رمضان ۱۴۱۴ قمری – صبر و استقامت

صبر و استقامت رمضان ۱۴۱۴

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الأنبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً»[1]

اين آيه‌اي كه الآن خواندم آيه بسيار جالبي براي شما به نظر من رسيد،‌ چون آيات قرآن هر كدام، در هر كجا و درباره هر كس يك فايده و يك اثر خاصي دارد. اين آيه درباره صبر است، البته خطاب به پيغمبر اكرم است ولي منظور ما هستيم. «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ» انسان بايد در مقابل دستور پروردگار پرتحمل باشد، ضعيف نباشد، داراي تحمل و پرقدرت و قوي باشد. هرچه ظرفيت انسان بيشتر باشد، خداي تعالي بيشتر به او لطف دارد. علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) فرمود: اين دل‌هاي شما مثل ظرف است  بهترين آن، آن كسي است كه ظرفيت آن بيشتر باشد، پذيرش او بيشتر باشد، بيشتر مطالب را بگيرد. افرادي كه  ظرفيت ندارند، مطالب را درك نمي‌كنند، يك عده هستند كه اصلاً قبول نمي‌كنند، مثل ظرف كوچكي كه شما فرض كنيد در يك استكان آب بخواهيد ده ليتر آب وارد كنيد، اين قبول نمي‌كند، نمي‌پذيرد، يا فرض كنيد در يك جايي كه بسيار ظرفيت آن كم است با فشار يك چيزي را بخواهيد در آن قرار بدهيد، اين پس مي‌زند. شما بعضي از كلمات را، بعضي از احكام را، بعضي از دستورات را، اگر به بعضي بدهيد فكر نكنيد كه اين آقا خيلي متجدد است، خيلي در سطح بالا است، اين‌ حرف‌ها را قبول نمي‌كند، نه، ظرفيت اين كم است. بعضي‌ وقت‌ها ما اشتباه مي‌كنيم، يك آقاي دكتري فرض كنيد با كيف آمده است و ديگر اسلام را قبول ندارد، فقط تحقيقات پزشكي خود را مي‌پذيرد.

به ياد دارم يك وقتي يك كسالتي در بيني كسي واقع شد، من در حضور بيمار به طبيب گفتم: مستحب است كه انسان در موقع وضو گرفتن سه مرتبه آب در دهان خود مضمضه كند و سه مرتبه هم استنشاق كند، يعني تا يك حدي آب در دماغ خود بكند، دماغ او تميز مي‌شود، ببخشيد بيني او، دماغ به مغز مي‌گويند، بيني. اين آقاي طبيب مثل‌ همان ظرف كوچكي كه با فشار يك شيء بزرگي را انسان بخواهد جا بدهد، اين عكس‌العمل نشان داد، گفت: همين حرف‌هاي بي‌ربط است كه اين مرض‌ها را به وجود آورده است، و حال اينكه هيچ مربوط نبود، شايد اگر اين آقا شستشو مي‌كرد در او اين مرض به وجود نمي‌آمد ولي در عين حال، ببينيد اين را از باب مثال عرض كردم، نمي‌خواهم انتقاد به اين شخص بكنم، ببينيد اين عكس‌العمل براي نداشتن شخصيت است. بو علي سينا مي‌گويد: هر چه كه به گوش تو رسيد «من العجائب فذره في بقعة الإمكان»[2] زود عكس‌العمل نشان نده، در خزانه قلب خود نگه بدار، يك روزي ممكن است كه اين براي تو واضح بشود، يك روزي براي تو روشن بشود. در مقابل حكم پروردگار ظرفيت‌هاي ماها فرق مي‌كند. گاهي نمي‌فهميم، گاهي با آن عناد مي‌ورزيم، گاهي هم عكس‌العمل نشان مي‌دهيم. درباره احكام قرآن و آنچه در قرآن آمده است… الآن خيلي از مسائل هست…، اين‌ها را كه عرض مي‌كنم من اين شب‌ها دوست ندارم كه وقت شما را بي‌جهت بگذرانم، همه اين‌ها يك جايي به درد شما مي‌خورد. اين‌ها إن‌شاءالله جنبه تربیتی دارد، براي شما مفيد است، خوب گوش بدهيد. در قرآن خيلي از مطالب هست كه الآن ما ظرفيت آن را نداريم، من و شما و همين جمع، مثلاً فرض كنيد قضيه آصف بن برخيا خيلي بزرگتر از ظرف ما است، بزرگتر از عقل ما است، نمي‌توانيم بفهميم. قصه بقره و بني إسرائيل كه يك شخصي در بني‌إسرائيل كشته شده بود و نمي‌دانستند كه اين شخص را چه كسي كشته است، حضرت موسي از طرف خدا به آن‌ها فرمود: گاوي را بكشيد، دُم آن را به اين مُرده بزنيد، به اين كشته شده بزنيد، او زنده مي‌شود و مي‌گويد: قاتل من كيست، كه قضيه آن مفصل است. اين قضيه از چيزهايي است كه ما نمي‌فهميم، يعني ظرف دل ما هنوز نمي‌تواند اين را در خود جا بدهد، و امثال اين قضايا به خصوص در قرآن زياد است. اگر بخواهيم قضاياي غير قابل هضم قرآن را در يك كتاب بنويسيم، شايد يك كتاب بسيار قطوري بشود. پس مي‌بينيم كه خيلي از چيزها هست كه ما ظرفيت آن را نداريم، ولي اين ظرفيت را داريم كه بگوييم چون خدا گفته است درست است، اما ما نمي‌فهميم، اين مثل اين مي‌ماند كه درِ خانه شما براي شما مثلاً فرض كنيد صد خروار سيب‌زميني بياورند و شما جاي آن را نداريد ولي مي‌گوييد باشد، براي ما، من مي‌پذيرم اما الآن در خانه جاي آن را ندارم كه اين‌ها را جا بدهم. ما در مغز خود جاي آن را نداريم كه اين‌ها را جا بدهيم، اما مي‌پذيريم، اين‌ها را قبول داريم، تملك مي‌كنيم، اما بعضي‌ها هستند كه مي‌گويند: نه،‌ اين‌ها اصلاً درست نيست، زير بار نمي‌روند. عكس‌العمل دارند، نمي‌توانند تحمل كنند. كوشش كنيد كه اگر مي‌توانيد در مرحله اول قلب خود را، روح خود را آن‌چنان بسازيد كه إن‌شاءالله خواهيد ساخت و إن‌شاءالله با همين مراحل كمالات به آن‌جا خواهيد رسيد كه همه مطالب را بفهميد. اگر يك نمونه كوچك از قضيه آصف بن برخيا را خود شما داشته باشيد، بزرگ آن را هم از او مي‌پذيريد،‌ مي‌فهميد، مثلاً اگر شما يك طي‌الأرض داشته باشيد، يك سفر روحي داشته باشيد، مي‌توانيد بفهميد آصف بن برخيا چه كرده است و شما خانه‌اي بزرگي خواهيد داشت كه همه آن ده خروار را در خانه خود جا بدهيد. اگر شما يك سوره حمد را هفت مرتبه بالاي سر يك مريضِ محتضر خوانديد، با آن ايماني كه خدا به شما لطف كرده است، او بلند شد و نشست و خوب شد، شما مي‌توانيد بفهميد كه حضرت عيسي يا شاگردان حضرت عيسي چطور مُرده را زنده مي‌كردند. شما اگر به اراده الهي توجه كرديد و خدا را شناختيد و خود شما، چشم شما، گوش شما، دست شما، زبان شما، دل شما، همه آن‌ها جنبه خدايي پيدا كرد، شما مي‌توانيد بعد بفهميد كه چطور حضرت عيسي كه در قرآن آمده است، خلقت كرده است يا مثلاً حضرت ابراهيم چهار پرنده را گرفته است، در ميان هاونگ كوبيده است و چهار قسمت كرده است و هر قسمتي را در سر يك كوه گذاشته است و بعد اين‌ها را صدا زده است و اين‌ها با عجله «يَأْتينَكَ سَعْياً»[3] با عجله خود را به او رساندند يعني چه؟ اگر شما بنده خدا شديد و خود را وصل به خدا كرديد و از قدرت پروردگار استمداد كرديد، آن‌وقت مي‌فهميد كه همه كارها را يك انسان مي‌تواند بكند، متكياً به پروردگار. بنابراين اين ظرفيت را اول قبول كنيد، اول آنچه كه از ناحيه بزرگان مي‌رسد بپذيريد، ولو نمي‌فهميد، ولو روح شما جا ندارد كه در آن جا بدهيد، خانه شما هنوز كوچك است، نمي‌توانيد همه را در انبار بگذاريد ولي قبول كنيد، كم‌كم ظرف شما وسيع مي‌شود، خانه شما بزرگ مي‌شود و بعد هم إن‌شاءالله خواهيد فهميد «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ» اين جمله اول، كه اين مطالب معني اين جمله اول بود.

«وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً» اطاعت از اين‌ها نكن. اگر مي‌خواهيد ظرفيت شما إن‌شاءالله تكميل بشود مطيع غير نباشيد،‌ مطيع خدا باشيد. به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «وَ لا تُطِعْ» اي پيغمبر تو اطاعت نكن، اگر انسان اطاعت هر كسي را كرد و هر راهي را كه به او پيشنهاد كردند رفت و هر روز سر يك شاخه‌اي بود و هر روز يك مسلكي را انتخاب كرد دچار بدبختي مي‌شود، يعني هيچ وقت هيچ چيز نمي‌شود. «وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً» اطاعت نكن از مردم، در جلسات مختلف كه مي‌رويد و همه دارند غيبت مي‌‌كنند، تو غيبت نكن. تو آن‌جا ننشين، اين‌ها آثم هستند، اين‌ها معصيت‌كار هستند. در مجالس مختلف كه شما تشريف مي‌بريد، اين‌ها اهل افراط و تفريط هستند، با اين‌ها معاشرت نكن. شما معاشرت نكنيد، پيغمبر هم نبايد اطاعت آن‌ها را بكند. اگر يك وقتي، روزگاري شما رفتيد براي مثلاً خارج از ايران در ممالك كفار، آن‌جا تغيير وضع نده. اگر براي من ميسر بود اين‌هايي كه در مرحله استقامت هستند را يك سفر خارج مي‌فرستاديم تا ببينيم آيا آن‌جا استقامت دارند يا نه؟ آن‌جا تغيير حال مي‌دهند يا نمي‌دهند؟ بعضي‌ها را فرستاديم، يعني خود آن‌ها در همين مرحله رفتند. اگر در يك مملكت كفري رفتيد، ما الآن كسي را داريم، زني است كه در آمريكا زندگي مي‌كند، آن مراحل كمالات را گذرانده است و يك عده‌اي را تربيت كرده است. خود او هم هيچ تغيير رأي، تغيير فكر، تغيير در عمل نداده است. افراد كفار را شما براي خود مطاع قرار ندهيد،‌ دقت كرديد. افرادي هم هستند كه خدمت شما عرض شود كه شايد در حرم تحت تأثير معصيت‌كارها و كفار قرار بگيرند. يك انسان با استقامتِ بااستقلالِ قاطعِ معتمد به خدا و لا به غير، اين شخص هيچ وقت در هيچ چيز و در هيچ كجا تكان نمي‌خورد، نمي‌لرزد، يك پشه در هوا از هر طرف كه باد بيايد به آن طرف مي‌رود، به خدا قسم افراد كم‌استقامت اگر تنها به خاطر همين جمله اميرالمؤمنين داراي استقامت بشوند مي‌ارزد كه اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السلام) به آن‌ها مي‌گويد: «همج الرعاع» پشه داخل فضا. به نظر من بدترين كلامي است كه بر اين‌ها اطلاق شده است، كف روي آب، انسان بايد داراي شخصيت باشد.

يك وقتي در سال ۴۱، در آن سالي كه وضعيت روحانيت خيلي خراب شده بود و امام (رضوان الله عليه) را گرفته بودند، عده‌اي از علماي شهرستان‌ها را دستگير كرده بودند، به مناسبتي دوازدهم محرّم هم بود، پانزده خرداد بود و دوازدهم محرّم، منبرها به هم ريخته بود،‌ من هم در تهران منبر مي‌رفتم و مجبور شديم روز سيزده محرّم كه شانزده خرداد مي‌شود از تهران براي مشهد بيايم. من به قيافه‌هاي يك عده در قطار نگاه مي‌كردم مي‌ديدم اكثراً آشنا هستند، بعد كه تحقيق كردم ديدم همه روحاني هستند، كت و شلوار پوشيدند و دارند مي‌آيند -شايد هم حق با‌ آن‌ها بود- و تنها كسي كه در آن اوضاع با همين لباس…، شايد شماها باور نكنيد، من در جاهاي حساسي گفتند لباس خود را دربياور براي من سخت بود، با همين لباس در آن روز براي مشهد مي‌آمديم. بعضي‌ها مي‌گفتند: آقا تو نمي‌ترسي؟ گفتم: نه آقا، از چه چيزي بترسم. بالأخره اين عمامه ما كفن ما است و بايد با او باشيم، و خدا مي‌داند متجاوز از سيصد نفر را من معمّم كردم و به همه آن‌ها گفتم: اين عمامه در وقتي روي سر شما باشد كه سر شما هم باشد وإلّا اگر خواست عمامه برود سر شما هم با آن برود. نه اينكه فكر كنيد من براي عمامه مي‌گويم، اگر تصميم گرفتيد كت و شلواري باشيد، با كت و شلوار خود تا آخر عمر خود باشيد. اگر تصميم گرفتيد مؤمن باشيد تا آخر عمر خود مؤمن باشيد. اگر تصميم گرفتيد كه يك انسان خوبي باشيد هميشه باشيد. حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد: «شَيَّبَتْنِي سُورَةُ هُودٍ»[4] سوره هود من را پير كرد. چرا آقا؟ «لمكانت هذه الآيه»  براي اين آيه‌اي كه داخل آن هست. آن آيه چيست؟ «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ»[5] تو اي پيغمبر استقامت كن، هر كسي هم كه مرحله توبه را گذرانده است، با تو استقامت كند.

من ديدم يكي از مفسرين نوشته است چون استقامت كار مشكلي است، پيغمبر اكرم نمي‌توانست استقامت كند از اين نظر فرمود: من پير شدم. من در كتاب پاسخ ما، جواب او را دادم كه عين اين آيه «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ» در سوره شوري هم هست «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ»[6]، آن‌جا مي‌گويد: «وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ» پيرو هواها و خواسته‌هاي مردم نباش، خود تو استقامت كن. حكم استقامت روي سر خود پيغمبر اكرم آمده است، اما اين‌جا مي‌گويد: هم خود تو و هم آن‌ها. چيزي كه يك پيغمبر را، يك رهبر را، يك نفر كه مسئوليت يك عده‌اي را به عهده دارد، يك معلم، يك استاد، هر چيزي كه شما مي‌خواهيد اسم آن را بگذاريد، يك مديرِ يك اداره، يك مديرِ يك كارخانه، چيزي كه او را پير مي‌كند، اين ضعف و سستي كارمندان و كارگران و اين‌‌هايي را كه مي‌خواهد تحت برنامه‌ قرار بدهد هست. يكي دير مي‌آيد، يكي زود مي‌آيد، يكي نمي‌آيد، يكي به اندك چيزي عذر دارد، خيلي انسان را مي‌شكند. يك وقت هست نه، آقاي بهرامي بنده را دعوت كرده است اين‌جا منبر بروم، يك پولي هم مي‌خواهد به من بدهد بروم. با خود فكر مي‌كنم هر كسي مي‌خواهد بيايد، هر كسي مي‌خواهد نيايد، به من چه؟ من منبر خود را مي‌روم و بعد هم مي‌روم. اين‌جا انسان مسئول نيست، اما يك وقت هست نه، من مي‌خواهم تا آخر ماه رمضان، اگر خداي نكرده، خداي نكرده آقا ظهور نكردند شماها را لااقل در اين ماه رمضان به اندازه يك سال پيش ببرم و اگر حضرت ظهور كردند شما را تحويل بدهم، اين‌جا خيلي جوش مي‌خورم كه مي‌بينم چندتا نيامدند. خدا مي‌داند خيلي غصه مي‌خورم، خسته مي‌شوم كه مي‌بينيم بعضي‌ها… اين‌كه ديشب ديديد آن‌طور ناراحت شدم، سر خود را پايين انداختم، خجالت هم مي‌كشم كه در صورت شما دوستان با اين باصفايي، با اين باوفايي، با اين پرمحبتي نگاه بكنم و تند صحبت كنم ولي در عين حال مجبور هستم بگويم، وإلّا مي‌گفتم: شب‌هاي إحياء بياييد منزل ما و اين شب‌ها هم خود من مي‌رفتم استراحت مي‌كردم. شايد هم شما بيشتر من را دوست داشتيد، البته اكثر شما اين‌طور نيستيد ولي خدا مي‌داند احساس مسئوليت مي‌كنم. إن‌شاءالله دوستان جدي بگيريد، اميدواريم كه تمام شماها يك روزي مايه سرفرازي دين باشيد، سرفرازي امام زمان باشيد، جزء آن افرادي كه «صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ‏»[7] باشيد،‌ و لذا باز هم توصيه مي‌كنم كه اين آيه‌اي كه امشب در سوره هل أتي، سوره دهر، سوره أميرالمؤمنين، سوره‌اي كه بسيار پرعظمت و پراهميت است، تلاوت شد إن‌شاءالله گوش بدهيم.

«فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ» در مرحله اول يك شرح صدري داشته باشيد كه در راه امام زمان اگر به شما فحش دادند، اگر شما را اذيت كردند، شما را متهم كردند، به خاطر امام زمان تحمل كنيد و طوري نباشيد كه فكر بكنيد كه مثلاً حالا چرا ما بايد اين همه تحمل كنيم، مي‌ارزد. نابرده رنج گنج ميسر نمي‌شود، هر كه را طاووس بايد جور هندوستان كشد. گر صبر بود ز غوره حلوا سازي. اگر گفتيد چطور از غوره مي‌شود حلوا ساخت؟ صبر مي‌كنند غوره انگور مي‌شود، بعد انگور را مي‌جوشانند و آن را شيره مي‌كنند، بعد با شيره آن حلوا درست مي‌كنند. إن‌شاءالله، اگرچه الآن ما غوره هستيم، اگرچه الآن ما ترش هستيم، اخلاق ما خوب نيست اما إن‌شاءالله با صبر و تحمل همه ما انگور مي‌شويم، همه ما شيرين مي‌شويم، همه ما آن‌چنان شيرين مي‌شويم كه بشود بهترين حلواها را كه لايق محضر حجة بن الحسن (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) است بسازيم و در حضور ايشان قرار بگيريم.

حالا اين‌ها موعظه ما، حالا امشب ما موعظه را، مطلب را، قبل از مسئله گفتيم. مسائل را هم بگوييم براي شما كه عقب نمانيم. إن‌شاءالله اميدواريم اين مطالبي را كه گفتم از ياد نبريد و فراموش نكنيد. اگر من و شما بدانيم كه افرادي در اين راه چه رياضت‌هاي پرمشقتي را كشيدند، اين يكي دو ساعت شب اين‌جا آمدن و سروقت آمدن و به حرف‌ها گوش دادند و ياد گرفتن احكام و مسائل و معارف ديني اين‌ها خيلي كارهاي سهل و ساده و آساني است. يك وقتي به ياد دارم يكي از ماه‌هاي رمضان ما دو نفر بوديم، ظرفيت من بيشتر بود، يك استادي داشتيم به ما يك دستوري داده بود، از بين ما دو نفر او ديوانه شد، يك رفيقي داشتيم ديوانه شد، بس كه روزها روزه مي‌گرفت، روزهاي تابستان بود و بلند بود، اوايل تكليف ما بود، و شب‌ها هم تا صبح مشغول ذكر و عبادت و اين‌ها بوديم. آن ديوانه من نبودم، و آن رفيق ما در حدود پانزدهم، شانزدهم ديوانه شد. ما هم فهميديم اين استاد ما خيلي استاد نيست، او را رها كرديم. به هر حال خيلي كار بايد كرد، رياضت بايد كشيد و إن‌شاءالله شما با لطف حضرت وليعصر بهتر از آن برنامه‌ها پيش مي‌رويد، به شرط اينكه در همين مراحل آسان جدي باشيد. عرض كردم اگر به خدا قسم همين الآن اكثريت شما رأي بدهيد كه جلسه نباشد، من خوشحال…، يعني خستگي من رفع مي‌شود، حالا شايد خوشحال نشوم ولي خستگي من رفع مي‌شود وإلّا هيچ عذري… يكي از آقايان الآن آمد به من گفت: فلاني گفته است زن من مريض شده است، او را دكتر بردم و نمي‌توانم بيايم. آقا دكتر را يك وقت ديگر ببر، مي‌خواستي روز ببري، بيا اين‌جا دعا كن زن تو خوب مي‌شود و مي‌خواهم بگويم اين عذرها هيچ در اين مجلس پذيرفته نيست، خلاصه تا اين حد.

 

 



[1]. انسان، آيه 24.

[2]. الوافي، ج ‏25، ص 652. 

[3]. بقره، آيه 260.

[4]. هداية الأمة إلى أحكام الأئمة عليهم السلام، ج3، ص 68.

[5]. هود، آيه 112.

[6]. شوري، آيه 15.

[7]. صف، آيه 4. 

۱۲ رمضان ۱۴۱۵ قمری – عالم ذر و عالم ارواح

عالم ذر و عالم ارواح ۱۲ رمضان ۱۴۱۵ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلْهاكُمُ التَّكاثُر * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ * كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ»[1]

انسان در دنيا خواهي نخواهي بعد از آنكه از عالم ارواح كه عالم بسيار پاك و پاكيزه‌اي بوده است و خداي تعالي همه بشر را با پاكي خلق كرده است و تعليمات لازم را به او داده است و حتي حقايق قرآن را به انسان تعليم فرموده است. منظور من از حقايق قرآن يا از خود قرآن اين نيست كه در عالم ارواح به ما مثلاً حكايت حضرت يوسف و يا قصه حضرت آدم را تعليم داده باشند، منظور من حقايق قرآن است. يك كتاب مثلاً –اين را يك قدري توضيح بدهم تا براي دوستان روشن بشود، چون بعضي‌ها سؤالاتي در اين زمينه كرده بودند- گاهي انسان يك كتابي مي‌نويسد، يك فصل كه شايد ده صفحه باشد براي توضيح يك مطلب قصه نقل مي‌كند، حكايت نقل مي‌كند، آيه قرآن بيان مي‌كند، روايت نقل مي‌كند، اين براي اين است كه مثلاً بفهماند تقوا چيز خوبي است، يك كلمه است اما توضيحات در اطراف آن براي اين جهت است. اگر اين‌جا بگويند كه حقيقت اين ده صفحه يك كلمه است و آن اينكه تقوا براي انسان لازم است درست است. من هم كه مي‌گويم در عالم ارواح حقايق قرآن را به ما تعليم دادند، آنچه كه هدف بوده است از مثلاً قصه حضرت موسي، قصه حضرت يوسف، چون خداي تعالي در قرآن مَثَل‌هاي زيادي زده است براي اينكه حقيقت را به ما بفهماند. «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ»[2] اين قرآن هدايت است براي كساني كه باقوام‌تر، باثبات‌تر، قوي‌تر و محكم‌تر و بااستقامت بيشتري باشند، يا مثلاً در آيه ديگر مي‌فرمايد: ما در اين قرآن از هر مثلي براي شما مي‌زنيم تا هدايت بشويد. مثال‌هاي زيادي خدا در قرآن زده است، يا مي‌فرمايد: «لَقَدْ كانَ في‏ قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ»[3] در قصه‌هاي قرآن، قصه‌هاي انبياء، براي اعتبار و براي عبرت گرفتن و براي پند گرفتن صاحبان عقل است. آن‌هايي كه مغز دارند، لُب دارند، آن‌ها از اين مثال‌ها و از اين قصص عبرت مي‌گيرند. پس بنابراين اگر ما گفتيم در عالم ارواح همه حقايق قرآن به انسان تعليم داده شده است و در آن مكتب پرفيض خاندان عصمت و طهارت (عليهم الصلاة و السلام) همه چيز را به ما تعليم دادند، منظور اين نيست كه قصه حضرت يوسف را از اول تا به آخر آن گفته باشند يا قضيه بني‌إسرائيل و مثلاً گاو بني‌إسرائيل و اين‌ها را به ما ياد داده باشند، نه، آن لُب مطلب را، آن حقايق را در عالم ارواح به ما تعليم دادند و ما را ساختند، ما را پرمحتوا كردند و از همين جهت روح ما يك روح خدايي شد كه وقتي در بدن دميده مي‌شود خداي تعالي مي‌فرمايد: «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏»[4] از روح خود من، روح الهي، از آن در انسان دميدم. پس وقتي كه آن روح آمده است در اين بدن، در اثر بعضي از عوامل كه در بين بوده است، اين روح آلودگي پيدا كرده است، روح انسان آلوده شده است. مهمترين آلودگي كه در اين عالم، در عالم دنيا، چه در عالم ذر باشد و چه در عالم دنيا باشد، انسان به آن مبتلا مي‌شود محبت دنيا است، محبت به مال،‌ محبت به اولاد، محبت به قدرت، محبت به رياست، جاه‌طلبي و امثال اين‌ها، محبت‌هاي مختلف كه ارتباطي با محبت به خدا ندارد. انسان آلودگي پيدا مي‌كند، وابستگي پيدا مي‌كند، انسان در اثر محبت به مال، وابسته به مال مي‌شود. در اثر محبت به جاه و مقام، وابسته به جاه و مقام مي‌شود. مثلاً‌ انسان وقتي كه محبت دنيا را داشت و وابسته به دنيا شد ديگر مدام به فكر تكاثر است، يعني زياد كردن مال، چون مال را دوست دارد، دنيا را دوست دارد، مدام به فكر تكاثر است. اگر موفق شد كه در همان تكاثر الهاء مي‌كند، مبهوت مي‌شود و گيج مي‌شود و در همان حال مي‌ماند «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» تا وقتي كه انسان قبر را ببيند. بنابراين اين محبت را بايد كم كرد،‌ محبت به رياست، مي‌خواهم در همه مردم سر باشم، رئيس از رأس گرفته مي‌شود، مي‌خواهم سر باشم، همه اطاعت من را بكنند، همه فرمان‌بردار من باشند، من به منزله مغز باشم و بقيه به منزله اعضاء باشند، آن هم نه با جهت، گاهي رياست الهي است، خدا اين‌طور قرار داده است. گاهي پاشنه پاي انسان دوست دارد سر باشد، نمي‌شود. گاهي سر او سر شده است و فرمانده شده است، مثل اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) قلب عالم امكان. آن‌وقت‌ها فكر مي‌كردند كه قلب است كه فرمانده كل است و علوم در آن هست، اما حالا كه مي‌فهمند مغز است بايد بگوييم مغز عالم امكان،‌ حقيقت عالم امكان، فرمانده كل قواي الهي، اين علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) هست،‌ هرچه هم علي را نديده بگيرند باز او رأس است، رياست براي او است، اما اگر انسان لايق رياست نباشد، نه ارزش تقوايي دارد، نه ارزش علمي، بلكه مثل خلفاي خودساخته…، خلفاي صدر اسلام خودساخته بودند، خود آن‌ها خود را ساخته بودند، اين‌ها به هيچ وجه لياقت نداشتند ولي در عين حال مي‌خواستند كار مغز را بكنند و نمي‌توانستند از عهده بربيايند. نه تقواي آن را داشتند و نه علم آن را. اين‌جا روايات عجيبي دارد، كسي كه چنين فكري داشته باشد ولي اسباب بزرگي را فراهم نكرده باشد. انسان بزرگ نمي‌شود مگر آنكه اسباب بزرگي را فراهم كرده باشد. اسباب بزرگي را فراهم نكرده است و در عين حال مي‌خواهد بزرگ باشد، اين‌جا امام صادق (عليه الصلاة‌ و السلام) مي‌فرمايد: «مَلْعُونٌ مَنْ تَرَأَّسَ»[5] ملعون است كسي كه طلب رياست مي‌كند، طلب رأس بودن بكند. «مَلْعُونٌ مَنْ هَمَّ بِهَا» ملعون است كسي كه همت آن را داشته باشد. عرض كردم پاشنه پا هيچ ‌وقت مغز نمي‌شود،‌ حالا اين اگر مستقل بود، مي‌خواست خود را مغز معرفي كند اين ارزش ندارد، ملعون…، ملعون يعني دور از رحمت خدا است، هيچ وقت خداي تعالي به او كمك نمي‌كند. تو خود را مي‌شناسي كه مديريت يك تشكيلات را نداري، اين‌قدر زد و بند نكن كه مثلاً فرض كنيد استاندار يك استاني بشوي. مي‌داني مديريت نداري، مي‌داني كه نمي‌تواني از عهده يك شهر بربيايي، اين‌قدر فعاليت نكن كه مثلاً شهردار بشوي، و اگر براي اين فعاليت كرد، اگر لياقت نداشت و فعاليت كرد روايت مي‌گويد: «مَلْعُونٌ مَنْ هَمَّ بِهَا» حتي «مَلْعُونٌ» ملعون است كسي كه خود را وعده بدهد كه مثلاً فرض كنيد حالا ما مي‌رويم در بين مردم و يك مقداري مردم را نمك‌گير مي‌كنيم…، يكي از دوستان مي‌گفت: در فلان شهر يك آقايي آن‌جا آمد،‌ آشپزخانه‌اي برقرار كرد و مردم را ماه رمضان مرتب افطار مي‌داد و پولي خرج كرد و چندين ميليون تومان خرج كرد، ما خيلي تعجب كرديم كه اين چرا اين‌قدر محبت به ما پيدا كرده است، اين فرشته خوشبختي  كيست؟ مي‌گويد: موقع انتخابات شد ديديم كه اعلاميه صادر شد كه ما را انتخاب كنيد. حالا چطور آدمي است،‌ نه سواد دارد، نه لياقت دارد، بعد هم مردم او را انتخاب نكردند…، مردم اين زمان غير از مردم زمان‌هاي سابق هستند. يك وقتي در گناباد بوديم، به يكي از اين دهاتي‌هاي آن حدود گفتيم: تو چرا رفتي درويش شدي، اين‌طور سبيل و اين‌ها؟ گفت: مي‌داني چقدر درآمد دارد؟‌ گفتيم: نه. گفت: من هفته‌اي يك آبگوشت، ‌يك آبگوشت مي‌روم آن‌جا مي‌خورم. آن‌وقت او مي‌گفت: اين يك تومان قيمت دارد. در ماه مي‌شود چهار تومان، در سال مي‌شود مثلاً ۲۴ تومان، حساب كرده بود كه آبگوشت…، بعضي‌ها اين‌طوري هستند، آبگوشتي هستند. روز عاشورا براي كربلا، بعضي‌ها يك دانه خرما مي‌گرفتند مي‌آمدند. مردم زمان ما اين‌طور نيستند. آقا ايشان وكيل نشد و بعد معلوم شد بيچاره هرچه خانه، زندگي، حتي فرش خانه، همه را فروخته است و آمده در اين شهر خرج كرده است. اين مردم نمك‌نشناس هم اين را وكيل نكردند. «مَلْعُونٌ مَنْ هَمَّ بِهَا» كسي كه اين همت‌ها را بكند، خدا از رحمت خود او را دور مي‌كند. انساني كه مي‌خواهد وكيل يك جمعي بشود بايد لااقل بر آن‌ها يك افضليتي داشته باشد، ‌يك كمالاتي داشته باشد كه بر آن‌ها بتواند رأس باشد، رأس آن‌ها باشد. شما ببينيد سر نسبت به بدن چقدر فرق مي‌كند، تمام فرماندهي مربوط به سر است، چشم در سر است، گوش در سر است، شامّه در سر است، ذائقه در سر است، اگر آن رگ نخاع خدايي نكرده قطع بشود تمام بدن از كار مي‌افتد، زنده هست ولي فقط يك سر خود را مي‌تواند تكان بدهد، بقيه بدن را نمي‌تواند تكان بدهد، چون از تحت فرماندهي او خارج مي‌شود. رأس بايد اين لياقت را داشته باشد، اين مغزي كه مي‌خواهد مغز جامعه باشد،‌ مي‌خواهد در رأس جامعه قرار بگيرد، مي‌خواهد مرجع تقليد مردم بشود، مي‌خواهد رئيس يك اداره، فرمانده يك نيرو بشود،‌ اين شخص بايد لياقت آن را هم داشته باشد وإلّا خود تو كه مي‌داني لياقت آن را نداري چرا اين‌قدر فعاليت مي‌كني. من به همان شخص اتفاقاً -همان كسي كه الآن منظور من بود كه وكيل نشد- بعد گفتم، گفت: همين كه به من بگويند كانديد وكالت هم بوده است كافي است. بعضي‌ها اين‌طور هستند، بگويند كانديد وكالت بوده است براي اين‌ها كافي است. اين را من مي‌شناختم نه سواد داشت، نه علم داشت، نه واقعاً فكر داشت، هيچ، هيچ. اگر كسي محبت دنيا نداشته باشد از اين چيزها دور است، بلكه وقتي كه سر بود ناعلاج فرماندهي را به عهده مي‌گيرد، يعني مجبور است فرمانده بشود. درباره مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني كه قبل از مرحوم آيت الله بروجردي مرجع تقليد بودند،‌ ايشان تا چند روز قبل از مرجعيت خود حتي خانه نداشت، در مسجد كوفه زندگي مي‌كرد. علما هم زياد با او موافق نبودند، بلكه بعضيها مخالف بودند. يكي از علماي بزرگ كه من اواخر در قم ايشان را ديده بودم، ايشان مي‌گفت: من با اين آقا مخالف بودم –حالا نمي‌خواهم اسم ايشان را ببرم وإلّا فكر مي‌كنم در بعضي از كتاب‌ها حتي قضيه ايشان را نقل كردند و اسم ايشان را بردند- من با آسيد ابوالحسن اصفهاني مخالف بودم و ايشان داشت كم‌كم مرجع مي‌شد. معلوم بود يك دستي در كار است، مي‌گفت: من دست امام زمان را نمي‌ديدم، اما خيال مي‌كردم يك دست‌هاي ديگري در كار است. آن‌وقت‌ها يا بايد دست انگليس در كار باشد يا بايد دست ساواك در كار باشد يا دست امام زمان. خود او مي‌گفت: امام زمان را اصلاً نمي‌شناختم و فكر هم نمي‌كردم. يك روز در رواق علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) نشسته بودم مشغول عبادت بودم يك دفعه يك حالي به من دست داد، ديدم كنار مسجد كوفه سر ده كيلومتري هستم. امام زمان (عليه الصلاة و السلام) هم چند قدمي من دارد مي‌رود، من پشت سر او رفتم. هر چه من تند مي‌روم همان ده قدم فاصله دارد، آهسته هم كه مي‌روم باز هم ده قدم فاصله دارد. آقا رسيد به يك باغي، وارد باغ شد، من هم وارد شدم، وسط باغ يك قصري بود، ايشان وارد، من هم وارد شدم. يك خادمي دم در بود، اين يا ما را نديد يا ديد با آقا هستيم ما را راه داد و داخل رفتيم. نشستيم خدمت امام زمان، حضرت آن طرف روي تخت نشستند و من هم اين طرف در مقابل ايشان نشستم. در راه كه مي‌آمديم فكر كردم پنج تا مسئله را از امام زمان خود بپرسم. چهارتاي آن را پرسيدم و يكي را فراموش كردم. خداحافظي كردم و بيرون آمدم. بيرون در كه آمدم به ياد آوردم. گفتم برگردم در همان ساختمان كه خادم جلوي من را گرفت و گفت: نمي‌شود. گفتم: من الآن داخل خدمت امام بودم. گفت: امام زمان اين‌جا نيست، گفتم: همين الآن من خدمت ايشان بودم. گفت: نائب امام زمان هست، خود ايشان نيست. گفتم: خيلي خوب، حالا بگذاريد ما برويم. حالا او اشتباه مي‌كند، به هر حال ما داخل مي‌رويم. داخل رفتم، ديدم جاي امام زمان آسيد ابوالحسن اصفهاني نشسته است. ببينيد اين‌طوري به انسان مي‌فهمانند، اين‌طوري يكي را رئيس مي‌كنند. سؤال خود را از ايشان پرسيدم. جواب خوبي داد، از آن حال بيرون آمدم ديدم كنار رواق اميرالمؤمنين نشستم. يك مقدار با خود گفتم شايد حالا خواب بوده است، چُرت مي‌زديم. برخاستم رفتم منزل آسيد ابوالحسن اصفهاني. ايشان يك تبسمي كرد گفت: مسئله را بپرس. من همان مسئله‌اي را كه از ايشان پرسيده بودم، پرسيدم. عين آن جوابي كه در آن عالم به من داده بود، به من داد. ببينيد وقتي كه يكي را بخواهند -به هر حال در هر پُست و مقامي اين را آقا كنند- نمي‌خواهد بخواهند، خدا سر را براي فرماندهي خلق كرده است. اگر سر بود، حالا شما هر چه بگوييد من سر را قبول ندارم، قبول نداري هر كاري مي‌خواهي بكني بكن. امام زمان آن روزي كه درباره همين آسيد ابوالحسن اصفهاني كه… يك آشيخ محمد كوفي بود در كوفه، من همان حدود هفده سال، هجده سال داشتم كه با مرحوم حاج ملا آقاجان به كوفه رفته بودم، فقط آن‌جا ايشان را ديدم. ايشان تا آن وقت 25 مرتبه خدمت امام زمان (عليه الصلاة‌ و السلام) رسيده بود. دفعه اولي كه خدمت حضرت رسيده بود مي‌گفت: با شتر داشتم از طرف مكه مي‌آمدم براي كوفه، مسافرت‌هاي آن وقت با شتر بود. مي‌گفت: از قافله جدا شدم، عقب افتادم، شتر من آمد در يك باتلاقي گير كرد و تا سينه در باتلاق رفته است. پاهاي او دارد حركت مي‌كند و ما هم روي شتر نشستيم، كم‌كم هم دارد پايين مي‌رود -چون اطراف نجف من ديدم يك باتلاق‌هايي هست كه آب‌ آن‌جاها مي‌ايستد و زمين خيلي قابل است براي فرو رفتن، مثل شوره‌زارهاي خود ما- مي‌گويد: آن‌جا روي شتر گفتم يا أبا صالح المهدي ادركني. مي‌گويد: تا اين جمله را گفتم، دو سه دفعه تكرار كردم، ديدم يك اسب‌سواري از آن طرف دارد مي‌آيد ولي پاي اين اسب مثل اينكه روي آسفالت دارد راه مي‌رود، حتي آن نعل اسب هم فرو نمي‌رود. آمد جلوي من، در گوش شتر من يك چيزهايي مي‌گفت، من نشنيدم فقط يك جمله آن را شنيدم «حتي الباب» يعني تا دم در، گفت: اين شتر مثل توپي كه زير آب فرو مي‌كنند يك دفعه بالا مي‌پرد، همين‌طور بالا پريد و پاهاي او در اين باتلاق‌ها دوان دارد به طرف كوفه مي‌رود. آن آقا هم از آن طرف رفت. گفتم: «مَنْ أَنت؟» تو كيستي؟ گفت: «أَنَا المَهدي» -قربان اسم او برويم- من امام زمان تو حضرت مهدي هستم. گفتم: بعد كجا خدمت تو برسم؟‌ فرمود: «مَتي تُريد» هر وقت بخواهي. دوستان امام زمان هروقت بخواهند، نه بدن حضرت را، بلكه ارتباط روحي با حجةبن‌الحسن (روحي فداء) پيدا مي‌كنند. مي‌گويد: از هم دور شديم، چون من ديگر نمي‌توانستم پياده بشوم، در اختيار من نبود. رفتيم، اين شتر آمد تا دم دروازه كوفه -آن‌وقت‌ها شهرها دروازه داشت- تا در دروازه كوفه افتاد. من آن جمله حضرت را به ياد داشتم، رفتم گفتم: «حتي الباب» دوباره بلند شد. بلند شد آمد در خانه، خورد به زمين و ديگر مُرد. بعد از آن من هر وقت امام زمان خود را صدا زدم گاهي ارتباط روحي برقرار كردم و گاهي هم خدمت ايشان رسيدم. اين شخص آن‌قدر معروف بود در بين علماي پاكِ نجفِ آن وقت كه مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني حاضر نبود كه مرجعيت عظما را قبول كند، يك نامه‌اي ايشان براي سيد مي‌آورد. در اين نامه نوشته است: «بسم الله الرحمن الرحيم. مِن المَهدي حجةبن‌الحسن إلي سيد ابوالحسن اصفهاني» چه چيزي در اين نامه نوشتند «أرخص نَفسَك» خود را رخيص كن -عرب‌ها به چيز ارزان رخيص مي‌گويند- رخيص «أرخص» يعني خود را ارزان كن، خود را گران نفروش. نگو كه من حال ندارم با شما حرف بزنم، وقت آن را ندارم. «أرخص نَفسَك وَ اجعَل مَجلِسَكَ فِي الدِهليز» دم در خانه يك اتاق درست كن، به تعبير من، البته معناي اين خلاصه است ولي تفصيل آن اين است كه يك اتاقي دم در درست كن، در اتاق را هم باز بگذار، بگذار هر كسي مي‌خواهد بيايد، حاجب و درباني نداشته باش. خدا لعنت كند منافقين را كه علماي ما را مجبور كردند -آن علمايي كه ارزش دارند، نه مثل ماها را- كه پاسدار‌ها اين‌ها را بازرسي بدني بكنند تا بگذارند ديدن كند،‌ ولي نه، بنشين در آن اتاق دم در كه هر كس آمد بتواند بدون معطلي تو را ببيند. «و اقض حوائج الناس» حوائج مردم را برآور. خدا رحمت كند يكي از علماي بزرگ تهران -در زمان شاه بود- هر كس به او مي‌رفت مي‌گفت: آقا يك نامه براي فلاني بنويس، اين مي‌نوشت. براي شاه يك نامه مي‌نوشت، براي نخست وزير يك نامه بنويس، مي‌نوشت. براي فلان وكيل بنويس، مي‌نوشت. بعضي‌ از آن‌ها تأثير داشت، بعضي‌ از آن‌ها تأثير نداشت. من يك وقتي به او مي‌گفتم: آقا شما مي‌دانيد بعضي‌ها اين نامه شما را كاري نمي‌كنند، آن را پرت مي‌كنند. گفت: وظيفه من اين است كه نامه را بنويسم، وظيفه او هم اين است كه نگاه كند، حالا او به وظيفه خود عمل نمي‌‌كند، من هم به وظيفه خود عمل نكنم؟ اين مطلب درست براي من جا نيفتاده بود. يك وقتي خود من يك جرياني…، اين‌ها را مي‌گويم براي اينكه إن‌شاءالله كوشش كنيد شما وظايف خود را انجام بدهيد، فكر نكنيد اين‌ها تأثيري ندارد، نه، قطره قطره جمع گردد وانگهي دريا شود، شما اگر به يك زن بدحجاب رسيديد گفتيد: حجاب خود را رعايت كن، دومي هم رسيد، سومي هم رسيد، مي‌خواهد در اين شهر زندگي كند خواهي نخواهي مي‌گويد: اين چارقد خود را جلو بكشم چه ضرر دارد، اين كار را مي‌كند. خود من يك جرياني –شايد هم براي شما نقل كردم، اگر هم نقل كردم خيلي قديم نقل كردم، شايد بعضي‌ها فراموش كرده باشند، بعضي‌ها هم نشنيده باشند- در اين دفتر كانون نشسته بودم، روز جمعه هم بود. ديدم دو نفر شتاب‌زده آمدند كه دست ما به دامن شما، زمان شاه بود، دست ما به دامن شما، اين اخوي شما در ساري رئيس دادگاه است -ما آمديم بگوييم چنين اخوي نداريم، ولي آن‌ها بس كه شتاب‌زده بودند ادامه دادند- و برادر ما را محكوم به اعدام كرده است. شما يك نامه بنويسيد كه تخفيفي بدهد. گفتم: چشم ولي من برادري ندارم. چه كسي گفت او برادر من است؟ گفت: چون به او هم مي‌گويند آقاي تيمسار مثلاً يا سرهنگ ابطحي. گفتم: از همين جا؟ گفتند: نه ما سؤال كرديم گفتند برادر او فلاني است. ما برداشتيم عيناً نامه‌اي براي اين آقا نوشتيم كه من كه شما را نمي‌شناسم از اسم تو پيدا است كه سيد هستي -چون فاميل ابطحي را روي غير سيد من نديدم گذاشته باشند- از اسم تو پيدا است كه سيد هستي و هم‌فاميل من هستي و اين افراد –اسم‌هاي آن‌ها را پرسيدم- اين‌ها هم خيال كردند تو برادر من هستي و إن‌شاءالله برادر ديني من هستي، درخواست اين‌ها اين است كه اگر مي‌شود يك تخفيفي، يك كاري براي اين شخص بكني -معلوم شد قاچاق و اين‌ها هم داشته است- يك كاري بكن. نامه را نوشتم. اين‌ها دو هفته بعد آمدند، ديديم اين دفعه سه نفر آمدند. گفتند: نامه را كه به او داديم يك سري تكان داد گفت: هر كسي هست اين باصفا نوشته است، من هم كار خود را خواهم كرد. اين‌طوري كه اين‌ها مي‌گفتند يا بايد به كلي تبرئه بشود يا بايد اعدام بشود. حالا هرطوري بود او را تبرئه كرده بود و آزاد كرده بود و آمدند. ديدم عجب تأثيري داشت و حال اينكه خيلي ساده، يعني معمولي آن اين بود كه من به اين آقا بگويم، نه او برادر من نيست و من نمي‌شناسم، آن هم زمان طاغوت كه ما خيلي هم با اين‌ها آشنايي نداشتيم و گاهي هم مي‌شد اگر مي‌فهميدند يك آخوندي براي آن‌ها نامه نوشته است بدتر مي‌كردند. نه، نوشتم و مؤثر بود. حالا «و اقض حوائج الناس» حوائج مردم را بربياوريد، هر اندازه كه مي‌توانيد. به وسيله نامه انجام بدهيد، به وسيله گفتار خود انجام بدهيد، به هر حال كمك باشيد براي بندگان خدا. حضرت نوشته بودند «و اقض حوائج الناس نحن ننصرك»  اين جمله آخر آن خيلي پرقيمت است كه ما تو را ياري مي‌كنيم، تو تنها نخواهي بود. اين دو سه كار را تو بكن، آن كار را هم ما مي‌كنيم. تو خود را ارزان در اختيار مردم بگذار، مردم را به خود راه بده، حوائج مردم را برآور، ما تو را ياري خواهيم كرد. اين صفات خوبي است كه انسان بايد داشته باشد و اين‌طور بودند، اين بزرگان كه مي‌بينيد رئيس شيعه، آن هم در آن زمان و فرمانده شيعه، نائب حجةبن‌الحسن، جاي امام زمان نشسته بودند. خدا إن‌شاءالله همه ما را موفق به اين مسائل بكند.

منظور من اين بود كه اگر كسي در خود لياقت رياستي را نمي‌بيند ادعاي رياست نكند كه اين روايت مي‌گويد: «مَلْعُونٌ مَنْ تَرَأَّسَ مَلْعُونٌ مَنْ هَمَّ بِهَا» و هر كس بخواهد با عدم لياقت اين همت را بكند يا بدون لياقت رياست را به خود بچسباند، اين ملعون است. ملعون هم به معناي دور بودن از رحمت الهي است. چرا انسان اين كار را مي‌كند؟ محبت به رياست، محبت به جاه، جاه‌طلبي. كوچك آن همين است كه وقتي در مجلس وارد شد، جا نبود، براي او سخت باشد كه وسط بنشيند. آيه شريفه قرآن اولاً مي‌فرمايد: اگر كسي در مجلسي وارد شد به او جا بدهيد نگذاريد بايستد خجالت بكشد كه كجا برود، فوراً به او جا بدهيد. خداي تعالي روز قيامت به شما جا مي‌دهد. اين صريح قرآن است «يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ»[6] خدا به شما جا مي‌دهد. بعد هم اگر يك شخصي اين طوري بود وارد يك مجلسي شد هر جا بود بنشين ديگر. خدا رحمت مرحوم آميرزا آقاي تهراني را من ديده بودم، وارد مجلس كه مي‌شد هر كجا جا بود مي‌نشست، با اينكه از علماي بزرگ بود. خداي تعالي در قيامت به شما جا مي‌دهد. يك قضيه‌اي را به ياد آوردم بد نيست، چون مي‌ترسم باز از ذهن من برود. خيلي مناسب نيست ولي چرا مي‌شود گفت كه ائمه ما (عليهم الصلاة‌ و السلام) چطور بودند. خدا رحمت كند مرحوم آيت الله كوهستاني چون از مرگ زياد حرف مي‌زد، غالباً ما وقتي خدمت ايشان مي‌رسيديم مي‌گفت: من كه مُردم همين جا من را دفن كنيد، همين‌جا در همين حسينيه خود من، همين كوهستان. ما مشهد بوديم، وقتي ايشان فوت كرد،‌ به ما خبر دادند كه جنازه ايشان را دارند مشهد مي‌آورند. شب بود ما با يك عده از طلبه‌ها…، آن‌وقت‌ها ما مدرسه مفصلي داشتيم و طلبه‌ها را جمع كرديم و تا قوچان به استقبال رفتيم. جنازه را آوردند و در حرم مطهر بردند، همان‌ جايي كه اكثر شما بلد هستيد و برويد و از روح معين ايشان نيرو بگيريد. آيت الله كوهستاني بسيار بزرگوار است. ايشان را اين‌جا دفن كردند، اكثر كارهاي ايشان هم مربوط به ما بود و حتي فرزند ايشان و اقوام ايشان خانه ما وارد شدند. براي من معما شده بود كه ايشان با اين اصراري كه داشت و بدون حرف خودِ او و وصيت خودِ او هم فرزندان ايشان كاري نمي‌كنند، چرا او را مشهد آوردند؟ اين معما را از پسر ايشان پرسيدم. گفت: دو سه روز به فوت ايشان، ايشان گفت: من را مشهد ببريد. يكي از علماي بزرگ در بهشهر بود كه خدا ايشان را رحمت كند، او هم مرد بزرگواري بود، آقاي حاج شيخ محمد شاهرودي، بعد از فوت آيت الله كوهستاني من خدمت ايشان رسيدم، گفتم: شما اين معما را براي من حل كنيد. گفت: كسي جز من نمي‌داند. من دو سه روز مانده بود به فوت آيت الله كوهستاني، رفتم خدمت ايشان، ايشان گفت: ديشب خوابي ديدم. خواب ديدم وارد يك اتاقي شدم، اين اتاق به اندازه‌اي كه دور آن چهارده نفر بنشينند بيشتر جا نبود و چهارده معصوم دور اين اتاق نشسته بودند. من وارد اتاق شدم،‌ وسط بخواهم بنشينم طبعاً پشت من به يكي از اين معصومين است، بيرون بروم دوست نداشتم، همين‌طور متحير بودم حضرت رضا (صلوات الله عليه) كنار خود يك مقدار جا باز كردند گفتند: بيا كنار من بنشين. گفتم: من اين‌طوري تعبير مي‌كنم كه من را حضرت رضا جا مي‌دهد ولو جايي نداشتم باشم، جا مي‌دهد و عجيب بود خدا مي‌داند، اين يكي از كرامات ايشان بود، در زمان وَليان ملعوني كه با روحانيت خيلي بد بودند. ماها هم هيچ دسترسي به ايشان نداشتيم كه بخواهيم از ايشان خواهش بكنيم كه او را يك جايي دفن كنند. به ايشان خبر مي‌رسد كه جنازه آقاي كوهستاني را آوردند، ظاهراً در دفن داخل آستانه مي‌خواست مستقيماً با خود شاه تماس بگيرد. تلفن مي‌زند، شاه هم مي‌گويد: هر جايي كه بهتر است او را دفن كنيد و ايشان در اينجا دفن مي‌كنند جاي بسيار خوبي است. يك روحاني بود كه مشهدي‌ها او را نمي‌شناختند، ايشان را دفن كردند. حضرت رضا جا داده بود، اين‌ها ظاهر آن است. حضرت رضا (صلوات الله عليه) همان‌طور كنار خود را باز كردند و ايشان را جا دادند. حالا اگر كه شما مي‌خواهيد حالات علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) را داشته باشيد به دوستان خود در مجلس…، تو چهارزانو نشستي يك مقدار خود را جمع كن بگذار رفيق تو كنار تو بنشيند. تو براي چه…؟ براي اينكه يك مقدار راحت‌تر باشي؟ نه، راحت نباش. علي بن موسي الرضا در تواضع در زمان ولايتعهدي خود -از نظر ظاهر خيلي مهم است- در حمام وارد مي‌شود، حمام‌هاي سابق را بعضي از شماها شايد نديده باشيد. وقتي انسان وارد حمام مي‌شد معمولاً وسط حمام دلاك‌ها افرادي را داشتند كيسه مي‌كردند، يك نفر هم آن‌جا نشسته است، صدا زده است كه دلاك بيايد. خيال كرد حضرت رضا دلاك است. گفت: چرا دير آمدي؟ يك مقدار هم به او پرخاش كرد، حضرت متوجه شد ايشان منتظر دلاك است، كيسه را برداشت مشغول كيسه‌ كشيدن شد. اين شخص مي‌گويد: نگاه مي‌كردم هر كس كه از در وارد مي‌شود تا كمر در مقابل اين دلاك ما تعظيم مي‌كند. كم‌كم فهميدم علي بن موسي الرضا است. گفتم: آقا ديگر بس است، فرمود: نه من تا كار خود را تمام نكنم رها نمي‌كنم، حتي پاهاي من را كيسه كشيد. ببينيد اين معناي آقايي است.

مقدس اردبيلي در صحن اميرالمؤمنين، مرجع تقليد است، همه به او ارادت دارند، لباس‌هاي يك زواري هم كثيف شده است، لباس‌هاي خود را در بقچه ريخته است و وسيله ندارد كه اين‌ها را بشويد. در صحن آمده است اين طرف را بگردد آن طرف را بگردد، ‌يك رختشويي پيدا بكند كه اين رخت‌ها را بشويد. به مقدس اردبيلي رسيد، نمي‌شناسد، گفت: آقا شما يك رختشو سراغ نداريد؟ گفت: چرا. گفت: چه كسي؟ گفت: خود من. خود من رخشتويي بلد هستم. گفت: شما انجام مي‌دهيد؟ گفت: بله. بقچه رخت او را گرفت و بُرد و شست و برگشت و بعد به او گفتند اين مقدس اردبيلي بوده است. ما تا آمديم خود را بشناسيم آن حبّ جاه ما، حبّ رياست ما، حبّ نفس ما به ما اجازه نمي‌دهد خدمت به مردم بكنيم. «مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ»[7] عجيب است كسي كه براي خاطر خدا به مردم، در مقابل مردم تواضع كند خدا او را بالا مي‌برد. راه بالا رفتن و بزرگ شدن و آقا شدن را بگذاريد از زبان امام صادق و ائمه اطهار و پيغمبر اكرم به شما ياد بدهم. تواضع كنيد، تواضع كنيد. به مردم محبت كنيد، با مردم گرم باشيد، اگر مي‌بينيد يك عده شما را دوست دارند، شما بيشتر آن‌ها را دوست داشته باشيد. آن‌چنان با مردم گرم بشويد كه فكر نكنند شما يك مزيتي بر آن‌ها داريد.

«مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ» كسي كه براي خاطر خدا تواضع كند خدا او را بالا مي‌برد، او را آقا مي‌كند، در بين مردم او را محترم مي‌كند. محبت جاه نداشته باشيد، همين يك مرضي در انسان است كه بعد از اينكه انسان در اين دنيا مي‌آيد اولاً آن‌هايي كه جاه‌طلب و رياست طلب هستند محتاج‌ترين مردم هستند. به انساني كه رياست‌طلب نيست و محبت به جاه و مقام ندارد بي‌نيازترين مردم است، چون اين بيچاره منتظر است كه…، ما يك نفري را ديديم گفت: تو فلان وقت، بيست سال قبل، من را ديدي سلام به من نكردي، من هنوز كينه تو را دارم. اين‌قدر بيچاره نيازمند به آن سلام بود. گفتم: نمي‌شود ما ده تا سلام الآن بكنيم رفع آن نياز تو بشود؟ بعضي‌ها اين‌طوري هستند. اين‌قدر عقده‌اي، كم‌ظرفيت، به اصطلاح بدون هيچ گذشتي. تو فلان وقت به من سلام نكردي. تو فلان وقت به من توهين كردي. علي بن ابيطالب آقا و مولاي ما را ببينيد چه مي‌گويد. مي‌فرمايد:‌ «و لقد أمُرّ علی اللئیم» خيلي عجيب است، من بر يك شخصي گذشتم كه اين شخص لعين و پست بود، اين به من فحش مي‌داد. از او گذشتم، گفتم: «لا یعنینی» من را نمي‌گويد، فرد ديگري را دارد فحش مي‌دهد.  چرا تو به خود مي‌گيري؟ خدا رحمت كند مرحوم آيت الله ميلاني، خود ايشان اين قضيه را نقل كردند، راجع به سو‌ءظن. مي‌فرمودند: ما يك استادي داشتيم يك مدتي بود مثل اينكه ما را دوست نداشته باشد روي خود را از ما مي‌گرداند. خود من خجالت كشيدم به او بگويم:‌ آقا چه شده است؟ به يك هم‌درس خود گفتم: برو از ايشان بپرس، چرا ايشان با ما اين‌طور است؟ گفت او رفت سؤال كرد. گفت: او را رها كن، او اصلاً انسان نيست. ما يك روز در كوچه با هم روبه‌رو شديم، اين علاوه بر اينكه به من سلام نكرد، صورت خود را هم يك طوري كرد و خلاصه ادا درآورد و رد شد. گفت: او آمد به من گفت، گفتم راست مي‌گويد. يك روز من عطسه‌ام گرفته بود، ايشان هم داشت مي‌آمد، من هم اگر عطسه نزنم سر درد مي‌گيرم. دماغ خود را اين‌طوري اين‌طوري كردم، از ايشان عبور كردم و سلام هم نكردم. آقايان گاهي مي‌شود اوقات يك كسي تلخ است، تو را نديده است به تو سلام نكرده است، احوال تو را نپرسيده است. مي‌گويند سوءظن نداشته باشيد. اگر محملي داريد، حتماً بر آن حملش کنید. عمل برادر مؤمن خود را در آن جهت بهتر قرار بده تا به او سوءظن پيدا نكني. خود من يك وقتي در تهران، چون طلبه‌هاي تهراني درس‌خوان‌تر بودند با آن‌ها بيشتر مربوط بودم، يكي از علما كه الآن هم از آيات است و آن موقع با هم هم‌درس بوديم، ديدم مدتي با ما سرسنگين است. من يك روز از او سؤال كردم چرا تو اين‌طور هستي؟ گفت: آن شب تهران تو ما را يك تعارفي به منزل نكردي. گفتم: اتفاقاً من هم دنبال يك كسي مي‌گشتم كه مرا تعارف بكند. چطور؟ گفتم: من تهران خانه ندارم. گفت: شما مگر تهراني نيستيد؟ گفتم: نه، من براي مشهد هستم. گفت: عجب، من را بغل گرفت، بوسيد، گفت: ببخشيد من اين مدت از تو كسل بودم. اين‌ها سوءظن مي‌آورد. يكي از علما پيش من آمده بود و مي‌گفت: فلان عالم اصلاً انسان نيست، خيلي بد او را مي‌گفت. انسان وقتي مي‌بيند كسي غيبت مي‌كند باید از طرف دفاع كند. گفتم: چه شده است؟ گفت: من از تهران آمدم، رفتم در خانه او، در زدم، ايشان گفته است آقا من عذر دارم شما را در خانه راه بدهم، بفرماييد. من هم يك مقداري با اخلاقی كه از او خبر داشتم، اين هم عالم بزرگ بود اين‌طور برخورد را خيلي بد دانستم. من رفتم به آن عالم گفتم: شما چنين كاري كرديد؟ گفت: آن لحظه –آن وقت‌ها زايمان‌ها در خانه بود- خانم من داشت وضع حمل مي‌كرد كه من نمي‌توانستم به او بگويم چنين جرياني است و هم نمي‌توانستم او را راه بدهم، راه ديگري هم نداشتم.

آقايان اين‌ها را مي‌گويم براي اينكه هر چه مي‌توانيد كار برادران مؤمن خود را حمل بر صحت كنيد و هيچ وقت كينه ديگران را در دل نگيريد، اين‌ها خيلي مهم است. خداي من شاهد است يك نفر من را بي‌جهت خيلي اذيت كرده بود، اتفاقاً وقتي مي‌خواستم وارد حرم بشوم برخورد كردم، باز آن‌جا يك كاري كرد كه ما را ناراحت كرد. ديدم با اين حال من در حرم بروم يا علي بن موسي الرضا به من غضب مي‌كند يا به او. در رواق نشستم، در رواق حضرت رضا نشستم، ياد از خوبي‌هاي اين شخص مدام به ياد خود آوردم و از بدي‌هاي خود كه ايشان حق دارد كه با من اين‌طوري باشد تا كينه او را از دل خود بيرون كردم و نسبت به او خوشحال شدم، چون در قرآن هست اگر به كسي كينه داشتيد بگوييد: خدايا «لا تَجْعَلْ في‏ قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا»[8] خدايا غل و كينه را در دل ما نسبت به مؤمنين قرار مده. اين آيه را هم تكرار بكنيد. اين دعا است، شما اين را بدانيد به طور كلي هر آيه‌اي از قرآن را براي هر حاجتي بخوانيد خدا حاجت شما را به وسيله آن آيه مي‌دهد، اين يك. دوم اينكه هر دعايي را اگر چهل مرتبه بگوييد و از خدا بخواهيد خداي تعالي مستجاب مي‌كند. حتي روايت دارد كه اگر ده نفر هستيد چهار مرتبه دعا را بخوانيد، اگر بيست نفر هستيد دو دفعه، اگر چهل نفر هستيد يك دفعه، اگر تنها هستيد چهل مرتبه. حاجتي است، همان‌جا بنشين چهل مرتبه بگو «لا تَجْعَلْ في‏ قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا» هم آيه قرآن را خواندي، حاجت تو برآورده بشود و هم اينكه اين كينه از دل تو بيرون برود. اين كثافت بيايد بيرون، غل و كينه و دشمني و ناراحتي از كسي نداشته باشي، وقتي كه اين‌طور وارد حرم علي بن موسي الرضا بشوي حضرت رضا هم به تو محبت مي‌كند. آقايان اين‌ها خيلي مهم است،‌ اين صفات رذيله بعد از آن روح پاكي كه خدا همه چيز به او تعليم داده است، آمده در اين بدن چه در عالم ذر و چه در دنيا آلودگي پيدا كرده است. احتياج، محبت دنيا مي‌آورد. نيازمندي، محبت دنيا براي انسان مي‌آورد. عرض كردم انساني كه به اصطلاح محبت دنيا دارد خود را بي‌شخصيت مي‌داند، بي‌ارزش مي‌داند، وابسته مي‌داند. كسي كه رياست‌طلب است خود را وابسته مي‌داند. مي‌گويد اگر اين رياست را من نداشته باشم خدمت شما عرض شود ارزشي ندارد، كوشش بكنيد كه از اين صفات رذيله خود را دور نگه بداريد، شخصيت پيدا كنيد، مستقل باشيد، در مرحله استقامت يكي از چيزهايي كه انسان بايد حتماً در خود به وجود بياورد اعتماد به نفس است، يعني روي پاي خود بايستد. به شخصيت خود تكيه كند. تو مغز باش خودبخود تمام اعضاي بدن تحت فرمان تو هستند. تو متفكر باش طبعاً تمام مردم به سراغ تو مي‌آيند. تو يك ارزش وجودي از خود نشان بده، يك كشفي، يك كرامتي،‌ يك چيزي از خود نشان بده تا مردم دور تو جمع بشوند. همين‌طوري مفت و مجاني بخواهي مردم جمع نمي‌شوند،‌ مخصوصاً مردم زمان ما كه بحمدالله در يك زمان خوبي ما قرار گرفتيم آقايان، مردم همه باسواد، همه بافكر، همه اهل انتخاب، يعني همين‌طور بی دلیل هر جايي نمي‌روند، انتخاب مي‌كنند و راه صحيح را بر راه غير صحيح ترجيح مي‌دهند. در چنين زماني واقع شدي، مي‌گويد: اگر مي‌خواهي آقا بشوي بايد اسباب بزرگي همه آماده كني. بايد انسان اسباب بزرگي را آماده كند و مهمترين وسيله بزرگ شدن شرح صدر است. شرح صدر داشته باشيد، گذشت داشته باشيد. هر چه مي‌توانيد گذشت كنيد. روايت آمده است، اين روايات را… إن‌شاءالله اگر فرصت كرديد اين كتاب اتحاد و دوستي ما را بخوانيد، در اين موضوع بد كتابي نيست. «الْمُؤْمِنُ مَأْلُوفٌ وَ لَا خَيْرَ فِيمَنْ لَا يَأْلَفُ وَ لَا يُؤْلَف‏»[9] مؤمن اهل اُلفت است. خيري در كسي كه اُلفت مردم را نپذيرد و اهل اُلفت هم نباشد، خود او هم اُلفتي با ديگران پيدا نكند نيست. روايات در اين جهت آن‌قدر ما داريم كه حساب ندارد. كوشش كنيد با محبت با مردم روبه‌رو بشويد، مخصوصاً در ماه رمضان كه «وَقِّرُوا كِبَارَكُمْ»[10] به بزرگتر از خود احترام بگذاريد، به كوچكترها مهربان باشيد «وَ ارْحَمُوا صِغَارَكُمْ». اين‌ها كلماتي است كه پيغمبر اكرم درباره ماه مبارك رمضان فرمود.

محمد بن مسلم خدمت امام سجاد آمد، مثل بعضي مردم نق‌نق‌زن، آمده است كه آقا همه مردم فاسد شدند، بد شدند، نمي‌شود با آن‌ها زندگي كرد، من كه ديگر با احدي حرف نمي‌زنم، همه را به صورت خوك و خنزير و نمي‌دانم حيوانات مي‌بينم و از اين حرف‌ها. يك كسي آمده بود پيش خود من چنين حرف‌هايي زد، گفتم: مگر در باغ وحش نمي‌شود زندگي كرد؟ مرد در باغ وحش مي‌رود دست بر سر و كله گرگ و شغال و اين‌ها مي‌كشد، حالا اگر حرف تو درست باشد، همه را رام خود كرده است. بعد هم اين سوءظن‌ها يعني چه؟ خدمت امام سجاد آمد، حضرت فرمود: روي سعادت را نمي‌بيني مگر اين‌هايي كه من مي‌گويم عمل كني. آن‌هايي كه از خود تو بزرگتر هستند مثل پدر احترام كن، آن‌هايي كه از تو كوچكتر هستند مثل فرزند به آن‌ها محبت كن. اگر شيطان آمد گفت اين‌ها معصيت‌كار هستند و اين‌ها، بگو –خوب دقت كنيد- آن كسي كه سن او از من كمتر است، از من كمتر گناه كرده است. آن كسي كه سن او از من بيشتر است، بيشتر از من عبادت كرده است و آن كسي كه سن او با من مساوي است، من در گناه او شك دارم،‌ در گناه خود يقين دارم. انساني كه گناه يقيني كرده است نسبت به آن كسي كه گناه مشكوكي دارد كه آيا گناه كرده است يا نه، اين كس ترجيح دارد بر اين كسي كه گناه يقيني كرده است. ببينيد مسائل حل مي‌شود. با مردم با محبت رفتار كنيد. اگر مي‌خواهيد شرح صدر داشته باشيد كه يكي از بزرگترين نعمت‌هاي پروردگار شرح صدر است كه خداي تعالي به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك‏»[11] من گاهي شرح صدر رسول اكرم را فكر مي‌كنم، عمر و ابابكر در كنار حضرت زندگي مي‌كردند به روي آن‌ها نمي‌آورد كه شما چه كسي هستيد؟ چه چيزي هستيد؟ يزيد بن معاويه –خيلي عجيب است، آقايان اين‌ها را فكر كنيد- آمده است خدمت امام سجاد، مي‌شود خدا توبه مرا قبول كند؟ ببينيد ما باشيم مي‌گوييم: برو خفه شو. برو گمشو، تو؟ امام سجاد مي‌گويد: نماز غفيله بخوان شايد. اين‌ها شرح صدر است. بعد زينب كبري با امام زمان خيلي فرق دارد،‌ با همه عظمتي كه حضرت زينب (سلام الله عليها) دارد باز در كنار امام، در كنار امام سجاد، ولو پسر برادر او است و ايشان عمه است،‌ ولي در عين حال خيلي فرق دارند. گفت: شما او را راهنمايي مي‌كنيد كه خدا توبه او را بپذيرد؟ حضرت فرمود: توفيق نماز غفيله را پيدا نمي‌كند، آهسته به او فرمود. معناي اين‌ها شرح صدر است. شرح صدر داشته باشيد، گذشت از مردم داشته باشيد. همين الآن فكر كنيد اگر مي‌خواهيد خدا روزه شما را قبول كند، اعمال شما را در اين ماه قبول كند، هر كس را كه دوست نداريد، با هر كس دعوا كرديد، از هر كس قهر هستيد، به هر كس بدبين هستيد، همه را دور بريزيد. يك كاري بكنيم آخر، از اين منبرها و از اين صحبت‌ها يك استفاده بكنيم. اگر براي شما ممكن است همين فردا صبح برويد به او بگوييد: آقا ببخشيد، ما به آشتي حاضر هستيم، دست بده تا با هم رفيق باشيم. حضرت موسي بن جعفر (عليه الصلاة‌ و السلام) در مقابل هارون‌الرشيد قرار گرفته است. هارون خيلي پرخاش كرد، يك انسان كينه‌ايِ محتاجِ بدبختِ بي‌ارزشي كه نياز به اين دارد كه همه در مقابل او تعظيم بكنند و يا اميرالمؤمنين بگويند و سلام كنند، حضرت موسي بن جعفر دريغ نمي‌كند، اين بيچاره نياز به اين‌ها دارد. حضرت فرمود: يا أميرالمؤمنين دست خود را دراز كن با هم مصافحه كنيم و رفيق باشيم، اين حرف‌ها نباشد، معناي شرح صدر اين است. روايت دارد كه اگر كسي با كسي دعوا كرده است و آن طرف به اين ظلم كرده است تا سه روز بيشتر حق دوري از يكديگر را ندارند «لَا هِجْرَةَ فَوْقَ ثَلَاثٍ»[12] اين روايت متعدد است، دوري بيشتر از سه روز نمي‌شود. راوي مي‌گويد: آقا، او مرا اذيت كرده است. حضرت مي‌گويد: باشد، اگر تو او را اذيت كرده بودي و مي‌رفتي عذرخواهي مي‌كردي كاري نكرده بودي. او تو را اذيت كرده است، برو بگو: شايد من اشتباه كرده باشم، من را ببخش. ببينيد قدم را كجا گذاشته است.

إن‌شاءالله كوشش كنيم به اين دستورات عمل كنيم تا موفق بشويم و آقايان من اين را تجربه كردم. گرفتاري براي انسان خيلي كم پيش مي‌آيد، خيلي بعيد است راه ديگري داشته باشد مگر سه تا كار را انسان بكند. اين خيلي گرفتاري براي انسان به وجود مي‌آورد: يكي مال حرامي كه حرمت آن يقيني باشد و در زندگي انسان وارد شده باشد، مال حرام، گرفتاري به وجود مي‌آورد. حالا بهترين نمونه آن اين است كه انسان خمس و زكات خود را نداده باشد. در زندگي شما به چهار چيز خمس تعلق مي‌گيرد. آذوقه، سرمايه كسر، چيزهاي كنار گذاشته‌اي كه در زندگي لازم نيست و نبود، نبود. چهارم، پول‌هايي كه انسان دارد چه در دست مردم داشته باشد و چه در بانك داشته باشد. اولاً يك اشتباهي كه همه مي‌كنند خيال مي‌كنند پول را بدهند كم مي‌شود. كاشكي باغبان بوديد حرف من را خوب مي‌فهميديد. اين باغبان‌ها را اگر ديده باشيد، اين باغ‌هاي كنار جاده را ديديد خيلي هيزم جلوي باغ روي هم ريختند، اين‌ها هرس درخت‌ها است. شايد همين موقع‌ها وقت آن باشد، مي‌روند حسابي شاخه‌هاي درخت را مي‌زنند، همه جا را مي‌بُرند، يك چيز كمي مي‌‌گذارند. مي‌گوييم: آقا چرا اين كار را مي‌كنيد؟ درخت بيچاره را چرا اين‌طور ضعيف كرديد؟ مي‌گويد: نه، آن را تقويت كردم. اين شاخه‌ها زيادي است، اين فردا كه ميوه مي‌دهد كلي ميوه مي‌دهد. راست هم مي‌گويند. خمس و زكات دادن مثل هرس كردن درخت است. خدا مي‌داند تجربه شده است كه مال انسان زياد مي‌شود. بدون هيچ فكري، مال حرام حالا يا غصب كرده باشيد يا هر چه، مال حرام در زندگي شما آمد مثل خوره زندگي شما را مي‌خورد، شما را بيچاره مي‌كند، كار شما را پيچ مي‌آورد،‌ اين يك. دوم چيزي كه براي زندگي انسان پيچ مي‌آورد، كار انسان را پيچ مي‌آورد اين است كه يك كسي از انسان مكدر باشد، ناراحت باشد،‌ يا از شما بترسد كه شر مردم آن كسي است كه مردم از دست و زبان او بترسند، شر مردم است. يا مي‌ترسد تا شما را مي‌بيند دل او مي‌گيرد، غصه‌دار مي‌شود. يا يك دعوايي با او كرديد…، خلاصه يا ظلمي به او كرديد و اين هميشه آه مي‌كشد، اين هم در زندگي شما تأثير بدي خواهد داشت. سوم اينكه انسان يك گناهي را دائماً بكند، يك گناهي را…، حالا يك دفعه گناه كرد و زود هم مي‌گويد: خدايا ببخش، اما به يك گناهي ديگر عادت كرده است، دائماً انجام مي‌دهد،‌ اين هم نكبت مي‌آورد و من اين را مكرر تجربه كردم. افرادي هستند مي‌آيند مي‌گويند آقا گرفتار هستيم، كارهاي ما پيچ مي‌آورد، وضع ما خوب نمي‌شود، مي‌گويم: فكر كن يكي از اين‌ها هست، اگر پيدا بكنند و رفع بكنند مي‌بينيم وضع آن‌ها خيلي هم خوب مي‌شود، روبه‌راه مي‌شوند. منظور من اين است كه كسي از شما مكدر نباشد، شما هم از كسي مكدر نباشيد. چون تأثيري در زندگي او مي‌گذارد و شما را ناراحت مي‌كند. حالا آن‌هايي كه ظلم به اهل بيت عصمت و طهارت كردند ببينيد اين‌ها در دنيا بدبخت بودند، در عالم برزخ هم بدبخت هستند، و در جهنم هم بدبخت هستند. يك وقتي اگر ظلم شد هم باز نسبت به اولياء خود، به آن‌هايي كه خدا دستور داده است آن‌ها را دوست داشته باشيد، به آن‌ها ظلم نكنيد. اهل‌بيت عصمت و طهارت محبوب خدا هستند، محبوب‌ترين موجوداتي كه خداي تعالي آن‌ها را خلق كرده است پيغمبر و آل پيغمبر هستند. حالا ببينيد اين‌هايي كه ظلم كردند مخصوصاً به فاطمه زهرا (سلام الله عليها) …. دو تا مظلوم هستند كه انسان وقتي نام آن‌ها را مي‌شنود خيلي متأثر مي‌شود: يكي فاطمه زهرا است، يكي هم طفل شيرخوار ابي‌عبدالله‌الحسين (عليه الصلاة و السلام) است. فاطمه اطهر، آن كوثر، آن كسي كه تمام ائمه افتخار به وجود مقدس ايشان مي‌كنند، گاهي مي‌گويند: ما مادري داريم چون فاطمه زهرا « السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ» «أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ»[13] فاطمه زهرا خيلي پيش خدا قيمت دارد. آن‌هايي كه فاطمه را اذيت كردند، آيا اين‌ها ملعون هستند؟ در دنيا ملعون هستند، در عالم برزخ ملعون هستند، در قيامت ملعون هستند، در همه جا ملعون هستند و خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً»[14] آن‌هايي كه اذيت مي‌كنند پيغمبر را، كه پيغمبر اكرم فرمود: كسي كه فاطمه را اذيت كند، من را اذيت كرده است. فاطمه پاره تن من است. «مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي‏»[15] خداي تعالي مي‌فرمايد: كسي كه پيغمبر را اذيت كند در دنيا و آخرت ملعون است و عذاب اليمي هم در انتظار او است. اين‌ها بيچاره هستند، بدبخت هستند.

فاطمه پشت در آمده است، نمي‌دانم امشب به زبان من آمد، متوسل بشويم به فاطمه زهرا (سلام الله عليها). از اول ماه من فكر مي‌كنم متوسل به اين بي‌بي دو عالم، اين خانم، اين كسي كه تمام مردهاي روزگار، حتي انبياء عظام چشم شفاعت ايشان را دارند…، امشب برويم درِ خانه اين بي‌بي، اين سيده نساءالعالمين، اين پاره تن پيغمبر، اين نور چشم پيغمبر، كسي كه پيغمبر درباره او مي‌گويد: «فِدَاهَا أَبُوهَا»[16]پدر او به قربان او. برويم إن‌شاءالله اميدوار هستيم خداي تعالي به خاطر فاطمه زهرا رفع مشكلات ما را بفرمايد و مرض‌هاي روحي ما و مريض‌هاي منظور، مريض‌هاي اسلام را به خاطر فاطمه زهرا شفا مرحمت بفرمايد.

 

 

 



[1]. تكاثر، آيات 1 تا3 .

[2]. إسراء، آيه 9.

[3]. يوسف، آيه 111.

[4]. حجر، آيه 29.

[5]. الكافي، ج ‏2، ص 298. 

[6]. مجادله، آيه 11.

[7]. الكافي، ج ‏2، ص 122.

[8]. حشر، آيه 10.

[9]. الكافي، ج ‏2، ص 102.  

[10]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 357. 

[11]. شرح، آيه 1.

[12]. الكافي، ج ‏2، ص 344. 

[13]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 139.

[14]. احزاب، آيه 57.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏17، ص 27.

[16]. همان، ج ‏43، ص 20.  

۲۰ شعبان ۱۴۱۱ قمری – ۱۶ اسفند ۱۳۶۹ شمسی – عالم غیب و شهود

«أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی خیر خلقه و أشرف بریته سیّدنا و مولانا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ * وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ * قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ».[1]

 آیاتی که تلاوت شد، در هفته‌های گذشته در اطراف آن بحث شد و نکاتی از این آیات را به عرض شما رساندم. به این آیه شریفه رسیدیم که «فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ».[2] نکته‌ای که امشب باید تذکر داده شود، معنای غیب است. غیب به معنای پنهان است، چیزی که پنهان باشد، ناپدید. این را غیب می‌گویند. گاهی غیب نسبی است، یعنی چیزهایی الآن برای من و شما این‌جا نشستیم، غیب است؛ ولی برای آن‌هایی که در این خیابان هستند، غیب نیست. آن‌ها غیب است، آن‌هایی که آن‌ کارهایی که الآن در خیابان واقع می‌شود، برای ما غیب است و به عکس آنچه در این اتاق هست، برای کسانی که در خیابان راه می‌روند، باز غیب است. هر چیزی که برای هر کسی پنهان باشد، این‌ها نسبی می‌شود. نسبت به مردم خیابان آنچه در این اتاق است، غیب است و نسبت به آنچه… نسبت به ما آنچه در خیابان هست، غیب است. به این غیب نسبی می‌گویند.

خیلی از چیزها هست که برای ما غیب است. شاید بیشتر چیزها برای ما غیب است، ولی برای دیگران غیب نیست. این غیب نسبی است، غیب مطلق نیست. هرچه همین الآن در عالم هست، این پنهان است بالنسبه به ما، ولی بالنسبه به یک عده است که پنهان نیست. هر کسی در هر نقطه‌ای قرار گرفته، آنچه در اطراف او است، برای او آشکارا است و چیزهای دیگر برای او غیب است. خدای تعالی از همه این نقیبات اطلاع دارد و البته این مسئله‌ای نیست، چون همه آن‌ها برای خدا مشهود است. یعنی در عالم، در آسمان، در زمین، خدا غیب آسمان‌ها و زمین را می‌داند و برای پروردگار هم غیب نیست، مشهود است. پس بنابراین معنای اینکه می‌گوییم: «عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ»[3] خدا عالم به پنهانی است و عالم به مشهودات هست، چیست؟ اگر بگوییم آنچه که برای ما غیب است، برای خدا مشهود است. اینکه اسم خاصی ندارد. مثلاً اگر این‌طور باشد، همه مردم روی کره زمین عالم به غیب هستند، به جهت اینکه آنچه برای ما غیب است، برای دیگران که در اطراف آن‌ها هرچه هست، مشهود است و آن‌ها غیبی که برای ما غیب است، آن‌ها می‌دانند.

اجمالاً یک مقدار این مطلب علمی است و حالا به اندازه‌ای که هر کسی هر مقداری برداشت دارد، اینکه غیب نسبی است و غیب مطلق است. غیب نسبی، هرچه که تا این زمان در عالم خلق شده است، از روز اول، بالنسبه به بعضی غیب است و بالنسبه به بعضی مشهود است و منظور از عالم‌الشهادة‌ای که ما در قرآن و در دعاها داریم، همه آن چیزهایی است که خلق شده و الآن یا موجود است یا بالاخره صورت آن در عالم موجود است. پس معنای «عالِمُ الْغَيْبِ» یعنی چه؟ و اینکه خدا عالم بر غیب است، باید یک غیبی باشد که نسبت به خود خدا هم غیب باشد و پنهان باشد. این‌جا این یک مطلب بسیار مشکلی است. از امام (علیه الصلاة و السلام) در تفسیر «عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ» سؤال می‌شود که منظور از غیب برای خدا چیست؟ امام (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید که غیب آن‌چیزی است که هنوز خلق نشده است و هنوز وجود پیدا نکرده است. به جهت اینکه این غیب مطلق است. حتی صورت آن هم وجود ندارد، حتی خاطره آن هم وجود ندارد، این را غیب می‌گویند و این‌چیزهایی که مربوط به آینده است و خدا هنوز آن‌ها را خلق نکرده است، این برای هم غیب است، منتها خدا عالم بر آن‌ها است «عالِمُ الْغَيْبِ».

اگر معنای غیب را این‌طور گفتید، با دلایل علمی و دلایل قرآنی هیچ‌کس نمی‌تواند بر این غیب علم پیدا کند، صددرصد عالِم باشد. چون علم یعنی صددرصد. حتی مثلاً فرض کنید از چیزهایی که مربوط به آینده است که همه ما نسبت به آن عالم هستیم و علم هم نمی‌شود به آن گفت، در عین حال اگر معتقد به خدا باشیم، مثلاً بیرون آمدن خورشید فردا صبح ساعت مثلاً شش. این دیگر از علومی است که داریم. شما الآن می‌توانید بگویید که من علم ندارم خورشید درمی‌آید یا نه؟ من می‌گویم هر کسی بگوید قطعاً بدون هیچ تردید، بدون هیچ اعمال قدرتی از هیچ ناحیه‌ای خورشید فردا صبح بیرون می‌آید، این یا معتقد به خدا نیست و یا اینکه خدا را مفلوک می‌داند. چرا؟ به جهت اینکه وقتی خدا دست در کار است و آزاد هم هست و هیچ کسی در مقابل خدا نمی‌تواند اظهار قدرت کند «وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ».[4] شاید خدا اراده کرد که فردا صبح خورشید بیرون نیاید. شما اگر بگویید نه، اراده نمی‌کند. از کجا می‌دانید؟ بگویید: نه خدا مجبور است که فردا خورشید را بیرون بیاورد، نه خدا مجبور نیست. این یک مسئله‌ای است که از باب مثال عرض کردم. هرچه که مربوط به آینده است. اولاً کسی اطلاع ندارد، ما در عین آنکه درباره پیغمبراکرم و اوصیاء او می‌گوییم که «وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِكَ»[5] علم آنچه که گذشته و علم آنچه که آینده هست، پیغمبراکرم و اوصیاء پیغمبراکرم، یعنی دوازده امام تا انقضاء خلق را می‌دانند، در عین حال علم به آینده، به حمل… از نظر علمی به حمل شایع علم می‌گوییم. نه به حمل هوهو. حالا می‌گویید: حمل شایع و حمل هوهو یعنی چه؟

یعنی با تسامح می‌گوییم علم، والّا علم نیست. علم وقتی است که مطلب صددرصد این‌طور باشد، صددرصد. آیا پیغمبراکرم، ائمه اطهار (علیهم الصلاة و السلام) آینده را که می‌دانند، خدا دیگر حق تصرف در آن آینده دارد یا ندارد؟ اگر بگویید ندارد، همان گفته فلاسفه یهود پیش بیاید که گفتند: «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ»[6] دست خدا بسته است که خدای تعالی می‌فرماید: «غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ»[7] اگر بگوییم: دست خدا باز است و در اختیار علم ما است، یعنی حتی پیغمبراکرم بفرماید: چون من می‌دانم که آینده این‌طور می‌شود، خدا هم مجبور است طبق آنچه من می‌دانم عمل کند. این هم خدا را ناتوان تصور کرده است. بنابراین، همان‌طور علی بن ابی‌طالب (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید… این مطلب را می‌گویم، به خاطر اینکه معنای غیب و به خصوص در ارتباط با تعیین وقت برای ظهور حضرت ولی عصر که در این آیه هم شاید منظور باشد، روشن کنم.

بنابراین همان‌طور که علی (علیه الصلاة و السلام) در نهج‌البلاغه است که می‌فرماید: اگر یک آیه در قرآن نبود، اگر یک حقیقت نبود، اگر یک واقعیت نبود… و آن چیست؟ که ذات مقدس پروردگار در قرآن مجید می‌فرماید: «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ»[8] خدا محو و اثبات دارد. خدای تعالی خیلی از چیزهایی را که شما فکر می‌کنید حتماً انجام می‌شود، شما به اندازه اطلاع درآمدن خورشید را فردا صبح بلد هستید، یک منجم تا سیصد سال دیگر، ماه‌گرفت و خورشید‌گرفت را متوجه می‌شود و پیغمبراکرم تا آخر انقضای خلق هر قضیه‌ای که می‌خواهد اتفاق بیفتد، می‌داند. اما در عین حال خدا دخل و تصرف می‌کند. محو می‌کند، ثابت نگه می‌دارد. همین‌طور که وقتی شما پشت فرمان ماشین نشستید، دارید روی صد کیلومتر سرعت می‌روید، از شما می‌پرسند: یک ساعت دیگر کجا هستید؟ می‌گویید: سر صد کیلومتری. چرا؟ به جهت اینکه برنامه این‌طور است.

من به این سرعت می‌روم، تصمیم هم ندارم سرعت خود را کم کنم، جاده هم راست و مستقیم است، من یک ساعت دیگر سر صد کیلومتری هستم، اما اگر خدا بخواهد. خدای تعالی و پیغمبراکرم با همه عظمت خود می‌فرماید: «وَ لا تَقُولَنَّ».[9] عجیب است، با نون تأکید ثقیله. نگویی، شما پیغمبر ما هستی. «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ» برای چیزی. چیز، ولو اینکه فردا من سر ساعت هشت خدمت شما می‌رسم. خیلی کار ساده، در اختیار خود من. من فردا صبح ساعت هشت می‌آیم و سر کار خود می‌روم. در یک هواپیما نشستید، آن مهماندار می‌گوید: یک ساعت و ده دقیقه روی آسمان هستیم و تا چند دقیقه دیگر هم… بعد می‌گوید: در فرودگاه تهران می‌نشینیم. چنین چیزهایی، دیگر کجا می‌خواهد برود؟ در راه قهوه‌خانه ندارد و هیچ برنامه‌ای هم نیست. «وَ لا تَقُولَنَّ» آقایان متوجه هستند؟ «لِشَيْ‏ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً»[10] فردا این کار را می‌کنم. «إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ»[11] مگر خدا بخواهد. چون آمد و خدا نخواست. گاهی خدای تعالی آبروی بعضی از پیغمبرها را هم برده است. بعضی از افراد هستند که یک مقداری می‌خواهند از غیب اطلاع داشته باشند، اگر خدا آن‌ها را دوست باشد، آبروی آن‌ها را می‌برد.

این سفرکرده ما آیا برمی‌گردد؟ در این مدتی که یک عده مفقود بودند و اسرایی بودند که مفقود بودند و اسم آن‌ها اعلام نشده بود، یکی از مراجعات ما این بود که آیا این مفقودالاثر ما می‌آید یا نمی‌آید؟ انسان هم ممکن است یک مقداری فکر بکند… می‌گوید: می‌آید. به محض اینکه گفت می‌آید، این شخص با قول خود خط باطلی روی اراده الهی کشیده است. هر کسی را دیدید که قطعی از آینده به شما خبر داد، یقین بدانید دروغگو است. از آینده برای شما خبر آورد، او دروغ می‌گوید و اگر خدا او را دوست داشته باشد و دفعه اول او باشد، خدا آبروی او را می‌برد. اگر هم او را دوست نداشته باشد، بگذار بکند، هر کاری که می‌‌خواهد بکند. حضرت عیسی‌بن مریم، پیغمبر اولوالعزم از کنار خانه‌ای -این روایت در اصول کافی است- دارد عبور می‌کند، به اصطلاح بالنسبه به رسول‌اکرم نپختگی کرد، چون پیغمبراکرم و ائمه اطهار از همه‌چیز اطلاع داشتند، نمی‌گفتند.

از آن‌جا عبور می‌کرد، گفت: این‌جا امروز عروسی است، فردا شب بیاید ببینید چه عزایی است. برای اینکه حضرت عیسی دارد نگاه می‌کند. همان‌طور که یک راننده پشت فرمان که نشسته، می‌بیند آمپر کیلومترشمار او روی صد آمده، جاده هم راست، می‌گوید: یک ساعت دیگر در صد کیلومتری جاده هستیم، حضرت عیسی هم همین‌طور دارد نگاه می‌کند. یک ماری، یک افعی از آن سوراخ بیرون آمد و رفت و مثلاً فردا ساعت چهار بعد از ظهر عروس را گزید و عروس هم در دم مُرد و جنازه او را فردا شب این‌موقع در جمعیت گذاشتند و عزاداری می‌کنند. این را حضرت عیسی دیدند، گفتند. فردا خدای تعالی کار را عوض کرد، به حضرت عیسی گفت: دیگر از این حرف‌ها نزن، دیگر این‌طور نپختگی نکن، بیا از پیغمبر اسلام یاد بگیر، بیا از ائمه اطهار (علیهم الصلاة و السلام) یاد بگیر، بیا از حضرت حجة‌بن‌الحسن (روحی فداء) یاد بگیر که این همه خدمت حضرت او تشرف پیدا کردند، حضرت در یک مورد نفرموده که من در سال فلان، در روز فلان ظاهر خواهم شد.

از چیزهای مسلّم عالم خلقت ظهور امام زمان است. حتی خدای تعالی فرموده، ائمه اطهار فرمودند که اگر یک روز از عمر دنیا باقی باشد، حتماً در آن روز حضرت ولی‌عصر ظاهر می‌شود. این‌قدر مطلب حتمی است. با همه حتمی بودن آن، با همه نشانه‌ها و علایم و با همه مسائل چه زمانی خواهد شد؟ امام زمان هم نمی‌گوید. چون کار مربوط به او نیست. کارهایی که مربوط به خود او است… به پیغمبراکرم می‌فرماید، بگو: «أَنْ يَشاءَ اللَّهُ». بگو: کار در دست خدا است، اگر خدا بخواهد این کار خواهد شد. من نمی‌دانم این‌هایی که از آینده خبر می‌دهند… خود من از یک نفر پرسیدم، گفتم: فلان کار که شما می‌گویید، حتماً می‌شود؟ می‌خواستم او را بشناسم، ببینم که این آدم تا چه اندازه راستگو است. گفتم: حتماً؟ گفت: حتماً. گفتم… حتماً هم شد، ولی در عین اینکه این شخص گفت فلان کار فردا حتماً انجام می‌شود و یک کلمه نگفت که شاید خدا نخواسته باشد. چون گفت: حتماً انجام می‌شود. من از آن وقت تا به حال اصلاً نرفتم احوال او را بپرسم -شاید هم مُرده باشد- برای اینکه قطعی گفت.

تکرار کردم، گفتم: ممکن نیست در خللی در آن وارد شود؟ گفت: خیر. شد، نه اینکه فکر کنید مثلاً نشد و من ناراحت شدم. خیر، شد، کار بسیار مهمی هم بود و شد و چون دیدم که این شخص با این قطعیت گفت و حال اینکه صریح قرآن است که احتمال دارد، نمی‌شود و او بر خلاف صریح قرآن حرف زد… شما بدانید یک عده عوام هستند، یک عده افراد نادان هستند، خدا سربه‌سر آن‌ها نمی‌گذارد. شما می‌روید به او می‌گویید: آینده چه می‌شود؟ فلان کار، فلان چیز چطور می‌شود؟ او می‌گوید: خیلی خوب است و چه می‌شود. یا بد می‌شود، یا چه می‌شود. اگر تطیر بود، شما بدانید که خدای تعالی انجام نمی‌دهد. دل شما بد نشود. آمد به شما گفت که مثلاً فرض کنید، فلان روز، فلان ناراحتی متوجه شما خواهد شد. این‌ها را که اصلاً اعتنا نکنید، دل خود را هم بد نکنید. چون پیغمبراکرم در روایات متعددی فرمود: «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةٌ»[12] از امت من نُه چیز برداشته شده است: یکی از آن‌ها تطیّر است، فال بد زدن، اینکه می‌گوید چند روز دیگر یک مصیبتی متوجه شما می‌شود، این اصلاً برداشته شده است، این غلط است.

حالا اگر یک مسئله خوبی را به شما پیشنهاد کرد، گفت: فلان. خوشبختی به شما می‌رسد، تفأل زد. این ممکن است بشود، ولی اگر شما از او سؤال کردید این موضوع قطعی است؟ گفت: بله. اگر گفت قطعی است، شما بدانید که این آدم اعتقاد راسخی به خدا ندارد یا حداقل خدا را درست نمی‌شناسد. حضرت عیسی وقتی این جمله را فرمود، فردا شب آمدند، دیدند که خیر، این‌جا باز هم جشن است. آن زمان‌ دو، سه شب جشن می‌گرفتند. جشن است، هیچ خبری هم نیست. آمدند، به حضرت عیسی گفتند که شما بنا نبود که پیشگویی این‌طوری داشته باشید. گفت: یک خبری شده است. خلاصه آن این است که حضرت عیسی می‌خواست بگوید من اشتباه کردم. بلند شدند، آمد… اشتباه، نه اینکه در اصل موضوع اشتباه کرده باشد. اصل موضوع درست بوده، ولی اشتباه در گفتن او بوده است. به این مردم نفهمانده که اگر خدا به اصطلاح محو نکند و ثابت نگه بدارد، این کار خواهد شد.

آمدند، دیدند که… حضرت عیسی در حجله عروس وارد شد و گفتند: عروس بلند شود، آن‌طرف برود و… رفت و آن تشک او را، همان‌جایی که نشسته بود، عقب زدند، دیدند که بله آن‌جا یک سوراخی است، یک افعی آن‌جا حلقه زده است. حضرت عیسی گفت: بنا بوده این افعی بیاید و او را بگزد و این شخص، این خانم بمیرد و این‌جا عزا شود. «الصَّدَقَةُ تَدْفَعُ الْبَلَاءَ… وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً»[13] صدقه داده است. اصلاً صدقه دفع بلا می‌کند، یعنی چه؟ ولو اینکه قطعی باشد. استغفار سرنوشت انسان را تغییر می‌دهد، یعنی چه؟ برنامه‌هایی در اسلام است که انسان را خوشبخت می‌کند، صاحب رزق… کسی که تقوا داشته باشد، «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ»[14] تقوا سبب این جهت می‌شود که انسان از جایی که گمان ندارد، روزی او می‌رسد. یکی از بزرگان بود، برای او یک شهریه‌ای تنظیم کرده بودند، چون از علما بود، از حوزه بنا بود که به او یک شهریه‌ای بدهند، زندگی او را تأمین کنند. گفت: نه. گفتیم: چرا؟ گفت: به خاطر اینکه آن رزق «مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» زیادتر از این یحتسبی است، حساب‌شده‌ای است که آقایان به ما خواهند داد و لذا شما این را بدانید، از پیغمبراکرم گرفته، تا آن أدنی فرد، همه ائمه اطهار (علیهم الصلاة و السلام)، تمام اولیای خدا، آن‌هایی که به پروردگار نزدیک هستند، تمام انبیاء، این‌ها هیچ‌گاه از آینده خبر نمی‌دهند. اگر خبر دادند، می‌گویند: ان‌شاءالله.

نه ان‌شاءالله‌های ما، ان‌شاءالله‌های ما هیچ ارزشی ندارد. ما می‌گوییم: ان‌شاءالله فردا می‌آییم. می‌خواهیم نرویم، می‌گوییم: ان‌شاءالله. اصلاً موضوع را سست می‌کند. ان‌شاءالله‌های پروردگار. وقتی خدای تعالی حضرت آدم را به ملائکه نشان داد و آن اسمائی که تعلیم به او داده بود، به او فهماند و برای ملائکه، در معرض دید ملائکه قرار داد، بعد فرمود: من به شما نگفتم که «إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؟ غیب آسمان‌ها و زمین را من می‌دانم. «وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» هرچه را که شما ظاهر کنید، من می‌دانم. هرچه را که کتمان کنید، ما می‌دانیم و لذا یک جمله‌ای که من می‌خواستم در این تفسیر مختصر عرض کنم این بود که این را بدانید هر کسی، هر فردی ادعای این جهت را بکند… چند روز قبل یک نفر در کانون آمد و به من گفت: فلانی گفته که در دو سال دیگر امام زمان، در فلان روز، در فلان ساعت -یک شخص محترمی را هم گفت- حضرت ظهور می‌کند. گفتم: خدا دهان او را بشکند و این شخص دروغگو است.

برای اینکه خود آن‌ها گفتند که ما نمی‌دانیم، قرآن گفته نمی‌دانند، نهج‌البلاغه می‌گوید: نمی‌دانیم. آن‌وقت چطور شده است که او می‌داند؟ هر کسی که این حرف را بزند، همین است. خود حضرت ولی‌عصر به خاطر بدا نمی‌داند. بدا حاصل می‌شود، بدا… اسم این بدا است. یعنی خدا چیزی می‌داند که ما نمی‌دانیم و اختیار آن هم در دست ما نداده است. علم خدا دو علم است: علم مکتوم. علم مکتوم یعنی همین که کتمان کرده است، تغییرپذیر است. اجل انسان… بعضی از بزرگان بودند، خود من افرادی را دیدم که گفتند: فلان روز، فلان ساعت می‌میریم، خدا نخواسته است بمیرند، بعضی از آن‌ها را هم خدا خواسته است که بمیرند. درست هم بوده، آبروی آن‌ها هم… گفته این مرد ساده‌ای است، حالا سادگی کرده، ما هم که نمی‌خواهیم او را رهبر جامعه قرار بدهیم، باشد حالا گفته فلان روز می‌میرم، بگذار بمیرد. والّا یا جلو می‌اندازد، یا عقب می‌اندازد. این‌طور است. این یک مطلب علمی بود که چون خیلی جنبه علمی دارد و بحث زیادی دارد، من خیلی ساده و مختصر عرض کردم و در بعضی از کتاب‌ها هم این مطلب را عنوان کردم و این از عقاید شیعه است و در روایات متعددی داریم که با هیچ‌چیزی خدا پرستیده آن‌طوری که با اعتقاد به بدا پرستیده می‌شود، پرستیده نمی‌شود. یعنی من اگر بدانم که تمام اختیار در دست خدا است، خود من هیچ اختیاری ندارم، از آینده هم هیچ نمی‌توانم پیش‌بینی بکنم، بهتر بندگی خدا را می‌کنم، بنده خدا هستم، خود را صاحب اختیار نمی‌دانم، ائمه اطهار و انبیاء عظام و این‌ها خود را صاحب‌اختیار نمی‌دانستند. بنده کامل خدا بودند.

حضرت سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) می‌داند به کربلا بیاید، آن‌همه مؤمنین را به بهشت ببرد، بگوییم: خدا بدا حاصل شد، این جهت را محو کند و ثابت نگه ندارد، این نه، این با آیات دیگر استفاده می‌شود که «إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ»[15] خدا میعاد خود را تخلف نمی‌کند، می‌شود گفت که آن‌ها یقینی هستند. یکی از میعادهای پروردگار هم این بوده که مردم مسلمان را از رفتن به طرف کفر و زندقه به خاطر شهادت سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) نجات داده است. لذا روزی که امام حسین (علیه السلام) از کربلا حرکت می‌کند، آن‌جا قطعی می‌فرماید که پیغمبراکرم را خواب دیدم، ایشان به من فرمود: «اخرج إلى العراق إنّ اللّه قد شاء أن يراك قتيلاً»[16]  و درباره خاندان او سؤال کردند که چرا این‌ها را می‌بری؟ فرمود که خدای تعالی می‌خواهد که آن‌ها را هم سبایا و اسیر ببیند. چرا؟ به خاطر اینکه اگر این کار انجام نمی‌شد، بنی‌امیه معرفی نمی‌شدند و وقتی بنی‌امیه معرفی نشدند، اسلام باقی نمی‌ماند. آن‌ها بر اسلام و مسلمین حکومت می‌کردند و این ادامه پیدا می‌کرد. کم‌کم نامی از اسلام باقی نمی‌ماند. لذا به کربلا آمدند.

البته متوسل به حضرت زهرا (سلام الله علیها) شدند. همان‌طور هم گفتند خدا لعنت کند آن‌هایی را که اول ظالم به اهل‌بیت عصمت و طهارت بودند. «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»[17] اول ظالم… البته وقتی ظلم را شروع کرد، دیگر بقیه هم از همین موضوع استفاده می‌کنند و ظلم می‌کنند. لذا روی همین حساب می‌شود گفت که خیمه‌های سیدالشهداء را که آتش زدند، اگر درِ خانه فاطمه زهرا را آتش نمی‌زدند، خیمه‌های سیدالشهداء آتش نمی‌خورد. یعنی مردم این‌طور جسور نمی‌شدند که خیمه‌های حضرت ابی‌عبدالله الحسین را آتش بزنند. اول ظالم آن کسی است که بعد از پیغمبراکرم، هنوز یکی، دو روز، بعضی روایات دارد که سه روز از وفات رسول‌اکرم نگذشته بود، آمدند  افراد رو جمع کردند، هیزم آوردند، یک عده از اعراب درِ خانه فاطمه زهرا جمع شدند و درِ خانه را آتش زدند. دری که جبرائیل، عزرائیل بدون اجازه وارد نمی‌شود، این‌ها درِ آن خانه را آتش زدند و بدون اذن وارد شدند و علی بن ابی‌طالب (علیه الصلاة و السلام) را به طرف مسجد کشان‌کشان…

این جریان برای یک نفری از اولیای خدا مکاشفه‌ای شده بود. می‌گفت: من این جریان را دیدم. بعد من در روایات هم دیدم که تأیید می‌کند که ریسمانی به گردن علی بن ابی‌طالب انداختند، حدود چهل نفر، یک عده از عقب هُل می‌دهند و یک عده هم با ریسمان می‌کشند. شما ببینید چه منظره‌ای پیدا می‌شود. او را به طرف مسجد می‌کشند، چرا این‌طور؟ چرا خود علی بن ابی‌طالب نرفت؟ برای اینکه امروز ما شیعیان بدانیم که علی (علیه السلام) اگر با ابی‌بکر بیعت کرد، روی اجبار بود. پهلوی حضرت زهرا (سلام الله علیها) شکسته است. می‌دانید یک چیزی دو هفته قبل بود یا سه هفته قبل بود، یکی از اطباء، یکی از متخصصین این‌جا نشسته بود، من روضه حضرت زهرا را خواندم، بعد دیدم که او خیلی گریه می‌کند، خیلی. از ایشان سؤال کردم که… یا من سؤال کردم یا خود او ابتدائاً گفت. گفت: این عصب‌هایی که در استخوان پهلو هست، این‌ها درد فوق‌العاده‌ای دارد و این عصب‌ها روی استخوان‌ها کشیده شده است. بعضی از اعصاب هست که جای دیگر است، اگر آن‌جا صدمه ببیند، آن‌وقت مثلاً دست انسان درد می‌گیرد. اما استخوان پهلو، این استخوان‌هایی که در دو طرف بدن انسان است، این‌ها اگر بشکند، درد فوق‌العاده‌ای دارد. به‌طوری که انسان را بی‌هوش می‌کند. من اطلاع نداشتم، او گریه می‌کرد. می‌گفت: من نمی‌دانم، بر مادر ما زهرا (سلام الله علیها)… بر سر آن حضرت چه آمده وقتی که آن در با آن فشار به استخوان‌های پهلوی فاطمه زهرا خورده است.

فاطمه (سلام الله علیها) با این درد و ناراحتی روی زمین افتاده، چشم‌ها را باز کرد، یک نگاهی به اطراف کرد، به فضه فرمود: پسر عمّم علی بن ابی‌طالب را کجا بردند؟ فضه عرض کرد: بی‌بی ایشان را به طرف مسجد بردند. حرکت کرد، آمد دامان علی بن ابی‌طالب را گرفت، به طرف خانه می‌کشید. آن شخص می‌گفت: من می‌دیدم، به مجرد اینکه فاطمه زهرا دامان علی بن ابی‌طالب را یک حرکت می‌داد، این چهل نفر روی زمین می‌افتادند. عمر دید با این وضع نمی‌تواند علی را به طرف مسجد ببرد، یک جمله‌ای گفت. قنفذ یک عملی انجام داد که امام صادق (علیه السلام) به آن شخص می‌فرماید: سبب وفات مادر ما زهرا آن ضربه‌ای بود که قنفذ به بازوی فاطمه زهرا وارد کرد. از…

چراغ‌ها را خاموش کنید، کمی حال توجهی پیدا کنیم. ان‌شاءالله باید برای ضیافةالله آماده شویم، برای ماه مبارک رمضان که در این پانزده روز آخر ماه، در این پانزده روز بعد از نیمه شعبان، در دعاها این‌طور به ما دستور می‌دهند که بگویید: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِيمَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ»[18] خدایا اگر در گذشته‌ای از ماه شعبان ما را نبخشیدی، در این مابقی از ماه شعبان ما را ببخش. حالا امشب متوسل به فاطمه زهرا شدیم، همان بی‌بی که وقتی رسول‌اکرم در خود احساس ضعف می‌کند، پناهنده به فاطمه زهرا می‌شود. می‌گوید: «إنّي لاجد في بدنى ضعفا».[19] فاطمه زهرا هم خطاب به پدر: «اعيذك باللّه يا ابتاه من الضّعف».[20] تو را پناه می‌دهم ای پدر از ضعف به خدا. ما هم امشب پناهنده بشویم به فاطمه زهرا و عرض کنیم: «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي»،[21] «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي». دست فاطمه زهرا…

من نمی‌دانم از روایات استفاده می‌شود، چون مغیره هم فاطمه زهرا را در آن وقت کتک زده است، قنفذ هم زده، خود دوّمی خبیث هم زده است. مثل اینکه جمعی ریختند و فاطمه زهرا را آن‌قدر زدند تا فاطمه (سلام الله علیها) دست از علی بن ابی‌طالب کشید. یا رسول‌الله، یا رسول‌الله. من نمی‌دانم آیا بر پیغمبراکرم این منظره سخت‌تر بود یا آن ساعتی که سکینه آمده است کنار بدن پدر «فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرَابِ»[22] یک جمعی از اعراب ریختند، اطراف او را گرفتند، او را از بدن پدر کشان‌کشان جدا کردند. با توجه، رو به قبله. از همه التماس دعا. ان‌شاءالله، امیدوار هستیم با توجهات حضرت زهرا و با توجهات ولی‌الله الاعظم، حضرت بقیةالله لایق ضیافةالله، مهمانی پروردگار باشیم. چه‌قدر خوب است که برای ماه رمضان امام زمان ما هم ظهور کند. چه‌قدر خوب است که امسال ماه رمضان در کنار امام خود باشیم. اگر  ماه رمضان در این ضیافةالله، در این مهمانی… پیغمبر هم فرموده: «أَكْرِمِ الضَّيْفَ وَ لَوْ كَانَ كَافِراً».[23] مهمان را گرامی بدارید، ولو اینکه کافر باشد. ما در این ماه مهمان رسول‌اکرم هستیم و در ماه رمضان مهمان خود شما هستیم. «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[24] پیغمبر شما، پیغمبر شما فرموده در روز جمعه آخر ماه شعبان که شما ای مردم به مهمانی پروردگار دعوت شدید. خدایا ما دوست داریم این مهمانی را در کنار امام زمان خود باشیم.

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «[إِلَهِي‏] اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً «كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ»[25] يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْأَمَانَ الْأَمَانَ الْأَمَانَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ…».

 

 



[1]. بقره، آیات 30 تا 32.

[2]. همان، آیه 33.

[3]. انعام، آیه 73.

[4]. ابراهیم، آیه 27.

[5]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 105.

[6]. مائده، آیه 64.

[7]. همان.

[8]. رعد، آیه 39.

[9]. کهف، آیه 23.

[10]. کهف، آیه 23.

[11]. همان، آیه 24.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏2، ص 280.

[13]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 137.

[14]. طلاق آیات 2 و 3.

[15]. آل‌عمران، آیه 9.

[16]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 364.

[17]. همان، ج ‏98، ص 293.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏94، ص 73.

[19]. مسكن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، ص 153.

[20]. همان.

[21]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 254.

[22]. اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص 134.

[23]. بحار الأنوار، ج ‏67، ص 370.

[24]. همان، ج ‏93، ص 356.

[25]. نحل، آیه 77.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۷ رمضان ۱۴۱۵ قمری – عوامل برکت

عوامل برکت ۷ رمضان ۱۴۱۵ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله و الصلاة و السلام علي رسول‌الله و علي آله آلِ الله لا سيما علي بقية‌الله رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»[1]

شب هفتم ماه مبارك رمضان است و شش روز سر سفره رحمت و بركت و مغفرت پروردگار نشسته‌ايم و از اين خان احسان استفاده مي‌كنيم. خدا كند در اين ماه سرتاپاي روح ما از نعمت‌ها و رحمت‌ها و مغفرت‌هاي پروردگار رشد كرده باشد و به رشد واقعي برسيم. بركت يك مسئله‌اي است كه خداي تعالي در اين ماه از انسان‌ها به وسيله آن پذيرايي مي‌كند، چون عرض كردم پيغمبر اكرم فرمود: «بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ … دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[2] در حقيقت معناي بركت اين است كه هر چيزي كه انسان دارد خوب آن را داشته باشد، نافع آن را داشته باشد، مفيد آن را داشته باشد. مبارك بودن هم به همين معنا است، تبريك هم به همين معنا است، عيد شما مبارك باد يا مثلاً تبريك عيد مي‌گوييد يا ماه رمضان مبارك باد يا حتي گاهي ديده شده است كه يك شهيدي كه به شهادت مي‌رسيد مي‌گفتند: تسليت و تبريك مي‌گوييم. اين اساس خوبي است، اين حرف درستي است، چون تسليت براي بازماندگان بايد باشد، تبريك براي شهيد بايد باشد. انسان هم تبريك مي‌گويد،‌ يعني اين شهادت مفيد باشد براي بشريت، براي خود او، براي او خوب باشد، چون بهترين مرگ‌ها در عالم شهادت است. آن انساني كه مُردن آن براي مردم مفيد نباشد اين خيلي انسان مفيدي نيست. شهادت ائمه اطهار (عليهم الصلاة‌ و السلام) مفيد بود، امامت داشت. اگر با يك كسالت مثل كسالت‌هاي مختلفي كه هست يا در بستر از دار دنيا مي‌رفتند، مُردن اين‌ها امامت نداشت. امام بايد همه چيز او امامت داشته باشد. اعمال او، اقوال او، حتي سكوت او، اگر در مقابل امام شما يك عملي انجام داديد كه آن امام مي‌توانست حرف بزند و به شما اعتراض بكند و اعتراض نكرد معلوم است جايز است، اين سكوت مفيد است، خود آن امامت دارد. كلام او بايد امامت داشته باشد و عمل او هم بايد امامت داشته باشد، مرگ و تولد او هم بايد امامت داشته باشد، ازدواج و بچه‌داري او هم بايد امامت داشته باشد. همه كارهاي او جزئي و كلي بايد امامت داشته باشد، يعني انسان وقتي به او نگاه مي‌كند يا به سخن او گوش مي‌دهد يا سكوت او را توجه مي‌كند انسان را ارشاد كند، به حقيقت برساند –اين‌ها را خوب دقت كنيد- لذا درباره معصوم (عليه الصلاة و السلام) گفته‌اند كه قول، فعل و سكوت معصوم حجت است. هريك از اين‌ها امامت دارد، مرگ او هم همين‌طور، اگر مبتلا به يك مرض سختي كه منجر به فوت او مي‌شود، بشود و از دار دنيا برود، اين امامت ندارد، مرگ او امامت ندارد. اما اگر عليه ظالم قيام كرد و با ظالم جنگيد و بعد كشته شد، اين شهادت و اين مُردن امامت دارد، يعني انسان وقتي كه به امام نگاه مي‌كند…، از زمان كربلا تا حالا هزار و دويست و چند سال مي‌گذرد مسئله عاشورا و روز عاشورا و شهادت ابي‌عبدالله‌الحسين براي تمام بشريت در عالم درس است كه همه مردم بدانند انسان در راه دين خود بايد جان خود را بدهد، فرزندان خود را بدهد، هر چه دارد فدا كند، دين اين‌قدر ارزش دارد، ببينيد اين شهادت امامت دارد. ‌وقتي كه به موسي بن جعفر (عليه الصلاة و السلام) پيشنهادهايي مي‌كنند كه بيا با خليفه وقت بساز و او نمي‌سازد و در زندان مي‌افتد و بعد منجر به مسموم شدن و شهادت او مي‌شود، خود اين امامت دارد. پس انسان وقتي بابركت است كه همه چيزهاي او، همه كارهاي او، اعمال او، اقوال او، سكوت او، لباس پوشيدن او، قيافه او، هرچه دارد، زندگي او، همه در صراط مستقيم باشد و جنبه رهبري براي ديگران داشته باشد و لااقل مورد تأييد امام عصر يا مورد تطبيق با اعمال و گفتار و سكوت امام عصر باشد. پس معناي بركت اين است. شما از اين ماه مبارك رمضان و از اين سفره احسان پروردگار، اگر بخواهيد از اين غذاي اولي بخوريد، حالا اين غذا به منزله خدمت شما عرض شود كه سوپ باشد كه اول آوردند يا مثلاً به منزله نان باشد، تشبيه به نان بهتر است، به جهتي كه نان بركت خدا است، مورد احترام است، اول سفره اين را آوردند «بِالْبَرَكَةِ» بركت. گاهي آن‌چنان وجود انسان بابركت است كه 25 سال بيشتر عمر امام جواد (عليه الصلاة‌ و السلام) نبود، الآن برك وجودي آن حضرت تمام عالم هستي را شامل شده است. تمام مردم دنيا از بركت وجود آن حضرت زنده هستند. بركت وجودي امام عصر (أرواحنا الفداء) اين است كه غير از ذات مقدس پروردگار همه از وجود ذي‌جود آن حضرت بهره‌مند بشوند، اين معناي بركت است، البته او صاحب سفره است، او ميزبان است ولي ما هم اگر بخواهيم از اين سفره ميهماني پروردگار در اين ماه استفاده كنيم، يك مقدار خود ما بايد كمك كنيم و يك مقدار هم پروردگار. خود ما به اين معنا كه در صراط مستقيم باشيم، يعني از وقت خود كمال استفاده را بكنيم، از سكوت خود كمال استفاده را بكنيم، از اعمال خود كمال استفاده را بكنيم. وقتي را كه مي‌خواهي بنشيني حرف بيهوده در ماه مبارك رمضان بزني به جاي آن از حكمت، از قرآن، از آنچه در معارف حقه شنيدي، از اين‌ها استفاده بكن و به ديگران بگو، حرف لغو نزن. در روايتي ديدم كه از امام (عليه الصلاة‌ و السلام) سؤال مي‌كنند كه در آيه شريفه قرآن كه مي‌فرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ‏»[3] مؤمنيني رستگار هستند كه –اين‌طوري بگوييم- از لغو اِعراض مي‌كنند. اين لغو چيست؟ يك نمونه براي ما بگوييد؟ حضرت مي‌فرمايد: اگر در يك شهري رفتي و آن‌جا يك ميوه خوبي داشت، آمدي گفتي: آن‌جا ميوه‌هاي خوبي داشت، البته يك وقت هست به يك بارفروشي مي‌گويي ميوه خوب در فلان شهر هست، او مي‌رود از آن‌جا مي‌خرد مفيد است، اين اشكال ندارد، اين لغو نيست، اما نه، همين‌طور دوست داري… در مكه به يكي از آقايان كه از من سؤال كرده بود كه قبر ابوذر كجا است؟ من گفتم: مي‌خواهي چه كار كني؟ نمي‌گذارند بروي زيارت كني. گفت: ما مي‌خواهيم وقتي به وطن برگشتيم بگوييم قبر ابوذر را هم زيارت كرديم. منظور او نه ثوابي بود، نه زيارت…، و اين را خيال نكنيد كه به اصطلاح آن يك نفر اين‌طوري بود، اكثر اين‌هايي كه مكه مي‌روند از قيمت‌ها اطلاع پيدا مي‌كنند كه بيايند نقل كنند، از مشاهد مقدسه و اماكن متبركه تحقيق مي‌كنند كه بيايند نقل كنند، هيچ هدفي جز نقل آن ندارند، فقط نقل كنند. نه اينكه مردم را تشويق كنند كه بروند، نه، فقط به خاطر اينكه ما بله، اين‌ها را ديديم. يك امتياز كاذبِ ضعيفي براي خود قائل بشوند بر ديگران، فقط همين، اين‌ها لغو است، امام فرمود اين‌ها لغو است. خلاصه يك ضابطه كلي براي لغو، هر كاري يا هر كلامي يا هر عملي كه نه به درد دنياي تو بخورد و نه به درد آخرت تو، اين لغو است، اين خلاصه آن است. هر چه فكر مي‌كنم اين نه به درد دنياي من خورد و نه به درد آخرت، اين لغو است و كسي كه بركت دارد از لغو اِعراض مي‌كند، يعني حيف است، سرمايه وجودي خود را در راه باطل مصرف كند، اين عمري كه خدا به ما عنايت كرده است، اين عمر سرمايه زندگي ما است، يعني زندگي ما… اگر ما به منزله تاجري باشيم كه در دنيا آمديم، كه شب گذشته گفتم «الدُّنْيَا … مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ»[4] محل تجارت اولياء‌ خدا است، سرمايه‌اي كه ما در اين دنيا داريم چيست؟ همين عمر ما است، همين وقت ما است. سابق مي‌گفتند: وقت طلا است، بلكه بالاتر از طلا است، به جهت اينكه طلا را انسان اگر از دست داد باز مي‌رود مي‌خرد، اما وقت را نمي‌تواند بخرد. از اين وقت خود كمال استفاده را بكنيد، اگر مي‌خواهيد بركت داشته باشيد. يكي از چيزهايي كه بركت انسان را زياد مي‌كند و بركت به انسان نصيب مي‌كند اين است كه انسان منظم باشد، كارهاي او حساب شده باشد «وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ»[5] همه كارهاي خداي تعالي منظم است. در همه شور كار بكند، يك روز خورشيد را در بياورد و يك روز در نياورد. يك روز ماه را در بياورد، يك روز در نياورد. يك روز كره زمين را بچرخاند، يك روز نچرخاند. يك شبانه‌روز مثلاً 24 ساعت شب باشد، بعد يك روز ديگر 24 ساعت روز باشد، نامنظم نيست، دقيق. آن‌قدر اين جهان دقيق حركت مي‌كند كه من با يكي از منجّمين صحبت مي‌كردم، مي‌گفت: تا سيصد سال ديگر ما مي‌توانيم بگوييم كه چه دقيقه‌اي ماه مي‌گيرد يا چه دقيقه‌اي خورشيد مي‌گيرد، اين خيلي عجيب است، يعني زمين مي‌آيد بين خورشيد و ماه فاصله مي‌شود، اين لحظه و ثانيه‌اي كه اين مي‌رسد و مي‌خواهد فاصله ايجاد بكند، از حالا مي‌شود محاسبه كرد براي سيصد سال ديگر، ببينيد چقدر كارهاي خدا منظم است.

اگر يك لحظه تخطي بشود اوضاع عالم به هم مي‌ريزد، تمام افلاك به هم مي‌ريزد، البته نظم كارهاي ما با بي‌نظمي كارهاي ما شايد چندان با هم فرقي نكند اما در كارهاي الهي اين‌طور نيست، چون همه وابسته به هم هست. اگر شما بنّايي مي‌كنيد بنّاي شما يك طور فكر مي‌كند، نجاري كه در و پنجره شما را مي‌سازد يك طور ديگر فكر مي‌كند و با همديگر هم مشورت نمي‌كنند، كارها منظم نيست، او يك در مي‌سازد كه پهناي آن يك متر و نيم است، اين بنا هم جاي پنجره را باز گذاشته است كه يك متر است، به هم نمي‌خورد، اوضاع به هم مي‌ريزد. اگر مي‌خواهيد بركت الهي را به دست بياوريد از كارهايي كه حتماً بايد انجام بدهيد نظم در امور خود هست، كارهاي خود را منظم كنيد. علي بن ابيطالب مي‌فرمايد: «الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ» كمال، تمام كمال، در چند چيز است: يكي تقدير معيشت است، اندازه‌گيري معيشت است. بنشينيد حساب بكنيد خرج شما چقدر است، كوشش و فعاليت خود را در راه به دست آوردن همان مقدار از مخارج يا يك قدري بيشتر بايد باشد، وإلّا بي‌نظمي در كار است، بركت ندارد. شما فكر نكنيد بركت يك امر الهي است كه همه آن از جانب پروردگار بايد…، عرض كردم پنجاه درصد آن اين‌طوري است، ولي پنجاه درصد اول آن به دست شما است. پنجاه درصد اول آن در نظم كار شما است، در تقدير معيشت شما است، در وضع زندگي شما است، تو يك زني را دوست داشتي رفتي و گرفتي، در خانه آمدي هزار گونه گرفتاري براي تو به وجود آورده است، اخلاق او بد، ايمان او ناصحيح، اهل عبادت نيست. يكي دو روز اول او را دوست داري ولي بعد ديگر ناراحت مي‌شوي، اينكه زندگي نشد. ببينيد اين در اثر اين است كه كل وقت شما صرف دعواي با اين زن مي‌شود، اعصاب شما خُرد مي‌شود. از اول فكر آن را بكن، يك زني را انتخاب كن كه صددرصد با تو كفوّ باشد، كفوّ يعني چه؟‌ يعني همسر، فارسي هم مي‌گوييم، همسر مي‌گوييم. معناي همسر اين نيست كه تو بايستي با يك متري هم قد تو را بگيرند، اگر تو ۱۵۰ سانت هستي او هم ۱۵۰ سانت بشود، غالباً زن‌ها با مردها از اين‌جهت همسر نيستند، يكي قدكوتاه است، يكي قدبلند. همسر يعني همسر فكري، اگر تو دانشمند هستي زن دانشمند بگير. اگر تو فرهنگ خاصي داري از همان فرهنگ زن بگير. اگر تو متدين هستي، زن متدينه بگير. هر دوي شما در يك راه، در يك صراط، در يك مسلك باشيد. آن مقداري كه لازم‌تر بوده است خداي تعالي جلوي آن را گرفته است. مرد مسلمان نبايد زن مسيحي يا غير مسلمان بگيرد، اين را نهي كرده است، جدي هم ايستاده است و از نظر فتواي خيلي از علما و حق هم همين است كه زن شيعه شوهر سني نگيرد. چرا؟ به جهت اينكه اين‌ها با هم نمي‌توانند زندگي كنند. زن مسيحي است و مرد مسلمان است، اين روز يكشنبه كليسا مي‌رود، او روز جمعه نماز جمعه مي‌رود. ببينيد همه جا با هم دعوا است. او گوشت خوك را نجس مي‌داند، اين گوشت خوك را از غذاهاي لذيذ مي‌داند. او شراب را حرام و نجس مي‌داند، اين شراب را خون عيسي مي‌داند.

سفر لبنان رفته بوديم، يك كليسايي بود، من ديدم در آن باز است گفتيم برويم ببينيم اين‌جا چه كار مي‌كنند. اتفاقاً يك مسيحي ظاهراً يك كار بدي كرده بود، چون شهود هم آمده بودند و ايشان را توبه مي‌دادند. مطالبي مي‌گفت و او را دعا مي‌كرد و حالا براي او طلب مغفرت مي‌كرد، به اين‌ها كاري نداريم، بعد يك جام شرابي با يك تكه نان آوردند. اول خود كشيش نان را در آن شراب زد و خورد و بعد هم به همه اين‌ها دادند، عبارت‌ها آن ها هم اين بود كه نان به جاي گوشت حضرت عيسي و شراب هم به جاي خون حضرت عيسي و اين كه شما خورديد –البته هنوز هم هضم نشده- تا خورد، خود او شد مظهر حضرت عيسي، ديگر پاكِ پاك. اين اين‌طور فكر مي‌كند. او مي‌خواهد برود شب جمعه دعاي كميل بخواند. اين‌ اين‌طور توبه مي‌كند، او آن‌طور…، همه جا دعوا مي‌شود، لذا خدا از اول قطع كرده است. گفته است زن مسلمان و مرد مسلمان، زن مسيحي و شوهر مسيحي نگيرد، تمام. مسلمان، مسلمان. مرد شيعه مي‌تواند زن سنّي بگيرد ولي زن شيعه نمي‌تواند به مرد سنّي شوهر كند، به جهت اينكه خواهي نخواهي مرد يك تسلطي بر زن دارد. «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»[6] هر چقدر هم زن‌ها بخواهند خود را قدرتمند نشان بدهند نمي‌توانند. حالا زن‌ها هم دارند حرف‌هاي ما را مي‌شنوند، بشنوند. هر كاري بكنند مرد…، مرد اگر هم كوتاه مي‌آيد به خاطر اين است كه مي‌خواهد خانه را كنترل بكند، مي‌خواهد دعوا را قطع بكند. اين را به خانم‌ها عرض مي‌كنم، اينكه مي‌بينيد گاهي هر چه به شوهرهاي خود بد و بيراه مي‌گويي او هيچ چيز نمي‌گويد، مديريت او ايجاب مي‌كند، زندگي را مي‌خواهد تأمين كند وإلّا هم از نظر بدني قوي‌تر است و هم اينكه مي‌تواند از عهده تو بربيايد. «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» لذت نبريد، مردها اين‌جا دارند مي‌خندند، از اين حرف ما لذت بردند، نه. حالا اين جمله را هم عرض كنم كه يك روزي هارون‌الرشيد به يحيي برمكي گفت: انسان كه قدرت پيدا مي‌كند از هيچ چيز نمي‌ترسد، خيلي اظهار قدرت و نترسي و اين‌ها كرد، اين هيچي نگفت. يك روزي آمد به هارون گفت: يك دختر خانمي اين‌جا هست كه به شما اظهار علاقه مي‌كند. گفت: آهسته، زبيده اين‌جا است. گفت: تو كه گفتي من از هيچكس نمي‌ترسم، از هيچ چيز من نمي‌ترسم، حالا گاهي هم مردها خوب مي‌ترسند. به هر حال بركت در زندگي –برگرديم به اصل حرف خود- اين است كه از اول فكر آن را بكني و يك زني بگيري كه دعوا در كار تو نباشد. هرچه تو مي‌خواهي او هم بخواهد. ببينيد چقدر راحت مي‌شود، هرچه او مي‌خواهد تو هم بخواهي، نه سر غذا دعوا مي‌شود، نه سر كار دعوا مي‌شود، اگر هم اين‌طوري نيستيد كه طبعآً اكثر زن و شوهرها، چون هر كدام در يك فرهنگ خاصي بزرگ شدند اين‌طوري نيستند ولي با يك ميزان مي‌توانند خود را درست كنند و آن ميزان دين است «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ»[7] اگر در چيزي دعوا داشتيد، اختلافي داريد، به خدا و پيغمبر برگردانيد مسئله حل مي‌شود. همان‌طوري كه مشاور طبيبي داريد كه مرض‌هاي جسمي خود را با او مشورت مي‌كنيد، يك مشاوره روحي هم داشته باشيد كه امراض روحي خود را، اختلاف‌هاي روحي خود را با او مشورت كنيد، مسئله حل مي‌شود. اين سبب بركت مي‌شود، من مردي را سراغ دارم كه استعداد فوق‌العاده، قلم بسيار خوب، عالم، دانشمند ولي در جامعه يك پول ارزش ندارد. من در زندگي او تحقيق كردم، ديدم ايشان يك زن ناراحت‌كننده‌اي دارد. هر روز با زن خود دعوا دارد. ما با يكي از علما رفيق بوديم، اين را در قضايايي هم گفتند، حالا او از آن‌جا كسب كرده بود به ما جواب داد يا اينكه واقعاً اين‌طوري بود، اين هر وقت وارد خانه مي‌شد… در كوچه و بازار مردم مي‌رسيدند دست او را مي‌بوسيدند، او را احترام مي‌كردند، خيلي محترم بود،‌ واقعاً‌ هم لايق براي احترام بود، ولي وقتي خانه مي‌آمد، من يك روز بودم، زني داشت سرتاپاي اين را فحش مي‌داد، او را اذيت مي‌كرد، يك فحش‌هاي بسيار ركيكي هم مي‌داد كه آن روز كه من آن‌جا بودم واقعاً ناراحت شدم، جلوي مهمان، همه جا…، من به ايشان گفتم: آقا چرا اين‌طور؟ گفت: براي من خوب است، من بيرون كه مي‌روم دست من را مي‌بوسند، من را احترام مي‌كنند، ممكن است يك مقداري نفس من مغرور بشود، كِبري براي آن پيدا بشود. اين‌جا كه من مي‌بينم ايشان، يك زن با من اين‌طور رفتار مي‌كند همه بادها مي‌خوابد. همه فكر‌ها پايين مي‌آيد، همه مسائل حل مي‌شود. البته همه مردها اين‌طور نيستند، زن دو تا فحش مي‌دهد، اين هم دو تا فحش مي‌دهد دعوا مي‌شود، گرفتاري، كلي زندگي سر اين مسئله معطل مي‌شود. دادگاه، نمي‌دانم طلاق، برو، بيا، بچه‌ها ناراحت،‌ از اين مسائل ما زياد در جامعه داريم. اين فقط به خاطر اين است كه روز اول فكر ازدواج صحيحي نبود. با هواي نفس پيش رفته است، با دل بخواه خود انجام داده است، آن زن ايده‌آلي كه بايد با دين او تطبيق بكند نگرفته است. مسائل براي آن‌ها حل نشده است. اين او را درك نمي‌كند، او اين را درك نمي‌كند وإلّا اگر همديگر را درك بكنند، مي‌بيني كه صبح بيدار مي‌شوي صبحانه تو حاضر، صبحانه خود را مي‌خوري، اول وقت به اداره خود،‌ به محل كار خود،‌ به هر جايي كه بخواهي مي‌روي و خيال تو هم آن‌جا راحت است، ظهر برمي‌گردي غذاي تو حاضر، وضع تو حاضر، لباس تو شسته، همه كارها درست، دوباره دنبال كار خود مي‌روي، اين معناي بركت است. پس ببينيد پنجاه درصد آن مربوط به خود انسان است كه بايد خود انسان براي خود بركت به وجود بياورد. پنجاه درصد ديگر آن هم خداي تعالي كمك مي‌كند، جور مي‌كند، رديف مي‌كند، به شرطي كه اين پنجاه درصد اولي را خود تو انجام داده باشي، جور مي‌‌كند. مي‌بيني تو به زن خود فحش مي‌دهي و زن تو مي‌گويد: چه شده است؟ چرا ناراحت هستي؟ زن‌هاي متدين ما…، خداي تعالي يكي از الطافي كه به اين مسير ما كرده است، ما زن‌هاي متدينه‌اي در بين زن‌ها مي‌شناسيم كه جداً اگر شوهرها هر چقدر گرفتاري داشته باشند يك لحظه كه در مقابل زن خود مي‌نشينند تمام گرفتاري‌هاي آن‌ها حل مي‌شود، خداي تعالي هم كمك مي‌كند، اين يك بخش از بركت است.

بخش دوم از بركت اين است كه كارهاي خود تو منظم باشد. سر وعده‌هاي خود عمل بكني، برنامه‌هاي تو صحيح باشد، دقيقاً با دستورات اسلام تطبيق بكند و كارهاي حساب‌شده تو انجام بشود، نه خود را ناراحت كني و نه ديگران را. يك بخش ديگري از بركت اين است كه انسان رفقاي خوبي داشته باشد. آقا در روايات دارد رفيق خوب كه از اكسير پرارزش‌تر است. خدا را شكر كنيد كه رفقاي خوبي الحمدلله داريم و يكي از الطافي كه پروردگار به من كرده است اين است كه دوستان خوبي دارم. آقا اين رفقاي خوب خيلي خوب هستند، تا يك گرفتاري براي انسان پيش مي‌آيد همه مي‌ريزند، البته بايد اين‌طوري بود، همه مي‌ريزند اين گرفتاري را رفع مي‌كنند، به همديگر كمك مي‌كنند، به يكديگر رسيدگي مي‌كنند، احوال يكديگر را مي‌پرسند. در اين آيات شريفه قرآن كه «يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً * يا وَيْلَتى‏ لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً * لَقَدْ أَضَلَّني‏ عَنِ الذِّكْرِ»[8] اي كاش من فلان دوست را نگرفته بودم، جهت مخالف آن، دوستان بد خيلي بد هستند. روز قيامت دست به دست خود مي‌زند مي‌گويد: اي كاش من با فلاني رفيق نشده بودم. در روايت دارد كه ابي‌بكر دست به دست خود مي‌زند و مي‌گويد: اي كاش من با عمر رفيق نشده بودم «فُلاناً خَليلاً» فلاني را –فلان اسم عمر است، در بعضي از جاها، در بعضي از آيات و روايات هم هست- «‏لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً * لَقَدْ أَضَلَّني‏ عَنِ الذِّكْرِ» من را از ذكر خدا…، روايت دارد كه «ذِكْرُ اللَّه‏» علي است، ذكر پروردگار علي بن ابيطالب است، من را از علي گمراه كرد. بعد از اينكه دلايل و برهان براي من ثابت كرد كه علي بر حق است «لَقَدْ أَضَلَّني‏ عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَني‏» اين دست روي دست هم مي‌زند. رفيق بد خيلي بد است، بعضي‌ها خود را گول مي‌زنند، يك نفر را دوست دارند مي‌گويند: مي‌خواهيم او را هدايت كنيم. بابا فلان شوهر را نگير، ما به بعضي از اين خانم‌ها گفتيم: فلان شوهر را نگير، اين را كه تو مي‌گويي مشروب مي‌خورد، از او پرسيده بود كه شما نماز مي‌خواني؟ گفته بود: گاهي نماز هم مي‌خوانم. به من آمده مي‌گويد: آقا مي‌گويد گاهي نماز هم مي‌خوانم، اين را من مي‌توانم درست كنم. نه، تو نمي‌تواني او را درست كني. گاهي نماز مي‌خواند و مشروب هم گاهي مي‌خورد، خدمت شما عرض شود كه رفقايي هم دارد كه براي قماربازي گاهي به منزل مي‌آيند. خيلي خوب رفته است و ازدواج كرده است، حالا بر سر خود مي‌زند كه چه كار كنم؟ از اول مواظبت بكن. رفيق بد خيلي بد است، با رفقاي بد حرف نزنيد. حواريون حضرت عيسي از او سؤال كردند: «مَنْ نُجَالِسُ»[9] با چه كسي بنشينيم؟ شما هم دوست داريد بگوييد حالا كه رفيق بد، بد است با چه كسي بنشينيم؟ فرمود: «يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ» كسي كه وقتي به او نگاه مي‌كنيد به ياد خدا بيفتيد، به ياد خدا بيفتيد. اعمال او سرمشق شما باشد. بعضي از افراد هستند كه انسان به آن‌ها نگاه كه مي‌كند به ياد شيطان مي‌افتد. اصلاً قيافه نشان مي‌دهد كه اين‌ از آن شيطان‌پرست‌ها…، انسان چه بگويد، از آن شيطان‌هاي واقعي است، نه «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ» تا به او نگاه مي‌كني به ياد خدا بيفتي. بگويي چه جوانِ متدين خوبي است، اعمال او شما را به ياد آخرت بياندازد، با چنين افرادي بايد بنشينيد. كوشش بكنيد در زندگي رفيق بد نداشته باشيد و بلكه رفقاي خوبي داشته باشيد، اين هم يك استفاده از بركت است، و در شب‌هاي ماه مبارك رمضان دعا…، دعا در حقيقت حرف زدن با خدا است. با قرآن خواندن هم خدا با ما حرف مي‌زند، اين يك جنبه ظاهري آن است، جنبه باطني آن هم همان ذكر قلبي است كه ذكر خفي به آن مي‌گويند، انسان به ياد ذات مقدس پروردگار باشد ولو لب‌هاي او تكان نخورد، هميشه به ياد خدا باشد، اين را ذكر خفي مي‌گويند.

الهامات هم سخن گفتن خدا با انسان است. الآن شما از اين مجلس كه مي‌رويد، برويد در خانه بنشينيد همين دعاي افتتاح كه همين‌طور ساده خوانده مي‌شود، آقا خيلي مهم است. «اللَّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِكَ وَ أَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوَابِ بِمَنِّكَ»[10] خدايا من افتتاح مي‌كنم، باز مي‌كنم ثناي خود را، مدح خود را با حمد تو «بِحَمْدِكَ». «وَ أَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوَابِ بِمَنِّكَ» خدايا تو حق را به من، به منتي كه بر من مي‌گذاري عنايت مي‌كني «وَ أَيْقَنْتُ» اين‌ها را انسان بايد راست بگويد «وَ أَيْقَنْتُ أَنَّكَ أَنْتَ‏» يقين كرده‌ام كه تو، خود تو «أَنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينََ» مهربان‌ترينِ مهربانان هستي «فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ» اگر بناي عفو و رحمت داشته باشي، اگر ما كاري نكرده باشيم كه مشمول عفو و رحمت پروردگار واقع نشويم. در دعاي كميل مي‌خوانيم «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ الْبَلَاءَ»[11] خدايا آن گناهاني را از من ببخش و بيامرز كه بلا را نازل مي‌كند. آن گناهاني را بيامرز كه دعا را حبس مي‌كند. خيلي از گناهان ما هست كه بركت و رحمت پروردگار را از ما بازمي‌دارد. «وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ ِ وَ النَّقِمَةِ»[12] خدا شديدترين تعقيب‌كننده است. در وقتي كه خداي تعالي بخواهد نقمت او بر كسي برسد، بخواهد انسان را به اصطلاح ما بيچاره بكند… گفت: چوب خدا صدا ندارد، وقتي بخورد دوا ندارد. خيلي مواظب باشيد، در يك جا مخصوصاً روايت دارد كه اولياء من در بين مردم مخفي هستند، كسي را محزون نكنيد كه اگر يك وقت يكي از اولياء خدا ناخودآگاه… شما خيال مي‌كنيد يك انسان معمولي است، او را محزون كرديد، مي‌بينيد كه واكنش او اين است كه خداي تعالي شما را سيلي مي‌زند «وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ وَ أَعْظَمُ الْمُتَجَبِّرِينَ» خداي تعالي عظيم‌ترين جبار‌ها است، خيلي مواظب باشيد. در آن آيه شريفه مي‌فرمايد: «ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ»[13]‏ چه چيز تو را مغرور كرده است كه خدا كريم است؟ خدا كريم است، هر كاري بكني بگويي خدا كريم است. معصيت بكني، كارهاي… مخصوصاً ظلم به مردم بكني بگويي خدا كريم است. مال مردم را بخوري بگويي خدا كريم است «ما غَرَّكَ» چه چيز تو را گول زده است كه خدا كريم است؟ خدا كريم هست اما نه براي همه. «فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ» خدا كريم است، نه «فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ». بعد مي‌گوييم «اللَّهُمَّ أَذِنْتَ لِي فِي دُعَائِكَ وَ مَسْأَلَتِكَ» قربان امام زمان خود بشويم كه چه جملاتي بيان كرده است، چطور با خدا حرف زده است، با چه ادبي با پروردگار صحبت كرده است، خدايا به من اذن دادي كه «أَذِنْتَ لِي فِي دُعَائِكَ وَ مَسْأَلَتِكَ» كه من تو را بخوانم و از تو سؤال بكنم وإلّا ما كجا و خدا كجا. «أَذِنْتَ لِي فِي دُعَائِكَ وَ مَسْأَلَتِكَ فَاسْمَعْ يَا سَمِيعُ مِدْحَتِي» پس اي سميع، اي شنونده مدحت من را، مدح من را خود تو گوش بده «فَاسْمَعْ يَا سَمِيعُ مِدْحَتِي وَ أَجِبْ يَا رَحِيمُ دَعْوَتِي» بعد شروع مي‌كند «فَكَمْ» مطالبي مي‌گويد كه حالا إن‌شاءالله در يك فرصت بيشتري بايد درباره همين دعاي افتتاح يك دانشگاه علوم اهل‌بيت uصمت و طهارت (عليهم الصلاة و السلام) است براي شما حرف بزنم. من هم به اندازه فهم خود مي‌توانم درباره اين دعاي عظيم صحبت كنم.

شب‌هاي پربركت ماه مبارك رمضان است. بركت‌ پروردگار اين‌طوري است كه خدا به انسان بركت كه مي‌دهد روزه روزه، شب مشغول عبادت و بندگي، راز و نياز با پروردگار، با خدا تكلم كردن، دعاهاي مختلف، بهترين آن همين دعاي افتتاح و دعاي ابوحمزه ثمالي است كه «إِلَهِي لَا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ»[14] اين جمله امام، همان جمله اول دعاي ابوحمزه ببينيد چه مي‌گويد؟ خدايا من را با عقوبت خود ادب نكن، چون به بعضي‌ها با سيلي بايد حرف بفهمانند، بعضي‌ها را با قربان تو بشوم، قربان تو بروم، از اين حرف‌ها هست ديگر. يكي هست كه انسان با محبت به او مي‌گويد فلان كار را نكن، اين هم مي‌گويد: چشم، اما بعضي‌ها هستند نه، تا يك سيلي نخورند…، تا نباشد چوب تر… تا آخر، بعضي‌ها اين‌طوري هستند. «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[15] حتماً بايد مريض بشوي تا بفهمي كه اشتباه كردي. حتماً بايد ورشكست بشوي تا بفهمي اشتباه كردي. نبايد اين‌طور باشد «لَا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ» خدايا من را به وسيله عقوبت خود ادب نكن، با مهرباني من را ادب كن، تو هم بايد بفهمي ديگر. ببينيد چه دعاي عجيبي است، از همان جمله اول. آن دعاي عظيم و طولاني. اگر يك وقتي هم در بين شماها يك انسان تنبل به اصطلاح…، يا پركارِ وقت‌ زيادي نداره‌اي، حالا با خدا صحبت كردن وقت زيادي نمي‌خواهد، بلكه بهترين وقت‌هاي انسان آن وقتي است كه انسان با خدا صحبت مي‌كند، اما نه، حالا حوصله شما سر مي‌آيد اين دعاي ابوحمزه ثمالي را هر شب يكي دو صفحه آن را بخوانيد در ماه مبارك رمضان، خيلي مهم است. بعضي از علما دعاي ابوحمزه ثمالي را در قنوت نماز وتر خود مي‌خواندند، همه آن را مي‌خواندند، خيلي است، دعا بزرگ است ولي اين‌طوري بودند.

من يكي از علما را ديدم كه به قصد رجاء هر روز دعاي ندبه را مي‌خواند، البته همه دعاها را بايد به قصد رجاء خواند، يك عشقي مي‌كرد. دعا را مي‌شود خواند، اگر به نيت ورود نخوانيد درست است، مي‌شود، هر وقت هر دعايي را. از زيارت عاشورا كه بالاتر نيست، زيارت عاشورا از مضامين آن هم پيدا است كه براي روز عاشورا است ولي شما مي‌توانيد دوره سال بخوانيد. در زيارت عاشورا اين جمله هست كه «هَذَا يَوْمٌ» اين‌طور مي‌گويد: اين روز، روزي است كه «تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُو أُمَيَّةَ وَ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ» روزي است كه بني‌اميه پربركت دانستند و آن‌هايي كه فرزند جگرخوارها بودند. ببينيد براي روز عاشور است «هَذَا يَوْمٌ» «هَذَا» اشاره به همان روز است ولي در عين حال امام اجازه داده است كه شما هر روز بخوانيد. پس مي‌شود هر…، دعاي ندبه كه اسم روز خاصي را نبرده است،‌ حالا لااقل به قصد رجاء‌ انسان بنشيند آن دعاي عجيب را،‌ دعاي پرقيمت را، از همان اول شروع مي‌كند با خداي تعالي مناجات كردن تا آخر دعا يا با خدا صحبت مي‌كند يا با امام زمان، يا با خدا صحبت مي‌كند و گِله مي‌كند يا درد دل با حجةبن‌الحسن (عليه الصلاة و السلام) مي‌كند. يكي از بركات اين ماه دعاهايي است كه در اين ماه هست، دعاهاي شبانه، دعاهاي روزانه «يَا عَلِيُّ يَا عَظِيمُ يَا غَفُورُ يَا رَحِيمُ أَنْتَ الرَّبُّ الْعَظِيمُ»[16] همين دعايي كه هر روز خوب است انسان بخواند «اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ»[17] شما مي‌دانيد يعني چه؟ اين دعا در حقيقت فقط دارد دعا مي‌كند كه امام زمان بيايد. خدايا ثروت كن همه فقيرها را. چه موقع همه فقيرها ثروتمند مي‌شوند؟ «اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ» چه موقع همه گرسنه‌ها سير مي‌شوند؟ وقتي امام زمان بيايد. در همه اين‌ دعاها يعني خدايا امام زمان را برسان. «اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ، اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاكَ، اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ» چه موقع مي‌شود كه هيچ بيمارستاني نداشته باشيم، همه مريض‌ها خوب بشوند؟ اين دعا مخصوص….، من در كتاب ملاقات يك قضيه‌اي هم در اين باره نقل كردم كه اصلاً اين دعا براي زمان ظهور است، يعني در حقيقت شماها داريد مي‌گوييد خدايا ظهور امام زمان را برسان. از همان كلمه اول آن «اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ» خدايا چون انسان دعا را برای خودش تنها كه نبايد بكند، ما البته از اين دعاهاي اين‌طوري زياد داريم، خدايا همه مريض‌هاي اسلام را شفا بده، اين را ما مي‌گوييم و شما هم مي‌گوييد الهي آمين، اگر منظور ما اين باشد كه امام زمان بيايد و همه مريض‌ها شفا پيدا بكنند خوب است وإلّا نه، طبيعت اين زمين و آسمان و غذاها و ميكروب‌ها و همه اين‌ها، نتيجه آن اين است كه يك عده‌اي بايد مريض بشوند وإلّا بيمارستان‌ها خالي مي‌شود و دكترها هم بيكار مي‌شوند و اسباب زحمت مي‌شود و اگر هم خدا بخواهد اين دعا را مستجاب بكند دكترها نمي‌گذارند كه اين دعا مستجاب بشود، بيكار مي‌شوند ديگر. فقط زمان ظهور است كه همه فقرا ثروتمند مي‌شوند، همه مريض‌ها خوب مي‌شوند، تمام گرسنه‌ها سير مي‌شوند «اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ، اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ، اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ» همه برهنه‌ها داراي لباس مي‌شوند «اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ» بعد آن چيست؟ «اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ» هيچ بدهكاري در دنيا نباشد، همه قرض‌ها ادا بشود «اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ، اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ» باريك‌الله آقاي…، بله «اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ» هيچ كرب و حزن و اندوهي براي هيچ كس باقي نماند. چه موقع است؟ فقط زمان ظهور است،‌ معناي آن اين است ديگر، معني همه اين جملات اين است كه خدايا ظهور را برسان. «اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ، اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ، اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ» -جاي آن را پيدا كرديم- خدايا همه اسيرها را به وطن برگردان، تمام اسيرهاي دنيا «اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ، اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ» باريك‌الله -شما فكر نكنيد من حفظ نيستم،‌ من اين بالا نشستم با آن‌جايي كه انسان آن پايين نشسته است خيلي فرق دارد، اگر او بيايد جاي من بنشيند معلوم نيست بتواند اين‌طور خوب بخواند، اين را شما بدانيد اين بالا با آن پايين خيلي فرق دارد، ضمناً يك مقدار جنبه‌هاي خود را هم حفظ كنيم، شما نگوييد اين آقا چطور بلد است، تو بلد نيستي؟ نه، من آن پايين بنشينم بعيد نيست كه مثل ايشان بلد باشم، البته با حُسن ظن به خود چنين فكري مي‌كنيم- «اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ» خدايا هر غريبي را به وطن خود برگردان، آرامش به او بده «اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ» اسيرها را هم آزاد كن. همه… «كَل» كه دارد يعني هرچه اسير هست، در تمام دنيا. بعد چيست؟ «اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ» خدايا همه فسادها از امور مسلمين را، پروردگارا تو اين‌ها را اصلاح كن. ببينيد چقدر خوب است.

اين دعاها را اين روزها بخوانيد، خيلي ارزش دارد و اميدواريم إن‌شاءالله خدا توفيق اين دعاها را به ما بدهد تا ما را از اين سفره پربركت پروردگار كمال استفاده را بكنيم. إن‌شاءالله شب‌هاي بعد به مناسبت درباره رحمت خدا صحبت مي‌كنم و بعد هم درباره مغفرت، همان‌طوري كه خداي تعالي اين سفره را پر از بركت و رحمت و مغفرت قرار داده است.

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» به خدا قسم بركتي كه خداي تعالي به عاشوراي ابي‌عبدالله‌الحسين عنايت كرده است هيچ طرفِ نسبت با هيچ چيز نيست. يك وقتي كتابي دست من بود. اين را يك دانشمند آلماني نوشته بود، ترجمه هم شده است، اسم كتاب ظاهراً حسين و يارانش، در ترجمه فارسي آن حسين و يارانش هست، حالا به اصطلاح…، چون ترجمه‌ها را گاهي عوض مي‌كنند و ترجمه اسم كتاب را عوض مي‌كنند. حالا اسم آلماني آن هم حسين و يارانش باشد نمي‌دانم، ولي اسم ترجمه آن حسين و يارانش بود. يك دانشمندي به نام ماربين -به ياد دارم- اين كتاب را نوشته است، درباره امام حسين است. اين را بدانيد درباره سيدالشهداء (عليه الصلاة‌ و السلام) همه عالم مدح كردند. من يك جرياني ديدم كه از آن‌جا متوجه شدم كه اين حرف درست است. يك كنفرانسي در هند در شهر جامو گذاشته بودند، كشمير دو بخش است: يك بخش آن به نام جامو است، يك بخش آن به نام سرينگر است. اين در جاموي هند بود، من را هم دعوت كرده بودند، اسم آن را «يوم‌الحسين» گذاشته بودند، يعني روز حسين بن علي. البته عاشورايي، چيزي هم نبود، ‌يك روز، چند روز… . يك ميدان بسيار بزرگي شايد مثل ميدان شهداي ما، چنين ميداني را چادر زده بودند، چادرها را سر به سر هم گذاشته بودند و داخل آن صندلي چيده بودند، شايد حدود دو سه هزار جمعيت از مذاهب مختلف دعوت شده بودند و آن‌جا بودند. آن شهر ۱۵۰ نفر بيشتر شيعه نداشت، اين‌ها هم اين كار را كرده بودند، ولي خيلي جمعيت آمده بود و نشسته بود. همه اين‌ها سه روز، روزي هشت ساعت، يعني چهار ساعت قبل از ظهر و چهار ساعت بعدازظهر، درباره امام حسين صحبت مي‌كردند. خيلي هم منظم بود، هر نفري بيشتر از نيم ساعت حق نداشت صحبت كند. شما ببينيد روزي تقريباً شانزده نفر سخنراني مي‌كردند. يكي از آن‌ها هم يك نيم‌ ساعتي براي ما بود. قبل از من يك نفر سخنراني مي‌كرد، از مذهب سيك‌ها بود، موهاي او ريخته بود، شمشيري در دست او بود، درباره سيدالشهداء ‌صحبت كرد. به مسلمان‌ها خطاب مي‌كرد، مي‌گفت: مسلمان‌ها فكر نكنيد كه حسين براي شما است، حسين استاد همه است. يك جمله‌اي از گاندي نقل مي‌كرد كه رهبر ما حسين بن علي است. گاندي بت‌پرست بود، هندو بود، ولي اين جمله را از او نقل مي‌كرد كه حسين رهبر تمام جهانيان است. بعد از او من براي صحبت رفتم كه شرح آن را در اين كتاب پاسخ ما من آن‌وقت نوشتم. آن‌جا من فهميدم كه در تمام اين سه روز فقط آن اندازه‌اي كه به ياد دارم پنج نفر شيعه صحبت كردند، يعني دو ساعت و نيم فقط وقت شيعه بود، بقيه يا سنّي يا هندو يا سيك يا خدمت شما عرض شود كه مسيحي، يهودي، اين‌ها همه آمده بودند درباره سيدالشهداء صحبت مي‌كردند و عرض كردم در كتاب پاسخ ما، من شرحي نوشتم. آن‌جا من همين‌طور كه نشسته بودم گريه مي‌كردم كه هيچ مذهبي نيست، هيچ مذهبي نيست كه رهبر آن مذهب مورد تأييد تمام مذاهب عالم باشد، تا اين حد. اين دانشمند آلماني هم با اينكه طبعاً مسلمان نيست، درباره حسين و ياران او يك كتاب نوشته است، در آن‌جا من يك جمله‌اي ديدم كه مي‌خواهم اين را مطرح كنم. نوشته بود: روز عاشورا حسين بن علي (عليه الصلاة‌ و السلام) يك كاري كرد كه دشمن را معرفي كرد، چون ممكن بود آنچه از قضاياي عاشورا در بين مردم در تاريخ ثبت بشود، اين باشد كه دو دسته آمدند با هم جنگ كردند،‌ اين‌ها نابرابر بودند، طبعآً ۷۲ نفر با سي هزار نفر، اين ۷۲ نفر شكست مي‌خورند و كشته مي‌شوند، شايد هم بگويند كه چرا اين ۷۲ نفر با آن سي هزار نفر جنگ كردند، وقتي ديدند جمعيت آن‌ها كم است؟ اما حسين بن علي يك كاري كرد كه به مردم دنيا فهماند من با مسلمان‌ها كه جنگ نمي‌كردم بماند، با انسان‌ها هم جنگ نمي‌كردم، و آن كار چه بود؟ آوردن طفل شيرخوار در صحراي كربلا بود. واقعاً هم انسان فكر مي‌كند مي‌بيند همين‌طور است. اين يك مُهر و امضاي مظلوميت أباعبدالله‌الحسين و جنگ او با باطل است وإلّا اگر غير از اين بود شايد مردم فكر نمي‌كردند…، حتي خود اين دانشمند مي‌گويد: من اين‌طوري فكر نمي‌كردم. حضرت سيدالشهداء هم در خطابه خود همين را مي‌فرمايد. مي‌گويد: «إن لم ترحموني»[18] اگر به من رحم نمي‌كنيد، قاعدتاً مسلمان چه سنّي باشد و چه شيعه، بايد حسين بن علي را دوست داشته باشد،‌ به او مهربان باشد،‌ چون بالأخره اين پسرِ دخترِ پيغمبر است، ‌بالأخره انسان صالحي است، همان ناصبي سنّي هم قبول دارد كه حسين بن علي پسرِ دخترِ پيغمبر است،‌ به احترام پيغمبر بايد او را احترام كنند. مي‌گويد: «إن لم ترحموني» اين مساوي است با اين كه بگويد: اگر مسلمان نيستيد. «فارحموا هذا الطفل‏» به اين طفل صغير رحم كنيد. ببينيد رحم به طفل شش ماهِ شيرخوارِ ديگر مسلمان و غير مسلمان سر او نمي‌شود. شما يك بچه كافري را ببينيد كه شش ماه است، تشنه است، به او آب مي‌دهيد،‌ يعني هر انساني ديگر در مورد بچه فكر اين را نمي‌كند كه اين چه مذهبي دارد، اصلاً هيچ اين فكرها را نمي‌كنند. اگر مي‌آمدند به او آب مي‌دادند، به او محبت مي‌كردند، شايد حسين بن علي خوب نمي‌توانست اين مردم را معرفي كند، اما اين‌ها اين كار را نكردند. تمام اين جمعيت ايستادند… در تاريخ دارد كه حسين بن علي (عليه الصلاة‌ و السلام) در خيمه رفت، عمامه پيغمبر را سر خود گذاشت، همه اين‌ها براي اين است كه جلب توجه بكند.

 

 

 



[1]. بقره، آيه 183.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356.

[3]. مومنون، آيات 1 و 3.

[4]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 493.  

[5]. رعد، آيه 8.

[6]. نساء، آيه 34.

[7]. همان، آيه 59.

[8]. فرقان، آيات 27 تا 29.

[9]. الكافي، ج ‏1، ص 39.

[10]. المصباح للكفعمي، ص 578.

[11]. همان، ص 555.

[12]. همان، ص 578.

[13]. انفطار، آيه 6.

[14]. بحار الأنوار، ج ‏95، ص 82. 

[15]. اعراف، آيه 179.

[16]. المصباح للكفعمي، ص 630

[17]. بحار الأنوار، ج ‏95، ص 120.

[18]. سفينة البحار، ج ‏5، ص 57. 

۲۹ ذی الحجه ۱۴۱۴ قمری – فضائل امام حسین (علیه السلام)

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في‏ كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ»[1]

شب آخر سال  ۱۴۱۴ یعنی سال اسلامي و ديني ما است. اگرچه ما همان‌طوري كه همه برنامه‌هاي مذهبي خود را از دست داده‌ايم و دين قيّم خود را تبديل به يك دين پُراعوجاج قرار داده‌ايم كه إن‌شاءالله بايد حضرت بقيةالله بيايد «و یأتی بدین جديد»  كه چون ما دين را تغيير داده‌ايم به نظر ما دين جديدي براي ما بياورد، يكي از آن مسائل مسئله عدد ماه‌ها است و سال و دوران زندگي ما در اين سال‌ها و ماه‌ها و روزها و ايامي كه بعضي از آن ايام، ايام‌الله است، بعضي پربركت است، بعضي پررحمت است كه متأسفانه به خاطر جايگزين شدن ماه شمسي به جاي ماه قمري همه اين مسائل از دست ما رفته است و دين ما همان دين پراعوجاج و ديني كه از طريق مستقيم و از صراط مستقيم خارج شده است، اين‌گونه گرديده است. خداي تعالي در اين آيه‌اي كه هم تلاوت كردند و هم من خواندم، مي‌فرمايد: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ» عدد ماه‌ها در نزد خدا. خداي تعالي در خود قرآن درباره آن، پيامبران فرموده‌اند كه خدا از قول پيامبران نقل مي‌كند: «إِنَّ رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ‏»[2] پروردگار من بر صراط مستقيم است. خدايي كه بر صراط مستقيم است و همه دستورات او دستوراتي است كه كوچكترين اعوجاجي ندارد، اين خدا در قرآن خود مي‌فرمايد: عدد ماه‌ها در نزد خدا دوازده تا است، كه روز اولِ محرّم اين ماه‌ها شروع مي‌شوند و روز آخرِ ذي‌الحجه دوازده ماه تمام مي‌شوند. «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» دين قيّم، ديني كه در راه راست است، ديني كه صحيح است، اين دين است كه شما ماه‌ها را دوازده تا ماه بدانيد و ماه قمري را ماه خود قرار بدهيد. «مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ» چهار تا از اين ماه‌ها احترام بيشتري دارد كه در اين چهار ماه نبايد جنگي باشد، نبايد ظلمي به يكديگر باشد، نبايد خود شما به خود شما ظلم كنيد «فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ» اما ما در زماني واقع شده‌ايم كه با كمال تأسف ممالك اسلامي بر دو قِسم تقسيم مي‌شوند، ماه‌هاي رسميِ اكثر ممالك اسلامي ميلادي است و حتي شايد غير از ايران، ماه رسمي تمام ممالك اسلامي ديگر ميلادي باشد. حتي در بعضي از ممالك متأسفانه علاوه بر آنكه ماه آن‌ها ماه ميلادي است، تعطيلي‌هاي روز يكشنبه را هم تعطيل مي‌كنند، از آن جمله مصر است و تركيه است، اين دو مملكت را اطلاع دارم كه روز تعطيلي رسمي آن‌ها روز يكشنبه است، به پيروي از مسيحيت ولي حتي همين عربستان سعودي كه خيلي دَم از تقدس و دَم از اسلام مي‌زند، در تواريخي كه در گذرنامه‌ها ورودي، خروجي مي‌زند با ماه ميلادي كار مي‌كند. تنها مملكتي كه در دنيا فكر مي‌كنم هم ماه شمسي آن و هم قمري آن از هجرت پيغمبر اكرم شروع مي‌شود و با اين دو تاريخ كار مي‌كند ايران است كه نسبت به ممالك ديگر بسيار خوب است ولي متأسفانه همين ما كه دو تاريخ داريم يكي شمسي و يكي قمري، در نتيجه اينكه ماه قمري را ما از دست داديم و برنامه‌هاي خود را طبق ماه شمسي…، درست است ماه شمسي هم اسلامي است در اين بُعد، يعني شروع ماه شمسي -اين را آقايان بدانند- امسال كه سال ۱۳۷۳ هست از هجرت پيغمبر اكرم آغاز شده است ولي چون از نظر ماه و تعداد ماه قمري نيست و روي گردش خورشيد تنظيم شده است، دين قيّمي كه خداي تعالي در قرآن فرموده است اين نيست و در نتيجه اين عوض شدن ماه قمري به شمسي كلي از فضائل و ثواب‌ها از دست ما مي‌رود، چون اكثر ما اطلاع نداريم كه روز اول ماه محرّم مثلاً… حالا اگر ماه محرّم را اطلاع داشته باشيم ماه‌هاي ديگر را اطلاع نداريم كه امروز مثلاً روز اول ماه است، يا روز نيمه ماه است. مي‌گوييد حالا اطلاع نداشته باشيم چه مي‌شود؟ تمام برنامه‌هاي مستحب مربوط به ايام و روز ماه‌ها در ارتباط با ماه قمري است، يعني روز اول محرّم روزه گرفتن مستحب است اما روز اول خرداد خبري نيست. روز عاشورا مثلاً روز عزا است، روز هجده ماه ذي‌الحجه عيد غدير است كه روزه روز عيد غدير معادل با ثواب عمر دنيا است. يا اگر شما بخواهيد حج برويد بايد با ماه قمري حركت كنيد، اگر بخواهيد روزه بگيريد بايد با ماه قمري حركت كنيد و بيشتر كارهايي كه در دوره سال وجود دارد كه همه آن به خاطر همين تغيير ماه از دست ما رفته است. روز اول ماه مثلاً نمازي دارد، كسي كه با ماه شمسي كار مي‌كند اطلاعي از روز اول ماه قمري ندارد، يا تولد‌هاي ائمه (عليهم الصلاة و السلام) وفات‌هاي ائمه (عليهم الصلاة و السلام) روزهايي كه در تاريخ اسلام بسيار اهميت داده شده است كه خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ»[3] روزهايي هست كه مربوط به خدا است، در آن روز بايد با خدا ارتباط برقرار كنيد مثل روز عرفه، مثلاً روز ۲۳ماه مبارك رمضان، روز نيمه شعبان، اين‌ها روزهايي است كه ايام‌الله است، روزهاي خدا است، روزهايي است كه بايد با خدا در ارتباط باشيد، كه دارد يك شخصي روز عرفه گدايي مي‌كرد، از مردم سؤال مي‌كرد، حضرت صادق (عليه الصلاة‌ و السلام) به او پرخاش فرمودند كه امروز روزي است كه همه از خدا چيز مي‌خواهند، امروز روز خدا است، روزي است كه تو بايد بروي در دربار پروردگار، در خانه خدا، تو آمدي درِ خانه مخلوق و از مخلوق چيز مي‌خواهي؟ ما همه اين روزها را از دست داديم، الآن اگر من با اين توضيح نمي‌گفتم كه امشب شب آخر سال است شما مي‌گفتيد حتماً حواس فلاني پرت است، خيال مي‌كند امروز يا امشب شب آخر ماه اسفند است و فردا شب تحويل سال است. سال اسلام از فردا شب شروع مي‌شود. از هلال ماه هم تحويل سال است، يعني اول مغرب تقريباً كه هلال ماه محرّم ظاهر شد تحويل سال است. در تحويل سال شمسي شما چه كار مي‌كنيد؟ شاد هستيد يا به اصطلاح دل در دل شما نيست كه مبادا من اگر الآن مشغول عبادت نباشم تمام سال را ديگر مشغول عبادت نيستم. من ديدم افراد متدين حتي، در موقع تحويل سال رو به قبله مي‌نشينند، سجاده خود را پهن مي‌كنند، «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ ِ يَا مُدَبِّرَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَى أَحْسَنِ الْحَالِ»[4] اين را مي‌گويند، حالا روايت آن وارد شده باشد، نشده باشد، كار بسيار خوبي هم هست اما اصل كار را بايد فردا دم غروب شما انجام بدهيد، چون آن سالي كه خدا مي‌فرمايد: «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» اين كلمه «الدِّينُ الْقَيِّمُ» با اين تأكيد اين است كه ماه شما ماه قمري باشد. اي كاش در مملكت ما… حالا شايد جهاتي داشته است و من نمي‌دانم چون وارد نيستم، از نظر ارتباطات بين‌المللي يا جهات ديگر شايد نمي‌شد كه با ماه قمري كار كنند وإلّا چقدر خوب بود در اين مملكتي كه تقريباً همه چيز آن اسلامي شده است اين يكي هم صددرصد اسلامي بود، باز هم نيمه اسلامي هست فكر نكنيد كه مثل بعضي از ممالك اسلامي كه تاريخ آن‌ها ميلادي هست، مسيحي هست، تاريخ ما هم مسيحي باشد، اما نيمه اسلامي است، چون نصف آن مربوط به هجرت پيغمبر است و نصف آن هم مربوط به برنامه‌هاي زرتشتيان سابق است، كه خدا شاه را لعنت كند مي‌خواست صددرصد همين را غير اسلامي كند. شايد شماها به ياد نداشته باشيد ولي من خوب به ياد دارم كه دو هزار و پانصد و نمي‌دانم چند سال، اين تاريخ شده بود و در سال 42 من به ياد دارم كه همان دو هزار و پانصد و چند سال بود كه ما اين سردر كانون را مي‌خواستيم تاريخ شمسي بزنيم كه با مبارزات و درگيري‌هايي روبه‌رو بوديم و الحمدلله موفق شديم كه الآن هم در كاشي‌كاري سردر كانون اين مطلب هست كه ۱۳۴۲، ولي آن موقع خوب به ياد دارم كه دو هزار و پانصد و نمي‌دانم حالا خورده آن را الحمدلله چون ما هيچ ارتباطي با آن پيدا نكرديم فراموش كرديم، ولي دو هزار و پانصد ساله معروف شده بود. تاريخ ما نيمه اسلامي هست ولي صددرصد اسلامي نيست، چون نصف آن به خاطر اينكه از هجرت پيغمبر شروع مي‌شود و نصف ديگر آن به خاطر اينكه شمسي است، اي كاش صددرصد اسلامي مي‌شد و ماه قمري ماه رسمي ما بود. من خيلي روي آن فكر كردم، عرض كردم لابد يك اشكالي دارد كه من نمي‌فهمم، حالا هر چه هست، شما لااقل بايد…، اگر مي‌خواهيد در صراط مستقيم باشيد، اگر مي‌خواهيد خيلي از فضائل را درك كنيد، خيلي از ثواب‌ها از دست شما بيرون نرود، خيلي از واجبات را فراموش نكنيد، خيلي از مُحرمات را اشتباه نكنيد، چون در همين مسئله روزهايي هست كه روزه آن حرام است، مربوط به ماه قمري است، روزهايي هست كه روزه آن واجب است، روزهايي هست كه روزه آن مستحب است، اين‌ها مربوط به ماه قمري است، روزهايي هست كه بايد يكپارچه محزون باشيد، روزهايي هست كه بايد يكپارچه خوشحالي داشته باشيد،‌ بنابراين اگر مي‌خواهيد در صراط مستقيم باشيد، در دين قيّم باشيد، در راه راست باشيد، كنار تاريخ شمسي، تاريخ قمري را هم داشته باشيد. اگر تقويم داريد مواظب باشيد، اگر ساعت داريد، دوتا ساعت داريد يكي را لااقل شمسي كوك كنيد و يكي را قمري، صبح به صبح اقلاً مراجعه كنيد به همين…، الحمدلله خدا شاهد است اينكه من مي‌گويم الحمدلله روي وجدان خود مي‌گويم كه ما در مملكت ديگري غير از ايران زندگي نمي‌كنيم، به جهت اينكه ممالك ديگر فقط و فقط بعضي از آن‌ها در داخل خود آن هم به خاطر… مثلاً سعودي به خاطر اينكه يك ماه ذي‌الحجه‌اي دارد و در ماه ذي‌الحجه كلي منافع به دست مي‌آورد، ماه قمري را آن هم به نحو ضعيف كنار ماه ميلادي حفظ كرده است، اما ايران عرض كردم ماه قمري آن كه صددرصد است، خيلي هم دقيق و خيلي هم خوب، ولي ماه شمسي نيمه اسلامي است، يعني شروع آن…، اينكه مي‌بينيد تقريباً بين ماه شمسي و ماه قمري حدوداً پانصد سال يا بيشتر، بلكه ششصد سال فرق كرده است، اين به خاطر اين است كه در سال حدوداً ده روز اين دوتا ماه با هم فرق مي‌كند، يعني ماه قمري كمتر است و ماه شمسي بيشتر است. در نتيجه سيصد سال مثلاً ده سال و همين‌طور…، حالا حساب دقيق آن را چون قبلاً در فكر آن نبودم نكردم، خود شما مي‌توانيد حساب دقيق آن را بكنيد. حالا هر چه. ماه قمري را حفظ كنيد، عرض كردم خدا در قرآن فرموده است: «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» اين دين قيّم است، اين راه و روش صحيح است. در يك كتاب آسماني وقتي كلام خدا اين جمله باشد ما اقلاً به اندازه يك تاريخ معمولي كه هيچ كمكي از ناحيه ائمه (عليهم السلام) به آن نشده است بايد لااقل مساوي با آن، اين تاريخ را حفظ كنيم و لذا فرداشب اين موقع سال ۱۴۱۵ است، امشب در سال ۱۴۱۴ هستيم و تحويل سال آن چه موقع است؟ آن موقعي كه فرداشب هلال ماه محرّم را ببينيد و روز اول محرّم قبل از جريان سيدالشهداء (عليه الصلاة و السلام) روز جشن و عيد براي مردم دنيا بوده است ولي اين عزاي عظيم… كه خدا لعنت كند بني‌اميه را، اين‌ها براي ما عيدي باقي نگذاشتند. كه وقتي پسر شبيب –ريان بن شبيب- خدمت علي بن موسي الرضا(عليه الصلاة و السلام) مي‌آيد روز اول ماه محرّم بوده است، حضرت به او مي‌فرمايند: «يابن شبيب: أصائم أنت؟»[5] تو روزه داري؟ عرض كرد: بله. چون روز اول ماه محرّم مستحب است، روز اول سال است مستحب است كه انسان روزه بگيرد. حضرت فرمود: از وقتي كه جدّ ما را در كربلا شهيد كردند وقتي اين هلال ماه محرّم ظاهر مي‌شود حزن ما شروع مي‌شود، يعني ما هلال ماه محرّم را كه مي‌بينيم محزون مي‌شويم و شب به شب بر حزن ما افزوده مي‌شود تا ديگر روز عاشورا و شب عاشورا و شب تاسوعا، شيعيان علي بن موسي الرضا طاقت ندارند تا چه برسد به آن خانداني كه آن‌ها مي‌فهمند چقدر مصيبت بزرگ است. بعد حضرت علي بن موسي الرضا شروع مي‌كنند براي پسر شبيب قضاياي كربلا را نقل كردن و مصيبت خواندن و دو نفر با يكديگر گريه كردن، و مهمترين كار در ماه محرّم عزاداري بر ابي‌عبدالله‌الحسين است. خيلي كوشش بكنيد كه إن‌شاءالله اقلاً در اين ماه صبح و شب مثل امام زمان خود كه در دوره سال اين‌طور است «فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً، وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما»[6] يا جدّا اگر نبودم در كربلا تو را ياري كنم حالا صبح و شب براي تو گريه مي‌كنم. اقلاً صبح يا يك مجلس روضه‌اي برويد، شب يك مجلس روضه‌اي برويد يا اگر فرصت آن را نداريد يا جهاتي دارد كه نمي‌توانيد شركت كنيد… كه به نظر من لازم است اين مجالس عزا را گرم نگه داشتن، مجالس عزاداري را پرجمعيت قرار دادن و حتي اگر گريه شما نمي‌آيد خود را وادار به گريه كردن بكنيد. گاهي گريه انسان نمي‌آيد، بنشيند با خود فكر كند قضاياي كربلا را جلوي چشم خود مجسم كند، شما الحمدلله آنقدر قضايا و تاريخ كربلا را شنيديد كه همه شما از منبري‌ها بهتر قضاياي كربلا را بلد هستيد، آن‌ها را مجسم كنيد. اگر باز هم دل شما نسوخت، يكي از عزيزان خود را كه خيلي او را دوست داريد فكر كنيد او الآن در كربلا است و مي‌خواهد از آن عطش و از آن شمشيرها، از آن فشارها مثلاً برخوردار باشد. يك حالت بكايي براي شما به دست مي‌آيد. شما فكر كنيد مثلاً فرزند خود شما، دختر عزيز شما، آن دختري كه خيلي شيرين‌زبان است، هر روز صبح پيش شما مي‌آيد و روي زانوي شما مي‌نشيند، صورت شما را مي‌بوسد، اين در بين خيمه‌هاي نيم‌سوخته قرار بگيرد، دست او به عمود خيمه باشد…، كه آن شخص گفت: ديدم گوشواره در گوش اين طفلك مي‌لرزد و تكان مي‌خورد، من خم شدم با شمشير آن را دو نيم كردم، يك چنين حالتي اگر فكر بكنيد، اين‌ها وادار كردن خود انسان به گريه است. به جهت اينكه ممكن است گريه كردن براي شما محسوس نشده باشد، چون قضايا را زياد شنيديد معمولي شده است اما يك مقدار روي آن فكر كنيد.

يكي از اولياء‌ خدا در بغداد بود، ايشان گاهي ايران مي‌آمد، گاهي هم من در كربلا و نجف ايشان را ديده بودم، مجلس روضه‌اي برپا نمي‌شد جز اينكه آن‌قدر گريه مي‌كرد كه گاهي مي‌افتاد غش مي‌كرد. يك روز در مجلسي در تهران بود، مرحوم حاج ملا آقاجان منبر بود اين افتاد غش كرد، سر او روي زانوي من افتاد. خيلي حال او منقلب شد، وقتي كه بلند شد من گفتم: تو چه كار مي‌كني كه اين‌قدر گريه مي‌كني؟ اين در اثر چه چيزي است؟ چون واقعاً دل من هم مي‌خواست من هم چنين حالت بكايي داشته باشم. ايشان به من گفت: من جريانات روز عاشورا را براي خود مجسم مي‌كنم، گاهي هم چشم‌هاي خود را كه روي هم مي‌گذارم در حالت مكاشفه مي‌بينم و خود من در آن جريان واقع مي‌شوم و راست هم مي‌گفت، ادعا نبود. جريانات را مجسم كنيد،‌ فكر كنيد يك عزيزي، معشوق شما، حضرت ابوالفضل (عليه الصلاة و السلام)، همه شما ابوالفضل را دوست داريد، اگر همين امشب در خواب حضرت ابوالفضل را ببينيد چند روز خوشحال هستيد كه من قمر بني‌هاشم را در خواب ديدم،‌ همه شما دوست داريد، آن‌وقت اين مرد شجاع را، اين قمر بني‌هاشم را، اين فردي كه وقتي سوار اسب مي‌شد زانوهاي او در مقابل صورت ايشان مي‌آمد،‌ به قدري باعظمت است كه حساب ندارد، يك مشك آب مي‌خواهد به خيمه‌ها برساند، دست راست او قطع شده است، دست چپ او قطع شده است، در عين حال مي‌خواهد اين عمل را انجام بدهد و مستأصل شده است و نمي‌تواند اين كار را بكند، شما چقدر متأثر مي‌شويد. اين‌ها تعليماتي است كه من وظيفه خود مي‌دانم براي اين ايام ماه محرّم شما و اكثر دوستاني كه حرف من را گوش مي‌دهند بدهم و معني تباكي را عرض كنم. شما فكر نكنيد تباكي يعني انسان به دروغ خود را شبيه به گريه‌كنندگان قرار بدهد، نه، خود را وادار به گريه كردن كنيد. از چشم خود خواهش كنيد كه اين دهه محرّم به من كمك كن، هر مقدار ولو به مقدار بال مگسي اگر اشك در اين ايام از چشم شما جاري بشود روز قيامت در كفه ميزان اعمال شما كه بگذارند بر تمام اعمال شما مزيت پيدا خواهد كرد.

 مرحوم آشيخ جعفر شوشتري يكي از علماي معروف، ايشان يك كتابي به نام خصائص الحسيني دارد كه اخيراً ديدم آن را ترجمه كردند، در اين كتاب ايشان مي‌نويسد كه من براي نجات به هر دري زدم، ديدم موفقيت خيلي ضعيف است، تنها چيزي كه، تنها عملي كه صددرصد موفقيت دارد، حتي رياي آن موفقيت دارد و روز قيامت خيلي پرارزش است و آتش جهنم را خاموش مي‌كند، اين تنها و تنها گريه كردن بر ابي‌عبدالله‌الحسين است. بعد شروع مي‌كند كه حضرت آدم دويست سال گريه كرد كه خدا گناهان او را ببخشد، دويست سال، خدا توبه او را نمي‌پذيرفت، او را قبول نمي‌كرد، جبرئيل آمد گفت: بگو «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ  يا قَديم الإِحسان بِحَقِّ الحُسَين»[7] اين جمله را كه گفت، اين كلمه حسين را كه گفت، دل او شكست. اين را من عرض كنم يك مطلب حساسي است، اگر انسان يك رابطه‌اي با سيدالشهداء داشته باشد، يكي از دوستان مي‌گفت: من يك سال بر زيارت سيدالشهداء مداومت مي‌كردم، يك ارتباطي با حسين بن علي پيدا كرده بودم، مي‌گفت: هر وقت مي‌گفتم يا حسين، اشك‌هاي من جاري مي‌شد، و اين هم تجربه شده است. حضرت آدم هنوز از همه جا بي‌اطلاع است، از همه جا بي‌اطلاع است، تا جبرئيل گفت: «يا قَديم الإِحسان بِحَق الحُسَين» اشك آدم جاري شد، جبرئيل چرا من اين‌طوري شدم؟ چرا حال من منقلب شد؟ جبرئيل نشست روضه‌خوان شد،‌ روضه خواندن بر ابي‌عبدالله‌الحسين افتخاري است، روضه خواند، آدم گريه كرد، خدا توبه او را قبول كرد. بعد يك‌يك از انبياء، حضرت نوح وقتي كه سوار كشتي شد، كشتي در تلاطم افتاده است، كشتي‌اي كه موتور ندارد، روي دنيايي از آب قرار گرفته است، اسامي پنج نور مقدس و به خصوص دارد تكيه كرد روي رحمةالله واسعه، حضرت ابي‌عبدالله‌الحسين (عليه السلام) كشتي آرام گرفت «وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ»[8] و يك‌يك از انبياء را مي‌گويد كه به وسيله نام مقدس ابي‌عبدالله‌الحسين نجات پيدا كردند. باب حنطه ما است، سفينه نجات است حسين‌بن‌علي،‌ شمع هدايت است سيدالشهداء. خدايا خود تو مي‌داني در اين شب جمعه من اين تذكرات را دادم براي اينكه إن‌شاءالله دوستان من از اين دهه و از اين ماه و از اين سفره پرفيض پروردگار كمال استفاده را بكنند. اگر يك وقت هم مي‌بينيد كه مجلس روضه مناسبي پيدا نمي‌كنيد…، چرا در قديم رسم بود و الآن هم شايد خانواده‌هاي متدين رسم داشته باشند، خجالتي ندارد، بلكه افتخار است، زن و بچه خود را دور خود جمع كنيد، به آن‌ها بگوييد: بنشينيد، من مي‌خواهم براي شما روضه بخوانم.

يكي از علماي بزرگ مشهد نقل مي‌كرد، مي‌گفت: من از نجف برگشته بودم، خيلي علاقمند بودم كه مجلس روضه‌اي را شركت كنم و از عزاداري سيدالشهداء بهر‌ه‌مند بشوم، سؤال كردم يك مجلس روضه‌اي را به من معرفي كردند كه اكثراً اهل منبر در آن مجلس شركت مي‌كردند، من در آن مجلس رفتم، ديدم مجلس خوبي است، روضه‌ خواندن خوبي است ولي بعد از مجلس گاهي بعضي‌ها شوخي مي‌كنند، مي‌خندند، شأن من، شأن يك آيت‌الله نيست كه بيايد در گوشه اين مجلس به عنوان مستمع بنشيند، يكي دو هفته شركت نكردم. يك شب خواب ديدم صحراي محشر است، همه مردم منتظر آن «رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ»[9]‏ هستند. قرآن مي‌گويد: خدايا آن گذرنامه ما را ويزا كن، قبل از اينكه ما به اين همه فشار بيفتيم. روز قيامت آن‌قدر مشكل است كه اهل قيامت مي‌گويند ما را از اين‌جا نجات بده ولو «إِلَى النَّارِ»[10] ما را جهنم ببر، ما از اين جا راحت بشويم. در آن‌جا قرار گرفتم، گفتند: اين صراط است، يك راه عجيبي كه اصلاً قابل عبور نبود. من بايد از اين‌جا عبور كنم تا جزء نجات‌يافتگان باشم. ديدم يكي از روضه‌خوان‌هاي آن مجلس پرواز مي‌كند از آن طرف صراط مي‌آيد اين طرف،‌ بعضي‌ها را بغل مي‌كند و مي‌برد‌ آن طرف مي‌گذارد. گفتم: فلاني من هم هستم، گفت: بيا. ما را به دوش كشيد و برد آن طرف صراط گذاشت، بعد به من گفت: اين درهاي بهشت است، آن در براي امام صادق است، مجتهدين بايد از اين در بروند، ديدم يك صف طولاني است، معلوم است كه خيلي سخت مي‌گيرند، به جهت اينكه وقتي انسان آخر صف واقع شده است مي‌بيند آن جلوي صف خيلي پيشرفت نمي‌كند، معلوم است آن‌جا گير است. افراد خيلي كم…، گفتم: راه ديگري ندارد؟ گفت: درِ امام حسين هم آن‌جا است. ديدم خلوت است، گفتم: ما را از آن‌جا ببر. گفت: روضه خواندي؟ گفتم: نه، چون من در نجف كه بودم آن‌جا روضه نخوانديم و مجلسي نداشتيم. از وقتي هم كه از نجف آمديم، از علما هستيم و شأن ما نيست روضه بخوانيم. گفتم: نه، گفت: نمي‌شود بايد از همان در بروي. گفتم: حالا خواهش مي‌كنم، تو سيد هستي يك كاري بكن. گفت: يك چيزي به فكر من رسيد، آمد گوشه صحراي محشر يك سنگي را پيدا كرد، گفت:‌ اين بالا بنشين، نشستيم، گفت: هر چه بلد هستي بخوان، از قضايا كربلا هر چه بلد هستي بخوان. من خواندم و خود او نشست پاي روضه خواندن ما و يك مقداري گريه كرد، گفت: بلند شو برويم. ما را برداشت از در حضرت سيدالشهداء وارد كرد، ديدم آقا ابي‌عبدالله‌الحسين روي تختي در داخل بهشت نشسته‌اند، دفتري جلوي ايشان باز است، به او گفتند: چه خبر است؟ گفتم: يك روضه‌خوان آوردم. اسم من را پرسيدند، در دفتر نگاه كردند، گفتند: چنين روضه‌خواني ما نداشتيم. آن سيد گفت: يا جدّا، به جان شما خود من پاي روضه او بودم و روضه او را گوش دادم، حضرت تبسمي كردند و فرمودند: وارد شو. آن‌وقت روز بعد اين آقاي عالم آمده بود در همان مجلس و گفته بود: آقايان من يك خوابي ديدم، مي‌خواهم يك قدري روضه بخوانم. آن كسي كه براي من نقل مي‌كرد از روضه‌خوان‌هاي همان مجلس بود، مي‌گفت: اتفاقاً يك روضه‌اي خواند، اگر آن خواب را نمي‌گفت ما پاي روضه او كلي به او مي‌خنديديم، ولي خواب را كه گفته بود ما گريه كرديم. گفت: همه شما شاهد باشيد كه ما جزء روضه‌خوان‌ها هستيم. حالا چه اشكالي دارد شما هم بنشينيد براي زن و بچه خود روضه بخوانيد. براي خود روضه بخوانيد. يكي از اولياء خدا را من ديدم، ايشان صبح به صبح بعد از نماز صبح رو مي‌كرد به طرف قبر ابي‌عبدالله‌الحسين، مي‌گفت: «قَتَلُوكَ وَ مَا عَرَفُوكَ»[11] تو را كشتند و تو را نشناختند. دو سه كلمه براي خود مي‌خواند و يك مقدار گريه مي‌كرد، اين جزء عبادات او بود. همان‌ چيزهايي را كه بلد هستيد، فكر بچه شيرخوار أبي‌عبدالله را بكنيد كه روي دست صدا مي‌زند: «إن لم ترحموني فارحموا هذا الطفل»[12] اگر به من رحم نمي‌كنيد به اين طفل شيرخوار رحم كنيد «أما ترونه كيف يتلظي عطشا» به علي اكبر سيدالشهداء فكر كنيد، مرحوم حاج ملا آقاجان –خدا او را حمت كند- پيش علما كه مي‌رسيد، خدا مي‌داند من نمي‌خواهم مبالغه كنم، از مجتهدين بود، از علماي بزرگ بود،‌ در مجلس علما كه مي‌رسيد، مي‌گفت: من روضه‌خوان هستم، به من بگوييد حاج ملاآقاجان روضه‌خوان، الآن هم در زنجان معروف به حاج ملا آقاجان روضه‌خوان است. روضه‌خوان، مي‌گفت: اين بزرگترين افتخار براي من است،‌ و اين‌طوري بود كه بعد از وفات ايشان وقتي از او پرسيده بودند، مكرر اين سؤال شده است كه در كجاي بهشت هستي؟ مي‌فرمايد: من دربان حضرت سيدالشهداء هستم. نمي‌خواهيد دربان امام حسين باشيد؟ علم به چه درد مي‌خورد؟ مجتهد بودن چه فايده‌اي دارد اگر امام حسين انسان را قبول نكند. انسان بزرگترين دانشمند روي كره زمين باشد چه ارزشي براي او دارد اگر حسين بن علي او را قبول نكند؟ اگر امام زمان او را نپذيرد. چه فايده‌اي دارد؟ به خدا قسم تمام عناوين دنيا، همه اين‌هايي كه «إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ»[13] اين شخصيت‌ها، تيمسار بودن، مهندس بودن، دكتر بودن، مجتهد بودن، مرجع تقليد بودن، عارف بودن، فيلسوف بودن،‌ همه اين‌ها يك پول نمي‌ارزد مگر اينكه حسين بن علي يا امام زمان پاي آن را امضاء بكند و قبول بكند، وإلّا چه فايده‌اي دارد، اين‌ها تمام مي‌شود. انسان وقتي مُرد، او را در قبر گذاشتند، ديگر همه اين‌ها چون براي خدا نبوده است تمام مي‌شود. اما اگر بگوييم آقا ابي‌عبدالله‌الحسين من غلام تو هستم هرچه كه هستم، وقتي كه آن‌قدر حسين ارزش دارد و زوار حسين…، امسال دعا كنيد كه برويم كنار قبر ابي‌عبدالله. يك بويي دارد مي‌آيد كه بعد از سال‌ها انتظار إن‌شاءالله برويم كنار قبر شش گوشه او بايستيم و عرض ارادت كنيم. یک شخصی در راه کربلا دزد سر راه بگير است، آمد است سر راه زوّار ابي‌عبدالله را گرفته است. يك چند دقيقه‌اي، چند ساعتي، زوّار تأخير داشتند، ديرتر آمدند، اين دزد كنار راه به خواب رفت. خواب ديد روز قيامت است، او را دارند به طرف جهنم مي‌كشند «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ‏ * ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ‏»[14] دارند به طرف جهنم مي‌كشند، او را لب آتش بردند، آتش خود را كنار كشيد، مَلك به آن آتش گفت: چرا اين را نمي‌سوزاني؟ اين كسي است كه سر راه زوّار سيدالشهداء‌ را مي‌گرفته است. آتش به زبان آمد،‌ گفت: روي بدن اين شخص…، دقت كنيد، اين خواب بود، زوّار آمدند عبور كردند، خاك كف پاي اسب زوّار سيدالشهداء روي بدن اين نشسته است، ما چطور اين را بسوزانيم؟ از خواب بيدار شد، نشست زار زار گريه كردن، اي واي بر من، من چه مي‌كنم؟ آقا ابي‌عبدالله‌الحسين ببينيد چقدر با محبت است،‌ حركت كرد آمد كربلا -اين جريان را علامه اميني در كتاب الغديري كه دنياي اسلام او را پذيرفته است با اين سند محكم نوشته است- آمد در مقابل قبر ابي‌عبدالله سر تعظيم فرود آورد،‌ با گردن كج ايستاد، شعري گفت، حضرت شعر او را قبول كرد. شعر يك شاعر ديگري آن‌قدر مورد قبول ابي‌عبدالله واقع نشد، جريان مفصل است، بعد آن شاعر خواب ديد، گفت: آقا، شما شعر اين انسان دزدِ اين‌طوري را مي‌پذيريد، به او صِله مي‌دهيد، من كه مدت‌ها…، حضرت فرمود: او مهمان است،‌ او تازه وارد است، تو بايد او را….، عين اين كار را نسبت به حرّ بن يزيد رياحي كرد.

گر كافر و گبَر و بت‌پرستي بازآ

درِ خانه ابي‌عبدالله‌الحسين، درِ يأس و رحمت نيست. ماه محرّم حرّ بن يزيد رياحي نسبت به سيدالشهداء عملي انجام داد، به نظر من بدتر از همه بود، چون او آن‌ها را به دام عمر به سعد و ابن زياد انداخت، ولي وقتي پشيمان شد، وقتي آمد درِ خانه سيدالشهداء، حضرت به روي او نياورد، به روي او نياورد.

 آن شخص فقير حسين بن علي را نمي‌شناسد، در شهر مدينه وارد شده است،‌ مي‌گويد: من انسان شريفي هستم، مي‌خواهم به كسي روي بيندازم كه سخي‌ترين مردم باشد، دست من را رد نكند. گفتند: ابي‌عبدالله‌الحسين. آمد درِ خانه سيدالشهداء‌. اشعاري خواند:

«لَمْ يَخِبِ الْآنَ مَنْ رَجَاكَ وَ مَنْ                   حَرَّكَ مِنْ دُونِ بَابِكَ الْحَلَقَة»[15]

اشعاري خواند و اظهار نياز خود را كرد، حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة‌ و السلام) رو كردند به قنبر كه از مال حجاز چيزي باقي براي تو مانده است؟ گفت: آقا يك كيسه زر هست. حضرت اين كيسه زر را برداشتند آوردند، از درز در دادند كه چشم او به چشم سائل نيفتد كه او خجالت بكشد، به او دادند و از او عذرخواهي كردند كه دست ما تنگ است، ما در زمان بني‌اميه واقع شديم، نمي‌توانيم خوب جواب اين سؤال تو را بدهيم. بياييم با امام حسين آشتي كنيم، نگوييد ما قهر نكرده بوديم، هر يك دانه گناهي كه كرديم يك قهر با امام حسين است. هر يك عمل گناه و معصيتي، درگيري است با سيدالشهداء و خدايي نكرده اگر ما هم به معصيت‌هاي خود ادامه بدهيم جزء آن كساني هستيم كه مي‌‌گوييم «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِكَ»[16] ما جزء «آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِكَ» نباشيم. من در عين اينكه نمي‌خواستم روضه بخوانم ولي شما خيلي گريه كرديد، خدا إن‌شاءالله اجر عزاداران أبي‌عبدالله‌الحسين را به شما امشب كه شب آخر ماه ذي‌الحجه است عنايت كند و توفيق عزاداري بر ابي‌عبدالله‌الحسين را به شما عنايت كند.

حالا چند دقيقه هم رسماً عزاداري كنيم، چراغ‌ها را خاموش كنيد، حال عزايي به خود بگيريم. أبي‌عبدالله الحسين اين‌ روزها به طرف كربلا مي‌آيد. مسلّم شده بود، حتي از نظر ظاهر، كه اگر به كربلا رسيدند بايد كشته شوند. جرياناتي پيش آمده بود، قربان علي اكبر، اين جواني كه «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»[17] است. مي‌گويد: كنار پدر، سايه به سايه پدر حركت مي‌كردم -خوشا به حال آن كساني كه فرزندان اين‌طوري دارند- مواظب پدر خود بودم، دستوري داشته باشد فوراً انجام بدهم، همين‌طور كه مي‌رفتيم پدر من سر خود را روي زين اسب گذاشته بود،‌ يك دفعه ديدم سر خود را بلند كرد، صدا زد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏»[18] معمولاً اين كلمه را در وقتي كه يك مصيبتي به انسان برسد مي‌گويند، اگرچه اولياء خدا بايد در همه حال اين كلمه را بگويند، علي اكبر مي‌فرمايد: من از پدر خود سؤال كردم كه مناسبت اين جمله چه بود؟ فرمود: الآن در عالم رويا صدايي شنيدم، منادي ندا مي‌كرد كه اين لشكر مي‌روند ولي مرگ هم به استقبال آن‌ها دارد مي‌آيد. ببينيد معرفت در چه حد هست، يقين در چه حد هست. اگر علي بن ابيطالب مي‌گويد: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»[19] علي اكبر حسين هم در اين جريان صدا مي‌زند: «أَ فَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ … إِذَنْ لَا نُبَالِيَ بِالْمَوْتِ»[20] چون پدر ما بر حق هستيم، ما داريم راه حق را پيش مي‌رويم از مرگ چه باكي داريم «إِذَنْ لَا نُبَالِيَ بِالْمَوْتِ». روز عاشورا هم سيدالشهداء وقتي فرزند او، علي اكبر آمد خدمت ايشان،‌ اجازه ميدان خواست، بدون معطلي به او اجازه ميدان داد. اما نگاه مي‌كردند به حسين بن علي، اشك‌هاي سيدالشهداء روي محاسن نازنين او جاري بود، اين آيه را تلاوت مي‌كرد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ‏»[21] بعد صدا زد: «يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي‏»[22] صدا مي‌زد: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ علي هؤلاء القوم فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ». علي اكبر جنگ نماياني كرد، در يكي از مقاتل نوشته است دويست نفر را به خاك هلاكت انداخته است. برگشت خدمت پدر «الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي» پدر عطش من را كُشت «وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي‏» سنگيني اسلحه من را به تعب انداخته است. آيا شربت آبي داري به من عنايت كني؟ حسين بن علي فرمود: برگرد فرزند من، اميد من اين است كه روز را شب نكني جز آنكه از دست جدّ خود سيراب شوي. وقتي هم كه علي اكبر به روي زمين افتاد، سيدالشهداء سر او را به دامن گرفت، علي اكبر چشم‌هاي خود را باز كرد صدا زد: بابا من از دست جدّ خود سيراب شدم.

 

 



[1]. توبه، آيه 36.

[2]. هود، آيه 56.

[3]. ابراهيم، آيه 5.

[4]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 328.

[5]. رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار، ج ‏1، ص 188.

[6]. بحار الانوار، ج98، ص238.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 245.

[8]. هود، آيه 44.

[9]. ص، آيه 16.

[10]. بقره، آيه 221.

[11]. بحار الأنوار، ج 45، ص 317.

[12]. سفينة البحار، ج ‏5، ص 57.

[13]. نجم، آيه 23.

[14]. حاقه، آيات 30 و 31.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 190.

[16]. همان، ج 97، ص 368.

[17]. همان، ج 22، ص 275.

[18]. بقره، آيه 156.

[19]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 566.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 367.

[21]. آل عمران، آيه 33.

[22]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 43.    

۸ محرم ۱۴۱۴ قمری – فضائل حضرت علی اکبر (علیه السلام)

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ‏»[1]

يكي از وظايف انسان در دنيا تربيت فرزند خوب است. انسان اگر داراي فرزند شد بايد فرزند خود را خوب تربيت كند، مخصوصاً خانم‌ها، چون هفتاد يا هشتاد درصد تربيت فرزند به عهده مادر است و پدر نقش كمتري در تربيت فرزند دارد. يكي از كارهاي بسيار پراهميت كه متأسفانه به دست فراموشي سپرده شده است همين مسئله است. آيات شريفه قرآن مي‌فرمايد: «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[2] هم خود را و هم اهل خود را از آتش جهنم نگه بداريد. انسان داراي فرزندان زيادي بشود و هيچكدام را خوب تربيت نكند، بلكه آن‌ها را به دست جامعه بسپارد، آن هم جامعه فاسد كه فساد اخلاقی به بار بياورند، اين هنري نكرده است. بايد انسان آنقدر داراي فرزند باشد كه بتواند آن‌ها را تربيت كند، تربيت هم اين نيست، يعني اگر الآن اين حرف را نفهميد بالأخره يك روزي خواهيد فهميد و با خود مي‌گوييد كه فلاني آن‌وقت گفت. تربيت هم در اين نيست كه فرزند شما داراي مداركِ عاليهِ نمي‌دانم مهندسي يا دكتري و امثال اين‌ها بشود. چه بسا افراد دانشمند، اساتيد دانشگاه…، ما زياد ديديم، شما هم ديديد اگر خود را به ناداني نزنيد، همه شما ديديد، همه ماها ديديم كه استاد دانشگاه بي‌دين از يك حيوانِ بي‌سوادِ بي‌ارزش، ارزش آن كمتر است. طبيب بي‌دين از هر حيواني پست‌تر است، مهندسِ بي‌ايمان از هر حيوان چهارپايي در ميان جامعه بي‌ارزش‌تر است. اين مدارك عاليه خوب است در صورتي كه انسان بتواند داراي اخلاق حسنه، تزكيه نفس، كمالات باشد. ما خيلي از افراد را ديديم، فرقي نمي‌كند اين‌ها چه در رشته روحانيت باشند، چه در رشته پزشكي باشند، چه در رشته‌هاي مختلف ديگر باشند كبر و غرور و نخوت و صفات رذيله‌اي در آن‌ها هست كه واقعاً حيف كلمه انسان است كه روي آن‌ها بگذارند و خيلي افراد بي‌سواد هم هستند كه اين‌ها انسان واقعي هستند. من منكر تحصيلات نيستم، سواد و علم و دانش هر چه باشد بهتر از جهل آن است، اين مسلّم است، حتي من در كتاب‌هاي خود هم اين مطلب را نوشتم و فكر نمي‌كنم كسي درباره من فكر كند كه من مي‌گويم: علم نداشته باشيد، سواد نداشته باشيد، ولي اين جمله را عرض مي‌كنم كه زيربناي هر علمي، هر صنعتي، هر هنري، هر كار اجتماعي اين است كه انسان بايد انسان باشد، انسانِ حسابي باشد. خداي تعالي در قرآن به پيغمبران دستور فرموده است كه اول مردم را بسازيد، تربيت كنيد «وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[3] اول آن‌ها را تزكيه كن، اول آن‌ها را پاك كن… شما روي اين تخته سياهي كه مي‌خواهيد يك چيزي بنويسيد، قبل از شما بچه‌ها اين را خط‌خطي كردند، شما يك تخته پاك‌كني برمي‌داريد تخته را پاك مي‌كنيد بعد روي آن چيز مي نويسيد. اين دنيا از روزي كه ما متولد مي‌شويم تا روزي كه به حد تكليف مي‌رسيم جامعه، پدر و مادر، نيازمندي‌ها، همه اين‌ها اين تخته قلب ما را خط‌خطي كردند. اگر همين‌طور بخواهي به جايي برسي نخواهي رسيد. در اين خط‌خطي‌ها نه مي‌شود معرفت خدا را نوشت، نه مي‌شود معرفت امام را نوشت، نه به درد جامعه مي‌توان خورد، نه فايده‌اي براي احدي داري، چون يقين بدانيد كه يك طبيبي كه فقط فكر او اين است كه پولي جمع كند و مِلكي بخرد و زندگي دنياي خود را تأمين كند و هيچ به ياد خدا نيست، اين طبيب با آن، چه بگويم، كناسي كه براي همين جهت كار مي‌كند فرقي ندارد. اين هم براي دنيا خود كار مي‌كند، آن هم براي دنياي خود كار مي‌كند. فرق اين دو هم اين است كه يك كبر و غرور و يك نخوتي دارد، پاي خود را روي پاي هم مي‌گرداند و با مريض‌ها بد حرف مي‌زند و با افراد ضعيف جامعه تند برخورد مي‌كند و ارزش اجتماعي ندارد.

من مكرر گفتم كه گاهي مي‌شود يك طبيب، يك دانشمند، حتي يك عالم، عالم، مجتهد، اگر تزكيه نفس نكرده باشد، اگر خود را نساخته باشد، اگر اين مراحل كمالات را طي نكرده باشد، محبت دنيا را كنار نگذاشته باشد، اين كينه‌توزي‌ها و اين ظلم‌ها و اين مسائل زشت اخلاقی را، اين‌ها را ترك نكرده باشد، هر چه قدرت اين شخص بيشتر بشود، هر چه علم او بيشتر بشود بدتر است، يعني در جامعه ارزش او كمتر و ضرر او بيشتر است. لذا اين درس را امشب بايد از مكتب خاندان عصمت و طهارت ما تعليم بگيريم كه فرزندان خود را با آداب اسلام تربيت كنيد، به آن‌ها ياد بدهيد كه هرچه مي‌خواهند عمل بكنند بايد در كتاب توضيح‌المسائل از نظر اعمال و هر چه كه از نظر اخلاقی مي‌خواهند اظهار كنند بايد در كتب اخلاقی نوشته شده باشد. آن‌ها را عادت بدهيد، آن‌ها را تربيت كنيد. من مي‌خواهم اين‌طور لباس بپوشم ببينم آيا مرجع تقليد من اين‌ گونه لباس را جايز دانسته است؟  اين كار را مي‌خواهم انجام بدهم، اين حجاب را اين خانم مي‌خواهد انجام بدهد، ببيند كه…، تو كه حالا -اين‌قدر بعضي‌ها بدبخت هستند كه حساب ندارد- هر طوري بوده است، به هر عنواني بوده است در چادر رفتي خود را بپوشان ديگر. تو كه اسم خود را مسلمان گذاشتي خود را با اسلام تطبيق بده. بالأخره فرزند را بايد تربيت كرد حالا بر فرض خود شما را خوب تربيت كرده باشند يا خوب ساخته باشيد شما را رها نمي‌كنند، فرزندان خود را خوب تربيت كنيد. از همان لحظات اول، اول -در روايات دارد و در دستورات هست، بزرگان و اولياء خدا هم اين را تأكيد كردند- انسان بايد بداند كه چگونه فرزند خود را بايد تربيت كند، بعد داراي فرزند بشود. با زني كه ازدواج مي‌كنيد، زني كه با مردي ازدواج مي‌كند. اين بايد بداند كه اين مرد چطور مردي است، اين زن چطور زني است، آيا اين نطفه‌اي كه مي‌خواهد در بين اين دو شخص پرورش پيدا كند و اين شجره‌اي كه مي‌خواهد رشد پيدا كند، آيا در اين زمينه‌ها، اين زمينه‌ها لايق براي اين شجره طيبه كه «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ»[4] هست يا نيست. رفته است از روي هوس زن گرفته است، به خاطر جمال او، به خاطر شوخ‌طبعي او، به خاطر اينكه بذل‌گو است، به خاطر اينكه در دانشگاه تبسم بيشتري كرده است، زن را گرفته است بعد پشيمان شده است. فرزند‌دار هم شده است، نه حجابي دارد، نه عفتي دارد، فقط همين، خواهش دل و كاري كه روي هواي نفس و خواست دل انجام بشود و پايه آن اين باشد نتيجه آن هم اين مي‌شود كه وقتي پسر بزرگ شد، تحصيلات عاليه هم براي تو كرد، تو هم پيرمرد و افتاده شدي، تو را به عنوان يك نوكر در خانه مي‌آورد -البته اگر خيلي پسر خوبي باشد، خيلي- به عنوان يك نوكر تو را در خانه مي‌آورد كه من كه به هر حال مي‌خواهم يك مردي بازار و كوچه من را برود چرا پدر خود من كه با زن من مَحرم است، او را نياورم. اين را خود من ديدم، خيلي اگر خوب باشد وإ‌لّا مگر به خواب شب خود ببيني كه اين پول‌هايي كه الآن خرج او مي‌كني، در خارج درس مي‌خواند يك روزي برگردد همين پول را به تو بدهد، نمي‌دهد. مگر به خواب شب خود ببيني كه اين پول‌هايي كه خدمت شما عرض شود…، امروز يك جوان طلبه شده است، آمده است، پدر او مي‌گويد: تو كه طلبه شدي ديگر حالا روزي تو با خدا است، حالا آن كسي كه خوب است و اجازه داده است، روزي تو با خدا است و گاهگاهي هم به ما يك چيزي بده، همين پدر بي‌غيرت -كه من جداً مي‌گويم بي‌غيرت- فرزند ديگر او در اروپا دارد تحصيل مي‌كند…، يك وقتي من واسطه او بودم، البته نه اينكه فكر كنيد من مي‌خواستم اين كار را انجام بدهم به خاطر چيز، يك جهتي بود، حدوداً ماهي صدهزار تومان با ارز خارجي براي او مي‌فرستاد و او را آن‌جا وادار به…، ببينيد چقدر دست شيطان قوي است، ما اسم خود را چه گذاشتيم؟ در خارج…، مي‌دانيد در دانشگاه ايران، در همين مشهد، دانشجو بخواهد دين خود را حفظ كند خيلي مشكل است، دختر و پسر با هم مخلوط، در همين جمهوري اسلامي، حالا شما فكر كنيد در خارج از ايران، آن هم زن‌هاي لخت، دخترهاي لخت، آن‌جا بر اين چه مي‌گذرد؟ و چه چيزي دارد مي‌سازد؟ و چه كسي دارد او را تربيت مي‌كند؟ بعد كه مي‌آيد به علما و روحیانیون میگوید اين آخوندها … ، خاك بر سر آن پدر و آن مادر و اين بچه. اين دين را خود آن‌ها درست كردند، دين يعني چه؟ چنين بچه‌اي نجس است، اگر در خانه خود او را راه دادي خدا روز قيامت هر چقدر هم متدين باشي تو را عذاب مي‌كند. يك مقداري به فكر كار باشد، اين حرف‌ها را به ما نگفتند. يك جواني يك وقتي خيلي بااستعداد بود، در دبيرستان شاگرد اول بود، من اول رفتم به پدر او گفتم: اين خيلي بااستعداد است بگذار بيايد روحاني بشود، چون خود او خيلي علاقه داشت، پدر او گفت: نه، من مي‌خواهم –حالا سر ما را مي‌خواست كلاه بگذارد- يك قاضي بشود كه بتواند حل و فصل امور بكند، اگر قاضي دادگستري بشود خيلي خوب است ديگر، آن هم زمان طاغوت، گفتم: آن قوانيني كه در دادگستري الآن هست، خود اين‌ها دست و پا را مي‌بندد، اين نمي‌تواند قاضي عادلي باشد. گفت: نه، هر چه باشد باز بهتر از اين‌هايي كه هستند مي‌شود. خود من يك گرفتاري داشتم یک قاضی مشکل من را حل کرد! ما گوش به حرف آن پدر نكرديم، چون ما گاهي اين را به شما بگويم، بچه‌هاي خود را نگذاريد دور و بر من بيايند، چون گاهي مي‌شود كه مي‌گويم با پدر خود مخالفت كن، از همين الآن دارم اعلام مي‌كنم، پدرها نگذارند بچه‌هاي آن‌ها دور و بر ما بيايند، چون اگر پدري به پسر خود بگويد خلاف شرع بكن من مي‌گويم: پدر بي‌خود مي‌گويد، همين، يا واجبي را ترك بكن، مستحب را نه، مي‌گويم گوش به حرف پدر خود بده، مستحب را مي‌گويد ترك بكن، بكن. مكروه را هم مي‌گويد انجام بده، بده. اما اگر به بچه گفت يك كار حرام بكن، من مي‌گويم گوش به حرف پدر نده. يك جوان يك روز پيش من آمد گفت: آقا من –مي‌گويم بچه‌هاي خود را نگذاريد پيش من بيايند-همه كارهاي خود را درست كردم، راست هم مي‌گفت، تزكيه نفس، همه كارهاي من خوب است، فقط من از جهت ازدواج يك مقدار به گناه مي‌افتم. گفتم: ازدواج كن، چون اگر جواني در هر موقعيتي كه باشد به گناه افتاد بر پدر، بر مادر، بر خود او واجب است كه ازدواج كند، واجب است، چه دختر،‌ چه پسر، بايد ازدواج كند. گفتم: ازدواج كن. گفت: پدر من مي‌گويد تا دانشگاه تو تمام نشود…، گفتم: حواس پدر تو نيست. گفت: آقا چه كار كنم؟ گفتم: هيچ، تو حاضر مي‌شوي، شجاعت آن را داري، من به تو زن مي‌دهم، يك جايي را پيدا مي‌كنيم به تو زن مي‌دهم، شبي كه خواستي مجلس بگيري پدر خود را دعوت مي‌كنيم آمد، آمد، نيامد، نيامد. گفت: مي‌شود؟ گفتم: شجاعت تو را مي‌رساند. گفت: بله. من حاضر هستم. همين‌طور هم شد، شب دامادي او پدر او را دعوت كرديم، آمد، خيلي هم صورت خود را درهم كشيده بود. گفت: اگر غير از شما بود من اين عروسي را به هم مي‌زدم. گفتم: الحمدلله كه حالا ما هستيم و… . واجب است، بر پدر واجب است. چيزي ندارد، نداشته باشد. تو مسلمان هستي، خداي تعالي صريحاً در قرآن مي‌فرمايد: «إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»[5] مي‌داني چه فشاري بر بچه تو در دانشگاه مي‌آيد اگر بخواهد متدين باشد؟ و در اين جامعه چه فشاري بر او مي‌آيد؟ و چه اعصابي خُرد مي‌كند اگر بخواهد خود را كنترل بكند. بچه‌ها را خوب تربيت كنيد، ببينيد حضرت ابي‌عبدالله‌الحسين، جان همه ما به قربان او…، من يك مقدمه‌اي عرض كردم به خاطر اينكه شب هشتم ماه محرّم است، در مشهد رسم است در هر مجلسي امشب و فردا كه برويد مصائب حضرت علي اكبر را مي‌خوانند. چه فرزندي حسين تربيت كرده است. يك جواني است «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»[6]‏ اي كاش ما راه خاندان عصمت و طهارت را پيش مي‌گرفتيم. اكثر علما گفته‌اند كه علي اكبر همسر داشت، ازدواج كرده بود. بعضي‌ها جسارت‌هايي نسبت به ائمه اطهار…، مطابق معرفت خود، همان‌طور كه فرمودند: معرفت درجاتي دارد، آنقدر معرفت بعضي‌ها نسبت به امام ضعيف است كه اين‌طور شعر مي‌خوانند.

يقين دانم كه در دل آرزويي                        به جز دامادي اكبر نداري

هيچ آرزويي در دل حضرت سيدالشهداء نبود جز اينكه علي اكبر را داماد كند. آن هم علي اكبري كه علي اكبر است. حضرت امام سجاد علي اوسط است و حضرت علي اصغر، علي كوچك‌تر است و حضرت سجاد داراي فرزند بود، امام باقر در كربلا بود، آن‌وقت علي اكبر هنوز ازدواج نكرده بود. ايشان يقين هم دارند، يقين دارند كه حضرت سيدالشهداء در دل هيچ آرزويي جز دامادي علي اكبر ندارد. نه آرزوي پيشرفت اسلام، نه آرزوي ظهور حجةبن‌الحسن، هيچ آرزويي جز دامادي حضرت علي اكبر ندارد. ببينيد معرفت چقدر ضعيف مي‌شود، چقدر پايين مي‌آيد. حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة و السلام) وقتي كه علي اكبر آمد به محضر ايشان و اجازه ميدان خواست، اين آيه را خواند «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ‏» خدا انتخاب كرده است،‌ يك فرزندي من تربيت كردم كه خدا او را از ميان آل ابراهيم بر تمام جهانيان انتخاب كرده است. «ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ»[7] علي اكبر وقتي به طرف ميدان مي‌رود حضرت سيدالشهداء با خدا مناجات مي‌كند: «اللهم اشهد على هؤلاء القوم» خدايا تو شاهد باش اين قوم با من ببين چه مي‌كنند. من فرزندي را به طرف اين‌ها مي‌فرستم كه «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا» چراغ‌ها را خاموش كنيد، شب هشتم ماه محرّم است همه با حال عزا….، ديگر مصيبت‌زده را كه نبايد گريه تعليم كرد. خدايا وقتي كه ما مشتاق مي‌شديم پيغمبر اكرم را ببينيم، زيارت كنيم، به جمال علي اكبر نگاه مي‌كرديم. بعد رو كرد به ابن سعد «يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ» خدا رَحِم تو را قطع كند. علي اكبر وارد ميدان شد…، به خدا قسم آقايان ما يك چيزي مي‌شنويم، چون اين روضه‌ها تكرار شده است لذا زياد اهميت نمي‌دهيم، شايد اكثر شماها روضه حضرت علي اكبر را تا آخر بدانيد، من هرچه بخوانم تكراري است اما اگر يك چيزي را فكر كنيد و بايد فكر كنيد، الآن فكر كنيد امام زمان شما در مجلس هستند، شما هم كنار صحراي كربلا ايستاده‌ايد، حسين بن علي دارد به قد و قامت فرزند خود نگاه مي‌كند و با خدا مناجات مي‌كند، اشك از ديدگان او مي‌ريزد. اشك نازنين او روي محاسن او جاري شده است. خدايا شاهد باش بر اين مردم، جواني را به طرف اين‌ها مي‌فرستم كه شبيه‌ترين مردم است به پيغمبر اكرم، از هم جهت خَلق و هم از جهت خُلق. علي اكبر رفت، جنگ كرد، در بعضي از مقاتل دارد دويست نفر را به خاك هلاكت انداخته است. هوا گرم است، چند روز است علي اكبر آب نخورده است، اسلحه دارد، شمشير دارد، نيزه دارد، كلاه‌خود و زره در بدن دارد، برگشت يك ديداري با پدر تازه كند، چشم او به جمال پدر افتاد، معمولاً يك فرزند عزيزِ مهرباني كه به پدر خود برمي‌گردد يك چيزي، يك حرفي مي‌خواهد بزند، يك اظهار محبتي مي‌خواهد بكند، عرض كرد: «يَا أَبَه الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي» عطش من را كُشت «وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ أَجْهَدَنِي» اين سنگيني اسلحه و زره و اين‌ها من را به زحمت انداخته است، آيا راهي به يك قطره آب داري به من برساني؟ مي‌دانيد سيدالشهداء چه گفت؟ فرمود: فرزندم به طرف اين قوم برگرد، اميد است روز را شام نكني مگر آنكه از دست جدّ خود سيراب شوي. علي اكبر برگشت. يك وقت هم صدا زد: پدر من را درياب، سيدالشهداء خود را به بالين علي اكبر رسانيد، سر علي اكبر را به دامن گرفت، صدا مي‌زند: جوان من علي. علي اكبر چشم‌هاي خود را باز كرد، يك نگاهي به صورت پدر كرد، عرض كرد: پدر، من از دست جدّ خود سيراب شدم، حسين بن علي از جا برخاست، صدا زد: جوانان بني هاشم، يا فتیان بني هاشم، بياييد بدن علي اكبر را به طرف خيمه‌ها ببريد.

 

 

 



[1]. آل عمران، آيه 33.

[2]. تحريم، آيه 6.

[3]. آل عمران، آيه 164.

[4]. ابراهيم، آيه 24.

[5]. نور، آيه 32.

[6]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 43 .

[7]. آل عمران، آيه 34. 

۱۷ ربیع الاول ۱۴۱۳ قمری – فضائل رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)

این عید بزرگ را به پیشگاه مقدس بقیة الله الأعظم، حجة ابن الحسن روحی و ارواحنا العالمین له الفداه، تبریک عرض می‌کنم. امیدواریم این جلسات، ذخیرۀ معنویات‌مان و کمالات‌مان، به سوی حق و حقیقت باشد و این خوشحالی‌هایی که ما در روزهای خوشحالی خاندان عصمت داریم و این حزن‌هایی که ما در روزهای مسائل خاندان عصمت داریم، ما را جزء شیعیانی قرار دهد که «يَفْرَحُونَ‏ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا».[1]

پیغمبر اکرم در مثل امروزی، از مادر متولد شد و تمام عالم وجود، تحت تأثیر این خوشحالی و فرح و این مولد پاک قرار گرفتند. پیغمبر اکرم، بسیار تولدش از نظر ظاهر، طبیعی بود. مادری دارد به نام آمنه، پدرش از دار دنیا رفته، در یک خانه‌ای که محقر و معمولی است، پا به عرصۀ وجود ظاهری هم گذاشت. ولی حضرت عیسی (ع) وقتی متولد می‌شود خدای تعالی زمینۀ تولد او، معجزاتی می‌کند تا مردم او را بپذیرد. در روز اول تولدش، سخن می‌گوید، بدون پدر، نطفه‌اش بسته می‌شود و توأم با معجزات است. اما در میلاد پیغمبر اکرم، این حرف‌ها را ننوشته‌اند و نگفته‌اند، ولی در مقابل، معجزاتی از رسول اکرم در موقع تولد نقل شده که بر جهان اثر گذاشته. بین مکه و مدائن، که کاخ کسری در آنجاست، فاصلۀ بسیار زیادی است. آنجا طاق کسری شکست می‌خورد. آتشکدۀ باز خاموش می‌شود، دریای ساوه، خشک می‌گردد. این دو نمونه از معجزات، موقع تولد، در زمان تولد دو پیغمبر است، اگر ما مردم مسلمان و مردم مسیحی، فکر کنیم، به یک نتیجۀ قطعی می‌رسیم و آن نتیجه این است که پیغمبر اسلام، برای تمام جهان آمده و رحمة للعالمین است، در مکه متولد شده، در مدائن طاق کسری، آن طاقی که بر اساس ظلم برپا شده شکست می‌خورد و آتشکده‌ای که به جای خدا، آتش آن را می‌پرستیدند، خاموش می‌شود و جهان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

اما حضرت عیسی در همان قسمت دائرۀ ارزاق خودش، معجزاتش ظاهر می‌شود. از مادر بدون پدر، از زیر درخت خرمای خشک، درخت خرما را باصطلاح زنده می‌کند و خرما می‌دهد، چشمۀ آب، زیر پای حضرت عیسی می‌جوشد، خود حضرت عیسی سخن می‌گوید، اما پیغمبر اکرم، معجزاتش را اگر ما بخواهیم یک دایره‌ای در زمان تولد پیغمبر اکرم، بکشیم و دایرۀ اثر وجودی آن حضرت را، در ربع مسکونی قرار دهیم، در آن زمان که نه آمریکایی بود و بعضی از ممالک اسلامی هم، حتی وجود نداشتند اثرات وجودی رسول اکرم، در سراسر عالم آن روز، ظاهر شد.

این معنا به ما یک مطلبی را می‌گوید و آن این است که حضرت عیسی، مربوط به همان اورشلیم و مربوط به همان زمان کوتاه و مربوط به یک جمعیت خاصّ خودش و بالأخره محدود بود، اما پیغمبر اکرم رحمة للعالمین و اثرات وجودی و رسالت آن حضرت و تولد آن حضرت، مربوط به تمام مردم دنیا است.

این یک مطلب بود، مطلب دوم اینکه به تصدیق تمام مردم مسیحی مذهب و بلکه تمام ادیان رسمی عالم، که صاحب کتاب هستند، کتاب پیغمبرهای زمان خودشان، پیغمبرهای قبل از اسلام، هیچ کدام باقی نماندند، نه انجیل باقی مانده و نه تورات باقی مانده و نه اوستا باقی مانده و نه کتاب‌هایی که قبل از پیغمبر اسلام، پیغمبرانی از قبیل حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی، هیچ‌کدام کتاب‌هایشان باقی نمانده. این کتاب‌هایی که در یک مجموعه، تقریباً سی و سه کتاب را جمع کردند و به نام کتاب مقدس، اسم گذاری کردند که یکی از آن کتاب‌ها تورات است و یکی هم انجیل، این مجموعه، هیچکدام آن، خود پیروان آن ادیان، نمی‌گویند: این‌ها برای پیغمبر ما است. انجیل برای لوخا است، انجیل برای یوحنا است، انجیل برای برقس است، انجیل برای مطرو است. انجیل عیسی، هیچ مسیحی ادعا نکرده که ما انجیل عیسی داریم.

من یک وقتی می‌خواستم، حالا شاید یک وقتی فرصتی شود چاپ هم شود، یک خدمتی به عالم مسیحیت لااقل بکنیم. کلمات حضرت عیسی در کتاب‌های ما، بحمدالله خیلی زیاد است که اگر جمع شود و کنار انجیل گذاشته شود، هر عاقلی، بدون تردید می‌گوید این که در روایات ما هست که حضرت عیسی فرموده، این‌ها بیشتر به حضرت عیسی پاک و با عظمت مناسب است تا کلمات انجیل. تورات هم همینطور است کتاب‌های دیگر مذهب دیگر هم، همینطور است. ولی قرآن به تصدیق تمام مردم غیر مسلمان، یک کلمۀ آن، بر او اضافه نشده، عوض نشده. یک کلمه از قرآن برداشته نشده و کلمۀ دیگری جای آن گذاشته باشد، این باز به ما چه می‌فهماند؟ اینکه تمام مذاهب و تمام کتاب‌هایی که در مذاهب مختلف از جانب پروردگار نازل شده، همۀ آن‌ها موفق بوده و قرآن است که معجزۀ باقیۀ پیغمبر است.

خدای تعالی در این آیۀ شریفه می‌فرماید: «لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ»[2] برای شما ای مردم! یک رسولی آمد، «مِّنْ أَنفُسِكُمْ» در قرائت، بعضی خوانده‌اند «مِن أَنفَسِکُم»، بعضی گفته‌اند: «من أَنفُسِکُم» هر دوی آن هم ممکن است درست باشد، پیغمبر از خود شماست از شکل شماست، از قیافۀ شماست، ملک نیست، جن نیست، از أنفس خود شماست، از خود شماست. یا بگوییم: «مِن أَنفَسِکُم» از نفیس‌ترین قبائل عرب، که پیغمبر اکرم خودش فرمود: خدای تعالی قریش را اختیار کرد و از قریش، بنی‌هاشم را و از میان بنی‌هاشم مرا انتخاب کرد، پس نفیس‌ترین فامیل، یعنی شما اگر در میان جزیرة العرب، بلکه در میان مردم دنیا بروید و تحقیق کنید، از خاندان پیغمبر اکرم، بهتر و با اصالت‌تر، پیدا نمی‌شود. تمام آباء پیغمبر اکرم، پیغمبر بودند یعنی نبی بودند، بعضی از آن‌ها رسول و بعضی از آن‌ها نبی بودند. فرق نبی و رسول هم این است که رسول، آن نبی‌ است که مبعوث به رسالت شده. در آن زمان که کتاب نبود و مردم در میان دهات و شهرستان‌ها، اطراف و اکناف عالم، متفرق بودند. در زمان ما یک روحانی و یا یک مبلغ، یک توضیح المسائل زیر بغلش می‌گذارد، به یک ده می‌رود احکام الهی را به مردم می‌رساند. اما در آن زمان که این وضع نبود، مردم نمی‌توانستند استفادۀ این گونه از مبلغین کنند، خدای تعالی در یک ده، در یک شهر، یکی از پاک‌ترین مردم آن ده را، آن شهر را، به عنوان نبی انتخاب می‌کرد و بعد به عنوان رسول، او را مبعوث می‌کرد. مثلاً در یک ده، پنج خانوار هستند، یک آدم حسابی در میان‌شان هست، از متعهدین، از کسانی که در عالم میثاق، با خدا عهد بسته و در دنیا هم به میثاقش عمل کرده، از آن‌ها را خدای تعالی انتخاب می‌کرد و بعد، او را بر همان مردم مبعوث می‌کرد، پنج خانوار، یک پیغمبر داشت. اگر یک نفر تنها در محله‌ای زندگی می‌کرد و خواستار راه به سوی خدا بود، خدای تعالی خودش را نبی قرار می‌داد. یعنی با خود او ارتباط برقرار می‌کرد و راهنمایی‌اش می‌کرد.

این را شما بدانید در دنیا، هیچ فردی از افراد بشر نیست که حجت برای او تمام نشود. روز قیامت ما نگوییم که «لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَّذِلَّ وَنَخْزَى»[3] اگر برای ما رسولی می‌فرستادی، ما پیروی از تو می‌کردیم و گمراه نمی‌شدیم، این را روز قیامت می‌گفتیم، این آیۀ قرآن است. بر همۀ مردم خدای تعالی، حجت را تمام می‌کند و لذا یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر، این‌ها ردیف نبودند، بعضی در یک زمان مثلاً داشت از حالات بنی اسرائیل، اسرائیلی‌ها یک بین الطلوعین، هفتاد پیغمبر را سر بریدند، اینطوری بود. پیغمبران زیادی در اطراف و اکناف بودند و تا وقتی که به آن کمال نرسیده‌اند، حالا پیغمبرها هم بعضی از آن‌ها بر بعضی دیگر فضیلت دارند. «فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»[4] در آیات قرآن هست، بعضی‌ از آن‌ها بر بعضی فضیلت دارند.

بعضی از پیغمبرها هنوز به مرحلۀ کمال نرسیدند، مبعوث نمی‌شدند. باید به مرحلۀ کمال، آن مرحلۀ أعلای محدثین برسند و بعد سیر من الحق، الی الخق‌شان شروع شود تا مبعوث شوند. بنابراین یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر، این‌ها در بین مردم منتشر بودند. البته یک نبی داریم، یک رسولی داریم، یک پیغمبر اولوالعزمی و یک پیغمبر خاتم داریم، فرق این‌ها را بد نیست امروز که روز تولد رسول اکرم است به شما عرض کنم.

نبی، آن کسی است که خدا احکام دین را به او داده ولی هنوز به او اجازه نداده که برای مردم بیان کند، مبعوث نشده، مثل خود پیغمبر اکرم، قبل از چهل سالگی، بلکه قبل از تولد. «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ‏ الْمَاءِ وَ الطِّين‏»[5] من نبی بودم آدم بین هنوز گل و آب بود، هنوز خدای تعالی، مجسمۀ او را هم درست نکرده بود.

بعد از آن یک رسولی ما داریم، رسول، آن نبی‌ای است که خدای تعالی، او را مبعوث به رهبری من کرده. این تا آن مرحلۀ کمال را نرسد به او اجازۀ باصطلاح رسالت را نمی‌دهد. پیغمبر اولوالعزم آن کسی است که در مرحلۀ استقامت، خیلی قوی است، صاحب عزم است، صاحب تسلیم است، قاطعیت فوق العاده‌ای دارد. ببینید خدای تعالی می‌فرماید: «وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ»[6] ای پیغمبر، با مردم مشورت کن، «فَإِذَا عَزَمْتَ» وقتی  که تو عزم پیدا کردی، حضرت آدم در بهشت، به خاطر یک مقدار باصطلاح سستی، تحت تأثیر شیطان قرار گرفت. خدای تعالی می‌فرماید: «وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا»[7] ما برای او عزمی ندیدیم. از آدم سست، خدا خیلی بدش می‌آید، کوشش کنید که عزم‌تان را راسخ کنید. استقامت‌تان را خیلی تقویت کنید. قوی باشید! هر کاری را که فهمیدید حق است به هر قیمتی هست، پشت آن را بگیرید و با قاطعیت بسیار زیاد انجام دهید. اگر شل بودید و تردید پیدا کردید و نمی‌دانم چه کار کنم؟ و از طرفی کار بسیار خوب است و پر نفع است، از طرفی مردم حرف می‌زنند. تو که تحت تأثیر مردم و حرف مردم واقع می‌شوی این را بدان هیچ وقت روی سعادت را نخواهی دید.

علی ابن ابیطالب به دوستانش می‌فرماید: خدا شما را بکشد! خیلی عجیب است! این علی مهربان است. «قَاتَلَكُمُ‏ اللَّهُ‏ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً»[8] دل مرا پر از چرک کردید، پر از خون کردید، خدا شما را بکشد. حالا حضرت وقتی که می‌خواهد توضیح دهد، می‌دانید چه می‌فرماید؟ می‌گوید: در زمستان به شما می‌گویم به جنگ معاویه بروید، می‌گویید: هوا سرد است. در تابستان به شما می‌گویم، می‌گویید: هوا گرم است. سرما و گرمای این زمان، غیر از آن زمان بود. عجب مردمی بودند! الآن وسائل سردی و گرمی، فراوان است، حتی من شنیدم یا خیلی از جاها من خودم دیدم که در جبهه‌ها وضعی برای بعضی از افسران، کولرهای گازی مثلاً در خیمه‌شان یا در سنگرشان نصب کرده بودند مواظب بودند، وسائل سرد کننده، وسائل گرم کننده، زمان ما زیاد است اما شما فکر کنید در کوفه، که شاید گاهی از اوقات، گرم‌ترین نقاط دنیا است علی ابن ابیطالب از این جهت می‌فرماید که: شما در گرما نمی‌روید در سرما هم نمی‌روید. کسی که از سرما و گرما بترسد، از شمشیر بیشتر می‌ترسد. پس بنابراین شما دل مرا پر از خون کردید.

انسان در هر راه و روشی که حرکت می‌کند، اگر قاطعیت نداشته باشد، عزم نداشته باشد، جدی نباشد، این انسان به کمال نخواهد رسید. پیغمبری مثل حضرت آدم، حضرت آدم با آن عظمت! ابوالبشر! پیغمبر اولوالعزم نشد. «إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ»[9] خدا انتخابش کرد، اختیارش کرده اما این عزم نداشت، یعنی قاطعیت نداشت، زنش آمد به او گفت: من از این درخت خوردم خوب است، گفت: عجب! بله. عزم نداشت. تحت تأثیر عواطف زنش قرار گرفت، تحت تأثیر عواطف فرزندش قرار گرفت وظیفه‌اش را آنطور که می‌خواست انجام دهد، انجام نداد.

خیلی کوشش می‌کند، زن‌مان نشسته گریه کرده گفته: فلان چیز را بخر، تو هم پول نداری، یک پول حرامی هم آن گوشه هست. برداشتی آن پول حرام را رفتی برای او چیز خریدی. یا مثلاً مرحوم شیخ انصاری، می‌گویند: یک نفر خواب دیده بود خدا به ما رحم کند، اگر واقعاً راه انقدر باریک باشد وای به حال ما! که هست. اشد من الصیف و عدم من الشح» راه رسیدن به خدا می‌دانید چقدر عجیب است! از شمشیر تیزتر، از مو باریک‌تر. به قول آن شخص می‌گفت: بگویید پس اصلاً راه نیست. راه اینطوری که راه نیست. دقیق!

یک شخصی شیطان را خواب دید، این یک مقدار زیادی رسیمان روی دوش او است، یک ریسمان کلفتی هم بالای ریسمان‌هاست. گفت: این ریسمان‌ها برای چه است؟ گفت: برای بعضی از این مردم، خیلی گوش به حرف نمی‌‌دهند من از این ریسمان‌ها استفاده می‌کنم به گردن‌شان می‌اندازم به طرف گناه می‌کشانم. آن ریسمان و بزرگ و ضخیم چه است؟ گفت: این ریسمان برای شیخ انصاری است، شیخ انصاری، دیشب یک ریسمان نسبتاً ضخیمی بود به گردنش انداختم، پاره کرد؛ امشب یک ریسمان ضخیم‌تری گیر آوردم. می‌گوید: از خواب بیدار شدم خدمت شیخ انصاری رفتم، گفت: راست می‌گوید، شیطان همه جا دروغ می‌گوید اما اینجا راست می‌گوید. دیشب من نشسته بودم کنار دستم صندوق بیت المال بود، سهم امام داخل آن صندوق بود پر از پول بود. دختر من نشسته بود، نانش خالی بود ماست می‌خواست. من هم دیگر غیر از این نداشتم. دائماً نشستم با خودم فکر کردم که من هم خدمت به اسلام کردم، چه کنم؟ و چه کنم؟ از این پول‌ها بردارم، یک ماستی برای این بچه بخرم. تحت تأثیر عواطف دخترم قرار گرفتم، گریه می‌کند شیخ انصاری است! مرجع تقلید! می‌گوید: از اول گفتم هر چه می‌خواهی گریه کن، همین است نداریم، بعد ریسمان را پاره کردم.

حالا ما، رفتیم حساب سال‌مان را کردیم. بعضی‌ها می‌آیند نزد من، حساب سال کنند از همان اول قطع دارم که نمی‌دهد. یعنی همان اول می‌فهمم که نمی‌دهد. ما وظیفه‌مان مسئله گفتن است. بعد هم واقعاً نمی‌دهند. اگر روی فرشی که خمس به آن تعلق گرفته شما نماز بخوانید، نماز‌تان باطل است. پایتان را هم روی آن بگذارید حرام است، هر کاری که می‌کنید فعل حرام می‌کنید، فعل حرام است فعل حرام است. قدم بر می‌دارید روی این فرش، فعل حرام می‌کنید. آن وقت ما با شیخ انصاری خیلی فرق می‌کنیم.

حضرت امیر فرمود: «قَاتَلَكُمُ‏ اللَّهُ‏ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً» «وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا» حضرت آدم با اینکه پیغمبر اول بود، پیغمبر اولوالعزم نیست. پیغمبر اولوالعزم آن کسی است که محکم ایستاده باشد. حضرت نوح اولواالعزم است. نهصد و پنجاه سال ـ کلام قرآن است ـ حضرت نوح با مردم حرف می‌زند می‌گوید، خیلی انسان گاهی دلش به حال حضرت نوح می‌سوزد، خیلی پیرمرد باصطلاح ضعیف بوده، یعنی ضعیف نبوده، مردمش بد بودند. می‌گوید: «كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ»[10] «لَيْلًا وَنَهَارًا * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَارًا»[11] هر چه من این‌ها را شب و روز دعوت می‌کردم، برنامۀ حضرت نوح شبانه روزی بوده. «فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي» این دعوت من، این درخواست من، در راه خدا بیایید، برای مردم بیشتر بود و وقتی هم بعد از نهصد و پنجاه سال، حالا می‌خواهد یک عده‌ای اهل نجات را، نجات‌شان دهد، به هر حال این‌ها داخل کشتی نشسته ‌اند و بقیه همه، که حضرت نوح می‌فرماید: که خدایا این‌ها را «وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا»[12] این‌ها جز فاجر و کافر، چیز دیگری متولد نشدند تا این حد!

حضرت ابراهیم، قربان حضرت ابراهیم شوم! در میان انبیاء حضرت ابراهیم عزم عجیبی داشتند، عزم راسخی داشتند فلذا بهترین پغمبران اولوالعزم، بعد از پیغمبر اکرم است. حضرت ابراهیم را به طرف آتش می‌برند. می‌گوید: خدا! اموالش را می‌خواهند بگیرند، می‌گوید: خدا! فرزندش را ببرند. خیلی عجیب است! شما ببینید فرق بین حضرت ابراهیم با حضرت آدم چه است؟ حضرت آدم، زنش می‌آید می‌گوید: بیا از این درخت بخور، می‌گوید: برای اینکه دل تو را نشکنم می‌خورم. اما حضرت ابراهیم، هاجر زن بسیار خوبش را با بچه‌، بچه‌ای که شیرخوار است، خدای تعالی دستور داده برو در وسط بیابان بگذار، بیا! شما تصور کنید ببینید این کار چقدر عجیب است! من فکر نمی‌کنم یک نفر انسان، هر چقدر خوب باشد بتواند طاقت بیاورد، اشک هم نریزد، گریه هم نکند. در وسط یک بیابان بی آب و علف، یک کوزۀ آب، یک دستمال بستۀ غذا، کنار این‌ها گذاشته، بچۀ شیرخوار را وسط آفتاب گذاشته.  حتی در احادیث هست که ایشان برای فرزندش، برای مادر فرزندش، یک سایبان هم درست نکرد داخل آفتاب گذاشت. خداحافظ و رفت. دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد. آن زمان نه تلفن بود، ما یک مسافرت می‌رویم اگر در شبانه‌روز یک تلفن به خانواده نکنیم، هم خانواده و هم ما دادمان بلند می‌شود. من دیروز تا حالا تلفن نکردم.

ببینید چه وضعی داشته، آب تمام شد، غذا تمام شد. انسان در مقابل گرسنگی بیشتر طاقت دارد تا در مقابل تشنگی، آن هم در آن هوای گرم! بچه تشنه شده، گریه می‌کند! حضرت هاجر، این است که هفت مرتبه بین صفا و مروه، سعی در موسم حج هست، این علتش این است که حضرت هاجر، نمی‌دانست چه کار کند؟ می‌دوید آن طرف، باز این طرف می‌دوید، یک دفعه دیدی آب نیست چرا؟ گاهی شده یک چیزی را انسان گم کرده، ده دفعه یک جا را می‌گردد. هفت مرتبه این طرف دوید، آن طرف دوید. تا آخر وقتی که روی کوه مروه ایستاد نگاه کرد، دید زیر پای بچه آب آمده، پایش را روی زمین کشیده، چشمۀ آب! با عجله آمد گفت: زمزم، یعنی جلوی آب را بست که هدر نرود و از آنجا چاه زمزم به وجود آمد.

این حضرت ابراهیم است این است که همۀ انبیاء، ائمۀ اطهار، خود پیغمبر اکرم، افتخار می‌کنند که ما از اولاد حضرت ابراهیم هستیم. واقعاً حقش است، عزم راسخ! پیغمبر اولولعزم است. حضرت موسی همینطور، حضرت عیسی همینطور است. اما پیغمبر اسلام! پیغمبر اکرم! این بزرگواری که امروز، مردم دنیا افتخار می‌کنند به اینکه پیغمبری مثل او دارد! پیغمبر امروز متولد شده، ایشان آنچنان عزم‌شان راسخ است، واقعاً تمام انبیاء باید در محضرش بیایند و از درسش استفاده کنند.

پیغمبر اکرم فرمود: «مَا أُوذِيَ‏ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ»[13] آنقدری که من اذیت شدم، هیچ پیغمبری اذیت نشد. مردم جاهل، مردمی که مرده هستند. خدای تعالی به پیغمبر می‌فرماید: ای پیغمبر! این‌ها مرده هستند، تو خودت را به مشقّت نیانداز. «لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ»[14] بر او سخت می‌گذرد اگر ببیند شما ناراحت هستید. یکی از کفّار حتی، یک گوشه نشسته بود، پیغمبر نمی خواست که او مشکل یا ناراحتی داشته باشد «عزیز علیه مَا عَنِتُّمْ» معنایش این است. یک ناراحتی یک نفر داشته باشد، حالا این یک نفر، هر چه می‌خواهد باشد، هر کسی می‌خواهد باشد. شما فکر نکنید «عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ» مردم، مؤمنین هستند نه، آخرش می‌گوید: «بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ». به مؤمنین یک محبت خاصی دارد، اما به همۀ مردم، مهربان است! «عَزِيزٌ عَلَيْهِ» بر او سخت است. شما در دعای ندبه می‌گویید: «عَزِيزٌ عَلَيَ‏ أَنْ‏ أَرَى الْخَلْقَ وَ أَنْتَ لَا تُرَى‏»[15] برای من سخت می‌گذارد که همه را ببینم و تو را نبینم، اینجا می‌گوید: «عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ» بر پیغمبر سخت می‌گذرد که ناراحتی‌های شما را ببیند. یکی از شما ناراحت باشید پیغمبر ناراحت است. الآن هم همینطور است، یک نفر از شما مردم، حتی کفّار، ناراحت باشند پیغمبر برایش سخت می‌گذرد. «حَرِيصٌ عَلَيْكُم» حرص می‌زند که شما هدایت شوید، «بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ» به مؤمنین مهربان باشید.

این پیغمبری است که بر ما، مبعوث شده و برای ما امروز متولد شده و در آن لباس ظاهری بشری، آن روح با عظمتی که همۀ مخلوقات را به وسیلۀ او خلق کرده در این بدن ظاهری، درآمده که ما هدایت شویم و یکی از خصوصیات پیغمبر این است که هم روز وفاتش و هم روز تولدش، یکی از عزیزانش هم در آن روز، وفات کرده یا متولد شده. مثل کسی که متصل به فرزندانش باشد. به ائمۀ اطهار است این علامت این است که پیغمبر از عترتش، از آلش جدا نیست. روز وفاتش، فرزند اکبرش، حضرت مجتبی وفات می‌کند، روز تولدش هم، امام صادق، رئیس مذهب شیعه، رئیس مذهب! رئیس دین اسلام! متولد شد. که به خدا قسم، اگر امام صادق نبود، حتی سنی‌ها نبودند. این بحث مفصلی دارد که فرصت برای بحث آن نیست. این را من از نظر تاریخی اثبات می‌کنم که اگر امام صادق نبود، یک مسلمان در عالم نبود حتی سنی، هم نبود. این آقا هم امروز متولد شد. پنجاه درصد روایات ما، از امام صادق و امام باقر و پنجاه درصدش از سایر ائمه (ع) است. امام صادق هم امروز متولد شد. دو عید بزرگ! دو روز، یعنی یک روز با عظمت که دو عید بزرگ با هم توأم شده، خیلی ارزشمند است! قدر بدانیم و إن‌شاءالله امروز عیدی‌تان را از خاندان عصمت و طهارت بگیرید و به خصوص از حضرت بقیة الله ارواحنا لتراب مقدمه الفداه، عیدی‌تان را إن‌شاءالله امروز بگیرید.

نزدیک به اذان ظهر است. من بیشتر از این عرایضم را طول نمی‌دهم و امروز، جناب آقای فانی، آقای فانی ما، از اهل علم بودند، منتهی در زمان طاغوت ایشان را زندان می‌کنند و لباس روحانیت را از ایشان می گیرند.دیگر بعدش، لباس‌شان را نمی‌پوشند، ایشان روحانی بودند و هستند. تحصیلاتش را می‌بینید که مجالس را واقعاً گاهی اداره می‌کنند، فاضل، خوب، از همه جهت است و لباس اصلی مسلمان‌ها، لباس روحانیت است.

یک وقتی کسی به من می‌گفت: این لباس روحانیت را شما از کجا آوردید؟ گفتم: شما این لباس را از کجا آوردید؟ لباس  ما از زمان پیغمبر بود که قبا پیغمبر داشته و هنوز می‌گویند: قبای‌شان در موزه ای در استانبول هست، من رفتم دیدم. عبا هم که حدیث کساء را شنیدید یا نه؟ کسا می‌گوید. لباس روحانیت هم از عمامه و عبا و قبا است و حالا پیرمردها کم شدند، در زمان مثلاً چهل سال قبل، پنجاه سال قبل، همۀ مردم مشهد معمم بودند. این ابوی ما، از علما نبود ولی یک لباسی مثل روحانیون داشت و لذا مدت‌ها است ایشان خودشان، از من تقاضا می‌کنند که لباسش را بپوشد، البته نه اینکه اختیارش دست من باشد، من کوچک‌تر از آن هستم که حتی اختیار کسی را به عهده بگیرم. اختیار ایشان دست من نیست منتهی انقدر ایشان با ادب و بزرگوار هستند، که من یک وقتی می‌گفتم: خدایا به اندازه‌ای که ایشان نسبت به من و دین تو و تو اخلاص دارند من دارای این اخلاص شوم در مقابل دین و به من می‌گفتند، الآن شاید شش ماه باشد که لباس برای ایشان تهیه کردم از قم هم گرفتم، من از جهتی، آخر زمان ما، زمانی است که خیلی باید انسان محکم باشد تا این لباس را داشته باشد. شیطان آنچنان همه را در بغل گرفته، که اگر یک نفر از این لباس داشته باشد شیطان همان اول سرزنشش می‌کند و الحمدلله، من حتی به ایشان گفتم که، ممکن است گاهی کسی حرفی بزند و چطور و این‌ها که این استقامت ما، عزم ما و این حرف‌هایی که می‌گفتم.

عزم راسخ! روزی که ایشان اظهار لطف کردند با من ارتباط پیدا کردند، یک جمله‌ای را به من گفتند که نمی‌خواهم اینجا عرض کنم ولی مفهومش این است که، تا زنده هستم با تو خواهم بود و تا آخرت هم…. یک جمله‌ای گفتند که من واقعاً الآن حدوداً شاید پانزده سال، شانزده سال است که ما با هم هستیم، هم قبل از انقلاب یکدیگر را دیدیم و هم دوران انقلاب یکدیگر را دیدیم و هم بعد از انقلاب و در تمام سختی‌ها، سستی‌ها، ناراحتی‌ها. من هم یک آدم خیلی بدی هستم، بداخلاق و بی‌ادب هستم و ایشان همۀ این‌ها را از ما تحمل می‌کنند و رفاقت‌شان را با ما حفظ کردند.

همین دلیل‌ خوبی‌شان همین بس که، رفاقتش را با مثل من، حفظ کردند و لذا امروز به نام مقدس خاتم انبیاء، خدا آقازادۀ ایشان را حفظ کند جناب آقای جواد آقا. ایشان الآن به من می‌گفتند که: من عمامه را در روز میلاد رسول اکرم سرم گذاشته شد و شب میلاد رسول اکرم ازدواج کردم و شب میلاد رسول اکرم، خدا به من فرزند داده.

پدر ایشان از روحانیون هستند و آقازادۀ ایشان هم هستند، خدا لعنت کند خاندان پهلوی را، که ایشان را در زندان، خلع لباس کرده و لذا ما از ایشان امروز تقاضا می‌کنیم که پا به پای کرامت، بله إن‌شاءالله تاجگذاری کنند. تاج هم فکر نکنید فقط برای شاه بوده، ما در روایات داریم که «العمامة تیجان الملائکه» عمامه تاج ملائکه است. در دعا هم دارد که عمامه تاج است. به هر حال این‌ها بیخود اسم آن تشکیلات‌شان را یک چیزی داشتند، آن‌ها بیخود تاج گذاشتند، تاج آن عمامه‌ای است که پیغمبر اکرم بر سرش می‌گذاشت و چون مستحب است که وقتی شخص عمامه‌اش را روی سرش می‌گذارد، ایستاده باشد و متوجه امام زمان باشد. چون این عمامۀ ما، سابق به ما می‌گفتند: کفن ما باید باشد. یعنی وقتی از سرمان بر می‌دارند، کفن می‌کنند و ما کفن را روی سرمان، در راه خدا گذاشتیم و در راه خدا قدم بر می‌داریم.

حالا فکر نکنید یک عده‌ای اهل این حرف‌ها نیستند و نمی‌فهمند ولی حقیقتش این است و لذا امیدواریم که ایشان موفق باشند و تا زنده هستند إن‌شاءالله از این لباس پر افتخار بهره بگیرند و به امام زمان امروز بگویند که من همان سربازی بودم که هستم، منتهی یک مدتی، در برهه‌ای از زمان، من این لباسم بر تنم نبوده. حالا همۀ آقایان بایستند و صلوات بفرستند تا من…

 

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ ابْنَ‏ الْحَسَن ‏صَلَواتُكَ‏ عَلَيْهِ وَ َ عَلَى‏ آبَائِه‏ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ‏ فِيهَا طَوِيلا».

«لب تشنه اگر آب نبیند سخت است / شبگرد رخ مهتاب نبیند سخت است / ما نوکر و ارباب تویی مهدی جان / نوکر رخ ارباب نبیند سخت است / نوکر رخ ارباب نبیند سخت است». رفقا، شیعیان، دوستان، عاشقان، محبین، اگر در این مجلسی که به نام نامی پیامبر اکرم و امام صادق (علیه السلام) تشکیل شده، ارباب‌مان، صاحب‌مان هم شرف حضور می‌داشت که بر حسب باطن، حتماً عنایات ایشان شامل حال ما است و دیدگان گنهکار ما به نور جمالش روشن می‌شد، چقدر عالی بود! پروردگارا، عمر ما را در راه رضای امام زمان قرار بده، هر نفسی که می‌کشیم به یاد امام زمان باشد.

«اثری داشت به وقت سحر آه ای دل من / چه کنم آه مرا از اثر انداخته‌ای / دل بشکستۀ ما شد صدف عشق و عجب! / کاندر این ظرف شکسته گوهر انداخته‌ایم. مولا جان! گر نیست دیده‌ام لایق دیدار روی تو / چشمی دگر بده که تماشا کنم تو را / چشمی دگر بده که تماشا کنم تو را».

 

 

 



[1]. کامل الزیارات، النص، ص 101.

[2]. توبه، آیه 128.

[3]. طه، آیه 134.

[4]. بقره، آیه 253.

[5]. بحارالأنوار، ج 16، ص 402.

[6]. آل عمران، آیه 159.

[7]. طه، آیه 115.

[8]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص 70.

[9]. آل عمران، آیه 33.

[10]. نوح، آیه 7.

[11]. نوح، آیات 5 و 6.

[12]. نوح، آیه 27.

[13]. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام (لابن شهر آشوب)، ج 3، ص 247.

[14]. توبه، آیه 128.

[15]. المزار الکبیر (لابن المشهدی)، ص 581.

۲۲ صفر ۱۴۱۱ – ۲۲ شهریور ۱۳۶۹ – قضیه حضرت ابراهیم علیه السلام

«بسم الله الرحمن الرحیم»

با اینکه من خیلی خسته هستم، چون در واقع این سی روزی که در مسافرت بودیم، شاید دو، سه ساعتی استراحت نداشتم، یعنی یکسره، پشت سرهم کمی هم کسالت مختصری دارم، در عین حال محبت شما خیلی ما را به نشاط آورده است و نمی‌توانم عصر جمعه، روزی که متعلق به امام عصر (ارواحنا فداء) است و به خصوص ساعت آخر روز که دعاها مستجاب است، این‌همه محبت و اخلاص به امام عصر را ندیده بگیرم و شما را که می‌دانم هرچه به من اظهار محبت می‌کنید، به خاطر اینکه فکر می‌کنید شاید ما خاک پای حضرت بقیةالله محسوب شویم، روی این اصل است و این محبت بسیار محبت خوبی است که شاعر می‌گوید:

این محبت از محبت‌ها جداست                             حبّ محبوب خدا حبّ خداست

البته محبوب خدا از نظر خود شما، والّا از نظر واقع دعا کنید که این‌طور باشد و البته من همان‌طوری که همه شما اعتماد دارید و اطمینان دارید و من هم به شما اطمینان دارم، در تمام مواقع استجابت دعا شما را تا جایی که برای من میسر بوده است، یک‌یک، به اسم دعا می‌کردم و حتی مکرر برای شما طواف انجام دادم. با اینکه در موسم حج کارهای از این قبیل، از قبیل طواف و سایر اعمال بسیار مشکل است، ولی در عین حال شاید هفته قبل، مثل همین ساعت بود که عصر جمعه بود، در مسجدالحرام به یاد شما بودم و طوافی را فکر می‌کنم در همین عصر جمعه برای شما انجام دادم و گاهی فکر می‌کردم ای‌کاش ما مثل حضرت ابراهیم خلیل یا لااقل آن سرمشقی که خاندان حضرت ابراهیم به ما دادند که خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: «وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً»[1] ما هم یک مقداری آن گذشت‌ها را در راه خدا می‌داشتیم.

با یکی از دوستان از تهران همراه من بود و تنها فردی بود که شب و روز با من بود، به ایشان گفتم: بیاید برویم یک مقداری بالای پشت‌بام چند طبقه همان محل استقرار کاروان، تقریباً کوه‌های اطراف مکه دیده می‌شد. گفتم: کدام یک از ما که مدّعی هستیم در راه امام عصر و خدا می‌‌خواهیم قدم برداریم، حاضر هستیم که در این کوه‌های سیاه پرحرارت داغ، بدون گیاه، زن و فرزند خود را با اینکه حالا آبادی است، شهر است، همه‌چیز پیدا می‌شود، بگذاریم و بدون تلفن و بدون هیچ ارتباطی با آن‌ها هزار کیلومتر راه با این‌ها فاصله بگیریم؟ به دوست خود گفتم: ما زن و بچه خود را در وطن گذاشتیم. دو، سه روز یک دفعه تلفنی با آن‌ها صحبت می‌کنیم. یخچال و فریزر و همه‌چیز را پُر از مواد غذایی کردیم، این‌‌ها را به همسایه‌ها و اقوام سپردیم. حتی به طبیب خانوادگی خود سپردیم که اگر نیمه شب  تلفن شد، به این‌ها توجه بکنید. در عین حال یکی، دو روز که این‌ها به ما تلفن نمی‌کنند یا ما موفق به تلفن نمی‌شویم، حواس ما پرت است.

در طواف یک نفر آمد، از من مسئله می‌پرسید که من نمی‌دانم هشت شوط طواف کردم یا چهار شوط، بین چهارتا و هشت… نمی‌دانم حالا چطور بود که… گفتم: چرا این اندازه؟ گفت: دو، سه شبانه روز است یا روز است که از خانواده خبر تلفنی ندارم. البته نه اینکه فکر کنید این یکی استثنایی بود، خیر، اکثراً همین‌طورها هستند. مخصوصاً در روز دوازدهم ماه ذی‌حجه که خبرهای ناگواری در ایران پخش شده بود و طبعاً به آن‌ها هم این‌جا خبر رسیده بود، صف‌های طولانی پشت تلفن که خبر بدهند ما سالم هستیم. این ما هستیم و این هم حضرت ابراهیم. زن و بچه خود را آورده در میان این کوه‌ها گذاشته… کوه‌ها را نگاه کنید، تا نروید نمی‌توانید بفهمید «بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ»[2] یعنی چه. شاید بروید هم نفهمید. به جهت اینکه از درون هتل بیرون می‌‌آیید، در خیابان‌های آسفالت، در ماشین، در مسجدالحرام مرتب و پُر از کولر می‌روید، باز هم متوجه نمی‌شوید. باید جایی بروید که یک قدری از این کوه‌ها و گرمای این کوه‌ها شامل حال شما بشود، اقلاً کوه‌ها را ببینید.

در چنین محلی… که من این حرف‌ها را برای دوستمان روی آن پشت‌بام می‌زدم و همه کوه‌های اطراف دیده می‌شد که ایام بهار است. حالا هر کوهی را شما تصور کنید، طبعاً یک چند نوع سبزی در آن پیدا  می‌شود، ولی آن‌جا حتی درخت‌هایی که به زحمت کاشتند، این‌ها در اثر ۴۶ درجه  حرارت پژمرده شده است، آن هم در سایه، شاید در آفتاب خیلی بیشتر. آن‌وقت انسان زن و فرزند خود آن‌جا بگذارد و برود. برای خدا، برای امر الهی. گاهی انسان فکر می‌کند که برای ما محال است، اگر محال است یا مشکل باید این‌طور باشیم. «وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ»[3] جان خود و مال خود را در راه خدا بدهید. آن‌جا که شما چنین کاری را کردید و جان خود را در راه خدا دادید، خلوص کامل… مرحله خلوص کامل را پیمودید و به جایی رسیدید که حتی به جبرئیل هم کاری نداشته باشید، فقط به ولایت مطلقه حضرت بقیةالله که یدالله است، متوسل باشید، چون وقتی که دست خدا آمده… جبرئیل خدمتگذار خاندان عصمت است. یک  وقت فکر نکنید که حضرت ابراهیم که به جبرئیل گفت: من به تو کاری ندارم، ما نباید به امام زمان هم کاری داشته باشیم. این حرف بسیار غلط است. یا توحید این نیست که ما فکر کنیم هیچ واسطه‌ای نمی‌خواهیم. جبرئیل با نور ولایت و ولایت مطلقه فرق می‌کند. حضرت ابراهیم از شیعیان علی بن ابی‌طالب بود، اراده علی بن ابی‌طالب که همان اراده خدا است که «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ»،[4] همان اراده شامل حال او بود و لذا:

چونکه صد آمد نود هم پیش ماست

حضرت ابراهیم اراده  الهی را اطراف خود ملاحظه می‌کرد که به جبرئیل کاری نداشت. شما هم باید این‌طور باشید. اگر با امام زمان می‌خواهید راستی ارتباط داشته باشید و امام زمانی باشید، به غیر از او به کسی دیگری کار نداشته باشید. به هر حال نمی‌خواستیم در این میان این مطلب را توضیح دهم، این مطلب بسیار مهمی است که بعضی -چون در مکه اتفاقاً یک بحثی پیش آمد- این اشتباه را می‌کنند که می‌‌گویند: مقام خلوص و مقام فناء‌فی‌الله این است که ما دیگر به هیچ‌کس، حتی به ائمه کاری نداشته باشیم. همان‌طوری که حضرت ابراهیم حتی به جبرئیل می‌گوید: من به  تو کاری ندارم. حضرت ابراهیم به جبرئیل کاری نداشت، ولی به ولایت مطلقه متوسل بود که از آیات قرآن هم این معنا استنباط می‌شود و بحث آن مفصل است.

منظور، فرزند خود را، زن خود را گذاشته و رفته و چون این عمل خالص را انجام داده است، خدای تعالی از او قبول کرده است. من در تهران یک چند کلمه‌ای که با دوستان همین‌طور  روی زمین نشسته بودم، به دوستان عرض می‌کردم که این اعمال ما، این عبادات ما یک عباداتی است که ما اگر عقل داشته باشیم و فهم داشته باشیم، خجالت می‌کشیم که بگوییم: خدایا قبولش کن. حالا شما می‌گویید: چطور؟ من یک مثالی برای آن‌ها زدم که این مثال را برای خود من در مکه از مقام بالاتری زدند. فرمودند: غذاهایی که کف سفره می‌ماند، یک نفر از مسافرین این‌جا بلند می‌شد، این‌ها را جمع می‌کرد، می‌برد می‌داد به سیاهانی که جلوی در بودند، فقیر بودند، به آن‌ها می‌داد. آن‌ها قبول می‌کردند. اما همین غذا را بخواهید شما ببرید به یک بزرگی بدهید، بگویید: شما این‌ها را قبول کن، این‌ها… به خصوص چندتا فضله موش هم در آن باشد. هیچ‌وقت به خود این جرأت را می‌دهید که این غذای دست‌خورده کثیف پُر از فضله موش این را ببرید و به یک بزرگی بدهید فرض کنید آن هم بزرگ بزرگان، بگویید: این را قبول کن؟

اصلاً انسان خجالت می‌کشد چنین کاری کند. مگر اینکه عقل او نرسد. مثل مورچه‌ای که ران ملخ را برای سلیمان برد، آن عقلش نمی‌رسید. با خود فکر می‌کرد مهم‌ترین چیز از نظر او ران ملخ است، پس لابد برای حضرت سلیمان هم مهم‌ترین چیز همین ران ملخ است. عقل او نمی‌رسید، اما اگر عقل او می‌رسید بزرگترین توهین به حضرت سلیمان بود. شما که عقلتان می‌رسد که این نمازها، این عبادت‌ها، این حج‌ها، این عمره‌ها، این زیارت‌ها، در این‌ها یک غذایی است، مثل یک هدیه‌ای است که پر از کثافت باشد. نمازی که یک فرد در حضور پروردگار ایستاده… این‌ها یک تداعی است که مربوط به شما نیست، من در آن‌جا به نظرم می‌آمد که متأسفانه بعضی این‌طور بودند. نمازی که مثلاً انسان با ریش تراشیده در محضر پروردگار ایستاده، می‌خواند، این گناه آیا به اندازه فضله موش که روی غذا انداخته باشند، نیست؟

کسی که غیبت کرده و بزرگترین گناه مبغوض پروردگار را انجام داده، این شخص نماز می‌خواند، آیا این اعمال او، در مجموع شبانه‌روز او مثل یک غذای پسمانده‌ای نیست که آن را به عنوان هدیه به پروردگار می‌دهد؟ حضرت ابراهیم اول خلوص، آن هم در مرحله کامل… خدای تعالی کیفیت کار را زیاد توجه نمی‌فرماید، ببخشید کمیت آن را. این‌قدر ساختمان‌ها در دنیا هست، حتی مساجد بزرگی در دنیا هست که خدا آن‌طوری که می‌خواسته قبول بکند، قبول نکرده است. مساجدی در دنیا هست که از جاهای دیدنی دنیا است. خود من مساجدی را که دیدم، خیلی بالاتر از مسجدالحرام… مسجدالحرام را نمی‌‌خواهم عرض کنم، خود آن کعبه است. یعنی هر مسجدی را که شما توجه کنید، می‌بینید آن را از نظر مهندسی و ساختمان بهتر از کعبه ساختند. کعبه یک چهاردیوار سنگی است که به دست مهندسین ما بدهند، در ظرف شاید پانزده روز آن را تمام می‌کنند، عین آن را می‌سازند.

بلکه ایراد هم به آن‌ها می‌گیرند که این چه ساختمانی است که شما ساختید؟ نه دری دارد، نه پنجره‌ای دارد، نه روشنایی دارد، چرا سنگ‌ها را صاف نکردید؟ چرا تراش ندادید؟ یک خانه‌ای را حضرت ابراهیم ساخته «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعيلُ»[5] گفتند: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا»[6] خدایا این را از ما قبول کن. «فَتَقَبَّلَها»[7] خدای تعالی هم قبول کرد. یک نخود در یک ظرف بگذارید، تمیز باشد، به بزرگی بگویید: این را قبول کن. یک… چه عرض کنم؟ اما اگر شما بهترین غذاها را که نجس کرده باشید، ببرید و به یک بزرگی بدهید، خود شما نباید رویتان بشود که به او بگویید: قبول کن. به خدا قسم آقایان گناهان ما، حواس‌پرتی‌های ما، دنیادوستی‌های ما، دنیاپرستی‌های ما، صفات رذیله ما، بی‌توجهی‌های ما در عبادات، این‌ها مثل فضله موشی است که در آنچه که هدیه به پروردگار می‌کنیم، افتاده است. در همین سفر یک بنده خدایی گفت که حالا این‌قدر بد است، یک عبارتی را طوری گفت که من الآن خجالت می‌کشم بگویم و نمی‌گویم. گفت: این را به امام زمان هدیه می‌کنم که واقعاً خجالت می‌کشم. یک چیزی، حالا خجالت می‌کشم بگویم.

هدیه‌های ما به امام زمان از… اگر خود ما بنشینیم و فکر کنیم بعضی از آن‌ها را اصلاً نباید به فکر آن هم بیفتیم. کاری نکردیم. حضرت ابراهیم وقتی که زن و بچه خود را… من فکر نمی‌کنم در دنیا جایی از نظر سوزندگی و آب و هوا بدتر از مکّه باشد. آن‌هایی هم که مشرف شدند شاید متوجه این معنا نشدند. من مکرر، با دقت ملاحظه کردم، لابلای کوه‌های سنگی سوخته که هیچ گیاهی پیدا نمی‌شود، شن‌های روان پُر شده است، به طوری که یکی از دوستان… ظاهراً در منا بود، حدوداً دَه قدم در این شن‌ها پابرهنه راه رفته بود، تا آخر مسافرت کف پای او سوخته بود، نمی‌توانست راه برود. آن‌وقت زن و بچه را چنین جایی گذاشته است. این‌جا است که می‌تواند دعا کند و خدا هم به او جواب می‌دهد. می‌گوید: «إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ»[8] چرا این کار را کردی؟ هیچ فرد عاقلی چنین کاری مشکلی را، چنین کار فوق‌العاده عجیبی را نمی‌کند. «رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ»[9] برای اینکه نماز برپا شود، نماز هم برای خدا برپا شود. این کار را برای اقامه نماز…

امروز می‌بینیم تمام مردم دنیا به همان طرف نماز می‌خوانند و تمام اولیای خدا آرزو دارند بروند و در مسجدالحرام نماز بخوانند و اقامه نماز می‌شود و ان‌شاءالله حضرت بقیةالله که اصل زندگی آن‌وقت است، حیات واقعی آن‌وقت است و هدف حضرت ابراهیم هم آن‌وقت بوده است، ان‌شاءالله خواهید دید که چه نمازهای خوبی آن‌جا خوانده می‌شود. حالا که یک صورتی از نماز است. بعد به خدای تعالی عرض می‌کند: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِم» اگر می‌خواهید خدا شما را دوست داشته باشد، مردم شما را دوست داشته باشند، یک کار خوب، یک کار پرارزش، یک کاری که کیفاً خوب باشد، روی اخلاص باشد، نه ریا در آن باشد و همین‌طور الآن دل‌ها متوجه زن و فرزند حضرت ابراهیم است. آرزوی حاجی این است که بتواند زیر ناودان طلا که کنار قبر حضرت اسماعیل و حضرت هاجر است، انسان دو رکعت نماز بخواند و منظور از ذریّه هم بیشتر خاندان عصمت و طهارت (علیهم الصلاة و السلام) بودند که خدای تعالی محبت مردم را متوجه آن‌ها کرد و در صورت ظاهر هم وقتی که آب زمزم پیدا شد، هاجر برای طلب آب آن‌طور سعی بین صفا… کوه صفا و مروه کرد و آن آب پیدا شد و از چیزهای عجیب است، معجزات عجیب است که این آب به قدری پُرمادّه است که من حتی امسال متوجه شدم که شهر مدینه را هم از آب زمزم سیراب می‌کنند و تمام شهر مکه از آب زمزم استفاده می‌کنند.

بعد وقتی این آب پیدا شد، طبعاً پرنده‌هایی آمدند. از این آب در این کوه‌های بی‌آب و علف استفاده می‌کردند. بعد هم چوپان‌ها متوجه شدند که این‌جا آب است، آمدند با حضرت هاجر قرارداد بستند و خدای تعالی وضع آن‌ها روبراه کرد، آن‌وقت بعد از مدتی که حضرت ابراهیم به طرف بیت‌المقدس و آن‌طرف‌ها رفته و فرزند او بزرگ شده، اولین دفعه‌ای است که می‌آید و فرزند خود را می‌بیند، در عالم رؤیا می‌بیند که خدای تعالی به او می‌گوید: فرزند خود را در راه ما قربانی کن. او هم می‌آید به پسر خود… که اگر کسی خود  او خوب باشد، خود او بااخلاص باشد، طبعاً خدای تعالی این لطف را هم به او می‌کند که فرزندان او هم خوب شوند. تا می‌گوید: «إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ»[10] حضرت اسماعیل هم می‌گوید: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ»[11] این‌قدر احترام می‌کند، نمی‌گوید به خواب خود عمل کن، مقام پدر را می‌شناسد، می‌داند که خواب و بیداری حضرت ابراهیم فرقی نمی‌کند. به ضرر او باشد یا به نفع  او باشد، فرقی نمی‌کند. باید امر الهی را انجام دهد. «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ». خواهی دید که من در مرحله استقامت آن‌چنان قوی هستم که اخم به  ابرو نمی‌آورم «إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ».

حضرت ابراهیم او را برمی‌دارد، می‌برد. شیطان او را وسوسه می‌کند که پدر شما زن دیگری دارد، فرزندان دیگری دارد، شما از زن کنیزی هستید و مدتی هم آورده شما را این‌جا انداخته، فکر می‌کرده می‌میرید و حال که نمردید، می‌خواهد شما را بکُشد. فرزند باادب فوراً وسوسه‌های شیطان را به پدر عرض می‌کند، پدر می‌گوید: با سنگ پرتاب کن. با سنگ هفت مرتبه پرتاب می‌کند. باز دومرتبه برای وسوسه می‌آید. شیطان دست بردار نیست. شما هستید که نباید به او اعتنا کنید. شما هستید که باید با سنگ به مغز او بزنید تا او از شما دست بردارد. دفعه دوم و سوم حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل در درگاه پروردگار برای مشکلترین کارها از نظر ما و زیباترین کارها از نظر خودشان آماده می‌شوند. ولی خدای تعالی می‌خواهد از نسل این اسماعیل پیغمبراکرم حضرت خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلّم) و حضرت بقیةالله (ارواحنا فداء) را به وجود بیاورد. لذا می‌فرماید: «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ»[12] و لذا امروز آن فداکاری حضرت ابراهیم بود که ما در چنین روز جمعه‌ای موفق هستیم که عرض کنیم: «هُوَ يَوْمُكَ وَ أَنَا فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ»[13] «أَنْتَ يَا مَوْلَايَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلَادِ الْكِرَامِ وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ»[14] در پناه امام زمان خود باشیم. «خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذاً».[15] او نگه می‌‌دارد «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[16] خدا بر ما منت گذاشته، زحماتش را انبیاء و اولیا کشیدند که ما امروز راحت باشیم، اما معرفت پیدا کنیم. آن‌ها زحمت نکشیدند که ما استراحت کنیم، آن‌ها زحمت کشیدند که ما به راحتی به کمال برسیم.

آن‌ها زحمت کشیدند که ما به سلامتی و با موفقیت به کمال برسیم، اگر خود ما انسان باشیم. لذا امروز که روز جمعه است، باید متوجه این معنا باشیم که  بشر اگر راه خدا را در پیش نگرفته باشد، چه‌قدر بدبخت است. چه‌قدر بشر از هر حیوانی پست‌تر است. آن‌قدر باید انسان دوپا اگر از راه حق منحرف باشد و فرقی هم نمی‌کند… آن کسی که راه کمال را نمی‌پیماید و راه گمراهی را هم نمی‌پیماید، آن موجود بی‌ارزش‌تری است. شمر و افراد بدی که در اجتماع بودند و ناراحتی‌هایی برای بشریت به وجود آوردند، آن‌ها، آن‌ها هم بد هستند. آن‌ها بد هستند به تمام معنا، هم عمل آن‌ها بد بوده و هم خود آن‌ها، اما بی‌عرضه‌تر از آن‌ها کسانی هستند که راه کمالات را نمی‌پیمایند و در خواب غفلت فرورفته‌اند. آن‌قدر بشر به اهل‌بیت عصمت و طهارت جسارت کرد، آن‌قدر اذیت وارد کرد که چند روز دیگر محرّم است. همه مردم شیعه را بلکه هر انسان دو پا را به عزا فرومی‌برد. لذا در دعای ندبه که امروز می‌خوانید، خوانده می‌شود: «فَعَلى‏ الْأَطایبِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ»[17] بر پاکان از فرزندان پیغمبر و علی همه گریه کنند. «فَعَلَى الْأَطَايِبِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمَا وَ آلِهِمَا فَلْيَبْكِ الْبَاكُونَ وَ إِيَّاهُمْ فَلْيَنْدُبِ النَّادِبُونَ وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتُذْرَفِ الدُّمُوعُ وَ لْيَصْرُخِ الصَّارِخُونَ وَ يَضِجَّ الضَّاجُّونَ»[18] همه داد بزنند، همه گریه بکنند، همه اشک بریزند، همه ضجه بزنند. «أَيْنَ الْحَسَنُ أَيْنَ الْحُسَيْنُ وَ أَيْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَيْنِ صَالِحٌ بَعْدَ صَالِحٍ وَ صَادِقٌ بَعْدَ صَادِقٍ وَ أَيْنَ السَّبِيلُ بَعْدَ السَّبِيلِ أَيْنَ الْخِيَرَةُ بَعْدَ الْخِيَرَةِ وَ أَيْنَ الشَّمُوسُ الطَّالِعَةُ أَيْنَ الْأَقْمَارُ الْمُنِيرَةُ أَيْنَ الْأَنْجُمُ الزَّاهِرَةُ أَيْنَ أَعْلَامُ الدِّينِ وَ قَوَاعِدُ الْعِلْمِ»[19] این خوبان کجا رفتند؟ این امامان کجا رفتند؟ تا آنجا که که علی بن موسی‌الرضا فرمود:  وَ قَبْرٌ بِطُوسَ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَة

و از همه عظیم‌تر، به خدا قسم آقایان حتی از مصیبت کربلا هم مصیبت بالاتر است که «أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ الَّتِي لَا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهَادِيَةِ»[20] کجاست آقای ما… او را که نکشتند، او را که مسموم نکردند که در بین ما  است، آنکه عزیز ما است، او که ما برای او داد می‌زنیم، فریاد می‌زنیم. «أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ الَّتِي لَا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهَادِيَةِ». تا آن‌جا که می‌فرماید: «أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيَاءِ وَ مُذِلُّ الْأَعْدَاءِ»[21] تا چه زمانی آقاجان یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان تا چه زمانی ما در مقا بل دشمنان شما خفّت بکشیم. اگرچه هرچه عزت داریم، به خاطر این است که اسم شما را می‌بریم و نام شما را به زبان جاری می‌کنیم. خدا می‌داند که لازم است که این جمله را بگویم. نام مقدس امام زمان عزت می‌آورد. در همین سفر احساس کردم آن‌چنان… من مقید بودم هرجا که یک چند نفر حرف من را گوش می‌دادند، آن‌ها را وادار می‌کردم حتی سر سفره که برای امام زمان دعا کنیم. یک عزتی حجة‌بن‌الحسن لطف کرده بود، یک عنایاتی می‌کرد که حساب نداشت. «مُعِزُّ الْأَوْلِيَاءِ» است، من نمی‌توانم عرض کنم که جزء این‌ها هستم، ولی به غلط خود را در بین این‌ها انداختم. این چنین معروف شده‌ایم.

یک عده بودند که این‌ها طبعاً می‌خواستند در بین مردم عزیز باشند، اما چون با این نام مقدس مخالفت می‌کردند، آن‌چنان ذلیل شده بودند که حساب نداشت. «أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيَاءِ وَ مُذِلُّ الْأَعْدَاءِ» فکر نکنید وقتی امام زمان می‌آیند، ایشان آن وقت اولیای خود را عزیز می‌کنند و دشمنان خود را ذلیل می‌کنند. همین الآن هم این کار را کرده اند. از آن روزی که پدر بزرگوار ایشان از دار دنیا رفته بود، دشمنان خانه حضرت را بازرسی کردند که وجود مقدس او را پیدا کنند، دلایلی دارم که از همان‌جا دوستان امام زمان عزیز بودند و دشمنان او ذلیل بودند «أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيَاءِ وَ مُذِلُّ الْأَعْدَاءِ». ولی متأسفانه دوستان او کم هستند. یکی از کسانی که در مکه بود، شب جمعه‌ای بود، می‌گفت: آقا را دیدم که کنار مسجدالحرام ایستادند. یعنی من این‌جا متوجه شدم ایشان آمده بود، آهسته به من می‌گفت: به آقا بگو که اسم من را هم بنویسند. من متوجه شدم که چیزی دیده است. گفت: دفتری درآوردند، پنج، شش نفر بیشتر از این جمعیت یک میلیونی، شاید یک میلیون جمعیت آن شب در مسجدالحرام -چون طبقه سوم، یعنی پشت‌بام هم طواف می‌کردند- جمعیت بود. دَه نفر… خدا رحمت کند مرحوم استاد ما حاج ملا آقاجان مسجدالحرام ایستاده بودند، حضرت به ایشان اشاره کردند که در این‌جا هفت، هشت، ده نفر بیشتر آدم حسابی نیست. امام می‌فرماید: چقدر زیاد است ضجه و چه‌قدر کم است حاجی. والّا امیدوار هستیم… من نمی‌خواستم این‌قدر صحبت کنم، نمی‌دانم چرا با شما که قرار می‌گیرم، نشاط پیدا می‌کنم. خدای تعالی محبت شما را در دل ما انداخته و هر وقت از شما دور می‌شویم، احساس غربت می‌کنیم. این هم از الطاف حضرت ولی‌عصر (ارواحنا فداء) است.

خدایا به آبروی آقا حجةبن‌الحسن این صفا و صمیمیت و محبت را روزبه‌روز در بین ما زیادتر بفرما. خدایا همه ما را دست به دست یکدیگر داده شده، دست ما را به دست حجةبن‌الحسن برسان. خدایا همه ما را در یک مقام و یک مرحله و یک کمال از اصحاب حجةبن‌الحسن (علیه السلام) قرار بده.

 

 

 



[1]. نساء، آیه 125.

[2]. ابراهیم، آیه 37.

[3]. توبه، آیه 41.

[4]. الكافي، ج ‏4، ص 577.

[5]. بقره، آیه 107.

[6]. همان.

[7]. آل‌عمران، آیه 37.

[8]. ابراهیم، آیه 37.

[9]. همان.

[10]. صافات، آیه 102.

[11]. همان.

[12]. صافات، آیه 107.

[13]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 212.

[14]. جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص 38.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 109.

[16]. آل‌عمران، آیه 64.

[17]. زاد المعاد- مفتاح الجنان، ص 306.

[18]. همان.

[19]. همان.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 107.

[21]. همان.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۲۶ جمادی الثانی ۱۴۱۲ قمری – قضیه حضرت موسی (علیه السلام)

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ‏ عَلَى أَشْرَفِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین سَيِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی ‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ لَا سِیَّمَا عَلَی سَيِّدِنَا وَ مَولانا حُجَّةِ بْنِ الْحَسَن روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ ‏عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم * وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ»[1] آیاتی که شب‌های جمعه، توضیح داده می‌شد و تفسیر می‌شد، به اینجا رسیدیم که خدای تعالی، خطاب به بنی‌اسرائیل، می‌فرماید: وقتی شما گفتید: «وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى» ای موسی! «لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» ما ایمانی به تو نمی‌آوریم تا این که خدا را ظاهر ببینیم. «فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ» ناگهان، صاعقه‌ای آمد و همه را کشت و شما بنی‌اسرائیل، نگاه می‌کردید. جریان قضیه، از این قرار بود که حضرت موسی در هر مدت یکبار، خلوتی در کوه طور داشت و باید همۀ کسانی که می‌خواهند رابطه‌ای با خدا داشته باشند و متوجه خدا باشند لااقل در شبانه روز، چند دقیقه‌ای، گاهی یک ساعتی، یک خلوتی با خدا داشته باشند، ما مدعی هستیم خدا را دوست داریم محبوب ما خداست. این ادعا، یک نشانه‌ای باید داشته باشد و آن، این است که انسان وقتی به یک فردی، علاقه پیدا می‌کند باید حتماً در شبانه روز لااقل، یک چند لحظه‌ای لااقل، با او خلوت کند. تنها نه برای درخواست حوائج، بلکه به خاطر محبت. هیچ محبّی، محبوبش را ترک نمی کند که هیچگاه نوبت سخن گفتن با او نرسد.

به هر حال، حضرت موسی، خلوت می‌کرد با خدا و از شهر خارج می‌شد و پیام‌ها را از جانب پروردگار می‌گرفت و برای هدایت مردم، آنچه لازم بود به مردم می‌فرمود. یک روز بنی‌اسرائیل گفتند: ما هم دوست داریم بیاییم با خدا حرف بزنیم. دائماً شما می‌روید حرف می‌زنید و بر می‌گردید. این آرزوی هر کسی است که از اسرار افراد مهم، به‌خصوص، کسانی که در مسائل روحی، وارد هستند و آنچه نادیده نیستند اطلاع پیدا کنند. این آرزویی است که همه کس دارند، حالا اهلش باشند اهلش نباشند.

حضرت موسی به آن‌ها فرمود: همۀ شما طبعاً لیاقت این مقام قرب را ندارید که با این همه گناه، با این همه معصیت، چون هر گناهی که انسان می‌کند، یک حجابی در مقابل چشمش قرار می‌گیرد. یک روز شخصی در مدینه خدمت امام صادق (ع) رسید، طبق معمول دستش را دراز کرد با حضرت مصاحفه کند، حضرت دست‌شان را فقط کشیدند. می‌دانید خیلی به طرف، مخصوصاً به دوست انسان، بر می‌خورد که انسان، دست به او ندهد، آن هم از راه دور آمده، از کوفه، کوبیده راه دور آن زمان، بیابان‌ها را طی کرده، حالا رسیده خدمت امام صادق (ع)، حضرت دست‌شان را حاضر نیستند با دست او، بچسبانند. فرمودند: یادت هست در بازار کوفه، داشتی عبور می‌کردی، دستت به دست زن نامحرم خورد. حالا تعمداً لابد بوده و این دست گناهکار، نمی‌تواند با دست معصوم، تماس بگیرد. آدم گناهکار، با شخص پاک، هیچ‌گاه نمی‌تواند باشد. لذا حضرت، دست به او ندادند و تا نرفت و توبه نکرد و بالأخره مسئله ی دست تنها نیست چشمی هم که گنهکار است هیچ‌گاه امام زمانش را نمی بیند. گوشی هم که گنهکار است، هیچ وقت صدای ملکوتی حضرت بقیة الله را نمی‌شنود. این‌ها دیگر، طبیعی است با این عمل امام صادق (ع) خود به خود این مسائل، روشن است که وقتی دستی به دست زن نامحرم، در بازار کوفه، که خود این آقا هم فراموش کرده بود، این نتیجه‌اش باشد، چشم هم همین‌طور است؛ گوشی که غیبت می‌شنود، زبانی که غیبت می‌کند. باصطلاح مغزی که یا دلی که این‌طوری عرض کنم یا روحی که، همان که حقیقت دارد عرض کنیم، روحی که دائم به فکر معصیت و گناه است، این فکر نمی‌تواند به یاد حجة ابن الحسن، به یاد امام زمانش بیافتد و لذا این مسائل، در همین جا، توضیحش به طور مختصر، عرض کردم همۀ شما نمی‌توانید بیایید به دربار پروردگار و به اصطلاح با خدا حرف بزنید یا همۀ گوش‌ها، لیاقت ندارد که بیاید در کوه طور، صدای پروردگار را بشنود.

من که می‌روم باصطلاح، حضرت موسی فرمود: من که می‌روم، گوشم پاک است، گوش پاک دارم. صدای پاک را می‌شنوم، صدای خدای سبوح و قدوس را می‌شنوم. سال‌ها حضرت موسی ریاضت کشیده، یک قلم زحمت و ریاضتش این بوده که حدود ده سال، خدمتگزار حضرت شعیب بود. حضرت شعیب یک پیغمبر تقریباً معمولی است از پیامبران اولوالعزم نیست. اما حضرت موسی آنجا رفته و حضرت موسی را، شعیب اجاره‌اش می‌کند. بر این قرار که من، تو را هشت سال اجاره‌ات می‌کنم. هشت سال اجاره‌اش کرد. او هم گفت: باشد.

«ثَمَانِيَ حِجَجٍ»[2] هشت حج، هر سال یک حج، بیشتر ندارد. هشت حج، تو را من، باصطلاح اجاره‌ات می‌کنم. خدمت حضرت شعیب ماند، خدمت حضرت خضر، زحمات زیادی کشیده در راه خدا مبارزاتی کرده، گوشش به هیچ صدای نامحرمی، نخورده. حضرت موسی آنقدر پاک است که وقتی وارد مدین شد، نشسته بود شهر غریبی است غربت است. گوشه‌ای نشسته یک چاه آبی است همه ریخته‌اند، نزدیک غروب آفتاب است از آن چاه می‌خواهند آب بکشند و دو تا خانم آن طرف ایستاده‌اند، دختر هستند، جوان هستند و منتظر هستند ازدحام کم شوند و بروند جلو. ایشان هم تکیه داده‌اند به دیوار و نشسته دارد نگاه می‌کند. آمد جلو، به این‌ها گفت: شما چرا منتظر هستید؟ گفتند: ما معمول‌مان این است که وقتی خلوت شد، تنه‌مان به تنه‌ی مرد نامحرم نخورد مزاحمتی برایمان به‌جود نیاید، ما بعد آب می‌کشیم. ظرف‌های این‌ها را گرفت، من که بیکار این‌جا نشسته‌ام، گوشه‌ی خیابان یک وقت بیکار بودید دیدید کسی گرفتار است، ماشینش روشن نمی‌شود بروید هولش دهید کمکش کنید، به هر حال این‌ها یک وظایف وجدانی و انسانی است، نه! حالا به من چه؟! نه، این‌ها خانم هستند و به هر حال، دختر هر که هستند و برایشان آب کشید خیلی هم سریع، سطل آب را داد دست‌شان، گفت: التماس دعا؛ آن‌ها هم رفتند.

امروز پدر دید دخترها زود آمدند! معمولاً هر روز معطل می‌شدند. گفت: چه خبر شد که انقدر زود رسیدید؟ گفتند: یک جوانی، با این خصوصیات، این برای ما آب کشید به ما داد، ما آوردیم. حضرت شعیب، پیغمبر است متوجه شد این یک انسان است! آخر انسانیت انسان، به همین‌هاست. کمک به دیگران کنید، مخصوصاً به ضعفا. کار بکند، قصد قربت داشته باشد، فکر نکند من حالا کار کردم چقدر به من مزد می‌دهند.

حضرت شعیب به دخترانش فرمود: ـ چون خود حضرت شعیب نمی‌توانست از خانه بیرون بیاید ـ حالا نمی‌خواهم قصۀ شعیب را برایتان بگویم. به دخترانش فرمود: شما بروید این جوان را بیاورید، به هر حال، فعل مسلمان محترم است، هر کسی، هر فعلی، کاری برایتان کردند یک مزدی به آن‌ها بدهید، بی‌مزد نگذارید مگر اینکه می‌شود حالا مزد دادن، توهین به طرف است، حالا یک آدم محترمی در خیابان ماشین شما خراب شده و او آمد هول داد، شما بگویید: آقا بیا این ده تومان را بگیر. گاهی این توهین می‌شود این جاها نه، اما آن وضع حضرت موسی، خوب روشن است که یک آدم غریب، بیکار، آمده آن‌جا نشسته. آن زمان، هتل و مسافرخانه و این حرف‌ها هم نبود غریب بود. به هر حال بگویید بیاید. همه ی این عرایض را کردم برای این تکه: حضرت موسی، این دو تا دختر آمدند خدمت حضرت موسی و با کمال عفت، اجمالاً حالا چادر داشتند، عبا به سرشان انداخته بودند مثل رسم عرب‌ها، بالأخره پوشیده بودند. دو تا دختر، با حجاب، پوشیده و معلوم است وقتی دختر یا هر زنی، جلوی انسان راه برود انسان، چشمش به بدن او نمی‌افتد ولو صورتش هم باز باشد.

حضرت موسی، عقب سر این‌ها دارد می‌رود به این‌ها گفت: نه این نشد، شما بیایید عقب بروید و از عقب، حرف هم نزنید! خیلی عجیب است! این‌ها دقت می‌خواهد، حرف نزنید بالأخره من جوانم، صدای زن نامحرم، آن هم در سنین جوانی ممکن است شیطان مرا ـ ببینید پاکی از آن‌جا شروع شده ـ مرا ناراحت کند. شما از عقب، سر پیچ‌ها سنگ بیاندازید بگویید که با سنگ معرفی کنید، به طرف راست بروم یا به طرف چپ؟ با کمال احتیاط، آمد خدمت شعیب. ببینید کار درست، کار را درست می‌کند. یعنی انسان، وقتی پاکی برای خدا! عفت برای خدا! انسان داشت. وقت آمدند این دو دختر با حضرت شعیب، پدرشان این جمله را می‌گویند: «اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ … الْقَوِيُّ الْأَمِينُ»[3] این جوان، قوی است. قوی یعنی، خوب آب کشید سرحال و خوب و قوی و امین است! پاک است. اگر حالا حضرت موسی، طبق هوای نفس، مثل بعضی از جوان‌ها، یک نگاهی به سر و صورت دخترها می‌کرد و یک مقدار، بذله‌گویی می‌کرد و یک مقدار صحبت می‌کرد، به خیال اینکه، این‌ها از ما، خوششان خواهد آمد و ما را در خانه‌شان شبی مهمانی می‌کنند و ما از بیابان و کنار چاه آب و این‌ها نجات پیدا می‌کنیم. این فکر شیطانی است یک چنین شهادتی نمی‌دادند. به پدر می‌گویند: «اسْتَأْجِرْهُ» اجیرشان کن.

به خدا قسم! از کار بد، از گناه، هیچ‌کس خیر نمی‌بیند. هر چه هم فکرتان، شیطان بگوید: این گونه کن، بیا و این عمل را انجام بده، هم زیباتر می‌شوی و هم بهتر در دل مردم جا پیدا می‌کنی، هم زرنگی‌ات معلوم می‌شود هم هم هم. می‌بینید که کلاه را گذاشته سرتان، همه‌اش بیخود است. خدای تعالی به انسان، ارزش می‌دهد. خدا  ارزش را از  انسان برمی‌دارد خیلی مواظب باشیم. حضرت موسی، در شهر بوده بیابان بوده، حالا در کوچه یک مقدار، در راه است دارد می‌رود، جوان است پیغمبر‌ها هم جوانی‌شان، از نظر قوای بدنی، در تمام جهات، قویتر از همه هستند. در این راه، با این دخترها شوخی می‌کرد، حرف می‌زد به خیال خام و پست ماها که هست که این دخترها خوششان بیاید کم کم محبت پیدا کنند، نه! این راهش نیست. محبت را خدا ایجاد می‌کند.

حضرت شعیب هم، فوراً او را اجیرش کرد. حضرت موسی، یک چنین حالی داشت که لیاقت این را پیدا کرد که در کوه طور خدا تعالی فرمود: «وَأَنَا اخْتَرْتُكَ»[4] ای موسی! من تو را اختیار کردم، از میان مردم، تو را انتخاب کردم. خدا انتخاب کند. چند روز دیگر انتخابات مجلس شورای اسلامی، برگزار می‌شود. نهایتاً یک وکیل مجلس را، مردم انتخاب می‌کنند. مردم کجا و خدا کجا؟! چقدر افتخار می‌کند که من، انتخاب شدۀ مردم هستم. اما آن کسی که خدا اختیارش کند، خدا انتخابش کند. آقایان راه را اشتباه نروید. یک کاری کنید که خدا ما را انتخاب کند و «وَأَنَا اخْتَرْتُكَ» یا موسی! انقدر سر از پا نشناخت، زن و بچه را گذاشته داخل بیابان، زن را! زن موقع وضع حملش است، مردهایی که زن دارند می‌دانند، موقع وضع حمل زن، مرد هر چه هم قصی‌القلب باشد نمی‌تواند زنش را فراموش کند. اینکه باصطلاح بچۀ اولش است دیگر مثل دیوانه‌ها می‌شوند، بچۀ دوم و سوم هم انسان، بالأخره یک احساساتی دارد یک ترحمی دارد، زن را گذاشته موقع وضع حملش شده، وسط شب، نصفه شب، می‌گوید: آن دور من آتش می‌بینم. «إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ»[5] من شاید بتوانم یک جرقۀ آتشی برای شما بیاورم، گرم‌تان کنم. موقع زایمان، باید زن گرم باشد، آب گرمی شاید خواسته باشد. آمده می‌بیند که، یک درخت پر از نور، می‌گوید: «إِنِّي أَنَا رَبُّكَ» ای موسی! من پروردگار تو هستم نه درخت می‌گوید «مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ»[6] «مِنَ الشَّجَرَةِ»[7] از طرف آن وادی ایمن، از طرف آن درخت، این صدا آمد. حضرت موسی دیگر، در قرآن که نیست حالا در روایات شاید باشد ولو اینکه من یادم نمی‌آید، اسمی از زپن و بچه، آنجا نبرده حرفش هم نزده، فکرش هم نبوده، همه را فراموش کرده، چرا؟ برای اینکه، محبوبش، معشوقش، خدای عزیزش، آن خدایی که هر چه داریم از اوست، او انتخابش کرده. «أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى» من تو را انتخابت کردم گوش بده به آنچه که به تو می‌گویم و «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى»[8] برو به طرف فرعون، طغیان کرده بود و چه، اصلاً حرفی از زن و بچه نیست. حالا زن و بچه هم، آنجا افتادند. زنت، وضع حمل کرد؟ نکرد؟ احوالت چطور است؟ نه خدا حرف او را می‌زند، نه خودش حرفی زده، حرف عصا شده، صحبت از کفشش شده، صحبت از فرعون شده، صحبت از همه شده اما آن کسی که باید قاعدتاً دلبستگی به او داشته باشد، نشده. این گونه هستند! این گونه در جنبه‌های روحی پیشرفت می‌کنند و الا ما که هیچ چیزی را متوجه نیستیم. می‌گوییم: بله، خدا اگر ما را بنا باشد بیامرزد خواهد بخشید. وقتی مردیم یک طوری می‌شود، دیگر نه انسان، بله هیچی نمی‌خواهد. حالا نمی‌خواهم اینجا زیاد معطل شوم.

این موسی، این حضرت موسی است که می‌رود در کوه طور، هر روز با خدا حرف می‌زند و صدای خدا را می‌شنود. هر کسی که این لیاقت را ندارد! به حضرت موسی گفتند: بالأخره ما هم باید یک چیزی بفهمیم. هفتاد نفر را حضرت، از میان همۀ اصحابش انتخاب کرد یکی یکی، همۀ جهاتشان را بررسی کرد. این‌ها متدین باشند، نماز شب‌خوان باشند، معصیت نکرده باشند، روحیات پاکی داشته باشند، اعتقاداتشان درست باشد. بالأخره به جای خطرناکی می‌خواهد این‌ها را ببرد، همه را برداشت هفتاد نفر، انتخاب کرد برداشت برد.

در همان وادی ایمن، در همان کوه طور، وقتی که رسید. «وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ»[9] اینجا بود. حضرت موسی رفت جلو، با خدا حرف بزند. یک دفعه، یک هاله‌ای بین حضرت موسی و باصطلاح این هفتاد نفر، به‌وجود آمد این‌ها دیگر، حضرت موسی را ندیدند، ولی صدای خدا را می‌شنوند. ببینید انقدر ارزش داشتند که صدای خدا را بشنوند، این‌ها با خدا دارند صحبت می‌کنند، حضرت موسی دارد با خدا حرف می‌زند، خدا هم جواب می‌دهد.

حضرت موسی آمد و گفت: دیدید؟ شنیدید؟ گفتند: «لَن نُّؤْمِنَ لَكَ» همۀ این هفتاد نفر، انتخاب شدۀ خیلی مرتب، منظم، دوستان باصطلاح اهل حال، اهل شب‌های جمعه، هر چه که شما عرض کنید، همین دوستان پاک، تزکیۀ نفس شده، این‌ها گفتند: «لَن نُّؤْمِنَ» عجیب است، هرگز به تو ایمان نمی‌آوریم، ما از کجا بدانیم این صدا، صدای خدا بود؟ اگر زمان ما می‌بود که می‌گفتیم: شاید ضبط صوتی را پر کردی آنجا، باز کردی حالا صدایش می‌آید. آن زمان، این حرف‌ها هم که نبوده، آقا شاید صدای شیطان بوده. «لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً».

ما همیشه دوست داریم که آن معنویات، آن کمالات، آن عالم ملکوت، امام زمان خودش را پایین بیاورد و به ما نزدیک کند. به خدمت ما بیاید،در حالی که او امام است. اما ما چطور او را صدا می زنیم؟ مهدی نیامد. بچۀ کوچکی انسان داشته باشد فرستاده باشد مغازه، نان بگیرد، می‌گوید: مهدی نیامد. با این تعبیرات! بیا بیا! یک مقدار مؤدب باشیم در مقابل حضرت. بقیة الله است! بقیة الله می‌دانید یعنی چه؟ یعنی خدا هر چه می‌خواسته از وجود خودش، از علم خودش، از عظمت خودش، نصیب مردم کند تا به حال، آن یازده امام، آن سیزده معصوم گذشته، آن‌ها را انجام داده بقیۀ آن حضرت ولی عصر (علیه السلام) است. این دیگر تمام آن لطف پروردگار، وجود مقدس امام زمان است. بیا بیا! کاش با توجه می‌گفتند: بیا بیا! با آهنگ می‌گویند: بیا بیا! یک آهنگی است. در حرم نمی‌شود آهنگ، خدمتتان عرض شود چیز دیگر، بیا بیا! کسی هم که فرمانش را می‌دهد و کسی هم که می‌گوید. آخر یک مقدار مؤدب باشیم. آقا بیا! مهدی بیا! مهدی نیامد! از این حرف ها!

بقیة الله! صاحب الزمان! حواسمان جمع باشد. تازه اگر هم می‌خواهیم بگوییم بیا با توجه بگوییم، واقعاً امام زمان صدای تو را می‌شنود. این گونه باشیم. ما دلمان می‌خواهد امام زمان بیاید، حالا الآن تشریف بیاید چه کار می‌کنیم؟ الآن همین جا بیاید؟ همین جا بیاید؟ چه کار کنیم؟ الآن اگر به شما بگویند امام زمان را امشب خواهید دید، چطوری می‌بینید؟ خیال می‌کنی می‌روی درب خانه، آقا تشریف می‌آورند با همین لباس و با همین بدن؟ آخر ملکوت عالم را نباید آورد در همین عالم! شما بروید آن طرف. یک دیواری است بین مُلک و مَلکوت، این دیوار را، تو دلت می‌خواهد همۀ عالم ملکوت بیاید این طرف، خدمت شما! خدا را ببینید. پیغمبر را، روحش را، آن هم روحش را نه، با چشم دل، اصلاً چشم دل را ما نمی‌دانیم یعنی چه؟ بی‌تعارف، چشم دل یعنی چه؟! گوش دل یعنی چه؟ این‌ها را ما نمی دانیم یعنی چه؟ اصلاً در این عوالم نیستیم.

یعنی ما الآن چشم دل و گوش دل، نه حالا شما، خدا می‌داند گاهی با علمای بزرگ، آدم صحبت می‌کند، می‌بیند که بعضی مسائل را، این گونه، چون انسان اگر در راه واقع نشود تزکیۀ نفس نکند، به این مسائل نمی‌رسد. از علی ابن ابیطالب پرسیدند: آقا! «هَلْ‏ رَأَيْتَ‏ رَبَّكَ‏»[10] خدا را دیدی؟ حضرت فرمود: «لم أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ» من خدایی را نبینم عبادتش نمی‌کنم. ما می‌فهمیم یعنی چه؟ حضرت فرمود، فوراً می‌فرماید: با چشم دل! خدا را که نمی‌شود به چشم سر دید. چشم سر، گچ می‌بیند، کتاب می‌بیند، گوشت و پوست و استخوان‌ها را می‌بیند. این است محدود است.

اصلاً چشم دل یعنی چه؟ گوش دل یعنی چه؟ آن‌ها نمی‌فهمیدند. لذا به حضرت موسی گفتند: «حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» ما خدا را همین گونه بیاید مثل خودمان، خدا بیاید کوچک شود، کوچک شود، آن خدای بی‌نهایت، آن خدای پرعظمت، آن خدایی که در هر لحظه‌ای، میلیاردها مطابق این کرۀ زمین، قدرت دارد که به‌وجود بیاورد، این بیاید به صورت یک انسانی در بیاید، ما ببینیم. «حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً».

حالا ببینید این توهین را، توهین است. من یک مثالی، یک وقتی برای بعضی‌ها زدم، این مثال ما بد نیست. یعنی گفتم: این گونه حالا حضرت سلیمان، بین ما و افراد بشر و امام زمان (ارواحنافداه) بیشتر از، فاصلۀ مورچه است با حضرت سلیمان؟ این از نظر علمی هم ثابت است. حضرت ولی عصر این کار را کرده، هزار و صد و پنجاه و چند سال است، ما قبولش نمی‌کنیم. مورچه‌ها حضرت سلیمان را قبول نمی‌کنند، باشد. ایشان هم باشد در بین ما، چه فرقی می‌کند؟ جای ما را تنگ نمی‌کند و حال اینکه جای ما را هم تنگ کرده، مورچه‌ها حضرت سلیمان را قبول نمی‌کنند باشد، ایشان هم باشد، در بین ما باشد چه فرقی می‌کند؟ جای ما را تنگ نمی‌کند و حال اینکه جای ما را هم تنگ کرده، باید حضرت در وسط بیابان‌ها زندگی کند که دور و اطرافش خلوت باشد و به هر حال، مزاحمش نشوند. حالا این گونه بگوییم. حالا امام زمان، بشر است به هر حال، یک بعد بشری دارد اما خدا را! چقدر توهین به پروردگار است! «فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ» یک دفعه، یک برقی آمد، یک آتشی آمد. حضرت موسی خودش، غش کرد افتاد، نمرد! اما این هفتاد نفر، همه مردند.

ما مگر طاقت این مسائل را داریم؟ این صاعقه وقتی آمد، به کوه خورد. «جَعَلَهُ دَكًّا»[11] این، در این بعدش دارد حرف می‌زند. این کوه را یک دفعه منفجر کرد معلوم است دیگر، انسان می‌میرد. «وَخَرَّ موسَى صَعِقًا» حضرت موسی هم بیهوش افتاد. وقتی حضرت موسی به هوش آمد دید همه مردند، یک شبانه‌روز هم این‌ها مرده بودند نشست از خدا تقاضا کرد، خدایا! ما عجب شری گیر کردیم این‌ها را ای کاش نمی‌آوریم. واقعاً انسان گرفتار می‌شود. بدترین چیزها، معاشرت با آدم‌های جاهل است.

پیغمبر اکرم فرمود: «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ‏ مَا أُوذِيتُ‏»[12] آن قدری که من اذیت شدم، هیچ پیغمبری اذیت نشد. به‌جهت اینکه با جهّال، آن مرکز دائرۀ علم، آن می‌خواهد با یک فرد جاهل حرف بزند، خیلی مشکل است. هر چه انسان می‌گوید، نمی‌فهمد. راه را به او نشان می‌دهد می‌آید. پیغمبر اکرم به قدری مردم را دوست داشت، به قدری دوست داشت «لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ»[13] خیلی عجیب است این جمله، این پیغمبر، برایش سخت می‌گذرد که یک ناراحتی جزئی حتی شما داشته باشید. نه فکر کنید به اصحابش این خطاب شده، به کفار این خطاب شده که پیغمبر، اگر یک ناراحتی مختصری شما کفار، داشته باشید بر پیغمبر سخت می‌گذرد. از خود آیه استفاده می‌شود. «عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم» حرص می‌زند که شما زودتر مسلمان شوید، «بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ» به مؤمنین مهربانی خاصی دارد. از همین پیداست که این حریص علیکم، باصطلاح عزیز علیه ما عنتم، ناراحتی‌های شما، برای او سخت است، این مربوط به کفار است. یک چنین پیغمبری، این پیغمبر با این عظمت آمده.

حضرت موسی می‌گوید: خدایا من چه کنم؟ این‌ها انتخاب شده‌ها بودند. هفتاد نفر از قوم بنی‌اسرائیل به آن وسعت، خیلی کم است انتخاب کرده! نماز شب‌‌خوان‌ها را پیدا کرده، پاکان قومش را پیدا کرده، آن‌هایی که از نظر همه عادل بودند، انتخاب کرده، آن همه با دید نبوت، انتخاب کرده اشتباه هم کم کرده. این‌ها این گونه درآمدند.

حضرت موسی: تقاضا کرد، خدا زنده کرد. «ثُمَّ عَفَوْنَا عَنكُمِ»[14] بعد در آیۀ بعدی می‌فرماید: ما عفوتان کردیم. ولی این‌ها، شکر نکردند. خیلی حواسمان جمع باشد، خدای تعالی از خیلی چیزهای ما می‌گذرد. ما امت مرحومه هستیم، ما هر روز باید یک چنین صاعقه‌ای بیاید و همۀ ما را ببرد، منتهی «وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ»[15] صریح قرآن است که خدای تعالی، از زیادی از کارهای بد شما، اصلاً شما متوجه نمی‌شوید می‌گذرد.

یک وقتی با یکی از اولیاء خدا من، برخورد کرده بودم، یک مقدار گله‌مند بودم همین‌طور که همه گله دارند از خدا و از امام زمان و از همه، که چرا خدا به ما توجهی نمی کند؟ چرا خدا حاجت ما را نمی‌دهد؟ چرا خدا چنین و چرا خدا چنان؟ گفت: عجیب بود! آن فرد خیلی، البته شاید همیشه این گونه نبوده، چون گاهی می‌شود به خاطر تربیت اشخاص، اولیاء خدا مسائلی را به آن‌ها الهام می‌کنند، نه اینکه همیشه از همه چیز افراد اطلاع داشته باشند. من خودم چنین فکری، اول دربارۀ او کردم بعد به یک، تحقیقاتی که بعدها کردم دیدم نه، این گونه نیست که از همۀ سرائر و ضمائر، اولیاء خدا، غیر از معصومین (علیهم السلام) اطلاع داشته باشند. آقا مثل اینکه، این تمام زندگی مرا، فیلم گرفته، ضبط کرده، نشست یکی یکی، تو این گونه بودی، این گونه خدا به تو محبت کرد، این گونه بودی، این گونه خدا به تو محبت کرد، تو فراموش کردی. این‌ها چیزهایی بود که خودم یادم می‌آمد که تقریباً، شاید نصفی از کلماتی که گفت، من اشک شوقم ریخت، گفتم: خدایا غلط کردم!

شما رحمت‌های پروردگار را، یادداشت کنید. اصلاً از کارهایتان به شکل دفتری داشته باشید محبت‌های خدا را یادداشت کنید. بعد از بیست سال، سی سال، بخوانید ببینید چقدر خدا به شما محبت کرده که اگر نمی‌نوشتید، الآن یادتان نبود، الآن متوجه آن نبودید. دائماً گفت، گفت، عرض کردم: وسط‌های حرفش بود که من اشکم دیگر ریخت، آخر حرفش آنقدر سر من و ایشان البته، سجده را نگه داشت که یک وقتی بلند شدم، پیشانی‌ام رد مهر افتاده، اصلاً شاید چند ساعتی بود. این گونه است!

حالا این‌ها، نعمت‌هایی است که این را به شما عرض کنم این‌ها نعمت‌هایی است که ما یک مختصر از آن را دیدیم، شما از این طرف می‌روید آن طرف خیابان، یک ماشین می‌آید جلوی پایتان، ترمز می‌کند، می‌فهمید که خدا یک بلا از شما رفع کرد، اگر ترمز نبود می‌گفتید: نه مسئله‌ای نبود، خیر. شما از همین جا که می‌روید بیرون. چند روز قبل، یکی از رفقای ما هست، بازار می‌آید بیرون، یک موتوری می‌زند همان جا، خدا إن‌شاءالله، رحمتش کند همان‌ جا از دار دنیا می‌رود.

انقدر بلا در این دنیا ریخته «وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ» و ما هم، حواسمان، پرت است مشغول هستیم. بلاهای گوناگون، یک مقدار بنشینیم فکر کنیم. ‌نعمت‌های پروردگار را به یاد بیاوریم، شکر کنیم. پنجاه سال، شصت سال، کمتر، بیشتر، انسان در این دنیا زندگی کرده، همین‌گونه، بله ما الحمدلله خدا خیلی لطف کرده و خود ما هم مؤثر بودیم این زندگی خوب، این چه، این چه. اگر یک کسالتی خدا، به تو متوجه می‌کرد و مجبور بودی که هر چه داری، بفروشی، بروی خارج، آن کسالت را، معالجه کنی، آن‌وقت می‌فهمیدی که معنای این باصطلاح شخصیت تو چه است؟ این حرف‌ها چه است؟ زیاد از خدا تشکر کنیم.

«ثُمَّ عَفَوْنَا عَنكُمِ مِّن بَعْدِ ذَلِكَ» ما حرف‌هایمان انقدر خطرناک است، این‌ها یک کلمه گفتند: ما ایمان به تو نمی‌آوریم، «حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» می‌دانید در  وجود همۀ ما این است که ما تا امام زمان را نبینیم به او ایمان نمی‌آوریم؟ این، همین معناست. از کجا معلوم؟ حضرت بقیة الله را در زندگی‌هایمان قرارش ندادیم. حضرت ولی عصر (صلوات الله علیه) در میان ماست، آخر ما انسان، نمی داند انسان چطور این را به مغز، یعنی من خودم حالا، به مغز خودم فرو کنم. که آقا ولی عصر (صلوات الله علیه) در این ربع مسکونی، که انسان زندگی در آن می‌کند، این آقا هم دارد زندگی می‌کند و ما هیچ، حواسمان نیست، هیچ به فکر او نیستیم و در هر لحظه دارد ما را می‌بیند. مگر امام صادق، در کنار این مرد صحابی، این مردی که اهل کوفه بود، ایستاده بود که ببیند دستش را روی دست زن گذاشت، او یک طوری دستش را حتماً به دست زن، مالیده بود که حتی آن طرفی نفهمیده بود. مگر امام صادق آنجا بود؟ امام است! قلب عالم امکان است. شما ببینید اگر روی هر قسمتی از پوست دستتان، انگشت بزنید مغزتان، روحتان، قلب‌تان متوجه می‌شود. هر جای عالم امکان، یک خبری شود، امام زمان (علیه السلام) متوجه می‌شوند و فراموش هم نمی‌کنند.

به هر حال امیدوار هستیم که خدای تعالی، به ما یک بصیرتی دهد و ما این حرف‌ها را از مغزمان خارج کنیم که ما باید حتماً امام زمان را ببینیم و الا ایمان به او نداریم. همان‌هایی هم که دیدند، امام زمان را، به خاطر این است که تو ایمان بیاوری! افرادی که مشرف شدند به محضر حجة ابن الحسن، برای این است که نقل کنند آقا را بیاورند در بین خودشان، قبولش کنند. واقعاً جای تأسف است که یک بزرگواری که تمام عالم هستی، با ارادۀ او هست. ما هنوز حاضر نیستیم، یعنی نه ما، حالا ما إن‌شاء‌الله جزء، آن‌ها نیستیم ولی بشریت، هنوز حاضر نیست که در بین خودش، به عنوان امام و رهبر، بپذیرد. اگر روز ظهور امام عصر، همان روزی است که مردم، بشریت، این آقا را به عنوان امام و رهبر بپذیرند. ببینید چقدر ما، پستیم! چقدر بشریت هنوز، کم لیاقت است که هنوز نمی‌تواند امامی داشته باشد که معصوم هست، قلب عالم امکان هست، علوم اولین و آخرین را دارد و عدالت را برقرار می‌کند و ظلم و جور را برطرف می‌کند.

خدایا به آبروی خود آقا حجة ابن الحسن، که آبرومندترین معصومین و انبیاء و رسل توست، قسمت می‌دهیم که ما را و همۀ بشریت، افراد بشر را، قدردان وجود مقدس این آقا بفرما و امام ما قرارش بده، که در آخر دعای ندبه هست: « وَ اجْعَلْ‏ مُسْتَقَرَّهُ‏ لَنَا مُسْتَقَرّاً وَ مُقَاماً، وَ أَتْمِمْ نِعْمَتَكَ بِتَقْدِيمِكَ إِيَّاهُ أَمَامَنَا» نعمتت را بر ما تمام کن به اینطور که او را، جلودار ما قرار بده، او امام ما باشد، او پیشوای ما باشد.

ایام، ایامی است که خیلی باید انتظار فرج امام زمان را داشته باشیم. یکی از روایاتی که تقریباً حدوداً، وقت ظهور را تعیین می‌کند نه از نظر سال و ماه، ولی از نظر ماه‌ها، بین ماه جمادی و ماه رجب است، «الْعَجَبُ‏ كُلُ‏ الْعَجَبِ» که همه در باب علائم ظهور نوشتند. «الْعَجَبُ‏ كُلُ‏ الْعَجَبِ‏ بَيْنَ‏ الجُمَادَى وَ رَجَبٍ»[16] که بین جمادی و رجب، البته جمادی الثانی است که همین ماه است. شاید إن‌شاءالله، همین امسال هم باشد، شاید همین روزها، بالأخره این روزها، روزهای اواخر ماه جمادی است، دیگر اگر بنا باشد که در جمادی الثانی باشد، باید همین روزها باشد، ما چقدر آمادگی داریم؟ چقدر آماده هستیم؟ یک کاری کنید که اگر الآن صدای مبارک حجت ابن الحسن، بلند شد که «الا یا أهل العالم! أنا إمامکم المنتظر» آن امامی که انتظارش را داشتید من هستم، این صدا آمد، هیچ مانعی برای پرواز به سوی او نداشته باشید. نگویید: حالا چه کار کنیم؟ فوقش چند روز دیگر برویم کارهایمان را روبه‌راه کنیم، وضع‌مان را روبه‌راه کنیم درست شویم، توبه کنیم، نه «عجّلوا بالتّوبه قبل الموت» این هم باصطلاح، قیامت صغری است و عرض کردم، بعضی از ایام، در دورۀ سال، خیلی احتمالش بیشتر است. یکی از جاهایی که خیلی احتمال آن زیاد است همین ایام است همین روزهاست.

حالا إن‌شاءالله شب جمعۀ دیگر، همۀ ما در مدینه باشیم کنار حضرت بقیة الله. چه اشکال دارد؟ باورمان نمی‌آید ولی بیاید. «وَمَا أَمْرُنَا»[17] خدای تعالی می‌فرماید: جریان امر فرج، مثل چشم بر هم زدن انجام می‌شود، شما آماده شوید سربازها همه آماده، تا امر ظهور حضرت بقیة الله، انجام شود. مثل «كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ»، چشم بر هم زدن. خدای تعالی مقرر می‌کند. نگویید که حالا هر روز، هیچ اشکالی ندارد ممکن است، نمی‌گویم حالا می‌شود، باز نگویید: فلانی وقت تعیین کرده، نه احتمال آن هست. اگر انسان احتمال هر چیزی را، هر محبوبی را، هر فایده‌ای را، هر خوبی را بدهد، خدا آمادگی برای دریافتش پیدا می‌کند.

ما راهی نداریم، برای آمادگی ظهور و با تصمیم بر ترک گناه، برای گناهانی که تا این لحظه کردیم و پاک شویم و آبرومند شویم، رویمان به محضر حضرت حجة ابن الحسن سفید باشد. راهی جز اشک ریختن، چون گریۀ بر سیدالشهداء، از هر توبه‌ای سریعتر، از هر استغفاری سریعتر، انسان را پاک می‌کند و شب جمعه هم که هست، شب جمعۀ آخر این ماه‌ها هم که هست، دو ماه هم عزاداری برای حضرت زهرا، بالأخره هر مجلسی که می‌رفتید برای حضرت زهرا (س) عزاداری می‌کردند و اول یعنی ماه رجب، ماه حرام است از ماه‌های بسیار محترم است و تعلقش به امیرالمؤمنین است. تولد امیرالمؤمنین (علیه السلام) در سیزدهم این ماه است، تولد حضرت جوادالأئمه، در دهم این ماه است. تولد امام هادی، در دوم این ماه است، ماه رجب و بعثت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در بیست و هفتم این ماه است که در دعاها می‌گوییم: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِالْمَوْلُودَيْنِ‏ فِي رَجَبٍ»[18] دو تا مولود، خدا را قسم می‌دهم به این دو مولود، چون به علی ابن ابیطالب، همیشه خدا را قسم می‌دهیم. شیعۀ او هستیم اما این دو مولود را، کم به یاد آن‌ها هستیم. یکی امام جواد، یکی هم امام هادی و دعاهای فوق العاده خوبی در ماه رجب هست، عمره در ماه رجب، مستحب است که خدا إن‌شاءالله همۀ ما را قسمت کند. حالا که یک راه باریکی برای بعضی‌ها باز شده، ما هم از خدا بخواهیم که ما را هم جزء همان عده قرار دهد و از همه بهتر این است که، إن‌شاءالله در این ماه رجب، زیر سایۀ امام زمان، به عمره موفق شویم.

روضه

گریۀ بر سیدالشهداء خیلی اهمیت دارد. یک زیارتی دارد حضرت بقیة الله ارواحنا فداه، این زیارت، فرازهایی دارد که معلوم است یک قسمت‌هایی، قلب مقدس امام زمان را خیلی رنجانده. من گاهی، زیارت ناحیۀ مقدسه است، یکی از آن‌ها، وداع حضرت سیدالشهداء است با اهلبیتش، یکی از آن‌ها، وقتی است که ذوالجناح، بر می‌گردد به طرف خیمه‌ها، با آن حالت، که آنجا حضرت معلوم است، تکیه کرده ایستاده. یکی از آن‌ها شهادت طفل شیرخوار، علی اصغر است. حضرت بقیة الله می‌فرماید: «السلام علی عبدالله رضی» سلام من بر آن طفل شیرخواری که ـ چراغ‌ها را خاموش کنید حال خوبی داشته باشیم إن‌شاءالله امیدواریم که امشب که متوسل به این طفل شیرخوار می‌شویم، قلب مقدس امام زمان، به خودمان را، از خودمان راضی کرده باشیم ـ آقا این گونه نقل می‌کنند که شما فرمودید: سلام من بر آن طفل شیرخواری که در بغل پدر، یعنی در روی دست پدر، در بغل پدر، حضرت سیدالشهداء، طفل شیرخوارش را برداشته، آمده در مقابل لشکر ایستاده. «یا قوم إن لم ترحمونی فارحموا هذا الرضی» اجمالاً معنای این جمله، این است که: ای مردم! اگر به من محبت ندارید، انسان باشید به این طفل شیرخوار، محبت کنید. «أما ترونه کیف یتلظی عطشا» به خدا قسم امام زمان شما، این منظره را می‌دید و اشک می‌ریخت. «أما ترونه» آیا نمی‌بینید چگونه از شدت عطش، زبان به دهان می‌چرخاند؟

السلام علی عبدالله الرضیع لعن الله قاتله حرملة ابن کامل، همینطور که حسین دارد با مردم حرف می‌زند، دارد علی‌اصغرش را معرفی‌ می‌کند، یک وقت سیدالشهداء نگاه کند ببیند، تیر سه شعبۀ زهرآلود، به حلقوم علی‌اصغر.

همه رو به قبله، یا بقیة الله! آقاجان ما زیاد ادعا نداریم ولی این را می‌توانیم ادعا کنیم که دوستت داریم. به خودت قسم، اگر امشب، شما را در خواب ببینیم تا چند روز سرحال و بانشاط هستیم که امام زمان‌مان را در خواب دیده‌ایم. این علامت محبت ماست، این علامت علاقۀ ماست به تو، البته انقدرها ما ادب نداریم که إن‌شاءالله امشب به ما عنایت کند که به شرایط دوستی و محبت، عمل کنیم. امیدواریم خدای تعالی، با همین مجالس، با همین برنامه‌ها و همین عرض ارادت‌ها، به ما یک عنایتی کند که به شرایط محبت هم، عمل کنیم. همه با توجه! شکایت را می‌بریم در خانۀ خدا، شب جمعه است. نشکو الیک، خدایا شکایت به تو می‌کنیم این دعای فرج، شکایتی است از اوضاع خودمان به خدای تعالی.

یک وقت خدای نکرده بی‌ادب در این مجلس، ننشینید همه با ادب! در مقابل امام زمان‌تان هستید. اگر شما او را نمی‌بینید او شما را می‌بیند و حتی از ارادۀ دل‌تان، اطلاع دارد.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ».

یا بقیة الله! یا صاحب الزمان! آقا جان همۀ ما را، همۀ ما آمادۀ ظهورت بفرما!

 


[1]. بقره، آیه 55.

[2]. قصص، آیه 27.

[3]. القصص، آیه 26.

[4]. طه، آیه 13.

[5]. طه، آیه 10.

[6]. مریم، آیه 52.

[7]. القصص، آیه 30.

[8]. طه، آیه 24.

[9]. البقرة، آیه 55.

[10]. الکافی، ج 1، ص 98.

[11]. أعراف، آیه 143.

[12]. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، ج 3، ص 247.

[13]. توبه، آیه 128.

[14]. بقره، آیه 52.

[15]. مائده، آیه 15.

[16]. معانی الأخبار، النص، ص 406.

[17]. قمر، آیه 50.

[18]. بحارالأنوار، ج 95، ص 394.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۱۷ صفر ۱۴۱۵ قمری – اهمیت تزکیه نفس – تعیین مقصد

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏ وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها * وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها * وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها * وَ السَّماءِ وَ ما بَناها * وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها * وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»[1]

شب‌هاي گذشته درباره مسئله تزكيه نفس و كمالات روحي و اينكه از واجبات اوليه دين مقدس اسلام براي هر فرد مكلّف تزكيه نفس است عرايضي عرض شد، تا رسيديم به اين‌جا كه انسان اگر بخواهد يك راهي را برود بايد مقصد را تعيين كند، وسيله رفتن به اين مقصد را هم بشناسد. اين دو چيز براي هر مسافري لازم است. شما اگر در ترمينال برويد و مقصد شما معلوم نباشد سرگردان هستيد. مقصد معلوم شد، بايد بهترين وسيله و مطمئن‌ترين وسيله را براي رسيدن به اين مقصد انتخاب كنيد. مقصد را در شب‌هاي گذشته گفتم كه خليفة‌الله شدن و بنده بودن و اينكه انسان مظهر ذات مقدس پروردگار بگردد مي‌باشد. اما وسيله، وسيله آن وسيله‌اي كه انسان هم سريع به مقصد مي‌رسد و با آن وسيله مطمئناً به مقصد مي‌رسد، آن وسيله‌اي است كه از جانب پروردگار به عنوان معصوم، معصوم يعني نگه داشته شده از خطا، نگه داشته شده از انحراف، نگه داشته شده از تمام كج‌روي‌ها، يكي قرآن است و دوم هم عترت پيغمبر اكرم است كه ديشب توضيح دادم. پيغمبر اكرم فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[2] پس وسيله را هم شناختيم. نهايت در اين‌جا، اين وسيله‌اي را كه ما شناختيم گاهي درباره آن كوتاهي مي‌كنيم. شايد علت كوتاهي ما نسبت به وسيله، جهل ما باشد و شياطيني كه در اطراف و اكناف هستند. شيطان در آن روزي كه با خداي تعالي درگير شد عرض كرد: «لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ‏»[3] همه را إغوا مي‌كنم، همه را به وسيله خود و شاگردان خود، شياطين جنّي و انسي إغوا خواهم كرد. لذا يكي از مسائل بسيار مهم در اسلام مسئله امامت است كه خداي تعالي از اين مسئله به نبأ عظيم در قرآن ياد كرده است «عَمَّ يَتَساءَلُونَ‏ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظيم‏»[4] خود نبأ به معناي خبر مهم است و عظيم هم كه پشت سر او بيايد يعني خبر بسيار مهم، و آن چيست؟ «الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ‏»[5] اختلاف زيادي در اين نبأ عظيم كه مسئله امامت است بين مردم مسلمان وجود دارد. يك وقتي يك جمله‌اي را از يك دانشمند غير مسلمان ديدم كه اسلام‌شناس بود، نوشته بود كه مردم مسلمان يك مردم عجيبي هستند‌، آن‌قدر كه ذات مقدس پروردگار و پيغمبر اكرم و روايات صحيحهِ مردم مسلمان درباره امامت بحث كرده است و توضيح داده است، درباره هيچ مسئله ديگر اين مقدار توضيح نداده است. در عين حال آن‌قدري كه در مسئله امامت مردم مسلمان با هم اختلاف دارند در هيچ مسئله‌اي اين مقدار اختلاف ندارند. اختلاف اكثر مذاهب اسلامي درباره امامت هست و پايه‌گذار اين اختلاف كسي است كه در اين كتاب معرفي مي‌شود، كتابي است به نام ملل و نحل، نويسنده آن يك دانشمند سنّي به نام شهرستاني است. تقريباً در نهصد سال يا هزار سال قبل اين كتاب نوشته شده است، به فارسي هم نوشته شده است، در اين كتاب چون عنوان آن ملل و نحل است، يعني ملل مختلف اسلامي را توضيح مي‌دهد…، من اين كتاب را دارم، كتابي معروف است، لااقل در اكثر كتابخانه‌هاي بزرگ هست، در مقدمه اين كتاب كه مي‌خواهد بگويد كه علت اختلاف در بين مسلمان‌ها و با داشتن قرآن و ميزاني مثل كتاب خدا و پيغمبر اكرم و كلمات آن حضرت چرا اختلاف ايجاد شده است؟ ايشان چون سنّي است مي‌گويد اول اختلافي كه در بين مسلمان‌ها افتاد به وسيله فاروق حق و الصواب عمر بن الخطاب بود. با همين تعبير كه پيغمبر اكرم فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ»[6] حضرت رسول اكرم أُسامه را به عنوان فرمانده لشكر تعيين كرده بود، كساني كه تخلف كنند از جيش أُسامه خدا آن‌ها را لعنت كند. اين شخص مي‌گويد، من نمي‌گويم و همه اهل سنت هم او را قبول دارند، مي‌گويد: اول كسی كه اختلاف انداخت و گفت: ما با اين سن و با اين شخصيت چرا از أُسامه جوان پيروي كنيم، حاضر نيستيم و نرفتند. خود او باز مي‌گويد: دومين اختلافي كه بين مردم مسلمان به وجود آمد باز هم به وسيله ايشان بود، با همان تعبير‌- چون من نمي‌خواهم آن تعبير را تكرار كنم- بسيار پرعظمت و آن وقتي بود كه پيغمبر اكرم فرمود: من مي‌خواهم وصيت كنم «أیتوني بدواة و بياض» براي من قلم وكاغذ بياوريد. فاروق حق و الصواب گفت:‌ قرآن براي ما كافي است «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»[7] و نگذاشت. سومين اختلافي كه باز بين مسلمان‌ها اتفاق افتاد پيغمبر اكرم از دار دنيا رفت، بدن مقدس او در خانه بود، فاروق حق و الصواب، عمر بن الخطاب، آمد در خانه ايستاد، صدا زد: هر كس بگويد پيغمبر از دار دنيا رفته است با شمشير او را مي‌كشم. چطور شد عيسي كه پايين‌تر از پيغمبر ما بود به آسمان برود، ولي پيغمبر اسلام بميرد. كسي حق ندارد چنين جمله‌اي را بگويد. مردم جمع شدند چه كنند؟ او را برداشتند خدمت ابي‌بكر بردند، ابي‌بكر گفت: مگر تو اين آيه را در قرآن نديدي كه خداي تعالي مي‌فرمايد: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ»[8] يا آن آيه ديگر «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ»[9] كه آيه ديگر مي‌فرمايد: پيغمبر مي‌ميرد، خطاب به خود پيغمبر است «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ‏»[10] گفت: راست است، مثل اينكه اين را من در قرآن فراموش كرده بودم، تو بسيار مرد دانشمندي هستي، حالا جمعيت هم جمع شدند، دست خود را دراز كن تا با تو بيعت كنم، تو به درد خلافت مي‌خوري. خدا مي‌داند تا حدود چهارده، پانزده جهت اختلاف بين مردم مسلمان را ايشان دقيقاً نسبت مي‌دهد به اين اختلاف‌انداز صدر اسلام و اسم مي‌برد كه ما شايد تقيتاً جرأت نكنيم اسم ببريم، جرأت ما هم به خاطر اين است كه يك عده نگويند اختلاف انداخت، يك عده هم ناراحت نشوند. اين كتاب ملل و نحل شهرستاني است نگاه كنيد. ثقيفه را تشكيل دادند و بعد از ثقيفه، ثقيفه‌ها و بعد از ثقيفه‌ها، ثقيفه‌ها تا امروز. هر روز يك مسلكي، يك مذهبي، يك راه و روشي در اسلام به وجود آوردند كه اصلي‌هاي آن شايد ۷۲ فرقه باشد. اين براي چيست؟ براي اين است كه ما صراط مستقيم را گم كرديم. قرآن را از راه خود آن تفسير نكرديم. هر كس با سليقه خود قرآن را تفسير كرد. آن‌قدر اين تفسير قرآن براي بعضي عجيب شده است كه به عكس خود قرآن و صريح قرآن گاهي تفسير شده است و مفسّر را از علماي بزرگ مي‌دانند. خدا مي‌داند من هم شرم دارم و هم ممكن است احتياط كنم كه نام بعضي از اين مفسّرين را ببرم كه حتي شما با اينكه زياد قولي در تفسير نكرديد تعجب كنيد كه چطور مي‌شود يك دانشمند اين‌طور قرآن را تفسير كند. مي‌گويم علي‌الله، مِنجمله محيي الدين عربي يك دانشمندي است كه اكثر شما اسم او را شنيديد، اين يك كتاب دارد به نام فصوص‌الحكم، قضيه حضرت موسي و برادر او هارون را اكثراً مي‌دانيد، حضرت موسي به كوه طور رفت «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ»[11] ده روز خدا مهمان خود را بيشتر نگه داشت، بعد از چهل روز كه آمد، امت او گوساله‌پرست شدند، شنيديد ديگر. حضرت موسي اين‌جا چه كرد؟ حضرت موسي خيلي عصباني شد «أَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ»[12] موهاي برادر خود را گرفت كشيد به طرف خود كه چرا تو گذاشتي اين‌ها گوساله‌پرست بشوند، اين بود يا نه؟ اگر من اشتباه مي‌گويم شما بگوييد. برادر او گفت: «إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني» اين جمعيت من را ضعيف كردند، ضعيف شمردند و نزديك بود من را بكشند، كار از دست من در رفت، اين‌ها گوساله‌پرست شدند. مي‌گوييد مگر چه گفته است؟ محيي الدين در فصّ هاروني -مطالعه كنيد، الحمدلله من در اين چند شب احساس كردم اهل فضل و كمال در مجلس زياد هستند، مطالعه كنيد- ايشان مي‌گويد: حضرت موسي برادر خود را كه عتاب كرد، دعوا كرد، به خاطر اين بود كه گفت: چرا نگذاشتي مردم گوساله‌ را بپرستند؟ خيلي عجيب است. مگر نمي‌داني خدا دوست دارد در هر صورتي پرستيده بشود؟ هم در صورت گوساله پرستيده بشود، هم در صورت خورشيد، هم در صورت ماه، هم در صورت گاو، هم در صورت سگ و هم در صورت بوزينه. البته اين‌ها را من توضيح مي‌دهم، او همين را مي‌گويد. اين تفسير درست است؟ در فصّ عيسوي مي‌گويد، چون فص‌ّهاي مختلفي هست، حالا معناي فصّ چه چيزي هست بماند، در فصّ عيسوي مي‌گويد: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ»[13] چرا از نظر قرآن مسيحي‌ها كافر هستند؟ چون گفتند: خدا همان مسيح است. شما از اين كلام چه مي‌فهميد؟ يعني معتقد به الهيّت و الوهيّت مسيح شدند. ايشان در تفسير اين كلام مي‌گويد: اگر اين‌ها مي‌گفتند هم مسيح خدا است و هم ساير اشياء كافر نبودند، اما چون خدايي را در عيسي منحصر كردند كافر شدند، و با كمال تأسف اين مرد كه مفسّر است ديگر…، مي‌خواهم بگويم اشتباهاتي هست در تفسير اگر انسان از مكتب اهل‌بيت دور باشد، خود را بالاتر از اهل‌بيت پيغمبر بداند، همين محيي الدين لواء خود را از لواء‌ علي بن ابيطالب بالاتر مي‌داند و در فتوحات مي‌گويد: در مكاشفه خود شيعه را به شكل خنزير –خوك- ديدم. آن‌وقت اين آقاي محيي الدين… من بخواهم اسم ببرم مي‌ترسم شما حتي در بعضي از مسائل اعتقادي خود متزلزل بشويد، كه دانشمندان و علمايي كه خيلي مهم هستند ولي از طريق اهل‌بيت خارج شدند، پشت سر علي نرفتند، پشت سر امام صادق حركت نكردند، اين‌ها چه انحرافاتي دارند، كه خدا مي‌داند اگر بخواهم شرح بدهم آنچه كه الآن محفوظ دارم، شايد چند ساعتي طول بكشد كه معروف‌ترين دانشمندان، اين‌ها چون دنبال خاندان عصمت و طهارت نبودند انحراف پيدا كردند. وسيله را اهل‌بيت عصمت و طهارت نمي‌دانستند، وسيله را عقل و فكر ناقص خود را فكر مي‌كردند. مطالبي در انحرافات اين‌ها هست كه حساب ندارد، لذا هر كدام آن‌ها از يك راه رفتند، هر قطبي از دار دنيا رفت چند مسلك بعد از او به وجود آمد. علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة‌ و السلام) فرمود: «مَنْ ذُكِرَ عِنْدَهُ الصُّوفِيَّةُ»[14] كسي كه در نزد او صوفيه ياد بشوند و او به زبان و دل از آن‌ها بيزاري نجويد از ما نيست. كوشش كنيد راه خود را انتخاب كنيد. به خدا قسم آقايان، من به عنوان اتمام حجت امشب اين مطالب را عرض مي‌كنم كه اگر از درِ خانه اهل‌بيت عصمت ولو با يك كلمه دور شديد انحراف پيدا كرديد، يك كلمه.

در همين كتاب مفاتيح هست كه شخصي خدمت امام صادق (عليه الصلاة و السلام) آمد. حضرت به او فرمودند: بگو «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ»[15] گفت: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ» حضرت فرمودند: اين «أَبْصَارِ» را تو از كجا گفتي؟ خدا «مُقَلِّبُ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ» هست، ولي هرچه من مي‌گويم تو بگو. با يك كلمه انحراف است، گاهي مي‌شود انسان با همين يك كلمه در درّه سقوط مي‌كند. شما پشت فرمان ماشين نشسته باشيد، نيم ميليمتر فرمان را به طرف راست بگيريد، كجا مي‌رويد؟ داخل درّه. نيم ميليمتر طرف چپ فرمان را بپيچانيد، باز داخل درّه مي‌افتيد. دقيقاً در صراط بايد برويد، در راه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ‏»[16] «وَ أَنِ اعْبُدُوني‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ‏»[17] «إِنَّ اللَّهَ رَبِّي … هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ‏»[18] «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ‏ * عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ‏»[19] گفتار خدا در صراط مستقيم است، پيغمبر همين‌طور، اهل‌بيت عصمت و طهارت همين‌طور، بقيه ديگر صراط مستقيم نيستند. كوشش كنيد كه از اين راه جدا نشويد. هر چه هست درِ خانه خاندان عصمت و طهارت است. اصلاً وسيله و توسل به خاندان عصمت، توسل در مرحله أعلي و أتمّ آن اين است كه ما به دستورات آن‌ها عمل كنيم. آن‌ها معصوم هستند، آن‌ها خطا و اشتباه ندارند. متأسفانه هر كس هر سليقه‌اي كه دارد در تفسير قرآن إعمال مي‌كند. يكي در تفسير قرآن مثلاً مي‌گويد: خداي تعالي همه را مجبور به خوب بودن يا بد بودن كرده است، كه باز اگر بخواهم نقل كنم كه چه كساني اين جملات را مي‌گويند با كمال تأسف از كساني هستند كه خيلي مورد علاقه اكثر مردم هستند. آنچه كه مهم است در همان كتاب دو مقاله‌اي كه چند شب قبل به آن اشاره كردم يك بخش ديگر هست، كيفيت تفسير قرآن است كه تا به حال دانشمندان تقريباً به شش نحوه قرآن را تفسير كردند. يكي تفسير آيات به آيات، يكي تفسير آيات به روايات، يكي تفسيرهاي ذوقي، عرفان آقا گُل كرده است…، عرفان چيز خوبي است و همه بايد عارف باشيم، اما آن عرفان تصوفي، اين گُل كرده است، مطابق سليقه خود مدام آيات قرآن را تفسير مي‌كند، اين را تفسير ذوقي و عرفاني مي‌گويند. اگر تفسير خواجه عبد الله انصاري را ببينيد در آن زياد از اين مطالب هست، يا همين تفسيري كه از محيي الدين عربي عرض كردم. يكي ديگر تفسير قرآن به سخنان اصحاب پيغمبر، اين هم يك نوع تفسير است. قتاده چه گفته است، ابن عباس چه گفته است، فلان دانشمند از اصحاب رسول اكرم چه گفته‌اند، و من در آن‌جا ثابت كردم كه تنها تفسير و بهترين نهج تفسير، تفسير آيات به روايات است، يعني روايت را كنار قرآن بگذار و آيات قرآن را تفسير كن، اين بهترين نهج تفسير است، چرا؟ به جهتي كه پيغمبر اكرم فرمود: «لَنْ يَفْتَرِقَا» اين‌ها هرگز از هم جدا نمي‌شوند. شما هم اين‌ها را از هم جدا نكنيد و خدا را در نظر بگيريد. هر كتابي كه به دست شما رسيد حتي مطالعه نكنيد، همين امروز يك كتابي را ديدم، خيلي متأسف شدم، درباره مسائل مختلف تزكيه نفس و كمالات روحي مطالبي نوشته بود كه معلوم است صاحب آن يا اصلاً از اين مطالب اطلاع ندارد يا مي‌خواسته مردم را منحرف كند، به خاطر اينكه شما اين كتاب را نشناسيد اسم نمي‌برم.

راه رسيدن به كمالات خيلي روشن است، ببينيد از قرآن استفاده مي‌كنيم و از تفاسير اهل‌بيت استفاده مي‌كنيم. اول بيدار شدن از خواب غفلت است، ببينيد در آيات زيادي خداي تعالي به مسئله بيدار شدن از خواب غفلت اشاره كرده است، اساساً مي‌فرمايد: ما قرآن را نازل كرديم، اسم قرآن ذكر است، براي اولوالالباب متذكر بشوند. پيغمبر آمده است، به او مي‌گويد: «إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّر»[20] اي پيغمبر جز اين نيست كه تو مذّكر  هستی.تذکر برای بیدار شدن از خواب غفلت و داشتن یقظه است.

بعد از آن چه؟ بعد از بیداری نوبت توبه است. توبه «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»[21] و «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ»[22] اگر بخواهيم پشت سر هم بياوريم «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»[23] پروردگار ما خدا است و به سوي خدا حركت مي‌كنيم، بعد هم استقامت. اين‌ها در روايات چگونگی شان آمده است و انسان باید طبق نظر يك استاد، يك معلم، يك شخصي كه از اين وسيله براي رسيدن به آن مقصد به نفع شما استفاده كند، توبه کرده و استقامت نماید. بعد بايد راه را تشخيص بدهيد، راه را. آقا راه ما چيست؟ راه ما خدا است، راه ما پيغمبر خدا است، راه ما ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) هستند. نبايد يك لحظه از آن‌ها دور شد، يك سر سوزن انحراف از راه آن‌ها… به خصوص ما كه اسم ما شيعه است، شيعه يعني عقب‌رو، پشت سر رو، كسي كه قدم مي‌گذارد جاي قدم علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام). بعد از آن چيست؟ بعد از اين آقا اگر مي‌تواني بيايي، يك مرحله‌اي بعد از آن هست، اگر نمي‌تواني همين‌جا باش. اگر مي‌تواني اين راه را ادامه بدهي بايد محبت در دل تو ايجاد بشود. «إِلَهِي مَنْ ذَا الَّذِي ذَاقَ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرَامَ مِنْكَ بَدَلًا»[24] محبت، خداي تعالي در وجود همه ما محبت گذاشته است، منتها ما محبت‌هاي خود را تقسيم كرديم. يك مقدار به زن و بچه خود داديم، يك مقدار به زندگي خود داديم، به خانه خود، يك مقدار به كسب و كار خود، يك مقدار براي رفقا، يك مقدار هم آخر آن براي خدا مانده است، براي خدا داديم كه طبعاً خيلي هم كم است، چون به همه اين‌ها توجه مي‌كنيم جز به خدا. اين وضع محبت ما است، محبت، اما اگر آمديد و اين محبت‌ها را جمع كرديد…، شما يك ذره‌بين را در مقابل آفتاب بگذاريد، ببينيد اين آفتاب را جمع مي‌كند يك جا متمركز مي‌كند، وقتي كه متمركز كرد آتش مي‌زند. شما فكر نكنيد مجنون يا فرهاد يا عُشاقي كه در عالم بودند، اين‌ها يك چيزي غير از شما بودند، نه، شما محبت خود را پخش كرديد، آن‌ها محبت‌هاي خود را، حالا يا خود به خود جمع شده است يا خود آن‌ها جمع كردند و به يك جا متمركز كردند.

شما اگر بتوانيد اين محبت را جمع كنيد و به خدا متمركز كنيد و تمام محبت خود را به خدا بدهيد. هيچ چيز را دوست نداشته باشيد جز خدا، اگر اين محبت را در دل خود ايجاد كنيد يك لذتي از زندگي مي‌بريد كه حساب ندارد. اگر حلاوت محبت را بچشيد نمي‌توانيد در زندگي حتي يك لحظه ناراحتي داشته باشيد. حيات طيبه همين است، وليّ خدا شدن از همين‌جا آغاز مي‌شود. اگر محبت خود را به خداي تعالي متمركز كنيد معشوق شما و محبوب شما خدا است كه خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»[25] كساني كه محبت آن‌ها به خدا است، كساني كه ايمان آن‌ها به خدا است و داراي ايمان هستند، داراي اعتقاد هستند، اين‌ها «أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» حبّ‌ آن‌ها نسبت به ذات مقدس پروردگار شديدتر است، يعني هيچ چيز را جز خدا دوست ندارند، جز خدا محبوبي ندارند. نيمه‌هاي شب بلند مي‌شوند -أقلاً تمرين آن را بكنيد- اين فرش را كنار مي‌زنند، صورت خود را روي خاك مي‌گذارند، خدايا من تو را دوست دارم. يكي از اشخاصي كه اهل محبت بود، عوامانه كار مي‌كرد، مي‌گفت: شب كه زير آسمان مي‌خوابيدم، شب‌هاي تابستان مدام مي‌گفتم: خدا جانم، خدا جانم، اين را مي‌گفتم، عوامي است ديگر، مي‌گفت: يك وقت ديدم تمام آسمان با نوري نوشته شده است: جانم، جانم، جانم. شما هم خيال مي‌كنيد كه خدا از اين برنامه‌ها ندارد؟ خدا شما را در بغل مي‌گيرد، هميشه در آغوش خدا هستيد، «أوليائي تحت قبائي»[26] أولياء من زير به اصطلاح لباس من هستند، من آن‌ها را دوست دارم، آن‌وقت اگر خواستيد اظهار محبت بكنيد به خدا، به اولياء خدا، به آنچه كه در ارتباط با خدا است اظهار محبت مي‌كنيد. شما حرم مطهر حضرت علي بن موسي الرضا مشرف شديد، وقتي به حضرت رضا اظهار محبت مي‌كنيد چطور اظهار محبت مي‌كنيد؟ از درِ صحن مي‌بوسيد، درِ حرم را مي‌بوسيد، ضريح را مي‌بوسيد، اگر درِ ضريح باز باشد مي‌رويد داخل قبر را مي‌بوسيد، آيا شما طلا و نقره را دوست داريد كه اين‌ها را مي‌بوسيد؟ خدا لعنت كند باز آن دسته‌اي را كه از درِ خانه اهل‌بيت عصمت و طهارت منحرف شدند و فكر كردند كه شيعه كه ضريح را مي‌بوسد مي‌خواهد طلا ببوسد، طلا داخل مغازه جواهرفروشي زياد است. من كنار ضريح پيغمبر اكرم ايستاده بودم خواستم ضريح را ببوسم، گفت: «هذا حديد» اين آهن است. خيال مي‌كرد من آهن را نمي‌شناسم، اين آهن است، اين طلا و نقره است، اگر شما بخواهيد به چيزي اظهار محبت بكنيد بايد به متعلّقات او اظهار محبت كنيد. دست خدا امام زمان است، اگر به آن حضرت رسيديد بايد جان خود را فدا او بكنيد، همان‌طوري كه اگر محبوبي داريد و دست او به دست شما رسيده است دست او را مي‌بوسيد. اولياء خدا، دوستان خدا، اين‌ها مظاهر پروردگار هستند، اظهار علاقه خود را به آن‌ها بكنيد. به اعمال صالحه اظهار علاقه بكنيد، به كساني كه با خدا در ارتباط هستند اظهار علاقه بكنيد. من به ياد دارم يك وقتي به استاد خود خيلي علاقه داشتم ولي سنّ من كم بود خجالت مي‌كشيدم كه به خود او اظهار علاقه بكنم. عباي خود را در اتاق گذاشت و بيرون رفت، به ياد دارم عباي او را برداشتم آن‌قدر بوسيدم تا اينكه نزديك بود حالت ضعف به من دست بدهد. حالا من عبا دوست هستم، اين عباي خاشيه است، آن عباي چيست، اين حرف‌ها چيست؟ ببينيد انحراف فكري به كجا مي‌رسد كه به ضريح پيغمبر پشت كرده است و جسارت به ضريح پيغمبر مي‌كند و بعد شيعه هم كه مي‌رود و مي‌خواهد ببوسد مي‌گويد: «هذا حديد» اين آهن است، تو چرا مي‌بوسي؟ اظهار محبت را بايد به متعلّقات محبوب كرد. باز يك فردي از اولياء خدا را مي‌شناختم كه اين وقتي عبادت مي‌كرد و يك حال محبتي در او به وجود مي‌آمد بلند مي‌شد ديوار را مي‌بوسيد، در را مي‌بوسيد،‌ مي‌گفت: اين‌ها مخلوق خداي من است. اين‌ها را خداي من، دست پروردگار من، ايجاد كرده است، اين‌ها متعلق به پروردگار من است، همه چيز را مي‌بوسيد. حالا بگوييم همه اين‌ها را خدا مي‌داند، مشرك شده است، اين تهمت‌هايي كه به شيعه مي‌زنند، خدا إن‌شاءالله روز قيامت جزاي اين‌ها را بدهد و آن‌ها را با اربابان خود محشور كند كه بهترين دعا براي آن‌ها همين است و خود آن‌ها هم خوشحال مي‌شوند. ما يك وقتي ديديم يك نفر كنار قبر معاويه ايستاده است و خيلي هم اظهار ارادت مي‌كند، گفت: ايشان معاوية بن ابي‌سفيان هستند، خيلي اظهار…، گفتم: «حَشَرَكَ الله مَعَه» خدا تو را با او محشور كند. گفت: «مَعَكُم» گفتم: نه، اين‌جا ديگر فارسي است، گفتم: نه، او براي خود تو باشد. حالا واقعاً آن‌ها هم خوشحال مي‌شوند، بله خيلي هم خوشحال شد كه من گفتم: «حَشَرَكَ الله مَعَه» بله. خدا اين‌ها را آن‌ها محشور كند. اين‌قدر انسان كم‌درك باشد، و همين درك است كه منتهي مي‌شود به اينكه… حالا اگر هم منافقين بودند، منافقين وهابي بودند كه آمدند در حرم علي بن موسي الرضا، روز عاشورا، در تمام دنيا أَعم از مسلمان و غير مسلمان، تنها جمعيتي كه مي‌گويند بايد قبور ائمه اطهار خراب بشود و حتي مي‌گويند قبر پيغمبر هم بايد خراب بشود، شما مي‌گوييد: چرا خراب نكردند؟ از مسلمان‌هاي دنيا مي‌ترسند، و بايد شيعه كشته بشود چون مشرك هست، تنها وهابي‌ها هستند. حتي مسيحي‌ها اين حرف را نمي‌زنند، حتي يهودي‌ها اين حرف را نمي‌گويند. متأسفانه در بين شيعه يك عده پيدا شده‌اند كه با اينكه دوازده امامي هستند ولي وهابي‌مسلك هستند. من يك شب در همين تهران شما، حدود تقريباً شايد سي سال قبل بود، منبر رفته بودم، دمِ در صاحب مجلس به من گفت: درباره ولايت صحبت كنيد. من هم خيلي خوشحال شدم، معلوم است در اين مجلس افرادي هستند كه داراي ولايت هستند،‌ ما شروع كرديم به گفتن مطالبي درباره ولايت،‌ ديديم يك آقايي آن گوشه بلند شد،‌ گفت: اين روايت‌ها درست نيست،‌ گفتم: يعني مي‌گويي من الآن اين‌جا جعل كردم، اگر واقعاً اين علم و دانش را به من نسبت بدهي كه خيلي مقام من بالا است. حالا او آن پايين و ما هم بالاي منبر، گفت: نه اين روايتي كه مي‌گويي: «نزّهونا عن الربوبية و ارفعونا عن حدود البشرية »[27] گفت: اين درست نيست. گفتم: من كه جعل نكردم. گفت: نه، منظور من سند آن است كه درست نيست. گفتم: فردا شب من سند آن را براي تو مي‌آورم، نمي‌دانستم با شما روبه‌رو مي‌شوم. رفتم سند آن را براي او آوردم، متأسفانه شب بعد نيامد و فهميديم يك فرد منحرفي است كه در كتاب خود نوشته است كه يك گدايي درِ خانه من آمد و گفت: يا ابوالفضل. گفتم: اگر من را مي‌گويي كه بله و اگر كه ابوالفضل كربلا را مي‌گويي او مُرد و ردّ كار خود رفت. آن ارمني سر گردنه درگز نزديك شهر ما، يك شهري است به نام درگز، يك گردنه دارد كه الله أكبر اسم گردنه است. مي‌گويد: ديديم دو تا چرخ ماشين آمد به اصطلاح طرف درّه و حتي چرخ از داخل جاده بيرون رفت. گفتم: يا ابوالفضل، همان‌جا ماشين ايستاد و رفتند و ديدند كه معجزه‌آسا اين كاميون دو تا چرخ جلوي آن معلّق ايستاده است. ارمني آن‌طور، شيعه -كه ننگ شيعه است- اين‌طور. ما هر چه داريم از اظهار محبت به اولياء ‌خدا داريم. ما غير از اين چطوري اظهار محبت به خدا بكنيم؟ شما اگر كسي را دوست داريد چه كار مي‌كنيد؟ دست او را مي‌بوسيد، عباي او را مي‌بوسيد، عمامه او را مي‌بوسيد، كفش او را جفت می کنید…، همه اين‌ها متعلّقات محبوب است، اصلاً انسان در اظهار محبت راهي ندارد جز از طريق متعلّقات. امام عصر دست خدا است، آنقدر ما روايات داريم كه حساب ندارد. امام عصر وجه‌الله است، امام عصر اُذُن‌الله است، امام عصر لسان‌الله است، امام عصر جنب‌الله است. ما اگر خواستيم به خدا اظهار محبت كنيم بايد به امام عصر اظهار محبت كنيم. امام عصر غايب است نمي‌توانيد اظهار محبت كنيد،‌ به اين‌هايي كه وقتي نام مقدس حجة بن الحسن را مي‌برند، آن‌ها صلوات مي‌فرستند و اشك از چشم‌هاي آن‌ها به خاطر محبت به امام زمان جاري مي‌شود، به اين‌ها اظهار محبت بكنيد. به متعلّقات خدا، اولياء خدا شما بايد اظهار محبت بكنيد.

«مَنْ ذَا الَّذِي ذَاقَ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرَامَ مِنْكَ بَدَلًا» اگر محبت خدا در دل تو بيايد، به خود او قسم شما نمي‌توانيد به چيزي يا كس ديگري اظهار محبت كنيد. بعد هم در همين دعا امام سجاد مي‌فرمايد: «أَسْأَلُكَ حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ وَ حُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُوصِلُنِي إِلَى قُرْبِكَ»[28] خدايا روزي محبت خود را به من روزي كن، محبت هر چيزي كه من را به تو مي‌رساند، محبت كسي كه تو را دوست دارد، اين‌ها راه محبت عقلايي است. وقتي يك فردي از دار دنيا مي‌رود، انسان بايد چه كار بكند؟ چطور اظهار محبت به او بكند؟ «ان آثارنا تدل علينا، فانظروا بعدنا الى الآثار» پيغمبر اكرم در نزديكي وفات خود از قول ذات مقدس پروردگار براي مردم خواندند: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏»[29] اگر مي‌خواهيد من را دوست داشته باشيد اظهار محبت به ذوي القربي من بكنيد. معناي اين را مي‌فهميد يا نه؟ شيخ صدوق (رضوان الله تعالي عليه) در اعتقادات شيعه كه يك كتاب دارد كه اعتقادات شيعه را خلاصه كرده است، در آن‌جا مي‌فرمايد: «اعتقادنا في العلوية أنّهم آل رسول اللّه، و أنّ مودّتهم واجبة، لأنّها أجر النبوّة و أَنَ لِمُحسنهم ضعفيين من الحسنات و لمسيئهم ضعفيين من السيئات»[30] اين جمله آخر آن را هم كه خواندم به خاطر اينكه نگوييد براي معصومين است. اعتقاد ما درباره سادات، درباره فرزندان علي بن ابيطالب اين است كه اين‌ها آل پيغمبر هستند، يعني وقتي صلوات مي‌فرستيد مي‌گوييد: و آل، منظور همه اين‌ها را شامل مي‌شود، و موّدت اين‌ها و اظهار محبت به اين‌ها واجب است. چرا؟ به جهتي كه اجر رسالت است، مزد رسالت پيغمبر است و براي خوب‌هاي آن‌ها دو برابر اجر است و براي بدهاي آن‌ها هم دو برابر عذاب است. پس تنها منظور ائمه اطهار (عليهم الصلاة‌ و السلام) نيستند. بنابراين ما اگر خواستيم به خدا اظهار محبت كنيم بايد به پيغمبر و معصومين اظهار محبت كنيم و اگر خواستيم به پيغمبر و معصومين اظهار محبت كنيم بايد به اولاد پيغمبر اظهار محبت كنيم و به شيعيانِ پاكِ پيغمبر اكرم.

يك روايتي كه سند آن متواتر است،‌ رسول اكرم فرمود: «أَرْبَعَةٌ أَنَا لَهُمْ شَفِيعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَوْ أَتَوْا بِذُنُوبِ أَهْلِ الْأَرْضِ»[31] نمي‌دانم استاد ما اجازه مي‌دهند من اصلاً روايت را بخوانم يا نه، و ترجمه كنم. چهار دسته هستند كه من شفيع آن‌ها هستم در روز قيامت و لو اينكه به گناهان اهل دنيا بيايند. «الْمُكْرِمُ لِذُرِّيَّتِي» كسي كه ذريه من را احترام و اكرام كند «وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ» كسي كه به زبان و دل آن‌ها را دوست داشته باشد «وَ الْقَاضِي لَهُمْ حَوَائِجَهُمْ» كسي كه حوائج اين‌ها را برآورد «وَ السَّاعِي لَهُمْ فِي أُمُورِهِمْ عِنْدَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ » آن روزي كه هجوم خلفاي اموي و عباسي به فرزندان پيغمبر شد، شما در اين كوه‌هاي تهران برويد جاهاي صعب‌العبور كه هنوز هم صعب‌العبور است، مثل امامزاده داود و نمي‌دانم پس‌قلعه و حالا من چند تا از آن‌ها را بلد هستم، امامزاده هاشم سر آن كوه و آن‌ وقت‌هايي كه جادّه نبوده است، اين‌ها پناهنده شدند «شَرَدوا، طَرَدوا» مطرود مردم بودند، پناهنده به دهات بودند، در دِه تا مي‌آمدند آن‌ها را بشناسند كه اين‌ها فرزندان پيغمبر هستند، بعضي‌ها خودشيريني مي‌كردند خود اين‌ها آن‌ها را مي‌كشتند و بعضي از آن‌ها مي‌رفتند خبر مي‌دادند كه يك فرزند پيغمبر اين‌جا هست بيايد او را بكشيد. اين حضرت عبدالعظيم، آن حضرت حمزة بن موسي بن جعفر، آن امامزاده طاهر و در… خوشبختانه در شهر تهران و اطراف تهران به خاطر اينكه همان‌وقت هم ري يك مركز و يك عاصمه بوده است، جمعيت زياد بوده است، اين‌جا زياد آمدند، براي اينكه شناخته نشوند، در شهرهاي بزرگ افراد ديرتر شناخته مي‌شوند و اين‌جا مطرود بودند، متشتت بودند، گوشه و كنار… حضرت زيد بن علي بن الحسين، اين يك پسر برادر دارد به نام عيسي يا فرزند خود حضرت زيد است، كه اين در كوفه سقايي مي‌كند، در يك جمله مي‌گويد: دختر من از دار دنيا رفت و نفهميد كه فرزند پيغمبر است -خيلي عجيب است- و علت آن هم اين بود كه من دعا كردم خدايا اين را از دار دنيا ببر. علت آن اين بود كه از اين ناصبي‌ها، از اين خوارج، از اين سنّي‌هايي كه در كوفه بودند، اين‌ها مرتب براي خواستگاري اين مي‌آمدند و من كه مي‌دانستم اين دختر پيغمبر است نمي‌خواستم به اين‌ها بدهند، هم‌كفوّ اين‌ها نبود، و از خدا خواستم كه خدايا مرگ اين دختر من را برسان، در دنيا نباشد كه چنين خواستگاري‌هايي نشود و تا آخر هم من نتوانستم به او بگويم كه تو فرزند پيغمبر هستي. ببينيد چقدر در تقيّه بودند. چقدر فرزندان پيغمبر را در لاي جرزهاي ديوار گذاشتند متوكل و امثال اين‌ها. هارون‌الرشيد به عنوان سيدكُشي خيلي معروف نيست، حميد بن قحطبه مي‌گويد: يك شب شصت نفر از فرزندان پيغمبر را به من دستور داد كشتم و ريختم در چاه كه جريان مفصل است. «وَ مُعِينُ لَهُم» به اين‌ها كمك بكنيد وقتي كه مطرود هستند، وقتي كه در بيابان مشتت هستند. پس اين همه سفارشات پيغمبر اكرم –من عرايض خود را ديگر تمام كنم- محبت يك مؤمن وقتي كه مي‌خواهد به خدا متمركز بشود بايد به پيغمبر اكرم، پيغمبر اكرم هم به فرزندان او… و جزء موّدت واجبه است. حالا بياييد ببينيد با فرزندان پيغمبر چه كردند؟ امام سجاد فرمود: اگر به جاي همه سفارشات كه محبت كنيد، اظهار محبت كنيد، اگر مي‌فرمود: هر چه مي‌توانيد دشمني كنيد، بيشتر از اين نمي‌توانستند دشمني كنند. كجا سراغ داريد… حتي در همين جنگ صدام عليه اسلام، چنين كاري را نكردند كه خود سيدالشهداء مي‌فرمايد:

«شِيعَتِي مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبٍ فَاذْكُرُونِي    أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏»[32]

اين جمله را مي‌خواستم عرض كنم:

«لَيْتَكُم في يَوْمِ عاشورا جميعاَ تَنْظُروني                    كَيْفَ اِسْتَسْقي لِطِفْلي فَاَبوا اَن يّرْحَمُوني»

و بعد مي‌فرمايد:

«وَ بِجُرْدِ الْخَیْلِ بَعْدَ اَلْقَتْلِ عَمْداً سَحَقُوُنی».

به خدا قسم براي من سخت است كه شما ترجمه كنم، چون هر وقت اين روضه خوانده شد، آن‌هايي كه مي‌فهمند يعني چه، نمي‌توانند طاقت بياورند، حالا مي‌خواهيد چراغ‌ها را خاموش كنيد، مانعي ندارد، تا من اين جملات را ترجمه كنم براي شما و إن‌شاءالله عزاداري ما همين مطالب و همين جملات و ترجمه همين اشعار باشد. شيعيان من، اي كاش روز عاشورا مي‌بوديد، به من نگاه مي‌كرديد، چگونه من براي طفل شيرخوار خود از مردم طلب آب كردم، آن‌ها إباء كردند كه به فرزند شيرخوار من آب بدهند، بلكه با تير سه شبعه زهرآلود حلقوم او را پاره كردند «فَذُبحَ الطِفل مِنَ الاُذُنِ إلَی الاُذُن» بعد مي‌فرمايد: «وَ بِجُرْدِ الْخَیْلِ» يا بقيةالله عذر مي‌خواهم، با سمّ اسب‌ها عمداً، يعني يك عده رفتند براي همين كار «عَمْداً سَحَقُوُنی» من را پايمال كردند و بدن من را خُرد كردند و از بين بردند، يا صاحب الزمان.

 

 



[1]. شمس، آيات 1 تا 9.

[2]. قاموس قرآن، ج ‏5، ص 271.

[3]. حجر، آيه 39.

[4]. نبأ، آيات 1 و 2.

[5]. همان، آيه 3.

[6]. بحار الأنوار، ج ‏30، ص 432.

[7]. كافي، ج ‏1، ص 609.

[8]. آل عمران، آيه 144.

[9]. احزاب، آيه 40.

[10]. زمر، آيه 30.

[11]. اعراف، آيه 142.

[12]. همان، آيه 150.

[13]. مائده، آيه 17.

[14]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏12، ص 323.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏52، ص 149. 

[16]. فاتحه، آيه 6.

[17]. يس، آيه 61.

[18]. آل عمران، آيه 51.

[19]. يس، آيات 3 و 4.

[20]. غاشيه، آيه 21.

[21]. تحريم، آيه 8.

[22]. نور، آيه 31.

[23]. فصلت،‌ آيه 30.

[24]. بحار الأنوار، ج ‏91، ص 148. 

[25]. بقره، آيه 165.

[26]. روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج ‏9، ص 285 

[27]. مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص 105. 

[28]. بحار الأنوار، ج ‏91، ص 149.

[29]. شوري، آيه 23.

[30]. إعتقادات الإمامية (للصدوق)، ص 111.

[31]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 225.

[32]. المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص 741. 

۸ محرم ۱۴۱۵ قمری – اهمیت تزکیه نفس

تزكيه نفس

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ‏»[1]

شب هشتم ماه محرّم‌الحرام است، إن‌شاءالله خداي تعالي ما را جزء عزاداران أبي‌عبدالله‌الحسين و از ياران حجة بن‌ الحسن قرار بدهد و  اگر نبوديم در كربلا ياري كنيم حسين‌ بن علي را، إن‌شاءالله يك روزي بيايد كه زير سايه امام عصر دين خدا را ياري كنيم. يكي از واجبات و از واجبات اوليه دين مقدس اسلام كه زياد به آن اهميت داده‌اند، مسئله تزكيه نفس است. امشب چند دقيقه‌اي به مناسبت توجه ما و توسل ما به حضرت علي اكبر فرزند رشيد أبي عبدالله الحسين درباره تزكيه نفس و آن چيزي كه تمام انبياء و تمام اولياء و بلكه هدف از خلقت انسان ذات مقدس پروردگار منظور داشتند بحث كنيم. تهذيب نفس، تزكيه نفس چيست؟ و چرا ما بايد اين كار را انجام بدهيم؟ از روزي كه از يك دريچه‌اي پا در اين دنيا گذاشتيم و وارد اين دنيا شديم، روح ما همين روح بوده است ولي در قالب كوچكي و داراي وسايل ضعيفي بوده است كه نمي‌توانسته است درست فكر كند و نمي‌توانسته است درست مسائل علمي و عقلي را حل و فصل نمايد، لذا وقتي انسان در دنيا قدم مي‌گذارد، چون نمي‌تواند با وسايل مغزي و بدني مسائل مهم را حل و فصل بكند و به مسائل جزئي مي‌پردازد، به نيازمندي‌هاي مختصر و ضعيف مي‌پردازد، مثلاً طفل وقتي متولد مي‌شود چيزي را كه مي‌خواهد و احساس مي‌كند گرسنگي است و گاهي دردهايي كه در بدن او ايجاد مي‌شود كه گرسنگي را به وسيله اظهار تمايل به پستان مادر اظهار مي‌كند و درد را به وسيله گريه، سلاح او گريه است. اسلحه‌اي كه دارد، وسيله‌اي كه دارد فقط يك گريه كردن است، به وسيله گريه مي‌رساند كه من دردي دارم، به وسيله گريه مي‌رساند كه من گرسنه هستم و به وسيله گريه يا آرام بودن از گريه راحتي و ناراحتي خود را اظهار مي‌كند. اسلحه ديگري ندارد، حَربه ديگري ندارد، وسيله ديگري ندارد و تنها چيزي را كه مي‌فهمد اين است كه بدن او دردي نداشته باشد و شكم او سير باشد و سير شدن شكم را از طريق شير خوردن در دامن مادر احساس مي‌كند، لذا يك وابستگي ذاتي به مادر پيدا مي‌كند طبيعي است، هر چقدر هم بزرگ‌تر مي‌شود وابستگي او بيشتر مي‌شود، حتي غذاخور هم كه مي‌شود اين وابستگي تشديد مي‌شود و كم‌كم همين وابستگي منتقل مي‌شود به يك دايره وسيعتري، يعني تا حالا فقط مادر را مي‌شناخته است، كم‌كم پدر را هم براي رفع نياز مي‌شناسد. كم‌كم يك دايره وسيعتري پيدا مي‌كند مي‌بينيد دوست و رفيق را هم در مدرسه مثلاً، پول را، مسائلي از اين قبيل را تا يك محدوده‌اي، خود را به اين‌ها وابسته مي‌كند. تا وقتي كه اين كودك بزرگ مي‌شود، تا در سنين به اصطلاح قبل از تكليف كاملاً وابسته مي‌شود، محبت پدر، مادر، دنيا، محبت اسباب‌بازي، كم‌كم محبت وسايلي كه سرگرم‌كننده است، كم‌كم طمع به وسايل بازي رفيق او كه بهتر از او اسباب‌بازي دارد، كم‌كم حرص بر اينكه اسباب‌بازي او بيشتر باشد، گاهي طمع به مال ديگري، حرص و طمع… و چون نيازمند است و خود را به اين وسايل نيازمند مي‌داند بخل در او به وجود مي‌آيد و اكثر صفات رذيله‌اي كه يك انسان ممكن است داشته باشد در همان دوران كودكي، در يك كودك طبيعي به وجود بيايد. خدا را هم كه نمي‌شناسد كه بگوييم براي خاطر خدا… هنوز اولِ كار تو هست بهتر مي‌تواني اين مسائل را از خود دور كني، براي خاطر خدا، تو براي چيز ديگري آفريده شدي، براي خليفةالله شدن آفريده شدي، تو براي بندگي خدا آفريده شدي، تو براي اينكه ارتباط با خدا داشته باشي آفريده شدي، بچه كه نمي‌فهمد هيچ، پدر او هم اين حرف‌ها را درست نمي‌فهمد، بنابراين نمي‌شود حتي با او اين حرف‌ها را مطرح كرد. صددرصد آلودگي پيدا مي‌كند، يعني شما مي‌بينيد يك بچه حرص دارد، طمع دارد، محبت به مال دنيا دارد،‌ وقت خود را به بطالت مي‌گذراند، با اسباب‌بازي‌هاي بي‌ربطِ بي‌ارزش ساعت‌ها سر خود را گرم مي‌كند و تمام آنچه كه يك نفر بايد از صفات رذيله داشته باشد اين بچه كوچك آن را دارد. بعضي از صفات را ممكن است نداشته باشد، علي بن ابيطالب فرمود: من كودكان را دوست دارم به خاطر سه صفت خوب آن‌ها: يكي اينكه اگر با رفيق خود دعوا كردند زود آشتي مي‌كنند. براي انسان‌هاي بزرگ اين صفت حميده نيست و رذيله‌اي در مقابل آن هست، به جهت اينكه انسان بزرگ مي‌گويد: من غرور خود را بشكنم و بروم با او آشتي كنم، اين غروردار شده است، صفت رذيله‌اي در او پيدا شده است كه در آن كودك نيست، ولي آن كودك غروري ندارد، از اين طرف سر يك اسباب‌بازي با هم دعوا كردند، با هم قهر كردند، يك مسئله جزئي پيش بيايد، بلكه همين‌طور خودبخود هم با هم آشتي مي‌كنند.

دوم از اين جهت كودك را دوست دارم كه ديگر ليوان من و تو، ظرف من و تو، فرش من و تو، اينكه مبادا من آلوده بشوم و اين‌ حرف‌ها ندارد. روي زمين مي‌نشيند، از ظرف رفيق خود مي‌خورد، با يك يگانگي… اين حرف‌هاي اطباء را هم نمي‌فهمد -كه إن‌شاءالله ما هم نفهميم- و از ظرف  يكديگر استفاده مي‌كنند و به اصطلاح ما خاكي هستند، اين تشريفات كه موجب بغض و كينه يكديگر مي‌شوند… اين ليوان را جنابعالي آب خورديد؟ بله، باشه، يك ليوان ديگر… يا مي‌برد زير شير آب مي‌كشد و مي‌آورد، اين كينه ايجاد مي‌كند. تو در ظرف من آب نمي‌خوري، اما اگر نصف از ليوان آب دوست خود را بگوييد كه من… مخصوصاً اين جمله را هم بگوييد كه روايت دارد كه من به قصد اينكه سؤر مؤمن را مي‌خورم كه اگر مرضي در من هست شفا پيدا كنم، اين‌طوري محبت شما در دل او ايجاد مي‌شود، بر فرض هم… كه قدرت خداي تعالي مافوق تمام قدرت‌ ميكروب‌هاي عالم است، اين را بايد قبول داشته باشيم ديگر، كه بر فرض هم يك ميكروبي از دهان او به ظرف شما منتقل بشود خدا به خاطر اينكه، چون شفا را خدا مي‌گذارد، به خاطر اينكه محبت و وحدت و صميمت به اين وسيله شما ايجاد كرديد، آن مرض را رفع مي‌كند، اين را ما مكرر تجربه كرديم. يك وقتي با يكي از –البته ما يكي دو تا دكتر هم در مجلس مي‌بينيم، در عين حال آن‌ها از خود ما هستند و إن‌شاءالله اين‌ها به ما ايراد نگيرند- اطباء صحبت بود كه پرميكروب‌ترين جاها از نظر ظاهر، اين ضريح علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة‌ و السلام) است،‌ به جهت اينكه هر مريضي مي‌آيد لب مي‌زند، دهن مي‌زند، آب دهن مي‌مالد و بعضي‌ها هم مي‌روند همين ضريح را مي‌مكند براي استشفاء و شفاء پيدا مي‌كنند. چرا؟ به جهت اينكه خدا در خاك قبر مطهر سيدالشهداء شفا قرار داده است. نه اينكه فكر كنيد حالا اين خاك مثلاً در حكم آسپرين است، اين خاصيت را ذاتاً دارد، نه خدا قرار داده است. همان خدا به اين محبت شما به علي بن موسي الرضا شفا قرار داده است كه همان ميكروبي كه موجب مرض است، همان موجب شفاء شما مي‌شود، اين‌ها را بايد ايمان پيدا كنيد. حالا به هر حال اين بچه‌ها با هم از اين جهت گرم هستند كه ظرف من و ظرف تو ندارد. فرض كنيد مثلاً روي زمين با هم مي‌نشينند، ديگر حالا من بالا بايد بنشينم و تو پايين بنشيني، چون قد من چهارانگشت از تو بلندتر است يا چهار جمله از تو بيشتر بلد هستم و اين حرف‌ها مطرح نيست، و سوم اينكه بچه‌ها توكل به آن چيزي كه خيال مي‌كنند خداي آن‌ها است دارند، ولي افراد بزرگسال ندارند. از صبح بيرون رفته است بازي كرده است، همان لحظه‌اي كه گرسنه مي‌شود مي‌آيد مي‌گويد: گرسنه هستم، به مادر خود يا به پدر خود مي‌گويد: من نان مي‌خواهم، ديگر حالا يك ساعت قبل بگويد: نان من را حاضر كنيد كه من يك ساعت ديگر ممكن است گرسنه بشوم نيست، از جواني كار مي‌كند تا پيري كه بازنشسته بشود، به فكر بازنشستگي خود است . مي‌گويد: اين كاري كه مي‌گوييد درست است همه چيز آن خوب است، اما بازنشستگي هم دارد؟ بابا حالا تو كار خود را بكن. حتي فكر روزي فرداي خود را نكن، كار بكن، فعاليت بكن، آنچه كه وظيفه تو است انجام بده، بنده خدا باش. به هر حال بعضي از صفات خوب را هم در بچگي بچه‌ها دارند ولي افراد بزرگسال متأسفانه همان‌ها را هم از دست مي‌دهند.

به هر حال تا سن تكليف هر بچه‌اي در هر كجا كه باشد، يك آلودگي‌هاي روحي پيدا مي‌كند، آلودگي‌ها و امراض روحي پيدا مي‌كند، يعني محبت به غير خدا، طمع، حرص، بخل، كينه و امثال اين‌ها پيدا مي‌كند، لذا تمام مردم موظف هستند كه خود را پاك كنند، عيناً مثل يك كسي كه در ميان فرض كنيد يك كار پر از كثافتي مشغول برنامه‌اي است، اين وقتي آن‌جا مي‌رود به هر حال صورت او سياه شده است، دست و پنجه او سياه شده است، بدن او گردآلود شده، غبار نشسته است، چرك شده است، اين اگر بخواهد خود را تميز كند بايد يك حمام برود، يك حمام بايد برود. البته گاهي مي‌شود كه با يك حمام معمولي هم مسئله حل نمي‌شود، به جهت اينكه يك مُشت گيريس به سر و صورت و بين ناخن‌ها و اين‌ها رفته است، بايد اين در حمام برود و اين‌ها را كاملاً حتي با سر چوب، گريس‌هاي بين ناخن‌هاي خود را دربياورد، صابون بزند، خدمت شما عرض شود كه كيسه بكشد، بعضي‌ها بدون كيسه كشيدن پاك نمي‌شوند، تميز نمي‌شوند، اين كارها را انجام بدهد، همين‌طور همه افراد، يعني هر كس اين برنامه تزكيه نفس را انجام ندهد اين را بدانيد مثل آن انسان كثيفي است كه هيچ جا، جاي او نيست، از در مجلس بخواهد وارد بشود مي‌گويند: آقا همان‌جا بنشين. چرا من آن‌جا بنشينم؟ براي اينكه مردم را كثيف مي‌كني، بوي تعفن لباس تو مردم را ناراحت مي‌كند، همان‌جا بنشين، خيلي بخواهند به اصطلاح او را قبول كنند دمِ در، روي كفش‌ها. اين را شما بدانيد كساني كه تزكيه نفس نكردند او را نه در محفل ائمه اطهار راه مي‌دهند، نه در محفل ملكوتي، مجامع ملكوتي او را راه مي‌دهند و روز قيامت هم او را در بهشت راه نمي‌دهند، بايد حتماً تزكيه نفس كند. لذا «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»[2] خداي تعالي بعد از يازده قَسَم مي‌فرمايد: رستگار و خوشبخت كسي است كه نفس خود را تزكيه كند. در آيات مختلفي درباره تزكيه نفس صحبت شده است، حالا اگر خود تو مي‌تواني خود تو بنشين حساب بكن ببين چه صفت رذيله‌اي داري از خود دور كن. اي بابا اين‌ها كه چيزي نيست، اگر سرطان داشته باشي مي‌گويي: اي بابا چيزي نيست؟ اگر يك سردرد دائمي داشته باشي مي‌گويي: اي بابا چيزي نيست. اگر كمردرد دائمي داشته باشي مي‌گويي: اي بابا چيزي نيست. حسادت دارد تو را مي‌كشد، مي‌گويي: اي بابا من نمي‌گذارم حسادت من ظاهر بشود. اين وظيفه تو است كه نگذاري حسادت تو ظاهر بشود ولي باطن خود را چكار مي‌كني كه اين‌طور مثل خوره دارد تو را مي‌خورد. اين طمعي كه در تو هست كه شب و روز فكر مي‌كني چگونه مال ديگران را به دست بياورم و اضافه بر مال خود بكنم، اين را چه كار مي‌كني؟ اينكه تو دائماً محبت به دنيا داري كه حتي در نماز اگر يك تجارتي يا بيعي به طرف تو بيايد ممكن است فوراً نماز خود را بشكني و آن تجارت يا آن بيع را بكني كه نفعي ببري اين را چه كار مي‌كني؟

پيغمبر اكرم را در روز جمعه… روز جمعه معمولاً جمعه‌ بازار داشتند، از طرف ممالك ديگر مي‌آمدند، از جاهاي ديگر، از شهرهاي ديگر و با يك طبل و دهلي خبر مي‌كردند كه ما جنسي آورديم، ممكن بود جنس را هم كسی ديگر زودتر بخرد و نخاله‌هاي آن‌ها براي اين‌ها بماند «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها»[3] وقتي كه يك تجارتي يا صداي آهنگي را مي‌شنيدند، همه به طرف او مي‌دويدند «وَ تَرَكُوكَ قائِماً» تو را تنها ايستاده در مسجد مي‌گذاشتند. پيغمبر اكرم برمي‌گشت نگاه مي‌كرد مي‌ديد هيچ كس نمانده است «قُلْ» اي پيغمبر بگو «ما عِنْدَ اللَّهِ» آنچه كه در نزد خدا است «خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ» بهتر از اين تجارتي است كه مي‌كنيد. آن ثواب الهي، آن محبت الهي را درك بكنيد. اين امراض را چه كار مي‌خواهيد بكنيد؟ اين‌ها چيزي نيست، اذيت اين مرض‌ها صدها، هزاران برابر از امراض جسمي و بدني بيشتر است. حالا چطور؟ شما بدترين مرض‌ها را خدايي نكرده داشته باشيد، مرض‌هاي بدني را، اين آخر ‌چطور مي‌شود؟ آخر آن اين است كه شش هفت ماه درد طاقت‌فرسايي را بايد تحمل كنيد بعد هم از دنيا برويد، ديگر از اين بالاتر كه نمي‌شود، از اين سخت‌تر كه نمي‌شود، تمام مي‌شود، شش هفت ماه كه انسان مريضي كشيد بعد كه مُرد تمام مي‌شود، اما اگر شما مبتلاي به حسد بوديد، دائماً خود را مي‌خوريد. من حسود را ديدم كه بعضي از افراد حسود آن‌چنان در فشار هستند كه خدا مي‌داند از يك سرطاني كه مثل مارگزيده به خود مي‌پيچد بدتر مي‌پيچد. چرا فلاني بايد داراي فلان امتياز باشد؟ بابا بگذار باشد، نه. چرا؟ او لياقت آن را ندارد. او ارزش آن را ندارد. خود را مي‌خورد، شب تا صبح نمي‌خوابد. شما خيال مي‌كند كه فقط درد است كه براي انسان ناراحتي دارد؟ اين حسادتي كه اصلاً در برنامه‌هاي تزكيه نفس مطرح نمي‌شود، يعني اين‌هايي كه وارد تزكيه نفس مي‌شوند تا آخر هم كه مي‌روند اصلاً ‌حسادت مطرح نمي‌شود، جزء شاخه برگ‌هاي درخت صفات رذيله است كه وقتي ريشه را زدي، خود اين شاخه برگ‌ها هم خشك مي‌شود. طمع كه از صفات بسيار بد است، اين‌ها خودبخود از بين مي‌رود، محبت دنيا كه «رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ»[4] است، كه از صفات بسيار تند رذيلهِ انسان‌كُش است، اين محبت دنيا اصلاً در مراحل كمالاتي كه هست كه به صورت كلاسيك درآمده است اصلاً‌ مطرح نمي‌شود، آن‌وقت در عين اينكه اين همه ضرر دارد، حالا از جايي كه انسان براي چيزهاي مهم هيچ اهميت قائل نيست، انسان براي چيزهاي پرارزش هيچ ارزش قائل نيست، هميشه جلوي پاي خود را مي‌بيند، هميشه الآن خود را مي‌بيند، هميشه به فكر مادّيات است، هميشه به فكر دنيا است، لذا با همه اين امراض  تا زمان مرگ مي‌سازد، در موقع مرگ تمام مرض‌هاي انسان خوب مي‌شود اين را بدانيد، مرض‌هاي بدني او خوب مي‌شود، اما مرض‌هاي روحي او به حال خود باقي است، چون شما هر مرضي در بدن خود داشته باشيد وقتي انسان مُرد ديگر خوب است. يك كسي خيلي مريض بود از دار دنيا رفته بود، همان لحظه‌اي كه از دار دنيا رفته بود يكي كسي او را ديده بود، گفت: همه مرض‌هاي من خوب شد، ديگر دردهاي من خوب شد. بله، چون بدن وسيله اين درد و مرضي بود كه فشار آن به روح انسان منتقل مي‌شود، همه آن خوب مي‌شود اما محبت دنيا حتي دانشمندان غير مسلمان… من به ياد دارم اين كتاب عالم پس از مرگ براي لئون‌ديني، او در همين كتاب نوشته بود، اين به تجربه ثابت شده است، تجربه، نه روايت، نه آيات قرآن، كه براي ما ارزش روايت و آيات قرآن از تجربه همه دانشمندان دنيا بيشتر است، اما او چون مسلمان نيست مي‌گويد به تجربه ثابت شده است كه اين‌هايي كه محبت دنيا دارند، اين‌هايي كه حرص دارند، اين‌هايي كه طمع دارند، اين‌هايي كه اين امراض روحي را دارند، موقع مرگ اين امراض در آن‌ها هست و تا يك مدتي… بدترين عذاب همين امراض است كه به اين‌ها فشار مي‌آورد. كسي كه آن‌قدر محبت به دنيا داشته است كه اگر ده دست كت و شلوار دارد حاضر نبوده است يك دست آن را به همسايه بدهد، به رفيق خود كه مي‌خواهد داماد بشود و يك دست لباس نو داشته باشد بدهد،‌ حالا تمام ده دست را از او مي‌گيرند، لباس‌هاي او سهل است، بدن او را هم از او مي‌گيرند، زن او را هم از او مي‌گيرند، بچه‌هاي او را هم از او مي‌گيرند، هر چه دارد از او مي‌گيرند، هيچ كاري هم نمي‌تواند بكند. ببينيد چقدر سخت مي‌گذرد، همين الآن خود انسان مي‌تواند تجربه كند، اگر خدايي نكرده شما محبت زيادي به دنيا داشته باشيد هر چه داريد بايد الآن بدهيد. به يك دزد سرگردنه‌گيري برخورد بكنيد و او بگويد: آقا بايد لخت بشوي. هر چه در جيب تو هست بدهي، لباس خود را هم بدهي. يك كسي مي‌گفت: يك دندان طلا ما داشتيم، اين را دزد از داخل دهان ما كشيد،‌ تا اين حد، چقدر به انسان سخت مي‌گذرد. هر چه داري،‌ و لذا فشار اين مرض‌هاي روحي بعد از مرگ بيشتر است. اگر اعتقادات تو خوب بود، اگر مرد صالحي بودي، خداي تعالي مثل يك آمپول به اصطلاح بي‌هوش‌كننده‌اي به تو مي‌زند تا روز قيامت چيزي نمي‌فهمي كه نعمت‌هاي عالم برزخ به قدري پرارزش است كه اگر انسان صد سال زحمت بكشد كه خود را تزكيه نفس كند براي اينكه يك روز از لذت‌هاي عالم برزخ بهره‌مند بشود ارزش دارد، حالا… از اين كه محروم هستيم. روز قيامت تو را بيدار مي‌كنند، حالا پاي حساب بيا. اگر اعتقادات تو خوب بود تو را شفاعت مي‌كنند، شفاعت يعني امضاء‌ مي‌كنند كه اين آقا بهشتي است. حالا داخل بهشت برويم؟ نه، كجا؟ بهشت كه جاي انسان‌هاي هرزه نيست. تو كه  سر كوچه مي‌ايستادي، اعتقادات تو خوب باريك‌الله، امام‌ حسين‌دوست، همه چيز تو خوب، اما وقتي مي‌ايستادي، عصباني مي‌شدي، به رفيق خود آن همه فحش مي‌دادي، مي‌خواهي داخل بهشت هم بروي همين فحش‌ها را بدهي؟ بايد خود را كنترل بكني، چه كار كنيم؟ برو آن گوشه بنشين، گوشه صحراي محشر… محشر هم خيال نكنيد يك جاي… اين‌ها قصه نيست آقايان، اين‌ها را اگر ما معتقد نباشيم… من گاهي وقتي كه از عالم برزخ و قيامت و اين‌ها بحث مي‌كنم مي‌بينم شيطان مي‌آيد فشار مي‌آورد كه به عنوان قصه اين‌ حرف‌ها را گوش بدهيد،‌ اين را متوجه باشيد، قصه براي شما نمي‌گويم. صد سال ديگر، دستِ بالا مي‌گيرم، صد سال ديگر همه ما، كوچك و بزرگ، در اين مجلس چه كسي مي‌تواند بگويد: نه، صد سال ديگر من هستم، اين‌ بچه‌ها هم حالا ما دستِ بالا گفتيم، گفتيم ۱۲۰ سال، چه كسي ۱۲۰ ساله مي‌شود حالا… حالا مي‌گوييد نه، ۱۵۰ سال ديگر، براي اينكه بچه‌ها را هم شامل بشود، هيچ كدام ما نيستيم و با اين مسائل روبه‌رو هستيم، اگر هم معتقد نباشيم مسلمان نيستيم، به خدا قسم اين‌ها راست است، افرادي هستند كه در همين دنيا اين‌ها را دارند مي‌بينند، مشاهده مي‌كنند، عالم برزخ را مي‌بينند، عالم قيامت را مي‌بينند و براي شما به وسيله انبياء، به وسيله اولياء شرح داده شده است، خدا مي‌داند عالم قيامت و عالم برزخ و بهشت و جهنم آن‌چنان در روايات و آيات قرآن شرح داده شده است كه دقيقاً‌ انسان مي‌داند بين زمين و بهشت چند كيلومتر راه است، حالا شما نگوييد چند كيلومتر است؟ اين به درد شما نمي‌خورد، هر چه مي‌خواهد باشد بايد برويد، ولي خصوصيات آن هست، روز قيامت كه مي‌شود يك قبضي براي شما امضاء‌كردند، من با شماها شيعيان علي بن ابيطالب دارم حرف مي‌زنم، با دوستان سيدالشهداء كه اين شب‌ها به سر و صورت مي‌زنيد و يا حسين مي‌گوييد كه…، ديشب اتفاقاً يك برنامه‌اي شد، من متوجه شدم كه همين…، اگر هم مي‌خواهيد اين شب‌ها سينه بزنيد فقط بگوييد يا حسين، همان‌طوري كه ديشب انجام شد، ديگر اين شعر خواندن و نظمي و اين حرف‌ها نمي‌خواهد. يا حسين بگوييد، يا ابوالفضل بگوييد، يا علي بگوييد، همين اسامي -كه اكثر اين‌ها من با دلايل محكم مي‌توانم ثابت كنم كه اين‌ها اسم اعظم خدا است- ‌را بگوييد و حاجت خود را هم حتماً  از ذات مقدس پروردگار مي‌گيريد، حتماً، مي‌گوييد: عجب تو اين‌قدر مطمئن… بله، چون تجربه دارم و روايات هم فراوان است. همين شما كه ياحسين مي‌گوييد در بهشت اگر طمع، حرص، كينه‌توزي، اين صفاتي كه هست، تقريباً شايد هفتاد تا از اين صفات هست، اين‌ها در شما باشد، شما را راه نمي‌دهند. چه كار كنيم؟ اين برگ ورودي را امضاء كردند، گذرنامه را ويزا كردند، مُهر ورودي هم زدند، اما شرايط ورود را هنوز نداريد. بيا اين كنار بنشين و شرايط را به وجود بياور. لذا روز محشر پنجاه هزار سال طول مي‌كشد و در قيامت آن‌قدر سخت است انسان معطل بشود كه بعضي از روايات دارد و حتماً هم بايد اين‌طور باشد، چون قيامت در كره زمين به وجود مي‌آيد و آب آن خشك شده است، آب نيست، حرارت فوق‌العاده، يكي دو ساعت انسان مي‌خواهد در صحراي، خدمت شما عرض شود كه، عرفات مثلاً در آفتاب بماند مي‌بينيد كه حال او به هم مي‌خورد، مي‌گويند: ظهر نان دوغ و ماست بخور، گوشت نخوري مريض مي‌شوي، از اين حرف‌ها، آن‌جا هيچ خبري نيست، انسان صد مرتبه به دروازه مرگ مي‌رسد، شايد هزار مرتبه و خدا نمي‌گذارد بميري، چون مردن ديگر خبري نيست، روح در بدن در كمال فشار است و آن‌جا بايد تزكيه نفس كني، تزكيه نفس. اگر آن‌جا صد سال طول بكشد در دنيا يك سال بيشتر طول نمي‌كشد «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ‏»[5] من امشب آقا أبي‌عبدالله را شاهد مي‌گيرم كه به شما گفتم روز قيامت اگر فشار روي شما آمد نگوييد به ما در دنيا نگفتند. يك عده واقعاً نمي‌گويند و انبياء و اولياء براي تزكيه نفس آمدند «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ»[6] تزكيه نفس. در دنيا هم اين كار خيلي آسان است، خيلي آسان. يكي دو تا شرط دارد، يك مقدار دل بدهيد، يك مقدار جدي باشيد، يك مقدار به اصطلاح پشت پا به بعضي از شئونات خود، ارزش‌هاي خود، اموال خود، گرفتاري‌هاي خود بزنيد، يك قدمي به طرف كمالات و پاكي برداريد، مي‌دانيد چه مي‌شود؟ از وقتي كه مُرديد… اولاً هنوز نمرديد، چند تا مَلك مي‌آيند، يك مَلكي به نام ملك‌الموت، البته منظور از مَلك‌الموت عزرائيل نيست- دست به سينه مي‌آيد، خدا به تو سلام رسانده است و خدا فرموده است: بنده من، من ناراحتي تو را نمي‌خواهم، حتي در يك روايت از قول خود خدا اين روايت نقل شده است، از احاديث قدسي است «مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي فِي قَبْضِ رُوحِ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ»[7] من در هيچ چيز مرّدد نمي‌شوم، هر كاري مي‌خواهم قطعي انجام مي‌دهم، خدا است ديگر «إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‏»[8] ولي درباره قبض روح بنده مؤمن خود به ترديد مي‌افتم، نه ترديد كه شك بكنم، نه، چه كار بكنيم؟‌ به خود او واگذار مي‌كنم، از طرف خدا مي‌آيد مي‌گويد: مي‌خواهي تا آخر دنيا زنده بماني بمان، مانع نيست، به وليّ خدا اين‌طوري مي‌گويند، اما آن طرف را ببين، مي‌بيند ملائكه صف كشيدند، تمام اقوام، تمام خويشاوندان، ائمه اطهار آن دورترها، بهشت چه…، به ترديد مي‌افتد كه من چه كنم؟ يك گياهي را به او مي‌دهند بو مي‌كند، همه مسائل دنيا اصلاً از ذهن او مي‌رود كه اسم آن منسيه است و فراموش مي‌كند و مي‌گويد: من حاضر هستم، هر چه زودتر بيا من را قبض روح كن. روح اين با كمال راحتي مثل گلي كه بو بكشد از بدن او خارج مي‌شود، او هم روح را مي‌گيرد و خدمت ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) مي‌برد، از همين جا بهشت او شروع مي‌شود. شما را به خدا هيچ ديوانه‌اي، ديوانه زنجيري، ببينيد چقدر ما خواب هستيم، هيچ ديوانه زنجيري آيا مي‌آيد آن همه ناراحتي‌هاي عالم برزخ و قيامت و بعد هم آيا… آن هم تازه وقتي انسان را در بهشت راه مي‌دهند طفيلي راه مي‌دهند، چون فلان همسايه تو از اولياء‌ خدا بوده است و تو هم همسايه او بودي و حالا ايشان وساطت كرده است…، چون ماها را خود ائمه مستقيماً شفاعت نمي‌كنند، با واسطه‌هايي، دوستان‌ آن‌ها شفاعت مي‌كنند. انسان مي‌خواهد يك ناهاري يك جايي برود بخورد طفيلي برود خجالت مي‌كشد، سر او پايين است، تا چه برسد به بهشتي كه دائماً مي‌خواهد در آن بماند، چرا خود تو شفاعت نكني؟ آن‌وقت مدت عالم برزخ را با كمال لذت مي‌گذراند، روز قيامت هم به او اجازه مي‌دهند هر كس تو را دوست دارد دست او را بگير و داخل بهشت ببر، ورقه او را امضاء بكن كه بعد داخل بهشت بيايد. كدام يكي بهتر است؟ نمي‌ارزد انسان چند سالي روي تزكيه نفس كار بكند، خود را پاك كند، خود را درست كند و شيطان‌ترين… در هر وضعي و هر لباسي كه مي‌خواهد باشد، شيطان‌ترين انسان‌ها آن انسان شيطان‌سيرتي است كه بگويد تزكيه نفس واجب نيست، لازم نيست، يا اين‌طور بگويند يا بگويند اهميت ندارد يا بگويند ائمه اطهار ما را كمك مي‌كند، خود آن‌ها گفتند: ما شما را آن‌طوري كه يك دفعه، يك شبه، يك لحظه شما را از تمام رذايل پاك كنيم، ما اين كاره نيستيم، اين كار را نمي‌كنيم و اين‌طور كلمات تخديري  به افراد بگويند و انسان را به گناه آلوده بكنند و انسان دچار گناه باشد تا وقتي كه از دار دنيا مي‌رود، لذا من طبق اين آيه شريفه «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ‏»، «تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ»[9] كه مايه اصلي آن ايمان است و بعد هم تزكيه نفس. كساني در محضر ائمه اطهار ارزشمند هستند كه تزكيه آن‌ها بيشتر باشد حالا سياه باشد، سفيد باشد، فرزند آن‌ها باشد، يك فرد عادي باشد. ببينيد حضرت سيدالشهداء درباره علي اكبر چه مي‌فرمايد؟ علي اكبر «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً»[10] از نظر بدني شباهت به پيغمبر دارد، نوه پيغمبر است بايد شباهت داشته باشد، شايد همان اندازه‌اي كه بدن در مقابل روح كم‌ارزش است و همان مقداري كه روح نسبت به بدن پرارزش است، اين مسئله آن‌قدر كه جمله بعد اهميت دارد، اهميت نداشته باشد. علي اكبر شباهت تامّي به پيغمبر اكرم از نظر چشم و ابرو و چهره داشت اما مهم‌تر اينكه «خُلق» او، خُلق هم فارسي نيست، چون ما مي‌گوييم خُلق فلاني خوب است، وقتي مشتري درِ مغازه او مي‌رود با خنده سر مشتري را كلاه مي‌گذارد چون بسيار خُلق خوبي دارد، اين خَُلق جمع است، اخلاق جمع است، يعني آن حقيقت صفات حميده باطني است كه اصلاً فكر كلاه‌گذاري را نداشته باشد. علاوه بر اينكه اخلاق او خوب است هيچ يك از صفات رذيله را هم نداشته باشد و بزرگترين شهادت آن شهادتي است كه بزرگترين فرد معصوم نسبت به كسي بگويد. حسين بن علي، امام زمانِ آن‌وقت، حجت خدا، دارد مي‌گويد: خُلق علي اكبر مانند خُلق پيغمبر بوده است. پيغمبر اكرم اگر يك سرسوزن محبت دنيا نداشت، علي اكبر هم نداشت. اگر عاشق شهادت بود، علي اكبر هم عاشق شهادت بود. علي اكبر با سيدالشهداء در راه دارد مي‌آيد، سيدالشهداء فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏»[11] ببينيد جمله حضرت علي اكبر (عليه الصلاة‌ و السلام) كه جان ما به قربان او، مي‌گويد: «أَ فَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ … إِذَنْ لَا نُبَالِيَ بِالْمَوْتِ»[12] ببينيد معناي وليّ خدا به تمام معنا در علي اكبر صادق است. ما از مرگ باكي نداريم «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏»[13] يك سرسوزن خوف، يك سرسوزن حزن كه به طرف اين همه لشكر دارد مي‌رود و خطرناك است، ممكن است كشته بشود، در اين جوان پيدا نمي‌شود «لَا نُبَالِيَ بِالْمَوْتِ» ما هيچ باكي به مرگ نداريم. حضرت علي اكبر (عليه الصلاة و السلام) به قدري پرارزش است كه بعضي گفتند: اگر بعد از حسين بن علي در دنيا مي‌ماند اولي بود براي امامت، كه البته اينجا اين روايت را من درست نمي‌فهمم، به خاطر اينكه اسامي ائمه و ارواح ائمه در اول خلقت تعيين شده است و مسلّم است، ولي مي‌خواهند ارزش علي اكبر را بيان كنند كه تاليّ تلو معصوم است.

حضرت علي اكبر (عليه الصلاة و السلام) آن‌قدر بزرگوار است كه وقتي كه خدمت پدر آمد، از پدر تقاضاي رفتن به ميان لشكر كرد، حضرت فوراً به او اجازه فرمود، اما درباره هيچكس اين‌طور حسين بن علي حرف نزد، علي اكبر دارد مي‌رود، حضرت سيدالشهداء دست‌ها را به طرف آسمان دراز كرده است، اول اين آيه شريفه را مي‌خواند «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ‏»[14] خدا انتخاب كرده است حضرت آدم را، حضرت نوح را، آل ابراهيم، آل عمران «عَلَي الْعالَمينَ» يعني اي مردم اين از فرزندان ابراهيم است، اين جزء مصطفين است. معاويه يك روز گفت: اگر بنا باشد كه يكي اين خلافت را عهده‌دار باشد، از همه أحقّ علي اكبر سيدالشهداء است. يك كسي است كه جزء‌ مصطفين است، حسين بن علي شهادت داده است، بعد عرض كرد: پروردگارا «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء القَوم» [15] خدايا شاهد باش، نگاه كن به اين مردم –اين تعبير بهتر است- كه خدايا نگاه كن به اين مردم «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء القَوم» چه كسي دارد با اين‌ها جنگ مي‌كند؟ اگر آن‌ها بر حق بودند، چنين جواني با آن‌ها جنگ نمي‌كرد كه ««أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً ً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ» خدايا وقتي ما مشتاق ديدار رويي و ظاهري پيغمبر مي‌شديم، حسين دارد اين جمله مي‌گويد «نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِهِ» ما به او نگاه مي‌كرديم.

علي اكبر روانه ميدان شد، چراغ‌ها را خاموش كنيد، اميدواريم امشب روح مقدس علي اكبر به همه ما در راه رسيدن به كمالات كمك بفرمايد، خدا رحمت كند استاد ما مرحوم حاج ملا آقاجان مي‌گفت: آن‌قدري كه روح آزاد علي اكبر معين است و كمك به كمالات بزرگان از دين مي‌كند، كمتر امامزاده‌اي است كه در اين حد كمك به ارواح اولياء خدا بكند. دست افراد را مي‌گيرد به كمالات مي‌رساند، حالا اين‌ها مطالبي است كه در جاي خود بايد بحث بشود. علي اكبر به طرف لشكر رفت، يا الله، يا بقيةالله معذرت مي‌خواهيم، دويست نفر از كفار را به خاك هلاكت انداخت، به طرف پدر برگشت -اين را بعضي‌ها يك طوري تعبير مي‌كنند، من بي‌ادبي مي‌دانم آن‌طور عرض كنم- علي اكبر آمده است يك ديداري از پدر تازه كند، پدر خود را دومرتبه ببيند، هرچه حسين به او اشتياق دارد، علي اكبر هم به پدر علاقمند است، باز هم مي‌خواهد پدر خود را ببيند. معمولاً يك دوست وقتي پيش دوست خود مي‌آيد بايد يك حرفي بزند، همانطوري كه حضرت موسي در كوه طور وقتي با خدا روبه‌رو شد خدا از او سؤال كرد: «وَ ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسى‏»[16] با اينكه خدا مي‌دانست حضرت موسي چه در دست دارد. علي اكبر هم در مقابل پدر آمده است، يك شرح‌حالي از خود بگويد، چه بگويد؟ عرض كرد: «الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي» شايد هم اين جمله را به پدر عرض كرده است كه امروز به ما برسد و امشب ما عزاداري كنيم، اهميت عطش صحراي كربلا را بدانيم «الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي» اي مردم دنيا بدانيد حسين بن علي يك قطره آب ندارد به فرزند خود بدهد، آن هم چنين فرزندي «فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيل» حسين بن علي فرزند خود را ديدار كرد و او را در بغل گرفت و با او وداع كرد و او را به طرف لشكر فرستاد، اما اين مرتبه اطراف علي اكبر را گرفتند با شمشيرها و نيزه‌ها به بدن علي اكبر زدند، اگر شب هشتم ماه محرّم نبود عرض نمي‌كردم، عبارت مقتل اين است «فقطعوه بسيوف إربا إربا»[17] بدن علي اكبر را قطعه قطعه كردند، از اسب به روي زمين افتاد، حسين بن علي خود را به بالين علي اكبر رساند، صورت به صورت علي اكبر گذاشت، سر علي اكبر را به دامن گرفته است، تمام شهدا را خود حسين بن علي به خيمه دار‌الحرب مي‌برد، اما اين‌جا ديدند حسين از جا برخاست، صدا زد: «یا فتیان بنی هاشم، احملوا نعش اخیکم الی الفسطاط» جوانان بني هاشم بيايد نعش علي را به طرف خيمه‌ها ببريد.

 

 

 



[1]. صف، آيات 2 و 3.

[2]. شمس، آيه 9.

[3]. جمعه، آيه 11.

[4]. الكافي، ج ‏2، ص 131.

[5]. صف، آيه 10.

[6]. جمعه، آيه 2.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏83، ص 7.

[8]. يس، آيه 82.

[9]. نساء، آيه 59.

[10]. بحار الأنوار، ج ‏22، ص 275.  

[11]. بقره، آيه 156.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 367.  

[13]. يونس، آيه 62.

[14]. آل عمران، آيه 33.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 42.   

[16]. طه، آيه 17.

[17]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 44. 

۲۳ رمضان ۱۴۱۴ قمری – اهمیت ایمان به غیب

اهمیت ایمان به غیب ۲۳ رمضان ۱۴۱۴ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الأنبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم‏ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»[1]

شب‌هاي گذشته درباره اين آيه شريفه و اهميت ايمان به غيب صحبت شد، به خصوص در شب گذشته درباره اينكه هر ايماني كه از طريق عقل و فكر، وارد قلب شد، اهميت اين ايمان، عمق آن، استقرار آن بيشتر است. اگر از طريق چشم، گوش وارد بشود، مستودع و موقت و گاهي ممكن است مستقر باشد. شما درباره معجزات انبيا‌ء‌ هم كه فكر كنيد از زمان حضرت آدم تا زمان حضرت عيسي، چون بشريت هنوز در ابتدا رشد بوده است و چون بشريت هنوز نمي‌توانسته است مطالب عميق فكري را درك كند، خداي تعالي معجزات انبياء را معجزاتي ملموس و مشهود همه كس قرار داده است، مثلاً حضرت نوح كشتي مي‌سازد و با آن عدم امكاناتي كه آن زمان بوده است روي يك جهان آب، بدون ساحل و بدون وسايل موتوري، اين كشتي حركت مي‌كند و بعد هم به آرامي روي زمين مي‌نشيند، يا حضرت ابراهيم مثلاً چهار پرنده را مي‌گيرد، اين‌ها را مي‌كشد و در هم مي‌كوبد و بعد در وسط مي‌ايستد و هريك را صدا مي‌زند و اين‌ها جمع مي‌شوند «يَأْتينَكَ سَعْياً»[2]، يا حضرت موسي عصاي خود را مي‌اندازد اژدها مي‌شود، يد بيضاء مي‌كند، معجزات اين انبياء را ملاحظه مي‌كنيد، همه آن محسوس، ملموس و مشهود است. حضرت عيسي هم كه مُرده زنده مي‌كند، مريض شفا مي‌دهد، كور و نابينا را بينا مي‌كند، اين هم ملموس است و همه آن را مي‌بينند و لذا آن‌ها ايمان به غيب نياوردند، ايمان به ناپديد نياوردند، همه آن پديده است، همه آن ديدني است، اما پيغمبر اسلام چون بالأخره با يك مردمي ولو در آخر امر كه عمده آن هم آن آخر امر است، يعني بعد از ظهور امام عصر است، با يك مردمِ دانشمندِ متفكرِ باسوادِ متمدن روبرو است، معجزه مهم او معجزه ملموس همه كس نيست. معجزه مشهود همه كس نيست، يعني مردم معمولي قرآن را بردارند نگاه كنند براي آن‌ها با كتاب‌هاي ديگر فرقي نمي‌كند، گاهي در حرم انسان مي‌بيند در قفسه كتاب‌ها مردم بيشتر دنبال مفاتيح مي‌گردند تا قرآن، قرآن را آن زير مي‌گذارند و مفاتيح را انتخاب مي‌كنند. قرآن را هم اگر بخواهيم بخوانيم خيلي با زحمت و چيزي هم نمي‌فهميم، ترجمه آن را هم كه مي‌خوانيم… گفتند قرآن مهم است، ما هم مي‌گوييم مهم است. مشهود نيست، ملموس نيست، اعجاز قرآن غيب است، اعجاز قرآن از طريق مغز و فكر و عقل وارد قلب مي‌شود، نه از طريق چشم. همه اعجاز انبياء گذشته از طريق چشم و از طريق گوش وارد قلب مي‌شد ولي اعجاز رسول اكرم از طريق فكر و مغز وارد قلب مي‌شود. انسان بايد بنشيند، تمام سخنان دانشمندان را روي هم بريزد، دقت روي مسائلي كه قرآن فرموده بود بكند، حقايق را مطرح بكند، كلي مطالب از علوم روز و از علم افلاك و از علوم مختلف آفاق و أنفس اين‌ها را تحقيق كند تا تازه متوجه بشود كه قرآن چطور معجزه است. ببينيد اعجاز قرآن از طريق چشم وارد قلب نمي‌شود، مثل مرده زنده كردن نيست. اين يك بحث علمي است، شب قدر است، به ما گفتند افضل اعمال در شب قدر تحصيل علم است. من هم از همين جهت، اگر شب هم گذشته است، حق هم داريد كسل باشيد ولي در عين حال ما مي‌خواهيم افضل اعمال امشب را إن‌شاءالله انجام بدهيم، دقت كنيد، بد نيست اين مطلب را متوجه بشويد تا ارزش و اهميت خود را درك كنيد، ببينيد در چه وضعي قرار گرفتيد، چقدر پرارزش هستيد، جا دارد پيغمبر اكرم بنشيند و به خاطر ملاقات شما گريه بكند و بفرمايد: «وَ طَالَ شَوْقِي إِلَى لِقَاءِ رَبِّي وَ إِلَى لِقَاءِ إِخْوَانِيَ»[3]

اعجاز قرآن يك مسئله‌اي نيست كه انسان با چشم ببيند، الآن به همه شما بگويند قرآن معجزه است، شما قرآن را با كتاب‌هاي ديگر هيچ فرق نمي‌گذاريد، مخصوصاً يك مقداري چاپ آن هم معمولي‌تر باشد. به شما اگر گفتند مُرده زنده كردن معجزه است و كسي مرده‌اي را زنده كرد، خوب احساس مي‌كنيد. شما اگر متوجه اعجاز قرآن شديد و قبول كرديد و اين مطلب را خوب به دست آورديد مشمول اين آيه شريفه مي‌شويد «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» اين مختصري از اشاره در خصوص معجزه است. يك كتابي، جزوه‌اي هم به نام دو مقاله نوشتم، يك بخشي از آن مربوط به اعجاز قرآن است، برداريد همان را نگاه كنيد، اعجاز قرآن براي شما ثابت مي‌شود كه چطور پيغمبر اكرم با نداشتن وسايل آن هم در جزيرة‌العرب، آن هم در جايي كه مردم «وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَابا»[4] اين را علي بن ابيطالب مي‌فرمايد، مكرر هم فرموده است. احدي از اين مردم خواندن را نمي‌دانستند. در چنين جايي بيايد مطالبي در قرآن بيان كند كه هنوز بعضي از آن كشف نشده است است، بعضي از آن‌ها تازه با ترديد دارد كشف مي‌شود. كُرويت زمين، حركت وضعي، حركت انتقالي، مسائل مختلف، مسائل مختلف كه اگر بخواهند درباره اعجاز قرآن كتاب بنويسند شايد متجاوز از ده جلد كتاب قطور بايد نوشته بشود. ببينيد مشهود نيست، غيب است، اين يك مسئله است.

از چيزهايي كه براي ما باز غيب است و ايمان به آن داريم، همين شب قدر است، يعني پنهان است، امشب شب قدر است هشتاد درصد، شب بيست و يكم شب قدر است پنجاه درصد. شب نوزدهم تازه آن چيزي هم كه ما مي‌گوييم پنجاه درصد و هشتاد درصد و ۲۵درصد،‌ اين‌ها مربوط به روايات است، آن‌هايي كه چشم باز داشتند، آن‌هايي كه از حقايق اطلاع داشتند، ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) به ما اشاره كرده‌اند كه شب‌هاي قدر اين‌ها است وإلّا براي ما غيب است، الآن براي شما امشب با ديشب چه فرقي مي‌كند؟ با فردا شب هم فرق نمي‌كند. اگر بگوييد امشب هوا خوب است معلوم است شب قدر است، خيلي از شب‌هاي بيست و سوم را خود من به ياد دارم كه هوا خيلي برفي و باراني هم بود. همين شب نوزدهم برف مي‌آمد. اگر بگوييد انسان يك حال و هواي ديگري دارد، اين هم چيز مشهودي نيست، شب قدر با شب‌هاي ديگر… ببينيد خيلي مهم است كه «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»[5] همين آيه شما را امشب اين‌جا جمع كرده است. همين ايمان به غيب است كه تمام شيعيان را در سراسر دنيا امشب دست به دعا قرار داده است وإلّا ما از شب بيست و سوم چيزي نمي‌فهميم. حالا شب بيست و يكم مي‌گوييم شب شهادت مولا أميرالمؤمنين هست، يا شب نوزدهم شب ضربت خوردن حضرت هست، امشب چيست؟ امشب ايمان به غيب ما، ما را وادار كرده است كه در مسجد بياييم و تا صبح بمانيم «حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»[6].

يكي ديگر از چيزهاي بسيار مهم كه خيلي مهم است، ايمان به امام زمان است «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ». امام زمان كيست؟ بعضي‌ها خيال مي‌كنند حتماً صورت امام زمان خيلي نوراني است كه هر كس ببيند مي‌فهمد اين امام زمان است، نه، چون بايد غايب باشد. پيغمبر اكرم هم اين‌طور نبود، وقتي دور هم مي‌نشستند، حضرت رسول اكرم مي‌نشستند، سلمان مي‌نشست، حتي بعضي از منافقين، اين‌ها دايره‌وار كه مي‌نشستند، يك تازه‌واردي كه مي‌آمد نمي‌دانست پيغمبر كدام است. «بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنَّا»[7] شما الآن اگر به يك‌يك مردم اين مجلس نگاه كنيد، حتي آن كسی را هم كه مي‌شناسيد هيچ استبعادی ندارد كه حضرت در چشم شما تصرف كرده باشد و شما او را به آن شكل ببينيد. چرا؟ به جهت اينكه بنا است غايب باشد و بنا است ما مؤمن به غيب باشيم. امام زمان را از ابروهاي پيوسته او نبايد شناخت، از خال روي گونه او نبايد شناخت. اگر شما با اين خصوصيات پيش رفتيد شما مؤمن به غيب نيستيد، از راه ديدن نبايد شناخت، از راه مغز و فكر و عقل. از همان راهي كه اعجاز قرآن را فهميديد، از آن راه بايد وارد بشويد، اصلاً راه آن همين است. حتي زمان ظهور، حتي ائمه اطهار ديگر كه همه آن‌ها ظاهر بودند و حضور داشتند، اين‌ها را از راه ديدن نمي‌شناختند، مي‌گويم ديگر پيغمبر اكرم وقتي مي‌نشست هيچ كسی او را نمي‌شناخت، ولي حضرت يوسف را همه مي‌شناختند. حضرت يوسف وقتي وارد بر آن زن‌هاي مصري شد سر خود را پايين انداخته بود «وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً»[8] آن‌قدر زيبا بود، اعجاز حضرت يوسف در زيبايي او بود. حالا چطوري بود؟ نمي‌توانيم بگوييم چطوري بود، يعني ما نمونه آن را نديديم. نمونه آن در زمان ما نيست، اين‌ها دست‌هاي خود را بريدند و گفتند «ما هذا بَشَراً» اين بشر نيست. ببينيد اين ظاهر از راه چشم ما مي‌فهميم كه اين موجود يك موجود فوق‌العاده‌اي است، اما پيغمبر اكرم را نمي‌توانيد بشناسيد، بايد در عقل خود برويد، در مغز خود و فكر كنيد «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ»[9] اين كه با شما هميشه بوده است اين ديوانه نيست، فكر كنيد «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا» ببينيد راه شناختن خود پيغمبر اكرم از راه تفكر است. شناختن امام صادق از راه تفكر است، شناختن علي بن ابيطالب از راه تفكر است، از راه عقل، وإلّا چرا يك ميليارد مسلمان الآن روي كره زمين علي را نشناختند، يك عده متفكر، يك عده دانشمند… اينكه مي‌گويم متفكر و دانشمند، نگوييد يكّه به قاضي مي‌روي، حاضر هستيم اين را تجربه كنيم، عامي‌ترين مردم شيعه خدا مي‌داند در اصول اعتقادات از عالمترين علماي اهل سنت بهتر مي‌فهمند، به خصوص در شناخت علي بن أبيطالب، بياييد برويد… بنده خيلي با اين‌ها بحث كردم، يك چيزهايي اين‌ها مي‌گويند كه همان انسانِ بيسوادِ كشاورزي كه در بيابان دارد كار مي‌كند و شيعه است مي‌خندد. خيلي اين كار آسان است،‌ بياييد بنشينيد بحث كنيد. چرا علي غيب است؟ براي اينكه «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» براي اينكه شيعه جزء مؤمنين به غيب است. علي را از راه تفكر بايد شناخت، فكر مي‌كنيد كسي كه سيصد آيه به نقل اهل سنت در شأن او نازل شده است كه يكي از آن سوره‌ها و آيات، سوره هل أتي است…. به خدا قسم اين سوره هل أتي را من يك وقتي –فرصت نيست الآن بحث آن را بكنم- بحث مي‌كردم، عصمت علي بن أبيطالب و امام حسن و امام حسين و فاطمه زهرا در يازده مورد اثبات مي‌كند. علم اين‌ها را اثبات مي‌كند، مي‌گوييد: كجاي آن؟ اين غيب است، بايد بنشينيم صحبت كنيم، از راه تفكر وارد آن بشويم. آيات ديگري كه هست كه عرض كردم خودِ اهل سنت سيصد آيه… آن‌وقت اين انسان با كسي كه يك آيه درباره آن نازل شده است كه آن هم مايه آبروريزي است «ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»[10] كه هنوز به مرحله تزكيه نفس…، يعني انسان اگر مراحل تزكيه نفس –هفت مرحله است- را بگذراند ديگر «َلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[11] نه خوفي دارد و نه حزني دارد، به آن‌جا مي‌رسد، اين آقا هنوز به آن مرحله هم نرسيده بود. دليل آن خودِ آيه شريفه قرآن است كه مي‌فرمايد: «لا تَحْزَنْ» محزون نباش، كسي پيش پيغمبر، كنار پيغمبر نشسته باشد…، خود ما هستيم به خدا قسم من… چه بگويم، اگر كنار پيغمبر نشسته بودم، اگر تمام سنگ‌هاي عالم را مي‌زدند… حتي من گاهي فكر مي‌كردم اگر زلزله بشود و ما در حرم باشيم، اين‌جا خوب جايي است براي اينكه سقف روي سر ما فرود بيايد و همين‌جا ما دفن بشويم. انسان كنار پيغمبر نشسته است… اگر اين مرد ايمان مي‌داشت كه دين پيغمبر عالم‌گير است، اين باقي مي‌ماند، اين «شرع محمّد صلّى اللَّه عليه و آله مستمرّ إلى يوم القيامة»[12] اگر چنين ايماني مي‌داشت، اين ديگر مي‌ترسيد. بعد هم فداي سر پيغمبر، الآن به هر كدام از شما بگويند بنا است تو و امام زمان را در يك غاري بكنند، آن‌جا دوتايي شما را با هم بكُشند مي‌گوييد به‌به، من فكر نمي‌كنم در مجلس ما كسی باشد كه به‌به نگويد. آخر چه چيزي از اين بهتر. اينكه مي‌گويم مايه آبروريزي است، آن‌وقت يك آيه نازل شده است… حالا شما بنشينيد از راه فكر وارد بشويد، ببينيد اين‌جا فكر مي‌كنيد، اين «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» براي همه پنهان است ولي براي خواص پنهان نيست، يعني آن پنهاني رفع مي‌شود، كه علي كجا… همان شب ليلة المبيت… اين دوتا آيه را كنار هم بگذاريد، اين آيه با آيه شريفه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»[13] او رفته است در جاي پيغمبر تنها خوابيده است و نمي‌ترسد، اين كنار پيغمبر مي‌ترسد، اين‌جا ديگر نمي‌شود منكر اين جريان بشويد. اين معناي ايمان به غيب است، شما كه علي را شناختيد، آن‌ها به تاريكي علي را ديدند، يعني علي را اصلاً نديدند، زين سبب غيري بر او بگزيده‌اند، ولي ما از راه فكر، عقل وارد شديم. همين‌طور جلو مي‌آييم، امروز دنيا، دنيا معتقد هستند كه يك شخصي آخرالزمان مي‌آيد و دنيا را پر از عدل و داد مي‌كند و مردم را از زير بار ظلم نجات مي‌دهد، اين را حتي بت‌پرست‌ها هم معتقد هستند، در كتاب‌هاي هندو هست، زرتشتي‌ها معتقد هستد، كتاب مستقلي درباره آن نوشتند، سنّي‌ها، شيعيان، مسيحي‌ها، يهودي‌ها همه معتقد هستند چنين فردي هست. براي همه آن‌ها غيب است، نمي‌دانند اين كيست، نمي‌دانند اين كيست، من با يكي از مسيحيان، از كشيشي‌ها بود، صحبت مي‌كردم، گفت: اين عيسی است. گفتم: نه، خودِ عيسی در كتاب انجيل مي‌گويد من او را از طرف پدر مي‌فرستم. معلوم است كسی ديگر است وإلّا من او را مي‌فرستم كه نمي‌شود. همه معتقد هستند ولي براي اين‌ها محسوس نيست، چون فكر ندارند، از راه صحيح آن وارد نشدند، از راه درست آن نيامدند. ولي شما شيعيان از صراط مستقيم رفتيد، چون وقتي انسان از ديوار بالا مي‌رود نمي‌داند آن طرف ديوار چيست و در چاله مي‌افتد، مي‌بينيد مستقيم در مستراح منزل افتاد. به خدا قسم بعضي از اين افرادي كه گفتند به اصطلاح… مي‌گويند پيغمبر گفته است، تهمت به پيغمبر مي‌زنند كه «أنا مدينة العلم و أبي بكر جدارها» ديوار آن، اين‌ها هم از اين ديوار بالا رفتند آن طرف، مستقيم در مستراح منزل افتادند. اگر انسان از در وارد بشود، صاحبخانه بعد از در را مرتب كرده است، چاهي نباشد، گودالي نباشد، چراغ گذاشته است، مستقيم در اتاق پذيرايي مي‌رود «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»[14] شما شيعيان كاري كه كرديد از راه آن وارد شديد، از در وارد شديد، بعد از در هم موزاييك است و خيلي مرتب، حتي خطري، چيزي، دور و اطراف هم اگر پرتگاهي هست نرده گذاشتند و مستقيم در اتاق پذيرايي رفتيد و در صدر آن اتاق امام زمان شما نشسته است، رفتيد دست او را بوسيديد و او را مي شناسيد، او را مي‌شناسيد، الآن از شما بپرسند امام زمان كيست؟ مي‌گوييد: پسر حسن بن علي بن محمد بن علي بن… تا مي‌رسيد به آباء آن‌ها، حتي اگر يك مقداري اهل مطالعه باشيد تا حضرت آدم مي‌توانيد اسامي پدر او و پدران او را بشماريد. من يك وقت به يك مبلّغ وهابي گفتم: شما خيال كرديد همين‌طور ماها نمي‌فهميم. اگر چهار ميليارد -آن موقع مي‌گفتند جمعيت كره زمين چهار ميليارد انسان است- جمعيت كره زمين را در صف كنند، با آن‌ آدرس‌هايي كه پيغمبر اكرم داده است، به دست ما بدهند به خدا قسم مي‌رويم روي همان شخص حجة بن الحسن انگشت مي‌گذاريم، همه چيز آن را گفتند، همه خصوصيات آن را گفتند. وقتي كه حتي يك خال روي گونه مبارك او هست، اين را بگويند، وقتي كه حدود سن او را كه به شكل چه شخصي هست، در چه حدودي سني هست، اين را بگويند، آن‌وقت بقيه صفات باطني او را نمي‌گويند؟ شما مؤمن به غيبي هستيد كه براي همه غيب است و براي شما چون از در آن وارد شديد به اصطلاح غيب نيست، البته غيب است منتها شما غيب را كشف كرديد، ايمان به او پيدا كرديد «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ». شب قدر غيب است، اولياء خدا در بين مردم غيب هستند، از چيزهايي كه غيب هست اولياء خدا است لذا مي‌گويند به هيچ كس اهانت نكنيد. گاهي مي‌شود يك نفر وليّ خدا است، تو او را نمي‌شناسي، به او جسارت كردي و مبتلا مي‌شوي «أوليائي تحت قبائي»[15] اولياء خدا در زير به اصطلاح در بغل خدا هستند، در آغوش مهرباني خدا هستند.

مالك اشتر دارد عبور مي‌كند، آن شخص او را نمي‌شناسد، خرما خورده است، خرما را زد به كلاه مالك اشتر، مالك اشتر برگشت نگاه كرد و او هم يك مقدار خنديد و ايشان هم تشريف برد. يك نفر آمد گفت: اين فرمانده لشكر علي بن ابيطالب بود كه تو اين كار را كردي. خيلي ترسيد، چون قبل‌ها اگر يك نفر در دستگاه‌ خليفه‌هاي قبل، خليفه‌هاي خودساخته، يك مقدار احترام داشت، اين‌ها پدر درمي‌آوردند، كسي جرأت داشت بگويد بالاي چشم شما ابرو است، حالا اين دستپاچه شد، گفت: چه كار كنم، بروم؟ گفت: برو، انسان خوبي است، زود رضايت بگير. او دوان‌دوان آمد، هرچه گشت… پرسيد: مالك اشتر را نديديد؟ گفتند: داخل مسجد رفت. رفت داخل مسجد، ديد دارد نماز مي‌خواند، ‌نشست، بدن او مي‌لرزد، ايشان نماز خود را تمام كرد. گفت: من عذر مي‌خواهم، من اشتباه كردم، نفهميدم. ايشان گفتند: من اينجا نيامدم مگر اينكه براي تو دعا كنم كه به كسي كه نمي‌شناسي جسارت نكني. من آمدم اين‌جا و براي تو دارم دعا مي‌كنم. آن زائر وارد صحن أميرالمؤمنين مي‌شود، مي‌بيند يك پيرمردي دارد آن‌جا راه مي‌رود،‌ مي‌گويد: آقا؟ بله. آيا كسی هست لباس‌هاي ما كثيف شده است، اين‌ها را بشويَد؟ گفت: اتفاقاً خود من اين كاره هستم، لباس‌هاي شما كجا است؟ بقچه را به مقدس اردبيلي داد. ايشان هم برد و فردا همان موقع آورد به او تحويل داد، لباس‌هاي او را شسته بود، لباس زائر حضرت أميرالمؤمنين است.

مردي در حمام خوابيده است‌، دلاك را صدا زد –شما جوان‌ها به ياد نداريد ولي ما خوب به ياد داريم، ‌آن‌وقت‌ها در حمام‌ها مي‌خواست انسان در نوبت بنشيند تا دلاك بيايد او را بشويَد- در صف نشسته است، صدا زده است، دلاك نيامده است، آقا علي بن موسي الرضا وارد مي‌شوند، مي‌گويد: آقا چرا دير كردي؟‌ من مدتي است اين‌جا خوابيدم. حضرت مي‌گويد: عذر مي‌خواهم. كيسه را برداشتند و مشغول كيسه كردن ايشان شدند، اين ضمناً مي‌ديد كه هر كس وارد حمام مي‌شود تعظيم مي‌كند. كم‌كم فهميد كه اين آقا، آقا علي بن موسي الرضا هستند. گفت: آقا، خواهش مي‌‌كنم، من نفهميدم، اشتباه كردم. حضرت فرمود: پيغمبر اكرم سفارش كرده است تا كار خود را تمام نكرديد رها نكنيد، من بايد پاهاي تو را هم كيسه كنم، پشت تو را هم كيسه كنم. به مردم اهانت نكنيد، اولياء خدا در بين مردم مخفي هستند، كوشش بكنيد… نگوييد لباس اين پاره است. همين مرحوم استاد ما، حاج ملا آقاجان، خدا او را رحمت كند، يك وقتي با ايشان در مدرسه طلاب همان زنجان رفتيم، طلبه‌ها كه او را مي‌شناختند دور او را گرفتند، مسائل خود را مي‌پرسيدند، يك نفر آمده بود مي‌خنديد، مي‌گفت: لباس اين‌ها خيلي بهتر از او است، چرا اين‌ها دور او جمع شدند؟‌ حتي يك نفر به من گفت: تو ديوانه‌تر از آن‌ها هستي كه دنبال اين ديوانه راه افتادي. خدا مي‌داند همين‌طور، گاهي من مي‌گفتم: اجازه بده، من بالأخره طلبه هستم، منبر بروم، حرف بزنم، بگويم، آن حرف‌هايي كه آن روزها من مي‌خواستم بزنم بعد در كتاب نوشتم، مي‌گفت: نه، مي‌گفت نشناسند. چيزهايي كه خدا مي‌داند اگر من بخواهم بنويسم ده برابر اين كتاب پرواز روح مي‌شود. اين وليّ خدا در زنجان راه مي‌رفت ولي هيچ کس او را نمي‌شناخت. اولياء‌ خدا غيب هستند، يعني شما نمي‌توانيد آن‌ها را بشناسيد، مگر يك عده خاص، البته هميشه استثناء دارد و اگر غير از اين بود «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» معنا نداشت، ايمان به غيب. شما شيعيان در دنيا بگرديد، با اين بحثي كه من ديشب و امشب براي شما كردم، در دنيا بگرديد مشمول اين آيه شريفه جز شيعه كسي ديگر نيست «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» خدا را شكر مي‌كنيم كه ما مؤمن به غيب هستيم، خدا را نديديم ولي از راه تفكر شناختيم، پيغمبر را نديديم ولي از راه تفكر شناختيم، شما نگوييد سنّي‌ها هم شناختند، كتاب‌هاي اهل سنت يك چيزهايي درباره پيغمبر اكرم بيان مي‌كند كه به خدا قسم آن وقت مي‌فهميد كه شما پيغمبر را شناختيد، آن‌ها نشناختند. شماها هم كه شناختيد به صدقه سر اهل‌بيت عصمت و طهارت بود. يك مطالبي در كتاب‌ها، در همين صحيح بخاري هست كه حالا نمي‌خواهم امشب وقت شما را براي آن‌ها بگيرم، اگر فرصت شد… در بين شما كم افرادي را من مي‌بينم كه زياد با ما در ارتباط نباشد، إن‌شاءالله يك فرصت‌هايي براي شما نقل مي‌كنم كه اين‌ها پيغمبر را نشناختند و الآن هم نمي‌شناسند. شما حاضر نيستيد درِ حرم پشت به ضريح بكنيد،‌ إن‌شاءالله مدينه رفتيد ببينيد آن‌ها چه كار مي‌كنند. آن‌ها اين‌طور پشت خود را به ضريح مي‌كنند و به مردم مي‌گويند: برويد «هذا حديد» اين آهن است، آن را نبوسيد، اين‌جا چيزي نيست. اين را هم كه مي‌بينيد ما اين را نگه داشتيم به خاطر اين است كه مسلمان‌ها…، يك كسي به من گفت، به خاطر اينكه مسلمان‌هاي دنيا احساساتي هستند و تعصب دارند وإلّا ما اين‌جا را خراب مي‌كرديم. پيغمبر را نشناختند ولي شما شناختيد، پيغمبر كيست؟ آن عامي‌ترين ما، آن كسي كه بي‌سوادتر از همه است، ببينيد تا اسم پيغمبر را مي‌برد نمي‌تواند راحت بنشيند، يك دفعه از ته دل مي‌بينيد بر پيغمبر اكرم درود مي‌فرستد. علي بن ابيطالب را شما شناختيد، شماها مي‌شناسيد، ائمه اطهار را، آن علي بن موسي الرضا را كجا مي‌شناسند؟ كه گاهي در يك شب، در يك شب يازدهم ذي‌القعده 23 نفر از افرادي كه خود را معرفي كردند و مبتلا به امراض جسمي سختي بودند، حضرت يك دفعه آن‌ها را شفا داده است. اين را چه كسي مي‌شناسد جز شما. تا مي‌رسد به حضرت بقيةالله (أرواحنا الفداء)… اين‌قدر شماها نزديك شديد، قدر خود را بدانيد، آن‌قدر جلو آمديد، آن‌قدر اين غيب مطلق را، اين غيبي كه ديگر از نظر همه…، منتها درجات غيبيت حضرت مختلف است، يك عده اصلاً نمي‌دانند چه كسي است، يك عده هستند كه مي‌گويند هنوز متولد نشده است، يك عده مي‌گويند متولد شده است ولي نمي‌شود او را ديد، همه اين‌ها كورهايي هستند كه غيب…، يك عده هستند كه مي‌گويند امام زمان را فقط انسان‌هاي خوب مي‌بينند، اين هم اشتباه است، اين را مي‌گويند كه آن‌هايي كه امام زمان را ديدند نتوانند بگويند ما ديديم، چون اگر الآن من بگويم كه من ديشب امام زمان را ديدم شما خيال مي‌كنيد من انسان خوبي هستم، نه، انسان خوب و بد فرقي ندارد، هر كس را كه حضرت وليعصر صلاح بدانند، روي هر مصلحتي اين توفيق را به او مي‌دهند كه حضرت را ببيند. يك عده مي‌گويند حضرت مثلاً فرض كنيد در بين ما نيست، در بيابان‌ها دارد راه مي‌رود، اصلاً به ما ارتباطي ندارد، ولي شماها الحمدلله، خدا را شكر كنيد، من اكثر شما را مي‌شناسم، اگر براي خود شما مستقيماً تشرف حاصل نشده كه اكثراً شده است…، من در بين شما جمعيت كسي را مي‌شناسم كه بيشتر از ده مرتبه خدمت امام زمان رسيده است، من در بين شماها افرادي را مي‌شناسم كه مورد توجهات خاصه امام زمان واقع شده است. شب بيست و يكم تا حالا در همين مجلس چندتا تشرف براي من نقل كردند كه چون اسم و ظاهر مجلس مربوط به… خود من دوست ندارم نقل كنم، ديگران نقل كنند. يك نفر مي‌گفت: ديدم حضرت بقيةالله تمام اين مجلس را در بغل گرفته است و دارد دست محبت به سر همه مي‌كشد. اين‌قدر نزديك شديد، اين‌قدر شماها ايمان خاصه و خاص پيدا كرديد و لذا من عرض مي‌كنم شب نوزدهم بود نمي‌دانم يا شب بيست و يكم بود عرض كردم كه اگر يك مقداري خود را بشناسيد، جمع و جور كنيد، دعاهاي شما مي‌تواند براي مردم دنيا مفيد باشد. امشب شما مي‌توانيد تمام مردم دنيا را نجات بدهيد. نگوييد اي بابا،‌ ما؟ در مسجد؟ در اين جمع؟ به خدا قسم آن جمعي كه در بيابان از بني إسرائيل جمع شده بودند و منتظر حضرت موسي بودند و حضرت موسي هم براي آن‌ها غيب بود، از شما خيلي كمتر بودند، از شما جمعيت خيلي كمتر بودند و اخلاص آن‌ها هم معلوم نيست به اندازه شما بوده است. در بيابان در مهتاب‌شب نشسته بودند، عالِم آن‌ها نشسته بود، عده‌اي روي ترس… چون خيلي مي‌‌ترسيدند، اسم حضرت موسي را نمي‌توانستند ببرند، دور هم در مهتاب‌شب نشسته بودند، عالِم آن‌ها فضائل و خصوصيات حضرت موسي را براي اين‌ها نقل مي‌كرد، يك دفعه ديدند از گوشه بيابان يك جواني دارد جلو مي‌آيد، خيلي اين جوان زيبا است، شايد اول ترسيدند، بعد اين نزديك آمد، اين عالِم با آن آدرس و خصوصياتي كه حضرت يوسف براي آن‌ها نقل كرده بود، ديد كه آن آدرس خيلي با اين جوان تطبيق مي‌كند. عشاق امام زمان (عليه الصلاة‌ و السلام) هر كسي را كه مي‌بينند -نمي‌گويم اين‌طوري باشيد- ولي يك مقداري برانداز مي‌كنند شايد اين آقا باشد، يك خصوصياتي شايد در او باشد. اين‌طور انسان‌ها زود خدمت حضرت مي‌رسند. يك بررسي كرد گفت: آقا اسم شما چيست؟ -چون او آمده بود كه خود را نشان بدهد- گفت: اسم من موسي است، عجب… مثل اينكه شما در بيابان نشسته باشيد، ما قم كه بوديم گاهي مسجد جمكران مي‌رفتيم، ‌آن‌وقت‌‌ها مسجد جمكران اين‌طوري نبود، يك مسجد كوچكي بود، از اين مسجد هم كوچكتر، سه چهار نفري مي‌رفتيم آن پشت‌ها، در بيابان مي‌نشستيم و گريه مي‌كرديم و از اين ‌حرف‌ها، اگر همان موقعي يك سيدي بيايد همه ما ترديد داشته باشيم كه اين كيست، خيلي شباهت دارد، بگوييم آقا اسم شما چيست؟ بگويد: سيد مهدي، عجب، ببينيد چقدر يك دفعه تكان مي‌خوريد، آقا پسر چه كسي هستي؟ اسم پدر شما چيست؟ اگر بگويد حسن عسكري… اي خدا مي‌شود چنين جرياني براي ما پيش بيايد؟ مي‌شود امشب آقا از اين روشن‌تر خود را به ما نشان بدهد؟ اسم پدر شما چيست؟ گفت: عمران، پس خود شما هستي، آقا جان يك مقدار راه برو ببينيم، به‌به شما هستي كه بايد بيايي ما را نجات بدهي؟ بله. پس چه موقع مي‌آيي؟ فرمود: چهل سال ديگر. كسي كه بچه‌هاي پسر او را جلوي چشم او مي‌كُشند، دخترهاي او را براي كنيزي نگه مي‌دارند، به اين بگويند چهل سال ديگر بايد اين‌طور باشي چقدر آتش مي‌گيرد، خدا نكند امام زمان ما به ما بگويد حتي ده روز ديگر. يك وقتي در قطار داشتيم مي‌آمديم، يكي از همراهان ما يك خوابي ديده بود، يك آقايي را با يك شواهد صدقي، به من گفت: آقا در خواب به من فرموده‌اند كه چهارده سال ديگر من ظهور مي‌كنم، من خيلي ناراحت شدم، گفتم: إن‌شاءالله چهارده روز ديگر منظور ايشان بوده است. اين‌طوري تعبير كردم، خود من… چون در قطار مي‌دانيد ديگر، براي شما هم پيش آمده است، گاهي انسان به خواب مي‌رود، خود من خوابيدم، با آن خصوصياتي كه او نقل مي‌كرد همان آقا را ديدم، به من گفت تو اگر علاقمند به ما مي‌بودي چهارده روز هم حاضر نبودي صبر كني، من از خواب پريدم. ماها عاشق هستيم؟

يك روز خدمت يكي از علما بوديم گفت: شما چقدر اسم امام زمان را مي‌بريد؟‌ شايد صدهزار سال ديگر حضرت نيايد، خدا مي‌داند آن‌جا… آن عالِم بزرگ بود، روي يك ناداني گفت، او عالِم بود ولي در اين جهت نادان بود، اگر آن‌جا آزاد بودم بر سر او مي‌زدم. چطور دل تو مي‌آيد، تو چطور محبي هستي كه مي‌گويي شايد… شايد هم نگو، خدا مي‌داند من گاهي مي‌خواهم بگويم خدايا مثلاً فردا صبح امام زمان بيايد، دل من نمي‌آيد، مي‌گويم همين الآن، عشق انسان، علاقه انسان اين‌طوري است. چهل سال ديگر، حضرت هم تشريف برد، تقدير الهي است، اين‌ها هم نشستند گريه كردند -ببينيد اين مطلب را مي‌گويم براي اينكه شما بدانيد راه تعجيل در فرج تنها شعار دادن نيست- ضجه زدند، دعا كردند خدايا موسي ما را زودتر برسان. حضرت موسي بعد با اين‌ها ملاقات كرد، گفت: به شما بشارت بدهم، براي دعاهاي شما خداي تعالي ده سال تخفيف داد، سي سال ديگر. همه آن‌ها به سجده شكر افتادند، شكر كردند، چون «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ»[16] حضرت موسي براي آن‌ها خبر آورد كه ده سال ديگر هم به خاطر شكر شما كم شد، اين‌ها راه را پيدا كردند، باز به دعا كردن و اين‌ها افتادند، باز حضرت موسي خبر آورد كه ده سال ديگر هم كم شد. إن‌شاءالله به ما اين حرف را نمي‌زنند، اگر به ما خدايي نكرده بگويند چهار روز ديگر، ما بايد امشب داد بزنيم، عاشق مگر مي‌تواند چهار روز صبر كند. به خدا قسم اگر شماها اهل عشق نبوديد اين حرف‌ها را براي شماها نمي‌زدم، مجلس الحمدلله آزاد است، الآن اگر مجلس گوهرشاد پر از جمعيت باشد، به من بگويند اين صحبت‌ها را بكن نمي‌كنم، شماها همه الحمدلله نخبه‌هاي… هيچ كس هم نگفته است شما اين‌جا بياييد، همه شما به خاطر عشق به امام زمان خود… چون بعضي از شما كه در جريان هستيد، بعضی از شما هم شنيديد كه اين‌جا بيشتر از همه چيز اسم امام زمان مي‌برند و از ذات مقدس متعال تقاضا مي‌كنند شب بيست و سوم كه آن روزي كه بنا ما باشد اسم امام زمان را كمتر از اين ببريم خدا ما را زنده نگه ندارد. مگر ما نمك‌نشناس هستيم؟‌ مگر ما بايد عاق امام زمان بشويم؟ هر چه داريم از حضرت بقيةالله (أرواحنا الفداء) است. آن وقتي كه محله سعدآباد پر از بهايي بود، خداي تعالي لطف كرد مسجد صاحب‌الزمان را، ميدان و خيابان صاحب‌الزمان را اسم‌گذاري كردم در وسط -مردم و افرادي كه در آن سال در متجاوز از سي سال قبل يا چهل سال قبل بودند مي‌دانند- آن‌ها و بحمدلله همه آن‌ها از بين رفتند. اگر مي‌خواهيد همه جا رونق پيدا كنيد بيشتر از همه چيز اسم حضرت بقيةالله را ببريد. يكي مي‌گويد: چرا؟ مگر با امام‌هاي ديگر چه فرقي دارد؟ اصلاً اين حرف به قدري بد است، به قدري غلط است كه اصلاً انسان نمي‌تواند بگويد يعني چه؟ اين صاحب ما است، اين امام ما است، اين امام زمان ما است، آن‌ها ائمه بودند و الآن هم امام ما هستند، الآن هم كلمات آن‌ها كه مانده است ما بايد پيروي بكنيم ولي الآن زمام امور در دست حجة بن الحسن است. امشب اگر چراغ‌ها را خاموش كردند شماها… امشب خيلي مهم است، ما سال‌هاي گذشته كه در منزل مجلس داشتيم، همين شماها بوديد، كسي اضافه نبود، يعني امسال اگر عده‌اي اضافه شدند، خوب شدند و اضافه شدند، امام زماني شدند و اضافه شدند، نه اينكه… ولي از نظر روحي همان مردم پارسال هستيد. در شب بيست وسوم هر چه مريض بود، اين آقاي فاني را ما اين‌جا شاهد مي‌گيريم، هر چه مريض در مجلس بود شفا پيدا كرد، شما مي‌گوييد: لابد يك مورد بوده است، نه، متجاوز از ده يازده تا مريض بودند، همه اين‌‌ها شفا پيدا كردند. چشم اكثر اين‌ها به جمال امام زمان روشن شده بود. شما نگوييد: چرا ما…؟ نه، شماها هم يك مقدار همت كنيد، به خدا قسم تصميم بگيريد كه گناه نكنيد، تصميم بگيريد كه اگر مال مردم به گردن شما هست همين فردا به آن‌ها رد بكنيد چون الآن كه نمي‌شود، تصميم بگيريد كه ديگر هروقت صبح از خواب بيدار مي‌شويد بگوييد يا صاحب الزمان قربان شما بروم، تصميم بگيريد كه اظهار عشق و علاقه به امام زمان بكنيد شما هم در اين مجلس به همه چيز خواهيد رسيد. من قول مي‌دهم، خدا من را نيامرزد اگر بخواهم براي اينكه شما يك حالي پيدا كنيد اين حرف‌ها را بزنم، مي‌خواهم شما به حقيقت، به آن غيبي كه هست ايمان پيدا كنيد. اين حقيقتي است، حقيقتي است، اگر يك وقتي هم به صورت ظاهر خبري نشد، همين حال شما، همين يكي از تجليات… چون تجليات امام زمان مراحل دارد، يك مرحله آن اين است كه به شما حال مي‌داد. از سرشب امشب شما… من الآن تمام اين مجلس را دارم نگاه مي‌كنم يك مورد چُرتي نداريم، اين موقع شب، الآن مي‌دانيد ساعت نيم بعد از نصف شب است، يك مورد چُرتي نيست، اين تجلي امام زمان است، اين اظهار محبت امام زمان است، يك مورد چُرتي كه نيست، همه اكثراً يك حالت شوق و شعف و نورانيتي دارند. من از اين جمله دوست عزيز خود جناب آقاي افشار… واقعاً ديدم عجيب ديدي ايشان دارند، همه شما نوراني هستيد، الآن تمام وجود شما دارد مي‌گويد يا صاحب‌الزمان، شماها امشب بايد خيلي قدر خود را بدانيد، همين يك تجلي امام زمان است، تجلي نكرده بود يكي آن گوشه نشسته بود چُرت مي‌زد، يكي دعا مي‌خواند، مجالس ديگر را برويد نگاه كنيد، ما در مجالس بوديم، خود من كلي وقت در مجالس بوده ام مي‌خواست به اين دعاخوان‌ها، مقدس‌هايي كه گوشه و كنار نشسته بودند شب بيست و سوم، بگويم آقا حالا مفاتيح خود را كنار بگذار، به آن يكي بگويم حواس خود را جمع كن، به آن يكي بگويم چُرت نزن، همين يك تجلي است، همين يك اثري است كه به شماها رسيده است.

دوم اينكه ممكن است حواس شما هم با شما، با آن مغز شما، فكر شما هماهنگ بشود. خدا رحمت كند استاد ما را مي‌گفت: اول حسي كه از انسان ظاهر مي‌شود شامّه است. يك عطري… يكي از آقايان همين الآن آن‌جا نشسته بودند، پيش من آمد، گفت: من دو شب پيش آن طرف نشسته بودم هرچه فكر كردم… معلوم بود اين جريان خيلي براي او جديد است، مي‌گويد: هرچه فكركردم، به اين و آن نگاه كردم ديدم هيچ كس عطر نزده است، يك عطري فضا را گرفته است، يك شعفي به انسان دست مي‌دهد، بوي اين عطرهاي معنوي هم… از اين عطرهاي ظاهري نيست كه نمي‌دانم هر كس بزند اگر يكي زكام باشد او را ناراحت كند، اگر يكي مثلاً عطر تندي… اين حرف‌ها نيست، يكي مي‌بينيد كه بعد از شامّه و ذائقه… ذائقه انسان هم باز مي‌شود، شما اين يا صاحب‌الزماني كه الآن گفتيد، يك مقدار فكر كنيد دهان شما شيرين مي‌شود، چون ذكر دوست مي‌گويم دهانم مي‌شود شيرين، بله. مي‌گوييد نه، اگر يك دشمني داشته باشيد، يك قدري بنشينيد در مقابل او، اسم او را ببريد، اصلاً با او برخورد بكنيد دهان شما تلخ مي‌شود، مي‌گوييد اوقات من تلخ شد، كام من تلخ شد، اين هم يك تجلي.

يك تجلي هم البته ديگر چشم انسان باز مي‌شود، گوش انسان باز مي‌شود، آقا مي‌آيد اظهار محبت مي‌كند، دستي به سر و صورت شما مي‌كشد، پيشاني شما را مي‌بوسد، سلام مي‌گويد، شما نگوييد: امام زمان با او… بله، هر كس با حضرت ملاقات كرده است اول حضرت به او سلام كرده است «… هَلْ مِنْ مُعِينٍ فَأُطِيلَ مَعَهُ الْعَوِيلَ» يا بقيةالله امشب ما در اين مجلس ما مي‌خواهيم نام مادر تو زهرا را ببريم، چون از تشرفات مختلف استفاده مي‌شود كه براي روضه دو شخص حضرت خود را مي‌رساند، يكي براي مصائب حضرت زهرا و يكي هم حضرت ابوالفضل العباس. امشب ما مي‌خواهيم… چون نام حضرت زهرا (سلام الله عليها) برده شد، چراغ‌ها را هم كم‌كم خاموش كنيد، حال توجهي إن‌شاءالله پيدا كنيم، نام مقدس فاطمه زهرا (سلام الله عليها) را ببريم، شايد آقاي ما امشب بيايد و مي‌آيد، اگر تا به حال نيامده باشد، من كه اميد دارم كه تشريف آورده باشند.

«السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الْبَتُولُ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَتَنَا وَ مَوْلَاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِي لَنَا عِنْدَ اللَّهِ»[17]. يك عده أعراب درِ خانه فاطمه زهرا جمع شدند، يا بقيةالله. در كه نيم‌سوخته شد با لگد در به پهلوي فاطمه زهرا زد، محسن او سقط شد، به روي زمين افتاد، يا صاحب‌الزمان عذر مي‌خواهم آقا، فضه را صدا زد: «يَا فِضَّةُ! إِلَيْكِ فَخُذِينِي‏»[18] فضه من را درياب. فضه رسيد، سر فاطمه زهرا را به دامن گرفت، محسن او سقط شده است، پهلوي او شكسته است، از سينه مبارك او خون مي‌ريزد. يا صاحب‌الزمان آقا باز هم تشريف نمي‌آوريد، اگر تشريف داريد به دوستان صميمي خود بگوييد تا به ما بگويند و اميدواريم دوستان شما هم سلام ما را به شما برسانند. چشم‌‌ها را باز كرد، از فضه سؤال كرد: پسر عمّ من چه شد؟ عرض كرد: بي‌بي او را به طرف مسجد بردند، از جا برخاست، چادر عفت بر سر انداخت، روانه مسجد شد، دامن علي بن ابيطالب را گرفت، آن خبيثِ پستِ بي‌حيا وقتي ديد علي بن ابيطالب را نمي‌تواند اين‌طور به مسجد ببرد، صدا زد قنفذ دست زهرا را كوتاه كن، يا زهرا.

 

 

 

 

 



[1]. بقره آيه 3.

[2]. همان، آيه 260.

[3]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏12، ص 64. 

[4]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 77.  

[5]. قدر، آيه 3.

[6]. همان، آيه 5.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 108.

[8]. يوسف، آيه 31.

[9]. سبأ، آيه 46.

[10]. توبه، آيه 40.

[11]. بقره، آيه 38.

[12]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ‏9، ص 187.

[13]. بقره، آيه 207.

[14]. نهج البلاغة / ترجمه دشتى، ص 285.    

[15]. روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج ‏9، ص 285.

[16]. ابراهيم، آيه 7.

[17]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 248.

[18]. همان، ج 30، ص 294. 

۱۱ محرم ۱۴۱۵ قمری – انفجار بمب در حرم رضوی

مصيبت جانسوز حضرت رضا 3

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً»[1]

شبِ شام غربيان أبي عبدالله الحسين است، شب عزاي شيعيان جهان است، خدا لعنت كند بني‌أميه را كه ظلم و آزار و اذيت به اهل‌بيت عصمت و طهارت را رواج دادند. يكي از معجزات علي بن موسي الرضا (عليه آلاف التحية و الثناء) اين بود كه آن روز به دعبل فرمود: «وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ»[2] وقتي دعبل اشعار خود را براي حضرت خواند و هريك از فرزندان فاطمه زهرا زهرا را در يكي از نقاط عالم متشتت و دورافتاده از وطن بيان كرد، رسيد به اين شعر «وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّةٍ» يك قبري در بغداد هست، اين تعلق دارد به نفس زكيه، حضرت موسي بن جعفر، ديگر اشعار خود را مي‌خواست تمام كند، ‌حضرت فرمودند: اين‌جا يك شعر هم من اضافه مي‌كنم «وَ قَبْرٌ بِطُوسَ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ» اين قبر مصيبت‌ها دارد. مكرر در مكرر اطراف اين قبر، شيعيان علي بن ابيطالب به شهادت رسيدند كه كنار هيچ قبري از قبور اهل‌بيت عصمت و طهارت اين گونه نبوده است.

يك مرتبه به وسيله عبدالمؤمن اُزبك (لعنة ‌الله عليه) از طرف افغانستان به مشهد و خراسان حمله كردند و در حرم مطهر علي بن موسي الرضا صدها نفر، هزاران نفر كشته شدند كه بردند در آن محلي كه قبلاً به نام قتلگاه بود و بعد به نام باغ رضوان شد، آن‌جا همه را دفن كردند. يك مرتبه به وسيله دولت روسيه در حرم مطهر علي بن موسي الرضا حمله كردند، جمع زيادي به شهادت رسيدند و يك مرتبه هم به وسيله رضا خان ملعون، سر مسئله كشف حجاب و امروز هم كه همه شنيديد روز عاشورا، روز عزا و ماتم شيعيان جهان. يك جمله‌اي امام جواد درباره زيارت علي بن موسي الرضا دارد كه من فكر مي‌كنم امروز تحقق پيدا كرد «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوفِ الَّذِي هَيَّجَ أَحْزَانَ يَوْمِ الطُّفُوفِ»[3] اين جمله عجيب است، سلام بر آن امام مهرباني كه روز عاشورا را به هيجان درآورد، مصيبت روز عاشورا را چندين برابر كرد، اين جمله را در زيارت جواديّه مي‌خوانيم كه امام جواد در هزار و صد و چند سال، دويست سال قبل خطاب به پدر بزرگوار خود اين جمله را فرموده است و فكر مي‌كنم تا به حال اين معنا تحقق پيدا نكرده بود «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوفِ الَّذِي هَيَّجَ أَحْزَانَ يَوْمِ الطُّفُوفِ» آن آقايي كه احزان روز طّف را، روز عاشورا را به هيجان آورد، چندين برابر كرد. امروز عصر وقتي خبر دادند…، خدا لعنت كند منافقين و آن‌هايي كه اعتقاد به وجود مقدس ائمه اطهار ندارند، آن‌هايي كه سيرت و صورت آن‌ها از هر حيوان درنده‌اي پست‌تر است، آن‌هايي كه به وسيله يك مزدور انگليسي به نام محمد بن عبدالوهاب اين جمعيت را به جان شيعيان و ائمه اطهار (عليهم الصلاة ‌و السلام) انداخته است. خدا إن‌شاءالله با دست با كفايت حضرت بقيةالله و شما ياران او، ريشه همه دشمنان اهل‌بيت عصمت و طهارت را قلع و قمع كند و احدي از اين افراد در روي كره زمين باقي نمانند، چون هر جنگي، هر بمب‌گذاري ممكن است يك توجيهي داشته باشد اما در حرم مطهر امام رئوف يك عده بچه‌هاي خردسال، يك عده مردماني كه مشغول عبادت هستند و هيچ در امور سياسي وارد نيستند، افرادي كه در روز عاشورا، آن هم بعدازظهر، با كمال اخلاص براي زيارت علي بن موسي الرضا آمده‌اند، شما شايد مصائب كربلا را كه ديشب و امروز و روزهاي گذشته مي‌شنيديد، با خود فكر مي‌كرديد چطور ممكن است افراد بي‌گناه را اين‌طور اذيت كنند؟ اين‌طور آزار كنند؟ حالا جمله امام جواد را متوجه مي‌شويد كه يك انسان چطور ممكن است خود را حاضر كند، مواد منفجره ببرد در مطهرترين نقاط عالم… به خدا قسم حرم علي بن موسي الرضا از تمام نقاط روي كره زمين، طبق احاديث و روايات، پاك‌تر و باعظمت‌تر است. حالا فرض مي‌كنيم اين‌ها به اين مسائل اعتقاد ندارند، اما كجا يك انسان، حتي يك حيوان حاضر است هم‌نوع خود را بدون هيچ دليلي، بدون هيچ مبارزه‌اي، بدونه هيچ جبهه‌گيري، يك عده افراد بي‌گناه را دركنار ضريح علي بن موسي الرضا به شهادت برسانند و مردم شيعه را عزادار كنند. خدايا روز عاشورا هم تمام شد و امام ما نيامد، خدايا پس چه موقع؟ تا چه موقع دل‌هاي ما پر از خون باشد؟ تا چه موقع اشك‌هاي ما جاري باشد؟ تا چه موقع با مردمان قسي‌القلبِ حيوان‌سيرتِ درنده‌خو روبرو باشيم و زندگي كنيم؟ «عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ تَرَى الْخَلْقَ وَ لَا تُرَى»[4] يا بقيةالله هنوز هم در پرده غيبت هستيد، هنوز هم نمي‌آييد از اين مسلمان‌هاي بي‌گناه… شما دستور بدهيد، امر كنيد، آن‌هايي كه اين‌طور با شيعه رفتار مي‌كنند، آن‌ها را مفتضح كنيد تا با چنگ و دندان اين‌ها را ما قطعه قطعه كنيم، يا بقيةالله.

«السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوفِ الَّذِي هَيَّجَ أَحْزَانَ يَوْمِ الطُّفُوفِ» دقيقاً آن ساعتي كه اين كار در حرم علي بن موسي الرضا انجام شد، همان ساعتي بود كه اصحاب و ياران أبي عبد الله الحسين قطعه قطعه روي زمين افتاده بودند. چراغ‌ها را خاموش كنيد، شب شام غريبان أبي عبدالله الحسين هست و من مي‌دانم اين مردم ديگر امشب طاقت ندارند اين همه مصيبت را تحمل كنند، آقا علي بن موسي الرضا شما امروز عاشورا را دوچندان كرديد، اگر حرم مطهر شما غرق در خون شد، اگر دست و سر در ميان حرم شما امروز روي زمين افتاد، أبي عبد الله الحسين «فَنَظَرَ إِلي يَمِينَهُ وَ شِمَالَهُ» همين‌طوري كه شما نگاه مي‌كرديد، مي‌ديديد اصحاب شما، دوستان شما، زوار شما، زن و مرد، خُرد و بزرگ روي زمين افتادند، حسين بن علي هم نگاه مي‌كرد، يك نگاهي به طرف راست كرد، يك نگاهي به طرف چپ كرد «فَلَمْ يَر أَحَداً مِنْ أَصْحَابهِ» همه را كشته ديد. قطعه قطعه روي زمين افتاده بودند، شما شنيديد امروز حتي اطفال خردسال در ميان حرم كشته شدند، امروز عصري خيمه‌هاي أبي‌ عبد الله را كه آتش زدند، زينب كبري خدمت امام سجاد آمد، پسر برادر ما در ميان خيمه‌ها بمانيم، بسوزيم؟ تسليم هستيم در مقابل امر الهي، يا از ميان خيمه‌ها فرار كنيم؟ حضرت فرمود: «عليكن بالفرار» همه شما سر به بيابان بگذاريد. اين زن و بچه در وسط بيابان… امروز يك جمله‌اي را شنيدم، ديشب أبي عبدالله الحسين… يكي از اصحاب مي‌گويد: ديدم آقا أبي عبدالله دور خيمه‌ها آمده است، يك چيزهايي را از روي زمين برمي‌دارد، جلو رفتم گفتم: آقا چه كار مي‌كنيد؟ فرمود: اين اطراف خار هست، فردا كه مي‌خواهد زن و بچه من سر به بيابان‌ها بگذارند اين خارها را جمع مي‌كنم كه مبادا پاي آن‌ها فرو برود. اما امشب حضرت زينب (سلام الله عليها) وقتي همه را جمع كرد، ديد بعضی از اطفال نيستند، در ميان بيابان گردش مي‌كند، اين خارها  به پاي اين‌ها رفته است، زير يك خار ديد يكي از اطفال أبي عبدالله الحسين آن‌جا از دار دنيا رفته است. امروز عصر وقتي اصحاب عمر سعد به خيمه‌ها هجوم كردند، يك نفر مي‌گويد: ما سه نفر بوديم، وارد يك خيمه‌اي شديم، اگر شب يازدهم محرّم نبود نمي‌گفتم، وارد يك خيمه‌اي شديم، ديديم يك بچه سرگردان است، دختربچه‌اي است، در حدود سن چهار إلي پنج سال، از ترس دست خود را به عمود خيمه گرفته است، بدن او مي‌لرزد، حلقه‌اي در گوش او است، اين تكان مي‌خورد، تا ما را ديد سلام كرد ولي يكي از ما رحم نكرد با شمشير به پهلوي اين طفل زد. امام سجاد مريض است، در ميان يكي از اين خيمه‌ها بستري است، خيمه‌ها را آتش زدند، راوي مي‌گويد: من ديدم يك خانمي مدام وارد يك خيمه مي‌شود، باز بيرون مي‌آيد، داخل خيمه مي‌شود و بيرون مي‌آيد، مستآصل شده است، گفتم: چرا فرار نمي‌كنيد؟ فرمود: يك عليلِ بيماري در اين خيمه دارم. يا الله، يا بقيةالله، به خدا قسم آقايان آن‌هايي كه اين عمل امروز را در حرم مطهر علي بن موسي الرضا كردند از اين اصحاب عمر سعد بدتر بودند، اين كه عرض مي‌كنم «وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ» قبري در طوس است، چقدر مصيبت به اين قبر بايد وارد بشود؟ «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوفِ الَّذِي هَيَّجَ أَحْزَانَ يَوْمِ الطُّفُوفِ» اگر بنا بود شب يازدهم محرّم شما معمولي گريه كنيد، امشب بايد قساوت را لمس كرده باشيد، مظلوميت شهدا را، لذا با فرياد، با گريه صدادار و بلند، با ندبه، با ضجه، همه صدا بزنيد: حسينا، وا حسينا، وا حسينا

 

 



[1]. إسراء، آيه 33.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏49، ص 239.  

[3]. همان، ج 99، ص 55.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 87.  

۲۲ شعبان ۱۴۱۴ قمری – آماده شدن برای ضیافت الله

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا بقيةالله في الأرضيين رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْقارِعَةُ * مَا الْقارِعَةُ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ * يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ * وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»[1]

بد نيست يك تذكري داده بشود، اين كلمه يابن‌الحسن در روايات و در ضمن زيارت‌ها نيامده است و وقتي هم آن را ترجمه كنيم خيلي معناي سنگيني ندارد، پسر حسن. بهتر اين است كه در اين‌طور وقت‌ها كه حالي داريد با عظمت نام مقدس او را ياد كنيد، يا بقيةالله، يا صاحب‌الزمان، از اين قبيل كلمات. به جهت اينكه در عرب رسم است كه اگر يك نفر را بخواهند كوچك كنند…، البته حضرت وليعصر با اين كلمه كوچك نمي‌شود، ولي به طور كلي مي‌گويند پسر فلاني -شايد در بين ما هم رسم باشد- اگر بخواهند او را بزرگ كنند با «اب» مثلاً پدر فلاني، حالا البته اين‌جا از آن جاها نيست، آن وقتي است كه پدر كوچكتر از فرزند باشد ولي اينجا حضرت عسكري (عليه الصلاة و السلام) خيلي باعظمت هستند و انتساب حضرت بقيةالله به حضرت عسكري از افتخارات ايشان است و ايشان كوچك نمي‌شوند، ولي به طور كلي فرهنگ لغات اين‌طوري مي‌گويد.

چون ائمه اطهار هم نفرمودند…، كلمه حجةبن‌الحسن هست ولي اين كلمه‌اي كه عرض مي‌كنم انتساب به پدر مسئله نيست، اين پسر و بچه فلاني، اين مسئله است، حالا اين‌ها يك مطالبي است كه از نظر ادب بايد خيلي رعايت بشود و ايشان هم كه گفتند بگوييد، نه اينكه ايشان اختراع كرده باشند، نه مرسوم است، مي‌گويند، همه جا مي‌گويند ولي دوستان ما مي‌دانند، من سابقاً هم گفته بودم كه به جاي يابن‌الحسن بگوييد يا بقيةالله. بهترين اسماء حضرت و صفات حضرت بقيةالله است. يا حجةالله، صاحب‌الزمان، اين كلمه صاحب زمان. يك كسي يك جايي به من گفت: چرا شما بيشتر از همه اسم حضرت وليعصر را مي‌بريد؟ گفتم: او صاحب زمان ما است؛ صاحب‌الزمان، صاحب ما است، اين صاحب زمان يعني ماسوي‌الله، تحت اختيار حضرت بقيةالله است، اين هم خوب لقبي است و لذا وقتي كه نام مقدس…، يك كلمه‌اي هست كه آن كلمه هم خوب است منتها به خاطر اينكه -از نظر من و روايات هم اين را مي‌رساند- وقتي آن نام برده مي‌شود واجب است همه بلند شوند بايستند و احترام كنند، بعضي خيال مي‌كنند مستحب است، نه روايات آن مي‌رساند كه تقريباً واجب است. عمل ائمه (عليه السلام) هم همين بوده است، وقتي كه نام ايشان را با آن كلمه مي‌بردند بلند مي‌شدند، مي‌ايستادند، دست روي سر مي‌گذاشتند، چون اين احترامي است. حضرت رضا مي‌فرمود: «صل الله عليه، صل الله عليه، صل الله عليه». در ادب ما خيلي بايد مواظب باشيم، تمرين ادب بكنيم، شايد آقا إن‌شاءالله در زمان ما ظاهر شدند، آن‌وقت ما ادب حضور امام زمان را ندانيم، ندانيم كه چه بايد بكنيم. درست است آقا لطف دارند و به اين مسائل شايد اعتناء نكنند ولي وظيفه ما چيست؟ خيلي بايد رعايت ادب محضر….، يعني اقلاً تمرين بكنيد كه اگر يك وقتي حضرت تشريف آوردند و بنا شد شما جزو مقربين باشيد -همين‌طور كه دعا مي‌كنيد- و از بهترين ياران و اصحاب ايشان باشيد، آن‌وقت بتوانيد ادب حضور را رعايت كنيد. خيلي اين جهات و تذكرات اهميت دارد، مواظب باشيد.

شايد هفته آينده روز جمعه روز آخر ماه شعبان باشد، ولي اگر جمعه آخر ماه شعبان باشد، احتمال هست كه آخرين روز ماه شعبان هم باشد و انسان براي ماه رمضان بايد يك مدتي فرصت داشته باشد كه خود را مهيا بكند. ماها متأسفانه در صراط مستقيم نيستيم، آن‌هايي كه در صراط مستقيم هستند، آن‌ها شايد صدبرابر، هزار برابر از آن كساني كه براي عيد نوروز خود را آماده مي‌كنند، خود را براي ماه رمضان بايد مهيا بكنند. ببينيد جملاتي كه در قرآن هست، در روايات و در خُطبِ نقل‌شده هست…، ماه شعبان در اين دعاهاي «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ»[2] كه اول آن از اين‌جا شروع مي‌شود، در اين دعا مي‌فرمايد: «وَ هَذَا شَهْرُ نَبِيِّكََ سَيِّدِ رُسُلِك‏» اين ماه، ماه پيغمبر است. و حال اينكه تولد پيغمبر در اين ماه نيست، مبعث ايشان هم در اين ماه نيست، چرا گفتند: شهر پيغمبر، ماه پيغمبر؟ ماه امام زمان مي‌گفتند، چون نيمه شعبان در ماه شعبان تولد حضرت بود، يا ماه امام حسين، تولد امام حسين (عليه السلام) مي‌گفتيم مناسبتي دارد، اما ماه پيغمبر، خود پيغمبر اكرم مي‌گويد چرا اين ماه، ماه پيغمبر است؟‌ «يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ» دأب آن اين بود كه شب‌ها تا صبح مشغول عبادت بود و روزها را هم روزه مي‌گرفت. «يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ». پيغمبر اكرم اسوه است «وَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[3] يعني الگو است، بايد به او اقتدا كرد. همان‌طوري كه حضرت رسول اكرم در اين ماه يك برنامه خاصي داشتند، بيشتر متوجه خدا بودند، عبادت بيشتري مي‌كردند، مسلمان‌ها هم بايد همين‌طور باشند. دأب آن‌ها اين باشد كه روزه بگيرند و شب‌ها مشغول عبادت باشند. اقلاً نماز شب را در ماه شعبان ديگر بايد ترك نكرد. «يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ».

جمعه آخر ماه شعبان پيغمبر اكرم يك خطبه‌اي خوانده است و از اين خطبه هم استفاده مي‌شود كه ماه رمضان يك حساب خاصي دارد. حضرت فرمود: «قَدْ أَقْبَلَ إِلَيْكُمْ شَهْرُ اللَّهِ»[4] در اين دعا ماه شعبان ماه پيغمبر است اما در خطبه پيغمبر ماه رمضان ماه خدا است. «بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ» پيش آمده است، ماه خدا دارد مي‌آيد. گاهي روز به نام خدا است، گاهي ماه به نام خدا است، گاهي هم شب به نام خدا است. گاهي هم خانه‌اي به نام خدا است. كعبه خانه خدا است، حتي مشركين نبايد نزديك خانه خدا بشوند «فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ»[5] اصلاً نزديك مسجدالحرام نشوند، از خارج شهر…، الآن هم هست، يك تابلو زدند كه مسلمان‌ها فقط مي‌توانند از اين‌جا وارد بشوند، جاده را هم گرداندند كه كفار حق ورود در حرم خدا ندارند، نزديك خانه خدا نبايد بشوند، اين خانه خدا است. چرا اين خانه اين‌قدر اهميت پپيدا كرده است؟ به خاطر اينكه با اخلاص ساخته شده است، براي خدا ساخته شده است، حضرت اسماعيل و ابراهيم وقتي خانه را ساختند گفتند: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا»[6] خدايا از ما قبول كن، خدا هم قبول كرد. اي كاش اعمال ما، رفتار ما طوري باشد كه خدا قبول كند. گاهي مي‌شود يك جنسي در مغازه شما مي‌آورند، مي‌بينيد جنس به درد بخوري نيست ولي حالا زحمت كشيده است آورده است، بگير آن گوشه بگذار، اين را نمي‌گويند قبول كرد، مي‌گويند از تو گرفت. بگذار آن گوشه، نگاه هم نمي‌كند، مي‌گويد: آقا چقدر مي‌شود؟ معلوم است دارد ترحماً به تو پول مي‌دهد. نگاه هم نمي‌كند، پول را به تو مي‌دهد مي‌گويد برو. اين را از تو گرفته است، پذيرفته است، مُزد تو را هم داده است اما قبول نكرده است، اين به درد نمي‌خورد، تو بروي مي‌رود نصف آن را در زباله‌داني خالي مي‌كند، اگر مثلاً ميوه پوسيده‌اي باشد، يك چيزي به درد…، يا كنار مي‌اندازد، ترحم كرده است. خداي تعالي نسبت به اعمال ما همين‌طور است. همان‌طوري كه ما روي اخلاص براي خدا كار نمي‌كنيم و اعمال خود را مشمول به همه چيز مي‌كنيم، خداي تعالي هم مي‌پذيرد. نماز خوانديم، باريك‌الله، ثواب هم به تو مي‌دهد، اما قبول نمي‌شود. گاهي مي‌شود يك عمل خيلي هم كوچك است ولي قبول مي‌شود. باريك‌الله، دست شما درد نكند،‌ اين جنسي را كه آوردي به‌به عجب چيزي است. مي‌گيرد، مي‌گذارد در آن…، يك بررسي‌اي مي‌كند و پول چندين برابر هم به تو مي‌دهد، اصلاً مي‌گويد آن دخل، هرچه مي‌خواهي برو بردار. اگر عملي را خداي تعالي قبول كرد اين‌طوري مي‌شود. «وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏»[7] جزا داده نمي‌شويد مگر آنچه را كه عمل بكنيد. «كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ‏»[8] هر انساني گرو عمل خود است «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ»[9] هر نفسي گرو عمل خود است، اما اينجا مي‌گويد «وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏» در مقابل عمل شما مزد مناسب عمل به شما داده مي‌شود «إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ‏»[10] مگر بندگان مخلص، پاك، آن‌هايي كه اخلاص دارند.

«إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ‏» مگر بندگان خالص، خالص شده. اين‌ها عيناً همان چيزي كه عرض كردم خداي تعالي مي‌گويد عملي داريد، نداريد، مسئله‌اي نيست. «اذا رضي الله من عبدٍ يرضي عنه بالقليل» اگر توانستي خدا را از خود راضي كني، به مرحله رضا برسي، به مرحله كاملي كه خدا از تو راضي باشد، تو هم از خدا راضي باشي «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»[11] اگر به اين مرحله رسيدي، آن‌وقت خداي تعالي به تو يك نظر لطف خاصي دارد. از تو عمل كمي…، همين واجبات خود را انجام بده خوب است، اصلاً در مقابل عمل تو نمي‌خواهد به تو مزد بدهد. تو هر چه داري به من بده و من هم هرچه دارم به تو مي‌دهم، اين‌طوري مي‌شود «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ»[12] خدا از مؤمنين جان آن‌ها را مي‌خرد، تو جان خود را دادي، خدا هم…، اگر بگويم خدايي آن را مي‌دهد شايد براي شما به اصطلاح غير قابل هضم باشد، اما صفات الهي در وجود تو مي‌آيد. چشم تو چشم خدا مي‌شود، گوش تو گوش خدا مي‌شود، زبان تو زبان خدا مي‌شود، اراده تو اراده خدايي مي‌شود. روايت دارد اگر خداي تعالي عملي را از انسان قبول كرد حساب اينكه اين عمل چقدر ارزش دارد…، در مجلس ما مهندس هست، بنا هست، همه‌ گونه افراد هستند، آقا خانه كعبه را برو ببين چند روز مي‌تواني بسازي؟ خيلي طول داشته باشد يك ماه. مي‌گوييم حضرت ابراهيم امكانات نداشته است دو ماه، سه ماه، يك سال، اين چه خانه‌اي است كه آن‌چنان عظمت دارد؟ نگاه به كعبه چشم انسان را روشن مي‌كند، ايمان انسان را زياد مي‌كند، نگاه به كعبه اين‌طور است تا چه رسد كه انسان استلام ‌بكند. دست بكشد و به صورت خود بمالد. در روايت دارد كه هر كس حجرالاسود را ببوسد هيچ وقت فقير نمي‌شود. بوسيدن آن، استلام آن ، دعا در مستجار آن، عجيب است. ببينيد خدا قبول كرده است، يك كاري بكنيد عمل شما قبول بشود، قبول، و عمل قبول آن عملي است كه روي اخلاص باشد، با عشق. به خدا قسم خدا به آب و تاب و زرق و برق و به زيبايي و زشتي نگاه نمي‌كند. اخلاص، اخلاص خيلي مهم است.

يك شخصي نقل مي‌كرد –حالا اين قضيه را من نمي‌دانم ولي براي مثال بد نيست- مي‌گفت: يكي از شعراي خيلي معروف يك شعري در مدح اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السلام) گفته بود، خيلي غرّا، شعر ادبي، پرمعنا، آن را برده بود و در مقابل ضريح حضرت خوانده بود و از حضرت صِله خواسته بود. شب در خواب اميرالمؤمنين را ديد، حضرت فرمودند: شعر تو را به هر حال مي‌پذيريم ولي ما يك شاعري داريم در صحن، او خوب شعر مي‌گويد. اين شاعر معروف…، اسم او را همه شما هم شنيديد، حالا نمي‌خواهم اسم ببرم…، اين شاعر كيست كه حضرت امير او را پسنديده است. اين كيست؟ بروم ببينم -هر شاعري مي‌خواهد شاعر بالاتر از خود را ببيند و از او استفاده بكند-می گوید آمدم ديدم شمع‌فروشي اين‌جا هست، اشك چشم او جاري است، چشم خود را به گنبد مولا اميرالمؤمنين دوخته است، مي‌گويد: شمع مي‌سازم برايت يا اميرالمؤمنين. بله، آن حال، آن اخلاص. در شبانه‌روز يك دقيقه هم كه شده است آن حال را در خود ايجاد كنيد. يك يا الله از روي اخلاص ارزش آن بيشتر از هزار تا يا الله حواس‌پرت است.

 «قَدْ أَقْبَلَ إِلَيْكُمْ شَهْرُ اللَّهِ» حضرت رسول اكرم فرمودند: ماه خدا دارد پيش مي‌آيد، هيچ فكر آن را كرديد؟ عيد نوروز -باور كنيد، ما به اصطلاح همديگر را كه نمي‌توانيم گول بزنيم- اگر هفته ديگر عيد نوروز بود با الآن يك حال و هواي ديگري داشتيم. هفته ديگر از روز شنبه آن شما مهمان خدا مي‌شويد، خدا دعوتنامه‌ فرستاده است. «عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»[13] اين دعوتنامه را نوشته است، براي شما روزه نوشته است، به شما امتياز داده است. «شَهْرُ رَمَضانَ»[14] ماه رمضان، آنقدر ماه رمضان براي خدا پرارزش است…، شما مي‌گوييد چه ارزشي دارد؟‌ حالا مي‌گويم. قرآن را خدا در ماه رمضان كرده است «الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ» بزرگترين كاري كه ذات مقدس پروردگار براي بشريت كرده است يا براي عالم امكان و مخلوق خود كرده است اين است كه قرآن را نازل كرده است. همين قرآني كه وقتي مي‌خوانند حواس ما اين طرف و آن طرف است. «إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا»[15] ذكر هم نبايد بگوييد. بعضي‌ها مي‌نشينند حالا قرآن مي‌خوانند، آن‌ها دارند صلوات مي‌فرستند، نه «أَنْصِتُوا». ماه رمضان در پيش است مجالس قرآن مي‌رويد اگر كسي در وسط قرآن خواندن حرف زد حواس شما جمع باشد او را نهي از كار نادرست بكنيد، سكوت و استماع هر دو. بحمدلله رفقاي ما اينجا قرآن خواندند، الحمدلله همه شما گوش مي‌داديد، اين‌جا اين حرف‌ها نيست ولي به عنوان نهي از كار غير صحيح -نمي‌خواهم بگويم منكر، چون حالا اختلاف است- كه در وسط قرآن خواندن چايي بدهند…، شب‌هاي ماه رمضان يك جزء قرآن مي‌خواهيد بخوانيد وقت شما هم زياد است، طول هم مي‌كشد، چايي بدهند، چُرتي بشويد، حرف بزنيد، اين‌ حرف‌ها نيست. قرآن را نخوانيد، چه كسي واجب كرده است كه شما يك جزء قرآن بخوانيد؟ يك شب احيايي بود، ديدم كه دعاي جوشن كبير مي‌خوانند. رسيد از پنجاه بند به بالا، آن آقايي كه مي‌خواند مدام اين پا و آن پا مي‌كرد مي‌گفت: آقايان مثلاً سي تا ديگر بيشتر نمانده است، ۲۹ تا ديگر بيشتر نمانده است، ۲۸ تا ديگر بيشتر…، به او گفتم: آقا چه كسي واجب كرده است كه تو دعاي جوشن كبير بخواني، اين‌قدر با اين…، مثل ماشيني كه به اصطلاح، چه عرض كنم بنزين آن تمام شده است مدام تَلق و تلوق مي‌كند. چه كسي گفته است تو دعاي جوشن…، چه كسي واجب كرده است؟ اين‌طوري مستحب هم نيست اين را بدانيد. دعا و عبادت تا جايي درست است كه انسان كسل نباشد، براي رفع كسالت است، و اين براي شماها بهانه نشود كه بگوييد پس دعا نمي‌خوانيم چون هميشه كسل هستيم، نه، رفع كسالت خود را بكن. اول رفع كسالت خود را بكن، بعد بنشين. اولاً وقتي پاي خود را آن‌طور دراز مي‌كني و بعد هم يك سيگار مي‌كشي و بعد هم چايي مي‌خوري و با رفيق خود صحبت مي‌كني، تبعاً اين دعاي جوشن كبير به اين طولاني تو را چُرتي مي‌كند. ولي اگر دوزانو بنشيني، خدا را در نظر بگيري، يا الله هزار اسم خدا، هزار صفت خدا، اين‌ها تقريباً در اين دعا آمده است. داريي با خدا حرف مي‌زني، مي‌گويي «الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ يَا رَبِّ»[16] يعني چه؟ «الغَوْثَ» مي‌دانيد يعني چه، يعني پناه. يك كسي در آتش افتاده باشد، كمك. آن حال را بايد داشته باشي. خدايا من را خلاص كن از آتش جهنم، اي پروردگار من، اي مربي من، اي كسي كه من را خلق كردي، من را براي جهنم خلق نكردي. خدا هيچ كس را، حتي شمر را براي جهنم خلق نكرد، همه را براي بهشت خلق كرده است، خود آن‌ها خود را جهنمي كردند.

ماه رمضان در پيش است كه «أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ» يك نزول قرآن، دوم شب قدر را خدا در اين ماه قرار داده است كه «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»[17] هزار ماه. بعضي از بزرگان بودند كه از اول ماه رمضان تا آخر ماه رمضان اعمال شب قدر را انجام مي‌دادند كه شايد واقعاً شب قدر را درك كنند. حالا ائمه ما (عليهم الصلاة و السلام) به فكر ما تنبل‌ها بودند كه ما خيلي تنبل هستيم، باور كنيد آن‌چنان تنبل هستيم كه حساب ندارد. خدمت آقا امام صادق آمد مي‌گويد: آقا از اين دو شب -شب بيست و يكم و شب بيست و سوم-‌ يك شب آن را تعيين كنيد من از راه دور مي‌آيم، حضرت مي‌فرمايد: اين همه ثواب دو شب زحمت مي‌ارزد. يك شب، آن هم يك شب آن، همان‌طور كه «الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ» خلصنا من الدعاء، خلصنا…، خدايا ما را از اين دعا خلاص كن، اين‌طوري مي‌گويند. شب قدر را خداي تعالي در اين ماه رمضان قرار داده است. رحمت خود را آن‌چنان در ماه رمضان نازل مي‌كند كه احدي…-منتها حالا ذائقه مي‌خواهد- احدي از سر اين سفره احسان پروردگار گرسنه بيرون نمي‌رود. در هر شبانه‌روز خدا يك ميليون نفر را از آتش جهنم نجات بدهد، انسان‌هاي معصيت‌كاري كه اهل جهنم هستند. شب و روز جمعه ماه رمضان هر ساعتي يك ميليون، يعني 24 ميليون…، شما مي‌گوييد پس كسي نمي‌ماند، نه اين مردم ذائقه ندارند. غذا حاضر است، يك كسي به اندازه هزار نفر غذا تهيه كرده است، نمي‌آيند بخورند، نمي‌آيند استفاده بكنند، وإلّا از طرف خدا مانعي نيست، يك يا الله بگو، يك «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» بگو، يك اراده بكن كه ديگر گناه نكني، خدا اين لطف را به تو خواهد كرد. از همه مهمتر «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ» خيلي عجيب است. شما نفس كه مي‌كشيد ثواب سبحان الله به شما مي‌دهند. خواب هستيد، داريد با رفيق خود صحبت مي‌كنيد، نفس مي‌كشيد به شما ثواب می دهند. این ماه بوي آن دارد مي‌آيد، از آشپزخانه خدا بوي آن الآن به مشام مي‌رسد. اگر چشم معنوي مي‌داشتيد مي‌فهميد چه سفره‌ رنگيني پروردگار پهن كرده است، براي من و شما زياد نه ولي يك مهمان خيلي بزرگواري دارد، خيلي بزرگوار. ما هم بايد كنار او بنشينيم. «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ» بخواب من به ملائكه خود مي‌گويم كه بنويسد دارد نماز مي‌خواند، دارد عبادت مي‌كند، قرآن دارد مي‌خواند، خيلي عجيب است. اين سفره را خدا براي چه كسي انداخته است؟ به خاطر چه كسي است؟ انسان يك جا مي‌رود يك سفره مفصلي انداختند، خود او مي‌داند كه اين سفره براي من نيست.

ما يك وقتي با يكي از مراجع يك جا مهماني رفته بوديم، خود صاحبخانه از علما بود، گفت: بيا ببين چه سفره‌اي انداختم، گفتيم: خيلي مفصل است، سفره مفصل، همه مي‌دانستيم كه براي آن مرجع اين سفره را انداختند، براي ماها نيست. ماها هم بايد روي خود را كم كنيم خيال نكنيم كه سفره را براي ما مي‌اندازند. چرا، ماها از اين سفره استفاده مي‌كنيم. اين سفره را خداي تعالي براي امام زمان انداخته است، براي حجةبن‌الحسن انداخته است. براي آن محبوبي كه انتظار مقدم آن را مي‌كشد. «فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ‏»[18] مي‌گوييد: چرا انتظار مي‌كشد؟ خدا او را بفرستد ديگر بيايد. انتظار مي‌كشد كه ما سر عقل بياييم، ما لايق بشويم، ما از حجاب بيرون بياييم، ما آدم بشويم، اگر الآن بيايد كه -همان‌طور كه دشمنان تبليغ مي‌كنند- بايد از هزار نفر، از دو هزار نفر، يك نفر را زنده بگذارد، يك نفر هم زياد است. امام نيامده است كه انسان بكشد، امام مي‌آيد براي «رَحْمَةً لِلْعالَمينَ‏»[19] اقتدا كرده است به جد بزرگوار خود كه خداي تعالي درباره او مي‌فرمايد: رسولي است كه «رَحْمَةً لِلْعالَمينَ‏» است، براي همه رحمت است، تا جايي كه ممكن باشد حضرت مي‌خواهد شماها از چشمه زلال توحيد و ولايت بهره‌مند بشويد و زير سايه آن حضرت به كمالات برسيد و عدل و داد را برقرار كنيد.

يك كسي به من مي‌گفت: حضرت آنقدر مي‌كشد كه ديگر كسی نمي‌ماند و بعد عدل و داد را برقرار مي‌كند. گفتم: خوب است كه همان چندتاي ديگر را هم بكشد كه ديگر اصلاً راحت باشد، سروصدايي در دنيا نباشد. عدل و داد وقتي كه يك عده مظلوم را حضرت بقيةالله از زير بار ظلم نجات بدهد به درد مي‌خورد. اين سفره را خداي تعالي براي اين عزيز خود انداخته است. همه ما هم صدقه…، كه من افتخار مي‌كنم…، يك كسي آمد گفت: من يك پولي صدقه براي امام زمان كنار گذاشتم، شما مي‌گيريد؟ گفتم: اگر اجازه بدهيد خود من مصرف كنم، بلاهاي آن حضرت در سر ما بخورد، اگر بلايي هست. آن امام مأمون است، در همين زيارت آل ياسين مي‌گوييم: «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمَامُ الْمَأْمُونُ»[20] صدقه براي امام زمان كنار بگذاريد، بچه شما مريض شد از آن دعوا بگيريد به او بدهيد، به جان شما زود خوب مي‌شود. خداي تعالي مي‌گويد: اين بچه خود را فداي حبيب من كرده است، من بگذارم بچه او مريض بماند. من اين را براي احساسات خود…، اين‌ها تجربه است. مي‌دانم يك عده شما دوست داريد من از تجربيات خود براي شما بگويم، نه، پولي را به عنوان صدقه براي امام زمان كنار بگذاريد. خود شما مريض شديد، آن پول را بدهيد غذا، دوا، هرچه، هرچه، شفاء است. صدقه براي امام زمان. بعضي‌ها توهين هم مي‌كنند، يك كسي يك مشت پول خورده برداشته است آورده است، مي‌گويد: اين‌ها صدقه براي امام زمان است، شما بگيريد به يك فقيري بدهيد. هر وقت گير افتاديد، كار شما پيچ آمد، الآن در بين شما حتماً افرادي هستند كه كار آن‌ها پيچ آورده است، تجربه كنند، يك پول مناسبي براي امام زمان كنار بگذاريد، بعد به عزيزان خود، آن كساني كه خيلي آن‌ها را دوست داريد به عنوان صدقه به امام زمان به آن‌ها بدهيد. فكر نكنيد كه نه برويم بدهيم به كساني كه دور و بر ما نيستند، نه. و اي كاش اگر بلايي هست و به ايشان مي‌خواهد بخورد به ما بخورد. جان ما فداي او، زندگي ما فداي او، و در زيارت جامعه به ائمه اطهار مي‌گوييم «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِی وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي»[21] پدر من، مادر من، جان من، مال من و هر چه دارم فداي شما. اين‌ها را جدي بگوييم. اين عزيز ماه رمضان مهمان خدا است و صدقه سر اين بزرگ، اين عزيزِ همه، خداي تعالي رحمت خود را نازل مي‌كند سفره را…، غذاهاي مختلف روحي را سر اين سفره گذاشته است بياييد بخوريد. خوشا به حال آن كساني كه اين را در ماه رمضان درك بكنند، يعني سراسر ماه رمضان تا هلال ماه رمضان ظاهر شد، به مجرد اينكه ظاهر شد وارد مهماني خدا شديد. نكند يك وقت بگويند آقا وارد نشو، تو دعوت نيستي. فكر نكنيد اگر ما حتماً روزه هستيم….، اين را هم ضمناً من به شما بگوييم شرط وارد اين مهماني شدن روزه گرفتن نيست، بندگي شرط آن است. مي‌گوييد: يعني چه؟‌ حالا عرض مي‌كنم. اگر سالم هستي روزه بگير، مسافر هستي روزه نگير، مريض هستي روزه نگير، اگر روزه گرفتي در سفر باطل است. در يك مسافرتي يك نفر كنار ما نشسته بود، در ماه رمضان پشت سر من يك نفر سيگار مي‌كشيد، اين ناراحت بود، گفت: من روزه هستم، گفتم: تو چطور روزه هستي؟ چون خيلي هم راه رفته بوديم، از حد به اصطلاح ترخص هم رد شده بوديم. گفت: من سنّي هستم، در سفر روزه از نظر فتواي ابوحنيفه اشكال ندارد. مرد دانشمندي هم بود، استدلال مي‌كرد به آيه قرآن كه «يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»[22] خدا آساني را براي شما مي‌خواهد سختي را براي شما نمي‌خواهد كه گفته است در سفر روزه خود را بخوريد. و براي من آسان‌تر آن، اين است كه در ماه رمضان در سفر هم كه هستم روزه خود را بگيرم، براي بعد نماند. اين استدلال او بود. قدري هم استدلال چيز بود. بعد آن روايت معروف را  كه براي لغت طیّ در سیوطی -كه ما آن‌وقت‌ها مي‌خوانديم- اين شعر بود. حضرت به زبان خود او جواب دادند که مضمونش این است که خوب نيست كه در سفر روزه بگيريد. وقتي گفتم گفت: خيلي خوب حالا مي‌خوريم. ديگر بيشتر از اين نتوانست حرف بزند. اگر گفتند در مسافرت روزه خود را بخور، بخور. تو در مهماني خدا هستي. اگر گفتند مريض هستي روزه‌ خود را بخور، هيچ براي تو ناراحتي نداشته باشد، اي بابا من روزه خود را خوردم. نه، اگر مي‌گرفتي بايد مي‌گفتي: اي بابا چرا من روزه را گرفتم؟ مقدسي را كنار بگذاريد هر چه خدا فرموده همان كار را بكنيد تا در مهماني خدا وارد بشويد. اگر يك طبيب متدينِ خداشناسي…، اينكه مي‌گوييم متدينِ خداشناس نه حالا مثلاً….، مسلماني به شما گفت: آقا روزه براي شما ضرر دارد، شما روزه گرفتي مثل آن كسي است كه روزه خورده و سالم بوده است. خيلي مواظب باشيد، بهترين چيزها بندگي است، هر چه خدا گفته است من همان را مي‌خواهم، من همان را عمل مي‌كنم.

حضرت صادق (عليه الصلاة و السلام) به عمران بصري فرمودند: «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ»[23] اگر مي‌خواهي انسان خوبي باشي و داراي كمال –هشتاد سال دارد، پشت سر مالك بن انس بوده است، حالا خدا او را دوست داشت اين آخر عمري خدمت امام صادق (عليه الصلاة‌ و السلام) آمده است و مي‌خواهد درس بگيرد- حضرت فرمودند: «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ» در خود حقيقت عبوديت را به وجود بياور. بنده هستم، بنده، نوكر، هر چه گفتند چشم. گفتند روزه نگير، چشم. گفتند روزه بگير، چشم. گفتند خدمت شما عرض شود كه فلان جا را اين‌قدر احتياط نكن…، يكي از بدبختي‌ها و گرفتاري‌هايي كه انسان هيچ وقت به كمال نمي‌رسد وسواس است. وسوسه، چند روز قبل روايت صحيحه‌اي ديديم كه شخصي خدمت امام صادق (عليه الصلاة‌ و السلام) آمده است، مي‌گويد: آقا من لباس خود را به يك انسان مسيحي عاريه دادم -يك كت و شلوار، البته آن‌وقت‌ها كت و شلوار نبوده است شايد قبا بوده است- و اين را هم مي‌دانم مشروب هم مي‌خورد، گوشت خوك هم مي‌خورد، حالا آورده به من پس داده است، آن را آب بكشم يا نه؟ فتواي شما چيست؟ بگوييد؟ شايد احتياطاً انسان آن را آب بكشد. حضرت مي‌فرمايند: نه آب نكش. نه، وسواس نبايد داشت. كوشش كنيد…، مي‌گوييد آقا چه اشكال دارد؟ اين آب نكشيدن مقدمه وسواس اين اين آب نكشيدن مقدمه وسواس است. اگر مي‌خواهي مبتلا به وسواس نشوي حتماً آب نكش. خيلي مقدس‌ها به وسواس گرفتار هستند. نه وسواس و نه بي‌بندوباري، بلكه انسان بايد صراط مستقيمي را انتخاب كند و من غالباً مي‌گويم زمان پيغمبر اكرم يك چاه زمزم در مكه بيشتر نبوده است. با سطل هم از اين چاه زمزم آب مي‌كشيدند، موتور هم نداشته است. دور و بر آن سگ بود، كافر بود -آن‌وقت‌ها كه هنوز پيغمبر فتح نكرده بود- كافر بود، بچه كوچك بود، همه چيز بود. هيچ وقت هم پيغمبر اكرم نناليد از اينكه ما در جايي زندگي مي‌كنيم كه نجاست و طهارت رعايت نمي‌شود. كوشش بكنيد نگذاريد وسواس دور و بر شما بيايد، چون اسم وسواس روي آن است، براي شيطان است. انسان هم وقتي تابع شيطان شد ديگر… .

يك شخصي خدمت حضرت صادق (صلوات الله عليه) آمد به حضرت عرض كرد: فلاني اين‌طور است، اين‌طور است، خيلي باهوش است، خيلي با استعداد است، انسان بسيار خوبي است ولي وسواس دارد. حضرت فرمود: «كَيْفَ يَكُونُ عاقلا و هو یطیع الشیطان »چطور يك انسان عاقلي است و حال اينكه اطاعت شيطان را مي‌كند؟ انسان عاقل كه بندگي شيطان را نمي‌كند. بنده خدا باشيد، هر چه خدا گفت. با سرفرازي بگوييد كه خدا امسال گفته است ما روزه نگيريم. بله، اگر طبيب به تو گفت خطرناك است، روزه نگير. مرجع تلقيد تو گفته است كه طبق قول طبيب كه متخصص است عمل كن، شما در واقع به حرف او عمل نمي‌كني به حرف مرجع تقليد خود عمل مي‌كني و مرجع تقليد هم «كل ما افتي به المفتي فهو حكم الله في حق مقلديه» هرچه مرجع تقليد با خصوصياتي كه روايات او را معين كردند فتوا بدهد، اين حكم خدا درباره او است. تو كار نداشته باش، اگر هم اشتباه كرده باشد با او حرف مي‌زنند،‌ تو بگو كه او گفت. تو هر چه عمل كردي طبق دستور او باشد، بگو او گفت، ديگر او مي‌داند و خدا، روز قيامت تو را رها مي‌كنند. ولي به شرط اينكه دقيق طبق فتواي مرجع تقليد عمل كرده باشي و مرجع تقليد تو مي‌گويد اگر طبيب متدين گفت تو نبايد روزه بگيري شما روزه نگير، حكم خدا اين است، حكم مرجع تقليد حكم خدا است، به همين سلسله مراتب به خدا مي‌رسد.

آقايان ماه رمضان در پيش است، إن‌شاءالله كوشش بكنيد هرطوري كه مي‌توانيد خود را باحال نگه داريد. الآن يك هفته وقت داريد، دو تا شب جمعه هم داريد: يكي امشب و ديگري شب جمعه آينده. مي‌خواهيد برويد در مجلسي بنشينيد كه بزرگان نشستند، رئيس‌جمهور نشسته است؟ بالاتر. رهبر انقلاب نشسته است؟ بالاتر. مراجع تقليد نشستند؟ بالاتر. چه كسي نشسته است؟ امام زمان. يك نفر مي‌گفت: چشم برزخي من باز شده بود -خود او مي‌گفت- ديدم در يك مجلسي نشستيم، حضرت وليعصر (صلوات الله عليه) نشسته‌اند، اولياء خدا همه نشسته‌اند، لباس من هم پر از گريس و چربي زير ماشين و يك شاگرد شوفر سابق البته، الآن ماشين‌ها تر و تميز شدند، سابق ما ديده بوديم، به اين انگشت مي‌زدي دست تو سياه مي‌شد. من با اين لباس رفتم آن‌جا نشستم. خودم خجالت كشيدم و بيرون آمدم. اين لباسي كه گناه است، سرتاپاي آن معصيت است. من چرا هفته قبل شب نيمه شعبان از آن مجلس پر از معنويت استفاده كردم گفتم: بياييد با امام زمان خود تعهد كنيم و خيلي‌ها هم تعهد خود را الحمدلله تا همين امروز به ما گفتند ما نشكستيم، كه آقا يا وليعصر ديگر ما گناه نمي‌كنيم. لباس بايد يك لباس فاخري…، حالا آن لباس تقواي امام زمان را تو نداري، آن لباس عصمت را نداري، كه هر يك سانتيمتر آن شايد ميلياردها قيمت آن باشد، يك لباسي كه خود تو در مجلس خجالت نكشي، براي خود تهيه بكن، و آن لباس تقوا است «وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ»[24] چطوري اين لباس تقوا را به وجود بياوريم؟ گناه نكن. درست است لباس تو كم‌قيمت است، پاره است، خدمت شما عرض شود تو را خوب نمي‌پوشاند ولي اقلاً يك مشت گريس به آن نماليده باشي كه آن‌جا بگويند آقا تو مجلس را خراب مي‌كني، برو بيرون. گناه ديگر نداشته باشيد، به خدا قسم اگر گناه را ببينيم…، حيف كه چشم دل نداريم، يك نفر كه گناه مي‌كند مثل اين است كه يك مشت دوده برداشته باشد و به صورت خود ماليده باشد، صورت او سياه مي‌شود، قلب او سياه مي‌شود. اگر انگشت شما سياه باشد به پيشاني خود ماليده باشي، مي‌خواهي از خانه بيرون بيايي، مي‌گويي: خوب شد من در آينه نگاه كردم وإلّا اگر اين‌طور مي‌رفتم مردم مي‌خنديدند. چطور مي‌تواني با گناه وارد ماه رمضان بشوي؟ چه كسي به تو اجازه مي‌دهد؟ به خدا قسم خيلي‌ها روزه مي‌گيرند -اين را من نمي‌گويم، امام مي‌فرمايد- روزه مي‌گيرند، گرسنگي مي‌كشند، شب‌ها مشغول عبادت هستند، فقط از ماه رمضان جز گرسنگي و خستگي هيچ چيز نصيب آن‌ها نمي‌شود، آن‌ها را بيرون كردند. يك هفته وقت داريد، تمرين كنيد، حرف‌ها را هم جدي بگيريد. من در اين گرما و در اين وضع اين‌جا نيامدم براي شما حرف بزنم…، مكرر گفتم نه باني داريم، نه بعد از منبر به ما پاكت مي‌دهند، نه هم خيلي…، آمديم جدي با هم حرف بزنيم، جدي باشيم. يك هفته شما وقت داريد لباس تقوا را بپوشيد، ولو دير است، بايد از اول ماه رجب شروع مي‌كرديد براي دوختن لباس. الآن سر خياط‌هاي خدا شلوغ است، مي‌گوييد خياط‌هاي خدا چه كساني هستند؟ شما گناهان را يك كاري بكن، آن‌ها را پاك كن، ببين كه…، حالا ما لباس جديدي هم نداريم، همين لباس خود را تميز كنيم، حالا وقت كم است، وقت نيست براي لباس جديد دوختن.

از پانزده ماه شعبان تا آخر ماه شعبان -هفته قبل گفتم- زياد اين دعا را بخوانيد «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِي مَا مَضی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ»[25] خدايا اگر اين‌طور نبوده است كه تو…، خدايا ما كاري نكرديم كه گناهان ما را در گذشته از ماه شعبان بيامرزي، خدايا از اين باقيمانده آن ما را بيامرز.

شب جمعه است و شب جمعه متعلق به حضرت بقيةالله (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) است. امشب و فردا از امام زمان بخواهيم كه آقا ما مي‌خواهيم كنار تو بنشينم. چقدر انسان احترام دارد وقتي وارد مجلس شد همه بلند شوند و او را كنار آن شخصيت اول بنشانند. ما مي‌خواهيم كنار تو بنشينيم، ما مي‌خواهيم با تو باشيم. در دنيا الآن شايد يك ميليارد مسلمان ماه رمضان را روزه مي‌گيرند، ماها خصوصي هستيم، ماها معروف هستيم «وَ مَعْرُوفِينَ بِتَصْدِيقِنَا إِيَّاكُمْ»[26] آقا جان يا حجةبن‌الحسن ما در دنيا معروف هستيم كه شما را تصديق كرديم، شما را قبول داريم. يقيناً در مقابل مسلمان‌هاي مختلف -حالا آن‌ها را در آن مجلس راه مي‌دهند يا راه نمي‌دهند نمي‌دانم، يعني مي‌دانم ولي نمي‌خواهم بگويم- يقيناً ما جلوتر هستيم إن‌شاءالله. اما يك طوري بشود كنار امام زمان بنشينيم. كنار آقا نشسته باشيم، از الطاف آقا استفاده كنيم. به خدا قسم ماه رمضان را اگر كسي خوب بتواند از آن استفاده كند يَنادي حكمت از قلب او به زبان او جاري مي‌شود. شب قدر اگر كسي متوجه باشد به يقين مي‌رسد، به سرچشمه زلال حقايق مي‌رسد. خدايا توفيق روزه‌ گرفتن، توفيق عبادت، بندگي، توفيق آنچه كه تو دوست داري در ماه رمضان به ما مرحمت بفرما.

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»[27] يكي از خصوصيات ماه رمضان اين است كه به هر مناسبتي مي‌گويند برويد كربلا، زيارت سيدالشهداء. شب‌هاي إحيا، شب قدر، شب نيمه ماه رمضان، حتي اگر هر شب بتوانيد به زيارت حضرت سيدالشهداء برويد حضرت باري‌تعالي به شما يك عنايات خاصي خواهد كرد. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَوْلَادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ ع يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ الْإِسْلَامِ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» يك زيارتي را به آقا وليعصر نسبت مي‌دهند، اين يك فرازهايي دارد، من امشب دوست دارم به وسيله به ابي عبدالله الحسين (عليه السلام) إن‌شاءالله از آقا سيدالشهداء لباس تقوا را بگيريم. چراغ‌ها را خاموش كنيد حالي پيدا كنيم، إن‌شاءالله اميدواريم مادر او فاطمه زهرا نظر لطفي به اين مجلس بكند.

فرازهاي مختلفي هست، يكي از فرازها مي‌فرمايد: «وَ أَسْرَعَ فَرَسُكَ شَارِداً إِلَى خِيَامِكَ قَاصِداً مُهمْهماً بَاكِياً يا جَدَّاه يا جَدَّاه»[28] آمد به طرف خيمه‌ها،‌ با خود يك همهمه‌اي داشت، يك چيزي مي‌گفت، صدا مي‌زد: « الظلیمة من أُمَّةٍ قَتَلَتِ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّهَا» واي بر امتي كه كشتند پسر دختر پيغمبر خود را. حسين بن علي هر وقت نزديك خيمه‌ها مي‌آمد، هم اسب شيهه مي‌كشيد، هم سيدالشهداء تكبير مي‌گفت براي اينكه زن‌ها آرام بگيرند، در خيمه‌ها بنشينند، اظهار ناراحتي نكنند، اما اين دفعه زينب كبري مي‌بيند صداي شيهه اسب مي‌آيد ولي صداي تكبير برادر نيامد. هشتاد نفر زن و بچه از ميان خيمه‌ها بيرون ريختند، اطراف ذوالجناح را گرفتند، شما اگر تصور آن را بكنيد مي‌بينيد چه حالي، چه گريه‌اي، چه عزايي، چگونه اين‌ها اطراف ذوالجناح…، ذوالجناح هم سر خود را پايين انداخته است. طبعاً در اين‌طور وقت‌ها فرزند ارشد، آن فرزند محبوب‌تر مي‌تواند وسط حرف بزند. سكينه آمد مقابل اسب ايستاد، سر اسب بابا را به آغوش گرفت. اشك مي‌ريزد، گريه مي‌كند، صدا زد: «یا جواد أبی» اي اسب پدر، وقتي پدر من از اين خيمه‌ها رفت لب‌هاي او تشنه بود، آيا وقتي كه از روي اسب به روي زمين افتاد به او آب دادند يا با لب‌هاي تشنه او را شهيد كردند. همه با توجه رو به قبله «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءِ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ»[29] خدايا دنيا بر ما تنگ شده است، اميد ما دارد نااميد مي‌شود «وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مَنَعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى‏ وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ فَعَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ» يك بچه‌اي اگر گم شده باشد، در يك بيابان راه را نداند، پدر را صدا مي‌زند، اين دو پدر اين امت هستند «‏يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي‏ السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ»

 

 

 

 

 

 

 

 



[1]. القارعه، آيات 1 تا 5.

[2]. وسائل الشيعة، ج ‏10، ص 492.

[3]. احزاب، آيه 21.

[4]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 313.

[5]. توبه، آيه 28.

[6]. بقره، آيه 127.

[7]. صافات، آيه 39.

[8]. طور، آيه 21.

[9]. مدثر، آيه 38.

[10]. صافات، آيه 40.

[11]. مائده، آيه 119.

[12]. توبه، آيه 111.

[13]. بقره، آيه 183.

[14]. همان، آيه 185.

[15]. اعراف، آيه 204.

[16]. المصباح للكفعمي، ص 247.

[17]. قدر، آيه 3.

[18]. اعراف، آيه 71.

[19]. انبياء، آيه 107.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏53، ص 171.

[21]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏10، ص 422.

[22]. بقره، آيه 185.

[23]. بحار الأنوار، ج ‏1، ص 225.

[24]. اعراف، آيه 26.

[25]. بحار الأنوار، ج ‏94، ص 73.

[26]. همان، ج 99، ص 152.

[27]. زيارت عاشورا.

[28]. بحار الأنوار، ج ‏98، ص 322.

[29]. المصباح للكفعمي، ص 176. 

۶ رمضان ۱۴۱۵ قمری – ارتباط روحی با امام زمان (علیه السلام)

اهميت ارتباط روحي با امام زمان ۶ رمضان ۱۴۱۵ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله و الصلاة و السلام علي رسول‌الله و علي آله آلِ الله لا سيما علي بقية‌الله رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلْهكُمُ التَّكاثُر * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»[1]

در شب‌هاي گذشته درباره عالم ذر و عالم ارواح و مطالبي به مناسبت، درباره عالم برزخ صحبت شد و به طور كلي بحث ما اين بود كه روح انسان همه چيز انسان هست. انسان همان روح است، بدن او مثل لباس است كه در شبانه‌روز گاهي اين لباس را از تن بيرون مي‌آورد، از خود خارج مي‌كند، حدوداً هفت هشت ساعت، و باز بعد مي‌پوشد. شما وقتي به خواب مي‌رويد روح شما بدن را… منتها لباس‌هاي معمولي را انسان در جالباسي مي‌گذارد ولي اين را در رختخواب مي‌گذارد، فرقي نمي‌كند، بدن را از خود خلع مي‌كند، تخليه مي‌كند، روح بيرون مي‌آيد. گاهي مي‌شود كه وقت‌هايي كه انسان بيهوش مي‌شود و يا او را بيهوش مي‌كنند اين روح از فعاليت هم مي‌افتد و در خواب هم همين‌طور است، ولي وقتي كه انسان مي‌خوابد يك حقايقي را گاهي درك مي‌كند كه در بيداري درك نمي‌كرد. بعضي از دانشمندان به طور كلي منكر خواب هستند، نه اينكه بگويند كسي خواب نمي‌بيند، مي‌خواهند بگويند خواب جز خيالات روزمره چيز ديگري نيست، يك عده اين را معتقد هستند كه نه تأویل دارد، نه حقيقت دارد، همان‌طوري كه شما مي‌نشينيد، وقتي هم بيدار هستيد يك چيزي را فكر مي‌كنيد، تخيل مي‌كنيد، از يك جايي مي‌رويد به يك جايي كه هيچ فكر آن را هم نمي‌كرديد. قضيه كوزه عسل را كه به ياد داريد تا به ازدواج دختر شاه، همين‌طور انسان جلو مي‌رود و تخيلات است. مي‌گويند انسان در عالم خواب به همان تخيلات است و اين پررنگ مي‌شود، آن وقت انسان خواب مي‌بيند كه خيال مي‌كند مثل بيداري ديده است. اين را ما صددرصد قبول نداريم، پنجاه درصد قبول داريم، پنجاه درصد خواب‌هاي انسان تخيلات است، انسان تخيلاتي مي‌كند، گاهي عشقي به چيزي دارد خواب آن را مي‌بيند، حتي مي‌گويند: يك نفري خدمت استاد خود رفت گفت: من مي‌خواهم امام زمان (صلوات الله عليه) را در خواب ببينم. او گفت: فردا يك غذاي شوري بخور -ياد بگيريد شايد عمل كنيد- آب هم نخور و بخواب. اين هم اين كار را كرد، خيال كرد واقعاً چيزي مي‌بيند . تا صبح مي‌ديد كه لب شير رفته است و مدام آب مي‌خورد. سر چشمه رفته است آب مي‌خورد، سر يخچال رفته است آب مي‌خورد. صبح بلند شد به استاد خود گفت: ما ديشب مدام اين را مي‌ديديم. استاد او گفت: تو تشنه آب بودي خواب آب ديدي، تشنه امام زمان باش تا خواب امام زمان را ببيني. البته اين هست، انسان هر چيزي را كه زياد دوست داشته باشد هم در تخيلات خود و هم در خواب خود آن را خواهد ديد، اما همه خواب‌هاي اين‌طور نيست، پنجاه درصد آن همين‌طور است اما يك پنجاه درصد ديگر هست كه باز پنجاه درصد آن، نصف آن، تعبير دارد…، يعني غير از آن خوابي است كه شما ديديد، مثلاً شما يك چيزي ديديد خوابي ديديد… اين را به شما عرض كنم چرا خواب‌ها دست و پا شكسته است؟ صحيح انجام نمي‌شود؟ علت آن اين است، ببينيد شما اگر يك بچه‌اي را با يك علاءالدين –از اين والورها- يك كاسه آب جوش هم روي آن گذاشته باشيد، يك بچه‌اي هم كه تازه چهار دست و پا مي‌كند، اين را در اتاق بگذاريد و بيرون برويد. همه فكر و حواس شما به اين اتاق است كه اين بچه مبادا بلند بشود و طرف اين چراغ برود و آب جوش‌ها را روي خود بريزد. دلواپس هستيد، مي‌رويد و برمي‌گرديد. مثلاً رفتيد در مغازه چيزي بخريد، مي‌رويد و برمي‌گرديد، در راه مي‌گويند چه كسي را ديديد؟ مي‌گوييد: آنقدر حواس من پرت خانه بود كه هيچ چيز را نديدم. حالا فكر كن ببين چه چيزي ديدي؟ مي‌گويي: يك ماشين كه ديديم، يك مغازه هم ديديم، يك درخت هم ديديم مثلاً. نتيجه اين مي‌شود خيال مي‌كند ماشين رو پشت بام مغازه بوده است، مثلاً درخت هم در مغازه درآمده است. اين‌جا بايد يك نفر بنشيند اين‌ها را توضيح بدهد، بگويد: درخت يقيناً كنار خيابان بوده است، چون روي پشت بام درخت در نمي‌آيد. ماشين هم در خيابان بوده است، مغازه هم كنار خيابان بوده است، اين معناي تعبير است،‌ چون تو آن را درهم‌شور كردي، به خاطر دلواپسي بدن خود كه خيلي آن را دوست داري. ما اين بدن را خيلي دوست داريم، همه چيز را هم براي بدن مي‌خواهيم. آنقدر هم اين بدن توجه ما را به خود جلب كرده است كه ما اصلاً فكر مي‌كنيم ما يعني اين بدن. اگر مي‌گويند فلاني زيبا است خيال مي‌كنند خوش چشم و ابرو است، اگر مي‌گويند فلاني خوش قد و قامت است، يا خوبي‌ها را مي‌خواهند به او نسبت بدهند، به بدن خود مي‌گيرد. مثلاً از يك نفر زياد پيش شما تعريف كرده باشند كه مثلاً يك فرد بسيار خوب است، بعد به او نگاه مي‌كنيد يك انسان قد كوتاهِ مثلاً خيلي بدقيافه است، مثلاً آن‌طوري كه شما فكر و انديشه كرده بوديد، در مغز خود ترسيم كرده بوديد آن نيست، خود من را گاهي بعضي‌ها كتاب‌هاي من را كه خواندند خيال مي‌كنند من يك پيرمرد هشتادساله فرتوتي هستم، وقتي در خانه مي‌روم مي‌گويم بفرماييد، مي‌گويند خود آقا را مي‌خواهيم. حالا بيا درست كن. هر چه مي‌گويم خود آقا من هستم، مي‌گويند: نه خود حاج آقا را بگوييد بيايد. حالا از وقتي كه يك مقداري شكسته‌تر يا هر چه شديم كمتر شده است ولي سابق خيلي بود، چون آن چيزي كه انسان در ذهن خود ترسيم مي‌كند مربوط به هيكل است. مي‌گويند بعضي‌ها تعريف علامه حلّي (رضوان الله تعالي عليه) را شنيده بودند كه يك شخصيتي است، علم چنان، كتاب‌نويسي چنان، شخصيت چنان، بلند شدند به ديدن او آمدند، ديدند كه يك بچه، يك جواني، طرف دارد يك كاري مي‌كند كه معمولاً بچه‌ها انجام مي‌دهند دارد انجام مي‌دهد، از او پرسيدند خانه علامه حلّي كجا است؟ گفت: اين‌جا است. گفتند: شما آشنا هستيد لطفاً برويد و بگوييد ايشان بيايند ما به ديدن ايشان آمديم. اين رفت داخل و يك مقدار لباس خود را مرتب كرد و آمد گفت: من علامه حلّي هستم، باور نمي‌كردند. اين را مي‌خواهم عرض كنم كه ماها تحت تأثير بدن واقع مي‌شويم،‌ ظواهر واقع مي‌شويم، و حال اينكه خداي تعالي در كارهاي خود با اين فكر عملاً مبارزه كرده است، اكثر ائمه ما جوان بودند، خيلي عجيب است،‌ چون 25 ساله از دنيا رفته است. امام پنج ساله ما داشتيم، امام ده ساله داشتيم، امامي كه قلب عالم امكان است و ماسوي‌الله دارد دور سر او مي‌چرخد پنج سال داشت، ده سال داشت، تا آخر عمر خود 25 سال داشت. از اين بالاتر پيغمبر اولوالعزمي كه بايد همه پيغمبران از او تبعيت كنند يك روزه است، همين صبح از مادر متولد شده است، همين الآن هم پيغمير است، حضرت عيسي، كه وقتي متولد شد فرمود: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا * وَ جَعَلَني‏ مُبارَكاً»[2] ما به خاطر عدم توجه خود به روح، مدام تحت تأثير بدن هستيم. ديشب عرض كردم همان‌طوري كه تحت تأثير لباس افراد هستيم. يك وقتي به ياد دارم در مدرسه فيضيه قم، مرحوم آيت الله بروجردي نشسته بودند، حتي مثل ايشاني تحت تأثير لباس واقع مي‌شوند. مجلس فاتحه بسيار معظمي بود، يك آقايي وارد شد كه اكثراً او را مي‌شناختند كه اين خيلي بي‌سواد است ولي عمامه بزرگ، محاسن بلند، با يك قيافه خيلي خاصي، اين وقتي وارد شد آيت الله بروجردي كنار خود براي او جا باز كرد و حتي يك نفر نشسته بود او را كنار زد گفت: ايشان بنشيند. يك نفر از اين رندان كه مي‌خواستند به آيت الله بروجردي بفهماند كه شما نبايد تحت تأثير لباس واقع بشويد،‌ اين آقا در مجالس فاتحه قرآن مي‌خواند و غلط هم مي‌خواند، يك جزوه به او دادند و گفتند: يك قدري قرآن بخوان آقا به تو پول بدهد. اين هم شروع كرد به قرآن خواندن آن هم غلط، مرحوم آيت الله بروجردي برگشتند يك نگاهي به او كردند و معلوم بود كه پشيمان شدند از اين همه احترام. گاهي لباس اين‌طور است. قيافه، مرحوم شيخ بهايي اصفهان آمده بود، مي‌خواست يك راهي به دربار پيدا كند با شاه حرف بزند. قيافه او نمي‌خورد كه اين كسي باشد. رفت در بازار كلاه مال‌ها، سابق يك بازاري براي كلاه بود، از نمد كلاه مي‌بافتند، اين‌ها را يك مقداري مي‌گويم كه چُرت نزنيد، شب تولد هم هست، امروز هم تولد بوده است و ضمناً فكر نكنيد مي‌خواهم براي شما قصه بگويم كه شما دوست داشته باشيد، مي‌خواهم يك مطالبي را عرض كنم كه واقعاً خيلي هم اهميت دارد و همه ما هم گول آن را خورديم و آن اين است كه ما تحت تأثير بدن خود واقع نشويم. در بازار كلاه مال‌ها رفت، ديد يك پيرمردي نشسته است، ريش و محاسن گرد، هيكل درشت، صورت به قول شما نوراني، گفت: روزي چقدر كار مي‌كني؟ گفت: اين‌قدر. گفت: من دوبرابر آن را مي‌دهم يك روز در اختيار من باش. گفت: باشه. او را برداشت و به خانه آورد، عمامه‌اي بر سر او گذاشت و يك دست لباس و عقب سر او…، گفت: تو از جلو مي‌روي و من از عقب مي‌آيم، ولي حرف نزن، هر سؤالي از تو كردند بگو از اين شاگرد من بپرسيد. من جواب مي‌دهم، تو حرف نزني. گفت: چشم. عقب سر ايشان وارد شد و تا اين نگهبانان دم در ديدند يك آيت الله دارد مي‌آيد در را باز كردند،‌ ايشان وارد شد، شاه هم به استقبال آمد، ايشان هم از عقب دارد مي‌آيد. رفتند و صحبت‌ها را –شيخ بهايي مي‌خواست صحبت كند- كرد، وقتي بيرون آمدند يك قطعه زميني آن كنار كاخ افتاده بود. شاه از او پرسيد: اين زمين به چه درد مي‌خورد؟ گفت: براي مغازه كلاه مالي به درد مي‌خورد، چون بالأخره انسان آن باطن خود را ظاهر مي‌كند.

ماها متأسفانه تحت تأثير بدن واقع مي‌شويم. به روح هيچ توجه نداريم، ولي مهم روح است. اسلام تمام اهميت و ارزش را به دو چيز قرار داده است «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[3] تقوا ديده نمي‌شود، يا «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»[4] «هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ»[5] ببينيد ارزش انسان به علم و تقوا را قرار داده است. ارزش انسان به علم و تقوا است و از قيافه هم شناخته نمي‌شود. يك وقتي يك كسي مي‌خواست ازدواج كند، دختر خود را به يك پسري بدهد، از من پرسيد: فلاني چطور است؟ گفتم:‌ نمي‌دانم، گفت: چطور؟ گفتم: ما آخوندها از اين جهت خيلي گول مي‌خوريم، چون هيچ وقت قماربازي را جلوي ما نمي‌آورند، مشروب خوردن –آن‌ زمان‌ها بود- را جلوي ما نمي‌آورند، پيش ما كه مي‌آيند صلوات مي‌فرستند، نماز جماعت مي‌خوانند، ذكر مي‌گويند، ما هم مي‌گوييم پس انسان خوبي است، لذا اعتمادي به اين… حتي تظاهر به تقوا نيست، حتي تظاهر به علم و دانش نيست. بايد انسان عمق آن را بسنجد، بنابراين از نظر دين مقدس اسلام روح انسان تمام اهميت را دارد و بدن زياد اهميت ندارد، روي همين اصل بايد ما يك توجهي به واقعيت‌‌ها بكنيم، به معنويت‌ها بكنيم. يكي از چيزهايي كه در همين راستا من بايد امشب خدمت برادران عزيز خود عرض كنم اين است كه آنقدري كه ما اهميت به ملاقات بدن حضرت وليعصر (عليه الصلاة‌ و السلام) مي‌دهيم، اهميت به ارتباط روحي خود با آن حضرت نمي‌دهيم. فرق بين ارتباط روحي و ارتباط و ملاقات بدني، ديدن بدن حضرت وليعصر (صلوات الله عليه) خيلي ارزش دارد، جاي حرف نيست، اما از آن بهتر و پرارزش‌تر معرفت به مقام مقدس حضرت وليعصر است. ببينيد در زمان پيغمبر، اهميت پيغمبر اكرم از امام زمان بيشتر بود، چون او رسول است، او نبي است، او كسي است كه تمام موجودات دور سر او مي‌چرخد و بالأخره حضرت بقية‌الله (أرواحنا الفداء) وصي او و خليفه او است، در عين حال در كنار حضرت رسول اكرم كساني بودند كه هر روز حضرت را مي‌ديدند، ابوسفيان، معاويه، عمر، ابوبكر، اين‌ها هر روز بدن حضرت را مي‌ديدند، چرا ارزشي براي اين‌ها به وجود نيامد در اثر ملاقات با پيغمبر كه بالاتر از امام زمان است؟ به خاطر اينكه اين‌ها معرفت به مقام پيغمبر اكرم نداشتند. اصحاب هريك از ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام)، اين‌ها امام زمان خود را مي‌ديدند با آن حضرت مي‌نشستند ولي بعضي از آن‌ها بودند كه معرفت نداشتند. در بين رُوات داريم كساني كه مي‌آيند وقتي مي‌خواهند امام را… او را دعا مي‌كنند، مثلاً امام صادق را دعا مي‌كنند، مي‌گويند: «أَصْلَحَكَ اللَّهُ»[6] خدا تو را اصلاح كند. دعا مي‌كنند، حالا مي‌خواهند محبت بكنند. آن‌هايي ارزش دارند كه معرفت به مقام امام و روح امام دارند. مثلاً فرض كنيد من امام زمان را صد مرتبه ديده باشم، آن‌چنان كه هر وقت امام زمان را در هر كجا ببينم حضرت را بشناسم اما معرفت نداشته باشم، فرقي نمي‌كند با آن‌هايي كه در محضر پيغمبر اكرم بودند و معرفت نداشتند. كوشش بكنيد قبل از اينكه تقاضاي ملاقات با آن حضرت را داشته باشيد معرفت به آن روح مقدس او پيدا بكنيد كه آن روح مقدس خيلي پراهميت‌تر از بدن است، بدن به هر حال بدن است، شماها هم همين‌طور هستيد، بدن شما در مقابل روح شما هيچ ارزشي ندارد. كوشش بكنيد همان‌طوري كه خاندان عصمت و طهارت دستور دادند، همان‌طوري كه خود ما عمل مي‌كنيم، يك وقت دل ما تنگ مي‌شود مثلاً بلند مي‌شويم يك زيارت آل ياسين مي‌خوانيم و مي‌گوييم: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللَّهِ وَ رَبَّانِيَّ آيَاتِهِ»[7] سلام بر تو اي كسي كه داعي خدا هستي، خواننده خدا هستي، از طرف خدا مردم را دعوت مي‌كني و بالأخره سلام بر تو اي حجة بن ‌الحسن. كجا مي‌تواني سلام را عرض كني؟ در خانه خود هم مي‌تواني، در حرم هم مي‌تواني، در كوچه و بازار هم مي‌تواني، در هر كجا كه باشي اين سلام را مي‌تواني خدمت امام زمان (عليه الصلاة‌ و السلام) عرض كني، معناي آن اين است كه انسان هر كجا باشد روح مقدس حضرت وليعصر (عليه الصلاة و السلام) به آن‌جا احاطه دارد و هست و تو مي‌تواني با آن حضرت ارتباط روحي برقرار كني. به خدا قسم اگر كسي روي اين برنامه تمركز بيشتر از تمركز روي ملاقات بدني امام زمان داشته باشد با حضرت ارتباط پيدا مي‌كند به طوري كه هم حرف‌هاي خود را به امام زمان (عليه الصلاة و السلام) بزند و هم حرف‌هاي آن حضرت را بشنود، هر دو. حالا حرف زدن ما با امام زمان خيلي ساده است، همين‌ زيارت‌ها و همين توجهاتي كه انجام مي‌شود اما شنيدن صداي حضرت، انسان يك طوري بشود كه صداي حضرت را بشنود، باز مي‌آييم روي همين جنبه‌هاي مادّي، خيال مي‌كنيم اگر بخواهيم صداي حضرت را بشنويم، كلام حضرت را متوجه بشويم بايد حتماً وارد گوش ما بشود و مثل همين صداهاي معمولي باشد. نه کلام حضرت (عليه الصلاة و السلام) القائي است، يعني در قلب انسان وارد مي‌شود. انسان نشسته است دارد با امام زمان خود حرف مي‌زند، حوائج خود را مي‌گويد، يك وقت مي‌بيند دل او پر از لبيك شد، دل او پر از بله شد، دل او پر از جواب شد و جواب خود را مي‌شنود. آقايان اين‌ها هست، اگر خود را از اين عالم مادّه و مادّيات بِكَنيم. زياد داريم رفقايي كه بحمدلله موفق هستند، مكاشفات اين‌طوري دارند، ارتباطات روحي اين‌طوري دارند و عمده ارتباط با حضرت و توجه با حضرت همين است كه شما ارتباط روحي برقرار كنيد.

پس بنابراين روح انسان، انسانيت انسان است، روح انسان حقيقت انسان است، بدن لباسي است كه بر روح پوشاندند. روح انسان همه چيز انسان است، انسان بايد يك مقداري به روح خود بپردازد. يكي از كارهاي ضروري انسان در دنيا اين است كه روح خود را تزكيه كند، يعني آن را پاك كند. همان‌طور كه اگر بدن شما كثيف شد حمام مي‌رويد، خود را تميز مي‌كنيد، روح هم در اين دنيا آلودگي‌هايي پيدا مي‌كند، آلودگي‌هاي زياد و عميقي هم پيدا مي‌كند، انسان بايد تزكيه نفس بكند. يكي از چيزهاي ديگري كه بعد از تزكيه نفس لازم است بايد كمالات روحي در خود ايجاد كند. انسان گاهي از نظر ملكوت اعلي به قدري پست مي‌شود كه گاهي مي‌شود ملائكه به نحو تمسخر به او نگاه مي‌كنند كه يك انسان شريف چرا اين‌قدر خود را بي‌ارزش كرده است. سر مسائل جزئي، سر، چه عرض كنم، غذا دعوا مي‌كند. ما يك وقتي مكه مشرف شده بوديم، يك آقايي بود، اين به اصطلاح دقيق مواظب بود، جلوي هركس يك غذاي بهتري بود غذاي خود را با غذاي او عوض مي‌كرد. غالباً هم اين آقا در تمام اين سفر حج را و آن همه معنوياتي كه در مكه و مدينه بود صرف اين معنا كرده بود. به ياد دارم در حرم رسول اكرم رو به ضريح نشسته بود، من با خود فكر كردم كه در هتل كه آن‌ها با هم دعوا كردند اين‌جا، جاي آن است كه اين آقا را ما يك مقداري نصيحت كنيم، به خاطر محضر پيغمبر شايد از اين اخلاق خود دست بكشد. يك كلمه به او گفتيم: آقا اين كارها، آن‌ هم از اين معنويات تو استفاده نمي‌كني صحيح نيست. گفت: آقا… شروع كرد آن‌جا با ما دعوا كردن كه من اين طرف و آن طرف را نگاه مي‌كردم فكر نكنند اين استخوان او را ما برداشتيم خورديم. اين‌طور يك وقت فكر نكنند، مي‌گفت: آقا در اين قلم پر از مغز است، اين آقا جلوي خود مي‌گذارد، چرا جلوي من نمي‌گذارد مثلاً؟ واقعاً گاهي انسان فكر مي‌كند…، حالا فكر نكنيد سر قلم و اين‌ها…. الحمدلله شماها كه دعوا نمي‌كنيد، نه، شما برو بالاتر، بالاتر، بالاتر، سر هزار تومان، سر دو هزار تومان، سر يك ميليون تومان، سر يك خانه، خلاصه مي‌بينيم ما درباره همين دنياي خود، مسائل جزئي…، چون اگر كره زمين يك سلطان لازم داشته باشد و صد سال هم سلطنت انسان را در دنيا تضمين كنند، يك سلطان هم بيشتر نمي‌خواهند و او را هم به شما مي‌دهند، هيچ ارزشي در مقابل بي‌نهايت زندگي طيبه‌اي كه انسان در بهشت خواهد داشت ندارد، يك پول ارزش ندارد، بالأخره تمام مي‌شود. يكي از خلفاي عباسي به وزير خود گفت: اين رياست و خلافت چيز خيلي خوبي است، حيف كه تمام مي‌شود. مي‌گفت: نه، اتفاقاً خوبي آن اين است كه تمام مي‌شود. گفت: چطور؟ گفت: براي اينكه اگر تمام نمي‌شد نوبت به تو نمي‌رسيد، همان اولي داشت ديگر تا آخر. دنياي بي‌ارزشِ بي‌وفا، آن‌وقت درباره اين دنيا انسان‌ها دائماً با يكديگر دعوا بكنند و وقت خود را صرف اين كارها بكنند. به خدا قسم بي‌ارزش‌ترين انسان‌ها آن انساني است كه معنويات و كمالات روحي را ترك كند و تمام وقت خود را به كارهاي دنيايي، كارهايي كه بالأخره در ارتباط با دنيا است بگذارد. با اين دعوا كند، با آن دعوا كند، با اين حرف بزند، با آن سخن بگويد، غيبت كند و امثال همين كارهايي كه عموماً و اكثراً مردم مي‌كنند. از خداي تعالي بخواهيد كه شما را از اين خواب غفلت بيدار كند، واقعاً اگر انسان از اين خواب غفلت بيدار نشود زندگي او به باد رفته است، به هدر رفته است. درباره يوذاسف و بلوهر، به ياد دارم مرحوم مجلسي در يكي از كتاب‌هاي خود… اين جريان حالا به صورت رمانتيك نقل شده باشد يا حقيقت داشته باشد، مي‌گويند: يك شاهي خيلي گيج بود، خيلي عياش بود، يك وزير حكيمِ عاقلي هم به نام بلوهر داشت. اين‌ها يك شب با هم نشسته بودند و صحبت مي‌كردند، بلوهر به يوذاسف پيشنهاد كرد كه بيا لباس خود را عوض كنيم، يك تفريحي براي ما است، لباس خود را عوض كنيم و با هم در اين شهر حركت كنيم و بگرديم ببينيم به مردم چه مي‌گذرد؟ تماشا مي‌كنيم، شب هم هست، چه كسي ما را مي‌شناسد؟ حركت كردند، در شهر آمدند و گشتند و اين‌ها، تا خارج شهر آمدند، ديدند از اين كوخ‌ها…، سابق خيلي بود، بعضي جاها، بعضي از شهرهاي ايران هنوز هم احتمالاً باشد كه يك زميني را گود مي‌كردند، يك مقداري هم سقف  براي آن درست مي‌كردند و ستونی درست مي‌كردند از چوب و مي‌رفتند آن زير زندگي مي‌كردند. اسم آن را هم مي‌گذاشتند كوخ. به چنين جايي رسيدند، از آن زير نگاه كردند ديدند يك چراغ نفتي كه فضا را پر از دود و سياه كرده است، اين را روشن كردند و اين فضله‌هاي حيوانات را جمع كردند و به آن تكيه دادند، يك محفلی درست كردند، در يك استخوان سر انسان، جمجمه انسان شراب ريختند و يك زن كثيفي دارد مي‌رقصد و اين مرد هم تكيه داده است و دارد عياشي مي‌كند. يوذاسف به بلوهر گفت: اين‌ها ديگر به چه چيزي دلخوش هستند؟ اين‌ها چه كار مي‌كنند؟ بلوهر ديد الآن جاي آن است، انسان گاهي بايد به جا حرف خود را بزند. ديد الآن جاي آن است، گفت: همين‌طور كه ما زندگي اين‌ها را مي‌بينيم يك عده در دنيا هستند كه به زندگي من و تو اين‌طوري نگاه مي‌كنند. گفت: آن‌ها چه كساني هستند؟ او را برد و يك گوشه نشاند، همين حرف‌هايي كه تقريباً امشب من دارم مي‌زنم و شما بحمدلله به آن رسيديد و مي‌دانيد كه روح يك عوالم عاليه بسيار رفيعي دارد كه تمام زندگي‌هاي لذت‌بخش دنيا در مقابل آن لذت‌هاي روحي و سلامت نفس بي‌ارزش است، نشست از اين حرف‌ها براي او زد. گفت: من ديگر به كاخ برنمي‌گردم. ولي اين‌جا من يك جمله‌اي دارم كه انسان خوب است برگردد و آن‌طور باشد. معروف است مي‌گويند: بهلول يك وقتي يك ستوني را كنار خيابان گذاشته بود، مي‌آمد اين سر ستون را مي‌گرفت بلند مي‌كرد، باز زمين مي‌گذاشت و باز مي‌رفت آن سر را مي‌گرفت بلند مي‌كرد. گاهي هم مي‌آمد كمر ستون را مي‌گرد ولي نمي‌توانست بلند كند. يكي آمد گفت: چه كار مي‌كني؟ گفت: آن سر را دنيا تصور كردم، اين سر را آخرت، آخرت را بلند مي‌كنم دنيا به زمين است، دنيا را بلند مي‌كنم آخرت به زمين است. كمر چوب را مي‌گيرم كه هر دو را بلند كنم زور من نمي‌رسد. من اين‌جا، نه من بگويم خدا گفته است، پيغمبر اكرم فرموده است، تمام انبياء و اولياء فرمودند، كه يك قدرتي، يك زور بازويي، يك استقامتي، يك قِوامي، يك ثباتي در مؤمن بايد باشد كه كمر چوب را بگيرد و بلند كند. هر دو را روي شانه خود بگذارد يا علي، هم دنيا داشته باشيد و هم آخرت. يوذاسف مي‌خواست برگردد در كاخ بنشيند، خدا را در نظر بگيرد تا تمام مردم مملكت هم عقب سر او به طرف خدا حركت كنند، نه اينكه بگويد من ديگر به كاخ برنمي‌گردم. شماها هم همين‌طور باشيد، هم دنيا و هم آخرت. دنيا محل تجارت اولياء خدا است. يك نفر، فردي بود كه خيلي زرنگ بود، اين خدمت مرحوم حاج ملا آقا جان آمده بود، انسان زرنگي بود، تاجر معتبري بود، واقعاً فعاليت‌هايي مي‌كرد، همه كارهاي خود را ترك كرده بود و آمده بود خدمت ايشان، گفت: من تو را نمي‌پذيرم، به خاطر اينكه تو دنيا را ترك كردي آمدي مي‌خواهي آخرت را… نه اين خواسته خدا نيست، اين صراط مستقيم نيست. انسان چه به طرف چپ داخل درّه بيفتد، چه به طرف راست داخل درّه بيفتد فرقي نمي‌كند. چه انسان به خاطر دنياي خود آخرت را رها كند و چه به خاطر آخرت خود دنيا را…، چرا خاندان عصمت (عليهم الصلاة و السلام) فرمودند: اگر بنا شد صددرصد يا دنيا باشد و يا آخرت، اين‌جا البته عاقل آخرت را انتخاب مي‌كند. همان‌طوري كه حر بن يزيد رياحي اين كار را كرد، در حالات او شنيديد، حُر مي‌گويد: من بين بهشت و جهنم، بين دنيا و آخرت… ببينيد عمر سعد مي‌گويد: من دنيا را رها نمي‌كنم. حُر مي‌گويد: من آخرت را رها نمي‌كنم. اين‌جا جايي است كه انسان يا بايد دنيا را بگيرد يا آخرت. كربلا و قصه كربلا و اصحاب سيدالشهداء و اصحاب عمر سعد در چنين موقعيتي واقع شده بودند. نمي‌توانستند بگويند ما هم دنيا را مي‌گيريم و هم آخرت، نمي‌شد. به جهتي كه اين‌جا جايي است كه يا دنيا و يا آخرت، گاهي پيش مي‌آيد، در زندگي انسان هم گاهي پيش مي‌آيد كه يا دنيا و يا آخرت. مي‌گويد: نه، دنيا كوتاه است. انسان نمي‌شود كه يك، يك قِراني را قبول كند… درباره معاويه حضرت صادق (صلوات الله عليه) چنين بياني دارند: معاويه عاقل نبود. يك وقتي يك كسي به من گفت: اين روايت را تو توضيح بده. من روايت را براي او توضيح مي‌دادم. مي‌گفتم: اگر يك بچه‌اي مثلاً فرض كنيد كه يك ده هزار تومان پول در دست او باشد، يك كسي بيايد بگويد آقا اين كاغذها را مي‌خواهي چه كار كني؟ بيا اين يك سكه يك قِراني را مثلاً بگير و آن‌ها را بده. اين هم باور كند، آن را بگيرد و آن ده هزار تومان را بدهد. اين‌جا يك كسي كه مي‌خواهد قضاوت كند مي‌گويد: اين بچه است، عقل او نمي‌رسد كه اين ده هزار تومان خدمت شما عرض شود تقريباً يك ميليون يا صد هزار ريال است، عقل اين نمي‌رسد. حالا معاويه اين‌طوري بود، دنيا را گرفته است، دنيا بالأخره محدود است، يك مدتي است، دنيا و زندگي دنيا و خوشي‌هاي دنيا را گرفته است و آخرت و بي‌نهايت را از دست داده است، بايد گفت عقل ندارد. «تِلْكَ النَّكْرَاءُ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ»[8] حضرت صادق (عليه الصلاة و السلام) وقتي كه مي‌فرمايد: «الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» شخصي سؤال مي‌كند «فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ» چيزي كه در معاويه بود چه بود؟ حضرت مي‌فرمايد: «تِلْكَ النَّكْرَاءُ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ» اين نكرا است، شيطنت است،‌ نافهمي است، بي‌عقلي است، عقل نيست. كسي عقل داشته باشد چيز زيادتر را رها نمي‌كند و چيز كمتر را انتخاب بكند. منظور من اين است گاهي انسان در يك موقعيتي واقع مي‌شود كه يا دنيا و يا آخرت، اين‌جا البته آخرت،‌ اما اگر مي‌تواند هم دنيا و هم آخرت، و لذا ذات مقدس پروردگار… اين تعليم را هم خداي تعالي فرموده است كه در دعاهاي خود از خدا بخواهيد و بگوييم: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً»[9] خدايا هم در دنيا به ما نيكي مرحمت كن، هم دنياي خوبي داشته باشيم… «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي‏ أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ»[10] بگو اي پيغمبر چه كسي براي شما زينت دنيا و طيبات از روزي را حرام كرده است، بخوريد، خداي تعالي براي بندگان صالح خود دنيا را خلق كرده است. «أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ‏»[11] زمين به ارث براي بندگان صالح خدا است. هرچه مي‌تواني داشته باش، هر چه مي‌تواني در وسعت باش، مستحب است كه انسان زن و فرزند خود را در وسعت كامل قرار بدهد، فعال باشد، كوشا باشد، دنيا محل تجارت أولياء خدا است، كار بكند، خدا از انسان‌هاي تنبل بيزار است و آن‌ها را دوست ندارد، كاسب را حبيب‌الله مي‌داند و پيغمبر اكرم را هم حبيب‌الله مي‌داند. در اسلام دو نفر حبيب خدا هستند: يكي كسي كه كسب مي‌كند، به اصطلاح ما كاسب آن كسي است كه مغازه دارد، او را كاسب مي‌گوييم ولي اين درست نيست. كاسب يعني كسي كه كسب حلال مي‌كند، حالا در اداره رفته است، كشاورز است، خدمت شما عرض شود، كارخانه‌دار است، زمين‌دار است، بساز و بفروش است، باانصاف است و هر كاري كه انسان بتواند كسب حلال بكند، اين را گفته اند «الْكَاسِبُ ِ حَبِيبِ اللَّهِ» حبيب خدا است و در مقابل كساني كه وقت خود را به بطالت مي‌گذرانند، كار نمي‌كنند آن‌قدر مذمت شده‌اند. يكي از اشتباهات ما اين است كه بازنشستگي داريم، يعني به بعضي‌ها مي‌گوييم: آقا فلاني چه كاره است؟ مي‌گويد: بازنشست است، بازنشست هم كاري است؟ بازنشست است، هنوز هم سرحال، جوان ولي بازنشست است. چرا بازنشست؟ تا آن لحظه آخر عمر انسان بايد كار كند، گاهي دست او كار مي‌كند، گاهي چشم او كار مي‌كند، گاهي مغز او كار مي‌كند، گاهي فكر او كار مي‌كند، بايد دائماً مشغول كار باشد. يك لحظه هم بيكار نماند. بازنشسته‌ها هم حالا يك قوانيني است كه دولت آن‌ها را بازنشست كرده است، بروند يك كاري انتخاب كنند. بعضي‌ها معلم هستند نصف روز كار مي‌كنند، درس مي‌دهند، نصف روز ديگر را برو يك كاري براي خود دست و پا كن. زندگي سختي مي‌گذرانند، خدمت شما عرض شود با اين حقوق كم، نصف روز كار كن، نصف روز برو كشاورزي بكن. آقا ما ديپلم داريم حالا برويم بيل دست بگيريم. علي بن ابيطالب از صد تا ديپلم تو هم بيشتر علم داشت، ديپلم چيزي نيست،‌ از ليسانس تو هم ليسانس‌تر بود، نستجيرُ بالله،‌ اصلاً خلاف شأن آقا اميرالمؤمنين است. حضرت زمين‌هاي اطراف كوفه را يا در بعضي از جريانات دارد اطراف مدينه را، حضرت زمين‌هاي باير را مي‌گرفت، شخم مي‌زد -آن‌وقت‌ها آب را با موتور بالا نمي‌كشيدند- با دست آب مي‌كشيد، نخلستان به وجود مي‌آورد، نخلستان‌هايي كه علي بن ابيطالب به وجود آورده است، بعضي از آن‌ها هزار نخل داشته است، شماها اگر كشاورزي بلد باشيد در هر پنج متري… اگر خيلي درخت خرما را نزديك به هم بكارند، بايد از چهار طرف پنج متر فاصله داشته باشد. ببينيد چه زميني را حضرت زير كشت مي‌برد، اين اندازه آقا بود، بعد اين باغ را مي‌برد مي‌فروخت. پول‌هاي آن را در دامن خود مي‌ريخت، مي‌آمد در مسجد كوفه يا در مسجد پيغمبر مي‌نشست، فقرا جمع مي‌شدند، حضرت پول‌ها را تقسيم مي‌كرد و باز دومرتبه مي‌رفت يك باغ ديگر احداث مي‌كرد، اين كار علي بن ابيطالب بوده است.

حضرت صادق يا امام باقر (عليهم الصلاة‌ و السلام) كه ما فكر مي‌كنيم تمام كار آن‌ها درس دادن و روايت گفتن و اين‌ها بوده است. دارد كه در روز تابستان حضرت دارد از مزرعه برمي‌گردد، دارد عرق مي‌ريزد، يك يهودي آمد و گفت: آقا چرا اين‌قدر به فكر دنيا هستي؟ جدّ شما پيغمبر گفته است كه دنيا را ترك كن. حضرت يك جواب مناسبي به ايشان مي‌دهد. به هر حال همه ماها داريم اشتباه مي‌كنيم، نه صددرصد انسان دنيايي باشد، نه صددرصد انسان، خدمت شما عرض شود كه دنيا را ترك بكند، نه، بايد حد وسط را انسان بگيرد «خَيْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا»[12] و خودِ ترك دنيا در قرآن مَنهي است «وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها»[13] اين كار مسيحي‌ها است. مسيحي‌ها در… من رفتم و بعضي قسمت‌ها را ديدم، در واتيكان – واتيكان يك مملكتي وسط شهر رُم است، يعني مملكتي در شهر رُم كه پايتخت ايتاليا است، درهاي آن بسته است، كسي حق رفت و آمد ندارد، گذرنامه‌ مي‌خواهند، خيلي محكم است- اين افرادي كه در داخل اين مملكت هستند مجموعاً هزار نفر هستند، اين‌ها مردهاي بي‌زن و زن‌هاي بي‌شوهر هستند، چون راهبه هستند، راهب هستند، راهب يعني كسي كه ازدواج ‌نكند و تارك دنيا باشد. من از يك كشيش پرسيدم اگر بنا شد همه مردم دنيا خوب بشوند، حالا يك وقتي بنا شد همه خوب بشوند و همه متدينِ صددرصد بشوند، حدود صد سال بگذرد نسل بشر منقطع مي‌شود، ولي ذات مقدس پروردگار اين را نخواسته است. نه رُهبانيت و نه اينكه تمام فكر انسان به طرف دنيا و مادّيت و شهوت. اين را آقايان بدانيد كه اگر انسان اين جنبه‌هاي شهواني و غضب او…، شهوت و غضب انسان مثل يك اسب است كه بايد زير پاي او باشد. اسب گاهي وحشي است، اسب‌هاي وحشي را شماها نديديد، شايد در فيلم‌ها و اين‌ها ديده باشيد، در بيابان‌ها دارند براي خود مي‌چرند، اگر يك كسي هم نزديك آن‌ها بشود فرار مي‌كنند، اين اسب‌هاي وحشي را وقتي مي‌خواهند رام كنند، چه كار مي‌كنند؟ به هر وسيله‌اي هست آن‌ها را مي‌گيرند، كمندي مي‌اندازند و آن‌ها را مي‌گيرند و يك ريسمان بلند، خيلي بلند به گردن آن‌ها مي‌بندند، سر ريسمان را مي‌گيرند. اين مي‌خواهد فرار كند، يك دايره بلندي مدام دور مي‌زند، اين‌ها همين‌طور كم‌كم جلو مي‌روند. دور اين هم محدودتر مي‌شود، مي‌روند جلو، مي‌روند جلو، كم‌كم سر چند قدمي اين اسب و اين حيوان دارد دور مي‌زند، آشنا مي‌شود با اين شخصي كه سر ريسمان دست او است، كم‌كم به او مي‌رسند. بالا او مي‌پرند، يك جفت و لگدي مي‌زند، آن كسي كه سواركار خوبي هست خود را قرص مي‌گيرد كه اگر اين به آسمان هم بپرد از آن نمي‌افتد، او را قرص مي‌گيرد، كم‌كم همين اسب –اي كاش ما اندازه يك اسب رام مي‌شديم- وحشي طوري مي‌شود…، در مسابقات اسب‌دواني ديديد اين اسب مي‌آيد كنار مانع، يعني در مقابل مانع دو متر است، اين آن طرف مي‌پرد، هيچ هم نمي‌گويد كه اين كنار راه صاف است، چرا ما از اين‌جا بپريم. مي‌پرد، وقتي هم كه پاي او به مانع گير مي‌كند و خراب مي‌كند، ناراحت برمي‌گردد كه چرا من اين‌طوري كردم، خراب كردم، دفعه دوم كه مي‌آيد بهتر مي‌پرد. مطيعِ محض براي صاحب خود است، اسب‌هاي خوب اين‌طور هستند. نگوييد كه آن اسب ديوانه است كه اين كار را مي‌كند. بعضي‌ها مي‌بينند بندگان خدايي كه واقعاً بنده خدا هستند و پروردگار را اطاعت مي‌كنند، مي‌گويند: عقل اين‌ها نمي‌رسد، چه خبر است؟ خود ما هم كسي هستيم، عقلي داريم، مگر خدا هر چه گفته است، امام هر چه گفته است ما بايد گوش كنيم؟ نه، اين حيوان اين حرف‌ها را نمي‌داند، جاده صاف كنار است -ديديد ديگر، اگر در حضور نبوديد، لااقل در فيلم ديديد- اين اسب از جاهايي كه مانع هست، حالا يا مانع چوبي يا مانع ديواري، از آن‌جا بايد برود. يك كلمه اعتراض به صاحب خود نمي‌كند، آقا چرا من از اين كنار نرويم، بعد هم در اين‌جا صاحب او،‌‌ آن اسب‌سوار جايزه را مي‌گيرد، با اينكه زحمت را اسب مي‌كشد. ما در مقابل پروردگار جايزه را هم خود ما مي‌گيريم اما حاضر نيستيم اوامر پروردگار را اطاعت كنيم. هر وقت اين مركب زير پاي شما آن‌چنان بنده خدا شد كه هيچ اعتراضي نداشت، گفتند‌ از اين‌جا بپر، بگويد چشم. از آن طرف برو، چشم. آن‌جا تند برو، چشم. آن‌جا آهسته برو، ‌چشم. در اين‌جا بايست، چشم. در آن‌جا حركت كند، چشم. اگر اين‌طوري شديد اين اسب زير پاي خود را، اين مركب خود را، اين شهوت و غضب خود را، شما كنترل كرديد و وليّ خدا مي‌شويد، بنده خدا. شهوت شما بايد تحت كنترل خود شما باشد. هر كجا گفتند شهوت خود را اعمال كن،‌ چشم. هر جا گفتند مواظب آن باش،‌ چشم. غضب شما، شما فكر نكنيد انسان اصلاً نبايد غضب داشته باشد، اگر كسي غضب نداشته باشد كه مثل سيب‌زميني بي‌رگ مي‌شود، انسان بي‌ارزش مي‌شود. حضرت زهرا غضب كرد، خدا غضب مي‌كند «أَنَّ اللَّهَ يَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ»[14] خدا غضب مي‌كند به غضب فاطمه، همه غضب كردند، منتها غضب بايد به جا انجام بشود. در جاي خود غضب بكن «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»[15] اين آيه درباره علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) نازل شده است «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ» چه كسي با پيغمبر ايمان آورد؟ از روز اول بود؟ علي بن ابيطالب «وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» عمر مي‌گويد: در جنگ اُحد وقتي ما فرار كرديم، ديديم علي بن ابيطالب پشت سر ما دارد مي‌آيد، مي‌گويد: اول من بايد شماها را بكشم. يك غضبي كرده است كه هر وقت به ياد مي‌آورم بدن من مي‌لرزد «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» همين علي با اين غضب، وقتي كه به آن زن مي‌رسد كه در كوچه دارد راه مي‌رود، اين زن را من تحقيق كردم از زن‌هاي خوارج بوده است كه در جنگ با علي بن ابيطالب شوهر او كشته شده است، و لذا دارد نفرين به علي بن ابيطالب مي‌كند، كه سبب كشته شدن شوهر من شده است. حضرت به او مي‌رسد مي‌گويد: چه شده است؟ مي‌گويد: من چند تا بچه دارم، خود من بايد نان بپزم، خود من بايد خمير كنم، خود من بايد بازار و كوچه بروم. حضرت به او كمك مي‌كند، خانه او مي‌آيد، بچه‌ها گريه مي‌كنند، امام (عليه الصلاة و السلام) مي‌فرمايد: يا تو نان بپز و من بچه‌ها را نگه مي‌دارم يا تو بچه‌ها را نگه دار و من نان بپزم. بعد زن مي‌گويد: نه آقا من با بچه‌ها مأنوس‌تر هستم، به من أنس بيشتري دارند. حضرت گفت: پس من سر تنور مي‌روم. علي صورت خود را در مقابل آتش گرفته است، اشك مي‌ريزد، مي‌گويد: يا علي بِچش حرارت آتش را -اين‌ها براي ما درس است- بچش حرارت آتش را كه يتيم‌ها را فراموش نكني. آن هم يتيم دشمن، فراموش نكني. اين علي با اين قدرت را ریسمان به گردنش انداخته اند و دارند به طرف مسجد مي‌كشانند، یک یهودی آنجا بود، صدا زد: « أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‏ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» يك عده گفتند: آن روزي كه اسلام عزتي داشت و اختلاف در آن نبود تو مسلمان نشدي، حالا چرا مسلمان شدي؟ گفت: من يك حقيقتي را اين‌جا ديدم. اين علي همان علي‌ است كه درِ خيبر جدا كرده است، قوّاي او هم تحليل نرفته است، همان قدرت را دارد، همان قوّت را دارد، چرا خود را زير ريسمان اين‌ها قرار داده است؟ معلوم است كه اين بنده خدا است. آن‌جا خدا مي‌گويد: در را جدا كن،‌ جدا مي‌كند. اين‌جا مي‌گويد: حرف نزن، نمي‌زند، معناي بندگي اين است. بايد اين‌طور نفس ما رام بشود تا مورد خطاب پروردگار قرار بگيريم «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»[16] ببينيد چقدر خوب است،‌ خوب است كه خداي تعالي به انسان بگويد «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» اي نفس رام، اي نفس آرام، اي نفسي كه رام شدي زير دست عقل و صاحب خود «ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي‏ * وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي‏»[17] بيا با اهل‌بيت عصمت و طهارت وارد بهشت بشو، با آن‌ها باش. خدايا در اين روز عزيز، در اين شب بسيار پرعظمت كه همه شب‌هاي ماه رمضان پرعظمت است مخصوصاً امروز كه ميلاد مسعود حضرت مجتبي (عليه الصلاة و السلام) بوده است، خدايا ما را از بندگان خالص خود قرار بده، از بندگاني كه هم دنيا داشته باشند و هم آخرت،‌ هم معنويت هم مادّيت، بالأخره هم «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ».

 نزديك شهادت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب است،‌ اين شب‌ها علي (عليه الصلاة و السلام) به خانه اقوام خود، فرزندان خود مي‌رفت، افطار مي‌كرد، با آن‌ها أنس مي‌گرفت. آخرين روزهايي است كه ديگر علي بن ابيطالب را مي‌بينند، تا شب نوزدهم ماه مبارك رمضان، آخر شب علي بن ابيطالب مي‌خواهد از خانه بيرون بيايد…، اين را آقايان بدانيد كه امام قلب است، اگر يك آسيبي به قلب برسد تمام بدن متأثر مي‌شود. لذا در اين تاريخ دارد كه همه موجودات آن شب متأثر بودند. مرغابي‌ها آمدند دامن علي بن ابيطالب را گرفتند كه آقا نرو، حضرت به ام‌كلثوم دستور فرمودند: اين مرغابي‌ها را يا آزاد كن يا غذاي كافي به آن‌ها بده و آن‌ها را محافظت كن. آمد در را باز كرد، قلاب در به كمربند علي بن ابيطالب افتاد، كمربند علي بن ابيطالب را باز كرد،‌ علي كمربند را مي‌بندد و با خود خطاب مي‌كند: كمربند خود را براي شهادت محكم ببند. بعد از لحظاتي هم بدن علي بن ابيطالب را وارد خانه مي‌كنند، زينب كبري ملاحظه مي‌كند مي‌بيند فَرق نازنين علي بن ابيطالب شكافته شده است. در تاريخ دارد كه زينب وقتي اين منظره را مشاهده مي‌كند، چادر از سر بر مي‌دارد، گريبان پاره مي‌كند، كنار بدن علي بن ابيطالب اظهار تأثر مي‌كند. بايد عرض كنيم يا زينب،‌ يا ام‌المصائب، چه حالي داشتي كنار گودي قتلگاه وقتي كه بدن پاره‌پاره أبي‌ عبدالله ‌الحسين را مشاهده كردي؟

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» من دعا مي‌كنم، دعا كردن به اين معنا نيست كه مجلس ختم شده است، بعد آن اگر آقايان مي‌خواهند مدحي بخوانند به مناسبت ميلاد مسعود حضرت مجتبي مانعي ندارد.

«نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان حجة بن ‌الحسن امامنا و سيدنا و محبوبنا» يا بقيةالله امروز هم بر ما گذشت و صداي نازنين تو را نشنيديم كه «ألا يا أهل العالم [أنا] مهدي [المنتظر]»[18] آن‌قدر از اول ماه دعا كرديم كه خدا تعالي عيدي ما را فرج مولاي ما قرار بدهد، ولي امروز هم بر ما گذشت تا اين ساعت هنوز عيدي خود را نگرفته‌ايم. خدايا ما از تو سؤال مي‌كنيم «أسئلك و نسئلك» خدايا هم همه ما سؤال مي‌كنيم و هم من سؤال مي‌كنم،‌ درخواست مي‌كنم به اسم أعظم تو كه حجة بن ‌الحسن است «بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزُّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَمِ الْحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ يَا اللَّهُ‏ يَا اللَّهُ‏ يَا اللَّهُ‏»[19]

 

 



[1]. تكاثر، آيات 1 و 2.

[2]. مريم، آيات 30 و 31.

[3]. حجرات، آيه 13.

[4]. مجادله، آيه 11.

[5]. زمر، آيه 9.

[6]. الكافي، ج ‏1، ص 57.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏53، ص 171.

[8]. الكافي، ج ‏1، ص 11.

[9]. بقره، آيه 201.

[10]. أعراف، آيه 32.

[11]. انبياء، آيه 105.

[12]. الكافي، ج ‏6، ص 541.

[13]. حديد، آيه 27.

[14]. بحار الأنوار، ج ‏21، ص 279.

[15]. فتح، آيه 29.

[16]. فجر، آيه 27.

[17]. همان، آيات 28 تا 30.

[18]. إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف، ج ‏1، ص 142.

[19]. بحار الأنوار، ج ‏87، ص 98. 

۲۷ محرم ۱۴۱۵ قمری – فضائل امام سجاد (علیه السلام)

«بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين»

هفته‌اي كه گذشت شهادت حضرت امام سجاد (عليه الصلاة‌ و السلام) بود، ۲۵ ماه محرّم. حضرت سجاد (عليه السلام) امام چهارم مردم مسلمان است، كه شايد ما از آن حضرت بيشتر آنچه كه شنيده‌ايم اين بوده است كه ايشان يك فردي منزوي و اهل عبادت بوده است و در گوشه‌اي مشغول سجده‌هاي طولاني و گاهگاهي هم بر حضرت ابي‌عبدالله‌الحسين به مناسبت‌هايي اشك مي‌ريختند و گريه مي‌كرده‌اند. اين ترسيم را ما از امام سجاد در ذهن خود داريم، ولي در حقيقت آن اندازه‌اي كه وجود هريك از ائمه (عليهم السلام) مفيد در بقاء دين مقدس اسلام بوده است، همان مقدار يا از بعضي بيشتر، وجود امام سجاد (عليه الصلاة‌ و السلام) براي بقاء دين و كمك به معارف مردم مسلمان بوده است.

سه برنامه امام سجاد (عليه الصلاة‌ و السلام) در طول زندگي داشته‌اند كه هريك از آن‌ها براي اينكه دين اسلام باقي بماند كافي بوده است.

اول زنده نگه داشتن مسئله عاشورا ابي‌عبدالله‌الحسين، چون شما مي‌دانيد در آن زمان كه وسايل ارتباط جمعي در بين مردم نبود و اخبار زود منتشر نمي‌شد و اگر هم اخبار منتشر مي‌شد نادرست منتشر مي‌شد، هفتاد و دو نفر  يك طرف و جمع زيادي آن هم به پشتيباني دولت وقت يك طرف، اين‌ها بيايند يك جمعي را بكشند و از بين ببرند و مطلب را تمام كنند. اين زياد عكس‌العملي در بين اجتماع نداشته است و مي‌خواستند مسئله را هرطوري كه هست بسيار كوچك و بسيار محدود قرار بدهند و آن را تمام كنند و احياناً اهل‌بيت عصمت و طهارت را به اسارت از اين شهر به آن شهر هم كه مي‌بردند به خاطر اين بود كه مردم را بترسانند و برق چشمي از مردم بگيرند و در نتيجه مردم ديگر به فكر مخالفت با حكومت يزيد نباشند و مسئله را تمام كنند. در اين‌جا تنها و تنها كسي كه نگذاشت اين مسئله به اين مهمي مختصر تمام بشود -اگر به تاريخ مراجعه كنيد- وجود مقدس امام سجاد (عليه الصلاة‌ و السلام) بود. از آن روزي كه از كربلا حركت كرد -شما شنيده‌ايد و نقل شده است- كارهايي امام سجاد انجام دادند كه هريك اهميت مسئله كربلا را معرفي مي‌كند. مثلاً سوار شتر شده‌اند و مي‌خواهند به طرف كوفه حركت كنند، آن حضرت را آورده‌اند كنار گودي قتلگاه، اين را نقل كرده‌اند و در كتاب‌ها نوشته‌اند كه حضرت زينب (سلام الله عليها) نگاه كرد ديد پسر برادر چشم‌ها را به بدن مقدس پدر دوخته است و حال عجيبي به او دست داده است، كه زينب كبري صدا زد: «مَا لِي أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ»[1] چه شده است كه مي‌بينيم تو داري با جان خود بازي مي‌كني، جان خود را از دست مي‌دهي؟ تو حجت خدا هستي. حضرت سجاد فرمود: مگر اين بدن، بدن حجت خدا نيست؟ ببينيد همين قضيه را وقتي نقل مي‌كنند، چند مسئله به دست شما مي‌آيد: يكي اينكه امام سجاد روي شتر برهنه، پاهاي مقدس او را زير شكم شتر بسته بودند، حالت اسارت عجيب امام سجاد از همين كلمه به دست مي‌آيد، وإلّا امام سجاد مي‌توانست پياده شود و كنار بدن پدر بنشيند، اينكه از روي شتر پياده نشد معلوم است كه حضرت در اين وضع بوده است. دوم اينكه آنقدر وضع بدن مقدس حضرت سيدالشهداء عجيب بوده است كه امام سجاد با آن همه عظمت و با آن همه استقامت كه مظهر قدرت پروردگار است، يك حالتي به او دست داده است كه مي‌خواهد قالب تهي كند، اين هم يك مطلب. مطلب سوم اينكه وقتي زينب كبري به او عرض مي‌كند: تو حجت خدا هستي؟ او هم مي‌گويد: مگر اين بدن، بدن حجت خدا نيست. اثبات امامت خود وجود مقدس خود او و اثبات حجيت و امامت حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة و السلام). امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) در طول راه به هر مناسبتي مي‌بينيد آن‌چنان اظهار تأثر و ناراحتي در مقابل اين جريان دارد كه مردم را منقلب مي‌كند تا به مركز حساس و مركز بسيار مهم مسئله تاريخ كربلا مي‌رسد، به شام مي‌رسد. در بارگاه يزيد بن معاويه، امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) در آن‌جا به قدري نقش مؤثر در بقاء دين و از بين بردن خاندان بني‌اميه دارد كه حساب ندارد. يك نفر منبر رفته است، سخنراني مي‌كند، اُسرا جمع شدند، اُسرا را آورده‌اند، مردم از همه جا در آن‌جا هستند و رسماً يزيد بن معاويه دعوت كرده بود كه سران ممالك مختلف، سفراي ممالك مختلف در مجلس باشند تا به اصطلاح عظمت و قدرت يزيد بن معاويه را ببينند، در يك چنين مجلسي آن سخنران هم نشسته است و دارد مدح خاندان بني اميه را مي‌گويد و ذم خاندان بني‌هاشم.

حضرت سجاد (عليه الصلاة و السلام) مي‌فرمايد: تو رضايت خدا را از دست دادي به خاطر رضايت مخلوق؟ «اشْتَرَيْتَ مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِقِ»[2] چنين كاري كرده‌اي، يعني با اين كلمات خود خدا را به غضب درآوردي و يك نفر را، يك قدرتمند را از خود راضي كردي، و بعد فرمود: به من اجازه مي‌دهي بر اين چوب‌ها بالا بروم، يعني منبري كه در آن منبر حق گفته نمي‌شود،‌ اين منبر چوب است، منبر نيست. ارزش اين جمله را ندارد كه به آن منبر بگويم، مي‌گذاري من بر اين چوب‌ها بالا بروم و سخن بگويم؟ وقتي كه روي آن منبر مي‌نشيند امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) عجيب برنامه‌اي دارد. اول خود را معرفي مي‌‌كند، چون از همه اين‌ها لازم‌تر معرفي امام است، آقايان شما اين را بدانيد، هر كس امام‌شناس باشد هم خداشناس است، هم پيغمبرشناس است، هم آخرت خود را مي‌شناسد، هم راه و روش صحيحي را انتخاب مي‌كند. اينكه مي‌بينيد گروه‌هاي مختلف انحرافي بيشتر از همه در خصوص امام و بحث امامت حرف دارند و نمي‌گذارند ما امام‌شناس باشيم، مايل نيستند نام مقدس حجةبن‌الحسن (ارواحنا فداء) در مجالس و محافل ما زياد برده بشود، به خاطر اين است كه هر چه هست، همه معارف مربوط به شناخت امام (عليه الصلاة و السلام) هست. اگر كسي امام زمان خود را نشناسد جداً و واقعاً اين شخص جاهل و نادان است، حالا هر چه بخواهد خوب خدا را شناخته باشد، هرچه بخواهد آخرت را خوب بلد باشد،‌ اين نمي‌تواند از راه صحيح و مستقيم خداشناس باشد و يا آخرت‌شناس باشد و يا پيغمبرشناس باشد، چون همه اين‌ها زير سايه شناختن امام است. شما اگر رهبر نداشته باشيد، امامت نداشته باشيد، يك شخصي كه هر كاري كه مي‌كنيد، هر فكري كه مي‌كنيد، هر اعتقادي را كه داريد با فكر و عمل و اعتقاد او تطبيق نشود، بالأخره انسان به انحراف مبتلا مي‌شود، و در دره‌هاي به اصطلاح هلاك‌كننده پرت خواهد شد.

لذا اول كاري كه امام سجاد (عليه الصلاة‌ و السلام) كرد اين بود كه صدا زد: هر كس من را مي‌شناسد كه مي‌شناسد، هر كس كه من را نمي‌شناسد، من چه كسي هستم؟ امامت خود را خوب معرفي كرد كه من خلاصه امروز امام زمان شما هستم و همه شما، هر كس مسلمان است بايد از من پيروي كند. يزيد وقتي متوجه اين خلاصه‌گيري و اين مطلب شد، به مؤذن صدا زد كه اذان بگو،‌ هنوز ظهر نشده بود ولي حكم حاكم جاهل حالا آمده است، مگر كسي جرأت دارد بگويد هنوز ظهر نشده است، مگر كسي مي‌تواند بگويد كه وقت اذان نيست، اذان اين‌طوري را بايد در مجلس يزيد بگويند. مؤذن بلند شد به اذان گفتن، امام سجاد استفاده كرد. وقتي كه مؤذن گفت «الله أكبر» حضرت سجاد فرمود: خدا بزرگ است و همراه با مؤذن اين كلمه را يك مقدار به اصطلاح با خود تلقين كرد و بيان كرد و حكايت طبق آنچه مستحب هم هست فرمود تا رسيد به «أشهد أن لا إله إلا الله» امام سجاد فرمود: تمام وجود من -يك نفر نمي‌تواند چنين ادعايي بكند، آن هم در آن مجلس- به اصطلاح ما سلول‌هاي بدن من، همه شهادت مي‌دهند كه خدا يكي است، و خود را موّحد معرفي كرد، يعني مردم بدانيد من يك خداپرست هستم، يك خداشناس هستم، يك كسي هستم كه خدا من را براي امامت شما انتخاب كرده است و وقتي گفت: «أشهد‌ أن محمداً رسول الله» حضرت سجاد به خاطر اينكه اين مؤذن اذان خود را ادامه ندهد، يك چيزي به طرف مؤذن پرتاب كردند، مؤذن خود را عقب كشيد. بعد رو كردند به يزيد، فرمودند: يزيد اين محمد جدّ تو است يا جدّ من است؟ بيخ خِر  يزيد را گرفت. اگر بگويي جدّ تو است كه دروغ گفتي، اگر جدّ من است با ادعاي خلافت از او چرا فرزندان او را اين‌طور اسير كرده‌اي و در اين مجلس آورده‌اي؟ ديگر اذان تمام نشد، وضع به هم ريخت، از همان مجلس، يزيد بن معاويه ديد مصلحت او بر اين است كه اظهار پشيماني كند و اهل‌بيت عصمت و طهارت را به وطن برگرداند و از آن‌جا تصميم گرفت. يكي از كارهاي مهم امام سجاد در مدت عمر او اين بود كه در هر مناسبتي كه پيش مي‌آمد ياد كربلا را مي‌كرد. وقت ورود آن‌ها وارد مدينه شدند، بشير را خواست، فرمود: مردم مدينه را خبر كن كه ما در چه وضعي وارد شديم. بشير رفت شعري گفت، مردم را مطلّع كرد، تمام مردم مدينه متوجه ظلم يزيد بن معاويه و مظلوميت ابي‌عبدالله‌الحسين (عليه الصلاة‌ و السلام) شدند، و در هر مناسبتي، مثلاً حضرت مي‌خواست آب بخورد، ظرف آب را كه در مقابل خود مي‌آوردند مدتي اشك مي‌ريخت، گريه مي‌كرد، بعد آب را مي‌آشاميد. اگر در كوچه و بازار مي‌ديد گوسفندي را دارند مي‌كُشند، مي‌فرمود: قصاب دست نگه دار، دست نگه دار، وقتي كه حضرت مي‌رسيد به قصاب مي‌فرمود: به اين آب داديد يا نه؟ او مي‌گفت: آقاجان رسم ما بر اين است گوسفند را قبل از كشتن آب مي‌دهيم. حضرت مي‌ايستاد كنار كوچه، سر به ديوار مي‌گذاشت، اشك مي‌ريخت، مي‌گفت: پدر من با لب‌هاي تشنه شهيد كردند، مردم جمع مي‌شدند لعن بر يزيد بن معاويه و اصحاب او مي‌كردند و اظهار ارادت به امام سجاد و خاندان بني هاشم مي‌نمودند. حتي در روايت دارد يك شخصي خدمت حضرت سجاد آمد، گفت: آقاجان ما يك مجلس عروسي داريم، پسري با دختري مي‌خواهند ازدواج كنند، يك مجلسي گرفتيم. حضرت فرمود: بعد از شهادت پدرم من ديگر به مجالس جشن و سرور نمي‌روم. گفت: آقا جان ما در مجلس جشن خود هم –مطلب به اين‌جا رسيد- عزاداري براي پدر شما سيدالشهداء مي‌كنيم. حضرت فرمود: اگر اين‌طور است مي‌آيم و تشريف برد. بالأخره تا آخر عمر اين مسئله را زنده نگه داشت كه امروز مي‌بينيد اين مسئله حيات‌بخش شيعه شده است. شماها قدر عزاداري بر سيدالشهداء را نمي‌دانيد، تا خود را مقايسه با آن‌هايي كه اهل اين برنامه از مسلمان‌ها نيستند نكنيد. به بركت حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة‌ و السلام) و همين مجالس عزاداري كه به عقيده من در دوره سال شايد شش ماه مردم عزاداري مي‌كنند، دو ماه محرّم و صفر، ماه جمادي‌الاول و جمادي‌الثاني به نام فاطمه زهرا (سلام الله عليها) يك مقدار زيادي از ماه رمضان به عنوان علي بن ابيطالب و در دهه‌ها و ايام وفات ساير ائمه (عليهم السلام) به عنوان عزاداري يك منبري منبر مي‌رود و به خصوص چون عزاداري امام است درباره معارف و شناخت امام صحبت مي‌كنند و امروز شما اين‌طور شديد كه بحمدلله امام خود را مي‌شناسيد و اعتقاد به امامت داريد و حال اينكه يك جمع زيادي كه شايد از چهار دسته اهل سنت، شايد هر چهار دسته آن‌ها، هيچ اطلاعي حتي از احكام و مسائل ديني خود نداشته باشند. يك منبري مثلاً حتي در روز عاشورا، در دهه محرّم، منبر مي‌رود، يك ساعت ممكن است در معارف و احكام و حقايق صحبت كند، چند دقيقه‌اي بالأخره بيشتر روضه نمي‌خواند و عنوان مجلس روضه‌خواني و عزاداري است اما بيشتر بيان معارف و حقايق دين مقدس اسلام است. اما شما وارد محافل و مجالس اهل سنت بشويد، اولاً مجالس و محافلي ندارند، يك روز جمعه من در مسجدالحرام بودم، همه علماي اهل سنت در سراسر دنيا فقط يك روز جمعه دوتا خطبه نماز جمعه را مي‌خوانند و مطالبي را براي مردم مي‌گويند. من در مسجدالحرام يك روز بودم، به دوست خود گفتم: مي‌خواهي بگويم تا آخر مطلب اين آقاي خطيب، اين امام جمعه چيست؟ گفت: بگوييد. من براي او گفتم، عين همان مطالب با يك مقدار كم و زياد در خطبه خود گفت، چون معلوم است ديكته شده است. در خطبه نماز جمعه دستور اين است كه از تقوا براي مردم بگوييد، از تزكيه نفس براي مردم بگوييد و از معارف، از امام زمان براي مردم بيان بكنيد و سخن بگوييد. اين‌ها در مسئله تزكيه نفس و تقوا كه

ذات نايافته از هستي بخش                       كي تواند كه شود هستي‌بخش

مطلب خيلي واضح است و اما وقتي كه نوبت به معرفت امام و بيان امام و مدح امام مي‌شود مي‌روند روي شاه مملكت خود، خيال مي‌كنند كه شاه مملكت آن‌ها، امام زمان آن‌ها است، از او تعريف مي‌كنند، با همه كثافت‌كاري‌هايي كه اين شاه‌ها و رئيس‌جمهورهاي ممالك اسلامي دارند، از آن‌ها تعريف مي‌كند، و ديگر معارفي بيان نمي‌شود، گفته نمي‌شود، نه در ماه رمضان، نه در محرّم، نه در ماه صفر، به هيچ وجه، شما حتي در داخل ايران -خيلي براي شما ساده است- يك مقدار طرف تركمن‌ صحرا برويد ببينيد برنامه اين‌ها چيست. اطلاعاتي از دين خود ندارند، اطلاعاتي از احكام خود ندارند، اگر خيلي متدين باشند و مقدس باشند، چرا، نماز خود را سروقت مي‌خوانند و آن هم همان نمازي كه به اصطلاح غالباً ديديد كه چطور خوانده مي‌شود. اين عزاداري كه حضرت سجاد باني اين عزاداري است و زنده‌ نگهدارنده اين عزاداري است و حقايق دين به وسيله اين عزاداري براي ما به وجود آمده است، اين خيلي ارزش دارد. شما فكر نكنيد كه حالا ما رفتيم يك مقداري در يك مجلسي سينه زديم، گريه كرديم، چه فايده دارد؟ تا مي‌توانيد مجالس عزاداري را گرم نگه داريد كه مستمع صاحب سخن را بر سر كار آورد. وقتي كه ببيند يك عده جوان پاي منبر او نشسته‌اند و طالب معارف هستند، اين خواهي نخواهي به يك روضه‌ خواندن تنها اكتفا نمي‌كند، مطالب و معارف و حقايق را براي آن‌ها بيان مي‌كند.

يكي ديگر از كارهاي امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) اين بود كه در آن‌وقت‌ها ديگر اشكالي نداشت، برخلاف سياست هم نيست كه مثلاً من شب‌ها تا صبح بنشينم دعا بخوانم، آقا دعا خواندند، حضرت سجاد دعا مي‌خواند، در مسجدالحرام مي‌نشست دعا مي‌خواند، در مسجد پيغمبر اكرم مي‌نشست دعا مي‌خواند، شب‌ها تا صبح مشغول دعا بود «إِلَهِي أَلْبَسَتْنِي الْخَطَايَا ثَوْبَ مَذَلَّتِي»[3] اين دعاها ديگر در صحيفه سجاديه در صحوف مختلف سجاديه…، چون امام سجاد يك صحيفه سجاديه تنها ندارد، آن مقداري كه بعضي از علما در شرح حالات امام سجاد نوشتند هشت تا صحيفه سجاديه است، يعني هشت جلد كتاب، و در اين كتاب‌ها معارف حقه بيان شده است. حضرت دعا مي‌خواند ولي حقايق را بيان مي‌كند. خداشناسي در مرحله اول، شما ببينيد اگر نصف شب بلند شده باشيد، دعا كرده باشيد، صبح مي‌نويسيد و دست مردم مي‌دهيد؟ نه ما اين كار را نمي‌كنيم، شايد هم بگوييم ريا است اين كار را بكنيم، اما امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) دو نسخه از يك بخش از دعاهاي خود را نوشت، يكي را به امام باقر داد، يكي را هم به زيد بن علي بن الحسين داد. زيد بن علي بن الحسين اين را به فرزند رشيد خود، يحيي بن زيد به عنوان اينكه ايشان شخصيت بسيار مهمي است به او داد. وقتي متوكل بن هارون در سرخس خدمت يحيي بن زيد مي‌آيد، يحيي بن زيد از متوكل سؤال مي‌كند كه وقتي در مدينه بودي آيا پسر عمّ من، امام صادق را ديدي؟ عرض كرد: بله. فرمود: چيزي درباره من نگفت؟ گفت: يك چيزي گفت كه من دوست ندارم به شما بگويم. حضرت فرمود: من را از مرگ مي‌ترساني؟ من از مرگ نمي‌ترسم. يك رجل شجاع، اين در وقتي است كه بعضي از مورخين نوشتند شايد بدن پدر او در كِناسه كوفه روي دار است و آفتاب مي‌خورد، چون چهار سال بدن زيد بن علي بن الحسين روي دار بود. مردم جمع مي‌شدند پاي دار مي‌نشستند اشك مي‌ريختند، گريه مي‌كردند، بعد از طرف حكومت دستور داده شد كه دار را با بدن زيد آتش بزنند و خاكستر آن را به باد بدهند. در چنين موقعيتي يحيي مي‌گويد: من از مرگ نمي‌ترسم. مي‌گويد: بله، امام صادق فرمودند: من مي‌بينم كه او را هم مي‌كشند و به دار مي‌زنند. البته يك جمله‌اي گفت كه بسيار معرفت يحيي و عبوديت يحيي را نسبت به ذات مقدس پروردگار مي‌رساند، فوراً اين آيه را خواند «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ‏»[4] يعني در عين اينكه امام گفته است، در عين اينكه اين مسئله بسيار روشن است با اين حكومتي كه دارد در ممالك اسلامي حكومت مي‌كند،‌ اما در عين حال قدرت دست خدا است، هر كس را كه بخواهد محو مي‌كند، هر كس را بخواهد اثبات مي‌كند و ممكن است با اينكه امام فرموده است، با اينكه قطعي است، در عين حال ذات مقدس پروردگار اين تقدير را محو كند و من بتوانم موفق بشوم، و لذا حالا دارد در اطراف بين سرخس و مرو،‌ در مقابل حضرت ايستادند -حالا محل آن كجا است اختلاف است، نمي‌خواهم الآن تعيين كنم- و حضرت يحيي بن زيد را طبق فرموده امام صادق (عليه الصلاة و السلام) روي دار آويختند و دو سال بدن يحيي روي دار بود، بعد بدن او را پايين آوردند و يا در اين گنبد و قابوس، يا در ميامي، كه بعيد است ميامي باشد، يا در جزجان افغانستان -چون سه محل براي قبر ايشان تعيين شده است- دفن كردند، طبق فرموده حضرت صادق (عليه السلام).

منظور من اين بود كه وقتي اين جمله را شنيد، يحيي گفت: پيش من يك كتابي است كه پدر من به من داده است و پدر من از پدر خود، امام سجاد، گرفته است و اين كتاب را من به تو مي‌دهم به پسر عمّ من ابراهيم در مدينه بده، مي‌ترسم من كشته بشوم، اين دست بني‌اميه بيفتد. اين كتاب همين كتاب صحيفه سجاديه بود كه وقتي خدمت امام صادق آورد حضرت صادق برداشتند با كتاب خود تطبيق كردند، دقيقاً مثل هم بود. اين كتاب در بين مردم هست، قدر صحيفه سجاديه را بدانيد. به قدري عجيب است كه من يك سالي مدينه مشرف بودم، ديدم يك شخصي آمد به من گفت: تو فلاني هستي؟ گفتم: بله. عرب بود، گفت: آقاي آشيخ مجتبي قزويني را شما مي‌شناسيد؟ گفتم: بله همشهري هستيم مي‌شناسم. يكي از علماي بزرگ بود، گفتم: حالا دو مسئله وجود دارد، يكي اينكه شما من را از كجا شناختيد؟ و دوم اينكه او را شما از كجا مي‌شناسيد؟ گفت: شما را كه آن ايراني‌هايي كه آن‌جا نشستند معرفي كردند، گفتند: اين مشهدي است و از او اطلاع دارد. و اما او را، سال گذشته من در همين مسجدالنبي نشسته بودم، ديدم پيرمردي نشسته است و يك كتابي در دست او است، دارد مي‌خواند و اشك مي‌ريزد، من سر خود را در كتاب بردم ديدم عجب مطالبي كه اين مطالب در هيچ كتابي يافت نمي‌شود و من يك قدري نگاه كردم، گفتم:‌ آقا اين كتاب براي كيست؟‌ از كجا آورديد؟ ايشان اين كتاب را به من هديه داد و اسم خود را هم پشت كتاب به عنوان يادگار نوشتند و به من دادند. اين كتاب، كتاب صحيفه سجاديه بود و من در مدينه -با اينكه وهابي بود و بعد با او صحبت كرديم- هر روز مي‌روم سر قبر امام سجاد يك حمد و سه «قُلْ هُوَ اللَّهُ»[5] مي‌خوانم و عرض ارادت به امام سجاد مي‌كنم. به قدري اين مطالب عالي است كه بايد بگوييم كه بعد از كلام حق، كلام امام سجاد است و در روايت هم هست و شايد اين جمله را –من الآن ترديد دارم كه روايت است يا كلام بعضي از بزرگان است كه يك كتاب از طرف خدا به طرف خلق آمد كه قرآن باشد، يك كتاب هم از طرف خلق به طرف خدا رفت كه صحيفه سجاديه باشد. هر وقت مي‌خواهيد انس شما با خدا زياد بشود، يك مقدار قرآن بخوانيد، يك مقدار هم دعاهاي صحيفه سجاديه را بخوانيد كه خدا با شما حرف زده باشد و شما هم با خدا حرف زده باشيد. معارف حقه در صحيفه سجاديه و كلمات امام سجاد آنقدر فراوان است كه باز بايد بگويم اي كاش شماها عربي مي‌فهميديد و اين‌ها را مي‌خوانديد و اين معارف را به دست مي‌آورديد.

سومين كاري كه امام سجاد كرد كه در آن زمان خيلي مهم بود، با پولي كه معمولاً شيعيان به عنوان سهم امام، به عنوان هر چه، به امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) مي‌دادند ايشان غلام و كنيز مي‌خريد. خيلي هم غلام و كنيز فراوان بود، بعضي گفته‌اند متجاوز از هزار نفر ايشان غلام و كنيز خريد. آن‌ها را تربيت مي‌كرد، تربيت هم آن تربیتی كه…، مي‌دانيد در مكتب امام يك شاگرد خوب چطور تربيت مي‌شود، تربيت مي‌كرد و از نظر كمالات روحي اين‌ها را به جايي مي‌رساند…، چون همه آن‌ها آمادگي داشتند كه در قضيه سعيد بن مسيب دارد كه خشكسالي شد مردم مدينه آمدند دعاي باران خواندند و هر چه كردند باران نيامد. مي‌گويد: من گوشه‌اي نشسته بودم، ديدم يك غلام سياهي آمد، سر خود را روي زمين گذاشت، گفت: خدايا باران رحمت خود را نازل كن. معلوم بود كه با دعاي اين غلام سياه يك دفعه هوا تيره و تار شد و باران شروع به آمدن كرد، من فوراً از ساختمان خود پياده شدم و پايين آمدم، عقب سر اين غلام راه افتادم ببينم اين كيست؟ كجا مي‌رود؟ ديدم رفت خانه امام سجاد و معلوم است از غلامان و تربيت‌شدگان ايشان است. آمدم خدمت آقا و گفتم: آقا من يك دانه از اين غلامان شما را مي‌خواهم. حضرت فرمود: او را پيدا كن، من او را به تو مي‌بخشم. مي‌گويد هر چه نگاه كردم،‌ ديدم نيست. گفتم: آقا آن شخصي را كه من مي‌خواهم در بين اين‌ها نيست. بالأخره گوشه و كنار، مثلاً در اصطبل، اين طرف، آن طرف، او را پيدا كردم. گفت: بله آقا همين است. حضرت فرمود: به تو بخشيدم و غلام از اين به بعد آقاي تو اين سعيد بن مسيب است. مي‌گويد: دست هم را گرفتيم و از خانه امام سجاد بيرون آمديم، ديدم دارد گريه مي‌كند. گفتم: چرا گريه مي‌كني؟ گفت: چرا من را از مولايم، آقايم، امام زمانم جدا كردي؟ گفتم: من به اين عنوان تو را نمي‌برم كه تو غلام من باشي و من آقاي تو باشم، بلكه از اين به بعد مي‌خواهم من غلام تو باشم و تو آقاي من باشي. گفت: چرا؟ گفتم: به خاطر آن توجه و انسي كه با خدا از تو در آن صحرا ديدم. گفت: خدايا حالا كه سرّ من فاش شد اگر صلاح مي‌داني مرگ من را برسان. من گفتم: نه ناراحت نباش، برگرد خانه امام سجاد. برگشت، فردا حضرت فرستاد كه غلام تو از دار دنيا رفته است، بيا او را جمع كن. چنين غلاماني را تربيت مي‌كرد. اين‌ها را جمع مي‌كرد، تربيت مي‌كرد، شيعه واقعي درست مي‌كرد، مبغض مردمي كه به خاندان عصمت ظلم كردند اين‌ها را مي‌ساخت، چند روز مانده به آخر ماه رمضان، حضرت همه اين‌ها را جمع مي‌كرد، مي‌فرمود: شما اين‌طور معصيت كرديد، ‌اين‌طور اشتباه كرديد، اين‌طور گناه كرديد، من مي‌خواهم با يك شرط شماها را ببخشم و آن شرط اين است –ببينيد تعليمات چقدر عجيب است، اين نمونه تعليمات امام سجاد است- همه شما دست به دعا بلند كنيد، از خدا بخواهيد كه خدا امام سجاد را از آتش جهنم آزاد كند، من همه شما را آزاد كنم. اين‌ها مي‌گفتند: خدايا امام سجاد را از آتش جهنم آزاد كن. ببينيد تربيت چيست، بعد هم حضرت سجاد اين‌ها را آزاد مي‌كرد، روز عيد فطر هم پول زيادي به هريك از اين‌ها به عنوان سرمايه مي‌داد، اين‌ها وارد مردم مي‌شدند، اين‌ها ديگر مفتون امام سجاد هستند، اين‌ها كساني هستند كه هر كسي به اين‌‌ها برخورد بكند، بعد از چند ساعت ممكن است شيعه بشود، و لذا يك انقلاب عجيبي به وجود آوردند همين غلاماني كه امام سجاد (عليه الصلاة‌ و السلام) تربيت كرده بود كه در تاريخ خيلي مطلب در اين‌جا هست كه من خواستم خلاصه‌اي از كار امام سجاد را عرض كنم.

پس امام‌شناس باشيم، به خدا قسم آقايان آنقدري كه دشمنان، چه دشمنان به اصطلاح داناي ما -دانا كه مي‌گوييم نه عالم- مثل شيطان، مي‌دانند چه كار مي‌كنند، و چه دشمنان نادان ما. ما يك عده دوست نادان…، دوست نيستند، دوستاني كه به صورت ظاهر دوست هستند ولي نادان، دشمن دانا و دوست نادان، تا انسان مي‌آيد اسم امام زمان را ببرد، تا مي‌آيد از معارف آن حضرت حرف بزند، حالا چه دانسته و چه ندانسته، به الفاظ مختلف و به برنامه‌هاي مختلف مانع انسان مي‌شوند. آن‌هايي كه مي‌دانند چه كار مي‌كنند واقعاً مي‌دانند چه كار مي‌كنند، چون اگر شيعه امام‌شناس شد، در مقابل تمام مردم دنيا مي‌ايستد. اگر امام زمان او مخصوصاً فهميد كه حيّ است و در ميان آن‌ها هست و آن‌ها را حفظ مي‌كند. من همين امشب بود فكر مي‌كردم ما اين‌قدر داريم دعا مي‌كنيم، بعد از نماز مغرب، بعد از نماز عشاء براي حفظ و سلامتي وجود مقدس حضرت بقيةالله (ارواحنا الفداء)، آيا مي‌شود ما به فكر آن حضرت همين مقدار باشيم و آن حضرت به فكر ما نباشد. ما از دشمن، از افراد زبوني كه گوشه و كنار ممكن است باشند، ناراحتي ايجاد كنند، هيچ باكي نداريم، چرا؟ براي اينكه، گر نگهدار من آن است..، خدا را نمي‌گويم، امام زمان را مي‌گويم، چون خدا امام زمان را نگه مي‌دارد، او را به وجود آورده است، او مشيّت ايشان را خلق كرده است، در روايات زيادي هست كه فرمود: «خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيئَةِ»[6] مشيت خدا امام است «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ»[7] آن‌قدر روايات از اين مسائل ما داريم كه اگر بخواهم بحث كنم خود آن يك ساعت طول مي‌كشد. خدا او را حفظ مي‌كند و او هم ما را حفظ مي‌كند، و لذا هيچ باكي نيست تا دست شما به دامان آن حضرت برسد، برويد تا او را بشناسيد، برويد تا به كمالاتي كه او دارد اقلاً نمونه‌اي، يك قطره‌اي از اقيانوس بي‌نهايت آن حضرت در شما به وجود بيايد و هيچ سستي نكنيد تا در دنيا و آخرت رستگار بشويد، وإلّا بدانيد اگر يك سرسوزن از پشت سر امام زمان خود و از معرفت امام زمان خود فاصله بگيريد در اشتباه كاملي خواهيد بود و به هيچ وجه روي رستگاري را نخواهيد ديد، يك سرسوزن.

اين ايام شايد حضرت امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) در شام باشند، از حضرتش سؤال كردند از همه بيشتر كجا به شما سخت گذشت؟سه مرتبه فرمود: الشّام، الشّام، الشّام. آقا جان پدر شما را در كربلا شهيد كردند، آن همه اصحاب باوفا را در آن‌جا قطعه قطعه كردند، علي اصغر شما را در كربلا با لب‌هاي تشنه شهيد كردند، شما از شام مي‌گوييد. حضرت فرمود: سه شبانه‌روز ما را پشت دروازه ساعات منتظر نگه داشته بودند تا شهر را آذين‌بندي كنند. وقتي وارد شهر شام شديم مردم به كارهاي لهو و لعب مشغول بودند. آنقدر ما را اذيت كردند، ما را در خرابه‌اي جاي داده بودند كه شب از سرما و روز از گرما طاقت نمي‌آورديم.

مي‌خواهيد چراغ را خاموش كنيد، امشب مي‌خواهيم برويم كنار حرم حضرت رقيه، به اميد اينكه شايد امسال زير سايه حجة‌بن‌الحسن (عليه الصلاة‌ و السلام) برويم كنار قبر او، آن‌جا عزاداري كنيم. در يك خرابه‌اي كه سقف ندارد، وسايل استراحت در آن‌جا نيست، آن شخص مي‌گويد: ديدم امام سجاد از خرابه بيرون آمده است. گفتم: آقاجان تشريف ببريد در داخل، ممكن است مأمورين بيايند شما را اذيت كنند. امام سجاد فرمود: اين غُل و زنجيري كه در گردن من هست، وقتي آفتاب مي‌خورد داغ مي‌شود، اين جراحات را مي‌سوزاند، من مي‌روم در كنار سايه‌اي بنشينم شايد اين همه اذيت نشوم. لاإله‌إلا‌الله، در چنين خرابه‌اي فشار زيادي بر اهل‌بيت عصمت و طهارت وارد شده است. طبق بعضي از احاديث چهار سال از عمر شريف حضرت رقيه گذشته است. بعضي از مورخين مي‌خواهند ترديد كنند كه شايد حضرت رقيه (سلام الله عليها) نبوده است ولي يك مكاشفاتي، يك مشاهداتي…، حتي وقتي كه قبر مطهر ايشان آب گرفته بود، بدن مقدس او در ميان قبر مطهر ايشان صحيح و سالم، و قطعاً بدانيد كه وجود مقدس حضرت رقيه در همين مكاني كه إن‌شاءالله زيارت او رفتيد و مي‌رويد، دفن است و حتي يكي از اولياء خدا، يك فردي كه شايد بگويم او را بشناسيد، مي‌گفت: كنار ضريح حضرت رقيه نشسته بودم، مي‌ديدم يك بي‌بي در گوشه حرم نشسته است، يك دختربچه در سن چهار سال، اين شخص مي‌گفت: تعجب من اين بود كه چطور درِ ضريح باز مي‌شود و او از داخل ضريح مي‌آيد در دامن اين خانم و برمي‌گردد. كه وقتي آمد به من مطلب را گفت: من گفتم: مي‌خواستند به تو ثابت كنند كه حضرت رقيه همين جا دفن شده است. من نمي‌دانم ظلم اين خاندان بني‌اميه چقدر بود كه وقتي بدن مقدس حضرت رقيه را از ميان قبر بيرون مي‌آورند، آن عالم جليل گفت: –روضه من همين جمله است- من نگاه كردم ديدم هنوز زنجيري به گردن …، و با پارچه سياهي بدن مقدس او را بسته بودند.

 

 

 

 



[1]. بحار الأنوار، ج 28، ص 57.

[2]. همان، ج ‏45، ص 137.

[3]. بحار الأنوار، ج 91، ص 142.

[4]. رعد، آيه 39.

[5]. اخلاص، آيه 1.

[6]. بحار الأنوار، ج ‏4، ص 145.

[7]. الكافي، ج ‏4، ص 577. 

۲۳ رمضان ۱۴۱۳ قمری – غربت امام زمان (ارواحنافداه)

«بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمین و الصلاة و السلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین سیدنا و نبینا اباالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین لا سیما علی سیدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحی و الأرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏ حم * وَ الْکِتابِ الْمُبینِ * إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی‏ لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرینَ * فیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکیمٍ»[1]

شب قدر است، شب سرنوشت است، شب تعیین سعادت‌ها و شقاوت‌ها است، شبی است که خدای تعالی اسم امشب را لیله مبارکه، شب پُربرکت، شب پُرنعمت، شب پُررحمت گذاشته است. در فضیلت آنقدر امشب را بالا برده است که ارزش آن از هزار ماه بیشتر است و ظرف امشب را برای نزول قرآن تعیین فرموده است. قرآنی که تنها اثری از وجود پروردگار است، او در این شب نازل شده است «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی‏ لَیْلَةِ الْقَدْرِ»[2] اسم امشب قدر است، قدر به معنای اندازه و اندازه‌گیری است. تعیین مقدرات انسان امشب می‌شود. در دعاهای امشب خواندیم که خدایا اگر نام ما در زمره اشقیا است محو کن و در زمره سعدا بنویس، چون خود تو در قرآن فرموده‌ای: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ‏ »[3] خدایا تو محو می‌کنی، تو اثبات می‌کنی، همه کارها در دست تو است، مولای ما، عزیز ما، آقای ما، آن که جان همه ما به قربان او، حکومت امشب در دست او است که بهتر از هزار ماه حکومت دنیایی با زرق و برق ریاست و دنیاداری و حکومت ظالمانه بنی‌امیه است. آقای ما امشب از سر شب می‌نشیند در جایی که تمام عالم هستی زیر پای او است مقدرات مردم را تعیین می‌کند، امشب را به کره زمین اختصاص داده است. إن‌شاءالله در آن طومار نام من و شما جزء یاران او باشد، جزء دوستان او باشد. چند سال قبل در چنین شبی بود، یک نفر دیده بود طوماری دست آقا است، اسامی شما مردمی که در این مجلس هستید نوشته‌اند و در سرلوحه این طومار نوشته شده است این دسته از دوستان ما هستند. ای خدا ما هیچ امیدی نه به اعمال خود، نه به محبت خود…، خود من همین امشب فکر می‌کردم من چه دارم، هیچ. نماز من لایق پروردگار است؟ نه. روزه من؟ اعمالی که انجام داده‌ام؟ هیچ، فقط یک چیز داریم و آن محبت آقا حجةبن‌الحسن که جان همه ما به قربان او، آن هم محبت کامل نیست. یک محبتی است که…، این اندازه را من از طرف همه به پیشگاه مولای خود حجةبن‌الحسن عرض می‌کنم که آقا هر یک از ما اگر همین امشب شما را حتی در خواب ببینیم تا چند روز خوشحال هستیم، هیچ چیز نداریم، هیچ، دست به دامن امام زمان خود امشب بیندازید، عرض کنید آقا «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِی مَقَادِیرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَیْکُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُمْ»[4] همین امشب تقدیرات وارد به محضر شما می‌شود و از کنار خانه شما صادر می‌شود، آیا می‌شود «أَ تُسَلِّطُ النَّارَ عَلَى وُجُوهٍ خَرَّتْ لِعَظَمَتِکَ سَاجِدَةً وَ عَلَى أَلْسُنٍ نَطَقَتْ بِتَوْحِیدِکَ صَادِقَةً وَ بِشُکْرِکَ مَادِحَةً وَ عَلَى قُلُوبٍ اعْتَرَفَتْ‏ [بِمُحِبَتِکَ صاحِبَ‌الزَمان، بِأُلُوهیَتِکَ یا أَلله]»[5] اعتراف کردیم به محبت شما، آیا آتش دنیا و آخرت، آیا شقاوت دنیا و آخرت، آیا بدبختی در دنیا و آخرت متوجه این دل‌ها می‌شود؟ «مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ» ما به تو چنین گمانی نداریم «وَ لَا الْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِکَ» آقا حجةبن‌الحسن معروف است از فضل تو و کرم تو این‌چنین برنمی‌آید. خود او فرمود: وقتی که جعفر تائب که آن‌وقت‌ها به او جعفر کذاب می‌گفتند، وقتی حضرت او را بخشیدند و کسی سؤال می‌کند نظر شما درباره عموی خود جعفر چیست؟ فرمود: «وَرِثْنَا الْعَفْوَ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ»[6] چطور یوسف برادرهای خود را ببخشد بگوید: «لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ»[7] ما عموی خود را نبخشیم. من عرض می‌کنم آقا جان یوسف شاگرد ابجدخوان مکتب عفو شما است، شما خیلی بالاتر، شما خیلی باعظمت‌تر اظهار لطف و محبت می‌کنید. امشب شب دعا است، من زیاد نمی‌خواهم برای شما حرف بزنم، اول خواهش ما از آقای خود…، آقایان این را بدانید ما در هر کجا که باشیم در محضر آقا امام زمان هستیم. الآن شما فرض کنید یک تختی برای آقا گذاشته‌اند، ما هم یک مُشت معصیت‌کار، یک مُشت گنه‌کار دور این تخت جمع شدیم، آقا اول خواهش ما این است که شما از ما راضی بشوید، شما ما را عفو کنید، ما در حق شما خیلی کوتاهی کردیم، آقا جان شما فرموده‌اید: «إِنَّا غَیْرُ مُهْمَلِینَ»[8] ما اهمال درباره مراعات شما نمی‌کنیم، شما را رعایت می‌کنیم، ولی یا بقیة‌الله ما خیلی به شما ظلم کرده‌ایم. هر هفته لااقل دو مرتبه قلب شما را رنجانده و محزون کردیم ولی در عین حال ناقص هستیم چه کنیم، ضعیف هستیم، امشب که شب حکومت شما است، شب عظمت شما است، شبی است که خدا امشب را به خاطر حکومت شما مبارک قرار داده است. در قرآن خود فرموده است: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی‏ لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ» ما قرآن را در شب پربرکت نازل کردیم. شب بابرکت، برکت امشب به خاطر لطف آقا حجةبن‌الحسن است. «فیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکیمٍ‏ » این جمله آقا جان یا بقیةالله ما را زیاد می‌ترساند، در امشب اموری که جدا از هم می‌شوند، افرادی که از هم جدا می‌شوند، آن‌هایی که شقی هستند و آن‌هایی که سعید هستند، از یکدیگر جدا می‌شوند، امر امشب محکم است، یعنی اگر امشب خدایی نکرده ما نتوانستیم تا «مَطْلَعِ الْفَجْرِ»[9]…، از امام زمان خود بخواهیم که نام ما را در زمره سعدا قرار بدهد، دیگر بعد از امشب نمی‌شود، امشب محکم شده است، حُکم شده است، قاضی بزرگ، نماینده خدا، لسان‌الله، نفس‌الله، عین‌الله، امشب را قضاوت کرده است که این شخص خیلی به ما ظلم کرده است، این شخص آنقدر ضعیف بوده است که یک جا به او گفتند تو از فلان دسته‌ هستی، دیگر حرف ما را در آن اداره نزد، اسم ما را از روی سر خود برداشت که به او نگویند این امام زمانی هست. برای این شخص ننگ بود که به او بگویند تو طرفدار حجةبن‌الحسن هستی. خاک بر سر ‌چنین افرادی، این‌ها توقع نداشته باشند که جزء خوشبخت‌ها باشند، رفته‌رفته همین اعتقادات آن‌ها هم از دست آن‌ها گرفته خواهد شد. ما در حق امام زمان خود کوتاهی کردیم. هر کس امشب صدای من را می‌شنود، من این مطلب را دارم می‌گویم و می‌دانم آقا حجةبن‌الحسن می‌شنوند و یک روزی خدمت ایشان می‌گویم آقا من به این‌ها گفتم، از این به بعد همه جا باید اسم امام زمان را ببرید. پای سخنرانی و منبری که نام امام زمان برده نمی‌شود ننشینید، اعتراض کنید، امام زمان شما را حفظ خواهد کرد. این‌قدر انسان بی‌انصاف، هر چه ما داریم از امام زمان هست. فرمودند: بگو به این مردم که من غریب هستم. بگو به این مردم که من مظلوم هستم. بگو کسی به یاد من نیست. امشب شما در دعاهایی که در شب قدر دستور داده شده است که بخوانید…، هر دعایی را گفتند یک دفعه بخوانید اما این دعای شریف که الآن همه شما با من می‌خوانید، این را گفتند مکرر بخوانید، به یاد امام زمان خود باشید، کلید سعادت امشب در یاد امام زمان و اظهار محبت به امام زمان است.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلَى آبَائِه فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلًا» یعنی خدایا ما لیاقت نداریم یاور امام زمان باشیم؟ خدایا تو باش «کُنْ لِوَلِیِّکَ» تو بوده باش برای ولیّ خود، دوست خود، بنده خود، آقا حجةبن‌الحسن (رُوحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) ولیّ او باش، حافظ او باش، ناصر او باش، راهنمای او باش، حتی چشم او باش، تا اینکه تو او را در روی زمین ساکن کنی، به او سکونت بدهی، به او آرامش بدهی «حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً» همه مطیع او باشند، همه به او اظهار ارادت بکنند «وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلًا» آقا از نگاه به مردم لذت ببرد، از تشکیلات عدل و داد آقا لذت ببرد «وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلًا» از همه چیز لذت ببرد، حالا که جز حزن و اندوه و ناراحتی آقا حجةبن‌الحسن چیز دیگری عائد ایشان نمی‌شود. شنیدید از جناب حاج آقای ذبیحی، این مرد بزرگوار که خدا إن‌شاءالله ایشان را حفظ کند، ایشان در سن شش سالگی و هفت سالگی نابینا شدند ولی تمام قرآن را حفظ هستند، که پیش خود من خواندند و خود من شاهد هستم در افغانستان با شیعیان چه می‌کنند. شما می‌شنوید، آن هم خیلی ناقص می‌شنوید در لبنان و جنوب لبنان با شیعیان چه می‌کنند، ناقص می‌شنوید، در هندوستان و پاکستان که خدا لعنت کند این حزب صحابه را، وهابی‌های کثیف را، که این‌ها به هیچ چیز شیعه رحم نمی‌کنند. ماها می‌شنویم،‌ خیلی هم ناقص می‌شنویم، اما آقای مظلوم ما این‌ها را نگاه می‌کند، می‌بیند. همان‌طوری که علی‌بن ابیطالب (علیه السلام) نگاه می‌کرد، دید پهلوی فاطمه زهرا شکسته است، به روی زمین افتاده است. آقا حجةبن‌الحسن هم دارد نگاه می‌کند. همان‌طوری که علی بن ابیطالب اجازه نداشت که عکس‌العملی نشان بدهد، آقای مظلوم ما، آقای غریب ما هم فعلاً از طرف خدا اجازه ندارد که عکس‌العمل نشان بدهد. چرا؟ برای اینکه هنوز سر من و شما به بازی‌های بچگانه خود مشغول است و به دنیای خود پرداخته‌ایم و هنوز حاضر نیستیم آن‌طوری که یک روز از نایب ایشان استقبال کردیم…، به خدا قسم این حجت است بر شما مردم، آن روزی که امام (رضوان الله علیه) از پاریس به ایران می‌آمد دیدید چطور استقبال کردید، اگر همان‌طور از خود آقا استقبال کنید، یک روز نیمه شعبان که می‌شود همه شما در خیابان‌ها راه بیفتید، ما دیگر امام زمان خود را می‌خواهیم، ما امروز همه برای حجةبن‌الحسن راهپیمایی می‌کنیم، اگر شما روز جمعه آخر ماه رمضان زبانِ روزه برای آزادی قدس راهپیمایی می‌کنید…، این یک سرسوزن از ظلم‌هایی است که در این دنیا انجام می‌شود، اگر برای امام زمان خود هم روز عید فطر یک راهپیمایی کنید…، خاک بر سر آن پیش‌نماز و پس‌نمازی که روز عید فطر که روزی است که خدای تعالی برای مسلمان‌ها عید قرار داده است و برای محمد و آل محمد زُخرُ و شرف و عزت قرار داده است، برای آن‌ها شرف و زُخرُ و عزت قرار داده است که در دعای روز نماز عید فطر می‌خوانید، در آن روز اقلاً نام امام زمان را هم در نماز خود ببرید، دستور است، ولی متأسفانه به همین مقدار بسنده می‌کنند که «اللهم صل و سلم» یکی یکی ائمه را نام می‌برند تا به امام زمان می‌رسند. از مستحبات و مؤکده نماز جمعه و نماز عیدین این است که انسان برای امام زمان خود دعا کند و از آن حضرت اسم ببرد و مردم را متوجه مقام مقدس امام زمان خود بکند. اگر روز عید فطر، روز عید قربان شما در ضمنِ همان تکبیرات گاهی هم بگویید یا صاحب‌الزمان چه می‌شود؟ چه می‌شود؟ چرا ماها غافل هستیم؟ چرا شیطان این‌طور ما را از امام خود دور کرده است؟ یا بقیةالله، آقایان من خیلی امشب از شما عذر می‌خواهم، نمی‌توانم درست حرف بزنم، به خدا قسم اگر چشم دل خود را باز کنید می‌بینید تقدیرات شما تمام به دست امام زمان شما به صریح قرآن…، ملائکه الآن دارند پَر می‌زنند به خدمت امام زمان می‌رسند و می‌گویند آقا ما با این مرد چه کنیم؟ ‌یک سال از شب ۲۳ ماه رمضان گذشته تا به حال این کم به یاد شما بوده است، پیروی از شما نکرده است؟‌ هرچه دل او خواسته است انجام داده است، شب چهارشنبه ۲۳ ماه رمضان را بیشتر از توجه به شب عظمت شما، شب قدر، به آتش‌سوزی و کارهای برخلاف اسلام و اعمالی که زرتشتی‌ها انجام می‌دادند گذرانده است. همین امشب سر شب می‌آمدیم بچه‌های آن‌ها، همین بچه‌های شیعهِ مسلمان اطراف آتش جمع شدند و امشب را خنده می‌کنند، همه مصائب مردم دنیا را که فراموش کردند هیچ، مصیبت علی بن ابیطالب را هم فراموش کردند و خدا نیامرزد آن کسانی را که این‌طور ما را از امام زمان خود دور کرده‌اند. چند روز دیگر هم عید نوروز است دیگر تمام مسائل فراموش می‌شود. همین امشب خود شما فکر کنید ببینید خوب است نام شما را در اشقیاء بنویسند یا در سُعدا؟ شمایی که در صراط مستقیم نیستید، چه با شما بکنند؟ لطف آقا است «وَ یَعْفُ عَنْ کَثیرٍ»[10] خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: که خدای تعالی از خیلی از کارهای ما، ما را عفو می‌کند، از ما می‌گذرد، وگرنه به خاطر این اعمال ما بخواهد ما را بگیرد، ما باید بدتر از شیعیان افغانستان و شیعیان سایر بلاد باشیم، باید بدبخت باشیم، باید بیچاره باشیم، لطف آقا است چه کنیم. بنده بد را هم بالأخره نگه می‌دارد.

 «اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلَى آبَائِه ٍ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلًا» یا بقیةالله، آقا جان دست ما به دامن تو است، یا صاحب‌الزمان، آقا جان ما یک خواهش داریم، یک جمعیت کمی امشب در خانه ما آمده‌اند، در این منزل چقدر جمعیت می‌گیرد؟ از این همه جمعیتی که در مشهد هستند و امشب قرآن به سر می‌گیرند، این دسته را به خاطر مادر خود زهرا، به خاطر بزرگواری خود، عنایت بفرمایید فرداً فرد این جمع را، زن و مرد را، نام این‌ها را جزء خوشبخت‌ها و سعادتمند‌ها امشب بنویسید. آقاجان متشکر می‌شویم، قربان خاک پای شما می‌شویم، خواهش می‌کنیم آقا، آقا جان تمنا می‌کنیم، آقا جان خواهش می‌کنیم، عزیز زهرا خواهش می‌کنیم، همه شما خواهش کنید از آقای خود حجةبن‌الحسن که امشب نام شما را در زمره سعدا بنویسد. قربان آن دست شما، قربان آن قلم شما، بنویسید ما سعید باشیم، ما خوشبخت باشیم، دنیا و آخرت ما اصلاح بشود، ما در مقابل آن یک قول به شما می‌دهیم و آن اینکه کوشش کنیم تا زمان ظهور شما در محضر شما سرباز خوب شما باشیم و در رکاب شما شمشیر بکشیم و جان خود را فدای مقدم مبارک شما بکنیم.

جان چه باشد که نثار قدم دوست کنم             این متاعی است که هر بی‌سروپایی دارد

آقا جان خواهش می‌کنیم، هر کس امشب این خواهش را نداشته باشد باید برود روی یقین و ایمان خود کار کند، خواهش کنید، تقاضا کنید، آقایان خیلی بار ما سنگین است، خیلی دوش ما از گناه به زیر آمده است، صورت سیاه، قلب‌ها سیاه، اما حالا شما تصادفاً در این مجلس آمده‌اید و من هم تصادفاً خدا می‌داند وقتی منبر می‌آمدم فکر این مسائل نبودم که این‌طور حرف بزنم، حالا آمد، این‌طوری شد، إن‌شاءالله آقای ما حجةبن‌الحسن به ما نظر لطفی خواهند کرد، دامن ایشان را در دست بگیرید، آقا جان خواهش می‌کنم. یکی از آقایان وقتی که دعای ندبه می‌خواند می‌گوید: در حال مکاشفه دربه‌در دنبال آقا گشتم تا رسیدم در مسجد الحرام، دیدم دست را به در خانه کعبه زده است، دامن او را گرفتم گفتم «بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی لَکَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى»[11] آقا جان چقدر دنبال شما بگردم، همه جا رفتیم، خود شما می‌دانید مسجد جمکران رفتیم، مسجد سهله رفتیم، مساجد مختلفی که به نام شما بود رفتیم شاید چشم ما به جمال شما بیفتد. یکی از دوستان به عشق مولا هفتصد کیلومتر راه را هر شب جمعه به مسجد جمکران می‌آمد که خدمت امام زمان خود برسد. علی بن مهزیار اهوازی سی سفر از اهواز به مکه پیاده رفت تا خدمت امام زمان خود برسد. مرحوم آسید محسن جبل‌عاملی هفت سال در مکه ماند با آن وضع مکه، شاید خدمت امام زمان خود برسد. شما فکر نکنید که این عزیزِ عزیزان، این محبوب همه، این کسی که امام صادق قلب عالم امکان می‌فرماید:‌ «لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیَّامَ حَیَاتِی»[12] اگر من او را درک می‌کردم، تمام دوران عمر خود خدمتگزار او بودم. این عزیزِ عزیزان می‌شود امام ما باشد و زیر سایه او باشیم و می‌شود امشب یک نظر لطفی به ما بفرماید.

از بعضی از قضایا استفاده می‌شود که آقا دوست دارد روضه عموی ایشان ابوالفضل خوانده بشود، ما به امید اینکه آقا این روضه را دوست دارند، چراغ‌ها را خاموش کنید، امشب این روضه را بخوانیم «السلام علیک یا ابوالفضل العباس ابن امیرالمؤمنین یا باب‌الحوائج» من به آقایان عرض می‌کنم تجلیات حضرت بقیةالله مختلف است، یکی حال خوبی پیدا می‌کند، یکی استشمام عطر وجود مقدس ایشان را می‌کند، یکی چشم او به جمال ایشان روشن می‌شود، یکی هم صدای نازنین ایشان را می‌شنود، هر کدام از شما در هر مرحله‌ای از تجلیات قرار گرفتید، سلام این سگ ناقابل ایشان را به آن آقا برسانید. «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّةَ اللَّهِ» حالا که حال توجهی به آقا پیدا کردید همه با صدای بلند یا صاحب‌الزمان.

آرام‌ آرام، شماها فکر می‌کنید که این عطر عجیبی که در مجلس آمده است، این توجهی که شما به حجةبن‌الحسن پیدا کردید از خود شما است؟ نه به خدا قسم، این عنایاتی است که آقا فرمودند، تشکر می‌کنیم آقا جان، مولا جان، سلام همه دوستان خود را در تمام جاها که هستند به شما عرض می‌کنیم .

ابوالفضل (علیه السلام) وارد شریعه شد. لب‌های او تشنه بود، دست‌ها را زیر آب برد «فَذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْنِ»[13] ناگهان به یاد لب‌های تشنه سیدالشهداء افتاد، آب را روی آب ریخت، از شریعه خارج شد، تمام همت ابوالفضل این است که این مشک آب را به خیمه‌ها برساند، لذا می‌بینید وقتی دست راست او قطع می‌شود بند مشک را به طرف چپ می‌اندازد، وقتی دست چپ او قطع می‌شود بند مشک را به دندان می‌گیرد، اما یک وقت هم دیدند ابوالفضل در جای خود متوقف شد! همان وقتی که تیر آمد به مشک وارد شد و آب‌ها به روی زمین ریخت، ظالمی هم آمد با عمود آهنین بر فَرق نازنین ابوالفضل زد، از روی اسب به روی زمین افتاد، صدا زد: برادر، برادر خود را دریاب.  

 

 


[1]. دخان، آیات 1 تا 4.

[2]. قدر، آیه 1.

[3]. رعد، آیه 39.

[4]. الکافی، ج ‏4، ص 577.

[5]. المصباح للکفعمی، ص 557.

[6]. الکافی، ج ‏8، ص 308.

[7]. یوسف، آیه 92.

[8]. بحار الأنوار، ج ‏53، ص 175.

[9]. قدر، آیه 5.

[10]. شوری، آیه 34.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 107.

[12]. همان، ج ‏4، ص 258.

[13]. شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج ‏3، ص 192.    

۲۲ رمضان ۱۴۱۳ قمری – معرفت امام (علیه السلام)

معرفت امام (علیه السلام) ۲۲ رمضان ۱۴۱۳ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ عَمَّ يَتَساءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ * الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ»[1]

موضوع سخن ما در شب‌هاي گذشته درباره معرفت مقام مقدس امام (عليه السلام) بود. خداي تعالي خالق ما است، مالك ما است، هر چه داريم از خدا است، همه موجودات تحت امر الهي هستند. خداي تعالي همه ما را خلقت كرده است و ما مملوك او هستيم. به طور كلي حيوانات مختلفي كه خدا در كره زمين خلق كرده است به دو بخش تقسيم مي‌شوند: يك بخش آن‌ها انفرادي زندگي مي‌كنند، يك بخش آن‌ها اجتماعي زندگي مي‌كنند. حيواناتي كه انفرادي زندگي مي‌كنند، كه اين هم از نظر دانشمندان جانورشناس مورد بحث است كه آيا هيچ حيواني انفرادي زندگي مي‌كند يا نه. بعضي مي‌گويند نه، همه حيوانات بالأخره بايد با هم‌نوع خود زندگي كنند. نهايتاً گاهي با جمع زيادي از هم‌نوع خود زندگي مي‌كنند و گاهي بعضي‌ از آن‌ها با جمع محدودي از قبيل همسر و فرزند و اين‌ها، بالأخره جمعي هستند، با هم زندگي مي‌كنند. به هر حال آن‌هايي كه مثل زنبورعسل، مورچه، مثلاً بعضي از حشرات كه اكثر حشرات را شامل مي‌شود، اين‌ها تا با هم زندگي نكنند نمي‌توانند سعادت خود را تأمين كنند، اين‌ها را حيوانات اجتماعي مي‌گويند. يك عده‌اي از اين حيوانات هستند كه احتياج به آن همه اجتماع ندارند، فرض كنيد مثل آهوها، شيرها، غالب درندگاني كه در بيابان‌ هستند، اين‌ها اجتماعي زندگي نمي‌كنند. آن‌هايي كه با هم زندگي مي‌كنند، اجتماعي زندگي مي‌كنند، چون همه آن‌ها مي‌خواهند جلب منافع بكنند و تضاد در بين آن‌ها به وجود مي‌آيد، يعني سر جلب منافع تنازع و تضادي به وجود خواهد آمد، خداي مهربان براي آن‌ها قوانيني تنظيم كرده است كه طبق آن قوانين بايد عمل بكنند تا عدالت در بين آن‌ها حكمفرما باشد. مثلاً شما اگر زندگي زنبورعسل را مطالعه كرده باشيد مي‌بينيد اين حشره تحت يك قوانين جامعي با هم زندگي مي‌كنند به طوريكه هيچ يك از آن‌ها بر ديگري هيچ‌گونه تجاوزي ندارند، از محدوده خود تجاوز نمي‌كنند، حالا اسم اين را قوانين تكويني مي‌گذارند. به هر حال هرچه هست در ميان حيواناتي كه اجتماعي زندگي مي‌كنند يك قوانين تكويني، يا تشريعي، يا الهامي، يا وحي‌اي -سر اين مسئله نمي‌خواهم بحث كنم- دارند كه هر كدام طبق حق مسلّم خود حركت مي‌كنند و حق ندارند تجاوزي هم به حقوق ديگران داشته باشند. شما صدتا كندوي عسل را كنار هم گذاشتيد و مثلاً پنجاه هزار زنبورعسل به طرف اين كندوها در حركت هستند، يك دانه از اين زنبورعسل‌ها به كندوي ديگري نمي‌رود و به حق ديگري تجاوز نمي‌كند، اين قانوني است كه خداي تعالي در بين آن‌ها مقرر كرده است و همه آن‌ها هم اطاعت مي‌كنند. در قرآن شريف مي‌فرمايد: «وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً»[2] تا آخر آيه، كه ما به زنبورعسل وحي كرديم كه خانه‌ را مثلاً در كوه‌ها و كوهستان‌ها بساز و به چه نحوي بساز و بعد از عسل پاك و پاكيزه‌اي كه «شِفاءٌ لِلنَّاسِ»[3] است در اختيار مردم بگذار و خدمتگزار بشر باش.

در ميان حيوانات كه اگر انسان را هم از آن‌ها قرار بدهيم، اجتماعي‌ترين حيوانات انسان است كه يك انسان به تنهايي نمي‌تواند زنده باشد تا چه برسد كه زندگي كند. زنبورعسل به تنهايي مي‌تواند زنده باشد اما مفيد نيست. حيوانات ديگر اين‌ها تنها مي‌توانند زندگي كنند اما آن فايده‌اي كه بايد داشته باشند را ندارند، اما انسان نمي‌تواند به تنهايي زندگي كند. شما را در وضع فعلي در يك جنگلي بگذارند، بدون اينكه لباس شما را خياط دوخته باشد، نان شما را نانوا پخته باشد، به اصطلاح گوشت شما را قصاب به شما بدهد، هيچ چيز نداشته باشيد، خود شما تمام كارها را بخواهيد انجام بدهيد يك شبانه‌روز، دو شبانه‌روز، الي سه روز ديگر بيشتر زنده نيستيد. سرما شما را اذيت مي‌كند، بي‌غذايي شما را اذيت مي‌كند، بالأخره خود شما مي‌توانيد تصور كنيد كه نمي‌توانيد در ميان بياباني، جنگلي، تنها زندگي كنيد، يعني سرتاپاي ما را كه از اول مغرب تا حالا اين‌جا نشستيم شايد صدها نفر در كار بودند تا شما اين چند ساعت را راحت گذرانديد. نان شما را نانوان تهيه كرده است، يخچال‌ها كار كرده است، آشپزها كار كردند، بناها كار كردند، قاليباف‌ها كار كردند، خلاصه انسان همين‌طور دور و بر خود را نگاه بكند مي‌بيند كه بخواهد بشمرد شايد بيست، سي نفر در كار بودند تا شما اين چند ساعت را راحت گذارنديد. حالا ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند، آن‌ها بماند، نه دوستان شما، رفقاي شما، هم‌نوعان شما، مردم شما،‌ اين‌ها در كار هستند تا تو ناني به كف آري و راحت بخوري، حالا غفلت كه همه داريم، راحت بخوريم.

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار        شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري

نمي‌خواهم در آن موضوع صحبت كنم، ولي اين‌طوري است. اين‌جا سؤالي پيش مي‌آيد حالا كه ما اجتماعي‌ترين حيوانات هستيم آيا قوانيني براي ما تعيين شده است يا نشده است؟ قوانين تكويني كه نداريم، يعني همه ما مي‌دانيم كه شغل ما چيست، كار ما چيست، برنامه ما چيست، يكي مثل كندوي عسل…، اين را شما بدانيد اين زنبورهايي كه داخل كندو وارد مي‌شوند هر كدام از آن‌ها يك شغل خاصي دارند، يكي زنبور به اصطلاح محافظ است، يكي پليس است، عسلي نمي‌دهد ولي نگهبان كندو است، يكي ملكه است، خلاصه تشكيلات آن‌ها مرتب است، همه هم اصلاً از مادر همين‌طوري متولد شدند، يعني ملكه زنبورعسل مثل ما نيست كه مثلاً يك روزي فرض كنيد يك كارگري بوده است، زنبور كارگر باشد، بعد ترقي بكند بيايد مثلاً زنبور وزيري بشود و بعد شاه يا ملكه بشود،‌ نه اين از اول ملكه متولد شده است، اين معناي تكويني بودن قوانين است، تنظيم آن. در بين مردم، بشر، اين‌طور نيست، يعني نه كسي ملكه،‌ نه كسي مَلَك، نه كسي مَلِك، نه كسي شاه، نه كسي رئيس‌جمهور، نه كسي ولي فقيه، نه كسي…، هيچ كس، همه مساوي متولد شدند، سياه و سفيد هم ندارد، همه مساوي متولد شدند. بنابراين تكويناً ما قوانيني نداريم، يعني دست ما اساساً بالا نرود كه به صورت يك نفر بزنيم، يعني نتوانيم بالا كنيم، معناي تكويني اين است، نتوانيم ظلمي بكنيم، به ظلم عادت نكرديم، مجبور هستيم، همان‌طور كه مجبور هستيم سفيدپوست باشيم مجبور هستيم كه به حق خود هم قانع باشيم، اين نيست، اگر اين بود كه راحت بوديم،‌ ديگر نه دادگستري لازم بود، نه سپاهي لازم بود، نه شهرباني –مرحوم شهرباني بايد بگوييم چون مدت شهرباني تمام شد- حالا نيروهاي انتظامي، هيچ چيز لازم نبود، همه، همان‌طوري كه در كندوي عسل اين حرف‌ها نيست. ملكه راحت نشسته است، نه كسي او را ترور مي‌كند، نه علاقه كسي به ملكه كم مي‌شود، راحت در كندوي عسل نشسته است، مي‌خورد، مي‌خوابد، توليدمثل مي‌كند، فقط اين سه تا كار براي ايشان است. هيچ كس هم حرفي ندارد، نه حسادتي، نه اينكه چه كسي تو را اين‌جا نشانده است كه من را ننشانده است، اين حرف‌ها هم نيست، قوانين تكويني از جانب پروردگار به آن‌ها وحي شده است و آنچنان عمل مي‌كنند كه…، مثلاً شما مرد هستي، همان‌طور كه شما تكويناً مرد هستي، تمام برنامه‌هاي آن‌ها اين‌طوري است. ديگر نمي‌توانيد تغيير جنسيت بدهيد، آن‌ها هم نمي‌توانند تغيير شغل بدهند. خداي تعالي ما را كه اين‌طوري خلق نكرده است. آيا ما را به حال خود واگذاشته است؟ هر كاري بخواهيد بكنيد، اين هم كه بي‌انصافي است كه حيواناتي كه براي خاطر ما خلق شدند منظم باشند ولي ما نظامي نداشته باشيم. آن‌ها حق نداشته باشند يك قدرتمند آن‌ها بر ضعيف آن‌ها تسلط پيدا كند و خدا كَت قدرتمندان آن‌ها را بسته باشد و ضعفا را حفظ كرده باشد ولي ما را به حال خود گذاشته باشد. فرعون‌ها بيايند، نمرودها بيايند، جبارهاي زمان بيايند كه در تاريخ زياد هم بوده است با همه گرفتاري‌ها و زدوبندها و نمي‌دانم بزن بگير و ببند و اين‌ها، در عين حال هميشه اين‌طوري بوده است، الآن هم اگر در اين متجاوز از پنجاه يا صد مملكت دنيا بخواهيد فكر بكنيد همه همين‌طور هستند. قدرت دست قدرتمندانِ ظالمِ بي‌ارزشِ بدون مزيت ذاتي است. آقا تو چرا رئيس‌جمهور مثلاً آمريكا شدي؟ با يك زدوبندهايي، يك قدري فعاليت كرده است، يك مدتي هنرپيشه بوده است، مردم در تلويزيون‌ها و راديوها و اين‌ها صداي او را و خود او را ديدند و شناختند و اين هم شروع به تبليغات كرده است و مردم خواستند براي رئيس‌جمهور رأي بريزند، فكر كردند كه چه كسي؟ يك دفعه به ياد آوردند كه ديشب در تلويزيون اين هنرپيشه سينما را ديدند و نسبت به او هم حس بدي ندارند، رأي به اسم او مي‌اندازند. حالا ديگر هيج فضيلتي نيست،‌ و لذا دانشمندان در تمام ممالك هميشه تحت نفوذ قدرتمندان بودند، هميشه. از زمان پيغمبر اكرم تا به حال هميشه اين‌طور بوده است. دوازده تا امام داشتيم، افراد ظالم و ستمگر در رأس كار بودند و ائمه اطهار يا در زندان‌ها، يا در خانه، يا مسموم و مقتول شدند. بعد از آن‌ هم همين‌طور،‌ شما علماي بزرگي…، اسم‌هاي آن‌ها را هم شنيديد و كتاب‌هاي آن‌ها را هم ديديد، حالا يك وقتي يك شاهي مثل شاه عباس صفوي روي يك مصالحي، روي يك سياستي، يكي دو تا از علما را اطراف دربار خود راه بدهد و تحت كنترل و تحت نفوذ خاصي اين‌ها را نگه دارد، اين خيلي هم كم بوده است، وإلّا هميشه ظالمين، ستمگران، بيدادگران، اين‌ها در رأس كار بودند، حالا بگذريم از يك گوشه دنيا كه در جغرافي نگاه كنيد نسبت به ممالك دنيا خيلي هم كوچك است، يك مملكت اسلامي، آن هم نيم‌بند، صددرصد كه همه جاي آن اسلام حكومت نمي‌كند، خود آن‌هايي هم كه در رأس كار هستند در اين مملكت قبول دارند كه همه جاي مملكت اسلام فعال نيست، حالا اين يكي را استثناء كنيم، بقيه همه ظالمين و ستمگران و بي‌نمازها و خدمت شما عرض شود بي‌دين‌ها در رأس كار هستند. پس اگر بگوييم خدا آن‌ها را وا گذاشته است، اين خلاف عدل الهي است كه حشرات…، براي مورچه قانون تعيين كند، براي زنبورعسل براي يك عسل درست كردن قانون تعيين كند، آن هم آنقدر قوانين پيچيده پراهميت يا براي موريانه قانون تعيين كند ولي براي بشرِ اشرف مخلوقات قانون تعيين نكند. تكويناً كه تعيين نكرده است و واگذاشتن به حال خود آن‌ها هم كه زشت است، از عدل پروردگار خارج است، باقي مي‌ماند يك راه و آن اين است كه خداي تعالي قوانيني را به وسيله پيغمبر…، شما نگوييد چرا ما را تكويناً در راه خود ما قرار نداد؟ براي ما ارزش قائل شده است، احترام قائل شده است، مي‌گويد خود تو عقل خود را به كار بينداز. شما يك كارگري در مغازه خود يا در اداره خود يا هر جا مي‌آوريد، يكي هست كه هيچ چيز نمي‌فهمد، يك برنامه جلوي او مي‌گذاريد و مي‌گوييد طبق اين دقيق، بدون اينكه حرف بزني عمل كن، اما يكي هست كه نه، يك مقدار خود او متخصص است، يك مهندسي است كه اينجا آمده است، برنامه‌ها را به او مي‌گوييد، مي‌گوييد اين برنامه‌هاي اين اداره است، خود تو فكر كن يك طرح خوبي بريزكه طبق اين برنامه عمل كني، او را آزاد مي‌گذاريد،‌ اختيار هم به او مي‌دهيد. خداي تعالي در اين كره زمين براي اين حيوانات بي‌شعور و بي‌عقل برنامه گذاشته است، آن‌ها را مجبور هم كرده است كه كَت‌بسته بايد اين برنامه‌ها را انجام بدهيد و اين‌ها هم انجام مي‌دهند. هيچ وقت الاغ نمي‌گويد كه شما ديگر هواپيما داريد و ماشين داريد و اين‌ها ما را رها كنيد، باز هم بار را روي دوش او بگذاريد مي‌برد، تكويناً اين‌طور است. اسب‌ها هم همين‌طور، مثلاً فرض كنيد كه گاوها مي‌گويند شيرخشك داريد و خود شما مي‌توانيد شيميايي شير درست كنيد، ديگر حالا شير ما را رها كنيد، مي‌گوييم نه، هيچ برنامه‌ها تكان نخورده است، همان برنامه‌هايي كه در ده قرن قبل اين حيوانات داشتند همان‌ها را دارند، حالا تو از آن كم استفاده مي‌كني، به هر حال آن‌ها وظيفه خود را دارند انجام مي‌دهند، سر پُست خود هستند.

خداي تعالي به بشر گفته است كه به تو عقل دادم، تو محترم هستي، اين برنامه كتابي را جلوي تو مي‌گذارم، ما از تو اين‌ها را مي‌خواهيم، ببينيد عيناً يك كارمندي كه در اداره وارد مي‌شود، ما اين‌ها را از تو مي‌خواهيم، در اين اداره بايد اين‌ كارها انجام بشود، چطور انجام بشود با خود تو است، اختيار داري.

پس تا اين‌جا جلو آمديم، اين مقدمه بود. خداي تعالي اين قوانين را باز طوري به ما نداده است كه ما مجبور باشيم به آن حتي معتقد باشيم، اختيار كامل و آزادي كامل. يك پيغمبري را مبعوث كرده است، مي‌فرمايد: «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏»[4] پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: من موعظه مي‌كنم شما را به يك چيز، شما را موعظه مي‌كنم، خود شما تصميم بگيريد «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ» براي خدا قيام كنيد، تنهايي مي‌خواهيد بنشينيد فكر كنيد، دو نفري با هم حرف بزنيد بحث كنيد و فكر كنيد «مَثْنى‏ وَ فُرادى»، «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا» بعد فكر كنيد درباره پيغمبر،‌ چهل سال در بين شما بوده است، يك مرد امينِ باهوشِ باعقلِ درستِ «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ» اين كه تا حالا ديوانه نبوده است، سابقه ديوانگي نداشته است، حالا چطور شد به كوه حرا رفت و برگشت ديوانه شد؟ اين سابقه جنون نداشته است، و روي اين حرف‌هاي او هم شما فكر كني، من نمي‌گويم چون خدا هستم و اين‌ها هم چون حتماً از جانب خدا است حتماً بايد قبول كنيد، نه «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»[5]‏ بنشينيد روي قرآن فكر كنيد «أَ فَلا تَتَفَكَّرُون‏»[6] «أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏»[7] بنشينيد به اين‌ها فكر كنيد، اگر براي شما ثابت شد كه اين قرآن معجزه است، از جانب خدا است، اين پيغمبر هم خواهي نخواهي از جانب خدا است ديگر، وقتي اعجاز قرآن ثابت شد و جن و انس پشت به پشت هم دادند و نتوانستند مثل قرآن را بياورند، قرآن كه از جانب خدا باشد چه كسي اين قرآن را آورده است؟‌ پيغمبر. هيچ جا ادعا نشده است كه قرآن را يك كس ديگري آورده است، پيغمبر آورده است، معناي رسول بودن همين است كه اين كتاب را اين شخص از جانب خدا آورده است، اصلاً معناي رسول چيز ديگري نيست، رسالت رسول اكرم هم ثابت مي‌شود. پس ترتيب جريان اين شد كه خدا قوانين خود را در يك كتابي قرار داده است، دست پيغمبر اكرم داده است، پيغمبر اكرم هم براي مردم آورده است. تا اينجا اين‌ها مقدمه بود براي يك مطلب در مسئله امامت. پيغمبر اكرم اين قرآن را آورده است، چقدر وقت داشت كه اين قرآن را براي مردم بيان كند؟ 23 سال. البته 23 سال تدريجاً اين قرآن نازل شده است. حالا فرض مي‌كنيم يك‌جا قبل از بعثت بر او نازل شده است ولي بيان آن بالأخره بايد تدريجي باشد. تدريجاً اين قرآن را در ظرف 23 سال مي‌خواهد تعليم بدهد. اين قرآن چيست؟ تعليم ظاهر قرآن مي‌شود، كار آساني است، يعني يك سال، دو سال انسان بخواهد قرآن را ياد بگيرد، حتي بيسوادي هم بخواهد قرآن را ياد بگيرد مي‌تواند، اما حقايق قرآن، شايد متجاوز از پانصد جلد كتاب كه از اول سوره بقره شروع كنند بخواهند تفسير كنند تا آخر سوره ناس، پانصد جلد كتاب بايد نوشته بشود. اين كتاب بحارالأنوار كه اين‌جا همين رديف سوم ملاحظه مي‌كنيد، اين‌ها 110 جلد است. هر جلدي از اين كتاب را اگر بخواهند روايات آن را توضيح بدهند كه به درد شما بخورد، يعني بخواهند توضيح بدهند -حالا طور ديگري نمي‌توانم بگويم- توضيح بدهند شايد هر كدام از آن 10 جلد كتاب مي‌شود، ده جلد، خود من اين‌طور فكر مي‌كنم. من بعضي از قسمت‌هاي همين كتاب را خواستم كتاب بنويسم، مثلاً فرض كنيد يك قسمت بيست صفحه‌اي از آن را سيصد چهارصد صفحه كتاب شده است. خود من يك نويسنده هستم ديگر، همه شما در اين جهت من را مي‌شناسيد، كه كتابي بشود كه شماها بخوانيد و ديگر مشكلي نداشته باشيد، وإلّا اين كتاب بحارالأنوار را غير از مجتهد كس ديگري حق ندارد بخواند. به جهت اينكه يك چيزهايي فكر مي‌كنند. مرحوم مجلسي اسم آن را بحار گذاشته است، يعني دريا، انساني كه نه شنا بلد است، نه دريانوردي بلد است اين بخواهد دريا برود يك دفعه بخواهد مرواريد دربياورد، اين به كجا مي‌رسد؟ هيچ،‌ اسم آن را بحار گذاشته است و غواص مي‌خواهد، غواص مجهز كه برود آن مرواريدهايي كه در اين بحار هست، در اين دريا هست دربياورد. بعضي از افرادي كه نمي‌گوييم بي‌سواد هستند، در رشته‌هاي ديگر تخصص دارند، چون حالا اگر يك مهندسي كه مي‌تواند يك سفينه فضانورد بسازد اين ممكن است شنا بلد نباشد، مي‌شود؟ ‌يعني حتماً لازم آن اين است كه حالا كه سفينه فضانورد مي‌سازد حتماً بايد غواص هم باشد، نه، شنا بلد نيست، از داخل قايق پايين بيفتد مي‌ميرد. يك دانشمند بزرگ فرض كنيد مكتشف، اين ممكن است كه قرآن و روايات را نفهمد و اين غرور بعضي‌ها را گرفته است، ما داريم، الآن هم در زمان خود داريم كه متأسفانه اشتباه ما مردم مسلمان همين است كه وقتي يك كسي مثل اديسون يا مثلاً انيشتين يا امثال اين‌ها كه يك اختراعي يك اكتشافي دارند فكر مي‌كنيم كه ديگر بايد ما دين خود را هم از آن‌ها ياد بگيريم، نه، او تخصصي در يك رشته پيدا كرده است، وقت نكرده است در اين جهت كار بكند و هيچ اطلاعي ندارد، فوراً او را پشت راديو يا تلويزيون مي‌آوريم، مي‌خواهيم دين خود را از اين انسان ياد بگيريم. اين‌ها متخصص ديني نيستند، و لذا مي‌آيند خراب مي‌كنند. در كاسه كوزه‌هاي همه مي‌زنند و آبرو مي‌برند و تفرقه بين جوان‌ها و مسلمان‌ها به وجود مي‌آورند و بعد هم مسئوليتي كه ندارند كنار مي‌روند، يك آدم عادي مي‌شوند، باز هم همان استاد دانشگاهي هست كه بوده.

 عرض كردم اين قرآن اين اندازه توضيح دارد و توضيح معقولي هم دارد، فكر نكنيد ما نشستيم همين‌طور براي خود بافديم، نه. يك كلمه «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»[8] مي‌بينيد اين چقدر كوتاه است. خود من يك وقتي فكر كرده بودم كه اين را توضيح بدهم، ده صفحه درباره آن چيز نوشتم درعين حال ديدم مردم نمي‌فهمند، همه آن مطالب فلسفي است، درك درستي براي مردم نمي‌شود «لَوْ كانَ فيهِما» ترجمه آن هم خيلي راحت، مي‌خواهيد آن را ترجمه كنم ببينيد چيزي كه خيال كنيد نيست، چون بعضي‌ها مي‌روند ترجمه زير آيات را مي‌خوانند، خيال مي‌كنند ديگر قرآن را فهميدند، نه، ترجمه قرآن قرآني نيست، مي‌خواهيد آن را ترجمه بكنم. اگر در آسمان‌ها و زمين «لَوْ كانَ فيهِما» يعني در آسمان‌ها و زمين «آلِهَةٌ» خداياني مي‌بودند غير از خدا «لَفَسَدَتا» آسمان و زمين فاسد مي‌شد. گوش مي‌دهيد؟ اين خيلي ساده است چطور نمي‌فهميم؟ خدا مي‌داند خود من حدوداً چند ساعت روي «لَفَسَدَتا» فكر كردم و ده صفحه كتاب نوشتم بعد ديدم به درد مردم نمي‌خورد در كتاب‌هاي خود نياوردم. اگر شما چُرت نزنيد كه بعضي‌ها را مي‌بينم دارند مي‌بينند، اگر چُرت نزنيد ده شب وقت داشته باشيد من در ظرف ده شب اين آيه را براي شما توضيح مي‌دهم، اين‌طور است.

اين قرآن آمده است،‌ اين قرآن را پيغمبر فرصت نكرد كه به مردم جاهل زمان خود همه مطالب آن را بگويد، حالا تا چه برسد به مردم زمان بعد، كه «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ‏»[9] فرصت نكرد. صد و چند غزوه داشته است، سنگ‌هايي كه دشمنان سر راه او مي‌انداختند، جنگ‌هايي كه اكثراً مجبور بوده است به عنوان دفاع از حريم اسلام مشغول جنگ باشد. گرفتاري‌هاي ديگر، ما مي‌گوييم كه حقايق اين قرآن را به مردم كه نگفت،‌ درست، اگر بگوييم وقتي فوت كرد معاني قرآن را هم با خود برد، كسي ديگر هم معاني قرآن را نمي‌فهمد…، من مكرر مثال زدم، يك وقتي يك كتابي در…، شايد حالا هم باشد چون آن كتاب خيلي مرغوب بود، من همان جا به رئيس كتابخانه گفتم خيلي مواظب اين كتاب باش، يك كتاب قطوري در كتابخانه صاحب عبقات در لكهنو هندوستان ديدم، اين كتاب خيلي قطور بود ولي يك قصيده درباره علي بن ابيطالب شاعر اين شعر گفته است، اصل كتاب از اين‌جا شروع مي‌شود، وقتي اين شعر را گفته است، يك قصيده است، شما نگاه مي‌كنيد، خيلي هم شعر آن از نظر ادبي آل‌الآل نيست كه بگوييم حالا معجزه كرده است، نه،‌ البته با توضيحي كه خود او داده است خيلي آل‌الآل است، اما از نظر ظاهر ادبي خيلي آل‌الآل نيست. يك قصيده درباره علي بن ابيطالب گفته است، بعد خود او توضيح داده است. اگر شما حرف‌هاي اول اين قصيده را برداريد جمع كنيد، يك مدح حضرت امام حسن مي‌شود و خود او درست كرده است، حرف‌هاي دوم…، مثلاً فرض كنيد اول آن ب است بعد از آن ت است، حرف دوم آن يك شعري درباره امام حسين مي‌شود، مدحي درباره امام حسين، ديگر از آن گوشه بيا به اين گوشه، از اين گوشه برو به آن گوشه، آنقدر از داخل اين‌‌ها -اسم آن قصيده معجزيه‌ است- مطلب بيرون آورده است كه يك كتاب به قُطر مفاتيح شده است و حال اينكه اصل قصيده تقريباً شايد پنج صفحه، شش صفحه بيشتر نيست. آن‌جا يك دفعه به فكر من رسيد كه اگر خود اين شاعر اين‌ها را نگفته بود، بله، خيلي واضح است، اگر خود او اين توضيحات را نداده بود و شعر به دست ما مي‌رسيد كجا ما مي‌فهميديم كه اين مسائل داخل آن هست. ما كجا مي‌فهميديم. اين مسائل را چه موقع مي‌فهميم؟ وقتي كه خود او مي‌نشيند شرح مي‌دهد كه بابا حرف آن اين‌طور، حرف دوم آن اين‌طور، حرف سوم آن اين‌طور، اين‌ها را شرح مي‌دهند. قرآن هم همين‌طور است، حالا اين يك كار بشري است ولي آن معجزه است. قرآن را اگر خدا به پيغمبر نگويد كه من چطور در اين مطالب را گنجانده‌ام كه «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»[10] است، هرچيزي را بيان كرده است و اگر پيغمبر اين‌ها را درك نكند، اين قرآن از جانب خدا با اين خصوصيات بي‌فايده است، مثل اينكه آن شعر را بدون اينكه اين توضيحات را براي آن بدهند، همان شعر را چاپ كنند و در كتابخانه بگذارند، هر كسي مي‌رسد مي‌گويد اين چيست؟ خيلي هم عالي نيست، شعرهاي مرحوم حافظ ما بهتر و ادبي‌تر از اين است، اين‌طوري‌ مي‌شود باشد. اين قرآن را خدا در اختيار پيغمبر گذاشته است و قطعاً همه حقايق آن را به پيغمبر اكرم فرموده است، وإلّا عبث مي‌شود، كار بي‌فايده‌اي مي‌شود، كار بي‌جهتي مي‌شود. باز پيغمبر اكرم به مردم زمان خود كه هم لياقت نداشتند، هم اقتضاء زماني نداشتند، يعني وقت نبود، پيغمبر اكرم به مردم نگفت -اين‌ها استدلالات علمي است، خوب دقت كنيد- پيغمبر اكرم به مردم نگفت، چه كار كرد؟ برداشت با خود برد؟ نه، قطعاً بايد يك نفر از اين جمعيت كه مي‌بيند خوش‌استعدادتر هستند، بادرك‌تر هستند،‌ مي‌توانند همه علوم را بگيرند و بعد از پيغمبر به مردم بدهند، اين را بايد انتخاب بكند، حالا ما مي‌گوييم خدا انتخاب كرده است، كه بايد هم خدا انتخاب كند، يك نفري بايد باشد كه اين علوم را ياد بگيرد، داشته باشد كه پيغمبر كه از دار دنيا رفت بعد او بقيه آنچه را كه پيغمبر از تفسير قرآن براي مردم بيان نكرده است بيان كند. اين‌طور نيست؟ باز زمان اين هم محدود است، چون خيلي وسيع است، بعد او باز بايد يك نفر ديگر باشد، بعد از او يك نفر ديگر باشد، بعد از او يك نفر ديگر باشد و اسم اين امام است، امام براي اين جهت است. امام يعني اين، چون همه آنچه كه از جانب خدا لازم بوده است بر پيغمبر ناز ل شده است و آورده است، توضيح آن با امام است. امام در چه حدي از علم و دانش بايد باشد؟ در چه حدي از علم و دانش بايد باشد؟ در حد پيغمبر. در حد پيغمبر؟ بله،‌ وإلّا نمي‌تواند جاي او بنشيند، چون آنچه را كه او نگفته است اين بايد بگويد. اگر يك فردي باشد كه بي‌سواد باشد، پايين‌تر از پيغمبر اكرم باشد، همان‌هايي كه پيغمبر گفته است، همان‌ها را هم بلد نيست بگويد، آن‌وقت مي‌آيد آنچه را كه او نگفته است و براي مردم بيان نكرده است براي مردم مي‌گويد. ببينيد شيعه وقتي مي‌گويد امام بايد هم‌دوش پيغمبر باشد، مساوي با پيغمبر در علم و عصمت باشد، علت آن اين است، وإلّا قرآن و دين بي‌فايده است، اين قرآن بي‌فايده است. يك آدمي كه…، مثلاً فرض كنيد، حالا از باب مثال جنابعالي استاد يك دانشگاهي هستيد، يك مُشت هم شاگرد داريد، يكي دو ترم را درس داديد، بقيه آن مانده است، مي‌خواهيد مسافرت برويد،‌ مي‌رويد فراش يا مستخدم دانشگاه را مي‌گوييد آقا بيا اين چند روز كه ما نيستيم تو درس بده؟‌ يا كار را به دست او مي‌سپاريد؟ يا مي‌رويد مي‌گرديد يك استادي كه يا بهتر از شما باشد يا مساوي شما باشد، به او كلاس را مي‌سپاريد؟ نه جداً «فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ‏»[11] خدا مي‌گويد: خود شما فكر كنيد چطور حكم مي‌كنيد؟ ما روي اين اصل مي‌گوييم كه علي بن ابيطالب (عليه السلام) بايد جاي پيغمبر بنشيند، اين‌ها اشتباهي كه در صدر اسلام داشتند اين بود كه خيال مي‌كردند يك نفر قُلدري كه بتواند – به اصطلاح ما كلاه او پشم داشته باشد- آن را سر جاي خود بنشاند، شمشير بكشد، آن يكي را…، بعضي از جوانان شيعه هم مي‌گويند كه ايشان خيلي خدمت به اسلام كرد، كشورگشايي كرد. راه كشورگشايي اين نيست، با شمشير كه كشورگشايي بشود بدانيد نتيجه آن همين مي‌شود كه ايشان ايران را فتح كرد. همين آقايي كه فتح كرده است در ايران بيشتر از همه دنيا مخالف دارد. پس ما بايد مطيع او باشيم ديگر، اين برنامه‌هاي شمشير و زور و بدون اينكه از طريق علم و دانش انسان وارد يك جرياني بشود عكس‌العمل دارد. هر شاهي، هر سلطاني، هر رئيس‌جمهوري كه با كودتا وارد يك مملكت شد عمر او خيلي كوتاه است، مگر تا آخر مثل يك قُلدر همين‌طور بايستد. همين عراق شما ملاحظه كنيد زمان فيصل،‌ من به ياد دارم، اكثر شما به ياد نداريد، چون در سال 33 و 34 تقريباً كودتا شد، از آن وقت تا به حال همين‌طور مرتب كودتا شده است تا به صدام رسيده است،‌ صدام قُلدر است، هيچ كس نمي‌تواند…، حالا روي چه حسابي هست نمي‌دانم، اجمالاً نمي‌توانند نفس بكشند، وإلّا طوري شده بود كه در روزنامه توفيق بود قبل از انقلاب، روزنامه فكاهي بود،‌ در آن‌جا عكس يك عربي را كشيده بود، دو تا كنار هم در آفتاب دراز كشيده بودند، يكي به آن ديگري مي‌گفت: چه كار كنيم؟ گفت: بيكار هستيم بريم كودتا كنيم، كم‌كم وضع عراق اين‌طوري شده بود، و واقعاً هم شده بود، هر دو سه ماه يك دفعه يك كودتا مي‌شد، به جهت اينكه با قُلدري مي‌آمدند. آن حكومتي از نظر علم و دانش باقي خواهد ماند كه مردم آن را قبول داشته باشند، مردم آن را دوست داشته باشند، مردمي باشد. خدا نكند اين انقلاب ما آن‌هايي كه در رأس كار هستند كم‌كم از داخل مردم بيرون بروند و كم‌كم علاقه مردم را از دست بدهند وإلّا تا وقتي مردم علاقمند هستند، تا وقتي كه…، مي‌گويند روز قدس بياييد، روز چه بياييد، روز چه بياييد، آن جمعيت حركت مي‌كند، تا اين‌ هست بدانيد اين نظام باقي است، مگر حالا خدايي نكرده يك ابرقدرتي كاري بكند وإلّا نه از طريق مردم فكر آن‌ها بايد راحت باشد، اما مردمي باشند، اين مسلّم است.

 لذا كسي كه مي‌خواهد جايي را به كسي بسپرد اگر بگويد كه…، مخصوصاً جنبه‌هاي علمي بايد به علم طرف…، شما اين را بدانيد يك دانشگاه، يك مدرسه، يك كلاس، اگر استادي كلاس را به يك آدم قُلدر تحويل داده است…، از اين داش‌‌هايي كه سابق در مشهد بودند، مي‌گفتند گردن‌كلفت، اين‌ها در هر محله‌اي بودند، بعضي از آن‌ها خيلي بي‌سواند هم بودند، كلاس را به اين بسپارد، بگويد هر كدام از اين شاگردها هم نيامدند آن‌ها را چوب بزن، و آن‌جا مثل استاد دانشگاه بايست، اگر چنين كاري بكند، دانشجوها يك روز صبر مي‌كنند، دو روز صبر مي‌كنند، يك دفعه هجوم مي‌كنند مرتيكه تو چه‌كاره هستي آمدي اين‌جا ايستادي، ما چرا بيخود بياييم سر كلاس بنشينيم. تنها به اينكه نمي‌دانم خليفه اول، خليفه دوم، خليفه سوم، اين‌ها يك مملكت‌هايي را اطراف فتح كردند، اين تنها فايده‌اي نداشت، فايده‌اي ندارد و به حقِ حق قسم، اين را من نمي‌گويم دانشمندان اروپايي حتي گفتند، برنارد شاو مي‌گويد: اگر ائمه اطهار با علم و دانش خود –او تنها علي بن ابيطالب را مي‌گويد- پيش مي‌آمدند الآن يك نفر غير مسلمان در عالم نبود، غير مسلمان در عالم نبود، به جهتي كه مردم رشد فكري پيدا مي‌كردند، ‌دقت كرديد،‌ اگر با علم و دانش جلو مي‌آمدند، با مهرباني، با محبت، با صميمت، مخصوصاً زمان ما…، يكي از برنامه‌ها و وظايف ما در اين زمان..، متأسفانه من اهل منبر را زياد نمي‌بينم اين مطلب را به آن‌ها بگويم، زمان ما ايجاب مي‌كند كه ما مردم را با خدا دوست كنيم، با محبت پيش برويم، به خدا قسم ديشب -نمي‌خواهم بعضي مطالب را عرض كنم- وقتي كه منبر رفتم، در مجلس اين شب‌ها مثل امشب نيست كه خواص بيشتر باشند، يك افرادي در مجلس آمده بودند، شايد بعضي از آن‌ها سالي يك دفعه هم بيشتر نيايند، بعضي چهره‌ها تبعاً تاريك است، بعد از اينكه چراغ‌ها را روشن كردند، خدا مي‌داند چهره‌ها آن‌چنان منور شده بود،‌ چيزهايي از ديشب براي من نقل كردند، همان كلمه خدا جانم آن‌چنان به انسان حال مي‌دهد، تا حالا هرچه توانستند اين افراد ناشي اجتماع…، به قول يكي مي‌گفت: خداي تعالي همه جا خود را رحمان و رحيم معرفي كرده است، شما يك جا در قرآن پيدا كنيد «بسم الله القاسم الجبارين» داشته باشد، ولي ما خدا را مي‌خواهيم يك خداي ميرغضبِ ظالمي كه يك عمر انسان عبادت كرده است، بندگي كرده است، معلوم نيست آخر آن چه مي‌شود، آخر معلوم نيست جهنمي است يا بهشتي است. اين‌طوري خدا را به ما معرفي كردند، غير از اين است. شما الآن ترسيمي كه از شب اول قبر داريد چيست آقايان؟ من هم إن‌شاءالله اين كتاب عالم عجيب ارواح يك مقداری و يك ترسيمي -از روايات استفاده كردم- اما الآن از همه شما مي‌پرسم شب اول قبر، اگر غير از اين مي‌دانيد بگوييد. مرده را كه در قبر مي‌خوابانند دو تا مَلك با گرز آتشين بالاي سر او مي‌آيند «مَن ربك؟» شما را به خدا يك آدم تازه‌واردي را چه ظالمي با اين برخورد تند با آن روبرو مي‌شود؟ من گاهي در كانون نشستم، يك جواني آمده است مي‌بينم حالا قيافه ما او را گرفته است، الآن يك مقدار قلب او مي‌زند، نمي‌تواند حرف خود را بزند، من سر خود را اين‌طرف و آن طرف بند مي‌كنم،‌ پاكت را نگاه مي‌كنم، يك چيزي، تا او يك مقدار آرام بگيرد بعد حرف بزند. خداي با اين مهرباني، خداي رحمان و رحيم، حالا اولين جايي كه در قبر وارد شده است، با گرز آتشين و اين حرف‌ها و سر تو به سنگ لحد مي‌خورد و نمي‌دانم چه،‌ واقعاً اين‌ها…، هر چه براي معاندين و دشمنان اهل‌بيت بوده است آمدند روي شيعه پياده كردند و اين براي ناشي‌گري اين مبلغين بي‌سواد ما است. مي‌گوييم آقا چرا اين‌طور تبليغ مي‌كنيد؟ چرا خدا را يك خداي ظالمِ بي‌حسابِ تند معرفي مي‌كنيد؟ مي‌‌گويد: مردم اطاعت نمي‌كنند. به تو چه اطاعت نمي‌كنند. اگر خدا مي‌خواست خود او اين كار‌ها را مي‌كرد. شما اين كتاب بحارالأنوار را برداريد نگاه كنيد، ده تا روايت براي مهرباني ملك الموت دارد، و چقدر مهرباني مي‌كند. شما تا حالا شنيديد كه مؤمن و شيعه –چند تا روايت دارد- وقتي مي‌آيند مي‌خواهند او را قبض روح كنند ملك‌الموت از طرف خدا مي‌آيد مي‌گويد: اي بنده خدا اگر بخواهي تا آخر دنيا هم بماني مي‌تواني بماني، الآن انتخاب با تو است،‌ او را مُخير مي‌كنند. حتي آن‌هايي كه محبت به دنيا دارند، او را هم مُخير مي‌كنند، شما اين را اصلاً شنيديد، براي شما نقل كردند، چند تا روايت دارد. شما اين را بدانيد اگر درست….، اين ضرري كه اين آقايان به مردم زدند، اين را هم بدانيد، و مردم را وادار به گناه كردند اين است، چون انسان از هر چه كه بترسد آن را به دست فراموشي مي‌‌سپارد، آن را فراموش مي‌كند، مي‌خواهد راحت باشد ديگر. وقتي انسان از مردن ترسيد…، به خدا قسم همه انبياء و اولياء هم مي‌ترسند اگر بنا باشد شب اول با گرز آتشين و اين مسائل و فشار قبر و اين حرف‌ها روبه‌روي انسان باشد، بله ترس دارد. حضرت ابراهيم هم بايد بترسد. ملك‌الموت آمد، حضرت ابراهيم گفت: به خدا بگو هيچ دوستي جان دوست خود را گرفته است؟ ملك‌الموت رفت و برگشت گفت: خداي تعالي مي‌گويد: هيچ دوستي بوده است كه ملاقات دوست خود را دوست نداشته باشد. ماها اشتباه مي‌كنيم، آن‌طوري كه در روايات ما وصف كردند…، به خدا قسم همين جمع كوچك و بزرگ، كم‌سن و پرسن، اگر ما آن‌ها را باور كنيم همين الآن از خدا مي‌خواهيم اين سقف پايين بيايد همه ما در جا از اين دنيا برويم، آن‌طوري كه وصف كردند، ولي نگذاشتند به گوش ما برسد، مدام ما را ترساندند، ترسيديم، مرگ را به دست فراموشي سپرديم، يك دفعه هم مي‌آيد، غافل، نه وصيتي، نه كاري، نه هيچ برنامه‌اي نداشتيم.

امام بايد باسواد باشد، امام بايد عالم به حقايق قرآن باشد، كاسه داغ‌تر از آش نباشد كه مردم را بترساند تا مطيع خدا باشند، اطاعت از روي ترس هيچ ارزشي ندارد. شما يك نوكري داشته باشيد تا او را چوب نزنيد…، اين‌ها براي گاو و خر است…، معروف است تا نباشد چوب تر فرمان نيارد گاو و خر. براي انسان كه نيست، با انسان بايد با محبت….، حتي كارگري هم كه مي‌آوريد، مي‌خواهيد مُزد او را بدهيد بايد به او محبت كنيد. اين را تو فهميدي، خداي با آن عظمت متوجه نبود؟ محبت، همان كلمه خداجان، كه فكر نكنيد اين الهي…، يكي از دوستان از من مي‌پرسيد: شما چرا وقتي الهي‌ها را ترجمه مي‌كنيد در بعضي از –چون بعضي از دعاها را من ترجمه كردم در اين كتاب‌هاي خود- آن‌جا چرا محبوبم مي‌گويي، عزيزم مي‌گويي- چون آن‌جا در عربي الهي دارد- معناي اين الهي اين است كه محبوب من، عزيز من، خداي مهربان، خداي رحمان و رحيم من، چون كلمه الله شامل همه اين‌ها مي‌شود. با محبت، تو ده دفعه بگو خداي عزيز، محبوب، ببين جواب چه مي‌شنوي؟ فكر نكنيد جواب هم حتماً بايد از اين گوش وارد بشود،‌ نه، يك دل شادي، يك نورانيتي،‌ خدا مي‌داند ديشب من هرچه مي‌خواستم جلوي شماها را بگيرم كه يا الله نگوييد، بس است ديگر، خسته مي‌شويد، مگر مي‌شد. علت آن چه بود؟ علت آن اين بود كه محبت شما گُل كرده بود. نه كسي بر شما واجب كرده بود كه آن موقع شب بياييد آن همه يا الله بگوييد، نه كسي هم…، حتي شايد هم مي‌شود گفت مستحب مشخصي هم نبود، به قصد رجاء و ترس از خدا و ثواب و اين حرف‌ها هم در شما نبود، اگر چندتايي حالا گوشه و كنار مقدسي باشد كه بگويد ثواب دارد يا الله بگوييم، نه روي عشق بود، روي محبت بود، اگر غير از اين بوده است بگوييد، اكثر شما ديشب بوديد ديگر، غير از اين بود؟‌ اين‌ كارها را براي ثواب مي‌كرديد؟ براي اينكه خدا شما را به جهنم نبرد؟ نه. گفت: عشق‌بازي مي‌كنم با نام او. مجنون را ديدند روي زمين، روي خاك‌ها نشسته است، تمام اين بيابان را نوشته است ليلي، ليلي، ليلي، ليلي. گفتند: چه كار مي‌كني؟ گفت:

گر ميسر نيست بر من كام او        عشق‌بازي مي‌كنم با نام او

محبوب من خدا است، با نام او…، همه جا مي‌گويم يا الله. هيچ كاري هم ندارم كه اين يا الله ثواب دارد يا ندارد. هيچ كاري هم ندارم كه به خاطر اين يا الله‌ها چند جفت درخت در بهشت مي‌خواهند به من بدهند يا ندهند، براي مزد كار نمي‌كنم، براي ترس كار نمي‌كنم. علي (عليه الصلاة و السلام) فرمود: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ»[12] اي خداي عزيز…، كاشكي ماها از علي چيز ياد مي‌گرفتيم، اي كاش امام خود را امام قرار مي‌داديم، البته قبول داريم كه اين امام است، اما او در ركوع است ما در سجود هستيم، او در سجود است ما در قيام هستيم، مثل دو نفر كه براي خود دارند كار مي‌كنند، اي كاش اين‌ها را از علي ياد مي‌گرفتيم. فقط به روي منبرها اكتفاء نمي‌كرديم، اين براي آن كُملين هست، تو هم كُملين باش. مگر تو انسان نيستي، تو هم مثل همه آن كُملين انسان هستي آن‌ها هم همين‌طور مثل شما جوان بودند و شهوت داشتند و خدمت شما عرض شود غضب داشتند و دوست داشتند گناه بكنند، همه اين‌هايي كه تو داري او هم داشته است، اگر بگويي من بي‌سواد هستم، آن‌ها هم بي‌سواد بودند، همان كُملين،‌ همان اولياء‌ خدا، هما اباذرها و سلمان‌ها و همه اين‌ها، آن‌ها هم مثل شما بودند، تو هم بشو، چرا نمي‌شوي؟ چرا بايد ماها هميشه عقب‌افتاده باشيم؟ با خدا مناجات مي‌كردند، علي بن ابيطالب مي‌فرمايد: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ» من از ترس جهنم تو خدا…، نه اينكه اهميت ندهم، خدا آنقدر مهربان است، من الآن اين‌جا دارم مي‌گويم يك نفر از شما در جهنم نمي‌رويد، در عالم برزخ خدا ممكن است عذاب بكند، چون يك سرسوزن محبت علي بن ابيطالب در دل كسي باشد آتش جرأت نمي‌كند آن‌ها را بسوزاند. آن دزد سر راه ‌بگير زوار سيدالشهداء…، محبت كه جنبه معنوي دارد، آمده است زوار سيدالشهداء را لخت بكند، كنار جاده به خواب رفت، زوار آمدند رد شدند. خاك اسب زوار روي بدن او نشست، حالا همان موقع دارد خواب مي‌بيند، صحراي محشر است و قيامت است و اين را بردند، معلوم است يك كسي كه سر راه زوار سيدالشهداء را بگيرد معلوم است جهنمي است، او را طرف جهنم بردند، شعله‌هاي آتش خود را عقب كشيدند، مدام ملائكه او را به طرف جهنم هُل مي‌دادند، جهنم خود را عقب مي‌كشيد، صدايي آمد كه من چطور اين را بسوزانم و حال اينكه خاك پاي اسب زوار سيدالشهداء روي اين نشسته است، و به خدا قسم اين حرف‌ها درست است،‌ نگوييد خواب بوده است، نه اين حرف‌ها درست است، خدا آنقدر امام حسين را دوست دارد كه به خاطر آن خاك پاي اسب زوار امام حسين اين را نمي‌سوزاند، بيدار شد، همين سبب نجات او شد، يكي از شعراي معروف اهل‌بيت عصمت و طهارت شد و واقعاً به جايي رسيد كه آتش او را نسوزاند. بله، ماها راه را گم كرديم. «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ» آتش جهنم را…، روز قيامت اگر خدا آمد گفت…، حالا چند تايي هستند كه ما هم راضي نمي‌شويم آن‌ها را به جهنم نبرند، ولي براي ماها، خداي تعالي آمد گفت:‌ جهنم را ما اصلاً حذف كرديم، كار خوبي كرده است يا كار بدي كرده است؟ يك عده مقدس‌ها باشند…، ما چون كتاب انوار زهرا را كه نوشتيم، من متوجه هستم، خيلي از خدا دوآتيشه‌تر و به اصطلاح پرحرارت‌تر، نه ما راضي نمي‌شويم كه خدا جهنم را حذف كند،‌ بايد حتماً سيدها هم در جهنم بروند،‌ نمي‌دانم چه موقع بايد بروند. حالا بروند، حالا اگر روز قيامت دست تو بود آن‌ها را جهنم بفرست. شيعه بايد برود، شيعه معصيت‌كار، فلان…، شيعه اگر خوب باشد كه معصيت نمي‌كند. شما را به خدا قسم در جلسات همين چند شب شما به اينكه گناه نكنيد بيشتر متوجه شديد يا جلساتي كه مدام از عذاب و اين‌ها براي شما مي‌گويند، من يقين دارم، چون اظهارات دوستان با من است، جوان‌ها پيش من مي‌آيند مي‌گويند آقا ما اين‌طور تغيير حال پيدا كرديم.

 «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ» خدايا من براي طمع به بهشت هم عبادت تو را نمي‌كنم، چون اين براي كارگرها هست. آقا چقدر مي‌دهي باغچه تو را بيل بزنيم؟ چقدر مي‌دهي اين كار تو را انجام بدهيم؟ او هم مي‌گويد اين‌قدر. شب هم اگر آن اندازه‌اي كه با او طي كرديد كار نكرده باشد با او دعوا مي‌كنيد. اين يك كار، اين است ديگر، ولي نه خدا اين‌طور نيست، خدا اكثر اولياء خود را بدون حساب وارد بهشت مي‌كند و من چيزي كه به شماها توصيه مي‌كنم اين است كه روز قيامت نخواسته باشيد با شفاعت وارد بهشت بشويد. شفاعت…، و حال اينكه همه شما مي‌گويد خدايا ما را به شفاعت برسان،‌ نه شما شفيع بشويد. شما يك عده را شفاعت كنيد. بينيد شفاعت مثل اين است كه اين‌جا يك سفره‌اي افتاده باشد، خدمت شما عرض شود كه يك عده‌اي را دعوت كردند، شما سر اين خيابان ايستاده باشيد، يك انسان حسابي را پيدا بكنيد بگوييد آقا من را هم ببر، اگر شما انسان محترمي باشيد آن سر سفره نشستن از زندان براي شما بدتر است، كه آن آدم شريف دست شما را گرفته باشد و آورده باشد. هرچه هم اين مجلس بيشتر طول بكشد بيشتر زجر مي‌كشيد. مخصوصاً اگر بخواهد ابدي باشد، شما آن‌جا ايستاده باشيد..، اولاً بدانيد اگر ماها معصيت‌كار باشيم و تزكيه نفس نكرده باشيم، خود ائمه مستقيماً شفاعت نمي‌كنند، باز انسان مي‌گويد ائمه، حضرت زهرا ما را شفاعت كرده است، نه مي‌بينيد يك قوم و خويش شما، در فاميل شما يك نفر انسان خوب از اولياء‌ خدا هست، او آمده است دست شما را گرفته است و به بهشت برده است. هميشه هم بايد در بهشت باشيد و هميشه هم مرهون محبت‌هاي ايشان و ملائكه هم برسند بگويند تو ديگر چرا به بهشت آمدي؟‌ خيلي خوب فلاني تو را آورده است؟ بيا باش، پس همان پايين بنشين. جداً، اين‌طور وارد بهشت نشويد. اين‌طور وارد مي‌شويد اگر خدايي نكرده تزكيه نفس نكنيد، هر چقدر هم مقدس باشيد بدون تزكيه نفس شما را وارد بهشت نمي‌كنند، مگر اين‌طوري با شفاعت. ما خود را به مرگ مي‌گيريم كه به تب راضي بشويم. مي‌گوييم شفاعت، چون خود را جهنمي مي‌دانيم مي‌گوييم شفاعت، وإلّا چرا خود شما شفيع نباشيد؟ در بين فاميل يك نفر كه معصيت خدا را نمي‌كند اين‌طوري باشيد، اين دنيا تمام مي‌شود. به خدا قسم من حالا مي‌فهمم كه چقدر اين مدت عمر ما تند گذشت و باقي آن هم چقدر تندتر خواهد گذشت. اين‌قدر سريع مي‌گذرد، من حالات سه سالگي و چهار سالگي خود را به ياد دارم، مثل اين است كه ديروز بوده است. تمام مي‌شود آن چيزي كه باقي مي‌ماند بعد از اين عالم است. اين كتاب عالم عجيب ارواح ما را، آن قسمت سوم آن را مطالعه كنيد، خود من امشب داشتم مطالعه مي‌كردم يك مقدار توجه پيدا كردم. اين خيلي عجيب است، آن‌جا انسان بايد دائماً بماند، آن‌وقت با شفاعت. حالا شفاعت پيغمبر باشد مي‌گوييم مي‌ارزد، شفاعت علي است…، همه اين‌ها شفاعت‌ها را به دوستان نزديك خود و اولياء خود واگذار مي‌كنند و اين‌ها وارد مي‌شوند، البته اصل شفاعت علي است، اصل شفاعت زهرا است، از آن‌جا است، ولي چنين مؤمنيني شفاعت مي‌كنند. شمايي كه در فاميل خود مي‌گفتيد فلاني خيلي مقدس است، جلوي او نمي‌شود غيبت كرد و هيچ وقت خانه او نمي‌رفتيد، حالا دم در بهشت آمده است و مجبوريد كه با طفیل او وارد بهشت بشويد، سخت است ديگر.

آن شخص از علماي محترمي بود مي‌گويد…، با اينكه بهشتي بود منتها مي‌خواست از در خلوت‌تري داخل برود، از در شلوغ نرود، ديديد بعضي ادارات است كه يك در آن خيلي شلوغ است، صف بستند، يك در از آن پشت هست كه خلوت است، ايشان در صحراي محشر ديد كه يك راهي است كه خيلي صيقلي و صاف بود -اين‌ها را مقدمتاً مي‌گويم كه إن‌شاءالله دل‌هاي شما آماده براي دعا بشود، امشب هم به هر حال بايد دعا بكنيم، و كم‌كم آماده براي فرداشب بشويد- يك جاده صيقلي كه حتي نمي‌شود انسان دست خود را هيچ جا بگيرد. همين‌طور بالا رفته است و بعد آن‌طوري و بعد سرازير و هيچ، اين راه بهشت است. متحير ماند، ديد يك سيدي هست روضه‌خوان است، چون روز قبل آن ايشان در مجلس روضه‌خوان‌ها رفته بود ديده بود اين‌ها روي يك اخلاصي روضه‌ مي‌خوانند، گريه مي‌كنند ولي –اين شخص عالم بود- گاهي اين‌ها با هم شوخي هم مي‌كنند، اين ديد به شأن اين نمي‌آيد كه بين اين‌ها بيايد بنشيند. پيرمرد بود، نرفته بود. از همان روضه‌خوان‌هايي كه آن‌جا بود از آن طرف پرواز مي كند، اين‌ طرف مي‌آيد، بعضي افراد را برمي دارد آن طرف صراط مي‌گذارد، اين هم خواهش مي‌كند آقا ما را هم ببر، اين هم زير بغل او را ‌گرفت آن طرف گذاشت. گفت: اين درهاي بهشت است، ملاحظه كن، آن در براي امام صادق است، آن در براي كيست، آن در براي كيست، يك در هم نشان داد براي امام حسين است. ما از اين در كه براي امام حسين است و خلوت است از همين‌جا مي‌رويم. گفتند: نمي‌شود، تو اگر در عزاي سيدالشهداء روضه‌خواني كردي و از مردم اشك گرفتي مي‌تواني از اين‌جا بروي. و من به شما توصيه مي‌كنم گاهي زن و بچه خود را دور خود جمع كنيد…، فكر نكنيد اين را من به شما مردها مي‌گويم، به خانم‌ها هم مي‌گويم، بچه‌هاي خود را، حتي شوهر خود را بنشانيد، از روي كتاب يك قدري براي آن‌ها روضه بخوانيد، در شبانه‌روز يك دفعه، مي‌گويد: به من گفت آن در براي امام حسين است،‌ فقط كساني كه روضه خواندن. آن در امام صادق يك صف طولاني داشت و همه علما هم هستند. گفت: تو بايد از آن‌جا بروي، تو از علما هستي. چون حساب اين‌ها زياد است، سنگين هست، معلوم است…، نمي‌دانم برخورد كرديد يك جايي كه خيلي بايد روي آن حساب بكنند، ما از خارج مي‌آمديم داخل در گمرك، يك دفعه صف معطل شده بود. گفتيم: چيست؟ گذرنامه‌ يك نفر اشكالي داشت، همه معطل او بودند. از آن در بايد بروي، هر چه خواهش كرديم گفت: نمي‌شود. يك قدري فكر كرد و گفت: يك چيزي به فكر من رسيد. آمد اين گوشه و كنارهاي صحراي محشر را گشت، يك سنگي پيدا كرد و گفت: من مي‌نشينم، تو روي اين سنگ بنشين يك روضه بخوان، من گوش بدهم بتوانم شهادت بدهم وإلّا نمي‌شود. اين عالم آن بالا نشسته و اين سيد هم پاي منبر او نشست و تباكي كرد، چون او روضه بلد نبود، يك چيزي خواند و اين هم به پيشاني خود ‌زد، بعد گفت: پاشو برويم، مُسّما به عمل آمد. مي‌گويد: در بهشت وارد شدم، ديدم دم در يك تختي گذاشتند، سيدالشهداء (عليه الصلاة و السلام) يك دفتر بزرگي را در مقابل خود گذاشته است. حضرت سيدالشهداء به آن سيد گفت: ايشان كيست؟ سيد گفت: آقا يك روضه‌خوان است. در دفتر نگاه كرد و گفت: چنين روضه‌خواني ما نداشتيم. اين عالم مي‌گفت: آن سيد قسم ‌خورد به جان خود شما براي من روضه خوانده است و من گوش دادم. حضرت خنديدند و تبسمي كردند و فرمودند: وارد بشود. بله، در روز قيامت انسان بعد از اين همه علم و دانش و نمي‌دانم عبادت و همه اين‌ها بايد به يك نفري متوسل بشود كه آقا ما را به بهشت ببر، اين خوب نيست. من مرحله بالاتري از اين را به شما تعليم مي‌دهم، شما بايد شفيع مردم باشيد. يكي از اهل قم، ميرزاي قمي را كه از علماي قم است كه الآن هم در شيخان قم دفن است، مي‌گويد در خواب ديدم، از ايشان پرسيدم: حضرت معصومه ما قمي‌ها را روز قيامت شفاعت مي‌كند يا نه؟ ايشان گفت: شفاعت شما قمي‌ها با ما است،‌ ما بايد شما را شفاعت كنيم، وإلّا حضرت معصومه مي‌تواند عالم را شفاعت كند. بله،‌ آن‌‌ها بزرگان هستند، آن‌ها نمي‌آيند دم در بايستند دست من و افرادي مثل من را بگيرند به بهشت ببرند، آن‌ها به دوستان و نوكران خود مي‌گويند: اين تيپ افراد را شفاعت كنيد. «وَ لَا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ» چرا پس تو عبادت مي‌كني يا علي؟ شبي هزار ركعت مي‌خواني، اين‌طور اشك مي‌ريزي، اين‌طور گريه مي‌كني، دستور خدا را انجام مي‌دهي، چرا؟‌ «وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ» چون تو را دوست دارم –تعبير من است- چون تو را دوست دارم، چون به تو عشق مي‌ورزم، چون خداي من هستي، چون بزرگ هستي، چون عظيم هستي، چون محبوب هستي، من تو را دوست دارم تو را عبادت مي‌كنم. لذا مي‌بينيد در دعاي كميل هم مي‌فرمايد: «وَ هَبْنِي‏ صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ»[13] از دوري تو چه كنم؟ از دوري از رحمت تو چه كنم؟ آن‌جا، آن را چه كار كنم؟ آن را كه نمي‌توانم صبرم كنم. در دعاي ابو حمزه ثمالي مي‌گوييم: خدايا اگر ما را به جهنم ببري من داد مي‌زنم، مي‌گويم: من خدا را دوست داشتم خدا من را در اينجا آورد. در همين دعاي كميل هم هست «بَيْنَ أَهْلِهَا ضَجِيجَ الْآمِلِينَ وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَيْكَ صُرَاخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ وَ لَأُنَادِيَنَّكَ أَيْنَ كُنْتُ‏»[14] اي خدايي كه اين‌قدر كه به تو اميد داشتم تو كجا هستي؟ «يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ» بياييم امشب با خدا قرارداد محبت بريزيم. خدايا تو مي‌داني كه ما تو را دوست داريم، منتها محتاج هستيم، چشم انسان محتاج هميشه به دست كيل است، ‌اين طبيعي است. خدايا به آبروي آقاي ما علي بن ابيطالب كه امروز شهادت ايشان بوده است و امشب شام غريبان او هست ما را در آن صراط قرار بده كه علي را قرار دادي، در آن صراطي ما را قرار بده كه علي در آن راه بوده است. خدايا ما را از دوستان و اولياء خود قرار بده. محبت خود را در دل‌هاي ما زيادتر بفرما.

امروز جنازه علي بن ابيطالب را به طرف نجف حركت دادند. ببينيد دشمن چه مي‌كند كه گاهي انسان مي‌گويد: خدايا جهنم خود را براي اين‌ها نگه دار. آن‌قدر خوارج با علي بن ابيطالب دشمن بودند كه -خدا آن‌ها را لعنت كند- اگر قبر علي بن ابيطالب معلوم بود جنازه را درمي‌آوردند و مُثله مي‌كردند. چراغ‌ها را خاموش كنيد، حالِ عزاي امشب به خود بگيريم، امشب شام غريبان علي بن ابيطالب است. امام حسن و امام حسين جنازه را كه دفن كردند برگشتند. فرزندان علي بن ابيطالب آمده‌اند دور اين دو برادر نشسته‌اند. همين امروز صبح –طبق روايات صحيحه- براي تشفيِ خاطر فرزندان علي، امام حسن مجتبي طبق دستور پدر با يك ضربت ابن ملجم را به درك فرستاد، بعد حضرت مجتبي آمده و نشسته است، فرزندان علي بن ابيطالب، اصحاب دسته‌دسته مي‌آيند خدمت امام مجتبي، با امام مجتبي بيعت مي‌كنند. به صورت ظاهر برنامه‌ها صحيح دارد انجام مي‌شود، اما بي‌وفايي مردم كوفه و شيعيان ترسو و كم‌استقامت…، كه خدايا به آبروي علي بن ابيطالب ما را جزء آن شيعيان قرار نده، مصيبت امام مجتبي از امروز شروع شده است. از يك طرف مصيبت از دست دادن پدر و از يك طرف مصيبت روبه‌رو شدن با يك عده افراد منافق. لذا امروز مصيبت براي حضرت مجتبي فوق‌العاده است. يك عده از منافقين دور او آمده‌اند. در يك جلسه حضرت مجتبي يك‌يك از افرادي كه دور او بودند، همه را طبق يك اعمالي كه انجام داده بودند معرفي مي‌كرد، تا رسيد به اشعث بن القيس «وَ أنتَ» تو اي اشعث با تازيانه مادر من را زدي. در تاريخ دارد آن روزي كه فاطمه زهرا دامن علي بن ابيطالب را گرفته است و به طرف خانه مي‌كشد، حدود پنجاه نفر از اين افراد سر فاطمه ريختند، همه فاطمه را مي‌زدند، يكي از آن‌ها اشعث به قيس بوده است. زينب كبري اين ام‌المصائب امروز حالا چه حالتي داشته است؟ در عزاي پدر چگونه گريه مي‌كرده است؟ كه خود او به امام حسين روز عاشورا فرمود: وقتي جدّ من از دنيا رفت، گفتم مادر، پدر و برادر دارم. وقتي مادر من از دار دنيا رفت، گفتم پدر دارم. روزي كه علي بن ابيطالب، پدر من، با آن وضع دلخراش، با فَرقِ شكافته از دنيا رفت، گفتم برادر دارم. روزي كه پاره‌هاي جگر امام مجتبي در ميان تشت ريخت و من در كنار او بودم، گفتم برادري چون حسين دارم. حالا كه تو مي‌خواهي به طرف ميدان بروي، چه كنم؟ سيدالشهداء فرمود: شيطان صبر را از تو نگيرد. حسين بن علي به طرف لشكر رفت، شهيد شد، زينب كبري آن‌چنان صبر كرد، آن‌چنان استقامت كرد كه در شب يازدهم محرّم، شب شام غريبان ابي عبدالله الحسين، آن شب هشتاد نفر زن و بچه را محافظت مي‌كرد. گاهي هم كنار گودي قتلگاه مي‌آمد با بدن برادر حرف مي‌زد. آخر شب هم ملاحظه كردند،‌ ديدند…، حضرت سجاد فرمود: من ديدم عمه‌ من زينب نشسته نمازشب خود را مي‌خواند، ديگر طاقت نداشت ايستاده نماز شب بخواند. خدايا شاهد باش كه افتخار روضه‌خواني ابي‌عبدالله الحسين را ما داريم. آقا «بَقِيَّةَ اللَّهِ آجَرَكُمُ اللَّهُ فِي‏ مُصِيبةِ جَدّكَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ» همه با توجه رو به قبله:

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءِ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مَنَعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى‏ وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ فَعَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ  يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ،‏ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ»[15]

 

 

 



[1]. نبأ، آيات 1 تا 3.

[2]. نحل، آيه 68.

[3]. همان، آيه 69.

[4]. سبأ، آيه 46.

[5]. زمر، آيه 18.

[6]. انعام، آيه 50.

[7]. همان، آيه 32.

[8]. انبياء،‌ آيه 22.

[9]. همان، آيه 107.

[10]. نحل، آيه 89.

[11]. يونس، آيه 35.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏67، ص 186.

[13]. بحار الأنوار، ج ‏67، ص 196.

[14]. إقبال الأعمال، ج ‏2، ص 708.

[15]. المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص 176. 

۲۱ رمضان ۱۴۱۳ قمری ـ فضائل امیرالمومنین (علیه السلام)

فضائل امیرالمومنین (علیه السلام) ۲۱ رمضان ۱۴۱۳ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»[1]

شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان است، شب شهادت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب است، شبي است كه احتمال بسيار قويي دارد كه شب قدر باشد. آن شبي كه بهتر از هزار ماه و ارزش آن بيشتر از هزار ماه است. خيلي قدر بدانيد و كوشش كنيد كه إن‌شاءالله امشب مورد توجهات خاصه حضرت بقيةالله قرار بگيريد و بتوانيد چند دقيقه‌اي يا چند ساعتي تا طلوع فجر با خداي تعالي مناجات كنيد و يا لااقل كارهايي كه خداي تعالي دوست دارد انجام بدهيد، كه مِن‌جمله از آن كارها همين اجتماع و همين دور يكديگر نشستن و إحياي امر خاندان عصمت و طهارت و مسئله تبليغ و تذكر ولايت خاندان عصمت و طهارت است.

در اين آيه‌اي كه تلاوت كردم پروردگار متعال راه محبوب شدن در ميان مردم را –البته هر كسي به اندازه ظرفيت خود او- به مردم نشان مي‌دهد. همه دوست داريم محبوب باشيم، همه دوست داريم كه خدا ما را دوست داشته باشد، همه دوست داريم كه اولياء خدا ما را دوست داشته باشند، همه مايل هستيم كه مردم به ما محبت كنند و ما را دوست داشته باشند، اين يك راه دارد، آن يك راه اين است كه اگر بخواهيد خدا محبت شما را در دل‌ها، در ملكوت خود، حتي خودِ او قرار بدهد بايد دو تا كار بكنيد: يكي ايمان و ديگري عمل صالح. «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ايمان داشته باشيد، عمل صالح كنيد. «سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» خداي تعالي محبوبيت شما را در دل‌ها قرار مي‌دهد، براي شما محبوبيت قرار مي‌دهد، شما محبوب مي‌شويد. حالا در دل‌ها هم توضيحي است كه ما مي‌گوييم، وإلّا «وُد» و محبت و دوستي براي شما قرار مي‌دهد. همه شما را دوست دارند، خدا هم شما را دوست دارد، پيغمبر خدا هم شما را دوست دارد، امام زمان هم شما را دوست دارند و ساير مردم. معناي «سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» اين است كه شما محبوب مي‌شويد، محبوب همه. نمونه آن علي بن ابيطالب است، حتي در تفسير دارد كه در رأس معناي اين آيه علي واقع شده است. يك نفر كه ظاهراً از مورخين است مي‌نويسد كه دشمن‌هاي علي به خاطر بغض خود فضائل علي بن ابيطالب را اظهار نكردند، دوستان علي به خاطر تقيه فضائل علي بن ابيطالب را نگفتند، در عين حال خداي تعالي كاري كرده است كه تمام تفاسير –تفاسير شيعه و سني- در تمام كتاب‌هاي تاريخ، در تمام كتب حديث، فضائل علي بن ابيطالب گفته شده است و شايد آنقدر كه در فضائل علي حرف زده شده است، درباره خودِ پيغمبر اكرم اين اندازه از فضائل گفته نشده است. آنقدر شعري كه در فضائل علي (عليه السلام) گفته شده است شايد درباره هيچ نابغه ای، هيچ امامي، هيچ پيغمبري گفته نشده است، تا جايي كه امام شافعي‌ها –محمد بن ادريس شافعي- كه يك مذهب بسيار بزرگ اهل سنت از او پيروي مي‌كنند در ديوان خود –كه من ديوان او را يك وقتي از مدينه خريدم، اتفاقاً در همان كتاب‌فروشي كه باز كردم اين شعر در صفحه اول بود، به ياد دارم كه همان‌جا به فال نيك گرفتم و اين شعر را حفظ كردم-

«لَو اَنَّ المُرتَضَي اَبدَي مَحَلَّهُ» اگر مرتضي –علي بن ابيطالب- مقام و محل و ارزش خود را ظاهر كند

«لَو اَنَّ المُرتَضَي اَبدَي مَحَلَّهُ                                      لَخَرَّ النَّاسُ طُرّاً سُجّداً لَهُ»

همه مردم بدون استثناء مي‌افتند و علي را سجده مي‌كنند، خيلي عجيب است. شافعي دارد مي‌گويد، امام شافعي: اگر علي بن ابيطالب شأن و مقام خود را ظاهر كند همه مردم «لَخَرَّ النَّاسُ طُرّاً سُجّداً لَهُ».

يك روايتي هم در اين زمينه هست، رسول اكرم مي‌فرمايد: يا علي،‌ اي علي بن ابيطالب اگر درباره تو آنچه را كه مسيحي‌ها درباره عيسي گفتند نمي‌گفتند، من فضائلي از تو نقل مي‌كردم و مي‌گفتم، منتها مي‌ترسم كه درباره تو هم همان را بگويند كه درباره عيسي گفتند. گفتند عيسي خدا است، يا پسر خدا است.

«لَخَرَّ النَّاسُ طُرّاً سُجّداً لَهُ،

«كفى في فضل مولانا عليّ             وقوع الشكّ فيه أنّه اللّه‏»

 مي‌گويد: كفايت مي‌كند در فضايل مولاي ما، علي، كه مردم به شك افتادند كه آيا او خدا است يا علي بن ابيطالب است.

ديشب يا پريشب بود نقل كردم: تنها در همين تركيه چهارده ميليون علي‌اللهي داريم و در جاهاي ديگر.

«وقوع الشكّ فيه أنّه اللّه‏»

«وَمَاتَ الشَّافِعيُّ لَيْسَ يَدْرِي                    عَلِيٌّ رَبُّهُ أَمْ رَبُّهُ اللَهُ»

خيلي عجيب است، شافعي مُرد -اواخر عمر او بوده است- و ندانست كه خدا پروردگار او است يا علي پروردگار او است، خيلي عجيب است. اين‌طور شعر را حتي شيعه هم مي‌ترسد بگويد.

 محبوبيت خاندان عصمت و طهارت در تمام دنيا با اينكه معاويه تبليغات كرد كه بايد علي را سبّ و لعن كنيد، مسلمان‌ها را هفتاد سال مجبور كرد كه علي بن ابيطالب را سبّ و لعن كنند، اما امروز تمام مردم دنيا اعم از مسلمان و مسيحي و حتي بت‌پرست‌ها و هندوها و بودايي‌ها و تمام فِرَقي كه در دنيا هستند در مقابل علي بن ابيطالب سر تواضع فرود آورده‌اند.

«طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطَاعَتِكُمْ وَ خَضَعَ كُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِكُمْ»[2] «طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ» هر انسان شريفي در مقابل شما سر تعظيم فرود آورده است و هر متكبري در مقابل شما خاكسار شده است و هر ظالم و ستمگري در مقابل شما كوچك شده است، اي خاندان عصمت «فَمَا أَحْلَى أَسْمَاءَكُمْ» چقدر اين اسم شما شيرين است. خدا كند ذائقه معرفتي روحاني خدا به ما عنايت كند. وقتي ماها اسم علي، زهرا، حسن، حسين را نام مي‌بريم و به زبان خود جاري مي‌كنيم يك لذتي مي‌بريم «فَمَا أَحْلَى أَسْمَاءَكُمْ وَ أَكْرَمَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَعْظَمَ شَأْنَكُمْ وَ أَجَلَّ خَطَرَكُمْ وَ أَوْفَى عَهْدَكُمْ» كه هريك از اين جملات خيلي بحث دارد. در مقابل خاندان عصمت بالأخص علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) همه تعظيم كردند. من يك وقتي يك كتابي در كتابخانه آستان قدس رضوي ديدم -كه حالا اسم آن تقريباً اين‌طورها بود- علي از نظر ديگران، غير مسلمان‌ها در مورد علي چه گفتند و مطالبي در آن‌جا نوشته شده بود. يك جمله آن را به ياد دارم و آن اين بود كه يك دانشمند غير مسلمان و از مخترعين و مكتشفين و اين‌هايي كه اهل دنيا هستند تأسف مي‌خورد و مي‌گويد: علي در مسجد كوفه صدا زد: «فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[3] قبل از اينكه من را نبينيد از من سؤال كنيد، من به طُرُق آسمان‌ها آشنا هستم. او مي‌گويد: اي كاش ما آن‌جا بوديم.

سعد وقاص نشسته است وقتي اين جمله را مي‌شنود، مي‌گويد: يا علي موهاي سر و صورت من چندتا است؟ اي كاش در مقابل اين سؤال ما مشكلات فضايي خود را از علي بن ابيطالب مي‌پرسيديم. جرج جرداق مسيحي پنج جلد كتاب نوشته است، علي را با تمام فلاسفه و تمام شخصيت‌هاي معروف عالم مقايسه كرده است و بعد مي‌گويد: علي كجا و اين‌ها كجا. ابن ابي‌الحديد معتزليِ سنّي اشعاري دارد كه من اولين دفعه‌اي كه اشعار او را ديدم اطراف ضريح علي بن ابيطالب در نجف ديدم –خدا قسمت شما بكند، اين اشعار را دور ضريح علي (عليه السلام) نوشته‌اند- مي‌گويد:

«والله لولا حيدر ما كانت                           الدنيا ولا جمع البرية مجمع»

مي‌گويد: به خدا قسم اگر علي نبود خوبي در عالم نبود و خوبان دور هم جمع نمي‌شدند. پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: يا علي اگر تو نبودي «لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِي»[4] «يَا عَلِيُّ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ مِنْ بَعْدِي» علي اگر نبود، اگر اين محك الهي نبود…، حتي به وسيله خود رسول اكرم اين كار انجام نشد. منافقين خود را به صورت مؤمنين نشان مي‌دادند. در زمان امام مجتبي نبود، در زمان هيچ يك از ائمه نبوده است، فقط علي است كه محك خوبي و بدي است. «يَا عَلِيُّ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ مِنْ بَعْدِي» «وَ كَانَ بَعْدَهُ هُدًى مِنَ الضَّلَالِ وَ نُوراً مِنَ الْعَمَى»[5] علي بن ابيطالب بعد از پيغمبر هدايت بود از گمراهي‌ها و نور بود از ناديدن‌ها و كوري‌هايي كه مردم داشتند. شما مي‌بينيد وقتي ريسمان به گردن مبارك علي بن ابيطالب انداخته بودند و به طرف مسجد مي‌كشيدند، آن‌جا يك يهودي مسلمان شد. يهودي‌ها گفتند: تو در زمان عزت اسلام كه پيغمبر بود مسلمان نشدي، حالا مسلمان شدي؟ گفت: من الآن فهميدم اسلام حق است. گفتند: چرا؟ گفت: من فكر مي‌كنم اين مرد همان مردي كه در خيبر را جدا كرده است، قدرت و شجاعت او هم طوري نشده است، هيچ ضعفي در او پيدا نشده است،‌ چرا الآن هيچ نمي‌گويد؟ چرا در مقابل چشم او دختر پيغمبر را اين‌طور مجروح كردند و هيچ عكس‌العمل نشان نمي‌دهد؟ حالا مي‌فهمم كه در مغز اين مرد، در فكر اين مرد جز خدا چيز ديگري نيست، ‌چون او معتقد به خدا است، او معتقد به پيغمبر است، من هم اعتقاد دارم. چون محال است كه انسان قدرت بازو داشته باشد…، لذا گرفت يقه دومي را، به زمين زد و فرمود: فكر نكني كه من –به زبان حال و به زبان ما- ضعفي پيدا كرده‌ام، نه، همان علي هستم، همان هستم.

در جنگ نهروان از لشكر علي بن ابيطالب ده نفر كشته شدند، از لشكر مقابل چهار هزار نفر. يك شجاعتي علي دارد كه احدي نمي‌تواند به مقام شجاعت علي بن ابيطالب برسد، اما اينجا فاطمه زهرا را مي‌شناسد، مي‌داند كه فاطمه چه ارزشي، چه عظمتي نزد خدا دارد، چقدر علي عاشق فاطمه است، چقدر فاطمه زهرا را دوست دارد، در عين حال چون پيغمبر اكرم فرموده است: يا علي مبادا شكاف در بين مسلمان‌ها به وجود بياوري، دشمنان اسلام تا دروازه‌هاي مدينه آمده‌اند، پيغمبر در آن دَم مرگ فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ»[6] لشكر را مي‌خواست حركت بدهد كه دشمن را دفع كند، حالا پيغمبر از دار دنيا رفته است -شما مي‌دانيد وقتي يك رهبري، يك زمامداري از يك مملكتي از دنيا مي‌رود، دشمن هجوم مي‌كند، مي‌خواهد از اين ضعف استفاده كند و اين جمعيت را از بين ببرد- پيغمبر از دار دنيا رفته است، اگر علي و سايرين با يكديگر در جنگ مي‌شدند يقين بدانيد كه اسلام از بين رفته بود. براي حفظ اسلام. به ماها اگر گفتند: آقا به خاطر اسلام بيا از اين كار غلط خود دست بكش،‌ به خاطر دين بيا اين كار را نكن، ما حاضر نيستيم دست بكشيم. كارهاي معموليِ جزئي. غيرت من قبول نمي‌كند كه زن خود را، آن هم نه زن معمولي، فاطمه زهرا…، به خدا قسم شجاعت علي بن ابيطالب در آن روزي كه ريسمان به گردن او انداختند معلوم شد كه چقدر شجاع است، چقدر علي باعظمت است. اين مرد يهودي مي‌گويد: امروز من فهميدم كه دين حق است. خدا تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ‏»[7] علي بن ابيطالب امروز يك محبوبيتي در عالم دارد كه همه او را دوست دارند، همه، عرض كردم حتي مخالفين. ببينيد ابن ابي‌الحديد مي‌گويد:

«والله لولا حيدر ما كانت                           الدنيا ولا جمع البرية مجمع»

مي‌گويد:

«لولا حدوثک قلت: انک جاعل ال                         ارواح فی الاشباح و المستنزع»

 

اگر تو از دنيا نمي‌رفتي من مي‌گفتم: تو روح به مردم مي‌دهي و تو جان مردم را مي‌گيري، همان معنايي كه براي خدا در قرآن بيان شده است.

ابن ابي‌الحديد اشعار زيادي دارد كه حالا بعضي از آن‌ را درست حفظ نيستم و بعضي از آن را هم كه مقتضي نيست مجلس به خاطر اين اشعار طول بكشد. روايات عجيبي است، سني‌ها و شيعيان همه نقل كردند. يكي از روايات متواتره اين است «يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ [وَ مُؤْمِنَةٍ]»[8] اي علي تو وليّ هر مؤمن و مؤمنه هستي. وليّ به چه معنا است؟ يعني صاحب اختيار، صاحب اختيارِ محبوب، فرمانده محبوب. اگر فرمانده باشد ولي محبوبيت نداشته باشد اين آمر مي‌شود. اگر محبوبيت داشته باشد ولي فرماندهي نداشته باشد اين مي‌شود محبوب، اما وليّ مي‌دانيد كيست؟ آن كسي است كه هم فرمانده باشد، هم مردمي كه تحت فرمان او هستند با جان و دل فرمان او را اطاعت كنند. «يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ [وَ مُؤْمِنَةٍ]».

ولايت براي علي است، تشيع در پرتو وجود علي بن ابيطالب است، شناخت مؤمن و فاسق، مؤمن و منافق به واسطه محبت و بغض علي بن ابيطالب است. روايات زياد از سني و شيعه نقل شده است، به سندهاي مختلف كه فرمود: «يا عَلي أَنْتَ قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ»[9] «حُبُّكَ تَقْوَى وَ إِيمَانٌ وَ بُغْضُكَ كُفْرٌ وَ نِفَاقٌ»[10] محبت تو ايمان است و بغض تو كفر است. علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) به مأمون فرمود: چون حبّ علي ايمان است و بغض او كفر است، علي «قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ» است. هر كسي علي را دوست دارد در بهشت مي‌رود و هر كسي علي را دشمن دارد به طرف جهنم مي‌رود.

محبت علي بن ابيطالب هم در هر دلي جا نمي‌گيرد، ‌اين را بدانيد، ‌در دل افراد پاك. يك شخصي خدمت امام صادق آمد و گفت: آقا من شما را خيلي دوست دارم. حضرت فرمود: به اول نعمتي كه خدا به تو داده است شكر كن. گفت: اول نعمت چه بوده است؟ فرمود: « طیب الولاده» پاكي ولادت. تو حلال‌زاده هستي، اين را شكر كن. علامت حلال‌زاده بودن همين است كه انسان خاندان عصمت و طهارت را دوست داشته باشد. شما امشب اين‌جا جمع شديد، شب إحياء است، خودِ همين كه به خاطر شب إحياء و احتمال شب قدر دست از خواب و استراحت كشيده‌ايد، خودِ اين چون به خواسته خاندان عصمت است…، و إلّا اگر شما پيرو اهل بيت عصمت نبوديد شب بيست و هفتم را شب قدر مي‌دانستيد، چون اين مخصوص شيعيان است، ائمه ما به ما معرفي كردند كه شب قدر اين شب‌ها است. يك نفر از غير شيعه موفق به درك شب قدر نمي‌شود،‌ به جهتي كه آن‌ها امشب رفتند خوابيدند كه شب بيست و هفتم را إحياء نگه بدارند، كه من گفتم: اگر احتمال شب قدر در شب بيست و هفتم هم مي‌بود خدا آن را به غير شيعه نمي‌داد، احتمال آن هم نيست. شخصي خدمت امام صادق آمد و گفت: آقا شب قدر را تعيين كنيد. راه من دور است، از راه دور مي‌آيم، يا شب بيست و يكم و يا شب بيست و سوم، حضرت مي‌فرمايند: اين همه ثواب،‌ اين همه فضيلت، حالا دو شب بيا، دو شب بيدار بنشين، چون هزار ماه است، نه اينكه تنها هزار ماه است بلكه از هزار ماه هم بهتر است. «خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»[11] تو مي‌خواهي اجر بيشتر از هزار ماه را ببري و مي‌خواهي اجر بهتر از هزار ماه را ببري، آن‌وقت حاضر نباشي دو شب از دهات خود هر چقدر هم كه دور باشد بيايي و سر شب تا صبح بنشيني و بگويي «يا الله». به خدا قسم ماها قدر دين خود را و سهل و ساده بودن دين خود را نمي‌توانيم بفهميم. همين امشب من به يك مناسبتي داشتم سوره «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ»[12] را مي‌خواندم، به يك مناسبتي، اين جمله مدام در اين سوره تكرار مي‌شود «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ»[13] اين چهار، پنج دفعه در اين سوره تكرار مي‌شود، سوره كوچك است، به اين آياتي كه تكرار مي‌شود بايد بيشتر دقت كرد. ما قرآن را به زبان ساده…، شما بعضي از كتاب‌هاي فلسفي را برداريد نگاه كنيد، مي‌بينيد آنقدر مشكل است كه اصلاً هيچي نمي‌فهميد، فارسي هم نوشته است ولي نمي‌فهميد. يك وقتي يك كتاب در اثبات وحدت وجود يك حاج شيخي نوشته بود، اين را يك نفر داشت مي‌خواند، فارسي هم بود، گفت: آقا من اين صفحه را هر چه مي‌خوانم نمي‌فهمم، سه چهار دفعه است خواندم نفهميدم. گفتم: خودِ نويسنده آن هم نفهميده است، شما خيلي غصه نخور. حالا گاهي مي‌شود بعضي از كتاب‌ها را خود نويسنده هم نمي‌فهمد چه نوشته است. قرآنِ با اين همه عظمت، اين همه عظمت، كه افتخار علي، آن كسي كه داراي علم كتاب است، كه به قدر يك بال مگس آن به آصف بن برخيا داده شده است، ‌آصف بن برخيا تخت بلقيس را از شش ماه راه خدمت حضرت سليمان منتقل مي‌كند، افتخار اين شخص اين است كه علوم قرآن را خدا به من داده است. اين قرآن با زبان ساده بيان شده است، براي چه؟ براي اينكه شماها بفهميد. اين كمال مهرباني ذات مقدس پروردگار است.

 «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ» اين قرآن را ما آسان كرديم و سهل و ساده آن را بيان كرديم «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»[14] ببينيد چقدر ساده است، حتي فارسي‌زبان‌ها مي‌توانند بفهمند يعني چه. «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» خيلي ساده، خيلي ساده. «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ» چرا خدا اين را آسان و سهل و ساده قرار داده است كه همه استفاده كنند؟ «لِلذِّكْرِ» به خاطر يك تكان تو، تكان بخور، از خواب غفلت بيدار بشو. تا چه موقع مي‌خواهي مقهور زرق و برق دنيا باشي؟ «لِلذِّكْرِ». «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ»[15] قرآن ذكر است. به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ»[16] تو بيداركننده مردم از خواب غفلت هستي. هر چه هست در بيدار شدن از خواب غفلت است و در يقظه است. تا چه موقع مي‌خواهيم خواب باشيم؟ تا چه موقع؟ تا چه موقع اسماً شيعه باشيم و حقيقتاً شيعه نباشيم. تا چه موقع مي‌خواهيم با اين صفات رذيله زندگي كنيم؟ تا چه موقع مي‌خواهيم تكاني در وضع ما پيدا نشود؟ و هيچ، همين‌طور خواب،‌ امروز من با ديروز من…، جواني‌هاي من بهتر از پيري من بود. سابقاً من اهل نماز شب بودم ولي حالا نيستم. روايت دارد كسي كه روز قبل او بهتر از روز بعد او باشد اين ملعون است. در رديف ابن ملجم و تمام دشمنان خاندان عصمت هست، آن‌ها هم ملعون هستند، اين شخص هم ملعون است. حالا تازه اين در سنين بالا به فكر معصيت افتاده است،‌ به فكر گناه افتاده است. تا چه موقع ما مي‌خواهيم بيدار نشويم. اگر دو روز شما مساوي هم باشد مغبون هستي. من به يك جايي رسيدم نماز خود را اول وقت مي‌خوانم، نماز شب خود را هم مي‌خوانم، روزه‌هاي خود را هم مي‌گيرم، تمام اعمال عبادي خود را هم صحيح انجام مي‌دهم، فردا هم همين‌طور، پس‌فردا هم همين طور، هيچ تكان هم نمي‌خورم، اين درست است؟ نه تومغبون هستي. بايد چه كار كنم؟ به فكر رشد روحي باش، به فكر كمالات باش. ببين كجا را اشتباه مي‌كني آن اشتباه خود را رفع كن. يك مردي بود كه يك معصيتي را مي‌كرد، مسن هم بود، به او مي‌گفتم: آقا اين معصيت را نكن. مي‌گفت:‌ مرحوم پدر من بود اين كار را مي‌كردم و او هيچ چيزي نمي‌گفت، من حالا باز هم مي‌كنم، من از آن‌وقت‌ها فرقي نكردم. بدبختي همين است، يك تكاني بخوريم، روز به روز بايد بهتر از روز قبل باشيم، هر روز ما بهتر از روز قبل باشد. تا ديروز تو حسود بودي امروز حسود نباش. بخيل بودي امروز بخيل نباش. وقتي انسان پير مي‌شود دو چيز در او جوان مي‌شود: يكي طمع است و ديگري حبّ دنيا است. محبت دنيا زياد شده است و طمع او هم زياد شده است. خدا مي‌داند اين‌ها بدبختي است. تكرار اين كلام كه در اين سوره مباركه هست «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ» ما قرآن را براي ذكر، براي جمع شدن حواس تو، براي تكان خوردن تو، اين‌طور ساده نوشتيم، ساده نازل كرديم، ساده فرستاديم. يك مقدار اين روزهاي ماه مبارك رمضان…، اكثر شما ديگر لااقل يك دوره مي‌خوانيد، ببينيد قرآن چه مي‌گويد؟ قرآن چه بيان مي‌كند؟ روز به روز اخلاق ما بدتر،‌ افكار ما خراب‌تر، وضع ما بدتر، و خوشحال باشيم كه سالي يك دفعه مي‌رويم، شب إحياء مي‌نشينيم علي بن ابيطالب…، حالا ما اين حرف‌ها را مي‌زنيم ولي اگر اين مسئله بخواهد تكرار بشود معلوم نيست علي بن ابيطالب هم شفيع ما بشود. هر سال شب شهادت علي بن ابيطالب، علي شفيع ما بشود گناهان سال گذشته ما بخشيده شود. يك سال خيلي خوب، دو سال خيلي خوب، ولي اگر بنا باشد برنامه بشود علي اين كار را نمي‌كند، يقين بدانيد. اگر اين بخواهد برنامه تو باشد كه تو يك سال گناه روي دوش خود انباشته بكني و بيايي اين‌جا آن را پياده كني، نه، ديگر نمي‌شود. يك سال گناه كردي خيلي خوب، از اول تكليف خود تا يك سال بعد از تكليف خود بسيار خوب، جوان است، نمي‌فهميده است، سال دوم باشد، سال سوم هم باشد، ديگر خودِ تو خجالت نمي‌كشي بيايي سال چهارم باز بگويي كه من را…، هر سال كه نمي‌شود، هر روز كه نمي شود، هر شب جمعه كه نمي‌شود، به خدا قسم اين شعر غلط است كه صد بار اگر توبه شكستي بازآي، نخير باز نيا، اين شعر غلط است، توبه يك دفعه. «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» آن استغفار است كه مدام بايد انسان…، آن هم تازه تكرار آن هم استهزاء مي‌آورد. ديشب گفتم كه اگر ما مثلاً يك پسربچه ده، پانزده ساله داشته باشيم، اين مدام كار بد بكند و شما او را دعوا كنيد، او بگويد: ببخشيد. باز برود همان كار را بكند، باز بيايد بگويد ببخشيد، باز برود همان كار را بكند، باز بيايد بگويد ببخشيد، تو مي‌گويي: من را مسخره كردي؟ ببخشيد چيست؟ استغفار هم حسابي دارد. حضرت امير المؤمنين (عليه الصلاة و السلام) فرمودند: «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ»[17] استغفار مي‌كرد، نه توبه، توبه يك دفعه. «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» استغفار با توبه فرق مي‌كند. استغفار مي‌كرد، حضرت فرمودند: تو داري خدا را استهزاء مي‌كني؟ اين‌طور پشت سر هم مدام گناه بكني، مدام استغفار بكني. «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ» خدا رحمت كند استاد ما را، يك روزي ما يك مقداري سست حركت كرده بوديم در سير و سلوك خود به اصطلاح و كمالاتي كه در آن اوايل مي‌خواستيم بپيماييم، كه ايشان بالاي سر ما بود و مربي داشتيم، بعد كه ديگر چه عرض كنم، يك روز ديد من سست حركت مي‌كنم گفت: برو بهايي بشو. گفتم: من؟ گفت: بله، خيلي هم به تو احترام مي‌كنند، خيلي هم تو را پذيرايي مي‌كنند. گفتم: شما چه مي‌گوييد؟ گفت: اين‌طور كه تو مسلمان هستي بهتر هم هست كه بهايي بشوي، به منِ طلبه مي‌گفت. اين‌طور كه ماها مسلمان هستيم…، مسلماني كه دروغ مي‌گويد، مسلماني كه مال مردم را مثل آب مي‌خورد. آقا الآن چك‌ها در بازار مسلمان‌ها اعتبار ندارد، باور مي‌كنيد؟‌ به شما چك بدهند نمي‌دانيد كه اين بالأخره وصول مي‌شود يا نمي‌شود. پنجاه درصد، نود درصد آن وصول نمي شود. شماها بهتر از من اين‌ها را مي‌دانيد، چون ما نه چكي مي‌دهيم و نه چكي مي‌گيريم. اگر چك هم بگيريم از همان لحظه‌هاي اول آقا مي‌آيد سهم امام خود را مي‌دهد، من احساس مي‌كنم…، مي‌گويد كه صد هزار تومان در بانك دارم، بيست هزار تومان مي‌خواهد سهم امام بدهد، اين را برمي‌دارد ماهي هزار تومان چك مي‌دهد. تو اگر مي‌خواستي بدهي از اين صدهزار تومان بيست هزار تومان برمي‌داشتي مي‌دادي ديگر اين كارها يعني چه؟ و از همان اول ما مي‌دانيم كه اين نخواهد داد، باشد ولي خوب نمي‌شود به روي او آورد. مي‌خواهيد من يك مُشت چك براي شما بياورم كه اين‌ها براي…، من سي سال قبل از يك نفر چهل هزار تومان چك دارم كه از سهم امام خود داده است و همين‌طور اين‌جا مانده است، سي سال قبل. كجا اين‌ حرف‌ها است؟ ماها اصلاً چه مي‌گوييم؟ مسلمان هستيم و حقه‌بازي، مسلمان هستيم و اين بي‌اعتباري، آخر اين بي‌اعتباري خود را جبران كنيم، كلام يك مسلمان بايد ارزش داشته باشد، مرد باشد «أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً»[18] عهد، زباناً، آقا من فردا اين پول شما را مي‌پردازم، مي‌بينيد فردا صبح زود سوار هواپيما شده است و به يك شهر ديگر رفته است. تا چه برسد به امضاء شما،‌ تا چه برسد به اينكه چك داده باشيد،‌ فكر نكنيد حالا من از كسي طلب دارم، من از هيچ كسي طلبي ندارم، اصلاً در اين حرف‌ها هم نيستم، ولي شماها اين مسائل را بهتر مي‌دانيد. مرد است و تعهد او، مرد است و امضاء‌ او، اگر بنا بود كه انسان نامرد باشد و خدمت شما عرض شود كه معصيت خدا را بكند و نه با خدا عهدي داشته باشد و نه با بنده خدا و نه با…، شيطان هم به شما اعتمادي نمي‌كند، صددرصد بنده شيطان هم نيستيم، چون شيطان هم به انسان‌هاي قُرص بيشتر اعتماد دارد.

در قم يك جرياني داشتيم، در يك كتابي هم من يك جرياني شبيه به اين را ديدم كه شيطان مرتب هر شب مي‌آمد و با يك نفر در تماس بود، حتي صداي او را اين شخص مي‌شنيد، مي‌گفت: فلان كار خوب را برو بكن، اين مي‌رفت، بسيار كار خوب، به موقع، مثلاً فلان كس گرفتار است برو گفتاري او را رفع كن، خيلي خوب، اين نمي‌دانست شيطان است، يك صدايي مي‌آمد، دارند، در افراد هستند، در كتاب‌ها هم نوشتند كه يك سروشي مي‌رسد، صدايي مي‌رسد، حتي گاهي مي‌گويند شبيه به صداي تلفن هست. اين را من مي‌شناخت، مرتب صدا مي‌آمد كه فلان كار را بكن، فلان كار را بكن، خوب كه اين شخص را مطمئن كرد كه اين صدا لااقل از ناحيه يك فرد خيّري است، نه از ناحيه خداوند، ولي اين فكر مي‌كرد كه از ناحيه خدا و ملائكه است، بعد يك كار بدي از او خواست و اين نكرد. گفت: تو به درد من نمي‌خوري،‌ شيطان هم هر كسي را قبول نمي‌كند، اين را شما بدانيد، به هر كسي زياد گير نمي‌دهد. يك كسي شيطان را خواب ديده بود، ديده بود ريسمان‌هاي زيادي روي دوش او هست و يك ريسمان ضخيمي هم روي دوش او هست و آن را روي همه ريسمان‌ها انداخته است. گفت: اين ريسمان‌ها براي چيست؟ گفت: مي‌خواهم مردم را به طرف كارهاي خطا بكشم اين ريسمان را گردن آن‌ها مي‌اندازم و مي‌كشم، گفت: آن ريسمان ضخيم چيست؟ گفت: اين براي شيخ انصاري است، ديشب يك ريسمان نازك‌تر بود و شيخ انصاري آن را پاره كرد، امشب مي‌خواهم ضخيم‌تر آن را ببرم. گفته بود: پس ريسمان من كجا است؟ گفت: تو ريسمان نمي‌خواهي، خود تو عقب سر من مي‌دوي. حالا واقعاً اين‌طور است،‌ ماها گاهي شيطان را درس مي‌دهيم، طبق بعضي از احاديث ماه رمضان شيطان در بند است، چه كسي است كه كار شيطاني نكند؟ مي‌گويد: خدمت شيخ انصاري رفتم گفتم: ديشب چنين خوابي ديدم، گفت: راست مي‌گويد، ديشب من يك ريسمان را پاره كردم. دختري دارم، نان او خالي بود، گاوصندوق هم گوشه اتاق پر از سهم امام، دختر من مي‌گفت: يك مقدار ماست بخر ما با ماست نان خود را بخوريم و نان خالي نخوريم. چند دفعه در ذهن من آمد از همين پول‌هاي سهم امام ماست بخرم و به دختر خود بدهم، بعد گفتم: نه، اين ريسمان را پاره كردم. حالا ماها چه‌كاره هستيم؟ چه مي‌كنيم؟ واقعاً اگر شب قدر باشد بايد به همين حرف‌ها پرداخت، يك تكاني بخوريم. من خوشحال هستم كه بعضي از آقايان و بعضي از خانم‌ها اظهار مي‌كنند كه ما اين كتاب را خوانديم و يك تكاني خورديم. تمام انبياء و تمام اولياء آمده‌اند براي اينكه مردم را يك تكاني بدهند. به خدا قسم امام زمان هست، بيهوده سخن به اين درازي نمي‌شود كه اين همه خدمت ايشان رسيده باشند و تو هنوز شك داشته باشي كه آيا…، اگر مثل من باشد كه يك مقدار هم تشكيك مي‌كنيم كه اصلاً مي‌شود ديد يا نمي‌شود ديد، و نمي‌شود ديد چون من نديدم، من آخوند خدمت شما عرض شود پنجاه ساله، پنجاه و چند ساله، با همه خوبي‌هايي كه دارم، چطور من خدمت امام زمان نرسيده باشم ولي تو رسيده باشي،‌ پس نمي‌شود ديد، خدايي نكرده اگر اين‌طور باشد.‌ يك عده هم به فكر آن نيستند، شما فكر نكنيد امام زمان را نمي‌توانيد ببينيد،‌ به فكر آن باشيد مي‌توانيد. شما الآن در اين مجلس آمديد، در همين مجلس، يك دوستي از تهران داريد كه او هم اين‌جا آمده است، چون در فكر او نبوديد ممكن است كه دقيق نگاه نكنيد كه اين دوست خود را ببينيد يا نبينيد، ممكن هم هست بيايد و حتي نزديك همديگر هم نشسته باشيد، او هم به فكر شما نباشد،‌ شما هم در فكر او نباشيد، يا او بخواهد خود را مخفي بكند شما او را نبينيد. اما اگر شما وارد يك مجلس شديد مي‌دانيد فلان اينجا آمده است و هست، نگاه مي‌كنيد، از در كه وارد مي‌شويد اول يك نگاه سطحي مي‌كنيد، بعد مي‌نشينيد يك مقدار عميق‌تر نگاه مي‌كنيد، يك مقدار دقت‌ بيشتري مي‌كنيد، بالأخره او را مي‌بينيد، بالأخره او را پيدا مي‌كنيد. به خدا قسم من فردي را در ديدم، با او در مكه مشرف شده بوديم، در طواف…، در طواف همه ديگر به فكر دو چيز هستند: يكي اينكه طواف خود را درست انجام بدهند، شانه‌ آن‌ها از خانه كعبه نچرخد، ديگري اينكه جان خود را حفظ كنند، چون خيلي در فشار هستند. يك سرسوزن به فكر هيچ يك از اين دوتا نبود، به فكر امام زمان بود، و در آن سفر به من نقل كرد: نُه مرتبه خدمت حضرت رسيدم. مي‌فهميد؟ ماها در فكر نيستيم. حضرت را هم ببينيم چند تا نشانه روي ايشان مي‌گذاريم، حالا به ما الهام هم شده است و همه چيز هم گفته شده است،‌ كاملاً…، آخر يك فردي كه در بين ماها هست «بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنَّا»[19] از بين ما خالي نيست،‌ بيرون نيست ، در بين ما است. چرا چهل سال از عمر تو مي‌گذرد و او را نديدي؟ به فكر او نبودي، به فكر نبودي وإلّا مي‌ديدي. تو اگر هر كسي را كه ديدي يك بررسي مي‌كردي كه شايد اين امام زمان باشد…، من يك وقتي…، شب قدر است إن‌شاءالله، وقت شما را ضايع نمي‌خواهم بكنم. آقايان اين را به شما بگويم من وقتي روي منبر مي‌نشينم از خاندان عصمت تقاضا مي‌كنم كه هرچه براي اين مردم مفيد است، اين مردم به اصطلاح لازم دارند به زبان من جاري كنند كه بگويم، همين. گاهي مي‌نشينم فكر مي‌كنم، مطالعه مي‌كنم، مي‌بينيم همان چيزهايي كه من مطالعه كردم نگفتم، و آن‌هايي كه به زبان آمده است گفتم. الآن هم اين قضيه را نمي‌دانم بگويم يا نگويم، ولي به ياد آوردم كه يك وقتي با يكي از علما در مدينه –شايد هم در كتاب‌ها خوانده باشيد ولي نقل آن بد نيست، براي يك منظور عرض مي‌كنم- نشسته بوديم، ساعت دوازده شب، آن‌هايي كه مكه مشرف شدند مي‌دانند كه مدينه دوازده شب ديگر احدي در خيابان‌ها نيست، درِ مسجد‌النبي را هم بستند و رفت‌ و آمدي نيست،‌ همه مي‌روند مي‌خوابند. ما دوتايي پشت ديوارهاي مسجد نشسته بوديم، اين دوست ما به من گفت: مي‌شود امام زمان در اين شهر –مدينه مركز آن‌ها هست ديگر- خانه نداشته باشد. من گفتم: چرا، مگر بنا است حضرت در همه جا خانه داشته باشد؟ گفت: من كه يقين دارم حضرت در اين شهر خانه دارد. من به او گفتم: اگر اين يقين تو را من داشتم مي‌دانستي چه كار مي‌كردم؟‌ -اتقافاً شب آخر ما هم بود و مي‌خواستيم فردا صبح بروم- گفت: چه كار مي‌كردي؟ گفتم: ده روز هست كه ما الآن در اين شهر هستيم، از روز اول از يك طرف شروع مي‌كردم، يكي‌يكي درهاي خانه‌ها را مي‌زدم، چون يقين داشتم كه اين‌جا خانه حضرت هست، در مي‌زدم،‌ مي‌پرسيدم كه اين خانه براي كيست؟ اسم صاحبخانه چيست؟ و مي‌گشتم تا پيدا كنم،‌ ده روز هم وقت خوبي است -منظور من اين جمله هست- و اين را هم اضافه كردم كه به خدا قسم لطف و بزرگواري حضرت وليعصر (عليه السلام) ايجاب مي‌كند كه من درِ خانه اول را كه زدم همان درِ خانه، درِ خانه آقا باشد‌ كه من در مقابل مردم مدينه خجالت نكشم كه مثلاً بگويند مرد حسابي تو آمدي ما را از داخل خانه بيرون كشيدي كه اين خانه براي كيست؟ درِ اول يا درِ دوم، ‌ديگر خانه حضرت را پيدا كنم. اين را به او گفتم، يك حرف‌هايي آن‌جا زديم،‌ البته اين‌ها به زبان ما جاري شد، كه اين آقا از آن‌جا بلند شد كه يعني مثل اينكه همين الآن برويم دنبال در زدن، تا ايستاديم از سيصد متر آن‌طرف‌تر ديديم يك نفر صدا مي‌زند -البته فاصله زياد بود و فقط صداي او به گوش ما مي‌رسيد- از اين طرف،‌ به فارسي، در ذهن من آمد كه لابد اين از همين ايراني‌ها است،‌ خيال مي‌كند ما راه را گم كرديم، آخر شب هم هست، نمي‌داند كه هتل ما كدام طرف‌تر است، البته خانه ما آن طرف نبود اين طرف بود، ولي خيال مي‌كند ما از رفقاي او هستيم مي‌گويد از اين طرف بيايد، راه را گم نكنيد . تا ما به آن‌جا رسيديم او رفت داخل كوچه‌ها، تمام شد، ديگر او را نديديم. اما اين دومي تا رسيديم در مقابل همان محلي كه او گفته بود از اين طرف و راه مي‌پيچيد،‌ يك موتوري –مي‌دانيد ايراني در مدينه نمي‌تواند موتورسوار باشد- از اين موتوري‌هاي دنده‌اي، تَق و توق هم مي‌كرد، در آن آخر شب، در خيابان‌ها، رسيد و ترمز كرد و فاصله ما دو نفر با آن موتوري حدوداً دو متر بود. گفت: از اين طرف. اين ديگر من را خيلي به ترديد انداخت كه اين چه مي‌شود. او با ما فارسي صحبت كرد، ما را هم ديد،‌ اشتباه هم نكرد. از همان طرف گشتيم، از همان طرف كه پيچيديم معلوم بود كه آن آخر شب يك جلسه‌اي بوده است و تمام شده است، يك چند نفر دارند بيرون مي‌آيند، يك عده جوان‌ها هستند، دور يك آقاي مسني تقريباً وسط‌سالي را گرفتند و دارند سؤالات خود را از او مي‌پرسند، حرف مي‌زنند و ايشان هم دارد جواب مي‌دهد، ما دوتايي كنار ايستاده بوديم، داشتيم تماشا مي‌كرديم، آن آقا به ما رسيدند گفتند: سلام عليكم، ما رد شديم. معلوم بود كه اين جمع از داخل خانه‌اي بيرون آمدند. شما آخر شب در همين مشهد هم كه برويد ببينيد يك جمعي دارند مي‌روند معلوم است از يك خانه‌اي تازه بيرون آمدند. يك چند قدمي كه رفتيم ديديم يك تابلويي روي يك خانه‌اي زده شده است -كه اين مهم است- روي آن يك چراغ بود، تابلو هم دوطرفي بود، هر دو طرف نوشته شده بود، با خط برجسته طلايي هم بود، آن بالا نوشته بود منزل، اين‌جا نوشته بود المهدي،‌ يك خط تيره، بعد الغوث. منزل‌المهدي – الغوث. پشت در خانه هم، يك در چوبي بود، از اين ميلگردها به جاي شيشه گذاشته بودند، آن طرف در داخل منزل، در هال، يك چراغ روشن بود، يك شخصي هم آن‌جا ايستاده بود، آن دوست ما از همان جا كه آن آقا به او سلام كرد و اين تابلو را ديد كنار خيابان از گريه افتاد و بي‌حال شد، ولي چون من از ابتدا با ترديد و با تحقيق جلو رفته بودم حالي داشتم. رفتم از آن كسي كه پشت آن در ايستاده بود گفتم: «صاحب البيت فيه؟» صاحب خانه در خانه هست؟ گفت: «لا، الآن راح » همين الآن رفت. فرداي آن روز ما قصد رفتن ازمدينه داشتيم، چون من شش ماه بعد براي عمره رفته بودم، روز رفتم، شش هفت تا خانه شبيه به هم بود، همه درها را زدم، چنين نامي اصلاً نبود، چنين تابلويي هم نبود، ولي خانه‌ها همان شكلي بود. ولي آن دوست ما مي‌گفت: من سال بعد كه رفتم باز همان وضع را ديدم. حالا منظور من اين است كه من با اين نيت به ايشان گفتم: شما اگر يكي دو تا در را بزني خانه آقا را پيدا مي‌كني و ما در نزده –منظور من از نقل اين قضيه بود- فقط از جاي خود بلند شديم به فكر اينكه دنبال آن برويم، صدا زدند از اين طرف، راهنمايي كردند، همان لحظه خود ايشان بيرون بيايند…،‌ كه ديگر مي‌دانيد اين جريان از بهترين قضايايي است كه من شخصاً به آن معتقد هستم كه آقا وليعصر (صلوات الله عليه) بوده است. حالا يك خصوصياتي داشت كه چون پاي خود من در ميان هست نمي‌خواهم عرض كنم كه اين راهي كه ما رفتيم چه عطري در اين راه، در اين فضا پيچيده بود، چه حالي بود، چه قيافه‌اي آن آقا داشت، چه نورانيتي داشت، اين‌ها حالا مسائلي است كه گفت شايد به انسان تلقين شده باشد،‌ واقعيت اين بود، تا بلند شديم صدا زدند. تا شما از جاي خود بلند شويد، اول كارهاي خود را اصلاح كنيد. اگر همين امشب شب قدر باشد مي‌دانيد چه مي‌شود؟ همه روايات اين را مي‌گويد كه امام زمانِ هر زماني، در زمان امام صادق، امام صادق، در هر زماني امام زمان مي‌نشيند و تمام پرونده‌هاي مردم را خدمت ايشان مي‌برند و حضرت در آن پرونده‌ها نگاه مي‌كند. آقايان اقل كاري كه ما نبايد بكنيم گناه است ديگر، گناه. گناه نكنيم، واجبات خود را خوب انجام بدهيم، اين قدم اول، بعد هم به فكر آقا باشيد. شما همين الآن اين تصميم را بگيريد، تا سال ديگر اگر خدا به من عمري داد و شما هم إن‌شاءالله تشريف آورديد من قول ميدم كه يكي دو دفعه خدمت امام زمان رسيده باشيد. همين تصميم را، تمام گناهان خود را ترك كنيد، واجبات خود را انجام بدهيد و مثل عاشقي كه معشوق خود را گم كرده است در كوچه و بازار راه برويد، اگر او را نديديد سال ديگر اين‌جا بياييد در صورت من تُف بيندازيد. ما به فكر آقا نيستيم،‌ اگر يك وقتي هم خدمت حضرت مي‌رسيم با شك و ترديد، معلوم نيست اين سيد..، كه آقا از اين سيدها زياد هستند، و حضرت هم هيچ وقت خود را به شما نشان نمي‌دهند. شب قدر است، انسان بايد روي يقين كار بكند. لطفي كه خداي تعالي به من كرده است اين است كه به خود امام زمان قسم آنچنان به وجود ايشان يقين دارم كه مثل اعتقاد من به خدا است. امام زمان هست، يك تكاني بخوريم «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ». آياتي كه درباره امام زمان هست شما مطالعه كنيد، 133 آيه در قرآن درباره امام زمان هست، آسان هم هست، همه مي‌توانند اين قرآن را بفهمند، همه مي‌توانند اين آياتي را كه مربوط به امام زمان است درك كنند. خود من در اين سمپوزيوم بين‌المللي اسلام و مسيحيت يونان، اثبات کردم سي مسأله مهم است كه درباره امام زمان از قرآن و انجيل به طور مشترک در هردو وجود دارد ، نه اينكه فكر كنيد فقط سي موضوع در مورد امام زمان در قرآن هست، منتها مطالبي كه با انجيل هم تطبيق بكند، من جمع كردم و ارائه دادم، مردم مسيحي يونان در يونان بدانيد آقايان شايد ده نفر مسلمان نباشد، در آتن،‌ در پايتخت آن، و يك دانه مسجد نيست، آن‌ها قبول كردند و به آن اعتقاد پيدا كردند. در اين كتاب مُصلِح آخرالزمان من مشروح آن را نوشتم. امام زمان هست، من چطور به شما بگويم؟ چطور ما بتوانيم از خواب بيدار بشويم؟ مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني (رضوان الله تعالي عليه) در زمان ايشان يك سيد بحرالعلومي بود كه غير از آن سيد مهدي بحرالعلوم بود، لقب اين بحرالعلوم بود، شش امامي بود، از اهل يمن بود، ظاهراً نامه‌اي براي سيد مي‌نويسد كه دلايل خود را در اثبات وجود امام زمان براي من بگوييد. ايشان مي‌گويد: اينجا بيا من امام زمان را به تو نشان مي‌دهم، امام زمان را به تو نشان مي‌دهم. بهترين دليل همين است كه انسان ببيند. اين‌هايي كه مي‌گويند امام زمان را نمي‌شود ديد، كسي نمي‌بيند، اين‌ها چه آخوند باشد و چه غير آخوند كمك به بهايي‌ها مي‌كنند، هركسي مي‌خواهد باشد. اگر روي فهم و درك اين‌طور حرف‌ها را مي‌زنند خدا آن‌ها را لعنت كند و اگر روي فهم و درك نمي‌زنند خدا آن‌ها را هدايت كند. امام زمان را نمي‌شود ديد يعني چه؟‌ همه دروغ گفتند ولي تو يك نفر چون خود تو نديدي بدبخت مي‌گويي كه نمي‌شود ديد. علامه حلّي ديده است، سيد بحرالعلوم كه مكرر، اصلاً حضرت را مي‌شناخت، سيد بن طاووس، مرحوم مجلسي،‌ مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني، مرحوم آقاي بروجردي، تمام اين مراجع تقليد از اول تا به آخر همه ديدند،‌ تو يكي چون نديدي مي‌گويي نيست. آخر چطور مي‌شود من اين‌طوري باشم و نديده باشم. گفت: بيا، من به تو نشان مي‌دهم. سيد بحرالعلوم شش‌امامي با جمعي حركت مي‌كنند، يكي از آن‌ها پسر او هست، نجف مي‌آيند، شب مرحوم آسيد ابوالحسن به نوكر خود مي‌گويد: چراغ فانوس را روشن كن مي‌خواهيم برويم. در وادي‌السلام مي‌روند. خدا قسمت شما بكند، وادي‌السلام قبرستاني است ولي وسط وادي‌السلام يك گنبدي هست كه مقام مقدس امام زمان در آن‌جا است. همراهان بيرون مي‌ايستند، حتي يكي از علماي اصفهان –خدا او را رحمت كند- ايشان هم مي‌گويند: من هم بودم، و ما بيرون ايستاده بوديم. يا حالا ايشان-الآن ترديد از من است- هم داخل آن جمع بودند يا فردا براي ايشان نقل كردند، به هرحال يك عده بيرون مي‌ايستند. مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني دست آن آقاي شش‌امامي را مي‌گيرد و مي‌برد داخل مقام امام زمان. يك دفعه اين جمعي كه بيرون هستند مي‌بينند اين آقا داد زد، گريه كرد و غش كرد. وقتي مي‌آيند داخل مي‌بينند بله آسيد ابوالحسن نشسته است، ايشان هم غش كرده است و افتاده است، وقتي او را به هوش مي‌آورند مي‌گويد: بله آقا تشريف آوردند، من امام زمان را ديدم. برمي‌گردد جمع زيادي كه به حرف او گوش مي‌دادند اين‌ها را به مذهب شيعه اثني عشري برمي‌گرداند. ما يك وقتي از اين توريست‌هايي كه قبل از انقلاب به ايران مي‌آمدند دعوت مي‌كرديم به كانون بيايند براي مسلمان شدن و اين‌ها، بحمدالله 250 نفر مسلمان شدند كه اسامي و عكس‌هاي اين‌ها هست. يك نفر جوان خيلي خوبي بود، اهل كانادا بود، اسم او هم داود بود كه به او ديويد مي‌گفتند كه ما اسم او را عوض كرديم و محمد گذاشتيم، به هر حال وقتي جريان امام زمان را براي اين گفتم و خوب براي او شرح دادم ديدم گفت: اين آقا در بين شما است و شما همين‌طور راحت نشستيد؟ گفتم: چه كار كنيم؟ گفت: بلند شويد، ديدم يك حالتي به خود گرفت، مثل اينكه ماها ديوانه هستيم و نمي‌رويم دنبال معشوق خود بگرديم. به ياد دارم آن‌وقت من براي تبليغ چناران و صيدآباد مي‌رفتم، يعني دويست سيصد نفري از طلاب را ما مي‌فرستاديم، گاهي هم خود من براي سركشي مي‌رفتم، آن شب با هم تا چناران و صيدآباد رفتيم تا صبح گريه كرد يا صاحب‌الزمان و خدمت حضرت هم رسيد. ماها يك قدري امشب بياييم به فكر امام زمان خود باشيم. شما اين‌طور كه من گفتم انجام بدهيد…، خدا رحمت كند شيخ بهايي به بعضي چيزها كه خيلي اعتقاد داشت مي‌گفت: اگر نشد من را لعنت كنيد، حالا هم من مي‌گويم: شما واجبات خود را انجام بدهيد، محرمات…، چون اين‌ها نمي‌شود، مثلاً حجاب است، واجبات خود را انجام بدهيد، محرمات خود را ترك كنيد، روي عشق دنبال امام زمان يك سال بگرديد اگر در اين سال چند دفعه خدمت حضرت نرسيديد من را لعنت كنيد، ديگر از اين بهتر مي‌شود؟

«يَا بَقِيَّةَ اللَّهِِ آجَرَكَ اللَّهُ فِي مُصيبَةِ جَدِّكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ» ساعات آخر عمر علي (عليه السلام) است، چراغ‌ها را خاموش حال عزايي پيدا كنيم.‌ آقا يا بقية‌الله شما مي‌دانيد، اگر اين جمع ندانند، شما مي‌دانيد كه اين حرف‌هايي كه من امشب درباره شما زدم حتي قبل از منبر، وسط منبر هم فكر آن را نكرده بودم و شما به زبان من داديد. يا بقية‌الله شب عزاي پدر شما، علي بن ابيطالب است، ممكن است در اين مجلس تشريف بياوريد، قلب ما را روشن كنيد، مجلس ما را منوّر كنيد، در محضر شما ما امشب عزاداري كنيم. يا بقية‌الله، آقاجان ما منتظر شما هستيم، اگر مي‌خواستم بي‌ادبي كنم، عرض مي‌كردم تا تشريف نياوريد من ذكر مصيبت عرض نمي‌كنم ولي اين بي‌ادبي را نمي‌كنم، ما بنده تو هستيم، ما تحت فرمان شما هستيم، اراده شما اراده خدا است، ولي تقاضا داريم كرم نما و فرود آي خانه، خانه توست. يا بقيةالله، يا صاحب‌الزمان، اگر ما لياقت محضر شما را نمي‌داشتيم، اين حرف‌ها را امشب به زبان ما نمي‌آورديد، لياقت كه نداريم اما اگر شما امشب نمي‌خواستيد اين لطف را به ما بكنيد..، گاه‌گاهي وقتي مادر يا پدر يك چيزي را مي‌خواهد به بچه ندهد، به آن اطرافيان مي‌گويد حرف آن را نزنيد، به ياد اين مي‌افتد، ممكن است بخواهد و مهرباني پدر يا مادر اجازه نمي‌دهد كه او بخواهد و اين ندهد، حالا آقاجان ما را به ياد خود انداختي، اگر مي‌خواستي خود را امشب به ما نشان ندهي، چرا ما را به ياد خود انداختي مولاي؟ اگر اين لطف را نمي‌خواستي بكني آقا چرا ما را به اين حرف‌ها وادار كردي مولاي؟ جنازه علي بن ابيطالب را بلند كردند، فرزندان علي اطراف جنازه بودند، منتها خود علي بن ابيطالب فرموده بود: جز امام حسن و امام حسين با جنازه حركت نكنند، عقب جنازه را يك طرف حضرت مجتبي گرفته بود، يك طرف سيدالشهداء گرفته بود، جلوي جنازه روي دوش جبرائيل به طرف نامعلومي حركت كردند، در و ديوار در مقابل قلب عالم امكان تعظيم مي‌كردند، ديوار مسجد حنانه تعظيم كرد، جنازه را آوردند در محل فعلي كه هنوز شهر نجف آن‌جا بنا نشده بود، جنازه را آوردند، روي زمين گذاشتند، يك قبري آن‌جا ساخته و پرداخته بود. من از يكي از اولياء ‌خدا كه در مكاشفه خيلي مسائل را ديده بود و در كتاب محضر استاد جلد دوم من اين را نوشتم، گفتم: چطور شد كه حضرت آدم و نوح آن‌جا براي خود قبر ساختند و آن‌جا دفن شدند و كنار قبر خود قبري براي علي بن ابيطالب ساختند؟ ايشان به من گفت: چون اين‌ها پيغمبرهاي اوليه بودند…، همه پيغمبرها مي‌دانستند كه علي بن ابيطالب را در اينجا دفن مي‌كنند، آن‌ها چون جلوتر بودند آمدند نوبت را گرفتند، اين افتخار را گرفتند. جنازه علي بن ابيطالب را آن‌جا گذاشتند، قبري آن‌جا بود، نوشته شده بود: اين قبر را نوح براي وصي پيغمبر آخرالزمان ساخته است. بدن علي بن ابيطالب را وارد قبر كردند، امام حسن است، امام حسين است، لَحَد را كه گذاشتند طبق وصيت علي بن ابيطالب از پايين پا وقتي كه يكي از سنگ‌ها را برداشتند ديدند بدن علي بن ابيطالب در قبر نيست، تو به تاريكي علي را ديده‌اي، علي بن ابيطالب در حشر بايد با رسول اكرم باشد، اما نمي‌دانم چرا در روز عاشورا زينب كبري وقتي كنار گودي قتلگاه آمد…، بدن سيدالشهداء هم مدفون شده بود اما زير سنگ‌ها و شمشير شكسته‌ها، اين‌ها را عقب زد، بدن سيدالشهداء را نگاه كرد، ديد به رو به روي زمين افتاده است، بدن قطعه قطعه، سر در بدن ندارد، لاإله إلا الله، دست‌ها را برد زير بدن، با خداي تعالي مناجات كرد، خدايا اين قرباني از آل محمد قبول فرما، بعد رو كرد به طرف مدينه كه «یا أیها الرسول هَذَا حُسَيْنٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ»[20] اين كشته فتاده به هامون حسين توست. يكي شب عاشورا و يكي هم امشب دل من مي‌خواهد من به سينه بزنم، شما هم بزنيد، إن‌شاءالله آقاي ما حجةبن‌الحسن هم با ما به سينه مي‌زنند.

عَليَاً وا، عَليَاً وا، عَليا

عَليَاً وا، عَليَاً وا، عَليا

مظلوماً وا، مظلوماً وا، مظلوما                

خدايا به آبروي اميرالمؤمنين،‌ به آبروي اين مولاي مظلوم ما كه «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَوَّلَ مَظْلُومٍ»[21] به آبروي اين آقاي مظلوم، دست ما را به دامن امام زمان برسان. اين محبوب ما را، اين عزيز ما را، خدايا همين امشب به ما برسان. خدايا اين جان ناقابل ما را فداي قدم‌هاي مبارك او بفرما. خدايا به آبروي خود او تو را قسم مي‌دهيم قلب مقدس او را از ما راضي بفرما.

 

 



[1]. مريم، آيه 96.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 132.

[3]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 137.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏37، ص 273.

[5]. همان، ج ‏99، ص 106.

[6]. همان، ج ‏30، ص 432.

[7]. رعد، آيه 43.

[8]. كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج ‏2، ص 791.

[9]. بحار الأنوار، ج ‏7، ص 187.

[10]. همان، ج ‏39، ص 263.

[11]. قدر، آيه 3.

[12]. قمر، آيه 1.

[13]. همان، آيه 17.

[14]. تحريم، آيه 8.

[15]. حجر، آيه 9.

[16]. غاشيه، آيه 21.

[17]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 549. 

[18]. اسراء، آيه 34.

[19]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 108.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏45 ص 58.

[21]. همان، ج 98، ص 237. 

شب ۲۰ رمضان ۱۴۲۵ قمری

«أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

 

 أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ «وَ ما لَنا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى‏ ما آذَيْتُمُونا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ»(ابراهیم/12)‏َ

باید به خدای‌متعال توکل نمود

این آیه‌ای که تلاوت شد از قول بنی‌اسرائیل تقریباً گفته شده است؛ «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ»(ابراهیم/6) تا به این‌جا می‌رسد که «وَ ما لَنا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» ما را چه شده است؟ که به خدا توکل نمی‌کنیم. انسان اگر در دنیا به یک مشکلی برخورد بکند که مشکل او مشکلات‌آفرین باشد. و همیشه در آن مشکلات گرفتار باشد و یک وکیل بسیار زرنگ قانون‌دان فعال پُرقدرت هم کنار او باشد، خود او هم کاملاً نافهم باشد و هیچ‌چیزی نداند، این‌جا اگر یک نفری به او برسد و بگوید تو چرا به این وکیل توکل نمی‌کنی! توکل یعنی وکالت دادن، یا خود او عاقل باشد و بگوید «وَ ما لَنا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ» من چرا این‌قدر بی‌عقل هستم، به این وکیل چرا وکالت نمی‌دهم که کارهای من را انجام بدهد؟ هم خود او اگر یک مقداری عاقل باشد این را می‌گوید و هم دیگران به او می‌گویند که چرا توکل نمی‌کنی؟ حالا این حرف دربارۀ ما است. ما در مقابل حکمت‌پروردگار و قدرت‌پروردگار از نافهم هم نافهم‌تر هستیم، ما چه هستیم؟ چه می‌دانیم؟ نه از آینده اطلاع داریم، نه از گذشته اطلاع داریم، نه از حال اطلاع داریم، نه از قانون صحیح اطلاع داریم، هیچ و هیچ «وَ ما لَنا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ» خدایی که سابقۀ خوب هم دارد، یعنی «وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» از زمانی که ما را آفریده است.

خلقت بشر و جن و ملک و عالم‌ذر

ما را خدا یک روزی آفرید، آفریدن هم در شکم مادر نبوده است، در عالَم‌ذر هم نبوده است، اولِ آفرینش ما در عالَم‌ارواح بوده است. روح‌انسان و جن و ملائکه شکل نداشتند، یعنی الان هم جن و ملک شکل ندارند، هر شکلی برای جن و ملک بکشید تخیل است. متشکل به اشکال مختلف می‌شوند، به هر صورتی درمی‌آیند، این اختیار را از جانب پروردگار دارند امّا  شکل ندارند، شما می‌گویید یعنی چه شکل ندارند؟ شما یک مُشت آب را به آسمان بریزید آن دانه‌هایی که برمی‌گردد چه شکلی است؟ نمی‌دانید. باران چه شکلی است؟ نمی‌دانید. ملک و جن این‌ها شکل ندارند، شکل خاصی ندارند و روح‌انسان هم در آن دو هزارسال شکل نداشت. انسان و جن و ملک این‌ها را خدا خلق کرده است. یک تفاوتی بین این سه دسته خدای‌تعالی قرار داده است، انسان را به یک قالبی وارد کرده است مثل این‌که آب را شما در شیشه بکنید اگر یخ بزند همان شکل شیشه درمی‌آید، در یک قالبی وارد کرده است که شکل پیدا کرده است ولی جن و ملک را در قالب وارد نکرده است. این قالب در عالَم‌ذر اول کوچک بوده است و این را هم بدانید هیچ‌وقت نمی‌شود که انسان زنده باشد و در یک قالبی نباشد. اول در عالَم‌ذر در آن قالب کوچک… خیال نکنید ما حالا بزرگ هستیم، ما هم در مقابل این کهکشان‌ها و این عالم پرعظمت از آن ذره هم ذره‌تر هستیم. در عالَم‌ذر در آن بدن ذَری شکل پیدا کردیم و بعد در این دنیا در همین قالبی که الان هستیم شکل پیدا کردیم، یعنی الان اگر روح شما را از بدن شما بیرون بکشند می‌بینید که دو نفر شدید، یکی این بدنی که روح ندارد، یکی هم آن روحی که آن‌طرف ایستاده است. افراد هم زیاد دیدند، کتاب‌ها هم نوشته شده است، حتی در مجلات هم من دیدم که افرادی بودند که برای یک لحظه یا دو لحظه یا بیشتر از دنیا رفتند و برگشتند و می‌گویند وقتی ما از بدن خود درآمدیم دیدیم یک بدن روی زمین خوابیده است و یک بدن هم دارد بالا می‌رود، این برای آن است که متشکل به این شکل شده است. در میان این سه دسته از موجودات خدای‌تعالی دو دسته قابل رشد هستند، یعنی جن و إنس، این‌ها رشد می‌کنند. اول چیزی ندارند، اول که خدا آن‌ها را خلق کرده است هیچ‌چیزی بلد نبودند، خدای‌تعالی به آن‌ها تعلیماتی داد، آن‌ها را در عالَم‌ذر قرار داد و اجنه را در عالم خود آن‌ها قرار داد. این دنیا هم برای اجنه امتحان است و هم برای بشر، یک جلسۀ امتحان است که اگر خود را نشان دادند، خوب امتحان دادند که جزو سعادتمندان هستند و اگر بد امتحان دادند جزو اشقیا هستند، در مورد اشقیا هم خیلی مطلب مهمی به نظر شما نرسد، یعنی بدبخت.

بدبختی و خوشبختی دنیا خیلی اهمیّت ندارد

شما می‌گویید پس این پولدارهایی که در زندگی‌های خوب هستند این‌ها بدبخت هستند؟ این‌ها اتفاقاً خیلی بدبخت هستند. بدبختی و خوشبختی دنیا خیلی اهمیّت ندارد، شما اگر دستشویی داشته باشید… ببخشید این‌طور مثال می‌زنم، چون همین‌طوری باید مثال زد، دستشویی می‌روید، هدف شما چیست؟ این دستشویی را از طلا ساخته باشند یا از مثلاً فرض کنید از خشت و گِل کثیف ساخته باشند، شما می‌خواهید کار خود را بکنید و بیرون بیایید، همین! برای شما فرقی ندارد. این‌جا دیگر اگر کسی فکر بکند خوشبخت آن‌کسی است که در دستشویی طلایی دارد تَقَوُد می‌کند و بدبخت آن‌کسی است که در آن دستشویی در دِه و با آن آفتابه و تشکیلات دارد دستشویی می‌کند به شما می‌خندند، می‌گذرد، این‌قدر اهمیّت ندارد. بلکه با آن‌کسی که در آن دستشویی رفته است یک مقداری برخورد می‌کنند که تو لیاقت نداشتی و از این قبیل حرف‌ها. دنیا اگر با عمر خود بسنجید عمر شما چقدر است؟ گذشته را ما کاری نداریم، آینده. چون گذشته هم محدود است.

آینده ما

آیندۀ ما شاید ده‌ها مورد در قرآن هست که؛ «خالِدينَ فيها أَبَداً»(نساء/57) حالا فیها یا به جهنم برگردد و یا به بهشت، این ابدیت برای ما است. می‌دانید ابدیت یعنی چه؟ یعنی بی‌نهایت، زندگی بی‌نهایتی دارید، در مقابل بی‌نهایت مگر صدسال چقدر وقت است؟ بدبخت آن‌کسی است که آن زندگی بی‌نهایت او خراب باشد، این زندگی دنیا {ارزشی ندارد} همۀ خوشبخت‌های دنیایی و همۀ بدبخت‌های دنیایی همه از بین رفتند. شما یک نفر پیدا کنید همین الان روی کرۀ‌زمین که دویست‌سال، سیصدسال داشته باشد، یعنی تمام افرادی که دویست‌سال قبل بودند همه مردند و همۀ شما هم که این‌جا نشستید دستِ بالا بگیرم که خیلی ناراحت نشوید صدسال دیگر هیچ‌کدام از شما دیگر نیستید. این گذشت، این گذر مسئله‌ای نیست.

انسان باید خوشبختی آخرت را برای خود ملاک قرار بدهد

انسان باید خوشبختی آخرت را برای خود ملاک قرار بدهد، یعنی فکر کند آن‌چه که به درد آخرت او می‌خورد چیست؟ «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ»(نحل/96) هرچه در نزد شما است از بین می‌رود «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» هرچه در نزد خدا است باقی است. در زمان جنگ یک جوانی آمد که یک پا نداشت، البته از نظر ما، گفت آقا من یک پا ندارم، من تعجب کردم، معلوم است تو یک پا نداری، گفت یک پا بیشتر ندارم، معلوم هم هست، گفت: نه شما متوجه نیستید، من آن پایی را که در راه خدا دادم آن را دارم و آن پایی که در راه خدا ندادم و به بدن من چسبیده است این را ندارم، راست هم می‌گفت، من را تکان داد، چون این بالأخره صدسال دیگر زیر خاک می‌رود و… که خدای‌تعالی در قرآن می‌فرماید: «كُنَّا تُراباً وَ عِظامّا »(مومنون/82) این‌جا یک نکته‌ای هست که استخوان خاک نمی‌شود، بدن انسان و گوشت انسان خاک می‌شود «تُراباً وَ عِظامّا » ما در زیر خاک، خاک و استخوان باقی می‌مانیم، این‌طوری است. اتفاقاً من در یک روزنامه در کلاردشت دیدم که گفتند یک استخوان‌هایی از انسان پیدا کردند که مربوط به ماقبل تاریخ است، شاید برای ماموت‌های قبل از هزارهاسال است که الآن استخوان‌های آن‌ها به دست آمده است. عِظام و تراب باقی می‌مانید، همه از بین می‌روید.

روح از عالم‌امرند

روح هم که از بین نمی‌رود، روح‌انسان به هیچ‌وجه از بین نمی‌رود، آن چیزی که روز اول خدا خلق کرد، یعنی روح‌انسان از جنس عالم‌امر است، از عالم‌خلق نیست. هر جا که صحبت از خلقت می‌شود خدای‌تعالی به بدن انسان اشاره می‌کند «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ»(انسان/2) در قرآن زیاد است که ما انسان را از نطفه خلق کردیم و بعد مثلاً عَلقه بود، مُضغه شد، بعد «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً»(مومنون/14) امثال این مطالب که مربوط به خلقت است، یعنی مربوط به عالم‌امر نیست.

خدای متعال با امام‌زمان علیه‌السلام همه چیز را نگه می دارد

حتی امام‌عصر ارواحنافداه که ما دربارۀ ایشان معتقد هستیم قبل از خلقت خلق، خلق شده است و تا همیشه هست آن‌چه که برای ما آمده است می‌گوییم «خَلَقْتَهُ لَنَا»(بحارالانوار: 99/109)یعنی او را در این بدن ظاهری دنیایی آوردی به خاطر ما که بیاید با ما انس بگیرد «خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذاً» خدایا تو او را برای ما نگهدارنده {باش} همۀ ما را خدای‌تعالی نگه می‌دارد امّا  این را بدانید با دست خود نگه می‌دارد، با چشم خود نگه می‌دارد. خدا ما را نگه می‌دارد… «یدالله» کیست؟ «یدالله» زمان ما حضرت‌بقیةالله ارواحنافداه است «عین‌ الله» کیست؟ «عین‌ الله» زمان ما حضرت‌ولیعصر ارواحنافداه است، خدا با چشم خود ما را می‌بیند و با دست خود ما را نگه می‌دارد.

علم اهل‌بیت علیهم‌السلام

عبارت بهتر با علم خود، با آن علمی که دیشب گفتم بر پیغمبراکرم نازل شد به صورت کلمه، به صورت کوثر، خدای‌تعالی علم خود را این‌طوری نازل کرده است، به صورت قرآن، این‌هایی که می‌گویم همه بحث‌های علمی خیلی جالبی دارد، به صورت لوح‌محفوظ، به صورت قلم، همۀ این‌ها منظور تنزل علم پروردگار است بر قلب‌مقدس رسول‌اکرم و ائمۀاطهار علیهم‌الصلاةوالسلام، بر این‌ها نازل فرموده است، همۀ ائمه دارند، یک اسم دیگر هم دارد که شاید برای شما این اسم کمتر شناخته شده باشد، به صورت معلومات، لوح‌محفوظ. چیزی که ممکن است کمتر به آن توجه داشته باشید همین مسئلۀ کوثر است، کوثر اساساً به معنای خیر کثیر است، خیر کثیر. خیر کثیری که خدا به پیغمبر خود می‌خواهد عطا کند بدن فاطمۀزهرا سلام‌الله‌علیها نیست، این‌طور دخترها که هم دارند «و السرّ المستودع فيها» آن سِرّی که در قلب فاطمۀزهرا سلام‌الله‌علیها به ودیعه گذاشته شده است آن کوثر است «اللهم إنی أسئلک بِفاطمة و أبيها و بعلها و بنيها و السرّ المستودع فيها» این «السرّ المستودع فيها» یک جای دیگر نسبت به پیغمبراکرم داده شده است که «وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِكَ»(بحارالانوار: 99/105) خلق خدا انقضا ندارد، یعنی إلی الأبد «أَوْدَعْتَهُ» ودیعه گذاشتی «و السرّ المستودع فيها» به ودیعه گذاشتی خدایا علم «مَا كَانَ» هرچه که بوده است و هرچه که خواهد بود تا انقضا خلق. در قلب فاطمۀزهرا سلام‌ا لله‌علیها هم همین علم را گذاشته است و اسم این علم که از جانب پروردگار نازل شده است آن کوثر است، کوثر یعنی خیر کثیر.

معرفت اهل‌بیت علیهم‌السلام

 ما به اندازۀ فکر خود داریم صحبت می‌کنیم. بسیار جالب گفتند که ما باید از بالا شروع کنیم «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ»(الکافی: 1/342) خدا را بشناسیم تا بتوانیم پیغمبر را بشناسیم. اگر خدا را شناختیم می‌توانیم پیغمبر را بشناسیم، یعنی بلا تشبیه شما اگر دریا را شناختید می‌توانید آب را بشناسید و اگر پیغمبر را شناختید می‌توانید حجت را بشناسید «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَبِيَّكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَبِيَّكَ لَمْ أَعْرِفْ حجتک اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ» اگر هم حجت خود را به ما نشناسانی «ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي» {در جایی دیگر می‌فرماید}

اگر کسی بمیرد و امام‌زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است

«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ امّا م‌زمانهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»(بحارالانوار: 25/158) اگر کسی بمیرد و امام‌زمان خود را نشناسد مرده است، مردن زمان‌جاهلیت. فکر نکنید زمان‌جاهلیت زمان مهمی نبود، خیلی مهم بود. اگر بخواهم شرح بدهم که در زمان‌جاهلیت مردم چه می‌کردند و چگونه بودند که قرآن می‌گوید «وَ كُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها»(آل‌عمران/103) لب گودی آتش ایستاده بودند {ولی} نمی‌فهمیدند. یک انسان خواب کنار گودی آتش، مثلاً کنار تنور، آن‌جا خوابیده باشد، خوابی هم {باشد} که بیدار نشود، یکی بیاید او را بیدار کند و او را آن‌طرف پرت کند که نسوزد، چنین حالتی بود «فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها» بنابراین کوثری که خدا به پیغمبر عطا می‌کند این همه چیز دارد «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»(نحل/89) بیان‌کنندۀ همه چیز است.

فاطمه سلام‌الله‌علیها همه چیز را می‌دید و می‌دانست

فاطمه سلام‌الله‌علیها آن‌چنان همه چیز را می‌دید و می‌دانست که یک روز علی‌بن‌ابیطالب بر فاطمۀزهرا وارد می‌شود… من این روایت را اوایل نمی‌توانستم هضم کنم، بعد دیدم نه، خیلی خوشمزه است، غذای‌روح است، غذای‌معرفت است، وارد شد بر فاطمۀ‌زهرا، فاطمۀزهرا نشست از علومی بیان کرد که هنوز خبر آن به علی‌بن‌ابیطالب نرسیده بود. حالا این‌جا شما می‌گویید همۀ علوم را به علی دادند، فقط یک علم هست که خدا در نزد خود نگه داشته است و تنها وقتی‌که بخواهد به مرحلۀ عمل بگذارد به پیغمبر، به علی، به فاطمه خبر می‌دهد و آن علم بداء است.

علم بداء

می‌دانید علم بداء یعنی چه؟، یعنی از آینده‌ای که… من در بعضی از نوشته‌ها هم شاید توضیح دادم و در درس عقاید هم بیان کردم که بعضی از کارها… مثلاً فردا صبح خورشید درمی‌آید یا نه؟ همۀ شما می‌گویید بله، اگر درنیاید که باید روزه را فردا بخوریم، {ولی} ممکن است درنیاید، می‌گویید چطور می‌شود؟ الآن میلیون‌هاسال است که در آمده است حالا چطور فردا صبح درنیاید؟ اگر گفتی قطعاً خورشید درمی‌آید دست خدا را بستی، یعنی اختیار را از خدا گرفتی. این‌جا خدا این علم را در اختیار خود گذاشته است «وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ»(مائده/64) یهود می‌گویند؛ دست خدا دیگر بسته شده است، کارها را ردیف کرده است، مثل یک کارخانه‌دار که کارخانه را راه می‌اندازد و می‌رود در خانه می‌خوابد، کارها را ردیف کرده است و خودِ طبیعت دارد می‌چرخد. خدا می‌گوید: «غُلَّتْ أَيْديهِمْ» دست خود آن ها بسته باد، مغلول باد «وَ لُعِنُوا بِما قالُوا» یعنی هر کس معتقد به بداء نباشد «لُعِنُوا بِما قالُوا» لعنت بر آن‌ها به خاطر این گفتۀ آن‌ها «بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ» دست خدا باز است، هر کاری را که بخواهد می‌کند «وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ»(ابراهیم/27) و «يَحْكُمُ ما يُريدُ بِقُدرَته» شما الآن می‌گویید مثلاً فرض کنید ما فردا صبح ساعت هشت می‌آییم فلان‌جا شما را می‌بینیم، خدا به پیغمبری که علم اولین و آخرین را دارد می‌گوید «وَ لا تَقُولَنَّ»(کهف/23) هرگز نگویید… با نون تأکید ثقیله است، هرگز نگو «‏إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً» من فردا فلان کار را می‌کنم «إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ»(کهف/24) مگر این‌که خدا بخواهد که من بتوانم این کار را بکنم. لذا شما هم باید إن‌شاءالله را بگویید. إن‌شاءالله‌هایی که ما می‌گوییم این‌طور است می‌خواهیم طرف را سر بگردانیم إن‌شاءالله می‌گوییم، نه آقا جدی بگو، او می‌گوید جدی بگو. ما می‌گوییم إن‌شاءالله می‌آییم، می‌گوید نه، إن‌شاءالله نگو، عجیب است! البته راست هم می‌گوید او که می‌گوید إن‌شاءالله می‌آیم نمی‌خواهد بیاید، شما می‌فهمید او چه دارد می‌گوید امّا  پیغمبر می‌گوید: إن‌شاءالله «وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ»(آل‌عمران/49) با اذن پروردگار من کور را شفا می‌دهم، با اذن پروردگار من مرده را زنده می‌کنم، با اذن پروردگار. این علم را خدا در اختیار کسی نگذاشته است، این علم بداء را. لذا خود امام‌عصر ارواحنافداه هم نمی‌دانند چه موقع ظاهر می‌شوند، چرا؟ به جهتی که ظهور اصلی امام‌عصر ارواحنافداه همان لحظه‌ای بود که امام‌عسگری از دار دنیا رفت. بقیۀ آن بداء است، یعنی خدای‌تعالی نگاه می‌کند می‌بیند این مردم هنوز لیاقت ندارند پس یک مدت دیگر، باز هم بعد نگاه می‌کند می‌بیند لیاقت ندارند، باز هم بعد، مثل معلمی که پشت درِ کلاس ایستاده است و منتظر است این بچه‌ها سر عقل بیایند روی صندلی‌ها بنشینند تا بیاید درس را بدهد وإلّا امام‌زمان علیه‌الصلاةوالسلام را خدا خلق نکرده است برای این‌که در بیابان‌ها تنها زندگی بکند، امام ما است «خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذاً» نگهدارندۀ ما است، پناهگاه ما است، باید با ما باشد، باید بیاید برای ما امامت بکند. گاهی این‌طوری می‌شد که خدای‌تعالی {با} این علم می‌خواست فاطمه را به مردم بشناساند، به پیغمبر بشناساند، از آن لحظۀ آخری که می‌خواهد این کار را عملی کند…، إن‌شاءالله اگر فردا صبح بنا باشد امام‌زمان ما اجازۀ ظهور پیدا بکند، خدای‌تعالی امشب به بعضی‌ها می‌گوید، به خود امام‌زمان می‌گوید. لذا در روایت دارد؛ شبی که حضرت فردا صبح می‌خواهد ظهور بفرماید سر خود را در مسجد سهله به سجده می‌گذارد می‌گوید: «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ»(نمل/62) به او خبر می‌دهند فردا صبح می‌خواهی بروی «أَمَّنْ يُجيبُ» را ما می‌خوانیم برای این‌که حاجت ما برآورده بشود امّا  معنای آن این نیست، این دارد افتخار می‌کند که چه کسی است که جواب بدهد مضطر را غیر از خدا. تو خدا امشب به من جواب دادی و من مضطرر از اضطرار نجات دادی و کشف سوء از من کردی، لذا سر خود را به سجده می‌گذارد و این مطلب را می‌گوید: «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ» این برای ماها هم نیست، چون «وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ» خدا شما را امام قرار می‌دهد، البته در روایت دارد؛ که اگر انسان به هر آیه‌ای از آیات قرآن متوسل بشود برای هر حاجتی درست است. شما آیۀ «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ»(بقره/161) را، همین آیه‌ای که همۀ آن مربوط به کفر و عذاب و این‌ها است اگر برای رحمت‌پروردگار بخوانید حاجت شما برآورده می‌شود. هر آیه‌ای از هر سوره‌ای برای هر مرضی… چون «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ»(اسراء/82) اگر مؤمن باشید همۀ آیات برای شما رحمت است و شفا است «وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً» حضرت‌امیرالمؤمنین در خانه می‌آمد می‌دید قبل از این‌که از آن علوم بداء به پیغمبر و علی… حالا {قبل از این‌که} خدا به علی‌بن‌ابیطالب خبر بدهد که فلان بداء حاصل شد به فاطمۀزهرا گفته‌اند، فاطمه هم دارد برای این‌ها می‌گوید، مثلاً یک کسی بیاید به شما بگوید فردا صبح حضرت‌ولیعصر ظهور می‌کند، می‌گویی از کجا می‌گویی؟ خدا به من گفته است، معلوم است این خیلی انسان فوق‌العاده‌ای است که خدا به دیگران نگفته است و به او گفته است که البته ما الآن در دنیا غیر از خود وجودمقدس حضرت‌ولیعصر نداریم که این‌طوری باشد. فاطمۀزهرا از این جهت محدثه بود، کوثر بود، کوثر یعنی همۀ علوم را خدا به او داده بود «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» بیان‌کنندۀ همه چیز بود.

مصیبت حضرت‌زهرا سلام‌ا لله‌علیها

نه این بدن مقدس او که هجده‌سال بیشتر در دنیا زندگی نکرد، این بدن همان بدن مورچه‌ای است که سلیمان با آن بدن در لانۀ مورچه‌ها آمده است و می‌آیند او را اذیت هم می‌کنند و او را نمی‌شناسند.

«صُبَّتْ عَلَيَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا       صُبَّتْ عَلَى الْأَيَّامِ صِرْنَ لَيَالِيَا»(بحارالانوار: 79/106)

 آن‌قدر فاطمۀزهرا را اذیت کردند که فرمود اگر این مصیبت‌ها بر روز وارد می‌شد شب می‌شد.

روضه امیر المومنین علیه‌السلام و زینب‌کبرا سلام‌ا لله‌علیها

من نمی‌خواهم روضۀ فاطمۀزهرا سلام‌ا لله‌علیها را بخوانم ولی باید روضۀ زینب‌کبری را خواند که امشب کنار بستر علی‌بن‌ابیطالب چه حالتی دارد. می‌گوید مردم امروز جمع شده بودند درِ خانۀ علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام، حضرت‌مجتبی آمدند فرمودند: پدر من می‌گوید متفرق بشوید، به خانه‌های خود بروید. می‌گوید بعضی رفتند، باز دو مرتبه حضرت‌مجتبی تشریف آوردند، بقیه هم رفتند. دفعۀ سوم باز امام‌مجتبی آمدند نگاه کردند دیدند من ایستادم، گفتم: آقا من تا یک‌دفعۀ دیگر مولای خود را نبینم نمی‌توانم بروم، پاهای من قوّت ندارد که به طرف خانه بروم. حضرت اجازه گرفتند، می‌گوید من وارد شدم کنار بستر علی‌بن‌ابیطالب نشستم، دربارۀ این مصیبت این جمله را آن شخص {این‌طور} می‌گوید که من نگاه کردم به صورت علی، یک دستمال زردی هم به سر مقدس ایشان هم بسته بودند که خون زیاد جاری نباشد، آن‌چنان رنگ علی‌بن‌ابیطالب زرد شده بود که با آن دستمال فرقی نداشت. حضرت فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»(نهج‌البلاغه/280) از من سؤال کنید قبل از این‌که من را نبینید. می‌گوید سؤال کردم آقا شما بالاتر هستید یا حضرت‌آدم؟ شما بالاتر هستید یا حضرت‌نوح؟ پیغمبران اولواالعزم را یک یک اسم بردم و حضرت افضلیتی را که مطابق فکر این مستمع بود بیان فرمودند. چون بعضی از اوقات هست که نمی‌توانند آن افضلیتی که دارند برای مردم بگویند. علی‌بن‌ابیطالب علیه‌الصلاةوالسلام برای صعصعه این‌طوری حرف می‌زند که به حضرت‌آدم گفتند گندم نخور، او خورد ولی به من نگفتند نخور، برای من حلال بود، منتها من نخوردم. این مطلب خیلی سطحی است در مقابل آن عظمتی که امروز برای ما روشن شده است که علی‌بن‌ابیطالب دارد. آن علی‌بن‌ابیطالبی که «كَلِماتُ اللَّهِ» است، کلمۀ خدا است که «لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي»(کهف/109) خدا را شکر کنید که در این زمان قرار گرفتید، این معرفت کجا و این که او گندم خورد و ما گندم نخوردیم و این معرفت کجا! از خدا بخواهید خدای‌تعالی شما را اهل‌معرفت قرار بدهد تا الهاماتی هم که به دل شما می‌شود روی حساب صحیحی مطابق شأن یک ولیّ‌خدا باشد. می‌گوید من نشستم این سخنان را شنیدم، امروز مردم کوفه درِ خانۀ علی‌بن‌ابیطالب می‌آمدند، حالا إن‌شاءالله فرداشب که شب شهادت امام است…

مصیبت حقیقی حضرت‌امیر علیه‌السلام

من غالباً فکر کردم و برای شما هم گفتم که برای ضربت خوردن و شمشیر خوردن و قطعه‌قطعه شدن و در میان گودی قتلگاه افتادن ما نباید زیاد گریه کنیم، زیاد مسئله‌ای نیست، مسئله هست ولی در یک بُعد مسئله‌ای نیست. مسئله این‌جا است که خدای‌تعالی این منبع علم و دانش را برای انسان منحرف، انسانی که نمی‌تواند حتی یک ساعت زندگی خود را صحیح بچرخاند فرستاده است و این‌ها با شمشیر زهرآلود به فرق نازنین ایشان بزنند، این‌طور توهین کنند. اگر یک شخصی یک نفر پیش شما بفرستد که تمام راه‌های هدایت را به شما بگوید، تمام راه‌های خوشبختی را به شما بگوید، حالا همین خوشبختی‌های دنیایی فقط باشد، شما اول یک سیلی به او بزنید و بعد با چوب بر سر او بزنید و بعد او را قطعه‌قطعه کنید، این مسئله، این توهین‌ها، این بی‌ارزشی‌هایی که انسان دارد این گریه دارد. لذا حضرت می‌فرماید: «فزت و رب الکعبه» وقتی او را منزل می‌آورند جواب سؤالات مردم را در همان حال می‌دهد. خدایا به آبروی آقا امیرالمؤمنین ما را عارف به حق آن حضرت کن. با صعصعه این‌طور صحبت می‌کند، امّا  به سلمان و ابی‌ذر… سلمان و ابی‌ذر دو نخبۀ زمان پیغمبر هستند، یعنی از این دو نفر بعد از معصومین کسی بالاتر نبود. این ها با هم می‌نشینند و می‌گویند ما علی را نشناختیم. دیشب گفتم ابی‌ذر به عمر گفت: یک کسی خدمت پیغمبر بود که ما او را نشناختیم. سلمان من علی را نشناختم، ابی‌ذر من هم نشناختم، بیایید برویم خدمت خود ایشان تا یک مقدار خود را برای ما معرفی کند. در کتاب بحار و کتاب إلزام الناصب این روایت بزرگ مفصل هست که َفرمود: «مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ»(بحارالانوار: 26/1) که امشب وقت گذشت إن‌شاءالله شاید یک مقداری دربارۀ این حدیث برای شما حرف بزنم «مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ» یعنی ای بشر تزکیۀنفس کن، کمالاتی پیدا کن، نوری در قلب تو بتابد، با آن نور بیا علی را بشناس که معرفت علی همان معرفت خدا است و معرفت خدا معرفت علی است «مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ»(بحارالانوار: 99/133) {در جای دیگری می‌فرماید} «وَ مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ»(کافی: 4/579) این‌طوری باشید.

معرفت امیرالمومنین علیه‌السلام

إن‌شاءالله معرفت علی‌بن‌ابیطالب را پیدا کنیم چون تا این دنیای ما تمام شد اول برخوردی که داریم یا اولین فردی که خواهیم دید چه کسی است؟ عزرائیل هم نیست، علی‌بن‌ابیطالب است «مَن یَمُوت یَرنی» امام‌زمان، این را بشناسیم، بشناسیم که این کیست. خدا رحمت مرحوم آیت‌الله نجفی‌مرعشی نقل می‌فرمودند می‌گفتند؛ قیامت را در خواب دیدم، دیدم یک نفر کنار پیغمبر نشسته است، تمام مراجع هم در صف هستند، کار هر کدام از علما به مشکل می‌خورد می‌بینم آن آقایی که کنار ایشان نشسته است این واسطه می‌شود، شفاعت می‌کند و طرف را رد می‌کنند. می‌گوید من از جلویی پرسیدم آن شخص کیست؟ من او را بشناسم، چون انسان باید بشناسد تا شفیع او بشود. گفتند این علامۀمجلسی است، خدمت رسول‌اکرم نشسته است، همۀ علما را می‌شناسد، ما هم شناختیم. انسان باید با آن‌کسی که برخورد می‌کند او را بشناسد. اگر روز اول مرگ انسان به علی‌بن‌ابیطالب بگوید آقا ما شما را می‌شناسیم شما گندم نخوردید ولی آدم خورد، باریک‌الله، منتها مثل آن الفبایی است که بچۀ کلاس اول امتحان می‌دهد، بچۀ کلاس اول. علی‌بن‌ابیطالب و گندم؟ بعضی می‌آیند علی‌بن‌ابیطالب را تعریف کنند می‌گویند در نماز تیر به پای او فرو رفته بود و در نماز آن تیر را کشیدند علی نفهمید، این نفهمی برای تو است، علی نفهمید یعنی چه؟ آن‌چنان مجذوب پروردگار بود که به این‌طور چیزها اعتنا نمی‌کرد وإلّا نفهمید که درست نیست! این کلمه را هم نگویید. علی بر تمام ذرات عالم‌هستی آگاه است و احاطۀعلمی دارد. وقتی‌که در خطبۀ تطنجیه سخنرانی می‌کند بعد آن می‌فرماید: «کل ذلک علم إحاطة» این علمی که من برای شما دارم می‌گویم بر این علم احاطه دارم، بر این مسلط هستم، بر ذرات وجود همان‌طوری که خدای‌تعالی مسلط است علی‌بن‌ابیطالب هم مسلط است، منتها هرچه دارد از خدا دارد، مَثَل أعلای پروردگار است «و لله الأمثال العلیا» برای خدا یک مثل‌های عالیه‌ای است. إن‌شاءالله امیدوار هستیم علی‌بن‌ابیطالب را آن‌طوری که خدا در قرآن معرفی کرده است بشناسیم که وقتی به آقا برخورد کردیم در قیامت، در بهشت مثل آن عالم‌جلیلی که او را ترور کردند می‌گوید تا تیر به من خورد من پردۀ در را گرفتم که به زمین نخورم، دیدم یک کسی از پشت سر من را گرفته است که فلانی پرده را رها کن من تو را نگه داشتم، برگشتم دیدم علی‌بن‌ابیطالب است، علمای خوبِ این‌طوری بودند، مدافعین از مقام ولایت در بین ما بودند.

«السَّلَامُ عَلَى أَبِي الْأَئِمَّةِ وَ خَلِيلِ النُّبُوَّةِ الْمَخْصُوصِ بِالْأُخُوَّةِ السَّلَامُ عَلَى یَا أَوَلَ المَظلُوم السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ» إن‌شاءالله اگر به نجف مشرف شدید درِ رواق علی‌بن‌ابیطالب «السلام علی رسول الله» زیارت پیغمبراکرم را می‌کنید و بعد هم می‌روید زیارت آقا امیرالمؤمنین و آن‌جا اظهار ارادت می‌کنید. آقا جان «يَا سَيِّدِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّ لَكَ شَفَاعَةً مَقْبُولَةً السَّلَامُ عَلَيْكِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ»

دعا

«نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم أسمائک و بمولانا حجة بن الحسن یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا رحمن یا رحیم یا غیاث المستغیثین عجل لولیک الفرج. عجل لمولانا العظیم الفرج» خدایا به آبروی ولیعصر این بداءها و این مسائلی که هست برطرف بفرما. امام‌زمان ما را به ما برسان. خدایا ما را لایق هم‌صحبتی با آن حضرت بفرما. خدایا گوش ما را لایق شنیدن صدای آن حضرت بفرما. چشم ما را لایق دیدن بدن مقدس آن حضرت بفرما. خدایا دل ما را پُر از معرفت و محبت آن حضرت قرار بده. خدایا مرض‌های روحی ما شفا مرحمت بفرما. خدایا آن‌هایی که از روی نادانی مسلمان‌ها و مؤمنین را اذیت می‌کنند به آبروی امام‌زمان آن‌ها را هدایت بفرما. پروردگارا به آبروی آقای ما حجةبن‌الحسن همۀ ما را از اصحاب و یاوران خوب امام‌زمان قرار بده. مریض‌های اسلام شفا مرحمت بفرما. خدایا اموات ما غریق رحمت بفرما. عاقبت ما ختم به خیر بفرما.

«و عجل فی فرج مولانا»

 

 
 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۱۴ ذی الحجه ۱۴۲۵ قمری

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

 

سؤال: لطفاً بفرمایید كه شرایط پوشیدن لباس مقدس سربازی امام زمان ارواحنافداه كه اصطلاحاً لباس روحانیت باشد چیست و أقل آن شرایط كدام هستند؟

جواب: معمولاً انسان هر كاری را كه شروع می‌كند باید اول فكر بكند كه هدف و منظور از آن كار چیست، غالباً می‌گویند روحانی طبیب روح انسان است به همین جهت هم روحانی گفتند و لباس روحانیت علامت این است كه من روحانی هستم، مثل لباس فُرمی كه پلیس‌ها یا سربازها می‌پوشند. اول چیزی كه باید یك روحانی كه می‌خواهد لباس روحانیت بپوشد، خوب بلد باشد شناخت حقیقت روح است. روح چیست؟ و خیلی هم مشكل است، به جهت اینكه خدای تعالی اگر این « وَ یسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ » كه می‌فرماید « قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً » (اسراء/85) اگر مربوط به روح باشد، از علم خیلی كم به آن‌ها داده شده است و باید هم یاد بگیرند، كار مشكلی است. اول باید روح را بشناسند، دوم اینكه باید یك طبیب روح امراض روحی را بشناسد،‌ اینكه روح ممكن است به چه امراضی مبتلا بشود. سوم معالجه این امراض را بلد باشد و در مرحله بعد باید داروهایی كه برای امراض روحی مناسب است، به مریض‌های روحی تجویز كند، وقتی این‌ها را بلد شد و انجام داد، می‌تواند لباس روحانیت كه نشانگر این است كه من یك روحانی هستم، یك طبیب روح هستم بپوشد. طبعاً می‌دانید كه به هیچ یك از این‌ها عمل نمی‌شود و به قول بعضی از بزرگان در روحانیت نظم در بی‌نظمی است كه حرف بسیار نادرستی است.

 

سؤال: آیا تزكیه نفس واجب است یا خیر؟ اگر واجب است آیا به معنای همان واجب تكلیفی است، یعنی اگر كسی آن را انجام ندهد عِقاب دارد یا خیر؟ لطفاً آیه و روایت مربوطه را توضیح بفرمایید.

جواب: تزكیه نفس همان چیزی است كه از معنای آن فهمیده می‌شود، تزكیه یعنی پاك كردن نفس، نفس هم یعنی روح، و چه واجبی بالاتر از این است كه انسان را بدون تزكیه نفس در بهشت راه ندهند، یعنی شما را ممكن است بی‌نماز ببخشند و راه بدهند، اما بدون تزكیه نفس شما را راه نمی‌دهند، چرا؟ به جهتی كه در بهشت جای اِعمال تزكیه نفس است. اگر كسی در بهشت وارد شد و تزكیه نفس نكرده بود، نمی‌تواند عمل بكند، آن‌جا دچار مشكل می‌شود، طبعاً او را راه نمی‌دهند، این معلوم است، و چه واجبی بالاتر از این می‌شود كه خدای تعالی یازده‌تا قَسَم می‌خورد كه فلاح و رستگاری مربوط به تزكیه نفس است. « قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها » (شمس/9) یعنی ریشه همه چیز تزكیه نفس است، حالا تزكیه نفس را ما نمی‌گوییم كه بیایید حتماً این مراحل را بگذرانید، یك راه آسانی را ما پیدا كردیم كه این مراحل را گفتیم وإلّا هرطور كه دوست دارید. تزكیه نفس بكن، واجب است كه این كار را بكنی و هر وقت كه این كار را كردی یك واجب تكلیفی مسلّم را انجام دادی. حالا واجبات تكلیفی كه ایشان مخصوصاً‌ اشاره كردند گاهی می‌شود كه فوری است، انسان یك ماه رمضان روزه می‌گیرد، دو ركعت نماز می‌خواند، اما این تزکیه نفس تدریجی است، یعنی باید كم‌كم مشغول باشی، همین كه شروع كردی و به عنوان اطاعت از خدا و رسول خدا انجام دادی قدم اول را برداشتی، قدم دوم با جدیت برداشتی، حالا یك دفعه وسط نتوانستی به آخر برسانی آن‌جا خدا جبران می‌كند و شفاعت اهل بیت عصمت و طهارت شامل شما می‌شود.

 

سؤال: در مرحله استقامت چگونه بایستی متوجه شود كه استقامت كاملی دارد؟

جواب: استقامت یك معنایی نیست كه خیلی پیچیده باشد و فلسفی باشد و ما نفهمیم و چگونگی آن را بخواهیم بپرسیم. استقامت یعنی مقاوم بودن در مقابل مشكلات، هر مشكلی هست. شرط‌ آن هم مشكلات مذهبی- دینی نیست. یك كافر مرتد مثل فرعون ممكن است بگوییم استقامت دارد اما دین ندارد. لازمه استقامت دین نیست، اگر لازمه آن دین بود خدای تعالی به پیغمبر اكرم نمی‌فرمود: « فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ » (هود/112) می‌گفت: « فَاسْتَقِمْ » این « كَما أُمِرْتَ » یعنی در آنچه كه به تو امر شده است، استقامت كن. شما می‌گویی در این كار خوب استقامت كن. اما اگر مطلقا بگویی استقامت داشته باش، اگر این طوری گفتید در كارهای بد هم ممكن است انسان استقامت داشته باشد. شاید آن استقامتی كه صَدام داشت هیچ یك از عراقی‌ها نداشتند، در آدم‌كُشی و در كارهای بد و این‌ها. گاهی بچه‌ها لجبازی می‌كنند، در كارهای بد اگر لجبازی بكنند بد است وإلّا در كارهای خوب استقامت دارد و خوب است، استقامت او را باید تأیید كنید و باید جلوی بدی‌های او را بگیرید. در اطاعت پروردگار انسان باید استقامت داشته باشد، به هر بادی نلغزد كه علی بن ابیطالب علیه‌السلام نام این‌ها را گاهی « غُثاء » و گاهی هم « همج رعاء » گذاشته است. افرادی كه استقامت ندارند. « النَّاسُ ثَلَاثَةٌ: عَالِمٌ، وَ مُتَعَلِّمٌ، وَ غُثَاءٌ » (کافی/ج1-34) مردم سه دسته هستند: یكی عالِم است، پشت كار را گرفته است، با علم خود عمل می‌كند و جدّی هم هست، یكی هم پشت كار را گرفته است، چیزهای صحیحِ درستی را از قرآن و احادیث یاد می‌گیرد و بقیه كه این‌طوری نیستند اگر استقامت به كارهای بد داشته باشند كه بدتر از « همج رعاء » همان همج رعاء باشند بهتر است، باز گاهی در خوبی‌ها می‌افتند و اگر آن را هم نداشته باشند مثل پشه‌ای در فضا ممكن است باد آن‌ها را هر طرفی ببرد. اینكه چطور متوجه بشود استقامت دارد یا نه؟ اگر هر كاری را شروع كرد و وسط كار خسته شد و آن را رها كرد استقامت ندارد، ولی اگر نه، كاری را شروع كرده است و تا آخر می‌گوید من هستم- البته كار خوب- این استقامت دارد. می‌گوید من بمیرم هم این كار را می‌كنم، قطعه قطعه هم بشوم این كار را می‌كنم. لذا در توبه از شما استقامت خواستند و تا استقامت نداشته باشید توبه نصوح نكردید، كه در معنای توبه نصوح روایات متعددی داریم كه فرموده‌اند: « لا تَعودُ فيه أبداً » (کافی/ج2-432) به هیچ وجه بازگشتی در آن گناهی كه می‌كردی نداشته باشی، این معنای توبه نصوح است.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید ایجاد تغییرات ژنتیكی و دستكاری در كیفیت گیاهان و جانوران تغییر در خلقت خداوند محسوب می‌شود یا خیر؟

جواب: اگر انسان در بدن خود یا دیگران، حیوانات و گیاهان خیلی مهم نیستند، تغییری به وجود بیاورد كه نقصی ایجاد شود، این اشكال دارد، حرفی نیست. مثلاً فرض بفرمایید دندان‌های شما سالم است و بروید بگویید كه دوست دارید تمام دندان‌های خود را بكشید، این نقصی در خلقت شما است یا پنج تا انگشت دارید ولی دوست دارید چهارتا انگشت داشته باشید و یكی از آن‌ها را بِبُرید یا دو تا گوش دارید یكی از آن‌ها را از تَه بِبُرید، نقصی در خلقت به وجود بیاید، این بدون تردید حرام است، اما اگر جنبه زینت داشته باشد، مثلاً شما اگر موی سر خود را رها كنید شاید از موی سر زن‌ها بلندتر بشود، رفتید اصلاح كردید، این نقصی در خلقت محسوب نمی‌شود و اشكال هم ندارد. ریش را هم كه می‌گویند نتراشید دلایل دیگری برای نتراشیدن ریش دارد، مربوط به زیبایی یا زشتی نیست، مربوط به این است كه نهی شده است یا مثلاً فرض بفرمایید دست شما شش انگشت دارد، بعضی‌ها هستند شش انگشتی هستند، یك انگشت خود را بردید و مثل همه دست خود را پنج‌ انگشتی كردید این اشكالی ندارد. یا بینی شما آن‌قدر بزرگ است كه هر كسی می‌بیند می‌خندد، حالا این عمل بینی كه خیلی هم رسم شده است مخصوصاً‌ در خانم‌ها، این را شما برای زینت انجام دادید، مخصوصاً زن برای شوهر خود اشكالی ندارد. دندان شما درد می‌كند و مایه فساد شده است، آن را می‌كشید، به این‌ها نقص در خلقت نمی‌گویند، ناخن شما بلند شده است می‌گیرید، این‌ها را نقص در خلقت نمی‌گویند یا تغییر در خلقت، تغییر در خلقت كه « فَلَیُغَیرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ » (نساء/119) كه در آیه قرآن هست همین است كه نقصی به وجود بیاوریم، یك نقص بیجای بی‌فایده‌ای، بینی او معمولی است، هیچ كس هم تا حالا به او ایراد نگرفته است كه بینی تو بزرگ است یا كوچك است یا چه، چرا بروی شكل آن را عوض كنی؟ چنین جاهایی انسان تكلیف خود را بداند. در گیاهان كه مثلاً یك گیاه خوبی هست، یك میوه خوبی می‌دهد، برنمی‌دارند به آن یك پیوند بدی بزنند، مثلاً فرض كنید یك درخت توت خیلی خوبی هست و توت خوبی هم می‌دهد شما برمی‌دارید از این توت‌های دالخور، نمی‌دانم شماها چه می‌گویید؟ ما مشهدی‌ها می‌گوییم دالخور، یك توت‌هایی هست كه بی‌مزه است و بی‌فایده و پُرخار و این‌ها و مثلاً از آن‌ها پیوند بزنید، چنین كاری را نمی‌كنید، همیشه پیوند را به بالاتر و عالی‌‌تر می‌زنید، این اصلاً كار خوبی است، این را هم اسلام تأیید كرده است و هم عقل و فكر و كشاورزی تأیید می‌كند. در جانوران هم این‌طور، حیواناتی هستند كه حرف زدن بلد نیستند، شما حرف زدن یاد آن‌ها می‌دهید، حیواناتی هستند كه یك شكل خاصی دارند، شما تغییر شكل می‌دهید. این‌ها هم باز زیاد مهم نیست، چون خدا همه گیاه‌ها و همه حیوانات را برای شما خلق كرده است، شما می‌توانید از آن‌ها هر طوری استفاده بكنید به شرط اینكه استفاده باشد، ظالمانه نباشد.

 

سؤال دوم: نظر حضرتعالی در مورد پیوند عضو از بدن یك فرد به بدن فرد دیگر چیست؟

جواب: این هم همانطور است، حالا یك فردی مثلاً دو تا كلیه دارد، خود را هم قانع كرده است و عمر او هم كم نمی‌شود، یك كلیه خود را هدیه بدهد به یك كسی كه هیچ كلیه ندارد، این‌ها اشكالی ندارد، یا مثلاً یك كسی دارد می‌میرد كلیه‌های او سالم است و افرادی هم هستند كه باز دارند می‌میرند كلیه ندارند، این‌ها اشكالی ندارد مگر اینكه بی‌جهت باشد، كه بی‌جهت آن به صورت مُثله می‌شود و حرام است.

 

سوال: اینکه مثلا کلیه را خدا برای انسان قرار داده و آن را از بدن جدا می‌کنند، این نقص در خلقت نیست؟

جواب: نه دیگر، كلیه را مثلاً فرض كنید زیادی دارد دیگر، با این شرط كه از عمر او چیزی كم نمی‌شود و كلیه هم چیز دیدنی نیست كه حالا بگوییم مثل انگشت باشد، و بعد هم به درد كسی دیگر هم می‌خورد. این‌جا اشكال ندارد، یعنی چون مفید برای دیگری است اشكال ندارد.

 

سؤال:‌ لطفاً بفرمایید آیا ابزارها و وسیله‌هایی كه در ایام محرّم استفاده می‌شود از قبیل زنجیر، طبل و جابه‌جا كردن عَلَم و رسومات مربوط به آن مورد تأیید است؟

جواب: اگر جنبه شُعار پیدا كند و به اصطلاح بازی نباشد این مورد تأیید است، عیبی ندارد، اشكالی ندارد و جنبه شعار داشته باشد. چون بالأخره عزاداری حضرت أبی‌عبدالله الحسین علیه‌السلام جزء كارهای دقیق تأییدشده ائمه علیهم‌السلام هستند و تعظیم این شعائر گاهی می‌شود كه به این‌ گونه چیزها است. یك هیئتی، مردم، چقدر جمعیت آمدند، همه زنجیر می‌زنند، همه سینه می‌زنند، گاهی این را واقعاً به صورت نمایش و اظهار عقیده آن‌ها به حضرت أبی‌عبدالله الحسین من در هند یك وقتی دیدم این‌ها یك طوری زنجیر می‌زدند كه شاید ماها آن‌طور نتوانیم یا نزنیم، عقیده آن‌ها را می‌رساند. این جنبه شعار دارد كه در اثر تقوای دل این كارها انجام می‌شود، گاهی نه، می‌فهمیم كه روی چشم و هم‌چشمی هیئت نمی‌دانم حیدری و نعمتی- مشهد می‌گفتند حیدری و نعمتی- باید عَلَم آن‌ها بلندتر از عَلَم این‌ها باشد، عَلَم این یكی بلندتر باشد، اگر می‌خواست همین‌طور عمل بكنند، این عَلَم‌ها به آسمان می‌رفت. امثال این‌طور چیزهایی كه جنبه ریاكاری و چشم و هم‌چشمی و از این قبیل دارد یقیناً مورد تأیید نیست و إن‌شاءالله آن‌هایی كه اهل عزاداری هستند عزاداری‌ها را به این‌طور چیزها آلوده نمی‌كنند.

 

سؤال:‌ در بعضی از جاها عزاداری‌ها را به شكل و شمایل شیر شبیه‌سازی می‌كنند و از طریق آن نقش اجرا می‌كنند، حكم آن چیست؟

جواب: حالا من نمی‌دانم این شیر را كه شبیه‌سازی می‌كنند و نقش انجام می‌دهند منظور ایشان چیست، ولی مجسمه‌سازی، مجسمه ساختن از حیوانات أقل آن این است كه كراهت شدید دارد، حالا اگر حرام نباشد. نقش آن هم كه چه نقشی اجرا می‌كنند؟ اگر خود این آقا تشریف دارند بگویند منظور ایشان چیست.

 

ظاهرا منظورشان این است که حیوانات هم ممکن است عزاداری کنند؟

به هر حال شیرها، حیوانات عزاداری نمی‌كنند، باز هم همان انسان است كه عزاداری می‌كند. حالا ایشان چون گفتند در پوست شیر می‌روند و این‌ها، جریان شبیه‌سازی، مثلاً شبیه درمی‌آورند. یا مثلاً فرض كنید یكی به شكل امام سجاد علیه‌السلام می‌شود، می‌‌روند یك انسان لاغر معتادی را پیدا می‌كنند و او را- نستجیرُ بالله- امام سجاد می‌كنند، چون امام به بیمار معروف شده است یا امثال این‌ها، توهین نباشد و فقط اشك بیاورد و فقط تعظیم شعائر باشد، كلی آن را عرض كردم اشكالی ندارد، بقیه آن را احتیاطاً انجام ندهند.

حالا هر چیزی، كلی آن این است كه اگر توهینی به مقام مقدس خاندان عصمت‌و‌طهارت نباشد و تعظیم شعائر هم باشد خوب است. اگر كه نه، توهین است، من معتقد هستم بعضی از این تعزیه‌هایی كه می‌خوانند توهین است، مثلاً شما در فیلم‌ها امام را حاضر نمی‌كنید، پیغمبر را حاضر نمی‌كنید، شكل آن‌ها را نشان نمی‌دهید، آن‌وقت می‌روید یك- مخصوصاً به یاد دارم این چیزی را كه عرض می‌كنم- رفته بودند و گفته بودند فلانی چاق است و به درد امام سجاد شدن نمی‌خورد، معروف است كه امام سجاد بیمار بودند، این حرف‌ها توهین است.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید چه اعمالی انجام بدهیم تا الهامات ما بیشتر شود؟

جواب: در خصوص الهامات قلبی بعضی معتقد هستند كه همیشه خدای تعالی با انسان صحبت می‌كند و الهام می‌شود، همیشه، منتها ما غفلت داریم. همین الآن اگر حواس شما جای دیگر برود حرف‌هایی كه من می‌زنم، شما صدا را می‌شنوید ولی نمی‌فهمید من چه گفتم. ماها غافل هستیم از سخنان پروردگار، الهامات پروردگار، چون از طریق چشم، از طریق گوش، از همه جهت می‌بینید كه حواس ما پرت است. اگر یك جایی پیدا بكنید كه، مخصوصاً چشم‌های خود را روی هم بگذارید، خیلی جدی خدا را محیط بر خود بدانید و حرف بزنید شاید آن‌جا یك قدری الهامات را بفهمید. در یك استخاره‌ای هست كه اسم آن استخاره است در وسائل الشیعه، در همان باب استخارات، كه دو ركعت نماز بخوانید بعد سر خود را به سجده بگذارید و آن چیزی را كه می‌خواهید نیت بكنید، خدا به شما الهام می‌كند، چون در سجده انسان خیلی نزدیك به خدا است و چشم‌های انسان جایی را نمی‌بیند، مخصوصاً جایی خلوت باشد گوش او هم نشنود، بچه‌ای هم نیاید روی پشت او سوار بشود كه حواس او را پرت بكند، طبعاً این‌ها سبب می‌شود كه به قلب او الهام بشود. به طور كلی هر چه توجه شما به خدای تعالی بیشتر باشد، الهامات شما بیشتر است. این به طور كلی است و هرچه با خدا بیشتر یكی باشید، الهامات شما بیشتر می‌شود. حالا اگر نباشد زیاد می‌شود؟ اگر هم باشد توجه شما به آن الهامات بیشتر می‌شود.

 

سؤال : آیا ممكن است در موارد جزئی و كم‌اهمیت نیز به انسان الهام شود؟

جواب: عرض كردم از نظر آن‌هایی كه می‌گویند همیشه همه چیز به انسان الهام می‌شود، چون به حیوانات همه چیز الهام می‌شود، به ما هم همه چیز الهام بشود، بله در جزئیات هم، برای خدا همه چیز كوچك است، خدای با آن عظمت است دیگر، نمی‌گوید این شأن من نیست كه من به او الهام بكنم و این شأن من است. اگر سخن گفتن با حضرت موسی برای مصلحت او نبود شأن خدا نبود كه با حضرت موسی صحبت كند. عظمت خدا اصلاً قابل صحبت نیست، این‌قدر عظمت دارد كه با هیچ موجودی، ولی می‌بینید با مورچه هم صحبت می‌كند « و أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ » (نحل/68) با زنبورعسل هم صحبت می‌كند، این به خاطر مصالح است، نه به خاطر شأن و مقام و اینكه خدا نستجیرُ بالله خود را پایین آورده باشد و خود را در حد زنبورعسل قرار داده باشد و با او هم‌صحبت شده باشد.

 

سؤال: در آیه 55 سوره كهف می‌فرماید: چیزی مانع مردم نشد از اینكه ایمان بیاورند مگر اینكه سنت پیشینیان در مورد آن‌ها اجرا شود و یا عذاب در مقابل آن‌ها قرار گیرد. منظور از سنت پیشینیان چیست؟

جواب: همین وضعی كه ما الآن داریم، خیلی ساده، منتها ما كمتر و آن‌ها زیادتر. ماها الآن چقدر به عید نوروز، كه سنت « آبائِنَا الْأَوَّلینَ ‏» (مومنون/24) است دیگر، به عید نوروز اهمیت می‌دهیم. حالا شاید عید نوروز كمتر ضرر به جایی بزند. ولی اگر آباء اولین ما بت‌پرست بودند ما هم بت‌پرست می‌شدیم، می‌گوییم آباء ما این كار را كردند، الآن عید نوروز را همین‌طوری عمل می‌كنیم، می‌گوییم این سنت است. ما در یكی از این ممالك خلیج رفته بودیم یك جا غذا بخوریم، یك دست از این ساز و آواز و این‌ها آوردند و مشغول زدن شدند، من آن‌ها را دعوا كردم، گفتند: شما با سنت ایرانی مخالف هستید؟ ایران‌ بیخود كرده است كه چنین سنت‌هایی حرام دارند كه بیاید در مملكت دیگر و چنین كاری بكنند. گاهی سنت‌ها انسان را به گناه می‌كشاند، یك موسیقی‌نوازی را دیشب دیدم، دارند جنبه مذهبی و دینی به آن‌ها می‌دهند، ما آخوندها متأسفانه این‌جا نشستیم، این آقا یك مرد ریش‌ تراشیده‌ای را معرفی می‌كرد- ظاهراً‌ الآن مُرده است- كه این وقتی كه می‌خواست یك آهنگی را بسازد یا بزند اول وضو می‌گرفت، بعد دو ركعت نماز می‌خواند و بعد می‌آمد می‌زد. بوعلی سینا می‌خواست یك مسئله‌ای را كشف كند یا یك آیه قرآنی را بفهمد می‌رفت وضو می‌گرفت و بعد می‌آمد دو ركعت نماز می‌خواند و بعد روی آن فكر می‌كرد. ما آنقدر همه چیز را قاطی كردیم كه فردا می‌بینی می‌گویند كه بله این آقایی كه می‌بینی، این قبلاً می‌رفت وضو می‌گرفت، دو ركعت نماز می‌خواند و بعد می‌آمد زنا می‌كرد یا مشروب می‌خورد. چه فرقی می‌كند حرام، حرام است. حواس ما جمع باشد، به این مسائل توجه كنیم، إن‌شاءالله امیدواریم كه « آبائِنَا الْأَوَّلینَ‏ » ما ائمه اطهار علیهم‌السلام باشند « أَنَا وَ عَلِی أَبَوَا هَذِهِ الْاُمَّةِ » (بحار‌الانوار/ج16-95) آن‌ها باشند كسانی كه ما را راهنمایی می‌كنند. ما به آن‌ها متحجر باشیم، متحجر یعنی محكم ایستاده، بگویید حالا متحجر بد است، كلمه خوبی نیست. یك كلمه دیگر بگویید، ولی محكم بودن، پایبند بودن، پایبند بودن به مسائل مبتذلِ گناه به خاطر اینكه آباء ما این‌طوری هستند، خیلی زشت است. یك مردی بود خیلی هم انسان خوبی بود، می‌گفتم: تو چرا ریش خود را می‌تراشی؟ می‌گفت: پدر من چون می‌تراشید من هم می‌تراشم و تا او نگذارد من هم نمی‌گذارم. می‌گفتم: تو را كه در قبر او نمی‌گذارند. این اصطلاح خود شما است كه من را كه در قبر او نمی‌گذارند. این معنای « آبائِنَا الْأَوَّلینَ ‏» است كه خدا هم در قرآن خیلی نكوهش كرده است.

 

سوال: آیا با توجه به آیه شریفه، اینكه سنت پیشینیان در مورد آن‌ها اجرا شود و یا عذاب در مقابل آن‌ها قرار گیرد، ممکن است در زمان ما عذابی مانند زلزله بم اتفاق بیافتد؟

جواب: یك مسئله هست، عذاب امت پیغمبر را گذاشتند برای روز قیامت و آن عذاب‌ها برای این امت نازل نمی‌شود، به خاطر اینكه امت مرحومه هستند، آن هم به خاطر پیغمبر اكرم، البته اگر خیلی زیاده‌روی بكنند چرا، ممكن است نازل بشود، خیلی هم مطمئن نباید بود، ولی زلزله بم از آن‌ها نبود، این را هم بگویم، چون خدای تعالی وقتی می‌خواهد عذابی بر كسی نازل بكند، همیشه به وسیله پیغمبرها اول اخطار می‌كند، مدام به آن‌ها می‌گوید، اگر نكنید عذاب، حتی ساعت آن را تعیین می‌كنند، در گذشته‌ها تعیین می‌كردند، حالا ما كه امت مرحومه هستیم نصف شب یك دفعه زلزله بیاید بچه‌های خردسال و زن و هر كسی هست همه را بكشد و از بین ببرد این عذاب به آن معنا نیست.

آيا اين آيه مربوط به عذاب نيست؟

نه در این‌جا خدای تعالی نكوهش می‌كند به مردم زمان پیغمبر كه چرا این‌قدر پایبند به سنت‌های گذشتگان و آباء اولین خود هستید، این مربوط به عذاب نیست.

آيا اين باعث نشد اينها دست از كارهايشان بردارند يا اينكه عذاب خدای تعالی آمد؟

اینها دیگر بعد نبودند، مثلاً قوم لوط دیگر بعد از آن نبودند كه دومرتبه این‌ كارها را نكنند. وقتی كه همه آن‌ها از بین رفتند، دیگر عذاب برای آن حرف آخر است، آن كار آخر است كه مثلاً وجود شما در دنیا دیگر مایه فساد است، آن وقت عذاب می‌كنند، همانطور كه فردی را محكوم به اعدام می‌كنند، خدا هم اعدام دسته‌جمعی می‌كند. همه قوم لوط بد بودند، یك نفر از بدها آمده بود در بین خوب‌ها، او را هم از زیر پای او بلند كرد و آن طرف انداختند كه زن لوط بود، خدا این‌قدر در این كارها دقیق است. ما نمی‌توانیم بگوییم كه آن‌ها هم همان‌طور، كلی گویی نمی‌شود كرد.

 

سؤال: آیا در عالم أرواح و عالم ذر اختیار یادگیری در دست أرواح بوده است یا خیر؟

جواب: خدا از روزی كه انسان را خلق كرده است با همین اختیاری كه الآن ما داریم و بلكه یك مقداری هم قوی‌تر خدا او را خلق كرده است، هیچ حرفی هم در آن نیست، وإلّا بی‌فایده بود، در آن مدتی كه در عالم أرواح بودند، خدای تعالی اصلاً فرض كنید یك كسی را در یك خانه‌ای قرار بدهند و بالای سر آن‌ها هم مدام حرف باشد، باید گوش بدهند دیگر. گوش را كه نمی‌شود بست، مثل چشم نیست كه چشم را روی هم بگذارند، حالا بعضی‌ها خوب گوش می‌دهند یاد می‌گیرند، بعضی‌ها خوب گوش نمی‌دهند، اختیار آن با خود آن‌ها است. ولی همه در عالم أرواح همه حقایق را یاد گرفتند، در این حرفی نیست، البته با داشتن اختیار، در عالم ذر هم اختیار داشتند. ایشان در ادامه سؤال خود نوشتند چون زمانی كه حضرت آدم را خدا متعال خلق كرد به ملائكه فرمود سجده كنید ولی شیطان سجده نكرد.

این گفته شما به آن مطلب نمی‌خورد، بلكه چون اختیار داشتند سجده نكرد. شیطان هم اختیار داشت، یعنی دو دسته در عالم تقریباً اختیار كاملی دارند و ظرفیت كاملی دارند: یك دسته انسان‌ها هستند و یك دسته هم أجنه هستند. أجنه هم به دو بخش تقسیم می‌شوند، انسان‌ها هم به دو بخش تقسیم می‌شوند. أجنه به شیاطین و غیر شیاطین، انسان‌ها هم به شیاطین و غیر شیاطین « شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ » (انعام/112) آن وقت این دو دسته شیطان می‌شوند شیاطین جن و إنس. آن دو دسته دیگر جن هستند و إنس، انسان، كه خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ » (ذاریات/56).

 

سؤال: محدوده « لَا یقَاسُ بِنَا أَحَدٌ » (بحارالأنوار/ ج‏ 22-ص 406) در چه چیزهایی است و آیا فقط این معنا در این دنیا می‌باشد یا در بهشت نیز صدق می‌كند؟

جواب: ما درباره چهارده معصوم علیهم‌السلام به تصدیق قرآن و روایات معتقد هستیم كه روح این‌ها اول چیزی بوده است كه خلق شده است و خدا هر چیزی را خلق كرده است به سبب این‌ها خلق كرده است، به وسیله این‌ها خلق كرده است، بنابراین در همین موضوع كسی دیگری با آن‌ها قیاس نمی‌شود، نمی‌شود بگوییم پانزده نفر، حالا آقای نمی‌دانم آیت الله فلان هم چون خوب آدمی است او را هم بگوییم پانزدهمی باشد، نه، این‌ها چهارده نفر هستند « لَا یقَاسُ بِنَا أَحَدٌ » همانطوری كه « لَا یقَاسُ بِالله » هیچ مخلوقی « لَا یقَاسُ به خدا » نمی‌شود با خدا مقایسه كرد، با این‌ها هم أحدی از بشر را نمی‌شود مقایسه كرد، ببینید ترتیب این است: خدا،‌ چهارده معصوم، بشر، بعد حیوانات، بعد جمادات، به همین ترتیب. اگر معصومین می‌توانند بروند جای خدا را بگیرند، پس ما هم می‌توانیم برویم جای معصومین را بگیریم. به هیچ وجه نمی‌شود، هر كسی هم بگوید برخلاف آیات صریح قرآن و روایات متواتر گفته است، سنی و شیعه این روایات را قبول دارند.

 

سؤال: آیا شخصی كه حضرت امیرالمؤمنین در هنگام نماز انگشتر خود را به او دادند یك سائل معمولی بود یا یك شخص خاصی از طرف خدا مأمور این كار شده بود؟

جواب: ظاهر قضیه همین سائل معمولی بوده است، به جهتی كه اگر یك فرد خاصی از جانب خدا مأمور این كار شده بود، طبعاً حضرت امیر هم می‌دانست پس حضرت امیر خیلی كار مهمی نكرده بود، ولی نه، سائل معمولی بود، در تاریخ هم نوشتند كه یك سائلی آمد كه وضع خوبی نداشت و این‌ها، این سؤال را كرد و حضرت امیر هم در حال نماز بود و هیچ كس هم به او توجه نكرد و حضرت اشاره كردند، بعضی‌ها توجیه می‌كنند این نماز مستحبی بوده است، نماز مستحبی و واجب فرقی نمی‌كند، این اندازه كه دست خود را اشاره بكند كه بیا انگشتر من را دربیاور، این اندازه در نماز واجب هم مشكلی ندارد. ظاهر قضیه این است كه یك فرد معمولی بوده است و سائل معمولی بوده است و انگشتر هم تا حدی قیمتی بوده است و یا خراج چند مملكت بوده است كه باز این‌جا جای سؤال می‌شود كه حضرت امیری كه نستجیرُ بالله می‌رود نان از یهودی قرض می‌كند، اصلاً چرا این انگشتر را در دست خود كرده بود؟ چون این ضد و نقیض‌هایی كه آقایان در روایات ما وارد كردند و ماها هم داریم همین‌طوری روی منابر و این طرف و آن طرف می‌گوییم این بحث‌ها را ایجاد می‌كند، چون انگشتر اگر قیمتی نبود و به درد نمی‌خورد و یك آهن پاره‌ای بود و به سائل می‌داد كه كاری نكرده بود، خدای تعالی در قرآن این‌طور با عظمت از او یاد نمی‌كرد، پس معلوم است كه انگشتر قیمتی بوده است، در روایت هم داریم كه انگشتر قیمتی بوده است، پس شأن حضرت امیر این بوده است كه انگشتر این‌طوری دست خود بكند، وضع مالی او هم خوب بوده است و حرف‌هایی هم كه یهودی‌ها، اسرائیلی‌ها درست كردند درباره حضرت زهرا و حضرت امیر و این‌ها غلط است.

 

سوال: كسانی كه در شب‌های جمعه یا روزهای جمعه یا در ماه رمضان از جهنم آزاد می‌شوند آیا اصلاً درجه‌ای از جهنم برزخی، مخصوصاً برای شیعیان گناهكار هست یا نیست؟ و طبقات جهنم برزخی و جهنم ابدی چگونه است و چه كسانی در آن‌ها هستند؟

جواب: یك جهنم داریم كه برای بعد از قیامت است كه آن به قول ایشان جهنم ابدی یا جهنم همیشگی است، حالا البته واقعیت آن را نمی‌دانیم، چون قابل بخشش است ولی خدای تعالی در قرآن فرموده است: « خالِدینَ فیها أَبَداً » (نساء/169) ابدی است، و اما جهنم برزخی ما نداریم، مگر اینكه قبر همان شخص یا در همین دنیا او را مبتلا به یك عذابی می‌كنند كه قبر كافر را می‌گویند « حُفْرَةً مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ » (بحارالأنوار/ج‏6-ص214) نمی‌گویند خود نیران است یا مثلاً او را به صورت یك حیوان خیلی كوچكی درمی‌آورد كه زیر دست و پا مدام پایمال بشود، باز زنده بماند و دوباره پایمال بشود، زنده بماند تا آن روز، یا به صورت یك سگی مثلاً در می‌آید كه مدام مردم او را طرد كنند، خلاصه عذاب بكشد، هست، در روایات این مسائل هست، ولی جهنمی باشد كه این‌ها را ببرند همه را آن‌جا بریزند من ندیدم. بنابراین طبقاتی هم ندارد دیگر، وقتی اصل آن وجود نداشته باشد طبقات آن هم، وقتی ساختمانی نباشد طبقه‌ای برای آن معقول نیست.

 

آیا می شود حلول کند در انسان دیگری و در عذاب باشد؟

جواب: حلول نیست، تناسخ است. تناسخ این است كه می‌گویند همه انسان‌هایی از دنیا می‌روند یك دفعه دیگر می‌آیند در دنیا و زندگی می‌كنند، گاهی در حیوانات دیگر و گاهی در انسان‌های دیگر، كه نه، منظور از آن نیست، منصرف از آن است.

و اما جهنم ابدی چرا، آن طبقاتی دارد، طبقات آن هم به حسب فشارهایی است كه روی افراد خاص می‌آید. حالا طبقات مثلاً با آن تصوری كه ما داریم شاید آن‌طور نباشد، آن تصوری كه غالباً در ذهن ما فرو كردند این است كه جهنم مثلاً مثل یك رودخانه‌ای باشد، یك پُلی هم روی آن كشیده شده باشد، این پُل هم گاهی باریك می‌شود و گاهی پهن و گاهی از شمشیر تیزتر و از مو باریك‌تر، یك كسی گفته بود: پس بگو اصلاً به بهشت راه نیست. از مو باریك‌تر و از شمشیر هم تیزتر، راهی نمی‌ماند. این تصور را برای ما گفته‌اند، ولی از آیات و روایات استفاده می‌شود كه حالا جهنم یك جایی است، البته مدار آن شاید از آیات و روایات استفاده نشود ولی آن چیزی كه تحقیق شده است، مدار ناریی است كه در خیلی ارتفاع بالا، نه به این ارتفاعات نزدیك، كه یك تونل، آن جسر جهنم یك تونل‌مانندی است، راهی است كه از داخل جهنم عبور می‌كند « إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها » همه هم باید از همان‌جا رد بشوند، از همان تونل رد بشوند، حالا در تونل، گاهی انسان با ماشین است خیلی سریع رد می‌شود، گاهی آب و هوای آن را تمیز كردند و انسان از داخل آن رد می‌شود، دیدید دستگاه‌هایی می‌گذارند كه هوا را تمیز می‌كند؟ گاهی می‌شود برای بعضی‌ها دود داخل آن راه انداختند، گاهی هم می‌شود كه اصلاً به قول آن بنده خدا راه نیست و باید بیفتد داخل آن جهنم، وسط راه هم كه باشد، داخل جهنم می‌افتد. بعد وارد جهنم می‌شوند و مطابق أعمال خود كه منافقین در درك أسفل از آتش هستند، یعنی پایین‌ترین جای جهنم، پست‌ترین جای جهنم، یك چاه‌هایی هست به نام چاه ویل كه « وَیلٌ یوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ‏ » (مرسلات/15) این‌ها هم در آیات قرآن هست، كه اسم آن چاه ویل است، كه باز در آن چاه ویل می‌گویند چهار تا تابوت است كه باز شدت عذاب آن‌ها بیشتر است كه برای آن كسانی است كه خاندان عصمت و طهارت را اذیت كردند. حالا اصل كلی آن، آنچه كه یقینی یقینی است، چون بعضی از این‌ها روایات دارد و این‌ها، جهنم طبقات و دركاتی دارد و بهشت هم طبقات و درهایی دارد و عذاب‌های افرادی هم كه وارد جهنم می‌شوند ممكن است با هم فرق داشته باشد و نعمت‌هایی هم كه در بهشت به افراد می‌دهند با هم فرق دارد، ولی در بهشت آن كسی كه در طبقه پایین‌تر بهشت هست، شاید آن طبقه بالایی را نبیند كه غصه نخورد، به خاطر اینكه آن‌جا دیگر صفات رذیله غصه خوردن و حسودی كردن و خودخواهی و عُجب و این‌ها وجود ندارد.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید وجه تسمیه عُمره و حج به تمتع چیست؟

جواب: روایات زیادی دارد كه البته من خیلی قبل دیدم، روایات زیادی دارد كه اگر شما رفتید مكه عُمره انجام دادید و در مكه ماندید تا وقت حج و از این مدت بهر‌ه‌برداری كردید برای زیارت و تشكیلاتی كه می‌مانید، در مكه باقی هستید، هم عمره این را می‌گویند عمره تمتع و هم حج آن را می‌گویند حج تمتع، اما اگر نه عمره انجام دادید ولو ده روز مانده به ایام حج، مثلاً رفتید باز دو مرتبه آمدید، آن می‌شود عمره مفرده و باز دومرتبه عمره تمتع، حج تمتع انجام می‌دهید. بعضی گفته‌اند كه عمره تمتع در أشهُر حج است، عمره و حج تمتع در أشهُر حج است، أشهُر حج یعنی ماه شوال و ذیقعده و یك مقداری از ذیحجه، كه اگر در این‌جا شما وارد مكه شدید و عمره انجام دادید عمره شما تمتع است و بعد حج شما هم حج تمتع است. چون بعضی‌ها هستند كه عمره مفرده انجام می‌دهند، حج انجام نمی‌دهند، مثل خیلی‌ها كه الآن می‌روند و عده‌ای هم هستند كه حج انجام می‌دهند ولی عمره انجام نمی‌دهند، آن‌هایی كه در خود مكه زندگی می‌كنند، این‌ها دیگر عمره نباید انجام بدهند.

 

سوال: در روایت دارد که حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله در معراج دیدند که عده‌ای از امت ایشان معذب هستند، آیا امت پیامبر آنجا بودند و عذاب می‌شدند؟

جواب: آن‌جا در معراج حضرت می‌فرمایند: امت خود را این‌طوری دیدم، این یك دیدن ماكتی بود، دقت فرمودید؟ و حقیقتی بود وإلّا هنوز امت پیغمبر آن‌طور نبودند كه زن‌هایی در آخر زمان می‌آیند « كَاشِفَاتٌ عَارِیاتٌ… فِی جَهَنَّمَ خَالِدَاتٌ » (من‌لایحضره‌الفقیه/ج‏3-390) در جهنم همیشگی می‌مانند ولو مسلمان باشند، این‌ها در آن وقت كه نبوده است، این‌ها یك صورت‌هایی بوده، چون برای علم پروردگار زمان مطرح نیست، برای پیغمبر هم تقریباً زمان مطرح نیست، چون ابتدا خلقت آن‌ها خیلی گذشته است، میلیارد میلیارد سال گذشته است و انتها هم كه ندارد لذا زمان مطرح نیست، حالا شاید آن‌ها را همه متوجه نشوند ولی إجمالاً خدمت شما عرض شود كه صورت آن افراد كه بعدها می‌آیند آن را به پیغمبر اكرم نشان دادند.

 

سوال: آیا واقعی بوده است؟

جواب:‌ بله دیگر، خدا می‌آید به پیغمبر دروغ بگوید؟

 

سوال: اگر بداء شود امکان دارد عوض شود؟

جواب: بالأخره عذاب كسی كه كافر است و مُرتد است و این‌ها این است، حالا اگر خدا خواست، چرا ممكن است خدا آن را عوض كند.

 

سوال: آنجا که می‌فرمایند حضرت آدم در بهشت بوده، آیا همین بهشت خلد بوده است؟

جواب: یك باغ پُرنعمتی بوده است، چون كلمه بهشت را می‌گویند ذهن شما می‌رود به بهشت خُلد ولی وقتی كه جنت بگویند و آن دو نفری كه در سوره كهف دو تا باغ آن یك نفر دو تا جنت داشت از آن جنت‌های قیامتی نبوده است، جنت یعنی باغ.

 

سوال: خطاب به حضرت در جمله « عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَ أُخْرَاكَ »منظور چه می باشد ایشان یک نفر هستند یا منظور افراد دیگری هم هست؟

جواب: چه فرقی می‌كند؟ اگر بگوییم یك وقت هست یك فامیلی را انسان مورد خطاب قرار می‌دهد، یك وقت هست یك فردی از آن فامیل را مورد خطاب قرار می‌دهد، گوش می‌دهید؟ مثلاً شما فرض كنید همین خود امام عصر أرواحنا فداه « عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَ أُخْرَاكَ » (بحارالأنوار/ج‏99-216) یعنی اول تو را كه « أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ » خود آن‌ها فرمودند « وَ أُخْرَاكَ » كه خود شما باشید ما می‌شناسیم و قبول داریم، یا بگوییم « عَارِفٌ بِأُولَاكُمْ وَ أُخْرَاكُمْ » خطاب به همه اهل‌بیت، آن‌جا قبل آن هم این «كُمْ» برمی‌گردد به اهل‌بیت پیغمبر، آن اهل بیت جمع است ولی این‌جا خطاب به یك فرد است و مفرد گفته می‌شود.

 

سوال: منظور خلقت اولیه خود معصومین نیست؟

جواب: نه، منظور این است كه تعداد آن‌ها بیشتر است، وإلّا وقتی گفتیم « عَارِفٌ بِكَ » وقتی گفتیم أولی و أُخری نداشته باشد، یعنی از همان اول می‌شناسیم تا آخر، دیگر آن هست.

 

سوال: اینکه مطرح شده زیارت جامعه را می‌شود برای غیر معصومین خواند، آیا امکان دارد؟

جواب: چون بعضی از خطابات آن برای سادات غیر معصوم، برای غیر معصومین مناسب نیست، بعضی از عبارات آن، مثلاً « إِنْ ذُكِرَ الْخَیرُ » به یك سیدی بگوییم تو اول آن‌ها هستی، آخر آن‌ها، باطن آن‌ها، ظاهر آن‌ها، همه چیز آن خیر تو هستی، این كه نیست، بعضی از جملات آن را نمی‌شود به فردی از غیر اهل‌بیت خواند ولی بعضی از جملات آن را می‌شود خواند، البته به كل آن‌ها می‌شود گفت. كل آن‌ها، چون چهارده نفر آن‌ها این‌طوری هستند.

 

سوال: آیا مردم زمان ما از امت پیغمبر محسوب می‌شوند؟ که عذاب دسته‌جمعی نازل نشود؟

جواب: غیر مسلمان دیگر امت پیغمبر نیست، ممكن است به بركت این‌ها، بله عذاب نازل نشود.

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم، نسئلك و ندعوك بأحسن و أكمل و أعظم أسمائك الحجة بن الحسن یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله خدایا همه ما را از یاران خوب امام زمان قرار بده، فرج آن حضرت را هر چه زودتر برسان؛ پروردگارا قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما، ما را در صراط مستقیم دین قرار بده، پروردگارا به آبروی آقای ما حجة‌ بن الحسن گرفتاری‌های مسلمین برطرف بفرما، شر دشمنان به خود آن‌ها برگردان، خدایا اموات ما غریق رحمت بفرما؛ عاقبت ما ختم به خیر بفرما.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۸ ذی الحجه ۱۴۲۵ قمری

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سیدنا محمداً و آله الأجمعین، لا سیما علی بقیة الله فی العالمین، روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و العنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین، من الآن إلی قیام یوم الدین.

 

سؤال: سؤال اول این است که نوشته‌اند با عرض سلام، شما فرموده‌اید؛ زن‌ها مزیتی بر مردها دارند، این چگونه است؟

جواب: ما در یک جلسه‌ای، حدود شانزده مزیت، برای خانم‌ها گفتیم، ظاهراً یادم می‌‌آید در مشهد بود و نوارش هست. مزیت‌ها الآن ممکن است درست یادم نباشد که شانزده تا را برایتان بشمارم. ولی اجمالاً آن چنان که از آیات و روایات استفاده می‌‌شود، همه‌ی ما در عالم ارواح و در عالم ذر بودیم. در عالم ارواح، همه‌ی ما چه مرد و چه زن، درس‌هایی از خاندان عصمت و طهارت، تعلیم گرفتیم در مورد تربیت روح‌مان، نه درس‌های مادی، فیزیک، شیمی، فرض بفرمایید ریاضیات، طب، این گونه مسائل، البته طب بدنی. این گونه موارد مربوط به این دنیاست و تمام هم می‌‌شود. تمام دنیا فرض کنید علم و صنعت شود که مربوط به دنیاست، از قبیل کامپیوتر و سفینه‌های فضانورد و نمی‌دانم مسائل مختلفی که الآن زیاد هم شده، همه‌ی این‌ها مربوط به دنیاست و این‌ها را نمی‌گویم، این‌ها را ائمه‌ی اطهار آنقدر ناچیز می‌‌دانستند و خدای تعالی حتی در قرآن می‌‌فرماید: « إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْو » (محمد/36) تمام دنیا، با همه‌ی علم و صنعتش این را شما بدانید در مقابل حقایقی که در آخرت هست، لعبِ لهو است. یک وقت هست بازی است، ولی یک بازی است که استفاده‌ای انسان می‌‌کند، اما بازی بیهوده است، به جهت اینکه خیلی این مطلب واضح است، حالا فکر نکنید این حرف یعنی چه؟ حالا بعض ممكن است برايشان سوال شود: ما دنبال علم و دانش نرویم؟ بعضی از افرادی که خیلی تنگ نظر و عقده‌ای هستند، اسم همین علوم مادی را علم گذاشتند و به دنبال آن علم و رشد و کمالات هم معرفی کردند و می‌‌گویند: فلانی می‌‌گوید نروید.

نه من نمی‌گویم، خدا می‌‌گوید: « انمّا الدنیا » دنیا و آنچه که در دنیاست، در مقابل آنچه که خدا برای شما در نظر گرفته، لعب لهو است. یعنی هم بازی است و هم بیهوده است و آخرت زندگی است. آن‌هایی که مربوط به روح ما بوده، مربوط به بقاء ما بوده، مربوط به عالم ذر ما بوده، مربوط به عالم دنیای روحی ما بوده، مربوط به عالم برزخ ما بوده که عالم برزخ خودش شاید چند میلیارد سال طول بکشد و راحتی‌های آن زمان ارزش دارد و مربوط به زندگی ابدی ما بوده و آن‌ها را به ما تعلیم داده‌اند.

در عالم ذر، که هم عالم میثاق بوده و هم عالم تکلیف بوده و هم عالم اختیار بوده، در آن عالم، مردمی و ارواحی که در آنجا بودند دو دسته شدند، یک دسته مهربان، با محبت، یک مقدار از صفات پروردگار را در خودشان بیشتر جا داده‌اند، که مهم‌ترین صفت پروردگار که در اول سوره هم آمده، رحمان و رحیم است و بعد از آن هم رب العالمین است، رب است این دو صفت یکی مهربانی و یکی ربوبیت را، روح خانم‌ها در عالم ذر، بیشتر از دیگران پذیرفته‌اند، یعنی بیشتر آینه‌ی خدا در این دو صفت بوده‌اند. بیشتر در روحیات‌شان تأثیر زیادی داشته این‌ها را خدا در قالب زن قرار داده است.

متأسفانه از روزی که زن در روی کره‌ی زمین پیدا شد، مردها چون قدرتمند‌تر و از نظر بدنی خشن‌تر بودن، آن مهربانی را نداشتند، همیشه این را بدانید یک مهربان با یک خشن وقتی کنار یکدیگر قرار می‌‌گیرند آن مهربان، ضعیف واقع می‌‌شود، طبیعی است. متأسفانه زن‌ها ضعیف واقع شدند و همینطور ضعیف واقع شدن که کم کم خود خانم‌ها هم باورشان آمده، گاهی به کسی چیزی می‌‌گویند، آنقدر می‌‌گویند می‌‌گویند، که خود طرف هم اشتباه می‌‌کند. خود خانم‌ها باورشان آمده که ضعیف هستند، از نظر بدنی ضعیف هستند، درست است، از نظر خیلی کارهای اجتماعی سنگین سخت، خدا نخواسته چون آنطوری باشند، ضعیف باشند ولی از نظر تربیت، که ربوبیت و مهربانی باشد خیلی قوی‌تر از مرد هستند. شما مشاهده می‌‌کنید، یک مرد یک صبح تا شب نمی‌تواند یک بچه‌ای را نگهداری کند، ولی مادر دو سال، بچه را تر و خشک می‌‌کند، شیر به او می‌‌دهد و با کمال مهربانی با او برخورد می‌‌کند و تربیتش می‌‌کند که یکصدم این کار را نمی‌تواند مرد کند.

خدای تعالی این گونه خلقش کرده، چون زن در این دو صفت، که مهم‌ترین صفات الهی است و بعضی گفته‌اند اسم اعظم پروردگار است، خانم‌ها مظهریت‌شان نسبت به پروردگار زیادتر بود، برای همین جهت، با همین برنامه‌ی امتحانی در دنیا فرستادند. کار خانم‌ها در عالم ذر مشخص شده، یکی مهربانی است و یکی هم تربیت است. نزدیک‌ترین موجودی هم که کنار خانم‌ها هست، فرزندان آن‌ها هستند که هم باید آن‌ها را تربیت کنند و هم به آن‌ها مهربانی کنند و چون ما امروز، که زمان غیبت است، صدی‌نود از صراط مستقیم خارج هستیم، یک مادر وقتی به او می‌‌گویند: فرزندت را درس بده، باسوادش کن، تربیتش کن، خیال می‌‌کند که آسمان به زمین دارد می‌‌آید، مشکل است. حالا در همین سؤالات ما داریم چیزهایی که مشکل بر همین معناست و یا با او مهربان باش، می‌‌بینید که آن مهربانی که باید در سن یکسالگی و دو سالگی، نسبت به همین فرزند داشته، الآن ندارد. یا چه عرض کنم این را در اثر همین تو سری خوردن‌ها بوده، که می‌‌شود گفت: تقصیر مردهاست که دلش می‌‌خواهد کارهای مردها را کند. ولی متأسفانه کارهای مردها را هم، قدرت بدنی او ایجاب نمی‌کند که همه‌ی کارهای مردها را کند، سر جای خودش در خانه هم نمی‌نشیند که مثل فاطمه‌ی زهرا در سن هجده سالگی، شش فرزند داشت و همه‌ی این‌ها را به بهترین وجه تربیت کرده بود، حالا دو تای آن امام بودند ولی حضرت زینب و حضرت ام کلثوم و حضرت سکینه، این سه فرزند دختر که امام نبودند، آن گونه تربیت می‌‌کند که امام سجاد به حضرت زینب می‌‌فرماید: « أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ » (الأمالی/النص323) تو یک عالمه‌ای هستی که چیزی تعلیم از کسی نگرفتی، یعنی غیر از پدر و مادر، نه مکتب رفتی و نه مدرسه رفتی و این درسی برای شما خانم‌ها است.

ما عمده‌ی سؤالاتی که اینجا می‌‌خواهیم شود مربوط به خانم‌ها باشد، یک حقایقی است که هر کسی هم، به این حقایق را نمی‌رسد باید به شما که اهل تزکیه‌ی نفس هستید گفته شود و بدانید. من اگر گفتم زن کارمند اهل تزکیه‌ی نفس نمی‌شود چون از راه کج شده، آدمی که فرض کنید کسی یک راهی از همین جا به او نشان می‌‌دهند، یک صراط مستقیمی که از همین جا بروی، به حرم می‌‌رسی، این از کوچه‌ی کناری بخواهد برود، به ما چه، با ما نمی‌تواند ارتباطی داشته باشد. کارمند بودن و این کارهایی که غالباً امروز مد شده که من بعضی از آن را نمی‌توانم اصلاً متأسفانه بگویم. غیر از اینکه پدر و مادرها بر آن‌ها واجب است- این‌هایی که می‌‌گویم واجب است قطعاً می‌‌گویم- که فرزندشان را به نوعی تربیت کنند که مربی فرزندان بعدی‌شان باشند، مربی فرزندان خودشان، بچه‌ها مربی فرزندان خودشان باشند و نسبت به آن‌ها مهربانی کنند و تکالیفی که خدا برای خانم‌ها تعیین کرده، لااقل به خانم‌های دوست‌شان، حالا به هر وسیله‌ای بگویند و از دایره‌ی خانه و محیط محفوظ تربیتی خارج نشوند.

بنابراین اگر این کار را کردند، امتیاز دارند. آن شانزده امتیاز برای خانم‌هایی است که در صراط مستقیم باشند و الا ببینید پر حرفی‌ها را به آن‌ها نسبت می‌‌دهند، نقص در عقل را به آن‌ها نسبت می‌‌دهند، ضعیف بودن را، دو نوع است یکی اینکه ما می‌‌گوییم: خدا بدنشان را ضعیف خلق کرده برای اینکه مثل ریحانه باشند و مرد را قوی خلق کرده برای اینکه کارهای سنگین را کنند، یک وقت هست ما این گونه می‌‌گوییم این‌ها ضعیف هستند در شأن خودشان و در حد خودشان ضعیف نیستند، خیلی هم قوی‌تر از مرد هستند. می‌‌گویید نه! مسابقه بگذارید ببینید کدام یکی بهتر می‌‌توانند فرزند تربیت کنند؟ کدام یکی مهربان‌تر هستند؟ حالا نهایت پرستارها می‌‌گویند: برای اینکه از خانم‌ها، مریض‌ها باید مهربانی ببیند که این هم خودش در آن حرف دارد که حالا پرستاری آیا به زن‌ها می‌‌رسد یا نمی‌رسد؟ به هر حال خدمت شما عرض شود که اگر این کارها را کردند آن امتیازها را که در آن سخنرانی من گفتم دارد.

 

سؤال: سؤال بعدی این است که؛ البته یک خانمی اظهار محبتی کرده‌اند که از اینکه لطف فرموده‌اید و اجازه داده‌اید که خانم‌ها هم از محضر شما استفاده کنند، تشکر کردند. سؤال‌شان این است زن نامحرم در مقابل پسر بچه‌ای که هنوز تکلیف نرسیده چگونه باید باشد؟ پسر بچه‌ی هفت تا چهارده سال.

جواب: چون بعد از چهارده سال و پانزده سال که معلوم است، قبل از آن بچه‌ی پسر اگر ممیز باشد، یعنی فرق بین زن و مرد را بگذارد و بداند که زن و مرد با یکدیگر، چه روابطی دارند این را بفهمد، این حکمش مثل حکم پسری است که خدمت شما عرض شود که مکلف است، ممیز همین اندازه شد باید انسان همان برنامه‌هایی که برای یک مرد دارد برای این هم داشته باشد، البته بچه‌های این زمان هم زود ممیز می‌‌شوند.

 

سؤال: سؤال بعدی این است که در روز عرفه، چگونه در کنار امام زمان علیه السلام در خانه‌ی خدا برویم و چه بخواهیم؟

جواب: روز عرفه، بسیار روز مهمی است اسم آن را عرفه گذاشته‌اند به خاطر اینکه، شناخته شده به اینکه خدا مردم را می‌‌بخشد و می‌‌آمرزد و به آن‌ها محبت می‌‌کند و حتی در روایت دارد که یک گدایی روز عرفه از مردم سؤال می‌‌کرد، امام علیه‌السلام با تندی به او فرمودند: امروز همه در خانه‌ی خدا می‌‌روند تو درِ خانه‌ی بشر ماندی؟ و روز عرفه بسیار روز مهمی است. برای کسانی که در عرفات هستند، که خیلی بیشتر و طبعاً حضرت را ببینند یا نبینند، در کنار حضرت هستند، طبعاً حالا واجب نیست که حضرت بقیة الله أرواحنافداه در عرفات باشند ولی چون مستحب است بعید نیست باشند، اگر کار واجب‌تری باشد آنجا شاید نباشند، بنابراین روز عرفه، همان کاری که حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام در روز عرفه فرمودند، شما هم انجام دهید و شاید إن‌شاءالله خدا کمک‌مان کند فردا در جمکران، دعای عرفه را با کمک دوستان بخوانیم، خانم‌ها هم إن‌شاءالله می‌‌توانند در منزل مجاور تشریف داشته باشند و از خدا بخواهید که با امام زمان‌تان باشید، دست‌تان به دامن آن حضرت باشد، در کنار- بدنی عرض نمی‌کنم- روح‌تان در کنار روح حضرت باشد. سنخیت روحی إن‌شاءالله با امام زمان‌تان پیدا کنید و یک توصیه‌ای هم به شما می‌‌کنم در هر ورقه‌ای یک سؤال بیشتر نکنید و اینجا سؤال دوم هم دارند نمی‌دانم حالا برای اینکه این تثبیت شود، نخوانم بهتر است حالا چون نمی‌‌دانستند این را بخوانم، چون چند مورد اینطوری داریم.

 

سؤال: قلب انسان دارای چه ظرفیتی برای پذیرش علم و حکمت الهی است؟ و اینکه خداوند بیشتر از وسع از انسان، تکلیف نمی‌خواهد چگونه با ظرفیت نامحدود انسان جمع شود؟

جواب: ما إن‌شاءالله یک برنامه‌ای داریم بعد از مسئله‌ی تقوا که در روزهای جمعه می‌‌گوییم، بعد شرح صدر را عرض می‌‌کنیم. قلب انسان مثل ظرف است هر چه به انسان تعلیم داده شود، ظرفیت او بزرگ می‌‌شود. مثل بعضی از این بادکنک‌ها است هر چه در آن فوت می‌‌کنی، بزرگ می‌‌شود. البته گاهی می‌‌شود که طرف ظرفیت ندارد می‌‌ترکد، یعنی یک وقتی باید این چنین آرام آرام خدای تعالی از آن طرف کمک می‌‌کند ظرف دل انسان، از علوم پر می‌‌شود. حضرت امیر علیه‌السلام به همام فرمودند: تو ظرفیت نداری، وقتی که صفات متقین را از حضرت امیر خواست، ولی خیلی اصرار کرد. مثلاً فرض کنید این بادکنک اصرار کند که بیشتر فوت کنی و برای اینکه مردم هم بفهمند که هر چه امام بگوید، همان را انجام دهید و برای اینکه به مردم بفهماند و برای اینکه تعیین کند که هر کسی نمی‌تواند استعداد هر چیزی را داشته باشد، حضرت آنقدر فرمودند تا « فَصَعِقَ هَمّامٌ صَعْقَةً » (خطبه184نهج‌البلاغه) یک دادی همام زد یک دفعه همانطور که دیدید بادکنک را اگر داخل آن فوت کردید، می‌‌ترکد، او هم ترکید و مرد.

حضرت موسی و خضر هم وقتی با یکدیگر افتادند، آن آخری را دیگر دید که نمی‌تواند و جا ندارد، گفت: « هذا فِراقُ بَيْني‏ وَ بَيْنِكَ » (کهف/78) از هم جدا شویم که تو نترکی اینطوری از بین نروی. بعضی از افراد اصرار هم دارند ولی اگر یک استاد خوبی باشد به اندازه‌ی ظرفیت‌شان، چون باید آرام آرام این شرح صدر به وجود بیاید. البته در بهشت و در قیامت، یک ظرفیتی به انسان می‌‌دهند که تا حدی نامحدود است، ولی در دنیا محدود است و حضرت امیر می‌‌فرمود: « هَذِهِ‏ الْقُلُوبَ » (نهج البلاغه/495) این دل‌ها « أَوْعِيَةٌ » این‌ها ظرف است « فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا » بهترین آن‌ها این است که ظرفش بیشتر باشد، بهترین بادکنک، آن بادکنکی است که بیشتر باد بگیرد و بزرگتر شود.

إن‌شاءالله کوشش کنید ظرفیت‌هایتان را زیاد کنید. یک جا نشستید می‌‌بینید همه حرف می‌‌زنند، شما بگویید: من دلیلی ندارد که حرف بزنم اگر توانستید، در یک ساعت، در یک جمعی که همه حرف می‌‌زنند، شما ساکت بنشینید، خیلی ظرفیت شما خوب است، خیلی عالی است. شما ببینید حضرت مریم، چه ظرفیتی داشته وقتی وارد آن جمع می‌‌شود، همه دشمن، همه اعتراض کن، اعتراضی به جا! یک دختر در مسجد زندگی می‌‌کرد و مردم می‌‌آمدند از این تبرک می‌‌جستند و حالا می‌‌بینند بچه بغلش است، بچه را از کجا آوردی؟ برای خودم است. این خیلی ظرفیت می‌‌خواهد که حرف نزند، « إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا » (مریم/26) با هیچ انسانی من امروز صحبت نمی‌کنم و شما هم یک چنین ظرفیتی پیدا کردید، مقام حضرت مریم به نماز خواندن و در مسجد بودن نبوده، به همین ظرفیت آن بوده است، همه حرف می‌‌زنند و من هم حرف بزنم و یک چیزی بگویم، غیبیتی بکنم و دروغی بگویم، اگر ساکت بنشینم می‌‌گویند: این هیچ چیزی نمی‌فهمد، بگویند چیزی نمی‌فهمد! چطور می‌‌شود؟

 

سؤال: سؤال بعدی این است که حمد و سوره‌ی نماز را باید به نیت قرآنی بخوانیم، لطفاً کمی در این مورد توضیح بفرمایید و اگر کسی تا به حال این موضوع را نمی‌دانسته و به نیت قرآنی نخوانده و نمازهایش صحیح است یا نه؟

جواب: به نیت قرآن نخواندن، چه کار می‌‌خواست کند؟ من نمی‌دانم اصلاً انسان می‌‌تواند سوره‌ی حمد و قل هو الله را به نیت غیر قرآنی، مخصوصاً ما که فارسی زبان هم هستیم عربی هم بلد نیستیم، یعنی چه به نیت قرآنی نخوانیم، قرآن می‌خواند. همین که شما حمد را دقیق مثل اینکه از روی قرآن دارید می‌‌خوانید، نه قرآن جلویتان گرفته باشید، یعنی از روی قرآن حفظ کردید همین نیت قرآنی خواندن است و چرا بعضی هستند که به نیت خودشان، یعنی من الآن دارم می‌‌گویم: « إِيَّاكَ نَعْبُدُ » خدایا من دارم تو را عبادت می‌‌کنم و از تو یاری می‌‌جویم، « اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ » به نیت دعا خوانده می‌‌شود، ممکن است اشکال داشته باشد و نماز را هم باطل می‌‌کند، چون وقتی که انسان به نیت خودش خواند، قرآن دیگر نخوانده و لازم هم هست که در نماز، قرآن خوانده شود. ولی شما، یعنی نه شما همه‌ی ما، به نیت قرآنی بخوانیم حتی در نماز امام عصر أرواحنافداه، که صد مرتبه « إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ » می‌‌گوییم، در قرآن که صد مرتبه نیست یک دفعه‌ی آن را حتماً باید به نیت قرآنی بخوانیم و بقیه‌ی آن را می‌‌توانیم به نیت اینکه، معنای آن را می‌‌فهمیم آن طور بخوانیم.

 

سؤال: در مرحله‌ی استقامت در قنوت نمازهای واجب و مستحب، چه دعایی باید خوانده شود؟

جواب: این از سؤالاتی است که سه سؤال را در یک کاغذ کردند. بهترین چیزهایی که هم نماز را خراب نمی‌کند و هم خدمت شما عرض شود که بهترین دعاها، به دلایل مختلف است، چون اگر بخواهم شرح دهم از جواب سؤالات دیگر باز می‌‌مانم. صلوات است « اللَّهُمَّ صَلِ‏ عَلَى‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ‏ » هم دعا کردید، هم در آن ولایت است و هم در آن برای امام زمان‌تان دعا کردید همه چیز در همین صلوات است. اگر می‌‌خواهید اظهار شخصیت کنید بگویید: من دعاهای مختلف حفظ هستم و مخصوصاً یکی هم کنارت ایستاده باشد و صدایت را هم بلند کنی، این ریا است و به درد نمی‌خورد و الا بهترین آن، من خودم حتی مقید هستم که می‌‌توانم همین صلوات را بفرستم، حالا مثلاً دعاهای مختلف، بعضی‌ها را من دیدم غلط می‌‌خواندند، اصل نمازشان هم باطل می‌‌شود. صلوات بفرستید این را از من داشته باشید و إن‌شاءالله اگر به بهره‌هایش رسیدید ما را هم دعا کنید.

 

سؤال: نماز امام زمان در منزل، خوانده شود آیا به همان کیفیتی که در مسجد مقدس جمکران خوانده می‌‌شود، باید خوانده شود؟ مثلاً صلوات در سجده و این‌ها باشد؟

جواب: نه آن برنامه و دستور خاصی برای مسجد جمکران است. ولی نماز امام عصر همان صد مرتبه « إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ » است و رکوع و سجودش هم هفت مرتبه لازم نیست و خدمت شما عرض شود که صلوات بعد از آن هم لازم نیست، البته اگر کسی انجام دهد، خوب است.

 

سؤال: با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد، اگر سالک إلی الله در مراحل تزکیه‌ی نفس، موفقیت‌هایی کسب کرد و خانواده و اهل و فامیل و این‌ها را انذار کرد ولی آن‌ها را نتوانست بیدار واقعی کند، آیا این ضعف در سالک هست یا اینکه؛ نه آن‌ها خود نخواسته‌اند که به حقایق برسند؟

جواب: این در خدمت شما عرض شود که در هر دو نوع آن ممکن است، هم ممکن است طرز امر به معروف و نهی از منکر سالک إلی الله نسبت به فامیلش درست نباشد و با بد روشی این‌ها را امر به معروف و نهی از منکر کند، طبعاً آن‌ها تحت تأثیر واقع نمی‌شوند، خیلی از افراد بودند بلد نیستند که چطوری خودشان را نشان دهند و در قوم و خویش‌ها به نوعی عمل کرده‌اند، یک افراط و تفریط‌هایی داشته‌اند، که همه را منزجر از اصل دین کردند تا چه برسد به سیر و سلوک، این بحث مربوط به این است.

ما برای بعضی از افراد مجبور هستیم بگوییم این‌ها پرت هستند و این‌ها با ما نیستند، ما که به شما نگفتیم مثلاً فرض کنید که آنطوری با مرد نامحرم حرف نزنید، نمی‌دانم حضرت امیر علیه‌السلام، در مورد همه‌ی زن‌ها می‌‌فرمود: من به خانم‌های جوان سلام نمی‌کنم که وقتی جواب می‌‌دهند، آن‌ها بد نوعی جواب می‌‌دهند، ممکن است در ذهنم چیزی برسد و این درسی برای ماست و الا صحبت کردن، حتی مسائل بسیاری که از نظر ما بی‌حیایی است و خدمت ائمه می‌‌رفتند و می‌‌پرسیدند، بعضی آنقدر سخت می‌‌گیرند که می‌‌گویند- راست هم می‌‌گویند- این گونه که نمی‌شود، اصلاً انسان نمی‌تواند زنده باشد و زندگی کند. پس این راه صحیح نیست.

بعضی هم هستند که در خانه و در زندگی، اخلاق خاصی دارند و اسمش را هم سالک إلی الله گذاشتند، این‌ها را ما ولو به مراحل خیلی بالا هم باشند، واقعاً مجبور هستیم طردشان کنیم که به سایرین صدمه وارد نشود. گاهی هم البته هست ضعف مربوط به سالک نیست، مربوط به خواب آن‌هاست، آن‌ها خواب‌شان عمیق است بلکه منتهی به مرگ‌شان شده صدایی رساتر و قویتر از صدای پیغمبر نبود و از آن طرف، مرده‌اند، مثل مثلاً فرض کنید که ابوسفیان و خدمت شما عرض شود که معاویه و امثال این‌ها کنار پیغمبر بودند و هیچ وقت بیدار نشدند و تا آخر عمرشان هم بیدار نشدند هیچ، معجزات پیغمبر را هم سحر و جادو می‌‌دانستند. پس هر دو جهت آن امکان دارد.

سؤال: جاهایی که فرمودید، صحبت کردن و حرف و مسائل بسیاری از نظر ائمه، بی‌حیایی نیست، منظور چه می‌باشد؟

جواب: می‌‌رفتند از ائمه مسائل عادت ماهانه را صریحاً می‌‌پرسیدند، یا با عالم صحبت می‌‌کردند می‌‌خواستم بگویم که صحبت کردن با مرد حرام نیست، البته باید یک مقدار رعایت کنند، بیشتر از معمول صحبت نکنند و افراط و تفریط در هیچ کاری نداشته باشند. الآن شما با من صحبت می‌‌کنید، فعل حرام می‌‌کنید؟

سؤال: سؤال می‌‌کنم؟

جواب: همین را من می‌‌گویم: همین که صدای شما را من می‌‌شنوم و شما صدای مرا می‌‌شنوید، حرام است یا حلال است؟ عملاً همه می‌‌گویند: حلال است. بعضی اوقات است که یکی از اقوام در خانه آمده، دختر خانم چون حالا باصطلاح سالک إلی الله شده، جلو نمی‌آید یک احوالی بپرسد و سلامی کند، خدمت شما عرض شود که می‌‌گویند: فلانی کجاست؟ می‌‌گویند: ایشان تازگی سالک إلی الله شده، می‌‌خواهم بگویم: تو سر سالک إلی الله بخورد، این گونه سالک إلی الله بشود! همه نوع می‌‌شود همان گونه که ائمه عمل می‌‌کردند، همانطور که خاندان عصمت بودند، اگر می‌‌خواهید در صراط مستقیم باشید، باید همانطوری باشید.

 

سؤال: سؤال بعدی این است که پاکی دل، که در آیه‌ی سیزده سوره‌ی مریم آیات این هفته، برای حضرت یحیی علیه‌السلام فرموده‌اند، فقط مختص به ایشان بوده؟ آیا انسان‌های دیگر نیز از این پاکی دل می‌‌توانند برخوردار شوند؟

جواب: حضرت یحیی چون پیغمبر بوده، در عالم ذر، خدای تعالی آن پاکی را به او عنایت کرده است. پیغمبرها- غیر از پیغمبر خاتم- جمعی از مردم بودند، بقیه‌ی پیغمبرها آن یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبری که بودند، این‌ها مثل سایر مردم بودند، با یک تفاوت، خدای تعالی از همه‌ی مردم میثاق گرفت که در دنیا می‌‌روید، وقتی بچه‌ها مدرسه می‌‌روند وقتی در جلسه‌ی امتحان رفتید این کار را بکنید آن کار را بکنید، این گونه بنشینید و آن گونه بلند شوید و فلان، همه‌ی بچه‌ها چشم می‌‌گویند، همه‌ی انسان‌ها هم در عالم ذر گفتند: بلی، «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏» (اعراف/172) این کار را بکنید، آن کار را بکنید، همه چشم گفتند. منتهی آنجا چشم گفتند خدا از میان این‌ها با علم خودش می‌‌دانست، بعضی‌ها چشم‌شان راستی است و بعضی از آن‌ها نه، بعد آنجا می‌‌روند حواسشان پرت می‌‌شوند.

کسانی را که خدای تعالی تشخیص داد که این‌ها راستی راستی چشم می‌‌گویند و آنجا بروند هم، حواسشان پرت نمی‌شود این‌ها را پیغمبرشان قرار داد، در دعای ندبه می‌‌گویید: « أنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي‏ دَرَجَاتِ‏ هَذِهِ‏ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ » (بحارالأنوار/ج99-ص104) ای خدا تو با انبیاء شرط کردی که در این دنیای دنی، زهد داشته باشند، دل به دنیا نبندند. محبت دنیا در دل‌شان نباشد، به خاطر محبت در دنیا، هزار نوع جنایت نکنند، این‌ها هم قبول کردند. « فَقَبِلْتَهُمْ » خدایا تو این‌ها را قبول‌شان کردی « وَ قَرَّبْتَهُمْ وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِيَّ وَ الثَّنَاءَ الْجَلِيَّ » همان جا پیغمبرشان کردی، حضرت یحیی جزء همان‌ها است، حضرت عیسی و همه‌ی انبیاء دیگر، منتهی بعضی از آن‌ها ظهور کرده و بروز دادند، آنچه که در عالم ذر داشتند و در عالم دنیا داشتند، بعضی از آن‌ها بروز ندادند، حضرت رسول اکرم از همه دیرتر بروز داد و ظهور کرد، در چهل سالگی ظاهر کرد ولی حضرت یحیی و حضرت عیسی، در همان روزهای اول تولدشان، « وَ كانَ تَقِيًّا » (مریم/13) اهل تقوا بودند، تقوا را تعهد کردند. حالا در تقوا، انسان اولش تعهد می‌‌کند و بعد هم عمل می‌‌کند. پس بنابراین، این مختص حضرت یحیی و انبیاء بوده، ما هم اگر إن‌شاءالله به آن عهدهایی که خدای تعالی با ما کرده، اگر عمل کنیم و دقیق باشیم ما هم جزء آن‌ها هستیم، ولی اگر دقیق نباشیم، طبعاً نیستیم.

 

سؤال: سؤال کردند که این مطلب که انبیاء و اوصیاء بعد از وفات، فوراً با همین بدن دنیایی‌شان به آسمان چهارم می‌‌روند را چطور می‌شود با این روایت که بدن ائمه سه روز بعد از وفات، به عرش می‌‌روند، با هم جمع کرد؟

جواب: ائمه‌ی اطهار، اگر منظورتان این چهارده معصوم است، این‌ها اصلاً حساب‌شان با حساب‌های همه‌ی خلق جداست، لذا فرموده‌اند: « لاَ يُقَاسُ بِنَا أَحَدٌ » هیچ کس با ما نباید قیاس شود، یک برنامه‌ای خدای تعالی قرار داده، البته روایت دارد که بعد از سه روز، باز هم تخلف داشته، به جهت اینکه حضرت امیر علیه‌السلام را وقتی دفن کردند و لحد را روی بدن مقدسشان گذاشتند، سنگ پایین را امام حسن و امام حسین علیهما السلام وقتی گذاشتند، دیدند بدن داخل قبر نیست، به همین فوریت رفت.

اینکه ما می‌‌گوییم: بعد از وفات اکثراً این گونه هستند و بعضی هم استثنائاً این گونه نبوده، ولی بدن حضرت یوسف را، بعد از چند صد سال، چند دهه که حضرت موسی از جایی به جای دیگری منتقلش کرد، بعضی‌ها استثناء دارد. این به طور کلی این گونه است که بعد از سه روز، بدن انبیاء- البته آن روایت بدن انبیاء دارد، ایشان ائمه نوشتند- این سه روز به خاطر این است که وجودشان با برکت باشد و برکت کره‌ی زمین از بین نرود، تا آن امام بعدی و آن پیغمبر بعدی، جا بیافتد و این بدن هم، خودش متبرک در کره‌ی زمین باشد و الا اولیاء خدا و اوصیاء انبیاء، خدمت شما عرض شود که انبیاء و اوصیاء بعد از فوت، فوراً با همین بدن دنیایی‌شان به آسمان چهارم می‌‌روند، این هم درست نیست، به جهت اینکه همان انبیاء و اوصیاء، بعد از سه روز است ولی ولی‌خدا، یک شهیدی، فوراً یک بدنی از همین یا از آسمان چهارم یا از کره‌ی زمین، یک بدنی برای آن‌ها ساخته می‌‌شود، یک لباس جدیدی برای آن‌ها دوخته می‌‌شود و آن‌ها این لباس را می‌‌گذارند، آن لباس پاره را- مخصوصاً برای شهید- در کره‌ی زمین می‌‌اندازند و با لباس جدید به آسمان می‌روند.

 

سؤال: سالک إلی الله چطور می‌‌تواند از روز عرفه، بهترین استفاده را در جهت پیشرفت در مراحل و کمالات خود بنماید؟

جواب: در روز عرفه، چون خدای متعال، یک مهربانی خاصی، نسبت به بندگانش دارد و گفته‌اند اگر در ماه رمضان کسی نتوانست به آمرزش کامل پروردگار برسد، در روز عرفه امیدوار باشد که می‌‌رسد و چون روز عرفه، روز رحمت پروردگار است، از این جهت همه‌ی دعاها إن‌شاءالله مستجاب می‌‌شود به شرط اینکه، شرایطش را انسان داشته باشد و مراحل و کمالاتش، پیشرفت می‌‌کند و شاید به تمام مراحل و کمالات روحی برسد اما آن چیزی که مهم است، ادامه‌ی آن است که بعد از روز عرفه، آن چه را که تصمیم گرفته و آن چه را که خدا به او عنایت کرده و آنچه را که تعهد کرده، این‌ها را إن‌شاءالله ادامه دهد.

 

سؤال: آیا مادر و پدر رضائی، همان حقوق مادر و پدر حقیقی انسان را دارند؟

جواب: البته مادر و پدر رضائی، از نظر احکام، مثل مادر و پدر حقیقی انسان هستند، حالا آن احترامی که « فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً » (اسرا/23) که در آیات قرآن هست، آن‌ها ممکن است یک مقدار ضعیف‌ترش برای مادر و پدر رضائی باشد. ولی بالأخره در آن شدت، قطعاً نیست و منصرف از مادر و پدر رضائی است.

 

سؤال: مادر به بچه شیر داده است، پدر چطور محرم می‌شود؟

جواب: چرا وقتی که مادر به یک بچه‌ای شیر داد مثلاً زنی به یک دختری شیر داد، پدرش هم محرم می‌‌شود و پدر او هم، پدر رضائی او می‌‌شود. شوهر آن زن، پدر رضائی این دختر می‌‌شود و محرم هم هست، اشکالی هم در سؤال نیست. درست است پدر شیر به این بچه نداده است، ولی پدر رضائی این بچه است. اگر یک دختری دیدید صورتش جلوی یک مردی باز است و گفت: این پدر رضائی من است اشکالی ندارد، درست است.

 

سؤال: در تربیت فرزند، سؤال این است که در تربیت فرزند، ولایت پدر و محبت مادر، باید تا چه اندازه و چگونه باشد که فرزند از ولایت پدر، عقده‌ای نشود و از محبت مادر سوء استفاده نکند؟

جواب: یک سؤال دیگر شبیه به آن داریم و آن را هم، الان جواب می‌‌دهم. اگر پدر و مادر هماهنگ باشند یعنی نقش برای بچه‌های کوچک بازی کنند، بچه‌های بزرگ می‌‌فهمند و به نوعی باشند که مادر مهربانی کند و اگر یک کار خطایی کرد و خواست کند، آنقدر پدر ابهت داشته باشد که مادر بگوید: این کاری که تو کردی من به پدرت می‌‌گویم و او هم بترسد و نکند. این کار خوبی است. اگر نه هماهنگی نداشته باشند، مادر یک چیزی به بچه می‌‌گوید، پدر می‌‌گوید: انقدر به او محبت نکن! او باز هم یک تندی به بچه می‌‌کند و مادر می‌‌گوید: آنقدر اذیتش نکن، جلوی خود بچه می‌‌گوید، بچه می‌‌بیند این‌ها با یکدیگر درگیری دارند و طبعاً یک طرف پناهگاه بچه می‌‌شود و بچه خیلی خراب می‌‌شود. ناهماهنگی بین پدر و مادر، این باصطلاح بچه را خیلی خراب می‌‌کند ولو اینکه هر دو هم سالک الی الله باشند، ناهماهنگی نباشند. پدر صلاح دانسته- ولی بی‌جا است- لذا بچه را دعوا می‌‌کند، شما هیچ چیزی نگویید، حتی جلوی او تأیید هم کنید. مادر دارد یک مهربانی می‌‌کند، پدر نباید آنجا اعتراض کند، که اینقدر بچه را لوس بار نیاور، مثلاً جلوی خود بچه بگوید. اگر هم می‌‌خواهد چیزی را تذکر دهد، پشت سر بچه باشد نه جلوی روی بچه باشد.

خیلی این مسئله مهم است که بعضی از پدرها هستند بچه را خیلی محبت می‌‌کنند و این بچه لوس بار می‌‌آید، بعضی از مادران هستند که خشونت می‌‌کنند این بچه عقده‌ای بار می‌‌آید و محبت برای مادر است، همانطوری که ایشان هر که بوده، این مطلب را از من در صحبت‌هایم شنیده، محبت برای مادر، ابهت و ترس از پدر باید داشته باشد با هماهنگی یکدیگر باشند و الا اگر هماهنگی نباشد، بچه از یک بچه‌ی یتیم بی‌پدر و مادری که اصلاً کسی به او نمی‌رسد، بدتر می‌‌شود این را بدانیم.

 

سؤال: سؤال بعدی این است که شما فرمودید: مادر باید نسبت به فرزند، محبت کند و پدر برای بچه تحکم داشته باشد. می‌‌فرمایند: پدر پنج شش ساعت مثلاً در خانه نیست و چون از مادر هیچ تنبیهی ندیده و هیچ حسابی نمی‌برد چه باید کرد؟

جواب: عرض کردم که این سؤال در یک جواب هست، منظورم همین بود. عرض کردم اگر پدر و مادر هماهنگ باشند و هر دوی آن‌ها نقش خودشان را بازی کنند، فرزند حساب می‌‌برد، حتی اگر مثلاً یک بچه‌ای یک کاری کرد و واقعاً باید با تنبیه این بچه را از این کار باز داشت. پدر ظهر در خانه می‌‌آید، مادر به او می‌‌گوید: بچه‌ات چنین کاری کرد، این هم بلند شود واقعاً تنبیهش کند، حالا یک وقت هست که پدر می‌‌گوید: نباید اینقدر سخت بگیری، این را بعد به او بگوید و الآن برخوردش تند باشد و بچه بالأخره یک ابهتی از پدر داشته باشد.

من یک وقتی بچه‌ام را دعوا کردم، یک خانمی بود گفت: ای کاش پدر بچه‌های ما هم همینطور بود، چون بچه‌های ما تا من می‌‌آیم تنبیه‌شان کنم و تربیت‌شان کنم، پناهنده به پدر می‌‌شوند و پدرشان مرا دعوا می‌‌کند عوض اینکه بچه را دعوا کند.

سوال :حتی با خوبی و مهربانی هم حرف او را حساب نمی‌کند و فرمان نمی‌برد و در واقع اصلاً مادر را به حساب نمی‌آورند؟

رمز مهمش همین است پدر و مادر در تربیت فرزند، هماهنگ و پدر ابهت داشته باشد و مادر هم، مهربان باشد که هم مهربانی مادر، عقده‌ای شدن بچه را از بین ببرد و هم تحت کنترل به وسیله‌ی پدرش، که یک مقدار خشونت نشان می‌‌دهد، سوء استفاده را از بين ببرد.

 

سؤال: جهت کسب اطلاع بیشتر در خصوص علم تربیت فرزند، غیر از منابع قرآنی و روایی، از چه کتب و یا افرادی که در این خصوص تخصص دارند و در صراط مستقیم هستند، می‌‌توان استفاده کرد؟ البته خودم از روی بخشی از سخنرانی‌های حضرتعالی در این مورد تحقیقاتی کرده‌ام، ولی می‌‌خواستم اطلاعاتم را در این مورد زیاد کنم.

جواب: یک مطلب کلی، چون آخرین سؤال است و دیگر سؤالی هم نداریم، یک مطلب کلی خدمت سؤال کنندگان محترمه و محترم عرض کنم و آن این است که از من نپرسید چه کتابی بخوانیم؟ و با چه شخصی ارتباط داشته باشیم؟ چون در این جلسه من جواب نمی‌دهم و آنچه که مربوط به من است، آن‌هایی است که گفته‌ام و در نوارها و کتاب‌ها هست. اگر اشکالی دارید اینجا مطرح کنید. چون من در این جلسه بنا ندارم کسی را به عنوان اینکه برای مثلاً تربیت فرزندتان به او مراجعه کنید، شاید اشتباه کند بعد گناهش گردن من باشد و اساساً بنای نام بردن کسی را ندارم و حتی خیلی از علماء و مراجع هستند واقعاً به حد عالی، من ارادت به این‌ها دارم ولی دلم می‌‌خواهد آنچه که مربوط به من است در این مجلس سؤال شود.

مثلاً اگر شخصی بگوید: فلان مرجع تقلید، فلان حرف را زده، شما نظرتان چیست، این گونه سؤالات را من مطرح نمی‌کنم، چون جلسه‌ی اول بود و الا جلسات دیگر اصلاً مطرح نمی‌کنم، یعنی نمی‌خوانم یا مثلاً بگویند: ما با چه شخصی در ارتباط باشیم، هر کسی که جواب سؤال شما را داد و شما پسندیدید، نه اینکه مطابق میل شما باشد، در صراط مستقیم دیدید، از همان استفاده کنید. استاد خاصی ما در این مراحل تزکیه‌ی نفس معرفی نمی‌توانیم کنیم، چرا در هر شهری و شهرستان‌ها، این را هم بدانید ما پای آن ایستاده‌ایم و با کمال قدرت هم إن‌شاءالله عمل خواهیم کرد، که شخصی را که ما در یکی از شهرها تعیین کردیم، ولو اینکه ده‌ها برابر از او عالم‌تر و دانشمندتر باشند، باید در آنچه که مربوط به ماست و تزکیه‌ی نفس است و این مسائلی که مربوط به ما می‌‌شود این‌ها همه باید از او تبعیت کنند، از او اجازه بگیرند و از او سؤال کنند. غرور و تکبر و من مثلاً خانم فلان هستم و پدر شوهرم این است و خودم چند کتاب نوشتم و این‌ها همه را إن‌شاءالله در این راه، در همان مرحله‌ی یقظه باید کنار بریزید و ما این برنامه و این دستور را از امام زمان‌‌مان یاد گرفتیم و به هیچ عنوان، از این راه، کوتاه نمی‌آییم.

حضرت ولی‌عصر علیه‌السلام، در زمان غیبت صغری، حسین بن روحی، روغن فروش در بازار بغداد بوده، این را به عنوان نایب خاص‌شان تعیین ‌‌کردند و حال اینکه در همان زمان، شیخ کلینی، صاحب اصول کافی که پدر شیخ صدوق هستند، علمای بسیار بزرگی بودند که هنوز هم هست، علمای ما از آنچه که آن‌ها نوشته‌اند دارند استفاده می‌‌کنند. هیچ کدام از آن‌ها را نایب خاص قرار ندادند، به خاطر نظم امور است نه به خاطر اینکه مثلاً شیخ کلینی، ارزشش کمتر از حسین بن روح بوده، ما هم الآن نباید چنین فکری کنیم. این کار را نقداً به ایشان دادند و نمی‌خواهند هم دست هر کسی باشد، آنقدر هست که این آدم سوء استفاده نمی‌کند. همین اندازه است و لذا کسانی را که در شهر‌های مختلف تعیین شدند که إن‌شاءالله همه‌ی آن‌ها این معنا را بفهمند. در شهرهای مختلف به آن‌ها کمک کنید و منیّت‌ها را کنار بگذارید و هر کسی بگوید: من بهتر از او هستم، ما همان مرحله‌ی یقظه را هم قبول نداریم، ولو اینکه حالا مرحله‌ی عبودیت و مرحله انس هم باشد و به کمالات خیلی بالایی هم رسیده باشد، ولی خوابش برده باشد و دو مرتبه بعید نیست که خوابش برده باشد.

حالا خانم‌ها هر سؤالی دارند بپرسند، یک چند دقیقه‌ای وقت داریم.

 

سؤال: برای تربیت بچه بعضی وقتها لازم می‌شود به او بگوییم که مثلا اگر فلان کار را انجام بدهی به پدرت می‌گویم، و او آن کار بد را انجام نمی دهد. آیا اگر تکرار کرد همیشه باید این را گفت؟

جواب: خلاصه از پدرش می‌‌ترسد و انجام هم ندهد خوب است، یک مقدار هم باید خانم‌ها این را رعایت کنند، بچه‌ است و ظرفیتش کم است. خیلی باصطلاح سخت نگیرند، خدای تعالی در قرآن می‌‌فرماید: « وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ » (مائده/15) اگر خدا بخواهد به ما سخت بگیرد، یک نفر از ما در روی کره‌ی زمین، اینجا باقی نمی‌گذارد. ولی یک مشت از کارهایمان را ندیده می‌‌گیرد، یک مشتی را می‌‌ترساند، یک مشت را نمی‌شود کاری کرد و عذاب‌مان می‌‌کند. ولی شما هم با بچه‌تان این گونه رفتار کنید، یعنی یک مقداری بترسانید، وقتی می‌‌گوید: نه به بابا نگو، اتفاقاً خیلی خوب است، به بابا نگو من دیگر نمی‌کنم ولو باز کرد، این مرتبه بگو: این دفعه به بابایت می‌‌گویم، می‌‌گوید: باز نمی‌کنم یا اصلاً بعضی از چیزها را ندیده بگیرید نفهمید، خودتان را به نفهمی بزنید یک کاری کرده اصلاً به روی خودتان نیاورید و خیلی از این‌ها را نباید به رو آورد و در تربیت بچه این مسائل خیلی اهمیت دارد.

 

سؤال: برای حضور در جلسه پرسش و پاسخ شوهرم می گوید باید با همراه بروی، تا چه حدی سوالات اهمیت دارد و می‌توان بدون همراه برای پرسیدن سوال بیایم؟

جواب: مسافرت اگر شوهر راضی نباشد که نباید رفت، چون یک مطلبی را خدمت شما عرض کنم که شما در مقابل بودن در کنار شوهر، از شوهر سه چیز گرفتید و می‌‌گیرید، یکی مهر است، یکی مسکن است، یکی خدمت شما عرض شود که مخارج مختلفی است که بر عهده‌ی شوهر است. این سه چیز را در مقابل اینکه شما در کنار او باشید، حالا اگر اجازه داد جدا شوید، که هیچ کس ما راضی نیستیم بدون اجازه‌ی شوهرش، به جلسات ما بیاید، در برنامه‌های ما باشد. شما می‌‌گویید: خب ما چه کار کنیم؟ من نمی‌دانم، ما که نمی‌توانیم برای یک کاری که ما برنامه داریم، بگوییم یک کار حرامی کنید. اگر شوهر اجازه داد بیایید سؤالات‌تان را بپرسید و جواب می‌‌گیرید، یا نهایتاً تلفنی باشد.

 

سؤال: اگر اجازه نداد آیا می‌شود با مربی هماهنگ کرد؟

جواب: مربی یعنی چه کسی؟

سؤال: همین افرادی که در شهرها مسئول هستند.

جواب: من الآن نگفتم ما استاد نداریم، خیلی عجیب است شما یک مطالبی را این گونه فهمیدید، ما گفتیم: هر کسی به شما جواب صحیح داد و شما را قانع کرد و درست بود، در صراط مستقیم بود در همان مسئله استاد شماست، یک عده‌ای را در دفاتر و در جاهایی که جلسات ما تشکیل می‌‌شود من تعیین کردم، آن‌ها شرایط خاصی ندارند کاری به شما ندارند.

 

سؤال: برای تداوم بیداری چه کارهایی می‌شود کرد؟

جواب: ظاهراً یادتان رفته، ما سؤالاتی که امروز مطرح شد، همین‌ها را می‌‌گوییم اگر اشکالی دارید بپرسید، سؤال دائماً می‌‌خواهید سؤال کنید و ما جواب دهیم پس این نوشتن‌ها چه می‌‌شود؟ إن‌شاءالله هفته‌ی آینده.

 

نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم أسمائک و بمولانا صاحب الزمان یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله. خدایا امروز از نظر مردم مکه، روز عرفه است و امشب، شب عرفه است. خدایا به ما محبت بفرما، فرج امام زمان ما را در امشب و فردا برسان. خدایا به آبروی حضرت بقیة الله توفیق عبادت و بندگی امشب و فردا به ما مرحمت بفرما. خدایا اقوام و خویشاوندان و دوستان‌مان که به مکه مشرف شده‌اند، سفرشان را مبارک قرار بده. پروردگارا توفیق زیارت خانه‌ات همین امسال، نصیب همه‌ی ما بفرما. توفیق عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین را در ماه محرم به ما مرحمت بفرما. توفیق جشن بزرگ عید غدیر را به جای جشن عید نوروز به ما عنایت بفرما. خدایا به آبروی ولی‌عصر، کمالات روحی به ما مرحمت بفرما. خدایا همه‌ی ما را از یاران و اصحاب و دوستان ما، عارفین به حق امام زمان قرار بده. اموات‌مان غریق رحمت بفرما و صلی الله علی سیدنا محمداً و آله أجمعین.

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۲۹ ذی الحجه ۱۴۲۵ قمری

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء»

سؤال: محدوده حجاب برای یک زن تزکیه‌شده چطور است؟

جواب: زن تزکیه‌شده با زن تزکیه‌نشده در اسلام و کسی‌که می‌خواهد به احکام اسلام عمل کند زیاد فرق ندارد، إلّا این‌که خانم‌های تزکیه‌شده برای این‌که معنویات آن‌ها و روحیات آن‌ها صدمه‌ای نبیند نباید کاری بکنند که مردها به گناه بیفتند، به خاطر کار آن‌ها، مثلاً طبیعی است که حجم بدن زن یا صدای نازک زن، با غمزه صحبت کردن، بعضی از مردهای مریضِ روحی را به گناه می‌اندازد و چون او گناه می‌کند و سبب گناه او این شده است بعید نیست واکنشی برای روحیات این خانم تزکیه‌شده داشته باشد و لذا این کارها را نباید بکند. خود را در معرض دید مردها بگذارد یا فرض کنید تلفنچی یک شرکتی باشد، مخصوصاً مدیر شرکت بگوید یک طوری بامحبت با مردم صحبت کن و امثال این‌ها، ممکن هم هست بعضی از این‌ها گناه برای خود انسان نداشته باشد اما برای آن کسی‌که صدای این را می‌شنود و ممکن است به گناه بیفتد، این واکنش دارد و برای این هم ترقیات روحی او را کند می‌کند و این در قرآن هم آمده است که به زن‌های پیغمبر که خدای‌تعالی آن‌ها را بهترین زن‌ها از نظر موقعیت می‌داند، از نظر موقعیت شرایط… زن پیغمبر بودن خیلی موقعیت فوق‌العاده‌ای است، می‌فرماید: صدای خود را طوری نکنید که «فَیَطْمَعَ الَّذی فی‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ»(احزاب/32)، طمع پیدا کند آن کسی‌که در قلب او یک مرضی است. برای حفظ خود این اندازه با زن‌های تزکیه‌نشده فرق کند ولو این‌که آن‌ها هم نباید این‌ کارها را بکنند.

سؤال: در آیات هفتگی در آیه پانزده سوره طه خدای‌تعالی می‌فرماید: «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیةٌ أَکادُ أُخْفیها لِتُجْزى‏ کلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏» منظور از مخفی کردن قیامت چیست؟

جواب: خدا منظور خود را از مخفی کردن قیامت بعد فرموده است «لِتُجْزى‏ کلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏» چون اگر قیامت معلوم باشد که چه وقت هست انسان زمینه‌سازی می‌کند، حداقل تا دو روز سه روز قبل آن ممکن است گناه بکند، معصیت بکند، دو سه روز هم توبه بکند، اما اگر یک‌دفعه‌ای شد، یک‌دفعه‌ای مُچ او را گرفتند، معلوم می‌شود که این چه کاره است. شما اگر با یاالله و در زدن و سروصدا کردن وارد اتاق بشوید و بچه شما در اتاق باشد، هر کاری می‌کند یک طوری خود را نشان دهد که شما دوست داشته باشید اما اگر آهسته وارد اتاق شدید، یک‌دفعه وارد اتاق شدید او مشغول هر کاری هست دیگر نمی‌تواند خود را جمع و جور بکند می‌فهمید که وقتی شما نیستید ایشان چه کار می‌کند. در مسئله قیامت هم دو تا قیامت داریم: یکی قیامت صغری است، یکی قیامت کبری. قیامت کبری قیامتی است که همه باید محشور بشوند و بیایند و قیامت صغری هم ظهور حضرت بقیة‌الله، آن ظهور آخری، آن لحظه آخر، آن مخفی است، البته قیامت کبری هم مخفی است. در قیامت صغری یک عده هستند که وقتی بفهمند حضرت ولیعصر مثلاً یک سال دیگر می‌آید باز هم همین‌طور، کارهای خود را می‌کنند تا مثلاً یک ماه مانده به ظهور، البته اگر تعیین شده باشد و وقت تعیین شود، آن‌موقع شروع به کارهایی می‌کنند که حضرت ولیعصر (صلوات الله علیه) نتواند او را جزو کفاری قرار بدهد که او را بکشد. در قیامت کبری هم شاید این در ذهن بعضی بیاید که در قیامت کبری مردم از بین رفتند «إِذَا الشَّمْسُ کوِّرَتْ * وَ إِذَا النُّجُومُ انْکدَرَتْ»(تکویر/1-2)، طبعاً وقتی‌که خورشید نور نداشته باشد، آب زمین خشک شده باشد، کوه‌های در هم پاشیده شده باشد، این‌جا انسانی نیست که دفعتاً مُچ او را بخواهند بگیرند. این را بدانید قیامت یک فاصله‌ای میان از بین رفتن مردم و قیام مردم که اسم آن قیامت است هست، یعنی شاید هزاران سال هم باشد. از آن وقتی‌که حیات از روی کره زمین برچیده می‌شود، حالا لااقل حیات انسان، تا آن وقتی‌که باز دومرتبه زنده می‌شوند یک فاصله چند هزار ساله باید باشد، به خاطر این‌که نور خورشید تدریجی از بین می‌رود. کوه‌ها تدریجی خُرد می‌شوند،‌ آب دریاها تدریجی خشک می‌شود، وقتی‌که خدا می‌خواهد دیگر حیات را کم‌کم بردارد مردم را به زحمت نمی‌اندازد، آن هم مردمی که بعد از ظهور زندگی می‌کنند و عدل و داد برقرار است، که مثلاً کم‌آبی بکشند، حرارت فوق‌العاده‌ای باشد که مثلاً نتوانند در تابستان زندگی کنند، نه، یک مدتی هنوز وضع جوّی درست است، روبه راه هست، وضع حیات کاملاً روبه راه هست، آن هم به بهترین وجه، یک‌دفعه صور إسرافیل…، صور إسرافیل هم یک صدایی است که ایجادکننده آن به وسیله حضرت إسرافیل است، یک‌دفعه یک صدایی می‌آید که همه با آن صدا می‌میرند، بعدها، مدت‌ها، خدای‌تعالی می‌گوید «لِمَنِ الْمُلْک الْیوْمَ»(غافر/16)، شماها کجا هستید که می‌گفتید من پادشاه فلان مملکت هستم و من صاحب فلان خانه هستم و شخصیت من این‌طور است «لِمَنِ الْمُلْک الْیوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ». آن را همیشه ساعت می‌گویند، قیامت ساعت نیست، ساعت به أجل انسان می‌گویند، یعنی آن صور إسرافیل اولی را ساعت می‌گویند و این‌جا هم «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیةٌ» ساعت را «أَکادُ أُخْفیها» نه قیامت، چون سؤال‌کننده محترمه تفسیر کرده است به قیامت، منظور از مخفی کردن قیامت چیست؟ قیامت مخفی نیست، خدا خیلی نشانه‌های قیامت را بیان کرده است. وقتی‌که خورشید مُکدر می‌شود، یعنی تاریک می‌شود، وقتی‌که کوه‌ها… همه این‌ها آدرس قیامت است، وقت آن را تعیین می‌کند، آن چیزی که وقت آن تعیین نیست «أَکادُ أُخْفیها» بنا دارد که مخفی کند آن ساعت است، یعنی ساعت مُردن بشر که هنوز حیات و موجبات حیات در کره زمین هست ولی یک‌دفعه با صور إسرافیل با آن صدای مهیب همه می‌میرند، همه می‌میرند که بعدها… من حداقل می‌گویم هزاران سال ولی شاید میلیون‌ها سال، همین بشری که در زمان ظهور بوده است اگر انسان‌های خوبی یا اولیاءخدا هستند که آن‌ها را می‌برند آسمان چهارم و بهشت برزخی و اگر که انسان‌های خوبی هم نیستند به هر حال باز همان برنامه‌هایی که الآن ما داریم برای آن‌ها هم هست. بالأخره «أَکادُ أُخْفیها لِتُجْزى‏ کلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏». اگر سؤالی در این ارتباط دارید، چون مطلب خیلی علمی و جدید بود می‌توانید بپرسید.

سؤال: حد و مرز معاشرت و رفت‌وآمد بین خانم‌های سالک‌إلی‌الله تا کجا است؟ و روابط آن‌ها با یکدیگر باید بر چه اساس و پایه‌ای باشد تا موجب پیشرفت روحی آنان گردد، زیرا بعضی‌ها به دلیل این‌که اهل مطالعه و تحقیق هستند و کسب علم می‌کنند بیشتر مایل هستند در خانه بمانند و کمتر وقت دارند که به دیدار دوستان بروند و اگر هم به دیدن کسی می‌روند سعی در تعلیم و تعلّم دارند و یا از تجربیات دوستان آن‌ها بهره می‌گیرند، افراد دیگر شاید فرصت بیشتری داشته باشند و بتوانند رفت‌وآمد کنند و لذا از گروه اول گِله‌مند هستند که شما چرا اهل معاشرت نیستید و رفت‌وآمد نمی‌کنید، لطفاً در این باره ما را راهنمایی بفرمایید.

جواب: دوستان اهل تزکیه‌نفس اگر رفت‌وآمدهای آن‌ها به بطالت باشد اصلاً اهل تزکیه‌نفس نیستند، خیال شما را راحت کنم، یعنی بلند شویم برویم خانه فلانی که یک مقداری بنشینیم و ولو حرف لغو هم نزنید، اگر خدایی نکرده حرف لغو بزنید که اکثراً در جلسه خانم‌ها، من خیلی دقت کردم در بین خانم‌هایی که جزو محارم هم هستند، این عادت در آن‌ها وجود ندارد یکی که حرف می‌زند بقیه گوش بدهند، مثل الآن که این‌جا نشستید، همه حرف می‌زنند، این را که می‌گویم خدای من شاهد است عن بصیرة  است. اهل تزکیه‌نفس وقتی‌که می‌بیند یک نفری شروع به حرف زدن کرد، از دو حال خارج نیست: یا لغو می‌گوید که گوش ندهید و بلند شوید و بروید، دارد غیبت می‌کند، حرف‌های بیهوده می‌زند. اگر حرف مفیدی می‌زند، حالا چه فرقی می‌کند… البته فرقی هم نمی‌کند که این حرف مفید او یک چیزی باشد که شما را از بدحالی که دارید بیرون بیاورد، یک چیزی بگوید بخندید شما، اشکالی ندارد حتی این خوب است ولی اگر حرف مفیدی می‌زند گوش بدهید، چرا تو وسط حرف او حرف می‌زنید؟ چرا همه شما حرف می‌زنید و این را بدانید من ممکن است به طرف اظهار نکنم، نگویم که تو وسط حرف او حرف زدی، نگویم که چرا همه شما حرف می‌زنید ولی من این‌ها را اهل تزکیه‌نفس نمی‌دانم، چون قدم اول تزکیه‌نفس را برنداشتند. دور هم می‌نشینید یکی صحبت کند و بقیه هم گوش بدهید یا اگر یک مجلسی طوری هست که می‌توانید نزدیک به هم، به طوری‌که نجوا نشود «إِنَّمَا النَّجْوى‏ مِنَ الشَّیطانِ»(مجادله/10)، نجوا نشود، آهسته با هم دو نفر، دو نفر دارید صحبت می‌کنید،‌ حرف‌های خود را می‌زنید، این هم مهم نیست، عرض کردم نجوا نشود، نجوا این‌طوری است که من الآن بنشینم درِ گوشی با یک نفری صحبت کنم و چشم هم به یک کسی دوخته باشم که او مثلاً یک خصوصیتی داشته باشد، حالا او فکر می‌کند… در آیه شریفه قرآن می‌فرماید: «لِیحْزُنَ الَّذینَ آمَنُوا» شیطان می‌آید نجوا را به وجود می‌آورد به خاطر این‌که آن‌هایی که ایمان دارند محزون بشوند، این چه می گوید؟ دارد ما را می‌گوید؟ لابد درباره ما حرف می‌زند، این‌ها نباشد، دو نفر دو نفر آهسته صحبت کنید. صدا به اندازه‌ای بلند شد که به گوش سومی و چهارمی رسید باید سومی و چهارمی هم گوش بدهد. چرا تو به حرف‌های ما گوش می‌دهی؟ می‌خواستی بلند صحبت نکنی. این‌جا جمع شدیم یکی حرف بزند بقیه هم استفاده کنند. زنی که حرف لغو می‌زند، زنی که با یک خانم دیگری دارد حرف می‌زند او هم حرف می‌زند، زنی که وسط حرف کسی می‌دَود و حرف دیگری می‌زند و حرف را باطل می‌کند، نمی‌شود گفت هیچ کدام از این‌ها اهل تزکیه‌نفس هستند. خانم‌هایی که اهل تزکیه‌نفس هستند باید با هم رفت‌وآمد کنند، بروند و بیایند و تمام صحبت‌های آن‌ها هم صحبت‌هایی باشد مربوط به مراحل آن‌ها، مربوط به اخلاقیات،‌ مربوط به انسانیت. یک نفر در خانم‌ها می‌بینید که حجاب او بد است او را نصیحت کنید، همین حرف‌هایی که من می‌زنم برای آن‌ها بزنید، همین مطالبی که من… حالا گفتن آن شاید برای شما زیاد چیز نباشد،‌ خیال کنید من می‌خواهم مثلاً منت بگذارم، ما شب و روز مشغول هستیم که یک حرف جدیدی، یک حرف تازه‌ای، یک حرف خوبی برای شما از قرآن، از روایات به دست بیاوریم و برای شما بگوییم. شما این همه ثروت و سرمایه دارید که زن‌های اهل تزکیه‌نفس روز قیامت مؤاخذه می‌شوند که همه چیز از نظر مطالب، صحبت در اختیار شما گذاشته شد و شما هیچ توجه نکردید، باز هم نشستید حرف‌های لغو خود را مدام تکرار کردید و شاید خدای‌تعالی به خاطر همین مسئله همان عذابی که برای کفار دارد برای شماها هم داشته باشد، خیلی حواس شما جمع باشد. رفت‌وآمد بکنید، حرف لغو نزنید، هرچقدر هم بیشتر این‌طوری رفت‌وآمد بکنید برای شما مفیدتر است و خانم‌ها از خانم‌ها استفاده کنند. آن یکی که یک مسئله بلد است برای آن کسی‌که بلد نیست بگوید، همیشه آینه همدیگر باشید، شما وقتی جلوی آینه می‌ایستید نگاه می‌کنید اگر در صورت شما یک لکه‌ای باشد به آن اعتنا می‌کنید، توجه می‌کنید و برای همدیگر باید آینه باشید.

سؤال: خواهشمند هستم بفرمایید خضاب نمودن و رنگ کردن مو برای زنان چه حکمی دارد؟

جواب:‌ خضاب که مستحب است، به طور کلی مستحب است. رنگ کردن مو اگر شوهر مایل باشد و زینت باشد…، گاهی خود زن دوست دارد و شوهر دوست ندارد، آن را نمی‌گویم، هم برای شوهر زینت باشد و هم شوهر دوست داشته باشد، اگر دوست نداشته باشد حتی جایز نیست. پس مستحب است اگر زینت باشد و شوهر هم تمایل داشته باشد، استحباب هم دارد، حالا هر رنگی که خواست بکند البته از ذی یک خانم اهل تزکیه‌نفس خارج نشود، بعضی از خانم‌ها یک طوری سر و کله خود را رنگ می‌کنند که اگر چادر خود را بردارند می‌شوند جزو آن زن‌های تزکیه‌نفس نشده، آن‌طوری نباشد.

سؤال: لطفاً بفرمایید آیا برای غیر سادات هم می‌شود صلوات فرستاد، آیا بر پدر و مادری که در قید حیات هستند می‌شود صلوات فرستاد؟‌

جواب: صلوات را اگر به یاد داشته باشید و اگر به یاد هم ندارید دو مرتبه مراجعه کنید، صلوات رحمت خاصه خدا است، مخصوص یک عده خاص است، بلکه رحمت خاص‌الخاص است. ببینید وارد یک مجلسی می‌شوید، یک غذایی درست کردند، مشهدی‌ها می‌گویند شُله، این‌جا می‌گویند حلیم، یک چیزی درست کردند که عموم بخورند، یک عده هم مهمان خاص دارید، چند تا هم مهمان خاص‌الخاص دارید. برای مهمان‌های خاص‌الخاص یک اتاقی آن طرف درست کردید، همه وسایل و خیلی پذیرایی… خود صاحب‌خانه هم رفته است آن‌جا ایستاده است. مهمان‌های خاص هم یک عده انسان‌های محترم هستند در آن اتاق و بقیه هم در حیاط هم شده…، نمی‌دانم دیدید روز‌های عزاداری و این‌ها، در حیاط هم شده یک ظرف حلیم در دست می‌گیرند، همان‌طور آن‌ها هم ایستاده و با کفش می‌خورند، نه صاحب‌خانه را می‌شناسند، نه هیچ‌چیز، فقط شکم خود را می‌شناسند، حالا این مثال را توجه کنید، با این مثال آن‌هایی که در حیاط می‌ایستند و می‌خورند و می‌روند و صاحب‌خانه را نمی‌شناسند و کاری هم به صاحب‌خانه ندارند این‌ها مشمول رحمانیت خدا هستند. از آن هم غذا به یک عده خاص داده می‌شود که مشمول رحیمیت خدا هستند، آن‌ها کسانی هستند که با صاحب‌خانه آشنایی دارند، سلام و علیک دارند، احوالپرسی دارند، رفت‌وآمد دارند، این‌ها را هم می‌برند در آن اتاق خاص، یک قدری خوش‌آمدگویی می‌کنند، مثلاً سر سفره آبی هست، نوشابه‌ای هست، ماستی هست، ممکن است غذای آن‌ها خیلی فرق نکند ولی بالأخره یک تشریفاتی برای آن‌ها قائل هستند. یک اتاق را… حالا بنا است در همین مهمانی مثلاً یک مرجع تقلیدی هم بیاید، چند تا از شخصیت‌های اول مملکت هم بیایند، برای آن‌ها دیگر یک اتاق خاص‌الخاصی درست می‌کنید و آن‌جا خیلی با تشریفاتی که مقتضی آن شخصیت و شئونات او باشد درست می‌کنید. رحمت پروردگار هم همین‌طور است، از شمر گرفته تا ائمه‌اطهار مشمول رحمانیت خدا هستند، این غذا را به آن‌ها می‌دهد، حتی شمر همان وقتی‌که داشت حضرت سیدالشهداء صلواةالله‌علیه را شهید می‌کرد، خدا به او جان داده است، قدرت داده است، نَفَس داده است، سلامتی بدنی داده است، او هیچ هم خدا را نمی‌شناسد، صاحب‌خانه را هم نمی‌شناسد. نوبت بعدی می‌بینیم که یک عده‌ای هستند مشمول رحیمیت خدا هستند، یک مؤمن هستند، با خدا رفت‌و‌آمدی دارند، سلام و علیکی دارند، این‌ها را هم خدای‌تعالی… «وَ سَلامٌ عَلى‏ عِبادِهِ الَّذینَ اصْطَفى‏»(نمل/59)، که خدای‌تعالی می‌فرماید: سلام بر آن‌هایی که انتخاب شدند، خدا این‌ها را می‌برد و یک تشریفات خاصی برای آن‌ها قائل است. صلوات خاص‌الخاص است، یعنی اگر ما بشماریم در قرآن، اول به پیغمبراکرم، دوم به آل پیغمبر، سوم به کسانی که این‌ها مراحل تزکیه‌نفس را گذراندند، آن‌قدر با خدا در ارتباط هستند که حتی هرچه مصیبت هم به آن‌ها برسد می‌گویند «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ * أُولئِک عَلَیهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ»(بقره/156-157)، و افرادی که تزکیه‌نفس کاملی کردند، از طرف پروردگار می‌شود به این‌ها هم صلوات فرستاد، چون ما در صلوات می‌گوییم «اللهم صل علی محمد و آل محمد» مثلاً و خدا باید آن رحمت خاص‌الخاص را بفرستد. اگر پدر و مادر که در قید حیات هستند یا از دنیا رفتند، فرقی نمی‌کند، اگر جزو آن دسته خاص‌الخاص هستند می‌شود بر آن‌ها صلوات فرستاد، هیچ فرقی نمی‌کند بگویید که «اللهم صل علی أبیی» مثلاً، خدایا بر پدر من صلوات بفرست، اما این یک وقت تقاضای زیادی نباشد، واقعاً از اولیای درجه یک خدا باشد، وإلّا نمی‌شود ولی بگویید «اللهم أرْحَم» خدایا رَحم کن، مهربانی بکن بر پدر من و آن‌جا اشکالی ندارد که هم رحمانیت خدا… البته چون مسلمان و شیعه بوده است رحیمیت خدا هم شامل او می‌شود.

سؤال: من تا همین چند روز پیش یک روحیه‌ای داشتم که از کسی ناراحت نمی‌شدم ولی از چند روز قبل حساسیت زیادی در روح من ایجاد شده است و خیلی زود ناراحت و رنجیده می‌شوم، روحیه من بسیار حساس شده است. لطفاً اگر می‌شود بفرمایید که من چرا این حالت را پیدا کردم؟

جواب: این حالت حساسیت از دو حال خارج نیست یا در راه سیر و سلوک هستید یا نیستید، اگر در راه سیر و سلوک نیستید تنزل کردید، عقب افتادید، تا آن وقتی‌که از هیچ کس ناراحت نمی‌شدید بهتر بودید، اگر در راه سیر و سلوک هستید ممکن است شما یک پیشرفتی کردید ولی هم‌سفران شما عقب افتادند، ناراحت هستید که چرا آن‌ها عقب افتادند، از آن‌ها از این جهت ناراحت هستید… مثل یک مسافرتی که انسان حرکت می‌کند، خطر در پیش است، شما تند می‌روید، جلو می‌روید، حواس آن‌ها نیست و عقب افتادند و می‌ترسید به آن‌ها خطری متوجه بشود، از آن‌ها ناراحت می‌شوید، تا چندی قبل خود شما خطر را درست احساس نمی‌کردید، خود شما هم جلو نرفته بودید و حالا خطر را احساس کردید و خود شما سبقت گرفتید و از این جهت ناراحت هستید، این دیگر با وضع افراد تفاوت می‌کند. ضمناً یک مطلبی را بگویم که دوست دارم حاضرین به غایبین برسانند که استاد شدن در این مسائل روحی خیلی کار مشکلی است، این را بدانید، خیلی مشکل است. استاد باید از دو کار یک کار را حتماً بکند وإلّا نباید دخالت در امور روحی مردم داشته باشد، یا آن‌قدر احتیاط بکند که هر طوری باشد این ضرر نکند، این کسی‌که سیر و سلوک دارد ضرر نکند، یا آن‌که شناخت او آن‌قدر از شاگرد زیاد باشد که بتواند دقیق کار خود را برای او بیان بکند. الآن در همین سؤال واقعاً اگر انسان طرف را نشناسد نمی‌داند که چه جواب بدهد، یعنی سابقه او را نداند، اهل سیر و سلوک هست یا نیست، اهل سیر و سلوک نباشد یک جواب دارد، اهل سیر و سلوک باشد یک جواب دارد. اهل سیر و سلوک نباشد یک دوا دارد، اهل سیر و سلوک باشد یک دوای دیگر دارد. در مسائل از این حساس‌تر هم هست، بعضی‌ها هستند در ظرف یک روز توبه آن‌ها قبول می‌شود و توبه آن‌ها قبول است، حالا توبه را می‌گویم به خاطر این‌که تمرین زیاد نمی‌خواهد و بعضی‌ها هستند که حداکثر باید چهل روز توبه داشته باشند، البته این را ما الآن احتیاط می‌کنیم و همه را چهل روز می‌گوییم ولی می‌شود اگر شناختی برای استاد باشد می‌شود که در ظرف یک روز، دو روز… الآن خود من چند نفر حتی از خانم‌ها را می‌شناسم که توبه آن‌ها ده روز بوده است، اگر می‌بینید به افرادی می‌گوییم چهل روز، این به خاطر احتیاط است، حداکثر است، چون خوب روحیات طرف… یا خود او نخواسته است دست من باشد مثلاً یا این‌که من نخواستم از روحیات او اطلاع داشته باشم،‌ لذا حداکثر آن چهل روز است چون به بعضی از افرادی که گناهان بسیار بزرگتری کرده بودند خدای‌تعالی به وسیله پیغمبر و پیغمبر به خاطر دستور خدا چهل روز را دستور دادند. لذا توصیه می‌کنم که… بعضی‌ها خیال می‌کنند همین‌طور مثل… یک چیز استانداردشده‌ای، فلانی این ذکر را گفته است، در ذکر دادن، در گفتار، در حرکات، هنوز هیچ اطلاعی از مسائل ندارند، دو مرحله خود آن‌ها با هم رفتند، خود آن‌ها قیاس می‌کنند… تو یک موقعیت دیگری داری، او یک موقعیت دیگری دارد، فرق می‌کند، یا باید مثل آینه تمام خصوصیات طرف را انسان ببیند و بشناسد تا بتواند انسان درباره او حرف بزند. این‌که می‌گوییم دفتر بزرگتر بگیرید و حالات خود را بنویسید، این کمکی است به کسی‌که می‌خواهد به شما برنامه بعدی را بدهد. بعضی‌ها فقط دفتر 200 برگی گرفتند و فقط برنامه‌هایی که خود من مثلاً‌ نوشتم همان‌ها در آن هست. این را شما بدانید هر کس این‌طوری باشد ما هم همان‌طور با او رفتار می‌کنیم، برای این‌که دل او نشکند یک چیزی باز برای او می‌نویسیم، وإلّا این‌ها راه پیشرفت در سیر و سلوک نیست. تمام خصوصیات و روحیات خود را باید بنویسید تا حتی احتیاج به سؤال کردن نداشته باشد. حالا خود استاد می‌خواهد نگاه بکند، نگاه نکند، آن را شما کار نداشته باشید، خود او متوجه می‌شود، شما وظیفه خود را انجام بدهید.

سؤال: اگر همسر انسان هنگام آمدن مهمان به خانه رضایت نداشته باشد به خصوص این‌که سرزده هم رسیده باشد تکلیف زن خانه چیست؟

جواب: البته معلوم نیست منظور از سرزده این است که مهمان سرزده رسیده باشد یا شوهر سرزده بیاید ببیند خانم مهمان دارد، خدمت شما عرض شود که خانه برای او است و زندگی برای او است و جایز نیست که اصلاً شما مهمان را بپذیرید، می‌آیید دمِ در و می‌گویید شوهر من راضی نیست که شما تشریف بیاورید، التماس دعا. انسان باید این‌قدر صریح باشد و مطلب را بگوید، اگر صاحب‌خانه شوهر است و خانه برای شما نیست و زندگی برای شما نیست، مهمان باشد، هرچه باشد، و مهمان پای خود را در خانه بگذارد مثل این است که پای خود را در یک زمین غصبی گذاشته است، این‌جا «أَکرِمِ الضَّیفَ وَ لَوْ کانَ کافِراً»(جامع‌الاخبار/84)، در صورتی است که خود شما صاحب‌خانه باشید. اگر خانه برای خود شما است و وسایل برای شما است که بعضی‌ وقت‌ها این‌طوری اتفاق می‌افتد، این‌جا اشکالی ندارد، منتها باید یک طوری به او بفهمانید که شوهر من راضی نیست که شما تشریف بیاورید. سرزده حالا شوهر آمده باشد یا مهمان آمده باشد هم فرقی نمی‌کند.

سؤال: مفهوم این جمله چیست؟ اگر خواهی آری به کف دامن او برو دامن از هرچه جز اوست برچین

جواب: انسان باید محبت خود را… به اصطلاح انسان دوست دارد در همه چیز مردم هم شریک باشند، مثلاً شما غذا درست کردی همه بیایند بخورند، اما در محبت یک حالت انحصارطلبی هست، انسان کسی را دوست دارد دوست ندارد کسی دیگر او را دوست داشته باشد. اگر محبت، محبت مجازی باشد، محبت غیر خدایی باشد اصلاً خود آن محبت او و این انحصارطلبی او، هر دو غلط است. اگر خدایی باشد خدا دوست دارد که فقط محبت به او داشته باشید و اگر خواهی آری به کف دامن او، شرک و بت‌پرستی و نمی‌دانم همه چیز را دوست داری و خدا را هم دوست داشته باشی و این‌ها، درست نیست و باید از بین ببری و اگر می‌خواهی دامن او را به دست بیاوری باید بروی از هر چه غیر او است دست بکشی. این معنای این جمله است.

سؤال: من روحیه‌ای داشتم که هر وقت از دست کسی ناراحت می‌شدم به او می‌گفتم و دیگر هیچ ناراحتی و کینه‌ای از او در دل من باقی نمی‌ماند ولی از وقتی‌که ازدواج کرده‌ام از دست یک نفر خیلی ناراحت می‌شدم ولی می‌دانستم که اگر به او بگویم مشکلات خیلی بیشتر می‌شود و حالا کینه‌ای از آن شخص در وجود من پیدا شده است که نمی‌دانم چگونه از بین ببرم، نمی‌دانم چه کار کنم، لطفاً به من کمک کنید.

جواب: نباید کینه در دل سالک‌إلی‌الله اصلاً باشد، مخصوصاً کینه افراد مؤمن، یعنی این مسئله یک سد بسیار بزرگی است. مخصوصاً افرادی که باید آن‌ها را دوست داشته باشیم،‌ حالا هرچه می‌خواهد پیش آمده باشد، یک وقت هست تو خودخواه هستی و او آن احترامی که باید برای تو و در فکر تو هست قائل باشد قائل نشده است، این خودخواهی بسیار بد است، یک یهودی بود، روی سر پیغمبراکرم هر روز خاکستر می‌ریخت، یکی دو روز حضرت از آن کوچه، کوچه منحصری هم بود، مجبور بود پیغمبر از همان‌جا عبور کند، یکی دو روز دید خاکستر نریخت، سؤال کردند این رفیق ما چه شد؟ امروز نیامد، دیروز هم نیامده بود، گفتند: آقا مریض است، حضرت فرمود: برویم به عیادت او. تشریف بردند به عیادت آن مریض، آن مریض مسلمان شد، ببینید این معنای کینه نداشتن است. یک وقتی یک منبری بود، این می‌رفت روی منبر علیه ما حرف می‌زد، یک روز در رواق حرم حضرت رضا علیه‌الصلاةوالسلام او را دیدم، یک قیافه‌ای بر من گرفت که من دیدم با این حالی که الآن من دارم،‌ این ناراحتی که من پیدا کردم از کارهای قبل او و از این کار او، در حرم حضرت رضا بروم یا من یک صدمه‌ای می‌بینم یا او. من ممکن است صدمه ببینم که چرا تو در قلب خود کینه یک مؤمنی را داری؟ حالا او اشتباه کرده است، حرف‌های بیخودی زده است، چرا هست؟ ممکن است او صدمه ببیند چون خدا طرفدار مظلوم است، او هم به من ظلم کرده است، ممکن است که صدمه ببیند، به هرحال صدمه دیدن چه برای من باشد و چه برای او صلاح نیست. در رواق نشستم و مدام این آیه را تکرار کردم «لا تَجْعَلْ فی‏ قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا»(حشر/10)، تا دیگر احساس کردم که دیگر نه، الحمدلله از او بیزار نیستم و کینه‌ای ندارم. این آیه خیلی مؤثر است «رَبَنا لا تَجْعَلْ فی‏ قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا» طبعاً این خانم محترمه این غِل که از مثلاً شمر و یزید و این‌ها که در دل ایشان نیست، یعنی هست، این بوده است، قبل از ازدواج هم بوده است، بعد از ازدواج هم بوده است، وإلّا مسلمان نیست. ایشان حتماً از یک نفری که ایمان دارد، چنین غِلی پیدا کرده است، چنین کینه‌ای پیدا کرده است، به ایشان توصیه می‌کنیم که با خواندن همین آیه و محبت کردن به آن شخص و احترام کردن آن شخص و توقع نداشتن از او إن‌شاءالله رفع کند تا بتواند در سیر و سلوک موفق بشود. اگر هم نمی‌تواند، یک وقتی می‌بیند دل او آرام نمی‌شود –که می‌شود، إن‌شاءالله در آینده خواهد شد- ولی اگر دید که نمی‌شود کوشش بکند که این آیه را زیاد بخواند، از پروردگار تقاضا بکند و خدای‌تعالی به او کمک خواهد کرد.

سؤال: در قنوت نماز شب که باید برای چهل مؤمن دعا کرد آیا می‌شود اقوام و بستگان را دعا کرد که مرتکب گناهانی هم می‌شوند؟

جواب: البته انسان باید بیشتر برای افراد گنهکار دعا بکند، چون می‌گوید «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِفلانی» هیچ‌وقت برای مثلاً نستجیرُ بالله امام‌زمان انسان این‌طور دعا نمی‌کند و «اللَّهُمَّ اغْفِرْ» نمی‌گوید و اگر بگوید غلط است. افراد معصیت‌کار چون بیشتر نیاز دارند آن‌ها را بیشتر دعا کنید، مخصوصاً اقوام باشند و شاید که خداوند آنان را مورد مغفرت خود قرار دهد. بله، بسیار کار خوبی هم هست، اقوام در مرحله اول اقوام و بعد هم معصیت‌کارهای آن‌ها و بعد نوبت به مؤمنین می‌رسد، این که روایت دارد که چهل مؤمن را دعا کنید، مؤمن منظور کسی است که شیعه باشد، معتقد به خاندان عصمت باشد ولی معصیت‌کار باشد. بفرمایید.

جواب: نه عیبی هم ندارد، فارسی… اگر عربی می‌توانید عربی بگویید وإلّا فارسی هم اشکال ندارد.

سؤال: اگر سبب وجوب نماز آیات تکرار شود باید به تعداد همه آن‌ها نماز آیات خوانده شود یا نه؟ و زنانی که دارای عذر شرعی هستند در زمان وقوع زلزله یا کسوف و خسوف باید نماز آیات را بعداً‌ قضا کنند یا نه؟

جواب: بله، مثال هم زدند ولی مثال لازم نیست. هر یک ربع یک زلزله می‌شود، در جاهایی که زلزله‌های شدید می‌شود پس‌لرزه زیاد دارد، خود من در طبس مشهد بودم، وقتی‌که پس‌لرزه‌ها می‌آمد هر نیم ساعت یک نماز آیات می‌خواندم. نماز آیات برای خانم‌هایی که همان زمان حائض هستند قضا ندارد، نماز واجب یومیه آن‌ها هم قضا ندارد.

سؤال: چه عواملی سبب می‌شود که انسان دین را سبک شمرده و به خواب غفلت فرو برود؟

جواب: آن‌چه که همه مردم می‌دانند، عقل انسان هم می‌گوید، قرآن هم مکرر بیان کرده است، محبت دنیا خیلی غفلت‌آور است، شما اگر به یک چیزی خیره بشوید به قول معروف، بهت‌زده بشوید، نگاه کنید، از همه چیز غافل می‌شوید، همان حالت را بیاورید در زندگی، که اگر مثلاً شما به زندگی خود خیلی دلبستگی پیدا کردید طبعاً به همان مقدار غفلت از خدا پیدا می‌کنید و اگر صد درصد شد صد درصد غافل هستید. اگر نود درصد شد، نود درصد غافل هستید. باید کوشش بکنید یک درصد هم به آن‌چه که از ثروت، از زینت، از هر چیزی که مایه جلب توجه شما می‌شود و جنبه خدایی ندارد خود را منصرف کنید و غافل نشوید. خیلی چیزها هست که سبب غفلت می‌شود.

سؤال: در خصوص امتیاز خانم‌ها شما چندین ویژگی بیان فرمودید اما سؤالی که برای این جانب پیش آمده است این است که لطفاً در خصوص علت نیمه بودن دیه زنان نسبت به مردان و همین‌طور شاهد یا شهادت دو تا زن را بر شاهد یا شهادت مرد توضیح دهید؟

جواب: در خصوص زن‌ها، چون دو تا از صفات بسیار مهم خدای‌تعالی در خانم‌ها وجود دارد، با این مقدمه همه این مسائل حل می‌شود، حتی در قضاوت، در همه آن شانزده چیزی که گفتیم، بعضی از آن‌ها خوب فهمیده می‌شود و بعضی از آن‌ها کم فهمیده می‌شود. در خصوص این‌که دیه یک زن نیمی از دیه مرد است البته این‌ها هم مربوط به حکم قاضی است، یک وقتی فکر نکنید، گاهی می‌شود که واقعاً کسی‌که یک زنی را کشته است، این را باید کشت و بلکه باید به أشد عذاب هم او را کشت ولی به طور کلی، یک قاعده کلی عرض کنم، مردها به همان دستور که اسلام داده است که باید هم زن خود را و هم فرزندان خود را خانه و مَسکن و غذا و لباس و همه این‌ها را برای آن‌ها تأمین بکند غالباً در دستورات کشتن یک مرد را بیشتر اهمیّت می‌دهند، یعنی دیرتر انجام می‌دهند. به خاطر این‌که یک خانواده‌ای در هم می‌پاشد، گاهی می‌شود که یک مرد چندتا بچه دارد، زن دارد، زندگی دارد، همه این‌ها بیچاره می‌شوند،‌ یک مقداری از این جهت گفتند مردها را کمتر هدر بدهید و بکشید و این‌ها، شاید علت آن این باشد، اگر یک وقتی قاضی این‌طور قضاوت کند. در خصوص شاهد بودن یا شهادت، چون خانم‌ها دل‌رحم هستند و دل آن‌ها زود به رحم می‌آید، یک کسی پیش آن‌ها آمده است گریه می‌کند، زار می‌زند که بیا شهادت بده که من چنین کاری نکردم. من دیدم مرد هیچ‌وقت تحت تأثیر گریه مرد دیگری یا زنی واقع نمی‌شود، کم واقع می‌شوند، ولی زن‌ها زود واقع می‌شوند،‌ نه این‌که فکر کنید به خاطر ضعف آن‌ها است، به خاطر آن مهربانی است که خدا در صفت رحمانیت و رحیمیت به این‌ها داده است، اگر این مهربانی در وجود آن‌ها نباشد بچه هم هرقدر گریه کند به او اعتنا نمی‌کنند. شهادت هم زود ممکن است تحت تأثیر واقع بشوند و شهادت بدهند، اگر دوتا شدند، دو تا زن شهادت دادند، کار شهادت یک مرد را می‌کند. بله، همین دو مسئله بود که فکر می‌کنم جواب آن‌ها همین‌ها باشد. در جواب سؤال دومی که قطعاً همین است ولی در جواب سؤال اولی عرض کردم یک قدری هم قاضی باید این جهات را توجه داشته باشد.

سؤال: نماز ظهر جمعه را چند دقیقه بعد از اذان می‌توان خواند؟ احتیاط دیر خواندن نماز ظهر جمعه احتیاط واجب است یا مستحب؟

جواب: نماز ظهر جمعه هم عین نماز روزهای دیگر است، هیچ فرقی نمی‌کند. اصلاً تأخیر انداختن لازم نیست. چرا، بعضی از علما می‌گویند شاید نماز جمعه واجب باشد و الآن هم دارند نماز جمعه می‌خوانند در این شهر، و ما یک کاری بکنیم که به نماز جمعه نرسیم، نماز ظهر خود را بخوانیم. البته این خیلی نادر هم هست، این علمایی که این‌طوری فتوا می‌دهند، این‌جا تأخیر انداختن آن و نرفتن به نماز جمعه –اگر نماز جمعه را واجب بدانند- حرام است، حالا این کار حرام را کسی کرد، یک قدری دیرتر نماز ظهر خود را می‌خواند، چون اگر هم‌زمان بخواند، در کنار نماز جمعه نماز ظهر بخواند، چون نماز جمعه را واجب می‌داند، نماز او باطل می‌شود، یک مقدار تأخیر بیندازد که بگوید به نماز جمعه نرسیدم، نماز ظهر را خواندم.

سؤال: با توجه به این‌که اسباب‌بازی اسلحه تأثیر خوبی در پسربچه‌ها ندارد، اگر والدین برای فرزند خود این‌ وسیله بازی را تهیه نکنند و فرزند اسلحه و نحوه استفاده آن را در اجتماع ببیند و هر وسیله‌ای که به آن شباهت داشته باشد را در دست گرفته و حالت جنگجویی به خود بگیرد و والدین فقط به او تذکر بدهند که چیز خوبی نیست و تبلیغات منفی کنند، آیا در مقابل چنین روحیه فرزند همین عکس‌العمل والدین کفایت می‌کند یا نه؟

جواب: شما باید بچه‌های خود را طوری تربیت کنید که انسان بشوند، این‌طوری بگویم بهتر است، چون انسان کامل، انسان درست و تزکیه‌شده اگر تمام انبار مهمات را هم به دست او بسپارند هیچ‌وقت از آن سوءاستفاده نمی‌کند و اگر هم هیچ اسلحه‌ای نداشته باشد وقتی خدا دوست داشته باشد که غضب بکند غضب خود را می‌کند و تمام اسلحه‌ها به کمک او می‌آیند. نمونه‌هایی که خود ما دیدیم، مثلاً رهبر انقلاب رحمةالله‌علیه هیچ‌وقت نه بلد بود هفت‌‌تیر دست بگیرد، نه هفت‌تیری دست گرفت و نه توپ و تانک و مسلسل و این‌ها که به طریق أولی ولی وقتی‌که روی جنبه‌های انسانی خود غضب کرد اصلاً بدهای یک مملکتی را از بین برد و خوب‌های آن‌ها را نگه داشت. شما باید بچه خود را این‌طوری تربیت کنید، اسلحه در دست انسان نافهم بودن بدآموزی دارد، شما این پاسبان‌ها را ببینید همیشه یک هفت‌تیر کنار پهلوی آن‌ها هست ولی شاید بعضی از آن‌ها یک تیر هم شلیک نکرده باشند. چرا؟ به جهتی که بنده هستند، حالا بنده فرمانده خود باشند… شما بچه خود را بنده خدا تربیت کنید، مکرر گفتم که به او بفهمانید چیزی که برای تو نیست دست نزن، پدر و مادر هم وقتی نخریدند دیگر او دست نمی‌زند، ‌ولی مهم روحیه بچه است، روحیه او را مهربان… چون مهربانی را باید به او فهماند،‌ اگر اهل رشد و کمالات شد که غضب را هم می‌داند کجا مصرف کند. باید مهربانی را به او فهماند. ببینید این لوله گاز در این اتاق آمده است، شما هیچ‌وقت از لوله گاز دائماً استفاده نمی‌کنید که شیر آن باز باشد و همین‌طور داخل اتاق بیاید، بلکه موارد استفاده آن را می‌فهمید، موارد استفاده آن چه موقع است؟ وقتی‌که اتاق سرد باشد، موارد استفاده آن در آشپزخانه چه موقع است؟ وقتی‌که غذا روی بار باشد، اما اگر غذایی نباشد، اتاق سرد نباشد مورد استفاده ندارد. همین‌طور باید به بچه این را فهماند که هر چیزی را در موارد استفاده آن مصرف بکن. این‌ها را از همان دوران شیرخوارگی باید پدر و مادر عملاً، قولاً به این بچه بفهمانند تا وقتی‌که بزرگ می‌شود. تربیت فرزند خیلی شرایط دارد که متأسفانه موقعیت گفتن همه آن‌ها نیست. همین‌طور که گفتند اسباب‌بازی خیلی تأثیر در آن حالت بچه دارد که اگر تربیت‌های بعدی نشود و اگر اهل تزکیه‌نفس نشود آن تربیت‌های خردسالی و آن اسباب‌بازی‌ها در روحیه او تأثیرات بدی را خواهد گذاشت، هر چه هم می‌خواهند باشد، حتی وقتی عروسک برای دختربچه خود می‌گیرید و یک شلوار کوتاهی پای او هست این در او تأثیر می‌کند و وقتی بزرگ می‌شود همان شلوار کوتاه را می‌پوشد.

سؤال: در خانواده‌ها مشاهده می‌شود که بچه‌های همسن و سال بیشتر اوقات از نظر جسمی با یکدیگر درگیری پیدا کرده و یکدیگر را می‌زنند، عکس‌العمل والدین خصوصاً مادرها در چنین موقعی باید چگونه باشد؟ آیا این رفتار فرزندان طبیعی است، یعنی همه باید این دوران را بگذرانند؟

جواب: البته مهم نیست، حضرت امیر صلواةالله‌علیه می‌فرماید: من چند چیز بچه را دوست دارم یکی این‌که وقتی دعوا می‌کنند زود آشتی می‌کنند. خود این‌ها هم زود آشتی می‌کنند، شما هم به روی خود نیاورید. چرا،‌ اگر که دیدید دایره دعوا دارد خیلی وسیع می‌شود، فردا باز دو مرتبه می‌آید کتک می‌زند، شما قاضی بشوید، در چنین وقتی قاضی بشوید و قاعده قاضی این است که بچه خود او با بچه بیگانه وقتی روبه‌روی شما نشستند آن چیزی که عدل است، عدالت ایجاب می‌کند، همان را بگویید، حتی اگر بچه شما ظلم کرده است، نگویید بچه من حق داشته است،‌ نه، هیچ حقی نداشته است و او را تنبیه هم بکنید که دیگر ظلم نکند و اگر بچه همسایه ظلم کرده است آن‌جا بگویید که بچه من مثلاً… غالباً این‌طوری هستیم که خود ما طرفدار بچه خود هستیم و ضرر این برای روحیه او از هر چیزی بیشتر است.

سؤال: آیا این مطلب صحیح است که فرزندی که در دوران کودکی جنب‌وجوش نداشته باشد در دوران جوانی جوان شلوغی می‌شود؟

جواب: کلیت ندارد، بلکه من عکس آن را فکر می‌کنم. روح وقتی‌که بزرگ است جنب‌وجوش دارد و حرکت دارد، چرا، بس که به این بچه می‌گویند بنشین…. چون بچه‌ای که خیلی فضول است و متحرک است بیشتر این را دعوا می‌کنند تا آن بچه‌ای که ساکت است. بس که او را دعوا می‌کنند و می‌گویند بنشین و فلان و این‌ها، این کم‌کم ممکن است از جنب‌وجوش معمولی هم بیفتد، بعید نیست، اگر روی این اصل باشد هست.

سؤال: رعایت ادب در محضر استاد در چه چیزهایی است؟

جواب: هر چیزی که عُرفاً به آن بگویند ادب، مثلاً فرض کنید پُرحرفی کردن که «لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ»(انبیاء/27)،خیلی اتفاق می‌افتد، حالا در خانم‌ها که ما کمتر بودیم، ولی در بین آقایان مثلاً زیاد اتفاق می‌افتد، سؤالی از استاد می‌کنند ولی آن یکی جواب می‌دهد، هنوز این دارد فکر می‌کند که چه چیزی جواب بدهد می‌بیند او جواب داد، حالا خوب یا بد. این سبقت در قول است، این خلاف ادب در محضر استاد است. طرز نشستن، مثلاً همان‌طور که در سخن گفتن نباید سبقت بگیرید در غذا خوردن هم نباید… حالا یک جایی سر یک سفره‌ای همه دعوت هستند، نشستید، یکی را شما به عنوان استاد قبول دارید، حالا یا باتقواتر یا بافضل‌تر یا با علم‌تر او را قبول دارید، شما برمی‌دارید زودتر غذا را شروع می‌کنید، او مثلاً با لباس، حالا در بین مردها، چون خانم‌ها را نمی‌دانم، در بین مردها می‌بینید که مثلاً با عبا و عمامه و این‌ها نشسته است، شما فوراً می‌روید لباس خود را درمی‌آورید و یک گوشه می‌گذارید و با تَه‌پیراهن می‌نشینید، هر چیزی از این قبیل، البته خود انسان هم می‌فهمد، این‌ها خلاف ادب است. رعایت ادب هم استاد نباید توقع داشته باشد، یعنی چه؟ چرا او توقع داشته باشد؟ که اگر نکرد شاگرد را طرد بکند و این‌ها نه، باید او را تربیت بکند، البته یک چیزی را به شما عرض کنم که هرچه شاگرد بیشتر رعایت آداب حضور استاد را داشته باشد این کم‌کم تمرینی می‌شود برای این‌که اگر إن‌شاءالله به این زودی حضرت بقیةالله أرواحنافداه ظهور کردند انسان دیگر بلد است، أقلاً کوچک آن را انجام داده است، بزرگ آن را هم بلد است، اما گاهی می‌شود که… من دیدم که بعضی‌ها در مقابل همه بی‌ادب بودند، در مقابل آن شخص بزرگ هم نمی‌توانند ادب را رعایت کنند و بی‌ادب هستند. تمرین ادب و احترام بزرگتر خیلی کمک می‌کند برای سیر و سلوک و موفق شدن به لقاء پروردگار.

سؤال: لطفاً صفت وفاداری را توضیح بدهید؟ و این‌که حضرت ابراهیم با عموی کافر خود به نرمی و دلسوزی نهی از منکر می‌کند، آیا این برمی‌گردد به صفت وفاداری ایشان؟

جواب: نه، به صفت وفاداری ایشان برنمی‌گردد، پیغمبرها باید با همه با گرمی و نرمی صحبت کنند‌ «رَحْمَةً لِلْعالَمینَ»(انبیاء/107)، باشند، مبلغین هم همین‌طور، هر کس که تبلیغ می‌کند همین‌طور. هر کس که می‌خواهد مردم را به سوی خدای رحمان و رحیم دعوت کند باید نشان بدهد رحمانیت یعنی چه، رحیمیت یعنی چه. مفضل‌بن‌عُمر یکی از اصحاب امام‌صادق است، رفت وارد مسجد پیغمبر شد، آن موقع مسجد پیغمبر کفار هم بودند و یک عده می‌آمدند که از این کمونیست‌ها بودند، به خدا اعتقاد نداشتند. نشسته بودند کنار قبر پیغمبر و به پیغمبر جسارت می‌کردند، مفضل برخورد کرد، تند شد، عصبانی شد، دعوا کرد، این‌ها پرسیدند: تو چه کسی هستی؟ گفت: من مفضل هستم. شاگرد چه کسی هستی؟ شاگرد امام‌صادق. این‌ها گفتند ما با خود امام‌صادق، با پیغمبر از این تندتر صحبت کردیم این‌طور عصبانی نشده است، خلاصه آن‌قدر او را سرزنش کردند که ناراحت شد، رفت خدمت امام‌صادق، حضرت صادق فرمودند: بیا بنشین برای تو حرف بزنم. نشست و این توحید مفضل که الآن معروف است حضرت صادق صلواةالله‌علیه برای او بیان کردند که اگر انسان خدا را بشناسد، خدای مهربان را بشناسد، اگر با خدا باشد، مهربانی خدا را ظاهر می‌کند، اگر کسی مثلاً فرض کنید انسان باشد در مرحله اول انسانیت انسان به مهربانی است، به محبت و نرمی است. حضرت موسی را وقتی خدا می‌خواهد بفرستد به طرف فرعون می‌فرماید: «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیناً»(طه/44)، با نرمی، با لینَت و با محبت با او صحبت کنید. چون اگر امر به معروف و نهی از منکر فایده‌ای داشته باشد با محبت فایده آن بیشتر است و با تندی هیچ‌وقت هیچ‌چیز تأثیر آن‌طوری که با ملایمت دارد ندارد. انسان وفادار باشد، اگر وفادار به خدا منظور ایشان باشد، صفت وفاداری، بله، لازمه وفاداری به خدا همین است که انسان مهربان باشد، همان‌طوری که خدا مهربان است. غضب در موارد خیلی استنثائی پیش می‌آید، فکر نکنید که غضب… در تمام عمر حضرت زهرا یک‌دفعه حضرت زهرا غضب کرد و آن هم به آن کسانی بود که خدا هم به آن‌ها غضب کرد، کفاری بودند که فاطمه‌زهرا را نه به خاطر این‌که او را اذیت کردند بلکه به خاطر این‌که پا روی حقیقت گذاشتند، از این نظر غضب کرد، ولی همه جا مهربانی بوده است، از خدا و پیغمبر و ائمه‌اطهار آن‌قدری که ما مهربانی سراغ داریم هیچ‌وقت غضب سراغ نداریم، یک صَدم آن را هم سراغ نداریم. حضرت موسی‌بن‌جعفر صلواةالله‌علیه در مقابل هارون‌الرشید که می‌رسید، هارون‌الرشید غضب کرده است، مظهر کفر و غضب است و حضرت موسی‌بن‌جعفر به او می‌فرمایند: من از جدّ خود شنیدم که فرمود اگر دو تا قوم و خویش با هم دست بدهند و گرمی دست آن‌ها به هم برسد محبت‌ آن‌ها به هم زیاد می‌شود، بیا با هم مسافحه بکنیم که هارون‌الرشید به آن بدی را حضرت موسی‌بن‌جعفر با یک مسافحه که با او کردند به گریه انداخت و تحت تأثیر واقع شد.

اگر خانم‌ها سؤالی دارند در ارتباط این جواب‌هایی که دادیم بفرمایند.

جواب: طبعاً انسان می‌گوید، مثلاً رفته است از بالای آن طاقچه اتاق می‌پرد که احتمال دارد دست و پای او بشکند به او می‌گویید بنشین، یا شاید یکی هم بر سر او بزنید که این کار را نکن، یا مثلاً شما بیرون رفتید، او رفته است داخل آشپزخانه و پیچ گاز را باز کرده است و این‌ طرف آمده است. آن‌هایی که پُر جنب‌وجوش هستند غالباً یک کارهای بیخودی هم می‌کنند، بالأخره تحرک کار دست انسان می‌دهد و چون پُرجنب‌وجوش هستند باید بگوید منتها کنترل این‌که حالت غم‌زدگی به این دست بدهد، حالت بی‌حسی… بس که به او گفتند نکن، نکن، این حالا هیچ‌کاری نمی‌کند، این‌طوری نباشد، کنترل بشود، خلاصه باید بچه را تربیت کرد. بفرمایید.

جواب: برای خدا است دیگر

معروف است که می‌گویند

این محبت از محبت‌ها جدا است                                                           حبّ محبوب خدا حبّ خداست

درست است که شما به همسر خود محبت دارید برای این‌که اهل‌سیر و سلوک است، انسان خوبی است، اهل‌تقوا است ولو این‌که اگر همین انسان شوهر شما نبود شاید این‌قدر به او محبت نداشته باشید، این اشکال ندارد، بسیار خوب است. انسان هم از خدا غافل نمی‌کند.

«نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم أسمائک و بمولانا صاحب الزمان یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله» خدایا فرج امام‌زمان ما را برسان. ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما. ما را در سیر و سلوک و کمالات روحی موفق بفرما. مرض‌های روحی ما شفاء عنایت بفرما. پروردگارا مریض‌های اسلام را شفاء مرحمت بفرما. مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان. اموات ما غریق رحمت بفرما. عاقبت ما ختم به خیر بفرما.

«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین»

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۲۸ ذی الحجه ۱۴۲۵ قمری

أعوذ بالله من الشیطانالرجیم

بسم الله الرحمنالرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لاسیما علی بقیةالله روحی و أرواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء

 

سؤال: با وجود این‌که حضرت عبدالمطلّب نبی بوده است چطور نذر می‌کند که اگر خدا ده پسر به او داد یکی را در راه خدا قربانی کند؟ آیا اساساً چنین نذری صحیح است؟ و آیا انجام این کار همان قتل نفس زکیّه نیست؟

جواب: این حکم و این جریان در قبل از اسلام جایز بوده و مسئله‌ی مُردن و کشته‌شدن و بعضی از مسائل برای ماها خیلی مهم است، بالأخره همه‌ی این مردمی که روی کره‌ی زمین هستند می‌میرند و اگر مُردن را و کشته‌شدن را قتل بدانیم و قاتل را مقصر بدانیم، بیشتر از همه خدای تعالی انسان‌ها را می‌میراند و یا این‌که به کشتن می‌دهد. انسان باید یک مدتی در زندگی دنیا بماند، این‌که خودکشی کند و یا دیگری بی‌جهت و بدون فلسفه‌ی بیشتری، بدون فلسفه‌ی عالی‌ کسی را بکشد این جایز نیست، فقط همین، ولی اگر کشته‌شدن یک فایده‌ی خیلی زیادی داشت اشکالی ندارد، حالا چه انسان خودش خودش را بکشد و چه دیگری او را بکشد. حضرت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه یقیناً می‌دانست کربلا بیاید کشته می‌شود، همین ایراد آن‌جا هم پیش می‌آید که چرا اصلاً حضرت سیدالشهداء بیاید، اگر فقط انسان به فکر جان خودش و کشته‌شدنش باشد و خیلی مواظب این جهت باشد تمام جنگ‌ها، تمام غزوه‌هایی که پیغمبر اکرم داشت، تمام جریاناتی که علی‌بن‌ابی‌طالب این‌قدر دارد می‌فرماید: من به شما می‌گویم در تابستان به جنگ با معاویه بروید، شما می‌گویید هوا گرم است! در زمستان هوا سرد است! کسی که از سردی و گرمی بترسد از شمشیر بیشتر می‌ترسد (نهج البلاغة/ خطبه 27) و امثال این‌ها زیاد بوده است… «وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکمْ وَ أَنْفُسِکمْ» (توبه/41) کشته‌شدن برای ما مردمی که همه چیزمان را همین دو روز دنیا می‌دانیم خیلی مهم است و شاید گناه بالاتری باشد، وإلّا این‌طور نیست که آن‌قدر حرام باشد؛ اگر یک مصلحت أهمّی داشته باشد، مثلاً یک نفر کشته بشود تا صد نفر نجات پیدا کنند،‌ پس این یک نفر کشته شود بهتر از آن است که صد نفر کشته بشوند. جریان حضرت یونس در کشتی هم از همین قبیل بوده، اهل کشتی حضرت یونس را به قصد کشتن در دهان ماهی انداختند که نجات پیدا بکنند، چون در دهان ماهی ماندن و زنده ماندن، آن هم در دریا از معجزات است و یقیناً می‌مُرد، یا مثلاً فرض کنید اگر یک قربانی کردن یک پسر در راه خدا مصلحت أهمّی داشته باشد، مردم را به خدا نزدیک می‌کند، اعتقادات مردم را تقویت می‌کند، این هم کار بدی نیست ولو این‌که در اسلام شاید این‌طور نذرها و این‌طور أعمال جایز نباشد ولی اگر یک مصلحت أهمِّی داشته باشد بعید نیست که در اسلام هم اجازه بدهند و مثلاً اقتداء به حضرت سیدالشهداء بشود، حضرت سیدالشهداء وقتی که برای خودش و فرزندانش و همه‌ی اصحابش شهادت و کشته‌شدن در راه بود چرا آمد؟ به خاطر این بود که مردم مسلمان از دست یزید و افرادی مثل یزید نجات پیدا بکنند وإلّا فلسفه‌ی دیگری نداشت، بالأخره یک فلسفه‌ی خوبی داشت که این کار شد، آن هم حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه. بنابراین قربانی‌کردن اگر مصلحت أهمّی داشته باشد که حتماً حضرت عبدالله یا عبدالمطلب یک چنین نذری بکند و نذر هم اگر از جهت شرعی ترجیح داشته باشد هیچ اشکالی ندارد، می‌شود نظر کرد، یعنی لاأقل مستحب باشد، می‌شود نذر کرد و این مسئله‌ی خیلی مهمی نیست، برای ماها مهم است که این قتل نفس زکیه نباشد، خب حضرت عبدالله یا هر یک از فرزندان حضرت عبدالمطلّب از حضرت سیدالشهداء که بالاتر نبودند، از حضرت علی اصغر که بالاتر نبودند. از اول اسلام، قربانی‌کردن، فِدا دادن، از مال گذشتن، از جان گذشتن در راه خدا، این یک کار بسیار بالا و خوبی بوده است، لذا نمی‌شود خیلی مورد اعتراض باشد.

 

سؤال: با وجود اینکه در زمان ظهور، رشد و بلوغ فکری عموم مردم زیاد شده و دین مقدس اسلام عالم‌گیر گشته و همه نیز تا قبل از استقرار کامل حکومت جهانی باید توبه کرده باشند و هیچ معاند و کافری باقی نمانده است، بفرمایید چرا امثال آن زن یهودی که باعث شهادت آن حضرت می‌شود هنوز در جامعه دیده می‌شوند و آیا وجود همین افراد سبب برپایی فساد در گوشه و کنار حکومت آن حضرت نمی‌شود؟

جواب: به یاد دارم یک وقتی این را در کتاب مُصلح غیبی نوشته بودم، یک عده از این دوستان آقا که خیلی هم انسان‌های خوبی هستند، منتها یک طور دیگری فکر می‌کردند، یک جلسه‌ی عزاداری تشکیل داده بودند، که آقا حضرت ولی عصر صلوات الله علیه مثلاً هزار و صد و چند سال صبر کرده برای این‌که بیاید حکومت جهانی داشته باشد و کمتر از ده سال بیشتر حکومت نکند و کسی او را بکشد، خیلی سخت مُصرّ بودند، به خود من هم خیلی اعتراض داشتند، گفتم: من روایت نقل کردم، اعتراضی به من نکنید! ولی یک مسئله وجود دارد و آن این‌که ما همیشه ائمه‌ را با خودمان تطبیق می‌دهیم، فکر می‌کنیم که ما الآن اگر چند دوره مثلاً برای ریاست جمهوری اسم‌نویسی کردیم، خرج کردیم، فعالیت کردیم، بعد مردم ما را به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب کردند و مثل مرحوم رجایی یک ماه بیشتر طول نکشید که کشته شد، این خیلی کم‌توفیق بوده است، حتی فکر نمی‌کنم که همان خود مرحوم رجایی هم این‌طور فکر بکند، ولی حالا اگر این‌طوری باشد که ما فقط برای ریاست دنیای خود و این‌که دنیای‌مان آباد بشود و ما رئیس باشیم، اگر برای این موضوع این کارها را انجام داده باشیم بله، ضرر کردیم، انسان بیست‌سال منتظر باشد برای یک ماه! این خیلی اشتباه است، اما گاهی می‌شود (که می‌شود) که برای خداست، گاهی انسان برای خدا قدم را برمی‌دارد و دنیا را هم زندان می‌داند؛ شما اگر الآن ببینید که مثلاً اوضاع در زندان به‌هم ریخته است، خیلی هم معطل شدید که اوضاع زندان را روبه‌راه کنید و موفق هم شدید و اوضاع زندان را روبه‌راه کردید، دیگر آن‌جا معطلی شما برای چیست؟ دنیا سِجن مؤمن است، چه قبل از ظهور و چه بعد از ظهور، دنیاست، محدوده‌ی دنیا کره‌ی زمین است، منتها بعد از ظهور نسبت به قبل از ظهور بهشت است، نسبت به قبل از ظهور عدل و داد است، وإلّا دنیاست، همه‌ی مسائلی که الآن هست آن موقع هم هست، منتها آن موقع راهش را بلد هستیم که از خودمان دفع کنیم وإلّا حتی زندگی بعد از ظهور بهتر از زندگی در عالم برزخی که انسان از اولیاء خدا باشد نیست، اگر این‌طوری می‌بود تمام اولیاء خدا باید به کره‌ی زمین برگردند و از بهشت برزخی صرف ‌نظر کنند و به این‌جا بیایند ولی هیچکدام از آن‌ها نمی‌آیند مگر خدا به آن‌ها دستور بدهد، از باب بندگی رجعت کنند، وإلّا چنین حرف‌هایی نیست، کره‌ی زمین همین است، نه بزرگتر می‌شود… آن آقایان می‌گفتند: «یوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیرَ الْأَرْضِ» (ابراهيم/48) که البته این مربوط به قیامت است ولی قیامت صغری را هم با قیامت کبری مقایسه می‌کردند و این‌طوری توضیح می‌دادند که کره‌ی زمین خیلی بزرگتر می‌شود، چون جمعیت خیلی زیاد می‌شود، هر وقت جمعیت زیاد بود طبعاً مزاحمت هم زیادتر است. بعضی‌ها می‌گفتند: حضرت دو ثلث جمعیت را می‌کشد! با آن‌ها بحث می‌کردیم، می‌گفتم: یک ثلث دیگر را هم بکشد راحت بشود دیگر! دیگر کره‌ی زمین اصلاً عدل و داد نخواسته باشد! چون اگر دو ثلث جمعیت کره‌ی زمین کشته بشوند این دیگر چه عدل و دادی به‌وجود آوردن است؟ مثلاً یک نفر بیاید در یک مملکتی بخواهد انقلاب کند، دو ثلث جمعیت آن را بکشد! بعد بگوید: حالا بقیه راحت باشید! معلوم است راحت می‌شوند، به‌جهت این‌که خانه‌هایی که برای آن دو ثلث بوده است همه به این‌ها می‌رسد، همه پول‌دار می‌شوند، همه ثروتمند می‌شوند، عدل و داد برپا کردن ‌طوری خوب است که همین جمعیت باشد و همه را سر جای خودشان بنشانند، وإلّا با کشتن که کاری پیش نمی‌رود. شما یک بچه‌ای دارید که خیلی فضول است، خیلی شما را اذیت می‌کند، او را بکشید راحت بشوید! دیگر اذیت نمی‌کند، این کار درست است؟ امام عصر أرواحنا فداه نسبت به آن جمعیتی که در کره‌ی زمین است باید بگوییم اصلاً انسان نمی‌کشد، یک عده‌ای خیلی کم… ولو زیاد است، آخر زیادی نسبی است، اگر در این مجلس مثلاً پنجاه نفر نشستند یکی بیاید 25 نفر از آن‌ها را بکشد زیاد کشته است، اما اگر فرض کنید آمد در کره‌ی زمین از این شش هفت‌میلیارد جمعیت یک میلیون از این‌ها را کشت، این عدد نسبت به آن کار مهمی که می‌خواهد انجام بدهد زیاد نیست. این را هم بدانید که روایتی دارد که همه هم نوشته‌اند: «یمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً» (بحارالأنوار/ ج 51، ص 74) ببینید، دو کفه‌ی ترازو است، دنیا الآن پُر از ظلم و جور است، بعد از ظهور هم پُر از عدل و داد است، خب لاأقل همان مقداری که انسان خوب این طرف هست، انسان بد هم آن طرف هست، باید بماند دیگر، شما از کجا می‌گویی که همه خوب می‌شوند و یک انسان بد نمی‌ماند؟ نه! دوباره انسان‌های بد زیاد هستند، حالا این دو تا را بگذارید داخل ترازو بخواهید مساوی کنید، همانطوری که این طرف یک عده افرادی از اولیاء خدا و بسیار انسان‌های خوب هستند ولی می‌گویید: دنیا پُر از ظلم و جور است، آن طرف هم یک عده افراد بد (به همین تعداد هم برسد باز هم مهم نیست) هستند و دنیا پُر از عدل و داد است. عدل و داد اصلاً مربوط به خوب‌بودن و بد بودن مردم نیست، آن حکومتی که بر سر مردم حکومت می‌کند باید عدل باشد، مردم باید از عدالت تبعیت بکنند، حالا چند نفر هم انسان‌های بد، انسان‌های شرور هستند ولی کاری نمی‌توانند بکنند، حالا گوشه و کنار یک کاری انجام می‌شود، آن هم زمان رفتن امام علیه‌الصلاة‌والسلام از دنیا رسیده است، منتها او فضولی کرده و رفتن حضرت را به این طریق انجام داده و این‌طوری خودش را جهنمی کرده است، مثل یک چراغی می‌ماند که شما روشن کردید و صبح هم باید خاموش بشود اما یکی می‌آید بدون اجازه‌ی شما این را خاموش می‌کند، این فضولی کرده است، بد کاری کرده است، نهی هم کردند این کار را نکن، اگر این کار را کرد نمی‌تواند بگوید من به موقع خاموش کردم، تو بی‌جا کردی که به موقع خاموش کردی، اصلاً این کار، کار تو نبوده است، دقت فرمودید؟ فکر می‌کنم به همین اندازه توضیحات که برای این مسئله عرض کردم کافی باشد.

 

سؤال: در یکی از آیه‌های سوره‌ی بقره خداوند فرموده است: ما بنی‌اسرائیل را إکرام کردیم؛ یهودیان از این زمان ادعای برتری در جهان را دارند، حتی به این موضوع هم اشاره می‌کنند که در قرآن مسلمان‌ها هم آمده است که خداوند فرموده است: ما بنی‌إسرائیل را بر جهان برتری داده‌ایم،‌ لطفاً در این‌باره توضیح بدهید.

جواب: بله، در قرآن دارد که «وَ أَنِّی فَضَّلْتُکمْ عَلَى الْعالَمینَ‏» (بقره/47)، بنی‌إسرائیل غیر از یهود هستند، این اشتباه نشود، یهود کسی است که مذهب یهودیت را دارد، بنی‌إسرائیل فرزندان حضرت یعقوب هستند‌، اگر بخواهیم مثال بزنیم مثل ساداتِ این زمان که اولاد پیغمبر هستند، بنی‌إسرائیل هم اولاد پیغمبر هستند، هر جا خدا در قرآن می‌گوید: یا بنی‌إسرائیل! منظور فرزندان پیغمبر هستند که حضرت یعقوبِ پیغمبر بوده است و این‌ها از نسل همان حضرت یعقوب هستند. حالا ممکن است از باب تسامح به هر یهودی بگوییم: بنی‌إسرائیل، البته خدا این کار را نکرده است، خدا به همان پسران حضرت یعقوب گفته است: بنی‌إسرائیل، إسرائیل هم در قرآن و هم در تورات به حضرت یعقوب گفته شده است، به حضرت یعقوب هم از این جهت إسرائیل گفتند که از خدای تعالی برکت گرفته است، دقت کردید؟ بنی إسرائیل پسران إسرائیل هستند، یعقوب دوازده تا بچه داشت، با آن دوتای حضرت یوسف و بنیامین شاید چهارده‌تا می‌شدند، این‌ها دارای فرزندانی شدند، آن‌قدر هم زیاد شدند که حالا اکثر مملکتی که إشغال کردند از همین بنی‌إسرائیل هستند و این هم مهم نیست، چون از زمان حضرت یعقوب تا حالا تقریباً‌ حدود سه‌هزار سال یا دوهزار و چهارصد سال می‌گذرد ولی از زمان پیغمبر هزار و چهارصد سال می‌گذرد، فرزندان پیغمبر، آن هم از یک دختر الآن به هشتاد میلیون رسیده است، اتفاقاً باید بگوییم نسل این‌ها هم کم بوده، برکتی نداشته، وإلّا باید أقلاً جمعیت آن‌ها دویست میلیون نفر باشد، بنی‌إسرائیل به این‌ها می‌گویند، خدای تعالی روی تقوا و روی ارزش پدر به فرزند، یک ارزشی می‌دهد. ما برای سادات فرزندان پیغمبر خیلی بیشتر ارزش و احترام قائل هستیم تا فرزندان حضرت یعقوب قبل از اسلام. این را هم بدانید «فَضَّلْتُکمْ عَلَى الْعالَمینَ‏» عالمینِ زمان خود حضرت موسی و بنی‌إسرائیل بوده است که در آن زمان، در زمان خودشان، واقعاً بر همه فضیلت داشتند، چون بر قبطیان، بر فرعونیان فضیلت داشتند، سایر مردم هم که اصلاً حواس‌شان به هیچ‌چیز نبود، حالا این‌ها باز یک خدایی را می‌پرستیدند مثل فرعون ولی آن‌های دیگر اصلاً هیچ، تنها جمعیتی که برتر بودند و خدا هم خیلی به آن‌ها محبت کرده بنی‌إسرائیل بودند، البته وقتی که گوش به حرف ندادند و تحت فرمان حضرت موسی قرار نگرفتند، وقتی که تحت فرمان پیغمبر اکرم قرار نگرفتند «ضُرِبَتْ عَلَیهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکنَةُ» (بقره/61) این هم شما بدانید، درست است در قرآن گفته: «فَضَّلْتُکمْ عَلَى الْعالَمینَ‏» ولی خدا ذلت و مسکنت و بیچارگی بر همین‌ها مسلط کرده است، «ضُرِبَتْ عَلَیهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکنَةُ» در مورد بنی‌إسرائیل است و خدای تعالی خیلی به آن‌ها عتاب کرده است، در همین اوایل سوره‌ی بقره است. بنابراین، این یک مسئله‌‌ی خیلی عادی است که انسان باید احترامات پدر را در فرزند رعایت کند. شما الآن یک بچه‌ای را این‌جا ببینید که دارد می‌دود، یا این‌جا نه، یک جا مهمانی رفتید یک بچه‌ای دارد از این طرف به آن طرف می‌دَود، شلوغ هم دارد می‌کند، اگر بچه‌ی غریبه از بیرون آمده باشد و این‌جا بدَود هم صاحبخانه و هم مهمان او را دعوا می‌کنند، اما تا فهمیدید این بچه‌ی صاحبخانه است، همان صاحبخانه‌ای که شما را مهمانی دعوت کرده است، هر چقدر هم این شلوغ بکند، حتی بیاید کلاه شما را هم بردارد (چون ما یک جایی رفتیم این بچه خیلی شلوغ بود) شما به احترام پدرش به او چیزی نمی‌گویید، اصلاً بعضی روایات دارد که اگر می‌خواهید پدری را احترام کنید و او از دنیا رفته است به فرزندانش رسیدگی کنید، الآن می‌بینید، بالأخره حتی اگر قرآن و پیغمبر اکرم و این‌ها هم نفرموده باشند ولی این مسئله هست، این مسئله وجدانی است، این مسئله فطری است، خیلی ساده است و در اسلام هم می‌بینید به شما گفته‌اند: به سادات خمس بدهید ولی زکات برای آن‌ها حرام است، وقتی از امام سؤال می‌شود چرا زکات حرام است؟ حضرت می‌فرماید: «و هی أَوْسَاخُ أَيْدِي اَلنَّاسِ» (عیون اخبار الرضا/ ج1، ص365) به‌خاطر این‌که این‌ها زیادی مال است، مثل کسی که می‌خواهد یک چیزی را که زیادی دارد به یک کسی بدهد، این را از روی بی‌توجهی می‌دهد اما اگر این‌طوری توجه داشته باشیم که «أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ» (انبياء/105) تمام کره‌ی زمین برای پیغمبر و اهل‌بیت عصمت و طهارت است و هرچه شما درمی‌آورید، هرچه استفاده از این کره‌ی زمین می‌کنید چهار پنجم آن را گفتند برای خود شما، یک پنجم آن را باید به همان صاحب اصلی بدهید، فکر نکنید خمس که شما می‌دهید از مال خودتان می‌دهید، از مال شما خمس داده نمی‌شود، چهارتای آن را شما برمی‌دارید و یکی از آن‌ها را به صاحب اصلی‌اش می‌دهید، کره‌ی زمین برای پیغمبر و اولاد پیغمبر است، این را بدانید، پس می‌بینیم چنین امتیازی خدا به این‌ها داده است، امتیازات دیگری که من در کتاب انوار زهراء با فشار یک استاد خوبی که داشتیم و او به من دستور داد که این کار را بکنم، این کتاب را نوشتم، در آن‌جا نوشتم که امتیازات زیادی دارند، اگر به آن‌ها ایراد باشد به ما هم ایراد است، بنی‌إسرائیل فرزندان پیغمبر هستند، اگر به آن‌ها ایراد باشد به ما هم ایراد است، نژادپرستی هم نیست، البته آن‌چه که آن‌ها می‌گویند نژادپرستی است ولی آن‌چه که قرآن گفته است یک نوع احترامی است برای حضرت یعقوب و اصلاً در بنی‌إسرائیل پیغمبر زیاد هم بوده است، در فرزندان یعقوب آن‌قدر پیغمبر بود که شاید از حساب خارج است و از این جهت به بنی‌إسرائیل این احترام داده شده است. سؤال ایشان این است که ما بنی‌إسرائیل را مثلاً برتری دادیم، برتری آن‌ها به خاطر حضرت یعقوب بوده است، همانطوری که سادات به خاطر رسول اکرم برتری دارند، در قرآنِ مسلمان‌ها هم آمده است، درست است، ولی «ضُرِبَتْ عَلَیهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکنَةُ» هم در قرآن مسلمان‌ها آمده است به‌خاطر این‌که این‌ها به دستورات عمل نکردند.

 

سؤال: شخصی می‌خواهد مغازه اش را به یک آرایشگر اجاره دهد، آیا با علم به اینکه او در مغازه صورت افراد را با تیغ می‌تراشد این اجاره صحیح است یا خیر؟

جواب: اگر یقین دارید که اقلاً نیمی از شغل او این کار است إعانه بر إثم است و جایز نیست. اگر شک دارید می‌شود گفت اشکالی ندارد و إعانه بر إثم مستقیماً نیست.

 

سؤال: آیا انسان در اثر اُنس با خدای تعالی به جایی می‌رسد که الهاماتش بدون مراجعه به روایات برایش حجت می‌باشد؟ یا در مقامی باید از روایات مؤید داشته باشد؟

جواب: هیچ‌وقت الهامات، (یا بهتر بگوییم: القائات، آن‌چه که در قلب انسان إلقاء می‌شود، چون هنوز نمی‌شود اسم آن را إلهام بگذاریم، در قلب انسان إلقاء می‌شود) این‌طور نیست که انسان احتیاج به روایات و آیات قرآن و این‌ها نداشته باشد. اگر الهامی به شما شد اگر مجتهد هستید روایات و آیات، اگر مقلد هستید دستورات اسلام را بگیرید و ببینید، اگر این با آن تطبیق کرد اشکالی ندارد، حالا وسوسه هم باشد اشکالی ندارد، به شما إلقاء شده است، باشد بکن، به شما إلقاء می‌شود که از امشب تا یک‌ماه چهل‌روز نماز شب بخوان، می‌خوانی، اما اگر دیدید که با شرع و اسلام تطبیق نمی‌کند، چه الهام باشد و چه وسوسه شما عمل نکنید، این یک ضابطه‌ی کلی است و خدای تعالی در قرآن حتی إلهامات بعضی از انبیاء را با یک نشانه‌های خاصی تأیید کرده است. جریان حضرت زکریا معروف است که «اجْعَلْ لی‏ آیةً» (آل عمران/41) می‌گوید: برای این موضوعی که گفتی یک نشانه‌ای برای من قرار بده، «قالَ آیتُک أَلاَّ تُکلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَیامٍ إِلاَّ رَمْزاً» سه روز دهان تو بسته می‌شود و هیچ نمی‌توانی حرف بزنی و دهان پیغمبر را دیگر شیطان نمی‌تواند ببندد، اگر دهان او بسته شد و گُنگ شد معلوم است که خدا این کار را کرده و این نشانه‌ی خدا است.

 

سؤال: آیا طلبه‌ای که از شهرستان جهت تحصیل به قم آمده است و ماندن او دائم نباشد، قم وطن او محسوب می‌شود؟ یعنی نماز را کامل می‌تواند بخواند؟ و نیز اگر هر ماه مثلاً سه روز به شهرستان برگردد نیز همین‌طور است؟

جواب: وطن اتخاذ کردن دو پایه دارد: یکی ماندن، یکی هم نیت‌داشتن؛ آن‌قدر بمانی که عُرفاً بگویند: وطن تو دیگر این‌جا است، این مربوط به عُرف است، و برای اتخاذ وطن نیت هم بکنی، این‌جا البته اگر شما می‌بینی یک روستایی داری، اصلاً هیچ‌وقت هم به درد تو نمی‌خورد، همیشه هم ناراحت بودی که چرا من از این روستا بیرون نمی‌آیم، و حالا آمدی در شهر به این خوبی که هم دیانت تو محفوظ است، هم درس تو محفوظ است، هم زندگی تو خوب است، می‌گویی من همیشه همین‌جا می‌مانم، اگر این نیت را بکنی و یک مدت هم بمانی که در عُرف بگویند تو اهل این‌جا هستی، بله وطن تو می‌شود، البته پرسیدند: وطن محسوب می‌شود یعنی نماز را کامل می‌توان خواند؟ نماز را یک طور دیگر هم می‌شود کامل خواند! قصدِ ده‌روز بکنید کامل بخوانید، حالا وطن تو هم نشد اشکالی ندارد، یا این‌که سی‌روز مُردّد بمانید، یعنی سی‌روز قصد نکردید، هر روز احتمال دارد که بروید تهران، ولی سی‌روز شده است و شما نرفتید، از روز سی‌ام به بعد ولو یک روز بمانید باید نمازتان را درست بخوانید. اگر کسی قصد وطن کرد و عُرفاً هم به او گفتند این‌جا وطن او شده است باز سه روز به شهرستان برود و برگردد این وطن بودن را مشکل نمی‌کند.

 

سؤال: در صورت امکان در مورد آیه‌ی «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ‏، إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ‏» (صافات/159-160) لطفاً بفرمایید با روایت زیر چگونه قابل جمع است؟ «لَوِ اجْتَمَعَ أَهْلُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ أَنْ یَصِفُوا اللَّهَ بِعَظَمَتِهِ لَمْ یَقْدِرُوا» (الكافي/ ج ‏1، ص 102)

جواب: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ‏» اشاره‌ی «یَصِفُونَ‏»، ضمیر «یَصِفُونَ‏» برمی‌گردد به مردمانی که از نزدِ خود مُشرک هستند، خدا را نزد خود وصف می‌کنند. هیچ‌کس نمی‌تواند خدا را با فکرش وصف بکند، الآن همه‌ی شماها با این‌که تحت تعلیمات دین مقدس اسلام هستیم و روایات زیادی شنیدیم و دیدیم، در عین حال اگر بدون این‌که مراجعه به آیات و روایات بکنید، بنشینید راجع به خدا و صفات خدا فکر کنید حتماً منحرف می‌شوید، چون اصلاً در مغز ما صفات خدا به آن درجه‌ی نهایی‌اش نمی‌گنجد. الآن در دنیا شاید مذاهب مختلفی هست که این‌ها خدا را وصف می‌کنند، لاأقل چهارصد میلیون بت‌پرست در هندوستان هست، این‌ها خدا را وصف می‌کنند، چیزهای عجیب و غریبی را می‌پرستند که بعضی از آن‌ها را انسان خجالت می‌کشد بگوید، خدا را وصف کردند که این‌طوری در آمده است، یعنی خدا را وصف کردند که خدا خورشید و ماه و ستاره درآمده است، اگر وصف نمی‌کردند که این‌طوری نمی‌شد، خدا را وصف کردند که به صورت مثلاً یک انسان ده‌دستی درآمده، ده تا دست دارد، پنج تا این طرف و پنج تا آن طرف دارد، آن همه بت‌هایی که هست، این‌ها خدا را وصف کردند. «سُبْحانَ اللَّه»، خدا از همه‌ی اوصافی که دیگران او را وصف می‌کنند منزه است، مگر بندگان مُخلَص، آن‌هایی که صد درصد قلب‌شان در اختیار خدا است، خود خدا در دل آن‌ها إلهام می‌کند و آن‌ها خدا را وصف می‌کنند که قدر مسلّم آن ائمه‌ی اطهار علیهم‌الصلاة‌والسلام هستند، بقیه معلوم نیست، شاید مُخلَص غیر از ائمه هم باشند ولی آن‌ها مورد شک هستند، این‌هایی که تأیید شده است، تصویب شده است، خدای تعالی معصومیت آن‌ها را، مُخلَص بودن آن‌ها را امضاء کرده است، از نظر ما ائمه‌ی اطهار هستند، این‌ها درست می‌گویند، هرچه این‌ها گفتند شما قبول کنید، لذا حضرت رضا هم از قول خدای تعالی فرمود: «کلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی» (عیون اخبار الرضا/ ج 2، ص 135) بعد گفت: «أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» باید از راهی که من می‌گویم شما خدا را به وحدانیت بشناسید. این هم که می‌گوید «لَوِ اجْتَمَعَ أَهْلُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ أَنْ یصِفُوا اللَّهَ بِعَظَمَتِهِ» یعنی مستقلاً، معلوم است اگر همه‌ی مردم کره‌ی زمین جمع بشوند و بخواهند خدا را بدون راهنمایی ائمه علیهم‌السلام وصف کنند قادر نیستند، نمی‌توانند، ما همین را معتقد هستیم، حتی سنّی‌ها که اهل ‌بیت را خوب قبول ندارند می‌بینید خدا را مجسم می‌دانند، در کتاب فتح‌المجید که برای یکی از بزرگان از علمای اهل سنت است که خیلی معروف است، می‌گوید: خدا در دنیا دیده نمی‌شود ولی در آخرت دیده می‌شود! یعنی چه خدا در دنیا دیده نمی‌شود ولی در آخرت دیده می‌شود؟ چرا در دنیا دیده نشود؟ اگر دیدن، دیدن معنوی باشد چرا در دنیا دیده نشود؟ اگر دیدن، دیدن جسمانی باشد چطور در آخرت دیده بشود؟ و حال این‌که «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ، وَ لَمْ یکنْ لَهُ کفُواً أَحَدٌ» (اخلاص/1-4). البته یک مطلبی هم در این روایت هست که «بِعَظَمَتِهِ» دارد، «أَنْ یصِفُوا اللَّهَ بِعَظَمَتِهِ» البته خود این باز ممکن است «أَنْ یصِفُوا اللَّهَ» باشد، چون «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ‏»، ولی به عظمت آن، به عظمت واقعی آن حتی پیغمبر اکرم می‌فرماید: «مَا عَرَفْنَاک حَقَّ مَعْرِفَتِک» (بحارالأنوار/ج ‏68، ص 23) اصلاً محال است که ما حق معرفت خدا را پیدا کنیم، چون هیچ وقت نامحدود در محدود جا نمی‌گیرد. حالا از باب مثال هیچ‌وقت شما نمی‌توانید دریا را در یک لیوان آب جا بدهید.

 

سؤال: به نظرم می‌رسد روایت زیر خیلی مهم باشد ولی نمی‌توانم از حقیقت آن بهره‌مند شوم، استدعا دارم توضیح دهید: «عن علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام: التَّوْحِیدُ حَیاةُ النَّفْسِ» (غرر الحكم و درر الكلم/ ج1، ص 37)

جواب: ترجمه‌اش این است: یکی‌کردن و یکی‌دانستن و یکی‌بودن، زندگیِ جان است، «حَیاةُ النَّفْسِ»، بر اساسی که معنا کردم، اگر همه‌ی مردم یکی بشوند و همه با خدا یکی بشوند، نه از نظر بدنی بلکه از نظر فکری، و همه به یک چیز فکر کنند و همه یک کار، فقط کار صحیح بکنند، نفسِ انسان، نفسِ همه زنده است، اصلاً غیر از این باشد مُرده است، خیلی روشن است، البته روایت همانطور که ایشان گفتند روایت مهمی است ولی در عین حال خیلی جمله‌ی روشن و ساده و خیلی واضح است. توحید یعنی یکی کردن، همه‌ی خداها را دور بریزید و یک خدا داشته باشید، همه‌ی افکار باطل خودتان و دانشمندانی که به شما فکر تلقین کردند، همه را یکی کنید و مثلاً زیر سایه‌ی قرآن بیاورید، همه‌ی مسائل را یکی کنید، همه‌ی شما سر یک مطلب جمع بشوید. گفت: «اَلْعِلْمُ نُقْطَةٌ» هر علمی، شما در هر مسئله‌ای که وارد بشوید و دو ساعت هم بنشینید کلمات قوم را مدام نقل بکنید، در واقع حقیقت یک کلمه است، حتی نقطه‌ای است، «كَثَّرَهَا اَلْجَاهِلُونَ» (عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية/ج4، ص129)، چرا به شما می‌گویند: آقا شک سه و چهار کردی بنا را بر چهار بگذار، یکی آمده است و می‌گوید: نه! بنا بر سه بگذار، چون سه رکعت آن را یقین داری و یک رکعت دیگرش را شک داری، انسان چیزی را که شک دارد نباید بنا را بر چهار بگذارد، بنا را بر سه می‌گذارد و سه رکعت حساب می‌کند، پس چرا بنا را بر چهار می‌گذارید؟ که در آن‌وقت‌هایی که بحث فقه می‌شد می‌گفتیم اتفاقاً بنا را بر سه باید گذاشت، آن یک رکعت احتیاط را که می‌خوانیم معنای آن این است که رکعت چهارم آن این است، حالا آن بحث را جلو نکشم، بنابراین علم، یک نقطه بیشتر نیست، در هر جایی وارد بشوید، در هر چیزی به آن نقطه اگر رسیدید، به آن حقیقت اگر رسیدید دیگر هر چه روی بحث‌های جُهال معطل بشوید گرفتاری شما بیشتر می‌شود و بنابراین اگر توحید در همه‌چیز سرایت کند، در همه‌چیز دخالت کند، همه‌ی حوزه‌ی علمیه‌ی قم یک چیز بفهمند، یک مطلب بگویند، همه‌ی درس‌ها، همه‌ی بحث‌ها، فقط آن درسی که همان حقیقت را می‌گوید همان باقی می‌ماند، طبعاً همه باید تعطیل بشود، همه‌ی بحث‌ها و درس‌ها و همه‌ی مسائل برای این است که این توحیدِ فکری نیست، وإلّا خود ما وقتی که درس خارج می‌رفتیم می‌گفتیم برویم ببینیم این آقا در این مسئله چه می‌گوید، مسئله‌ای بود که در جلسات استاد خودمان بحث آن شده بود، حالا می‌گفتند آقای فلانی هم می‌خواهد در این موضوع بحث بکند، برویم ببینیم ایشان چه می‌گوید، اگر هر دو یک حرف می‌زدند دیگر دلیل نداشت ما بلند شویم برویم ببینیم ایشان چه می‌گوید، به یاد دارم در نجف یک وقتی مرحوم آسید عبدالهادی شیرازی بود که تقیه درس می‌داد، یک آقای حلّی هم بود خیلی معروف بود که مجتهد بسیار خوبی است، مرحوم آیت‌الله حلّی، خودمان در ماه رمضان رفتیم ببینیم ایشان درباره‌ی تقیه چه می‌گوید، اگر آن تقیه درست بود این هم می‌خواهد همان را بگوید دیگر، تو چرا بروی ببینی این چه می‌گوید؟ معلوم است یک اختلافی احساس می‌کردیم که می‌گفتیم برویم ببینیم این چه می‌گوید.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید حکمت ذره‌ای بودن بدن‌ها در عالم ذر چیست؟ آیا أرواح به دلیل وابسته بودن به ذره به همان نسبت محدود بودند؟

جواب: خیر، اولاً کوچک و بزرگی نسبی است، این را شما بدانید، آن مورچه که خیلی ریز است هیچ‌وقت فکر نمی‌کند که من چرا این‌قدر ریز هستم، اگر از یک مورچه‌ی هم‌لانه‌ای خودش کوتاه‌تر باشد می‌گوید: من چرا نسبت به آن مورچه‌ی دیگر کوچکتر هستم، وگرنه هیچ‌وقت خودش را با انسان نمی‌سنجد که چرا من از انسان کوچکتر هستم! تو مورچه‌ای و این انسان است، فرقش همین است، یا انسان‌های قدبلند هیچ‌وقت نمی‌گویند: چرا ما نسبت به مثلاً فرض کنید ستاره‌های آسمان کوچکتر هستیم، نه، تو انسان هستی، تو این‌طوری هستی، او هم آن‌طوری است. کوچک و بزرگ بودن نسبی است، در آن عالم همه به اندازه‌ی ذره‌ای بودند، هیچ مشکلی هم نبود و هیچ‌کس هم اعتراضی نداشته است که چرا من ذره هستم یا ذره‌ی آن یکی بزرگتر است و یا ذره نیست، و بعد هم این‌که می‌گویم کوچک و بزرگ بودن نسبی است، الآن ما را بخواهند در مقابل این همه کهکشان‌ها بسنجند، حتی کره‌ی زمین‌ ما به اندازه‌ی سرسوزنی محسوب می‌شود، نسبی است. آن‌جا اقتضاء بدنی که به ما می‌خواستند بدهند این بوده است که به اندازه‌ی ذره‌ای باشد، خیلی هم راحت‌تر است و در این دنیا هم برای این‌که امتحان پس بدهیم بدن نسبت به آن ذره به این بزرگی شده است، لذا یک روز پای او درد می‌گیرد، یک روز سرش درد می‌گیرد، یک روز چشمش درد می‌گیرد، یک روز دستش درد می‌گیرد، بالأخره همین بزرگی سبب این‌ها می‌شود، اگر همه‌ی ما اندازه‌ی یک ذره بودیم و دیگر دست و پا هم نداشتیم که جایی از بدن ما این‌طوری درد نمی‌گرفت. این سوال خیلی عجیب است که آیا أرواح به دلیل وابسته بودن به ذره به همان نسبت محدود بودند؟ نه، أرواح مربوط به بدن نیستند، شما هیچ‌وقت به یک انسانِ قدکوتاه نمی‌گویید روح او کوچک‌تر است، شاید روح او بزرگتر هم باشد، به یک انسان قدبلند بگویند که روح او بلندتر است. روح نباتی غیر از روح انسانی است، گاهی می‌شود انسان‌های قدکوتاه خیلی روح قوی‌تری از انسان‌های قدبلند دارند، حتی این‌طوری هم تعبیر شده است، می‌ترسم در مجلس قدبلند باشد و ناراحت بشود ولی هیچ‌کدام از شماها قدبلند نیستید، قدکوتاه در بین شما زیاد است ولی قدبلند نیستید. یک کسی در مشهد به من می‌گفت: من با هر کسی می‌خواهم معامله کنم اول او را متر می‌کنم، برای این‌که اگر یک‌سانت از من کوتاه‌تر باشد می‌دانم حتماً سر من را کلاه می‌گذارد. شما مثلاً فرض کنید خدایی‌نکرده دو تا پا را بریده باشند، این معلولینی که در جبهه مثلاً پاهای آن‌ها بریده شده است، روح این‌ها کم شده است؟ نه. دو تا دست آن‌ها بریده باشد، روح آن‌ها کم شده است؟ نه. روح هیچ‌وقت مربوط به بدن نیست که بگوییم وقتی در عالم ذر بودیم روح‌مان کوچک‌تر بود، خیلی ریز بود، حالا در دنیا روح‌مان بزرگ شده است! خود ما هم احساس می‌کنیم که روح مربوط به بدن نیست، روح یک استقلال خاصی دارد و به هیچ‌وجه ارتباط آن‌طوری (کوچک و بزرگ شدن) با بدن ندارد.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید استشفاء به تربت حضرت أباعبداللهالحسین در چه مواردی و به چه صورت و به چه مقدار باید انجام پذیرد؟ با توجه به سنگ‌فرش بودن تمام قسمت‌های حرم این تربت چگونه تهیه میشود؟

جواب: تربت سیدالشهداء از حائر حسینی تهیه می‌شود نه از داخل صحن، نه از داخل حرم، نه حتی از داخل شهر. وقتی که حضرت أبی‌عبدالله الحسین علیه‌الصلاة‌والسلام وارد کربلا شدند برای این‌که طبعاً جنگ است و ممکن است خسارت‌هایی به صاحب زمین‌ها وارد بشود، (زمین‌ها هم آن‌وقت این‌قدر گران نبود که مثلاً متری 150 تومان باشد که حضرت نتواند بخرد) چهار فرسخ در چهار فرسخ زمین کربلا را خریدند، عدالت ایشان ایجاب می‌کرد، حالا هر جایی می‌خواهند بدَوند یا بروند، حتی سببِ آمدن لشکر عمر سعد و این‌ها هم حضرت شدند، تمام این را خریدند، این شد «حائر حسینی»، یک وقتی هم می‌بینید به بعضی‌ها می‌گویند: حائری، برای این است که خودشان را منتسب به آن سرزمین می‌کنند. از حائر حسینی اگر خاک آورده باشد این هم شفاء است و هم ثواب سجده بر آن خیلی زیاد است، همه‌ی آن‌چه که در مورد تربت سیدالشهداء می‌گویند مربوط به صحن و حرم نیست، اگر قرار باشد که این همه مُهر از صحن حرم بردارند حالا باید بگوییم صد متر‌ یا هزار متر زمین گود شده بود، چون یک جای محدودی است، از زمان ائمه علیهم‌السلام از آن‌جا می‌رفتند خاک برمی‌داشتند تا الآن. خود من هم دیدم در کربلا که آن‌جا من یک مقداری شبهه کردم، بعد یکی از علماء یک حرفی زد که تقریباً پسندیدم، چون این آب فرات که در کربلا می‌آید یک آب بسیار گِل‌آلودی است، این فرات هم اسم بی‌مُسمایی است، فرات یعنی آب صاف، آن موقع شاید صاف بوده ولی الآن گِل‌‌آلود است، سیل‌هایی که در ترکیه و سوریه و این‌ها می‌آید همه در این شط می‌آید وارد عراق می‌شود و از چهار فرسخی کربلا که مُسَیب باشد عبور می‌کند، یک شریعه می‌کشند، یعنی یک جویی کشیدند، چون زمین‌های آن‌جا خیلی مسطح است، یک جویی کشیدند که اسم آن را گذاشتند: شریعه، که این آب شطّ فرات را آن‌جا می‌آورد، آن هم خیلی گِل‌آلود است، به قدری گِل‌آلود است که ما یک وقتی از نجف به کربلا پیاده می‌رفتیم، چون آبی در راه نبود، یک چیزی هست که ما مشهدی‌ها می‌گوییم: زمه، نمی‌دانم که شما چه می‌گویید؟ زاج سفید، مثل نمک است، این را روی آن آب حرکت می‌دادیم، گِل‌های آن ته‌نشین می‌شد و روی آن آبِ صاف می‌ایستاد، آن قدر گِل‌آلود بود که مضاف بود و ما نمی‌توانستیم وضو بگیریم، مجبور بودیم این کار را بکنیم. این هم که می‌گویند: وقتی که بچه متولد می‌شود کام او را با آب فرات بردارید، لازم نیست بروید از کربلا آن آب را بیاورید، آب فرات یعنی آب دماوند، یعنی آب تمیز، یک وقتی ذهن شما روی مقدس بودن آن نرود، یعنی با آب تمیز کام بچه را بردارید که آب کثیفی نخورد. آن گِل‌ها را همین فرات می‌آورد به کربلا می‌رساند دیگر، آن‌وقت این‌ها می‌رفتند از کف آن، لای آب را، به اصطلاح لجن، البته لجن نبود، آن گِلی که کف جوی نشسته بود را می‌آوردند، که ما می‌گفتیم این را از سوریه آورده، این را دیگر نمی‌شود گفت تربت! بعد یکی از علماء که اهل معنا هم بود گفت: همین‌قدر که وارد این حائر حسینی بشود دیگر آن اعتبار برای این هست، به هر حال در حائر حسینی است. بعد پرسیده‌اند: چه مقدار باید انجام پذیرد برای استشفاء؟ و چه مواردی؟ هر موردی که انسان مریض بود از خاک کربلا استشفاء بکند درست است، به چه صورت؟ در مفاتیح نوشته است که چه کار بکنید، یک مقداری برمی‌دارید با سرانگشت، حالا یک کیلو خاک نمی‌خواهد بخورید، چون اگر در یک کیلو شفاء باشد در یک سر انگشت آن هم شفاء است، انگشت‌تان را یا حالا با آب دهان خود تَر می‌کنید می‌زنید داخل آن خاک نرم یا این‌که همین‌طوری می‌زنید و داخل دهان‌تان می‌گذارید. اگر هم باز مزاج شما با تربت نمی‌گیرد یک قدری از همان خاک بریزید داخل آب که احتیاط آن هم همین است، چون بعضی از علماء احتیاط می‌کنند، حل کنید و بخورید، خدای تعالی شفاء را در آن قرار داده است، همه‌ی کربلا را هم که سنگ‌فرش بکنند ضرری به این قسمتی که من عرض می‌کنم نمی‌، از خارج کربلا برمی‌دارند، از داخل شهر هم کسی خاک برنمی‌دارد، الآن این تربت‌هایی که می‌آورند و به شما می‌دهند از داخل شهر هم برنمی‌دارند، چون خاک شهر هم کثیف است. نجس‌کردن آن جایز نیست، حتی اگر مهر در دستشویی افتاد، در مستراح افتاد، باید آن‌قدر آن را ببندند تا آن از بین برود بعد از آن استفاده بکنند. تربت کربلا خیلی احترام دارد ولی در خود کربلا این احترام لازم نیست، آن‌جا استثناء است، اگر این‌طوری باشد باید تمام توالت‌ها را از بین ببرند.

 

سؤال: در تفسیر آیه‌ی شریفه‌ی «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فی‏ کتابِ اللَّهِ یوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ» (توبه/36) در روایتی از امام باقر علیهالسلام چهار ماه حرام را به چهار امام علیهمالسلام که نام مبارک آن‌ها علی است تفسیر شده است (بحارالأنوار/ج۲۴، ص۲۴۰)، لطفاً بفرمایید معنای این تفسیر چیست؟ یعنی آیا این چهار امام احترام خاصی نسبت به سایر ائمه دارند؟ و جمله‌ی «فَلا تَظْلِمُوا فیهِنَّ أَنْفُسَکمْ» در خصوص این چهار امام است؟ به چه معنا؟

جواب: البته طبق ظاهر آیه «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ» همان محرم و صفر و این‌هاست که این روزها روزهای آخر سال هم هست، محرم و صفر و ربیع‌الأول و ربیع‌الآخر تا می‌رسد به ماه ذی‌الحجه، این دوازده ماه است، چهار ماه از این دوازده ماه به یک مناسبت‌هایی احترامی دارد که ماه ذی‌القعده و ذی‌الحجه و محرم است و این‌طور احترام می‌کردند که اگر جنگ بود آتش‌بس می‌دادند، یک قدری حواس‌شان نسبت به ماه‌های حرام بیشتر بود، این البته در زمان جاهلیت هم بوده و اسلام امضاء ‌کرده است، و اما این که ایشان نوشته‌اند: تفسیر شده است به دوازده امام، درست است، روایت هم دارد، همانطور که نقل کردند چهار ماه آن به چهار امامی که نام آن‌ها علی است تفسیر شده و بقیه هم به نام ائمه‌ی دیگر است. مطلبی که ایشان سؤال کردند این است که آیا این چهار امام یک احترام خاصی دارند؟ یک وقتی من هم روی همین فکر می‌کردم، شاید به دیگران هم جواب داده باشم، یک خصوصیت مختصری که همان چهار ماه حرام ظاهری هم آن خصوصیت مختصر را دارد این‌ها هم داشتند. اول علی‌بن‌ابی‌طالب است، علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌الصلاة‌والسلام اگر کسی خلافت بلافصل حضرت را بپذیرد دیگر شیعه می‌شود، فرق شیعه و سنّی همین است که خلافت بلافصل علی‌بن‌ابی‌طالب را قبول داشته باشد و خود این مسئله خیلی مهم است، فاصل بین حق و باطل است، یعنی فرق شیعه با سنّی همین است که خلافت بلافصل پیغمبر را برای علی‌بن‌ابی‌طالب قبول داشته باشد، پس این یک مسئله راجع به این علی. حضرت علی‌بن‌الحسین، زین‌العابدین هم به‌خاطر این‌که در زمان أکفر بنی‌امیه واقع شده بود و خیلی زمان حضرت سجاد کوشش می‌شد که مذهب شیعه و ائمه را نادیده بگیرند، سفارش خاص نسبت به آن حضرت هم شده است. حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌الصلاة‌و‌السلام امام هشتم، ایشان یک خصوصیتی دارند که بیشتر باید به ایشان توجه کرد و آن این است که کسی که حضرت رضا را به امامت قبول داشته باشد دیگر دوازده‌امامی است، چون ما افرادی داریم که علی‌بن‌ابی‌طالب را به عنوان خلیفه‌ی بلافصل قبول دارند ولی دوازده‌امامی نیستند، افرادی داریم که حضرت سجاد را به امامت قبول دارند ولی دوازده‌امامی نیستند، در زیارت حضرت می‌خوانیم: «لا یزُورُک اِلاَّ الْخَوَاصُّ مِنَ الشّیعَةِ» (صحیفه رضویّه/ ص۵۲۳) ما سه‌امامی داریم، چهار‌امامی داریم، شش‌امامی داریم، اما همین که انسان به امامت حضرت رضا معتقد شد دیگر دوازده‌‌امامی است و بقیه را قبول دارد، چون سر حضرت هم خیلی دعوا بود، زمان مأمون زمان فوق‌العاده بدی بود، مأمون خودش را دانشمند می‌دانست و واقعاً هم دانشمند بود، بعضی از بحث‌هایی که با حضرت رضا می‌کند غالباً علماء درست نمی‌فهمند، یعنی باید آن‌ها را بشکافند ولی او می‌فهمید، مرد دانشمندی بود، حضرت رضا در چنین زمانی واقع شده است، لذا حضرت رضا را عالِم اهل ‌بیت گفتند و بیشتر باید به او توجه بشود، انسان بیشتر تحت تأثیر علم بنی‌العباس واقع نشود، در زمان قدرت بنی‌العباس هم بوده است. امام هادی علیه‌الصلاة‌والسلام که علی‌بن‌محمدالهادی است، ایشان هم در زمان أکفر بنی‌العباس واقع بوده است که متوکل بود و متوکل کوشش می‌کرد که نام حضرت را از بین ببرد لذا بیشتر توجه دادند به این‌که به ایشان هم مردم دقت داشته باشند که نام مقدس امام هادی از بین نرود، چون امام هادی غالب عمرش را در زندان و دور از مردم و در دسترس نبودن گذراند، چون ممکن بود اگر این سفارش نباشد اصلاً نام مقدس حضرت علی‌بن‌محمد علیه‌الصلاة‌والسلام از بین برود. این‌ها به نظر من رسیده است و روایتی چیزی هم ندیدم، یک وقتی خیال نکنید من روایت دیدم، ذوقی است دیگر، حالا شما مختار هستید می‌خواهید قبول بکنید و می‌خواهید قبول نکنید، اختیار با خود شما است.

 

سؤال: تفاوت ایثار با انفاق نابجا چیست؟ اگر سالک ‌إلی‌الله بتواند رفاه بیشتری برای خانواده‌اش فراهم کند، مثلاً یک ماشین بهتر تهیه کند و از طرفی دوست مؤمن و اهل تزکیه‌ی نفس او در تهیه مایحتاج اولیه‌ی زندگی مشکل داشته باشد وظیفه‌ی او در خرج کردن این پول چیست؟

جواب: ایثار به جا است و انفاقِ نابجا هم نابجا است دیگر. ایثار این است که «وَ یؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» (حشر/9) خدا آن را مدح کرده است، ایثار مرحله‌ی خیلی بالای سخاوت است، انفاق بی‌جا را هم خدا اصلاً مدح نکرده است. انسان باید به دو دسته انفاق کند: یک دسته زن و بچه و خانواده‌اش، یک دسته هم مردم دیگر هستند، که باز همان افراد هم تقسیم می‌شوند به همسایه، غیر همسایه، مؤمن، متقی، همین‌طور تقسیم‌بندی می‌شوند. إجمالاً واجب‌النفقه مثل نماز واجب است، انسان باید کاملاً وسایل راحتی‌اش را فراهم بکند، چون اگر نفقه‌ی او را مطابق با شئونات او ندهد ترک واجب کرده است، مثل این‌که شما نماز صبح نخوانید ولی نماز شب بخوانید، ولی دوستان مؤمن، اهل تزکیه‌ی نفس، البته در مرحله‌ی اول هستند، خیلی هم لازم است، مخصوصاً‌ اگر همسایه باشد، یعنی این استحباب تأکید می‌شود، تا جایی که گاهی اصلاً وجدان انسان نمی‌تواند قبول بکند که خودش سیر باشد و همسایه‌اش که اهل تزکیه‌ی نفس هم هست، متدین هم هست گرسنه باشد، این‌جا هم باز نباید دستی به ترکیب رفاه زن و بچه‌اش بزند، از آن‌چه خودش می‌خواهد بخورد یا مثلاً خودش می‌خواهد استفاده بکند باید به آن‌ها بدهد.

 

سؤال: حضرتعالی فرمودید که برای مخلوقات خدا می‌شود در خیال، حد و مرزی قائل شد، برای قرآن کریم که مخلوق خدا است ولی وصل به علم بی‌نهایت خدا است می‌توان در خیال حد و مرزی قائل شد؟

جواب: ما در مورد قرآن بحث کردیم که چطور مخلوق است و چطور مخلوق نیست، آن چیزی که مخلوق است حد و مرز آن معلوم است دیگر، حالا نهایت یک استاد و معلمی پیدا بشود که هرچه تفسیر هست و هرچه قرآن هست، همه‌ی این‌ها را یاد بگیرد، باز هم محدود است دیگر، محدود به همین‌ها است ولی آن حقیقت علم پروردگار، آن‌چه که ارتباط به خدا دارد، خدا نامحدود است طبعاً آن هم نامحدود می‌شود، لاأقل نامحدود ریاضی است.

 

سؤال: برای مرض‌های جسمی، دکتر و دارو و دستورات او و عمل‌کردن به دستورات پزشک جسم إلزامی است تا بهبود حاصل شود که بیشترِ اثر از دارو است، برای مرض‌های روحی، دکتر روح و اذکار و دستورات او و عمل‌کردن به دستورات دکتر روح لازم است؟ در مرض‌های روحی اذکار و پرهیز از آن‌چه منع شده است کدامیک تأثیر بسزایی خواهد داشت؟ لطفاً توضیح بدهید.

جواب: همانطور که فرمودید هم پرهیز شرط است، هم داروی آن شرط است، هم غذایی که باید بخورد شرط است، همه‌ی این‌ها مثل بدن است، «المجاز قنطرة الحقیقة» (مجالس العشاق/سلطان حسین بایقرا، چاپ هند، ص15) این مجاز است، منتها آن حقیقت است. بدن با این‌که خیلی ارزش ندارد، دستورات طبیب بدنی إ‌لزامی است و برای صحت و کامل بودن انسان لازم است، برای امراض روحی هم همین‌طور است دیگر، لاأقل هرچه که به آن مسئله اهمیت می‌دهیم باید به مسئله‌ی امراض روحی هم اهمیت بدهیم دیگر، طبیعی است، منتها اهمیت روح خیلی بالاتر است، به همان اندازه که روح مهم است مسائل آن هم به همان اندازه مهم‌تر است.

 

سؤال: در روایات نقل شده که فرموده‌اند: نگاه‌کردن به صورت و چهره‌ی پدر و مادر عبادت است، آیا نگاه‌کردن به چهره‌ی پدری که ریش خود را می‌تراشد و مرتکب این حرام الهی می‌شود نیز عبادت محسوب می‌شود یا نه؟ یا این‌که نباید اصلاً در صورت او نگاه کرد؟ و این‌که ایشان با حضور فرزندان خود در جلسات تزکیه‌ی نفس مخالفت می‌کند وظیفه‌ی ما در قبال او چیست؟ تا چه اندازه موظف به اطاعت از او هستیم؟

جواب: این نگاه کردن به خاطر زیبایی و زشتی و ریش داشتن و ریش نداشتن نیست و حتی نگاه کردن هم مطلقا نیست، نگاه کردن روی محبت است، این را بدانید اگر به پدر و مادر با اخم نگاه کردید، با غضب نگاه کردید، این حرام است، عبادت که نیست حرام هم هست. اگر مثلاً یک روز اول صبح این آقا ریش داشته است، خیلی هم خوب ولی امروز بدون ریش است و شما یک طوری به او نگاه کردید و اخم‌های خودتان را به هم کشیدید که به او بفهمانید چرا ریش‌ات را تراشیدی، این خوب است، اما اگر همیشه ریش‌تراش است، بله با محبت به او نگاه کنید، این مربوط به ریش داشتن و ریش نداشتن نیست. درست است هر معصیتی را بکند شما یک طوری به او بفهمانید که این معصیت را نمی‌خواست بکنید. درباره‌ی تزکیه نفس، جلسات آن را نمی‌گویم، اگر اصل تزکیه‌ی نفس را مانع می‌شود «وَ إِنْ جاهَداک لِتُشْرِک بی‏ ما لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» (عنكبوت/8) این‌جا مرز اطاعت نکردن از پدر و مادر است که باید انسان اطاعت نکند. البته بگوید فلان جلسه نرو، تشخیص او این‌طوری است و اگر تشخیص تو هم همین است که راه دیگری هم برای تزکیه‌ی نفس دارد نرو، اگر راه دیگری ندارد این متصل به همان اصل واجب می‌شود. انسان موظف است که اگر واجبات را گفت انجام بده بگوید چشم، مستحبات را هم بگوید چشم، اگر یک مباحی را هم اصرار کرد که انجام بده بگوید چشم، اگر یک مکروهی را هم گفت و خیلی اصرار داشت شما انجام بدهید باز هم بگویید چشم، اما وقتی که به یک حرامی شما را تکلیف کرد این‌جا نگویید چشم.

 

سؤال: در جزوه‌ی قرآن این هفته، سوره‌ی مبارکه‌ی مریم، آیه‌ی شریفه‌ی هفتاد و شش می‌خوانیم: و کسانی که هدایت شده‌اند خدا بر هدایت آن‌ها می‌افزاید و ثواب باقیات‌الصالحات در نزد پروردگار بهتر و عاقبت آن نیکوتر است. چه رابطه‌ای بین هدایت الهی و باقیات‌الصالحات وجود دارد؟

جواب: وقتی خدا انسان را هدایت بکند هم انسان پول‌دار می‌شود می‌تواند باقیات‌الصالحاتی بگذارد، هم بچه‌هایش را می‌تواند خوب تربیت کند که باقیات‌الصالحات باشند، هم می‌تواند کارهای خیری بکند که مردم بهره‌مند بشوند که باقیات‌الصالحات باشد، هدایت الهی با داشتن باقیات‌الصالحات خیلی ارتباط دارد، اگر هدایت الهی نباشد که باقیات‌الصالحاتی هم وجود ندارد،‌ این ارتباط هست و إن‌شاءالله امیدواریم همه‌مان اهل این باشیم که خدا ما را هدایت کند و باقیات‌الصالحاتی هم برای‌مان باقی بماند. «و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین».

 

دعای ختم مجلس

«نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم أسمائک و بمولانا صاحبالزمان یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله» خدایا فرج امام زمان ما را برسان. ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدسش را از ما راضی بفرما. خدایا همه‌ی ما را در عافیت کامل زیر سایه‌ی امام زمان قرار بده. پروردگارا به آبروی آقای‌مان حجة‌‌بن‌الحسن همه‌ی ما را در زمان ظهور آن حضرت در دنیا قرار بده. پروردگارا مرض‌های روحی‌مان شفاء عنایت بفرما. مریض‌های اسلام را شفاء‌ مرحمت بفرما. اموات‌مان غریق رحمت بفرما.

«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین».

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۲۶ ذی الحجه ۱۴۲۵ قمری

أعوذ بالله من الشیطانالرجیم

بسم اللهالرحمنالرحیم

الحمدلله والصلاة والسلام علی رسول‌الله و علی آله آلالله لاسیّما علی بقیة‌الله روحی و أرواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة على أعدائهم أجمعین منالآن إلی قیام یومالدین

 

سؤال: لطفاً بفرمایید آیا سالک إلی‌الله پس از اتمام تزکیه‌ی نفس وارد جامعه شود و از دیگران دستگیری کند بهتر است یا در ضمن کسب کمالات، کارهای تبلیغی نیز انجام دهد؟

جواب: سالک إلی‌الله یعنی کسی که به سوی خدا دارد حرکت می‌کند، اول کاری که می‌کند باید تزکیه‌ی نفس کند؛ تزکیه‌ی نفس، یک جمله یا یک کار فوق‌العاده زیادی که یک واژه‌ی فلسفی باشد و نتوانیم معنای آن را بفهمیم نیست، تزکیه‌ی نفس یعنی به خودت مراجعه کن و ببین اگر صفات رذیله‌ای در وجود تو هست که «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کلِّ خَطِیئَةٍ» (الکافی/ ج ‏2، ص 131) یا مثلاً کبر، حسد، حب جاه که «آخِرُ ما يَخرُجُ مِنْ قُلُوبِ الصِّدِّيقِينَ حُبُّ الجاهِ» (المحجة البيضاء/ج 6، ص 115-116) امثال این‌ها اگر در تو هست خودت را درست کن. کاری که ما کردیم این است که یک ترتیبی دادیم که انسان بتواند این کار را انجام بدهد، نه این‌که کار فوق‌العاده‌ای باشد، این کار را بتواند سریع‌تر و بهتر انجام بدهد، چون گاهی شده است که دیده‌ایم بعضی از افراد سال‌ها به فکر تزکیه‌ی نفس بودند، شاید تمام عمر بودند، از آخر هم بعضی از صفات رذیله در آن‌ها مانده است، مثلاً خیلی از مجتهدین بزرگ بوده‌اند که هوای نفس داشتند، حب جاه و مقام داشتند، سهم امام را خرج می‌کردند برای این‌که مثلاً مردم بی‌جهت آن‌ها را دوست داشته باشند، مردم آن‌ها را قبول داشته باشند. تزکیه‌ی نفس در مرحله‌ی اول برای مرجع تقلید واجب است، یعنی برای همه واجب است ولی آن کسی که می‌خواهد جنبه‌ی رهبری را پیدا بکند باید حتماً تزکیه‌ی نفس کرده باشد، بعد هم برای مردم؛ شما روح‌تان را با بدن‌تان مقایسه بکنید، اگر به یک کسی گفتند آقا لاأقل هفته‌ای یک دفعه حمام برو و خودت را تمیز کن که این‌طور بو ندهی، این‌طور لکه‌های سیاه کثافت در سر و صورت تو نباشد، این‌طور خودت معذّب نباشی! این حرف تندی نیست که یک عده موافق باشند و یک عده مخالف، یک عده بگویند: ما اصلاً قبول نداریم! یک عده بگویند: ما قبول داریم، یک عده بگویند: حمام لازم ندارد، یک عده بگویند: حمام لازم دارد، از این حرف‌ها بزنند، این‌ها جز وسوسه‌ی شیطان و این‌طور چیزها چیز دیگری نیست، وإلّا همانطور که بدن انسان لازم است پاک باشد روح انسان هم لازم است پاک باشد، تا این حد. حالا بعدش اگر پیش آمد، از باب همان امر به معروف و نهی از منکری که در قرآن زیاد آمده است باید مردم را تبلیغ بکنیم، این کلمه‌ی دستگیری که ایشان این‌جا نوشته‌اند برای متصوفه و این‌ها است، دستگیری ندارد، راهنمایی درست است، «وَ لِکلِّ قَوْمٍ هادٍ» که منظور، ائمه‌ی اطهار علیهم‌الصلاة‌ والسلام هستند، «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکلِّ قَوْمٍ هادٍ» (رعد/7) برای هر جمعی یک هادی و راهنمایی هست، در هر زمانی، در زمان غیبت کبری، غیبت صغری، در زمان ظهور صغری، ظهور کبری، فکر نکنید در زمان خود ظهور دیگر همه‌ی مبلّغین بی‌کارند، همه بروند در خانه‌ها بخوابند! نه، همان‌جا هم باز اجتهاد هست، تبلیغ هست، راهنمایی دیگران هست، باید هم انجام بشود، منتها آن‌وقت با زمان ما فرق دارد، زمان ما با «إن قلت و قلت‌»های مدرسه‌ای و حوزوی و دانشگاهی یک چیزی در تاریکی به دست ما می‌آید که با همدیگر هم اختلاف داریم، مثل آن قضیه که مُلای رومی نقل می‌کند که می‌گوید: یک عده بودند فیل ندیده بودند، گفتند: یک فیلی آورده‌اند در فلان طویله گذاشته‌اند، تاریک است ولی هر کسی می‌خواهد ببیند می‌تواند با دست کشیدن ببیند. واقعاً وضع فعلی ما قبل از ظهور این‌طور است، شما فکر نکنید که ما قرآن داریم، روایات داریم، چه داریم، چه داریم، نه! آن دید را نداریم،‌ آن بصیرت را نداریم؛ این‌ها رفتند در طویله دست کشیدند، دست یکی به گوش فیل رسید، بیرون آمد، گفت: مثل بادبزن می‌ماند، دست یکی به پشت فیل رسید، بیرون آمد و گفت: مثل تخت می‌ماند. دست یکی به پای فیل رسید گفت: مثل ستون می‌ماند. این‌ها از این قبیل است و ما جز این هم راهی نداریم، فقط و فقط این‌طور وقت‌ها عقل انسان به انسان فشار می‌آورد که از خدا بخواهیم خدا فرج امام زمان ما را برساند، بالاخره ما هم انسان هستیم، همه‌ی حیوانات را خدا راهنمایی و هدایت می‌کند، ما چون انسانیم و مکرّم هستیم و گرامی‌داشته‌ی خدا هستیم خدای تعالی ما را به عقل‌مان واگذاشته است که با عقل برویم دنبال رهبری، امامی و او را پیدا کنیم و از او راهنمایی بخواهیم. بنابراین حالا می‌خواهید اسم آن را دستگیری بگذارید، که این کلمه هم خوب نیست، سؤال جاهل از عالم باشد بهتر است «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ» (نحل/43) که در قرآن کریم هم هست، ذکر هم به معنای قرآن است، اهل قرآن؛ و غیر اهل قرآن هم در امور علوم مادّی محل سوال باشد اشکالی ندارد، باید رفت سؤال کرد، الآن ضبط صوت شما خراب بشود می‌برید نزد یک تعمیرکار ضبط صوت، یا ماشین شما خراب بشود می‌برید نزد مکانیک، این‌ها اهل ذکر هستند ولی نه اهل ذکر قرآن، یک تعبیری از قرآن به ذکر شده است که در مرحله‌ی اول در اعتقادات و معارف حقّه و احکام اسلام و احکام دین و احکامی که هر بشری بر او لازم است که از آن اطلاع داشته باشد، این در قرآن است، باید به اهل قرآن مراجعه بشود، و در امور دیگر به اهل آن که یادشان هست، ذکر به معنای یاد است، یعنی یک کسی می‌داند که این پیچ را باید کجا ببندد ولی شما نمی‌دانید، نزد آن استاد مکانیک می‌روی می‌گویی: آقا این را شما ببندد، او هم پیچ‌گوشتی دارد، هم آچار دارد، هم اطلاع دارد، او در این معنا، در این موضوع اهل ذکر است، و شما «لاتَعْلَمُونَ» هستید، نمی‌دانید. این مطالب خیلی ساده است، خیلی بحث‌های فلسفی آن‌طوری ندارد، آن بحث‌های فلسفی که در کار می‌اندازند جز این‌که مردم را سرگردان‌تر بکند فایده‌ی دیگری ندارد. پس بنابراین در امور معارف و حقایق و احکام و اعتقادات باید به اهل قرآن مراجعه کرد که از قرآن بگویند، چون آن‌ها مثل شغل مکانیکی نیست که با تجربه بخواهند بفهمند، و بقیه‌ی علوم را هم باید از اهل آن بپرسند. ایشان نوشته‌اند: «سالک إلی‌الله پس از اتمام تزکیه‌ی نفس وارد جامعه شود»، به نظر من از اول، قبل از اتمام تزکیه‌ی نفس هم باید استعدادی داشته باشد، شرح صدری داشته باشد که بتواند وارد جامعه بشود. در ادامه نوشته‌اند: «و از دیگران دستگیری کند بهتر است؟» وارد جامعه بشود، اگر سؤالی از او کردند و بلد بود جواب بدهد و این وظیفه است، بهتر و بدتر هم ندارد، البته درست نیست بگوییم: «یا این‌که در ضمن کسب کمالات…»، در همان وقتی که وارد جامعه شده و دارد جواب سؤالات مردم را می‌دهد باید کسب کمالات بکند و کارهای تبلیغی نیز انجام بدهد و مردم را هدایت کند. یک مطلبی ممکن است این‌جا در اذهان بیاید که غالباً هم از کتب عرفا و فلاسفه نقل شده است که انسان سه تا سِیر دارد: سیر من‌الخلق إلی‌الحق – ظاهراً روی این حساب، سؤال‌کننده این سؤال را کردند- و من‌الحق إلی‌الحق و من‌الحق إلی‌الخلق، این‌ها را اگر بخواهیم همین‌طور معنا بکنیم یعنی سالک إلی‌الله باید ترک خلق را بکند و به طرف خدا برود، این برخلاف خواسته‌های اسلامی است، اسلام می‌خواهد شما هم در بین خلق باشید و هم به سوی خدا بروید، همه‌ی کارهای شما برای خدا باشد تا همان کاری که برای خلق می‌کنید هم برای خدا باشد، من‌الحق إلی‌الحق یعنی در کمالات کوشش بکنید و به مقام توکل و تسلیم و رضا و توحید و فنا و امثال این‌ها برسید و بعد آن‌وقت از خدا اجازه بگیرید که بیایید برای این‌که خلق را به سوی خدا دعوت کنید، البته این‌ تقسیم زیاد برای اسلام نیست و تا یک حدی هم درست است، یعنی شما سیر إلی‌الله باید بکنید ولی از بین مردم بیرون نروید و بعد به کمالات برسید و باز هم از بین مردم بیرون نروید، چون رُهبانیت بدعتی است که مسیحی‌ها گذاشتند و باز در بین مردم برگردید و حالا که دیگر حتماً نباید از بین مردم بیرون بروید.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید حد تکلیف و سنّ تکلیف در خصوص ائمه‌ی اطهار علیهم‌الصلاة والسلام به چه صورت بوده است، آیا آن‌ها نیز در این خصوص مثل بقیه‌ی افراد بشر عمل می‌کردند یا نه؟ روزه‌گرفتنِ امام حسن مجتبی و امام حسین علیهماالسلام که در سوره‌ی «هَلْ أَتى‏» قید شده به چه صورت بوده و آیا روزه‌ی آن‌ها نیز روزه‌ی نذری بوده یا روزه‌ی مستحبی بوده یا اصلاً روزه نبوده‌اند؟

جواب: کلمه‌ی تکلیف اصلاً درست نیست، تکلیف یعنی زورگویی –تقریباً- ، وادار کردن، مجبور کردن؛ مُکلّف یعنی کسی که مجبور شده است، به یک کاری وادار شده است، که نوشته‌اند: مکلّف یا باید تقلید کند یا مجتهد باشد یا محتاط، بهتر هم این است که بگویند: مسلمان یا باید تقلید بکند یا مجتهد باشد یا محتاط، چون خدا در قرآن به پیغمبر می‌فرماید: ای پیغمبر! بگو: «ما أَنَا مِنَ الْمُتَکلِّفینَ» (ص/86) وقتی که مکلَّفی نباشد، مکلِّفی هم نخواهد بود، حالا این‌ها مسائل لفظی است و خیلی بحث نداریم، درباره‌ی خصوصیت وجودی ائمه‌ی اطهار علیهم‌الصلاة‌ والسلام که طبعاً این سؤال در خصوص آن‌ها پیش می‌آید ما اصلاً حق حرف‌زدن نداریم، کسی که در اول خلقت، خلق شده و روح او همیشه با استعداد و با درک نهایی بوده، علوم پروردگار که مربوط به خلق است خدا در روز ازل، در آن اولین خلقت به آن‌ها داده است، حالا چه موقع تکلیف می‌شوند؟! تکلیف برای ماها است که تا بچه است نمی‌شود خدا را به او فهماند، نمی‌شود به او بگوییم نماز بخوان! نمی‌شود به او بگوییم روزه بگیر! روزه‌گرفتنِ بچه‌ای که نُه سال او تمام است الآن تقریباً همه را ناراحت می‌کند، پدر و مادرها که اصلاً می‌گویند: به گردن ما! تو روزه‌ات را بخور، می‌گویند: زود است برایش، اگر از اول عمرشان بخواهند روزه بگیرند که اصلاً نمی‌شود، حالا که نمی‌شود! یک مهلتی داده‌اند و گفته‌اند: چون رشد دختر بیشتر است یا حالا یک مسائل دیگری دارد، نُه سالگی او که تمام شد روزه بگیرد، پسر هم چون رشدش در سن کودکی کمتر است در پانزده‌سالگی، شانزده‌سالگی روزه بگیرد. الآن بچه‌ی دختر نُه ساله را می‌گویند: چرا روزه بگیرد؟ برای طاقت بدنی او است دیگر، یک کسی که روح قوّی داشت می‌تواند خودش را کنترل کند، ائمه‌ی اطهار مسلّم با آن معرفتی که ما داریم از این موضوعات مستثنی هستند، «لَا یُقَاسُ بِنَا أَحَدٌ» (بحارالأنوار/ج ‏22، ص 406)، آن‌ها اصلاً در بُعد روحی هیچ مسئله‌ای نداشتند، از آن روزی که خدا آن‌ها را خلق کرد «قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ» (بحارالأنوار/ج ‏1، ص 96) در بُعد روحی این‌طور هستند، بنده‌ی کامل خدا بودند و هرچه خدا فرموده است انجام دادند، تکلیف هم نبودند، خدا را می‌شناختند و روی عشق و علاقه کار می‌کردند، این روزه‌گرفتن بیشتر مربوط به بُعد روحی است و این‌که انسان به خودش تلقین بکند، بتواند بفهمد که روزه گرفتن یعنی چه، فایده داشته است و روزه گرفته‌اند دیگر؛ و اما در بُعد بشری که «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکمْ» (کهف/110) مکرر مثال زدم که در بُعد بشری مثل این است که حضرت سلیمان با همان عقل و دانش و هوش و همه چیز به لباس یک مورچه‌ای دربیاید و در لانه‌ی مورچه برود و بخواهد با مورچه‌ها زندگی کند، ائمه‌ی اطهار در عرش، مُحدقین بودند، دور هم بودند و زندگی آن‌ها خیلی بالا بود، الآن هم بالا است، «خَلَقَکمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَکمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ» (مفاتیح‌الجنان/ زیارةجامعةالکبیرة) پیغمبر نشسته، علی‌بن‌ابی‌طالب نشسته، ائمه‌ی اطهار نشسته‌اند، بعضی از انبیاء از آن‌ها پیروی می‌کنند، به آن‌ها عشق می‌ورزند، یک چنین وضعی داشتند، «حَتَّى مَنَّ عَلَینَا بِکمْ» خدا بر ما منت گذاشت که شما را یک چند روزی آورد، آن هم خیلی کم، حداکثر عمری که ائمه و معصومین داشته‌اند حدود هفتاد بود، دیگر بالاتر از هفتاد ساله نبود، حضرت رسول اکرم با همه‌ی عظمت‌شان 63 سال داشتند که از دنیا رفتند، حضرت جواد 25 ساله از دنیا رفتند، می‌بینیم که یک مدتی این‌جا آمدند برای هدایت مردم، برای راهنمایی مردم، برای پناهنده شدن مردم از خطرات و برای نجات مردم، «وَ کنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکمْ مِنْها» (آل‌عمران/103) پیغمبر، شما را از لب گودی آتش نجات داد، همه‌ی ائمه هم همین‌طور بودند، دیگر حالا اگر با ما زندگی می‌کنند آن تکالیفی که ما داریم را آن‌ها باید عمل کنند بالأخره، نمی‌شود که برای حضرت سلیمان در لانه‌ی مورچه چلوکباب بیاورند و برای مورچه‌های دیگر همان چیزهایی که در لانه‌ی خودشان بردند همان‌ها باشد، نه! او هم باید از همان‌ها بخورد، خدا هم آن‌ها را همین‌طور خلق کرده و همان کارها را هم می‌کنند، همه‌ی آن‌چه که برای ما هست برای ائمه هم هست، یعنی غیر از این، غیر معارف حقه است، این‌که خیال کنیم امام وقتی می‌نشست اطراف او همه‌جا روشن می‌شده است، نه! این‌طور نبوده، به‌جهت این‌که پیغمبر اکرم بین اصحاب‌شان، آن‌هم بعضی از اصحاب ایشان که از هر خبیثی خبیث‌تر بودند، با آن‌ها می‌نشست، یک نفر تازه‌وارد که می‌آمد نمی‌شناخت کدام یکی پیغمبر است، شما الآن یقیناً در جاهایی، مخصوصاً انسان یک جاهای حساسی که می‌رود مثل مسجد جمکران و حرم امام رضا شاید مکرر خدمت امام زمان صلوات‌الله علیه برسد ولی اگر نور می‌داشت و همه‌جا را روشن کرده بود همه می‌شناختند، پس با دیگران از نظر قیافه هیچ فرقی ندارد، فقط این اندازه می‌دانیم که نواقصی در خلقت‌شان، در بدن‌شان وجود ندارد، این حرف معقولی است، وگرنه بقیه‌ی آن نه. پسر در همان سن پانزده‌سالگی این عبادات را انجام می‌دهد، می‌گویید: چرا معصومین که از قبل حقایق را می‌فهمیدند عمل نمی‌کردند… آن‌ها هم اگر می‌خواستند می‌توانستند عمل کنند، می‌خواستند هماهنگ با بقیه باشند، و اگر پیغمبر اکرم هم قبل از چهل‌سالگی نماز می‌خواند خودش را به کسی نشان نمی‌داده است که من دارم نماز می‌خوانم، وإلّا می‌گفتند: این چه کاری است که می‌کنی؟ همان در غار حراء‌ که تشریف می‌برده است همان‌جا نمازش را مثلاً می‌خوانده است، ائمه‌ی اطهار هم همین‌طور، صد درصد در بُعد بشری مثل ما هستند، شما به آن‌ها شمشیر بزنید از بدن‌شان خون می‌آید، به آن‌ها زهر بدهید کشته می‌شوند، همین‌طور که می‌بینید و انجام شده است و از اذیت‌های مردم اذیت می‌شدند، عین ما هستند، منتها با آن علم، با آن دانش، که «وَ کلَّ شَی‏ءٍ أَحْصَیناهُ فی‏ إِمامٍ مُبینٍ» (یس/12) لذا بعید نیست تکلیف‌شان همان‌طور بوده است و هیچ مسئله‌ای هم نیست، چون با ما بودند، در این مدت کوتاهی که با ما بودند مثل ما بودند، همان غذاهایی که ما می‌خوردیم می‌خوردند، ما نباید جزء آن‌هایی باشیم که «ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْکُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي‏ فِي الْأَسْواقِ» (فرقان/7) نهایتاً آن‌ها یک چیزهایی می‌فهمیدند که ما یک سر سوزن آن را نمی‌فهمیم و همین اهمیت کار است «مَنَّ عَلَینَا بِکمْ» (مفاتیح‌الجنان/ زیارةجامعةالکبیرة) به همین جهت است که آن‌ها را با آن علم و دانش و با آن احاطه‌ی علمی که اگر بنا بود – چون روایت دارد- خدا مجسم بشود این‌ها می‌شدند، تا این حد، «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَنَّ عَلَینَا بِحُکامٍ یقُومُونَ مَقَامَهُ لَوْ کانَ حَاضِراً فِی الْمَکانِ» (بحارالأنوار/ج 99، ص 115) می‌بینید که تا این حد این‌ها بالا هستند و مهم هم همین است که آن موجود بیاید با ما زندگی بکند، که مثلاً زیر بغل‌های حضرت صادق صلوات‌الله‌علیه را می‌گرفتند از بس که حضرت تنومند بودند و عرق می‌ریختند، همان حرف‌ها هست، هیچ کار معجزه‌ی عملی درباره خودشان انجام نمی‌دادند، مگر گاهی استثنائاً یک طی‌الأرضی داشته باشند، یک حرکاتی باشد مثل آصف‌بن‌برخیا که به یک چشم برهم زدن تخت بلقیس را این‌جا آورد، اگر همیشه این کار را می‌کرد که یک بنگاه حمل و نقلی درست می‌کرد و پول خوبی به‌دست می‌آورد، یک مرتبه با آن علمی که داشت این کار را کرد، وإلّا همیشه که انسان از علم خودش نباید استفاده بکند. پس هرچه که ما داریم و هر تکلیفی که ما داریم و هر حکمی که ما داریم ائمه‌ی اطهار علیهم‌الصلاة والسلام هم داشته‌اند، مثل ما، «بَشَرٌ مِثْلُکمْ»، آن «یوحى‏ إِلَی» (کهف/110) یک بُعد دیگر است که آن بُعد خیلی اهمیت دارد و همه‌ی امامت امام و رسالت رسول و ارزش آن شخص مربوط به آن بُعدش است، وإلّا الآن در این‌جا یک جمعی نشسته‌ایم، مثلاً یکی باسواد و یکی بی‌سواد، از نظر قیافه با هم فرقی نمی‌کنیم، شاید آن بی‌سواد زیباتر از آن باسواد باشد، این مسائل در بدن هیچ اثری، هیچ شکلی به خودش نمی‌گیرد. مسئله‌ی بعدی که سؤال کردند: «روزه‌گرفتنِ امام حسن مجتبی و امام حسین که در سوره‌ی «هَلْ أَتی» قید شده است به چه صورت بوده است؟» البته درست است، این‌ها قبل از سن تکلیف بودند، روزه‌گرفتن این‌ها از باب تبعیّت بوده است، چون حضرت امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها نذر کردند که اگر حضرت امام‌حسن و امام‌حسین آن کسالتی که داشتند رفع بشود سه روز روزه بگیرند، آن‌ها هم بعد از مریضی روزه گرفتند، مریضی خوب شده بود و بعد روزه گرفتند، چون نذر معمولاً این‌طور است که اگر این خوب شد ما روزه می‌گیریم. این برای ما جنبه‌ی تعلیماتی هم دارد، تا می‌بینید بچه‌ی شما مریض است یک چنین نذری بکنید، فوری دکتر نروید، دکتر هم می‌گوید: این قرص‌ها را باید شش‌ساعت یک‌دفعه خودت و همه‌ی فامیلت بخورند تا بچه‌ات خوب بشود! چون یک ویروسی است که در همه‌ی شما هست، حالا شاید بعضی از أطباء این‌طوری نگویند، ولی یک ویروسی آمده، حالا این ویروس باید همه را بگیرد و همه را هم در خانه بیندازد، خدایی هم که نستجیرُبالله چنان کاره‌ای نیست! یک وقتی سال‌ها قبل در مشهد آنفلونزا آمده بود، به خدا عرض کردم: خدایا! یک مُشت میهمان برای ما آمده است، همه‌ی آن‌ها هم مریض هستند، – همه‌ی آن‌ها آنفلونزا گرفته بودند- ما را نینداز که ما بتوانیم از این‌ها پذیرایی کنیم، و آن‌وقت عجیب بود، یک آنفلونزایی بود -آقای فانی یقینا به یاد دارند، چون پیرمردتر از آقای فانی این‌جا شاید نداشته باشیم، البته سن ایشان از من کمتر است- طوری شده بود که دکتر شیخ سر کوچه می‌آمد می‌گفت: همه بیایید بیرون تا یک نسخه برای همه‌ی شما بنویسم، همه یک نسخه داشتند؛ آن‌وقت من واقعاً از خدا خواستم خدایا! ما نیفتیم، چون آن‌وقت این‌ها که ما را پذیرایی نمی‌کنند، ما هم که این‌ها را نمی‌توانیم بگذاریم، نمی‌شود. الحمدلله خدای تعالی آن‌وقت لطف کرد و ما مریض نشدیم، می‌شود دیگر، با آن‌ها هم غذا می‌خوردیم، چون میهمان بودند. ویروس در مقابل خدا کیست؟ در مقابل خدا چیست؟ اعتقادات شماها از خالدبن‌ولید که نباید ضعیف‌تر باشد، لشکر دشمن فرار کردند، مسلمان‌ها رسیدند، دشمنان داخل غذاهای خودشان سمّ ریختند و آن‌جا گذاشتند و رفتند، خالدبن‌ولید گفت: بسمالله بگویید و بخورید، چون خیلی هم گرسنه بودند، غذای مناسب و به‌موقعی بود، بسم‌الله گفتند و سَمّ تأثیر نکرد. روایت دارد کسی را که سوره‌ی حمد خوب نکند هیچ‌چیز دیگری خوب نمی‌کند (الکافی/ ج۲، ص۶۲۴، ح۲۲)، حالا ممکن است فراموش کنید سوره‌ی حمد را بخوانید، برای این‌که خدا می‌خواهد چند روزی گوش شما را بمالاند، یک مقداری شما را از گناهان سرکیسه کند، حالا تزکیه‌ی نفس که نمی‌کنی، خودت خوب و سر به‌راه نیستی که راه بیفتی و کار صحیح انجام بدهی، یک مقدار تو را فشار می‌دهد تا بتوانی کارهایت را انجام بدهی. به هر حال این‌ها تبعیت کردند، حضرت امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه‌ی زهرا برای تعلیم ما که این‌طور بچه‌های‌تان را معالجه بکنید روزه گرفتند، سوره‌ی «هَلْ أَتى‏» هم نازل شد و امام حسن و امام حسین و فِضّه‌ی خادمه هم بود، مادر، پدر، روزه‌دارند، بچه‌ها هم مشکلی ندارند این‌ها هم روزه بگیرند، حالا می‌خواهد مستحب باشد، می‌خواهد واجب باشد، می‌خواهد همین‌طوری تبعیت باشد، هر طوری می‌خواهد باشد، این ادب فرزند است که مثلاً تا پدر نیامده سر سفره بنشیند بچه اگر ادب داشته باشد شروع به غذا خوردن نمی‌کند، کوچکتر هیچ‌وقت زودتر از بزرگتر نه در کلام، نه در غذا، نه در هیچ‌چیز شروع نمی‌کند، پیش‌دهنی نمی‌کند، پیش‌خوراکی نمی‌کند، پیش‌قدمی نمی‌کند، این‌ها جزء آداب است و آن‌ها هم که مرکز تعلیم آداب اسلامی به مردم بودند. البته روایت دو شکل مختلف نقل شده، من جواب ایشان را دادم که آن روایتِ روزه‌گرفتنِ همگی را فرموده، و از قرار جمع هم می‌رساند که «وَ یطْعِمُونَ الطَّعامَ» (انسان/8) همه‌ی کارها را با هم بودند، ممکن است حالا فضّه را ما قاطی کنیم و بگوییم چون با فضّه سه نفر می‌شدند، جمع إطلاق می‌شده است ولی روایت همین است، چون روایاتی هست که روزه گرفتند و روزه داشتند، ما هم آن را جواب دادیم.

 

سؤال: قسمت آخر این روایت، چگونه با عدالت خداوند قابل توجیه است؟ «عن الصادق علیه‌السلام: مَنْ ظَلَمَ مَظْلِمَةً أُخِذَ بِهَا فِی نَفْسِهِ أَوْ فِی مَالِهِ أَوْ فِی وُلْدِهِ» (الکافی/ج ‏2، ص 332)

جواب: من نمی‌دانم چه چیز آن با عدل خدا منافات دارد؟ اگر مَظلمه‌ای به گردن انسان باشد، «ظَلَمَ»، یک کسی ظلمی بکند، اتفاقاً یک روایاتی هم دارد که خدا بچه‌ی کوچک را مریض می‌کند،‌ آن قدری که پدر و مادر اذیت می‌شوند خود بچه اذیت نمی‌شود و برای مؤاخذه‌ی آن‌ها است، بچه خوابیده است، خیلی هم راحت، تب دارد، می‌آیی می‌بینی مثلاً دو درجه تب دارد، پدر و مادر شب خواب‌شان نمی برد ولی او خواب است، دقت کردید؟ معمولاً این‌طور است، بچه‌های کوچک را – البته این‌جا کوچک و بزرگ آن گفته نشده است- گاهی خدا مریض می‌کند، خود بچه اصلاً متوجه نیست ولی پدر و مادر بیشتر اذیت می‌شوند، حتی برای این جهت روایت دارد، و در نفسش و در مالش اگر مشکلی پیش بیاید که به خودش برمی‌گردد و با عدالت خدا هیچ منافات ندارد. فقط «فِی وُلْدِهِ»، حالا «وُلد» آن هم، اگر در سن کوچکی مریض بشود به پدر و مادر بیشتر فشار می‌آید، حالا جوان‌هایی که هنوز بچه ندارند نمی‌فهمند، تا بچه‌دار نشوید نمی‌فهمید که مریض‌شدنِ بچه چقدر به پدر و مادر فشار می‌آورد که یک‌دهم آن به خود بچه فشار نمی‌آورد، شاید اصلاً به بچه فشار نیاید.

 

سؤال: خداوند متعال در یک آیه می‌فرماید: «وَ لِلَّهِ مُلْک السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (آل‌عمران/189) و در آیه‌ی دیگر می‌فرماید: «بِیدِهِ مَلَکوتُ کلِّ شَی‏ءٍ» (مؤمنون/88) در این دو آیه خداوند، مُلک و ملکوت را به دو صورت متفاوت به خودش نسبت داده است. دلیل این امر چیست؟

جواب: در بالایی که «وَ لِلَّهِ مُلْک السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» مالکیت آسمان‌ها و زمین را خدا به خودش نسبت می‌دهد و مالک آن هم خدا است دیگر. این‌که می‌فرماید: «بِیدِهِ مَلَکوتُ کلِّ شَی‏ءٍ» اگر با تفسیر بخواهیم وارد بشویم که یدِ خدا ائمه‌ی اطهار علیهم‌الصلاة‌ والسلام هستند، در این‌جا می‌خواهد اثبات بکند که ملکوت هر چیزی باز هم در اختیار ائمه است و در مرحله‌ی اول باز هم مربوط به خدا است. اگر «ید» را به عنوان قدرت معنا کنیم که معنای ظاهری آن هم «ید» به معنای قدرت است، در لغت هم آمده است و این هم که به دست، «ید» می‌گویند، به‌خاطر این‌که انسان هرچه إعمال قدرت می‌کند به‌وسیله‌ی دستش می‌کند، اگر الآن سقف خراب بشود دستت را جلو می‌گیری با این‌که کاری نمی‌توانی بکنی، یا اگر چیزی به طرفت پرتاب بشود با دست می‌خواهی مانع بشوی، «ید» مظهر قدرت انسان است، از این جهت «ید» گفته‌اند، «أُولِی‌الْأَیدی» (ص/45) مثلاً درباره‌ی یکی از پیغمبران می‌گوید: صاحب قدرت یا قدرت‌ها بود، خیلی داریم که «ید» به دست گفته نشده بلکه به قدرت گفته شده است. این‌جا ممکن است معنای آن این باشد که «بِیدِهِ مَلَکوتُ کلِّ شَی‏ءٍ» یعنی ملکوت هر چیزی تحت قدرت خدا است، معنای مُلک و ملکوت هم معلوم است، لاأقل برای سؤال‌کننده مثل این‌که معلوم بوده است.

 

سؤال: در قسمتی از آیه‌ی 78 سوره‌ی نساء می‌فرماید: «فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لایکادُونَ یفْقَهُونَ حَدیثاً» لطفاً بفرمایید منظور از حوادث و کلمات جدید چیست؟ آیا می‌شود که ظهور صغری را نمونه‌ی این حوادث جدید دانست و از این‌که عده‌ای متوجه آن نیستند تعجب نمود؟

جواب: ببینید، حدیث به معنای چیزِ جدید، چیز تازه است، حالا گاهی این موضوع بالنِسبة به همه‌ی افراد جدید است، مثلاً الآن در یکی از ممالک زلزله می‌شود و یک عده هم کشته می‌شوند، هنوز خبر آن پخش نشده است، من که به شما می‌گویم جدید است، اصلاً خود اصل مسئله جدید است، نسبت به خود مسئله تازه است، حدیثِ تازه است؛ گاهی می‌شود برای یک نفری که جاهل بوده حدیث است، این کار خیلی وقت‌ها اتفاق افتاده، یا اصلاً روایات ما را که حدیث می‌گویند برای این است که خیلی قبل، مثلاً همه‌ی انبیاء آمده‌اند همین مطالب را گفته‌اند منتها ما نمی‌دانستیم. یک خبری چند روز قبل اتفاق افتاده است، من حالا می‌آیم به شما می‌گویم، این بالنسبة به شما حدیث است، تازه است، می‌گویی: خبر تازه‌ای بود، من نشنیده بودم، یا مثلاً در مسائل علمی گاهی می‌شود یک مسئله‌ی علمی مطرح می‌شود در قرآن گفته شده است، غالباً این‌که فرزندی که مادرش سید است او هم سید است، از مسائلی است که از اول خلقت تا حالا بوده، چون خلقت که فرقی نکرده است، مادر در إنعقاد نطفه‌ی فرزند اثر بیشتری داشته است تا پدر، این از اول خلقت تا حالا بوده است، یعنی از اولاد حضرت آدم تا حالا این مسئله بوده است، هنوز بعد از چند هزارسال وقتی انسان می‌خواهد این مطلب را بیان کند برای بعضی‌ها خیلی جدید است، خیلی تازه است، ما نشنیده بودیم! این‌قدر ائمه‌ی اطهار با خلفای زمان‌شان بحث کردند، این همه ما داریم به ائمه‌ی اطهار می‌گوییم: «یابن رسول‌الله»، به اولادهای ائمه می‌گوییم: «یابن رسول‌الله»، به حضرت معصومه می‌گوییم: «یابنت رسول‌الله»، این‌ها از طرف مادر به رسول‌الله می‌رسند نه از طرف پدر، از طرف پدر که به ابی‌طالب می‌رسند، از طرف مادر است که به پیغمبر می‌رسند، این همه می‌گوییم ولی نمی‌فهمیم، حالا تازه می‌گویند: جدید است! اتفاقا قدیم است، این قدیمی است، می‌گویند: جدید است، تازه است! خود آن تازه نیست، برای این آقایی که حالا به آن رسیده‌ای و برخورد کرده‌ای و تا حالا جاهل به این قسمت بوده است تازگی دارد، هرچه «یابن رسول الله» در حرم امام رضا، در حرم سیدالشهداء گفته نفهمیده، حالا برای این جدید است. بنابراین بعضی از مردم هستند که حاضر نیستند هیچ چیز جدیدی را تحمل کنند، قبول کنند، یعنی حتی چه نسبت به خود آن‌ها جدید باشد، چه نسبت به اصل مسئله جدید باشد، حاضر نیستند، «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا» (زخرف/22) ما دیدیم پدران ما این‌طوری کردند، ما هم همان‌ها را یاد گرفتیم، حالا هم همان است و این حرف‌ها را که تو تازه آوردی به درد نمی‌خورد. بنابراین اگر این‌طور فکر کنیم، ظهور صغری هم نمونه‌ای از این حوادث است، عقل می‌گوید که ظهوری قبل از ظهور کبری باید باشد، اصلاً عقل می‌گوید، یعنی وقتی که پیغمبر، حضرت ولی عصر أرواحنافداه را به خورشید تشبیه می‌کند، یکی از مظاهر خورشید هم همین است که طلوع و غروب تدریجی دارد، مخصوصاً غیبت صغری هم که داشته است، آن طرفش بوده است، ظهور صغری هم داشته باشد، چون ظهور صغری لازم‌تر از غیبت صغری است، علت غیبت صغری این بود که مردم یک‌دفعه در خاموشی، در تاریکی واقع نشوند، یک‌طوری باشد که رابطه‌ای باشد، مردم مشکلاتی داشتند، چون آمادگی نداشتند که همه از مجتهدین تقلید بکنند، آن آمادگی را نداشتند، بعدها در زمان غیبت صغری مرحوم شیخ صدوق «من لایحضره الفقیه» را نوشت که رساله‌ی عملیه بود، «من لایحضره الفقیه» یعنی کسی که فقیه در نزد او نیست که اتفاقاً فقیه باید حالا مراجعه به همان «من لایحضر» بکند تا فقیه بشود، منتها او برای کسی که فقیه نزد او نیست این کتاب را نوشته است، «من لایحضره الفقیه» اسمش هم رویش است، مثل توضیح‌المسائل. بنابراین ظهور صغری اصلاً عقل انسان می‌گوید، حالا الآن واقع شده باشد یا نشده باشد، ما می‌گوییم واقع شده است به‌خاطر این‌که خیلی از مقدمات ظهور انجام شده، وإلّا این لازم است که ظهور صغرایی قبل از ظهور کبری باشد، حالا الآن باشد یا بعدها پیش بیاید، و روی علائمی که هست ما می‌گوییم: الآن است! و هر دعایی هم که شما در هر روز جمعه‌ای، در هر وقتی، در مسجد جمکران می‌روید می‌کنید که خدایا! فرج امام زمان را برسان، فرض کنید یک چیز سنگینی باشد، این با یک هُل‌دادن شما یک‌دفعه ده کیلومتر راه نمی‌رود، هر چقدر بیایند هُل بدهند یک قدم، حتی یک سانتیمتر جلو برود، خود این یک کاری است، خودش یک فرجی است، ولی شما دعا بکنید، در عین آن‌که چیزی نمی‌بینید، شما فرض کنید بلاتشبیه یک چیز بسیار سنگینی را که چند تُن وزن دارد، یک عده از شما جمع شدید و گفتید: این را هُل بدهیم تا جلو برود، همه‌ی شما هُل دادید و این یک‌متر جلو رفت، شما از دور که نگاه می‌کنید می‌گویید: تغییر نکرده است، پس شما چه‌کار کردید؟ یک‌متر یک‌متر به سر ده کیلومتری می‌رسد، بالأخره می‌رسد و همین‌ کار در دعاهایی که ما برای فرج می‌کنیم انجام می‌شود و لذا «وأَکْثِرُوا الدُّعَاءَ» هر چقدر می‌توانید زور بزنید، هرچقدر می‌توانید هُل بدهید، هرچقدر می‌توانید کار بکنید، هرچقدر می‌توانید دعا بکنید، «و أَکْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِیلِ الْفَرَجِ» (كمال‌الدين و تمام‌النعمة/ج‏2، ص485).

 

سؤال: با توجه به این‌که خداوند می‌فرماید: «لا إِکراهَ فِی الدِّینِ» (بقره/256)، لطفاً بفرمایید دلیل این‌که قطعه‌ای از کوه طور بالای سر بنی‌إسرائیل قرار گرفت چه بود و چرا باید مُرتد کشته شود؟

جواب: «لا إِکراهَ فِی الدِّینِ» یعنی تحقیق بکن، عقلت را به کار بینداز، با کتک نمی‌شود به زور بگوییم که تو مسلمان باش، چون مسلمان نمی‌شود، جز کتک‌خوردن هیچ اتفاق دیگری نمی‌افتد، اگر عقل او رشدی نکند، فکر او رشدی نکند، این را شما به چوب هم ببندید، دائماً هم او را بزنید فرقی نمی‌کند، چون مربوط به قلب است، مربوط به اعتقاد است، می‌گویند این کار را نکن، بنشین استدلال کن، «قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی» خدای تعالی آن‌چه که سبب رشد انسان است و آن‌چه که سبب عقب افتادن انسان است باز کرده است، این‌ها را خدا باز کرده است، شما از این‌ چیزها برای او بگو، بنشین با او صحبت کن، با او حرف بزن. یک وقتی یک عده هستند که این‌ها در جامعه اخلال‌گری می‌کنند، خودش هم می‌فهمد، مردم هم می‌فهمند که این بد است ولی تبلیغات می‌کند، اثر دارد، حرف خیلی اثر دارد. یک وقتی در مشهد هر گوشه‌ای از مسجد گوهرشاد یک امام جماعت داشت، من بچه بودم، پدر من هم مقید بود می‌رفت پشت سر همه‌ی آن‌ها نماز می‌خواند، یک شبستان که یک آقای خوبی هم نماز می‌خواند آن‌جا نمی‌برد، من از او پرسیدم: آقا آن‌جا چرا نمی‌روید؟ گفت: دل من چرکین است – نمی‌خواست هم به من بگوید- گفت: یک روز داشتم پشت سر این آقا نماز می‌خواندم، یکی از پشت سر من رد شد گفت: ببین مردم پشت سر دزد نماز می‌خوانند، از آن‌جا دیگر دل من نیامد بروم آن‌جا نماز بخوانم! نه آن طرف را دیده است، نه می‌دانست که این چه کسی هست… حرف تأثیر دارد، البته این را نمی‌گویم که دوستانی که به آن‌ها فحش می‌دهند بترسند، نه! حرف تأثیر دارد، نگویید، همیشه با احترام با مردم رو به‌رو بشوید، چیزی را که یقین ندارید به زبان نیاورید، چیزی را هم که یقین دارید اگر خودتان نزد خودتان به زبان آوردید مسئله‌ای نیست، برای دیگران نگویید. انسان باید بنشیند حرف بزند، صحبت کند، استدلال کند، بگوید:‌ آقا به این دلیل، به این دلیل، به این دلیل و به اقرار خود ایشان فلانی این‌کاره است، باشد، این یک حرفی، حتی اگر دیدید یک کسی را زندان بردند و مدتی هم او را مؤاخذه کردند، شما به او بدبین نشوید، وظیفه ندارید، مگر این‌که استدلال بکنید، چرا؟ آن‌قدر در زندان و زندان‌‌بردن‌ها اشتباه شده است که حساب ندارد، چندتای آن را خدا در قرآن بیان کرده است، قضیه‌ی حضرت یوسف، یوسف چه تقصیری داشت که او را زندان بردند؟ برای این‌که آبروی خانم حفظ بشود او را زندان بردند، برای این‌که آبروی زن عزیز مصر حفظ بشود که آبروی او هم حفظ نشد، حضرت یوسف را چهارده‌سال ظاهراً زندان بردند، یک هفت‌سال اول و یک هفت‌سال دوم او در زندان ماند، این یکی؛ دوم: موسی‌بن‌جعفر، در قرآن خیلی کم انسان داریم که درست آن‌ها را زندان برده باشند. همین الآن هم همین‌طور است، قاضی که حالا عادل هم باشد و همه چیز، معصوم که نیست، یک‌وقت می‌بینید اشتباه می‌کند. بنابراین شماها خیلی مواظب باشید، یعنی نمی‌شود قدمی به سوی خدا حرکت بکنید و بروید جز این‌که با حواس‌جمعی باشد، دیروز یک کسی به من می‌گفت: شما به طلبه‌ها گفتید شهریه نگیرند! شما اجازه بدهید امتحان بدهند، شهریه بگیرند که برای نظام‌وظیفه‌ی آن‌ها مشکل درست نشود. گفتم: من هیچ‌وقت نگفتم امتحان ندهند، من اصلاً تا به‌حال به هیچ طلبه‌ای نه گفته‌ام شهریه بگیر یا نگیر، نه گفته‌ام امتحان بده یا نده، رفقای خیلی نزدیک ما رفتند امتحان دادند و شهریه هم می‌گیرند، می‌گویند: آخر شما یک وقتی گفتید من بچه بودم شهریه نگرفتم! یک قضیه‌ای می‌خواستم از خودم بگویم و بعد هم شهریه گرفتم، اگر خودتان تمایل دارید هر کاری بکنید به من یا به حرف من نسبت ندهید، من چیزی را که نگفتم شما می‌گویید، آن‌وقت من از دشمن توقع دارم که چیزی علیه من نگوید؟ فلانی انجمن حجتیه است! به جدّم، به جان امام زمان تا همین الآن نمی‌دانم انجمن حجتیه چه گناهی کرده است که هر کسی می‌خواهد کس دیگری را بزند به آن جمعیت نسبت می‌دهند، و بعد هم من یک لحظه، یک ساعت در انجمن حجتیه نبوده‌ام و بعد هم یک دسته‌ای از این‌ها با من مخالف هستند، چون ما در مشهد یک عده‌ بهایی‌ها را بدون اجازه‌ی آن‌ها مسلمان می‌کردیم، یعنی آن‌ها می‌خواستند همه‌ی کارهای مربوط به بهایی‌ها در ارتباط با آن‌ها باشد، این‌جا دارم می‌گویم، این صدای من را بعد داخل اینترنت می‌گذارند و همه می‌شنوند، فکر نکنید که من همین‌طوری حرف می‌زنم، این آقای رفیعی هم که کنار من نشستند، آقای کاشانی هم که رفقای قدیمی ما هستند، همه این‌ها را می‌دانند، آن‌وقت در روزنامه‌ها و در مجله‌ها مطالب غیرصحیح می‌نویسند، خب بنویسند! چه می‌شود؟ نتیجه‌ی آن این می‌شود که یک عده‌ای از اطراف ما می‌روند، چقدر خوب است، من الآن هم از همه‌ی شما تقاضا می‌کنم که واقعاً من از شما بهتر که نیستم بماند، بلکه می‌خواهم خدمتگزاری بکنم، حالا نشد خدمتگزاری بکنیم نمی‌کنیم، یا مثلاً فلانی ضد ولایت فقیه است! عجیب است، من می‌خواهم گاهی خودم را کنترل کنم، آن ولایت فقیه را که من معتقد هستم حتی هیچ‌کدام از مراجع هم معتقد نیستند، در کتاب‌ها نوشته‌ام، می‌خواهم خدمت شما عرض کنم که یک قدری حواس شما جمع باشد، شماها اقلاً به من نسبت ندهید که من گفتم به حوزه وارد نشوید، شهریه نگیرید! اگر پول ندارید بروید بگیرید، سهم امام است، برای آن‌ها هم نیست، برای امام است، اگر هم پول دارید که چرا بروید شهریه بگیرید؟ بگذارید برای دیگران. سربازی هیچ‌کدام از شماها هم به من مربوط نیست، هیچ‌چیزِ شما به من مربوط نیست،  الآن در همین رفقا – من نمی‌خواهم اسم ببرم- شاید پنج‌شش تا را من می‌شناسم که خیلی هم به من نزدیک هستند، هم شهریه می‌گیرند، هم در حوزه وارد شدند و هم همه چیز.

 

سؤال: بر مبنای آیات و روایات، مسائل اساسی در خصوص تحقیق در مورد انتخاب همسر، مراسم‌هایی که باید گرفته شود و نیز برنامه‌هایی که لازم است انجام شود را بیان فرمایید.

جواب:‌ اجمالا همسر باید هم‌سر باشد، این که دیگر خیلی ساده است. همسر یعنی چه؟ مثلاً یک متر برمی‌دارید، قد او با قد شما هم‌اندازه باشد! این نیست، خود شما هم می‌دانید که نیست، خیلی مردها هستند زنِ قدبلند دارند، خیلی زن‌ها هستند مردِ قدبلند دارند، این‌ها نیست. همسرِ فکری، همسرِ ایمانی، همسرِ اخلاقی برای خودتان انتخاب کنید، کفو شما باشد، تعبیر اسلام این است، کفو شما باشد، از نظر مالی مهم نیست، همانطور که از نظر قد مهم نیست از نظر مال هم مهم نیست، از نظر زیبایی هم مهم نیست، ممکن است خیلی دامادها باشند که از زن‌شان زیباتر باشند، باشند، حالا نقداً او این را پسندیده است، ایمان، عفت، اخلاق، تزکیه‌ی نفس، این‌ها باید باشد، برای این‌که این‌ها اسباب دردسر می‌شود، بعضی از آن‌ها را خدا حرام کرده است، مثلاً زن مسلمان برود شوهر کافر بگیرد، او می‌خواهد برود کلیسا، این می‌خواهد برود در مسجد، او می‌خواهد گوشت خوک بخورد، این نمی‌خواهد گوشت خوک بخورد، او شراب را خون حضرت عیسی می‌داند، این نجس و حرام می‌داند، با هم نمی‌توانند زندگی کنند، باید او بیاید یک مقداری مسلمان بشود، این هم یک مقداری مسیحی بشود تا به هم برسند، این‌ها را اصلاً خدا حرام کرده است، البته در متعه اشکال ندارد. در بعضی چیزها هم لااقل مکروه است، مثلا هر دوی آن‌ها مسلمان هستند، اخلاق او تند است، اخلاق این ملایم است، آن یکی تزکیه‌ی نفس کرده است، این یکی تزکیه‌ی نفس نکرده است، آن اهل عبادت و این‌ها است ولی این اهل عبادت نیست، این‌جا برای آن‌ها مشکل درست می‌شود، از این نظر این‌طوری همسر انتخاب کنید، یک تحقیقاتی هم قبلاً بکنید، مراسم‌ها هم هر کدام که حرام نیست و طرفین هم اصرار دارند که انجام بشود انجام بدهید، مراسم عروسی یک مقدار شادی می‌خواهد، شاد باید باشند، در عروسی که نباید حتماً جزوه‌ بدهند قرآن بخوانند! قرآن‌خواندن خوب است ولی صورت آن فعلاً برای عزا شده است، وإلّا چه اشکال دارد قرآن بخوانند؟ یا چیزهای دیگر، برنامه‌های دیگر، هر چه حرام نیست و طرفین هم اصرار دارند انجام بشود و شما هم امکانات آن را دارید انجام بدهید خوب است، بسیار خوب است، در صراط مستقیم هم هست.

 

سؤال: با توجه به مطالبی که درباره‌ی پاکی حضرت مریم و عدم تماس ایشان با هیچ نامحرمی غیر از حضرت زکریا فرمودید، ما باید در خصوص حضور خانواده‌های خود در اجتماع فعلی چگونه تصمیم‌گیری نماییم تا از افراط و تفریط به‌دور باشیم؟

جواب: همان چیزهایی که در رساله‌ها نوشته‌اند و مجتهدین و مراجع تحقیق کرده‌اند، صحبت‌کردن اگر به جنبه‌های شوخی و شهوانی نرسد زن و مرد نامحرم می‌توانند با هم صحبت کنند، همان چیزهایی که خدا در قرآن فرموده است: «وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» (نور/31) یا «وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا» (نور/31) ممکن است انسان مجبور بشود چشمش را باز بگذارد، چشم بعضی‌ها ضعیف است، بیرون باشد بتوانند بدون واسطه نگاه بکنند، همان‌ چیزهایی که در رساله‌ها و در قرآن فرمودند در صراط مستقیم است، زیادی هم انجام ندهید، کم هم نکنید، معمولی. بعضی مستحبات هست که انسان اگر بتواند انجام بدهد بهتر است، خانم‌هایی که جوان هستند خیلی صدای‌شان را نرم و نازک نکنند، مخصوصاً آن‌هایی که مریض هستند لاأقل لذت نبرند و امثال این‌ها.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید منظور از «رُوحَنا» در آیه‌ی شریفه «فَأَرْسَلْنا إِلَیها رُوحَنا» (مریم/17) چیست و آیا واسطه‌قرار‌دادنِ «رُوحَنا» جهت فرزنددار شدن حضرت مریم بوده است؟

جواب: این از باب رعایت اسباب در خلقت توسط خداوند بوده است، یعنی آقای «رُوحَنا» رفته با ایشان هم‌بستر شده باشد؟ مثلاً این‌گونه می‌شود؟ نه! این‌طوری نبوده است، فقط همانطوری که خود قرآن می‌گوید، یا حضرت جبرئیل بوده است یا هر کسی بوده است از ملائکه، فرستاده‌ی خدا، ایشان فقط خبر بچه‌دار‌شدن را به حضرت مریم داده، می‌فرماید: «لِأَهَبَ لَكِ»، هبه بشود به تو، من به تو هبه بکنم، و بالأخره خبر است، در تفسیر هم داریم من به یاد دارم یک وقتی تحقیق کردم، خبر آن را به حضرت مریم داد، به او اصلاً‌ نزدیک هم نشد، به حضرت مریم خبر این‌که خدای تعالی این محبت را به تو کرده است داد، «رَسُولُ رَبِّک» من فرستاده‌ی پروردگار تو هستم «لِأَهَبَ لَكِ غُلَامًا زَكِيًّا» (مریم/19) این هبه هم، نه این‌که من به تو بچه بدهم، که معنای آن این باشد که همبستر شده باشد و مثلاً‌ نطفه‌ی آن شخص آن‌طوری باشد، نه! آن چیزی که مهم است و در روایات هم تفسیر شده است خبر هبه‌ی فرزندی به حضرت مریم بوده، علت آن هم این بوده که ممکن است حضرت مریم در خودش یک احساس ناراحتی بکند و خیال بکند که مثلاً یک مرضی گرفته است و آن‌طوری هم که مثل ائمه‌ی اطهار باشد که همه‌چیز را دانا باشد نبوده است، شاید فکر کند یک مرضی دارد که بچه را سقط کند یا مثلاً اصلاً خودش تعجب زیادی بکند.

 

سؤال: لطفاً موارد زیر را بر مبنای صراط مستقیم و رضایت الهی بررسی فرمایید:

اول: جشن تولد گرفتن برای بچه و یا دیگران و یا هدیه‌دادن به این مناسبت

دوم: رو به گنبد مقدس جمکران ایستادن و سلام دادن به حضرت ولی عصر أرواحنافداه و بوسیدن درهای صحن حیاط که مرسوم است

سوم: ترجمه‌ی ادعیه‌ای که برای دیگران می‌خوانیم و آن‌ها معنای کلمات را متوجه نیستند

چهارم: صلوات هنگام قرائت فاتحه

جواب: مورد اول، هدیه دادن خوب است، اشکال ندارد، اصلاً روایات زیادی در مورد هدیه داریم که «الْهَدِیةُ تُورِثُ الْمَوَدَّةَ وَ تُجَدِّدُ الْأُخُوَّةَ» (عوالی‌اللئالی العزیزیة فی الأحادیث‌الدینیة/ج ‏1، ص 294) هدیه باعث محبت می‌شود، برادری را تجدید می‌کند، این خوب است و اشکالی ندارد و در صراط مستقیم هم هست، إن‌شاءالله خدا هم راضی است، چون نهی نفرموده است.

مورد دوم، بسیار کار خوبی است، چون ما به گنبد حضرت رضا هم که سلام عرض می‌کنیم یا کعبه هم که دور آن می‌گردیم، داخل آن چیزی معلوم نیست بیشتر از آن‌چه که در زیر گنبد حضرت ولی عصر أرواحنافداه یا گنبد مسجد جمکران هست باشد، اگر بیشتر نباشد کمتر نیست و هیچ اشکالی ندارد، خود من صبح‌ها که بیرون می‌آیم غالباً سلامی عرض می‌کنم، کار خوبی است و از صراط مستقیم هم خارج نیست. اگر کسی اعتراض دارد بگوید.

مورد سوم، بالأخره یک مرحله‌ی دعا، خواندن همان عبارات ظاهری آن است، قرآن هم همین‌طور است، مرحله‌ی دوم آن فهمیدن معنای آن است، مرحله‌ی سوم آن فهمیدن عمق آن است. حالا یک مرحله‌ی آن را بیشتر نمی‌تواند انجام بدهد اشکالی ندارد که این یک مرحله را انجام بدهد و بقیه‌ی آن را هم إن‌شاءالله کم‌کم موفق شود، مثل همین نمازهایی است که عوام می‌خوانند و معنای آن را بلد نیستند دیگر، بگوییم نخوانند؟ یک وقت هست که در باب دعاخواندن است، آن حال دعا را از افراد می‌گیرند، معنای آن را نمی‌فهمند ولی گریه را می‌کنند، یک وقت هست در حال تعلیم معنای دعا است، آن‌جا اشکالی ندارد که معنایش را برایش بگویید، توضیح هم بدهید، این‌ها اشکالی ندارد.

و اما مورد آخر، صلوات در هر حالی خوب است، به هر بهانه‌ای شما صلوات بفرستید خوب است ولی روایتی در اصل فاتحه‌خواندنش من ندیدم تا چه برسد به صلواتش، چون آن چیزی که برای میت دستور است که بخوانید سوره‌ی قدر است (من لايحضره الفقيه/ج١، ص١٨١)، این روایت دارد، سوره‌ی فاتحه سیره‌ی مسلمان‌ها اعم از سنّی و شیعه شده است، الفاتحة، وإلّا روایتی من ندیدم، اگر یک وقتی رفقای اهل علم پیدا کردند به ما خبر بدهند.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید برای شخص پیر و سالخورده، حد ناتوانی تا چه اندازه باید باشد که بتواند برای حج واجب خود نائب بگیرد؟ و آیا اگر بعضی از اعمال را نتواند انجام بدهد باز هم می‌تواند نایب بگیرد؟ و اگر قرائت صحیح نداشته باشد برای نماز هم ناتوان محسوب می‌شود؟

جواب: تا زنده هست که خودش باید برود ولی بعضی از اعمال حج را گفته‌اند می‌شود نایب گرفت بعضی از آن را نمی‌شود نایب گرفت. اعمالی مثل قربانی‌کردن، مثل همان نمازِ طواف خواندن، مخصوصاً نمازِ طوافِ نساء که حجاج بیشتر اهتمام به آن دارند، این‌ها را اگر خودش نتواند می‌تواند نایب بگیرد، و اما سواره طواف‌کردن، سعیِ بین صفا و مروه را سواره انجام دادن، برای سالم و غیر سالم و ناتوان و توانمند می‌شود با چرخ حرکت بکنند، با چرخ طواف بکنند، چون پیغمبر اکرم در سفر آخر که دستور می‌فرمودند خود حضرت با شتر طواف کردند، سواره طواف کردند.

 

سؤال: آیا در معراج خدای متعال روح پیغمبر را به آسمان‌ها ‌برد؟

جواب: نه، بدن ایشان را ‌برد، روح که احاطه بر همه‌ی ماسوی‌الله داشته است، بدن ایشان در کره‌ی زمین بوده،‌ این بدن را خدای تعالی می‌برد برای این‌که یک راهی برای ما باز بشود که بدانیم با بدن هم می‌شود آن‌جا رفت و آخر هم خواهیم رفت، و دوم این‌که یک معجزه‌ای از پیغمبر اکرم بود، هم طی‌الأرض او را بیان می‌فرماید که «سُبْحانَ الَّذی أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَیلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى» (إسراء/1) و هم سیر صعودی او را بیان می‌کند که معراج است.

 

دعای ختم مجلس

«نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم أسمائک و بمولانا صاحبالزمان یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله» پروردگارا به آبروی ولی عصر، فرج آن حضرت را برسان. همه‌ی ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدسش را از ما راضی بفرما. مرض‌های روحی‌مان شفاء مرحمت بفرما. توفیق تزکیه‌ی نفس به همه‌ی ما مرحمت بفرما. عاقبت‌مان ختم به خیر بفرما.

«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین»

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۲۵ شوال ۱۴۲۵ قمری

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

 

شهادت حضرت امام صادق علیه‌السلام را به همه دوستان و شیعیان آن حضرت تسلیت عرض می‌كنیم، امیدواریم كه زیر سایه حضرت بقیةالله ارواحنا فداه همه محفوظ، از جمیع خطرات باشید.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید تفاوت حدیث قدسی با قرآن چیست؟

جواب: حدیث قدسی كلماتی است كه از جانب پروردگار به انبیاء گذشته یا به خود پیغمبر اكرم به وسیله وحی یا به وسایل دیگر گفته شده است، ولی كلمات آن، الفاظ آن، انسجام جملات، این از جانب خدا نیست، یعنی مثل كتاب تورات، انجیل، زبور كه الفاظ آن برای خدا نیست، الهام شده است یا وحی شده است، در قلوب انبیاء و آن‌ها از جانب پروردگار فرموده‌اند، مثلاً یكی از بارزترین أحادیث قدسی حدیث سلسلة الذهب است كه حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا در نیشابور بیان فرمودند، سند حدیث را رساندند به رسول اكرم، رسول اكرم هم فرمود: « قال الله تعالی: كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِی وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی » (بحارالأنوار/ج‏49-ص127) ولی قرآن ألفاظی كه الآن دارد مثلاً « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » (اخلاص/1) این قاف و لام و این‌ها را خدای تعالی سر هم كرده است و لذا احترام آن هم محفوظ است به خاطر خدا و ترجمه‌ی آن‌ها دیگر برای خدا نیست، یعنی كلمات، ألفاظ، این سر هم كردن ب و گاف و واو كه بگو می‌شود این‌ها دیگر از جانب خدا نیست، فرق حدیث قدسی با قرآن این است.

 

سؤال: از بعضی روایات استفاده می‌شود كه مدت معراج، در شب معراج، زمان كوتاهی بوده است، با توجه به وقایعی كه در آن شب اتفاق افتاد، مثلاً إقامه نماز و دیدن حالات افراد این مدت با زمان یادشده در روایات چطور توضیح داده می‌شود و به چه صورت می‌باشد؟

جواب: شب معراج، پیغمبر اكرم یك حركت أرضی داشته است كه قرآن صریحاً فرموده است: « سُبْحانَ الَّذی أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَیلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى » (اسرا/1) از مسجد الحرام بوده است تا مسجد أقصی كه همین مسجد أقصی است كه الآن اشغالگران در تصرف گرفته‌اند، همان قدس شریف، و یك معراج صعودی بوده است، یعنی از زمین به آسمان‌ها رفته‌اند. آن وقتی كه از مكه تا قدس تشریف بردند آن « لَیلاً » در یك شب بوده است. از محل قدس كه آن صخره معلقه‌ باشد كه از روی صخره معلقه حركت كردند، آن رفتند به آسمان‌ها بود. زمانی كه بعضی‌ها نوشتند، شاید روایت آن صحیح نباشد، چون حتی دارد وقتی كه حضرت تشریف بردند، كوزه آب افتاد و آب آن شروع به ریختن كرد و وقتی برگشتند هنوز تمام نشده بود، این خیلی بعید است یا لاأقل ما نمی‌فهمیم، ولی این اندازه بوده است كه كارها از سرعت حركت نور هم سریع‌تر انجام می‌شده است و هیچ مشكلی نیست كه ما بگوییم در ظرف یك شب همه این مسائل را دیدند، نهایتاً ما باید در حركات سرعت را بالاتر از سرعت نور بدانیم، چرا؟ به جهت اینكه روح لطیف‌تر از نور است، نور مادّی است ولی روح مادّی نیست، هر چیزی كه لطیف‌تر باشد سرعت آن بیشتر است. در یك حدیثی هست كه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، وقتی كه پای خود را از این طرف اسب می‌خواستند بگردانند به آن طرف اسب، به آن ركاب برگردند، یك دوره قرآن را ختم می‌كردند، این‌جا اگر بخواهد بخواند خیلی طول می‌كشد، این اندازه نمی‌شود. ولی گاهی می‌شود كه شما مثلاً الآن وضع منزل خود را اگر بخواهید راه بروید در اتاق‌های مختلفی كه دارید چند دقیقه‌ای لااقل طول می‌كشد، اما وقتی بخواهید یك نظری بگردانید، یك بررسی دیداری بكنید، می‌بینید زود تمام شد، با یك لحظه تمام می‌شود و به طور كلی مسئله معراج، فقط دیداری بوده است توسط پیغمبر اكرم از آسمان‌ها و بهشت و جهنم كه آن‌ها انجام شده است با همین بدن، البته در یك مرتبه آن باید ما معتقد باشیم كه با همین بدن بوده است و برای خدا هم هیچ كاری ندارد كه إعمال قدرت بكند و با همین بدن انسانی را- حالا تا چه برسد به پیغمبر اكرم- این همه راه ببرد و برگرداند و با سرعت هم برگرداند و آن مسائلی هم كه اتفاق افتاده است، احتمالاً در معراج‌های مختلف بعدی هم ضمیمه شده است و همه را چون به صورت معراج گفتند، ممكن است در هر دفعه آن یك معراجی، یك كاری انجام شده باشد.

 

سؤال: در كتاب دو مقاله ثابت شده است كه پیامبر اكرم در این دنیا ممكن نیست درس خوانده باشند و طبعاً آوردن قرآن از چنین شخصی معجزه است، ولی چطور می‌توان ثابت كرد كه حضرت رسول اكرم در عالم قبل از این عالم درس نخوانده باشد؟

جواب: ما حالا این عالم را ثابت بكنیم كه ایشان درس نخواندند و معجزه بودن قرآن را بتوانیم ثابت بكنیم، آن عالم دیگر بعضی‌ها به ماها هم می‌گویند شماها هم درس نخواندید، چیزی نخواندید و اگر به عالم أرواح و عالم قبل از این عوالم باشد پیغمبر اكرم هرچه دارد و هرچه بلد است از خدا یاد گرفته است، البته اگر بنا باشد استاد خدا باشد، ما می‌خواهیم این را ثابت كنیم كه استاد خدا است و پیغمبر شاگرد است، نزد بشری درس نخوانده است، این را قبول داریم.

سؤال: در روایت « لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِیناً » (عیون‌الحكم‌و‌المواعظ/ص415) منظور رسیدن به كدام مرتبه از مراتب یقین است، علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین.

جواب: طبعاً تا انسان به مرحله‌ی یقین كامل نرسد، نمی‌تواند این جمله را بگوید كه « لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِیناً » ولی هر سه مرحله یقین احتمال آن هست، هم علم الیقین، منتها انسان خیلی یقین به یك چیزی كه می‌كند، مثلاً الآن شما یقین دارید، مكه‌ای در عالم هست ولی هنوز نرفتید، تمام این راه‌ها هم از جلوی پای شما بردارند، تمام حجاب‌ها را هم بردارند، فرقی نمی‌كند همان اعتقاد و یقینی كه داشتید، دارید. عین الیقین، بروید مكه، باز هم همانطوری یقین دارید كه ندیده بودید. بروید دست به كعبه هم بكشید باز همان یقینی را دارید كه قبلاً ندیده بودید، احتمال هر سه آن هست و برای افرادی كه ممكن است شك و تردید در دل آن‌ها وارد بشود، حق الیقین كمال یقین است. وإلّا كسی كه شك و تردید در او وارد نمی‌شود این احتیاجی به حق الیقینی یا همان عین الیقینی ندارد. حالا برای اینكه توضیح بیشتری برای همه داده باشم؛ علم الیقین مثل همین كه عرض كردم، شما الآن یقین دارید مثلاً آمریكایی در دنیا هست- یك چیزی بگویم كه هیچ كدام شما ندیده باشید- یقین دارید. عین الیقین می‌روید آن‌جا را می‌بینید. حق الیقین از وضع آن‌جا هم یك مقدار برخوردار می‌شوید، حالا مثال می‌زنم، شما یقین دارید آتش می‌سوزاند، كاغذی را داخل آتش می‌اندازید می‌بینید سوخت، این مقام عین الیقین است. حق الیقین هم دست خود را می‌كنید داخل آتش می‌بینید چطوری می‌سوزید، همین. البته مراتب یقین مسئله‌ی آن همان است كه تا یقین گفتیم فوراً یقینی كه صددرصد است باشد. چون یقین باید صددرصد باشد، آن منظور از یقین است، حالا گاهی لمس كردید، گاهی دیدید و گاهی هم ندیدید.

 

سؤال: برخی افراد نقل تشرفات و تحریك محبت مردم به امام زمان علیه‌السلام را مورد انتقاد قرار داده و این روش تبلیغ را سطحی و فاقد ارزش می‌دانند. لطفاً مختصراً تبلیغ مؤثر و صحیح برای حضرت ولیعصر أرواحنافداه را برای عموم طبقات مردم بیان فرمایید.

جواب: متأسفانه عموم طبقات این‌جا تشریف ندارند، چشم می‌گوییم. جواب ایشان تقریباً‌ این می‌شود، ولی آن‌هایی كه تشرفات را فاقد تبلیغ صحیح می‌دانند، فاقد ارزش می‌دانند خیلی اشتباه می‌كنند، چون بهترین دلیل بر وجود چیزی دیدن او است، بهترین دلیل است و اگر ما آن‌طوری كه صحیح است، ملاقات‌‌ها را تبلیغ بكنیم این بهترین تبلیغ است. یك عده می‌گویند اصلاً‌ امام زمان دیده نمی‌شود، یك عده می‌گویند ما با بعضی از كارها می‌توانیم خدمت امام زمان برسیم، هر دوی آن غلط است، به جهت اینكه یك امامی را خدا در بدن بشری قرار داده است، چطور می‌شود دیده نشود؟ اصلاً محال است، مگر بگوییم كه او را در بدنی مثل بدن ملائكه یا بدن أجنه قرار داده است وإلّا در این بدنی كه گوشت و پوست و استخوان دارد و اگر شمشیر بخورد از آن خون می‌آید، اگر نستجیرُ بالله به او سمّ بدهند، او را اذیت می‌كند و او را مریض می‌كند و می‌كُشد، این چطور می‌شود دیده نشود، یك چیز محالی است. پس دیده می‌شود و اینكه ما بگوییم هر وقت ما بخواهیم، اختیار در دست ما است كه او را ببینیم، این هم توهین به حضرت است. الآن شما چهل شب چهارشنبه رفتید نباید طلبكار باشید، مصلحت نیست كه حضرت را ببینید، آقا مصلحت نمی‌دانند، این كلام درست است و این باید تبلیغ بشود، اگر هم تبلیغ نشود واقعاً‌ حضرت از شما راضی نیست، كه اگر امام زمان بخواهد و مصلحت بداند و هیچ لازم نیست كه طرف اهل تقوا باشد یا اهل تزكیه نفس باشد یا چهل كه نه، چهارصد هزار مرتبه به مسجد جمكران و سهله رفته باشد، این‌ها موضوع نیست، حضرت را مجبور نمی‌كند، اگر خدا و امام زمان مصلحت بدانند ممكن است با آن طرف ملاقات كند. شما فقط می‌توانید دعا كنید كه خدایا هرطوری هست مصلحت بدان، فقط همین. اگر شما گفتید نه، اگر مصلحت هم بداند، حضرت بخواهد باز هم دیده نمی‌شود، حرف غلطی است. یعنی خیلی امام را بیچاره كردید. اگر بگویید كه هروقت من بخواهم حضرت را می‌بینم، این هم حرف غلطی است، تو چه كسی هستی كه هر وقت تو بخواهی. آن چیزی كه ما می‌گوییم و هر كس غیر از این بگوید درست نیست، این است كه هر وقت خود آقا مصلحت بدانند خود را به افراد معرفی می‌كنند و كاری كه باید انجام بشود می‌شود، ولی چرا، ممكن است كه همین‌طور برخوردی، بدون شناختن انسان امام زمان را ببیند، حالا یا بعد بشناسد و یا اصلاً‌ نشناسد، چه بسا هر روز یك نفر حضرت را ببیند ولی بعد هم نشناسد. گاهی بعد حضرت شناخته می‌شود و گاهی هم بعد شناخته نمی‌شود. یك نفر می‌گفت من در بیداری در مسجدالحرام خدمت حضرت رسیدم، وقتی كه در خواب ایشان را دیدم، دیدم كه همان آقا است و نشانی هم درست است، حالا مفصل در این كتاب ملاقات من نوشتم. او اگر این خواب را ندیده بود حضرت را برای ابد نشناخته بود، شماها ممكن است این‌طور باشید.

 

سؤال: وقتی در جمع‌های دوستانه هستیم روی مسائل مختلف بحث می‌شود و مطالب فكاهی هم خیلی گفته می‌شود، آیا این خوب است، صراط مستقیم این مسئله كه خیلی مبتلابه است را بیان فرمایید.

جواب: اگر منظور ایشان از فكاهی این باشد كه هر كس هر چه به زبان آورد، فقط منظور خنده و تفریح باشد، گاهی حرام است. گاهی از هر حرامی حرام‌تر است، مثلاً یك نفر را انسان دست بیندازد یا غیبت او را بكند یا به او تهمت بزند یا دروغ بگوید كه مردم بخندند، این حرام است. گاهی می‌شود كه مثلاً یك مطالبی گفته می‌شود كه مردم می‌خندند، ولی نه حرام است، نه غیبت است، نه به كسی توهین شده است. یك جمله‌ای گفته است كه مردم خندیدند، این اشكالی ندارد یا خود او یك مناظری را كه حرام نیست به ذهن آورده است و از محزون بودن بیرون آمده است. یك كسی می‌گفت: اگر می‌خواهی خوشحال بشوی و دیدی خیلی دل تو گرفته است آیینه‌ای را بردار و در آن نگاه كن و یك مقدار بخند، یك مقداری حال تو عوض می‌شود، این اشكالی ندارد. گاهی هم هست كه وقت‌گذرانی است، لغو است، تو كه نشستی، چند تا روحانی هستید و مثلاً چند تا افراد باسوادی هستید، این كه نشستید حرف‌های لغو و بیهوده می‌گویید، به جای این چند تا جملات علمی، اعتقادی، اخلاقی بحث كنید، با هم صحبت كنید تا یك چیزی بفهمید، در مورد یك چیزی از همدیگر استفاده كنید كه این بهترین است و صراط مستقیم هم همین است.

 

سؤال: « الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ » (بحارالأنوار/ج‏90-ص300) لطف كنید بفرمایید روزه یا خمس كه مثل نماز دعای واجبی ندارد چگونه است؟

جواب: یعنی من باید بگوییم كه آن‌ها مخ ندارند، آن عبادت‌ها مغز ندارند. همه این اعمال عبادی در حقیقت یك دعای معنوی دارند. اگر از شما بپرسند كه چرا روزه می‌گیرید؟ چرا خمس می‌دهید؟ می‌گویید انتظار لطف پروردگار، محبت پروردگار. خود این دعا است دیگر، خواستن است، لطف پروردگار، محبت پروردگار را داریم. اگر بگویید نه، لطف خدا هم نبود، نبود. خدا به ما ثواب هم نداد، نداد. پس چرا روزه می‌گیرید؟ چرا عبادت می‌كنید؟ در باطن این مسائل عبادت هست، دعا هست، ضمیمه هر عبادتی دعا هست، دقت كردید؟ اگر چرا، روزه گرفتید و فقط برای اینكه مردم بگویند، تو روزه‌گیر هستی، نیت قربت نكردی، این روزه تو بی‌مُخ است، مُخ ندارد، مغز ندارد، اما اگر روزه را برای خدا انجام دادید، روزه شما هم مُخ دارد، هم مغز دارد و دعا هم در آن هست.

 

سؤال: در عبارت « انّ اللّه تعالى قد أوحى الیكم‏ » (مسكن‌الفؤاد/ص156) مربوط به حدیث كساء، آیا جناب جبرئیل اجازه صدور وحی را دارد یا اینكه آیه قرآن را خود هم تلاوت می‌كند؟

جواب: شاید منظور این باشد كه جبرئیل واسطه وحی است، در این حرفی نیست. این‌جا هم كه « انّ اللّه تعالى قد أوحى الیكم‏ » همین مطلب را می‌گوید كه خدا به شما وحی كرده است و حضرت جبرئیل واسطه است. آیه قرآن خود او هم دارد تلاوت می‌كند، آنچه كه خدا به او گفته است، او می‌آورد خدمت رسول اكرم به حساب تشریفاتی كه باید باشد. اگر سؤال ایشان مسئله دیگری هست، بفرمایند تا بیشتر شرح بدهیم.

سوال: اجازه صدور بیان به خود رسول اکرم آیا جبرئیل داد؟ چون اینجا می فرماید « قال ان الله تعالی قد اوحی الیکم » یعنی جبرئیل گفت! این آیه را تلاوت کرد.

جواب: « قال » را كه شما ننوشته‌اید « انّ اللّه تعالى قد أوحى الیكم‏ » چه قال باشد و چه نباشد.

سوال: این آیه را الان جبرئیل تلاوت کرد!

جواب: از طرف خدا دیگر، كه « إِنَّما یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً » (احزاب/33) جبرئیل آمده است كنار كساء ایستاده است و دارد می‌فرماید: خدا این فرمایش را فرموده است. مشكل چیست؟

سوال: چون تلاوت برای پیغمبر بوده، تلاوت قرآن کلاً، والا جبرئیل برای تشریفات می‌آمده، اجازه بیان این را به پیغمبر می‌داده!؟

جواب: می‌گفته است چه چیزی بخوان، چه چیزی نازل شده است، این نزول پنجم، این نزول نیاورده است. ببینید من اگر آمدم به شما گفتم آقا وقت فلان آیه رسیده است كه بیان كنی، خود آیه را نخوانم؟ خود آیه را می‌خوانم دیگر.

 

سؤال: آیه شریفه « وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَریماً » (اسراء/23) كه درباره پدر و مادر آمده است را لطفاً توضیح بفرمایید.

جواب:‌ قول كریم به معنای یك كلام خوبِ باكمالِ كرامت‌ نفس و به اصطلاح محبت و احترام است، این معنای كریم است. آن‌جا كه می‌فرماید: « وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَریماً » یعنی با پدر و مادر هیچ وقت با بی‌احترامی صحبت نكن و احترامات آن‌ها را حفظ كن، در هر حالی كه هستند.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید آیا أجنه زاد و ولد دارند و همین‌طور عمر آن‌ها مانند انسان است، آیا مرگ و میر نیز دارند، چرا شیطان سال‌ها است كه زنده است؟

جواب: أجنه زاد و ولد دارند، عمر آن‌ها هم ظاهراً بیشتر از انسان است، چون آسیب آن‌ها كمتر است. ماها در زمین پُرخاك و پُرمیكروب، زندگی می‌كنیم طبعاً به امراض مختلف مبتلا می‌شویم، یك مقدار هم باید به بدن خود بیشتر برسیم، ظاهراً عمر آن‌ها بیشتر باشد. مرگ و میر هم دارند. شیطان چرا این‌قدر زنده است؟ به خاطر اینكه شیطان روز اول مهلت گرفت، به خاطر همان عبادت‌هایی كه كرده بود از خدا تقاضا كرد كه خدایا به من تا روز قیامت مهلت بده، خدا آن اندازه را قبول نكرد ولی فرمود: « فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرینَ * إِلى‏ یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ » (ص/80-81) كه در روایات دارد « یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ » زمان ظهور حضرت ولیعصر أرواحنافداه كه قیامت صغری است می‌باشد.

 

سؤال: پدری است كه با آنكه سید است از وقتی ما به یاد داریم خدا و رسول را فحاشی می‌كند، می‌خواستم بفرمایید حقوق این پدر بر اولاد چیست؟ اینكه برای او دعا شود یا از نظر صله رحم و اینكه با توجه به إرتداد و فلان، آیا حقوق پدری و فرزندی جاری می‌شود یا خیر؟ مثلاً حلال بودن ربا بین پدر و فرزند.

جواب: اگر واقعاً فحاشی می‌كند در توضیح المسائل و احكام اسلام همه فرموده‌‌اند كه این شخص مرتد است و نجس است و اصلاً مثل مُرده باید آن را حساب كرد، حالا به مسائل آن كاری نداریم ولی در عین حال به یك چنین پدری اگر به این كار تشویق نشود، یك وقت هست كه شما یك طوری با او صله رحم می‌كنید، یك طوری به او محبت می‌كنید كه خیال می‌كند، فحاشی كردن اشكالی ندارد، اما اگر نه، به او گفتید این كار شما خوب نیست، مثلاً شما این طوری هستی، ولی در عین حال دین من به من فرموده است كه من به تو احترام بگذارم، شاید این احترام سبب هدایت او بشود و خوب بشود.

 

سؤال: در مورد آیه شریفه « فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ‏ » (نحل/98) آیا می‌توانیم چنین برداشت كنیم كه تدبر و تفكر در آیات قرآن و معارف و حقایق آن به قدری مهم و با ارزش است كه در این مورد خود شخص ابلیس عهده‌دار اذیت و آزار انسان‌ها شده است؟ لطفاً اگر ممكن است توضیح بدهید.

جواب: این برداشت از « فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ‏ » خیلی جالب نیست، البته اگر برداشت این باشد، ولی هر چیزی كه انسان را به خدا نزدیك‌تر بكند فعالیت شیطان آن‌جا بیشتر است، این را بدانید، و از همه بیشتر وقتی كه انسان قرآن می‌خواند به خدا نزدیك می‌شود، چون خدا دارد با او صحبت می‌كند، از این نزدیكتر دیگر نمی‌شود. این‌جا شیطان فعال می‌شود، اول اینكه تو را كسل می‌كند، دوم اینكه تدبر قرآن را از تو می‌گیرد، سوم اینكه حواس تو را پرت می‌كند، چهارم اینكه شما بی‌احترامی به قرآن می‌كنید. ما در یك مجلس ختمی بودیم، این صاحب مجلس كه پسر متوفی بود پاهای خود را دراز كرده بود، سیگار هم می‌كشید و قرآن هم می‌خواندند، یك كسی نزدیك او بود گفت: آقا قرآن را می‌خوانند احترام كنید، از همین رفقای ما بود. یكی دیگر او را دعوا كرد، گفت: این بیچاره مصیبت دیده است. مصیبت دیده باشد پس قرآن نخوانید، اگر با خدا درگیر هستید كه كلام خدا چه كار با تو؟ قرآن وقتی خوانده می‌شود، اگر روح انسان می‌خواست از بدن او دربیاید، باید درمی‌آمد. شما یك دوستی دارید، صدای او را می‌شنوید، می‌بینید، حال شما عوض می‌شود، چقدر خدا را دوست دارید؟ هر چقدر خدا را دوست دارید، باید همان‌قدر نسبت به كلام خدا بیشتر اظهار محبت بكنید.

 

سؤال: تزكیه نفس به معنای پاك كردن روح برای ما، معادل شده است با دستورات و فرمایشات عملی حضرتعالی كه در این رابطه به صورت مدوّن فرموده‌اید. حال لطفاً بفرمایید علمای گذشته یا معاصر را كه از خود حضرتعالی یا اساتید محترم دیگر كه شنیده‌ایم، اهل تزكیه نفس بوده‌اند و یا هستند این موضوع را به چه صورت در مورد آن‌ها باید بپذیریم و آیا می‌شود در مورد آن‌ها گفت انسان‌های خوبی بوده‌اند كه قدرت تعلیم نداشتند و اگر كسی بخواهد تزكیه نفس كند، با توجه به پرسش بالا آیا فقط با روش عملی حضرتعالی باید تزكیه كنند؟

جواب: سؤال ایشان كه چندان خیلی جامع نیست، ولی به طور كلی من عرض كنم؛ علما و معلمین و اساتید، این‌ها گاهی روش تربیت افراد را بلد نیستند، مثلاً من بنشینم یك دوره مراحل تزكیه نفس را، حتی مراحل كمالات مافوق مراحل تزكیه نفس را برای شما بخواهم بگویم یك ربع طول می‌كشد، قول می‌دهم در یك ربع برای شما همه آن را بگویم، خیلی با ترتیب و این‌ها. گفتن آن این‌قدر طول می‌كشد، خلاصه گفتن همین اندازه طول می‌كشد، یك مقدار هم شرح بدهم كه بفهمید. چیزی كه در تزكیه نفس مهم است، این است كه بعضی از افراد هستند كه كشش ندارند همه مراحل را طی كنند. ما در اوایل به طرف نمی‌گفتیم كه بعد از مرحله توبه چیست، به جهتی كه نمی‌توانست استقامت داشته باشد. الآن هم همین‌طور هستند، توبه‌ای كردند و خدا را از خود راضی كردند و دیگر هم گناه نمی‌كنند، برای آن‌ها بس است. یك عده بودند استقامت را می‌توانستند ولی در صراط مستقیم در إعوجاج می‌افتادند. یك عده بودند در صراط مستقیم نمی‌توانستند، این‌ها را همین‌طور یكی یكی به آن‌ها می‌گفتیم و جلو می‌رفتیم. متأسفانه رفقا و اساتید ما، یعنی بعد از ما، همه را برداشتند به دوستان گفتند و همان كسی كه الآن وارد یقظه می‌شود، می‌تواند بگوید آخر آن چیست و طمع هم دارد كه ما همین الآن برداریم او را آن آخر بگذاریم، اگر این طمع نبود، مهم نبود، ولی هست. به او هم توهین می‌شود كه اگر بگوییم تو بیشتر از توبه نمی‌توانی بكشی، ناراحت می‌شود. یك مشكل مهمی كه ما الآن داریم این است كه اگر الآن من به یك نفری بگویم آقا تو که در صراط مستقیم هستی، دیگر بیشتر از این نمی‌كشی ناراحت می‌شود. به او هم ندهیم باز خیال می‌كند ما چون دیدیم نمی‌كشد به او نمی‌دهیم، چنین مشكلی به طور كلی هست. مشكل دیگری كه در این مراحل هست كه باید حتماً انجام بشود، این است كه همه فكر می‌كنند كه الآن اگر یك مراحلی را گذرانند، باید شب‌ها تا صبح خواب خوب ببینند و روزها تا شب مكاشفات خوب داشته باشند و حال اینكه این‌طوری نیست، شاید اصلاً مكاشفه نداشته باشید و اصلا‌ً هم خواب خوب نبینید، هدف خواب خوب دیدن و مكاشفه داشتن نیست. یك مشكل دیگر این است كه همه عجله داریم، با اینكه خدا وعده كرده است، من به شما عرض می‌كنم در روایات و آیات هست، یك كسی شروع به تزكیه نفس كرد، همان مرحله یقظه بود و مُرد، خدای تعالی بقیه كار این شخص را جبران می‌كند. آقا من تا چه موقع در این مرحله باشم؟ تا وقتی كه از دنیا بروی، مهم نیست، وقتی كه هدف آخرت است، نمایش دادن نیست، چه عجله‌ای است. من بعضی از دوستان را دیدم، در همین مجلس هم هستند، حوصله من سر آمده است، تو چقدر در این مرحله می‌مانی؟ می‌گوید: نه بگذارید خوب تكمیل بشوم، باریك‌الله. یك چیز دیگری كه شاید گذشته‌ها انجام نمی‌دادند و الآن ما گفتیم انجام بشود، این است كه در هر مرحله‌ای مدتی ورزش كنند. شما می‌روید پیش یك نفر می‌گویید بازوهای من درد می‌كند یا ضعفی دارد، به شما دستور ورزش می‌دهد، باید آن‌قدر ورزش بكنید تا این بازوهای شما، عضلات شما خوب محكم بشود و درد عضلات شما از بین برود، كار باید بكنید، چقدر؟ چقدر ندارد تا این حالت در شما به وجود بیاید. حالت استقامتی كه هیچ چیز تو را نترساند، هیچ چیز تو را محزون نكند، اعتماد به هیچ چیز نداشته باشی، همین چهار چیزی كه در استقامت اصل است. آقا من الآن پنج سال است در این مرحله هستم، صد سال باش، تا این‌طوری نشوی كه نمی‌شود رد بشوی. لذا من مكرر هم به دوستان گفتم كه مثل مدادی كه می‌خواهیم نقاشی بكنیم، با مداد اول همه شما را طرح می‌دهیم، از همه مهمتر اینكه گذشته‌ها یا در كتاب‌ها همه چیزهای خوب نوشته شده است، این‌طور بودند كه همه را برف‌انبار می‌كردند جلوی شما می‌ریختند. انسان هم طالب آن أعلی‌ترین چیز است، شما در مغازه بقالی هم كه بروید، مخصوصاً‌ اگر رایگان باشد، می‌روید آن گلابی‌های بهتر را جمع می‌كنید، طبیعت انسان است. اگر الآن من گفتم بعد از این مراحل تزكیه نفس مرحله آخر عبودیت است، بعد آن هم مراحل كمالات، انسان به جایی می‌رسد كه دیگر اُنس با خدا دارد، شما می‌گویید همان اُنس با خدا را برای ما بگویید تا ما همان را پیش بگیریم. تو با این همه آلودگی می‌خواهی اُنس با خدا داشته باشی؟ چنین چیزی می‌شود؟ حالا مشكلات دیگر هم هست كه بماند. لذا اگر دوستان واقعاً كمك كنند، فرصت بدهند روشی كه انتخاب شده است، بهترین روش است و بزرگانی كه در گذشته بودند به همین مشكلات برخورد می‌كردند رها می‌كردند. الآن واقعاً ما استقامت داریم می‌كنیم كه رها نمی‌كنیم وإلّا رها می‌كردیم. وقتی كه یك نفر می‌آید می‌گوید چرا من پیشرفت نمی‌كنم، حالا خود او تنبلی كرده است، شام سنگینی خورده است، نماز شب كه برنامه كار او بوده است نخوانده است، صبح نماز صبح خود را هم قضا كرده است، می‌گوید من چرا پیشرفت نمی‌كنم. من چه كار كنم تو پیشرفت نمی‌كنی؟ اگر شما اینها را مقید باشید، كمك می‌کند، إن‌شاءالله خیلی موفق می‌شوید، بسیار روش خوبی است، روشی نیست كه من اختراع كرده باشم، روشی است كه ما از آیات و روایات استنباط كردیم. حتی گفتم می‌بینید بعضی از دوستان آن را با همه چیز تطبیق می‌دهند، حتی با انبیاء اولوالعزم این برنامه را تطبیق می‌دهند.

 

سؤال: مطالب مهمی از طرف حضرتعالی به صورت مشروح و مبسوط از دین مبین اسلام مطرح شده است، اگر امكان دارد چند مورد از آن‌ها را كه قبلاً از طرف هیچ كدام از دانشمندان مطرح نگردیده است بیان فرمایید.

جواب:‌ این حرف خیلی باحال است. ما اصلاً معتقد نیستیم كه مطلبی از خود داشته باشیم تا اینكه چندتای آن را مطرح كنیم. حالا خیلی از حرف‌ها هست كه بعضی از دانشمندان نگفتند، تخصص آن‌ها نبوده است و ما گفتیم. خیلی چیزها هم هست كه ما بلد نیستیم، باز آن‌ها گفتند. جواب این سؤال هم فكر نمی‌كنم بیشتر از این‌ها باشد.

 

سؤال: در معنی اسراف آمده است كه آنچه در راه غیر خدا صرف شود ولو آنكه ذره‌ای باشد، اسراف است و آنچه كه در راه خدا صرف شود، ولو آنكه بسیار زیاد باشد اسراف نیست.

جواب: هر چیزی را كه انسان بتواند بگوید خدایا برای تو این كار را می‌كنم، برای تو این پول را می‌دهم، چون اگر برای خدا شد، لابد طرف مستحق است، لابد طرف متقی است، لابد طرف نیازمند است، انسان می‌تواند بگوید خدایا برای تو انجام می‌دهم. اما یك رفیقِ پولدار كه می‌خواهی او را گول بزنی، بعد؛ كاسه آن‌جا رود كه قدح برگردد، به او یك عیدی دادی، یك پولی دادی كه یك وقتی برای خدا نبود، این معلوم است اسراف است دیگر و كارهایی كه برای خدا انجام می‌شود، اسراف نیست، ولی انسان واقعاً بداند برای خدا است و كارهایی هم كه برای خدا انجام نمی‌شود، هرچه مفید باشد، بله من عرض می‌كنم كه اسراف است و نباید انجام بشود.

 

سؤال: اگر انقباض و انبساط مدتی طولانی باشد، آیا برای روح زیان ندارد و راه برطرف كردن آن چیست؟

جواب: انبساط آن كه یقیناً ضرر ندارد. انقباض دو گونه است، قبض شدن دو گونه است: یكی اینكه انسان گرفتگی دارد، دائمی هم هست و خود او هم می‌داند در اثر گناهانی است كه انجام داده است، زودتر توبه بكند، یك كاری بكند، این انقباض بد است. یك وقت هست انقباضی هست كه طبیعی پیش می‌آید و زود هم تمام می‌شود، شاید هم خدای تعالی خواسته باشد كه این انقباض و انبساط باشد، چون « وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْسُطُ » (بقره/245) در آیات قرآن هست كه اگر قبض نباشد بسط نیست، كه اگر دل انسان باز نباشد، یك خوشحالی نداشته باشد یا یك گرفتگی نداشته باشد، قدر انبساط را نمی‌داند. به هر حال این انقباض و انبساطی كه انسان در راه هست، یعنی در راه سیر و سلوك است، ولی انقباض و انبساط هم دارد، البته این خوب است.

 

سؤال: در باب تقدیر معیشت كسی كه درآمد ماهیانه معینی ندارد و كاری كه انجام می‌دهد، فقط برای به دست آوردن پول نیست تقدیر معیشت برای چنین افرادی چه معنا دارد؟ و در این‌جا بحث توكل كه « وَ مَنْ یتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ » (طلاق/3) و آیه « وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها » (هود/6) با تقدیر معیشت چه رابطه‌ای دارد؟

جواب: معنای تقدیر معیشت نظم است، عبارت أُخری آن نظم است، در زندگی خود نظم داشته باش. این‌طوری نباشد كه هر وقت تو پولدار می‌شوی همه می‌فهمند، هر وقت هم بی‌پول می‌شوی همه می‌فهمند، منظم نیستی. وقتی پولدار می‌شوی اسرافكاری می‌كنی و وقتی بی‌پول می‌شوی چه عرض كنم، برای زن و بچه خود ناراحتی ایجاد می‌كنی. خلاصه تقدیر معیشت این است كه انسان هرچه كه خرج می‌خواهد بكند دربیاورد یا هرچه كه درآورد خرج كند، اندازه‌گیری كند، تقدیر به معنای اندازه‌گیری است. ماهی صد هزار تومان حقوق داری، طوری تنظیم كن كه صدهزار تومان هم بیشتر خرج نداشته باشی. توكل بعد از این تقدیر معیشت است، یعنی اول تقدیر معیشت می‌كنی، البته آسیب‌هایی ممكن است به این تقدیر معیشت تو وارد بشود، یك وقت خدایی نكرده یك كسالتی پیدا بكنی می‌بینی باید هر چه در دوره سال می‌خواستی خرج بكنی و هرچه درآمد داشتی، همین‌جا بدهی. این‌جا توكل بكن، این‌جا جای توكل است. معنی « وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها » رزق و روزی شما با خدا هست، شما جزو جنباندگان روی زمین هستید ولی خدای تعالی در حدیث قدسی فرموده است: « یا اَرض لا تَرزُق عِبادِی اِلا بِکَدِ الیَمِین » ای زمین به بندگان من روزی نده، واسطه‌ی روزی ما- درست است همه چیز از طرف خدا است- ولی واسطه‌ روزی ما كشاورزی است، واسطه روزی ما یك كاری است كه شما بكنید، چون در مرحله اول كشاورزی است. دو دسته از مردم واسطه بین خدا و خلق هستند: اول انبیاء در امور معنوی، واسطه بین خدا و خلق هستند. دوم كشاورز است كه واسطه بین خدا و خلق است. گندم را می‌كارد، خدا به او گندم می‌دهد « أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ » (واقعه/64) زراعت می‌كارد و به مردم می‌دهد، واسطه بین خدا و خلق است در رزق آن‌ها. تو این كار را رها كردی، حالا می‌خواهی توكل به خدا بكنی؟ انسان را چون خدا عقل داده است، راه درآمد برای او معین كرده است، گفته است چه كار بكن تا روزی تو دربیاید، مثل مورچه نیست كه روی فرش بچرخد یك دانه‌ای، یك چیزی پیدا بكند و این را ببرد آن‌جا به اصطلاح مخفی بكند، به فكر حرام و حلال و مال چه كسی هست و مال چه كسی نیست و این‌ها هم نباشد، نه تو هزار گونه احكام داری در همین كسب و كار خود، باید طوری حركت بكنی كه خدا روزی تو را حساب‌شده بدهد و آیه « وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ » منافاتی با این جهت ندارد و انسان باید حتماً‌ تقدیر معیشت بكند.

 

سؤال: چرا به غیر از حضرت رسول اكرم و حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نمی‌توان سجده كرد؟ منظور امامان می‌باشند.

جواب: سجده كمال خضوع است، نسبت به یك فردی، كمال خضوع، یعنی دیگر بالاتر از آن خضوع را انسان نمی‌تواند داشته باشد، چرا؟ به جهتی كه صورت را روی پست‌ترین چیزها گذاشته است، بهترین جاهای بدن روی پست‌ترین چیزها برای احترام یك شخصی. طبعاً در اذهان هست كه این فقط باید برای خدا باشد، در اذهان هست و خوب هم هست، درست است. مگر اینكه خود خدا یا نماینده‌های خدا اجازه داده باشند كه نسبت به كسی دیگر هم انسان این خضوع را بكند، چیزی دیگر هم بكند كه در حقیقت هم برمی‌گردد به خود خدا، او گفته است این كار را بكن. خدا به ملائكه فرمود كه به حضرت آدم سجده بكنید و این‌ها كردند. خدای تعالی فرموده است كه وقتی كه سر به سجده می‌گذارید، صد مرتبه بگویید « یا مَوْلَاتِی یا فَاطِمَةُ أَغِیثِینِی » (بحارالأنوار/ج‏99-ص254) شما می‌گویید خدا كجا گفته است؟ این نماز را تو از كجا آوردی؟ می‌گویید: ائمه اطهار فرمودند. ائمه اطهار جز آنچه را كه پیغمبر فرموده است، چیزی نمی‌گویند و پیغمبر هم كه صریح قرآن است « وَ ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوى ‏» (نجم/3) پس خدا فرموده است، خیلی ساده. درباره رسول اكرم، آن هم همین‌طور. شاید منظور ایشان سجده سهو باشد، در سجده سهو می‌گویید: « بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ السَّلَامُ عَلَیكَ أَیهَا النَّبِی وَ رَحْمَةُ اللَّهِ‏ وَ بَرَكَاتُهُ » (بحارالأنوار/ج‏3-ص357) نمی‌شود خطاب به كسی باشد و سجده برای كسی دیگر باشد. این‌جا هم اجازه دادند، هیچ اشكالی ندارد، هرجا كه خود خدا اجازه داد كه به دیگری هم این كمال خضوع و تواضع را بكند، انسان بندگی كرد، در حقیقت در مرحله اول كمال خضوع را نسبت به خدا انجام داده است و در مرحله دوم این كار را همانطور كه فرمودند انجام داده است.

 

سؤال: میزان معرفت خودمان را چگونه ارزیابی كنیم؟

جواب: اگر خود شما می‌توانید ارزیابی كنید، این كار را انجام بدهید وإلّا مثل حضرت عبد العظیم حسنی نزد امام خود بروید، اگر امام شما غایب است، بروید پیش یك كارشناسی كه به او اعتماد دارید و عقاید خود را اظهار كنید و بهترین كارشناسی كه انسان به او اعتماد دارد خود امام زمان علیه‌السلام است و زیارت آل یاسین را با اعتقادات خود بسنجید تا ارزیابی خوبی بشوید.

 

سؤال: آیه شریفه را مطرح كردند « وَ أَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَیرَ مَجْذُوذٍ » (هود/108) آیا طبق این آیه ممكن است بعضی از بهشتی‌ها از بهشت اخراج شوند و خالد در بهشت نباشند یا در بهشت به علت اینكه أعمال خوب یك فرد بهشتی اندك باشد، باز هم در آن‌جا احتیاج پیدا كند به اینكه برای رسیدن به نعمت‌های بهشتی كاری یا فعالیتی انجام دهد؟

جواب: در مكرر از آیات قرآن خدای تعالی فرموده است « خالِدینَ فیها أَبَداً » (نساء/57) در جنت و بهشت همیشه هستند و هیچ جا هم نداریم كه كسی را از بهشت إخراج كرده باشند و در داخل بهشت اصلاً غیر از كار خوب نمی‌شود انجام داد. یك وقت هست كه می‌شود انجام داد ولی آن‌جا نمی‌شود انجام داد، یعنی وقتی تمام صفات رذیله انسان را از انسان بگیرند، انسان نمی‌تواند- نه اینكه نمی‌تواند یعنی اختیار نداشته باشد- مثل این است كه مثلاً فرض كنید ما بگوییم كه یك نفر نمی‌تواند نجاست بخورد، چون گناه برای او مثل نجاست است، گناه برای او مثل زهر است، می‌تواند ولی نمی‌كند، پس بنابراین خلود مسلّم است، در همین آیه « وَ أَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ » این « ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ » همیشه بالا و پایینی هست، یعنی بالا و پایینی « السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ » منظور این آسمان‌های ما و این زمین نیست، بالایی‌ها و پایین، همیشه هست. « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ » كه این‌جا این « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ » به آن « ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ » می‌خورد، یعنی همیشه هستند « خالِدینَ فیها أَبَداً » این عطایی است كه بسیار پُرارزش است و نه كسی از داخل بهشت بیرون نمی‌شود، آن‌جا اعمال خوب انجام می‌دهند، دائماً هم رو به رشد و كمال هستند.

سوال: ببخشید آیا تو بهشت عبادت هست؟

جواب: بله اصلاً همه خوبی‌ها آن‌جا است. عبادت كه مثلاً مجبور كنند انسان روزه بگیرد، نه! چون عبادت آن‌جا با عبادت دنیا فرق می‌كند. انسان روزه بگیرد، نمی‌دانم به نامحرم نگاه نکند، نامحرمی وجود ندارد كه انسان نگاه نكند. یا مثلاً دزدی بكند، وقتی انسان نیازی نداشت، صفت رذیله هم نداشت دزدی هم نمی‌كند.

 

سؤال: این سؤال مفصل است ولی چون وقت ما كم است خلاصه آن می‌شود كمال استقامت چیست؟

جواب: با همین برنامه‌ای كه- چون ما بیشتر از این بلد نیستیم- دادیم و در صحبت‌های خود گفتیم، استقامت چهار رُكن دارد، چون ایشان متوجه اركان استقامت هم بودند، چهار رُكن دارد و این چهار رُكن را باید انسان در خود به وجود بیاورد، وإلّا استقامت ندارد. آن چهار رُكن هم حالا یكی این است كه صبر داشته باشد، به همان معنایی كه گفتیم. یكی اینكه از چیزی غیر خدا نترسید. یكی تكیه به چیزی غیر خدا ندهید. یكی هم اینكه قاطعیت داشته باشید. این چهار رُكن استقامت است.

 

سؤال: در روایتی امام عصر علیه‌السلام می‌فرمایند كه استفاده از وجود مقدس ایشان مانند استفاده از خورشید پشت ابر هست، آیا می‌شود گفت كه این استفاده همان فهم آیات و روایات هست در مجموعه سه علم اخلاق و احكام و عقاید و آیا می‌شود گفت كه این استفاده از مرحله بیداری و توبه شروع می‌شود؟

جواب: استفاده از وجود مقدس حضرت، اولاً كلام از پیغمبر اكرم نقل شده است، من به یاد دارم كه این مطلب در هشت روایت هست، آنچه كه الآن در ذهن من هست. منظور این است كه همانطوری كه- این مثالی است كه برای ما زدند- فرقی نمی‌كند كه ابری باشد یا ابری نباشد، خورشید برای عالم ما مفید است، همانطور كه شما چه جِرم خورشید را ببینید و چه جِرم خورشید را نبینید مفید است، همانطور هم وجود مقدس حضرت را چه ببینید و چه نبینید وجود ایشان مفید است، همین. حالا برای چه چیزی مفید است؟ برای اینكه ایشان گفتند؟ بله. برای بودن عالم هستی باشد؟ بله. برای اینكه ما به اصطلاح حجت داشته باشیم كه « لو لا الحجة لساخت الارض »؟ (أسرارآل‌محمد/ترجمه‌سلیم-394) بله هست. بنابراین برای همه این‌ها وجود مقدس ایشان مفید است.

 

سؤال: درحدیث قدسی نقل شده است كه « ای محمد در روز قیامت اعمال زشت بنده‌ای را حتی به خود تو هم نشان نمی‌دهم » و از طرف دیگر آیه « وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ » (توبه/105) داریم، آیا روایت منقول اشتباه و نادر است یا معنی خاصی دارد و بفرمایید با ستارالعیوب بودن خدا چطور جمع می‌شود؟

جواب: آیه شریفه كه جای حرفی در آن نیست، چون دو تا آیه هم هست، به همین مضمون در قرآن « وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ » كه هم خدا می‌بیند، هم پیغمبر می‌بیند، هم ائمه اطهار

علیهم‌السلام می‌بینند و آن روایت- حالا من روایت را به یاد نمی‌آورم ولی از قول ایشان نقل می‌كنم- ممكن است توجیهی داشته باشد و این‌طوری باشد كه بعضی وقت‌ها هست كه برای اینكه طرف خجالت نكشد، دانستن و دیدن با اظهار كردن فرق می‌كند، مثلاً شما یك جایی سر خود را در خانه همسایه كردی و دیدی دارد یك كار بدی می‌كند، مثلاً مشروب می‌خورد، شما دیدید، می‌دانید، اما به روی او نمی‌آورید یا استاد شما به شما می‌گوید به روی او نیاور، ببینید فرق می‌كند. روز قیامت برای اینكه مؤمنین خجالت نكشند أعمال بد مؤمنین را خود خدای تعالی هم به روی بنده خود نمی‌آورد « وَ یعْفُوا عَنْ كَثیرٍ » (مائده/15) و به پیغمبر خود هم دستور می‌دهد كه به روی او نیاور و ائمه اطهار هم همین‌طور، ولی در اینكه آن‌ها می‌بینند حرفی نیست.

« نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله » خدایا به آبروی ولیعصر فرج آن حضرت را برسان. همه ما را از بهترین اصحاب و یاوران او قرار بده. خدایا به آبروی ولیعصر همه ما را شیعه امام صادق قرار بده. ما را از پیروان آن حضرت قرار بده. پروردگارا همه خوبی‌ها را نصیب ما بفرما. ما را از همه بدی‌ها حفظ بفرما. پروردگارا به آبروی آقای ما حجة بن الحسن هر كس هر حاجتی دارد الساعه برآورده بفرما. اموات ما غریق رحمت بفرما. عاقبت ما را ختم به خیر بفرما.

«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین»

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۲۲ ذی الحجه ۱۴۲۵ قمری

أعوذ بالله من الشیطانالرجیم

بسم اللهالرحمنالرحیم

الحمدلله والصلاة والسلام علی رسول‌الله و علی آله آلالله لاسیّما علی بقیة‌الله روحی و أرواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة على أعدائهم أجمعین منالآن إلی قیام یومالدین

 

سؤال: چرا با اینکه خانم‌ها به خاطر احساسات قوّی و ایثار و فداکاری زیادشان، به وظایف واجب و مستحبّات نسبت به شوهر می‌رسند اما با زحمت، باز هم تذکراتی نسبت به خانم‌ها می‌باشد و کلاً سفارش رعایت شوهر بسیار بیشتر از رعایت همسر می‌گردد و این باعث شده است که مردها – به قول خودشان- بگویند: طبق روایات در کتاب مثلاً حلیة‌المتقین، ما خدای دوم هستیم و هرچه می‌گوییم هرچند خیلی سخت باشد باید اطاعت گردد؟

جواب: البته در خانواده‌های غیر اهل تزکیه‌ی نفس همین‌طور است که ایشان می‌گویند، آن‌هایی هم که برای صرفه‌ی خودشان یا برای این‌که زن و بچه‌شان رام باشند تزکیه‌ی نفس را تبلیغ می‌کنند آن‌ها هم نه، ولی آن‌هایی که مثل حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین که الگو هستند زندگی می‌کنند، این‌ها این‌طور نیستند که این خانم نوشته‌اند. غالباً مردهای اهل تزکیه‌ی نفس طرفدار حق هستند، این که می‌گویم مردهای اهل تزکیه‌ی نفس یا زن‌های اهل تزکیه‌ی نفس، نه این‌که یک عده‌ی خاصی منظور من باشد، اگر حکومت حقّه‌ی امام عصر أرواحنافداه إن‌شاءالله به‌وجود بیاید، همه اهل تزکیه‌ی نفس هستند، ولی تا وقتی که آن‌طور نشده است اکثریت با این دسته‌ها است، همانطوری که خدا در قرآن می‌فرماید: «أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» (مائده/103)، «أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ‏» (انعام/37)، «وَ ما یؤْمِنُ أَکثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکونَ‏» (یوسف/106)، این‌ها همیشه طرف صرفه‌ی خودشان را می‌گیرند، همیشه این‌طوری بوده است، آن‌هایی که اهل صفات رذیله هستند معمولاً با زور و قُلدری و این‌ها می‌خواهند پیش بروند. ما آن‌هایی را اهل تزکیه‌ی نفس می‌دانیم، مسلمان واقعی می‌دانیم که حق را بیان کنند، چه علیه آن‌ها باشد و چه به نفع آن‌ها باشد. درباره‌ی یک زن و شوهر، حق این‌هایی است که خلاصه‌اش را عرض می‌کنم: زن به‌خاطر این‌که مَهر می‌گیرد، محل زندگی یعنی مَسکن را شوهر می‌دهد، – او لازم نیست بدهد و شوهر می‌دهد- لباس و خوراک را شوهر می‌دهد و کاری هم نباید از او توقع داشته باشد، این‌ها را مرد اگر کوتاهی نکند، فقط برای شوهر یک حق می‌ماند و آن این است که بدون اجازه‌ی شوهر از شوهر جدا نشود. نه زن‌های ما گوش به حرف می‌دهند و نه مردهای ما، غالباً ‌این‌طور است که زن‌ها بدون اجازه‌ی شوهر و إذن شوهر از او جدا می‌شوند، ولو برای رفتن به بازار و تهیه‌ی غذا باشد، مردها هم طبعاً چنین مطالبی دارند، وإلّا این‌که می‌بینید در کتاب مرحوم مجلسی، حلیة‌المتقین، نوشته است که زن باید مرد را…، البته این کلمه هم نیست که خدای دوم بدانند، روایتی هست که اگر جایز بود که کسی برای غیر خدا سجده بکند ما می‌گفتیم زن‌ها برای شوهران خود سجده کنند (حلیة‌المتقین/ ص20)، این به خاطر گرم‌کردن خانه و زندگی یک زن و شوهر است، آن‌قدر به هم احترام بکنند که حتی سجده کنند، چون آخرین حد از خضوع، سجده است که زن باید متواضع باشد، البته در مقابل شوهرِ متواضع، شوهر هم باید نسبت به زن کمال محبت را داشته باشد، هر دوی آن‌ها اگر در صراط مستقیم قرار بگیرند به هیچ‌وجه اعتراضی نیست و مرد، کمال احترام را از زن خود می‌کند، احترام هم این نیست که مثلاً جلوی او دو زانو بنشیند یا مثلاً تعظیم بکند، این احترامات، عُرفی و اجتماعی است، احترام یک زن از شوهرش این است که واقعاً بدون اجازه‌ی او از او جدا نشود، احترام مرد از زن این است که کمال رفاه و راحتی را تا حد امکان برای او فراهم بکند و اگر چنین شد همانطوری می‌شود که حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و حضرت امیر علیه‌السلام با هم زندگی می‌کردند و ما هم باید همانطور باشیم تا بتوانیم تزکیه‌ی نفس کنیم وإلّا بقیه‌اش دیگر اختلاف است. از همان لحظه‌ی اول به زن‌ها یاد داده‌اند – خدا إن‌شاءالله آن‌هایی که مؤسس این حرف‌ها هستند نیامرزد- که از مادر شوهر شروع می‌کنند که مادرِ شوهر دشمن تو است و بعد هم به زن سفارش می‌کنند که کوشش بکن که خیلی زیر بار مرد نروی، اسم آن را هم می‌گذارند مردسالاری! سالار و مرد و زن و بالا و پایین و این حرف‌ها، احترام و بی‌احترامی، همه‌ی این‌ حرف‌ها در مسئله‌ی ازدواج باید حل بشود، اول حل بشود و بعد ازدواج کنند، دو تا زن و شوهری که این‌ها با هم ازدواج می‌کنند دوتا صمیمی‌ترین افراد هستند، شما می‌بینید آن اندازه‌ای که یک زن و شوهر با هم مَحرم هستند هیچ مردی حتی پدرِ دختر با او مَحرم نیست، این‌قدر به هم نزدیک می‌شوند که از همه‌ی افراد نزدیک‌تر هستند، از نظر بدنی که نزدیک می‌شوند، از نظر روحی هم نزدیک بشوند، روح آن‌ها هم باید یکی بشود، هیچ مسئله‌ای که زن از شوهر یا شوهر از زن مخفی کند نداشته باشند، مگر یک چیزهایی که مصلحت نیست یا طرف کشش ندارد، آن‌ها روی مصالحی است، حتی دروغی که روی مصلحت باشد جایز است، هر چیزی که مصلحت آن أهّم باشد آن جایز است، آن بحث دیگری است و عنوان ثانوی دارد وإلّا باید کمال صمیمیت بین این‌ها وجود داشته باشد.

 

سوال: آیا مطالب کتاب داروخانه‌ی معنوی درست است یا نه؟

جواب: من هم این کتاب را دیده‌ام، هر کتابی را که مطالعه می‌کنید ممکن است از نظر شما یک مُشت مطالب آن درست نباشد و یک مُشت مطالب آن درست باشد ولی نظر شما و یا نظر من و یا نظر هر کسی ملاک نیست، در دعاها باید حتماً از ناحیه‌ی خاندان عصمت و طهارت رسیده باشد، در این کتاب هم، یا کتاب‌های من، هرچه را که از قول امام یا پیغمبر یا قرآن نقل شده است – ولو ما نمی‌توانیم آن را هضم کنیم- باید بپذیریم و هرچه هم از غیر این‌ها نقل شده است اهمیت ندهید، اعتناء نکنید، لاأقل احتیاط بکنید و از آن استفاده نکنید. یک وقت هست مثلاً در یک مملکتی فرض کنید وزارت بهداشت روی یک دارویی صحّه گذاشته یا اصلاً‌ خودش داده و پخش کرده است، این را انسان با اطمینان می‌خورد یا استفاده می‌کند، اما یک دارویی برداشتند از خارج – حالا چطوری بوده است- وارد کردند و شما نمی‌دانید که این آیا مضر است؟ مفید است؟ احتیاط این است که انسان از آن استفاده نکند، مگر این‌که باز یک طبیبِ معصومِ حاذقی آن را تأیید بکند، در دعاها هم همین‌طور است، اولاً به‌طور کلی دعا به منزله‌ی – آن دعاهایی که در کتاب‌ها هست، حتی در مفاتیح است- دارو برای روح انسان است و دارو را نباید انسان بدون تجویز طبیب استفاده بکند، طبیب روحِ شما هم اولیاء خدا هستند که در مرحله‌ی اول، ائمه‌ی اطهار و بعد هم یک أطبّائی که به آن‌ها اعتماد داشته باشید، یقین داشته باشید که این‌ها از خودشان حرفی را مطرح نمی‌کنند یا اگر هم مطرح می‌کنند خیلی حساب کرده‌اند، مواظب هستند، روز قیامتی را در نظر گرفته‌اند؛ من تأسف می‌خورم بعضی از دوستان اهل تزکیه‌ی نفس، به‌خصوص در میان خانم‌ها بیشتر است که علت آن‌ را هم نمی‌دانم چیست، تا چند مرحله را می‌گذرانند و ما هم به‌خاطر این‌که حرکت آن‌ها بهتر باشد آن‌ها را تشویق می‌کنیم، متاسفانه فوری به قبل از یقظه برمی‌گردند، یعنی حتی اگر من چنین حالتی پیدا کردم بدانید که من به حالت قبل از یقظه برگشتم، یعنی به خواب رفتم، خواب هم نیستم، مثل این‌که یک آمپول بیهوشی به من زده‌اند و حواس من پرت شده است، و آن این است که تا چند مرحله را می‌گذرانند متاسفانه استاد می‌شوند، خدای من شاهد است خود من با این‌که از سن شانزده سالگی لااقل -که تاریخ آن برای همه‌ی شما مشخص است، با مرحوم حاج ملا آقاجان بودم- تا الآن، باور کنید هنوز خودم را به عنوان یک استاد دوست ندارم معرفی کنم، حالا چطور شد که شما یک دفعه استاد شدید؟ و فلانی نمی‌فهمد و من فلانی را قبول ندارم؟ و یک کسی باید با محاسن بلندی، عمامه‌ی بزرگی، سن بالا، از این قبیل حرف‌های ظاهربینانه‌ی نافهمی در بین آن‌ها زیاد می‌شود و من دارم به شماها اعلام می‌کنم که این مراحل را هرچه بالاتر می‌روید باید خضوع شما بیشتر باشد، مثلاً به پیغمبر هم برسید – که محال است کسی به مقام پیغمبر برسد- وقتی به مقام پیغمبر رسیدید خدا تازه به شما می‌گوید: «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ‏» (شعراء/215)، «خفض جناح»، جناح یعنی بال، دیدید مثلاً بال یک کبوتری پهن شده است؟ پاهای او خوابیده و روی زمین افتاده، نوک او به زمین می‌خورد؟ در مقابل مؤمنین باید این‌طوری باشید، به پیغمبر اکرم می‌فرماید، می‌آیند فحش می‌دهند، الآن یک کسی به شما بگوید: مجنون، دیوانه! یک کسی آمد و این حرف را زد، شما تا زنده باشید نمی‌خواهید با او حرف بزنید، به پیغمبر اکرم مکرر می‌گفتند: «إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ‏» (حجر/6) تو هر آینه، «إِنَّكَ» یعنی تحقیق کردیم، به حقیقتی رسیدیم و آن حقیقت این است که تو دیوانه هستی! پیغمبر در عین حال حتی جواب نمی‌داد، واقعاً بعضی وقت‌ها به بعضی از این‌هایی که مراحل‌شان بالا رفته و غرور آن‌ها را گرفته و شیطان یک آمپول بیهوشی به این‌ها زده – چون نمی‌شود به این‌ها خواب گفت-  و به قبل از یقظه برگشتند، من این‌ها را دارم الآن اعلام می‌کنم که هیچ قبول ندارم، نباید اصلاً در بین رفقای ما باشند،‌ منتها چه کار کنیم؟ بعضی‌ها که دیگر خیلی شلوغ کردند بیرون‌شان کردیم. بنابراین کوشش بکنید إن‌شاءالله آن‌چه که خدا و پیغمبر گفته‌اند و آن‌چه می‌گویند همان‌ها را عمل کنید؛ حالا یک کتابی نوشته شده است، کتاب هم همین‌طور است، غیر از قرآن و غیر از توضیح‌المسائل مرجع تقلیدتان، بقیه‌اش احتمال این حرف‌ها را دارد، حتی در نهج‌البلاغه روایات ضعیفی هم دارد، از این دوتا (قرآن و رساله) بگذریم چیزی که دلیل داشته باشیم که باید صد درصد آن را قبول داشته باشیم نداریم.

 

سؤال: در مرحله‌ی جهاد با نفس ذکر «یا حَیّ» باید چه تأثیری در روحیات داشته باشد؟

جواب: اولاً ما هیچ دوست نداریم کسی که در مرحله‌ی جهاد با نفس است بگوید ذکر من چیست، شاید به شما این ذکر را داده باشند و به کسی دیگر ذکر دیگری، و به همدیگر نباید بگویید، این جزو مطالب استانداردشده‌ که نیست، یک استاد حاذق، یک طبیب حاذق به طرف نگاه می‌کند می‌بیند چه چیز در او کسر است و مطابق آن دارو به او می‌دهد، حالا به سؤال‌کننده‌ی محترمه لابد گفته‌اند «یاحَیّ» بگویید، این «حَیّ» به معنای یک موجود فعال است، یعنی فرق حَیّ و میّت همین است که حَیّ فعال است، میّت بی‌جان است، بدون کار است، بدون فعالیت است. لابد تشخیص داده‌اند که فعالیت شما ضعیف است، گفتند این ذکر را بگویید و به فعالیت و تحرکی که خدا در خلقت انجام می‌دهد، به آن متصل بشوید تا إن‌شاءالله موفق باشید. به‌طور کلی من باز به شما توصیه می‌کنم هرچه به شما دستور داده می‌شود در جلسات مطرح نکنید، می‌توانید این‌ها را خصوصی سؤال کنید.

 

سؤال: چرا بعضی از دوستان در مورد بحث محبت و تقوا تصور می‌کنند راهِ تقوا فقط در ترس از خدا خلاصه می‌شود و راه محبت، غیر از راه تقوا است؟ در حالی که با توضیحات شما کاملاً این مسئله مشهود است که محبت واقعی به پروردگار بدون کسب تقوا میسر نمی‌باشد.

جواب: در عین این‌که سوال کردند جواب آن را هم خود ایشان دادند، به‌خاطر این‌که من الآن هم در جلسات روز جمعه درباره‌ی تقوا صحبت می‌کنم، تقوا باید در تمام مراحل باشد، محبت بدون تقوا یک جنون است که وقتی از امام صادق سؤال می‌کنند، حضرت می‌فرماید: دل این‌ها از یاد خدا خالی شده است، «قُلُوبٌ خَلَتْ مِنْ ذِکرِ اللَّهِ» (الأمالی/ ص 668) این‌ها خدا را دوست دارند ولی بی‌خود می‌گویند خدا را دوست دارند، چون اگر انسان خدا را دوست داشته باشد خودِ خدا در قرآن می‌فرماید: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» (آل‌عمران/31)، بگو: کسی که خدا را دوست دارد پس پیروی از پیغمبر بکند تا خدا هم او را دوست داشته باشد؛ ما یک دوستی داشتیم، مشهد نزد من می‌آمد، تا می‌رسید دست می‌بوسید، اظهار علاقه می‌کرد، چه، چه، ولی یک کلمه حرف ما را هم گوش نمی‌داد، این‌طوری بود، گفتم: تو محبت نداری، بی‌خود هم بازی درآوردی! واقعاً هم بعضی‌ها بازی درمی‌آورند، محبت که نمی‌شود بدون اطاعت باشد، اصلاً توأم با هم است؛ مگر در محبت‌های ظاهری، در محبت‌هایی که در واقع نیاز است، در محبت‌های مجازی می‌بینید یک نفر کسی را دوست دارد ولی حاضر نیست حرف‌های او را گوش بدهد، فقط چهره‌ی او را دوست دارد، لباس او را دوست دارد، پول او را دوست دارد، قدرت او را دوست دارد، ولی محبتِ واقعی نیست، محبت واقعی محال است که وجود داشته باشد و اطاعت با آن نباشد، هر مقدار محبت رشد می‌کند اطاعت هم به همان مقدار رشد می‌کند، یعنی به یک جایی می‌رسد که حتی در همین محبت‌های مجازی هم گاهی دیده شده است که انسان هرچه طرف مقابل می‌گوید، می‌گوید: چشم! حتی به ضرر او هم هست ولی می‌گوید: چشم، چون محبوب او گفته است. آن شخص وارد بر حضرت موسی بن جعفر می‌شود، تا از راه رسید حضرت فرمودند: برو در آن آتش بنشین، برو در تنور بنشین! گفت: چشم! (بحارالانوار/ ج ۴۷، ص ۱۲۳، ح ۱۷۶) این معنای محبت واقعی و جدی و حقیقی است، وإلّا تقوا با محبت هیچ‌وقت از هم جدا نمی‌شوند، یعنی در تمام مراحل هم همین‌طور است، مرحله‌ی یقظه بدون تقوا نمی‌شود، مرحله‌ی توبه بدون تقوا نمی‌شود، مرحله‌ی استقامت بدون تقوا نمی‌شود، دلیلی ندارد که انسان این‌ کارها را بکند، اگر انسان خدا را دوست نداشته باشد تقوا ندارد، اگر تقوا نداشته باشد خدا را دوست ندارد. بنابراین مکرر من گفتم، حتی در مسئله‌ی محبت که در مسئله‌ی محبت، تا جایی که بحث عمومی می‌شد بکنیم تا آن‌جا من این مطالب را گفتم، حتی باید اهل محبت از خدا بترسند، ما با خدا صمیمی شدیم دیگر از خدا نمی‌ترسیم! هرچه محبت انسان حتی به یک شخصی بیشتر بشود می‌بینید که تقوایش بیشتر می‌شود، بیشتر ملاحظه می‌کند، نمی‌خواهد او را برنجاند، نمی‌خواهد دل او را به درد بیاورد، خدا رحمت کند حاج ملا آقاجان به من می‌گفت: این‌هایی که می‌گویند در بین دوستان، ادب ساقط است بسیار حرف بی‌خودی است، به من می‌فرمود: ادب چیز خوبی است یا بد است؟ طبعاً ادب خوب است، انسان یک چیز خوبی که دارد باید برای دوستانش داشته باشد، نه برای دشمن. ما در مقابل دشمن و افراد غریبه ادب داریم، منتها خود ادب باز یک معناهایی دارد که همه‌ی چیزها را درست می‌کند. بنابراین انسان در مقابل دوستانش، در مقابل کسی که او را دوست دارد هم اطاعت دارد و هم ادب دارد و از همه طریق رعایت حال او را می‌کند، دیگر حالا با فلانی ما صمیمی هستیم بگذار حرف‌هایی که رنج‌آور است به او بزنیم، بگذار به او فحش بدهیم، او که چیزی نمی‌گوید، این‌ها نباید باشد، درست است او چیزی نمی‌گوید ولی تو حیای خود را از دست دادی.

 

سوال: در آیات هفتگی این هفته پروردگار متعال می‌فرماید: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ» چه چیزهایی سبب ضایع شدن نماز می‌شود؟

جواب: البته چون منظور ایشان در خصوص نماز بوده است تا همین‌جا آیه را ذکر کرده است «وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ» هم در همان آیه هست، یک وقتی ما در همان سفری که با مرحوم حاج ملا آقاجان به عراق رفته بودیم نماز صبح یکی از دوستان قضا شده بود، می‌گفت: حتی بیدار هم شدم ولی باز خوابیدم، بعد از آفتاب بیدار شدم، ‌می‌گفت: یک دفعه دیدم یک صدایی طنین انداخت: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ» (مریم/59) ضایع‌کردن نماز همین است که انسان مسامحه بکند، من آن کسی که کار ضروری نداشته باشد را نمی‌گویم، کار ضروری که شیطان بگوید ضروری است نه، مثلاً حواسش نیست که چقدر به ظهر است، البته باید حواسش باشد، مثلا مشغول یک کاری است، فرض کنید دست او در قیر فرو رفته است و حالا نمی‌تواند وضو بگیرد، مثلاً‌ در این حد عرض می‌کنم، صدای مؤذن که به «حی علی الصلاة» رسید، حالا این شخصی که دست او قیری است جدا،‌ اگر به «حی‌ علی الصلاة» رسید و از جایش بلند نشد من او را جزو کسانی که اهل تزکیه‌ی نفس باشند نمی‌شناسم، خود من هم اگر باشم همین‌طور است. خدا دارد می‌گوید: بشتاب! زود بیا! دخترتان در اتاق نشسته است، شما هم در آشپزخانه، او را صدا می‌زنید مثلاً فاطمه! زود خودت را برسان، می‌گوید: حالا این کارم را انجام بدهم، آن کار را انجام بدهم، باز دو مرتبه می‌گویی: زود خودت را برسان، بیا، اگر نیاید یا یک ساعت بعد بیاید، مُشت‌تان را محکم می‌کنید و بر سر او می‌زنید، حالا خدا جا دارد که مُشت بر سر ما بزند؟ شش دفعه می‌گوید: «حَیِّ حَیِّ» یعنی با عجله بدو، و این دویدن خیلی مهم است، شما نگویید چه کار می‌خواهم بکنم؟ حالا چه فرق می‌کند که الآن نماز بخوانم یا عصری نماز بخوانم، شما اگر بدانید خدای تعالی چقدر می‌خواهد به شما عمر بدهد و چقدر خرج دارید، چقدر باید زاد و توشه بردارید، اگر بدانید می‌گویید: باید هر ساعت، هر لحظه خدا به ما بگوید «حَیِّ» بشتاب، به جهت این‌که برای یک نماز، آن‌قدر در حساب شما ذخیره و زاد و توشه می‌ریزند که شما بتوانید آن‌جا زندگی بکنید، وإلّا اگر بنا باشد که نمازخوان و بی‌نماز و مسامحه‌کار به نماز، بی‌اعتنای به نماز، همه‌ی این‌ها یک‌جا داخل بهشت بروند و راحت باشند و هرچقدر هم پول می‌خواهند مثلاً بروند از بانک بگیرند، این را که عدل الهی ایجاب نمی‌کند، امام سجادی که در نماز آن حال را داشت، حضرت زهرایی که وقتی «حی علی الصلاة» می‌گفتند خیلی جلوتر نشسته بود و منتظر «حی علی الصلاة» بود، با تویی که به اندک چیزی… داریم با همسایه‌مان حرف می‌زنیم! به همسایه بگو موقع نماز است، من بلند شدم برای نماز، اگر دوست نداشت که از او جدا شو، دیگر دوست نداشته باش که با چنین همسایه‌ای حرف بزنی، اگر او هم بلند شد و نماز خواند چه بهتر، تو امر به معروف کردی و او را وادار به نماز کردی. ضایع شدن نماز همین کارهایی است که ما می‌کنیم، که اصحاب حضرت ولی عصر هیچ‌وقت چنین کاری نمی‌کنند، نماز را ضایع نمی‌کنند.

 

سؤال: فرموده بودید به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها برای شفای امراض توسل کنیم و به حضرت امام حسن علیه‌السلام در مورد امور مالی توسل کنیم، آیا ارواح اولیاء خدا این‌گونه است؟ مثلاً مرحوم حاج ملّاآقاجان یک چیز خاصی می‌دهند؟

جواب: حالا من این‌طور نگفتم، گاهی صحبت شده است و من گفتم که پیغمبر در کسالت بدنی به حضرت زهرا پناهنده شدند که حضرت زهرا هم عرض کردند: «اُعیذُکَ بِاللَّهِ یا اَبَتاهُ مِنَ الضُّعْفِ» (مفاتیح‌الجنان/ حدیث کساء) یا مثلاً یک آقایی به حضرت مجتبی صلوات‌الله‌علیه در امور مالی توسل کرده و موفق شده است، این روایت خاصی ندارد، مطلب خاصی نیست که این را شما مسلّم بگیرید و بعد بگویید حالا ارواح اولیاء‌ خدا چطور؟ تمام اولیاء خدا -اگر اولیاء خدا باشند- و تمام ائمه و پیغمبر اکرم از یک جا نیرو می‌گیرند، مثلاً‌ بلا تشبیه ده تا چراغ در این اتاق نصب است، همه‌ی این‌ها به یک کنتور، به یک کارخانه وصل هستند، هر چیزی را بخواهید به وسیله‌ی نور آن‌ها پیدا کنید می‌توانید، این چراغ که وسط اتاق روشن شده، شما هر گمشده‌ای داشته باشید می‌توانید با این نور پیدا کنید، حالا این لامپ صد باشد، لامپ دویست باشد، یا ده‌تا لامپ دویست دارید، هر کدام از آن‌ها چنین کاری دارند، توسل به این‌ها فرقی نمی‌کند، حتی اولیاء خدا مثل مرحوم ملا آقاجان اگر سیمش وصل به خدا باشد حاجت می‌دهد، هر حاجتی هم می‌دهد، چون در واقع خدا می‌دهد. بدانید هیچ‌یک از اولیاء خدا از پیغمبر اکرم گرفته تا آن ولی خدایی که فقط ولی خدا است، همه‌ی این‌ها از خدا می‌گیرند و می‌دهند، از خودشان چیزی ندارند، اگر ما معتقد باشیم که از خودشان می‌دهند و خدا به آن‌ها کمک نمی‌کند و با إذن پروردگار نیست ما کافر هستیم، پس فرقی نمی‌کند شما در هر حاجتی به هریک از اولیاء خدا که شما تشخیص دادید این ولیِّ خدا است متوسل شوید، چهارده معصوم که سرجای خودشان، بقیه ی اولیاء خدا مثلاً حضرت ابوالفضل صلوات‌الله‌علیه، حضرت زینب، حضرت نرجس خاتون، سایر امام‌زاده‌ها، اولیاء خدا، همه‌ی این‌ها همین‌طور هستند، اگر ارتباط آن‌ها با خدا محکم باشد به اصطلاحِ مثال ما، سیم آن‌ها به کارخانه وصل باشد روشنایی می‌دهند، اگر نه هم هیچ خبری نیست، انسان بیشتر گم می‌شود، کلید چراغ اتاق را زده است، خیال می‌کرده چراغ روشن است، چراغ روشن نشد و در تاریکی باز هم می‌ماند.

 

سؤال: داشتن کرامات و مکاشفه و خواب‌ها قبل از توبه و تزکیه‌ی نفس چگونه است؟

جواب:‌ به‌طور کلی چه قبل از تزکیه‌ی نفس و چه بعد از تزکیه‌ی نفس، کرامات و مکاشفه و خواب‌های خوب و بد هم ممکن است از طرف شیطان باشد و هم از طرف خدای تعالی، و آن‌هایی که هنوز به مرحله تزکیه‌ی نفس نرسیده‌اند بیشتر احتمال آن هست که شیطانی باشد، ولو خوب باشد، چون از این مجرا آبِ تمیز نمی‌تواند خارج شود، از ظرفی که خودش تمیز نیست نمی‌شود آب تمیز در آن داشت، یک ظرفی که اطرافش پُر از کثافت است شما بگویید: آب آن تمیز است! آب آن تمیز نمی‌شود، از همان کثافت‌ها اقلا به آن منتقل شده است. روح انسان تا تزکیه نشده است کثیف است، تزکیه یعنی پاک‌شدن، خیلی معنای پیچیده‌ای ندارد که شما بگویید یعنی چه، نفسی که پاک نیست، تزکیه نشده است، از آلودگی‌ها پاک نشده است، می‌گویید این ظرف‌ها کثیف است آن ظرف‌ها تمیز است، ظرف‌های کثیف را با ظرف‌های تمیز قاطی نکن، این خیلی ساده است، شاید هر روز چنین حرف‌هایی با بچه‌های‌تان بزنید، کسی تزکیه‌ی نفس کرده است کرامات و مکاشفه و خواب‌ها دارد، اما فرد تزکیه‌ی نفس نکرده همه‌ی کرامات و مکاشفات و خواب‌هایش‌ آلودگی دارد، لاأقل انسان باید احتیاط بکند. کرامت یعنی چه؟ مکاشفه یعنی چه؟ خواب را هم که همه‌تان می‌دانید. کرامات، خدای تعالی یک نفری را می‌خواهد به عنوان یک معلم، یک استاد، یک کسی که برای دیگران الگو باشد، او را معرفی بکند، خدا می‌خواهد معرفی بکند، یک کراماتی به وسیله‌ی او انجام می‌دهد، خدا انجام می‌دهد، مثلاً چطور؟ یک نفری مریض بوده است، خدا می‌خواهد این را شفاء بدهد، حالا این را برداشتند آوردند نزد یک ولی خدایی، او هم یک دستی کشیده است، وإلّا نه دست او تأثیری غیر از دست یک کافر دارد، نه تأثیر آب دهان او فرق می‌کند، چون همه‌ی آن یک چیز است، ولی خدا می‌خواهد به‌وسیله‌ی این کرامت او را معرفی بکند، شما صد روز بروید سر قبر مثلاً فلان دشمن خدا، خدا اگر هم بخواهد این مریض را شفایش بدهد نمی‌دهد، برای این‌که نرود به دیگران بگوید که این‌جا هم معجزه می‌شود! این را که عرض می‌کنم امتحان شده است، پیروان مذاهب مختلف این کار را کردند، شما در دنیا اگر راه بیفتید هیچ حرمی، هیچ مرقدی، هیچ قبری به اندازه‌ای که به حرم حضرت رضا صلوات‌الله‌علیه می‌روند وجود ندارد، آن‌جای دیگر چیزی ندیدند که از قبرش هم بخواهند استفاده بکنند ولی از حرم مطهر حضرت رضا همه چیز دیدند، این مسلّم است، خدای تعالی معجزاتش را آن‌جا انجام می‌دهد که مردم مراجعه بکنند، یاد بگیرند، حضرت رضا را الگو قرار بدهند، این معنای کرامت است، خدا هم می‌کند، معجزه و کرامت در دست خدا است، معجزه برای انبیاء و ائمه علیهم‌السلام است، کرامات هم برای اولیاء خدا است. مکاشفه هم بر دو قسم است: مکاشفه‌ی علمی داریم که مهمتر از هر مکاشفه‌ای است، مکاشفه‌ی مُلکی هم داریم، مثلاً شما این‌جا نشستید، بین خواب و بیداری دارید چُرت می‌زنید، یک وقت می‌بینی مثل این است که رفتید حرم حضرت سیدالشهداء و دارید زیارت می‌کنید، این را می‌گویند: مکاشفه‌ی بین خواب و بیداری، می‌گویند: مکاشفه‌ی مُلکی. یک مکاشفه‌های معنوی است که یک مطالبی است که دیگران می‌روند ده تا کتاب نگاه می‌کنند و درعین حال به حقیقت نمی‌رسند، شما همین‌جا نشستید، دارید به آن مطلب فکر می‌کنید به حقیقتش می‌رسید، این را می‌گویند: مکاشفه‌ی علمی. خواب‌ها هم تقریباً به سه‌بخش تقسیم می‌شود، عمده‌ی خواب‌ها مخصوصاً برای افرادی که هنوز مراحل‌شان تکمیل نشده است قابل اعتنا نیست، بعضی از خواب‌ها تخیلات هستند، پنجاه درصد خواب‌ها تخیلات هستند، مثلاً یک‌جا تنها نشستید و در فکر هستید، یک چیزهایی در ذهن شما می‌آید، یک چیزهایی به فکر شما می‌آید، همین پُررنگ می‌شود و می‌شود خواب، در خواب می‌بینید، چون آن‌جا تنهاتر از وقت بیداری هستید و تنها هستید. یک دسته خواب‌هایی است که تعبیر دارد، یعنی باید آن را جور کرد، تعبیر یعنی باید آن را جور کرد، شما خواب دیدید یک درختی در یک مغازه‌ای است، مثلاً یک ماشین هم از زیر پشت بام مغازه دارد عبور می‌کند، یک خواب این‌طوری، حالا یکی باید بگوید آن درخت برای کنار خیابان بوده است، چرا حواست پرت بوده است؟ چون حواس انسان در خواب پرت است، این را بدانید، حواس انسان پرت بدنش است، بدن را خیلی دوست دارد و می‌خواهد هم مواظب آن باشد و هم مواظب کاری که می‌خواهد بکند باشد، می‌گویند: آن درخت کنار خیابان بوده است و آن ماشین هم از داخل خیابان رد می‌شده است، و آن مغازه هم کنار خیابان بوده است، مثلاً این‌طور تعبیر می‌کنند، این تعبیر دارد،‌ تقریباً سی درصد از خواب‌ها تعبیر دارد. یک بیست درصدی می‌ماند که آن‌ها رؤیاهای صادقه است که بعداً عین همان اتفاق می‌افتد که آن را هم باز نمی‌شود پیش‌بینی کرد، بنابراین خواب به هیچ‌وجه حجیت ندارد.

 

سؤال: می‌خواستم ببینم چه کار کنیم تا به یقظه‌ی کامل برسیم یا مورد هدایت خاص خداوند قرار گیریم؟

جواب: انسانِ خواب خودش هیچ کاری نمی‌تواند بکند که به یقظه برسد، مگر این‌که قبل از این‌که بخوابد فکرش را بکند، و یا یک کسی دیگر بیاید این را از خواب بیدار کند؛ حالت قبل از این‌که به خواب برود که ما در این خواب‌های غفلتی نداریم، چون اگر کسی بیدار باشد و بتواند ساعت کوک کند و بالای سرش بگذارد که بیدار است خوابش هم روی مصلحت است، ولی باید یک کسی بیاید این را بیدار کند، یک چیزی این را بیدار کند، حالا یا یک کسی می‌آید این را صدا می‌زند و بیدارش می‌کند یا یک صدایی، مثلاً باد می‌آید در را به هم می‌زند بیدار می‌شود، یک چیزی از خارج باید مؤثر باشد تا این را بیدارش کند، مثلا برای افرادی که خواب هستند و در غفلت هستند بهترین چیزها خواندن قرآن است، قرآن با تدبر، آن‌ها را از خواب غفلت بیدار می‌کند، صدای رسای پیغمبر، آن هم کلام خدا، ما دیگر از این صدایی بیدار‌کننده‌تر نداریم، به همین دلیل هم من گفتم ترجمه‌ی قرآن، برداشت از قرآن به شما می‌دهیم و خود شما هم برداشت کنید، یعنی خود شما هم یک تلاشی بکنید، حالا که بیدار شدید یک تکانی بخورید، بلند شوید فوری بنشینید، چون انسان وقتی بیدار می‌شود اگر در همان رختخوابش بگوید: حالا بعد بلند می‌شوم! دوباره به خواب می‌رود، اگر بیداری برایش مهم است تا بیدار شد فوری بنشیند، فوری بلند شود، اگر قرآن را بخوانیم إن‌شاءالله بیدار می‌شویم، ببینید ممکن است شخصی قرآن بخواند و خواب باشد، خیلی‌ها هستند، الآن همه‌ی این مردم مسلمان دارند قرآن می‌خوانند و خواب هم هستند ولی تدبر در قرآن، انسان را بیدار نگه می‌دارد، بیدار می‌کند، که ترجمه‌ی قرآن در مرحله‌ی اول و بعد هم برداشت از قرآن و بعد هم برداشت خود شما از قرآن خیلی مؤثر است و همه را بیدار نگه می‌دارد، اگر این کار را کردید مورد هدایت خاص خداوند هم قرار خواهید گرفت.

 

سوال: طبق آیه‌ی شریفه‌ی «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ» (آل‌عمران/54) چه کارهایی مکر خدای تعالی محسوب می‌شود؟

جواب: ببینید، مکر به معنای پنهان‌کاری است، یعنی یک کاری پنهان انجام بدهید، یک کاری شما الآن انجام بدهید که نخواسته باشید من بفهمم، این مکر است، به‌خصوص اگر این کارِ پنهان به ضرر من باشد، کاری که شما می‌خواهید پنهانی بکنید به ضرر من باشد، این را مکر می‌گویند، مردمی که خیال می‌کنند خدا وجود ندارد یا فراموش کردند یا از خدا غفلت دارند، این‌ها پنهان‌کاری می‌کنند، گناه را در خلوت انجام می‌دهند، خودشان را متقی نشان می‌دهند، منافقین اکثراً این‌طور هستند، این‌ها مکر است، خدا هم مکر می‌کند، خدا هم بر ضرر آن‌ها یک کارهای پنهانی انجام می‌دهد و خدا بهترین کسی است که بدون این‌که به طرف اطلاع بدهد می‌تواند کاری علیه او و به ضرر او انجام بدهد، این معنای مکر خدا است.

 

سؤال: چه میزان گرفتگی و قبض روح عادی است و بهترین عمل در آن هنگام چیست و این‌که در آن حال، قاطعیت انسان لطمه می‌خورد آیا این ضعف است؟

جواب:‌ منظور ایشان قبض و بسط است، قبض روح یعنی گرفتگی. اگر انسان در حالت سیر و سلوک دارد یک راه کمالاتی را می‌رود، عیناً مثل ماشینی است که شما سوار می‌شوید و ماشین هم با سرعت، یک جاده‌ای را می‌رود، مخصوصاً در شب، گاهی می‌بینید که همه‌جا روشن شد، چراغ زیادی هست، این‌جا روشن است، گاهی می‌بینید تاریک شد، جاده چراغ ندارد تاریک می‌شود ولی راه‌تان را دارید می‌روید، این مسائل برای شما زیاد مهم نیست، این‌جا عادی است. الآن در همین جاده‌ی قم به تهران همین‌طور است، بعضی جاها چراغ وسط جاده زیاد گذاشتند و حسابی روشن است، اگر انسان چراغ ماشینش را هم خاموش بکند می‌بیند که طوری نیست، این‌قدر نورانی است، گاهی هم یک قسمت‌هایی از آن چراغ ندارد، شما چه فکری می‌کنید؟ چه چیز شما را بیشتر ناراحت می‌کند؟ اگر ماشین بایستد و حرکت نکند؟ یا در روشنایی و تاریکی در هر حال حرکت بکند؟ یقیناً می‌گویید: اگر در روشنایی و تاریکی هر دو حرکت کند و زودتر ما را به مقصد برساند این‌ها مهم نیست؛ خیلی جاده‌ها هستند که اصلاً چراغ ندارد. قبض و بسطِ این‌طوری هیچ مهم نیست، اشکالی ندارد و منظور رسیدن است، به مقصد باید برسیم. اگر قاطعیت‌تان را از دست بدهید معلوم است که آن تاریکی، آن قبض در شما تأثیر کرده است. شما اگر می‌خواهید اطرافتان پُر از چراغ باشد از داخل شهر حرکت می‌کردید، آن‌جا بیشتر بود، یا از داخل اتاق‌تان بیرون نمی‌آمدید، کسی که سائر إلی الله است، کسی که سالک إلی الله است این مسائلِ قبض و بسط برای او نباید مطرح باشد، البته گاهی می‌شود که شما اهل سیر و سلوک نیستید و تاریک هم هستید، یعنی در اتاق نشستید، سیر و سلوکی هم ندارید، چراغ را می‌زنید و می‌شکنید، در تاریکی گیر می‌کنید، این خیلی بد است و باید به فکر یک روشنایی افتاد، حداقل در زندگی‌تان یک کاری بکنید که با نور باشد.

 

سؤال: آیا احادیثی که می‌گوید رسول اکرم قبل از وفات بدهکاری داشتند را شیعه قبول دارد و این را چطور می‌توان با اعتقاد به ثروتمند بودن معصومین جمع کرد؟

جواب: هر فردی، حتی شماها که این‌جا نشستید هر چقدر هم ثروتمند باشید گاهی پیش می‌آید دیگر، یک کسی از شما پولی می‌خواهد یا امانتی آورده و نزد شما گذاشته است، بالأخره امانت هم که نزد شما گذاشته باشد و شما پول او را در صندوق گذاشته باشید شما همین امانت را به او بدهکار هستید و او هم طلبکار است. پیغمبر اکرم امین بود، مورد اعتماد همه‌ی مردم مدینه بود، مورد اعتماد همه‌ی مردم مسلمان بود، یک چیزهایی امانت می‌آورند و خدمت پیغمبر می‌گذاشتند که درباره‌ی علی‌بن‌ابی‌طالب دارد که: «تو ادای امانات را می‌کنی، ادای دِین من را می‌کنی» (مفاتیح‌الجنان/ دعای ندبه)، حتی دِین هم می‌شود گفت، این منافاتی با این‌که حضرت احتیاجی به مردم نداشته است و نرفته از مردم قرض بگیرد ندارد. شما مثلاً یک گاوصندوقی داشته باشید، خیلی محکم، جای شما هم مورد اعتماد باشد، مورد امنیت باشد، آن‌هایی که جای امنی ندارند، این صندوق را ندارند می‌آیند پول‌شان را می‌دهند که آقا، این در داخل صندوق شما باشد تا هر وقت لازم شد بیایم و بگیرم. الآن شاید ثروتمندترین افراد ایران، بانک‌ها باشند و بیشتر از همه هم به مردم بدهکار هستند. اگر این احادیث هست، تأویل و تعبیر آن این است که پیغمبر اکرم مورد قبول همه‌ی مردم بود و امانتدار مردم بود که حضرت رسول اکرم به علی‌بن‌ابی‌طالب می‌فرماید: «تو اماناتی که نزد من هست تأدیه می‌کنی و دِین من را ادا می‌کنی»، یعنی من به خاطر همان امانات هم مدیون مردم هستم و این منافات با این‌که آن‌ها ثروتمند بودند ندارد، آن روایاتی که توهین به مقام مقدس ائمه‌ی اطهار می‌کند، آن‌ها منافات دارد که یک مُشت از روایات هست که رفتند از یهودی یک قدری نان جو قرض کردند و بعد هم نداشتند پولش را بدهند، رنگ حضرت زهرا در اثر گرسنگی پریده بود و بعد به علی‌بن‌ابی‌طالب اعتراض کردند که تو یک قدری هم به زن و بچه‌ات برس! از همین حرف‌هایی که بین ماها هست به حضرت امیر و حضرت رسول اکرم نسبت می‌دهند که همه‌اش دروغ است و دشمنان درست می‌کنند.

 

سؤال: در کتاب سیر إلی‌الله، بخش استقامت، در قسمت تمرکز فکر فرموده‌اید که برای تلقینِ استقامت به افراد ضعیف، جملات مثبت را طبق برنامه‌ی خاصی که در آن کتاب است تلقین کنید، حال آیا می‌توان در کنار روش‌های تربیتی که دستور داده‌اید، برای تربیت فرزند نیز جملات کوتاه و مثبت تربیتی و درخور فهم و ظرفیت او به روش تلقین در حالت خلسه، طبق روش کتاب ولی محدودتر بگوییم تا اثر مطلوبی در او بگذارد؟ مثلاً چندین بار بگوییم فقط به چیزی که برای خودت هست دست بزن.

جواب: البته می‌شود گفت و شاید هم خوب باشد و مؤثر باشد، تکرار برای بچه لازم است، چون حواسش بیشتر از بزرگترها پرت است و دلش در این ارتباط سخت‌تر است، چون حواسش پرت‌تر است دلش سخت‌تر است، باید تکرار کرد و این مسئله‌ای هم که نوشتند خیلی خوب است، چون همه‌ی دزد‌هایی که بعداً دزد می‌شوند و به مردم خیانت می‌کنند در اثر همین است که در بچگی به آن‌ها نگفتند چیزی که برای تو نیست دست به آن نزن! و به هر چیزی دست زده است. اگر یک وقتی شما رفتید خانه‌ی همسایه و بچه‌تان را هم بردید، او به هر چیزی یا وسایل همسایه دست زد، چیزی که به او نگفتید هیچ، اگر صاحبخانه هم به او گفت: دختر خانم بنشین! آقا پسر بنشین! شما دوست نداشته باشید و بگویید: به بچه‌ی من…، این حرف‌ها سبب می‌شود که آن بچه بد بشود، بلکه بگویید: چیزی که برای تو نیست دست نزن، باقاطعیت هم بگویید، به او تلقین هم بکنید، در حالت خلسه را حالا ایشان از داخل کتاب برداشتند، تأثیر آن یک قدری بیشتر است. در هر حال این مسائل را بگویید و مؤثر هم هست، در ضمن روی بچه‌ها در سنین کوچکی فشار نیاورید.

 

سؤال: در یکی از شب‌های إحیاء، عنایتی به ما فرمودید در رابطه با علم حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها که خدای تعالی علم بداء را به آن حضرت عنایت فرموده است، برای من این سؤال پیش آمده که این علم بداء در رابطه با بداء‌هایی است که قبل از ظهور است یا این‌که تمام علم بداء را که در ذات خداوند متعال است آن حضرت هم از آن‌ها اطلاع دارد؟

جواب: من این خانم را می‌شناسم که باسواد هستند، از ایشان بعید است که این مطلب را به این شکل بفهمند، یک قدری بداء را برای شما بیان می‌کنم و بعد آن‌چه که در شب‌های إحیاء گفتم عرض می‌کنم. بداء یعنی ظهور بعدالخفاء، مثلاً شما از این‌جا پشت فرمان ماشین می‌نشینید و می‌خواهید به تهران بروید، سرعت شما چقدر است؟ حدود صد کیلومتر در ساعت حرکت می‌کنید، یک ساعت دیگر سر صد کیلومتری هستید، این علم شما است، درست؟ اگر وسط راه یک کسی آمد جلوی شما را گرفت و نگذاشت بروید این‌ را بداء می‌گویند، یعنی ظاهر شد آن‌چه که برای من اول مخفی بود، خدای تعالی یک علم این‌طوری دارد، روی برنامه‌های وسیله و اسباب، که همه‌ی آن را به پیغمبر اکرم، فاطمه‌ی زهرا، همه‌ی ائمه داده است، همه‌ی آن را تا روز قیامت «إِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِک» که در دعای ندبه می‌گوییم: «وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ إِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِک»، مثلاً چه چیزی؟ حالا این از باب مثال است که با سرعت صد کیلومتر انسان حرکت بکند، سر ساعت سر صد کیلومتری است، این را شما می‌دانید، مربوط به آینده هم هست و می‌دانید، مربوط به گذشته‌اش را که دیدید مثلاً، این را علم می‌گویند،‌ علم هم هست، صد درصد هم هست، اما این وسط اگر یک مشکلی کسی برای شما به‌وجود آورد که شما نیم‌ساعت معطل شدید، آن وقت سر صد کیلومتر چه ساعتی خواهید رسید؟ این‌جا نیم‌ساعت بر آن یک‌ساعت اضافه بکنید، می‌شود یک‌ساعت و نیم بعد، این را می‌گویند: بداء، یعنی این چیزی که شما نمی‌دانستید و برای شما به‌وجود آمده و خدا می‌دانسته است، این بداء است. در تمام لحظات، خدا چنین مسائلی در مورد مخلوقش دارد، حالا مخلوق او ما باشیم، دیگران باشند. از روزی که حضرت ولی عصر أرواحنافداه را خدا در این کره‌ی زمین خلق کرد قرار این بود، علم هم این را می‌گفت که از روز وفات حضرت امام حسن عسکری علیه‌الصلاة‌‌والسلام، حضرت بنا بود در بین مردم باشد و امام مردم هم باشد و این بود، ولی مدام بداء شد تا الآن که 1170 سال است که بداء شده است، شاید در هر روز یک بداء شده است، منتها به ائمه فرموده بودند که چنین مسائلی می‌شود و احتمالاً مردم آمادگی پیدا نمی‌کنند و حضرت ولی عصر غایب می‌شود، الآن از امام زمان بپرسید: شما از چه موقع می‌خواهید رهبری مردم را ظاهراً‌ به عهده بگیرید؟ می‌گوید: از همین الآن! من عهده‌دار هم هستم، منتها شما نمی‌آیید حرف من را گوش بدهید! مثل یک معلمی که پشت در کلاس ایستاده است منتظر است که بچه‌ها سر میزشان بنشینند تا بیاید درس را بگوید، منتها همه به جان هم ریختند، یکی شده است رئیس، یکی شده است شاه، یکی شده است رئیس جمهور، یکی شده است ابرقدرت، دارند برای خودشان بازی می‌کنند، او هم می‌بیند اگر بیاید داخل، یازده نفر از آباء و اجداد او داخل آمدند، زدند آن‌ها را کشتند و مسموم کردند، فقط این یکی مانده است، اگر این هم بیاید داخل، کار تمام می‌شود اصلاً، لذا بداء می‌شود و حضرت نمی‌آید، این معنای بداء است. آن جریان حضرت زهرا را عرض کنم که یک دفعه بوده، حالا شاید باز هم بوده است، ولی یک دفعه‌اش این‌طوری بوده است، آن هم برای این‌که عظمت حضرت زهرا را بگویند، هر چه ولیّ خدا به خدا نزدیک‌تر باشد زودتر از بداء اطلاع پیدا می‌کند، مثلاً إن‌شاءالله بنا است فردا یا تا آخر همین ماه، امام زمان ظهور کند، هیچ کس هم نمی‌داند، بداء دیگر می‌خواهد قطع بشود، اول به خود حضرت می‌گویند، چون از همه نزدیک‌تر خودِ امام زمان است، بعد به ملائکه‌ای که دست در کار هستند می‌گویند، مثلاً شاید به مقتضیات، چند روز بعد از آن، بعد به آن 313 نفر می‌گویند، بعد صدای آن بلند می‌شود و به همه‌ی مردم گفته می‌شود، دقت کردید؟ این معنای اصل مسئله است. آن چیزی که من گفتم این است: یک روز حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه می‌آید خانه، حضرت زهرا از چیزهایی که از نظر خدای تعالی تغییر داده شده و عوض شده است خبر داد، چون محَدَّثه است، حدیث یعنی جدید، جدیداً خبری شده است، خدای تعالی به حضرت زهرا گفته اما هنوز به حضرت امیر نگفته است، شاید به پیغمبر اکرم هم نگفته باشد، این معلوم است که قُربِ حضرت زهرا خیلی زیاد است، حضرت زهرا هم برای علی‌بن‌ابی‌طالب گفت، علی‌بن‌ابی‌طالب خیلی تعجب کرد، تعجب هم برای اصلِ قُرب بود، نه به‌خاطر این‌که مثلاً چطور یک علمی دارد که دیگران ندارند، نه! چون بعد به آن‌ها هم گفته می‌شود، بعد حضرت امیر عقب‌عقب برمی‌گردند، خیال نکنید مسجد و خانه‌ی علی‌بن‌ابی‌طالب ده‌تا کوچه با هم فاصله داشته است، نه، فقط یک در بوده است، برمی‌گردند داخل مسجد، به رسول اکرم عرض می‌کنند: فاطمه‌ی زهرا چنین جریانی دارد، حضرت هم می‌فرماید: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي» (بحارالانوار/ ج ‏23، ص 234) یا «فَاطِمَةُ مِنِّی‌» (صحیح بخاری/ ج4، ص47) فاطمه از ماست و آن مطالب را می‌فرمایند (بحارالأنوار/ ج 43، ص 8). پس بنابراین مطلب روشن شد. علم بداء به آن صورت نیست که مقدار معینی داشته باشد، مثلاً‌ ده‌تا داشته باشد، بیست‌تا داشته باشد، این‌ها نیست، علم بداء یعنی همین الآن هم ممکن است یک چیزی برای ماها ظاهر بشود که مثلاً قرار بر این نبود، این بداء می‌شود.

 

سؤال: آیا شیعه حدیث «لاَ تَجْتَمِعُ أُمَّتِي عَلَى خَطَإٍ» (الفصول المختارة من العیون و المحاسن/ جلد 1، صفحه 239) را قبول دارد؟ اگر قبول دارد معنای آن چیست؟

جواب: البته این را بیشتر اهل سنت نقل می‌کنند و ما هم با این توجیه که من عرض می‌کنم قبول داریم، که امت من بر خطا اجتماع نمی‌کنند، یعنی تمام امت یک حرف می‌زنند، این معنای اجتماع است، حالا امت پیغمبر یک میلیارد باشند، مثل الآن که بالای یک میلیارد هم هستند، یا ده نفر باشند، هر چقدر امت هستند همه‌ی آن‌ها یک چیز بگویند،‌ این خطا ندارد، چرا؟ به‌خاطر این‌که یک نفر از این امتی که اجتماع کردند امام زمان است، ما همیشه می‌گوییم یک حجت در بین مردم هست، پس خطا نمی‌شود بکنند، فرقی هم نمی‌کند خود حضرت ولی عصر تنها این حرف را بزند یا با همه این حرف را بزند، فرقی ندارد، یا حالا نظر امام زمان صلوات‌الله‌علیه خلاف آن چیزی است که همه اجتماع کردند بر آن، این‌جا به هر وسیله‌ای باشد حضرت اختلاف می‌اندازد، یعنی نمی‌گذارد که این اجتماع باشد. داریم در زمان مرحوم شیخ مفید، یک شخصی آمد خدمت شیخ مفید، عرض کرد: زن من فوت کرده است ولی بچه‌ای که در رَحِم دارد زنده است، چه کار کنم؟ روی قواعد و قوانین احکام اسلام نمی‌شود مُرده را مُثله کرد، ایشان گفت: حالا هر چه هست او را دفن کنید، این هم داشت می‌رفت که برود زنش را دفن کند، در راه یک کسی او را صدا زد و گفت: شیخ اشتباه کردند – البته بعد هم نظر ایشان همین شد- نظر ایشان این است که شکم مادر را باز کنید، به قول امروزی‌ها سزارین کنید و بچه را دربیاورید و بعد او را دفن کنید، آن‌ها هم رفتند این کار را کردند، اتفاقاً آن بچه خیلی بااستعداد شد و بزرگ که شد، آمد سر درس شیخ مفید و خیلی از خودش نبوغ نشان می‌داد، خیال می‌کردند خودِ شیخ مفید این فرمایش را فرمودند، یکی آن‌جا گفت: ایشان را که می‌بینید، آزادشده‌ی دست شما است، گفت: چطور آزاد شده‌ی دست ما است؟ جریان را گفت، ایشان گفت: تا همین الآن باز فتوای من همان است، این کس دیگری بوده است (العبقری الحسان/ ج۵، ص۴۴۷)، بعد معلوم شد که این‌طور وقت‌ها که همه‌ی مراجع، همه‌ی علما، همه‌ی مجتهدین یک حرف را می‌زنند این‌جا حضرت می‌آید اختلاف ایجاد می‌کند و حقیقت را می‌گوید و از آن وقت به بعد، حکم چنین مسئله‌ای همان شد که حضرت ولی عصر صلوات‌الله‌علیه فرمودند.

 

سؤال: آیا بدون عذر جایز است انسان در نماز جمعه شرکت نکند؟ لطفاً توضیح دهید.

جواب: بعضی گفته‌اند: نماز جمعه در زمان غیبت مستحب است، بعضی گفته‌اند: واجب است،‌ بعضی گفته‌اند: حرام است. علت این‌که این سه قول را بیان کردند، یعنی سه دسته شدند چیست؟ اصل نماز جمعه از واجبات اولیه است، این را بدانید، اگر کسی بگوید نماز جمعه واجب نیست کافر است، چون صریح قرآن هم هست و روایات آن هم خیلی‌خوب است، نهایتاً بعضی می‌گویند نماز جمعه در زمان غیبت -با این شرط- واجب نیست، به جهت این‌که در زمان ظهور حضرت که بر همه واجب است این‌طوری است که یا خود امام زمان جلو می‌ایستد و باید به او اقتداء کرد، که اگر یک کسی بگوید: من این آقا را عادل نمی‌دانم! خب کافر است، امام زمان را که نمی‌شود عادل ندانست، حتی اگر امام زمان صلوات‌الله‌علیه یک نفری را برای نماز جمعه تعیین کرده باشد و باز این طرف رد بکند و بگوید: من او را عادل نمی‌دانم، باز هم کافر است، به جهت این‌که فرقی نمی‌کند خود حضرت بایستد یا نماینده‌ی حضرت بایستد، و شیعه نماز جمعه را در صورتی واجب می‌داند که یا خود حضرت ولی عصر صلوات‌الله‌علیه یا نماینده‌ی خاص ایشان امامت بکند، اما الآن آن کسانی که می‌گویند حرام است، می‌گویند همان کسی که سبب وحدت باید بشود سبب تفرقه می‌شود، پس بنابراین جایز نیست، نماز جمعه برای وحدت مسلمان‌ها است،‌ از همین جهت یک فرسخ در یک فرسخ باید تمام مردم برای نماز جمعه بیایند، هر کسی که مکلف است باید بیاید، این می‌خواهد یک وحدتی ایجاد کند و چون این کار نمی‌شود، یک عده می‌گویند: فلانی را ما می‌شناسیم، این عادل نیست! همین بهانه است و نمی‌آیند، مایه‌ی تفرقه می‌شود. آن کسانی که می‌گویند مستحب است، می‌گویند خب یک کاری است، مخصوصاً بعد از انقلاب می‌بینید که یک کار بسیار خوبی است، حرف‌ها در نماز جمعه گفته می‌شود، مستحب است، خوب است، بروند نماز جمعه بخوانند ولی بعضی‌ها می‌گویند نماز ظهرشان را هم دوباره باید بخوانند، به جای نماز ظهر واقع نمی‌شود؛ بعضی‌ها می‌گویند مستحب است، نماز ظهرشان را نمی‌خواهد بخوانند؛ بعضی‌ها که می‌گویند واجب است ملاحظه‌ی هیچ مسئله‌ای را ظاهراً ندارند، مثلا شما می‌خواهید تهران نماز جمعه بخوانید، تمام مردمِ مکلّف تهران می‌خواهند نماز جمعه بیایند، أقلاً شاید دو سه میلیون جمعیت باشد، این‌ها را کجا جا بدهند؟ چطوری بخوانند؟ چون ما باید متصل باشیم، یک بیابانی را اختصاص بدهند برای این جهت و الآن هم می‌بینیم که خود مراجع و بزرگان، نماز جمعه نمی‌آیند به همین دلیل که مستحب است ولی واجب نیست.

 

سؤال:‌ آیا جایز است خانم‌ها موهای سر و ابروی خود را رنگ کنند؟

جواب: اگر جزء زینت آن‌ها است و برای شوهر هم این زینت انجام می‌شود اشکالی ندارد.

 

دعای ختم مجلس

«نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم أسمائک و بمولانا صاحب‌الزمان یاالله یاالله یاالله یاالله» پروردگارا به آبروی ولی عصر همه‌ی ما را از یاران خوب امام زمان قرار بده. فرج آن حضرت را برسان. قلب مقدسش را از ما راضی بفرما. خدایا این جمع از خانم‌ها را به خاطر محبت‌شان به امام زمان به کمالات روحی موفق بفرما. خدایا همه‌ی ما را از شیعیان خوب علی‌بن‌ابی‌طالب قرار بده. خدایا این روزهای آخر سال، ما را اگر گناه کرده‌ایم عفو بفرما و اگر کمالاتی هست که باید نصیب ما بشود در این روزهای آخر سال به ما مرحمت بفرما. اول محرّم، سال آینده است و سال آینده شروع می‌شود، خدایا سال آینده را برای ما مبارک قرار بده. به حقیقت حضرت سیدالشهداء سال آینده را برای ما سال ظهور امام زمان قرار بده. اموات‌مان غریق رحمت بفرما.

«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین»

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۱۹ ذی الحجه ۱۴۲۵ قمری

«أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین»

 

سؤال: با توجه به این‌که قرائت‌قرآن با صوت‌حَسن و بلند سفارش شده است و از طرف دیگر هر کسی‌که تلاوت‌قرآن را گوش می‌دهد باید سکوت کند، وظیفه سالکین‌الی‌الله که در یک خانه و سقف زندگی می‌کنند چیست و آیا همزمان می‌توانند با صوت بخوانند یا باید آرام بخوانند، یا این‌که می‌شود یکی بخواند و بقیه گوش بدهند. لطفاً بیشتر توضیح دهید.

جواب: قرائت‌قرآن با صدای‌بلند من جایی ندیدم که توصیه شده باشد، با صوت‌خوب، با صوت‌حَسن خوب است، شاید منظور سؤال‌کننده این بوده است که همان معمولی، نه حالا این‌که بخواهد داد بزند و خیلی بلند بخواند. اگر یک نفر در بین جمعی در یک محفلی قرآن خواند به دو بخش تقسیم می‌شود: یک بخش واجب که واجب است انسان گوش بدهد و هیچ‌ کاری انجام ندهد که همان آیه شریفه قرآن که می‌فرماید: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا»(اعراف/204) استماع کنید و گوش بدهید و ساکت باشید، واجب این فقط در نماز جماعت و حمد و سوره است، حمد و سوره هر نمازی که در جماعت خوانده می‌شود واجب است که مستمعین آن گوش بدهند، مستمعینی که در نماز هستند و عمل هم می‌شود. مستحب آن در بقیه اوقات است که انسانیت انسان، توجه انسان به خدای‌تعالی و شناخت انسان به حقیقت‌قرآن و عظمت‌قرآن، هم عقلاً و هم از جهت دستور این‌است‌که انسان گوش بدهد و ساکت باشد. «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا» هم گوش بدهد، هم ساکت باشد، به خاطر این‌است‌که گاهی می‌شود که انسان گوش می‌دهد، درِ گوش او باز است ولی حواس او جای دیگر است یا حتی با کسی صحبت می‌کند، صدا هم بلند است و دارد گوش می‌دهد، یا مشغول یک کاری است که با گوش دادن منافات ندارد، نه، خیلی مؤدب باید انسان گوش بدهد، همان‌طوری که شما الحمدلله در جلسات خود عمل می‌کنید. این مستحب است، اگر یک مقداری انسان با فکر خود، اعتقادات خود به اصطلاح ور برود، یک مقداری روی آن فکر بکند، احساس می‌کند که یک مستحب معمولی هم نیست، تقریباً می‌شود گفت واجب است. من الآن دارم این‌جا برای شما صحبت می‌کنم اگر دو نفر آن‌طرف با هم صحبت بکنند کار حرامی نکردند ولی خیلی انسان فکر می‌کند خلاف انتظار است، خدا دارد صحبت می‌کند از زبان یک بنده خدایی و صدا برای خدا است، صدا را خدا خلق کرده است و کلام هم که برای خدا است، آن‌وقت انسان بنشیند با رفیق خود حرف بزند، حواس او جای دیگر باشد، خلاصه إنصات و إستماع نداشته باشد، از نظر ادب که باید بگوییم تقریباً برای این شخص واجب است، از نظر معرفت به خدا هم تقریباً واجب است ولی از نظر حکم شرعی مستحب است. این کسانی هم که همه‌خوانی می‌کنند، این‌ها در واقع خود را یک نفر حساب می‌کنند، یعنی دیدید دیگر چند نفر با هم قرآن را می‌خوانند، این‌ها در حقیقت مثل این‌است‌که یک نفر می‌خواند، آن کسی‌که نمی‌خواند و کنار نشسته است، جزو همه‌خوانی نیست او باید حتماً گوش بدهد.

 

سؤال: در روایات از پنج نوع روح نام برده شده است که همراه هر کسی هستند و در برخی روایات یک روح را مختص ائمه علیهم‌السلام معرفی نموده‌اند، لطفاً در این مورد توضیح بیشتری بفرمایید.

جواب:‌ شما اگر در این اتاق نشسته باشید، بخاری روشن باشد گرم است، اگر بخاری روشن نباشد و کولر روشن باشد سرد است، این‌جا دو تا هوا آمده است. شما می‌گویید دو تا هوا هست یا می‌گویید دو تا هوا یکی سرد… یعنی به خاطر سردی و گرمی آن – خوب به این مثال دقت کنید- را تقسیم می‌کنید. به خاطر معطر بودن آن، آن را تقسیم می‌کنید، به خاطر بدبو بودن آن این هوا را تقسیم می‌کنید. همه شما یقیناً یک مقدار فکر کنید می‌بینید که به خاطر این اوصاف مختلفی که بر این هوا وارد شده است آن را تقسیم می‌کنید، این‌طوری است دیگر. هوای‌اتاق بدبو است، هوای‌اتاق خوشبو است، هوای‌اتاق گرم است، هوای‌اتاق سرد است، این هوا یک هوا است، هیچ‌کس نرفته است این هوا را بفرست برود در کوچه و یک هوای‌گرمی وارد کند، این هوا را بفرستد در کوچه و یک هوای‌معطری وارد کند، این‌طوری نیست، همین هوا متصف به صفات مختلف می‌شود و می‌گویند هوای‌گرم اتاق، هوای‌سرد اتاق، هوای‌معطر اتاق، این‌ها. خود ما هم عاقل هستیم، دیگر نمی‌خواهد به ما چیزی یاد بدهند، در وجود ما آن‌چه که ظهور دارد یک روح بیشتر نیست، یعنی این یک روح گاهی غضبناک است، گاهی خوش‌اخلاق است، گاهی مطمئنه است، گاهی راضیه است، گاهی ایمان دارد، گاهی ایمان ندارد. ببینید یک چیزهایی عارض بر این روح می‌شود وإلّا آن چیزی‌که در ما احساس می‌شود و گاهی هست و گاهی نیست یک روح است. در موقع خواب نیست، در موقع بیداری هست. هم می‌شنود، هم می‌بیند، هم می‌چشد، هم احساس می‌کند، ممکن است به خاطر دیدن آن بگوییم روحی که ما با آن روح می‌بینیم، همه صفات ممکن است بر آن عارض بشود، ممکن است صفات‌رذیله بر آن عارض بشود، ممکن است صفات‌حمیده بر آن عارض بشود و اگر در روایات و یا در هر کجا یا اگر در کلام فلاسفه هم گفته می‌شود که انسان ممکن است پنج روح یا ده روح یا صد روح داشته باشد، عین این‌است‌که بگوییم این اتاق ممکن است چند گونه هوا داشته باشد. هوای‌سرد، هوای‌گرم، هوای‌معطر، هوای‌بدبو، و امثال این‌ها. بنابراین ما یک روح داریم که از بدن ما موقع خواب خارج می‌شود و همان روح متصف به صفات مختلف می‌شود، لذا خدای‌تعالی هم در قرآن خطاب به یک روح می‌کند «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»(فجر/27) همین‌جا هم تازه نفس‌مطمئنه را می‌گوید، نفسی هم هست که أماره‌بسوء است، نفسی هم هست که لوّامه است، این اسامی مختلف هست، به همین نفس‌مطمئنه می‌گوید: «ارْجِعی إِلی رَبِّک راضِیةً مَرْضِیةً»(فجر/28) بیا روح راضیه و مرضیه داشته باش «فَادْخُلی فی عِبادی»(فجر/29) روح بندگی داشته باش. معنای آن این نیست که شما یک روح مطمئنه دارید، یک روح راضیه و مرضیه دارید، یک روح… همان روح است، گاهی صفت آن راضیه و مرضیه می‌شود، گاهی صفت آن مطمئنه می‌شود، گاهی صفت بندگی پیدا می‌کند و همین‌طور. آن‌چه که خود ما وجداناً می‌بینیم در وجود ما هست همان یک روح است که در موقع خواب از بدن بیرون می‌رود. یک روحی هم اسماً روح است ولی حقیقتاً روح نیست و آن روح‌نباتی است که این اسماً روح است، روح‌نباتی تقریباً شبیه به روحی است که در ساعت هست، این ساعت مثلاً روح ندارد بگوییم… می‌گویند ساعت یک نفری کار نمی‌کرد، آن را باز کرد دید یک مگس آن‌جا مُرده است، گفت: پس کارخانه‌چی آن مُرده است که این کار نمی‌کند، نه این‌طور نیست، پیچ و مهره‌های این ساعت، قوّه آن، همه چیز آن مرتب باشد کار می‌کند، وقتی‌که همه چیز آن مرتب نبود کار نمی‌کند. شما یک درختی را اره بگذارید و از پای آن ببُرید، دیگر رشد خود را از دست می‌دهد، رشد ندارد، چرا؟ به جهت این‌که آن شرایطی که مایه رشد او است از بین رفته است. چیز اضافی ما بگوییم مستقل در وجود او باشد نیست، در گیاهان هم نیست، اصلاً گیاه را اگر شما بُریدید ببینید یک روحی از آن بیرون آمد و بالا رفت یا قبلاً روح این گیاه بوده است، این که می‌گوییم روح دیگری ندارد به خاطر این‌که استقلال ندارد، این را بدانید، مستقل نیست، یعنی قبل از او باشد، بعد از او هم باشد، حالا بعضی از فلاسفه که می‌گویند اصلاً همین روح حساس ما هم مستقل نیست که آن‌جا ما خیلی حرف داریم، می‌گوییم نه، بعد از مُردن هست، قبل از به وجود آمدن هست «خَلَقَ اللَّهُ أَرْوَاحَ شِیعَتِنَا قَبْلَ أَبْدَانِهِمْ بِأَلْفَی عَامٍ»(الکافی: 1/438) این مسائل را داریم، ولی آن روحی که اسماً روح است ولی مستقل نیست همین روح‌نباتی است که ما و حیوانات و نباتات با هم مشترک هستیم، آن روح چرا، بعد از… حالا حیوانات هم شاید این‌طور نباشند ولی نباتات، که اسم آن را هم روح‌نباتی می‌گذارند، نباتات این‌طوری هستند، وقتی‌که قطع شدند از ریشه، جدا شد، یک شاخه درخت یا خود درخت از ریشه جدا شد می‌بینیم که دیگر قطع می‌شود و فعالیت ندارد، دیگر حرکت ندارد. آن روحی که مستقل است و خدا برای او خیلی احترام قائل شده است. «أَکرَمَکمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکمْ»(حجرات/13) به همین جهت است «وَ لَقَدْ کرَّمْنا بَنی آدَمَ»(اسراء/70) به همین جهت است. آن روح یک روح بیشتر نیست و آن متصف به صفات‌حمیده یا رذیله یا بالأخره متصف به صفاتی می‌شود.

 

سؤال: اولین و مهمترین عملی که انجام آن به‌عنوان مدخل وادی سیر و سلوک‌الی‌الله و معرفت به حضرتش (جَلَ و أعلا) می‌باشد برای مبتدِین این راه چیست؟ انسان چه کار کند تا به برنامه‌های اصلاح نفس و خودسازی علاقمند شود؟

جواب: در سیر و سلوک مدخل آن یقظه است، حالا بعضی‌ها ممکن است از جلوتر از یقظه بخواهند اطلاعی داشته باشند. معنی فارسی یقظه بیداری است، معنی فارسی نوم هم خواب است، عربی است. این تشبیه هم خیلی تشبیه جالبی است، شخص خواب از همه چیز که در اطراف او اتفاق می‌خواهد بیفتد یا اتفاق می‌افتد یا از آینده خود که چه اتفاقی خواهد افتاد، از همه این‌ها غافل است، چون خواب است. الآن یک آتشی از در شروع کرده است و دارد جلو می‌آید و این هم این‌جا خواب است، اگر بیدار بود بلند می‌شد و فرار می‌کرد، اما چون خواب است نمی‌تواند، یعنی نمی‌فهمد که بلند شود و فرار کند. حالا چه کار کنیم که این شخص خواب بیدار شود؟ خود انسان بیدار شود؟ سؤال خوبی است. این‌جا باید یا به وسیله دیگران این را از خواب بیدار کنند یا خود او یک کاری بکند، البته قبل از خواب یا یک لحظه که بیدار می‌شود، یک کاری بکند که بیدار بشود، مثلاً ساعت کوک کند و بالای سر خود بگذارد، به أنحای مختلف، البته خیلی مشکل است، یک نفر می‌گفت من برای نماز شب خود ساعت کوک می‌کنم و بالای سر خود می‌گذارم، صبح که بلند می‌شوم می‌بینم ساعت داخل باغچه افتاده است، معلوم می‌شود خود آقا بیدار می‌شود، عصبانی می‌شود، این ساعت را پرت می‌کند داخل باغچه و متوجه نیست. بهتر از همه این‌است‌که دیگران او را بیدار کنند و اگر بیدار شد فوراً بلند شود بنشیند، آبی به صورت خود بزند، پشت کار خود را بگیرد و انبیاء برای همین جهت آمدند که خواب‌ها را بیدار کنند. انسان بیدار واقعی بشود خود او دنبال کار می‌رود، دنبال سیر و سلوک می‌رود، بیدار واقعی بشود. انبیاء برای همین آمدند، اولیاءخدا هم برای همین آمدند، تمام کتب‌آسمانی هم برای همین آمدند، حتی خدا اسم قرآن را ذکر گذاشته است که «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»(حجر/9) اسم پیغمبر با این عظمت را مذکر گذاشته است «إِنَّما أَنْتَ مُذَکرٌ»(غاشیه/21) تو جزء مذکر چیز دیگری نیستی. بینید بیدار کردن خیلی مهم است، بیدار هم می‌کنند، قرآن بیدار می‌کند، پیغمبر بیدار می‌کند، هدف خدای‌تعالی از ارسال رُسُل و انزال کتب بیدار کردن است، ما هم بیدار می‌شویم، اگر نمرده باشیم، بیدار می‌شویم ولی باز می‌خوابیم، اشکال کار این است، چُرتی‌ها را دیدید، یک جواب نامفهومی می‌دهد ولی باز هم می‌خوابد. بلند شو نماز تو قضا شد، چشم، باز می‌خوابد، بعضی‌ها این‌طوری هستند. انسان در مسائل روحی هم همین‌طور است، می‌رود در یک مجلسی می‌نشیند، واقعاً من بعضی‌ها را دیدم اشک می‌ریزند، صبح جمعه می‌رود دعای‌ندبه در مهدیه‌تهران، این تلویزیون هم نشان می‌دهد، اشک دارد می‌ریزد ولی می‌بینی یک ساعت بعد آن باز رفت گناه کرد، باز رفت معصیت کرد، این همان مثل خوابی است که بیدار می‌شود و یک بله‌ای می‌گوید و باز می‌خوابد، عمده آن نخوابیدن بعد از آن است، تا بیدار شدید «کفَی بِالْمَوْتِ وَاعِظاً»(الکافی: 2/275) یک مرگ را دیدید، یک نفر جلوی چشم شما مُرد، این واعظ خوبی است، بیدارکننده خوبی است، خیلی چیزها بیدارکننده است، همه چیز، قرائت‌قرآن، بیدار ماندن خیلی مهم است، اکثراً نمی‌خواهند بیدار بمانند، بیدار ماندن، اگر بیدار شد و بیدار ماند به شرایط یقظه، آن‌وقت باید به او فهماند حالا که بیدار است می‌شود به او گفت این پشت آتشی گرفته است و دارد داخل می‌آید، تا یک ساعت دیگر زلزله ممکن است این سقف را روی سر تو خراب کند، تا یک ساعت دیگر ممکن است سیلی بیاید و تو را از جا بکند، می‌بینید که حواس خود را جمع می‌کند، به احتمال هم می‌بینید که احتیاط می‌کند. اگر به شما بگویند… یک نفری حالا، یک بچه‌ای به پدر خود بگوید من یک عقرب این‌جا در اتاق دیدم، اصلاً معلوم نیست این بچه عقرب را بشناسد، بعد هم حالا دیده است، رفته است بیرون، حالا بیرون رفته نباشد بیرون، از کجا معلوم بیاید من را بگزد، شما این‌جا نمی‌توانید بخوابید، تا تحقیق نکنید، تجسس نکنید که این عقرب وجود دارد یا ندارد استراحت تقریباً نمی‌توانید بکنید، این همه انبیاء آمده‌اند، 124هزار پیغمبر، قرآن، این همه مبلغین، این همه وُعاظ، به شما می‌گویند اولاً مردن ممکن است یک لحظه طول بکشد، شاید همه ماها تا یک لحظه دیگر زنده نباشیم، همین‌طور که بم را دیدید چطور یک‌دفعه خراب شد، این اولاً. ثانیاً بعد از مُردن همه گفتند حسابی در کار است، عذابی در کار است، اگر انسان خوب عمل نکند، اصلاً احتیاط نمی‌کنیم، به اندازه همان عقرب احتیاط نمی‌کنیم، حالا شاید انبیاء راست گفته باشند، احتمال آن که هست، باید احتمال بدهیم، این همه پیغمبر آمدند گفتند، آن هم مثل خاتم‌الأنبیاء، این همه صحبت کردند، اگر احتمال ندهیم خیلی وضع ما خراب است. این علامت آن است که دو مرتبه به خواب رفتیم.‌ اگر این یقظه را پیدا کردیم که حالا این انبیاء آمدند گفتند قیامتی هست، چه کار کنیم در قیامت راحت باشیم؟ قیامت را هرطوری باشد می‌گذرانیم، عالم‌برزخ را هرطوری باشد می‌گذرانیم، تو چرا ده روز در زندان تک‌سلولی با أعمال شاقه را نمی‌توانی بگذرانی، آن‌وقت یک‌میلیارد سال، شاید هم بیشتر باشد، در عالم‌برزخ می‌گذرانی؟ پنجاه‌هزار سال در قیامت را می‌گذرانی؟ حالا بر فرض آخر به بهشت بروی، یعنی چه؟ این علامت خواب است، انسان اگر عمیق بشود، دقیق بشود «عجلوا بالتوبه قبل الموت» قبل از این‌که بمیرید عجله بکنید به توبه، موت چه موقع است؟ از یک لحظه دیگر احتمال آن هست تا إن‌شاءالله 150 سال دیگر، که همه به همدیگر وعده می‌دهیم. عجله بکن، بالأخره یک لحظه دیگر هم احتمال آن هست، یک سر قضیه یک لحظه دیگر است «عجلوا» چه موقع توبه کنیم؟ همین الآن، انسانی که بیدار است این‌طوری است، پس بنابراین مدخل وادی سیر و سلوک و معرفت به حق، یقظه است و قبل از یقظه ندای انبیاء و اولیاء و بزرگان است.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید دلیل حرمت مجسمه‌سازی چیست؟ آیا این نهی شامل عروسک‌سازی هم می‌شود؟

جواب: اسلام دین استدلال و عقل و فهم و درک است، دینی نیست که با احساسات بخواهد پیش برود، شما اگر وارد کلیسای‌واتیکان بشوید تمام آن مجسمه است، انسان هم مدتی سرگرم است، عَجب دینی، در مساجد ما اصلاً یک خط هم روی دیوار کشیده نشده است، ولی این‌جا پُر از مجسمه است. شاید هر شخصی لاأقل هر چقدر هم دقیق باشد، عاقل باشد، یکی دو ساعت در این مجسمه‌ها فرو می‌رود که این‌ها برای چه درست شده است؟ این‌ها چه چیزی هست؟ آن‌جا گوش آن را خوب درست نکردند، آن‌جا چه… اسلام می‌گوید به خاطر این‌که این‌جا نباید معطل بشوید، روی مجمسه شما هرچقدر هم فکر کنید هنر آن مجسمه‌ساز به دست تو آمده است، هنر نقاش به دست تو آمده است، شما اگر یک نمایشگاهی وارد بشوید، نقاشی یک شخصیت‌هایی، آخرین چیزی‌که به آن می‌رسید این‌است‌که این نقاش عجب فوق‌العاده بوده است، ببین چقدر حساس این نقاشی را کشیده است، حساس‌تر از این خود آن انسانی است که راه می‌رود، ببینید فکر انسان را به یک جای بن‌بستی نگه می‌دارد، اسلام حتی این اندازه هم نخواسته است که فکر انسان یک قدری بن‌بست پیدا کند، می‌گوید روی انسان فکر کن، چون فرق مجسمه با انسان این‌است‌که حتی نقش سر انگشتان انسان او را به خدا می‌رساند، چهره انسان او را به خدا می‌رساند، اگر کسانی باشند… وقتی از حضرت‌عیسی سؤال کردند: «مَنْ نُجَالِسُ»(الکافی: 1/39) با چه کسی بنشینیم؟ فرمود: «مَنْ یذَکرُکمُ اللَّهَ رُؤْیتُهُ» کسی‌که نگاه او شما را به یاد خدا بیندازد. بعضی‌ها را انسان نگاه می‌کند به یاد شیطان می‌افتد، بعضی‌ها را انسان نگاه می‌کند می‌بیند اقلاً ظاهر خود را با اسلام تطبیق دادند به یاد اسلام می‌افتد، این أقل آن است. این‌جا انسان به بن‌بست نمی‌رسد، از این انسان و از خلقت این انسان رد می‌شود…، در آن مجسمه هم انسان از آن گچ‌ها و این‌ها هم رد می‌شود، منتها آن رد می‌شود و می‌رسد به مجسمه‌ساز ولی این رد می‌شود و می‌رسد به خدا. این فرق آن است، می‌خواستند شما از همه چیز رد بشوید و به خدا برسید، حالا کراهت داشته باشد، حرمت داشته باشد، آن بحث‌های دیگر است که مربوط به احکام است و اگر هم گفته باشند حرام است باز هم خوب است، اگر مکروه هم باشد خوب است و خلاصه خوب است که شما از هر چیزی که نگاه می‌کنید به خدا برسید نه به مجسمه‌ساز برسید، نه به نقاش برسید، نه به عکاس برسید، این بهتر است.

 

سؤال: لطفاً در رابطه با فرمایش حضرت‌امیرالمؤمنین علیه‌السلام که می‌فرماید: «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ»( نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 511) ما چگونه در زندگی برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری کنیم که از چنین شناختی بهره‌مند شویم؟

جواب: برنامه‌ریزی ما برای این‌که از این شناخت بهره‌مند بشویم، اول کاری که می‌کنیم باید برنامه‌های خود را با برنامه‌های خدا تطبیق بدهیم، دیگر خدا هیچ‌وقت مانع نماز خواندن شما نمی‌شود، مانع أعمال خوب شما نمی‌شود. همتی که شما برای رسیدن به خدا دارید خدای جلوی آن را نمی‌گیرد، آن را نقض نمی‌کند. اگر شما عهدی با خدا داشته باشید هیچ‌وقت خدا آن عزم شما را فسخ نمی‌کند، بلکه می‌فرماید: چرا تعهد با من را از دست دادی؟ «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیکمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیطانَ إِنَّهُ لَکمْ عَدُوٌّ مُبینٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ‌ٌ»(یس/60-61) اگر انسان بداند فسخ‌عزائم دست خدا است و همه کاره خدا را بداند و حتی در همه کارها که می‌خواهد بعداً انجام بدهد…، به پیغمبراکرم با آن عظمت که تمام کارهای او کارهای خدایی بود می‌فرماید: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَی‌ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِک غَداً * إِلاَّ أَنْ یشاءَ اللَّهُ»(کهف/23-24) نگویی که من فردا فلان کار را می‌کنم، اگر خواستی بگویی چنین کاری را من خواهم کرد بگو إن‌شاءالله، نه إن‌شاءاللهی که ما می‌گوییم. در هواپیما گفته بود إن‌شاءالله به فرودگاه مشهد می‌نشینیم، بعضی‌ها ترسیده بودند گفته بودند معلوم است که یک خطری پیش آمده است وإلّا إن‌شاءالله نمی‌گفت. إن‌شاءالله ما یعنی معلوم نیست، این‌طوری نباشیم، عزم ما راسخ باشد، همت ما زیاد باشد ولی خدا را هم فراموش نکنیم، خدا هم در کار هست «یفْعَلُ اللَّهُ مَا یشَاءُ بِقُدْرَتِهِ وَ یحْکمُ مَا یرِیدُ بِعِزَّتِهِ»( بحار الأنوار:  ‌84/ 178) شما باید تصمیم‌گیری‌های خود را صحیح انجام بدهید تا اولاً فسخ نشود، تصمیم‌گیری‌های خود را باید منظم کنید تا خدا راضی باشد، وقتی‌که خدا راضی شد… اگر علی‌بن‌ابیطالب می‌خواست کاری بکند هیچ‌وقت خدا نمی‌آمد کار او را به هم بریزد بگوید نکن یا نباید فکر آن را می‌کردی، نباید این کار را انجام می‌دادی. در واقع مردم در این ارتباط سه دسته هستند: یک دسته از مردم چون همه چیز آن‌ها خدا است «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یشاءَ اللَّهُ»(انسان/30) هر چیزی که شما بخواهید خدا هم همان را می‌خواهد، دیگر خدا اگر فسخ‌عزائم این را بکند، نقض‌همّم این را بکند، نقض‌همّم خود را و فسخ‌عزائم خود را کرده است، چون خواست آن‌ها خواست خدا است، این یک دسته. یک دسته از مردم هستند که همیشه مخالف خدا هستند، این‌ها را هم خدا رها کرده است، رفقای شیطان باشند و با خود شیطان… و شاید هم برای نقض‌همّم آن‌ها و عزائم آن‌ها خدا هیچ برنامه‌ای نداشته باشد، که نکند ماها آنقدر بد بشویم که خدا ما را به حال خود واگذاشته باشد. یک دسته این وسط هستند که خدا می‌خواهد آن‌ها را تربیت کند که إن‌شاءالله ما از آن‌ها باشیم. آن‌هایی را که خدا می‌خواهد تربیت کند تا جایی که برای آن‌ها میسر است، خود آن‌ها برنامه‌های خود را تنظیم می‌کنند، نقض‌همّم هم نمی‌شود. در همین جمع افرادی هستند که اشتباه می‌کنند، یک چیزهایی می‌خواهند، بر یک چیزهایی همت می‌کنند که برای آن‌ها صلاح نیست «عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکمْ»(بقره/216) این‌جا برای تربیت این‌ها خدای‌تعالی آن‌ها را نقض‌همّم می‌کند، باید هم خدا را همین‌طوری بشناسند که «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ». بنابراین افراد می‌توانند زندگی خود را طبق برنامه‌های اسلامی تنظیم کنند، هر جایی را هم که خدای‌تعالی نقض کرد یا فسخ کرد، آن‌جا را هم راضی باشند که ما در زیارت‌أمین‌الله می‌گوییم: «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِی مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِک رَاضِیةً بِقَضَائِک» (بحار الأنوار: ‌97/ 264)

 

سؤال: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»(غرر الحکم و درر الکلم/ 588) لطفاً بفرمایید منظور از خودشناسی در این روایت چیست؟ این روایت با زیارت‌جامعه که می‌فرماید: «مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ»(الکافی: 4/579) چگونه قابل جمع است؟

جواب: لازم نیست همه چیزها با هم قابل جمع باشد، دلائل اثبات وجود خدا یا این‌که خدا با چه کسانی هست و چگونه شناخته می‌شود فرق می‌کند، شاید ده تا دلیل بیشتر داشته باشیم، یکی از دلایل اثبات وجود خدا روح‌انسان است، نفس‌انسان است، انسان یک موجودی است که شبیه به آینه که تمام قد انسان را ممکن است نشان بدهد، ممکن است تمام صفات‌پروردگار را در خود به وجود بیاورد و خدا را نشان بدهد، آیت‌الله‌العظمی بشود، آیت‌الله‌العظمی به علی‌بن‌ابیطالب می‌گویند، این وجودمقدس هرچه صفات‌فعل، ذات مقدس پروردگار بالإصاله دارد علی‌بن‌ابیطالب همان‌ها را بالعرض دارد، یعنی از خدا گرفته است، خدا از کسی نگرفته است ولی او از خدا گرفته است. در زیارت‌جامعه «مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ» این هم باز همین معنایی را که عرض کردم می‌گوید، یعنی کسی‌که شما را بشناسد… چون ما باید به این جهت فکر بکنیم که ائمه‌اطهار علیهم‌الصلاةوالسلام از خود چیزی ندارند، هرچه دارند از خدا است و خدا هرچه دارد از خود او است. این را باید بفهمیم اما وقتی‌که برخورد با این‌ها می‌کنیم در حوائج خود، در کارهای خود، در ارتباط خود، در توسل خود، فرقی نگذاریم «لَا فَرْقَ بَینَک وَ بَینَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُک وَ خَلْقُک» (بحار الأنوار: ‌50/ 185) این «عِبَادُک وَ خَلْقُک» مربوط به ما نیست، مربوط به اعتقاد ما هست که این‌ها مخلوق هستند، این‌ها بنده خدا هستند، هرچه خدا می‌گوید عمل می‌کنند اما در صفات‌فعل خدا هر کاری خدا روی مخلوق خود می‌کند آن‌ها می‌توانند بکند، هر کاری، لذا کسی‌که این‌ها را بشناسد، فقط می‌گوید، با کلمه قد تحقیقاً، به تحقیق خدا را شناخته است، چون گاهی بعضی چیزها را با کاف به معنای مثل می‌گویند، مثلاً «مَن زارَ عَبدالعَظیمِ‌الحَسَنی (ع) بِرِی کَمَن زارَ الحُسَین (ع) بِکَربَلا» کسی‌که حضرت‌عبدالعظیم را در شهرری زیارت کند مثل کسی است که امام‌حسین را در کربلا زیارت کرده است، همه خصوصیات به او داده نمی‌شود. اگر یک چیزی را گفتیم مثل فلان چیز است، معنای آن این نیست که هرچه او دارد این هم دارد، مثلاً می‌گوییم یک نفری مثل شیر می‌ماند، یعنی در شجاعت خوب است ولی دیگر حالا یال داشته باشد و چهار دست و پا راه برود و این‌ها، این خصوصیات دیگر در مَثَل نمی‌آید، به اصطلاح معروف در این‌طور تشبیهات آن صفت بارزی که در ذهن در مرحله اول می‌آید آن مورد مثال است. اگر گفتیم فلانی مثل گربه می‌ماند هیچ‌وقت شجاعت آن شخص به ذهن انسان نمی‌آید، یک چیز دیگر ممکن است به نظر بیاید، وقتی گفتیم مثل شیر می‌ماند، چرا، شیر و گربه هر دو مثل هم هستند ولی آن‌جا در ذهن انسان می‌آید که اگر گفتند مثل فلان چیز، یعنی بعضی از خصوصیاتی که او دارد یک جزئی آن را هم این دارد، اما اگر گفتند کسی‌که او را ببیند فقط، حتماً او را دیده است. این فقط باید مثل آینه باشد و خود انسان، مثلاً من اگر جلوی آینه ایستاده باشم و یک طوری واقع شده باشم که شما خود من را نبینید، در آینه تصویر من را ببینید، می‌گویید او را که دیدید عین این‌است‌که او را دیدید، با کلمه فقط باید این‌جا گفته شود. در معرفت ائمه علیهم‌الصلاةوالسلام ما باید این را بدانیم که اگر آن‌ها را دیدیم خدا را دیدیم. «فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ»، «مَنْ أَحَبَّکمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَکمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ»(بحار الأنوار: ‌50/ 129)چون لازمه آن این‌است‌که…. ردیف آن‌ها یکی است، خدا و پیغمبر و ائمه‌اطهار علیهم‌الصلاةوالسلام این‌ها در یک صف واقع شدند، منتها با این فرق که خدای‌تعالی خالق است، خدای‌تعالی هرچه دارد اصالتاً دارد ولی این‌ها از خدا گرفتند و بنده خدا هستند.

 

سؤال: «علیٌ مَمسوس فی ذات الله» یعنی چه؟ آیا این کلام مخصوص معصومین است یا خیر؟

جواب: این در روایات نقل شده است، البته شاید روایات آن خیلی موثق نباشد، بعضی‌ها هم تضعیف کردند، ولی نقل شده است. معنی مَمسوس از مَس می‌آید، شما مَس پا انجام می‌دهید، مَس می‌کنید، یعنی آن را به هم می‌چسبانید، آن‌ها را یکی می‌کنید یا می‌کشید. وجود علی‌بن‌ابیطالب به خاطر همین صفات‌فعل خدا که در وجود او هست، به همان معنایی که «مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ» معنای «مَمسوس فی ذات الله» هم همین است.

 

سؤال: آیا می‌شود انسان مصداق ذکر خفی گردد؟

جواب: سؤالی کردند که خود ایشان هم نوشتند از زحمات بی‌شائبه شما تشکر دارم. معلوم است زحمت دارد، اصلاً خود سؤال باید توضیح داده شود تا چه رسد به جواب آن. من نمی‌دانم معنی انسان مصداق ذکر خفی خدا باشد… حالا شاید منظور ایشان این باشد که یک کسی همیشه به یاد خدا باشد، همیشه با خدا باشد، همیشه نشانگر وجود خدا باشد ولی اظهار نکند و مصداق کامل آن هم حضرت‌بقیةالله ارواحنافداه است که ذکرالله اکبر هستند و خفی هستند، دیده نمی‌شوند.

 

سؤال: لطفاً فلسفه سجده‌سهو را بیان فرمایید؟

جواب: در نمازهای واجب، بعضی‌ها گفتند در نمازهای مستحب هم هست، حالا در نمازهای واجب اگر انسان یک چیزی زیاد کند یا یک چیزی کم کند سهواً، اشتباهاً، این‌جا بعد از نماز باید – بعضی سجده‌ها واجب است و بعضی از سجده‌ها مستحب، این کلی آن است- دو سجده سهو کند، دو تا سجده سهو، شما دو تا سر به مُهر گذاشتن را خیال نکنید که یکی است، دو سجده سهو، یعنی دو مرتبه باید سر خود را روی مُهر بگذارید و بگویید «بسم الله و بالله و السلام علیک أیها النبی و رحمة الله و برکاته». فلسفه این آن است که دیگر از این کارها نکنید، حواس خود را بیشتر در نماز جمع کن، سهو نکن، حواس تو پرت نشود، این یک فلسفه خیلی ساده آن هست. این که به پیغمبر اظهار ارادت کردی، آن هم در سجده سهو، باید بگوییم این لطف پیغمبر است، ممکن بود بگوییم حالا نماز را که زیادی خواندی یا کم خواندی باید بلند شوی دو مرتبه بخوانی، نه با این وصله پینه خدای‌تعالی قبول می‌کند، در واقع این یک وصله‌ای است یا نماز احتیاط یک وصله‌ای است برای نماز، خدا این نماز وصله‌کاری تو را بالأخره قبول می‌کند، این لطف پروردگار است وإلّا اگر انسان برای یک بزرگی چیزی هدیه می‌برد باید وصله‌پاره نباشد، اگرچه ما در فلسفه احکام حقیقت آن را نمی‌توانیم به دست بیاوریم ولی یک چیزهایی می‌فهمیم که ما به همان اندازه عرض کردیم.

 

سؤال: دیدن خدا که همان دیدن وجه‌الله، روح‌مقدس چهارده‌معصوم علیهم‌السلام هست آیا اگر یک صفت‌رذیله یا یک عمل غیر صالح یا یک اعتقاد ناصحیح باشد این دیدن ممکن است یا خیر؟

جواب: به نظر من منظور ایشان این‌است‌که کسی‌که می‌خواهد ببیند، نه این‌که منظور… روح‌مقدس چهارده معصوم که عمل ناصحیح و رذیله و این حرف‌ها ندارد. دیدن وجه‌الله… اگر کسی صفات‌رذیله داشته باشد…، بالاتر از پیغمبر که تقریباً وجه الله اکبر است، خیلی از افرادی بودند خدمت حضرت بودند که ایشان را می‌دیدند و اصلاً مسلمان نبودند، یک لحظه هم ایمان نداشتند و نه در واقع خدا را می‌دیدند و نه ارواح ائمه را و بلکه بدن‌های ائمه را می‌دیدند. آقای فرامرزپور منظور شما از این سؤال چیست؟

جواب: مثلاً به مقام لقاءپروردگار برسد، منظور شما این است؟ البته به کمال نمی‌رسد، همان صفت‌رذیله برای او حجاب می‌شود، همان برای او مانع می‌شود، مثل این‌است‌که شما بگویید یک سنگی در جاده افتاده باشد، ما می‌توانیم عبور کنیم و برویم به مقصد برسیم؟ می‌گویند نه، آن سنگ را بردار تا برسی.

 

سؤال: حقیقت تمسک به ولایت‌معصومین را بیان فرمایید.

جواب: تمسک به معنای چیست؟ می‌گویید چنگ زدن، نه معنای آن این نیست. باقی ماندن، به اصطلاح در جا ماندن، جدا نشدن، این معنای تسمک است. می‌گوییم «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکینَ بِوَلَایةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ» (إقبال الأعمال: ‌1/464) یک روز ولایت‌عُمر را داشته باشیم، یک روز ولایت‌علی را داشته باشیم…، خدا را شکر می‌کنیم که ما یک تمسک داریم، دقت فرمودید، این معنای تمسک است و إن‌شاءالله امیدوار هستیم همه ما متسمک به ولایت‌معصومین علیهم‌الصلاةوالسلام باشیم و متسمک به ولایت‌شیطان نباشیم.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید آیا این حکم که «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ» مربوط به قاری حاضر هست یا همه موارد را شامل می‌شود؟ به عبارت دیگر آیا به طور ناگهانی، نابهنگام که صدای قرآن از بلندگوی مسجد به گوش می‌رسد این حکم جاری است یا نه؟

جواب: در هر حال مستحب است انسان قرآن را گوش بدهد. چون واجب نیست حالا شما اگر می‌توانی گوش بده، بالأخره گوش دادن آن مستحب‌مؤکد است. در زمان امام‌سجاد صلوات‌الله‌علیه وقتی امام‌سجاد قرآن می‌خواندند، مردم می‌آمدند می‌ایستادند و قرآن را گوش می‌دادند، حتی بعضی‌ها مَشک‌آب روی دوش خود داشتند، این مشک هم سوراخ داشت، آن‌قدر این‌ها می‌ایستادند تا آب مشک تمام می‌شد. این دو گونه حمل دارد: یکی این‌که حضرت خیلی خوش‌صدا بوده است…. خود ما هم دو دسته هستیم: یک دسته برای صدا به قرآن گوش می‌دهیم، به‌به، چقدر زیبا خواند، یاالله یاالله هم می‌گوییم، حالا آن قاری یک آیه را ده مرتبه می‌خواهند باز هم یاالله را می‌گوییم. یک وقت هست به حقیقت‌قرآن، به واقعیت‌قرآن گوش می‌دهیم. خوش‌صدا باشد، بدصدا باشد، هر کسی می‌خواهد باشد ما گوش می‌دهیم، چون کلام خدا است، و ظاهراً جریان حضرت‌سجاد همین‌طور بوده است، یک طوری.. چون قرآن را می‌شود طوری خواند که به حقیقت آن مردم توجه کنند. من یک وقتی دیدم یک کسی «أَ فَلا ینْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کیفَ خُلِقَتْ * وَ إِلَی السَّماءِ»(غاشیه/17-18) «سَّماء» را می‌کشید، ذهن انسان می‌رفت روی آسمان، گاهی می‌شود، در طرز خواندن. گاهی طرز خواندن طوری است که انسان را متوجه معنا می‌کند، مخصوصاً عرب‌ها که معنا را هم تا حدی بلد بودند.

سؤال: بفرمایید امراض‌روحی با گذشت زمان و طی مراحل خودبخود درست می‌شود یا این‌که بعضی از مرض‌های بسیار خطرناک که برای سالک‌الی‌الله ضرر و خطرهای فراوانی دارد و برای او مشکل زیادی ایجاد می‌کند، برای استاد مطرح کند و ایشان برای آن دستورات خاصی تجویز کنند، مثلاً زودرنجی و زود عصبانی شدن که ناراحتی‌های زیادی دارد چه باید کرد؟

جواب: مرض‌های‌روحی هم عین مرض‌های‌بدنی است، بعضی از آن را خود انسان می‌داند، دو سه روز هست و خوب می‌شود، بالأخره یک قرصی و یک مقدار پرهیز و یک سرماخوردگی مختصری رفع می‌شود، این خودبخود خوب می‌شود و مسئله‌ای نیست. بعضی از مرض‌ها هست که نه، خطرناک است، اگر به طبیب مراجعه نکند و دقیق هم نگوید که چه مرضی دارد، ممکن است این مرض او را از پا دربیاورد. البته طبیب هم باید طبیب حاذقی باشد، متخصص باشد، این هم همان‌طور، اگر یک مرضی است که می‌بیند هرچه فعالیت هم می‌کند او را رها نمی‌کند… مرض‌هایی هست در بعضی افراد که واقعاً هم همین‌طور است، شما فکر نکنید همه این‌هایی که در صحرای‌کربلا جمع شدند، همه این‌هایی که با ائمه‌اطهار درافتادند، همه این‌ها لجبازی کردند، نه، در وجود این‌ها یک مرض‌هایی بود که کم‌کم این‌ها رشد کرد و آن‌ها را به این‌جا رساند «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ»(روم/10) و خدا نکند انسان یک مرض‌روحی… امروز زور او به بچه خود می‌رسد، بچه خود را می‌زند، فردا به همسایه، دو روز دیگر به اهل شهر خود، چند روز دیگر به.. همین‌طور می‌رود بالا تا می‌رسد به این‌که خدایی نکرده به امام‌زمان خود جسارت کند، توهین کند. این‌ها را باید مطرح کند، اول کاری که می‌کند این‌است‌که طبیب‌روح حاذقی پیدا بکند که او بتواند علاج این را بکند. دوم همه چیز را باید برای او مطرح بکند، برای این‌چنین شخصی باید مطرح کند وإلّا اگر بگوید من یک کسالتی دارم که هم باید خود شما بفهمید، هم باید خود شما معالجه کنید و من نباید هیچ عکس‌العملی داشته باشم، هیچ فعالیتی نکنم…، این اگر پیش اطباء هم برود و چنین حرفی بزند که من یک مرضی دارم که هم تو باید مرض را بفهمی، هم باید معالجه کنی، هم این‌که من هیچ دوا و دارویی نخورم، این یعنی هیچ. بله باید انجام بشود.

 

سؤال: عنایت فرزند از جانب خدای‌تعالی به حضرت‌زکریا امری سهل و ساده برای پروردگارعالم می‌باشد، با توجه به مقام‌نبوت چرا حضرت‌زکریا از این مسئله اظهار تعجب کرد؟

جواب: گاهی در مقابل معجزات و کارهای خوارق عادات یک تعجب طبیعی پیش می‌آید، همین‌طور طبیعتاً، مثلاً الآن همه ما که این‌جا نشستیم ایمان داریم که خدا می‌تواند کور را شفا بدهد، یک کوری الآن وارد مجلس ما بشود و همین‌جا ما ببینیم شفاء پیدا کرد، چه حالی پیدا می‌کنیم؟ مگر اعتقاد نداشتید که خدا کور را شفاء می‌دهد؟ خود این دیدن یک حالت تعجبی می‌آورد، از آن‌طرف هم یقین انسان را شاید کامل کند. حضرت‌ابراهیم با آن همه عظمت که بعد از پیغمبراسلام باعظمت‌ترین پیغمبران است، می‌بینیم که عرض می‌کند: «رَبِّ أَرِنی کیفَ تُحْی الْمَوْتی»(بقره/260) خدایا به من نشان بده که مرده را چطور زنده می‌کنی؟ «قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ» آیا تو ایمان نداری؟ همین چیزی که الآن ما ممکن است از همدیگر سؤال کنیم، الآن ممکن است یک جنازه‌ای را بیاورند این‌جا بگذارند، ما بگوییم که خدایا نشان بده که چطور مرده را زنده می‌کنی، همه به هم بگوییم مگر شما ایمان ندارید؟ می‌گوییم: چرا «وَ لکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبی» برای این‌که ایمان من کامل‌تر بشود، یقین من کامل‌تر بشود، من آن‌چه را که تا حالا دیدم و آن‌چه که تا حالا حس کردم از طریق گوش بوده است، ولی حالا از طریق چشم است، از دو تا حس وارد مغز من شده است، چرا. وقتی‌که به حضرت‌زکریا هم وعده داده شد که خدا به تو فرزندی می‌دهد، خود او پیرمردی بود، زن او هم عاقر بود… «أَ تَعْجَبینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»(هود/73) تعجب می‌کنی از امر خدا؟ گفت: نه تعجب نمی‌کنم ولی غیرعادی است که من در این سنّ… خود او هم دعا کرده بود که خدایا به من فرزندی بده «یرِثُنی وَ یرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوبَ»(مریم)  تا آخر.

 

 

 

سؤال: لطفاً بفرمایید آیا این عنوان شامل انگور یا انگورهایی که کشمش نمی‌شوند هم می‌شود؟

جواب: منظور ایشان زکات است، زکات به کشمش تعلق می‌گیرد. انگور را معمولاً همین‌طور تازه می‌خورند ولی آن چیزی که می‌ماند کشمش است و جزو غلات‌أربعه است: خرما و کشمش و گندم و جو. بعضی از علما گفته‌اند که شامل انگور می‌شود ولی ظاهر آن این‌است‌که نمی‌شود، چون در روایات کشمش هست. در این مسئله به مرجع‌تقلید خود مراجعه کنند چون ممکن است اختلافی باشد.

 

سؤال: با توجه به این‌که در احادیث آمده است قبل از این عالم عالم‌های دیگر و قبل از آدم آدم‌های دیگر بوده است، خواستم بدانم آیا امام آن‌ها أنوارمقدسه بوده‌اند که حتماً باید باشند، و وضعیت آن‌ها در عوالم دیگر، برزخ و قیامت چگونه است؟ آیا قرآن برای آن‌ها نازل شده است و خلاصه چگونه بر آن‌ها اتمام حجت شده است؟

جواب: بسیار اعتقاد خوبی داشتید که در تمام عوالم، عالم‌ها، آدم‌ها که قبل بودند… در تفسیر آیه شریفه «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ»(بقره/ 34)وقتی‌که خدا می‌خواست… «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً»(بقره/30) خدای‌تعالی به ملائکه فرمود: ملائکه گفتند: «أَ تَجْعَلُ فی‌ها مَنْ یفْسِدُ فی‌ها وَ یسْفِک الدِّماءَ» من در یک تفسیری نوشتم، در یکی از این کتاب‌های پاسخ‌ما است نمی‌دانم، که در وقتی‌که خدای‌تعالی می‌خواست حضرت‌آدم را خلق بکند ملائکه دیده بودند که عالم‌ها، آدم‌ها… روایات هم زیاد داریم که آدم‌ها و عالم‌ها… حتی یک شخصی گفت: قبل از آن چه کسی بوده است؟ حضرت فرمود: عالم و آدم. قبل از او: فرمود: عالم و…، فرمود: خود را خسته نکن، تا صبح هم بنشینی من همین را می‌گویم، و از روزی که حیات در کره‌زمین پیدا شد عالم و آدمی روی کره‌زمین بوده است. پیغمبر و ائمه‌اطهار هم اول خلق خدا هستند، اول مخلوق خدا هستند و راهنما و رهبر این کره‌زمین کوچکی که در مقابل کهکشان‌ها و این‌ها به حساب نمی‌آید، برای چیز به این کوچکی، موجودات به این بزرگی را خدا خلق نمی‌کند، برای همه خلق کرده است. حالا در آن‌جاها لازمه این‌که امام یا پیغمبر با یک جمعی بخواهد زندگی کند این‌است‌که مثل آن‌ها باشد «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکمْ»(کهف/110) مثل آن‌ها باشد، همان لباس آن‌ها را بپوشد، شما بروید در سربازخانه، سرباز باشید و با لباس شخصی بخواهید راه بروید، نمی‌گذارند و می‌گویند باید همین لباس را بپوشی. لباس آن‌ها را بپوشد.. حالا همین شکل ما بودند یا شکل‌های دیگری داشتند، هرچه بودند، آن‌ها هم همان‌طوری بودند. وضعیت آن‌ها در عوالم دیگر برزخ و این‌ها چگونه است؟ آن‌ها برای خود برزخ و قیامتی دارند و آن‌چه که در قرآن از برزخ و قیامت و بهشت و جهنم گفته شده است برای این نسل از آدم و بنی‌آدم است. قرآن هم چون علمی بوده است که از ذات‌مقدس پروردگار منشعب شده است و برای بشریت رسیده است حتماً برای آن‌ها هم بوده است، حالا با این کلمات… چون این کلمات تقریباً نزول‌سوم است، با این حروف نزول‌سوم است، ممکن است با این حروف برای ما باشد، با زبان‌عربی، ولی برای آن‌ها با زبان خود آن‌ها باشد ولی اصل علم‌الهی که در قرآن هست برای آن‌ها هم بوده است.

 

سؤال: چگونه می‌توان بهترین ارتباط با خالق هستی و هم‌چنین معصومین برقرار کرد؟

جواب: إن‌شاءالله اگر تقوا داشته باشیم و دوره سیر و سلوک تزکیه‌نفس را إن‌شاءالله داشته باشیم از طرف خدا ارتباط برقرار می‌شود، چون خدای‌تعالی بندگان این‌طوری خود را خیلی دوست دارد و منتظر است که با آن‌ها در ارتباط باشد و اگر تقوا و تزکیه‌نفس را رعایت کنید إن‌شاءالله خدای‌تعالی با همه شما در ارتباط خواهد بود.

«نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم أسمائک و بمولانا صاحب‌الزمان یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله» خدایا فرج امام‌زمان ما را برسان. ما را از بهترین یاران و اصحاب او قرار بده. قلب‌مقدس او را از ما راضی بفرما. دین و دنیا و آخرت ما زیر سایه امام‌زمان حفظ بفرما. پروردگارا همه ما را به لقاء خود موفق بفرما. پروردگارا همه ما را به رؤیت امام‌زمان موفق بفرما. مرض‌های‌روحی ما شفاء عنایت بفرما. مریض‌های منظور شفای کامل عنایت بفرما. عاقبت امر ما ختم به خیر بفرما.

«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین».

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۱۵ ذی الحجه ۱۴۲۵ قمری

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

چون در اولین سؤال ما این مطلب را تذکر دادند من هم به همه شما تبریک عیدمیلادمسعود حضرت امام‌هادی را عرض می‌کنم و إن‌شاءالله عیدغدیر هم در پیش است، آن را هم تبریک عرض می‌کنیم. خدای‌تعالی همه روزهای ما را عید قرار بدهد و همه ساعات ما را مبارک قرار بدهد.

سؤال: لطفاً اگر می‌شود صفا و صمیمیت را توضیح دهید.

جواب: صفا و صمیمیت در اشخاص با هم فرق می‌کند، صفا و صمیمیت یک مطلبی است که طرفینی است، نمی‌شود یک نفر صفا و صمیمیت داشته باشد و طرف دیگر نداشته باشد. معنای آن هم این است که انسان با طرفی که با او صفا و صمیمیت دارد طوری رفتار بکند، دستور هم هست، که هیچ‌چیز از طرف مگر آن‌چه که مصلحت او نباشد مخفی نکند، مثلاً زن و شوهر طبعاً باید صفا و صمیمیت داشته باشند اما اگر یکی از آن‌ها صفا نداشت، صمیمیت نداشت، طبعاً آن یکی هم نمی‌تواند داشته باشد، و یک چیزهایی هم هست که خلاصه به هر جهتی، حالا یا خلاف شرع است، مثلاً یک دختری در زمانی‌که دختر خانه بوده است یک گناهی کرده است دیگر دلیلی ندارد که بیاید به شوهر خود بگوید. این صفا و صمیمیت نیست چون گناه یا هر چیزی که ممکن است او را ناراحت بکند مصلحت نیست به او گفته بشود، این‌جا اگر گفت از صراط‌مستقیم خارج است. صفا و صمیمیتی که از ما تقاضا کردند توضیح داده بشود همین اندازه است که هرچه او صفا داشته باشد شما هم صفا داشته باشید، هرچه او صمیمیت داشته باشد شما هم داشته باشید و هرچه پیش برود بهتر است، تا اگر دوتایی اهل‌تقوا و اهل‌کمالات شدند، هر دو به یک مرحله کمال‌عبودیت رسیدند همان‌طوری که دو تا معصوم با هم هیچ اختلافی ندارند، یکی هستند، ائمه‌اطهار علیهم‌الصلاةوالسلام می‌فرمایند: «کلُّنَا وَاحِد»(بحارالاانوار: 25/363)، یعنی همه ما یک حرف می‌زنیم، همه ما یک چیز می‌گوییم، همه ما حتی با مردم یک صفایی داریم، ولی خیلی جاها بوده است که ائمه علیهم‌السلام در تقیه بودند، خلاف واقع را بیان فرمودند، خیلی جاها بوده است که مثلاً مصحلت نبوده است که هر چیزی را به مردم بگویند یا حتی… البته بین خود ائمه علیهم‌السلام نه، ولی بین ائمه و اصحاب خاص ایشان، دلیلی نداشته است که هر چیزی را به آن‌ها بگویند، چون بعضی از آن‌ها طاقت نداشتند که بشنوند. یک روایتی دارد؛ که حتی سلمان و أبی‌ذر در زمان پیغمبر شاید صمیمی‌ترین افراد با هم بودند اما در روایت هست که اگر آن‌چه که در قلب ابی‌ذر است سلمان بداند و آن‌چه که در قلب سلمان است ابی‌ذر بداند، چون مرحله آن‌ها با هم فرق می‌کند، ممکن است این‌ها همدیگر را تکفیر کنند. پس صفا و صمیمیت همین اندازه است، إن‌شاءالله حضرت بقیةالله تشریف بیاورند، همه خوب می‌شوند، همه باصفا می‌شوند، همه صمیمی می‌شوند، همه خوب می‌شوند.

سؤال: با توجه به آیه تطهیر که خداوند رجس و پلیدی را از اهل‌بیت دفع و رفع کرده است و با وجود این‌که خانه حضرت فاطمه‌زهرا سلام‌الله‌علیها فقط یک در داشته است و آن هم داخل مسجد باز می‌شده است، تکلیف سادات معصوم و غیر معصوم در تردد در مسجد در ایام مختلف و حالات مختلف چگونه بوده است؟

جواب: سنّی و شیعه نقل کرده‌اند که پیغمبراکرم دستور فرمود از جانب خدا که همه درها که به طرف مسجد باز می‌شد، البته یک افتخاری بود که یک دری در مسجد ما داشته باشیم، آن هم مسجد پیغمبر، خانه‌ها را دور مسجد ساخته بودند و هر کدام یک دری به طرف مسجد باز کرده بودند. بعضی از این خانه‌ها مثل خانه علی‌بن‌ابیطالب فقط یک در هم بیشتر نداشت و آن طرف مسجد بود، البته می‌شد از پشت دری باز کنند به طرف کوچه یا خیابان، دیگران هم این کار را کردند ولی علی‌بن‌ابیطالب را خدا و پیغمبر استثناء کردند. حالا چرا درها را بستند؟ علت آن این بود که از جانب پروردگار دستور این بود که در مسجد پیغمبر…، در تمام عالم اسلام دو تا مسجد هست: یکی مسجدالحرام است و یکی مسجدالنبی است که وارد شدن جُنُب حرام است، یعنی حتی پای خود را حق ندارد بگذارد، ولی سایر مساجد این‌طور نیست، سایر مساجد انسان می‌تواند از داخل آن عبور بکند، توقف نکند ولی عبور بکند، چیزی در مسجد نگذارد ولی می‌تواند چیزی بردارد و ببرد، یا اگر چیزی خود او گذاشته بود بیاید بردارد و برود، ولی در مسجدالنبی و در مسجدالحرام شخص جُنُب حق پا گذاشتن در مسجد را ندارد، إلّا علی علیه‌السلام و اهل‌بیت او. شخص سؤال‌کننده کسی بودند که متوجه بعضی از مسائل هستند، در خصوص این‌که تکلیف سادات معصوم و غیر معصوم… معصومین علیهم‌الصلاةوالسلام که حالا این آلودگی‌ها را به طور کلی نداشتند ولی احکام اسلام هم برای آن‌ها بوده است، یعنی غسل از جنابت می‌کردند. مهم قضیه سر جریان سادات غیرمعصوم بوده است، چون تا زمان عبدالملک مروان یا تا زمان حجاج این خانه در اختیار فرزندان پیغمبر بوده است، حالا ما می‌گوییم حضرت امام‌حسن و امام‌حسین علیهم‌السلام این‌ها معصوم بودند و یک مقدار استثناء است ولی بقیه که آن‌جا بودند غیر معصوم بودند و طبعاً همه خصوصیاتی که برای اهل آن خانه بوده است باید باشد تا بتوانند تردد بکنند و از مسجد بیرون بروند. این‌جا بحث زیادی هست که آن‌قدر بحث آن زیاد بوده است که مراجع و علما کنار گذاشتند و اصلاً درباره آن بحث نکردند، ولی آن‌قدر مسلّم و معلوم است که سادات تا زمانی که آن خانه بوده است و آن در به طرف مسجد باز بوده است، این‌ها مستثنی بودند و معصوم و غیر معصوم آن‌ها می‌توانستند با اذن پروردگار و با اذن پیغمبراکرم از آن‌جا عبور کنند و این یک امتیازی بوده است که خدای‌تعالی به فرزندان حضرت علی‌بن‌ابیطالب و حتی به کنیز آن‌ها مثل فضه‌خادمه و قنبر غلام آن‌ها داده شده است.

سؤال: لطفاً بفرمایید چرا در تسبیحات حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها ذکر «الله اکبر» یک مرتبه بیشتر از ذکر «سبحان‌الله» و «الحمدلله» گفته می‌شود؟

جواب: در تسبیحات حضرت زهرا همان‌طور که ایشان نوشته‌اند باید 34 مرتبه بگویید «الله أکبر» 33 دفعه بگویید «الحمدلله» یا «سبحان‌الله» -چون می‌شود «سبحان‌الله» و «الحمدلله» را جابه‌جا کرد- و 33 مرتبه هم «سبحان‌الله» یا «الحمدلله». سؤال ایشان این است که چرا یک مرتبه «الله أکبر» بیشتر گفته می‌شود؟ البته عبادات را در مرحله اول به شما عرض کنم؛ که چون و چرا ندارد. حتی وقتی شما پیش یک طبیبی می‌روید و می‌گوید این قرص را تو شش ساعت یک‌دفعه بخور، هیچ‌وقت نمی‌پرسید که چرا شش ساعت یک‌دفعه بخورم؟ من می‌خواهم هفت ساعت یک‌دفعه بخورم، همه را می‌گویید چشم. در امراض روحی هم همین‌طور است، وقتی‌که معصومی، آن هم مثل پیغمبراکرم بگوید و فاطمه‌زهرا هم عمل بکند طبیعی است که از گفتار یک طبیب بدنی اهمیّت آن بیشتر است، این به طور کلی در تمام عبادات می‌باشد ولی إجمالاً عرض می‌کنم که «الله أکبر» اگر خوب گفته شود هم انسان «سبحان الله» گفته است و هم «الحمدلله». به جهتی که اهمیّت «الله أکبر» از آن دو تای دیگر بیشتر است. «الله أکبر» یعنی خدا بزرگتر از آن چیزی است که در ذهن شماها می‌آید، در فکر شما می‌آید، می‌توانید آن را وصف کنید، همه واصفون، همه وصف‌کنندگان اگر جمع بشوند و بخواهند خدا را وصف کنند، غیر از معصومین و ائمه‌اطهار علیهم‌الصلاةوالسلام، بخواهند وصف کنند و جداگانه از آن‌ها… یک وقت از زبان آن‌ها انسان خدا را وصف می‌کند، یک وقت هست نه جداگانه از خدا، این خدا بزرگتر از آن است که شما بتوانید آن را وصف کنید. اگر این عظمت و این بزرگی برای خدا در قلب ما مسلّم بشود هم گفتیم «سبحان‌الله» و هم گفتیم «الحمدلله». «سبحان‌الله» به معنای این است که خدا منزه است از هر عیب و نقص که در «الله أکبر» این معنا هست و معنای «الحمدلله» هم این است که ما در مقابل خدا باید کرنش کنیم، همه کرنش‌ها و همه کوچکی‌ها در مقابل خدا است، وقتی‌که گفتیم خدا أکبر از آن چیزی است که وصف بشود، پس «الحمدلله» هم گفتیم. شاید به خاطر این باشد که یک قدری بیشتر ما را متوجه به کلمه «الله أکبر» بکنند، وإلّا همان حرفی که اول گفتم، الآن مَثَل ما مَثَل این است که دو تا مریض با هم نشستند می‌گویند چرا مثلاً فلان قرص را گفتند شش ساعت یک‌دفعه بخور؟ یکی دیگر هم یک حرفی می‌زد روی همان جهل خود. یک قدری هم تطبیق پیدا می‌کند وإلّا همه ما در مقابل دستورات الهی باید بندگی محض داشته باشیم و تعبّد محض داشته باشیم و هیچ چون و چرایی نداشته باشیم.

سؤال: مادری دارم که بی‌سواد است، با محبت‌هایی که ما برای او کرده‌ایم خیلی دوست دارد که تزکیه‌نفس کند، ولی دیگر استعداد سواد آموختن را ندارد و نمی‌تواند قرآن را یاد بگیرد و کسی هم نیست که بتواند به او یاد بدهد. با این شرایط که او دارد شما راهنمایی بفرمایید که او چگونه می‌تواند روح خود را پاک کند؟

جواب: باید به این خانم خیلی تبریک گفت که طوری رفتار کرده است که با این‌که مادر ایشان سواد ندارد به این راه کشیده شده است، ائمه‌اطهار فرمودند همیشه با أعمال خود مردم را دعوت کنید به طرف خدا، تنها با گفتار نباشد، روایات متعددی در این قسمت هست. ایشان را خدا حفظ کند، با تزکیه‌نفس کاری کردند که مادر ایشان با این‌که بی‌سواد است اظهار کرده است که من می‌خواهم تزکیه‌نفس کنم، در میان گِله‌هایی که از همه آقایان و خانم‌ها داریم، در ضمن از خیلی‌ها متشکر هستیم که علاوه بر این‌که خود را درست کردند یک عده‌ای را هم متوجه تزکیه‌نفس و صراط‌مستقیم کردند، من خود را مرهون لطف و محبت و زحمات این خانم‌هایی که این‌طوری هستند می‌دانم. در مرحله اول این را به شما بگوییم که روح ایشان پاک هست، همین که تمایل به تزکیه‌نفس پیدا کرده است، إن‌شاءالله همین یک مرحله، شاید پنجاه درصد پاکی را قدم برداشته است و همان چیزی که به خود شما دستور داده شده است، همان‌ها را کم‌کم به ایشان بگویید و إن‌شاءالله تزکیه‌نفس می‌کنند و لزوم آن… البته خیلی کمک است ولی لازم نیست که حتماً سواد داشته باشند، روخوانی قرآن را یاد بگیرند و امثال این‌ها. شما که برای ایشان دختر به این خوبی هستید إن‌شاءالله به ایشان یاد می‌دهید، حقایق قرآن را یاد می‌دهید و ایشان هم تزکیه‌نفس خواهند کرد.

سؤال: چگونه حقوق والدینی را که به خاطر انتخاب راه از ما ناراضی هستند به جا بیاوریم تا از ما راضی شوند؟ مثلاً از انتخاب همسر ناراضی بودند.

جواب:‌ خدای‌تعالی در قرآن خیلی سفارش پدر و مادر را کرده است. پدر و مادر بچه‌های خود را بیشتر دوست دارند، خیلی به مادر و پدر سفارش فرزندان را نکرده‌اند، مثل یک ماشینی می‌ماند که در سرازیری است، پدر و مادر در سرازیری هستند، حتی باید ترمز هم کرد، خدا هم ترمزهایی زده است برای محبت پدر و مادر نسبت به فرزند، حتی تا جایی که فرموده است بعضی از فرزندان شما دشمن شما هستند، چنین ترمز محکمی زده است، گاهی به‌عنوان این‌که این‌ها مایه آزمایش شما هستند.. چون یک محبتی را خدای‌تعالی در کودکی همان‌طوری که به همه حیوانات داده است به انسان‌ها هم داده است. حیوانات وقتی‌که فرزند آن‌ها به یک حدی می‌رسد که خود او می‌تواند گلیم خود را از آب بکشد دیگر فراموش می‌کنند که این فرزند آن‌ها بوده است، او را به حال خود می‌گذارند، ولی ما خیال می‌کنیم هنوز پسر چهل، پنجاه‌ساله، یا دختر بیست، سی‌ساله هنوز بچه شیرخوار است و ما باید او را نگه داریم. محبت این‌طوری که برای خدا نباشد و فقط و فقط برای این‌که ما مادر هستیم، ما پدر هستیم، برای این جهت باشد خیلی مَنهی است، نهی شده است از طرف پروردگار، حتی حضرت نوح می‌بیند که پسر او دارد جلوی چشم او غرق می‌شود، می‌گوید: «إِنَّ ابْنی مِنْ أَهْلی»(هود/45)، خدای‌تعالی با یک تندی به او می‌فرماید: «إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِک»(هود/46)، او اهل تو نیست، تو هنوز نفهمیدی اهل کیست و نااهل کیست؟ «إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صالِحٍ» عمل غیر صالح کرده است «إِنِّی أَعِظُک» من تو را موعظه می‌کنم که تو جزو جُهال نباشی، این‌طور نباش. یک کلمه گفته بود که «إِنَّ ابْنی مِنْ أَهْلی» به شما هم الآن من جداً توصیه می‌کنم که «أَعِظُکم أَنْ تَکونَ مِنَ الْجاهِلینَ»(هود/46)، جزو جُهال نباشید، پسر است، بزرگ شده است، دست او به دهان او می‌رسد، یک مقداری بگذارید خود او در دنیا فشار ببیند، دنبال کار حرکت کند، نگویید پدر او پولدار است چرا نمی‌دهد؟ مادری نباشید که بخواهید آن تربیت واقعی که اسلام می‌خواهد فرزند پیدا نکند. پس از طرف پدر و مادر خدا ترمز را کرده است، نه این‌که آن‌ها را هُل بدهد ولی از آن طرف، بچه‌ها این‌طور نیستند. محبت بچه‌ها به پدر و مادر کم می‌شود، پدر و مادر رو به ضعف می‌گذارند، ولی بچه مستقل می‌شود. شخصی آمد خدمت رسول‌اکرم عرض کرد؛ مادر من به جایی رسیده است که عین بچه شیرخوار من باید لباس او را عوض کنم، او را تَر و خشک کنم، او را حمام بکنم، این طرف و آن طرف ببرم، غذا به او بدهم، عین همان زمان کودکی، آیا من جبران زحمات او را که در بچگی برای من کشیده است کردم یا نه؟ حضرت فرمودند: نه، به جهت این‌که تو هر روز منتظر هستی که او زودتر بمیرد و تو راحت بشوی ولی او هر روز منتظر رشد و بزرگ شدن تو و ماندن تو بود، تو نمی‌توانی اصلاً. فرزند بی‌محبت می‌شود، کار خود را دارد می‌کند مثل همه، خدا خیلی سفارش کرده است که «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ»(اسراء/23)، حتی أُف نگو «وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کریماً * وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ»(اسراء/23-24)، ببینید مثل یک ماشینی که می‌خواهد به طرف بالا برود، مدام آن را هُل می‌دهند که این تندتر برود، این‌طوری است، اما در عین حال «وَ إِنْ جاهَداک عَلی أَنْ تُشْرِک بی ما لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما»(لقمان/15)، اگر به تو اصرار کردند که بیا در مقابل خدا مثلاً ما را بپرست، چطور؟ خدا گفته است این حرام است ولی تو انجام بده، این غیر خدا پرستیدن است. خدا گفته است این کار حلال است یا واجب است، تو انجام نده. چرا، حتی آن‌قدر خدا محبت به پدر و مادر را جلو برده است که گفته است اگر چیز مستحبی را با قاطعیت گفتند نکن، انجام نده. چیز مکروه را با قاطعیت گفتند بکن، انجام بده اما اگر در مورد حرام و حلال آمدند در حدود پروردگار دخالت کردند آن‌جا ارزش خدا باید بیشتر باشد تا پدر و مادر. معلوم است نهایت این است که این‌ها پدر و مادر بدنی ما هستند، محبوبیت پدر و مادر هم باید روی حساب تقوای آن‌ها باشد، اگر پدر و مادری به فرزند خود اصرار دارد که بیا گناه‌کار باش، دست از مراحل تزکیه‌نفس بکش، فلان همسری که مناسب تو نیست با او ازدواج کن و فلان همسری که مناسب تو هست ازدواج نکن، رفتن در عالم شرک، گفتند این که درآمدی ندارد، این خانه ندارد، این چه ندارد، در این شرک‌بازی‌ها رفتن، این‌جا «فَلا تُطِعْهُما» این‌جا دیگر رسماً انسان می‌تواند بگوید که خدا گفته است که اطاعت آن‌ها را نکن. بنابراین اگر والدین را… چون ایشان سؤال کردند والدین ما ناراضی هستند، اگر برای کارهای عادی شما ناراضی هستند کوشش کنید آن‌ها را راضی کنید ولی اگر برای واجب یا حرام که تزکیه‌نفس از واجبات اولیه است، یعنی از نماز و از روزه و از همه چیز واجب‌تر است، اگر این‌جا مانع شما شدند «فَلا تُطِعْهُما» اطاعت آن‌ها را نکنید.

سؤال: چرا حضرت عبدالمطلب با این‌که در مقام پیامبری بودند چنان نذری را نمودند که فرزند خود را قربانی کنند، آیا چنین نذری صحیح است یا صحیح نیست؟

جواب: حضرت عبدالمطلب با خود قرار گذاشتند و این رسم بود، نه رسم به اصطلاح غیر شرعی، چون در هر دینی خدا یک فشارهایی به مناسبت امتحان آن‌ها برای آن‌ها قرار داده است که مثلاً در بنی إسرائیل این‌طوری بود که اگر یک جایی از بدن‌ها از نجاست‌های مختلفی، البته غیر از خون، نجس می‌شد باید آن قسمت را اصلاً می‌بریدند، لذا ما در دین خود که امت مرحومه هستیم، امت مورد مهربانی خدا هستیم، حتی خدای‌تعالی فرموده است خود شما دعا کنید: «رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا»(بقره/286)، خدایا بر ما حمل نکن، تحمیل نکن «ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ» ما را به چیزی که طاقت عرفی آن را نداریم «کما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا» همان‌طوری که قبل از ما به یک عده‌ای، چون امتحان آن‌ها سنگین بود، این‌ها را تحمیل کردی. در گذشته خدای‌تعالی سختگیری می‌کرد، چون می‌خواست تربیت این‌ها بهتر بشود، مثلاً شما فرض کنید گاهی یک چیز سختی هست این را بیشتر در آتش می‌پذیرید تا نرم بشود تا یک چیزی که خود آن نرم است، مثلاً فرض کنید یک غذایی می‌خواهید درست کنید، مثلاً لپه و برنج و شیر را می‌خواهید قاطی یک چیزی درست کنید، الآن به ذهن من آمد، شاید چنین غذایی نباشد، قطعاً لپه را زودتر می‌پزید تا برنج را، برنج را زودتر می‌پزید تا شیر را، شیر همان‌قدر که جوش آمد کافی است. اُمم قبل سخت بودند، انسان‌های نافهمِ کم‌شعورِ تجربه‌ندیده‌ای بودند که بنی إسرائیل را روایت دارد که حضرت جبرئیل سنگ را می‌آورد روی سر آن‌ها نگه می‌داشت که این‌ها سر خود را به سجده بگذارند، به آسانی سجده نمی‌کردند، که گاهی بعضی از همان زیر نگاه می‌کردند ببیند اگر سنگ آن طرف رفته است سر خود را فوری بردارند یا مثلاً به آن‌ها گفته می‌شد بیایید برویم مصر را فتح کنیم، حضرت موسی به قوم خود می‌فرمود، قوم او می‌گفتند: تو و خدا بروید آن‌جا را فتح کنید ما این‌جا نشستیم «إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ»(مائده/24)، ما این‌جا نشستیم، وقتی فتح شد ما را خبر کنید که ما بیاییم، که چهل سال در آن بیابان این‌ها سرگردان ماندند، چنین فشاری خدا بر آن‌ها آورد. به هر حال حضرت عبدالمطلب در آن زمان‌ها قربانی یک فرزند به دست خود آن‌ها… همان‌طور که حضرت اسماعیل به وسیله حضرت ابراهیم بنا بود این کار را بکنند، خیلی سخت است انسان فرزند خوبی داشته باشد و این را خود او ببرد قربانی کند، چنین امتحانات سختی بود، و حضرت عبدالله که وقتی قرعه به نام او افتاد که ایشان قربانی بشود، خدای‌تعالی می‌خواست محبوبیت او را در بین مردم و حتی در بین قریش مشخص کند تا صد شتر یک طرف، قرعه به نام حضرت عبدالله یک طرف، که وقتی قرعه انداختند به نام آن صد شتر افتاد و حضرت عبدالله زنده ماند، و لذا پیغمبراکرم می‌فرماید: «أَنَا ابْنُ الذَّبِیحَینِ»(بحارالانوار:12/123)، من پسر دو تا ذبیحی که به دَم ذبح رسیدند و خدا آن‌ها را نجات داد هستم، یکی حضرت اسماعیل و یکی هم حضرت عبدالله. علت آن این بوده است، نه این‌که خدای‌نکرده حضرت عبدالمطلب خلاف نذر بکند، خلاف بخواهد کار بکند و کار حرامی بکند و این مسئله برای ما نیست.

سؤال:‌ با بحثی که ما داشتیم راجع به حضرت داود علیه‌السلام سؤال کردند که شما با استناد به چه چیزی می‌گویید حضرت داود فقط صدای خوبی داشته است؟

جواب: استناد ما روایاتی است که از اهل‌بیت عصمت و طهارت رسیده است و اگر استنادی می‌خواهید این است، روایات هست که حضرت داود صدای خوبی داشته است. تَتِمه آن این است که حتماً حضرت داود از نی استفاده می‌کرده است،‌ در مورد نی زدن روایت خاصی داریم و در فتوای همه علما هست که نی زدن حرام است و چیزی که در دین اسلام حرام باشد و مصلحتی در کار آن نباشد و مخصوصاً امتحانی در آن نباشد، این در همه ادیان حرام است، برای خوشی و تفریح باشد و در عین حال در اسلام حرام باشد در ادیان دیگر هم حتماً حرام است. یک وقت هست عرض کردم مثل جنبه فرزند کشتن که امتحان است، آن بحث دیگری است، آن فشار و ناراحتی دارد اما نی زدن برای تفریح است و در همه ادیان یک حکم دارد.

 خانم‌ها می‌توانند اشکال کنند اگر یک وقتی در هریک از جواب‌ها سؤالی دارند.

سؤال: آیا از نظر حضرتعالی الکل سفید مُسکر روان حساب می‌شود، و اگر بشنویم کسی یا کسانی با خوردن آن از حالت عادی خارج می‌شوند، آیا مسکر بودن آن اثبات می‌شود؟

جواب: واقع این است که من امتحان نکردم که آیا الکل سفید مُسکر است یا مُسکر نیست. ببینید مسکر بودن یک قدری انسان را گیج بکند، یک قدری سر انسان گیج برود، این‌ها نیست. مسکر چیزی است مقدار زیاد آن انسان را به حالت مستی می‌اندازد، ممکن است شما یک نصف استکان شراب بخورید و یک مقدار گیج بشوید بگویید پس مسکر نبوده است، نه، زیاد بخورید اگر مسکر بود، انسان را به سُکر انداخت یک قطره آن هم نجس و حرام است، البته اگر روان باشد نجس است و اگر روان نباشد فقط حرام است و اگر روان باشد و مسکر باشد هم نجس است و هم حرام است و شراب را هم به خاطر همین جهت می‌گویند که نجس و حرام است.

سؤال: در فرمایشات شما مطالعه کردم در مورد علی‌بن‌ابیطالب فرموده بودید که این بزرگوار از تنهایی و بی‌کسی سر به چاه می‌بردند، بلکه کسی را پیدا نمی‌کردند که علمی را که در سینه داشتند به او بگویند، از آن جهت سر در چاه می‌کردند و آن علم و آن‌چه در سینه ایشان بود در چاه می‌گفتند. حال سؤال من این است که آیا در زمان ما هم چنین حکمی را دارد یا نه؟

جواب: حالا یک روایتی شاید باشد و مطلب این‌طوری بوده است که چون کسی را پیدا نمی‌کردند سر خود را در چاه می‌کردند و حرف‌های خود را می‌زدند. شما باید علم علی‌بن‌ابیطالب را پیدا بکنید، کسی هم که بتواند علم شما را تحمل بکند پیدا نکنید، آن‌وقت یا در یک اتاق خلوتی باشد یا در یک جایی حرف‌های خود را بزنید، چون حرف را در دل نگه داشتن یک مقدار حالت انفجاری به وجود می‌آورد، بعضی‌ها که غصه‌ها را در خود می‌ریزند این‌ها اشتباه می‌کنند، باید یک صَدیقی، یک شخص صمیمی داشته باشند که این‌ها را به آن‌ها بگویند، پُرحرفی هم نکنند، بعضی‌ها هستند که می‌آیند درد و دل‌های بی‌خود می‌کنند، خیلی از این‌ها هست که اصلاً نباید گفته بشود، اصلاً مسلمان نباید از هیچ‌کس درد و دل داشته باشد، تا چه برسد به این‌که بخواهد بگوید. آن‌چه که هست بعضی از مطالب هست، مطالب علمی هست که انسان نمی‌داند چه کار بکند این‌ها را، این‌ها را به چه کسی بگوید. به هر حال با آن توجهی که علی دارد که تمام ذرات عالم وجود که مثل ضبط صوت دارند همه چیز را ضبط می‌کنند و یک روزی هم علم پیشرفت می‌کند که به دست بشر می‌رسد، با آن خصوصیت در چاه می‌گویند، در اتاق خلوت می‌گویند که این‌ها بالأخره ضبط بشود، حیف است از بین برود. مردم که لیاقت ندارند، ظلوم و جهول هستند و این کار را می‌کرد.

بله، معلوم است. این‌جا را عرض می‌کنم، فقط خواستم در بین تذکری بدهم که بعضی از خانم‌ها می‌آیند می‌نشینند درد و دل می‌کنند و من یک جمله‌ای را الآن مناسب است مخصوصاً به شما بگویم که تا می‌توانید کم حرف بزنید، بیایید یک عده‌ای از شما بنشینید تمرین کنید، یک ساعت کنار هم بنشینید حرف نزنید، می‌گویید مگر ما دیوانه هستیم؟ به عکس آن بله، یعنی وقتی همه شما حرف می‌زنید روایت دارد؛ که عقل شما کم است. گاهی انسان با خود فکر می‌کند که چه کسی حرف را گوش می‌دهد، فرقی بین زن و مرد هم نیست، هر مردی این‌طوری باشد یا هر زنی «کثْرَةُ الْکلَامِ» علامت حماقت است «مَن قَل کلامه کثُر عقله » کسی که کلام او کم است، عقل او زیاد است، حالا هرچه کمتر، عقل بیشتر. خیلی کوشش بکنید، این مشکل را از بین ببرید و رفع کنید. من گاهی به بعضی‌ها می‌گویم کم حرف بزنید می‌گویند شما وقتی در بین مردها نیستید مردها حرف می‌زنند، بروید بیرون ببینید چه کار می‌کنند، آن‌ها هم غلط می‌کنند، آن‌ها هم اشتباه می‌کنند، مرد و زن برای ما فرقی نمی‌کند، به مردها هم گفته می‌شود. من گاهی در مجالس آقایان که نشستم می‌بینم همه ساکت، خیلی مؤدب نشستند ولی دو تا بچه آن گوشه مدام می‌گویند و می‌خندند، جواب این است که عقل آن‌ها کم است. مجلسی که می‌شود یا با سکوت استفاده معنوی کرد یا با سؤال از یک بزرگی می‌شود استفاده معنوی کرد، گفتن و خندیدن و این‌ها علامت بچگی است، علامت کم‌عقلی است، علامت کم‌فکری است.

جواب: آن هم خصوصی و درِ گوشی، خیلی مختصر…. چون هرچه آن را طول بدهید بدتر می‌شود، یعنی یک کسی یک منکری انجام داده است شما بنشینید کلی برای او از زمان حضرت آدم شروع بکنید، بعضی افراد این‌طوری هستند، از زمان حضرت آدم که آن یکی چه شد، این یکی چه شد، کجا، فلان و بهمان، که می‌خواهد… ذهن طرف اصلاً منصرف می‌شود از این حرف‌ها، یک کلمه، خیلی با محبت، خیلی دقیق. آن هم تنها، نه در جمع.

سؤال: در مورد تربیت فرزند برای این‌که بچه بین حرف بزرگترها، مخصوصاً خانم‌ها که دور هم نشستند –البته این را ایشان ننوشتند ولی من می‌گویم- حرف نزند و یا در حرف‌های آن‌ها دخالت نکند باید چه کرد، فقط تذکر داد یا کار دیگر هم کرد؟ تنها گذاشتن بچه مثلاً برای رفتن به جایی یکی دو ساعت اشکال ندارد یا نه، و اگر بچه‌ای گریه می‌کند و حاضر نیست تنها بماند باید با او چه کرد؟

جواب:‌ کار دیگر همین است که خود شما کم‌حرف باش تا او هم یاد بگیرد. خود شما عمل کنید تا او هم از عمل تو سرمشق بگیرد. این‌که ما می‌گوییم خانم‌ها برای تربیت فرزند از خانه بیرون نروند برای همین است، که بچه را در خانه تنها می‌گذارند، آن بچه هم یا ضعف دارد و می‌ترسد یا این‌که کاری به دست خود می‌دهد یا فضولی می‌کند، تا می‌توانید بچه را در خانه تنها نگذارید و تا می‌توانید با خود داشته باشید اگر این را مقید باشید خیلی کم اتفاق می‌افتد که نه پدر باشد، نه مادر باشد، بچه هم تنها در خانه بماند، خیلی کم، مگر ضرورت باشد، در وقت ضرورت هر حرامی حلال می‌شود، هر حلالی حرام می‌شود، آن مسئله جدا است وإلّا نه، بچه را در خانه تنها نگذارید و همراه خود داشته باشید و خوب هم تربیت کنید.

جواب: بله، آن را که خود ایشان نوشتند فقط تذکر باید داد یا کار دیگر هم باید کرد، من کار دیگر را گفتم که خود ایشان متوجه نیستند. تذکر بله، نباید او را کتک زد، تودهنی به او زد و از این حرف‌ها.

سؤال:‌ دعای «اللَّهُمَّ کنْ لِوَلِیک الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ» را برای تالی‌تلو ائمه علیهم‌السلام می‌شود در زمان غیبت خواند؟

جواب: این دعا، البته فرد شاخصی که ما می‌توانیم از همه لحاظ او را به این صفات مُتَصف کنیم حضرت بقیةالله است، حرفی نیست. می‌گوییم خدایا باش برای ولی خود، الآن در زمان خود ما چنین ولیی برای خدا شاید پیدا نکنیم «الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ» البته اگر نگاه کنید نوشته است فلان بن فلان، یعنی جواب ایشان را داده است که هر کسی که تو این‌طور تشخیص دادی، اسم او چیز دیگری باشد غیر از حجة بن الحسن، منتها خود مفاتیح می‌گوید بهتر همین است -همین حرفی که من می‌زنم- که بگوییم حجة بن الحسن وإلّا «کنْ لِوَلِیک الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ» حالا مثلاً شما بگویید «کن لولیک سلمان فارسی» البته سلمان فارسی هم که زنده نیست، یکی از این زنده‌هایی که مثل سلمان باشد، اسم او را ببرید، خدایا تو ولی او باش. «اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنُوا»(بقره/257)، می‌بینیم در قرآن هست، ولی او باش، حافظ او باش، قائد او باش. تمام این‌ها در روایات دیگر برای غیر از امام معصوم گفته شده است تا این‌که «تُمَتِّعَهُ فیها طَوِیلًا» در دنیا زیاد بماند و بهره‌برداری بکند از زندگی خود، همه این‌ها می‌شود برای یک فرد دیگری غیر از امام‌زمان دعا کرد، عرض کردم به همین دلیل هم مرحوم آشیخ‌عباس قمی در مفاتیح آن کلمه فلان بن فلان را نوشته است و حتی شب‌های قدر هم همان کسی که منظور نظر شما هست و یقین کردید که او هست می‌توانید او را دعا کنید، البته فردی که قدر مسلّمِ مسلّم است و ما شکی در آن نداریم که همه این خصوصیات شامل حال او می‌شود حضرت ولیعصر صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه است. بهتر هم این است که این دعا را برای آن حضرت بخوانیم، اگرچه بعضی از اهل‌معنا می‌گفتند این برای حضرت کوچک است و باید بالاتر از این حضرت را دعا کرد، حالا ما به همین اندازه ایشان را دعا کنیم باید خیلی از خود ممنون باشیم.

سؤال: آیا خواندن نماز جماعت در همه جاها و حتی مهمانی‌ها بهتر است یا فقط مختص بعضی جاها می‌باشد و اگر فردی بداند نماز فرادی را با کیفیت بهتری می‌تواند بخواند چگونه عمل کند؟

جواب: نماز واجب را در هر حال مستحب مؤکد است که با جماعت خوانده بشود، چون یک حالت تقریباً شُعاریتی دارد، مثل این می‌ماند که یک سربازی همه کارهای سربازی خود را در اتاق خلوت بکند، نه می‌گوید با جمع باید بکنید. این جزو برنامه است، مسجد محراب دارد، محل جنگ دارد، خود این جمعیتی که در مسجد جمع می‌شوند همه باید در صفوف معین با هماهنگی خوب و افراد جوانِ سرحالِ خوبی هم باشند، یعنی همه مسلمان‌ها هم باید جوان باشند، در واقع از نظر اسلام پیرمرد نداریم. پس بنابراین نماز جماعت در هر حال بهتر از نماز فُرادی است ولو حال شما در فُرادی خواندن بهتر باشد ولی جماعت هست، اگر جماعت بخوانید بهتر است.

سؤال: لطفاً بفرمایید چگونه می‌توانیم أعمال و افکار و رفتار خود را در صراط‌مستقیم قرار دهیم؟

جواب:‌ این را هم من در کتاب سیرإلی‌الله نوشتم، هم روی منبر زیاد گفتم، صراط‌مستقیم مشخص است، دستورات دین است، تعصبات قومی، تعصبات پدر و مادری، پدر من این‌طوری بود، مادر من این‌طوری بود، اقوام ما این‌طوری هستند من نمی‌توانم در صراط‌مستقیم باشم، همه این‌ها غلط است، حرف صحیح این است که هرچه خدا و پیغمبر و ائمه‌اطهار فرمودند آن صراط‌مستقیم است و باید در همان راه حرکت کنیم.

سؤال: لطفاً بفرمایید برای رفع سوءظن از وجود خود چه باید بکنیم؟

جواب: سوءظن، سوءیقین که نیست. اگر انسان یک چیزی از کسی دیده باشد و یقین کرده باشد که او کار بدی کرده است که هیچ، سوءظن برای وقتی است که مثلاً حدس می‌زنی فلانی فلان کار بد را می‌کند یا کرده است یا می‌رود انجام می‌دهد، این غلط است، به جهت این‌که این سبب می‌شود کم‌کم به غیبت بیفتید، بعد به تجسس بیفتید، چون شما وقتی‌که مثلاً سوءظنی به شوهر خود پیدا کردید، او بلند می‌شود و یک جایی می‌رود و نمی‌خواهد هم به شما بگوید، شما بلند می‌شوید تجسس می‌کنید، این کجا رفت، چرا رفت، چرا این موقع دیر آمد، چرا این موقع زود آمد، به تجسس می‌افتید. خدای‌تعالی سوءظن را که إثم می‌داند «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»(حجرات/12)، تو نباید برای کسانی که مخصوصاً با تو در ارتباط هستند سوءظن داشته باشی و خود این گناه است، چون ریشه هر گناهی از همین سوءظن به وجود می‌آید. اگر یک وقت دیدید یک چیزی موجب سوءظن شما شد بگو باشد، بگو حالا بر فرض باشد مهم نیست، گناه آن به گردن خود او. شما مثلاً فکر کردید یک کسی دارد می‌رود گناه بکند، ظن شما این‌طوری شد، بگویید گردن خود او، خود او روز قیامت جواب می‌دهد. البته فرزندان کوچک نباشد که احتیاج به تربیت داشته باشند، نه، این سوءظنی که هست و بحثی که هست برای بزرگترها و مخصوصاً این‌هایی که با هم در ارتباط هستند می‌باشد. طبعاً تجسس غیبت می‌آورد «وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکمْ بَعْضاً» ببینید این‌ها پشت سر هم هست و برای رفع سوءظن باید إن‌شاءالله انسان کوشش بکند که همه کارهای برادر و خواهر مسلمان خود را حمل بر صحت بکند، مثلاً روایت دارد که اگر شما فکر کنید که 90 چیز دلیل بر این است که این شخص یک کار بدی کرده است، ده تا چیز هست… یا حتی بعضی‌ها 99 دلیل دارند که او این کار بد را کرده است ولی یک احتمال می‌دهید که نه، آن چیزی که شما فکر می‌کنید نبوده است، می‌گوید: «ضعف إلی أخیک إلی أحسن » به همان حمل کنیم، به همان یکی آن را حمل می‌کنیم. ببینید ما چقدر فاصله داریم بین دین و نفسانیت خود، نفسانیت ما چقدر با دین فاصله دارد، اگر یک درصد احتمال بدهد که هدف این یک خوبی بوده است، یک چیز خوب بوده است، حتی اگر دیدی، روایت دارد؛ از برادر، خواهر دینی خود، چشم خود را تکذیب کن، گوش خود را تکذیب کن، و نگذارید که اختلاف بین شما به وجود بیاید.

سؤال: کسی که می‌خواهد مکروهات را ترک کند و مستحبات را انجام دهد چگونه مکروهات و مستحبات را بشناسد؟

جواب:‌ این‌ها را در رساله‌ها نوشتند، هر چیزی که در رساله نوشتند که مکروه است مکروه می‌باشد و هر چیزی هم که در رساله نوشتند که مستحب است مستحب می‌باشد. اگر آن‌ها را عمل کنید به مکروهات عمل نکردید و به مستحبات عمل کردید.

سؤال: چطور می‌شود توقعات را کم کرد؟

جواب: انسان اگر خود را از همه پایین‌تر بداند از هیچ‌کس توقع ندارد، من یک وقتی به یاد دارم بچه بودم، به یک کسی که سلام می‌کردم و جواب من را می‌داد می‌گفتم معلوم است که من دارم شخصیتی پیدا می‌کنم که جواب سلام من را می‌دهند. واقعاً این‌طوری باشید، یعنی برای خود آن‌قدر ارزش قائل نباشید که همه باید خدمتگزار من باشند، همه باید من را دوست داشته باشد، برای چه باید تو را دوست داشته باشند؟ چرا باید آن‌ها خدمتگزار تو باشند، این توقعات برای کبر است، برای غرور است، برای عُجب است، برای برتر دانستن خود انسان است بر دیگران، همه دوستان امام‌زمان هستند، شما هم که همه با هم هستید، همه شما باید خاک پای همدیگر باشید. دیگر خاک پای انسان که توقعی از انسان ندارد، توقعات خود را از هم کم بکنید تا همیشه خوشحال باشید. اگر یک کسی برای شما کاری کرد این را اضافه بر آن‌چه که هست بکنید، یعنی بگویید من که لیاقت خدمت این خانم را نداشتم، معلوم است که خیلی محبت کرده است، اما اگر گفتید نه، من شخصیتی هستم، من استاد هستم، مراحل من بالاتر است، سن من بیشتر است، از این چرت و پرت‌هایی که معمول است می‌گویند، اگر شما گفتید توقع شما زیاد می‌شود، توقع شما که زیاد شد همیشه خود را می‌خورید، اولین صدمه آن به خود شما وارد می‌شود، هیچ توقع نداشته باشید. خود را کوچک بدانید، اگر سن شما هم زیاد است خیال نکنید که… من پیرمردی شدم، پیرزنی شدم باید بیایند اطراف من و من را جمع کنند، چه کسی چنین حرفی زده است؟ حتی پسر حضرت نوح به او اعتنا نمی‌کرد، با این‌که هزار سال عمر او بود. همه ما آن اعتنایی که باید به امام‌زمان خود بکنیم نمی‌کنیم و حال این‌که 1170 سال از عمر… پیرزنی و پیرمردی و نمی‌دانم بزرگ و کوچک و چاق و لاغر و این‌ها دیگر ارزشی ندارد که انسان بخواهد روی آن فکری بکند و توقع او به خاطر این بالا برود.

سؤال: خروج زن از منزل به تنهایی در شب و با إذن شوهر و در محیط شلوغ مثل خیابان و بازار از نظر شرعی و اخلاقی چه حکمی دارد؟

جواب: اگر شوهر او متدین است، اهل تزکیه‌نفس است و إذن داده است، لابد رعایت جهات آن را کرده است و اشکال ندارد، اما اگر او اهل تزکیه‌نفس نیست، تنبل است، می‌خواهد در خانه بیفتد و شما را بفرستد بازار و آن هم شب، بروید چیزی تهیه بکنید و خطر هم ممکن است داشته باشد، این‌جا می‌توانید اگر خطر دارد هرچند شوهر إذن داده باشد ولی می‌توانید بیرون نروید، ولی به هر حال در رفت‌وآمد و در بیرون از خانه بودن و نبودن، در غیر از کارهای حرام، إذن شوهر مؤثرترین چیزها است.

سؤال: در اقوام ما هنوز سفره جداگانه انداختن و رو گرفتن جا نیفتاده است و ما را مسخره می‌کنند و می‌گویند هر کسی که سفره جدا می‌اندازد دوست ندارد که با دیگران رفت‌وآمد کند، وظیفه ما چیست؟

جواب:‌ سفره جدا انداختن یا جدا نینداختن خیلی مطرح نیست، شما در رستوران‌ها می‌روید، در راه‌ها، آن گوشه مرد و زن هستند که نشستند، این طرف هم شما مرد و زن هستید که نشستید. این را اگر از قول من گفتند من اشتباه کردم، سفره جدا انداختن خیلی مطرح نیست، دو چیز که جزء دستور اسلام است، خوب دقت کنید، یکی این‌که مرد و زن نامحرم روبروی هم بنشینند و به هم نگاه کنند و بگویند و بخندند و به هر حال کارهایی که از نظر شرع اشکال دارد بکنند، این حرام است، حالا می‌خواهد سر سفره باشد یا می‌خواهد آن طرف‌تر باشد، این طرف‌تر باشد، فرقی نمی‌کند. دوم این‌که، نه شما اهل تزکیه‌نفس هستید و نمی‌گویید و نمی‌خندید ولی آن طرف سفره یک زن و مردی با هم دارند گناه می‌کنند، حالا گناه چشم‌چرانی باشد یا گناه قماربازی باشد یا شراب‌خواری باشد فرقی نمی‌کند، گناه بکنند، نشستن شما در آن مجلس هم حرام است، مجلس معصیت است و حرام است. این دو چیز اگر وجود نداشته باشد اشکالی ندارد می‌توانید سر یک سفره مرد نامحرم، زن نامحرم، او آن طرف نشسته است… مثل الآن من و شما نشستیم، غذا خوردن آن که مطرح نیست، الآن من نشستم این‌جا، شما هم نشستید، شما هم پوشش کامل دارید، من هم تا جایی که برای من میسر باشد نگاه نمی‌کنم، اگر حرام باشد که این حرام‌ترین از آن‌ها است، بنابراین خود را… به قول سؤال‌کننده که می‌گویند ما را مسخره می‌کنند، خود را مورد مضحکه مردم قرار ندهید. چرا، من دیدم بعضی وقت‌ها هست که خانم‌ها در خانه خود مخصوصاً چادر نازکی می‌پوشند و خیلی می‌خواهند مهمانداری بکنند خیلی از مسائلی که حرام است را انجام می‌دهند و آن آقا که اهل این مسائل است بیشتر خدمت ایشان می‌رسد و از این حرف‌ها، این‌ها را باید یک مقداری محدود کرد.

سؤال: وقتی روح انسان در چهارماهگی وارد بدن جنین می‌شود تکلیف آن بدن ذره‌ای که در عالم ذر در اختیار انسان بوده است چیست، آیا از بین می‌رود؟

جواب:‌ آن بدن ذره‌ای آن‌قدر کوچک است که حتی با چشم غیر مسلح دیده نمی‌شود و او هست، یعنی هم در عالم ذر هست، هم در عالم دنیا در بدن انسان هست و هم در عالم برزخ هست، و این بزرگ و کوچک شدن آن…، شما اگر بیابان‌های کویر را دیده باشید یک بوته گاهی یک کوه می‌شود، یعنی باد شن را می‌آورد جمع می‌کند، یعنی می‌آید پای این بوته توقف می‌کند، شن‌های بعدی همین‌طور توقف می‌کنند، توقف می‌کنند وقتی‌که این شن‌ها را برمی‌دارید می‌بینید که زیر آن فقط یک بوته بوده است یا یک سنگ بوده است، چنین حالتی بدن ذره‌ای انسان دارد و همین شکل هم هست، یعنی دست او این دست می‌شود، پای او این پا می‌شود که داریم، سر او این سر می‌شود که داریم، مثل متورم شدن، سلول‌ها اضافه شدن، همان‌طور که در دنیا همین‌طور هستیم دیگر، بچه تازه متولدشده چهار کیلو بیشتر وزن ندارد ولی انسان‌های بزرگ هفتاد، هشتاد، صد، حتی شنیدم 150 کیلو وزن پیدا می‌کنند، این همان مثل ذرات شن است که در کویر دور یک چیزی جمع می‌شود مدام آن را بزرگ می‌کند، کوچک می‌کند، چاق می‌شوید، لاغر می‌شوید، شاید در عالم قیامت هیکل شما از این بزرگتر باشد، شاید کوچکتر باشد، بعضی‌ها کوچک‌تر می‌شود، بعضی‌ها بزرگتر می‌شود ولی آن ذره‌ای که در عالم ذر هست، چون آن‌جا به همان کوچکی است اسم آن را هم گذاشتند عالم ذر، آن در هر حال هست، حتی در روایت دارد؛ که در قبر هم می‌ماند، نه این‌که می‌ماند که او را نجات نمی‌دهند، نه، بدن هرجا برود آن هم خواهد رفت.

اگر خانم‌ها سؤالی دارند بپرسند چند دقیقه وقت داریم.

جواب: برای تعزیه؟ برای هر چیزی حرام است دیگر، تعزیه را هم… برای چیزی که نگفتند، برای هر چیزی… یک وقت است انسان در نی فوت می‌کند، نه، نی زدن‌هایی که موسیقی است و آهنگ است آن حرام است.

جواب: بالأخره اگر گناه می‌کند نشستن در آن محیط… یعنی این‌جا را می‌گویند مجلس معصیت، فرقی هم نمی‌کند که… همان‌قدر که شما تشخیص دادید دو نفر دارند این‌جا گناه می‌کنند شما در آن مجلس نباید بنشینید حالا قماربازی می‌کنند، مشروب می‌خورند، هر کاری می‌کنند، شما نباید آن‌جا باشید، در مجلس معصیت نباید نشست.

جواب: نه، این‌ها که اشکالی ندارد، به شرط این‌که نگویید فلانی گفته است که این کار را بکنی، چون من نمی‌دانم آن‌جا غیر از این چیزهایی که شما می‌گویید کار دیگری می‌کنید یا نه؟ مجلس به من مربوط نباشد هر کاری که ثواب دارد، مستحب است بکنید. شرط آن هم این باشد که در آن مجلس غیبت نکنید، چون بعضی وقت‌ها یک مجلس یا روضه‌ای در خانه‌ها تشکیل می‌دهند که روضه‌خوان پنج‌دقیقه روضه می‌خواند و بقیه آن به غیبت و حرف زدن‌های خلاف تزکیه‌نفس می‌گذرد. من به شما خانم‌ها توصیه می‌کنم شما با دیگران فرق دارید، من مخصوصاً گفتم که این فیلم را از این مجلس بگیرند -چون قبلاً می‌گفتم نگیرند- که دنیا بداند که در یک جمعی می‌شود چنین حجابی را حفظ کرد و إن‌شاءالله شما باید از هر جهتی خوب باشید، اخلاق شما، گفتار شما، سکوت شما، ممتاز باشید، من می‌خواهم همه شما ولی خدا باشید و إن‌شاءالله خواهید بود.

دیگر حالا هر کاری می‌کنید عرض کردم حرام نباشد بقیه آن را خود شما می‌دانید. نگویید هم که از فلانی اجازه گرفتیم که این کار را بکنیم.

جواب: برای چه کسی؟ کجا؟ در چه وضعی؟ هر کدام از این‌ها شرطی دارد، اگر یک طوری مداحی بکنند که مرد نامحرم بشنود و… البته باید در اطراف جواب سؤالاتی که دادم سؤال کنید ولی حالا چه کنیم، باید بگوییم خانم‌ها مستثنی هستند، إن‌شاءالله کوشش بکنید که در همان سؤال‌هایی که جواب دادیم اگر اشکالی باقی‌مانده است آن‌ها را تمام کنیم، ولی مداحی کردن زن برای شوهر خوب است و عیبی ندارد، برای محارم خود اگر مرد باشند عیبی ندارد، البته محرک شهوت نباشد، برای زن‌ها اشکالی ندارد، زن‌های متدینه هم باشند که نروند برای شوهرهای خود… روایت دارد؛ که حتی اگر زنی خود را آرایش کرده است و یا خیلی زیبا است، جلوی آن زن‌هایی که می‌روند برای شوهرهای خود نقل می‌کنند خود را باز نگذارید، نشان ندهید، چون بالأخره با یک واسطه به مرد نامحرم می‌رسد.

جواب: همین‌قدر به ظن بود و یقین نبود شما نباید داشته باشید، فرقی نمی‌کند. کارهای مشکوکی کرده است، فلان و این‌ها، یک وقت بچه است، او هم مادر است و می‌خواهد او را تربیت کند به او بگوید این کارها خوب نیست، کلی نگویید تو می‌کنی، چون اگر بگوید تو می‌کنی مفسده دارد.

جواب: اگر حمد و سوره شما خوب است و عدالت هم دارید، از نظر بعضی از مراجع اشکال ندارد. اگر مقلد آن مرجع هستید که می‌گوید اشکال ندارد اشکالی ندارد.

جواب: یعنی علی‌بن‌ابیطالب در زمان ما باشند؟

جواب: ما آن علم را پیدا نمی‌کنیم، آن مخصوص ائمه علیهم‌السلام بوده است، وإلّا در زمان علی‌بن‌ابیطالب هم افرادی بودند که علومی که بشود به مردم گفت را بتوانند تحمل کنند.

«نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم أسمائک و بمولانا صاحب الزمان یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله یاالله یالله یالله» خدایا فرج امام‌زمان ما را برسان. ما را از بهترین اصحاب و یاوران او قرار بده. خدایا تقوای ما را تقوایی که تو می‌پسندی قرار بده. اخلاق ما را اخلاقی که تو می‌پسندی قرار بده. پروردگارا قلب ما را پر از محبت خاندان عصمت بفرما. خدایا قلب ما را پر از معرفت امام‌زمان ما بفرما. پروردگارا به آبروی حجة بن الحسن همه خانم‌هایی که در راه تزکیه‌نفس قدم برمی‌دارند توفیقات کامل مرحمت بفرما. به کمالات روحی برسان. آن‌ها را به آبروی ولیعصر با فاطمه‌زهرا و زینب‌کبری محشور بفرما. در دنیا و آخرت همه آن‌ها را به آبروی امام‌زمان به کمالات روحی برسان.

«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین».

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۱۱ شوال ۱۴۲۵ قمری

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

 

سؤال: در یكی از جلسات در مورد كارهای زن و مرد فرمودید خیلی از كارها، برای زن‌ها است كه مردها انجام می‌دهند و بالعكس. خواهشمند است حدود كارهای زن‌ها و مردها را به صورت مفصل‌تری بیان فرمایید.

جواب: ما اگر بخواهیم جواب همین یك سؤال را بدهیم، این جلسه كم است، جلسه بعدی هم باید داشته باشیم. إجمالاً به طوری كه این سؤال بی‌جواب نمانده باشد، این است كه در یكی از جلساتی كه برای خانم‌ها هم بود ما گفتیم اگر زن‌های كار خود را بكنند و مردها هم كار خود را بكنند، زن محبوبه الهی است و ما آن موقع در حدود شانزده امتیاز برای خانمها نسبت به مردها یادداشت كردیم و گفتیم كه آن‌ها بر مردها امتیاز دارند. كار خود خانم‌ها كه باید خود آن‌ها انجام بدهند و به همان كار بپردازند، این است كه نسبت به شوهر، به پدر و مادر، به فرزند مهربان باشند و فرزندان خود را تربیت كنند و هر نوع مهربانی كه ممكن است باید داشته باشند. كارهای مرد هم باید كارهای سختی است كه اختصاص به مرد دارد، كه زن‌ها غالباً یا نمی توانند و یا برای آن‌ها سخت است از عهده این كارها بربیایند، حتی در ممالكی كه بین زن و مرد، یعنی زن و مرد را از هم جدا نكردند و هر كدام را برای كاری اختصاص ندادند، فطرت و وضع خود زن‌ها به همان جهتی كه نمی‌شده است، نرفتند و مردها هم رفتند. مثلاً ما الآن در بین زن‌ها اگر یكی دو تا مخترع داشته باشیم، ولی بیشتر اختراعات را مردها كردند، بقیه اختراعات را مردها كردند. كارهای سنگین، مثل بنایی، مثل آهنگری، مثل ماشین‌سازی، كارهایی كه یك مقداری سخت است، این‌ها را نمی‌توانند زن‌ها انجام بدهند، نه اینكه در ایران انجام نشده باشد، بلكه در تمام دنیا این‌طوری بوده است كه زن‌ها یك كارهایی را باید بكنند كه باز مردها نمی‌توانند بكنند. شماها فكر می‌كنید كه، یعنی زن‌ها فكر می‌كنند این كه می‌گوییم در خانه بنشینید و بچه‌داری بكنید، یك كار پستی به آن‌ها دادیم، بزرگترین كار و پُراهمیت‌ترین كار است. حضرت آسیه یك بچه، آن هم بچه غیر را، بچه خود او هم نبود، بچه غیر را تحت تكفل گرفت، حالا از نظر مثلاً معنوی نمی‌گوییم او را تربیت كرد، ولی از نظر ظاهری او را تربیت كرد، مواظبت كرد، فرعون او را نكُشد، مواظبت كرد كه غذای او دیر نشود، مثلاً به خطرات نزدیك نشود، این كارها را كه كرد، برای همین یك كار،‌ آن هم یك بچه تربیت كردن، آن‌قدر ارزش پیدا كرد كه خدای تعالی با اشاره حالات آن را در قرآن گفته است و حتی یكی از چهار زن محترمه قبل از فاطمه زهرا بوده است، كار بسیار مهم است و به عكس تربیت نكردن بچه كار بسیار خطرناكی است. یك وقتی من در تلویزیون دیدم كه از زنی پرسیدند: تو خانه‌داری هم می‌كنی؟ با كمال افتخار می‌گفت: نه خانه‌داری نمی‌كنم، ‌این‌طور كارها را من نمی‌كنم. این را هم بدانید مردهای تزكیه نشده زن‌ها را می‌خواستند استعمار كنند و این مطالب را در مغز آن‌ها فرو كردند كه این كار پست است، اگر رفتی در بیمارستان یك مریضی را تر و خشك كردی، او را شست‌وشو دادی، این كار خیلی افتخارآمیز است‌ و حتی روز تولد حضرت زینب را روز پرستار می‌گویند. عُقلا می‌دانند كه كدام یكی، بچه خود را پذیرایی كند بهتر است یا یك مردِ مریضِ نامحرمی را كه در بیمارستان هست. بنابراین كارهایی كه برای مردها است، برای هر مردی مشخص است و برای زن‌ها هم كارهای آن‌ها مشخص است، اسلام هم مشخص كرده است، به بهترین زن‌هایی كه از نظر موقعیت، از نظر ایمان آن‌ها كار ندارم، از نظر موقعیت، بهترین زن‌هایی كه در عالم بودند زن‌های پیغمبر بودند. اصلاً دیگر زنی، شوهری بهتر از پیغمبر نمی‌تواند داشته باشد. موقعیت بسیار بالایی است، خدای تعالی به آن‌ها می‌گوید: « وَ قَرْنَ فی‏ بُیوتِكُنَّ » (احزاب/33) شما در خانه‌های خود بنشینید، صدای خود را طوری بلند نكنید كه « فَیطْمَعَ الَّذی فی‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ » (احزاب/32) از نظر موقعیت، حالا یك وقت نگویید كه فلانی عائشه و حفصه و این‌ها را خیلی تعریف كرده است و گفته است بهترین موقعیت را داشتند و همین‌هایی كه بهترین موقعیت را داشتند اگر كار بد بكنند، خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: اگر شما یك كار بدی بكنید دوبرابر عذاب می‌كشید،‌ چون « لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ » شما مثل زن‌های دیگر نیستید. اگر كه تقوا داشته باشید دوبرابر اجر دارید، پس معلوم است موقعیت خیلی بالایی است و در این موقعیت نگفته است كه پس حالا كه شما زن‌های به این خوبی هستید و موقعیت خوبی دارید تقوا هم داشته باشید و بیایید بشوید مثلاً رئیس جمهور، نگفتند. یا خلیفه پیغمبر، اگر بنا بود كه زن در جامعه وارد بشود، در اجتماع وارد بشود، بهتر است از هر جهت، ممكن است از نظر علم و عصمت فاطمه زهرا از علی بن ابیطالب بالاتر نباشد، ولی از نظر اینكه فرزند پیغمبر است، یك مقداری جلوتر است، حضرت زهرا را خلیفه خود قرار می‌داد.

 

سؤال: در پاسخ به سؤالی كه روز گذشته فرمودید طبق روایتی غیب آن چیزی است كه خلق نشده است، آیا پس با این وصف آیا معنی مخالف غیب چیزی است كه خلق شده است؟

جواب:‌ اولاً ما نگفتیم غیب آن چیزی است كه خلق نشده است،‌ دقت كردید؟ غیب برای خدا آن چیزی است كه خلق نشده است، نه اینكه برای ما! همه چیز، الآن غیر از این اتاق، بقیه همه غیب است، چه گذشته، چه آینده، چه همین الآن غیب است، این را من نگفتم، به من نسبت دادند، اكثر شما بودید.

 

سؤال: و این معنا در رابطه با علم كه یك چیزی به چه صورت قابل توضیح است؟ چون كه علم قابل خلق شدن یا نشدن نیست. كه بگوییم این علم چون خلق نشده است غیب است و آیا درست است كه بگوییم برای خداوند آن چیزی كه خلق نشده است غیب است؟ و اینكه خداوند به پیامبر خود فرمود بگو من غیب نمی‌دانم مربوط به خلق یك شیء است یا خود آن چیزی كه قرار است خلق شود؛ برای پیغمبر غیب می‌باشد؟

 

جواب: نمی‌دانم منظور ایشان چیست. آن علمی كه به ما داده شده است خلق شده است، معلومات است و علم ذاتی نیست، كه علم خدا باشد كه خلق نشده باشد، یعنی خدای تعالی، الآن هم كه من دارم برای شما یك چیزی می‌گویم در شما یك حقیقتی را ایجاد می‌كنم، در شما نبود ایجاد شد، همه این‌ها خلق است.

وقتی چیزی نیست غیب است دیگر، غیب‌تر از چیزی كه وجود ندارد؛ چه چیزی می‌تواند باشد؟ بر فرض غیب نباشد، خدا « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » (انعام/73) یعنی چه؟ ما داریم زحمت می‌كشیم كه « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » را معنا كنیم. امام فرمود: آنچه كه هست غیب نیست، شهود است و آنچه كه نیست غیب است، غیب است دیگر، منتها خدا بر آن عالِم است.

بله، آنچه كه در آینده می‌خواهد خلق بشود، دیروز هم عرض كردم، إن‌شاءالله دوستان خوب گوش بدهند، با تمام دقت، این جنبه جلسه پاسخ به سؤالات در كانون را این‌جا ندارد، این‌جا یك عده دوستان خودمانی هستند و می‌خواهیم رشدی در روحیات آن‌ها داده بشود، نمی‌خواهیم یك مطالبی را مدام تكرار بكنیم. دیروز من عرض كردم كه آنچه كه خلق نشده است غیب هست، هم برای خدا غیب است، هم برای ما غیب است، هم برای پیغمبر غیب است، ولی یك دسته آن را چون خدا وعده كرده است « إِنَّ اللَّهَ لا یخْلِفُ الْمیعادَ » (آل‌عمران/9) جزو وعده‌های الهی است، ما می‌دانیم و حتماً خواهد شد و باز هم غیب هست. یك دسته آن هم آن‌طور است كه مربوط به تكوینیات است مخصوصاً، كه دست خدا باز است و می‌تواند آن را عوض كند و چون می‌تواند آن را عوض كند و عوض می‌كند، خیلی هم اتفاق افتاده است كه عوض كرده است، من مكرر عرض كردم ظهور حضرت ولیعصر أرواحنافداه روز وفات امام حسن عسگری بوده است، اصلاً روز ظهور آن روز بوده است. بعد هرچه كه تأخیر شده است شاید لحظه به لحظه، ساعت به ساعت، این‌ها یك علتی پیدا كرده است كه تأخیر شده است. از آن علل ما هیچ اطلاعی نداریم، خود امام زمان علیه‌السلام هم اطلاع ندارد، لذا از لحظه ظهور خود اطلاعی ندارد، همه چیز دست خدا است « یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ » (رعد/39) صریح قرآن است، خدا محو می‌كند آنچه كه هست و آنچه كه می‌خواهد ثابت نگه می‌دارد و این مسئله جای حرف ندارد.

سوال: آیا در مورد بهشت ممکن تغییری ایجاد شود؟

جواب: نه دیگر، وعده ها نه، وعده‌های الهی نه. لذا همین‌جا در خصوص ظهور حضرت خدا وعده كرده است كه دنیا را پُر از عدل و داد كند به وسیله وجود مقدس حضرت ولیعصر،‌ این تخلف ندارد، حتی روایت دارد كه ولو از عمر دنیا یك روز مانده باشد خدای تعالی « لطوّله اللَّه » خدا آن را طولانی می‌كند تا حضرت ظهور كند، اما درباره اینكه چه موقع است، ‌این دیگر مورد بداء است، وعده هم نكرده است كه ما در چه روزی حضرت ولیعصر را ظاهر می‌كنیم.

 

سؤال: آیا كظم‌ غیظ با كنترل غضب تفاوت دارد یا نه؟

جواب: كظم در واقع همان كنترل است، یعنی انسان غیظ می‌كند، عصبانی می‌شود، ولی به خاطر تقوایی كه دارد خود را كنترل می‌كند. در خصوص حضرت كاظم علیه‌السلام كه ایشان البته سؤال نكردند، ولی طبعاً این سؤال پیش می‌آید كه حضرت كاظم علیه‌السلام چرا غیظ داشتند؟ اگر غیظ داشتند و خوب بوده است، چون غضب و غیظ خوب است، مثل گاز می‌ماند كه در لوله است، باید باشد، خدای تعالی هم غضب دارد « إِنَّ اللَّهَ یغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ » (بحارالأنوار/ج‏21-ص279) معلوم است كه هم فاطمه زهرا غضب دارد و هم خدای تعالی. به اصطلاح در این لوله گاز، باید گاز باشد، حرفی نیست، منتها باید بعضی جاها انسان این گاز را ببندد، الآن تابستان است، هوای قم هم گرم، شما گاز را هم باز كنید در بخاری، انسان را می‌كُشد. كنترل غضب باید برای اهل تقوا باشد. حضرت موسی بن جعفر ‌علیه‌السلام كه كاظم هستند، طبعاً غضب داشتند، حالا اگر غضب هست باید اظهار بشود، در بعضی جاها باید بگذاری، در زمستان بخاری را باید روشن كرد، باید آن گاز را رها كرد، گاهی می‌شود به صورت تقیه، یعنی یك نفری این‌جا نشسته است، زمستان هم هست، سرد هم هست، باید هم حتماً گاز بیاید در بخاری، می‌گوید اگر دست به گاز بزنی، باید همین‌جا بنشینی، بلرزی و دست به لوله گاز نزنی وإلّا تو را می‌كشد، نه فقط تو را، همه دوستان تو را هم می‌كُشد. می‌گوییم باشد، این‌جا سرما می‌خوریم، شیر گاز را باز نمی‌كنیم، دقت كردید؟ پس بنابراین كظم غیظ و كنترل غضب برای اهل تقوا لازم است ولی گاهی به صورت تقیه انسان غضب می‌كند و گاهی به صورت تقیه هم غضب باید بكند، ولی غضب نمی‌كند و این مسئله این‌طوری است. اشكالی چیزی ندارید؟ چون خیلی مُجمل گفتم.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید سخنان افراد غیر معصوم در قرآن از نظر حجیت به چه شكل می‌باشد؟ مانند سخنان شیطان و زلیخا و عزیز مصر و دیگران.

جواب: اگر آمد كلام شیطان، كلام غیر معصوم از زبان خدا جاری شد، خدا به او حجیت داده است و آمده است، حالا اگر خدای تعالی به عنوان تأیید گفت، حجت است. چون خدا فرموده است. اگر به عنوان مذمت فرمود حجت نیست، خیلی ساده است، مثلاً همین مثال‌هایی كه خود سؤال‌كننده زدند، شیطان گفته است من « لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعینَ ‏» (ص/82) خدا از او نقل كرده است، باید حواس ما جمع باشد، دیگر خدا هم نقل كرده است، معلوم است خدا تأیید كرده است كه شیطان همه را إغوا خواهد كرد، حواس شما جمع باشد، یا زلیخا به عزیز مصر یك حرف‌هایی زده است، این‌جا خدا به عنوان مذمت از زلیخا این را نقل كرده است، مثلاً چطور؟ زلیخا به عزیز مصر گفت: این به من نظر خیانتی داشته است، خدا هم دارد به عنوان رد کردن او نقل می‌كند، این‌جا دیگر حجت نمی‌شود كه حتماً حضرت یوسف به زلیخا نظر بدی داشته است، امثال این در قرآن زیاد است كه خدای تعالی نقل كرده است و در همان نقل خود حجیت آن را تأیید كرده است، بلكه حجیت به آن داده است، و خیلی‌ها هم هست كه به عنوان رد و مذمت آن را حجیت نداده است، هر دوی آن هم كلام خدا است. اگر مسئله‌ای دیگری منظور ایشان است بفرمایند تا من جواب بهتری بدهم.

سوال: از كجا بفهمیم كه تأیید شده است یا تأیید نشده است؟

جواب: از خود آیات استفاده می‌شود، الآن از شما بپرسند بالأخره زلیخا نظر بد به حضرت یوسف داشت یا یوسف نظر بد به زلیخا داشت، شما چه می‌گوید؟

زلیخا نظر بد داشت، از كجا می‌گویید؟ از همان آیات می‌گویید دیگر، همه جا همین‌طور است، جایی نیست كه اگر ساكت بود، شما نفهمیدید بالأخره خدا به كدام كلام حجیت داده است؟ به این حجیت داده است یا نداده است؟ دیگر آن‌جا مربوط به تفاسیر می‌شود، باید بروید به تفسیر مراجعه كنید ببینید معصومین چه فرمودند، ولی من به یاد ندارم كه جایی خدای تعالی حجیت داده باشد و معلوم نباشد مثلاً از قراین آن، از بقیه گفتار معلوم نباشد. اگر به نظر كسی می‌آید بگوید.

در همان آیات سوره‌ی حضرت یوسف آمده « إِنَّ كَیدَكُمَّ عَظیمٌ ‏» (یوسف/28)

جواب: بله دیگر « كَیدَكُنَّ عَظیمٌ‏ » چه اشكال دارد؟ اولاً این كه فهمیده می‌شود كه كید زن، نه این اگر اثبات هم بشود نفی نمی‌كند. « إِنَّ كَیدَكُمَّ عَظیمٌ‏ » هم ممكن است باشد « إِنَّ كَیدَكُنَّ عَظیمٌ‏ » منتها مرد چون در چیزهای بزرگ، بیشتر فكر می‌كند و زن‌ها بیشتر در مسائل كوچك فكر می‌كنند و یك مقدار هم ضعیف‌تر از مرد هستند، حالا به هر دلیلی ضعیف‌تر از مرد هستند، بیشتر به كید و دورویی و دورنگی و این‌ها می‌پردازند، عظمت آن بیشتر است تا كید مردها. دقت كردید؟

 

سؤال: انسان با خدای تعالی چگونه می‌تواند صفا، صمیمت داشته باشد؟

جواب: هر چه تو داری بریز روی آنچه كه خدا دارد و هر چه هم خدا دارد می‌ریزد روی آنچه كه تو داری، كه ما هیچ چیز نداریم. انسان اگر بخواهد با خدای تعالی صفا و صمیمیت داشته باشد، دو چیز خود را باید بدهد و همه چیز از خدا بگیرد: یكی جان خود را و یكی مال خود را. این هم تازه برای خود خدا است، حالا فعلاً در اختیار ما است. خدای تعالی می‌فرماید: « إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ » (توبه/111) خدا می‌خرد جان و مال شما را، مهم آن هم جان است، كه بهشت را به شما بدهد. این كمال صفا و صمیمیت است، با هر كسی هم خواستید صفا و صمیمیتی داشته باشید باید همین‌طوری باشید. طرف شما یك فرد تنگ‌نظری كه خدا نیست، بی‌نیازی كه خدا هست و قدرتمندی كه خدا هست، باشد تا شما هرچه دارید در اختیار او بگذارید، مشكلی هم دیگر ندارد. خدای تعالی بهترین موجودی است كه انسان با او می‌تواند با صمیمیت و با صفا كار كند و باشد و محبت خدا را در دل داشته باشد. إن‌شاءالله موفق باشید.

 

سؤال:‌ آیه شریفه می‌فرماید: « یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ » (آل‌عمران/102) منظور از « حَقَّ تُقاتِهِ » چیست؟

جواب:‌ خود ایشان نوشتند كه مراتب سه گانه تقوا است، خوب هم نوشتند، حق تقوا همان مرحله كامل تقوا است كه انسان خود را به مرحله كامل تقوا برساند. در مراحل تقوا هم یك روایتی در كتاب مصباح الشریعه هست كه ظاهراً توضیحات آن برای صاحب كتاب است منتها قاطی كرده است. خیلی از جاهای مصباح الشریعه، معلوم است كه توضیحات خود صاحب كتاب است. آن‌جا می‌گوید كه تقوا سه مرحله دارد، از قول امام صادق، ظاهر آن آنجا این است كه از قول امام صادق علیه‌السلام است. مرحله اول ترك محرّمات و انجام واجبات است، انسان خود را از محرّمات حفظ كند و واجبات را انجام بدهد. مرحله دوم آن این است كه مكروهات را ترك بكند و مستحبات را هم انجام بدهد. مرحله سوم آن این است كه انسان از مشتبهات خود را حفظ كند و همه كارهای او برای خدا باشد و مستحب باشد، البته این آثار تقوا است، تقوای واقعی این است كه انسان خود را تزكیه نفس بكند، چون در همه مراحل می‌آید، كه نخواسته باشد یا تقوای قلبی او به او اجازه ندهد كه معصیت بكند، مكروهات را انجام بدهد، مشتبهات را انجام بدهد، البته از باطن این بیاید. یك وقت هست كه انسان به خود تحمیل می‌كند، به زور خود را وادار می‌كند، خیلی دل او می‌خواهد این گناه را بكند اما دیگر به خاطر خدا نمی‌كند، خیلی هم بعد روی اعصاب او فشار می‌آید، ناراحت می‌شود، خیلی افراد هستند این‌طوری هستند، گناه را با فشار انجام نمی‌دهند، بعضی‌ها هستند كه نه، راحت انجام نمی‌دهند. بعضی‌ها هستند اصلاً بخواهند گناه انجام بدهند، ناراحت می‌شوند،‌ این‌ها فرق می‌كند، این‌ها مراحل تقوا است. حالا منظور از « حَقَّ تُقاتِهِ » این است كه تقوای خوبی داشته باشید، تقوای تحمیلی نباشد كه این‌قدر اعصاب شما خُرد بشود كه چرا من فلان گناه را می‌شد بكنم، فلان پول را می‌شد به دست بیاورم، فلان خیانت را می‌توانستم بكنم، فلان رشوه را می‌توانستم بگیرم و نشد، از دست ما در رفت، كلی اعصاب تو خُرد بشود،‌ این‌طوری نباشد، تقوای شما، تقوای كاملی باشد كه بتوانید خوب از كنار آن بگذرید، ناراحت نشوید، بلكه اگر خواستید گناهی بكنید، گناه را بر خود تحمیل بكنید، آن‌جا بر شما فشار بیاید. بعد می‌فرماید: « وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ‏ » هرگز نَمیرید جز آنكه مسلمان بمیرید، مسلمان این‌جا منظور همان كلمه شهادتین نیست،‌ منظور تسلیم واقع است و اینكه كاملاً انسان به مرحله تسلیم رسیده باشد و مسلمان واقعی باشد.

 

سؤال: با یك عده از دوستان در خصوص مطالب اخلاقی اختلاف پیدا كرده‌ام و یقین به صحت برخورد خودم دارم و آن‌ها ابداً زیر بار حرف حق نمی‌روند و راهی جز معذر‌ت‌خواهی از آن‌ها نبوده است، مایه برقراری این ارتباط نمی‌باشد، تكلیف من چیست؟

جواب: روایتی در این خصوص نقل شده است كه اولاً « وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِی أَحْسَنُ » (نحل/125) همیشه با دشمن، با كسی كه حرف حساب به مغز او فرو نمی‌رود با خوبی بحث كنید، انسان می‌تواند با تبسم، با خوبی « وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِی أَحْسَنُ » بعد فرموده است: « وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً » (مزمل/10) اگر خواستی دوری هم بكنی یك طوری دوری بكن كه خیال نكند با او قهر هستی، دیگر وقتی همدیگر را دیدید باید روی خود را از هم بگردانید، نه، حالا مثلاً دیگر با شما بحث نداریم، البته آن هم در دل خود بگو. اگر هم یك وقتی او قهر كرد رفت، روایت دارد در این خصوص كه شما بروید بگویید عیبی ندارد،‌ مسئله‌ای نیست. اگر مسائل اعتقادی است نگویید من اشتباه كردم، بگویید « لَكُمْ دینُكُمْ وَ لِی دینِ » (کافرون/6) دین تو برای خود تو و دین ما هم برای خود ما. اگر اعتقادی نیست، سر یك مسئله مالی مثلاً اختلاف دارید، بگویید آقا من اشتباه كردم ببخشید، آن‌جا می‌توانید بگویید من اشتباه كردم. به هر حال آیه « وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً » « وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِی أَحْسَنُ » این‌ها را انسان باید درباره دوستان ولو حرف گوش نمی‌كنند، رعایت كند.

سؤال: آیا شخص گنه‌كار، قبل از ورود به مراحل تزكیه نفس، باید نزد استاد اعتراف به گناهان گذشته خود بكند یا خیر؟ لطفاً توضیح بدهید.

جواب: مسائل در این‌جا مورد بحث است و یكی از ایرادهایی كه ما به مسیحیت زیاد داریم این است كه این‌ها می‌روند پیش كشیش و اعتراف به گناه می‌كنند و گناه خود را- خوب دقت كنید كه آن‌جا چیست و در اسلام نیست- می‌گویند آقا ما مثلاً زنا كردیم، می‌گوید باشد، این‌قدر پول بده تا ما گناه تو را ببخشیم، او هم یك پولی می‌دهد. این‌طوری برای ما نقل كردند، من فكر نمی‌كنم به همین خلاصه‌ای هم باشد، چون من در كلیسای بزرگ واتیكان، آن‌جا همین‌طور كه داشتم می‌گشتم بعضی از اتاق‌ها بود كه اتاق اعتراف بود و بعضی‌ها هم صندلی‌هایی بود. یك صندلی‌هایی بود كه همان كنارها گذاشته بودند و دو طرف داشت، یعنی وقتی كسی این‌طوری می‌نشست یكی هم آن طرف می‌نشست، آن گناهكار هم آن پشت می‌نشست، پشت‌های این‌ها به هم بود و همدیگر را نمی‌دیدند، فقط صدای همدیگر را می‌شنیدند، یك اتاقچه‌هایی هم بود مثل كُمدمانند كه می‌رفتند داخل آن و دو نفر بیشتر جا نداشت و آن‌جا می‌نشستند و اعتراف می‌كردند، چون گاهی خیلی بحث و حرف آن‌ها طول می‌كشید، فكر نمی‌كنم به این سادگی بود كه تا بگوید فلان گناه را كردم، او بگوید این‌قدر پول بده، او هم فوری پول بدهد و خداحافظ، حالا آنچه كه ما شنیدیم این‌طوری است. این كار از این جهت در اسلام غلط است كه این شخص شاید پولدار باشد، مدام برود از این گناهان بكند و بیاید پول بدهد و برای او ارزش دارد، پول هم برف‌انبار جلوی او هست، پول‌های زیادی كه می‌خواهد در بانك بگذارد، می‌رود می‌دهد به آقای كشیش و گناه خود را انجام می‌دهد، این كار انسان درست نمی‌كند و این غلط است، البته اگر این باشد، چون من حتی نسبت به ادیان دیگر هم، نمی‌خواهم بی‌انصافی داشته باشم، اینكه ما شنیدیم، حتماً شماها هم همین را شنیدید، شاید در كتاب‌ها هم همین را نوشته باشند، احتمال هم می‌دهم؛ البته احتمال ضعیفی هم می‌دهم كه بیشتر از این روی آن كار بكنند، این غلط است، دقت كردید؟ چون بی‌پول‌ها گناه نباید بكنند طبعاً، فقط پولدارها گناه بكنند. این‌طوری می‌شود. اما اصل اعتراف، اعتراف یك وقت هست كه همه جا انسان می‌رود اعتراف می‌كند؛ من گناهكار هستم، این تشیع فاحشه است، یعنی مثلاً الآن یك نفر بلند شود این‌جا بگوید من روزه هر روز ماه رمضان را خورده‌ام، این بد است، این از نظر اسلام گناه است، حتی روایت دارد و فتوا هم شاید باشد كه اگر كسی یك گناه خود را جلوی دیگری اعتراف بكند، باز همان گناه را به پای او می‌نویسند، چرا اعتراف كردی؟ « یحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ » (نور/19) اما حالا آیا اگر انسان در مقابل معصومین، پیغمبر اكرم، ائمه اطهار، حالا از آن‌جا شروع می‌كنیم و پایین می‌آییم، اگر در مقابل آن‌ها برای علاج كار خود، برای علاج روحیات خود، اعتراف كرد اشكال دارد؟ می‌گوییم نه، در قرآن آمده است كه اعتراف كرده‌اند « وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ » (توبه/102) داریم در آیات قرآن و جریان ابولبابه كه اعتراف كرد، و جریان بهلول نبّاش كه خدمت پیغمبر اكرم رسید، پیغمبر گفت: بگو دیگر، پیغمبر اكرم كه هیچ وقت امر به گناه نمی‌كند كه بگوید تو اعتراف كن، پس معلوم است خدمت ائمه اطهار و خدمت پیغمبر اعتراف اشكالی ندارد و إلّا آن‌ها نمی‌گفتند بگو. باقی آن می‌ماند اعتراف در مقابل استاد، در مقابل یك طبیب روحی كه می‌خواهد او را معالجه كند و واقعاً‌ هم به عنوان معالجه می‌رود. این‌جا آن‌هایی كه حوصله ندارند ملحق می‌كنند به همان تشیع فاحشه و می‌گویند نباید اعتراف بكنید، ولی مشكلاتی پیش می‌آید كه بدون اعتراف نمی‌شود اصلاً آن مشكلات را حل كرد. روز قبل یا دو روز قبل بود كه این‌جا صحبت شد، مثلاً یك كسی بیست سال روزه خود را خورده است، عمداً هم خورده است، نمی‌فهمیده است، مسلمان هم بوده است، ولی نمی‌فهمیده كه چه كار می‌كند، خیلی هم مورد ابتلاء است، ده سال آن را حساب كردیم، هشتاد سال باید كفاره روزه بگیرد، یعنی هشتاد سال باید روزه بگیرد تا این ده سال كفاره را بدهد، چون مثلاً هر روزی دو ماه روزه است، خیلی از چیزهای دیگر هم هست و اساساً اگر انسان یك گناهی را كرد و راه توبه آن را ندانست یا مأیوس از رحمت خدا شد و یا توبه او قبول نشد و یا علاجی نتوانست بكند، حالا یك غلطی كرده است، این شخص در همان حال می‌ماند و نمی‌تواند پیشرفت بكند. اكثراً این‌طوری هستند، همان جریان حمید بن قحطبه‌ می‌گفت شصت نفر سید را من در یك شب كُشتم و دیگر حالا چه روزه‌ای بگیرم -آن هم با فشار هارون الرشید كُشته بود- حالا دیگر چه روزه‌ای، چه نمازی، چه مسلمانی. بالأخره خدا می‌خواهد ما را به جهنم ببرد، آب هم كه از سر ما گذشت چه یك متر چه صد متر، این‌طوری می‌شود. این‌جا من فكر می‌كنم اگر كسی اهل فهم و دقت و این‌ها باشد، البته باید روی استاد، روی آن شخصی كه می‌خواهد پیش او اعتراف كند خیلی باید دقت داشته باشد و اعتراف پیش آن‌چنان شخصی مثل اعتراف مریض است پیش طبیب. اگر طبیبی پرسید كجای تو درد می‌كند؟ این بگوید من نباید بگویم كه كجای من درد می‌كند، هر چه خود تو می‌فهمی همان را عمل كن، این حرف از هیچ كس پذیرفته نیست و وقتی كه بالأخره در بدن كه می‌شود آن را پیدا كرد، یعنی یك دست، از سرگرفته تا پا عكسبرداری می‌كنند، گوشه و كنار را ملاحظه می‌كنند و می‌بینند فلان جا فلان اشكال دارد پس همان‌جا درد می‌كند، حالا این نمی‌خواهد بگوید، ما می‌فهمیم كه پای تو درد می‌كند، به جهتی كه پای تو یك مویه كرده است و شكسته است، پای تو درد می‌كند یا مثلاً در مغز تو یك غده‌ای هست پس سر تو درد می‌كند، این‌ها را می‌شود پیدا كرد، اما روح انسان كه آیا حسود است؟ الآن در تمام جمعیت شما اگر یك نفر باشد كه در نهایت درجه حسادت و یك نفر هم باشد در نهایت درجه سلامتی، از هیچ جای او تشخیص داده نمی‌شود، اگر خود را كنترل كرده باشد، آن‌وقت این را نباید گفت! ولی آن را باید گفت؟ این خیلی بعید است كه از دید اسلام و مسلمان‌ها و به طور كلی بگوییم كه نباید گفت، ما هم در عین حال اكثر این‌هایی كه مرحله توبه را می‌گیرند می‌گوییم این دیگر بدتر از بهلول نبّاش دیگر نیست، چون پیغمبر چهل روز به بهلول نبّاش برنامه داد، ما آن درجه آخر را می‌گیریم، هر چقدر هم شماها به زحمت می‌افتید برای همین جهت است كه ما نمی‌خواهیم كسی اعتراف كند و جلوی اعتراف گرفته شده است و لذا می‌گوییم چهل روز مرحله توبه را بگذراند تا یقینی بشود كه توبه او قبول شده است، ولی در عین حال بعضی از توبه‌ها هست كه چهل روز هم تمام نمی‌شود. اگر یك كسی انسانی را كشته باشد، یك كسی ده سال روزه خود را خورده باشد، اگر كسی حق الناس به گردن داشته باشد، امثال این‌ها با این مسائل حل نمی‌شود، البته با تصمیم خود، چون مرحله توبه هشتاد سال هم نیست،‌ با تصمیم اینكه این كار را، این كفاره را بدهد، این دیه را بدهد، این غذا را بدهد، این مال مردم را بدهد شاید درست بشود. غالباً‌ تصمیم هم نمی‌توانند بگیرند.

– اینکه در مورد بعضی از گناهان اعتراف در مقابل غیر معصوم دستور اولیه این است که برود پیش آن شخص حلالیت بگیرد این به چه صورت می‌شود؟

جواب: حالا آن استثناء است، بله، حالا من نمی‌خواهم در مورد آن بحث كنم، چون یكی از اعتراضاتی كه غالباً به ما دارند همین است كه در آن چاپ‌های اول سیر إلی الله این را نوشته بودیم، همین مطلبی كه الآن می‌گویم نوشته بودیم و برداشتیم.

 

سؤال: مراحل نزول قرآن با معرفت امام، عام، خاص، خاص‌الخاص چه ارتباطی دارد؟

جواب: من معنای سؤال ایشان را نفهمیدم، اگر شما فهمیدید بگویید كه ما توضیح بدهیم. خود شما بگویید منظور چه بوده است.

جواب: آخر معرفت امام خاص‌ و عام و خاص‌الخاص یك بحث دیگر است و نزول قرآن یك بحث دیگر است. شاید با هم ارتباط هم نداشته باشند. ارتباط آن را بگو تا من جواب بدهم. نزول اول قرآن معرفت خاص‌الخاص چه ارتباطی دارد؟ قرآن نازل شده است، معرفت ما و امام را با نزول قرآن، من نمی‌فهمم، بالأخره اگر می‌خواهید باید سؤال شما را بدهی تا توضیح بدهیم.

 

سؤال: آیه شریفه « نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ » (شعراء/193) آیا روح الأمین با روح القدس فرق ‌دارد؟ آیا روح الأمین حضرت جبرئیل است؟

جواب: روح القدس همان روح اولی است كه خدای تعالی خلق كرده است و تطبیق هم می‌كند. روح القدس، فکر نكنید اسم خاصی است، نه! یعنی روح پاك، آن روح پاك روح مقدس پیغمبر اكرم است و همه انبیاء را هم تأیید می‌كرده است. روح الأمین هم حضرت جبرئیل امین است، و بیشتر تفاسیر این‌طوری نوشتند.

 

سؤال: با توجه به آیات این هفته مثال زدن برای خدای تعالی چه مفهومی دارد كه خدای تعالی نهی می‌كند؟ « فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ » (نحل/74)

جواب:‌ انسان مثال را برای كسی می‌زند كه حرف راست و درست حسابی طرف را نفهمند. شما مثلاً می‌گویی خدایا من این قدر قرض دارم، بدهی دارم بده، تمام شد. خدا هم می‌فرماید تو چه هستی، چه كسی هستی، چقدر بدهی داری. اگر نشستی برای خدا مثال زدی كه مثلاً حالا یك كسی قرض داشته باشد و نمی‌دانم طلبكار هم درِ خانه او ایستاده باشد و نمی‌دانم فشار هم بر او وارد شده باشد و بخواهند او را زندان ببرند و حالا اگر چنین وضعی داشته باشد شما چطوری جواب او را می‌دهید، این‌ها را نگویید دیگر « فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ » این یك معنای آن. معنای دیگر آن هم شاید منظور امثال، مَثَل‌ها، یعنی مثلاً بت‌هایی برای خدا نصب بكنید در مقابل پروردگار كه بیشتر همان معنای اولی به ذهن می‌آید.

-اینکه در آخر می‌فرماید « وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‌ » منظور چیست؟

جواب:‌ خدا می‌تواند مَثَل بزند، چون خدا با نافهمی مثل انسان روبه‌رو است، ولی ما كه با نافهمی روبه‌رو نیستیم.

-یعنی خود خدا را می‌خواهیم معنا كنیم با مَثَل نباید توضیح بدهیم؟

جواب:‌ این را گفتم، معنای دومی همین بود- كه البته در ذهن انسان كمتر می‌آید- كه مثلاً فرض كنید كه الآن بت‌پرست‌ها این كار را می‌كنند، من در بنِارس بود دیدم یك محوطه، صحن بسیار بزرگی است، حدوداً 22 گنبد طلا داشت، جای بسیار بزرگی، زیر هر گنبدی سه تا بت گذاشته بودند، هر كدام هم یك شكلی بودند. من به آن شخصی كه آن‌جا متصدی آن‌ها بود گفتم: خدا كدام‌ یك از آن‌ها است؟ گفت: هیچكدام. گفتم: پس این‌ها چیست كه شما این‌جا گذاشتید و این‌طور می‌پرستید؟ گفت: در هندوستان هر پولداری كه خدا را در مكاشفه خود به هر شكلی دیده است، مَثَل آن را، شكل آن را درست كرده است و آورده این‌جا گذاشته است، كه تقریباً 22 تا سه تا چقدر می‌شود؟ 66 تا. این معنا را ممكن است منظور باشد « فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ » ولی با « تَضْرِبُوا » یك مقداری مشكل دارد و بعد هم در تفاسیر هم این معنا خیلی تأیید نشده است. چیزی به نظر شما نمی‌آید؟ شما آقایان علما؟ آیه چیست؟‌ آیه را دارید؟ بخوانید تا بهتر استفاده كنیم.

« فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ » ببینید همین جمله همان حرف، من این را به یاد نداشتم، كه خدا می‌داند و شما نمی‌داند، پس آن كسی كه نمی‌داند باید برای او مَثَل زد، نه برای آن كسی كه می‌داند. بعد می‌گوید: « ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا یقْدِرُ » برای ما الآن خدا مَثَل می‌زند، چون ما نمی‌دانیم برای ما مَثَل می‌زند. مسئله همان چیزی است كه عرض كردم.

 

سؤال: آیا در روایات اسلامی نامی از جزیره خضرا برده شده است و آیا ممكن است جزیره خضرایی كه علی بن فاضل دیده است، همان جزیره‌ای باشد كه در نزدیكی اسپانیا ( آندلس قدیم ) هست؟

جواب:‌ در روایات جزیره خضرا اصلاً نداریم، همان قضیه علی بن فاضل- حالا ایشان نوشتند، چون من اسم او را هم فراموش كردم- مرحوم حاجی نوری در نجم ثاقب نوشته است، بیشتر از آن هم چیزی ما در این خصوص نداریم، اشكالی هم ندارد كه جزیره خضرا وجود داشته باشد. ولی یقین نداریم و اینكه در مثلث برمودا یا نزدیك اسپانیا، از نظر جغرافیایی نمی‌دانم، یا یك جای دیگر است، ظاهراً همه آن احتمالی است و خیلی درباره آن نمی‌شود صحبت كرد، حتی درباه جزیره خضرا هم احتمالی است،‌ یك نفری حالا مكاشفه كرده است، خدا رحمت كند یكی از علمای بزرگ مشهد كه خیلی هم من ایشان را به عنوان استاد قبول داشتم، ایشان می‌گفت: این آقای علی بن فاضل در عالم رؤیا دیده است، مكاشفه كرده است، حالا هر چه، بالأخره جزیره خضرا را هیچ كس هم صددرصد به عنوان اینكه حتماً یك جایی این‌طوری هست نگفته است. یك وقتی خدا رحمت كند مرحوم آقای میرجانی، یكی از علمای محترم بود كه الملاحم را هم نوشتند، خود من با ایشان صحبت می‌كردم، ایشان باز معتقد بود كه در كویر ایران یك شهری است به نام شهر نور و اصحاب حضرت در آن‌جا تشریف دارند. به ایشان گفتم من اگر یقین بكنم كه آن‌جا هست ولو پیاده هم شده می‌روم، ارزش دارد دیگر، بالأخره زنده آن‌جا برسد حرفی نیست. یك ده روزی انسان زحمت می‌كشد، انسان زنده برسد خوب است. گفتم: چرا شما آن‌جا تشریف نمی‌برید آن‌جا زندگی كنید؟ ایشان فرمودند: آخر عمر من را قول دادند ببرند، كه متأسفانه ایشان هم در همان اصفهان فوت كردند و نرفتند آن‌جا. مرد بسیار خوبی بود وإلّا اسم نمی‌بردم. من حدس می‌زنم كه یك كسی آمده است و یك چیزی به ایشان گفته است، ایشان هم باور كردند، چون گاهی هم روغنی، بعضی از میوه‌جات خوب می‌آوردند، آن جریان طبس هم همان وقت واقع شد، كه گفتند همان‌ها آن‌ها را سرنگون كردند و بالأخره این باز نزدیك بود و من حتی به ایشان گفتم: من اگر احتمال آن را می‌دادم می‌رفتم، حتی این‌طوری. این‌ها یك چیزهایی است كه گاهی با یك مقدماتی، یك مؤاخراتی برای یك انسان پیش می‌آید و جزو آن‌هایی نیست كه در گذشته‌ها مثل اصحاب كهف و این‌ها انجام می‌شد و ما ایمان نداشتیم و حالا ما ایمان نداریم برای ما انجام نمی‌شود، این‌ها یك مسائلی است كه چون این همه از شیراز به مشهد كه هواپیما حركت می‌كند تقریباً تمام كویر را انسان می‌بیند، نمی‌شود آن‌جا یك شهری باشد كه انسان آن را نبیند و مخفی باشد و راهی هم نداشته باشد و سپاه پاسداران هم به آن‌جا دسترسی پیدا نكرده باشد، نمی‌دانم از حكومت دولت هم خارج بشود، چون ایشان آن‌طوری می‌فرمودند، این‌ها تقریباً همان سادگی‌هایی است كه بعضی‌ها دارند كه روی اخلاص و پاكی خود باور می‌كنند.

« اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم » خدایا به آبروی آقای ما حضرت ولیعصر فرج آن حضرت را برسان. همه ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما. خدا توفیق فهم حقایق اسلام را به ما مرحمت بفرما. پروردگارا مریض‌های اسلام، مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان. اموات ما غریق رحمت بفرما.

« و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین ».

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۹ شوال ۱۴۲۵ قمری

… تسامحی شد یا فرض کنید؛ فراموش شد یا نشد خمس را بدهند؛ در این صورت مِلک آن‌ها است دیگر! خمس مِلک امام است! امام (صلوات الله علیه)- البته این در صورت مسامحه است!- امام علیه‌الصلاةوالسلام برای یک مورد موقتی؛ به اصطلاح این اجازه را می‌دهند که این خمس برای آن‌ها حلال باشد.

اگر بخواهیم تشبیه کنیم مثلاً؛ یک کسی داخل مِلک یک فردی وارد شده است: انسان باید خیلی تنگ‌نظر باشد که بگوید حالا تو با اشتباه وارد شده‌ای؛ من راضی نیستم! مگر این‌قدر به من پول بدهی، این‌قدر چه بکنی؛ از این صحبتها!…

یک چنین گذشتی از ناحیه‌ی امام عصر ارواحنا فداه نسبت به بعضی‌ها که غفلت می‌کنند یا مثلاً نمی‌توانند خمس را بدهند یا فراموش می‌کنند، ازاین قبیل است! وإلّا آیه شریفه «وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَی‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیتامی وَ الْمَساکینِ» (أنفال/۴۱) این در جای خودش ثابت است، روایات زیادی به حد تواتر هست، که باید خمس را بدهند و اگر خمس را ندادند؛ چه اشکالاتی هست.

بالأخره مِلک امام است. یک پنجم: «لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ»، برای شش دسته این خمس مال آن‌ها است، مِلک آن‌ها است، لذا به خاطر این روایت؛ نمی‌شود اصل خمس را منکر شد؛ این روایت فقط در مورد مسامحه و این‌ها است…

سؤال: قدری جهت توجیه افراد عوام که از ما سؤال می‌کنند؛ توضیح بفرمایید تا ما بهتر بتوانیم به آنان پاسخ بدهیم؟

جواب: همین دیگر! این سؤال جداگانه‌ای نیست؛ نه دیگر؛ خمس استثناء ندارد! خمس؛ استثناء ندارد که منظور این باشد که مراجع تقلید یا علما؛ – آن‌ها همه؛ آن‌وقت خودشان را از علما می‌دانند، از مراجع می‌دانند! -خدمت شما عرض شود -خمس را برای خودشان حلال می‌دانند!

نه؛ آن مواردی که الآن خمس را استفاده می‌کنند به عنوان نیابت از امام است، یعنی به جای امام نشسته‌اند و پول را صرف -خدمت شما عرض شود که -افراد می‌کنند، صرف جایی که خود امام علیه‌الصلاةو‌السلام خرج می‌کرد؛ می‌کنند، این‌ها نمی‌توانند بگویند که این بر ما حلال است، ما هر کاری خواستیم بکنیم! -من دیده‌ام که عرض می‌کنم، -این روایت همین؛ اجمالی هست و این هم علما حمل بر همین جهت می‌کنند.

سؤال: در روایات آمده است که در ماه رمضان یا شب‌های جمعه هزار هزار نفر از جهنم آزاد می‌شوند، این‌ها جزو چه دسته‌هایی از عالم برزخ هستند و به چه دلیل آزاد می‌شوند؟ آیا از افرادِ در خواب رفته هستند؟

جواب: البته این؛ ظاهر آن؛ برای کسانی است که در دنیا زنده هستند! اصلاً به آن‌هایی که در عالم برزخ هستند و این‌ها انصراف ندارد یعنی از آن‌ها منصرف است، افرادی هستند که در عالم دنیا هستند، خدای تعالی همان طوری که پیغمبر اکرم فرمود: یک ضیافتی دارد، ضیافت آن؛ سه مادّه‌ی غذایی برای روح دارد: یکی مغفرت ، یکی رحمت ، یکی هم برکت است.

این مسأله درباره‌ی مغفرت او هست که سفره آن‌ قدر وسعت دارد که در هر شبانه‌روزی یک میلیون جمعیت را در آن بخش از مغفرت خود؛ می‌بخشد.

آن بخش از غذای آن؛ این است که گنهکاران را می‌بخشد، حالا شرط اول این گنهکاران؛ این است که گنهکاری باشند که طالب مغفرت باشند، طالب آمرزش باشند، نه اینکه یک گنهکارهایی باشند که طالب مغفرت نباشند، طالب آمرزش نباشند! دقت کردید؟ باید طالب باشند.

مثل اینکه انسان یک مهمانی دعوت می‌شود، وقتی که انسان سر سفره نشسته است، میل به غذا ندارد، اشتها ندارد، مریض است، این طبعاً غذا نمی‌خورد، وقتی که غذا نخورد؛ از آن غذا استفاده نکرده است!

برکت آن هم همین‌ طور است، رحمت آن هم همین‌ طور است! رحمت دارای سه بخش: رحمت عام، رحمت خاص، رحمت خاص‌الخاص است.

این‌ها خود؛ باز به این سه بخش تقسیم می‌شود. برکت هم همین‌ طور، بنابراین هزار هزار نفر؛ مربوط به عالم برزخ نیست! -حالا شما گفتید در ذهن من آمد که شاید مثلاً… ولی -ظاهر آن مربوط به همین دنیا است، چون ضیافةالله برای مردمی که در دنیا هستند می‌باشد.

حالا آن‌ها دیگر جهنم‌های آتش و جهنم‌های معنوی است. بله؛ در این دنیا؛ کسی که نه برکت دارد، نه مورد رحمت پروردگار است، نه؛ به اصطلاح؛ مغفرتی شامل او می‌شود، این در جهنم است!

حالا این‌جا منظور نویسنده این بوده است که خیال کرده‌اند: این مطلب که هزار هزار نفر را خدای تعالی از آتش جهنم آزاد می‌کند؛ مربوط به آن کسانی است که از دنیا رفته‌اند! نه، مربوط به مردم همین دنیا است.

سؤال: شنیده‌ایم که در برخی از فیلم‌های مستند که در تلویزیون هست؛ افرادی که اعتقادات صحیحی هم نداشته‌اند و مُرده‌اند و زنده شده‌اند؛ در عالم برزخ عذابی نداشته‌اند، به حدی که آنها از زنده شدن ناراضی نبوده‌اند، این امر چگونه ممکن است؟

جواب: بله، این هست و تقریباً حدود بیست سال قبل؛ من هم در کتاب عالم عجیب أرواح همین طور چیزهایی را نوشتم. اولاً این‌ افرادی که به دنیا برگشته‌اند؛ اینها صددرصد نمُرده‌اند که به عذاب و به ناراحتی و به این ‌طور چیزها برخورد بکنند!

یعنی فقط یک پرده‌ای جلوی چشم آن‌ها باز شده ، خدای تعالی این‌ها را برده است، یک مقداری بعضی برنامه‌ها را به این‌ها نشان بدهد و آن‌ها را برگرداند؛ برای زنده‌ها خبر بیاورند، این است.

چون سابق می‌گفتند هیچ کس نرفته است از آن دنیا خبر بیاورد! حالا دوره‌ی آخرالزمان است! یک عده‌ای می‌روند خبر می‌آورند و جدّاً این مسأله هست! به کافر و مسلمان و غیر مسلمان و این‌ طور افراد هم کاری ندارد.

ممکن است یک آدم بسیار خوب، از اولیاء خدا، این ‌طور مُردنی داشته باشد و خیلی چیزهای بدی ببیند! برای اینکه برای مردم خبر بیاورد که مُنذر باشد! به اصطلاح قرآن مُنذر باشد و ممکن هم هست یک آدم خیلی بدی بمیرد و از آن عالم خبر خوشی بیاورد، برای اینکه مردم را به آن عالم متوجه کند!

این مُردن؛ آن مُردن همیشگی نیست که به اصطلاح: بروند به حساب او برسند و برنامه‌ی او را تنظیم کنند و این‌ها!

مثل این می‌ماند که مثلاً فرض کنید: یک نفری در جلسه‌ی امتحان خیلی خسته شده است، حالا چه امتحان خود را خوب بدهد و چه امتحان خود را بد بدهد! برود بیرون، یک هوایی بخورد و باز سر جلسه‌ی امتحان برگردد، این است!

این رفتن و برگشتن‌ها هیچ دلیل بر این نمی‌شود که آنچه او دیده است؛ همان واقعیتی است که برای همه‌ی ما هم خواهد بود!‌ دقت کردید؟ این؛ دلیل بر این جهت نمی‌شود!…

خیلی از کفار هستند چیزهایی دیده‌اند و مشاهداتی کرده‌اند و آمده‌اند در دنیا به مردم گفته‌اند؛ خیلی هم چیز خوبی دیده‌اند!

مثلاً همین فلاماریون؛ سرعت سیر روح را برای ما توضیح داده و ذهن ما واقعاً منتقل شده است که سرعت سیر روح خیلی از سرعت نور بیشتر است! به جهت اینکه: مثلاً جایی که -این نور هفتاد سال طول می‌کشد، طبعاً -هفتاد سال نوری، طول می‌کشد که این نور به آسمان برسد؛ او در آسمان در یک لحظه به آن‌جا رفته است و علت آن هم این است که هر چیزی که لطیف‌تر باشد؛ سرعت سیر آن بیشتر است!

یعنی مثلاً هوا لطافت نور را ندارد، می‌بینیم صدایی که در یک جا بلند می‌شود و ما داریم می‌بینیم؛ نور چشم ما و نور آن؛ به ما زودتر می‌رسد تا صدای آن که داخل امواج هوا می‌افتد! چرا؟ به جهت اینکه نور  از هوا لطیف‌تر است و باز روح شاید هزاران برابر از نور لطیف‌تر است!

مثلاً نور از شیشه عبور می‌کند ولی هوا  از شیشه نمی‌تواند عبور بکند و روح آن‌قدر لطیف است که از دیوار قطور که هیچ، شاید از کره‌ی زمین هم بتواند عبور بکند!… به دلیل همان لطافت آن و شدت لطافت آن است…

بنابراین این‌ها رفته‌اند و برگشته‌اند و برای ما یک خبرهای جزئی آورده‌اند و تواتر آن هم نشانگر این است که این خبرها درست است و آن‌ها هم برای ابد نرفته‌اند! اگر برای ابد می‌رفتند؛ صورت‌حساب جلوی  آن‌ها می‌گذاشتند،‌ به حساب آن‌ها رسیدگی می‌کردند و خواهی نخواهی نوبت جزای أعمال آن‌ها می‌رسید: اگر کافر بودند مسیری داشتند، اگر مؤمن بودند مسیر دیگری داشتند!

وإلّا کسی که برای ابد می‌میرد و دیگر در دنیا نمی‌خواهد بیاید، این؛ به محض اینکه می‌میرد؛ اصلا اگر از اولیاء خدا باشد با یک چشم بر هم زدن او را به آسمان چهارم می‌برند. دیگر بیاید بالا و -همین هفته می‌گفت:…- بدن یک عده کشته‌هایی که در زمین افتاده‌اند آن‌ها را ببیند و باز یک جای دیگر برود و… این‌ها دیگر در کار اولیاء خدا نیست!…

آن‌هایی هم که خواب می‌روند که خواب هستند؛ هیچ چیز نمی‌بینند. آن‌هایی هم که در عذاب هستند؛ باز در عذاب هستند؛ باز هیچ. آن‌هایی که به اصطلاح؛ برمی‌گردند و برای ما نقل می‌کنند یعنی خدای تعالی این را می‌خواهد؛ همان طوری که به وسیله‌ی عُزیر این کار را کرد؛ به وسیله‌ی اصحاب کهف این کار را کرد؛ می‌خواهند: اجمالی به ما خبر بدهند که عالم آخرتی هست و این از مسائل بسیار مهم است.

از نظر خدای تعالی بعد از مبدأ، اعتقاد به ذات مقدس پروردگار؛ مهم‌ترین چیزی که برای یک انسان لازم است؛ معاد است که باید اعتقاد داشته باشد و این را هم خدا خیلی اصرار دارد که اعتقاد داشته باشید.

حتی «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصَّابِئینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ»(بقره/۶۲)؛ این دسته‌جات مختلف: «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ» حتی پیغمبر و علی بن ابیطالب و امام زمان و این‌ها را در این میان نیاورید، چون اگر این دو چیز را ما خوب معتقد شدیم؛ بالطبع به آن‌ها معتقد خواهیم شد، خودبه‌خود اعتقاد پیدا خواهیم کرد!

-حالا عُزیر را که خدا برای این جهت انتخاب کرده: به خاطر کمالات روحی او نبوده‌است، به خاطر اینکه این از اولیاء خدا هست یا نیست؛ نبوده! عُزیر آدم خوبی بوده ولی خب؛ بالأخره برای روز قیامت تردید داشته‌است که حالا مثلاً چطور می‌شود این همه جمعیت را خدا دومرتبه زنده بکند؟!

خدای تعالی می‌خواهد از عالم بعد از این عالم به یک وسیله‌ای به مردم خبر بدهد و آن را قطعی کند: «وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ»( بقره/۴) بشوند! این‌طوری.

البته کسی که مستضعف است؛ طبعاً جزو مستضعفین است و مستضعفین مستثنی هستند. آخر، چون بعضی از آن‌ها مستضعف نیستند، مثلاً خیلی از دانشمندان هستند که در همه علوم فرو رفته‌اند، در دین خود که مهم‌تر بوده است بی‌اعتنایی و بی‌توجهی کرده‌اند! این‌ها آخر مردم معمولی نیستند؛ ببینید مثلاً من همین هفته دو نفر را دیدم، -این یک قدری جواب کتاب خودم هست؛ اما باز آن را می‌گویم: -این دو نفر رفتند به عنوان اینکه شهید بشوند، این‌ها که خوب هستند، از آن عالم؛ آنچه خبر آورده‌اند؛ فقط این مطلب استقلال روح است.

من در یکی از سخن‌های روز که این شب‌ها گذاشته‌ام؛ همین را هم نوشته‌ام. ببینید؛ آن مطلبی که در مسأله مهم است؛ این است که روح استقلال دارد و روح غیر از بدن است، روح با مُردن بدن؛ نمی‌میرد: «إِنْ هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا» (مؤمنون/۳۷) نیست! خدای تعالی می‌خواهد این را بفهماند.

حالا بعد از آن چه خبر می‌شود، اگر بخواهد تا آخر…! برای اینکه دیگر در دنیا برنمی‌گردند! این‌طوری است دیگر! اگر بخواهد همه‌ی عالم برزخ را ببیند، قیامت را هم ببیند، بهشت را هم ببیند، بعد بخواهد بیاید…! این که اصلاً غلط است، خُلف است!

سؤال: چطوری می‌شود بیداری را حفظ کرد که انسان دائماً بیدار باشد، چون انسان لحظه‌ای و موقت بیدار می‌شود و بعد از آن باز به خواب می‌رود؟

جواب: اگر انسان؛ بیدار واقعی بشود، معنای بیداری این است که انسان بفهمد که در چه موقعیتی واقع شده است و چه وضعی در آینده در انتظار او است و چرا خلق شده است و کجا باید برود، همان «رحم اللّه إمرء أعدَّ لنفسه و استعدَّ لرمسه و عَلِمَ من أین و فی أین و إلی أین» (شرح أصول الکافی ملاصدرا، ج۱، ص۵۷۱) (الوافی، ج۱، ص ۱۱۶) این معنای بیداری است.

اگر کسی واقعاً بیدار بشود؛ عیناً مثل کسی است که در وسط یک بیابان مخوفی به خواب رفته است: به خواب رفته است و هزار نوع خطر هم در اطراف او هست! حالا خطرها را هم تا زمانی‌که خواب است که نمی‌فهمد! وقتی بیدار شد متوجه خطرها می‌شود؛ این دیگر محال است دومرتبه همان‌جا سر خود را بگذارد و بخوابد!

پس اگر می‌خواهد بیداری او دائمی باشد؛ باید شناخت او، معرفت او، آنچه که برای او خلق شده است، آنچه که در انتظار او هست، همه‌ی آن‌ها را همیشه جلوی چشم خود بداند، هر چقدر هم خواب او را فرا بگیرد؛ به خواب نمی‌رود!

یعنی شما الآن در یک بیابانی ببینید که چند تا گرگ آن طرف ایستاده‌اند، یک افعی این طرف ایستاده است، یک مُشت نعمت‌های خوب دور از شما؛ آن طرف است، شما این‌جا تشنه و گرسنه! باز هم بخوابید!! اصلاً دیوانه هم چنین کاری نمی‌کند، یعنی دیوانه‌ی دیوانه هم از این وضع فرار می‌کند! یعنی بیدار بشود و بفهمد این‌طور است!

ما جهنم به آن عجیبی، قبر به آن وضع، که «حُفْرَةً مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ»( بحار الأنوار، ج ۶، ص ۲۱۴)؛ بهشت به آن خوبی، نمی‌دانم؛ آینده‌ی به آن زیبایی و مرگ هم حتمی است، این خوابیدن او!! دیگر فکر می‌کنم از دیوانه هم دیوانه‌تر است! اگر انسان فکر داشته باشد؛ هیچ وقت به خواب نمی‌رود و بیداری او هم دائمی می‌شود. روی مسائل آینده‌ی خود؛ قیامت خود باید فکر بکند.

سؤال: فرق بین برداشت قرآن و تفسیر به رأی را بیان فرمایید؟

جواب: برداشت؛ همان تدبری است که در قرآن دستور داده‌اند.

خوب سؤالی است؛ تدبری که در قرآن دستور داده‌اند؛ شما از همین ظاهر آیه چه می‌فهمید؟ هیچ احتیاجی به تفسیر هم ندارد! «وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ، إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» (عصر/۳-۱) از این چه می‌فهمید؟

یک سطلی داخل آب انداخته‌اید؛ آب مسلّم، شما هم تشنه! حالا دیگر أعماق این آب آیا مروارید دارد یا ندارد؟! آیا جواهراتی آن‌جا هست یا نیست؟! زیر آن مثلاً گاز هست،‌ نفت هست یا نیست؟! این‌ها به شما مربوط نیست! اگر تلاش هم بکنید بیخود است، شما هم حق تلاش ندارید! اما به قدر تشنگی از آب دریا باید چشید!

شما یک سطل داخل دریا یا داخل چاه می‌اندازید؛ یک قدری آب بالا می‌آورید؛ آب که مسلّم است: این قرآن نور است، شما هم نیاز دارید، تشنه‌ی این هستید؛ خب بردارید!

می‌گوید: «وَ الْعَصْرِ»؛ حالا عصر چه است؟ باید به تفسیر مراجعه کرد، برای شما هم لازم نیست! إجمالاً؛ این یک چیزی است که خدای تعالی به آن قسم خورده است، یک چیزی این طوری است، حالا هرچه هست! -ببینید می‌خواهم فرق بین برداشت و تفسیر را عرض کنم. –«إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ» ما همین برداشت‌هایی که در همین آیات داریم، خود من می‌توانم به تفاسیر مختلف مراجعه بکنم و حتی همان کلمات اهل‌بیت را بنویسم؛ ولی نمی‌کنم: برداشت است! یعنی یک سطل داخل چاه انداخته‌ایم، یک قدری آب برای رفع تشنگی خودمان بالا آورده‌ایم، تدبر کرده‌ایم، تفاوت آن با تفسیری که بگوییم مقصود اصلی خدا این است؛ خیلی است! ما حق هم نداریم دخالت کنیم! باید آن‌هایی دخالت داشته باشند که «وَ ما یعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» (آل عمران/۷)؛ سنّی‌ها «إِلاَّ اللَّهُ» را وقف می‌کنند؛ می‌گویند: «ما یعْلَمُ تَفسیرَهُ إِلاَّ اللَّهُ» یعنی حتی «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ»، وصل به بعد می‌کنند ولی ما می‌گوییم فرقی نمی‌کند: اگر تأویل قرآن را فقط خدا می‌داند و هیچ‌کس نمی‌تواند بداند! پس چرا خدا قرآن را برای ما فقط فرستاده است؟! حتماً یک نفری، دو نفری، پیغمبر اکرم، ائمه‌ی اطهار می‌دانند!

اگر «وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»؛ عطف به «وَ ما یعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ» باشد که حرف ما است! راسخون یعنی آن‌هایی که در علم فرو رفته‌اند، آن‌هایی که می‌توانند اجتهاد بکنند، آن‌هایی که می‌توانند از علم امامت خود استفاده بکنند، آن‌هایی که در روایات می‌توانند غور کنند و روایات را کنار آیات بگذارند و آن‌ها تأویل قرآن را می‌دانند!

بنابراین برداشت با تفسیر، تأویل؛ فرق می‌کند. برداشت همان مقداری است که ما فعلاً از آن؛ نیاز داریم و اگر به نفت و گاز و مروارید و جواهرات هم نیاز داشته باشیم؛ باید شخص دیگری برود غواصی بکند و برای ما بیرون بیاورد و فرق آن هم این است که ما حق نداریم غواصی بکنیم، ما حق نداریم در آب فرو برویم،‌ ما حق نداریم برویم خودمان از زیر دریا گاز دربیاوریم! فقط به این اندازه حق داریم که در این آب دریا یک آب‌تنی بکنیم و یا یک مقداری از این آب برداریم.

بنابراین می‌گویم: عصر؛ هر چه هست! ما این را می‌دانیم که خدا قسم خورده است که انسان در خُسران است؛ مگر کسانی که ایمان آورده‌اند! حالا عصر چیست، این دیگر تفسیر است! یعنی گفتی: عصر، عصر ظهور امام زمان است! تفسیر است؛ عصر زمان غیبت است! تفسیر است؛ عصر زمان ظهور اسلام است! تفسیر است! این‌ها دیگر تفسیر است؛ یا باید امام فرموده باشد.. البته به اعتقاد من؛ این است که حتماً ائمه علیهم الصلاة و السلام تفسیر کرده باشند، «إِنَّمَا یعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ» (الکافی، ج ۸، ص ۳۱۲) قرآن را کسی می‌فهمد که به او خطاب شده است.

اگر شما؛ غیر ظاهر، همین که ظاهر هست غیر از این در عمق آن فرو رفتید، یک چیزی از کف خواستی برداری، غیر از آن چیزی که همه برمی‌دارند، متوجه شدید، آن دیگر تفسیر می‌شود؛ آن دیگر برداشت نیست، می‌گویم آن تفسیر است؛ مرز آن همین است دیگر، -خیلی توضیح دادم، نمی‌دانم، -ببینید می‌گوید «وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ»؛ الآن این را ترجمه بکنید، برداشتی داشته باشید! من از این به بعد… چون خدا قسم خورده!‌ می‌گویید به چه چیزی قسم خورده؟ به هر چیزی قسم خورده! قسم خورده است! معنای آن معلوم است! یعنی قسم! حالا عصر چه چیزی هست؟! آن دیگر تفسیر است! باید تفسیر بشود. شما از پیش خود نمی‌توانید بگویید عصر!… دیدم یک کسی دارد می‌گوید عصر یعنی فشار! قسم به فشارهای روزگار! حالا ممکن است منظور از عصر؛ فشار زمان ظهور باشد! فشار زمان غیبت باشد! چون روایت دارد، اما ما نمی‌توانیم بگوییم: حالا طلبکار بالای سر ما آمده است و پول خود را می‌خواهد؛ بگوییم خدا به این قسم خورده است!! غلط است! تفسیر به رأی؛ همین است.

تفسیر قطعاً با روایات معصومین صلوات الله علیهم طبیق می‌کند، باید تطبیق بکند؛ به دو مقاله مراجعه بکنید من کیفیت تفسیر قرآن را عرض کردم و آن‌ها بحث‌های دیگر است، حالا برای تفسیر آن باید به مفسرین، برای تأویل آن باید به ائمه‌ی اطهار و اهل ذکر مراجعه بشود. این‌ها بحث‌های مختلفی دارد. ما یک تعبیر داریم، یک تفسیر داریم، یک برداشت داریم، یک توضیح داریم، یا شأن نزول فلان و این‌ها که همه‌ی این‌ها بحث دارد. یک چیزهای مختلفی در قرآن هست که -فقط این سؤال از ما در این مطلب است؛ و همین جایی که ما سپر می‌گیریم شما شمشیر بزنید!.. -این‌جا سؤال فرق بین تأویل و تفسیر را پرسیده‌اند…

سؤال: برخی از احکام در رساله‌های توضیح‌المسائل وجود دارد که اگر مکلف بخواهد به آن‌ها عمل کند دچار وسواس می‌شود! مانند اینکه اگر شک کند وضو گرفته است یا نه، باید وضو بگیرد یا اگر شک کند استبراء کرده است یا نه، باید استبراء کند. در این باره توضیح دهید.

جواب:‌ البته آن کسی که شیطان را روی دوش خود سوار کرده است، دچار وسواس می‌شود! وإلّا اگر انسان شک کند که وضو گرفته یا وضو نگرفته است، البته انسان مسبوق به نداشتن وضو باشد؛ استصحاب می‌گوید که بگو وضو نداری و وضو بگیر! کجای آن انسان را به وسواس مبتلا می‌کند؟! حالا تو وقتی که مدام شکاک شده‌ای و آن چیزی که خدا گفته است نکن، تو انجام می‌دهی و به اصطلاح انسان یک پالانی را روی دوش خود گذاشته است؛ به آقای شیطان هم مدام اصرار می‌کند بفرمایید سوار شوید؛ سوار هم می‌شود و بعد افسار تو را در دست می‌گیرد و این طرف و آن طرف می‌کشد، آن دیگر مربوط به رساله‌ها نیست!

رساله می‌گوید که تو الآن وضو گرفته‌ای یا نگرفته‌ای؟ می‌گویی وضو گرفته‌ام، نمی‌دانم آن را باطل کرده‌ام یا نه! بگو آن را باطل نکرده‌ام!

می‌گوید به یاد ندارم وضو گرفته باشم ولی مستراح رفتن خود را به یاد دارم! بگو وضو ندارم. این که خیلی ساده و واضح است!

در مورد استبراء هم همین‌طور، استبراء البته یک کار مستحبی است که انسان باید انجام بدهد و دیگر آن را اگر به شک بیفتد که خیلی…؛ التماس دعا. اگر سؤال‌کننده هست و بیشتر از این می‌خواهد؛ یعنی یک مواردی پیش می‌آید که ممکن است انسان دچار اشکال بشود، یعنی اگر استبراء نکرد، -البته همین‌جا هم فتوا مختلف است، بحثی است، چون نمی‌خواستم در آن وارد بشوم حالا عرض می‌کنم ولی در عین حال توصیه نمی‌کنم، استبراء نکرد -و آب لزج وذی؛ مذی؛ ودی؛ از این‌ها بیرون آمد، اگر استبراء نکرده باشد؛ آن آب نجس است، فقط همین. اگر استبراء کرده باشد؛ آن آب پاک است!

تازه در همین هم؛ فتوا فرق می‌کند، اگر بولی که در داخل بدن است؛ چون انسان آن بولی که بیرون آمده که شُسته است! درست؟! آن چیزی که در داخل است که پاک است، بول در داخل بدن؛ پاک است! خون هم در داخل بدن پاک است! وإلّا ما بیشتر از یک دِرهم؛ حق خون در بدن خود نداریم!!

بول هم همین‌ طور: الآن شما خیلی هم بول دارید و می‌دانید هم که تا می‌نشینید یک مقدار زیادی بول از شما خارج می‌شود! پس این‌جا هم نمی‌توانید نماز بخوانید؟! نجس هستید؟! نه!

در داخل پاک است، در خارج وقتی آمد نجس می‌شود! آن بولی که خارج شده و سر حشفه بولی شده است؛ آن را که شُسته‌اید، آن هم که در داخل است که پاک است! حالا اگر یک آبی از این‌جا عبور کرد، چه می‌شود؟!

می‌خواهم بگویم می‌شود روی این‌ها «إن قلت» و «قلت» کرد، حالا در مقام فتوا و بحث فقهی نیستیم؛ آقایان اکثراً می‌گویند اگر آن آب آمد؛ چون شاید نظر آن‌ها این است که بول در داخل حشفه هم نجس است، شاید از این جهت می‌گویند این نجس می‌کند یا مثلاً انسان خودش را نشُسته باشد!!

وإلّا خون داخل دهان اگر به لب شما نرسد پاک است! بول در داخل بدن؛ از انسان بیرون نیاید؛ پاک است! حتی انسان گاهی احساس می‌کند نزدیک آمده ولی بیرون نریخته است، با همان نماز می‌خواند!

حالا این‌ها عرض کردم بحث‌های فقهی است که نمی‌توانیم زیاد در آن وارد بشویم.

سؤال: برای تشخیص مراحل تقوا نشانه‌هایی بیان کردید، تشخیص ایمان چگونه است؟ ما چگونه بفهمیم درجات ایمان ما چیست؟

جواب: سؤال بدی نیست. ایمان به معنای این است که انسان؛ آرامشی در دل او پیدا بشود. منتها آرامش تا یک حدی پیدا می‌شود و گاهی ایمان انسان مستقر است؛ گاهی مستودع است. گاهی هم هست که مستقر است ولی آن آرامش صددرصد را ندارد! و ایمان درجاتی دارد.

درجات ایمان از همین مسلمانی همه‌ی ما شروع می‌شود تا به جایی می‌رسد که انسان یک حالتی پیدا می‌کند مثل اینکه تمام بهشت و جهنمی که حالا میلیاردها سال بعد؛ شاید بخواهد آغاز بشود؛ از همین الآن دارد می‌بیند! می‌بیند؛ با چشم دل!

شما الآن ببینید: مثلاً شما به بودن مکه‌ای در دنیا اعتقاد دارید! مکه‌ای هست، ایمان هم دارید، دلیل آن این است که هواپیما سوار می‌شوید و می‌روید آن‌جا می‌نشینید، دقت کردید؟ این ایمان خوبی است!

الآن روز است، ایمان است، ایمان کاملی است! ولی گاهی در یک اتاق تاریکی قرار دارید، یک روشنایی از بیرون زده است، نمی‌دانید این مربوط به چراغ است؛ شب و روز هم از دست شما در رفته است؛ نمی‌دانید مربوط به چراغ است یا مربوط به خورشید است. بر مبنای یک حساب‌هایی می‌گویید که مربوط به خورشید است، پس دیگر روز است! یقین کامل ندارید! ایمان کامل ندارید! یعنی یقین ندارید! این‌جا ایمان شما به اینکه الآن روز است؛ ضعیف است!

یک وقت هست که نه؛ رفته‌اید و پرده را هم عقب زده‌اید و همه جا ر ا هم پس و پیش کرده‌اید؛ می‌بینید نه واقعاً روز است! این‌جا ایمان شما مستقر می‌شود!

ایمان مستقر؛ همان است که شما را هر کاری بکنند ایمان شما از بین نمی‌رود! اما گاهی هم انسان لمس می‌کند، همانچه را که معتقد است؛ لمس می‌کند! یعنی آن را احساس می‌کند، می‌بیند!

حضرت ابراهیم علیه السلام؛ خدا به او می‌گوید: «أَوَلَمْ تُؤْمِنْ»(بقره/۲۶۰)، آیا ایمان نداری؟! می‌گوید: «بَلی»! پس حضرت ابراهیم ایمان داشت که خدا چگونه مُرده زنده می‌کند! -بله؟… –«ولکن لِیطْمَئِنَّ قَلْبی».

الآن شما این‌جا یقین دارید که خدا قدرت دارد: کور بینا بشود! همه‌ی ماها کور بودیم؛ بینا شدیم! اما اگر الان یک کوری را بیاورند این‌جا؛ یک کسی یک دعایی بخواند؛ فوراً بینا بشود، ببینید چه اندازه فرق می‌کند!! همان فرق؛ ایمان کامل است! همان؛ اطمینان صددرصد است.

ایمان انسان وقتی آن‌ طور شد؛ مثل ایمان سلمان می‌شود و ایمان او در درجه‌ی بالا است و اگر؛ نه، ضعیف بود! مثل ایمان الان امثال ما! قبل از دیدن اینکه ما ببینیم یک کوری شفاء پیدا می‌کند! ممکن است این ایمان او قوی باشد و حتی درجات بالای ایمان هم باشد اما انسان آن اطمینانی که لمس کرده باشد، آن را ندارد!

بنابراین مراحل ایمان همین ‌طور که مثال زدم؛ تا پایان آن فرق می‌کند! پایان آن؛ مثل این است که الان روز است! الآن ما ایمان داریم که روز است! الآن اگر صدهزار نفر هم بیایند بگویند شب است، شما می‌گویید نه آقا روز است! مگر روز چیست؟! همین است!

همین روز را!… همه‌ی ما یقین داریم که خدا می‌تواند کور را شفاء بدهد! اگر بگوییم نمی‌تواند که اصلاً کافر هستیم! قدرت خدا را زیر سؤال برده‌ایم!! اما وقتی که ببینیم کوری شفاء پیدا کرد یک طور دیگری می‌شویم!! دقت کردید؟

می‌خواهم جریان حضرت ابراهیم را بگویم -که ضمناً شبهه‌ای که راجع به حضرت ابراهیم هست این را دفع کنم -که حضرت ابراهیم ایمان داشت، ایمان او هم به همان حدی بود که ایشان باید داشته باشد، یعنی یقیناً از ایمان سلمان کمتر نبود! اما چرا گفت که «رَبِّ أَرِنی کیفَ تُحْی الْمَوْتی» که مُرده را چطور زنده می‌کنی؟ خدا هم فرمود: «أَوَلَمْ تُؤْمِنْ»، آیا ایمان نداری؟! گفت: ایمان دارم! -ببینید مثل همه‌ی ما؛ ایمان داریم که خدا می‌تواند کور را شفاء بدهد! –«وَلکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبی» و این ایمان من آرامش پیدا بکند، آن‌طوری که حضرت ابراهیم می‌خواست مستقر بشود! یعنی همه‌ی ما هم می‌خواهیم، عرض کردم، مثال زدم، گفتم الآن جلوی چشم ما یک سرطانی این‌جا افتاده است، نزدیک است بمیرد، دکترها هم گفته‌اند این دیگر خوب نمی‌شود؛ همین‌جا این یک دفعه خوب بشود! ما چه حالی پیدا می‌کنیم؟ با حال الآن ما فرق می‌کند! حضرت ابراهیم همان را می‌خواست.

«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین».

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۷ ذی الحجه ۱۴۲۵ قمری

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

 

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و العنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.

 

سؤال: سؤال اول این است که، لطفاً بفرمایید ذو القرنین از چه اسبابی استفاده می‌‌کرده است؟ آن وسائل در آن زمان چه بوده است؟

جواب: خدای تعالی، در قرآن با همین کلمه‌ی اسباب بیان فرموده، به خاطر اینکه هر چیزی یک اسبابی دارد، یک وسیله‌ای دارد، مثلاً اگر می‌‌خواست چوب ببرد، اره می‌‌خواستند، اگر فرض بفرمایید: بنایی می‌‌کرد، تیشه و ماله و این گونه وسایل را می‌‌خواست. اسباب خاصی نبوده که آن زمان باشد و این زمان نباشد و اگر هم آن زمان بوده و این زمان نیست، چون وضع زندگی به نوعی است که آن اسباب از دور خارج شده و الا اسبابی که مرسوم بوده و در آن زمان بوده، همان‌ها در اختیار جناب ذوالقرنین بوده و نمی‌شود به طور کلی گفت، یک وسیله‌ی خاصی برای ذوالقرنین وجود داشته که ما امروز نداریم و همین سبب شود و بگوییم که ما نمی‌توانیم کاری انجام دهیم.

 

سؤال: سؤال بعدی این است که « وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا » (کهف/68) لطفاً بفرمایید، آیا از آیه‌ی شریفه‌ی مذکور، می‌‌توان برداشت نمود که صبر و تحمل بر چیزی که انسان از واقعیت و حقیقت خبر ندارد، از بزرگترین و بالاترین درجات صبر است.

جواب: سؤال خوبی است چون در یک روایت هم دارد که ائمه علیهم‌السلام می‌‌فرمایند: ما صبور هستیم ولی « شِيعَتُنَا أَصْبَرُ مِنَّا » (کافی/ج3-ص242) شیعیان ما صبورتر هستند، به علت اینکه ما از عاقبت همه چیز اطلاع داریم، ولی آن‌ها اطلاع ندارند و صبر می‌‌کنند. خدمت شما عرض شود که اگر انسان چیزی را نداند که چه خواهد شد، طبعاً تحملش کمتر می‌‌شود، ولی چیزی را که می‌‌داند آینده‌اش چه خواهد شد، تحمل مطابق آن چه که خواهد شد، تحمل می‌‌کند. مثلاً فرض بفرمایید: شما یقین دارید فردا صبح برف می‌‌آید، این برای شمایی که یقین دارید فردا برف می‌‌آید، تحملش آسان‌تر است تا شخصی که دفعتاً برخورد با یک برف زیادی می‌‌کند و سرمای زیادی برخورد می‌‌کند. مثلاً آقایان اردبیلی‌ها، آنجا چون سرما زیاد است، تحملشان بیشتر است تا ما که وارد آنجا شویم و با یک پیراهن و ژاکت هم نیاورده باشیم، مخصوصاً لباس اضافی هم نداشته باشند به ما بدهند، طبعاً تحمل ما کم می‌‌شود.

اینطور است و لذا حضرت خضر به حضرت موسی فرمود: تو با من نمی‌توانی صبر کنی، تو نمی‌توانی با من همراه باشی، به خاطر اینکه چطور می‌‌شود به چیزی که خبر نداری، مخصوصاً کارهایی که حضرت خضر کرد، از حقیقتش خبر نداری، از آینده‌اش خبر نداری، از مسائلی که مربوط به این کاری است که من کردم و مصلحتی که من منظور کردم تو اطلاع نداری، چطور می‌‌توانی صبر کنی؟ چون گفت: « سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً » (کهف/69) انشاءالله خواهی دید که من صبر می‌کنم، او می‌‌خواست جواب این را بدهد که تو چطور می‌‌توانی صبر کنی؟ « ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا » ولی دیدیم که شاید مدت‌ها حضرت خضر و حضرت موسی با هم بودند و بر سر همین سه قضیه‌ای که از حقیقت آن اطلاعی نداشت، حضرت موسی نتوانست صبر کند و به تعهدش عمل کند و لذا حضرت خضر به او فرمود: « أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْرا » (كهف/75) من نگفتم که تو نمی‌توانی با من صبر کنی، بعضی از مسائل را تحمل کنی. علت این، همان عدم اطلاع کافی و در جریان واقع نشدن بوده است و ظاهراً مسئله همین است و سؤال دیگری نداشتند که برداشت، بله می‌‌توانید یک چنین برداشتی کنید کسی که اطلاعی از آینده‌ی مسئله‌ای ندارد، صبرش کمتر است، تا شخصی که اطلاع از آینده‌ی آن چیز دارد.

 

سؤال: در روایات آمده که بعضی افراد که نمازشان قضا می‌‌شود و یا اینکه برای تحجد، از خواب بیدار نمی‌شوند، علتش این است که آن‌ها، اگر موفق شوند ممکن است عُجب و تکبر آن‌ها را بگیرد. از کجا متوجه شویم که اگر کسی این حالت برای او اتفاق افتاد، همین دلیل باعث آن شده یا دلایل دیگری دارد؟

جواب: عجب! شیطان خوب مطلبی را القاء کرده است! نه، این از آن حرف‌هایی است که شیطان می‌‌آید به انسان القاء می‌‌کند که آقا اگر تو نماز شب می‌‌خواندی، فردا عُجب پیدا می‌‌کردی، خب عُجب پیدا نکند، تکبر پیدا نکند، ما اول باید این مسئله را حل کنیم، بعد نماز شب بخوانیم، نماز شب با اینکه انقدر انسان ضعیف باشد که فردای آن بلند شود و خودش به خودش ببالد که من نماز شب خواندم و یا اینکه بر دیگرانی که توفیق نماز شب نداشتند بخوانند، تکبر کند اینکه اصلاً نماز شبش به درد نمی‌خورد. نه این گونه نیست این القاء شیطان است و به ما طلبه‌ها هم شیطان می‌‌گوید: شما فردا درس دارید و بعد سر درس چرت می‌‌زنید و نماز شب را حالا مستحب است، از این حرف‌ها می‌‌زند، همه‌ی این‌ها القائات شیطان است.

نماز شب نشاط می‌‌آورد، نماز شب توفیقات انسان را زیاد می‌‌کند، نماز شب است که عُجب و تکبر را از بین می‌‌برد، اگر انسان با همین عبادات و نصفه‌های شب بلند شدن و این‌ها نباشد، نمی‌تواند حتی تزکیه‌ی نفس کند و کمالاتی برسد و این القاء شیطان است. شیطان روی نماز شب خواندن خیلی حساس است و یکی دیگر هم اینکه، علل و دلایل دیگرش هم، تنبلی هست و سر شب دیر خوابیدن هست و پای تلویزیون نشستن‌ها است. ما در سوریه بودیم می‌‌دیدیم از ساعت دوازده و یک، تازه علمای محترم آنجا دیدن ما در هتل که بودیم می‌‌آمدند، که من خوابیده بودم و آقا تقی جواب آن‌ها را می‌‌داد. خلاصه گاهی اوقات برای دیر خوابیدن‌ها هم هست، شما الآن از ساعت ده بخوابید، قطعاً هر چه هم که این شانه و آن شانه کنید، تا ساعت پنج بیشتر نمی‌خوابید، ساعت پنج هم، بلند می‌‌شوید نه نماز صبح شما قضا می‌‌شود و نه نماز شب شما قضا می‌‌شود.

 

سؤال: آیا تنبلی، همان عدم قاطعیت است و برای تقویت قاطعیت، از کجا باید شروع کرد و به پایان رساند؟

جواب: تنبلی، یک بخشی از آن عدم قاطعیت است، چون ممکن است انسان تنبل باشد اما قاطع هم باشد، قاطع در عمل نه، خیلی حرف‌های قطعی، جدی، تندی می‌‌زند ولی یک گوشه هم افتاده، خودش حرکت نمی‌کند، خودش اهل کار نیست. تنبلی یک مرض بسیار خطرناک و بدی برای بشر است. مخصوصاً اگر به نوعی انسان تربیت شود که تنبل شود، از همه‌ی لحظات و وقتش، انسان باید استفاده کند، قاطع هم باشد. برای تقویت قاطعیت و رفع تنبلی، انسان یک مقدار تفکر کند و ببیند که خدای تعالی او را برای چه چیزی خلق کرده؟

یک شخصی گفته بود: وقت طلاست، یک شخص دیگری گفته بود که از طلا هم بالاتر است به جهت اینکه وقتی که به ما در این دنیا داده‌اند، زود تمام می‌شود و دیگر نمی‌شود از بازار خرید، ولی طلا را اگر انسان گم کرد، انسان می‌‌رود از بازار می‌‌خرد. یک انگشتر قیمتی داشته باشید، یک سکه‌ی طلایی داشته باشید، وقتی گم کردید می‌‌روید از بازار یکی دیگر می‌‌خرید. ولی وقتی که وقت‌تان را از دست دادید، نمی‌توانید آن وقت را برگردانید. در جوانی می‌‌گویید، حالا جوان هستیم، هنوز خیلی وقت داریم پیر هم که می‌‌شویم، جوانی کجایی که یادت بخیر! و وقت‌مان از بین می‌‌رود از لحظات عمرتان کمال استفاده را کنید، نگذارید حتی یک لحظه وقت شما ضایع شود، یک لحظه! حالا ما مسافرت رفتیم یا یک جایی تفریح رفتیم وقت گذرانی می‌‌کنیم، این وقت گذرانی، عین جمله‌ی شیطان است! سرگرمی عین جمله‌ی شیطان است.

تفریح با سرگرمی فرق می‌‌کند. در کتاب ظاهراً عوامل پیشرفت است من نوشته‌ام، که ما سرگرمی را با تفریح قاطی کردیم. سرگرمی یعنی انسان کاری کند وقت را، بی‌جهت بگذراند، سرش گرم کاری شود. باصطلاح همان تنبلی کند و بی‌تفاوت در مقابل هر چیزی باشد. یک وقتی ما استادی داشتیم گفت: یک کاری کن که نبودنت با بودنت فرق کند، گفتم: یعنی چه؟ برای من توضیح داد، یک جایی که هستی، وقتی نیستی، یک خلأیی مردم از نبودن تو در زندگی خودشان یا در زندگی خودت لااقل احساس کنند. بعضی‌ها هستند نباشند بهتر است، بعضی هستند بود و نبودشان مساوی است، چون کاری ندارند بعضی‌ها نه، واقعاً نبودشان خلأ ایجاد می‌‌کند. همه‌ی شما باید طوری باشید که وقتی نیستید، بگویند: اگر او می‌‌بود اینطوری می‌‌شد، اگر او می‌‌بود این کار را می‌‌کرد، اگر او می‌‌بود فلان مشکل ما حل می‌‌شد، که خلأ را مردم یا لااقل خانواده‌تان احساس کند و الا انسان جزء دسته‌ی دوم واقع خواهد شد، حالا بود یا نبود، اثری ندارد و یا اینکه، خدای نکرده، یک وجود زاید مزاحمی است که وقتی نیست، مردم راحت‌تر هستند، مردم می‌‌گویند: الحمدلله فلانی مرد، خب خدا بیامرزد، ولی خوب شد که مرد. ما یک شخصی از علما، خبر فوتش را به یک شخصی دادیم، گفت: الحمدلله، خوب شد که تو مردی، مزاحم بودی. به هر حال گاهی اوقات این گونه است که انسان باید خودش را اینطوری بسازد، وجودش یا مفید باشد و یا لااقل مزاحم نباشد.

 

سؤال: خدای تعالی در سوره‌ی کهف، به ذوالقرنین می‌‌فرماید: « إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فيهِمْ حُسْناً » (كهف 86) چرا خدای تعالی، صریحاً به ذوالقرنین نفرمود، کسانی که ایمان آورده‌اند را با خوبی برخورد کن و با کسانی که ظلم کرده‌اند با شدت برخورد کن؟

جواب: این یک احترامی است که برای جناب ذوالقرنین، خدای تعالی بیان فرموده و به طور کلی، یک قدرتمند، یک سلطان، یک فرمانده، وقتی که وارد یک محیطی می‌‌شود یا باید- واقعاً این گونه است- با بعضی‌ها با شدّت با آن‌ها برخورد کنید، چون آنقدر درک ندارند که با مهربانی با آن‌ها برخورد شود، اختیار را دست جناب ذوالقرنین داده است. یک مشت از مردم هستند که این‌ها، واقعاً چیزی نمی‌فهمند. زمانی در مدرسه یک معلمی ما داشتیم که این می‌‌گفت: « تا نباشد چوب تر/ فرمان نیارد گاو و خر » یکی از بچه‌ها خیلی زرنگ بود حالا از دانشمندان شده، بلند شد گفت: آقا مثل اینکه با گاو و خر شما برخورد داشتید که این شعر را در وسط کلاس می‌‌خوانید، ایشان گفت: بعضی از این بچه‌ها واقعاً این گونه هستند، به آن‌ها مهربانی که می‌‌کنی، لوس می‌شوند، گوش به حرف نمی‌دهند. یک زمانی بود اگر یک دیکتاتوری در رأس سلطنت ممالکی نبود، مردم اصلاً نمی‌توانستند زندگی کنند.

یک اشکالی که ما غالباً به کتاب انجیل داریم و قرآن خلاف آن را تا حدی بیان فرموده، در کتاب انجیل- ظاهراً انجیل لوقاس- می‌‌گوید: اگر شریر به صورت تو تپانچه زد، یعنی سیلی زد، اینطرف صورتت را هم بگیر. اسلام می‌‌گوید: یک شخصی، یک برادر دینی داری، عصبانی شد، اگر یک سیلی به تو زد، تو مؤاخذه‌اش نکن، اما شریر! شریر یعنی کسی که زیاد شرارت می‌‌کند، اصلاً طبع او شرارت است. اگر این شخص را شما این طرفت را گرفتی گفتی: این طرف را هم سیلی بزن، این خوشش می‌‌آید.

شخصی در محل ما داشتیم، می‌‌گفت: اگر من صبح از خانه بیرون بروم و تا ظهر که بر می‌‌گردم، با شخصی دعوا نکنم و کتک نزنم، من نشاط ندارم. یک چاقوکش بود و راست هم می‌‌گفت، روزی که برای این جهت مشتری گیرش نمی‌آمد، ظهر کسل در خانه وارد می‌‌شد آن وقت با زنش دعوا می‌‌کرد. بعضی‌ها ذاتاً شریر هستند، همه‌ی شما هم، به یک چنین افرادی برخورد کردید، به این‌ها نباید رو داد، لذا خدا می‌‌فرماید: « وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ » (بقره/179) حیات بشر، در این مواقع، در قصاص است. اگر مثلاً فرض کنید، جناب صدام همه‌ی مردم عراق را اذیت کرده، آمده نوبت ایران شده، ایران هم بگوید: بفرمایید، چون در همان جا دارد اگر یک قدم به طرف ملک‌تان آمد، تو چند قدم به او راه بده، در همین کتاب انجیل است، اگر قبایت را گرفت، عبایت را هم بده. بگوییم: بفرمایید، مملکت ایران هم برای شماست، بعد کویت می‌‌رود آن‌ها هم بگویند: بفرمایید کویت هم برای شماست، این دائماً جلو می‌‌آید و باید جلوی او را گرفت، نباید به شریر رو داد.

لذا ذوالقرنین « إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ » گاهی می‌‌شود که بر تو واجب است که یک عده‌ای را سرکوب کنی، یا اینکه « تَتَّخِذَ فيهِمْ حُسْناً » نیکی و خوبی دارند و یک عده واقعاً انسان‌های خوبی هستند، حتی شرارت کرده ولی از حالا به بعد، یا نمی‌تواند شرارت کند یا توبه کرده، آنجا با آن‌ها با نیکی برخورد کن و این دستور فکر نمی‌کنم جای سؤالی باشد و به یک قدرتمندی، جایز باشد که یکنواخت به او دستور دهند، بگویند به همه مهربانی کن، همان جمله‌ی انجیل می‌‌شود و اگر بگویند: با همه درگیر باش، یک شاه ظالم و بی‌خاصیت می‌‌شود.

پیغمبر اکرم وقتی که مبعوث شدند، اینکه « وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيمٌ » (قلم/4) اما اکثر غزوات تا می‌‌فهمیدند که پیغمبر دارد تشریف می‌‌آورد، از ترس دشمن فرار می‌‌کرد؛ که در دعای ندبه هم می‌‌خوانیم، برای پیغمبر رعبی خدا قرار داده بود، ترسی در دل دشمن قرار داده بود که این‌ها فرار می‌‌کردند، شاید چند تا معدودی از جنگ‌ها به قتل و کشتار و روبرو شدن، برخورد کرد و الا اکثر این غزوات، فروار می‌‌کردند تا می‌‌شنیدند که پیغمبر حرکت کرده، برای جنگ با پیغمبر آمده بودند، ولی تا می‌‌شنیدند که پیغمبر می‌‌آید، خدای تعالی « وَ نَصَرتَهُ بِالرُّعب » (بحارالأنوار/ج80-ص277) او را با ترساندن دشمن یاری می‌‌کرد، دشمن فرار می‌‌کرد.

 

سؤال: بیمه‌ی بدنه و شخص ثالث اتومبیل، با توکل به خدای تعالی مغایرت دارد یا خیر؟ این بیمه‌ی جدای از بیمه‌ی کارخانه‌ی خودروسازی می‌‌باشد و مزایای بیشتری دارد. آیا این وجه، صرف امور خیریه شود بهتر است یا خیر؟

جواب: اگر انسان بیمه را برای اینکه متکی به آن شود، من زمانی چند سال قبل که این سد کرج، آبش کم شده بود و همه دلواپس بودند، حالا امسال با بی‌آبی چه کار کنیم؟ گفتم: خدای تعالی که هست، انسان نباید خدایش سد کرج باشد، خدای او بیمه باشد، حالا بیمه به هر عنوانی باشد. اگر خدای او بیمه شد، بسیار بد کاری کرده و بسیار مشرک است و کافر است. ولی اگر نه وسیله همان « فَأَتْبَعَ سَبَباً » (کهف/85) وسیله شد، خود ما را هم خیلی از جاها مجبور کردند که بیمه شویم، هیچ گاه هم به درد ما نخورده. شاید صد مرتبه من این هواپیمای مسافرتی سوار شدم و هر دفعه هم گفتند: کمرتان را ببندید، یک دفعه من نفهمیدم که این کمر بستن، به چه درد ما می‌‌خورد! با اینکه بستیم.

خدمت شما عرض شود بیمه هم از این قبیل است می‌‌گویند: همه باید بیمه شوید، چشم؛ باید همه بیمه‌ی شخص ثالث، بیمه‌ی خودروسازی، بیمه‌ی کارمندی، بیمه‌ی کارگری، بیمه‌ی طلاب، اگر همه‌ی این‌ها بنا شود که از خدا دورشان کند، مخصوصاً طلاب را، که خیلی بد است. ولی این‌ها وسیله است من در همین سفر، به آن دفتدار هواپیمایی گفتم چرا انقدر اصرار دارید اسم ما را بنویسید، حالا هواپیما هم که سقوط نمی‌کند، گفت: اگر زمانی هواپیما سقوط کرد، بیمه خرج شما را که از دنیا رفتید می‌‌دهد، گفتیم: خیلی خب، پس بنویسید. حالا از این قبیل است، هیچ وقت هم به این‌ها اتکاء نکنید به جایزه‌هایی که مثلاً بانک می‌‌گذارد، به این‌ها توجه نکنید، اگر شخصی رفت پولش را داخل بانک گذاشت فقط نیتش این بود که شاید جایزه‌ای به من بیافتد و دائماً به آن امید هم رفت کلی مبلغ از مردم پول قرض گرفت که سر فلان وقت، قرعه کشی می‌‌کنند و پولی به من می‌‌افتد و به تو جواب خواهم داد، اصلاً خدایی در کار نبود، این بسیار بد است. اما اگر جزء « فَأَتْبَعَ سَبَباً » بود، سببی، وسیله‌ای بود، همانطوری که غذا می‌‌خورید سیر می‌‌شوید، این هم یک کاری است این اشکالی ندارد ولی اگر این پول در اختیار شما باشد و صرف امور خیریه شود، این یقینی است که یک روزی برای شما مفید خواهد بود و طبعاً بهتر هم این است که انسان پولش را خرج مصارف خیریه کند تا خدا او را بیمه کند.

 

سؤال: فرق بین اراده و مشیت چیست؟ لطف فرموده، هر کدام را توضیح جداگانه در موردش بفرمایید.

جواب: آنچه که از روایات استفاده می‌شود، گاهی هم البته در روایات مخلوط شده، اراده همان فعل خداست، یعنی خلق خداست، خلقت خداست، فاصله‌ی بین اراده کردن و خلقت نیست. امام هشتم می‌‌فرماید: « فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ مُرِيداً شَائِياً فَلَيْسَ‏ بِمُوَحِّدٍ » (التوحید/ص338) هر چه تحقیق شود و انسان بخواهد روی آن کار کند با توجه به اینکه اراده‌ی خدا ازلی و ابدی و همیشگی نیست و خودش می‌‌فرماید: « إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون‏ » (یس/82) چون اراده ازلی نیست و اراده همیشگی نیست، چیزی بین اراده و خلقت، ما پیدا نمی‌کنیم. این خدمت شما عرض شود که بگوییم، علم خداست که ازلی است و همیشه با خداست. اگر بگوییم چیز دیگری است که چیز دیگری پیدا نمی‌شود، پس باید بگوییم: اراده همان خلق خداست، همان خلقت خداست.

مشیت خواست خداست، در علم پروردگار گذشته، که مثلاً ما افراد بشر همه بنده‌ی خدا باشند، همه خوب باشند، اصلاً خدا به همین جهت شما را خلق کرده و این در علم خدا هست « وَ قَضى‏ رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ » (اسراء/23) خدا گذرانده که هیچ کس عبادتی نکند، مگر خدا را. می‌‌شود اینطوری تعبیر کرد که مشیت، همان چیزی است که خدمت شما عرض شود که خدا خواسته، بعضی از چیزهایی را که خدا خواسته و اراده هم کرده، مثل تکوینیات و خلقت هم شده، بدون اینکه ما اصلاً دخالتی داشته باشیم، بعضی از چیزها را خواسته ولی اراده نکرده، یعنی ایجاد نکرده. اینجا یک فاصله‌ای بین اراده و مشیت، احساس می‌‌شود که خواسته‌ی خدا، مشیتش تعلق گرفته ولی اراده نکرده، بعضی از چیزها را هم خواسته و اراده هم کرده.

فرق بین اراده و مشیت از روایات استفاده می‌‌شود، مثلاً من‌جمله از روایاتی که این معنا استفاده می‌‌شود « نحن مشیة الله » یا « خلق الله مشیة قبل الأشیاء » آن خواستش را که خواسته، این را در روایت می‌‌گوید: خلق کرده. یعنی باصطلاح مصالحش تنظیم شده و خدای تعالی این را خواسته، در علم پروردگار ثبت است که این چیز، با این مصالح باید شود، خوب است که شود. تا اینجا مشیت است و به مجرد اینکه یا خودش ایجاد کرد یا ما همان خواست خدا را ایجاد کردیم، که ما هم وقتی چیزی را ایجاد می‌‌کنیم با قدرت او ایجاد می‌‌کنیم، اراده می‌‌شود این معنایی این است که به ذهن می‌‌آید و شاید به خاطر اینکه، بعضی از روات، آنچه را که از ائمه می‌‌شنیدند با فکر خودشان ترجمه می‌‌کردند و به اصطلاح بر می‌‌گرداندند، یک مقدار مشیت و اراده را قاطی کردند، مشیت با اراده، یک چنین فرقی در عمق مسئله دارد.

 

سؤال: منظور از اهلبیت در آیه‌ی تطهیر چه کسانی هستند؟ عصمت اهلبیت با این آیه، چگونه ثابت می‌‌شود؟

جواب: آیه‌ی شریفه می‌‌فرماید: « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً » (احزاب/33) خوب در ترجمه‌ی تحت الفظی آیه خوب دقت کنید. « إِنَّما » یعنی جز این نیست، پروردگار اراده کرده است « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ » برای اینکه از شما ای اهلبیت پیغمبر پلیدی را ببرد و شما را پاک کند. این ترجمه‌ی ظاهری آیه است. اینجا دو سه چیز، مورد بحث باید واقع شود یکی اینکه اهلبیت کیست؟ قطعاً اهل تنها و هر کسی که وابسته‌ی به چیزی باشد اهل می‌‌گویند، مثلاً شما را اهل قم می‌‌گویند، اهل تنها اضافه به هر چیزی شود، متعلق به همان چیز است « فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً » (طه/10) اهلش مسلماً زنش بوده و به زنش گفته یا مثلاً « يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ » (احزاب/13) اهل یثرب، یعنی اهل مدینه، که به مدینه اضافه شده است.

در اینجا اهلی است که به بیتی اضافه شده، « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ » این بیت هم، یقیناً منظور بیت پیغمبر است، خانه‌ی پیغمبر است. اینکه می‌‌بینید امام علیه‌السلام می‌‌فرماید: زن‌ها جزء این‌ها نیستند، امام استدلال می‌‌کند، می‌‌فرماید: با یک کلمه‌ی أنکحت زن وارد می‌‌شود و با یک کلمه‌ی طلقة، زن خارج می‌‌شود این اهلبیت نیست، خیلی روشن است. چون اهلبیت باید چسبیده به آنجا باشد، شما که اهل قم هستید، هر جای دنیا بروید زندگی کنید، اگر اهلیت شما نسبت به قم ثابت شد، اینجا متولد شدید، دیگر نمی‌توانید بگویید: من اهل قم نیستم، متولد قم هستید، ده جا که متولد نشدید.

اهلبیت هم باید جزء آن بیت باشد، یعنی همیشه بشود در آن بیت اضافه کرد. شامل چه کسانی می‌‌شود؟ قدر مسلم است شامل حضرت فاطمه زهرا می‌‌شود، چون اهلبیت است. شامل امام حسن و امام حسین و بلکه شامل تمام ذریه‌ی پیغمبر می‌‌شود. علی بن ابیطالب آیا جزء اهلبیت پیغمبر هست یا نیست؟ از آیات دیگر، از جاهای دیگر، از تفاسیر دیگر استفاده می‌‌شود که هست، به خاطر اینکه از همان خانه‌ای که فاطمه‌ی زهرا بود و از داخل مسجد عبور می‌‌کرد، که فرزندانش، فرزندان- حالا فرض بفرمایید غیر معصومش- این‌ها هم جُنُب می‌‌شدند از داخل مسجد النبی انسان نباید قدمش را بگذارد، روایات زیادی داریم این‌ها از همان جا عبور می‌‌کردند و تا زمان زید بن علی بن الحسین، فرزندان علی بن ابیطالب، خانه‌ی علی یک در بیشتر نداشت و آن هم از در مسجد النبی وارد می‌‌شدند و از همان جا عبور می‌‌کردند، این‌ها همه اهلبیت هستند.

پس اهلبیت، شامل فاطمه‌ی زهرا و امام حسن و امام حسین و فرزندان این‌ها می‌‌شد، مسلماً نمی‌توانند هم جدا شوند. زن‌‌های پیغمبر هم، به همان دلیلی که عرض کردم، جدا هستند و به ام سلمه فرمود: « أنت علی خیر » تو خانم خوبی هستی، ولی تو جزء این اهلبیت نیستی و نمونه‌هایی هم که در آن زمان بودند که شامل کلمه‌ی اهلبیت بر آن‌ها می‌‌شد، حضرت آن‌ها را جمع کرد و شخص دیگری هم نبود، حضرت امام حسن و امام حسین و فاطمه‌ی زهرا و علی بن ابیطالب، که خمسه‌ی طیبه بودند.

این در معنای اهلبیت است و زیاد روایات هم داریم که اهلبیت شامل ذریه‌های پیغمبر شدند، مثلاً خمس را به اهلبیت پیغمبر بدهید و زکات بر آن‌ها حرام است، می‌‌بینیم که خمس خدمت شما عرض شود که به همه‌ی سادات می‌‌شود داد یا مثلاً در آیات دیگری، در آیه‌ی « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ » (فاطر/32) حدود سی روایت در معنی این تفسیر داریم که « فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ من اهلبیت » چند روایت دارد که کلمه‌ی اهلبیت دارد، یا مثلاً حضرت زینب علیهاالسلام، در بازار کوفه، وقتی به این‌ها صدقه می‌‌دادند، می‌گفتند « نحن اهلبیت پیغمبر »، ما از اهلبیت پیغمبر هستیم، یک چنین مطالبی بوده، خیلی هست، روایاتش را بخواهند جمع کند که اهلبیت شامل همه‌ی فرزندان پیغمبر می‌‌شود، آن‌هایی که جدا شدنی نیستند- زن جدا شدنی است، هر زنی باشد جدا شدنی است- و آن‌هایی که جدا شدنی از بیت پیغمبر نیستند، این‌ها را شامل می‌‌شود، این معنای اهلبیت است.

یرید، اراده‌ی خدا همانطور که گفتیم، عمل خدا و کار خداست، خدا این کار را کرده، یرید الله، یعنی أَراد الله، منتهی چون یک دسته‌ی آن را بعدها انجام می‌‌دهد، اراده‌اش بعد می‌‌آید و یک دسته‌ی آن‌ها را قبلاً انجام داده، لذا با کلمه‌ی مستقبل بیان فرموده، آن‌هایی را که انجام داده، چهارده معصوم علیهم‌السلام هستند، که خدا رجس و پلیدی را از آن‌ها دفع کرده یعنی از آن لحظه‌ای که خلقت‌شان کرده، درست است در لحظه‌ی اول خلقت، « وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏ » (ضحی/7) ولی در همان لحظه، نگذاشته که آثار جهل، آثار ضلالت و گمراهی، بر آن‌ها شامل شود و فوراً از علم خودش، از طهارت، از پاکی، چون همه‌ی آن مربوط به علم پروردگار است که به آن‌ها خدای تعالی عنایت کرده. پس نگذاشته اصلاً این‌ها رجس و پلیدی ظاهری، با اینکه مخلوق هستند، پیدا کنند و به اصطلاح ما، اراده کرده و از آن‌ها رجس و پلیدی را دفع هم کرده.

برای بقیه‌ی اهلبیت پیغمبر، که معصوم نیستند، روایات زیادی داریم که در زمان مرگ، در عالم قیامت، در عالم برزخ، این‌ها را هم، از آن‌ها حتماً- شاید همین آیه، خیلی صریح گفته باشد- پلیدی‌ها را از آن‌ها رفع می‌‌کند و همین دو موضوع آن یک مقدار مورد بحث است و الا تطهیر « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ » رجس منظور همین صفات رذیله است که غیر معصومین، گناهان و معصیت‌ها است که این‌ها را دارند، ولی خدای تعالی اراده کرده که این‌ها را رفع کند این مرحله، مرحله‌ی رفع است و مثل مریضی هست که به آن واکسن می‌‌زنند که اصلاً مریض نشود و از آن‌ها مرض را دفع می‌‌کنند، یک وقت هم هستند مریض می‌‌شوند و بعد می‌‌آیند معالجه‌اش می‌‌کنند و مرض را از او رفع می‌‌کنند.

سؤال: اینجا اگر کلمه‌ی اهل‌بیت را، این عمومیت را به آن بدهیم، یک چند اشکال وارد می‌‌شود. یک اشکال این است که اگر بگوییم: آیه در صدد اثبات عصمت هست، این عصمت طبعاً مشمول همه‌ی ذریه می‌‌شود، در حالی که این گونه نیست. این یکی و یکی دیگر اینکه یرید، اراده‌ی تکوینی خداوند منظور است، نه اراده‌ی تشریعی، مسلماً همانطور که همه‌ی علماء بیان کردند. اگر این اهل‌بیت را بگوییم آنجا مشمول همه‌ی ذریه هست، طبعاً اراده‌ی تشریعی منظور می‌‌شود و عصمت ثابت نمی‌شود.

جواب: اگر آن چیزی که شما می‌‌گویید باشد، معصومین دیگر بعد از امام حسین را شامل نمی‌‌شود، منتهی همه‌ی روایات گفته‌اند که شامل می‌‌شود و علماء هم می‌‌گویند شامل می‌‌شود و این یکی جواب نغزی شماست و اما جواب حلّی، تمام علما ناظر به جریان- این که می‌‌بینید در تفاسیر نوشته نشده و حتی در روایات گفته نشده- این ناظر به جریان کساء است که آیه‌ی تطهیر نازل شد و من این را در ضمن عرایضم عرض کردم که خدمت شما عرض شود از آن نمونه‌ی آن‌های اهلبیت، فقط همین پنج نفر بودند، نمونه‌ی آن بودند. اگر مثلاً فرض کنید امام زین العابدین بود هم می‌‌آوردند، همانطوری که ام سلمه را هم رد کردند.

خدمت شما عرض شود که بنابراین، کتب لغت، شما مراجعه کنید، حتی از آل بهتر، یعنی آل أخص از اهل‌بیت است، همه را شامل می‌‌شود. منتهی ما، نمی‌خواهیم بگوییم که منظور آیه این است چون آیه آن گونه شأن نزولش در همان جریان کساء است و خدمت شما عرض شود که اراده‌ی تکوینی و تشریعی هم، ما در مورد خود چهارده معصوم هم، نمی‌توانیم بگوییم خدا اراده‌ی تکوینی داشته، اراده‌ی تکوینی اصلاً در خصوص شخص مختار غلط است، شخصی که اختیار دارد. یا باید اختیار را از این چهارده معصوم سلب کنیم، بگوییم خدا تکویناً این گونه خلق می‌‌کند، مثل سیاه پوست، سفید پوست، تکویناً خدا سیاه خلقش کرده ، تکویناً سفید خلقش کرده یا باید اختیار به آن‌ها بدهیم و حال اینکه قرآن می‌‌گوید، این‌ها اختیار داشتند. « وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏ » پس این تکوینی نمی‌تواند باشد، این اراده، اراده‌ی تکوینی نمی‌شود. اراده‌ی تکوینی که نشد، شامل همه می‌‌شود منتهی ما باید بگویم چطور؟ خیلی‌ها از اهلبیت پیغمبر هستند که این‌ها صفات رذیله‌ای داشتند، همان دفع و رفع است.

سؤال: تکوین اینجا منظور همین است که خلقت ائمه‌ی اطهار این گونه بود، که همانطور که فرمودید روحشان خلق شده و به آن علم داده شد، پشت سرش این باعث تکوین بودن نیست؟

جواب: با اختیار خودشان تکوینی دیگر نمی‌شود. تکوینی یعنی خدا این‌ها را به این پاکی تکوین کرده است. این دیگر اختیاری نیست، اصلاً نمی‌شود اختیاری باشد که یک چیزی تکوین شده باشد و از اختیار خدا هم خارج باشد. چون از اختیار خدا باید خارج باشد و الا معصومین، معصوم نمی‌شوند، ارزشی ندارد یک موجود خوبی خدا خلق کرده، ولی به آن‌ها چه؟ به خودشان چه؟

سؤال: بعد این اراده‌ی تشریعی با یک مشکلات دیگری روبروست؟

جواب: هیچ مشکلی ندارد.

سؤال: این دلالت بر عصمت ندارد؟

جواب: عصمت اصلاً یعنی چه؟ ما عصمت را توضیح دادیم، حتی در نوارها هست، عصمت یعنی نگه داشته شده‌ای از گناه است، همان أعلای تقواست، نه اینکه خدا نگه‌شان داشته، علم‌شان باصطلاح شناخت حقیقت گناه چه هست؟ من مکرر مثال زدم، گفتم اگر ظرف زهری جلوی شما باشد، شما را بکشند هم نمی‌خورید. می‌‌گویید: با اینکه اختیار دارید. ائمه حقیقت گناه را شناخته‌اند، انبیاء حقیقت گناه را شناخته‌اند‌، اگر شما یک بزرگی جلویتان باشد، با اینکه زدن یک سیلی به صورتش آسان است، ولی هر کاری بکنید، شما این کار را نمی‌کنید، با خدا درگیر نمی‌شوند، این معنای عصمت است.

عصمت در خصوص ائمه علیهم‌السلام، عصمت آن- درجه‌ای که الآن شاید اکثریت هم قبول نداشته باشند- عصمت در جهل است. یکی روز اول فهدی شامل‌اش شد، عصمت به این معناست. شما می‌‌توانید خودتان را به این مرحله‌ی از عصمت برسانید، یعنی طوری شدید که تقوایتان انقدر خوب شد که از گناه به خاطر ضررش بدتان آمد، یا خدا را آن گونه شناختید که دیدید که خدا جلوی شماست و اصلاً نمی‌توانید گناه کنید، معصوم می‌‌شوید. چه چیزی شما را نگه داشته؟ شناخت حقیقت گناه و شناخت پروردگار، ما چیز دیگری هم در مورد انبیاء نداریم، منتهی آن‌ها را خدا در عالم ذر، این کار را نسبت به آن‌ها انجام داده، ما خودمان باید خودمان زحمت بکشیم تا نسبت به خودمان انجام دهیم.

سؤال: بعد این جواب که فرمودید، ما قائل هستیم که شأن نزول آیه‌ی تکوین در شأن خمسه‌ی طیبه بود، آیا عصمت سایر ائمه از دلائل دیگر ثابت می‌‌شود؟

جواب: نه این حرف خیلی جنبه‌ی قشری داشته، شأن نزول، مثلاً سوره‌ی « تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَب‏ » (مسد/1) شأن نزول آن برای أبی لهب است، أبی لهب تمام شد و دستش هم قطع شد، پس این سوره را از قرآن بردارند. نه چیزهای دیگری هم دارد شامل چیزهای دیگر هم می‌‌شود.

سؤال: در مورد کسب معاش نوشتند که این فعالیت باید چه مقدار باشد؟ حدود فعالیت برای دنیا و آخرت را معین فرمایید، آیا باید پنجاه درصد برای این و پنجاه درصد برای آن باشد، یا تفاوت دارد؟ یعنی چه مقدار از وقت را برای کسب معاش و چه مقدار برای کسب آخرت باید صرف کرد؟

جواب: شما اگر کسب معاش را از آخرت‌تان جدا کردید، که به اندازه‌ی تقدیر معیشت باید کار کنید و به اندازه‌ای هم که برای آخرت‌تان به درد می‌‌خورد، آن گونه عبادت کنید. ولی این را ما از اساس قبول نداریم، اگر انسان کسب معاشش، برای زنش، فرزندش، از راه حلال باشد برای خدا خواهد بود و خود این عبادت است و این پنجاه درصد، هشتاد درصد هست، چهل درصد هست، هر چه هست خدمت شما عرض شود که باید عبادت محسوب شود و عبادت محسوب می‌‌شود و این هم برای آخرت است. شما برای خدا قدم بر می‌‌دارید و می‌‌روید کسب معاش می‌‌کنید و خدمت شما عرض شود که « رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ » (نور/37) هر صد در صد برای آخرت باشد، این خوب است و الا به اندازه‌ی نیاز، به اندازه‌ای که برای آخرت‌تان لازم است کار کنید و به اندازه‌ای که برای دنیای‌تان لازم است کار کنید و حساب خاصی که حالا مثلاً پنجاه درصد، بیست و چهار ساعت فرض بفرمایید که دوازده ساعتش برای دنیای‌تان باشد و دوازده ساعت آن برای آخرت‌تان باشد، این اصلاً نمی‌شود و هیچ وقت هیچ کس هم تعیین نکرده، یک روایتی هست که هشت ساعت کار، هشت ساعت عبادت، هشت ساعت خواب است. این هم خدمت شما عرض شود که نظمش طبعاً به هم می‌‌خورد، چون هشت ساعت عبادت انسان چه کار می‌‌کند؟ عبادت به آن معنایی که جدای از کار و کسب باشد، ما گاهی بعضی از برنامه‌ها، یک ساعت در شبانه روز وقتش را می‌‌گیرد، حوصله‌شان سر می‌‌رود تا چه برسد به اینکه بگوییم: هشت ساعت عبادت کن!

 

سؤال: در قضیه‌ی ذوالقرنین منظور از غروب خورشید در چشمه‌ی گل آلود چیست؟

جواب: اینجا هم نوشته در آیه‌ی شریفه می‌‌فرماید: وجد اینطوری یافت، آدم به گونه‌ای پیدا می‌‌کند و به یک جایی رسیده که در دریا اگر شما مسافرت کرده باشید، آدم می‌‌بیند خورشید از داخل دریا درآمد و در دریا هم فرو رفت، چون محل دید انسان آنقدر وسیع نیست که آن طرف دریا را هم ببیند. ذوالقرنین این گونه دید، حقیقت اگر بود، همان وجد نمی‌فرمود.

 

سؤال: حالا ایشان نوشتند با توجه به کرویت زمین، آیا مکان غروب و طلوع خورشید ممکن است؟

جواب: همه‌ی شما و ما محکوم به همین معنا هستیم که الآن از شما می‌‌پرسند که مغرب کجاست؟ می‌‌گویید: این طرف است، مشرق کجاست؟ این طرف است. می‌‌گوید: خب زمین کروی است، شما چرا مشرق می‌‌گویید؟ چرا مغرب می‌‌گویید؟ مشرق یعنی محل در آمدن خورشید، غروب یعنی محل فرو رفتن خورشید، این روی اصطلاح عرفی شما است و چیز دیگری نمی‌‌توانید بگویید. طرف صحبت شما افرادی هستند که غیر از این چیزی نمی‌فهمند، یا مشارق در قرآن هست، مغارب در قرآن هست، مشرقین هست، مغربین هست، خود مشرق و مغرب هست. این در مقام بیان این نیستیم که الآن خورشید دور زمین می‌‌چرخد یا زمین دارد دور خورشید می‌‌چرد، این اصطلاحی داریم صحبت می‌‌کنیم. بنابراین ذوالقرنین وقتی به مغرب و شمس رسید « وَجَدَها تَغْرُبُ في‏ عَيْنٍ حَمِئَةٍ » (کهف/86) در یک آب گل آلود، یعنی باصطلاح آب تاری یا آب گرمی، آن آیه را باید ببینیم چطوری است. بالأخره این گونه وجدها یعنی این است که یافت و یا این گونه دید، حقیقت را خدای تعالی بیان نمی‌خواهد کند.

 

سؤال: بر اساس یک نظریه، کهکشان‌ها مرتباً از یکدیگر دور شده و فاصله می‌‌گیرند، لطفاً بفرمایید در روایات و آیات اشاره‌ای به این مسئله شده است یا خیر؟ و به طور کلی آیا می‌‌توان محدوده‌ای برای وسعت آسمان‌ها و زمین تصور کرد؟ اساساً آیا مکان نامحدود و بی‌نهایت، قابل تصور است؟

جواب: من از پایین به بالا شروع می‌‌کنم و جواب را می‌‌دهم، که مکان نامحدود و بی‌نهایت، علاوه بر اینکه قابل تصور نیست، محدود بودن آن هم قابل تصور نیست. مثلاً فرض کنید، میلیارد میلیارد سال‌ها می‌‌رویم، به کجا می‌‌رسیم؟ باز می‌‌گوییم: به یک دیواری می‌‌رسیم که دیگر بعد از آن قابل تصور نیست. محدود بودن آن هم قابل تصور نیست. اصلاً بهتر این است که انسان محدود، موجود محدود، هیچ وقت به نامحدود فکر نکند.

برای آسمان‌ها و زمین چون خودشان محدود هستند بالأخره آسمان‌ها، ستاره‌ها، هر چه هم زیاد باشند بالأخره محدود هستند، مخلوق هستند. چون محدود هستند، خدمت شما عرض شود که محدوده‌ای می‌‌شود تصور کرد، منتهی حالا تصوری که از نظر ریاضی نامحدود است، مثلاً شما یک عدد یک بگذارید میلیون‌ها صفر هم کنارش بگذارید، چه عددی می‌‌شود؟ این را از نظر ریاضی نامحدود می‌‌گویند.

اینکه کهکشان‌ها مرتب از یکدیگر دور شده و فاصله می‌‌گیرند، حالا ممکن است که کهکشان‌ها، من نظریه‌ای این چنین خاصی نشنیدم و « جمعة الشمس و القمر » از آن آیه استفاده می‌‌شود که عرض کردم به کهکشان‌ها کاری نداریم که بعضی از کراتی که نزدیک به هم هستند، چون جاذبه‌شان کم می‌‌شود بعید نیست که در روز قیامت، شمس و قمر وقتی به یکدیگر نزدیک شدند و با هم جمع شدند، زمین هم وسط آن‌هاست و طبعاً این هم با آن‌ها جمع می‌‌شود، این اولی و آخری را گفته، وسطش هم هست و بعید نیست منظومه‌ی شمسی، به هم متصل شوند و این را ما از حکمت الهی، می‌‌توانیم عرض کنیم.

 

سؤال: در ارتباط با اهل بیت، این آیه که فرمودید آیا می‌شود این استفاده را کرد که خدای متعال مثل زن و شوهر که با دستور خدا به این بیت ملحق می‌شوند، اینها محرم هستند حضرت علی علیه‌السلام هم اهل بیت محسوب می‌شوند؟

جواب: حالا در خصوص حضرت امیر، حرفی نیست چون ایشان جزء اصحاب کساء هستند. قدر مسلم از اهلبیت، حضرت امیر و حضرت زهرا هستند، در آن حرفی نیست، هم از نظر شأن نزول آیه و هم از نظر اشاره‌ای که سنی و شیعه هم این را قبول دارند و این مسئله‌ای نیست که مثلاً حرفی در آن باشد. در خصوص علی بن ابیطالب اگر هیچ روایتی چیزی نداشت، طبعاً نمی‌توانستیم این استدلال را کنیم، چون داماد دیگری هم پیغمبر اکرم داشت، با این استدلال نمی‌شود حضرت امیر را جزء اهلبیت قرار داد.

سؤال: دو نکته‌ی دیگر اینجا ماند، یکی اینکه اینجا اگر مطلوب ما از این آیه، اثبات عصمت باشد، آیا رفع رجس هم به آن عصمت گفته می‌‌شود، اصلاً تا دم مرگ، انواع و اقسام فسق و فجور را کرده، دم مرگ فقط با ایمان از دنیا می‌‌رود، به این می‌‌شود گفت عصمت؟

جواب: کسی عصمت نگفته.

سؤال: وقتی ما اهلبیت را مشمول این آیه بدانیم.

جواب: در آیه که نگفته ما می‌‌خواهیم معصوم درست کنیم.

سؤال: یعنی این آیه اثبات عصمت نمی‌خواهد کند؟

جواب: نه،

سؤال: مگر در صدد اثبات عصمت نبود؟

جواب: کجای آن اثبات عصمت است؟ ما با چند وصله‌ای که اکثریت هم نمی‌فهمند می‌‌خواهیم از این عصمت ائمه را به دست بیاوریم.

سؤال: اگر این نباشد همه‌ی اشکالات مرتفع است.

جواب: چه کسی گفته اثبات عصمت است؟

سؤال: علمای امامیه.

جواب: آن برداشت‌های خودشان بوده و الا در روایات این است که اهلبیت علیهم‌السلام در زیر کساء جمع شدند یا حالا در جریان بوده یا در هر جایی جمع شدند و آیه نازل شده، « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً » در مسئله‌ی اراده‌ی آن خیلی حرف است که این اراده چه اراده‌ای است؟ اراده‌ی تکوینی، یقیناً نیست چون اهلبیت مجبور هستند که پاک باشند.

سؤال: بعد اینجا اگر مطلوب، عصمت نباشد چه فضیلتی برای اهلبیت داریم؟

جواب: همه‌ی فضائل در همین است، برای اینکه اگر رفع رجس باشد، فضیلت دفع رجس هم، فضیلت است، چه فضیلتی بالاتر از این است که از اهلبیت اگر مجموعه‌ی صفات رذیله باشند، خدا رفع کند چه صفتی بهتر از این؟ اگر که مجموعه نباشند، در عالم قدیم، در همان اول خلقت، هر چه پلیدی، که حتی ما جهل را هم جزء پلیدی حساب می‌‌کنیم از این‌ها دفع کرده باشد، چه فضیلتی بالاتر از این است؟

سؤال: آیه فقط در بیان اثبات عصمت است مسلماً، ولی در مقام بیان عصمت، ظاهراً نیست؟

جواب: چه کسی عصمت گفته؟ مفسرین خیلی حرف زدند، مفسرین سنی‌ها می‌‌گویند: مربوط به زن‌های پیغمبر است، عایشه با همه‌ی آن مسائلش که با علی بن ابیطالب، آن گونه درگیر بود می‌‌گویند: شامل معصوم بوده، حالا از آقا باید بپرسند که دو معصوم، این گونه با یکدیگر با هم درگیر بودند و جنگ کردند، هر دوی آن‌ها هم آیه‌ی تطهیر داشتند و در شأن آن‌ها نازل شده، این گونه با یکدیگر جنگ کردند چطور می‌‌شود که دو معصوم، با هم این همه اختلاف داشته باشند؟

سؤال: اهل تسنن که یقیناً قائل نیستند، که در مقام بیان عصمت نیست فقط شیعه قائل هستند.

جواب: خب شیعه، روایات استنباط آقایان است، همین است که الآن ما این گونه صحبت کردیم که در أزل خدای تعالی، دفع کرده این دفع و رفع را هم، من خودم جایی ندیدم.

سؤال: دفع را تنها بیان کردند.

جواب: دفع را گفتند، رفع یعنی ظاهر آیه به رفع می‌‌خورد نه به دفع! دفع را یعنی « يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ » یعنی بعداً باید رجسی باشد، پلیدی باشد تا « لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً » باشد.

 

نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم أسمائک و بمولانا صاحب الزمان، یا الله یا الله یا الله یا الله. پروردگارا فرج امام زمان ما را برسان. ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدسش را از ما راضی بفرما. خدایا اموات‌مان، گذشتگان‌مان را غریق رحمت بفرما. پروردگارا مریض‌های اسلام، شفا مرحمت بفرما. عاقبت امرمان ختم بخیر بفرما.

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۲۷ ذی القعده ۱۴۲۵ قمری

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

 

یك سؤالی چند روز قبل مطرح شد درباره حضرت زهرا علیهاالسلام و آن این بود كه وقتی كوری در مجلس وارد می‌شود، حضرت زهرا علیهاالسلام از مجلس خارج می‌شوند و وقتی پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه وآله می‌فرماید: چرا تو خود را كنار كشیدی؟ « وَ هُوَ لَا یرَاكِ » (بحار الأنوار/ج43-ص91) او كه تو را نمی‌بیند؟ حضرت زهرا علیهاالسلام عرض كرد: « إِنْ لَمْ یكُنْ یرَانِی فَإِنِّی أَرَاهُ وَ هُوَ یشَمُّ الرِّیحَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنِّی ». این با آن بحثی كه آن روز ما داشتیم فرق می‌كند. می‌شود گفت در یك وقتی كور بر حضرت وارد شده است كه حضرت زهرا علیهاالسلام پیش محارم خود بودند، خدمت پیغمبراكرم یا علی بن ابیطالب علیهماالسلام بودند و به دو علت خود را كنار كشیدند، چون این كور با اجازه هم وارد می‌شود، حضرت زهرا علیهاالسلام هم خود را كنار می‌كشند. یكی به خاطر اینكه اگر او مرا نمی‌بیند من كه او را می‌بینم، همانطوری كه نباید مرد به زن نگاه كند، زن هم نباید به مرد نگاه كند، چون آیه شریفه قرآن می‌فرماید: « قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ » (نور/30) و در مقابل آن هم « وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ »(نور/31) دو طرفی است. لاأقل به مقدار كراهت، كه برای معصوم علیه السلام كراهت هم نباید انجام بشود و نمی‌شود. مهم این دور شدن، من فكر می‌كنم مسئله دوم باشد، « وَ هُوَ یشَمُّ الرِّیحَ » بو را استشمام می‌كند، هم‌اینطوری كه انسان بویی ندارد، حتماً حضرت عطر زده بودند، برای شوهر و برای محارم‌شان اشكال ندارد كه زنی خود را معطر كند، بلكه مستحب هم هست. ایشان معطر بودند و او مرد نامحرم بوده است، اگر نمی‌بیند ولی استشمام عطر را می‌كند. پس بنابراین به این جهت بیشتر بوده است كه حضرت زهرا علیهاالسلام خود را كنار كشیدند و بنابراین بسیار از مسئله حل است و آقای امیری هم زحمت كشیدند و خیلی هم از ایشان متشكر هستیم، روایت هم همین است.

 

سؤال: مصادیق اسماء متبركه را بیان فرمایید؟ در صورت امكان بفرمایید بهترین راه برای حفظ یا معدوم كردن آن‌ها چیست؟

جواب: از این جمله دوم فهمیدیم كه منظور ایشان چیست. أسمایی كه باید انسان برای آن‌ها احترام قائل بشود، حتی دست بی‌وضو به آن‌ها نزند، اسماء خاص خدا و ائمه اطهار علیهم‌السلام و پیغمبر اكرم صلی‌الله‌وعلیه‌وآله است، مثلاً محمد، علی علیهماالسلام و حسن، حسین، این‌ها اسماء خاص ائمه‌اطهار علیهماالسلام هستند و این‌ها را انسان باید احترام كند، الله و اسماء خدا به طور كلی، آیات قرآن به طور كلی، حتی كلمه شیطان قرآن را هم نمی‌شود دست بی‌ضو زد و باید آن را احترام كرد. این‌ها طبعاً زیاد است، حتی در روزنامه‌ها هم هست، بهترین راه برای اینكه این أسماء متبركه، بی‌احترامی نشود و اگر زیادی هم هست در زندگی و طبعاً اگر بماند بی‌احترامی می‌شود. بهترین راه آن، این است كه یا در آب بریزند، آبی كه دست نمی‌خورد، آب لوله و فاضلاب و این‌ها نباشد، در یك آب روانی بریزند و یا در مرحله دوم در یك جای پاكی این‌ها را دفن كنند كه كم‌كم از بین برود.

آب چاه چه؟

دیگر حالا چه چاهی باشد، چاهی كه بخواهند مدام آب آن را بكشند كه نمی‌شود. همین چیزی كه عرض كردم بهترین راه آن است. اگر هم بخواهند در رودخانه یا جایی بریزند كه ممكن است بعد گرفته بشود راه آن این است كه آن‌جا بروند آن را باز كنند، مثلاً آن را تكه تكه كنند كه این زود از بین برود. به یاد دارم در زمان مرحوم آیت الله بروجردی یكی از این أخباری‌ها هرچه كه از آیات قرآن در روایات دارد كه مثلاً‌ این تحریف شده است، روایاتی هست، ضعیف هم هست، بعضی از آن‌ها هم صحیح است، ولی منظور چیز دیگری است وإلّا قرآن كه تحریف نشده است، همه این‌ها را جمع كرده بود و یك قرآن چهل جزئی تقریباً درست كرده بود. یكی از علمای قم كه أخباری بود. بعد در چاپخانه به آیت الله بروجردی خبر رسید، ایشان دستور دادند كه همه را جمع كنند، ببرند بریزند وسط دریای خزر. اتقافاً موج هم این را دوباره كنار آورده بود و یكی از آقایان یك جلد آن را گرفته بود و خیال كرده بود قرآن واقعی است كه آب آورده است این‌جا رسانده است، كه باز خبردار شدند و باز آن‌ها را از بین بردند.

سؤال: آیه شریفه‌ای كه می‌فرماید: « وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها فَاسْتَبِقُوا الْخَیراتِ »(بقره/148) كلمه « وِجْهَة » را به معنای قبله ترجمه كرده‌اند. لطفاً بفرمایید منظور از قبله در این آیه چیست؟

جواب: ببینید وجه به معنای رو است. خدمت شما عرض شود كه وقتی كه قبله تغییر كرد، كه بین دو نماز ظهر و عصر بود، طبعاً انسان می‌بیند كه قبله در آن مسجد قبلتین 180 درجه تغییر كرده است، یعنی مثلاً قبله آن طرف بوده است و به این طرف برگشته است « فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ » (بقره/144) در این‌جا می‌خواهد بفرماید كه برای هر وجهه‌ای « هُوَ مُوَلِّیها » یعنی ما رو را طرف مسجد أقصی یا مسجدالحرام نمی‌خواهیم بكنیم « فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ »(بقره/115) هر جا رو بگردانید همان‌جا وجه خدا است، روی خدا است. یك جا روی خدا باشد و یك جا پشت خدا باشد، این از صفات أجسام است، از صفات مخلوق است. بنابراین هر طرفی كه شما رو بگردانید، روی شما به طرف خدا است ولی برای حفظ وحدت مسلمین، مسلمان‌ها همه وحدت داشته باشند، در همه چیز، كه بعضی از چیزهای آن، خیلی روشن است. یك كتاب داشته باشند، خدای تعالی می‌توانست دو تا كتاب در اسلام نازل كند، مثل مسیحیت كه الآن این‌طوری است چهار تا إنجیل دارند، بلكه ده‌ها إنجیل هست، آن‌ها را كه قبول نكردند، الآن چهار تا إنجیل است. ممكن بود یك عده به این إنجیل توجه كنند و یك عده به آن إنجیل. یك عده به این قرآن توجه كنند و یك عده به آن قرآن. این كه خاندان عصمت علیهم‌السلام اصرار داشتند كه همه شما یك كتاب داشته باشید، برای وحدت شما است. وقتی كه سؤال می‌شود در بعضی از آیات شریفه قرآن كه مردم این‌طوری می‌خوانند ما چه كار كنیم؟ حضرت می‌فرماید: « اقْرَأ كَمَا يقْرَاُ النَّاسُ » همانطوری كه همه می‌خوانند شما هم بخوانید. « ثُمَّ أَفیضُوا مِنْ حَیثُ أَفاضَ النَّاسُ » (بقره/199) در أعمال حج مكرر این جمله هست كه همانطوری كه همه حركت می‌كنند شما هم حركت كنید، یك طوری نباشید كه دو دسته‌ای به وجود بیاورید، دو دسته‌ای به وجود آوردن از گناهان بسیار بدی است كه در اسلام خیلی روی آن تأكید شده است. بسیار بد است، تا می‌توانید وحدت خود را حفظ كنید. قبله از چیزهایی است كه وحدت انسان را حفظ می‌كند، یعنی شما در مسجد وارد می‌شوید می‌بینید همه دارند به یك طرف نماز می‌خوانند می‌فهمید كه همه یك قبله دارند، همه یك تعهد دارند. اما اگر قبله چندتا بود، یكی طرف قدس نماز می‌خواند و یكی طرف كعبه نماز می‌خواند. در مسجد وارد می‌شدند یكی این طرفی بود و یكی آن طرفی. نماز مستحبی را در حرم حضرت رضا علیه‌السلام مخصوصاً‌ اگر انسان پیش‌رو ایستاده باشد اشكالی ندارد كه رو به ضریح بخواند، ولی برای حفظ وحدت می‌گویند آن طرف پشت ضریح بایستید و رو به قبله نماز بخوانید. دقت كردید؟ البته این كه گفتم اشكال ندارد در نمازهای مستحبی است.

 

سؤال: اخیراً دانشمندان اعلام می‌كنند چیزی به نام ژن خشونت و زمینه ارثی در افراد برای شرارت كشف شده است، خواهشمند هستم بفرمایید آیا چنین مسئله‌ای از نظر آیات و روایات مورد تأیید است؟ در صورت مثبت بودن جواب، ارتباط آن با عالم ذر چگونه است؟

جواب: به طور كلی تمام سلول‌های بدن و ژن‌ها و كروموزوم‌ها و هر چه كه در بدن هست، این‌ها مربوط به جنبه‌های بدنی انسان است. روح جدای از بدن است، ما اثبات كردیم در كتاب‌ها، در بیانات، در صحبت‌ها كه روح استقلال دارد، مستقل است، یعنی هیچ كاری به بدن ندارد، بدن باشد یا نباشد روح برای خود هست، منتها در این مدتی كه ما در دنیا هستیم، در این مدت خدا یك وسیله‌ای به روح عنایت كرده است كه از این طریق كارهای خود را انجام بدهد. مثل یك نجار كه به او ارّه می‌دهند كه چوب را بِبُرد. به وسیله چشم ببیند، به وسیله گوش بشنود، به وسیله ذائقه بچشد، به وسیله سلول‌های مغزی كه آن‌ هم باز اقسامی دارد بفهمد. به وسیله است، همه این‌ها وسیله است، دلایل زیادی هم داریم كه این‌ها وسیله است. خیلی از افراد هستند كه چشم آن‌ها كور است ولی می‌بینند، با سر انگشت‌ها، در مجلات یك وقتی خیلی هم سروصدا راه انداخته بود كه عده‌ای با سر انگشت‌ می‌دیدند، یعنی نه اینكه دست بكشند و ببینند، مثلاً چند لا شیشه می‌گذاشتند، كاغذ را زیر آن می‌گذاشتند و این می‌خواند، كه با لمس نبود، این را در مجلات هم نوشتند و زیاد در روسیه چند تا پیدا شده بودند، افراد زیاد بودند. از همه مهمتر، این سلول‌های مغزی انسان به چند بخش تقسیم می‌شود: یكی مربوط به دیدن است، یكی مربوط به شنیدن است، یكی مربوط به حس لامسه است، گاهی از اوقات یك موضوعی از این چند موضوع، خیلی حساس می‌شود، یعنی خیلی جلب می‌كند، آن‌ها از كار می‌افتند و همه بسیج می‌شوند روی همین یكی، مثلاً چطور؟ یك منظره‌ای را شما می‌بینید و مبهوت این منظره می‌شوید، گوش شما دارد می‌شنود، ذائقه شما هم دارد كار می‌كند، لامسه شما هم دارد لمس می‌كند، اما هیچ یك را متوجه نمی‌شوید فقط به آن منظره مبهوت شدید. این تمركز همه قوای مغزی به یك جهت است و این علامت این است كه روح دارد این كارها را می‌كند، نه مغز. وإلّا سه تا، چهار تا، پنج تا كارخانه مثلاً فرض كنید یك جایی باشد، حالا كار یك كارخانه خیلی مهم شده است. به آن‌ها هیچ ارتباطی ندارد، آن‌ها كار خود را می‌كنند، و این‌ هم كار خود را دارد می‌كند، اگر فقط سلول‌های مغزی باشد و روح نباشد، اما وقتی كه می‌بینیم همه این پنج تا كارخانه برمی‌گردند یك كار می‌كنند، معلوم است كه این یك مدیری دارد كه این مدیر می‌آید نیروهای خود را جمع می‌كند و آن‌ها را به یك جا متمركز می‌كند. پس بنابراین این ژن‌ خشونت، ممكن است وسیله برای خشونت باشد و آن ژن یا آن بخش تحریك بشود، طبیعی هم هست، تحت تأثیر هم قرار دارد. انسان وقتی كه عصبانی می‌شود ،حتی شاید رنگ او تغییر بكند یا در سلو‌ل‌های او یك تأثیری بگذارد یا یك سلولی در او وجود داشته باشد كه به وسیله آن می‌تواند بیشتر خشونت بكند. اما اینكه خشونت، غضب، مهربانی، این‌ها یك چیزهایی باشد كه مربوط به مغز انسان باشد و هیچ اختیاری از آ‌ن‌ها در دست انسان و روح انسان نباشد این چیز صحیح نیست و جواب ما در این ارتباط صددرصد منفی است كه مربوط به این ژن‌ها باشد. عالم ذر هم البته، سؤال ایشان این است كه ارتباط آن با عالم ذر چگونه است؟ روح انسان در عالم ذر بوده است با یك بدن كوچك و در دنیا یك مقداری بدن او بزرگتر شده است، شاید در عالم برزخ یك قدری بزرگتر، كوچكتر، جوانتر، پیرتر، حالا هر چه، یك طوری دیگری بشود و در بهشت باز یك نحوه دیگری باشد. بدن مثل لباس است، انسان هر روز لباسی عوض می‌كند و زیاد روی آن مطالعه‌ای لازم نیست انجام بشود. چرا افرادی هستند وقتی لباس نو می‌پوشند روحیات آن‌ها یك طور دیگری می‌شود، لباس كهنه می‌پو‌شند روحیات آن‌ها یك طور دیگری می‌شود، تحت تأثیر لباس واقع می‌شوند، بدن انسان هم مثل لباس است و گاهی روح انسان را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد. همینطور انسان در آینه هم نگاه كند، اگر یك وقت دیدید اوقات شما خیلی تلخ است، در آینه نگاه كنید یك قدری بخندید، دروغی هم بخندید می‌بینید خوشحال می‌شوید، انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

 

سؤال: آیا روح معصوم علیه‌السلام می‌تواند در یك زمان در دو بدن باشد؟

جواب: روح امام معصوم، یعنی چهارده معصومی كه به ما معرفی فرموده‌اند، این روح مقدس‌شان كه دارای علم و معلوماتی است كه از طرف پروردگار به آن‌ها رسیده است و قدرت فوق‌العاده كه خدا به آن‌ها داده است إحاطه بر همه‌ی چیزها دارد، البته روح امام در دو بدن می‌تواند باشد و بلكه در صدها، هزارها بدن كه برای خود خلق كرده باشند، می‌توانند باشند. یعنی مثلاً شما الآن همین‌طوری كه می‌توانید در یك محیط كوچكی به همه جای آن إحاطه داشته باشید، مثلاً صدتا مجسمه برای خود درست كنید و قدرت این را هم داشته باشید كه این‌ها در حركت باشند و فهم و درك و همه چیز هم داشته باشند، ائمه علیهم‌السلام می‌توانند برای خود همین‌طور كه خالق تمام اشیاء هستند به واسطه اراده پروردگار، خالق صدتا بدن هم برای خود باشند، اما آن بدنی كه از مادر خود متولد شده‌اند آن یكی است. علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام در یك شب چهل جا بود، یك وقتی صحبت بود كه آن بدنی كه اصل بود، بقیه فرع هستند دیگر، نمی‌شود كه همه آن‌ها اصل باشند، آن بدنی كه اصل بود كجا بود؟ چون جاهای مختلفی گفتند، حضرت زهرا علیها‌السلام هم فرمود: پیش من بود. آن بدن پیش حضرت زهرا علیها‌السلام بود، ولی همه جا هم بودند. الآن هم كه ما این‌جا نشسته‌ایم إحاطه علمی امام عصر أرواحنافداه بر ما هست، یعنی هیچ فرقی نمی‌كند كه پهلوی ما نشسته باشند یا در أقصی نقاط عالم باشند یا در كُرّات دیگر باشند. بنابراین در دو بدن كه سهل است، در صدها بدن هم روح امام علیه‌السلام إحاطه دارد و می‌تواند باشد و هیچ فرقی هم با آن بدن اصلی نكند. علت آن هم همین است كه عرض كردم إحاطه علمی روح امام علیه‌السلام، بر سایر أشیاء هم هست و اگر صلاح بدانند صد جا برای خودشان، صد تا بدن برای خودشان درست می‌كنند، همانطوری كه اصلاً ‌در فطرت ما هست، وقتی كه وارد هر جا كه می شویم، خیال می‌كنیم یا خیال هم نیست، حقیقت است كه امام زمان ارواحنافداه همان‌جا هست. لذا می‌گوییم « السَّلَامُ عَلَیكَ یا دَاعِی اللَّهِ وَ رَبَّانِی آیاتِهِ » (بحار الأنوار/ ج‏53-ص171) و سلام عرض می‌كنیم، سلام را هم با خطاب عرض می‌كنیم، بلكه در این مسئله سنی و شیعه هم هماهنگ هستند. سنی‌ها هم در نماز خود « السَّلَامُ عَلَیكَ أَیهَا النَّبِی وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ » می‌گویند كه من به یك سنی گفتم- سنی وهابی بود- گفتم: اگر پیغمبر حضور نمی‌داشت در موقعی كه ما سلام نماز را می‌گوییم، با كاف خطاب غلط بود كه ما بگوییم سلام بر تو ای پیغمبر، ای نبی، نباید بگوییم سلام بر تو، از نظر ادبی درست نیست، مثلاً باید بگوییم سلام بر پیغمبر. همانطوری كه در زیارت حضرت معصومه علیها‌السلام می‌گوییم: « السَّلَامُ عَلَى آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ » (بحارالانوار/ج‏99-ص267) ببینید این‌جا به طور غائب می‌گوییم « السَّلَامُ عَلَى نُوحٍ نَبِی اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَى إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَى مُوسَى كَلِیمِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَى عِیسَى رُوحِ اللَّهِ » یك دفعه برمی‌گردیم می‌گوییم « السَّلَامُ عَلَیكَ یا رَسُولَ اللَّهِ » كه از این‌جا معلوم است كه دیگر حضرت رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله حضور دارند، ائمه اطهار علیهم‌السلام را تا آخر می‌شماریم، این‌ها حضور دارند. این هم كه در آخر حضرت بقیةالله را روی یك احترام خاصی است كه می‌گوییم « السَّلَامُ عَلَى الْوَصِی مِنْ بَعْدِهِ » گاهی به خاطر احترام زیاد نمی‌گوییم بر تو سلام، می‌گوییم بر آن وصی‌ای كه بعد از او هست، ولو این‌جا ایستاده است‌ « السَّلَامُ عَلَى الْوَصِی مِنْ بَعْدِهِ ». بعد او را دعا می‌كنیم « اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى نُورِكَ وَ سِرَاجِكَ وَ وَلِی وَلِیكَ وَ وَصِی وَصِیكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَى خَلْقِكَ » تا آخر.

 

سؤال: آیا اسم اعظم خدای تعالی را می‌تواند هر كسی فرا گیرد و یا یاد بگیرد؟

جواب: ما درباره اسم اعظم یك نظریه‌ای داریم كه برخلاف آن چیزهایی كه اكثراً معتقد هستند، می‌باشد. اكثراً، شاید هم از روایات متشابه این معنا را به دست آورده باشند، چون آیات قرآن متشابه دارد، در روایات هم متشابه هست، مثلاً‌ از روایات متشابه یكی همین است درباره اسم اعظم است كه اسم اعظم 73 حرف دارد و از این 73 حرف، دو حرف آن را یا یك حرف آن را به آصف‌بن‌برخیا دادند و بقیه آن نزد امیرالمؤمنین‌علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام هست. اصلاً معلوم است كه این متشابه است دیگر، چون اصلاً كلمه‌ای كه 73 حرف داشته باشد تصور نمی‌شود كرد. شما یك كلمه درست كنید كه 73 حرف باشد. اولاً تمام حروف هجایی عربی و یا فارسی به 30 تا نمی‌رسد، حالا چه فارسی باشد و چه عربی. عربی كه كمتر است، فارسی هم دو سه تا بیشتر دارد. 73 حرف داشته باشد! اصلاً ما 73 حرف نداریم. مگر بگوییم كه در یك كلمه تكرار شده است، مثلاً الف دو دفعه گفته شده است، ب، سه دفعه گفته شده است، از این حرف‌ها. این هم خدمت شما عرض شود كه اصلاً تصور نمی‌شود كرد كه یك كلمه‌ای ما پیدا بكنیم، شما اگر می‌توانید بسازید كه یك اسم باشد، اسم اعظم است دیگر، أسماء كه نیست، اسم است، یك اسمی باشد كه 73 حرف داشته باشد. خود این متشابه است، نمی‌خواهم بگویم روایت صحیح نیست، می‌خواهم بگویم از روایات متشابه است. متشابه یعنی باید نشست و آن را تفسیر كرد، یعنی نشست و آن را درست كرد، مثل آیات قرآن، بعضی از آیات قرآن متشابه است، مثل آیه « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً » (احزاب/72) همه این متشابه است. « أَمانَةَ » چیست؟ چگونه عرضه بر آسمان و زمین و جبال و این‌ها شد؟ و چگونه به بشر شد؟ او قبول نكرد، ما قبول كردیم، خود این‌ها همه حرف دارد. متشابه یعنی قابل حرف و بحث و تشابه و این‌ها است. اسم اعظم آن چیزی كه تحقیق شده است مقاماتی است برای انسان كه اگر دو مقام یا یك مقام از این مقام را انسان طی كند از نظر كمالات و قدرت علمی به حد آصف‌بن‌برخیا می‌رسد و اگر تمام آن را طی كند مثل علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام می‌شود كه تمام ماسوی الله تحت فرمان او باشند، طبعاً این‌طوری می‌شود. همان معنا را در قرآن فرموده است: « قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ » (نمل/40) آن كسی كه بعضی از علم كتاب در دست او بود، كه آن‌جا اسم اعظم علم كتاب شده است « كَفى‏ بِاللَّهِ شَهیداً بَینی‏ وَ بَینَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ » (رعد/43) « عِلْمُ الْكِتابِ » تمام كتاب است « مِنَ الْكِتابِ » بعضی از كتاب است. بعض هم حتماً كمتر از پنجاه است، اگر چیزی را 50-50 بكنیم كمتر آن را بعض می‌گویند. بنابراین اسم اعظم مقاماتی باید باشد، مقامات انسان. حالا چطور با این اسم اعظم انسان كارهایی می‌كند؟ یك چیزی را شاید در كتاب‌ها نباشد، ولی معمولاً انجام شده است و از آن استفاده هم شده است كه هر اسمی از أسماء پروردگار برای یك موضوعی اعظم است، یعنی بزرگترین اسم است، مثلاً ما وارد یك منطقه ممنوعه می‌خواهیم بشویم، الآن ورود به آسمان‌ها برای شیاطین ممنوع است، منطقه ممنوعه است « فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ » (صافات/10) اگر یك وقتی یكی از این شیاطین بخواهند بروند بالا، با اینكه قدرت آن را دارند، می‌توانند بروند، خدا با شهاب ثاقب مانع آن‌ها می‌شود. برای ما هم موانعی هست، آصف‌بن‌برخیا هم یك انسان بوده است و ما هم یك انسان هستیم. اگر بگوییم او از معصومین و ائمه معصومین بوده است كه معروف نیست به این جهت، بالأخره ما می‌توانیم به حد آصف‌بن‌برخیا برسیم یا نه؟ دقت می‌كنید؟ ما به حد آصف‌بن‌برخیا می‌توانیم برسیم، به شرطی كه اسم اعظمی كه او بلد بود، ما هم بلد باشیم. یك اسم اعظمی هست كه وقتی انسان این را بگوید راه را برای او باز می‌كنند، ملائكه راه را برای او باز می‌كنند. مثلاً شما اگر در یك منطقه ممنوعه ارتشی بخواهید وارد بشوید، می‌گویند اسم رمز را بلد هستی یا نه؟ اسم شب را بلد هستی یا نه؟ اكثراً شما سربازی رفتید و چنین چیزهایی را دیدید و شنیدید. اگر بلد باشید شما را راه می‌دهند، یا آن‌ وقت‌هایی كه شب‌ها حكومت نظامی می‌شد، یك عده می‌خواستند بگردند و ببینند چه كسانی مأمورین لاأقل، این‌ها باید اسم شب را بلد باشند، اسم رمز را بلد باشند، آن اسم را می‌گفتند، به آن‌ها می‌گفتند برو. ملائكه خدا هم همین‌طور هستند، یك أَسمائی هست، از أسماء پروردگار هم هست، این‌ها رمز برای یك كارهایی است- خوب دقت كنید این مسئله تقریباً كلیدی است- مثلاً می‌خواهید بروید به آسمان، ولی نمی‌شود رفت « لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ » (رحمن/33) حق رفتن به آسمان را ندارید، مگر با یك سلطه‌ای، با یك وسیله‌ای- حالا تعبیر این‌جا- با اسم أعظم می‌توانید بروید

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۲۴ شوال ۱۴۲۵ قمری

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله و الصلاة و السلام علي رسول‌الله و علي آله آل الله لا سيما علي بقية‌الله روحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء»

– سؤال: در معني صلوات وقتي انسان از ظلمت به سوي نور خارج شد در آن‌جا مجهولات براي انسان معلوم مي‌شود كه بايد آشكار شدن اين مجهولات در أهمّ موضوع در رابطه با معنويات و معرفت خداي تعالي باشد، لطفاً بفرماييد آشكار شدن اين مجهولات معنوي تا چه حد مي‌باشد و انسان تا چه حد پيش مي‌رود؟

– جواب: منظور نظر ايشان آيه شريفه «هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»[1] است. طبعاً اين موضوع كم و زياد دارد. خداي تعالي رحمت خاص‌الخاص خود را به كساني كه مايل باشند، دنبال آن باشند و بفهمند كه ظلمت چيست و بخواهند از ظلمت نجات پيدا كنند، عنايت مي‌فرمايد تا از ظلمت داخل نور بيايند. پس چند تا مسئله دارد: اول اينكه بفهمند در ظلمت هستند، يعني يقظه را داشته باشند، بيدار باشند. بعضي از افراد هستند در ظلمت هستند ولي نمي‌فهمند، درخواستي هم ندارند يا اگر مي‌فهمند مثلاً جاي تاريكي را مي‌خواهند كه بخوابند، در اين صورت نه خدا آن‌ها را از ظلمت نجات نمي‌دهد. حالا اگر خواستند از ظلمت نجات پيدا بكنند بايد خود آن‌ها يك تلاشي هم بكنند، در ظلمت انسان دست مي‌كشد ببيند كه كليد برق لااقل كجا است، يا در كجا است كه در را باز كند و بيرون برود، اين هم شرط آن است. لذا ما در بعضي از بحث‌هاي خود گفتيم كه انسان اگر بخواهد به رحمت خاص‌الخاص پروردگار برسد بايد خود را پاك كند، تزكيه نفس كند. تنها خواستن نيست بايد به فكر علاج بيفتد. چرا من در اين ظلمت هستم؟ اگر مي‌شود ديواري را خراب كند، اگر مي‌شود دري را باز كند، اگر ممكن است فرض كنيد يك كليدي را بزند چراغي را روشن كند، يك كاري بكند. آن كاري كه انسان بايد بكند در اين ارتباط تزكيه نفس است. از خواب بيدار بشود، از غفلت بيدار بشود، در استقامت پشتكار داشته باشد، دنبال چيزهايي نرود كه به درد روشن شدن و نور الهي نخورد، در صراط مستقيم باشد، مثلاً شما در آن تاريكي اتاقي كه خيلي هم تاريك است دنبال ليوان آب مي‌گرديد، ممكن است ده تا ظرف را بزنيد، بشكنيد، آب‌ها را هم بريزيد، يك چراغ را روشن كن و بعد آب را پيدا كن،‌ خيلي راحت. در صراط مستقيم حركت كند،‌ واقعاً نور را شناخته باشد و به آن محبت داشته باشد. ببينيد همه اين مراحل را بايد طي كند. يك مقدار كوشش كند، از خود يك حركتي نشان بدهد كه جهاد با نفس بكند، جهاد به معناي كوشش است و راهي را كه گفتند… مثلاً فرض كنيد در آن اتاق تاريك شما قرار گرفتيد از يك طرف صدا مي‌آيد از اين طرف بيا، بندگي كند و از همان راهي كه گفتند برود، طبعاً به نور مي‌رسد. حالا افراد هم فرق مي‌كنند، يكي به همان مقدار كه يك چراغ كوچكي روشن بشود و يك شمعي روشن بشود اكتفاء مي‌كند. يكي مثلاً با برق شمعي يك لامپي وسط روشن بشود اكتفاء‌ مي‌كند. يكي مي‌گويد: نه نور بايد زياد باشد، يك لامپ دويست شمعي مي‌زند. يكي مي‌گويد: نه من اصلاً بايد خورشيد را ببينم، مي‌بينيد كه اين طلب نور هم فرق مي‌كند. آن كسي كه خورشيد را مي‌خواهد ببيند بايد از اين تاريكي صددرصد بيرون برود و خلاصه جواب اين سؤال اين است كه افراد اگر از ظلمت به نور آمدند در آن‌ها هم نور آن فرق مي‌كند، هم فعاليت آن‌ها بايد در مقدمه كار باشد تا به آن وعده الهي كه «لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»[2] به حد طاقت خود طرف، به حد ظرفيت خود طرف به او نور عنايت كنند كه البته نور هم همان علم و دانش و اين‌ها است.

– سؤال: آيا روح معصوم (عليه السلام) مانند خداي تعالي «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ»[3] هست يا خير؟

– جواب:‌ ما درباره ائمه (عليهم السلام) يعني اين چهارده معصوم -مكرر هم گفتم- معتقد به اين هستيم كه اين‌ها معصوم از جهل هستند. معصوم يعني نگه داشته شده، يك وقت هست انسان از گناه نگه داشته شده است، يك وقت هست از اشتباه و خطا نگه داشته شده است، يك وقت هم هست كه از جهل نگه داشته شده است. اگر معتقد شديم كه از جهل نگه داشته شده است همه چيز زير نظر او است، يعني نمي‌شود هيچ چيز از نظر او پنهان باشد. خود معصومين (عليهم الصلاة‌ و السلام) مَثَل زدند كه تمام ماسوي‌الله يا كُره زمين مثل نگين انگشتر است كه فرض كنيد كه جلوي چشم انسان باشد. اين طرف نگين شما را مشغول نمي‌كند از آن طرف نگين، يعني همه را با هم مي‌بينيد، همه را با هم مشاهده مي‌كنيد، با يك نظر انسان مي‌فهمد كه اين طرف نگين فرض يك چيزي چسبيده است و يا آن طرف نگين چيز ديگري چسبيده است. اگر ما امام (عليه الصلاة و السلام) را اين‌طوري تصور كرديم كه بر ماسوي‌الله إحاطه علمي دارند و هيچ چيز بر آن‌ها مجهول نيست معناي آن اين است كه مثل اين نگين انگشتر بر همه چيز إحاطه دارند و «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» اين به خاطر اين است كه إحاطه علمي بر ماسوي‌الله يا إحاطه علمي بر كُره زمين دارند و اين كار را هم ما فطرتاً انجام مي‌دهيم، يعني شما در حرم حضرت رضا (عليه الصلاة و السلام) يا بايد بگوييد امام اين‌طور است كه «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» است و يا بايد صف ببنديد، يكي يكي داخل بياييد، چون وقتي شما حاجت خود را مي‌گويي همان موقع هزار نفر ديگر هم دارند… شايد در تمام كُره زمين صدها هزار نفر دارند همان لحظه حاجت خود را به حضرت رضا (صلوات الله عليه) مي‌گويند. اگر «يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» نيستند، يعني وقتي كه جواب سؤال من را مي‌دهد، سؤال شما ديگر بي‌جا است، اگر كسي با من هم بخواهد صحبت كند مي‌گوييم آقا صبر كن اول ايشان آمدند، بعد تو، بعد تو، بعد.. ولي مي‌بينيد ما فطرتاً اين‌طور نيستيم و معناي آن هم همين است كه امام «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» نه مثل خداي تعالي كه علم او بي‌نهايت است و ذات او علم است ولي به اندازه‌‌اي كه…، همين مثالي كه زدم إحاطه ما و انگشتر، إحاطه امام (عليه الصلاة و السلام) هم بر ماسوي‌الله است.

– سؤال: «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» براي معصوم بودن از جهل است؟ منظور شما اين است؟

– جواب:‌ لازمه معصوم بودن از جهل اين است كه «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ».

– (؟..؟11:51)

– آن بحث ديگري است سؤال بكنيد بعد به شما مي‌گويم. جواب آن سؤال همين بود كه دادم. سؤالاتي كه فرع اين سؤال است…، سؤال ديگري است ولي من بخواهم فروع آن را… خود من مي‌توانم فروع آن را مطرح كنم و براي شما بگويم.

– سؤال: لطفاً بفرماييد آيا طبق احاديث صحيح است كه هر كس اهل ولايت اهل بيت (عليهم الصلاة‌ و السلام) باشد بلاها و مشكلات بيشتري براي او به وجود مي‌آيد، مثلاً حديث «البلاء لِلولاء»[4] يا حديث «أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الْأَوْلِيَاءُ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ»[5]

– جواب: از روايات استفاده مي‌شود كه همانطوري كه آيات قرآن محكم و متشابه دارد روايات هم محكم و متشابه دارد. مقدمةً عرض كنم كه خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد –مكرر هم فرموده است- «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏»[6] و در آيات متعدد و مكرر فرموده است: كسي كه تقوا داشته باشد «يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ»[7]. بلاها در قرآن هميشه بر سر دشمنان نازل شده است، بلاها، نه آن چيزي كه ما اسم آن را بلا مي‌گذاريم، چون اسم بعضي چيزها را ما بلا گذاشتيم و بعضي چيزها كه بلا است ما اسم آن را معمولي گذاشتيم، مثلاً الآن وقت مُردن يك كسي است، اين را يك دفعه يك گلوله به مغز او بزنند، مغز او هم همه جا پخش بشود، مي‌گوييم اين خيلي بد مُرد، در حالي كه خيلي خوب مُرد. اين اگر شش ماه در بستر مرض با يك سرطاني مي‌افتاد و ناله مي‌كرد از نظر ما معمولي مُرده است اما اين را مي‌گوييم از نظر ما… يا تصادف كرد، چون روايت دارد كه براي مؤمن بهترين مُردن‌ها (فوجع:14:50) است، يعني يك دفعه بميرد. ماها نمي‌فهميم بلا چيست، راحتي را نمي‌دانيم چيست، بعضي‌ها تصادف كردند، مُردند،‌ اصلاً نفهميدند كه تصادف است. يكي از دوستان احضار روح شده بود، حالا هر چه، مي‌گويد: يك وقت ديدم خود من اين‌جا ايستادم و بدن من زير چرخ‌هاي ماشين است، در همين كتاب‌هايي هم كه اين‌هايي كه مُردند و باز دومرتبه برگشتند از اين حرف‌ها زياد است. بلا كه «لِلوِلاء» است، هرچه مقام انسان بالاتر برود، هرچه درس او جلوتر برود، امتحان او مشكل‌تر است. اصلاً بلا را به معناي امتحان گذاشتند. مثلاً به آن بچه كلاس اول مي‌گويند الف را بنويس، ب را بنويس،‌ اين هم يك خط كجي مي‌كشد، مي‌گويند: باريك‌الله، نمره تو بيست است، اما مثلاً يك دانشجوي دانشكده پزشكي دو ساعت امتحان داده است باز هم نمره او بيست نشده است، چرا او بيست شد؟ او با خرچنگ قورباغه‌اي كه به عنوان خط كشيده بود بيست شد ولي من كه در آزمايشگاه رفتم و چه كردم و چه كردم نمره من هجده شده است. مي‌گويند از تو يك چيز ديگري مي‌خواهند، تو مي‌خواهي فردا بروي سر بالين مريض‌ها و اگر بلد نباشي مريض‌ها را مي‌كُشي، امتحان تو مشكل‌تر است. بلا اصلاً به طور كلي به معناي امتحان است، مبتلا شدن به امتحان دادن «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ»[8]‏َ ببينيد به معناي امتحان است، يا مثلاً «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ‏»[9] اين‌ها امتحان نشوند. پس «البلاء لِلولاء» ولايت هر كسي شديدتر است، شخصيت او بالاتر است، ارزش او بيشتر است، مقام بالاتري مي‌خواهند به او بدهند و امتحان بيشتر براي او است. «أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً» شديدترين مردم در ابتلاء به امتحان انبياء‌ هستند، چرا؟ به جهت اينكه مي‌خواهند رهبري را عهده‌دار بشوند. آن امتحاني كه حضرت ابراهيم شد كه بچه خود را به دست خود بكشد، او را در آتش بيندازند كه به اصطلاح بسوزد، اگر تا آن لحظه‌اي كه افتاد در آتش او يقين مي‌داشت كه سوخته خواهد شد… منتها خداي تعالي گفت: باريك‌الله كه خوب از امتحان بيرون آمدي،‌ و همين‌طور امتحانات شديد از انبياء شروع مي‌شود، بعد هم نوبت به اولياء مي‌رسد، اولياء هم همين اولياء معمولي وإلّا ائمه اطهار خيلي بالاتر از انبياء… بعد هم همين‌طور مثل آن‌ها، بعد مثل آن‌ها تا پايين مي‌آيد. معناي اين روايات اين است وإلّا معنا ندارد كه بگوييم بلاي مردم‌‌آزاري و اذيت‌كننده و نمي‌دانم بي‌جهت مريض شدن، بي‌جهت فشار ديدن، بي‌جهت ناراحتي ديدن، بي‌جهت، بدون امتحان… هر كس پيش خدا محبوب‌تر است او را بيشتر اذيت مي‌كنند، هيچ مُحبي نسبت به محبوب خود چنين كاري نمي‌كند. بعد هم آيات قرآن را، همه را زير سؤال مي‌برد، كه «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏» اگر از جهت روزي باشد كه «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً»[10] اگر از نظر تقوا باشد مي‌گوييم «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» پس اگر يك وقتي هم به او غذا نمي‌دهند، پول نمي‌دهند و اين‌ها براي امتحان است و خيلي هم عالي است، شما خيلي هم راضي‌تر هستيد كه اين بلا و اين امتحان باشد تا خوب از آب دربياييد.

– سؤال: آيا حمل كتاب يا دفتري كه چند كلمه يا آيه قرآن در آن‌ها است در حكم حمل قرآن است و براي خانم‌ها در زمان عادت كراهت دارد؟

– جواب: اگر مثل روزنامه باشد و دو تا كلمه آيه قرآن هم باشد يا اسم خدا باشد و وقتي شما بي‌احترامي به آن مي‌كنيد، يعني فرض كنيد يك جايي گذاشتيد كه احترامي از آن نمي‌كنيد، اكثر مطالب آن اصلاً مربوط به قرآن نيست، مربوط به اسم خدا نيست حالا ضمناً آمده است، اين نه احترام خود قرآن را ندارد. ترجمه قرآن هم احترام خود قرآن را ندارد ولي اگر اكثر آن آيات قرآن است يا در همين ارتباط نوشته شده است، مثل اين جزواتي كه يك مقدار برداشت است، يك مقدار ترجمه است يا آيه قرآن است، اگر اين‌طوري باشد و همه آن مربوط به قرآن باشد طبعاً احترام قرآن را ما بايد نسبت به آن هم داشته باشيم.

– سؤال: بعضي مي‌گويند كه اويس قرن بدون ديدن معصومين (عليهم السلام) بلكه به خاطر محبت شديد به آن‌ها به كمالات روحي رسيد و بعضي از علماي رباني هم اين‌طور بوده‌اند، يعني به وسيله يك علاقه و محبت شديد به كمال رسيدند، آيا مي‌شود اين محبت الهي را به وسيله اظهار محبت و توجه به معصومين (عليه الصلاه‌ و السلام) به دست آورد يا خير؟ و بدون ديدن راهنماي الهي مانند اويس قرن به كمال رسيد يا خير؟ و آيا اينكه اويس قرن و بعضي اولياء خدا را كه به سالك مجذوب و مجذوب سالك تقسيم مي‌نمايند معناي خاصي دارد؟

– جواب: اولاً در مقدمه‌اي كه نوشتند قبول نيست به جهت اينكه اويس قرن فقط به خاطر محبت شديد به آن كمالات نرسيد، محبت و اطاعت. ببينيد آنقدر اويس قرن مطيع اسلام بود و احترام از پدر و مادر داشت كه وقتي مادر او به او گفت تو از يمن كه مي‌خواهي بروي–آن وقت‌ها يا پياده مي‌رفتند يا با الاغ- اگر پيغمبر بود او را مي‌بيني و اگر نبود برمي‌گردي، او هم آمده است، مي‌گويند پيغمبر اكرم چند روز ديگر مي‌آيد. خيلي اطاعت مي‌خواهد، اطاعت از مادر و پدر نيست، در حقيقت اطاعت از اسلام است. مي‌گويد: قرآن مي‌فرمايد: «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً * وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ»[11] جناح ذُّل از رحمت را…، خيلي است، اين كارها را داشته باش. اويس قرن خود را نشان داد، با همان كار خود، با عمل و محبت. من تنها بنشينم بگويم خدا قربان تو بروم، موقع اذان هم بگويم خدا قربان تو بروم، نمي‌دانم موقع روزه هم به جاي روزه گرفتن بگويم قربان تو بروم، آيا اين‌طوري محبت داريد؟ مثل همان سنگ‌تراشي بود اندر كوه طور…، مولاي رومي مي‌گويد: يك سنگ‌تراشي بود كه خدا را نمي‌شناخت

تو كجايي تا شوم من چاكرت                                                                                        چارُقت دوزم كنم شانه سرت

خدا را اصلاً نمي‌شناخت، خيال مي‌كرد مثل خود او چارق دارد و موهاي سر او هم كثيف شده است بايد شانه كند و از اين حرف‌ها. اين مضمون در روايات هم هست، حالا مولاي رومي يك چيزي گفته است، در روايات هم هست كه ملائكه ديدند يك زاهدي در يك جنگلي دائماً مشغول عبادت است، يكي سؤال كرد: خدايا مقام اين كجا است؟ بهشتي كه به او وعده داده شده است كجا است؟ اين روايت در اصول كافي است. خدا يك جايي را، فرض كنيد يك گوشه طويله‌اي را در بهشت، حالا اگر طويله داشته باشد، يك جاي پستي را به آن مَلك نشان داد. اين همه انسان‌هاي بيكار دارند راه مي‌روند جاهاي آن‌ها اين‌قدر عالي است ولي اين… خداي تعالي فرمود: برويد يك مقداري با او زندگي كنيد. رفتند، مدام نماز مي‌خواند فرصت نمي‌داد كه اين مَلك چند كلمه‌اي با او صحبت كند، آخر او را گرفت، گفت: تو چه چيزي از خدا مي‌خواهي؟ گفت: دوست داشتم خدا الاغ خود را مي‌فرستاد ما آن را اين‌جا مي‌چرانديم و اين علف‌ها از بين نمي‌رفت. اين‌جا امام مي‌فرمايد: «الْمَعْرُوفُ بِقَدْرِ الْمَعْرِفَةِ»[12] دقت كرديد؟ به اندازه معرفت هر كسي به او توجه مي‌شود. حالا به اندازه معرفت، به اندازه عمل، اويس قرن عمل داشت، محبت هم داشت، محبت او از آن‌جا معلوم مي‌شود كه وقتي كه دندان پيغمبر اكرم در جنگ اُحد شكست، دندان او هم آن‌جا درد گرفته بود يا شكسته بود به هر وسيله‌اي، و اين ارتباطات روحي هست، آن محبت و اين هم عمل. محبت با عمل انسان را به كمال مي‌رساند.

– سؤال: آيا مي‌شود اين محبت الهي را به وسيله اظهار محبت و توجه به معصومين به دست آورد؟

– جواب: بله تو محبت را داشته باش، به دستورات آن‌ها هم عمل بكن مثل اويس قرن. حالا ديدن راهنماي الهي… تازه اويس قرن وقتي مي‌آمد اگر معرفت نمي‌داشت مثل ابوسفيان، چه چيزي مي‌ديد؟ همان چيزي كه ابوسفيان مي‌ديد اويس قرن هم مي‌ديد. اگر معرفت او مثل ابوسفيان بود، مثل بعضي از اصحاب پيغمبر بود كه بدن پيغمبر را مي‌ديدند ولي آن بُعد الهي او را نمي‌ديدند. خود پيغمبر اكرم… يعني خدا هم مي‌فرمود: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[13] مثل شما است، اين بُعد را مي‌ديدند، همه مي‌ديدند. اويس قرن هم دو سه روزي مخالفت امر مادر خود را مي‌كرد مي‌ديديد ولي آن بُعد معنوي كه فرمانده كل عالم هستي است آن را انسان نمي‌بيند ديگر. پس اگر انسان بدون ديدن راهنما… الآن همه ما همين‌طور هستيم، ما امام زمان خود را نمي‌بينيم، حالا آن كسي كه نديده است اهل تقوا نيست؟ از اولياء خدا نيست؟ و آن كسي كه ديده است هست؟ من فكر مي‌كنم هيچ كدام از اين‌ها دليل بر هيچ چيز نمي‌شود. بعد هم سؤال كردند… البته اين تعبير براي همان… بعضي از اين‌هايي كه با لفظ بازي مي‌كنند بيشتر است، چون من خيلي دوست ندارم با لفظ بازي بكنم و مثلاً يك اصطلاحات قلمبه سلمبه‌اي به شما بگويم و شما نفهميده بگوييد كه عجب فلاني باسواد است، اين اصطلاحات را بلد است. سالك مجذوب و مجذوب سالك، اين همان چه سر به كلاه و چه كلاه به سر، مجذوب سالك يعني كسي كه جذب شده است و بعد راه رفته است، سالك مجذوب يعني اول راه رفته است و بعد جذب شده است. معناي اولي اين است كه معجزه‌اي شده است، خلاصه يك دفعه او را جذب كردند، طبعاً وقتي من يك ريسمان گردن شما بيندازم و بكشم، شما با پاي خود جلو مي‌آييد ولي اجباري جلو مي‌آييد، يعني شما را جذب كردم. سالك مجذوب يعني رفته است و بعد جذب شده است. اول همين‌طور راهي را رفته است و بعد يك جَلَواتي ديده است و جذب شده است. معناي آن همين است و من هم بيشتر از اين معنا بلد نيستم، چون نوشتند معناي خاصي دارد؟ نه همين. رفتن به طرف خدا دو بخش دارد: پنجاه درصد آن براي عموم است كه بايد همه انجام بدهند، پنجاه درصد دوم آن به وسيله خدا انجام مي‌شود، حالا استثنائي گاهي مي‌شود آن پنجاه درصد اول را خدا انجام مي‌دهد و جاي خود را با هم عوض مي‌كنند.

– سؤال: با توجه به اينكه رواياتي كه فضائل معنوي سادات را بيان مي‌كند فرزندان حضرت زهرا مطرح هستند و نه سادات ديگر، آيا مي‌توان گفت كه اين فضايل فقط مخصوص سادات فاطمي است و نه سادات ديگر؟

– جواب: فضائلي هست كه در روايات هست، در آيات قرآن هست، در اصل اسلام هست كه همانطوري كه ايشان نوشتند سادات را مي‌شود بر دو بخش تقسيم كرد: يك دسته سادات غير فاطمي هستند، چون سادات از فرزندان هاشم به وجود آمدند، هاشم معروف به سيد عرب بود يا سيد قريش بود يا سيد مكه بود. سيد هم در فارسي يعني آقا. مي‌بينيد كه بعضي از افراد هستند خيلي شخصيت بالايي دارند كه به آن‌ها مي‌گويند آقا، تا مي‌گويند آقا انسان مي‌فهمد كه منظور او فلان شخص است، فلان عالِم است. در مكه به حضرت هاشم آقا مي‌گفتند، به خاطر كارهايي كه كرده بود، بذل و بخشش‌هايي كه كرده بود، سخاوتي كه داشت، به هر حال آن‌ها او را آقا مي‌دانستند. فرزندان او… البته اختيار خداي تعالي هم بود، به ياد داشته باشيد در سويطي «؟..؟32:17» طلبه‌ها كه به ياد دارند؟ خدا اختيار كرد از بني آدم عرب را و از عرب قريش را و از قريش بني هاشم را و پيغمبر را از ميان بني هاشم انتخاب كرد. هر كس از اولاد هاشم هست، اين‌ها معروف شدند كه سيد هستند و اقوام پيغمبر اكرم هستند. بني العباس هستند، همه بني العباس اين‌ها سيد هستند. حتي اگر الآن كسي از بني العباس باشد مي‌شود به او خمس داد و زكات هم بر او حرام است. مي‌آيد جلوتر فرزندان حضرت حمزه، اگر فرزندي داشته است. پسرعموهاي پيغمبر به طور كلي، فرزند علي بن ابيطالب، حتي حضرت ابوالفضل، اين جزو همان سادات منهاي فاطمي است، يعني سادات غير فاطمي هستند. ساداتي كه از نسل فاطمه زهرا هستند اين‌ها چندتا امتياز اضافه بر فضائل آن‌ها دارند، آن‌ها را دارند، يك چندتا امتياز بيشتري دارند، آن هم به خاطر رسول اكرم و علي بن ابيطالب و فاطمه زهرا است، خيلي ساده. فضائلي كه مخصوص اين‌ها است: يكي اينكه بي‌ايمان از دنيا نمي‌روند، يعني حالا غير مسلمان هم باشند بالأخره دَمِ مرگ به آن‌ها رسيدگي مي‌شود و بي‌ايمان از دنيا نمي‌روند. يكي ديگر اينكه به جهنم هم نمي‌روند و ديگر اينكه بيشتر تمايل دارند… چون ممكن است فطرت خود را از دست بدهند، بيشتر تمايل به بندگي و عبادت و معنويات دارند، و چيزهاي ديگري هست كه اسم فاطمه زهرا در آن برده شده است. مثلاً فرموده است: «إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَّتَهَا عَلَى النَّارِ»[14] اين روايت را سنّي و شيعه همه نقل كردند، كه دامن فاطمه پاك است، يعني معصومه است، پاك است و ذريّه او بر آتش جهنم حرام هستند. چند تا روايت از باب تقيّه دارد كه مي‌فرمايد: «إن ذلك في الحسن و الحسين و زينب و ام كلثوم36:17» كه اين روايت به خاطر معنايي كه… چون اين در مقام امتنان است، يعني ما به خاطر فاطمه ذريّه او را از آتش جهنم نجات مي‌دهيم. بايد آتش جهنمي باشند تا خدا آن‌ها را نجات بدهد وإلّا امام حسن و امام حسين كه جهنمي نبودند كه حالا اين روايت مخصوص آن‌ها باشد. معلوم است كه تقيّه است، تقيّه آن هم اين بوده است، روايتي هست كه زيد النّار آمده بود در مجلس مأمون، زيد النّار برادر حضرت رضا بود و اين خيلي شلوغ كرده بود، يعني برخلاف فرمان امام رفته بود خانه‌هاي بني العباس و بني اميه و اين‌ها را آتش زده بود، با اين‌ها حسابي درگير شده بود و نظر حضرت اين بود كه يك مقداري ملايم حركت كن. مأمون به او گفت: تو خوب بود اول خانه‌هاي دشمنان مشترك ما را آتش مي‌زدي و بعد ماها را، بني العباس را. گفت: حالا اين دفعه از دست تو نجات پيدا كنم همين كار را مي‌كنم. حضرت رضا خيلي به او تند شدند، چون همان‌جا كه نشسته بود مي‌گفت: ما ذريّه پيغمبر و فاطمه زهرا هستيم، همين روايت را مطرح كرده بود، هر كاري كرديم مهم نيست، بعد حضرت اين‌جا، در حضور مأمون فرمود: «إن ذلك في الحسن و الحسين و زينب و ام كلثوم» اين درباره امام حسن و امام حسين… يعني طبع مطلب بعدها معناي آن روشن مي‌شود كه اين براي امام حسن و امام حسين نيست، براي كسي است كه جهنمي است و اين مطلب را فرمودند.

– سؤال: در جمله «وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّكَ وَ وُلَاةِ عَهْدِهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ وَ مُدَّ فِي أَعْمَارِهِمْ وَ زِدْ فِي آجَالِهِمْ»[15] دعاي عصر جمعه و ضرّاب اصفهاني در وداع سرداب مقدس…38:50

– اين ضراب اصفهاني منظور چيست؟‌

– (؟..؟39:43)

– بله، ناقل روايت است. چه كساني مي‌باشند؟

– جواب: اين ضمير «مِنْ وُلْدِهِِ» به حضرت رسول اكرم كه قبل از اين هست برمي‌گردد، يعني ائمه از ذريه پيغمبر، همين‌ها مي‌باشند، يعني ائمه اطهار (عليهم الصلاة‌ و السلام)، يعني غير از علي بن ابيطالب، آن يازده امامي كه از فرزندان علي و فاطمه هستند، چون وُلد به پيغمبر اكرم برمي‌گردد و از حضرت امام حسن و امام حسين (صلوات الله عليهما) تا حضرت بقيةالله (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) منظور شايد باشد.

– (؟..؟41:02)

– پس بايد جلوتر آن را ديد. ائمه از وُلد ضمير به حضرت وليّ عصر برمي‌گردد؟ باشد.

– (؟..؟41:16)

– به همان وُلاة عهد برمي‌گردد «وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ». البته اين‌جا امام منظور همان مثل دوازده امام نيستند، فرزندان حضرت بقيةالله اگر الآن هم… كه من معتقد هستم در بين مردم هستند، اين‌ها غالباً مردم را پيشوايي مي‌كنند، رهبري مي‌كنند و هيچ مشكلي نيست و دعا كردن براي طول و عمر آن‌ها و اين‌ چيزها هيچ مشكلي ندارد. حالا اگر مفاتيح هست بياوريد… تا من سؤال بعد را جواب مي‌دهم…

– (؟..؟42:10)

– حالا بد نيست كه اين را هم ببينيم

– سؤال: آيا آيه مباركه «إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»[16]‏ً چگونه با مراحل تزكيه نفس تطبيق مي‌كند؟

– جواب: وقتي شما مي‌رويد در حرم امام رضا با تزكيه نفس چطوري تطبيق مي‌كند، همانطوري تطبيق مي‌كند. اين سؤال خيلي… آقاي كاظم آقا بگو منظور شما از اين حرف چيست؟

– (؟…؟42:59)

– جواب: بله، پس آن «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» را هم مي‌خواست بنويسي ديگر تا ما بدانيم منظور شما «فَاخْلَعْ» .. منظور من در آن‌جا «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» بود. در بعضي از تفاسير دارد كه منظور از اين «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» كه به حضرت موسي گفته شد يعني علاقه‌هاي مادّي و ظاهري و اين‌ها را تو از خود خلع بكن، تزكيه نفس بكن، بالأخره زن و بچه خود را در بيابان گذاشته بود، زني كه حامله بود، آمده بود آتش ببرد، ممكن بود در دل اين يك چيزي بيايد و توجه او را به خدا كم بكند، از اين جهت به او گفتند «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» چرا؟ به جهتي كه تو در وادي مقدسي قرار گرفتي، حواس تو جمع باشد. با مراحل تزكيه نفس اين‌طوري تطبيق مي‌كند.

– سؤال: وظيفه يك سالك إلي الله در قبال كساني كه موسيقي در ماشين مي‌گذارند در مسئله امر به معروف و نهي از منكر تا حدي بايستي باشد؟ و آيا اگر موسيقي از ارشاد اسلامي باشد وظيفه ما چيست؟

– جواب: اگر طبق آنچه كه فتوا دادند حرام است نهي از منكر بايد بكنيد و دعوا هم نكنيد. اگر هم به شما بي‌توجه بودند حالت سِماع دارد، استماع ندارد. يك وقت هست انسان صدايي را كه مي‌شنود استماع مي‌كند، لذت مي‌برد، دوست دارد، مثل آن شخص كه خدمت امام صادق آمد گفت: من در دستشويي كه مي‌روم، يك پنجره‌اي دارد، در خانه همسايه يك موسيقي مي‌زند، من در مستراح زياد طول مي‌دهم به خاطر اينكه از آن موسيقي استفاده كنم، اين إستماع است ديگر، حضرت اين‌جا فرمودند: بلند شو برو غسل توبه بكن، بعد دو ركعت نماز توبه بخوان و از اين كار توبه كن. يك وقت هست سِماع است، دوست ندارم، به او گفتم كه نزن، ولي باز هم زده است، از ماشين هم كه نمي‌توانيم بيرون بپريم… ما يك وقتي جوان بوديم در همين راه قم، با مادر خود هم بوديم، گفتيم: پس نگه دار ما پياده بشويم، اين بي‌انصاف در بيابان نگه داشت و ما را پياده كرد. البته خدا زود ماشين رساند، معطل نشديم ولي هميشه هم خدا اين كار را نمي‌كند. اما موسيقي‌هايي كه از ارشاد اسلامي به دست شما رسيده است لابد موسيقي نيست وإلّا با إشرافي كه رهبر انقلاب دارد كه همه ما بايد مطيع او باشيم طبعاً ارشاد هم اين مجوز را نمي‌داد و آن موسيقي حرام حتماً نيست كه مي‌زنند.

مفاتيح را بدهيد بخوانيم ببينيم چه بود؟

– (؟..؟46:37)

– خود آن قسمت كجا است؟

– (؟..؟46:46)

– «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ [وَ] الْحَسَنِ الرِّضَا وَ الْحُسَيْنِ الْمُصْطَفَى وَ جَمِيعِ الْأَوْصِيَاءِ وَ مَصَابِيحِ الدُّجَى وَ أَعْلَامِ الْهُدَى وَ مَنَارِ التُّقَى وَ الْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَ الْحَبْلِ الْمَتِينِ وَ الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِيمِ وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّكَ وَ وُلَاةِ عَهْدِهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ» معلوم نيست ضمير به امام زمان برگردد. البته ظهوري دارد، انصرافي دارد ولي ممكن است همان «صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى» منظور باشد. به هر حال اگر… «وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّكَ وَ وُلَاةِ عَهْدِهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ» اين ضمير «وُلْدِهِ»… شما علما هستيد اين‌جا ديگر، به وليّ امر برمي‌گردد يا به همان… «وَ مُدَّ فِي أَعْمَارِهِمْ وَ زِدْ فِي آجَالِهِمْ وَ بَلِّغْهُمْ أَقْصَى آمَالِهِمْ دِيناً وَ دُنْيَا» نه،‌ ديگر بعد از آن هم…

– (؟…؟48:32)

– به هر حال آن توجيه دارد كه الآن نمي‌توانم عرض كنم به جهتي كه برداشت خراب مي‌شود، ولي حالا اگر «وُلَاةِ عَهْدِهِ» باشد مهم آن «وَالْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ» است كه از اولاد امام زمان (صلوات الله عليه) ائمه هستند؟ بله، ائمه هستند و پيشوايان مردم هستند، رهبران مردم هستند و از اولاد ساير ائمه هم الآن خيلي امام جماعت داريم، امام جمعه داريم، خيلي رهبر داريم، اين‌ها هستند ديگر، خدا عمر آن‌ها را هم زياد كند.

«نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله، اللهم عجل لوليك الفرج» خدايا فرج مولاي ما، آقاي ما، امام زمان را برسان. ما را از بهترين اصحاب و ياوران او قرار بده. قلب مقدس ايشان را از ما راضي بفرما. خدايا دين و دنيا و آخرت ما را زير سايه امام زمان از همه مشكلات و خطرات حفظ بفرما. مرض‌هاي روحي ما را شفا مرحمت بفرما. خدايا مريض‌هاي اسلام شفاء عنايت بفرما. اموات ما غريق رحمت بفرما.

«و صلي الله علي سيدنا محمد و آله أجمعين».

[1]. احزاب، آيه 43.

[2]. احزاب، آيه 43.

[3]. بحار الأنوار، ج‏ 87، ص 154.

[4]. شرح مصباح الشريعة / ترجمه عبد الرزاق گيلانى، ص 356.

[5]. بحار الأنوار، ج ‏78، ص 194.

[6]. يونس، آيه 62.

[7]. طلاق، آيات 2 و 3.

[8]. بقره،‌ آيه 155.

[9]. عنكبوت، آيه 2.

[10]. طه، آيه 124.

[11]. إسراء، آيات 23 و 24.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 196.

[13]. كهف، آيه 110.

[14]. بحار الأنوار، ج ‏43، ص 20.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏52، ص 22.

[16]. طه، آيه 12.

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۲۳ ذی القعده ۱۴۲۵ قمری

اعوذباالله من الشیطان الرجیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و العنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.

 

سؤال: سؤال کردند که لطفاً در مورد قصاص قبل از جنایت، در جریان کشته شدن جوانی به دست حضرت خضر علیه‌السلام توضیح بفرمایید. با کدام ملاک سازگار است؟

جواب: قصاص قبل از جنایت، اگر قصاص برای جنایتی که بعداً می‌‌خواهد انجام بشود، در اسلام و از نظر عقل، جایز نیست، این قطعی است و اما حضرت خضر، آن جوان را که کشت، روایتی دارد که آن جوان، خودش مرتد بود، کافر بود و چون مرتد کافری بود، واجب القتل بود. علت اینکه حالا چرا در بین این همه کفاری که هستند، این یکی را انتخاب کردی؟ حضرت جواب می‌‌دهند که این علاوه بر آن جهتش، وقتی بزرگ می‌‌شد، می‌‌گویند: باصطلاح این پدر و مادرش را منحرف می‌‌کرد. یک مقدار قدرت پیدا می‌‌کرد، پدر و مادرش را منحرف می‌‌کرد، از این جهت این را انجام دادم. در حقیقت این کشتن، به خاطر آن کاری که بعداً می‌‌خواهد بکند نبوده، ولی همین وضعی که فعلاً داشته، کشته شدن بوده ولی انتخاب اینکه این یکی را ما کشتیم و بقیه را نکشتیم، برای این بوده که پدر و مادر را منحرف نکند.

 

سؤال: سؤال بعدی این است که از آنجایی که اصل انسان روح است و فرموده‌اید که روح مانند جسم، مرض و سلامتی دارد، تغذیه و استراحت دارد و چه نیاز دارد، در صورت امکان بفرمایید: عبادات مثل نماز و آموختن علم، که به فرموده‌ی خودتان جزء غذاهای روح محسوب می‌‌شود، هر کدام چه اثری در روح دارد؟ و آیا غیر از این دو ،چیزهای دیگری هم جنبه‌ی تغذیه‌ای برای روح دارد یا نه؟

جواب: به طور کلی، روح انسان مثل بدن انسان باید سالم باشد، قوی باشد، قدرتمند باشد در صراط مستقیم باشد و آنچه که از قرآن استفاده می‌‌شود، یکی اینکه پاک باشد و تزکیه شده باشد که « قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها » (شمس/9) یکی هم سالم باشد، « إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ » (شعرا/89) این دو چیز از قرآن خوب استفاده می‌‌شود و راه‌هایی هم برای اینکه این دو چیز را به دست بیاوریم، در قرآن آمده که من جمله، نماز است و روزه است و عباداتی از این قبیل است. حالا این‌ها دقیقاً چه تأثیری روی روح انسان دارد، این‌ها مطالبی است که باید کارشناسی شود، بعضی از آنها را خدای تعالی بیان فرموده، مثلاً در مورد نماز فرموده که این غذای روح، این فایده را دارد که می‌‌فرماید: « تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ » (عنکبوت/45) انسان که فحشاء و منکر را انجام می‌‌دهد، بیشتر به خاطر مرض روحی اوست، همین مرض روحی به وسیله‌ی نماز از بین می‌‌رود. چطور؟ مثلاً شما در نماز می‌‌گویید: « إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينَ » (فاتحه/5) خدایا تنها تو را عبادت می‌‌کنم و تنها از تو یاری می‌‌خواهم. اگر این را واقعیت داشته باشد و حالا چه از زبان خدای تعالی این جمله را بخوانیم و چه از زبان خودمان بخوانیم. مثلاً در نماز حضرت ولیعصر ارواحنافداه که صد مرتبه می‌‌گویید: « إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينَ » یک دفعه‌ی آن را خدا فرموده و بقیه‌ی آن را می‌‌توانید از زبان خودتان « إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينَ » را بگویید.

پس وقتی که انسان تعهد کرد که من تنها تو را عبادت می‌‌کنم، فحشاء و منکرات را طبعاً نخواهد داشت، کسی که فقط خدا را عبادت کند، دیگر کار بد نمی‌کند، تبعیت از شیطان نمی‌کند. یک نماز حتی یک رکعت آن، این غذای روح را به انسان می‌‌دهد که انسان را از فحشاء و منکرات نهی می‌‌کند. یا مثلاً در روایات هست که « الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِ‏ تَقِيٍ ‏» (الکافی/ج3-ص265) نماز هر تقواداری را، به خدا نزدیک می‌‌کند. یا مثلاً « الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‏ المُؤْمِنِ ‏» (بحارالأنوار/ج79-ص303) روح انسان را بالا می‌برد. می‌ببینیم که این خواص را برای نماز، هم در خود قرآن یا در روایات بیان کرده‌اند، اما به طور کلی شما هر عذایی را که هر روز می‌‌خورید، ناهار می‌‌خورید، شام می‌‌خورید، صبحانه می‌‌خورید، هیچ وقت به فکر این نیستید که این کجای بدن مرا، درست می‌‌کند؟ این غذا را باید خورد و بدن را نگه داشت، چرا اگر نخوردید، ممکن است ضعف برایتان عاید شود و ممکن است یک مشکلی برای شما پیدا شود، در نخوردنش این گونه است. ولی حالا مثلاً شما صبحانه نان و پنیری میل کردید، حالا این نان و پنیر آیا چشم شما را پرنور می‌‌کند؟ گوش شما را باصطلاح قوی می‌‌کند، این‌ها نیست که دقیق روی جزئیات مسئله بروید. شما یک واجباتی دارید، که نماز است و روزه است و زکات و این‌ها است که کلیاتی را در روح انسان به وجود می‌‌آورد، طبیعی است. غذایی برای روح است، روح سالم را نگه می‌‌دارد و یا اگر سالم نیست تزکیه می‌‌کند.

اما خصوصیاتی اینکه این‌ها دارند، چون این گونه سؤال کردند که هر کدام چه اثری در روح انسان دارد؟ این دیگر لازم نیست که ما تحقیق کنیم، می‌‌دانیم این‌هایی که خدای تعالی بیان فرموده، این‌ها اثرش این است که روح را نگه می‌‌دارد و سالم هم نگه می‌‌دارد و راه‌های پاک کردن روح، البته راه‌های خاصی است و مراحل تزکیه‌ی نفس هست که باید انسان انجام دهد. مثل این است که شما به غذای بدن‌تان حسابی رسیدید و زندگی هم کردید ولی در هفته یک دفعه حتماً باید حمام بروید که کثافت‌هایی که از خارج به بدن شما می‌‌رسد، این‌ها را پاک کنید، روح هم همین گونه است. در عین اینکه شما همه‌ی واجبات‌تان را انجام می‌‌دهید، همه‌ی محرمات را هم ترک می‌‌کنید، اما در عین حال، یک صفاتی به روح شما متوجه می‌‌شود و گاهی می‌‌شود حتی از همین عبادات، مثل همان غذای بدن است، از همین غذای بدن، انسان رودل می‌‌کند و سنگین می‌‌شود، حتی مریض می‌‌شود. گاهی می‌‌شود از همین عبادات زیاد، یعنی تحت برنامه نبودن، روح انسان هم، گاهی کسل می‌‌شود و گاهی عُجب برای او پیدا می‌‌شود و گاهی تکبر برای او پیدا می‌‌شود و گاهی خودخواهی‌های مختلف برای او پیدا می‌‌شود، این‌ها همه باید معالجه شود و درست شود.

 

سؤال: سوال بعدی این است که با توجه به اینکه، روح چهارده معصوم علیهم‌السلام، دارای رشد است و اینکه روح ما هم دارای رشد است، آیا ممکن است زمانی که ما به رشد اولیه‌ای که معصومین علیهم‌السلام داشته‌اند برسیم؟

جواب: ما دیروز هم عرض کردیم، که در اول خلقتِ چهارده معصوم علیهم‌السلام، روحشان پر از علم و دانشی که ما سوی الله نیازمند به او هست، خدا به آن‌ها، در همان اول عنایت کرده، چرا؟ به جهت اینکه خدا همیشه کارهایش به وسیله‌ی اسباب است و وسیله‌ی خلقت، روح مقدس پیغمبراکرم و ائمه‌ی‌اطهار علیهم‌السلام بوده، در روایات هم هست اشاره هم شده و طبیعی و عقلی هم، این گونه است و هیچ وقت خدای تعالی، مستقیم یک کاری را یا نکرده یا کمتر انجام داده است. مثلاً قرآن را ممکن بود به تک تک مسلمانان، خودش وحی کند چه اشکالی داشت؟ برای خدا که زحمتی نمی‌شد؛ تک تک مسلمانانی که مسلمان بودند، همه‌ی قرآن را یک دفعه وحی می‌‌کرد، همانطوری که به پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله وحی کرد. ولی پیغمبر را واسطه قرار داده و همینطور خلقت هم واسطه دارد، خلقت امر پایین‌تری از وحی قرآن و علم هست، لذا در روایات هست که مثلاً « نحن صنائع الله و الخلق صنائع لنا » حالا این چون بعضی‌ها تصرف در لفظ آن کردند و تحریفش کردند، به این روایت کاری نداریم، روایاتی هست، مثلاً « خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ قَبْلَ‏ الْأَشْيَاءِ ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّةِ » (للتوحید/339) این را حضرت رضا علیه‌السلام فرموده و روایتش هم صحیحه است، که درباره‌ی مشیت، چرا اسم روح مقدس خاندان‌عصمت علیهم‌السلام را مشیت گذاشتند؟ یعنی هر چه خدا می‌‌خواهد، در این‌ها قرار داده است، این مشیت را خدا قبل از همه‌ی اشیاء خلق کرده. « خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ قَبْلَ‏ الْأَشْيَاءِ » و بقیه‌ی اشیاء مطلقا، هر چه هست « خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ قَبْلَ‏ الْأَشْيَاءِ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّةِ » این در کتاب توحید صدوق هست و سندش را هم نگاه کردم، صحیحه است یا « خلق الله الأشیاء بالمشیّة و المشیّة بنفسها » (التحقیق‌فی‌کلمات‌القرآن‌الکریم/ج6-ص158) یعنی خدای تعالی، همه‌ی اشیاء را به مشیت خلق کرده و مشیت را به خودی خود، یعنی به وسیله‌ی خودش خلق کرده است.

روایات از این قبیل و مضامینی در روایات هست که این معنا را بیان می‌‌کند و لذا ما وقتی این حرف را بزنیم هیچ وقت ما به مقام آن‌ها نمی‌توانیم برسیم، ولو میلیاردها سال در بهشت هم بالا برویم، همانطور که هیچ کس به مقام خدا نمی‌تواند برسد. اگر بخواهیم موجودات فعلی را تقسیم کنیم، این گونه تقسیم کنیم: خدا، روح مقدس اهلبیت عصمت‌و‌طهارت و بشر و بعد حیوانات و بعد جمادات، این گونه باید تقسیم کنیم، که این‌ها هیچ گاه با یکدیگر داخل هم نمی‌شوند. یعنی هیچ وقت انسان، امام زمان نمی‌شود، هر چه هم که پیش برود و همیشه هم نیاز به این واسطه دارد. حالا امام زمان باشد یا یک معصوم دیگر باشد، فرقی نمی‌کند و هیچ وقت یک حیوان، انسان نمی‌شود و هیچ وقت یک جماد، حیوان نمی‌شود یا نبات نمی‌شود، یا یک نبات حیوان نمی‌شود. این است که بعضی می‌‌گویند « از جمادی مُردَم و نامی شدم » این‌ها شعر است بالأخره اشعاری است که گفته‌اند، در مقابل آیات و روایات به هیچ‌وجه عرض اندام کند. روی این حساب، آیا ممکن است زمانی ما به رشد اولیه‌ای که معصومین هستند برسیم؟ نه! از همان لحظه‌ی اول، خدا یک ظرف بسیار بزرگی که صدها اقیانوس علم را در داخل آن بریزند باز هم جا دارد، روح مقدس پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را خلق فرمود و برای رهبری موجودات عالم هستی، چون موجودات عالم هستی تحت نظر پیغمبراکرم است و بعد هم چهارده نور مقدس، یعنی سیزده نور مقدس از این وجود مقدس استضاعه کردند و همه‌ی آن‌ها هم در همان لحظه‌ی اول خلقت به وجود آمدند و این‌هایی که عرض می‌‌کنم صدها روایت، شاید ده‌ها آیه‌ی قرآن، پشتوانه‌ی آن است و ما هیچ وقت به آن‌ها نخواهیم رسید.

بعضی‌ها از عرفا و متصوفه هستند، نمی‌دانم حالا اسم آن‌ها را چه بگذاریم؟ چون نه معرفتی هست و نه تصوفی حتی هست، که این‌ها می‌‌گویند: ما به جایی می‌‌رسیم که مستقلاً از ذات مقدس پروردگار استفاده می‌‌کنیم و در عرض معصومین واقع می‌‌شویم، که من خودم این را از یک دانشمندی شنیدم، خیلی با اینکه بچه بودم، خیلی به او اعتراض کردم و خدا رحمت کند مرحوم حاج ملا آقا جان، در آن زمان بود و ما را از اینکه با ایشان حرف بزنیم نهی کرد، چون سن من ایجاب نمی‌کرد که بتوانم با او درگیر شوم. این را حتی من در کتاب‌ها هم دیده‌ام، در بعضی از کتاب‌ها نوشته شده و در کتاب پرواز روح هم من یک اشاره‌ای به این معنا کردم، انسان به هیچ وجه در بهشت، میلیاردها سال هم از عمر انسان بگذرد، باز واسطه‌ی ما بین خدا و ما، همین انوار مقدسه‌ی معصومین هستند و هر چه به ما می‌‌رسد، به این وسیله خواهد رسید.

 

سؤال: سوال بعدی این است که در حدیثی عنوان شده وقتی شخص کوری بر پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت زهرا علیهاالسلام وارد شد، حضرت زهرا اتاق را ترک فرمودند و در برابر سؤال پیغمبر، علت را صحّت بینایی خویش عنوان کردند، آیا این مطلب حقیقت دارد؟

جواب: من تازگی، چون سؤال همین الآن به دست من رسید، تازگی به این روایت مراجعه نکردم و همانطور که معروف است و شما هم شنیدید من هم همین اندازه اطلاع دارم و بیشتر ندارم. البته رفقاء تحقیق کنند ببینند این روایت تا چه اندازه صحت دارد، چون احتمال دارد که صحتی نداشته باشد و اما اگر روایت صحت داشته باشد، باید عرض کنیم که اساساً در جایی که مرد نامحرم نشسته باشد، زن نامحرم بودنش، کراهت دارد و چون آن‌ها معلم ما هستند. یک زمانی هست که یک زن و مردی هستند، حالا هر کدام از آن‌ها چشم داشته باشند، به دیگری ممکن است نظر بدی داشته باشند، اینجا کراهتش مشخص است. حتی اگر در بسته باشد و یک زن و مرد نامحرمی در اتاق باشند، این را می‌‌گویند حرام است. این در صورتی است که معصومی، یک طرف جریان نباشد. ولی به عنوان درس، هیچ وقت معلمی که پشت تخته سیاه می‌رود، مثلاً یک خطی می‌‌نویسد و می‌‌گوید شما هم این گونه بنویسید، این برای اینکه خودش یک کاری کرده باشد، نیست. یا خطش خوب شده باشد یا مثلاً خودش را نشان داده باشد، می‌‌خواهد به شما یاد دهد.

من معتقد هستم تمام این دعاهایی که در صحیفه‌ی سجادیه هست و در کتاب‌های دیگر هست، این‌ها را بیان کرده‌اند و به دست ما رسیده، همه‌ی این‌ها جنبه‌ی تعلیماتی دارد. چون هیچ وقت ما اینطوری نیستیم که نصف شب بلند شویم با خدا مناجات کنیم و بعد برداریم بنویسیم دست مردم بدهیم، مگر باز هم جنبه‌ی تعلیماتی داشته باشد که ما این گونه با خدا مناجات کردیم. آنچه که خودشان با خدای خودشان مناجات کردند در حد خودشان بوده و به ما فضولی نرسیده آن‌ها را به ما نمی‌گویند، در آن قضیه‌ی حاج محمد علی فشندی می‌‌گوید حضرت یک دعایی خواند خیلی عالی بود، هر چه من فکر کردم که این را حفظش کنم، فرمودند این مخصوص امام است. آن‌ها به نوع دیگری با خدا صحبت می‌‌کنند. ما مثل بچه‌ای که مثلاً بخواهند به او یک چیزی یاد بدهند و بگویند چطوری سلام کن و چطوری احوالپرسی کن، از حدود ادب در شأن ما خارج نشود، به ما دستور داده‌اند و اِلا آن طوری که خودشان با خدا صحبت می‌‌کنند که ما اصلاً طاقتش را نداریم، حتی یک لحظه روی آن فکر کنیم.

پس روی این حساب، خدمت شما عرض شود که جنبه‌ی تعلیماتی داشته که زن و مرد، حالا یکی از آن‌ها کور است خُب باشد، یکی دیگر که کور نیست، این‌ها در یک جا تا می‌‌توانند کنار هم نباشند. یکی از آن‌ها بیرون برود، مخصوصاً آن کسی که چشم دارد. من بیشتر نظرم این است که جنبه‌ی تعلیماتی دارد که اگر این روایت صحیح باشد و درست باشد و چون متأسفانه به حضرت زهرا بیشتر از همه تهمت زدند و مطالبی گفته‌اند که در قالب دوستی و دشمنی به حضرت زهرا، این کارها را کردند. حالا این روایت، قابل توجیه است که جنبه‌ی تعلیماتی داشته و فرموده است: من که دارم او را می‌‌بینم، من باصطلاح چشم دارم. حالا دوتا کور باشند و نفهمند از آمدن یکدیگر اطلاعی پیدا نکنند، خیلی خُب. اما اگر یکی از آن‌ها چشم داشت، این لااقل مکروه است که کنار یکدیگر بنشینند و وجودشان با هم در یک مجلس باشد، ولو یک شخص دیگری هم در آنجا باشد، این بهتر است که نباشد. این در صورتی است که برای ما مریض‌ها که « في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ » (بقره/10) که در آیه‌ی شریفه‌ی قرآن راجع به زن‌های پیغمبر دارد که به نوعی حرف بزنید که مناسب باشد، چون جوان بودند و تن صدای زن جوان، بعضی از مردهایی که مریض هستند را تحت تأثیر قرار می‌‌دهد. حضرت باریتعالی به زنان پیغمبر می‌‌فرماید: صدایتان را بلند نکنید « فَيَطْمَعَ الَّذي في‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ » (احزاب/32) برای کسی که قلبش مریض است، به شما طمع پیدا می‌‌کند.

 

سؤال: سؤال بعدی این است که درباره‌ی عقل نظری، فطرت، قوه‌ی تفکر، این‌ها توضیحاتی دهید.

عقل، ما یک وقتی هست که می‌‌خواهیم طبق اصطلاح صحبت کنیم و می‌‌خواهیم به نوعی صحبت کنیم که بعضی از رفقا می‌‌گفتند: ما فلان درس رفتیم اصلاً نفهمیدیم این آقا چه می‌‌گوید؟ از بس که با اصطلاح صحبت می‌‌کرد. بهترین روش در صحبت‌ها، این است که انسان به نوعی صحبت کند که همه بفهمند، پای صحبت او نشسته‌اند همه بفهمند. حضرت موسی از خدا همین را می‌‌خواهد، عرض می‌‌کند: خدایا « رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي ‏» (طه/25-28) یفقهوا قولی، یعنی همه حرف مرا بفهمند. هم فرعون بفهمد و هم سحره بفهمند و هم دانشمند بفهمد، هم آدم معمولی بفهمد. ما آنچه که در وجود خودمان احساس می‌‌کنیم، خیلی راحت، مخصوصاً اگر به روایاتی که در احادیث هست، در کتب هست و کلماتی که در قرآن هست، عقل اینقدر تقسیم بندی ندارد، که بعد نفهمیم بالأخره عقل چه شد؟ عقل چه هست؟ از مجموع این‌ها استفاده می‌‌کنیم که عقل، همان لفظ خودش است، چیزی که انسان را عقال می‌‌کند، پابند به انسان می‌‌زند. عقل از عقال است.

از امام هم که از عقل سؤال می‌‌شود می‌‌فرماید: « مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ‏ بِهِ‏ الْجِنَانُ » (المحاسن/ج1-ص195) یعنی به پایت پابندی زده که تو بندگی خدا را بکنی و بهشت را به وسیله‌ی آن کسب کنی. ما هر چه فکر می‌‌کنیم عقل چیست؟ اولاً حجت هم هست، عقل آن چیزی است که حجت است و به وسیله‌ی آن، خدا بندگی می‌‌شود. این چیز، همان چیزهایی است که ما در عالم ارواح یاد گرفتیم و به ما گفته‌اند، شما بنشینید فکر کنید و یک شبانه روز هم مهلت دارید، امشب هم نخوابید، بنشینید روی آن فکر کنید ببینید که آنچه شما را وادار به بندگی می‌‌کند و بهشت به وسیله‌ی آن کسب می‌‌شود، در وجودتان چه هست؟ همه‌ی این‌ها عقل است.

بندگی عقل است، آن چیزی که وادار به بندگی می‌‌کند، عقل است. که لذا ائمه‌ی‌اطهار علیهم‌السلام، عقل را در مقابل دیوانگی قرار ندادند، ما می‌‌گوییم، فلانی عاقل نیست، یعنی دیوانه است. یا فکر و قوه‌ی تفکر ندارد. قوه‌ی تفکر هم نداشته باشد می‌‌گوییم، عقل ندارد. این‌ها نیست و حال اینکه می‌‌خواهم بگویم از نظر لسان ائمه، غیر از این مفهوم است. معاویه قوه‌ی تفکرش خیلی خوب بود، فکر می‌‌کرد برنامه می‌‌ریخت که چطوری علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام آن نور الهی را خاموش کند، از او شاید قوه‌ی تفکر بالاتری، در زمان خودش ما نداشتیم.

پس قوه‌ی تفکر، عقل نیست. شیطنت عقل نیست، عقل اشتباه هم نمی‌کند، چرا؟ به جهت اینکه خدا حجت قرارش داده است، حضرت موسی‌بن‌جعفر علیه‌السلام می‌‌فرماید: « إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ » خدا برای مردم دوتا حجت قرار داده، « حُجَّةً ظَاهِرَةً » یک حجت ظاهری هست که انبیاء و رسل هستند، انبیاء و رسل معصوم بودند اشتباه نمی‌کردند، خطا نداشتند و حرف‌شان درست بود « وَ حُجَّةً بَاطِنَةً » که می‌‌فرماید: عقول است. پس بنابراین عقل هم حجت است و حال اینکه تفکر حجت نیست، فکر بشری حجت نیست، چون همه‌ی این جمعی که اینجا نشستیم، همه‌ی ما شیعه، مسلمان و خوب هستیم، افکارمان مختلف است. الآن یک مسئله‌ای که یک مقدار جنبه‌ی فکری داشته باشد، مطرح شود، هر کسی می‌‌بینی، یک چیزی می‌‌گوید.

شما یک مرض را با یک خصوصیت، نزد ده تا دکتر ببرید، ده نوع نسخه برای شما می‌‌نویسد. بنابراین تفکر، عقل نیست. غالباً دانشمندانی از فلاسفه و بزرگان، این‌ها فکر را با عقل اشتباه گرفته‌اند. عقل آن چیزی است که خدای تعالی به انسان، به بشر داده است، البته خدای تعالی اسمش را فطرت هم گذاشته، که اینجا نوشته‌اند عقل و فطرت، که فطرت همان چیزی است که در باطن انسان هست. مثلاً ظلم بد است، چه کسی گفته ظلم بد است؟ فطرت انسان. خدا واحد است، فطرت انسان می‌‌گوید. بعضی از آن یک مقدار احتیاج به تفکر دارد تا به نتیجه و عقل برسد، بعضی از آن نه احتیاجی ندارد، خیلی حرفی هم در آن نیست. همین ظلم بد است، این دیگر احتیاج به فکر و تأمل و بحث کردن و این‌ها ندارد، کسانی هم که بحث می‌‌کنند، یک دیوانه‌هایی هستند که بیخود بحث می‌‌کنند، که حالا ظلم شاید خوب باشد، البته گوشه و کنار پیدا می‌شوند، هر حرفی یک اما در آن آمده، ولی اگر به بشر مراجعه شود، هیچ وقت یک بشر نمی‌گوید ظلم خوب است. این از چیزهایی است که عقل، زود به انسان می‌‌گوید.

ولی خدمت شما عرض شود که بعضی از چیزها هست، مثل صفات پروردگار، اثبات وجود خدا، البته یک مقداری مثل همان که ظلم بد است، اما باز یک مقدار خفی و مخفی‌تر است، چون هر چه انسان از این مسائل فکری که فکر برای ما به وجود آورده، اگر خودمان را دور کنیم، یک مقدار زودتر به حقایق می‌‌رسیم، نمی‌گویم فکر نکنید، فکر خودش از عبادات بسیار بالایی است. ولی فکر صحیح باید کرد، فکری که دلیل العقل است، چون در روایت داریم که « دَلِيلُ‏ الْعَقْلِ‏ التَّفَكُّرُ » (بحارالأنوار/ج68-ص306) تفکر، راهنمای عقل است. انسان تا فکر نکند، به عقل نمی‌رسد. اما گاهی می‌‌شود اینقدر فکرهای متشتط به وجود می‌‌آید که انسان را از عقل دور می‌‌کند و بعضی هستند همینطور ذاتاً و فطرتاً، آنقدر نمی‌فهمد که مثلا جریان آن شبانی که گفت:

تو کجایی تا شوم من چاکرت                 چاروقت دوزم کنم شانه سرت

که معروف است، یا:

سنگ تراشی بود اندر کوه طور

و این حرف‌ها است، این اعتقاد به وجود خدا، فطری است و زودتر به دست می‌‌آید، تا صفات پروردگار. صفات پروردگار را باید کار کرد. فرمود: « بِشَرطِهَا وَ أَنَا مِنْ‏ شُرُوطِهَا » (التوحید/ص25)

باید صفات الهی را از خاندان عصمت یاد گرفت، همه‌ی اختلافی که در مذاهب مختلف هست، در صفات خداست نه در ذات خدا باشد. « وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ » (لقمان/25) ای پیغمبر از مردم بپرسید که چه کسی آسمان و زمین را خلق کرده؟ همه می‌‌گویند: خدا! « أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » (ابراهیم/10) می‌‌گویند: مرحوم سید جزایری می‌‌خواست کتابی در اثبات وجود خدا بنویسد، یک کنیزی داشت، آمد گفت: چه کار می‌‌خواهی کنی؟ گفت: می‌‌خواهم کتاب بنویسم، اثبات وجود خدا کنم، گفت: « أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » همان جا قلم و کاغذ را کنار گذاشت، راست است، در اثبات وجود خدا چیزی لازم نیست بنویسد. ولی در صفات خدا چرا، اگر صفات خدا را هم، همینطور زود می‌‌فهمیدند، این همه کتاب‌ها و این همه آیات قرآن و این همه سوره‌ی قل هو الله و امثال این‌ها احتیاج نبود.

پس بعضی از آنچه که مربوط به فطریات هست واضح است و بعضی از آن واضح نیست، باید استدلال و تفکر کرد. همان فطرت، همان علومی است که به ما داده‌اند و اسم همان، عقل است. یعنی کارش عقل است، یعنی کاری که عقل باید کند، اگر آن فطرت قوی شود، انجام می‌‌دهد. و هر کس فطرتش قوی‌تر باشد، به آن برنامه‌های اولیه‌ای که در فطرت ما و در خلقت ما گذاشته‌اند، عقلش کامل‌تر است. بعد قوه‌ی تفکر، همین فکر کردن، از جزئی به کلی از کلی به جزئی، از صغری به کبری، از کبری به صغری و نتیجه و شکل اول هر چیزی و همین‌هایی که در منطق آمده است. همه‌ی این‌ها تفکراتی است که بعضی داشته‌اند و کل آنچه که به اسم علم الآن درآمده و به اسم ریاضیات در آمده، همه‌ی این‌ها در ارتباط با تفکر است.

 

سؤال: در کتاب پاسخ ما فرموده‌اید خداشناسی و اعتقاد به مبدأ، منحصر به دلایل عقلی و راهنمایی‌های او نیست بلکه هر چه انسان فکرش را از توهمات و خیالات پاک‌تر کند و بدون آنکه به ادله‌ی عقلی، توجهی داشته باشد، این شعور و فطرت ذاتی در او ظاهرتر می‌‌گردد و او را به مبدأ متعال نزدیک‌تر می‌‌نماید، لطفاً توضیح دهید.

جواب: حالا نمی‌دانم این عبارات برای من باشد، البته بعید نیست همینطوری باشد، مشکلی ندارد. یک شناخت اجمالی از ذات مقدس پروردگار داریم، یک شناخت تفصیلی علمی داریم و یک شناخت الهامی اُنسی داریم. شناخت فطری اولی اجمالی، همین بود که الآن عرض کردم، هر کس یک مقدار، اصلاً فکر هم لازم نیست، نمی‌شود بگوییم فکر کردن، شما وارد این اتاق می‌‌شوید، می‌‌بینید یک سفره‌ای انداخته‌اند و تمام سفره هم منظم، بشقاب‌ها درست و یک قاشق این طرف گذاشته‌اند و چنگال این طرف گذاشته‌اند، همه‌ی کارهایش مرتب و منظم، یک سفره‌ی این گونه انداخته‌اند. شما ممکن است کنار آن بایستید و فکر کنید که آیا این را باد آورده اینجا جمع کرده یا کسی انداخته؟ هیچ وقت چنین فکری نمی‌کنید، همان اول می‌‌گویید چه کسی سفره را پهن کرده؟ اینقدر قشنگ پهنش کرده؟ انسان به نظم عجیب عالم اگر فکر کند، باور کنید از این هم شدیدتر است. مثلاً از باب مثال، همین نقش سر انگشتان شما، شما نقش سر انگشتان‌تان را بردارید با تمام شش میلیارد جمعیتی که روی کره‌ی زمین هست، تطبیق نمی‌کند، با میلیاردها جمعیتی که مرده‌اند تطبیق نمی‌کند، با میلیاردها جمعیتی که می‌‌خواهند بعداً بیایند، تطبیق نمی‌کند این برای شماست. از این دیگر منظم‌تر؟

در شکم مادر الآن بچه‌ای دارد نقش بندی می‌‌شود، علقه بوده، مذقه شده، نمی‌دانم حالا می‌‌خواهد دارای انگشتانی شود، مربوط به تنها انگشتان هم نیست، همه چیز انسان اینطوری است. باید حتماً یک عالم قوی‌ای که هم گذشته را بداند و هم آینده را بداند و هم الآن را بداند، همه‌ی نقش‌های سر انگشتان را خبر داشته باشد و برای شما را غیر از آن‌ها قرار دهد، شما می‌‌گویید: از کجا؟ ما که بررسی نمی‌کنیم، اگر این نباشد، علم انگشت نگاری اصلاً از بین می‌‌رود، که الآن روز به روز هم دارد قویتر می‌‌شود، می‌‌گویند حتی به جای شناسنامه انگشت نگاری باید باشد.

زمانی جوازی می‌‌خواستند به ما بدهند، گفتند باید انگشت نگاری کنید، گفتم: من امضاء دارم، گفتند: داشته باشید، امضاء قابل جعل است، ولی انگشت نگاری قابل جعل نیست. همین یک دانه کار! به قول آن دانشمند می‌‌گوید اگر یک کتاب صد صفحه‌ای را، حتی ده صفحه‌ای را در مقابل یک کوری بگذارید بگویید، مرتبش کن، این هم از دست کشیدن و این‌ها نفهمد، همینطوری، بخواهد صفحه اول را، در دفعه‌ی اول بردارد از ده احتمال، یک احتمال است، احتمال دارد صفحه‌ی دوم و غیره را بردارد. اگر صفحه‌ی دوم را با اینکه نمی‌داند صفحه‌ی اول را درست برداشته، صفحه‌ی دوم را بخواهد بردارد از صد احتمال، یک احتمال است، به جهت اینکه امکان دارد آن اولی و سومی را برداشته باشد، بالأخره خودتان حساب کنید. اگر صفحه‌ی سوم را بخواهد بردارد از ده هزار احتمال، یک احتمال است. کم کم در صفحه‌ی دهم، این که می‌‌خواست ده صفحه را پشت سر هم بردارد، احتمال به قدری ضعیف می‌‌شود، که محال می‌شود، چرا؟ به جهت اینکه بگویید: آقا این کور است، برداشته بدون هیچ اعمال فکری یا از دست کشیدن یا از دیدن، این ده صفحه را ردیفش کرده، شما می‌‌گویید، نمی‌شود. تا چه به صد صفحه برسد، تا چه به صد میلیارد جمعیت برسد. آن وقت اینجا، همان دفعه‌ی اولی که انسان برخورد می‌‌کند، این یکی از آن نظم عجیب عالم که انسان بکند، فوراً می‌‌گوید، خدایی هست! قادری هست! نمی‌شود نباشد. لااقل به اندازه‌ی همان سفره‌ای که پهن شده، اگر شخصی وارد اتاق شما شود، بگوید: این سفره را باد انداخته، باد این بشقاب‌ها را دور سفره چیده، تو مثل این می‌‌مانی که تازه از دیوانه خانه بیرون آمدی، واقعاً این گونه است. یک چنین چیزی محال است.

بنابراین اعتقاد اولیه و خداشناسی در مرحله‌ی اول، زیاد احتیاج به بحث و تفکر و گفتگو و این‌ها ندارد. چرا در صفات الهی و خداشناسی باید خیلی صحبت کرد، آن هم زیر سایه‌ی قرآن و ائمه‌ی‌اطهار علیهم‌السلام باشد. چون به ما اجازه ندادند که ما در مسائل فلسفی و این‌ها برویم درباره‌ی خداشناسی، یعنی بی‌ادبی است، تا این حد بی‌ادبی است که در روایات وقتی ازعشق سؤال می‌شود، چون معشوق به خدا گفته نشده و ائمه نفرموده‌اند، وقتی سؤال می‌‌شود حضرت نهی می‌‌کنند، صفات الهی توقیفی است، معنایش این است که هر چه گفته‌اند ما بیشتر از آن حق نداریم. یا محبوب می‌‌توانیم بگوییم، « أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ » (بقره/165) می‌‌شود بگوییم. اما معشوق، (چون دقیق است) چون یک گیاهی بوده که این گیاه، به درختان می‌‌پیچید و او را عشق می‌‌گفتند و در این نحوه از محبت، این نحوه از پیچیدن به هم، جسمانیت باید مطرح باشد و خدا جسم نیست، از این جهت می‌‌گویند، این کلمه را نگویید، چون این ذهنیت در ذهن شما نیاید، بگویید، یا محبوب.

پس درباره‌ی شناختن خدا، که خدا چه صفاتی دارد، این‌ها را چرا باید به کتاب‌ها مراجعه کرد، باید به انبیاء، قرآن و ائمه‌ی‌اطهار علیهم‌السلام مراجعه کرد، اما یک بحثی هم هست آن آخرش است، یعنی مرحله‌ی سوم است، که فقط با تزکیه‌ی نفس، فقط با انس با پروردگار، می‌‌شود خدا را شناخت. یعنی گفت، حلوای لن ترانی، تا نخوری ندانی. نصف شب بلند شده، همین چند روز قبل یک شخصی به من تلفن می‌‌زد، با اینکه مرحله‌ی آن خیلی بالاست، تزکیه‌ی نفس هم کرده، می‌‌گوید، چند دقیقه آن چنان من متوجه خدا شدم که، دلم می‌‌خواست من قطعه قطعه شوم از این حال بیرون نیایم، این گونه می‌‌شود. یک حالتی به انسان دست می‌‌دهد « بِكَ‏ عَرَفْتُكَ‏ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ » (بحارالأنوار/ج95-ص82) چون گفته نمی‌شود، من هم نمی‌توانم بگویم، مخصوصاً من خودم، که خیلی در این جهت ناقص هستم، کجا می‌‌توانم بگویم؟ کسانی که ائمه‌ی‌اطهار علیهم‌السلام بودند فرمودند، نمی‌شود گفت و نگفتند، آن فقط رسیدنی است، که مطلب ایشان را جمع می‌‌کنم. اعتقاد به مبدأ، آن اعتقاد کامل، منحصر به دلایل عقلی و راهنمایی‌های او نیست، چون دلایل عقلی همین‌هایی است که هست. شاید اینجا هم دلایل عقلی که من گفتم، طبق اصطلاح گفته باشم و الا آن دلیل عقلی، همان است که ما به آن می‌‌رسیم، آن درس اولیه‌ای است که به ما داده‌اند. توهمات و خیالات و این‌ها نیست. این شعور و فطرت ذاتی در او ظاهر‌تر می‌‌گردد، اگر انسان از این مسائل خودش را کنار بکشد، چون این مسائل بالأخره انسان را معطل می‌‌کند. « الْعِلْمُ‏ نُقْطَةٌ كَثَّرَهَا الْجَاهِلُونَ » (عوالي‌اللئالي‌العزيزية‌/ج‏4-ص129) شما یک کتاب اصول را اگر بردارید این یک مطلب است، یک مطلبی را مطرح کرده اما آن، همان نقطه‌ی اولیه است، بعد إن قُلت قُلتی که در آن هست، مخصوصاً در کتاب رسائل بیشتر إن قُلت قُلت دارد، حالا هر کتابی، آن یکی این گونه گفته، آن یکی برگردانده اینطوری گفته، آن یکی باز این گونه گفته، دائماً کتاب مثلاً تفسیر فخر رازی را بردارید نگاه کنید، امام المشککین دائماً تشکیک کرده، این‌ها جهل است. نه این که حالا جاهل این کار را کرده، نه جهل انسان به آن نقطه‌ی حقیقی، این سبب شده که این حرف‌ها درست باشد.

شما الآن یقین دارید روز است، هیچ وقت درباره‌ی آن نمی‌نشینید بحث کنید که حالا علت روز این نوری که اینجا هست برای یک چراغ قوی است که بیرون هست، اگر جاهل باشید که روز است، چرا بحث می‌‌توانید برای این نورش کنید، اما وقتی که جاهل نیستید كه روز است، دیگر بحثی ندارید. پس بنابراین به آنجا انسان اگر آن نقطه را تزکیه‌ی نفس کند و آن نقطه‌ی واقعی برسد، می‌‌بینید که چیز دیگری می‌‌فهمد، « الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي‏ قَلْبِ‏ مَنْ‏ يَشَاءُ » (مصباح‌الشریعه/‌ص16) یا « مَنْ‏ یُرید » و این حرف، حالا اگر در کتاب پاسخ ما نوشتیم تا حدی درست است. البته من این کتاب را من شاید سی سال، چهل سال قبل نوشتم ولی حالا بعید هم نیست و اشکالی هم ندارد.

 

سؤال: ضمن عرض سلام و اظهار محبتی که فرمودند و از ایشان هم متشکر هستیم. در دعای شریف ندبه عرض می‌‌کنیم « وَ يُقَاتِلُ‏ عَلَى‏ التَّأْوِيلِ‏ » (مفاتیح‌الجنان/305) لطفاً اگر ممکن است در این باره توضیح مرحمت بفرمایید. باز هم از شما خیلی ممنون هستیم.

جواب: بله دارد « وَ يُقَاتِلُ‏ عَلَى‏ التَّأْوِيلِ‏ وَ لَا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ قَدْ وَتَرَ فِيهِ صَنَادِيدَ الْعَرَبِ وَ قَتَلَ أَبْطَالَهُمْ وَ نَاوَشَ ذُؤْبَانَهُمْ » یک فرقی بین پیغمبراکرم و علی‌بن‌ابیطالب علیهما‌السلام، به ظاهر دیده می‌‌شد، که پیغمبراکرم با کفار جنگ می‌‌کرد، مسلمان‌هایی بودند که همین‌ اندازه « لا إله الا الله، محمداً رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله » می‌‌گفتند، دیگر این‌ها هر چه هم خباثت باطن داشتند، به آن‌ها کاری نداشتند. چون بنای این را داشت که پیغمبر‌اکرم نقداً مردم را جمع کند و مسلمان‌شان کند و مسلمانی هم با همین شهادتین انجام می‌‌شد. به ظاهر قرآن عمل می‌‌شد. حالا تأویل اینجا هم « وَ يُقَاتِلُ‏ عَلَى‏ التَّأْوِيلِ ‏» معلوم نیست که تأویل قرآن باشد. حالا ما فرض می‌‌کنیم که همه چیز در قرآن هست و به ظاهر قرآن عمل کردن، راهش این است که مسلمانان را نکشند و خدمت شما عرض شود که کفار را بکشند.

علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام چون مفسّر آن چیزی است که پیغمبر آورده، چون فرق پیغمبر و امام در همین است که پیغمبر از خدا می‌‌گیرد و به مردم می‌‌دهد. ولی امام از پیغمبر می‌‌گیرد و همان چیزی که پیغمبر برای مردم نفرموده، آن‌ها را برای مردم بیان می‌‌کند. تأویلی قرآن دارد و ظاهری دارد. ظاهرش که پیغمبر عمل می‌‌کرد، تأویل قرآن این است که هر مفسدی در روی زمین، هر کسی که روی زمین فساد کند، این را « أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا » (مائده/33) آیه‌ی شریفه‌ی قرآن است. درست است خوارج، به صورت ظاهر مسلمان بودند، خوارج این‌ها نماز شب هم می‌‌خواندند، مسلمان هم بودند « لا إله الا الله محمداً رسول الله » هم می‌‌گفتند. ولی فساد کرده بودند، مفسد در روی زمین بودند، یعنی این کلمه باید تأویل شود که تحت عنوان مفسد فی الأرض الآن هم، این کار را می‌‌کنند یک شخصی واقعاً مفسد روی زمین باشد، دستور این است که بکشید، این نباشد فساد نکند، مایه‌ی فساد است و آن ریشه‌ی فساد را قطع کنید.

بنابراین اگر علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام با قاسطین و مارقین و خدمت شما عرض شود که ناکثین و این‌ها جنگ می‌‌کرد، همه‌ی آن‌ها مسلمان بودند، معاویه قرآن سر نیزه می‌‌کرد، خوارج نماز شب می‌‌خواندند و قرآن را حفظ کرده بودند. اصحاب جمل در رأس آن‌ها خدمت شما عرض شود که طلحه و زبیر و عایشه بودند از این بهتر در آن زمان هم مسلمان ظاهری پیدا نمی‌شود. چرا علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام جنگ کرد؟ علی التأویل جنگ کرد یعنی به عنوان اینکه تأویل مفسد فی الأرض، قدر مسلمش این‌ها هستند. شما یک نفر را به عنوان خلیفه‌ی پیغمبر حالا خدا و پیغمبر، این شخص را به عنوان خلیفه و جانشین پیغمبر تعیین کردند و آن را که اعتناء نکردید و بعد خودتان آمدید، این شخص را به عنوان خلیفه تعیین کردید، با آن‌ها بیعت کردید، نکث کردید ناکثین شدید، بنابراین فساد روی زمین کردید و حضرت‌امیرالمؤمنین علیه‌السلام، یعنی « وَ يُقَاتِلُ‏ عَلَى‏ التَّأْوِيلِ‏ » این کار را می‌‌کرد و این‌ها را می‌‌کشت و در جنگ نهروان، چهار هزار نفر از همین مسلمانان ظاهری، به تأویل قرآن و از باب مفسد فی الأرض، حضرت به درک واصل کرد.

 

سؤال: سؤال آخر این است که چرا با اینکه همه از یک پدر و مادر هستیم، ولی این همه اختلاف زبان‌ها وجود دارد؟

جواب: خدمت شما عرض شود که اختلاف دیگری می‌‌گفتید شاید بهتر می‌‌شد روی آن بحث کنیم، اختلاف زبان که شما هر دهی را می‌‌بینید با ده دیگر، زبانش فرق می‌‌کند. اختلاف زبان، یک تعدادی از آن شاید نشستند و درست کردند، مثل زبان انگلیسی، زبان فارسی، زبان عربی، امثال این‌ها باشد. ولی بیشتر زبان‌های مختلف، محلی است، یعنی در محل مثلاً فرض کنید که به مقتضایات محل، کلمات فرق کرده. مثلاً شما در ایران، مازندران و گیلان و مشهد و تهران و همین فارسی‌ها را من می‌‌گویم، این‌ها همه فارسی دارند صحبت می‌‌کنند اما واقعاً بعضی از آن را آدم نمی‌فهمد، که این چه گفت؟! این در اثر محل و باصطلاح حتی طرز صحبت، این‌ها تغییر می‌‌کنند.

اگر بخواهیم خیلی روشن‌تر بگوییم، گاهی می‌‌شود که یک خانواده، هفت، هشت تا بچه دارند، این بچه‌هایشان هر کدام در یک محیطی بزرگ شده‌اند، هر کدام یک زبان خاص خودشان را دارند، هر کدام به نوعی، لحن صحبتی دارند، یک اصطلاحاتی را یاد گرفته‌اند. این‌ها در اثر همین دوری مکانی، مثلاً فرض کنید، شهری‌ها چون محیط‌شان کوچک بوده، دلیل نداشتند داد بزنند، کنار هم بودند ایستادند صحبت کردند. اما مثلاً در دهات، محیط‌ها باصطلاح وسیع است اسم طرف را که صدا می‌‌کردند یک هوویی هم پشت سرش بفرستند که این به او برسد. این هوو حالا همه‌ی شما می‌‌فهمید که من چه می‌‌گویم، مثلاً یا آخر آن را می‌‌کشند مثلاً اصغره، این را می‌‌کشند که این کلام کوتاه، به او نمی‌رسد یک چیزی پشت سر آن باید بیاندازند تا این به او برسد و باصطلاح بفهمد، در محیط‌های کوچک اگر چنین کاری کنند بد است، در محیط‌های بزرگ این کار را می‌‌کنند و باید هم بکنند.

همین‌ها کم کم تغییر می‌‌دهد، در طول زمان صحبت‌ها را تغییر می‌‌دهد و تفاوت صحبت‌ها مربوط به حضرت آدم و حضرت حوا نیست، مربوط به خود ما است. الآن من خودم در ایران یادم است که هر شهری، به زبان محلی خودشان صحبت می‌‌کردند. اما الآن چون رفت و آمدها زیاد شده، همه یک نوع دارند صحبت می‌‌کنند. مثلا اگر من بخواهم به طرز مشهدی خودم صحبت کنم، همه‌ی شما می‌خندید. مثلا یک لهجه اصفهانی بیاید، می‌بینید که انسان یک طور دیگر فکر می‌کند، لهجه یزدی یک طور دیگری فکر می‌کند. و حالا چون با هم قاطی شده، یک اندازه‌ای زبانها به همدیگر نزدیک شده است. ولی در گذشته در اثر همین جدا بودن مردم از یکدیگر زبانها از هم دور می‌شده است. وصلی الله علی سیدنا محمد و آله و سلم.

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۲۲ ذی القعده ۱۴۲۵ قمری

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

 

سؤال: آیا انسان در بهشت خُلد با عمر بی‌نهایتی كه دارد، می‌تواند به مقام عصمت از جهل برسد و با ماسوی‌الله احاطه علمی پیدا كند؟

جواب: آنچه كه ما از آیات و روایات استفاده می‌كنیم و عقل هم همین را بیان می‌كند و می‌گوید این است كه انسان در بهشت یا حتی در جهنم دائماً خواهد بود و پایانی ندارد و علمی كه خدای تعالی در اختیار بشر گذاشته است و به نام كلمات‌الله در قرآن ذكر شده است آنقدر زیاد است كه به تعبیر آیات قرآن اگر دریای آزاد مركب بشود، یعنی مثلاً در خودكار بكنند و هفت برابر این هم اضافه بشود و بخواهند با این مُركب آن علمی كه خدا در اختیار بشر گذاشته است، بنویسند « لَنَفِدَ الْبَحْرُ » دریا تمام می‌شود « قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّی » (کهف/109) قبل از اینكه كلمات خدا تمام بشود، پس بنابراین باید این معنا را بدانیم كه علمی كه خدا در اختیار بشر گذاشته است، تقریباً بی‌نهایت است، همانطوری كه عمر او بی‌نهایت است. حالا آن إحاطه را بر تمام ماسوی‌الله پیدا بكند این بحثی است كه حالا ماسوی الله چیست و هر لحظه‌ای ممكن است بر ماسوی‌الله افزوده بشود و خدا خلقی داشته باشد و به همین مناسبت هرچه انسان بیشتر می‌ماند طبعاً ماسوی‌الله هم بیشتر می‌شود و إحاطه علمی بر ماسوی‌الله معلوم نیست، ولی آن معلوم است و از احادیث و روایات هم استفاده می‌شود و نمی‌شود هم كه انسان در یك حد خاصی متوقف بشود، دیگر چیزی یاد نگیرد، یعنی در بهشت فكر كنیم كه ما لیسانس خود را كه گرفتیم، اجازه اجتهاد خود را هم كه گرفتیم و همه آن علوم را بلد هستیم و دیگر حالا برویم بخوریم و بخوابیم. نه، لحظه به لحظه انسان چیز یاد می‌گیرد، چون به مجرّد اینكه انسان دیگر چیزی یاد نگرفت مُرده است و مرگ در بهشت نیست.

سوال: درآن قسمت دوم در خصوص کلمات الله که فرمودید، آیا بالاخره در یک برهه‌ای از زمان تمام شدن خواهد داشت؟

جواب: « قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ » است، یعنی دریا «ینْفَد» ولی كلمات الله «لا تَنْفَدَ»

سوال: یعنی به آن مقام اولیه‌ی ائمه علیهم‌السلام خواهیم رسید؟

جواب: اصلاً در این‌جا به ائمه كار نداریم. مقام ائمه اطهار علیهم‌السلام هرچه ما جلو می‌رویم، آن‌ها هم جلوتر می‌روند. یك كسی گفته بود من بیست سال داشتم بچه‌ من آمد بیست ساله شد، تو هم چهل ساله شدی دیگر. ائمه اطهار هم به همان ترتیبی كه ما جلو می‌رویم آن‌ها هم جلو می‌روند دیگر، لذا ما هیچ‌وقت به آن‌ها نمی‌رسیم، آن هم با فاصله زیادی كه بین ما و آن‌ها هست.

 

سؤال: آیا فرستادن ثواب برای اطفالی كه قبل از تولد از دنیا رفته‌اند، مورد تأیید روایات است و از كجا بفهمیم كه این طفل در امتحان برزخی بهشتی است یا جهنمی؟

جواب: در روایات آنچه كه هست این است كه اگر بچه‌ای قبل از تكلیف از دار دنیا برود یك امتحان خاصی، مخصوصی برای او هست و امتحان هم نه برای این است كه معلم، استاد بفهمد كه بچه چه خصوصیتی دارد، چون امتحاناتی كه ماها از دیگران می‌‌كنیم غالباً این‌طور است كه ما نمی‌دانیم او چه مقدار تحصیلات دارد، ولی در امتحانات الهی این معنا غلط است، خدا می‌داند ما چه كسی هستیم و چه كاره هستیم. یك بُعد امتحان برای این است كه به خود طرف بفهمانند تو چه كسی هستی و چه چیزی هستی و چه بلد هستی. این دومی هست، لذا در امتحانات الهی در دنیا یا در برزخ فقط برای این است كه به او بفهمانند چقدر اطاعت‌كننده است، چقدر مطیع است،‌ چقدر بندگی دارد، چقدر استقامت دارد، برای این‌ها است و اكثراً خدای تعالی چون بنا دارد كه بشر را به بهشت ببرد و برای این جهت خلق كرده است، امتحانات طبعاً آسان است یا قریب به اتفاق این بچه‌ها چون گناه نمی‌كنند، از امتحان خوب درمی‌آیند و به بهشت می‌روند و شما مطمئن باشید بچه مسلمان و حتی بچه‌های كافر، چون این را بدانید بچه‌های كافر هم به فطرت اولیه خود مسلمان هستند « كُلُّ مَولودٍ يُولَدُ على الفِطرَةِ و إنّما أبَواهُ يُهَوِّدانِهِ و يُنَصِّرانِهِ » (الإحتجاج‌على‌أهل‌اللجاج/ج ‏2-ص399) پدر و مادر با تربیت‌های غلط خود آن‌ها را یهودی و نصرانی می‌كنند. بنابراین همه اطفالی كه قبل از تكلیف یا قبل از چیز فهمیدن و ممیز شدن از دنیا بروند، این‌ها می‌شود گفت اكثراً اهل بهشت هستند، دلیلی هم ندارد كه بهشتی نباشند و حتی روایت دارد كه شاید شفیع پدر و مادر خود هم ممكن بشوند.

 

سؤال: در قصه حضرت موسی از طرفی فراموش شدن ماهی را به شیطان نسبت داده است و از طرف دیگر حضرت موسی به این وسیله به حضرت خضر راهنمایی شده است، چگونه این دو مطلب با هم جمع می‌شود؟

دو مطلبی است كه مربوط به هم نیست.

جواب: حضرت موسی و همراه او حركت كرده بودند كه خضر را پیدا كنند. خضر را كه پیدا می‌كنند، یك نشانه‌ای هم همراه آن‌ها بود، هر جایی كه بوی حیات بیاید، بوی زندگی بیاید. چون اولیاء خدا این‌طوری هستند كه از بوی معنوی احساس می‌كنند كه این‌جا یك معنویتی دارد. وقتی كه ماهی را همراه حضرت موسی گذاشت روی سنگ و زنده شد و وارد دریا شد، آن‌جا محلی بود كه حتی به صورت ظاهر هم حیات‌بخش بود و این را اگر به حضرت موسی می‌گفت، حضرت موسی از همان‌جا تجاوز نمی‌كرد، عبور نمی‌كرد، نمی‌رفت. به حضرت موسی نگفت، یعنی فراموش كرد. این‌جا می‌گوید: « وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ » (کهف/63) به من شیطان این فراموشی را داد. بله فراموشی برای شیطان است. اگر شما نماز خود را فراموش كردید بخوانید، اگر شما كارهای عبادی خود را فراموش كردید كه انجام بدهید، این‌جا شیطان به شما فراموشی داده است. حالا وقتی به او گفت دیدی چه شد؟ من در آن مجمع‌البحرین در آن‌جایی كه دو تا دریا به هم وصل می‌شد آن‌جا ماهی را روی سنگ گذاشتم و این زنده شد، چرا همان‌جا به من نگفتی؟ برگشتند، معلوم شد كه حضرت خضر همان‌جا است كه برگشتند « فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً » (کهف/65) برگشتند و حضرت خضر را پیدا كردند. آن فراموش كردن مربوط به شیطان شد. آن فراموشی سبب نبود، اگر آن فراموشی ادامه پیدا می‌كرد، طبعاً حضرت خضر را هم پیدا نمی‌كردند. فراموشی سبب پیدا كردن حضرت خضر نشد، اگر همان‌جا به یاد داشت و می‌گفت حضرت موسی، حضرت خضر را همان‌جا پیدا می‌كرد، دیگر این همه راه نمی‌رفتند تا بگویند از این سفر ما به زحمت افتادیم. بلكه همان‌جا می‌آمدند و حضرت خضر گوشه و كنارهایی كه نشسته بود و خود را هم یك مقداری مخفی كرده بود، او را پیدا می‌كردند. این آیات با هم منافاتی ندارد كه احتیاج به جمع بین این دو مطلب باشد.

 

سؤال: در مورد عیادت بیمار، لطفاً بفرمایید با توجه به اینكه معمولاً شخصی كه بیمار است وقتی كسی نزد او باشد یا به دیدن او می‌رود ناراحت می‌شود، چرا عیادت بیمار در دین اسلام مستحب و به این كار سفارش شده است؟

جواب: من اولین دفعه است می‌شنوم كسی به دیدن بیماری برود و بیمار ناراحت بشود، بلكه اگر كسی به دیدن او نرود ناراحت می‌شود. چرا، چون بیمار معمولاً كم‌حوصله است، زیاد ننشینید، زیاد حرف نزنید، زیاد اعصاب او را خُرد نكنید، مخصوصاً حرف‌های ناراحت‌كننده نزنید، حرف‌هایی بزنید كه مایه امیدواری او بشود. وإلّا دیدن بیمار من تا حالا نشنیده بودم باعث ناراحتی شود. ایشان به طور قاطع می‌گویند با اینكه دیدن بیمار برای بیمار ناراحتی ایجاد می‌كند. فكر نمی‌كنم، حالا اگر احساس كردید یك بیماری ناراحت می‌شود نروید، این‌جا دیگر مستحب نیست. مستحب وقتی است كه بیمار بگوید هیچ كس به دیدن من نیامد، من مدتی بیمار بودم، اصلاً كسی احوالی از ما نپرسید، آن‌جا مستحب است كه آن‌جا مستحب است، اكثراً هم همین‌طور است، عرض كردم حالا یك وقت استثنائاً بیمار یك مشكلی دارد كه نمی‌خواهد كسی به دیدن او برود، این موارد استثنائی است و لذا مستحب است به عیادت او بروید. چون كارهای ما در دوران زندگی اكثراً انحراف پیدا كرده است، اكثراً‌ از صراط مستقیم خارج شده است، به دیدن بیمار می‌روند عوض اینكه یك آرامشی به او بدهند، می‌گویند، آقا شما خیلی ضعیف شدی، خیلی لاغر شدی، رنگ شما چرا این‌طور پریده است؟ دكتر خود را عوض كن، می‌نشینند كلی از این حرف‌های بیهوده‌ای كه اصلاً هم در آن تخصص ندارند برای طرف می‌گویند، دل ‌این را حسابی خالی می‌كنند به طوری كه می‌ترسد و خیال می‌كند الآن این آقا برود عزرائیل تشریف می‌آورد. چنین حالتی برای بیمار به وجود می‌آورند، این انحراف پیدا كرده است یا مثلاً بر یك كسی مصیبتی وارد شده است، روایت دارد كه همه شما جمع بشوید بروید هم تسلیت بگویید و هم ببینید چه مشكلی دارد، مشكل او را رفع كنید، غذا برای او ببرید، خود او حال غذا درست كردن ندارد. ولی یك كسی كه حالا از یك خانواده‌ای از دنیا می‌رود، اول مشكلات، یعنی مصائب پذیرایی مهمان‌ها و توقعات اطرفیان و این‌هایی كه آمدند برای سرسلامتی دادن، این‌ها آن‌قدر بیشتر است كه اصل مصیبت فراموش می‌شود، این‌ها درست نیست، یا یك نفر می‌خواهد برود مكه و برگردد، آن‌قدر برای او، چه خانواده او و چه دوستان او، برای او تهیه می‌بینند كه وقتی این می‌خواهد سوغاتی پخش بكند، باید یك بار زیادی بردارد بیاورد كه من در هیچ جای روایات ندیدم كه سوغاتی آوردن مستحب باشد و به نظر من كراهت شدیدی هم دارد، به خاطر اینكه انسان وقتی كه سوغاتی می‌آورد توازن را نمی‌تواند حفظ كند، یعنی قطعاً نمی‌تواند توازن را حفظ كند، برای مادر خود یك چیزی آورده است كه بهتر از آن چیزی است كه برای مادرزن خود آورده است. مادرزن او هم می‌گوید من هم مادر او بودم، چرا این‌طوری؟ اول اینکه توازن را نمی‌تواند حفظ كند، لذا به هر حال مایه ناراحتی این‌ها می‌شود. دوم اینكه آن‌جا مدام به فكر این است كه برای چه كسی چه چیزی بگیرم، برای فلانی اگر فلان چیز را بگیرم دوست ندارد، فلان كس دوست دارد، مدام در این فكرها است، مخصوصاً در سفرهای زیارتی خود را معرفی بكنید كه برای هیچ كس هیچ چیز نمی‌آورید، همین، راحت، هیچ كس هم از شما توقعی ندارد، نه گوسفندی جلوی شما می‌كُشند چه بهتر، نه جعبه شیرینی برای شما می‌آورند، شما می‌روی آن پولی كه می‌خواستی ده برابر آن را آن‌جا بدهی سوغاتی برای این‌ها بخری خود تو برو شیرینی بخر و بیاور در خانه بگذار و بده مردم بخورند. این رسومات آمده است جای مكروهات و مستحبات را گرفته است و طبعاً ماها گرفتار آن‌ها شدیم، یعنی چون رسومات است، رسم است، نمی‌شود، الآن شما می‌توانید بروید مكه و برگردید و سوغاتی نیاورید؟ نمی‌شود، این‌طوری است دیگر. آیا می‌شود بروید پیش بیمار و نگویید- با دلسوزی هم می‌گویند- آقا وضع تو خیلی خراب است، خیلی مواظب خود باش. بابا مگر من چطوری هستم؟ مثل همه. مخصوصاً اگر مرض‌های مهمی باشد می‌گویند آقا خیلی خطرناك است. یك طوری با انسان برخورد می‌كنند كه انسان می‌گوید كاش این عیادت‌كننده نمی‌آمد. عیادتی كه می‌كنید مدام حرف‌های نشاط‌آور به بیمار بزنید، بگویید آقا این بیماری را فلانی داشت الآن چهل سال است دارد زندگی می‌كند، هیچ مسئله‌ای نیست، از این حرف‌ها. حتی در چنین مواردی شاید دروغ هم اشكالی نداشته باشد، بنابراین كوشش كنید، مخصوصاً آقایان اطباء، به یك طبیبی من گفتم:‌ چرا این‌قدر این‌طوری حرف می‌زنی كه بیچاره خود را باخت؟ گفت: اگر این كار را نكنم داروها را نمی‌خورد. نه، عیادت بیمار مستحب است ولی این‌‌طوری كه عرض كردم.

 

سؤال: یك انسان در بهشت خُلد تا چه اندازه رشد روحی دارد، یعنی در كمالات به چه مقامی می‌رسد؟ لطفاً توضیح دهید.

جواب: نمی‌دانم، چون بی‌نهایت است، انسان بی‌نهایت را نمی‌تواند اندازه‌گیری كند، به خاطر اینكه آنقدر كه مسلم است چشم می‌بیند، یك چیزی می‌فهمد. همین الآن چشم‌های شما مثل دوربین فیلمبرداری دارد عكسبرداری می‌كند. گوش شما مثل یك ضبط صوت دارد دائماً صدا ضبط می‌كند، شامّه شما دائماً‌ دارد استشمام می‌كند، ذائقه شما دائماً دارد می‌چشد، دلیل آن این است كه یك بویی از این كنار رد بشود اگر دائمی نباشد بوی عطر آمد یا بوی بد آمد، از كجا می‌‌گویید؟ معلوم است آن دائماً دارد كار می‌كند كه این لحظه را استشمام كرد، این لحظه را دید، این لحظه را شنید. دائماً مشغول است، لمس شما دائماً دارد لمس می‌كند، این حواس پنجگانه دائماً دارند كار می‌كنند، همانطور كه دوربین فیلمبرداری دائماً دارد فیلم می‌گیرد. من در یك كتابی دیدم شاید هم بیشتر باشد كه در شبانه‌روز چشم شما، گوش شما پنجاه‌ هزار فیلم برمی‌دارد كه اگر این را بخواهند بیاورند روی صحنه 250 هزار فیلم گرفتند، عكس گرفتند. اگر این را از ما بگیرند ما مُرده یا خواب می‌شویم، اگر حواس را از ما بگیرند. در بهشت اگر حواس را از ما بگیرند ما مُرده‌ایم، ما خواب هستیم، پس حواس هست و دائماً هم دارد فیلم می‌گیرد و دائماً هم حس مشترك دارد این‌ها را ضبط می‌كند. شما به همین فیلمی كه امروز الآن این‌جا دارید می‌بینید دو ساعت دیگر نه، صد سال دیگر هم اگر زنده باشید می‌بینید یك چیزی به یاد می‌آورید، یك فیلمی به یاد می‌آورید، یك چیزی متوجه هستید. این وضع روح انسان است، حالا یك قدری جلوتر برویم، از عالم ذر، از عالم ارواح، همه این‌ها را فیلم گرفته است تا به حال. برویم عقب، از عالم برزخ، از عالم قیامت، از بهشت همه را فیلم می‌گیرد، اگر بخواهد از یاد ما برود كه مسئله همان‌جا تمام است. پس این كه می‌بینید، ما دائماً داریم فیلم می‌گیریم وإلّا مُرده هستیم، اگر گوش ما دیگر صدا را ضبط نكند، كَر است، اگر چشم ما دیگر فیلم نگیرد، كور است، اگر احساس ما، لمس ما، دیگر لمس نكند دیگر مُرده است، انسان در بهشت نمی‌میرد بلكه حساس‌تر می‌شود، بلكه ضبط او قوّی‌تر می‌شود، پس این هست. شما چند چیز را نمی‌توانید مُنكر بشوید، یكی اینكه خُلود انسان، چه در بهشت و چه در جهنم. حالا در جهنم را بعضی‌ها می‌خواهند بگویند خُلود، البته الآن نمی‌توانند بگویند، چون مُنكر قرآن می‌شوند، اما خدا عفو كند خُلود از بین برود، ولی در بهشت مسلّم است، وعده الهی است « إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ » (يونس/55) « لا یخْلِفُ الْمیعادَ » (آل‌عمران/9) وعده الهی است كه در بهشت « أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فیها خالِدُونَ‏ » (بقره/82) و « خالِدینَ فیها أَبَداً » (نساء/57) این‌ها هست، پس بنابراین این را ما نمی‌توانیم منكر بشویم، مگر مسلمان نباشیم. دوم اینكه ما نمی‌توانیم عقلاً منكر بشویم كه این حواس ما دائماً دارد كار می‌كند، اگر بگوییم كار نمی‌كند یعنی آن‌جا مُردیم، پس این هم كار می‌كند. حالا تا كجا جلو می‌رود؟ بی‌نهایت جلو می‌رود. چه بسا یك روزی ماها كه خیلی سواد محدودی داریم، تمام سواد ما یا اجتهاد است یا دكترا است یا غذاشناسی، یك چیزی كه در مقابل آنچه كه ما یاد خواهیم گرفت شاید به اندازه سرسوزنی در مقابل اقیانوسی باشد،‌ چنین چیزی، ولی چون بی‌نهایت است تعیین كردن به حساب می‌آید. ایشان در سؤال خود گفتند كمالات به چه مقامی می‌رسد؟ به هر مقامی كه تصور كنید می‌رسیم، فقط خدا نمی‌شویم. چون در تورات دارد كه انسان ممكن است خدا هم بشود، ولی خدا نمی‌شویم به خاطر اینكه ما أزلی نیستیم، ما همیشه كه نبودیم ولی خدا بوده است. ابدیت ما هم به خواست خدا است، یعنی خدا ما را نگه داشته است وإلّا ما أبدی هم نیستیم « كُلُّ مَنْ عَلَیها فانٍ » (رحمن/26) هر كس در این دنیا هست فانی می‌شود، یعنی چه فانی می‌شود؟ یعنی اگر خدا او را رها كند فانی می‌شود، به ذاته فانی است، دقت فرمودید؟ الآن این سقف چرا این بالا ایستاده است؟ برای این پایه‌ها است، پایه نداشته باشد سقف پایین می‌آید. اگر خدا ما را نگه ندارد حتی یك لحظه ما فانی می‌شویم «خدا اگر نازی كند         در هم فرو ریزند قالب‌ها»، یك لحظه اگر خدا ما را رها كند و قدرت خود را در نگهداری ما إعمال نكند، ما فانی هستیم و این دو چیز فرق بین ما و خدا است و محدودیت بالأخره هر چه هم باشد محدودیتی كه داریم، بنده خدا هستیم « لاَ فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا » نمونه‌هایی از آن عالَم بهشت بعد از میلیارد میلیارد میلیارد سال‌ها خدا در دنیا به ما نشان داده است كه باز هم عرض كردم این‌ها بیشتر هستند، ائمه‌اطهار علیهم‌السلام انسان آن‌طوری می‌شود و جلو می‌رود. اگر بدانیم چه می‌شویم خیلی غصه می‌خوریم كه چرا زودتر نشدیم، ولی محدود شدن آن به اینكه به چه مقامی می‌رسیم، به هر مقامی كه تصور بكنید از آن بالاتر خواهیم رسید.

 

سؤال: در میان آیات قرآن كریم چرا سر مبارك حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام آیه 9 سوره مباركه كهف را تلاوت فرمودند، آیا علت خاصی داشت؟

جواب: سوره كهف سوره استقامت است، این را بدانید. به همین دلیل هم وقتی ما می‌گوییم استقامت پیدا بكنید سوره كهف را به شما می‌گوییم. سوره كهف از اول كه شروع می‌شود، قضیه اصحاب كهف یك استقامت بسیار آهنین می‌خواهد كه در مقابل امپراطور روم بایستند، آن كسی كه می‌گوید من خدا هستم، به او بگویند تو خدا نیستی و خدا یكی است و آن‌طور شهامت نشان بدهند. این استقامت خیلی بالا است و از همه مقامات و حالات آن‌ها و آنچه كه دارند و داشتند، از همه آن‌ها بگذرند و حاضر بشوند به كُشته شدن و شهادت. آن‌ها كه نمی‌دانستند حالا خدا می‌خواهد آن‌ها را نگه بدارد و بعد از سیصد سال بلند بشوند، این حرف‌ها را كه نمی‌دانستند. همان‌جا می‌دانستند كه همین الآن یا در همین مجلس‌ آن‌ها را می‌كُشند و یا آن‌ها را می‌برند با شكنجه می‌كُشند. یكی دیگر قضیه حضرت موسی و خضر است كه چه استقامتی حضرت خضر از او می‌خواست برای اینكه بتواند رشدی پیدا كند، چون وقتی به خضر رسید گفت: « هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً » (کهف/66) از آن رشدی كه خدا به تو داده است می‌شود من از تو پیروی بكنم و به من هم بدهی؟ یك چیزهایی از تو یاد بگیرم؟ خیلی چیزها هم یاد گرفت، نه اینكه همین سه تا قضیه باشد، این سه تا قضیه درگیری‌های آن‌ها است كه خدا بیان می‌كند وإلّا بقیه آن چیزهایی كه حضرت موسی از آن‌ها استفاده كرد كه نقل نمی‌كند، این‌طور هم نبود كه حضرت موسی تا راه افتاد كشتی را سوراخ كرد و همه این‌ كارها در ظرف دو ساعت انجام شد و تمام شد و خداحافظ، نه، مدت‌ها با هم بودند و دائماً هم از مطالبی استفاده می‌كرد. در سه جا با هم درگیری پیدا كردند كه این را هم خدا نقل می‌كند برای اینكه استقامت شما از این هم بیشتر باشد، قوی‌تر باشد. سوم قضیه ذوالقرنین است كه از شرق تا غرب عالم را گرفت، ببینید از یك طرف آن‌ها از همه چیز دست می‌كشند و داخل غار می‌روند، یعنی اصحاب كهف، از یك طرف ذوالقرنین را خدا در كنار او معرفی می‌كند و از او تعریف می‌كند كه آن‌قدر قوی باشید كه اگر صلاح بود از شرق تا غرب عالم را بتوانید بگیرید، ببینید دو چیز: هم دنیا داشته باشید و هم آخرت. هم در امور دنیای خود استقامت داشته باشید و هم در امور آخرت خود. قضیه آن دو نفر كه وارد باغ آن شخص شدند و او با دیدن و داشتن یك باغ و این مسائل همه چیز خود را از دست داد، ضعف او را دارد بیان می‌كند و استقامت این شخص مؤمن بالله را دارد بیان می‌كند. سوره، سوره‌ی استقامت است. حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام هم بنای تبلیغ را دارد، اصلاً همه‌ی كار حضرت ابی‌عبدالله الحسین علیه‌السلام برای ما درس بود، حتی امام نباید در بستر مرض بمیرد، چون آن امامت ندارد. مُردن او امامت ندارد، مُردن امام هم باید امامت داشته باشد، یعنی در راه خدا شهید بشود. همه چیزهایی كه بود برای همین منظور بود. یكی هم این بود دیگر، كه سوره كهف را برای آن‌ها می‌خواند، آن هم شاید از اول سوره كهف شروع نكرده باشد، از همان آیه 9 سوره كهف « أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقیمِ كانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً » از این‌جا شروع كردند و شاید تا آخر سوره را هم تلاوت فرموده باشند.

 

سؤال: در راه خود و انجام برنامه‌ها و همچنین نماز شب و نظم در آن نوسان و شدت و ضعف خیلی پیش می‌آید، لطفاً برای اینكه همیشه بتوانیم محكم و جدی باشیم راهنمایی كنید.

جواب: روزی چند دقیقه‌‌ای و یا دائماً به خود تلقین كنید كه من انسان هستم، من اراده هستم، من قوی هستم، حتی بعضی از اساتید علم اخلاق دستور می‌دهند، می‌گویند اصلاً بنشینید ذكر بگویید. دیشب ما یك روایتی را در این سایت خود گذاشتیم، این روایت برای من تازگی داشت، چون آنچه كه من دیده بودم و روایت هست كه پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: « إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی كُلِّ یوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً » (بحارالأنوار/ج‏25ص210) من هفتاد مرتبه در هر روز استغفار می‌كنم،‌ این روایت هست. ولی از امام صادق علیه‌السلام می‌پرسند: آیا حضرت می‌گفته است « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیهِ » حضرت فرمود: نه. روزی هفتاد مرتبه حضرت می‌فرمود: « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ ». « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ » غیر از « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ » است. این روایت را من گذاشتم در سایت منتها نمی‌دانم حالا آمده است یا نیامده است، كه در « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ » انسان باید یك كار خطایی كرده باشد، آن هم البته توجیه دارد، روایت هم دارد ولی فهم آن یك مقداری برای ما مشكل است كه پیغمبر چطور از خدا طلب بخشش می‌كند. ولی « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ » دائماً باید انسان مدام بگوید « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ، أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ ». « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ » یعنی دارم می‌روم به سمت خدا، بازگشت من به سوی خدا است، یعنی یك لحظه توقف ندارم. هفتاد مرتبه هم كه در روایت دارد از باب كثرت است،‌ نه از باب مثلاً حالا اگر 71 مرتبه شد اشكالی داشته باشد، « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ ». امام صادق می‌فرماید: نه حضرت نمی‌فرمود « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیهِ »، حضرت می‌فرمود « أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ ». بنابراین انسان بنشیند در هر چیزی كه ضعف دارد یك مقداری روی خود كار كند، مثل دیوانه‌ها كه با خود حرف می‌زنند، همین‌طور. حالا می‌گویید مثل دیوانه‌ها؟ بله، همه كارهای دیوانه بد نیست. مثل، چه بگویم؟ مثل انسان‌هایی كه برای خود ارزش قائل هستند، بگو من باید این كارها را بكنم، حتی كارهایی كه ارزش ندارد ولی شروع كردید آن را تمام كن، نیمه‌تمام هر كاری را رها كردی یك صدمه قوّی به روحیات خود زدی. یك كاری را شروع كردی، می‌خواستی از اول شروع نكنی، قبلاً می‌نشستی فكر آن را می‌كردی. شروع كردی دیگر آن را تمام كن، بعضی‌ها هستند صد تا كار را ردیف كردند همه آن‌ها را نیمه‌تمام، نیمه‌تمام رها كردند، این افراد به درد هیچ كاری نمی‌خورند، آن را تمام كن. اگر می‌خواهید محكم و جدی باشید یا نماز شب نخوان یا اینكه اگر خواندی، تصمیم گرفتی بخوانی پشت آن را بگیر، به هر قیمتی كه شده است. یك كسی گفت: من گاهی خوابم‌ می‌برد. گفتم: قضای آن را بخوان. خودِ این قضا خواندن انسان را جدی می‌كند، حالا كه بنا است من قضا بخوانم و بیدار هم هستم و این‌جا دارم غلط می‌زنم، پس بلند شوم نماز شب را بخوانم. شما تصمیم بگیرید كه نماز شب خود را حتماً بخوانید، نماز شب‌خوان می‌شوید، خیلی راحت.

 

سؤال: حضرتعالی در بحث عقاید سال‌های گذشته كه آخرین فرازهای فرمایشات شما در یكی از جلسات صحبت از فرج خصوصی به میان آوردید و فرمودید حالا كه فرج عمومی میسر نیست، برای خود فرج خصوصی به وجود بیاورید. لطفاً پیرامون فرج خصوصی و چگونگی ایجاد آن توضیح بفرمایید.

جواب: فرج یعنی گشایش، اصلاً به معنای گشایش است. شما یك كاری را شروع كردید به مشكل برخورد كردید، فرج می‌خواهید، به طور كلی. فرج برای امام زمان هم كه می‌خواهید گشایش برای ظهور او است. تعجیل در فرج هم باز تعجیل در گشایش فرج امام زمان است. حضرت می‌فرماید: دعا برای فرج من بكنید كه این فرج شما هم هست، بله برای همه ماها گشایش به وجود می‌آید، گشایش است، یعنی كلمه فرج را بردارید گشایش بگذارید. در زمان ائمه‌اطهار علیهم‌السلام كه صلوات می‌فرستادند و بعد می‌گفتند: « و عجل فرجهم » یعنی برای امام‌صادق علیه‌السلام فرج بشود، از زیر فشار منصور دوانیقی بیرون بیاید، یك گشایشی برای او باشد. اگر برای امام‌حسین علیه‌السلام می‌گفتیم « و عجل فرجهم » گشایشی باشد كه از فشار یزید و معاویه و امثال این‌ها بیرون بیاید، این معنای فرج است. در زیارت حضرت‌معصومه علیهاالسلام كه می‌گوییم « أَنْ یرِینَا فِیكُمُ السُّرُورَ وَ الْفَرَجَ » (بحارالأنوار/ج‏99ص266) خدا به ما نشان بدهد ای اهل‌بیت عصمت‌وطهارت كه شما خوشحال باشید و گشایش داشته باشید. معنای این حتماً ظهور حضرت نیست، چرا گشایش كلی، هم برای معصومین و هم برای مردم دنیا آن گشایش است ولی گشایش خصوصی هم هست. شما خدایی نكرده فقیر هستید، خدا گشایشی بدهد، فرج است، عربی می‌گویند فرج و فارسی می‌گویند گشایش، همین. گشایش خصوصی این است كه هر حاجتی دارید برآورده بشود. ذهن سؤال‌كننده در آن حرف‌های من رفته به اینكه فرج را به معنای این قرار داده است كه یعنی امام زمان را ببینیم، حالا كه نمی‌شود همه ببینند خصوصی او را ببینیم، ذهن او این‌طوری رفته است، این معنای آن حرف من نبود، نه آن وقت و نه الآن هست و نه خواهد بود. چرا، خود من به یاد دارم یك مقداری، البته همانطور كه ایشان فرمودند از سال‌های گذشته است كه من گفتم اگر می‌خواهید تشرّفی یا ارتباطی با امام عصر أرواحنافداه داشته باشید، حالا یك وقت هست كه حضرت ظاهر می‌شوند همه از ایشان استفاده می‌كنند، یك وقت هم هست كه نه خود را طوری می‌سازی كه سنخیت روحی با امام عصر أرواحنافداه پیدا می‌كنی و وقتی كه سنخیت روحی پیدا بكنی حضرت به تو لطف خاصی پیدا می‌كند، این هست. ببینید دو تا رفیق اگر از جهت اخلاقیات و صفات باطنی با هم هماهنگ نباشند نمی‌توانند با هم مسافرت بكنند. مثلاً یكی بخیل است و یكی سخی است، این‌ها بلند شدند رفتند، رسیدند در رستوران، او می‌گوید برای من آبگوشت بیاور چون ارزان‌تر است، آن یكی می‌گوید برای من چلوكباب برگ، سلطانی بیاور كه می‌خواهم بخورم، حالا این علامت سخاوت و چیز هم نیست، حالا ممكن است میل آن‌ها باشد ولی از همان اول مسافرت اختلاف دارند، دعوا دارند، یكی سخی است و یكی بخیل است. یكی اگر بتواند آن اصل پول رستورانچی را نمی‌دهد، ولی این یكی اضافه هم می‌خواهد به او بدهد، مثلاً یك انعام به كارگرها بدهد. این‌ها با هم نمی‌توانند زندگی كنند، فاصله دارند، ولو به هم چسبیده هم باشند ولی باز هم فاصله دارند. گاهی می‌شود دور از هم هستند ولی فاصله ندارند، مثل اویس قرن و پیغمبراكرم. گفت:

در یمنی پیش منی                                                                                      پیش منی در یمنی

پیغمبر اكرم و ابوسفیان، می‌بینید این‌ها چقدر روحاً با هم فاصله دارند ولی كنار هم هستند. این فاصله‌های معنوی را اگر انسان با امام زمان خود كم بكند، نزدیك می‌شود، همین قدم‌به‌قدم نزدیك می‌شود، چون حضرت كه معصوم است، از آن طرف اشكالی نیست كه بگوییم او یك سری صفات خود را كنار بگذارد تا ما هم صفات خود را كنار بگذاریم، یك قدم تو برو و یك قدم ما برویم، بعضی‌ها این‌طوری دوست دارند عمل بكنند. او قدم‌های خود را برداشته است، خدا او را درست كرده است و مسئله‌ای ندارد، تو هر چه می‌خواهی خود تو باید قدم برداری. یك قدم بگذار روی محبت خود به دنیا، یك قدم بگذار روی هوای نفس خود، یك قدم بگذار روی كبّر خود، یك قدم بگذار روی حسادت خود و امثال این‌ها. بنابراین فرجی كه اگر صحبت شده است و خصوصی هم هست انسان این اقدام را بردارد، این قدم‌ها را بردارد تا برسد به امام زمان و با حضرت ارتباط داشته باشد.

 

سوال: آیا كسانی كه فوت كرده‌اند، زمانی كه آن‌ها را در دل صدا بزنیم آن‌ها می‌شنوند، یعنی اگر با آن‌ها در دل صحبت كنیم آن‌ها می‌شنوند یا نه؟

جواب: شما چه در دل صحبت كنی و چه داد بزنی برای آن‌ها فرقی نمی‌كند، چون مُرده كه الآن این‌ جاها نیست، سر قبر او هم اگر بخواهید باشید یك انسان زنده هم بكنند داخل قبر، آن همه خاك روی او بریزند او صدا را نمی‌شنود، فرقی نمی‌كند حالا شما در دل خود بگویی، اگر بلند گفتن درست است، در دل گفتن هم درست است. اگر خود را می‌خواهی قانع كنی آن یك بحث دیگر است. چون اوقات بعضی‌ها آن‌قدر تلخ است كه می‌خواهند داد بزنند، باشد بزنند وإلّا شما چه سر قبر مُرده بروی، چه در خانه خود باشی، چه بلند صحبت كنی، چه آهسته، حتی چه در دل بگذرانی، فرقی نمی‌كند، یعنی بگویی آن را بهتر شنید، ولی این را نشنید، نیست. حالا باید ببینیم كه اصلاً مُرده این‌ها را می‌شنود یا نمی‌شنود؟ بعضی روایات می‌گویند می‌شنود، خدای تعالی او را آگاه می‌كند، بعضی روایات می‌فرمایند ملائكه‌ای هستند موّكل، از قلب شما برمی‌دارند می‌برند به او می‌رسانند كه این‌جاها بحث زیاد است، ولی جواب اینكه آهسته صحبت كنیم، در دل می‌شنوند یا نمی‌شنوند؟ فرقی نمی‌كند، شما چه در دل صحبت كنید و چه داد بزنید مُرده، مُرده است یا هیچ كدام را نمی‌شنود و یا هر دوی آن را می‌شنود.

سؤال: در زیارت آل یاسین خطاب به پیامبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و اهل‌بیت ایشان عرض می‌كنیم: « لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُهُ » (بحارالأنوار/ج‏53ص171) آیا سایر اولیاء خدا غیر از سادات جزء حبیب‌الله قرار می‌گیرند، و آیا اینكه در عُرف مردم گفته می‌شود كاسب حبیب‌الله هست، یا مهمان حبیب خدا است، جنبه روایی دارد؟

جواب: ما در مقام اظهار عقیده در زیارت آل یاسین، می‌گوییم « لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُهُ ». این زیارت آل یاسین را من مكرر گفتم كه تقریباً می‌شود گفت اقتباسی است از آنچه كه حضرت عبدالعظیم در مقابل امام‌هادی علیه‌السلام اظهار فرمود، چون دستور است كه ما عقاید خود را هر چند وقت یك دفعه به معصومین ارائه بدهیم، آن را تصحیح كنیم. شما همین بدن خود را می‌خواهید بدانید سالم یا سالم نیست، اطباء می‌گویند شش ماه یك دفعه باید كاملاً آزمایش بدهید. اگر بخواهید بدانید روح شما سالم هست یا نیست از كجا می‌فهمید؟ خیلی از كارها را ما می‌كنیم كه خیال می‌كنیم بهترین كار است در حالی كه بدترین كار هست. خیلی از كارها را ما می‌كنیم كه خیال می‌كنیم بدترین كار است و شاید آنقدر بد نباشد. اصلاً صراط مستقیم ما را از دست دادیم، این را بدانید چه ما بگوییم در صراط مستقیم باید باشیم و چه نگوییم، اصل صراط مستقیم را از دست دادیم، حالا گاهی می‌شود كه از دست دادیم و در چاله افتادیم- دو روز قبل هم گفتم- یك وقت هست نه، از دست دادیم و از كنارگذر عبور می‌كنیم وإلّا از دست دادیم. آن صراط مستقیمی كه ائمه‌اطهار علیهم‌السلام قرآن، روایات، پیغمبراكرم در آن بودند، الآن كلمات آن‌ها هست، حالات آن‌ها هست، ما اگر نگوییم همه آن را ولی هشتاد درصد آن را از دست دادیم. پس در صراط مستقیم نیستیم، لااقل از نظر اعتقادات در صراط مستقیم باشیم،‌ این خیلی مهم است چون اعتقادات زیربنای ساختمان وجودی و روحی انسان است. اعتقادات خود را از هر كسی نگیریم. این اعتقادات مثل پایه‌های ساختمان است. پایه ساختمان اگر محكم بود، حالا یك قدری گچ بالای آن ریخته باشد یا آن طرف آن خراب شده باشد، این خیلی مشكل ندارد. ولی اگر پایه خراب بود سقف یك دفعه پایین می‌آید. اعتقادات را باید حتماً بررسی بكنیم، روزی یك دفعه یا دائماً من یك وقتی گفتم سالك إلی الله باید دائماً مراقب باشد، دائماً حساب داشته باشد، چون یك روایتی هست « لَیسَ مِنّا مَن لَم یحاسِب نَفسَهُ فی كُلٍّ یومٍ » (الکافی/ج‏2ص453) یك مرتبه در روز به حساب خود برسد، اما این برای سالك إلی الله نیست، برای آن كسی است كه ماشین خود را در پاركینگ پارك كرده است، روزی یك دفعه برود خبر بگیرد ببیند این آتش نگرفته باشد، پنجر نشده باشد، اگر یك وقتی خواست با آن مسافرت كند آمادگی داشته باشد. اما كسی كه پشت فرمان ماشین نشسته است و دارد در جاده پرپیچ و خم می‌رود، این معنا ندارد كه بگوییم روزی یك دفعه به فكر این باش كه اشتباه نكنی، اصلاً معنا ندارد. یعنی بقیه آن اشكالی ندارد هرطوری می‌خواهی حركت بكند. هرطوری می‌خواهی حركت بكنی بكن نداریم، دقت فرمودید؟ انسان باید در صراط مستقیم حركت كند و دقیق هم باشد. بنابراین در عقاید خود كه اَهّم است باید دائماً مراقب باشیم، مراقبت كاملی داشته باشیم، یكی از راه‌های مراقبت این است كه به كارشناس معصوم، آن هم معصوم از جهل، این عقاید خود را ارائه بدهیم، خلاصه عقاید را. حضرت عبدالعظیم می‌آمد خدمت امام هادی می‌گفت: آقا گوش بدهید ببینید عقاید من درست است یا نه؟ حضرت هم در آن روایتی كه دارد تأیید فرمودند، بله عقاید تو درست است. نظیر آن را هم به ما دادند، همین زیارت آل یاسین است. این زیارت آل یاسین را من تطبیق كردم، اگر كامل‌تر از آنچه كه حضرت عبدالعظیم به حضرت امام هادی عرض كرد نباشد، كمتر نیست. بنابراین در آن‌جا كه می‌گوییم « لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُهُ » در مقام اعتقاد می‌گوییم « لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُهُ » برای من حبیبی، دوستی، كسی كه او را از نظر اعتقاد دوست داشته باشم جز پیغمبر و اهل بیت پیغمبر كسی نیست. اهل بیت هم این‌جا منصرف به دوازده امام علیهم‌السلام است. اگر هم فرزندان غیر معصوم ائمه را ما بخواهیم دوست داشته باشیم با این وسیله، به خاطر پرتو وجودی پیغمبر اكرم است كه فرمود: « لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى‏ » (شوری/23) به خاطر اجر رسالت است. پس این غیر از آن چیزی است كه ایشان گفتند كاسب حبیب خدا است. خدا دوست دارد كه انسان بیكار نباشد، انسان سربار جامعه نباشد، كار بكند. لذا من به دوستان خیلی توصیه می‌كنم تا می‌توانید فعال باشید، كاری باشید، حركت داشته باشید، تا زنده هستید استراحت غلط است برای انسان، نه استراحت لازم، چون گاهی استراحتی هست كه انسان را به كار بیشتری وادار می‌كند. گاهی می‌شود مدام دوست دارد بخوابد، دوست دارد در خانه بیفتد، یك انسان بی‌حالِ بی‌ارزشِ بی‌كارِ سربار جامعه كه زن و بچه خود را هم ناراحت كرده است كه چرا تو از خانه بلند نمی‌شوی بیرون بروی، مدام این‌جا كنار ما نشستی، بلند شو برو یك كاری بكن. این كاسبِ این‌طوری را می‌گویند حبیب خدا است، یعنی خدا او را دوست دارد، و اگر گفتند مهمان حبیب خدا است، یعنی مهمان هر كسی می‌خواهد باشد ولو كافر باشد « أَكْرِمِ الضَّیفَ وَ لَوْ كَانَ كَافِراً » (بحارالانوار/ج‏67ص370) این كار تو، یعنی پذیرایی از مهمان مورد محبت خدا است. این‌ها مسائل جداگانه‌ای است و مربوط به آن نیست كه می‌فرماید: « لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُهُ ».

« إِلَّا أَنْ یشَاءَ اللَّهُ » (کهف/24) آن را هم بخوانید دیگر، یعنی انسان تصمیم بگیرد كارها را بكند به خواست خدا، یعنی آنچه را كه خدا می‌خواهد. شما تصمیم می‌گیری فردا صبح زود بلند شوی نماز شب بخوانید، نماز صبح خود را بخوانید، این را خدا می‌خواهد، چون امر كرده است اما اگر خدایی نكرده تصمیم گرفتی بلند شوی كلاه سر یك كسی بگذاری و كسی را گول بزنی، خدا این را نمی‌خواهد. « أَنْ یشَاءَ اللَّهُ » یك چیزهایی هست كه مربوط به فعل شما است، باید خدا بخواهد و طبق دستور باشد « إِلَّا أَنْ یشَاءَ اللَّهُ » یك چیزهایی است كه مربوط به عالم تكوین است كه دست شما نیست، خدا می‌خواهد اما این آیه مخصوصاً درباره « إِنِّی فاعِلٌ ذلِكَ غَداً » (کهف/24) كارهای مخصوص به شخص خود انسان است، یك كارهایی انسان می‌خواهد بكند باید با خواست خدا باشد. خواست خدا نه اینكه خدا اراده بكند تا شما بكنید، این معنای آن نیست، یعنی خدا بخواهد كه این كار را بكنید، كاری را كه خدا نمی‌خواهد شما نكنید، یعنی مشیت و خواست خدا را در هر كاری كه فردا می‌خواهید بكنید در نظر بگیرید. الآن به حسب ظاهر ما فكر می‌كنیم خدا می‌خواهد این كار را بكنیم ولی تا فردا ببینیم بَدائی حاصل نمی‌شود یا می‌شود. این‌جا را نمی‌توانیم بگوییم كه حتماً‌ خدا خواسته است و ما هم حتماً باید بكنیم و خدا هم مجبور است كه طبق خواست ما و تصمیم ما عمل بكند. حضرت امیر می‌فرماید: « عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ… وَ نَقْضِ الْهِمَمِ ‏» (نهج‌البلاغه/ للصبحی صال- ص511).

« وصلی‌الله‌علی‌سیدنا‌محمدوآله أجمعین »

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۲۰ ذی القعده ۱۴۲۵ قمری

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

 

سؤال: معصومین علیهم‌السلام از لحاظ علم و عصمت در دوران خردسالی و امكان استفاده از علم‌ خود از نظر تكامل جسمی به طور كلی از نظر كیفیت، نه زندگی در این دوران، در چه وضعی بودند؟ آیا ظهور علوم آن‌ها در دوران خردسالی مانند حضرت جواد علیه‌السلام و امام زمان أرواحنافداه مربوط به امامت آن‌ها بوده است؟

جواب: به اعتقاد ما شیعه و روایات اهل سنت و شیعه و عقل، خدای تعالی اول چیزی را كه خلق فرمود نور این چهارده معصوم علیهم‌‌السلام بود و در همان ابتدای خلق آنچه بشر و بلكه آنچه مخلوق و ممكن از نظر علمی احتیاج به آن داشتند به آن‌ها عنایت فرموده است و طبعاً كسی كه دارای این علوم باشد بر مردم امام است، حالا چه در آسمان‌ها باشد، چه در زمین باشد، چه در مقابل انبیاء باشد، چون حتی در روایت داریم كه انبیاء‌ نماینده آن‌ها هستند و چه در خردسالی و پیرمردی و در عالم رَحِم و در عالم ارواح و این‌ها باشند فرقی نمی‌كند، یعنی در هر حال دارای آن علومی كه مخلوق به آن‌ نیاز داشتند، در ابتدا داده شده است از نظر ملكوت، از نظر ظاهر هم در این دوران‌های مختلف بودند، كوچك آن ما بودیم، در عالم ارواح و در عالم ذر و در عالم رَحِم و در عالم دنیا و در عالم برزخ و در قیامت. بزرگ آن هم، آن‌ها بودند كه از اول خلقت، اول چیزی كه خدا خلق فرمود نور مقدس این‌ها بود و بعد آن‌ها در اطراف عرش پروردگار زندگی می‌كردند و هر وقت هم لازم بوده است خدا به آن‌ها مأموریت می‌داده است، به یكی از كُرات برای مدت كوتاهی تشریف می‌بردند كه مِنجمله كُره زمین ما هست و راهنمای مخلوق بودند. دیگر حالا ما بنشینیم بگوییم آیا وقتی كه یكساله بودند علم آن‌ها زیادتر بود، ده ساله كه شدند علم آن‌ها زیادتر شد، اصلاً نوبت به این حرف‌ها نمی‌رسد، یعنی از نظر اعتقادات ما نوبتی برای اینكه امام جواد در بچگی علم داشت، امام زمان در بچگی علم داشت، حضرت عیسی در روز تولد گفت: « إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ » (مریم/30) كجا تو بندگی خدا را كردی؟ تازه امروز متولد شدی؟ طبق آن چیزی كه ماها فكر می‌كنیم. « إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِی الْكِتابَ » خدا به من كتاب داده است، کتاب شما كجا است؟ تو اصلاً امروز متولد شدی « وَ جَعَلَنی » در گذشته‏ « نَبِیا » كجا است؟ البته این درباره پیغمبری است « وَ جَعَلَنی‏ نَبِیا‌ * وَ جَعَلَنی‏ مُبارَكاً أَینَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانی ‏» (مریم/31) كارهای بعدی كه باید در دنیا بكنم « أَوْصانی‏ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیا » « مادُمْتُ » در دنیا هستم. بنابراین كسی در این حد از معرفت كه باید داشته باشد، اگر داشته باشد، دیگر حالا امام جواد علیه‌السلام در خردسالی امام است یا در بزرگسالی، همیشه امام است.

سؤال: چرا عنوان ناطق و صامت داریم؟

جواب: حضرت امام حسین علیه‌السلام تا وقتی كه حضرت امام مجتبی بودند، با اینكه مثلاً شش هفت ماه با هم تفاوت سنی نداشتند، تا بودند ایشان حرفی نمی‌زدند. یعنی حرفی نداشت كه بزند. حرفی كه او می‌خواست بزند امام حسن (علیه‌السلام) می‌فرمود، حرف مخالف هم كه دو تا امام نمی‌شود با هم مخالف باشند، پس حرفی نداشتند كه بزنند، لذا حضرت سیدالشهداء از اول تولد تا وقتی كه حضرت مجتبی از دنیا رفتند ایشان حرفی نزدند، حرفی نداشتند بزنند، كاری نداشتند بكنند مگر مأموریتی از طرف امام مجتبی به ایشان داده می‌شد كه آن بحث دیگری است.

 

سؤال: منظور از این فراز در دعای افتتاح چیست؟ « یعْبُدُكَ لَا یشْرِكُ بِكَ شَیئاً » (بحارالأنوار/ج ‏24-ص167)

جواب: این تقریباً اقتباس قرآن است كه « یعْبُدُونَنی‏ لا یشْرِكُونَ بی‏ شَیئاً » (نور/55) همه ائمه علیهم‌السلام در عمل در تقیه بودند. همانطور كه برای شما مثال زدم، مرتب هم مثال زدم، كه صراط مستقیم ائمه اطهار هستند و در صراط مستقیم هم هستند،‌ اما گاهی همین اتوبان قم و تهران یك شخصی می‌آید یك خرابكاری می‌كند، یك بمبی می‌گذارد، یك انفجاری به وجود می‌آورد و جاده خراب می‌شود. بعد یك كنارگذری درست می‌كنند كه ماشین‌ها از آن كنار رد بشوند و دوباره داخل جاده بیایند. از زمانی كه پیغمبراكرم از دار دنیا رفت تا به حال، در صراط مستقیم خیلی بمب‌گذاری شده است و حتی الآن هم ماها داریم می‌گذاریم. حتی در لبنان بودیم یكی از علمای آن‌جا می‌گفت: یك دانشمندی مسلمان شیعه آمده بود می‌گفت: دین به درد اداره امور زندگی نمی‌خورد. مثل مسیحی‌ها كه دین را دارند، آن‌طوری باید دین را داشت. همه جای این‌ جاده حالا دیگر بمب‌گذاری شده است. ولی خود ائمه‌اطهار علیهم‌السلام عمل كردند و به ما هم گفتند عمل كنید. از كنارگذر عبور كنید، در جاده نمانید. حالا رسیدید به وسط جاده دیدید یك حفره‌ای این‌جا هست، مستقیم بخواهید بروید می‌افتید داخل حفره، ولی از كنار گذر یك راهی برای شما باز كردند می‌گویند از آن‌جا بروید، اسم آن را هم تقیه گذاشتند و گفتند: « التَّقِیةَ دِینِی وَ دِینُ آبَائِی » (بحارالأنوار/ج‏2-ص74) بنابراین همه ائمه از نظر قلبی نه، از نظر كاری، گاهی مجبور بودند از غیر صراط مستقیم حركت كنند و اطاعت قدرتمندان زمان خود را بكنند به خاطر حفظ خون شیعه و بقای دین مقدس اسلام، چون اگر می‌خواست دست به شمشیر ببرند دین مقدس اسلام تا حالا باقی نمی‌ماند، شیعه از بین می‌رفت. بنابراین تنها كسی كه تقیه را از بین می‌برد و جاده را آسفالت می‌كند، تمام حفره‌ها را از بین می‌برد، تمام كنارگذرها را داخل جاده می‌آورد، حضرت ولی‌عصر ارواحنافداه است. لذا ما می‌گوییم « مَكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ » (حج/41) خدایا امام زمان را یك امكاناتی بده، كه إن‌شاءالله می‌دهد، كه « یعْبُدُكَ لَا یشْرِكُ بِكَ شَیئاً » نه فرمان هارون‌الرشید در او مؤثر باشد، نه قدرتمندان زمان، نه رئیس جمهور آمریكا، نه هیچ كس، نتواند او را مجبور كند كه یك كاری را برخلاف صراط مستقیم انجام بدهد. این معنای « یعْبُدُكَ لَا یشْرِكُ بِكَ شَیئاً » است.

 

سؤال: همه افراد كه بر اثر حوادث ناگهانی مانند سیل و زلزله و تصادف می‌میرند وارد بهشت می‌شوند؟ اگر جواب منفی است تكلیف آن‌ها در آن دنیا چه می‌شود؟

جواب: این‌هایی كه با حوادث غیر مترقبه یا مترقبه است ولی ناگهانی است، از دنیا می‌روند ممكن است یك دسته از آن‌ها كه مستضعف نیستند، یعنی محقق هستند می‌توانند بفهمند دین یعنی چه، ولی تصمیم نگرفتند دینِ حق را قبول نكردند، نپذیرفتند، این‌ها را ممكن است خدای تعالی عذاب كند، حالا اگر یك قاتلی یك كسی را كشته است و فرار كرده است، رفته است یك جایی سقف روی سر او خراب شده است، او را آن زیر زنده گرفته‌اند، این‌جا بگوییم چون سقف روی سر او خراب شده است دیگر او را رها كنیم و قاتل نیست؟ قاتل، قاتل است، او را می‌برند و اعدام می‌كنند. یك كافرِ مرتدِ اهل تحقیقی كه در اروپا نشسته است یا در همین اندونزی و این‌طور جاها هست و سیل و زلزله و این‌ها می‌آید او را از بین می‌برد، او بدی‌هایی كه كرده است سر جای خود باقی می‌ماند، حالا ممكن است به خاطر اینكه زیر آوار مانده است و كُشته شده است یك تخفیفی در عذاب او بدهند وإلّا او را رها نمی‌كنند، بگویند باشد، حالا تو دیگر شهید هستی‌ ولی مسلمان‌های آن‌ها، مستضعفین آن‌ها و افرادی كه خلاصه امكاناتی نداشتند برای اینكه بتوانند به حقیقت برسند، ممكن است جواب مثبت باشد و خدای تعالی از آن‌ها بگذرد به خاطر همین كار آن‌ها، ولی غیر از این را عذاب می‌كند و شاید یك تخفیفی هم برای همین جریان به عذاب آن‌ها داده باشد.

 

سؤال: فرموده‌اند فرق بین اسماء خداوند و صفات الهی چیست و اینكه ائمه اطهار علیهم‌السلام فرموده‌اند: « نحن أسماء الله » یعنی چه؟

جواب: اسم یعنی نشانه، هر نشانه‌ای اسم خدا است، گاهی با الفاظ است مثلاً رحمان می‌گوییم، رحیم می‌گوییم. گاهی نه با موجوداتی كه خلق فرموده است. هر كدام از این‌ها اسم خدا هستند، نشانه خدا هستند « و فی كل شی‏ءٍ له آیةٌ » (بحارالأنوار/ج‏81-ص184) در هر چیزی برای خدا یك نشانه‌ای است. نشانه‌های خدا هستند، همه این‌ها اسماءالله هستند. اسم‌ها فرق می‌كند، گاهی خیلی طرف را نشان نمی‌دهد، مثلاً یك نفری هست كه اسم‌های زیادی روی او می‌شود گذاشت، مثلاً سفیدپوست، مرد، همین‌طور می‌آییم تا اسم او نزدیك می‌شود به یك شخص مثلاً حسین، حسن، بعد باز می‌خواهیم نزدیك‌تر بشود صفات او را می‌گوییم یا مثلاً پدر او چه كسی بوده است. اسماء الهی هم همین‌طور است، خیلی چیزها هستند، همه حیوانات نشانه‌های خدا هستند، حتی یك برگ درخت، هر ورقش دفتری است معرفت كردگار، یك برگ درخت، اما در میان همه مخلوقات انسان بیشتر نشانه خدا است، چون روی او بیشتر قدرت‌نمایی شده است، خدا بیشتر در وجود انسان برای خود نشانه گذاشته است، به خصوص روح او. در میان بشر، نوع بشر، ائمه‌اطهار علیهم‌السلام دیگر صددرصد نشانه خدا هستند، یعنی خدا را می‌خواهی ببینی به این‌ها نگاه كن « مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ » (بحارالأنوار/ج‏99-ص129) « مَنْ عَرَفَكُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ » (بحارالأنوار/ج‏8-ص337) چه می‌خواهی؟ در آینه عكس یك كسی افتاده باشد، قدی، حالا آن طرف دیوار است، مانع است كه شما خود او را ببینید، می‌گویند می‌خواهی او را ببینی، در آن آینه هست، به این نشانه كامل می‌گویند. ائمه اطهار این چهارده معصوم هستند، چون معصوم از جهل هستند، معصوم از گناه هستند، معصوم از هر چیزی كه آن‌ها را از خدا جدا بكند هستند، فقط ازلی نیستند، مخلوق هستند و بنده خدا هم هستند. پس أسماءالله، اسم اعظم پروردگار ائمه اطهار هستند. صفات خدا یعنی مثلاً خدا رحمان است، این می‌آید پخش می‌شود، دیگر مثل اسم نیست، خدا رحمان است، خدا چقدر رحمان است؟ بی‌نهایت. خدا رحیم است، خدا جبار است، خدا غفار است، این‌ها صفات الهی هستند، این صفات الهی در یك تقسیم به دو بخش تقسیم می‌شوند: یكی صفات فعل خدا است. این صفات فعل یا اسم فعل، اسماء‌ افعال خدا، این اسم خودِ خدا نیست، این را بدانید، صفت خودِ خدا نیست، كار خدا این اسم را دارد، مثلاً شما تا حالا كسی را كتك نزدید، به شما ضارب نمی‌گویند اما یك نفر را یك دست كتك زدید بعد به شما ضارب می‌گویند. قبلاً ضارب نبودید؟ نه من كسی را نزده بودم. حالا چرا ضارب شدید؟ برای اینكه زدم. قبلاً قدرت آن را نداشتید كه بزنید؟ چرا، قدرت آن را داشتم منتها پیش نیامده بود كه كسی را بزنم. خدای تعالی اگر تصور بشود كه می‌شود، یعنی به اعتقاد ما می‌شود، كه بود و هیچ چیز نبود، هیچ خلقی نبود، آن موقع اسم او خالق نبود، اسم او رازق نبود، چون به كسی روزی نداده بود، اسم او رئوف نبود چون به كسی رأفت نكرده بود، اسم او رحمان نبود اما قادر بر همه این‌ها بود. نگویید پس خدا ناقص بوده است، نه به خدا كاری نداریم، این كاری كه می‌كند، اسم آن این است. همانطوری كه مثال زدم، شما چرا ضارب شدید؟ برای اینكه زدید. این اسم آن كار شما است، نه اسم خودِ شما. اسم شما مثلاً آقا مرتضی است، این را كه می‌گویند مجموعه یك حقیقتی در ذهن شما می‌آید ولی وقتی گفتند سفیدپوست، می‌بینی كه سفیدپوستی تو به نظر می‌آید، وقتی به تو گفتند ضارب، آن كاری كه انجام دادی یعنی آن لحظه‌ای كه دست خود را بلند كردی و به صورت آن شخص زدی این اسم برای آن كار است، نه برای شما، به خاطر آن كاری كه شما كردید چون شما فاعل آن بودید این اسم را برای شما هم می‌گذارند، از این به بعد شما ضارب هستید، از این به بعد شما قاتل هستید، از این به بعد شما نجار هستید، از این به بعد شما بنّا هستید، دقت فرمودید؟ پس معنای اسماء پروردگار آن است، معنای صفات پروردگار این است و هر چه خدا صفت دارد بخشی از آن صفات فعل خدا است، یك بخشی از آن صفات ذات خدا است، صفات ذات آن صفاتی است كه هیچ وقت تصور نشود از خدا جدا بشود، صفات فعل هم آن صفاتی است كه تصور بشود كه یك وقتی خدا این‌طوری بود، یعنی این كار را كرده بود و یك وقت هم نكرده بود.

 

سؤال: در سوره مباركه حج آمده است « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنیرٍ » (حج/8) ظاهراً منظور از « هُدی » رسولان الهی و منظور از « كِتابٍ مُنیرٍ » كتب آسمانی می‌باشد، منظور از علم چیست؟ چون فلاسفه می‌گویند منظور فلسفه می‌باشد.

جواب: علم به معنای چیزی است كه انسان صددرصد یقین دارد. الآن روز است من عالِم هستم كه روز است، یعنی علم دارم به روز بودن، این را علم می‌گویند. حالا ضمن فلسفه باشد، ضمن دیدن خود شما باشد، حالا شما دارید می‌بینید روز است، این را فلسفه می‌گوید كه روز است؟ نه، دیدن خود شما است. مزه آبگوشت را می‌فهمید كه چیست، فلسفه گفته است مزه آبگوشت این است؟ نه، چشیدن شما است، این‌ها علم است، همه این‌ها جزء علم است. بعضی از مردم هستند كه یك چیزی را صددرصد نمی‌دانند ولی درباره خدا جدل می‌كنند، این را دارد خدا می‌گوید « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یجادِلُ فِی اللَّهِ » جدل كردن یعنی كاری كه انسان اطلاعی ندارد ولی پای آن ایستاده است و به معنای بحث كردن نیست تا اثبات كردن باشد « وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِی أَحْسَنُ » (نحل/125) اگر در قرآن هست، یعنی با آن‌ها بحث بكن، ولی گاهی انسان با علم بحث می‌كند و گاهی بدون علم. یك وقتی مثلاً شما یك دانشمندی هستید یك كسی هم جلوی شما نشسته است، هر چه شما می‌گویید می‌گوید نه، نه گفتن خیلی آسان است، بدون علم می‌گوید نه. مجادله می‌كنند درباره خدا، یعنی بحث و گفتگو می‌كنند، بحث و گفتگوی آن‌ها بدون علم است، یعنی به چیزی كه یقین ندارند همین‌طوری می‌گویند. كسی هم نیامده است این‌ها را راهنمایی بكند كه او علم داشته باشد و این‌ها به او اعتماد داشته باشند و او معصوم باشد، كه خوب گفتند رسولان الهی باشند، و نه كتاب منیری دارند چون هر كتابی هم راهنما نیست. الآن در كتابخانه همین‌جا شاید كل كتب ضالّه باشد. كتاب منیر باشد، نور افشان، نوردهنده، یعنی قلب شما را به علم برساند، به عقل برساند، چراغ هدایت باشد كه البته كتب آسمانی هم باقی نمانده است جز قرآن مجید كه حفظ شده است، به تصدیق تمام طرفداران كتب آسمانی. اگر كسی گفته باشد منظور از به غیر علم فلسفه است بعید نیست، حالا آن قسمت از فلسفه‌ای كه فقط بافتنی‌ها است و هیچ متكی به كتاب و كلمات انبیاء نیست آن‌ها باشد.

سؤال: در رابطه با آیه شریفه « مَنْ یشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یكُنْ لَهُ نَصیبٌ مِنْها » (نساء/85) دایره شفاعت در این آیه چیست؟

جواب: شفاعت همان معنایی را كه همیشه من معنی كردم و عرض شده است می‌باشد، یعنی جفت كردن یك چیزی كه نامناسب بوده است با یك چیز دیگر و اگر كسی این را خوب توانست جفت بكند، در را با پنجره جفت بكند و دیگر صدایی نداشته باشد و دَرز هم نداشته باشد، این شفاعت حَسَنه است. حالا اصطلاحاً و از نظر آیات قرآن شفاعت به كسی می‌گویند كه این شخص مثلاً یك جهنمی را بهشتی كرده باشد، یك منحرفی را به راه آورده باشد، یك انسان ناسالمی را سالم كرده باشد. اگر كسی این‌طور شفاعت كرد، چنین كاری كرد، یك نفری را هدایت كرد، به حقیقت رساند، او را با بهشت جفت كرد، با انسانیت او را جفت كرد، چون قیافه این انسان است، ولی انسانیت ندارد، با او صحبت كردید و این‌ها و او صفات حمیده‌ای پیدا كرد و انسان شد، این شفاعت است.

ایشان نوشته‌اند آیا می‌توان گفت كسانی كه معارف اهل بیت و كتاب‌های مفید در رابطه با تزكیه نفس را پخش می‌نمایند به نوعی شفیع عمومی مردم می‌باشند؟

جواب: كلی آن را عرض كردم، طبعاً این را هم شامل می‌شود. حالا پخش منظور ایشان یعنی اینكه كتاب‌فروش باشد؟ كتاب‌فروش مثل دلاك است، خدمت شما عرض شود كه هر سَری را می‌تراشد، همه گونه كتاب دارد اما اگر مقید باشد كه كتاب‌هایی كه دست مردم می‌دهد كتاب‌هایی باشند كه آن‌ها را شفاعت حَسَنه بكند بله شامل آن هم می‌شود.

 

سؤال: در مورد زلزله اخیر منطقه شرق آسیا گفته شده است كه هیچ حیوانی از بین نرفته است، آیا چون این‌ها هماهنگ با عالم خلقت هستند و گناه نمی‌كنند از وحی پروردگار استفاده كرده و خبردار شده‌اند یا حواس ظاهری آن‌ها قوّی‌تر از آن است كه مثلاً زیر سیل بیایند، زیر موج بیایند؟

جواب: البته این‌طوری نیست. من حالا نمی‌دانم گفته شده باشد، خیلی بعید است، چون ماهی‌ها، گاوها، گوسفندها بودند. البته آن‌ها از یك اطلاعات بیشتری از ما در این امور برخوردار هستند. دارد قضیه آن دانشمند و آن آسیابان را كه هوا گرم بود و می‌خواست بیرون بخوابد، آسیابان گفت بیا داخل بخواب، شب ممكن است باران بیاید. می‌گوید: من هرچه این طرف و آن طرف نگاه كردم دیدم نه ابری، نه هیچ چیز دیگری، اصلاً نشان نمی‌دهد كه آسمان امشب باران بیاید. گفتم: تو از كجا می‌گویی كه باران می‌آید؟ گفت:‌ این سگ من هر وقت می‌آید داخل می‌خوابد من می‌فهمم كه باران می‌آید و این امشب آمده است داخل خوابیده است. می‌گوید: ما اعتنا نكردیم و نصف شب دیدیم راست می‌گوید باران آمد. گاهی حیوانات از یك هوش فوق‌العاده‌ای كه من معتقد هستم– حالا بقیه می‌خواهند معتقد باشند یا نباشند- كه وحی الهی است و خدای تعالی آن‌ها را چون عقل كمی دارند، مستضعف هستند، ضعیف هستند، شما یك بچه كوچك دوساله‌ای داشته باشید به او می‌رسید دیگر، ولی بچه بیست‌ ساله را می‌گویی خود تو هر كاری می‌كنی بكن، با عقل خود حركت كن، لذا خدای تعالی به آن‌ها كمك می‌كند و كمك‌های خوبی هم می‌كند.

 

سؤال: لطفاً اگر امكان دارد بفرمایید آیا به جنینی كه قبل از چهارماهگی سقط شده باشد روح در قیامت تعلق می‌گیرد و اگر طفل قبل از تولد از دنیا برود شهید محسوب خواهد شد؟

جواب: درباره بچه‌ای كه قبل از چهارماهگی سقط می‌شود ممكن است خدای تعالی روحی برای این بدن منظور كرده باشد، ولی حالا روز قیامت همان روح را بیاورند متعلق به این بدن بكنند معلوم نیست و بعید است. در مورد طفلی كه قبل از تولد از دنیا می‌رود در روایات نداریم كه شهید محسوب بشود، ولی یك امتحانی در عالم برزخ برای او می‌گذارند، مثل بچه دبستانی می‌ماند كه از جلسه امتحان عقب مانده است یا زودتر آمده است، در بسته بوده و رفته است. یك امتحان خصوصی برای او می‌گذارند و بعد او را بهشتی یا جهنمی می‌كنند.

 

سؤال: در بعضی از آیات قرآن افراد بی‌ایمان و مشرك در روز قیامت كور محشور می‌شوند كه آیه شریفه نقل كرده است « وَ مَنْ كانَ فی‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبیلاً » (اسراء/72) در بعضی دیگر آیات افراد كافر در روز قیامت حقایق را می‌فهمند و می‌بینند « فَبَصَرُكَ الْیوْمَ حَدیدٌ » (ق/22)- البته « فَبَصَرُكَ الْیوْمَ حَدیدٌ » برای كفار نیست- می‌بینند و یا اینكه حضرت امیر علیه‌السلام فرمود: « یا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ یمُتْ یرَنِی » (بحارالأنوار/ج‏6-ص180) لطفاً بفرمایید جمع این آیات به چه صورت می‌باشد؟

جواب: این « یا حَارِ هَمْدَانَ » كه آیه نیست. این كه فرموده است: « وَ مَنْ كانَ فی‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبیلاً » « أَعْمی » اولی مربوط به شناخت حقایق هست، كور باطن را می‌گویند اما « أَعْمی » دومی كور باطن نیست، یعنی بعضی‌ها كه در دنیا كور بودند، این همه آیات الهی جلوی چشم آن‌ها هست انگار نمی‌بینند « وَ لَهُمْ أَعْینٌ لا یبْصِرُونَ بِها » (اعراف/179) این‌ها كور باطن هستند. كسی كه كور باطن باشد یكی از عذاب‌هایی- روایت دارد- كه پروردگار در روز قیامت او را دچار می‌كند، این است كه چشم ظاهری را هم از او می‌گیرد، خیلی مشكل است، در آن شلوغی و در آن هوای گرم، در آن جایی كه انسان نمی‌تواند تكان بخورد كور هم باشد، یا متكبرین به شكل مورچه درمی‌آیند كه زیر دست و پا پامال بشوند، این یك نوع عذابی برای آن‌ها است و این « أَعْمی » اول با « أَعْمی » دوم یك فرقی دارد اما با اینكه « وَ أَضَلُّ سَبیلاً » را كنار آن گذاشته است آن‌جا هم احتمال دارد كه خود را « أَعْمی » بداند. ببینید انسان به مجردی كه مُرد تمام حقایق را درك می‌كند، یعنی همه چیزها را می‌فهمد. الآن ما گرفتار این بدن هستیم، گرفتار این دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها و احساس كردن‌های خود هستیم، این‌ها حواس ما را به خود جذب كرده است، تا این‌ها از بین برود، تمركز پیدا بشود به یك جنبه‌های معنوی، همه آن‌ها به یاد ما می‌آید، یعنی همان درس‌های عالم أرواح به یاد ما می‌آید. بنابراین جمع آن خیلی ساده است، هر كس مُرد همه حقایق را می‌بیند. امام زمان خود را هم می‌بیند، حتی این « یا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ یمُتْ یرَنِی » كه حضرت علی می‌فرمایند، یعنی آن كسانی كه در زمان من می‌میرند من را می‌بینند. آن كسانی كه در زمان امام زمان ارواحنافداه می‌میرند آن‌ها امام زمان خود را می‌بینند. جمع آن هم همین چیزی است كه عرض كردم و « أَعْمی » روز قیامت یك نوع عذابی برای او هست و كسی كه كور باشد راه بهشت را هم گم می‌كند.

 

سؤال: تضاد حكمت و علم لَدُنّی را بیان بكنید. آیا ممكن است شخصی به حكمت رسیده باشد ولی دارای علم لَدُنّی نباشد؟

جواب: علم لَدُنّی یك اصطلاح غلطی است كه به زبان ماها افتاده است. علم لَدُنّی یعنی علمی كه از نزد من است، فلانی علم لَدُنّی دارد، یعنی چه؟ اصلاً آن را معنا كنید، همه شما الحمدلله از فضلا هستید دیگر، علم لَدُنّی را انسان‌های بی‌سواد می‌گویند. آن چیزی كه می‌بینید در قرآن درباره حضرت خضر می‌فرماید: « وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً » (کهف/65) خدا دارد می‌گوید، می‌گوید از جانب ما به او علمی داده شده است. این علم لَدُنّی، من یك وقتی دیدم در كتاب هم این را نوشته‌اند، كه فلانی دارای علم لَدُنّی بود، یعنی شاید علمی داشت که از ناحیه نویسنده كتاب بوده‌است، این‌طوری می‌شود دیگر، چون كتاب‌نویس، فلانی علم لَدُنّی داشت، یعنی از جانب من علمی داشت. حرف بسیار غلطی است. البته لفظ آن را من توضیح دادم. علمی كه از جانب خدا باشد، منظور آن‌هایی كه می‌گویند علم لَدُنّی آن علم می‌باشد « الْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاءُ » (مصباح‌الشریعه/16) این البته أعم از حكمت است، ولی با حكمت هم سازش دارد. هر علمی كه از جانب پروردگار باشد، این علم لَدُنّی است به اصطلاح، به آن معنا نه، از جانب خدا است. یك چیزهایی حضرت خضر می‌دانست كه خدا به او داده بود كه به حضرت موسی نگفته بود، با اینكه علم حضرت موسی هم از جانب خدا بود، ولی یك چیزهای خاصی به او داده بود. آن علم خاص كه از جانب خدا می‌رسد ممكن است گاهی حكمت باشد و گاهی حكمت نباشد، چون حكمت را این‌طور معنا كردند كه شناخت حقایق اشیاء كه از جانب پروردگار به انسان یا وحی می‌شود یا الهام می‌شود یا در اثر خلوص از چشمه كوثر به او داده می‌شود.

سؤال: فرق هدیه و فِدیه و صدقه و انفاق را بیان فرمایید.

جواب: به نظر من در این‌ها فقط فِدیه ممكن است معلوم نباشد وإلّا هدیه، هدیه است. شما اگر چیزی بلاعوض به یك كسی دادید به او هدیه دادید. معنای صدقه هم باز معنای آن پیش ما غیر از آن معنای واقعی آن است، هر كار خوبی كه نسبت به كسی كردید أعم از مالی یا گفتاری و به او دادید این صدقه حساب می‌شود، یعنی اسم آن صدقه است. زكات باشد صدقه است، هر كاری، یك ناهار به یك نفر دادی، به او نگو كه من به تو صدقه دادم چون دوست ندارد، البته بیخود بدش می‌آید، شما اگر بگویی كه من به تو مهربان هستم، این دوست دارد، ولی اگر بگویی من به تو ترحم می‌كنم دوست ندارد، در حالی كه هر دوی آن یك معنا دارد. بگویی روی مهربانی این حرف را به تو می‌زنم، طرف دوست دارد اما بگویی ترحماً به تو این حرف را می‌زنم دوست ندارد. این برای این است كه نمی‌فهمیم همین، خلاصه آن این است كه معانی را نمی‌فهمیم. صدقه بر هر چیزی الآن من كه این‌جا نشستم و برای شما صحبت می‌كنم، اگر چیزی فهمیدید از حرف‌های من و حرف‌های من قابل استفاده بود این صدقه‌ای است از طرف من برای شماها، اگر دوست ندارید هم دوست نداشته باشید. انفاق هم به معنای دادن چیزی از مال خود- كه انفاق بیشتر به مال گفته می‌شود- به دیگران است به طور استحباب، نه به طور وجوب، یعنی به خمس و زكات و این‌ها انفاق نمی‌گویند، اگر شما خمس دادید بگویند انفاق كرد، نه. كمتر حالا شاید هم إطلاق بشود ولی عرفی نیست، در عُرف عرب هم این معنا نیست. انفاق « الَّذینَ ینْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ » (آل‌عمران/134) اموال خود را در سرّی و یا علنی به مردم می‌دهند، این شخص را می‌گویند مُنفق، انفاق‌كننده. فِدیه به معنای فِدا دادن است، فِدا یعنی: « من نه، تو» این‌طوری است. اگر شما گفتید من به فدای تو، یعنی جان من برای تو، من نباشم ولی تو باش. قربان تو نه، آن معنا را نمی‌رساند، چون قربان از قرب است، یعنی نزدیك تو بشوم، یعنی مثلاً كنار تو بیایم بنشینم، این قربان شدن است ولی فِدا « بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی » مثلاً، با باء تفدیه می‌گویند، باء قربان شدن نمی‌گویند، ولی باء تفدیه هست، یعنی « بِأَبِی أَنْتِ » پدر من نباشد، ولی تو باش. نه اینكه پدر خود را بروم در هاونگ بكوبم و به تو بمالم، معنای آن این هم نیست، آخر چطور می‌شود؟ نه، تو پدر من هستی،‌ تو مادر من هستی، تو جان من هستی، یعنی ماها نباشیم ولی تو باشی. این معنای فِدیه است. خدا در قرآن می‌فرماید: اگر تمام كُره زمین را فِدا بدهند، بخواهند این‌ها از آتش جهنم نجات پیدا بكنند نمی‌كنند، مثلاً‌ چنین عباراتی در آیات قرآن مكرر هم داریم. فِدا یعنی او نباشد ولی تو باش، این است. بهترین معنا در فارسی، جمله‌ای كه بتوانیم جای فِدا بگذاریم تقریباً نداریم. مگر همین توضیحی كه من عرض می‌كنم، تو باش و من نباشم. تو باش پدر من نباشد، تو باش یعنی همه ما فدای تو. ما فارسی هم كه بخواهیم بگوییم باید همین را بگوییم، این هم معنای فِدیه است.

 

سؤال: آیا مصادیق انفاق چیزهای غیر مالی را نیز شامل می‌شود؟

جواب: عرض شد.

 

سؤال: در رابطه با نام‌گذاری ملائكه و أجنه سؤال می‌باشد. نامگذاری ملائكه به خصوص آن‌هایی كه اسم آن‌ها در قرآن نیامده است، مانند فُطرُس مَلك در چه زمانی و به وسیله چه كسانی انجام شده است؟

جواب: نام ملائكه خاص مثل جبرائیل و میكائیل و اسرافیل و این‌ها، یك بخشی از آن در قرآن نام برده شده است، یك بخشی از آن هم ائمه اطهار علیهم‌السلام اسم گذاشتند، مثل همین فُطرُس مَلك. دیگر ظاهراً غیر از این برای ما مدركیت ندارد، صحیح نیست ما اسم بگذاریم. مثلاً روی این دو ملكی كه موكل هریك از ما هستند رقیب، عتید. اسم بعضی از ملائكه را در قرآن گفته‌اند، بعضی‌ها را هم در روایات گفتند و همین اندازه، بقیه آن‌ها هم كه بی‌نام و نشان هستند. این ملائكه‌ای كه دائماً نازل می‌شوند و تدبیر امور می‌كنند و رزق مردم را به مردم تصویب اسباب می‌كنند تا برسد و خیلی از كارها و خدمت‌هایی كه این‌ها به طور كلی دارند كه « وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّینَا » (بحارالأنوار/ج‏18-ص345) ملائكه خدام ما هستند، خدام محبین ما هستند، این‌ها غالباً هم اسم می‌گذارند به خاطر اینكه مشخص بشود، لازم هم نیست مشخص بشود. جبرائیل چرا؟‌ میكائیل چرا؟ عزرائیل چرا؟ إسرافیل چرا؟ این‌ها كارهای خاص خیلی مهمی دارند لذا اسم آن‌ها را مشخص كردند، بقیه آن‌ها هم ضرورت ندارد كه مشخص بشود.

اگر آقایان سؤالی دارند وقت داریم.

 

سوال: آیا برای انس و جن امکان تجلی نور خدا مانند ائمه علیهم‌السلام وجود دارد؟

جواب: ظرفیت آن را ندارند. هیچ كس نمی‌تواند آن ظرفیت را در خود داشته باشد، یعنی همان‌طوری كه سؤال می‌شود آیا خدا می‌تواند یك خدای دیگری مثل خود درست كند، این‌جا هم همین‌طور است، آن‌ها باید همان شرایطی كه آن‌ها داشتند خدای تعالی برای این‌ها قائل بشود چرا، ممكن است مثلاً فرض كنید من مثال هم زدم، شما جلوی خورشید یك مُشت شیشه خورده بریزید، خورشید در همه این‌ها می‌افتد، شاید نور هم بدهد اما بالأخره خورشید نمی‌شود.

 

سوال: آیا این معلوماتی که خدای تعالی به ائمه علیهم‌السلام بعد از خلقتشان عنایت کردند با روح‌القدس فرق می‌کند؟

– جواب: حالا شما اسم آن را بگذارید روح‌القدس. در كتاب در محضر استاد یك توضیحاتی دادم.

« نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان یا الله یا الله یا الله یا الله » پروردگارا فرج امام زمان ما را برسان. ما را از بهترین اصحاب و یاوران او قرار بده. قلب مقدس او را از ما راضی بفرما. خدایا همه ما را عارف به حقوق اهل بیت و معارف آن‌ها قرار بده. پروردگارا به آبروی ولی عصر گرفتاری‌های ما برطرف بفرما. مریض‌های منظور شفاء كامل عنایت بفرما. مریضه منظوره الساعه، مریض منظور لباس عافیت بپوشان. اموات ما غریق رحمت بفرما.

« و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین ».

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۱۸ شوال ۱۴۲۵ قمری

اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

 

سؤال: آیا منظور از كلمه‌ی نورانیه در روایت « مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ » (بحارالأنوار/ج‏26-ص1) همان « الْعِلْمُ نُورٌ » (مصباح‌الشریعة/ص16) است، اگر این‌طور است پس با توجه به اینكه « العلم كل العلم » منظور معلومات در نزول اول، علم خداوند متعال در قلب مقدس امیرالمؤمنین علیه‌السلام جای گرفت و اینكه هر علمی كه هر جا صادر می‌شود، نور است و اگر آن منبع مقدس است، نتیجةً اینكه آن « مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیةِ » مساوی است با معرفتی بالعلم، و چون امام می‌فرماید، شناخت من با علم و نورانیت همان شناخت خدا است و شناخت كامل خداوند در حد ما بشر حاصل نمی‌شود، إلّا با معرفت كامل به مجسمه صفات خداوند كه همان امام علیه‌السلام هست، پس آیا صحیح است كه بگوییم « مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیةِ » یعنی « المعرفه كلّ معرفه معرفة الله عز و جل »؟

جواب: من سؤال را درست نتوانستم جمع و جور بكنم ولی جواب آن را می‌توانم جمع و جور بكنم. علم بدون تردید نور است و گاهی می‌شود، مثلاً علم به عالم مُلك است، گاهی علم به عالم ملكوت است و همین‌طور ممكن است انسان به هر چیزی عالِم باشد و ممكن است انسان به هر چیزی جاهل باشد. علمی كه خدا به پیغمبر خود عنایت كرده است و به علی‌بن‌ابیطالب عنایت شده است آن علم، همه چیزها است، همه امور است، یعنی ما همان طوری كه عرض كردیم چهارده معصوم علیهم‌السلام از آیات و روایات استفاده می‌شود كه معصوم از جهل هستند و هیچ جهلی در وجود آن‌ها نیست، البته نه در مقابل پروردگار، در مقابل آنچه كه بشر نیازمند به آن علم هست یا عالَم مخلوق نیازمند به آن علم هست، همه آن به پیغمبر اكرم داده شده است، یعنی در حقیقت، خدا قرآن را به پیغمبر داده است، قرآن هم « تِبْیاناً لِكُلِّ شَی‏ءٍ » (نحل/89) است، بیان‌كننده همه چیزها است، چون صریح خودِ قرآن است كه « تِبْیاناً لِكُلِّ شَی‏ءٍ » بنابراین در آن روایت « مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ » در یك بخش از علم است كه انسان اگر خدا را بشناسد و علمی پیدا بكند به معرفت خدا، این همان علمی است كه « الْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاءُ » البته مراتبی هم دارد و « الْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاءُ » أعم از معرفت خدا است و معرفت اولیاء خدا است و شاید حقایق اشیاء باشد، همان‌طوری كه دیروز هم بحثی بود كه فرق بین حكمت و فلسفه چیست؟ گفتیم: حكمت شناخت حقایق اشیاء‌ است به وسیله‌ی وحی و الهام، حالا چه مستقیم به خود طرف وحی شده باشد یا الهام شده باشد و یا به وسیله پیغمبر. بالأخره قرآن حكمت است و همان علم است و همان نور است، اما خیلی از علوم هست مثل علوم مادّی، ریاضیات، علم شیمی، علم فیزیك، امثال این علومی كه هست و بالأخره مادّی است، این‌ها هم نور است و در مقابل آن كسی كه جاهل است او تاریك است ولی این دانا است و نورانیت دارد اما آن نور خاصی كه « مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ » آن نیست. مطلب دیگری هم فكر نمی‌كنم در این سؤال باشد كه ما جواب نداده باشیم.

 

سؤال: منظور آیه شریفه « لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ » (نحل/112) چیست و لباس در این‌جا به چه معنا است؟

جواب: لباس به عنوان چیزی است كه به انسان پوشش می‌دهد. این لباس معمولی را هم كه لباس می‌گویند به خاطر همان پوشش است. بعضی‌ها مُلبّس به لباس گرسنگی هستند همیشه، یعنی یك انسان فقیری كه همیشه گرسنه است، همیشه ندار است، گاهی به لباس تقوا ملبّس می‌شوند، گاهی به لباس بدبختی، در آن روایت دارد كه « وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی » به عزت و جلال خود كسی كه به غیر من تكیه بكند، لباس ذلت را بر او می‌پوشانم، لباس ذلت. این لباس، یعنی یك پوششی به او می‌دهیم از ذلت، از فقر، از گرسنگی، از ترس، دائماً می‌ترسد، معنای آن این‌ها است و « لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ » منظور یعنی یك پوششی از جوع، از گرسنگی، از خوف پیدا می‌كند، یعنی همیشه این‌طوری است، در این حال است، در این خصوصیت است.

 

سؤال: آیا این مطلب صحت دارد كه بعضی از اولیاء خدا در گذشته از دخانیات استفاده می‌كردند، مثلاً گوینده‌ای در یك نوار در نقل تشرفی از علامه بحرالعلوم رحمة‌الله‌علیه بیان می‌كند كه قلیان می‌كشید. اگر این مطلب صحت دارد لطفاً بفرمایید حكمت آن چیست؟ آیا حداقل جزو موارد لغو محسوب نمی‌شود؟ آیا این گونه موارد از طریق وحی یا الهام به اولیاء خدا فهمانده نمی‌شود؟

 

جواب: اولاً اولیاء خدا را شما فكر نكنید كه در حد معصومین علیهم‌السلام هستند، همین‌قدر كه انسان تمام كارهای را روی محبت به خدا صحیح انجام داد، ولی خدا است. ولی عبارت از این است كه یك فردی به خدای تعالی محبت داشته باشد و روی همان محبت هم دستورات الهی را عمل بكند، این ولی خدا می‌شود. الآن شما در زیارت حضرت ولی عصر ارواحنافداه می‌گویید: « یا مَوْلَای أَنَا مَوْلَاكَ » (بحارالأنوار/ج‏99-ص216) حالا چه كسانی می‌گوییم؟ حتی معصیت‌كاران هم همین زیارت را می‌خوانند، یا « أَنَا وَلِی لَكَ » (بحارالأنوار/ج‏99-ص82) من ولی تو هستم. كسی هم كه ولی امام زمان شد، ولی خدا هم هست، دیگر آن دو تا با هم فرقی نمی‌كنند. پس اولاً ولی خدا ممكن است اشتباه بكند، ثانیاً آن وقت‌ها به ضررهای سیگار و قلیان و دخانیات تا این حدی كه ما الآن به آن رسیدیم، آن‌ها نرسیده بودند. مثلاً تصور می‌كردند كه اگر نكشند، چون در آن زمان فرق بین أخباری و فقیه و مجتهد همین بود كه شُرب توتون را فقها جایز می‌دانستند و أخباری‌ها جایز نمی‌دانستند، حرام می‌دانستند، در نتیجه هر مجتهدی كه خیلی إباء داشت از سیگار كشیدن و از قلیان كشیدن، می‌گفتند أخباری است، و خود این تهمتی بود كه به آن‌ها زده می‌شد، یا أخباری‌ها همیشه تحت الحنک می‌انداختند. حالا فهمیدند كه سیگار كشیدن یا به طور كلی دخانیات ضرر زیادی دارند كه اگر این ضررهایی كه می‌نویسند و می‌گویند باشد، یقیناً حرام است، یعنی آن‌ها هم اگر به این ضررها می‌رسیدند حرام می‌دانستند. البته جواب سؤال ایشان این‌ها نیست، جواب آن این است كه، یعنی ایشان می‌گویند كه لغو است، درست است، جزو برنامه‌های اولیاء خدا این نیست كه كار لغو نكنند، دقت كردید؟ یعنی آن مرحله پایین ولی خدا این است كه لغو، یعنی كار بیهوده، آن را انجام می‌دهند، می‌شود بگوییم از اولیاء‌ خدا است، البته به یك مقامی كه خیلی بالا است، برسند شاید این كارها را نكنند. من به یكی از مراجع اعتراض كردم، گفتم: شما چرا سیگار می‌كشید؟ گفت: من در جوانی درست است اشتباه كردم، عادت كردم به سیگار كشیدن، ولی الآن اگر سیگار نكشم، حافظه خود را از دست می‌دهم، یعنی حتی حمد و سوره نماز خود را فراموش می‌كنم و لذا روی اجبار می‌كشم، به عنوان دارویی می‌كشم، حالا بعضی‌ها این‌طوری هستند، به هر حال اگر جنبه ضرورت پیدا كرد، جنبه دارویی پیدا كرد، یا از ضرر آن اطلاع نداشتند منافات ندارد كه این‌ها بكشند و شماها كه جوان هستید از حالا تصمیم بگیرید به اینطور مسایل عادت نکنید، البته دوستان ما در سراسر جمعیت خود، یكی از شرایط ما این است كه سیگار نكشند، از اول عادت نكنند تا وقتی كه به مقام عبودیت رسیدند، ولی خدا شدند دیگر مشكلی از این جهت مثل این مرجعی كه عرض كردم، نداشته باشند. به یكی از مراجع گفته بودند كه شما چرا فتوا به حُرمت سیگار با این همه ضررهای آن نمی‌دهید؟ ایشان فرموده بود: من چطور بگویم حرام است و حال آنكه بین دو تا انگشت من الآن سیگار است. البته جریاناتی هم از سید بحرالعلوم و این‌ها كه نقل می‌كنند معلوم نیست راست باشد، این را هم ضمناً بدانید. شاید سیگاری‌ها یا قلیانی‌ها درست كرده باشند، برای اینكه كار خود را تصحیح كنند. البته مراجعی در زمان خود ما بودند و حتی خود من دیدم، آن جواب اول را برای این جهت دادم كه هستند ولی حالا مثل سید بحرالعلوم كه واقعاً از بزرگان از اولیاء خدا بود شاید دروغ باشد، شاید نباشد و شاید هم زیاد اهمیت ندادند، مثلاً برای رفع خستگی، یك فكر این‌طوری هم در بین سیگاری‌ها هست، در قلیانی‌ها هست كه خیلی كه خسته می‌شوند، ضرر اگر نداشته باشد و برای رفع خستگی باشد شاید اشكالی نداشته باشد، جزء مسائلی باشد كه فایده هم دارد، رفع خستگی می‌كند، این‌طوری باشد.

سؤال: در آیات این هفته خداوند می‌فرماید: ما برای شما مثال روستایی را می‌زنیم كه در این روستا رزق و روزی و آرامش و امنیت بود، این دو نعمت الهی یعنی روزی و رزق و آرامش روحی تا چقدر در تزكیه نفس تأثیر دارد؟

جواب: در تزكیه نفس از همان اولی كه انسان وارد برنامه می‌شود باید آرامش داشته باشد، لااقل آرامش روحی را باید داشته باشد و اگر آن روایت « الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ وَ تَقْدِیرُ الْمَعِیشَةِ » (الكافی/ج‏1-ص32) انسان تقدیر معیشت بكند، برای رزق و روزی هم طبعاً تقدیر كرده است، معنای تقدیر هم این است كه همان اندازه كه درمی‌آوری خرج كن یا همان اندازه كه خرج می‌كنی دربیاور، هر دوی آن می‌شود. مثلاً حساب كن ببین ماهی چقدر خرج داری، سالی چقدر خرج داری كوشش بكن كه به اندازه همان خرج خود درآمد داشته باشی یا بر عكس، مثلاً فرض كنید درآمد زیادی داری، بی‌حساب درآمد داری، دیگر حالا نگو چون ما پولدار هستیم باید هر كاری، هر اسرافی را بكنیم، نه به اندازه خرج خود، به اندازه‌ای كه باید خرج كنی، خرج كن، اسراف نكن. هم می‌شود گفت به اندازه درآمد خود خرج كن و هم به اندازه خرج خود درآمد داشته باش. درآمد نمی‌گویم بقیه آن را برو در خانه بخواب، حالا یك نفر مثلاً یك زمینی خرید ده میلیون استفاده كرد، دیگر حالا یك سال او را بس است و برود در خانه بخوابد، نه، این بقیه را در راه خدا بدهد، در كارهای خیر صرف كن، یك خدمتی به خلق بكن و امثال این‌ها. اگر تقدیر معشیت به طور كلی انجام شد از آن جهت هم شما آرامش رزق و روزی پیدا می‌كنید. این پول را از این جا می‌گیرید و این‌جا هم خرج می‌كنید، راحت. دیگر هیچ غصه‌ای، مسئله‌ای ندارد، نه بدهكاری دارید، نه طلبكار دارید و نه از كسی پول طلب دارید. آرامش روحی هم كه عرض كردم وقتی وارد تزكیه نفس شدید، چون اول جمله‌ای كه به شما گفته می‌شود این است كه واجبات خود را انجام بده، محرّمات را ترك كن. انسان واجبات خود را انجام بدهد، محرّمات خود را ترك كند، قدم هم در راه تزكیه نفس بگذارد، إن‌شاءالله جزء صالحین می‌شود و وقتی جزء صالحین شد دیگر چه می‌خواهد، آرامش پیدا می‌كند. دلهره هم نباید داشته باشد، چون باید یأس از رحمت پروردگار نداشته باشد.

 

سؤال: آیا از بین بردن یك صفت رذیله‌ای كه در عالم ذر كسب كرده‌ایم، مشكل‌تر است یا از بین بردن صفت رذیله‌ای كه در این دنیا پس از تولد كسب می‌كنیم؟

جواب: در عالم ذر معلوم نیست كسی صفت رذیله‌ای كسب كرده باشد، كار بد كرده است، ولی صفت رذیله را ما نشنیدیم كه در آن عالم كسب كرده باشد. همه صفات رذیله‌ای كه كسب می‌شود، از اول تولد است، حتی از روز اول تولد است تا وقتی كه مكلف می‌شود. علت آن هم این است كه در دنیا بچه ایمانی ندارد كه خود را از بدی‌ها، صفات رذیله حفظ كند و خواهی نخواهی در زندگی هر انسانی یك مسائلی هست. شما در یك خانواده‌ای در خانه سلمان متولد بشوید و مادر شما هم فرض كنید، بهترین زن‌های عالم باشد. اما شما عقل اینكه برای خدا تمام كارهای خود را بكنید ندارید یا این صفت بد است و آن صفت خوب است را ندارید، ظرف آن هم هست، آن درّاكه هم هست، بدان كه انسانی را قوه‌ای است درّاكه، درك می‌كند، معنای آن این است كه هر چه می‌بیند درك می‌كند، مثلاً می‌بیند فلان بچه یك اسباب‌بازی خوبی دارد، شما می‌بینید كه طمع در او به وجود می‌آید، می‌بینید كه حسادت در او به وجود می‌آید، اگر به او ندهند حسادت می‌كند. همه‌ی صفات رذیله در همین مدتی كه ایمان او ضعیف ولی درّاكه او قوّی است، در او پیدا می‌شود، لذا بر همه مردم واجب است كه تزكیه نفس كنند. چرا؟ به خاطر اینكه این صفات در او به وجود آمده است. حالا كه با خدا ارتباط پیدا كرده است، متوجه می‌شود كثیف شده است، مثل اینكه شما در یك جای كثیفی زندگی بكنید، خواهی نخواهی به در می‌خورید، به دیوار می‌خورید، اصلاً هوای آن آلوده است، این‌هایی كه در تهران زندگی می‌كنند گاهی می‌گویند ما سرفه كه می‌كنیم، أخلاط ما پُر از سیاهی است، این‌ها دیگر ضرورت زندگی در دنیا است با نداشتن مدافع، دفاع، یعنی شما نمی‌توانید از خود دفاع بكنید كه این صفات رذیله در شما به وجود نیاید. پس در دنیا برای انسان صفات رذیله‌ای طبعاً به وجود می‌آید و در عالم ذر نیست و در همین دنیا وقتی كه مكلف شد واجب است كه صفات رذیله را از خود دور كند.

 

سؤال: آیا عبارت « سَلَامٌ عَلَى آلِ یاسِینَ » (بحارالأنوار/ج‏13-ص401) جزء زیارت آل یاسین است؟

جواب: از ظاهر عبارت استفاده می‌شود كه نه، چون امام علیه‌السلام می‌فرماید: همان‌طوری كه خدا سلام به ما گفته است، شما هم به ما سلام بگویید كه « سَلَامٌ عَلَى آلِ یاسِینَ » البته می‌خوانند « سَلَامٌ عَلَى آلِ یاسِینَ » احتمالاً این جزو زیارت نباشد و از « السَّلَامُ عَلَیكَ یا دَاعِی اللَّهِ » (بحارالأنوار/ج‏53-ص171) جزو زیارت حساب می‌شود.

 

سؤال: آیا وعیدهایی كه خدای تعالی با قَسَم فرموده است، ممكن است مورد عفو پروردگار قرار گیرد؟

جواب: وعید حق است، یعنی خدا نمی‌خواهد مثلاً به دروغ وعید را بگوید، وعید را كه می‌دانید، یعنی وعده به عذاب. شما به بچه خود، واقعاً هم تصمیم دارید، حق او هم هست، به بچه خود می‌گویید به خدا قسم برسم منزل تو را می‌كُشم، این‌طوری می‌گویید، ولی بعد او را عفو می‌كنید، اصلاً‌ عفو برای وقتی است كه طرف مستحق باشد و قَسَم هم درباره استحقاق طرف است. بنابراین وعیدهایی كه خدای تعالی با قَسَم هم فرموده باشد، قابل عفو است و اصلاً‌ عفو پروردگار در مقابل حق است، نه اینكه در مقابل باطل یا ترساندن طرف باشد، نه، آن جایی كه می‌فرماید: این‌ها را ما حتماً جهنم می‌بریم، حتماً هم جهنمی هستند، منتها خدا عفو می‌كند. اصلاً معنای وعید همین است كه قابل عفو است و عفو آن هم خوب است. یكی از اسماء خدا « عَفُوْ » است.

 

سؤال: چرا با توجه به اهمیت صلوات، جزو اركان نماز نمی‌باشد؟

جواب: اركان به معنای پایه‌های یك چیزی است، رُكن یعنی پایه. شما می‌گویید با توجه به اینكه این آهن‌های این ساختمان جزو اركان این ساختمان است، چرا روی این‌ها را پوشاندند؟ به آن توجه ندادند؟ می‌گوییم به خاطر اینكه درست است اركان است، ولی اولاً اگر آن نباشد این ساختمان هم خراب می‌شود، حرفی هم در آن نیست، اركان چیزهایی است كه اگر نباشد، نماز نیست، چون نماز بی‌ركوع و بی‌سجده و بی‌قیام و بی‌تكبیرة الإحرام، نماز نیست، نماز را درست كن، وقتی كه نماز درست شد، نماز مغزی دارد و آن دعا است و در تمام نماز هم جز صلوات دعای دیگری ما نداریم. از اول الله أكبر تا سلام دعای واجبی كه اگر عمداً نگفتی، نماز تو باطل است ما نداریم. می‌گویید قنوت، قنوت مستحب است. صلوات در ركوع و سجود مستحب است، « اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ‏ » (فاتحه/6) این جزو دعا نیست، به عنوان قرآن باید بخوانیم. فقط صلوات است كه هم دعا است و هم به اصطلاح واجب است. دقت كردید؟ و این به خاطر این است كه مغز هر عبادتی دعا است « مُخُّ الْعِبَادَةِ » (بحارالأنوار/ج‏90-ص300) نماز هم یك مغزی دارد كه آن دعا است. الآن در بدن شما یك مغزی وجود دارد، ممكن است آن نباشد، ولی اركان بدن شما باشد، یعنی شما با مغز مشخص نمی‌شوید، بلكه با بدن مشخص می‌شوید و مربوط به اهمیت نیست، مربوط به این است كه نماز، وقتی تشكیل می‌شود كه این اركان را داشته باشد.

 

سؤال:‌ علت قرار گرفتن رمز عدل و احسان و « إیتاءِ ذِی الْقُرْبى ‏» (نحل/90) و نهی از فحشاء و منكر و بغی در آیه شریفه كه در ردیف هم قرار گرفته است، چیست؟

جواب: عدل یعنی عدالت كردن، این كه معلوم است. احسان یعنی نیكی كردن. « إیتاءِ ذِی الْقُرْبى‏ » یعنی به ذی القربی كمك كردن و صله رحم كردن. « وَ ینْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْی » كه این سه چیز را امر كرده است و فحشا و منكر و بغی را خدای تعالی نهی كرده است. ردیف این سه تا كه درست است، ردیف آن سه تا هم كه درست است، نمی‌دانم كجای آن مشكل دارد؟ آن سه تای بالا خوبی است و این سه تا بدی است دیگر. بدی‌ها را نهی كرده است و خوبی‌ها را امر كرده است. این‌ها ردیف است، اصلاً با هم هستند. عدالت، احسان، یعنی اگر شما عدالت كردید با نیكی احسان، الآن اگر بخواهیم آن را وصل كنیم به هم، با نیكی عدالت كن. گاهی می‌شود یك كسی، می‌خواهد یك كسی را بزند‌، آن یكی را هم می‌زند كه هر دوی این‌ها مساوی كتك خورده باشند، به احسان باشد و ذی القربی را هم عدالت و هم احسان باید باشد. این‌طوری می‌شود آن را ردیف كرد، حالا من درست تفسیر هم در این خصوص ندیدم. فحشا و منكر و بغی هم همین‌طور است، فحشا مثلاً كارهای گناه علنی را می‌گوید، مُنكر كارهای شخصی بد است و بغی هم مربوط به تجاوز به دیگران است، از این جهت باید ردیف بشود. یعنی به هر شكلی به طرف ذی‌القربی برود. من به هر شكل را گفتم برای همین است. هم به آن‌ها كمك كنید، هم صله رحم بكنید، آن كسانی كه با شما صاحب قرابت هستند، قوم و خویش هستند. إیتاء یعنی همان رفتن به طرف آن‌ها، دوری نكردن از آن‌ها است. حالا گاهی می‌شود رفتن به طرف آن‌ها این است كه بروید پول به آن‌ها بدهید، خوراك به آن‌ها بدهید، آن‌ها را دعوت بكنید. « إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إیتاءِ ذِی الْقُرْبى‏ وَ ینْهى‏ » همه این‌ها « یأمُرُ » با واو عطف همه این‌ها را به هم عطف داده است. « یأْمُرُ بِالْعَدْلِ، یأمُرُ بالْإِحْسانِ، یأمُرُ بِإیتاءِ ذِی الْقُرْبى » و « إِنَّ اللَّهَ ینْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْی » یعنی « و ینْهی عَنِ الفَحْشاءِ، و ینْهی عَنِ الْمُنْكَرِ و ینْهی عَنِ البَغْی »

 

سؤال: با توجه به آیات و روایت، در مقام بلند حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام آمده است، مانند غضب آن حضرت، غضب خدا و یا فاطمه زهرا حوض كوثر است و یا اینكه حضرت فاطمه شب قدر الهی است، آیا می‌توان گفت كه اداره تمام مخلوقات، در تمام ساعات تا ابد زیر نظر و دستور آن حضرت است، مخصوصاً برنامه مخلوقات زمین در شب قدر یا برنامه عالم برزخ؟

جواب: این چه ارتباطی به غضب حضرت زهرا دارد؟ من این قسمت را نفهمیدم. این‌ها فضائل حضرت زهرا علیهاالسلام است، ولی بیان نمی‌كند كه تمام مخلوقات زیر نظر حضرت باشند. تمام مخلوقات از هر جهت زیر نظر امام وقت خود هستند و الآن هم در زیر نظر امام زمان هست و همه آن‌ها هم « كلّهم نور واحد » هستند « أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ كُلُّنَا مُحَمَّدٌ » (بحارالأنوار/ج‏26-ص6) همه آن‌ها یكی هستند، حالا بیاییم بگوییم تنها زیر نظر حضرت زهرا است، این جدا كردن حضرت زهرا از سایر معصومین است. همه آن‌ها كوثر هستند، همه آن‌ها از یك جا وحی و الهام می‌گیرند، همه آن‌ها یك نور هستند، معنای یك نور همین است دیگر.

 

سؤال: لطفاً حكم نگاه كردن به فیلم‌های خارجی، فیلم‌های ایرانی و برنامه‌هایی كه برای كودكان از تلویزیون پخش می‌شود و موسیقی‌هایی كه می‌گذارند را دقیقاً بیان كنید.

جواب: متأسفانه تنها كاری كه نمی‌توانیم دقیقاً‌ عرض كنیم همین است كه همه را هم شما گفتید. فیلم‌های خارجی اگر آموزنده باشد اشكالی ندارد، ولو در آن‌ها زن‌های سربرهنه باشد، چون آن‌ها مسلمان نیستند اشكالی ندارد، مخصوصاً اگر آموزنده باشد و لغو نباشد. فیلم‌های ایرانی اگر پوشیده نباشند و مخصوصاً موهای آن‌ها دیده بشود چون آن‌ها زن‌های شناخته‌شده‌ای هستند مثل عكسی است كه شما از یك زن نامحرمی می‌بینید اشكال دارد. برنامه‌های كودك به طور كلی اگر برای بچه آموزنده است، بسیار خوب است، مخصوصاً‌ كارتون باشد كه آن‌ها دیگر اصلاً سر برهنه و برهنه بودن بدن ندارد، دیگر كارتون چیست كه حرام و حلال آن چه باشد. موسیقی‌هایی هم كه می‌گذارند اگر با إذن ولی فقیه باشد، ولایت فقیه ایجاب می‌كند كه بگوییم اشكال ندارد، مگر اینكه خود ولی فقیه بگوید اشكال دارد.

 

سؤال: صفا و صمیمیت با دوستان سالك إلی الله در چه اندازه جایز است؟

جواب: تا اندازه‌ای كه سر تو كلاه نرود و تو هم سر او را كلاه نگذاری. چون بعضی‌ وقت‌ها صفا و صمیمیت یك طرفه است، انسان با یك نفری صفا و صمیمیت دارد كه سر او كلاه بگذارد یا طرف آن قدر صفا و صمیمیت خرج می‌دهد، كه سر او كلاه می‌گذارند. اولاً آن كسی كه می‌خواهد صفا و صمیمیت با دیگری پیدا بكند، دو طرف باید آن‌چنان به هم اطمینان داشته باشند كه هرچه برای خود می‌خواهد، برای او هم بخواهد و او هم هرچه برای خود می‌خواهد، برای این بخواهد. چنین حالتی كه واقعاً باشد وإلّا بخواهد فرضیه باشد و تئوری باشد و نمی‌دانم همین‌طور سربندی باشد این صفا و صمیمیت اصلاً درست نیست.

ائمه علیهم‌السلام در بخشش یك طرفه بودند، اگر بخواهد دوطرفی باشد، یعنی این صفا و صمیمیت یك طرفی، چرا « وَ یؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ » (حشر/9) آخر ایشان نوشتند با دوستان سالك إلی الله وإلّا ائمه علیهم‌السلام همین سوره « هَلْ أَتى‏ » (انسان/1) كه می‌فرماید: « وَ یطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكیناً وَ یتیماً وَ أَسیراً » (انسان/8) اسیر آن یقیناً غیر مسلمان هم بوده است. یك وقت هست كه انسان می‌خواهد ایثار بكند، ایثار غیر از صفا و صمیمیتی است كه بین دو نفر برقرار می‌شود، این صفا و صمیمیت را ایشان سؤال كردند كه بین دو نفر برقرار می‌شود. ایثار و بخشش، مثلاً شما اعلام می‌كنید كه ما امشب افطاری می‌دهیم همه بیایند، حالا می‌بینید یك انسان فاسقی هم آمده است، شما به او به عنوان صفا و صمیمیت كه نگفتید بیاید، مهمانی دعوت كردید، می‌خواهید به او خوراك بدهید، غذا بدهید، آن بحث دیگری است، بحث انفاق است. ائمه اطهار علیهم‌السلام با مردم صفا و صمیمیتی به این معنا نداشتند كه دوطرفی باشد، مگر بین خود آن‌ها، وإلّا انفاق می‌كردند. چرا علی بن ابیطالب انفاق می‌كرد به مسلمان، غیر مسلمان « وَ اصْطِنَاعُ الْخَیرِ إِلَى كُلِّ بَرٍّ وَ فَاجِرٍ » (بحارالأنوار/ج‏71-ص401) در روایت هست كه انسان همیشه باید كار خوب نسبت به انسان‌های خوب و انسان‌های بد داشته باشد. یعنی حضرت امیر علیه‌السلام با ابن ملجم كه آمدند او را بیدار می‌كنند می‌گویند: بلند شو نماز خود را بخوان، این‌طوری نخواب، او را نصیحت می‌كنند، صفا داشتند؟ صمیمیت داشتند؟ معنای صفا و صمیمیت این‌ها نیست.

 

سؤال: حالات و رفتار من در خانه با اهل بیت خود با زمانی كه در بیرون و با دوستان و اساتید خود هستم خیلی فرق دارد، آیا این معنای دورویی است؟

جواب: این فرق كردن طبیعی است، یك احتراماتی انسان با دوستان خود دارد، اگر روحانی است مثلاً مقید است كه با عبا و عمامه باشد و اگر روحانی نیست با لباس خود باشد. در خانه نمی‌تواند این‌طوری باشد، لباس خود را درمی‌آورد. انسان با زن خود یك طور دیگری برخورد می‌كند تا با غریبه‌ها. این‌طور فرق‌ها طبیعی است و اشكالی ندارد، اما اگر اخلاق او فرق می‌كند، یعنی با مردم خیلی می‌گوید و می‌خندد و خیلی خوش است ولی با زن و بچه خود خیلی بداخلاق و تند است، این بد است و باید خود را اصلاح كند.

 

سؤال: آیا بندگی هم مراتبی دارد، مثل عام و خاص و خاص‌الخاص، اگر هست بفرمایید؟

جواب: بندگی البته مراتبی دارد، اما بندگی وقتی كه صددرصد محقق شد، دیگر نمی‌تواند مراتبی داشته باشد. یك وقت هست انسان بنده خدا است كه معصیت هم می‌كند، مثلاً چطور؟‌ خودِ خدا اسم گذاشته است « قُلْ یا عِبادِی الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ » (زمر/53) ای بندگان من، حتی به خود هم نسبت می‌دهد، كه اسراف كردید، یعنی زیاده‌روی كردید در گناه، از رحمت خدا مأیوس نشوید. این را می‌بینید بنده است. یك بنده هم هست كه « وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً » (فرقان/63) كه آن صفات بندگی كامل را می‌گوید « وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً » « وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً » (فرقان/72) این‌ها در مورد آن‌ها هست، این هم یك بنده است. بنده‌ی وسط هم هست، كه خلاصه وقتی آن نهایت درجه بد را گفتند بنده و این را هم گفتند بنده، این وسط دیگر به طریق أولی این‌ها كه بعضی وقت‌ها گناه می‌كنند، بعضی وقت‌ها كه خدای تعالی « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذینَ اصْطَفَینا مِنْ عِبادِنا » (فاطر/32) ببینید « مِنْ عِبادِنا » آن‌هایی را كه خدا انتخاب كرده است از میان بندگان، آن‌ها « فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیراتِ » یك عده آن‌ها « سابِقٌ بِالْخَیراتِ » كه همه خوبی‌ها را انجام دادند كه منظور ائمه اطهار هستند. یك عده از آن‌ها « مُقْتَصِدٌ » كه هم اعتقاد آن‌ها خوب است و هم گناه می‌كنند. یك عده هم ظالم به نفس هستند كه اصلاً « الَّذِی لَا یعْرِفُ الْإِمَامَ » (کافی/ج1-ص185) امام را هم نمی‌نشناسند، تازه این‌ها مصطفین از میان عباد هستند، پس ببینید خودِ عباد چه هستند؟ عباد دیگر به طریق أولی به این سه دسته تقسیم می‌شوند. بنابراین تعبیر عام و خاص و خاص‌الخاص بشود ردیف كرد، با همین سه دسته‌ای كه الآن من عرض كردم، مهم نیست ولی معمولاً گفته نشده است و چون یك چیز كلی نیست، بنده كاملِ حساب‌شده آن كسی است كه هیچ گناهی نكند و همه واجبات خود را هم انجام بدهد، ولی خدای تعالی از روی لطف و رحمت خود به معصیت‌كارهایی كه در نهایت درجه- حتی در معصیت- اسراف‌كار هستند، به آن‌ها هم بنده گفته است، از باب محبت، همانطوری كه شما به یك انسان معصیت‌كار محبت می‌كنید، مثلاً می‌گویید برادر عزیز این كار گناه را نكن، خدای تعالی هم روی لطف و محبت خود این لطف و عنایت را فرموده است.

 

سؤال: آیا از كلام مبارك « وَ ذِكْرُهُ شِفَاءٌ وَ طَاعَتُهُ غَنَاءٌ » (بحارالأنوار/ج‏87-ص62) صحیح است برداشت شود كه به یاد خداوند باشیم یا این ذكر مانع سیئات و مكروهات باشد تا شفاء یعنی شفاعت- البته شفاء با شفاعت فرق می‌كند- یعنی جفت و جور با حقایق بشویم؟

جواب: شفاء از شَفَی می‌آید، این از شَفَعَ می‌آید. شفاعت با عین است، شفاء دیگر عین ندارد، طلبه‌ها می‌دانند، البته این شخص شاید طلبه نباشد. این كه معلوم است، پس یعنی جفت و جور با حقایق شویم، نه، معنای آن این نیست « وَ ذِكْرُهُ شِفَاءٌ » شفاء به معنای این است كه نجات از یك مرض، حالا ممكن است نجات از مرض روحی باشد، چون آن را هم شِفاء می‌گویند، اما با شفاعت هیچ ارتباطی طبعاً این جمله ندارد. خدمت شما عرض شود كه، ذكر خدا شفاء امراض بدنی و روحی است، هم به یاد خداوند بودن و هم روایت دارد كسی كه یك كسالتی پیدا می‌كند، می‌تواند صد مرتبه بگوید « یا سَلام » كه از حضرت رضا روایت شده است و إن‌شاءالله از آن مرض شفاء پیدا می‌كند.

 

سؤال:‌ آیا خانمی كه دوست داشته است در آن دنیا همسر یك ولی خدا باشد، می‌تواند در بهشت با ایشان باشد یا خیر؟ اگر جواب منفی است چرا عدالت درباره این موضوع بین مرد و زن رعایت نشده است؟ آیا حورالعین برای خانم‌ها نیز هست یا خیر؟

جواب: خدمت شما عرض شود كه اگر زن و شوهر هر دو بهشتی باشند كه با هم هستند، باز هم همین گرفتاری هست. مخصوصاً اگر همدیگر را دوست داشته باشند و بخواهند با هم باشند- البته گرفتاری را شوخی كردم- اگر همدیگر را دوست دارند چه از این بهتر. حضرت زهرا حتماً با علی بن ابیطالب باز هم همسر هستند. اگر هماهنگ باشند، هر دوی آن‌ها در یك راه باشند، هر دوی آن‌ها یك طور فكر كنند، هر دوی آن‌ها یك اعتقاد داشته باشند، بالأخره بالا و پایین نداشته باشند، و اما در بهشت برای زن هم رعایت حورالعین شده است یا نه؟ حور العین به معنای زن چشم سیاه است، حور به معنای سیاهی است، عین هم كه یعنی چشم. البته آن‌جا غِلمان هم هست، با دوتا از آیه قرآن می‌شود یك نظری داد. یكی اینكه « فیها ما تَشْتَهیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْینُ » (زخرف/71) در بهشت هر چه دوست داشته باشی هست، حتی یك قلیانی سؤال كرده بود، قلیان هم در بهشت هست؟ آن آقا گفته بود اگر تو بخواهی آن‌جا هست، اما آن‌جا دیگر انسان آن دود و دم را نمی‌خواهد، فهم او بالاتر می‌رود. اگر تو بخواهی هست، چون خدا مطلقا فرموده است: « فیها ما تَشْتَهیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْینُ » هر چه چشم تو لذت ببرد هست، هر چیزی كه بخواهی هست، آن‌جا دیگر گیر و بندی ندارد، منتها یك طوری تو را درست می‌كنند كه چیزهای كثیف و این چیزها را نخواسته باشی، یعنی خود تو هم نمی‌خواهی. از این آیه و از اینكه غِلمان هم آن‌جا هست، ممكن است همانطور كه حورالعین برای مردها هست، برای زن‌ها هم خبرهایی باشد كه غیرت آقایان هم الآن قبول نمی‌كند ولی آن‌جا غیرت‌ها را از زن‌ها می‌گیرند و إن‌شاءالله از مردها هم بگیرند كه همه راحت باشند.

 

« نسئلك و ندعوك بأعظم أسمائك و بإمام زماننا یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله » پروردگارا به آبروی ولی عصر فرج آن حضرت را برسان. ما را از بهترین یاران او قرار بده. قلب مقدس او را از ما راضی بفرما. خدایا دین و دنیا و آخرت ما را در پناه امام زمان حفظ بفرما. مرض‌های روحی ما را شفاء مرحمت بفرما. مریض‌های اسلام شفاء‌ عنایت بفرما. اموات ما غریق رحمت بفرما.

« و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین »

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۱۷ شوال ۱۴۲۵ قمری

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

 

سؤال: در عالم برزخ كسی سیر نزولی ندارد- البته از گفته ما فرمودند- آن‌هایی كه در دنیا مرتكب ظلم‌هایی شدند كه بعد از مرگ تا قیامت باعث گمراهی مردم می‌شود، آیا باعث نزول آن‌ها و زیاد شدن عذاب آن‌ها می‌شود یا نمی‌شود؟

جواب: در عالم برزخ در همان شب اول قبر راه هر كسی تعیین می‌شود، آن‌هایی كه مرتكب ظلم‌هایی شدند كه همیشه مردم در گمراهی هستند، مثلاً رهبران مذاهب مختلفی كه در بین مردم تفرقه ایجاد كردند، جزای این‌ها در همان شب اول قبر داده می‌شود، مثلاً مثل یك زندانی كه برای او زندان می‌نویسند، دیگر لحظات بعد از زندان حساب نیست، همان زندانی را كه نوشتند، دیگر تا آخر باید در زندان باشد. ممكن است كه تخفیف پیدا بكند، ولی چون كار جدیدی در عالم برزخ نكردند، پس طبعاً همان چیزی كه در دنیا انجام دادند همان حساب است. حالا یك وقت هست، یك ظالمی است كه یك روزی ظلم را پایه‌گذاری كرده است و حالا همین‌طور ظلم به مردم می‌شود، این را برای او دیگر نوشتند. مثل كسی كه یك نفر را می‌كُشد و برای او زندان ابد می‌نویسند، این دیگر در زندان هست و چیزی به او اضافه نمی‌شود، چون اگر در آن‌جا كاری بكند و یا بتواند كاری بكند كه گناه اضافه‌ای داشته باشد، آن‌جا به عذاب او هم اضافه می‌شود، مثل زندان‌هایی كه در بین ماها هست، معمولاً این‌طوری است كه ما وقتی در زندان می‌رویم، ممكن است در زندان یك جنایتی بكنیم، در این حالت چرا، عذاب او اضافه می‌شود. ولی افرادی كه از دنیا می‌روند در عالم برزخ دیگر نمی‌توانند كار فوق‌العاده‌ای بكنند كه عذاب آن‌ها مضاعف بشود. پس همان كارهایی كه در دنیا انجام داده‌اند و شب اول قبر تعیین شده است و به آن محكوم شده‌اند، همان ادامه دارد.

 

سؤال: آیا امام می‌تواند قبل از سن بلوغ ظاهری امام جماعت واقع شود؟

جواب: چون نماز برای او واجب نیست، نمی‌تواند امام جماعت واقع بشود، یعنی باید امام جماعت نماز واجب خود را بخواند تا بشود به او اقتدا كرد، در نمازهای مستحبی كه نمی‌شود اقتدا كرد. البته منظور ایشان امام زمان علیه‌السلام بوده است، كه حضرت ولی عصر علیه‌السلام چطور در سن پنج سالگی نماز میت را خواندند و نماز حضرت عسگری را ایشان خواندند. گفت كار نیكان را قیاس از خود مگیر. سن حضرت ولی عصر علیه‌السلام خیلی زیاد بوده است و از اول خلقت بودند و وقتی كه كسی از دنیا می‌رود، فرزند ولی او است و او باید نماز میت او را بخواند و بعد هم نماز میت غیر از نمازهای واجب دیگر است، این را نمی‌شود بر نمازهای واجب یومیه قیاس كرد.

 

سؤال: آیا خانم‌ها در زمان عادت می‌توانند با چشم جزوات قرآن را بخوانند و آیا این كار كراهت ندارد؟

جواب: ظاهراً خواندن آن كراهت دارد، گوش كردن آن یا مطالعه كردن آن كه به لب نیاید كراهتی ندارد، احتیاطاً سوره‌های سجده را مطالعه هم نکند، البته فكر نكنم اشكالی داشته باشد، ولی اگر كسی این‌قدر مقید است كه كار مكروه انجام ندهد گوش بدهد، گوش دادن آن اشكالی ندارد.

 

سؤال: فرموده بودید هنوز خبرهایی كه به امیرالمؤمنین نرسیده بود خانم فاطمه زهرا علیه‌السلام از آن‌ها اطلاع داشت، لطفاً اگر امكان دارد یك مقداری توضیح بدهید؟

جواب: ما این‌جا ننشستیم كه هر چیزی شما می‌خواهید، ما برای شما توضیح بدهیم، این‌طور سؤال نكنید، چون حضرت رضا علیه‌السلام فرمودند: « حُسْنُ السُّؤَالِ نِصْفُ الْعِلْمِ »  (بحارالأنوار/ج‏1-ص224) اگر مشكلی دارید بفرمایید. مشكلی ندارید، آن مطلبی كه ما گفتیم فهمیدید دیگر بیشتر وقت ما را نگیرید. ما به طور كلی نگفتیم چیزهایی كه هنوز به امیرالمؤمنین خبر نرسیده است، یك مسائلی هست كه این‌ها بعد از بداء در نزد ذات مقدس پروردگار تصویب می‌شود، كه آن تصویب ‌شده‌ها و قطعی‌شده‌ها را كه بعد از بداء بوده است، مثل ظهور حضرت ولی عصر علیه‌السلام اول به پیغمبر و علی بن ابیطالب و ائمه اطهار و فاطمه زهرا خبر داده می‌شود و بعد به اصحاب حضرت خبر داده می‌شود و بعد كه شاید سال‌ها طول بكشد به مردم خبر داده می‌شود. آنچه كه از بداء قطعی شده بود در زمان پیغمبر اكرم و علی بن ابیطالب و فاطمه زهرا، هر چه كه قطعی شده بود، حالا یك دفعه بوده یا همیشه بوده باشد كه آن در روایت نیست، به حضرت زهرا یك دفعه خبر دادند كه هنوز این قطعی‌شده‌ها را به علی بن ابیطالب خبر نداده بودند، البته بعد از آن می‌دادند منتها اول به ایشان دادند برای اینكه بیان بشود و فضل فاطمه زهرا علیهاالسلام و معنی كوثر برای ما مشخص بشود.

 

سؤال: در زمان خواندن زیارت آل یاسین به چه معنا بیشتر توجه كنیم و آیا شرایط پوشیدن لباس هم باید متناسب با حضور در خدمت امام علیه السلام باشد یا نه؟

جواب: رعایت ادب در محضر حضرت ولی عصر ارواحنافداه مشخص است، یعنی مثلاً در حال ایستادن باشد، همانطور كه در دعای ندبه آن موقعی كه خطاب به حضرت می‌كنیم معمولاً می‌ایستید، در زیارت خود حضرت می‌ایستید، البته بهتر است آن آدابی كه- البته همه این‌ها مستحب است- در نماز رعایت می‌شود كه دكمه‌ها را ببندید، لخت نباشید، این‌ها را در محضر حضرت ولی عصر ارواحنافداه هم داشته باشید، چون امامی است كه در بدن معمولی هست، ما ائمه دیگر را می‌توانیم نشسته، مثل خدای تعالی دیگر، خدای تعالی « فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِكُمْ » (نساء/103) انسان هم ایستاده می‌تواند با خدا حرف بزند، هم نشسته، هم خوابیده. ائمه دیگر تقریباً چون بالاتر از خدا كه نیستند، می‌شود ولی حضرت ولی عصر ارواحنافداه چون در بدن و قالب ظاهری هستند، باید ادب ظاهری را هم حفظ كرد. انسان لُخت نباشد، زن مقید باشد كه مثلاً چادر خود را سر كند همانطور كه در نماز مقید است، هر كاری كه انسان در نماز رعایت می‌كند، در مقابل ذات مقدس پروردگار و یا در مقابل یك بزرگی، آن‌ها را رعایت كند و مستحب است كه این كارها را بكند.

 

سؤال: در خواندن زیارت آل یاسین به چه معنا بیشتر توجه كنیم؟

جواب: فكر كنم منظور ایشان همان شرایط لباس است وإلّا اگر تنها همین سؤال را كرده بودند ما می‌گفتیم همانطوری كه حضرت عبدالعظیم حسنی در مقابل امام هادی علیه‌السلام آمد و إقرار به عقاید خود كرد ما هم باید همین كار را بكنیم، بیشتر به این توجه كنیم، چون غالباً مطالبی كه در زیارت آل یاسین هست، همان‌هایی است كه در سخنان حضرت عبدالعظیم در محضر امام هادی بوده است، می‌باشد و این إقرار است و در خود زیارت هم می‌گوییم « أُشْهِدُكَ یا مَوْلَای »  (بحارالأنوار/ج‏53-ص171) یعنی تو را شاهد می‌گیریم، یعنی می‌خواهیم در محضر تو این إقرار را بكنیم « أُشْهِدُكَ یا مَوْلَای أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حُجَّتُهُ » اول كه شهادت به وحدانیت خدا و رسول می‌دهیم، بعد تو را شاهد می‌گیریم، بدان که « أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حُجَّتُهُ وَ الْحَسَنَ حُجَّتُهُ » تا آخر، بیشتر باید به این مسئله توجه داشته باشیم كه داریم إقرار می‌كنیم كه اگر حضرت اشكالی در كار ما هست، اشكالی در اعتقاد ما می‌بیند تصحیح بكند. طبعاً اشكالی هم كه نیست چون خود آن‌ها دستور دادند كه این‌طوری بگو، شما فقط باید خود را با او تطبیق بدهید.

 

سؤال: اگر بین دوستانی كه برای خدا بین آن‌ها محبت و صفا و صمیمیت وجود دارد، دلبستگی به وجود بیاید صحیح است یا خیر؟

جواب: دلبستگی چه باشد؟ یك وقت هست دلبستگی در همین حد صفا و صمیمیت هست كه لازمه صفا و صمیمیت دلبستگی است، نمی‌شود كه انسان صفا و صمیمیت داشته باشد دلبستگی نداشته باشد. اگر خدایی نكرده دلبستگی جنسی و شهوانی و این‌ها باشد، همان اندازه كه گفتند حرام است، حرام است. دیگر سؤالی ظاهراً ندارد. صفا و صمیمیت، محبت ایجاد می‌كند، خیلی هم البته انسان صفا و صمیمیت را با یك فرد الهی پیدا بكند، وقتی فرد الهی شد هر چقدر انسان خدا را دوست دارد، وابستگان به خدا را هم دوست دارد و صفا و صمیمیت هم در همان ارتباط باید باشد، صفا و صمیمیتی که با یك معشوق یا یك معشوقه‌ای كه خدایی نكرده نظر شهوانی به آن دارد، این صفا و صمیمیت نیست، این همان جنبه‌های حیوانی است.

 

سؤال: آیا منظور از وحی همان مجموعه اطلاعات و داده‌هایی است كه در وجود حیوانات مثل زنبورعسل گذاشته شده است، یا اینكه دائم لحظه به لحظه به زنبورعسل فرمان داده می‌شود؟ چرا آن وحی به حیوانات بزرگتری به جز حشرات در قرآن داده نشده است. مسئله‌ای كه ذهن این جانب را مشغول كرده است، این است كه حتی حشرات كوچكتر نیز، تك سلولی، دارای روح می‌باشند یا خیر؟

 

جواب: هر حیوانی كه حركت دارد دارای روح است، یعنی دارد روی اختیار خود حركت می‌كند، پس روح دارد. روح‌ها و ارواح این‌ها باظرفیت، بی‌ظرفیت، كم‌ظرفیت، پُرظرفیت، یعنی ظرفیت زیاد، همه را می‌گویند حیوان جاندار. حیوانات تك‌سلولی یا مثلاً حیوانات كوچك و ریزی كه حركت می‌كنند آن‌ها هم بالأخره جان دارند و بدن آن‌ها درد می‌گیرد و ظرفیتی كوچكی هم به اندازه خود دارند. انسان پُرظرفیت‌ترین حیوانات است كه بیشتر چیز می‌فهمد و در همان ردیف حیوانات مختلف دیگری هستند، مثلاً اسب شاید بعد از انسان بافراست‌تر است، حیوانات دیگر را باید سنجید و دید كه كدام‌یك از آن‌ها چیز بیشتر می‌فهمند، كدام‌یك از آن‌ها كمتر می‌فهمند، هر كدام از آن‌ها بیشتر فهمیدند، ظرفیت آن‌ها بیشتر و هر كدام كمتر فهمیدند، ظرفیت آن‌ها كمتر است.

 قبل آن سؤال كردند كه مثل زنبور عسل و این‌ها چرا خدا به آن‌ها وحی كرد، به زنبور عسل وحی كرد و مثلاً به فیل وحی نكرد؟

جواب: خدای تعالی به همه حیوانات وحی كرده است، این را بدانید، یعنی بدون وحی و بدون راهنمایی پروردگار حیوانی نمی‌تواند به زندگی خود ادامه بدهد. با این تفاوت كه زنبور عسل  خیلی جلوی چشم است و فایده آن زیاد است، ولی صد هزار فیل هم جمع بشوند یك كیلو عسل یا یك چیز خوردنی كه به درد بشر بخورد نمی‌توانند تحویل بشر بدهند، ولی زنبور عسل كندویی دارد و شیرین است و عسل است « فیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ » (نحل/69) و بعد هم آن نظمی كه در زنبور عسل هست در هیچ حیوانی نیست، البته دو سه تا دیگر هست، مثل مورچه كه باز آن را هم خدای تعالی در قرآن اسم برده است، تحت یك عنوان وحی نفرموده است ولی كاری از او بیان كرده است كه شبیه به وحی است. مثلاً حضرت سلیمان داشت عبور می‌كرد « قالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا یحْطِمَنَّكُمْ سُلَیمانُ » (نمل/18) این فرماندهی و اینكه سلیمان و جنود او شما را پامال نكنند « هُمْ لا یشْعُرُونَ » مخصوصاً آن‌ها مثل شما نیستند كه وحی آن‌ها باطنی باشد و باید از خارج وحی بگیرند، خود این‌ها دلیل بر این است كه بر مورچه هم وحی هست. منتها حالا چرا مورچه و زنبورعسل و این‌طور چیزها را خدا انتخاب كرده است؟ اولاً به خاطر اینكه خیلی چشمگیر هستند، نظم آن‌ها بهتر از بقیه دیده می‌شود، ثانیاً وقتی به یك چیزهای به این كوچكی، خدای به آن بزرگی وحی كند، به چیزهای بزرگ هم به طریق أولی وحی می‌كند، این را خود ما دیگر باید بفهمیم.

 

سؤال: طبق آیه 108 و 109 سوره نحل در جزوه 35 كه خداوند می‌فرماید: بر گوش و قلب آن‌ها مُهر می‌زنیم و آن‌ها به ضلالت می‌رسند، آیا آن‌ها دیگر هدایت نمی‌شوند و یقظه به آن‌ها دست نمی‌دهد؟

جواب: اگر این‌ها آنچنان غفلت داشته باشند كه مُرده باشند، چون خدای تعالی در قرآن در ضمن فرمایشات خود مردم را به دو سه دسته تقسیم كرده است: یكی كسانی كه بیدار هستند و راه صحیح را انتخاب كردند كه معلوم است، یك دسته هستند خواب هستند ولی خواب آن‌ها سبك است و با مختصر سروصدایی بیدار می‌شوند. یك دسته هستند كه خواب آن‌ها خیلی سنگین است با سروصداها بیدار نمی‌شوند، ولی اگر یك كتك حسابی بخورند بیدار می‌شوند. یك دسته مُرده‌اند، « إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى ‏» (نمل/80) تو به مرُده نمی‌توانی چیزی بفهمانی. این‌ كسانی را كه خدا این‌جا معرفی می‌كند كه گوش و قلب و دل این‌ها مُهر زده شده است، این‌ها غالباً افراد مُرده هستند، مُهر هم به خاطر این است كه كار این‌ها تمام شده است « خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ » (بقره/7) كار آن‌ها تمام شده است، یعنی دیگر مُرده را تو چطوری می‌خواهی مثلاً بیدار کنی؟ حالا تو برو در گوش این آقا قرآن بخوان، فایده‌ای ندارد، حتی پیغمبر بیاید صحبت كند دیگر اثری ندارد. این‌ها ختم شده است، ختم به معنای پایان پیدا كردن است، خاتم را هم كه خاتم می‌گویند به خاطر این است كه سابقاً مُهر افراد روی همان انگشتر آن‌ها بود و می‌زدند پای نامه و نامه را ختم می‌كردند، هر جایی كه مُهر خورده بود، دیگر بعد از آن هر چیزی كه می‌نوشتند اعتبار نداشت. خاتم هم به همین جهت خاتم می‌گویند، ختم هم به همین جهت، خاتم الأنبیاء هم كه به پیغمبر گفته‌اند یعنی بعد از او دیگر پیغمبر نمی‌آید. پس بنابراین « خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ » مكرر هم در قرآن این مسئله گفته شده است و این مربوط به همان عده‌ای است كه مُرده‌اند و یا اگر خواب هستند، اقلاً بیشتر كوشش بشود كه آن‌ها را بیدار كنیم.

 

ببخشید سؤال قبلی یك قسمت آن جا افتاد

آیا به زنبور عسل لحظه به لحظه وحی می‌شود؟ یا در فطرت آن است؟

جواب: بله خدای تعالی لحظه به لحظه می‌دهد، چون می‌دانید در فطرت مجموعه‌ای علوم جا نمی‌شود، یعنی یك مغزی داشته باشی كه آن‌جا بگذارند همیشه باشد، این‌جاها نمی‌شود باید لحظه به لحظه باشد. من یك وقتی هم مثال زدم، گفتم كه وقتی یك مُشت گندم چوبی را با گندم واقعی جلوی حیوان می‌ریزند به این مرغ خدا می‌گوید این را بخور و آن را نخور، این را بخور و آن را نخور، تندتند هم دارد نوك می‌زند، ولی در همان لحظه خدای تعالی به او می‌گوید و وحی همین است.

 

سؤال: در دعای « اللّهمّ كن لولیك الحجّة بن الحسن » كه از خدای تعالی می‌خواهیم چشم و دلیل او باشد « و عیناً » به چه معنا است؟

جواب: این را بدانید از خود پیغمبر اكرم گرفته تا هر یك از مخلوقات اگر خدا در هر لحظه به آن‌ها كمك نكند، خود این‌ها نمی‌توانند خود را ببرند. مخلوق یعنی هیچ، مخلوق یعنی ناچیز، مخلوق یعنی ناتوان، و فرقی هم نمی‌كند پیغمبر اكرم باشد یا زنبورعسل باشد، خدا دائماً باید قلب او را نگه بدارد، دل او را نگه بدارد، چشم او باشد، گوش او باشد، البته خدای تعالی چشم هر كسی نمی‌شود، خدای تعالی گوش هر كسی نمی‌شود، ولی درباره حضرت ولی عصر ارواحنافداه چرا، و ما هم دعا می‌كنیم. البته یك چیزی نمی‌دانم ممكن است خلاف فكر شماها باشد، این دعا تنها برای حضرت ولی عصر ارواحنافداه نیست، می‌گوید « اللّهمّ كن لولیك فلان بن فلان » شاید یك عده‌ای باشند از آن‌هایی كه ما انتخاب می‌كنیم، البته غیر از امام زمان را كسی انتخاب نمی‌كند ولی آن‌هایی كه ما انتخاب می‌كنیم، خیلی احتیاج بیشتری از حضرت ولی عصر ارواحنافداه به كمك دادن از جانب خدا داشته باشد. حالا مثلاً فرض كنید یك ولی خدایی را كه شناختیم ولی خدا است و گفتیم « اللّهمّ كن لولیك » به جای حجة بن الحسن یك شخص دیگری را گفتیم، این‌جا دیگر همه گونه احتیاج كاملی به اینكه خدا ولی او باشد، عین او باشد، چشم او باشد، گوش او باشد، به او محبت بكند، كمك بكند و در ذهن ما نمی‌آید كه امام زمان چه نیازی دارد؟ و حالا اینكه امام زمان ارواحنافداه در بُعد مخلوق بودن تمام نیاز است، وجود او را ما در مقابل خدا گرفتیم و نیاز است، این ممكن است در ذهن ما بیاید، ولی مشكلی نیست، مسئله‌ای نیست. حتی خودِ حضرت رسول اكرم را ما داریم می‌گوییم « وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏ » (ضحی/7) خدای تعالی تو را یافت كه اگر به ذات تو باشد، به مخلوق بودن تو باشد ضال هستی و خدا تو را هدایت كرد. اگر هدایت خدا به پیغمبر نمی‌رسید كه پیغمبر اكرم هم مثل سایرین بود، به درد ما هم نمی‌خورد، به او وحی شده است، از طرف خدا هدایت شده است تا پیغمبر، پیغمبر پُرارزشِ با آن عظمت شده است.

سوال: در همین جا دو سه تا جا هست كه انسان احساس می‌كند این‌جا منصرف به امام زمان باشد یكی اینكه « صلواتك علیه و علی آبائه » كه صلوات بر اهل‌بیت عصمت و طهارت است،

جواب: ظاهراً « صلواتك علیه و علی آبائه » جزو دعا نیست، ما همین‌طوری می‌گوییم. وقتی كه می‌گوییم حجة بن الحسن، بله؟ دعا این‌طوری است. تازه بر فرض هم باشد، صابرین ولی خدا هستند دیگر، جزو صابرین است كه « أُولئِكَ عَلَیهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ » (بقره/157)

 پدران آن‌ها هم همین‌طور، چه اشكالی دارد به خاطر فرزند بر پدر هم صلوات و رحمت وارد بشود. حالا من نمی‌گویم نیست، این را خیلی اصرار نداشته باشید. شما یك ولی خدایی كه تالی‌تلوّ حضرت ولی عصر باشد می‌توانید برای او هم بخوانید.

 

سؤال: در رابطه با همین دعا، اگر این دعا را ما برای آقا خواندیم، حضرت در قبال آن می‌فرماید: خدایا من را ولی او قرار بده، حافظ او قرار بده

جواب: هر كسی كه برای او دعا می‌كنید او هم باید در مقابل « وَ إِذا حُییتُمْ بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها » (نساء/86) او هم باید جواب بدهد دیگر، مخصوصاً اینكه حضرت می‌شنوند و می‌فهمند كه ما دعا می‌كنیم باید جواب دعای ما را بدهند. من حتماً نمی‌گویم آن هست، خود من هم كسی را تا حالا پیدا نكردم كه بگوییم خدایا « اللهم كنّ » مثلاً لفلان بن فلان، یك آقایی را اسم ببریم كه آن‌طور باشد كه خدا ولی او باشد، حافظ او باشد، این برای امام زمان مناسب است. ولی حالا اگر كسی پیدا كرد ظاهراً اشكالی ندارد.

سؤال: آن قسمت آخر آن « و تسكنه أرضك طوعا » چطور؟

جواب: قسمت آن اتفاقاً بیشتر نمی‌خورد، حالا شما برای كسی دیگر نخوانید. اكثر شماها طلبه هستید، تحصیل‌كرده هستید، چون در مفاتیح نوشته است فلان بن فلان، آن را واضح نكرده است. این فلان بن فلان كه امام فرموده است، ممكن است یك جایی پیدا بكند، كه یك ولی كه تالی‌تلوّ امام زمان هم باشد برای او این دعا را بخواند.

 

سؤال: در آیات زیر از قرآن آمده است كه منظور از روح چیست؟ « تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ » (قدر/4) « یسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ » (اسراء/85) « یوْمَ یقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ » (نباء/38) « أَیدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ » (مائده/110) « نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی ‏» (حجر/29) و همچنین عیسی علیه‌السلام روح‌الله است و روح‌الأمین

جواب: وجه مشترك همه این‌ها این است كه كلمه روح در آن هست، یك وجه مشتركی كه دارد این است. در كتاب محضرت استاد هم من این مسئله روح‌القدس و این‌ها را شرح دادم. دو روز پیش هم اگر به یاد داشته باشید روح الأمین و روح القدس را یك توضیحی دادم. روح الأمین را گفتیم حضرت جبرئیل است، روح القدس هم، روح مقدس پیغمبر اكرم است. بعد می‌ماند « تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ » اینجا همان روح مقدس حضرت ولی عصر همان روح‌القدس است. « یسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ » این شاید مطلق روح باشد، خود روح همه، روح انسان « یوْمَ یقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ » باز این‌جا احتمال دارد كه روح مقدس پیغمبر اكرم باشد كه « إِنَّ عَلَینا حِسابَهُمْ‏ » (غاشیه/26) بر عهده ما حساب خلق است. « أَیدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ » حضرت عیسی را روح القدس تأیید كرده است یا خودِ پیغمبر را. روح القدس همان روح اولی است كه آن علمی كه، آن كوثری كه، آن نوری كه بر قلب پیغمبر اكرم وارد شد و پیغمبر اكرم اگر وا گذاشته می‌شد از آن ضلالت به مقام اول خلقت رسید. « نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی ‏» درباره حضرت آدم است كه « نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ‏ » همان روحی كه تقریباً یك حالتی دارد كه می‌تواند تمام صفات فعل الهی را در خود ایجاد كند. عیسی روح‌الله است كه یعنی تمام صفات فعل الهی را حضرت عیسی دارا است و روح‌الأمین را هم كه عرض كردیم.

 

سؤال: اگر می‌شود مختصری در مورد « مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیةِ » (بحارالأنوار/ج‏26-ص1) توضیح فرمایید؟

جواب: به دوستان سفارش می‌كنم كه سؤال بكنید، نه اینكه از من بخواهید توضیح بدهم. من در مورد همین نورانیت یك شب توضیح دادم در صحبت‌های خود، الآن هم اگر بخواهم بیشتر از آن هم توضیح بدهم می‌شود، ولی وقت پاسخ به سؤالات را نداریم. شما اگر به عنوان سؤال می‌‌پرسیدید، من عرض می‌كردم در عین حال معرفت گاهی با نورانیت است و گاهی بدون نورانیت است. یك وقت هست شما یك نفری را می‌بینید، می‌دانید كه انسان مهمی است، خیلی هم او را احترام می‌كنید، خیلی هم او را بالا و پایین می‌كنید، خیلی هم مواظب او هستید، ولی نمی‌دانید چه كاره است؟ چه صفت خوبی دارد؟ چه علمی دارد؟ چه قدرتی دارد؟ هیچ چیز نمی‌دانید، فقط می‌دانید انسان مهمی است، این با نورانیت نیست. اما اگر شناختید كه این دارای فلان قدرت است، دارای فلان مقام است و هر چقدر هم نور شما بیشتر باشد، بیشتر می‌شناسید، هر چقدر آن چراغ قوّه شما قوی‌تر باشد، بهتر دقائق صورت او را می‌بینید، درك می‌كنید. هرچه معرفت قلب شما بیشتر باشد، او را بیشتر می‌شناسید. مثلاً یك كسی امام زمان ارواحنافداه یا هر یك از ائمه را یك عالِم بسیار خوبِ متدینِ معصومی كه گناه نمی‌كند، می‌شناسد و یكی هم می‌گوید اول چیزی كه خدا خلق كرد این بود، تمام صفات فعل الهی در وجود این هست، تمام عالم ماسوی‌الله در ید قدرت این است، این هم یك شكل است، این با نورانیت است، یعنی دقیق است ولی آن یكی بدون نورانیت است، حالا یك وقتی خدا رحمت كند یكی از علما می‌گفت: یك كسی بود خیلی عمامه بزرگی داشت و لباس او مرتب بود ولی این هیچ سوادی نداشت، قرآن‌خوان بود. در مجالس فاتحه قرآن می‌خواند، غالباً قرآن را هم غلط می‌خواند. وارد مجلس شد، این آقا كه نقل می‌كرد داماد آن مرجع بود، می‌گفت: آن مرجع به من گفت: برو آن وسط بنشین، مثلاً این آقا بیاید این‌جا بنشیند. ما هم مجبور بودیم دیگر، وسط نشستیم. من خواستم این را معرفی كنم به آقا، به او گفتم: اگر چند تا آیه قرآن بخوانی آقا به شما پول می‌دهد؟ می‌گفت: این قرآن را برداشت شروع كرد به خواندن، ایشان یك نگاهی به او كرد و او را شناخت. فهمید قرآن را هم غلط می‌خواند، او را شناخت. حالا گاهی می‌شود كه طرف را به هیكل می‌شناسند، یك لباس مرتبی و ریش بلندی و تشكیلاتی، این معرفت به نورانیت نیست، اما اگر مثلاً فرض كنید یك مرجع تقلیدی وارد می‌شود، همان شكل است، همان قیافه است، اما می‌شناسیم كه درس این چطور، وضع این چطور، خصوصیات او را می‌دانیم، این با نورانیت است. فرق نورانیت و غیر نورانیت این است، منتها علی بن ابیطالب را با حقیقت علم انسان خوب بشناسد، معلوم است خیلی بالا است، كه ماها باز هم نمی‌شناسیم، هرچه باشد ما آن نورانیت را نداریم.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید امامان ما به چه صورت امامان انسان‌های قبل از حضرت آدم بوده‌اند و آیا در آن زمان رحلت كردند و دوباره به این دنیا آمدند؟

جواب: ما دو چیز را اگر بدانیم این مسئله كاملاً حل است: یكی اینكه اول نوری كه خدا خلق كرد، اول چیزی كه خدا خلق كرد ارواح ائمه اطهار و نور این‌ها بود، این اول. دوم اینكه رحلت و مُردن و كشته شدن و زنده شدن و این‌ها را با این دید الآن خود نگاه نكنیم، با دید رفت و آمد نگاه كنیم. الآن همین امام زمان ما ممكن است این ساعت در كره زمین باشد، مَسكن ایشان، یعنی مثل كسی كه یك جا وطن می‌گیرد و مسافرت هم می‌كند، این وطن ایشان آن هم به امر پروردگار كره زمین است وإلّا شاید هر لحظه‌ای و آخرین فَلكی كه در عالم هست بتواند برود و بیاید، یعنی می‌تواند، قطعاً می‌تواند، اراده است، با اراده، همان‌طور كه من الآن دست خود را اراده می‌كنم بلند می‌كنم او هم می‌تواند به هر لحظه اراده بكند و در هر جا باشد، این دو چیز اگر حل بشود، این مسائل دیگر حل است. ائمه ما چون أعلم از همه افراد بشر بودند، باید همه را هدایت كنند و هادی كل هستند، بله عالَم و انسان‌هایی كه در گذشته بودند، همین‌ها با آن‌ها بودند. اگر می‌خواستند با آن‌ها زندگی بكنند شاید اگر شكل آن‌ها هم با شكل ما فرق داشته است، به همان شكل بودند، چون می‌خواستند با آن‌ها باشند، خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: اگر ما بخواهیم مثلاً مَلكی هم بفرستیم باید به همین شكل انسان بفرستیم، چون اُنس باید بگیرند و در عالم‌ها و انسان‌های قبل، اگر شكل ما بودند كه همین شكل بودند و اگر به شكل دیگری بودند- مثلاً یك كسی می‌گفت- در یك جایی یك انسانی را پیدا كردند، از آن استخوان‌هایی كه برای یك میلیون سال قبل است، انگشت‌های پای آن‌ها سه تا بود، سه تا انگشت پا داشتند. سه تا انگشت پا با پنج تا انگشت پا فرق چندانی ندارد، مثلاً شما هم این‌طوری هستید، مثلاً فرض كنید می‌خواهید در یك جمعی وارد بشوید، لباس شما خاص است یا لباس ندارید ولی آن جمع یك لباس خاصی دارد، طبعاً شما لباس آن‌ها را می‌پوشید كه هم‌شكل آن‌ها باشید و بتوانید با آن‌ها اُنس بگیرید، بدن برای انسان لباس است دیگر. این‌ها را به یاد داشته باشید هیچ مشكلی نیست كه بگوییم ائمه اطهار همیشه، در تمام ادوار زندگی بشر یا غیر بشر با این‌ها بودند و هادی كل بودند.

 

سؤال: لطفاً اگر ممكن است بفرمایید حكمت اینكه خدای تعالی نام معلوماتی را كه در قلب مقدس پیامبر اكرم قرار داده، قرآن گذاشته است چه بوده است؟

جواب: قرآن از قرائت و خواندن و این‌ها می‌آید. چیزی كه قابل خواندن است قرآن است، شاید قبل از اینكه به صورت خواندن و خوانده شدن دربیاید، شاید اسم آن هم قرآن نبوده است، مثلاً كوثر بوده است، از این قبیل.

 

سؤال:‌ آیا سوره‌های قرآن در زمان پیامبر نامگذاری شده است؟

جواب: ظاهراً این است كه سوره‌های قرآن به وسیله وحی نامگذاری شده است و حالا در بعضی از روایات فلسفه و علت آن را هم بیان فرمودند، یعنی حكمت آن را بیان فرمودند و بله در زمان ائمه علیهم‌السلام و در زمان پیغمبر نامگذاری شده بوده است، مثلاً سوره بقره، واقعاً به همین عنوان سوره بقره بوده است.

 

سؤال: در زیارت جامعه كبیره جمله « طَابَتْ وَ طَهُرَتْ هِی بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ ‏» (بحارالأنوار/ج‏99-ص130) به چه معنا است؟

جواب: مثلاً شما دو تا یا ده تا انسان خوب می‌بینید، همه آن‌ها خوب هستند، می‌گویید یكی از یكی بهتر، این‌طوری « بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ » مثلاً، یعنی همه شما خوب هستید، نه اینكه این خوب‌تر است، آن بدتر است، این زشت‌تر است، آن زیباتر است، این‌طوری نیست. ماشاءالله همه شما « طَابَتْ وَ طَهُرَتْ هِی بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ‏ خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ » این عبارت در عربی هم هست كه هر یكی از یكی بهتر « بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ‏ » بعضی از بعضی بهتر، یعنی تعیین نمی‌كند، مثلاً بگوییم حضرت ولی عصر از بقیه بهتر است، این چرا، به معنای اینكه آن‌ها نقص دارند و این كامل است، ولی اگر گفتیم این دوازده امام هر كدام از یكی دیگر بهتر است، یعنی همه آن‌ها بهتر هستند، یعنی همه آن‌ها بهترین هستند و معنای دیگری من درباره آن نمی‌فهمم. آقایان اگر بهتر از من می‌فهمند بگویند، هیچ اشكالی ندارد.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید یك سالك إلی الله در معاملات مادّی و كسب مادیات چگونه باید باشد تا محبت به دنیا پیدا نكند و ضرری به روحیات او وارد نشود؟

جواب: اصلاً محبت دنیا با دنیاداری خیلی فرق می‌كند، تمام این كره زمین برای خدا است، ولی خدای تعالی دلبستگی به دنیا ندارد، اگر در یك لحظه هم مصلحت بداند آن را نابود كند نابود می‌كند. همین صفت باید در افرادی كه دارای صفات الهی هستند باشد. تمام كره زمین كه هیچ، میلیاردها كُره برای خدا است، اصلاً مِلك خدا است « لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » (آل‌عمران/189) خدای تعالی به این‌ها محبت هم دارد، ولی محبت برای بقای آن‌ها وإلّا اگر بگوییم كه خدا اگر آمد و گفت كُره زمین یا كُره ماه نباشد، بنا شد نباشد، خود او هم مصلحت دانست كه نباشد، مدام غصه بخورد كه چرا این كُره ماه مثلاً از بین رفت، نه! انسان هم باید همین‌طور باشد. محبت به چیزی و داشتن چیزی با هم فرق دارد، گاهی با هم توأم می‌شود، برای خدا، كه هم انسان محبت دارد و هم آن چیز را دارد، چه بهتر است، خوب است. گاهی لازمه‌ی بودن با خدا این است كه به این محبت نداشته باشد ولی این را داشته باشد، می‌گوییم باشد، پس جدا می‌شود. بنابراین اگر انسانی كه تزكیه نفس كرده است، سالك إلی الله است در معاملات و مادیات یك چیز خوبی خرید بعد بگوید نه، من زیاد آن را دوست دارم، نه، همه آن‌ها دنیایی است و با مُردن تو همه از بین می‌رود، طبعاً محبت به آن‌ها پیدا نمی‌كنید.

 

سؤال: فرق بین تقوا و زُهد و ورع چیست؟

جواب: تقوا به معنای خودنگه داشتن از گناه و معصیت و این‌ها است، زُهد به معنای كناره‌گیری از محبت دنیا است، ورع هم به معنای پاك بودن از آلودگی‌ها است، این فرق‌ها هست.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید تزكیه روح چه فرق با تزكیه عمل دارد؟

جواب: تزكیه روح كتابی است كه آقای رفیعی نوشتند و همان تزكیه نفس است. تزكیه نفس یعنی پاك كردن نفس. پاك كردن نفس از چه چیزی؟ از صفات رذیله، خیلی روشن است. تزكیه عمل یعنی كارهای خود را پاك كن، تمیز كن. بعضی‌ها هستند هم كار خوب می‌كنند و هم كار بد، مجموع كارهای آن‌ها مخلوط است، بعضی از كارهای آن‌ها خوب است و بعضی از كارهای آن‌ها بد است. اگر بعضی از كارهای شما خوب است و بعضی از كارهای شما بد است این را پاك كنید، تزكیه عمل می‌شود. لذا بعضی از علما می‌گویند برو اعمال خود را خوب كن، همان تزكیه نفس است. این اشتباه است، تزكیه نفس با تزكیه عمل فرق می‌كند. در تزكیه عمل انسان معصیت نكند، واجبات خود را انجام بدهد و كار بد اگر هم می‌خواهد انجام ندهد. وقتی تزكیه نفس او تمام شد، دیگر نمی‌خواهد كار بد بكند، یعنی هیچ دروغی نمی‌خواهد بگوید، نه اینكه نمی‌گوید، نه، اصلاً دوست ندارد كار بد بكند، آلوده می‌شود مثل اینكه انسان بگوید یك انگشت مثلاً نجاست بخور، او می‌گوید چنین كاری را نمی‌كنم.

 

سؤال: امروزه وقتی مسئله تزكیه نفس در بین اقشار مختلف جامعه مطرح می‌شود عده‌ای می‌گویند اگر تزكیه نفس این‌قدر كه شما می‌گویید مهم و جزء واجب‌ترین اُمورات هست، پس چرا در صدا و سیما مطرح نمی‌شود، لذا با توجه به آیات شریفه قرآن و روایات معصومین علیهم‌السلام چگونه وجوب تزكیه نفس را برای این گونه افراد ثابت كنیم؟

جواب: تزكیه نفس اگر واقعاً پاك كردن صفات رذیله باشد، اگر این واجب نباشد چه چیزی واجب است؟ یعنی مثلاً واجب نیست شما حسود نباشید، حسادت را از خود رفع كنید؟ واجب نیست كافر نباشید؟ واجب نیست از خواب غفلت برخیزید؟ واجب نیست كه توبه بكنید؟ این مراحل را می‌دانیم دیگر، كدام‌یك از آن‌ها واجب نیست؟ همه آن‌ها واجب است، مجموع آن كه یقیناً واجب است و از واجبات اولیه است كه ایشان هم همان مجموع را گفتند. از واجبات اولیه‌ی دین است، با آن شدتی كه خدای تعالی با یازده قسم می‌فرماید: « قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها » (شمس/9) رستگاری واجب نیست؟ كه رستگاری مربوط به تزكیه نفس است دیگر، ما اگر این را واجب نگوییم، پس چه چیزی واجب است؟ حتی نماز می‌خوانیم برای تزكیه نفس، روزه را می‌گیریم برای تزكیه نفس. اگر خودِ تزكیه نفس واجب نباشد، فروع آن كه انسان را می‌خواهد به آن‌جا برساند، واجب است؟ مثل اینكه فرض كنید بگویند نردبان گذاشتن واجب است، اما رفتن روی پشت‌بام واجب نیست، چنین حرفی اگر كسی بزند. روزه گرفتن واجب، نماز خواندن واجب، اما به نتیجه رسیدن كه تزكیه نفس باشد واجب نیست، این حرف خیلی حرف بی‌خودی است. اما صدا و سیما هم دارند، مشغول هستند، الحمدلله اخیراً می‌بینم گاهی در مورد تزكیه نفس هم صحبت می‌كنند. این هم تقصیر شما علما است كه خیلی روی آن كار نكردید كه صدا و سیما بفهمد كه این از واجبات اولیه است.

 

سؤال: با تحقیق إجمالی بر روی فرمایشات حضرتعالی به این نتیجه رسیدیم كه در نظر شما یك سِری اصولی وجود دارد كه به آن بیشتر توجه و تذكر داده‌اید، مثل این اصل؛ كه فلسفه با حكمت فرق دارد. خواهشمند است در صورت درست برداشت شدن این موضوع این اصول را به طور واضح خود حضرتعالی بیان كنید.

جواب: خدمت شما عرض شود كه من مكرر گفتم این یك مسئله‌ای است كه همه فلاسفه و همه حُكما گفتند، منتها ظاهراً عوام قاطی كردند. فلسفه به معنای شناخت حقایق اشیاء است با افكار بشری، شما هر جایی كه كلمه فلسفه هست، بروید مراجعه كنید همین معنا را برای شما می‌گویند، در كُتب لغت، در كتب فلاسفه هست، با اتكاء به افكار بشری. بشر آن هم از نظر این‌ها فرقی نمی‌كند، پیغمبر باشد، سقراط باشد، افلاطون باشد، علامه مجلسی باشد، مثلاً ملاصدرا باشد، فرقی برای آن‌هایی كه می‌گویند فلسفه یعنی چه نمی‌كند، فلسفه این است با افكار بشری. حكمت هم از آیات قرآن استفاده می‌شود. در لغت شاید كتاب‌های لغت قاطی كرده باشند، ولی از آیات قرآن استفاده می‌شود كه حكمت از ناحیه خدا است، حكمت شناخت حقایق اشیاء است، نه متكیاً به افكار بشری، متكیاً به وحی. این خیلی واضح است. آیات قرآن، می‌بینید كه خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: ما پیغمبری برای شما فرستادیم « وَ یزَكِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ » (ال‌عمران/164) « وَ لَقَدْ آتَینا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ » (لقمان/12) هیچ كجا نمی‌گوید « وَ لَقَدْ آتَینا لُقْمانَ الْفَلسَفة » هیچ كلمه فلسفه از اول قرآن تا آخر قرآن دیده نمی‌شود،  به جهتی كه اولاً كلمه فلسفه یك واژه غیر عربی است، در حقیقت یونانی است و در روایات مذمت دارد. ولی به عنوان اینكه به این وسیله حقیقت اشیاء را بتوانید بفهمید، هیچ جا نداریم. مذمت شده است كه « شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لِأَنَّهُمْ یمِیلُونَ إِلَى الْفَلْسَفَةِ وَ التَّصَوُّفِ » (مستدرك‌الوسائل/ج‏11-ص380) چند تا روایت هست كه روایت آن هم خیلی كم است. بنابراین به لغت كه مراجعه می‌كنیم فلسفه به معنای شناخت حقایق اشیاء‌ است با افكار بشری، مثلاً هواپیماسازی، چون فلسفه سه بخش دارد؛ یك بخش آن الهیات است كه بیشتر به الهیات چسبیدند، چون خدای تعالی از همه مظلوم‌تر است او را رها نكردند. ولی یك بخش آن طبیعیات است، یك بخش آن فلكیات است. اینكه الآن محاسبه می‌كنند كه موشك را می‌فرستند كه فلان وقت به كُره ماه می‌رسد، جزو فلسفه است، افكار بشری است، خدای تعالی وحی نكرده است، اگر هم وحی كرده است در پنهانی وحی كرده است، بالأخره الآن افكار بشری است، نه فلسفه است، فلسفه خیلی هم مهم است، اهمیت دارد. در آن چیزی كه ما بحث داریم می‌گوییم، خدا را جز خود خدا نباید كسی دیگری معرفی كند، با افكار بشری، منهای قرآن و روایات نمی‌شود خدا را معرفی كرد یا عقاید را به وجود آورد، فرق آن همین است و این هم البته اصل آن در كتاب‌ها هست، در كتب لغت است، اصل این معنایی كه من برداشت كردم از كتب لغت و از قرآن برداشت كردیم ولی اگر این‌طوری تقسیم می‌شد دعواها هم كم می‌شد. تو فلسفه بخوانی به خدا دیگر چه كار داری؟ تو كه حكمت داری به فلسفه چه كار داری؟ یك عده از راهی می‌روند به حقایق اشیاء می‌رسند، از راه حكمت، دیگر احتیاجی به فلسفه ندارند، خیلی هم معصومانه است، خیلی پاك است، اما افكار بشری فرق می‌كند، مثلاً فلسفه قدیم، درباره فَلَكیات می‌گفت تمام كُرّات دارند دور زمین می‌چرخند، حالا به عكس می‌گفتند. نمی‌دانم زمین مثلاً روی آب است. كسی هم جرأت نداشت آن را رد کند، گالیله آمد جاذبه زمین و این‌ها را كشف كرد، او را بردند محاكمه كردند، می‌خواستند او را بكُشند، توبه كرد تا او را رها كردند. فلسفه آن‌وقت آن را می‌گفت، فلسفه بعد چیز دیگر الآن، كدام‌یك از شما جرأت دارید بگویید كه زمین یك جا ایستاده است و تمام كُرّات دارند دور آن می‌چرخند و حال آنكه آن چیزی كه ما داریم می‌بینیم همین است ولی نه، خود ما هم می‌گوییم، نه این‌طور نیست. خود من یك وقتی دانشگاه مدینه رفتم، یك دانشگاه اسلامی دارند در مدینه، دیدم نه، طلبه‌های آن‌جا همه می‌گویند خورشید دارد دور زمین می‌چرخد، آیات قرآن و فلان و این‌ها را می‌آوردند و ما هم به آن‌ها می‌خندیدم.

سوال: آیا اصل دیگری غیر از این اصلی كه حالا فلسفه تفاوت دارد با حكمت، آیا اصل دیگری هم هست كه شما بر پایه آن مثلاً این مسائل خود را می‌فرمایید یا اینكه نه فقط همین یك اصل هست، چون بیشتر از همه روی همین توجه و تأكید شده است؟

جواب: نمی‌فهمم اصل دیگر یعنی چه؟

مثلاً این به صورت یك اصل درآمده است كه من دقت كردم، شما بیشتر از همه روی همین مطلب می‌فرمایید؟

جواب: اصل خیلی مهمی است، تنها همین اصل كافی است، چون ما بدانیم كه الآن این حرفی كه داریم می‌زنیم به خاطر اینكه آقای سقراط گفتند یا افلاطون گفتند، بین آن‌ها هم اختلاف بود، بین سقراط و افلاطون، درباره همین حركت جوهری كه الآن خیلی هم معروف شده است اختلاف است. آنها عالم مُثُل و فلانی عالم ذر و این‌ها را عالم مُثُل می‌دانند. خدمت شما عرض شود نه، ما حالا كاری نداریم، آن‌ها بالأخره یك اشتباهاتی دارند، ثابت هم شده است كه اشتباهات دارند ولی حكمت هیچ اشتباهی ندارد. هر چیزی كه مطابق آیات قرآن و روایات باشد، كه معتقد هستیم حكمت است، این‌ها اشتباه هم نشده است. امروز می‌گوید مثلاً‌ زمین در حال حركت است، آن روز هم گفته است، 1400 سال قبل هم گفته است، هیچ تغییر هم « لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ » (روم/30) یا « لِسُنَّةِ اللَّهِ » این اصلی است دیگر، چه اصلی بهتر از این؟

استدلال بعضی‌ها به این آیات است كه « أَ فَلا تَعْقِلُونَ » (بقره/44) « أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ » (انعام/50) آیا از این‌ها می‌شود استفاده كرد كه ما برویم در صفات خدا تعقل بكنیم، تفكر كنیم؟

جواب: ما نمی‌گوییم تعقل نکنید، آن‌ها در خودِ عقل هم اشتباه كردند. شما بحار را بردارید نگاه كنید عقل در مقابل جهل است « اَلْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ » ببینید عقل را چه معنا می‌كنند؟ عقل از عِقال است، یعنی انسان را پابند می‌زند كه گناه نكند. این‌ها فكر را عقل می‌دانند، تفكر را عقل می‌دانند. امام علیه‌السلام می‌فرماید: « دَلِیلُ الْعَقْلِ التَّفَكُّرُ » (الكافی/ج‏1-ص16) فکر راهنمای عقل است، عقل حجت است « إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَینِ » « حُجَّةً بَاطِنَةً » كه عقول است، حجت كه نمی‌شود اشتباه بكند، آن هم این همه اشتباه. اگر تمام آنچه كه فلسفه می‌گوید، عقل باشد آن كسی كه در 1400 قبل گفته است، آن هم عقل است، این هم که امروزه قبلی را رد می‌کند، عقل است؟ نمی‌شود، هر دو تا حجت است؟ ریش پهن و كوسه مگر می‌شود؟

 

سؤال: لطفاً بفرمایید متانت چیست و در مورد زن و مرد حدود آن را مشخص كنید؟

جواب: متانت به معنای متین بودن و سنگین بودن است. زن و شوهر البته خیلی لازم نیست، متانت داشته باشند، چون نمی‌توانند رعایت كنند، اما حدود متانت، الآن اگر هر كدام از این آقایان بلند شوند این‌جا دو تا مَلق بزنند كار متینانه‌ای انجام ندادند. تشخیص متانت، هر كسی روی شخصیت خود، روی مجلس خود، روی برنامه خود، باید متین باشد، ادب باید داشته باشد و حدود آن، افراط و تفریط آن مدنظر است. همین دیگر كسی یك كاری كه مناسب این مجلس نیست انجام بدهد، حالا آن مَلق زدن را مثلا یكی از رفقا- خدا او را رحمت كند- كه از علما هم بود، می‌گفت: بس كه خوشحال شدم، رفتم حرم امام رضا، بالا سر امام رضا در همان جمعیت با عبا و عمامه دو سه تا مَلق زدم. این روی شوق و عشق خود، متانت خود را از دست داده بود. گاهی یك چیزهایی از این قبیل، افراط آن و تفریط آن، هر دوی آن، می‌شود فكر كرد كه متانت یعنی چه؟ سبكی یعنی چه؟ در مقابل سبكی است، سبكی كردن یعنی چه؟ و إن‌شاءالله هیچ كدام از آن‌ها مورد توجه آقایان نخواهد شد. با اینكه سؤال زیاد بود همه آن را جواب دادیم.

 

« نسئلك و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان یا الله یا الله یا الله یاالله یا الله » پروردگارا به آبروی ولی عصر فرج آن حضرت را برسان. همه ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما. خدایا به آبروی خاندان عصمت معرفت آن‌ها، حقایق را از ناحیه آن‌ها به ما عنایت بفرما. محبت آن‌ها را به ما مرحمت بفرما. مرض‌های روحی ما را شفاء عنایت بفرما. اموات ما غریق رحمت بفرما.

« و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین »

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۱۶ ذی القعده ۱۴۲۵ قمری

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.

 

سؤال: فرق بین تزكیه نفس و تهذیب نفس چیست؟ چون گاهی برخی از علما و عرفا كه از دنیا رفته‌اند و یا در قید حیات هستند از تهذیب نفس اسم برده و نامی از تزكیه نفس نبرده‌اند.

جواب: هر دوی آن تقریباً به یك معنا است، تزكیه نفس به معنای پاك كردن نفس از رذایل است، معنای تهذیب نفس هم تقریباً همین است و بعضی از علما كه گفته‌اند تهذیب نفس، منكر تزكیه نفس نیستند، چون تزكیه نفس در قرآن آمده است و اگر فرقی هم داشته باشد، تهذیب نفس در قرآن نیامده است. ولی فرق ندارد حالا چه ما بگوییم پاك كردن نفس، چه عربی بگوییم تزكیه نفس، این‌ها چیزهایی كه نیست كه مورد بحث واقع بشود و قابل بحث و بررسی باشد و هر دوی این‌ها یك معنا دارد. شما نفس خود را مهذب كنید از رذایل یا تزكیه كنید از رذایل در واقع فرقی ندارد.

 

سؤال: آیا در جهت تربیت بچه تنبیه جایز است؟ به چه صورت؟

جواب: تنبیه به معنای آگاهاندن است، تنبیه به معنای كتك نیست كه من بتوانم جواب بدهم كه كتك زدن جایز است یا نه. درست است از نظر اصطلاح فارسی لااقل تنبیه یعنی یک سیلی زدن، ولی اگر یك وقت هم یك جایی دیدید كه بچه را تنبیه كنند، از « نَـبَّـه » است و آگاه كردن بچه است، كه به یاد داشته باشد این كار بد را نكند. بیشتر از هر چیزی كه اصول تربیت بچه است این است كه هم بچه احتیاج به مهربانی دارد و هم احتیاج به تنبیه به معنای آگاهاندن دارد. اگر یكی از آن‌ها كم بشود، یك مشكلاتی در ایام بزرگسالی برای او به وجود می‌آید. این‌طور تقسیم شده است كه پدر حالت آگاهاندن داشته باشد و مادر حالت مهربانی داشته باشد، در ضمن با هم هماهنگ باشند، یعنی پدر بچه را بترساند، پدر برای بچه اُبهتی داشته باشد كه اگر یك وقتی حتی هنگامی كه او در منزل نیست مادر گفت این كاری كه كردی به پدر می‌گویم، این بترسد و دیگر انجام ندهد. مادر هم كمال مهربانی را به فرزند داشته باشد كه عُقده‌ای بار نیاید. این‌ها با هماهنگی یكدیگر هم باید باشد، اگر یك مورد مادر مهربانی كرد و پدر گفت: اینقدر مهربانی نكن، او را لوس نكن، بچه فهمید كه این‌ها با هم اختلاف دارند یا بداند آنچه كه پدر فكر می‌كند مادر فكر نمی‌كند، آنچه كه مادر فكر می‌كند پدر فكر نمی‌كند، ممكن است كه این بچه‌ها یك حالت سنگرگیری پیدا بكنند، یك كار بدی كه می‌كند، مادر او را پناه می‌دهد برخلاف دستور پدر و یا مثلاً پدر می‌خواهد او را تنبیه كند، مادر بیاید جلوی او بایستد و مثلاً بگوید بچه را این‌قدر اذیت نكن، اگر هم یكی از این دوتا اشتباه هم می‌كنند، جلوی بچه هیچ نباید اظهار مخالفت بكنند و با هماهنگی كامل از اُبهت پدر بترسد و در كارها محدود بشود و از مهربانی هم برخوردار باشد. این مطلب كلی در مورد تربیت بچه است، حالا بچه‌ را آنقدر رها می‌كنند، آنقدر او را لوس می‌كنند كه بعد مجبور می‌شوند با كتك نگذارند بعضی از كارها را بكند، این صحیح نیست. یك چیزی هم كه خیلی من سفارش می‌كنم و متأسفانه كمتر دیدم دوستان عمل بكنند و حتی چند روز قبل در تلویزیون دیدم كه او هم بلد نیست بچه‌ها را تربیت بكند، این هست كه هر چیزی كه برای خود بچه نیست دست نزند، این را به بچه‌های خود بفهمانید، به بچه‌های كوچك بگویید این برای تو نبود چرا دست زدی؟‌ حالا ولو اینكه لَجبازی می‌كند و باز هم برمی‌دارد اما شما بگویید. تكرار این كلمه در روحیه بچه یك حالت بسیار خوبی جا می‌گذارد و آن این است بزرگ كه می‌شود در ذهن او هست كه چیزی برای او نیست دست نزند. طبعاً دیگر دزد نمی‌شود، طبعاً قاچاقی كار نمی‌كند و خیلی از كارهای او درست می‌شود. در ذهن او این را بكوبید، یك میخی را می‌خواهید به دیوار بكوبید، مخصوصاً اگر دیوار سفت باشد با یك چكش نمی‌توانید این میخ را در دیوار فرو كنید، باید مدام چكش را بزنید تا فرو برود، مكرر، كاری ندارد، برای شما زحمتی ندارد، بگویید این برای تو نبود دست زدی. بچه یك ساله، دو ساله، در هر سنی كه هست در سر او بكوبید كه این برای تو نبود دست زدی! برای خود را دست بزن! اسباب‌بازی بچه همسایه را تو چرا دست زدی؟ برای تو نیست، این را بفهمانید. این خیلی مهم است و از آن نتایج بسیار خوبی برداشته شده است.

 

سؤال: به صورت كلی چگونه باید با بچه‌های كوچك رفتار كرد؟

جواب: عرض كردم این دو چیز را عمل بكنید: یكی پدر اُبهت داشته باشد، خیلی اظهار محبت زیادی نكند، حتی او را بغل نكند، زیاد او را نبوسد، در عین اینكه او را دوست دارد، با شخصیت خود را در مقابل بچه در هر سنی كه هست نشان بدهد، مادر خیلی مهربانی بكند و هر چیزی كه برای او نیست به او بگویید، نگویید گوش نمی‌دهد، یك دفعه گفتی گوش نداده است، دفعه دوم بگو، دفعه سوم، دفعه چهارم، دفعه صَدم، بالأخره از آخر این در مغز او می‌آید كه چیزی كه برای او نیست دست نزند. این دو سه موضوعی كه عرض كردم خیلی مهم است و خیلی اهمیت آن بیشتر از آن چیزی است كه درباره تربیت بچه فكر می‌كنید.

 

سؤال: آیا زیارت جامعه خطاب به امامزادگان شریف، مثل حضرت معصومه، مصداق پیدا می‌كند؟ همچنین منظور از این فرمایش كه امیرالمؤمنین علیه‌السلام خطاب به كمیل به زیاد نخعی فرمود: « اطفِ السِّرَاجَ فقَد طَلَعَ الصُّبْحُ » (منهاج‌البراعة/ج‏19-ص247)

جواب: در مورد سؤال اول، البته بعضی از جملات زیارت جامعه به شخص حضرت معصومه شاید صدق نكند یا امامزاده‌های دیگر، ولی اگر به حقیقت زیارت جامعه فكر بكنیم می‌بینیم كه خطاب به خاندان است « السَّلَامُ عَلَیكُمْ یا أَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّةِ » (بحارالأنوار/ج‏35-ص216) خطاب به اهل بیت است، به خاندان است. خطاب به خاندان وقتی كه شد به هر یك از اهل بیت پیغمبر، كه به نظر من یك مقدار توسعه اهل بیت از آل بیشتر است، چون آل أخص از اهل است كه در جای خود، در همین كتاب انوار زهرا من توضیح داده‌ام. اهل بیت پیغمبر قدر مسلّم این است كه شامل علی بن ابیطالب، فاطمه زهرا، و ائمه اطهار و ذریه این‌ها هم می‌شود. حالا یك عده می‌گویند شامل زن‌های پیغمبر هم می‌شود، چون در روایات داریم كه نه زن‌های پیغمبر را شامل نمی‌شود، این هم كه گفته‌اند شامل زن‌های پیغمبر نمی‌شود، آن اهل بیتی كه در آیه تطهیر هست شامل نمی‌شود، نه اینكه فكر كنید اهل اصلاً شامل زن نمی‌شود. حضرت موسی وقتی كه در آن بیابان گیر افتاد « فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً » اهل او زن ایشان بود یا مثلاً در آیات قرآن كلمه اهل به زن اطلاق شده است. حالا اهل علاوه بر بیت یك قدری محدودتر می‌شود، ولی با تفسیری كه داریم و لغت‌های قرآن را تفسیر می‌كند اهل بیت به علی‌بن‌ابیطالب و امام‌حسن و امام‌حسین و فاطمه‌زهرا و خود پیغمبر (چون خود پیغمبر هم اهل همان بیت است) و شامل فرزندان این‌ها هم می‌شود تا روز قیامت، آل هم همین‌طور است. روی این حساب اگر ما گفتیم خطاب به خاندان، حتی به یكی از سادات، گفتیم: « السَّلَامُ عَلَیكُمْ یا أَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَةِ » درست است شاید به این آقا صدق نكند، اما به این خاندان صدق می‌كند، مثلاً شما الآن اگر یكی از بنی اسد را- الآن هم از اولاد بنی اسد داریم كه نسب خود را حفظ كردند تا زمان همان بنی اسدی كه بدن حضرت سیدالشهداء را دفن كردند- اگر گفتیم به وسیله شما بدن حضرت سیدالشهداء دفن شد این مسئله‌ای نیست، درست است. به وسیله شما مثلاً فلان كار انجام شد، یك كار مهمی، مثلاً اولاد قاجار، یكی حالا در زمان ما باشد و از كار هم افتاده است دیگر اصلاً سلطنتی هم ندارند و این‌ها ولی یك كاری در زمان قاجاریه انجام شده است، می‌گوییم به وسیله شما خاندان. خاندان را اگر مورد خطاب قرار بدهیم كه زیارت جامعه به خاندان پیغمبر است « یا أَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّةِ » این‌جا اگر برای یك نفر آن‌ها هم از این خاندان یك كار مهمی پیش بیاید و انجام داده باشد، می‌شود به همان یك نفر در حال خطاب این مطلب را گفت. و لذا زیاد دیده شده است و حتی یك جریانی هم هست كه از شیخ انصاری نقل می‌كنند: یك كسی دید نصف شب شیخ انصاری راه افتاد و رفت در خانه یك سیدی و زیارت جامعه را پشت درِ خانه خواند، در را باز كردند وارد شد، بعد شاگرد او از ایشان پرسید: شما چرا زیارت جامعه را این‌جا خواندید و چرا آن‌جا رفتید؟ توضیحات خواست. گفت: هر وقت كاری برای من مشكل می‌شود حضرت بقیةالله را زیارت می‌كنم و مشكلات خود را از حضرت می‌پرسم و با همین روش، می‌آیم در خانه این سید و زیارت جامعه را می‌خوانم. هیچ اشكالی ندارد، یعنی با این توجه، از باب اینكه خطاب به خاندان بشود خواندن آن اشكالی ندارد و لذا زیارت جامعه را در حرم‌هایی مثل حرم حضرت زینب، خود من كه هر وقت آن‌جا می‌روم می‌خواهم زیارت حضرت زینب بخوانم زیارت جامعه می‌خوانم. زیارتی مثل زیارت حضرت زینب و زیارت حضرت معصومه و زیارت هر كدام از این خاندان خواندن آن اشكالی ندارد.

 

سؤال: یك روایتی هست، البته روایت آن مرسله است ولی روایت خیلی روایت خوبی است، خدا رحمت كند مرحوم حاج ملا آقاجان را، خیلی روی این روایت حرف می‌زد و ما هم هرچه یاد گرفتیم در آن موقع از ایشان یاد گرفتیم. یك روایتی هست كه كمیل به زیاد نخعی با علی بن ابیطالب یك جایی می‌رفتند و روی اسب نشسته بودند، یعنی دو نفری روی یك اسب نشسته بودند، طبعاً پشت سر علی بن ابیطالب نشسته است و حضرت هم در بغل گرفته است، در چنین حالی می‌گوید: « مَا الحَقیقَة؟ » یا امیرالمؤمنین حقیقت چیست؟ حضرت می‌گوید: « مالَکَ وَ الحَقیقة؟ » تو را چه به حقیقت؟ این تو را چه به حقیقت، البته درباره كمیل من نمی‌گویم، چون مقام كمیل خیلی بالا بود. ولی به ماها اگر بگویند، تو به فكر ناهار خود باش، به فكر شام خود باش، به فكر لباس خود باش، به فكر زن و بچه خود باش. تو هنوز از دایره حیوانیت بیرون نیامدی، تو را چه به حقیقت كه حالا بخواهی ببینی حقیقت چیست. حقیقت، حقیقت همه‌ی اشیاء ‌است، شناخت همه حقایق اشیاء است، انسان هر چیزی را بداند كه این چیست و لاأقل خدا را كامل بشناسد. اینكه می‌گویم لااقل البته نمی‌خواستم این كلمه را درباره ذات مقدس پروردگار تعبیر كنم، ولی یكی از چیزهایی كه در مرحله اول باید شناخته بشود و حقیقت آن هم شناخته شود خدا است. تو اصلاً غافلِ صددرصد از خدا هستی چطور می‌خواهی دنبال حقیقت باشی؟

بالأخره حضرت حالا در شأن او بود كه ما نمی‌فهمیم شأن چه بوده است و منظور حضرت چه بوده است، فرمود: « مالَکَ وَ الحَقیقة؟ » تو را چه به حقیقت؟ كمیل به عجز و ناله افتاد، دیدید كه یك كسی سؤالی از انسان می‌كند و انسان جواب سر بالا به او می‌دهد، او خیلی ناراحت می‌شود و بیشتر اصرار می‌كند، عرض كرد: « اَوَلَستُ صاحبُ سِرِّکَ » من مگر صاحب سرّ تو نیستم؟ حضرت فرمود: « بلی » چرا، صاحب سرّ است دیگر، تو كجا و سایر مردم کجا، كه یك روز با ما هستند و یك روز نیستند، یك روز فحش می‌دهند، یك روز محبت می‌كنند، تو با آن‌ها فرق می‌كنی، ولی با ما كه هستی و دنبال ما می‌آیی یك چیزهایی، ترشحاتی از حرف‌های ما را استفاده می‌كنی دیگر، حضرت این‌طوری فرمود. او اصرار كرد، خلاصه آن اینكه آخرین جمله‌ای كه مورد سؤال است و در آن روایت هم همین آخرین جمله است، حضرت فرمود: « اطفِ السِّرَاجَ فقَد طَلَعَ الصُّبْحُ » این خیلی جمله مهمی است كه شاید از زبان غیر معصوم نشود خارج بشود. چراغ را خاموش كن، صبح طالع است. معنی آن این است كه چه كسی چراغ را در روز روشن می‌كند؟ یك كسی كه در یك حجاب و ظلمت زیادی واقع شده باشد كه نداند روز هست یا نیست. شما را در یك اتاقی قرار دادند، هیچ روزنه‌ای به بیرون ندارد، شما خیال می‌كنی شب است، چراغ روشن می‌كنی یا برای اینكه جلوی پای خود را ببینی چراغ روشن می‌كنی یا چراغ را روشن نگه می‌داری، و إلّا خورشید هست، الآن این چراغ‌های سقف -حالا إن‌شاءالله اسراف نیست، چشم من هم الآن افتاد- را شما نمی‌بینید، به جهت اینكه نور خورشید نمی‌گذارد روشنی خود را نشان بدهد « اطفِ السِّرَاجَ فقَد طَلَعَ الصُّبْحُ » خورشید درآمده است. خورشید وجود علی بن ابیطالب در بغل او هست، همه حقیقت همین‌جا است ولی می‌گوید: « مَا الحَقیقَة؟ » این چراغی كه برای خود روشن كردی، ما- مخصوصاً ما طلبه‌ها- اكثراً در روز روشنی كه برای ما هست، چراغ روشن كردیم. راه رسیدن به همه حقایق، همه گفته‌اند كه تزكیه نفس است، پاك شدن از رذایل است. شما نفس خود از رذایل پاك كن، ببین نور علم در آن وارد می‌شود یا نمی‌شود؟ من به یاد می‌آورم كه مكرر این مثال را زدم، ببینید شما یك ظرف كثیفی دارید، ظرفی كه در گوشه و كنار آن حتی نجاست چسبیده است، این را پیش هر شیرفروشی ببرید و بگویید آقا یك كیلو شیر در این ظرف بریزید. می‌گوید: آقا برو این را تمیز كن و بیاور. این شیر می‌بُرد اگر در این ظرف كثیف ریخته شود. نمی‌ریزد، مگر بخواهد شیرهای او مصرف بشود، بخواهد بفروشد، پول بخواهد. خدا كه این‌طور نیست، خدا هیچ وقت حكمت و علم را در دل كسی كه نفس خود را تزكیه نكرده باشد نمی‌ریزد، ولو- به جان امام عصر قسم می‌خورم كه من این را دیدم- مرجع تقلید باشد، یعنی تمام دوره‌های درسی را خوانده باشد، تمام کتاب جواهر را حفظ باشد، تمام حقایقی كه در كتاب‌ها نوشته باشد همه را حفظ باشد، اما آن قوّه‌ی استنباط الهی را كه باید داشته باشد، این را خدا به او نمی‌دهد. ظرف او كثیف است، گاهی می‌شود همین تحصیلات، همین مسائل، همین هم ظرف او را بیشتر كثیف كرده است. یك غروری، یك خودخواهی، یك عُجبی، نمی‌دانم، من با این تحصیلات دیگر حالا بروم تزكیه نفس بكنم! من حالا بروم چه بكنم، از این حرف‌ها هم پیش می‌آید، می‌بینی كه همین‌ها یك لكه‌های نجسِ كثیفی است كه به دیوارهای دل او چسبیده است و گاهی می‌شود كه این‌ها چراغ انسان است، چراغ است. حالا حضرت امیر تعبیر محترمانه از چراغ كرده است و إلّا تعبیر واقعی آن این است كه نجاست است، اصلاً ضد نور است « الْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاءُ » (مصباح‌الشریعة/‌ص‌16) علم نوری است كه خدا در دل كسانی كه می‌خواهد می‌ریزد، كسانی را كه دوست دارد، می‌خواهد، یعنی آن‌ها را می‌خواهد. چه كسانی را خدا می‌خواهد؟ همان‌ كسانی كه رستگار هستند، « قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها » (شمس/9) مثلاً شما یك ظرف آبی بردید، در لوله مدتی آب بوده است ولی كسی از آن استفاده نكرده و زنگ زده است، اول كه می‌ریزد آب كثیف می‌ریزد، شما از این لوله استفاده نمی‌كنید، می‌گویید: آب‌های كثیف آن بریزد بعد استفاده بكنیم. ما خیال می‌كنیم با همه غرورها‌، با همه منیت‌ها، با همه پول‌پرستی‌ها، خلاصه با همه مشكلاتی كه حتی مردم عوام ندارند ما می‌خواهیم خدا علم و نور را هم در قلب ما بریزد و خیال هم می‌كنیم ریخته است، نه این‌طور نیست، خدای تعالی نمی‌ریزد، این‌ها سراج است، این‌ها در كثافت است، این‌ها حسادت است. عجیب است حسادت یكی از كثافت‌هایی است كه آن‌قدر متعفن است، یا كِبر آن‌قدر متعفن است كه بوی بهشت از هفتاد هزار سال- در روایت دارد- به شامّه خوبان می‌رسد ولی به شامّه این نمی‌رسد، خیلی عجیب است بعضی از صفات رذیله‌ای كه در وجود انسان هست و ما اصلاً اهمیت نمی‌دهیم. یك مدتی درمثلاً‌ اهل روستا هستیم، اهل شهر هستیم، از هر كجا هستیم، یك مُشت صفات رذیله از پدر و مادر و از مدرسه و این طرف و آن طرف تحصیل كردیم و داریم، این‌ها را كه تهذیب نكردیم، چون در كتاب جامع المقدمات این‌ها گفته نشده است، در كتاب سیوطی گفته نشده است، در كتاب شرح‌لمعه گفته نشده است، در كفایه هم اصلاً گفته نشده است، در درس خارج هم که گفته نمی‌شود، در درس اصول و فقه و این‌ها هم گفته نمی‌شود و یك چیزی هم بر آن كثافت‌هایی كه قبلاً داشتیم اضافه شده است و آن این است كه ما عالم هستیم، ما دانشمند هستیم، عربی ما خوب است، اگر یك لغتی را یك كسی غلط بخواند می‌توانیم جلوی آن بایستیم، این‌ها هم اضافه شده است و خدا هم از ما بی‌زار شده است و ما را كنار گذاشته است و با همین چراغ- سابق چراغ كوچكی بود كه چراغ نفتی می‌گفتند- نفتی كه سوسو می‌زند، به همین اكتفاء كردیم، اما چشم خود را باز كن « فقَد طَلَعَ الصُّبْحُ » صبح طالع شده است و خورشید درآمده است، امام زمان دارد می‌آید. همه آقایان می‌گویند ظهور صغری است، یك مقداری حواس‌ها جمع بشود، إن‌شاءالله این جمع جزو آن‌ها نباشیم.

 

سؤال: آیا شخصی كه یكی از اعضاء بدن او از قبیل دست یا پا، انگشت بزرگ قطع شده است، شایستگی امام جماعت شدن دارد یا خیر؟

جواب: گاهی می‌شود یك عضوی از اعضای بدن قطع شده است كه نمی‌تواند سرپا بایستد، نمی‌تواند خوب ركوع كند، نمی‌تواند خوب سجده بكند، طبعاً امام باید بهتر از مأمومین اركان نماز را انجام بدهد و این چون نمی‌تواند، طبعاً نمی‌تواند امام جماعت باشد، اما ایشان نوشتند انگشت بزرگ، حالا انگشت بزرگ باشد، اگر باز نتواند یك عضوی از اعضای هفت‌گانه‌ای كه باید به سجده بگذارد، چون باز او شش عضو دارد كه به سجده بگذارد، آن را هم نداشته باشد ممكن است اشكال داشته باشد. ولی در صورتی كه یك چیزهایی باشد كه مربوط به نماز نیست، مربوط به اركان نماز نیست و می‌تواند نماز را كامل بخواند، اگر این‌ها را كم یا زیاد داشته باشد اشكالی ندارد.

اشكال بعدی سؤال‌كننده طبعاً با این جوابی كه عرض كردم مرتفع می‌شود. آیا اینكه برخی مراجع فتوا دادند كه چنین شخصی نمی‌تواند امام جماعت بشود- چنین شخصی كه من گفتم نمی‌تواند- اختلاط مسائل روح با جسم محسوب نمی‌گردد؟

جواب: نه، چون باید نماز را با این اعضای بدن، حالا كل پیشانی یك كسی بسته بود، یك كسی نمی‌توانست وضو بگیرد، یك كسی نمی‌تواند مثلاً كارهای نماز را انجام بدهد، چرا این طرف امام جماعت باشد، كسی دیگر امام جماعت باشد. مربوط به جسم و روح هم نیست.

 

سؤال: در یكی از مساجد قم شنیده‌ام كه حضرت امام رضوان‌الله‌تعالی‌علیه فرموده‌اند: نماز نافله اول مغرب را خواندید، بعد از آن نماز غفیله را خواندید، می‌توانید جزو نافله دوم به حساب آورد. ولی مراجع دیگر آن را رد كرده‌اند، نظر شما چیست؟

جواب: البته فكر نمی‌كنم كه در مسجد قم گفته شده باشد، یا گوینده اشتباه كرده است یا شنونده. نماز غفیله، نماز غفیله است، نماز نافله هم نماز نافله است، هر كدام جای خود است. حالا وقت نداری شاید ثواب نماز غفیله بیشتر باشد، اگر وقت هم داری نماز غفیله و نافله و هر دو نافله‌ها را، یعنی دو تا دوركعتی نافله مغرب، آن را هم بخوان و آن مطلب فكر می‌كنم اشتباه شده باشد یا گوینده اشتباه كرده است یا شنونده. امام چنین فرمایشی ظاهراً نفرمودند، اگر در رساله ایشان باشد باید به گونه‌ای آن را توجیه كرد، نمی‌دانم. نمی‌شود دو تا نیت برای یك نماز، مثل غسل نیست كه مثلاً دو تا نیت بكنی و یك غسل انجام بدهی. دو تا نیت بكند و یك نماز بخواند! مثل اینكه مثلاً نماز ظهر و عصر را انسان بگوید من الآن هم نماز ظهر را نیت می‌كنم و هم نماز عصر را، یعنی یك چهار ركعتی بخواند و تمام كند.

 

سؤال: استغفار ملائكه كه در روایات ذكر شده است به چه معنا است؟

جواب: ملائكه استغفار برای ما می‌كنند، یعنی طلب بخشش از خدا برای گناهان ما می‌كنند، معنای آن این است و اگر یك وقتی هم برای گناهان خود بكنند ممكن است، چون ملائكه هم صاحب اختیار هستند و خیلی كم، چون خدا شهوت و غضب را برای ملائكه قرار نداده است و لذا گناه طبعاً نمی‌كنند، نه اینكه نمی‌توانند بكنند. همان‌طوری كه شما طبعاً زهر را نمی‌خورید، نه اینكه نمی‌توانید زهر بخورید، كاسه زهر را خوردن با آب خوردن فرقی نمی‌كند، ولی چون بدی زهر را و ضرر زهر را می‌دانید انجام نمی‌دهید. ملائكه هم چون ضرر گناه را می‌دانند و شهوت و غضب هم بر آن‌ها تحمیل نشده است، گناه نمی‌كنند. گاهی هم گناه كرده‌اند، حالا جریاناتی هست كه جریان هاروت و ماروت است كه این‌ها آمدند روی كره زمین، خدا هم به آن‌ها شهوت و غضب داد و گناهانی كردند یا اینكه می‌گویند فُطروس مَلك گناه كرد و بعد بخشیده شد. اگر یك وقتی هم استغفاری برای خود می‌كنند به خاطر همین گناهان است. استغفار از باب إستفعال است به معنای طلب بخشش كردن از خدا « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ » یعنی بخشش می‌كنم خدا را « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی » كه ربّ من است « وَ أَتُوبُ إِلَیهِ » و به سوی او برمی‌گردم.

سوال: این استغفار برای دیگران، چطور ملائکه که مادون هستند فرض کنید برای مافوق می‌توانند طلب استغفار کنند؟

جواب: اگر نوكری دید ارباب او دارد خیلی بدی می‌كند و آبروی این آقای نوكر هم می‌برد، طلب بخشش می‌كند دیگر، یعنی برای حفظ آبروی خود او. بعد هم خدا دستور فرموده است كه ملائكه استغفار كنند.

سوال: یک مسئله دیگر اینکه برای استغفار جنبه هدایتی هم می توان در نظر گرفت ، و او ممکن است هدایت شود، آیا این برای همه می‌شود؟

جواب: بله، هیچ وقت ملائكه برای شمر استغفار نمی‌كنند دیگر، آن‌ها را لعن می‌كنند یا برای كسانی شبیه به او. لعن ممكن است بكنند و استغفار هم نمی‌كنند. استغفار برای كسی است كه قابل بخشش باشند و خدا هم اجازه داده باشد كه استغفار بكنند، چون ملائكه « عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یعْمَلُونَ » (انبیا/26-27) خدا گفته است استغفار كنید، این‌ها هم استغفار می‌كنند.

سوال: مسئله‌ی دیگر اینکه هر صلواتی که ملائکه می‌فرستند، انتقال رحمت الهی چگونه خواهد بود؟

بنویسید إن‌شاءالله فردا جواب شما را می‌دهم، چون الآن اگر جواب شما را بدهم آن‌وقت حق دیگران ممكن است ضایع بشود.

سوال: این لفظ استغفار را چگونه می‌گویند؟

جواب: لفظی؟ حالا نیاز نیست لب داشته باشند و لب‌های خود را به هم بزنند، طلب بخشش می‌كنند از خدا برای این شخص. ملائكه چطور دعا می‌كنند؟ ملائكه چطور صلوات می‌فرستند؟ ملائكه چطوری با خدا مناجات می‌كنند؟ همان‌طور برای آن كسانی كه این‌ها موّكل آن‌ها هستند طلب بخشش می‌كنند.

 

سؤال: آیا كلمه قرآن در همه جای قرآن مجید در معنی مطالب و حقایق معنوی نیز استعمال شده است یا جبرئیل آیه شریفه « وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَینَكَ وَ بَینَ الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً » (اسراء/45) یا آیه « فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ » (نحل/98)

سؤال ایشان این است كه كلمه قرآن در همه جای قرآن در معنای مطالب و حقایق معنوی نیز استعمال شده است یا خیر؟

قرآن شامل همه قرآن می‌شود، خدمت شما عرض شود كه حالا كلمه قرآن هم منظور جزء قرآن است دیگر، آن هم هست.

 

سؤال: « إنّ الحسین مصباح الهدى و سفینة النجاة » منظور از این حدیث شریف چیست و آیا در زمان ما نیز مصداق پیدا می‌كند یا نه؟

جواب: بدن مقدس حضرت سیدالشهداء عليه‌السلام نه چراغ بود و نه كشتی، بدن منهای آنچه بلد بودند، منهای علوم ایشان، منهای حقایقی كه بیان می‌كردند. « بَشَرٌ مِثْلُنا » (ابراهیم/10) اگر حضرت سیدالشهداء در یك جمعی هم می‌نشستند، مگر یك شخصی حساس بود كه ایشان را بشناسد و إلّا پیغمبر اكرم وقتی در بین مردم می‌نشستند، شخص تازه ‌وارد، آن كسی كه حساس نبود در مرحله اول نمی‌شناخت كه كدام ‌یكی پیغمبر است. اما آنچه كه « مصباح الهدى و سفینة النجاة » است فرمایشات حضرت است، امامت حضرت است، حقایقی كه حضرت در قلب دارد و بنا بود برای مردم بیان بكند و یا كرده است و مردم گوش ندادند، این همیشه هست، الآن اگر یك كلامی از سیدالشهداء بیاورند برای شما نقل بكنند این « مصباح الهدى و سفینة النجاة » است. همین كلمات سیدالشهداء كه كتاب هم شده است، سخنان حضرت سیدالشهداء كه در كتاب‌ها هست یا خودِ قرآن یا خودِ سخنان پیغمبر اكرم، همه این‌ها « مصباح الهدى و سفینة النجاة » است. اینكه پیغمبر اكرم این جمله را درباره حضرت سیدالشهداء گفتند به خاطر این است كه می‌خواستند معرفی بكنند كه ایشان امام است، همان‌طوری كه یك وقتی دست امام حسن و امام حسین را گرفته بودند و وارد مسجد شدند، حضرت فرمود: این دو تا فرزندان من هستند «إِمَامَانِ» (بحارالأنوار،ج‏21-ص279) هر دو امام هستند « إِنْ قَامَا أَوْ قَعَدَا » چه قیام كنند، چه در خانه بنشینند، در هر دو حال امام هستند. این‌‌جا هم همان را می‌خواستند بفرمایند.

 

سؤال: خواهشمند است بفرمایید منظور از « یعِجَّ العَاجُّونَ‏َ » (بحارالأنوار،ج‏99-ص107) در فراز‌هایی از دعای ندبه چیست؟

جواب: از این‌جا شروع می‌شود « فَعَلَى الْأَطَائِبِ مِنْ أَهْلِ بَیتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِی صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِمَا وَ آلِهِمَا فَلْیبْكِ الْبَاكُونَ وَ إِیاهُمْ فَلْینْدُبِ النَّادِبُونَ وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتَدُرَّ الدُّمُوعُ وَ لْیصْرُخِ الصَّارِخُونَ وَ یعِجَّ الْعَاجُّونَ » بر پاكان از اهل بیت پیغمبر و علی كه بر این‌ها چه گذشت، چه بر سر این‌ها آمد، گریه‌كنندگان باید گریه بكنند. این‌هایی كه اهل گریه هستند، اهل وجدان هستند و انسانیت دارند، نه اینكه فقط مسلمان‌ها، هر گریه‌كننده‌ای باید گریه بكند، هر ندبه‌كننده‌ای ندبه بكند، هر فریادزننده « یعِجَّ الْعَاجُّونَ » « عَج » به معنای داد زدن است، فریاد زدن است، صدا را بلند كردن است، گریه بلند بكند، به این معنا است، بیشتر از این هم از ما نخواستند.

 

سؤال: با عرض سلام و ادب، لطفاً بفرمایید منظور از « عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ » در زیارت وجود مقدس ولی عصر ارواحنا فداه چیست؟

جواب: عارف به اول شما و آخر شما. « أُولاكَ وَ أُخْرَاكَ » ممكن است داشته باشد و این باشد. این جمله در زیارت روز جمعه است. در آن‌جا انسان می‌خواهد اظهار عقیده كند، من شما را می‌شناسم، هم اولی شما را می‌شناسم و هم آخری شما را می‌شناسم. بعضی‌ها اولی را می‌شناسند ولی آخری را نمی‌شناسند، مثل سنّی‌ها كه علی بن ابیطالب را می‌شناسند ولی بقیه را نمی‌شناسند. سه امامی‌ها، اول و دوم و سوم را می‌شناسند ولی بقیه را نمی‌شناسند، به امامت نمی‌شناسند. چهار امامی‌ها چهار تا امام را می‌شناسند بقیه را نمی‌شناسند، كیسانیه. شش امامی‌ها شش تا امام را می‌شناسند ولی بقیه را نمی‌شناسند. شما دارید می‌گویید من هم اولی شما را می‌شناسم و هم آخری شما را. در زمان ما الآن زمانی شده است كه آخری را تمام مردم دنیا دارند می‌شناسند. یك بشارتی است، بشارت فوق‌العاده عجیبی است كه تحقیق شده است، بررسی جهانی شده است كه منجی عالم بشریت را همه دارند می‌شناسند، اولی را نمی‌شناسند، حتی پیغمبر را قبول ندارند اما امام زمان را قبول دارند. حالا لازم نیست امام زمان را به عنوان حجةبن‌الحسن بشناسند، آن برای ما خصوصی‌ها است، چون در شناختن امام، شناختن عام داریم و شناختن خاص داریم و شناختن خاص الخاص. شناختن عام آن را همه منتظر هستند، واقعاً، این را كه می‌گویم، اگر تحقیقاتی كه شده است برای شما عرض كنم خیلی تعجب می‌كنید كه تمام دنیا حتی آن كسی كه خدا را قبول ندارد، منتظر یك مُنجی مُصلحِ جهان بشریت است، و حتی در مجلات خود، در روزنامه‌های خود، در مجالس خود عنوان می‌كنند و واقعاً‌ منتظر هستند. یك عده هم به عنوان اینكه دوازده امام داریم و یكی از آن‌ها امام عصر ارواحنا فداه است، این‌ را هم می‌شود گفت كه معرفت خاص است، و خاص‌الخاص شماها هستید كه منتظر هستید، می‌گویید می‌آید، به همین زودی هم می‌آید، در ظهور صغری به سر می‌بریم. إن‌شاءالله امیدواریم كه ما عارف به اولی آن‌ها كه علی بن ابیطالب باشد و آخری آن‌ها كه حضرت بقیةالله باشد به نحو خصوصی عارف باشیم و اطلاع داشته باشیم، امیدواریم همه ما جزو یاران خوب امام عصر علیه‌السلام قرار بگیریم. حالا اگر در خصوص همین مطالب سؤالاتی دارید بفرمایید، چند دقیقه‌ای وقت داریم.

 

سؤال: منظور از « وَ أَیدَكُمْ بِرُوحِهِ » در فرازهایی از زیارت جامعه به چه معنا است؟

جواب: اهل بیت پیغمبر علیهم‌السلام را خدای تعالی با آن روح خاص كه همان معلوماتی بود كه از جانب پروردگار در همان لحظه اولی كه انوار مقدسه خاندان عصمت و طهارت را خدا خلق كرد به آن‌ها عنایت كرد، اسم آن را هم روح‌القدس گذاشتند، هم « روح‌المِنه » مثلاً از جانب خدا، « روحی » این هم اسم آن است، در سوره قدر هم هست كه « إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی‏ لَیلَةِ الْقَدْرِ * وَ ما أَدْراكَ ما لَیلَةُ الْقَدْرِ * لَیلَةُ الْقَدْرِ خَیرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ * تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ » (قدر/1-4) این روح همان مجموعه علمی است كه از جانب خدا بر پیغمبر اكرم و ائمه اطهار نازل شده است و آن‌ها را تأیید كرده است، اگر آن نبود این‌ها كاری نمی‌توانستند انجام بدهند، بلكه اگر آن نبود، همان چیزی كه خدای تعالی می‌فرماید: « وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏ » (ضحی/7) این‌ها هم مثل سایر موجودات بودند، می‌خواست هدایت بشوند و خدای تعالی آن روح را بر آن‌ها نازل كرد و با آن روح ائمه اطهار و خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام را تأیید كرده است.

سوال: چرا اسم آن را روح گذاشتند؟ چرا علم نگفتند؟

جواب: برای اینكه علم نبود، معلومات بود. ببینید روح یك چیزی است كه زنده است، متحرك است، كار می‌كند. علم تنها كار نمی‌كند، علم بدون فعالیت كار نمی‌كند. حالا شما معنای روح را باید خیلی خوب متوجه باشید، مثلاً ما الآن دارای روح هستیم، با آن كسی كه دارای روح نیست، چه فرقی می‌كنیم؟ ما فعال هستیم، حركت می‌كنیم، می‌بینیم، می‌چشیم، می‌شنویم، این را روح می‌گویند. حالا یك كسی هیچ علمی نداشته باشد، ولی روح داشته باشد باز هم می‌بینیم كه در حركت هست، كار می‌كند.

 

« نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان یا الله یا الله یا الله یا الله » پروردگارا به آبروی ولی عصر فرج آن حضرت را برسان. همه ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما. خدایا دین و دنیا و آخرت ما را در پناه امام زمان حفظ بفرما. مشكلات ما برطرف بفرما. پروردگارا نیروی تقوی و پرهیزكاری به ما مرحمت بفرما. قلب ما را مملو از علم و حكمتی كه از جانب تو هست قرار بده. اموات ما غریق رحمت بفرما.

« و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین »

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۱۵ ذی القعده ۱۴۲۵ قمری

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین

 

سؤال: در سوره بقره آیه 231 خداوند متعال می‌فرماید: « وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا » لطفاً بفرمایید تا چه اندازه انسان می‌تواند با آن‌ زن‌ها مباشرت داشته باشد و حجاب آن‌ها تا چه اندازه باید رعایت شود، چه در طلاق رِجعی و یا خُلعی و آیا شوهر او می‌تواند او را در زمانی كه عده طلاق رجعی و خلعی است به عقد انقطاع درآورد و در این صورت آیا این به منزله رجوع حساب می‌شود یا خیر؟

جواب: این در واقع دو تا سؤال است: سؤال اول ایشان این است كه بعد از طلاق، در طلاق رجعی یك شرایطی دارد و در طلاق خُلع یك شرایط دیگر. در طلاق رجعی كه رجوع می‌تواند بكند، آن طلاقی است كه وقتی انسان زن خود را طلاق داد با یك رجوع، یعنی با یك اظهار محبت شهوت‌انگیز، دستی به او بزند، او را ببوسد، این طلاق به هم می‌خورد، یعنی طلاق رجعی به هم می‌خورد، یعنی این دو باز زن و شوهر می‌شوند. بنابراین جواب سؤال بعدی ایشان هم داده می‌شود كه در طلاق رجعی احتیاج به عقد موقت نیست دیگر، همان خود رجوع مثل عقد دومرتبه است. اما در طلاق خلع مثل یك نامحرم می‌شود، در طلاق رجعی هم تا رجوع نكرده است مثل یك نامحرم است، فقط باید در خانه او را نگه بدارد، خرج او را بدهد و این‌ها، مثل یك زن غریبه است. در این صورت اگر عقد موقت خواند با او می‌تواند ازدواج كند، اگر عقد موقت نخواند و ازدواج دائم كرد می‌شود و در طلاق رجعی اگر سه دفعه طلاق داده شد، دیگر نمی‌تواند با او ازدواج كند، مگر اینكه دیگری با او ازدواج بكند و او طلاق بدهد، در این صورت باز این می‌تواند كه اسم آن را همان مُحلّل می‌گذارند، در این صورت می‌تواند ازدواج كند، در صورتی كه زن را سه دفعه طلاق داده باشد، یعنی رجوع كرده باشد باز طلاق داده باشد، رجوع كرده باشد باز طلاق داده باشد و بعد دیگر نمی‌تواند با او ازدواج كند مگر اینكه محلّلی داشته باشد، بعد از محلّل می‌تواند ازدواج كند.

 

سؤال: « وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیراً مِنْها مُنْقَلَباً » (کهف/36) بفرمایید شخص مورد نظر در آیه شریفه به چه علت خود را مستحق پاداش می‌داند؟

جواب: « فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یحاوِرُهُ » (کهف/34) این شخصی كه دارای باغ بود به رفیق خود در حال گفتگو گفت: « أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً » من بیشتر از تو مال دارم و از نظر نفر هم بهتر از تو هستم- كه ترجمه آن هست- « وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ » (کهف/35) وارد باغ خود شد، این در چه صورتی وارد باغ خود شد؟ چشم او یك دفعه از ثروت خود گرفت و به اصطلاح ثروت او را مغرور كرد، به جایی رسید كه گفت: « ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَدا » فكر نمی‌كنم كه این اصلاً از بین برود « وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ » حتی بالاتر از این، من فكر نمی‌كنم « ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً » بالأخره آخرت چه معنا دارد؟ همه بهشت ما را خدا در دنیا به ما داده است دیگر. بعضی‌ها این‌طوری هستند می‌گویند خدا هرچه ما خواستیم در دنیا به ما داده است « وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیراً مِنْها مُنْقَلَباً » – ببینم این را خود من چه ترجمه كردم- كه قیامت برپا شود و اگر من به سوی پروردگار خود برگردانده شوم حتماً جایگاهی بهتر از این را خواهم داشت، ببینید قرآن وقتی دارد قصه‌ای از كسی نقل می‌كند، خدا است دیگر گاهی از دل طرف حرف می‌زند، یعنی ممكن است این به زبان نیاورده باشد، این شخص یقیناً این حرف‌ها و این كلمات را به زبان نیاورده است، این را بدانید، اولاً معلوم نیست عربی صحبت كرده باشد، بعد هم به این فصاحت و بلاغت حرف گفته باشد و ثالثاً خدمت شما عرض شود ممكن است در همان دل خود، یا واقعیت این بوده است، كه چون اشكال و سؤال ایشان همین است كه سؤال خوبی هم هست، كه این شخص گفت من گمان نمی‌كنم قیامت برپا شود و اگر من به سوی پروردگار خود برگردانده شوم حتماً جایگاهی بهتر از این را خواهم داشت، این را ممكن است او نگفته باشد از نظر ظاهری، ولی از نظر واقعی این‌طور است، جریان این‌طور است، نمی‌دانم می‌توانم خوب بیان كنم یا نه؟ خدا می‌خواهد بفرماید كه این شخص اشتباه كرد، واقع آن این بود كه اگر این برگردانده به طرف خدا و اعتقاد به قیامت پیدا می‌كرد و یا اعتقاد واقعی او، فطری او باقی می‌ماند یا فطرت خود را اظهار می‌كرد این شخص، حتماً جایگاهی بهتر از این داشت، این را می‌خواهد بگوید. اگر اشكالی دارید بگویید.

آیا این قول خود آن شخص است؟

 قول خود او است، ولی خیلی از آیات قرآن- حالا من اگر به یاد بیاورم- هست كه طرف نگفته است، حتی در دل او هم نگذشته است، ولی فطرت او باید این را بگوید، یعنی خدا این‌طوری او را خلق كرده است. دقت می‌كنید؟ مثلاً این را به طور كلی هم داشته باشید كه گاهی این‌طوری است كه خدا زبان‌حال واقعی طرف را بیان می‌كند، یعنی مثلاً الآن یك كافر را فرض كنید، یك كافر بسیار سختی، این شخص را خدا برای چه خلق كرده است؟ برای اینكه او را خلیفة‌الله كند و خلیفة‌الله باشد، این شخص الآن اظهار كه می‌كند می‌گوید: من نه به خدا اعتقاد دارم، نه به قیامت اعتقاد دارم و نه به هیچ چیز. اما اگر این خاكستری كه روی آتش فطرت او، روی نور فطرت او نشسته است، عقب بزنیم، می‌بینیم كه می‌گوید هم به خدا اعتقاد دارم، هم به قیامت اعتقاد دارم و هم به همه چیز، دقت كردید؟ چنین حالتی، این‌ می‌خواهد آن معنا را بگوید كه می‌گوید‌: « وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً » این به لفظ می‌گوید، به زبان می‌گوید « وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ » اما در فطرت خود، در واقعیت كار این است كه اگر این‌طوری نگوید و واقعیتی كه هست آن را بگوید، این بهترین چیز را دریافت خواهد كرد.

سوال: آیا این زبان حال او است که این مطالب را بیان می‌کند؟

این زبان حال نیست، زبان قال او است.

سوال: آیا این شخص آن حرفها را می زند، که در آخرت هم برگردم به سمت خدا، چیزهای بهتری به من می‌دهد؟

ببینید ما یك وقتی- این خیلی طولانی می‌شود وإلّا بحث آن را عرض می‌كردم كه یك مقدار روشن‌تر بشوید- می‌گفتیم تمام مردم روی كره زمین ولایت علی بن ابیطالب را دارند و حال اینكه این‌طوری نیست، هست؟ سنّی‌ها،‌ ناصبی‌ها، كفار، ما باید مقدمه‌ای این معنا را اثبات می‌كردیم. می‌گفتیم: آیا تمام مردم كره زمین علم را دوست دارند یا نه؟ مسلماً دوست دارند. پاكی را دوست دارند یا نه؟ بله. آن‌ها متوجه نیستند این علم و پاكی در كجا جمع شده است و در كجا كامل است، اسم آن را بلد نیستند، متوجه هستید؟ اگر بدانند كه در علی بن ابیطالب جمع شده است، بخواهند یا نخواهند علی بن ابیطالب را دوست دارند دیگر. دقت می‌كنید؟ الآن هم ما می‌گوییم كه ممكن است انسان را یك زرق و برقی جذب خود كرده باشد و یك حرف اضافه‌ای بگوید، اما واقعیت آن این نیست، حتی می‌شود گفت زبان او این نیست، حتی می‌شود گفت حقیقت او این نیست. یك نفری می‌گوید: من قبول ندارم كه آخرتی باشد، تو نمی‌فهمی قبول داری، به این دلیل، به این دلیل قبول داری، خود تو نمی‌توانی اظهار آن را بكنی، به یاد نمی‌آوری كه آن را اظهار بكنی، همانطور كه درباره مثال علی بن ابیطالب گفته شد. یا همه مردم توحید را قبول دارند یا همه مردم لا حول و لا قوه الا بالله را قبول دارند، منتها یك مقداری باید این‌ها را باز كرد.

سوال: آیا می‌توان از این آیه برداشت کرد که این حرفها ناشی از امید بیش از حد به خدای تعالی است؟

 نه این شخص با آن حرف او منافات دارد، اگر برای خود او باشد، یعنی دوتای آن برای یك نفر باشد، یكی از آن ضد دیگری است. او می‌گوید: « وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً » این دیگر كافر است، به قیامت حتی گمان هم ندارد تا چه برسد به اینكه یقین باید داشته باشد، گمان هم ندارد، و با این حرف او كه آخر آیه گفته است منافات دارد. ما طور دیگری نمی‌توانیم آن را حمل كنیم، من به یاد نمی‌آورم ولی در تفاسیر هم قطعاً همین‌طور است.

 

سؤال: بنا بر روایت « الْمُؤْمِنُ مَأْلُوفٌ وَ لَا خَیرَ فِیمَنْ لَا یأْلَفُ وَ لَا یؤْلَفُ » (الكافی/ج‏2-ص102) آیا می‌شود كه سالك إلی الله با اینكه در مراحل بالایی بوده است و دارای كمالاتی است، نه خود او اهل اُنس با دیگران باشد و نه اجازه دهد كه دیگران با او اُنس بگیرند. آیا این نشانه اُنس او با خدا است یا یك ضعف روحی است كه باید از خود دور كند؟

جواب: البته شخص سالك إلی الله اوایلی كه شروع به سیر إلی الله می‌كند، ممكن است یك ضعف‌هایی در او پیدا بشود و باشد ولی همین‌طور كه جلو می‌رود، كم‌كم شرح صدری پیدا می‌كند. لازمه شرح صدر این است كه هم جنبه ارتباط با بشری خود را حفظ كند، هم ارتباط خود را با خدا حفظ كند. ما مثل آن افرادی نیستیم، مثلاً مثل مسیحیت كه بگوییم باید انسان رهبانیت داشته باشد و از مردم فرار كند تا به خدا برسد. نه ما معتقد هستیم كه بندگان خدا مربوط به خدا هستند و اُنس با مردم، اُنس با خدا است، اگر در راه خدا باشد، یعنی وقتی كه انسان با ذات مقدس پروردگار مأنوس شد با بندگان او هم مأنوس است، بلا تشبیه اگر یك كسی وارد بر یك بزرگی بشود، یك مُشت نوكر و حشم و به اصطلاح افرادی در اطراف او هستند، اگر بگوید من با این‌ها نباید تماس بگیرم و فقط با خود آقا باید تماس بگیرم، این محدودیت فكری او را نشان می‌دهد، نسبت به همه چیزی كه مربوط به آن بزرگ است، باید انسان اظهار محبت بكند. باز یك مثال دیگر شما وارد حرم امام رضا علیه‌السلام می‌شوید، بگویید من نه ضریح را دوست دارم، نه در را دوست دارم، نه مردمی كه آمدند این‌جا زیارت، این‌ها را دوست دارم، فقط خود امام رضا را دوست دارم، درست است تو فقط او را دوست داری ولی این‌ها چون متعلقین و متعلقات او هستند، باید این‌ها را هم دوست داشته باشد، شرح صدر ایجاب می‌كند كه این‌ها را هم انسان دوست داشته باشد. روی این حساب شخصی كه سایر إلی الله است، سیر به سوی خدا می‌كند، آن‌ وقتی كه حتی به خدا رسیده است و صددرصد مأنوس با خدا است، اگر از راه صحیح وارد شده باشد، از راه كج وارد نشده باشد، از راه صحیح، از همین صراط مستقیمی كه دین تعیین كرده است اگر وارد شده باشد، طبعاً به جایی می‌رسد كه هم مردم را دوست دارد، هم هرچه خدا خلق كرده است دوست دارد، هم با خدا مأنوس است، یك حالت شرح صدری پیدا می‌كند، همانطوری كه پیغمبراكرم و ائمه‌اطهار علیهم‌السلام بودند. پیغمبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله طوری بود كه بدترین خلق خدا در كنار او بود،‌ از نظر ظاهر با او همان رفتار را می‌كرد كه با سلمان انجام می‌داد، این معنای شرح صدر است. معنای این است كه انسان همه را بپذیرد، قبول بكند و حواس او جمع باشد كه اگر به خدا رسیده است یك جانبه فكر نكند، یك‌دندگی نكند، یك طوری نباشد كه مثلاً نتواند بیشتر از آنچه كه به او رسیده است بیشتر از آن فكر بكند، حواشی را هم قبول داشته باشد، مخلوقات خدا را قبول داشته باشد، اصلاً لازمه محبت به خدا این است كه هر چه را كه خدا خلق كرده است همه را دوست داشته باشد، مگر یك چیزهایی كه مربوط به پروردگار نباشد و مربوط به شیطان باشد.

سوال: آن الفتی که به مردم ضعیف الایمان اگر پیدا کند، اشکال ندارد؟

اگر كسی با این فكر جلو برود اُلفت هم پیدا بكند اشكال ندارد، یعنی خواهی نخواهی اُلفت پیدا می‌كند. شما الآن مثلاً رفتید مسجدالحرام- این را بگوییم كه هیچ حرفی در آن نیست- كنار كعبه نشستید، كعبه را دوست دارید، نگاه به كعبه می‌كنید، لذت می‌برید، كعبه چیست كه شما به آن نگاه می‌كنید لذت می‌برید؟ یك مُشت سنگ است،‌ نهایت یك مكانی است، چرا دوست دارید؟ چرا از دیدن كعبه لذت می‌برید؟ به خاطر این است كه این متعلق به خدا است. حالا اگر ما یك قدری فكر خود را باز كنیم، ببینیم همه این‌ چیزها را خدا خلق كرده است، می‌بینید كه همه چیز را دوست داریم، از دیدن هر چیزی لذت می‌بریم، این‌طوری می‌شود. اُلفت پیدا می‌كنیم، با آن اُنس پیدا می‌كنیم.

 

سؤال: خواهشمند هستم بفرمایید آیا موارد زیر جزء فلسفه می‌باشند یا خیر؟ هنر، ریاضی، فیزیك، شیمی، و آیا می‌توان آن‌ها را جزء علوم قبول داشت یا خیر؟

جواب: جزو فلسفه! فلسفه به طور كلی شامل همه علوم می‌شود، چون شناخت حقایق اشیاء است، حقیقت هر شیء‌ای را، شناخت آن را، فلسفه می‌گویند و طبعاً شامل این‌ها می‌شود، مثلاً فیزیك، این‌ها را بالأخره به یك صورتی می‌شود به فلسفه وصل كرد.

آیا می‌توان این‌ها را جزو علوم قبول داشت؟

علم هم هر چیزی كه یقینی باشد، صددرصد باشد این علم است، مثلاً من الآن یقین دارم كه الآن روز است، این علم است، حتی یك درصد هم احتمال نمی‌دهم شب باشد این علم است. از این جهت هم آن را جزو علوم می‌شود حساب كرد، اگر صددرصد باشد، چون اكثر این علوم مادّی فرضیات است و بعضی‌ از آن‌ها البته جنبه علمی پیدا می‌كند. ولی به هر حال هر چیزی كه صددرصد باشد، مثل اینكه بگوییم الآن روز است این علم است و هر چیزی كه یك درصد ولو احتمال دیگری بدهیم، یك درصد، این دیگر از علم بودن می‌افتد ظن می‌شود، اگر 50-50 باشد شك است، اگر پایین‌تر از 50 باشد می‌شود وهم، دقت كردید؟ این‌ها دیگر معلوم است، روشن است، اما آن كه در روایت دارد « إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْل »‌ منظور علمی است كه به درد همیشه انسان می‌خورد كه علم اعتقادات و علم احكام و علم اخلاق باشد، این سه علم به درد همیشه انسان می‌خورد، یعنی در دنیا، در آخرت، در عالم برزخ، همه جا به درد انسان می‌خورد و برای انسان مفید است و انسان را نجات می‌دهد ولی منحصر نكرده است كه كلمه علم در لغت به علم اخلاق یا علم احكام یا علم اعتقادات منحصر باشد، نه، هر چیزی را كه شما صددرصد یقین كردید و به آن رسیدید این علم است.

 

سؤال: با عرض ادب لطفاً بفرمایید در آیه شریفه سوره كهف كه خداوند می‌فرماید: « ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَی الْحِزْبَینِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً » (کهف/12) منظور از « الْحِزْبَینِ » آیا دو گروه از اقوام كهف هستند و اگر این‌چنین است آن دو گروه چه خصوصیاتی داشتند؟

جواب: نه، دو دسته دیگر بودند كه این دو دسته، یك دسته می‌گفتند قیامتی هست، یك دسته می‌گفتند قیامتی نیست. مربوط به خواب آن‌ها نیست، چون اصحاب كهف را خدا خواباند و بعد از سیصد سال آن‌ها را بیدار كرد، برای اینكه مردم بدانند كه خدای تعالی روز قیامت مردم را زنده می‌كند، چون یك تفرقه‌ای در بین مردم زمان اصحاب كهف اتفاق افتاده بود كه عده‌ای قیامت را منكر بودند و این « أَی الْحِزْبَینِ » منظور آن دو دسته هستند كه یك دسته منكر قیامت و یك دسته معتقد به قیامت بودند و خدا این‌ها را از خواب بیدار كرد برای اینكه این دو دسته، یك دسته بشوند.

اصحاب کهف و رقیم، اینها با هم فرق می‌کرده است یا اسم دیگری برای اینها بوده است؟

نه كهف، ظاهراً آن‌طوری كه از تاریخ و روایات و این‌ها استفاده می‌شود، رقیم اسم محلی بوده است كه این پناهگاه در كنار آن بوده است.

پس چرا در آیه « ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَىٰ لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا » صحبت از اختلاف در مورد خواب است؟

من از اول همان را فكر كردم، گفتم دیگر این‌جا سه تا اختلاف هست: یك اختلاف بین مردم است كه این‌ها چند نفر بودند. یك اختلاف بین مردم است كه قیامتی هست یا نیست. یك اختلاف بین خود آن‌ها بوده است كه چند ساعت یا چقدر خوابیدند. این اختلاف‌ها است، حالا این آیه مربوط به همین قضیه قیامتی هست یا نه می‌باشد.

 

سؤال: با عرض سلام و احترام خواهشمند است بفرمایید آیا خداوند متعال خاصیت مواد را از روی آن‌ها برنمی‌دارد و ما باید بر اساس همین چیزی كه ظاهر هست، برنامه‌ریزی‌ها و نظم زندگی خود را انجام دهیم یا اینكه هر شیء و مادّه‌ای، چون خدا خواسته است، می‌تواند اثر و خاصیتی دیگر داشته باشد؟

جواب: خدای تعالی به هر چیزی یك اثر و یك خاصیتی عنایت كرده است، به غذاها، به داروها، به هواها، به آب‌ها، خدا به این‌ها خواص خاصی عنایت كرده است، برای اینكه بشر از آن استفاده بكند و طبعاً اگر خدا بخواهد هر روز خاصیت هر چیز را عوض كند، مثلاً تا حالا نان سیر می‌كرده است از حالا انسان را گرسنه بكند. آب تا حالا انسان را سیراب می‌كرد و رفع تشنگی می‌كرد از حالا عطش بیاورد، هر روز « كُلَّ یوْمٍ هُوَ فی‏ شَأْنٍ » (رحمن/29) را بیاوریم، این‌جا جاری كنیم كه خاصیت‌ها را عوض كند، نه دكتری می‌ماند، نه غذاشناسی می‌ماند و ما هم سرگیجه پیدا می‌كردیم كه بالأخره امروز این آب ما را سیراب می كند یا نمی‌كند، این غذا چطور؟ وضع بی‌نظم می‌شد، به هم می‌خورد و این كار بسیار كار بدی بود از ذات مقدس پروردگار و علاوه بر اینكه عبث بود مضّر هم بود و خدا هیچ وقت چنین كاری نمی‌كند. خاصیتی را برای چیزی قرار داده است این همیشگی است، هم مردم نظم زندگی خود را بفهمند، هم اطباء بتوانند كار خود را بكنند، هم غذاشناسان بتوانند مطالب خود را بگویند. چرا، گاهی می‌شود كه یك مصالحی منظور می‌شود، مثلاً فرض كنید یك غذایی این‌جا گذاشتند- جریان این است كه در یكی از جنگ‌های پیغمبر انجام شد- مسلمان‌ها به كفار حمله كردند، كفار هم غذا درست كرده بودند كه بخورند، گفتند: خوب است این‌ها حمله كردند، گرسنه هم هستند، ما در این غذا سمّ می‌ریزیم كه این‌ها بیایند بخورند و همه آن‌ها بمیرند، سمّ ریختند. این‌جا جایی است كه خدا عوض بكند، لذا آن رهبر و رئیس آن‌ها گفت: بسم الله بگویید- چون احتمال دادند كه آن‌ها این كار را كرده باشند- غذا را بخورید هیچ چیزی نمی‌شود. این‌ها هم بسم الله گفتند و غذا را خوردند، این‌جا جای استثناء است، مثل معجزه است، كارهای غیر عادی جنبه معجزه دارد. اگر شما مریض شدید راه طبیعی آن این است كه بروید پیش طبیب و داروی او را بخورید و اگر هر كاری گفته بكنید، طبیعی آن این است. حالا اگر استثنائاً یك معجزه‌ای شد و شما بدون خوردن دارو و بدون خوردن مثلاً‌ بعضی از غذاها و این‌ها، خوب شدید این استثناء است و خدا هم خیلی به اشخاص رو نمی‌دهد كه از این راه زیاد استفاده بكنند، چون این راه، بعضی از افراد مقدسی ممكن است باشند، بگویند ما فقط با استخاره و با بسم الله و نمی‌دانم دعا خواندن و این‌طور چیزها خود را درست می‌كنیم و این را تبلیغ هم بكنند كه برنامه الهی به هم بخورد، نظمی كه خدا قرار داده است آن را به هم بزنند، خدا جلوی این را هم می‌گیرد، گاهی اصلاً آن‌چنان انسان را در فشار می‌گذارد تا خود او مجبور بشود به همان چیزی كه خدا قرار داده است تن بدهد، این هست و یك موارد استثنائی ممكن است پیدا بشود كه معجزه‌ای بشود، یك قانونی به هم بزند- آن دست خدا است- خدای تعالی به خاطر یك مصلحت خاصی و این هم خیلی كم اتفاق می‌افتد.

 

سؤال: لطفاً بیان فرمایید چطور زیارت آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام گناهان آینده انسان را مورد بخشش قرار می‌دهد؟

جواب: كسی نگفته است كه گناهان آینده انسان مورد بخشش واقع می‌شود، چون این یك جواز گناه كردن است، در هیچ جا چنین چیزی نداریم كه حالا رفتی حرم حضرت رضا علیه‌السلام زیارت كردی از حالا بیا برو دیگر مشغول گناه باش، گناه تو بخشیده شده است، گناه بكنی و نكنی فرقی نمی‌كند. نه در روایات داریم، نه در آیات داریم، هیچ جا. اگر می‌بینید كه یك وقت در آیه شریفه « إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبیناً * لِیغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ » (فتح/1-2) معنای آن این نیست كه هرچه قبلاً‌ گناه كردی بخشیده می‌شود و هر چقدر هم بعداً گناه بكنی بخشیده می‌شود. آخر قبل و بعد را ما باید بسنجیم، قبل و بعد از آن لحظه‌ای كه انسان این كلام به او گفته می‌شود هست یا نه. ببینید من یك وقتی به شما برخورد می‌كنم می‌گویم از حالا شما هر چه كه كردید من گذشتم و بعداً هم هر چه كه بكنید من از شما می‌گذرم، معنای این همین است كه برداشت شده است و اشتباه هم هست. اگر من به شما گفتم كه نه هر چه كه در قدیم‌ها كار بد كردی، هر چه هم بعد از قدیم‌ها كار بد كردی من گذشتم، یعنی هرچه كه قدیم مثلاً ده سال قبل، هر چه كه بعد از ده سال قبل، تعیین وقت قدیم و جدید آن یك مقطعی باید داشته باشد، آن مقطع ببینیم چه موقع است. تبادل اولیه اگر مطلقا گفتیم مقطع آن این است كه همین الآن كه من دارم صحبت می‌كنم، قبل آن و بعد از اینكه صحبت كردم. این از قرائن استفاده می‌شود كه این نیست، مثلاً كسی كه حضرت رضا را زیارت كند « غَفَرَ اللَّهُ ذُنُوبَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْهَا وَ مَا تَأَخَّرَ » (كافی/ج‏9-ص337) « تَقَدَّمَ مِنْهَا » یعنی گناهانی كه قدیمی است و گناهانی كه بعد از قدیمی، بعدی است « وَ مَا تَأَخَّرَ » تا حالا. معلوم شد؟ هیچ جای قرآن و روایات و هیچ وقت خدای تعالی چنین- یعنی قرینه ما داریم- اجازه مطلقی به انسان نمی‌دهد كه شما از این به بعد می‌توانید گناه بكنید و خدا گناهان شما را می‌بخشد.

 

سؤال: ضمن عرض تشكر از زحمات حضرت استاد خواهشمند هست بفرمایید اینكه قرآن برای جاهلین خسارت است به چه معنا است؟

جواب: خود آیه شریفه قرآن می‌فرماید: « وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ » (اسراء/82) شفاء هم بیشتر در ذهن ما می‌آید كه قرآن شفاء امراض بدنی است، نه بدن در قرآن خیلی به آن صورت مطرح نیست كه برای ما مطرح است، چون یك چیز گذشتنی است، مثلاً لباس همان اندازه كه برای ما مطرح است برای خدای تعالی هم بدن نسبت به روح همان اندازه مطرح است. قرآن شفاء برای امراض روحی انسان است و رحمت و مهربانی خدا است برای مؤمنین، این كه معلوم و روشن است. اما اگر كسی وارد یك جایی شد كه خیلی می‌توانست استفاده بكند، ولی نكرد یا بی‌اعتنایی كرد یا به آن بی‌توجهی كرد، مثلاً حالا بیاوریم روی همین جنبه‌های ظاهری، وارد یك مجلسی شد همه گونه غذا آن‌جا گذاشتند، این هم گرسنه است ولی زد غذاها را از بین برد و هیچ استفاده‌ای نكرد و گرسنه برگشت و بلكه از گرسنگی مُرد، این شخص را می‌گویند كه همین سفره‌، همین سفره‌ای كه در این خانه بوده است، این برای شخصی كه ایمان دارد كه این غذا برای او مفید است، سیركننده، تقویت‌كننده، بلكه برای او شفاء‌ است و برای آن كسی كه ظلم كرده است، ظلم یعنی اینكه زده و همه این‌ها را از بین برده است، این سفره را نادیده گرفته است، برای او خسارت است و زیان است و ضرر است كه چرا؟ به خاطر اینكه ظالم بوده است.

 

سؤال: لطفاً دامنه صبر و تحمل در مقابل دیگران، خصوصاً افرادی كه دارای اخلاقیاتی بسیار بد می‌باشند كه بعضی از اوقات محبت‌های ما را ندیده گرفته و بر خلاف آن عمل می‌نمایند را بیان بفرمایید و آیا مدارا در همه جا و با همه افراد باید رعایت گردد؟

جواب: هر چه انسان بتواند صبر و تحمل خود را بیشتر كند بهتر است. ما می‌بینیم وقتی كه پیغمبر اكرم می‌بیند حضرت حمزه را در جنگ اُحد كه مُثله كردند و آن‌طور كُشتند، می‌تواند مؤاخذه بكند و می‌تواند لاأقل قصاص بكند. خدای تعالی به او می‌فرماید: « وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ » (نحل/126) در عین حال همان‌جا می‌فرماید اگر صبر كنی بهتر است و پیغمبر هم صبر كرد. دیگر از این هم بالاتر ظاهراً نمی‌شود، چون حضرت حمزه برای پیغمبر خیلی عزیز بود، برای پیغمبر سیدالشهداء بود و به طرز بدی هم او را كُشته بودند، او را مُثله كرده بودند، جگر او را درآورده بودند، بینی او را بریده بودند، خیلی بد وضعی به وجود آورده بودند. صبر در هر صورت اگر مفسده‌ای نداشته باشد، بهتر از كم‌صبری و كم‌تحملی است، چون كم‌تحملی در اثر ضعف به وجود می‌آید، هر چه انسان قوی‌تر باشد روحیه او بهتر است، این دیگر دو دو تا چهارتا است، هرچه بتواند خود را كنترل بكند و به اصطلاح كم‌صبری نكند بهتر است، إلّا اینكه ممكن است مفسده‌ای داشته باشد كه اسم آن هم دیگر كم‌صبری نیست، آن حساب‌شده است، كاری است، مثلاً فرض بفرمایید یك نفر در محلی لیدر آن محل شده است، هر كسی را می‌زند، هر كسی را اذیت می‌كند، همه هم در مقابل او تسلیم هستند، این هم از این وضع لذت می‌برد، چنین حالتی است. اگر این را یك مقداری تنبیه نكنند، او را قصاص نكنند، این میدان‌دار می‌شود. بعضی‌ها این طوری هستند، زمان‌های سابق كه خیلی بودند، ولی الآن هم هستند. یكی از اعتراضات ما به كتاب إنجیل همین است، إنجیل می‌گوید اگر شریر، با قید شرارت، شریر یعنی كسی كه شر است، وجود او شر زا است، این اگر به روی تو تپانچه زد، سیلی زد، اگر طرف راست تو بود طرف چپ خود را هم بگیر، یعنی بگو یكی دیگر هم بزند. اگر قبای تو را گرفت عبای خود را هم بده. اگر یك قدم به طرف تو به جهت ظلم برداشت- این‌ها عبارات انجیل است- تو ده قدم او را راه بده، كه هیچ مسیحی تا حالا چنین عملی نكرده است، مثلاً الآن اگر مسلمان‌ها یك مملكتی از ممالك مسیحی را بگیرند آن‌ها بگویند، آن مملكت آن طرفی هم برای شما بیایید بگیرید، چنین كاری نمی‌كنند. یا یك مسیحی را پیدا بكنی یك سیلی بزنی اگر آن طرف صورت خود را هم گرفت، به انجیل عمل كرده است. این درباره شریر می‌گوید كه چنین باشید. این اعتراض است، به جهت اینكه به شریر نباید این‌طوری رو داد، خدای تعالی در قرآن كلام حقی فرموده است: « وَ لَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ » (بقره/179) برای شما در قصاص زندگی است، یعنی اگر شما قصاص بكنید زندگی دارید، یك عده‌ای هستند در دنیا اصلاً به طور كلی این‌طوری هستند كه می‌خواهند همه چیز را از بین ببرند، فقط خود آن‌ها باشند. یك كِبری، یك نخوتی، یك حالت تفوق‌جویی، یك حالت شرارتی دارند، این را اگر سر جای خود ننشانند، زندگی را از بین می‌برد، لذا « حَیاةٌ » حیات است. در این موارد كه به اصطلاح یك مصلحتی در كار باشد این‌جا هم قصاص باید كرد، این دیگر كم‌صبری هم نیست، این اتفاقاً عین صبر است، چون بردبار بودن در راه رسیدن به هدف، خود این صبر است. این عین صبر است و این هم منافات با صبر ندارد.

 

سؤال: از امام صادق علیه السلام نقل شده است كه فرمودند: « لَا ینَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَّلَاةِ » (کافی/ج3-ص270) مستخف به نماز چه كسی است؟ به عبارت دیگر استخفاف نماز به چه معنا است؟

جواب: همان معنایی كه معمولاً بیان می‌كنند سبك شمردن نماز. نماز در دین به عنوان رُكن است، اركان است، رُكن دین معرفی شده است كه « مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ كَفَرَ » (عوالی‌اللئالی/ج‏2-ص224) كسی كه نماز را، ولو یك ركعت آن را عمداً ترك بكند، این كافر است. نماز یك چیزی است كه در لابلای زندگی انسان، صبح، ظهر، عصر، مغرب، عشاء گذاشته‌اند كه ما همیشه متعهد باشیم، همیشه « إِیاكَ نَعْبُدُ وَ إِیاكَ نَسْتَعینُ » (فاتحه/5) را منظور كنیم، همیشه با خدا باشیم، همیشه خدا را بندگی كنیم، همیشه از خدا كمك بگیریم. بنابراین اگر این‌طور نماز خواندیم و نماز را انجام دادیم به نماز اهمیت دادیم و همان‌طوری كه آیه شریفه می‌فرماید: « إِنَّها لَكَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعینَ ‏» (بقره/45) نماز برای خاشعین یك امر عادی است، یك امر طبیعی است. ولی برای آن‌هایی كه به زور می‌خواهند نماز بخوانند و خشوع ندارند، برای این‌ها سنگین است، برای این‌ها نماز خواندن سخت است و چون برای این‌ها سخت است به آن تخفیف می‌دهند، آن را كوچك می‌كنند. من زیاد دیدم افرادی كه در نماز جماعت، نماز جماعت بالأخره تا « السَّلَامُ عَلَیكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ » با هم تمام می‌شود، بعضی‌ها در هواپیما هم كه می‌خواهند سوار بشوند در صف می‌ایستند كه جلو وارد بشوند، تو جلو وارد بشوی، صندلی تو معین است، هواپیما هم كه همه را با هم یك جا می‌رساند، اگر هم بخواهد سقوط بكند، با هم سقوط می‌كنید، این چه عجله‌ای است كه فشار می‌آوری من نفر اول باشم، كه چه بشود؟ چنین حالاتی در روحیه ماها هست، بنشین آن‌جا اگر تو نفر آخر هم باشی كه وارد هواپیما بشوی می‌روی بالأخره سر جای خود می‌نشینی، چنین روحیاتی در ما هست. نماز در جماعت با هم تمام می‌شود دیگر تو چرا زودتر می‌روی به سجده؟ چرا زودتر از امام جماعت به ركوع می‌روی؟ چون مستخف نماز بودیم، نماز را در غیر جماعت تند خواندیم، حالا این آقا نماز را طول می‌دهد، می‌گوید بگذار من جلوتر بروم. من زیاد دیدم افرادی كه از امام جماعت زودتر به سجده رفتند، زودتر به ركوع رفتند، كه واقعاً هم اگر عمدی باشد نماز آن‌ها باطل است، حرفی نیست. مستخف به صلاة این است كه اهمیت به نماز نمی‌دهند، این نماز اصلاً یعنی چه؟ برای چه چیزی هست؟ فكر نكنید مستخف به صلاة شامل ماها نمی‌شود، ما كه اول وقت می‌خوانیم. اول وقت خواندن شرط آن نیست، قرائت صحیح خواندن هم شرط آن نیست، مواظب اركان آن هم بودن شرط آن نیست، مسائل آن را هم بلد بودن شرط آن نیست، این‌ها جزو كار هست ولی شرط آن نیست، آن چیزی كه شرط آن است این است كه بدانی نماز چه تأثیری در تو دارد، چه اثری در تو خواهد گذاشت. شما غذا را می‌خوری، خیلی با آداب و رسوم، مثلاً با چنگال و قاشق و نمی‌دانم ظرف آب را كه می‌خواهی بگیری با دستمال كاغذی می‌گیری و نمی‌دانم ظرف تو با ظرف او قاطی نشود و امثال این‌ها، ولی به اینكه این غذا چه فایده‌ای برای من دارد، چه اثری در وجود من دارد، هیچ وقت فكر نكردیم. باید بدانیم نماز چه اثری در ما دارد، اقلاً‌ نماز طبق صریح قرآن كه « الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ » (عنکبوت/45) نهی از فحشاء و منكر می‌كند، نهی از بغی می‌كند، حداقل این اندازه را باید ما از نماز توجه داشته باشیم تا مستخف به صلاة نباشیم، وإلّا مستخف به صلاة هستیم. شما یك غذایی را سر سفره نشسته‌ای، با تمام شرایط و همه قوانین آن و همه جنبه‌های حفظ الصحه، آن را خوردی، اما می‌دانستی این غذا برای تو ضرر دارد یا مثلاً این غذا با مزاج تو سازگار نیست، پس تو مستخف به این مسئله بودی، یعنی اهمیت ندادی به این مسئله خاصیت غذا برای وجود خود، بلكه فقط به رنگ و ظاهر آن توجه كردی. معنای مستخف این است كه بالأخره انسان بداند كه این نماز برای او چه فایده‌ای دارد و فایده آن را منظور بكند و وقتی كه فایده آن را منظور كرد با توجه نماز بخواند و خضوع و خشوع داشته باشد.

 

سؤال: در كتاب دو مقاله صفحه 25 فرموده‌اید: بهترین روش در تفسیر قرآن این است كه ابتدا مفسرین موضوعی را تعیین و فصلی را برای آن در نظر بگیرند، سپس تمام آیات و روایاتی كه درباره آن موضوع نازل و نقل شده است كنار یكدیگر گذاشته، مانند مرحوم مجلسی اقدام نمایند و در صفحه 32 همان كتاب فرموده‌اید: اما تفسیر موضوعی كه اخیراً متداول شده است، به هیچ وجه سابقه‌ای بین مفسرین با عنوان تفسیر ندارد و نباید آن را در ردیف مناهج تفسیری قرآن كریم قرار داد. لطفاً بین این دو مورد كه ظاهر آن تناقض دارد چگونه جمع می‌شود؟

جواب: چطور تناقض دارد؟ اگر سؤال‌كننده هست به ما بگوید كه چطور این دو تا مطلب با هم تناقض دارد؟ تفسیر موضوعی معنای آن این است كه مثلاً‌ درباره تقوا ما همه آیات را جمع بكنیم و این آیات را مفسر یكدیگر قرار بدهیم كه در همه جا مفید نیست، همه جا هم كارآمدی ندارد. آن چیزی كه ما گفتیم كه تفسیر واقعی است و بین خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام مرسوم بوده است، ببینید قرآن از جانب خدا نازل شده است بدون حرف، كلمات پیغمبر هم به صریح قرآن از جانب خدا است و وحی است، در ارتباط با دین و قرآن كه می‌فرماید: « إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی یوحى‏ » (نجم/4) وحی است، كه از جانب خدا رسیده است و كلمات ائمه اطهار علیهم‌السلام، آن‌ها هم هرچه گفتند از قول پیغمبر اكرم گفتند، یك كلمه در امور دین از خودشان حرفی نزدند، این هم مسلّم است، ببینید سه تا جریان هست: قرآن از جانب خدا، كلمات پیغمبر از جانب خدا، كلمات ائمه هم از جانب پیغمبر و پیغمبر باز از جانب خدا، پس همه آن یك ظرف می‌شود. یك وقت همه این‌ها را در یك جا، در یك كتاب مثل بحارالأنوار جمع می‌كنند، این بحارالأنوار در واقع یك تفسیر قرآن است، منتها فلّه است به قول امروزی‌ها، همین‌طور در هم ریخته است، یا اگر فصل فصل هم شده است این مسئله‌ای نیست، باز هم فلّه است. یك وقت هست یك مجتهدی می‌آید مثلاً مثل صاحب جواهر، می‌آید آیات و روایات، چه روایات پیغمبر و چه روایات ائمه را، روی این‌ها كار می‌كند، دقت می‌كنید؟ اجتهاد می‌كند، مثلاً برمی‌دارد یك حكمی از داخل این‌ها در می‌آورد، به این‌ها می‌گوییم تفسیر قرآن. شما می‌توانید كتاب جواهر مرحوم صاحب جواهر را بگویید این یك دوره تفسیر احكام قرآن است، اگر غیر از این هم بگویید درست نیست و می‌توانید كتاب بحارالأنوار را بگویید یك دوره تفسیر قرآن است. اگر یك وقتی مثل مرحوم مجلسی، یعنی همان روایات و آیات را برداشت فصل فصل كرد، این با روایات، فصل فصل كرده است. آیات را اول آورده است، بعد روایات و بعد هم نظرات خود را كه خیلی فلّه نباشد، چیز نباشد و آن را این‌طوری كرده است. یك دفعه دیگر سوال را بخوانید، ببینم منظور ایشان چیست كه فكر كردند تضادی هست!

بهترین روش در تفسیر قرآن این است كه ابتدا مفسرین موضوعی را تعیین و سطحی را برای آن در نظر بگیرند، سپس تمام آیات و روایات،

حالا همین‌طور كه می‌خوانند من عرض كنم، مثلاً فرض كنید كه بهترین تفسیر این است كه مثلاً درباره توحید، شما آیات قرآن را كه مربوط به توحید است می‌گذارید، بعد روایات، بعد اگر كه شما مجتهد هستید نتیجه‌ای از مجموع این می‌گیرید. سوال را ادامه دهید.

سپس آیات و روایاتی كه درباره آن موضوع نازل و نقل شده است كنار یكدیگر گذاشته مانند مرحوم مجلسی اقدام نمایید. اما تفسیر موضوعی كه اخیراً متداول شده است،

بله، پس ببینید تفسیر موضوعی كه اخیراً متداول شده است، ما الآن داریم در بین كتبی كه چاپ شده است تفسیر موضوعی، معنای تفسیر موضوعی این است كه ما از خود آیات موضوعی را دربیاوریم، از باب مثال مثلاً خدای تعالی می‌فرماید: « اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ ‏» (فاتحه/6) خدا می‌فرماید: ما بگوییم « اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ‏ » صراط مستقیم را به ما راهنمایی كن. در یك جای دیگر قرآن می‌فرماید: « وَ أَنِ اعْبُدُونی‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ » (یس/61) پس می‌بینید كه این صراط مستقیم را این آیه تفسیر كرد، تفسیر قرآن به قرآن هم گفته می‌شود، البته تفسیر قرآن به قرآن موضوعی نیست، ولی وقتی كه این آیات را جمع بكنیم و كنار هم بگذاریم هم تفسیر آیات به آیات می‌شود و هم تفسیر موضوعی اسم آن می‌شود. تفسیر موضوعی و تفسیر آیات به آیات تفسیر كاملی نیست، یعنی نمی‌تواند همه آیات را تفسیر كند، حتماً روایات باید باشد، حتماً كلمات خاندان عصمت و طهارت كنار آن باشد، چون اگر این‌طوری نبود، یعنی می‌شد از خود قرآن همه حقایق را بدون روایات استفاده كرد پیغمبر اكرم نمی‌فرمود: « إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا » (بحارالأنوار/ج‏2-ص100) یا « مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا » این كلمات را بیان نمی‌فرمود، یعنی می‌فرمود: « إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ القرآن مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی أَبدا » همین تمام می‌شد، دقت كردید؟ پس باید حتماً روایات باشد، این تفسیر موضوعی كه من در این جا اشاره كردم البته منظور من همان‌‌هایی است كه تازگی متداول شده است كه بعد از تفسیر قرآن به قرآن هم طبعاً متداول شده است و این‌طوری نه تفسیر قرآن به قرآن آن را ما تفسیر كاملی می‌دانیم- نه ما كامل ندانیم، خود كسانی هم كه می‌نویسند كامل نمی‌دانند- نه تفسیر موضوعی آن را، دلیل آن هم این است كه شما ركعات نماز ظهر را از تفسیر قرآن به قرآن دربیاورید، كه یقیناً نمی‌توانید دربیاورید. خدا در قرآن گفته است نماز بخوانید اما نگفته است چند ركعت بخوانید، ظهر چند ركعت، عصر چند ركعت، حالا ما روایت نداشته باشیم، از خود قرآن چطور می‌شود استفاده كرد كه ظهر چهار ركعت است، عصر چهار ركعت است، مثلاً عشا چهار ركعت است، این‌ها را از كجا می‌شود به دست آورد؟ لذا تفسیر كاملی نیست، حالا اصل آن آیا به ما اجازه داده‌اند یا نداده‌اند، آن بحث دیگری است ولی بر فرض هم اجازه‌ای داده باشند، تفسیر آیات به آیات یا تفسیر موضوعی، تفسیر كاملی نمی‌تواند باشد.

 

نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان یا الله یا الله یا الله یا الله یاالله، اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و سهل مخرجهم، اللهم صلی علی محمد و آل محمد، خدایا ما را از یاران خوب امام زمان ما قرار بده، قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما، رفع گرفتاری‌های مسلمین بفرما، خدایا به آبروی ولی عصر ما را با حقایق قرآن آشنا بفرما.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۱۵ شوال ۱۴۲۵ قمری

بسم الله الرحمن الرحیم

 

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

 

با اینكه گفته بودیم سؤالات را نپرسند تا سؤالات روز قبل را جواب بدهیم، باز هم زیاد است، آقایان توجه كنند من خلاصه می‌گویم در این‌جا، البته حق دارند كه در وسط توضیح بخواهند ولی كوشش كنند، خوب دقت كنند چون من كوشش می‌كنم كه جواب سؤالات جامع و مانع باشد إن‌شاءالله.

 

سؤال اول این است كه در سؤالات اینترنتی نوشتند كه درباره أجنه و پریان و ملائكه، ارتباط با این‌ها گناه است، شما گفتید كه بله اشكال دارد. حالا منظور از حرام بودن در چگونه و چه نوع ارتباطی است؟

جواب: یك وقت هست می‌خواهند تصنعی ارتباطی برقرار كنند، مثل یك هنرهایی كه انسان انجام می‌دهد، و تزكیه نفس نكرده، مقدمات آن را انجام نداده، زیاد دیدیم كه با أجنه ارتباطاتی كه برقرار می‌شود آن‌ها بیشتر انسان را اذیت می‌كنند تا انسان از آن‌ها استفاده بكند و ناراحتی‌هایی به وجود می‌آورند، چون أجنه بر دو بخش هستند: یك بخشی از أجنه شیاطین هستند، شیاطین خیلی هم دوست دارند شما با آن‌ها ارتباط برقرار كنید و رفیق آن‌ها باشید، بلكه اقدام از ناحیه آن‌ها هم شروع می‌شود و ارتباط با شیطان و شیاطین به طور كلی در قرآن نهی شده است و حرام است. ارتباط با أجنه مؤمن، ارتباط چه نوع ارتباطی باشد؟ مثلاً بیاید كمك شما بكند، برود مثلاً پول بانك را بردارد، بیاورد به شما تقدیم بكند، كارهای حرام، كارهایی كه خود انسان نباید بكند، این‌طور كارها را بكند؟ اینكه معلوم است حرام است. یك وقت هست كه انسان دوست دارد از أجنه چیزهایی سؤال بكند، مثلاً از آینده خبر بدهد، از گمشده خبر بدهد، اطلاعات آن‌ها خیلی درست نیست، اینكه معروف شده است كه اطلاعات زیادی دارند، از غیب اطلاع دارند و چه، نه اطلاعات این‌ها بیشتر از ماها نیست، فقط بدن آن‌ها دیده نمی‌شود، آن چیزی كه خدا در قرآن أجنه را معرفی كرده است این است و بیشتر از این هم ما قبول نداریم، بدن آن‌ها در دنیا طوری خلق شده است كه دیده نمی‌شود، ولی برای ما دیده می‌شود، همین، وإلّا شاید اطلاعات آن‌ها كمتر از ماها هم باشد، یعنی ما اگر تزكیه نفس كنیم اطلاعات ما بیشتر از آن‌ها است و به همین جهت هم خدای تعالی قضیه حضرت سلیمان را عنوان می‌كند كه انسان دارای علم بود، آن علمی كه تخت بلقیس را از شش ماه راه به یك چشم بر هم زدن آورد ولی عفریتِ از جن، عفریت یعنی خیلی شخصیت مهمی از جن آن‌جا بود، این قدرت را نداشت. پس قدرت انسان بیشتر از او است به شرط اینكه تزكیه نفس كند و خود را به مقام آصف بن برخیا برساند وإلّا آن‌ها هم ما هستند، هیچ فرقی نمی‌كند، همه این‌هایی كه می‌گویند جن به ما این‌طوری گفت، چه به ما این‌طوری گفت، همه این‌ها دروغ است و هیچ باور نكنید. به همان اندازه‌ای كه قرآن به ما جن را معرفی كرده است، همان اندازه بیشتر ما نسبت به أجنه اعتقاد نخواهیم داشت. تازه بعضی‌ها همان را هم انكار می‌كنند، می‌گویند منظور از جن انسان‌های بد هستند، شیاطین انسان‌های بد هستند، انسان‌های خوب و انسان‌های بد را به دو دسته تقسیم می‌كنند: یك دسته إنس هستند و یك دسته جن هستند كه این هم باز حرف غلطی است، نه، جن وجود دارد و هست ولی اطلاعات آن‌ها بیشتر از ما نیست، چه از آینده و چه از گذشته و چه از حال، و كارهای بیشتری از ما هم نمی‌توانند بكنند. اگر آن‌ها تزكیه نفس كرده باشند ما بهتر از آن را می‌توانیم انجام بدهیم، اگر تزكیه نفس نكردند كه مثلاً شیاطین هستند ارتباط با شیاطین حرام است، پس در هر صورت می‌شود گفت بی‌اشكال نیست و این كار اشكال دارد، حالا اگر بشود.

سؤال بعدی این است كه اگر سالك إلی الله بعد از مرحله یقظه و توبه و در مرحله استقامت یا بعد از آن گناهی انجام دهد تكلیف او چیست؟

جواب: تكلیف او این است كه این نه بیدار شده است و نه توبه كرده است. چون بیدار بودن، مثلاً فرض كنید یك ظرف سمّی جلوی یك كسی هست، او این را برداشت خورد، باید بگوییم او یا غافل است یا دیوانه است. اگر غافل باشد باید کاری کند که از غفلت بیرون بیاید. اگر كه واقعاً گنهكار است پس توبه نصوح نكرده است، پس این دو مرحله را خوب نگذرانده است. شخصی كه این دو مرحله را گذراند برخلاف همه فرمایشاتی كه علما و بزرگان فرمودند- كه من می‌گویم علما و بزرگان- برخلاف همه این شخص كه مرحله توبه و یقظه را گذرانده باشد و دارای یقظه و توبه باشد، به هیچ وجه نباید گناه كند و گناه نمی‌تواند بكند. اگر گناه كرد، حالا یك كاری از دست او در رفت، نهایت این است، یك كاری از دست او در رفت این فوراً برود غسل كند، چون توبه این شخص برای یك گناه كوچك، مهمتر از توبه یك فردی است كه مثلاً می‌خواهد توبه نصوح را تازه شروع كند، فوراً می‌رود حمام و غسل توبه می‌كند، دو ركعت نماز توبه می‌خواند و استغفار می‌كند، إن‌شاءالله خدا دیگر به او اجازه نمی‌دهد كه معصیت بكند.

 

سؤال ایشان این است كه حضرت یوسف وقتی به كرسی سلطنت جلوس نمود از خدا درخواست كرد « تَوَفَّنی‏ مُسْلِماً » (يوسف/101) خدایا مرا تا پایان عمر تسلیم اوامر خود قرار بده، « تَوَفَّنی‏ مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنی‏ بِالصَّالِحینَ » و من را به صالحین ملحق فرما، لطفاً بفرمایید چرا حضرت یوسف نخواست جزو متقین، محسنین، مؤمنین، مطیعین، صابرین قرار بدهد، بلكه ملحق شدن به صالحین را انتخاب كرد؟ و آیا می‌توان گفت به خاطر آنكه « أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ » (انبياء/105) حضرت یوسف ملحق شدن به امام زمان ارواحنافداه را از خدا درخواست داشته است.

جواب: خیلی خوب، حرف‌های ایشان می‌شود گفت، هم سؤال هست و هم جواب. طبعاً حضرت یوسف اگر می‌دانست كه « أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ » و منظور حضرت یوسف آن صالحون بوده است كه همین امتیاز خوبی است، ولی شاید هم نمی‌دانسته است، چون أنبیاء غیر از پیغمبر اكرم همه‌ی علوم را نداشتند، اطلاعات كافی نداشتند، اما بعید نیست كه این اطلاع را لااقل داشته باشند، چون از اطلاعات بسیار مهمی است كه حضرت آدم هم وقتی كه « وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها » (بقر/31) ملائكه ساكت شدند، به خاطر این بود كه در آن علومی كه خدا به حضرت آدم داده بود (علوم أسماء)، این مطلب بود كه بندگان صالح خدا وارث زمین می‌شوند و منظور هم قطعاً زمان ظهور است، چون از زمان وفات پیغمبر اكرم تا امروز زمین را، آن هم تمام زمین را « أَنَّ الْأَرْضَ » كل أرض « یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ » تا حالا بندگان صالح خدا صاحب آن نشده‌اند و حتماً این مربوط به بعد از ظهور است و بسیار سؤال و جواب عالی و خوبی بود. البته اگر می‌گفت « وَ أَلْحِقْنی بِالمُتَقین » شما می‌گفتید چرا نگفته است « وَ أَلْحِقْنی‏ بِالصَّالِحینَ ». این‌ها هم هست، یكی را باید انتخاب كند، صالحین آن‌هایی هستند كه هم عمل خوب دارند، هم باطن خوب دارند، می‌شود گفت صالحین از صدیقین هم یك مرحله بهتر هستند و همیشه هم این صالحین بودند.

 

سؤال بعدی كه باز برای ایشان است و سؤالات خوبی می‌كنند، حضرت یوسف بعد از آنكه امتحانات مختلف را با موفقیت پشت‌سر گذاشت، به درگاه خدا عرضه داشت: « رَبِّ قَدْ آتَیتَنی‏ مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنی‏ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیی » (یوسف/101) با توجه به اینكه مضمون این سه جمله با فرمایشات حضرت صادق علیه‌السلام در بیان حقیقت عبودیت مطابقت دارد، آیا می‌توان گفت كه حضرت یوسف نیز با اظهار این جملات به حقیقت عبودیت اعتراف كرده است؟

جواب: از این جملات این استفاده زیاد نمی‌شود « رَبِّ قَدْ آتَیتَنی‏ مِنَ الْمُلْكِ » یعنی خدایا تو به من مُلك، همان سلطنت مصر را دادی « وَ عَلَّمْتَنی‏ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ » مسائل احادیث منظور تنها تعبیر خواب نیست، یك بخش آن تعبیر خواب بود، تأویل یعنی به آن معنای واقعی خبرهای جدیدی كه مردم هنوز از آن اطلاع ندارند را به من یاد دادی، كه البته یك بخش آن، تعبیر خواب درست است و از باب اینكه « أَنْتَ وَلِیی » تو ولی من هستی، یعنی فرمانده محبوب من هستی، از این جمله هم خیلی آن معنای حقیقت عبودیت استفاده نمی‌شود، چون حقیقت عبودیت را حضرت صادق علیه‌السلام می‌فرماید: « فاطلُب أوّلًا مِن نَفسِكَ حَقیقَةَ العُبودِیةِ… أن لا یرى العَبدُ لِنَفسِهِ فیما خَوَّلَهُ اللَّهُ إلَیهِ مُلكاً » (مشكاة‌الأنوار/326-327) « آتَیتَنی‏ مِنَ الْمُلْكِ » می‌شود با سریشم و از این مسائل این‌ها را به هم چسباند، ولی صراحتی ندارد و خدا ولی او هست، خدای متعال فرمانده مُطاع برای حضرت یوسف هست و معنای عبودیت هم شاید همین باشد. اگر اشكالی هست بگویید؟ همه چیز را می‌شود یك طوری به همدیگر چسباند، ولی باید یك قدری هم صراحت داشته باشیم.

 

سؤال: نظرت عالی در رابطه با خط ریش چیست؟ و اصولاً یك سالك إلی الله و یك طلبه سرباز امام عصر ارواحنافداه آیا مجاز به خط ریش هست یا خیر، چون در بین اساتید این مسئله اختلافی است.

خط ریش اصلاً چیست؟ من این را نمی‌دانم؟

یعنی بالای آن را بزنند؟ هر جایی كه جزو ریش حساب نمی‌شود می‌توان زد، زیر گلو را می‌شود زد ولی اگر می‌خواهید یك قیطونی درست كنید و این‌ها انسان بدتركیب می‌شود. یك كسی می‌گفت: اگر حضرت یوسف یك خط ریش می‌گذاشت و سر خود را هم از تَه می‌تراشید زلیخا هیچ وقت به او نگاه نمی‌كرد. به هر حال هر چیزی كه جزو ریش است با تیغ نزنند، این‌جاها اشكالی ندارد، این‌ها موهای زاید است، در صورت بعضی‌ها زیاد مو وجود دارد یك مقدار می‌توانند، بعضی‌ها كمتر، خط انداختن و یك قیطونی درست كردن مثل سنّی‌ها، شاید اشكال نداشته باشد، چون ریش این اندازه را شامل می‌شود ولی برای سالك إلی الله این بازی‌ها روی سر و صورت او خیلی جالب نیست.

برای بچه‌ها وقتی موهایشان را کوتاه می کنند یک خط ریش می‌تراشند، چطور؟

بله بچه‌ها، نه بچه‌ها از باب اینكه عادت نكنند كه این‌جا را كه می‌زنند، آن‌وقت كم‌كم می‌بینند این پایین‌ها مو آمد و باز می‌زنند از آن باب است وإلّا نه این اشكالی ندارد، حتی از روایات استفاده می‌شود كه این ریش‌های پروفسوری هم اشكال ندارد ولی به هر حال چون ایشان نوشتند سالك إلی الله، من فکر می‌کنم سالك إلی الله به این كارها نمی‌پردازد و همین‌طور طبیعی اصلاح می‌كند، خیلی خوشگل، زیبا، خوش‌لباس، خوش قیافه، ولی روی ریش خود بازی درنمی‌آورد.

 

سؤال: منظور از آیه شریفه « فَأَتْبَعَ سَبَباً » (کهف/85) در سوره كهف چیست؟

جواب: اتفاقاً ما همین امروز رسیده بودیم به قضیه ذوالقرنین در برداشت‌های خود، كه جزوه‌هایی نوشتند. سبب، چون بعضی‌ها انتظار دارند كه هر كاری كه می‌كنند غیر عادی باشد، الآن شما مریض شدی، دكتر نروی، بیمارستان نروی، هیچ كار نكنی، همان در خانه یك دفعه خوب بشوی، درسته می‌شود، ولی این كار طبیعی نیست، عادی نیست. یا مثلاً یك دفعه شب خوابیدید، صبح جیب شما پُر پول بشود، این هم نه، یا مثل ذوالقرنین از مشرق تا به مغرب عالم را همین‌طور یك دفعه فتح كنی، صبح بیایند بگویند همه در اختیار تو، این‌ها نیست، به وسیله، با سبب، اسباب باید انسان كارهای خود را انجام بدهد، با اسباب خود، دقت كردید؟ هر كاری، مثلاً خدا می‌خواهد پیغمبر را بردارد به آسمان‌ها ببرد، پیغمبر یك طرف قضیه است و خدا هم یك طرف قضیه، بُراق برای او می‌آورد، به وسیله بُراق می‌رود، خود این مطلبی است. بُراق از برق است، یعنی یك چیزی كه سریع می‌رفت، مثل جعبه‌مانندی بود كه پیغمبر اكرم را در آن جعبه گذاشتند و مثل برق رفت. پس سبب، وسیله، همه‌ی كارهای شما، حتی خود خدا همه كارها را می‌تواند انجام بدهد، همه ما را بدون ناهار سیر نگه دارد، همه ما را بدون خواب، سرحال نگه دارد، همه این كارها را می‌تواند انجام دهد. اگر بگوییم نمی‌تواند كه خدا نیست، پس می‌تواند ولی « أبى اللّه أن یجرى الأمور إلّا بأسبابها » از اول خلقت كه خود او شروع به خلقت كرد، فقط یك چیز را مستقیم خلق كرد، بقیه را خدا غیر مستقیم خلق كرده است. اما داده است دست اسباب، وسیله. پیغمبر اكرم وسیله خلقت است، ائمه اطهار وسیله خلقت هستند، امام زمان وسیله خلقت است و همین‌طور آمده است تا اینكه مثلاً این تریبون را آقای فانی با زحمت درست كرده است و وسیله ایجاد این تریبون است، تا آخر. معنای « فَأَتْبَعَ سَبَباً » این است. پیروی از سبب كرد تا همه جا را گرفت و قضیه‌ی ذوالقرنین هم همینطور است. ذوالقرنین احتمالاً همین كوروش باشد، چون صاحب دو قرن، قرن به معنای شاخ است، یك كلاهی سر خود می‌گذاشت كه دو تا شاخ داشت، برای اینكه مردم را بترساند.

سؤال: در مجله خورشید مكه از سایت اینترنتی حضرتعالی سؤال در مورد برهان علیت به چاپ رسیده است و حضرتعالی در پاسخ فرموده‌اید؛ برهان علیت از نظر ما صحیح نیست زیرا اگر خدا علت ایجاد اشیاء باشد مجبور است كه اشیاء را ایجاد كند و خدا به هیچ كار مجبور نیست.

جواب: ببینید علت به معنای چیزی كه وسیله ایجاد چیزی باشد. این یا علت تامه است یا علت ناقصه است، علت تامه آن‌طوری كه فلاسفه شرح می‌دهند، یعنی نمی‌شود كه او باشد این نباشد، یعنی نمی‌شود آتش باشد و سوختن نباشد، شما كاغذ را در آتش می‌اندازی و می‌روی، می‌گوید آقا شاید نسوخت، می‌گویی نه می‌سوزد. علت است، علت تامه است برای سوختن. حالا این را هم ما قبول نداریم، چون اگر علت تامه بود حضرت ابراهیم هم می‌سوخت. ولی از نظر عادی علت تامه است، یك چیزهایی هم هست علت اقتضاء است یا علت ناقصه است،‌ یعنی یكی از علل گرم شدن این اتاق، این است كه باد داخل آن نمی‌آید، دور و بر آن بسته است. حالا تنها با این كافی است؟ نه، اگر هوا بیشتر سرد باشد سرد می‌شود، علت دوم بخاری روشن كردن است، علت سوم مثلاً بخاری را پُرزور كردن است، تا اتاق گرم بشود، می‌بینید چند تا علت دست به دست هم داده‌اند. اگر این بخاری را شما در حیاط روشن كنید هیچ گرم نمی‌شود، ببینید پس یك علت دیوار و بسته بودن در است، یك علت بخاری روشن كردن است، حالا حداقل این دو تا علت. هر كدام از این‌ها علت ناقصه هستند و علت تامّه هیچ كدام از این‌ها نیست، علت تامّه همان آتشی است كه گفتم. علت تامّه مجبور از ایجاد معلول است، خوب دقت كنید، لذا از اسماء پروردگار علت نیست، هیچ وقت نگفتند علت، بعضی از فلاسفه می‌گویند علة‌العلل، یعنی علت علت‌ها، ولی نه در جوشن كبیر كه هزار اسم برای خدا هرطوری بوده است جور كردند در آن‌جا علةالعلل را ما نداریم. علت مجبور از ایجاد معلول است، شاید هم آن‌هایی كه می‌گویند خدا علت اشیاء است، خدا را مجبور بدانند، چون اصلاً خدا و خلق و همه این‌ها در آن مذاق قاطی شده است، اصلاً وجود یكی هست و علت و معلولی در كار نیست، این را به خاطر ما می‌گویند. بنابراین اگر آن‌جا گفتیم؛ علت نباید اسم خدا را گفت- البته برهان علیت بحث دیگری دارد- بدلیل اینکه اگر بگوییم ایجاد اشیاء حتماً علت می‌خواهد و علت آن خدا است، این غلط است، فقط به همین جهت كه آن‌جا خدا مجبور می‌شود كه خلق را ایجاد كند و نمی‌تواند خلق را ایجاد نكند، ما حتی همه علت‌های تامّه را هم می‌گوییم علت تامّه نیست، چون خدا بالای سر آن‌ها است، قدرت خدا هست، خیلی جاها علت تامّه را هم شكست داده است. چاقوی تیز گلوی نازك حضرت اسماعیل را نمی‌بُرد، آتش سوزان كه نمی‌شود نزدیك آن بروند، حالا حضرت ابراهیم را ما ندیدیم ولی مثل دیدن است چون در قرآن بیان شده است، ولی آنچه كه دیدیم، خود من در هند دیدم، هفت هشت قدم روی آتشی راه می‌رفتند، حتی بچه‌های كوچك، كه اگر شما یك سیخ كباب را به همان سرعت از روی آن رد كنی پخته می‌شود، كه برای من واقعاً از اینكه یك كوری جلوی چشم من شفاء پیدا بكند، این حركت مهم‌تر بود و حدود هزار نفر صف بسته بودند كه از روی آتش رد بشوند. یك نفر هم پای خود را سوخته ندید. حتی یك دانشجوی ایرانی بود، فردای آن روز ظهر ما را دعوت كرده بود، گفتم: پای خود را نشان بده من ببینم، گفت: شما هم شك می‌كنید؟ گفتم: خود من سه متری ایستاده بودم، گفتم صورت من فردا پوست می‌اندازد از بس كه حرارت آتش بود، پای خود را نشان داد، حتی موهای پشت پای او هم نسوخته بود، بعضی‌ها با جوراب پلاستیكی روی آتش می‌رفتند. به هر حال این علت توضیحی كه خواستند همین اندازه بیشتر وقت شما را نمی‌گیرم.

 

سؤال: در مورد كسی كه در محیط نامناسب به سن تكلیف رسیده است و حدود ده سال نماز و روزه نگرفته است، چگونه قضا كند؟

جواب: این‌ را باید فرد فرد بیایند پیش یك عالمِ آگاهی بگویند، چون عمل به تكلیفی كه خدا تعیین كرده است برای ترساندن مردم از روزه‌ خوردن آن را نمی‌شود پیاده كرد، ده سال باید هشتاد سال روزه كفاره بگیرد. تحقیق كنند ببینند چقدر روزه خود را خورده است؟ چرا خورده است؟ به چه دلیل خورده است؟ بعد آن‌وقت روی همان فرد با آن خصوصیات شخصی‌ كه دارد برای آن یك برنامه‌ای تنظیم كنند، پس جواب كلی نمی‌شود داد.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید كسی كه ذائقه معنوی ندارد چه كار كند ذائقه او باز شود؟

جواب: همان كاری كه مریض‌هایی كه ذائقه غذا خوردن ندارند؛ می‌كنند. شما می‌بینید كه امروز اشتها ندارید، حالا لابد غذا هم سنگین شده است، امروز را می‌گذرانید، شب هم اشتها ندارید، فردای آن هم اشتها ندارید، پس فردا هم همینطور، دیگر می‌روید پیش طبیب، می‌گویید آقا من اشتها غذا خوردن ندارم، چه كار كنم؟ او هم یك تحقیقی می‌كند، یك وقت هست كار او خیلی آسان است، یك مُسهل به تو می‌دهد، رودل تو رفع می‌شود و تمام می‌شود. یك وقت هست نه، یك مسائلی در معده شما هست، خدایی نكرده غدّه‌ای، پیچ خوردگی‌ چیزی، آن موقع دیگر تو را در بیمارستان می‌اندازند كه خدا برای هیچ كس نیاورد و حالا یا شما را درست می‌كنند یا از بین می‌برند، بالأخره راحت می‌شوی. همان كار را برای ذائقه معنوی خود بكن، چند وقت است ذائقه معنوی تو باز نیست؟ من از اول اصلاً ذائقه نداشتم، پس تو مُردی خبر نداری، تو خواب هستی خبر نداری، برو تزكیه نفس بكن تا ذائقه معنوی پیدا بكنی. تو اگر رسیدی به آن‌جا كه خدای تعالی را در مقابل خود ببینی و بفهمی كه حقائق را نداری و متوجه بشوی كه خیلی از اعتقادات تو ناصحیح است، دیگر گرسنگی به تو فشار می‌آورد و ذائقه معنوی پیدا می‌كنی.

سؤال: یكی از دلایل برای عصمت انبیاء از خطا و اشتباه، ذكر شده است كه دلیل عقل است و اینكه چون آن‌ها نبی هستند و باید اعمال آن‌ها حجت باشد و اگر خطا و اشتباه داشته باشند، اعتماد مردم از آن‌ها سلب می‌شود، آیا در زمان غیبت برای علما و مراجع نیز می‌توان این دلیل را برای آن‌ها إقامه كرد؟ به جهت اینكه آن‌ها حجت هستند.

جواب: خدمت شما عرض شود كه حقیقت آن را بخواهید هیچ وقت خدا نخواسته است كه ما از كسی كه خطا و اشتباه می‌كند، پیروی كنیم، در كل. این خود ما هستیم كه خود را در جایی قرار دادیم كه آب آلوده می‌خوریم. اگر ما انسان حسابی بودیم، یعنی مردم این كُره زمین انسان‌های حسابی بودند، امام عصر بود، ظاهر بود و هیچ وقت هیچ یك از ائمه نمی‌شد که نباشند. حالا نوبتی هم كه باشد بودند، بالأخره یكی از این‌ها لااقل بود و بعد از ظهور هم این كار خواهد شد و معنی رجعت هم همین است. ولی وقتی كه نیست، شما تشنه در یك بیابان، یك آبی آن‌جا هست، خطا و اشتباه هم در آن هست، برای رفع تشنگی گفتند از همین آب استفاده بكنید، از همین، چون اگر ما بگوییم مراجع اشتباه نمی‌كنند, می‌بینیم خیلی هم اشتباه می‌كنند. چون نمی‌شود یك كتاب توضیح المسائل فتوای آن آقا آن‌طور، فتوای این آقا این‌طور، هر دوی آن هم درست باشد، این كه نمی‌شود، محال است، دو چیز مخالف هم هر دو حكم خدا باشد، همین دلیل بر این است كه این‌ها اشتباه دارند حالا اشتباه در اصل اجتهاد آن‌ها باشد، در اصل مبنای آن‌ها باشد، همه، از آن بزرگترین علما مثل مثلاً مرحوم مجلسی، مثل مثلاً مرحوم علام حلّی گرفته تا بقیه، اشتباه هست، خطا هست و حجت اعتباری هم هستند، حجت اعتباری می‌دانید چیست؟ یعنی وقتی كه خدا یا پیغمبر گفت این را من بر شما حجت قرار دادم اعتباراً، یعنی اگر اشتباه هم كرد به تو مربوط نیست، ما او را مؤاخذه می‌كنیم، اشتباهات خودش را به خودش، ولی تو اگر اشتباه او را هم عمل كردی، اشكالی ندارد، ما تو را كاری نداریم، تو وظیفه خود را انجام دادی. این به خاطر این است كه حجت هستند، ببینید حجت هست، مرجع تقلیدی كه « صائنا لنفسِهِ حافِظا لِدينِهِ مُخالِفا لِهَواهُ مُطِيعا لأمرِ مَولاهُ » این حجت هست، حجت اعتباری، نه حجت واقعی. ائمه اطهار و پیامبران حجت واقعی هستند، ولی این‌ها حجت اعتباری هستند، یعنی دیگری به آن‌ها حجیت داده است. می‌گوید تو كار نداشته باش، تو اگر آب آلود‌ه‌ای كه واقعاً آلوده است خوردی، خدا می‌گوید من تو را حفظ می‌كنم و نمی‌گذارم تو مریض بشوی، این‌طور. پس حجت اعتباری هستند و باید هم ما گوش به حرف آن‌ها بدهیم و چاره‌ای هم جز این نداریم، این برای شیعیان و مسلمان‌ها، آن‌هایی هم كه كاری كردند كه امام زمان علیه‌السلام نیاید البته آن‌ها هم مقصر هستند و ممكن است ما در این‌ جهت مقصر نباشیم، چون آرزوی ما این است كه حضرت تشریف بیاورند، ولی آن‌هایی كه آرزو ندارند و بلكه مبارزه هم می‌كنند، آن‌ها در این جهت مقصر هستند و خدا هم آن‌ها را مؤاخذه می‌كند.

سؤال: این است كه آیا در این زمان عذاب نازل می‌شود؟

جواب: همین سیل‌ها و زلزله‌ها در عین اینكه امتحان است و آن‌هایی كه كشته می‌شوند، آن‌هایی كه بدون هیچ مسئله‌ای یك دفعه زندگی آن‌ها به هم می‌خورد، یك دفعه آب آن‌ها را می‌برد، این طبعاً عذاب است، اذیت است، انسان عذاب می‌شود. اما آن عذابی كه در گذشته‌ها مثل عذاب سیلِ إرَم، مثل عذاب قوم لوط، این‌ها كه دسته‌جمعی به خاطر مؤاخذه خدا انجام بشود، چون امت پیغمبر، امت مرحومه است و مرحومه یعنی اینكه به آن‌ها مهربانی شده است، این‌طور عذاب‌ها، بعد از پیغمبر اكرم انجام نمی‌شود و این سیل‌ها و زلزله‌ها و این‌ها هم آن عذاب نیست، چون گاهی جاهایی این سیل‌ها و زلزله‌ها پیاده می‌شود كه شاید مردم آن بهترین مردم دنیا باشند. یك وقتی فردوس زلزله شده بود، ما با فرودس برخورد می‌كردیم می‌دیدیم تمام آن‌ها مردمانی هستند اكثراً نماز شب‌خوان، واقعاً بهترین مردم حالا لااقل استان خراسان بودند.

 

سؤال: لطفاً بفرمایید مستضعف كیست و با وجود این همه امكانات و اینترنت و زمینه‌های تحقیق و غیره، آیا باز افرادی مسیحی و غیره مستضعف هستند؟

جواب: الآن آن‌قدری كه ما می‌توانیم توضیح بدهیم مستضعف آن كسی است كه فهم و درك حقایق را نداشته باشد. این دیگر یا خیلی دیوانه باشد یا كمی دیوانه باشد، بالأخره نمی‌فهمد كه حقیقت چیست،‌ فرقی بین مسیحیت و اسلام نمی‌گذارد، این را مستضعف می‌گویند، قدر مسلّم از مستضعفین است، اما حالا به قول ایشان خیلی هم اهل اینترنت و سایت و روزنامه و كتاب و این‌ها نیستند، گوشه و كنارها هستند كسانی كه هیچ سواد ندارند و وسیله تحصیل هم ندارند ولی بالأخره اسم اسلام به گوش آن‌ها خورده است، اسم دین به گوش آن‌ها خورده است، عقل آن‌ها به آن‌ها می‌گوید كه این خدای با این عظمت به همه حیوانات فطرتاً برنامه داده است، چرا به انسان نداده است؟ انسان نمی‌داند چه بخورد، چه بكند. این‌ها نتوانند لااقل این اندازه فكر كنند این‌ها مستضعف هستند و اگر غیر از این باشد نه مستضعف نیستند، جاهلِ مقصر هستند.

 

سؤال: درخصوص آیه شریفه قرآن « وَ إِذا رَأَیتَ الَّذینَ یخُوضُونَ فی‏ آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ » (انعام/68) چگونه می‌توان در آیات قرآن تفکر کرد که خوض در آیات حساب نشود؟

جواب: خوض اصلاً فرو رفتن است. فرو رفتن در حقیقت همان تفسیر و تأویل است. ببینید گاهی می‌شود شما یك كلمه‌ای را می‌گویید منظور این است، مراد این است، الآن شما آیه شریفه « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً » (احزاب/72) این آیه را دست شما بدهند، شما برداشتی از این نمی‌توانید بكنید، مگر با خوض در آن. خوض در آیات الهی یعنی فرو رفتن در آن، مثلاً‌ « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ » اولاً عَرضه چطور عَرضه‌ای است؟ وقتی كه كالایی را عرضه می‌كنند، می‌آورند نشان می‌دهند، این یعنی چه؟ ثانیاً امانت چیست؟ ثالثاً چطور كوه و آسمان و زمین و این‌ها إبا كردند، گفتند نه نمی‌خواهیم. إبا كردن این است دیگر، نه نمی‌خواهیم، ما قبول نمی‌كنیم، خدا هم آورد به بشر داد « وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ » انسان قبول كرد. انسان هم كه « ظَلُوماً جَهُولاً » بود، این‌ نمی‌شود این آیه را انسان خوب بفهمد، برداشت از آن داشته باشد، جز اینكه در آن خوض بكند. حالا آیا خوض در این آیه بد است؟ چون این‌جا « فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ » به پیغمبر اكرم می‌فرماید: آن‌هایی كه در آیات ما خوض می‌كنند از این‌ها دوری كن، إعراض كن، پس معلوم است بد است، حالا چه كار كنیم؟ طبق خوضی كه ائمه اطهار علیهم‌السلام و پیغمبر اكرم « إِنَّمَا یعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ » (الكافی/ج‏8-ص312) كسی قرآن را می‌فهمد كه به او خطاب شده است، اگر طبق آن خوض، ما دست خود را به دست آن‌ها دادیم و خوض كردیم غرق نمی‌شویم، اما اگر دست خود را از دست‌ آن‌ها كشیدیم، برای خود مستقلاً خوض كردیم، پیغمبر هم إعراض باید بكند، ماها هم از آن‌ها إعراض بكنیم و خدا هم فرموده است « مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیهِ فَلْیتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ » (عوالی‌اللئالی/ج‏4-ص104)

 

سؤال: در سوره نحل « بِالْبَیناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَیكَ الذِّكْرَ » (نحل/44) این واو بعد از « الزُّبُرِ » به چه معنا است؟ چون در ترجمه نیامده است.

جواب: من الآن ترجمه را به یاد ندارم كه آمده است یا نیامده است، ترجمه‌ای كه حالا می‌توانیم بكنیم « فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ * بِالْبَیناتِ وَ الزُّبُرِ » این‌جا واو معنا دارد، و نازل كردیم ما به تو ذكر را، حالا نمی‌دانم باید ببینیم، یك جزوه بیاور ببین چطوری شده است كه معنا نكردیم، اشكال ایشان همین است. ببینیم اگر معنا نكردیم باید معنا بشود. بله؛ همان كلمه‌ی « به خاطر » به معنای واو است دیگر، حالا حتماً نباید واو بیاید و به آیه قبل ربط داده شده است.

 

سؤال: رمز موفقیت شما در جوانی چه بود؟

جواب: من اگر موفق بودم كه الآن این‌جا نبودم. هیچ چیز، همان موفقیت‌هایی كه شماها دارید. شكر می‌كنم خدای تعالی را كه الحمدلله برخوردی كردیم در سن شانزده سالگی، من دقیقاً شانزده سال داشتم چون زمان آن را خوب به یاد دارم. حالا هر كسی یك علاقه‌ای به یك چیزهایی دارد، علاقه از كجا ایجاد شده بود؟ بیشتر فكر می‌كنم از سوی پدر من بود، چون پدر ما خیلی عاشق امام زمان علیه‌السلام بود، اول كسی هم كه شاید دعای ندبه را اصلاً از داخل كتاب‌ها -چون دعای ندبه را نمی‌دانستند- بیرون آورد ایشان بود. یك شبی مکه با هم رفته بودیم، من ایشان را برده بودم، من رفتم استراحت كردم، نزدیك اذان صبح آمدم در مسجدالحرام، دیدم ایشان فوق‌العاده دارد گریه می‌كند. ناراحت شدم خیال كردم با این شُرطه‌ها دعوا كرده است، چون عمره بود، خلوت بود، او را كتك زدند كه این‌طور گریه می‌كند؛ من از ایشان جویا شدم كه چرا این‌طور گریه می‌كنید؟ گفت: من از سر شب چقدر طواف كردم، حالا تعداد آن را من به خاطر ندارم، طواف كردم كه خدمت حضرت برسم هنوز نرسیدم. این آن‌چنان من را تكان داد كه چه عرض كنم. خیلی مقید بود، هرجا می‌رسید اسم حضرت را می‌برد، اسم خدا را می‌برد، من طبیعتاً در این راه واقع شده بودم، بعد خدا رحمت كند مرحوم حاج شیخ محمد شریف رازی كه كتاب‌های زیادی هم نوشتند- وقتی این جریان را می‌خواهم بگویم هنوز شوهر همشیره ما نبودند، بعدها شدند- ایشان در مدرسه نواب مشهد، من را دید و خیلی به من اظهار علاقه می‌كرد، شب‌ها- خدا او را رحمت كند- نماز شب می‌خواند، شاید در عمر ایشان یك شب نماز شب او ترك نشد واقعاً، چون در مسافرت‌ها با ایشان بودیم، ایشان شب‌ها نماز شب خود را می‌خواند، آن‌وقت به یاد دارم یك شب سوره ق را می‌خواند و تن او می‌لرزید، حیف كه نام این افراد به خاطر بعضی از مسائل اصلاً محو شده است. سوره ق را می‌خواند و بدن او می‌لرزید و گریه هم می‌كرد، من می‌نشستم او را نگاه می‌كردم، شاید هنوز شانزده سال هم نداشتم، چون از وقتی با حاج ملا آقاجان مربوط شدیم شانزده سال داشتم. من در مدرسه حجره‌ای داشتم، ایشان می‌آمد، از پدرم هم من اجازه گرفته بود كه شب‌ها من در حجره بمانم، چون پدر من اجازه نمی‌داد، ولی به ایشان كه فوق‌العاده مرد صالحی بود اجازه داد. من می‌نشستم ایشان را نگاه می‌كردم، از محاسن او اشك می‌ریخت. هم ایشان نسبت به من خوش‌بین بود و هم ما نسبت به ایشان. ایشان ظاهراً رفته بود زنجان و به حاج ملا آقاجان از ما تعریف كرده بود و به یكی دیگر از علما- كه ایشان زنده است و من نمی‌خواهم اسم ایشان را بیاورم، او هم مرد بزرگی بود- البته این‌جا دیگر با فراست حاج ملا آقاجان بود، دیگر مربوط به آن اطلاع قبلی نبود. من یك روز در مدرسه نواب نشسته بودم داشتم همین كتاب عروه را با آن آقای حجتی كرمانی داشتیم مباحثه می‌كردیم، برای هم می‌خواندیم، دیدم ایشان وارد شد و یك نگاه عمیقی به ما كرد، من كه اصلاً ایشان را نمی‌شناختم، شاید اصلاً اسم او را هم نشنیده بودم. نگاه عمیقی به من كرد و رفت در حجره یكی از علما- باز ایشان هم الحمدلله هنوز زنده است- آن موقع طلبه بود، رفت در اتاق او، او اهل زنجان بود. ایشان آمد جلوی حجره خود و صدا زد، او خیال می‌كرد حاج آقا من را می‌شناسد، گفت: حاج آقا می‌گویند بیا این‌جا. ما هم رفتیم ببینیم چیست؟ ایشان خود را معرفی كرد كه من حاج ملا آقا جان زنجانی هستم و یك خصوصیاتی كه دیگر بقیه آن را در كتاب پرواز روح نوشتم. از آن‌جا به بعد یك طوری شد كه خدای تعالی توفیقاتی لطف كرد و خیلی من می‌توانستم از آن توفیقات استفاده زیادتری بكنم، متأسفانه لیاقت من كمتر بود. تا این‌جا دیگر، حالا بقیه آن هم خود شما می‌توانید بفهمید.

سؤال: در كتاب در محضر استاد در بخش خلقت أجنه فرموده‌اید؛ شیطان می‌خواست هرچه ائمه اطهار از علوم می‌دانند، معارف آن را در جهل و نادانی داشته باشد، خدا هم برای اینكه محصلین آن كلاس‌ها را آزمایش كند برای او امكاناتی در نظر گرفت و قدرتی كه بتواند در مقابل معصومین بایستد به او داد. سؤال ایشان این است كه آیا خدا قبل از خلقت شیطان او را طوری آفرید كه وسیله‌ای برای محصلین آن كلاس باشد یا او را هم مثل بقیه مخلوقات آفرید تا به كمالات برسد؟

جواب: ببینید همین روایت عقل و جهل را اگر دقت كنید خوب متوجه این معنایی كه من نوشتم می‌شوید. پیغمبر اكرم علم الهی را كه به صورت معلومات درآمد تحمل كرد، لذا اسم آن عقل شد، در همان روز اول، و به عكس آن، به عكس آن هر چه كه غیر از آن بود، طبعاً غیر علم چیست؟ جهل است دیگر، غیر آن بود، خدا خلق كرد، جهل را خدا خلق كرد. حالا می‌گویید جهل یعنی چه؟ چیزی كه نیست چطور خدا آن را خلق كرد؟ چرا، بحث آن مفصل است كه در همان كتاب من نوشتم. جهل را خدا خلق كرد، منتها اول كسی كه این جهل را عهده‌دار شد، یعنی ظرف خود را جلو برد، شیطان بود. دقت كردید؟ حالا زمان آن را نمی‌خواهم عرض كنم شاید همان زمان حضرت آدم باشد، آن وقتی كه ظرف را پُر كرد، جهل بود. بنابراین هرچه كه ائمه اطهار و پیغمبر اكرم از علم دارند، این از جهل داشت. قدرت را هم از خدا گرفت. ببینید الآن یك كوری كه خیلی سریع راه می‌رود با یك انسان چشم‌داری كه خیلی سریع راه می‌رود، از در وارد بشوند، آن فرد كور قدرت دارد دیگر، فرض کنید قدرت آن‌ها با هم یكی است، آن فرد كور همین‌طور داخل می‌آید، شماها را لگد می‌كند، هیچ چیز هم نمی‌گوید، ولی آن كسی كه چشم دارد، دم در می‌ایستد، یك اجازه‌ای می‌گیرد، مثلاً مواظب است كه پای او به پشت شما نخورد، این‌ها فرق می‌كند. فرق علم و جهل همین است، اگر قدرت آمد در وجود جاهل، مثلاً مثل صدام آن‌طوری می‌شود، مثل فرعون آن‌طوری می‌شود. اگر قدرت آمد در وجود عالِم، مثل امیرالمؤمنین، مثل ائمه اطهار، می‌بینید كه آن با چشم باز، با حساب و این‌ چیزها جلو می‌رود، ولی می‌بینید این یكی بی‌حساب كار می‌كند. دقت كردید؟ بنابراین معنای آن نوشته همین است.

ما گفتیم كه جهل آمده است در وجود شیطان، نه اینكه جهل همان شیطان باشد، اگر هم من آن‌جا نوشتم شاید اشتباه كرده باشم. جهل شیطان نیست، اگر ما آن‌جا گفته باشیم كه جهل شیطان است، همان‌طوری است كه می‌گوییم قرآن یعنی پیغمبر، هر چه قرآن می‌گوید، پیغمبر هم همان را می‌گوید. هرچه علم خدا هست پیغمبر هم همان است، از این باب است، از باب به قول آقایان علما اتحاد ظرف و مظروف است، نه از باب اینكه آن‌ها یك چیز هستند، جهل همان شیطان باشد.

سؤال : در روایتی كه حضرت علی علیه‌السلام عبادت‌کنندگان را به سه دسته تقسیم كرده‌اند، فرموده‌اند: بعضی عبادت‌ بندگان را دارند، بعضی عبادت تجار و بعضی خدا را آزادانه عبادت می‌كنند. آیا این امكان وجود دارد كه كسی در دسته اول در اثر تربیت شدن مثلاً حدود سوم باشد؟

جواب: اگر این جلسات تزكیه نفس ما را در ترس از خدا توجه كنید،خوب متوجه می‌شوید. البته اشرف انسان این است كه آزاد كار بكند، یعنی « بَلْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ » (إرشادالقلوب/ج‏2-ص292) خدا را بشناسد و عبادت كند، اما معنای آن این نیست كه ترس از خدا نداشته باشد، چون یك عده از دوستان اشتباه كردند، شاید معنای همین روایت را اشتباه فهمیدند. انسان به یك كسی هر چه بیشتر علاقه داشته باشد، بیشتر از او می‌ترسد، این را بدانید. مثلاً گفتم یك شخصیت بسیار بزرگی كه شما برای او احترام زیادی قائل هستید، این ممكن است خیلی به شما اظهار محبت بكند، اما یك خوفی در شما هست كه می‌ترسید، یك وقتی محبت این به شما كم بشود. می‌ترسید یك وقتی این از شما ناراحت بشود، از شما دوری بكند، این خوف هست و به خاطر همین، ممكن است انسان عبادت بكند. این را ترس از خدا نمی‌گویند، اینكه می‌گویند خوفاً، مثلاً ما عبادت نمی‌كنیم به خاطر نترسیدن یا مثلاً ترسیدن، این ترسیدن از خودِ خدا نیست، از عذاب خدا است كه انسان باید برای این جهت عبادت نكند، عذاب خدا، مگر تو حیوانی كه باید به تو شلاق بزنند، تو را جهنم ببرند تا تو سر خود را به سجده بگذاری؟ نه، اما ترس باید باشد. لذا در قرآن خدای تعالی می‌فرماید: « إِنَّما یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ » (فاطر/28) دانشمندان از خدا می‌ترسند. تجارت هم باز فكر نكنید كه تجارت مثلاً‌ كار خوبی نیست. نه! حضرت علی علیه‌السلام می‌فرماید: « [الدنیا] مَتْجَرُ أَوْلِیاءِ اللَّهِ » (نهج‌البلاغة/493) محل تجارت اولیاء خدا است، ما باید تجارت كنیم. منتها گاهی می‌شود كه حساب نمی‌كنیم كه این تجارت حالا به چه دردی می‌خورد. یك كسی از قم یا تهران به خارج می‌رود یا از قم می‌رود تهران، می‌رود یك چیز بیخود می‌خرد، كه در آوردن آن هم اسباب دردسر است و بعد هم واقعاً مایه ناراحتی است. می‌گویند یك كسی آمد به بهلول گفت: ای بهلول عاقل من چه چیزی بخرم كه استفاده كنم؟ گفت: برو آهن بخر- حالا آن زمان آهن خوب بود، شما نروید آهن بخرید- این هم رفت خرید و خیلی هم استفاده كرد. سال دیگر با بهلول رفیق شده بودند و شوخی می‌كرد گفت: ای بهلول دیوانه امسال چه چیزی بخریم؟ گفت: برو پیاز بخر. این رفت كل پول‌های خود را داد پیاز خرید، پیازها یا پوسید و یا سبز شد و كسی هم نخرید، همه پول او از بین رفت. آمد گفت: چرا امسال این‌طوری به من گفتی؟ گفت: آن جواب عاقلانه من بود، این جواب دیوانه بودن من است. حالا گاهی انسان می‌رود یك چیزی می‌خرد كه اسباب دردسر می‌شود، اسباب زحمت می‌شود، بنابراین تجارت « هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجیكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ » (صف/10) ببینید خدا خواسته است كه ما تجارت بكنیم، آیه شریفه قرآن است، ما باید تاجر باشیم اما دیگر همه چیز را رها كنیم، نه مشورت، نه اینكه این تجارت به چه نحوی باشد، چطوری باشد، آن تجارت‌هایی كه ما می‌كنیم غالباً به درد دنیای ما هم نمی‌خورد. داریم نگویید مگر می‌شود انسان تجارت برای آخرت بكند و بی‌ارزش باشد؟ بله، ما دیدیم حالا بخواهم توضیح بدهم وقت می‌گذرد، افراد مقدسی هستند كه همه چیز را زیر پا می‌گذارند و به اصطلاح خود ثواب جمع می‌كنند. غیبت نمی‌كند، می‌گویم آقا درباره فلانی نظر تو چیست؟ چه عرض كنم، حرف مردم را نزن، زبان ما باز بشود غیبت می‌شود، این‌جا كه بدتر از غیبت را گفتی. موجود بی‌نقص خدا است، همه یك مشكلاتی دارند، این حرف‌ها چیست كه پشت سر مردم می‌زنی؟ بعضی‌ها این‌طوری هستند، می‌خواهند غیبت نكنند، به خیال خود دارند ثواب هم می‌كنند. گاهی نماز شب می‌خواند، حتی من نوشتم، در حرم حضرت رضا علیه‌السلام یك آقایی بود قبل از همه وارد حرم می‌شد- آن‌وقت‌ها در حرم را می‌بستند، یك عده‌ای از مقدس‌ها زودتر می‌رفتند پشت در می‌مانند تا داخل حرم بروند- بهترین جای حرم را هم می‌گرفت برای نماز شب خواندن و عبادت. یك وقتی یكی از اهل تهران آمده بود جلوی او ایستاده بود و داشت جلوی این آقا زیارت می‌خواند، او همیشه یك سجاده بزرگی هم می‌انداخت كه شاید جای دو نفر را می‌گرفت، او که اهل تهران بود پای خود را روی سجاده این گذاشته بود و داشت زیارت می‌خواند و در حال خود بود. این حالا چقدر در نماز تقلا كرد كه این را از روی سجاده خود آن طرف كند، حواس آن بنده خدا هم به این نبود و مشغول دعا بود، وقتی كه نماز او تمام شد، به همین تعبیر گفت: وَلدُ زنا چرا پای خود را این‌جا گذاشتی؟ این وَلدُ زنا گفتن، أقل آن این است كه همین الآن باید صد تا شلاق بخورد. این‌طوری می‌شود تجارت‌هایی كه می‌كنند، این نماز شب را برای چه می‌خواند؟ برای ثواب، برای تجارت، این تجارت‌هایی كه ارزشی برای خدا، برای آخرت خود قائل نیستند، همین‌طور دارند نقداً برف‌انبار می‌كنند، مثل پیاز خریدن همان بنده خدا است كه همه آن می‌پوسد. یك كسی در مكاشفه می‌گفت: وارد قیامت شدم، چند تا كیسه برای تجارت برده بودم، مَلكی آمد این كیسه‌ها را باز كرد، یكی از آن گلابی بود، می‌گفت: گلابی‌های پوسیده را برداشت انداخت دور و تَه كیسه را گرفت تكان داد، گفت: آن‌ها كه پوسیده بود، به درد نمی‌خورد، سیب‌ها را شروع كرد، گفتم: آقا ما این‌ها را آوردیم این‌جا زندگی بكنیم، یعنی چه تو همه را دور می‌ریزی؟ گفت: این‌ها را آن كسی كه می‌خواهی به او بفروشی برنمی‌دارد، من می‌خواهم خیال تو را راحت كنم. حالا این نماز پوسیده ما، این روزه‌های پوسیده ما، این كارهای مقدس‌مآبانه ما كه عده‌ای را اذیت می‌كنیم به خاطر همین مقدسی‌ها، عده‌ای را بی‌جهت غیبت‌های بی‌جا می‌كنیم، تهمت‌ می‌زنیم كه متأسفانه خیلی هم زیاد شده است، این تجارت‌ها برای این جهت حضرت امیر می‌فرماید: تجارت نكنید وإلّا خدا در قرآن فرموده است. یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیکمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ.

 

نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بإمام زماننا یا الله، یا الله، یا الله، یا الله، یا الله، یا الله، یا الله یا الله، یا الله خدایا به آبروی ولی عصر، فرج آن حضرت را برسان. همه ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ایشان را ما راضی بفرما. خدایا دین و معارف و حقائقی كه به ما از طریق اهل بیت تعلیم فرمودی همیشه برای ما حفظ بفرما، آن را زیاد بفرما. پروردگارا به آبروی ولی عصر ما را شاكر نعمت‌های خود قرار بده. توفیق تزكیه نفس به همه ما مرحمت بفرما. مرض‌های روحی ما، مریض‌های منظور ما شفاء مرحمت بفرما. اموات ما غریق رحمت بفرما.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین.

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۱۲ ذی الحجه ۱۴۲۵ قمری

«بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین»

– سؤال این است که آیا روح انسان فقط در أزلیت با خدای‌تعالی تفاوت دارد، ولی در ابدی بودن یکی است و ابدی بودن ما با ابدی بودن ما با ابدی بودن پروردگار فرق دارد یا خیر؟

– جواب: روح انسان طبق فرموده حضرت امیرالمؤمنین علیه‌الصلاةوالسلام «جِسْمٌ لَطِیفٌ»(بحارالانوار: 60/269) هست، به قول معروف با خدا از زمین تا آسمان فرق دارد، این مخلوق است و آن خالق. این را -یعنی روح انسان- حتماً باید خدا نگه بدارد ولو إلی الأبد باشد، ولی خدا را چیزی نگه نمی‌دارد. ازلیت را هم که خود ایشان نوشته‌اند با خدا فرق دارد، یعنی نبود روح ایجاد شده است و عمده فرقی که روح انسان با خدا دارد این است که این محدود است، مخلوق است، ایجاد شده است و خدای‌تعالی ایجاد نشده است و محدود نیست و علم‌خدا ذاتی است، علم‌روح انسان عَرَضی است و إلی آخر، یعنی آن‌چه که مخلوق دارد روح انسان هم دارد، آن‌چه که خالق و خدا باید داشته باشد، خدای‌تعالی دارد و این همه فرق است. اصلاً قابل مقایسه نیست که بخواهیم ما روح انسان را با خدا مقایسه کنیم، حتی در بقایی که در قرآن وعده داده شده است این بقای روح به بقای خدا است، جنبه عَرَضی دارد، جنبه ذاتی ندارد، به هر حال مخلوق است.

– سؤال بعدی این است که نوشته‌اند بستن قفل و نخ به ضریح امام‌زاده‌ها و اماکن مقدسه و یا بستن افراد مریض به‌عنوان دخیل به این مکان‌ها چه حکمی دارد؟

– جواب: بستن قفل خرافی است، بستن نخ خرافی است، شاید هم دشمن‌ها ایجاد کرده باشند که مردم مسلمان را به این خرافات متهم کنند و اما بستن افراد مریض شاید یک تأثیرِ… همان‌طوری که ظاهر در باطن یک تأثیری دارد شاید تأثیر این‌طوری داشته باشد که آن‌جا چون او را بستند، خود او یک قلب شکسته‌ای پیدا کند، یک توسل بیشتری پیدا بکند و با این توسل بهتر نتیجه بگیرد، چون آن‌چه که مایه نتیجه است انقطاع از غیر است و توجه به خدای‌تعالی و توسل به ائمه‌اطهار علیهم‌الصلاةوالسلام است. بنابراین شاید این اشکالی نداشته باشد ولی درعین‌حال در روایات و دستورات ما نداریم که چنین کاری را انسان بکند.

– سؤال بعدی ایشان این است که منشأ و ریشه تاریخی این کارها از کجا است؟

– جواب: هیچ کجا، مردم گاهی می‌شود… تقلیدی هم هست، مثلاً فرض کنید ما در هندوستان رفته بودیم می‌دیدیم همان کارهایی که بت‌پرست‌ها برای گاو می‌کنند یک عده مسلمان‌ها و شیعه‌ها هم برای اسب انجام می‌دهند، منتها به‌عنوان ذوالجناح، وقتی خود امام هست و خود امام‌زاده‌ها هستند و می‌شنوند، حالا ذوالجناح هر چقدر هم خوب باشد، اهل‌بهشت هم باشد دیگر حالا نوبت توسل به او دیگر نمی‌رسد، یعنی نوبتی هم باشد به او نوبت نمی‌رسد. این‌حرف‌ها هست، گاهی یک کارهایی انجام می‌شود که جنبه تقلیدی هم دارد و از جاهای دیگر هم آمده است، تاریخ خاصی ندارد که حالا مثلاً‌ امامی، پیغمبری، در زمان ابتدای ایجاد اسلام و بعثت پیغمبراکرم این کار را ایشان دستور داده باشند انجام بشود، این منشأ و ریشه تاریخی ندارد.

– سؤال: در قسمتی از آیه 24 سوره انفال خدای‌تعالی می‌فرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یحُولُ بَینَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیهِ تُحْشَرُونَ» در این آیه منظور از این‌که خدا میان انسان و قلب او قرار می‌گیرد برای من واضح نیست، استدعا دارم توضیح بفرمایید.

– جواب: علم خدای‌تعالی ‏ََعین‌ذات او است و بر همه چیز محیط است، دقیق، محیط هم هست، یعنی مثلاً فرض کنید شما الآن از قلب خود هیچ اطلاعی ندارید که آیا مریض است یا مریض نیست، از رگ‌های بدن خود که آیا گرفتگی دارد یا گرفتگی ندارد هیچ اطلاعی ندارید، از مرضی که ممکن است در شما الآن پیدا شده باشد و شما هیچ احساسی نکنید، اگر درد نداشته باشید احساسی نکنید اطلاعی ندارید ولی خدا همه این‌ها را می‌داند، نمی‌توانیم بگوییم خدا نمی‌داند. گاهی مشغول فکر کردن به یک چیزی هستید، یک کاری می‌خواهید بکنید دارید فکر می‌کنید، یک کسی می‌آید یا یک پیش‌آمدی می‌شود یا همین‌طوری می‌بینید فراموش کردید که آن فکر را ادامه بدهید. این را تصور کنید بعد می‌فهمید که «یَحُولُ بَینَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» چه معنا دارد. وقتی‌که انسان دارد یک فکری را می‌کند، پشت آن را هم گرفته است، خیلی هم جدی است یک دفعه منصرف می‌شود، یک دفعه فکر او می‌رود یک جای دیگر، یک دفعه حواس او پرت می‌شود، این به این معنا است که بین شما که خود شما دارید فکر می‌کنید، اصرار هم دارید و بین ادامه فکر شما می‌بینید یک حایلی آمد جلوی آن قرار گرفت، گاهی هم انسان می‌فهمد این خوب بود، خوب شد من وسط کار فراموش کردم، خوب شد این کار را نکردم، خوب شد دنبال آن نرفتم. تقریباً می‌شود گفت خدا خود را به این وسیله می‌خواهد به ما نشان بدهد که ما یک وقتی فکر نکنیم که هر چیزی هست خود ما هستیم. گاهی می‌بینید انسان یک جمله‌ای که هر روز دارد در نمازها می‌خواند فراموش می‌کند. یک نفر کنار من نشسته بود داشت تشهد خود را می‌خواند، می‌گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله و أشهد محمداً رسول الله» بعد آن نمی‌آمد، این‌طوری بخوانید بعد آن نمی‌آید، مدام این را تکرار کرد، تکرار کرد، ببینید این‌جا یک چیزی آمده است حائل شده است بین آن چیزی که هر روز دارد می‌خواند ولی الآن نمی‌آید.. خود او می‌گفت ردیف آن رد شده بود. «أشهد أن لا إله إلّا الله و أشهد أن محمداً رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم این دیگر بعد آن نمی‌آید. ما به او گفتیم «أشهد أن لا إله إلّا الله وحده» وحده را که گفتیم راه افتاد، گفت این می‌شود. خدا این‌جا می‌خواهد به ما بفهماند که تو حتی مالک آن‌چه که می‌دانی نیستی، آن‌چه که حفظ هستی نیستی، آن‌چه که هر روز روزی پنج دفعه، شاید نُه دفعه در شبانه‌روز فقط نماز واجب خود را بخوانیم، نُه دفعه تشهد داریم، درست است یا نه؟ حساب بکنید، دو تا ظهر، دو تا عصر، دو تا مغرب، دو تا عشا، چند تا می‌شود؟ می‌شود هشت تا، یکی هم صبح، نُه تا، پس درست گفتم.

– سؤال این است که در درس‌های حوزه و دانشگاه هنگامی که صحبت از اعتقادات می‌شود معمولاً بحث معتزله را پیش می‌کشند، آیا این کار برای بیان اعتقادات صحیح است؟

– جواب: نه بحث معتزلی برای ما ارزش دارد و نه بحث فلسفی، نه بحث کلامی، نه بحث اشعری، این‌ها یک مُشت مردمانی بودند آمدند نشستند یک حرف‌هایی زدند، حالا از علما بودند، از بزرگان بودند، در اعتقادات هم که تقلید دیگر همه مراجع می‌گویند جایز نیست. ما نه طرفدار معتزلی‌ها هستیم، نه طرفدار اشعری‌ها هستیم، نه طرفدار فلاسفه هستیم، نه حتی طرفدار متکلمین هستیم، فقط طرفدار خدا و وحی هستیم، این را در گوش خود داشته باشید. در دانشگاه فلسفه درس می‌دهند، در حوزه هم که فلسفه درس می‌دهند، در اعتقادات… چون در زمان بنی امیه… بنی امیه با جهل و فشار خواستند که اسلام را از بین ببرند، دیدند نشد. کشتند، زدند، اذیت کردند.

«لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْک فَلَا       خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْی نَزَلَ»(وقعه‌الطف/68)

گفتند، نشد. بن‌العباس از این روش عبرت گرفتند فهمیدند که چه کار بکنند، گفتند نمی‌شود دین را از مردم گرفت، واقعاً هم دین را از مردم نمی‌شود بگیرید، حتی اگر همه بهایی بشوند دین دارند، یعنی خدایی را قبول دارند ولو خدای دست و پا شکسته‌ای. امام را قبول دارند، کتاب را قبول دارند، یک چیزهایی هست که این‌ها را نمی‌شود از فطرت مردم بیرون آورد، هر مذهبی که از آن پَست‌تر نباشد می‌بینید چند چیزی را خواهی‌نخواهی نمی‌تواند بگوید قبول ندارم. حتی شما بت‌پرست‌ها… خیال می‌کنید بت‌پرست‌ها هیچ چیزی را نمی‌فهمند؟ فلسفه هندو شاید از مشکل‌ترین فلسفه‌های دنیا باشد، که اگر من الآن بنشینم چند جمله، آن‌چه که خود ما آن‌جا رفتیم بحث کردیم، چند جمله حتی برای شما بگویم، شاید یک عده‌ای از شما بگویند آن‌ها راست می‌گویند، این‌طوری است. فلسفه خیلی عمیقی دارد، از این فلسفه سقراط و افلاطون و این‌ها هم شاید قوّی‌تر. الآن این مکتب چهارصد میلیون تنها در هندوستان طرفدار دارد. خیال نکنید عجب مردم احمقی هستند بت را به دست خود می‌تراشند و بعد هم می‌پرستند و می‌گویند این خدای ما است. حتی در قرآن هم خدا این‌طوری برای مردم بیان نکرده است، این‌طور فکر نکنید همه این‌ها سر جای خود، یک بحثی دارد. اگر بخواهید دنبال آن‌ها بروید خیلی سرگردان می‌شوید، یعنی سال‌ها باید دور او برگردید آخر هم چیزی نفهمید. حالا یک چیزی که برای شما حق است، این‌که ما در کتاب دو مقاله مسئله اعجاز قرآن و چه و چه مطرح کردیم، می‌گوییم: وقتی کلید یک دری برای انسان پیدا شد حالا دیگر کلیدساز و قفل‌ساز و کلیدهای مختلف را بیاورد بیندازد تا این در… کلید آن دست تو است، باز کن می‌روی داخل. پیغمبراکرم فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِی بَابُهَا»(نهج‌البلاغه/ترجه دشتی /285)، تو در را رها کردی و رفتی به ابی‌بکر «جِدارُها» از دیوار رفتی، همین‌طوری می‌شود که گرفتاری به وجود می‌آید. الآن این همه اختلاف آرایی که در دنیا هست، همه آن برای همین است که «عَلِی بَابُهَا» را رها کردند، از در وارد نشدند. حالا ما در این جهت تعصب هم به خرج نمی‌دهیم، کلید را وقتی پیدا…. آیا قرآن کلید همه حقایق هست یا نیست؟ اگر بگویید نیست باید اثبات کنید و کافر می‌شوید، نمی‌خواهم با کفر شما را… کافر بشویم، چه اشکال دارد؟ این همه کافر روی کره زمین هستند ما هم یکی از آن‌ها، ولی اگر قرآن را قبول کردید خدا در قرآن می‌فرماید: «تِبْیاناً لِکلِّ شَی‏ءٍ»(نحل/89)، تو دیگر چه می‌خواهی غیر از «کلِّ شَی‏ءٍ»؟ هر چیزی می‌خواهی در همین قرآن هست، یک مقدار در همین‌جا فرو برو. اگر به شما گفتند آقا هر مقداری پول بخواهی، هر مقدار جواهر بخواهی در همین اتاق هست و این طرف هم راستگو بود، شما هر چه پول می‌خواهید دیگر نمی‌روید به همسایه بگویید آقا یک مقدار پول به ما قرض بده، او هم پول از بین رفته‌ای «بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ»(یوسف/20)، یک چیزی به شما بدهد. قرآن، در قرآن عمیق باشید «تِبْیاناً لِکلِّ شَی‏ءٍ» در همین فرو بروید، بِکَنید، اگر انسان بگوید این پول‌هایی که می‌گویید در همین اتاق هست کجا است؟ می‌گویم: دفن شده است، در بطن آن است، شما چه کار می‌کنید؟ اگر زور خود شما می‌رسد می‌کنید، نمی‌رسد یک کارگری می‌آورید می‌گویید بِکن، شریکی پیدا می‌کنید می‌گویید بِکن، یک استاد فعالِ در قرآن که «إِنَّمَا یعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ»(کافی: 8/312)، کسی که قرآن به او خطاب شده است، او را می‌گویید آقا بیا بِکن، برای شما تفسیر قرآن بکند و همه چیز را از همین‌جا دربیاورید. وقت شما را نگیرند به حرف‌های لاتائلاتی که فلان اسم بزرگی هم روی آن گذاشتند، ما اصلاً نمی‌فهمیم سقراط یعنی چه، سقراط به این انسان‌های بزرگِ کله گُندهِ متفکر می‌آید، نه او هم یک انسانی مثل شما بوده است منتها تو وابسته به خدا و پیغمبر هستی، او وابسته هم نبوده است و روی افکار خود پیش آمده است. بنابراین إن‌شاءالله حوزه که این‌طوری نخواهد شد، خدا آن را حفظ می‌کند، امام‌زمان حفظ می‌کند. دانشگاه هم که همان استادهای… بعضی از استادهای فاسق آن‌ها اگر بگذارند باز هم خدا چون جوان‌ها را دوست دارد، امام‌زمان دوست دارد آن‌ها را حفظ می‌کند. اعتقادات صحیح فقط از قرآن و از کلمات خاندان عصمت و از دو لب کسانی که از این راه وارد می‌شوند هست.

– سؤال کردند با عرض سلام و… تا آخر، با توجه به این‌که کلام خدا مخلوق خدا است، یعنی خدا ایجاد می‌کند، این را ایشان قبول دارند، یعنی خدای‌تعالی کلام را… حضرت موسی در کوه طور وقتی‌که آن شجره را دید خدا با او صحبت می‌کرد «مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیمَنِ»(مریم/52)،  از این طرف خدا با او صحبت می‌کرد، یعنی همان‌طوری که صدا را در ما ایجاد می‌کند خدا در درخت ایجاد می‌کند، فکر نکنید حالا خدا مجبور است که حتماً از دو لب و زبان و دهان و این‌ها صدا ایجاد کند، نه، خدا صدا را از هر جایی که بخواهد ایجاد می‌کند. روز قیامت این لب‌ها را می‌بندد می‌گوید: «تُکلِّمُنا أَیدیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ»(یس/65)، دست با درخت چه فرقی می‌کند؟ این دست حرف می‌زند، یعنی صدا را از طریق دست ایجاد می‌کند، حتی «تُکلِّمُنا أَیدیهِمْ» نسبت می‌دهد به خود دست، همان‌طوری که خود شما با زبان خود دارید صحبت می‌کنید، با دست خود صحبت می‌کنید. «مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکةِ مِنَ الشَّجَرَةِ»(قصص/30)،  از جانب درخت صدا می‌آمد. بعضی‌ها اسماً از اولیاءخدا هستند، به یاد دارم یک کسی پیش یکی از بزرگان… که ما هم آن‌جا رفته بودیم به‌عنوان استفاده از محضر ایشان، گفت یک صدایی شنیدم، این تقریباً با من صحبت می‌کرد، در یک جایی بودم. گفت: از کدام طرف شنیدی؟ این گفت: به یاد ندارم. او گفت: اگر از همه طرف شنیده باشی صدای خدا است، ولی اگر از یک طرف شنیده باشی مثلاً صدای ملائکه است، صدای پیغمبر است، صدای ائمه است. من آن‌جا با این‌که بچه بودم گفتم: آخر خدا می‌گوید: «إِنَّنی‏ أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا»(طه/14)، به حضرت موسی این‌طوری می‌گفت ولی «مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکةِ مِنَ الشَّجَرَةِ» از آن طرف صدای او می‌آمد، چطور می‌شود که شما این‌طوری توضیح می‌دهید؟ نظر او این بود که خدا چون همه جا هست باید صدای او هم از همه جا بیرون بیاید و کلام او هم همیشگی است، که این بحث مفصلی هست که اسم متکلمین را از این جهت متکلم گذاشتند که روی این بیشتر از همه صحبت کردند و حال این‌که هیچ صحبتی ندارد، خیلی ساده است، خدا کلام را ایجاد می‌کند، همان‌طور که در قرآن هم فرموده است «مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکةِ مِنَ الشَّجَرَةِ» از این جهت صدا را ایجاد می‌کند. حضرت رسول‌اکرم به معراج رفته بودند، همه جا با خدا صحبت می‌کردند، صدای خدا را می‌شنیدند، حتی در روایت دارد که به تُن صدای علی‌بن‌ابیطالب صدا را می‌شنید، می‌گویند پیغمبر فرمود: علی‌بن‌ابیطالب این‌جا است، مثلاً پشت حجاب‌ها است؟ بعد خدای‌تعالی فرمود: نه، چون تو صدای علی را دوست داری، ما با آن صدایی که برای تو از همه خوشتر هست با تو صحبت می‌کنیم، صدا که نمی‌شود ذات خدا باشد.

تا این‌جا را سؤال‌کننده محترم قبول دارد، بعد سؤال کردند آیا کلام خدا همین قرآن است؟

– جواب: اگر منظور شما کلام خدا، قرآن یعنی همین که در این جلدها است، این باشد که نه، این قرآن نیست. کاغذ این معلوم است که از کجا آمده است و مُرکب آن هم معلوم است که از کجا آمده است و همه چیز آن معلوم است، هیچ عاقلی هم نمی‌گوید که این خدا است. اگر حقیقت آن را بخواهید، حقیقت قرآن علم خدا است و علم‌خدا هم عین‌ذات خدا است، هیچ حرفی در آن نیست، منتها همان‌طوری که من در شب‌های قدر بود راجع به نزول قرآن صحبت کردم عین یک آینه که شما جلوی صورت یک کسی می‌گیرید صورت او منعکس می‌شود، هم او در آینه است هم او نیست، زایل شدنی هم هست، یعنی آینه را کج کنید دیگر آن صورت را نمی‌بینید. خدای‌تعالی از علومی که مربوط به خلق است، مربوط به مخلوقات است، حالا از نظر قوانین، از نظر زندگی، از هر جهت، این را به صورت معلومات در قلب پیغمبراکرم قرار داد که تقریباً در نزول چهارم یا پنجم او همین قرآنی است که جلوی ما هست، که اکثر شما معنای نزول و این‌ها را می‌دانید و برای شما گفتم. خدمت شما عرض شود که این مخلوق است، نمی‌شود مخلوق نباشد. مگر می‌شود خالق حلول بکند در قلب یک مخلوق…، پیغمبر مخلوق است دیگر، اگر بگوییم که قرآن عین وجود خداست حلول خالق بر مخلوق می‌شود، حلول یک موجود بی‌نهایتی می‌شود در یک موجود محدود، این اصلاً غلط است، عقل چنین چیزی را محال می‌داند، محال است، حلول الهی در مخلوق خود اصلاً محال است. بنابراین همین‌طور که گفتیم، به همین سادگی، خیلی هم… «وَ لَقَدْ یسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکرٍ»(قمر/17)، قرآن خیلی ساده مطالب را بیان کرده است و دین اسلام هم دین سهلهِ آسانی است و همه هم باید… دختران از سن نُه سالگی همه این‌ها را باید بلد باشد و بداند، نمی‌شود خیلی مشکل بکنند و به همین آسانی است، نمی‌خواهد هم این‌قدر بحث بشود. خدای‌تعالی علمی را از علم خود که عین‌ذات او است در قلب پیغمبر قرار داد چون پاره‌ای محدوده است، یک مقداری از علم است، این را در قلب پیغمبر قرار داد، وقتی‌که آمد در قلب پیغمبر دیگر معلومات شد، دیگر آن علم ذاتی نیست که در ذات خدا است. حالا اصطلاحات فلاسفه را نمی‌خواهم بگویم، علم حضوری و علم نمی‌دانم چه و…، این‌ها نه، همین آمد در قلب پیغمبر معلومات شد و از آن معلومات هم به ما عنایت کرد. در نزول چهارم طبق آن ترتیبی که دادیم به صورت قرآن درآمد، همین آیاتی که ملاحظه می‌فرمایید و بنابراین این قرآن، آن حقیقت قرآن، تا به خدا نرسیده است مخلوق، وقتی‌که رسید به خدا که هنوز خدا از آن علوم به کسی نداده است، قبل از این‌که خلق را خلق کند «کنت قبل کلّ شیء»(الصحيفة العلوية و التحفة المرتضوية / ترجمه رسولى، ص 26)،‌ آن «قبل کلّ شیء» آن‌جا عین ذات خدا بود.

– سؤال: پس بنابراین با این مطالب که قرآن علم‌خدا است و علم‌خدا عین ذات خدا است، چگونه این دو با هم جمع می‌شوند؟

– جواب: دیدید که خیلی راحت جمع شد.

– سؤال دیگر این است که احتراماً با توجه به این‌که حج تمتع و عمره مفرده هر کدام جداگانه بر شخص مستطی واجب است، آیا می‌توان در صورت استطاعت عمره مفرده را انجام داد و بعداً اگر مجدداً مستطی شد به حج تمتع برود یا این‌که اولویت با حج تمتع می‌باشد؟

– جواب: اگر انسان حج تمتع را مستطی است که برود در این صورت دو تا واجب انجام داده است، یکی عُمره را انجام داده است و یکی حج، پس این مقدّم است. اگر شما الآن استطاعت حج را دارید، چون انسان وقتی‌که به حج می‌رود اول عمره انجام می‌دهد، یعنی در موقع ورود به مکه از مسجد شجره مُحرم می‌شود و وارد مسجدالحرام می‌شود، نماز طواف می‌خواند و سعی می‌کند و بعد هم تقصیر می‌کند و عمره خود را انجام ‌داده است تا زمانی که موقع حج بشود. حالا این یک ماه قبل باشد، ده روز قبل باشد، هر چه می‌خواهد باشد، منتها چون کنار حج است اسم آن را می‌گذارند عمره تمتع، حالا علت تمتع گفتن آن چیست، برای بعد باشد که اگر سؤال شد عرض می‌کنم. بعد هم روز هشتم مثلاً ماه ذی‌الحجه -البته می‌تواند روز نُهم هم این کار را بکند، قبل از ظهر نُهم- این در مکه، بهتر هم این است که در خانه خدا مُحرم بشود برای حج تمتع و بعد به عرفات برود، وقوف او هم در عرفات است، از ظهر تا غروب آفتاب باید آن‌جا وقوف کند، فقط بماند، حالا دعا هم خواند چه بهتر، نخوابید چه بهتر، دیگر آن‌ها مستحب است، بودن آن‌جا، یعنی از اذان ظهر تا موقع غروب، که شیعه احتیاط می‌کند و تا مغرب می‌ماند، چون غروب ما با غروب سنّی‌ها فرق می‌کند، نه این‌که فکر کنید فرق می‌کند، آن‌ها اشتباه می‌کنند، من صد تا دلیل دارم که آن‌ها اشتباه می‌کنند. به جهت این‌که اگر شما غروب آفتاب هواپیماها را در آسمان دیده باشید می‌بینید به او آفتاب تابیده است، هنوز آفتاب روی سر ما هست ولی آن‌ها می‌گویند غروب است، یک جایی بلندتر بود، کوتاهتر بود، چه بود، آن‌جا زودتر غروب شد، دیرتر غروب شد، ولی آن‌ها خورشید را نبینند می‌گویند مغرب است. ما می‌گوییم آفتاب غروب کرد ولی مغرب نشد، موقع نماز نشد. انسان هم تا شک دارد که وقت نماز شده است یا وقت نماز نشده است به ما  می‌گوید که بگو نشده است، با احتیاط می‌خوانیم حالا ولو… وإلّا من شخصاً معتقد هستم که غروب هم نشده است، به جهت این‌که اولاً سر کوه‌ها آفتاب هست، بعد هواپیماها روی سر ما هستند می‌بینید حسابی آفتاب به آن‌ها تابیده است و حال این‌که پایین تاریک است. نمی‌خواهم بگویم حالا اگر شما طرف شرق بروید یا طرف غرب بروید… آن بحث دیگر است، نه همین بالای سر ما تا آن حُمره مشرقیه، یک قرمزی هست که از طرف مشرق حرکت می‌کند و می‌آید بالای سر، یعنی وقتی بالای سر آمد در واقع تابش خورشید از بالای سر ما دارد رد می‌شود، آن حُمره هم برای تابش آفتاب است به گرد و غبارهای بالای سر ما یا مِه‌ای که بالای سر ما هست، این که رد شد دیگر مغرب است. خیلی هم خوب است، یک ربع هم بیشتر طول نمی‌کشد، همیشه کارها افراط و تفریط است، یک ده دقیقه‌ای هم باز تأخیر می‌اندازند، تقریباً 25 دقیقه بعد از غروب می‌بینید اذان می‌گویند. یک وقتی گنبدکاووس… آخر قبله مسلمان‌ها یکی است، سنّی‌ها یک مقداری از این طرف کج کرده بودند، شیعه‌ها هم از آن طرف کج کرده بودند، من یک وقتی آن‌جا بودم گفتم: هیچ‌کدام از شما به طرف قبله نماز نمی‌خوانید. تقریباً با هم لجبازی کرده بودند، البته اول لجبازی را آن‌ها می‌کنند به جهت این‌که مسجد گوهرشاد که کنار حرم مطهر حضرت رضا است و ضریح حضرت رضا رو به قبله است -روی اعجاز آن زمان‌ها، واقعاً عجیب است- این‌ها می‌آمدند در مسجد گوهرشاد کج نماز می‌خواندند، طرف راست کج می‌کردند. در آن‌جا مقیاسی نداشتند، آن‌ها از آن طرف کج کرده بودند و این‌ها هم از این طرف کج کرده بودند. خدا رحمت کند مرحوم آیت‌الله بروجردی یک آقای اردبیلی را آن‌جا فرستادند قبله را یک مقدار راست کرد، به یاد دارم برای آقای بروجردی نامه نوشته بودند که این آخوند سنّی کیست که برای ما فرستادید که قبله را به طرف سنّی‌ها کج کرده است. گاهی می‌شود که ما افراط و تفریط می‌کنیم، دقت می‌کنید؟ نمی‌دانم از کجا بود و چه ارتباطی به این سؤال داشت.

– تا غروب عرفات…

– بله تا غروب عرفات، تا مغرب یا غروب -غروب به اصطلاح به افقی که ما منظور کردیم- در آن‌جا می‌ماند. بعد حرکت می‌کند می‌آید به مشعر، این موقوفات را من برای شما می‌گویم برای این‌که خیال نکنید همه این‌هایی که انجام می‌شود، همه جزو اعمال است، نه از روز هشتم ماه ذی‌الحجه حجاج را به عرفات می‌برند، آن‌ها همین‌طوری مقدمةً است وإلّا از ظهر عرفه تا غروب. از آن‌جا حرکت می‌کنند به طرف مشعر، مشعر هم یک بیابانی است که به آن مزدلفه می‌گویند، در این مشعر از اذان صبح تا اول آفتاب باید بمانند. از سر شب تا صبح آن، هر جا بخواهد باشد، تفریح کند، استراحت کند، هر کاری می‌خواهد بکند که طبعاً این ترافیک و این‌ها انسان را معطل می‌کند، از اذان صبح تا اول آفتاب. این هم وقوف در مشعر، آن‌جا چه کار باید بکنیم؟ نماز صبح خود را بخوان، هیچ کار خاصی ندارد، مستحباتی هست مثل بقیه مستحبات، حتی سنگریزه‌ هم لازم نیست از آن‌جا جمع بکنید، بعضی‌ها خیال می‌کنند باید از آن‌جا سنگریزه جمع بکنند. سنگی که برای رمی جمرات است باید از خارج از حرم جمع کرد، خارج حرم، یعنی یک دایره‌ای دور مکه هست که مِنا در داخل آن دایره هست، اگر از هر کجا خارج از مکه سنگ برداشتید آوردید در داخل و سنگ پرتاب کردید درست است، منتها این‌جا مشعر سر راه آن‌ها است و سنگریزه زیادی هم دارد، حالا هر سال هم دارند جمع می‌کنند چطوری باز هم هست، حالا دیگر تأمین می‌کنند یا هر طوری که هست. شب بیکار هستند می‌نشینند سنگریزه جمع می‌کنند از اول اذان صبح تا اول آفتاب هم آن‌جا باید وقوف کرد، بود و بعد برای مُنا می‌روند. مُنا -مِنا شاید غلط باشد مُنا درست است- در مُنا باید روز عید، روز بعد از عید، روز بعد آن، تا دوازدهم آن‌جا اعمال هست. روز عید چند تا عمل هست، این‌ها را می‌گویم که وصف العیش نصف العیش… حالا ما آن‌جا نبودیم حداقل وصف آن را بکنیم. اول این‌که باید بروید رمی جمره عقبه، یک جمره‌ای هست، جمره یعنی سنگ، سنگریزه، ولی خود آن‌ها نوشتند شیطان، جایی بوده است که شیطان حضرت اسماعیل را می‌خواسته فریب بدهد، آن‌جا باید هفت تا سنگ را طرف آن جمره باید پرتاب کند، بعد از آن باید قربانی کنید –ترتیب این‌ها همین‌طوری است که عرض می‌کنم- بعد از آن باید سر خود را، مخصوصاً اگر دفعه اول است، بتراشید، این سه تا کار هم برای آن روز است و یکی هم وقوف است، وقوفِ شبِ یازدهم، یعنی یا از اول غروب تا نصف شب یا از نصف شب تا اذان صبح این وقوف واجب است، بقیه اوقات دیگر آن‌جا بیکار هستند، دعا بخوانند، عبادت کنند، می‌توانند مکه بروند بقیه اعمال حج خود را انجام بدهند که بعضی‌ها هم می‌روند، مکه می‌روند و اعمال طواف و سعی و تقصیر و نماز طواف و این‌ها را انجام می‌دهند و باز باید به همان مُنا برگردند، آن هم نزدیک است، چسبیده به خود مکه است. باز یک نصفی از شب را باید بمانند، سه تا نصف از شب را باید آن‌جا باشند و روز هم باید رمی جمرات بکنند، هر سه جمره را دیگر در این سه روز باید رمی کنند. این‌جا دیگر حج تمام می‌شود، البته بعد هم طواف نساء است که آن آخرین کار حاجی است و انجام می‌شود. این را حج تمتع می‌گویند، اگر کسی حج تمتع می‌تواند برود هم عمره انجام داده است و هم حج. حالا اگر یک نفر، از این طرف ممکن است جدا بشود، یک نفر پول حج تمتع را ندارد ولی پول عمره را دارد، حج تمتع مثلاً الآن یک میلیون است –نمی‌دانم شاید کمتر باشد یا بیشتر باشد، نرخ تعیین نکنیم- عمره مثلاً ششصد هزار تومان است، این ششصد هزار تومان را دارد اما پول حج را ندارد یا مثلاً از نظر بدنی، چون حج مشکل‌تر است، از نظر بدنی آمادگی برای آن کارها را ندارد. بالأخره استطاعت برای حج ندارد ولی برای عمره دارد، اگر استطاعت برای عمره داشته باشد واجب است که برود عمره، اتفاقاً این را هم دیدم،  را دم دست خود گذاشتم که بیاورم برای شما بخوانم، چون متأسفانه اکثراً خیال می‌کنند عمره مستحب است، از اول آن مستحب است، نه، اگر کسی استطاعت حج تمتع ندارد عمره مفرده واجب است، صریح روایات و آیات و فتوا است، همه هم در این جهت متفق هستند، منتها در بین مردم این مسئله معروف نشده است. حج تمتع چون کار عمره را هم می‌کند با هم می‌رفتند، سابق شش ماه راه بوده است تا به آن‌جا برسند به خاطر همین یک دفعه بیشتر نمی‌توانستند بروند، لذا با هم انجام می‌دادند. روایت هم دارد که عمره داخل می‌شود در حج، ولی الآن که می‌شود، الآن یک هواپیما نشستن است و دو روز ماندن در مکه هست و برگشتن، چون بقیه آن همه مستحب است، حالا مدینه نرویم، نرفتید، بالأخره یک کار مستحب است، همان‌طور که مشهد به زیارت امام رضا نمی‌روید آن‌جا هم می‌توانی نروی. آن چیزی که واجب است همان دو ساعتی است که شما باید بروی از میقاتگاه مُحرِم بشوی، بعد بروی برای عمره و عمره مفرده انجام بدهی و برگردی. ما رفتیم شاید مجموع آن یک صبح تا غروب همه آن بیشتر طول نمی‌کشد. تقریباً سه ساعت راه است، تازه اگر از مدینه بخواهید بیایید، از مدینه سه ساعت راه است تا مکه، دو ساعت هم نهایت اعمال آن باشد، پنج ساعت. این واجب از گردن شما رفع شده است، با چقدر پول؟ هرچه کمتر بهتر، به نظر من اگر کسی بخواهد جمع و جور بکند و به همین چیزی که من می‌گویم اکتفاء بکند، به واجب اکتفاء بکند، با دویست سیصد تومان انجام می‌شود، لذا بدانید با دویست سیصد تومان پول اضافه، حالا نه چهارصد تومان، می‌گویید آن مشکل است، نمی‌گذارند و فلان، مدینه هم برویم و این‌ها، چهارصد پانصد تومان… چون مدینه اگر نتوانستید بروید واجب از گردن شما رفع نمی‌شود، شما می‌توانید بروید جَدّه پیاده بشوید، یک ماشین بگیرد مکه بروید، بین جَدّه و مکه شصت کیلومتر راه بیشتر نیست و از آن‌جا اعمال خود را انجام بدهید بیایید جدّه و سوار هواپیما بشوید و به ایران بیایید. مدینه نرفتیم، آن مستحب است، واجب را که نمی‌شود به خاطر مستحب ترک کرد، این کار را می‌توانید بکنید. خیلی حواس شما جمع باشد، خیلی مسئله مشکل است، نگویید من را حالا نمی‌برند، نمی‌دانم مدینه مگر می‌شود… این آقا چه می‌گوید؟ می‌شود انسان مکه برود ولی مدینه نرود؟ یک کسی به من پایین منبر گفته بود من مکه نرفتم -یک منبری دروغگویی بود- رفت روی منبر گفت من کنار قبر حضرت امام‌حسن در مدینه چنین کردم، چنین کردم، پیش من هم منبر رفت، وقتی از منبر پایین آمد گفتم: تو گفتی من مکه نرفتم، گفت: من مکه نرفتم ولی مدینه رفتم. حالا این دیگر خیلی خلاف انتظار است، می‌شود بگوید مدینه نرفتم ولی مکه رفتم، چون واجب است، می‌شود استدلال هم کرد ولی نمی‌شود بگوییم که مدینه رفتم اما مکه نرفتم، چون اگر مدینه رفتی مکه بر تو واجب می‌شود دیگر، حالا چه به‌عنوان عمره و چه به‌عنوان حج.

– سؤال ایشان این است که آیا می‌توان در صورت استطاعت عمرده مفرده را انجام داد و بعد اگر مجدداً مستطی شد به حج تمتع برود؟

– جواب: بله باید هم این کار را بکند.

– یا این‌که اولویت با حج تمتع است؟

– اولویت با حج تمتع است، اگر کسی نتوانست حج تمتع برود و عمره را توانست، عمره را می‌رود و بعد هم باز دومرتبه اگر مستطی شد حج تمتع بر او واجب می‌شود، آن را هم باید برود و عمره هم هر وقتی‌که وارد مکه می‌شوید، از خارج که می‌روید و وارد مکه می‌شوید، چه رفته باشید و چه نرفته باشید، باید حتماً عمره را انجام بدهید و عمره را انجام می‌دهند.

– سؤال: لطفاً در مورد آیه «إِنَّ سَعْیکُمْ لَشَتَّى‏»(لیل/4)، بفرمایید منظور آیه چیست؟

– جواب: در این آیه که در سوره لیل است است تقریباً یک هشداری به انسان‌ها داده می‌شود که سعی شما متفرق است، اگر یک تمرکزی داشته باشید روی یک کاری و روی همان فعالیت بکنید در هر کاری موفق هستید، در همه کارها. یک انسان پیدا می‌شود هم طلبه است، هم مکانیک است، هم بقال است، همه کاره هست و هیچ‌کاره. گاهی می‌شود انسان همه کاره است و هیچ‌کاره، یعنی پشت یک کاری را نگرفته است که بگوید من از این راه درآمد دارم، این‌قدر درآمد دارم، این‌طوری هستم، این‌طوری… . از یک جهت همه کاره بودن خوب است، هر کاری پیش آمد می‌کند و تکبری چیزی جلوی او را نمی‌گیرد، این‌که باید باشد ولی هیچ‌کاره بودن آن بد است. و انسان غالباً این‌طوری است، غالب انسان‌ها این‌طور هستند که آن سعی و فعالیتی که باید بکنند تمرکز ندارند. شما اگر ده تا میخ بخواهید به دیوار بکوبید، یک چکش روی این میخ زدید…، ده تا چکش را زدید منتها روی ده تا میخ زدید و هیچ‌کدام آن فرو نرفته است، هیچ‌کاری هم انجام ندادید. روی یک میخ اگر ده تا چکش زدید این میخ فرو می‌رود، روی یک کار… طلبه هستی، جدّی طلبه باش. سالک‌إلی‌الله هستی، جدّی سالک‌إلی‌الله باش. کاسب هستی، جدّی پشت کسب خود را بگیر و مرتب کار کن. هر کاری که می‌کنید جدّی باشید، تشتتی در کارهای خود، در اعمال خود نداشته باشید وإلّا همیشه عقب خواهید افتاد.

ظاهراً سؤالات ما تمام شد اگر سؤالی دارید ما چند دقیقه‌ای وقت داریم می‌توانیم جواب بدهیم.

– خیلی مهم است، مهم نیست؟ اگر شما یک بچه لجبازی را ببینید فقط سرهای ده تا میخ را در دیوار کرده است، یک چکش روی این… قسم می‌خورد که این کار تو غلط است، این کار درست نیست.

– اگر پول عمره را دارد ولی حج را ندارد حج واجب می‌شود یا نه؟

– بله، پس من چه می‌گفتم

– کسی می‌خواهد جمع کند حج برود، مثلاً هر دوتا را با هم برود

– نه نمی‌تواند تأخیر بیندازد، اتفاقاً عمره واجب او وجوب فوری است، یعنی نباید منتظر أشهُر خاصی بشود، ماه خاصی بشود، ولی در عمره نه فوری است، اگر می‌تواند بالأخره استطاعت دارد باید فوراً انجام بدهد.

آن‌چه امروز شما یاد گرفتید اسم این‌ها چیست؟ علم است؟ نه معلومات است، معلومات یعنی آن‌چه که انسان یاد گرفته است، علم یعنی آن‌چه که حقیقت است، مثلاً الآن علم طب علم است، اطباء چه چیزی بلد شدند؟ معلومات. اگر همه علم طب آمده باشد در مغز یک فردی، در روح یک فردی، دیگر برای بقیه چیزی باقی نمی‌ماند. متوجه شدید؟ الآن شما احکام اسلام را همه را یاد گرفتید، همه را بلد شدید، دیگر چیزی نمانده است که من هم یاد بگیرم، چیزی باقی نمی‌ماند. همه علوم در نزد خدا است، خدا برای ما هیچ چیز باقی نگذاشته است که ما علم را یاد بگیریم، گوش دادید؟ علم برای خدا است، ما چه چیزی یاد می‌گیریم؟ معلومات. ما مثل آینه هستیم که در مقابل صورت یک شخصی هستیم. نمی‌شود بگوییم آن کسی که در آینه هست، خود آن شخص است. می‌روی پشت آینه می‌بینی که نه کسی پشت آن نیست.

– وقت نماز عصر تا مغرب است، منتها نه مغربی که الآن اذان می‌گویند، من در وسط صحبت‌های خود گفتم که ما ده دقیقه دیرتر می‌گوییم. مغرب و غروب یکی است، ما اسم آن را مغرب و غروب گذاشتیم، مغرب و غروب یک چیز است، منتها ما معتقد هستیم، شیعه معتقد است که هنوز غروبِ آفتاب نشده است، خورشید فرو رفته است، مثلاً من یک جا بودم دو ساعت روز بود، شما می‌گویید چطور؟ وسط یک درّه‌ای بود، تقریباً ساعت یازده آفتاب درمی‌آمد، ساعت یک هم از آن طرف کوه غروب می‌کرد. این‌جا ما بگوییم روز دو ساعت است؟ غروب آفتاب با مغرب فرق نمی‌کند، یعنی غروب آفتاب و مغرب یکی است، منتها اهل‌سنت می‌گویند آفتاب تا غروب کرد غروب است، یعنی تا دیده نشد غروب است. ما می‌گوییم نه، آفتاب هنوز بالای سر ما است، درست است حالا اگر شما در یک اتاقی بودید اصلاً خورشید را ندیدید پس برای شما نه طلوع کرده است و نه غروب کرده است، برای شما مطرح نیست، واقعیت آن مطرح است، واقعیت غروب آفتاب آن وقتی است که روی سر ما هم تا، هر جای آسمان، روی سر ما هم شفق آفتاب نباشد.

– نه، را بیاورند ببینیم، اشتباه است

– حاج آقا عمره مسئله دوم آن است، مسئله اول آن مربوط به حج

– آن‌هایی که در داخل هستند که به خاطر همان نزدیک بودن آن‌ها، تحقیق شده است، به خاطر نزدیک بودن آن‌ها به عمره، آن زمان‌ها که پیاده می‌رفتند به آن‌ها بیشتر تأکید شده است وإلّا فرقی نمی‌کند، این‌که تحقیق نیست، بخوانید

– می‌دانم، روایت هم دارد، منتها برای آن جهت، اگر انسان جمع بین روایات را نتواند بکند آن بحث دیگر است. بخوانید بله

– این‌که مربوط نیست، چه چیز آن مربوط است به این حرفی که من زدم؟

– می‌گوید برای کسی که وظیفه او حج تمتع است، یعنی وظیفه او حج نیست این شخص اگر ولو مستطی هم باشد عمره به او واجب نیست

– می‌گویم برای چه؟ برای این‌که قِران است، برای این‌که نزدیک است

می‌دانم، برای همان شخص. ببینید عمره رفته است، دیگر دلیلی ندارد باز عمره دیگری انجام بدهد. شما بخوانید، البته یک تکه بخوانید تا من به شما بگویم

– این‌که معلوم است، این‌که مربوط به حرف ما نیست

– نه، اجازه بدهید، این برای قِران است

– نه قِران نیست

– چرا، یقیناً سؤال قبلی آن چیز هست، حالا من برای شما می‌آورم

– نه ببینید تقسیم می‌شود عمره به واجب اصلی و عَرَضی. واجب اصلی چیست؟ آن چیزی است که بدون حج باشد بدون حج درست؟ همان شرایطی که حج دارد برای استطاعت و فلان و این‌ها، در عمره هم واجب می‌شود، یک دفعه «بالکتاب و السّنّة و الإجماع»، پس شما چه می‌گویید؟

– آن مربوط به کسی است که حج و قِران وظیفه او است، نه وظیفه او تمتع باشد، وظیفه کسی تمتع باشد عمره به عهده او نمی‌آید

– کسی که وظیفه او تمتع باشد که ما این را گفتیم، الآن این همه انسان این‌جا چیز هستند دیگر…، کسی که وظیفه او حج تمتع است عمره بر او واجب نیست

– نه این‌که وظیفه او تمتع است و مستطی هم هست، وظیفه با استطاعت دو چیز است: استطاعت تمتع…

– ببینید در یک مرتبه «الْعُمْرَةُ وَاجِبَةٌ عَلَى الْخَلْقِ بِمَنْزِلَةِ الْحَجِّ»(کافی: 4/265)، عمره واجب است بر همه مردم به منزله حج.

– مسئله بعد هم دارد

– حالا این را ما… حج که نمی‌شود فوری باشد  تا این‌جا که همان حرفی بود که ما زدیم

– نه، آن نیست، همه این‌ها مربوط به کسی است که وظیفه او در حج

– از کجا این را می‌گویی؟

– از مسئله بعدی

– نه ما الآن این را مطرح می‌کنیم، ببینید علت این‌که در قِران می‌گویند واجب است، آن‌جا را بحث کردند، این به خاطر این است که آن زمان‌ها می‌توانستند بروند، شخصی که کنار خانه خدا هست می‌توانسته عمره را برود و حج را هم برود، حج را با عمره می‌رود انجام می‌دهد دیگر دلیل ندارد که…

– حاج آقا این‌جا آقای خویی مطلب را کامل توضیح داده است که

– حالا این بر فرض هم باشد نظر ایشان است دیگر، نمی‌شود که حالا…، نه این روایاتی که…. این‌جا روایات صحیحه‌ای دارد که خود آن مستقل است

– حاج آقا تغییر می‌کند

– تغییر آن را هم من دیدم دیگر، می‌گویم این‌ها را تا آخر نگاه کردم، دیدید که…

– اما صحیح حلبی دارد که «دخلت العمرة فی الحج…»

– این «دخلت العمرة فی الحج» یعنی همان عمره تمتع، این‌که من گفتم «دخلت العمرة فی الحج»

– سه تا مطلب مطرح کردند، به وسیله آن سه تا مطلب رد کردند کسی که برای عمره مستطی می‌شود وجوب داشته باشد. – نه اشتباه است

– حالا من دیدم، شاید من هم درس این‌ها را خواندم و هم درس آن را دادم

– نه ممکن است نظر بعضی‌ها به خاطر بعضی از روایات این باشد ولی این‌طور نیست، عمره واجب است بدون حرف، وجوب اصلی هم دارد. همین‌طور که ایشان گفتند «بوجوبٍ الأصلی».

«نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم أسمائک و بمولانا صاحب الزمان یا الله، یا الله، یا الله، یا الله، یا الله» پروردگارا به آبروی ولی عصر فرج آن حضرت را برسان، ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده، قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما، پروردگارا به آبروی ولی عصر ما را از بهترین اصحاب آن حضرت قرار بده. خدایا گرفتاری‌های مسلمین برطرف بفرما، اموات ما غریق رحمت بفرما.

«و صلی الله علی سیدنا محمد و آل محمد»

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۲۹ شوال ۱۴۲۵ قمری

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی اله ال الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین

 

– سؤال: یک سؤال فقهی است که آیا زن می‌تواند بدون اجازه شوهر از اموالی که از جهیزیه خود می‌باشد و آورده است به دیگران ببخشد؟

– جواب: اگر جهیزیه برای زن است بله؛ اگر از اولی که آمده است به شوهر بخشیده است و مال شوهر می‌شود طبعا نمی‌تواند به دیگری ببخشد و بهتر این است که از شوهر اجازه بگیرد که بعد دعوایشان نشود.

– سؤال: دوست دارم خدمتی به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) با نظر حضرتعالی بکنم، بهترین کاری که می‌توانم انجام بدهم تا به مرحله نوکری آقا در این مهم نائل شوم چه می‌باشد؟

– جواب: البته هر کسی دوست دارد که خدمتی در راه امام زمان بکند.‌ بهترین خدمت به امام زمان علیه السلام این است که انسان خودش را بسازد، صفات رذیله‌اش را از خودش دور کند، تقوای زیادی داشته باشد، اول خودسازی.

سؤال ایشان انصراف دارد به کارهایی که برای امام زمان انسان می‌خواهد انجام بدهد، کارهای اجتماعی، مالی،… . در مرحله اول بهترین کار این است که انسان چیزی که ترویج نام مقدس امام زمان به آن‌وسیله انجام می‌شود؛ از آن طریق وارد بشود، مثلا کتاب‌هایی که صحیح و درست در معرفت امام زمان علیه الصلاة‌ و السلام نوشته شده است آن‌ها را بخرد و به آن‌هایی که پول ندارند کتاب یا مجلاتی از این قبیل بخرند هدیه بدهد، یا بهترین راه این است که بعد از این مسأله؛ یک عده‌ای که بینابین هستند: نه امام زمانی هستند و نه ضدّ امام زمان هستند، -آن‌ کسانی که ضدّ حضرت هستند -نستجیرُ بالله- آن‌ها افرادی هستند که «خَتَمَ اللهُ على‏ قُلوبِهِمْ و على‏ سَمْعهِمْ و على‏ ابْصارِهِمْ غِشاوةٌ» ( بقره/۷) و مُرده‌ای متحرک هستند؛ فقط از نظر روح نباتی جزو حیواناتی هستند که روی زمین راه می‌روند: «حیوانٌ ناطق» و ارزشی ندارند. یک عدّه هم هستند که خیلی عاشق هستند و کار می‌کنند و فعّالیّت می‌کنند و این‌ها…- آن کسانی که بینابین هستند، بی‌تفاوت هستند، حتی اگر مخارجی هم دارد خرج بکند و این‌ها را عارف به حقّ امام زمان خود بکند. یک وقتی در عالم رؤیا یک نفری را به من نشان دادند، چون من خیلی اصرار می‌کردم که آقا چرا تشریف نمی‌آورید دیگر؟!

گاهی انسان می‌شود: -مثل مورچه! می‌گویند وقتی مورچه‌ای را آب برد، او صدا زد: دنیا را آب برد! -در خودش است، می‌بیند الحمدلله همه‌ی رفقا انسان‌های خوبی هستند و همه عاشق امام زمان هستند و پس چرا آقا نمی‌آید؟! یک مقداری برو به جهان خارج و ببین بقیه مردم چطوری هستند؟ آقا که برای تو تنها نمی‌خواهد بیاید! بعد هم تو لااقل نباید توقع ظهور کلی داشته باشی! برای شخص خودت، خوب؛ ان‌شاءالله برو مسجد جمکران خدمت آقا برس… ولی اگر گفتی خدایا فرج آقا را برسان، آقا را از این غیبت نجات بده؛ این باید زمینه کلی جهانی داشته باشد.

 ببین چقدر مردم می‌خواهند؟! یک مختصری را آن وقتی که جنگ عراق و آمریکا بود؛ نشان دادند، مردم طالب صلح هستند؛ این مسلم شد… تمام دنیا گفتند ما طالب صلح هستیم، طالب جنگ نیستیم! خوب؛ یک مختصری نشان داده شد..

اما باید تمام دنیا، لااقل طالب سه چیز باشند:

یکی طالب صلح باشند؛

دوم طالب یک قوانینی باشند که منافع همه را زیر پوشش قرار بدهد و به کسی ظلم نشود

و سوم یک مجری مقتدرِ عالمِ فعّالی داشته باشند. این یکی خیلی مهمتر است! که قوانین آن هست، قوانین قرآن هست. مردم هم اگر ظاهرا‌ نخواسته باشند، باطنا می‌خواهند؛ منتها هنوز بر روی آن‌ها آن‌قدر فشار نیامده است که همه‌ی آن‌ها داد «وا فرَجاه» بزنند؛ «یا للمسلمین» بگویند!

ولی آن مجری واقعی آن را هم ما داریم؛ اما همه باید به این اعتقاد داشته باشند! چون اگر اعتقاد نداشته باشند نمی‌شود، زیر پرچم او کار نمی‌کنند! اعتقاد بر اینکه یک مجری مقتدری؛ قدرتش چقدر باید باشد؟! مثلا به اندازه‌ی رئیس جمهور آمریکا قدرت داشته باشد، بس است؟ می‌گوییم نه! خیلی از ممالک هستند با آن درافتاده‌اند، که یکی از آن‌ها مملکت خود ما است! این اندازه قدرت کم است.

اگر مثلا فرض کنید که خیلی درس خوانده باشد، در همه‌ی دانشگاه‌های دنیا درس خوانده باشد و یک حافظه‌ی قویی داشته باشد که همه‌ی علوم دنیا را هم بلد باشد! همه‌ی قوانین سیاست‌های مختلف مسالک مختلف را بلد باشد؛ می‌گوییم نه! باید بداند که در فلان جای دنیا فلان کار انجام شده است و آن دارد فساد به وجود می‌آورد؛ بی‌عدالتی به وجود می‌آورد؛ در اقصی نقاط. این احاطه‌ی علمی را حتما باید داشته باشد! حتی در ضمن کلمات راسل، این هست که چون یک چنین چیزی ممکن است وجود نداشته باشد، این کار عملی نیست!… ولی ما می‌گوییم نه! می‌شود، خدا می‌تواند!

چون دارد که: اگر در یک مملکتی به خاطر مسامحه‌ی رئیس مملکت، یک پلی خراب شده باشد و پای یک بُزی در آن پل بشکند، خدا روز قیامت از این حاکم سؤال می‌کند که چرا تو مسامحه کردی؟ این‌قدر دقیق است، باید احاطه علمی بر همه جای دنیا داشته باشد.

فرض کنید حضرت بقیةالله (ارواحنا فداه) در مکه است، در کوفه است؛ ولی در آن انتهای چین می‌بینید یک پلی خراب شده است، یک نفر هم آمده است عبور بکند، شهردار آن شهر هم مسامحه کرده است، این پل را درست نکرده است و پای این شخص شکسته است. حضرت، قبل از اینکه این پل، پای این شخص را بشکند، باید دستور بدهند که آن پل را درست کن! این علم الهی می‌خواهد! آمدیم و شهردار انجام نداد، مسامحه کرد، یک قدرتی می‌خواهد که از همان جا؛ او را تنبیهش کند! دقت کردید؟

پس علم و قدرت و عصمت؛ این سه چیز را باید آن مجری داشته باشد. علم، قدرت، عصمت؛ عصمت برای چه ؟! برای اینکه یک وقت به او رشوه ندهند، بگویند: آقا؛ ما حالا وقت نداریم پل را درست کنیم! شما ندیده بگیرید!… باید عصمت داشته باشد. عصمت از جهل هم باید داشته باشد، عصمت از اینکه حتی کوتاهی بکند باید داشته باشد.

پس بنابراین؛ باید مردم را، معتقد به امام عصر کرد و بهترین خدمت این است؛ نه اینکه مدام در مسجد جمکران یا مسجد سهله یا جاهای دیگر برود، مدام بگوید یا صاحب الزمان!

-خوب؛ آقا تشریف بیاورند، بگویند: بله؟

چه می‌خواهی بگویی؟‌!

-می‌گوید: من هرچه می‌خواستم بگویم، از یادم رفت!

-این به چه درد می‌خورد؟!

یکی از علماء خدمت حضرت ولی عصر (صلوات الله علیه) رسیده بود؛ می‌گفت: حوائجی داشتم، خیلی تقاضا کرده بودم، حضرت تشریف آوردند؛ هر چه فکر کردم حوائج من چه بود؟! یادم نیامد! قلیان هم جلویم بود، گفتم: اگر این نی قلیان -آن یکی که داخل آب است- کنده بشود و داخل آب بیفتد معروف است که انسان پول به دست می‌آورد، راست است؟ دیگر معلوم است جواب آن چی است. ماها باید اول معرفت..! گفتنِ یا صاحب زمان بعد از معرفت ارزش دارد! والا با گفتن یک اسم دیگری فرقی نمی‌کند! شما وقتی معرفت نداشتی، ندانی امام زمان چه کسی است، چه خصوصیاتی دارد، چه عصمتی از جهل دارد! چه قدرتی ممکن است پشتوانه‌ی او باشد، وقتی شما این‌ها را ندانی؛ هر روز بنشین دعای ندبه بخوان، نه تنها روزهای جمعه! هر روز هم گریه بکن!

-آقا چرا گریه می‌کنی؟

-می‌خواهم آقا را ببینم،

-آقا چطوری ممکن است… چه خصوصیاتی..

-این‌جا که می‌رسد می‌گوید آن خال او را من ببوسم..

-حالا خال را هم ببوسی، چه کار کردی!؟ معرفت مهم است!

-بالاتر از حضرت بقیةالله (ارواحنا فداه)؛ پیغمبر اکرم بود! هر روز ابوسفیان -حالا اسم بقیه‌ی افراد بدتر از ابوسفیان را نمی‌برم! -لااقل؛ حضرت را می‌دید بعد از اینکه مکه فتح شد، خب، چه فایده داشت؟ معرفت نداشت! اگر آن شبی که ابوسفیان را پیش رسول اکرم بردند و حضرت از ایشان پرسید: قبول داری که خدایی هست؟ گفت: بله، چون اگر خدا نبود تو را به این مقام نمی‌رساند و ما را اینقدر ذلیل نمی‌کرد.

بعد گفت: قبول داری که من رسول خدا هستم؟

گفت: این را شک دارم! هنوز قبول نکرده بود، که… به ایشان گفتند: اگر نگویی، اگر قبول نکنی کشته می‌شوی، قبول کرد! خوب؛ کسی که، مثلا؛ به خاطر کشته نشدن اسلام را قبول می‌کند، پیغمبر را قبول می‌کند، این دیگر معلوم است چقدر ارزش دارد! پس کوشش بکنید که معرفت امام عصر ارواحنا فداه را بفهمید، بشناسید، به دست بیاورید. حالا از راه کتاب شده، از راه توسل شده، از راه انس با حضرت شده‌است؛ هر طوری که… خوب؛ هر کسی یک مرحله‌ای و یک مراتبی دارد و بهترین کارها همین‌ها است که باید انجام بدهید و ان‌شاءالله کوشش کنید افرادی که متوسط هستند، یعنی هم امام زمان را دوست دارند، واقعا دوست دارند -یک شخصی چندی قبل، ۴۵۰ کیلومتر راه را، هر شب چهارشنبه می‌آمد مسجد جمکران، یک سال این کار را کرد، می‌آمد و فردای آن روز هم برمی‌گشت. خوب؛ اگر به جای این؛ اقلا، چهار هفته، همین اندازه وقت صرف می‌کرد، خوب امام زمان را می‌شناخت. حضرت فرموده است که شما من را خوب بشناسید، درست بشوید، ما می‌آییم پیش شما! چرا شما بیایید؟ شما که آدرس من را ندارید! اگر دو تا دوست باشند و همدیگر را خوب بشناسند، آدرس یکی مشخص باشد و آدرس یکی مشخص نباشد، کدام یکی پیش کدام یکی می‌رود؟ آن کسی که آدرس او مشخص نیست و آن کسی که آدرس او مشخص است؛ با هم فرق می‌کنند! آن کسی که آدرس او مشخص است، خوب؛ حتی وظیفه‌ی این است که پیش او برود! این عذر دارد، او عذر ندارد!

 

– سؤال: آیا منظور از محبت، این است که انسان فقط خدا و دوستان خدا را دوست داشته باشد؟ حال اگر کسی از اول خدا و دوستان او را دوست داشته باشد باز نیاز است که مرحله محبت را بگذراند؟

– جواب: البته حرف درست است. همه خدا را دوست دارند. حتی در تفسیر آیه‌ی شریفه‌ی «لا تَسُبُّوا الذینَ یدْعونَ مِنْ دُونِ اللهِ فیسُبُّوا اللهَ عدْوا بِغَیرِ علمٍ» (أنعام/۱۰۸)؛ امام می‌فرماید: «هل رایت احدا یسب الله؟» (البرهان فی تفسیر القرآن/ ج ‏۲/ص ۴۶۸) آیا دیده‌ای کسی خدا را فحش بدهد؟ اگر اعتقاد به خدا دارد، که خدا را فحش نمی‌دهد! اگر هم ندارد که پس باد می‌برد! راوی می‌گوید: نه، من ندیده‌ام. حضرت می‌فرماید که اگر به امام خود فحش دادی، جسارت کردی به خدا فحش داده‌ای؛ خیلی هم مسأله روشن است، به جهتی‌که امام معصوم هرچه می‌گوید، هر کاری که می‌کند، هر صفتی که دارد، همه‌ی آن از ناحیه‌ی خدا است. پس به او که فحش می‌دهی برای چه ایشان را فحش می‌دهی؟ برای کار ایشان؟ کار ایشان که کار خدا بوده است! برای اخلاق ایشان؟ که اخلاق ایشان اخلاق خدا است. برای اعمال ایشان؟ که خوب؛ همه اش مال خدا است، تو چرا ایشان را فحش دادی؟ پس معلوم است فحش دادن به او فحش دادن به خدا است. این را امام می‌فرماید.

همه خدا را دوست دارند، حرفی در آن نیست. منتها گاهی ماها غافل هستیم. یک عده که معتقد به خدا نیستند، که، مسأله‌ی دیگری دارد؛ ولی آن‌هایی که معتقد هستند و خدا را دوست دارند ولی غافل هستند، من و شما همین الان -اگر آن احاطه‌ای که پروردگار بر ما دارد، که حتی علم او که عین ذات او است، از رگ‌های ما اطلاع دارد! الان -یک لحظه توجه کنید: خدای تعالی همین الان احاطه‌ی کامل به سلول‌های وجود ما دارد.

یک مقدار؛ همین‌طور انسان، باشد، می‌بینی، از توجه و محبت می‌خواهد منفجر بشود! حالا نمی‌دانم شاید برای اکثر شماها پیش آمده باشد؛ اگر این خیلی بخواهد ادامه پیدا بکند، انسان ممکن است اصلا یک ناراحتی عصبی پیدا بکند! این‌طوری است.

همه خدا را دوست داریم، منتها غافل هستیم. این‌که مرحله محبت؛ در بین مراحل هست و باید هم باشد؛ این به خاطر این است که، این تثبیت بشود. من مکرر این حرف را گفتم: مراحل را می‌شود در ظرف چند دقیقه گفت، توضیح هم می‌شود داد؛ آن مطلب که ما می‌گوییم آقا یک سال، دو سال، گاهی سه سال، بعضی از دوستان در یک مرحله هستند و بعد هم می‌گویند هنوز خوب جا نیفتاده است! این به خاطر این است که این مراحل تثبیت بشود. اگر به شما گفتند یک میخی را بر دیوار بکوب؛ -خوب؛ کوبیدن عبارت از چیست؟ -این‌که میخ را روی دیوار بگذاری، چکش را هم روی آن بزنی، یک چکش هم زدی و میخ را هم روی دیوار گذاشتی، رها کردی؛ می‌افتد! این، باید مدام بزنی، بزنی، -مخصوصا اگر دیوار سفت باشد، مثل قلب ماها باشد؛ -مدام بکوبی تا این‌که فرو برود! ماها این‌طوری هستیم..! والا همه هم این‌طور نیستند؛ -بعضی‌ها واقعا…؛ -حتی برای خود من پیش آمده است که به بعضی‌ها مرحله محبت نداده‌ام؛ گفته‌ام این اگر بدهم: آن‌چنان بودنِ او، آن‌چنان‌تر می‌شود! الان دیوانه هست، دیوانه‌تر می‌شود! با یک کنترلی اگر هم داده‌ایم، برای یک کنترلی بوده‌است. یا بعضی‌ها هستند استقامت شان به قدری زیاد است که انسان می‌بیند باید یک مقداری به ایشان فورجه داد! بعضی افراد هستند که زیادی از صراط مستقیم… -البته خیال می‌کنند صراط مستقیم است، چون افراط و تفریط، هر دوی آن از صراط مستقیم خارج است، ولی -آن‌قدر رفته آن لب جاده، طرفِ به اصطلاح… -گاهی دیده‌اید ماشین‌ها را بعضی‌ها طرف راست می‌رانند، بعضی‌ها طرف چپ؛ حالا -باید این طرف راست حرکت کند، رفته آن لب راست! راست هم دارد می‌رود ولی لبِ لب که اگر یک ذره ای یک سنگی زیر چرخ او بیاید او را داخل درّه پرت می‌کند! این‌جا می‌گویند یک مقدار بیا این طرف! دقت می‌کنید؟

این‌ها یک کنترل‌هایی هست که باید استاد ماهری؛ این اشخاص را کنترل کند، افراد با هم فرق می‌کنند!

 

یک افرادی هستند سست، بی‌اراده، بی‌ارزش که شماها هم دیده‌اید و ما هم زیاد دیده‌ایم، این‌ها را باید به استقامت وادار کرد.

یک عده هستند که: خیلی مقدس! سه چهار دفعه وضو می‌گیرند؛ با اینکه یک وضو بس بود، سه چهار دفعه وضو می‌گیرند؛ چند دفعه نماز ظهر و عصر خود را تکرار می‌کنند! حالا شاید وسواس هم نداشته باشند -اما در حد تقریبا شبیه به وسواس؛ -این‌ها را باید کنترل کرد.

 یکی هست که سرشب تا صبح، هر شب مفاتیح را دور می‌کند! در نظر من، چند نفر، الان هست که خود من ایشان را کنترل می‌کنم که کم دعا بخوانید، کم قرآن بخوانید، کم عبادت بکنید! یعنی خسته شده‌اند، بعد می‌بینند این عبادت‌ها هم فایده‌ای ندارد، یعنی خیال می‌کنند فایده‌ای ندارد! دقت می‌کنید؟ بعد می‌بینید اصل آن را کنار می‌گذارند! پس این‌ها خیلی مهم است.

اگر می‌گوییم مرحله‌ی محبت را زیاد اهمیت بدهید، برای اینکه محبت شما متمرکز به خدا بشود، هرچه را دوست دارید برای خدا دوست داشته باشید، هرچه را دشمن دارید برای خدا دشمن داشته باشید، اولیاء خدا را روی سلسله مراتب آن دوست داشته باشید، مکرر مثال زده‌ام، مثلا شما وارد حضرت رضا می‌شوید؛ چند درجه این‌جا دارد: درب صحن، بلکه بعضی‌ها از خود شهر مشهد، در و دیوار مشهد را می‌بوسیدند، من دیده بودم: درب صحن، درب حرم، ضریح مقدس، قبر مطهر، بدن حضرت رضا، همه را می‌بوسید! کدام یکی را بیشتر دوست دارید؟ می‌گویید خودِ بدن حضرت رضا. بدن حضرت را چرا دوست دارید؟ برای اینکه آن روح مقدس در او هست. آن روح مقدس را چرا دوست دارید؟ برای خدا. ببینید این‌ها باید حفظ بشود، این‌ها باید درست بشود، در مرحله محبت؛

شما بچه بی‌بندوبارِ پُر از هوای نفسِ معصیت‌کار خود را دوست داری! اگر قبل از این است که به حد بلوغ برسد و دست او به دهنش برسد او را دوست داری اشکالی ندارد، آن محبت باید باشد، خدا قرار داده است که تو این را بزرگ کنی، نه تنها در تو بلکه در حیوانات هم قرار داده است.

حتی اگر یک الاغی، بچه‌ی او هنوز راه نیفتاده است،‌ هنوز شیر می‌خواهد، هنوز نمی‌تواند خودش را از دشمن نگهداری بکند؛ تا آنجا از طرف او دفاع می‌کند، همه‌جا به او رسیدگی می‌کند؛ اما وقتی یک الاغ رسمی شد، یک الاغ درست و حسابی شد دیگر همدیگر را نمی‌شناسند! ولی ماها به خاطر اینکه اهل عاطفه هستیم، اهل صراط مستقیم هستیم، به خاطر این جهات باید عاطفه‌مان را یک‌قدری ادامه بدهیم، نه آن اندازه که تو به آن حدی بشوی که افسار تو را در دست بگیرد و تو را گمراه بکند!

 

ما اتفاقا یک سؤالی بعد از همین داریم:

– سؤال: در قرآن مجید؛ سوره مبارکه کهف: آمده است که حضرت خضر قبل از تخلف آن پسر او را کشت! (رسیدند در کوچه، داشتند عبور می‌کردند، یک پسری را دیدند که -البته پسر قبل از تکلیف نبود، روایت دارد که بعد از بلوغ بود و کافر بود- قبل از انجام جُرم آن پسر را کشت!) پس چرا حضرت علی (علیه السلام) ابن ملجم را نکشت (منظور سؤال‌کننده این است: قبل از اینکه جُرمی داشته باشد.)؟

 

– جواب: حالا جواب این بماند؛ آن مطلبی که من می‌خواستم برای تتمه‌ی حرف گذشته‌ام از این استفاده کنم، این بود که: وقتی حضرت خضر دارد بیان می‌کند که چرا من آن غلام را کشتم!

«ا قَتَلتَ نَفسا زکیةً بِغَیرِ نَفسٍ» (کهف/ ۷۴)؛ تو یک نفس زکیه‌ای را -زکیه یعنی نفسی که کاری نکرده است، هنوز پاک است، یعنی نه اینکه حالا تزکیه نفس کرده بود؛ نه؛ از این جهت پاک بود که: قاتل نبود! -(کشتی)؛ چرا این کار را کردی؟ وقتی که حضرت خضر جواب او را می‌دهد، می‌گوید: این ممکن بود بزرگ بشود و پدر و مادرش را که آدمهای خوبی هستند؛ این‌ها را گمراه بکند. اگر همین کار را خود پدر و مادر هم بکنند، طبعا -البته پدر و مادر اطلاع ندارند ولی حضرت خضر اطلاع داشت، طبعا -مسأله‌ای نیست. حالا نمی‌گویند بچه‌ی خود را بکش، می‌گویند اقلا اینقدر افسار خود را دست او نده!

-آقا تو رفته‌ای در آمریکا زندگی می کنی؛ چرا؟!

-برای اینکه بچه‌ی من رفته است آن‌جا تحصیل بکند!

حالا تا این‌جا اشکالی ندارد، اما وقتی که آقای مقدس برمی‌گردد؛ یک بی‌دینِ کاملی آن‌جا شده است!

من دیدم این را که عرض می‌کنم، یکی از تجار مشهد رفته بود چین و این طرف و آن طرف؛ آمد گفت: این همه جمعیت را، خدا همه را به جهنم می‌برد؟! گفتم که این جمعیت، همه‌ی آنها یک دین ندارند! این را هم بدان؛ هر دسته‌ای از این‌ها، همین اشکال برای آن‌ها هست؛ حالا ما مسلمان‌ها باز جمعیت بیشتری داریم؛ یک جمعیت‌هایی هستند در گوشه و کنار دنیا، در هند هستند؛ که مجموع جمعیت آن‌ها مثلا دو هزار نفر است، تمام جمعیت‌ آن‌ها دو هزار نفر است! مثلا یک دینی این‌طوری است. من می‌گویم فقط ما داخل بهشت می‌رویم، این حرف‌ها نیست، خدای تعالی حالا یا همه را می‌بخشد و به بهشت می‌برد یا این‌ها درست می‌شوند و همه را می‌برد به بهشت یا اینکه چه مشکلی دارد که… هر کس از دستورات الهی تخلف بکند به جهنم می‌رود. بعضی افراد هستند که تحت تاثیر واقع می‌شوند، چون آنقدر ضعیف هستند، من الان کسانی را دارم که همین دوران تزکیه نفس را حالا اجمالا گذرانده‌اند، شاید هنوز خیلی تکمیل هم نشده‌اند، این‌ها هر کجا رفتند اثر گذاشته‌اند، بعضی‌ها هم هر جا می‌روند تحت تاثیر واقع می‌شوند.

 انسان فرزند را به قدری باید دوست داشته باشد که خدا او را دوست دارد، اگر بزرگ بود و یک قدری هم از باب صله‌ی‌رحم، فقط همین، صله‌ی رحم! همان اندازه‌ای که برادرت را دوست داری فرزندت را هم دوست داشته باش، او هم رَحِم تو است این هم رَحِم تو هست.

این سؤال ایشان یک مشکل دیگری را دارد می‌پرسد و آن اینکه ایشان خیال کرده‌اند که قبل از جنایت می‌شود یک کسی را قصاص کرد، منظور ایشان قصاص قبل از جنایت است و صریح قرآن است و بلکه حضرت موسی هم که پیغمبر است این جمله را گفت که «ا قَتَلتَ نَفسا زکیةً بِغَیرِ نَفسٍ»! اگر برای جنایت بعدی است چرا حضرت امیر (صلوات الله علیه) ابن ملجم را نکشت؟ نه؛ برای جنایت بعدی هیچ‌وقت هیچ‌کس و هیچ قانونی حق ندارد طرف را قصاص کند، حق ندارد! یک کسی در دل خود تصمیم دارد یک نفر را بکشد؛ شما قبل از اینکه او این کار را بکند می‌توانید او را بگیرید حبس کنید، نگذارید این کار را بکند، می‌توانید آلت قتاله را از او بگیرید؛ می‌توانید. اما نمی‌توانید او را الان اعدام کنید، بگویید چون تو می‌خواستی یک نفر را بکشی، این را شما بدانید: این در اسلام نیست! حتی به هیچ عنوان انسان نمی‌تواند؛ وقتی معصوم که -گذشته و آینده او مساوی است؛ -تقریبا گذشته و آینده‌ی علم امام مساوی است، یعنی قبل از انجام کار مثل بعد از انجام آن است؛ این کار را نکند.

ولی در عین حال؛ حضرت امیر (صلوات الله علیه) این کار را نکرد!

البته یک مطلبی این‌جا هست که -خیلی ظریف است -شاید اگر این مطلب نبود، حضرت امیر او را می‌کشت؛ چون الان علم معمولی و قضا و قدر این‌طوری ایجاب می‌کند که ابن ملجم قاتل باشد؛ ولی ممکن است در همین لحظه‌ای که: از زمانی که حضرت امیر او را در مسجد کوفه دید؛ تا وقتی که شمشیر را کشید؛ ممکن است این تغییر روحیه بدهد، پشیمان بشود؛ این کار را نکند! اختیار دست او است. و یا اگر قضا و قدر هست؛ بداء حاصل بشود! این هم ممکن است؛ به خاطر این جهت هم به امام اجازه نداده‌اند قصاص قبل از جنایت بکند یا اساسا به طور کلی برای دیگران درس می‌شود، دیگران هم می‌گویند ما یقین داشتیم فلانی می‌خواهد ما را بِکشد و ما او را کشتیم و این باب می‌شود.

 و حضرت خضر می‌دانست که این بچه که بزرگ شد پدر و مادر را منحرف می‌کند! منحرف شدن آن‌ها مهم است، نه کشتن کسی! چون در آن‌جا ندارد که این بعد کسی را می‌کشت، نه؛ منحرف می‌کرد و انحراف خیلی مهم‌تر از کشتن کسی است. اگر یک نفری پیدا شد که مردم را از راه حق منحرف کرد، سد عن سبیل الله شد، این از صدتا قاتل بدتر است، چون قاتل چه کار می‌کند؟ یک نفر را که می‌خواسته پنجاه سال دیگر بمیرد، حالا کشته است ولی اگر مظلومانه کشته بشود؛ روح او آزاد است، شهید است، اگر که حق او هم بوده است که کشته شده باشد که باز قصاص شده است، یک قدری در تخفیف عذاب او داده شده است، اما اگر روح یک شخصی را انسان بکشد، بنشیند کنار او بگوید تزکیه نفس چیست؟ این کارها چه است؟! این عبادت‌ها چیست؟ هر کاری که خدا با همه کرد با ما هم خواهد کرد و این را سُست کرد از رسیدن به کمالات، رسیدن به مقامات عالیه انسانی، این شخص از یک قاتل، از ده تا قاتل بدتر است.

– سؤال: مسأله بداء و قضاء و قدرهم، در رابطه با همین هم، باز هم هست دیگر؟ اگر در رابطه با آن کشتن باشد؛ در رابطه با انحراف هم ممکن هست؛ چون آمدیم و درست شد!؟

– جواب: درباره‌ی حضرت خضر؟ بله؛ آخر انبیاء گذشته -ببخشید من این را نمی‌خواستم مطرح کنم! -غیر از علی بن ابیطالب بودند! دقت کردید؟ ائمه اطهار ملاحظه همه چیز را می‌کردند. حضرت امیر به مالک اشتر گفت که تو هم هفتاد نفر کشتی، من هم هفتاد نفر! اما من با تو فرق می‌کنم. شنیده‌اید دیگر؟! این؛همان فرق هست: بین حضرت خضر و علی بن ابیطالب؛ دقت فرمودید؟ شاید اگر حضرت خضر متوجه این معنا می‌شد؛ -دیگر حالا این قطعی بوده است، اولا حضرت موسی تحت تعلیم بوده است -اگر این کار بود شاید هم نمی‌کشت ولی مثل اینکه این بچه حتما این کار را می‌کرده است و چون خدا هم تایید می‌کند از این جهت مسأله‌ای نیست؛ بله، ما الان اگر یک شخصی را ببینیم واقعا این شخص ده سال دیگر ممکن است یک کاری انجام بدهد که مردم منحرف بشوند و بگوییم الان او را از سر راه برداریم؛ حق چنین کاری را نداریم! چون ممکن هم هست انجام نشود، ممکن است هم هست این کار انجام بشود. همین مسأله برای حضرت عیسی پیش آمد، از یک جا عبور می‌کرد عروسی بود، گفت: فردا شب این‌جا عزاداری است و فرداشب عزاداری نبود! ولی هیچ وقت ائمه اطهار چنین کلامی را نفرمودند.

 

– سؤال: معامله با دوستان باصفای ما، چگونه باید باشد؟

 

– جواب: اگر رفیق تو باصفا با تو هر کار می‌کند تو هم باید باصفا باشی. صفا از صاف می‌آید، از زلال می‌آید، از شفاف بودن می‌آید. انسان یک دوستی دارد؛ همه چیز خود را در مقابل او شفاف و روشن قرار داده است! ولی تو داری پنهانکاری می‌کنی، مکر می‌کنی! این خلاف است. تو هم باصفا باش و او هم باصفا باشد.

حالا او از روی یک مصالحی نمی‌تواند با شما باصفا باشد، خوب؛ تو هم روی همان مصالح آن صفا را با او نداشته باش! خیلی روشن است.

اگر انسان بخواهد باصفا زندگی بکند، با خدا باصفا باشد؛ که خدا چون همه چیز قلب شما را می‌داند! شما هم همه چیز را در طبق اخلاص بگذار، به خدا مکر نکن، مثلا یک‌طوری عبادتت را انجام نده که مثلا، بخواهی خدا را گول بزنی، حالا؛ البته فکر نمی‌کنم کسی اگر خوب خدا را بشناسد، بخواهد خدا را گول بزند ولی یک عده بودند که «و مَکرُوا و مَکرَ اللهُ» (آل عمران/۵۴) با خدا پنهان‌کاری می‌کردند، مکر می‌کردند؛ «و اللهُ خَیرُ الماکرینَ‏»؛ خدا هم سر آن‌ها را بیشتر کلاه گذاشت! -معامله با دوستان باصفای ما باید چگونه باشد؟ -هر اندازه‌ای که طرف شما صفا دارد شما هم صفا داشته باشید و ضمنا هم مواظب باشید به این نام کلاه سر شما نرود!

 

– سؤال: فامیل‌های ما ظاهرا دین اهل حق دارند و دارای مجالسی هستند، آیا می‌شود من در آن مجالس شرکت کنم؟ اگر نروم ممکن است در روح پدر و مادر تاثیر بگذارد

– جواب: اهل حق که ایشان اصطلاحا می‌گویند اهل حق ظاهرا‌ همین خواجه‌وندها باشند، اگر منظور ایشان همین است بگویند؟؛ خواجه‌وندها هم معروف به علی‌اللهی هستند؛ دستورات دین را عمل نمی‌کنند، منظور شما همین است؟ بله؟

– یک گروهی به اسم اهل حق هستند…

– می‌دانم، من دارم اهل حق را معرفی می‌کنم، منظور شما همان علی‌اللهی‌ها است یا نه؟ این‌ها روزه را نمی‌گیرند، نماز نمی‌خوانند، مسجد نمی‌روند، این‌ها را من دیده‌ام، حالا ممکن است یک اهل حقی باشد که این کارها را نکند؛ ولی این‌ها را من دیده‌ام، اگر نرفتن در تاثیر اینکه آن‌ها را متنبه کنید؛ مؤثر باشد؛ باید نروید دیگر! طبعا نروید. خلاصه باید کاری بکنید که این‌ها هدایت بشوند. چون احتمال دارد که منکر ضروریات دین باشند و نجس هم باشند. ما زیاد با این‌ها تماس داشتیم در همین قسمت‌های کرمانشاه و این‌ها، حتی یکی دو تا از دوستان ما که الان هم از دوستان خوب ما هستند، این‌ها آمدند و بعد برای تبلیغ رفتند که یکی از این‌ها یک روزی می‌گفت که من دل‌درد شدیدِ کهنه‌ای داشتم، سه سال بود که دلم درد می‌کرد و رفتم پیش یک داروفروشی که قرص مُسکن معمولی خود را که می‌گرفتم می‌خوردم، آن را بگیرم. این داروفروش به من گفت بخور، ولی با یاد امام صادق بخور؛ -حالا چه مسأله‌ای داشته این‌طوری گفته است -ایشان می‌گفت: من امام صادق را نمی‌شناختم! -چون حتی اسامی ائمه را هم یک‌طور دیگری آن‌ها بیان می‌کردند -ولی این در ذهن من نقش بست؛ شب خواب دیدم که در یک بیابانی هستم، خیلی تشنه هستم، حضرت صادق صلوات الله علیه تشریف آوردند و به من آب دادند و فرمودند: این را بخور، خوب می‌شوی به شرط اینکه بروی مشهد، نماز بخوانی و قرآن بخوانی.

البته ایشان مشهد را نمی‌دانسته‌است، جوانی بود، -البته الان ایشان، خیلی از علماء محترمی است، یعنی اگر این‌جا باشد بعضی از رفقا او را می‌شناسند! یک جوانی بود -با همان لباس مخصوص کردی خود آمده بود؛ می‌رود در شاه‌آباد غرب -سابق می‌گفتند شاه‌آباد ولی الان اسلام‌آباد می‌گویند -در اسلام آباد غرب؛ نزد یک عالمی که خدا او را رحمت کند؛ از علماء بسیار محترم و شاگرد مرحوم حاج ملا آقا جان بود:مرحوم آیت الله حکمت. می‌گوید ایشان هم گفتند برو مشهد. نامه‌ای برای من نوشته بودند که ایشان این‌جا می‌آید، می‌خواهد نماز بخواند، قرآن بخواند و بقیه‌ی چیزها. ما هم دیگر با ایشان کار کردیم، بحمدلله وارد حوزه شد و از طلاب شد.

البته بعد برادر او آمد سراغ ایشان که او را برگرداند و برادر او هم آن‌جا ماند، پدر ایشان هم آمد الحمدلله اهل دین شد و از این جهت اسم آن آقا را نمی‌برم چون چند نفر از رفقا می‌شناسند، ما الان پنج شش نفر شاهد داریم این حرف‌هایی که من می‌زنم؛ ولی الان دیگر خود او از علماء است و الان هم در یکی از شهرهای شمال از علماء است. ایشان بعد از انقلاب رفت آن حدودها، نزدیک به دویست خانوار را متوجه شیعه و اسلام کرد.

اگر آن‌چه او برای ما نقل می‌کرد و آن‌چه را که من بعد در سوریه و لبنان دیدم، -چون در سوریه و لبنان و ترکیه این جمعیت و این علی‌اللهی‌ها زیاد هستند -این‌ها اگر به همان اعتقاداتی که دارند باشند؛ حتی مسلمان هم نیستند؛ ولی اگر که متوجه نباشند! مثل بعضی‌ها که اصلا مستضعف هستند، متوجه نباشند! باید آن‌ها را هدایت کرد؛ یا با رفت و آمد؛ یا با نرفتن و نیامدن؛ آن‌ها را هدایت کرد.

 

– سؤال: اسم سه خلیفه را برده‌اند که می‌شود آن‌ها را لعن کرد یا نه؟

– جواب: وضع ما ایجاب نمی‌کند که الان جواب این را بدهیم! هر کس که به خاندان عصمت ظلمی بکند، آن هم ظلمی که حقوق آن‌ها را از بین ببرد و مردم را از آن‌ها دور بکند، لعن ایشان جایز است.

 

– سؤال: از رفتار پدر من، به نحو کمی معلوم است که از رفتن ما به مسجد؛ کاملا راضی نیست! آیا ما باید کم کنیم؛ ترک کنیم؟، وقتی نماز جمعه را، چون ممکن است فامیل و دیگران من را در مسجد ببینند؟

– جواب: دیگر حالا شما در مملکت اسلامی! -وقتی که نرفتن شما مفید باشد!! -حالا فامیل شما را در مسجد ببینند؛ نه مسجد خود را زیادتر بروید؛ بدانند که شما؛ ان‌شاءالله؛ مسلمان واقعی هستید.

 

– سؤال: راه بهتر سیر الهی چیست که در آن خسته نشده و هر روز اشتیاقات بیشتر شده باشد؟

– جواب: همین راهی که ما در کتاب سیر الی الله و جناب آقای رفیعی هم که در کتاب تزکیه روح و جناب آقای مُرشد هم که در کتاب تزکیه نفس و الحمدلله زیاد نوشته‌اند، این‌ها را ان‌شاءالله عمل کنید تا اشتیاق شما بیشتر شود.

 

– سؤال: چه کنیم بچه‌های ما حرف‌شنوی بهتری داشته باشند؟ هر چه به او می‌گوییم انجام نمی‌دهد، سن او هم سه سال بیشتر نیست!

– جواب: روایت دارد که تا هفت سالگی خیلی سربه‌سر آن‌ها نگذارید‌ «ذروه یلعب» (بحارالانوار/ج ۱۰۱/ص ۹۵/ر ۴۰) و محیط آن‌ها را محیط سالمی قرار بدهید، حرف‌های بد را اطراف آن‌ها نزنید و توقع هم نداشته باشید هر چه شما می‌گویید گوش بدهند! چون پدر و مادر غالبا خیال می‌کنند بچه‌ها وسیله‌ی کار هستند: آن آب را بده، آن ظرف را بشوی، آن کار را انجام بده! البته یک وقت هست از باب تعلیم است، از باب یاد دادن امور زندگی است؛ گاهی هم؛ نه! به علت تنبلی خود مادر و پدر است، می‌خواهند خودشان کار نکنند! به بچه می‌گویند. بچه هم خسته می‌شود؛ یکی از آنها را انجام می‌دهد و یکی را انجام نمی‌دهد؛ بعد دید که آن یکی را که انجام نداد؛ شما خیلی ناراحت نشدید! دومی را هم انجام نمی‌دهد! زیاد به او کار نگویید، در حد خود او بگویید! طوری نباشد که او خسته بشود. البته این‌هایی که من می‌گویم تا هفت‌سالگی است: بچه خسته می‌شود، بچه ضعیف‌تر از شما است! خود شما حال آن را نداری برخیزی بروی ظرف آب را برداری بیاوری؛ به بچه می‌گویی! بچه خسته می‌شود، ضعف او بیشتر است. خود تو برخیز، با عمل خود نشان بده که بچه چه کاری باید بکند؛ مادر در مقابل بچه به شما بگوید: آقا فلان کار را انجام بده؛ زود انجام بده که او زود انجام دادن را یاد بگیرد؛ فعلا در مقام یاد گرفتن است، در مقام کار کردن نیست، هرچه شما می‌گویید گوش بکند! هیچ بچه‌ای چنین کاری نمی‌کند. حالا الحمدلله بچه‌های مادون سن هفت سالگی در این مجلس نیستند؛ ولی این را بدانید بچه‌ها کار نمی‌کنند، از شما ضعیف‌تر هستند، دلیلی هم ندارد که او کار بکند و تو راحت باشی! تا هفت‌ سالگی؛ از هفت سالگی به بعد هم تحت تربیت اسلام و کاملا حساب‌شده که اگر از شما سؤال کرد که چرا این کار را گفتی من انجام بدهم، بگویی به این دلیل اسلام گفته است، خدا گفته است، دین گفته است و او را با دین و خدا و اسلام آشنا کنی.

چند دقیقه‌ای وقت داریم اگر کسی سؤالی چیزی دارد بپرسد یا به مطالب گذشته که عرض شد اشکالی دارد بپرسد.

– معنای تأویل و تفسیر و برداشت؟

– جواب: تأویل از اول می‌اید، معنای آن از اول است، یعنی آن اولین نظری که خدای تعالی دارد، دقت فرمودید؟ این را تأویل می‌گویند. تفسیر: همین مطلبی که هست، جلوی ما این را باز بکنیم. متوجه شدید؟ برداشت هم که دیگر معلوم است، برداشت یعنی ما یک جرعه‌ای از این اقیانوس بی‌نهایت برمی‌داریم، نه چیزی از خود اضافه می‌کنیم و نه معتقد هستیم که همه‌ی مطلب این است و نه این‌که منظور خدا در مرحله اول این بوده است.

– سؤال: در مورد معامله با دوستان باصفا بیشتر باز بفرمایید؟

– جواب: آخر باز شدن این به نظر من معنا ندارد، به خاطر اینکه این مثل یک فرستنده و گیرنده است، یکی از آن‌ خراب باشد کار انجام نمی‌شود. تلویزیون شما اگر خراب بود خوب نمی‌گیرد و اگر فرستنده هم خراب بود خوب نمی‌گیرد. شما دو نفر باصفا، حالا یک ذره کم و زیاد آن یک برفکی می‌زند ولی باز کاری انجام می‌شود، یک نفر باصفا مثل خودتان که می‌خواهید خودتان صددرصد باصفا باشید، او هم صددرصد باصفا باشد پیدا بکنید، همه شرایطش به شما بخورد، صددرصد باصفا باشید. معنای صفا این است که هیچ چیز در دلتان از او پنهان نکنید، هیچ کارتان را از او پنهان نکنید، او مشاور صددرصد شما باشد، همکار صددرصد شما باشد. چطوری توضیح بدهم؟

– در شرایط معامله‌ی باصفا؛ این معنا هست که تخفیف زیادی برای او قائل بشوید؛ تخفیف زیادی بدهید؟

– جواب: از نظر معامله؟ اگر می‌توانید به هر مسلمانی تخفیف بدهید، خوب است، تخفیف دادن صفا لازم ندارد! ببینید در حقیقت انسان یک وقت هست که در معامله هست، البته دستور این است که در معامله مثل غریبه با دوست خود معامله کنید: ولی خوب این استثناء دارد؛ این به خاطر جلوگیری از دعواهای بعد است و بی‌صفایی‌هایی که بعدا ممکن است انجام بشود! نه، در معامله حالا غریبه نمی‌خواهید باشید؛ تمام خصوصیات آن را بگویید؛ مثلا بگویید این متاع این‌طور است، این‌طور است. این اشکال را دارد، این خصوصیات را دارد، همه را به او بگویید، این صفای کامل است.

در زندگی مثلا انسان می‌خواهد باصفا باشد. ولی بیشتر از همه انسان باید با زنش یا زن با شوهرش باصفا باشد، همه‌ی خصوصیات و روحیات خود و چقدر پول کجا پنهان کرده است بگوید، مثلا در بانک دارد بگوید، همه‌ی این‌ها را اگر می‌شود بگوید، بعضی‌ وقت‌ها نمی‌شود. تا گفتی من این‌قدر پول در بانک دارم؛ زن یک لیستی می‌دهد که این‌طور لباس و این‌طور طلا و این‌ها، خلاصه همه‌ی پول‌های تو را مصرف می‌کند، این‌ها یک چیزهایی است که صفا و صمیمیت را انسان باید داشته باشد؛ اما طوری هم باشد که کلاه سر او نرود. دیگر بیشتر از این من بلد نیستم! اما اگر خصوصیات آن را بپرسید عرض می‌کنم.

در مورد برداشت های دوستان از قرآن:

– ما فرصتش را نداریم که الان کارهای شما را بررسی کنیم. به طور کلی هر کس هر برداشتی را برای ما بفرستد و خوب باشد به نام خود او در یک کتابی آن را چاپ می‌کنیم، اگر هم بد باشد کنار می‌گذاریم و یا اگر تکراری باشد یکی از آن‌ها را انتخاب می‌کنیم. دیگر نمی‌گوییم مربوط به آن آقا خوب نبود، درست نبود. این‌جا کلاس چیز یاد گرفتن نیست، این کلاس تحویل دادن است! آنچه را که یاد گرفتید تحویل بدهید. نمی‌خواهیم به شما یاد بدهیم، حالا شما بیایید یک چیزی بنویسید، بعد ما آن را تصحیح کنیم، بعد تازه بفهمید اشتباه شما کجا بوده است؛ نیست! دقت فرمودید؟ این را همه بدانند و ان‌شاءالله که متوجه باشند.

«نسئلک اللهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان یا الله یا الله یا الله یا الله یاالله یا الله» خدایا به آبروی ولی عصر؛ فرج حضرت را برسان. همه ما را از بهترین اصحاب و یاوران او قرار بده. قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما. خدایا اموات ما غریق رحمت بفرما. پروردگارا گرفتاری‌های ما را برطرف بفرما. هرچه نیکی است در تمام مدت عمر به ما مرحمت بفرما. هرچه شر است از ما دور بفرما.

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۱۰ شوال ۱۴۲۵ قمری

 

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سؤال: آیا شیطان در ماه مبارك رمضان كلاً در غُل و زنجیر است و مستقلاً فعالیتی ندارد یا فعالیت او كم می‌باشد؟ دادن خمس به كسی كه همسر او سیده است در چه صورتی جایز می‌باشد؟

جواب: درباره شیطان روایتی دارد كه در ماه رمضان در غل و زنجیر می‌شود، حالا اگر این روایت درست باشد، صحیح باشد، چون در قرارداد اولیه نبوده كه در ماه رمضان فعال نباشد، روزی كه با خدا درگیر شد یك قراردادی بستند، گفت: « رَبِّ فَأَنْظِرْنی‏ إِلى‏ یوْمِ یُبْعَثُونَ * قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرینَ* إِلى‏ یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ » (حجر/36-38) در آن قرارداد نبود كه ماه رمضان شیطان فعال نباشد و ظاهراً فعالیت او هم مستدام است. اگر آن روایت درست باشد، انسان‌ها فرق می‌كنند، سابق یك ساعت‌هایی بود هفته‌كوك بود، بعضی از آن‌ها دائم‌الكوك بود، كوك می‌كردند ساعت كار می‌كرد، دیگر باطری نمی‌خواست، الآن كه همه دائم‌الكوك هستند. بعضی از مردم هستند كه شیطان آن‌ها را كه كوك می‌كند، یك روز كار می‌كنند، روز دوم ماه رمضان دیگر ظاهراً از كار می‌افتند و خود آن‌ها هستند. یك عده هم هفته‌كوك هستند، یك هفته كار می‌كنند. یك عده ماه‌كوك هستند، از روز اول ماه رمضان آن‌ها را كوك می‌كنند تا آخر ماه رمضان خودكار تابع شیطان است. عمده‌ی بدی انسان نفس او است. نفس را باید تزكیه بكند تا مبتلا به این مسائل نباشد، شیطان باشد، نباشد، او را كوك بكند، نكند، بالأخره باید نفس خود را درست كند. آن ولی خدا، آن كسی كه تزكیه نفس كرده است، به مرحله عبودیت رسیده است، این شخص طبعاً این‌طور است كه شیطان بر او مسلط نمی‌شود، چه در ماه رمضان و چه در غیر ماه رمضان « إِنَّ عِبادی لَیسَ لَكَ عَلَیهِمْ سُلْطانٌ‏ » (حجر/42). حالا اگر این روایت درست باشد، وقتی كه او را غُل و زنجیر بكنند و در زندان قرار بدهند و او را محدود بكنند و تمام فعالیت او از بین می‌رود، دیگر بگوییم فعالیت او كم می‌شود یا زیاد می‌شود معنا ندارد.

سؤال بعدی ایشان این است كه كسی همسر او سیده است، یعنی زن سیده دارد، در چه صورتی جایز می‌باشد كه به او خمس داد؟

جواب: به او هیچ جایز نیست خمس بدهند، به شوهر جایز نیست اصلاً خمس بدهند، از زكات باید بدهند و از همان زكات هم می‌تواند خرج زن و بچه خود را بدهد. چون وقتی به دست او رسید جزو مال او می‌شود، زكات دیگر به دست زن و بچه نمی‌رسد كه آن‌ها سید هستند بر آن‌ها حرام باشد. چرا، یك چیزهایی كه مایحتاج زندگی است و بر شوهر هم واجب نیست كه بدهد می‌شود آن را به زنی كه شوهر دارد و سیده هست داد. خیلی كم اتفاق می‌افتد كه زن خرجی داشته باشد كه بر شوهر واجب نباشد كه آن خرج را بدهد، (واجب‌النفقه) و خرج هم لازم باشد، این كم اتفاق می‌افتد، اگر چنین اتفاقی افتاد اشكالی ندارد.

 

سؤال: ایمان چیست و راه‌های تقویت ایمان چیست و ارتباط آن را با تزكیه نفس توضیح بفرمایید؟

جواب: گاهی خود من یك مثال خوبی زدم، انسان به یك چیزی یقین دارد ولی ممكن است ایمان نداشته باشد، مثلاً ما یقین داریم مُرده نمی‌تواند كاری بكند، زنده بود نمی‌توانست كاری بكند چه برسد الآن كه مُرده است، اما از او می‌ترسیم. یقین داریم ولی ایمان نداریم، اگر زیر كفن دست خود را تكان بدهد، داد می‌كشیم و عقب می‌رویم، ولی غسال كه خیلی با مُرده ممارست داشته است، صد دفعه دیده این مُرده هیچ‌طور نشده است، هیچ كاری نكرده است، او ایمان دارد و این مثالی خوبی برای ما هست. در اثر ممارست و بودن با یك چیزی، زیاد بودن، ایمان انسان تقویت می‌شود، مثلاً شما اگر هر شب یك ساعت به زور خود را وادار كنید كه با خدا حرف بزنید، كم‌كم می‌بینید كه با خدا اُنس گرفتید و ایمان شما به خدا زیاد شده است. شبی یك ساعت موقع خواب پاهای خود را طرف قبله دراز كنید و با خود فكر كنید كه الآن ملك‌الموت می‌آید و روح من آزاد می‌شود، قبض می‌كند و برمی‌دارد می‌برد و من می‌روم به عالم بالا و این‌ها را مدام با خود تصور بكنید، ایمان شما كم‌كم به آخرت زیاد می‌شود، الآن یقین دارید به عالم آخرت ولی ایمان شما هم تقویت می‌شود. خود این سبب تقویت ایمان است و ایمان را از این راه می‌شود تقویت كرد و ارتباط آن با تزكیه نفس این است كه اگر انسان تزكیه نفس كرده باشد از آخرت نمی‌ترسد، چرا بترسد؟ اینكه ما الآن می‌گوییم پای خود را طرف قبله دراز كنیم، شبیه به مُرده بشویم، چون از این حالت می‌ترسیم، فكر آن را هم نمی‌كنیم، فكر آن را كه نكردیم، ایمان ما به آخرت زیاد نمی‌شود. اگر می‌خواهیم ایمان ما به آخرت زیاد بشود، اول باید تزكیه نفس بكنیم، بعد تصور آن را بكنیم. ارتباط ایمان با تقوا این است كه ایمان سبب تقوا می‌شود، یعنی هرچه ایمان شما بیشتر باشد، تقوای شما بیشتر است. ایمان اول در قلب مستقر می‌شود، بعد سرایت می‌كند به چشم و گوش و دست و زبان و همه جا و همه را كنترل می‌كند، چون ایمان تمام بدن انسان را كنترل می‌كند و كنترل بدن انسان از راه ایمان، همان تقوا است.

 

سؤال: « وَ طُورِ سینینَ » (تین/2) به چه معنا است؟

جواب: یك كوه طوری بوده است كه حضرت موسی می‌رفته آن‌جا و به او وحی می‌شده است « وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمینَ » (تین/3) كه به پیغمبر اكرم هم در این شهر امن وحی می‌شده است، خدا به آن قسم می‌خورد.

سؤال: در آیات این هفته، چگونه شیطان می‌تواند ولیِ مردم در روز آخرت باشد؟ با توجه به معنای ولی یعنی امردهنده از روی محبت.

جواب: اسم شیطان در آن‌جا (قیامت) ولی است، به خاطر اینكه در دنیا ولی آن‌ها بوده است، همان اسم باقی مانده است. ولیِ یك عده كفار كه كافر شدند و امروز به این گرفتای مبتلا شدند، ولی آن‌ها در دنیا شیطان بوده است، آن‌جا دیگر ولی آن‌ها نیست، آن‌‌جا هم شیطان از كار خود پشیمان شده است و هم مردم. از این ولایت سر باز زدند، هم شیطان سر باز زده است و هم مردم، الآن نیست. اگر یك شخصی مثلاً ده سالی، بیست سالی یك اربابی دارد، حالا الآن دیگر ارباب او آن شخص نیست، به قول ما ارباب، همان ولیِ او، دیگر آن شخص نیست. از دور كه می‌آید به این طرف می‌گوییم ارباب تو دارد می‌آید، ولیِ تو دارد می‌آید، آن كسی كه تا حالا گوش به حرف او دادی و محبت هم به او داشتی، این شخص همین آقا است مثلاً، به اعتبار گذشته به آن ولی می‌گویند و در دنیا مردم هم به شیطان محبت دارند و هم اطاعت او را می‌كنند، چون كارهای خوشمزه‌ای به انسان پیشنهاد می‌دهد، كارهای شهوت‌انگیزی به انسان پیشنهاد می‌دهد، انسان لذت می‌برد، از این جهت ولی است، هم او را دوست دارد و هم اطاعت او را می‌كند و در قیامت هم به همان نام مانده است و از این جهت احتمالاً در روز قیامت ولیِ بعضی‌ها شیطان است و مؤاخذه می‌شوند.

 

سؤال: خدای تعالی در مورد جهاد با مال و جان فرموده است « فی‏ سَبیلِ اللَّهِ » (توبه/20) و در مورد هجرت فرموده است « هاجَرُوا فِی اللَّهِ » (نحل/41) تفاوت معنی « فِی اللَّهِ » و « فی‏ سَبیلِ اللَّهِ » چیست؟

جواب: بعضی از امور هست كه این‌ها در راه خدا باید انجام بشود، بعضی از امور هست كه باید برای خدا انجام بشود. خدمت شما عرض شود كه جهاد باید با مال و جان باشد، یعنی ببینید اگر كه یكی از این دو تا لَنگ باشد، یعنی شما حاضر نباشید جان خود را در راه كوشش كاری خود بدهید یا مال خود را حاضر نباشید بدهید، این‌جا به بُن‌بست می‌خورید. اما اگر هر دو را گذاشتید به بُن‌بست نمی‌خورید، تا آخر می‌روید. « جاهَدُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ » (توبه/20) البته كوشش در راه باید باشد « فی‏ سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ » ولی هجرت برای تمشیت یك كاری است، یعنی شما می‌خواهید یك كاری بكنید، مربوط به جان و مال هم نیست، اگر تصادفاً مربوط بشود، یك كاری می‌خواهید بكنید، می‌بینید در این شهر، در این خانه، در این مملكت شما نمی‌تواند دین خود را خوب حفظ كنید، این‌جا به شما دستور می‌دهند كه هجرت كنید، همانطور كه خود پیغمبر هجرت کرد. آن نیتی كه اول می‌كنید كه من تصمیم می‌گیرم به خاطر خدا از این شهر، از این محل، از این خانه حركت می‌كنم، همان است، چیز دیگری نیست، همان تصمیم شما، این باید حتماً درباره خدا باشد، نه در راه خدا، یعنی برای خدا باشد « فِی الله » باشد. آن‌جا « فی‏ سَبیلِ اللَّهِ » است، چون یك حركتی است، یك راهی است، شما از حالا تا آخر عمر خود باید هم مال خود، هم جان خود را در راه خدا بگذارید. اما هجرت این‌طوری نیست، در هجرت فقط باید قصد قربت بكنید كه من این هجرت را انجام می‌دهم، دیگر تا آخر عمر مدام بروید، بیایید، همیشه هجرت بكنید، از این‌جا به آن‌جا، یك دفعه می‌خواهد انجام بشود، یك دفعه هم « فِی الله »، لذا « فِی الله » كه گفتند در این‌جا درست است، در « فی‏ سَبیلِ اللَّهِ » هم كه آن‌جا گفتند درست است. تفاوت این دو هم همین است كه آن یكی باید دائمی باشد و راهی انسان انتخاب بكند و جان و مال خود را در این راه قرار بدهد و این‌جا نه، یك نیتی می‌كند و هجرت می‌كند. وقتی كه می‌خواهد جهاد بكند باید جان و مال خود را تا آخر عمر خود قرار بدهد. ولی این‌جا فقط یك نیت است و بعد هم هجرت است، دیگر تمام می‌شود.

 

سؤال: یكی از مهمترین مسائل این است كه افكار انسان باید در صراط مستقیم باشد، لطفاً بفرمایید چگونه می‌توان به طور كامل به این مهم دست پیدا كرد؟ آیا فقط تمركز بر روی برنامه‌ها كافی است؟

جواب: بله، آن برنامه‌هایی كه ما می‌گوییم و به اصطلاح درباره صراط مستقیم توضیح می‌دهیم و زیاد هم در سخنرانی‌ها گفته می‌شود و قرآن هم بیان كرده است و مكرر هم در قرآن گفته شده است، همان كافی است. افكار شما باید این باشد، كه شما بنده خدا هستید، وقتی بنده خدا شدید « وَ أَنِ اعْبُدُونی‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ » (یس/61) فكر شما این باشد كه بنده خدا هستید. حالا با تزكیه نفس می‌رسید به مرحله عبودیت كامل، از آن راه می‌روید، اگر با تصمیم جدی خودتان، بندگی می‌كنید، از آن راه می‌روید. صراط مستقیم إجمالاً این است كه همه كارهای انسان مورد تأیید خدا و پیغمبر و دین باشد، این انسان در صراط مستقیم واقع می‌شود و اگر فكر او هم، همین باشد او در صراط مستقیم واقع می‌شود. مسئله خیلی فوق‌العاده‌ای نیست كه بگوییم چطور ما می‌توانیم به این امر مهم دست پیدا كنیم. شما دو كار باید بكنید: یكی اینكه بنده شیطان نباشید و یكی اینكه بنده كامل خدا باشید، این دو تا كلمه است. خدا هم در قرآن فرموده است: « وَ أَنِ اعْبُدُونی‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ » و قبل از این می‌فرماید: « أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیكُمْ یا بَنی‏ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیطانَ » (یس/60) عبادت شیطان نكن « وَ أَنِ اعْبُدُونی‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ » همین دو تا كلمه است، عبادت شیطان نكنیم، عبادت نفس أمّاره نكنیم، عبادت خدای تعالی را بكنیم، این صراط مستقیم است، مطلب خیلی واضح است.

سؤال: در آیه شریفه 31 سوره مباركه هود حضرت رسول اكرم می‌فرماید: « وَ لا أَعْلَمُ الْغَیبَ » یعنی خدا می‌فرماید: بگو كه « لا أَعْلَمُ الْغَیبَ » منظور حضرت چیست؟ آیا منافات با اعتقاد ما پیدا نمی‌كند كه حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » (انعام/73) هستم؟

جواب: این سؤال باید اصلاح بشود، خوب دقت كنید. خدا به پیغمبر می‌گوید بگو ای پیغمبر كه « [إنّی] لا أَعْلَمُ الْغَیبَ » من علم غیب ندارم. خدا « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ »است، البته ظاهراً این‌ها با هم منافات ندارد، مورد سؤالی نیست اگر مطلب درست باشد. پیغمبر علم غیب ندارد و خدا « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » است، اصل سؤال این است. حالا غیب را اگر ما معنا بكنیم هم می‌فهمیم كه چطور پیغمبر علم غیب ندارد و چطور خدا « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » است. غیب طبق روایات آن چیزی است كه هنوز نیست، خلق نشده است. آن چیزی كه خلق نشده است، چون ممكن است مورد بداء واقع بشود و خلق نشود یا یك طور دیگری خلق بشود. بداء را خوب گوش بدهید توضیح بدهم، چون زیاد مورد سؤال واقع می‌شود. بداء یك چیزی است كه مخفی بوده است و بعد ظاهر می‌شود، برای چه‌ كسی؟ برای خدا فقط نیست، یعنی هنوز خلق نشده است، مثلاً فرض كنید یك چیزی كه می‌خواهد صد سال دیگر خلق بشود الآن نیست ولی خدا آن را می‌داند، آن غیب هم هست. غیبی كه این‌جا ما به خدا نسبت می‌دهیم، آن غیبی كه از نظر ما غیب است، آن نیست. الآن این خانه برای ما ظاهر است، پشت این دیوارها همه برای ما غیب است، ولی پشت این دیوارها برای خدا هم شهود است. عالِم به شَهادت است، چیزی در عالم هست كه از نظر خدا مخفی باشد؟ چنین چیزی داریم؟ آن چیزی كه خدا هنوز خلق نكرده است، آن چیز نیست كه مشهود باشد، چیزی كه نیست چطور مشهود است. پیغمبر آن چیزی كه نیست و خدا هنوز خلق نكرده است، بعضی از آن‌ها را می‌داند، قطعاً می‌داند، صددرصد می‌داند و بعضی از آن‌ها را نمی‌داند. آن چیزهایی كه صددرصد می‌داند وعده‌های الهی است، گفته است بهشتی برای متقین « إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ » (قمر/54) متقین در بهشت‌ها هستند، برای آن‌ها نهرها هست، چون وعده كرده است « إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمیعادَ » (رعد/31) ولو غیب است، حالا بر فرض خلق هم شده باشد ولی از نظر ما كه غیب است. متقین در بهشت الآن حتی برای خدا هم غیب است، متوجه شدید؟ چون نیست، هنوز متقین در آن بهشت- البته بهشت خُلد- خُلد كه بعد از قیامت افتتاح می‌شود نیستند، پس « إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ » این غیب است، درست؟ این غیب را خدا می‌داند « عالِمُ الْغَیبِ » ما اول باید غیب برای خدا تصور بكنیم، خیلی مهم است، این یكی از مسائلی است كه شاید شرح آن در كتاب‌هایی غیر از كتاب‌های ما پیدا نشود. « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » خدا هم عالِم غیب است و هم عالِم شهادت. اكثراً مفسرین گفته‌اند آن چیزی كه برای ما غیب است، برای خدای تعالی غیب نیست و خدا عالِم به آن است. دقت كردید؟ این غلط است كه ما بگوییم: مثلاً فرض كنید الآن این طرف دیوار برای من شهود است و آن طرف غیب است، برای كسی كه آن طرف دیوار است برای او آن طرف شهود است و این طرف غیب است، درست؟ آن كسی كه سر دیوار نشسته باشد، چه؟‌ هر دو طرف شهود است. خدایی كه بلاتشبیه سر دیوار نشسته است و همه جا را إحاطه علمی دارد و چیزی برای او پوشیده نیست؛ نمی‌شود غیب به او نسبت داد مگر همین‌طور كه من می‌گویم، آن چیزی كه خلق نشده- نه اینكه من بگوییم روایت دارد- برای خود من یكی از مشكلات بود تا وقتی كه به آن روایت برخورد كردم. آن چیزی كه خلق نشده است، برای خدا هم غیب است، برای ما هم غیب است، اصلاً نیست كه شهود باشد ولی خدا عالم به آن هست و پیغمبر اكرم عالِم به آن نیست، ممكن است از نظر اسباب و این‌ها عالِم باشد، همانطوری كه ما الآن عالِم هستیم كه فردا همین موقع خورشید باز هم هست. ولی ما نمی‌توانیم بگوییم عالِم هستیم به این جهت، چرا؟ چون شاید خدا همین امشب تصمیم گرفت كه خورشید را نابود كند، پس فردا این موقع روز نیست. دست خدا برای این كار باز است یا باز نیست؟ بعضی‌ها می‌گویند نه، دست خدا بسته است. اگر خورشید از بین برود كُره زمین، جهنم، همه چیز از بین می‌رود. اگر خدا خواست « یفْعَلُ اللَّهُ ما یشاءُ » (ابراهیم/27) « یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ » (رعد/39) یهود بودند كه گفتند: « یدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ » (مائده/64) دست خدا بسته است « غُلَّتْ أَیدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یداهُ مَبْسُوطَتانِ » خدا می‌تواند هر كاری را روی هر مصلحتی انجام دهد. حالا الآن، امشب مصلحت او این بود كه خورشید نباشد، تمام منظومه شمسی هم به هم بخورد و آن كسی كه آن را خلق كرده است، آن را به هم می‌زند. مسئله‌ای نیست، ما چه؟ ما هم نباشیم، چه اشكالی دارد، ما را خلق كرده است نباشیم. إن‌شاءالله همه ما را می‌برد و جزو شهدا می‌شویم و ما را به بهشت می‌برد. پس به این دلیل كه الآن فهمیدید خدا « عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ » است، پیغمبر هم « لا أَعْلَمُ الْغَیبَ » همین غیب منظور است و فكر می‌كنم جواب سؤال داده شده است.

 

سؤال: آیا شیطان و افراد او به صورت اولیاء خدا، چه در خواب و یا در مكاشفات برای انسان مجسم می‌شوند یا خیر؟

جواب: شیطان جن است « كانَ مِنَ الْجِنِّ » (كهف/50) و ما در حاشیه ملا عبدالله بود كه خواندیم « وَ الجِنُ یَتشَکَّلُ بِاشکَالِ مُختَلِفَه حَتَّى الکَلبِ وَ الخِنزیر إلّا الأنبیاء و الأولیاء » به یاد دارید؟ طلبه‌ها كه به یاد دارند. جن به هر صورتی، چون جن و مَلك صورت ندارند، یعنی شكل ندارند، همین الآن هم شكل ندارند ولی متشكل به هر شكلی می‌شوند. اگر اولیاء منظور ائمه اطهار و انبیاء بودند، نه! اما اگر اولیاء همین اولیاء خدا و آن‌هایی كه تزكیه نفس كردند باشند بله، ظاهراً می‌تواند شیطان مجسم بشود و لذا خیلی باید حواس خود را جمع بكنید كه شیطان برای شما به صورت اولیاء خدا مجسم نشود. مَلك هم همین‌طور، در مورد مَلك هم ‌گفتم: « المَلك یتشكلُ بأشكال المختلفة إلّا الكلب و الخنزیر حتی الأنبیاء و الأولیاء » متشكل هم شدند،‌ در قرآن هم آمده است و این‌ها.

 

سؤال: آیا زكات فطریه را می‌شود به مصارف طرح توسعه مساجد، نمازخانه‌ها، حسینیه‌ها و مهریه‌ها رساند یا نه؟

جواب: نه، نمی‌شود رساند، باید به مستحقین بدهند.

سؤال: گاهی انسان به خاطر انجام مسائلی كه یقین ندارد درست است و بعد متوجه آن می‌شود، مثل اینكه كار اشتباهی بوده است و دچار قبض شدید می‌شود به طوری كه اعمال و عبادات خود را نمی‌تواند درست انجام دهد، راه چاره و نجات از حالت تأسف‌بار خود چیست؟

جواب: قبض و بسط به طور كلی یا انسان در راه است، احساس می‌كند دارد راه می‌رود و قبض و بسط برای او پیدا می‌شود،‌ این خوب است، طبیعت سیر إلی الله قبض و بسط هست، اگر شب نباشد، ارزش روز معلوم نمی‌شود، اگر روز نباشد ارزش شب معلوم نمی‌شود، قبض و بسط چنین حالتی دارد و خدای تعالی هم در قرآن می‌فرماید: « وَ اللَّهُ یقْبِضُ وَ یبْسُطُ وَ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ » (بقره/245) كه همان علت راه است، انسان در راه كه دارد می‌رود، قبض و بسط است. می‌گویند اگر یك ماشین از دور دارد می‌آید، خیلی دور است، چراغ آن مدام خاموش و روشن می‌شود معلوم است دارد می‌آید، ماشین یك جا نایستاده است، اما اگر یك جا ایستاد، چراغ آن خاموش و روشن نمی‌شود. این ستاره‌هایی كه خاموش و روشن می‌شوند، می‌گویند در حركت هستند. یا یك چیزی از جلوی آن‌ها عبور می‌كند كه یك چشمك می‌زنند یا اینكه خود آن‌ها یك تكانی دارند. البته در ستاره‌ها بیشتر چیزی یا آن سنگ‌های مختلف آسمانی از جلوی آن‌ها عبور می‌كند و آن‌طوری می‌شود. اگر قبض و بسط در اثر گناه است، گاهی می‌شود انسان قبض می‌شود، یك گناهی كرده است، خود او احساس می‌كند، خیلی برای سالكین‌ إلی الله پیش می‌آید، برای كسانی كه دل آن‌ها آنقدر سیاه نیست كه سیاهی آن را سیاه‌تر نكند. گاهی دل انسان روشن است، ولی یك گناهی می‌كند، احساس می‌كند كه سیاه شده است. این‌ها احساس می‌كنند در اثر گناهی که كردند و فوراً جبران می‌كنند، یعنی راه انبساط قلبی خود را فوراً جبران می‌کنند. ممكن است با یك غسل توبه، یك نماز توبه، یك استغفار دل انسان روشن نشود، معلوم است روی گناه خود بیشتر از این‌ها باید كار بكند، یا از او توقع نداشتند، چون گاهی می‌شود توقع خدای تعالی از بعضی‌ها كم است، یعنی مثل حضرت یونس، كار معمولی كه همه ما می‌كنیم، وقتی می‌بینیم پای منبر ما كسی نمی‌آید روستا را رها می‌كنیم و می‌رویم، ولی این را از او توقع نداشتند. یا مثلاً بعضی از انبیاء، مثلاً حضرت نوح یك دعا كرد « رَبِّ إِنَّ ابْنی‏ مِنْ أَهْلی‏ وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ » (هود/45) خدای تعالی با آن تندی به او می‌فرماید: « إِنِّی أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلینَ » (هود/46) تو نباید جزو جُهال باشی « إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِكَ » او بچه تو نیست. منظور این است كه اگر از آن جهت خارج بشویم، بعضی از افراد هستند كه احساس می‌كنند كه تاریك شدند، چرا با این فرد این حرف‌ها را زدم؟ حرف‌های بد را زدم؟ چرا در یك جلسه‌ای نشستم غیبت گوش دادم، غیبت كردم؟ از این چیزها. خود انسان احساس می‌كند كه یك حالت قبضی به او دست داده است، این‌جا باید آن‌قدر توبه بكند، آن‌قدر استغفار بكند تا حالت او برگردد، راه دیگری هم ندارد استغفار است و توبه است « وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیهِ یمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً » (هود/3) یا « وَ یمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنینَ » (نوح/12) باید آنقدر توبه خود را ادامه بدهد تا این حالت قبض از او برود، ولی اگر قبضی در راه هست، قبضی شد، زیاد اهمیت ندهد و كار خود را بكند و معطل نشود.

 

سؤال: آیا كسی كه می‌خواهد شروع به تزكیه نفس بكند، نیاز به یك آرامش روحی ابتدایی دارد و یا اینكه در هر شرایطی از موقعیت روحی می‌تواند این كار را آغاز كند و دیگران می‌توانند به وی پیشنهاد تزكیه را بدهند؟

جواب: اگر یقظه او انجام شده است، یعنی از خواب غفلت بیدار شده است و از غفلت بیرون آمده است، هم می‌شود به او پیشنهاد كرد، هم به او دستور داد، هم برنامه به او داد و هم خود او باید شروع به تزكیه نفس كند، مگر دیوانه باشد كه از خواب غفلت بیدار شده باشد و تزكیه نفس را شروع نكند، اما اگر در خواب غفلت است طبعاً با انسان به خواب رفته، با انسان مُرده، خدا در قرآن می‌فرماید: تو نمی‌توانی به این مُرده‌ها چیزی بفهمانی، تا وقتی كه انسان خواب است كسی نمی‌تواند به او بگوید كاری بكن مگر اینكه او را بیدار كند و قبل از بیدار شدن و قبل از یقظه، مرحله یقظه را اگر نداشته باشد، هیچ پیشنهادی به او نمی‌شود كرد، از این گوش می‌گیرد و از آن گوش درمی‌آورد « خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ » (بقره/7) ‏

 

سؤال: در مورد شناخت ولی خدا، دو كلام، دو مضمون، نسبتاً متفاوت شنیده شده است، در مورد شناخت ولی خدا، یك كرامات، دلیل بر ولی خدا بودن نیست چون خدا اجر کسی را ضایع نمی‌كند. دو، خداوند متعال ولی خود را با كرامات و غیره تأیید می‌كند، لطفاً در این باره توضیح بدهید؟

جواب:‌ این دو تا كلامی كه منظور ایشان است این است كه یكی اینكه كرامات و مكاشفات و این‌ها دلیل بر ولی خدا بودن نیست، این حرف درست است كه دلیل نمی‌شود كه یك شخصی ولی خدا باشد، البته اسم آن را كرامات نمی‌شود گذاشت، یك كارهای غیر عادی. معنای كرامت این است كه خدا این شخص را إكرام كرده است به اینكه به دست او این كارها را انجام بدهد. مثلاً فرض كنید یك مریض سختی را می‌آورند پیش شما، شما یك دستی به سر او می‌كشید یا آب دهنی روی سر او می‌مالید و این خوب می‌شود، كار هم كار خدا است، به این كرامت می‌گویند، خدا به تو إكرام كرده است، وگرنه آب دهن تو با آب دهن آن كافری كه آب دهن او نجس است از نظر خاصیت و فرمول و این‌ها فرقی نمی‌كند، شفادهنده نیست، و نه دست تو با دست‌های دیگر فرق نمی‌كند، پس بنابراین خدا این را شفاء داد برای اینكه تو محترم بشوی در نزد آن خانواده، این كرامت می‌شود. اما یك چیزهایی، یك حرف‌هایی، یك سِحر و جادویی، یك كار غیرعادی، غیر از كرامت اگر به دست كسی انجام شد، دلیل بر اینكه او ولی خدا هست نمیشه، ریاضت كشیده است، زحمت كشیده است، من بت‌پرستی را دیدم كه تازه هم بت پرستیده بود، چون این هندی‌ها وقتی كه عبادت می‌كنند، بت می‌پرستند پیشانی خود را با یك آب زردی خط می‌كشند و تا وقتی صورت خود را بشورند آن خط هست، معلوم می‌شود كه تازه عبادت كردند. آن شخص یك كارهای غیر عادی می‌كرد، مرتاض‌های هندی یك كارهای غیر عادی می‌كنند، این دلیل بر این نمی‌شود كه او ولی خدا است، اصلاً خدا را نمی‌شناسد تا ولی او باشد. از یك طرف كلام دوم خداوند متعال ولی خود را با كرامات، این درست است كرامات، آن قبلی كرامت بود، ایشان در سؤال خود اشتباه نوشتند كه كرامت نوشتند، اسم آن كرامت نیست، یك كارهای غیر عادی. شما الآن بروید این جایپور هند خیلی كارهای غیر عادی می‌كنند، حالا بخواهم شرح بدهم شاید زیاد بشود، یك مورد آن را خود من دیدم، یعنی هند بودم دیدم. ولی خدا ممكن است كرامات داشته باشد، یعنی خدا او را إكرام می‌كند –همانطور كه گفتم- به خاطر اینكه این ولی خود را معرفی كند. شما بروید سر قبر یك- حالا امامزاده‌ها هیچ- ولی خدا مثل مرحوم حاج ملا آقا جان، این‌قدر می‌آیند نقل می‌كنند این‌طوری شد، آن‌طوری شد، این خواب را دیدیم، خدا می‌خواهد او را إكرم كند. از آن طرف خدا گاهی بعضی‌ها را می‌زند، مثلاً‌ هیچ دیوانه‌ای در كتابی نمی‌گوید قرآن را كنار بگذارید و این كتاب من را بردارید عمل بكنید، چنین فردی كه چنین كاری می‌خواهد بكند مثلاً‌ می‌گوید « ولا تعلمون خط شکسته » با همین تعبیر، خط شكسته را حتماً باید یاد بگیرید، خط شكسته اصلاً چیست؟ به چه درد می‌خورد كه تو حالا فارسی و با عربی قاطی كردی، این همان خط قرمزی است كه خدا روی كتابِ بیان علی محمد باب، خط قرمزی می‌كشند و باطل می‌كنند، این همان باطل كردن است. دو سه تا از این موضوعات در آن هست كه آن را باطل می‌كند. از این طرف باز خدا بعضی‌ها را تأیید می‌كند، می‌بینید كه یك مطالبی در گفتار و نوشته‌های او پیدا می‌شود كه خود او هم فكر نمی‌كرد این‌طور خوب از آب دربیاید و این‌طور با روایات و آیات تطبیق بكند، حتی این هم یك نوع آن است. بنابراین كرامت اگر معلوم بشود آن كارها، كارهای غیر عادی است، یعنی غیر طبیعی است، مثلاً شمشیر را در شكم خود می‌كنند. یك وقتی یك شخصی به من یك مُشت از این –اسم آن را می‌گذارند- مندریات یاد داده بود، خدا رحمت كند استاد ما می‌گفت: ممكن است در این‌ها كلماتی باشد كه جسارت به ائمه باشد، جسارت به خدا و دین باشد و شیطان این كار را می‌كند، دیگر تو نخوان، ما هم گفتیم چشم. چیزهایی بود خیلی مهم، حتی یك وقتی كه بچه بودیم بعضی از آن‌ها را هم عمل می‌كردیم و طاغوتی‌هایی كه نسبت به خاندان عصمت توهین می‌كردند و شیطان هم به خاطر اینكه شما این توهین‌ها را ادامه بدهید می‌آمد كمك می‌كرد.

 

سؤال: ما مقتضیات زمان و مكان را در رشد عقلی بشر مؤثر می‌دانیم، آیا امكان دارد كه مراحل تزكیه نفس مربوط به این بُرهه از زمان ما باشد؟

جواب: از وقتی كه بشر، بشر بوده است و نفس او جذب صفات رذیله می‌كرده است طبعاً تزكیه نفس هم باید باشد، چون انسان باید پاك باشد. از آن وقتی كه بدن انسان كثیف می‌شود و حمام می‌رود همانطور روح انسان هم كثیف می‌شود و باید تزكیه كند، مخصوصاً كه خدای تعالی در قرآن فرموده است: « قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها » (شمس/9) احتمال می‌دهم این دوست عزیز ما كه نوشته‌اند، منظور ایشان مراحل است، نه خود تزكیه نفس. مراحل را هم قبلاً گفتم چیز تازه‌ای نیست، منتها یك بررسی روی آن شده است، تنظیم شده است و ما پیشنهاد كردیم در همان روایتی كه درباره عالی‌ترین مقام والای اسلامی، مرجع تقلید بیان كردند كه « صائناً لِنفسِهِ حافِظاً لِدينِهِ مُخالِفاً على‏ هَواهُ مُطِيعاً لأمرِ مَولاهُ » همه این مراحل كه به همین ترتیب هم هست، منتها دو سه چیز در این مراحل مهم است؛ یكی اینكه یك وقت هست یك كسی استقامت خیلی خوبی دارد، این چقدر باید چند سال در استقامت بماند، یك ورزشكاری كه خیلی زور و بازوی خوبی دارد بگوییم تو بیا همان برنامه‌ای كه یك ضعیفی دارد همان را هم تو انجام بده، نه! این‌ها با هم فرق می‌كند، یك نظارتی باید روی برنامه‌های مراحل تزكیه نفس باشد تا موفقیت‌آمیز باشد. دوم اینكه مدتی باید كار بكنند تا این در وجود آن‌ها یك حالت ثباتی پیدا بكند، برای اینكه همه این مسائلی كه گفته می‌شود و مربوط به تزكیه است همه شماها، كوچكترین فرد شما می‌دانید. گفتن اینكه آقا بیا، تو در این مرحله هستی، آن یکی در آن مرحله هست، این‌ها به خاطر این است كه ثباتی پیدا بكند. مثلاً مرحله‌ی استقامت، مرحله صراط مستقیم. خودِ ثبات آن خیلی مهم است و استاد داشتن آن مهم است. استاد هم -چون جمعی از دوستان كه استاد هستند و واقعاً‌ هستند- باید خیلی دقیق روی فرد باشد. من بعضی از دوستان را می‌بینم، خیلی هم اصرار دارند كه این وارد بشود، من فكر نمی‌كنم یك قدم هم بتواند او بردارد، باید دقیق بود كه این چقدر حالت یقظه دارد، چقدر بیدار است، چقدر امكانات برای او فراهم است، بعضی‌ها امكانات ندارند، چقدر امكانات برای او فراهم است، چقدر می‌تواند پیشرفت بكند، این دو چیز خیلی مهم است و به نظر من منظور سؤال‌كننده- چون نوشتند مراحل تزكیه نفس- مراحل آن بوده است، منتها این خصوصیات را ما پیشنهاد كردیم كه إن‌شاءالله دوستان انجام بدهند.

 

سؤال: موقعی كه روح از بدن بیرون می‌رود، اولین قسمتی كه بی‌حس می‌شود و روح جمع می‌شود، چه عضوی از بدن است؟

جواب: تجربه كنید، روح در بدن به آن صورتی كه شما فكر كردید نیست، آن روح نباتی است كه در بدن است. روح از بدن فاصله می‌گیرد، یعنی كنترل او را روی بدن قطع می‌كند. آن را اگر می‌گویید همه بدن یك دفعه می‌شود و اگر هم آن را نگیرند فرار می‌كند، یعنی شاید انسان خیلی به وحشت هم بیفتد. ملائكه می‌آیند قبض می‌كنند، قابض‌الأرواح، قبض به معنای گرفتن است، نه به معنای كَندن. جان كندن غلط است، جان دادن درست است. تا روح انسان از بدن خارج می‌شود، یعنی دیگر امكان ندارد در این بدن باشد، قابض‌الأرواح می‌آید آن را قبض می‌كند، آن را می‌گیرد. گرفتن به خاطر این است كه نرود در فضا و سرگردان بشود، اگر آن را رها كنند سرگردان می‌شود، به قول خارجی‌ها می‌گویند أرواح سرگردان. بنابراین آن روح یك دفعه می‌آید، یك لحظه، همانطور كه به خواب می‌روید، وقتی به خواب می‌روید كه اول و دوم ندارد. اگر بگویید گوش من می‌شنید ولی چشم من نمی‌دید، این به خاطر این است كه هنوز صددرصد به خواب نرفتید، وإلّا خواب بروید تمام اعضاء خواب است. ولی روح نباتی، جدا شدن آن از بدن، ظاهراً از پا شروع می‌شود، اول جایی كه به اصطلاح هم سرد می‌شود و هم بی‌حس می‌شود پا است. ما بالای سر یك محتضری بودیم، این دكتر می‌آمد چند لحظه یك دفعه یك سوزن به پای او می‌زد كه ببیند دارد می‌میرد یا نه، یك دفعه زد، دید پای خود را جمع نكرد گفت دیگر دارد می‌میرد. برگشت روح هم همین‌طور است، برگشت آن هم از چشم و گوش همان روح نباتی برمی‌گردد.

 

سؤال: آیا عبودیت بالاتر است یا كسب علم معنوی؟ چون یكی از اساتید می‌گفتند برای كسب علم در بهشت وقت هست، اما برای بندگی و عبودیت فقط ما همین دنیا وقت داریم و اگر چیزهایی را نفهمیدیم، بعداً‌ متوجه می‌شویم و زیاد مهم نیست.

جواب: حالا نمی‌دانم، إن‌شاءالله از اساتید دوستان ما نباشند این كسی كه این حرف را گفته است و یا اشتباه نقل كرده باشند. برای علم، وقت ما خیلی كم است، چون علم قبل از عمل است. اعمالی كه در دنیا می‌خواهیم انجام بدهیم، مثل مثلاً اجتهاد در فروع احكام، این قبل از اینكه شروع به نماز بكنیم باید انجام بدهیم، مجتهد هم باید باشیم. قبل از اینكه روزه بگیریم، قبل از اینكه این اعمال را انجام بدهیم، اعمال بی‌علم كه فایده‌ای ندارد « عَالِمٌ ینْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِینَ أَلْفَ عَابِدٍ » (كافی/ج ‏1-ص33) عابد بی‌علم كه فایده‌ای ندارد، ارزشی ندارد. در بهشت هم باز بندگی هست، اصلاً آن‌جا صددرصد ما بنده خدا می‌شویم، چون خدا را وجدان كردیم، یافتیم، اصلاً‌ غیر از بندگی كار دیگری نداریم. لذا آنچه كه مسلّم است این است كه عبودیت بعد از علم معنوی باید باشد و آنچه كه از علوم معنوی به درد دنیای ما می‌خورد، باید قبل از بندگی به دست بیاوریم و آنچه به درد آخرت ما می‌خورد، بالأخره باید در دنیا به دست بیاوریم و بلكه در اول خلقت به نظر ما این علوم معنوی را ما به دست آوردیم تا بتوانیم خوب عمل بكنیم.

 

سؤال: معصوم بودن انبیاء از خطا و اشتباه چگونه است؟

جواب: ببینید دو چیز سبب عصمت می‌شود، برای هر كسی از ما، ولی در خطا و اشتباه باید خدا انسان را حفظ كند. عصمت از گناه و عصمت از ترك واجبات با شناختن خدا،‌ با شناختن حقیقت گناه برای انسان حاصل می‌شود، مثلاً اگر جلوی شما یك كاسه شربت خیلی قرمزرنگِ خوشرنگی گذاشته باشند، شما خیلی دوست دارید، مخصوصاً اگر یك مقدار مزه كنید و ببینید شیرین هم هست، ولی اگر بدانید همین سمّ است كه بخورید و می‌میرید، همان است منتها آن یكی نمی‌داند، می‌خورد، این یكی می‌داند، نمی‌خورد. پس شناخت گناه، شناخت اینكه گناه چقدر بد است در محضر پروردگار، خود این انسان را از گناه نگه می‌دارد، یعنی انسان معصوم می‌شود. معصوم یعنی نگه داشته شده، چه چیزی را نگه داشته است؟ این شناخت من، من را از این كار نگه داشته است. اما خطا و اشتباه، این یك جهت الهی دارد، چون همه‌ی مردم خطا و اشتباه می‌كنند. انبیاء اگر خطا و اشتباه بكنند، نمی‌توانند حجت باشند برای مردم، خدا باید آن‌ها را حفظ بكند و خدا آن‌ها را حفظ هم كرده است، چون اگر حفظ نكرده بود برای رسالت نمی‌فرستاد. چون اگر یك مطلبی را گفتند، ما نمی‌توانیم بگوییم كه حتما درست است، یعنی روز قیامت خدا بپرسد چرا تو فلان دستور را انجام ندادی؟ می‌گویم ما از این آقا خطا زیاد دیدیم، گفتیم شاید این هم خطا باشد، این هم اشتباه باشد، پس در این صورت پیغمبر از حجیت می‌افتد. لذا معصوم بودن انبیاء از خطا و اشتباه این‌طوری است كه خدای تعالی این‌ها را حفظ می‌كند، این مربوط به عمل خود انسان نیست.

سؤال: آیا كفار و معاندین در جهنم برزخی بدن انسانی یا حیوانی هم دارند یا خیر؟

جواب:‌ ظاهراً اكثر آن‌ها بدن برزخی، حالا در بدن یك حیوانی، سگی، چون روایاتی هم دارد، بعضی از آن‌ها با بدن وارد می‌شوند و بعضی از آن‌ها هم نه، همان روح آن‌ها در همان قبر كنار همان بدن پوسیده آن‌ها معذب می‌شوند.

 

سؤال: جهنم برزخی در كجا است؟

جواب: جهنم برزخی اكثراً در همان قبر آن‌ها است « أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ‏ » (بحارالأنوار/ج‏6-ص214) یك عده از خواص از كفار و معاندین هستند كه جاهای معینی دارند كه همه آن‌ها را دسته‌جمعی آن‌جا عذاب می‌كنند، یكی در برهوت است، در طرف‌های یمن و آن‌ جاها است، كوه‌هایی هست در بین مكه و مدینه كه آن‌جا قاتلین حضرت أبی‌عبدالله الحسین را طبق روایات عذاب می‌كنند، دیگر بیشتر از این هم ما اطلاعی نداریم، دیگر نرفتیم ببینیم كجا این‌ها را عذاب می‌كند.

 

سؤال: آیا ما در عالم ارواح و عالم ذر خدا را، یعنی وجه‌الله را می‌دیده‌ایم، همانطوری كه اولیاء خدا با معرفت در دنیا خدا را مشاهده می‌كنند؟

جواب: آن‌طوری كه اولیاء خدا با معرفت خدا را مشاهده می‌كنند ما هم در آن‌جا همه از اولیاء خدا بودیم و مشاهده می‌كردیم و روح، تعلیماتی هم دیده است، هنوز به مرحله عمل نرسیده است و همه را هم خدا دوست داشته است.

 

سؤال: چرا فقط فاطمه زهرا شب قدر است و چه ارتباطی با شب قدر دنیا و نزول قرآن دارد؟
جواب: إجمالاً چون وقت كم است عرض می‌كنم فاطمه زهرا علیهاالسلام چون كوثر است و كوثر خیر كثیر است كه از جانب خدا به پیغمبر عطا شده است و خیر كثیرِ بالاتری از آن علومی كه خدا به پیغمبر داده است چیز دیگری مفهوم ندارد و لذا ملكوت فاطمه زهرا همان كوثر است و همان قرآن است كه در شب قدر نازل شده است و قرآن هم همان علم پروردگار است كه به صورت معلوم در قلب پیغمبر قرار گرفته است و می‌فرماید: « إِنَّا أَعْطَیناكَ الْكَوْثَرَ » (کوثر/1)

 

سؤال: آیا علم مهمتر است یا عصمت؟

جواب: علم عصمت می‌آورد، یعنی اگر كسی بخواهد عصمت داشته باشد، علم نداشته باشد، هیچ علمی نداشته باشد حیوان می‌شود، به جهتی كه حیوان هیچ گناه نمی‌كند، هیچ كار بدی نمی‌كند، به وظایف خود عمل می‌كند، مهم علم است، علمی كه خدای تعالی به بشر داده است. با دو چیز بشر بر حیوانات امتیاز دارد: یكی ظرف علم است و یكی علم است، هر دوی آن را باید داشته باشد وقتی كه هر دو را داشت عصمت هم پیدا می‌كند « وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ » (نساء/146) می‌شود، اعتصام پیدا می‌كند و علم او هم باید از جانب خدا باشد كه « نُورٌ یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاءُ » (مصباح‌الشریعة/ص16).

 

خدایا به آبروی ولی عصر همه ما را از طالبین علم زیر سایه حضرت بقیةالله قرار بده. آن حضرت را ولی ما قرار بده. همه ما را از اصحاب و یاوران آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما. پروردگارا مشكلات همه ما را به آسانی مبدل بفرما.

« و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین »

 

 

لینک دانلود : 

کلیک راست و ذخیره

 
 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۱۷ محرم ۱۴۲۶ قمری

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله و الصلاة و السلام علي رسول‌الله و علي آله آل الله لا سيما علي بقية‌الله روحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين»

سؤال: اگر اين حقير بخواهم يكي از بندگاني باشم كه مورد تأييد خداوند متعال و آقا امام زمان (عجل الله تعالي فرجه شريف) باشم چه بايد بكنم؟ لطفاً اين حقير را راهنمايي كنيد چون اول راه هستم و هنوز شروع كامل و اساسي نكردم.

جواب: إن‌شاءالله اميدوار هستيم كه شروع كامل و اساسي بكنيد تا موفق بشويد. إن‌شاءالله مراحل تزكيه نفس را بگذرانيد هم امام زمان شما را تأييد مي‌كند و هم خداي تعالي، چون خدا و امام زمان يكي هستند، نه از نظر بدني، از نظر راهنمايي و هدايت. آنچه خداي تعالي مي‌فرمايد امام عصر (أرواحنا فداه) عمل مي‌كند و همان را مي‌فرمايد و عمده آن بيدار شدن از خواب غفلت است و بعد هم تزكيه نفس، و به وسيله بندگي و عبادت واقعي و رسمي بودن در بندگي انسان به كمالاتي مي‌رسد كه مَرضي خدا و امام عصر (أرواحنا فداه) هست و اگر شما قدم جدي برداريد در راه تزكيه نفس و كمالات، خدا و امام زمان شما را تأييد مي‌كند، چون وعده فرموده است: «إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ»[1] و خدا «لا يُخْلِفُ الْميعادَ»[2] خُلف وعده هم نمي‌كند، وعده خدا هم حق است، إن‌شاءالله موفق خواهيد شد.

سؤال: لطفاً اگر ممكن است مختصري در مورد اين فراز از دعاي شريف ندبه كه مي‌فرمايد: «أَيْنَ جَامِعُ الْكَلِمَةِ عَلَى التَّقْوَى»[3] توضيح مرحمت بفرماييد.

جواب: اين جمله، البته جناب آقاي رفيعي در كتاب دعاي ندبه خود كه توضيح و شرحي داده‌اند اين مطلب را نوشتند. در دعاي ندبه، در وقتي كه دنبال امام عصر (أرواحنا فداه) مي‌گرديم… چون يك بخش از دعاي ندبه مثل اين است كه انسان از خدا ديگر…، البته فرقي هم نمي‌كند، چون خدا همه جا حاضر است، توجه او از خدا برمي‌گردد به طرف حضرت وليعصر كه بدن ايشان الآن در كجا است؟ چون خدا همه جا هست، علم امام هم همه جا هست. چيزي كه باقي مي‌ماند بدن مقدس ايشان است كه الآن كجا است، چون ماها تحت تأثير ديدني‌هاي خود بيشتر قرار مي‌گيريم. اگر در اين مجلس مثلاً يك ميليون ملائكه باشد ما مي‌گوييم كسي نيست ولي اگر دو نفر انسان بودند كه آن‌ها را ديديم مي‌گوييم كسي هست. در دعاي ندبه انسان مي‌گردد دنبال بدن حضرت كه روح مقدس ايشان هم متعلق به همان بدن است يا آن بدن متعلق به آن روح مقدس است و لذا گاهي مي‌گوييم «أَ بِرَضْوَى أَمْ غَيْرِهَا أَمْ ذِي طُوًى»[4] گاهي «أَيْنَ، أَيْنَ» مي‌گوييم، يعني بالأخره كجا است؟ كجا است؟ كجا است؟ اين تعبير در بخشي از دعاي ندبه زياد گفته مي‌شود، تا وقتي كه انسان مي‌رسد به «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي لَكَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى»[5]. كجا است؟ كجا است؟ خود اين تعبير خيلي جالبي است، بدن مقدس ايشان كجا است؟ بالأخره انسان تا «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي لَكَ الْوِقَاءُ» از دو حال خارج نيست: يا حضرت را پيدا كرده است و يا فهميده است كه حضرت همه جا هستند، چون اين بخش از دعا روي اين جهت است كه بدن مقدس ايشان كجا است. آن بخش «بِأَبِي أَنْتَ» كه مي‌گوييم چون خطاب است يا به اين معنا رسيده است كه امام عصر (أرواحنا فداه) همه جا هستند و چون همه جا هستند ديگر حالا «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي» و يا اينكه بايد حضرت را، همان چيزي كه دنبال آن مي‌گشته است پيدا كرده باشد، خدمت حضرت برسد. ديده شده است كه بعضي‌ها با همين بخش از «أَيْنَ» ها «أَيْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلَاءَ. أَيْنَ الْمَنْصُورُ عَلَى مَنِ اعْتَدَى عَلَيْهِ وَ افْتَرَى» با همين‌ها حتي به بدن حضرت رسيدند. يك شخصي نقل مي‌كرد مي‌گفت: صبح جمعه بود، در ماشين دعاي ندبه مي‌خوانديم، ماشين هم با سرعت مي‌رفت، تا رسيديم به «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي» ديديم يك آقايي كنار جاده ايستاده است كه «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي لَكَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى» دقيقاً در همان لحظه‌اي بود كه ماشين از جلوي ايشان رد شد، راننده هم كسي ديگر بود كه همين اندازه بيشتر نصيب او نشد. گاهي هم از نظر معرفت انسان به اين مقام مي‌رسد. وقتي مي‌گويد «أَيْنَ جَامِعُ الْكَلِمَةِ عَلَى التَّقْوَى» تمام كلمه تقوا، تمام حرف در تقوا، آن كجا است؟ معرفت او بالا مي‌رود، با همين جملات «أَيْنَ ابْنُ النَّبِيِّ الْمُصْطَفَى، وَ ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى، وَ ابْنُ خَدِيجَةَ الْغَرَّاءِ، وَ ابْنُ فَاطِمَةَ الْكُبْرَى» اين‌ها را كه مي‌گويد معرفت او بالا مي‌رود، به اين جهت بايد برسد كه تو چرا دنبال بدن مي‌گردي؟ علم آن حضرت در همه جا إحاطه دارد كه اين از يك جهتي بهتر هم هست و مقام معرفت او آن‌چنان بالا مي‌رود كه همان ‌جا مي‌گويد «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي لَكَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى» و معني «أَيْنَ جَامِعُ الْكَلِمَةِ عَلَى التَّقْوَى» هم آن‌طوري كه به نظر مي‌رسد يعني همه آن جامع كلمه، مي‌خواهند بگويند يك شخصي همه چيز دارد مي‌گويند جامع است، جامع همه چيزها است، هر چه كه شما درباره تقوا بگوييد، از هر مرحله آن، مي‌بينيد در حضرت وليعصر (صلوات الله عليه) جمع شده است. اين معناي اين جمله است و إن‌شاءالله مراجعه هم بكنيد به كتاب جناب آقاي رفيعي و شايد آن‌جا بهتر توضيح داده باشد.

سؤال: نظر به اينكه حضرتعالي از نويسندگان بسيار موفق به خصوص در رابطه با شخصيت والاي حضرت بقيةالله و امر زمينه‌سازي براي ظهور ايشان مي‌باشيد در صورت امكان رمزهاي موفقيت در اين خصوص و روش‌هاي مطالعه و تحقيق را در اين مورد براي ما بيان بفرماييد؟

جواب: حالا لطف ايشان است وإلّا من كه توفيقي نمي‌بينم در خود كه بتوانم كاري براي حضرت (صلوات الله عليه) كرده باشم ولي همانطوري كه اكثراً مطلع هستيد شايد از سن شانزده سالگي در ارتباط با مسائل روحي و معنوي بودم و اساتيدي را هم ديده بودم. يك مدتي يعني وقتي كه تحصيلات ما در قم به يك جايي رسيد و مرحوم آيت الله بروجردي از دار دنيا رفتند ما مشهد رفتيم. جوان‌ها دور ما را گرفتند و ما ديديم آنچه كه در قم تحصيل كرديم حالا نمي‌شود براي اين‌ها بگوييم، مگر اينكه برويم در حوزه و براي طلاب درسي را كه خوانديم آن‌ها را تدريس كنيم و آن موقع احساس مي‌شد كه جوان‌ها نياز بيشتري به ما دارند تا طلاب. الحمدلله طلاب مدرسين خوب، اساتيد خوب داشتند و مسئله‌اي نداشتند. لذا خدا رحمت كند مرحوم شهيد هاشمي‌نژاد را كه با هم بوديم، صحبت شد كه يك كانون بحث و انتقاد ديني تشكيل بدهيم كه از جهات روحي و اين‌ها تأسيس مربوط به من بود، نه اينكه من ادعا بكنم، همه مي‌دانستند، حتي يك كتابي درباره آقاي هاشمي‌نژاد از قول ساواك نوشتند، در آن‌جا هم در روزهاي اول كه به تازگي هر جايي پيدا شده است كه مؤسس فلاني است و گوينده و سخنگو آقاي هاشمي‌نژاد، حالا به اين‌ها كار نداريم، با هم نشستيم صحبت كرديم كه چه بكنيم؟ ديديم واقع اين است كه منبرها هم گوينده و هم شنونده، شنونده‌ها كه طالب مجهول هستند و نمي‌دانند اين گوينده روي منبر چه مي‌گويد و چه خواهد گفت، خود گوينده هم گاهي طالب… نه اينكه طالب مجهول باشد ولي گوينده جاهلي است، از اين جهت جاهل است كه نمي‌داند چه مي‌خواهد روي منبر بگويد. حالا روي منبر برود تا وقتي كه اين مقدمه را مي‌گويد «الحمدلله رب العالمين و الصلاة و السلام» اين كم‌كم به ياد مي‌آورد كه بالأخره يك چيزهايي را بگويد. اين رسم طبابت روح افراد نيست، يعني هيچ طبيبي اين‌طور نشده است كه مثلاً برود در يك بيمارستاني و همه بيمارها را جمع كند و نداند اين‌ها چه بيماري دارند و خود او هم همين‌طور (؟؟13:36) يك چيزي بگويد ولو حالا مفيد هم باشد ولي بالأخره فايده آن خيلي كم است. گفتيم بهتر همين است كه پاسخ به سؤالات تشكيل بشود و ما آن كانون را تأسيس كرديم. يك مدتي اين‌طوري بود كه پاسخ به سؤالات داشتيم و با افراد خيلي هم خشك برخورد مي‌كرديم تا تقريباً‌ مي‌شود گفت حدود بيست سال قبل. اين را مي‌گويم براي اينكه جواب اين سؤال را بدهم، يك شب من در عالم رؤيا…، يعني قبل آن خيلي از حضرت وليعصر تقاضا مي‌كردم كه چرا شما ظهور نمي‌كنيد؟ تقريباً اين اصرار به صورت ناراحت‌كننده‌اي براي خود من بود و حال اينكه دستور هم ضمناً اين است كه «هَلَكَ الْمُسْتَعْجِلُونَ»[6] آن‌هايي كه عجله مي‌كنند اين‌ها هلاك مي‌شوند. درست است كه ما بايد از خدا بخواهيم كه خدا عجله بكند مي‌گوييم «اللهم عجل لوليك الفرج» چون خدا مي‌تواند مفاسد عجله‌اي كه مي‌شود برطرف كند، مثلاً چايي را جلوي من گذاشتند داغ است، اگر همين‌طور برداشتم خوردم و دهن من سوخت و اين‌ها عجله كردم اما اگر يك كسي يك علاجي كرد كه اين چايي سرد شد و زود هم خوردم، اين معلوم است كه مفسده داغي را كه دهن را بسوزاند و مثلاً تاول بزند و اين‌ها را او مي‌تواند، يك مقدار آب سرد داخل آن بريزد و حل كند. خداي تعالي مفسده اينكه امام زمان را زودتر از موعدي كه مردم آمادگي دارند بفرستد آن‌ را مي‌تواند رفع كند اما ماها نمي‌توانيم رفع كنيم لذا «هَلَكَ الْمُسْتَعْجِلُونَ» اگر ما عجله بكنيم، داد و فرياد بكنيم، چرا نمي‌آيد؟ فلان و اين‌ها، دير شده است، مثلاً‌ يك كاري بكنيم كه عجله‌اي بشود، چون ما نمي‌توانيم مفسده اين را رفع بكنيم ممكن است براي ما ضرر داشته باشد و ما را هلاك كند، اما خداي تعالي مي‌تواند… ما كه مي‌گوييم «اللهم عجل فرجه» يعني او را زودتر بفرست، مفسده آن را هم او مي‌تواند رفع كند، آن مفسده‌اي كه ممكن است داشته باشد مي‌تواند رفع كند. لذا آن شب من خيلي «هَلَكَ الْمُسْتَعْجِلُونَ» را عمل كردم و مي‌خواستند به من بفهمانند كه علت تأخير چيست. اين را تو برطرف كن، مثلاً مثل چايي كه گذاشتند و طرف هم دست نمي‌زند، خيلي هم تشنه است ولي آن را كاري نمي‌كند، اين را سرد بكن، چشم، علت تعجيل را اين‌طوري به من گفتند. در عالم رؤيا يك شخصي را به من نشان دادند كه از من پرسيدند: اگر امام زمان ظهور كند اين را چه كار كنيم؟ اگر باشد فتنه مي‌كند، كاري هم نكرده است كه او را بكشيم. بينابين است، كه الآن اكثر مردم اين‌طوري هستند، ديديد كه انقلاب شد يك عده همين‌طور نفوذي آمدند وارد شدند، فتنه هم كردند و به اصطلاح نمي‌شد آن‌ها را قصاص قبل از جنايت بكنيم و آن‌ها را بكُشيم، لذا تو اين‌ها را درست بكن، كمك كن در درست شدن اين‌ها… كه من از آن وقت شروع كردم به مسئله اينكه تزكيه نفس بكنيد و اين حرف‌هايي را كه الآن مي‌زنيم و الحمدلله تا يك حدي هم پيش رفته است، اين از آن وقت شد. اين‌ها را درست بكن، هر چه از اين‌ها درست بكني يك مقدار جلو مي‌افتد، بهتر است. بالأخره حالا

آب دريا را اگر نتوان كشيد            هم به قدر تشنگي بايد چشيد

تو يك قطره‌اي هم درست كني بهتر از اين است كه هيچ چيز نباشد. لذا راه رسيدن به اينكه امام زمان (صلوات الله عليه) زمينه‌سازي براي ظهور… چون مي‌خواستم جمله خود ايشان را بگويم، زمينه‌سازي براي ظهور اين است كه تا يك حدي خود انسان جدي باشد براي كمالات روحي و ترك گناه و معصيت و ترك همه چيز، غير از آنچه كه راه حق است و هم مردم را راهنمايي بكند، تنها خود شما نيستيد كه بگوييد من مثلاً خود را از چيز نجات بدهم، حالا بر فرض هم امام زمان براي شما ظهور كند براي يك فرد است، ممكن است فردي باشد ولي براي كل جهان چنين كاري امام عصر (أرواحنا فداه) يا خداي تعالي نمي‌كند. شما يك مقدار كمك بكنيد، مردم را آماده بكنيد، صحبت از تزكيه نفس بكنيد، صحبت از تقوا بكنيد، صحبت از اين حرف‌ها بكنيد و خود شما هم آماده باشيد، يك مقدار پاي خود را روي هواي نفس خود بگذاريد، اين نفس اژدرها سو كي خفته است19:26 ، شما اين‌كارها را بكنيد إن‌شاءالله حضرت ظهور مي‌كند، حضرت نيامده است كه برود در بيابان‌ها و با غربت زندگي بكند. از آن لحظه‌اي كه حضرت وليعصر (صلوات الله عليه) بعد از پدر بزرگوار خود امام شدند مي‌خواسته ظاهر باشند، اگر ماها انسان بوديم، اگر ماها اهل تزكيه نفس بوديم، اگر ماها به فكر اين مسائل بوديم. بنابراين آنچه كه هم من تجربه دارم و هم تا حدي احساس مي‌كنم كه به خاطر كمك دوستان موفقيتي بوده است و زمينه‌سازي براي ظهور بوده است اين مسئله بوده است، وظيفه هر كدام از شما هم إن‌شاءالله اين است كه به همين اقدام عمل كنيد.

سؤال: لطفاً بفرماييد ثواب خيرات به روح افرادي كه در عالم برزخ در حال خواب هستند چگونه است و چگونه مي‌رسد و با وجود خواب بودن چگونه از آن بهره‌مند مي‌شوند؟

جواب: سؤال ايشان اين است كه همانطوري كه قبلاً هم تذكر دادم افرادي كه از دار دنيا مي‌روند به سه بخش كلي تقسيم مي‌شوند: يك بخش هستند كه هم عقايد آن‌ها خوب است، هم تزكيه نفس آن‌ها كامل است، هم مثلاً به كمالات رسيدند، حالا به كمالات هم نرسيده باشند، مراحل كمالات را طي نكرده باشند، تزكيه نفس را لاأقل بايد كرده باشند، عقايد آن ها هم خوب است، اين افراد بعد از مُردن طبعاً از اولياء خدا هستند و مي‌روند در بهشت برزخي كه در آسمان چهارم است «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً»[7] كه در مورد شهداء هم مي‌گويد: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ‏»[8] كه آن‌جا زندگي مي‌كنند، در اين مدتي كه مي‌خواهد قيامت برپا بشود آن‌ها در آن‌جا راحت زندگي مي‌كنند، در بهشت هستند. بهشتي است كه يك مقداري شبيه به دنيا است و يك مقداري هم شبيه به بهشت خُلد است، چون از دنيا انسان را بردارند و در بهشت خُلد بيندازند خيلي براي انسان نامناسب است، بايد يك مقداري او را آماده كنند تا به آن‌جا برسد. يك عده هم هستند كه عقايد اين‌ها خوب است، تزكيه نفس نكردند، نه اهل معصيت و گناه هستند، اين‌ها را هم كه منظور ايشان اين‌ها بوده است، كه اين‌ها به خواب عميقي فرو مي‌روند «؟..؟23:03» در روايات دارد كه انسان مثل يك بيهوشي تقريباً مي‌افتد، خيلي هم زود بر آن‌ها مي‌گذرد، شايد يك لحظه بگذرد ولي خود آن‌ها وقتي كه در روز قيامت بيدار مي‌شوند مي‌گويند «إِلاَّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها»[9] يك شب يا يك روز بيشتر ما در اين حالت نمانديم و مثال‌هايي هم خداي تعالي در قرآن براي اين مردم زده است، يكي قضيه عُزير است كه صد سال مُرد و وقتي كه بيدار شد گفت يك روز يا يك شب يا نصفي از روز بيشتر نمُردم و يا اصحاب كهف كه آن‌ها هم همين‌طور گفتند و حال اينكه سيصد سال آن‌ها خواب بودند و مثال‌هاي مختلفي هم خدا در اين ارتباط زده است. منظور ايشان اين عده هستند. عده سوم هم آن‌هايي كه معاند هستند و اهل گناه هستند و آن‌ها را هم خداي تعالي در عذاب‌هاي مختلف قرار مي‌دهد يا آن‌ها را مَسخ مي‌كند، به صورت يك حيوان خيلي پَستي درمي‌آيند و يا در همان عالم قبر آن‌ها را عذاب مي‌كند كه «حُفْرَةً مِنْ حُفَرِ النِّيرَانِ»[10] همانطور كه شنيديد با گُرز آتشين مي‌آيند بالاي سر آن‌ها و بر سر آن‌ها مي‌زنند و مار و عقرب و اين‌ها كه از اين‌ قبيل نقل هم زياد داريم و يا اينكه… بالأخره در عالم برزخ عذاب مي‌شوند. البته من نمي‌خواهم در مورد اين دسته زياد صحبت كنم، خيلي مطلب دارد. يك دسته همين كساني هستند كه خواب هستند، خواب بگوييم؟ بيهوش بگوييم؟ بالأخره چيزي متوجه نمي‌شوند، هم احتمال دارد خواب باشند… ولي چون بدن ندارند خواب إطلاق نمي‌شود بيشتر به همان «؟..؟25:19» به عنوان بيهوش بودن، يعني روح هيچ حسي، هيچ فعاليتي در اين مدت ندارد ولي خداي تعالي حساب‌هاي اين‌ها را دقيقاً در دستگاه حسابگري خود كه «كَفى‏ بِاللَّهِ حَسيباً»[11] و يا «هُوَ سَريعُ الْحِسابِ»[12]‏ِ خدا در آن علم غيب خود، هر چه كه مي‌خواهيد اسم آن را بگذاريد، حساب همه اين افراد را دارد و چه كسي براي چه كسي چه چيزي مي‌فرستد… مثلاً شما يك حمد و سوره براي يك مُرده‌اي كه يقين داريد مثلاً حالا اين‌طوري است خوانديد اين در حساب او ريخته مي‌شود، در حساب پس‌انداز او ريخته مي‌شود، اگر آن‌قدر حساب پس‌انداز اين مُرده خوب شد، عالي شد، بالا رفت كه از اولياء خدا بشود، خدا او را از اولياء خود قرار مي‌دهد و از آن حالت او را بيرون مي‌آورد و او را در عالم بهشت برزخي مي‌برد و اين هم اتفاق افتاده است، يعني اهل آن ديده‌اند و متوجه شده‌اند. شما مقيد باشيد مثلاً براي پدر و مادر خود هر روزي دو ركعت نماز بخوانيد، يعني يك نمونه اين‌طوري من شنيدم، پدر و مادري كه در خواب بودند و اين‌ها را بردند به عالم…، يا باقيات و صالحاتي خود او درست كند، يك مسجدي درست كند كه مردم بروند آن‌جا نماز بخوانند و از آن بهره‌برداري بكنند، استفاده بكنند، همه اين‌ها را خداي تعالي به حساب آن‌ها وارد مي‌كند و خدا يك جمع‌بندي مي‌كند و يك مقداري هم خود او براي او مي‌گذارد، لطف خود خدا روي آن قرار مي‌گيرد، اين‌ها از آن خواب نجات پيدا مي‌كنند، يعني نه اينكه… آن‌ها چيزي نمي‌فهمند، آن نجات آن‌ها مسئله‌اي نيست، مسئله مهم از آن نعمت‌هاي بهشت برزخي استفاده كردن است كه از آن استفاده مي‌كنند. اگر بازماندگان يا خود او ثلث مال را وقف يك كاري بكند يا خود او در زمان حيات خود كه بهترين آن هم همين است يك باقيات و صالحاتي بگذارد اين مسئله براي او انجام خواهد شد، و اگر اهل عذاب باشد از عذاب نجات پيدا مي‌كند و اگر يك فردي باشد كه در عالم برزخ در آن بهشت برزخي باشد، آن‌جا چون مثل بهشت خُلد نيست كه همه چيز كاملاً به انسان داده بشود، درجات او را در آن بهشت برزخي بالا مي‌برند، چون در بهشت برزخي كسي كه خدا را اطاعت بكند هست، صالحين هستند، صديقين هستند، شهدا هستند، انبياء هستند، حالا او را جزو انبياء قرار… در روايت دارد كه بعضي‌ها را خدا در رديف انبياء قرار مي‌دهد، در روايت دارد كه بعضي‌ها را خدا در رديف شهدا قرار مي‌دهد، حالا اين‌ها ممكن است حقيقي نباشد، چون اين‌ها در دنيا نبّي نبودند، در دنيا شهيد نشدند اما جزو صالحين و صديقين حتماً قرار مي‌دهد، همين «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ» مي‌خواهم بگويم كه آن‌جا هم مقامات فرق مي‌كند و براي آن هم باز حسابي باز مي‌كنند. به هر حال خيّرات براي أرواحي كه در عالم برزخ، حالا چه در حال خواب باشند و چه در غير خواب، براي آن‌ها مفيد است، وإلّا همانطوري كه در ذهن مي‌آيد اينكه مُرده است، روز قيامت هم كه بلند مي‌شود، الآن چه خيّراتي براي او بكنيم؟ چه چيزي براي او بفرستيم؟ چه فايده‌اي دارد، او كه نمي‌فهمد؟ از اين حرف‌ها ممكن است پيش بيايد ولي خداي تعالي حساب او حسيب است، فرض كنيد بلا تشبيه مثل يك رئيس بانك دقيقي كه هر كسي هر چقدر پول به حساب شما بريزد فوراً به حساب شما مي‌برند و براي شما حفظ مي‌كنند.

سؤال:‌ دليل اينكه بيشتر شب‌هاي جمعه به اين كارها مبادرت مي‌شود چيست؟

جواب: شب جمعه خداي تعالي يك بار عامي داده است كه مردم بيشتر مراجعه كنند، چون اگر هر شب آن بار عام را بدهد عادي مي‌شود، طبيعي مي‌شود. هر چيزي كه زياد شد آن ارزش و قيمت خود را از دست مي‌دهد. الآن پُرارزش‌ترين چيزها براي ما هوا است، ولي چون زياد است ارزش براي آن قائل نيستيم. شما را يك جايي ببرند كه هوا در آن نباشد و نفس شما بگيرد آن‌وقت مي‌فهميد كه هوا يعني چه، يا مثلاً الآن آب براي ما مهم نيست، چون آب هست، در غذاهاي ما هم آب هست، اما شما را يك جايي ببرند يك شبانه‌روز به شما آب ندهند، غذاي آبكي هم به شما ندهند، جا هم گرم باشد، عرق بكنيد آن‌وقت ببينيد آب چه فايده‌اي دارد. چيزهايي هست كه به اصطلاح وقتي زياد شد ارزش آن از دست مي‌رود، اگر هر شب، شب جمعه باشد، هر شب، شب رحمت باشد ماها دنبال دعاي كميل و زيارت و… البته الآن هم نمي‌رويم ولي آن موقع كمتر از الآن مي‌رويم و هر شب، شب چهارشنبه باشد اين جمعيت شب چهارشنبه نمي‌روند… البته شب چهارشنبه موضوعيت خاصي ندارد، مسجد جمكران نمي‌روند يا شب جمعه، زيارت حضرت سيدالشهداء شب جمعه مستحب است. شب جمعه به شب جمعه باشد انسان زيارت مي‌كند اما اگر بخواهد هر ساعت زيارت بكند كم‌كم مي‌بينيد كه آن مزه خود را از دست مي‌دهد، آن ارزش خود را از دست مي‌دهد. از اين جهت گفتند شب‌هاي جمعه يك رحمت خاصه‌اي خداي تعالي به آن‌هايي كه دعا مي‌كنند و عبادت مي‌كنند عنايت مي‌كند و طبعاً چون خدا بهتر به زنده‌ها عنايت مي‌كند اگر كسي خيّراتي براي اموات بفرستد به آن‌ها هم بهتر مي‌رسد.

سؤال: در جمله «رَبِّ الْعالَمينَ‏»[13] آيا منظور تمام عوالم خلقت است يا عوالمي كه مربوط به خلقت ما بشر است مي‌باشد؟ امام (أرواحنا فداه) هم «رَبِّ الْعالَمينَ‏» هستند؟ چون ماسوي الله تحت تصرف و پرورش ايشان است. آيا خدا «رَبِّ الْعالَمينَ‏» است يا امام؟

جواب:‌ خداي تعالي هر چه كه در عالم هست، هرچه كه خلقت شده است، بالا، پايين، بالأخره كهكشان‌ها، هر چه خود او خلقت كرده است، آن‌ها را خلق كرده است و ربّ آن‌ها هم هست. پرورش‌دهنده، نگهدارنده، چون در اين‌جا معناي نگهدارنده مي‌آيد، نگهدارنده آن‌ها هم هست، نه اينكه خلقت كرده باشد و رها كرده باشد يك گوشه آن خراب بشود و نمي‌دانم يك جا زلزله بيايد و يك گوشه مِلك خدا را بدون اجازه خدا از بين ببرد، از اين حرف‌ها نيست. پس همه عوالم خلقت… منظور از عالمين يعني جمع عالم‌ها است، عوالم مختلف است. سؤال دوم اينكه در همين جمله «رَبِّ الْعالَمينَ‏»… در واقع اين دو تا يك سؤال است ولي جدا كردند، ما هر نسبتي كه به امام مي‌دهيم، هرچه كه درباره امام مي‌گوييم از جانب خدا گرفتند، يعني بالإصاله امام شريك خدا نيست كه بگوييم اين هم ربّ العالمين است، آن هم ربّ العالمين است. اين در طول جريان واقع شده است، نه در عرض، يعني خدا ربّ العالمين است، مي‌آيد شامل همه مخلوقات خود مي‌شود منجمله خود امام، و چون «أبى اللّه أن يجرى الأمور إلّا بأسبابها»[14] با أسباب هر چيزي خداي تعالي هر چيزي را نگه مي‌دارد، ربوبيت، يعني پرورش، نگهداري همه أشياء را به وسيله امام خدا انجام مي‌دهد، پس به يك معنا ربّ العالمين خدا است، مطلقا و بالإصاله ولي امام (عليه الصلاة و السلام) ربّ العالمين است غير از خود او كه خدا بايد او را تربيت كند و نگهداري بكند و بالإصاله هم نيست، يعني از جانب پروردگار است.

سؤال: در برخورد با آيه 51 سوره توبه مسئله جبر به ذهن تداعي مي‌شود خواهشمند است توضيح بفرماييد.

جواب: آيه شريفه اين است كه‌ «قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ‏» ترجمه اين آيه اين است كه بگو اي پيغمبر هيچ چيز به ما اصابت نمي‌كند مگر آنچه را كه خدا براي ما نوشته است، او مولاي ما است و مؤمنين بر خدا توكل مي‌كنند. من فكر مي‌كنم اين دوست عزيز ما حرف‌هاي گذشته ما را زياد توجه نكردند، البته مسئله‌اي هم نيست. ببينيد ما گفتيم هر چه به انسان مي‌رسد، بد يا خوب، از جانب خدا است. خوب‌هاي آن مستقلاً از جانب خدا است، مصيبت‌هاي آن كه اين «لَنْ يُصيبَنا» بيشتر به اين اشاره دارد، مصيبت‌ها و ناراحتي‌هاي آن به خاطر كاري است كه ما كرديم و باز از جانب خدا است. ببينيد اگر ما مثلاً فرض كنيد كه مولايي داشته باشيم و ما نوكر او باشيم، چون اين‌جا «هُوَ مَوْلانا» دارد من از اين جهت مي‌گويم، مولايي داشته باشيم يا اربابي داشته باشيم و ما هم نوكر او باشيم، يك كار خطايي، خلافي كرديم و اين ما را ادب كرد، مثلاً كتك زد. مي‌توانيم بگوييم كه خود ما اين كار را كرديم و هم مي‌توانيم بگوييم كتك را او زد ديگر، منتها او كه كتك زد به علت آن كاري بود كه من كردم، خيلي ساده، نمي‌شود بگوييم كه او نزده است، او زده است «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»[15] هر چه بدي، خوبي همه از جانب خدا است، درست؟ كتك را او زده است اما چرا زده است؟ چرا آن يكي را نزده است؟ اين‌هايي كه در زندان هستند چرا در زندان هستند؟ چرا بقيه مردم در زندان نيستند؟ براي اينكه اين‌ها يك كارهاي خلافي كردند، خود آن‌ها، بعد به زندان محكوم شدند و آن‌ها را به زندان بردند. حالا هم مي‌توانيد بگوييد فلان قاضي ما را به زندان تحويل داد و هم مي‌توانيد بگوييد كه خودم كردم كه لعنت بر خودم باد. پس اين آيه خيلي روشن است «لَنْ يُصيبَنا» هيچ چيز به ما اصابت نمي‌كند، مصيبتي بر ما وارد نمي‌شود «إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا» اين كارهاي زشت ما رفته است در نزد خداي تعالي، او براي ما قضاوت كرده است، برداشته در پرونده ما نوشته است «كَتَبَ اللَّهُ لَنا» خدا چرا اين كار را كرده است؟ «هُوَ مَوْلانا» او مولاي ما است و مؤمنين بر خدا توكل مي‌كنند. اگر آقايان اعتراضي، سؤالي، چيزي دارند الآن بپرسند.

سؤال: لطفاً بفرماييد اگر بيداري در كسي به وجود آيد چگونه مي‌شود اين بيداري را تقويت نمود و اگر لازمه تقويت اين بيداري مهاجرت از جايي به جاي ديگر باشد چه وظيفه‌اي داريم؟

جواب: بيداري ارتباطي به مهاجرت ندارد، يك وقت هست انسان مي‌بيند كه اين‌جا لالايي خيلي مي‌گويند و يك آهنگي مي‌زنند كه انسان به خواب مي‌رود، برود آن طرف، يك مقداري فاصله بگيرد و صدا را نشنود. در همين صورت مهاجرت خوب است، اما اگر انسان خيلي سرحال بود و اصلاً نمي‌خوابد، چرا مهاجرت بكند، جاي خود را عوض بكند؟ يك وقت هست كه تُن صداي بعضي از افراد خواب‌آور است، ما زياد ديديم، يك وقت هست چون من مطالب را نمي‌فهمم چُرت مي‌زنم، پاي منبر يك آقايي يك كسي مي‌گفت: اكثراً اين دوستاني كه پاي منبر ما مي‌آيند چُرت مي‌زنند. من پرسيدم چه وقت منبر مي‌روي؟ البته وقت آن مناسب بود، وقت چُرت زدن نبود. يك وقت هست ساعت 12 شب منبر مي‌روند مثل شب‌هاي إحياء، چُرت مي‌زنند چون خلاف عادت است. گفتم: طبق اصطلاحات فلسفي و اين‌ها صحبت مي‌كنيد؟ گفت: تقريباً. گفتم: علت آن اين است كه نمي‌فهمند. انسان وقتي فقط صدا شنيد و هر چقدر هم فكر كرد مطلبي نفهميد چُرت مي‌زند ديگر، خيلي ساده است. يك طوري براي مردم صحبت بكنيد كه مردم چُرت نزنند، حتي بعضي از افراد هستند كه اصلاً ذاتاً چُرتي هستند، در ماشين مي‌نشينند همان لحظه اول به خواب مي‌روند، در مجلس مي‌نشينند لحظه اول به خواب مي‌روند، بعضي‌ها چُرتي هستند، يك كاري بايد كرد كه همان‌ افراد هم چُرت نزنند. يك طوري با آن‌ها صحبت كنيد كه همان افراد هم چُرت نزنند. خدمت شما عرض شود كه بيداري معنوي هم همين‌طور است، انسان اگر بفهمد كه كجا هست و كجا خواهد رفت، خواب معمولي او هم از چشم او مي‌پَرد. شما فكر بكنيد ما الآن كجا هستيم، در جلسه امتحان. همه شما محصل هستيد، تحصيل كرديد، جلسات امتحان مختلفي را هم ديديد، هيچ وقت شده است كه در يك ساعتي به شما وقت دادند كه در جلسه امتحان بنشينيد و امتحان بدهيد آن‌جا چُرت بزنيد؟ اصلاً محال است، اگر ده روز هم نخوابيده باشيد آن‌جا لاأقل چُرت نمي‌زنيد، چون در جلسه امتحان هستيد. اگر چُرت روحي زديد معلوم است كه نمي‌دانيد كجا هستيد، نمي‌فهميد. يكي مي‌آيد… آن مربي،‌ آن معلم، آن ممتحن مي‌آيد مي‌گويد آقا در جلسه امتحان نشستي، حواس تو جمع باشد، شما را بيدار مي‌كند، يا اينكه نمي‌داني فايده اين امتحان چيست، يا به اين امتحان معتقد نيستي، مي‌گويي حالا گفتند امتحان بده ما هم آمديم ديگر، چه كار كنيم، كه اكثراً اين‌طوري هستيم، نمي‌دانيم آينده ما چه خواهد بود؟ حالا ما خوب امتحان بدهيم باز هم خدا ما را عذاب مي‌كند، مي‌گويند از عذاب الهي انسان نبايد در أمان باشد، من اين معنا را واقعاً كم مي‌فهمم يا نمي‌فهمم، كه اگر يك شخصي صددرصد طبق دستورات الهي عمل بكند، قلب او پاك باشد، تزكيه نفس كرده باشد، اين شخص -الآن هم كه مي‌خواهم بگويم شايد بايد احتياط بكنم- باز هم از مكر خدا بترسد «فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ‏»[16] اين چه معنا دارد من نمي‌فهمم. خدا گفته است تو نماز بخوان خوانديم، عبادت بكن كرديم، به اندازه‌اي كه «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»[17] به اندازه وُسع خود هم كار كرديم، حالا خداي تعالي را –نستجيرُ بالله- دَنگ گرفت ما را روز قيامت كنار عُمر بيندازد، كنار يزيد، من نمي‌فهمم يعني چه؟ چه كار كنم انسان بعضي چيزها را نمي‌فهمد، شماها هم كه مي‌فهميد اين را بدانيد تقليدي مي‌فهميد، يعني چون مي‌گوييد امام سجاد… يك قضيه‌اي درست كردند كه امام سجاد پرده كعبه را گرفته بود و آن‌جا مي‌گفت: خدايا اگر من را عذاب كني، چون جنايتكاري بدتر از من در عالم نيست، اين اعترافات و اين‌ها، بعد هم يك عده به پيروي از (؟؟46:21) سنّيِ مجهول‌الحال كه به اصطلاح اين قضيه را درست كرده است روي منبر مي‌روند كه ما از همه شما بدتر هستيم و بد هستيم و خدا ما را به أعمال ما نگيرد، تو چرا منبر رفتي؟ بيا پايين تا آن‌هايي كه يك مقدار بهتر هستند روي منبر بروند، از اين انسان‌هاي خوب بروند صحبت بكنند. اين‌ها يك مقداري وضع را آشفته مي‌كند، كارها حساب دارد، چرا، ممكن است يك نفري واقعاً خوب هم نماز بخواند، خوب هم عبادت بكند، همه كار او هم خوب باشد اما عبادت علي بن ابيطالب را نكند، عبادت علي بن ابيطالب را هم از ما نخواستند، بايد كم‌كم درست بشويم تا آن‌طور بتوانيم عبادت كنيم. حالا نمي‌دانم از كجا به اين حرف‌ها رفتم؟ بله، انسان بداند كجا مي‌خواهد برود، ماها بدانيم اول اينكه آيا اعتقادات شما حق است يا حق نيست؟ اعتقادات شيعه حق است يا حق نيست؟ اگر هر چند روز يك دفعه يك بررسي بكنيد هيچ مهم نيست، هيچ اشكالي ندارد، انسان امتحان خود را دارد مي‌دهد مدام نگاه مي‌كند خط او بد نباشد، غلط ننويسد، طا را ت ننويسد، ظا را ز ننويسد، خيلي مراقب است. هميشه مقيد به كارهاي خود باشد، به اندازه‌اي كه عقل او مي‌رسد. خداي تعالي هم «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» اين هم درست است. اعتقادات درست، أعمال درست، تقوا كاملاً رعايت شده و اين را هم مي‌داند كه مي‌رود، بعد از مُردن هم فوراً تا مُرد بدن او را عوض مي‌كنند و او را مي‌برند در بهشت برزخي و بعد هم قيامت كه شد يك بازپرسي باز دومرتبه يك تجديدنظري مي‌شود و او را مي‌برند در بهشت خُلد، خيلي راحت. يك عده هم مي‌دانند كه چه كاره هستند، منافق‌گري درآوردند، چه كردند، چه كردند، خود اين‌ها هم مي‌دانند كه خدا آن‌ها را مؤاخذه مي‌كند. يك عده هم معاند هستند، آن‌ها هم مي‌دانند خدا آن‌ها را مؤاخذه مي‌كند، اين مسائل خيلي روشن بايد باشد، حضرت امير فرمود: «رحم الله امرئ عرف قدره و علم من عين» حالا «مِن عين» آن پيشكش، از كجا آمديد، چون خيلي بحث است در اينكه از كجا آمديد. خود همين مسئله كه ما از داخل شكم خاك و گِل بيرون آمديم يا خدا روح ما را در چند هزار سال قبل خلق كرده است، خود اين مسئله مهمي است بين فلاسفه و قرآن و روايات و اين‌ها بحث‌هايي است كه آن بماند. حالا به هر حال هر چه بوديم الآن اين‌جا هستيم و «رحم الله امرئ عرف قدره و و عَلِم من عين و في عين» الآن كجا هستي؟ اين را بدانيد، جلسه امتحان هستيد، و بعد هم «إلا عين» بعد كجا خواهيد رفت. اين سومي هم مهم است كه اگر انسان بداند خيلي كارهاي اين‌جاي او درست مي‌شود. شما اگر بدانيد كه اگر اين امتحان را خوب داديد يك گواهينامه‌اي به شما مي‌دهند، يك چيزي به شما مي‌دهند كه شما با اين هميشه مي‌توانيد راحت زندگي كنيد. يك مدركي مي‌دهند كه با اين مدرك هرجا بروي مي‌تواني بگويي من اين مدرك را دارم، بعد به شما مي‌گويند آقا يا الله بفرماييد، شما بياييد رئيس اين اداره بشويد، مدير اين اداره بشويد، مي‌بينيد انجام مي‌شود. خداي تعالي هم عين… يعني ما از خدا ياد گرفتيم، نه اينكه خدا از ما ياد گرفته است، عين اين كارها را مي‌كند. حالا اين امتحان چه چيزي هست؟ همان چيزهايي كه بلد هستي، همان چيزهايي كه در فطرت تو گذاشتند. همان‌هايي كه… حالا چه موقع گذاشتند؟ هر وقت گذاشتند، همين‌ چيزهايي كه الآن مي‌فهمي. اين‌ها را امتحان بدهيد، بعد هم راه و روش روشن، باز… گاهي واقعاً من مي‌گويم خود من مي‌نشينم مي‌گويم عقايد من اين‌ها است، خدايا تو مي‌داني كه ما عقايد بهتر از اين پيدا نكرديم در عالم كه به آن معتقد باشيم، أعمال ما هم اين‌ها است، هر جاي آن اشكال دارد اشكالات آن را رفع كنيم، هر جا هم كه اشكال ندارد درست است ديگر. نمي‌دانم معاشرت‌هاي ما، افكار ما، خدمات ما اين‌ها است، ديگر كسي را كه حساب پاك است، حساب تو پاك است، از مؤاخذه چه باك است، هيچ، راحت. پس اگر چنين بيداري كه بداني در كجا هستي و كجا خواهي رفت داشته باشي، حالا با مهاجرت… چون اين حرف هم نمي‌دانم بين رفقاي ما باب شده است يا همه جا هست؟ تا يك قدري مشكلاتي در يك شهري كه دارند پيدا مي‌كنند، خود آن‌ها تنبل هستند، خود آن‌ها پيشرفت ندارند وإلّا انسان در كليسا هم باشد بايد خدا را خوب عبادت بكند، در هر كجاي عالم كه باشد با آن استقامتي كه ما توقع داريم بايد واقعاً زندگي خوبي داشته باشد، ما مهاجرت كنيم، مهاجرت مي‌كند مي‌بيند هم آن چيزي كه در آن‌جا داشته است از دست داده است و هم اين‌جا چيزي به دست نياورده است. مهاجرت فقط در جايي است كه در اطراف شما لالايي‌هاي زيادي باشد، اسباب غفلت به قدري باشد كه تو نتواني خود را نجات بدهي، باشد برو اين طرف، آن طرف. بله پيغمبر اكرم وقتي ديد كار او در مكه پيش نمي‌رود به مدينه هجرت فرمود، و خيلي از افراد بودند. علماي بزرگي مثل شيخ كليني وقتي ديد مثلاً در شهر ري نمي‌تواند آن موفقيت‌هايي كه پيدا كرد پيدا كند حركت كرد رفت به اين طرف، آن طرف تا زمان وفات خود كه در بغداد فوت كرد. مهاجرت خوب است ولي به شرط اينكه در وطن انسان نتواند، يعني نتواند نه در اثر تنبلي، در اثر يك مفاسدي كه در اطراف هست.

سؤال: لطفاً معناي اين قسمت از دعاي يستشير را توضيح دهيد «وَ اسْتَقَرَّتِ الْأَرَضُونَ بِأَوْتَادِهَا فَوْقَ الْمَاءِ ثُمَّ عَلَا رَبُّنَا فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلَى»[18] استقلال هفت زمين، هفت أرض، البته به شرطي كه زمين ترجمه أرض باشد، أرض يعني پايين، سماء يعني بالا، اين در نساب  است كه مي‌گويد

(؟..؟54:33)

 سماء آسمان، أرض و قبرا زمين درست نيست، سماء آسمان، أرض پايين، اين را بدانيد أرض يعني پايين. «أرضون السبع» يعني پاييني‌هاي هفت‌گانه. ما اگر كه منظومه شمسي را در نظر بگيريم هفت مدار، يعني هفت دايره كه در آن ستاره‌هاي مختلفي در حركت هستند بالاي زمين ما است، يعني با آن سه مداري كه زير پاي ما هست، يعني دور خورشيد است و نرسيده به مدار زمين است، با آن مي‌شود تقريباً ده تا يا يازده تا، اين مدارهايي كه بالاي سر ما است…، ببينيد يك دايره بكشيد، اين‌جا زمين، هفت تا مدار بالا است، هفت تا مدار هم به همان مناسبت… مدار يعني دايره، هفت مدار هم زير است، آن بالايي‌ها را مي‌گويند آسمان سبع، پاييني‌ها را مي‌گويند أرضين سبع، پاييني‌هاي پايين. درست؟ اين‌ها به مناسبت‌ها هم فرق مي‌كند، يعني گاهي همان آسمان أرض است، گاهي همان أرض آسمان است. حالا اين‌جا يك تخته سياهي بايد باشد تا براي شما بكشيم و همه خوب بفهمند ولي همين‌طوري هم مي‌فهميد. بعضي مي‌گويند در قرآن ما نداريم «أرضين سبع» درست مي‌گويند، اين كلمه نيست ولي معناي آن هست. وقتي كه آسمان‌هاي هفت‌گانه را مي‌گويد «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ»[19] مي‌گويد كه «وَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» يعني مثل آن آسمان‌ها وجود دارد، ولي در دعاها، در دعاي فرجي كه در قنوت نماز خوانده مي‌شود «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ»[20] خلاصه آسمان أرضين در دعاها، در روايات داريم، در قرآن هم اسم نبرده است ولي معناي آن خيلي واضح است «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» بيان فرموده است. «وَ اسْتَقَرَّتِ الْأَرَضُونَ» اين‌جا هم يكي از آن‌ جاهايي است كه أرضون را جمع آورده است و همان منظور أرضون سبع است. «بِأَوْتَادِهَا» زمين‌ها را… البته بعضي‌ها معتقد هستند كه زمين را هم هفت قسمت… همين زمين خود ما را هفت قسمت بكنيد و أقاليم سبعه مثلاً منظور از أرضين سبع آن‌ها است كه اين تقريباً ضعيف است. كه «بِأَوْتَادِهَا» أرضون سبع… حالا روي زمين خود، روي أرض خود كار مي‌كنيم تا آن‌ها، آن‌ها هم همين‌طوري؟؟58:17 «بِأَوْتَادِهَا» با كوه‌هاي آن، چون كوه زمين را «أَوْتَاد» مي‌گويند. «بِأَوْتَادِهَا فَوْقَ الْمَاءِ» اين زمين اگر خاك محض بود، خاك پودري بود، اين «بِأَوْتَادِهَا فَوْقَ الْمَاءِ» گير نمي‌كرد كه آب… زمين الآن بالاتر از آب است، شما لب هر دريايي برويد آب پايين است و زمين بالا است، اين چرا بالا مانده است؟ اگر زمين پودري بود و كوه نمي‌داشت، سنگ نمي‌داشت، اين دوغ مي‌شد، آب دريا مي‌آمد اين پودرها را به هم مي‌زد يك آب‌گِل حسابي درست مي‌كرد، مخصوصاً دائماً هم كه موج مي‌زند. اين «فَوْقَ الْمَاء»ِ خداي تعالي قرار داده است با أَوْتاد آن، يعني با كوه‌هاي آن نگه داشته است، به آن استقرار داده است. اين را مي‌خواهد بگويد «وَ اسْتَقَرَّتِ الْأَرَضُونَ بِأَوْتَادِهَا فَوْقَ الْمَاءِ ثُمَّ عَلَا رَبُّنَا» كه عُلُوّ پروردگار را در سماوات بالايي و در سماوات مختلف خداي تعالي بر آن‌ها إحاطه دارد و نگهداري مي‌كند هم أرضون را، هم سماوات را و همه چيز را.

سؤال: فرق بين بردباري و صبر در چيست؟

جواب: فرق آن در فارسي و عربي بودن آن است، بردباري فارسي است و صبر عربي است. چيز ديگري به نظر من نمي‌رسد، چون صبر را به بردباري… من يك طور ديگر هم معنا مي‌كردم، تحمل مشقات كه همان معناي بردباري است، تحمل مشقات در راه رسيدن به هدف، اين صبر است كه اين معناي توضيحي است وإلّا به همان بردباري است و فرق ديگري به نظر من نمي‌رسد جز فارسي و عربي بودن آن. آقايان اگر مي‌دانند بگويند.

سؤالات من تمام شد آقايان اگر سؤال شفاهي دارند بگويند.

(؟..؟1:01:05)

جواب: ببينيد خورشيد وسط، درست؟ يك دايره دور خورشيد هست آن نه، دوره بعد آن هم نه، دايره سوم زمين قرار گرفته است، همين‌طور دايره هست كه مريخ و زحل و مشتري و اين‌ها در همان دايره‌ها هستند تا… از سومي به بعد دايره بالاي زمين آسمان است، البته آسمان را به بالا گفتند، آن آسمان سبع را من دارم چيز مي‌كنم وإلّا «أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً»[21] ما از آسمان براي شما آب نازل مي‌كنيم. مثلاً چند متري ما را گفتند آسمان، مثلاً از مريخ براي ما باران بفرستند كه نيست.

(؟..؟1:02:11)

جواب: بله ديگر، تزكيه نفس را هم از همان حساب او برمي‌دارند او را تزكيه مي‌كنند. عمده تزكيه نفس را خدا انجام مي‌دهد، ما بايد دست به دامن خدا بشويم، دعا بخوانيم، عبادت بكنيم تا خدا ما را كمك بكند، براي اينكه «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[22] حالا كسي ديگري پسر مرحوم آقاي متوفي خيلي براي پدر خود كار كرده است و پول او را هم در حساب اين ريختند، حالا آن‌قدر حساب او ماشاءالله خوب شده است كه هم او را تزكيه نفس مي‌كند، هم… همه چيز، همه كار مي‌كند، مي‌شود.

«نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله» پرورگارا به آبروي وليعصر فرج آن حضرت را برسان. همه ما را از ياران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ايشان را از ما راضي بفرما. خدايا به آبروي امام زمان ما را از خدمتگزاران به آن حضرت، از ياوران آن حضرت، از كساني كه راه ظهور آن حضرت را فراهم مي‌كنند قرار بده. پروردگارا به آبروي آقاي ما حجة بن الحسن ما را در صراط مستقيم دين خود قرار بده. توفيق تزكيه نفس به همه ما مرحمت بفرما. اموات ما غريق رحمت بفرما.

«و صلي الله علي سيدنا محمد و آله أجمعين».

 

[1]. يونس، آيه 55.

[2]. آل عمران، آيه 9.

[3]. المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص 579.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 108.

[5]. المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص 580.

[6]. الكافي، ج ‏1، ص 368.

[7]. نساء، آيه 69.

[8]. آل عمران، آيه 169.

[9]. نازعات، آيه 46.

[10]. بحار الأنوار، ج ‏6، ص 214.

[11]. نساء، آيه 6.

[12]. رعد، آيه 41.

[13]. فاتحه، آيه 2.

[14]. شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)، ج ‏4، ص 269.

[15]. نساء، آيه 78.

[16]. أعراف، آيه 99.

[17]. بقره، آيه 286.

[18]. مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 124.

[19]. طلاق، آيه 12.

[20]. الكافي، ج ‏2، ص 526

[21]. مؤمنون، آيه 18.

[22]. عنكبوت، آيه 69.

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

لینک دانلود فیلم جلسه

 
 

یقظه و بیداری / درس اخلاق خانمها شماره ۱۳

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۷ رمضان ۱۴۱۳ – ۱۰ اسفند ۱۳۷۱ – نیکو حرف زدن با مردم

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

مرحله محبت ، مخلصین / درس اخلاق شماره ۳۴

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۲۸ جمادی الثانی ۱۴۱۳ – معناى عقل – عاقل کیست؟

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

محاسبه و مراقبه / درس اخلاق شماره ۳۹

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۲۰ رمضان ۱۴۱۳ – معناى توبه و اهمیت آن

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۲۰ جمادی الثانی ۱۴۱۳ – معناى کوثر – مقام حضرت زهراء (سلام الله علیها)

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

معــرفت امـــام علیه السلام اخـلاق ۴۰

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

معــرفت امــام {علیه السلام} ۴۱ و۴۲

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۴ ذی القعده ۱۴۱۳ – معرفت امام علیه السلام و مراتب آن

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۹ رمضان ۱۴۱۳- معرفت امام علیه السلام

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

معـرفت امــام {علیه السلام} اخلاق ۴۳

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۹ ربیع الاول ۱۴۱۳- ۲۶ شهریور ۱۳۷۱ – معرفت امام علیه السلام

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۲۵ شوال ۱۴۱۳ – معرفت امام جعفر صادق (علیه السلام)

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۱۸رمضان ۱۴۱۳ – معرفت امام علیه السلام

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

٢٩ ذی الحجه ١٤١٣ – ۳۰ خرداد ماه ۱۳۷۲ – مرحله عبودیت ۲

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۸ ذی الحجه ۱۴۱۳ – مراسم جشن عید غدیر

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۲۶ ربیع الاول ۱۴۱۳ – ۲ مهرماه ۱۳۷۱ – لعنت شده ها در قرآن

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

قرب و بعد الهی / درس اخلاق شماره ۳۵

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۲۴ ربیع الثانی ۱۴۱۳- ۳۰ مهر ماه ۱۳۷۱ – قصص انبیاء در قرآن

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۷ربیع الاول ۱۴۱۳ – فضایل رسول اکرم صلی الله علیه و اله

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

صراط مستقیم دین – اخلاق ۴۴

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۱۱ محرم ۱۴۱۳ – شام غریبان امام حسین علیه السلام

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

روح انسان و صفات رذیله آن / درس اخلاق شماره ۲۸

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

رفع و دفع امراض روحی / درس اخلاق خانمها شماره ۲۷

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

٨ شعبان ١٤١٣ – ۱۱ بهمن ۱۳۷۱ – راه رسیدن به حکمت

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

دوری از مقدس بازی / درس اخلاق شماره ۳۸

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

حکمت و راه رسیدن به آن / درس اخلاق شماره ۳۶

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

۱۳ رجب ۱۴۱۳ – ۱۷ دى ماه ۱۳۷۱ – تفسیر سوره نصر

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۲۲ جمادی الثانی ۱۴۱۳ – ۲۶ آذرماه ۱۳۷۱ – تفسیر سوره توحید

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۲۷ رجب ۱۴۱۳- ۱ بهمن ۱۳۷۱ – تفسیر سوره نصر

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۲۰ رجب ۱۴۱۳ – ۲۴ دى ماه ۱۳۷۱ – تفسیر سوره نصر

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۱۷ ربیع الثانی ۱۴۱۳ – ۲۳ مهر ماه ۱۳۷۱ – تفسیر سوره ناس

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۳ ربیع الثانی ۱۴۱۳ – ۹ مهر ماه ۱۳۷۱ – تفسیر سوره ناس

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۱۵ جمادی الثانی ۱۴۱۳ – ۱۹ آذرماه ۱۳۷۱ – تفسیر سوره توحید

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۲۰ شعبان ۱۴۱۳ – ۲۴ بهمن ۱۳۷۱ – تفسیر قرآن بوسیله روایات

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۲۲ شوال ۱۴۱۳ – ۲۶ فروردین ۱۳۷۲ – تفسیر سوره کافرون

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۱۵ شوال ۱۴۱۳ – ۱۹ فروردین ۱۳۷۲ – تفسیر سوره کافرون

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۶ رجب ۱۴۱۳ – ۱۰ دى ماه ۱۳۷۱ – تفسیرسوره مسد

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۱۳ ذی القعده ۱۴۱۳ – ۱۶ اردیبهشت ۱۳۷۲ – تفسیر سوره کوثر

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۸ محرم ۱۴۲۵ قمری

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل لله لاسیما علی بقیة الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و لعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الان إلی قیام یوم الدین.

شب ‌تاسوعا است به پیشگاه‌مقدس حضرت‌بقیةالله أرواحنافداه تسلیت عرض می‌کنیم. امیدواریم همۀ ما در قیامت ناممان در زمرۀ عزاداران أبی‌عبدالله‌الحسین نوشته شود. و اشک‌های چشم شما روز قیامت شفیع شما باشد. برای ورود به بهشت و بودن در کنار خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام.

آمادگی برای شب ‌تاسوعا
من امشب برای سخن گفتن زیاد آمادگی نداشتم ولی یک مطالبی هست که مربوط به فرداشب است. آمدم تذکر بدهم که فرداشب آمادگی‌هایی که عرض می‌کنم داشته باشید. هر کس نمی‌تواند آمادگی پیدا کند مجلس می‌تواند، نیاید و از نظر ما لازم نیست که حتماً داخل این مجلس شرکت کند اگر آن تعهداتی که من می‌خواهم فرداشب از دوستان بگیرم اینها را آمادگی داشته باشند. همان‌طوری که سالهای قبل هم تعهداتی از دوستان به نفع خودشان و به نفع یاری حضرت‌بقیةالله أروحنافداء می‌گرفتیم.

اختصاص روز تاسوعا به حضرت‌ابالفضل علیه‌السلام
شب و روز تاسوعا مقدمۀ روز عاشورا است. در تاسوعا اتفاقی مصیبت‌بار به آن‌صورت نیفتاده است ولی این‌که می‌بینید عزاداری می‌کنند و اهمیّت می‌دهند و به خصوص به نام حضرت‌ابوالفضل‌العباس أروحنافداء قدمهایی برمی‌دارند و عزاداری می‌کنند علت عمده‌اش این است که روز تاسوعا یک اختصاصی به حضرت‌الوالفضل بخاطر اعمالی که آن حضرت انجام داده است، پیدا کرده است. روز تاسوعا اول چیزی که در روایات دارد که امام فرموده: که روزی است که حسین علیه‌السلام و اهل بیت‌اش علیهم‌السلام محاصره شدند.

باید همه‌مان بترسیم که کودکان‌مان را مبادا قسی‌القلب تربیت کنیم
در میان مردم بعضی از افراد ذاتاً خبیث هستند نه ذات‌شان از روز ازل خبیث باشد ولی از کودکی طوری در زندگی تربیت شده‌اند که کم‌کم یک حالت خباثتی پیدا کرده‌اند که غیر قابل عوض شدن است و از این جهت باید همه‌مان بترسیم که کودکان‌مان را مبادا قسی‌القلب تربیت کنیم. درست است که به بچه شجاعت باید تعلیم داد، اما قسی‌القلب نباید باشد. به حیوانات اگر می‌بینید یک بچه‌ای اذیتی وارد می‌کند، یک مشت مورچه هست اینها را پامال می‌کند یا حیوانات و حشرات را اذیت می‌کند، این بچه را تربیت کنید و به او بفهمانید که این مورچه، این حشره و این حیوان مثل تو جان دارد و اذیت او مثل این است که کسی تو را اذیت کند. من یک کسی از بزرگان را دیدم که بال مگسی را فرزند خردسالش کنده بود. این با اصرار می‌گفت که من می‌خواهم یک دست تو را بکنم. یک طوری هم جدی می‌گفت که بچه وحشت کرد بعد به او حالی کرد که فرقی نمی‌کند. تو بال او را کندی و من دست تو را می‌خواهم، بکنم. بچه خردسال بود، باور کرده بود و به او فهماند که این بال کندن درد دارد و او را از کار می‌اندازد همان‌طوری که تو اگر دستت قطع شود از کار می‌افتی و درد می‌کشی. یک چنین تربیت‌هایی فرزندان خود را بدهید در عین این‌که شجاعت هم باید داشته باشد و از چیزی نترسد، ترس در وجودش پیدا نشود همان‌طوری که روز جمعه دربارۀ استقامت عرض کردم، قساوت پیدا نکند. شمر از افرادی بود که از خردسالی این تعلیمات را به او نداده بودند. قساوت پیدا کرده بود. یک وقتی در محله‌ای که من در سن شش تا هفت سالگی و بعد هم تا برزگ شدیم، بودیم یک بچه‌ای بود که بسیار قسی بود. این بچه‌سگها را ریسمان به گردنشان می‌انداخت و می‌کشید که من خیلی از او متنفر بودم و تا می‌توانستم با او حرف نمی‌زدم. شاید حدوداً بیست سال گذشت. یک وقتی ما را ساواک زمان شاه خواستند، دیدم یک نفر آمد و گفت: فلانی من را می‌شناسی؟ گفتم: نه! چون هم از نظر سن و هم از نظر قیافه عوض شده بود. گفت: من همسایه شما بودم و داخل کوچه با هم بازی می‌کردیم. من فلانی هستم. خدا می‌داند من گفتم عجب جانوری. از آن‌وقت تا به حال و معروف بود که مشهد در ادارۀ ساواک از همه قسی‌تر است و بعد از انقلاب اعدامش کردند؛ چون خیلی اذیت کرده بود.
این‌که می‌بینید به شما عرض می‌کنیم؛ به فرزندانتان بفهمانید که دلشان قساوت پیدا نکند، این برای این است که همین قساوت امروز بال مگسی را کنده، فردا یک حیوان بزرگتری را اذیت می‌کند. کم‌کم می‌بیند مسئله زیاد اهمیّت ندارد، انسانها را و بعد از آن افراد متدین را و از همه بالاتر اگر امام هم به دستش بیفتد او را می‌کشد. خیلی در تربیت حواستان جمع باشد.

قساوت شمر لعنته‌الله‌علیه
شمر آن‌طور که از روایات و تاریخ استفاده می‌شود و اعمالش در روز عاشورا و روز تاسوعا دیده می‌شود از همین قبیل افراد بوده است. نمی‌شود انسان در خردسالی قسی‌القلب نباشد و بعدها این همه جنایت و این همه کارهای زشت بکند. خیلی مواظب تربیت کودکانتان، بچه‌های حتی بزرگسال، خوش‌تان نیاید که حالا بچه‌تان یک هفت‌تیر اسباب‌بازی در دستش گرفته و همه را می‌ترساند. اینها قساوت می‌آورد. در مورد اسباب‌بازی بچه‌هایتان باید فکر کنید، باید درعین این‌که برای خدا از هیچ‌چیز نباید بترسد و زیر سایۀ پروردگار و با ترس از خدا درعین‌حال قلبش نرم باشد.

اهل‌بیت دل رحم بودند و فرزندانشانم را دل رحم تربیت می کردند
ائمه را ببینید که چگونه عمل می‌کردند و فرزندان‌شان را چگونه تربیت می‌کردند. علی‌بن‌ابیطالب علیه‌الصلاةوالسلام چشم‌اش که به یک بچۀ یتیم بی‌سرپرست می‌افتد، آن‌چنان اشک می‌ریزد و بدنش می‌لرزد که اصلاً انسان فکر نمی‌کند که این مرد در دلش آن شجاعت باشد که در یک جنگ نهروان 4000 هزار از مسلمانها را بکشد و خوشحال هم باشد ولی از آن‌طرف زن و بچه‌ای که در زمان حکومت علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام که حضرت خانه‌شان می‌رود و بچه‌های او را سرپرستی می‌کند و دست نوازشش را به سرشان می‌کشد و بعد کنار تنور می‌رود و برای آنها نان می‌پزد، اینها فکر نکنید از شیعیان بودند. این زن از زنهای خوارج بود که به دست علی‌بن‌ابیطالب شوهرش کشته شده بود و داخل کوچه و بلکه در خانه جسارت به علی‌بن‌ابیطالب می‌کرد که او سبب شد بچه‌های من یتیم شد ولی به اینها مهربانی می‌کند. مثل یک مادر با اینها برخورد می‌کند.

ابوالفضل‌العباس علیه السلام در عین شجاعت، مهربان است
علی‌بن‌ابیطالب علیه‌الصلاةوالسلام ابوالفضل را تربیت کرده است. بعضی‌ها خیال می‌کنند حضرت‌ابوالفضل از همان روز اول به او شمشیر زدن و قساوت قلب و اینها را تعلیم داده است. ابوالفضل‌العباس آن‌قدر در عین شجاعت، مهربان است که وقتی می‌آید دامن خیمۀ بچه‌ها که در آن خیمه مشغول سروصدا بودند، بالا می‌زند و می‌بیند که اینها شکم‌ها را لخت کرده‌اند و روی زمین مرطوب گذاشته‌اند و از رطوبت زمینی که قبلاً مشک‌های آب را آن‌جا می‌گذاشتند، استفاده می‌کنند. این مرد شجاعی که اگر صدها هزار نفر از کفار و منافقین را می‌کشد اخم به ابرو نمی‌آورد، خدمت برادر بیاید و بگوید: «لقد ضاقَ صدری» سینه‌ام تنگ شده است. دنیا بر من تنگ شده است. من را اجازه بده که به میدان بروم. این ابوالفضل است او هم شمر است.

جریان امان‌نامه در روز تاسوعا
شمر روز تاسوعا وارد کربلا شد؛ چون عمربنسعد نه این‌که خود عمربن‌سعد قساوت نداشت و کار را معطل کرده بود. در بین یک سرانی از لشکر واقع شده بود که تقریباً جوّ حاکم بر لشکر عمربن‌سعد یک طوری بود که نمی‌خواستند حسین‌بن‌علی به این وضع کشته بشود لذا این دست و آن دست می‌کرد. چند روز در کربلا آمده است آن‌طرف اصحاب عمربنسعد هستند و این‌طرف اصحاب‌ سیدالشهداء هستند. در میان سران لشکر مانند حربن‌یزید ریاحی هست، بعضی از افراد هستند که خیلی قساوت شمر را ندارند. ابن‌زیاد دیرش می‌شد و می‌خواست زودتر کار را خاتمه بدهد و همه‌اش نامه برای عمربنسعد می‌نوشت و او هم جوابهای مختلفی می‌داد و بالاخره آن‌جا معطل کرده بود. شمر گفت که به من اجازه دهید که بروم کار را تمام کنم. فقط یک تقاضا دارم، چند تا از اقوام ما آن‌جا داخل اصحاب حسین هستند. اینها را امان‌نامه‌ای بنویسید. ابوالفضل هست و چهارتا از برادرانش که جناب‌آقای فانی دیشب اسامی آنها را گفتند و اینها فرزندان أم‌البنین‌اند. أم‌البنین در چند پشت قبل با شمر به یک سلسله از نسب می‌رسیدند، اینها را امان بدهید. این هم نه بخاطر محبتی بود که به اینها داشت؛ چون می‌دانست که اگر ابوالفضل باشد کار مشکل است، اگر برادرهای شجاعش در لشکر ابی‌عبدالله‌الحسین باشند کار جنگ مشکل می‌شود. پس این ابطال و شجاعان جنگ را از داخل آنها بیرون بکشد و بعد کار سیدالشهداء را آسان‌تر انجام بدهد. لذا فردا عصری که تاسوعا بود شمر وارد کربلا شد. پشت خیمه‌های ابی‌عبدالله‌الحسین آمد. یک تصوری دلم می‌خواهد از وضع اینها داشته باشید. حضرت سیدالشهداء نشسته بودند و با اصحابشان صحبت می‌کردند. حضرت‌ابوالفضل هم نشسته بود، جمعیتی بود. هنوز شب‌ عاشورا نشده بود که یک عدۀ زیادی رفته باشند. حضرت دائماً آنها را موعظه می‌کرد و از آخرت، از معرفت امام، از توحید و امثال اینها برای آنها صحبت می‌کرد. یک‌دفعه صدایی از پشت خیمه‌ها بلند شد که «أین بنی أختنا» این بچه‌های خواهر ما کجا هستند؟ حضرت‌ابوالفضل نمی‌دانم هیچ فکر کردید یک آدم بسیار بدی، ما در زمان شاه گاهی یک چنین جریاناتی داشتیم. یک افراد بسیار بد و خبیث داخل مجلس می‌آمدند و خودشان را به انسان منتسب می‌کردند. آقا ما با شما رفیق هستیم و انسان واقعاً خجالت می‌کشد.
حضرت‌ابوالفضل صدای شمر را شناخت. او دارد نسبت می‌دهد که اینها بچه‌های خواهر ما هستند. در مقابل حضرت‌سیدالشهداء سرش را پایین انداخت. دفعۀ دوم، دفعۀ سوم حضرت‌سیدالشهداء علیه‌السلام به ابوالفضل علیه‌السلام فرمودند: که جوابش را بده «ولو کان فاسقاً» درست که فاسق است ولی جوابش را بده. حضرت‌ابوالفضل بلند شد و بیرون آمد. اگر اجازه داشت همان جا سر نحس شمر را قطع می‌کرد. شمر می‌گفت: من امان‌نامه‌ای از طرف ابن‌‎زیاد آورده‌ام. تو و برادرانت می‌توانید سالم از این معرکه بیرون بروید. حضرت‌ابوالفضل می‌دانید چه گفت؟ فرمود: خدا تو را لعنت کند و آن امان‌نامۀ تو و آن کسی‌که امان‌نامه را نوشته است. تو می‌خواهی من را از برادرم ابی‌عبدالله‌الحسین جدا کنی؟

کار دوم حضرت‌ابالفضل علیه‌السلام در روزتاسوعا
کار دیگری که فردا انجام شد. شمر به داخل لشکر برگشت و دستور داد همین الان باید کار حسین‌بن‌علی را یکسره کنیم. شمر آمده و فرمان از ابن‌زیاد آورده است. آنها هم گفتند که مانعی ندارد و به اصطلاح همان برنامه‌هایی که برای حمله انجام می‌دهند، لشکر عمربن‌سعد انجام داد. حضرت‌سیدالشهداء علیه‌الصلاةوالسلام یک‌طرف خیمه‌ها نشسته بودند. حضرت‌زینب متوجه حملۀ اینها شدند و آمدند پیش برادر مطلب را گفتند. حضرت آمدند و حضرت‌ابوالفضل را خواستند. حضرت‌ابوالفضل علیه‌السلام گفت: برادر جانم به قربانت. امام فرمود: برو ببین اینها چه می‌گویند. حضرت‌ابوالفضل آمد در مقابل لشکر ایستاد و سوال کرد. آنها گفتند که ما الان دستور داریم که کار ابی‌عبدالله‌الحسین را یکسره کنیم. حضرت آمد و از خودش یک کلمه حرف نزد. عجیب است در تاریخ داریم که یک کلمه حضرت‌ابوالفضل چیزی نگفت. خدمت سیدالشهداء آمد و جریان را گفت. حضرت فرمودند: حالا نزدیک غروب است از اینها بخواه که یک شب دیگر را صبر کنند و فردا صبح ما آماده‌ایم. می‌خواستند اجازه و مهلت ندهند بالاخره لشکر آنها هم آمادگی نداشتند که نزدیک غروب جنگ کنند و این برنامه‌ها را بریزند ولذا هر طوری بود اجازه دادند.

برای شب‌ تاسوعا و عاشورا خودتان را آماده کنید
حضرت‌سیدالشهداء علیه‌السلام فرداشب که شب‌ عاشورا است و بعد از دوستانم تقاضا دارم؛ چون احتمالاً تهران و مشهد و سایر شهرها حرفها و صدای ما را می‌شنوند. تقاضا دارم هر کدام‌تان می‌آیید، فردا خودتان را آماده بکنید، خودتان را بسازید، استغفار کنید و فرض خواهید کرد که در خیمه‌های ابی‌عبدالله‌الحسین نشسته‌اید و حضرت‌ولی‌عصر أرواحنافداه با شما صحبت می‌کند و از شما تعهدات را می‌گیرد.

چرا حضرت‌سیدالشهدا علیه السلام شب عاشورا را مهلت گرفت
امیداوارم که این مطلب را جدی بگیریم و جدی باشیم. حضرت‌سیدالشهداء علیه‌الصلاةوالسلام شب‌ عاشورا یک شبی است که مهلت از دشمن خواسته است نه بخاطر این‌که در این زندان علاقه‌ای داشته باشند آن‌طور که بعضی‌ها فکر می‌کنند که یک شب بیشتر زنده باشد، نه. بخاطر این‌که اول «لِيَميزَ اللَّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّب‏»(انفال/37) دوم این‌که بتواند یک عده‌ای را به همراه خود از این زندان دنیا نجات بدهد مثل یک زندانی که به او می‌گویند تو آزادی. او می‌گوید: نه، یک مهلتی به من بدهید تا یک عده‌ای را از این زندان نجات بدهم، با آنها حرف بزنم. امیدوارم جزء آن دسته‌ای باشیم که همراه بقیةالله أرواحنافداه از دنیای جهنمی غیبت که «ضاقت الأرض، منعت الأسماء، إنقطعت الرجاء»(قصص‌الانبیاء/365).

درس انسانیت حضرت‌ ابالفضل‌العباس علیه‌السلام
با حضرت‌بقیة‌الله به بهشتی که از همین دنیا باید شروع بشود وارد بشویم. من فقط یک درس از درسهایی که دوستان تشبیه کردند که کربلا و روز عاشورا را به دانشگاهی که درسهای مختلفی داده شده است. من فقط به شما این درس را که حضرت‌ابوالفضل به ما درسهایی داده است. این استادبزرگ، کسی که حسین‌بن‌علی می‌گوید جانم به قربانت، کسی که وقتی ابوالفضل روی زمین افتاد «بالَ الإنکسار فی وجه الحسین» همه متوجه شدند که شکستی در صورت ابی‌عبدالله ظاهر شد. آن کسی که وقتی کشته شد حضرت‌ابی‌عبدالله دستها را به کمر زد و صدا زد «الان إنکسر ظهری»(در سوگ امیر آزادی (ترجمۀ میثر الأحزان)، ص 259) این استادبزرگ یک درس پراهمیّتی به ما داده است که من او را با پیامبران اولوالعزم مقایسه می‌کردم، با حضرت‌آدم مقایسه کردم. حضرت‌آدم در بهشت همۀ نعمت‌ها را داشت و از همه استفاده می‌کرد. به او گفتند از یک درخت نخور. او رفت و خورد و چیزی هم کم نداشت. این مقایسه‌ای است که علی‌بن‌ابیطالب کرده و من از خودم نمی‌گویم منتها آن حضرت در خصوص خودشان فرمودند؛ و من در خصوص حضرت‌ابوالفضل می‌گویم.
این را بدانید حضرت‌ابوالفضل از همۀ افرادی که در کربلا بودند تشنه‌تر بودند بخاطر این‌که لقب سقایی را حضرت‌سیدالشهداء به ایشان داده بود. مسئولیت عطش اطفال را به ایشان واگذار کرده بود. معلوم است یک مرد این‌طوری وقتی‌که آب در خیمه‌ها تقسیم بندی شد، طبعاً یک بخشی از آب هم قسمت ابوالفضل است. این آب را نخورد؛ چون می‌دانست این آب تمام می‌شود و آب را برای بچه‌ها گذاشت و به آنها داد ولذا تشنگی حضرت‌ابوالفضل خیلی جلوتر شروع شده بود و حالا جنگی کرده و 4000 هزار نفر که اطراف شریعۀ فرات بودند، اینها را عقب زده است. می‌دانید خود این کار انسان را تشنه می‌کند. وارد شریعه شده و دست را زیر آب برده است، این دست را امشب بگیرید.
همۀ انسانیت انسان به این درس است، این درس را بگیرید. خدا نکند که یک وقتی از امام‌زمانتان، از ذوالحقوق‌تان از کسانی که به گردن شما حق دارند، غفلت و بی‌وفایی کنید. شما حساب کنید آب را تا جلوی صورت آورده است که من فکر می‌کنم از قبل هم نمی‌خواست بخورد. برای خوردن نیاورد؛ چون انسان تشنه وقتی دستش را به آب سر می‌زند یک حالت عطش عجیبی در او پیدا می‌شود. ممکن بود اگر این کار را امروز نمی‌کرد ما امروز بگوییم، نگذاشتند حضرت‌ابوالفضل به آب برسد. آب کف دستش هست «فذَکرَ عطَشَ الحسین» به یاد تشنگی ابی‌عبدالله افتاد، به یاد (العطش) فرزندان حسین افتاد، به یاد (العطش) اصحاب و یاران ابی‌عبدالله افتاد. آب را ریخت و مشک را پر از آب کرد. تمام همت‌اش این است که آبها را به خیمه‌ها برساند ولی نگذاشتند، دستهایش را قطع کردند. این‌جا دست راست را قطع می‌کنند یک درس به انسان می‌دهد، دست چپ را قطع می‌کنند، یک درس به انسان می‌دهد، عمود آهنین بر فرقش می زنند یک درس به انسان می‌دهد، وقتی روی زمین می افتد صدا می زند، «یا أخا أدرک أخاک». یک درس به انسان می‌دهد. خدایا به ما لطفی و عنایتی کن تا ما بتوانیم پیرو اباالفضل‌العباس باشیم.
السلام علیک یا اباالفضل‌العباس العبد الصالح، مطیع لله و لرسوله و لامیرالمومنین و رحمه الله و برکاته.

 

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

۱۵ ذی الحجه ۱۴۲۶ قمری

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۳۰ ذی القعده ۱۴۲۲ – ۱۳۸۰/۱۰/۲۷

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۱۴۲۶/۱/۱قمری – درباره زندگی خودم (مدرسه نواب مشهد)

درباره زندگی خودم         

 

 

بسمه تعالي ……. در روز هاي قبل درباره خودم مي گفتم …… مدت دوسال در مدرسه ميرزا جعفر در صحن عتيق ادبيات را خواندم سپس بخاطر امتحان خوبی که داده بودم و آقای شیخ رحمت الله فشارکی در مدرسه نواب بود و ایشان هم مدرس من بود و به من اظهار محبت می کرد . مرا به آیه الله شیخ علی اکبر نوغانی که متولی مدرسه نواب بود معرفی کرد و سپس پسر مرحوم آقای نوغانی یعنی مرحوم حاج شیخ مهدی نوغانی مرا به پدرش معرفی کرد و توصیه مرا نمود تا حجره ای در مدرسه نواب مشهد به من دادند یکسال که در آن مدرسه بودم اختلاف شدیدی بین چند نفر از طلاب و مرحوم آیه الله نوغانی بوجود آمد و مرحوم آقای آیه الله حاج شیخ احمد کفائی پسر مرحوم صاحب کفایه که معروف به آقازاده بود و از علمای برجسته مشهد بودند از آن طلاب در مخالفت با مرحوم آیه الله نوغانی پشتیبانی کرد و من طبعا طرفدار مرحوم آیه الله نوغانی بودم رهبری طلاب طرفدار مرحوم آیه الله نوغانی را آقای شیخ نصر الله شمس الهدی به عهده داشت اختلاف و نزاع از گفتگوهای معمولی به سخنرانی ها علیه مرحوم آیه الله کفائی منجر شد گاهی از اوقات به کتک کاری هم می رسید. جمعی که در عکس مشاهده می شوند آقای شمس الهدی است که در میان جمعی از طلاب مدرسه نواب علیه آیه الله کفائی سخنرانی می کند و نفر پنجم از سمت راست اینجانب در سن ۱۵ سالگی در لباس روحانیت ایستاده ام. بالاخره پس از دو سال که از این اختلاف می گذشت مرحوم آیه الله نوغانی با سکته مغزی از دار دنیا رحلت فرمود و اختلافات با بدست گرفتن تولیت مدرسه از سوی آیه الله کفائی پایان یافت.  جمعی که در این تصویر مشاهده می شوند بعضی از آنها از دار دنیا رفته اند و بعضی از آنها ازعلمای بزرگ شیعه هستند .

۱۴۲۶/۱/۲ قمری – درباره زندگی خودم ( آشنائی با حاج ملاآقاجان)

 درباره خودم       

 

بسمه تعالي …………. روزهاي قبل درباره خودم مي گفتم ………… در مدرسه نواب كتاب مغني و متول و کتاب شرح لمعه را در خدمت مرحوم مدرس یزدی که از مدرسین معروف مشهد بودند مي خواندم. اتفاق جالبي كه برايم در همان سال اول افتاد برخورد با مرحوم حاج ملاآقاجان بود . شانزده ساله بودم.  یک روز كه در گوشه مدرسه نواب با دوستم جناب آقاي حجتي مشغول بحث احكام از كتاب عروة الوثقی به طور سطحی بودیم اتفاقی افتاد ( ضمنا از مرحوم آیه الله رازی وصفی از مرحوم حاج ملاآقاجان که در زنجان ساکن بود شنیده بودم ). در آنروز دیدم مردی وارد مدرسه شد و مرا به حجره یکی از طلاب دعوت کرد و از من خواست که در مسائل معنوی همراه او باشم ( که شرح مفصل آن را در کتاب پرواز روح نوشته ام ). از آن زمان به بعد برنامه های من عوض شد . بفکر سیر و سلوک  و رسیدن به تهذیب نفس و کمالات روحی افتادم و با اینکه استعداد و حافظه خوبی داشتم برای مرجعیت درس نمی خواندم بلکه به دستور آن استاد دوره فقه و اصول را به شرحی که بعدا خواهد آمد کاملا خواندم . بیشتر بفکر توسلات و دستورات استاد و کمالات روحی بودم . تا آنکه چهار سال را زیر نظر آن مرد بزرگ که او را کسی نمی شناخت و من این توفیق را پیدا کرده بودم گذراندم.  در این مدت با بزرگان اهل معنی آشنا شدم. او معتقد بود که راه رسیدن به خدا فقط و فقط استفاده از حقایق قرآن و سخنان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت او است و لذا در این موضوع تحقیقاتی داشتم که آن را بعدها ارائه دادم و هزار ها نفر از این طریق به تزکیه نفس موفق شدند یکروز در زنجان بدون مقدمه به من گفت بیا باهم عکسی بگیریم که بعد ها برای تو لازم می شود و عکس بالا را در عکاسخانه زنجان گرفتیم و امروز و دیروز برایم لازم شد چون عکس دیگری که در اینجا یا در کتاب پروازروح بگذارم از ایشان نداشتیم .  

۱۴۲۶/۱/۴ قمری – درباره زندگی خودم (آشنائی با اولیاء خدا)

درباره زندگی خودم         

 

 

 

بسمه تعالی …………… روزهای قبل درباره خودم گفتم ……….. از وقتی که با مرحوم حاج ملاآقاجان آشنا شدم طبعا با جمعی از اولیاء خدا و خوبان آنوقت به وسیله حضورم در جلسات آنها رفیق گردیدم که نام بعضی از آنها را خواهم گفت و بعضی از آنها را در کتاب هایم مثل پرواز روح نوشته ام و سخنانشان را نقل کرده ام که یکی از آنها آقای حاج سید رضای رضوی بود که با من هم مباحثه و هم درس و آنقدر پاک بود که در عزای حضرت سید الشهداء علیه السلام بی طاقت می شد و به این جهت معروف بود . اگرچه در مشهد مقدس با او آشنا شدم ولی این دوستی با او در قم که بعد ها به آنجا رفتم ادامه داشت و هردوی ما در محضر آیه الله حاج شیخ جواد خندق آبادی رسائل و مکاسب را خصوصی درس می گرفتیم و با هم مباحثه می کردیم.  در آن وقتی که در مشهد بودم بسیاری از اولیا خدا را دیدم و با آنها رفیق شدم عشق علا قه ای به آنها داشتم و با آنها زندگی می کردم. به درس تفسیر حاج شیخ حبیب الله گلپایگانی در مشهد در مدرسه خیرات خان می رفتم و از این ولی خدا استفاده های علمی و عملی زیادی کردم. مسئله ایکه در مشهد و بلکه در تمام حوزه های علمیه مطرح بود. موضوع خواندن درس فلسفه و اعتقاد به آن بود که همه حوزه ها بخصوص مشهد از آن تبری می کردند و حتی مانع خواندن آن درس برای طلاب می شدند و خود این مسئله مرا حساس کرده بود که تحقیقی از این علم داشته باشم و صحت و سقم مطالب آن را احساس کنم. خوشبختانه اساتید خوبی در این علم پیدا کردم و حقایق را از میان همه مطالب بدست آوردم و در مشهد از محضر آیه الله شیخ مجتبی قزوینی کمال استفاده را در این باره نمودم .          

۱۴۲۶/۱/۵ قمری – درباره زندگی خودم (تحقیق عقاپد)

درباره زندگی خودم         

 

 

 

بسمه تعالی ……….. روزهای قبل درباره خودم می گفتم …………  در مشهد تا سن هفده سالگی بودم در این مدت درباره عقائدم تحقیقات بسیار دقیقی انجام می دادم . زیرا اهل معنی می گفتند اگر انسان بخواهد موفق به تزکیه نفس شود و چشم و گوشش به حقایق باز شود و حکمت در قلبش جای بگیرد اول باید عقائدش را در صراط مستقیم قرار دهد . لذا با مرحوم آیه الله حاج شیخ مجتبی قزوینی مانوس شدم . خوشبختانه منزل ایشان نزدیک منزل ما بود و تا وقتی در مشهد بودم زمستان و تابستان با آن مرحوم در تماس بودم و از سن هفده  سالگی تا وقتی که ایشان زنده بود اگرچه در زمستانها در قم مشغول تحصیل بودم ولی در تابستان که به مشهد برمی گشتم در درسهای ایشان و در جلسات خصوصی ایشان در خدمتشان بودم و عقائدم را از ایشان اجتهادی یاد گرفتم و آن مرحوم مرا از مطالب سری و حقایق قرآنی جدای از آنچه در کتاب هایشان نوشته اند آگاه می فرمودند و لذا در فلسفه و علوم غریبه و تزکیه نفس و کمالات روحی به من خیلی چیزها تعلیم دادند.  تا آنکه در سال ۱۳۳۱ شمسی با مرحوم ایه الله شریف رازی صاحب کتاب گنجینه دانشمندان آشنا شدم و او هم خودش از اولیاء خدا بود و هم اکثر اولیاء خدا را می شناخت.  لذا به من اصرار کرد که از مشهد برای تحصیل به حوزه علمیه قم بروم . زیرا در آنجا بهتر می توانستم با مرحوم حاج ملا آقا جان و سایر اولیاء خدا در تماس باشم. لذا در تاریخ فوق از مشهد به قم با ایشان هجرت نمودم .