۷ صفر ۱۴۲۶ قمری – میلاد حضرت موسی بن جعفر امام کاظم (علیه السلام)

أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل‌الله، لاسیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة‌الدائمة علی أعدائهم أجمعین، من الآن الی قیام یوم الدین.
«أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ * بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَ كُنَّا بِه عَالِمِينَ * إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ * قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ» (انبیاء/51-53)

سُرور سالک الی الله و سُرور مردم غافل
میلاد مسعود حضرت امام موسی ابن جعفر صلوات‌الله و سلامه علیه را به پیشگاه مقدس حضرت بقیة‌الله ارواحنا فداه تبریک عرض می‌کنیم و امیدواریم همه‌ی ما زیر سایه‌ی آن حضرت از همه‌ی برکت‌ها و خیرها و سلامتی‌ها، مخصوصاً در سال آینده‌ی شمسی برخوردار باشیم و حضرت بقیة‌الله را از خود راضی کنیم. اگر چه مناسب بود امروز به مجلس جشن و سرور بپردازیم، ولی سرور اهل علم و دانش، آن‌هایی که فهمیده‌اند که تنها این دنیا نیست که به آن‌ فکر کنند، تنها این دنیا نیست که آن را مورد توجه قرار بدهند، و سرور‌شان إن‌شاءالله آن وقتی است که در این دنیا امام زمان‌شان بیاید و در آخرت با خاندان عصمت و طهارت محشور باشند، لذا هر چیزی که سبب شود آن‌ها به حقایق دست پیدا کنند همان مایه‌ی سرور آن‌ها است. سرور یک دانشمند، یک انسان فهیم، یک انسانی که از خواب غفلت بیدار شده در آن است که راه نجاتی از گرفتاری‌ها پیدا کند، ولی سرور کسانی که فقط جلوی پای‌شان را می‌بینند، عمیق نیستند، متفکر نیستند، به آخرت فکر نمی‌کنند، به آینده‌ی خود توجه ندارند در همین مسائل مختلفی است که هست، حالا به وسیله‌ی گناه کردن باشد یا به غیر گناه و بالأخره با غفلت از یاد خدا باشد، سرور آن‌ها در این است – چنان‌که شاید در تلویزیون‌های خارجی و حتی یک بخشی از داخلی ملاحظه می‌کنید- که شادی و سرور را در گفتن دروغ در بعضی از شوخی‌های موذی برای دیگران قرار داده‌اند، سرورشان این است که چیزهای منفجره درست کنند، مردم را بترسانند، زخمی کنند و بالأخره یک صدایی بلند شود تا آن‌ها تفریحی کرده باشند، سرورشان در این است که دور سفره‌ی هفت‌سین که هیچ معنایی برای یک عاقل ندارد بنشینند و سال را تحویل کنند، سرورشان در این است که به عنوان سیزده به در از شهر خارج شوند و زراعت‌های مردم را پایمال کنند و کلی صدمات و ضررهایی بر جان و مال خودشان و دیگران به‌وجود بیاورند، این‌ها برای کسانی است که عمیق نیستند، لحظه‌ای را مشاهده می‌کنند، ولی آنچه که برای یک سالک الی الله، یک دانشمند، یک متفکر واقعی، یک فردی که خود را ابدی می‌داند، خود را همیشگی می‌داند، زندگی خود را وابسته به زندگی خدای‌تعالی و ائمه‌ی اطهار مشاهده می‌کند، این شخص سرورش در این است که یک چیزی یاد بگیرد که آن زندگی دائمی را پر از سرور و آرامش قرار بدهد و ایمانش را تقویت کند.

رشد و کمالات حضرت ابراهیم علیه‌السلام از عالم ذر بوده است
شما در همین آیاتی که تصادفاً به این هفته افتاده و پیش آمده دقت کنید؛ قضیه‌ی حضرت ابراهیم را من تا به آخر به شکلی قرار داده‌ام که بخوانند و بعد برداشت از کل آن بکنند؛ اول خدای‌تعالی می‌فرماید: «وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ» ما به حضرت ابراهیم رشدش را دادیم «مِن قَبْلُ»، آن زمانی که حضرت ابراهیم با پدرش یا عمویش سخن می‌گوید و بحث می‌کند هنوز در سنین نوجوانی بوده، چون قضایا را خدای‌تعالی خلاصه کرده و اولش این است که «قَالَ بَل رَّبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (انبیاء/56)، با پدرش بحث می‌کند و مطالبی را -که در بعد عرض می‌کنم- بیان می‌کند. این رشدی که خدا به او از قبل عنایت کرده همان رشدی است که در عالم ذر به او عنایت فرموده، معنای دیگری ندارد، یعنی در عالم ذر – همان‌طوری که امروز در دعای ندبه خواندید- خدای‌تعالی با همه‌ی مردم میثاق بست که وقتی وارد دنیا شدید – خوب دقت کنید- دنیا را جلسه‌ی امتحان بدانید، زرق و برق دنیا شما را نگیرد، ثروت و قدرت دنیا شما را نگیرد، جاه و مقام دنیا شما را نگیرد، وقتی وارد دنیا شدید باید زهد در دنیا داشته باشید، «فشَرَطْتَ عَلَيْهِمُ‏ الزُّهْدَ فِي دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ» (بحار الأنوار/ج 99، ص 104). دنیا درجات مختلفی دارد: یک درجه‌اش مقام است، یک درجه‌اش ثروت است، یک درجه‌اش مثلاً معروفیت و شهرت است، یک درجه‌اش ممکن است محبوبیت باشد، حتی سخاوت‌های بی‌جا، حتی کارهایی که انسان برای مردم می‌کند که مردم او را یک آدم بزرگ و محترم و سخاوت‌مند بدانند، این‌ها یک درجاتی است که در دنیا هست؛ از شما خواسته‌اند، با شما شرط کرده‌اند که در این دنیا به این چیزها نگرایید، زهد داشته باشید، نه اینکه مقام نداشته باشید! ثروت نداشته باشید! بلکه دلبستگی نداشته باشید، چون هر چه ثروت باشد، هر چه قدرت باشد، اما دلبستگی نباشد، وابستگی نباشد، این قدرت و این ثروت و این شهرت مسئله‌ای نیست، مهم نیست، اهمیت ندارد، پیغمبر اکرم از همه معروف‌تر بود، خیلی از ثروت‌مند‌ها بودند، حضرت سلیمان از همه ثروت‌مند‌تر بود، آصف بن برخیا آن قدرت عجیب را داشت، اما خدا آن‌ها را می‌ستاید، چرا؟ برای اینکه دل‌شان به این کار بستگی نداشت، بستگی نداشته باشید. خدای تعالی زهد در این دنیا را شرط کرد، «وَ زُخْرُفِهَا» زینت‌های دنیا را، «وَ زِبْرِجِهَا فَشَرَطُوا لَكَ ذَلِك‏». این را بدانید، توجه این جملات به انبیاء است ولی همه‌ی مردم این تعهد را دادند، فرقی که بین انبیاء و سایرین بود این بود که سایرین به وعده‌شان وفا نکردند و یا خدا می‌دانست که این‌ها روی اختیار خودشان به وعده‌های‌شان وفا نمی‌کنند، ولی انبیاء را می‌دانست که وفا می‌کنند، «فَشَرَطُوا لَكَ ذَلِك‏ وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ»، و خدایا تو می‌دانستی که این‌ها به آن وفا می‌کنند، «وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ فَقَبِلْتَهُمْ» قبول‌شان کردی، «وَ قَرَّبْتَهُمْ» (فرازهایی از دعای ندبه) مقرب‌شان کردی و بالأخره آن‌ها را به عنوان رهبر و امام و انبیاء برای مردم قرار دادی، این معنای «رُشْدَهُ مِن قَبْلُ» است. حضرت ابراهیم در قبل رشدش را بخاطر تعهدی که داده بود و وفای به عهدش و قاطعیتش دریافت کرده و آن‌چنان قاطعیت داشت که خدای‌تعالی می‌دانست که او تخطی نمی‌کند. ما آن قدر ضعیف هستیم که به خودمان اعتماد نداریم، اگر وعده‌ای به کسی دادیم که فردا – به همین نزدیکی- یک کاری را می‌کنیم می‌بینیم که از خودمان اگر بپرسیم که آیا به این وعده‌ات وفا خواهی کرد؟ می‌گوید: اطمینان ندارم، نمی‌دانم، اما در عالم ذر، حضرت ابراهیم با خدا عهد کرده که در دنیا زخرفش، زبرجش، مقامش، قدرتش، این‌ها او را نگیرد؛ حضرت ابراهیم یک ثروت‌مند عجیبی بود، قدرت‌مند عجیبی بود، معروفیت عجیبی داشت، اما هیچ‌کدام او را نگرفت، فرزندان خوبی داشت، تا گفتند فرزندت را ذبح کن، ذبح کرد و می‌خواست ذبح بکند، چون کارهایی که مربوط به او بود انجام داد. رشدش را از قبل به او عنایت کردیم، «وَكُنَّا بِه عَالِمِينَ»، این جمله هم عجیب است! همانطوری که در دعای ندبه می‌گوید: «وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ‏ الْوَفَاءَ بِهِ»، اینجا هم می‌فرماید: «وَكُنَّا بِه عَالِمِينَ»، این یک مقداری توضیح دارد که اهل فهم فهمیدند.

دوری از رسومات غلط گذشتگان
حضرت ابراهیم یک فردی بسیار بزرگ است که بعد از پیغمبر اسلام بالاترین و مقامش رفیع‌ترین است، اینجا وقتی که با اقوام و خویشاوندان و بخصوص عمویش یا پدرش صحبت می‌کند، می‌گوید: این تماثیلی که شما برای خودتان درست کردید، مجسمه‌ها، عکس‌ها، این چیزهایی که برای خدا مثل می‌زنید، «مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ» – این قسمت امروز خیلی مناسب است آقایان- «قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ»، ما پدران‌مان را دیدیم که همین‌ها را می‌پرستیدند، پدران‌مان! پدران شما چه کسانی هستند؟ پدران شما یک مشت افراد بازی‌کننده بودند، می‌خواستند بازی کنند، بازی از کودکی تا به بزرگی رشد کرده و برترین هم شده، آن‌چنان بازی در زمان ما رشده کرده که اگر یک فردی در زمان ما پیدا شود که تقوایش برتر و علمش بالاتر باشد آن‌قدر معروف نمی‌شود که یک بازیکن در اقسام و قسمت‌های مختلف ورزش یا غیر ورزش، ارزش داشته باشد و همه‌ی ما دل‌مان می‌خواهد عقب سر آن‌ها حرکت کنیم. چرا سیزده به در می‌روید؟ نمی‌دانیم! چرا شب چهارشنبه سوری را این‌طور اهمیت می‌دهید؟ جداً من الآن از همه‌ی شما می‌خواهم که یک فایده‌ی کوچک، لااقل به اندازه‌ای که یک فوتبالیست توپ را به دروازه می‌اندازد – یک بازیگر است دیگر- و یک جام طلایی می‌گیرد، به همین اندازه‌ یک فایده‌ای نقل کنید تا من هم از سال آینده هم در چهارشنبه سوری شما شرکت کنم و هم در سیزده به در شما. ببینید غیر از این جمله را می‌توانید بگویید که کفار بت‌پرست زمان ابراهیمی که ابراهیم را آتش زدند و می‌خواستند آتش بزنند گفتند؟ چیز دیگری داریم بگوییم؟ «قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ»، این یک رسم است! همین چند روز قبل، قبل از روز سه‌شنبه بود ظاهراً، در تلویزیون ایران، از مردم سؤال می‌کردند که شب چهارشنبه سوری چیست؟ همه می‌گفتند: نمی‌‌دانیم! چرا انجام می‌دهید؟ خب گذشته‌های ما انجام می‌دادند، ببینید با این آیه چقدر تطبیق می‌کنیم؟ شما روز سیزده به در بروید از این مردم که تعطیل کرده‌اند و به بیابان ریخته‌اند و زن‌ها و مردها با هم همه مشغول فحشاء هستند بپرسید چرا این کار را می‌کنید؟ ببینید چه می‌گویند؟ «قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ» اگر غیر از این کلام را گفتند ؟ از دوستانی که در مجلس حرف مرا می‌شنوند نه، از مردم معمولی بپرسید چرا؟ چرا این کار را می‌کنید؟ می‌گویند: خب رسم است، قبلی‌ها کردند، هر سال خودمان انجام دادیم. کوچک‌ترین فایده‌ای…
یک بشر، یک لحظه‌ی عمرش باید حساب شود، فایده‌ای برایش داشته باشد. می‌گویند وقت طلاست، از طلا هم گران‌تر است، چون طلا را اگر گم کردید می‌توانید بروید از بازار بخرید، ولی وقت را دیگر نمی‌شود برگرداند، این وقت با ارزش‌تان. آباء ما این کار را کرده‌اند! مردم چه می‌گویند! دخترم اگر دوره‌ی تحصیلات عالیه را نگذارند اقوام سرزنش می‌کنند! دختر بیچاره را دوازده سال گرفتارش می‌کنند، بعد هم منحرفش می‌کنند، برای اینکه مردم، همسایه‌ها، قوم و خویش‌ها می‌گویند این چرا تحصیلات عالیه نکرده؟ و الا من مکرر از افراد ثروتمند سؤال کردم، ، که آقا شما می‌خواهی دخترت بعد برود کارمند دولت بشود؟ می‌گوید: نه، من الحمدلله آن‌قدر ثروت دارم که از این حرف‌ها کنار هستم، پس چرا این کار را می‌کنی؟ بد است! مردم حرف می‌زنند، همین جمله، «وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ». حضرت ابراهیم می‌دانید چه گفت؟ به ما هم حضرت ابراهیم می‌گوید، این قرآن برای مردم زمان ابراهیم نیست، و الا لغو بود برای ما نقل کنند، این حکایت‌ها را خدای تعالی می‌فرماید که ما یاد بگیریم، «لَقَدْ كُنتُمْ»، شما، «کنتم» خودش معنی شما را می‌رساند، «أَنتُمْ» تأکید است، شما، شما، و پدران شما «فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ» (انبیاء/54) در گمراهی آشکارایی هستید.

تا می‌توانید نفاق نداشته باشید
من بحثم درباره‌ی شرح صدر بود، می‌خواستم در آن‌باره صحبت کنم ولی این چند جمله را برای دوستان عرض می‌کنم که تا می‌توانید منافق نباشید، اِ ! چه حرف تندی به ما زدی! همین را می‌گویم. اگر شما همراه آن‌هایی که آباء‌تان «وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ» بودید، از صف حضرت ابراهیم جدا شده، به صف قوم حضرت ابراهیم، همان بت‌پرستان وارد خواهید شد. بدترین چیزها نفاق است. یک وقتی در مشهد یک عده‌ای با ما خیلی رفیق بودند، البته نه در برنامه‌های تزکیه‌ی نفس، از بازاری‌های مشهد بودند، ما رفته بودیم در جاغرق – یک ده ییلاقی در مشهد است- بالای کوه یک منزلی از دوستان بود، من آنجا بودم، دیدم از کنار رودخانه صدای یک آهنگ تندی می‌آید، برای نهی از منکر رفتیم، از بالا نگاه کردم دیدم رفقای خودمان هستند و همین‌هایی که نماز جماعت می‌آیند، مشغول قمار هم هستند، آهنگ هم جدا، من آنجا معنی نفاق را فهمیدم. فردا هم که باز نماز بود، چون مغازه‌شان نزدیک مسجد ما بود، نماز ما آمده بودند، خب من خجالت کشیدم بروم نهی از منکر کنم، واقعاً خجالت کشیدم! آن‌ها هم نمی‌دانستند که من دیدم‌. کاری نکنیم که تحت تأثیر دیگران واقع شویم، من یقین داشتم که آن‌ها تحت تأثیر چند رفیق بدی که همراه‌شان بود واقع شدند، آن قدر هم بد نبودند. تحت تأثیر فامیل، اقوام واقع نشوید که خدای نکرده به گناه بیافتید، گناه نکنید، بقیه‌اش با خودتان، وقت‌تان برای شما ارزش دارد یا ندارد، من فکر می‌کنم وقت خیلی ارزش دارد، اگر ما بفهمیم که وقت‌مان چقدر ارزش دارد آن کاری را می‌کنیم که حضرت فضه می‌کرد، قرآن را تمام حفظ بود، اگر سؤالی از او می‌کردند با اشاره قرآن می‌خواند، جایی که کلام خدا باشد چه کلامی ارزش دارد که انسان بشنود و یا بگوید؟.

خرافات نوروز
فکر نکنید که من با بهار و فروردین و حتی تحویل سال مخالف هستم، نه، این‌ها همه جای خودش هست، روز اول فروردین روز اولی است که بهار شروع می‌شود. من یک وقت در مکه بودم، در مسجدالحرام، موقع تحویل سال بود، البته من خودم زیاد متوجه نبودم، کنار یک عالم بزرگ اهل سنت نشسته بودم، یک عده از ایرانی‌ها هم آنجا بودند و یک‌دفعه شروع کردند در مسجدالحرام به سوت‌زدن و دست‌زدن، این عالم از من پرسید چه خبر شد؟ نگاه کرد دید ایرانی‌ها هستند، از من پرسید، من یادم آمد تحویل سال است، گفتم از همین لحظه – می‌خواهم بگویم من دفاع هم کردم- از همین لحظه بهار شروع شده، گفت: خب شروع شود. گفتم: ایران یک مملکتی است که برف زیادی می‌آید، مردم در زمستان در فشار هستند و چون از این لحظه آغاز بهار است و آن فشارها تمام می‌شود این‌ها خوشحال هستند و لذا ابراز خوشحالی می‌کنند، بالأخره اینطوری جواب دادیم، ولو اینکه شما می‌دانید که این حرف بر خلاف حقیقت بود که من گفتم و همان « قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ» است. دیگر او از تفصیلش خبر نداشت، از اینکه ماهی آزاد داخل حوض را بگیرید بکنید داخل شیشه، حالا این را من نمی‌دانم فلسفه‌اش چه هست؟ و آنجا می‌گذارید و بعد هم دست بچه‌ها می‌دهید خفه‌اش می‌کنند از آن هم اطلاع نداشت، او هم نپرسید و ما هم چون جوابی نداشتیم نگفتیم. از اینکه زن و مرد نامحرم، با هم روبرو می‌شوند و خانم‌ها آرایش می‌کنند و در خانه‌های دوستان نامحرم می‌روند و خودشان را نشان می‌دهند، از آن هم خبر نداشت. از چهارشنبه سوری هم خبر نداشت. از سیزده به در هم خبر نداشت و خلاصه از خیلی از چیزها خبر نداشت. خب الحمدلله، همین اندازه که این را گفتیم… یک وقتی می‌گفتند در ترکیه یک دریاچه‌ای هست که یک روز معینی بعضی‌ از متعصبین و همان افرادی که مثل ما در آن‌جا هستند، ماست می‌برند این دریاچه‌ی بزرگ را دوغ کنند. باور کنید همینطور که شما به آن‌ها می‌خندید آن‌ها هم به شما می‌خندند. دوغ کنند! خب حالا این دوغ بشود چه می‌شود؟ آن‌ها یک نتیجه‌ای می‌گیرند که هر وقت صد در صد دوغ شد – چون آبش نمک هم دارد احتیاج به نمک ندارد- دنیا قیامت می‌شود، خب یک چیزی هست. ما هم اگر یک جایی پیدا می‌کردیم که دوغی درست می‌کردیم، اقلا قیامت صغری پیدا می‌شد خیلی خوب بود.

عدد سیزده نحس نیست
ببینید! این در همه جا هست، در اروپا هست، شما فکر می‌کنید این‌که سیزده نحس است را چه کسانی به ما تحمیل کردند؟ در کتاب‌ها هست و من هم در بعضی از کتاب‌هایم نوشته‌ام، این مال اروپایی‌ها است، یکی از دانشمندان نویسنده که به یک جهتی نمی‌خواهم اسمش را ببرم – فوت کرده- این می‌گفت: سازمان ملل رفتم، در ساختمان سازمان ملل، طبقه به طبقه را که به من نشان می‌دادند، طبقه‌ی دوازدهم را دیدم، یک دفعه دیدم طبقه‌ی چهاردهم هستم، اول فکر کردم من اشتباه کردم، بعد پرسیدم طبقه‌ی سیزدهم چه شد؟ گفتند: اینجا طبقه‌ی سیزدهم ندارد، به جهت اینکه سیزده نحس است! سیزده نفر دور هم جمع نمی‌شوند! ولی مولای ما امیرالمؤمنین، که یا با اراده‌ی خودش و یا با اراده‌ی خدا، روز سیزده رجب متولد می‌شود و علاوه بر اینکه نحسی نداشته، تمام عالم ماسوی‌الله را به سعادت کشانده، این معنی سیزده است. من شاید خودم از اول کودکی تا به حال، سیزده به در از خانه خارج نشدم، هیچ وقت هم نحسی ندیدم. یک روز در خانه بنشینید، یک روز در این کارهای دیگران نروید، خودتان را شبیه به آن‌ها هم قرار ندهید، «مَنْ‏ تَشَبَّهَ‏ بِقَوْمٍ‏ فهو مِنْهُم‏» (مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل/ج 17، ص 440) کسی که خودش را شبیه به جمعیتی بکند از همان‌ها است. حالا منزل‌مان هم کنار شهر است ما یک قدمی برویم تا بیابان یک قدمی بزنیم و برگردیم بگوییم سیزده به در، چهارده به تو، حالا اگر ما این‌ها را نگوییم شاید چهارده وارد نشود؟ حالا بقیه‌ی شعرش بد است من بخوانم، شاید اکثرتان هم می‌دانید. روز تولد حضرت موسی‌بن‌جعفر است گفتم یک مقداری شما را بخندانم.

عمل کردن به حرف خوب
یک مقداری فکر کنید، این‌ها می‌دانید چه گفتند؟ «قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ» (انبیاء/55) آخر یکی از خصوصیات یک سالک الی الله این است که حرف را بشنود؛ به شخص نگاه نکند، هم روایت دارد، هم در قرآن آمده، هم در شعر گفته‌اند، آیه‌ی قرآن: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ» (زمر/18)، صاحبان لب و صاحبان مغز آن‌هایی هستند که حرف را گوش می‌دهند، خوب‌های آن را برای خودشان جمع می‌کنند و عمل می‌کنند. روایت هم می‌گوید: «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال» (غررالحکم، ص361) ، نگو فلانی چنین حرفی را زده، به حرف توجه کن و نگاه کن حرف چقدر حکمت‌آمیز است، عمل کن. شاعر هم می‌گوید: «تو سخن را نگر که حالش چیست؟ / برگذارنده‌ی سخن منگر». ما متأسفانه در درس‌های علمی‌مان، در مباحث‌مان، همین‌که می‌رسیم به اسم یک شخصیتی، شخصیت سیاسی باشد یا یک شخصیت معروف علمی باشد، یا یک شخصیت معروف باتقوایی باشد، که فلانی مطلب را گفته، مجبور هستیم بگوییم بله، ببخشید، و حال اینکه خلاف است. «أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ»، ببینید، به طرف نگاه می‌کنند، تو به حق به طرف ما آمدی؟ «أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ»، یا آمدی با ما بازی کنی؟ چون تا حالا هر چه دیدند بازیگر دیدند و بازی‌کننده، هر چه ما به اصطلاح آمر به معروف و ناهی از منکر دیدیم بازیگر و بازی‌کننده بودند. شاید خود من -إن‌شاءالله که اینطوری نباشم- منبر می‌روم و شما را با حرف‌های بیهوده‌ام بازی می‌دهم. همه‌ی شما امروز که روز تولد حضرت موسی‌بن‌جعفر است از خدا بخواهید که اگر یک لحظه، من این‌گونه بنا شد باشم، خدا قبل از آن مرگ مرا برساند. بازی کردن با مردم یعنی چه؟ «أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ»، با یک شرح صدری! ما باشیم عصبانی می‌شویم، من چه کردم که شما خیال می‌کنید من با شما بازی می‌کنم؟ از شما چه توقعی داشتم؟ من که از روز اول گفتم: «يَا قَوْمِ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا» (هود/51) حضرت ابراهیم این را می‌گوید، من که از شما مزدی نمی‌خواهم، اگر بخواهم با شما باشم خب من هم با شماها در بت‌خانه می‌آیم، عبادت می‌کنم، عمویم که آذر باشد ایشان به ما لطف بیشتری پیدا می‌کند، شما به ما محبت پیدا می‌کنید، همه با هم، متحد، دوست، صمیمی، رفت و آمد…

قاطعیت در برابر کفر و بیهودگی
در عین حال چیزی نمی‌گوید، می‌گوید: «قَالَ بَل رَّبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (انبیاء/56) آخر این بت‌هایی که شما می‌پرستید و در بت‌خانه گذاشتید، این‌ها همان بت‌خانه را نمی‌توانند جارو کنند، زیردست و پای خودشان را جارویی بزنند؛ رب شما رب آسمان‌ها و زمین است، آن کسی که همه‌ی این‌ها را خلقت کرده و من بر این موضوع شاهد هستم، حضرت ابراهیم خیلی مقام دارد، همه‌ی این‌ها را من دیده‌ام، در عالم ذر، در عالم ارواح، در عالمی که متصل به عالم وحی بودم. ولی یک کاری تصمیم دارم با قاطعیت بکنم. ای کاش شما هم همین‌طوری باشید، یک قاطعیتی پیدا بکنید، در مقابل کفر و ظلم و بیهودگی ایستادگی کاملی داشته باشید. «تَاللَّهِ»، قسم می‌خورد، «لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم» (انبیاء/57)، این بت‌های شما را من یک طوری پدرشان را در می‌آورم، کیدشان می‌کنم، مخفی، وقتی که شما پشت کردید و روز سیزده به در رفتید ما درست‌شان می‌کنیم، آن‌ها یک چنین روزی داشتند، همه شان خارج از شهر می‌رفتند، این رسمی بوده که همیشه بوده، در کنار این رود أرس که اصحاب رس بودند دوازده تا بت داشتند درخت‌های صنوبر را می‌پرستیدند و روز سیزده که می‌شد همه برای تفریح در بیابان‌ها منتشر می‌شدند، این‌ همان رسم‌ است که دارد انجام می‌شود، در روایات هم دارد، آن‌ها هم ظاهراً روز سیزده به در می‌رفتند نمی‌دانم، بالأخره یک روزی همه‌ی آن‌ها بیرون رفتند. حضرت ابراهیم مثل شماها بود بیرون نرفت، در خانه نشسته، ولی بلند شده یک تبری دست گرفته، وارد بت‌خانه شد، درِ بت‌خانه را هم – آن‌قدر مطمئن بودند، چون حضرت ابراهیم تنها بود- در بت‌خانه را هم نبسته بودند، اگر هم بسته بودند خیلی محکم نبسته بودند، وارد بت‌خانه می‌شود و همه را می‌شکند، فقط آن بزرگی، یک بت بزرگ مانده بود، چون بت‌پرست، مشرک، به یکی دو تا خدا نمی‌تواند اکتفاء بکند، این را بدانید، در آن آیه هم می‌فرماید: «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ» (انبیاء/22) این آلهة جمع إله است، إلا الله، چون نزد این خدا می‌آید می بیند حاجتش داده نشد خب آدم باید یک امیدی داشته باشد، آنجا می‌رود می‌بیند حاجتش داده نشد، می‌رود یک بت دیگر درست می‌کند. من در بنارس هندوستان- الان هم هست- یک بت‌خانه دیدم، بیست و دو تا گنبد داشت، زیر هر گنبد سه تا بت بود، این‌ها هر کدام‌شان یک خدمتی شاید به مریدان‌شان می‌کردند، این بت پول است، هر کسی پول می‌خواهد این‌جا برود، ما که رفتیم چیزی گیرمان نیامد، البته شاید چون ما کافر به آن‌ها بودیم به کفارشان نمی‌دادند، این بت خوشبختی است، این بت زیبایی است، این بت ازدواج است، مجردها آن‌جا می‌رفتند. دخترها و پسرها… واقعا می‌گویم، حتی نمایش می‌دادند که چطوری باید انسان همسر انتخاب کند، شاید بیست تا مجسمه‌ی دختر را روی یک ریلی رد می‌کردند، بعد پسر هم این‌جا روی مبل نشسته بود، یعنی در واقع این کار را می‌کنند، بعد دستمالش را اگر پسر به طرف هر کدام از این دخترها پرتاب می‌کرد، همان را طالب بود، این را در همان بت‌خانه نشان می‌دادند. یک مقدار به خودمان بیاییم، خب کسانی که بت‌پرست هستند، قدرت‌پرست هستند، این وزیر اعتنایی به آن‌ها نکرد، خب به آن وزارت‌خانه می‌رویم، آن وزیر آدم گرمی است، خیلی خب یک نامه بنویس، ما را به عنوان یک کارمند این‌جا قبول کنید، این‌هم اعتنایی به نامه‌اش نکرد، آن یکی می‌روند ، نمی‌توانند به یک بت اکتفا کنند؛ این نامه را برای خدا بنویس، خدای من شاهد است دوستانی داریم، حیف که نمی‌توانم معرفی‌شان کنم، که عوض همه‌ی این کارها به خدا می‌نوشتند و خدا اگر صلاح‌شان می‌دانست، می‌دیدند، خود وزیر فردا در خانه آمد؛ من در همه‌ی دوستان وقتی فکر کردم دیدم تو لیاقت این مدیریت را داری. نامه را به خدا بنویس، مثل حضرت ابراهیم باش. همه‌ی این خداها را شکست، پایین ریخت، تبر را هم گذاشت روی دوش آن بت بزرگ، بیرون آمد. وقتی از سیزده به در برگشتند – حالا من سیزده به در می‌گویم- دیدند که بله، بت‌هایشان شکسته، «مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا» (انبیاء/59)، چه کسی با خدایان ما این کار را کرده؟ گفتند: یک جوانی بود، حرف این‌ها را می‌زد، حرف این بت‌های ما را می‌زد، «يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ» (انبیاء/60)، اسمش ابراهیم بود، اسمش را ابراهیم می‌گفتند؛ گفتند بیاورید جلوی چشم مردم محاکمه‌اش کنید. بله دنیا همین است. کار خوب کردی، بر خلاف میل مردم بود، اگر دادگاه قضایی تو را محاکمه نکند همین مردم محاکمه‌ات می‌کنند، آقا از تو بعید است! چه از من بعید است؟ از تو بعید است که در این اجتماع فامیلی که خانم‌ها می‌رقصند و مشغول عیش و نوش هستند، تو عیش همه را بر هم زدی، از تو بعید است. ندارید؟ حتماً دارید، و الا به من آن‌قدر شکایت از فامیل‌تان نمی‌کردید.

با دلیل افراد را متوجه عقاید باطل‌شان کنید
حضرت ابراهیم را آوردند، «أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ» (انبیاء/62) آیا تو این کارها را کردی؟ حضرت ابراهیم در این‌جا از نظر فنی فوق‌العاده کار عجیبی کرد. اگر همان‌جا می‌گفت: بله من کردم، خب می‌گرفتند او را می‌زدند مطلب تمام می‌شد. اگر می‌گفت: من نکردم، می‌گفتند: دروغ می‌گویی، باز خودش را ضعیف معرفی می‌کرد. از نظر مجادله راهی جز این‌که فرمود نداشت. نگفت من نکردم، گفت: «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا» نشانش داد، این، این، تبر هم روی دوشش هست، می‌بینید که آلت جرم هم دست اوست، «فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ» (انبیاء/63) ببینید، بروید سؤال کنید، اگر حرف می‌زند از خودش بپرسید. بت که حرف نمی‌زند! بت که حرکتی ندارد! «فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ»، اگر این حرف را حضرت ابراهیم نمی‌زد، این مردم به نفس‌شان رجوع نمی‌کردند، چرت‌شان لااقل پاره نمی‌شد، چرت‌شان پاره شد. «فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ»،هیچ برای‌تان پیش آمده که با خودتان فکر کنید راست می‌گوید، اما خب نمی‌شود گفت؟ الآن همه‌ی شما می‌گویید: فلانی راست می‌گوید، شب چهارشنبه‌‌سوری یعنی چه؟ هفت سین یعنی چه؟ نمی‌دانم، سیزده به در یعنی چه؟ همه‌ی شما می‌دانید. شما می‌گویید یعنی چه و نمی‌روید، ولی یک عده می‌گویند یعنی چه ولی باید رفت، همین. «فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ» (انبیاء/64)،خودشان به خودشان گفتند که شما دارید ظلم می‌کنید، همه‌ی آن‌ها فهمیدند که این‌ بت‌ها نمی‌توانند حرف بزنند. حضرت ابراهیم هم اینجا اوج گرفت، وقتی طرف محکوم می‌شود و یک مقدار در فکر می‌رود باید مطالب را به او گفت و فهماند. «قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ» (انبیاء/66) وقتی یک چیزی فایده‌ای ندارد چه ارزشی دارد که شما به آن چسبیده‌اید؟

قداست باید دلیل داشته باشد
آقایان! ما هم گاهی از این مسائل داریم. من در یک بیابانی رفته بودم، یک دهی بود، یک درختی را – ما مشهد زالزالک می‌گوییم، نمی‌دانم شما چه می‌گویید، البته اسم مشهدی هم دارد آن را نمی‌گویم، همان زالزالک بین‌المللی است، مشهدی جلوی چشمم نیست، آن اسم دومش را هر چه فکر می‌کنم نگویم بهتر است چون شما به ما می‌خندید، الان مشهدی اینجا فقط من هستم و این یکی از اشتباهات است که اگر یک اصطلاحی یک جامعه‌ای داشته باشند او را مسخره‌اش کنند و دست بیاندازند و به او بخندند، این هم ضمناً معلوم باشد، این درخت را می‌گفتم- درخت زالزالک را دیدم آن‌قدر پارچه بسته‌اند، آن‌قدر نخ بسته‌اند که این درخت‌ اصلا از درخت بودن بیرون آمده، این یک جُل‌بندی شده، اینجا چه چیزی هست؟ یکی خواب دیده که نمی‌دانم این‌جا یک نوری بوده، خب حالا، «مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ»، یک چیزی داشته باشد، حالا دوستان رفتند – در مجلس هستند – یک درختی در زرآباد است، روی برگ‌هایش اسامی ائمه نوشته شده و در شب عاشوراء هم یک شاخه‌اش می‌شکند و خون می‌آید و خب این یک کاری انجام می‌دهد، باز هم اگر بگوییم فقط این درخت کار انجام می‌دهد، چه خدا بخواهد و چه خدا نخواهد، این هم شرک است، ولی خب این وابسته به امام حسین صلوات الله علیه است، وابسته به ائمه‌ی اطهار است. من با یک سنی یک وقتی صحبت می‌کردم، همان طوری که کعبه، با اینکه هیچ چیز در آن نیست، – داخل کعبه نه قبر کسی هست، نه خدا آنجاست، یعنی خدا هست و همه جا هم هست، ولی هیچ چیز داخل آن نیست- شما آن‌قدر طواف دورش می‌کنید، ضریح علی‌بن‌موسی‌الرضا که بدن حضرت رضا ولو چند روزی آن‌جا دفن بوده، ما دورش طواف نکنیم؟ طواف نمی‌کنیم! حالا که بسته‌اند طوری که نشود طواف کرد ولی خب آن ارزش را که دارد. آن یک سنگ است، از نظر وضع مالی‌اش که این بهتر است، از نظر موقعیت معنوی‌اش که تازه علی ابن ابیطالب چون سه روزی در آنجا بود و در آنجا متولد شد کعبه، کعبه شد و الا قبلش که بت‌خانه بود. ما ضریح‌های ائمه، حتی ضریح‌های امام‌زاده‌ها را می‌بوسیم، دوست داریم، بخاطر اتصال‌شان به پیغمبر و پیغمبر به خدا، نه بخاطر خودشان، و الا همین ضریح را الان بردارند، خدای نکرده، نستجیربالله، بگذارند روی قبر یکی از مخالفین فاطمه‌ی زهرا، ما حاضر نیستیم که یک آب دهان هم حرامش کنیم. حضرت ابراهیم خیلی این‌جا تند می‌شود، می‌گوید چه را عبادت می‌کنید که نه فایده‌ای برای شما دارد نه ضرری برای شما دارد؟ هیچ! «أُفٍّ لَّكُمْ»، همان عبارة الاُخرای تف بر شما، «أُفٍّ لَّكُمْ» معناهای مختلفی که دارد یکی هم این است، «وَلِمَا تَعْبُدُونَ» ، و آنچه که عبادت می‌کنید، «مِن دُونِ اللَّهِ» (انبیاء/67) ، چرا عقل ندارید، چرا عقل‌تان را به کار نمی‌اندازید؟ خب جواب حضرت ابراهیم با همه‌ی این حرف‌ها چه شد؟ «قَالُوا حَرِّقُوهُ»، این را آتش بزنید، «وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ»، این رسومات‌تان را بهم نزنید. همه‌ی مسائلی که در قبل از انقلاب بود تقریبا همه تحولی پیدا کرد، اما سیزده به در و چند تا چیز دیگر با همه‌ی این مسائلی که پیش آمد متاسفانه تحول پیدا نکرده، نه اینکه یک وقت فکر کنید زمام‌دارها و شخصیت‌های اول مملکت این مسائل را دوست دارند، خودشان اقدام می‌کنند، نه! مردم می‌خواهند، خب طبیعتا یک چیزی که حالا احساس می‌شود گناهی ندارد و مردم می‌خواهند، نباید خیلی مزاحم مردم شد، و الا من که به شماها می‌گویم، شما اهل تزکیه‌ی نفس هستید، به آن چند نفری که حالا متفرقه اگر در مجلس ما آمده باشند به آن‌ها کار نداریم، سیزده به درشان را هم بروند و کار خودشان را بکنند ولی به شماها دارم عرض می‌کنم. خب خدا حالا اینجا به کمک حضرت ابراهیم می‌آید، وقتی که گفتند: «حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ» (انبیاء/68)، اینجا خدا به کمک او می‌آید، این‌ها آتش آوردند، وقتی که رئیس مملکت می‌گوید که: «حَرِّقُوهُ»، همه باید کمک کنند، برداشتند هیزم آوردند، یک‌جا جمع کردند که هیزم‌های خشک به‌قدری زیاد شد که نمی‌توانستند جلو بروند، می‌شد حضرت ابراهیم را یک هل بدهند در آتش بیندازند، منجنیق نمی‌خواست، اما خودشان نمی‌توانستند از کثرت حرارت جلو بروند. ما یک وقتی در هندوستان بودیم، آتش درست کرده بودند که این سینه‌زن‌ها در آتش بروند، من سه متری آتش ایستاده بودم، صورتم داغ شده بود، می‌گفتم صورتم پوست می‌اندازد، چون گاهی آتش تا یک محیط چند متری را داغ می‌کند، این معلوم است که تا محیط ده یا بیست متری را، حتی شاید بیشتر، این حرارت داشته که نمی‌توانستند خودشان جلو بروند، با منجنیق انداختند، پرتش کردند، بلندش کردند، در همان لحظه‌ای که بلند شده؛ ابراهیم است و خلیل است و خدا هست و… خیلی عجیب است! چه کسی او را در بغل گرفته؟ شما نگویید حضرت ابراهیم چرا به جبرئیل نگفت، جبرئیل وسیله است! وقتی که خود خدا او را در بغل گرفته وسیله نمی‌خواهد. مثلا شما فرض کنید یک قدرت‌مند خیلی پرقدرتی شما را نگهداشته، یک بچه‌ای آمده می‌گوید می‌خواهی من کمکت کنم؟ اصلا به او می‌خندی. خدا در بغلش نگه داشته، این را که می‌گویم باید انسان احساس بکند، حضرت ابراهیمی که خلیل خداست، این هم که برای ما نقل کردند نه اینکه جبرئیل پیش از خدا آمده باشد، بلکه می‌خواستند برای ما نقل کنند که انسان به این مقام و مرحله می‌رسد که خدا او را گرفته، از آن طرف هم می‌گوید «يَا نَارُ»، ای آتش! بوده باش! آتش باش ولی سرد و سلام باش! فکر نکنید آتش نبود، یا آن آتش را خدا از بین برد و یک بادی فرستاد و آتش از بین رفت، نه! آتش می‌سوخت ولی سرد شد که روایت دارد اگر سلامش را خدا نمی‌گفت آن قدر سرد می‌شد که ممکن بود حضرت ابراهیم لااقل سرما بخورد، مدتی سرماخوردگی پیدا کند؛ «بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ» (انبیاء/69)، آنهایی که می‌گویند هیچ‌وقت علت از معلول جدا نمی‌شود بیایند این آیه را جواب بدهند؛ ما اصلا اسم خدا را علت نباید بگذاریم؛ علت، مجبور از ایجاد معلول است، آتش مجبور است که بسوزاند، اگر علت تامه باشد مجبور از ایجاد معلول است و خدا مجبور نیست! آتش، علت تامه نیست، اراده‌ی الهی علت تامه‌ی سوختن هرچیز است، گاهی می‌گوید نسوز! خدای من شاهد است همان روزی که من در هندوستان بودم برای یک لحظه با خودم فکر کردم شاید من تا امروز فکر می‌کردم آتش می‌سوزاند، این‌طور این‌ها آرام دارند روی هشت متر آتش برافروخته‌ای که من سه متری ایستادم، صورتم دارد می‌سوزد! این‌ها دارند این‌طور راه می‌روند و هیچ طورشان هم نیست! خدا می‌گوید: «يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا»، حالا منتها آن‌ها زود رد می‌شدند، چون «سَلَامًا» را از خدا نشنیده بودند، می گفتند اگر توقف کنیم شاید بسوزیم، تند هم رد نمی‌شدند، یعنی یک بچه‌ی پنج شش ساله‌ای را داشتند عبور می‌دادند، یقینا اگر در وضع عادی آن بچه را عبور بدهند کباب که هیچ، سوخته می‌شود، یعنی می‌سوزد، زغال می‌شود، یک چنین آتشی بود، یک پیرمردهای تنومندی می‌آمدند، چون صف بود، هزار و صد و بیست نفر آن شب در آن آتش رفتند، یک پیرمردهایی می‌آمدند در صف وارد می‌شدند که وقتی پای‌شان را در آتش می‌گذاشتند، چون آتش گود بود، آتش‌ها روی پاهای‌شان می‌ریخت و بعد عبور می‌کردند که من یکی را فردایش دیدم، گفتم پایت را ببینم، موهای پشت پایش هم نسوخته بود و حال اینکه اگر شما اینطوری روی یک منقل آتش، آن آتش، دست‌تان را بگردانید موهای دست‌تان می‌سوزد. حالا ما علت تامه اصلا نداریم جز خدا، خدا را هم نمی‌شود علت گفت، بخاطر این‌که علت تامه مجبور از ایجاد معلول است، خدای تعالی هرچه بخواهد انجام بدهد، هرچه هم نخواهد انجام نمی‌دهد؛ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ بِقُدْرَتِهِ وَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ بِعِزَّتِهِ (مستدرک الوسائل ج5ص49)، اگر کسی بیشتر از این درباره‌ی موجوداتی که غیر خدایی هستند فکر کند، حتی درباره‌ی ائمه اطهار، این مشرک است! هرچه خدا بخواهد؛ باذن الله است، با اراده‌ی پروردگار است، بله، دست خدا امام زمان است، کارها بوسیله‌ی یدالله انجام می‌شود، عین الله اند، وجه الله اند، همه چیز جنبه‌ی وساطت دارد، منتها باذن پروردگار باید باشد. «وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ» (انبیاء/70)، آنان خواستند یک کیدی انجام بدهند، یک کاری انجام بدهند، ابراهیم را از بین ببرند و ما این‌ها را زیان‌کارترین قرار دادیم، بدترین قرار دادیم، بیچاره‌ترین قرار دادیم، و خدای تعالی «وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطًا إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ» (انبیاء/71)، خدایا این دوستان را، این‌هایی که امام زمان را دوست دارند، از میان دنیایی که پر از ظلم و جور است نجات مرحمت بفرما و به زمینی که بوسیله‌ی امام زمان صلوات الله علیه برکتش دادی در آنجا قرارمان بده و ان‌شاءالله بگوییم: متی ترانا و نراک و قد نشرت لواء النصر تری اترانا نحف بک، در آن‌جایی که هر جا امام زمان پایش را بگذارد آن‌جا «ارض التی بارکنا فیه للعالمین»، همان‌جا زمینی است که خدای تعالی برای همه‌ی مردم برکت داده، و بچه‌های‌تان همه ان‌شاءالله صالح می‌شوند، «وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ» (انبیاء/72)، همه را صالح قرار می‌دهد، دیگر دغدغه نداشته باشید بچه‌ام کجا رفت؟ حالا چه می‌شود؟ چطور می‌شود؟ نه! زمان ظهور حضرت بقیة‌الله همه صالح می‌شوند، «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»، ائمه‌ای که «يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»، من نمی‌خواهم این آیات را تفسیر به آن جهت بکنم، طبعا برای ما این‌طور می‌شود، همه‌ی بچه‌های‌تان آمر به معروف، ناهی از منکر، صالح، خوب، کارهای خوب را خدای تعالی به این‌ها الهام می‌کند، «وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ» ، اقامه‌ی نماز می‌کنند و ایتاء زکات می‌کنند و همه‌شان، «وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ» (انبیاء/73)، همه‌شان برای ما بنده هستند، همه‌ی فرزندان‌تان بنده‌های خدا خواهند شد، ان‌شاءالله اگر ظهور بشود و آن ائمه ی یهدون بامرنا پیشوایان ما باشند، همه‌ی خوبی‌ها را ان‌شاءالله خواهیم دید و این آیاتی که مربوط به حضرت ابراهیم بود امروز همه‌اش را تا حدی ترجمه کردم که قبلا هم ترجمه شده بود. امیدواریم خدای تعالی در این روز عزیز که دو عید بزرگ، تولد حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه و روز جمعه که من به زبانم می آید بگویم من سی پشت با حضرت موسی بن جعفر بیشتر فاصله ندارم، الحمدلله، وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (ضحی/11) و یکی از بزرگترین روزهای عزیز ماست و روز جمعه هم که روز عید فرج است، امیدواریم خدای تعالی همه‌ی ما را پیرو حضرت ابراهیم در همه چیز، در رشد کاملی که او داشت قرارمان بدهد و ان شاءالله درباره ی شرح صدر از هفته‌های آینده همان دو ساعت به ظهر ان شاءالله آقایان جلسه را تشکیل می‌دهند و همانطوری که در چند هفته قبل گفتم یک مقداری زودتر خودشان را به دعای ندبه برسانند و دعای ندبه را اهمیت بدهند. یک کسی یک نامه‌ای یک وقتی برای من نوشته بود که شما چرا این قدر به دعای ندبه اهمیت می دهید؟ گفتم که هرچه من بگویم اگر خوب بگویم با واسطه کلمات خاندان عصمت است ولی دعای ندبه مستقیما کلام امام صادق و کلام حضرت ولی عصر است، چون دوتا روایت دارد؛ مرحوم مجلسی در کتاب زادالمعاد می فرماید: به سند معتبر از امام صادق دعای ندبه نقل شده و معروف هم هست که از خود حضرت ولی عصر ارواحنا فداه هست و دعای ندبه از خصوصیاتش این است از دعاهایی است، از روایاتی است که هیچ سند نمی‌خواهد، سند صحیحی دارد، خیلی هم خوب، ولی سند نمی‌خواهد به جهت اینکه جملاتش یا با آیات قرآن دقیقا تطبیق می‌کند یا با روایات متواتر، یعنی اگر یک نفر بنشیند روایات متواتر را بریزد و آیات قرآن را هم بریزد و بتواند ردیف کند… چون این کلمات، این ردیف کردنش مثل خود قرآن که ردیف کردنش به بشر نمی‌خورد، بشر نمی‌تواند این کار را بکند؛ این دعای ندبه را هم بشر معمولی نمی‌تواند بردارد ردیف بکند، مگر کسی خیلی استاد باشد شاید حالا بتواند از آیات و روایات… و لذا سند نمی‌خواهد، از همان اولش شما یک کلمه پیدا بکنید که با روایات و یا با آیات قرآن تطبیق نکند آن کلمه را من می‌گویم بردارید و همه‌اش تطبیق می‌کند، کم دعایی به این محکمی در دعاها وجود دارد. ان شاءالله دعای ندبه‌تان را مقید باشید بیایید بخوانید، از هفته‌ی گذشته هم گفتم درها را باز بگذارند، دیگر بقیه‌اش را به فرهنگ و علاقه و محبت خودشان به امام زمان واگذارید، یک دو سه هفته برای آگاهاندن بود که عرض کردم درها را ببندید و کسی که برای دعای ندبه نمی‌آید برای حرفهای ما هم نیاید، ولی نه، از هفته‌ی گذشته گفته‌ام در باز باشد و امروز ان شاءالله امیدواریم عیدی کاملی بگیرید و همه‌تان موفق باشید، خدا توفیقات همه‌ی دوستان را در هر کجا که صدای من را می‌شنوند ان شاءالله زیادتر بفرماید.

دعای ختم مجلس
نسئلک اللهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان، یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا رحمان یا رحیم یا غیاث المستغیثین،
عجل لولیک الفرج،
پرورگارا، به آبروی ولی عصر فرج آن حضرت را برسان، همه‌ی ما را از یاوران خوب آن حضرت قرار بده، قلب مقدسش را از ما راضی بفرما.
خدایا، به آبروی آقای‌مان حجة بن الحسن ما را در سال آینده، چه شمسی و چه قمری، خدایا سعادت‌مند قرار بده.
پروردگارا، ما را از مومنین واقعی قرا بده، اهل تقوا قرا بده، دارای شرح صدر قرا بده.
پروردگارا، تزکیه‌ی نفس ما را با جدیت از ما قبول بفرما.
پروردگارا، به آبروی ولی عصر آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان وامگذار، ما را از امام زمان‌مان جدا نفرما.
پروردگارا، هر چه بیشتر ما را به حجة بن الحسن نزدیک بفرما، روحیات‌مان را با روحیات آن حضرت مطابق بفرما.
خدایا به آبروی ولی عصر قسم‌ات می‌دهیم، به آبروی حجة بن الحسن قسم‌ات می‌دهیم مشکلات همه‌مان را رفع بفرما، آن‌چه خیر است نصیب‌مان بفرما، آن‌چه شر است از ما دور بفرما.
پروردگارا به آبروی حجة بن الحسن خدمت‌گزاران به دین، خدمت‌گزاران به این مملکت، خدمت‌گزاران به این مردم، به آبروی ولی عصر زیر سایه‌ی امام زمان حفظ بفرما. اموات‌مان غریق رحمت بفرما. شهدای‌مان با شهدای کربلا محشور بفرما.
خدایا عاقبت امرمان ختم به خیر بفرما.
و عجل فی فرج مولانا صاحب‌الزمان …

 

لینک ویدیو در آپارات : کلیک کنید

 

۱۰ شعبان ۱۴۲۳ قمری – اهمیت روح و غذای روح

«أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین»

حجاب روحی توجه به محسوسات
یک موضوعی که با این ایام مناسبت دارد این است که الآن هم ماه شعبان است و با غذای روح ارتباط دارد و هم مربوط به بحث های هفته های گذشته است عرض کنم که شاید خیلی ضرورت دارد و خیلی لازم باشد. به طور کلی ما افرادی که در کُرۀ زمین زندگی می کنیم از روز تولد تا الآن هر کسی در هر سنی که هست بیشتر از هر چیز به عالم مُلک، به محسوسات، به آنچه که در اطرافمان هست و یا می بینیم یا می شنویم یا می چشیم یا لمس می کنیم یا استشمام می کنیم توجه پیدا کردیم، بیشتر از همه به آن ها متوجه هستیم. گاهی هم که صحبت از ملکوت می شود یا حتی صحبت از خدای تعالی می شود -که بیشتر از همه{موضوعات از این موضوع}صحبت می شود – یا صحبت از ائمۀ اطهار می شود یا صحبت از مردن، قیامت، آخرت می شود تا جایی که زور ما می رسد خود ما آن ها را در مادیات می کشانیم. -کل بشر این طور است-، آن ها را در مادیات می کشانیم، مثلاً دوست داریم که خدا را به یک صورتی بالأخره یا در ذهن خود یا در خارج از ذهن خود قرار بدهیم یا ائمۀ اطهار یا حتی حضرت بقیةالله ارواحنا فداه یا مثلاً قیامت، بهشت، جهنم، حتی ملائکه ای که هیچ شکلی ندارند بالأخره باید یک شکلی به آن ها داد، همه را می خواهیم به این قسمتی که محسوساتمان هست بکشانیم ، محسوسات ظاهری ما هست، و لذا روح و غذای روح و چشم روح و گوش روح این ها را اصلاً نمی فهمیم، یک مسائلی هست که علما گفتند و ائمۀ اطهار فرمودند و خدای تعالی در قرآن مکرر بیان کرده است، یک چیزی تعبداً می شناسیم و لذا به طرف آن ها هم کشیده نمی شویم، {نمی فهمیم} اصلاً غذای روح یعنی چه؟ حالا هرچه ما می گوییم مثلا غذای روح، شما اصلاً ممکن است خیال کنید اگر یک حالی برای انسان پیدا شد، حالا چه با موسیقی این حال پیدا شده باشد، چه با اشعار مثنوی این حال پیدا شده باشد، چه حتی با تُن صدا ، با تُن صدای محزون انسان محزون می شود، با تُن صدای شاد انسان شاد می شود، می بینید دیگر، با هر تُن صدا… . اینکه می گویم تُن صدا گاهی می شود یک کسی یک اشعار مدحی را با آهنگ مصیبت می خواند و شما می بینید گریه می کنید، اشعار مصیبت را با آهنگ شاد می خواند شما گریه نمی کنید، خیلی داریم، این فقط مربوط به تُن صدا است، تُن صدا گاهی انسان را محزون می کند، گاهی تُن صدا انسان را خوشحال می کند و همینطور خیلی از چیزها، آن چنان این ها حجاب شده و سد شده از یک دیوار بُتنی بسیار قوی می بینید این ها بیشتر جلوی ما را از معنویات گرفته است و این مسئله خیلی مشکلات ایجاد کرده که هرچه انسان زور می زند که مثلاً به شما بگوید چشم دل اهمیتش از چشم ظاهر بیشتر است، دیدش هم بیشتر است، فهمش هم بیشتر است، می بینیم {می گویند} بسیار خوب، چون شما گفتید عیبی ندارد ولی این معنا احساس نمی شود یا مثلاً فرض کنید که گوش دل مهم تر است، خودِ روح انسان مهم تر از بدنش هست و همین طور همۀ چیزها.

انحرافات فکری در شناخت خدا و حقیقت روح و ملائکه و قیامت و بهشت
در دنیا مثلاً اگر شش میلیارد جمعیت باشد نهایت فرض کنید همین شیعیان که مثلاً ۱۵۰ میلیون باشند در بین این ها شاید چند میلیونی این را فهمیده باشند وإلّا همه خدا را در یک صورت ظاهری می آورند. حالا بت -پرست ها که در همان صورت های بت هایشان می آورند، مسیحی ها در صورت حضرت عیسی می آورند، چون آن موحدترین مسیحی ها که بعضی از آن ها کتاب هایی هم نوشته اند و من مطالعه کردم نظرشان این است که می گویند مثلاً دریا را شما تصور کنید این خدای پدر است، بعد آن رودخانه ای که از دریا منشعب شده باشد این روح القدس است و اگر در حوض آبی از آب آن دریا بریزد یا در استخری بریزد این خدای پسر است. در حقیقت آب را خدا می دانند که از آن جا به این جا آمده است، از این جا هم به جای دیگر آمده است و به خدای پسر رسیده است. سنّی ها خدا را در عرش به شکل خود ما می دانند که آن جا نشسته و علم او احاطۀ بر ما دارد. این ها مطالبی است که هست و می بینید همۀ مردم دنیا به یک نحوی خدا را، پیغمبر را، ائمۀ اطهار را، روح را، ملائکه را، بهشت را، جهنم را، قیامت را به یک عالم مُلکی کشاندند که محسوس است. حالا ما چون می دانیم این ها شرک است و درست نیست فقط دربارۀ خدا را سکوت کردیم، باز هم نمی فهمیم خدا یعنی چه و حال اینکه عیناً در بعد از این دنیا همۀ مسائل معکوس می شود، یعنی اگر ما بخواهیم مثلا بهشت را تصور کنیم یا جهنم را تصور کنیم باید به زور این ها را در عالم مُلک بکشانیم وإلّا همۀ آن ها را ملکوتی احساس می کنیم.

اهمیت دادن به روح و غذای روح وارتباط با خدا
در این بین یک کاری که باید کرد که خیلی مشکل است، یعنی من این را به شما عرض کنم شاید از اول این برنامه های تزکیۀ نفس که ما شروع کردیم تا به حال، خیلی کم اتفاق افتاده است که لااقل همان اندازه که به بدن اهمیت می دهیم به روح هم اهمیت بدهیم. همان اندازه ای که بت پرست ها به خدای ساختگی دست خودشان اهمیت می دهند ما به خدای واقعی اهمیت بدهیم، آن ها بیشتر اهمیت می دهند، یعنی آن {بت}مطابق میل آن -ها است ولی برای ما مطابق میل ما نیست، آن مطابق احساسات آن ها است، مطابق محسوسات آن ها است ولی برای ما مطابق محسوسات ما نیست. من دیدم بت پرست در بتخانه آنچنان مبهوت بت بود که من مدتی کنار او ایستاده بودم و او متوجه من نشد و حال اینکه چنین حالتی از یک نمازخوان، از یک کسی که در محراب ایستاده باشد کم دیده شده است که آن چنان مبهوت خدا بشود {که متوجه کسی دیگر نشود} من نزدیک آن بت پرست ایستاده بودم که ببینم چه کار می کند دیدم هیچ متوجه من نشد، از آن جایی فهمیدم متوجه من نشده است که وقتی چشم او به من افتاد یک تکانی خورد، معلوم بود تا حالا متوجه نبوده است.
این مسئله خیلی مهم است، تا می گوییم آقا “دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ” (بحارالأنوار/ج ‏۹۳، ص ۳۵۶ ) به مهمانی خدا دعوت شده اید ذهن این ها فوراً روی پلو و قرمه سبزی و قیمه می رود، باید کلی روی آن مسائل حرف بزنیم تا آن ها را {به این طرف} بکشانیم که آن هم باز کشیده نمی شوند و این طرف نمی آیند. در مورد غذای روح، مثلاً ما این مدت این قدر دربارۀ غذای روح صحبت کردیم، حتی خود ماها، چقدر تا به حال گرسنگی روحی کشیدیم؟ چقدر غذای روح برای خودمان تهیه کردیم؟ چقدر به غذای روح اهمیت دادیم؟ من که فکر نمی کنم یک دهم آنچه که به غذای بدن اهمیت دادیم به غذای روح اهمیت داده باشیم، به جهت اینکه سر ظهر که می شود گرسنه می شویم، حسابی هم گرسنه می شویم، فوراً هر جای شهر هستیم، هرجا هستیم سر ماشین را به طرف خانه کج می کنیم و می رویم غذا می خوریم اما حالا اگر نماز ما به عصری افتاده باشد آن احساس گرسنگی بدنی را واقعاً ما داریم؟ مثلاً نماز ما چند ساعت تأخیر شده است، چند ساعت توجه ما به خدا تأخیر شده است، حالا به نماز خاص هم کار نداریم، آن هم توجه به خدا است، مطمئناً اکثر ما این طور نیستیم! این مسئله را باید حلش کرد، هر طوری هست باید این را حلش کرد، اگر این را حل نکنیم از ماه رمضان هیچ چیزی نمی فهمیم.

دلیل عدم موفقیت در راه کمالات
اگر فقر معنوی ما آن قدر برای ما اهمیت داشته باشد که فقر مالی برای ما دارد… یعنی وقتی انسان فقر مالی دارد چقدر غصه می خورد؟! چیزی ندارد بخورد، پول ندارد، زن و بچۀ او گرسنه هستند، جایی ندارند استراحت کنند، همین مسائلی که در فقر مادّی هست، در فقر ظاهری هست. مدام به فکر زن و بچۀ تان هستید، تازه اگر فرد متدینی باشید، هم به فکر زن و بچه و غذای زن و بچه و این ها هستید، هم به فکر مکان خود هستید، هم به فکر شکم خود هستید، هم به فکر لباس خود هستید، به فکر همه چیز هستید، همین اندازه که باید صدها برابر بیشتر از این باشد ولی حالا ما همین اندازه را {می گوییم} آیا همین اندازه به فکر گرسنگی روحی فرزندانمان هستیم؟ همین اندازه به فکر گرسنگی روحی خودمان هستیم؟ همین اندازه به فکر مَسکن روحی خودمان هستیم؟ همین اندازه که مثلا به فکر محلی که می خواهد این روح ما در آن جا آسایش داشته باشد هستیم؟ همان اندازه که به فکر مرض های مختلفی که ممکن است به بدنمان عائد بشود {هستیم} تا جایی که وقتی در تلویزیون گفته می شود از یک ظرف همه غذا نخورید ممکن است دهان او{دیگری} میکروب داشته باشد و آن میکروب بیاید در این ظرف و غذایی که او داشت می خورد و به همه منتقل بشود، چقدر با احتیاط با این مسائل برخورد می کنیم، از آن طرف با احتیاط با جهات روحی مان برخورد نمی کنیم! یعنی این ها دیگر مسائلی است که {گفتنش} وقت گذراندن است، من اجمالاً بگویم که به نظر من یک صَدم از آنچه که برخورد بدنی و احتیاط-های بدنی و گرسنگی های بدنی… حتی تا جایی رسیده است که می گویند «من لا معاش له لا معاد له» که البته این روایت به این صورت نیست و اگر هم باشد برای افراد خیلی ضعیف و پایین است که کسی که معاش ندارد معاد ندارد وإلّا اگر این حرف که کسی که معاش ندارد معاد ندارد درست باشد می خواست ابوذر اصلاً دین نداشته باشد، از او گرسنه تر و بی جاتر و بی مکان تر که پیدا نمی شود. باید هرچه آدم فقیر… که حالا بعضی ها معتقد هستند همۀ ائمه فقیر بودند و حتی حضرت زهرا چادر خود را گِرو می گذاشت و حتی انبیاء همه گدا بودند و همه پَست بودند و همه فکر… می خواهم بگویم همان متدینین اهل صفه… اهل صفه هم علت داشت که دست به دهان بودند، {علتش این بود که}این ها مثل سربازهایی بودند که از خانه و زندگیشان این ها را بیرون کردند و مهاجر بودند، آمدند در صفه های مسجد زندگی می کردند، آن هم برای مدت بسیار کوتاهی بود، تا یک مدتی که بعد دستور داده شد که اهل مدینه باید با مهاجرین غذا و لباس و همه چیزهای خود را قسمت کنند و با صفا با هم زندگی کنند و تمام شد. بعد شاید بعضی از اهل مهاجرین ثروتمندتر از انصار بودند. حالا همان مهاجرین اهل صفه باید همه در همان روزهای اول هیچ دین نداشته باشند؟! چون «من لا معاش له لا معاد له»؟! افرادی که معاش ندارند{آخر} چه ارتباطی به روح آن ها دارد؟ به عظمت خدای تعالی که در مقابل چشم آن ها باشد{چه ارتباطی دارد}؟ زیاد نمی خواهم به این مسائل بپردازم، اجمالاً می خواهم عرض کنم ما یک صَدُم از آنچه که به بدنمان، به خوراک بدنیمان، به مکان بدنمان، به زندگی ظاهریمان اهمیت می دهیم به مسائل روحیمان اهمیت نمی دهیم و تمام عدم موفقیت ما در راه کمالات همین است، افرادی هستند شاید ده سال یا بیست سال زحمت کشیدند روی تزکیۀ نفس، – باید بگوییم به اصطلاح-، ولی در یک امتحان خیلی جزئی که پیش آمده که آن هم دسترنج خود آن ها بوده است که فقیر شدند، می بینید دینشان را از دست دادند، ایمانشان را از دست دادند، بلکه همه چیزشان را از دست می دهند، این برای آن است که این مشکل را حل نکردند. اول کاری که انسان می-کند این است که باید این مشکل را حل کند. من دارم عرض می کنم اگر این مشکل را حل نکنید، یعنی حداقل اقلِ اقل آن این است که به اندازه ای که برای بدنتان مواظبت می کنید و فکرتان را به خودش متوجه کرده است، اقلاً مساوی آن روحتان را هم به همان اندازه اهمیت بدهید. همان اندازه ای که وقتی ظهر گرسنه می شوید دیگر طاقتتان طاق میشود و نمیدانم یک مقدار سن شما هم بالا باشد پای شما به لرزه می افتد و نمی دانم دیگر اخلاق ندارید و انسانیت شما همه سر شکم می رود همان اندازه لااقل برای خوراک روحتان، برای امراض روحیتان، برای مَسکن روحتان، برای آرامش روحتان {ارزش} قائل بشوید. اگر این مشکل را تا همین اندازه که اقل آن است… وإلّا صدها برابر اهمیت غذای روح، اهمیت مسکن روح، اهمیت همه چیز روح بالاتر از بدن است اما ما می گوییم مساوی {باشد} می گویند مرحوم آشیخ جعفر شوشتری در یک شهری گفت همۀ انبیاء آمدند شما را دعوت می کنند به اینکه موحد بشوید من می گویم مشرک بشوید، لااقل مساوی، یعنی گرسنگی روح شما مثل گرسنگی بدن شما، فشار روحتان مثل فشار بدنتان، مرض روحی شما مثل مرض بدن شما برایتان اهمیت داشته باشد، همین. این را بدانید تا این مشکل را حل نکنید بدانید اگر من ، حتی خدای تعالی که دیگر مافوق… مگر ارادۀ اجباری بکند وإلّا بخواهد با اختیار شما مخلوط باشد هیچ کس نمی تواند شما را به هیچ کمالی برساند، به طور کلی گفتم، به جهتی که شما نمی خواهید. می دانید؟ می گویید چطور من نمی خواهم، این قدر از راه دور آمدم تزکیۀ نفس و فلان و این ها؟ اگر می خواهی اول باید اهمیت این مسائل را متوجه بشوی، دنبال آن بروی، این ها را تکمیلش کنی، بعد به آن اهمیت بدهی، بعد بیایی، چرا، ممکن است فرض کنید در یک مجلسی یک سفرۀ خوبی از غذای روح انداختند شما هم می آیی می نشینی و می خوری اما وقتی که همین مجلس، همین مجلسی که حالا برای غذای روح آماده شده است اگر یک ناهاری یا شامی هم ضمیمۀ آن بشود آن وقت ارزش دارد. روز نیمۀ شعبان رفتیم جشن ولی چیزی نبود، یکی دو تا شیرینی خوردیم، من که میل نداشتم و دیگران هم یکی دوتا شیرینی خوردند و آمدند، این می شود. ناهار نبود؟ نه. مطالبی هم که گفته شد همان چیزهایی بود که همیشه می گویند و ما نمی فهمیم، تمام شد و رفت، این می شود نیمۀ شعبان. شب نیمۀ شعبان چطور؟ آن هم همین طور. ماه رمضان؟ الحمدلله تمام شد، ما زخم معده گرفتیم، مرض های مختلف گرفتیم، و راست هم می گوید چون روایت دارد امام علیه الصلاة و السلام فرمود از ماه رمضان بیشتر جز گرسنگی و تشنگی هیچ چیز دیگری استفاده نمی کنند، چون برای استفاده نیامده است، برای این جهت نیامده است سر این سفره بنشیند، برای غذای روح نیامده است سر سفرۀ آن بنشیند، بخوریم، بخوابیم، حالا مثلاً این طوری باید بگوییم که شدت و ضعف دارد، یکی می خورد و می خوابد و مثل حیوانات است، ضمناً برای یک درصد به خدا هم توجه دارد ولی یکی دیگر اصلاً هیچ توجهی ندارد، یک درصد.

امتحانی برای اینکه انسان به روحش بیشتر اهمیت می دهد یا بدنش
من این حرف ها را برای شماها نباید بزنم به جهتی که شما استثنائی هستید، ولی اگر نگوییم همۀ ما برای اکثر ما این مشکل حل نشده است. ماه شعبان است و ایامی است که کم کم باید به ماه رمضان برسیم ولی برای اکثر ما این مسئله حل نشده ، درست نشده. می گویید نه، یک شبانه روز خودتان را امتحان کنید. یک شبانه روز شما غذا نخورید و یک شبانه روز هم هیچ حرفی که روح شما را ترقی بدهد نشنوید، ببینید از کدام یکی بیشتر احساس ناراحتی می کنید. خیلی راحت بنشینید خودتان را امتحان کنید، از همین الآن شما تا فردا شب این موقع غذا نخورید حال حرکت ندارید، اخلاق ندارید، همۀ چیزها را فدای حالتان می کنید. بابا برو آن طرف، من حال ندارم، من دیروز تا حالا غذا نخوردم. یک وقت شده است که بگویید من دیروز تا حالا یک حرفی که رشدی به روح من بدهد، یک کمالی به روح من بدهد نداشتم لذا اخلاق ندارم، اوقات من تلخ است. از این روزها آن قدر اتفاق می افتد، آن قدر ما داریم که حساب ندارد. همین علامت بر این است که شما به روح خود کمتر اهمیت می دهید، یعنی نمی شناسید، نمی فهمید که روح اصلاً یعنی چه، این طوری است.

چکار کنیم که به روح و غذای روح و مسائل روحی بیشتر اهمیت بدهیم
بیاییم این را درست کنیم، چطوری درست کنیم؟ اگر بخواهید درست می شود، اول باید روح را شناخت، بابا روح یعنی خود تو. من یک وقتی می گفتم بدن یعنی مَرکب، از باب مسامحه، بعد یکی از ما {پرسید} گفتم: نه، مَرکب هم نیست، مرکب که بر انسان سوار نمی شود، شما هیچ وقت دیدید الاغی بر انسان سوار بشود و آن را این طرف و آن طرف بکشد؟ الآن بدن ما بر روح ما سوار است، ما به خاطر او نمی توانیم پرواز کنیم، نمی توانیم حرکت کنیم، نمی توانیم سرعت داشته باشیم، نمی توانیم خدمت کنیم، نمی توانیم کار کنیم. بهترین تشبیه برای بدن نسبت به روح لباس است، این شباهت بیشتر است، به جهتی که هیچ کاری برای ما نمی کند، فقط بار گرانی است کشیدن به دوش، یک باری است که روی دوش ما افتاده است و ما نمی توانیم… آن هم نه لباس سبکی که چندان تأثیری نداشته باشد، چون بعضی از لباس ها سبک است تأثیر ندارد ولی لباسی که مثلاً از آهن درست کرده باشند که بگوییم «و ثقل الحديد أجهدني» (بحار الأنوار، ج ‏45، ص 43) این طوری باشد، لباسی باشد که از سیمان درست کرده باشند، چنین چیزی است، بلکه از این هم بدتر است. این را ما بفهمیم، بشناسیم، حالا چطوری بشناسیم؟ باید روی آن کار بکنید، یک مقدار باید راهنمایی بشوید و یک مقدار هم باید روی آن کار بکنید. آن مقداری که مربوط به راهنمایی است همین است که شما معتقد به قیامت هستید یا نیستید؟ شما می گویید هستیم. اگر می خواهید در همین دنیا بیایید بدن انسان برای انسان دوام ندارد، پس بدن، انسان نیست، چرا؟ دیگر حساب این دو دو تا چهار تا شده است که بدن ده سال قبل را الآن ندارید، بدن بیست سال قبل در ده سال قبل از بین رفت، چیزی که از بین می رود، چیزی که نیست، عوام ترین ماها در این جمع الآن شاید این را بفهمد و بداند که با خوردن غذا سلول های جدید جایگزین سلول های قبلی می شود و آن سلول های قبلی از بین می رود، این را دیگر همه می دانند، حتی در کلاس های دبستانی هم خواندیم، این حرفی نیست، برو برگرد ندارد. پس تو آن نیستی که از بین رفته ، تویی که در بیست سال قبل خیلی خاطرات را در ذهن خود سپردی، تویی که در بیست سال قبل معتقد به خدا شدی، تویی که در بیست سال قبل خیلی از کارها را کردی و الآن به یاد داری، تو این بدن نیستی، اگر این بدن بودی می خواست همانطوری که خود بدن از بین رفت خاطراتش هم از بین برود، همه چیز فراموش بشود. پس این بدن نیستی. این بدنی که ده سال نمانده، می آید تا روز قیامت و بهشت و إلی الأبد بماند؟ آن یک لباسی است حالا نهایت بگویند همین لباس را در موقع مرگ بیرون می آورند و روز قیامت باز از همین پنبه و مثلاً پشمی که برای لباس تو بوده است باز دومرتبه برای تو نخ می بافند و لباسی درست می-کنند و باز بر تن تو می کنند، نهایت این است ولی این دوام ندارد، این با تو همیشه نیست، تو بالأخره این نیستی. این یک راهنمایی اساسی است منتها ما نمی فهمیم، ما این را قبول داریم، اعتقاد داریم، برو برگرد نیست، دو دو تا چهارتا است ولی نمی فهمیم، دیگر حالا معما است، حالا هرچه می خواهید آن را حساب کنید، ما نمی فهمیم. باز هم از این جا که بیرون رفتیم به گرسنگی شام شبمان بیشتر پابند هستیم، باز هم این رنگ لباسمان یا اینکه کجای لباسمان یک مقدار نازک شده است و می خواهد پاره بشود یا یک جای آن پاره شده است، یک جای آن کثیف شده است، به این ها بیشتر توجه داریم تا به روحمان. موقع خواب مثلاً اگر شما غذا زیاد خورده باشید ممکن است دل شما درد بگیرد یا غذا نخورده باشید نمی توانید بخوابید یا هر چیزی دیگری، می بینید دیگر همین چیزهایی که هست. آب بالای سرتان نباشد دلواپس هستید که اگر من نصف شب تشنه شدم ممکن است حال اینکه در آن وضعیت خواب آلود بلند شوم بروم از داخل یخچال آب بردارم نداشته باشم و آب را بیاوری بالای سرت بگذاری. کدام یکی از این کارها و از این قبیل کارها را برای روحت کردی؟ برای غذای روحت کردی؟ من می ترسم چیزی بگویم این ها به عنوان دستور باشد یا به عنوان عمل شما بدانید، این ها مربوط به وضع روح خود انسان است. یک کاری کرده باشید که نصف شب برای مناجات با خدا به زحمت نیفتید، همانطوری که آب را آوردید بالای سر خود گذاشتید که به زحمت نیفتید که تا یخچال بروید و برگردید، یک کاری کرده باشید که به زحمت نیفتید، تا بیدار شدید یک آب سرد خوردنیِ خوبی کنار شما باشد که فوراً بردارید سر بکشید، همانطور که در مسائل بدنی انجام می دهید در مسائل روح هم انجام بدهید. حالا می گویم اگر من بگویم که چه کار باید کرد ممکن است همۀ شما فکر کنید این هم فُرمالیتۀ آن است و درست کنم، حالا اقلاً من هم مثلاً یک قرآن بالای سر خودم بگذارم، یک چیزی که من را متوجه به خدا بکند بالای سر من باشد یا مثلاً از این قبیل، نه هیچ چیزی منظور نیست، هر کسی باید وضع خودش را رعایت کند، یکی نصف شب باید بلند شود شربت بخورد، یکی نصف شب باید آب سرد بخورد، یکی باید آب گرم بخورد، یکی باید یک کار دیگری بکند، خلاصه هر کسی مربوط به خود او است ولی شما فکر کنید که من چه کار کنم، روی این اگر یک سال هم فکر بکنید، یک سال آن را هم عمل بکنید ارزش دارد که چه کار من بکنم که نصف شب که بلند شدم حوصلۀ من بکشد بر اینکه من فلان مناجات را با خدا بکنم، فلان آب سرد ولایت را بتوانم استفاده بکنم، همین، چه کار کنم. این یک کاری است، یا مثلاً صبح تا غروب حرکت می کنید و برای یک مسافرتی می روید، صبح بگویید ما ظهر به کجا می رسیم؟ ناهار کجا می خوریم؟ یک غذایی تهیه می کنیم و در ماشین می گذاریم، آب باشد، میوه باشد، تنقلات باشد و همین کارهایی که مخصوصاً در مسافرت های دور انجام می دهیم. در همان مسافرت روح خود شما مهم تر است، چه کار بکنیم؟ یک نواری مثلاً گوش بدهید، یک سخنرانی گوش بدهید، یک قرآنی را با توجه گوش بدهید، یک کاری بکنید که غذای روحتان را هم تأمین کرده باشید، نداریم، یعنی به آن بیشتر اهمیت می دهیم، مثلاً از مشهد حرکت کردید و می خواهید به تهران بروید یک صبح تا عصری راه دارید، ظهر کجا ناهار بخوریم؟ مثلاً شاهرود، نمی دانم کدام رستوران تمیزتر است؟ غذای آن بهتر است؟ همۀ این ها را دقیق رعایت می کنیم ولی حالا در راه مثلاً چه کار بکنیم که روح ما یک مقداری رشد بکند، یک مقداری سیر بشود، یک مقدار غذایی برای آن تهیه بکنیم، هیچ گاه به فکر نیستیم اگر هم باشیم خیلی ضعیف هستیم، ببینید این ها است. اگر ما خودمان را بشناسیم، بفهمیم چه کسی هستیم، حضرت امیر فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً عَرَفَ قَدْرَهُ» (عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص261) قدر خودتان را بشناسید، تو چه کسی هستی؟ اگر تو این بدن هستی هر کاری می خواهی بکن، بیشتر از همین کارهایی هم که می کنی نمی توانی انجام بدهی، حتی چایی خودت را هم در راه با آن لرزش ماشین و این ها درست می کنی، فلاکس حتماً باید داشته باشی، همۀ کارها را می کنی ولی کوچکترین کاری برای روحت نمی کنی. خود من یکی از شماها و شماها هم یکی از ما، همۀ ما با هم هستیم دیگر، چه کار می کنیم؟ در راه که می آییم یک غذایی برای روح خود تهیه بکنیم، چون این حیوونی هم بیچاره هم گرسنه می شود، تشنه می-شود، این اصلاً خود ما هستیم، ما این هستیم. مثل این است که شما وقتی مسافرت می روید برای لباستان صابون برارید، یک تشت برای رختشویی بردارید یا یک ماشین لباس شویی عقب ماشینتان بگذارید، نمیدانم چه و چه و چه، همۀ این ها را بکنید ولی اصلاً غذا برای خودتان برندارید، حالا به همان سلسله مراتب برمی گردید. غذا برای خودتان برندارید، به شما نمی خندند؟ یک ماشین لباس شویی عقب گذاشتید، نمی دانم اتو، هر چیزی که برای مرتب بودن لباس شما لازم است که حتی یک چین بر آن وارد نشده باشد تهیه می کنید و برمی دارید اما ناهار برای ظهرتان فکر نکرده باشید. به خدا قسم صد برابر بدتر از این است این کارهایی که ما الآن داریم می کنیم، یعنی آن عقلِ کلی که دارد به ما نگاه می کند، همانطوری که ما به آن انسانی که برای لباسش اتو برداشته ، ماشین لباس شویی برداشته ، صابون برداشته ، همه چیز برداشته ، در این راه بیابانی که می خواهد از مشهد تا تهران بیاید همۀ این ها را برداشته ولی غذا برنداشته برای شکم خودش و خودش ، گرسنگی هم می کشد، اصلاً گرسنگی را متوجه نمی شود، نمی فهمد روح این مرده است. از همین جا معلوم می شود که روح چه کسی مرده است و روح چه کسی نیمه مرده است. روحی کی صد در صد …

کسانی که ذائقه معنوی ندارند توقع نداشته باشند چشم دل را بشناسند
اگر از صبح تا شب شما در ماشین آمدید، مدام تخمه خوردید و تنقلات خوردید و شوخی کردید و حرف های بی ربط زدید، به قول خود آن ها نردبان در راه بیندازید، مدام راه را کم کنید، سرتان را گرم کنید ولی هیچ فایده-ای از جهت روحی نداشته باشید این شخص آن چنان مورد خنده و تمسخر است، اگر همان جا یک توجهی به خدا و ائمه و ارواح مؤمنین بکنید می بینید همۀ آن ها دارند به شما می خندند، عجب انسان احمقی است. این کلمه را برای خود قبول کنید، کسی که همه چیز برای راه خود، برای بدن خود، برای شکم خود تهیه می کند و هیچ چیز برای روح خود تهیه نمی کند به خدا قسم خیلی پست تر از این انسانی است که همه چیز برای لباس خود تهیه کرده است ولی برای بدنش هیچ چیزی تهیه نکرده است. بیاییم از این جا تکانی بخوریم، یک حرکتی بکنیم و دوست داشتم اگر می شد این حرف من به همه می رسید که متأسفانه نمی شود که دیگر توقع نداشته باشید، تو که مدام به بدنت رسیدی، مدام به خوراک شکمت رسیدی توقع داری چشم دلت را بشناسی یا از چشم دل استفاده کنی؟ توقع داری از گوش دل استفاده کنی؟ توقع داری که حرف مفید برای تو غذا بشود؟ تو اصلاً ذائقه نداری، تو به ذائقۀ ات اهمیت نمی دهی، اشتهای خودت را کور کردی. این مسئله برای خود من تجربه است این هایی که تا ساعت هشت صبح می خوابند بعد که بلند می شوند واقعاً میل به صبحانه ندارند. می-گوییم که از ساعت هشت شب تا هشت صبح دوازده ساعت است چطور شد در این مدت دوازده ساعت اشتها به غذا نداری ولی ظهر که غذا می خوری ساعت دوازده تا هشت شب آن قدر گرسنه می شوی که حساب ندارد، چرا؟ علت آن این است که اشتهای تو کور شده است، یعنی یک مدتی قبل از آفتاب بلند شو صبحانه بخور… ماه رمضان بهترین تجربه است، بین افطار و سحری فاصله خیلی کمتر است تا شام و صبحانه، سحر انسان بلند می-شود حسابی میل به غذا دارد و زیادی هم می خورد، علت آن این است که اشتهای تو کور شده است، این اشتهای کورشده {البته} اگر تو را از پا درنیاورد… یک مدتی غذا نخور، اشتهای تو آن چنان کور می شود که اصلاً میل به غذا نداری. بعضی ها که آب درمانی می کنند می گویند دو سه روز اول غذا نخوردن سخت است بعد دیگر خیلی ساده می شود، آسان می شود، به اصطلاح عوام اشتهای آن ها کور می شود، یعنی ما مشهدی ها می گوییم تلخه می شود. دیگر میل به غذا ندارد، متأسفانه ماها این طوری شدیم، دیگر میل به غذا نداریم. یک قدری هم صحبت بشود، نه می فهمیم، نه استفاده می کنیم، نه درک می کنیم، مدام در همین مسائل ظاهری هستیم، همین ها ما را کَر و کور کرده است.

شناخت روح وداشتن چشم دل و گوش دل برای ارتباط با خدا و حقایق
این مسئله حتماً باید حل شود، اگر آن را حل کردید یعنی حالا با یک دلایل عقلی و علمی می توانم ثابت کنم که صد برابر تأثیر گرسنگی روح انسان بیشتر است، تأثیر فقر آن بیشتر است، ناراحتی آن بیشتر است، تأثیر همه چیز آن از بدن بیشتر است و در ما اثری ندارد. نماز هم که می خوانیم غذای روح مان نیست، این نماز مثل نان است که سر هر سفره هست، مثل برنج الآن است که سر هر سفره هست. نگویید ما مدام نماز خواندیم، نماز خواندیم…، به خدا قسم من فرد هفتاد ساله هشتاد ساله را دیدم که هنوز نمی فهمد نماز یعنی چه، هنوز «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ‏» (فاتحه، آیه 5) را عمل نمی کند، این قدر هم تکرار شده است. این یک غذایی نیست که تنوع در آن باشد، نه، این باید باشد، این نان سر سفره است، این برنج سر سفره است، این اساس سفره است. بقیۀ اعمال عبادی که مستحب است مثل تنوعات مختلفی است که ما داریم و همین یک بدبختی است که من باید مدام مثال به….، یعنی بالاتر این است که خدای تعالی هم برای اینکه ما بفهمیم مدام مثال به همین مادیات زده است وإلّا روح انسان یک چیز دیگر است، روح چشم دارد که خیلی قوی تر از چشم ظاهری است، اصلاً بی خود اسم این چشم را چشم گذاشتند به جهت اینکه یک محدودۀ خیلی ساده ای را می تواند ببیند، تازه آنهم نه باطن آن را، من الآن چقدر می توانم ببینم؟ حتی آقای کاشانی را هم نمی توانم ببینم، فقط این قسمت را می توانم ببینم. من چقدر می توانم ببینم؟ چقدر می توانم بشنوم؟ چقدر می توانم احساس کنم؟ اما روح انسان،خدای با آن عظمت را احساس می کند، خدای با آن عظمتی که همۀ موجودات مثل ذره ای، آن هم تازه نمی شود مقایسه کرد، مثل ذره ای در مقابل پروردگار است آن خدا را می بیند. ببینید این چشم مهم تر است یا آن چشم؟ «ما رايت شيئا الا و رأيت اللَّه قبله و بعده‏ و معه» (درخشان پرتوى از اصول كافى، ج ‏1، ص 115) «لقاءالله، رؤیةالله» این همه روایات و آیات و این ها هست، آن چشم است یا این چشم؟ تازه این قسمتی را که من الآن دارم با این چشم می بینم این تازه با روح است، آن هم مربوط به روح است که دارم می بینم، تازه باطن شما، درون دل های شما چه می گذرد من نمی بینم، پشت سر شما مثلاً الآن چه چیزی هست من نمی بینم اما آن چشم، خدا را می بیند. لذا خدا می فرماید «وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ» (أعراف، آیه 179) این چشم بدنی، لباسی را دارد «لا يُبْصِرُونَ بِها» ولی حتی با همان چشم هم نمی تواند ببیند، یعنی همین محدوده ای که الآن من دارم نگاه می کنم باز یک محدودتری در آن هست، یعنی صورت های شما را می بینم ولی پشت سر شما را نمی بینم، ظاهر شما را می بینم ولی قلب شما را نمی بینم، افکار شما را نمی بینم، علوم شما که در مغز شما هست من نمی بینم، من نمی توانم با یک نگاه ببینم که کدام یک از شما باسوادتر هستید و کدام یک بی سوادتر، نمی توانم ببینم ولی آن چشم… آقایان خدای من شاهد است خیال نیست، الآن تا من می گویم خدا، او می گوید تخیل است، تفکر است، عقل است، هرچه که هست، دیدن است، دیدن واقعی آن است. من اگر گفتم آقا ولی عصر علیه السلام از در وارد شدند، این جا آمدند نشستند و این ها، شما هم ببینید، بله دیدیم اما اگر گفتیم الآن احاطۀ علمی حضرت ولی عصر ارواحنا فداه بر ما دارد ما چون آن چشم را نداریم آن را نمی-بینیم، چون چشم روحی نداریم روح حضرت را نمی بینیم، سخن ایشان را نمی شنویم، سخن خدا را نمی شنویم، واقعاً نمی شنویم، شما می گویید نه، الآن این اتاق خلوت بشود تمام افراد این اتاق بیرون بروند شما باشید و خودتان و خدای شما، یک قدری با خدا صحبت کنید، اگر یک طرفه نبود، هر چه شما بگویید ولی جواب خبری نیست، چرا؟ به جهتی که گوش ما کَر است وإلّا به قول شاعر می گوید آواز خدا همیشه در گوش دل است، گوش مان کر است. ما خدا را نمی بینیم، در خلوت، نیمه های شب نمی بینیم، چرا؟ برای اینکه چشم مان کور است. چرا علی بن ابیطالب در بین جمعیت… همۀ جمعیت دُور او بودند وإلّا نمی گفت «ما رايت شيئا الا و رأيت اللَّه قبله و بعده‏ و معه» خدا را می بیند، چطور شد علی بن ابیطالب دید، اولیاء خدا می بینند، همه متوجه خدا هستند، همه با خدا هستند، فرق حضرت یوسف و زلیخا همین بود که زلیخا خدا را نمی دید ولی یوسف می دید و همان خدا این را کنترل کرد «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» (یوسف، آیه 24) اگر حضرت یوسف خدا را نمی دید و مثل زلیخا بود او هم چه فرقی می کرد، هر دو مثل هم انسان بودند.

اگر روح شناس باشید ، امراض روحی در افراد خودش را نشان می دهد
چرا ماها روح را نمی بینیم که روح ما مثلاً چه خوراکی دارد، چه مرضی دارد. الآن کدام یک از ما بیشتر مریض هستیم؟ کدام یک از ما بیشتر سالم هستیم؟ هیچ کس نمی داند. یک مقداری اهل ریا و ریا کاری باشیم خود را خوب و سالم معرفی کنیم شما هم خیال می کنید من سالم هستم و حال اینکه امراض بدنی را می شود پوشاند، تمام بدن شما زخم باشد یک لباس بپوشید تمام است، اما امراض روحی خیلی زود ظاهر می شود ولی در عین حال ما نمی بینیم. افرادی هستند که سرتاپا مرض هستند و حتی اعمالشان نشان می دهد که این ها مریض هستند ولی ماها حتی نمی بینیم. روح خیلی خود را زود نشان می دهد، نه اینکه فکر کنید حالا وقتی چشم یک ولیّ خدا به صورت شما می افتد می فهمد که چقدر در باطن شما امراض مختلف هست، نه، خودش را نشان می دهد، روح اصلاً خود شما هستید، حقیقت شما است، خودش را زود نشان می دهد، تکبر را زود نشان می دهد، نمی دانم مرض های مختلف را زود نشان می دهد ولی مرض های بدنی زود نشان داده نمی شود، در عین حال چشم ما کور است و مرض های روحی افراد را نمی بینیم. بعضی وقت ها من می بینم بعضی ها گول بعضی ها را می خورند می-گویم تو چطور ندیدی که این فرد خائن است؟ نه اینکه حالا فکر کنید من می بینم و او نمی بیند، نه، این به خاطر این است که خیانت، خودش را زود نشان می دهد، انسان خائن خودش را زود معرفی می کند، اما یک زخم سرطان پشت شما یا روی شکم شما باشد این را می شود پوشاند، می شود این را ظاهر نکرد، بلکه انسان اصرار دارد که آن را ظاهر نکند.

شناخت روح و معنای ارتباط با امام زمان و حقیفت کمالات
بالأخره می خواهم این را عرض کنم که ما تا این مشکل را، همین مشکلی که عرض کردم، حل نکنیم به هیچ کمالی نمی رسیم، یعنی می دانید علت آن هم این است که نمی خواهیم، چون نمی شناسیم، بدی ها را نمی بینیم، نقص ها را نمی بینیم، کمالات را نمی بینیم، طبعاً نمی خواهیم هم که آن نقص ها برطرف بشود، آن کمالات {به وجود بیاید} شما بگویید من خیلی شائق هستم امام زمان را ببینم، من دیدم افرادی را که شب تا صبح گریه می-کنند، واقعاً هم عاشق هستند اما عاشق چشم و ابروی آقا هستند، به او می گویند چشم دلت را باز کن امام زمان کنار تو نشسته است، او می گوید نه، می گوید من در عین حال دوست دارم بدن حضرت را ببینم. خدا که بدن ندارد چه کار می کنی؟ چون اصل او است،این جا چه کار می کنی؟ من خیلی دوست دارم به کمالات برسم، کمالات چیست؟ گاهی بعضی ها را دوست دارم یک مقدار تکان بدهم می گویم کمالات چیست؟ می گویند ما هم مکاشفه داشته باشیم، ما هم خواب خوب بینیم، وقتی به دیوار می گوییم برو عقب برود، وقتی به کوه می گوییم همراه ما راه بیفتد بیاید، حالا کوه عَلَم کوه با شما راه افتاد، شما می خواهید تهران بروید، او را آن جا چه کار می کنی؟ ما یک وقتی کنار دریای بمبئی ایستاده بودیم یک شخصی ماری آورده بود، این مار خیلی قطور بود، شاید تنۀ آن طوری بود که یک انسان را می بلعید، نمی دانم این را چطوری آورده بود می خواست بفروشد بچۀ ما می گفتی این را بخریم، گفتیم حالا ما خریدیم آن را چه کار کنیم؟ آن را کجا ببریم؟ شب باید در یک اتاق پهلوی خود تو بخوابد. حالا این کوه با تو راه افتاد آن را چه کار می خواهی بکنی؟ تمام پرنده ها تحت فرمان تو بودند، شب این شغال های کلاردشت و گرگ ها و همۀ این ها آمدند آقا ما در اختیار شما هستیم، می گویید برو رد کارت، ما جا برای خودمان نداریم تا چه برسد برای شما. انسان بیچاره است، این همه کرامتی که در نظر تو کرامت است و خیال می کنی کمالات است این ها جز دردسر چیز دیگری ندارد. کمالات این است که انسان چشمش را باز کند، همان یک لحظه ای که در نیمه شب چشمش را باز می کند خدا را ببیند، این کمال است. یک لحظه ای که چشمش را باز می کند ائمۀ معصومین را دُور خودش ببیند. یک لحظه ای که چشمش را باز می کند و به خودش نگاه می کند هرچه می بیند صفات حمیده باشد، این ها کمالات است. ببینید اشتباهی می رویم، الآن یک مستجاب الدعوه ای این جا باشد که هرچه بگوید فوری انجام بشود، چنین فردی باشد، می گوییم به به عجب انسان خوبی است، چه خوبی دارد؟ مستجاب الدعوه وقتی خوب است که بندۀ خدا باشد وإلّا چه خوبی دارد؟ به یکی گفتند فلانی روی آب راه می رود، هرچه روی آب راه برود مثل ماهی نمی تواند آن طور غواصی بکند، به یکی گفتند فلانی طی الأرض دارد و به هوا می پرد، مثل کبوتر است، تازه مثل یک حیوانی شده است. این ها کمال نیست، این ها تازه اگر چیزی هم باشد و انسان درست راه را رفته باشد، بر فرض ریاضت های شرعی کشیده باشد، تازه نمودار کمالات است، یعنی نشانگر کمالات است، نشان می دهد… تو اگر نخواسته باشی به کسی کمالات خودت را نشان بدهی هیچ وقت از آن ها استفاده نمی کنی، وإلّا نشانگر کمالات است، یعنی این کسی که مستجاب الدعوه است معلوم است که با خدا ارتباط دارد، خدای تعالی به حرف او توجه می کند و دعای او را مستجاب می کند آن هم اگر صلاح باشد وإلّا خود این ها کمالات نیست. این قدر جوکی های هندی در هندوستان هستند و کارهای عجیب و غریبی می کنند که حساب ندارد، آن ها باکمال هستند؟ حتی بعضی از آن ها خدا را هم قبول ندارند، باکمال هستند؟ نه، جداً، نمی خواهم این مسائل تحمیلی باشد، این ها عقلی نیست؟ این کار نشانگر چیست؟ این مستجاب الدعوه بودن؟ جز این است که مردم دُور تو جمع بشوند و بگویند آقا برای ما دعا کن، شما هم خدا را مجبور بکنید نستجیر بالله {دعای شما را برآورده کند} مثل اینکه می گویند حضرت ابوالفضل نستجیر بالله از این کارها کرد و به خاطر اینکه فشار شما زیادتر است، قدرت شما زیادتر از خدا است او را مجبور {به استجابت دعا کنید} مثل جریان حضرت یعقوب در تورات که با خدای تعالی کشتی گرفت و خدا را بر زمین زد، آخر آن این-طوری می شود دیگر، این کمال تو است، هیچ وقت به این طور کمالات فکر نکنید. کمال آن چیزی است که عقل انسان زیاد بشود، علم او زیاد بشود، حکمت او زیاد بشود، معرفت او زیاد بشود، خدا را بهتر بشناسد، همه چیز او درست باشد، انسان واقعی بشود، الگوی برای همۀ مردم باشد و خود او نمونه ای از وجود مقدس علی بن ابیطالب باشد، نمونه ای از وجود مقدس امام زمان باشد. امیدوار هستیم خدای تعالی همۀ ما را به حقیقت برساند، این جا است که علی بن ابیطالب به کمیل می گوید «ما لک و الحقیقة؟» إن شاءالله شما مورد این خطاب واقع نشوید و از خدا می خواهم همۀ شما به حقیقت إن شاءالله برسید.
«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»