نوشتهها
۶ شعبان ۱۴۲۴ قمری – ۱۱ مهر ۱۳۸۲ شمسی – اهمیت و آثار تزکیه نفس در خانواده
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایت
@ متن سخنراني روز 6 شعبان 1424 مصادف با 11 مهر 1382 و 3 اكتبر 2003
1- خطبه
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَي رَسُولِ اللهِ وَ عَلَي آلِهِ آل الله لَاسِيَّمَا عَلَي بَقِيَّةِاللهِ رُوحِي وَ اَرْوَاحُ الْعَالَمِينَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَي اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ اِلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.
2- اهميت و آثار بسيار عالي تزكيه نفس در خانوادهها
يك مقطعي است امروز از بحثهاي گذشته كه در اعتقادات بود و بحثهايي كه در آينده بايد تذكّر داده شود و انشاءاللّه خداي تعالي كمك كند دوستان عزيزم، آنهايي كه واقعاً تربيت شدهاند براي رساندن شما به كمالات و تا جايي كه خدا قدرت دهد خودم دربارهي مسائل تزكيهي نفس عرايضي از اين هفته عرض ميشود. چون آنچه كه ما در آينده در پيش داريم بسيار اهميّت دارد مسألهي تزكيهي نفس است. هر چه ما گفته بوديم كه جدّي بگيريد متأسفانه كمتر برخورد كردهام به كساني كه برنامههاي تزكيهي نفس را جدّي بگيرند. من امروز در جلسهي فاتحهِ دختر جناب آقاي خواجوي بودم يك حالاتي از اين دختر سيزده ساله نقل ميكرد پدرش و يك نقّاشيهايي كه كرده بود كه من توي مجلس گريه كردم.
يك تابلو كشيده بود اين دختر كه در خانهي حضرت زهرا سلام الله عليهارا، درز اين در باز بود و از ميان اين در يا از كعبهاي كه آن طرف كشيده بود وحي داشت وارد اين در ميشد زير آن تابلو نوشته بود:
آنقدر در ميزنم اين خانه را
تا كه بينم روي صاحبخانه را
با درد زيادي كه پدرش نقل ميكرد داشت ميگفت كه يك آخ نگفت، از ايشان نقل كرده بودند كه گفته كه «مَا رَأَيْتُ مِنَ اللهِ اَلاَّ جَمِيلاً»([1])،با اينكه سالها، ماهها ايشان مبتلا به سرطان بسيار سختي بود، گفته بود كه از خدا جز پاكي و خوبي نديدم. بعد پدرش ميگفت: اين حالات روحي در اثر همين جلسات، همين مسائل تزكيهي نفس، خوب پدر و مادر هر دو اهل تزكيهنفس و خوب سالها است مشغولند و اين دختر هم خودش دفتر داشت كه من روز سوّم شعبان پدرش دفترش را آورده بود كه ايشان گفته مرحلهام را عوض كنيد، من نگرفتم دفترش و حالا به يك جاييرسيده كه همهي مراحلش را عوض كردند، دختر پيغمبر توي دامن دختر پيغمبر، جدّاً چقدر ارزش دارد اين مسائل تزكيهي نفس توي خانوادهها.
Cمخالفت با تزكيه نفس، بستن راه خدا است
يقين بدانيد آنهايي كه مخالفت با اين برنامهها ميكنند سدّ راه خدا را ميكنند و بدترين كسان در قرآن مجيد آنهايي هستند كه: «الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ»([2])راه خدا را سدّ ميكنند.
Cاعمال و رفتار ما ميتواند هم راه خدا را ببند و هم راهنماي راه خدا باشد
شما با عملتان، با گفتارتان، با معاشرتهايتان هم ميتوانيد سدّ عن سبيلالله باشيد و هم ميتوانيد راهنماي راه خدا باشيد.
3- دنيا لهو و لعب است، جدي و با بصيرت باشيم
پس بياييد جدّي بگيريد، بياييد اين چند روز دنيا واقعاً بيارزش است، واقعاً آنقدر دنيا لعب است و لهو كه اگر انشاءاللّه خدا كمك كند برويم به آن مقامات عاليهي اولياي خدا و برسيم به آنجا، مردم معمولي كه حتّي سهل است، مردم دنيادوستِ اهل نماز و روزه را اين جوري ميبينيم، سابق يك عدّه بچّهها توي كوچههاي خاكي خاكها را جمع ميكردند و گل ميكردند و يك خانههايي درست ميكردند سرگرم بودند، مشغول بودند، بعضي از اينها جسارت است ولي بعضي از تعبيرات در قرآن هم آمده، همين امروز، «حُمُر»([3]): «خر»، كلمهي خر توي اين آيات بود، خيلي بيادبي نيست اگر انسان بخواهد مطلبش را برساند. بعضي از بچههاي آب گيرشان نميآمد، بول ميكردند گل درست ميكردند و بازي خانهسازي را داشتند، خوب آنهايي كه از راه حرام در ميآورند، خمس و زكاتشان را نميدهند، هي خانه ميسازند و اموالشان را زياد ميكنند و اهل تزكيهي نفس نيستند مثل همان بچّه هست كه نجس خانه ميسازد، بعضيها حالا يك خردهاي نظيفترند ميروند از لوله آب ميگيرند، از شير آب ميگيرند، ميآيند گل ميكنند كنار كوچه خانه ميسازند، همان بزرگ شده، ماها همان را خودمان چون يك قدري بزرگ شديم اين كارهامان هم بزرگ شده و نميرويم به طرف اينكه وليّ خدا بشويم. به يكي از علماء گفته بودند كه اگر ميخواهي وليّ خدا باشي، بايد كارت، زندگيت، شغلت، تمام كلماتت با اولياءخدا تطبيق كند، آخر انسان نميتواند كه هم ولي خدا باشد هم همهي كارهاي زشتِ ناپسند را بكند.
Cروحمان را بررسي كنيم و رشد دهيم تا آنجا كه از خاندان پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آلهبا تمام مزايا و امتيازات محسوب گرديم
روي اين حساب من اصرار دارم، من تقاضا دارم جدّاً خواهش ميكنم كه كوشش كنيد همه روزه، هر ساعت و هر دقيقه يك بررسي از وجود خودتان بكنيد از روح خودتان بكنيد، ببينيد چه صفت رذيله در شما هست آن را حتماً پاك كنيد، خودتان را به مقام خلوص و پاكي و طهارت برسانيد، از اهلبيت پيغمبر بشويد، اهلبيت پيغمبر كيها هستند؟ سادات، خاندان عصمت كه معلوم، هم بدناً و هم از نظر روح اهلبيت پيغمبرند، اما سلمان را گفتهاند: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»([4])، سلمان از ما اهلبيت است، اگر پايتان را گذاشتهايد توي آن دايرهي اهلبيت، همان قدر امام زمانتان بگويد: تو از اهلبيتي، تو اهل اين خانهاي، تو اهل مايي، تو با مايي، همين جمله را بگويند ميدانيد چه ميشود؟ خداي تعالي ميفرمايد:«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»([5])، كاملاً پاكتان ميكند، نميگذارد نجاست و آلودگي به طرف شما بيايد.
Cدر برخورد با اطرافيان، ملاك بايد صفا و صميميت باشد نه منفعت و ضرر
شب و روز به فكر پاكي خودتان باشيد، يك كلمه ميخواهيد به دوستان حرف بزنيد، باصفا حرف بزنيد، با رفاقت حرف بزنيد، جوري صحبت نكنيد كه كلاه سر طرف برود، جوري صحبت نكنيد كه منافع خودتان را منظور كنيد و ضرر او ميخواهد انجام بشود يا نشود.
Cوظيفه تزكيه نفس را به عهده بگيريد و مراحل تزكيه نفس را چون فرار است دوره كنيد
كوشش بكنيد صفات رذيله را از خودتان دور كنيد و ما وظيفهمان اين است و انشاءاللّه شما همهتان اين وظيفه را به عهده خواهيد گرفت، من مطمئنم، من قطع دارم اقلاً پنجاه درصدتان با اين عرضي كه ميكنم اين وظيفه را به عهده ميگيريد كه هر چند وقت يك مرتبه يك دوره مراحلي را كه گذرانيدهايد باز دو مرتبه به آن توجّه كنيد، به آن مراحل دقّت كنيد، چون اين مراحل فرّار است، يك مدّتي كه انسان غفلت كه بكند مثل ميگويند: فيل، گاهي وقتي ميآورند او را توي مردم زندگي ميكند به ياد هندوستان ميافتد.
نفس اژدرها است او كي خفته است
از غم بيآلتي افسرده است
اين حرف را مال ملاّرومي است من زياد قبول ندارم، همه انفس اين طور نيستند، امّا نفسي كه كاملاً تزكيه نشده اين طوري است، تا آرام بگيري، تا به فكرش نباشي به مجرّد اينكه به حال خودش واگذارش كني يك مرتبه ميبينيد تمام صفات رذيله به طرفش آمد، و بايد از اوّل از يقظه شروع كني، چون اگر غفلت نكرده باشي اين صفات رذيله به سراغت نميآيد. اگر درِ خانهي دلت نشسته باشي هيچ وقت نا اهل را وارد خانه نميكني، اگر كوشش كرده باشي كه صفات رذيله در دلت پيدا نشده باشد پيدا نميشود. بنابراين بايد هم دوستاني كه اهل تذكّرند، هم آنهايي كه متذكّر ميشوند هم آنهايي كه مشمول اين آيهي شريفه هستند كه: «فَذَكِّرْ»([6])، هم آنهايي كه مشمول اين آيهاند: «اِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ»([7])، ذكر و يادآوري به مؤمنين نفع ميرساند بايد دائماً مشغول اين مسائل باشيد.
Cدنيا پست است الا اينكه انسان در آن قدمي براي پيشرفت و كمالات روحي خود بردارد
اين دنيا زود تمام ميشود، هر چه زودتر هم بهتر، خيال نكنيد كه مثلاً فلاني عمرش زياد بشود، دعايش كنيد، نه اهميّت آنقدر ندارد، «الدنيا دني» است، پست است، بيارزش است، مگر انسان قدمي براي خدا بردارد، مگر براي پيشرفت خودش قدمي بردارد، لذا من از دوستان و از همهي رفقايي كه در شهرستانها شايد الان صداي من را ميشنوند تقاضا دارم كوشش كنند كه كمالات روحي را انشاءاللّه زياد به فكرش باشند.
cاهميتي كه مردم در دنيا براي مسائل گوناگون قائل ميشوند، ميزان بيداري آنها را نشان ميدهد
اگر جيبشان را مثلاً يك ميليارد پول توي جيبيت بوده و يك دزد هم آمده جيبت را زده، اين بيشتر برايت غصه دارد يا اگر يك شخصي آمد تو را وادار به يك غيبت كرد، يك شخصي آمد تو را وادار به تهمت كرد، يا حتّي يك تهمتي را شنيدي يا يك غيبتي را شنيدي اگر يك وقت ديدي نه اين ارزشش برايت بيشتر است، اهميّتش براي تو بيشتر بود تا آن يك ميلياردتومان بدان انشاءاللّه ميخواهي از اولياء خدا بشوي، اين يك ميزان، يك مقياس، والاّ اين را بدانيم كه ما خودمان را شبيه به انسانها قرار داديم.
cحضرت ابيالفضل العباس عليه السلامنمونه و الگوي يك انسان بيدار كه به مقام صلاح و درستي رسيده است
علي بن ابيطالب امام شما، حضرت سجّاد كه ديروز تولدشان بود و به همهتان من تبريك عرض ميكنم به خاطر اين تولّد، حضرت ابوالفضل العباس، حضرت سيدالشهداء اين چنين بودند و خودشان را هم نشان دادند. ميبينيد حضرت ابوالفضل عليه الصوة والسلام، چون اگر معصومين را بگوييم ميگوييد: ما به مقام معصومين نميرسيم ولي حضرت ابوالفضل عليهالصلوة والسلام، يك معصوم است كه خدا معصومش كرده؛ يك معصوم است كه خودش، خودش را معصوم كرده، حضرت ابوالفضل خودش خودش را معصوم كرده، يعني با عبادت، با بندگي، حضرت اميرالمؤمنين پسراني ديگر غير از حسين بن علي و حضرت ابوالفضل داشته امّا هيچكدامشان به مقام ابوالفضل نرسيدند، ايشان خودش، خودش را ساخته، تحت تربيتِ امام بوده، تحت فرمانِ امامش بوده، آنچنان ارزش پيدا كرده كه حضرت سيّدالشهداء ميگويد: جانم به قربانت! در روز عاشورا اين جمله را حضرت حسينبن علي فرمود، او هم ميتواند در آن لحظهي آخر بگويد: «يا اخا ادرك اخاك»: «برادر، برادرت را درياب». حضرت ابوالفضل العباس عليه الصلوة و السلامچه كار كرده؟ در زيارتشان هست، كارش، انسان وقتي ميرود پيش يك شخص بزرگي ميخواهد او را معرّفي بكند يا تعريف بكند يا عرض ارادت به او بكند، در بعد از سلام اظهار ميكند تو اينچنيني اين شخصيّت را داري، ما وقتي وارد حرم حضرت ابوالفضل عليه الصلوة و السلامميشويم ميگوييم: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا اَبَا الْفَضَلِ الْعَبَاسَ،السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ»، عبد صالح، شايسته به تمام معنا، شايسته، هيچ عيبي در وجود اين مرد نيست، انسان شايسته، شب و روز با او معاشرت بكني ميبيني همهاش خوبي، جز خوبي از او چيزي نميبيني. نه يك كلمه بد، نه يك حركت بد، نه يك ضرري به كسي ميزند نه حاضر است غيبتي گوش بدهد، نه حاضر است تهمتي بشنود و خودش كه نميزند، «الْعَبْدُ الصَّالِحُ».صالح بشويد تا «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»([8])، شاملمان بشود، تا «وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ، إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»([9])، شاملمان بشود، اين خيلي ساده است. عبد صالح خدا باشيد،
cراه رسيدن به صلاح و درستي اطاعت خداي تعالي و رسول خدا و امام معصوم عليهم السلاماست و حضرت ابي الفضل عليه السلامنمونه بارز آن ميباشد
«السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ »،خوب راه صلاح چي هست؟ راهش چيست؟ «الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ »، ببينيد مطيع خدا بشويد، يك نفر شما حق ندارد اگر ميخواهد توي راه باشد، كه كاري كه ميخواهيد بكنيد در مرحله اول كارهاي مهم و در مراحل بعد كارهاي كوچك، يك كاري ميخواهيد بكنيد اوّل فكر كنيد اين از اطاعت خدا خارج است يا خارج نيست، ميتواني بگويي خدايا به خاطر تو اين كار را ميكنم، ميخواهي بروي مسافرت به خاطر خدا است؟ باركالله، بنده صالح خدايي، به خاطر خدا و پيغمبر و ائمه اطهار است؟ احسن، امّا اگر به خاطر خودنمايي باشد، به خاطر تجارتِ كه وظيفهات نباشد، چون گاهي ميشود انسان ميخواهد يك سفري بكند براي تجارت سفر ميكند اين سفر براي خدا است براي اينكه زندگيش را تأمين كند، خدا فرموده، اكثر كارهاي شماها اين را بدانيد اگر بفهميم ميشود براي خدا باشد، اكثرش، حتّي غذاخوردن، منتهي وقتي كه براي خدا بود حالا يك غذاي خوشمزه گيرت آمده اين قدر ميخوري كه دلت درد ميگيرد اين براي خدا نيست، يك چيزي لذّتبخشي آنقدر كه ديگر پاي حرام و حلالش همه جور ايستادهاي اين ديگر براي خدا است، «الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ»([10])،خوب حضرت ابالفضل يعني اين، بقيهاش ديگر هر چه هم هست مزد همين كارش است، مزد همين بنده صالح خدا بودن و مطيع خدا، مطيع پيغمبر، مطيع اميرالمومنين و مطيع حضرت سيّدالشهداء، اين حضرت ابالفضل، به جايي ميرسد كه حضرت سجاد ميفرمايد كه براي عموي ما عبّاس در بهشت برزخي يك مقامي است كه «يَغْبِطُهُ»([11])،همه شهداء غبطه ميخورند. اي كاش! ما هم مثل اباالفضل بوديم، يك مقامي، وقتي كه شمر ميآيد پشت خيمهها و ميگويد: «اَيْنَ بَنُو اُخْتُنَا»([12])،پسرهاي خواهرهاي ما كجا هستند؟ حضرت اباالفضل خجالت ميكشد در مقابل امام حسين نشسته هيچي نميگويد، مطيع امام حسين است، ببيند امام حسين چه ميفرمايد، او هم دارد ميشنود، حضرت ميفرمايد جوابش را بده «وَ لَو كَانَ فَاسِقًا»،نميگويد: آقا! من را با اين روبرو نكن، اظهار محبتش هم حساب دارد، ببينيد دقت كنيد ها، اظهار ارادتش هم حساب دارد، آقا من از شمر بدم ميآيد، بيخود بدت ميآيد، آقا ميگويد برو، شمر ميخواهد به من پيشنهادي بده كه من قبول نميتوانم بكنم از كلماتش پيدا است، «بَنُو اُخْتُنَا»، حضرت ميفرمايد: «اَجِبْهُ»، جوابش را بده، «وَ لَو كَانَ فَاسِقًا».روبرو ميشود با او، ماها باشيم ميخواهيم خودعزيزي بكنيم، اظهار محبت ميكنيم، آقا خواهش ميكنم من را با اين مرد روبرو نكنيد اين مرد خبيثي است.
cاطاعت يعني هر چه خداي تعالي و رسول خدا و امام معصوم عليهم السلامو در عصر غيبت مرجع تقليد ميگويد انجام دادن
اطاعت فكر نكنيد در اين است كه هر چه ميتوانيد نماز بخوانيد و بعضي از اعمال را انجام بدهيد، اطاعت آن است كه هر چه خدا ميگويد همان را انجام بدهيد، هر چه پيغمبرتان ميگويد همان را انجام بدهيد، هر چه امامتان ميگويد بايد همان را انجام بدهيد، ميگوييد ما دسترسي به اينها نداريم هر چه مرجع تقليدتان ميگويد همان را انجام بدهيد كه امام فرمود: كسي كه از اينها پيروي بكند مثل اين است كه از من پيروي كرده، «اَلرَّادُ عَلَيْهِمْ كَالرَّادُ عَلَيْنَا»([13])، كسي كه آنها را ردّ بكند ما را ردّ كرده، نه اين آقا را ما ميشناسيم اين بچّگيهايش آدمِ، حالا هم شده مرجع تقليد، حالا تو راه ديگري براي رسيدن اطاعت خدا و پيغمبر جز اين راه نداري، ميخواستي غيرت كني بروي مجتهد بشوي خودت احكام اسلام را از لابلاي آيات و روايات بياوري بيرون، همين. خوب مطيع خدا باشيد، مطيع پيغمبراكرم باشيد و انشاءاللّه از هفتههاي آينده اگر حال من ايجاب بكند يك نيم ساعتي دربارهي همين تزكيهي نفس و كمالات روحي به نحو عميقش انشاءاللّه در هر كجا باشم با شما صحبت ميكنم و اميدوارم خداي تعالي به همهتان كمك كند و همهتان را از ياران خوب امام زمان قرار بدهد و توصيه امروز من اين كه جدّي بگيريد تا بندهي صالح خدا باشيد و راه صلاح هم اين است كه مطيع خدا و پيغمبر و ائمّهياطهار و بزرگاني كه كلام آنها را نقل ميكنند براي شما انشاءاللّه باشيد.
4- بيماريها بدني مهم نيست و فقط راهيابي به بهشت اهميت دارد
نيمهي شعبان هم در پيش است، اميدوارم در نيمهي شعبان بتوانيد خودتان را به امام زمانتان برسانيد و با ايشان تعهّد كنيد. من آخرين هفتهاي كه ديگر بعد يك كسالتي پيدا كردم جزئي بود، شماها اهميتي به اين جور كسالتها براي من بخصوص ندهيد، اين چيزي نيست، دعاهاي شما اگر به اصطلاح نميدانم بگويم به ضرر من بود، به نفع من بود انشاءاللّه حالا اظهار محبّتتان يقيناً بود و چيزي نبود اصلاً، يك چند روزي الحمدلله، درست شد. خوب توفيق محضرتان را پيدا نكرده بودم ميبخشيد و از خدا ميخواهم انشاءاللّه توفيق محضرتان را در هر هفته بيشتر پيدا كنيم، و من تمام هدفم اين است كه يك عدّهاي روز قيامت جمع بشويد بگوييد: فلاني را نبريد به جهنّم او ما را به طرف بهشت راهنمايي ميكرد.
5- محيط زندگيتان طوري باشد كه اولادتان خود بخود اهل صراط مستقيم گردند
عرض كردم اين دختر آقاي خواجوي در محيط پاك تربيت شده بود شما همهتان انشاءاللّه خانهتان، زندگيتان همين طوري باشيد كه بچّههايتان خودبخود اهل خدا بشوند، اهل علم بشوند، اهلِ اهلبيت عصمت و طهارت بشوند، يك بچّهتان نرود از يك جا ديگر سر در بياورد، يكي از يك جاي ديگر سر در بياورد. اين جوري نشويد انشاءاللّه، مرد و مردانه وارد بشويد كه فرزندانتان توي خانهتان اعمال شما را ميبينند، يك بچّهاي ميگفت كه من پدرم را خيلي دوست دارم، خيلي، واقعاً هم عشق به او ميورزيد ولي هر چه ميكنم من هم مثل او بشوم نميشوم، حالا هم اگر يك وقتي اينجوري بود مهم نيست اقلاً دوستتان دارد، مزاحمت براي فرزندانتان، زن و بچّهتان نداشته باشيد، بهرحال آقاي گنجي دارد به ساعت نگاه ميكند و ما از حدّ خودمان بيشتر ديگر صحبت نكنيم اگر آقايان تشريف ميآورند صحبت كنند در خدمتشان هستيم والاّ نسئلك اللهم و ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحبالزمان؛
Cهر لحظه به امام زمانتان اظهار علاقه و محبت كنيد
روز جمعه است آقايان، روز جمعه خصوصيّتي ندارد، هميشه، هر لحظه، نصف شب پا شديد ديدي خوابت نميبرد، پا شو دو زانو رو به قبله بنشين، حوصله وضو گرفتن هم نداري، نداشتي، بگو قربانت بشوم آقا كه تو بيداري و من خوابم، بگو آقاجان الان كمتر مردم با تو سر و كار دارند، آقاجان خيلي دوستت دارم، دو سه تا كلمه بگو و بخواب، راحت هم بخواب.
6- دعاي ختم مجلس
نسئلك و اللّهم و ندعوك باعظم اسمائك و باسمك الاعظم الاعظم الاعظم الحجة بن الحسن يا الله و يا الله و يا الله و يا الله و يا الله و يا الله و يا الله و يا الله،
خدايا! فرجِ امام زمان ما را برسان
خدايا! همهي ما را از بندگانِ صالح خودت قرارمان بده
خدايا! همهي ما را از بهترين ياران آن حضرت قرارمان بده
پروردگارا! به آبروي خاندان عصمت و طهارت، به آبروي خاندان عصمت و طهارت ما را مانند اباالفضل العباس، صالح، مطيع خدا، مطيع پيغمبر، مطيع دينمان قرارمان بده
خدايا! توفيق تزكيهي نفس به همهمان مرحمت بفرما
پروردگارا! مرضهاي روحيمان شفا عنايت بفرما
خدايا! مريضهاي بدني اسلام را شفا مرحمت بفرما، مريض منظور، مريضه منظوره، مريض منظور الساعه لباس عافيت بپوشان
امواتمان غريق رحمت بفرما
عاقبتمان ختم بخير بفرما
و عجل في فرج مولانا.
[1]«فقال ابن زياد كيف رأيت صنع الله بأخيك و أهل بيتك فقالت ما رأيت إلا جميلا هؤلاء قوم كتب الله عليهم القتل فبرزوا إلى مضاجعهم» بحار: 45/ 115، لهوف: 160، مثيرالأحزان: 90
[2]اعراف/45
[3]«كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ» مدثر/50
[4]«يا أمير المؤمنين أخبرني عن سلمان الفارسي قال بخ بخ سلمان منا أهل البيت»بحار: 10/121، احتجاج: 1/ 259، «قال النبي صلي الله عليه و آله سلمان منا أهل البيت» بحار: 11/ 313
[5]أحزاب/33
[6]«نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخَافُ وَعِيدِ» ق/45، «فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتْ الذِّكْرَى» أعلى/9، «فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ»غاشيه/21
[7]ذاريات/55
[8]مؤمنون/1
[9]عصر/1-3
[10]«السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ» تهذيب: 6/ 65، بحار: 97/ 426
[11]«إن للعباس عند الله تبارك و تعالى منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة» بحار: 22/ 274 و 44/ 298، أمالي صدوق: 462
[12]«جاء شمر حتى وقف على أصحاب الحسين و قال أين بنو أختنا فخرج إليه جعفر و العباس و عبد الله و عثمان بنو علي عليه السلام فقالوا ما تريد فقال أنتم يا بني أختي آمنون فقال له الفئة لعنك الله و لعن أمانك أ تؤمننا و ابن رسول الله لا أمان له» بحار: 44/ 391، إرشاد: 2/ 89، إعلامالورى: 237
[13]«لمعرفتها بالدليل إن لم نجوز تجزي الاجتهاد ، أو الأحكام المتعلقة بما يحتاج إليه من الفتوى والحكم إن جوزناه ومذهب المصنف جوازه وهو قوي (و يجب) على الناس (الترافع إليهم) في ما يحتاجون إليه من الأحكام فيعصي مؤثر المخالف، ويفسق، ويجب عليهم أيضا ذلك مع الامن (و يأثم الراد عليهم) لأنه كالراد على نبيهم صلى الله عليه وآله وسلم وأئمتهم عليهم الصلاة والسلام وعلى الله تعالى وهو على حد الكفر بالله على ما ورد في الخبر» شرح اللمعه: 2/ 418، «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَنْ رَدَّ عَلَيْكَ هَذَا الْأَمْرَ فَهُوَ كَالرَّادِّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى» كافي: 8/ 146، وسائلالشيعه: 1/ 38
جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید
۲۲ ربيع الثاني ۱۴۲۴ قمری – ۲ تير ۱۳۸۲ شمسی – جلسه بیست و ششم اعتقادات
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایت
@ متن سخنراني 22 ربيع الثاني 1424 مصادف با 2 تير 1382 و 23 ژوئن 2003
1- خطبه
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَي رَسُولِ اللهِ وَ عَلَي آلِهِ آل الله لَا سِيَّمَا عَلَي بَقِيَّةِ اللهِ رُوحِي وَاَرْوَاحُ الْعَالَمِينَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَي اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ اِلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.
2- عبارت قرآني آغازين (ق/19)
«اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَجَاءتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِكَ مَا كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ»([1])
3- مدت سپري شدن عالم برزخ براي افراد مختلف فرق ميكند
در هفتههاي گذشته دربارهي مسألهي سَكراتِ موت و جدا شدنِ روح از بدن انسان و گذراندن يك دوراني كه براي بعضي خيلي دير ميگذرد و براي بعضي زود ميگذرد و براي بعضي يك آن ميگذرد، عرايضي عرض شد. اميدوارم خيلي دقّت كنيد مطالبي كه عرض ميشود خلاصهاي از آيات و روايات اسلامي است كه تنقيح شده، استنباط شده و مضامينش بيان ميشود. دستهاي از اين جمعيّت كه در روي كرهي زمين اينها از دنيا ميروند كه اولياي خدا هستند، انبياء هستند، شهداء هستند، صالحين و صديقينند و يك عدّه هم كه مشغول رفتن به سوي پروردگارند كه مجموعاً پنج دسته ميشوند، اينها را توضيح دادم و انشاءاللّه اميدواريم ما هم يكي از آن پنج دسته باشيم و پس از مرگ بعد از سؤال بشير و مبشّر به طرف آسمان چهارم كه بهشتِ برزخي در آنجا است حركت كنيم و انشاءاللّه اميدواريم در دنيا كه نشد ما معصومين عليهم الصلوة و السلام را حضوراً زيارت كنيم «انشاءاللّه» در عالم برزخ در كنارشان باشيم و با آنها زندگي كنيم تا روز قيامت، دستهي دوّم را كه توضيح دادم آنهايي هستند كه اعتقاداتشان خوب، شيعهي علي بن ابيطالب عليه الصلوة و السلام ولي اهل تزكيهِ نفس نبودهاند چنانچه ميبينيد اكثر مردم شيعه اينطورند و بالاخص كساني هستند كه اهل گناه و معصيتند، حتّي در راه تزكيهي نفس هم قرار نگرفتهاند؛ اينها يك حالت اغمايي به آنها دست ميدهد كه اگر يك ميليارد سال هم بگذرد بر آنها يك لحظه ميگذرد و بعد هم قيامت بر پا ميشود و دستهي سوّم از اين مردمي كه از دار دنيا ميروند اينها كساني هستند كه معاندند.
Cافرادي كه غير عمدي با خداي تعالي معاندت كردهاند «ان شاء الله» مورد عفو واقع ميشوند
معاندت و دشمني با خدا گاهي غيرعمدي است و گاهي عمدي است، غيرعمدي انشاءاللّه خداي تعالي ميگذرد و ممكن است مورد عفو قرار بگيرد. امّا عمدي، ممكن نيست خدا از اين دسته كه عمداً با خداي تعالي دشمني كردهاند بگذرد. دشمني با خدا اوّل دوستي با شيطان است،«لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ »([2]) دشمنانِ من و دشمنانِ خودتان را، دشمنِ من و دشمنِ خودتان را براي خودتان سرپرست قرار ندهيد، شياطين در دنيا خيلي فعّالند،
4- موجودات عالم هستي از جهت وجود به دو بخش مُلكي و ملكوتي تقسيم ميشوند
البتّه ما شايد شيطان را يك قصّهاي تصوّر كنيم، روح را يك موجودي كه ناشناخته است تصوّرش كنيم، ملائكه را يك چيزي كه شايد هيچ وقت به فكرش نباشيم تصوّر كنيم، امّا اينها حقيقتشان بيشتر از ما است چون ما از اين عالم مُلكيم، ما با اين دنيا و جمادات سر و كار داريم، اگر بخواهيم موجودات عالَم هستي را دو بخش تقسيم كنيم، يك بخش آن بخشي است كه با اين چشم ديده ميشوند، يك بخش هم آن بخشي است كه با اين چشم ديده نميشود، آنهايي كه با اين چشم ديده ميشوند همين چيزهايي است كه ما ميبينيم، ستارگان آسمان، كهكشانها و كرهي زمين و مردمِ زمين و جماداتي كه در اين كره هست و حيوانات و نباتات و اين جور چيزها، آن بخشي كه ديده نميشود؛ يعني آن قسمتي كه از موجودات هستند و ديده نميشوند اوّل خدا است، بعد ملائكهاند، بعد ارواحند، بعد هم اجنّهاند،
Cتفاوتهاي بعد مُلكي و ملكوتي عالَم
شما ببينيد خداي تعالي در آن بخش قرار گرفته و اهميّت آن بخش به همين مناسبت خيلي بيشتر از اين بخش است، اين بخش يك پوسته است، اين بخش يك جمادي است كه اگر روح هم دارد روحش در آن بخشي قرار گرفته كه ديده نميشود و به طور اجمال هر چه كه با اين چشم ديده شود و هر چه كه با اين گوش شنيده شود و هر چه كه با يكي از اين حواس پنجگانهي ما حس شود اينها جزء عالَم مُلك است؛ يعني عالَم مُلك، عالم دنيا، دني و پست. و هر چه كه ديده نميشود و شنيده نميشود، با حواس پنجگانهي ما احساس نميشود اينها جزء عالَم ملكوت است، «وَ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ»([3])، ملكوت هر چيزي در اختيار خدا است، در تحتِ قدرتِ پروردگار است، ولي مُلك اين طور نيست، نه اينكه تحت اختيار پروردگار نباشد، ولي رها است، آزاد است، باصطلاح ارزش اين كه خدا بخواهد مستقيم او را حفظ كند، راهنمايي كند نيست. موجوداتِ عالَم هستي؛ يعني آن چه كه ديده ميشود، آنچه كه با حواس پنجگانه احساس ميشود اينها اصلاً لياقت اين را ندارند كه باصطلاح تحتِ فرمانِ پروردگار باشند يعني به اين معنا كه با اختيار خودشان، تحت اختيار فرمان پروردگار باشند. نميدانم اين مطلب را چطور بيان كنم كه شما خوب متوجّه شويد.
Cارزش هر كس به بُعد ملكوتي وجودش يعني روحش ميباشد
انسان، حيوان، نبات، جماد، اينها چيزهايي هستند كه ديده ميشوند، انساني كه ديده ميشود روحش نيست، بدنش است، حيواني كه ديده ميشود روحش ديده نميشود بدنش ديده ميشود؛ يعني وقتي كه انسان مُرد يا به خواب رفت ميبينيد از اين انسان هيچ چيز كم نشده، آن چه كه كم شده است شما آن را نديديد، شما بالاي سر يك نفر نشستهايد ميبينيد كه اين شخص چشمهايش روي هم است، نميتوانيد بفهميد كه اين خواب است يا بيدار، مگر از احساس شما اين مطلب را بفهميد والاّ از بدنش چيزي كم نميشود، نه سبكتر ميشود، نه سنگينتر ميشود، نه وزنش فرقي ميكند، بنابراين خوب دقّت كنيد، آني كه انسانيّت انسان را باصطلاح تثبيت ميكند روحِ انسان است، هماني كه ديده نميشود، آني كه يك جماد را از جماد بودن بيرون ميآورد و خدا را تسبيح ميكند، آن روح است، آن روحي است كه در او هست والاّ جماد، جماد است، حتي انسان هم همهي ما كه اينجا نشستهايم منهاي روح همهمان جماديم و هيچ ارزشي نداريم، ارزش هر كسي به روحش است، ارزش هر كسي به آن فهم و درك و عقل و تقوايش است.
cروح، جسمي است لطيف و مجرد نسبي ميباشد
حالا كه مطلب به اينجا رسيد عرض ميكنم وقتي كه انسان ميميرد همان چيزي كه ديده نميشود، همان ملكوتِ انسان كه «قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»([4]) روح از امر پروردگار است نه از خلقت، روح مخلوق خدا به يك معنا هست امّا نه آن مخلوقي كه شما با حواس پنجگانهتان آن را احساس كنيد، روح البته طبق مكتبِ اسلام و مكتبِ تشيّع جسمي است لطيف، يك جسمي است. جسم يعني چه؟ يعني مجرّد مطلق نيست، مجرّد مطلق يك موجود بيشتر معنا ندارد، مجرّد مطلق؛ يعني آن چيزي كه هيچ قيدي به او نخورد، نه زمان داشته باشد، نه مكان داشته باشد، نه از ديگري جدا باشد، اين را ميگويند مجرّد مطلق و آن يكي است و آن خداي تعالي است، ولي روح انسان مجردِ نسبي است؛ يعني نسبت به موجودات ديگر عالم مُلك مجرّد است، به اين معنا كه مثل ساير موجودات جسم باشد، ديده بشود، از گوش صدايش شنيده شود اين طور نيست،
cانسان به تمام قوا و ادراكات روح است نه جسم
در اينجا يك مطلبي را كه من ميخواهم هر طوري است شما را متوجّه اين مطلب بكنم اين است كه ما اين نيستيم كه الان ديده ميشويم، الان اينجا جمعي هستيد ما داريم شما را ميبينيم، همهتان چشم داريد، همهتان گوش داريد، همهتان باصطلاح زبان و بيني داريد، همه چيز داريد. امّا دلهايتان، ارواحتان، افكارتان با هم تفاوت دارد، ممكن است در همين لحظه يكي به فكر خانهاش باشد، يكي به فكر صحبتهاي من باشد، يكي يك آدم حسودي باشد كه اين جا نشسته است، يكي يك آدم بخيلي باشد كه اينجا نشسته است، از قيافهها هيچ معلوم نيست كه روحيّات اين طرف چيه؟ آن روحي كه نميتوانيم ببينيم آن را، آن روحي كه همه چيز ما هست، آن چيزي كه من وقتي ميخواهم از آن اسم ببرم فقط ميگويم: «من»، من، چشم من، گوش من، بدن من، ما ميگوييم من، آن من كي هست؟ آن همان شخصيّت شما است، همان چيزي است كه داراي صفاتِ حميده هست يا داراي صفات رذيله است، آن چيزي است كه ميبيند وقتي كه خواب هستيد نميبينيد، ميشنود وقتي كه خواب هستيد نميشنويد، آن كسي كه، آن چيزي كه اگر يك شخصي الان دست به بدن شما بكشد كاملاً احساس ميكنيد امّا وقتي خواب هستيد احساس نميكنيد آن را من ميگويم، آن انسان است. اين بدن جزء لباس، جزء مركب زير پاي شما چيز ديگري نيست، خوب دقّت كرديد؟
cخروج روح از بدن در خواب و مرگ كاملا شبيه هم است با اين تفاوت كه در مرگ بدليل از ميان رفتن آمادگي جسم، روح از جسم قطع كامل ميگردد
اينهايي كه از دنيا ميروند اين بدن را ميگذارند، ايني كه شما موقع خواب ميگذاريد در آنجا به كلّي گذاشته ميشود، در قرآن آمده است كه فرق بين خوابي كه هر شب اگر شما يك ساعت ديرتر يك شب خوابتان ببرد ناراحتيد و به سراغتان ميآيد اين خواب عين مُردن است و مُردن عين اين خواب است، با يك تفاوت؛ وقتي كه انسان ميميرد قطع ميشود روحش از بدن و ديگر بر نميگردد علّتي هم البتّه خواهد داشت، اين بدن ديگر آمادگي فعاليّت روح در آن نيست، مثلاً فرض كنيد يكي قلبش از كار افتاده، ديگر روح نميتواند با اين بدن كار بكند، يكي مغزش از كار افتاده ديگر روح با اين بدن، با اين مغز نميتواند كار بكند، بنابراين چون اين علّت در بدن بوجود آمده روح ميرود و نميتواند ديگر برگردد، ولي در خواب اين جور نيست، روح ميرود عين همان مُردن ولي ميتواند برگردد، تا دست به او بزنيد، بلند ميشود، بيدار ميشود، بله اينجوري، اين صريح قرآن است، آنچه كه در قرآن آمده هميني است كه عرض ميكنم، كه البته چون آيهاش ممكن است در ذهنم الان درست نيايد از اين جهت آيه را عيناً نميخوانم.
5- حالت معاندين در برزخ مثل فرديست كه خوابهاي بد ميبيند ولي جديتر
پس بنابراين، همانطوري كه گاهي ما ميخوابيم خوابهاي خوب ميبينيم، گاهي ميخوابيم خوابهاي بد ميبينيم، گاهي هم اصلاً خواب نميبينيم، اين مردم هم بر سه قسمتي كه تقسيم كردم همين است. كفّار و معاندين بالاخره روحشان و وجدانشان معتقد است كه قيامتي هست، مثل يك فردي كه الان آزاد است امّا بردند او را، محاكمهاش كردند، يا فردا ميخواهند محاكمهاش كنند و خودش ميداند اعدامي هست، شب چه حالتي دارد؟ شب يا خوابش نميبرد يا اگر چشمهايش گرم شد، ميبينيد چوبهي اعدام و دار و آن ريسمان در حال انداختن به گردن او و امثال اينها است، اين جور حالتي است. در عالَم برزخ اين دستهي معاند، كساني كه با خدا جنگ كردهاند اين دسته در عالَم برزخ يك چنين حالتي دارند ولي جدّيتر، در خواب انسان ميپرد از خواب، ميگويد: بهبه چه خوب شد كه خواب بودم، راحت شدم،
Cدر برزخ بعضي از معاندين براي تحملِ عذابِ بيشتر داراي بدن ميشوند
امّا در عالَم برزخ ديگر بيدارشدن نيست، بدني به او ميدهند در روايات، مختلف است، گاهي بصورت سگي كه مريض است و همهي سگها به او حمله ميكنند يك همچين حالتي دارد. يك نفر از اصحاب، از اصحابِ اميرالمؤمنين آمد خدمت علي بن ابيطالب، يا علي! يك مسائلي مربوط به پدر من است من نميدانم چهكار بكنم، حضرت فرمود: برو در فلان مزبلهدان، آنجا يك سگي است، بسيار سگ پستي است، سگهاي ديگر به او حمله ميكنند، او پدر تو است، بگو: اميرالمؤمنين امر فرموده كه تو با من صحبت كني، ميرود آنجا ميبينيد بله همانطوري كه آقا نشاني دادهاند اين سگ اينجا وجود دارد به او اين مطلب را ميگويد او به حالتي در ميآيد كه تا حدّي ميتواند صحبت كند، با ارادهي ولايتي علي بن ابيطالب اين كار انجام ميشود و بعد گريه ميكند ميگويد: دست از دامنِ مولايت اميرالمؤمنين بر ندار كه من آنچه كه تو ميبيني يك سر سوزن از عذابهاي روحيِ من است و كوشش كن كه با امامت، با علي بن ابيطالب باشي و آن ذخايري كه در اختيار من بود، فلان محل من گذاشتم و برو بردار بده به صاحبانش و از اين قبيل روايات زياد داريم كه معاندين، دشمنان دين، آنهايي كه «صَدٌّ عَنْ سَبِيلِاللّه» كردهاند، آنهايي كه يك گروه از مردم را منحرف كردهاند، خيلي حواستان جمع باشد كه خداي نكرده يك مطلبي كه برخلاف روايات و آياتِ قرآن است بگوييد و جمعي را منحرف كنيد
Cمعاندين به محض مُردن در يك محيط كاملا ناشناخته و در اختيار افرادي كاملا ناشناس (نكيرين) قرار ميگيرند و آنگاه مورد سؤال واقع ميشوند
اينها در بعد از اين عالم؛ يعني به مجرد اينكه انسان مُرد، روحش قبض شد، نكير و منكر اوّل به سراغش ميآيند، با همان معنايي كه شماها شنيديد كه فكر ميكنيد ممكن است مال شيعيان علي بن ابيطالب باشد، امّا اين طور نيست، به سراغش ميآيد، اسمشان هم نكير و منكر است، در آنجا اسم همين دو نفر بشير و مبشّر بود، چرا؟ به جهت اينكه آنجا بشارت ميدادند، آنجا ميگفتند خدا به تو سلام رسانده، آنجا بشارت بهشت به تو ميدادند لذا اسمشان بشير و مبشر است، توي آيات و توي روايات هم هست، توي ادعيه هم هست اين دو، همين دو نفر وقتي كه با يك نفر از دشمنان دين برخورد ميكنند با دشمنان خدا برخورد ميكنند، با شيطان سيرتان برخورد ميكنند، اسمشان ميشود نكير و منكر، منكَر؛ يعني تو را نميشناسندت، آخر خيلي فرق است انسان يك جايي برود، يك مهماني برود دم در، دو نفري كه آنجا هستند بشناسند او را و به او بشارت بدهند يا نشناسند او را راهش ندهند و يا اگر هم راهش ميدهند با كمال تحقير راهش ميدهند، نكير و منكر، اينها سؤال ميكنند، چون انسان در يك جايي وحشتناكي كه نميداند چه بسرش خواهد آمد، بدترين كاري كه از انسان و بزرگترين عذابي كه به انسان متوجّه ميشود اين است كه يك نفر هم حالا اينجا بيايد بخواهد راه انسان را تنظيم كند، تعيين بكند و سؤالاتي از انسان بكند و نداند چه بگويد، چون آنهايي كه عادت كردند در اين دنيا با خدا مبارزه كنند هيچ وقت نميگويند: «اَللّهُ جَلَّ جَلالُهُ رَبِّي»، نميگويند و نميگويند.
Cشيعيان در مقابل سؤالات نكيرين با هيچ مشكلي مواجه نميشوند و بلكه تلقين ميت نيز بيشتر براي بازماندگان است
چند تا شيعهاي كه به ما تلقين ميكنند در توي قبر ميگويند: اگر آن دو تا ملك مقرّب آمدهاند و از تو سوال كردهاند كه «مَنْ رَبُّكَ؟ قُلْ: اَللّهُ جَلَّ جَلالُهُ رَبِّي»، اين مال شيعيان است، شيعيان ميگويند، ما يك عمر هر روز از قبل از تكليف در نمازمان گفتهايم:«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ اِلا اللّهُ»، در نمازمان گفتهايم: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولَاللّهِ»، در اذان گفتهايم، در اقامه گفتهايم، در همه جا گفتهايم، ورد زبانمان است، «لَا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ»، نكير و منكر ميخواهد اسمشان باشد، بشير و مبشر ميخواهد اسمشان باشد، تا بپرسند «مَنْ رَبُّكَ؟ اَللّهُ جَلَّ جَلالُهُ رَبِّي»([5])، از من سوال ميكردند توي همين هفته كه اين تلقين ميّت كه در سر قبر براي شيعيان گفته ميشود اين بيشترش براي آنهايي است كه بالاي قبر ايستادهاند آنها گوش بدهند، آنها حواسشان جمع باشد والاّ اين روح پاكي كه هميشه دم از علي بن ابيطالب ميزده، هميشه دم از وحدانيّت پروردگار ميزده، هميشه با پيغمبر آشنا بوده اين كه ديگر مسألهاي ندارد،
Cبايد تحت ولايت الهي باشيم
امّا معاندين، تا به آنها ميگوييم: خدا، ول كنيد اين حرفها را، خدا نكند كه ماها اين طور باشيم، اينها ديگر قديمي شد، قرآن قديمي شد، اسلام را يك اسلامي معرّفي ميكنند كفّار و معانديني كه خداي تعالي در قرآن فرموده: «لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ»([6])، متأسفانه طوعاً و كرهاً ممالك اسلامي امروز بايد يهود و نصارا را براي خودشان وليّ قرار بدهند، نگذاريد، نشويد، اين طور نباشيد كه آنها را وليّ خود قرار بدهيد، بايد تحت ولايت خدا و پيغمبر و ائمهي اطهار و فقهاي بزرگ باشيد.
Cشيطان به دوستان و مواليانش وحي ميكند و آنها را تحت فرمانش قرار ميدهد و حال آنكه تبعيت از او عاقبتي ندارد
خوب كسي كه وليّاش شيطان است، شيطان هم «إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ»، شياطين به اولياءشان وحي ميكنند، چه طور، چگونه مردم را به جان ديگر بيندازيد، چگونه اختلاف ايجاد كنيد، چگونه وحدتتان را از بين ببريد، چگونه تحت فرمان قرآن و روايات نباشيد، اينها را شيطان وحي ميكند، والاّ آنچه كه خدا وحي كرده اين است كه تحتِ فرمان خدا و پيغمبر و اوليالامر باشيد، «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»([7])، اين فرمان خدا است، فرمان پيغمبر هم همين است، فرمانِ ائمّهي اطهار عليهم الصلوة و السلام هم همين است، فرمان فقهايي كه «صَائِنًا لِنَفْسِهِ، حَافِظًا لِدِينِهِ، مُخَالِفًا لِهَوَاهُ، مُطِيعًا لِاَمْرِ مَوْلاَهُ»([8])، همين است، اينها ببينيد وحدت دارند، شيطان است كه وحي ميكند حتّي با كلمهي وحي، إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ»([9])، شياطين به اوليائشان وحي ميكنند، آنها هم اولياء شيطانند، خداي تعالي در قرآن ميفرمايد به شيطان كه تو بر بندگان من تسلّط پيدا نميكني، «إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ»([10])، «إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ»([11]) تسلّط شيطان بر كسي است كه ولايتِ شيطان را قبول كند، شما بنشينيد «حَاسِبُوا اَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»([12])، قبل از قيامت خودتان بنشينيد حساب كنيد ببينيد در شبانهروز چقدر تحتِ فرمان شيطانيد و چقدر تحت فرمان خداييد؟ اگر تحت فرمانِ شيطان بيشتر باشيد، يقيناً وليّتان شيطان است، اگر تحتِ فرمان پروردگارتان باشيد خوب وليّ شما خدا است، «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا»([13])، تحت ولايتِ خدا هستيد، همين معنا ميآيد در شب اوّل قبر، شيطان هم ميآيد، همين آياتي كه امروز ميخوانديد ايشان همين آيات داشت اشارهاي به اين معنا داشت كه شيطان ميگويد: من از تو بيزارم، عاقبتي ندارد پيروي از شيطان، عاقبتش همين است ميگويد: من از تو بيزارم، خوب من از آن قدرتِ با آن عظمت بالاخره ميترسم، همين آياتي بود امروز خوانديد و يك هفته هست ميخوانيد، شيطان شما را ترك ميكند، تنهايتان ميگذارد،
Cمعاندين و متابعين شيطان مثل خود شيطان ميدانند كه «ربّ» خدا است اما نميتوانند اظهار كنند
آن وقت وقتي كه سؤال ميشود «مَنْ رَبُّكَ؟» نميدانيد، «مَنْ نَبِيُّكَ؟» نميدانيد، يعني ميدانيد خجالت ميكشيد بگوييد: ربّ من خدا است، آخر تو چقدر تحت تربيت خدا بودي؟ كدام كارت تحت ربوبيّت الهي بوده كه حالا ميگويي من اللّه جل و جلاله ربّي، اگر يك بچّهاي اصلاً مدرسه نرفته و بلكه رفته توي كوچه و بازار مثلاً بيكاري كشيده و اصلاً تربيت نشده بيايد بگويد: اين معلّم اين مدرسه مربّي من است، ميگويد: كجا من مربّي توام؟ ما كجا ميتوانيم بگوييم: «اَللهُ جَلَّ جَلالُهُ رَبِّي» با اينكه با خدا دشمني كرديم، چگونه ميتوانيم بگوييم كه پيغمبر وليّ ما است، رهبر ما است و حال اينكه با پيغمبراكرم دشمني كرديم،
Cمعاندين هميشه در جهنم باقي خواهند ماند
لذا معاندين را حضرت اميرالمؤمنين عليه الصلوة و السلام حتي در قيامت دربارهاش ميفرمايد كه در آن دعاي شريف كميل، «اَقْسَمْتَ اَنْ تَمْلَاَهَا مِنَ الْكَافِريِنَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ اَجْمَعِينَ»، خدايا! تو قسم خوردي كه جهنّم را پُر كني از كافرين، جنّ و انس، «وَ اَنْ تُخَلِّدَ فِيهَا الْمُعَانِدِينَ»، مخلّد كني معاندين را در جهنّم، خلود مال آنها است، حالا اگر معاند نبود ولي كافر بود، معصيتكار بود، يك فردي بود كه در گوشهاي نشسته ولي خدا را قبول ندارد، پيغمبراسلام را قبول ندارد، دين را قبول ندارد ولي معاندت هم نكرده با پروردگار، اين شخص احتمال دارد از همين جملهي اميرالمؤمنين عليه الصلوة و السلام استفاده ميشود كه از توي جهنّم نجات پيدا كند ولي «وَ اَنْ تُخَلِّدَ فِيهَا الْمُعَانِدِينَ»، معاندين مخلّدند.
6-خود را از عناد با پروردگار برهانيم
اوّل كاري كه ميتوانيد بايد هم بكنيد اين است كه با خدا دشمني نكنيد،
C«ربا» معاندت با پروردگار است و كلاه شرعي درست كردن، خدا را به غضب ميآورد
يكي از چيزهايي كه متأسفانه دامنگير ما است و ممكن است در بين ما وجود داشته باشد «رباخواري» است، خداي تعالي در قرآن ميفرمايد: هر كس خواست ربا بخورد، «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنْ اللَّهِ»([14])، اعلام جنگ كند با خدا، كوشش بكنيد كه ربا ندهيد، ربا نخوريد، كلاه شرعي را من نميتوانم بگويم چه جوري است ولي يك جرياني داريم در توي قرآن كه خداي تعالي از اين نحوه كلاه شرعي هم خيلي به غضب ميآيد، به بنياسرائيل گفتند: روز شنبه ماهي نگيريد، بگذاريد ماهيها يك خرده استراحت كنند، اينها رفتند يك گودالهايي كنار آن، خوب روز شنبه ماهي نگرفتند هيچ اصلاً دست به ماهي نزنند، ولي يك گودالهايي كنار نهر كَندند – ياد هم بگيريد بد نيست حالا نه براي مخالفت با خدا، براي ماهيگيري – اين ماهيها، حيوانها ميآمدند رد بشوند ميافتند توي آن گودال، تا شب كلّي ماهي افتاده بود آن تو، فردا صبح اوّل وقت روز يكشنبه ميرفتند همهي را ميگرفتند، اينها هم راست ميگفتند، روز شنبه ماهي نگرفتند ولي هر چه ميخواستند روز شنبه بگيرند صبح يكشنبه همه را جمع ميكردند ميگرفتند، خدا به خاطر اين كارشان ميدانيد چه كرد؟ يك خردهاي فكر كنيم ببينيم ماها از اين كارها نكنيم، عذاب همان است، «فَكُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ»([15])، خداي تعالي اينها را مسخشان كرد، بصورت بوزينه درشان آورد و بعد از سه روز هم همهشان به درك واصل شدند، حواسمان جمع باشد من نميخواهم اينجا حُكمي عرض كنم يا فتوايي عرض كنم، حالا ممكن است روي يك اساسي، فتوايي داده بشود. امّا كوشش بكنيد كه ربا را اينطوري نخوريم، همان ربا است، چه فرقي ميكند؟ يك شاخهي نبات را من به تو ميفروشم به ده ميليون، جاي ديگري هم باشد همين كار را ميكني؟ و بعد همين شاخهي نبات را از تو ميخرم به دوازده ميليون، حالا من بلد تا حدّي هم بلد نيستيم ولي فعلاً نميخواهم مطالبي را عرض كنم كه شماها ياد بگيريد، نه، «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا» خدا حلال كرده خريد و فروش را، يك چيزي بخر فردا ده برابر بفروش به طوري كه به مردم فشار نياورده باشي، اذيّت نكرده باشي، احتكار نكرده باشي، ظلم نكرده باشي، نوش جانت، «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ، امّا حَرَّمَ الرِّبَا»([16]). اين مسأله را من امروز خواستم تذكّر بدهم چون خيلي مشكل است كه انسان شيعه باشد، اهلتزكيهي نفس باشد، بعد نكير و منكر به انسان بگويند كه تو با خدا جنگيدي، جنگ كردي، تو با پروردگارت نساختي،
Cخدا با مردم رفاقت ميكند، پس با او از سر ناسازگاري در نياييم
ما در دنيا ميخواهيم با خدا بسازيم؛ يعني خدا ميخواهد با ما بسازد، ما هيچ وقت نميتوانيم اسممان را رفيق خدا بگذاريم ولي خدا اسم خودش را رفيق ما گذاشته، يكي از اسماء پروردگار رفيق است، چرا؟ به جهت اينكه هميشه آن كسي كه سالم است، آن كسي كه پاك است، آن كسي كه خوب است، آن با آن كسي كه ناسالم است، ناپاك است رفق و مدارا ميكند، رفيق از رفق و مدارا است، خدا با ما رفق ميكند، مدارا ميكند، با همهي بديهايمان باز هم دوستمان دارد، با همهي بديهايمان تحت رحمانيّت پروردگار دائماً قرار گرفتيم و گاهي هم رحيميّت پروردگار شامل حالمان ميشود، مواظب باشيم، ذكر «يا رفيق» را اگر توانستيد بگوييد، زياد هم بگوييد، بگذاريد خدا با شما بيشتر از آنچه كه به ديگران مدارا ميكند و با آنها رفيق است با شما رفيق باشد، بهترين رفيق است، بهترين مداراكننده است و ما ميخواهيم توي اين دنيا با خدا رفيق؛ يعني خدا رفيقمان باشد، با خدا كنار بياييم، با خدا بسازيم،
Cبا خدا باشيم و شُفعايمان را از خودمان نرنجانيم
با خدا باشيم و انشاءاللّه خواهيم بود و اميدوارم پروردگار متعال ما را در اين دنيايي كه براي امتحان آمدهايم در اين دنيا سرفراز قرار بدهد و آن روحي كه از بدن ما خارج ميشود در شب اوّل قبر اگر جزء آنهايي باشيم كه از ما بشير و مبشر استقبال كنند كه اميدمان اين است و با توّسل به فاطمهي زهراء سلام اللّه عليها انشاءاللّه اين برنامه را خواهيم داشت و اگر نشد روز قيامت كه بر پا ميشود باز توي دامن خاندان عصمت باشيم كه آنها به ما كمك كنند و ما را تزكيهي نفس كنند و جزء آنهايي نباشيم كه «وَيْلٌ لِمَنْ كَانَ شُفَعَاؤُهُ خُصَمَاؤُهُ»([17])، انسان اميد داشته اين رفيق ما، اين دوستمان كه توي آن تشكيلات هست تا ما را ميبيند ما را ببرد فوراً به مقصدمان، به محل كارمان برساند، همان برگشته با ما دعوا ميكند: تو چرا آمدي، تو با اين روي سياه آمدي ميخواهي من شفيعات باشم؟ روز قيامت حتّي شب اوّل قبر، چون رواياتي دارد هر كس بميرد امام زمانش را ميبيند در خصوص علي بن ابيطالب هم هست، امّا با مؤمنين با صورت باز برخورد ميكند حضرت، ولي با دشمنان با يك صورتي كه اگر عذابي نداشته باشد انسان جزء همان برايش كافي است.
7- ذكر مصيبت و مظلوميت فاطمهي زهراء سلام الله عليها
ايّام به يك مناسبتي تعلّق به فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها دارد، چون وفات حضرت زهرا سلام اللّه عليها را هم چهل و پنج روز نوشتهاند، هم هفتاد و پنج روز نوشتهاند و هم نود و پنج روز. جدّاً هيچ وقت فكر كرديد چقدر دشمنان ظلم به ما كردهاند كه وفات تنها دخترِ پيغمبر آن هم با آن سفارشاتِ خدا در قرآن كه «قُلْ لَا أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»([18])، قُربي از نظر معنا و قرآن و روايات در مرحلهي اوّل فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها است، اين معلوم نباشد كه بعد از پدر چهل و پنج روز مانده توي دنيا، بعد از پدر هفتاد و پنج روز مانده توي دنيا يا نود و پنج روز؟ اُف بر اين دنيا! اُف بر اين دوُني كه قدر خاندان عصمت و طهارت را نشناختند و مردم را به طرف بدبختي كشاندند تا جايي كه فاطمهي زهرا بفرمايد:
«صُبَّتْ عَلَيَّ مَصَائِبٌ لَوْ اَنَّهَا صُبَّتْ عَلَي الْاَيَّامِ صُرْنَ لَيَالِيًا»([19])
بر من يك مصائبي وارد شد كه اگر بر روزهاي روزگار وارد ميشد شب ميشد خدايا! به آبروي فاطمهي زهرا قَسمت ميدهيم دنيا و آخرت دست ما را از دامنش كوتاه مفرما.
8- دعاي ختم مجلس
نسئلك اللّهم و ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحبالزمان يا اللّه، يا اللّه يا اللّه يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه يا رحمن و يا رحيم يا غياثالمستغيثين، يا ربّاه يا سيّداه
عجل لوليك الفرج
عجل لمولانا الفرج
خدايا! فرج امام زمانمان را برسان
قلب مقدّسش را از ما راضي بفرما
همهي ما را از ياران خوب آن حضرت قرار بده
خدايا! ما را در عالَم برزخ از اوليائت قرارمان بده
از صديقين از صالحين قرارمان بده
خدايا! به ما لياقت شهادتِ در ركاب امام زمان مرحمت بفرما
پروردگارا! به آبروي آقا حجةبن الحسنمرضهاي روحيمان هر چه زودتر شفا مرحمت بفرما
خدايا! به آبروي وليعصر قسمت ميدهيم مريضهاي اسلام، مريضهي منظوره، مريض منظور الساعه لباس عافيت بپوشان
امواتمان غريق رحمت بفرما
شهدائمان امام راحلمان غريق رحمت بفرما.
Cتسليت فوت آقاي بردبار:
يكي از دوستان، جواني بسيار مهذّب، مدّتي پيش ما بود اهل سيرجان به نام آقاي بردبار اين در هفتهي گذشته تصادف ميكند و از دار دنيا ميرود خدا او را انشاءاللّه با خاندان عصمت و طهارت محشور كند و به خانوادهاش اجر جزيل مرحمت بفرمايد و به ايشان متأسفانه اتّفاقاً همان شب بعدش بنا بوده ازدواجي بكند و جناب آقاي فراهاني كه از دوستان همين جايمان هستند ايشان پدرخانم ايشان ميخواستند بشوند به ايشان هم ما تسليت عرض ميكنيم و اميدواريم كه الان از جانب همين مجلس و همين محبّت شما خداي تعالي روح و بشارتي براي او بفرستد
Cدر قرائت فاتحه، مقيد باشيد كه يك حمد و سه توحيد بخوانيد:
و همين طور كه من اينجا نشستم شما يك حمد، مقيّد باشيد سه تا قل هو اللّهاي را كه من ميگويم بخوانيد، يك حمد و سه قل هو اللّه براي ايشان قرائت بفرمايد.
[1]ق/19
[2]ممتحنه/1
[3]مؤمنون/88
[4]إسراء/85
[5]كافي: 3/231، وسائل الشيعه: 3/176
[6]مائده/51
[7]نساء/59
[8]تفسير امام عسكريعليه السلام/299، «صَائِنًا لِنَفْسِهِ، حَافِظًا لِدِينِهِ، مُخَالِفً عَلَي هَوَاهُ، مُطِيعًا لِاَمْرِ مَوْلاَهُ» بحار: 2/88، احتجاج: 2/458، وسائل الشيعه: 27/131
[9]أنعام/121
[10]حجر/42
[11]نحل/100
[12]وسائلالشيعه: 16/99، مستدركالوسائل: 12/153، بحار: 63/493، غررالحكم: 236
[13]بقره/257
[14]بقره/279
[15]بقره/65
[16]بقره/275
[17]«وَيْلٌ لِمَنْ شُفَعَاؤُهُ خُصَمَاؤُهُ» روضه الواعظين 1/195، مناقب 3/328
[18]شورى/23
[19]بحار: 79/106، روضه الواعظين: 1/75، مناقب: 1/242
جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید
۲۸ ربيع الاول ۱۴۲۴ قمری – ۹ خرداد ۱۳۸۲ شمسی – جلسه بیست و سوم اعتقادات
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایت
@ متن سخنراني 28 ربيع الاول 1424 مصادف با 9 خرداد 1382 30 مي 2003
1- خطبه
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَي رَسُولِ اللهِ وَ عَلَي آلِهِ آل الله لَا سِيَّمَا عَلَي بَقِيَّةِ اللهِ رُوحِي وَاَرْوَاحُ الْعَالَمِينَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَي اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ اِلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.
2- تغيير ساعت جلسه
تابستان است و مشكلاتي براي آمدن من در روزهاي جمعه وجود دارد و شايد بعضي از دوستان هم با پيشنهادي كه الان ميدهم تمايل بيشتري داشته باشند و آن اين است كه انشاءاللّه از هفتههاي آينده اين جلسه در عصر دوشنبه از ساعت هفت تا هشت مثل گذشتههايي كه داشتيم انشاءاللّه برگزار ميشود و مقيّديم كه ساعت هفت تا هشت باشد براي اينكه مشهد تقريباً ساعت هشت اذان ميگويند و اينجا هم نيم ساعتي تا اذان براي اينكه دوستان وضو بگيرند، كارهايشان را انجام بدهند مناسب است،
3- مكاشفاتتان را براي ديگران نقل نكنيد
اين تذكّر را خواستم عرض كنم و يك تقاضايي از دوستان دارم كه اين تقاضا بسيار از نظر من اهمّيّت دارد و آن اين است كه طبعاً هر كسي مكاشفاتي دارد، خوابهاي خوبي دارد، شايد الهاماتي داشته باشد چون مكّرر از من شنيدهايد كه عرض كردهام كه اگر اينها باشد، براي رسيدن به مقصد مثل كسي است كه در يك وسيلهي مثلاً ماشين يا هواپيماي عمومي نشسته باشد و در راه باشد، در بين راه از او براي تشويقش، پذيرايي ميكنند، مثلاً توي هواپيما ميآيند به انسان اوّل شكلاتي ميدهند يا غذايي ميدهند يا بالاخره يك كارهايي كه اين در راهش، در رفتنش و در رسيدن به مقصدش تشويق شود، اين به همين اندازه بيشتر در راه شما مؤثّر نيست و لذا خود من شايد الان ده سال باشد كه با شماها در ارتباط با تزكيهي نفس حرف ميزنم و ميبينيد سخني از مكاشفات، از خوابها، از كرامات و امثال اينها حتّي از ديگران نميزنم و شما هم اين مطالب را به كسي لااقل نگوييد، فقط براي تشويق خودتان اگر هست، باشد چون بسيار كوتاهفكري است، مثلاً اگر توي هواپيما نشسته باشيد به سوي مشهد ميرويد يك مهماندار آمد به شما يك شكلات داد، اگر اين شكلات را برداشتيد به همه نشان داديد كه به من شكلات دادند همه به شما ميخندند، همه ميگويند اين چه آدمي است شكلاتنديده كه براي گرفتن يك شكلات اين جور احساساتي شده. راه پُرعظمت رسيدن به مقصد، به لقاء پروردگار، به كمالات روحي، يك خواب هر چه خوب باشد، يك مكاشفه هر چه بالا باشد و حتّي اگر شما معرفتِ امام را نداشته باشيد و به محضرِ امام مشرّف شويد هر چه باشد در راه پُرعظمت رسيدن به خدا، در راه پُرعظمت رسيدن به معرفتِ امام و آخرت و خداي تعالي بسيار كوچك، البتّه اگر كسي به محضر حضرت بقيةالله برسد، با آن معرفتي كه بايد داشته باشد، هيچ كوچك نيست، اين حقيقت است، اين مقصد است، امّا اگر نه مثل ماها همين قدر ملاقات ظاهر و بدن آن حضرت را كرديم و نميدانستيم امام يعني چه؟ معرفتِ امام يعني چه؟ اين را نميدانستيم از امام عصر ارواحنافداهبالاتر پيغمبراكرم بوده كه هر روز شايد اكثر روزها ابوسفيان و منافقين چشمشان به جمالِ پيغمبر ميافتاد امّا چون معرفت نداشتند علاوه بر آنكه فايدهاي براي آنها نداشت، «وَلا يَزِيدُ الظّالِمِينَ إِلّا خَسارا»([1])،مانند قرآن بودند، «رُبَّ تَالِ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُهُ»([2])،چه بسا تلاوتكنندگان قرآن هستند كه در همان وقت تلاوت قرآن لعنتشان ميكند! بنابراين تقاضايي كه از دوستان دارم، اگر يك وقتي در راه رسيدن به كمالات چيزي به شما عنايت كردند، البتّه عنايت پروردگار هر چه باشد پُرارزش است، امّا شوقزده نشويد به طوري كه دست از راه بكشيد و (من با اينكه موبايلم را خاموش كردم، آقايان ديدند، باز هم نميدانم كي هست كه اطّلاع از وضع كارهاي ما ندارد؟ شما هم گاهي حق داريد، آقاي نعمتي، دو تا شاهد عادل ديدند كه من موبايلم را خاموش كردم، همين شيطان است.) بله، بهرحال شوقزده نشويد، شوقزده هم اگر هستيد در دل باشد، تشويق به راه بشويد، يك وقتي انشاءاللّه به كوري چشم دشمنان با همين عرايضي كه به ياري پروردگار از قرآن و احاديث خدمتتان عرض ميكنم از همين مطالب «انشاءاللّه» به جايي ميرسيد كه به لقاء پروردگار ميرسيد، «انشاءاللّه» امام زمانتان را آنچنان كه سلمان پيغمبر را ميشناخت ميشناسيد، اميدوارم تمام صفات رذيلهتان كه همهي مردم با آن درگير هستند، كلّ جهانِ بشريّت امروز گرفتار صفات رذيله هستند، شما نجات پيدا كنيد و قرآن و روايات فقط و فقط مدرك كار ما است و به هيچ وجه نه اتّكايي به مكاشفات داريم، نه اتّكايي به معنويّات آنچناني كه حال و بزم، حتّي يك حالِ بسيار خوبي اگر پيدا كرديد در يك مجلسي، حال است ميآيد و بعد هم ميرود، بعضي از متصوفّه مقيّدند كه به دوستانشان حال بدهند، در يك مجلسي حالي به آنها ميدهند، آنها يك گريهاي از شوق ميكنند، يا مثلاً يك خوشحالي دارند و بعد ميآيند بيرون، اوّلين گناهي را كه ميكنند همهي آن حالات از بين ميرود، ديديد، شايد براي شماها هم اتّفاق افتاده باشد، امّا هدف ما، به ياري پروردگار و شايد همهي شماها به اين معنا رسيده باشيد و من ميدانم اگر بخواهم آمار بگيرم، اگر بخواهم بپرسم، سؤال كنم، همهتان ميگوييد هدف فهم است، درك است، علم است، معرفت است، فهميدن آياتِ شريفهي قرآن است، ميبينيد در اوّل مجلس آياتي از قرآن خوانده ميشود، ترجمه ميشود، يك هفته اين ديگر همهتان توي جريان هستيد، يك هفته سي آيه را مكرّر ميخوانيد، مكرّر افرادي به من گفتهاند كه ما قرآن خواندن را بلد نبوديم با تكرار يك هفته و ترجمهاش هم قرآن خواندن را بلد شديم، هم ترجمه قرآن را تا حدّي فهميديم، اين اوّل برنامه است و تمام آنچه كه من صحبت ميكنم، دهها شايد صدها نوار گرفته ميشود و پخش ميشود، من هدفم خدايم شاهد است و خدا نيامرزد آنهايي را كه ميخواهند «صدّ عن سبيلالله» بكنند و نسبتهاي بدي به ما و شما ميدهند، ما هدفمان قرآن است، كتاب خدا است، فهميدن كتاب خدا است و روايات معصومين كه از لابلاي اينها مطالبي در بياوريم، شما وقتش را خودتان نداريد، همين عرايضي كه روزهاي جمعه ميشود، اگر شما هر كدامتان، حتّي بعضي از اهلِ علم، غير از دوستاني كه با من بزرگ شدهاند و خوب هر چه ما گاهي هم داريم از اينها داريم، خدا حفظ كند بعضي از اين دوستان واقعاً تعجّب ميكنم، ميبينم چيزهايي كه من بلد نيستم اينها بلدند، من زياد سوادي ندارم، زياد ادّعايي ندارم، حالا سنّم بيشتر است اين دوستان به ما احترامي ميگذارند والاّ هدف، قرآن است، اگر شما فرد فردتان بخواهيد همين مطالبي يك ساعتي كه من در جلسه عرض ميكنم بخواهيد در طول هفته پيدا كنيد از آيات و روايات، شايد برايتان تمام وقتتان را بگيرد، شما برويد سر كارتان، با خيال راحت زندگي كنيد، اين زحمت را ما يا كشيدهايم يا ميكشيم و در اختيار شما ميگذاريم و همهتان ميدانيد نه توقّعي از شما دارم، نه سهم امامتان را ميخواهم، نه سهم ساداتتان را ميخواهم، نه دنبال اين هستم كه شما به عنوان مريد عقب سر من بياييد، حتّي خدا ميداند الان اعلام ميكنم، قلباً راضي نيستم اگر سيّد نبودم كه اصلاً نميگذاشتم، راضي نيستم دست من را ببوسيد، اظهار محبّت كنيد، اصلاً، همهتان هم ميدانيد اين را، پس با اينكه مكاشفاتتان را بيان كنيد سوژه به دست دشمنان ندهيد كه به اين اندازه پست با افكار من بعضي روبرو ميشوند كه فلاني با گفتن مكاشفه و خواب مردم را جمع كرده، فلاني با ادّعاي اينكه من شما را به امام زمان ميرسانم شما را جمع كرده، من يك دفعه به شما گفتهام من شما را به امام زمان ميرسانم؟ چقدر بعضيها بيحيايند، اقلاً توي جلسات ما بيايند ببينند چه مسائلي مطرح ميشود، من قدم به قدم از معرفت خدا تا معرفتِ پيغمبر و امام و قرآن شروع كردهام، آمدهام و حالا وارد مسائل آخرت ميشويم كه بعضيها متأسفانه، من به يكي از اينها گفتم: «تو فيلسوف بزرگي هستي»، گفت: چطور؟ خوشش آمد، گفتم: «به خاطر اينكه هيچ يك از فلاسفه يقين نكردهاند كه قيامتي نيست،» هيچ كدام، احتمال ميدهند و تو يقين كردي، آخر فردا ميميرد انسان، سؤال ميكنند، «إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً»([3])،چشم، گوش، دل، زبان چون دروغ ميگويد آنجا هم ميخواهد در مقابل پروردگار دروغ بگويد، لسان را نگفتند، اينها همه از آنها سؤال ميشود، من نميخواستم اين حرفها را بزنم ولي يك تقاضا دارم كه سوژه دست افرادي كه اين طوري هستند ندهيد و مكاشفاتي يا داريد يا نداريد، نداريد مهمّ نيست باز هم به مقصد ميرسيد، توي هواپيما اگر يك شكلاتي به يكي ندادند بالاخره به مشهد ميرساند او را، و اگر هم داريد خوشحال باشيد كه شما را مهماندارها كه ملائكه هستند كه خدا در قرآن ميفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلائِكَةُ»([4])،ملائكه نازل ميشوند، بعد خلاصه بعد از چند جمله ميفرمايند: «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيا»([5])،ما كمكتان هستيم، سرپرستيتان را ميكنيم، مواظبتتان هستيم، مثل مهماندار توي هواپيما به شما شكلات ميدهيم تا به مقصد برسيد، اينها را نگوييد، نبايد هم بگوييد، نه اينكه براي اين جهت كه حالا اين حرفها را ميزنند، دشمنان اين حرفها را ميزنند، نگوييد، نه، نبايد هم بگوييد، (آقا تلفن ما امروز رواني شده، همان جا خاموشش كنيد،) دقّت كرديد، حالا ديگر، خوب، پس بنابراين اين را از شما تقاضا ميكنم. مسألهاي كه مربوط به بحثهاي هفتهي گذشته بود،
4- تا زمان ظهور حضرت ولي عصر ارواحنافداهشيطان فعال است
من يك تجربهاي دارم، شيطان اين را بدانيد شيطان عجيب دخالت دارد، من شيطان را به شما معرّفي نكردم خوب، شيطان ميرود يك عدّهاي را ميبيند، وسوسه ميكند: بنويسيد، بگوييد، فلاني را از كار بيندازيد، خوب، يا مثلاً همين تلفن، همين، خدا ميداند ما هم آن دفعه، هم اين دفعه، تلفن را بستم، قفلش كردم، شيطان وارد ميشود كه ما نتوانيم حرفهايمان را بزنيم، ولي اين حرفها هست، اينها هست، تا وقتي كه توي دنيا هستيد، شيطان هم هست مگر «انشاءاللّه» زمانِ ظهور را درك كنيد كه آن وقتِ معلوم برسد و اين خبيث را از كار بركنارش كنند، انبياء را ميرفته وسوسه ميكرده، موانع ايجاد ميكرده، حضرت موسي يك سيلي به آن طرف زد كه دست از اين شيعهي خودش، يعني از يك نفر از بنياسرائيل دست بكشد آن فرعوني، «فَقَضى»([6])،اين مُرد، خوب با يك سيلي كسي نميميرد، حضرت موسي را آواره كرد، «إِنَّ المَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ»،ملأ يعني بزرگان قوم، اطرافيان فرعون، اينها با هم توطئه ميكنند تو را بكُشند، «فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النّاصِحِينَ»([7])از شهر بيرون برو، حضرت موسي فرار كرد رفت به مدين، اگر چه همهي كارها به نفع او تمام شد اين را بدانيد كه اگر شيطان هر كاري بكند و شما دامن خدا را قرص گرفته باشيد و شما خودتان را به ائمّهي اطهار متصّل كرده باشيد، هر كاري بشود آخرش ميبينيد بهتر شد، بيشتر به نفعت شد، حضرت موسي رفت، فرار كرد، «خائِفاً يَتَرَقَّبُ»([8])،هم ميترسيد، هم اطرافش را نگاه ميكرد كه كسي دنبالش نكند، رسيد به مدين، آنجا شعيب او را زير بال گرفت، تربيتش كرد، استاد اوّلش شعيب بوده، هشت سال او را نگهداري كرد، بعد گوسفند به او داد، بعد از همه مهمّتر دخترش را به او داد و با او دخترش ازدواج كرد و بعد هم آمد عليه فرعون، اگر آن روز ميخواست با فرعون در بيفتد نميشد، خدا در كوه طور به او دو معجزه عنايت كرد، لياقت پيدا كرده بوده كه دو معجزه به او بدهد، يكي عصايش اژدها بشود، يكي دستش وقتي كه بيرون ميآورد همه جا را روشن ميكرد، اينها را به او داد بعد فرستادش پيش فرعون، يك وقت فكر نكنيد كه شيطان آمده، چرا، پس معلوم است كه شيطان با ما رفيق است كه زياد پيش ما ميآيد، نخير، به رفقاهايش خيلي كار ندارد، رفقا را، رفقا هم، كمكش هم ميكنند، شما دستِ يك جوان را گرفتيد در روز جمعه برديد، مثلاً فرض كنيد يك جاهايي كه پُر از معصيت است، ديگر شيطان چهكار ميخواهد بكند، تو رفيقشي و كمكش هستي و اينها000، امّا اگر يك جواني دست شما را گرفت به دعاي ندبه برد، به مجالس پُرمعنويّت برد، اينجا ميآيد توي راه، ولش كن، يك روز جمعه است اقلاً برو بخواب، ما يك مقداري روي همين خوابِ آقايان در روزهاي جمعه فكر كردم كه مثل اينكه بعضيها خوب بچهها هستند ديگر، شب جمعه بيدار ميخواهند بنشينند، تلويزيون نگاه كنند، بعد خدمت شما عرض شود كه فيلم نگاه كنند، فردا هم كه تعطيلند ميخوابند، آن وقت شما اين وسط بخواهيد صبح زود پا شويد بياييد بيرون، سر شب كه از خواب افتاديد، صبح هم كه نخوابيد، بعد آقا يك آدم كسل، بيحالي ميشود، بهر حال حالا بگذاريم از اين مسائل متفرعِ متفرق
5- به سوي خداي عزيز و محبوبمان حركت كنيم
و انشاءاللّه اگر شيطان بگذارد و اگر دستِ ما از دامن پروردگارمان كوتاه نشود به ياري پروردگار اين دوره مباحثِ اعتقادي را تمام كنيم و بعد «انشاءاللّه» با شما بر يك اساسِ صحيحتري روبرو باشيم و به سوي خداي عزيزمان، محبوبمان، آن موجودي كه هر لحظه، خدا خودش بهتر ميداند هر لحظه به فكر است، هر لحظه به ياد ما است، ما اصلاً از خدا فراموش ميكنيم ولو براي يك لحظاتي ولي او، «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ»([9])،نه خواب دارد، نه چُرت ميزند، نه غافل ميشود، يعني لحظه به لحظه، يك لحظه اگر غفلت كند شما از بين ميرويد، لحظه به لحظه دارد خلق ميكند، خلقت ميكند، محبّت ميكند، با شما با كمال محبّت روبرو ميشود، به خدا قسم اگر به بعضي از جرثومههاي خبيث شما روبرو بشويد، ميگوييد: خدا چرا تو صبر اين قدر داري؟ يك كارهايي ميكنند كه انسان اصلاً واقعاً توي دلش، حالا به زبان نياورد خيلي آدم خوبي باشد توي دلش ميگويد: «چقدر خدا صبر دارد» شما برويد كربلا ببينيد حضرت امام حسين را، روز عاشورا واقعاً، «عَجَبَتْ مِنْ صَبْرِكَ مَلائِكَةُ السَّمَاوَاتِ»([10])،حسين عليه الصلوة و السلامخودش مظهر پروردگار است، مظهر صفات پروردگار است، «عَجَبَتْ»،تمام ملائكهي آسمان با اينكه آنها غضب و شهوت ندارند در عين حال تعجّب ميكنند، آخر مگر ميشود؟! واقعاً من الان نميتوانم توضيح بدهم، مگر ميشود! امام با آن عظمت و شمر با اين پستي، اين بيايد جسارت كند به حضرت سيّدالشهداء، واقعاً آدم بُهتش ميزند،
Cبيهوش شدن افراد در تصادفات يا در بعد از دنيا بخاطر محبت خداي تعالي به مردم است
خدا مهربان است، اين خداي مهربان در هفتهي گذشته عرض كردم كه وقتي انسان يك تصادفي ميكند قبل از آن كه درد را احساس كند انسان را بيهوش ميكند، بيهوش ميشود، ميگويد: ديگر نفهميدم چه شد توي بيمارستان كه بهوش آمدهام و به من آمپولهاي تخديركننده زدند، آنجا فهميدم كه من تصادف كردم، اينها محبّتهاي خدا است، اينها كساني هستند كه از آن لحظه برگشتهاند به دنيا و قضايا را براي ما نقل ميكنند، آنهايي كه از اين دنيا ميروند تا مُردند بيهوش، اگر بهوش باشند، آن صفات رذيلهي خودشان را ببيند، آن غُل و زنجيرهايي كه خودشان به دست خودشان به زمين كوبيدهاند با ميخهاي بزرگ كه نميتوانند تكان بخورند، آنها را مشاهده بكنند و از آن طرف ملكوت عالَم را هم مشاهده بكنند مگر ميتوانند طاقت بياورند، ولي چون صفات رذيله داري، اعتقاداتت خوب است، حالا نقداً بيهوش باش تا آيات همين امروز كه همه را، «يَوْمَ الجَمْعِ»([11])روزي كه همه جمع ميشوند، همه باشند، همه را خداي تعالي يكجا حسابشان را برسد، يكجا با آنها روبرو بشود، ديگر مشكلاتي نداشته باشد، اگر چه طول ميكشد پنجاه هزار سال شايد اين كار به طول بكشد ولي لااقل شيعيان با يك برخورد و يك تصميم تزكيهي نفس و يك ارادهي الهي هم شايد پشت سرش باشد صفات رذيله را كنار بگذاريد برويد وارد بهشت بشويد.
6- اولياء خدا در بعد از دنيا
دستهي اوّل عرض كردم اولياء خدا هستند، دربارهي دستهي اوّل امروز عرايضي عرض ميكنم، وقتم كم شد، انشاءاللّه در هفتههاي آينده دربارهي آنهايي كه باصطلاحِ ما، ديگران، البتّه آن يك دستهي آخر چون ارتباطي با شماها ندارد شايد زياد دربارهاش بحث نكنم، در كتابِ عالم عجيب ارواح دربارهي جهنّم من زياد حرف نزدم، همين اندازه كه در آيات است، چون واقعاً جهنّم بد جايي است!
Cاولياء خدا بلافاصله پس از مرگ داراي بدن برزخي ميشوند
دربارهي اولياي خدا عرض كردم در احاديث هست، در روايات هست، به مجرّد اينكه روح از بدنشان خارج ميشود فوراً خداي تعالي يك بدني مانند همين بدن يعني شما اگر او را ببيند با اين هيچ فرقي با هم نميگذاريد، خدا عنايت ميكند
cنحوهي انتقال اولياء خدا به آسمان چهارم
و با سرعتي كه شايد خود انسان متوجّه نشود چون اين را بدانيد «طيّالارض» بر خلاف جريانات طبيعي است، شما با جريانات طبيعي اگر بخواهيد انتقال تخت سليمان را از شش ماه راه به يك چشم برهم زدن به كنار سليمان برسانيد محال ميگويند، حتّي فلاسفه آن را محال ميدانند، ميگويند آصف بن برخيا آن را معدوم كرد اين را اينجا ايجاد كرد، چون اين كار آسانتر است تا اينكه بگوييم همان را آورد، معدوم كردن او و از بين رفتن او، آسانتر است و ايجاد همان تخت با همان خصوصيّات در مقابلِ سليمان آسانتر است از اين كه اين تخت را از آنجا بردارند بياورند و حال اينكه خداي تعالي در قرآن ميفرمايد، شايد اگر در قرآن نبود ما هم همين جور فكر ميكرديم كه «مَن يَأْتِينِي بِعَرْشِها»([12])،كي هست همان عرش را، همان تخت را بياورد؟ بعد هم كه آورد همان را آورد، اين صريح قرآن است. حالا چطور شد؟ نميدانيم، كسي كه طيّالارض ميكند از او بپرسند چطور شد كه تو از مكّه (يك جرياني هست) يك لحظه سرت به سجده بود روي پشت بام خانهي آن وهابي، يك دفعه صداي بچّهات را در خانهي خودت در يزد شنيدي؟ ميگويد من نفهميدم، اگر ميفهميدم كه وقتي كه بچّهام صدايش از توي خانه بلند شد من تعجّب نميكردم، خود آن كسي كه طيّالارض ميكند نميفهمد چي شد، قدرت پروردگار، ارادهي الهي است و ارادهي الهي را هيچ كس نميفهمد، به همين طيّالارض اين بدن و اين روح از روايات استفاده نميشود كه روح وقتي كه قبض ميشود در دنيا وارد اين بدن ميشود يا ميبرند او را آسمان چهارم و آنجا وارد بدن جديدش ميكنند؟ ولي هر چه هست در يك لحظه انجام ميشود و انسان نميفهمد كه چه شد؟ ميبيند كه در يك بدني هست،
cخصوصيات بدن برزخي اولياء خدا
آينهاي باشد بدهند به شما، ميگوييد اين همان بدن قبلي است، منتها آن مريض بود اين مريض نيست، آن غدّهي سرطان توي صورت در آورده بود اين ندارد، آن فلج بود اين فلج نيست و با اين سرعت اين كار را خداي تعالي ميكند چرا؟
cاولين برخورد محبت آميز خداي تعالي با اوليائش در نخستين لحظهي پس از مرگ
به همان دليلي كه وقتي تصادف ميكني با آن سرعت تو را بيهوشت ميكند، نه داروي بيهوشي ميخواهي، نه مقدماتي ميخواهد، نه متخصّص بيهوشي ميخواهد، فوراً بيهوشت ميكند به همان ترتيب، نميخواهد تو سختي ببيني، نميخواهد تو ناراحتي بكشي، دوستت دارد و چون دوستت دارد، در يك لحظه اين كار انجام ميشود،
cبهشت آسمان چهارم و خصوصيات آن
انسان يك وقت ميبيند در يك جمعي است،
#خصوصيات افراد آن
در يك جمع بسيار باصفا، نه حسادتي هست، نه كينهاي هست، نه تفوقطلبي هست، نه حضرت آيةاللّه و جناب دكتر و جناب مهندسي كه باد به غبغبه بياندازد هست، حضرت امام حسين با همهي عظمتش كه وجهاللّه است، عيناللّه است، يداللّه است، خيال ميكني آمده بالاي سرت نشسته، علي بن ابيطالب خيال ميكني توي قبر آمده، بالاي سرت نشسته، همه هستند، اقوامي كه از دنيا رفتند هستند، ميريزند دور شما، شما خدا نكند، ها؟ دور كسي كه از دنيا رفته، نه خدا بكند، من الان يك دفعه توي ذهنم آمد كه چرا گفتم خدا نكند؟ همهي هدفمان آقايان، خداي من شاهد است واللّه الان قسم ميخورم جز اين نيّت چيز ديگري براي آمدن اينجا و صحبت كردن و اينها ندارم كه شما برسيد به آنجا، برسيد به آنجايي كه وقتي كه وارد آسمان چهارم شديد و خودتان نفهميديد چه شد، بعدها ميپرسيد اينجا كجا است؟ اقوام همه ميريزند، اولياء خدا همه ميريزند، روبوسي ميكنند، سلام ميگويند، دست ميدهند، با كمالِ محبّت در آغوش ميگيرند، خوب از كجا ميآيي؟ از اين دنيا، بله دنيا بودم من، رفقا چطورند؟ كي چطور است؟ چون يك جمعي از اولياي خدا آن قدر در آسمان چهارم و بهشتِ آسمانِ چهارم به آنها خوش ميگذرد كه به فكر دنيا ديگر نميافتند، به فكر دنيا نميافتند، فلاني چي بود؟ چطوري بود؟ خوب بود، سرحال، فلان دوستمان چطور بود؟ اينها در روايت است ها، من نه مكاشفهاي داشتم، نه مشاهدهاي، نه، هيچي، نه علم غيب بلد بودم، اينها توي روايت است، هر چه من ميگويم اين آقاي مسعودي شاهد است كه توي روايات دارد، چون ايشان فوراً ميرود رواياتش را پيدا ميكند، همه ميگويند با هم صحبت ميكنند، شما را در وسط ميگيرند، خوب آقاي فلان چطور بود؟ خوب بود، الحمدللّه،
#انتقال بعضي افراد به آسمان چهارم مدتها بعد از فوت انجام ميگيرد
فلاني؟ فلاني دو سال است مرده است، اِ، مرده است؟ بله، پس معلوم است اهل تزكيهي نفس نبوده، از اولياء خدا نبوده، اينجا نياوردند او را، شما ميگوييد: آسمان چهارم مگر يك قلّك است كه همه همديگر را ميبينند؟ آن قلّك نيست، بزرگ است، شايد صدها برابر بزرگتر از دنياي ما است و كرهي زمين ما است، امّا اينها روحشان قوي است، در يك لحظه ميتوانند تمام آسمان چهارم را دور بزنند، روح شما قوي است، اين روحي كه الان توي اين بدن قرار گرفته مثل كبوتري است كه توي قفسش كرده باشند، روح قوي است. فلاني نيامده اينجا، يا اهل عذاب بوده، يا اهل تزكيهي نفس نبوده، غصّه ميخورند برايش، حتّي دارد كه مينشيند دعا ميكنند، خدايا فلاني را نجات بده، و زيادي از آنهايي كه در حالتِ بيهوشي هستند به وسيلهي ديگران نجات پيدا ميكنند و ميروند در آسمان چهارم، با اولياي خدا هستند، حالا يا دعاي آنها مستجاب ميشود، يا فرزندان صالحي كه گذاشتند توي كرهي زمين اينها كار ميكنند و يا باقياتالصالحاتي دارند كه آنها خودش خود به خود ثوابهايشان را خداي تعالي به حساب آنها ميريزد و آنها را نجات ميدهد خيلي اين طوري هستند، اينها دعا ميكنند،
#همنشيني با اهل بيت عليهم السلامدر آسمان چهارم
يك دفعه ميبينند نورهايي از آن دور دارد به طرف اينها ميآيد، آن آقا كي هست؟ ميپرسيد شما، آن آقا كي هست؟ اين امام هادي است، آن آقاي آن طرف، پشت سر ايشان است كي هست؟ اين امام عسكري است، اين آقاي با اين عظمت كه دارد ميآيد و همه در مقابلش تعظيم ميكنند اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب است، ميشود ما پيغمبراكرم را ببينيم؟ بله، خانهات پهلوي خانهي پيغمبر است، پيغمبر اكرم با كمال تواضع تشريف ميآورند، «وَاخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤْمِنِينَ»([13])، اين توي دنياي تنها نيست، خفضجناح كن، تواضع كن براي مؤمنين، در مقابل مؤمنين، آنهايي كه از تو تبعيّت كردهاند، آقايان دو روز دنيا، صد سال توي اين دنيا، آدم تبعيّت از پيغمبر بكند و محبوب خدا بشود و به اينجا برسد ارزش ندارد؟!
#بهشت برزخي رابط بين بهشت خُلد و دنيا است
در بهشتِ آسمانِ چهارم كه بهشتِ برزخي به آن ميگوييم خيلي امتياز با دنياي ما دارد، خيلي امتياز، يك رابطي است بين بهشت خُلد و دنيا، يعني نه آن صد درصدي كه در بهشت خُلد هست اينجا هست نه اين هيچي كه در دنيا هست آنجا هست، آخر ما هيچي، بايد بگوييم،
#اقامت در بهشت برزخي شايد ميلياردها سال طول بكشد
از زمان ما تا وقتي كه «إِذا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ، وَإِذا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ»([14])و وقتي كه آبهاي درياها خشك بشود و تا وقتي كه كوهها تفتيده بشود و خُرد بشود و توي گودالهاي درياها بريزد ببينيد چقدر ممكن است هم از نظر علمي ميشود حدسش زد هم از نظر عادي، شايد ميليونها، ميلياردها سال طول بكشد، شما در اين ميلياردها سال توي آن بهشتيد، نه مثل بهشت خُلد آن اطمينان را داريد كه هميشه اينجا باشيد، بالاخره آخرش بايد بياييد روي كرهي زمين و برويد به بهشت خُلد، و نه مثل دنيا است كه هر لحظه انتظار مرگ انسان بكشد، ما هيچ خبر نداريم، فردا آقا كي ميتواند بگويد ما فردا حتماً هستيم، ولي در بهشت برزخ تا قيامت هستيد،
#بهشت برزخي آب و هواي بسيار لطيف و عالي دارد
آنجا هواي كثيف وجود ندارد، هيچ، هوا لطيف، نه ييلاق ميخواهد انسان، نه قشلاق، نه عرق ميريزد نه سرما ميخورد، هوا بسيار خوب، شما الان شايد نتوانيد تصوّرش را بكنيد كه با كدام يكي از اين هواهاي دنيا تطبيق ميكند، نه، نميتوانيد تصوّر كنيد، ولي در كمال لطافت، من در يك محلّي يك وقتي با يكي از دوستان بودم، گفتم: ببين آدم احساس نميكند اينجا هواي خوبي داشت كه هوا آدم را سرما بدهد يا عرق بكند انسان، حالا اين در مقابل آن باز هم صفر است، هوا بسيار خوب، آب، چون اين دو چيز خيلي مهم است در زندگي بشر، آب بسيار عالي، يعني چشمههايي هست كه اين آبها از آن چشمهها فوران دارد، كوچكترين املاحي توي اينها نيست، بدهند آزمايش املاح مضر اصلاً وجود ندارد توي آن و هر چه هست مفيد است، اين آب و هوا،
#درختان بهشت برزخي
درختهايي كه، «أُكُلُها دائِمٌ»([15])، يعني شما پاي يك درختي ميرويد، اينها قصّه من برايتان نميگويم، به خدا قسم حاضر نيستم حتّي به عنوان مَثل يك قصّهاي برايتان بگويم، اينها آيات قرآن است، اگر معتقد نباشيد كافريد، «أُكُلُها دائِمٌ»،زير درخت انسان ميرود، ميبيند اين درخت هم گلابي دارد، هم سيب دارد، هم زمستان، زمستان و تابستان كه نيست، دائماً ميوه دارد، ميوههاي رسيده، درختهايش اين طورند.
#در بهشت برزخي ملائكه خدمتگزاري ميكنند
دربارهي حور العين و غلمان كه نمونههايي در، نمونههايي از بهشت خُلد است من مناسب نميدانم چيزي عرض كنم الان، چون ميترسم، يكي كسي من با او دربارهي بهشتِ برزخ صحبت كرده بودم، زنش براي من ميگفت: اين شب تا صبح نشسته بود ميگفت: خدايا! من را ببر، شما چي گفتيد؟ اگر چه آن يقين را ما نداريم، شايد غفلت بعضي از روايات دارد كه غفلت هم گاهي براي انسان در اين دنيا نعمت است، شايد غفلت نگذارد ما آن جور فكر بكنيم، ولي اين طور است، حورالعين، غلمان، خدمتگزاران شما هستند از ملائكه،
#در بهشت برزخي اثري از بديها نيست و آنچه وجود دارد خوبي ميباشد
هر چه كه شما فكر كنيد در دنيا اذيّتتان ميكند در آنجا نيست، غصّه اينكه آن رئيس بانك حالا چك من را ميفرستد در خانه، ديگر نيست، اگر پول لازم باشد هر چه بخواهي اراده كني داري، غصّهي اينكه فلان كس چشمش را ديروز دوخته بود به باغ ما و يك عكس هم گرفت، حتماً ميرود برايم توطئه ميكند اين هم ديگر نيست، غصّه اينكه فلان اداري يا فلان فرض كنيد مسئول مقام بالا، اموالش تحت كنترل است، يك قِران اگر اضافه بشود حالا يك قِران تعبير مبالغهاي من است، اگر يك مختصر اضافه بشود آقا تو اين را از كجا آوردي؟ اينها نيست؛ در آنجا چشم خيانتكار وجود ندارد، مرض اصلاً وجود ندارد، آدم بداند مثلاً صد سال زنده است، حالا و هيچ وقت هم مريض نميشود و هميشه هم خوش است، چقدر خوشيد، آنجا انسان به هيچ وجه مريض نميشود، به هيچ وجه نميميرد، به هيچ وجه مشكلي از ناحيهي ديگران پيدا نميكند، همه انبياء هستند، همه شهداء هستند، همه صديقينند، همه صالحينند، تو هم از آنها هستي، هيچ وقت ديديد يك پيغمبر ديگر با يك پيغمبري دعوايش بشود كه آقا چرا جمعيّت پاي صحبتهاي تو بيشتر هستند از جمعيّت پاي صحبتهاي من، شده؟ حضرت نوح پيغمبر اولوالعزم بود، خيلي كه نوشتند هفتاد نفر، آن هم نهصد و پنجاه سال كار كرد، ولي حضرت يونس را بعد از آن جريان كه شنيديد، بعد از آن جريانِ ماهي خدا به صدها هزار، آخر آن وقتها صدهزار خيلي بوده، ايشان را برگرداند كه پاي منبرش بنشينند حرفهايش را گوش بدهند، هيچ هم حضرت يونس بگويد من اين جوري هستم، كه خيلي حرفهاي من گوش كردند، حضرت نوح هم بگويد: اي فلان فلان شده تو از كجا آمدي مگر بهتر از من صحبت ميكني؟ علمت بهتر از من است، دانشت بهتر از من است، فلاني كه درس نخوانده چرا حرفهايش را گوش ميدهند؛ اين حرفها ندارد، آنجا نيست، حضرت نوح هستند، پيغمبراكرم،
#امام زمان ارواحنا فداهبه آسمان چهارم سر ميزنند
امام زمانتان هم سر ميزنند، درست است ساكن كرهي زمين هستند ولي آنجا سر ميزنند، يك پايشان اين جا است، يك پايشان آنجا، با هم ارتباط دارند، آقا ميبيني آمدند، از توي دنيا آمدند،
#علت ماندن امام زمان ارواحنا فداهدر دنيا «اصلاح» است و الا ايشان زنداني دنيا نيستند
زنداني نيست حضرت وليعصر توي اين دنيا كه حق نداشته باشد از اينجا خارج بشود، تعبيراتي گاهي من خوشم نميآيد بعضي ميكنند «زنداني غريب ما»، نه آزاد، ولي، ولي به خاطر اينكه ما را يك روزي اصلاح كند، يك لحظهاش هم برايش به يك عنوان زندان است، اينها همه هستند، توي دنيايِ برتري جويي،
#دنياي محل برتريجويي است
دنيا اصلاً برتريجويي است، محل برتريجويي است، پدر ميگويد: چرا تو پسر احترامات من را حفظ نكردي؟ خوب اگر از قول خدا و پيغمبر بگويد اشكالي ندارد، پسر ميگويد: آقا ما ديگر حالا زماني هست كه حالا پدر و پسر هر دو بايد به هم متقابلاً يك احترام كنند به من چه؟ پدر بيشتر بايد مواظب فرزند باشد
$رعايت احترامات بين فرزندان و والدين
و حال اينكه خداي تعالي در قرآن بچّهها را هَول داده به طرف احترام پدرها، «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَلا تَنْهَرْهُما وَقُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيما»([16])، و به هيچ وجه به پدر چون پدر خودش احترام ميكند بچّهاش را، دوستش دارد، به پدر فشار نياورده كه بچّهات را احترام كن، مواظب بچّهات باش، هميشه قاعده يك شخص عاقل، خداي حكيم اين است كه اگر مردم به طرف يك چيزي سرازير شدند خودشان دارند ميروند اينها را ديگر هَولشان نميدهد، به طرف ماديّات، به طرف دنيا، به طرف اختراعات، به طرف اكتشافات، خدا و دين و ائمّه هُولشان ندادهاند، بلكه جلويشان را هم گرفتند، مثل ماشيني كه توي سرازيري است يكهُو اگر گاز بدهيد سقوط ميكند، بايد ترمزش كرد، امّا در مسائل معنوي خيلي روي افرادِ بشر فشار آوردند، به فرزندان خيلي فشار آورند كه پدر و مادر را احترام كنند، ولي به پدر و مادر چيزي نگفتند به خاطر اينكه خودش مواظب بچّهها هست، زيادي هم مواظب بچّه است.
#در آسمان چهارم ابدا برتريجويي وجود ندارد
آنجا در آسمان چهارم، پيغمبر توي اين دنياي برتريجويي وقتي كه دور هم نشسته بودند، يكي هم پيغمبر بود يك شخص تازهوارد كه ميآمد متوجّه نميشد كه پيغمبر كدام يكي از اينها هست. حالا يك خصوصيّتي داشته باشد، يك وضعِ خاصّي داشته باشد، نبود، در آسمان چهارم كه همه پيغمبرند، همه از اولياء خدا هستند، همه پاكند، همه تزكيهي نفس كردند، آنجا كه اصلاً شما را به اين آسانيها ممكن است پيغمبر را نشناسيد، همه دور هم هستند، همه با هم، همه مأنوس با هم، آقا يا رسولاللّه! ميشود ميخواهيم بياييم منزل شما، بفرماييد، يا عليبن ابيطالب ما نهار ميخواهيم بياييم آنجا، بفرماييد، ما از درخت شما ميخواهيم، ما يك چند تا از درختهاي شما، البّته بهتر نيست، همه يكي هستند، حالا ميخواهيم تبرّكاً از اينجا، بفرماييد، هيچ مانعي، هيچ چيزي نيست، من زياد اينها را توضيح نميدهم به خاطر اينكه در اين كتاب عالم عجيب ارواح چاپ اخيرش تمام فرقهايي كه بين دنيا و آسمان چهارم و بهشتِ آسمان چهارم هست آنجا نوشتم، اخيراً هم اين را پخش كرديم، هر كدامتان فرصت كرديد، يا در كتابخانه، يا در كتابخانهي دوستتان، يا خودتان انشاءاللّه مطالعه كنيد.
7- دنيا، بد يا خوب به سرعت ميگذرد
خوب، امروز وقتمان را يك قدري گرفتيم انشاءاللّه دوشنبه آينده، اگر كسي ضمناً اعتراضي دارد كه من نميفهمم بگويد ها، دوشنبه آينده نه، چون ما تازه صحبت كرديم با شما، دوشنبه بعد انشاءاللّه در همين جا فعلاً و بعد هم چون اينجا يك تعميراتي دارد بايد جايمان هم مثل هر سال جاي تابستانيمان قرار بدهيم اگر صاحبش راضي باشد، چون با ايشان من صحبت نكردم و انشاءاللّه آنجا باشد، حالا هفتهي بعد انشاءاللّه همينجا، هنوز آنجا سرد است، اميدواريم انشاءاللّه كه خداي تعالي به همهي ما توفيق بدهد، من اگر كه قبول كنيد و باور كنيد وقتي كه اين مسائل مربوط به عالَم برزخ را برايتان گفتم ديگر دقدقهي مريض شدن و مُردن و ناراحتيهاي دنيا را نداريد، هر چه هم طول بكشد زود ميگذرد، زود تمام ميشود، چهكار ميخواهيم بكنيم صد سال، الان، به يك نفر گفت كه فلاني مُرده، گفتند: خدا رحمتش كند، خيلي تسليت گفت، گفتند نود سال عمرش بود، يعني بيشتر از اين هم حق نداشت بماند، حالا نه نود سال، نه، صد سال، انشاءاللّه تكتك شما صد و بيست سال عمر ميكنيد، بخيل كه نيستيم، خدا هم كه خودش ميداند چهكار بكند، بنابراين انشاءاللّه بعد از صد و بيست سال زبانم لال، نميدانم چه، چه، چه، اگر رفتيد يك جاي خوبي «انشاءاللّه» برويد، يك جايي برويد كه
اي كه گفتي فَمَنْ يَمُتْ يَرَنِي
جان فداي كلام دلجويت
كاش روزي هزار مرتبه من مُردمي
تا بديدمي رويت
يك شخصي مريضِ سختي بود خيلي قبل، سختي بود، خيلي سخت، اين شب و روز هم گريه ميكرد، چون يقيني بود ميميرد، رفتم يك مقداري حدود يك ساعت از همين صحبتها برايش كردم، آن قدر خوشش آمد، آن قدر خوشحال شد و خانوادهاش ميگفت: تا موقعِ مرگش ميخنديد، و ميگفت من دارم ميروم، چرا اين جوري نباشيم؟
Cذكر مصيبت امام حسين عليه السلام
حضرت ابيعبداللّه الحسين در ميان گودي قتلگاه، رضاً برضائك، خوشحالم، خوشنودم به خوشنودي تو، تسليماً لامرك، لا معبود سواك، يا غياثالمستغثين، زينب كبري آمد در ميان گودي قتلگاه، بدنِ مباركِ حضرت سيّدالشهداءرا روي دست بلند كرد، گفت: خدايا! اين قرباني را از آلمحمّد قبول بفرما. «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبَاعَبْدِاللّهِ وَ عَلَي الْاَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللّهِ اَبَدًا مِا بِقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لا جَعَلَهُ اللّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَي الْحُسَينِ وَ عَلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَينِ وَ عَلَي اَوْلادِ الْحُسَينِ وَ عَلَي اَصْحَابِ الْحُسَينِ».
8- دعاي ختم مجلس
نسئلك اللّهم و ندعوك و باعظم اسمائك و بمولانا صاحب الزمان يا اللّه، يا اللّه، يا اللّه، يا اللّه، يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا رحمن و يا رحيم، يا غياث المستغثين
عجّل لِوليك الفرج، عجّل لاِمامنا الفرج
خدايا! فرج مولاي ما، آقاي ما، امام زمان ما را برسان
خدايا! جمعه است روزِ مهماني حضرت بقيةاللّههست خدايا! به ما لطف آن حضرت، عدل و داد آن حضرت را براي ما مقدّر بفرما
دشمنان امام زمان را خدايا! منكوب بفرما
دوستان امام زمان را عزيز بفرما
پروردگارا! صفاتِ رذيله را از ما دور بفرما
امراض روحي را از ما دور بفرما
مريضهاي اسلام شفا مرحمت بفرما
مريض معلوم الساعه! لباس عافيت بپوشان
امواتمان غريق رحمت بفرما
شهداءمان، امام راحلمان غريق رحمت بفرما
اساتيدي كه از دنيا رفتند و به ما حقّ دارند خدايا! آنها را هم غريق رحمت بفرما
كساني كه به ما حقّي دارند خدايا! خودت جزاي آنها را عنايت بفرما
عاقبت امرمان ختم بخير بفرما، و عجل في فرج مولانا.
[1]اسراء/82
[2]بحار: 89/184، مستدرك سفينه البحار: 8/461 (كَمْ مِنْ قَارِئِ الْقُرآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُهُ)
[3]اسراء/36
[4]فصلت/30
[5]فصلت/31
[6]قصص/15
[7]قصص/20
[8]قصص/21
[9]بقره/255
[10]بحار: 98/239 و 322
[11]شوري/7
[12]نمل/38
[13]شعراء/215
[14]تكوير/1 و 2
[15]رعد/35
[16]اسراء/23
جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید
۹ محرم ۱۴۲۴ قمری – شب عاشورا
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایتاعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد لله والصّلاة و السلام علي رسول الله و علي آله آل اللّه لاسيما علي بقية الله روحي وارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللّعنة الدّائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم،وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ،آل عمران/169 و قال اللّه تعالي وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ، الشعراء/227 شب عاشورا است، شب عاشوراي ابيعبداللّه الحسين است. شبي است كه در دورهي سال محزونتر از امشب، ناراحت كنندهتر از امشب، شدّت آزمايش مثل امشب نداريم. خدا به همهي شما اجر عنايت كند، اعظم اللّه لكم اجر، علّم اللّه لك اجر يا بقيّةاللّه، السلام عليك يا اباعبداللّه، السلام عليك يابن رسول اللّه، السلام عليك يابن اميرالمؤمنين، يابن سيّدالوصيّين، اگر شب عاشورا نبوديم به كلمهي هل من ناصر ينصرنيشما جواب عرض كنيم اميدواريم كه خداي تعالي ان يرزقنا طلب ثاركم مع امام منصور، اميدواريم طلب خون شما را با امامي كه از جانب پروردگار به او وعده داده شده است كه نصرتش كند، ياريش كند، جهان را بگيرد، در ركاب او باشيم. شب جمعه است، شب عاشورا است، در محضرش باشيم، آن روزي كه ابيعبداللّه الحسين در سال شصت شهيد شدند در روايتي دارد كه روز جمعه بود و در بعضي از احاديث هست كه روز جمعه روز ظهور آقا است. اي خدا ميشود فرداشب محضر امام زمانمان باشيم؟ فردا شب بگوييم آقا ما ديشب از خدا خواستيم و امشب حاجتمان برآورده شد. ان يرزقني طلب ثارك مع امام منصور من اهلبيت محمّد صلّي اللّه عليه و آله.
شب عاشورا شبِ درس است. تمام درسهايي كه در عالم هست، تمام آنچه كه در عالم علم و دانش هست كه بعضي فرمودهاند العلم النقطة كثّرت الجاهلون، علم يك جمله است، يك كلمهاي است، ان قلتقلتهايي كه افراد نادان، آنهايي كه نميدانستند و سؤال كردند و اشكال كردند اينها را زياد كرده اين يك حقيقتي است. همهي علوم در يك جمله خلاصه ميشود و آن رسيدن به خدا است. همهي انبياء كه آمدهاند مردم را به خدا دعوت كردند، در قرآن پروردگار متعال ميفرمايد: وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ، فصلت/33، چه كسي كلام بهتري از كسي كه مردم را به سوي خدا دعوت ميكند هست؟ تمام آنچه كه در شب و روز عاشورا به خصوص امشب كه شب عزا است براي جمعي و براي كساني كه به حقيقت رسيدهاند و حقيقت را درك كردهاند شب خوشحالي و شبي است كه راه خودشان را پيدا كردهاند، به لقاء پروردگار رسيدهاند، همهي قيام حضرت سيّدالشهداء براي همين جهت بود. حضرت ابيعبداللّه الحسين براي اينكه مردم به خدا برسند به كربلا آمد، براي اينكه و يميز اللّه الخبيث من الطيّب، افراد خوب از بد جدا بشوند، افراد خبيث از پاك و پاكيزهها جدا شوند. پاكان روزگار كه در دنيا مثل و مانندشان جزء در اصحاب بقيةاللّهنيست از ناپاكان، از كفّار، از مشركين از آنهايي كه كافر نبودند، مشرك نبودند، ولي سست بودند، استقامت نداشتند جدا بشوند. امشب درسي كه انشاءاللّه از شب عاشورا بايد بگيريم اين است كه در دينمان محكم باشيم، بندهي دنيا نباشيم، دين لقلقهي لسانمان نباشد، در آن خطبه حضرت ابيعبداللّه الحسين فرمودند الناس عبيد الدنيا، مردم بندهي دنيا هستند، بندهي دنيا معنايش اين است كه هر جايي كه دنيايشان بهتر آباد بشود به همان طرف ميروند، اطاعت كسي را ميكنند كه آن كس دنياي آنها را ولو به وعده به آنها بدهند، كاري به دينش ندارند، كاري به معنويّتش ندارند، كاري به حقيقت ندارند، عيناً حيواناتي كه وقتي گرسنه هستند علوفه را به آنها نشان ميدهند در دست هر كس باشد عقب سر او ميروند، الناس عبيد الدنيا، عبيد يعني بنده، يعني كسي كه هر چه دارد مال مولايش است. هر چه در دست اوست مال مولايش است. اختياري ندارد، شما يك فكري در آنچه كه شنيدهايد در منابر و روضهخوانيها دربارهي شب عاشورا و روز عاشورا فكر كنيد، مردمي بودند كه با وعدههاي مردي دروغگو، مردي فاسق، مردي بيدين كه هيچگاه به وعدهاش وفا نميكند براي كشتن فرزند پيغمبر در كربلا جمع شدند. ابنزياد اين مرد لاابالي بيبند و باري است كه به او تا گفته ميشود حكومت كوفه را به تو داديم ميآيد و به هيچ وجه، به هيچ كس رحم نميكند و تابع يزيد است. عمرسعد را شما فكر كنيد آن هم انساني بوده و به ظاهر مسلمان، وقتي به او وعده دادند كه استانداري ري را به تو خواهيم داد ولي شرطش اين است كه بروي كربلا و كار حسين بن علي را تمام كني و برگردي اين به اميد اين جهت با وعدهي يك فرد غيرمتعهد، دروغگو حركت كرد آمد و گفت:أ أتركُ مُلكاً ري و ري مليتي،من چطور ميتوانم حكومت مُلك ري را ترك كنم و حال اينكه آرزوي ديرينه من بوده است، آمد كربلا؛ يك جرياني عمرسعد دارد كه يك روزي عليبن ابيطالب عليه الصلوة و السلام در مسجد كوفه سخن ميفرمود گفت كه من عالِم به تمام طُرق آسمان و زمين هستم، همه چيز را ميدانم، سعدوقّاص ملعون بلند شد و گفت در سر و صورت من چند عدد مو هست؟ حضرت فرمود اگر به تو بگويم كه تو نميتواني باور كني چون نميتواني بشماري، ولي يك مطلبي به تو بگويم كه هم اين مردم شاهدند و هم زمان بر تو ثابت ميكند، تو يك فرزند داري با يك تعبير تندي فرمودند در خانهات خردسال هست او فرزندم ابيعبداللّه الحسين را ميكُشد، اين مطلب در بين مردم معروف شد، همه با آن چشم به عمرسعد نگاه ميكردند، كربلا و قضيّه كربلا به وجود آمد، به او پيشنهاد شد كه برو كربلا، مشاورينش را دعوت كرد با آنها صحبت كرد كه يك همچنين پيشنهادي به من شده من چه كنم؟ دوست و دشمن او را نهي كردند، دوستان به او گفتند كه اگر اين كار را بكني سخن عليبن ابيطالب تثبيت ميشود و آن امام را از آينده مطّلع مردم ميفهمند نكن، دشمنانش هم و دوستان اهلبيت عليهم السلام به خاطر ارادتي كه به حضرت ابيعبداللّه الحسين داشتند گفتند اين كار را نكن همه نهيش كردند، شب فكر كرد. اينجا يك مطلبي است، درسي است ياد بگيريد، به خدا قسم شب عاشورا است من روي وظيفه به شما عرض ميكنم كوشش كنيد خودتان، فرزندانتان از اوايل زندگي به عقايد صحيح معتقد بشويد، به خدا قسم من نميخواهم با قسم مطلبم را ثابت كنم امّا براي شما كه متديّنيد عرض ميكنم به خدا قسم مرگ حقّ است اين را ميدانيد. حضرت سيّدالشهداء فرمودند همانطوري كه گردنبند به گردن يك عروس بايد باشد و هست مرگ هم بر فرزندان آدم اين گونه احاطه دارد. مرگ را كه ميدانيد حق است. ان الموت الحق، بيدار بشويم از خواب غفلت، امشب لااقل و براي هميشه، سؤال نكير و منكر حق است، در عالم برزخ و قيامت آقايان بسيار مسأله جدّي و حسّاس است. كدام يكي را انتخاب ميكنيد در بيهوشي مطلق تا روز قيامت يا در بهشت برزخي كه وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ، آلعمران، 169، اين مطالبي كه مربوط به عالم برزخ و مرگ و قيامت است را آن چنان معتقد باشيم كه در جلوي چشم شما بايد باشد. اشكال كار عمرسعد همهاش همين بود كه اعتقادش صحيح نبود، گفت: ميگويند كه بهشت و جهنّمي هست، ميگويند، (همانطوري كه ما الان ميگوييم) ميگويند قيامتي هست، فما عاقلاً، بياييم امشب يك قدري فكر كنيم، ببينيم ما نظرمان با عمرسعد موافق هست؟ تعارف نداريم، توي دلتان، آبروي خودتان را نبريم. با عمرسعد بيشتر موافقيم يا ابيعبداللّه الحسين؟ گفت: فما عاقلاً بائع الوجود بِديني، هيچ عاقلي نقد را به نسيه عوض نميكند، يك قدري فكر كنيم، اگر فكر كرديد ديديد يا در عمل يا در اعتقاد فرقي هم نميكند در عمل هم از همان اعتقاد منشأ گرفته، اگر در عمل يا اعتقاد ميگوييم نقد را به نسيه نميدهيم، حالا روز قيامت يك طوري ميشود معناي اين كه اين جور راحت با اعتقاد ناصحيح با تحصيلات علمي ناصحيح داريم زندگي ميكنيم به خدا قسم شب عاشورا است عرض ميكنيم معنايش همين است كهفما عاقلاً بائع الوجود بديني،چرا خوابمان برده است؟ چرا ما بايد اين طور در تاريكي و ظلمت زندگي بكنيم؟ همانطور به شما پيشنهاد تزكيهي نفس و كمالات روحي شده، در شبانهروز چقدر به فكر اين مسئله هستيد؟ چقدر به فكر اين هستيم كه چكار ميكنيم و چه هدفي را تعقيبي ميكنيم؟ به مجرد اينكه منافع حلالمان، من به شما نسبت نميدهم منافع حرامتان، منافع حلالمان به خطر بيفتد همه چيز را ترك ميكنيم. فما عاقلاً بائع الوجود بديني، اين جمله را بايد پاكش كنيم از رويِ دلمان، از صفحهي دلمان، ميگوييم ما نداريم، من كه باور ندارم. نداري چه بهتر، يك شستشويي هم امشب بده هيچ نباشد، سر سوزني نباشد در مقابل هر ظالمي تعظيم ميكنيم براي اينكه يك پست و مقامي به ما بدهد، در مقابل هر بيعدالتي كُرنش ميكنيم براي اينكه ما را احترام كنند، عمرسعد گفت: فما عاقلاً بائع الوجود بديني، دروغ ميگفت. حتي نسيه هم قبول نداشت قيامت را، اين جا بود كه تصميمش را گرفت، آمد كربلا وقتي كه انسان قدم به طرف بدي برداشت قساوت آن چنان به سراغ او ميآيد كه روز عاشورا وقتي كه حرمله سؤال ميكند پدر را بزنم يا طفل شيرخوار را؟ ميگويد مگر سفيدي زير گلوي علياصغر را نميبيني؟ لا اله الاّ اللّه، امروز كه روز تاسوعا بود وقتي شمر آمد گفت يا بايد كار حسين را يكسره كني و يا فرماندهي به من بدهي، حاضر نشد گفت: نه خودم فرمانده هستم. رياستم را ترك نميكنم، آي رياستطلبيهايي كه براي رياست دو روزه دنيا چه عالم چه جاهل چه معمّم چه غير معمّم به شما عرض ميكنم دست به جنايت ميزنيد، معصيت ميكنيد، گناه ميكنيد كه مبادا پُست و مقامتان به هم بخورد. بدانيد در صف عمرسعد در روز قيامت قرار خواهيد گرفت. شب امتحان است، ما نبايد بگوييم فما عاقلاً بائع الوجود بديني، عاقبت اين جمله اين ميشودلعبت هاشم فلا خبراً جاء و لا وحياً نذر، بياييد امشب در دانشگاه ابيعبداللّه الحسين تعهد بدهيم فردا هم كه روز عاشورا است تمام درسها را بگيريم و راحت در دنيا و آخرت زندگي كنيم. امشب شب تعهد است، در تمام عمر بشر از عالم ارواح تا عالم ذر و از عالم ذر تا عالم دنيا و از دنيا تا بهشت و جهنّم دو سه تا كار خيلي مهم بوده است اوّل ياد گرفتن، روز قيامت فكر نكنيد علما را بيشتر عذاب ميكنند، توقّع خدا بيشتر هست ولي دو تا تكليف براي هر فردي از افراد بشر در دنيا هست، يكي ياد گرفتن و يكي عمل كردن، علماء ياد گرفتند عمل اگر كردند كامل هستند و اگر عمل نكردند يك عذاب ميكشند امّا جهّالي كه اعتقاداتشان درست نيست، جهّالي كه نميفهمند خداي به اين نزديكي به آنها چه ميخواهد؟ چه ميگويد؟ چه حدي، چه مسئلهاي، چه صفاتي دارد؟ خدا به اين نزديكي را نميشناسند بايد ياد بگيرند، همه بايد ياد بگيرند و بعد هم عمل كنند در عالم ارواح به تصديق صدها حديث و روايت و آيات قرآن خداي تعالي اقدام كرده است و به ما همهي علوم را تعليم داده اين يك مسئله، مسئله دوّم ميثاق بوده است، در عالم ذر خدا با ما ميثاق بست از ما سؤال كرد: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ، اعراف، 172، در اين كلمهي أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ تمام علوم را، تمام معارف را در همين جمله كه اگر فرصتي شد براي شما شرح ميدهم كه دربارهي پيغمبر، دربارهي شناخت پيغمبر، دربارهي امام، دربارهي شناخت امام، دربارهي قيامت، شناخت قيامت و دربارهي تمام معارف در همين جملهي أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ خداي تعالي از ما ميثاق گرفت، ما گفتيم: بلي،اين دو موضوع، موضوع سوّم امتحان ما است كه براي ما اين دو چيزي كه و با ما در ارتباط بوده، يكي علم و يكي ميثاق، دنيا دار امتحان ما است و از اين دنيا اگر ردّ شديم ديگر راحتيم، خوب، از چيزهايي كه به ما تعليم دادند در عالم ارواح اين بوده است كه پيروي امامِ عالمِ كه علم به همه چيز دارد كه كُلَّ شَيْءٍ، هر چيزي را، أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ، يس/ 12، به يك چنين امامي بايد معتقد باشيد و طبق دستورش عمل كنيد اين ميثاق با ما بسته شده است، امشب، امشب كه شب عاشورا است در يك بُعد شب قدر است. من در بعضي از سخنان مرحوم حاجملا آقاجان يك شبي را ايشان ميگفت شب قدر، شب وسط سال، من تعجّب كردم بعد متوجّه شدم هر كسي يك شب قدري ممكن است در دورهي سال براي خودش داشته باشد. آن شبي كه بيدار شده از خواب غفلت، آن شبي كه تكان خورده، آن شبي كه به قول بعضي از شماها تولّد تازهاي پيدا كرده، به يقظهي كامل رسيده است، آن شب شب قدر اوست. آن شب قدر شب بيست و سوم شب قدر همهي عالم است. امّا آن شب قدرِ خاصّ او آن شبي است كه به يك دليلي تكان خورده است، به يك دليلي قدر او، اندازهي او ظاهر شده است. به يك دليلي شرحصدرش، اندازهاش، ظرفيّتش ظاهر شده. شب قدرِ مردم، مردمي كه ميخواهند در ركاب امام زمان كاري بكنند شب عاشورا است. من در هر سال، در هر سال شب عاشورا يك جوري مطالب را ميپيچانم كه يك جوري باشد كه دوستان اهل مجلس ما بالاخره بايد بالاخره از اصحابي باشند كه وقتي چراغها را روشن كردند حضرت سيّدالشهداء چشمش به صورت آنها بيفتد، ما اين را ميخواهيم. اگر چه كم موفّق بودم ولي موفق بودم، امشب هم همان شب است. حالا درست است در اين مجلس جمعيّت ما زياد نيست ولي دوستاني هستند كه به ياد دارند، ميدانند كه شبهاي عاشورا من چه برنامهاي داشتم.
يكي ميثاق، يكي ياد گرفتن و يكي هم امتحان دادن، آنهايي كه در محضر ابيعبداللّه الحسين بودند، شمايي كه در محضر امام زمانيد، آنهايي كه محضر ساير ائمّه بودهاند، از محضر آنها چه از كلماتشان، چه از حركتشان چه حتّي از سكوتشان مطالب زيادي ياد گرفتند و براي همهي آنها يك شب ميثاقي بود ولي براي اصحاب سيّدالشهداء و اصحاب امام زمان يك ميثاق خاصّي است چون يك برنامهي خاصّي در پيش دارند، آنها ميخواستند با شهادتشان دنيا را زير و رو كنند از نظر باطن و از نظر قلبي، شما فكر نكنيد جريان كربلا يك جريان معمولي بوده است تمام شد، نه، هميشه خداي تعالي بيمز اللّه الخبيث من الطيّب، بدها را با همين جريان از خوبها جدا كرد لذا يك ميثاق خاصّي كه آن سرمشق بود، يعني اصحاب سيّدالشهداء خود حضرت ابيعبداللّه الحسين مثل همان بچّهاي مكتبي كه ميرود مدرسه براي خوشخطي، براي اينكه خطّش صحيح باشد و خطّ صحيح را بنويسد يك سرمشق به او ميدهند جريان كربلا يك سرمشقي بود. شما فردا روز عاشورا ميخوانيد:و ان يرزقني طلب ثارك مع امام منصور، آن سرمشق بايد آخرش اين شخصي كه مسلمان هست يعني بعد از روز عاشوراي سال شصت تا امروز تمام مردم آنهايي كه برداشتند اين خط را از بين بردند كه از بين نرفت آنهايي كه از اين سرمشق استفاده كردند موفّق بودند و قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ المؤمنون/1، دربارهي آنها بود و آنهايي كه از آن سرمشق استفاده نكردند بدبخت شدند و بيچاره. نكند كه ما امشب از اين سرمشق استفاده نكنيم، آنهايي كه از اين سرمشق استفاده كردند آن چنان نسبت به امامشان پُرعلاقه شدند كه گفتند اگر هفتاد مرتبه نه، هفتاد مرتبه براي كثرت است ميلياردها مرتبه اگر ما را بكشند و زنده بكنند روحمان از اماممان دست بر نميدارد. اين معناي سرمشق است. در سال شصت و يك و شصت دو تا سال هزار سيصد و هشتاد و يك در هر سال اين سرمشق را ميدهند به شما، تذكّر ميدهند، حضرت ابيعبداللّه الحسين دوست دارد براي عزايش گريه كنند منتها افرادي كه در اين شب و روز نسبت به كربلا و عاشورا فكر ميكنند چند نوع هستند. شما هم ميبينيد. يك نوع عمومي؛ همهي مردم، امشب حتماً هر شيعهاي گريه ميكند، هر شيعهاي به سر و صورت ميزند، هر شيعهاي شايد تا صبح نخوابد ولي يك عدّه هستند نماز صبحِ آنها قضا ميشود، يك عدّه هستند همين فردا را معصيت ميكنند، يك عدّه هستند همين امشب را معصيت ميكنند و يك رسوماتي همانطوري كه شب چهارشنبهسوري يك رسوماتي هر سال دارند شب عاشورا هم يك رسوماتي دارند منتها اين رسومات مقدّسي است اين رسومات نامقدِسي است. يك عدّه اينطورند، يك عدّه از اين مردم چرا، گريه ميكنند، اشك ميريزند، محزونند و تنها به حزن اكتفا ميكنند محزونند، امّا روز يازدهم باز همان آدم قبلي كه بودند هستند. چند روزي ريششان را نترشيدهاند براي عاشورا، روز دوازدهم كه گذشت باز مشغول ميشوند، چند روزي معصيتهاي مختلفشان را نكردند به احترام ابيعبداللّه الحسين روز دوازدهم به بعد باز همان معصيتها را ميكنند، اينها هم يك دست هستند، باز يك دسته باز بهتر از دستهي قبل هستند. يك دسته هستند آنهايي كه منتظر مقدّس امام زمان هستند، به خدا قسم آقايان دورغ ميگويد آن كسي كه ميگويد من منتظر امام زمان هستم و امشب با امام زمانش تعهد نميكند كه مثل اصحاب ابيعبداللّه الحسين باشد، جزء همانهايي است كه چراغها وقتي روشن شد ديدند رفتند، رفتند و بدبخت شدند توي بيابانها مبتلا شدند ظاهرشان اين بوده و باطنشان هم اهل جهنّم، امشب شبِ ميثاق است. امشب شب قدرِ آنهايي است كه ميخواهند در ركاب ابيعبداللّه، در ركاب حضرت وليعصر باشند، امشب شبِ تصميم است، شبِ تعهد است، من دارم هُلتان ميدهم به طرف ابيعبداللّه الحسين، ميل خودتان، يك فردي بود تاركالصلوة خيلي معصيتكار، صبح بلندش ميكردم براي نماز، نماز نميخواند، يك شب ديدم زودتر از من بلند شده هِي ميگويد خدايا شكُرت، گفتم چه شده؟ گفت خواب ديدم، اصحاب عمرسعد آن طرف ايستادهاند، اصحاب ابيعبداللّه آن طرف، شما با فشار داريد من را به طرف اصحاب سيّدالشهداء هُل ميدهيد من هم رفتم و رفت. حالا من در بيداري اين كار را ميكنم خود هم انشاءاللّه پشت سر شما از امام زمانم ميخواهم باشم، چون هر كسي هُل ميدهد كسي را به يك طرفي خودش هم خواهي نخواهي ميرود. من به اين اميد اين عرايض را عرض ميكنم، اگر همين الان همين فردا صبح كه انشاءاللّه اميدواريم كه بشود حضرت وليعصر صدا زد زن و مرد به ياري من بشتابيد شما مردها، شما زنها اوّل كساني باشيد كه حركت كرديد و ميرويد با يك تصميم، با يك تعهّد و به زمين گذاشتن همهي سستيها و همهي نابسامانيها و همهي افكار مادّي و همهي وعدههايي كه به ما داده شده و همهي نقدنيهها و همهي چيزهايي كه براي ما نقد است و در مقابل آخرت را نسيه ميدانيم، آخرت نسيه نيست، آخرت نقد است و دنيا نسيه است، دنيا بيوفا است، مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ، نحل/96، آنچه كه در نزد شما است اين دنيا شما فردا صبح نميدانيد مالك آنچه كه الان به صورت ظاهر مالكش هستيد هستي يا نيستي، امّا بهشت حتماً مالكي، امّا بهشت برزخي حتماً مالكي اگر در راه حقّ يقين برداري ميتواني يقين كني تو اهل بهشتي، اميدوارم امشب تصميممان را بگيريم، چراغها را خاموش كنيد ميخواهم، كسي خجالت نكشد هر كدامتان رفتني است با دل برويد، كاري به شما نداريم، هر كدام ماندني هستيد بايد الان فكر كنيد در خيمهي ابيعبداللّه الحسين نشستهايد و فكر كنيد امام زمانتان هم كه حتماً حضرت وليعصر از نظر احاطهي روحي و علمي تشريف دارند حالا از نظر بدن شايد در كربلا باشند شايد در كنار قبر ابيعبداللّه الحسين باشند ولي در مجلس ما روح مقدّسشان يقيناً احاطه دارد و هر كسي اين را قبول نداشته باشد اعتقادش ضعيف است. خوب چراغها هم خاموش شد، يا بقيةاللّه،يا صاحبالزمان اگر ما را هر كدامتان ميتوانيد بگوييد بدانيد ميمانيد و هستيد و هر كدام نميتوانيد يك همچنين تعهدي بدهيد خودتان ميدانيد انشاءاللّه از خواب غفلت كه بيدار شديد خواهيد گفت. يا بقيةاللّهما تعهد ميكنيم، يا بقيةاللّهاگر هفتاد مرتبه ما را قطعهقطعه كنند و مرده و زندهمان كنند دست از دامان تو بر نميداريم. بهبه! خوشا به حالتان، خوشا به حالتان حالا بياييد، بياييد تا امام زمانتان به شما جايگاههاي شما را در قيامت، در بهشت، در برزخ به شما نشان بدهد. ببينيد به خدا قسم آقايان اگر تعهّدتان تعهد واقعي باشد، ميثاقتان ميثاق واقعي باشد، با چشم دل ميبينيد با آنچه كه از قرآن و روايات استفاده شده است با چشم دل مشاهده ميكنيد كه بهشت منتظر شماست. خداي تعالي وعده كرده است و فرموده است إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنْ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ توبه/111، خدا ميخرد، شما هفتاد مرتبه فروختيد شما هزارها مرتبه فروختيد، يك مرتبه جان دادن در راه خدا، در راه امام زمان، خداي تعالي بِأَنَّ لَهُمْ الْجَنَّةَ، بهشت را به شما ميدهد، ميبنيد بهشت را؟ كور باد چشمي كه نبيند، كور باد چشمي كه بهشتش را از همين دنيا اگر مطابق دستورات دين حركت كند مشاهده نكند، عميت عين لا تريآنچه را كه وعده كرده است خداي تعالي، قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، مؤمنون/1، رستگاري براي مؤمنين است، براي آنهايي كه سه جمله را امشب عمل كنند، يكي امام زمانشان را شاهد بر خودشان بدانند، دوّم اينكه ميثاق ببندند و سوّم اينكه استقامت داشته باشند ملائكه بر آنها نازل ميشود و بر آنها بشارت ميدهد، إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ، كساني كه ميگويند ربّ ما، مربّي ما، تربيتكنندهي ما خدا هست، ثُمَّ اسْتَقَامُوا، مهمش استقامت است، از روز دوازدهم به بعد باز مشغول غفلتهاي خودمان، من به شما دوستان ميگويم غفلت، ولي به ديگران اگر بگويم ميگفتم معصيتهاي خودمان باشيم، نه، معصيت شما امروز غفلت شماست، غفلت شماست از حضرت ابيعبداللّه الحسين، هميشه فكر كنيد امام زمانتان كنارتان ايستاده است، حرف لغو نگوييد، كار بد نكنيد، اگر امام زمان شما در كنار شما نيست خداي شما كه أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ، ق/16، از رگ گردن به شما نزديكتر است او كه هست و امام زمان از نظر احاطهي علمي با خدا فرقي نميكند در اين جهت، استقامت كنيد، مقاوم باشيد، براي هر وعدهاي، هر سود مادّي، هر مسئلهاي نلغزيد، و الاّ لغزش همان كنار عمرسعد قرار گرفتن در آن مسأله همان، يا بقيةاللّه،يا صاحب الزمان، من زياد نميخواهم روي احساسات شما حرف بزنم ميخواهم با عقل شما حرف بزنم، چون احساسات خيلي كوتاه هست مدّتش، زود تمام ميشود، امّا با عقلتان، عقل را هميشه داريد، راه ديگري براي رسيدن به فلاح و رستگاري غير از تعهّد با حضرت وليعصر و بودن با ايشان داريد؟ ابدا، اگر مسلمان باشيم نبايد معتقد باشيم كه چنين راهي را كه غير از راه آنها باشد داشته باشيم، خيمههاي ابيعبداللّه امشب كجا اين مجلس ما كجا، در جاي راحت نشستيد، لبهايتان تشنه نيست، اطرافتان سيهزار لشكر دشمن نيست، هشتاد تا زن و بچّه كه همه صداي العطشاشان بلند است مسئوليّتش را به شما ندادند، راحت اينجا نشستهايد ميخواهيد تعهّد كنيد.
اين كار سنگيني نيست، اگر در خيمهي ابيعبداللّه الحسين بوديد، كه هستيد اگر واقعيّت در شماها حاكم باشد در خيمهي ابيعبداللّه الحسين طبق روايات همين الان نشستهايد، خدايا وقتي اين چراغها روشن ميشود امام زمان ما را با تعهّدي كه با او داريم ببيند، چراغها كه ميخواهد خاموش بشود همان شمعهاي مختصري كه داشتند، همان روشنايي مختصري كه بود و شايد هم آن خندقي كه ابيعبداللّه الحسين دور خيمهها كنده بود و آتش در آنها افروخته بود همانها توي خيمهها روشني مختصري به وجود آورده بود وقتي كه چراغها را خواست خاموش كند فرمود هر كس در اينجا باشد فردا كشته ميشود، شما اين طوري نيستيد، اين وحشت را نداريد، اگر شما دلتان و روحتان مايل نشد با حضرت ابيعبدالله الحسين باشيد، قدم جاي قدم آنها بگذاريد بسيار انسانهاي پستي هستيد به همين صراحت من عرض ميكنم. خود من اگر تصميم نگيرم قدمم را جاي قدم ابيعبداللّه الحسين در كنار ابيعبداللّه الحسين باشم خيلي پست و بيارزش هستم. يك تكاني بخوريم، ما از كجا ميدانيم فردا صبح زنده هستيم؟ آنها اقلاً حضرت ابيعبداللّه الحسين به آنها وعده داده بود كه فردا شهيد ميشويد، كشته ميشويد، ميدانستند امشب زنده هستند و فردا كشته ميشوند امّا ما همان اندازه هم نبايد اعتماد داشته باشند. يا بقيّةاللّه من از زبان اين جمع آنهايي كه دلشان آماده هست، دلشان توي مجلس هست، دلشان براي آينده ثابت ميماند و آنهايي كه اينطور نيستند، طبعاً رفتند، نيامدند توي اين مجلس كه بروند من از طرف آنها ميگويم آقاجان قربانت برويم، ما بين تو و حضرت ابيعبداللّه الحسين فرقي قائل نيستيم، اگر آن وقت نبوديم كه ياري كنيم كه حضرت ابيعبداللّه الحسين و اين سرمشق را براي بشريّت مطرح كنيم انشاءاللّه از همان سرمشق استفاده ميكنيم و با تو خواهيم بود، در ركابت خواهيم بود، هستيم آقا، دستت را دراز كن با تو بيعت كنيم، آقاجان بيعت يعني خودمان، مالمان، ثروتمان، زندگيمان، اهل و عيالمان، هر چه داريم به تو ميفروشيم، احساس ميكنيد چه دست لطيفي در ميان دستتان هست به امام زمانتان بگوييد آقا ما با تو بيعت ميكنيم كه يك، كوچكترين گناهي را الان تعهد ميكنيم نكنيم، خدايا شيطان را از ما دور كن، نفس امّاره را از ما دور كن، ما را به امام زمانمان امشب برسان، آن آقا را امام ما قرار بده، امشب ميثاق بستند، حضرت سيّدالشهداء يك غربالي كرد اصحابش را و بعد چراغها را كه روشن كردند يك عدّه دستگُل ماندند، حضرت سيّدالشهداء بيشتر از اينها هم نياز نداشت، اصلاً نياز نداشت به احدي، آنها به امام حسين نيازمند بودند، چراغها روشن شد جاهاي آنها را در بهشت حضرت به آنها نشان داد، اين كه ميگويند جاهاي آنها را نشانشان داد براي شماها نه آنها، فكر نكنيد كه شما نميبينيد شما اگر اعتقاداتتان صحيح باشد، تزكيهي نفس كرده باشيد، اعتقاداتان را محكم كرده باشيد شما هم ميبينيد، شما هم ميبينيد، حالا يك عوامي ميگويد پس امشب من خواب بهشت را ميبينم؟ نه در بيداري ميبيني، پس من بهشت را ميبينيم، بهشت را هر كس الان توي اين مجلس نميبينيد خيلي كور است، بهشت همين است ديگر، بهشت همين است كه انسان راه صحيح بهشت را پيدا بكند و در توي آن حركت كند، آن كسي كه عازم مكّه هست از چند روز هنوز حركت نكرده به طرف مكّه به او ميگويند حاجآقا، مكّهايي هست. بهشت سر دو قدمي شما است. ميبينيد بهشت را، بايد ببينيد، چرا كساني هستند كه آنها بهشتشان پول است، ثروت است، مقام است، آنها خوب حالا يا ميبينيند يا نميبينند، مثل عمرسعد، عمرسعد بهشتش را در مُلك ري ديد، كه امام حسين عليه الصلوة و السلام به او فرمود كه تو از گندم ري هم نخواهي خورد، گفت من جويش را ميخورم، جويش را هم بخورم خوب است ببينيد اين طوري بوده است. فردا اينها خودشان را نشان دادند، اوّل اصحاب جمع شدند، لمّا اصبح الحسين يوم عاشورا، وقتي كه روز عاشورا صبح شد قاما خطيباً، حضرت ابيعبداللّه يك خطبهاي خواند، فرمود: خطّ الموت علي ولد آدم، براي بچّهي آدم مرگ حتمي است، حتمي است. ولي حالا ده روز ديگر، بيست روز ديگر، صد سال ديگر بايد بميريد پس چرا در آغوش ابيعبداللّه الحسين كه ايشان مستقيماً تحويل به پيغمبراكرم و علي بن ابيطالب و فاطمهي زهرا و امام حسن ميدهد چرا اينجا نميرود، هر كدام يكي از اصحاب كه روي زمين ميافتند حضرت سيّدالشهداء ميآمد سرش را به دامن ميگرفت، گاهي خم ميشد صورتش را ميبوسيد، گاهي دست به چشمهاي او ميكشيد خوب اينجوري مردن كه بهتر است. هر كس بميرد اگر در راه حقّ باشد امام زمانش ميآيد بالاي سرش، برير بن قيم را در طرف راست لشكر قرار داد، حبيب بن مظاهر را در طرف چپ قرار داد و اتي رايته ابالفضل العباس، اين دستهاي با كفايت حضرت ابالفضل، عَلَم را در دست گرفته در مقابل ايستاده، هفتاد نفر يا هفتاد و دو نفر حالا با بنيهاشم حدود تقريباً صد و چند نفر شدند آن طرف موج ميزند لشكر، ظاهر اين است امّا اينها هر يك نفرشان در مقابل ميلياردها انسان به ظاهر انسانند، يا اشباه الرجال ولارجال، هر يك نفرشان، آن قاسم بن الحسن، آن عبداللّه پسر امام حسن، اينها از نظر بدني خردسالند امّا از نظر روحي آن چنان قويّند كه اگر با ارادهي الهي ميخواست كار كنند همينها با يك ارادهي همهي لشكر عمرسعد را از بين ميبردند، ايستادند يك چشمي ميخواهد اينجا ببيند، نور چشمي خداي تعالي به حرّ بن زياد رياحي داد، بدنش شروع كرد به لرزيدن، اصحاب سيّدالشهداء را ميبيند وصل به بهشتند و زندگي طيّبه ابدي و اصحاب عمرسعد را ميبيند كه وصل به جهنّمند و عذاب ابدي، بدن ميلرزد و بالاخره تصميمش را گرفت و آمد خدمت ابيعبداللّه الحسين، امشب وقتي چراغها را روشن كردند و اصحابش را حضرت شناخت، اي خدا ميشود امشب امام زمان ما هم ماها را بشناسد براي ياريش، قبول كند، اصحابش را شناخت، كيها هستند كيها نيستند. به فرزندان حضرت مسلم فرمود كه شما همان مصيبت مسلم براي شما كافي است شما برويد آنها اظهار ارادت كردند آقاجان كجا برويم؟ خدايا تو شاهدي، تو از دل ما خبر داري كه اگر امام زمان ما را قبول بكند ما هم دست از امام زمانمان برنميداريم، كجا ميخواهيم برويم؟ كجا برويم كه از كنار حضرت وليعصر بهتر باشد؟ نخواهيد رفت. فردا امتحان دادند چه امتحاني، وقتي كه حضرت سيّدالشهداء به قاسم بن الحسن يك جوان سيزده ساله ميفرمايد كه تو نه به جنگ، به جبهه نرو، در ميان لشكر نرو، آن چنان محزون ميشود كه حساب ندارد. دائماً خودش را در يك كناري قرار ميدهد و محزون مينشيند و بعد ميآيد خدمت عمو و او را به جبهه جنگ ميفرستند.
فرمود در امشب كه حتّي اين طفل صغير هم، علياصغرم هم فردا كشته ميشود. بعضي فكر كردند كه لشكر در خيمهها ميريزند و اين طفل زير دست و پا پايمال ميشود، فرمود: نه، من ميبرم او را، حضرت سيّدالشهداء روز عاشورا تشريف آورند كنار خيمهها براي اينكه وداع كنند. زنها ريختند، بعضي از مقاتل نوشتهاند كه اين طفل شيرخوار شش ماهه بود، بعضي نوشتهاند همان روزها متولّد شده بود و بعيد نيست هر دوي آن درست باشد. و هر دوي اين دو طفل هم كشته شدند، يكي عبداللّه رضيع بوده يكي علياصغر بوده، علياصغر شش ماهه هست، روي دست بلند كرد.
آن دانشمند آلماني ميگويد اگر جريان علياصغر در كربلا اتفاق نميافتاد ما فكر ميكرديم دو دسته با هم جنگ كردند و يك دسته بر دستهي ديگر غلبه كردند، امّا الان اين جريان علياصغر به ما ميگويد كه دو دسته انسان نبودند يك دسته انسانِ بافهم بودند يك دسته هم از حيوان هم پستتر بودند چون كسي طفل شيرخوار عطشان را ببيند آن هم با آن وضع حضرت علياصغر داشت و حضرت سيّدالشهداء معرفي ميكرد. يك نحوهاي هم در بعضي مقاتل دارد كه حضرت سيدالشهداء تشريف آوردند كه جلب توجّه مردم را بكند، تشريف برد در خيمه عمّامهي پيغمبر را بر سر گذاشت، عبا به دوشش انداخت، سوار شتر شده است، روي بلندي ايستاده مردم همه متوجهي حضرت ابيعبداللّه الحسين شدند، روز قيامت يك نفر نگويد كه من اگر طفل شيرخوار ابيعبداللّه الحسين را ميديدم دست از جنگ ميكشيدم، همه ديدند، حضرت دست برد زير عبا علياصغر را روي دست بلند كرد اما ترونه ، مگر نميبينيد؟ آيا نميبينيد كيف عطشا، خوب اين مردم همه ديدند، يك نفر بلند نشد بگويد من بروم آبي به اين طفل شيرخوار بدهم، فرمود خودتان بگيريد ببريد اين طفل را سيرابش كنيد به من برگردانيد، له ثلاثه عشر،تير سه شعبه آمد، يا حضرت علياكبر وقتي ميرود به جبهه جنگ، حضرت علياكبر، كه شمشير ميآيد به فرق نازنينش ميخورد دستها را به گردن اسب مياندازد، سر را ميگذارد روي سر اسب، خون از سر نازنينش ميريزد روي چشمهاي اسب، بدن علياكبر در وسط لشكر قرار ميگيرد در مقتل دارد فقتل السيوف علما، آن قدر شمشير به بدن علياكبر زدند كه بدن علياكبر پارهپاره شد. شب عاشورا است، بهترين كلام و بهترين جمله كه هم اشكآور است و هم اسم اعظم پروردگار است و هم خدا را راضي ميكند كلمهي يا حسين است. حسينم وا حسينم، حسينم وا حسينا، حسينم وا حسينم وا حسينا.. .
۷ محرم ۱۴۲۴ قمری – جهاد با نفس
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایتاعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله و الصلوة و السلام علي رسول الله و علي آله آل الله لاسيّما علي بقيةالله روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و الّلعنة الدّائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم، وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا، العنكبوت/69، يكي از چيزهايي كه بسيار اهميّت دارد و انسان را ميسازد و تا اين مرحله را انجام ندهد انسان ساخته نميشود جهاد با نفس است. اين مطالبي كه اين شبها عرض ميكنم معنايش اين نيست كه شما همين طور عمل كنيد و بيايد بالا، نه! امروز يك كسي سؤالي از من كرد ديدم برداشت اينطوري دارد نه، آگاهي به شما ميدهم، مثل يك كسي كه هنوز مكّه نرفته خصوصيّات مكّه را برايش ميگويم، اعمالش را، آدابش را، خصوصيّاتش را كه وقتي رفت به مشكل برخورد نكند، امّا اگر مثلاً گفتند بايد طواف بكند انسان و سعي بكند، اين همانجا پا شود توي اتاق، مثلاً شما پاشيد توي اتاق دور خودتان بگرديد، يا مثلاً از آن سر اتاق تا اين سر بدويد، اين كساني كه فكر ميكنند ما هر چه اينجا ميگوييم بايد عمل بكنند معنايش همين طوري است، البته احتياج به تذكّر نيست ولي خوب چون سؤالي شد كه من به اين فكر افتادم تذكّر را بدهم.
جهاد با نفس در قرآن اوّل اين كه نفس را به امّارهي بالسوء معرّفي كرده است خداي تعالي، منتها از زبان زليخا است كه ميگويد: وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي، يوسف/53، من نميتوانم نفسم را نگه بدارم، چرا؟ به خاطر اينكه: إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي، نفس انسان امّارهي بالسوء است يعني زياد انسان را امر ميكند به بدي، امّاره، كلمهي امّاره مغالبه است، يعني انسان را بسيار به بدي امر ميكند، بديهايي كه نفس انسان را امر ميكند، بديهايي است در ارتباط با تنبلي است، با عدم تحريكي، با خوشگذرانيها هي، آنچه كه مربوط به استراحت است، هوا دارد، هوا يعني راحتطلبي، بعضي كارها است سختش است، با سختي انجام ميدهد، ولي گناه است، اينها مربوط به نفس نيست، مربوط به شيطان است، مثلاً غضب، مربوط به شيطان است، انسان هم عصباني بشود، هم بدنش بلرزد، هم دعوا بكند، هم مردم را با خودش بد كند و هم گناه كرده باشد، اين خوب هيچ وقت نفس نميخواهد، به جهت اينكه ناراحتي دارد، به جهت اينكه مشكل است، با راحتطلبي منافات دارد، يا مثلاً فرض كنيد كه كارهايي كه زحمت دارد، مثلاً از چيزهايي كه قطعاً شيطان و شيطان انسان را وادار ميكند توي اعمال ريشتراشيدن است، هم صدمه ميخورد حالا يك خورده آسانتر شده، ولي سابقاً ميرفتند پيش سلماني، بعضيها صورتشان خوني ميشد، اگر مويي تو صورت بود، بعد با آن كف صابون و تشكيلات هيچي براي راحتي، خوب زحمت دارد، اذيّت ميشود انسان اين گناه كرده، اينها مربوط به شيطان است، نفس انسان نميخواهد، پس نفس انسان در چه ارتباطي از انسان ميخواهد؟ نماز نخوان، روزه نخور، غذاهاي خوشمزه بخور، كار نكن، فعاليّت نكن، و امثال اينها، اينها مربوط به نفس است، امّارهي بالسوء است، شهوترانيها امّاره بالسوء است، مربوط به نفس است، در همين جا حضرت يوسف و زليخا چون ارتباط با شهوتراني بود اين ميگويد كه إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ، نفس اماره بالسوء است، ما چگونه تربيت كنيم نفسمان را كه بتوانيم امّارهي بالخوبي بكنيم، آخر نفس انسان داراي سه حالت ممكن است باشد، يكي امارهي بالسوء، اصلاً زمام اختيار و عقل و فكر را و فهم را و انسانيّت شما را نفس در دست گرفته، هر جايي كه ميخواهد شما را ميبرد، مثل يك آدم مريضِ ضعيفي كه روي اسبي چمشوي وحشي نشسته، اصلاً برگشته حالا دارد كجا ميرود معلوم نيست، اين يك؛ نفس انسان يك حالتش اين است، امّاره بالسوء، بعضيها واقعاً اين جورند ها، هيچ آدم احتمال نميدهد يك مقداري درست و حسابي به آنها بگويد اينها عمل بكنند كه خلاف نفسشان باشد، همهاش دنبال نفس هستند، همهاش دنبال خواستههاي نفساني هستند، كار خوبي اگر يك وقتي ميكنند به خاطر همين خواستهي نفسانيش است، نفسشان ميخواهد، اينها اصلاً توي دايرهي انسانيّت نميشود گذاشتند، يعني اصلاً نميشود گفتشان انسان، چون نفس امّارهيِ بالسوءِ مطيع شيطان، چون شيطان هم از او استفاده ميكند، مطيع شيطان، اين مسلط بر اين آدم است، عقلش را تحت تأثير قرار داده، فكرش را تحت تأثير قرار داده، همهاش را تحت تأثير قرار داده، هر چه شهوتها، خوشيها، شهوت كه ميگويم شهوت جنسي نميگويم، شهوت نميدانم در ضمن عرايضم عرض كنم، شهوت يعني خواستنهاي بيجا، حالا چه شهوت غذا خوردن داشته باشد، چه شهوت استراحت داشته باشد، چه شهوت جنسي داشته باشد، فرقي نميكند، اينها هر كدام بخشي است، شهوتها به طور كلّي، اينها را انجام ميدهد، كاملاً تحت اختيار نفس امّارهي بالسوء است. يك دسته هستند كه گاهي با نفسند، گاهي با شيطانند، گاهي با خدا، يعني اينها امّا يكپارچه هواي نفسند، يك وقتي كه نماز ميخوانند، يك وقتي كه روزه ميگيرند، يك وقتي كه عبادتهاي آسان را انجام ميدهند با خدا است، شايد اخلاص هم داشته باشد، ولي اگر پاي يك جريان شهوت و افتاد نميتواند خودش را كنترل كند، آنجا با نفس است، غضب هم فراوان، سر هر مسألهاي ميبيني غضب ميكند، غضبهاي بيجا، فكر نكنيد غضب و شهوت نبايد در انسان باشد، من مكرّر مثال زدم گفتم غضب مثل گازي توي لولهي گاز است، بايد باشد، فكر نكنيد غضب بد چيزي است، غضب بيجا بد است، اگر ميبينيد يك شخصي آمد خدمت رسول اكرم، از حضرت خواست يك جملهي كوتاه، پُر فايدهاي برايش بگويند، حضرت فرمود: لاتغضب، غضب نكن، اين غضب بيجا منظور است، يعني بيخود شير لولهي گاز را باز نكن، اينطوري، يك جوري نباشد كه توي اتاق وارد شدي، حالا هوا گرم است، بخاري هم روبروا نيست شما رفتيد شير گاز را باز ميكنيد، اين معناي لاتغضب است، اينطوري غضب نكن، غضبت تحت كنترل باشد، ميبينيد يك وقتي يك جايي لولهكشي ميكنند بعد من ديدم كه كف صابون ميزنند، آن نزديك و اطراف شير گاز كه اگر يك مختصر از سر سوزن هم كمتر، اگر گاز ميدهد اين معلوم بكند كه گاز اصلاً نبايد بدهد، چون همين منجر به خطرها ميشود، غضب انسان يك همچين حالتي دارد، من يك وقتي در پُمپ بنزين، آن وقتها كفشها را نعل ميزدند با اينكه معمولاً محكمتر بشود، وضع مادّي مردم خوب نبود در گذشته، كفش تندتند عوض نميكردند، اين كفشهاي خودشان را نعل و هر چيزي نگه ميداشتند، من توي پُمپ بنزين ديدم يك مأمور پُمپ بنزين ميگويد ما نعل نميتوانيم بزنيم به كفشمان، گفتم براي چي؟ گفت براي اينكه مبادا پايمان به سنگي بخورد، مبادا از اين سنگ و آهن يك جرقهاي بپرد، مبادا از آن جرقه بنزين باشد آتش بگيرد، مبادا سرايت كند آن منبع بنزين، و همه جا آتش بگيرد، خيلي احتياط عجيبي است، در اسلام يك همچنين احتياطاتي هست، در خصوص غضب هست، در خصوص ضعف عقل است، حضرت فرمود، حضرت علي بن ابيطالب است، فرمود من از چاهي كه از گوسفندي كه، از چاهي كه در آن چاه يك قطره شراب ريخته باشد و آن گوسفند از آنجا آب خورده باشد ما گوشت اين گوسفند را نميخوريم، شما ميگوييد عجب، شما اين كار را نميتوانيد بكنيد ها، نكنيد ها، نبايد هم بكنيد ها، حالا؛ آن كسي كه ميخواهد حسابي خودش را نگه بدارد از هر بدي، بايد اين گونه احتياط بكند، يك ماشيني كه ترمزش اعتمادي به آن نيست، به قول يك نفر ميگفت كه به يك مقدار روغن اين ترمز بند است توي يك شيب سرازير تند يا ميميرد، يا ترمزش را كاملاً امتحان ميكند كه ببينيد اگر وسط اين شيب يك مشكلي پيش آمد ميتواند ترمز بكند يا نه، ترمزش ميگيرد يا نه، وسط غضب را براي خدا، غضبي كه دارد براي خدا، يك مسألهاي پيش آمد كه بايد فوراً برگردد، من در بعضي از افراد با كمال ديديم فوراً بايد بگردد و شاد بشود، اين قدر اين، مثل همان مورد گاز، لولهي گاز شما آن قدر محكم هست كه اگر ديديد دارد آتشسوزي ميشود شما فوراً ببنديدش و يك سر سوزن گاز ندهد و ادامه پيدا نكند اين آتشسوزي اگر اين جور خوب، اين غضب بايد باشد، در وجود شما هم بايد باشد، حضرت سيّدالشهداء صلوات اللّه عليه و اصحابشان اين جوري بودند، حتّي در يك روايتي دارد كه مالكاشتر و علي بن ابيطالب در جنگ ظاهراً نهروان بوده، هر دو مساوي افراد را كشته بودند، حضرت به مالك اشتر فرمود تو از يك طرف دور ميكني، هر كسي جنگ نهرواني هست، ولي من تا هفت پشتش را فكر ميكنم اگر در نسل اين انسان يك مرد صالحي ممكن است پيدا بشود من او را نكشم، خيلي فرق است اين كشتن با آن كشتن، انسان گاهي غضب ميكند، عصباني ميشود، ميبينيد زورش هم زياد ميشود، اين اكثراً زورشان زياد است، چون عقل ندارند و ميروند جلو، و يكي هم عاقل است، عالم است، همه چيز را ميداند، همهي فكرهايش را كرده و ميزند، اين زدن با آن زدن خيلي فرق ميكند، اين غضب با آن غضب خيلي فرق ميكند، شير گاز را باز كردن خيلي كار آسان است، امّا حالا موقع باز كردن هست يا نيست، توي بخاري ميرود يا همين جور توي فضا ميرود، خدمت شما عرض شود هوا سرد است كه توي بخاري رفت مفيد است يا نه، شير باز كردن هر دويشان شير باز كردن است، آن آدم بيعقل هم رفته شير را باز كرده، اين آدم عاقل هم كه حساب توي كارش هست شير را باز كرده، كدام يكي از اين دو تا زحمتش بيشتر است، مساوي است زحمتش، منتها او خطر ايجاد ميكند، او بيجا باز كرده، يك بزرگتري هم بالاسرش بيايد كتكش ميزند كه چرا شير را باز كردي و اين يكي تحسين ميكنند، خوب كاري كردي، احسن، و خداي تعالي به افرادي كه غضب ميكنند و اين دو حالت را دارند اين جوري است، تو رفتي تو خانه با زن و بچّهات غضب كردي، شير را نبايد آنجا باز كني، با او دعوا كردي، تمام تكبّرت را با او به خرج دادي و توي خيابان يك منكري را ديدي اصلاً ترسيدي از كنارش عبور نكردي، كه اين منكر جلوي راهت واقع نشود و نهي از منكر ميترسي كه نهي از منكر بكني، اينها مسائل اينجوري، آنچه كه مربوط به شيطان است در مرحلهي جهاد با نفس زياد رويش مهم نيست كار نكرد علاوه بر اينكه بايد خودش را آماده كند، يعني در جهاد با نفس، شخصي كه جهاد با نفس ميكند هر كاري كه جلويش ميآيد، به طور كلّي، هر كاري، بخواهد غذا بخورد، بخواهد كار بكند، بخواهد با زن و بچّهاش حرف بزند، هر كاري كه جلويش ميآيد از سه حال خارج نيست يا دلش ميخواهد يا خدا ميخواهد يا هم دل ميخواهد هم خدا، ديگر اينجوري است، البتّه يك چيزي است نه دل ميخواهد نه خدا كه مربوط با همان جهاد با نفس نيست، مربوط به مرحلهي بعد است، مثل همين غضب كردن و دعوا كردن و كارهاي مشكل و حرام را انجام دادن و اينها، ما نقداً روي اين سه تا حرف ميزنيم، كه يا دل ميخواهد، بعضيها هستند آقا چرا اين كار را كردي؟ دلم خواست، ببخشيد ما نميدانستيم شما تحت تأثير دلتان هستيد، در مقابل هر كاري كه ميكنيد، هر كاري يك علامت سؤال چرا كردي؟ خودتان را محاكمه كنيد، چرا كردي؟ دلت خواست؟ خدا خواست؟ دلت يا خدا خواست، در صورتي كه بگويي دلم خواست و نتواني بگويي خدا خواست و نتواني بگويي هم دلم خواست و هم خدا خواست، اين را حتماً كسي كه جهاد با نفس كرد بايد گذاشت كنار، هم نميشود با آن كسي هم دعوا بكند، هم دشمن باشد، عداء عدوّ است نفس انسان، با او دشمن باشد، حالا گوش به حرفش بكنيم نميشود، پس آنكه دلتان ميخواهد بگذاريد كنار، بيايد خودتان را محاكمه كنيد، الان اين غذا را ميخواهيد بخوريد دلم ميخواهد، هر چه هم فكر ميكنيد ميبينيد خدا ميخواهد يا نميخواهد، فقط دل ميخواهد، حتّي در خصوصيّات زندگي، در چيزها ريز زندگي بايد اين مسأله ساري و جاري باشد، اگر نباشد موفق نميشويد چون در چيزهاي جزئي وقتي كه انسان دلش هر چه خواست انجام داد، در چيزهاي كلّي هم كمكم نفس انسان را ميخواباند، خوب، اين چيزي كه، اين كاري كه من الان دارم ميكنم، الان من نشستم دارم براي شما صحبت ميكنم، دلم ميخواهد يا خدا ميخواهد يا دلم و خدا ميخواهد، ما در مورد هر سهي آن صحبت ميكنيم، اگر گفتيم دلمان ميخواهد، نه تنها گفتيم، حالا يك كسي مزمزه ميكند ميگويد دلم ميخواهد، ميبيند طرف حرف حساب سرش نميشود ميگويد دلم ميخواهد، نه!، دلتان واقعاً، دلتان فقط بخواهد، خدا و اسلام و دين اينها نخواسته باشند، يك كار حرامي كه دلتان ميخواهد، اين يقيناً شما را از مراحل كه پرت ميكند هيچي، از انسانيّت دور ميكند، اصلاً تو انسان نيستي، چرا؟ به جهت اينكه دلت، امّارهي بالسوء است، تو هم تحت تأثير او واقع شدي، عقل نداري، حالا ولو در يك مسأله هم باشد و همهي أُوْلَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ،أعراف/179، از هر حيواني هم پستتر، گاهي ميشود كه كيفيت يك چيزي را دل انسان ميخواهد، كيفيتش را، نه خدا نميخواهد، مثلاً چي؟ يك غذاي خوشمزه خوب جلويتان گذاشته شده، ولي برايتان ضرر دارد، خوب خدا نميخواهد تو ضرر بر بدنت وارد كني، ولي خيلي غذاي خوشمزهاي بود، ديشب خورديم و نصف شب هم دل درد شديم، صبح هم براي نماز صبح هم نتوانستيم پا شويم، ميدانستي هم اينجوري خواهد شد، تجربه داري، اينجا همين است. خيلي كوچك است، خيلي چيز كوچكي است. دو تا غذا جلويت گذاشتند يكي براي بدنت مفيد است و دلت نميخواهد، يكي براي بدنت ضرر دارد و دلت ميخواهد، اينجا خودت خوب ميداني، خودت را آزمايش كن، غذايي كه ميگويند، بقيّه چيزها هم همين طور است. هر چيزي، الان تو اين غذاي بدمزهي مفيد يا اين غذاي خوشمزهي مضر كدام يكي را انتخاب ميكني؟ بعضيها هستند ميگويند همان غذاي خوشمزه را بر دار بيار، آدم عمر را ميخواهد، عمر دنيا را ميخواهد براي همين لذائذش، تو هم امتحانت را بد دادي، چون دنيا دار امتحان است، هم نفست را به قول مشهديها شيرش كردي، مشهديها حالا نميدانم اين جاها ميگويند يا نه، يك كسي را ميخواهند بگويند پُررويش كردي، خيلي باصطلاح چيز شده، نفس خودت را پُررويش كردي، يعني اينجا موفق شده نفست و حتماً كسي كه بخواهد جهاد با نفس بكند اين جور جهاد، حتّي دو تا غذا، دو تا غذا، يكي خوشمزه يكي بدمزه و هر دويش هم مساوي است، نفس انسان ميخواهد غذا، اگر بخواهد خوب با نفس مبارزه بكند بايد همان غذاي بدمزه را بخورد، البتّه ما اين را دستور نميدهيم به جهت اينكه يك عدّه خدمت شما عرض شود متصوفه و ملاميه هستند كه ميگويند هر چه بد است بايد انسان بكند تا بتواند خودش را بسازد نه با همين مسايل معنوي هم ميتوانيم خودمان را بسازيم. غذا خوشمزه و مفيد، غذا بدمزه و خدمت شما عرض شود مفيد، خوب يكي از اينها، اگر بخواهي زودتر موفق بشوي همان غذاي بدمزه مفيد را بخور، ولي نه اصراري نداريم، تو انشاءاللّه روزي با اين راهي كه پيش گرفتي آن چنان موفق ميشوي كه غذاي خوشمزه را بخوري نه مفيد كه هم نفست بخواهد هم خدا، موفق بشوي، ببينيد ما عيناً در تمام كارها، بعضي خيال ميكنند من در غذا فقط همين حرف را ميزنم، نه در تمام كارها، در تمام كارها، ميدانيد هر چه ميخواهيد مثال بزنيد مثلاً، در تمام كارها، دستشويي ميخواهي بروي، ميروي دستشويي يك جوري دستشويي ميكني كه خدا راضي نيست، رو به قبله مينشيني مثلاً، ولي راحتتري، يك جوري دستشويي را ساختند كه تو رو به قبله بنشيني راحتتري، ولي خدا راضي نيست، نفست ميخواهد، در تمام كارها، نفست ميخواهد امّا خدا نميخواهد اينجا بايد مخالفت با نفس بكني، يعني رو به قبله ديگر نشيني، حتّي در مكروهات هم اينطور است، مثلاً فرض كنيد يك چيزي كه مكروه است، در همين دستشويي، يك مكروهي هستش، شما ولي راحتتري، نفست ميخواهد كه آن مكروه را انجام دهي، شما ميتواني براي خدا و با نفست مبارزه بكني و اين كار كني، حالا ميخواهم بگويم در تمام چيزها هست، ماها در مبارزه با نفس بايد عيناً يك مريض باشيم در دعوا خوردن، يك مريضي اگر دكتري آمد بالاي سرش و به او گفت كه اين شربت را بايد بخوري، آقا اين شربت چه جوري است مزهاش؟ اوّل من مزّه كنم بعد بخورم، هيچ وقت همچنين حرفي نميزنيد.
فايدهاش چي هست؟ به فكر اين هستي كه آن شربتي كه ميخواهي بخوري حالا هر مزهاي داشته باشد، خوشمزه باشد، بدمزه باشد، تلخ باشد، به فكر فايدهاش هستي و اين شربت را ميخوري، يك كپسول به تو داده، چرا بد رنگ است اين كپسول، يك كپسول خوشرنگتري به من بده، هيچ وقت همچين حرفي نميزنيد، يك آمپولي ميخواهد به تو بزند ميگويد كه مثلاً فرض كنيد اين درد دارد من نميزنم، اينها را نميگوييد، عيناً اين مسأله را بايد در زندگي پياده بكنيد، چون اينجا يك حكيمي، يك طبيبِ آگاه به وضع تو و براي رفع تو امراض بدني تو دارد كار ميكند، اين طرف هم يك طبيب كه خداي تعالي است، براي امراض روح تو دارد كار ميكند و دستور داده است، ما اينجوري قوي نيستيم، ما در دنيا بايد تحت تربيت خدا باشيم، خدا ربّ است، خدا ميگويد سبحان ربّي الاعلي و بحمده، پروردگار ماست، مربّي ماست، تو نميتواني راحت باشي، آزاد باشي، يعني هر اگر ميخواهي موفق شوي، اگر ميخواهي در عالم برزخ، در بهشت موفق بشوي و زندگي و حيات طيّبه داشته باشي بايد در صورت همان، من اين خوشمزه نيست نميخورم، من آن كار سختم است نميكنم، من نميدانم اين كپسول را خوشرنگ نيست نميخورم، اين كارها را ميخواهي بكني هيچوقت خوب نميشوي، هيچ وقت نميتواني معالجات بدنت را بكني تا چه برسد معالجهي روحت را، پس ميزان در تمام كارها ، ميزان طبيب، آقاي اين كپسول تو را معالجه ميكند ولي آمپول زودتر معالجهات ميكند، ميگويند اين را بزن، اين شربتي كه من به تو ميدهم بدمزه است ولي خيلي زودتر خوب ميشوي دردت ساكت ميشوي، تو اين شربت خوشمزه است، تو ميگويي نه همان شربت بدمزه را هر جوري هست بعدش آب ميخوريم يك كاريش ميكنيم، در تمام زندگيتان بايد اين باشد، به فكر فايدهي اين كاري كه ميكنيد باشي، در روايت دارد: الذينهم عن اللغو معرضون، مؤمنين كساني هستند كه از لغو اعراض ميكنند، از امام سؤال ميشود كه لغو چي هست؟ حضرت ميفرمايد: هر چيزي كه نه براي دنيايت فايده داشته باشد، نه براي آخرتتان لغو است، هر كاري، نه دنيايتان را درست ميكند نه آخرتتان را، دنيا را اگر ميخواهيد درست كنيد آن درستي كه انبياء و ائمّهي عليهم السلام به فكرش هستند و به تو پيشنهاد كردند آن درست نميشود، نه اينكه دنيا درست شده است كه انسان ثروت داشته باشد، چي داشته باشد ولي از راه دزدي و خيانت و اينها به دست آورده باشد، اين درست نيست، درستياي كه آنها پيشنهاد دادند، از راهي كه آنها پيشنهاد ميكنند، پس تمام عرض اين شد، تمام آنچه كه در اين مطلب گفتم اين شد كه انسان در تمام كارهايش بايد، بايد از آنچه كه فقط نفس ميگويد و خدا نميگويد، نفس ميگويد و خدا مخالف با اين است، نفس ميگويد و اسلام با آن مخالف است، نفس ميگويد، احكام اسلام با آن مخالف است، چه مكروه است چه حرام، بايد دوري بكنيد، بايد دوري بكنيد، و الاّ موفق نميشود كه با نفسش جهاد بكند، والاّ نميشود من جنگ بكنم، نفسم را بخواهم رام بكنم و به آن همه جور هم خدمت شما عرض شود استراحت بدهم، همه جور هم گوش به حرفش بكنم، مطيعش باشم، نوكرش باشم، بودنش را توجّه داشته باشم و عمل بكنم نميشود، اين كه اسم جنگ و جهاد گذاشتند و حتّي زمان ائمّه هم اين طوري بوده كه حضرت رسول اكرم فرمود: جهاد اصغر، جنگي بود، جنگ خدمت شما عرض شود احد بوده ظاهراً كه شما از جهاد اصغر برگشتيد، و عليكم جهاد الاكبر، جهاد از جهد است، از كوشش است، از فعاليّت است، انسان كارهايي برخلاف نفسش بكند، اين را به طور كلّي ميگويند جهاد، حالا چرا به جنگ گفتند جهاد؟ چون بزرگترين، بزرگترين مبارزه با نفس، كه نفس اصلاً نفس نميخواهد رفتن به جنگ است، يعني جنگ يعني قتال، قتال يعني بكشد ما بكشيم همچنين جنگ، ما در فارسي ميگوييم جنگ، قتال، جهاد همان كوشش است، همان فعاليّت است، همان تحرّك است، همان مخالفت با نفس امّاره و استراحت است، ولو به خاطر اينكه بزرگترين مشكل براي نفس جنگ است. الان حساب بكنيد، همين الان مثلاً، زمان پيغمبر اكرم باشد يا زمان حضرت وليعصر، هر پيشنهادي بكنند انسان سهل است زود انجام ميدهد، ولي بگويند زن و بچّه را ول كن، زندگي را ول كن، يك دست لباس رزم بپوشان، اين هم اسب بيا مثلاً فلان جا مثلاً جنگ كنيد، واقعاً مشكل است، خيلي نفس انسان سختش است كه حالا كشته نشود، بكشدش هم تنها، حالا مثلاً مطمئن باشد كه كشته نميشود، همين كشته شدن هم خودش مسأله است، با اين آخر انسان كنترلش را داشته باشد يك آدم بيرحمي نبايد باشد، أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ، الفتح/29، يك وقت ميبيني يك اِ تو دوست مني، بله، بعدش هم شمشير بلند كردي، يا مثلاً هفت تير را، دوستت را نبايد بكشي، حالا دوست ايمانيات باشد، حالا يك خورده كارِ مشكلي است، لذا فرد شاخص و بارزش از جهاد همان قتال است. حتّي گاهي تعبير ميگويند خود پيغمبر اكرم فرمود، از جهاد اصغر، منتها جهاد كوچكتر اسمش را گذاشتند، جهاد بزرگتر چي هست؟ جهاد با نفس، چون نفست با نفست جهاد نكرده باشي و تمرين به او نداده باشي و رويش كار نكرده باشي به جهاد اصغر انسان نميرسد، نميرود جنگ، و يك نفس امّارهي بالسوء هيچ وقت به جنگ نميرود، سه نفر بودند در زمان پيغمبراكرم، از جنگ تخلّف كردند، گفتند ماحالا ميرويم آن گوشه مخفي ميشويم، وقتي جنگ تمام شد ميگوييم آقا ببخشيد هم زنده هستيم، هم زحمت نكشيديم، راحت. پيغمبراكرم دستور فرمود كه با اينها يك مدّتي اصلاً هيچ كس حرف نزند، خيلي اين تبينه ضمناً توي تنبيهها، تنبيه خوبي هست. با آنها حرف نزنيد، هيچ كس، همه متحداً عمل بكنند، بچّه يك كار غلطي كرده، مادر حرف نزند، پدر حرف نزند، برادرها حرف نزنند، خواهرها حرف نزنند، ديوانه ميشود بچّه، من عاقل، نه سكوت، زنهايشان يك نفر براي اين سه نفر خدمت شما عرض شود غذا ميگذاشتند حرف نميزنند و ميرفتند، با آنها انسان مطلقاً حرف نميزند، اينها از ناراحتي آمدند خدمت پيغمبر غلط كرديم، اشتباه كرديم، در بين اصحاب حضرت ابيعبداللّه الحسين عليه الصلوة و السلام افرادي بودند واقعاً جهاد با نفس كردند، يعني انسان ميبيند كه اينها عجيبند، عجيب، همهي چيزها، همهي وسايل در اختيارشان بود، همه جور قدرت در اختيارشان بود، حتي دعوت شدند، حضرت اباالفضل عباس عليه الصلوة و السلام در روز تاسوعا شمر يك اماننامه آورده برداشته براي حضرت، خيلي عجيب است، حضرت ابالفضل در خدمت حضرت سيّدالشهداء نشستند دارند براي اينها صحبت ميكنند، صداي شمر بلند شد اين بني اختنا، چهار تا برادر بودند، فرزندان علي بن ابيطالب عليه السلام، اينها از طرف امالبينين مادر، يك فاصله زيادي با مادرش اجداد شمر ايشان نسبتي داشت. با مادرش، بني اختنا، بچّههاي خواهر ما، فاصلهها را كم كرده، امالبنين را خواهر خودش دانسته، اين بچّه خواهرمان كجاست؟ حضرت ابالفضل آن قدر خجالت كشيد، خيلي سخت است، يك آدم بيبند و بار و چيز بيايد اظهار قوم و خويشي بكند براي انسان شريف آن هم در آن حد، خيلي حضرت خجالت كشيد، حضرت سيّدالشهداء به او فرمودند كه جوابش را بده ولو كان فاسقا، ولو اينكه فاسق است جوابش را بده، حضرت اباالفضل آمد بيرون، عصر روز تاسوعا است، از اين جهت هم روز تاسوعا را بيشتر به حضرت اباالفضل از ايشان حرف ميزنند، آمد سرش را پايين انداخته شمر گفت من براي شما اماننامه آوردم، شما ميتوانيد در امان باشيد شما و برادرتان، حضرت اباالفضل فرمود كه خدا لعنت كند آن اماننامه را، تو و آن كسي كه اين اماننامه را نوشته، ديگر حالا اينجا روضهخوانها غالباً پياز داغش را زياد ميكنند، هماني كه هست عرض ميكنند.
من ، كه من دست از برادرم بردارم، بيايم، اصلاً اين حرفها شأن حضرت اباالفضل نيست، حضرت اباالفضل صلوات اللّه عليه آن قدر آقا است، جانمان به قربانش، در تمام اين مدّت همهاش به فكر اين است كه با نفسش مبارزه كند، نفس امّاره بالسوء نداشت حضرت، يقيناً، من در مورد نفس امّاره بالسوء حرف ميزنم، امّا شايد براي درسي بوده كه به ما ميداده، ميخواهد آب بخورد آن روز عاشورا كه حضرت سيّدالشهداء به او ميفرمايند كه بچّهها تشنه هستند، به فكر آب بكن، و حضرت ديد كه همه شهيد شدند، حضرت سيّدالشهداء مانده و حضرت اباالفضل، به فكر آب براي بچّهها بود، يك خاطرههايي از عطش اطفال حضرت اباالفضل العباس داشت، انشاءاللّه حالا وقت خودش عرض ميكنم. مشك را برداشته وارد شريعه شده، دست برده زير آب، حضرت اباالفضل از همه تشنهتر بود، حتي از حضرت سيّدالشهداء صلوات اللّه عليه، چرا؟ به جهت اينكه آن لقب سقّايي وقتي آب جيرهبندي شد حضرت اباالفضل ديگر قسمت خودش را نخورد، مسئوليّت داشت كه شريعه مخصوصاً دستش را برد زير آب، وقتي انسان خيلي تشنه است دست كه به آب ميزند عطش بيشتر ميشود، آنجا ميدانيد چي فرمود؟ فرمود: يا نفس ، اي نفسم خوار شو، نكند كه تو آب بخواهي، خواسته باشي، من الحسين العطشا، حسين علي تشنه است تو ميخواهي آب بخوري، السلام عليك يا اباالفضل العباس بن اميرالمؤمنين، السلام عليك صلي اللّه عليك و رحمة اللّه و بركاته.
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53) يوسف/53
شب ۷ محرم ۱۴۲۴ قمری – محبت
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایتاعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين، سيّدنا و نبيّنا رسول الله و علي آله اجمعين لاسيّما علي بقيةالله في العالمين روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدّائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين. وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ، البقرة/165، همانطوري كه در شبهاي گذشته عرض شد حبّ و محبّت به معناي خواستن شديد است، شما هر چيزي را كه بخواهيد حالا اگر بخواهيد كه مال شما باشد يا به شما نزديك باشد يا شما به او نزديك باشيد، از خواستن خيلي ضعيف، همين خواستن شروع ميشود تا ميرسد به حبّ، فقط اسمش عوض ميشود، اسمائش تغيير ميكند و بعد در ماديّات و محبّتهاي مجازي ميرسد به عشق و در محبّت حقيقي كه محبّت به خدا است ميرسد به حبّ شديد كه خدا در اين آيهي شريفه اشاره فرموده است كه وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ، البقرة/165، مردمِ مسلمان و غيرمسلمان به طور كلّي مردم به دو بخش تقسيم ميشوند، يك دسته خدا را دوست دارند، يك دسته غير خدا را دوست دارند، در همين آيه اوّلش به اين جمله اشاره ميفرمايد كه بعضي از مردم هستند كه در مقابل خدا انتخاب ميكنند، ولي كساني كه ايمان به خدا دارند حبّشان به خدا شديد است، اينها دو بخش تقسيم شدند، ماها گاهي ناخودآگاه و بلكه واقعاً نه اسماً جزء آنهايي هستيم كه محبّتمان به خدا نيست، يعني به خداي تعالي، نميگوييم كه دوست نداريم خدا را، ولي عملاً دوست نداريم يا عملاً چيزهاي ديگر را بيشتر دوست داريم، آنهايي كه مؤمنند، داراي ايمان هستند، حبّشان به خدا شديد است يعني متمركز شده است محبّتشان به خدا، هر چيزي كه وجه خدايي نداشته باشد از او متنفّرند، كسي كه با خدا مأنوس است با غير خدا نميتواند اُنسي داشته باشد، اينها كه ميگويند با غير خدا نميتوانيم اُنس داشته باشيم معنايش اين نيست كه كساني كه آنها هم با خدا انس دارند با آنها هم نميتواند انس داشته باشد، نه! با كساني كه حواسشان پرت است، گاهي شده نميدانم برايتان پيش آمده، براي من زياد پيش آمده، انسان مينشيند حرفِ را ميپيچاند انسان كه اين مسألهي عرفاني، يك مسألهي مربوط به خداشناسي به محبّت به خدا براي كسي بگويد، آنجا كسل است، طرف كسل است، خود او باز حرفها را ميپيچاند در يك مسألهاي در امور دنيا، خيلي هم نشاط پيدا ميكند، همين علامت اين است كه اين شخص محبّت به خدا ندارد، خيلي اتّفاق ميافتد ها! يعني انسان كاملاً احساس ميكند، كاملاً ميفهمد، مورد تخصّص خودش ميشود، مورد مسألهاي كه غير خدا هست وارد آن ميشود و ايمان با آن چيزي كه دارد از آن صحبت ميكند، ايمان، اوّل اعتقاد است بعد ايمان است، انسان گاهي اعتقاد به خدا دارد، مثلاً شما اعتقاد داريد شب است، خيلي معتقد و خوب، امّا حرفي از شب نميزنيد، حرفي از خدمت شما عرض شود تاريكي شب نميزنيد، كار ديگر داريد ميكنيد، افرادي كه مؤمن هستند به خدا، همه جهت، در همه جهت، در همهي لحظات اصلاً حرف خدا را ميزنند، ولي دربارهي دنيا است، ولي در راستا محبّت به خدا است و در راستا امور خدايي است، اين خيلي مسألهي حسّاسي است خوب دقّت كنيد، مثلاً شما مشغول يك كاري هستيد، آن چيزي كه شما را وادار به اين كار كرده خدا بوده و رضاي خدا بوده و محبّت خدا بوده، حالا لازم نيست هي بگوييد خدا، خدا، نه، اصل و ريشه اين كارتان محبّت به خدا بوده ديگر محبّت به خدا هست، امّا گاهي هستش كه انسان خدا خدا هم ميگويد ولي ريشه و اصل كارش مربوط به خدا نيست، حتّي نماز هم گاهي اين طور است، ما نماز را روي انجام وظيفه حالا نميشود كه به آدم بگويند تاركالصلوةنماز ميخوانيم، امّا گاهي ميشود براي خدا نماز ميخوانيم و يك وقتي هم توي نماز حواسمان پرت ميشود، ايني كه ارزش دارد اين است كه انسان تمام كارهايش براي خدا باشد و براي محبّت به خدا باشد و خدا را چون دوست دارد اين كارها را ميكند، همهي كارهايش، ميشود، تجربه شده كه ميشود، به حضرت موسي خداي تعالي فرمود: اذكرني في كلّ حال،در هر حالي من را ياد كن، حضرت موسي عرض كرد خدايا من گاهي جاهايي اصلاً نميشود، اصلاً خجالت ميكشم تو را ياد كنم، مثلاً دستشويي رفتم، خداي تعالي فرمود: اذكرني في كل حال،يعني همان جا يك دعاهايي دارد، يك دست به شكم بكش، شيطان بكش، مثلاً ، پاي چپت را بگذار توي دستشويي، اعوذ بالله من الشيطان، اينها همهاش ياد خدا است ديگر، اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم، اينها انسان توجّهاش به خدا است، خدا در هر حالي بايد منظور باشد و محبّت حقيقي بايد به خدا باشد.
دربارهي محبّت به خدا حالا بيشتر از اين من نميتوانم و نميخواهم صحبت كنم، و الان چند شب است كه در اين ارتباط صحبت ميكنم، اجمالاً تمام خواستههاي انسان اگر براي خدا نباشد، اگر به طرف خدا نباشد، اگر به سوي خدا نباشد، همهاش مجازي است و خواستهي بيخودي است، شما اگر هر چه بخواهيد من دون اللّه باشد، اين هم مجازي است، هم دور است از حقيقت است و هم انسان بايد از آن دور باشد و هر چيزي كه ارتباط با پروردگار داشته باشد و انسان را به خدا نزديك كند و انسان بخواهد اين محبّت حقيقي و در ارتباط با پروردگار است و حيف است كه يك انساني كه خداي تعالي خلق كرده و گراميش داشته و احترام برايش قائل شده، اختيار به او داده، عقل به او داده، و او را به اين وسيله ممتاز از همهي حيوانات كرده، اين شخص غير خدا را براي ولو يك لحظه، هر چه ميخواهد باشد دوست داشته باشد، اگر انسان خدا را دوست داشت راحت ميتواند جهاد با نفس بكند، ميخواهم اينجا، از امشب، در ارتباط با جهاد با نفس صحبت كنم، راحت، اصلاً نفسانيتي نميماند، خواستهي نفساني باقي نميماند، بعضي ميگويند پنجاه درصدش را اگر اين مراحل جهاد با نفس را اگر خوب انجام داده باشد پنجاه درصد جهاد با نفس را انجام داده، اگر خوب انجام داده باشد صد درصد جهاد با نفس را انجام داده، پس چكار بايد بكنيم؟ از ما ديگر چي ميخواهند؟ يك تمريني كه اين نفس امّارهي بالسوء انسان در صراط مستقيم، در محبّت به خدا باقي بماند، اكثر اين مراحلي كه صحبتش هست و از مرحلهي يقظه تا همين جا و از اين جا به بعد اكثرش تصميمش يك لحظه است يعني خيلي كوتاه، انسان نشسته، من الان تصميم ميگيرم كه هر چه نفسم ميخواهد نكنم و هر چه خدا ميخواهد انجام بدهم اين جهاد با نفس است، پس چرا گاهي يك سال، دو سال، ده سال، شايد تمام عمر ايني كه ما اصرار داريم انجام بدهيم توي آن مانديم؟ ما تصميم داريم كه انجام بشود اين براي اين است كه تمرين بكنيد، ببينيد نسبت به نفس، خيلي حرفها زدند، خيليها را نفس اژدها است،
نفس اژدها است او كي خفته است، از غم بيآلتي افسرده هست و بعضيها معتقدند كه نفس انسان هيچ وقت رام نميشود، حتي يادم است يكي از علماي شيعه يك نامهاي براي من نوشته بود كه شما چطور ميگوييد جهاد با نفس و نفس رام ميشود و حال اينكه و حال اينكه حضرت علي عليه الصلوة و السلام وقتي شمشير به فرقش خورد فرمود: فزت و ربّ الكعبه، من از دست نفسم راحت شدم، يك همچين حرفي، او ميتوانست بعد شما ميگوييد ميشود؟ حالا شما ميدانيد اين حرف چقدر عجيب است، نفس را اژدرها ميدانند، خيلي برايش، خطرناك، خيلي خطرناك ميدانند و ميگويند اصلاً نميشود نفسي را رام كرد ولي خداي تعالي در قرآن ميفرمايد: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا، الشمس/7، يا قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا، الشمس/9، اگر نفس انسان درست نميشد تزكيهاش هم نميشد، تزكيه وقتي كه شد نفس انسان خوب است ديگر، پس تزكيه را كه دستور دارند، پاك كردن را كه دستور دادند، قابل پاك شدن هست و صفات رذيلهاش از بين ميرود ما نفس را يك اسبي است وحشي، در افراد معمولي يك اسب وحشي، بيشتر از اين من به خودم اجازه نميدهم نفس امّاره بالسوء را بيشتر از اين تشبيه بكنم، يك اسب وحشي است، شما ديديد اسبهايي هست در بيابان اينها وحشياند، اصلاً انسان را كه ميبينند فرار ميكنند، با خوبيها اصلاً همراه نيستند، با وحشيگريها همراهاند، خوب، خدمت شما عرض شود كه اين اسب را بخواهند رامش كنند چكار ميكنند؟ نميدانم ديديد رام كردن اسب را يا نه؟ هر جوري كه ممكن است بالاخره توي يك مياندازندش، يك افساري به سرش مياندازند، منتها ريسمان بلند است، دورها، دور بزند، هي اين ريسمان را ميگيرند، ميكشند جلو، ميكشند جلو، كمكم اين حيوان با همان وحشيگريش چند دفعه كه انسان را ديد، چند دفعه كه آن كسي ميخواهد اين را رامش كند مشاهده كرد، اين كمكم آن وحشتش از انسان كم ميشود، كمكم ميآورند او را جلو، ميآورند او را جلو، ميآورند او را جلو، خوب باز هم آن لگد را ميزنند، يك دستي به كلّهاش ميكشند، يك مقداري به او محبّت ميكنند، يك مقداري كاه و جو به او ميدهند، يك مقداري باصطلاح محبّتهاي مختلفي ميكنند، اين اسب ميشود رام، بعد پالان ميگذارند او را، سوارش ميشوند، خدمت شما عرض شود تا اينجا اسب شده رام، امّا صد درصد تحت فرمان باز هم نيست، يعني ميبينيد كه باز هم ميخواهد فرار كند، باز هم ميخواهد وحشيگري بكند، اين اسب را به آن كار ميكنند، كار ميكنند، آن قدر مطيع ميشود كه در مسابقات اسبدواني ديديد گاهي موانع را جلويش ميگذارند تا دو متر مانع است، اين بغل هم راه صاف است، اين بغل هم راه صاف است آن سواركار او را وادارش ميكند كه از روي اين مانع بپرد و ميپرد ديديد ديگر، صد درصد تحت فرمان است، بله، ميبينيد كه آن چنان اين اسب رام شده كه جايزه سواركار ميگيرد ولي اين فرمانبردار است، يك همچين حالتي بايد داشته باشيد، يعني الان نفسمان وحشي است، البته الان نه ها! اوّل كار، نفسمان وحشي است، جفت و لگد حسابي ميزند، گاز ميگيرد، راه را انحرافي ميرود، تمام بديها را دنبالش ميرود، همه چيز، كمكم بايد شروع بكنيد اين را رامش بكنيد، اوّل كاري كه ميكنيد بايد به او بفهمانيد كه تو براي توي بيابانها، دويدن اين طرف و آن طرف، نصيب شير و ببر و پلنگ شدن خلق نشدي، اوّل بايد اين را بفهماني، ممكن است آن اسبِ نفهمد، عملاً به او بفهمانيد، ولي نفس شما ميفهمد، شما را خدا خلق نكرده همهاش دنبال شهوات، همهاش دنبال هواهاي نفساني، هر چه ميخواهيد آن كار را بكن، همهاش تبعيّت از شيطان، براي اين خدا خلقت نكرده، اگر اين كارها را كردي از بين ميروي، درندهها تو را ميخورند، از بين ميبرند تو را، تو وسيله دفاعي نداري، اينها را بايد خوب به او بفهمانيد، اگر نفس ما اين را فهميد، و ميفهمد، همان حالت يقظه است كه به ما ميگويند كه در مرحلهي يقظه هم يقظه داشته باشيد، هر كس بيدار بشود از خواب غفلت، آن وقت اسب وحشي نافهم است و چون عقل و فهمشان را ضايع كرده، بَلْ هُمْ أَضَلُّ أعراف/179، از آن حيوان هم گمراهتر است، وقتي كه به اين مسأله رسيد و فهميد مانند كسي است كه توي بيابان راه را گم كرده، يك كسي ميآيد راه را به او نشان ميدهد، اينجا چكار ميكند؟ برميگردد، آن راه اشتباهي كه رفته بر ميگردد و از گذشتهها اگر يك متصدي دارد، يك متولي دارد، از گذشتههايش استغفار ميكند، طلب بخشش ميكند، ميگويد ببخشيد ما اهل اشتباه آمديم، يك وقتي رانندهايي ما را برداشته بود ببرد براي مسافرت، كلّ راه را اشتباه رفته بود، براي شما هم اتّفاق افتاد، اينجا بايد از مسافرين طلب بخشش بكند، بگويد آقايان ببخشيد من را راه اشتباه كردم، وقت شما را گرفتم، شما فكر نكنيد كه با اين طلب بخشش ما از ذات مقدّس پروردگار خيلي امرِ مثلاً نادرستي است، نه، خداي تعالي ما را خلق كرده، وقتي به ما داده، فرصتي به ما داده، ما را در دنيا براي اينكه امتحانمان را خوب بدهيم قرارمان داده، ما اگر وقتمان را ضايع كرديم بايد از خدا طلب بخشش كنيم، توي يك جلسهي امتحاني شما وارد شديد، وقتتان را صرف خيلي از چيزها كرديد كه آن چيزها هيچ به دردتان نميخورده و از آن مواد امتحاني كه گفتند جواب بدهيد شما عقب مانديد، بايد طلب بخشش كنيد، اين را ميگويند استغفار، استغفار طلب بخشش است، من تعجب ميكنم حتّي ديدم يكي از علما همين چند روز قبل در تلويزيون فرق بين توبه و استغفار نميگذاشت، ماها توي شعرهايمان ميگوييم صد بار اگر توبه شكستي باز آي، استغفار است كه اگر صد بار كار بد كردي استغفار كن، توبه يك دفعه است، استغفار اين است كه آقا ببخشيد، ببخشيد آقا ما راه را عوضي رفته بوديم، ما كار ناصحيحي كرده بوديم، حالا اگر يك كسي اوّل تكليفش اين استغفار لازم نيست بكند، فقط توبه بكند، اتوب اللّه، يعني به سوي خدا من حركت ميكنم، بر ميگردم به سوي خدا، وَأَنْ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ، هود/3، خدا در قرآن ميفرمايد، خدا در قرآن ميفرمايد: وَأَنْ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ، اين كه استغفار كنيد پروردگارتان را، يعني طلب بخشش كنيد، ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ، ببينيد با ثمّ گفته، ثمّ براي فاصلهي با تأخير است، يعني اوّل استغفار، گناهان گذشته را طلب بخشش كردند ببخشند، تا گناهان گذشته هست و بخشيده نشده توبه معنا ندارد، اين را بدانيد، ماها استغفر اللّه ربي و اتوب اليه، اين نه، استغفر اللّه، استغفر اللّه ربي و اتوب اليه، بعد از چند روز بايد بگويي، من نميگويم اين جوري يك استغفر اللّه بگويي بعد برويد ، يعني با توجّه به اينكه اين اوّل دوم آن، وَأَنْ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ، سپس برگرديد به سوي خدا، شما ميخواستيد، از همين جا ميخواستيد برويد براي مشهد، اين راه فرض كنيد كندوان را گرفتيد رفتيد جلو، خدايا چكار كنيم؟ برگرديد، ببخشيد اوّل را بايد بگوييد، اگر كسي بلا به سر شما آورده، دستور به شما داده، گفته مثلاً چكار بكنيم، ببخشيد اوّل ميگوييد بعد ماشينتان را سر ته ميكنيد ميرويد به طرف مشهد، يا خيلي راه رفتيد بايد كلي از آنجا را ببخشيد، ببخشيد بگوييد تا ميرسيم سر راه مشهد، آن وقت برويد به طرف مشهد، استغفار اين است معنايش، يعني طلب بخشش، فهميديد راه را اشتباه كرديد، فهميديد حواستان پرت بوده، فهميديد نميفهميديد، حالا بيدار شديد، اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ، آن وقت استغفار كنيد مربّي خودتان، آن كسي كه ميخواسته شما را تربيت كند، بسازد، آن كسي كه ميخواسته از شما يك انساني خداي تعالي در قرآن ميفرمايد: وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي، طه/41، من تو را ساختهام براي خودم، وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي، حالا بعضيها ميگويند فقط مال حضرت موسي بوده، ولي خوب ماها اگر لايق باشيم، اگر انسان باشيم، اگر جدّي باشيم، ما هم مثل حضرت موسي، خدا ما را براي خودش ساخته، كه ما خليفةاللّه باشيم، حالا ببخشيد، خدايا ما تا سنّ مثلاً فرض كنيد بيست سالگي، سي سالگي راههاي اشتباه رفتيم، كارهاي ناصحيحي كرديم، ببخش، پيغمبراكرم ميفرمايد من روزي هفتاد مرتبه استغفار ميكنم، توبه نه ها!، استغفار ميكنم، و يقالي قلبي، يك چيزي در قلبم ايجاد ميشود، ببينيد من يك، اينجا چون يك وقتي ممكن است مورد اشكال بشود من برايتان توضيح بدهم، ببينيد مثلاً يك كسي عاشق كسي است دارد با او گرم صحبت است، بچّهي شما، يك چيزي، يك كاري، خود آن محبوب ميگويد جواب بچّهات را بده، اين جواب ميدهد امر او را هم انجام ميدهد ولي بر ميگردد ميگويد ببخشيد، متوجّه شديد يا خوب؟ پيغمبراكرم منسوس في ذات اللّه، او هميشه قاب القوسين او ادني، يك لحظه كه نبود، هميشه اين طور بوده، خدا فرموده با اين كفار صحبت كن، با اينها حرف بزن، اينها هدايتشان كن، ميگويد چشم، مبعوث هم شده، غير از آن وقتي است كه توي غار حرا داشت يكپارچه فقط خدا را ، باكسي او حرف نميزد، ولي حالا كه آمده با اوسفيان صحبت كند، با عمر صحبت كند، با عثمان دارد صحبت بكند، با اينها بايد صحبت ميكند، بعد ميگويد ببخشيد، خوب اين معنا را فهميد يا نه؟ اين كمال محبّت او است به خدا و اين ببخشيد اين جوري است حالا نميدانم اگر روايت، البته روايتش هم خيلي معتبر نيست، روايتي است كه بعضي از اهلسنّت نقل كردند، بعضي از علماي مصفوفه توي كتابهايشان نقل كردند، اگر باشد اين است معنايش، كه يقال الي قلبي فاستغفراللّه في كل يوم سبعين مرة، تسبيحش را بشمارد انسان، نماز شبي كه شماها ميخوانيد تسبيحتان را بشماريد هفتادتا گويي، و هفتادتا ميگوييم استغفرالله و ربي اتوب اليه، فاستغفرواللّه ميگويد، نميگويد فاستغفراللّه و اتوب اليه، فاستغفراللّه سبعين مره، يا برادران يوسف وقتي آمدند خدمت يعقوب، به يقعوب گفتند كه خوب ما اشتباه كرديم چه، يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا، يوسف/97، نميگويد استغفار و توبه، نه، قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ، ما خطاكار بوديم، استغفار كن براي ما، حضرت يعقوب هم به اينها ميگويد: سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ ، يوسف/98، به همين زودي برايتان استغفار ميكنم، اين صحبت توبه نيست، استغفار است، يا وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا، النساء/64، اگر يك عدّه ظلم كردند به جان خودشان و آمدند خدمت پيغمبراكرم، ميفرمايد: فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ، صحبت از استغفار است، طلب بخشش است، وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ، آن وقت وقتي كه اين استغفار را كردند، لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا، خدا به طرفشان بر ميگردد، خدا به سوي اينها ميآيد، حالا معناي استغفار را ميخواستم عرض كنم، استغفار چي هست؟ استغفار يعني طلب بخشش، از اشتباه، از كار گذشته، از خدمت شما عرض شود ناصحيح، يا اگر در مورد پيغمبران گفتيم مثل خود رسول اكرم، اين يك شبه باصطلاح طلب بخشش اين شبهاش است، خوب چه ميخواهد ببخشد خدا؟ همين اندازه تعارف بايد باشد، عرض كردم روايتش هم خيلي نيست، ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ، حالا كه تو اشتباه رفتي و يك كار خطايي كردي مثل برادارن يوسف، كه ميگويند: إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ، ما خطا كرديم، استغفار كن براي ما، اسْتَغْفِرْ لَنَا، اين وهابيهاي نافهم كه ميگويند كه انسان واسطه در اين طور چيزها نميخواهد، اين يكياش، حضرت يعقوب نگفت كه خدا واسطه نميخواهد، سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ، سوف هم گفت به خاطر اينكه منتظر شد شب جمعه براي فرزندشان طلب بخشش بكند، و طلب بخشش كرد و او واسطه شد كه خدا اينها را بخشيد و حضرت يوسف هم اينها را بخشيد، پس استغفار اين است، مرحلهي بعدي يعني لازمهي استغفار توبه است، توبه يعني بازگشت، يعني جبران كردن اشتباهات گذشته، هم خدا توّاب است، هم ما تائبيم، خدا توّاب است با صفت مبالغه، با صيغه مبالغه، توّاب يعني بسيار بسيار توبهكننده، خدا هم توبه ميكند ما هم توبه ميكند، خدا استغفار هيچ وقت نميكند، توبه ميكند ما هم توبه ميكنيم، إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ (12) الحجرات/12، خدا توّابِ مهرباني است، ما هم تائبيم، معني اين چي هست؟ حالا اشتباه كرديم حالا برگشتيم به طرف خدا، ما ميشويم تائبيم، توّاب نيستيم در مقابل خدا؟ براي اينكه يك مثالي برايتان بزنم تا مطلب روشن بشود، اگر يك نفري باشد نه دست و پا داشته باشد، نه قوّتي داشته باشد، نه پولي داشته باشد كه ماشين بگيرد، نه امكاناتي، هيچ امكاناتي ندارد، ايني كه همهي امكانات را دارد، يك دوستي شما داريد ماشين دارد، هواپيما هم دارد، نميدانم همهي وسايل حركت را دارد و شما را بيشتر از همه دوست دارد، شما گفتيد آقا من دلم برايت تنگ شده ميآيم به طرف تو، او ميگويد بسيار خوب، ولي او هم چون محبّتش بيشتر است به شما و هم همهي وسايل را دارد، هم همهي قدرت را دارد اين جوري بگوييم نسبت به خداي تعالي، اين جوري تا ما اراده كرديم او رساند خودش را، او پس توّاب است ما تائبيم، ما برگشتيم به سوي خدا، ولي خداي تعالي با يك سرعتي كه خدا سريع است. توّاب است، خداي تعالي زود از بندگانش ميگذرد، استغفارش را كه پذيرفته ديگر توبهاش پُشت سرش، توّاب است، رحيم، با مهرباني، ببينيد با كلمهي رحيم هم بعدش آورده كه مهرباني خاصّي دارد و ميآيد به طرف انسان، خوب استغفار است، بعد توبه، وقتي كه اين تمام شد، خوب بايد انسان طبعاً استقامت داشته باشد، چون اگر هر روز توبه كرد و هي خدمت شما عرض شود به هم زد، ميشود كالمستهز، كالمستهز يعني چه؟ اين كلام اميرالمؤمنين عليه الصلوة والسلام است، يك نفر بود هر كاري ميكرد ميگفت استغفرالله ربي و اتوب اليه، حضرت فرمود سكنت امّك، مادرت به عزايت بنشيند، يعني خدا بكشد تو را، اين استغفار استهزاء به پروردگار است، يك مثالي بزنيم برايتان، انسان يك بچّهاي دارد هي يك كار بدي ميكند ميگويد ببخشيد، باز هي كار بدي ميكند ميگويد ببخشيد، هي ببخشيد، انسان ميگويد تو من را مسخره كردي، ببينيد خداي تعالي هم همينطور، كامستهز، و اين استغفار و توبه گناه هم دارد، توبهاي ارزش دارد كه توبه نصوح باشد، توبه نصوح چي هست؟ توي ترجمهها توبه نصوح اين معنا را كردند، الا تدعوا ابدا، اين كه هرگز بر نگردي به آن گناه، ببخشيد ببخشيد راه نينداز، يك روايت دارد كه المومن السيراً و لا تعذّر، مؤمن بدي نميكني و عذري هم نميخواهد، آخر المنافقون يسير و يتعذّر، منافق هي بدي ميكند هِي عذرخواهي ميكند، شما يك رفيقي داشته باشيد دائماً عذرخواهي ميكند آقا ببخشيد من فلان كار غلط را كردم، ببخشيد اين جور با شما حرف زدم، ببخشيد، اين معلوم است كه با تو رفيق واقعي نيست، والاّ يك جوري با تو برخورد ميكند، يك جوري با تو هست كه ببخشيد، ببخشيد راه نمياندازد، كوتاهي نميكند كه بگويد ببخشيد، امّا آدمي كه باطنش با انسان نيست، ميخواهد يك جوري سازي بكند، خوب خيلي اشتباه ميكند، خيلي كار خطا ميكند، هي ميگويد ببخشيد، ببخشيد نفهميدم، آن كار را اشتباه كردم، خوب چرا اشتباه بكني؟ گاهي تركتحفظ ميشود، معروف است، خيلي من اين مثال را ميزنم و خيلي هم مثال جالبي است و خوب ميرساند مطلب را، يكي از علماي بزرگ ميگفت من را يك نفر تجّار دعوتش كرده بود خانه، رفتيم ديديم نيست خانه، گفتيم فردا، پسفردا ديديم او را، گفت: ببخشيد آقا فراموش كرده بودم، ما به او گفتيم اگر استاندار دعوت كرده بودي فراموش ميكردي؟ گفت: نه، آدم باوجداني بود گفت نه، خوب چرا ما را فراموش كردي؟ براي اينكه ترك تحفّظ كردي، يعني اهميّت ندادي، انسان وقتي كه اهميّت يك كسي را نميدهد نسبت به چيزي كه مربوط به او است فراموش ميكند، ببخشيد، حالا بعضيها استثنائاً حافظهشان ضعيف است، گرفتاريشان، يك استثناء است ولي كلّياش اين است كه شما اگر يك كسي را دوست داريد، او هم شما را دوست دارد، هيچ وقت ببخشيد، ببخشيد ندارد، لايسر و لاتعذّر، نه هم عذرخواهي ميكند، ولي منافق يسير و يتعذّر، هي اشتباه ميكند، شما خودتان ميتوانيد در مقابل پروردگار محك بزنيد، توبه يك دفعه، إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا، التحريم/8، بعضيها ميآيند ميگويند ما باز هم بعد از مرحلهي توبه باز هم گناه ميكنيم، چكار بكنيم؟ اين توبه نكردي، ببينيد شما اين راه را فهميديد اشتباه است، رفتيد طرف خدمت شما عرض شود جادّه كندوان، ميخواستيد برويد مشهد، برگشتيد، باز دو مرتبه ممكن است برگرديد به طرف جادّه كندوان، نه ديگر، يك دفعه اشتباه كردي، برگشتي ديگر، هي نميشود بروي طرف جادّه كندوان، هي برگردي، انسان از مرحله پرت است، ديگر نميتواند جلو برود، خوب اين هم هست، بعد استقامت، بايد مقاوم باشد، مقاوم كه بود قطعاً بايد توي صراط مستقيم باشد، يعني نميشود انسان از صراط مستقيم خارج باشد و حال اينكه در راه هم باشد، اصلاً غلط است، بعد خوب چي كم دارد حالا؟ تقوا، محبّت، اين دو چيز هم بايد بشود، اينها را اخيراً دادم، اين تا بيايد انسان صد درصد جهاد با نفس كرده، نميشود بدون جهاد با نفس به اينجا برسد، خوب، چون هم در توبهاش جهاد با نفس كرده، هم در استقامتش جهاد با نفس كرده، هم در صراط مستقيمش دارد جهاد با نفس ميكند وهم در تقوا و، چيزي كه ما در اين جا، در جهاد با نفس ميخواهيم اين است كه انسان خودش را بسازد، تمرين بكند، اين اسب وحشي را تو آوردي حالا يك مقداري رامش كردي آن را ولش كني باز ميرود جفتك ميزند، ميكند، اين جا است بايد رويش كار بكند انسان، هر چه هم بيشتر بهتر، هر چه بيشتر اطمينان انسان را جذب بكند بهتر، گاهي براي نفس انسان يك مسائلي پيش ميآيد كه انسان خيلي بايد محكم باشد تا اين مسائل برايش حل بشود، همينطور كه در مورد همان اسب وحشي كه او را تربيتش كرديد، آورديد او را، به جايي كه از سه متر يا دو متر جا بايد بپرد، آنهايي كه ميپرند، نميخواهم فقط پريدن همان ميدان اسبدواني را خدمت شما عرض شود تمرين كرده باشد، اينها گاهي براي بعضي از جاها، جبههها، جنگها آن چنان مفيد است كه حساب ندارد، از يك ديواري جلويش است، اسبِ اگر تمرين نكرده باشد ميايستد، اگر تمرين كرده باشد ميپرد آن ور، افراد، انسانها هم همين طورند در ورزشهاي مختلف، بيشتر اين ورزشهايي كه هست، براي اينكه بتوانند در جاهاي حسّاس خودشان را نجات بدهند، خوب، اينجا رسيده منتها گاهي يادش ميرود، اگر شما اين اسب را اسب داديد به دوستان، اينها دورهي سال به آنها كاه و جو ميدهند كه روز عاشورا به عنوان ذوالجنان بياورند آنها را بيرون، اين بس كه خورده هم چاق شده، هم تند راه نميرود، اين را نميخواهند تند راه برود، يك حيوان آرام، بدون ارزشي از نظر ظاهري، هيچ هم نميشود سوارش بشود، چون اصلاً آنها را سوار نميشوند، اين جوري، اين حيوان اين طوري است، يك حيوان تنبل، جهاد با نفس براي اين است كه شما خودتان را تمرين بدهيد، اگر رسيديد مثل مثلاً كربلا، شب عاشورا و آنهايي كه نفسشان را تمرين نداده بودند نتوانستند تحمل كنند، همهشان پا شدند رفتند، چراغ را خاموش كرد سيّدالشهداء، آنها هم پا شدند رفتند، آنهايي كه ماندند آنهايي بودند كه نفسشان را ساخته بودند، يعني نفسشان را رام كرده بودند، نفسشان تنها رام نبود كه تنبل باشد، نه، ميدانستند اين جمعيّت در مقابل اين جمعيّت حتماً كشته ميشود، و علاوه سيّدالشهداء به آنها گفته بود كشته ميشوند، و علاوه براي كشته شدن آمده بودند، ببينيد چقدر يك همچين جايي براي انسان پيش ميآيد، براي ماها هم ممكن است پيش بيايد، فرج امام زمان ما را برساند، حالا همه تا اقل هشت سالش جنگ، نزاع، كشتار و اين حرفها است، حالا ميرويم يك جايي مخفي ميشويم وقتي آقا تشريف آوردند، بعد موقعي كه كارهاي رديف شد ميرويم خودمان را نشان ميدهيم، لم تكن نفس قبل، حضرت هم قبول نميكند و ميگويد برو همان جايي كه بودي، مثل برنامههايي ما نيست آخر من تو را ديدم، يك عدّه اصلاً ضد انقلاب بودند يك دفعه تا بلند شدند ديدند يك قدري هم صبر كردند، يكي دو سال صبر كردند، ببينند بالاخره كار به كجا ميرسد، اگر شاه آمد دو مرتبه اظهار ارادتشان را نكرده باشند، دو سه سال صبر كردند، بعد شدند انقلابيتر از هر انقلابي، ديديم، البته خيلي مطرح نبودند، خداي تعالي نگذاشت خيلي اينها، ولي بعضيهايشان، ولي امام زمان مأمور به باطن است، آن ته دلت را ميخواند، تو تا حالا كجا بودي؟ تو ايمان نميآوري، ميبيني وضع خوب شده، موفقيّتي حاصل شده، حالا يك گوشه كار را به تو بدهم، كه تو يك عنوان و شخصيتي پيدا بكني، لذا در همين زيارت آلياسين ميخوانيم كه: و ان رجعتكم حق لاريب فيها، ببينيد رجعت ميگويد نه ظهور، يعني كار امام زمان تمام شده و نوبت به ساير ائمّه رسيده، يعني حكومت عدل الهي در سراسر عالم برقرار است، نوبت به چي رسيده؟ به عدل و داد و سلطنت، أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ، الأنبياء/105، و خدمت شما عرض شود كه مخالفين رفتند و اينها، حالا آمده آقا، خداي تعالي ميفرمايد: لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا، رجعت شما حق است، لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ، اينجا ديگر ايمان فايدهاي ندارد، اينجا شايد يك وقت ميبيند دست خود آقا است، شايد هر كي بعد از هشت سال بيايد خدمت حضرت، حضرت رگ گردنش را بزند، اين مرديكي تا حالا كجا بوده؟ تا حالا صبر كرده ببينيد انقلاب ما پيروز شده يا نه، حالا آمده جايي براي خودش انتخاب كرده، اين به ضررش است،لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ ، خيلي عجيب است، و اگر نفسش را انسان درست نكرده باشد اين جوري ميشود، ولي حالا اگر درست كرده باشد تا حضرت تشريف آورد، آقاجان من چي ميفرمايد من همين جور حاضرم كه دربارهشان، الذين مدح في كتابك، اينها را خداي تعالي مدح كرده در قرآن، كه قلت انهم صفاً كانهم بنيان مرصوص، گفتي كه اينها يك صفي هستند، مثل ديواري بُتني، اين جوري تشبيه بكنيد، بنيان مرصوص اين طوري است، علاوه اينكه خودشان از پا در نميآيند در مقابل گلولهها، در مقابل شمشيرها، يك عدّه هم ممكن است پشتشان را پناه بدهند كه اينها هم محفوظ باشند، بنيان مرصوص اين طوري است پناهگاههاي محكم بُتني، اين جوري ميشويد اگر جهاد با نفستان درست باشد، جهاد با نفس را براي اين كه براي روز مبادا، خودش ارزش دارد، هر روز روز مبادا است، هر روز از نظر پروردگار براي انسان ارزشمند است، در روز مبادا لااقل انسان بتواند از پا در نيايد، كانّهم بنيان مرصوص، اصحاب سيّدالشهداء را شما ببينيد، ميدانستند كشته ميشوند، ، ولي در عين حال، همهشان، همهشان، آنهايي كه ماندند، استقامت نداشتند، براي دنيا آمده بودند، داراي محبّت مجازي بودند، به امام حسين محبتي نداشتند، ديده بودند علي بن ابيطالب رفت طرف كوفه، كوفه را تحت نفوذ خودش قرار داد، آنجا حكومت كرد، شايد حضرت سيّدالشهداء هم با اين همه نامهاي كه براي حضرت فرستادند شايد حضرت داراي حكومت بشود، خوب حضرت وقتي حكومت را در اختيار گرفت، بايد يك كسي فرماندار استان باشد، اينها هم بالاخره جمعيّتشان زياد نيست بالاخره به هر كدامشان يك مقامي، پُستي ميرسد ولي وقتي ديدند كشته شدن و اين جوري است، آنهايي كه محبّتشان مجازي بود يك، دوّم براي دنيا آمده بودند، سوّم خدمت شما عرض شود جهاد با نفس نكرده بودند، چهارم استقامت نداشتند، پنجم ممكن است توي صراط مستقيم يك چند قدمي برداشته باشند و بالاخره آنهايي كه يقظه نداشتند اينها شبانه فرار كردند، حالا به هر دليلي رفتند ولي آنهايي كه نه، جهاد با نفس كردند، تمرين داشتند، آنها چكار كردند وقتي يك چراغي حضرت ابيعبداللّه الحسين روشن فرمودند ديدند يك عدّهاي هستند، شما چرا نرفتيد؟ يكي گفت اگر ما را قطعهقطعه كنند، خيلي عجيب است ها! يكي ديگر گفت اگر ما هفتاد مرتبه بسوزاندانمان و دو مرتبه زندهمان كنند، يكي گفت چطور ممكن است پا شويم برويم، هر كدام يك چيزي گفتند، دل حضرت سيّدالشهداء را با محبّتي كه ابراز كردند شاد كردند، حضرت فرمود حالا كه شما اين طوريد اين ها حقيقت دارند، من خيلي مقيّدم توي اين مسائل تاريخي يك چيزهايي عرض كنم كه دلايلي اگر سندش هم ضعيف است يك دلايلي براي خودم روشن شده باشد كه درست است، حالا كه اين طوري هستيد بيايد جاهايتان را توي بهشت نشان بدهم، همهشان آمدند، مثل چي بگويم يك صحنهاي كه پرده از جلوي چشم خارج ميشود همه ميبينند، ديدند، اين قدر اينها شاد شدند، آن قدر چرا صبح نميشود امشب، اين قدر خوشحال بودند كه آن شخص با يكي شوخي ميكند، آن شخص ميگويد امشب شب شوخي نيست، ميگويد كه معلوم است كه او ايمانش قويتر از اين است كه ميگويد باز هم، ميگويد من در عمرم شوخي نميكردم، خنده نميكردم، امشب ميخندم، ماها خودمان را جاي آنها ميگذاريم بعد به يك مسائل جزئي كه براي تصوّر خودمان به وجود آورديم گريه ميكنيم، اين جا است كه انسان گريه ميكند كه اي كاش ما هم اين جوري بوديم، اي كاش ما هم مثل اصحاب سيّدالشهداء بوديم، حضرت فرمود: لا احد، نيكتر، بهتر از اصحاب خودم نديدم، اين چقدر اينها ارزش داشتند، وقتي ميخواهند با حضرت سيدالشهداء صحبت كنند، اوّل ميگويند پدر و مادرمان به قربانت، جان بقربانت، بعد كلامشان را ميگويند، خيلي عجيب است، شما در تاريخ نگاه كنيد همه اين جور هست، بر يكديگر سبقت ميگرفتند در شهادت، حالا تو اينها آن عظمت روحي اينها را ما درست درك نميكنيم، ولي بعضيهايشان، ببينيد جناب حرّ، يك آدمِ واقعاً عجيبي بود، يعني از نظر كار بدترين كار را كرد، ولي توبه كرد و لذا ما ميگوييم هر كس توبه بكند توبهاش قبول است، توبه كرد، إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ، فصلت/30، ميگويند توبه ميكنند، ميگويند پروردگار ما خدا است و مربّي ما خداي تعالي است، ثُمَّ اسْتَقَامُوا، بعد استقامت ميكنند، تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمْ الْمَلَائِكَةُ، حرّ بن زياد رياحي، آن شخص اموي است ميگويد كه من ديدم حرّ ايستاده دارد بدنش ميلرزد، چهات است؟ واقعاً هم مشكل است ها!، همهي اسبي كه به با اينها يك فشاري رويش ميآيد، چرا ميلرزي؟ تو شجاعترين عرب را اگر ميخواستند ميگفتند حرّ، تو از اين جمعيت كم، هفتاد و دو نفرشان ماندند و ما سي هزار لشكر هستيم، تو چرا اين قدر وحشتزدهاي، وحشتزدهاي، رنگت پريده، چرا ميلرزي، گفت من خودم را در بين بهشت و جهنّم ميبينم، همهمان اين جوريم، همهي ما كه اينجا نشستيم، همهمان در همه حال خودمان را بين بهشت و جهنّم بايد ببينيم، يك لغزش اين طرف، ميافتيم توي جهنم، يك حركت از آن طرف ميرويم توي بهشت، تصميمش را گرفت، نفسش را عقب زد، گفت به خدا قسم من هيچ وقت جهنّم را با بهشت ترجيح نميدهم، حركت كرد آمد خدمت حضرت ابيعبداللّه، حضرت به اصحابشان فرمود مهمان دارد برايمان ميآيد، برويم به استقبالش، آمدند يك كلمه، اين است مهرباني خدا و ائمّهي اطهار، يك كلمهي به رويش نياوردند كه تو ما اينجا مبتلا كردي، يك كلمه! عجيب است ها! در تاريخ نگاه كنيد، يك كلمه، بلكه حضرت فرمود تو مهمان ما هستي، بيا توي خيمهها بنشين استراحت كن، گفت نه آقا، من خجالت ميكشم، من نميتوانم بيايم داخل، اصحابت را ميبينيم، اهلبيتت را ميبينم شرمندهام، اجازه ميدان به من بدهيد، حركت كرد به طرف ميدان، توبهاش قبول شد، استقامتش در همان لحظه خودش را نشان داد، در صراط مستقيم كه فداي صراط مستقيم شد و جهاد با نفس كرد روي محبّت به سيّدالشهداء، لذا در تاريخ دارد وقتي حرّبن رياحي روي زمين افتاد حضرت ابيعبداللّه الحسين آمدند سر او را به دامن گرفتند، خدايا ميشود ما هم موقعِ مرگ سرمان در دامان امام زمانمان بگيريم، گرد و غبار از سر و صورتش پاك ميكنند، خونها از صورتش ميگيرد، ميفرمايد انت حر كما سمّك امك حرّ، تو آزادي، تو آزاد شدي تو خودت را از هواي نفس آزاد كردي همانطوري كه مادر اسم تو را حرّ گذاشت. لاحول و لاقوة الا باللّه العلي العظيم.
آمار بازدید
- 292
- 310
- 2,501
- 11,329
- 837,532
- 2,415
- سلام علیکم ضمن تشکر از توجه جنابعالی، انشاالله در دستور کار قرار می ...2024-04-18 - 15:10 توسط مدیریت سایت
- سلام علیکم خدای تعالی به شما توفیقات روزافزون مرحمت فرماید. متشکری...2024-04-18 - 15:09 توسط مدیریت سایت
- سلام علیکم توفیقاتتان روزافزون باد از توجه جنابعالی متشکر...2024-04-18 - 15:08 توسط مدیریت سایت
- سلام علیکم خدای تعالی توفیقاتتان را در درک حقایق زیاد فرماید...2024-04-18 - 15:08 توسط مدیریت سایت