۶ رجب ۱۴۱۳ قمری – ۱۰ دی ۱۳۷۰ شمسی – تفسیر سوره تبت یدا ابی لهب
تفسير سوره تبت يدا ۱۰/۱۰/۷۱
«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله و الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ * ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ * سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ * وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ * في جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ».[1]
انسان اگر بفهمد که اعمال او در جایی ثبت میشود و اینطور نیست که یک مدتی هر کاری کرد، بعد فراموش میشود و همیشه پروردگار متعال با همه افراد، با همه انسانها در یک رابطه مخصوصی است که یکی از بزرگان میفرمود: خدای تعالی با هر فردی طوری رفتار میکند که آن فرد فکر میکند، خدا هست و او است و خدا یک مخلوق بیشتر ندارد و او هم همین شخص است. حالا چه این شخص خوب باشد، چه بد باشد. در دنیا افراد بد زیاد آمدهاند. افراد خوب و اولیای خدا هم زیاد بودهاند. نام همه آنها، نشانی آنها، تمام خصوصیات آن ها در کتاب مکنون خداوند ثبت و ضبط است. روزی که ابیلهب آن حرکات را نسبت به حضرت رسولاکرم داشت، هیچ فکر نمیکرد که بعد از ۱۴۰۰ سال و بلکه شاید بعد از میلیونها سال نام او به عنوان یک فرد پست بسیار بدعمل در کتاب جاودانه پروردگار ثبت شود و خدای مهربان، خدایی که «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ».[2] همیشه رحمت خدا بر غضب او سبقت دارد. خدایی که مهربان است، خدایی که محبوب همه است. این خدا را آنچنان به غضب بیاورد، به خاطر اینکه یک چند روزی لجبازی کند، یک چند روزی هوای نفس خود را بر عقل خود مسلط کند و عزیز پروردگار، رسولاکرم را اذیت کند، اینطور نام او به زشتی برده شود و در کتاب خدا، خدا او را نفرین کند.
«تَبَّتْ يَدا»[3] بریده باد، قطع باد دو دست ابیلهب. دو دست او بریده باد. پیغمبر ما را اذیت میکند، محبوب ما را اذیت میکند، آن کسی که ما او را از آن مقام بسیار باعظمت کوچک کردیم، کوچک کردیم، او را به خاطر محبت خود به بشر تنزل دادیم و او را در میان افراد بشر آوردیم و بشر با او اُنس میگیرد و خود او هم اظهار میکند… خود پیغمبر فرمود خدا به او دستور فرموده که «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[4] ای مردم من هم بشری مثل شما هستم، در بُعد بدنی، در بُعد ظاهری، به اصطلاح در بُعد مُلکی. من هم در میان شما راه میروم. «يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي الْأَسْواقِ»[5] هم غذا میخورد، هم در میان بازار راه میرود، همه کارهایی که دیگران میکنند، او هم میکند. اما یک روح باعظمتی دارد که بر «مَا سِوَى اللَّهِ»[6] و احاطه دارد. «يُوحى إِلَيَّ»[7] کلمه «يُوحى إِلَيَّ»… «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ». این «يُوحى إِلَيَّ» یعنی یک ارتباط خاصی بین من و ذات مقدس پروردگار هست که خدای تعالی تنها از این راه و از این کوثر و از این مسیر رحمت خود را بر مردم نازل میکند. راه دیگری ندارد، چه در عالم معنا و چه در عالم ظاهر.
حتی فرزندان پیغمبر، حتی علی بن ابیطالب پرتویی از نور پاک رسولاکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند و ما در دعای ندبه درباره یکی از این دوازده نفر عرض میکنیم: «أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ»[8] آن سببی که متصل بین آسمان و زمین است، رابط بین خدا و خلق است و محال است که پروردگار مستقیم به کسی محبتی یا رحمتی را نازل بکند، جز از طریق خاندان عصمت و امام هر زمان. که در بعضی از نوشتههای خود نوشتهام، این مطلبی بود که یک وقتی… چون اکثر شما قطعاً یک مرتبه دیگر در همین مجلس از من شنیدید، نمیخواهم زیاد درباره آن صحبت کنم. ولی به مناسبت ماه مبارک رجب و اینکه این دعا هم در ماه رجب وارد شده است و آن این است که در دعای کمیل، همین شبهای جمعه میخوانیم: «وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ».[9] رحمت پروردگار بر هر چیزی شامل میشود.
یعنی اگر خدا رحمت خود را نازل نکند، هیچ موجودی ایجاد نمیشود و در زیارت جامعه یکی از اسماء خاندان عصمت و طهارت، معدن رحمت است. پس باید رحمت خدا از معدن رحمت بر ما نازل شود و خدا هم فقط از معدن رحمت، رحمت خود را نازل میکند. «يَا مُرْسِلَ».[10] این برای دعای ماه رجب است: «يَا مُرْسِلَ الرَّحْمَةِ مِنْ مَعَادِنِهَا»[11] ای خدایی که رحمت خود را از معدن آن، از معادن آن ارسال میکنی. در هر زمانی از یکی از ائمه اطهار (علیه الصلاة و السلام) رحمت پروردگار نازل میشود. چنین پیغمبر باعظمتی را اذیت کنند، حالا به او کاری نداشته باشند، اعتنایی نکنند، یک مسئله است. اما سر راه او هیزم بریزند، به پاهای مقدس او سنگ بزنند. آخر این عزیز عزیزان مگر چه کرده بود که آنقدر او را اذیت کردند که فرمود: «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيت»[12] آنقدری که مرا اذیت کردند، هیچ پیغمبری را اذیت نکردند. یک نمونه اذیتهایی که بر پیغمبراکرم وارد شد، یک نمونه آن همان جملهای است که در موقع وفات او به او گفتند. «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ»[13] این را همه کتابها نوشتهاند. این مرد هذیان میگوید. «قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ».[14] آن پیغمبری که خدا فرموده که او از روی هوای نفس حرف نمیزند و این موضوع امروز حدود هشتصد میلیون طرفدار داشته باشد. ببینید چهقدر بد است. هشتصد میلیون مسلمان بگویند: البته… خوب پیغمبر چه اشکال دارد؟ حتی علمای بیدرک آنها، دانشمندان متعصب نافهم آنها در کتابها بنویسند که مرض است دیگر، وقتی انسان مریض شد، چه پیغمبر باشد و چه غیر پیغمبر حرفهای بیهوده میزند.
«قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ» درد بر او غلبه کرده و حرفهای بیهوده میزند و هذیان میگوید، مهجور است. شما یک نمونه از اذیت پیغمبر را ببینید که چهقدر اذیت کردند. روز مبعث رسولاکرم روز اول مصیبت پیغمبراکرم بود. پیغمبراکرم تا سن چهل سالگی راحت در میان غار حراء تشریف میبرد، آنجا با خدای خود مناجات میکرد. خدا قسمت شما کند که غار حراء را در مکه ببینید. من در آنجا دقت کردم. من هر دفعهای که مشرّف شدم، تا توانستم غار حراء را رفتم، چون خیلی راه صعبی دارد، خیلی مشکل است. حتی مثلاً ما هفت، هشت، دَه نفر بودیم، رفتیم؛ یکی، دو نفر از ما موفق شدند به غار حراء برسند، بقیه در راه ماندند. دل من میخواست بروم و ببینم که کجا بوده است که پیغمبر حدوداً چند ده سال، یقیناً چندتا ده سال، اگر نگوییم از اول در آنجا با خدا مناجات میکرد. خیلی جای مهمی است. خدا وهابیها را لعنت کند. اگر این مکان در دست شیعه میبود، اگر این مکان در دست مسیحیها میبود، باور کنید ولو با تلهکابین و امثال اینها راهی برای آن درست میکردند که مردم بروند و این محله را زیارت کنند. ولی باور کنید که راه عادی معمولی هم ندارد.
این جایی است که… من دقت کردم، وقتی انسان در غار حراء میایستد، فقط جای یک نفر هم بیشتر نیست، به آن صورت غار هم نیست. یک محلی است که تقریباً شاید از آنطرف… یعنی مجموعاً پنج متر… آنطرف آن دیده میشود، این سمت آن هم که محل ورود آن است. آنطرف وقتی دیده میشود، خود مسجدالحرام دیده میشود. وقتی انسان در غار حراء میایستد، دقیقاً مقابل مسجدالحرام است و خیلی جالب است. معلوم است که پیغمبراکرم در همان وقت هم… البته این هست که اگر پیغمبر معکوس بایستد، رو به بیتالمقدس است، رو به قدس است. یعنی در مکه… آنهایی که مسجد قبلتین را در مدینه دیده باشند، میدانند یک محور آنطرف است و یک محور هم مقابل آن اینطرف است. تقریباً مقابل، حال ممکن است… ولی آن چیزی که خود من احساس میکنم و به نظر من میآید، این است که پیغمبراکرم از قبل از بعثت، همین اعمالی که مسلمانها… بعدها به او نازل شد که باید به مردم بگوید، قبلاً بر خود او نازل شده بود و نبی بود. چون در روایات شیعه و سنی وارد شده است: «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ»[15] من نبی بودم و حال اینکه هنوز آدم در بین آب و گِل بود و پیغمبر اکرم درباره علی بن ابیطالب هم میفرماید: «كنت ولیّا و آدم بين الماء و الطين»[16] تو ولی خدا بودی، تو ولی همه «مَا سِوَى اللَّهِ»[17] بودی، تو فرمانده بامحبت در تمام جن و اِنس بودی، آن روزی که هنوز حضرت آدم در بین آب و گِل بود.
روی این اصل پیغمبر… فکر میکنم چون تمام قرآن در شب قدر بر او نازل شده است و خیلی کمدرکی و متأسف است انسان که در بعضی از تفاسیر خیال میکنند که در همین دنیا، در همین مدتی که پیغمبراکرم زندگی میکرد، در شب قدری این قرآن بر او نازل شد و قبل از آن چیزی نمیدانست. خیر، تقریباً سوره قدر بیانگر قدری است که در اول خلقت بوده است و نزول قرآن در اول خلقت بر پیغمبراکرم نازل شده است. البته منظور معانی قرآن است، نه الفاظ آن. الفاظ آن در این قالببندی در همان ایامی بوده است که پیغمبراکرم مبعوث شده است، تا ۲۳ سال. والّا حقایق قرآن در آن شب اول قدری است که پیغمبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از آن روح مقدس آن حضرت خلق شده است و به هر حال چهل سال راحت در آنجا مشغول عبادت بود.
عبادتی هم که ما در اینجا حرف آن را میزنیم، مثل عبادتهایی که یک عدهای از مقدسین مشغول هستند، تا به آنها میگویند زیادت عبادت کنید، فوراً نماز میخوانند. آن هم نمازهای بیتوجه، سر و دست و پا شکسته، خیر، هنوز عاشق خدا نشدید که ببینید انسان چطور با خدا اُنس میگیرد. من یکی از بزرگان را دیده بودم، همینطور مینشست، حتی لب او هم تکان نمیخورد، قلباً با خدا مرتبط بود، اشک شوق میریخت. گاهگاهی بله میگفت. باور کنید، خدا میداند من به او که نگاه میکردم، یک حالی پیدا میکردم که فکر میکردم او هست و خدا و ما هم کنار تماشاگر هر دو هستیم. یک حال عجیب. نماز خواندن به جای خود، عبادت به جای خود، ذکر گفتن… همه اینها صحیح، هیچ حرفی در آنها نیست. اما آن کسی که با خدا اُنس میگیرد… من یک نفر را میشناختم که او منتظر میشد که شب شود، کارها را رو به راه کند، برود در اتاق عبادت و با خدا بنشیند و حرف بزند. گاهی به زبان خود با خدا حرف بزنید. خدایی با خدا حرف بزنید.
خدای تعالی مثل ائمه اطهار و مخصوصاً حضرت بقیةالله احترامات زیادی از شما نمیخواهد. میگوید: «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً»[18] اگر خواستید امام زمان را زیارت کنید، باید ایستاده باشید، خیلی مؤدب. چون او در بدن ظاهری است و باید آداب ظاهری را حفظ کرد، حرفی در آن نیست. اما خدا این را از شما نخواسته است. «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً». ایستاده. برای کار دیگر ایستادید، با خدا حرف بزنید. «وَ قُعُوداً»[19] نشسته با خدا حرف بزنید. «وَ عَلى جُنُوبِهِمْ»[20] خوابیده. ای بابا من پای خود را دراز کنم. اشکال ندارد. اشکال ندارد. خدا خیلی نزدیک است. خدای مهربان است. «وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» اینقدر… یکی از بزرگان بود که میگفت: شبها وقتی میخوابم، اینقدر میگویم: خدا جان، قربان شما بروم، مدام اشک میریزم و میریزم، خوابم میبرد. آنوقت این خواب «نومکم عباده». این خواب شما عبادت است. انسان چشم دل خود را باز کند، ببیند که خدا بالای سر او است، دست به سر او میکشد، سر او را به زانو… البته اینها…
چشم دل باز کن که جان بینی
اینقدر محبت میکند. نمونه آن اصحاب کهف هستند. اصحاب کهف برای خدا یک پشت پا به دنیای خود زدند، یک پشت پا برای خدا به ریاست زدند، یک پشت پا به حرف مردم زدند، یک پشت پا به زن و بچه و زندگی و همهچیز زدند. حرکت کردم و رفتم در میان کهف، آن پناهگاه. خدای تعالی سیصد سال بالای سر آنها نشست. «نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ»[21] اینها را پشت و رو میکرد. «ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» یعنی مثلاً فرض کنید اگر انسان یک ماه یک طرف بخوابد، زخم میشود. از این طرف میخوابد. «نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ» ببینید که چهقدر این خدا مهربان است. «وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ»[22] سگ آنها را هم آنجا بود که کسی حق ورود نداشته باشد.
این خدای مهربان را… ما نمیتوانیم بفهمیم که خدا یعنی چه؟ شاید از ما هم توقع نباشد، ولی توقع هست. خدا انسان را بشر خلق کرده، انسان خلق کرده که توقع هم دارد که با او اُنس بگیرند. منتها حواس ما پرت است. اگر چشم دل خود را باز کنیم، به خدا قسم اکثر ما به یک نوعی… نمیدانم چه عرض کنم که جسارت نباشد. میترسم که به تمام مردم جسارت باشد و حتی به خود ما. یک انسان عاقل اگر در دیوانهخانه برود و نگاهی به دیوانهها بکند… اینها چرا این کارها را میکنند؟ این کارها چیست که اینها میکنند؟ یک وقتی به برای کمک به دیوانهها دیوانهخانهای رفته بودم، گفته بودند که اینها نیاز زیادی دارند. یک شخصی بود که کمی عقل او… یعنی دیوانهتر از آنها که نبود، کمی هم بهتر بود. آنها هم شلوغ کرده بودند. گفتیم که چرا اینها اینطور میکنند؟ گفت: عقل اینها کم است. او گفت که عقل اینها کم است. حال یک وقت است که یک دیوانه است، باز کمی میفهمد که عقل اینها کم است.
ما… من خود را میگویم: جزء اینها هستم. والّا ما چرا این کارها را میکنیم؟ کسی با خدای مهربان درگیر میشود؟ لجبازی میکند؟ با خدایی که هرچه دارید، از او است. اگر همین الآن اراده کند، نیستید. در مقابل چشم خود هم میبینید. سکتهها، این تصادفها، این مسائل… چند شب قبل گفتند که داشتند در یک مغازه ساندویچ میخوردند، ماشین کامیون آمده توی مغازه رفته، هشت نفر را کشته است. آدم جایی امنتر از مغازه ساندویچفروشی، مشغول خوردن غذا برای او ممکن است؟ چیست؟ حواس پرت است. انسان اینقدر نادان، نافهم، اینقدر انسان بیعقل… خدای مهربان که «وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»[23] کلمه عشق، روی یک معنایی که من یک زمانی درباره آن تحقیق کردم، گفتن این کلمه درباره خدا زشت است. نه اینکه فکر کنید محبت شدید زشت است، خیر. حالا اگر ما خیال میکنیم محبت شدید، عشق است. محبت شدید شدید، باید انسان درباره خدا از مجنون هم مجنونتر باشد. لیلی که ارزشی نداشت.
آنوقت پیغمبراکرم در بین این غار میرفت، در میان این غار مینشست با خدا حرف زدن. ما نمیفهمیم که خدای تعالی با او چه برنامه ای داشت؟ یعنی نمیتوانیم حتی یک لحظه از آن را درک کنیم. یک نمونههای خیلی جزئی از آن را میتوانیم بفهمیم، خیلی ضعیف آن را، خیلی ضعیف. دعاها… متأسفانه عرض کردم، نمیشود، الآن حتی من در همین مجلس میخواهم بگویم که چگونه میشود با خدا مناجات کند تا حوصله شما سر نیاید. نمیتوانم. شما یک ربع، یک ربع ساعت، پانزده دقیقه با خدا با زبان خود صحبت کنید که حوصله شما سر نرود. نگویید کافی است، مدام ساعت را ببینید که چهقدر… ما به یک شخصی گفته بودیم که روزی پنج دقیقه با خدا حرف بزن. در برنامه او بود. میگفت: ساعت را جلوی خود میگذارم، میبینم یک دقیقه شده است، چهقدر طول کشید. دو دقیقه شده است. در آخر من به او گفتم که شما به درد این کار نمیخورید، برو و مشغول کار خود باش.
حضرت موسی وقتی در کوه طور میرود، اولاً خیلی زودتر میرود. «عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى»[24] خدایا عجله کردم، آمدم، برای اینکه شما را دوست دارم. من زودتر آمدم. کدام یک از ما هستیم که قبل از اذان ظهر در مسجد حاضر شویم؟ شب جمعه نماز اول وقت نمیخوانیم، بعدها نماز میخوانیم. بعضی از رفقای ما در اتاق ما میآیند، حالا نماز میخوانند. خیلی متأسف هستم. البته شاید انشاءالله مشکلی داشتند، والّا اگر مشکلی نداشتند، من واقعاً از شما راضی نیستم. نه شب جمعه، اول وقت خود را برسانید، نماز خود را بخوانید. همین امروز کمی من هم خیال میکردم که اذان را زودتر گفتند. امروز رفتیم یک مسجد… امروز نبود، یک روز دیگر بود، هفته گذشته بود یا این روزها بود، نمیدانم. دیدم هیچکس هنوز مسجد نیامده است. شما کار دارید، کارهای واجبتری از نماز دارید. شما گرفتار هستید. ولی خودمان هستیم، عاشق هم نیستید.
عاشق آن کسی است که دیرش میشود. به من وعده کردند که برای ملاقات بروم. ساعت نگاه میکند، دقیقه آن را نگاه میکند، مواظب است. میبینید که یک ساعت زودتر در اتاق انتظار مینشیند. اینطور باید بود. یعنی حضرت موسی اینطور بود. میگفت: «عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى». خدا از او میپرسد: چه چیزی در دست شما است؟ گفت: چیست؟ اولاً همه صحبتها معلوم است که صحبتهای دوستانه است. آدم وقتی با دوست خود نشسته است، دوست دارد چیزی از او بپرسد، او حرف بزند. نشستن و به هم نگاه کردن تنها نباشد، صدای یکدیگر را هم بشنوند. گفت: آقا رسیدن به خیر، چه موقع تشریف آوردید؟ فلانی چطور است؟ حالا نمیخواهد خیلی هم احوال فلانی… او هم تعریف میکند و اینها. خدا هم چهقدر حضرت موسی را دوست دارد. میگوید: چه چیزی دست شما است؟ خوب چه چیزی در دست شما است، نگفته است در بغل شما چه چیزی است. در دست شما چیست؟ او هم عصای به آن بزرگی را خدا میبیند، میگوید: «هِيَ عَصايَ»[25] این عصای من است. «أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمي وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى»[26] مینشیند، شرح میدهد و در روایت دارد که اگر عظمت الهی حضرت موسی را نمیگرفت… آخر گاهی عظمت مخلوق انسان را میگیرد، نمیتواند زیادی حرف بزند. او ممکن بود تا دو روز آینده درباره عصا صحبت کند. من…
خدا فرمود: چه چیزی دست شما است؟ این عصای من است، گاهی به آن تکیه میدهم، گاهی برای گوسفندهای خود از درخت برگ میریزم، گاهی کارهای دیگری میکنم. خلاصه کرد، دید که نباید در مقابل محبوبی مثل خدای تعالی زیادی حرف زد. بیاید با خدا رفیق باشیم، به خدا ضرر میکنید. یک روزی همین حرف من که من به شما میگویم، حسرت میبرید که چرا آنروز این حرف را، آن شب این حرف را گوش ندادیم. هیچ کجا حسرت نبرید… اگر در این دنیا از خواب غفلت بیدار نشویم و حسرت نبریم، لااقل شب اول قبر حسرت میبریم، روز قیامت حسرت میبریم. چرا ما با خدا اُنس نگرفتیم؟ چرا با خدا رفیق نشدیم؟ چرا با همه دوست داشتیم… انسان دوست دارد با هر قدرتمندی رفیق شود و بعد هم افتخار بکند، جز با خدا. در همان اداره شما -خدمت شما عرض شود- محل کار خود، اگر با رئیس جمهور رفیق باشید، همهجا میگویید که من با رئیس جمهور رفیق هستم. تلاش هم میکنید که واقعاً رفیق شوید، تلاشهای زیادی و مشکل و هیچوقت هم به درد شما نمیخورد.
اما هیچوقت شده است که در اداره، در محل کار خود بگویید که من با خدا رفیق هستم. نه راستی شده است؟ میگویید: ریا میشود. این شیطان است که به شما میگوید: ریا میشود. شما رفیق هم نیستید، کجا رفیق هستید؟ بگو: من با خدا رفیق هستم، میخواهید کار شما را درست کنم. میتوانید؟ بله. اولیای خدا مستجابالدعوة هستند. میخواهید کار شما را درست کنم؟ چنین جرأتی دارید؟ چنین حالی دارید؟ باشد. نمیشود. میروید شب تا صبح دعا کنید، فردا صبح… یک شخصی گفت که من بالای سر مریضی رفتم، برای او دعا خواندم و از خدا هم خیلی با تضرع و زاری… خدایا به او طول عمر بده، او را شفا بده، هنوز ما از در بیرون نرفته بودیم، جنازه او را پشت سر ما بیرون آوردند. گاهی اینطور میشود.
خدای تعالی… این را بدانید، یک مطلب اساسی است که شاید اکثر شما ندانید، به شما عرض کنم. هیچیک از امامزادهها، از اولیای خدا… مسئله معجزه مسئله دیگری است، نمیخواهم آن را بگویم. هیچکدام از اینها خود اعمال قدرت برای معالجه شما و حوائج شما نمیکنند، خدا میکند. خدا میکند، کرامت را به این امامزادهای میدهد که شما رفتید و به او متوسل شدید. از اینجا رفتید حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) زیارت خواندید، از ایشان حاجت خواستید، بیرون حرم حاجت شما داده شده است. چرا؟ برای اینکه شما بیشتر بروید. خدا این خانم را دوست دارد. خدای تعالی به این ولی خود محبت دارد. میخواهد… او خرج میکند، او اعمال قدرت میکند، به نام او تمام میکند. همینطور درباره افرادی از اولیای خدا که زنده هستند، فرقی نمیکند. اینها بوی عطر میدهند، کلام اینها مؤثر است، اراده اینها ارادةالله است، اینها دعا میخوانند، طرف فوراً طرف شفا پیدا میکند. چرا؟ برای اینکه خدا میخواهد شما را با او در ارتباط قرار بدهد. خدا میخواهد. از آنطرف شما… از چیزهایی که شاید به ذهن شما نرسیده باشد، عرض کنم. عطرهای معنوی را زیاد استشمام کردید. هر کدام از شما در همین مجالس چون برای من زیاد نقل کردید که یک مرتبه دیدید مجلس معطر شده و یک دفعه در یک اتاق تنها نشستید، یک دفعه احساس یک عطر عجیبی کردید… اینها را زیاد نقل کردید.
این را هم بدانید، انسانهای بد… مجلسی که… جایی نشسته باشید که فکرهای بد بکنید، مجلسی که بد باشد، اگر شامّه شما باز باشد، بوی تعفن استشمام میکنید. بوی تعفن، تعفن عجیب که روح انسان کِسل میشود. افرادی که خدا آنها را دوست ندارد، خدا آنها را دوست ندارد. مردم میروند، آنهایی که به اینها ایمان دارند، میروند و به اینها متوسل میشوند، خدا هیچچیز نمیدهد. حتی قرار بوده است که خدا قرض شما را ادا کند، چون رفتید و آنجا متوسل شدید، به شما چیزی نمیدهد. میگویید: نه. بروید و تجربه کنید. شما سر قبر معاویه بروید. فکر نکنید که معاویه در شام کم طرفدار دارد. هشتاد درصد، بلکه نود درصد آنها طرفدار معاویه هستند. درِ او را قفل کردند. من گفتم که چرا درِ این را قفل کردید؟ گفت: برای اینکه بعضی اینجا میآیند، بول میکنند، ما خواستیم جسارت نشود. بعد شنیدم که بعضی میروند در خانه و در یک شیشه بول میکنند و میآورند و از پنجره به داخل میریزند. حالا اینطور شده است.
بله دیگر، معاویه آنجا هست. حضرت رقیه (سلام الله علیها) هم هست. کنار هم، شاید صد قدم بیشتر فاصله نیست. چرا آنجا زیاد میروند، اینجا کم میروند؟ بنشینید تحلیل کنید. آنجا رفتند و حاجت خواستند، داده شده است. اینجا رفتند و حاجت خواستند، داده نشده است. در بغداد اینطرف پُل قبر ابوحنیفه است، آنطرف پُل هم قبر موسی بن جعفر است. حرم حضرت موسی بن جعفر از اول صبح، از دو ساعت به اذان صبح در آن باز است، جمعیت، بابالحوائج، نقل میریزند بر سر تمام جمعیت، همانطور که میبینید حرم حضرت رضا (صلوات الله علیه)، تا شب. اما قبر ابوحنیفه… او هم گنبد دارد، تشکیلات دارد. خدا میداند که بنده نزدیک غروب روز پنجشنبه رفتم، دیدم که درِ آن قفل است، درِ حرم او قفل است. اینطرف بگرد، آنطرف بگرد، خادم او را پیدا کردیم. کنار آن هم یک دانشگاهی است، دانشگاه امام اعظم ابوحنیفه. از آنجا پیدا کردیم، مشخص شد که او هم خادم آنجا است و هم خادم داخل… ظاهراً در دانشگاه است هم جارو میکند.
آمد در را باز کرد، خوشحال که دو نفر زائر آمده است. بعد لباس ما را هم که دید، فهمید که ما زائر حسابی نیستیم. یک نگاهی در آنجا کردیم و کاشیکار هم چنان کاشیها را نوشته، تا آورده روی «هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[27] این را با یک بهتری هم نوشته و مشخص. فکر میکنید که اینها تصادفی است؟ تصادفی یکی یا دوتا میشود. یکی، دوتا میشود. خدا میداند که اینها حقیقت دارد. خدا خواسته که اینها را اکرام کند و آنها را ذلیل کند. شما یک قبر اینها را… قبر دشمنان خاندان عصمت را پیدا کنید که محل برآمدن حاجات باشد، یک دانه. این هارون الرشید است، اینجا. آنهای دیگر که اصلاً اثری از آنها نیست.
معتضد عباسی در سامرا آمد، کنار قبر امام هادی (صلوات الله علیه) رفت، یک فاتحهای خواند و بعد هم کنار قبر اجداد خود رفت. چون هنوز خلفای عباسی روی کار بودند و متوکل و اینها هم در خارج از شهر جایی دفن بودند. یک عدهای از وزرا و شخصیتها همراه او بودند. آنها گفتند: قبر دشمنان شما، اهل بیت عصمت آنطور و قبر اجداد شما اینطور؟ وضع آن به هم ریخته است، اصلاً نه خادمی، اینهمه خاک نشسته، کسی اصلاً نمیآید. سر خود را پایین انداخت، بعد سر خود را بالا کرد و گفت: «هَذَا أَمْرٌ سَمَاوِيٌّ»[28] این یک امر آسمانی است. این مربوط به ما نیست. به جهت اینکه ما بهترین فرشها را، بهترین به اصطلاح چهلچراغها را –حال آن زمان بوده یا نه- هرچه وسایل زیبا است، اینجا میگذاریم. شبانه میدزدند و میبرند و همین دزدها برای امام هادی نذر میکنند و تمام اینها را برمیدارند و به آنجا میبرند. باور کنید اینطور است.
شما یک سیر و سیاحتی بکنید، بد نیست. من یک زمانی گفتم که ذاتاً مسافرت مستحب است. ولو کاری هم انسان نداشته باشد. زیارت هم نخواسته باشد برود. ذاتاً مسافرت مستحب است. «سيرُوا فِي الْأَرْضِ».[29] امر الهی است که مسافرت کنید، سیر کنید. حالا خدمت شما عرض کنم که زیارت باشد، صدها برابر بهتر و اگر سفر حج و اینها باشد، چهقدر خیلی بهتر. یک مسافرت کنید، ببینید کجا پیدا میکنید انسانی را که خدا او را اکرام نکرده باشد و این دارای… اقلاً یک روز زائری، یک عدهای بیایند، بروند، به اصطلاح حاجت بگیرند. ممکن است که یک مدتی تبلیغاتی باشد و یک چیزهایی باشد، ولی حقیقت ندارد. «سَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً»[30] یا «لِلْبَاطِلِ جَوْلَةٌ»[31] برای آن باطل چند روزی جولانی است، ولی للحق «لِلْحَقِّ دَوْلَةً».[32] الآن ۱۲۰۰ سال است که قبر امام هادی (علیه الصلاة و السلام) در میان دشمنها… باور کنید دشمن هستند. آن زمانی که بنده یک ماه در سامرا ماندم، گفتند: سیصد نفر شیعه در سامرا است، در یک شهر و یقیناً الآن یا کمتر هستند یا همین مقدار هستند و طرفدارهای… یعنی تمام اهل سنت… این را هم به شما عرض کنم خلفای عباسی و اموی را امیرالمؤمنین میدانند و قبور خلفای عباسی هم در خارج شهر سامرا است و اصلاً اثری از آثار آن نیست، از آثار آنها نیست. هیچ اثری نیست. یک وقتی بوده است. اینطوری است.
«أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ»[33] فرعونها کجا رفتند؟ شخصیتها کجا رفتند؟ اگر یک چند روزی برای رضا خان قبری ساختند، بعد فردا آن را صاف کردند. شما برای این جهت یک قدری فکر کنید. بیاییم و با خدا در ارتباط باشیم. ابیلهب یک چند روزی دیگر… چهقدر عمر داشت. یک چند روزی با نور الهی درگیر شد. میبینید که اسم او به بدی در کتاب جاودانه الهی ذکر شده است و کراماتی که از قبر مطهر رسولاکرم… شما کراماتی که از فاطمه زهرا (سلام الله علیها) میبینید، به خدا قسم همینها برای ما کافی است که ما را از خواب غفلت بیدار کند.
یک دَم به خودآ و ببین چه کسی
چرا ما دائم در فکر دنیا و مادیات و این مسائل هستیم؟ «تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ».[34] دو دست ابیلهب قطع باد، و قطع شد. از معجزات قرآن، یکی غیبگوییهایی است که پیغمبراکرم نشسته بود، از نظر ظاهر هیچ اطلاعی نداشت که ابیلهب چه شده است. آیه نازل شد که «تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ». دستهای ابیلهب قطع شد و قطع هم شد. بعد هم به یک مرضی مبتلا شد که مردم از او دوری میکردند، چون مُسری بود و وقتی هم که مُرد، جنازه او را کناری انداخته بودند و آنقدر بوی تعفن گرفته بود که مردم نمیخواستند به او نزدیک شوند. بعد از دور ریسمانی به پای او انداختند و او را کشیدند و او را خارج شهر انداختند و «ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ».[35] نه مال او، او را بینیاز کرد… من پولدار هستم، چه کسی جرأت دارد؟ ابداً «ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ». هارونالرشید وقتی در بستر مرض افتاده بود و اطباء آمدند، گفتند که دیگر از ما کاری برنمیآید. اشعاری میخواند:
هلک عنی سلطانیه…
من دیگر این قدرت، این شهامت، این تسلط… دیگر هیچچیز در ما اثری ندارد، فایدهای ندارد. کاش مزاحم حضرت موسی بن جعفر نمیشدم و حال اینکه خواب این روز را نمی دید. بهلول یک روز آمد در کاخ او. آمدند او را یک دست کتک زدند، او را آنطرف پرت کردند. نشست گریه کرد. هارون آمد و گفت: چیست؟ گفت: من برای یک دقیقه جای شما نشستم، من را اینطور کتک زدند و اینجا انداختند. وای به حال تو که اینهمه مدت جای موسی بن جعفر نشستی. خیلی تکان است. تکان شدیدی است، اگر خواب میدید، بیدار میشد. جای موسی بن جعفر نشستی، با تو چه میکنند؟ گفت: یک دقیقه، آن هم غافلی و دزدکی رفتیم، جای تو نشستیم، به این صورت… حال دنیا اینگونه است. «ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ»[36] مال او، او را بینیاز نکرد «وَ ما كَسَبَ». به آنچه که فعالیت کرد، کاسبی کرد، جمع کرد «سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ»[37] خدا انشاءالله برای ما نیاورد که حتی جهنم را… باید ببینیم «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا».[38] همه ما وارد جهنم میشویم. ولی یک عده هستند که مثل تونلی… اینگونه تونلمانند از وسط آن عبور میکنند و هیچ حرارتی هم احساس نمیکنند. انشاءالله از آنها باشیم و احساس حرارت آن را نکنیم. ولی جهنم خیلی سخت است، خیلی سخت است. نمیشود آن را برای شما شرح داد.
انشاءالله چون شما اهل آن نیستید، انشاءالله شیعیان علی بن ابیطالب اهل جهنم نیستند، لذا شرح آن هم انسان را… ندانیم، چه بهتر. ولی یک روزی هم خواهیم دید. یعنی اهل بهشت، اهل جهنم را میبینند و نعمت الهی را شکر میکنند. اما «ذاتَ لَهَبٍ»، یک آتشی که این شعله دارد «ذاتَ لَهَبٍ». «وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ»[39] یک ریسمانی انداخت به… یک مُشت هیزم از بیابان جمع میکرد، خارکن بود، از بیابان جمع میکرد. سر راه پیغمبر میریخت که خارها در پای پیغمبر برود، پیغمبر اذیت شود. این «حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» بود. روز قیامت یک… همین ریسمان را از… ریسمان را آتشی میکنند، ریسمان… مثل این آهنهایی که در آتش داغ کردند، چنین ریسمانی میاندازند «في جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»[40] حبلی از ریسمان آتش است. این سوره مبارکه به اصطلاح ابیلهب بود که امشب و هفته قبل بنا بود که شرح آن را عرض کنم.
ماه مبارک رجب است، ماهی بسیار پُرقیمت و پُرعظمت است. به خدا قسم اگر این عرایضی که از قرآن و روایات کردم ما را تکان بدهد و یک تصمیم بر ترک گناه بگیریم، ارزش آن بیشتر از این است که شما تا صبح مشغول عبادت شوید و بعد از آن هم گناه بکنید. امشب لیلةالرغائب است. امشب یک رغبتی بیشتر از شبهای دیگر به اُنس با پروردگار پیدا میکند. شما امشب میتوانید خود را محک بزنید. میبینید امشب بیشتر دوست دارید که با خدا حرف بزنید. بدانید که قدری الحمدلله تمیز شدید، خدا هم شما را دوست دارد. اگرنه، امشب… بروید سینماها را نگاه کنید، ببینید که چه جمعیتی بیرون میآید. مجالس عبادت و مجالس دینی را ببینید که چهقدر خلوت است. بله. از چند ساعت قبل… یک نفر آمده بود، خود او به من میگفت، میگفت: ما… گفتم: چرا اینجا ایستادید؟ گفت: آنطرف سینما بود، ما نمیدانستیم. میدانستم، متوجه نبودم. یکی اینجا با همسر خود کنار خیابان ایستاده بود، گفت: اینجا ایستادم که سینما نوبت برسد، ما در صف بروم که… گفتم: چهقدر وقت است که اینجا ایستادید؟ گفت: حدوداً یک ساعت است که اینجا ایستادیم. بله در صف سینما و…
آنوقت وقتی من به شما میگویم که چند دقیقه زودتر از اذان در مسجد بیاید و یک نمازی… از همینجا عشق انسان و محبت انسان معلوم میشود. این فیلمی است که تازه آوردند، خیلی فیلم خوبی است. خیلی خوب. ولی اینقدر محبتی که شما به این فیلم دارید، آیا به خدا دارید؟ نستجیربالله، دهان من لال که بخواهم مقایسه کنم. اما عملاً اینطور هستیم، کاری نداریم. همین مشهد، همین مشهد امام رضا (علیه الصلاة و السلام) شما بروید و ببینید… ما به خدا قسم در روزهای جمعه جز خدا و پیغمبر و روایت و جواب سؤالات دینی کار دیگری در کانون نمیکنیم. شما فردا بیاید ببینید که صندلیهای ما پُرتر است یا صندلیهای سینما در همان ساعت؟ یک کانون هم بیشتر در مشهد نیست، آنجا هم دهتا سینما است. این خیلی ساده است. حالا میگویید: تو… ممکن است شما به من بگویید که شما حرفهای خوبی نمیزنید. آنهایی که حرفهای خوبی میزنند، بروید و ببینید که مجلس آنها چطور است؟ حالا میتوانید، پای شما باز است.
این است که من عرض میکنم ما محبت به خدا نداریم. لیلةالرغائب… اصلاً رغائب از رغبت میآید. رغبتی است که انسان به عبادت، به بندگی خدا، به… مثلاً فرض کنید که هیچ شبی نماز شب نمیخوانید، امشب خوابت نمیبرد تا نماز شب خود نخوانید یا برای نماز شب از خواب میپرید. نماز صبح خود را اول وقت میخوانید. امشب… مثلاً هیچوقت دعای کمیل نمیخواندید، امشب دوست دارید دعای کمیل بخوانید. مثلاً هیچ شبی این دعاهای رجبیه را نمیخواستید بخوانید، امشب میخواهید بخوانید. این معنی لیلةالرغائب است و البته انشاءالله امشب همه شما رغبت زیادتری… نه با تبلیغات من، باید انسان ذاتاً و باطناً رغبت به عبادت داشته باشد. اگر یک زمانی دیدید که خیر، ظاهراً فرقی بین امشب و شب قبل برای شما معلوم نیست و هیچ… البته یک وقت است که هر شب رغبت زیادی به عبادت دارید، خوشا به حال شما. اگر دیدید که امشب با شب گذشته، در هیچکدام رغبت ندارید، مریض هستید. اینجا باید یک نسخه طبیبی را بگیرید، بگویید: من مریض هستم، باید معالجه شوم.
وای بر حال انسان اگر در این شب رغبت به گناه داشته باشد، وای بر حال آن انسانی که در این شب باز هم غیبت کند، دروغ بگوید، مجلس شبنشینی باشد، خوشش بیاید، آنکه دیگر اصلاً هیچ، او مُرده است. او را نباید در انسانها گذاشت. من هم خیلی طول دادم. امیدوار هستیم که خدای تعالی امشب را از شبهای خوب دوران عمر قرار بدهد و به خصوص توجهات امام عصر را بر ما قرار بدهد. روضه حضرت علیاصغر را خواندند، بسیار خوشم آمد. خود ائمه اطهار (علیهم الصلاة و السلام) فرمودند: «إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ»[41] اگر خواستید به چیزی گریه کنید، بر حسین گریه کنید. آنها راضیتر هستند که حتی شب وفات ما بر سیدالشهداء گریه کنیم و اشک بریزیم. چون هر مصیبتی را که تصور کنید، حضرت سیدالشهداء داشت.
متوکل عباسی وقتی امام هادی را عقب خود میدواند، یک نفر گفت: من در خدمت حضرت بودم، عرض کردم که شما خیلی خسته شدید. حضرت عرق کرده بود. حضرت فرمود: من پیش خدا از ناقه صالح کمتر نیستم. من این جمله را نفهمیدم، به یکی از بزرگان گفتم، گفت: خود حضرت این را فرمود؟ گفتم: بله. گفت: متوکل تا سه روز دیگر بیشتر زنده نیست. چون وقتی ناقه صالح را کشتند، آنها، قوم صالح تا سه روز بعد از آن بیشتر زنده نبودند و متوکل مُرد، به درک واصل شد.
شما همین کار را، همین مصیبت را میبینید که در کربلا بوده است. هشتاد نفر زن و بچه را… اینها را به اسارت از این شهر به آن شهر بردند. طفل شیرخوار سیدالشهداء، حضرت علیاصغر که جان همه ما به قربان ایشان که امام زمان (علیه الصلاة و السلام) در زیارت خود میفرماید: «السلام علی عبد الله الرضیع المرمی فی حجر أبیه لعن الله قاتله حرملة بن کاهل الأسدی» یا بقیةالله این جمله معروف است که شما فرمودهاید. بد نیست که حال توجهی پیدا کنیم. انشاءالله، امیدوار هستیم که خدای تعالی همین امشب توجهات خاصّه امام زمان ما را بر ما نازل بفرماید. در بعضی از مقاتل دارد که حسین بن علی برای اتمام حجت، برای اینکه در صحرای کربلا کسی نگوید که من اگر طفل شیرخوار حسین را میدیدم، دست از جنگ با حسین بن علی برمیداشتم، دارد که آن بزرگوار در میان خیمه تشریف برد، عمامه پیغمبر بر سر کرده بود، عبای پیغمبر بر دوش کرد، سوار شتر شد، روی بلندی آمد و ایستاد که همه مردم او را ببینند. هر کسی شاید چیزی گفته باشد. شاید یک نفر گفته باشد که حسین بن علی با این هیبت آمده تا از مردم بخواهد که او را آزاد بگذارند. یکی فکر کرد که زیر بغل قرآن آورده است و میخواهد مردم را به قرآن قسم بدهد.
همه نگاه میکنند، اباعبدالله الحسین دست به زیر عبا برد، قنداقه علیاصغر را روی دست بلند کرد. ای مردم اگر به من مهربانی نمیکنید و محبتی ندارید، به این طفل شیرخوار رحم کنید. «أما ترونه کیف یتلظی عطشا» آیا آیا شما نمیبینید که چگونه این طفل در اثر عطش زبان به دور دهان میچرخاند؟ «فبینما هو یخاطبهم» همینطوری که حسین دارد با مردم حرف میزند، یک وقتی تیر شعبه زهرآگین آمد و حلقوم علیاصغر… آمد و حلقوم علیاصغر… «فذبح الطفل» از گوش تا به گوش علیاصغر شکافته شد. خدا قاتل او را، کشنده این طفل شیرخوار را رحمت کند که حرمله بوده است. یا بقیةالله.
[1]. مسد، آیه 1 تا 5.
[2]. بحار الأنوار، ج 87، ص 158.
[3]. مسد، آیه 1.
[4]. فصلت، آیه 6.
[5]. فرقان، آیه 7.
[6]. الكافی، ج 1، ص 130.
[7]. فصلت، آیه 6.
[8]. بحار الأنوار، ج 99، ص 107.
[9]. الكافي، ج 4، ص 72.
[10]. إقبال الأعمال، ج 2، ص 658.
[11]. همان.
[12]. بحار الأنوار، ج 39، ص 56.
[13]. همان، ج 30، ص 535.
[14]. همان، ج 22، ص 473.
[15]. بحار الأنوار، ج 16، ص 402.
[16]. جامع الاسرار سیدحیدر آملی، ص382.
[17]. الكافی، ج 1، ص 130.
[18]. آلعمران، آیه 191.
[19]. همان.
[20]. خوابیده.
[21]. کهف، آیه 18.
[22]. همان.
[23]. بقره، آیه 165.
[24]. طه، آیه 84.
[25]. همان، 18.
[26]. همان.
[27]. یس، آیه 63.
[28]. بحار الأنوار، ج 15، ص 223.
[29]. انعام، آیه 11.
[30]. نور، آیه 39.
[31]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 544.
[32]. الكافی، ج 2، ص 447.
[33]. بحار الأنوار، ج 34، ص 126.
[34]. مسد، آیه 1.
[35]. همان، آیه 2.
[36]. مسد، آیه 2.
[37]. همان، آیه 3.
[38]. مریم، آیه 71.
[39]. مسد، آیه 4.
[40]. همان، آیه 5.
[41]. بحار الأنوار، ج 44، ص 286.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.