود که چرا دختر است؟ ولی وقتی متولد میشود و بعد از چند روزی، شیرینتر از پسر است. در عین حال، انقدر اینها پست بودند که دخترهای خودشان را زیر خاک میکردند. ـ صحبتهای متفرقه ـ این معنایش این است که انقدر اینها بیعاطفه بودند و انسان نبودند که دخترش را کسی، زیر خاک میکند؟ آیه عجیب است! چون آیه در همان زمان، نازل شده و مردم آن زمان منکرش نیستند، نشدند، بهترین تاریخ است! یعنی در تواریخ دیگر، ممکن است بگوییم مورخ یک چیزی نوشته، دروغ نوشته، ولی این به عنوان آیۀ قرآن در میان خود آنها گفته شده که اگر غیر از این بود یقین بدانید پیغمبر اکرم را به خاطر همین کلام خلاف واقع گفتنش، آن هم با آن تعصبی که آنها داشتند میکوبیدند.
«وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى»[10] وقتی به یکی از اینها گفته میشد که دختر داری «ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا» خیلی باید انسان اوقاتش تلخ شود تا صورتش سیاه شود، این خون از داخل قلبش بیاید داخل صورتش و کبود شود. «وَهُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ»[11] از میان مردم متواری میشد «مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ» از بدی این خبری که به او دادند. خیلی عجیب است! ببینید چقدر این مردم پست بودند! چقدر پیغمبر باید مدارا کند تا بتواند اینها را درست کند، اینها را به مقام سلمان و ابیذر و اینها برساند، خیلی زحمت دارد. یک چنین اسبهای وحشی که این گونه از وحشیگری رفتند درنده شدند. «وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ».
حتی پسرهایشان را هم میکشتند خیال نکنید فقط دخترها را زیر خاک میکردند. نه! «وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ»[12] میگفتند: این بچه را آمده حالا انقدر حقوقمان است و حساب میکردند که این برای دو نفر است، چرا سه نفر شده؟ سه نفر را خرجش را اداره نمیکند هیچ، خدا ابدا! در ما هم این حرفها هست، خدای نکرده. حساب میکنیم که این درآمد، با این زندگی درست در نمیآید این بچهها را باید یک کاری کرد. بعد میرفتند فرزندانشان را میکشتند. که خدا فرمود: «لاَ تَقْتُلُواْ» ببینید خیلی صریح است نکشید! «أَوْلادَكُمْ» فرزندانتان را به خاطر ترس از فقر! «خَشْيَةَ إِمْلاقٍ» ما روزی آنها را میدهیم. آن وقت با یک چنین مردمی، پیغمبر اکرم، طوری رفتار کرد، طوری مدارا کرد! با یک چنین وحشیهایی مدارا میخواهد.
شما حتماً دیدید بعضی داخل باغ وحش میروند این حیوانات وحشی و درندهها، با آنها رام هستند. این، با آن مدارا کرده. شما بروید شیر داخل قفس، شما را میدرد. اما آن شیربان که میرود نه کاری به او ندارد. یا داخل سیرکها دیدید، ببر، پلنگ، شیر، اینها را، اینها به خاطر همان مدارایی است که با آنها کرده، مدارا کرده. یعنی به موقع به او غذا داده، به موقع به او محبت کرده، به موقع دست به سرش کشیده و گاهی هم به موقع یک چوب به سرش زده، این هم بوده منتهی اول سیرش کرده، اول کاملاً به او مهربانی کرده، یک جا خواسته مثلاً فرض کنید یک گازی از ساقش بگیرد، یک چوبی به سرش زده که نه تو شکمت سیر است این دیگه شرارت است. تربیتش کرده و ما هم باید همین برنامه را نسبت به مردم و نسبت نفس امارۀ خودمان داشته باشیم.
ما اصلاً نفسمان را رها کرده ایم. نفس اماره را اصلاً رها کرده ایم. هم باید تشویق کنیم و هم باید با او مدارا کنید و هم گاهی یک چوبی به سرش بزنید، یک تنبیهی کنید. بعضی از بزرگان بودند، آخر روی محاسبهای که ما هیچ به حساب نمیآوریم، این محاسبه خیلی در راه تزکیۀ نفس عنوان دارد. یک چوب آنجا میگذاشتند، مینشستند حساب میکردند از صبح که تو بلند شدی، نماز صبحت را خواندی بارک الله! بعد تعقیبات خواندی، بارک الله! بعد آنجا سر صبحانه رفتی، شروع به غیبت کردی، چوب را بر میداشتند یک چند تا سر خودشان میزدند. بفهمند! دستشان را حتی میسوزاندند، قضیۀ مرحوم میرداماد را شنیدید که دختر شاه عباس میگویند، ناصرالدین شاه! شاه عباس بوده؟ این شب داخل خیابانها میرود و بعد میترسد خانه برود بعد میگوید: بهترین جاها همین خانۀ همین طلبهها است که حالا حداقل برای حفظ آبرویشان هم که شده، کاری انجام نمیدهند، بالأخره داخل اتاقی میرود. میگوید: اجازه دهید من امشب تا صبح باشم، صبح بروم. خودش مینشیند کتاب را میگذارد. آن زمان لامپ نبوده چراغ نفتی بود، به مطالعه کردن مینشیند و آن خانم هم آن عقب نشسته بود. او از ترس این، خوابش نمیبرد و این هم به خاطر بودن او خوابش نمیبرد، مطالعه میکرد. صبح که نزد شاه میرود به هر حال، هر شاهی که بوده، اصلاً قصه است معلوم نیست واقعیت داشته باشد. میگوید: دیشب کجا بودی؟ جای فلانی. چه شد؟ اول از یک دختر میپرسند تو آنجا رفتی چه شد؟ میگوید: این آقا داشت مطالعه میکرد هر چند دقیقه یک بار، یکی از انگشتانش را روی چراغ میگرفت میسوخت و عقب میکشید و این تمام دستهایش را تا صبح باندپیچی کرد. شاه آن طلبه را میخواهد سیدی بود. میگوید: چرا این کار را کردی؟ میگوید: چون دختر شما اینجا بود. باید حتماً بگویی. میگوید: من همینطور که مطالعه میکرد شیطان میآمد وسوسه میکرد، انگشتم را روی چراغ میگرفتم میگفتم: حرارت آتش را بچش! یک مدتی سوزش همین، من یک پارچهای را میبستم، مرا منصرف میکرد، باز دو مرتبه شیطان میآمد. باید انسان خودش را گاهی تنبیه کند. باز شیطان میآمد باز همین کار را میکردم، خلاصه همینطور تا صبح خودمان را کنترل کردیم که میگویند: همان جا دخترش را به میرداماد میدهد و میشود داماد، طلبه داماد میشود. میر داماد از آنجا اسمش گذاشته میشود.
حضرت امیر (علیه السلام) برادرش عقیل را، آتش را برد. روایت دارد یک مقداری هم دستش سوخت. دست عقیل سوخت. انسان باید خودش را تنبیه کند یک مقدار این نفسش را تنبیه کند، وقتی محاسبه میکند، بله حالا دیگر شد! نه! چه حالا شد؟ محاسبه خیلی اهمیت دارد بنشین. من زیاد از اولیاء خدا را دیدم خیلیها، همه نوع آن را هم دیدم. زنجیر کنارشان گذاشتند زدند، خودشان را شلاق زدند تو چرا امروز غیبت کردی؟ کف پایت را بگیر چند تا شلاق بخوری، خودش چند تا شلاق میزد. چرا امروز فحش دادی؟ چرا امروز نمیدانم به زن نامحرم نگاه کردی؟ و خلاصه تمام کارهای بد را، یک مقدار خودت را تنبیه کن، حسابی هم تنبیه کن تا فردا دیگر نکنی. ما رها کردیم، خدا میداند ما خوبهایمان را، بدهایمان را، همه را رها کردیم. شیطان هم دیگر همینطور دارد باصطلاح چهارپاداری میکند و همۀ ما را پیش کرده و دارد جهنم میبرد. روز قیامت هم که میشود میگوید: خدایا اینها خودشان پشت سر من آمدند، من نگفتم بیا! نه من پیغمبری داشتم، نه کتابی داشتم روی هیچ منبری از من تبلیغ نکردند، همه مرا ملعون و بد میدانستند چرا این پشت سر من راه افتاد؟ پشت سر دستورات تو، که هم کتاب داشتی و هم یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر داشتی و همه جا هم تعریف از تو میکردند، مدح تو را میکردند، چرا پشت سر تو راه نیافتادند؟ این معلوم است خودش، در ذاتش خرده شیشه دارد.
خدایا به آبروی خاندان عصمت و طهارت، ما را از این خواب غفلت بیرون بیاور. خیلی غافل هستیم! خیلی غافل هستیم! خدایا به آبروی خاندان عصمت و طهارت، ما را از شیطان نجات مرحمت فرما. از اذیتهای شیطان ما را نجات مرحمت فرما. خدایا نفس امارۀ بالسوء ما را، نفس مطمئنه و راضیه و مرضیه قرار بده.