نوشته‌ها

۱۱ محرم ۱۴۲۶ قمری – ۲ اسفند ۱۳۸۳ شمسی – شب یازدهم محرم

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه والصلوة و السلام علي رسول‌اللّه و علي آله آل اللّه لاسيما علي بقيةاللّه روحي و الارواح لتراب مقدمه الفداء و العنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.

وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماًفَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناًفَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِإِنَّهُ كَانَ مَنْصُوراً (اسراء / 33) اعظم اللّه اجوركم في مصيبة سيدالشهداء عليه‌السلام.

روز سختي بر آل محمّد گذشت. روز بكاء و قلوب دوستان اهل‌بيت عصمت و طهارت امروز آتش گرفته بود، با اين‌كه هزار و چند و صد سال از اين جريان گذشته امّا مثل اين‌كه روز عاشورا همان روز عاشوراي اوّل است دل انسان نمي‌تواند طاقت بياورد. امروز تمام كانالهاي تلويزيون ايران را كه نگاه مي‌‌كردي همه عزاداري مي‌‌كردند. دنيا عزاداري مي‌‌كند، اين‌ها همه‌اش از علائم ظهور صغري حضرت بقيةاللّه است. اين‌ آيه‌اي هم كه تلاوت كردند و تلاوت كردم در همين ارتباط نازل شده. وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً اگر چه عام است و معني عامي هم دارد ولو غيرمسلماني مظلوم كشته شود خدا با آن وليّ‌اش اگر هيچ كس را نداشته باشد به روح خودش اين امكانات را مي‌‌دهد كه بتواند طلب خون خودش را بكند. فَقَدْ جَعَلْنَا، از چيزهايي است كه خدا قرار داده، خدا اراده فرموده، لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً، براي وليش يك سلطه‌اي خدا قرار داده. ديده شده كه حتّي كفّار اگر مظلوم كشته بشوند به يك نحوه‌اي قاتل مجازات مي‌‌شود. هر چند بخواهد مخفي كند، قاتل حتّي گاهي خودش، مي‌‌رود خودش را معرفي مي‌‌كند. خيلي از كارها انجام مي‌‌شود در دنيا كه خلاف است، مخفي‌اش مي‌‌كنند ولي كمتر اتفاق افتاده كه قاتلي مخصوصاً مقتول مظلوم باشد بتواند مسأله را مخفي كند. حتّي در بعضي از قضايايي كه نقل شده بعضي از كفّار اين‌ها كسي را كشتند و مظلوم كشتند اين مسأله مظلوم بودن خدا طرفدار مظلوم است، خدا مظلوم را هم در دنيا وعده‌ي ياري داده و هم بعد از مرگ. يك جريان مختصري از زمان مردم يزيد اتفاق افتاد، گوشه‌اي از بيابانهاي عراق و خوب طبعاً خيلي زود ممكن بود تمام بشود، زود ممكن بود فراموش بشود، نه درجي در تاريخ شد و زمان ايجاب نمي‌كرد كه تمام دنيا بفهمند و بلكه دشمنها اصرار داشتند كه مسأله را مخفي كنند. حتّي وقتي كه آنها را وارد كوفه كردند اسم‌شان را خارجي گذاشته بودند، اسم اصحاب سيدالشهداء و حسين بن علي را نمي‌بردند. مردم هم نمي‌شناختند، يك نفر خروج كرده بر اميرالمؤمنين يزيد لعنة اللّه عليه و كشتند و سرش و زن و فرزندش را برداشتند آوردند نشان بدهند كه كسي اين كار را ديگر نكند. وقتي كه مي‌‌آورند نان و خرما به رسم تصدّق به اهل‌بيت عصمت مي‌‌دادند حضرت زينب يا حضرت سكينه اين‌ها را از دست بچّه‌ها مي‌‌گرفتند به مردم پس مي‌‌دادند و مي‌‌فرمودند زكات و صدقه بر ما حرام است. مگر شما كه هستيد؟ جواب مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دادند ما از فرزندان پيغمبريم. بعضي‌ها اسم اين شهيد را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند ولي نمي‌دانستند اين كي‌است. آن مسلم بن جساس مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد توي دارالاماره بود داشتم گچكاري مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كردم، ديدم سر و صدايي بلند شد از كارگري كه پهلوي من كار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كرد و اهل كوفه بود پرسيدم چه خبر است؟ او در جواب گفت يك نفر خروج كرده بر يزيد و حالا او را كُشتند و وارد اين شهر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنند. اسم اين خروج‌كننده، خارجي چيه؟ گفت حسين بن علي، شما ببينيد اطلاع نداشتند. مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد آن چنان وقتي كه او پشت كرد و رفت بيرون، با آن دستهاي پرگچم به صورتم زدم كه نزديك بود چشمهايم از حدقه بيرون بيايد. حسين بن علي حالا خارجي شده و خروج كرده و او را كُشتند و، اين كه شهر كوفه بود كه همه حسين بن علي را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناختند و زينب كبري را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناختند. شهر شام كه اصلاً حواسشان نبود. امام سجّاد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمايد ما را سه شبانه روز پشت دروازه‌ي ساعات نگه داشتند براي اين‌كه چراغاني شهر به حدّ كامل نرسيده، مشغول چراغاني شهر بودند. هيچ كس اطّلاعي نداشت از جريان، يك عده‌اي رفتند، حتي عدّه‌اي بودند در خود كربلا از اصحاب عمرسعد بعضي‌هايشان اطّلاع نداشتند كه حضرت ابي‌عبداللّه الحسين به وسايل مختلف امروز خودش را به آن‌ها معرفي كرد. والاّ اين مطالب و اين خطبه‌ها معنا نداشت كه آيا من را مي‌‌‌‌شناسيد يا نمي‌شناسيد؟ در روي زمين فرزند پيغمبري غير از من مگر سراغ داريد؟ و از اين مطالب. امّا معمولاً وقتي يك سنگي در ميان يك حوض آبي، استخري مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندازند اوّل موجش زياد است بعد كم‌كم موج تمام مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و از بين مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود. به عكس اين ماجرا، اوّل خيلي ضعيف بود امّا امروز و ان‌شاءاللّه فردا روز ظهور، يك موجي ايجاد كرده و مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند كه تمام عالم اسلام را فرا خواهد گرفت و فرا گرفته است. موجي است كه يك روزي امام صادق فرمود ان للحسين في قلوب المؤمنينبراي حسين بن علي در دل مؤمنها آن‌هايي كه با ايمانند، يك محبت مكنونه‌اي است. محبت عجيب، محبّت مكنونه‌، هيچ محبتي را نمي‌شود با اين محبت قياس كرد. همه‌مان دوست داريم با حسين باشيم. اللّهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورودخدايا روزي كه ما وارد بر تو مي‌‌شويم، هيچ لياقتي نداريم كه اهل بهشت باشيم با اهل‌بيت عصمت و طهارت باشيم. با آن‌ها زندگي كنيم، همانطوري كه مكرر مثل زدم، شفاعت معنايش اين است كه يك چيزي كه بهم نمي‌خورد جورش كنند و به يكديگر متصلش كنند. اگر يك نجار يك بنّا اين‌ها بدون مشورت يكديگر يا در بزرگتر در آمده يا پنجره كوچكتر است. يكي مي‌‌آيد اين وسط، اين‌ها را با هم جور مي‌‌كند. اين معناي شفاعت است، جفت كردن. ما را روز قيامت بايد با اهل‌بيت عصمت و طهارت جورمان كنند. همه‌ي انحرافاتمان را، انحرافات عقيده‌اي، انحرافات اعمالي، انحرافات فكري، انحرافات اخلاقی، همه‌ي اين‌ها را بايد جور كنند اين معناي شفاعت است. اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورودخدايا ما آن‌جا ديگر معطل نشويم. مثل آن پنجره‌اي نباشيم حالا كنارمان گذاشتند تا ببينيم چي مي‌‌شود؟ يك جوري نباشد كه ما بهشت سازگار نباشيم. آن قدر صفات رذيله نداشته باشيم كه ما را با اين صفات توي بهشت راه ندهند. الگوي ما حضرت ابي‌عبداللّه الحسين باشد تا ما را اجازه ورود به بهشتي كه حسين بن علي در آن زندگي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند قرارمان بدهد. فكر هم نكنيد منظورم بهشت خلد است. همين الان، همين الان در عالم بالا بهشتي هست. يك وقتي خودم، مرحوم حاج ملا‌آقاجان را خواب ديدم، گفتم كجاي بهشت هستيد؟ گفت من دربان حضرت سيدالشهدايم، الان بهشتي هست. آقا ابي‌عبداللّه الحسين هم در آن‌جا جايگاهي دارند و بزرگترين افتخار براي روضه خوانها و كساني كه مردم را به گريه وادار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنند براي مصائب ابي‌عبداللّه الحسين بزرگترين مقام در بهشت براي آن‌هاست. خدا رحمت كند اين مرد را، من همين امروز اتفاقاً فكر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كردم درباره‌ي يكي از علماي اهل معنا، كه چرا سالگردي برايش نگرفتند، اهميت ندادند، ولي مرحوم حاج ملاآقاجان بعد از چهل و شش سال شهر زنجان تكان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد در سالگردش. چرا؟ چرا اين مرد اينقدر كم‌كم دارد موج پيدا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند؟ كسي كه با حسين جور است، با حسين رفيق است. مثل حسين بن علي عليه الصلاة والسلام همين طور موجش زياد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، هر چه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذرد بر او، موجش زيادتر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. يك روزي بود كه اين مرد را در زنجان نمي‌شناختند، يك كسي از علماي آن‌جا هم بود به من گفت او حالا ديوانه است، ديوانه‌تر از او تويي كه عقب سر او راه افتادي. اين مرد كسي بود كه مطالب خصوصي، يك مقدارش را من از آن اطلاع نداشتم كه بعد همين جناب آقاي موسوي كه رفته بودند يكي دو سه سال قبل زنجان، نوشته‌هاي خصوصي ايشان را آوردند من بهتم زد. چه ارتباطي با حسين بن علي داشته، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد يك روز بعد از نماز مغرب نشسته بودم تعقيب مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواندم. يك وقتي مشاهده كردم ملائكه از طرف غرب دارند مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روند طرف شرق، آن چنان از آسمان تا زمين زيادند شايد اين مطالب بعد از تعهد ديشب برايتان سنگين نباشد. مي‌‌‌‌‌رسيد ان‌شاءاللّه، اگر به تعهد ديشب پايبند باشيد مي‌‌رسيد خود شماها هم به همين مطالب خواهيد رسيد. از يك ملكي سؤال كردم چه خبر است؟ گفتند آقا ابي‌عبداللّه الحسين مي‌‌‌‌‌‌‌خواهد برود زيارت حضرت رضا عليه الصلاة والسلام و اين تشريفات مال او هست و در راه پيش تو هم مي‌‌‌‌‌‌‌آيند. با همه‌ي ما هستند، مي‌‌‌‌‌‌‌گويد من خودم را مرتّب كردم، ايستادم، مثل عبد ذليلي كه در مقابل مولايش قرار مي‌‌‌‌‌گيرد وقتي تشريف آوردند دلجويي كردند، محبت كردند، من سؤالاتي كردم، آن سؤالي كه من هنوز هم يادم است مي‌‌‌‌‌گويند پرسيدم من افضل اصحابك؟ با فضيلت‌ترين اصحابت كه بود؟ ببينيد جواب، امامانه است. حضرت فرمودند البرير بعد الحبيب، يعني حبيب افضل است ولي برير را هم بايد فراموش نكرد. بعد هم تشريف بردند، خوب يك همچين فردي كه اينقدر آقا به او لطف دارند او بايد انتخابش كنند به درباني حضرت سيدالشهداء، آن منبري معروفي بود در مشهد، خيلي هم شوخ بود من مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناختمش، يكي از علماي بزرگ از نجف آمده بود براي مشهد در آن‌جا زندگي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كرد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفت من خيلي دوست داشتم در مجالس عزاي ابي‌عبداللّه الحسين لااقل هفتها‌ي يك مرتبه كه شده شركت كنم. يك مجلسي بود روضه‌خوانها خودشان جمع مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدند. مجلسي بود روضه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواندند، دم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گرفتند ولي گاهي يك شوخي‌هايي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد كه با شأن و علم من، با اجتهاد من كه از نجف آمدم منافات داشت. نرفتم. يك شب خواب ديدم قيامت بر پا شده تمام مردم به فكر خودشان هستند كه يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ (عبس / 34) روزي كه انسان از برادرش فرار مي‌‌كند،لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْيَوْمَئِذٍشَأْنٌ يُغْنِيهِ (عبس / 37) در آن روز، هر كسي يك گرفتاري دارد كه همان كافي هست برايش، ديگر به ديگري نمي‌تواند برسد، حالا او پسرم است نجات پيدا كند، اون برادر من است، اون پدر من است. نه هر كسي اينقدر گرفتاري دارد خوب يك گرفتاري مهم پاك نشدن از رذائل نفساني است كه روايات متعددي دارد كه اگر كسي به قدر سر سوزني كبر در وجودش باشد بوي بهشت را استشمام نمي‌كند. اين كم گرفتاري است؟ حالا يك عالم برزخي را گذرانده حالا اين‌جا سر اين مسائل مختلفي كه ما اصلاً برايش حسابي باز نكرده بوديم گرفتارمان كردند. من عالمم، من پيرمردم، من فلان شخصيت را دارم، چرا به اين‌ها اعتنا بكنم، و از اينجور مسائل، در آن روز ديدم من را وارد كردند قيامت بود. دنبال شفيع مي‌‌‌‌‌گشتم، من وجودم الان با بهشت سازگار نيست. خود انسان خوب مي‌‌‌‌‌فهمد، ماها هم الان مي‌‌‌‌‌فهميم. حواسمان جمع باشد تا نمرديم خودمان را سازگار با بهشت بكنيم. مي‌‌‌‌‌گويد اين طرف آن طرف را نگاه كردم ديدم آن سيدي كه توي مجلس روضه، روضه مي‌‌‌خواند و گاهي هم شوخي مي‌‌‌كرد اين مثل يك باز، مثل يك پرنده مي‌‌‌آمد توي صحراي قيامت بعضي افراد را بر مي‌‌‌دارد، مي‌‌‌برد آن ور صراط مي‌‌‌گذارد. يعني از آن تونل، از آن صراط ردشان مي‌‌‌كند. رفتم دست به دامنش شدم كه من را هم ببر. من اسم آن عالم را نمي‌برم، از علماي بسيار محترم مشهد بودند، ايشان گفت روضه خواندي؟ من چون مأموريت دارم فقط روضه‌خوانها را ببرم. گفتم نه، گفت حالا بيا من تا آن ور اين تونل، اين صراط، هر چه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهيد اسمش را بگذاريد، همان محل عبوري كه از داخل جهنم انسان عبور مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، وَ إِنْ مِنْكُمْإِلَّا وَارِدُهَاكَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا (مريم / 71) گفت از آن‌جا من ردت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنم امّا آن طرفش با خودت، چون روضه نخواندي، ما را برداشت گذاشت آن‌جا، آن طرف كه رفتم ديدم درهايي هست اين‌جا در عالم رؤيا،  اين‌ها درهاي بهشت است يك دري به من نشان داد گفت اين در مال علماست. ديدم يك صف طولاني گذاشتند، همه وايستادند، آن در مال روضه‌خوانهاست، خلوت است هيچ كس نيست. من بكاء او ابكاء او تباكاء وجبت له الجنه معنايش اين است وقتي كه وارد بهشت اين شخص برود ديگر معطلي‌اش چيه؟ گفتم ما را از اين در نمي‌تواني ببري؟ گفت نه، روضه نخواندي. سابق علماي نجف اين طور بودند چون جايي نبود كه بروند منبر، و الان هم به دوستان روحاني هم عرض مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنم هر جوري است خدا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داند من خودم از همه‌تان خسته‌ترم. هر جوري هست برويد روضه را بخوانيد. مرحوم حاج ملاآقاجان زمان رضاخان ملعوني كه روضه‌خواني را ممنوع كرده بود خودش براي من نقل مي‌‌كرد گفت فكر كردم اول كاري كه بايد بكنم لقبم را در شناسنامه عوض كنم، كه اعتراض كرده بودند. لقبش را گذاشته بود مجنون، توي شناسنامه‌اش بود ها! تا وقتي كه من به خدمتش رسيدم توي شناسنامه‌اش مجنون، چرا؟ براي اين‌كه بروم توي بازار، يك پيراهن، پيراهن كوتاه، يك شلوار، يك عبايي هم روي دوشش بود، عبا هم كوتاه، اولين دفعه هم كه ما ايشان را ديدم همانطوري ديديم. سرش هم برهنه، توي بازار قيصريه زنجان خوب يادم است مي‌‌‌‌‌‌‌رفتند بعضي‌ها  احترامش مي‌‌‌‌‌‌‌كردند بعضي‌ها مسخره‌آميز به او نگاه مي‌‌‌‌‌‌‌كردند. ايشان تا مي‌‌‌‌‌‌‌رسيد مي‌‌‌‌‌‌‌ديد يك جمعي دارند دور هم هستند، مي‌‌‌‌‌‌‌گفت تا پاسبان نيامده بگذاريد من روضه بخوانم. السلام عليك يا اباعبداللّه مردم هم عقده كرده بودند روضه‌‌اي نبود يك دفعه گريه مي‌‌‌‌‌‌كردند وقتي كه يك پليسي مي‌‌‌‌‌‌رسيد ايشان را مي‌‌‌‌‌‌گرفت مي‌‌‌‌‌برد كلانتري، مي‌‌‌‌‌گفتند اين ملاآقاجان مجنون است ولش كنيد. روزي مي‌‌‌‌‌گفت هفت هشت تا روضه اينجوري مي‌‌‌‌‌خواندم. وقتي كه زن استاد آهنگر كه توي همين مفاتيح نوشته براي خاطر خواندن زيارت عاشورا حضرت سيدالشهداء شب اول قبرش، سه مرتبه به ديدن او مي‌‌‌‌‌آيند و بعد دستور مي‌‌‌‌‌دهند عذاب را از اهل قبرستان به خاطر بركت وجود اين زن بردارند اين مردي كه تمام زندگي‌اش را فدا كرده، حتي شخصيتش را فدا كرده مرد عالمي بود، خيال مي‌‌‌‌كنند اين‌ها علم است كه اين‌ها بلدند. يادم است آن موقع من كفايه مي‌‌خواندم يك مطالبي، يك اشكالاتي به كفايه ايشان داشت كه واقعاً مبهوت مي‌‌شدم. مرد دانشمند، اگر راضي باشد من مي‌‌گويم مجتهد و اصلاً همه‌ي وجودش حكمت بود. چيزهايي الان ايشان اشاره كرده كه من هر چه فكر مي‌‌كنم نمي‌توانم پيدايش كنم. يكي از همان مطالب، اين مطلب را من در تقريباً شايد جناب آقاي نعمتي و دوستاني كه از قديم با ما بودند مي‌‌دانند من آن اوائل شايد سي سال قبل، چهل سال قبل گفتم ظهور صغري مطرح شده، الان ببينيد همه دارند مي‌‌گويند. من يك كلمه از ايشان شنيدم، گفتم هم ايشان گفته. از اين قبيل مطالب علمي كه از آن جرت ينابيع الحكمه من قلبه الي لسانه ايشان تنها نبود، استادي داشت به نام آخوند ملاقربانعلي زنجاني، كه هم در سياست، هم در علم، در همه چيز استاد بود، استاد ايشان بود. استاد او مرحوم سلماسي بوده ظاهراً و استاد سلماسي مرحوم سيدبحرالعلوم بوده، اين راه اين‌ها بوده. اين‌ها چي مي‌‌گويند؟ مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويند قرآن و عترت، اين‌ها حرفشان اين است. آن وقت حضرت سيدالشهداء كي بهتر از ايشان انتخاب كند كه دربان او باشد؟ يك وقتي به من مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمود من تأسف مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوردم به حال خضر كه دربان حضرت بقيةاللّه است بعدها كه من قبرش را درست كرده بودم و ان‌شاءاللّه دوستاني بتوانند آن قبر مطهر را بيشتر از اين، چون شنيدم شبها تا صبح توي سرما، يك عده مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روند آن‌جا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوابند براي گرفتن حاجت، اگر بشود يك مقبره‌اي، يك محلّي كه سرما نخوردند ارادتمندان ايشان درست بشود خيلي خوشحال مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود او و من. ايشان فرمودند كه بارك‌اللّه كه قبر من را درست كردي، گفتم چطور؟ توي دلم، توي خواب آمد كه ايشان معلوم است كه جاه و مقامي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد، توي دلم آمد نه اين‌كه به زبان بياورم. گفت نه، از آن وقتي كه اين قبر درست شده تا به حال مردم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آيند فاتحه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوانند، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آيند پيش من مثلا صلوات مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرستند، سوره‌ي قدر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوانند و ثوابش به من مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد من از اين طريق استفاده‌ي معنوي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنم. گفتم حالا اگر قبول است يك دوسه تا حاجت داريم شما، گفت مي‌‌‌‌گويم، مي‌‌‌‌گيرم، گفتم از كي؟ گفت من قبلاً به تو گفتم كه من دربان سيدالشهدايم. آقايان يكي دو تايش مربوط به عالم آخرتم بود ولي يكي‌اش حالا دارم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويم مربوط به شماها بود. آن وقتي كه من اين خواب را ديدم يكي دو سه نفري اگر با من در اين راه همگام بودند و تا به حال هم نگفته بودم اين مطلب را، حالا دارم عرض مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنم چون متعهديد دارم عرض مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنم. مربوط به شما بود كه ان‌شاءاللّه يك گروه قابل توجّه‌ تزكيه شده مطابق دستورات خاندان عصمت و طهارت تربيت شده تحويل امام زمان عليه الصلاة والسلام بدهم كه دارد به ثمر مي‌‌‌‌‌رسد، فقط كوشش بكنيد ان‌شاءاللّه كه من زياد غصّه نخورم، زياد ناراحت نباشم. به مجرّد اين كه يكي از دوستان مخصوصا آن‌هايي كه قديمي هستند خوب مي‌‌‌‌‌دانم امروز گريه كرديد، همه‌تان قلوبتان قساوت ندارد و بلكه يك نرمي پيدا كرده عرض مي‌‌‌‌‌كنم آن‌هايي كه سابقه دارند اين‌ها حب جاه نداشته باشند، حب رياست نداشته باشند، خودشان را بشكنند، خودشان را بكوبند، تواضع داشته باشند براي خدا. شما را به حق حق، قسمتان مي‌‌دهم كه بياييد تصميم بگيريد حالا كه ديشب آن تصميم را گرفتيد، امشب يك تصميمي بگيريد كه فكر نكنيد مثلاً من استادم، او شاگرد است. من بالاترم، او پايين‌تر است. من عالمم او جاهل است اين حرفها براي درگاه خاندان عصمت و طهارت زشت است. مي‌‌گويد اين سيّد، روضه‌خوان من را برد آن طرف، گفتم آقا مي‌‌شود يك برنامه‌اي تنظيم كني اين معني شفاعت را دارم مي‌‌گويداللهم ارزقني شفاعت الحسين يوم الورود، يك جوري ما از اين در برويم بيرون، گفت يك فكري به نظرم رسيده بيا آن‌جا بشين، گفت خودش هم نشست گفت هر چه از روضه بلدي بخوان، ما روضه نخوانده بوديم همان طور يك چيزهايي گفتيم و اين هم همين جور تباكي كرد و زد به پيشاني‌اش گفت خوب پا شو برويم. برد ما را از دري كه حضرت سيدالشهداء پشت در نشسته، يك تختي بود بسيار سريرعالي بود، حضرت نشسته بودند يك دفتري هم جلويشان باز بود گفتم آقا يك روضه خوان آوردم، اسمت چيه؟ فلان. گفتند همچين روضه‌خواني ما نداريم. گفتم آقاجان به جان خودتان قسم من خودم پاي روضه‌اش نشستم و روضه‌اش را گوش كردم، حضرت تبسمي فرمودند بعد فرمودند وارد شو، حالا اين معناي شفاعت است. معني شفاعت اين است. روضه بخوانيد براي زن و بچه‌تان كه شده حاضرشان كنيد، همه جور حرفها، فحشها سر و صداها هست،  وادارشان كنيد يك قدري برايشان روضه بخوانيد، يا خودتان براي خودتان روضه بخوانيد. بگذاريد كلام مرحوم شيخ جعفر شوشتري در كتاب، كتابي دارد هم ترجمه شده و هم عربي‌اش هست جزء روضه‌خوانها باشيد. هيچ راهي نيست براي فوز عظيمي كه خدا منظور كرده جزء گريه و تباكي و روضه‌خواندن و گرياندن ديگران و كم‌كم در رديف آن‌هايي كه شفاعت مي‌‌‌‌شوند قرار گرفت. خدايا شب يازدهم محرم است. دوره‌ي سال براي امشبي گريه مي‌‌‌‌كنيد چون ديشب ما چون اطّلاع از مصائب داشتيم و داريم و سالها گذشته شب عاشورا اشك مي‌‌‌‌ريزيم ولي هنوز اتّفاقي نيافتاده. امّا الان برويد كربلا. توي صحراي تاريك كربلا. كفار و منافقين بدنهاي نجس خودشان را دفن كرده‌اند، امّا بدن حسين بن علي اگر امشب ماه را ديديد ب‌بينيد چقدر هوا روشنايي دارد، زير روشنايي ماه خيلي ضعيف است روشنايي ماه در شب يازدهم، زير روشنايي ماه حضرت زينب آمده كنار بدن برادر، مي‌‌بيند هودجي از آسمان آمد، اين‌ها جدي است، آقايان براي گرياندن عرض نمي‌كنم، هودجي از آسمان آمد پياده شدند. رسول اكرم است، علي بن ابي‌طالب است، فاطمه‌ي زهراست، حضرت مجتبي است. دور بدن حضرت ابي‌عبداللّه الحسين نشستند السلام عليك يا اباعبداللّه و علي الارواح التي حلّت بفنائك عليك منّي سلام اللّه ابداً ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم، السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين. الذين بذلوا مهجهم دون الحسين عليه‌السلام. ان‌شاءاللّه اين آيه‌اي را كه تلاوت كردم يك روزي در كنار حجة ابن الحسن وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماًفَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ، ولي دم، فرزندي است كه از آن كشته باقي مانده. تنها فرزندي كه خيلي نزديك است از نظر نسب و از نظر حسب و از نظر خلق و منطق به حضرت سيدالشهداء حجة ابن الحسن است. الان تنها ولي دم حضرت بقيةاللّهاست، يك سلطه‌اي پيدا مي‌‌كند كه هر كس توي دلش يك سر سوزن بغض ابي‌عبداللّه الحسين باشد از روي زمين بايد برداشته بشود. لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً، اسراف در قتل هم نمي‌كند. خيال نكنيد عصباني مي‌‌شود همه را مي‌‌كشد تا زانوي اسبش خون مي‌‌آيد بالا، امام زمان شما را قسي‌القلبي كه آدم كش باشد معرّفي‌اش دشمنان نكنند. حتي اگر روايت هم باشد اين روايات را بايد كنارگذاشت. حضرت ولي‌عصر اگر مخالفي باشد همان يك نفر را بدون اين‌كه حتي به زن و بچّه‌اش تأثيري بگذارد، ناراحتي ايجاد بشود او را به قتل مي‌‌رساند، از سر راه مسلمانها بر مي‌‌دارد. آن‌هايي كه شمرند و مي‌‌خواهند شمربازي در بياورند، يعني همان كاري كه شمر با حسين كرد مي‌‌خواهند با حضرت بقيةاللّه بكنند من يك وقتي خودم، با خودم فكر مي‌‌كردم حالا نمي‌دانم اين خواب را چطور ديدم، ديدم يك چيزي اختراع شده كه يك نفري كه مخالف امام زمان و قدرت هم دارد اين با يك اشعه‌اي او را مي‌‌كُشند، همان يك نفر را، توي خانه‌اش. هنوز موبايل و اين وسائلي كه امروز هست، اين حرفي كه من مي‌‌زنم مربوط به جواني‌هايم است، اين‌ها نبود. بعد هم زن و بچّه او را راضي‌شان مي‌‌كنند. شما فكر نكنيد علي بن ابي‌طالب عليه الصلاة والسلام آن زني را كه در كوچه راه مي‌‌رفت و حضرت فرمودند كه چه مي‌‌كني؟ گفت شوهر من در جنگ كشته شده، من يك مشت بچه‌ي يتيم دارم هم بايد به آن‌ها برسم، هم آب بايد برايشان ببرم، حضرت رفتند كمكش كه نان را ايشان پختند، معروف است قضيه‌اش اين شخص فكر نكنيد كه مسلمان بوده، نه اين از همان خوارج بوده كه كشته شده در جنگ با علي بن ابي‌طالب، زن و فرزند او را راضيش كردند با اين‌كه در تقيّه بودند. حضرت بقيةاللّه زن و فرزند آن شخص هر كه باشد آن‌ها كه گناه نكردند، آن‌ها را راضيشان مي‌‌‌‌‌‌‌‌كند. اسراف در قتل نمي‌كند، امام زمانتان را مهربان‌ترين مهربانها بشناسيد و هست، خدايا تو شاهدي كه من از باب اين‌كه وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَفَحَدِّثْ (ضحي / 11) اينقدر من بدي كردم كه حساب ندارد و آن‌قدر ايشان محبّت به من كردند كه حساب ندارد و به شماها هم همينطور، كي اين راه صاف و ساده و مطابق با فكر و عقلتان، من الان اعلام مي‌‌كنم. اگر يك چيزي من گفتم كه با عقلتان مخالف بود شما به من اعتراض كنيد، بگوييد، من اشتباه شايد كرده باشم. در مراحل تزكيه نفستان تجربه كنيد. تجربه كردند، بحمداللّه حدود بيست سال است از اين مسأله مي‌‌گذرد افرادي بودند كه خودشان تجربه كردند اگر من جزواتشان را بياورم كه سر است پيش من كه چه بودند و چه شدند و چه تجربه‌اي از اين راه پيدا كردند شما تعجّب مي‌‌كنيد. حالا كه اينطور است خوب لطف حضرت بقيةاللّه است. شماها را خواسته، شماها را طلب كرده، دعوتتان كرده، والاّ ديشب من فكر مي‌‌كردم با آن تأكيدي كه پريشب كرده بودم كه هر كس نمي‌خواهد تهعد بدهد نيايد. باور كنيد فكر مي‌‌كردم يك عده نيايند، ديدم نه بيشتر، حتي از امشب هم بيشتر بودند. اين‌ها لطف الهي است. اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِيهَدَانَا لِهَذَاوَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ (اعراف / 43) لطف حضرت ابي‌عبداللّه الحسين است، من زياد دارم طول مي‌‌دهم. حالا ان‌شاءاللّه آقاي نعمتي و آقاي فاني ديگر باصطلاح حقشان را به ما واگذارند، فرداشب من به عكس مي‌‌كنم. آقاي بخشي‌زاده‌ام كه حقشان را به آقاي مقدم دادند كه واقعاً استفاده كرديم و اينطوري است. شكر كنيد خدا را. كجا داشتيم يك جمعيتي كه اكثرشان، من ايني كه مي‌‌گويم اكثر نه اين‌كه فكر كنيد بعضي‌ها را نه قبول ندارم. من اكثر قريب به اتفاقتان را عادل مي‌‌دانم و پشت سرتان نماز مي‌‌خوانم. چقدر جمعيت هستند؟ از جزواتمان استفاده مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود سه چهار هزار جمعيتند. الحمدللّه. خدا را شكر، اگر يك وقتي هم ديديد كه، ديديد بعضي وقتها ماشين يك همچين ريپ مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زند، اگر يك وقتي ديديد اينجوري هستيد زود خودتان را، كاربراتتان را نگاه كنيد، گوشه و كنارتان را نگاه كنيد، چي آمده اينجوري آن ماشينتان را به اين وضع انداخته؟ زود برسيد به آن.

نسئلك اللّهم و ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحب الزمان يا اللّه يا اللّه يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه. ان‌شاءاللّه فردا شب هم اين مجلس هست و احتمالاً شب وفات امام سجّاد باشد يا رحمن يا رحيم، يا غياث المستغيثن، يا اله العالمين عجل لوليك الفرج، عجل لمولانا الفرج، خدايا فرج آقايمان، امام زمانمان را برسان، همه‌ي ما را از بهترين اصحاب و ياورانش قرار بده، قلب مقدسش را از ما راضي بفرما، خدايا به آبروي ولي‌عصر گرفتاري‌هاي مسلمين را برطرف بفرما، خدايا به آبروي ولي‌عصر اين انقلاب را به انقلاب حضرت مهدي متصل بفرما. خدايا به همه‌ي ما علم و حكمت مرحمت بفرما. توفيق تزكيه نفس به همه‌ي ما عنايت بفرما. پروردگار ما را از عزاداران ابي‌عبداللّه الحسين قرارمان بده. خدايا ما با اين‌كه نه به سر زديم، نه به سينه زديم، نه زياد گريه كرديم امّا طمع اين را داريم كه ما را از عزاداران خوب امام حسين عليه السلام قرارمان بده. خدايا قلب امام زمان را از ما راضي بفرما. پروردگارا به آبروي ولي‌عصر قسمت مي‌‌دهيم مرض‌هاي روحي‌مان شفا مرحمت بفرما.

 

 

 

 

 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 

 

۷ محرم ۱۴۲۴ قمری – جهاد با نفس

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم ‌الله الرحمن الرحيم

الحمدلله و الصلوة و السلام علي رسول الله و علي آله آل الله لاسيّما علي بقيةالله روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و الّلعنة الدّائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم، وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا، العنكبوت/69، يكي از چيزهايي كه بسيار اهميّت دارد و انسان را مي‌‌سازد و تا اين مرحله‌ را انجام ندهد انسان ساخته نمي‌شود جهاد با نفس است. اين مطالبي كه اين شبها عرض مي‌‌كنم معنايش اين نيست كه شما همين طور عمل كنيد و بيايد بالا، نه! امروز يك كسي سؤالي از من كرد ديدم برداشت اينطوري دارد نه، آگاهي به شما مي‌‌دهم، مثل يك كسي كه هنوز مكّه نرفته خصوصيّات مكّه را برايش مي‌‌گويم، اعمالش را، آدابش را، خصوصيّاتش را كه وقتي رفت به مشكل برخورد نكند، امّا اگر مثلاً گفتند بايد طواف بكند انسان و سعي بكند، اين همانجا پا شود توي اتاق، مثلاً شما پاشيد توي اتاق دور خودتان بگرديد، يا مثلاً از آن سر اتاق تا اين سر بدويد، اين كساني كه فكر مي‌‌كنند ما هر چه اينجا مي‌‌گوييم بايد عمل بكنند معنايش همين طوري است، البته احتياج به تذكّر نيست ولي خوب چون سؤالي شد كه من به اين فكر افتادم تذكّر را بدهم.

جهاد با نفس در قرآن اوّل اين كه نفس را به امّاره‌ي بالسوء معرّفي كرده است خداي‌ تعالي، منتها از زبان زليخا است كه مي‌‌گويد: وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي، يوسف/53، من نمي‌توانم نفسم را نگه بدارم، چرا؟ به خاطر اينكه: إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي، نفس انسان امّاره‌ي بالسوء است يعني زياد انسان را امر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند به بدي، امّاره، كلمه‌ي امّاره مغالبه است، يعني انسان را بسيار به بدي امر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، بدي‌هايي كه نفس انسان را امر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، بدي‌هايي است در ارتباط با تنبلي است، با عدم تحريكي، با خوش‌گذراني‌ها هي، آنچه كه مربوط به استراحت است، هوا دارد، هوا يعني راحت‌طلبي، بعضي كارها است سختش است، با سختي انجام مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، ولي گناه است، اينها مربوط به نفس نيست، مربوط به شيطان است، مثلاً غضب، مربوط به شيطان است، انسان هم عصباني بشود، هم بدنش بلرزد، هم دعوا بكند، هم مردم را با خودش بد كند و هم گناه كرده باشد، اين خوب هيچ وقت نفس نمي‌خواهد، به جهت اينكه ناراحتي دارد، به جهت اينكه مشكل است، با راحت‌طلبي منافات دارد، يا مثلاً فرض كنيد كه كارهايي كه زحمت دارد، مثلاً از چيزهايي كه قطعاً شيطان و شيطان انسان را وادار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند توي اعمال ريش‌تراشيدن است، هم صدمه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد حالا يك خورده آسان‌تر شده، ولي سابقاً مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفتند پيش سلماني، بعضي‌ها صورتشان خوني مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، اگر مويي تو صورت بود، بعد با آن كف صابون و تشكيلات هيچي براي راحتي، خوب زحمت دارد، اذيّت مي‌‌شود انسان اين گناه كرده، اينها مربوط به شيطان است، نفس انسان نمي‌خواهد، پس نفس انسان در چه ارتباطي از انسان مي‌‌خواهد؟ نماز نخوان، روزه نخور، غذاهاي خوشمزه بخور، كار نكن، فعاليّت نكن، و امثال اينها، اينها مربوط به نفس است، امّاره‌ي بالسوء است، شهوتراني‌ها امّاره بالسوء است، مربوط به نفس است، در همين جا حضرت يوسف و زليخا چون ارتباط با شهوتراني بود اين مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد كه إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ، نفس اماره بالسوء است، ما چگونه تربيت كنيم نفسمان را كه بتوانيم امّاره‌ي بالخوبي بكنيم، آخر نفس انسان داراي سه حالت ممكن است باشد، يكي اماره‌ي بالسوء، اصلاً زمام اختيار و عقل و فكر را و فهم را و انسانيّت شما را نفس در دست گرفته، هر جايي كه مي‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد شما را مي‌‌‌‌‌‌‌‌برد، مثل يك آدم مريضِ ضعيفي كه روي اسبي چمشوي وحشي نشسته، اصلاً برگشته حالا دارد كجا مي‌‌‌‌‌‌‌‌رود معلوم نيست، اين يك؛ نفس انسان يك حالتش اين است، امّاره بالسوء، بعضي‌ها واقعاً اين جورند ها، هيچ آدم احتمال نمي‌دهد يك مقداري درست و حسابي به آنها بگويد اينها عمل بكنند كه خلاف نفسشان باشد، همه‌اش دنبال نفس هستند، همه‌اش دنبال خواسته‌هاي نفساني هستند، كار خوبي اگر يك وقتي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنند به خاطر همين خواسته‌ي نفسانيش است، نفسشان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد، اينها اصلاً توي دايره‌ي انسانيّت نمي‌شود گذاشتند، يعني اصلاً نمي‌شود گفتشان انسان، چون نفس امّاره‌يِ بالسو‌ءِ مطيع شيطان، چون شيطان هم از او استفاده مي‌‌‌‌‌‌‌كند، مطيع شيطان، اين مسلط بر اين آدم است، عقلش را تحت تأثير قرار داده، فكرش را تحت تأثير قرار داده، همه‌اش را تحت تأثير قرار داده، هر چه شهوت‌ها، خوشي‌ها، شهوت كه مي‌‌‌‌‌‌‌گويم شهوت جنسي نمي‌گويم، شهوت نمي‌دانم در ضمن عرايضم عرض كنم، شهوت يعني خواستن‌هاي بي‌جا، حالا چه شهوت غذا خوردن داشته باشد، چه شهوت استراحت داشته باشد، چه شهوت جنسي داشته باشد، فرقي نمي‌كند، اينها هر كدام بخشي است، شهوت‌ها به طور كلّي، اينها را انجام مي‌‌‌دهد، كاملاً تحت اختيار نفس امّاره‌ي بالسوء است. يك دسته‌ هستند كه گاهي با نفسند، گاهي با شيطانند، گاهي با خدا، يعني اينها                           امّا يكپارچه هواي نفسند، يك وقتي كه نماز مي‌‌خوانند، يك وقتي كه روزه مي‌‌گيرند، يك وقتي كه عبادت‌هاي آسان را انجام مي‌‌دهند با خدا است، شايد اخلاص هم داشته باشد، ولي اگر پاي يك جريان شهوت و                            افتاد نمي‌تواند خودش را كنترل كند، آنجا با نفس است، غضب هم فراوان، سر هر مسأله‌اي مي‌‌بيني غضب مي‌‌كند، غضب‌هاي بي‌جا، فكر نكنيد غضب و شهوت نبايد در انسان باشد، من مكرّر مثال زدم گفتم غضب مثل گازي توي لوله‌ي گاز است، بايد باشد، فكر نكنيد غضب بد چيزي است، غضب بي‌جا بد است، اگر مي‌‌بينيد يك شخصي آمد خدمت رسول اكرم، از حضرت خواست يك جمله‌ي كوتاه، پُر فايده‌اي برايش بگويند، حضرت فرمود: لاتغضب، غضب نكن، اين غضب بي‌جا منظور است، يعني بيخود شير لوله‌ي گاز را باز نكن، اينطوري، يك جوري نباشد كه توي اتاق وارد شدي، حالا هوا گرم است، بخاري هم روبروا نيست شما رفتيد شير گاز را باز مي‌‌كنيد، اين معناي لاتغضب است، اينطوري غضب نكن، غضبت تحت كنترل باشد، مي‌‌بينيد يك وقتي يك جايي لوله‌كشي مي‌‌كنند بعد من ديدم كه كف صابون مي‌‌زنند، آن نزديك و اطراف شير گاز كه اگر يك مختصر از سر سوزن هم كمتر، اگر گاز مي‌‌دهد اين معلوم بكند كه گاز اصلاً نبايد بدهد، چون همين منجر به خطرها مي‌‌شود، غضب انسان يك همچين حالتي دارد، من يك وقتي در پُمپ بنزين، آن وقت‌ها كفش‌ها را نعل مي‌‌زدند با اينكه معمولاً محكم‌تر بشود، وضع مادّي مردم خوب نبود در گذشته‌، كفش تندتند عوض نمي‌كردند، اين كفش‌هاي خودشان را نعل و هر چيزي نگه مي‌‌داشتند، من توي پُمپ بنزين ديدم يك مأمور پُمپ بنزين مي‌‌گويد ما نعل نمي‌توانيم بزنيم به كفشمان، گفتم براي چي؟ گفت براي اينكه مبادا پايمان به سنگي بخورد، مبادا از اين سنگ و آهن يك جرقه‌اي بپرد، مبادا از آن جرقه بنزين باشد آتش بگيرد، مبادا سرايت كند آن منبع بنزين، و همه جا آتش بگيرد، خيلي احتياط عجيبي است، در اسلام يك همچنين احتياطاتي هست، در خصوص غضب هست، در خصوص ضعف عقل است، حضرت فرمود، حضرت علي بن ابيطالب است، فرمود من از چاهي كه از گوسفندي كه، از چاهي كه در آن چاه يك قطره شراب ريخته باشد و آن گوسفند از آنجا آب خورده باشد ما گوشت اين گوسفند را نمي‌خوريم، شما مي‌‌‌‌‌‌گوييد عجب، شما اين كار را نمي‌توانيد بكنيد ها، نكنيد ها، نبايد هم بكنيد ها، حالا؛ آن كسي كه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد حسابي خودش را نگه بدارد از هر بدي، بايد اين گونه احتياط بكند، يك ماشيني كه ترمزش اعتمادي به آن نيست، به قول يك نفر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفت كه به يك مقدار روغن اين ترمز بند است توي يك شيب سرازير تند يا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ميرد، يا ترمزش را كاملاً امتحان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند كه ببينيد اگر وسط اين شيب يك مشكلي پيش آمد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند ترمز بكند يا نه، ترمزش مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گيرد يا نه، وسط غضب را براي خدا، غضبي كه دارد براي خدا، يك مسأله‌اي پيش آمد كه بايد فوراً برگردد، من در بعضي از افراد با كمال ديديم فوراً بايد بگردد و شاد بشود، اين قدر اين، مثل همان مورد گاز، لوله‌ي گاز شما آن قدر محكم هست كه اگر ديديد دارد آتش‌سوزي مي‌‌‌‌‌‌‌شود شما فوراً ببنديدش و يك سر سوزن گاز ندهد و ادامه پيدا نكند اين آتش‌سوزي اگر اين جور خوب، اين غضب بايد باشد، در وجود شما هم بايد باشد، حضرت سيّدالشهداء صلوات اللّه عليه و اصحابشان اين جوري بودند، حتّي در يك روايتي دارد كه مالك‌اشتر و علي بن ابيطالب در جنگ ظاهراً نهروان بوده، هر دو مساوي افراد را كشته بودند، حضرت به مالك اشتر فرمود تو از يك طرف دور مي‌‌كني، هر كسي جنگ نهرواني هست، ولي من تا هفت پشتش را فكر مي‌‌كنم اگر در نسل اين انسان يك مرد صالحي ممكن است پيدا بشود من او را نكشم‌، خيلي فرق است اين كشتن با آن كشتن، انسان گاهي غضب مي‌‌كند، عصباني مي‌‌شود، مي‌‌بينيد زورش هم زياد مي‌‌شود، اين            اكثراً زورشان زياد است، چون عقل ندارند و مي‌‌روند جلو، و يكي هم عاقل است، عالم است، همه چيز را مي‌‌داند، همه‌ي فكرهايش را كرده و مي‌‌زند، اين زدن با آن زدن خيلي فرق مي‌‌كند، اين غضب با آن غضب خيلي فرق مي‌‌كند، شير گاز را باز كردن خيلي كار آسان است، امّا حالا موقع باز كردن هست يا نيست، توي بخاري مي‌‌رود يا همين جور توي فضا مي‌‌رود، خدمت شما عرض شود هوا سرد است كه توي بخاري رفت مفيد است يا نه، شير باز كردن هر دويشان شير باز كردن است، آن آدم بي‌عقل هم رفته شير را باز كرده، اين آدم عاقل هم كه حساب توي كارش هست شير را باز كرده، كدام يكي از اين دو تا زحمتش بيشتر است، مساوي است زحمتش، منتها او خطر ايجاد مي‌‌كند، او بي‌جا باز كرده، يك بزرگتري هم بالاسرش بيايد كتكش مي‌‌زند كه چرا شير را باز كردي و اين يكي تحسين مي‌‌كنند، خوب كاري كردي، احسن، و خداي تعالي به افرادي كه غضب مي‌‌كنند و اين دو حالت را دارند اين جوري است، تو رفتي تو خانه با زن و بچّه‌ات غضب كردي، شير را نبايد آنجا باز كني، با او دعوا كردي، تمام تكبّرت را با او به خرج دادي و توي خيابان يك منكري را ديدي اصلاً ترسيدي از كنارش عبور نكردي، كه اين منكر جلوي راهت واقع نشود و نهي از منكر مي‌‌ترسي كه نهي از منكر بكني، اينها مسائل اينجوري، آنچه كه مربوط به شيطان است در مرحله‌ي جهاد با نفس زياد رويش مهم نيست كار نكرد علاوه بر اينكه بايد خودش را آماده كند، يعني در جهاد با نفس، شخصي كه جهاد با نفس مي‌‌كند هر كاري كه جلويش مي‌‌آيد، به طور كلّي، هر كاري، بخواهد غذا بخورد، بخواهد كار                               بكند، بخواهد با زن و بچّه‌اش حرف بزند، هر كاري كه جلويش مي‌‌آيد از سه حال خارج نيست يا دلش مي‌‌خواهد يا خدا مي‌‌خواهد يا هم دل مي‌‌خواهد هم خدا، ديگر اينجوري است، البتّه يك چيزي است نه دل مي‌‌خواهد نه خدا كه مربوط با همان جهاد با نفس نيست، مربوط به مرحله‌ي بعد است، مثل همين غضب كردن و دعوا كردن و كارهاي مشكل و حرام را انجام دادن و اينها، ما نقداً روي اين سه تا حرف مي‌‌زنيم، كه يا دل مي‌‌خواهد، بعضي‌ها هستند آقا چرا اين كار را كردي؟ دلم خواست، ببخشيد ما نمي‌دانستيم شما تحت تأثير دلتان هستيد، در مقابل هر كاري كه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنيد، هر كاري يك علامت سؤال چرا كردي؟ خودتان را محاكمه كنيد، چرا كردي؟ دلت خواست؟ خدا خواست؟ دلت يا خدا خواست، در صورتي كه بگويي دلم خواست و نتواني بگويي خدا خواست و نتواني بگويي هم دلم خواست و هم خدا خواست، اين را حتماً كسي كه جهاد با نفس كرد بايد گذاشت كنار، هم نمي‌شود با آن كسي هم دعوا بكند، هم دشمن باشد، عداء عدوّ است نفس انسان، با او دشمن باشد، حالا گوش به حرفش بكنيم نمي‌شود، پس آنكه دلتان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد بگذاريد كنار، بيايد خودتان را محاكمه كنيد، الان اين غذا را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهيد بخوريد دلم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد، هر چه هم فكر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنيد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بينيد خدا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد يا نمي‌خواهد، فقط دل مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد، حتّي در خصوصيّات زندگي، در چيزها ريز زندگي بايد اين مسأله ساري و جاري باشد، اگر نباشد موفق نمي‌شويد چون در چيزهاي جزئي وقتي كه انسان دلش هر چه خواست انجام داد، در چيزهاي كلّي هم كم‌كم نفس انسان را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواباند، خوب، اين چيزي كه، اين كاري كه من الان دارم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنم، الان من نشستم دارم براي شما صحبت مي‌‌‌‌‌‌‌‌كنم، دلم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد يا خدا مي‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد يا دلم و خدا مي‌‌‌‌‌‌خواهد، ما در مورد هر سه‌ي آن صحبت مي‌‌‌كنيم، اگر گفتيم دلمان مي‌‌‌خواهد، نه تنها گفتيم، حالا يك كسي مزمزه مي‌‌كند مي‌‌گويد دلم مي‌‌خواهد، مي‌‌بيند طرف حرف حساب سرش نمي‌شود مي‌‌گويد دلم مي‌‌خواهد، نه!، دلتان واقعاً، دلتان فقط بخواهد، خدا و اسلام و دين اينها نخواسته باشند، يك كار حرامي كه دلتان مي‌‌خواهد، اين يقيناً شما را از مراحل كه پرت مي‌‌كند هيچي، از انسانيّت دور مي‌‌كند، اصلاً تو انسان نيستي، چرا؟ به جهت اينكه دلت، امّاره‌ي بالسوء است، تو هم تحت تأثير او واقع شدي، عقل نداري، حالا ولو در يك مسأله هم باشد و همه‌ي أُوْلَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ،أعراف/179، از هر حيواني هم پست‌تر، گاهي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود كه كيفيت يك چيزي را دل انسان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد، كيفيتش را، نه خدا نمي‌خواهد، مثلاً چي؟ يك غذاي خوشمزه خوب جلويتان گذاشته شده، ولي برايتان ضرر دارد، خوب خدا نمي‌خواهد تو ضرر بر بدنت وارد كني، ولي خيلي غذاي خوشمزه‌اي بود، ديشب خورديم و نصف شب هم دل درد شديم، صبح هم براي نماز صبح هم نتوانستيم پا شويم، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانستي هم اينجوري خواهد شد، تجربه داري، اينجا همين است. خيلي كوچك است، خيلي چيز كوچكي است. دو تا غذا جلويت گذاشتند يكي براي بدنت مفيد است و دلت نمي‌خواهد، يكي براي بدنت ضرر دارد و دلت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد، اينجا خودت خوب مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داني، خودت را آزمايش كن، غذايي كه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويند، بقيّه چيزها هم همين طور است. هر چيزي، الان تو اين غذاي بدمزه‌ي مفيد يا اين غذاي خوشمزه‌ي مضر كدام يكي را انتخاب مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كني؟ بعضي‌ها هستند مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويند همان غذاي خوشمزه را بر دار بيار، آدم عمر را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد، عمر دنيا را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد براي همين لذائذش، تو هم امتحانت را بد دادي، چون دنيا دار امتحان است، هم نفست را به قول مشهدي‌ها شيرش كردي، مشهدي‌ها حالا نمي‌دانم اين جاها مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويند يا نه، يك كسي را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهند بگويند پُررويش كردي، خيلي باصطلاح چيز شده، نفس خودت را پُررويش كردي، يعني اينجا موفق شده نفست و حتماً كسي كه بخواهد جهاد با نفس بكند اين جور جهاد، حتّي دو تا غذا، دو تا غذا، يكي خوشمزه يكي بدمزه و هر دويش هم مساوي است، نفس انسان مي‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد غذا، اگر بخواهد خوب با نفس مبارزه بكند بايد همان غذاي بدمزه را بخورد، البتّه ما اين را دستور نمي‌دهيم به جهت اينكه يك عدّه خدمت شما عرض شود متصوفه و ملاميه هستند كه مي‌‌‌‌‌‌گويند هر چه بد است بايد انسان بكند  تا بتواند خودش را بسازد نه با همين مسايل معنوي هم مي‌‌‌‌‌توانيم خودمان را بسازيم. غذا خوشمزه و مفيد، غذا بدمزه و خدمت شما عرض شود مفيد، خوب يكي از اينها، اگر بخواهي زودتر موفق بشوي همان غذاي بدمزه مفيد را بخور، ولي نه اصراري نداريم، تو انشاءاللّه روزي با اين راهي كه پيش گرفتي آن چنان موفق مي‌‌شوي كه غذاي خوشمزه را بخوري نه مفيد كه هم نفست بخواهد هم خدا، موفق بشوي، ببينيد ما عيناً در تمام كارها، بعضي خيال مي‌‌كنند من در غذا فقط همين حرف را مي‌‌زنم، نه در تمام كارها، در تمام كارها، مي‌‌دانيد هر چه مي‌‌خواهيد مثال بزنيد مثلاً، در تمام كارها، دستشويي مي‌‌خواهي بروي، مي‌‌روي دستشويي يك جوري دستشويي مي‌‌كني كه خدا راضي نيست، رو به قبله مي‌‌نشيني مثلاً، ولي راحت‌تري، يك جوري دستشويي را ساختند كه تو رو به قبله بنشيني راحت‌تري، ولي خدا راضي نيست، نفست مي‌‌خواهد، در تمام كارها، نفست مي‌‌خواهد امّا خدا نمي‌خواهد اينجا بايد مخالفت با نفس بكني، يعني رو به قبله ديگر نشيني، حتّي در مكروهات هم اينطور است، مثلاً فرض كنيد يك چيزي كه مكروه است، در همين دستشويي، يك مكروهي هستش، شما ولي راحت‌تري، نفست مي‌‌خواهد كه آن مكروه را انجام دهي، شما مي‌‌تواني براي خدا و با نفست مبارزه بكني و اين كار                       كني، حالا مي‌‌خواهم بگويم در تمام چيزها هست، ماها در مبارزه با نفس بايد عيناً يك مريض باشيم در دعوا خوردن، يك مريضي اگر دكتري آمد بالاي سرش و به او گفت كه اين شربت را بايد بخوري، آقا اين شربت چه جوري است مزه‌اش؟ اوّل من مزّه كنم بعد بخورم، هيچ وقت همچنين حرفي نمي‌زنيد.

 

فايده‌اش چي هست؟ به فكر اين هستي كه آن شربتي كه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهي بخوري حالا هر مزه‌اي داشته باشد، خوشمزه باشد، بدمزه باشد، تلخ باشد، به فكر فايده‌اش هستي و اين شربت را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوري، يك كپسول به تو داده، چرا بد رنگ است اين كپسول، يك كپسول خوشرنگتري به من بده، هيچ وقت همچين حرفي نمي‌زنيد، يك آمپولي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد به تو بزند مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد كه مثلاً فرض كنيد اين درد دارد من نمي‌زنم، اينها را نمي‌گوييد، عيناً اين مسأله را بايد در زندگي پياده بكنيد، چون اينجا يك حكيمي، يك طبيبِ آگاه به وضع تو و براي رفع تو امراض بدني تو دارد كار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، اين طرف هم يك طبيب كه خداي تعالي است، براي امراض روح تو دارد كار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند و دستور داده است، ما اينجوري قوي نيستيم، ما در دنيا بايد تحت تربيت خدا باشيم، خدا ربّ است، خدا مي‌‌‌‌‌‌‌‌گويد سبحان ربّي الاعلي و بحمده، پروردگار ماست، مربّي ماست، تو نمي‌تواني راحت باشي، آزاد باشي، يعني هر اگر مي‌‌‌‌‌‌‌خواهي موفق شوي، اگر مي‌‌‌‌‌‌‌خواهي در عالم برزخ، در بهشت موفق بشوي و زندگي و حيات طيّبه داشته باشي بايد در صورت همان، من اين خوشمزه نيست نمي‌خورم، من آن كار سختم است نمي‌كنم، من نمي‌دانم اين كپسول را خوشرنگ نيست نمي‌خورم، اين كارها را مي‌‌‌خواهي بكني هيچوقت خوب نمي‌شوي، هيچ وقت نمي‌تواني معالجات بدنت را بكني تا چه برسد معالجه‌ي روحت را، پس ميزان در تمام كارها                              ، ميزان طبيب، آقاي اين كپسول تو را معالجه مي‌‌كند ولي آمپول زودتر معالجه‌ات مي‌‌كند، مي‌‌گويند اين را بزن، اين شربتي كه من به تو مي‌‌دهم بدمزه است ولي خيلي زودتر خوب مي‌‌شوي دردت ساكت مي‌‌شوي، تو اين شربت خوشمزه است، تو مي‌‌گويي نه همان شربت بدمزه را هر جوري هست بعدش آب مي‌‌خوريم يك كاريش مي‌‌كنيم،                در تمام زندگي‌تان بايد اين باشد، به فكر فايده‌ي اين كاري كه مي‌‌كنيد باشي، در روايت دارد: الذينهم عن اللغو معرضون، مؤمنين كساني هستند كه از لغو اعراض مي‌‌كنند، از امام سؤال مي‌‌شود كه لغو چي هست؟ حضرت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمايد: هر چيزي كه نه براي دنيايت فايده داشته باشد، نه براي آخرتتان لغو است، هر كاري، نه دنيايتان را درست مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند نه آخرتتان را، دنيا را اگر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهيد درست كنيد آن درستي كه انبياء و ائمّه‌ي عليهم السلام به فكرش هستند و به تو پيشنهاد كردند آن درست نمي‌شود، نه اينكه               دنيا درست شده است كه انسان ثروت داشته باشد، چي داشته باشد ولي از راه دزدي و خيانت و اينها به دست آورده باشد، اين درست نيست، درستي‌اي كه آنها پيشنهاد دادند، از راهي كه آنها پيشنهاد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنند، پس تمام عرض اين شد، تمام آنچه كه در اين مطلب گفتم اين شد كه انسان در تمام كارهايش بايد، بايد از آنچه كه فقط نفس مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد و خدا نمي‌گويد، نفس مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد و خدا مخالف با اين است، نفس مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد و اسلام با آن مخالف است، نفس مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد، احكام اسلام با آن مخالف است، چه مكروه است چه حرام، بايد دوري بكنيد، بايد دوري بكنيد، و الاّ موفق نمي‌شود كه با نفسش جهاد بكند، والاّ نمي‌شود من جنگ بكنم، نفسم را بخواهم رام بكنم و به آن همه جور هم خدمت شما عرض شود استراحت بدهم، همه جور هم گوش به حرفش بكنم، مطيعش باشم، نوكرش باشم،                   بودنش را توجّه داشته باشم و عمل بكنم نمي‌شود، اين كه اسم جنگ و جهاد گذاشتند و حتّي زمان ائمّه هم اين طوري بوده كه حضرت رسول اكرم فرمود: جهاد اصغر، جنگي بود، جنگ خدمت شما عرض شود احد بوده ظاهراً كه شما از جهاد اصغر برگشتيد، و عليكم جهاد الاكبر، جهاد از جهد است، از كوشش است، از فعاليّت است، انسان كارهايي برخلاف نفسش بكند، اين را به طور كلّي مي‌‌گويند جهاد، حالا چرا به جنگ گفتند جهاد؟ چون بزرگترين، بزرگترين مبارزه با نفس، كه نفس اصلاً نفس نمي‌خواهد رفتن به جنگ است، يعني جنگ يعني قتال، قتال يعني بكشد ما بكشيم همچنين جنگ، ما در فارسي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوييم جنگ، قتال، جهاد همان كوشش است، همان فعاليّت است، همان تحرّك است، همان مخالفت با نفس امّاره و استراحت است، ولو به خاطر اينكه بزرگترين مشكل براي نفس جنگ است. الان حساب بكنيد، همين الان مثلاً، زمان پيغمبر اكرم باشد يا زمان حضرت ولي‌عصر، هر پيشنهادي بكنند انسان سهل است زود انجام مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، ولي بگويند زن و بچّه را ول كن، زندگي را ول كن، يك دست لباس رزم بپوشان، اين هم اسب بيا مثلاً فلان جا مثلاً جنگ كنيد، واقعاً مشكل است، خيلي نفس انسان سختش است كه حالا كشته نشود، بكشدش هم تنها، حالا مثلاً مطمئن باشد كه كشته نمي‌شود، همين كشته شدن هم خودش مسأله است، با اين آخر انسان                    كنترلش را داشته باشد يك آدم بي‌رحمي نبايد باشد، أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ، الفتح/29، يك وقت مي‌‌‌‌‌‌بيني يك اِ تو دوست مني، بله، بعدش هم شمشير بلند كردي، يا مثلاً هفت تير را، دوستت را نبايد بكشي، حالا دوست ايماني‌ات باشد، حالا يك خورده كارِ مشكلي است، لذا فرد شاخص و بارزش از جهاد همان قتال است. حتّي گاهي تعبير مي‌‌گويند خود پيغمبر اكرم فرمود، از جهاد اصغر، منتها جهاد كوچك‌تر اسمش را گذاشتند، جهاد بزرگ‌تر چي هست؟ جهاد با نفس، چون نفست با نفست جهاد نكرده باشي و تمرين به او نداده باشي و رويش كار نكرده باشي به جهاد اصغر انسان نمي‌رسد، نمي‌رود جنگ، و يك نفس امّاره‌ي بالسوء هيچ وقت به جنگ نمي‌رود، سه نفر بودند در زمان پيغمبراكرم، از جنگ تخلّف كردند، گفتند ماحالا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رويم آن گوشه مخفي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شويم، وقتي جنگ تمام شد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوييم آقا ببخشيد               هم زنده هستيم، هم زحمت نكشيديم، راحت. پيغمبراكرم دستور فرمود كه با اينها يك مدّتي اصلاً هيچ كس حرف نزند، خيلي اين تبينه ضمناً توي تنبيه‌ها، تنبيه خوبي هست. با آنها حرف نزنيد، هيچ كس، همه متحداً عمل بكنند، بچّه يك كار غلطي كرده، مادر حرف نزند، پدر حرف نزند، برادرها حرف نزنند، خواهرها حرف نزنند، ديوانه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود بچّه،                    من عاقل، نه سكوت، زن‌هايشان يك نفر براي اين سه نفر خدمت شما عرض شود غذا مي‌‌‌‌‌‌‌‌گذاشتند حرف نمي‌زنند و مي‌‌‌‌‌‌‌‌رفتند، با آنها انسان مطلقاً حرف نمي‌زند، اينها از ناراحتي آمدند خدمت پيغمبر غلط كرديم، اشتباه كرديم، در بين اصحاب حضرت ابي‌عبداللّه الحسين عليه الصلوة و السلام افرادي بودند واقعاً جهاد با نفس كردند، يعني انسان مي‌‌‌‌‌بيند كه اينها عجيبند، عجيب، همه‌ي چيزها، همه‌ي وسايل در اختيارشان بود، همه جور قدرت در اختيارشان بود، حتي دعوت شدند، حضرت اباالفضل عباس عليه الصلوة و السلام در روز تاسوعا شمر يك امان‌نامه آورده برداشته براي حضرت، خيلي عجيب است، حضرت ابالفضل در خدمت حضرت سيّدالشهداء نشستند دارند براي اينها صحبت مي‌‌كنند، صداي شمر بلند شد اين بني اختنا، چهار تا برادر بودند، فرزندان علي بن ابيطالب عليه السلام، اينها از طرف ام‌البينين مادر، يك فاصله زيادي با مادرش اجداد شمر ايشان نسبتي داشت. با مادرش، بني اختنا، بچّه‌هاي خواهر ما، فاصله‌ها را كم كرده، ام‌البنين را خواهر خودش دانسته، اين بچّه خواهرمان كجاست؟ حضرت ابالفضل آن قدر خجالت كشيد، خيلي سخت است، يك آدم بي‌بند و بار و چيز بيايد اظهار قوم و خويشي بكند براي انسان شريف آن هم در آن حد، خيلي حضرت خجالت كشيد، حضرت سيّدالشهداء به او فرمودند كه جوابش را بده ولو كان فاسقا، ولو اينكه فاسق است جوابش را بده، حضرت اباالفضل آمد بيرون، عصر روز تاسوعا است، از اين جهت هم روز تاسوعا را بيشتر به حضرت اباالفضل از ايشان حرف مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زنند، آمد سرش را پايين انداخته شمر گفت من براي شما امان‌نامه آوردم، شما مي‌‌‌‌‌‌‌‌توانيد در امان باشيد شما و برادرتان، حضرت اباالفضل فرمود كه خدا لعنت كند آن امان‌نامه را، تو و آن كسي كه اين امان‌نامه را نوشته، ديگر حالا اينجا روضه‌خوانها غالباً پياز داغش را زياد مي‌‌‌كنند، هماني كه هست عرض مي‌‌‌كنند.

من                                ، كه من دست از برادرم بردارم، بيايم،          اصلاً اين حرفها شأن حضرت اباالفضل نيست، حضرت اباالفضل صلوات اللّه عليه آن قدر آقا است، جانمان به قربانش، در تمام اين مدّت همه‌اش به فكر اين است كه با نفسش مبارزه كند، نفس امّاره بالسوء نداشت حضرت، يقيناً، من در مورد نفس امّاره‌ بالسوء حرف مي‌‌زنم، امّا شايد براي درسي بوده كه به ما مي‌‌داده، مي‌‌خواهد آب بخورد آن روز عاشورا كه حضرت سيّدالشهداء به او مي‌‌فرمايند كه بچّه‌ها تشنه هستند، به فكر        آب بكن، و حضرت ديد كه همه شهيد شدند، حضرت سيّدالشهدا‌ء مانده و حضرت اباالفضل، به فكر آب براي بچّه‌ها بود، يك خاطره‌هايي از عطش اطفال حضرت اباالفضل العباس داشت، انشاءاللّه حالا وقت خودش عرض مي‌‌كنم. مشك را برداشته وارد شريعه شده، دست برده زير آب، حضرت اباالفضل از همه تشنه‌تر بود، حتي از حضرت سيّدالشهداء صلوات اللّه عليه، چرا؟ به جهت اينكه آن لقب سقّايي وقتي آب جيره‌بندي شد                   حضرت اباالفضل ديگر قسمت خودش را نخورد،                    مسئوليّت داشت كه شريعه مخصوصاً دستش را برد زير آب، وقتي انسان خيلي تشنه است دست كه به آب مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زند عطش بيشتر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، آنجا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانيد چي فرمود؟ فرمود: يا نفس                             ، اي نفسم خوار شو، نكند كه تو آب بخواهي، خواسته باشي، من الحسين العطشا، حسين علي تشنه است تو مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهي آب بخوري، السلام عليك يا اباالفضل العباس بن اميرالمؤمنين، السلام عليك صلي اللّه عليك و رحمة اللّه و بركاته.

 

     

 

وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53) يوسف/53