نوشتهها
۱۷ جمادی الاول ۱۴۲۶ قمری – ۳ تیر ۱۳۸۴ شمسی
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایتاعوذ باللّه من الشيطان الرجيم
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه والصلوة و السلام علي رسولاللّه و علي آله آل اللّه لاسيما علي بقيةاللّه روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، کذّب اصحاب الايکة المرسلين إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَيْبٌأَ لَا تَتَّقُونَ ٭ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (شعراء / 177 – 178) در سوره شعراء حالات انبياء گفته شده و بيشتر آيات آن تنبّهي است براي سالكين الي اللّه و آنهايي كه جدّاً به سوي خداي تعالي با قدم هاي استوار در راه راست و با محبت حركت مي كنند. يكي از آن انبياء عظام حضرت شعيب است. به گفته ي بعضي از روايات و فرمايشات ائمه اطهار استادِ دوره ي اوّل حضرت موسي است. همه ي انبياء اگر چه از ناحيه ي پروردگار به آنها وحي مي رسيد و ربّ آنها همان پروردگار متعال كه ربّ العالمين است بوده است، ولي در عين حال براي بعضي از كارهاي جزئي پيامبري و رهبري و ارشاد مردم به بعضي از انبياء ديگر نيازمند بودند. لذا خداي تعالي در قرآن مي فرمايد كه ما انبياء را يك جمعشان را بر يك جمع ديگر فضيلت داديم، فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ (اسراء / 21) حضرت شيعب درست است كه از انبياء اولوالعزم نبوده ولي در ابتداي كار در آن وقتي كه حضرت موسي تازه از دامن حضرت آسيه بيرون آمده، جوان رشيدي شده و دربار فرعون و در آن مركز پر از فساد از نظر اعتقادي زندگي كرده بايد يك مدّتي تحت يك برنامه ي معنوي قرار بگيرد، زندگي ساده ي حضرت شيعب. نه فكر كنيد زندگي ساده يعني بي مال و منال و بي پول و فقير. همه ي انبياء از خصوصيّاتشان اين بوده است كه به قدري ثروت داشتند چون درستكار بودند و چون اهل تقوا بودند و چون خداي تعالي فرموده است وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَيَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ يَرْزُقْهُمِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ (طلاق / 2 و 3) ثروت زيادي لااقل به قدر كفاف داشته اند. اينكه مي بيند حضرت شيعب همين جا مي فرمايد: وَ مَا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍإِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي رَبِّ الْعَالَمِينَ (شعراء / 180) معناي همان وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَيَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً است. اين نه اينکه با گفتار فقط بيان شده چون خيلي از افراد هستند كه ادعاي بي تفاوتي در مقابل مردم مي كنند، مردم را به حساب نمي آورند، اجر و مزدي به صورت ظاهر از آنها نمي خواهند ولي يك طوري حركت مي كنند كه مردم به آنها كمك كنند! اين كلام و اين جمله شرح حال زندگي حضرت شعيب بوده. يعني شما مي بينيد. حتّي شايد به زبان هم نياورده باشد چون كلمه ي قالدر اينجا خداي تعالي نفرموده، وَ مَا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ، شرح زندگي حضرت شعيب اين بوده. ديدند گوسفند زيادي دارد، كشاورزي دارد، باصطلاح گله هاي گوسفند به طوري كه حضرت موسي وقتي كه به او وعده داده شد مي تواني بروي و اگر امسال هر چه خداي تعالي به اين گوسفندها برّه عنايت كرد مال تو باشد مخصوصاً يك بخشي كه ابلقند يعني دورنگند. آنها را به حضرت موسي داد، و آن گلّه ي بسيار بزرگي شد. از همين جا استفاده مي شود كه حضرت شعيب ثروتمند بوده و مردم مي دانستند كه حضرت شعيب براي مال دنيا نمي خواهد مردم را دور خودش جمع كند و فقط و فقط زندگي ساده اي كه عرض مي كنم يعني يك زندگي كه از اسراف و تبذير دور بوده. گاهي بعضي از زندگي ها هست بسيار فقيرانه است ولي اسراف و تبذير در آن است و بعضي زندگي هاست كه با داشتن ثروت زياد، صاحب ثروت آنقدر مقيّد است كه يك كبريت حتّي نبايد اسراف بشود و اسراف نمي كند. نمي گويد حالا كه من پول دارم بايد هر كاري كه مي خواهم، هر چيزي كه مي خواهم بخرم و اگر هم يك مقدار هم زياد آمد در ميان زباله داني بريزم. اين اخلاق، اخلاق انبياء نبوده، انبياء تا آخرين ذرّه ي طعام، آب و يا هر چيزي كه در اختيارشان بوده استفاده مي كردند، متاسفانه يكي از مسائلي كه امروز ما مبتلاي به آن هستيم حالا به خاطر مثلاً تنبلي مان است نمي دانم، بخاطر اينست كه اين يخچال ها و فريزرها و امثال اينها در زندگي مان پيدا شده، گوشت زيادي تهيّه مي كنيم، غذاي زيادي تهيّه مي كنيم به اميد اينكه اگر زياد آمد در يخچال مي گذاريم و محفوظ مي ماند. و بعد هم مي بينيم نه، آن طوري كه ما مي خواستيم محفوظ نماند و يا بيرون مي ريزيم و يا به حيوانات مي دهيم. اينها اسراف است. انبياء را خداي تعالي چون الگو قرار داده اين را بدانيد دوستان، آنها الگو بودند. ثروت زياد داشتند و در عين حال اسراف و تبذير نداشتند. مقيّد بودند كه از اين ثروت زياد دقيقاً استفاده كنند. چون اگر يك چيزي را پروردگار متعال زياد در اختيار انسان گذاشت شكرش اين است كه دقيقاً از آن استفاده كند و هيچ چيز را از بين نبرد. اينكه شما مي بينيد اگر يك قطعه ناني كنار خيابان افتاده بعضي از متديّنين بر مي دارند و آن را تميز مي كنند و از آن استفاده مي كنند اين نه در خصوص نان است اين مسأله.هر يك از نعمتهاي الهي همين طور است. من يادم است يك وقتي در نجف بعد از درس مرحوم آيت اللّه خوئي بيرون آمده بودند يك تكه نان خشكي افتاده بود كه زير پا ظاهراً خورد شده بود. ايشان نشستند يك طلبه هم اتفاقاً كنار ايشان با ايشان بحث مي كرد او ايستاده، ايشان نشسته، چون نان خورد شده بود انگشتشان را با آب دهانشان تَر مي كردند اين نانها را جمع مي كردند مي گذاشتند كف دستشان، حالا ما با همين ناني كه مي گوييم بركت خداست چكار مي كنيم؟ با برنج كه از آن بهتر است چه برنامه اي داريم؟ اينهاست كه از خوي انبياء سالك الي اللّه را خارج مي كند. دارد در روايت شايد هم شنيده باشيد كه امام صادق عليه الصلوةوالسلام وارد مستراح شدند ديدند يك قطعه ي ناني آنجا افتاده، حضرت برداشتند به خادمشان – خادم دارند – كسي كه عبايشان را نگه داشته دارند، به او حقوق مي دهند ولي سر اين قطعه ي نان گيرند. نان را دادند به آن خادم، گفتند اين را نگه دار من وقتي كارم تمام شد مي آيم اين نان را مي شويم و مي خورم. آن خادم در همين فرصت رفت نان را شست و خورد وقتي كه امام صادق تشريف آوردند گفتند نان را چه كردي؟ گفت من خوردم. حضرت فرمود به خاطر اين عملت تو در راه خدا آزادي! ببينيد چقدر ما فاصله داريم با روش انبياء و ائمه اطهار عليهم الصلوةوالسلام. من نمي گويم نان مثلاً در مستراح افتاده را برداريد بخوريد. اين كه اصلاً امروز معقول نيست، امروزي كه اسم اسلام براي يك عدّه تحجّر است، عمل به دستورات اسلام به كساني كه مي خواهند انجام بدهند و به وظايفشان عمل كنند متحجّر مي گويند امروز كه اين پيشنهاد را اصلاً نمي توانيم بكنيم. اقلاً نان توي سفره ات را بخور. نگو حالا كه من نان مي گيرم بگذار ده تا بگيرم، ماند مي دهيم به گربه ها يا مثلاً به حيوانات مسأله اي نيست. ناني كه تو مي خري از بازار براي تو خلق شده، براي تو نانوا تهيّه كرده نه براي سگ و گربه. ببينيد حضرت شعيب با اين ثروت زيادي كه دارد طوري در بين مردم خودش را معرّفي كرده كه شعارِ وجوديش اين است كه مي فرمايد – نه با زبان – با زندگي، من اگر گفتم من از شما اجر و مزدي نمي خواهم و كار براي خدا مي كنم امّا مشتري را كناري كشيدم گفتم اين كار برايت خرج دارد، چقدر خرج دارد؟ ا ينقدر! بسيار خوب من مي دهم! كه الراشي و المرتشي كليهما في النار هم رشوه دهنده – مجبور بودم – چه مجبوري؟ مي ميري نهايتش از گرسنگي، ملكت از دستت مي رود. خوب برود! دنيا اينقدر اهميت ندارد كه تو اهل جهنّم كني خودت را، پول هم بدهي و در مقابل پروردگار هم يك كافري محسوب بشوي. من جدّاً به دوستان امروز دارم عرض مي كنم، از نظر اخلاقی هم مي گويم كه ربا نگيريد و ندهيد. رشوه نگيريد و ندهيد. چون اگر اين دو تا كار را بخصوص که يكي اش فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ (بقره / 279) هست و ديگريش في النار است، در آتش است اگر كرديد همه ي زحماتتان به هدر رفته، فايده اي ديگر اين كارهايتان ندارد. من اعلام مي كنم كسي كه نتواند اين كارها را بكند از همين الان نه در جلسات بيايد نه خودش را به زحمت بياندازد. حضرت شعيب اولين جمله اي كه به مردم مي گويد مي گويد: فَاتَّقُوا اللَّهَوَ أَطِيعُونِ (شعراء / 179) خودتان را از اين مسائل نگه داريد. اينها كه از گناهان كبيره بود اين دو چيزي كه گفتم، گناهان صغيره را هم خودتان را حفظ كنيد. اين چك دادنها و چك بازي ها و اين كارهايي كه در بازار انجام مي شود صد درصد با تزكيه نفس منافات دارد. نكنيد، آقا از گرسنگي مي ميريم! بهتر. از اين زندان نجات پيدا مي كنيد، اگر سالك الي اللّه ايد. من با شما دارم حرف مي زنم نه در مثلاً تلويزيون براي عموم مردم، نكنيد. آخرش مردن است. چه بهتر، اين دنيا مگر براي شما زندان نبوده؟ تا كي مي خواهيد دوستانتان را از خودتان ناراضي كنيد براي مال دنيا؟ رشوه بگيريد. شما فكر نكنيد رشوه، يك ترسيمي مي كنيد از رشوه كه مثلاً وارد يك اداره اي شديد رئيس اداره اين كشوي ميزش را كشيده عقب، اشاره مي كند شما هم يك پولي مي اندازيد آنجا، اين رشوه است. نه! گاهي مي شود دو تا رفيق به هم رشوه مي دهند كه هر دويشان در جهنمند. مثلاً چطور؟ يك محبتهايي مي كند كه اين يك كارهاي خلافي براي اين بكند. اين معناي رشوه است. جلوي محبت را نمي گيرند ولي براي كار خلاف نبايد تو حتّي سلام بكني به كسي كه او وادار به كار خلاف بشود براي تو. نبايد كلامي بگويي كه آن كلامت منظورت اين باشد كه اين يك كار بدي را، يك كار خلافي را، يك قتلي را، -يك جواني بود به يك بچه اي خيلي اظهار محبت مي كرد. گفتم چرا به اين اينقدر اظهار محبت مي كني؟ گفت اين از ديوار خوب مي رود بالا مي رود از داخل باغ براي من ميوه مي چيند مي آورد!- اين از اين پاينتر نمي شود ديگر رشوه دادن، حواستان جمع باشد. يك وقت فكر نكنيد يله و رهاست. كار بد از همه بد است، ولي از تو بدتر است. اين كلام امام صادق عليه الصلوةوالسلام است. چرا؟ براي اينكه تو هر هفته سي آيه قرآن مي خواني، براي اينكه تو هر هفته داري اسم سالك الي اللّه را مي شنوي، من كوشش كردم در اول هر برداشتي بنويسم سالك الي اللّه بايد مثلاً به قدري در صراط مستقيم حركت كند -كه اينجا الان دارم مي بينم- چرا سالك الي اللّه؟ مگر مسلمانهاي ديگر چكاره اند؟ ما الان با آنها صحبت نمي كنيم، طرف صحبتمان آنها نيستند، حتّي اعلام كردم كساني كه جدّي نيستند به آنها جزوه ندهيد چون سالك الي اللّه نيست. ما دنبال شما نفرستاديم كه بياييد اين جزوه هاي ما را، ما اصلاً جزوه به شما نمي فروشيم. ديديد قرآن به آن قطوري را كه سه هزار تا چاپ شد و سه هزار تا الان زير چاپ است و ده هزار تا درخواست چاپ كرده اند ما يك دانه اش را در مقابلش پول نگرفتيم قرآن كه فروشي نيست. كلام خداست، همه را هديه داديم. اين جزوه ها را ما پول نمي گيريم از شما، اين را بدانيد. ولي تا اينكه آن پولي كه مي دهيد براي تزكيه نفس تان مفيد است، خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةًتُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهَاوَ صَلِّ عَلَيْهِمْإِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ (توبه / 103) من همين امروز در حرم همين قبل از اين جلسه براي شما سلام عرض كردم خدمت امام رضا و بر شما مشهدي ها يك پيشنهادي داده بودم قبلاً ظاهراً يادشان رفته، يكي دو نفر شايد يادشان مانده باشد كه شما اقلاً آن مقداري كه من فكر مي كنم شايد صد، صد و پنجاه نفر باشيد. همه تان هر وقت حرم مشرف مي شويد صد مرتبه بگوييد السلام عليك يا مولاي، خيلي كوتاه، براي دوستان اهل تزكيه نفستان. خدا هم خودش مي داند اين صد تا را كه به يك نفر نمي دهد، به هر كه صلاح باشد به او تحويل مي دهد، به نام او مي نويسد. شما صد نفريد مثلاً، صد تا سلام گفتيد، چقدر مي شود؟ صد صد تا؟ ده هزارتا، ما اينقدر جمعيت نداريم، براي همه سلام گفتيد و اين كار را انشاءالله بكنيد اين براي خودتان خوب است. هر كس به ياد دوستانش باشد دوستانش هم چون ارحم ترحم تو رحم كن، تو مهرباني كن تا مورد مهرباني خدا واقع بشوي. روايت دارد اگر يك كسي يك صلوات براي محمد و آل محمّد عليهم الصلوةوالسلام بفرستد خدا ده صلوات بر او مي فرستد. اين كار را بكنيد. و به دوستان شهرستاني ها هم عرض مي كنم وقتي وارد يك امامزاده ي محترمي مثل حضرت معصومه و حضرت شاهچراغ و ساير امامزاده هاي محترم وقتي وارد مي شويد شما هم براي مشهدي ها اين كار را بكنيد. حالا شما مثلاً فرض كنيد كمتر خواستيد سلام عرض كنيد اشكال ندارد، السلام عليك يا مولاي، همان ثواب را به شما مي دهند. ثواب زيارت حضرت رضا چقدر است؟ تعيين نكردند زيارت جامعه باشد يا زيارت امين اللّه يا مثلاً زيارتهاي طولاني. نه! السلام عليك يا مولاي و رحمة اللّه و بركاته در روايات هم تصريح شده. چه هست ثواب اين كار؟ ثواب هم نه فكر كنيد كار خوب، نه خداي تعالي انقدر به شما اجر مي دهد كه مبلغش را تعيين كردند. يك سلام، السلام عليك يا مولاي و رحمة اللّه و بركاته يك سلام! هزار حجّ، آقا چرتكه داري بنشين حساب كن ببين كه هزار حج امروز چقدر خرجش است. هزار عمره، چقدر خرجش است؟ اين را حساب كن. حساب كه كردي مي گويي اين همه پول را من مي خواهم براي چه؟ يك وقتي من به شما مي گويم كه اين همه پول را مي خواهيد براي چه. شما از وقتي چشم باز كرديد در اين عالَم انهايي كه آپارتمان نشينند يك هفتاد متر، شصت متر، تا دويست ديگر بالايش دويست متر است. يك همچنين جايي نشستيد مي گوييد بيشتر از اين من مي خواهم چه كنم؟ بچّه ي داخل رحم – چون مثال زدند – بچه ي داخل رحم مي گويد من بيشتر از اين جا مي خواهم چه كنم؟ هر چه به او مي گويند آقا تو يك جايي خواهي رفت، همان كسي هم كه در آپارتمان مي نشيند ده هزار برابر اينجا به شما مي دهند. مي گويد من وحشت مي كنم. همچنين جايي را مي خواهم چه كنم؟ عقلش نمي رسد. روز قيامت بهشتي را كه به شما مي دهند مطابق عمرتان مي دهند، عمر شما چقدر است؟ بي نهايت! هر كس بگويد: من قبول ندارم همين الان كافر است. چرا؟! به جهت اينكه صريح آياتِ متعددهِ قرآن است. أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (يونس / 26) خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً (نساء / 57) اين معناي آخرت است. آن وقت شما مي خواهيد چه كنيد؟! اگر كم نياوريد چون محدود است و شما بي نهايتيد اگر كم نياوريد زياد نمي آوريد. اگر يك ركعت نماز جماعتي كه ده نفر جمع شده باشند مي گويند به شما كه اگر تمام ملائكه نويسنده بشوند، تمام درياها مركّب بشود و تمام درخت ها قلم بشود نمي توانند ثواب اين را بنويسند شما مي گوييد عجب! ما كه هر روز مي رويم نماز جماعت. تو اگر هزار سال هم اگر عمر كني، هر روز هم بروي نماز جماعت، براي هر ركعتش هم همين اندازه ثواب به تو بدهند باز آنجا كم مي آوري، بايد خدا به تو تفضل كند تا بتواني زندگيت را تأمين كني. شما يك سال مي خواهيد برويد مثلاً در يك شهري زندگي بكنيد. مي نشيني حساب مي كني هر روزي مثلاً ده هزار تومان خرج دارد ماهش مي شود سيصد هزار تومان، خوب ديگر ما ماهي سيصد هزار تومان داشته باشيم بس است. اگر گفتند بي نهايت بايد اينجا باشي، آنجا ديگر فكر ديگري مي كني، كي مي خواهيم از خواب غفلت بيدار بشويم؟! به خودتان مراجعه كنيد ببينيد در خواب غفلت هستيد يا نه؟ شما همين مرحله ي يقظه را درست تكميل نكرديد. يك چند روز مرحله اش عقب افتاده ما نگفتيم بيا عوض كن مرحله ات را، دادش بالا مي رود هنوز يقظه ات را خوب نفهميدي. بيداري يعني هر كاري مي كني به فكر عالم آخرتت باشي، آنجا را منظور كني. چقدر من اينجا مي خواهم زندگي كنم، چقدر بايد داشته باشم؟ چه چيزي بايد داشته باشم؟ اينطوري باشيد. فَاتَّقُوا اللَّهَوَ أَطِيعُونِ اطيعونِ را هم در هفته گذشته برايتان معنا كردم. وَ مَا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍإِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي رَبِّ الْعَالَمِينَ آقا من مزدم پيش خداست. يك كارمند يك فرمانداري مي گويد آقا من، حقوقم را فرمانداري مي دهد. به تو مربوط نيست. به او مي گويي آقا شايد فردا بيرونت كردند. مي گويد مگر مي شود؟ بله مي شود! خيلي ساده، خيلي ها را از رياست جمهوري بيرون كردند. ما در همين اول انقلاب ديديم آن يكي اولي، رئيس جمهوري را از رياست جمهوري بيرونش كردند. مرحوم امام تنفيذ كرد و بعد هم بيرونش كردند، مردم بيرونش كردند. همين طور همه چيز را مي بينيد كه روي باد هوا دارد حركت مي كند آن وقت شما مي گوييد مگر مي شود ما را بيرون كنند؟! بيرونت مي كنند، بيرونت نكنند خدا مي تواند بيرونت بكند يا نه؟! نصف شب يك سكته بكني، ديگر نه هم معاون فرمانداري، نه رئيس جمهوري، نه معاونش هستي، هيچ نيستي. اين آن است كه مربوط به دنياست هيچ نيستي. اوّل جمله اي كه بعد از مطالب كلي حضرت شعيب مي فرمايد، مي فرمايد: أَوْفُوا الْكَيْلَآقا يك كيل و وزن و حدّي كه داريد اين را درست به مردم بدهيد. من بچّه بودم پيش يك سيب فروشي بودم مي گفت سيبهاي كوچك و كال بردار بياور اوّل، – من البتّه كارمند او نبودم من را به كار مي كشيد مي گفت بيا- مي گفتم چرا مي گويد اوّل اينها را بياور؟ ريخت ته جعبه، سيب هاي درشت و خوب را مي گذاشت روي جعبه! اين طوري نباشيد. نگذاريد بدي هايي كه مي خواهيد به مردم تحويل بدهيد لااقل آن را مخفي كنيد. اين غش است. غش اصلاً به معناي پوشاندن بدي هاست و ظاهر كردن خوبي ها. أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لَا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ (شعراء / 181) از آنهايي كه خسارت بر مي دارند نباشيد. معلوم است اگر وزن را خوب و درست انجام ندهيد، كيل و ميزان را خوب انجام ندهيد شما ضرر كرديد نه آن كسي كه و يا ضرر به كسي بزنيد. وَ زِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ (شعراء / 182) اول برو ترازويت را درست كن بعد بيا بكش. نكنيد. حالا چون آيات قرآن پيش آمده شما انشاءالله قطعاً اكثرتان اينطوري نيستيد. وَ زِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ آنچه درباره ي شما مي توانم بگويم اين است افكارتان را وزن كنيد، اوّل افكارتان. اعمالتان را وزن كنيد در صراط مستقيم باشد. زبانتان را وزن كنيد، شنيدني هايتان را وزن كنيد، اينها را همه را وزن كنيد در صراط مستقيم قرارش بدهيد. هر جا اشتباه داريد آن اشتباهات را رفع كنيد. وَ لَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْوَ لَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (شعراء / 183) آقا يك عدّه هستند اصلاً ذاتاً مثل اينكه فساد مي خواهند بكنند. مي خواهند فسادگر باشند. در دنيا چه ارزشي دارد آدم فساد كند. اگر در جلسه ي امتحاني، دانشگاهي، يا هر جلسه ي امتحان يكي باشد شلوغ كند. يكي بزند توي سر او، با يكي دعوا کند، مي گويند که اين ديوانه است. به خدا قسم اين مردمي كه اينطور با هم دارند دعوا مي كنند سر مسائل جزئي در جلسه ي امتحان ديوانه – چه عرض كنم- زنجيري هستند. بايد اينها را زنجيرشان کرد! سر مسائل جزئي، سر مسائلي كه اصلاً من ارزش نمي بينم كه درباره اش صحبت كنم. فحش به هم مي دهند، همديگر را اذيّت مي كنند. الان اينجا اين آيات بعد مي گويد كه هيچ وقت به هم تهمت نزنيد. حضرت باري تعالي مي فرمايد: هَلْ أُنَبِّئُكُمْعَلَي مَنْ تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ (شعراء / 221) مي خواهيد بگويم شيطان بر چه کساني نازل مي شود – بر رسول اكرم جبرئيل نازل مي شد بر اينها شيطان نازل مي شد – بر انبياء ملائكه نازل مي شد، وحي نازل مي شد، بر اينها شياطين نازل مي شد. خدا مي گويد: مي خواهيد بگويم بر چه کساني شيطان نازل مي شود. تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (شعراء / 222) افّاك مي دانيد چه کسي است؟ آنكه تهمت مي زند. تهمت! آقا هر چه مي گويي نگفتم، باز مي رود به آنجا مي گويد كه اين همچنين حرفي زده! من نمي خواهم جريان را خصوصيش كنم. يك جا ايستاده بودم يك جرياني را يك نفر آمد از من پرسيد، من هم اطّلاع داشتم از آن، گفتم جريان اين طور است. اين آنچنان وارونه اش كرد، به يك كسي به دومي كه آمد آن هم باز از من سؤال مي كرد او مهلت نداد گفت كه اينطوري فلاني مي گويد. اصلاً عوضي آقا چه مي گويي؟! من اصلاً يك همچنين حرفي نزدم. نه من استنباط كردم كه شما منظورتان اين بود! غلط كردي استنباط كردي. عجيب است ! تهمت مي زنند. من از روزي كه متولد شدم شخص خودم را مي گويم تا همين الان براي پنج دقيقه يك قدرتمندي به من نگفته بايد تو آنجا باشي. دو سه سال قبل آمده بودم اينجا، يك روزنامه اي برداشته بود نوشته بود فلاني از تبعيد برگشت! كي تبعيد بوديم كه حالا برگشته باشيم؟! آقاي حلبي كه از دنيا رفت وصيت كرد كه آقاي ابطحي جانشين ايشان در انجمن حجّتيه باشد!! من اصلا نمي دانم انجمن حجّتيه چه اساسنامه اي دارد، چه هست! ببينيد! هر چه هم بگوييم آقا نيست، مي گويند شما نمي فهميد! ما مي گوييم هست. اينقدر انسان بي شعور، اينقدر افّاك؟ شيطان اين چنين بر او نازل مي شود و اينطور حرف مي زند. خيلي عجيب است! تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفَّاكٍ؛ افّاك يعني تهمت زن، تهمت زن أَثِيمٍيعني گناهكار، خوب ديگر شما دوستان ما هستيد ما هم اينجا خدمت شما بوديم. اين حرفها درست است؟ هر چه هم آدم بزرگتر مي شود تهمت هاي بزرگتري به او مي زنند. چون زورشان نمي رسد كه يك كسي را بخوابانند. من نمي خواهم بگويم من بهتر از آقاياني كه در انجمن حجّتيه بودند هستم. ولي خوب نبودم، من حتّي مشهد هم بودم نبودم. نمي خواهم از خودم دفاع كنم. اينقدر بگويند تا چه عرض كنم. ولي اين شياطين، شما اگر كسي ديديد يك كسي يك حرف اضافي دارد براي يك كسي مي زند تهمت مي زند، تهمت هم نزند اگر همين طور آمد نقل كرد اين نمّام است. گناهكار است، خانمها حواستان جمع باشد مخصوصاً به خانمها عرض مي كنم نمي شود كه شيطان بر شما مرتب شب و روز نازل بشود و به سوي خدا هم حركت كنيد! ما يك امتحاني داريم، كم كم، خيلي همچنين تدريجي دارد انجام مي شود چون هم فرصت من ندارم و هم بايد اينطوري باشد. ما مي شناسيم كساني را كه شياطين بر آنها نازل مي شوند. اين افراد نمي توانند حركت كنند به سوي خدا، در دهنت را ببند. تهمت نزن. تهمت بدتر از غيبت است، غيبت بدتر از زناست. خوب اگر تو اهل گناهي مي خواهي خيلي گناه بكني برو زنا كن! اينقدر انسان بي فهم و بي شعور؟! يُلْقُونَ السَّمْعَوَ أَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ (شعراء / 223) القاي سمع مي شود، حتي گاهي مي شود آدم خيال مي كند يك كسي دارد به او مي گويد. بعضي احمقها مي گويند كه به ما الهام شده كه ما به فلاني تهمت بزنيم. عجيب است! به من الهام شد كه من بگويم فلاني فلان كاره است. عجب! تو اسمش را بلد نيستي، وسوسه شده! وَ أَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ بيشترشان هم دروغ مي گويند. يعني آدم نمي تواند اهل تهمت زدن و غيبت كردن باشد و دروغي قاطيش نكند. چون مي خواهد بزرگش كند. حرفي زده، تهمت زده حالا چه اشكال دارد. آقا جزء انجمن حجتيه است. مگر انجمن حجّتيه چه هست؟ دو سه تا مي اندازد پشتش. اينها ضدّ ولايت فقيه اند. اينها مي گويند دنيا را بايد فاسد كرد. ما اين همه داريم جان مي كَنيم، نه از كسي پول مي گيريم. اين طرف مي دويدم، آن طرف مي دويم، حالا اگر ما اينطوري باشيم شما را مي خواهيم فاسدتان كنيم آن وقت؟ اقلاً دو سه هزار جمعيت اصلاح شدند كه حتّي ريش شان را نمي تراشند. مي خواهيم فاسد بشود. كي تا حالا من به شما گفتم كه -مثلاً- كي تا حالا من به شما عرض كردم يک دزدي بكنيد، يك غيبتي بكنيد، يك تهمتي بزنيد. بگذاريد دنيا فاسد بشود. -البته به من نگفتند الحمدللّه- و شايد به همانهايي كه گفتند. چه کسي همچنين حرفهايي مي زند! تا كي انسان بايد هر چه شنيد همان را بگويد؟ روايت دارد كه دروغگوترين افراد كسي است از نظر اسلام كه هر چه شنيد نقل كند، هر چه شنيد! شنيدم فلاني آدم بدي است. خوب شنيدي باطل است. حضرت امير مي فرمايد: بين حق و باطل چهار انگشت است، تازه آنكه ديدي نبايد بگويي تا چه برسد به آنكه شنيدي. وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ٭ أَ لَمْ تَرَأَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ (شعراء / 224 – 225) شعر در زمان ائمه اطهار و تا همين زمانها شايد الان هم تا حدّي باشد. شعر از روزنامه و از مجلّه كه الان چاپ مي شود خيلي قويتر كار مي كرد. الان روزنامه هايي كه زمانِ مثلاً ابوالقاسم فرودسي چاپ شده نمانده. اگر بوده نمانده، مجلات نمانده، شايد بعضي كتابها هم نمانده باشد. امّا شعرهايشان مانده. شعر حافظ مانده، شعر خيلي قوي كار مي كند. اگر شاعر منحرف شد، هر روز براي يك كسي شعر مي گويد فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ به هر وادي وارد مي شود. يك قدري پولش مي دهند در مدح شما شعر مي گويد. يكي ديگر مي آيد مي گويد آقا اين پول را بگير هم من را مدح كن هم او را مذمّت كن. چشم! فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ، چرا؟! وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَالَا يَفْعَلُونَ(شعراء / 226)مي دانند اين آدم خوبي است ولي شعر عليهش مي گويند. بعضي شعراء ايمان دارند، إِلَّا الَّذِينَآمَنُواوَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يك عدّه از شعراء هستند كه اينها ايمان دارند. فرزدق شاعر را شنيده ايد. فرزدق شاعر دربار خليفه ي عبّاسي بود، اصلاً آنجا كارمند بود، هشام در مسجدالحرام ايستاده بود ديد كه يك آقايي آمد خودش خواست حَجر را ببوسد نتوانست. ديد يك آقايي آمد مردم كوچه دادند، راه را باز كردند، حجَر ديده شد حضرت با آرامي رفتند حجر را بوسيدند برگشتند. خيلي اوقاتش تلخ شد. چون افرادِ متكبر هميشه دلشان مي خواهد كه بالاترين باشند. معناي تكبّر همين است. كاري نكرده كه ارزشي پيدا كند اسمي فقط رويش گذاشته شده كه اين خليفه ي عبّاسي است. مي خواهد برتر باشد. آخر اين كه بود رفت و بوسيد ما را نگذاشتند ببوسيم! فرزدق گفت كه هذا الذي تعرف البطحاء وطأته جاي پايش را تمام سرزمين مكّه مي شناسد. خلاصه اش اشعاري گفت كه هشام را خيلي ناراحت كرد. و البيت يعرفه و الحلّ و الحرم، اين هذا ابن فاطمة ان كنت جاهله اين پسر فاطمه است، حضرت سجاد صلوات اللّه عليه برايش يك مقداري بعد به عنوان هديه فرستادند، صله ي اشعارش فرستادند. گفت آقا! من براي خدا شعر گفتم. هشام او را از دربارش بيرون كرد، زندانش كرد، براي خدا. ببينيد إِلَّا الَّذِينَآمَنُواوَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِوَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً اين شعرايي كه براي فضيلت خاندان عصمت و طهارت شعر مي گويند، مدح مي كنند، ذكر خدا مي گويند. ياد خدا هستند، اينها ارزش دارند و اسم اين سوره را هم به همين خاطر سوره ي شعراء گفتند. ولي به طور كلّي اين را بدانيد -چون در يك آيه ي ديگري دارد كه پيغمبراكرم شاعر نيست. وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَوَ مَا يَنْبَغِي لَهُ (يس / 69)اصلاً سزاوار نيست كه پيغمبر شاعر باشد. چرا؟! به جهت اينكه اساس شعر روي دروغ است- پايه ي شعر روي دروغ است. بهترين شعرها خودشان مي گويند احسنها اكذبهابهترين شعرها دروغش است. مي گويد كه: عزيزم كاسه ي چشمم سرايت! دروغ است ديگر. نمي شود كاسه ي چشم انسان خانه ي كسي باشد ولي خوب گفته. عزيزم كاسه ي چشمم سرايت يا از آن ترسم كه غافل پا نهي تو – رود تيغ مژگانم به پايت. اين دروغ است. ولي خوب است، معلوم است كه خوب بيان كرده. يك دهان خواهم به پهناي فلك ٭ تا بگويم وصف آن مثلاً دوست عزيزم، -ببخشيد قافيه اش جور در نمي آيد تقصير من است والاّ شاعر خوب شعر گفته.- كتاب وصف – اين البته راست است من اين را بعد از تحقيقاتي ديدم اين شعر راست است – كتاب وصف تو را آب بحر كافي نيست كه تَر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم. اين درباره ي علي بن ابيطالب است. اين راست است، مبالغه هست، شاعر هم شايد خواسته مبالغه كند امّا طبق آنچه كه خدا در قرآن مي فرمايد كه: لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّيلَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي (كهف / 109) و اگر چه هفت برابر دريا اضافه بشود باز هم كم است معلوم است اين شعر يك مقداري از معرفت علي بن ابيطالب شاعرش فهمي داشته. به هرحال إِلَّا الَّذِينَآمَنُواوَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِوَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراًوَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُواوَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُواأَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (شعراء / 227) من به همه ي دوستان توصيه مي كنم در همه ي جاها و شهرهاي ديگر كه اين تلفن هايي كه وصل مي كنند ما چون در تهران گاهي مبتلاي به اين مسئله هستيم، شهرهاي ديگر هم همين امروز يك مطلبي اشاره شد كه يا حالا تقصير فرستنده است يا تقصير گيرنده است كه بيشتر طبعاً تقصير گيرنده است كه نصف كلامي كه در تهران مي گويند نصفش را مي گويند نصفش را نمي گويند. همين امروز دوستان مشهدي فهميدند كه براي مادر ما كه روز دوشنبه كه سالگردش بود فاتحه خوانده شد ولي صداي جناب آقاي بختياري از اينجا، از جايي كه فاتحه مي خوانند مثلاً رسيد. خيلي دقّت كنند، حالا من نمي دانم چه کسي اينجا متصدي است يك افراد كارآزموده، دقيق، كسي كه علاقمند به اين است كه اين حرفها به ديگران برسد. اينها دقّت كنند و اگر نمي توانند دقّت كنند يك دو دفعه تخلف ديدند يكي ديگر از دوستان -الحمدللّه زيادند- آنها را بگذارند جاي اينها، وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُواأَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ اين خيلي مطلب دارد. ظالم بداند – نكند ما ظالم باشيم، نكند ما جزء آنهايي باشيم كه اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد حق محمّد و آل محمّد آقايان فكر نكنيد همين است كه مثلاً شمر و يزيد كردند، ظلم كردند به حقشان، حق آنها اين است كه شما مسلمان حسابي باشيد، به دستورات اسلام دقيقاً عمل كنيد. زحمت كشيدند از عرش آمدند روي كره ي زمين، با آن همه رنج و زحمت، در زندانها، كشته شدنها، خانواده هايشان اسير شدنها كه شما فلان گناه را نكنيد و فلان واجب را انجام بدهيد. اگر كوتاهي كرديد، اينكه مي بينيد امام صادق عليه الصلوة والسلام مي فرمايد كه به شفاعت ما نمي رسد كسي كه كاهل به نماز باشد اين مال اين جهت است. حقّشان ضايع شده، اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك، صد مرتبه بايد در زيارت عاشورا شما اينها را لعن كنيد، نكند خودمان، خودمان را لعن كنيم. حق محمّد و آل محمّد چه هست؟ نمازت را اوّل وقت بخوان، دروغ نگويي، راست بگويي. تقلّب نكني، همه ي كارهاي بد نكردنش حق آل محمّد است و اعمال واجبه ات را ترك بكني باز حق آل محمّد است. مي گوييد نه، برويد تمام كتب لغت، معنا، هر چيزي كه تصور مي كنيد تحقيق كنيد ببينيد اينها جزء حقوق آل محمّد هست يا نيست. اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك بعدش نوبت به جريان حضرت سيدالشهداء صلوات الله عليه مي رسد. در اينجا مي فرمايد: وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ما خيلي دور مي بينيم خدا خيلي نزديك مي بيند، إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً ٭ وَ نَرَاهُ قَرِيباً (معارج / 6 – 7) من چند روز قبل آلبومم را نگاه مي كردم عكس هايي كه از جوانيها تا حالا با دوستان برداشتيم ديدم اكثرشان مردند. عجب! اين مُرد، اين آقا مُرد، اين آقا شهيد شد، آن آقا چه شد. مي ميريم، خيلي زود هم مي گذرد، خيلي سريع. نه ما كه زود به ما نگذشته! خيلي خوب حالا بعداً مي بينيد كه مثل يك چشم بهم زدن گذشته، وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا به زودي آنهايي كه ظالمند مي فهمند، مي دانند كه چه انقلابي، -خوش و خرم تكيه زده به عريكه و تخت قدرت فلاني را ببريد زندان. يادش هم مي رود، يك نفر را بي جهت گفته ببريد زندان، حالا به او چه مي گذرد، به خانواده اش چه مي گذرد. خدا نكند يك چنين رئيس جمهوري بر سر شما مسلط بشود. يك چنين قدرتمندي بر سر شما مسلط بشود، نگذاريد، نكنيد، الحمدللّه آزادي داريد، وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُواأَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ –يك انقلابي مي شود، چه انقلابي خواهد شد. همه ي خوشي هايش. به التماس مي افتد تا حالا من آقاي كه بودم، روي تخت نشسته بودم، صد تا كلفت و نوكر در اختيارم بود حالا تو سيلي به من مي زني؟! تازه اين اولش است، هنوز اوّل كار است. نكير و منكر شروع مي كنند، بله، وقتي كه از خاك بلند مي شوي تازه اگر شيعه باشد والاّ ادامه دارد اين سيلي ها، اگر شيعه باشي، اعتقادات خوب باشد، ظالم باشي و تزكيه نفس نكرده باشي تا سرت را از خاك بلند كردي در قيامت مي بيني كه كتك ها شروع شد، آقا! پيغمبراكرم كجا هستند ما امتش بوديم. برو مرد حسابي! تو با پيغمبر در دنيا كاري نداشتي، الْيَوْمَ نَنْسَاهُمْكَمَا نَسُوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَذَا (يس / 51) حالا باش اينجا، يك جايي كه مردم قيامت مي گويند خدايا ما را از اين مهلكه نجات بده ولو الي النار ولو اينكه ما را ببري در جهنم. حالا فکر مي کند جهنم بهتر از آنجاست. بله! به فاطمه ي اطهر آنقدر اذيّت وارد كردند، ايّام متعلق به اين بي بي است، صرفنظر از همه ي عظمتي كه فاطمه ي زهرا دارد، دختر پيغمبر است اين را كه نمي توانيد منكر بشويد. يك دختري است كه سه روز بيشتر نيست كه پدرش از دار دنيا رفته، آن هم آن پدر، كاري به شما ندارد، شما رفتيد در سقيفه نشستيد خليفه تعيين كرديد نيامد آنجا داد و فرياد بكند. به شما كاري نداشت، اگر علي بيعت نكند گوشه ي كار لنگ است. همان، ولي اين در خانه ي فاطمه ي زهرا، شما فكر نكنيد يك خانه ي معمولي بوده، درش به مسجد باز مي شده، درش به مسجد باز مي شده، اين جمع در مسجد ايستاده بودند آنهايي كه پشت دَر خانه ي فاطمه ي زهرا ايستاده بودند در مسجد ايستاده بودند جايي كه پيغمبر دائماً آنجا نماز مي خواند. آنجا بود، در مسجدِ پيغمبر يك چنين ظلمي، سنگِ اوّل را انداختند، ظلم به خاندان عصمت و طهارت كردند. فيها فاطمة در اين خانه فاطمه است. باشد! ما كه دين نداريم، هر چه مي خواهد پيش بيايد بيايد، اعتقادي نيست. حق درد علي بن ابيطالب اين روزها برود سر قبر فاطمه ي زهرا صدا بزند نفسي علي زفراتها محبوسة يا ليتها خرجت مع الزفرات ،لاخير بعدک في الحياة و انما ابکي مخافة ان تطول حياتي. لاحول ولاقوة الا باللّه العلي العظيم.
همه با توجّه! نسئلك اللهمو ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحب الزمان يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه يا اللّه يا اللّه يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه يا رحمن يا رحيم يا غياث المستغيثين، يا اله العالمين يا ربّاه يا سيّداه عجل لوليك الفرج. عجل لمولانا الفرج. خدايا فرج امام زمان ما را برسان. همه ي ما را از بهترين اصحاب و ياورانش قرار بده. قلب مقدسش را از ما راضي بفرما. خدايا امّت شيعه و اسلامي را به آبروي ولي عصر در پناه خودت از همه ي ظلمها. نگراني ها محفوظ بدار. پروردگارا در پناه امام زمانمان ما را از جميع افكار شيطاني، نزول شيطان بر ما و تهمت و غيبت و هر گناهي كه از نظر تو گناه است خدايا همه ي ما را حفظ بفرما. پروردگارا به آبروي حجةابن الحسن قسَمت مي دهيم عزاداري هاي ما را، اظهار محبتهاي ما را به خاندان عصمت و طهارت بالاخص فاطمه ي زهرا پروردگارا همه ي اينها را قبول بفرما. خدايا مرض هاي روحيمان شفا عنايت بفرما. خدايا جديّت كامل در راه تزكيه نفس به همه مان مرحمت بفرما، مريض هاي اسلام، مريض منظور الساعه لباس عافيت بپوشان، امواتمان غريق رحمت بفرما. عاقبتمان ختم بخير بفرما.
لینک ویدیو در آپارات: کلیک کنید
۹ ذی القعده ۱۴۲۴ قمری – ۱۲ دی ۱۳۸۲ شمسی – جدی بودن، زلزله بم و امتحانات مربوط به آن
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایت@ متن سخنرانی ۹ ذی القعده ۱۴۲۴ مصادف با ۱۲ دی ۱۳۸۲ و ۲جون ۲۰۰۴
۱- خطبه
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی رَسُولِ اللهِ وَ عَلَی آلِهِ آل الله لَاسِیَّمَا عَلَی بَقِیَّهِاللهِ رُوحِی وَ اَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِینَ مِنَ الْآنِ اِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ.
۲- عبارت قرآنی آغازین (طارق/۱۳-۱۴)
«اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ، إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ، وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ»([1])
۳- دستور قرآن و اهل بیت علیهم السلامبر جدیت در امور و عدم شوخی و هزل است
هفتهی گذشته دربارهی جدّی بودن جلساتمان و اینکه بحمداللّه شما جدّی بودید و ما هم باید جدّی باشیم مطالبی عرض شد. این آیهی شریفه که دستورِ قرائت هفتهی گذشته است خیلی صریحاً عرایضِ هفتهی گذشتهی ما را تأیید و بلکه آنچه ما عرض کردهایم از همین آیهی مبارکه است. قرآن و آنچه از معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعینبه ما رسیده قول فصل است، قطعی است، جداکنندهی از باطل است، حق را از باطل جدا میکند و علی بن ابیطالب علیه الصلوه و السلامکه «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ»([2])، به همهی ائمهی علیهم الصلوه و السلامبالاخص امام زمانمان که روحی، ارواحنا العالمین لتراب مقدمه الفداءهستند همه این طورند که کلامشان قطعی است، حق را از باطل جدا میکند، در بازو راست حضرت ولیعصر موقع تولّد مکتوب بود: «جَاءَ الْحَقُّ»([3]).
«وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ»([4])،نه خدا و نه پیغمبر و نه قرآن و نه ائمهی اطهار بالاخص حضرت بقیة اللهارواحنافداهاینها هیچکدام شوخی نیستند. هزل به معنای مزاح و شوخی و سخنی است که انسان از واقعیّت حرف نمیزند،
«وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ»،
Cایمان در قلب وارد نمیشود مگر اینکه کذب به طور مطلق ترک شود
در آن روایت هم دارد که «لَا یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِیمَانِ حَتَّى یَتْرُکَ الْکَذِبَ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ»([5])، ایمان در دلِ انسان وارد نمیشود تا آن که دروغ را ترک کند چه جدیاش را و چه شوخیاش را،
Cآنهایی که نمیخواهند در امر تزکیه نفس جدی باشند، رها کنند
بنابراین انشاءالله شوخی نیست، جدّی است، خود آنهایی که خوب امتحان ندادند و یا اهمیّت ندادند و یا نتوانستند خودشان را در این مدّت طولانی مهیّای برای تزکیهی نفس کنند من از آنها تقاضا دارم که در جلسات ما شرکت نکنند و یا از این به بعد جدّی بگیرند.
۴- زلزله «بم» از آیات الهی بود
مسألهای که در روز جمعهی گذشته انجام شد و ما اطلاع نداشتیم و بعداً مطلّع شدیم مسألهی زلزلهی بم بود. زلزلهای بسیار مهیب که در ایران ظاهراً سابقه نداشته که حدود سی و پنج هزار جمعیّت را تا دیروز گفتند که دفن کردند، شهر به آن بزرگی با خاک یکسان شده و مصیبت عظمایی برای مردم دنیا – نه مردم مسلمان و شیعه تنها – برای مردم دنیا بوجود آمده، ما این مصیبت بزرگ را به عموم مسلمانان، صاحبدردان، بنیآدم اعضاء یکدیگرند، و تمام مردمی که حسّ و وجدان دارند و بالاخص به پیشگاه حضرت بقیة الله ارواحنافداهتسلیت عرض میکنیم. امیدواریم این مسائل برای ما آیت باشد، آیات الهی طبعش این طور است مثل قرآن است که قرآن از خصوصیّاتش این است که «شِفَاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ»، شفای روحِ مؤمن، «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ»([6])،
C«زلزله بم» از الطاف الهی بود
و جمعی هم تقدیر، و جمعی هم ممکن است بگویند: کار طبیعت است و ضمناً معتقد باشند که طبیعت خودش فعّال است و به خدا کاری ندارد، هر سه کلام غلط است. آنچه که مایهی توجیه صحیح است که من در سؤالات اینترنتی هم مکرّر جواب دادهام این است که ما دنیا را از اوّل تولّدمان تا وقت وفاتمان میدانیم. یعنی خیال میکنیم دنیا همین چند روزی است که ما توی آن زندگی میکنیم، غافل از آنکه حدوداً دوازده هزار سال ما بودهایم و بینهایت هم خواهیم بود. چند روزی که در دنیا هستیم یک دنیایی است ما در آن زندگی میکنیم و آمدهایم برای امتحان، این جمعی که در زلزله یا در تصادفات یا بطور ناگهانی میمیرند به نظر من، از دیدِ ما زشت است، از دیدِ ما فاجعه است، والاّ این جمع تا صد سال دیگر بهرحال میمُردند و از این دنیا میرفتند. اگر جمعی پشت یک دَری ایستاده باشند یا در جلسهی امتحانی نشسته باشند و منتظرِ امتحان باشند معلّم بیاید دم دَر بگوید همهتان قبول شدید پاشوید بروید بیرون، این چقدر خوب است؟ این لطف است، عنایت است، محبّت فرمودهاند، همه خوشحال از دَر میروند بیرون همه نمرهی بیست گرفتند و رفتند منزلشان. اگر دنیا را ما دار امتحان بدانیم و دنیا را جای گذر بدانیم و دنیا تنها زندگی ما نباشد؛
cخوشا به حال «شهدای» بم!
خوشا به حال بمیهای که مُردند. به سی و پنج هزار جمعیّت خدایتعالی فرمود: بدون زحمت، بدون مرضهای سِل و سرطان و مدّتها توی بستر افتادن و درد کشیدن و صبرکردن شما، همهتان نمرهتان بیست و بروید، حتّی آن معصیتکار، در اینجا روایت دارد که معصیتکارها اینها به منزلهی «شهید» از دنیا میروند، یعنی تزکیهی نشده آنی که زیر آوار مانده، معصیتکاری که زیر آوار مانده، مؤمنی که زیر آوار مانده و کشته شده، اینها همهشان به منزلهی «شهید» و از همان جا به مقرّ خود، که در عالَم برزخ آسمان چهارم است و در قیامت هم بهشت خُلد است میروند، این بیعدالتی است؟ برای تویی که دل به این اتاقِ امتحان خوش کردی، برای تویی که از روز اوّل خیال کردی همین اتاقِ امتحان اوّل زندگی تو است و آن بیرون رفتن آخر زندگی تو است، چرا. برای تو مسأله فرق میکند. خوب؛ اگر کسی غیر از این حرف را میزند یا معتقد به قیامت نیست، یا معتقد به روایات نیست، یا آن قدر نافهم است که میگوید: این شخص بماند توی دنیا، این جوان حتّی توی دنیا بماند، یک مدّتی با رنج و زحمت زندگی کند و بعد هم با درد و مرض بمیرد، این خیلی نادانانی است، پس عدل الهی و لطف الهی توأم است. اگر همین الان کرهی زمین که یک وقت خواهد شد، منتها آن وقت ما نیستیم، «إِذَا زُلْزِلَتْ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا، وَأَخْرَجَتْ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا»،([۷])، تمام مردم را خدا یکدفعه بکُشد و ببرد به بهشت، آیا مشکلی دارد؟
ما که میرویم آنجا نگاه میکنیم برای ما منظره بد است، آن هم باز روی همین حساب. من چندی قبل توی راه قم به تهران یا از تهران به قم میآمدم یک ماشینی تصادف کرده بود چند تا جنازه وسط جاده افتاده بود خونی هم رفته بود گفتم: خوشا به حالشان! این چندتایی که مُردند الان رفتند به عالم بالا و دیگر درد و مرض و رنج و امثال اینها را توی بیمارستان و اینها نداشتند، بالاخره اینها مُردنی هستند، این یک بحث دربارهی مُردگان.
c«زلزله بم» امتحان بازماندگان حادثه است
دو دسته باقی میمانند، یک دسته کسانی هستند که بازماندگان همان زلزله هستند یا مجروحین آن زلزله هستند اینها هم خانهی امتحان است، اینها هم دارند امتحانشان را میدهند، «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنْ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرْ الصَّابِرِینَ»، ای کسی که در بم پدرت، مادرت، فرزندت، زنت، همه زیر آوار ماندهاند و مُردند اگر صبر کردی، تحمّل کردی، جزء خاسرین نبودی خدا به تو بشارت داده،«وَبَشِّرْ الصَّابِرِینَ، الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»، ما هم باید برویم، ما هم به سوی آنها خواهیم رسید منتها ما را خدا آن قدر لیاقت نداد که باصطلاح مثل آنها بدون درد و مرض برویم ولی به آنها لیاقت داد، حالا تو صبر کن اگر صابر باشی، «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»، ما مال خدا هستیم، مال این دنیا نیستیم، ما مال پروردگاری هستیم که یک سر سوزن ظلم در ذاتِ مقدّسش وجود ندارد، رحمان است، رحیم است، رئوف است، مهربان است، ما مال او هستیم، إِلَیْهِ رَاجِعُونَ،چقدر خوب انسان خدا را بشناسد همانطوری که شما بحمداللّه در این امتحانات نشان دادید که خدا را شناختهاید و بسوی او هر چه زودتر برگردید،«إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ، أُوْلَئِکَ»،این قسمتش مهم است، عجیب است! یکی خدا به پیغمبراکرم آن رحمتِ خاصّهای که برایتان عرض کردم نازل میکند، یکی بر مؤمنین بسیار فوقالعاده و بر ائمّهی اطهار و آل پیغمبر و یکی هم بر این صابر، ای آقایی که در بم همه کسات را از دست دادی، خودت هم مجروح توی بیمارستان افتادی، صلوات خدا در کنار پیغمبر و آل پیغمبر بر تو باد، «أُوْلَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَهٌ»([8])، مهربانی خدا هم پشت سرش هست، «وَأُوْلَئِکَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ»([9])، آن «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»([10])، «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا»([11])، همهی اینها مال تو است، اینجا هم که بیعدالتی نشده، یک جلسهی امتحانی خدا قرار داده نهایت یک ماه، دو ماه اینها مجروحند، مریضند، ناراحتند، صبر کردند، صلوات خدا بر آنها باد، رحمت خدا بر آنها باد، رستگاری مال آنها است. اینجا هم که مسألهای نیست،
#آنانکه در محدوده زلزله واقع نشدهاند نیز مشمول امتحان هستند
باقی میماند ما که خارج از صحنه هستیم، در قم، در تهران، در مشهد زندگی میکنیم برای ما چقدر خوب است و برای ما چقدر امتحان است. اوّلاً ببینید کی رقّت قلب دارد و کِه به این بیچارگانی که در بیمارستانها افتادهاند مهربانی میکند و چه افرادی بیاعتنا هستند، کیها را از خواب غفلت بیدار میکند، کیها متوجّه عالم آخرت میشوند و چه اشخاصی ممکن است در این دنیا به هیچ وجه نه از مالشان در راه اینها بگذرند نه از جانشان، نه از کمکشان این هم برای ما امتحان است، برای ما مردم، یک عدّه توانستند به عنوان پزشک بروند، یک عدّه در بیمارستانها آنها را پذیرایی کردند، یک عدّه پول دادند، یک عدّه هم غصّهشان را خوردند، یک عدّه هم دعا کردند.
$اگر برادر مؤمنی مشکلی داشت، یکی از این سه کار را باید دیگران در حق او انجام دهند
چون روایت دارد که اگر برادر مؤمنت مشکلی داشت، مشکلی داشت از سه تا کار یک کار را حتماً بکن، خوب دقّت کنید حواستان پرت نشود، اگر میتوانی مشکلش را خودت حلّ کن، مثلاً یک بدهکاری دارد آمدند میخواهند بگیرند او را، ببرند او را، شما پول داری به او بده، مشکلش را حل کن و بیا این طرف و یک وقت هست که نه این مشکل را تو نمیتوانی حل کنی یعنی پول نداری، رفیقی داری پولدار، او میتواند برو آبرویت را بگذار، از او تقاضا کن بیاید مشکل این برادر مؤمنت را حل کند، رفیق پولداری هم نداری و آبرویی هم پیش آنها نداری نصف شب بلند شو، دست به دعا بردار بگو خدایا مشکل این دوستم را حلّ کن. اگر از این سه موضوع خارج شدی تو انسان نیستی، امتحانت را بد دادی، رفوزهای باصطلاح ما، خوب برای ما هم همینطور است، شماها یقیناً یکی از این سه موضوع خارج نبودید. یا دلتان سوخته دعایشان کردید، یا اینکه پولی داشتید فرستادید برای آنها و گرفتاریهایشان را رفع کردید و یا اینکه دعایشان کردید، هر کس از این سه موضوع خارج بشود من فکر میکنم از اعضاء بنیآدم، حالا سعدی میگوید:
بنی آدم اعضاء یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
ولی امام صادق کاملتر از این گفته، صحیحتر از این فرموده، فرموده: مؤمنین، همکیشان، اعضای یکدیگرند، چون هیچ وقت مثل شمر و یزید عضوِ بدن ما نبودهاند، اگر هم باشند مثل غدّهی سرطانی هستند باید بُریدشان و انداختشان دور، ولی مؤمنین اعضاء یکدیگرند، چو عضوی بدرد آورد روزگار،
$زلزله بم را خدای تعالی بر اساس مهربانی و برای امتحان ماها رساند
روزگار هم خدا است و برای امتحان، «لا تسبّوا الدهر»،روایت است به دهر هیچ وقت فحش ندهید، طبیعتِ خشمگینِ نمیدانم بیرحم همهی اینها غلط است بنشینید فکر کنید، «لَاتَسُبُّوا الدَّهْرَ فَاِنَّ الدَّهْرَ هُوَ اللّهُ»([12])، این دهر که کاری نمیکند، دهر همان خدا است، نه اینکه باصطلاح این جسم فیزیکیش خدا باشد نه کار دهر که شما فکر میکنید مال دهر است این همان خدا است.
من با صراحت عرض میکنم خدا زلزله بم را رساند و مهربانی کرد و امتحانِ خوبی برای همه بود و انشاءالله امیدواریم که همهی ماها متوجّهی این معنا باشیم و امیدوارم ذات مقدّس پروردگار این آیاتش را، چون زلزله یکی از آیات الهی است، از نشانههای الهی است، لذا نماز آیاتش واجب است، این آیاتش را پروردگار متعال برای ما شفا و رحمت قرار بدهد و دلهای ما شفا پیدا کند و جزء ظالمینی نباشیم که «وَلَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا»([13])، خسارت برداریم.
$هر چه میتوانید به زلزلهزگان بم کمک کنید
این هفته میخواستم دربارهی استقامت صحبت کنم و انشاءالله کامل و تمامش را از هفتهی آینده شروع میکنیم، دوستانی که مایل به کمکهای مالی هستند اینها یا خودشان به یک وسیلهی صحیحی به زلزلهزدگان که شاید یک سال و یا سالها طول بکشد تا اینها به وضع اوّلشان برگردند برسانند و کمک کنند و فکر نکنند که به ما زلزله وارد نشده، فرض کنند زلزلهای آمده و خانه و هر چه داشتند خراب کرده و دیگر چیزی ندارند، هر چه میتواند، هر کس در هر موقعیتی کمک کنند و اگر نمیتوانند انشاءالله در نیمههای شب برای شفای مجروحین، برای غفران گذشتگان و برای آنهایی که بیسرپرست شدهاند دعا کنند.
۵- نتیجه امتحان عقاید دوستان
مسألهی پاسخ امتحانات، امتحانات همانطوری که قبلاً عرض کردم به شماها پاسخ داده نمیشود. امتحان برای این است که دو کار انجام بشود؛ یعنی توی مدرسهها هم که امتحان میکنند یا برای این است که معلّم بفهمد که این شخص درس خوانده یا نه و یا برای این است که به طرف بفهمانند که تو درس خواندی یا نه، امتحانات پروردگار از این قبیل است به طرف میخواهند بفهمانند که تو خوب درس خواندی یا نه ولی امتحان ما برای این است که ما بفهمیم به شما کاری نداریم، خودتان میدانید یک روزی میرسد که آنهایی که نخواندند و ننوشتند و نفهمیدند آنها پشیمان میشوند، آن قدر هم پشیمانیاش سخت است که از نمرهی صفر که هیچ، پنجاه درجه زیر صفر هم که الان من به شما بدهم به شما سختتر بگذرد، پس چرا من شما را محزون کنم؟ یک عدّه هستند ننوشتند یا مثلاً توجهی نکردند یا از سرباز کردند اینها را خوب ما میشناسیم، یک عدّه هم هستند که نه، خوب زحمت کشیدند و اکثر دوستان بحمداللّه، این را به شما بشارت بدهم و به خودم و به دوستانی که اینها زحماتی کشیدند در امتحانات، شما حساب کنید حدوداً، حدوداً، حدساً سه هزار جمعیّت، چهل، سه هزار باید بررسی بشود نوشتههایشان، حتّی یکی از دوستان یک خردهای حالش هم بهم خورد بس که زحمت کشید، دوستان زحمت میکشند، این دوستان را شما انشاءاللّه خوشحال کردید و اکثر دوستان بحمداللّه خوب نوشتند، فهمیدند مطالب را، بعضیها نفهمیدند، دیروز یک نفر را به من معرّفی میکردند که این آقا یک مسائلی را از دیگران یاد گرفته و آنها را به خوردِ ما میخواهد بده که من خیلی متأسفم شدم گفتم: بگذارید آن را کنار، این خودخواهی نیست که فکر کنید میگویم هر چه من گفتم همانها را باید شما جواب بدهید، این یک رسم و روشی است که در تمام دانشگاهها، در مدارس، در همه جا هست که آنچه من از شما امتحان میگیرم شما باید جواب بدهید و لذا بعضیها هم از بعضی شنیدههاشان استفاده کردند، از بعضی گفتههای دیگران استفاده کردند، بعضیها رونویس کردند که آنها را گفتم قبول کنید به خاطر اینکه ما میخواهیم چیز بفهمد، حالا نوشته لابد فهمیده، از دیگری رونویسی کردند، بعضیها سواد نداشتند ولی فهمیدند، بهرحال این هم مربوط به امتحانات و لذا به شماها ما جوابی نمیگوییم، تلفن هم نکنید اگر نمرهتان بیست باشد با آن کسی که نمرهاش صفر است برای خود امتحاندهنده هیچ مفید نیست که بپرسد یا نپرسد، بعضیها هم حالا میخواهند شکستهنفسی کنند میگویند ما حتماً نمرهمان صفر است آن هم باز بیخود است و انشاءالله همه خوب، آنهایی هم که حتّی ننوشتند، آنهایی هم که خوب ننوشتند باز به آنها ما امیدواریم در آینده توی همین جلسات انشاءالله درست میشوند، منتها مشکل است، اگر ممکنشان هست این نوارهای سال گذشته را گوش بدهند و اشتباهاتشان را رفع کند، اشکالاتشان را برطرف کنند و انشاءالله جدّی بگیرند اگر میخواهید انشاءالله با ما در دنیا باشید، در آخرت هم با خاندان عصمت و طهارت باشید چون در آخرت ممکن است بین ما و شما خدا جدایی بیندازد چون روایت دارد که خیلی افراد هستند که مردم را نصحیت میکنند، به راه راست هدایت میکنند خودشان در جهنّم میافتند، یک وقت اگر اینطوری شد شماها با خاندان عصمت و طهارت باشید و امیدواریم ما هم به صدقهی سر شماها انشاءالله ما را عفو کنند، بپذیرند، قبولمان کنند و در کنار شما در قیامت و عالم برزخ و بهشت باشیم.
۶- وجود مقدس حضرت سیدالشهداء علیه السلامو صحنه کربلاء بزرگترین الگو و امتحان بشریت است
امروز روز هفتم درگذشتِ مردمِ بم است، ما هم چون تا وسط راه تهران از قبل از آفتاب رفتیم که برویم تهران متأسفانه از جهتی، خوشبختانه از جهتی راه برف بود و با کُندی حرکت انجام میشد و ممکن بود به آن جلسه نرسیم از ایشان تقاضا کردیم که برگردند و اقلاً به این جلسه برسیم و لذا یک خردهای احساس خستگی بیشتری میکنم و امیدوارم که همین اندازه از عرایض چون مسألهی زلزله و توجیهِ، نه توجیهی تحمیلی، واقعی زلزله برای اکثر دوستان مشکل بود، خواستم این مطلب را عرض کرده باشم و حتی اگر کسی ایرادی، اعتراضی به این عرایض دارد میتواند به من بگوید و غیر از آنچه عرض شد من فکر میکنم برای عقلِ سلیم محال است که چیز دیگری پیش بیاید، خدا این جمع را رحمت کند بهعلاوه در رأس زندگی ما، جریان حضرت ابیعبداللّه الحسین را گذاشتهاند، حضرت سیّدالشهداء علیه الصلوه و السلامچون امام است باید مرگ و زندگیاش قولاً و عملاً امامت داشته باشد، حضرت سیّدالشهداء علیه الصلوه و السلاماگر مثلاً نستجیرباللّه در بستر مرضی میافتاد و مدّتها در بیمارستان و امثال اینها بود و بعد فوت میشد امامت نداشت یعنی مرگش امامت نداشت. ولی وقتی آمد به کربلا، برای مبارزه با ظلم و در آنجا کشته شد، شهادتش، امامت دارد برای تمام مردم دنیا؛ یعنی تا آخرین قطرهی خونتان در راه رسیدن به کمالاتِ خودتان و دیگران کوشا باشید، حضرت سیّدالشهداء و اصحاب محترمش همه در یک نصف روز شهید شدند. در شب عاشورا آن صحابی با آن صحابی دیگر از اصحاب حضرت سیدالشهداء هستند شوخی میکند، ایشان میگوید: مگر امشب شب شوخی است؟ میگوید: من در عمرم اهل شوخی نبودم ولی امشب که میدانم فرداشب در آغوش حورالعینم، فردا شب در کنار پیغمبرم، اینها را از خودم توضیح میدهم، فرداشب که با همهی رحمت پروردگار روبرو هستم خوشم. انسان بداند که فردا میخواهند ببرند او را به یک جایی که بسیار به او خوش میگذرد، از شبش خوشحال است. اصحاب سیّدالشهداء شهید شدند، همهشان کشته شدند، گریه ما برای این است که چرا باید امّت یک چنین توهین به مقام مقدّس یک چنین کسانی بکند؟ این مصیبت ما است و حضرت زینب و اُسرایی که در آن محیط باقی ماندند و جزء آنها بودند برای آنها هم آن «صبر و تحمل» امتحان بزرگی بود که آنها را به مقامی رسانده است که امام سجّاد دربارهی زینب کبری یا دربارهی همهی شهداء، حالا دربارهی زینب کبری هر چه بفرماید ممکن است مسألهی دیگری هم دخالت داشته باشد، امّا شهدایی بودند که شب عاشورا مسلمان شدند، امام میآید میگوید: «بِاَبِی اَنْتُمْ وَ اُمِّی»، پدر و مادرم به قربانتان، تا روز قیامت باید همهی مردم بروند، «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا اَوْلِیَاءَ اللّهِ وَ اَحِبَّاءَهُ»([14])، این لقب را امام به اینها داده، در مقابل حرّ بن یزیدی معصیتکاری که آمده توبه کرده بروید بگویید: «السلام علیک یا ولیّ اللّه»، اینها شهدایی بودند که همهی شهداء آرزو دارند که با شهدای کربلا محشور شوند. آنهایی هم که باقی ماندند مثل حضرت زینب، سایر اُسرا، اینها صبرشان، تحملشان آنچنان جالب بود که حضرت زینب سلام اللّه علیها، به ابنزیاد وقتی که ابنزیاد سرزنش میکند دیدی خدا با شما چه کرد؟ حضرت فرمود: «مَا رَأَیْتُ مِنَ اللّهِ اِلاَّ جَمِیلاً»([15])، من جزء خوبی از خدا چیزی ندیدم، ببینید معرفت در چه حدّی است؟ و برای مردم دنیا، تا روز قیامت، تا زمانی که حضرت بقیة اللهارواحنافداهظهور کند، تا روز قیامت، قیامت صغری لااقل برای مردم دنیا امتحان است که کی در مقابل این مصیبت اشک میریزد و کی عبرت میگیرد و چه اشخاصی بیاعتنا هستند به این مصیبت و عبرت نمیگیرند، «وَ جَعَلَکَ وَ أَبَاکَ وَ جَدَّکَ وَ أَخَاکَ وَ بَنیکَ عِبْرَهً لِأُولِی الْأَلبْاَبِ»([16])،کی مغز دارد؟ کی عقل دارد که از این جریان کربلا عبرت بگیرد؟
Cزلزله بم، شباهت به قضیه کربلاء دارد
نمیشود تشبیه دقیقی کرد والاّ تمام جریان کربلا را اگر کسی دقّت کند و قبول داشته باشد عیناً جریان همین زلزله است و کشته شدهها به منزلهی شهداء - چون روایت دارد من هی کلمهی شهداء را میگویم –
Cزلزله بم با معصیت مردم آنجا ارتباطی ندارد بلکه این یک آیت و امتحان الهی بود
نگویید: در اثر گناه زیاد، گناهکار زیاد است توی دنیا، هیچ وقت این شهداء را به عنوان اینکه معصیت کردند و خدا برایشان بلا نازل کرد این حرف را نزنید، اینها حرفهای درستی نیست، در این ایران خودمان، شهرهایی است که صد برابر آنها گناه میکنند، گناهکار در بم به منزلهی شهید اگر کشته شده باشد زیر آوار، قرار میگیرد این توهین را نکنید.
ما یک وقتی در زلزله طبس و فردوس و گناباد که رفته بودیم همین حرف را میزدند، «آخر اینها چه گناهی کردند؟» تو چه گناهی کردی که توی این دنیا هنوز باید بمانی امتحان بدهی؟ آنها که گناهی ندارد، گناه هم داشته باشند با همین کار درست شد، به منزله شهیدند و آنهایی هم که در بیمارستان هستند، زخمی هستند، بازماندگانشان دیگر نهایت مانند زینب کبری و امالکلثوم و سایر بازماندگان حضرت ابیعبداللّه الحسین بلاتشبیه هستند چون آنها خیلی مقامشان بالاتر بود و ماها هم ببینیم حالا در مقابل این مصیبت چه میکنیم؟ کفّار و مشرکین و غیرمسلمان از خارج برای اینها کمک میفرستد فقط به خاطر اینکه اینها انسانند. ما، هم انسانیم، هم مسلمانیم، هم شیعه هستیم، هم در مملکت ما این جریان واقع شده، اگر آنها یک برابر میفرستند ما باید چهاربرابر بفرستیم و امیدوارم انشاءالله همهمان موفق به کمکهای واقعی و امتحانمان انشاءالله در این امتحانی که پیش آمد در امتحانِ الهی که به اسم زلزله پیش آمد انشاءالله موفق باشیم و مصیبت ابیعبداللّه الحسین را بالاترین مصیبتها بدانیم،
۷- ذکر مصیبت امام حسین علیه السلامو علت گریه بر آن حضرت
فرمود: «یَا ابْنَ شَبِیبٍ اِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ»([17])، چرا؟ نه به خاطر اینکه حضرت سیّدالشهداء مجروح زیاد شده بود، بودند کسانی که بیشتر از آن مجروح بودند به خاطر اینکه این بشر، این بشر برای او خدای تعالی مَثَل خودش را فرستاده، مسیحیها میگویند: فرزندش را فرستاده ما نمیگوییم: فرزند، مَثَل اعلای خودش را فرستاده، چون فرزند گاهی ناخلف است، گاهی درست است، این توهین به پروردگار است که بگوییم فرزند، لذا خدایتعالی میفرماید نگویید این حرف را، امّا مَثَل اعلای الهی، آنی که همهی صفات الهی در وجود مقدسش هست این را فرستاده که ماها را هدایت کند، ما علاوه بر آن که به حرفهایش گوش نمیدهیم، علاوه بر آن که راه و روشش را انتخاب نمیکنیم، علاوه بر این آن را با آن وضع بکُشیم و بین دو نهر آب با لبهای تشنه شهیدش کنیم و حتّی به طفل شیرخوارش هم رحم نکنیم و زن و فرزندش را اسیر کنیم باید برای این گریه کرد.
۸- دعای ختم مجلس
نسئلک اللّهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان یا اللّه و یااللّه یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه یا اللّه، یا رحمن یا رحیم، یا غیاث المستغیثین، یا حبیب القلوب العارفین، یا ربّا، یا سیّدا
عجل لولیک الفرج
و العافیه والنصر
و مد فی عمره الشریف
و زین الارض بطول بقائه
خدایا همهی ما را از یاران خوب امام زمان قرار بده،
خدایا شهدای بم را با شهدای کربلا محشور بفرما،
بازماندگانشان را صبر و اجر جزیل مرحمت بفرما،
خدایا ما را هم در این امتحان به آبروی امام زمانمان سرفراز قرار بده،
خدایا به آبروی آقایمان حجهابن الحسنگرفتاریهای مسلمین برطرف بفرما،
امواتمان غریق رحمت بفرما،
مریضهای روحیمان شفا مرحمت بفرما،
مریضهای منظور شفای کامل مرحمت بفرما،
امواتمان، شهدائمان، امام راحلمان غریق رحمت بفرما،
عاقبتمان ختم بخیر بفرما،
و عجل فی فرج مولانا.
[۱]طارق/۱۳-۱۴
[۲]بحار: ۱۰ / ۴۳۱، إعلامالورى: ۱۵۹
[۳]إسراء/۸۱
[۴]طارق/۱۴
[۵]«قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام لَا یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِیمَانِ حَتَّى یَتْرُکَ الْکَذِبَ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ» کافی: ۲ / ۳۴۰، وسائلالشیعه: ۱۲ / ۲۵۰، بحار: ۶۹ / ۲۴۹، إرشادالقلوب: ۱/۱۷۸
[۶]اسراء / ۸۲
[۷]زلزله/۱-۲
[۸]بقره/۱۵۵-۱۵۷
[۹]«… اَلْحَیْتَانِ فِی الْبِحَارِ یَا لَهُ مِنْ عَبْدٍ مَا أَکْرَمَهُ عَلَى اللهِ طُوبَى لِمَنْ أَطَاعَهُ وَ وَیْلٌ لِمَنْ عَصَاهُ طُوبَى لِمَنْ قَاتَل بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَتَلَ أَوْ قُتِلَ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ و أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ و أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ» بحار: ۳۶ / ۲۱۹،صراط مستقیم: ۲ / ۱۴۶
[۱۰]مؤمنون/۱
[۱۱]شمس/۹
[۱۲]جامع الاخبار: ۱۶۰، بحار: ۵۷ / ۹
[۱۳]اسراء/۸۲
[۱۴]«قل السلام علیکم یا أولیاء الله و أحباءه السلام علیکم یا أصفیاء الله و أوداءه السلام علیکم یا أنصار دین الله السلام علیکم یا أنصار رسول الله السلام علیکم یا أنصار أمیر المؤمنین السلام علیکم یا أنصار فاطمه سیده نساء العالمین السلام علیکم یا أنصار أبی محمد الحسن بن علی الزکی الناصح السلام علیکم یا أنصار أبی عبد الله بأبی أنتم و أمی طبتم و طابت الأرض التی فیها دفنتم و فزتم فوزا عظیما فیا لیتنی کنت معکم فأفوز معکم» بحار: ۹۸ / ۲۰۰، مصباح المتهجد: ۷۲۲
[۱۵]«الحمد لله الذی فضحکم و أکذب أحدوثتکم فقالت إنما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا فقال ابن زیاد کیف رأیت صنع الله بأخیک و أهل بیتک فقالت ما رأیت إلا جمیلا هؤلاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا إلى مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم فتحاج و تخاصم فانظر لمن الفلج یومئذ ثکلتک أمک یا ابن مرجانه» بحار: ۴۵ / ۱۱۵، لهوف: ۱۶۰، مثیر الاحزان: ۹۰
[۱۶]«السلام علیک یا أبا عبد الله السلام علیک یا ابن رسول الله السلام علیک یا ابن أمیر المؤمنین السلام علیک یا ابن فاطمه الزهراء سیده نساء العالمین السلام علیک یا أبا الأئمه الهادین المهدیین السلام علیک یا صریع الدمعه الساکبه السلام علیک یا صاحب المصیبه الراتبه السلام علیک و على جدک و أبیک السلام علیک و على أمک و أخیک السلام علیک و على الأئمه من ذریتک و بنیک أشهد لقد طیب الله بک التراب و أوضح بک الکتاب و جعلک و أباک و جدک و أخاک و بنیک عبره لأولی الألباب» بحار: ۹۷ / ۲۸۷
[۱۷]عیون: 1 / 299، امالى صدوق: ۱۲۹، بحار: ۹۸ / ۱۰۲
جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید
۳ شوال ۱۴۲۴ قمری – ۷ آذر ۱۳۸۲شمسی – روال زندگی یک سالک الی الله
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایت
@ متن سخنراني روز 3 شوال 1424 مصادف با 7 آذر 1382 و 28 نوامبر 2003
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَي رَسُولِ اللهِ وَ عَلَي آلِهِ آل الله لَاسِيَّمَا عَلَي بَقِيَّةِاللهِ رُوحِي وَ اَرْوَاحُ الْعَالَمِينَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَي اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ اِلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.
در سالي كه گذشت يعني از اوّل شوال سال گذشته تا امسال دوستان و عزيزان تقريباً دارند قرآن را تمام ميكنند و يك دوره اعتقادات گفته شد و لذا يك امتحانِ بسيار سطحي بايد انشاءاللّه به خصوص در مسألهي اعتقادات انجام شود لذا ورقههايي انشاءاللّه هفتهي آينده در اينجا يا تهران يا ساير شهرها توزيع ميشود و سؤالاتي در ارتباط با عقائد پرسيده ميشود تا ببينيم انشاءاللّه دوستاني كه در جلسات حاضر ميشوند تا چه حد اهميت به اين مسائل اعتقادي دادهاند، مسأله بعدي جلسهاي بايد تشكيل شود كه اين هم بعد از اين جريان در خصوص قرآن مجيد، طبعاً كس سي آيه را در هر روز خوانده و ترجمهاش را مطالعه كرده كه جزء تعهدات برنامهي ما بوده خواهي نخواهي هم قرآن را بيغلط ميخواند و هم ترجمه را تا حدّي ميداند البتّه در جلسات اين مسأله هم سؤال ميشود تا ببينيم افراد جدي چه افرادي بودند و افراد مسامحهكار چه افرادي هستند و وقت ما را بيجهت ضايع نكنند چون دنيا داري است كه بسيار فرصت كم و اگر انشاءاللّه زمانِ ما منتهي به دوران ظهور حضرت بقيةاللهبشود كه لازمتر است كه ما هم قرآن را بدانيم و هم اعتقاداتمان صحيح باشد كه هر چه اين دو چيز را بيشتر به آن توجّه كرده باشيم طبعاً نزديكتر به امام عصر ارواحنافداه هستيم و هر چه كمتر توجه نموده باشيم طبعاً دورتر از آن حضرت و بالاخص اگر عمل تزكيهي نفس را هم با مسامحه روبرو شده باشيم. دربارهي تزكيهي نفس يك دوره به عنوان درس اين هم شايد مدتي طول بكشد اگر چه زياد شنيدهايد مطالبي در خصوص تزكيهي نفس ولي يك نكاتي هست كه بايد به آن توجّه بشود نكاتِ بسيار حسّاس و شايد توجّهنكردن به اين نكات گاهي انسان هر چه زحمت ميكشد به جايي نميرسد يكي از آن نكات كه در ابتداء شروع به تزكيهي نفس لازم است كه اطلاع داشته باشيم اين است كه بايد بعد از توبه كه در شبهاي ماه رمضان بحثِ توبه را توضيح دادم تا شب نوزدهم بعد از توبه حالا كه شما برگشتهايد به طرف خدا و قدم به سوي خدا بر ميداريد بايد با استقامت باشيد توبه به معناي اين است كه ما پذيرفتهايم كه خداي تعالي را براي اين كه مربّي ما باشد، به راه خدا آمدهايم از همه راههاي زشت و انحرافي برگشتهايم به سوي خدا، و «رَبُّنَا اللَّهُ»([1])، از اين لحظه به بعد يعني بعد از توبه عرض ميكنيم «رَبُّنَا اللَّهُ»، مربّي ما خداست. يك سالك الي اللّه همانطوري كه شما همهتان در مدرسه بودهايد و ميدانستهايد كه در مدرسه وقتي وارد شديد درستان بايد روي حساب باشد، تفريح و بازيتان روي حساب باشد، صندلي و ميزي كه روي آن نشسته و پشت آن نشستهايد بايد روي حساب باشد و بالاخره احساس ميكنيد يك ناظم، يك مربّي، يك معلم در رأس كار شماست و نظارت بر شما دارد يك چنين حالتي داريد اگر از مدرسه خارج شديد ممكن است هر كار بينظمي را انجام بدهيد، امّا در داخل مدرسه ميدانيد كه يك نفر آنجا هست انضباط شما را نمره ميدهد، حركات شما را مينويسد، درسهاي شما را به شما نمره ميدهد، در كسي كه به سوي خدا حركت ميكند، كسي كه توبه كرده است و رو به خدا گذاشته اين شخص هم بايد يك چنين حالتي داشته باشد، حالت مدرسه را لااقل كه اين كه ميگويم لااقل به خاطر اين است كه ممكن است پشت ميز شما با دستتان و پايتان يا در قلبتان كاري بكنيد كه معلّم متوجّه نشود امّا در مقابل پروردگار شما ارادههايي كه ميكنيد، حتّي آينده شما در سرنوشت شما مؤثر است، اينكه ميگويم لااقل به اندازهي مدرسه، بايد تا اين حدّ لااقل هواي خدا را داشته باشيد كه «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ»([2])، اين كسي را كه گفتهايد: «رَبُّنَا اللَّهُ»، ربّ من خداست بدانيد كه بر كمينگاه شما نشسته، دقيقاً از قلبتان شروع كرده و تمام اعمالتان را تحت كنترل دارد و در مقابلِ هر عملي يك نمره ميدهد و آن نمره سرنوشت شما را تعيين ميكند اين را بايد بدانيد، يك چنين حالتي داشته باشيد اگر اين حالت را نداريد در زندگي، هر كاري را كه ميكنيد ميگوييد دلم ميخواهد و هر عملي را كه انجام ميدهيد خدا را در نظر نگرفتيد و بر مرصاد خدا را نميدانيد بدانيد كه ماه رمضان بر شما گذشته و توبهي شما قبول نشده اين علامتِ قبولي توبه است، توبهي انسان وقتي قبول است كه در حقيقت به سوي خدا برگشته باشد يعني وارد مدرسه شده باشد با صاحب مدرسه آشنايي داشته باشد، خدايي كه از رگ گردن بر ما نزديكتر است، خدايي كه لبامرصاد است، خدايي كه حتّي سلولهاي ما را دارد ربوبّيتش انجام ميشود يك چنين خدايي را بايد ما بعد از توبه در نظر بگيريم، هر كه را ديديد اين چنين حالتي ندارد، هر كِه را ديديد خدا را منظور نميكند و يا اگر خودتان احساس كرديد كه خدا را منظور نكردهايد من نميخواهم بگويم غفلت نداشته باشيد مسألهي توجه وغفلت يك بحثِ ديگريست كه در بعدها انجام ميشود، نه در اعمال، در كردار مثل يك رانندهاي كه گاهي پشت ماشين نشسته با اينكه غافل است دارد با رفيقش صحبت ميكند امّا تمام علائم راهنمايي و رانندگي را حساب ميكند و انجام ميدهد شما هم بايد لااقل اين اندازه هواي خدا را داشته باشيد، لااقل اگر گناهي پيش آمد ترمز كنيد، اگر پيچ تندي پيش آمد با محاسبه و مراقبه از آن عبور كنيد، محاسبه و مراقبه از لوازم زندگي يك سالك الي اللّه است، يك نفر گاهي توي يك پاركينگ ماشينش را پارك كرده اين در شبانه روز اميرالمؤمنين فرمود كه: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ مَرَّةً»([3])، از ما نيست كسي كه در شبانه روز يك مرتبه سري به نفسش نزند، اگر بد كرده، خراب شده درستش كند و اگر درست است كه چه بهتر، فردا بيشتر به او برسد، امّا سالك الي الله كسي كه ميخواهد برود، اين ماشين را از پاركينگ در آورده، يك جادّهاي را انتخاب كرده دارد به سوي مقصدي ميرود اين يك لحظه اگر، يك لحظه اگر محاسبه و مراقبه را از دست بدهد ممكن است سقوط كند، شما حواستان پرت است و محاسبه و مراقبه نداريد رسيديد سر يك پيچ تندي، با همان صد كيلومتر سرعت داريد ميرويد، محاسبه هم نكرديد اين پيچ را، مراقبت هم نكرديد در اينجا قطعاً سقوط ميكنيد و حرفي در آن نيست. شخص سالك الي الله شما، شما سالك را فكر كنيد يعني چه؟ ساير را فكر كنيد يعني چه؟ كسي كه سلوك ميكند، دارد حركت ميكند، كسي كه سير ميكند، دارد ميرود، اين شخص نميتواند يك لحظه حتّي، يك لحظه شايد مبالغه باشد ولي نميتواند غفلت داشته باشد بايد دائماً در سيرش، در سلوكش محاسبه و مراقبه را داشته باشد. بنابراين اگر كسي در بين شما پيدا شد كه هر چه حتّي به او ميگويي خدا، حواسش نيست، هر چه به او ميگوييم كه از خدا بترس، نميترسد. حتّي آن كسي كه سالك هم نيست خدا در قرآن دربارهي او ميفرمايد: «إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»([4])، وقتي كه خدا ياد ميشود دلشان ميترسد، اگر ديديد يك كسي دلش نترسيد اصلاً بايد از جزء معتقدين كنارش گذاشت. غضب غلبه كرده عصباني شده به او ميگوييد كه از خدا بترس، بيعدالتي نكن ميبينيد به كارش ادامه ميدهد اين شخص اصلاً شايد اعتقاد نداشته باشد علاوه بر آنكه سالك الي الله نيست، سالك الي الله بايد دائماً مراقبه و محاسبه داشته باشد، خودش براي نفس خودش مراقبت كند، براي كارهايش مراقبت كند محاسبه داشته باشد و هميشه به ياد خدا باشد، اين مطلب را عرض كردم به خاطر اينكه يك امتحاني اول خودتان خودتان را بكنيد، «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»، قبل از اينكه حسابتان را بكنند، امتحانتان بكنند خودتان، خودتان را امتحان كنيد، «وَ زِنُوهَا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا»([5])، قبل از اينكه وزنتان كنند، بسنجند شما را، چند، مثلاً چقدر كار كرديد، چقدر پيشرفت كرديد، خودتان خودتان را وزن كنيد و بسنجيد. گاهي بعضي از دوستان ميآيند پيش ما ميگويند آقا حال ما چطوري است؟ ميگويم تو بايد بگويي حالت چطوري است، ما كه نبايد بگوييم حال شما چطوري است، شما خودت ميداني كه چه كاره هستي، شما خودت بهتر ميداني طبق آيهي شريفهي قرآن كه: انسان بر نفس خودش بيناست، ميداند چكار ميكند، ولو اينكه گاهي شيطان اينقدر او را فريب ميدهد كه كار بدش را خوب تصوّر ميكند، «وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا»([6])،اينها اخسرينند، يعني مردماني هستند كه خسارت بيشتري بردند، خاسرين آنهايي هستند كه اقلاً به حساب خودشان ميرسند و وجدان انسانيشان هنوز زنده است، وجدانشان به آنها ميگويد اين كار را بد كردي، اين دروغ را بيخود گفتي، آن سخن را بيجا گفتي به خودش، خودش ميگويد كه همان نفس لوامه است امّا بعضيها نفس لوّامهشان را از دست دادند، «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا»، خيال ميكنند كار خوبي كردند اين ظلم را كردند، اگر اين ظلم را من نميكردم او پُر رو ميشد مثلاً فلان مشكل را بوجود ميآورد اين اشتباه است و انسان بايد خودش به حساب خودش برسد، يك راننده بايد خودش رانندگي بلد باشد والاّ يك كلاج و ترمز اين طرف هم ميگذارند بعضي جاها ديدم يك فرماني هم آن طرف ميگذارند، يك نفر هم آن طرف نشسته و كنترلش ميكند اين معناي استاد است، استاد در اوايل كار ميتواند با شما كار بكند ولي وقتي كه گوش به حرف نكرديد وقتي توي يك چالهاي خودت را انداختي اينجا استاد بايدشما را ترك بكند و اين را هم بدانيد مشكلترين كارها در روي كرهي زمين از هواپيما سازي و از رفتن به فضا و تمام اينها هم مشكلتر و هم پُر فايدهتر تزكيهي نفس است، اگر به شما گفتند ما استاد نميخواهيم امام زمان عليه الصلوة و السلام استاد ماست، اگر به شما گفتند خدا مربّي ماست، راه رسيدن به امام زمان و خدا را بايد استاد تعيين كند آنها كه مقصدند، آنها كه مقصودند، اگر اين طور بود كه همهي مردم خوب خدا به كسي كه ظلم نميكند يك عدّه مردم هستند كه اينها به اصطلاح در بينِ شايد اكثريّت مردم را همين عدّه را تشكيل ميدهند كه از اوّلي كه متولّد شدند نه خدا را ميشناسند نه امام را ميشناسند نه پيغمبري را ميشناسند، حالا چه مسيحي باشند چه مسلمان يك چيزي از پدر و مادرشان ياد گرفتند و بعد هم از دنيا ميروند نميدانند چرا به دنيا آمدند و چرا ماندند و چرا رفتند يك عدّه اين طوري هستند، چرا خدا اينها را راهنمايي نميكند قلباً، چرا وحي بر اينها نازل نميكند مستقيماً، چرا اينها را هدايت نميكند و اكثريّت قريب به اتّفاق مردم يا جهنّمي هستند يا بالاخره مبتلا و از اولياي خدا نيستند، چرا؟ چطور شد تو يك نفر را امام زمان تربيت ميكند، اتفاقاً يك چيزهايي را خداي تعالي هم در قرآن و هم در روايات وعده كرده كه مجّاني بدهد به شما، آنها را دنبال طلبش هستيم. خدا فرموده است كه ما روزي همهي جاندارها را ميدهيم، شما اگر بشينيد حساب كنيد جاندارهاي غير از بشر در روي كرهي زمين بيشتر از شايد يك ميليون نوع از حشرات و خزندهها و چهارپايان و پرندهها باشد همهي اينها را روزي ميدهد،«وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا»([7])، تو كه اشرف مخلوقات هستي به تو روزي نميدهد؟ تقدير روزي تو را نكرده؟ «نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ»([8])، حتّي تقسيم هم كرده، حتي كم و زيادش هم ميكند، «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا»([9])، كسي كه اعراض از ياد خدا بكند روزيش كم ميشود، هماني كه قرار بوده به او بدهند همان را كمش ميكنند، «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا، وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ»([10])،كسي كه تقوا داشته باشد روزيش را «مِنْ حَيْثُ لَايَحْتَسِبُ»ميرساند اين را كه خدا تقسيمش كردند دنبالش هستيم ولي هيچ كجاي قرآن نيست كه ما شما را تزكيهي نفس ميكنيم بدون زحمت، همين سورهي شمس ميگويد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا»([11])، فاعل زكّاها كي هست؟ همان خود شما هستيد، «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى»([12])، رستگار كسي است كه تزكيهي مالش را بكند، نكتهاي كه ميخواستم امروز به آن اشاره كنم و مربوط به مقدمات برنامهي استقامت است دو نكته است، يكي داشتن استاد، استاد لازم است، حالا استاد كِي هست؟ من هم ادّعا ميكنم، او هم ادّعا ميكند، خيلي از دراويش هم ادّعا ميكنند، هر عالمي هم شايد ادّعا بكند و مشكل مهمّ اين مسأله پيداكردن يك استاد است كه ما در اوائل به دوستاني كه به من مراجعه ميكردند ميگفتم برويم متوّسل آنقدر بشويد تا دلتان روشن بشود كه استادتان كيست، اين يك چيزي بود كه اكثر آنهايي كه سابقه بيشتري دارند حالا كه قاطي شديم، سابقهي بيشتري دارند ميدانند، مشهد كه بودم حتماً بايد برويد حرم حضرت رضا، شيطان را هم از خودتان دور كنيد، چون شيطان اينجا خيلي فعال است، از خودتان دور كنيد با رفتن توي حرم و سپردن خودتان به حضرت علي بن موسي الرضا يا به حضرت معصومه شيطان جرأت نميكند در مقابل اين بزرگان بيايد، بعد ببينيد چي به شما ميگويند، خواب هم حجّت نيست، چي در قلبتان يقيني ميشود كه اگر اين شد اشكالي ندارد. من حتّي به بعضيها ميگفتم بزرگترين افتخار براي من اين است كه من را حضرت رضا به عنوان استادي براي يك آدم خدمتتان عرض شود خيلي پستي قرار بده چه افتخاري از اين بالاتر، امّا اين كار را تو بايد بكني، اين يك مطلب، استاد لازم است چون مشكلترين كارها است باور كنيد من با اينكه از سنّ شانزده سالگي مشغول برنامه بودم و نوشتههايم هم هست و عقايدم را هم گفتم و يكي كسي آمده بود از من سؤال ميكرد كه فلان بعضي از اسرار است كه شما نگفتيد به ما، گفتم نه من اگر چيزي بلد بودم مينوشتم كتاب زياد چاپ كرده باشيم، خدمتتان عرض شود مصرف شده باشد، حقّ تأليف به ما بدهند، پولي به ما برسد اين كار را ميكنيم، جيب و بغل كسي را بايد بگرديد كه گوشهاي نشسته و حرف نميزند آن را بايد اسرار را از او پرسيد، بعضي وقتها ممكن است بعضي افراد بودند كه ما در گذشته برخورد كرديم كمال سكوت، كمال كم حرفي، حتي چيزي ننوشته بودند ميرفتيم از وجودشان استفاده ميكرديم يعني جيب بغلشان را ميگشتيم ببينيم توي جيب بغل اينها جواهراتي هست كه از ما مخفي كردند يا نه. بنابراين اين را بدانيد به خداي لاشريك له قسم مرجع تقليد گاهي بايد بيايد دو زانو در مقابل استادي بنشيند من نميخواهم به مراجع تقليد كه الان هستند من الان با آنها معاشرتي ندارم ولي در گذشته ديده بودم مرجع تقليد بود، پيرمرد، همه چيزش درست و من خودم مريدش بودم ولي يك مسائلي را از او احساس ميكردم كه مربوط به تزكيهي نفس بود، وقتي كه از ايشان سؤال ميكردم –خدا رحمتشان كنند –از ايشان سؤال ميكردم كه آقا شما مگر اين روايت را عمل نكرديد كه «صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً لِهَوَاهُ »([13])، – اين جمله مخصوصاً – مطيعاً لامر مولاه، ميفرمودند كه فقط عدالت منظور است، يعني واجباتت را انجام بده محرّمات را ترك كن، البته همان جا من احساس ميكردم كه بعضي مسائل را رعايت نميشود، من بچّه بودم آن موقع، بايد اين كار را بكنند، به يكي از مراجع من يك وقتي گفتم آقا شما چرا سيگار كشيديد؟ فرمودند كه من تفنّني ميكشم، من خيلي بيشتر ناراحت شدم چون گاهي ميشود انسان عادت كرده، يكي از مراجع بزرگ من به ايشان گفتم سيگار چرا شما ميكشيد؟ فرمودند اگر من سيگار نكشم حافظهام را از دست ميدهم، حتّي نمازم را نميتوانم بخوانم، يعني يادم ميرود حمد و سورهام، خوب اين ضرورت دارد شايد، اما يك كسي كه تفنّني سيگار ميكشد اين معلوم است اين هواي نفس است، خدا گفته؟ دين گفته؟ بايد تزكيهي نفس كرد و چون ما مردم –معمولاً –ما مردم زود باور نميكنيم اين قدر دروغ شنيدم كه همهي حرفها را دروغ ميدانيم يك نفر ميگفت من اين قدر دروغ شنيدم كه حرف راست راست را هم نميتوانم باور كنم، حالا شرحش بماند. حضرت آدم اگر چند تا دروغ قبل از برخورد با شيطان شنيده بود اين جور زود باور نميكرد اين طوري است، ولي خدا چون ما را ميشناسد روز قيامت بايد دهن دروغگو را ببنند، «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ»([14])،چون عادت كرده به دروغ، خودش دروغ ميگويد و هر كي هم هر چه بگويد ميگويد دروغ ميگويد، ميگويد فلاني نشسته روي منبر يك درآمدي حتماً دارد، هر چه ميگوييم آقا ما خودمان هم خرج ميكنيم، ميگويند نه نميشود يك درآمدي از اين تشكيلات و مثلاً بعضي از مسائلي كه ما داشتيم كه بعد ديدند كه ما همه را با درآمدش تقديمشان كرديم يك چيزي داريم، باورش نميآيد يك برود توي تشكيلاتي را بسازد، بشيند، انجا حرف بزند، نفس بزند، خودش را از بين ببرد و پولي هم نگيرد باور نميكند، ماها چون باورمان نميآيد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا»([15])، رستگاري منحصراً، منحصراً با كلمهي قد چون باورمان نميآيد خدا يازده تا قسم ميخورد، خداي مظلوم، خدايي كه با اين بندگان نادانش چقدر بزرگواري كرده، چقدر رحمتش را نازل كرده، «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا»، تمام رستگاري در تزكيهي نفس است، البته قبل از آن بايد تزكيهي مال بشود يعني اگر كسي تزكيهي مال نكند تزكيهي نفس هم نميتواند بكند لذا در سورهي همين نماز عيد چون نماز عيد خيلي مسأله دارد مخصوصاً عيد فطر كه شايد نيمي از مردم ايران نماز عيدفطر را خواندند، ميبينيد، ديديد، اينجا در ركعت اوّل ميگويد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى»، اين تزّكي همهي مفسرين هم نوشتهاند كه منظور تزكيهي مال است، اين لباسي كه پوشيدهاي از كجا آوردي، اين خانهاي كه داري از كجا آوردي؟ لااقل خمس و زكاتي اگر به تو تعلق گرفته دادي يا ندادي؟ اين كار را بايد بكني و در مرحلهي دوّم ميگويد، در ركعت دوّم ميگويد سورهي شمس را بخوان كه يازده تا قسم دارد «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا»، خوب ديگر كجا؟ سه جا فقط در قرآن كلمهي قد افلح هست جاي سوّمش «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»([16])، كه تفسير همان «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا» و «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى» هست همين سه جاست.
پس انشاءاللّه كوشش كنيم تا جايي كه برايمان ممكن است، تا جايي كه برايمان ميّسر است كوشش كنيم كه خودمان را تزكيه كنيم، خوب ميگوييد كه ما چطور خودمان را تزكيه كنيم؟ يك مشت از صفات رذيله را وجدانت، هر كِه وجدان ندارد و نفس لوّامه ندارد ديگر ول معطل است، حيواني است برود توي حيوانات با حيوانات زندگي كند و دروبر افرادي كه يك چيزي ميفهمند نگردد، امّا اگر وجدان داري اوّل خودت بنشين، با خودت صحبت كن، با خودت حرف بزن، من يكي از بزرگان نميديد من را كه در آن طرف نشستم، با خودش حرف ميزد همين طور بلند هم صحبت ميكرد، تو فلان كار را كردي به چه دليل كردي؟ چرا كردي؟ روي چه صفتي از صفات رذيله پيداش كن، حتّي بعضيها بعد از هر نماز اين كار را ميكردند، من فكر ميكنم هر لحظه بايد انسان اين كار را بكند، خودتان را تنبيه كنيد، بسازيد خودتان را، اوّل وجدان، چون اگر وجدان انسان فعّال نباشد انسان در غفلت محض است، آدم خواب، آدم مرده را نميشود كار كرد، حتّي خدا به پيغمبراكرم ميفرمايد كه: «إِنَّكَ»، تو اي پيغمبر«لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى»([17])، به مردهها نميتواني چيزي بشنواني، هيچ وقت شده يك مردهاي به شما بگويد آقا تو چرا مُردي، چرا ناله نميكني اين قدر زخم توي بدنت هست؟ يك كسي تصادف كرده بود، دو نفر تصادف كرده بودند، يكي مرده بود، يكي هم كمرش شكسته بود، آني كه كمرش شكسته بود ميگفت، ناله ميكرد، يكي رسيد گفت او كه مرده هيچي نميگويد تو كه كمرت فقط شكسته ناله ميكني؟ مرده است، مرده است، هيچ حساب نميكند اينجا كجاست افتاده، شايد روحش حساب بكند، ولي اين بدن الانش، آني كه ما ميبينيم هيچ حسابي ندارد، «لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى»، خداي تعالي در قرآن اين عدّه از افراد را به انحاء مختلف كه ما گاهي شرم ميكنيم كه آنچه كه خدا گفته به اين مردم بگوييم: «حُمُرٌ»([18])، اينها خرند، كلمه خيلي تند است ، اينها سگند، اينها نه حيوانات معمولي چون اين دو تا حيوان كه خدا در قرآن اسمشان را برده آن يكي اول خيلي نفهم است، يكي دوّم هم خيلي نجس است، اينها را به اين تشبيه كرده، «أُوْلَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»([19])، اينها مثل حيواناتند يك وقت خداي نكرده خودتان را توي اين دسته از مردم نياندازيد، يك وقت خداي نكرده شما اين طوري نباشيد كه مشمول اين آيات بشويد، حتّي مشمول اينكه اينها حيوانند هم نشويد، حالا حيوان نجس نه، حيوان بيشعور نه، حيواني كه خواب است، آن هم نباشيد، بيدار بشويد، بيداري در چيه؟ در همين حركت وجدان انسان است، يعني انسان وجدان داشته باشد آن روزي كه ظلم كردي، دو تا گناه كردي شب خوابتان نبرد، تا توبه كني تا اين را جبران نكردي نخوابي، همين، يك وقت نكند بهبه عجب لذّتي امروز برديم فلاني خودش را خيلي بزرگ جلوي ما معرّفي ميكرد كوبيديمش، از بين برديمش، اين طور چيزها نباشد در زندگي شما. اگر ميخواهيد با خدا ارتباط داشته باشيد بايد مَثل خدا باشيد، خداي تعالي عفو دارد، گذشت دارد، خداي تعالي محبّت دارد، مهرباني دارد، غضبش را مثلاً حتّي كبريائيتش را براي مؤمنين اِعمال نميكند، در آن دعاي افتتاح ميگوييم كه: «وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ»([20])، در موضعِ خودش، در جاي خودش نه هر كجا كه دلت خواست عصباني بشوي، هر جا دلت خواست مهرباني بكني، اين طور نبايد انسان باشد، كوشش كنيد كه وجدانتان را بسازيد، يك قدري گوش به حرفش بدهيد تا او رويش باز بشود به شما حرف بزند، ملامتتان كرد ناراحت نشويد، حتي اگر دوستانتان ملامتتان كردند خوشحال بشويد، اين نفس لوّامه را بايد انسان تا جايي كه ميتواند زنده نگهش دارد تا انسان را بسازد، در مرحلهي دوّم، «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً»([21])، حضرت موسي بن جعفر فرمودند كه براي انسان دو حجّت است يكي باطن، عقل انسان، وجدان انسان، درك انسان، فهم انسان، علم انسان يكي هم حجّت ظاهري كه ائمّهي اطهار عليهم الصلوة و السلامهستند، در زمان غيبت چه كنيم؟ ديروز يك نفر آمده بود پيش من، ميگفت كه من چهار چلّه رفتم مسجد جمكران و حاجتم را هنوز نگرفتم خوب اين يك راه، چهار چلّه، يعني چهار سال تقريباً يك خوردهاي از چهار سال كمتر ميشود رفتم مسجد جمكران، گفتم كي به شما گفته بروي مسجد جمكران؟ آخر همه ميروند ما هم رفتيم، من نميخواهم بگويم –رفتن به مسجد جمكران خودش از علائم ظهور است خيلي هم لازم است امّا اگر يك شب انسان روي حساب برود همان شب مورد عنايات حضرت بقيةاللهواقع ميشود، من يك شب در مسجد سهله بودم، يك نفر همراه من بود از مشهد هم بود، همراه من نبود يعني آنجا با او همراهش شدم، گفتم شب چهارشنبه چهلم من است كه توي مسجد سهله ميآيم، يك سال آمدم اينجا كربلا سكونت كردم كه شبهاي چهارشنبه بيايم اينجا و امشب شب چهارشنبه آخر است، يك حالِ عجيبي داشت، يك وضع خاصي داشت، اعصابش خورد شده بود، يك كاري كرد من به او گفتم چرا اين كار را كردي؟ گفت اعصاب ندارم، امشب اگر خبري نشود چه كنم، گفتم من از يك شب، چون صبح بعد از نماز صبح بود من يك شب اينجا ماندم اعصابم خورد شده تو حق داري كه جريانش را در پرواز روح نوشتم با مرحوم حاج ملاآقاجان بوديم آن سيد مشهدي هم بود البته صبح آن هم تازه به بركت مرحوم حاج ملاآقاجان ايشان از آن افرادي بود كه ظاهراً آقا را ديد، خوب چهل شب چهارشنبه مسجد جمكران رفته يك دفعه ديگر هم رفته، يك دفعه ديگر هم رفته ولي يك حاجتِ خيلي وقتي حاجتش را براي من گفت خيلي حاجتِ عادي بود، حاجتي بود كه همهتان به او رسيديد مثلاً اكثرتان خوب پس استاد لازم است، استادي كه از طرف امام زمان صلوات الله عليه، از طرف خدا و پيغمبر، از طرف وجودِ مقدس حضرت علي بن موسي الرضا كه خدا رحمت كند حاج ملاآقاجان را تا يك كسي به او مراجعه ميكرد ميگفت برو مشهد حالا از زنجان تا مشهد، راهي به اين دوري بايد بروي آنجا و از آقا بگيري. پس اين دو موضوع را فراموش نكنيد و انشاءاللّه كوشش بكنيد كه سؤالاتي كه هفتهي آينده در اعتقادات به شما داده ميشود نه تقلّب براي ما مطرح است، نه از روي هم نوشتن براي ما مطرح است نه هيچي، همه خودشان ميدانند چكاره هستند، ما ورقه را ميدهيم هفتهي بعد هم از شما ميگيريم، چند تا سؤال هم هست، هر كي هم برود از روي كسي ديگر بنويسد انشاءاللّه خدا و امام زمان به ما الهام ميكند كه اين، اين كار را كرده، ما ميخواهيم ياد داشته باشيد، ميخواهيد هم ياد نگيريد، ياد نداشته باشيد خودتان ميدانيد، نه اينجا مدرسه است، نه دانشگاه است، نه بعدش كسي ميخواهد به شما پاياننامه بده، نه كسي ميخواهد مدرك بده هيچي، شما هستي و خدا و لذا كوشش كنيد آنچه ميدانيد بنويسيد، نه آنچه كه خوب از اين و از آن بپرسيد، چون حالا وقت پرسيدن نيست، من نميخواهم عرض كنم، منّتي داشته باشم، من يك سال هنوز هم يك چند تا جلسهاش مانده كه يكي از رفقا ميگفت آنها را كي خواهي گفت، من يك سال خودم را مجبور كردم، وادار كردم به هر طوري كه ممكن است اين مطالب را به شما برسانم اي كاش با ديگران برخورد ميكرديد و ميفهميد كه چقدر اين حرفها با حرفهايي كه ميزنم درست است، فرق دارد، بهر حال اين زحماتي كه كشيده ميشود انشاءاللّه با توجّه به پروردگار جبران كنيد و كوشش كنيد اينها را ياد داشته باشيد چون اعتقادات زيربناي همه چيز است، روز قيامت اوّل به اعتقادات شما، روز قيامت شب اوّل قبر اوّل به اعتقادات شما ميپردازند بعدش تزكيهي نفس است، به همين ترتيبي كه عرض ميكنم، «فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ»([22])، آنهايي كه اعتقادتشان خراب است راهشان مشخص بروند طرف جهنّم، آنهايي كه اعتقاداتشان صحيح است اين طرف وايستند تا ببينيم چه كار ميشوند اينها سه دستهاند، يك دسته تزكيهي نفس كردند، برويد، شما آزاديد، از خط سبز برويد برسيد آنهايي كه تزكيهي نفس نكردند باز دو دستهاند، يك عدّه گناهكار هم هستند، اعتقاداتشان خوب است، گناهكارند، خيلي هم گناه كردند، يك عدّه هم هستند كه تزكيهي نفس نكردند، گناهكار باز كارش آسانتر است، چون اعتقاداتش صحيح باشد آنجا بنشيند تزكيهي نفس كند، گناهان دنياييش را ميبخشند، شفاعت ميكنند، تزكيهي نفس هم بايد انجام بشود تا وارد بهشت بشويد، خدا ولتان نميكند، بعضيها را خدا ميگويد: «وَلَا يُزَكِّيهِمْ»([23])، به آنها اجازهي تزكيهي نفس نميدهد و حتّي نگاهشان نميكند، بايد در قيامت، وقت هم زياد است، پنجاه هزار سال، تو توي آن وضع پُرفشار تحمل داشته باش پنجاه هزار سال بمان، مرگ ديگر خبري نيست، ميدانيد چه خصوصيّتي دارد قيامت؟ كه از آن همان سه چهار جلسهاي است كه ميخواستم برايتان بگويم. خصوصيّات قيامت ميدانيد چي؟ اوّلاً تاريك تاريك است، چون خورشيدي نيست، ثانياً يك قطره آب پيدا نميشود، ثالثاً در فشار عجيبي هست انسان، حالا اينجا يك همچين جايي، حالا يكي از اينها توي دنيا باشد حوصله هيچي را نداريم، يعني يك جايي باشد كه هي عرق بريزيد، عطشتان هم برداشته نشود و آب هم پيدا نشود بگويند بشين اينجا قرآن بخوان، ميگويي برو بابا ما حالا حوصله اين كارها، اصلا حالش را نداريم، روزههايت را بگير، يكي از اينها، يك جاي تاريك تاريك، به تو بگويند آقا اينجا فلان عمل را انجام بده، آقا حالا جا گير آوردي؟ و خدا ميزند توي سر آن كه بايد اين كار را بكند، چرا در دنيا گفتيم به كارهايتان برسيد، جدّي باشيد، حواستان پرت شد، دنبال آنچه كه ما گفته بوديملهب و لهوشما رفتيد و آنچه گفته بوديم كه: «وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ»([24])، آنچه كه باقي است در نزد خداست و به سوي خدا رفتن است آن را نرفتيد، حالا انشاءاللّه در هفتههاي آينده دربارهي همين «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»([25])، پروردگار ما خداست، شما را به خدا قسم بياييد يك جوري زندگي كنيد، بتوانيد، رويتان بشود كه بگوييد مربّي ما خداست، آقا خيلي اهميّت دارد، يك كسي از انسان ميپرسد تو را كِي تربيت كرده به اين خوبي؟ ميگويي فلاني، او افتخار ميكند، خوشحال ميشود، شما اگر گفتيد ما را خاندان عصمت و طهارت تربيتمان كردند، آنها ربّ ما بودند آنها ميدانيد چقدر خوشحال ميشوند؟ «كُونُوا لَنَا زَيْناً»، براي ما زينت باشيد «وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْناً»([26])، بعضيها واقعاً مايهي سرافكندگي ائمّه هستند، مفضّل آمده توي مسجد پيغمبر، ابن ابيالعوجاء و جمعي از ماديين و خدانشناسها نشستند دارند به پيغمبر توي مسجد پيغمبر جسارت ميكنند، ايشان عصباني شد، اوقاتش تلخ شد، چرا اين كار را ميكنيد گفتند تو كِيه؟ گفت من مفضل شاگرد امام صادقم، اينها گفتند تو شاگرد امام صادق نيستي، امام صادق با ما برخورد كرده ما از اين بدترهايش را گفتيم او با محبّت با ما حرف زده، آمد جريان را به حضرت صادق گفت، حضرت صادق ننشاندند او را اوّل راجع به شيطان و غضب بيجا و اينها صحبت كنند، اوّل اعتقادتش را درست كردند اگر انسان اعتقاداتش درست باشد، خدا را ناظر بر اعمال خودش بداند همان طوري كه خدا رحمان است، رحيم است، الان رحمانيّتش ابن ابيالعوجاء را دارد زنده نگه ميدارد، نفس ميكشد سلامتي به او داده تو هم همين كار را بكن، همين كتاب توحيد مفضل از آنجا بوجود آمد. پس اعتقاداتتان را در مرحلهي اوّل درست كنيد بعد هم تزكيهي نفس ، بعد هم خواهي نخواهي وقتي كه تزكيهي نفس كرديد به مقام والاي اعتصام ميرسيد امروز بالا نشسته بودم چند دقيقهاي كه رفقا جمع بشوند من طبقه بالا بودم، كتاب الفين علاّمه حلّي را ديدم، خدا رحمت كند اين بزرگان را، دو هزار دليل آورده بر عصمت امام كه اينها هنوز يكياش را هم نفهميدند، فرق انسان و حيوان اين است. خوب روز جمعه است، متعلق به امام عصر است انشاءاللّه اميدواريم با همين عرايض و عمل كردن به همين عرايض ما يك قدم به امام زمانمان نزديك بشويم و با امام زمانمان ارتباط پيدا كنيم، چقدر خوب است كه آب علم و دانش و آبِ ولايت را انسان از سرچشمهي ولايت بگيرد، خدا لعنت كند آنهايي كه در خانهي علي بن ابيطالب را بستند، خدا لعنت كند آن كساني كه كوثر خدا را كه: «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ»([27])،پهلويش را شكستند، خدا لعنت كند آنهايي را كه بيشتر از هيجده سال، يا نوزده سال اين كوثر خدايي، اين كوثري كه از جانب پروردگار آمده در دنيا زندگي كند و مردم از وجودش استفاده كنند تا جايي كه بگويد:
صبت علي مصائب لو أنها
صبت على الأيام صرن لياليا([28])
لاحول و لاقوة الاّ باللّه العلي العظيم. همه با توجّه روز جمعه است، يك ماه روزه گرفتيد و عبادت كرديد انشاءاللّه همهتان پاك، با وجدان به سوي خدا
نسئلك اللّهم و ندعوك باسمك الاعظم الاعظم الاعظم الحجة ابن الحسن يا الله و يا الله و يا اللّه ويا اللّه و يااللّه و يااللّه ويااللّه و يااللّه و يا الرحمن يا الرحيم يا الرحم الراحمين،
عجل لوليك الفرج.
عجل لمولانا الفرج.
عجل لسيدنا العزيز الفرج.
خدايا! همهي ما را از بهترين اصحاب و يارانش قرار بده.
خدايا! دست اين جمع را به دستِ امام زمان برسان.
خدايا! دامنش را از دست ما كوتاه نفرما.
خدايا! هميشه ذكر خودت، ذكر امام زمانمان در دلهاي ما قرار بده.
آني ما را از خودت و امام زمانمان غافل مفرما.
پروردگارا! توفيق بندگي به همهمان مرحمت بفرما.
توفيق سير و سلوك به سوي خودت، به سوي امام زمان به ما مرحمت بفرما.
مريضهاي اسلام شفا مرحمت بفرما.
امواتمان غريق رحمت بفرما.
عاقبتمان ختم بخير بفرما.
و عجل في الفرج مولانا.
[1]«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمْ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» فصلت/30
[2]فجر/14
[3]«لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ اللَّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَيْهِ» كافي: 2/ 453، وسائل الشيعه: 16/ 95، بحار: 1/ 152
[4]انفال/2
[5]«فِي الْحَدِيثِ النَّبَوِيِّ الْمَشْهُورِ حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا وَ زِنُوهَا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا وَ تَجَهَّزُوا لِلْعَرْضِ الْأَكْبَرِ» وسائلالشيعه: 16/ 99، بحار: 67/ 73
[6]كهف/104
[7]هود/6
[8]زخرف/32
[9]طه/124
[10]طلاق/2-3
[11]شمس/9
[12]اعلى/14
[13]«فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ» وسائلالشيعه: 27/ 131، بحار: 2/ 88، احتجاج: 2/ 458، «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً لِهَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ» تفسيرالإمامالعسكري: 299
[14]يس/65
[15]شمس/9
[16]مؤمنون/1
[17]روم/52
[18]«كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ» مدثر/50
[19]عراف/179
[20]تهذيب: 3/ 108، بحار: 94/ 336
[21]كافي: 1/ 15، وسائل الشيعه: 15/ 206، بحار: 1/ 137
[22]شورى/7
[23]«إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا أُوْلَئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَلَا يُكَلِّمُهُمْ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» آل عمران/77، «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنْ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُوْلَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمْ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»بقره/174
[24]نحل/96
[25]فصلت/30
[26]وسائلالشيعه: 12/ 8، بحار: 65/ 151
[27]كوثر/1
[28]بحار: 79/ 106
جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید
۶ شعبان ۱۴۲۴ قمری – ۱۱ مهر ۱۳۸۲ شمسی – اهمیت و آثار تزکیه نفس در خانواده
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایت
@ متن سخنراني روز 6 شعبان 1424 مصادف با 11 مهر 1382 و 3 اكتبر 2003
1- خطبه
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَي رَسُولِ اللهِ وَ عَلَي آلِهِ آل الله لَاسِيَّمَا عَلَي بَقِيَّةِاللهِ رُوحِي وَ اَرْوَاحُ الْعَالَمِينَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَي اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ اِلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.
2- اهميت و آثار بسيار عالي تزكيه نفس در خانوادهها
يك مقطعي است امروز از بحثهاي گذشته كه در اعتقادات بود و بحثهايي كه در آينده بايد تذكّر داده شود و انشاءاللّه خداي تعالي كمك كند دوستان عزيزم، آنهايي كه واقعاً تربيت شدهاند براي رساندن شما به كمالات و تا جايي كه خدا قدرت دهد خودم دربارهي مسائل تزكيهي نفس عرايضي از اين هفته عرض ميشود. چون آنچه كه ما در آينده در پيش داريم بسيار اهميّت دارد مسألهي تزكيهي نفس است. هر چه ما گفته بوديم كه جدّي بگيريد متأسفانه كمتر برخورد كردهام به كساني كه برنامههاي تزكيهي نفس را جدّي بگيرند. من امروز در جلسهي فاتحهِ دختر جناب آقاي خواجوي بودم يك حالاتي از اين دختر سيزده ساله نقل ميكرد پدرش و يك نقّاشيهايي كه كرده بود كه من توي مجلس گريه كردم.
يك تابلو كشيده بود اين دختر كه در خانهي حضرت زهرا سلام الله عليهارا، درز اين در باز بود و از ميان اين در يا از كعبهاي كه آن طرف كشيده بود وحي داشت وارد اين در ميشد زير آن تابلو نوشته بود:
آنقدر در ميزنم اين خانه را
تا كه بينم روي صاحبخانه را
با درد زيادي كه پدرش نقل ميكرد داشت ميگفت كه يك آخ نگفت، از ايشان نقل كرده بودند كه گفته كه «مَا رَأَيْتُ مِنَ اللهِ اَلاَّ جَمِيلاً»([1])،با اينكه سالها، ماهها ايشان مبتلا به سرطان بسيار سختي بود، گفته بود كه از خدا جز پاكي و خوبي نديدم. بعد پدرش ميگفت: اين حالات روحي در اثر همين جلسات، همين مسائل تزكيهي نفس، خوب پدر و مادر هر دو اهل تزكيهنفس و خوب سالها است مشغولند و اين دختر هم خودش دفتر داشت كه من روز سوّم شعبان پدرش دفترش را آورده بود كه ايشان گفته مرحلهام را عوض كنيد، من نگرفتم دفترش و حالا به يك جاييرسيده كه همهي مراحلش را عوض كردند، دختر پيغمبر توي دامن دختر پيغمبر، جدّاً چقدر ارزش دارد اين مسائل تزكيهي نفس توي خانوادهها.
Cمخالفت با تزكيه نفس، بستن راه خدا است
يقين بدانيد آنهايي كه مخالفت با اين برنامهها ميكنند سدّ راه خدا را ميكنند و بدترين كسان در قرآن مجيد آنهايي هستند كه: «الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ»([2])راه خدا را سدّ ميكنند.
Cاعمال و رفتار ما ميتواند هم راه خدا را ببند و هم راهنماي راه خدا باشد
شما با عملتان، با گفتارتان، با معاشرتهايتان هم ميتوانيد سدّ عن سبيلالله باشيد و هم ميتوانيد راهنماي راه خدا باشيد.
3- دنيا لهو و لعب است، جدي و با بصيرت باشيم
پس بياييد جدّي بگيريد، بياييد اين چند روز دنيا واقعاً بيارزش است، واقعاً آنقدر دنيا لعب است و لهو كه اگر انشاءاللّه خدا كمك كند برويم به آن مقامات عاليهي اولياي خدا و برسيم به آنجا، مردم معمولي كه حتّي سهل است، مردم دنيادوستِ اهل نماز و روزه را اين جوري ميبينيم، سابق يك عدّه بچّهها توي كوچههاي خاكي خاكها را جمع ميكردند و گل ميكردند و يك خانههايي درست ميكردند سرگرم بودند، مشغول بودند، بعضي از اينها جسارت است ولي بعضي از تعبيرات در قرآن هم آمده، همين امروز، «حُمُر»([3]): «خر»، كلمهي خر توي اين آيات بود، خيلي بيادبي نيست اگر انسان بخواهد مطلبش را برساند. بعضي از بچههاي آب گيرشان نميآمد، بول ميكردند گل درست ميكردند و بازي خانهسازي را داشتند، خوب آنهايي كه از راه حرام در ميآورند، خمس و زكاتشان را نميدهند، هي خانه ميسازند و اموالشان را زياد ميكنند و اهل تزكيهي نفس نيستند مثل همان بچّه هست كه نجس خانه ميسازد، بعضيها حالا يك خردهاي نظيفترند ميروند از لوله آب ميگيرند، از شير آب ميگيرند، ميآيند گل ميكنند كنار كوچه خانه ميسازند، همان بزرگ شده، ماها همان را خودمان چون يك قدري بزرگ شديم اين كارهامان هم بزرگ شده و نميرويم به طرف اينكه وليّ خدا بشويم. به يكي از علماء گفته بودند كه اگر ميخواهي وليّ خدا باشي، بايد كارت، زندگيت، شغلت، تمام كلماتت با اولياءخدا تطبيق كند، آخر انسان نميتواند كه هم ولي خدا باشد هم همهي كارهاي زشتِ ناپسند را بكند.
Cروحمان را بررسي كنيم و رشد دهيم تا آنجا كه از خاندان پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آلهبا تمام مزايا و امتيازات محسوب گرديم
روي اين حساب من اصرار دارم، من تقاضا دارم جدّاً خواهش ميكنم كه كوشش كنيد همه روزه، هر ساعت و هر دقيقه يك بررسي از وجود خودتان بكنيد از روح خودتان بكنيد، ببينيد چه صفت رذيله در شما هست آن را حتماً پاك كنيد، خودتان را به مقام خلوص و پاكي و طهارت برسانيد، از اهلبيت پيغمبر بشويد، اهلبيت پيغمبر كيها هستند؟ سادات، خاندان عصمت كه معلوم، هم بدناً و هم از نظر روح اهلبيت پيغمبرند، اما سلمان را گفتهاند: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»([4])، سلمان از ما اهلبيت است، اگر پايتان را گذاشتهايد توي آن دايرهي اهلبيت، همان قدر امام زمانتان بگويد: تو از اهلبيتي، تو اهل اين خانهاي، تو اهل مايي، تو با مايي، همين جمله را بگويند ميدانيد چه ميشود؟ خداي تعالي ميفرمايد:«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»([5])، كاملاً پاكتان ميكند، نميگذارد نجاست و آلودگي به طرف شما بيايد.
Cدر برخورد با اطرافيان، ملاك بايد صفا و صميميت باشد نه منفعت و ضرر
شب و روز به فكر پاكي خودتان باشيد، يك كلمه ميخواهيد به دوستان حرف بزنيد، باصفا حرف بزنيد، با رفاقت حرف بزنيد، جوري صحبت نكنيد كه كلاه سر طرف برود، جوري صحبت نكنيد كه منافع خودتان را منظور كنيد و ضرر او ميخواهد انجام بشود يا نشود.
Cوظيفه تزكيه نفس را به عهده بگيريد و مراحل تزكيه نفس را چون فرار است دوره كنيد
كوشش بكنيد صفات رذيله را از خودتان دور كنيد و ما وظيفهمان اين است و انشاءاللّه شما همهتان اين وظيفه را به عهده خواهيد گرفت، من مطمئنم، من قطع دارم اقلاً پنجاه درصدتان با اين عرضي كه ميكنم اين وظيفه را به عهده ميگيريد كه هر چند وقت يك مرتبه يك دوره مراحلي را كه گذرانيدهايد باز دو مرتبه به آن توجّه كنيد، به آن مراحل دقّت كنيد، چون اين مراحل فرّار است، يك مدّتي كه انسان غفلت كه بكند مثل ميگويند: فيل، گاهي وقتي ميآورند او را توي مردم زندگي ميكند به ياد هندوستان ميافتد.
نفس اژدرها است او كي خفته است
از غم بيآلتي افسرده است
اين حرف را مال ملاّرومي است من زياد قبول ندارم، همه انفس اين طور نيستند، امّا نفسي كه كاملاً تزكيه نشده اين طوري است، تا آرام بگيري، تا به فكرش نباشي به مجرّد اينكه به حال خودش واگذارش كني يك مرتبه ميبينيد تمام صفات رذيله به طرفش آمد، و بايد از اوّل از يقظه شروع كني، چون اگر غفلت نكرده باشي اين صفات رذيله به سراغت نميآيد. اگر درِ خانهي دلت نشسته باشي هيچ وقت نا اهل را وارد خانه نميكني، اگر كوشش كرده باشي كه صفات رذيله در دلت پيدا نشده باشد پيدا نميشود. بنابراين بايد هم دوستاني كه اهل تذكّرند، هم آنهايي كه متذكّر ميشوند هم آنهايي كه مشمول اين آيهي شريفه هستند كه: «فَذَكِّرْ»([6])، هم آنهايي كه مشمول اين آيهاند: «اِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ»([7])، ذكر و يادآوري به مؤمنين نفع ميرساند بايد دائماً مشغول اين مسائل باشيد.
Cدنيا پست است الا اينكه انسان در آن قدمي براي پيشرفت و كمالات روحي خود بردارد
اين دنيا زود تمام ميشود، هر چه زودتر هم بهتر، خيال نكنيد كه مثلاً فلاني عمرش زياد بشود، دعايش كنيد، نه اهميّت آنقدر ندارد، «الدنيا دني» است، پست است، بيارزش است، مگر انسان قدمي براي خدا بردارد، مگر براي پيشرفت خودش قدمي بردارد، لذا من از دوستان و از همهي رفقايي كه در شهرستانها شايد الان صداي من را ميشنوند تقاضا دارم كوشش كنند كه كمالات روحي را انشاءاللّه زياد به فكرش باشند.
cاهميتي كه مردم در دنيا براي مسائل گوناگون قائل ميشوند، ميزان بيداري آنها را نشان ميدهد
اگر جيبشان را مثلاً يك ميليارد پول توي جيبيت بوده و يك دزد هم آمده جيبت را زده، اين بيشتر برايت غصه دارد يا اگر يك شخصي آمد تو را وادار به يك غيبت كرد، يك شخصي آمد تو را وادار به تهمت كرد، يا حتّي يك تهمتي را شنيدي يا يك غيبتي را شنيدي اگر يك وقت ديدي نه اين ارزشش برايت بيشتر است، اهميّتش براي تو بيشتر بود تا آن يك ميلياردتومان بدان انشاءاللّه ميخواهي از اولياء خدا بشوي، اين يك ميزان، يك مقياس، والاّ اين را بدانيم كه ما خودمان را شبيه به انسانها قرار داديم.
cحضرت ابيالفضل العباس عليه السلامنمونه و الگوي يك انسان بيدار كه به مقام صلاح و درستي رسيده است
علي بن ابيطالب امام شما، حضرت سجّاد كه ديروز تولدشان بود و به همهتان من تبريك عرض ميكنم به خاطر اين تولّد، حضرت ابوالفضل العباس، حضرت سيدالشهداء اين چنين بودند و خودشان را هم نشان دادند. ميبينيد حضرت ابوالفضل عليه الصوة والسلام، چون اگر معصومين را بگوييم ميگوييد: ما به مقام معصومين نميرسيم ولي حضرت ابوالفضل عليهالصلوة والسلام، يك معصوم است كه خدا معصومش كرده؛ يك معصوم است كه خودش، خودش را معصوم كرده، حضرت ابوالفضل خودش خودش را معصوم كرده، يعني با عبادت، با بندگي، حضرت اميرالمؤمنين پسراني ديگر غير از حسين بن علي و حضرت ابوالفضل داشته امّا هيچكدامشان به مقام ابوالفضل نرسيدند، ايشان خودش، خودش را ساخته، تحت تربيتِ امام بوده، تحت فرمانِ امامش بوده، آنچنان ارزش پيدا كرده كه حضرت سيّدالشهداء ميگويد: جانم به قربانت! در روز عاشورا اين جمله را حضرت حسينبن علي فرمود، او هم ميتواند در آن لحظهي آخر بگويد: «يا اخا ادرك اخاك»: «برادر، برادرت را درياب». حضرت ابوالفضل العباس عليه الصلوة و السلامچه كار كرده؟ در زيارتشان هست، كارش، انسان وقتي ميرود پيش يك شخص بزرگي ميخواهد او را معرّفي بكند يا تعريف بكند يا عرض ارادت به او بكند، در بعد از سلام اظهار ميكند تو اينچنيني اين شخصيّت را داري، ما وقتي وارد حرم حضرت ابوالفضل عليه الصلوة و السلامميشويم ميگوييم: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا اَبَا الْفَضَلِ الْعَبَاسَ،السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ»، عبد صالح، شايسته به تمام معنا، شايسته، هيچ عيبي در وجود اين مرد نيست، انسان شايسته، شب و روز با او معاشرت بكني ميبيني همهاش خوبي، جز خوبي از او چيزي نميبيني. نه يك كلمه بد، نه يك حركت بد، نه يك ضرري به كسي ميزند نه حاضر است غيبتي گوش بدهد، نه حاضر است تهمتي بشنود و خودش كه نميزند، «الْعَبْدُ الصَّالِحُ».صالح بشويد تا «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»([8])، شاملمان بشود، تا «وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ، إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»([9])، شاملمان بشود، اين خيلي ساده است. عبد صالح خدا باشيد،
cراه رسيدن به صلاح و درستي اطاعت خداي تعالي و رسول خدا و امام معصوم عليهم السلاماست و حضرت ابي الفضل عليه السلامنمونه بارز آن ميباشد
«السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ »،خوب راه صلاح چي هست؟ راهش چيست؟ «الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ »، ببينيد مطيع خدا بشويد، يك نفر شما حق ندارد اگر ميخواهد توي راه باشد، كه كاري كه ميخواهيد بكنيد در مرحله اول كارهاي مهم و در مراحل بعد كارهاي كوچك، يك كاري ميخواهيد بكنيد اوّل فكر كنيد اين از اطاعت خدا خارج است يا خارج نيست، ميتواني بگويي خدايا به خاطر تو اين كار را ميكنم، ميخواهي بروي مسافرت به خاطر خدا است؟ باركالله، بنده صالح خدايي، به خاطر خدا و پيغمبر و ائمه اطهار است؟ احسن، امّا اگر به خاطر خودنمايي باشد، به خاطر تجارتِ كه وظيفهات نباشد، چون گاهي ميشود انسان ميخواهد يك سفري بكند براي تجارت سفر ميكند اين سفر براي خدا است براي اينكه زندگيش را تأمين كند، خدا فرموده، اكثر كارهاي شماها اين را بدانيد اگر بفهميم ميشود براي خدا باشد، اكثرش، حتّي غذاخوردن، منتهي وقتي كه براي خدا بود حالا يك غذاي خوشمزه گيرت آمده اين قدر ميخوري كه دلت درد ميگيرد اين براي خدا نيست، يك چيزي لذّتبخشي آنقدر كه ديگر پاي حرام و حلالش همه جور ايستادهاي اين ديگر براي خدا است، «الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ»([10])،خوب حضرت ابالفضل يعني اين، بقيهاش ديگر هر چه هم هست مزد همين كارش است، مزد همين بنده صالح خدا بودن و مطيع خدا، مطيع پيغمبر، مطيع اميرالمومنين و مطيع حضرت سيّدالشهداء، اين حضرت ابالفضل، به جايي ميرسد كه حضرت سجاد ميفرمايد كه براي عموي ما عبّاس در بهشت برزخي يك مقامي است كه «يَغْبِطُهُ»([11])،همه شهداء غبطه ميخورند. اي كاش! ما هم مثل اباالفضل بوديم، يك مقامي، وقتي كه شمر ميآيد پشت خيمهها و ميگويد: «اَيْنَ بَنُو اُخْتُنَا»([12])،پسرهاي خواهرهاي ما كجا هستند؟ حضرت اباالفضل خجالت ميكشد در مقابل امام حسين نشسته هيچي نميگويد، مطيع امام حسين است، ببيند امام حسين چه ميفرمايد، او هم دارد ميشنود، حضرت ميفرمايد جوابش را بده «وَ لَو كَانَ فَاسِقًا»،نميگويد: آقا! من را با اين روبرو نكن، اظهار محبتش هم حساب دارد، ببينيد دقت كنيد ها، اظهار ارادتش هم حساب دارد، آقا من از شمر بدم ميآيد، بيخود بدت ميآيد، آقا ميگويد برو، شمر ميخواهد به من پيشنهادي بده كه من قبول نميتوانم بكنم از كلماتش پيدا است، «بَنُو اُخْتُنَا»، حضرت ميفرمايد: «اَجِبْهُ»، جوابش را بده، «وَ لَو كَانَ فَاسِقًا».روبرو ميشود با او، ماها باشيم ميخواهيم خودعزيزي بكنيم، اظهار محبت ميكنيم، آقا خواهش ميكنم من را با اين مرد روبرو نكنيد اين مرد خبيثي است.
cاطاعت يعني هر چه خداي تعالي و رسول خدا و امام معصوم عليهم السلامو در عصر غيبت مرجع تقليد ميگويد انجام دادن
اطاعت فكر نكنيد در اين است كه هر چه ميتوانيد نماز بخوانيد و بعضي از اعمال را انجام بدهيد، اطاعت آن است كه هر چه خدا ميگويد همان را انجام بدهيد، هر چه پيغمبرتان ميگويد همان را انجام بدهيد، هر چه امامتان ميگويد بايد همان را انجام بدهيد، ميگوييد ما دسترسي به اينها نداريم هر چه مرجع تقليدتان ميگويد همان را انجام بدهيد كه امام فرمود: كسي كه از اينها پيروي بكند مثل اين است كه از من پيروي كرده، «اَلرَّادُ عَلَيْهِمْ كَالرَّادُ عَلَيْنَا»([13])، كسي كه آنها را ردّ بكند ما را ردّ كرده، نه اين آقا را ما ميشناسيم اين بچّگيهايش آدمِ، حالا هم شده مرجع تقليد، حالا تو راه ديگري براي رسيدن اطاعت خدا و پيغمبر جز اين راه نداري، ميخواستي غيرت كني بروي مجتهد بشوي خودت احكام اسلام را از لابلاي آيات و روايات بياوري بيرون، همين. خوب مطيع خدا باشيد، مطيع پيغمبراكرم باشيد و انشاءاللّه از هفتههاي آينده اگر حال من ايجاب بكند يك نيم ساعتي دربارهي همين تزكيهي نفس و كمالات روحي به نحو عميقش انشاءاللّه در هر كجا باشم با شما صحبت ميكنم و اميدوارم خداي تعالي به همهتان كمك كند و همهتان را از ياران خوب امام زمان قرار بدهد و توصيه امروز من اين كه جدّي بگيريد تا بندهي صالح خدا باشيد و راه صلاح هم اين است كه مطيع خدا و پيغمبر و ائمّهياطهار و بزرگاني كه كلام آنها را نقل ميكنند براي شما انشاءاللّه باشيد.
4- بيماريها بدني مهم نيست و فقط راهيابي به بهشت اهميت دارد
نيمهي شعبان هم در پيش است، اميدوارم در نيمهي شعبان بتوانيد خودتان را به امام زمانتان برسانيد و با ايشان تعهّد كنيد. من آخرين هفتهاي كه ديگر بعد يك كسالتي پيدا كردم جزئي بود، شماها اهميتي به اين جور كسالتها براي من بخصوص ندهيد، اين چيزي نيست، دعاهاي شما اگر به اصطلاح نميدانم بگويم به ضرر من بود، به نفع من بود انشاءاللّه حالا اظهار محبّتتان يقيناً بود و چيزي نبود اصلاً، يك چند روزي الحمدلله، درست شد. خوب توفيق محضرتان را پيدا نكرده بودم ميبخشيد و از خدا ميخواهم انشاءاللّه توفيق محضرتان را در هر هفته بيشتر پيدا كنيم، و من تمام هدفم اين است كه يك عدّهاي روز قيامت جمع بشويد بگوييد: فلاني را نبريد به جهنّم او ما را به طرف بهشت راهنمايي ميكرد.
5- محيط زندگيتان طوري باشد كه اولادتان خود بخود اهل صراط مستقيم گردند
عرض كردم اين دختر آقاي خواجوي در محيط پاك تربيت شده بود شما همهتان انشاءاللّه خانهتان، زندگيتان همين طوري باشيد كه بچّههايتان خودبخود اهل خدا بشوند، اهل علم بشوند، اهلِ اهلبيت عصمت و طهارت بشوند، يك بچّهتان نرود از يك جا ديگر سر در بياورد، يكي از يك جاي ديگر سر در بياورد. اين جوري نشويد انشاءاللّه، مرد و مردانه وارد بشويد كه فرزندانتان توي خانهتان اعمال شما را ميبينند، يك بچّهاي ميگفت كه من پدرم را خيلي دوست دارم، خيلي، واقعاً هم عشق به او ميورزيد ولي هر چه ميكنم من هم مثل او بشوم نميشوم، حالا هم اگر يك وقتي اينجوري بود مهم نيست اقلاً دوستتان دارد، مزاحمت براي فرزندانتان، زن و بچّهتان نداشته باشيد، بهرحال آقاي گنجي دارد به ساعت نگاه ميكند و ما از حدّ خودمان بيشتر ديگر صحبت نكنيم اگر آقايان تشريف ميآورند صحبت كنند در خدمتشان هستيم والاّ نسئلك اللهم و ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحبالزمان؛
Cهر لحظه به امام زمانتان اظهار علاقه و محبت كنيد
روز جمعه است آقايان، روز جمعه خصوصيّتي ندارد، هميشه، هر لحظه، نصف شب پا شديد ديدي خوابت نميبرد، پا شو دو زانو رو به قبله بنشين، حوصله وضو گرفتن هم نداري، نداشتي، بگو قربانت بشوم آقا كه تو بيداري و من خوابم، بگو آقاجان الان كمتر مردم با تو سر و كار دارند، آقاجان خيلي دوستت دارم، دو سه تا كلمه بگو و بخواب، راحت هم بخواب.
6- دعاي ختم مجلس
نسئلك و اللّهم و ندعوك باعظم اسمائك و باسمك الاعظم الاعظم الاعظم الحجة بن الحسن يا الله و يا الله و يا الله و يا الله و يا الله و يا الله و يا الله و يا الله،
خدايا! فرجِ امام زمان ما را برسان
خدايا! همهي ما را از بندگانِ صالح خودت قرارمان بده
خدايا! همهي ما را از بهترين ياران آن حضرت قرارمان بده
پروردگارا! به آبروي خاندان عصمت و طهارت، به آبروي خاندان عصمت و طهارت ما را مانند اباالفضل العباس، صالح، مطيع خدا، مطيع پيغمبر، مطيع دينمان قرارمان بده
خدايا! توفيق تزكيهي نفس به همهمان مرحمت بفرما
پروردگارا! مرضهاي روحيمان شفا عنايت بفرما
خدايا! مريضهاي بدني اسلام را شفا مرحمت بفرما، مريض منظور، مريضه منظوره، مريض منظور الساعه لباس عافيت بپوشان
امواتمان غريق رحمت بفرما
عاقبتمان ختم بخير بفرما
و عجل في فرج مولانا.
[1]«فقال ابن زياد كيف رأيت صنع الله بأخيك و أهل بيتك فقالت ما رأيت إلا جميلا هؤلاء قوم كتب الله عليهم القتل فبرزوا إلى مضاجعهم» بحار: 45/ 115، لهوف: 160، مثيرالأحزان: 90
[2]اعراف/45
[3]«كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ» مدثر/50
[4]«يا أمير المؤمنين أخبرني عن سلمان الفارسي قال بخ بخ سلمان منا أهل البيت»بحار: 10/121، احتجاج: 1/ 259، «قال النبي صلي الله عليه و آله سلمان منا أهل البيت» بحار: 11/ 313
[5]أحزاب/33
[6]«نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخَافُ وَعِيدِ» ق/45، «فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتْ الذِّكْرَى» أعلى/9، «فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ»غاشيه/21
[7]ذاريات/55
[8]مؤمنون/1
[9]عصر/1-3
[10]«السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ» تهذيب: 6/ 65، بحار: 97/ 426
[11]«إن للعباس عند الله تبارك و تعالى منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة» بحار: 22/ 274 و 44/ 298، أمالي صدوق: 462
[12]«جاء شمر حتى وقف على أصحاب الحسين و قال أين بنو أختنا فخرج إليه جعفر و العباس و عبد الله و عثمان بنو علي عليه السلام فقالوا ما تريد فقال أنتم يا بني أختي آمنون فقال له الفئة لعنك الله و لعن أمانك أ تؤمننا و ابن رسول الله لا أمان له» بحار: 44/ 391، إرشاد: 2/ 89، إعلامالورى: 237
[13]«لمعرفتها بالدليل إن لم نجوز تجزي الاجتهاد ، أو الأحكام المتعلقة بما يحتاج إليه من الفتوى والحكم إن جوزناه ومذهب المصنف جوازه وهو قوي (و يجب) على الناس (الترافع إليهم) في ما يحتاجون إليه من الأحكام فيعصي مؤثر المخالف، ويفسق، ويجب عليهم أيضا ذلك مع الامن (و يأثم الراد عليهم) لأنه كالراد على نبيهم صلى الله عليه وآله وسلم وأئمتهم عليهم الصلاة والسلام وعلى الله تعالى وهو على حد الكفر بالله على ما ورد في الخبر» شرح اللمعه: 2/ 418، «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَنْ رَدَّ عَلَيْكَ هَذَا الْأَمْرَ فَهُوَ كَالرَّادِّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى» كافي: 8/ 146، وسائلالشيعه: 1/ 38
جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید
۷ ربیع الاول ۱۴۲۴ قمری – ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۲ شمسی – جلسه بیستم اعتقادات
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایت
@ متن سخنرانی ۷ ربیع الاول ۱۴۲۴ مصادف با ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۲ و ۹ می ۲۰۰۳
۱-خطبه
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاهُ وَالسَّلامُ عَلَی رَسُولِ اللهِ وَ عَلَی آلِهِ آلِ اللهِ لَا سِیَّمَا عَلَی بَقِیَّهِ اللهِ رُوحِی وَاَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِینَ مِنَ الْآنِ اِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ.
۲-عبارت قرآنی آغازین(احزاب/۳۳ و مائده/۵۵)
«اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»([1])
و قال اللّه تعالی:«إِنَّمَا وَلِیُّکُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»([2])
۳- آخرین مباحث معرفت امام علیه السلام
یکی از چیزهایی که در این بحثِ ولایت و امامت باید مورد توجّه واقع شود و همانطوری که در مکرّر از روزهای جمعه عرض کردم این بحثها مختصری از مباحث بسیار کلّی و عمیق و بلکه مشروحی است که در کتابهای بسیار مفصّل نقل شده و چون بنای اختصار است و من حتّی بیشتر از این میخواستم مختصرش کنم مطالب به نحو اختصار ذکر شده و دوستان در شهرهای مختلفی که میشنوند باز برای دوستان دیگرشان در وسط هفته توضیحاتی میدهند و لذا من خیلی زودتر از اینها میخواستم این مسألهی ولایتِ را تمامش کنم ولی هی در وسط هفته دوستان تذکّر میدهند که بعضی از مطالب مانده و حتّی آنهایی که خودشان شرح میدهند مباحث را برای دیگران آنها اصرار بیشتر دارند، یک بحثی که باقی ماند یا دو مطلبی که باقی مانده به نظر خودم یکی مربوط به آیهی تطهیر است و دیگر مربوط به همین آیهی، نفس خود آیه و شبهاتی که بعضی از معاندین به آیهی شریفه نمودهاند این دو چیز باقی مانده است ابتدا دربارهی آیهی تطهیر، همان آیهی «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»([3])، و یکی هم دربارهی همین خود آیهای که هفتهها است دربارهاش صحبت میکنیم و شبهاتی که به این آیهی شریفه وارد کردهاند،
۴- ارادهی پروردگار در تطهیر اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله
آیهی تطهیر همین آیهای است که معروف هم هست و اکثراً محفوظمان است که خدای تعالی میفرماید: جز این نیست، قطعاً همین طور است، یقیناً این گونه است که خدا اراده کرده،
Cفرق اراده با خواست پروردگار
یک بحث جزیی دربارهی ارادهی خدا ولو اینکه در قبل بحث کردهام ولی دربارهی ارتباط با این آیه، ارادهی خدا همان فعل خدا است، کار خدا است، گاهی خدای تعالی یک چیزی را میخواهد ولی اراده نکرده، یعنی آن کار را خودش انجام نداده، قدرتش را با خواستش توأم نکرده، این را میگویند «شاء»، خواست خدا، مثلاً خدا میخواهد همهی بشر اهل تقوا باشند، همه خوب باشند، امّا اراده نکرده، اگر اراده میکرد همه مجبور بودند خوب باشند، یعنی کار خدا بود دیگر خوب بودن آنها، ولی بعضی چیزها را اراده کرده، در این آیه خدای تعالی میفرماید: خدا اراده کرده است که پلیدیها را از شما اهلبیتِ پیغمبر ببرد و پاکتان کند،
Cارادهی خدای تعالی در تطهیر چهارده معصوم علیهم السلامبا عالِم کردن آنان به حقایق تمام عالَم هستی محقق گردیدهاست
این جا اراده، یک اراده است در گذشته انجام شده که اوّل وقتی که خدای تعالی ارواح معصومین علیهم الصلوه و السلام را خلق فرمود، همان جا رجس را و پلیدی را، ناپاکی را از آنها دفع کرد، خواست که این طوری باشد، اراده کرد که این طوری باشد، یعنی یک روحیّهای به چهارده معصوم علیهم الصلوه و السلامعنایت کرد که این کار خودبخود انجام میشود، اگر مثلاً فرض کنید یک کاسهی سمّی در مقابل انسان باشد و طبعاً ولیّ انسان حالا در مقابل یک بچّهای باشد، ولیّ او که پدرش است نمیخواهد این بچّهاش سم بخورد، ولی اگر نشست و توضیح داد که این سم چه اثرات بدی در انسان دارد، اگر توضیح داد، خوب که توضیح داد طوری که بچّه حاضر نیست حتّی سرانگشتش را توی آن سم بزند و بخورد این در واقع جلوگیری از خوردن سمّ را پدر انجام داده، که این را آگاهش کرده، بینایش کرده، روشنش کرده در نخوردن سم، اینجا میتواند بگوید که من او را وادار کردم که سم نخورد، من او را نگذاشتم که سم بخورد، درست است دستش را نگرفته که سم نخورد، اختیار را از او سلب نکرده، امّا یک جوری برایش سمّخوردن را و ضررهای سمّ را برایش توضیح داده که این خواهی نخواهی نمیخورد، بکشند هم نمیخورد، بهتر از آن وقتی که دستش را بگیرند و نگذارند بخورد از آنجا بهتر به این مسأله عمل میکند، خدای تعالی وقتی که پیغمبر اکرم و ائمّهی اطهار علیهم الصلوه و السلامو فاطمهی زهرا را خلق کرد روح مقدّسشان را آفرید، در همان اوّل آنها را طوری عارف به گناه و معصیت کرد که اینها اگر قطعه قطعهشان کنند از گناه دیگر استفاده نمیکنند و از گناه دور خودشان را نگه میدارند، لذا این جا کلمهی اراده درست است، شما نگویید که خدا خواسته ولی اراده نکرده، اختیار را داده دست خود ائمّهی اطهار، نه، جوری اینها را و معصیت را برایشان توضیح داده است که مثل این است که دستشان را گرفته بلکه سختتر از آن ، مثل این که است نگذاشته اینها سم بخورند، اینها معصیت بکنند، اینها آلوده بشوند، اینها صفات رذیله پیدا کنند، از کلمهی «اِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»([4])، اینجا درست است، باز تکرار میکنم و توضیح میدهم اختیار را از آنها سلب نکرده، خاندان عصمت علیهم الصلوه و السلامو ائمّهی اطهار و پیغمبر و فاطمهی زهرا اینها میتوانند گناه بکنند، بلکه از همهی مردم دیگر قدرتشان بر گناه بیشتر است، امّا یک جوری حقیقت گناه را میشناسند که اگر قطعه قطعهشان بکنند، مثل اینکه کردند، به پیغمبراکرم پیشنهاد دادند کفّار قریش که ما هر چه بخواهی در اختیارت میگذاریم، تو از این برنامهات دست بکش و معصیت بکن خدا را، پیغمبراکرم فرمود اگر خورشید را در یک دستم و ماه را در دست دیگرم بگذارید من کوچکترین تخلفی از فرمان پروردگارم نمیکنم، پس معنای «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا» معنایش درست است در عین اینکه کاملاً اختیار دارند، در عین اینکه کاملاً میتوانند گناه بکنند در عین حال خدا اراده کرده آنها را نگه داشته، با همان معرّفی حقیقت اشیاء و شناخت آنها حقایق اشیاء را آنها را از ناپاکی و رجس دور نگه داشته و آنها را پاکشان کرده، بسیار عالی و خوب، این از چهارده معصوم،
Cاهل البیت یا آل البیت تمام ذریه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آلهاعم از معصوم و غیر معصوم میباشد
یک بحث مختصری است که شاید دوستان در کتاب انوارالزهراء مشاهده کرده باشند و من خیلی صریح وارد نشدم ولی در این درس میخواهم صریحتر وارد بشوم این است که اهلبیت، اهلالبیت اطلاق شده بر تمام فرزندان پیغمبر تا روز قیامت،«إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ»در لغت اهلبیت بر تمام ذریّه است، در کتاب خمس، کتاب زکات و صدقات و در کتاب لغت و در باب صلوات بر پیغمبر و آل پیغمبر در تمام اینها روایات زیادی هست که اهلبیت اطلاق شده بر فرزندان پیغمبر تا روز قیامت، مثلاً، در کتاب خمس در آیهی شریفهی خمس روایات زیادی هست که وقتی میفرماید: «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى»، اینجا تفسیر این است که خمس یک ششمش مال خدا است، یک ششمش مال پیغمبر است، یک ششم مال امام است که حالا در زمان ما همهاش جمع میشود و میشود سهم امام، «وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ»([5])، مورد اتّفاق است که یتامی و مساکین و ابنالسبیل نه خدا است، نه پیغمبر، نه امام، مالِ غیر ائمّهی اطهار علیهم الصلوه و السلاماز فرزندان پیغمبر است، اینجا میفرماید: «یَتَامَی مِنْ اَهْلِالْبَیْتِ»([6])، مساکین از اهلالبیت و ابنالسبیل از اهلبیت، کلمهی اهلبیت را به سادات اطلاق کرده، این یک ، دوّم در زکات، وقتی که اسرای اهل بیت پیغمبر را در شام و کوفه میبردند علاوه بر اینکه در باب خمس، در باب خمس میفرماید که خمس مالِ اهلبیت پیغمبر است، یتامیاهلالبیت، مساکین اهلالبیت، یا مثلاً ابن سبیل اهلالبیت، علاوه بر این در زکات، در صدقات، میبینیم که اسراء، مثلاً حضرت زینب، حضرت سکینه، حضرت فاطمهی علیله یا صغیره، اینها وقتی که مردم کوفه به عنوان زکات به آنها چیزی میدادند حضرت زینب از دست آنها میگرفت و به مردم میفرمود که ما از اهلبیت پیغمبریم، صدقه بر ما حرام است، در باب زکات «اِنَّ الصَّدَقَهَ عَلَیْنَا مُحَرَّمَهٌ»([7]) و در روایات زیادی هست که بر اهلبیت پیغمبر صدقه حرام است و اهلبیت پیغمبر همانهایی هستند که زکات به آنها نمیشود داد، باز در کتاب لغت، اهل به معنای آل است و آل به معنای ذریّه است و اهلالبیت پیغمبر ذریّهی پیغمبرند،
Cزنهای پیغمبر صلی الله علیه و آلهاز اهل بیت نیستند
در باب اینکه آیا زنهای پیغمبر از اهلبیت هستند یا نیستند، امام صادق علیه الصلوه و السلاممیفرماید که اینها از اهلبیت نیستند و میزان و مصداق اهلبیت آنهایی هستند که نشود آنها را از بیت پیغمبر جدا کرد، چون زن با یک انکحت وارد بیت میشود و با یک کلمهی طلّقت هم از بیت خارج میشود، این را نمیگویندش اهلبیت، امّا آن کسی اهلبیت است که در تمام دوران عمرش به هیچ وجه نمیشود جدایش کرد، حالا بچّه هر چه هم ناخلف باشد باز بچّهاش است، نمیشود بگوییم این پدرش فلانی نیست، مادرش فلانی نیست، وصل است، با کلمهی طلقت صدهزار مرتبه هم یک پدری به فرزندش بگوید من تو را رهایت کردم، طلاقت دادم، طلاق به معنای رهایی است، رهایت کردم این بچّه رها نمیشود، وصل است، اینها را امام صادق استدلال میفرمایند که اهلبیت، عایشه نیست ولی فاطمهی زهرا سلام اللّه علیهاهست. با این میزان میبینیم که کلمهی اهلبیت بر اینها اطلاق میشوند و شیعه و سنّی هم معتقدند،
Cاهل البیت عدیل قرآن هستند
حتّی یک کسی از علمای اهلسنّت دربارهی آن روایت که: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ ثَقَلَینِ کِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِی»، در بعضی از روایات دارد اهلبیتی([۸])، در بعضی از روایات هم دارد سنّتی([۹])، همهاش هم درست است، سنّت پیغمبر، کلمات پیغمبر است، دستورات پیغمبر است که در خانهی خود پیغمبر پیدا میشود و در زبان اهلبیت پیغمبر پیدا میشود، «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ ثَقَلَینِ کِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِی»([10])، عترت هم شامل همهی فرزندان پیغمبر میشود و اهلبیتی هم شامل همه میشود، این عالم سنّی دربارهی اهلبیت پیغمبر حرف میزند، میگوید اهلبیت پیغمبر عدیل قرآنند، یعنی عدیل به معنای عِدل است، یعنی این طرفِ بار، یک فرض کنید اسبی هر چه گذاشته باشند آن طرفش هم باید همان مقدار چیزی بگذارند تا عِدل بشود، عدالت بوجود بیاید، کنار یکدیگر واقع بشوند، مساوی با هم باشند و از همین جهت میگویند که قرآن عِدل اهلبیت است و اهلبیت عِدل قرآن است، آن وقت حالا ایشان توضیح میدهد، توضیحش جالب است و ولو سنّی است ولی توضیحش خیلی جالب است، میگوید اهلبیت پیغمبر تمامشان مسلمان، غیرمسلمان، فاسق، متقّی، معصوم، غیر معصوم همهی اینها عِدل قرآن هستند، همانطوری که آیات محکم قرآن را باید به آن عمل کرد و به ظاهرش هم عمل کرد، معصومین از اهلبیت را باید به کارشان، به گفتارشان، به سکوتشان اقتدا کرد و عمل کرد و همانطوری که نمیشود روی کلمهی کافر یا شیطانِ قرآن دست بیوضو زد و باید حتّی کلمات این گونه قرآن را، ابولهبِ قرآن را، اگر مال قرآن باشد باید احترامش کرد، یعنی شما نمیتوانید دست بیوضو به ابولهبِ قرآن بزنند، دست بیوضو به شیطانِ قرآن بزنید، مثلا «إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ»([11])، آنجا بگوییم شیطان است، ما وضو نداریم دستمان را روی کلمهی شیطانش میزنیم، نمیتوانیم، تمام قرآن را باید احترام کنیم، حتّی کلماتِ مثل شیطان و مثل کافر، مثل ابولهبِ قرآن را هم باید احترام کنید، ایشان میگوید سادات کافر، فاسق چون پیغمبراکرم فرمود که من از شما اجری نمیخواهم، «لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى»([12])، محبّت به ذویالقربی من را باید داشته باشید به خاطر من، شما دست روی شیطانِ قرآن بیوضو نمیزنید و احترام میکنید چرا؟ به خاطر اینکه این جزء قرآن است، چون این وابستهی به قرآن است، به خاطر قرآن این کار را نمیکنید والاّ این کلمهی شیطان را توی یک کتاب دیگر نوشته باشند شاید آبدهن هم روی آن بیاندازید، دقت کردید؟ و بنابراین تمامِ کلمات قرآن مورد احترام باید واقع بشود، باید توجّه به آن بشود و محکماتش مثل معصومیناند، مشابهاتش مثل غیر معصومین آنها هستند و بدهایشان مثل کلمهی کافر و شیطان و ابولهبِ قرآنند و این یک وضعی، یک برنامهی خوبی برای ما ممکن است باشد و بعد ایشان میگوید تمام قرآن مورد احترام و تمام اهلبیت پیغمبر هم مورد احترام، پس اهلبیت به تمام فرزندان پیغمبر تا روز قیامت اطلاق میشود،
Cارادهی خدای تعالی در تطهیر ذریهی غیر معصوم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آلهبا حرمت آتش جهنم بر آن محقق گردیدهاست
خوب اینجا میگوید که خدا اگر اراده کرده که اینها پاک باشند، چرا سادات پاک نیستند؟ چرا این قدر گول شیطان را میخورند، من یک نفر میگفت آدمکشیهایی از سادات هستند که آن قدر خون ریختند که چه عرض کنم، این جا یک جوابی را من در دعا، چند تا دعا داریم، اوّلا حضرت ابراهیم گفت: «وَاجْنُبْنِی وَبَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ»([13])، خدایا من و فرزندانم را از این که بُت بپرستیم حفظ کن، خوب این همه سیّد بُتپرست هست، هستند ها، من در هند دیدم که سیّد هم بود، سند سیادتش هم دستش بود، نسبنامه داشت ولی بُتپرست بود، این همهی سیّد فاسق، فاجر اینها هستند، اینها چی میشود با این دعای حضرت ابراهیم، با دعای حضرت زینالعابدین امام در صحیفهی سجّادیّهی دربارهی ذریّهاش دعا کرده و از شرّ شیطان از خدا خواسته که خدا اینها را از شرّ شیطان حفظ کند، این چه میشود؟ اگر اهلبیت پیغمبر همهی فرزندان پیغمبر باشند، خیلی هم علمای قبول ندارند میگویند فقط این چهارده معصوم منظورند، علمای اهلسنّت قبول دارند، میگویند همهی اهلبیت پیغمبر منظورند، این جا من توجیه دارم میکنم، نظر خاصّ خودم را عرض نمیکنم که منظور چی هست، و روایات هم تا حدّی هست که منظور ائمّهی اطهار علیهم الصلوه و السلامهستند ولی ظاهر قرآن غیر از آن تفسیری است که ائمّهی اطهار علیهم الصلوه و السلامفرمودند، ظاهر قرآن را همهی اهلبیت پیغمبر را شامل میشود، تمام فرزندنشان را، تمام ذریّهی فاطمهی زهرا را و علیبن ابیطالب را و توجیهای که ممکن است در اینجا انجام بشود این است که اگر شما یک فعالیّت زیادی کردید که مثلاً فرزند من را خراب کنید، معصیتکارش کنید، قاتلش کنید و این هم عمل کرد، امّا من یک زمینهسازی کردم که اگر یک چند روز رفته کافر شده، فاسق شده، فاجر شده بعد برگردد به صلاح و خوب بشود و خلاصهی همهی فعّالیتهای شیطان و شیاطین انسی و جنّی مال این است که یک نفر را جهنّمی کند اگر خدای تعالی، حالا، خدای تعالی به هیچ وسیلهای، به هیچ وجه اینها را به جهنّم نبرد، جز اینکه زحمت بیجهت شیطان کشیده، جز این که جامعه انسانی را خراب کرده، زحمت بیجا کشیده اگر خلفای عبّاسی، جعفر پسر امام هادی را رویش کار کردند، طرفدار خودشان کردند، با امام زمان درگیر شد و امام زمان یک مدّتی او را مطرودش کرد بعد فرمود ما جعفر را بخشیدیمش، همهی زحمات آنها بیخود هدر رفته و از شرّ شیطان هم حضرت جعفر را خدا حفظ کرده، خیلی، دعای حضرت سجّاد مستجاب میشود، این یک تحلیلی بود که در این ارتباط عرض کردم بیشتر از این هم بحثمان ایجاب نمیکند که درباره این خصوص اینجا عرض کنم
Cارادهی پروردگار در تطهیر اهل بیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آلهاز طریق دفع و رفع پلیدی میباشد
و بنابراین خدا اراده کرده تمام اهلبیت پیغمبر را حالا یا به عنوان رفع، یا به عنوان دفع پاکشان کند، حالا رفع و دفع را هم برایتان عرض کنم، چون بعضیها ممکن است معنای رفع و دفع را نفهمند، رفع یعنی یک چیزی وارد میشود توی این اتاق، ما بیرونش میکنیم، دفع نمیگذاریم وارد این اتاق بشود، اگر یک سرپرست طبیبی حاذقی شماها داشته باشید، یک مشت امراض را از شما رفع میکند، یک مشت از امراض را از شما دفع میکند، دفع یعنی چه؟ یعنی یک جوری واکسنتان میزند که شما اصلاً مرض وبا نگیرید، نمیگیرید، شما کاملاً در این جهت راحتید، میدانید این مرض را شما نمیگیرید، واکسنهای مختلفی هستش که مثلاً سالک، یا سیاه زخم نمیدانم، چه چه، شما از همهی اینها مصونید، این معنای دفع است، نمیگذارید بیاید، جلویش را میگیرید، این هجوم میآورد، ولی در مخلوق همیشه این را در ذهنتان باشد که از پیغمبراکرم گرفته تا آن ادنی فرد مخلوق مورد هجوم بلاها است، مورد هجوم نواقص است، منتها در پیغمبراکرم و ائمّهی اطهار خدا دفع کرده از آنها، نگذاشته هیچ حادثهای، حادثهی معنوی بر آنها وارد بشود، و اراده کرده این مسأله را، ولی در بقیّه رفع میکند، یعنی مرض میآید، مریضش هم میکند، یک چند روزی هم میاندازد او را توی بستر ولی میآیند معالجهاش میکنند، میآیند جبران میکنند، و لذا اهلبیت پیغمبر علیهم السلاماینها یک عدّهشان که همان دوازده نفر و فاطمهی زهرا که میشود سیزده نفر و خود پیغمبراکرم چون اهلبیت پیغمبر میگوییم، خود پیغمبر هم جز همان بیت است، و جز همان خاندان است از اینها خدای تعالی تمام پلیدیها را دفع کرده، دفع یعنی چه؟ نگذاشته پلیدی، اراده کرده که بدی، پلیدی، این پلیدی که ما میگوییم اعم از نجاستهای معصیتی است و صفات رذیله است و نواقصی است که نباید آنها داشته باشند، اینها را از آنها دفع کرده، از بقیّه، اگر دفع نکرده باشد رفع میکند و اراده کرده که رفع کند، پس این کلمهی«إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ»، خدا اراده کرده، یک وقت هست ارادهی رفعی است، یک وقت هست ارادهی دفعی است، یا دفع کرده از آنها پلیدی را ، یا رفع میکند و کلمهی یُرِیدُ، اراده خواهد کرد که دفع بکند یا رفع بکند پلیدی را، نجسی را از اهلبیت پیغمبر به خاطر پیغمبر، به خاطر عظمتِ پیغمبر، چون باز بعضیها ممکن است بگویند این نژادپرستی است، که یک عدّه نژادشان، نه! این نژادی است که باصطلاح با نژادهای دیگر هیچ فرقی ندارد فقط به خاطر احترام پیغمبر، به خاطر محبّتی که خدا به پیغمبراکرم دارد این عدّه را اراده کرده است که پلیدی را ازشان رفع کند و لذا در خصوص ائمّه پلیدی جهل است، گناه است، صفات رذیله است و خدمت شما عرض شود که نسیان و اشتباه است، در خصوص بقیّه همینها است منتها نه الان، بعدها چون بنای رفع است، خودشان با دست خودشان وارد کردند پلیدیها را در بدنشان ولی خدا رفع میکند و انشاءاللّه در بهشت با شیعیان علیبن ابیطالب فرزندان پیغمبر، از آنها همهی پلیدیها دور میشوند و خدا اراده میکند و اراده کرده که همهی پلیدیها را رفع کند، این دربارهی آیهی تطهیر،
۵- جواب به اشکالات آیهی ولایت
امّا دربارهی خود آیهی «إِنَّمَا وَلِیُّکُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ »([14])، چند تا شبهه و اشکال در این جا شده که این شبهات را بعضیهایش یادم هست، بعضیهایش هم را یک وقتی نوشتم اگر، حالا آنهایی که یادم هست عرض میکنم
Cمعنای «ولی» را خوب درک کنیم
که «إِنَّمَا یُرِیدُ الله»، بعضی گفتهاند که «إِنَّمَا وَلِیُّکُمْ اللَّه»،ولیّ شما خدا است، دربارهی ولیّ اگر یادتان باشد من معنایی کردم که به این اشکالات هیچ برخورد نمیکند، ولیّ به معنای دوستِ، دوست، کسی که محبّت دارد با فرماندهی، یک وقت هست من شما را دوست دارم امّا فرماندهی شما نیستم، محبّ شما هستم، یک وقت هست شما را دوست دارم، شما را دوست ندارم امّا فرماندهی شما هستم، هر دواش ممکن است امّا اگر این دو تا با هم توأم شد من چون شما را دوست دارم فرمان به تومیدهم، مصلحتتان را در نظر میگیرم این میشود ولیّ، پس بنابراین ولیّ شما خدا است، ببینید خدا به هیچ وجه فرمانی که به مصلحت خودش فقط باشد و مصلحت ما را منظور نکرده باشد ندارد، هیچ وقت، پس ولیّ خدا است، ولیّ شما پیغمبر است، آن هم که «وَمَا یَنْطِقُ عَنْ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى »([15])، باز مثل خدا است، مَثل خدا است، «وَالَّذِینَ آمَنُوا»، که این جا در تفسیر داریم که علی بن ابیطالب و یازده فرزندش هست، آنها را هم شما بدانید مثل خدا، مَثل خدا، همین جوری که خدا تعالی فرمان نمیدهد که روی محبّت نباشد، فرمانی نمیدهد که به مصلحت شما نباشد، به مصلحت خودش باشد، همینطور پیغمبر و اهلبیت پیغمبر، همین را میخواهد اثبات کند در اینجا «إِنَّمَا وَلِیُّکُمْ اللَّهُ»، و فرماندهای است از جانب خدا که خدا تعیین کرده، این اشکال رفع میشود طبعاً که پیغمبراکرم میخواست بگوید که علی را دوست داشته باشید، پیغمبراکرم میخواست بگوید که خدمت شما عرض شود علی بن ابیطالب یک مؤمنی است که«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ»([16])، خوب همهی مؤمنین نسبت به همهی مؤمنین ولیّ یکدیگرند، میخواست بگوید علی بن ابیطالب هم مؤمن است مثلا، که من ولایت را برای شما عام و خاص و خاصالخاص را تنظیم کردم و گفتم که چون در ردیف خدا قرارش داده، چون در ردیف پیغمبر قرارش داده و با واو عطف با آنها عطفشان کرده، علی بن ابیطالب را عطف کرده از این نظر همان طوری که خدا ولیّ ما است، پیغمبر ولیّ ما است، علی بن ابیطالب هم ولیّ ما است خیلی ساده،
Cدر آیه ولایت (مائده/۵۵) نام جانشینان پیغمبر صلی الله علیه و آلهبده نشده بلکه شخصیتشان معرفی گردیدهاست
بعد اشکال کردند در این که چرا با کلمهی جمع آورده؟ من اینجا را در گذشته کم توضیح دادم یک قدری دقّت کنید، کلمهی جمع و حتی اسم طرف را نبردن گاهی به خاطر احترام است، گاهی به خاطر تحقیر است، یک نفری این قدر ارزش ندارد که آدم اسمش را ببرد، کلّی میخواهد یک چیزی دربارهاش بگوید، او را اسم نمیبرد، بعضیها این جوریند مثلاً، میخواهند تحقیرش کند، خودش فقط خودش میفهمد که بعضیها این جوری هستند، یک وقت هست نه به خاطر تعظیم است، عظمت طرف است، انسان میگوید مثلاً بعضیها آن قدر عظمت دارند، آن قدر شخصیّت دارند، مثلا این الفاظ هم نباشد که این طورند، این گونه هستند، خیلی در آیات قرآن این مسأله پیش آمده که «اَلْکِنَایَهُ اَبْلَغُ مِنَ التَّصْرِیحِ»، مثلاً اگر در آیهی شریفه که فرموده دربارهی علی بن ابیطالب علیه الصلوه و السلامدر سورهی هلاتی اینجا میبینید با لفظ جمع اسم نبرده امّا یک خصوصیّاتی برای آنها نقل کرده که دوازده دلیل بر عصمت این پنج نفر هست، در همین سورهی هلاتی، اسم نبرده، یا مثلاً خدای تعالی میفرماید: «قُلْ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ»([17])، بگو ای پیغمبر شاهد من خدا است و کسی که در نزد او علم کتاب است، اگر میگفت علی است، نمیگفت «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ»، خوب علی بن ابیطالب تعیین میشد ولی علم کتاب مال او است، تعیین نمیشد بینید «اَلْکِنَایَهُ اَبْلَغُ مِنَ التَّصْرِیحِ»یعنی مثلاً در همین جا اگر میفرمود که «إِنَّمَا وَلِیُّکُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَ عَلِیُّ بْنُ اَبِیطَالِبٍ»، چیزی را نمیرساند، امّا میگوید«الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ »، اثبات نماز خواندن را، آن نمازی که خدا قبول دارد میکند،«وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ »، اثبات زکات دادن را آنی که خدا دوست دارد میکند، دقّت کردید؟ رکوع که کمال تعظیم است در مقابل یک بزرگ اثبات این را هم میکند و مردم هم میبینند که کِی در رکوع زکات داد؟ کِی در رکوع چیزی به کسی داد؟ آن را که خودشان میفهمند کِی هست، اسمش را هم خودشان بلدند، دقت کردید؟ اینجا میگویند «اَلْکِنَایَهُ اَبْلَغُ مِنَ التَّصْرِیحِ»، سیصد آیه در قرآن، به روایات اهلسنت دربارهی علی بن ابیطالب در قرآن نازل شده، شاید حتّی یک جا هم اسم علی بن ابیطالب برده نشده ولی تمام اوصاف علی بن ابیطالب بیان شده است، اینجا هم میفرماید که «وَالَّذِینَ آمَنُوا»، آن کسانی که ایمان آورند و بعد هم با کلمهی جمع میگویند، یعنی یک عدّه را هم شامل میشوند، عدّه دیگری هم هستند، اگر فقط میفرمود علی بن ابیطالب و ائمّهی اطهار زیر سؤال میرفتند که آیا اینها مثل علی بن ابیطالب در همهی خصوصیات هستند یا نیستند؟ توضیحش را هم روایات میگوید، خود پیغمبراکرم توضیح داده که «وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»، علی بن ابیطالب چون در آن زمان بوده یک نمونهاش است و الاّ دوازده نفر دیگر هم هستند، دقت کردید؟
Cانگشتر به زکات دادن علی علیه السلامبرای رشد جامعهی بشریت تا قیامت بودهاست
یک مسألهی دیگری که غالباً توی اهلسنت توضیح میدهند و اشکال میکنند این است که علی بن ابیطالب مگر خیلی مال داشت که یک انگشتر زکات میدهد که قیمتش خراج یک مملکت است؟ خوب خیلی باید آدم مال زیادی داشته باشد، تمام کرهی زمین مال او باشد، زکاتی که میخواهد بدهد، خراج، خراج یعنی مخارج یک مملکت در دورهی سال، این زکاتش میشود، این اشکالی است، اوّلاً زکات به معنای زکات واجب نیست، این را شما بدانید، زکات زیاد داریم توی قرآن که:«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا»([18])،یا مثلاً در سورهی اعلی میفرماید که: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى»([19])، مالش پاک باشد، پاکی را میگویند تزکی، تزکیه، رشد، چیزی که مایهی رُشد است این را میگویند خدمت شما عرض شود، پاک، مایهی رشد، فلان چیز، تزکّی یعنی رشد کرد، زکات مال هم که میدهید به خاطر این است که مالتان بعد از زکات رشد میکند از علف هرز و شاخههای بیجایی که ممکن است روی درخت باشد و هرس نشده باشد و در نتیجه رشد نکند از این زکات مال انسان را نجات میدهد، رشد میدهد، زکات در قرآن زیاد آمده که به معنای زکاتِ واجب نیست، انسان ممکن است تمام مالش هم به عنوان زکات بدهد، «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلَاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ»([20])، آیهی قرآن است که یک ثلث مالِ ابولبابه را پیغمبر اکرم گرفت به خاطر اینکه گناهش بخشیده بشود، فقط، یک ثلث مال که هیچ وقت خدمتتان عرض شود زکات مال نمیشود، هیچ نصابی به حدّ یک ثُلث از مال نرسیده، پس زکاتی که اینجا در آیهی شریفه دارد این زکات یعنی زکاتِ مستحبّه، یعنی مایهی رشد، مایهی کمال، مایهی ترقّیِ انسان، بلکه مایهی ترقّیِ جامعهیِ بشریّت تا روز قیامت، حالا از نظر قیمت، اوّلاً روایتی که دربارهی قیمتش هست خیلی روایت باصطلاح صحیحی نیست، بر فرض هم باشد، انگشتری که به دست علی بن ابیطالب است (تازه از نظر تبرّک نمیخواهم بگویم)، انگشتری که در دست علی بن ابیطالب باشد حتماً باصطلاح یک جواهر قیمتی بوده که حضرت انتخاب کرده برای دستش، نه از نظر پولی بلکه از نظر ارزشی، گاهی میشود یک تکّهی سنگ خیلی ببری بازار هیچی نمیخرند، میگویند این قیمتی ندارد، امّا از نظر واقعی یک قیمت فوقالعادهای دارد که نمیشود برایش قیمت گذاشت، مثلاً یک تکّه از حجرالاسود در دست شما باشد، چند میفروشی آقا این را؟ این قدر از حجرالاسود در دست شما باشد، اگر تمام یک شهری را به تو بدهند میدهی؟ نه! چون این یکدانه است، همین یکی است، آن هم از حجرالاسودی که مجموعش به اندازهی یک بشقاب نیست، یک تکّهاش حالا هیچ وقت هم دست هیچ کسی نمیافتد، یک تکّهاش دست تو افتاده، در دست علی بن ابیطالب علیه الصلوه و السلامحالا هم نگفتند که یاقوت بوده، زمرد بوده، الماس بوده، چی بوده؟ یک چیزی بوده، حالا مثلاً فرض کنید جبرئیل نگینی را از بهشت برای علی بن ابیطالب آورده باشد، این قیمتِ یک خراج یک مملکت هست یا نیست؟ خیلی بیشتر است، از یکی از کرات دور دست یک تکّه سنگ اینها رفتند توی ماه برداشتند آوردند گذاشتند آن را توی موزه، به هر کسی هم نشان نمیدهند، و حال اینکه سنگهای کرهی زمین خیلی قشنگتر و بهتر و سابیدهتر از آنها است، خوب این استبعاد ندارد یک چیزی باشد خیلی قیمتی باشد و در دست یک شخص هم که قرار میگیرد واقعاً پر قیمت میشود و این هم پس مشکلش حل شد.
Cوقتی در هنگام اقامهی نماز تیر را از پای علی علیه السلامکشیدند علی علیه السلامکاملاً متوجه بود ولی بخاط مقام با عظمت پروردگار به خود نیاورد
مسألهی دیگری که ممکن است پیش بیاید که اکثراً هم اشتباه میکنند و پیش هم میآید که علی بن ابیطالبی که وقتی تیر را از پایش میکِشند این را نمیفهمد، (این جوری میگویند، من این جوری نمیگویم، خدا نکند که من این جوری بگویم) و میفهمد که یک سائلی اینجا سؤال کرده و انگشتر را توی نماز به سائل میدهد، عرض میکنم اوّلاً نمیفهمد بسیار حرف غلطی است، نگویید یک وقت که علی بن ابیطالب تیر را که از پایش کشیدند نفهمید. این نسبت جهل و نفهمی آن هم در یک همچین جایی به علی بن ابیطالب دادن از غلطترین حرفها است و اگر با توجّه باشد جسارت به علی علیه الصلوه و السلاماست، فهمید، چطور نمیفهمید؟ فهمید، یک مورچه هم روی پایش راه میرفت میفهمید، منتها در مقابل عظمت پروردگار، در مقابل بزرگی خدا به روی خودش نیاورد، این جوری میشود دیگر، یک شخصی میگویند توی شلوارش یک عقربی رفته بود در مقابل مثلاً شاه هم وایستاده بود، این عقرب هیِ گزید، گزید، گزید تا وقتی افتاد به زمین، این همین طور خبردار ایستاده بود، وقتی یک آدم بیربطی در مقابل یک بیربطی به خاطر یک قدرتهای ظاهری در مقابل نیش عقرب هیچ تکان نمیخورد، علی بن ابیطالب در مقابل خدا ایستاده، دارد با خدا مناجات میکند، با خدا حرف میزند، به اینکه یک تیری از پایش کشیدند تکان بخورد؟ به روی خودش بیاورد؟ به روی خودش نیاورد، این را شما بدانید، نگویید نفهمید، اگر نمیفهمید در موقع نماز باید بگوییم همه، چون «وَقُلْ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»([21])، هر چه میخواهید بکنید، خدا میبیند، پیغمبر میبیند، علی بن ابیطالب و ائمّهی اطهار میبینند که در آیهی شریفه قرآن است بگوییم خوب است وقتی که علی بن ابیطالب شبهایش را که احیا نکرد، مخصوصاً نماز میخوانده، دیگر ما هر کار بخواهیم بکنیم، بکنیم، او نمیبیند، این حرف غلط است، پس میفهمید، این را نگویید نمیفهمید و از آن طرف اگر کسی روحش متصّل به خدا باشد، اگر کسی ارادهاش ارادهی الهی باشد، اگر کسی مأنوس با خدا باشد همان جا خدای تعالی کار خدایی دارد میکند، به سائل این زکات را میدهد، چون خدا است، خدا که نگفته که حتماً تو باید یک حالتِ باصطلاح بدون اختیاری از خودت نشان بدهی، آنچنان وایستی که هیچ کار دیگری نکنی، نه این جوری نیست، خدا خواسته، هر چه او میخواهد بندگی کنی، هر چه او میخواهد تو انجام بدهی، و علی بن ابیطالب هم انجام داد، بعضی میگویند که این فعل کثیر توی نماز نماز را باطل میکند، حالا اگر مخصوصاً اگر حضرت دور وایستاده باشد، خوب انسان بخواهد اشاره کند بیا، فعل کثیر در نماز واجب اوّلاً اشکال دارد، و ثانیاً علی بن ابیطالب در نماز مستحبی بود مسلّم، شما در نمازهای مستحبی میتوانید راه بروید نمازتان را بخوانید، میتوانید اگر مشکلی بود، رو به قبله، پشت به قبله نماز مستحبی را بخوانید، که آیهی شریفه «فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»([22])،هر جا رو کنید همان جا طرف خدا است، روایات زیادی هست که منظور در نمازهای مستحبی است، قبله برای نماز واجب است، شما میتوانید نشسته نماز مستحبی را بخوانید و یا حتی خوابیده نماز مستحبی را بخوانید، نماز مستحبی، از آن طرف علی بن ابیطالب فعل کثیر انجام نداد، فعل کثیر نیست اگر کسی حالا توی نماز انگشترش را در آورد و این جوری بکند، فعل کثیر است، در حال رکوع البتّه، دست هم واجب نیست که سر زانو باشد، شما میتوانید وقتی که رکوع هستید دستهایتان را آویز کنید، نمیتوانیم، امّا زشت است، خیلی خوب، ولی میتوانید با دستتان پشت گردنتان را بخارانید، در نماز واجب حتّی، انسان توی نماز واجب هم باشد انگشترش را در میآورد میدهد به سائل، اشاره میکند به سائل بیاید جلو و بگیرد، اینها جز باصطلاح چه طوری عرض کنم؟ بهانهگیری است، میخواهند این آیه را از بین ببرند و مهمترین آیهای است در قرآن در مورد خلافت بلافصل علی بن ابیطالب علیه الصلوه و السلامو دربارهی ولایت علی بن ابیطالب و دربارهی ولایت ائمّهی اطهار علیهم الصلوه و السلامو بحمداللّه تا جایی که برایم میسّر بود این آیه شریفه را توضیح دادم برایتان، انشاءاللّه امیدواریم خدای تعالی همهی ما را متوجّه مقام ولایتِ علی بن ابیطالب علیه الصلوه و السلامبکند
۶- آنان که معنای ولایت را نفهمیدند
و چون دنیا دار امتحان است وقتی که یک عدّه نفهمیدند ولایتِ الهی به چه معنا است؟ نفهمیدند، خیال کردند ولایت یعنی حکومت، ولایت یعنی ریاست، آمدند غصب خلافت کردند، میبینید که خلافتِ پیغمبر را به جایی رساندند که خود مسلمانها تحریک شدند، بیوفایی دیدند، بیتعهّدی دیدند، آمدند و بعضی از خلفا را طردشان کردند، خودشان موجب شدند که بعضی از خلفا مورد لعن واقع بشوند، شما خلفای اموی را ببیند در چه حدّی خودشان را از بین بردند به طوری که با اینکه چند آیهی در قرآن دربارهی حرمت خمر وارد شده، یکی از کارهای اصلیشان شرابخواری بود، یکی از کارهای رسمیشان ظلم بود، یکی از کارهای رسمیشان اذیّت اهلبیتِ پیغمبر بود و بنیالعباس هم که بعد آمدند روی کار، اینها بدتر از آنها بودند از یک جهت، چون همان فرقی که بین کافر و منافق هست و منافق در درکاسفل از آتش است این حالت را بنیالعباس پیدا کردند، از یک طرف خودشان را متصّل به پیغمبراکرم میدانستند، ما پسر عمّ پیغمبریم و گاهی با ائمّهی اطهار محاجّه میکردند که ما مقدّمیم،
Cمحاجهی هارون الرشید لعنه اللهو موسی بن جعفر علیه السلام
در یک جریانی هارونالرشید به حضرت موسی بن جعفر عرض میکند به ایشان که ما جلوتر هستیم در خلافت تا شما، به جهت اینکه شما پسر عموی پیغمبرید درست هست، ما هم پسرعموی پیغمبریم، امّا یک فرقی بین ما و شما هست، پیغمبر وقتی از دار دنیا رفت جدّ شما از دنیا رفته بود که ابیطالب باشد، و علی بن ابیطالب بود، ولی جدّ ما عبّاس زنده بود، اگر بنا باشد ارثی به کسی برسد به عمو زودتر میرسد تا به پسر عمو، این جور استدلال میکرد، حضرت میفرمود که ما به پیغمبر نزدیکتر از شما هستیم، منتها زود نمیفرمود این مسألهی باصطلاح مباحثه و مجادله که خودش یک بحث بسیار مهمّی است و هر کسی نمیتواند با حرفی مباحثه و مجادله به نحو صحیحی بکند حضرت نفرمود ما چون پسر دختر پیغمبریم، بلکه فرمود اگر الان پیغمبر زنده بشود دخترت را از تو بخواهد چکار میکنی؟ این حواسش نبود که حضرت موسی بن جعفر چی میخواهد بگوید؟ عرض کرد که: «اَفْتَخِرُ بِالْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ»([23]) افتخار به عرب و عجم میکنم که دامادی مثل پیغمبر داشته باشم، حضرت موسی بن جعفر فرمود فرق ما با شما همین است که اگر الان پیغمبر زنده بشود دختر من به او محرم است و دختر من را نمیخواهد چون دختر من دختر او است، از نظر همهی احکام، همهی علمای اسلام این حکم هست و بعد پیغمبراکرم فرمود که هر کس با من از مکّه هجرت نکند، از ولایت من چیزی به او نمیرسد، این آیهی قرآن است و عموی ما عباس وقتی که پیغمبر هجرت کرد رفت به مدینه، او هجرت نکرد و این صریح قرآن است که از ولایت به او چیزی نمیرسد، لذا موسی بن جعفر علیه الصلوه و السلاموقتی این جواب را به هارون دادند، هارون گفت که اینها را به مردم هم میگویی؟ اگر به مردم بگویی کار تمام است، حضرت فرمود که نه کسی از من سؤال میکند، نه کسی به طرف من میآید، نه هم من با کسی این حرفها را میزنم، اینها، اینها خلفای جور بودند، خلفایی بودند که اسمشان خلیفه بود، وابستهی به پیغمبر خودشان را میدانستند، حتّی مقدم بر اهلبیت پیغمبر علیهم الصلوه و السلام، خدا انشاءاللّه اولیّنشان و آخرینشان را همهی کسانی که با اینها هستند، همهی کسانی که طرفدار اینها هستند، همه را خدا لعنت کند و امیدواریم ما مردم مسلمان را از همهی انحرافات نجات مرحمت بفرماید. ایّام سرور خاندان عصمت و طهارت است، «انشاءاللّه» امیدواریم همهمان مسرور باشیم، همهمان محفوظ باشیم.
۷- دعای ختم مجلس
نسئلک اللّهم و ندعوک بأعظم اسمائک و بمولانا صاحبالزمان یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه و یا اللّه
خدایا! روز جمعه است، مهمان امام زمانمان هستیم، به آبروی آن حضرت امروز فرجش را برسان
همهی ما را از بهترین یاران و اصحابش قرار بده
قلب مقدّسش را از ما راضی بفرما
خدایا! گرفتاریهای مسلمین برطرف بفرما
گرفتاریهایمردم عراق را برطرف بفرما
همهی مسلمین را از زیر فرماندهی دشمنان اسلام نجات مرحمت بفرما
ایمان کامل به همهی ما عنایت بفرما
مرضهای روحیمان را شفا عنایت بفرما
مریضهای اسلام، مریض منظور الساعه! لباس عافیت بپوشان
امواتمان غریق رحمت بفرما
عاقبتمان ختم بخیر بفرما
وَ صَلَّی اللّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ.
[۱]أحزاب/۳۳
[۲]مائده/۵۵
[۳]أحزاب/۳۳
[۴]أحزاب/۳۳
[۵]أنفال/۴۱
[۶][(«أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى») وهو الامام («وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ»)أنفال/۴۱، هم أیتام آل محمد خاصه ومساکینهم وابناء سبیلهم خاصه فمن الغنیمه یخرج الخمس ویقسم علی سته اسهم: سهم لله وسهم لرسول الله وسهم للامام ، فسهم الله وسهم الرسول یرثه الامام علیه السلام فیکون للامام ثلاثه اسهم من سته وثلاثه اسهم لایتام آل الرسول ومساکینهم وابناء سبیلهم] تفسیر القمی: ۱/۲۷۸
[۷]«…أَهْلُ الْکُوفَهِ یَنَاوَلُونَ الْأَطْفَالَ الَّذِینَ عَلَى الْمَحَامِلِ بَعْضَ التَّمْرِ وَ الْخُبْزِ وَ الْجَوْزِ فَصَاحَتْ بِهِمْ أُمُّ کُلْثُومِ وَ قَالَتْ یَا أَهْلَ الْکُوفَهِ إِنَّ الصَّدَقَهَ عَلَیْنَا حَرَامٌ وَ صَارَتْ تَأْخُذُ ذَلِکَ مِنْ أَیْدِی الْأَطْفَالِ وَ أَفْوَاهِهِمْ وَ تَرمِی بِه إِلِى الْأَرْضِ…»بحار: ۴۵/۱۱۴
[۸]«عَنِ الَّنِبیِّ ص قَالَ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ کِتَابَ اللهِ وَ أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ» کمالالدین ۱/۲۴۰، احتجاج ۱/۱۵۲، کتابسلیمبنقیس، الحدیث الثامن:۶۱۳
[۹]«قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله إِنِّی قَدْ خَلَفْتُ فِیْکُمْ شَیْئَیْنَ لَمْ تَضِلُّوا بَعْدِی أَبَدًا مَا أَخَذْتُمْ بِهِمَا وَ عَمِلْتُمْ بِمَا فِیْهِمَا کِتَابَ اللهِ وَ سُنَّتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ»کمالالدین ۱/۲۳۵، بحار: ۲۳/۱۳۲
[۱۰]«أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ ثَقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا وَ لَنْ تَزِلُّوا، کِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی، فِإِنَّهُ قَدْ نَبَأَنِی اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ أَنَّهُمَا لَنْ یَتَفَرَّقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَی الْحَوْضِ»تفسیرالقمی: ۲/۴۴۶
[۱۱]أنعام/۱۲۱
[۱۲]شورى/۲۳
[۱۳]إبراهیم/۳۵
[۱۴]مائده/۵۵
[۱۵]نجم/۳ و ۴
[۱۶]توبه/۷۱
[۱۷]رعد/۴۳
[۱۸]شمس/۹
[۱۹]أعلی/۱۴
[۲۰]توبه/۱۰۳
[۲۱]توبه/۱۰۵
[۲۲]بقره/۱۱۵
[۲۳]«فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَوْ أَنَّ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله نَشَرَ فَخَطَبَ إِلَیْکَ کَرِیمَتَکَ هَلْ کُنْتَ تُجِیبُهُ فَقَالَ سُبْحَانَ اللهِ وَ لِمَ لا أُجِیبُهُ بَلْ أَفْتَخِرُ عَلَى الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ وَ قُرِیشَ بِذَلِکَ فَقُلْتُ لَکِنَّهُ صلی الله علیه وآله لا یَخْطُبُ إِلَیَّ وَ لا أَزُوجُهُ فَقَالَ وَ لِمَ فَقُلْتُ لِأَنَّهُ وَلَدَنِی وَ لَمْ یَلِدْکَ فَقَالَ أَحْسَنْتَ یَا مُوسَى»بحار ۴۸/۱۲۷ و ۹۳/۲۴۰، احتجاج ۲/۳۹۱، عیون اخبار الرضا علیه السلام ۱/۸۳
جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید
۲۴ محرم ۱۴۲۴ قمری – ۸ فروردین ۱۳۸۲شمسی – جلسه چهاردهم اعتقادات- امامت
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایتاَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
خطبه
اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَی رَسُولِ اللهِ وَ آلِهِ اَجْمَعِینَ لَا سِیمَا عَلَی بَقِیةَ اللهِ رُوحِی وَاَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَی اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِینَ مِنَ الآنِ اِلَی قِیامِ یوْمِ الدِّینِ.
عبارت قرآنی آغازین
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
" إِنَّمَا وَلِیكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ "(مائده/55)
ولایت الهی از آن كیست؟
اجمالاً بحث های خداشناسی و بحث نبوّت كه در هفته ی گذشته عرض كردیم به هرحال آن موارد مشكلش را توضیح دادم و باقی مانده است بحث امامت، که در همین آیه خدای تعالی به آن اشاره فرموده است. یك بحث اجمالی درباره ی همین آیه ی عرض كنم، كلمه ی " اِنَّما " كه در این آیه آمده، معروف است كه " اِنَّما " كلمه ی حصر است، كلمه ی حصر به معنای این است كه: این است و جزء این نیست. یعنی آن افرادی را كه به عنوان ولی، در این آیه ی تعیین شدند فقط همین ها ولی شما هستند و لاغیر و حال این كه ما می بینیم در آیات قرآن خدای تعالی می فرماید: " وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ " (توبه/71)، مؤمنین و مؤمنات بعضیشان اولیاء یعنی ولی بعضی دیگرند. ممكن است كسی بگوید با این آیه منافات دارد. ما ممكن است بگوییم كه خدای تعالی در این آیه ی می فرماید: ولی شما خدا است و پیغمبر است و كسانی كه ایمان آورده اند. پس " وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ " با این آیه منافات ندارد، ما در جواب می گوییم كه اگر آن تتمه ی آیه نبود، می گفتیم كه همه ی مؤمنین منظورند و در یك چنین صورتی حصر معنا نداشت. ولی آن تتمه ی آیه یك نشانه ای و آدرسی می دهد، که می فرماید: آن مؤمنینی كه نماز می خوانند و زكات در حال ركوع می دهند، كه طبعاً همه ی مؤمنین را شامل نمی شود و اگر یك فرد را شامل نشود بالاخره كسانی كه در حال ركوع زكات می دهند، شامل آن ها می شود فقط. و از نظر روایات و تفسیر این آیه، فقط علی بن ابیطالب علیه السلام است كه در حال ركوع انگشترش را به سائل داد و این معنا در خصوص آن حضرت تحقّق پیدا كرد و كلمه ی حصر هم معنا پیدا كرد.
مراتب ولایت
خوب با این مطلب، آن آیه ای كه می فرماید: " وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ " چه معنا دارد؟ ولایت در چند مرتبه است؛ یكی ولایت مطلقه ی الهیه است. مرتبه ی دوّمش؛ ولایت فقیه است و مرحله ی سوّمش؛ ولایت هر كسی است كه دیگری را نهی از منكر و یا امر به معروف می كند. این سلسله مراتب در ولایت هست، شما مثلاً ولی فرزندتان هستید، شما اسمتان ولی هست ولی در یك محدوده ی بسیار كوچك، اگر یك فرزند داشته باشید ولی او هستید و اگر دو فرزند یا ده فرزند داشته باشید ولی آن ها هستید، ولی دیگر ولی بچّه ی همسایه نیستید، ولی سایر مردم نیستید، این ولایت، ولایتِ بسیار محدود و ولایت مؤمن بر مؤمن هم از همین قبیل است. مثلاً انسان وقتی كه در كوچه و بازار حركت می كند و یك منكری را می بیند، در همان لحظه ای كه این مؤمن منكری را دید این مؤمن می شود ولی آن شخص در خصوص این كار كه به او امر كند یا نهی كند.
ولی فقیه كیست؟
و بعد از آن ولایت فقیه است. فقیه یعنی چه؟ یعنی كسی كه تمام حقایق دین را می فهمد، فهیم است، فقیه یعنی فهیم، در لغت معنی فقیه به معنای فهم است. " اَلْفِقهُ فِی اللُّغَةِ، الْفَهْمُ "، كسی كه فهیم است، كسی كه دین را می فمهد، حقایق دین را از راه صحیحی درك كرده و احكام و معارف دین را صحیحاً متوجّه هست، این شخص فقیه است. در خصوص سیاست و مملكت داری و یا دنیاداری، باید فهیم باشد. در مسائل سیاسی، در مسائل اجتماعی بهترین باشد، یعنی بالاترین باشد، یعنی تمام مسائل مملكت داری و سیاست های اجتماعی را فقیه مبسوط الید باید داشته باشد و احكام دین را. این چنین فقیهی را كه تشخیصش برای مردم عوام مشكل است، باید عدّه ای از فقهایی كه در درجه ی بعد از او هستند جمع بشوند و این فقیه را تعیین كنند و درباره اش قضاوت كنند كه آن كسی كه سیاست را بهتر از دیگران می فهمد و امور اجتماعی را بهتر از دیگران متوجّه هست، آن شخص را تعیین كنند برای این كه ولی مطلق مسلمین باشد در امور سیاسی و اجتماعی و طبعاً چون امور عبادی امور ضعیفتری هست آن را هم طبعاً باید داشته باشد. این چنین فقیهی ولی امر مسلمین در یك محدوده ای، باز، یعنی در امور شرعی، در احكام. در امور شرعی و احكام یعنی چه؟ یعنی اگر مصلحتی دید یك حُكمی را مدّت كوتاهی متوقّف كند می تواند و یا اگر مسائلی را برای مردم یك مملكت و یا یك شهر مشاهده كرد ولو برخلاف نظر دین، برخلاف نظر اصلی دین باشد برای یك مدّت موقّتی می تواند نهی كند و یا امر كند. از باب مثال: مثلاً ولی امر مسلمین وقتی كه می خواهد یك خیابانی كه به نفع همه ی مردم شهر است بكشد یك خانه وسط این خیابان قرار گرفته طبعاً صاحبش، مالكش هست و می گوید من راضی نیستم كه این خانه را خراب كنید، امّا مصلحت مردمِ یك شهر در این است كه این خیابان كشیده بشود این جا ولی امر مسلمین این ولایت را دارد چون محبّتش، چون امرش باید مطاع باشد دستور بدهد این خانه را خراب كنند و نهایت پول خانه را به او بدهند. همین معنایی كه خدای تعالی در قرآن می فرماید: " النَّبِی أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ " ( احزاب/6)، پیغمبر اولی است بر مردم از جانشان، از مالشان، یك فقیهِ ولی امر مسلمینی كه خُبره ها او را تعیین كرده اند این اندازه ولایت بر مردم دارد، این ولایت مرحله ی دوم هست.
اثبات ولایت مطلقه الهی برای پیغمبراكرم صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السّلام
مرحله ی سوّم، ولایتِ مطلقه ای است كه در این آیه ذكر شده. این ولایت، یك ولایتی است كه عطف شده است به ولایت رسول اكرم و به ولایت خدا. خدای تعالی ولی شما است، " وَ رَسُولُهُ "، و رسولش ولی خدا است، والمؤمنون " الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ "، ببینید با یك واو عطف، رسول را به خدا و مؤمنینی كه در نماز زكات می دهند به رسول، عطف كرده و در ادبیات ما این مطلب را خوانده ایم كه هر چیزی كه به چیزی عطف شد تمام حكمی كه در معطوفٌ علیه است در معطوف هم هست. مثلاً اگر گفتیم " جَاءَ زَیدٌ وَ عَمْروٌ "، زید آمد و عَمْرو هم آمد. باید كلمه ی جاء را بر عَمرو هم اطلاق كنیم، هر چیزی كه به چیزی عطف شود، به مقتضی حال آن چیز معطوف، باید معطوفٌ علیه هم داشته باشد، یعنی آنچه معطوفٌ علیه هم دارد معطوف هم داشته باشد. این مطلب علمی و ادبی است كه جای حرف نیست. وقتی كه ما می گوییم " إِنَّمَا وَلِیكُمُ اللَّهُ "، چقدر خدا ولایت بر ما دارد؟ خالق ما هست، همه چیز ما از او است، می تواند ما را زنده نگه دارد می تواند ما را بمیراند، " یُحْیی وَیُمِیتُ " (بقره/258)، " وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَى " (نجم/43)، می تواند ما را به گریه بیاندازند، می تواند ما را به خنده بیاندازد، می تواند ما را خوشحال كند، می تواند ما را بدحال كند و بالاخره هر چه مصلحت بداند بدون این كه با ما مشورت كند، می تواند درباره ی ما انجام دهد.
مشورت به چه جهت انجام می گیرد؟
در دعای یستشیر می خوانیم: " وَ لا خَلْقٍ مِنْ عِبَادِهِ یسْتَشِیرُ " با خلقش در هیچ كاری مشورت نمی كند، چرا مشورت نمی كند؟ با این كه " وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَینَهُمْ " (شوری/38)، " وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ " (آل عمران/159) خدا در قرآن می فرماید كه مردم مسلمان، امورشان در مشورت با یكدیگر می باشد و به پیغمبر صلی الله علیه وآله می فرماید: " وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ "، با مردم مشورت كن، خدا چرا مشورت نمی كند؟! به جهت این كه مشورت غالباً به دو جهت انجام می شود، یكی این كه انسان بر عقلش یك مطلبی را بیفزاید، مثلاً من یك كاری را می خواهم بكنم گوشه و كنار و جوانب كار را ممكن است درست درك نكنم، از دیگری می پرسم، آن دیگری یك مقدار بیشتر از من روی این مسأله فكر كرده، طبعاً من یك استفاده هایی از او می كنم، این معنای كه در خدا اصلاً غلط است. ما اگر یك چنین اعتقادی به خدا داشته باشیم كه خدا حتّی از پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله ممكن است چیزی یاد بگیرد، خدا را مخلوق دانسته ایم و خدا، خدا نیست. و اگر مسأله ی دوّم باشد، یعنی مشورت می كنند برای احترام مردم آن چنان كه پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله همه چیز را خودش می دانست، از همه ی مردم بهتر از همه چیز اطلاع داشت این كه خدا فرموده: " وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ "، با اصحابت و با دیگران مشورت كن، این فقط یك احترامی است به آن ها گذاشتن و آن ها را در جریان گذاشتن بیشتر نیست. یك احترامی من می كنم، وقتی كه آمدم با شما مشورت كردم، طبعاً شما یك نظراتی می دهید نظر اكثریت با نظر من موافق طبعاً خواهد بود و شما كه نظر دادید خودتان در كار جدّی تر هستید و با من همكاری می كنید، لذا خدای تعالی بعد از این جمله كه " وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ "، می فرماید: " فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ "( آل عمران/159)، نمی فرماید: " وَ إِذَا عَزَمْتَ "، تو عزم كردی، مشورت فقط برای احترام اصحابت است و در جریان گذاشتن اصحاب و الاّ فایده ی دیگری برای پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله كه همه ی علوم را می داند و همه ی مصالح را می فهمد معنا ندارد.
پس این كه خدا مشورت نمی كند به هیچ دلیلی نباید مشورت كند و همه ی كارها را با آن ولایتی كه بر مخلوقش دارد انجام می دهد. پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله هم همین طور، یعنی آنچه را كه پیغمبر صلی الله علیه وآله مصلحت دانست با توجّه به عصمت پیغمبر صلی الله علیه وآله و با توجّه به این كه پیغمبر صلی الله علیه وآله همه ی علوم را می داند و معصوم از جهل است، بنابراین مشورتش فقط به خاطر این است كه به دیگران احترام بگذارد.
علّت وجود ولایت مطلقه تامه برای پیغمبر صلی الله علیه وآله و ائمه علیهم السلام به خاطر جهات عصمت و آگهی بهتر آن ها از مصالح امور است
و الاّ ولی امر تمام عالَم هستی است یعنی ردیف خدا، یعنی در طول با خدا این طوری است اوّل خدا بعد پیغمبر، اگر پیغمبر خواست یك نفر در روی كره ی زمین نباشد، یا خواست یك فردی باشد، یا خواست مردی زنش را طلاق بگوید، یا خواست كسی با كسی ازدواج كند، یا خواست مثلاً فلان كس، فلان خانه را نداشته باشد و یا داشته باشد و امثال این ها، در تمام این امور ولایت دارد، یعنی اولی است، حقّ است، باید حرف او مقدّم بر حرف دیگران باشد. ولو این كه پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله به خاطر این كه مردم ظرفیت نداشتند، زیاد به این ولایت عمل نكرد، ولی آیه ی شریفه می فرماید: " النَّبِی أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ " (احزاب/6)، پیغمبر اولی است بر مؤمنین در خصوص جانشان و مالشان، او مقدّم است، او جلوتر است. هر چه او بخواهد همان خواهد شد برای این كه مصالح كلّی را او بهتر می فهمد و طبق مصالح كلّی عمل می كند، بر همین اساس حتّی بعضی از پیغمبران گذشته هم این طور بودند، حضرت خضر علیه السلام می زند آن جوان را می كُشد كه حضرت موسی علیه السلام عرض می كند " أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِیةً بِغَیرِ نَفْسٍ "( كهف/74)، این كه كسی را نكشته بود چرا تو او را كشتی؟ بعد مصلحتش را برای حضرت موسی علیه السلام می گوید كه این فرزند پدر و مادر صالحی داشتند و این بچّه بزرگ می شد، آن ها را از راه منحرف می كرد من این كار را كردم تا آن ها منحرف نشوند، یا بر مال مردم؛ در میان كشتی می نشیند، كشتی را می شكند، سوارخ می كند، كشتی مال دیگری است، حقّ تصرف این گونه بر كسی، برای كسی نیست. ولی چون او پیغمبر است، ولایت دارد، مصالح را بهتر از صاحب كشتی می فهمد، صاحب كشتی نمی داند كه یك سلطانی آن طرف دریاچه نشسته و هر كشتی را به غصب می گیرد و تصرّف می كند و این كشتی اگر سوارخ بود این كشتی را نخواهد گرفت. مصلحت خود صاحب كشتی در این است كه این سوراخ بشود، ولو این كه او الان چون متوجّه عاقبت امور نیست مانع می شود و راضی ممكن است نباشد. پس ببینید ولایت پیغمبر بر مال و جان مردم، چرا؟ برای این كه مصالح را او بهتر می فهمد، " عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئًا وَهُوَ خَیرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ "( بقره/216)، چه بسا یك چیزهایی را شما بدتان می آید برایتان خوب است، چه بسا یك چیزهایی هست كه شما خوشتان می آید برایتان بد است. شماها عاقبت امور را نمی دانید، خدا است كه: " وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ "( حج/41)، عاقبت امور را آن چه كه مفیدتر است، آن چه كه بهتر است می داند. این خدا همین ولایت را نه در سطح بی نهایت، بلكه در ارتباط با كره ی زمین یا بیشتر در خصوص پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله اگر بگوییم در ارتباط با ماسوی اللّه همین ولایت را در تكوینیات و در تشریعیات دارد. ولایت تكوینی یعنی چه كه پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله دارد، و ائمّه ی اطهار دارند؟ و ولایت تشریعی یعنی چه؟
معنای ولایت تكوینی پیغمبراكرم و ائمه اطهار علیهم السلام و منشع انشعاب این ولایت
ولایت تكوینی یعنی روی محبّت و مصلحت اندیشی گاهی ممكن است اراده كند خدای تعالی یا پیغمبر صلی الله علیه و آله كه یك چیزی در عالم كون نباشد و یا یك چیزی در عالم كون باشد به طور كلّی، شما نباشید، او باشد، این كره باشد، آن كره نباشد و همان طور در تمام ماسوی اللّه. این را می گویند ولایت تكوینی، این ولایت تكوینی منشعب از ولایت اللّه است كه در همین آیه بیان فرموده." إِنَّمَا وَلِیكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا "،
معنای ولایت تشریعی و یكسان بودن آن برای خدای تعالی، پیغمبراكرم و ائمه علیهم السلام و ولی فقیه
ولایت تشریعی معنایش این است كه در شرع یعنی در احكام شرع پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله یا صاحب شریعت، ذات مقدّس پروردگار و ائمّه ی اطهار می توانند دخالت كنند یا نه، این ولایت تشریعی از خدا گرفته تا ولی فقیه در یك محدوده ای می توانند دخالت كنند، یعنی این طوری باید بگوییم كه می توانند دخالت كنند، خدا یك حكمی را گفته بعد نسخ كرده، مثلاً به مردم مسلمانِ زمان پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله برای امتحانشان فرمود که هر كس می خواهد وارد بر پیغمبر بشود باید قبلش صدقه بدهد، " بَینَ یدَی نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً " ( مجادله/12)، آیه ی نجوا معروف است، بعد این آیه نسخ شد، چون جز علی بن ابیطالب علیه السلام كه صدقه داد و وارد شد، كسی دیگر این كار را نكرد و مردم دور و بر پیغمبر صلی الله علیه وآله نرفتند و امتحانشان را دادند، مصلحت این آیه ی منسوخه هم همین بود كه مردم و اصحاب پیغمبر امتحان شدند و بعد این آیه نسخ شد هر كس می خواهد برود خدمت پیغمبر صلی الله علیه وآله لازم نیست صدقه بدهد و دیگر هم صدقه ندادند. ببینید یك حكمی را عنوان می كند، كلّی هم عنوان می كند، مدّت هم برایش نمی گذارد ولی چون مردم امتحان باید بشوند این آیه نازل می شود بعد هم نسخ می شود. آیات ناسخ و منسوخ توی قرآن هست. پیغمبر اكرم صلی الله علیه وآله، احكامی را كه پروردگار به او وحی كرده و به او دستور داده آیا می تواند نسخ یا به اصطلاح از بین ببرد برای یك مدّت كوتاهی؟ بله! برای یك مصلحتی كه خودش منظور كرده چون " لِعِلْمِه عَاقِبَةُ الْأُمُورِ "، جوان كشتن، و كسی كه كسی را نكشته، نفس زكیه است از این جهت كه قاتل نیست این حرام است كشتن او، در آیات قرآن هست. امّا پیغمبر؛ جناب خضر، این جوان را كشت یعنی برای یك دفعه و برای همین مسأله و برای مصلحتی كه دارد آن حرام تبدیل به حلال و یا واجب می شود و این معنای ولایتی است كه پیغمبر در شرع دارد، حرامی را حلال كند و همین موضوع عیناً برای امام هست. در دین مقدّس اسلام خیلی چیزها هست كه این ها حرام است امام می تواند برای مدّت معینی حلالش كند، به طور كلّی نه پیغمبر و نه امام نمی توانند یك حكمی را كه خدا داده او را از بین ببرند، ولی برای مدّت معینی. یادم می آید با یكی از علمای اهل سنّت صحبت می كردم درباره ی مُتعِه، ایشان گفت كه در زمانی كه عمر زندگی می كرد مُتعِه بسیار كار بدی شده بود، سوءاستفاده می شد. لذا عمر گفت: " مُتْعَتَانِ مُحَلَّلَتَانِ فِی زَمَنِ رَسُولِاللّهِ وَ اَنَا أُحَرِّمِهُمَا "، كه من ایراد گرفتم كه عمر كه می گوید من حرامش می كنم، آیا او پیغمبر بود یا وصی پیغمبر؟ گفت: وصی پیغمبر بود. گفتم: اگر كسی بعد از پیغمبر چیزی را حرام كند یا یك چیزی را واجب كند و این حكم، یا از جانب خدا است به او وحی شده كه این پیغمبر آخر است و اگر از جانب خدا نیست روی خواسته ی نفسانی خودش هست، این هوای نفس دارد و نمی تواند جانشین پیغمبر بشود. او گفت برای یك مدّتی در زمان خودش مصلحت دید كه این مسأله را حرام كند. من گفتم: چرا تا این زمان بعد از هزار و چهارصد سال شما ادامه اش دادید؟ كه این جا ماند. در یك زمانِ معینی یك واجبی را امام، آن هم امامی كه در این آیه خدا به او ولایت داده می تواند یك چیزی را حرام كند یا یك چیزی را حلال كند. و الاّ هیچ كس حقِّ دخالت در امر الهی و در شرع ندارد. ولی ولی فقیهی كه مبسوط الید است و جانشین امام یا جانشین پیغمبر است، این شخص هم اگر نكند نمی تواند حكومت تشكیل بدهد و این ولایت را دارد. كه البتّه این نحوه ی از ولایت مطلقه ی تشریعی را كه الان من عرض می كنم یك عدّه از علماء هستند كه قبول ندارند و فقط در امور حسّیه می گویند ولایت دارد ولی بالضروره، یعنی ثابت است، مسلّم است كه اگر در زمان غیبت كبری كسی بخواهد حكومتی تشكیل بدهد، فقیهی بخواهد حكومتی تشكیل بدهد، حتماً این نحوه ولایت را باید داشته باشد، چون به محذوراتی برخورد می كند، به مسائلی برخورد می كند كه اصل حكومت را متزلزل خواهد كرد. این ها بحث های فرعی بود که وارد بحثمان شد، چون می خواستم ولایت تكوینی و تشریعی را توضیح دهم.
ولایت مطلقه الهیه از آنِ خدای تعالی و پیغمبراكرم و ائمه علیهم السلام است و ولایت ولی فقیه صرفاً ولایت مطلقه تشریعی است
ائمّه ی اطهار علیهم السلام هم ولایت تكوینی دارند هم ولایت تشریعی، چون در این آیه ی " إِنَّمَا وَلِیكُمُ اللَّهُ " آمده اند و رسول اكرم ولایت تكوینی و تشریعی دارد، آن هم ولایت مطلقه و ولی فقیه كه در مرتبه ی دوّمِ ولایت است، ولایت مطلقه ی تشریعی دارد امّا طبعاً ولایت تكوینی نمی تواند داشته باشد. چون یك بشر است و مثلاً فرض كنید، ولی فقیه نمی تواند بگوید كه یكی از كرات نباشد یا یك موضوعی وجود نداشته باشد، یا یك موضوعی وجود داشته باشد. لذا در این آیه با كلمه ی حصر خدای تعالی خودش و رسولش و آن مؤمنی كه در مسجد در حال ركوع، درحال نماز، زكات داد كه طبعاً و یقیناً به تصدیق سنّی و شیعه علی بن ابیطالب علیه السلام بوده این ها ولایت تكوینی و تشریعی، همان ولایت اللّه را دارند. و ولی فقیه در ولایت تشریعیِ مطلقه جانشین امام است و مصالح را باید منظور كند و ولایت دارد.
امام یعنی چه؟
خوب ما درباره ی امام داریم صحبت می كنیم، امام كیست و چیست؟ كلمه ی امام در لغت و در اصطلاح فرقی نمی كند؛ به راهنما، رهنما، كسی كه راه را نشان می دهد، امام می گویند. در فارسی راهنما در عربی امام، امام بر چند بخش تقسیم می شود: از كسی كه یك آدرسی به شما می دهد، شما به آن محل می رسید امام شما هست، تا آن امامی كه " وَ كُلَّ شَیءٍ أحْصَینَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِین " (یس/12)، هر چه از او بپرسید بلد است، معصوم از جهل است،
جز بندگان مخلَص خدا، نمی توانند خدا را بشناسانند
اگر آدرس خدا را پرسیدید، می بینید خدا را آن چنان معرّفی می كند كه خدا می فرماید: " سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ، إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ " (صافات/159-160)، هیچ كس به هیچ وجه حق ندارد خدا را توصیف كند، مگر بندگان مخلَص كه قدر مسلّمش ائمّه ی اطهار علهیم السلامند. ببینید آدرس خدا را این ها اینچنین بلدند كه خدا به مخلوقش، به بندگانش، می گوید هر چه این ها گفتند، آدرس صحیحی است. بقیه آدرس دورغی می دهند حواستان جمع باشد، هر چه دانشمند توی عالَم فكر كنید همه پشت به پشت هم بدهند، بخواهند آدرس خدا و معرّف خدا باشند " سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ "، هر كس هر نوع وصفی از خدا بكند غلط است " سُبْحَانَ اللَّهِ "، خدا از آن وصف، از آن آدرس، از آن نشانی، خدا منزّه هست مگر بندگان مخلَص، این ها هستند كه می توانند خدا را معرّفی كنند، وصف كنند، آدرس خدا را بدهند و خدا را به مردم بشناسانند.
مراتب امامت
پس بنابراین امام از همین جا شروع می شود، الان من به شما می گویم خانه ی فلانی در فلان كوچه هست، من امام هستم تا یك كسی كه چند دقیقه می خواهد جلو بایستد و مردم به او اقتدا بكند، امام جماعت است؛ یا نماز جمعه بخواند و مردم از او پیروی كنند، امام جمعه است؛ و تا آن دانشمند و عالمی كه بخواهد شما را به یك حقیقتی برساند امام هست؛ و می رسد به آن كسی كه هیچ چیز برای او مجهول نیست و هر چه از او سؤال می كنند درست، صحیح جواب می دهد آن هم امام هست.
همگان به مقام امامت مطلق علی علیه السّلام معترف هستند
به قول یكی از دانشمندان درباره ی علی بن ابیطالب علیه السلام می گوید " اِحْتیاجُ الْكُلِّ اِلَیهِ "، احتیاج همه به او، شما تاریخ را ورق بزنید، ببینید بعد از پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله همه از مسائل مشكلی كه داشتند چه در ارتباط با معنویات چه در ارتباط با ظواهر و امور معمولی همه از علی علیه السلام سؤال می كردند، ولی او از احدی چیزی سؤال نكرد " وَ اِسْتِغْنَائِهِ عَنِ الْكُلِّ دَلِیلٌ عَلَی أَنَّهُ اِمَامُ الْكُلِّ "، یک همچین امامی، نمی تواند كسی كه هفتاد مرتبه گفت: " لَوْلا عَلیٌ لَهَلَكَ فُلانٌ "، اگر علی علیه السلام در غوامض مسائل مشكل كنار من نبود كه از او سؤال بكنم، من هلاك می شدم. این نمی تواند بگوید من امام كل هستم، چون آدرس ها را خوب بلد نیست، حقایق را خوب نمی داند یا " اَقِیلُونِی لَسْتُ بِخَیرِكُمْ وَ عَلِی فِیكُمْ "، من از شما بهتر نیستم من را ول كنید علی علیه السلام در بین شما است. آن همه سخنانی كه در حل مشكلات، علی بن ابیطالب علیه السلام بیان كرده كه آن دانشمند در كتاب الامام علی، نوشته ی جرج جرداق مسیحی از قول یك دانشمندی نقل می كند می گوید: حیف علی علیه السلام كه در مسجد كوفه سخن می گفت، برای كسانی كه وقتی می گفت: " سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی "، از تعداد موی سر و صورتشان از علی می پرسیدند، او می گفت من به راه های آسمان آشناتر از شما به راه های زمین هستم، ای كاش امروز می بود ما مشكلات فضایی مان را از علی علیه السلام سؤال می كردیم، راه های آسمان ها را از او می پرسیدیم و به كرات بالا می رفتیم. علی علیه السلام آن كسی بود كه هیچ مسأله ای نبود كه خدا در ارتباط با مخلوقش بداند یا پیغمبر صلی الله و علیه وآله بداند و علی علیه السلام نداند.
مقام علی علیه السّلام
علی بن ابیطالب علیه السلام آن امام مبینی است، در این آیه ی سوره ی یس خدای تعالی می فرماید: " اِمامٌ مُبین "، مبین یعنی آشكار، مبین یعنی كسی كه، چیزی كه خیلی روشن است، خیلی آشكار است، این معنایش چی هست؟ معنایش این است كه هر كس بدون غرض و مرضی، بدون تعصبّی، بیاید كنار علی بن ابیطالب علیه السلام بنشیند امامت او را مشاهده می كند، یعنی همه ی مسائل و حقایق را چون می داند امامت بر هر چیزی دارد، امام مطلق است، امام مطلق یعنی چه؟ یعنی هیچ جا نیازی به هیچ كس در چیزی كه برایش مجهول باشد ندارد، اما همه به او نیازمندند، همه به او توجّه می كنند، لذا ببینید در روز غدیر خم، جمله ای كه خیلی معروف است خطبه ی غدیر خم را همه جور نقل كرده اند بعضی خطبه ای نقل كرده اند كه همین طور اگر ما بخواهیم بخوانیم، دو ساعت طول می كشد. بعضی جملات كوتاهی در این روز نقل كرده اند، مسائل مختلفی گفته اند، ولی آنچه من به نظرم می رسد كه در همه ی خطبه ها هست و در همه ی نقل هایی كه از خطبه ی غدیر كرده اند وجود دارد این است كه " مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا عَلِی مَوْلاهُ ". آن ولایتی كه خدا به او داده، " إِنَّمَا وَلِیُكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولهُ " آن ولایتی كه " النَّبِی أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ "، پیغمبر اولی است بر مؤمنین از جانشان و مالشان، ببینید این جا همه ی آن را منتقل به علی بن ابیطالب علیه السلام می كند، می فرماید: " مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا عَلِی مَوْلاهُ " اهل سنت نتوانستند این كلمه را به خصوص منكر بشوند، بعضی ها ممكن است منكر غدیر خم بشوند، بعضی ها ممكن است منكر این خطبات طولانی بشوند، امّا این كه پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله فرمود: " مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا عَلِی مَوْلاهُ " این را هیچ كس منكر نشده، نهایت می گویند مولا منظور دوست است یعنی هر كِه من دوست او هستم یا هر كِه من را دوست دارد علی علیه السلام را دوست داشته باشد. که این با آن معنایی كه از مولا خدمتتان عرض كردم منافات دارد و علاوه به قول آن دانشمند سنّی، ما اگر یك نستجیرباللّه- پیغمبر كه عقل كلّ بود- اگر یك نادانی این همه مردم، هفتاد هزار نفر را توی بیابان گرم، سه روز معطل كند برای این كه بگوید هر كِه من را دوست دارد باید علی بن ابیطالب علیه السلام را دوست داشته باشد، این كار بسیار اشتباه بود. انتقال ولایت به علی بن ابیطالب علیه السلام است، انتقال قدرت به علی بن ابیطالب علیه السلام است، انتقال آن چه كه پیغمبر صلی الله علیه وآله داشت به علی بن ابیطالب علیه السلام است، غیر از نبوّت كه خوب آن مسأله ی خاصی است. بنابراین امام، آن كسی است كه امامِ مطلق، یعنی بدون قید و شرط، بدون محدودیت، آن كسی كه آدرس به شما می دهد فقط در آدرس دادن امام شما است، امّا دیگر در چیزهای دیگر امام شما نیست، امام جماعت فقط در نماز امام شما است، امام جمعه فقط در نماز جمعه امام شما است، امّا در چیزهای دیگر امام شما نیست. امّا امام مطلق، آن كسی كه هر چه پیغمبر دارد به او داده، آن پیغمبری كه هر چه خدا در آن خلقت دارد به او داده، این امام، امامِ مطلق است.
مشخّصات امام مطلق
پس ما امروز فقط در این مسأله خواستیم صحبت بكنیم در موضوع امامت، كه امام آن كسی است كه، امام مطلق آن كسی است كه معصوم از جهل باشد و از ناحیه ی خدای تعالی و پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله ولایت تكوینی و تشریعی داشته باشد و همه چیز در اختیارش، به اذن پروردگار باشد و در بین مردم زندگی بكند. لذا درباره ی پیغمبر صلی الله علیه وآله هم ما می توانیم بگوییم امام است، نگویید امام دوازده نفر است، نه پیغمبراكرم هم امام هست، شما در همین دعای توسل می گویید: " یا اِمَامَ الرَّحْمَةِ، یا اَبَاالْقَاسِمِ یا رَسُولَ اللّهِ یا اِمَامَ الرَّحْمَةِ "، حضرت ابراهیم علیه السلام از خدا تقاضا كرد كه ذریه ی مرا امام قرار بده، راهنما، " قَالَ وَمِنْ ذُرِّیتِی "، وقتی كه خدا به او فرمود: " إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ اِماما "، من تو را برای مردم امام قرار می دهم، امام قرار دادن یعنی هر چه مردم آدرس می خواهند، توصیفی از چیزی می خواهند، از خدا گرفته تا ریزترین چیزهایی كه در عالم هست، تو امام مردم باشی. " إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا " ؛ قَالَ وَمِنْ ذُرِّیتِی "( بقره/124)، از اولاد من هم امام می شوند؟ " قَالَ لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ "، این " لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ " (بقره/124) معنایش این نیست كه نه از اولاد تو امام نمی شوند، نه. این عهد من، این همان عهدی است كه در همین آیه هست، " إِنَّمَا وَلِیكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ " (مائده/55)، این همان ولایت تكوینی است كه هر پیغمبری، هر امامی دارد. " لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ "، آن هایی كه ستمگر باشند، چه به خودشان ظلم كرده باشند، چه به دیگران. یعنی گناهكار باشند، یعنی معصیتكار باشند، " إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ "( لقمان/13)، ولو برای یك لحظه شریك برای خدا تعیین كرده باشند كه این ظلم بسیار بزرگی است، به این ها عهد من نخواهد رسید، این امامت به آن ها نخواهد رسید و حال آن كه ما می بینیم ظالمترین افراد گاهی آدرس را درست می گوید و امام است، امّا معلوم است این امامت خاصّی هست كه عهد الهی بر آن است و تعهّد در مقابل همه ی اوامر پروردگار باید در آن شخص باشد، و آن شخصی كه ظالم نباشد و امام مطلق باشد البتّه معصومین علیهم الصلوة و السلام و پیغمبراكرم است و لذا امام یك كلمه ی عامی است هم بر پیغمبر صلی الله علیه وآله، هم بر ائمّه ی معصومین علیهم السلام و هم بر هر كسی كه یك راهنمایی درستی دیگری را بكند و بلكه به آن هایی هم كه راهنمایی ناصحیح كردند گاهی امام گفته می شود " أَئِمَّةً یدْعُونَ إِلَى النَّارِ " (قصص/41)، یك راهنمایی هایی هستند، یك امام هایی هستند كه مردم را به سوی آتش جهنم دعوت می كنند، به راه بد می كشانند به آن ها هم كلمه ی امام اطلاق می شود. بنابراین آن امام مطلق است، معصومی كه از جهل معصوم باشد و هیچ كار خطایی نكند و طبق مصالح مردم كار بكند خدا و پیغمبر صلی الله علیه وآله بعد هم علی بن ابیطالب علیه السلام،
چرا در آیه ولایت، امام مطلق به نام معرفی نشده است؟
حالا چرا این كلمه را در این آیه با كلمه ی مؤمنون بیان كرده است؟ مثلاً همان طوری كه اسم پیغمبراکرم صلی الله علیه وآله را رسول برده بگوید " إِنَّمَا وَلِیكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ "، وَالَّذِینَ دیگر نمی خواهد، بگوید و علی بن ابیطالب علیه السلام چرا با این صراحت مطلب را بیان نكرده است؟ به جهت این كه در آن وقتی كه این آیه نازل شد یك نفر بیشتر از آن مؤمنینی كه، این خصوصیت را داشتند و ولایت را ممكن است ممكن بوده بپذیرند جزء علی بن ابیطالب علیه السلام وجود نداشت، آن وقتی كه این آیه نازل شد، به مردمی كه آن وقت بودند با كلمه ی " یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ "، علی علیه السلام را معرّفی كرد و اگر كلمه ی علی بن ابیطالب علیه السلام در این آیه ی فقط گفته می شد شاید عدّه ای می گفتند امام حسن و امام حسین علیهما السلام و ائمّه ی دیگر این ها جزء این ولایت نبودند و این ولایت را نداشتند. امّا " وَالَّذِینَ آمَنُوا " گفته " وَالَّذِینَ آمَنُوا "، الَّذِینَ تا این جا جمع است " یقِیمُونَ الصَّلَاةَ "، یعنی عین علی بن ابیطالب علیه السلام "یقِیمُونَ الصَّلَاةَ "، عین علی بن ابیطالب علیه السلام " یؤْتُونَ الزَّكَاةَ "، عین علی بن ابیطالب علیه السلام در ركوع هم ممكن است " یؤْتُونَ الزَّكَاةَ "، این جوری باشند، البتّه آن وقت با آیات دیگر قرآن و با روایات، بقیه را تعیین كردند و در ردیف آن ها قرار دادند كه در روایات متعددی پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله فرمود كه من دوازده جانشین دارم كه در علم و عصمت مانند من هستند، غیر از نبوّت. بنابراین مسأله روشن می شود و این كلمه ی " وَالَّذِینَ آمَنُوا " و آیه ی شریفه این است می فرماید كه " إِنَّمَا وَلِیكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّكَاةَ "، كه جمع آورده و همه ی دوازده نفر را در این آیه ی اجمالاً تعیین كرده ولی تفصیلش و به اسامی شان روایات زیادی در كُتب اهل سنت و كُتب شیعه، كُتب اسلامی حالا این كلمه ی سنّی و شیعه را ما در تمام بحث هایمان باید حذف كنیم، چون آنچه من ان شاءالله برای شما می گویم مورد اتّفاق شیعه و سنی است، در كُتب مسلمین این روایت نقل شده، كتابی است به نام منتخب الاثر، انتخاب شده ی از آثار و روایات كه مرحوم آیت اللّه بروجردی طرحش را داده و شاگرد ایشان آیت اللّه صافی تنظیمش كرده، بسیار كار خوبی است، از این جا شروع كرده فهرست وار جلو می آیند كه پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله فرمود: " خُلَفَائِی مِنْ بَعْدِی اِثْنَاعَشَرَ "، خلفای من بعد از من دوازده نفرند. دسته ی دوّم روایات این است كه " كُلُّهُمْ مِنْ قُرَیشَ "، همهشان از قریشند، دسته ی سوّم می گوید: " كُلُّهُمْ مِنْ بَنِی هَاشِمَ "، همه شان از بنی هاشمند، دسته ی چهارم روایت می گوید: " اَوَّلُهُمْ عَلِی بْنُ اَبِیطَالِبٍ وَ آخِرُهُمْ الْمَهْدِی " و دسته ی ششم روایات، اسم یك یك از ائمّه را اسم می برد تا می رسد به آخر آن ها، " اَوَّلُهُمْ عَلِی بْنُ اَبِیطَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَینُ، ثُمَّ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی الْبَاقِرِ " كه به جابر وقتی می فرماید این روایت را، به جابر می فرماید تو او را خواهی دید " وَ إقرَأْ مِنِّی السَّلامُ عَلَیهِ "، سلام من را به او برسان و بعد یك یك از ائمّه علیهم السلام را اسم می برد، توضیحات خیلی واضحی داده است در آن روایات كه شاید حدود دو هزار روایت باشد و آن چنان روشن كرده مطلب را كه جای حرف نیست. و صلی اللّه علی سیدنا محمّد و آله اجمعین.
۷ محرم ۱۴۲۴ قمری – جهاد با نفس
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایتاعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله و الصلوة و السلام علي رسول الله و علي آله آل الله لاسيّما علي بقيةالله روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و الّلعنة الدّائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم، وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا، العنكبوت/69، يكي از چيزهايي كه بسيار اهميّت دارد و انسان را ميسازد و تا اين مرحله را انجام ندهد انسان ساخته نميشود جهاد با نفس است. اين مطالبي كه اين شبها عرض ميكنم معنايش اين نيست كه شما همين طور عمل كنيد و بيايد بالا، نه! امروز يك كسي سؤالي از من كرد ديدم برداشت اينطوري دارد نه، آگاهي به شما ميدهم، مثل يك كسي كه هنوز مكّه نرفته خصوصيّات مكّه را برايش ميگويم، اعمالش را، آدابش را، خصوصيّاتش را كه وقتي رفت به مشكل برخورد نكند، امّا اگر مثلاً گفتند بايد طواف بكند انسان و سعي بكند، اين همانجا پا شود توي اتاق، مثلاً شما پاشيد توي اتاق دور خودتان بگرديد، يا مثلاً از آن سر اتاق تا اين سر بدويد، اين كساني كه فكر ميكنند ما هر چه اينجا ميگوييم بايد عمل بكنند معنايش همين طوري است، البته احتياج به تذكّر نيست ولي خوب چون سؤالي شد كه من به اين فكر افتادم تذكّر را بدهم.
جهاد با نفس در قرآن اوّل اين كه نفس را به امّارهي بالسوء معرّفي كرده است خداي تعالي، منتها از زبان زليخا است كه ميگويد: وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي، يوسف/53، من نميتوانم نفسم را نگه بدارم، چرا؟ به خاطر اينكه: إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي، نفس انسان امّارهي بالسوء است يعني زياد انسان را امر ميكند به بدي، امّاره، كلمهي امّاره مغالبه است، يعني انسان را بسيار به بدي امر ميكند، بديهايي كه نفس انسان را امر ميكند، بديهايي است در ارتباط با تنبلي است، با عدم تحريكي، با خوشگذرانيها هي، آنچه كه مربوط به استراحت است، هوا دارد، هوا يعني راحتطلبي، بعضي كارها است سختش است، با سختي انجام ميدهد، ولي گناه است، اينها مربوط به نفس نيست، مربوط به شيطان است، مثلاً غضب، مربوط به شيطان است، انسان هم عصباني بشود، هم بدنش بلرزد، هم دعوا بكند، هم مردم را با خودش بد كند و هم گناه كرده باشد، اين خوب هيچ وقت نفس نميخواهد، به جهت اينكه ناراحتي دارد، به جهت اينكه مشكل است، با راحتطلبي منافات دارد، يا مثلاً فرض كنيد كه كارهايي كه زحمت دارد، مثلاً از چيزهايي كه قطعاً شيطان و شيطان انسان را وادار ميكند توي اعمال ريشتراشيدن است، هم صدمه ميخورد حالا يك خورده آسانتر شده، ولي سابقاً ميرفتند پيش سلماني، بعضيها صورتشان خوني ميشد، اگر مويي تو صورت بود، بعد با آن كف صابون و تشكيلات هيچي براي راحتي، خوب زحمت دارد، اذيّت ميشود انسان اين گناه كرده، اينها مربوط به شيطان است، نفس انسان نميخواهد، پس نفس انسان در چه ارتباطي از انسان ميخواهد؟ نماز نخوان، روزه نخور، غذاهاي خوشمزه بخور، كار نكن، فعاليّت نكن، و امثال اينها، اينها مربوط به نفس است، امّارهي بالسوء است، شهوترانيها امّاره بالسوء است، مربوط به نفس است، در همين جا حضرت يوسف و زليخا چون ارتباط با شهوتراني بود اين ميگويد كه إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ، نفس اماره بالسوء است، ما چگونه تربيت كنيم نفسمان را كه بتوانيم امّارهي بالخوبي بكنيم، آخر نفس انسان داراي سه حالت ممكن است باشد، يكي امارهي بالسوء، اصلاً زمام اختيار و عقل و فكر را و فهم را و انسانيّت شما را نفس در دست گرفته، هر جايي كه ميخواهد شما را ميبرد، مثل يك آدم مريضِ ضعيفي كه روي اسبي چمشوي وحشي نشسته، اصلاً برگشته حالا دارد كجا ميرود معلوم نيست، اين يك؛ نفس انسان يك حالتش اين است، امّاره بالسوء، بعضيها واقعاً اين جورند ها، هيچ آدم احتمال نميدهد يك مقداري درست و حسابي به آنها بگويد اينها عمل بكنند كه خلاف نفسشان باشد، همهاش دنبال نفس هستند، همهاش دنبال خواستههاي نفساني هستند، كار خوبي اگر يك وقتي ميكنند به خاطر همين خواستهي نفسانيش است، نفسشان ميخواهد، اينها اصلاً توي دايرهي انسانيّت نميشود گذاشتند، يعني اصلاً نميشود گفتشان انسان، چون نفس امّارهيِ بالسوءِ مطيع شيطان، چون شيطان هم از او استفاده ميكند، مطيع شيطان، اين مسلط بر اين آدم است، عقلش را تحت تأثير قرار داده، فكرش را تحت تأثير قرار داده، همهاش را تحت تأثير قرار داده، هر چه شهوتها، خوشيها، شهوت كه ميگويم شهوت جنسي نميگويم، شهوت نميدانم در ضمن عرايضم عرض كنم، شهوت يعني خواستنهاي بيجا، حالا چه شهوت غذا خوردن داشته باشد، چه شهوت استراحت داشته باشد، چه شهوت جنسي داشته باشد، فرقي نميكند، اينها هر كدام بخشي است، شهوتها به طور كلّي، اينها را انجام ميدهد، كاملاً تحت اختيار نفس امّارهي بالسوء است. يك دسته هستند كه گاهي با نفسند، گاهي با شيطانند، گاهي با خدا، يعني اينها امّا يكپارچه هواي نفسند، يك وقتي كه نماز ميخوانند، يك وقتي كه روزه ميگيرند، يك وقتي كه عبادتهاي آسان را انجام ميدهند با خدا است، شايد اخلاص هم داشته باشد، ولي اگر پاي يك جريان شهوت و افتاد نميتواند خودش را كنترل كند، آنجا با نفس است، غضب هم فراوان، سر هر مسألهاي ميبيني غضب ميكند، غضبهاي بيجا، فكر نكنيد غضب و شهوت نبايد در انسان باشد، من مكرّر مثال زدم گفتم غضب مثل گازي توي لولهي گاز است، بايد باشد، فكر نكنيد غضب بد چيزي است، غضب بيجا بد است، اگر ميبينيد يك شخصي آمد خدمت رسول اكرم، از حضرت خواست يك جملهي كوتاه، پُر فايدهاي برايش بگويند، حضرت فرمود: لاتغضب، غضب نكن، اين غضب بيجا منظور است، يعني بيخود شير لولهي گاز را باز نكن، اينطوري، يك جوري نباشد كه توي اتاق وارد شدي، حالا هوا گرم است، بخاري هم روبروا نيست شما رفتيد شير گاز را باز ميكنيد، اين معناي لاتغضب است، اينطوري غضب نكن، غضبت تحت كنترل باشد، ميبينيد يك وقتي يك جايي لولهكشي ميكنند بعد من ديدم كه كف صابون ميزنند، آن نزديك و اطراف شير گاز كه اگر يك مختصر از سر سوزن هم كمتر، اگر گاز ميدهد اين معلوم بكند كه گاز اصلاً نبايد بدهد، چون همين منجر به خطرها ميشود، غضب انسان يك همچين حالتي دارد، من يك وقتي در پُمپ بنزين، آن وقتها كفشها را نعل ميزدند با اينكه معمولاً محكمتر بشود، وضع مادّي مردم خوب نبود در گذشته، كفش تندتند عوض نميكردند، اين كفشهاي خودشان را نعل و هر چيزي نگه ميداشتند، من توي پُمپ بنزين ديدم يك مأمور پُمپ بنزين ميگويد ما نعل نميتوانيم بزنيم به كفشمان، گفتم براي چي؟ گفت براي اينكه مبادا پايمان به سنگي بخورد، مبادا از اين سنگ و آهن يك جرقهاي بپرد، مبادا از آن جرقه بنزين باشد آتش بگيرد، مبادا سرايت كند آن منبع بنزين، و همه جا آتش بگيرد، خيلي احتياط عجيبي است، در اسلام يك همچنين احتياطاتي هست، در خصوص غضب هست، در خصوص ضعف عقل است، حضرت فرمود، حضرت علي بن ابيطالب است، فرمود من از چاهي كه از گوسفندي كه، از چاهي كه در آن چاه يك قطره شراب ريخته باشد و آن گوسفند از آنجا آب خورده باشد ما گوشت اين گوسفند را نميخوريم، شما ميگوييد عجب، شما اين كار را نميتوانيد بكنيد ها، نكنيد ها، نبايد هم بكنيد ها، حالا؛ آن كسي كه ميخواهد حسابي خودش را نگه بدارد از هر بدي، بايد اين گونه احتياط بكند، يك ماشيني كه ترمزش اعتمادي به آن نيست، به قول يك نفر ميگفت كه به يك مقدار روغن اين ترمز بند است توي يك شيب سرازير تند يا ميميرد، يا ترمزش را كاملاً امتحان ميكند كه ببينيد اگر وسط اين شيب يك مشكلي پيش آمد ميتواند ترمز بكند يا نه، ترمزش ميگيرد يا نه، وسط غضب را براي خدا، غضبي كه دارد براي خدا، يك مسألهاي پيش آمد كه بايد فوراً برگردد، من در بعضي از افراد با كمال ديديم فوراً بايد بگردد و شاد بشود، اين قدر اين، مثل همان مورد گاز، لولهي گاز شما آن قدر محكم هست كه اگر ديديد دارد آتشسوزي ميشود شما فوراً ببنديدش و يك سر سوزن گاز ندهد و ادامه پيدا نكند اين آتشسوزي اگر اين جور خوب، اين غضب بايد باشد، در وجود شما هم بايد باشد، حضرت سيّدالشهداء صلوات اللّه عليه و اصحابشان اين جوري بودند، حتّي در يك روايتي دارد كه مالكاشتر و علي بن ابيطالب در جنگ ظاهراً نهروان بوده، هر دو مساوي افراد را كشته بودند، حضرت به مالك اشتر فرمود تو از يك طرف دور ميكني، هر كسي جنگ نهرواني هست، ولي من تا هفت پشتش را فكر ميكنم اگر در نسل اين انسان يك مرد صالحي ممكن است پيدا بشود من او را نكشم، خيلي فرق است اين كشتن با آن كشتن، انسان گاهي غضب ميكند، عصباني ميشود، ميبينيد زورش هم زياد ميشود، اين اكثراً زورشان زياد است، چون عقل ندارند و ميروند جلو، و يكي هم عاقل است، عالم است، همه چيز را ميداند، همهي فكرهايش را كرده و ميزند، اين زدن با آن زدن خيلي فرق ميكند، اين غضب با آن غضب خيلي فرق ميكند، شير گاز را باز كردن خيلي كار آسان است، امّا حالا موقع باز كردن هست يا نيست، توي بخاري ميرود يا همين جور توي فضا ميرود، خدمت شما عرض شود هوا سرد است كه توي بخاري رفت مفيد است يا نه، شير باز كردن هر دويشان شير باز كردن است، آن آدم بيعقل هم رفته شير را باز كرده، اين آدم عاقل هم كه حساب توي كارش هست شير را باز كرده، كدام يكي از اين دو تا زحمتش بيشتر است، مساوي است زحمتش، منتها او خطر ايجاد ميكند، او بيجا باز كرده، يك بزرگتري هم بالاسرش بيايد كتكش ميزند كه چرا شير را باز كردي و اين يكي تحسين ميكنند، خوب كاري كردي، احسن، و خداي تعالي به افرادي كه غضب ميكنند و اين دو حالت را دارند اين جوري است، تو رفتي تو خانه با زن و بچّهات غضب كردي، شير را نبايد آنجا باز كني، با او دعوا كردي، تمام تكبّرت را با او به خرج دادي و توي خيابان يك منكري را ديدي اصلاً ترسيدي از كنارش عبور نكردي، كه اين منكر جلوي راهت واقع نشود و نهي از منكر ميترسي كه نهي از منكر بكني، اينها مسائل اينجوري، آنچه كه مربوط به شيطان است در مرحلهي جهاد با نفس زياد رويش مهم نيست كار نكرد علاوه بر اينكه بايد خودش را آماده كند، يعني در جهاد با نفس، شخصي كه جهاد با نفس ميكند هر كاري كه جلويش ميآيد، به طور كلّي، هر كاري، بخواهد غذا بخورد، بخواهد كار بكند، بخواهد با زن و بچّهاش حرف بزند، هر كاري كه جلويش ميآيد از سه حال خارج نيست يا دلش ميخواهد يا خدا ميخواهد يا هم دل ميخواهد هم خدا، ديگر اينجوري است، البتّه يك چيزي است نه دل ميخواهد نه خدا كه مربوط با همان جهاد با نفس نيست، مربوط به مرحلهي بعد است، مثل همين غضب كردن و دعوا كردن و كارهاي مشكل و حرام را انجام دادن و اينها، ما نقداً روي اين سه تا حرف ميزنيم، كه يا دل ميخواهد، بعضيها هستند آقا چرا اين كار را كردي؟ دلم خواست، ببخشيد ما نميدانستيم شما تحت تأثير دلتان هستيد، در مقابل هر كاري كه ميكنيد، هر كاري يك علامت سؤال چرا كردي؟ خودتان را محاكمه كنيد، چرا كردي؟ دلت خواست؟ خدا خواست؟ دلت يا خدا خواست، در صورتي كه بگويي دلم خواست و نتواني بگويي خدا خواست و نتواني بگويي هم دلم خواست و هم خدا خواست، اين را حتماً كسي كه جهاد با نفس كرد بايد گذاشت كنار، هم نميشود با آن كسي هم دعوا بكند، هم دشمن باشد، عداء عدوّ است نفس انسان، با او دشمن باشد، حالا گوش به حرفش بكنيم نميشود، پس آنكه دلتان ميخواهد بگذاريد كنار، بيايد خودتان را محاكمه كنيد، الان اين غذا را ميخواهيد بخوريد دلم ميخواهد، هر چه هم فكر ميكنيد ميبينيد خدا ميخواهد يا نميخواهد، فقط دل ميخواهد، حتّي در خصوصيّات زندگي، در چيزها ريز زندگي بايد اين مسأله ساري و جاري باشد، اگر نباشد موفق نميشويد چون در چيزهاي جزئي وقتي كه انسان دلش هر چه خواست انجام داد، در چيزهاي كلّي هم كمكم نفس انسان را ميخواباند، خوب، اين چيزي كه، اين كاري كه من الان دارم ميكنم، الان من نشستم دارم براي شما صحبت ميكنم، دلم ميخواهد يا خدا ميخواهد يا دلم و خدا ميخواهد، ما در مورد هر سهي آن صحبت ميكنيم، اگر گفتيم دلمان ميخواهد، نه تنها گفتيم، حالا يك كسي مزمزه ميكند ميگويد دلم ميخواهد، ميبيند طرف حرف حساب سرش نميشود ميگويد دلم ميخواهد، نه!، دلتان واقعاً، دلتان فقط بخواهد، خدا و اسلام و دين اينها نخواسته باشند، يك كار حرامي كه دلتان ميخواهد، اين يقيناً شما را از مراحل كه پرت ميكند هيچي، از انسانيّت دور ميكند، اصلاً تو انسان نيستي، چرا؟ به جهت اينكه دلت، امّارهي بالسوء است، تو هم تحت تأثير او واقع شدي، عقل نداري، حالا ولو در يك مسأله هم باشد و همهي أُوْلَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ،أعراف/179، از هر حيواني هم پستتر، گاهي ميشود كه كيفيت يك چيزي را دل انسان ميخواهد، كيفيتش را، نه خدا نميخواهد، مثلاً چي؟ يك غذاي خوشمزه خوب جلويتان گذاشته شده، ولي برايتان ضرر دارد، خوب خدا نميخواهد تو ضرر بر بدنت وارد كني، ولي خيلي غذاي خوشمزهاي بود، ديشب خورديم و نصف شب هم دل درد شديم، صبح هم براي نماز صبح هم نتوانستيم پا شويم، ميدانستي هم اينجوري خواهد شد، تجربه داري، اينجا همين است. خيلي كوچك است، خيلي چيز كوچكي است. دو تا غذا جلويت گذاشتند يكي براي بدنت مفيد است و دلت نميخواهد، يكي براي بدنت ضرر دارد و دلت ميخواهد، اينجا خودت خوب ميداني، خودت را آزمايش كن، غذايي كه ميگويند، بقيّه چيزها هم همين طور است. هر چيزي، الان تو اين غذاي بدمزهي مفيد يا اين غذاي خوشمزهي مضر كدام يكي را انتخاب ميكني؟ بعضيها هستند ميگويند همان غذاي خوشمزه را بر دار بيار، آدم عمر را ميخواهد، عمر دنيا را ميخواهد براي همين لذائذش، تو هم امتحانت را بد دادي، چون دنيا دار امتحان است، هم نفست را به قول مشهديها شيرش كردي، مشهديها حالا نميدانم اين جاها ميگويند يا نه، يك كسي را ميخواهند بگويند پُررويش كردي، خيلي باصطلاح چيز شده، نفس خودت را پُررويش كردي، يعني اينجا موفق شده نفست و حتماً كسي كه بخواهد جهاد با نفس بكند اين جور جهاد، حتّي دو تا غذا، دو تا غذا، يكي خوشمزه يكي بدمزه و هر دويش هم مساوي است، نفس انسان ميخواهد غذا، اگر بخواهد خوب با نفس مبارزه بكند بايد همان غذاي بدمزه را بخورد، البتّه ما اين را دستور نميدهيم به جهت اينكه يك عدّه خدمت شما عرض شود متصوفه و ملاميه هستند كه ميگويند هر چه بد است بايد انسان بكند تا بتواند خودش را بسازد نه با همين مسايل معنوي هم ميتوانيم خودمان را بسازيم. غذا خوشمزه و مفيد، غذا بدمزه و خدمت شما عرض شود مفيد، خوب يكي از اينها، اگر بخواهي زودتر موفق بشوي همان غذاي بدمزه مفيد را بخور، ولي نه اصراري نداريم، تو انشاءاللّه روزي با اين راهي كه پيش گرفتي آن چنان موفق ميشوي كه غذاي خوشمزه را بخوري نه مفيد كه هم نفست بخواهد هم خدا، موفق بشوي، ببينيد ما عيناً در تمام كارها، بعضي خيال ميكنند من در غذا فقط همين حرف را ميزنم، نه در تمام كارها، در تمام كارها، ميدانيد هر چه ميخواهيد مثال بزنيد مثلاً، در تمام كارها، دستشويي ميخواهي بروي، ميروي دستشويي يك جوري دستشويي ميكني كه خدا راضي نيست، رو به قبله مينشيني مثلاً، ولي راحتتري، يك جوري دستشويي را ساختند كه تو رو به قبله بنشيني راحتتري، ولي خدا راضي نيست، نفست ميخواهد، در تمام كارها، نفست ميخواهد امّا خدا نميخواهد اينجا بايد مخالفت با نفس بكني، يعني رو به قبله ديگر نشيني، حتّي در مكروهات هم اينطور است، مثلاً فرض كنيد يك چيزي كه مكروه است، در همين دستشويي، يك مكروهي هستش، شما ولي راحتتري، نفست ميخواهد كه آن مكروه را انجام دهي، شما ميتواني براي خدا و با نفست مبارزه بكني و اين كار كني، حالا ميخواهم بگويم در تمام چيزها هست، ماها در مبارزه با نفس بايد عيناً يك مريض باشيم در دعوا خوردن، يك مريضي اگر دكتري آمد بالاي سرش و به او گفت كه اين شربت را بايد بخوري، آقا اين شربت چه جوري است مزهاش؟ اوّل من مزّه كنم بعد بخورم، هيچ وقت همچنين حرفي نميزنيد.
فايدهاش چي هست؟ به فكر اين هستي كه آن شربتي كه ميخواهي بخوري حالا هر مزهاي داشته باشد، خوشمزه باشد، بدمزه باشد، تلخ باشد، به فكر فايدهاش هستي و اين شربت را ميخوري، يك كپسول به تو داده، چرا بد رنگ است اين كپسول، يك كپسول خوشرنگتري به من بده، هيچ وقت همچين حرفي نميزنيد، يك آمپولي ميخواهد به تو بزند ميگويد كه مثلاً فرض كنيد اين درد دارد من نميزنم، اينها را نميگوييد، عيناً اين مسأله را بايد در زندگي پياده بكنيد، چون اينجا يك حكيمي، يك طبيبِ آگاه به وضع تو و براي رفع تو امراض بدني تو دارد كار ميكند، اين طرف هم يك طبيب كه خداي تعالي است، براي امراض روح تو دارد كار ميكند و دستور داده است، ما اينجوري قوي نيستيم، ما در دنيا بايد تحت تربيت خدا باشيم، خدا ربّ است، خدا ميگويد سبحان ربّي الاعلي و بحمده، پروردگار ماست، مربّي ماست، تو نميتواني راحت باشي، آزاد باشي، يعني هر اگر ميخواهي موفق شوي، اگر ميخواهي در عالم برزخ، در بهشت موفق بشوي و زندگي و حيات طيّبه داشته باشي بايد در صورت همان، من اين خوشمزه نيست نميخورم، من آن كار سختم است نميكنم، من نميدانم اين كپسول را خوشرنگ نيست نميخورم، اين كارها را ميخواهي بكني هيچوقت خوب نميشوي، هيچ وقت نميتواني معالجات بدنت را بكني تا چه برسد معالجهي روحت را، پس ميزان در تمام كارها ، ميزان طبيب، آقاي اين كپسول تو را معالجه ميكند ولي آمپول زودتر معالجهات ميكند، ميگويند اين را بزن، اين شربتي كه من به تو ميدهم بدمزه است ولي خيلي زودتر خوب ميشوي دردت ساكت ميشوي، تو اين شربت خوشمزه است، تو ميگويي نه همان شربت بدمزه را هر جوري هست بعدش آب ميخوريم يك كاريش ميكنيم، در تمام زندگيتان بايد اين باشد، به فكر فايدهي اين كاري كه ميكنيد باشي، در روايت دارد: الذينهم عن اللغو معرضون، مؤمنين كساني هستند كه از لغو اعراض ميكنند، از امام سؤال ميشود كه لغو چي هست؟ حضرت ميفرمايد: هر چيزي كه نه براي دنيايت فايده داشته باشد، نه براي آخرتتان لغو است، هر كاري، نه دنيايتان را درست ميكند نه آخرتتان را، دنيا را اگر ميخواهيد درست كنيد آن درستي كه انبياء و ائمّهي عليهم السلام به فكرش هستند و به تو پيشنهاد كردند آن درست نميشود، نه اينكه دنيا درست شده است كه انسان ثروت داشته باشد، چي داشته باشد ولي از راه دزدي و خيانت و اينها به دست آورده باشد، اين درست نيست، درستياي كه آنها پيشنهاد دادند، از راهي كه آنها پيشنهاد ميكنند، پس تمام عرض اين شد، تمام آنچه كه در اين مطلب گفتم اين شد كه انسان در تمام كارهايش بايد، بايد از آنچه كه فقط نفس ميگويد و خدا نميگويد، نفس ميگويد و خدا مخالف با اين است، نفس ميگويد و اسلام با آن مخالف است، نفس ميگويد، احكام اسلام با آن مخالف است، چه مكروه است چه حرام، بايد دوري بكنيد، بايد دوري بكنيد، و الاّ موفق نميشود كه با نفسش جهاد بكند، والاّ نميشود من جنگ بكنم، نفسم را بخواهم رام بكنم و به آن همه جور هم خدمت شما عرض شود استراحت بدهم، همه جور هم گوش به حرفش بكنم، مطيعش باشم، نوكرش باشم، بودنش را توجّه داشته باشم و عمل بكنم نميشود، اين كه اسم جنگ و جهاد گذاشتند و حتّي زمان ائمّه هم اين طوري بوده كه حضرت رسول اكرم فرمود: جهاد اصغر، جنگي بود، جنگ خدمت شما عرض شود احد بوده ظاهراً كه شما از جهاد اصغر برگشتيد، و عليكم جهاد الاكبر، جهاد از جهد است، از كوشش است، از فعاليّت است، انسان كارهايي برخلاف نفسش بكند، اين را به طور كلّي ميگويند جهاد، حالا چرا به جنگ گفتند جهاد؟ چون بزرگترين، بزرگترين مبارزه با نفس، كه نفس اصلاً نفس نميخواهد رفتن به جنگ است، يعني جنگ يعني قتال، قتال يعني بكشد ما بكشيم همچنين جنگ، ما در فارسي ميگوييم جنگ، قتال، جهاد همان كوشش است، همان فعاليّت است، همان تحرّك است، همان مخالفت با نفس امّاره و استراحت است، ولو به خاطر اينكه بزرگترين مشكل براي نفس جنگ است. الان حساب بكنيد، همين الان مثلاً، زمان پيغمبر اكرم باشد يا زمان حضرت وليعصر، هر پيشنهادي بكنند انسان سهل است زود انجام ميدهد، ولي بگويند زن و بچّه را ول كن، زندگي را ول كن، يك دست لباس رزم بپوشان، اين هم اسب بيا مثلاً فلان جا مثلاً جنگ كنيد، واقعاً مشكل است، خيلي نفس انسان سختش است كه حالا كشته نشود، بكشدش هم تنها، حالا مثلاً مطمئن باشد كه كشته نميشود، همين كشته شدن هم خودش مسأله است، با اين آخر انسان كنترلش را داشته باشد يك آدم بيرحمي نبايد باشد، أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ، الفتح/29، يك وقت ميبيني يك اِ تو دوست مني، بله، بعدش هم شمشير بلند كردي، يا مثلاً هفت تير را، دوستت را نبايد بكشي، حالا دوست ايمانيات باشد، حالا يك خورده كارِ مشكلي است، لذا فرد شاخص و بارزش از جهاد همان قتال است. حتّي گاهي تعبير ميگويند خود پيغمبر اكرم فرمود، از جهاد اصغر، منتها جهاد كوچكتر اسمش را گذاشتند، جهاد بزرگتر چي هست؟ جهاد با نفس، چون نفست با نفست جهاد نكرده باشي و تمرين به او نداده باشي و رويش كار نكرده باشي به جهاد اصغر انسان نميرسد، نميرود جنگ، و يك نفس امّارهي بالسوء هيچ وقت به جنگ نميرود، سه نفر بودند در زمان پيغمبراكرم، از جنگ تخلّف كردند، گفتند ماحالا ميرويم آن گوشه مخفي ميشويم، وقتي جنگ تمام شد ميگوييم آقا ببخشيد هم زنده هستيم، هم زحمت نكشيديم، راحت. پيغمبراكرم دستور فرمود كه با اينها يك مدّتي اصلاً هيچ كس حرف نزند، خيلي اين تبينه ضمناً توي تنبيهها، تنبيه خوبي هست. با آنها حرف نزنيد، هيچ كس، همه متحداً عمل بكنند، بچّه يك كار غلطي كرده، مادر حرف نزند، پدر حرف نزند، برادرها حرف نزنند، خواهرها حرف نزنند، ديوانه ميشود بچّه، من عاقل، نه سكوت، زنهايشان يك نفر براي اين سه نفر خدمت شما عرض شود غذا ميگذاشتند حرف نميزنند و ميرفتند، با آنها انسان مطلقاً حرف نميزند، اينها از ناراحتي آمدند خدمت پيغمبر غلط كرديم، اشتباه كرديم، در بين اصحاب حضرت ابيعبداللّه الحسين عليه الصلوة و السلام افرادي بودند واقعاً جهاد با نفس كردند، يعني انسان ميبيند كه اينها عجيبند، عجيب، همهي چيزها، همهي وسايل در اختيارشان بود، همه جور قدرت در اختيارشان بود، حتي دعوت شدند، حضرت اباالفضل عباس عليه الصلوة و السلام در روز تاسوعا شمر يك اماننامه آورده برداشته براي حضرت، خيلي عجيب است، حضرت ابالفضل در خدمت حضرت سيّدالشهداء نشستند دارند براي اينها صحبت ميكنند، صداي شمر بلند شد اين بني اختنا، چهار تا برادر بودند، فرزندان علي بن ابيطالب عليه السلام، اينها از طرف امالبينين مادر، يك فاصله زيادي با مادرش اجداد شمر ايشان نسبتي داشت. با مادرش، بني اختنا، بچّههاي خواهر ما، فاصلهها را كم كرده، امالبنين را خواهر خودش دانسته، اين بچّه خواهرمان كجاست؟ حضرت ابالفضل آن قدر خجالت كشيد، خيلي سخت است، يك آدم بيبند و بار و چيز بيايد اظهار قوم و خويشي بكند براي انسان شريف آن هم در آن حد، خيلي حضرت خجالت كشيد، حضرت سيّدالشهداء به او فرمودند كه جوابش را بده ولو كان فاسقا، ولو اينكه فاسق است جوابش را بده، حضرت اباالفضل آمد بيرون، عصر روز تاسوعا است، از اين جهت هم روز تاسوعا را بيشتر به حضرت اباالفضل از ايشان حرف ميزنند، آمد سرش را پايين انداخته شمر گفت من براي شما اماننامه آوردم، شما ميتوانيد در امان باشيد شما و برادرتان، حضرت اباالفضل فرمود كه خدا لعنت كند آن اماننامه را، تو و آن كسي كه اين اماننامه را نوشته، ديگر حالا اينجا روضهخوانها غالباً پياز داغش را زياد ميكنند، هماني كه هست عرض ميكنند.
من ، كه من دست از برادرم بردارم، بيايم، اصلاً اين حرفها شأن حضرت اباالفضل نيست، حضرت اباالفضل صلوات اللّه عليه آن قدر آقا است، جانمان به قربانش، در تمام اين مدّت همهاش به فكر اين است كه با نفسش مبارزه كند، نفس امّاره بالسوء نداشت حضرت، يقيناً، من در مورد نفس امّاره بالسوء حرف ميزنم، امّا شايد براي درسي بوده كه به ما ميداده، ميخواهد آب بخورد آن روز عاشورا كه حضرت سيّدالشهداء به او ميفرمايند كه بچّهها تشنه هستند، به فكر آب بكن، و حضرت ديد كه همه شهيد شدند، حضرت سيّدالشهداء مانده و حضرت اباالفضل، به فكر آب براي بچّهها بود، يك خاطرههايي از عطش اطفال حضرت اباالفضل العباس داشت، انشاءاللّه حالا وقت خودش عرض ميكنم. مشك را برداشته وارد شريعه شده، دست برده زير آب، حضرت اباالفضل از همه تشنهتر بود، حتي از حضرت سيّدالشهداء صلوات اللّه عليه، چرا؟ به جهت اينكه آن لقب سقّايي وقتي آب جيرهبندي شد حضرت اباالفضل ديگر قسمت خودش را نخورد، مسئوليّت داشت كه شريعه مخصوصاً دستش را برد زير آب، وقتي انسان خيلي تشنه است دست كه به آب ميزند عطش بيشتر ميشود، آنجا ميدانيد چي فرمود؟ فرمود: يا نفس ، اي نفسم خوار شو، نكند كه تو آب بخواهي، خواسته باشي، من الحسين العطشا، حسين علي تشنه است تو ميخواهي آب بخوري، السلام عليك يا اباالفضل العباس بن اميرالمؤمنين، السلام عليك صلي اللّه عليك و رحمة اللّه و بركاته.
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53) يوسف/53
شب ۷ محرم ۱۴۲۴ قمری – محبت
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایتاعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين، سيّدنا و نبيّنا رسول الله و علي آله اجمعين لاسيّما علي بقيةالله في العالمين روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدّائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين. وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ، البقرة/165، همانطوري كه در شبهاي گذشته عرض شد حبّ و محبّت به معناي خواستن شديد است، شما هر چيزي را كه بخواهيد حالا اگر بخواهيد كه مال شما باشد يا به شما نزديك باشد يا شما به او نزديك باشيد، از خواستن خيلي ضعيف، همين خواستن شروع ميشود تا ميرسد به حبّ، فقط اسمش عوض ميشود، اسمائش تغيير ميكند و بعد در ماديّات و محبّتهاي مجازي ميرسد به عشق و در محبّت حقيقي كه محبّت به خدا است ميرسد به حبّ شديد كه خدا در اين آيهي شريفه اشاره فرموده است كه وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ، البقرة/165، مردمِ مسلمان و غيرمسلمان به طور كلّي مردم به دو بخش تقسيم ميشوند، يك دسته خدا را دوست دارند، يك دسته غير خدا را دوست دارند، در همين آيه اوّلش به اين جمله اشاره ميفرمايد كه بعضي از مردم هستند كه در مقابل خدا انتخاب ميكنند، ولي كساني كه ايمان به خدا دارند حبّشان به خدا شديد است، اينها دو بخش تقسيم شدند، ماها گاهي ناخودآگاه و بلكه واقعاً نه اسماً جزء آنهايي هستيم كه محبّتمان به خدا نيست، يعني به خداي تعالي، نميگوييم كه دوست نداريم خدا را، ولي عملاً دوست نداريم يا عملاً چيزهاي ديگر را بيشتر دوست داريم، آنهايي كه مؤمنند، داراي ايمان هستند، حبّشان به خدا شديد است يعني متمركز شده است محبّتشان به خدا، هر چيزي كه وجه خدايي نداشته باشد از او متنفّرند، كسي كه با خدا مأنوس است با غير خدا نميتواند اُنسي داشته باشد، اينها كه ميگويند با غير خدا نميتوانيم اُنس داشته باشيم معنايش اين نيست كه كساني كه آنها هم با خدا انس دارند با آنها هم نميتواند انس داشته باشد، نه! با كساني كه حواسشان پرت است، گاهي شده نميدانم برايتان پيش آمده، براي من زياد پيش آمده، انسان مينشيند حرفِ را ميپيچاند انسان كه اين مسألهي عرفاني، يك مسألهي مربوط به خداشناسي به محبّت به خدا براي كسي بگويد، آنجا كسل است، طرف كسل است، خود او باز حرفها را ميپيچاند در يك مسألهاي در امور دنيا، خيلي هم نشاط پيدا ميكند، همين علامت اين است كه اين شخص محبّت به خدا ندارد، خيلي اتّفاق ميافتد ها! يعني انسان كاملاً احساس ميكند، كاملاً ميفهمد، مورد تخصّص خودش ميشود، مورد مسألهاي كه غير خدا هست وارد آن ميشود و ايمان با آن چيزي كه دارد از آن صحبت ميكند، ايمان، اوّل اعتقاد است بعد ايمان است، انسان گاهي اعتقاد به خدا دارد، مثلاً شما اعتقاد داريد شب است، خيلي معتقد و خوب، امّا حرفي از شب نميزنيد، حرفي از خدمت شما عرض شود تاريكي شب نميزنيد، كار ديگر داريد ميكنيد، افرادي كه مؤمن هستند به خدا، همه جهت، در همه جهت، در همهي لحظات اصلاً حرف خدا را ميزنند، ولي دربارهي دنيا است، ولي در راستا محبّت به خدا است و در راستا امور خدايي است، اين خيلي مسألهي حسّاسي است خوب دقّت كنيد، مثلاً شما مشغول يك كاري هستيد، آن چيزي كه شما را وادار به اين كار كرده خدا بوده و رضاي خدا بوده و محبّت خدا بوده، حالا لازم نيست هي بگوييد خدا، خدا، نه، اصل و ريشه اين كارتان محبّت به خدا بوده ديگر محبّت به خدا هست، امّا گاهي هستش كه انسان خدا خدا هم ميگويد ولي ريشه و اصل كارش مربوط به خدا نيست، حتّي نماز هم گاهي اين طور است، ما نماز را روي انجام وظيفه حالا نميشود كه به آدم بگويند تاركالصلوةنماز ميخوانيم، امّا گاهي ميشود براي خدا نماز ميخوانيم و يك وقتي هم توي نماز حواسمان پرت ميشود، ايني كه ارزش دارد اين است كه انسان تمام كارهايش براي خدا باشد و براي محبّت به خدا باشد و خدا را چون دوست دارد اين كارها را ميكند، همهي كارهايش، ميشود، تجربه شده كه ميشود، به حضرت موسي خداي تعالي فرمود: اذكرني في كلّ حال،در هر حالي من را ياد كن، حضرت موسي عرض كرد خدايا من گاهي جاهايي اصلاً نميشود، اصلاً خجالت ميكشم تو را ياد كنم، مثلاً دستشويي رفتم، خداي تعالي فرمود: اذكرني في كل حال،يعني همان جا يك دعاهايي دارد، يك دست به شكم بكش، شيطان بكش، مثلاً ، پاي چپت را بگذار توي دستشويي، اعوذ بالله من الشيطان، اينها همهاش ياد خدا است ديگر، اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم، اينها انسان توجّهاش به خدا است، خدا در هر حالي بايد منظور باشد و محبّت حقيقي بايد به خدا باشد.
دربارهي محبّت به خدا حالا بيشتر از اين من نميتوانم و نميخواهم صحبت كنم، و الان چند شب است كه در اين ارتباط صحبت ميكنم، اجمالاً تمام خواستههاي انسان اگر براي خدا نباشد، اگر به طرف خدا نباشد، اگر به سوي خدا نباشد، همهاش مجازي است و خواستهي بيخودي است، شما اگر هر چه بخواهيد من دون اللّه باشد، اين هم مجازي است، هم دور است از حقيقت است و هم انسان بايد از آن دور باشد و هر چيزي كه ارتباط با پروردگار داشته باشد و انسان را به خدا نزديك كند و انسان بخواهد اين محبّت حقيقي و در ارتباط با پروردگار است و حيف است كه يك انساني كه خداي تعالي خلق كرده و گراميش داشته و احترام برايش قائل شده، اختيار به او داده، عقل به او داده، و او را به اين وسيله ممتاز از همهي حيوانات كرده، اين شخص غير خدا را براي ولو يك لحظه، هر چه ميخواهد باشد دوست داشته باشد، اگر انسان خدا را دوست داشت راحت ميتواند جهاد با نفس بكند، ميخواهم اينجا، از امشب، در ارتباط با جهاد با نفس صحبت كنم، راحت، اصلاً نفسانيتي نميماند، خواستهي نفساني باقي نميماند، بعضي ميگويند پنجاه درصدش را اگر اين مراحل جهاد با نفس را اگر خوب انجام داده باشد پنجاه درصد جهاد با نفس را انجام داده، اگر خوب انجام داده باشد صد درصد جهاد با نفس را انجام داده، پس چكار بايد بكنيم؟ از ما ديگر چي ميخواهند؟ يك تمريني كه اين نفس امّارهي بالسوء انسان در صراط مستقيم، در محبّت به خدا باقي بماند، اكثر اين مراحلي كه صحبتش هست و از مرحلهي يقظه تا همين جا و از اين جا به بعد اكثرش تصميمش يك لحظه است يعني خيلي كوتاه، انسان نشسته، من الان تصميم ميگيرم كه هر چه نفسم ميخواهد نكنم و هر چه خدا ميخواهد انجام بدهم اين جهاد با نفس است، پس چرا گاهي يك سال، دو سال، ده سال، شايد تمام عمر ايني كه ما اصرار داريم انجام بدهيم توي آن مانديم؟ ما تصميم داريم كه انجام بشود اين براي اين است كه تمرين بكنيد، ببينيد نسبت به نفس، خيلي حرفها زدند، خيليها را نفس اژدها است،
نفس اژدها است او كي خفته است، از غم بيآلتي افسرده هست و بعضيها معتقدند كه نفس انسان هيچ وقت رام نميشود، حتي يادم است يكي از علماي شيعه يك نامهاي براي من نوشته بود كه شما چطور ميگوييد جهاد با نفس و نفس رام ميشود و حال اينكه و حال اينكه حضرت علي عليه الصلوة و السلام وقتي شمشير به فرقش خورد فرمود: فزت و ربّ الكعبه، من از دست نفسم راحت شدم، يك همچين حرفي، او ميتوانست بعد شما ميگوييد ميشود؟ حالا شما ميدانيد اين حرف چقدر عجيب است، نفس را اژدرها ميدانند، خيلي برايش، خطرناك، خيلي خطرناك ميدانند و ميگويند اصلاً نميشود نفسي را رام كرد ولي خداي تعالي در قرآن ميفرمايد: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا، الشمس/7، يا قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا، الشمس/9، اگر نفس انسان درست نميشد تزكيهاش هم نميشد، تزكيه وقتي كه شد نفس انسان خوب است ديگر، پس تزكيه را كه دستور دارند، پاك كردن را كه دستور دادند، قابل پاك شدن هست و صفات رذيلهاش از بين ميرود ما نفس را يك اسبي است وحشي، در افراد معمولي يك اسب وحشي، بيشتر از اين من به خودم اجازه نميدهم نفس امّاره بالسوء را بيشتر از اين تشبيه بكنم، يك اسب وحشي است، شما ديديد اسبهايي هست در بيابان اينها وحشياند، اصلاً انسان را كه ميبينند فرار ميكنند، با خوبيها اصلاً همراه نيستند، با وحشيگريها همراهاند، خوب، خدمت شما عرض شود كه اين اسب را بخواهند رامش كنند چكار ميكنند؟ نميدانم ديديد رام كردن اسب را يا نه؟ هر جوري كه ممكن است بالاخره توي يك مياندازندش، يك افساري به سرش مياندازند، منتها ريسمان بلند است، دورها، دور بزند، هي اين ريسمان را ميگيرند، ميكشند جلو، ميكشند جلو، كمكم اين حيوان با همان وحشيگريش چند دفعه كه انسان را ديد، چند دفعه كه آن كسي ميخواهد اين را رامش كند مشاهده كرد، اين كمكم آن وحشتش از انسان كم ميشود، كمكم ميآورند او را جلو، ميآورند او را جلو، ميآورند او را جلو، خوب باز هم آن لگد را ميزنند، يك دستي به كلّهاش ميكشند، يك مقداري به او محبّت ميكنند، يك مقداري كاه و جو به او ميدهند، يك مقداري باصطلاح محبّتهاي مختلفي ميكنند، اين اسب ميشود رام، بعد پالان ميگذارند او را، سوارش ميشوند، خدمت شما عرض شود تا اينجا اسب شده رام، امّا صد درصد تحت فرمان باز هم نيست، يعني ميبينيد كه باز هم ميخواهد فرار كند، باز هم ميخواهد وحشيگري بكند، اين اسب را به آن كار ميكنند، كار ميكنند، آن قدر مطيع ميشود كه در مسابقات اسبدواني ديديد گاهي موانع را جلويش ميگذارند تا دو متر مانع است، اين بغل هم راه صاف است، اين بغل هم راه صاف است آن سواركار او را وادارش ميكند كه از روي اين مانع بپرد و ميپرد ديديد ديگر، صد درصد تحت فرمان است، بله، ميبينيد كه آن چنان اين اسب رام شده كه جايزه سواركار ميگيرد ولي اين فرمانبردار است، يك همچين حالتي بايد داشته باشيد، يعني الان نفسمان وحشي است، البته الان نه ها! اوّل كار، نفسمان وحشي است، جفت و لگد حسابي ميزند، گاز ميگيرد، راه را انحرافي ميرود، تمام بديها را دنبالش ميرود، همه چيز، كمكم بايد شروع بكنيد اين را رامش بكنيد، اوّل كاري كه ميكنيد بايد به او بفهمانيد كه تو براي توي بيابانها، دويدن اين طرف و آن طرف، نصيب شير و ببر و پلنگ شدن خلق نشدي، اوّل بايد اين را بفهماني، ممكن است آن اسبِ نفهمد، عملاً به او بفهمانيد، ولي نفس شما ميفهمد، شما را خدا خلق نكرده همهاش دنبال شهوات، همهاش دنبال هواهاي نفساني، هر چه ميخواهيد آن كار را بكن، همهاش تبعيّت از شيطان، براي اين خدا خلقت نكرده، اگر اين كارها را كردي از بين ميروي، درندهها تو را ميخورند، از بين ميبرند تو را، تو وسيله دفاعي نداري، اينها را بايد خوب به او بفهمانيد، اگر نفس ما اين را فهميد، و ميفهمد، همان حالت يقظه است كه به ما ميگويند كه در مرحلهي يقظه هم يقظه داشته باشيد، هر كس بيدار بشود از خواب غفلت، آن وقت اسب وحشي نافهم است و چون عقل و فهمشان را ضايع كرده، بَلْ هُمْ أَضَلُّ أعراف/179، از آن حيوان هم گمراهتر است، وقتي كه به اين مسأله رسيد و فهميد مانند كسي است كه توي بيابان راه را گم كرده، يك كسي ميآيد راه را به او نشان ميدهد، اينجا چكار ميكند؟ برميگردد، آن راه اشتباهي كه رفته بر ميگردد و از گذشتهها اگر يك متصدي دارد، يك متولي دارد، از گذشتههايش استغفار ميكند، طلب بخشش ميكند، ميگويد ببخشيد ما اهل اشتباه آمديم، يك وقتي رانندهايي ما را برداشته بود ببرد براي مسافرت، كلّ راه را اشتباه رفته بود، براي شما هم اتّفاق افتاد، اينجا بايد از مسافرين طلب بخشش بكند، بگويد آقايان ببخشيد من را راه اشتباه كردم، وقت شما را گرفتم، شما فكر نكنيد كه با اين طلب بخشش ما از ذات مقدّس پروردگار خيلي امرِ مثلاً نادرستي است، نه، خداي تعالي ما را خلق كرده، وقتي به ما داده، فرصتي به ما داده، ما را در دنيا براي اينكه امتحانمان را خوب بدهيم قرارمان داده، ما اگر وقتمان را ضايع كرديم بايد از خدا طلب بخشش كنيم، توي يك جلسهي امتحاني شما وارد شديد، وقتتان را صرف خيلي از چيزها كرديد كه آن چيزها هيچ به دردتان نميخورده و از آن مواد امتحاني كه گفتند جواب بدهيد شما عقب مانديد، بايد طلب بخشش كنيد، اين را ميگويند استغفار، استغفار طلب بخشش است، من تعجب ميكنم حتّي ديدم يكي از علما همين چند روز قبل در تلويزيون فرق بين توبه و استغفار نميگذاشت، ماها توي شعرهايمان ميگوييم صد بار اگر توبه شكستي باز آي، استغفار است كه اگر صد بار كار بد كردي استغفار كن، توبه يك دفعه است، استغفار اين است كه آقا ببخشيد، ببخشيد آقا ما راه را عوضي رفته بوديم، ما كار ناصحيحي كرده بوديم، حالا اگر يك كسي اوّل تكليفش اين استغفار لازم نيست بكند، فقط توبه بكند، اتوب اللّه، يعني به سوي خدا من حركت ميكنم، بر ميگردم به سوي خدا، وَأَنْ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ، هود/3، خدا در قرآن ميفرمايد، خدا در قرآن ميفرمايد: وَأَنْ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ، اين كه استغفار كنيد پروردگارتان را، يعني طلب بخشش كنيد، ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ، ببينيد با ثمّ گفته، ثمّ براي فاصلهي با تأخير است، يعني اوّل استغفار، گناهان گذشته را طلب بخشش كردند ببخشند، تا گناهان گذشته هست و بخشيده نشده توبه معنا ندارد، اين را بدانيد، ماها استغفر اللّه ربي و اتوب اليه، اين نه، استغفر اللّه، استغفر اللّه ربي و اتوب اليه، بعد از چند روز بايد بگويي، من نميگويم اين جوري يك استغفر اللّه بگويي بعد برويد ، يعني با توجّه به اينكه اين اوّل دوم آن، وَأَنْ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ، سپس برگرديد به سوي خدا، شما ميخواستيد، از همين جا ميخواستيد برويد براي مشهد، اين راه فرض كنيد كندوان را گرفتيد رفتيد جلو، خدايا چكار كنيم؟ برگرديد، ببخشيد اوّل را بايد بگوييد، اگر كسي بلا به سر شما آورده، دستور به شما داده، گفته مثلاً چكار بكنيم، ببخشيد اوّل ميگوييد بعد ماشينتان را سر ته ميكنيد ميرويد به طرف مشهد، يا خيلي راه رفتيد بايد كلي از آنجا را ببخشيد، ببخشيد بگوييد تا ميرسيم سر راه مشهد، آن وقت برويد به طرف مشهد، استغفار اين است معنايش، يعني طلب بخشش، فهميديد راه را اشتباه كرديد، فهميديد حواستان پرت بوده، فهميديد نميفهميديد، حالا بيدار شديد، اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ، آن وقت استغفار كنيد مربّي خودتان، آن كسي كه ميخواسته شما را تربيت كند، بسازد، آن كسي كه ميخواسته از شما يك انساني خداي تعالي در قرآن ميفرمايد: وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي، طه/41، من تو را ساختهام براي خودم، وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي، حالا بعضيها ميگويند فقط مال حضرت موسي بوده، ولي خوب ماها اگر لايق باشيم، اگر انسان باشيم، اگر جدّي باشيم، ما هم مثل حضرت موسي، خدا ما را براي خودش ساخته، كه ما خليفةاللّه باشيم، حالا ببخشيد، خدايا ما تا سنّ مثلاً فرض كنيد بيست سالگي، سي سالگي راههاي اشتباه رفتيم، كارهاي ناصحيحي كرديم، ببخش، پيغمبراكرم ميفرمايد من روزي هفتاد مرتبه استغفار ميكنم، توبه نه ها!، استغفار ميكنم، و يقالي قلبي، يك چيزي در قلبم ايجاد ميشود، ببينيد من يك، اينجا چون يك وقتي ممكن است مورد اشكال بشود من برايتان توضيح بدهم، ببينيد مثلاً يك كسي عاشق كسي است دارد با او گرم صحبت است، بچّهي شما، يك چيزي، يك كاري، خود آن محبوب ميگويد جواب بچّهات را بده، اين جواب ميدهد امر او را هم انجام ميدهد ولي بر ميگردد ميگويد ببخشيد، متوجّه شديد يا خوب؟ پيغمبراكرم منسوس في ذات اللّه، او هميشه قاب القوسين او ادني، يك لحظه كه نبود، هميشه اين طور بوده، خدا فرموده با اين كفار صحبت كن، با اينها حرف بزن، اينها هدايتشان كن، ميگويد چشم، مبعوث هم شده، غير از آن وقتي است كه توي غار حرا داشت يكپارچه فقط خدا را ، باكسي او حرف نميزد، ولي حالا كه آمده با اوسفيان صحبت كند، با عمر صحبت كند، با عثمان دارد صحبت بكند، با اينها بايد صحبت ميكند، بعد ميگويد ببخشيد، خوب اين معنا را فهميد يا نه؟ اين كمال محبّت او است به خدا و اين ببخشيد اين جوري است حالا نميدانم اگر روايت، البته روايتش هم خيلي معتبر نيست، روايتي است كه بعضي از اهلسنّت نقل كردند، بعضي از علماي مصفوفه توي كتابهايشان نقل كردند، اگر باشد اين است معنايش، كه يقال الي قلبي فاستغفراللّه في كل يوم سبعين مرة، تسبيحش را بشمارد انسان، نماز شبي كه شماها ميخوانيد تسبيحتان را بشماريد هفتادتا گويي، و هفتادتا ميگوييم استغفرالله و ربي اتوب اليه، فاستغفرواللّه ميگويد، نميگويد فاستغفراللّه و اتوب اليه، فاستغفراللّه سبعين مره، يا برادران يوسف وقتي آمدند خدمت يعقوب، به يقعوب گفتند كه خوب ما اشتباه كرديم چه، يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا، يوسف/97، نميگويد استغفار و توبه، نه، قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ، ما خطاكار بوديم، استغفار كن براي ما، حضرت يعقوب هم به اينها ميگويد: سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ ، يوسف/98، به همين زودي برايتان استغفار ميكنم، اين صحبت توبه نيست، استغفار است، يا وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا، النساء/64، اگر يك عدّه ظلم كردند به جان خودشان و آمدند خدمت پيغمبراكرم، ميفرمايد: فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ، صحبت از استغفار است، طلب بخشش است، وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ، آن وقت وقتي كه اين استغفار را كردند، لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا، خدا به طرفشان بر ميگردد، خدا به سوي اينها ميآيد، حالا معناي استغفار را ميخواستم عرض كنم، استغفار چي هست؟ استغفار يعني طلب بخشش، از اشتباه، از كار گذشته، از خدمت شما عرض شود ناصحيح، يا اگر در مورد پيغمبران گفتيم مثل خود رسول اكرم، اين يك شبه باصطلاح طلب بخشش اين شبهاش است، خوب چه ميخواهد ببخشد خدا؟ همين اندازه تعارف بايد باشد، عرض كردم روايتش هم خيلي نيست، ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ، حالا كه تو اشتباه رفتي و يك كار خطايي كردي مثل برادارن يوسف، كه ميگويند: إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ، ما خطا كرديم، استغفار كن براي ما، اسْتَغْفِرْ لَنَا، اين وهابيهاي نافهم كه ميگويند كه انسان واسطه در اين طور چيزها نميخواهد، اين يكياش، حضرت يعقوب نگفت كه خدا واسطه نميخواهد، سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ، سوف هم گفت به خاطر اينكه منتظر شد شب جمعه براي فرزندشان طلب بخشش بكند، و طلب بخشش كرد و او واسطه شد كه خدا اينها را بخشيد و حضرت يوسف هم اينها را بخشيد، پس استغفار اين است، مرحلهي بعدي يعني لازمهي استغفار توبه است، توبه يعني بازگشت، يعني جبران كردن اشتباهات گذشته، هم خدا توّاب است، هم ما تائبيم، خدا توّاب است با صفت مبالغه، با صيغه مبالغه، توّاب يعني بسيار بسيار توبهكننده، خدا هم توبه ميكند ما هم توبه ميكند، خدا استغفار هيچ وقت نميكند، توبه ميكند ما هم توبه ميكنيم، إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ (12) الحجرات/12، خدا توّابِ مهرباني است، ما هم تائبيم، معني اين چي هست؟ حالا اشتباه كرديم حالا برگشتيم به طرف خدا، ما ميشويم تائبيم، توّاب نيستيم در مقابل خدا؟ براي اينكه يك مثالي برايتان بزنم تا مطلب روشن بشود، اگر يك نفري باشد نه دست و پا داشته باشد، نه قوّتي داشته باشد، نه پولي داشته باشد كه ماشين بگيرد، نه امكاناتي، هيچ امكاناتي ندارد، ايني كه همهي امكانات را دارد، يك دوستي شما داريد ماشين دارد، هواپيما هم دارد، نميدانم همهي وسايل حركت را دارد و شما را بيشتر از همه دوست دارد، شما گفتيد آقا من دلم برايت تنگ شده ميآيم به طرف تو، او ميگويد بسيار خوب، ولي او هم چون محبّتش بيشتر است به شما و هم همهي وسايل را دارد، هم همهي قدرت را دارد اين جوري بگوييم نسبت به خداي تعالي، اين جوري تا ما اراده كرديم او رساند خودش را، او پس توّاب است ما تائبيم، ما برگشتيم به سوي خدا، ولي خداي تعالي با يك سرعتي كه خدا سريع است. توّاب است، خداي تعالي زود از بندگانش ميگذرد، استغفارش را كه پذيرفته ديگر توبهاش پُشت سرش، توّاب است، رحيم، با مهرباني، ببينيد با كلمهي رحيم هم بعدش آورده كه مهرباني خاصّي دارد و ميآيد به طرف انسان، خوب استغفار است، بعد توبه، وقتي كه اين تمام شد، خوب بايد انسان طبعاً استقامت داشته باشد، چون اگر هر روز توبه كرد و هي خدمت شما عرض شود به هم زد، ميشود كالمستهز، كالمستهز يعني چه؟ اين كلام اميرالمؤمنين عليه الصلوة والسلام است، يك نفر بود هر كاري ميكرد ميگفت استغفرالله ربي و اتوب اليه، حضرت فرمود سكنت امّك، مادرت به عزايت بنشيند، يعني خدا بكشد تو را، اين استغفار استهزاء به پروردگار است، يك مثالي بزنيم برايتان، انسان يك بچّهاي دارد هي يك كار بدي ميكند ميگويد ببخشيد، باز هي كار بدي ميكند ميگويد ببخشيد، هي ببخشيد، انسان ميگويد تو من را مسخره كردي، ببينيد خداي تعالي هم همينطور، كامستهز، و اين استغفار و توبه گناه هم دارد، توبهاي ارزش دارد كه توبه نصوح باشد، توبه نصوح چي هست؟ توي ترجمهها توبه نصوح اين معنا را كردند، الا تدعوا ابدا، اين كه هرگز بر نگردي به آن گناه، ببخشيد ببخشيد راه نينداز، يك روايت دارد كه المومن السيراً و لا تعذّر، مؤمن بدي نميكني و عذري هم نميخواهد، آخر المنافقون يسير و يتعذّر، منافق هي بدي ميكند هِي عذرخواهي ميكند، شما يك رفيقي داشته باشيد دائماً عذرخواهي ميكند آقا ببخشيد من فلان كار غلط را كردم، ببخشيد اين جور با شما حرف زدم، ببخشيد، اين معلوم است كه با تو رفيق واقعي نيست، والاّ يك جوري با تو برخورد ميكند، يك جوري با تو هست كه ببخشيد، ببخشيد راه نمياندازد، كوتاهي نميكند كه بگويد ببخشيد، امّا آدمي كه باطنش با انسان نيست، ميخواهد يك جوري سازي بكند، خوب خيلي اشتباه ميكند، خيلي كار خطا ميكند، هي ميگويد ببخشيد، ببخشيد نفهميدم، آن كار را اشتباه كردم، خوب چرا اشتباه بكني؟ گاهي تركتحفظ ميشود، معروف است، خيلي من اين مثال را ميزنم و خيلي هم مثال جالبي است و خوب ميرساند مطلب را، يكي از علماي بزرگ ميگفت من را يك نفر تجّار دعوتش كرده بود خانه، رفتيم ديديم نيست خانه، گفتيم فردا، پسفردا ديديم او را، گفت: ببخشيد آقا فراموش كرده بودم، ما به او گفتيم اگر استاندار دعوت كرده بودي فراموش ميكردي؟ گفت: نه، آدم باوجداني بود گفت نه، خوب چرا ما را فراموش كردي؟ براي اينكه ترك تحفّظ كردي، يعني اهميّت ندادي، انسان وقتي كه اهميّت يك كسي را نميدهد نسبت به چيزي كه مربوط به او است فراموش ميكند، ببخشيد، حالا بعضيها استثنائاً حافظهشان ضعيف است، گرفتاريشان، يك استثناء است ولي كلّياش اين است كه شما اگر يك كسي را دوست داريد، او هم شما را دوست دارد، هيچ وقت ببخشيد، ببخشيد ندارد، لايسر و لاتعذّر، نه هم عذرخواهي ميكند، ولي منافق يسير و يتعذّر، هي اشتباه ميكند، شما خودتان ميتوانيد در مقابل پروردگار محك بزنيد، توبه يك دفعه، إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا، التحريم/8، بعضيها ميآيند ميگويند ما باز هم بعد از مرحلهي توبه باز هم گناه ميكنيم، چكار بكنيم؟ اين توبه نكردي، ببينيد شما اين راه را فهميديد اشتباه است، رفتيد طرف خدمت شما عرض شود جادّه كندوان، ميخواستيد برويد مشهد، برگشتيد، باز دو مرتبه ممكن است برگرديد به طرف جادّه كندوان، نه ديگر، يك دفعه اشتباه كردي، برگشتي ديگر، هي نميشود بروي طرف جادّه كندوان، هي برگردي، انسان از مرحله پرت است، ديگر نميتواند جلو برود، خوب اين هم هست، بعد استقامت، بايد مقاوم باشد، مقاوم كه بود قطعاً بايد توي صراط مستقيم باشد، يعني نميشود انسان از صراط مستقيم خارج باشد و حال اينكه در راه هم باشد، اصلاً غلط است، بعد خوب چي كم دارد حالا؟ تقوا، محبّت، اين دو چيز هم بايد بشود، اينها را اخيراً دادم، اين تا بيايد انسان صد درصد جهاد با نفس كرده، نميشود بدون جهاد با نفس به اينجا برسد، خوب، چون هم در توبهاش جهاد با نفس كرده، هم در استقامتش جهاد با نفس كرده، هم در صراط مستقيمش دارد جهاد با نفس ميكند وهم در تقوا و، چيزي كه ما در اين جا، در جهاد با نفس ميخواهيم اين است كه انسان خودش را بسازد، تمرين بكند، اين اسب وحشي را تو آوردي حالا يك مقداري رامش كردي آن را ولش كني باز ميرود جفتك ميزند، ميكند، اين جا است بايد رويش كار بكند انسان، هر چه هم بيشتر بهتر، هر چه بيشتر اطمينان انسان را جذب بكند بهتر، گاهي براي نفس انسان يك مسائلي پيش ميآيد كه انسان خيلي بايد محكم باشد تا اين مسائل برايش حل بشود، همينطور كه در مورد همان اسب وحشي كه او را تربيتش كرديد، آورديد او را، به جايي كه از سه متر يا دو متر جا بايد بپرد، آنهايي كه ميپرند، نميخواهم فقط پريدن همان ميدان اسبدواني را خدمت شما عرض شود تمرين كرده باشد، اينها گاهي براي بعضي از جاها، جبههها، جنگها آن چنان مفيد است كه حساب ندارد، از يك ديواري جلويش است، اسبِ اگر تمرين نكرده باشد ميايستد، اگر تمرين كرده باشد ميپرد آن ور، افراد، انسانها هم همين طورند در ورزشهاي مختلف، بيشتر اين ورزشهايي كه هست، براي اينكه بتوانند در جاهاي حسّاس خودشان را نجات بدهند، خوب، اينجا رسيده منتها گاهي يادش ميرود، اگر شما اين اسب را اسب داديد به دوستان، اينها دورهي سال به آنها كاه و جو ميدهند كه روز عاشورا به عنوان ذوالجنان بياورند آنها را بيرون، اين بس كه خورده هم چاق شده، هم تند راه نميرود، اين را نميخواهند تند راه برود، يك حيوان آرام، بدون ارزشي از نظر ظاهري، هيچ هم نميشود سوارش بشود، چون اصلاً آنها را سوار نميشوند، اين جوري، اين حيوان اين طوري است، يك حيوان تنبل، جهاد با نفس براي اين است كه شما خودتان را تمرين بدهيد، اگر رسيديد مثل مثلاً كربلا، شب عاشورا و آنهايي كه نفسشان را تمرين نداده بودند نتوانستند تحمل كنند، همهشان پا شدند رفتند، چراغ را خاموش كرد سيّدالشهداء، آنها هم پا شدند رفتند، آنهايي كه ماندند آنهايي بودند كه نفسشان را ساخته بودند، يعني نفسشان را رام كرده بودند، نفسشان تنها رام نبود كه تنبل باشد، نه، ميدانستند اين جمعيّت در مقابل اين جمعيّت حتماً كشته ميشود، و علاوه سيّدالشهداء به آنها گفته بود كشته ميشوند، و علاوه براي كشته شدن آمده بودند، ببينيد چقدر يك همچين جايي براي انسان پيش ميآيد، براي ماها هم ممكن است پيش بيايد، فرج امام زمان ما را برساند، حالا همه تا اقل هشت سالش جنگ، نزاع، كشتار و اين حرفها است، حالا ميرويم يك جايي مخفي ميشويم وقتي آقا تشريف آوردند، بعد موقعي كه كارهاي رديف شد ميرويم خودمان را نشان ميدهيم، لم تكن نفس قبل، حضرت هم قبول نميكند و ميگويد برو همان جايي كه بودي، مثل برنامههايي ما نيست آخر من تو را ديدم، يك عدّه اصلاً ضد انقلاب بودند يك دفعه تا بلند شدند ديدند يك قدري هم صبر كردند، يكي دو سال صبر كردند، ببينند بالاخره كار به كجا ميرسد، اگر شاه آمد دو مرتبه اظهار ارادتشان را نكرده باشند، دو سه سال صبر كردند، بعد شدند انقلابيتر از هر انقلابي، ديديم، البته خيلي مطرح نبودند، خداي تعالي نگذاشت خيلي اينها، ولي بعضيهايشان، ولي امام زمان مأمور به باطن است، آن ته دلت را ميخواند، تو تا حالا كجا بودي؟ تو ايمان نميآوري، ميبيني وضع خوب شده، موفقيّتي حاصل شده، حالا يك گوشه كار را به تو بدهم، كه تو يك عنوان و شخصيتي پيدا بكني، لذا در همين زيارت آلياسين ميخوانيم كه: و ان رجعتكم حق لاريب فيها، ببينيد رجعت ميگويد نه ظهور، يعني كار امام زمان تمام شده و نوبت به ساير ائمّه رسيده، يعني حكومت عدل الهي در سراسر عالم برقرار است، نوبت به چي رسيده؟ به عدل و داد و سلطنت، أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ، الأنبياء/105، و خدمت شما عرض شود كه مخالفين رفتند و اينها، حالا آمده آقا، خداي تعالي ميفرمايد: لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا، رجعت شما حق است، لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ، اينجا ديگر ايمان فايدهاي ندارد، اينجا شايد يك وقت ميبيند دست خود آقا است، شايد هر كي بعد از هشت سال بيايد خدمت حضرت، حضرت رگ گردنش را بزند، اين مرديكي تا حالا كجا بوده؟ تا حالا صبر كرده ببينيد انقلاب ما پيروز شده يا نه، حالا آمده جايي براي خودش انتخاب كرده، اين به ضررش است،لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ ، خيلي عجيب است، و اگر نفسش را انسان درست نكرده باشد اين جوري ميشود، ولي حالا اگر درست كرده باشد تا حضرت تشريف آورد، آقاجان من چي ميفرمايد من همين جور حاضرم كه دربارهشان، الذين مدح في كتابك، اينها را خداي تعالي مدح كرده در قرآن، كه قلت انهم صفاً كانهم بنيان مرصوص، گفتي كه اينها يك صفي هستند، مثل ديواري بُتني، اين جوري تشبيه بكنيد، بنيان مرصوص اين طوري است، علاوه اينكه خودشان از پا در نميآيند در مقابل گلولهها، در مقابل شمشيرها، يك عدّه هم ممكن است پشتشان را پناه بدهند كه اينها هم محفوظ باشند، بنيان مرصوص اين طوري است پناهگاههاي محكم بُتني، اين جوري ميشويد اگر جهاد با نفستان درست باشد، جهاد با نفس را براي اين كه براي روز مبادا، خودش ارزش دارد، هر روز روز مبادا است، هر روز از نظر پروردگار براي انسان ارزشمند است، در روز مبادا لااقل انسان بتواند از پا در نيايد، كانّهم بنيان مرصوص، اصحاب سيّدالشهداء را شما ببينيد، ميدانستند كشته ميشوند، ، ولي در عين حال، همهشان، همهشان، آنهايي كه ماندند، استقامت نداشتند، براي دنيا آمده بودند، داراي محبّت مجازي بودند، به امام حسين محبتي نداشتند، ديده بودند علي بن ابيطالب رفت طرف كوفه، كوفه را تحت نفوذ خودش قرار داد، آنجا حكومت كرد، شايد حضرت سيّدالشهداء هم با اين همه نامهاي كه براي حضرت فرستادند شايد حضرت داراي حكومت بشود، خوب حضرت وقتي حكومت را در اختيار گرفت، بايد يك كسي فرماندار استان باشد، اينها هم بالاخره جمعيّتشان زياد نيست بالاخره به هر كدامشان يك مقامي، پُستي ميرسد ولي وقتي ديدند كشته شدن و اين جوري است، آنهايي كه محبّتشان مجازي بود يك، دوّم براي دنيا آمده بودند، سوّم خدمت شما عرض شود جهاد با نفس نكرده بودند، چهارم استقامت نداشتند، پنجم ممكن است توي صراط مستقيم يك چند قدمي برداشته باشند و بالاخره آنهايي كه يقظه نداشتند اينها شبانه فرار كردند، حالا به هر دليلي رفتند ولي آنهايي كه نه، جهاد با نفس كردند، تمرين داشتند، آنها چكار كردند وقتي يك چراغي حضرت ابيعبداللّه الحسين روشن فرمودند ديدند يك عدّهاي هستند، شما چرا نرفتيد؟ يكي گفت اگر ما را قطعهقطعه كنند، خيلي عجيب است ها! يكي ديگر گفت اگر ما هفتاد مرتبه بسوزاندانمان و دو مرتبه زندهمان كنند، يكي گفت چطور ممكن است پا شويم برويم، هر كدام يك چيزي گفتند، دل حضرت سيّدالشهداء را با محبّتي كه ابراز كردند شاد كردند، حضرت فرمود حالا كه شما اين طوريد اين ها حقيقت دارند، من خيلي مقيّدم توي اين مسائل تاريخي يك چيزهايي عرض كنم كه دلايلي اگر سندش هم ضعيف است يك دلايلي براي خودم روشن شده باشد كه درست است، حالا كه اين طوري هستيد بيايد جاهايتان را توي بهشت نشان بدهم، همهشان آمدند، مثل چي بگويم يك صحنهاي كه پرده از جلوي چشم خارج ميشود همه ميبينند، ديدند، اين قدر اينها شاد شدند، آن قدر چرا صبح نميشود امشب، اين قدر خوشحال بودند كه آن شخص با يكي شوخي ميكند، آن شخص ميگويد امشب شب شوخي نيست، ميگويد كه معلوم است كه او ايمانش قويتر از اين است كه ميگويد باز هم، ميگويد من در عمرم شوخي نميكردم، خنده نميكردم، امشب ميخندم، ماها خودمان را جاي آنها ميگذاريم بعد به يك مسائل جزئي كه براي تصوّر خودمان به وجود آورديم گريه ميكنيم، اين جا است كه انسان گريه ميكند كه اي كاش ما هم اين جوري بوديم، اي كاش ما هم مثل اصحاب سيّدالشهداء بوديم، حضرت فرمود: لا احد، نيكتر، بهتر از اصحاب خودم نديدم، اين چقدر اينها ارزش داشتند، وقتي ميخواهند با حضرت سيدالشهداء صحبت كنند، اوّل ميگويند پدر و مادرمان به قربانت، جان بقربانت، بعد كلامشان را ميگويند، خيلي عجيب است، شما در تاريخ نگاه كنيد همه اين جور هست، بر يكديگر سبقت ميگرفتند در شهادت، حالا تو اينها آن عظمت روحي اينها را ما درست درك نميكنيم، ولي بعضيهايشان، ببينيد جناب حرّ، يك آدمِ واقعاً عجيبي بود، يعني از نظر كار بدترين كار را كرد، ولي توبه كرد و لذا ما ميگوييم هر كس توبه بكند توبهاش قبول است، توبه كرد، إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ، فصلت/30، ميگويند توبه ميكنند، ميگويند پروردگار ما خدا است و مربّي ما خداي تعالي است، ثُمَّ اسْتَقَامُوا، بعد استقامت ميكنند، تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمْ الْمَلَائِكَةُ، حرّ بن زياد رياحي، آن شخص اموي است ميگويد كه من ديدم حرّ ايستاده دارد بدنش ميلرزد، چهات است؟ واقعاً هم مشكل است ها!، همهي اسبي كه به با اينها يك فشاري رويش ميآيد، چرا ميلرزي؟ تو شجاعترين عرب را اگر ميخواستند ميگفتند حرّ، تو از اين جمعيت كم، هفتاد و دو نفرشان ماندند و ما سي هزار لشكر هستيم، تو چرا اين قدر وحشتزدهاي، وحشتزدهاي، رنگت پريده، چرا ميلرزي، گفت من خودم را در بين بهشت و جهنّم ميبينم، همهمان اين جوريم، همهي ما كه اينجا نشستيم، همهمان در همه حال خودمان را بين بهشت و جهنّم بايد ببينيم، يك لغزش اين طرف، ميافتيم توي جهنم، يك حركت از آن طرف ميرويم توي بهشت، تصميمش را گرفت، نفسش را عقب زد، گفت به خدا قسم من هيچ وقت جهنّم را با بهشت ترجيح نميدهم، حركت كرد آمد خدمت حضرت ابيعبداللّه، حضرت به اصحابشان فرمود مهمان دارد برايمان ميآيد، برويم به استقبالش، آمدند يك كلمه، اين است مهرباني خدا و ائمّهي اطهار، يك كلمهي به رويش نياوردند كه تو ما اينجا مبتلا كردي، يك كلمه! عجيب است ها! در تاريخ نگاه كنيد، يك كلمه، بلكه حضرت فرمود تو مهمان ما هستي، بيا توي خيمهها بنشين استراحت كن، گفت نه آقا، من خجالت ميكشم، من نميتوانم بيايم داخل، اصحابت را ميبينيم، اهلبيتت را ميبينم شرمندهام، اجازه ميدان به من بدهيد، حركت كرد به طرف ميدان، توبهاش قبول شد، استقامتش در همان لحظه خودش را نشان داد، در صراط مستقيم كه فداي صراط مستقيم شد و جهاد با نفس كرد روي محبّت به سيّدالشهداء، لذا در تاريخ دارد وقتي حرّبن رياحي روي زمين افتاد حضرت ابيعبداللّه الحسين آمدند سر او را به دامن گرفتند، خدايا ميشود ما هم موقعِ مرگ سرمان در دامان امام زمانمان بگيريم، گرد و غبار از سر و صورتش پاك ميكنند، خونها از صورتش ميگيرد، ميفرمايد انت حر كما سمّك امك حرّ، تو آزادي، تو آزاد شدي تو خودت را از هواي نفس آزاد كردي همانطوري كه مادر اسم تو را حرّ گذاشت. لاحول و لاقوة الا باللّه العلي العظيم.
۴ محرم ۱۴۲۴ قمری -محبت
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله و الصلوة و السلام علي رسول الله و علي آله آل الله لاسيّما علي بقيةالله روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و الّلعنة الدّائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم، قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمْ اللَّهُ، سورهي آل عمران آيهي 31، موضوعِ عرايضمان در شبهاي گذشته در اين مجلس دربارهي محبّت به خدا و تمركز محبّت به ذات مقدّس پروردگار و هر محبّتي كه مستقلاً غير از محبّت به خدا باشد محبّت مجازي است چون هر چيزي در عالم مجاز است پس محبّت به آن چيز هم مجاز خواهد بود. مجاز به معناي غير حقيقي، يعني در مقابل مجاز حقيقت است. هر چيزي كه بقاء ندارد، هر چيزي دوام ندارد، هر چيزي كه ظاهري دارد ولي باطن ندارد آن را مجاز ميگويند و چون در عالم هر چه كه هست اعم از عالي و داني همين قدر كه غير از خدا باشد مخلوق است و مخلوق هم به ذاته دوامي ندارد، مجاز است، خودش مجاز است، محبّتش هم طبعاً مجاز خواهد بود و تنها محبّت به پروردگار است كه حقيقت دارد، چرا؟ به خاطر اينكه خودش حقيقت دارد و هر چيزي باقي است به بقاي او، اگر چيزي باقي باشد به بقاي او آن چيز هم حقيقت پيدا ميكند و لذا خداي تعالي ميفرمايد در قرآن كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ، الرحمن/26، هر چيزي كه در روي زمين باشد يا در عالَم خلقت فرقي نميكند اينها همه نابود شدني است، ذاتاً نابودشدني هستند، از بينرفتني هستند، وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ، الرحمن/27، آن چيزي كه وجهي خدايي پيدا بكند، وجه پروردگار باشد، يعني آثاري از پروردگار در او باشد، صفتي از صفات الهي در او باشد، اين باقي است و محبّت به آن هم طبعاً باقي خواهد بود، بنابراين ما بايد يك بررسي كاملي بكنيم كه ببينيم چه چيزهايي با خدا ارتباط دارد و چه چيزهايي با خدا ارتباط ندارد از نظر مخلوق بودن همه چيز مخلوق خداست و هيچ چيز نيست در عالم كه خدا خلق نكرده باشد، چيزي باشد و خدا خلق نكرده باشد، بعضي از چيزهايي هست كه بشر چون خودش اختيار داشته و خداي تعالي به او اختيار داده يك تحوّلي، يك جابجايي انجام داده بشر و اين شيء بد شده، مثلاً خداي تعالي انگور را خلق كرده براي خوردن مردم با آن خواصي كه دارد، بشر ميآيد دخالت ميكند اين انگور را تبديل به شرابش ميكند طبعاً مفسدهاي در آن بوجود ميآورد كه خداي تعالي هم براي حفظ بشر نهي كرده از اين كه انسان، از اين موجودي كه به اصطلاح بشر تصرّفي در آن كرده، دخالتي انجام داده، از او نهي كرده و حرامش كرده؛ اين از باب مثال بود. همهي چيزها مخلوق خدا هستند، حالا يا اصلشان يا هميني كه هست مخلوق خداست و همه چيز در عالم بايد مورد محبّت انسان واقع بشود، هيچ چيز در عالم نيست كه وجود داشته باشد و انسان نبايد دوستش داشته باشد مگر چيزهايي كه يك تحوّلي در آنها، از صراط مستقيم انحرافي بوجود آمده باشد، ما دشمنان خاندان عصمت و طهارت را از اين جهت دوست نبايد داشته باشيم كه آنها مطيع شيطان شدند و از آن راه راستي كه خداي تعالي تعيين كرده براي افراد بشر منحرف شدند ما هم اگر آنها را دوست داشته باشيم منحرف ميشويم.
اين به خاطر آن انحرافي است كه، يعني آنچه كه مورد بغض ماست آن انحرافي است كه اينها از فطرت بشريّت خارج شدند و از صراط مستقيم بيرون آمدهاند و الاّ در عالم هر چه كه هست بايد ما به خاطر اينكه مخلوق خدا هستند، به خاطر اينكه خدا به اينها مهرباني كرده يا تحت عنوان رحمانيّت و يا تحت عنوان رحيميّت و يا تحت عنوان صلوات به اينها مهرباني كرده ما بايد همهي آنها را دوست داشته باشيم. لذا آن شاعر ميگويد:
عاشقم بر همهي عالم كه همهي عالم از اوست
همه چيز را انسان بايد دوست داشته باشد، اصل ارتباط ما با موجوداتي كه در اطرافمان هست در صورتي كه وجهي الهي داشته باشد ما بايد همه را دوست داشته باشيم، اين دوستداشتنيها طبق آنچه كه خداي تعالي آنها را دوست داشته بايد مراتبي داشته باشد، يك عدّهاي را خداي تعالي تحت رحمت عامهاش اظهار محبّت كرده، كه من يك روز يادم در روز جمعه مسأله رحمت عامهي خدا را، مهرباني عام پروردگار را توضيح دادم، يعني خداي تعالي يك مهرباني عامي دارد كه شامل همه چيز ميشود، خدا نسبت به حيوانات، نسبت به حتّي دشمنان خاندان عصمت و طهارت كه جان به آنها ميدهد، سلامتي به آنها داده تحت عنوان رحمانيّت واقع شده است، ما بايد اگر ميخواهيم ارتباط محبّتمان را نسبت به خدا سالم نگه بداريم در همان حدّي كه خداي تعالي مهرباني به آنها كرده در همان حد ما هم آنها را دوست داشته باشيم.
حيوانات را خداي تعالي مهرباني به آنها كرده و ما دليلي ندارد كه حشرات، حيوانات را دشمن داشته باشيم مگر آن جهتي كه از مسير حق و صراط مستقيم خارج شده باشد، مثلاً زنبور خدا خلق كرده براي هر مصلحتي كه منظور فرموده و به او يك قوّهي دفاعي داده كه گاهي از آن استفاده ميكند، مثلاً شما زنبور را ممكن است بگيريد توي دستتان بخواهيد فشارش بدهيد او از خودش دفاع ميكند شما را نيش ميزند، ممكن است به خاطر اين نيش زدنش به شما، شما او را دوست نداشته باشيد، امّا ذاتاً بايد همين زنبور را هم دوست داشته باشيد، همين عقرب را هم بايد دوست داشته باشيد، چرا؟ به جهت اينكه تحت رحمانيّت پروردگار است و شما هم بايد او را به همين حدّ دوست داشته باشيد، بنابراين يك سالك الي اللّه، يك وليّخدا هيچوقت با حشرات حتّي بيمحبّتياي كه صحيح نباشد نميكند، شما نبايد بگذاريد مثلاً زنبور يا پشه شما را آزار بدهد امّا حق هم نداريد اگر در اين راه واقع شديد حق هم نداريد كه اين را بيدليل همه را قتلعام بكنيد، اتاق پُر از مگس است، اتاق پُر از پشه است، بلند شو درها را باز كن مگسها را بيرونشان كن تا اين جا حق داري، امّا اگر آمد براي اينكه راحت باشيد يك خدمتتان عرض شود حشرهكش روي اينها بريزي و همهشان را قتلعام بكني و بعد هم تو خودت راحت بشوي و يا مثلاً يك لانه مورچه است در توي اتاق هم است تا جايي كه تو را اذيّت ميكند ميتواني از خودت دفاع كني چون همه را خدا براي تو خلق كرده، امّا در صورتي كه اذيّت نميكند، كاري به شما ندارد يا مثلاً در توي كوچه و بازار توي حياط حيوانات و حشرات هستند و اذيّتي به شما ندارند به آن صورت نيست كه شما را مريض كنند، ناراحت كنند، دليلي بر اينكه اينها را انسان قتلعام بكند ندارد، رحمانيّت خداي تعالي ايجاب كرده كه اينها باشند براي مصالحي كه خودش منظور كرده و اگر به شما به هيچ نحوه، البتّه اگر از يك طريقي اذيّتي كرد به شما، شما چون نزد خدا گراميتريد و او بايد فداي شما بشود مانعي ندارد دفع كنيد، امّا در صورتي كه شما اذيّتي ندارد اولياء خدا اينطور نيستند كه همه را بكُشند، چه به شما اذيّت داشته باشد چه اذيّت نداشته باشد، اگر هم يك جملهاي هست كه ميفرمايد: اُقتل الموذي قبل ان يوذي، اين اگر روايت باشد خوب موذي است، موذي معنايش اين است كه شما را اذيّت كرده، مگس را توي اتاق پُر است خدمتتان عرض شود كه نميگذارد شما بخوابيد، نه غذاي سالمي داشته باشيد، ميكروب دارد بدن اينها، كثيف است، خيلي خوب اينها را انسان به هر نحوهاي كه سالمتر است و رحمانيّتتان ايجاب ميكند اينها را دفعشان كنيد. امّا اگر بنا بشود كه نه شما بيرحمي بكنيد از آن صراط مستقيم، از آن محبّت خدا طبيعي است كه دوريد.
دشمنترين افراد در مقابل شما واقع شدند در برابرشان بيانصافي نبايد بكنيد، عدل را برقرار كنيد، ايني كه ميگويند حضرتبقيةاللّه اروحنافداه وقتي ميآيد از يك طرف همه را ميكُشد برو دعا كن كه گردن من و تو را نزند اين حرفها اصلاً مال دشمنان است و غلط است و اگر روايتي داشته باشد با اصول ما چون مخالف است، فاضربه علي الجدار، حضرت بقيةاللّه روي عدل حركت ميكند، تنها افرادي را ممكن است از بين ببرد و بكُشد كه اينها مانعِ پيشرفتِ مردمند، مانع موفقيّتِ مردمند، مانع رفتن به سوي خدا هستند، چون بدترين صفت براي يك انسان كه انشاءاللّه خيلي روي اين جهت دقّت كنيد اين است كه انسان صدّ عن سبيلاللّه بشود، يك كسي دارد يك راه خيري ميرود يك كلمهاي القاء بكنيد كه اين كار خير را نكنيد، همين اندازه صد عن سبيلاللّه، حواستان جمع باشد، مخصوصاً اگر حرفتان يك حجيّتي پيدا كرده باشد، خيلي اين جهت را مواظب باشيد، من باورم نميآيد كه مثلاً فلان كاري كه حالا همه دارند به عنوان صحيح، و صحيح هم هست بگويد كه من فكر نميكنم صحيح باشد، مردم را سست نكنيد در حركاتي خيري كه مردم براي خدا انجام ميدهند، يك وقتي كاري نكنيد كه اينها – خدمت شما عرض شود – سست بشوند يا كار را ترك كنند،مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ، ق/25، مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ، المدثر/42، چه كسي شما را به، چه چيز شما را به طرف سقر راهنمايي كرد؟ ميگويد لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ، مدثر، 43، ما از نمازگزارها نبوديم، تاركالصلوةبوديم، حالا اينجا يك تفسيري دارد بماند، وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ، المدثر/44، و ما اطعام به يتيم نميكرديم، مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ، القلم/12، مناعالخير بوديم، مناع الخير ميدانيد يعني چه؟ يك كسي دارد يك كار خير ميكند تو برو آقا شبهه بكن همين، يك كسي دارد يك امامزادهاي ميسازد، ما يك جايي رفتيم داشت امامزاده نيمتمام مانده بود، امامزاده دارد ميسازد اينجا خيلي ديگر طبعاً ميآيد ساختمان نماز ميخوانند نميآيند اينجا كه رقّاصي بكنند يا مشروب بخورند، اينجا نماز ميخوانند، عبادت ميكنند، اين امامزاده نصبش به كجا ميرسد؟ اين معلوم نيست واقعيّت داشته باشد، همين دو تا كلمهات گاهي ميشود منّاعالخير بشوي، سست ميكني طرف را و او از كار خير باز ميماند خيلي حواستان جمع باشد كه در رديف لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ،و ما اطعام يتيم نميكنيم كه آيه دقيق يادم نيست، وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ، معنايش همين است كه عرض كردم چون عبارت آيه را نميخواهم بخوانم،وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ، المدثر/45، ببينيد همهاش مطالب خيلي تندي است ها! به هر جا هر كس حركت ميكرد ما ميرفتيم، تا آخر ميفرمايد: مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ،كوشش بكنيد اعمالتان، حركتتان، مناع الخير نباشيد، خيلي مهم است، انسان خيلي ممكن است يك كسي واقعاً هيچ گناهي نكند، واقعاً تمام كارهاي واجبش را انجام بدهد ولي خودش متوجّه اين نكته نباشد كه منّاعالخير هست يا نيست، صد عن سبيلاللّه كرده يا نكرده، حالا در اين مسأله خيلي حرف است و من نميخواهم وارد بشوم انسان بايد رحمانيّت پروردگار را، با خداي تعالي خودش را هماهنگ بكند در رحمانيّت، خيلي دقّت ميشود كار مشكلي است ولي اگر انسان انجام بدهد خيلي نفع ميبرد شما ميگوييد حالا ما با اين پشهها چكار كنيم، يك پشهبند بزن برو تويش بخواب، راحت، خوب اينها را اجازه ميدهيد همه را پيپاف بزنيم و از بين ببريم؟ نه، نه! مگر مجبورِ مجبور باشي، مگر نتواني، راه ديگري نداشته باشي، اجازه هست كه ما مثلاً اينها را يا حيوانات يا سگي كه كنار خانهي ما شب تا صبح وقوق ميكند نميگذارد بخوابيم آن را بدون اينكه صاحبش بفهمد يك قدري سم بريزيم بخورد بكشيماش، نه، برو به صاحبش نصحيت بكن، بگوييد تو سگت اسباب زحمت شده يك جايي بفرستش، ميخواهم بگويم دقيقاً آن كسي كه ميخواهد مرحلهي محبّتش كامل بشود در رحمانيّت خدا بايد خودش را با خدا تطبيق بدهد اين همان نور و همان انعكاس بايد در وجود او باشد، دقيق، تا جايي كه شما را اذيّت نكند، وقتي كه شما را اذيّت كرد خداي تعالي هم اجازه داده كه يك جوري اين اذيّت را از خود دفع كن، تو اشرفي، تو برتري، تو بهتري، او ولو با از بينرفتن است، آخرش اين است كه از بين برود، والاّ يك جوري آنها را از خود دفع كن، اين يك؛ شما در حالات حضرت ابيعبداللّه الحسينعليه الصلوة و السلام در كربلا نگاه كنيد ببينيد تمامشان كافر، در درجهي آخر كفر هم بودند، اصحاب عمرسعد در درجهي آخر كفر بودند، با يك مهرباني با اينها صحبت ميكرد، با يك محبّتي با اينها صحبت ميكرد، مهربانيهايي كه حضرت سيّدالشهداء صلوات اللّه عليه از روزي كه برخورد ميكند با اصحاب حرّ تا روز عاشورا تا آن لحظهاي كه شهيد ميشود همهاش محبّت نسبت به آنها هست، حضرت اميرالمؤمنين به ابنملجم ميفرمايد: اريد حياتك قتلي، من حيات تو را ميخواهم، من محبّت به تو دارم و تو ارادهي قتل من را داري، اين معناي محبّت عام است، رحمت عام است، مهرباني عام است كه يك وليّخدا اينجوري است، شما نگوييد چرا امام حسين اراده نفرمود تمام اصحاب عمرسعد همه از بين بروند، اگر اين كار را ميكرد ما امام حسين را مظهر پروردگار نميدانستيم. چرا فلان وليّخدا اين دشمنش را يك نفرين نميكند، پيغمبراكرم از امتيازاتش اين بود بر ساير پيغمبران، يكي از امتيازاتش اين بود كه هيچ وقت نديدند كه ايشان نفرين كند، يعني پيغمبرهاي ديگري حوصلهشان كه سر ميآيد نفرين ميكرند، امّا پيغمبراسلام، رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ، الأنبياء/107،اين همان رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ رحمانيّت پروردگار كه بايد وليّخدا داشته باشد، فكر نكنيم كه پيغمبررحمةللعالمين نبايد باشد، اگر ميخواهيد توي صراط مستقيم باشيد بايد حتماً رحمةللعالمينباشيد، مرحلهي بعدي محبّت و مهرباني رحيميّت است، يك عدّهاي اهل گناهند، معصيتند، خوب آدم خيلي نميتواند روي خوش به آنها نشان بدهد، امر به معروف ميكند، نهي از منكر ميكند، كفّارند، انسان خيلي نميتواند با اينها قاطي بشود، چون آنها در يك مسيرند و اين در يك مسير ديگر است، ولي يك عدّه مؤمنيني هستند، دوستداشتني، مهربان، توي خط، توي راه، به اينها انسان يك محبّت خاصّي بايد داشته باشد، ولي اگر اينجا شما محبّت خاص را نداشته باشيد، فلاني نميدانم چرا از او بدم ميآيد؟ خودش نميداند چرا بدش ميآيد ولي بدش ميآيد. همين انسان گاهي هست به من خيلي مراجعه ميكنند ميگويند فلاني همه چيزش خوب است، شب و روز با او محشور بوديم امّا من از او تنفّر دارم، اين شيطان است، شيطان دستش باز است، آدمي كه از شخصي كه شب و روز با او بوده و ديده گناه نكرده و صفات حميدهاي دارد اينها نبايد بدش بيايد، خداي تعالي چكار ميكند نسبت به افراد متديّني كه تا حدّي تقوا را رعايت كردند، تا حدّي خوبند، معصيتي ندارند، اگر معصيتي دارند ظاهر نيست، وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ، العنكبوت/69، مهرباني به او بكن، مهرباني خاص هم به او داشته باش، دستش را بگير اگر دارد گمراه ميشود، اگر دارد انحراف پيدا ميكند به او محبّت كن، امر به معروف و نهي از منكر بكن، ببينيد خداي تعالي ميفرمايد: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ، التوبة/71،مؤمنين و مؤمنات بعضشان وليّ بعضي هستند، همان محبّت فرماندهي، اينجا فرماندهي منظور است، روي محبّت فرماندهند، روي محبّت، يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنْ الْمُنكَرِ ،نميگويد كه والناس،مثلاً، زن و مرد اينان بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ، نه وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ،نه، وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بعضيشان نسبت به بعضي، يك محبّت خاصّي دارند، يك رحيميّت خاصّي دارند دست آنها را ميگيرند و از مهالك نجات ميدهند، امر به معروف ميكنند، لذا امر به معروف و نهي از منكر به كساني كه ايمان ندارند و تحت تأثير قرار نميگيرند واجب نيست. شما يك زن بيحجابِ بدفكرِ كافرهاي را توي خيابان ميبينيد، خانم خودت را بپوشان، ميگويد برو به نهنهات بگو خودش را بپوشان تو چرا به من ميگويي و فحشت را ميدهد، اگر يك مسلماني تحت تأثير امر به معروف و نهي از منكر واقع نشد اين مؤمن نيست، وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ،وليّ ديگري هستند، يعني من وليّ شما هستم و شما وليّ من هستيد، براي آنهايي كه آنها گناه دارند ميكنند شما چون آن گناه را نميكنيد، حالا سر تا پايتان گناه هست امّا اين گناهي كه من دارم انجام ميدهم شما نميكنيد، شما در همان لحظه، در همان موضوع تو وليّ من هستي، تو بزرگتر مني، تو فرمانده من هستي كه همچين گناهي نكنم، دقّت كرديد؟ و خيلي چيزهاي ديگر، يعني يك رحيميّت خاصّي بايد بينشان باشد، إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، الحجرات/10، تمام مردم با هم برادرند، با هم زنها خواهرند، همه بايد به همديگر محبّت خاصّي داشته باشند و نگذارند انحراف پيدا بكنند، اينها محبّت است، نه اينكه فقط همين قربانت بروم خوب قربانت بروم به چه درد ميخورد؟ راست ميگويي محبّت داري من را از راه كج نجات بده، ولو شده با دعوا هم شده من را نجات بده، اين محبّت است، اگر شما بچّهتان را وقتي ميبينيد يك كار بدي ميكند يكي ميزنيد پشت دستش نكن و او نكرد و نتيجهاش خيلي بهتر بود از آن كار، لحظهاي بود كه او ناراحت شده اين محبّت است. نگويند تو نسبت به فرزندت خشني، نه، اگر چرا، دعوتش ميكند به راه شر، پدر دعوت ميكند به شر، يا مثلاً بيجهت فشار ميآورد روي او، همين چندي قبل توي تلويزيون ظاهراً گفتش، يا توي اخبار بود من يك جايي شنيدم به خاطر اينكه نمرهي بچّهاش كم آورده بچّهاش را كُشت، اين ديوانگي هست، انسان بايد محبّتش حساب داشته باشد اين قدر دقيق است، آنقدر مشكل است كه انسان بتواند مربّي باشد كه چه عرض كنم، اصلاً بعضي از علماي بسيار بزرگ از من گاهي سؤال ميكنند ميگويند فلاني چطور است؟ مثلاً، مال اين است كه مربّي نبوده، ما علماي بسيار بزرگي در حوزهها داشتيم كه الان اينها هم الان آثارشان هست و خيلي هم شخصيّت است، شخصيّتهاي بسيار بزرگند ولي در تزكيهي نفس مربّي نبودند، شاگردهايشان تزكيهنفس نشدند، عالم شدند، مجتهد شدند، مرجع حتّي شاگردها شدند امّا تزكيهنفس نكردند، گاهي از من ميپرسند، ميگويم ايشان در عقايد مثلاً خوب بوده، مربّي نبوده، تربيت نتوانسته شاگردهايش را بكند، حالا نميخواهم خصوصيّاتي را بگويم، خود اين مربّي بودن، پدر نسبت به فرزند، چوب استاد به زمهر پدر، اينها خيلي اهميّت دارد، محبّتهاي واقعي، مؤمنين نسبت به مؤمنين، يك محبّتهاي خاصي دارند، يك گرمي خاصّي، يك لطافت خاصي دارند كه اگر اينطوري پيش رفتيد و اگر اين گونه كه همان دو مرحلهي از محبّت گفتم عمل كرديد، محبتتان محبت خداست و اين محبت از محبّتها جداست و محبتي است كه شما با خدا هماهنگ شديد براي خدا و ارزش دارد، مرحلهي سوّم محبت كه خيلي مهم است، همانطوري كه خداي تعالي يك مهرباني خاصالخاصي دارد كه با كلمهي صلوات آن مهرباني خاصالخاص را خداي تعالي اظهار ميكند بندگان خدا هم بايد همينطوري باشند، اولياء خدا هم بايد همينطوري باشند، ببينيد در قرآن شريف خداي تعالي ميخواهد مؤمنين را با خودش هماهنگ كند، إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ احزاب/56، خدا و ملائكهاش آن رحمت خاصالخاص را بر پيغمبر نازل ميكند، يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا،اي كساني كه ايمان آوردهايد،صَلُّوا عَلَيْهِ،شما هم اين رحمت خاص داشته باشيد، حالا رحمت خاصّه چي هست؟ خيلي اينجا حرف دارد من در آن درسي كه در تهران داشتم نتوانستم، يعني نميشود، اكثراً نميشود، كه انسان آنجاها حرف بزند، صحبتها هست كه اين صلوات يعني چه؟ همين صلواتي كه ما براي گاهي آب خوردن ميگوييم صلوات بفرستيد تا ما آبمان را بخوريم، يا صلوات ختم كنيد كه ما نفسي تازه كنيم، يا مثلاً من گاهي خودم، يك كسي از من ميپرسيد شما قنوتتان را خيلي آهسته ميخوانيد، چرا؟ گفتم: چون من يك دعايي ميخوانم كه خيلي براي شما اهميّت ندارد، من صلوات ميفرستم توي قنوت، صلوات، نه دعاي خدمت شما عرض شود كهلا اله الاّ اللّه الحليم الكريم،همهاش را هم بلدم، هر چه هم فكر كردم، شايد مدّت زيادي هم نيست كه به اين نتيجه رسيدم صلوات، هم به شماها ميگويم صلوات بفرستيد، يك دفعه، دو دفعه، سه دفعه، چهار دفعه، پنج دفعه، تا وقتي وقت داريد يكعجلفرجهم هم وسطهايش بگوييد چون بين دوتا صلوات اگر يك دعايي انسان بكند خداي تعالي چون دعاي صلوات مستجاب است روايات زيادي داريم، اغلب هم همينجوري بايد باشد اگر من هر كي ميخواهد باشد آمد به شما گفت كه شما فلان دوستت را با او محبّت بكن، تو بگويي و نگويي من محبّت ميكنم، دليل اين است، مستجاب است، مستجاب و چون خود صلوات مستجاب است شما يك خدمت شما عرض شود يك دعاي مستجاب اين ور، يك دعاي مستجاب اين ور، وسطش يك دعايي گذاشتيد، يك حاجتي خواستيد، حاجتهاي ديگرتان هم همين طور ميشود، روايت است، و الاّ من جرأت نميكردم اينجوري حرف بزنم، خدا حيا ميكند كه اين بر دعاي شما را اين ور دعا شما را در يك مجلس قبول بكند وسطيش را قبول نكند، از اين بهتر ديگر نميشود.
صلوات خيلي عجيب است و خيلي توي دست و وال ما افتاده بيخود، يعني نميفهميم صلوات يعني چه؟ صلوات آن رحمت خاصالخاص است كه خداي تعالي اوّل براي پيغمبرش خواسته، بعد براي آل پيغمبرش خواسته، بعد براي آنهايي كه تزكيهي نفس كردند و به كمالات رسيدند و در همهي چيزهاي صبر ميكنند و بردبارند مثل حبيببن مظاهر، هاني بن عروه، مسلم بن عقيل و امثال اينها، براي اينها خواسته است، وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرْ الصَّابِرِينَ (155) الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (156) أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ … (157) البقره،يا خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ، التوبة/103، پيغمبر به اين جور افراد صلوات ميفرستد، خدا به صابرين، ميگويم آن صابرين درجهي يك كه ما اگر بخواهيم از معصومين بياوريمشان پايين، نصيب حضرت ابوالفضل، حضرت خدمت شما عرض شود حبيببن مظاهر، حضرت علياكبر ميشود و هر كس در آن حد كمال برسد، آن رحمت خاصالخاص و مهرباني بندگان خدا كه با خدا طبعاً متصل ميشوند به اين وسيله، صفا و صميمت است، يگانگي است، سبقت بر باصطلاح هر چيزي هست، خيلي عجيب است، نميشود اصلاً بحثش كرد، يك صفاي عجيبي آن مرحلهي اعلاي عبوديّت است كه حقيقت عبوديّت آن وقتي كه حضرت صادق براي عنوان بصري شرح ميدهد كه ميفرمايد: اري رد العقل، با در ارتباط با خدا انسان براي خودش هيچ مِلكيّتي قايل نباشد، در ارتباط با دوستان يك صميميتي و يگانگي فوقالعادهاي قايل بشود، اينجوري ميشود، يكي ميشود، من نميخواهم؛ الحمدللّه ما در شب معتقدم در دنيا، هم شيعه باشد، هم مسلمان باشد، هم با اخلاص باشد، دوستان ما الحمدللّه در قدم اوّلش را شايد برداشتهاند، قدمهايي برداشتند بعضيها، ولي خيلي بيشتر از اينها مهرباني به همديگر داشته باشند، خيلي مهربان باشيد كه اين معناي صلوات، هميشه صلواتي از من به شما، از شما به من، از من به او، از او به من، وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ، التوبة/71، در باصطلاح محبّت و مهرباني خاصّ بود ولي در خاصالخاصش خيلي ارزش دارد، عرض كردم صلوات است اصلاً من براي شما صلوات بفرستم، اسم يكي از شما را كه ميبريم بگويم صلّي اللّه عليك،اشكالي ندارد ها! خدا صلواتش بر او نازل ميكند چون بر صابرين صلوات خدا ميفرستد، خداي تعالي بر اولياء خودش صلوات فرستاده، چه اشكال دارد؟ بگوييم صلّ اللّه عليك،گاهي در دعاها، من از وقتي به اين معنا رسيدم در دعاها اسامي دوستاني كه ميشناسم كه نياز به رحمت خاصّه پروردگار دارند ميگويم اللّهم صلّ علي فلان، اللّهم صل علي فلان،هيچ اشكالي ندارد، البتّه پخشش نكنيد چون هيچ كس نميفهمد، ما حتّي اگر به علي بن ابيطالب بگوييم اللّهم صل علي عليبن ابيطالب،ميگويند نه آقا، يا اگر مثلاً گفتيم اسم عليبن ابيطالب ببريم گفتيم صلّي اللّه عليك، ميگويند نه بگو عليهالسلام، عليه السلامرا به هر مسلماني، غير مسلماني ميگويد، سلام يك چيزي است كه انسان به هر كسي ميگويد، جز رحمت عام است، صلّي اللّه عليك، حضرت رضا است، نام مقدّس حضرت بقيةاللّه را كه ميبرند دستش را ميگذارد روي سرش، احترام ميكند سه مرتبه ميگويد صلي الله عليك، صلي اللّه عليك، صلي اللّه عليك،شما نگوييد خوب حضرت وليعصر خيلي احترام، نه، هر كسي چه در رحمت خاصالخاص پروردگار واقع بشود و شما هم بخواهيد با خداي تعالي هماهنگ باشيد ميتوانيد يك همچين كاري را بكنيد، ميگوييم ديگر قرآن ميگويد: أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ،حالا تو ميخواهي بگويي كه نميشود صلوات بر مثلاً فلاني فرستاد، چرا؟ اين رحمتها يعني رحمت عام و رحمت مهرباني عام، محبّت عام اينها فرقي نميكند، محبّت خاص، محبّت خاص الخاص بايد به اين ترتيب بين ما و بين مخلوق خدا در مرحلهي اوّل، و مؤمنين در مرحلهي دوّم و اولياء خدا در مرحلهي سوّم باشد والاّ ما از محبّت چيزي نميفهميم، محبّت اينهاست. محبّتي كه يك روز انسان خدمت شما عرض شود با يك كسي با محبّت برخورد ميكند، بعد هم خوشش نميآيد يا مثلاً او كلاهي ميگذارد سر انسان، بالاخره يك دعوايي ميكند، نزاعي ميكند، طرد ميشوند، پخش ميشوند، اينها كه با كار خدا منافات دارد، انسان بايد مظهر پروردگار باشد، در چيزهايي كه خيلي مهم است در بشر، اين را بدانيد، خيلي مهم است محبّت و صفا و صميمّيت است، هر چه فرهنگ يك دستهايي كمتر ميشود يعني فرهنگشان ضعيفتر ميشود، صفا و صميميّتشان كمتر ميشود، شما برويد توي جاهايي كه افراد بيسواد هستند، سر يك چيزهاي جزئي گاهي آنچنان دعواهايي كلّي ميكنند كه حساب ندارد، عجيب است ها! آقا چرا شما چرا با فلاني ده سال است حرف نزدي؟ او به من بد نگاه كرده، اِ، برويد در بين مردم، اين را بدانيد اگر ريش مثل ريش من بلند باشد، عمامّه گنده، تحصيلات فقه و اصولم هم خيلي زياد باشد ولي يك همچنين آدمي باشد با يك حرف بدش بيايد، با يك حرف خوشش بيايد، محبّتش را قطع ميكند نسبت به دوستانش اين آدم عوامترين مردم است، پستترين مردم است، از خدا دورترين است باور كنيد ها! و اگر افرادي هستند باصفا، با صميميّت ممكن است با هم يك اختلافاتي داشته باشند ولي اين قطع محبّت نميكند، قطع دوستي نميكند، به هم تذكّراتي ميدهند، تذكّرات غير از قطع ارتباط است، من مكرّر گفتم همين آقاي فاني كه پهلوي من نشسته خدا حفظش كند، من خيلي اذيّتش كردم الان بيست و پنج سال، سي سال يك لحظهي حتّي احتمال نميدهم فكر اين كه با من قطع رابطه بكند داشته باشد، كه من واقعاً از ايشان درس ميگيرم، اين جوري است، امّا سر يك چيزهاي دلش ميخواهد امروز با او رفيق باشد، فردا دلش نميخواهد رفيق باشد، خوب نباشد، ولي او دلت خواست كه رفيق باشي ارزش نداشته حالا كه نميخواهي رفيق هم باشي ارزش ندارد، چرا؟ به جهت اينكه هر دو دلت خواسته و نفست بوده، اينجاست كه مرحلهي محبّت ما را ميگوييم ميرسد به مرحلهي جهاد بانفس، ولي يك چيز مختصري دارد جهاد با نفس كه آن را بايد انجام بدهيد تا وضعتان درست بشود، اگر به ما ميگويند كه محبّت اهلبيت و عصمت و طهارت را داشته باشيد اين تحميلي نيست بر ما، فطرت ما بايد اينطوري باشد، از اهلبيت عصمت و طهارت عليهم الصلوة و السلام چه كسي ارتباطش با خدا بيشتر است؟ چقدر فايده دارد اين كار؟ من در روز عيد غدير بود نميدانم، اين چند آيه كه در مورد محبّت ذويالقربا است توضيح دادم اكثرتان هم حتماً شنيديد و زياد نميخواهم تكرار كنم، محبّت به ذويالقرباي پيغمبر، محبّت به آنهايي كه با پيغمبر وصلند و پيغمبر هم كه به خدا وصل است پس اين محبّت از محبّتها جداست، حبّ محبوب خدا، حالا ديگر يك كسي آمد در محضر حضرت صادق صلوات اللّه عليه از يكي از سادات خيلي مذمّت كرد، حضرت دعوايش كرد، تو حقّ دخالت نداري، اين حرفها را نزن، و تو صلوات ميفرستي او گفت كه من به پاكان از اولاد پيغمبر صلوات ميفرستم. اريد طيّبون و طاهرين،حضرت فرمود كلّشان اگر طيّب و طاهر نبودند ارتباط با پيغمبر ندارند، والاّ اولاد پيغمبر نميشدند، چون اينها تأسيسش، ريختش مربوط به ماها نيست، خداي تعالي ارواح را در عالم ذر هر كدامشان در حدّ وصول صلوات شدند آمده توي بدن آن كسي كه يك انتساب، يعني از نظر نسب، و سلسله نسب به پيغمبر ارتباط دارد آنجا قرار داده، پس مربوط به من از اين آقا خوشم نميآيد، اين سيّد فلان است، اين سيّد فلان است نيست. اين آقا، اين شخص، اين سيّد او اولاد پيغمبر چرا شده؟ خدا قرار داده، والاّ كار غير خدا كه نيست، چرا خدا قرار داده؟ روحش در عالم قبل، در عالم ذر اين به جايي خودش را در آن عالم رسانده، حالا ولو توي اين عالَم خراب شده باشد، در آن عالم به جايي خودش را رسانده كه مورد رحمت خاصالخاص پروردگار واقع شده و اين لطف خدا به او كرده كه در دنياي هم رحمتخاصالخاص را مؤمنين از خدا بخواهند، حالا تو دوستش نداري چون به تو ضرر زده، به تو اذيّت كرده، پدرت را كشته نميدانم ظلم زيادي كرده تا هر چه كه ميخواهي جلو بروي، مگر اينكه مثل پسر نوح طرد بشود و الاّ تا جايي كه طرد نشده شما بايد براي آنها صلوات بفرستيد، يا آل البيت رسولالله حبّكم فرضا، اي آل پيغمبر محبّت شما فرض است و بعد شافعي ميگويد، امام شافعي ميگويد كه ، كسي كه صلوات و رحمت خاصهي پروردگار از شما براي شما نخواهد نمازش باطل است، راست هم ميگويد، شما صلوات توي نماز نفرستيد نمازتان باطل است ديگر، هم سنّي و شيعه، لذا بر ما لازم است كه اين ايّام را براي خاندان عصمت و طهارت عزاداري كنيم، عزاداريها خوب فرق ميكند هر كسي اندازهي عقلش، هر چيزي به اندازهي عقل انسان كار ميكند، يكي مثلاً فرض كنيد كه عزاداري ميكند اينها را من نفي نميكنم منتها خوب فرهنگها، عقلها بالا و پايين دارد و به مناسبت همان عقلها و فرهنگها عزاداريها فرق ميكند، يكي عزاداريش در اين است كه همينجوري كه دارد ميخندند دلش هم اصلاً محزون نيست سينهاش را آنقدر بزند خون بيايد، يا زنجير بزند تا پوست پشتش را بكَند، يكي ديگر عزاداريش اين است كه شوله درست كنند، مشهديها شوله درست كنند، اينجاها ظاهراً حليم درست ميكنند، نهار بدهند، خوب اينها همهاش خوب است، همهاش خوب است منتها عقل آدم فرق ميكند، يكي عقلش ميرسد اين ايّام را بهرحال احترامي قائل بشود، مثلاً اين دو ماه محرّم حالا فاسق و غيرفاسق ازدواج نميكنند، مجالس جشن و سرور بر پا نميكنند خوب اين هم يك نوع، دو ماه محرّم و صفر اين كار را نميكنند، يكي عقلش به اين ميرسد بنشيند دربارهي فلسفه قيام سيّدالشهداء، حكمت قيام سيّدالشهداء فكر كند، مجلس تشكيل بدهند بنشينند دربارهي آن فكر بكند، يكي ديگر عقلش به اين ميرسد مردم بايد گريه بكنند حالا، روضهخواني بود، دعوت كنند، اين روضهخوانها هر كدام بهتر اشك مردم را بگيرد بهتر است، خوب اشك گرفتن هم كار مشكلي است از مردم، يا آهنگي يك تُن صداي محزوني داشته باشد مردم به گريه بيافتند، اينها همهاش خوب است، هيچ وقت جلوي هيچي را نگيرد، يك وقت نكند كه حالا اين كار نشد، امام حسين راضي نيست نه چيزي كه اسمش ولو توي يك جامعهاي عزاداري است بگذاريد بشود، فرهنگها فرق ميكند، البتّه اگر يك نفر انسان ميخواهد رشدش بدهد خوب بكشاندش بالا، امّا جلوي اين شعائر الهي را، چون اينها همه شعائر الهي است، الان صداي بلندگو دارد ميآيد، اين شعائر الهي است، شعائر الهي است، مگر حالا اذيّتي داشته باشد براي همسايهاي نميدانيم چه، اينها يك چيزهايي استثناء دارد، ، علامت تقواي دل اين است كه شعائر الهي را انسان تعظيم بكند، نگويد كه اينها فلان، اينها عزاداري نيست، نه، همين سينه زدنها، همين زنجيرزدنها، همين تظاهراتها خدمت شما عرض شود به عزا و مصيبت همينها ارزش دارد، شما ميبينيد يك توي يك جامعهاي ميخواهند مثلاً يك مطلبي را اظهار كنند، مردم ميريزند توي همهي مغازهها تعطيل، يا ميريزند توي خيابانها، راهپيمايي ميكنند خود راهپيمايي موضوعيّتي كه ندارد، همين ميرساند كه يك حقيقتي هست، ديشب گفتم كه يكي از باصطلاح مردم خوبي بود، حالا ما اگر مسألهي غدير خم را مثل روز عاشورا علمش ميكرديم، هر سال شبهاش را در ميآورديم، هر سال تعزيهاش را ميخوانديم، اين فراموش نميشد، سنّيها همين الان عاشورا را قبول دارند، همه قبول دارند، نگه داشته ميشد، و الاّ بايد اين شعائر را نگهداريد.
اهلبيت عصمت و طهارت ديگر حالا وارد كربلا شدند، شب پنجم ماه محرّم است، حضرت علياكبر در راه كربلا ديد امام حسين عليه الصلوة و السلام ميفرمايد كه انا للّه و انا اليه راجعون، اين كلمه كلمهاي است كه معمولاً در وقت مصيبت گفته ميشود حضرت علياكبر جلو آمد، سؤالاتي است، جملهي جالبش اين است، ميگويد: ، خيلي جملهي عجيبي است، كسي كه در راه مرگ قدم بر ميدارد از مرگ نبايد داشته باشد، هيچ ترسي از مرگ نبايد داشته باشد، اينجا جانمان در خطر است، اينجا به ما توهين ميشود، اين حرفها نبايد باشد. بالموت، ما هيچ باكي براي مردن نداريم. در روز عاشورا را هم خودش را نشان داد، نه او بلكه قاسم بن الحسن عليهالسلام و صلوات اللّه عليه، اين جوان سيزده ساله، شما جوان سيزده سالهاي را فكر بكنيد اين چقدر بايد ايمان داشته باشد، چقدر بايد بفهمد چقدر بايد درك داشته باشد كه شب عاشورا وقتي حضرت ابيعبداللّه الحسين ميفرمود كه هر كس توي اين خيمهها از مردها باشد فردا كشته ميشود، مگر فرزندم عليبن الحسين، قاسم بن الحسن جلو ميآيد چون خوب بچّه سيزده ساله، چون حضرت فرمود ، اين را ممكن است خودش بگويد من استثناء هستم، آيا من هم كشته ميشوم؟ حضرت سيّدالشهداء فرمود مرگ در ذائقهات چگونه است؟ خوشترين زندگي را حضرت قاسمبن الحسن داشت در زمان امام حسين كه هيچ وقت محزون نشد، خيلي خوب زندگي ميكرد، حضرت سيّدالشهداء به او خيلي مهربان بود معلوم است، اين كه ميگويد: ارحم من العسل، مرگ از عسل برايم شيرينتر است، براي سختيها دنيائيش نبود، نه براي اين كه هماهنگ با آن اولياء خدا باشد، هماهنگ با حضرت ابيعبداللّه باشد، حضرت فرمود تو هم كشته ميشوي، فردا روز عاشورا است، روز عاشورا بود، كشته ميشود، حضرت سيّدالشهداء هم به حضرت قاسم چيزي نميگويد چون فكر ميكرد بايد ادبش ايجاب بكند، لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ، الأنبياء/27، پيش دهني به اصطلاح ما نكند، جلو نرود اگر نوبتش باشد نبوتش ميدهند، ديد نه هيچ توجّهي نشد، آمد جلو، پس به من هم اجازهي ميدان بدهيد، حضرت فرمود: نه، اين نهاي كه حضرت سيّدالشهداء فرمود حضرت قاسم يكدفعه توي ذهنش آمد نكند بداء شده، ديشب به من قول داده حالا ميگويد نه، چيزي هم در مقابل امام نميتواند بگويد، رفت يك گوشهاي نشست، قرص دلش را گرفته آنچنان محزون شده كه در تمام مدّت عمر محزون نشده، يادش آمد كه پدرش امام مجتبي يك بازوبندي برايش بسته، در آنجا حضرت فرموده بود به قاسم كه هر وقت خيلي دلت را گرفت باز كن و بخوان، تا حالا دلش نگرفته بود، باز كرد ديد در اوّل صفحه حضرت مجتبي نشست اگر در كربلا بودي، مبادا دست از ياري عمويت حسين بن علي بكشي، آمد با خوشحالي خدمت حضرت سيّدالشهداء حضرت باز كردند اين پسر بردار با آن عمو آنقدر گريه كردند…
۲۲ صفر ۱۴۲۴ قمری- ۵ اردیبهشت ۱۳۸۲ شمسی- جلسه هجدهم اعتقادات- ولایت
/۰ دیدگاه /در متن سخنرانی ها/توسط مدیریت سایت
@ متن سخنراني 22 صفر المظفر 1424 مصادف با 5 ارديبهشت 1382 و 25 آوريل 2003
1- خطبه
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَي رَسُولِ اللهِ وَ عَلَي آلِهِ آل الله لَا سِيَّمَا عَلَي بَقِيَّةِ اللهِ رُوحِي وَاَرْوَاحُ الْعَالَمِينَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَي اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ اِلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.
2- عبارت قرآني آغازين(مائده/55)
«اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ إِنَّمَا وَلِيُّكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»([1])
3- معرفت امام عليه السلام
اگر چه ميخواستم اين هفته بحث ولايت و امامت را تمام كنم ولي اصرار بعضي از خوبان كه مطالب را خوب دقّت ميكنند و انشاء اللّه ميروند كه زيربناي وجوديشان، روحيشان را كه اعتقادات باشد كاملاً درست كنند؛ بعضي از واژههايي كه در قرآن و يا در روايات نسبت به ائمّهي اطهار و چهارده معصوم عليهم الصلوة و السلام آمده كه من سختم بود آنها را هم در مجلس توضيح بدهم خواهش كردند كه آنها را هر طور ممكن است عرض كنم. در هفته گذشته، معني عيناللّه و يداللّه و وجهاللّه و اذناللّه و لساناللّه را تا حدي توضيح دادم جملاتي كه باقي ماند: يكي «جنباللّه» است، و ديگري «نفساللّه» و سومي «كلمةاللّه» است اين سه اسم كه روي چهارده معصوم پاك عليهم الصلوة و السلام در روايات گذاشته شده اگر چه مشكل است توضيحش، ولي از خدا كمك ميگيرم كه هم بتوانم توضيح بدهم و هم انشاءاللّه شما بفهميد([2]).
C امام عليه السلام جنب الله است
اوّل كلمهي «جنباللّه»: جنب به معناي كنار، به معناي همجوار و اين مطلب و اين كلمه در روايات مكرّراً بيان شده، «نَحْنُ جَنْبُاللّهِ([3])، عَلِيٌّ جَنْبُ اللهِ([4])».
c معناي «جنب الله»
جنب به معناي آن چيزي است كه لياقت دارد كه در كنار خدا و كسي كه در كنار خدا قرار گرفت و همنشين پروردگار بود و ممسوس در ذات خدا بود؛ آن كسي است كه تمام صفات الهي را به قدر ظرفيتش داشته باشد،
c چرا خداي تعالي براي خودش جَنبي قرار دادهاست؟
درست است كه «مَا لِتُرَابِ وَ رَبِّ الْاَرْبَابِ»، خدا كجا و مخلوقش كجا؟ امّا پروردگار متعال براي آنكه اين فاصله عجيب و عميق بين مخلوق و خالق برطرف شود، براي خودش يك جنبي قرار داده، كناري قرار داده، واسطهاي قرار داده كه افراد متديّني كه ميخواهند بسوي خدا حركت كنند، از اين راه حركت كنند يعني راه ديگري نروند.
c درك دقيق معنا و مفهوم «جنب الله»
شيطان هم جنبي دارد، رفيقي دارد، همنشيني دارد و خداي تعالي هم همنشيني دارد.يعني همانطوري كه اگر در يك مجلسي قرار گرفتيد، يك دفعه چشمتان به يك دوست صميميتان ميافتد در مجلس جا نيست امّا وقتي او را ديديد اشاره ميكنيد: «بيا پهلوي من بنشين، تو با من رفيقي، تو با من هماهنگي، تو با من همصفت و همراهي»، كنار خودتان مينشانيدش؛ هر كس ببيند اين تصور در وجودش قطعي است كه اين شخص وارد از دوستان بسيار صميمي اين شخص است، چرا؟ به خاطر اينكه پهلوي خودش نشاند، چرا؟ به خاطر اينكه او را مقرّب خودش قرار داد. در حقيقت مقربترين،
# مقام قرب الهي يعني چه؟
مقرب كه ميگوييم و «قرب الياللّه» كه ميگوييم؛ يعني در صفات به پروردگار نزديك بودن و الاّ خداي تعالي كه مكاني ندارد كه پهلو داشته باشد يا جايي باشد كه به او نزديك انسان بشود، از نظر مكاني «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»([5])، از رگ گردن خدا به همه حتي به دشمنان دين نزديكتر است.
# 14 معصوم عليهم السلام مقربترين هستند
پس اين قرب، اين همجواري، اين جنب و پهلوي او قرار گرفتن فقط و فقط در بُعد معنوي است؛ يعني صفات الهي را اين چهارده معصوم عليهم السلام آنچنان در وجودشان ظاهر و بارز است كه آنها كنار خدا هستند، آنها با خدا هستند،
# ائمهي اطهار عليهم السلام معالحق هستند
كه در روايات دارد، «عَلَي مَعَ الْحَقِّ»([6])، حق مطلق خدا است و علي با حق است و حق با علي است، حق مطلق؛ يعني راستي و صداقت مطلق، واقعيّت مطلق؛ يعني آن كسي كه محال است حادثهاي بر او وارد شود، محال است از نظر عقلي كه نباشد. امّا شخصي كه باصطلاح ما مخلوق است و خلق شده همه حوادث ممكن است بر او وارد شود. مخلوق؛ يعني مركز هجوم حوادث، مركز هجوم نابوديها، در ميان مخلوقات خدا چه حيوانات، چه انسانها، چه اجنه و چه ملائكه، چهارده نفرند كه اينها چون به خدا متصلند، چون جنباللّهاند به هيچ حادثهاي و هيچ مشكلي و هيچ فنايي برخورد نميكنند،
$ اهميت دنيا و متعلقات و حوادث آن
حادثهاي دنيايي اينها حادثه نيست نه براي شما و نه براي آنها، كشته شدن و از بين رفتن «انشاءاللّه» از هفته آينده دربارهي مرگ و عالم برزخ كه سخن گفتم آن وقت ميفهميد كه مُردن و زنده بودن و مريض شدن و بيچاره شدن در دنيا اينها اصلاً قابل ذكر براي يك بشر نيست، براي ما افراد ضعيف، افرادي كه تمام حواسمان متوجّه دنيايمان هست، نه به خدا فكر ميكنيم، نه به قيامت فكر ميكنيم، نه به بهشت و جهنم فكر ميكنيم، اينها مسأله است و الاّ براي ائمّهي اطهار عليهم الصلوة و السلام اينها به هيچ وجه مسأله نيست. اگر مثلاً فرض كنيد شما مركبي داشته باشيد، مركب شما كه مثلاً فرض كنيد ميخواهيد صد سال در دنيا زندگي كنيد يك روز به شما يك مركبي دادند اين مركب حالا شَل باشد، كور باشد، هر حادثهاي بر او وارد شود براي شما اهميّت ندارد، بلكه از مركب هم يك خردهاي نزديكتر لباس شما، لباستان اگر گوشهاي قبلاً كثيف شد به جايي گير كرد، پاره شد و يا مثلاً در جايي گذاشته بوديد شما صدها دست لباس داريد در جايي گذاشته بوديد بنزين ريختند و آتش دادند شايد ده روز بعدش فراموش كنيد، برايتان اهميّت ندارد، اين بدن در دنيا همينطور است؛ براي كسي كه ميداند كه از كجا شروع كرده و به كجا ختم ميشود يا بگويم اصلاً ختم نميشود، يك همچنين فردي؛ صد سال توي دنيا برفرض در تمام اين صد سال مبتلا به سرطان باشد مسألهاي نيست. چند صد سال بعدش را فراموش ميكند، يادش ميرود، تا چه برسد به اينكه يك ساعت در جبهه به او مثلاًخمپاره بخورد و قطعه قطعه شود، بدن است، لباس است كه انشاءالله اين مسأله خيلي اهميّت دارد و اميدوارم از هفتههاي آينده خوب دقّت كنيد و اين معنا را بفهميد كه تمام سعادتتان به همين معنا است و شناختن اين معنا است. بگذريم،
$ ائمه اطهار عليهم السلام تحت تأثير هيچ چيز واقع نميشوند
ائمّه اطهار هيچ حادثهاي برايشان پيش نيامد و نخواهد آمد و هيچ چيز آنها را تحت تأثير قرار نميدهد؛ يك روز ايمانشان قوي باشد، يك روز ايمانشان ضعيف باشد، يك روز دچار به افسردگي باشند از نظر روحي، يك روز مثلاً اعتقاداتشان كامل و يك روز ناقص، ابدا،
$ مقام باعظمت خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام
آنها ممسوس، آنها جنباللّهاند، آنها ممسوس در ذات خدا هستند، فقط فرقشان همين است كه آنها مخلوقند و خدا خالق، خدا هر چه برايش امكان داشته كه در ممكن قدرتنمايي كند در روح مقدّس خاندان عصمت و طهارت قدرتنمايي كرده كه در مقدمه اذن دخول بعضي از حرمهاي مطهره هست كه «اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِي»، خدا را شكر ميكنيم، حمد ميكنيم كه براي ما ائمّهاي قرار داد – خوب دقّت كنيد – ائمّهاي قرار داد كه اگر بنا بود خودش به طور محال در مكاني، در مكاني مجسم بشود، اينها ميشدند، «اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَينَا بِحُكَّامٍ يَقُومُونَ مَقَامَهُ لَوْ كَانَ حَاضِراً فِي الْمَكَانِ»([7]) بنابراين، نميدانم توانستم معني جنباللّه را عرض كنم يا نه.
معني جنباللّه اين است كه كنار خدا، داراي همهي امتيازاتي كه پروردگار دارد جز احديّت و جز خالقيّت مطلق و جز علم مطلق كه آنچه خاندان عصمت دارند معلومات و يادگرفتههايي است از پروردگار.
C امام عليه السلام نفس الله است
و امّا معناي «نفساللّه»،
c معناي نفس
نفس در لغت به معني خود است – خوب دقّت كنيد – ميگويند فلاني خودش آمد، نفسش آمد، به شما گفتهاند تزكيهي نفس كنيد، يعني خودتان را پاك كنيد، خود، خوديّت.
c علي عليه السلام نفس پيغمبر صلي الله عليه و آله است
در بعضي از روايات و آيات قرآن اين جمله به ائمّهي اطهار اطلاق شده، در قرآن آمده كه «وَيُحَذِّرُكُمْ اللَّهُ نَفْسَهُ»([8])، خدا شما را از نفسش ميترساند. در قرآن مجيد وقتي كه نصاري نجران با رسولاكرم بنا شد مباهله كنند خداي تعالي به پيغمبراكرم فرمود: «قُلْ»، بگو: «تَعَالَوْا نَدْعُ»، بگو بياوريد در اين محفل، «أَبْنَائَنَا وَأَبْنَائَكُمْ»، ما فرزندانمان را بياوريم شما هم فرزندانتان را بياوريد، «أَبْنَائَنَا وَأَبْنَائَكُمْ وَنِسَائَنَا وَنِسَائَكُمْ»، زنهايمان را ما ميآوريم شما هم زنهايتان را بياوريد، «وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ»؛ درباره اين آيه خيلي حرف است چرا گفته است ابناءنا، چرا فرموده است نسائنا، كه فقط فاطمه زهرا را آورد؟ خيلي حرف است كه اينها بماند. آن جملهاي كه ميخواهم استفاده كنم اين است كه فرمود: «وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ»([9])، قطعاً، يقيناً طبق روايات سني و شيعه منظور از كلمهي «أَنْفُسَنَا» علي ابن ابيطالب است خودمان را، چرا پيغمبر اينجا فرمود: خودمان را بياوريم، دعوت كنيم؟ آخر انسان خودش را كه به جايي كه مال خودش است كه دعوت نميكند! چرا فرمود خودمان را، علي را خودش تصور كرد، آيا علي ابن ابيطالب از نظر شكل و قيافه مثلاً اينها دو برادر دو قلو بودند، شبيه به هم هر كدامشان رفتند مانعي نداشته باشد؟ نه از چه جهت، پيغمبر فرمود «وَأَنْفُسَنَا»؟ يك مقدار بسيار مختصر اگر فكر كنيد به اين نتيجه ميرسيد كه چون پيغمبراكرم هر چه داشت از علم و تقوا و ايمان و عصمت علي ابن ابيطالب داشت، چيزي كم نداشت جز اينكه نام اين علي است و نام او محمّد صلي اللّه عليه و آله وسلم، فرق ديگري نبود. شما اگر فرق ديگري كه كلمه «أَنْفُسَنَا» را به آن اطلاق كرد پيدا كرديد ابدا،
c چگونه امام عليه السلام نفس الله است؟
خداي تعالي چرا اين جمله را براي علي ابن ابيطالب يا ساير ائمّه فرموده؟ چون خدا با مخلوقش هيچ تناسبي ندارد، من الان برايتان توضيح ميدهم.
خداي تعالي چند صفت و چند موضوع دارد كه عقل ميگويد دومي ندارد. (يكي ازليتش، يكي مجرد بودنش و صفات ذاتش) به هر حال كه نميشود بگوييم دو تا موجود در عالم وجود دارد كه يكي او است و يكي هم خدا است، نه، عقل ما ميگويد. پس باصطلاح اهل علم در درسهاي علميمان گفتهايم و شنيدهايم از اين صفات علي ابن ابيطالب وقتي كه ميگويند: «أَنْفُسَنَا»، منصرف است، مثلاً اگر گفتند پيغمبر نفس علي است و علي نفس پيغمبر، شما ميدانيد كه هر دويشان از مثلاً فرض كنيد از فاطمه بنتاسد متولّد نشدهاند و هر دويشان از آمنه متولّد نشدهاند، از اين منصرف است، از اينكه اينها هر دويشان در يك سن هم باشند باز ما چون ميدانيم آنها سنهايشان با هم فرق ميكند از اين هم منصرف است ، معناي انصراف يعني اين؛ چيزي كه باقي ميماند اين است كه هر چه از صفات و خصوصيّات پيغمبر دارد علي ابن ابيطالب هم دارد، همينطور هر چه از صفات و خصوصيّاتي كه ميتواند يك ممكن از خداي تعالي داشته باشد علي ابن ابيطالب عليه الصلوة والسلام دارد، ازلي نيست، ابدي نيست، خالق نيست و علم مطلق و مجرد نيست، امّا بقيّه هست، اين مطلبي است كه در ماه رجب كه چهار ماه ديگرانشاءالله بهسراغتان ميآيد در دعاي رجبيه ميخوانيد «لافَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ اِلَّا اَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ»([10])، جدايي نيست بين خدا و بين ائمّهي اطهار. «ولات امر»، ولات مطلق الهي آن اوليايي كه از طرف پروردگار كه چند هفته قبل تذكّر دادم ولايت خاصالخاص دارند بين آنها و تُويِ خدا فرقي نيست، جز اينكه آنها مخلوق تواند و بنده تو هم هستند و الاّ در صفت رحمانيّت، رحيميّت و كل صفاتي كه از خدا به مخلوقش اظهار ميشود اينها دارا هستند. اين معني نفساللّه است، «وَيُحَذِّرُكُمْ اللَّهُ نَفْسَهُ »([11])
در زيارت اميرالمؤمنين عرض ميكنيم: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَفْسَ اللّهِ»([12])، اي نفس خدا! اين هم معناي نفساللّه و
C امام كلمهالله است
معني «كلمةاللّه»، كلمةاللّه، البته دربارهي حضرت عيسي هم اين گفته شده،
c اقسام كلمهالله
كلمةاللّه، طبق همان صفاتي كه در هفته گذشته عرض كردم به خاص و خاصالخاص و عام تقسيم ميشود: «كلمةاللّه العام»، «كلمةاللّه الخاص»، «كلمةاللّه الخاصالخاص».
c معناي «كلمه» و شناخت كلمهالله عام
اوّل معني كلمه را عرض كنم، چون وقتي كه به ما ميگويند كلمه يعني حرفي كه ما زديم اين را توي ذهنمان ميآيد ولي يك قدري وسيعتر از اين است.
«كلمه» چيزي است كه آنچه در باطن انسان است به وسيله او ظاهر ميشود، الان من امروز براي شما حرف ميزنم، هر چه كه در باطن دارم، هر چه كه ميفهمم براي شما با سخنم عرض ميكنم، اظهار علم به هر وسيلهاي كه انجام شد آن ميشود كلمه آن شخص.
خداي تعالي بشر را خلق كرده، موجودات مخلتف را خلق كرده، همهي اينها كلمةاللّهاند، منتها عام، همه كلمةاللّهايم، يعني اظهار قدرت پروردگار؛ اظهار خلقت پروردگار، قرآن را كه كلمةاللّه ميگوييم، كلام خدا ميگوييم مال اين است كه هر چه خدا از علم ميخواسته در اختيار بشر بگذارد در قرآن گذاشته اين شده كلمةاللّه و خلاصه معني كلمه اظهار آنچه در باطن است، حالا به وسيله زبان باشد، به وسيله اشاره باشد، به وسيله ايجاد يك چيزي باشد، شما وارد يك اتاقي ميشويد ميبينيد ده تا مجسمه بسيار زيبا اينجا گذاشته شده ميفهميد صاحبخانه با اين علمش يك چيزي به شما گفته و آن اينكه من مجسمه سازم، توي يك عكّاسي وارد ميشويد ميبينيد عكسهاي زيادي آنجا هست معلوم ميشود صاحب اين مغازه عكاس است و همينطور، خداي تعالي ماها را خلق كرده با خلقش سخن گفته كلمهاي فرموده؛ يعني من اين قدرت را دارم، من اين خالقيّت را دارم، من رازقم كه دارم به همه روزي ميدهم، پس – بنابراين، معني كلمه را فهميديد حالا هر چه بشر خداي تعالي كه سهل است، اگر هر چه خلق كرده همه به يك معنا اسمش كلمةاللّهاند، اين معناي كلمةاللّه العام.
c اولياء الهي كلمهي خاص خدا هستند
«كلمةاللّه الخاص» چه هست؟ آخر كلمة الله العام حتي حيوانات را هم شامل ميشود، كلمةاللّه العام حتّي حيوانات را هم شامل ميشود اگر يك فردي هم روحش را درست كرد، صفات حميده پروردگار را در خودش به وجود آورد، خليفةاللّه شد در حد خودش و اخلاق انساني پيدا كرد كه همان اخلاق الهي است كه «تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ اللّهِ»([13]).
اگر اين طوري شد كه اكثراً اولياء خدا اينطورند، اينها كلمةاللّه الخاصند، يعني يك خصوصيّاتي در اين هست كه بهتر خدا را نشان ميدهد سخن خدا را بهتر معرّفي ميكنند. شما اگر وارد مثلاً يك اتاقي شديد ديديد كه يك مشت مجسمههاي گِلي بيارزش اينجا هست شما پي به هنر مجسمهساز نميبريد يا لااقل ميگوييد اين همين است. امّا اگر يك مجسمه بسيار زيبا، بسيار حسّاس ديديد درست كرده، بهتر نشان ميدهد هنر آن مجسمهساز را، اولياء خدا بهتر خدا را معرفي ميكنند، اخلاقشان، كردارشان، رفتارشان همه چيزشان روي حساب، در صراط مستقيم، دقيقاً طبق آنچه خدا خواسته اين را ميگويند كلمةاللّه الخاص كه
# رمز موفقيت اولياء الهي
حضرت عيسي از اين قبيل بود و «وَكَلِمَتُهُ»([14]) كه خدا در قرآن ميگويد روي اين اساس ميگويد. كلمةاللّه الخاص، يك كلمهاي است كه تمام مردم وقتي نگاهش ميكنند، حرفهايش را گوش ميدهند، مطالبش را ميشنوند، ميگويند: اين ارتباط با خدا دارد. حتماً خدا هست، خداي تعالي در قرآن ميفرمايد: «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»([15]). اين علم كتاب را دارد و در يك جا دربارهي آصف بن برخيا، آصف بن برخيا كلمةاللّه خاص است كه وقتي حضرت سليمان گفت: تخت بلقيس را كيست براي من بياورد؟ گفت: «أَنَا آتِيكَ»([16])، من براي تو ميآورم چشمت به هم نخورد، چشم بهم خوردن خيلي سريع است و آورد. اين كلمةالله خاص است؛ يعني در ممكنات تصرّف ميكند، ميتواند با خدا آنچنان پيمان بسته باشد كه از قدرت پروردگار يك چنين استفادهاي بكند كه از خدا بخواهد كه خدايا! اين تخت بلقيس را تو ميتواني بياوري من كه زورم نميرسد يك ارتباطِ خيلي فوري.
$ اسم اعظم خدا
تعبيراتي در كلمات افراد هست كه اينها «اسم اعظم» دارند، من يك جملهاي دربارهي اسم اعظم برايتان عرض كنم، نميدانم توي جاهاي ممنوعي كه يك عدّه خاصي حق دارند بروند رفتيد يا نه؟ اينها يك اسمي دارند، يك رمزي دارند رمزش ممكن است هيچ معنا هم نداشته با شد، هيچ مناسبتي هم نداشته باشد ولي آن رمز را كه ميگويند كلمه رمز شب مثلاً وقتي آن كلمه را آن شخصي كه ميخواهد وارد منطقه ممنوعه بشود گفت، ميگويند: بفرمائيد بفرمائيد. اسم اعظم پروردگار، همه اسمهاي خدا اعظم است همهاش، منتها بعضيهايش به درد بعضي جاها ميخورد نه اينكه فكر كنيد، باز آن مثلاً «الف» و «لام» و «ه» اينها مؤثّر است بعضيها خيال ميكنند اين حروف مؤثّر است، بسيار حرف بيخودي است. اگر بگويند حرف، حروف مستقلاً مؤثّر است شريك براي خدا تعيين كردهاند و پيدا كردهاند، نه. آن كلمه را ميگويند، ملائكه ميآيند كمكش، ميبرندش و او را برگردانند، منتها بايد اوّل وليّخدا شد، بعد «امانتدار» شد، امانتدار. تو را ميبرند توي انبار مهمّات، اگر يك چند تا از آن مثلاً هفت تيرها برداري زير لباس قايم كني ميگيرند و كتكت هم ميزنند، علاوه بر اين خداي تعالي ميداند كه اين آدم متغلبي است، اصلاً به او نه كلمه رمز ميدهد نه وليّي از اولياءش قرارش ميدهد.
گاهي كلمه اسم اعظم «علي» است، بعضي جاها كار ميكند، اسم اعظم «حسين» است، البته خداي تعالي حتي در اسم اعظم حرف بيربط بيارزش را قرار نداده، اسماء خودش و اسماء اوليائش را قرار داده، امّا آصف بن برخيا مثلاً حال من نميگويم اين جمله را گفت ميگويد: «يا علي»، تخت حاضر ميشود، يا علي گفتن هم لازم نيست همه حروفش را بگويد، همين قدر بگويد: «يا»، تخت حاضر است يك چشم بهم زدن اين اولياء خدا اسم اعظم را بلدند، البتّه نه اينكه همهي اسم اعظم همه اختيارات در اختيار اينها باشد هر وليّ خدايي را پيدا كرديد نه اين جوري نيست، براي ضرروت و الاّ آصف ابن برخيا با اين قدرتي كه داشت يك مغازه حمل اثاثيه اين جوري چه ميگويند، اينجوري باز ميكرد خيلي درآمد داشت، خيلي هم مشكلات مردم رفع ميشد، نه! يك دفعه به او گفتند اين كار را بكن و كرد، يا آنقدر نزديك بود به خدا، كه خداي تعالي به او اجازه داد براي اينكه توي قرآن بيايد، براي اينكه بشر بداند به كجا ممكن است برسد، براي اينكه مردم را درس بدهد، اين كار را كرد والاّ هميشه اين كارها نبود؛ يعني اگر خدا ميخواست هميشه بود، ببينيد و در قرآن خوب دقّت كنيد در اين آياتي كه مربوط به حضرت عيسي است ميگويد: «وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِ الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ»([17])، همه جا ميگويد: «باذناللّه يا باذني»، اذن خدا، اجازه خدا، اراده خدا، حضرت عيسي اگر از من بپرسيد بالشخصه قدرت حتّي يك مورچه را نداشت، امّا در ارتباط با خدا هر چه خدا لازم بود قدرت در اختيارش ميگذاشت. در اختيار ما نميگذارد چرا در اختيار ما نميگذارد؟ خوب اين سؤالي است و در اختيار حضرت عيسي و عليابن ابيطالب گذاشته است؟ نه خودمان خودمان را بهتر ميشناسيم، الان شب يك دعا كنيم فوراً مستجاب بشود ببينيد با اين چقدر دكّان باز ميكنيم، چقدر با آن فخر بر ديگران ميفروشيم، چه ميكنيم؟! دوستان هر كس به شما گفت كه آقا فرموده است: تو بايد اين كار را بكني. اعتنا نكنيد؛ آخر يك چيزي كه من هميشه از آن پرهيز ميكنم و شماها بعضيهايتان متأسفانه مبتلا به اينها هستيد همين ارتباطات دورغي يا بعضيهايش شيطاني يا بعضيهايش برفرض راست، ميآييد براي مردم ميگوييد، نكنيد اين كارها را هيچ، انسانيّت انسان ارزش دارد.
$ عبوديت
من اگر بنا بود مكاشفاتي را نقل كنم خيلي از اينها نقل ميكردم، مكاشفاتي كه ارزش دارد «مكاشفات علمي» است، بنشين ببين علي ابن ابيطالب چقدر بزرگ است، اين را كشف كن، اين مكاشفه برايت اهميت دارد حالا مثلاً نشستي داري [ميگويي:] «السلام عليك يا علي [ابن ابيطالب]، يك دفعه ميبيني در حرم جلويت باز شد، وارد حرم شدي، خوب چي ميشود تو به كجا رسيدي؟ خوب در بيداري هم همين كار ميشود، نگوييد كه اين جور چيز به اين مهمي! بله!، بله من شماها را ميخواهم «انشاءالله» خيلي از اين بالاترها باشيد يعني صد درصد در اختيار خدا باشيد، خداي تعالي ميگويد كه زير دست يك بوزينه كه بدتر از بوزينه است خودتان قرار بدهيد، ريسمان به گردنتان بيندازند، بكشندتان، ببرند شما را توي مسجد، بگوييد: چشم. بگويد: در خيبر را بكن، بالا نگه دار لشكر عبور كنند، بگو: چشم هيچكدامشان برايت فرقي نكند، نه آن غصّهات بدهد، نه اين افتخاري برايت باشد، ميتوانيد برسيد به اينجا، ميگوييد: اين كار علي ابن ابيطالب بود اگر تنها كار علي بود، بيان نميكردند، يك معلم توي كلاس اگر برداشت روي تخته سياه يك چيزي نوشت، براي خودش ننوشته براي تو نوشته، هر دعايي كه در دعاهاي صحيفه سجّاديه ميبينيد براي شما است و الاّ نصف شب يكي پا ميشود من و شما پا ميشويم با خدا مناجات ميكنيم فردا بر نميداريم بنويسيم بدهيم دست مردم، اينها براي ما است، آن ارتباط خاصالخاصي كه آنها با خدا دارند نه براي ما قابل فهم است، نه هم براي ما ميگويند، نه هم لازم است كه ما بدانيم. دقّت كرديد.
پس اولياء خدا آنهايي كه خاصند مثل آصف ابن برخيا، مثل حضرت عيسي، مثل انبياء بزرگ، مثل صالحين، مثل صديقين، مثل شهداء بعد از اين عالم اينها كلمةاللّه الخاصند،
c امام عليه السلام كلمه خاصالخاص الهي است
امّا «كلمةاللّه الخاصالخاص»، خاصالخاص كه بايد ما ائمّهي اطهار را به اين عنوان بشناسيم، بايد بشناسيم، هر چه خدا، هر چه خدا، ببينيد من با اين تعريف كه عرض ميكنم همينجور ياد بگيريد كه مبتلا به شرك و انحراف نشويد. ببينيد به يك نقّاش يك تابلو ميدهند يك متر در يك متر است، ميگويند روي اين نقاشي كن، اين تابلو محدود است كه بيشتر از اين نقاشي نكرده، اين تو هستي كه نميتواني بيشتر از اين بفهمي. خداي تعالي بينهايت در علم و قدرت است اصلاً قابل فهم براي ما نيست علم و قدرت پروردگار، امّا در ممكن، ممكن را يك تابلو تصوّر كنيد در ممكن آن حدّي كه امكان داشته خدا علم قرار بدهد، امكان داشته قدرت قرار بدهد، امكان داشته كه صفاتش را در آنها قرار بدهد در اين چهارده معصوم عليهم الصلوة و السلام قرار داده باز فردا بعضيها تلفن به من ميكنند تعجب ميكنم من اينقدرهمه جان ميكَنم، زحمت ميكشم، توضيح ميدهم، باز بعضيها حضرت جواد سنش كم بود، علمش كمتر بود، حضرت اميرالمؤمنين سنش بيشتر بود پس علمش بيشتر بود، من وقتي اين سؤالات را گوش ميدهم ميگويم: «يا حسرتا»! من چي دارم ميگويم براي من و شما سن مطرح نيست، نبايد باشد، ان شاء الله برايتان شرح ميدهم. سن يعني چه؟ آني كه سنش زياد است اگر خوب از امتحان بيرون آمده باشد خوش بهحالش، زودتر امتحانش را داده، آن كسي هم سنش كمتر است اگر ميخواهد امتحان بدهد «ان شاء الله» خدا توفيقش بدهد همين!
آني كه سنش بيشتر است ايمانش بيشتر است نه اينجور نيست، خيلي افراد پيرمرد بيايمانتريناند و خيلي جوانها هستند با ايمانتريناند. اصلاً سن مطرح نيست ميخواهم انشاءاللّه كمكم آماده بشويد براي آنچه كه دربارهي قيامت و معاد ميخواهم صحبت كنم، ان شاء الله گوش بدهيد آن كسي كه كلمةاللّه الخاص الخاص است كه حضرت عيسي انبياء كلشان حتي حضرت ابراهيم و هيچ يك از صالحين، هيچ يك از اولياء خدا به آن مقام نميرسند اين كلمةاللّه الخاص الخاص است كه هر چه بايد خداي تعالي در كره زمين نه، در تمام ماسوي اللّه از علم قرار بدهد به اينها داده از قدرت انجام بدهد، به اينها عنايت كرده، منتها فرق همين است كه او ازلي است او نامحدود است و اينها در همين محدوده عالم خلقت قدرت و علم دارند و اين كم نيست و براي ما هم فرقي نميكند. لذا «وَقُلْ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»([18]).
# آيا ميدانيم وقتي ميگوييم «ياصاحبالزمان» يعني چه؟
حالا متوجّه مقام امام عصر عليه السلام شديد روز جمعه است دعاي ندبه خوانديم، هي ميگوييد: «اَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْاَرْضِ وَ السَّمَاءِ»([19])، معناي اين جمله را امروز شايد با اين سه كلمهاي كه ترجمه كردم و من خودم واقعاً در مقابل حقايق مثل يك بچّه شيرخواري هستم كه هيچي نميفهمم ولي خوب چه كنم ديگر حالا اين منبر پيغمبر و اين محافل پر نور شماها به دست افرادي مثل من افتادهاست. آيا ميشود آقا بيايد با شما صحبت كند، «كلمةالله الاعظم»، كلمةالله الخاص الخاص آن كلمةاللّهي كه در قرآن خداي تعالي فرموده كه اگر تمام درياها مركب بشود، (اين صريح قرآن است) اگر تمام درختها قلم بشود، اگر هفت برابر اين دريا، دريا اضافه كنند، «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي»([20])، قبل از اينكه كلمات خدا تمام بشود، كلمات خدا و ائمّهي اطهار، فضائلشان تمام بشود، درياها تمام ميشوند، حالا ميدانيد اسم كه را ميبريد وقتي ميگوييد: «يا صاحبالزمان»، ميدانيد چقدر لياقت پيدا كردهايد كه اسم يك چنين موجودي به شما اجازه دادهشده كه به او عرض ارادت كني و روز جمعه خودتان را ميهمان آقا بدانيد، «مَوْلايَ اَنَا مَوْلاكَ … هَذَا يَومُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ»([21]).
آقاجان! امروز ما توقع داريم، اگر بگوييد شما ليقات داريد همهمان ميگويم: نه، يك وقتي من بچّه بودم، استادم به من، گفتم: چرا من خدمت آقا نميرسم، حتّي آنقدر بچّه بودم فكر ميكردم خدمت امام زمان رسيدن يعني خدمت بدنشان بايد برسم، اين را ميپرسيدم، ايشان به من گفتند كه تو هنوز بچّهاي، گفتم: «اگر به لياقت ما باشد كه سلمان هم لياقت ندارد خدمت امام زمان برسد، – حالا اين حرف من نميدانم چطور گفتم – اگر به آقاي آنها باشد به يك سنگي هم ممكن است اين لياقت را بدهند». ايشان بلند شد لبهاي من را بوسيد گفت: بارك اللّه! حالا آقا اين حرف را ما از بچگي گفتيم وقتي گفتيم كه استادم به ما گفت: تو بچّهاي، حالا هم بچّهايم، حالا هم نميفهميم شما يعني چه، ما يعني چه؟ ولي به لطفتان، به كرمتان، به محبّتتان، به رحمانيّت و رحيميّتتان عنايتي كنيد، «وَ اَنَا فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ فَاَضِفْنِي وَاَجِرْنِي يَا مَوْلايَ وَ اَنْتَ كَريِمٌ مِنْ اَوْلادِ الٌكِرَامِ وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَ الْاِجَارَةِ»([22]).
4- روضهي امام حسين عليه السلام
صلّي اللّه عليك يا اباعبداللّه، ايّام اربعين اباعبدالله الحسين است، اميدواريم كه ما ان شاء الله از عزاداران ابيعبداللّه الحسين در اين دو ماهي كه عزاداري كرديم قرارمان بدهد و همهمان را از ياران حجةابن الحسن قرار دهد.
5- دعاي ختم مجلس
نسئلك اللّهم و ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحب الزمان يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه، يا رحمن يا رحيم يا غياث المستغثين
عجل لوليك الفرج
عجل لمولانا الفرج
خدايا! فرج امام ما، امام عزيز ما را الساعة برسان، همهي ما را لايق محضرش قرار بده
پروردگارا! همهي ما را لايق شنيدن صداي مباركش قرار بده
همهي ما را چشمهاي همهي ما را لايق زيارت بدن مقدسش قرار بده
پروردگارا! ايمان كامل به ما مرحمت بفرما، توفيق تزكيهي نفس به ما عنايت بفرما
همه ما را از اولياء خودت قرارمان بده
پررودگارا! به آبروي وليعصر قسمت ميدهيم گرفتاريهاي شيعه را در كره زمين بالاخص شيعيان عراق را برطرف بفرما
خدايا! زيارت خانهات، زيارت قبور ائمّهي بقيع و رسول اكرم و زيارت ائمّهي عراق را همين امسال نصيب همهمان بفرما
از همه آفات و بليّات همه ما را حفظ بفرما
امواتمان را غريق رحمت بفرما.
[1] مائده/55
[2] «أَنَا عُرْوَةُ اللهِ الْوُثْقَى وَ كَلِمَةُ اللهِ التَّقْوَى وَ أَنَا عَيْنُ اللهِ وَ لِسَانُهُ الصَّادِقُ وَ يَدُهُ وَ أَنَا جَنْبُ اللهِ الَّذِي يَقُولُ أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتِى عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ أَنَا يَدُ اللهِ الْمَبْسُوطَةُ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ» معانيالأخبار: 17
[3] غايه المرام، مكيال 2/10
[4] نهج الايمان: 568، كشف اليقين: 24
[5] ق/16
[6] «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ» احتجاج: 1/97، صوارم المهرقه: 148، بحار: 33/331«عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دَارَ» شهب الثواقب: 72، الشافي في الامامه: 1/202، شرح احقاق الحق: 1/58، الغدير: 3/176، بحار: 28/368«عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَي الْحَوْضِ» الغدير: 3/177، غايه المرام: 1/245، منهاج الكرامه: 72، استغاثه: 1/9، بحار: 29/15، اسناد بسيار زياد
[7] بحار 99/115
[8] آل عمران/28
[9] «فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ»آل عمران/61
[10] مكيال: 2/296، البيان في عقائد اهل الايمان: 121، «لافَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا اِلَّا اَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ» بحار: 95/393، مصباح الكفعمي: 529، مصباح المتهجد: 803
[11] آل عمران/28
[12] «اَلسَّلامُ عَلَي نَفْسِ اللهِ الْعُلْيَا»، «اَلسَّلامُ عَلَي نَفْسِ اللهِ الْقَائِمَةِ» مكيال: 2/296
[13] بحار: 58/129، جامع السعادات: 3/116
[14] نساء/171
[15] رعد/43
[16] نمل/40
[17] آل عمران/49
[18] توبه/105
[19] بحار 99/106، مكيال 1/38، مفاتيح الجنان، دعاي ندبه
[20] كهف/109
[21] «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ اَنَا مَوْلاكَ… هَذَا يَومُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ»بحار: 99/215، جمال الاسبوع: 37
[22] «000أَنَا يَا مَوْلايَ فِيْهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ وَ أَنْتَ يَا مَوْلايَ كَريْمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ وَ مَأْمُورٌ بِالْإِجَارَةِ فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي000» همان مأخذ
جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید
آمار بازدید
- 315
- 310
- 2,524
- 11,352
- 837,555
- 2,415
- سلام علیکم ضمن تشکر از توجه جنابعالی، انشاالله در دستور کار قرار می ...2024-04-18 - 15:10 توسط مدیریت سایت
- سلام علیکم خدای تعالی به شما توفیقات روزافزون مرحمت فرماید. متشکری...2024-04-18 - 15:09 توسط مدیریت سایت
- سلام علیکم توفیقاتتان روزافزون باد از توجه جنابعالی متشکر...2024-04-18 - 15:08 توسط مدیریت سایت
- سلام علیکم خدای تعالی توفیقاتتان را در درک حقایق زیاد فرماید...2024-04-18 - 15:08 توسط مدیریت سایت