توضیح آیات قرآن

 

«فهرست»

 

پيشگفتار

مطلب دوّم: اعجاز قرآن کريم

«اعجاز قرآن کريم»

«معنی معجزه»

«فائده اثبات اعجاز قرآن»

«اثبات اعجاز قرآن»

مقدّمه اوّل:

مقدّمه دوّم:

مقدّمه سوّم:

مقدّمه چهارم:

مقدّمه پنجم:

مقدّمه ششم:

مقدّمه هفتم:

«نتيجه گفتار و مقدّمات فوق»

«فصاحت و بلاغت»

«عدم اختلاف در معانی و الفاظ قرآن»

«اعجاز قرآن از نظر علوم روز»

اوّل:«مسأله آهن»

دوّم:«مسأله حرکت زمين»

سوّم:«مسأله کرويّت زمين»

چهارم:«سفر به سوی آسمان از نظر قرآن»

پنجم:«جنين شناسی از نظر اسلام و قرآن»

ششم:«عمر زمين و قرآن»

هفتم:«قرآن و موجودات آسمانی»

هشتم:«قرآن و اخبار از آينده»

«نتيجه بحث»

«معنی وحی و الهام»

«عدم تحريف قرآن»

«تقسيم قرآن به محکم و متشابه و مجمل»

«اسامی قرآن»

«علّت نگارش»

«سوره مبارکه حمد»

«ترجمه سوره مبارکه حمد»

«توضيح آيات سوره حمد»

«توضيح بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»

«توضيح الحمدللّه ربّ العالمين»

«توضيح الرّحمن الرّحيم»

«توضيح مالک يوم الدّين»

«خدای مهربان مالک روز جزا است»

«توضيح ايّاک نعبد و ايّاک نستعين»

«بنده رسمی خدا بودن»

«توضيح اهدنا الصراط المستقيم»

«هدايت الهی چيست؟»

«توضيح آيات تا آخر سوره حمد»

«نعمت ولايت»

«خواص سوره حمد»

«شکر نعمت»

«نماز معراج مؤمن است»

«سوره مبارکه بقره»

«ترجمه آيات 1 تا 5 سوره مبارکه بقره»

«توضيح آيات 1 تا 5 سوره بقره»

«رموزی که بين دو دوست است»

«حقايق قرآن از افکار بشر دور است»

«کتاب چيست؟»

«قرآن کتاب با عظمت»

«انسان کامل کتاب خدا است»

«کتاب علی بن ابيطالب عليه السلام»

«اهميّت تقوی در قرآن»

«مراتب تقوی»

«خلاصه مطالب بالا»

«آيات 6 و 7 سوره بقره»

«ترجمه آيات 6 و 7 سوره بقره»

«توضيح آيات 6 و 7 سوره بقره»

«کفّار مرده دل»

«آيات 8 تا 20 سوره بقره»

«ترجمه آيات 8 تا 20 سوره بقره»

«توضيح آيات 8 تا 20 سوره بقره»

«آيات 21 و 22 سوره بقره»

«ترجمه آيات 21 و 22 سوره بقره»

«توضيح آيات 21 و 22 سوره بقره»

«آيات 23 و 24 سوره بقره»

«ترجمه آيات 23 و 24 سوره بقره»

«توضيح آيات 23 و 24 سوره بقره»

«آيه 25 سوره بقره»

«ترجمه آيه 25 سوره بقره»

«توضيح آيه 25 سوره بقره»

«مهربانی خدای تعالی»

«آيات 26 و 27 سوره بقره»

«ترجمه آيات 26 و 27 سوره بقره»

«توضيح آيات 26 و 27 سوره بقره»

«مثالهای خوب خدا»

«پيمان شکنی»

«وصل شدن به اهل بيت عصمت عليهم السلام»

«فساد در زمين»

«آيات 28 و 29 سوره بقره»

«ترجمه آيات 28 و 29 سوره بقره»

«توضيح آيات 28 و 29 سوره بقره»

«نفوذ قدرت الهی در زندگی بشر»

«آيات 30 تا 38 سوره بقره»

«ترجمه آيات 30 تا 38 سوره بقره»

«توضيح آيات 30 تا 38 سوره بقره»

«قضيه خلقت حضرت آدم عليه السلام»

«آيه 39 سوره بقره»

«ترجمه آيه 39 سوره بقره»

«توضيح آيه 39 سوره بقره»

«ناسپاسی و حقّ نشناسی»

«بيائيم ناسپاس نباشيم»

«آيات 40 تا 44 سوره بقره»

«ترجمه آيات 40 تا 44 سوره بقره»

«توضيح آيات 40 تا 44 سوره بقره»

«لجبازی و کفر بنی اسرائيل»

«وفای به عهد»

«اثرات ايمان»

«قدم اوّل در انحراف»

«تسامح در آيات الهی»

«پوشاندن حقّ»

«نتيجه ايمان به خدای تعالی»

«بدترين چيزها علم بی عمل است»

«آيات 45 و 46 سوره بقره»

«ترجمه آيات 45 و 46 سوره بقره»

«توضيح آيات 45 و 46 سوره بقره»

«کمک گرفتن از نماز و صبر»

«چند دستور برای کمک گرفتن از نماز»

«نماز برای همه سنگينی است جز برای خاشعين»

«ملاقات با پروردگار»

«آيات 47 و 48 سوره بقره»

«ترجمه آيات 47 و 48 سوره بقره»

«توضيح آيات 47 و 48 سوره بقره»

«چرا يعقوب را اسرائيل ناميده اند؟»

«چرا بنی اسرائيل بر مردم زمان خود برتری داشته اند؟»

«روز قيامت يا روز مرگ»

«در وقت سکرات موت»

«آيات 49 و 50 سوره بقره»

«ترجمه آيات 49 و 50 سوره بقره»

«توضيح آيات 49 و 50 سوره بقره»

«نعمت امنيّت و عافيت»

« 1»«ابتلاء به عذاب به خاطر قضاوت الهی»

«2 »«بدترين عذابها»

«3 »«کرامت و معجزه»

«4 »«خدای تعالی طرفدار ضعفاء است»

«آيات 51 و 52 سوره بقره»

«ترجمه آيات 51 و 52 سوره بقره»

«توضيح آيات 51 و 52 سوره بقره»

«شرک به خدا بزرگترين اهانت است»

«مواعده خدای تعالی با حضرت موسی»

«دعوت الهی و ارتباط با او»

«عفو پروردگار»

«آيه 53 سوره بقره»

«ترجمه آيه 53 سوره بقره»

«توضيح آيه 53 سوره بقره»

«کتاب تورات راهنمای بشر بود»

«يکی از اهداف بزرگ الهی وحدت بوده است»

«آيه 54 سوره بقره»

«ترجمه آيه 54 سوره بقره»

«توضيح آيه 54 سوره بقره»

«بازگشت بسوی خدا»

«دستورات مرحله توبه»

«گناه، ظلم به نفس خود است»

«خودکشی»

«آيات 55 و 56 سوره بقره»

«ترجمه آيات 55 و 56 سوره بقره»

«توضيح آيات 55 و 56 سوره بقره»

«تقاضای ديدن خدا»

«همه چيز را با حواس ظاهری نسنجيد»

«رجعت و برگشت به دنيا»

«آيه 57 سوره بقره»

«ترجمه آيه 57 سوره بقره»

«توضيح آيه 57 سوره بقره»

«پيروی از نفس امّاره بالسّوء»

«آيات 58 و 59 سوره بقره»

«ترجمه آيات 58 و 59 سوره بقره»

«توضيح آيات 58 و 59 سوره بقره»

«اجازه ورود به بيت المقدّس»

«آيه 60 سوره بقره»

«ترجمه آيه 60 سوره بقره»

«توضيح آيه 60 سوره بقره»

«حضرت موسی و طلب آب»

«سه سنگ مخصوص»

«آيه 61 سوره بقره»

«ترجمه آيه 61 سوره بقره»

«توضيح آيه 61 سوره بقره»

«چرا دوازده چشمه جاری شد؟»

«هوای نفس، انسان را ذليل می کند»

«قضای الهی چيست؟»

«آيه 62 سوره بقره»

«ترجمه آيه 62 سوره بقره»

«توضيح آيه 62 سوره بقره»

«ايمان به مبدأ و معاد»

«اعتقادات صحيح انسان را نجات می دهد»

«آيات 63 و 64 سوره بقره»

«ترجمه آيات 63 و 64 سوره بقره»

«توضيح آيات 63 و 64 سوره بقره»

«تربيت از راه صحيح»

«يکی از صفات حميده انسان قاطعيّت و اظهار قدرت است»

«اهميّت عمل به کتاب خدا»

«مهربانی و فضل الهی شامل می شود»

«آيات 65 و 66 سوره بقره»

«ترجمه آيات 65 و 66 سوره بقره»

«توضيح آيات 65 و 66 سوره بقره»

«نيرنگ و نفاق در احکام الهی»

«روش عقلاء عبرت گرفتن از هر چيزی است»

«آيات 67 تا 73 سوره بقره»

«ترجمه آيات 67 تا 73 سوره بقره»

«توضيح آيات 67 تا 73 سوره بقره»

«قضيّه عجيب گاو بنی اسرائيل»

«اين سوره به خاطر اين قضيّه سوره بقره نامگذاری شده است»

«بی ادبی و بی اعتنائی به خدا از بزرگترين گناهان است»

«مردم قشری معنويّات و معجزات را باور نمی کنند»

«خدا و رسولش مربّی جامعه اند»

«يکی از علائم بی ايمانی تصميم نگرفتن فوری در مقابل اوامر الهی است»

«چرا بنی اسرائيل از حضرت موسی اين همه توضيح خواستند؟»

«خدای تعالی ياور مستضعفان است»

«جمعی از بنی اسرائيل از جريان اطّلاع داشتند»

«آيه 74 سوره بقره»

«ترجمه آيه 74 سوره بقره»

«توضيح آيه 74 سوره بقره»

«چگونه دل انسان سخت می شود»

«فرق بين خشيت و خوف»

«خدای تعالی غفلت ندارد»

«آيات 75 تا 79 سوره بقره»

«ترجمه آيات 75 تا 79 سوره بقره»

«توضيح آيات 75 تا 79 سوره بقره»

«سوء سابقه»

«سوژه به دست ديگران دادن»

«بيچاره بی سوادها»

«علّت تفرقه بين مسلمانها و يهود و نصاری چيست؟»

«آيات 80 تا 82 سوره بقره»

«ترجمه آيات 80 تا 82 سوره بقره»

«توضيح آيات 80 تا 82 سوره بقره»

«گفتار بی دليل»

«خدا عهدش را نمی شکند»

«چه کسانی در آتش هميشه خواهند بود؟»

«چه کسانی در بهشت هميشه می مانند؟»

«آيه 83 سوره بقره»

«ترجمه آيه 83 سوره بقره»

«توضيح آيه 83 سوره بقره»

«فرمانده واقعی»

«چرا بايد به پدر و مادر نيکی کنيم؟»

«نيکی به خويشاوندان»

«نيکی به يتيمها»

«نيکی به مساکين»

«با مردم، خوب سخن بگوئيد»

«نماز را برپا بداريد»

«زکات بدهيد»

«آيات 84 تا 86 سوره بقره»

«ترجمه آيات 84 تا 86 سوره بقره»

«توضيح آيات 84 تا 86 سوره بقره»

«عهد و پيمان از بنی اسرائيل»

«خونريزی نکنيد و يکديگر را نکشيد»

«ديگران را تبعيد و آواره نکنيد»

«اعمال ضدّ و نقيض بنی اسرائيل»

«دنيا را بر آخرت ترجيح ندهيد»

«آيه 87 سوره بقره»

«ترجمه آيه 87 سوره بقره»

«توضيح آيه 87 سوره بقره»

«فرستادن پيامبران پی در پی»

«روح القدس کيست و چگونه انبياء را تأييد می کند؟»

«تکذيب کردن پيامبران»

«گناه کشتن انبياء»

«بشر می خواهد انبياء عليهم السلام مطابق خواسته های او عمل کنند»

«آيات 88 تا 90 سوره بقره»

«ترجمه آيات 88 تا 90 سوره بقره»

«توضيح آيات 88 تا 90 سوره بقره»

«يأس از رحمت خدا»

«مغرور شدن به علم و دانش»

«چرا انسان وقتی به نعمتی می رسد کفران می کند؟»

«خدای تعالی و شيطان خريداران انسان اند»

«تعرّض به خدای تعالی»

«آيات 91 و 92 سوره بقره»

«ترجمه آيات 91 و 92 سوره بقره»

«توضيح آيات 91 و 92 سوره بقره»

«ايمان به آنچه خدا نازل فرموده»

«آيه 93 سوره بقره»

«ترجمه آيه 93 سوره بقره»

«توضيح آيه 93 سوره بقره»

«کوه طور و پيمان از بنی اسرائيل»

«آيات 94 تا 96 سوره بقره»

«ترجمه آيات 94 تا 96 سوره بقره»

«توضيح آيات 94 تا 96 سوره بقره»

«عمر طولانی برای انسان فائده ای ندارد»

«آيات 97 تا 99 سوره بقره»

«ترجمه آيات 97 تا 99 سوره بقره»

«توضيح آيات 97 تا 99 سوره بقره»

«جبرئيل واسطه وحی است چرا با او دشمنی می کنيد؟»

«حضرت جبرئيل ملک مقرّب خدا است»

«آيات 100 و 101 سوره بقره»

«ترجمه آيات 100 و 101 سوره بقره»

«توضيح آيات 100 و 101 سوره بقره»

«باز هم عهدشکنی»

«يهوديها تا زمان ما هميشه عهدشکن بوده اند»

«آيات 102 و 103 سوره بقره»

«ترجمه آيات 102 و 103 سوره بقره»

«توضيح آيات 102 و 103 سوره بقره»

«سحر و جادو، عمل کفّار و شياطين است»

«دفع سحر و جادو بوسيله ملائکه»

«رفع سحر و جادو بوسيله ملائکه»

«فهم و درک و علم، وسائلی برای موفّقيت هستند»

«آيه 104 سوره بقره»

«ترجمه آيه 104 سوره بقره»

«توضيح آيه 104 سوره بقره»

«جلوگيری از تمسخر و استهزاء»

«آيه 105 سوره بقره»

«ترجمه آيه 105 سوره بقره»

«توضيح آيه 105 سوره بقره»

«دشمنان هيچگاه برای شما خوبی را نمی خواهند»

«آيه 106 سوره بقره»

«ترجمه آيه 106 سوره بقره»

«توضيح آيه 106 سوره بقره»

«آيا ممکن است آيه ای نابود شود و آيه ديگری جای آن را بگيرد؟»

«آيه 107 سوره بقره»

«ترجمه آيه 107 سوره بقره»

«توضيح آيه 107 سوره بقره»

«مُلک آسمانها و زمين مال خدا است»

«فرمانده مهربان فقط خدا است»

«کمک و ياری خدا ارزش دارد»

«آيه 108 سوره بقره»

«ترجمه آيه 108 سوره بقره»

«توضيح آيه 108 سوره بقره»

«سؤال بيجا و بی مورد»

«راه راست چيست؟»

«آيه 109 سوره بقره»

«ترجمه آيه 109 سوره بقره»

«توضيح آيه 109 سوره بقره»

«حسادت انسان را به کفر می کشاند»

«آيه 110 سوره بقره»

«ترجمه آيه 110 سوره بقره»

«توضيح آيه 110 سوره بقره»

«سفارش مجدّد بر اقامه نماز»

«باز هم سفارش به زکات»

«همه چيز نزد خدا محفوظ است»

 

 

 

 

 

«اهداء»

در روز پنج شنبه شانزدهم ماه مبارک رمضان 1418 يک روز بعد از تولّد حضرت «امام مجتبی» عليه السلام شروع به نوشتن اين کتاب نمودم و القاء و تفکر و تصميم بر اين کار را در روز تولّد حضرت امام مجتبی عليه السلام يعنی پانزدهم ماه مبارک رمضان 1418 گرفتم و لذا اين اثر ناچيز را به پيشگاه مقدّس حضرت امام مجتبی عليه السلام تقديم می دارم و از آن حضرت می خواهم که از خدای تعالی بخواهند که من توفيق اتمام اين کتاب را پيدا کنم.

 

پيشگفتار

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»

الحمدللّه و صلّی اللّه علی رسول اللّه و علی آله

آل اللّه لاسيما علی بقيّه اللّه روحی فداه

در مقدّمه بايد به چند موضوع که لازم است اشاره شود:

اوّل:

بايد چگونگی توضيح و تفسير قرآن کريم مورد بحث و گفتگو قرار بگيرد.

جمعی از مفسّرين در تفسير قرآن مجيد از روشهای مختلفی پيروی کرده اند و ما می خواهيم انشاءاللّه صحيح ترين روش تفسير و توضيح آيات قرآن را در اين کتاب ارائه دهيم.

منهج و روشی که برای تفسير و توضيح آيات قرآن در اين کتاب ارائه داده می شود از ابتکاری ترين روشهائی است که به يک معنی، از ابتداء نزول قرآن به وسيله «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله و «ائمّه معصومين» عليهم السلام ارائه داده شده و به معنی ديگر چون تا به حال از اين روش کاملاً پيروی نشده بسيار جديد و ابتکاری است. لذا سالها بود که در محافل علمی و مجالس درسی اين روش به وسيله خودم، ارائه داده می شد و همگان آن را مورد تأييد قرار می دادند و اکثرا تقاضا داشتند که اين توضيح روش را به عنوان لااقل مقدّمه تفسير قرآن بنويسم ولی من به خاطر آنکه بگذارم اين مطلب کاملاً تحقيق شود و بتوانم آنها را بدون هيچ اشتباه و غلطی ارائه دهم، سالها از چاپ و نشر اين روش خودداری می کردم، ولی در سال 1409 هجری قمری وقتی مطلبم را در حسّاس ترين مرکز علمی عالم تشيّع يعنی «دارالقرآن الکريم» که در حوزه علميّه «قم» با اشراف حضرت آيه اللّه العظمی آقای «گلپايگانی» (رحمه اللّه) تشکيل می شد، مطرح نمودم و مورد حلّ و فصل علمی و توجّه جمع زيادی از اساتيد و متخصّصين فن واقع گرديد و به صورت مقاله ای در ميان شرکت کنندگان در آن گردهمائی چاپ و پخش شد و آنچه در اين مقدّمه نوشته می شود بدون اعتراض و بدون اشکال باقی ماند و با چند مرتبه تجديد طبع در کتاب «دو مقاله» به چاپ رسيد.

تصميم قطعی گرفتم که عين مطالب مورد بحث را در اين مقدّمه بياورم و اگر خدای تعالی توفيقی عنايت فرمايد توضيح آيات قرآن را پس از اين مقدّمه با همين روش به نحوی که برای همه مفيد باشد و از اغلاق و اصطلاحات نامأنوس دور باشد. يعنی بسيار ساده و خلاصه و فشرده و استنباط شده از روايات تقديم خوانندگان محترم بنمايم.

به اميد موفّقيّت.

 

«راه و روش صحيح تفسيری قرآن کريم»

در تاريخ 27 رجب سال 1409 مصادف با پانزدهم اسفند سال هزار و سيصد و شصت و هفت، سالروز مبعث حضرت «خاتم انبياء» صلی الله عليه و آله با دعوت «دارالقرآن الکريم» که در مدرسه حضرت آيه اللّه العظمی آقای «گلپايگانی» (رضوان اللّه عليه) تشکيل می شد، برای اولين گردهمائی تحقيقاتی علوم و مفاهيم قرآن کريم حضور يافتم.

در اين همايش جمع زيادی از دانشمندان و قرآن شناسان و انتخاب شدگان از شهرستانها و حوزه های مهمّ علميّه و دانشگاه های ايران دعوت بودند. شرکت کنندگان و سخنرانان مسائلی را در اطراف قرآن کريم مطرح کردند، سپس نوبت به موضوعات گروههای تخصّصی رسيد. اينجانب در گروه تخصّصی مناهج تفسير قرآن کريم عضويّت داشتم.

اين گروه درباره راه و روش تفسيری قرآن کريم از صدر اسلام تا به امروز مطالب مختلفی در مدّت دو روز، صبح و عصر مذاکره نمودند و انصافا مطالب مفيدی در اين خصوص مورد بحث و گفتگو قرار گرفت و نظراتی از طرف متخصّصين فنّ منهج تفسير قرآن کريم ارائه داده شد که به خاطر اختصار از توضيح مطالب آنها خودداری می شود. امّا آنچه من در اين خصوص ارائه دادم و لازم می دانم توجّه دانشمندان و مفسّران را به آن جلب کنم، مطالب زير است.

اوّل:

آنکه ترديدی نيست با اهتمامی که مسلمانان از صدر اسلام تا به امروز درباره تفسير قرآن و راه و روش صحيح آن داشته اند، به خصوص که «معصومين» عليهم السلام از تفسير قرآن برای هدايت مردم استفاده می کرده اند[1]

و «ائمّه اطهار» عليهم السلام اهمّيّت فوق العادّه ای برای آن قائل بوده اند، ممکن نيست که از ناحيه «پيامبر» گرامی اسلام صلی الله عليه و آله و يا ائمّه اطهار عليهم السلام منهج و طريق صحيحی برای تفسير قرآن ارائه داده نشده باشد. پس مطمئنا ارائه داده شده، نهايت بايد در جستجو و تحقيق از آن راه و روشی که مورد تأييد آنها بوده است، برخاست.

پس اين که بعضی از آقايان در اين جلسه می گويند: بايد طريقه صحيحی برای تفسير قرآن در نظر گرفت، گفته درستی نيست، بلکه بايد گفت: طريقه صحيح تفسير قرآن را که مورد تأييد رسول اکرم صلی الله عليه و آله است بايد از ميان طرق مختلفی که نقل شده و جمعی به آن عمل کرده اند، پيدا کرد.

و ضمنا بايد دانست که امروز به خاطر آنکه بعد از «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله فرق مختلفی با مقاصد حساب شده ای در اسلام به وجود آمده، طبعا برای تفسير قرآن مناهج مختلفی هم که ارائه دهنده مقاصد آنها می باشد نيز به وجود آمده. و افکار و عقايد دانشمندان در اين باره مختلف بيان شده. لذا من معتقدم لازم ترين چيزی که بايد در اين کميسيون تحقيق شود، تعيين همان منهج صحيحی است که «رسول اکرم» صلی الله عليه و آلهو «ائمّه دين» عليهم السلام برای تفسير قرآن ارائه داده و يا عمل کرده اند و لذا ما در اين گردهمائی بايد از آن منهج صحيحی که آنان يعنی «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله يا آنهائی که با خود آن حضرت صد در صد هم فکر و هماهنگ و بلکه همه آنها نور واحدی بوده اند تحقيق کنيم و منحصرا همان منهج را ارائه دهيم.

دوّم:

اگر کسی در آيات قرآن و روايات «معصومين» عليهم السلام دقّت کند به خوبی می فهمد که تفسير قرآن، توقيفی است. يعنی هر کسی با فکر خود نمی تواند منهج و راهی برای تفسير قرآن در پيش بگيرد. زيرا خدای تعالی در قرآن کريم فرموده:

«نمی داند تفسير و تأويل قرآن را مگر خدا و راسخين در علم»[2] که در روايات آمده، منظور ازراسخين در علم «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله و «ائمّه معصومين» عليهم السلام اند.[3] برای توضيح اين که چگونه بايد تفسير قرآن توقيفی باشد، به بيان مثالی که قطعا ما را به حقيقت، بيشتر نزديک می کند، می پردازيم و چون منظور از آوردن مثال، تنها توضيح مطلب فوق است، فکر نمی کنم که نيازی به بيان مدرک و سند داشته باشد.

چند سال قبل دو جلد کتاب خطّی و چاپی در کتابخانه ای ديدم که وقتی آنها را مطالعه می کرديم مطلبی در موضوعی به طور معمول نوشته شده بود. و استفاده می گرديد ولی وقتی به توضيح مؤلّف مراجعه می نموديم، می ديديم هر کلمه و هر حرفی از آن کتاب چند معنی دارد مثلاً وقتی عمودی آن را می خوانديم يعنی کلمه اوّل از سطر اوّل و کلمه اوّل از سطر دوّم و همچنين کلمات اوّل هر سطر را تا آخر صفحه رديف می کرديم، مطلب ديگری غير از مطلب اصل کتاب استخراج می شد و باز اگر کلمه اوّل از سطر اوّل و کلمه دوّم از سطر دوّم و کلمه سوّم از سطر سوّم و به همين ترتيب تا آخر سطور هر صفحه، کلماتش را رديف می کرديم، باز يک مطلب ديگری را استفاده می نموديم. و بالاخره همه کلمات از هر طرف به طرف ديگر معنائی داشت و به همين نحوه ای که کلمات رديف بودند، حرفهای آن کتاب با جمع و تفريق، معانی مختلفی داشت و واضح است که اگر مؤلّف خودش توضيح نمی داد به هيچ وجه خواننده متوجّه اين هنر فوق العادّه جالب او نمی شد و انسان احتمال نمی داد که اين کتاب دارای اين همه علوم و حقايق باشد و هر حرفی و يا هر کلمه ای از آن چند معنا داشته باشد.

بنابراين وقتی يک بشر بتواند برای هر کلمه و يا هر حرف از کتابش چند معنی را در نظر بگيرد، چگونه ممکن نيست خدائی که قرآنش را به عنوان معجزه نازل کرده و نمی خواسته حتّی تر و خشکی را از آن فرو گذار کند.[4] و می خواسته بيانگر همه چيز باشد، در آن بطون و حقايقی را منظور نکند و به طور ساده همه مطالبش را در ظاهر آن قرار دهد و همان گونه که اگر مؤلّف آن کتاب خودش مطالبش را توضيح نمی داد ممکن نبود که ديگران آنها را درک کنند، همچنين اگر پروردگار متعال خودش تفسير قرآنش را بيان نکند، محال است که ديگران بتوانند حقايق قرآن را درک کنند.

پس همان گونه که در روايات بسياری آمده که قرآن ظاهر و باطنی دارد.[5] و از بطونش کسی جز خدا اطّلاع ندارد. و برای آنکه نزول قرآن عبث نباشد. و برای هدفی که نازل گرديده که هدايت مردم است مفيد باشد، تمام علم قرآن را به پيامبرش تعليم داده و باز «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله به همين دليل يعنی به خاطر بی فايده نماندن بطون قرآن. و به خاطر هدايت مردم، به امام و هادی بعد از خود تمام علوم قرآن را تعليم داده و او باز به امام و هادی بعدی، تا روز قيامت که بايد اين علوم را به يکديگر بسپارند تا به مقتضای زمان، هر يک از آنها پرده ای از چهره بطون قرآن بردارند. در اين زمينه لازم است به چند حديث از احاديث زيادی که در اين باره وارد شده اشاره شود.

1 ـ عياشی از «امام صادق» عليه السلام نقل کرده که فرمود:

«خدای تعالی به پيامبرش تنزيل و تأويل قرآن را تعليم فرمود و او هم آنها را به حضرت «علی بن ابيطالب» عليه السلام تعليم نمود.»[6]

2 ـ ابی الصباح می گويد:

به خدا قسم به من حضرت «جعفر بن محمّد» عليه السلام فرمود: خدای تعالی به پيامبرش تنزيل و تأويل قرآن را تعليم داد و آن حضرت آنها را به حضرت «علی بن ابيطالب» عليه السلام تعليم فرمود، سپس آن حضرت فرمود: و ما خاندان عصمت به خدا قسم همه آنها را می دانيم.[7]

3 ـ بختری می گويد:

به «امام صادق» عليه السلام گفتم: ما احاديثی را از شما می شنويم ولی بعد نمی دانيم از شما شنيده ايم يا از پدرتان. آن حضرت فرمود: آنچه از من شنيده ای من از پدرم نقل کرده ام و آنچه از من شنيده ای من از «رسول خدا» نقل نموده ام، ما هرگز از خودمان چيزی نمی گوئيم.[8]

و از همه مهمتر که توقيفی بودن منهج تفسيری قرآن کريم را اثبات می کند، روايات متواتره ای است که بشر را از تفسير قرآن به رأی خود نهی کرده. و ما چند نمونه از آن احاديث را در اينجا می آوريم.

1 ـ «امام صادق» عليه السلام فرمود:

«کسی که حتّی آيه ای از کتاب خدا را به رأی خود تفسير کند کافر است.»[9]

2 ـ و نيز «امام صادق» عليه السلام فرمود:

«کسی که قرآن را به رأی خود تفسير کند، اگر هم صحيح و مطابق با واقع تفسير کرده باشد، اجری ندارد.»[10]

3 ـ و نيز فرمود:

«کسی که درباره حقايق و معارف و معانی قرآن سخن به رأی خود بگويد، اگر درست هم گفته باشد، خطا کرده است.»[11]

4 ـ «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله فرمود:

«خدای تعالی فرموده: ايمان به من نياورده کسی که به رأی خود کلام مرا تفسير کند.»[12]

5 ـ و «امام صادق» عليه السلام فرمود:

«کسی که قرآن را به رأی خود تفسير کند، جايگاهش پر از آتش می شود.»[13]

6 ـ «حضرت باقرالعلوم» عليه السلام به «جابر» فرمودند:

«چيزی دورتر از تفسير قرآن از عقول مردم نيست.»[14]

پس به مقتضای بيان فوق و اطلاق روايات متعدّده ای که در کتب اخبار ذکر شده، منهج و طريقه تفسيری قرآن کريم توقيفی است و تنها از بيان «پيغمبر اکرم» صلی الله عليه و آله و هدايت «معصومين» عليهم السلام بايد تفسير قرآن را استدراک کرده و ياد بگيريم.

* سوّم:

از معروفترين احاديثی که از طريق سنّی و شيعه از «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله نقل شده، حديث «ثقلين» است يعنی «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله فرمود:

«من در ميان شما دو چيز بزرگ و با اهمّيّت می گذارم، يکی کتاب خدا است و ديگری عترت من است. کسی که به آنها تمسّک کند گمراه نمی شود. اينها از يکديگر هرگز جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد گردند.»[15]

حقيقت معنی «لن يفترقا» همان چيزيست که ما در بالا شرح داديم.

يعنی اين حديث می گويد: قرآن کتابی است که معلّم و مدرّس و مفسّر لازم دارد، زيرا در بطن قرآن معانی زيادی خوابيده که هر کسی نمی تواند آنها را درک کند.

طبق روايات متعدّده ای علوم اوّلين و آخرين در قرآن ذکر شده و آنها را فقط خدا می داند و کسی از آنها اطّلاع ندارد، مگر کسانی که خدا خودش آن علوم و معارف را به آنها تعليم داده که طبعا فرد متيقّن آن «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله است.

زيرا در حديث آمده: فقط کسی که به او قرآن خطاب شده حقايق آن را می شناسد.[16]

اگر بگوئيم حقايق قرآن را «پيغمبر اکرم» صلی الله عليه و آله هم نمی داند، طبعا نزول قرآن با آن همه معانی که دارد و احدی از آن اطّلاع ندارد عبث می شود، آن وقت معارف قرآن برای مردم فايده ای ندارد، پس عقل و منطق می گويد که خدايتعالی بطون و حقايق قرآن را به «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله تعليم داده است و بعد، از آن حضرت، به حضرت «علی بن ابيطالب» و فرزندانش که اوصياء علوم آن حضرت اند انتقال يافته است.

در کتاب «بصائر الدرجات» صفحه 193 آمده که «امام صادق» عليه السلام فرمود:

به خدا قسم من کتاب خدا را از اوّل تا به آخرش می دانم، مثل اين است که معانی آن در ميان دو دستم باشد، در قرآن اخبار آسمان و زمين است، در قرآن اخبار آنچه که بعدا می خواهد بشود، هست و در قرآن اخبار آنچه که بوده است، می باشد. زيرا خدايتعالی فرموده: در اين قرآن بيان همه چيز هست.[17]

بنابراين، مضمون حديث پر ارزش و متواتر «ثقلين» همين است که «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله مکرّر فرموده:

من در ميان شما قرآن را به عنوان کتاب خدا می گذارم و برای آنکه بشر از معارف و علوم و بطون و تفسير قرآن در هر زمان طبق مقتضيّاتی که پيش می آيد آگاه شود، جمعی از عترت و فرزندانم را که فهم و درک و علم و عصمت مرا دارند به عنوان راهنما و هادی برای بيان حقايق قرآن قرار می دهم تا آنها معلّم و ساير مردم شاگرد، و آنها امام و ساير مردم مأموم، آنها خليفه من و ساير مردم تابع آنها باشند تا به اين وسيله از معارف و حقايق قرآن مطّلع شوند و به وظايف خود عمل کنند، اگر اين دو، از هم جدا شوند، قرآن به تنهائی به حال بشريّت کاملاً مفيد نخواهد بود، زيرا قرآن بدون اين چنين معلّمينی، معانی واقعی خود را نمی تواند بيان کند و به تنهائی نمی تواند معانيش را صد در صد اظهار نمايد، قرآن احتياج به مفسّر دارد.

پس کلمه «لن يفترقا» که در حديث آمده، درست مثل اينست که بگوئيم کتاب درسی بی استاد نمی شود، استاد و کتاب برای حوزه و دانشگاه با هم لازم است. اين دو نبايد از هم جدا شوند و الاّ هر يک به تنهائی بی فائده است. مخصوصا کتاب بی استاد، زيرا استاد گاهی کتاب ناطق است. استاد می تواند بدون کتاب مطالب کتاب را بيان کند ولی کتاب بدون استاد نمی تواند باطن و رموز و حقايق مکتوم خود را ابراز نمايد.

اين مثال به قدری با قرآن و عترت تطبيق می کند و به قدری حديث و روايت پشتوانه دارد که فکر نمی کنم مسلمانی در هر فرقه و مسلکی که باشد منکر اين معنی گردد. پس اين دو بايد با هم باشند، از هم تا روز قيامت جدا نمی شوند، هر کس به هر دوی اينها تمسّک کند گمراه نمی شود. لذا در اکثر احاديث جمله «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا» که تمسّک به هر دوی آنها سبب هدايت است نه به يکی از آنها، ديده می شود.

در اينجا ممکن است کسی بگويد: ساير فرق اسلامی «ائمّه اثنی عشر» را امام و معصوم نمی دانند، پس چگونه می توانيد ادّعاء کنيد که همه فرق اسلامی حديث «ثقلين» را قبول دارند و چگونه می توانيد بگوئيد معنی حديث اين است که حتما بايد قرآن و عترت را با هم بپذيرند؟

در جواب می گوئيم: ما در اينجا مطلبمان را بر اساس امامت و عصمت «ائمّه اثنی عشر» قرار نمی دهيم تا به اين اشکال برخورد نمائيم، (اگر چه اين اشکال جواب دارد) بلکه اگر مسلمانی «ائمّه اثنی عشر» را تنها به عنوان راويان مورد وثوق قبول داشته باشد (که تمام مسلمانان قبول دارند)، می توان به مسأله فوق عمل کرد و به حديث «ثقلين» توجّه کاملی نمود، زيرا «ائمّه اثنی عشر» نمی گويند که حقايق و تفسير قرآن به ما از طرف پروردگار وحی می شود، بلکه آنها می گويند آنچه به «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله وحی شده و آن حضرت نتوانسته در زمان خودش برای مردم نقل کند به حضرت «علی بن ابيطالب» عليه السلام انتقال داده و آن حضرت به يک يک «ائمّه اطهار» عليهم السلام سينه به سينه و يا به وسيله کتاب مخصوصی که به خط «علی بن ابی طالب» عليه السلام و املاء «پيغمبر اکرم» صلی الله عليه و آله بوده انتقال داده شده و آنها مردم را به سوی آنچه خدای تعالی به «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله در تفسير قرآن وحی نموده راهنما و هادی هستند.[18]

پس از اين سه مقدّمه واضح شد که تنها منهج و راه و روش صحيحی که بايد از آن پيروی شود «تفسير قرآن به وسيله کلمات «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله و «ائمّه اثنی عشر» عليهم السلام است» يعنی «تفسير آيات بوسيله روايات».

در اينجا ممکن است بعضی بگويند: تعداد رواياتی که قرآن را تفسير می کند محدود است و لذا تفاسيری که از اين سبک پيروی کرده اند و تنها به روايات اکتفا نموده اند مثل «تفسير برهان» و «تفسير نورالثقلين» نتوانسته اند تمام آيات قرآن را تفسير کنند.

ما در جواب می گوئيم: لازم نيست که در روايت اشاره به آيه خاصّی شده و سپس آن آيه به وسيله آن روايت تفسير شده باشد بلکه ما اجمالاً می دانيم که آنچه عترت پيغمبر اکرم صلی الله عليه و آله يعنی «ائمّه اثنی عشر» عليهم السلام در معارف و احکام و ساير مسائل دينی فرموده اند از «پيامبر» گرامی اسلام صلی الله عليه و آله گرفته و آن حضرت هر چه در مسائل اسلامی می داند در قرآن شريف وجود دارد زيرا خود قرآن فرموده:

ما نازل کرديم قرآن را که بيانگر همه چيز است.[19] و علاوه در متجاوز از چهل حديث به مضمون زير «ائمّه دين» فرموده اند:

«کتابی در نزد ما است به املاء «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله و خط حضرت «علی بن ابيطالب» عليه السلام بسيار بزرگ به قطر ران شتر که آنچه بشر به آن احتياج دارد تا روز قيامت از احکام و معارف حتّی ديه خدشی که بر بدن ديگری وارد آيد در آن نوشته شده است.»[20]

بنابراين آنچه «پيامبر اکرم» و «ائمّه معصومين» عليهم السلام در معارف و احکام و اخلاق و تاريخ و قصص و سائر مسائل اسلامی فرموده اند و راويان به عنوان احاديث و اخبار نقل کرده اند، چه تحت عنوان تفسير قرآن و چه بدون اين عنوان و بالاخره همه کلمات آنان در ارتباط با مسائل اسلامی، تفسير قرآن است.

مثلاً تفسير آياتی که اسم نماز را برده، تمام احاديثی است که درباره نماز از پيشوايان دين رسيده است و هکذا سائر احکام و معارف و حقايق اسلام.

بنابر اين، بهترين روش در تفسير قرآن اين است که ابتداء مفسّرين موضوعی را تعيين کنند و فصلی را برای آن در نظر بگيرند و سپس تمام آيات و رواياتی که درباره آن موضوع نازل و نقل شده کنار يکديگر بگذارند. و يا مانند روش مرحوم مجلسی در کتاب بحارالانوار آنها را خام در اختيار مطالعه کننده بگذارند و يا مانند فقهاء و مجتهدين که در قسمت آيات احکام در کتب فقهيّه عمل کرده اند، تمام قرآن را با موازين اصولی به وسيله احايث و روايات توضيح دهند و در اختيار ديگران بگذارند.

ممکن است کسی بگويد: اگر اين روش صحيح باشد بايد نام دوره کتاب «جواهر» را تفسير آيات احکام قرآن گذاشت.

می گوئيم: چه مانعی دارد و چه بهتر آنکه در مسائل ديگر قرآن هم فقهاء و متخصّصين فنّ از روشی که فقهاء در کتب فقهی استفاده نموده اند پيروی می کردند تا بهترين و غنی ترين تفسير قرآن در اختيار مسلمانان قرار گيرد.

و ما انشاءاللّه در اين کتاب می کوشيم که روايات را خلاصه کنيم و برای توضيح آيات قرآن تنها از آنها الهام بگيريم و آنچه را پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله از زبان خود و يا از زبان ائمّه اطهار عليهم السلام بيان فرموده در توضيح آيات قرآن نقل کنيم. ولی در خصوص احکام و تاريخ شما خوانندگان محترم را به کتب فقهی و تاريخی که همان بررسی و برنامه را فقهاء و مورّخين انجام داده اند، ارجاع می دهيم.

و در پايان اين فصل بايد متذکر اين مطلب بود که جمعی از دانشمندان و بزرگان متصوّفه قرآن کريم را با ذوق عرفانی تفسير کرده و جمعی از علماء اهل تسنّن و تشيّع به وسيله گفتار اصحاب رسول اکرم صلی الله عليه و آله و تابعين تفسير نموده و عدّه ای قرآن را به وسيله خود قرآن تأويل و تفسير کرده اند که پر واضح است با بيان فوق اگر اين راه و روشهای تفسيری در مقابل تفسيری که رسول اکرم صلی الله عليه و آله و ائمّه معصومين عليهم السلام نموده اند استقلال داشته باشد و جدای از راه و روش آنان باشد، مخدوش و غلط است والاّ گاهی ممکن است از آنها استفاده های جانبی بشود و معنی بعضی از روايات تفسيری قرآن کريم را بيان نمايد.

مطلب دوّم: اعجاز قرآن کريم

همه می گويند و هميشه گفته شده که قرآن معجزه است. آيا اين مطلب بر چه اساسی معروف شده و آيا اين معنی صحّت و حقيقت دارد و آيا از قرآن و روايات اين موضوع استفاده می شود يا خير؟ و اگر حقيقت دارد اعجاز قرآن چه فائده ای برای بشر خواهد داشت؟

ما انشاءاللّه در اين فصل پاسخ همه سئوالات فوق را برای خوانندگان محترم می نويسيم.

«اعجاز قرآن کريم»

در بيست و هفتم ماه رجب سال 1410 هجری قمری سالروز مبعث حضرت «خاتم انبياء» صلی الله عليه و آله با دعوت «دارالقرآن الکريم» در «قم» برای دوّمين کنفرانس تحقيقاتی علوم و مفاهيم قرآن کريم حضور يافتم.

اين کنفرانس برای تحقيق در مسأله اعجاز قرآن تشکيل شده بود، محقّقان و اساتيد فراوانی از حوزه و دانشگاه از تمام کشور در مرکز «دارالقرآن الکريم» حضور داشتند. سخنرانيها و کميسيونها، بسيار پربار و پرارزش بود. هر يک از دانشمندان نخبه و مفسّرين با عظمت قرآن که از عالم تشيّع، گرد يکديگر جمع شده بودند، درباره وجوه اعجاز قرآن مطالبی مطرح فرمودند.

من هم که يکی از اعضاء اين کنفرانس بودم و گاهی به عنوان هيئت رئيسه انتخاب می شدم، مطلبم را زير عنوان «وجوه اعجاز قرآن» تقديم به اين کنفرانس نمودم که در همان کنفرانس به چاپ رسيد و بين علماء و دانشمندانی که دعوت شده بودند، پخش شد و آن مطالب را در اين مقدّمه به عنوان پاسخ سؤالات فوق می آوريم.

«معنی معجزه»

به نظر من بهترين معنی معجزه همان چيزی است که خدای تعالی در قرآن در آيات 23 سوره بقره و 38 سوره يونس و 13 سوره هود و آيه 88 سوره اسری به آن اشاره فرموده و می گويد:

اگر جنّ و انس پشت به پشت هم بدهند و بخواهند مانند اين قرآن را به کمک يکديگر بياورند، نمی توانند.

زيرا «معجزه» از عجز گرفته شده و عجز به معنی ناتوانی است. پس معجزه پديده ای است که تمام عوامل طبيعی از ايجادش ناتوان باشند و عقل هر عاقلی اين چنين پديده ای را مربوط به طبيعت نداند.[21]

و به عبارت علمی، معجزه فاعل است و از عجز گرفته شده. يعنی غير خدای تعالی که فاعلش می باشد، ديگران از انجامش عاجزند.[22]

بنابر اين اگر جنّ و انس که دو گروه عاقل و متفکر عالم خلقت اند نتوانند مثل قرآن را بياورند، به طريق اولی بقيّه موجودات عالم خلقت که مادون اين دو نوع از مخلوقاتند و اهل علم و فکر و عقل نيستند، نمی توانند کتابی مثل قرآن را بياورند.

پس قرآن با اين بيان و اين آيات که آنها را مفسّرين، آيات «تحدّی» می نامند، معنی اعجاز را برای خود ثابت کرده و می گويد که من معجزه ام و کسی غير از خدا نمی تواند مثل مرا بوجود بياورد.

«فائده اثبات اعجاز قرآن»

اگر ما بتوانيم معجزه بودن قرآن را همان گونه که خود قرآن مدّعی است ثابت کنيم، طبعا خدا را ثابت نموده و يکی از دلائل محکم اثبات وجود خدا را بيان کرده ايم.

زيرا اگر ثابت شود که هيچ نيروئی در عالم خلقت نمی تواند اين پديده را بوجود آورد و حال آنکه بوجود آمده، پس بايد معتقد شويم نيروی مافوق طبيعت که دانا و حکيم است و می تواند قرآنی را که دانشمندان جنّ و انس از آوردنش عاجزند ايجاد کند، وجود دارد و آن قدرت دانا و توانا جز خدای تعالی نمی تواند چيز ديگری باشد.

به علاوه به اين وسيله رسالت حضرت «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله را که آورنده اين معجزه از جانب خدا است، اثبات نموده ايم. زيرا معنی رسالت جز اين چيز ديگری نيست.

و همچنين ممکن نيست که خدای تعالی يک چنين قدرت نمائی فوق العاده ای را در اختيار کسی بگذارد که او به دروغ ادّعای رسالت کرده باشد.

و سوّم آنکه محتوا و علوم قرآن مجيد به طور کلّی حجيّت پيدا می کند. زيرا وقتی اثبات شد که قرآن از جانب خدا است پس بايد همه کلماتش حقيقت داشته باشد و طبعا باب علوم واقعی به روی ما باز خواهد شد و با توجّه به آنکه قرآن بيان کننده همه علوم و معارف و حقايق است طبعا ثروت علمی بی نهايت خوبی نصيبمان شده و باب معارف قرآن مجيد از همين جا به روی ما باز می شود.

پس ملاحظه می فرمائيد که با اثبات اعجاز قرآن سه مسأله مهمّ اعتقادی يعنی توحيد و نبوّت و حقّانيّت قرآن برای ما ثابت می شود.

«اثبات اعجاز قرآن»

بعضی از مفسّرين در تفسير آيه شريفه 23 سوره بقره که می فرمايد:

«و انْ کنْتُمْ فی ريْبٍ ممّا نزّلْنا علی عبْدنا فأْتُوا بسُورةٍ منْ مثْله و ادْعُوا شُهداءکمْ منْ دُون اللّه انْ کنْتُمْ صادقين».

اگر درباره نزول قرآن از جانب خدا بر «پيامبر» در شک هستيد يک سوره از مثل او بياوريد.

گفته اند که ضمير «مثله» (مثل او) هم ممکن است به «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله برگردد و هم ممکن است به قرآن برگردد و هم ممکن است به هر دوی آنها برگردد.

ممکن است بگوئيم که معنی آيه شريفه اين است که اگر جنّ و انس پشت به پشت هم بدهند و بخواهند مثل قرآن را بياورند نمی توانند، يعنی ضمير (مثله) به قرآن برگردد.

هم ممکن است که بگوئيم اگر بخواهند مدّعی شوند که يک سوره قرآن را روی جريان طبيعی از مثل پيامبری که درس نخوانده و از جائی و کسی مطلبی را استفاده نکرده آورده شود، ممکن نخواهد بود و برخلاف طبيعت است، يعنی ضمير (مثله) را به پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله برگردانيم.

بنابر اين تحدّی قرآن (که به معنی خصم را به پيش خواندن و او را عاجز کردن است) هم درباره آوردن قرآن از مثل «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله و هم درباره محتوای آن از نظر مطالب اعجازآميز قرآن می باشد.

به عبارت واضحتر قرآن از دو نظر معجزه است.

اوّل: از جهت خصوصيّاتی که در آورنده آن يعنی «پيامبر اسلام» صلی الله عليه و آله بوده که درس نخوانده و مطلبی از کسی و يا از جائی استفاده نکرده، می باشد، زيرا در اين آيه بخصوص که با کلمه (من مثله) ذکر شده بطور وضوح منظور از مثل پيامبری که درس نخوانده و از کسی چيزی ياد نگرفته، می باشد.

دوّم: از جهت آنکه وقتی به اعماق و مطالب علمی و تحقيقی و پيشگوئی ها و فصاحت و بلاغت قرآن توجّه می شود، کاملاً روشن می گردد که اگر جنّ و انس بخواهند پشت به پشت هم بدهند نمی توانند مثل قرآن را بياورند، می باشد.

زيرا در سوره يونس می فرمايد: «فاْتُوا بسُورةٍ مثْله» (بدون منْ) که در اينجا منظور سوره ای از قرآن است.

بنابراين، مطلب ما در اين بخش به دو فصل تقسيم می گردد.

«اوّل»«اعجاز قرآن از جهت خصوصيّاتی که در آورنده آن بوده است»

بدون ترديد و به اتّفاق تمام مورّخين «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله مدّعی بوده که درس نخوانده و مطلبی را از جائی جز از خدای تعالی استفاده نکرده و تعليم نگرفته است.

اگر ما بتوانيم اين ادّعاء را اثبات کنيم بدون ترديد، آوردن قرآن از يک چنين فرد درس نخوانده ای معجزه است.

امّا اثبات اين مطلب خيلی ساده است، احتياجی به بحثهای عميق علمی و فلسفی ندارد، فقط کافی است يک مقدار از نظر تاريخ و وضع جغرافيائی و اجتماعی شهر مکه به عقب برگرديم و زمان بعثت «پيغمبر اکرم» صلی الله عليه و آله را در مکه در نظر بگيريم که اگر اين کار را انجام داديم، يقين می کنيم که «پيغمبر اکرم» صلی الله عليه و آله درس نخوانده و از کسی، چيزی ياد نگرفته است.

«پس ما در اينجا با هفت مقدّمه خيلی ساده اين مطلب را توضيح می دهيم».

مقدّمه اوّل:

شهر مکه مثل امروز نمی توانسته جای بزرگی بوده باشد.

زيرا زندگی هر اجتماعی بخصوص در آن روزگار مربوط به مقدار آبی بوده که در سرزمين محلّ زندگی آنان وجود داشته است.

و ترديدی نيست که در آن زمان و حتّی امروز تنها آبی که در مکه وجود داشته و دارد يک حلقه چاهی بوده که اسمش «چاه زمزم» است.

از اين چاه در آن روزگار تنها با سطل و ريسمان آب می کشيدند و از اين طريق در آن هوای گرم و سوزان زندگی خود و حيواناتشان را ادامه می دادند. آنان در آن روزگار مثل امروز نمی توانستند از وسائل موتوری و لوله کشی و برق و يا لااقل از همان چاه بوسيله موتور، آب زيادی در اختيار مردمی که می خواهند در آنجا زندگی کنند، بگذارند. به علاوه سرزمين مکه چون از کوههای سنگی تشکيل شده و جز همان محلّی که «چاه زمزم» در آنجا وجود دارد جای ديگری قابل برای چاه زدن نبود، مردم مکه نمی توانستند در جاهای ديگر چاهی برای استفاده خود حفر کنند. حتّی بعضی از دانشمندان زمين شناس معتقدند که چاه زمزم هم از نظر زمين شناسی غير عادّی حفر شده است.[23]

«اين مقدّمه برای آن بود که بگوئيم: جمعيّت مکه در آن زمان خيلی زياد نبوده و بلکه نهايت از يکصد خانوار تجاوز نمی کرده است.

زيرا اطراف اين مقدار از آب در آن اراضی سوزان بيشتر از اين جمعيّت، نمی توانسته اند زندگی کنند».

مقدّمه دوّم:

«پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله از معروفترين مردم مکه بوده است، زيرا خانواده آنها کليددار کعبه و مالک «چاه زمزم» و پدر و جدّش رئيس و بزرگتر قريش بوده اند اين موضوع به قدری در تاريخ واضح است که احتياج به شرح و بيان زيادتری ندارد.[24]

«اين مقدّمه برای آن بود که بگوئيم: شکی نيست که اگر خانواده معروف و مشخّص در قريه ای که حدودا صد خانوار بيشتر ندارد وجود داشته باشد، قطعا تمام اعمال و رفتار آنها کاملاً زير نظر اهل آن محل بوده و نمی توانند کارهائی از قبيل مدرسه رفتن و مدارک علمی گرفتن خود و فرزندانشان را از اهل آن قريه بالاخص اقوام نزديکشان مخفی کنند».

مقدّمه سوّم:

در مکه و بلکه در جزيره العرب، مردم باسواد و متمدّنی وجود نداشته و بلکه دارای تعصّبات جاهلانه فوق العاده زشتی هم بوده اند.

حضرت «علی بن ابيطالب» عليه السلام فرموده:

«وقتی که خدای تعالی «پيغمبر اسلام» را مبعوث فرمود، حتّی يک نفر از عربها خواندن و نوشتن را نمی دانست.»[25]

و اين مطلب در تاريخ و نهج البلاغه بسيار تکرار شده است.

بکله آنچه در بين مردم آن سامان بيش از هر چيز شايع بوده، خرافات و اعمال وحشيانه و دور از اخلاق و امتيازات نژادی و خونريزی ها و فرضيّات غير علمی بوده است.

قرآن درباره آنها فرموده:

«و کنْتُمْ علی شفا حُفْرةٍ من النّار فانْقذکمْ منْها»[26] يعنی: شما مردم عرب لب گودی آتش جهل و بدبختی بسر می برديد، خدا شما را بوسيله بعثت «پيغمبر اکرم» صلی الله عليه و آله نجات داد.

و بالأخره وضع اخلاقی و فرهنگی مردم جزيره العرب بخصوص مردم مکه به قدری بد بوده که بعدها نام آن زمان را «جاهليّت» و اسم مردم آن عهد را مردم زمان جاهليّت گذارده اند و بدترين عقوبت کسی که عمل زشتی را انجام می داد، اين بود که بگويند او با مردم زمان جاهليّت محشور می شود.

آنها فرزندان خود را زنده به گور می کردند و به هيچ وجه در رسومات و روشهای غلط خود توجّهی به عقل و وجدان نمی نمودند و نادانی آنها به حدّی بود که در هيچ زمان هيچ جمعيّتی تا آن حدّ نادان نبوده اند.

«اين مقدّمه را بخاطر اين جهت عنوان کرديم که بگوئيم: «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله نمی توانسته از هر کسی سخنی ياد بگيرد و از مردم مکه مطالب علمی قرآن را افواها بياموزد».

مقدّمه چهارم:

اطراف مکه در آن زمان شهر و يا قريه آبادی که اوضاعش بهتر از مکه باشد وجود نداشته و شهر «يثرب» که آن روز و امروز آن را «مدينه» می نامند، متجاوز از چهارصد کيلومتر با مکه فاصله داشته است و از شهر جدّه در آن زمان اثری نبوده و آبادی اين شهر از زمانی که کشتيها و هواپيماها کنار آن لنگر انداخته و فرود آمده اند، آغاز شده و در عين حال در آن زمان با مکه متجاوز از دو روز راه بوده است.

«اين مقدّمه را از اين جهت آورديم که بگوئيم: «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله نمی توانسته مخفی به شهرهای نزديک برای تحصيل علم و دانش، دور از چشم اهل مکه بخصوص اقوام و خويشاوندانش برود و آنچه می دانسته از آنها ياد بگيرد، زيرا شهر نزديکی وجود نداشته است».

مقدّمه پنجم:

در آن زمان اگر کسی می خواست مسافرتی به شهرهای ديگر بکند ناگزير بوده که همراه با قافله و با همشهريان و آشنايان انجام دهد و به تنهائی به هيچ وجه مسافرت برايش امکان نداشت.

و لذا هر زمان «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله قبل از بعثت می خواسته مسافرتی بکند جمعی از قريش و هم محلّيها همراه او بوده اند و او را تنها نمی گذاشته اند.

«اين مقدّمه را متذکر شديم که بگوئيم: «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله نمی توانسته به شهرهای دور بدون اطّلاع اهل محل برود و از علماء آنجا چيزی ياد بگيرد.

به علاوه حضرت «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله غير از دو مسافرت که يکی قبل از بلوغ با عمويش حضرت ابوطالب با قافله مکه، به شام رفت و ديگری با غلام حضرت خديجه با قافله مکه در بيست و پنج سالگی بوده، سفر ديگری نرفته است».[27]

مقدّمه ششم:

بدون ترديد وقتی «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله مبعوث شد و عبادت بتها را تحريم کرد، مردم مکه حتّی اقوام بسيار نزديکش (مانند عموهايش) با او دشمن شدند و کمر قتلش را بستند و به حدّی با او سرسختانه عمل کردند که منجر به حبس او در «شعب ابيطالب» واخراج و يا فرار او از مکه به سوی مدينه گرديد و حتّی در مدينه هم او را راحت نگذاشتند و به سوی او مکرّر لشکر کشيدند و با او جنگ کردند.

«تاريخ يعقوبی» می نويسد:

«قريش «رسول خدا» صلی الله عليه و آله را مسخره و استهزاء می کردند و می گفتند: به راستی برادرزاده مان خدايان ما را بد گفته است و خردهای ما را سبک شمرده و گذشتگان ما را گمراه دانسته است و قريش به سخت ترين وجهی به آزار او پرداختند و آزاردهندگان او گروهی بودند از جمله ابولهب و حکم بن عاص، و عقبة بن ابی معيط و … و امّا آزار ابولهب از همه بيشتر بود و بعضی گفته اند در بازار عکاظ «رسول خدا» بپا خاست[28] و مردم را به اسلام فرا خواند که عمويش در ميان حرفهای او دويد و او را دروغگو قلمداد کرد.

گروهی از قريش غلامان و کودکان خود را وامی داشتند تا «رسول خدا» را استهزاء کنند.

و قضيّه خالی کردن سرگين شتر بر سر و شانه «پيامبر» در حال سجده، معروفتر از آن است که بيان شود و قريش به ابوطالب پيشنهاد کردند که بهترين جوان و زيباترين جوان قريش را به تو می دهيم تا فرزندت باشد و تو «پيامبر» را به ما واگذار کن تا او را بکشيم.

و نيز می گويد: مسلمانان در شکنجه زيادی به دست قريش در مکه بسر می بردند برای اينکه از دين اسلام برگردند، حتّی بدين خاطر گروهی به حبشه مهاجرت کردند و چند نفر کشته شدند».[29]

و نيز می گويد: «رسول خدا» از قبيله ثقيف در طائف آزار و اذيّت بسيار زيادی ديد.[30]

و نيز می گويد: «پيامبر اکرم» از شدّت اذيّت قريش به شعب ابيطالب رفتند.[31]

و نيز می گويد: (قريش) از هيچ نوع بی رحمی ابا نداشتند.[32]

اينها مطالبی است که در کتب تاريخ و حتّی در قرآن به صراحت ثبت است و ما در اينجا بيش از اين مقتضی نمی دانيم که به آنها اشاره کنيم.

«اين مقدّمه برای اين است که کسی نگويد ممکن است «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله درس خوانده باشد و اهل محل و فاميلش آن را به نفع او مخفی کرده و اظهار نکرده باشند».

مقدّمه هفتم:

قرآن در چند آيه تصريح کرده که «پيامبر» درس نخوانده و کسی در مطالب علمی به او کمک نکرده و حتّی در مقام دفاع از او برآمده و کسانی را که اين چنين نسبتی به آن حضرت می دهند نادان و بی اطّلاع و ظالم و کلامشان را باطل دانسته است.

در سوره عنکبوت که در مکه نازل شده و آن حضرت آن سوره را در ميان همان مردم مکه مطرح کرده، می فرمايد:

«و نبودی که قبل از اين کتابی خوانده باشی و نه خطّی با دستت نوشته باشی، زيرا اگر اين چنين بود آنهائی که بر باطل بودند يعنی کفّار، در دين تو شک می کردند.»[33]

و در آيه 105 سوره انعام در مقام دفاع از آن حضرت برآمده و جمعی نادان را که گفته اند او درس خوانده، رد کرده و می گويد:

«عدّه ای می گويند: تو درس خوانده ای! ما برای کسانی که اهل علم و دانش اند بيان می کنيم که تو درس نخوانده ای».[34]

و در آيه 4 سوره فرقان در مقام ردّ کفّار که می گويند: ديگران در تدوين قرآن به «پيغمبر اسلام» کمک کرده اند، فرموده:

«کسانی که کافرند (و می خواهند حقّ را بپوشانند) می گويند: اين قرآن جز مطالبی دروغ که بر خدا بسته است چيزی نيست و ديگران به او در تدوينش کمک کرده اند. آنها کلام باطلی را گفته و به تو در اين سخن ظلم کرده اند».[35]

کتاب «تاريخ عرب» جلد يک صفحه 154 می گويد:

«محمّد» صلی الله عليه و آله از کسی تعليم نگرفت، معذالک کتابی بر او نازل شد که يک پنجم مردم جهان هنوز آن را جامع همه علوم و حکمت و حاوی جميع مطالب دينی می دانند.

«بنابراين بدون ترديد «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله مدّعی درس نخواندن و تحصيل علم نکردن و از کسی کمک در تدوين قرآن نگرفتن بوده است».

«نتيجه گفتار و مقدّمات فوق»

ادّعای ما در اين فصل اين است که «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله درس نخوانده و از کسی چيزی ياد نگرفته پس او وقتی کتابی با اين همه عظمت می آورد حتما از جانب خدا است و محال است بتواند از جانب خود آن را تدوين کرده باشد، پس معجزه است و معجزه را نيروئی که مافوق طبيعت است ايجاد کرده و آن خدا است.

اين ادّعای ما است. حالا با يک گفتگو با طرف هم صحبت خيالی خود مطلب فوق را توضيح می دهيم.

ما گفتيم: او درس نخوانده است.

طرف هم صحبت ما می گويد:

از کجا معلوم می شود که او درس نخوانده و از کسی چيزی ياد نگرفته است؟

ما می گوئيم: اگر در مکه درس خوانده بود، همه مردم مکه متوجّه می شدند که او درس خوانده است، زيرا در محلّ کوچکی که حدّاکثر صد خانوار بيشتر جمعيّت ندارد، همه کارهای يک خانواده ای که در آن قريه معروف و مشخّص اند زير نظر دقيق اهالی آن قريه است و آنها از اعمال اين خانواده اطّلاع کامل دارند. پس اگر درس خوانده بود و می گفت که من درس نخوانده ام، يقينا به او اعتراض می کردند و او را دروغگو معرّفی می نمودند و با اين سوژه نمی گذاشتند که کسی به او اعتماد کند و کسانی را که به او درس داده بودند به مردم می شناساندند و او را مفتضح می کردند.

او می گويد: ممکن است «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله مرد با استعدادی بوده که در ميان همان جمعيّت کم از هر کسی، جمله ای ياد گرفته و آنها را تدوين کرده و به صورت کتابی در آورده و به عنوان قرآن بدست مردم داده است.

ما می گوئيم: مردم مکه بلکه مردم جزيره العرب علاوه بر آنکه سواد نداشتند، به قدری مبتلاء به خرافات و عادات جاهلانه بودند که آنها را مردم جاهل و زمان آنها را زمان جاهليّت می ناميدند. بنابراين چگونه ممکن است آن حضرت از آنها چيزی ياد بگيرد و حال آنکه گفته اند:

ذات نايافته از هستی بخش

کی تواند که شود هستی بخش

او می گويد: شايد «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله در شهرهای اطراف مکه می رفته و از دانشمندان آنها به طوری که کسی از اهالی مکه مطّلع نشود، درس می گرفته و بر می گشته است.

ما می گوئيم: در گذشته متذکر شديم که در اطراف مکه شهر نزديکی نبوده و در آن زمان اگر کسی می خواسته به مسافرتهای دور برود، حتما می بايست با قافله و همراهانی از اهالی همان محل باشد.

بنابراين، اين تصوّر به طور کلّی غلط و مردود است.

او می گويد: ممکن است «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله درس خوانده باشد ولی مردم مکه که اکثرا اقوام و خويشاوندان او بوده اند، بخاطر آنکه او را در اين دروغ رسوا نکرده باشند به کسی اظهار نکرده و نگفته اند که او درس خوانده و اين مطلب را کاملاً مخفی نگاه داشته اند.

ما می گوئيم: به تواتر ثابت است و به هيچ وجه قابل انکار نيست که مردم مکه بخصوص اقوام و خويشاوندان آن حضرت، دشمنان سرسخت او بوده اند تا جائی که چند سالی او را در شعب ابيطالب محبوس نموده و بعد هم بسوی او لشکر کشيدند. در عين حال حتّی برای يک مرتبه هم به او نگفتند: تو که در فلان مکان نزد فلان کس درس خوانده ای چه اصراری داری که بگوئی من درس نخوانده و از کسی چيزی ياد نگرفته ام؟

با اين مقدّمات ثابت شد که آن حضرت نمی توانسته درس بخواند و به هيچ وجه راهی برای درس خواندن نداشته است.

بنابراين، چگونه ممکن است بگوئيم آوردن قرآن از يک چنين فردی عمل عادی بوده و معجزه نبوده است؟!

آيا می شود فردی که اين چنين باشد، قرآنی را که حاوی جميع قوانين سعادت بخش و مطالب عميق علمی و مطابق با آخرين نظرات دانشمندان علوم فيزيک و شيمی و هيئت و غيره است (که ما بعضی از آنها را شرح خواهيم داد) از نزد خود بياورد و علاوه آن را در معرض افکار عموم قرار دهد و اصرار داشته باشد که در مطالب عميق علمی آن فرو رويد و سعادت دنيا و آخرت خود را از آن تأمين نمائيد و بدانيد که کسی جز خدای تعالی نمی تواند مثل اين قرآن را بياورد؟

با اين مقدّمه عقل سليم گواه است کسی که درس نخوانده و هميشه زيرنظر مردم کارهايش انجام می شده و در محيط کوچکی مثل مکه آن زمان با مردم بی سواد زندگی می کرده و با صدای بلند در ميان دشمنان سرسختش می گفته من درس نخوانده ام و آنها منتظر مشاهده کوچکترين نقطه ضعفی از او بوده اند که او را بی دريغ بکوبند و می بينيم که آنان در اين خصوص به هيچ وجه عکس العملی از خود نشان نداده اند، ثابت می شود که او اين قرآن را از جانب خدای تعالی آورده و خدای تعالی آن را فرو فرستاده و تدوينش کرده و به شخص «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله به تنهائی و بدون ارتباط با خدای تعالی مربوط نمی شود.

اين بود اعجاز قرآن با توجّه به خصوصيّات آورنده آن، يعنی حضرت «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله.

«دوّم» «اعجاز قرآن با توجّه به محتوای آن»

ما در اين فصل به آورنده قرآن هر که باشد به هيچ وجه کاری نداريم، حالا او می خواهد مرد تحصيل نکرده و معلّم نديده ای باشد يا اوّل دانشمند و نابغه جهان بشريّت بوده و يا تمام دانشمندان جهان باشند، فرقی نمی کند. ادّعاء ما در اين فصل اين است که: «اگر جنّ و انس پشت به پشت هم بدهند نمی توانند مانند مطالب قرآن را بياورند.» اين کار و اين عمل تنها از خدای تعالی که قدرتش مافوق همه قدرتها است ممکن است، لذا آن را معجزه می ناميم و معنی معجزه جز اين چيزی نيست، در حقيقت معجزه اين است که کليّه عوامل طبيعی از انجامش ناتوان و عاجز باشند.

«ابوبکر باقلانی» در کتاب «اعجاز قرآن» معتقد است: «چون قرآن خود را حجّت می داند پس بايد معجزه هم باشد. زيرا تا معجزه نباشد حجّت نيست».

حالا بر ما است که با نشان دادن چند نمونه از وجوه اعجاز قرآن اين مطالب را اثبات کنيم.

مقدّمتا بايد دانست در روزی که «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله اعلام کرد:

«اين قرآن از جانب خدا است و فرمود: اگر می گوئيد من اين قرآن را از نزد خود آورده ام و به خدا تهمت زده ام شما هم ده سوره و يا يک سوره مثل آن را بياوريد و به خدا نسبت بدهيد، اگر راست می گوئيد».

قطعا اين تحدّی تنها در مقابل اعجاز قرآن در خصوص پيشگوئيها و مطالب علمی آن نبوده بلکه بايد معتقد شد که نسبت به مردم صدر اسلام بيشتر در مقابل فصاحت و بلاغت آن بوده است. زيرا پيشگوئيهای قرآن در آن زمان هنوز تحقّق پيدا نکرده بود تا صحّت و سقم آن معلوم شود و مطالب علمی قرآن هم در خور فکر آنها در آن زمان نبوده است.

بنابراين، مردم عربی که در آن زمان اظهار عجز در مقابل قرآن کرده اند، بخاطر فصاحت و بلاغت قرآن بوده و آنها در مقابل اين فصاحت و بلاغت خود را کوچک و ناتوان می ديدند و به آن ايمان می آوردند.

«فصاحت و بلاغت»

اکثر دانشمندان ادبيّات عرب معتقدند که فصاحت صنعتی است مربوط به الفاظ. و بلاغت هنری است مربوط به معانی، مرکز فصاحت دهان و دندان و زبان است ولی مرکز بلاغت عقل و نفس و فکر است.

قرآن از جهت فصاحت اگر چه مانند سائر نوشتجات محدود به حروف معيّنی است ولی فصاحت و تنظيم الفاظ قرآن به حدّی اعجازآميز است که «شبلی شميل» رهبر مکتب مادّی در ضمن قصيده معروف و مفصّلی که در عظمت فصاحت و بلاغت و حقايق قرآن دارد، می گويد:

«ربّ الفصاحة مصطفی الکلمات».

«قرآن خدای فصاحت و برگزيده ترين کلمات است».

علاّمه «سيّد هبه الدّين شهرستانی» در کتاب «تنزيه تنزيل» از علاّمه «شريف مدنی» در کتاب «انوار الرّبيع» تنها برای آيه 44 سوره هود «و قيل يا ارْضُ ابْلعی ماءک و يا سماءُ اقْلعی و غيض الْماءُ و قُضی الاْمْرُ و اسْتوتْ علی الْجُودی و قيل بُعْدا للْقوْم الظّالمين» سی نوع از صنايع علم بديع را نقل می کند و اعجاز فصاحت قرآن را ثابت می نمايد.

دانشمند مذکور در کتاب «سبع المثانی» تنها برای سوره حمد هفتاد مزيّت از اسرا بلاغت را بيان کرده است.

مرحوم «شيخ طوسی» در کتاب «جمع الجوامع» تنها برای سوره کوثر شانزده نکته بديعی را يادآور شده که برای بشر عادی محال است بتواند در سوره ای با اين همه اختصار اين همه وجوه بلاغت را بگنجاند.

و بالاخره چون ما در اين جلسه بنای اختصار را داريم و نمی خواهيم مطالبمان کسل کننده باشد، شما را به کتاب «مجمع البيان» و تفسير تبيان و سائر کتبی که در فصاحت و بلاغت قرآن چيزهائی نوشته اند ارجاع می دهيم. ولی برای نمونه دو آيه از قرآن را که يکی مربوط به فصاحت و ديگری مربوط به بلاغت قرآن می باشد، روی ميز کالبد شکافی علمی و ادبی قرار می دهيم تا صدق گفتارمان روشن گردد.

اوّل: آيه 6 سوره قصص آنجا که می فرمايد:

«و اوْحيْنا الی اُم مُوسی انْ ارْضعيه فاذا خفْت عليْه فالْقيه فی الْيمّ و لاتخافی و لاتحْزنی انّا رادُّوهُ اليْک و جاعلُوهُ من الْمُرْسلين».

«ما وحی کرديم به مادر موسی که به او شير بده و وقتی بر جان او ترسيدی او را به دريا بيانداز. نترس و محزون مشو. ما او را به تو بر می گردانيم و از پيامبرانش قرار می دهيم».

اين آيه با کوتاهی عبارت دو خبر از آينده به مادر حضرت «موسی» عليه السلام داده است.

اوّل آنکه: فرموده موسی را به مادرش بر می گرداند.

دوّم آنکه: او را از پيامبران قرارش می دهد.

لذا به مناسبت جفت بودن اين خبرها ده کلمه و معنی را در اين آيه يک سطری جفت جفت آورده است.

توضيح آنکه در اين آيه دو فعل ماضی، يکی «اوْحيْنا» و ديگری «خفْت» و دو فعل امر، يکی «ارْضعيه» و ديگری «الْقيه» دو فعل نهی، يکی «لاتخافی» و ديگری «لاتحْزنی» دو وزن اسم فاعل، يکی «رادُّوهُ» و ديگری «جاعلُوهُ» دو خبر و دو امر و دو وعده و دو «فاء جواب» و دو «الی» و دو «مادّه خوف» را در يک جا جمع کرده و به اين وسيله فصاحت را به حدّ نهائی رسانده است.

دوّم: آيه 21 سوره انبياء آنجا که می فرمايد:

«لوْ کان فيهما الهةٌ الاّ اللّهُ لفسدتا».

«اگر در زمين و آسمان خدايانی غير از خدای واحد متعال می بود، زمين و آسمان فاسد می شد».

دانشمندان و فلاسفه می دانند که قرآن از نظر بلاغت در اين نيم سطر از آيه 21 سوره انبياء چه کرده است.

به عبارت واضح، اگر بزرگترين فلاسفه و دانشمندان دنيا بخواهند آنچه قرآن در اين جمله کوتاه بيان فرموده در چندين صفحه از کتاب با عبارات علمی و فلسفی بيان کنند، نمی توانند آن گونه که با اين آيه با کمال سادگی بيان کرده، انجام دهند.

و اگر بخواهيم در توضيح آيه فوق چيزی بنويسيم و شرح دهيم که چگونه اين آيه شريفه بلاغت را کامل کرده اين کتاب، بسيار مفصّل خواهد شد.

و بالأخره تقريبا هزار و چهارصد سال است که قرآن با آيات «تحدّی» دشمنان خود را به مبارزه خواسته و آنان را مورد عتاب قرار داده و می گويد:

اگر معتقديد قرآن را «پيامبر» صلی الله عليه و آله از نزد خود آورده شما هم که مثل او بشريد، مانند اين قرآن را بياوريد. مسلّم نخواهيد توانست، آنجا که می فرمايد:

«قُلْ لئن اجْتمعت الاْنْسُ و الْجنُّ علی انْ يأْتُوا بمثْل هذا الْقُرْان لايأْتُون بمثْله و لوْ کان بعْضُهُمْ لبعْضٍ ظهيرا».[36]

«بگو ای «پيامبر» اگر انس و جنّ جمع شوند و بخواهند مانند قرآن را بياورند نمی توانند. اگر چه تمام آنها پشت به پشت يکديگر بدهند».

اينکه محال است و تمام قرآن برای شما زياد است شما فقط ده سوره مثل سوره های قرآن را بياوريد.

«امْ يقُولُون افْتريهُ قُلْ فأْتُوا بعشْر سُورٍ مثْله مُفْترياتٍ و ادْعُوا من اسْتطعْتُمْ منْ دُون اللّه انْ کنْتُمْ صادقين».[37]

«می گويند افترا است، بگو ده سوره مثل قرآن را بياوريد و به خدا افترا بزنيد و غير خدا هر که را می خواهيد به کمک خود بخوانيد، اگر راست می گوئيد».

اين هم محال است نه، ده سوره هم زياد است شما يک سوره مثل سوره های قرآن را بياوريد که حاوی تمام خصوصيّات سوره ای از سوره های قرآن باشد.

«امْ يقُولُون افْتريهُ قُلْ فأْتُوا بسُورةٍ مثْله و ادْعُوا من اسْتطعْتُمْ منْ دُون اللّه انْ کنْتُمْ صادقين».[38]

«می گويند افترا است بگو شما هم يک سوره مثل قرآن را بياوريد و به خدا افترا بزنيد و هر کسی را می خواهيد غير خدا به کمک خود دعوت کنيد، اگر راست می گوئيد».

اگر يک سوره را هم نمی توانيد با فصاحت و بلاغت قرآن بياوريد آن هم از مثل «پيامبر اسلام» صلی الله عليه و آله که در محيط مناسبی زندگی نمی کرده و درس نخوانده، پس متنبّه شويد و بدانيد که قادر بر اين عمل نيستيد و هيچگاه نمی توانيد چنين کاری را بکنيد، پس از عذاب الهی بترسيد.

«و انْ کنْتُمْ فی ريْبٍ ممّا نزّلْنا علی عبْدنا فأْتُوا بسُورةٍ منْ مثْله و ادْعُوا شُهدائکمْ منْ دُون اللّه انْ کنْتُمْ صادقين فانْ لمْ تفْعلُوا و لنْ تفْعلُوا فاتّقُوا النّار الّتی وقُودُها النّاسُ و الْحجارةُ اُعدّتْ للْکافرين».[39]

«اگر درباره نزول قرآن بر «پيامبر اسلام» صلی الله عليه و آله شکی داريد شما هم سوره ای از مثل «پيامبر» مانند قرآن را بياوريد و شهود خود را غير از خدا دعوت کنيد اگر راست می گوئيد. پس اگر نتوانستيد و هرگز هم نخواهيد توانست از آتشی که شعله هايش از بدنهای انسانها و سنگها است و آماده شده است برای کفّار بترسيد».

اين معنی تحدّی قرآن است و به دلائلی عجز و ناتوانی عرب از آوردن مثل قرآن از نظر فصاحت و بلاغت بوده است، زيرا اخبار غيبی و نظرات علمی بعدها درستيش کشف شده است.

ممکن است سؤال شود: آيا ممکن است در اين مدّت دشمنان بتوانند چنين عملی را برای از بين بردن نور «خاتم انبياء» صلی الله عليه و آله انجام دهند و اين کار را نکنند؟

در جواب می گوئيم: مسلّما خير و بلکه به قول «مستر کرنيکوی» انگليسی استاد دانشکده ادبيّات و زبانهای انگليسی و عربی، وقتی اساتيد دانشگاه از او سؤال کردند: درباره فصاحت و بلاغت قرآن چه می گوئی؟ گفت:

«قرآن را برادر کوچکی است، که «نهج البلاغه» نام دارد. آيا برای کسی امکان دارد مانند اين برادر کوچک را بياورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ يعنی قرآن و امکان آوردن نظير آن باشد؟!»[40]

آنها علاوه بر آنکه اين عمل را انجام ندادند به عظمت قرآن هم اقرار کردند و به حقايق آن هم ايمان آوردند.

دکتر «موريس» فرانسوی درباره فصاحت قرآن می گويد:

«قرآن برترين و با عظمت ترين کتابی است که دست صنعت ازلی برای بشريّت بيرون داده است».

و وقتی از نظر تاريخ به زمان خلافت بنی اميّه يعنی آنهائی که می خواستند به هر وسيله که شده اسلام را نابود کنند دقيق می شويم، می بينيم جمعی از جيره خواران خود را تحريک کرده و آنها را وادار می نمودند که با قرآن مبارزه کنند و به آنها تلقين می کردند که اگر بتوانيد مثل قرآن را بياوريد، کار تمام است. زيرا خود قرآن اين راه را برای ابطال خود پيشنهاد کرده است و آنها هم مکرّر به اين انديشه فرو رفته اند ولی هيچگاه کوچکترين موفّقيّتی نصيبشان نشد.

«هشام بن حکم» می گويد: چهار نفر از مشاهير و فلاسفه مادّی به نام «عبدالکريم ابن ابی العوجاع» و «ابوشاکر عبدالملک ديصانی» و «عبداللّه ابن مقفع» و «عبدالملک البصری» در مکه، در خانه خدا اجتماع کرده و در مسأله حج و «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله و تمسّک مسلمانان به شعائر آن و فشارهائی که مسلمين به قوّت ايمان بر خود وارد می سازند، فکر می کردند تا بالأخره نظر آنها بر اين شد که در مقام معارضه با قرآن که اساس اين دين است برآيند و هر يک از آن چهار نفر به عهده بگيرند که يک قسمت از چهار قسمت قرآن را از بين ببرند و با خود می گفتند که وقتی پايه و اساس اسلام که قرآن است از بين رفت، تمام قوانين دين اسلام موهوم و بی پروبال خواهد گشت.

پس از اين قرارداد از يکديگر جدا شدند تا در سال آينده همين موسم گرد هم آيند و از کرده های خود يکديگر را مطّلع سازند و چون سال بعد موسم حجّ اجتماع نمودند و تعهّد خود را از هم خواستند. و از کيفيّت کار يکديگر جويا شدند «ابن ابی العوجاع» معذرت خواست و گفت:

«چون من به آيه «لوْ کان فيهما الهةٌ الاّ اللّهُ لفسدتا»[41] برخورد نمودم، بلاغت و عظمت علمی آن به قدری مرا به دهشت انداخت که از تعرّض به آيات ديگر منصرف گرديدم».

«ديصانی» نيز عذر خواست و گفت:

«آيه «يا ايُّها النّاسُ ضُرب مثلٌ فاسْتمعُوا لهُ انّ الّذين تدْعُون منْ دُون اللّه لنْ يخْلُقُوا ذُبابا و لو اجْتمعُوا لهُ و انْ يسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شيْئا لايسْتنْقذُوهُ منْهُ ضعُف الطّالبُ و الْمطْلُوبُ»[42] مرا متحيّر ساخته و از کاری که در نظر داشتم منصرف کرد».

عبدالملک گفت:

«بلاغت و فصاحت اين آيه «فلمّا اسْتيْاسُوا منْهُ خلصُوا نجيًّا»[43] مرا مدهوش کرد و نگذاشت که هدف خود را تعقيب کنم».

ابن مقفّع گفت:

«اين آيه «و قيل يا ارْضُ ابْلعی ماءک و يا سماءُ اقْلعی و غيض الْماءُ و قُضی الاْمْرُ و اسْتوتْ علی الْجُودی و قيل بُعْدًا للْقوْم الظّالمين»[44] مرا نگذاشت که درباره سائر آيات قرآن فکری کنم».

هشام بن حکم می گويد:

در اين موقع «امام صادق» عليه السلام بر آنها می گذشت و گوئی می دانست آنها به چه امری مشغولند و بر چه می انديشند. اين آيات را آن حضرت تلاوت فرمود:

«قُلْ لئن اجْتمعت الاْنْسُ و الْجنُّ علی انْ يأْتُوا بمثْل هذا الْقُرْان لايأْتُون بمثْله و لوْ کان بعْضُهُمْ لبعْضٍ ظهيرا».[45]

«عدم اختلاف در معانی و الفاظ قرآن»

و باز موضوع ديگری که به احتمال قوی برای مردم صدر اسلام و سائر مردم از وجوه اعجاز قرآن بوده و آنها هم مثل سائرين در اين موضوع مشمول تحدّی قرآن شده اند، در مسأله عدم اختلاف در معانی و الفاظ قرآن بوده است.

زيرا يکی از دلائل اعجاز قرآن که خود قرآن نيز به آن اشاره فرموده، اعجاز او است از نظر عدم اختلاف در عبارات و معانی قرآن که در سوره نساء آيه 81 می فرمايد:

«افلا يتدبّروُن الْقُرْان و لوْ کان منْ عنْد غيْر اللّه لوجدُوا فيه اخْتلافا کثيرا».

«آيا مردم در قرآن تأمّل و فکر نمی کنند؟ اگر از جانب غير خداوند تدوين شده بود در آن اختلاف زيادی می ديدند».

ترديدی نيست که تمام قرآن (طبق آيات سوره قدر و آيه دوّم و سوّم سوره دخان) در شب قدر نازل شده و چنانکه در آيه 113 سوره طه می فرمايد:

«و لاتعْجلْ بالْقُرْان منْ قبْل انْ يُقْضی اليْک وحْيُهُ و قُلْ ربّ زدْنی علْما».

«عجله نکن در بيان الفاظ قرآن قبل از آنکه آن ارتباط مخصوص بين تو و خالقت برقرار گردد. و به تو اجازه بيان آيات قرآن داده شود و به تو وحی گردد».

و آمدن جبرئيل برای صدور اجازه بيان آيات از جانب خدا بوده است. اين از نظر اعتقاد اسلامی است.

ولی ما برای اثبات اعجاز قرآن و اينکه قرآن مصنوع خود «پيامبر اسلام» صلی الله عليه و آله نبوده، بايد بگوئيم: اگر قرآن ساخته شده خود «پيامبر اسلام» صلی الله عليه و آله می بود، طبعا می خواست اختلاف زيادی در الفاظ آن پيدا شود. زيرا ممکن نيست که شخصی در ظرف بيست و سه سال هر روز چند جمله از مطالبی را بگويد و خود او در دفتری آن را جمع آوری نکند و در يکجا ننويسد، در عين حال از اوّل تا به آخر از نظر الفاظ و معانی هيچ گونه عدم توازن و اختلافی در آن وجود نداشته باشد.

اهل دانش و ادب می دانند که يک نويسنده، اديب و يا شاعری که بيست و سه سال شعر گفته و يا نثر ادبی نوشته و در هر سال کتابی منتشر کرده مسلّم اشعار و يا نوشته سال اوّل او با سالهای دهم و سال دهم او با سال بيست و سوّم کلّی فرق دارد.

حتّی ديده نشده که حالات نويسنده و شاعر در نوشته و شعرش اثری نگذاشته باشد. در تاريخ شعراء و حالات آنها زياد به چشم می خورد که گاهی شاعری قصيده ای را می سازد که از نظر ارزش ادبی به پايه قصيده ديگرش نمی رسد. وقتی از اساتيد ادب، سرّ اين مطلب را سؤال می کنند، می گويند: شاعر در اينجا ناراحتی روحی داشته و نتوانسته کاملاً ذوقش را به کار بياندازد ولی در قصيده ديگر از نظر روحی در نشاط و راحتی کامل بوده است.

فراموش نمی کنم شبی با يکی از نوابغ نويسندگان نشسته بودم و او از اهميّت قلم و نويسندگی سخن می گفت و قسمتی از نوشته های ادبی خود را می خواند و می گفت: هر وقت من اين مطالب را می خوانم در خود احساس غرور عجيبی می کنم و آنچنان تشويق می شوم که حتما بايد چند صفحه از نکات علمی و ادبی را دوباره روی کاغذ بياورم تا آرام بگيرم.

در اين موقع که چند سطری هم از آنچه به فکرش رسيده بود، می نوشت. کودکش از دو پلّه راهروی منزل سقوط کرد و صدای گريه کودک فکر او را به خود جلب نمود خدمتکارش کودک را از زمين برداشت و گفت: چيزی نشده، بخير گذشت ولی او ديگر رشته افکارش از هم گسيخته بود و از آن وقت تا مدّتی هر چه به مغزش فشار آورد حتّی نتوانست يک سطر از آن مطالب را بنويسد.

می گويند: «فرزدق» شاعر معروف زمان عبدالملک مروان شعری را که در مدح حضرت «امام سجّاد» عليه السلام گفته، در کمال فصاحت و بلاغت بوده است[46] ولی همان شاعر در مدح عبدالملک مروان شعری گفت که از نظر اهل ادب ارزشی نداشت. وقتی علّتش را بيان می کنند، می گويند: که مدح «امام سجّاد» عليه السلام را روی ايمان و نشاط واقعی گفته ولی اشعار مدح عبدالملک مروان را در اثر اجبار و فشار دستگاه جبّار عبدالملک سروده است.

بنابر اين وقتی يک شاعر و يا يک نويسنده با آنکه اشعار و نوشته های خود را ضبط می کند و همه را در مقابل ديدگان خود نگه می دارد، در عين حال نمی تواند در حالات مختلف و زمانهای متفاوت اشعار و قلم يکنواختی داشته باشد و در همه حال رعايت فصاحت و بلاغت کامل را بنمايد و بلکه هر مقدار اين نويسنده و شاعر نبوغ هم بخرج دهد، بخصوص اگر مطالب را خودش جمع آوری نکرده باشد، برای او غير ممکن است که بتواند چنين عملی را انجام دهد.

چگونه ممکن است حضرت «محمّد مصطفی» صلی الله عليه و آله که خط ننوشته، مطالب قرآن را خودش جمع نکرده، بيست و سه سال دوران نزول قرآن طول کشيده، در حالات مختلف از قبيل جنگها و فشارها، هجوم دشمنان، در ميان غار، در شعب ابيطالب، در وقت کسالت و مرض، در موقع وفات و سائر احوال واقع شده است ولی در الفاظ قرآن هيچ گونه تغييری ديده نمی شود و بلکه در تمام احوال رعايت فصاحت و بلاغت اعجازآميز قرآن شده است. آيا اين خود دليل بزرگی بر اعجاز قرآن از نظر عدم اختلاف در الفاظ آن نيست؟!

و عجيب تر آنکه در مدّت طولانی (زمان نزول قرآن) و عدم ضبط اين کتاب عظيم بوسيله خود «پيامبر اسلام» صلی الله عليه و آله و متفرّق بودن اجزاء قصص قرآن، کوچکترين اختلافی در معانی آن نيز ديده نمی شود و از ضدّ و نقيض و عدم توازن و تکرار بی معنی محفوظ بوده است. اين خود دليل بارزی است که قرآن با اين توازن و عدم اختلاف در الفاظ و معانی آن، از «پيامبر اسلام» صلی الله عليه و آله معجزه و غير طبيعی است.

 

«اعجاز قرآن از نظر علوم روز»

با آنکه مردم عرب در زمان «پيامبر اسلام» صلی الله عليه و آله حتّی از علوم زمان خود بی بهره بودند و دانشمندان آن زمان نيز در اثر نداشتن وسائل علمی امروز به خرافات عجيبی مبتلا بودند، مثلاً اعتقاد آنها درباره کره زمين اين بود که زمين در مرکز معيّنی ايستاده و افلاک هفتگانه گرد او می چرخند. و يا زمين غير کروی است و هيچ گونه حرکت وضعی و انتقالی ندارد، در چنين شرائطی اگر «پيامبر اسلام» صلی الله عليه و آلهمی خواست قرآن را از جانب خود تدوين کند طبعا بايد طبق آنچه در ميان مردم معمولی يا نهايت دانشمندان آن زمان شايع بوده بنويسد، نه آنکه مطالبی برخلاف دانشمندان آن روز و موافق علم امروز در کلمات و عبارات قرآن بياورد که دانشمندان امروز انگشت حيرت به دهان بگيرند.

ما در اينجا نمی خواهيم کتابهای «قرآن و اکتشافات جديد» يا «قرآن از نظر علوم روز» و يا «علم روز و قرآن» و يا «قرآن برفراز اعصار» و يا کتاب «عذر تقصير به پيشگاه محمّد صلی الله عليه و آله و قرآن» و دهها کتاب ديگر از اين قبيل را رونويس کنيم، زيرا به قول معروف در اين صورت «مثنوی هفتاد من کاغذ شود».

ولی به ياری پروردگار می خواهيم چند نمونه از آنچه در بين مردم آن زمان شايع بوده و قرآن برخلاف آنها و طبق علم روز سخن گفته است، برای اثبات اعجاز قرآن بيان نمائيم.

اوّل:«مسأله آهن»

در روزگاری که مردم از آهن جز برای شمشير و چاقو و نهايت چند آلت ديگر استفاده نمی کردند، در زمانی که از نظر مردم آهن بيشتر از مواد ديگر مورد استفاده نبود بلکه طلا و نقره از نظر اقتصادی در آن زمان اهميّت زيادتری داشت، در عين حال قرآن آنچنان به مسأله آهن و استفاده عجيبی که از آن در اين زمانها می شود توجّه داشته که يک سوره به نام حديد (آهن) در قرآن ديده می شود و در آيه 24 همين سوره می گويد: «و انْزلْنا الْحديد فيه بأْسٌ شديدٌ و منافعُ للنّاس» «و ما آهن را که در آن صلابت و محکمی شديد و منافعی برای مردمان در آن است نازل نموديم».

دانشمند معروف آقای «نوفل» در کتاب «القرآن و العلم الحديث» می گويد:

«تا قرن هيجدهم يعنی دوازده قرن پس از نزول قرآن هنوز کارهای فلزی در نهايت ضعف بود و نه تنها ارزش آن شناخته نشده بود بلکه اساسا مهمّ و قابل توجّه تلقّی نمی شد تا آنکه ناگهان چشم دنيا به آهن دوخته شد و رقابت عجيبی در ميان دانشمندان برای استخراج و استفاده بهتر از آن بوجود آمد تا آنجا که به اين دو قرن دوران نهضت و پيشرفت و عصر فلز اطلاق شده و دنيا حقّا منافع آن را آنچنانکه بايد دريافته و صدق يکی ديگر از حقايق قرآن، نقاب از صورت به يکسو زده است. امروز منافع آهن آنچنان برای مردم دنيا روشن شده که احتياج به توضيح ندارد».

و قرآن تقريبا در هزار و چهارصد سال قبل برخلاف نظريّه مردم آن روز و موافق علم امروز سخن در اهميّت «آهن» گفته و از اين راه اعجاز خود را اثبات کرده است.

دوّم:«مسأله حرکت زمين»

در روزگاری که نظريّه «بطلميوس»[47] به عنوان بهترين فرضيّه در موضوع افلاک شناخته شده بود، در زمانی که جز سکون زمين و حرکت افلاک به دور آن چيز ديگری برای افراد بشر مفهوم نداشت، در عهدی که وسائل علمی به هيچ وجه در اختيار بشر قرار نگرفته بود تا به غير محسوسات خود به حقيقت ديگری متوجّه شوند، قرآن با لطافت خاصّی که نه با نظرات مردم آن زمان صريحا مبارزه کرده باشد که آنها از اسلام دوری کنند و نه حقيقت را بيان نکرده باشد، در چند مورد به حرکت وضعی و انتقالی زمين اشاره فرموده و می گويد:

«المْ نجْعل الاْرْض کفاتا احْيائا و امْواتا و جعلْنا فيها رواسی شامخاتٍ و اسْقيْناکمْ ماءً فُراتا».[48]

يعنی: آيا ما برای شما زمين را مرورکننده سريع[49] و زنده و مرده قرار نداده ايم؟ بلکه در آن کوههای ثابت و بلندی قرار داديم و برای شما از آن آبهای پاک و گوارا آفريديم.

در گذشته مفسّرين در تفسير اين آيه شريفه دچار اشکالاتی شده بودند، زيرا کلمه «کفات» در لغت عرب به معنی «موجودی که با سرعت پرواز می کند»، می باشد.[50] و آنها به عناوينی اين جمله را تأويل می کردند ولی پس از کشف حرکت انتقالی زمين، معنی آيه شريفه کاملاً واضح شد و نيز معلوم گرديد که چرا پروردگار پس از جمله «کفات» که در آيه شريفه ذکر شده، زنده شدن و مردن زمين که بوسيله جمله «احياءً و امواتا» گفته شده که مسلّم با ضميمه آيات ديگر مراد تابستان و زمستان است و بوجود آمدن تابستان و زمستان در اثر حرکت انتقالی زمين است.

و يا در نتيجه حرکت انتقالی زمين و بوجود آمدن فصل زمستان و تابستان جريان آب از اقيانوسها به سطح خشکی و تصفيه آنها بوسيله ابرها و آشاميدن بشر از آب پاک و قابل شرب را نام می برد.

و يا در سوره نباء آيه 5 می فرمايد:

«المْ نجْعل الاْرْض مهادا و الْجبال اوْتادا».

آيا ما زمين را برای شما گهواره و کوهها را ميخهائی بر آن قرار نداديم؟

و در سوره طه آيه 53 می گويد: «الّذی جعل لکمُ الاْرْض مهْدا» خدا آن کسی است که زمين را برای شما گاهواره قرار داد.

ترديدی نيست که اين دو آيه با تشبيه کاملاً جالبی که اهل دقّت متوجّه آن هستند به حرکت وضعی زمين اشاره کرده است.

و چون در معنی اين آيه بين مفسّرين اختلاف شديدی است، ما در اينجا خلاصه کلام يکی از مراجع بزرگ[51] را در تفسير اين دو آيه نقل می کنيم:

در صفحه 86 تفسير «البيان» آمده است.

«خواننده محترم! تأمّل کن که چگونه اين آيات به حرکت زمين نيکو اشاره کرده، چقدر عالی گاهواره را برای زمين به استعاره گرفته، آنچنانکه گهواره به منظور رشد و استراحت طفل حرکت داده می شود، همچنان زمين در اثر حرکت سبب رشد و استراحت بشر و حيوانات می گردد».

و عجيب تر آنکه فورا پس از بيان حرکت زمين در اين آيات که اشاره به حرکت وضعی زمين است به بيان استحکام زمين بوسيله کوهها که اگر نبود در اثر حرکت وضعی زمين در هم می پاشيد، می پردازد و بعد اشاره به شب و روز می کند که باز هم در اثر حرکت وضعی زمين يعنی گردش آن به دور خود بوجود می آيد. بنابراين حيرت دانشمندان جهان را به خود جلب می نمايد. چنانکه اگر کسی از باب نمونه در سوره نبأ دقّت کند، اين حقيقت را به خوبی درک می کند.

ممکن است کسی بگويد: چرا قرآن مجيد حرکت وضعی و انتقالی زمين را با کنايه و تشبيه بيان کرده و صريحا نفرموده زمين دو حرکت، يکی به دور خود و ديگری به دور خورشيد دارد؟ در جواب می گوئيم: «الکناية ابلغ من التّصريح» يعنی: کنايه بليغتر از تصريح است. زيرا اگر «پيامبر اسلام» صلی الله عليه و آله در هزار و چهارصد سال قبل که کليّه دانشمندان بشری معتقد بودند زمين حرکت ندارد، می فرمود که زمين در حرکت است، علاوه بر آنکه او را به پيامبری قبول نمی کردند، به او صدمه و آزار هم وارد می نمودند و به علاوه «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آلهدر آن زمان وسيله اثبات ادّعای خود را هم برای مردم نداشت. يعنی نمی توانسته اين حقيقت را برای آنها ثابت کند و بالأخره آنچنانکه «گاليله» را پس از هزار سال که از هجرت «پيامبر» صلی الله عليه و آله گذشته بود با آنکه ادّعاء نبوّت هم نمی کرد وقتی حرکت وضعی و انتقالی زمين را اثبات نمود، تنها به منظور آنکه حرف تازه ای آورده با آن عظمت و جلالت علمی که در بين مردم داشت او را به محکمه تفتيش عقائد در محضر پاپ احضار کردند و مدّتها او را زندانی نمودند و می خواستند اعدامش کنند که توبه کرد و توبه نامه او معروف است. همچنين «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله را هم با وضع بدتری اذيّت می نمودند و حتّی قرآن به خطر می افتاد و رسالت حضرت «خاتم الانبياء» صلی الله عليه و آله دچار حملات مردم و بلکه دانشمندان آن زمان قرار می گرفت و نمی گذاشتند صدای اسلام به گوش کسی برسد. ولی وقتی قرآن با آن بيان اعجازآميز که در مقام تذکر نعمتهای الهی يا در مقام اثبات وجود خدا با تشبيه و کنايه مطلب را بيان کرده، علاوه بر آنکه مردم آن زمان را عليه خودش تحريک نفرموده، مطلب را به طوری کامل و صحيح اداء کرده که امروز دانشمندان به نحو احسن آن را قبول می کنند.

سوّم:«مسأله کرويّت زمين»

در گذشته مفسّرين متوجّه نبودند که منظور از «ربُّ الْمشْرقيْن و ربُّ الْمغْربيْن» چيست زيرا اگر منظور، فصول باشد هر روز از فصل زمستان و تابستان و بهار و پائيز، مشرق و مغرب جداگانه ای دارد. و در لغت به محلّ فرو رفتن ماه مغرب نمی گويند. ولی از زمانی که «کرويّت» زمين به صورت علم جلوه کرد معنی آيات به ترتيب زير واضح شد.

قسمت اوّل آيات

آيه 28 سوره شعراء می گويد: «قال ربُّ الْمشْرق و الْمغْرب و ما بيْنهُما انْ کنْتُمْ تعْقلُون» وقتی موسی در مناظره خود با فرعون می خواهد، خدا را به او معرّفی کند، می گويد:

پروردگار من خدائی است که خالق شرق و غرب و آنچه در بين اين دو است، می باشد. اگر تعقّل و تفکرکننده باشيد.

اين آيه چون در مقام مناظره با فرعون و طرفداران او بيان شده بايد به محسوسات کسانی که مورد خطابند نزديک باشد تا آنکه مناظره صحيح انجام شود و لذا تنها به آنچه در وقت مناظره محسوس مخاطبين بوده اشاره فرموده و آن جز يک مشرق و يک مغرب و آنچه در بين آنها از مخلوقات وجود داشته، چيز ديگری نبوده است. (و اين يکی از بزرگترين رموز بلاغت است).

و همچنين اگر در سوره بقره آيه 136 می فرمايد: «سيقُولُ السُّفهاءُ من النّاس ما ولّيهُمْ عنْ قبْلتهمُ الّتی کانُوا عليْها قُلْ للّه الْمشْرقُ و الْمغْربُ».[52]

اين نيز در مقام مناظره است و بايد محسوسات مخاطبين در زمان خاصّی مورد توجّه و منظور نظر قرار گيرد.

و اگر در سوره بقره آيه 110 می فرمايد: «و للّه الْمشْرقُ و الْمغْربُ فايْنما تُولُّوا فثمّ وجْهُ اللّه».[53]

در مقام بيان احاطه الهی بر مخلوق بوده و اينجا جز کلمه مشرق و مغربی که در زمان خطاب، محسوس خلق است، چيز ديگری نبايد گفته شود، زيرا خلاف بلاغت بوده است.

و حتّی اگر در سوره مزمّل آيه 9 فرموده: «ربُّ الْمشْرق و الْمغْرب» خلاف حقيقت نبوده زيرا آيات قبل و بعد آن خطاب به شخص «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آلهبوده و مسلّم زمان خاص و وقت خطاب، منظور شده و در اين صورت جز با جمله مفرد آن را اداء نمودن، چيز ديگری معنی ندارد و يا لااقل برخلاف بلاغت می باشد.

قسمت دوّم از آيات

سوره رحمن آيه 17 می گويد: «ربُّ الْمشْرقيْن و ربُّ الْمغْربيْن» خدای دو مشرق و دو مغرب. در اين آيه که جنبه مناظره و خطاب به فرد خاص و زمان خاص منظور نشده است و بلکه فقط در بيان خداشناسی برای جنّ و انس بوده و تمام زمانها را در نظر گرفته است، کلمه «مشْرقيْن» در آيه آمده و با بيان زير به کرويّت زمين اشاره فرموده است:

زيرا واضح است که با توجّه به کرويّت زمين، در هر زمانی که خورشيد از ديدگان ما ناپديد شود در همان زمان در جای ديگر ظاهر می گردد.

پس اگر مثلاً ما رو به جنوب بايستيم، طرف راست برای نيمکره ای که ما در آن قرار گرفته ايم، مغرب است و همان محل در زمان غروب خورشيد، برای نميکره ديگر مشرق خواهد بود.

و همچنين طرف چپ برای نيمکره ما مشرق و برای نيمکره ديگر مغرب است.

بنابر اين يک مشرق و يک مغرب طرف راست ما و يک مشرق و يک مغرب طرف چپ ما قرار خواهد گرفت. و مسلّم در غير اين فرض «مشْرقيْن و مغْربيْن» به صيغه تثنيه معنی ندارد.

و نيز در آيه 38 سوره زخرف می فرمايد:

«حتّی اذا جاءنا قال يا ليْت بيْنی و بيْنک بُعْد الْمشْرقيْن فبئْس الْقرينُ».

«وقتی آنکه پيروی از شيطان کرده و از ذکر خدا اعراض نموده به محضر عدل الهی در قيامت مشرّف می گردد، می گويد: ای کاش بين من و تو ای شيطان دوری دو مشرق بود، زيرا تو بد قرينی برای من بودی».

جای ترديد نيست با فرض کرويّت زمين و شرحی که در آيه بالا ذکر شد بُعد دو مشرق در سطح کره، در نهايت درجه دوری از يکديگر قرار گرفته است.

اگر مشرقين به معنی مشرق و مغرب نيمکره ای که ما در آن قرار گرفته ايم می بود و مجازا اين نام را بر اين دو اطلاق کرده بودند، نهايت درجه «بُعد» که در آيه منظور بوده است، استفاده نمی شد.

بنابراين در اين آيه به کرويّت زمين کاملاً اشاره شده و يکی ديگر از وجوه اعجاز قرآن مجيد ظاهر گرديده است.

زيرا اگر در زمانی که مردم دنيا معتقد نبودند که زمين کروی است، حضرت «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله با نداشتن وسائل علمی و تحقيقاتی بگويد که زمين کروی است، مسلّم اين گفتار معجزه است.

قسمت سوّم از آيات

در سه آيه از قرآن به کلمه مشارق و مغارب که جمع مشرق و مغرب است اشاره شده[54] که در مرحله اوّل احتمال دارد منظور مشرقهائی که از اختلاف افق بدست می آيد باشد که باز به کرويّت زمين اشاره شده و در مرحله دوّم ممکن است اختلاف فصول در حرکت زمين به دور خورشيد منظور باشد که برای هر روز شرق و غربی در نظر گرفته باشند که اين معنی مستبعدی است.

چهارم:«سفر به سوی آسمان از نظر قرآن»

کليّه فلاسفه معتقد بودند که نفوذ در سقف نيلگون آسمان، غير ممکن است و حتّی زير بار ادّعاء «پيامبر اسلام» صلی الله عليه و آله که من به معراج جسمانی رفته ام بعنوان آنکه «خرق و التيام»[55] لازم می آيد، نمی رفتند.

قرآن همان گونه که می گويد: «و سخّر لکمُ الْفلْک».[56]

«و سخّر لکمُ الاْنْهار».[57]

نيز می گويد: «و سخّر لکمُ الشّمْس و الْقمر».[58] (خدا مسخّر شما خورشيد و ماه را قرار داد).

«و سخّر لکمْ ما فی السّموات و ما فی الاْرْض جميعًا منْهُ»[59] (خدا مسخّر شما گرداند آنچه در بالائيها و پستی است، همه را، ولی اختيار در حقيقت از او است).

و بلکه صريحتر می فرمايد: «يا معْشر الْجنّ و الاْنْس ان اسْتطعْتُمْ انْ تنْفُذُوا منْ اقْطار السّموات و الاْرْض فانْفُذُوا لاتنْفُذُون الاّ بسُلْطانٍ».[60]

ای گروه جنّ و انس! اگر می توانيد به اقطار آسمانها و زمين نفوذ کنيد پس فرو رويد. ولی اين کار را نمی توانيد انجام دهيد مگر با تسلّط و تهيه وسائل حرکت به اقطار آسمانها و زمين.

جمعی می گويند: آيه بالا درباره قيامت نازل شده و دليلشان آيات قبل و بعد اين آيه است که درباره روز واپسين نازل گرديده است. ولی از نظر مفسّرين حقيقی يعنی پيروان «اهل بيت عصمت» عليهم السلام مسلّم است که سياق آيات به هيچ وجه دليل بر مطلبی نخواهد بود.

و بدون ترديد قيامت در زمين بر پا می شود و بدون ترديد بهشت و جهنّم در آسمانها است و بدون ترديد مردم کره زمين در قيامت و معاد با همين بدن خاکی محشور می شوند، و بدون ترديد در بهشت و جهنّم هم با همين بدن خاکی زندگی می کنند، بنابراين مقدّمات لازم است که سفر کيهانی و رفتن به آسمانها از نظر قرآن جائز باشد و حال آنکه فلاسفه در آن زمان به اين مسأله معتقد نبوده و امروز علم آن را کشف کرده است.

بنابراين اسلام در اين موضوع هم برخلاف فرضيّات آن روز و بر طبق علم امروز به امکان سفر کيهانی اشاره فرموده و به اين وسيله پرده ديگری از چهره اعجاز آيات قرآن برداشته است.

پنجم:«جنين شناسی از نظر اسلام و قرآن»

ما می دانيم قبل از ساختمان دستگاههای مجهّز ميکروب شناسی و بوجود آمدن ميکروسکپهای قوی، ممکن نبود که بشر بتواند بدون ارتباط با علوم ماوراءالطّبيعه از علم جنين شناسی اطّلاعی داشته باشد.

در عصر «پيامبر اسلام» صلی الله عليه و آله آنچه در بين مردم معروف بود، اين بود که فرزند از نطفه پدر بوجود می آيد و مادر، جز ظرفی برای پرورش نطفه پدر چيزی نيست. و مادر حقّی نسبت به فرزند ندارد.

ولی قرآن و اسلام برخلاف فرضيّه ديروز و طبق علم امروز، در اين موضوع نظر داده و در چند آيه اشاره می کند، آن چنانکه پدر در انعقاد نطفه فرزند سهيم است، مادر نيز در آن سهم دارد و شايد سهم زيادتری هم داشته باشد.

قرآن در اين باره می گويد:

«و تلْک حُجّتُنا اتيْناها ابْراهيم علی قوْمه نرْفعُ درجاتٍ منْ نشاءُ انّ ربّک حکيمٌ عليمٌ» (تا آنکه می فرمايد:) «و منْ ذُرّيّته داوُد و سُليْمان و ايُّوب و يُوسُف و مُوسی و هارُون و کذلک نُجْزی الْمُحْسنين و زکريّا و يحْيی و عيسی و الْياس کلٌّ من الصّالحين».[61]

از اين آيه استفاده می شود که يکی از فرزندان حضرت ابراهيم حضرت عيسی است با آنکه عيسی پدر نداشت. پس مسلّم از ناحيه مادر به حضرت ابراهيم منتسب است و طبيعی است که در صورتی حضرت عيسی از ذريّه حضرت ابراهيم محسوب می شود که حضرت مريم نطفه ای از خود داشته باشد و نطفه او موجب ايجاد فرزند بشود ولی اگر قرآن هم مثل مردم آن روز معتقد بود که مادر از خود نطفه ای ندارد و تنها ظرف پرورش کودک است، نمی خواست بگويد که حضرت عيسی از ذريّه حضرت ابراهيم است بلکه بايد می گفت و معتقد بود که نطفه حضرت عيسی از جای نامعلومی به حضرت مريم منتقل شده و او دارای فرزند گرديده است. و اين خود دليل بر اين است که قرآن می داند نطفه مادر هم در انعقاد فرزند مؤثّر است.

و نيز می فرمايد:

«فمنْ حاجّک فيه منْ بعْد ما جاءک من الْعلْم فقُلْ تعالوْا ندْعُ ابْناءنا و ابْناءکمْ و نساءنا و نساءکمْ و انْفُسنا و انْفُسکمْ ثُمّ نبْتهلْ فنجْعلْ لعْنة اللّه علی الْکاذبين».[62]

مفسّرين و کليّه مورّخين و تمام پيشوايان دين فرموده اند که «پيامبر اسلام» صلی الله عليه و آله در اين آيه از کلمه ابناءنا (فرزندان ما) منظوری جز «حسن» و «حسين» عليهماالسلام نداشته است و تنها آنها بودند که در مباهله با نصاری حاضر شدند و حال آنکه آنها از طرف مادر به «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله منتسب می شوند.

و نيز در سوره نساء آيه 27 می فرمايد:

«حُرّمتْ عليْکمْ اُمّهاتُکمْ و بناتُکمْ» (تا آنکه می فرمايد:) «و حلائلُ ابْناءکمُ الّذين منْ اصْلابکمْ».

از اين آيه استفاده می شود که ازدواج دختران بر پدر و زوجه پسرانی که از صلب پدرانند بر پدر حرام است و از نظر کليّه مسلمين به راهنمائی مفسّرين واقعی قرآن، دخترانی که در آيه است شامل دختران پسر و نيز همسر پسران شامل زوجه پسر دختر نيز می گردد. بنابراين اسلام معتقد است که «مادر» در انعقاد نطفه فرزند کاملاً سهيم است.

و نيز در سوره دهر آيه 2 می فرمايد:

«انّا خلقْنا الاْنْسان منْ نُطْفةٍ امْشاجٍ» يعنی: ما خلق کرديم انسان را از نطفه بهم مخلوط شده، «امام باقر» عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود: «ماء الرّجل و ماء المرئة اختلطا جميعا» يعنی: آب مرد و آب زن مخلوط می شود و نطفه فرزند منعقد می گردد.

ما در کتاب «پاسخ ما» و کتاب «انوار زهرا عليهاالسلام» درباره اينکه چرا فرزندان حضرت «علی» و «فاطمه» عليهماالسلام را «ابن رسول اللّه» می گويند، نوشته ايم که حتّی «ائمّه اطهار» عليهم السلام در ضمن مناظراتی که با خلفاء زمان خود درباره اين موضع داشته اند، همان مطلبی را اثبات کرده اند که دانشمندان علم جنين شناسی امروز با وسائل مجهّز و کافی توانسته اند به گوشه ای از آن مطالب و علوم توجّه پيدا کنند.

ما در کتاب «پاسخ ما» شرح مفصّلی از کيفيّت پيدايش انسان از «اسپرماتوزوئيد» که نطفه مرد است و «اوول» که نطفه زن است نگاشته ايم و در آنجا يادآور شده ايم که هر دوی آنها بطور مساوی در ايجاد فرزند دخالت دارند. و بايد هر يک از آنها قسمتی از بدن انسان را تشکيل دهند.

قابل توجّه آنکه دانشمندان جنين شناس معتقدند که نطفه زن نقش مؤثّرتری در ايجاد و پرورش فرزند به کار می برد، يعنی از زمان انعقاد نطفه تا وضع حمل سراپای مادر برای نسل جديد حکم و وضع مشابه يک تخم مرغ را خواهد داشت نسبت به جوجه ای که در آن است و رشد می کند.

خروس تخم مرغی را نطفه دار می کند، ديگر تا زمانی که جوجه هايش بالغ می شوند تمام زحمات به عهده مرغ است بسا که خروس نباشد ولی مرغ تخم می گذارد و بسا که تخم مرغ بدون خروس جوجه می آورد.

مادر و پدر نيز همين وضعيّت را دارند. نطفه پدر (اسپرماتوزوئيد) به تخمک (اوول) مادر می رسد، يکی می شود، شروع به فعّاليّت می کند، فعّاليّت بدون تغذيه نمی شود و تغذيه نطفه از طرف مادر است.

نطفه که روزهائی چند در لوله های رحم سرگردان است از کجا بايد تغذيه شود؟ گويا «اوول» اين پيش بينی را کرده، و بطور تقريب غذائی جهت خود و اسپرماتوزئيد، آن قدر برداشته که برای زمان قبل از لانه گزينی کافی است.

وقتی نطفه ای از پدر يعنی «اسپرماتوزئيد» و نطفه ای از مادر جدا از هم در جستجوی همند تا نسل جديدی بسازند فقط مادر به فکر تغذيه است. «اوول» غذا با خود حمل می کند، بعد سلولهای مخاط رحم توسط نطفه منهدم می شود تا لانه گزينی انجام گيرد.

باز سلولهای خراب شده که به مصرف تغذيه نطفه می رسد از مادر است. کم کم وضعيّت جنين، مانند اعضاء ديگر بدن که در مايعات غوطه ورند درآمده، او نيز در مايعی از بدن به نام (مايع آمنيوتيک) غوطه ور شده و از آنجائی که مادر می خورد و يا می آشامد تغذيه می نمايد.

بعد هم که از مادر جدا شد و متولّد گرديد باز هم مادر متکفّل تغذيه او بوده آنچه را بوسيله رگهای مخصوص در جفت به طفل می رساند، اينک بوسيله رگهای مخصوص در پستان به او می رساند و در هيچ زمان از پدر خبری در کاری نيست.[63]

تا اينجا از نظر علم روز ثابت شد که مادر در بوجود آوردن فرزند و رشد و تربيت او سهم بيشتری از پدر دارد.

ناگفته پيداست که اين حقيقت در قرون اخير که چشم مسلّح بوجود آمده واضح گرديده. ولی قرآن با تفسيری که پيشوايان شيعه در چهارده قرن قبل بر قرآن داشته اند، تمام مطالب فوق را با بيانی ساده برای پيروانشان فرموده اند و در ضمن آيات و روايات بسياری اشاره و بلکه تصريح کرده اند که مبدأ خلقت انسان هم نطفه زن و هم نطفه مرد است و ما در اين فصل به چند نمونه از کلمات خاندان عصمت که همان حقايق قرآن است، اشاره می کنيم.

 

1 ـ قال رسول اللّه صلی اللّه عليه وآله: «اخبرنی جبرئيل انّه اذا سبق ماء الرّجل ماء المرئة نزع اليه الولد و اذا سبق ماء المرئة ماء الرّجل نزع اليها».[64]

«پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله فرمود: جبرئيل به من خبر داد که وقتی آب مرد بر آب زن پيشی گيرد، فرزند به شکل پدر متولّد می شود و اگر آب زن بر آب مرد پيشی گيرد، فرزند به شکل مادر متولّد می گردد.

2 ـ روزی از «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله سؤال شد که انسان چگونه بوجود می آيد؟ آن حضرت فرمود: «ماء الرّجل ابيض غليظ و ماء المرئة اصفر رقيق فاذا علا ماء الرّجل ماء المرئة کان الولد ذکرا باذن اللّه عزّوجل و اذا علا ماء المرئة ماء الرّجل خرج الولد انثی باذن اللّه تعالی».[65]

«آب مرد سفيد و غليظ است و آب زن زرد رنگ و رقيق است (وقتی اين دو در رحم جمع شوند) اگر آب مرد بر آب زن غلبه کند فرزند به خواست خداوند عزّوجل پسر خواهد بود. و اگر آب زن بر آب مرد غلبه پيدا کند فرزند به اجازه خداوند دختر خواهد شد».

3 ـ پيشوای ششم شيعيان «امام صادق» عليه السلام فرمود: «اذا سبق ماء الرّجل ماء المرئة فالولد يشبه اباه و عمه و اذا سبق ماء المرئة ماء الرّجل يشبه الولد امه و خاله».[66]

«اگر آب مرد بر آب زن سبقت گرفت فرزند شباهت به پدر و عمويش پيدا می کند و اگر بعکس شد يعنی آب زن بر آب مرد غلبه کرد نوزاد شباهت به مادر و دائی خود دارد».

از روايات فوق چند نکته علمی استفاده می شود.

اوّل: چنانکه علم جنين شناسی ثابت کرده نطفه زن و مرد در انعقاد فرزند هر دو مؤثّرند.

دوّم: پيشوايان اسلام در اين روايات اشاره به علم «ژنتيک» و يا قانون وراثت نموده اند با اينکه در کتاب دانش «که به گمان اروپائيان مجموعه گرانبهائی از معارف بشری است» می نويسد:

«در طی قرون متمادی بشر درباره اسرار توارث دچار حيرت بوده و فقط از اواخر قرن گذشته شروع به درک چگونگی اين مسأله نمود ولی مطالعات درباره اين موضوع فقط از اوائل قرن حاضر به صورت دانش مستقلّی که «علم پيدايش موجودات» نام گرفته در آمده است. پايه گذار حقيقی اين علم جديد راهبی که در صومعه «برون» واقع در نزديکی «وين» می زيست، می باشد. اين شخص «يوهان مندل» نام داشت و در سال 1822 متولّد شده بود».

چنانکه ملاحظه فرموديد از نظر دانشمندان اروپا علم ژنتيک کاملاً جوان است و حتّی عمرش به دو قرن هم نرسيده و ما در اينجا برای آنکه اعجاز گفتار پيشوايان اسلام واضح گردد آخرين نظريه دانشمندان روز را در موضوع علم ژنتيک از نظر شما می گذرانيم.

دکتر «اوکوسيت واسيمان»، دانشمند بزرگ آلمانی در کتاب «دانش» پس از مطالعات زيادی معتقد شده بود که عامل حقيقی توراث، مادّه ای است به نام (پلاسمای نطفه ای) که در هسته مرکزی سلولهای نطفه ای در قسمت «کروماتين»[67] سلولها وجود دارد.

ناگفته پيدا است که اين دانشمند تا حدود زيادی به حقيقت نزديک شده است، زيرا آخرين تحقيقات علمی در اين باره به ما می گويد: موقعی که سلولها می خواهند تقسيم شوند «کروماتين» به عدّه ای از اجسام نخ مانند که «کروموزم» يعنی اجسام رنگ پذير ناميده می شوند، تقسيم می گردند.

امروز برای ما مسلّم شده است که اين «کروموزمها» ناقل خصوصيّات ارثی هستند و در کلّيه سلولهای نباتات، حيوانات و انسان يافت می شوند و تعداد آنها در هر سلول بر حسب نوع موجودات متفاوت است.

سلولهای بعضی از موجودات زنده دارای تعداد کمی «کروموزم» می باشد، سلول انسان 46 «کروموزم» دارد.

امروز ثابت شده است که «کروموزمها» به صورت جفت در سلولها وجود دارند و هر جفت از آنها دارای شکل خاصّی است. در موقع تقسيم سلول «کروموزمها» نيز تقسيم می گردند، تقريبا کلّيه سلولها دارای تعداد کامل «کروموزم» معيّنی می باشند.

يکی از موارد مهمّ استثنائی، تعداد «کروموزمهای» نطفه ای می باشد. موقعی که سلولهای نطفه ای رسيده می شوند برای آخرين بار تقسيم می گردند. در اين عمل تقسيم، از هر جفت «کروموزم» فقط يک عدد در هر سلول نطفه قرار می گيرد و هر يک از سلولهای نطفه ای دارای نصف تعداد معمولی «کروموزم» خواهد بود.

مثلاً در مورد انسان سلول نطفه ای به جای 46 «کروموزم» فقط 23 «کروموزم» دارد. درک علّت اين امر مشکل نيست، زيرا برای پيدايش يک موجود جديد بايد دو سلول با يکديگر ترکيب شوند.

اگر هر يک از آنها دارای تعداد کامل «کروموزم» می بود سلول جديدی که از آميزش آن دو بدست می آمد دارای دو برابر تعداد «کروموزمهای» سلول معمولی می گرديد.

داستان شگفت انگيز وراثت به همين جا خاتمه نمی يابد، بدين معنی که «کروموزمها» کوچکترين واحد توارث نيستند.

دانشمندان معتقدند که اين «کروموزمها» از ذرّات کوچکی که «ژن» يا مادّه حياتی ناميده می شوند، تشکيل می يابند. اين واحدهای کوچک به شکل دانه های تسبيح در طول «کروموزم» قرار گرفته اند.

در هر صورت «ژن» را می توان به منزله کوچکترين واحد و يا به عبارت ديگر «اتم» توارث تلقّی کرد و ملکول هر «ژن» با ملکول «ژن» ديگر متفاوت است.

طرز قرار گرفتن اين ذرّات در دور «کروموزمها» تعيين شده و مورد مطالعه قرار گرفته و نقش آنها در انتقال خصوصيّات ارثی کشف گرديده است.

هر «کروموزم» ممکن است دارای چند صد عدد «ژن» باشد. هر يک از اين ژنها به سهم خود نقش کوچکی را در انتقال خصوصيّات ارثی به عهده دارند.

مثلاً برای انتقال خصوصيّات کوچکی از قبيل رنگ چشم، چندين «ژن» بايد با يکديگر همکاری کنند.[68]

آنچه در بالا گفته شد، فقط مقدّمه و جزء کوچکی از کشفيّاتی که در اين زمينه بدست آمده است می باشد. تشريح جزئيّات اين مسأله دشوار است و دانشمندانی که عمر خود را صرف مطالعه اين مبحث نموده اند هنوز از چگونگی ارتباط «ژنها» با يکديگر اطّلاع درستی ندارند و نمی دانند که چرا گاهی از اوقات خصوصيّات غير مترقّبه بطور ناگهانی به حيوانات يا نباتات انتقال می يابد.

آنها فقط می دانند که در «کروموزمهای» سلول نطفه ای تغييراتی رخ داده است و در نتيجه موجودی تولّد يافته است که به هيچ وجه با والدين يا برادران و خواهران خود شباهتی ندارد. اين نوع موجودات را نژاد تغيير يافته (موتانت) می نامند.

عقيده ديگری که بعضی از دانشمندان آن را جديدا مورد بحث قرار داده اند اين است که می گويند: عامل تعيين جنس، همراه «کروموزمهای» غير جنسی نيست بلکه عامل معيّن کننده جنس را همراه يکی از «کروموزمهای» ديگری که شناخته شده (به نام کروموزومهای جنسی) می دانند و وجود آن را در هر دو جنس (کرمک و تخمک) عقيده دارند.

بنابر اين اگر آن «کروموزم» در کرمک (اسپرم) بيشتر باشد، فرزند پسر خواهد بود و اگر در تخمک (اوول) بيشتر بود نوزاد دختر است.[69]

حالا بعد از آنکه مختصری از اين مسأله بحث شد، برگرديم به تشريح رواياتی که از پيشوايان اسلام نقل کرديم.

«پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله فرمود: (وقتی آب زن و مرد جمع شد) يعنی (اسپرماتوزئيد) وارد (اوول) گرديد «اگر نطفه مرد غلبه کرد» يعنی ژنهای کروموزم جنسی کرمک (اسپرم) بيشتر بود فرزند پسر است (و اگر نطفه زن غلبه کرد) يعنی ژنهای کروموزم جنسی تخمک (اوول) بيشتر بود فرزند دختر است.

قابل توجّه آنکه بعضی از دانشمندان علم «ژنتيک» در آخرين تحقيقات علمی خود گفته اند: در کروموزمها «ژن»هائی که حامل صفات و خصوصيّات نياکانند گاهی زياد و گاهی کم اند.

امام عليه السلام در روايت بالا می فرمايد: اگر آب مرد بر آب زن غلبه کند، (يعنی ژنهای کروموزم نطفه مرد غلبه داشته باشد) فرزند به پدر و عموها شباهت دارد و اگر آب زن بر نطفه مرد غلبه کرد (يعنی ژنهای کروموزم نطفه زن غلبه داشت) فرزند شباهت به مادر و خاله هايش خواهد داشت.

در اينجا ممکن است يک مطلب فکر خوانندگان را متوجّه خود سازد و بگويند اگر اين اصل مسلّم باشد، چرا بسياری از فرزندان شباهتی به پدر و مادر خود ندارند؟

در پاسخ می گوئيم: اوّلاً پيشوايان اسلام تنها موضوع توارث را صد درصد مؤثّر نمی دانند بلکه نيرو و قدرت پروردگار را کاملاً مؤثّر دانسته که اگر برخلاف طبيعت اراده کند اثر ژنها را خنثی می نمايد و لذا در وقتی که امام عليه السلام می گويند اگر نطفه مرد بر نطفه زن غلبه کرد فرزند پسر است، بلافاصله فرموده اند: «باذن اللّه» يعنی اگر خداوند اذن دهد.

لذا می گوئيم: اينکه حضرت «عيسی» عليه السلام تنها از حضرت مريم بدون پدر متولّد شده با در نظر گرفتن مطالب فوق زياد شگفت انگيز نيست بلکه معجزه در اين است که بايد طبق قانون توارث و علم ژنتيک اولادی که تنها از زن بوجود می آيد دختر باشد. ولی حضرت «عيسی» عليه السلام يک مرد از حضرت مريم يک زن که به هيچ وجه از لحاظ تقسيمات «کروموزمی» نبايد تحقّق پيدا کند چگونه آن حضرت بوجود آمده است.

اسلام اين مطلب را سهل دانسته زيرا اين مورد را تنها مربوط به قدرت پروردگار می داند و در قرآن تصريح کرده که تولّد حضرت عيسی بدون پدر پنجاه درصدش مربوط به قانون توارث نبوده بلکه پسر بودنش خلقت ابتدائی بوده که می فرمايد:

«عيسی هم مانند آدم خلقت شده است»[70] يعنی همان گونه که بوجود آمدن آدم و خصوصيّات او مربوط به قانون توارث نبوده و تنها قدرت خدا در بوجود آوردن آن حضرت مؤثّر بوده است، همچنين حضرت عيسی پنجاه درصد از خلقتش خلقت ابتدائی بوده و پنجاه درصد ديگر مربوط به توارث بوده است.

و بالاخره از گفتار فوق به اين نتيجه می رسيم که اولاد را نبايد فقط فرآورده پدر دانست بلکه مادر در ايجاد فرزند نفش مؤثّرتری دارد.

اينجا شايد مهمترين مطلبی که افکار جمعی را متوجّه خود ساخته اين باشد که چرا دانشمندان علم جنين شناسی به عظمت کلام پيشوايان اسلام توجّه نداشته و اعجاز قرآن را در اين زمينه اذعان نکرده اند؟

در پاسخ اين عدّه بايد گفت که مردم غير مسلمان بيشتر اسلام را از دريچه تاريخ خلفاء و افکار علماء اهل سنّت می نگرند و گمان می کنند که خلفاء اموی و عبّاسی نمايندگان حقيقی «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله بوده اند و ترديدی نيست که آنها هم از اين مطلب بی بهره بوده اند. بخصوص اين موضوع که اثباتش ضررهای فوق العاده ای برای اغراض شخصی آنان داشته که در نتيجه اگر هم پيشوايان شيعه می خواستند اين مطالب را به آنان تعليم دهند، در مقام بحث و مجادله بر می خواستند و منکر اين مطلب علمی می شدند.

و لذا پيشوايان اهل سنّت و خلفاء اموی و عبّاسی يا از اين موضوع اطّلاعی نداشته و طبق افکار سطحی مردم قضاوت کرده و يا روی حقد و حسد اصرار داشته اند که بگويند فرزندان تنها متعلّق به پدرانند و مادران در ايجاد آنها دخالتی ندارند و غالبا به اين شعر متمسّک می شدند:

«بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهنّ ابناء الرّجال الأباعد».

«فرزندان ما از پسران ما خواهند بود ولی فرزندان دختر ما فرزندان مردان ديگر و دور از نسب ما می باشند»

و همچنين مکرّر خلفاء اموی و عبّاسی با پيشوايان شيعه در مورد اين موضوع بحث می کرده اند و بخصوص عبّاسيان منکر اين معنی بوده اند.

زيرا حقد و حسد آنان نمی گذاشت کسی را در مقابل خود در نسب برتر و پر اهميّت تر ببينند و لذا مکرّر پيشوايان معصوم شيعه با آنان مباحثاتی در اين موضوع داشته و از نظر علم و استدلالات عقلی و نقلی اثبات می کرده اند که فرزندان «فاطمه» عليهاالسلام به همان مناسبت که فرزندان ابيطالب اند فرزندان «پيغمبر اسلام» صلی الله عليه و آله هم خواهند بود. چنانکه مباحثه حضرت «موسی بن جعفر» عليه السلام با هارون الرّشيد در کتب تاريخ و روايات ذکر شده است.[71]

بنابراين مسلّم است، علاوه بر اينکه فرزندان «علی» و «فاطمه» عليهماالسلام از نظر علم، فرزندان پيغمبرند بيان اين مطلب هم به تنهائی از قرآن و پيشوايان اسلام بخصوص با نداشتن وسائل علمی معجزه است.

ششم:«عمر زمين و قرآن»

آنچه در کتب عهدين نوشته شده و همچنين در زمان بعثت «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله در بين مردم معروف بوده، اين بوده است که از عمر زمين کمتر از ده هزار سال گذشته است، چنانکه در سفر پيدايش از کتاب تورات به اين مطلب تصريح شده است.

ولی قرآن برخلاف نظريه دانشمندان آن روز و طبق علم امروز عمر کره زمين را طولانی دانسته و حتّی زندگی بشر را در آن پر سابقه می داند.

زيرا وقتی قصّه حضرت آدم را نقل می کند از قول ملائکه می گويد:

«اتجْعلُ فيها منْ يُفْسدُ فيها و يسْفک الدّماء».[72]

«يعنی: آيا می خواهی در کره زمين کسی را قرار دهی که در آن فساد و خونريزی کند؟»

در تفسير اين آيه مفسّرين واقعی قرآن يعنی «ائمّه اطهار» عليهم السلام می فرمايند: ملائکه سابقه زندگی بشر و خصوصيّات روحی او را می دانسته اند به همين جهت اين سؤال را از پروردگار نموده اند.

و لذا وقتی از اين مفسّرين سؤال می شود که آيا قبل از اين عالم و آدم در کره زمين عالم و آدم ديگری هم بوده، در پاسخ به مضامين مختلف جواب مثبت داده بلکه به قدری آن را در کره زمين مکرّر می دانند که ذکر عدد آن را برای شنونده خسته کننده دانسته اند. در تفسير «برهان» در ذيل همين آيه روايات فراوانی در اين زمينه نقل شده است.

بنابراين قرآن با بيان مطلب فوق يک پرده ديگر از وجوه اعجاز قرآن را به کناری زده و مطلب ما را ثابت کرده است.

هفتم:«قرآن و موجودات آسمانی»

امروز با وسائل مختلف علمی کشف شده که در کرات ديگر نيز موجودات زنده ای وجود دارند که آنها حتّی دارای علم و عقل و دانشند.

و قرآن نيز با آياتی به اين جمله اشاره فرموده و می گويد:

«و منْ اياته خلْقُ السّموات و الاْرْض و ما بثّ فيهما منْ دابّةٍ و هُو علی جمْعهمْ اذا يشاءُ قديرٌ».[73]

«يعنی: از نشانه های خدا خلقت و آفرينش آسمانها و زمين و جنبندگانی است که در آنها پراکنده شده است و او قدرت دارد هرگاه بخواهد همه را جمع آوری کند.»

که از کلمه «دابّة» کاملاً استفاده می شود که در آسمانها نيز جانداری وجود دارد.

اين بود چند جمله بسيار مختصر از صدها مطلب علمی که در اعجاز قرآن از نظر علوم مادّی در کتب مختلف ذکر شده است.

هشتم:«قرآن و اخبار از آينده»

قرآن در بسياری از آيات خبر از آينده داده که منجمله اين آيات است.

1 ـ «و اذْ يعدُکمُ اللّهُ احْدی الطّائفتيْن انّها لکمْ و تودُّون انّ غيْر ذات الشّوْکة تکونُ لکمْ و يُريدُ اللّهُ انْ يُحقّ الْحقّ بکلماته و يقْطع دابر الْکافرين».[74]

«زمانی که وعده داد خدا که بر يکی از دو دسته لشگر دشمن پيروز خواهيد شد و شما دوست داشتيد طائفه غير مسلح برای شما باشد و تنها شما با آنها روبرو شويد ولی خدا می خواهد حقّ را آشکار کند و کافران را ريشه کن سازد».

اين آيه قبل از جنگ بدر نازل شده و ريشه کن ساختن کفّار را به مسلمانان وعده فرموده با آنکه جمعيّت مسلمانان سيصد و سيزده نفر بيشتر نبود و اين تعداد در مقابل کثرت جمعيّت کفّار به حساب نمی آمد و از نظر قوا، نيز نوشته اند که در ميان لشگر مسلمين جز برای زبير و مقداد اسب وجود نداشت و حال آنکه مشرکين کاملاً مجهّز به قوای آن روز بوده اند، قرآن با صراحت به آنها وعده پيروزی فرموده است. اين خود بهترين دليل بر پيشگوئی قرآن است.

2 ـ سوره روم آيه دوّم الی ششم می فرمايد:

«غُلبت الرُّومُ فی ادْنی الاْرْض و هُمْ منْ بعْد غلبهمْ سيغْلبُون فی بضْع سنين للّه الاْمْرُ منْ قبْلُ و منْ بعْدُ و يوْمئذٍ يفْرحُ الْمُؤْمنُون بنصْر اللّه ينْصُرُ منْ يشاءُ و هُو الْعزيزُ الرّحيمُ وعداللّه لايُخْلفُ اللّهُ وعْدهُ و لکنّ اکثر النّاس لايعْلمُون».

«يعنی: روميان در نزديکترين سرزمين مغلوب شدند ولی آنها به زودی پيروز خواهند شد. چند سال بيشتر طول نمی کشد. کارها پيش از اين و بعد از اين دست خدا است و او توانا و مهربان است و در آن روز مؤمنين از نصرت الهی خوشحال می شوند. خداوند هر کس را بخواهد ياری می کند و وعده الهی تخلّف ندارد ولی بيشتر مردم نمی دانند».

که در اين آيه از غالب شدن روم بر سلطان فارس بعد از آنکه در زمان نزول اين آيه مغلوب شده بودند خبر داده است و آن پس از سالها که از نزول اين آيه گذشته بود، واقع شد.

3 ـ «بسْم اللّه الرّحْمن الرّحيم انّا اعْطيْناک الْکوْثر فصلّ لربّک و انْحرْ انّ شانئک هُو الاْبْترُ».[75]

«ما به تو کوثر عطا کرديم. برای خدا نماز بخوان و نحر کن و بدان که دشمنت يعنی بنی اميّه مقطوع النّسل است.»

که در اين سوره از قطع نسل بنی اميّه و پيشرفت دين مقدّس اسلام و توسعه نسل «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله خبر داده شده است. زيرا وقت نزول اين سوره فرزندان اميّه فراوان بودند و پيامبر جز دختری به نام «فاطمه» عليهاالسلام نداشت. ولی در عين حال بعدها از نسل «علی» و «فاطمه» عليهماالسلام به قدری نسل آن حضرت توسعه پيدا کرد که جميع کارهای نيک در دنيا بوسيله آنها انجام شده و در تمام زمانها آنها بوده اند که در مقابل استعمارگران هر زمان مبارزه را آغاز می نمودند و عاقبت هم بوسيله حضرت «بقيّه اللّه» روحی فداه دنيا پر از عدل و داد می شود بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد.

4 ـ در سوره فتح آيه 27 می فرمايد:

«لقدْ صدق اللّهُ رسُولهُ الرُّؤْيا بالْحقّ لتدْخُلُنّ الْمسْجد الْحرام انْ شاءاللّهُ امنين مُحلّقين رُؤُسکمْ و مُقصّرين لاتخافُون فعلم ما لمْ تعْلمُوا فجعل منْ دُون ذلک فتْحًا قريبًا».

«خدا رؤيای رسول را راست قرار داد زيرا حتما اگر خدا بخواهد در حال آرامش و امنيّت وارد مسجدالحرام خواهيد شد و سرهای خود را تراشيده و تقصير (که اينها از اعمال عمره است) انجام خواهيد داد و هيچ خوف و ترسی در آن موقع نخواهيد داشت و غير از آن پيروزی نزديک ديگری نصيب شما خواهد شد.»

پر واضح است که اين آيه از آينده مجهولی که از نظر مسلمانان کاملاً بعيد به نظر می رسيد (يعنی ورود مسلمانان به مکه و انجام اعمال عمره) خبر داده و پرده ديگری از چهره اعجاز قرآن برداشته است.

5 ـ در روز جنگ بدر ابوجهل صدا زد: (انّا جميع منتصر) ما جمعی پيروزيم. آيه 44 و 45 سوره قمر نازل شد:

«امْ يقُولُون نحْنُ جميعٌ مُنْتصرٌ سيُهْزمُ الْجمْعُ و يُولوُّن الدُّبُر».

«آيا آنها می گويند ما جمع پيروزی هستيم؟ ولی به زودی آنها شکست خواهند خورد و فرار می کنند.»

6 ـ «تبّتْ يدا ابی لهبٍ و تبّ ما اغْنی عنْهُ مالُهُ و ما کسب سيصْلی نارًا ذات لهبٍ».

«يعنی: نابود باد دو دست ابی لهب و نابود شد. هيچگاه مال و تجارتش او را نجات نخواهد داد. به زودی در آتش سوزان شعله ور وارد می شود.»

در شأن نزول اين سوره مورّخين می نويسند: روزی پيامبر معظّم اسلام اقوام خود را دعوت کرده و گفت: اگر من به شما بگويم صبح يا عصر دشمنی به سراغ شما می آيد، باور می کنيد يا نه؟ همه گفتند: بلی. فرمود: قبل از رسيدن عذاب سختی به شما اعلام خطر می کنم (عبدالعزی) که به مناسبت گونه های برافروخته و سرخش او را ابولهب کنيه داده بودند، گفت: نابود شوی. آيا بخاطر اين منظور ما را دعوت کرده ای؟ اين سوره نازل شد: «تبّتْ يدا ابی لهبٍ و تبّ».

که پر واضح است اين سوره از آينده مجهولی خبر داده و اين اخبار غيبی حقيقت پيدا کرد و دو دست ابولهب نابود شد.

مفسّرين آيات زيادی درباره پيشگوئيهای قرآن نقل نموده اند که ما برای اختصار به همين چند مورد اکتفا می کنيم.

 

«نتيجه بحث»

پس بنابر آنچه در اين باره يادآور شديم قرآن از نظر مطالب معجزه است، آن چنانکه ثابت شد که اين کتاب عظيم از نظر آورنده آن نيز معجزه می باشد.

حال که ثابت شد قرآن معجزه است و تمام مطالبش حق است، پس طبيعی است که با اثبات اعجاز قرآن خدای تعالی را اثبات کرده و رسالت رسول اکرم صلی الله عليه و آله و عصمت آن حضرت را نيز اثبات کرده و دری از حکمت و حقايق و معارف واقعی به روی خود باز نموده ايم.

 

«معنی وحی و الهام»

دانشمندان و مفسّرين درباره معنی وحی مطالبی گفته اند که اکثر آنها از نظر قرآن و روايات مردود است و ما برای اختصار از آن نظرات صرف نظر می کنيم و اين تعريف که استنباط شده از آيات و روايات است در اينجا می آوريم.

وحی ارتباط مخصوصی است که از جانب خدا با بندگان خاصّش برقرار می شود، قطع آور است، مخصوص انبياء نيست ولی همه انبياء از آن برخوردارند، گاهی ممکن است در بيداری و گاهی در خواب و گاهی با اشاره و گاهی با تکلّم و ايجاد سخن از طرف پروردگار برقرار گردد.

الهام سخن گفتن پروردگار است بوسيله القاء در قلب، قطع آور نيست و ممکن است، با وسوسه مخلوط شود. الهامات برای همه مردم چه متوجّه آن باشند و چه نباشند، هست و بوسيله الهامات خدای تعالی بديها و زشتيها را به انسان می گويد و خوبيها را در قلب انسان القاء می کند.

چنانکه خدای تعالی در قرآن می فرمايد: «ونفْسٍ وما سوّاها، فالْهمها فُجُورها و تقْويها».[76] و معنی «منْ وراء حجابٍ»[77] که در آيه شريفه قرآن است تفسير به الهام شده، زيرا چون از پشت پرده است، انسان نمی تواند آن را از وسوسه جدا کند، (البتّه اهل معنی و کسانی که با سخنان پروردگار آشنائی دارند بين الهام و وسوسه فرق می گذارند.) بنابراين بايد ميزانی برای جدا کردن الهام از وسوسه باشد که طبيعی است آن ميزان دستورات شرع و دين مقدّس اسلام است. يعنی هر چه با دين مقدّس اسلام، مطابقت می کند الهام است. و هر چه بر خلاف احکام و قوانين اسلام به انسان القاء می شود، وسوسه است.

 

«عدم تحريف قرآن»

بدون ترديد قرآن تحريف نشده، زيرا خدای تعالی حافظ قرآن بوده آنجا که می فرمايد:

«قرآن را ما نازل نموديم و خودمان آن را حفظ خواهيم کرد».[78] و همچنين فرموده: «هيچ چيز، چه از قبل و چه از بعد، قرآن را باطل نمی کند زيرا آن از طرف خدای ستوده و حکيم نازل شده است».[79]

آيا برای باطل شدن قرآن يا برای محفوظ نبودن قرآن کاری بدتر از تحريف که آن را از حجّت بودن بيندازد يافت می شود؟ مسلّما خير. و بهترين دليل عقلی و علمی برای تحريف نشدن قرآن اين است که شيعه دستور دارد در نمازهای واجب بعد از حمد، سوره کاملی بخواند و اگر قرآن تحريف شده بود مکلّف نمی توانست اين واجب را درست انجام دهد. و طبعا ائمّه معصومين عليهم السلام به آنان دستور نمی دادند که يک سوره کامله ای را در نماز بخوانند. ولی اکثر مفسّرين قائلند که قرآن به قرائتهای مختلف خوانده شده؛

اوّل: در اعراب که باعث تغيير در لفظ و معنا نمی گردد. مثل کلمه «فيُضاعفهُ»[80] که (فاء) را به رفع و فتح می توان خواند.

دوّم: اختلاف در اعراب که سبب تغيير در معنا می شود ولی در ظاهر و نوشتن تغييری پيدا نمی کند. مثل «اذْ تلقّوْنهُ»[81] (با تشديد) و «اذ تلقونه» (بدون تشديد).

سوّم: اختلاف در حروف کلمات که معنا را تغيير می دهد ولی ظاهر لفظ را تغيير نمی دهد. مثل «کيْف نُنْشزُها»[82] (با زاء) يا «کيف ننشرها» (با راء).

چهارم: اختلاف در حروف که تنها باعث تغيير لفظ می شود. مثل آيه شريفه «انْ کانتْ الاّ صيْحةً واحدةً»[83] يا «الاّ زقية واحدة» (که زقيه و صيحه يک معنا دارد).

پنجم: اختلاف در ظاهر لفظ و معنا. مانند آيه شريفه «طلْحٍ منْضُودٍ»[84] يا «طلح منضوذ».

ششم: اختلاف در تقدّم و تأخّر کلمات مانند آيه شريفه «وجائتْ سکرةُ الْموْت بالْحق»[85] و يا «جائت سکرة الحق بالموت».

هفتم: اختلاف در زياد شدن و يا کم شدن کلمات مانند آيه شريفه «وما عملت ايديهم» يا «وما عملتْهُ ايْديهمْ».[86]

بنابراين تحريف به معنای آنکه بر قرآن آيه ای يا سوره ای اضافه شده باشد، مورد اتّفاق سنّی و شيعه بوده که انجام نشده است ولی به معنای آنکه از قرآن آيه يا سوره ای کم شده باشد، مورد اختلاف است که ما در بالا ثابت کرديم که انجام نشده است. امّا به معنای آنکه يک حرف يا يک کلمه اضافه يا کم شده باشد و تغيير دهنده معنا باشد يا نباشد، که آن را اختلاف در قرائت گفته اند و مورد اتّفاق سنّی و شيعه است. و همچنين مختلف شدن در حرکات و حروف چه مغيّر معنی باشد يا نباشد باز آن را اختلاف در قرائت ناميده اند و در قرآن انجام شده و مورد اتّفاق سنّی و شيعه است.

بر اين اساس اکثر رواياتی که علماء اسلام به عنوان تحريف قرآن ذکر کرده اند در حقيقت اختلاف در قرائت بوده و از حذف و اضافه شدن يک کلمه يا يک حرف و يا اختلاف در حرکات تجاوز نمی کند. و آنهائی که می گويند: سوره ای از قرآن و يا آيه ای از قرآن حذف شده بسيار کم اند و دليل روشنی بر اين مدّعی ندارند و بالاخره اکثر رواياتی که ظهور در تحريف قرآن دارد چه از طريق اهل سنّت و يا از طريق شيعه نقل شده باشد ضعيف اند و احتمال دارد که دشمنان برای تضعيف حجّيت قرآن آنها را جعل کرده باشند. ضمنا تذکر اين نکته لازم است که علی بن ابيطالب عليه السلام کتابی نوشت در توضيح آيات قرآن که تمامش سخنان رسول اکرم صلی الله عليه و آله بود و آن کتاب به نام «کتاب علی عليه السلام» در نزد ائمّه اطهار عليهم السلام معروف بوده است. در آن کتاب همه چيز از معارف و احکام و حقايق عالم هستی حتّی ارش خدش نوشته شده بود و آنگونه که از روايات استفاده می شود در آن کتاب نزول قرآن و کلماتی به عنوان توضيح آيات قرآن کنار هر آيه ديده می شد و ائمّه اطهار عليهم السلام به آن در موضوعات مختلف استدلال می کردند. مثلاً در کنار آيه شريفه: «يا ايُّها الرّسُولُ بلغْ ما اُنْزل اليْک منْ ربک»[87] کلمه «فی علي» در آن کتاب و در اين آيه بوده که تحقيقا اين جمله به عنوان توضيح در پرانتز آمده ولی جزء قرآن نبوده است.

بنابراين کتاب علی عليه السلام که آن روز به خاطر مسائل سياسی مورد قبول سياستمداران و حکام آن روز واقع نشد، علی بن ابيطالب عليه السلام آن را به فرزندانش که امام بودند، سپرد تا برای روزی که آن سياست عوض شود و آن کتاب مورد استفاده بشر واقع گردد، محفوظ بماند. امّا ائمّه اطهار عليهم السلام مرتّب به آن کتاب استدلال می کردند و به اصحاب آن کتاب و مطالب آن را نشان می دادند و در اکثر جاها که در تفسير قرآن می گفتند: «به خدا قسم اين آيه اينگونه نازل شد» و کلمه ای در ضمن آيه ای يا در کنار آيه ای نقل می کردند. به احتمال قوی منظور اين بوده که در کتاب علی عليه السلام اين گونه توضيح داده شده است. ولی ديگران آن را به عنوان تحريف قرآن تصوّر نموده اند.

 

«تقسيم قرآن به محکم و متشابه و مجمل»

قرآن به سه قسم تقسيم می شود:

اوّل: «آيات محکم» اين آيات ظاهرش حجّت است و معنی محکم اين است که به ظاهر آن می توان حکم نمود. مثل «قُلْ هُو اللّهُ احدُ» و اکثر قرآن آيات محکمات اند.

دوّم: «آيات متشابه» اين آيات از نظر الفاظ به طوری تنظيم شده اند که دو معنی يا بيشتر دارند و اگر کسی بخواهد می تواند به هر معنائی که دوست داشته باشد آن را حمل کند. در اين صورت بايد پيامبر اکرم يا ائمّه اطهار عليهم السلام منظور خدای تعالی را از معانی مشترک آنها بيان کنند و کس ديگری غير آنها نمی تواند درباره معنی حقيقی آنها اظهارنظر بنمايد.

سوّم: «آيات مجمل» که اين آيات ظاهرش واضح است ولی تفصيلی دارد که بايد پيامبر اکرم و ائمّه اطهار عليهم السلام آن را توضيح و تفصيل دهند. مثل «اقيمُوا الصّلوة»[88] که بايد خصوصيّات نماز را رسول اکرم و اهل البيت عليهم السلام تفصيل دهند.

 

«اسامی قرآن»

قرآن به نامهای مختلفی که در حقيقت، آنها صفات قرآن است در خود قرآن ذکر شده است:

1 ـ قرآن. 2 ـ فرقان. 3 ـ کتاب. 4 ـ ذکر. 5 ـ تنزيل. 6 ـ احسن الحديث. 7 ـ موعظه. 8 ـ شفاء. 9 ـ حکمت. 10 ـ مبارک. 11 ـ نور. 12 ـ روح.[89]

 

«علّت نگارش»

غالبا در تفسير و ترجمه قرآن، نويسندگان مقيّدند که با اصطلاحات قديمی و قلم سنگين و حتّی گاهی با اصطلاحات فلسفی و عرفانی که مخصوص عدّه خاصّی است تفسيرشان را بنويسند و حال آنکه قرآن می گويد: «ولقدْ يسّرْنا الْقُرْان للذکر»[90] يعنی ما قرآن را برای تذکر آسان کرديم. پس بايد تفسير و تأويل و ترجمه اش آسان تر باشد نه آنکه خواننده را دچار سردرگمی کند و او را در دست اندازهای اصطلاحات فلسفی و عرفانی بيندازد.

لذا در اين ترجمه و توضيح کوشش شده که مطالب علمی و عرفانی و فلسفی اين کتاب عظيم و حکمت آميز به زبان ساده و قلم ساده دور از اصطلاحات و لغات نامأنوس نوشته شود. و بيشتر به مطالب اخلاقی و عرفانی و کمالات روحی و تزکيه نفس که در قرآن هم به اينها بيشتر توجّه شده، بپردازد.

اميد است خدای تعالی شرح صدر به ما عنايت کند و اين اقدام مهم را برای ما آسان نمايد و گره را از قلم و بيان ما بردارد تا خوانندگان عزيز در هر درجه از سواد و علم که هستند آن را بفهمند و مطالب آن را درک کنند.

«رب اشْرحْ لی صدْری و يسرْ لی امْری واحْلُلْ عُقْدةً منْ لسانی يفْقهُوا قوْلی».[91]

 

«توجّه»

در چاپ اوّل اين جلد تنها به مقدمه و توضيح سوره حمد و 38 آيه از سوره بقره پرداخته بوديم و اين به خاطر آن بود که بعضی از دوستان شنيده بودند که ما کتابی در توضيح آيات قرآن می نويسيم و اصرار داشتند که هر چه زودتر چاپ شود، لذا به همين اندازه اکتفا شد.

ولی در اين چاپ علاوه بر آنکه کلّی اصلاحات در مقدّمه و در ترجمه و در توضيح آيات انجام گرديده توضيح هفتاد و دو آيه از سوره بقره بر آن سی و هشت آيه اضافه گرديده که طبعا در اين چاپ صد و ده آيه از سوره بقره توضيح داده شده است.

 

«سوره مبارکه حمد»

بسْم اللّـه الرّحْمن الرّحيـم (1)

الْحمْدُ للّـه رب الْعالـمين (2) الرّحْمن الرّحيـم (3) مـلک يوْم الدّين (4) ايّاک نعْبُدُ و ايّاک نسْتعينُ (5) اهْدنا الصراط ا لْـمُسْتـقيم (6) صراط ا لّذين ا نْعمْت عليْهـمْ غيْر ا لْـمغْضُوب عليْهمْ ولا الضّالّين (7)

 

«ترجمه سوره مبارکه حمد»

به نام خداوند بخشنده مهربان (1 )

تمام ستايشها برای خداوندی است که پرورش دهنده جهانيان است. (2)

خدائی که بخشنده و مهربان است. (3 )

خدائی که مالک و صاحب اختيار روز جزا است. (4 )

خدايا! تنها تو را می پرستيم و تنها از تو کمک می خواهيم. (5 )

ما را به راه راست هدايت کن. (6 )

راه کسانی که به آنها نعمت داده ای نه آنهائی که مورد غضب قرار گرفته و نه آنهائی که گمراه شده اند. (7 )

 

«توضيح آيات سوره حمد»

«توضيح بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»

«اسم» در لغت و روايات به معنای نشانه است[92] که در عربی نيز آن را «آيه» هم می گويند. بنابراين «اسم اللّه» به معنی نشانه خدا است که بوسيله آن نشانه، خدای تعالی شناخته می شود[93] و به اين معنی، نشانه ها و آيات خدا بر دو قسم اند:

اوّل: مخلوقات خدای تعالی هستند. يعنی در هر چيزی نشانه ای از قدرت و موجوديّت پروردگار متعال وجود دارد.

دوّم: اسم ها و نشانه های لفظی خدای تعالی مثل «رحمن» و «رحيم» است که تا حدود 99 اسم از اين قبيل برای خدای تعالی ذکر شده که آنها معرّف صفات ذات و صفات افعال خدای تعالی اند. و اگر کسی آنها را کاملاً بفهمد و بداند و بشناسد خدای تعالی را شناخته. و کسی که خدا را بشناسد وارد بهشت می شود.

و نيز اسم به معنی رفعت و بلندی شأن و مقام صاحب اسم است. بنابراين «بسم اللّه» به معنی کمک گرفتن از مقام و شأن و عظمت خدای تعالی است.

و باء بسم اللّه به معنی استعانت است.[94]

* * *

يکی از نشانه ها و نامهای خدای تعالی «اللّه» است. اين نام شامل همه اسماء و صفات الهی می گردد. يعنی وقتی می گوئيم «اللّه» در حقيقت همه صفات الهی را منظور نموده ايم و معنی «اللّه» يعنی ذاتی که از وهمها و دلائل علمی و عقلی پوشيده است. و همه عقول در وصف ذات او متحيّر و سرگردانند.

* * *

«رحمن» به معنای بسيار مهربان است. و چون خدای تعالی به تمامی مخلوقات خود اعمّ از کافر و مشرک و مسلمان بخشندگی دارد و به آنها مهربان است، به آنان روزی می دهد و آنها را زنده نگه می دارد و سائر نعمتهای مادّی را به آنها عنايت می کند.

* * *

«رحيم» به معنای بسيار بسيار مهربان ولی تنها نسبت به مؤمنين و آنهائی که در راه کمالات قدم برداشته اند، است. آنان از مهربانی و محبّت خاصّی از جانب خدای تعالی برخوردارند که عمده آن هدايت خاص است. چنانکه فرموده: «والّذين جاهدُوا فينا لنهْدينّهُمْ سُبُلنا».[95] يعنی کسانی که در راه ما کوشش کنند ما آنها را به سوی راههای سعادت هدايت می کنيم.

بنابراين معنی «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» اين است که استعانت و کمک می جوئيم از نام خدا، آن خدائی که به همه مخلوقات، مهربانی می کند و به آنها وجود و حيات و رزق می دهد و همه آنها از حيات عامّه پروردگار می توانند استفاده کنند و نسبت به مؤمنين در هدايتشان و دستگيری از آنها در دنيا بی نهايت مهربان است و در آخرت آنها را در بهشت جاودان متنعّم خواهد فرمود.

* * *

بدون ترديد «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» آيه ای از آيات سوره حمد است.[96] و مستحب است که در نمازهای اخفاتيّه بلند گفته شود.[97]

خدای تعالی سوره های قرآن و بلکه هر کلامی را با محبّت و مهربانی خاصّی شروع کرده. و هر انسانی را چه مسلمان و مؤمن باشد و يا کافر و فاجر، مورد محبّت خود قرار داده است. زيرا خدای تعالی «رحمن» است يعنی به عموم مردم محبّت دارد و به آنها حيات و وجود و روزی و سلامتی و سائر نعمتها را عنايت فرموده. و «رحيم» است يعنی به مؤمنين مهربانی خاصّی که بيشتر مربوط به هدايتشان هست دارد. و بالأخره می فرمايد:

«و رحْمتی وسعتْ کلّ شی ءٍ»[98] يعنی رحمت من شامل همه چيز و همه کس می شود.

و تمام سوره های قرآن را با «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» شروع کرده و خود را به اين اوصاف معرّفی نموده است. و علاوه، برای آنکه اين مهربانی را به همه مردم اعلام کند، ثوابهای زيادی برای خواندن اين آيه شريفه يعنی «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» در شروع کارها، در دفع مرضها، در رفع شياطين و بيچارگيها قرار داده است.

علی بن ابيطالب عليه السلام در کلاهی که برای پادشاه روم فرستاد «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» را در کاغذی نوشت و در آن کلاه جاسازی کرد و به اين وسيله مرض صداع او را رفع فرمود و او را مسلمان نمود.

خالد بن وليد که با لشگری در زير «حصن حيره» فرود آمده بود، با گفتن «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» زهر مهلک را خورد و در او اثر نکرد.

رسول اکرم صلی الله عليه و آله فرمود:

هر کس «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» را بخواند خدای تعالی به هر حرفی چهار هزار حسنه به او می دهد و چهار هزار سيّئه را از نامه اعمالش محو می کند و چهار هزار درجه، او را بالا می برد.

و نيز از پيغمبر اکرم صلی الله عليه و آله بوسيله ابن عبّاس نقل شده که فرمود:

معلّمين بهترين خلق خدا بعد از پيامبرانند. زيرا وقتی معلّم، قرآن را به کودک تعليم می دهد در همان اوّل که «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» را به او ياد می دهد، خدای تعالی او و آن کودک و پدر و مادرش را از آتش جهنّم نجات می دهد.[99]

ابن مسعود می گفت: هر که می خواهد از نوزده شعله آتش جهنّم نجات پيدا کند «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» را بگويد. زيرا هر حرفی از نوزده حرف «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» سپری است برای دفع يکی از شعله های آتش جهنّم.[100]

پيغمبر اکرم صلی الله عليه و آله فرمود:

هر کاری که اهميّتی داشته باشد و با گفتن «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» شروع نشود در وسط قطع و بريده می گردد و اگر کسی در اوّل غذا خوردن «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» نگويد، شيطان (و يا چيزهائی که ممکن است به او ضرر برسانند از قبيل ميکربهای مضر و غذاهای فاسد) در غذای او شرکت می کنند.[101]

بنابراين بايد خدای به اين مهربانی را دوست داشت و از روی محبّت او را بندگی کرد.

 

«توضيح الحمدللّه ربّ العالمين»

«حمد» به معنای ستايش کردن است، ستايش خدائی که کارهای خوبی را به خاطر مهربانی و محبّت به مخلوقش، انجام داده است.

«الحمدللّه» به معنی تمام ستايش و همه ستايش است که بايد برای خدای تعالی باشد. زيرا هر چه به انسان نيکی می رسد اصل و ريشه اش از خدا است.

* * *

«ربّ» به معنای مالک و صاحب چيزی است که آن را تربيت می کند و چون خدای تعالی مربّی و خالق و مالک همه اشياء است و همه چيز يا تکوينا و يا تشريعا تحت تربيت او است، اگر اين کلمه بی قيد و شرط گفته شود فقط بر خدای تعالی اطلاق می گردد و اين نام را نمی توان بر کس ديگری به عنوان اسم گذاشت، ولی اگر اضافه به چيزی بشود مثل آنکه بگوئيم فلانی ربّ من است يا پدر و مادر ربّ فرزندانشان می باشند، صحيح است.[102]

در قرآن مجيد 38 بار کلمه «ربّ العالمين» در آيات مختلف ذکر شده و همه جا منظور خدای تعالی بوده است و کلمه «ربّ» 130 بار در قرآن ذکر شده در اکثر آنها بر خدای تعالی اطلاق شده است.

ولی ممکن است بگوئيم که چون خدای تعالی هر کاری را با اسبابش انجام می دهد[103] و وسيله تربيت مخلوق ارواح مقدّسه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام اند به يک معنی به آنها هم می توان اين کلمه را اطلاق کرد و آنها را مربّی و ربّ جهانيان دانست.

* * *

«عالم» (به فتح لام که جمعش عالمين است) به معنی زمان يا حالات جمعی از موجودات زنده است. مثلاً می گويند: عالم ارواح، يا عالم قيامت، يا عالم دنيا، يا عالم ذر، يا عالم حيوانات.

* * *

وقتی بنده خدائی به مقام سلامت نفس می رسد و دارای قلب سليم می شود، متوجّه اين نکته می گردد که همه عالم هستی تحت تربيت ذات مقدّس پروردگار است، و او است که همه موجودات عالم وجود را طبق نظام خاصّی در محلّ خود قرار داده. و هر کدام را برای هر چه خلق کرده به کار خود مشغول نموده و تمام موجودات از فرمان او تبعيّت می کنند و کار خود را انجام می دهند و هيچ کدام کوچکترين نافرمانی در مقابلش ندارند.

و فقط در اين ميان چون بنی آدم را گرامی داشته و به او احترام گذاشته و او را به اصطلاح انسان خلق فرموده و به او عقل و اختيار داده، انتخاب را به عهده او گذاشته است. ولی بسيار اصرار دارد که انسان برای موفّقيّت خودش، برای کسب کمالاتش، برای آنکه او از تحت تربيت پروردگارش خارج نشود و با سائر مخلوقات خدا هماهنگ باشد و از دائره نظام خلقت بيرون نرود و به کمالات روحی و مقام خليفة اللّهی برسد. زيرا اگر بيرون رفت و به کمالات روحی نرسيد و از نظام خلقت خارج شد، ديگر حتّی از حيوانات که تحت تربيت تکوينی الهی هستند پست تر است که فرموده: «اُولئک کالاْنْعام بلْ هُمْ اضلُّ»[104]. لذا انسان بايد هميشه بخصوص در مقابل نعمتهای الهی بگويد: «الحمد للّه ربّ العالمين» تا بوسيله اين جمله کم کم خود را به طرف ستايش پروردگار و هماهنگ شدن با نظام خلقت بکشاند و بنده خدا گردد.[105]

گفته شده که حضرت نوح وقتی غذا می خورد می گفت: «الحمدللّه ربّ العالمين» و وقتی می نشست می گفت: «الحمدللّه ربّ العالمين» و بالاخره با هر کاری اين جمله را تکرار می کرد. لذا خدای تعالی درباره اش فرمود: «انّهُ کان عبْدا شکورا»[106].

بنابراين يکی از بزرگترين موضوعات معرفتی برای بشر اين است که مربّی اصلی و حقيقی خود را بشناسد و خود را به او نزديک کند و همه چيز را از او بداند و در مقابل همه نعمتهای الهی شاکر باشد تا جائی که بوسيله عبادت و بندگی به مقام قرب او برسد و او را با چشم دل ببيند و با او انس بگيرد و دست توانای او را در همه کار مؤثّر بداند. زيرا خدای تعالی بشر را بر اين حقيقت يعنی آشنا شدن با مربّی خود خلق فرموده و نبايد ديگری را برای خود مربّی تصوّر کند.

 

«توضيح الرّحمن الرّحيم»

«الرّحمن الرّحيم» معنی و توضيح اين دو کلمه ذکر شد و از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده که فرمود:

پروردگار جهانيان رحمن است، زيرا به ما افراد بشر روزی می دهد و رحيم است، يعنی به ما مهربانی فرموده. زيرا دين به ما داده. و دنيا و آخرتمان را تأمين نموده. دين سهل و آسانی را به ما لطف کرده. و او به ما مهربانی خاصّی فرموده. زيرا ما را از دشمنان خدا و دشمنان خودمان ممتاز فرموده است.[107]

«توضيح مالک يوم الدّين»

«مالک» به معنی صاحب اختيار است. خدای تعالی مالک است. چون خالق موجودات است و در بعضی از قرائتها «ملک» خوانده شده و از امام صادق عليه السلام نقل شده که آن حضرت اين کلمه را در سوره حمد، «ملک» می خوانده اند و «ملک» به معنی شاهنشاه و سلطان السلاطين و راهنما و رهبر و کسی که بر رعيّت فرمانروائی می کند، می باشد.[108]

* * *

«يوم» به زمان بين طلوع خورشيد تا غروب خورشيد می گويند و نيز به روزگار خوب و زمانهای سعادت زا گفته شده است.

روز قيامت را از اين جهت «روز» گفته اند که خدای تعالی با مهربانی و عفو و گذشت جزای اعمال مردم را می دهد و آن روز بهترين اوقات زندگی بشر را تشکيل می دهد.

* * *

«دين» به معنی جزا و حساب آمده است ولی در حقيقت کلمه «دين» به مجموعه قوانينی که يا از جانب خدای تعالی آمده و يا به او نسبت داده اند گفته شده، «لکمْ دينُکمْ ولی دين».[109] (يعنی دين شما مال خودتان و دين من هم مال خودم) و چون به کفّار که قوانين خودساخته شان را به خدا نسبت می دادند، خدای تعالی آن را دين گفته، پس می شود به دينهای خودساخته کلمه دين را اطلاق کرد.

و چون روز قيامت روزی است که هر کسی را مطابق دين و عمل او به مجموعه قوانين الهی جزايش می دهند و در حقيقت در آن روز فقط دين هر کسی مطرح و محور است، روز قيامت را روز دين و يا «يوم الدين» گفته اند.

«خدای مهربان مالک روز جزا است»

در تفسير آيه شريفه «مالک يوم الدّين» که بايد از مجموعه روايات و آيات قرآن استفاده شود، به اين نتيجه می رسيم که خدای تعالی بعد از آنکه خود را چهار مرتبه در اين سوره مبارکه، به عنوان مهربان و بخشنده و رحمن و رحيم ياد کرده می گويد که او مالک و صاحب اختيار «روز دين» است. آن روز با اهميتی که خودش در سوره انفطار خطاب به رسول اکرم صلی الله عليه و آله فرموده:

تو نمی دانی روز دين چه روز پر اهميّتی است. باز هم نمی دانی که روز دين چه روز پر اهميّتی است. آن روز هيچ کس مالک چيزی نيست و تمام امور به طور کلّی در دست خدا است.[110]

بنابراين آيه شريفه فوق اين نويد را به مسلمانان می دهد، خدای مهربانی که در دنيا حتّی به کفّار مهربان و بخشنده بوده و به آنها حيات و سلامتی و روزی داده، مالک و صاحب اختيار روز دين است، و او جزادهنده است، کارها در دست او است و او است که در آن روز صاحب اختيار است.

به عقيده اولياء خدا و اهل معرفت اميدوار کننده ترين آيه ای که در قرآن هست، آيات اوّل سوره مبارکه حمد است. زيرا خدا با آن سابقه مهربانی که در دنيا نسبت به مخلوقش داشته چگونه ممکن است در قيامت آن مهربانی را ترک کند و بندگانش را عذاب نمايد؟

امام صادق عليه السلام وقتی سوره حمد را تلاوت می فرمود، اين کلمه يعنی «مالک يوم الدين» را بی حساب تکرار می نمود.[111] و امام سجّاد آن قدر اين آيه را تکرار می فرمود که نزديک بود (از شوق) روحش از بدنش خارج شود.[112]

آری چه چيز از اين بهتر که وقتی انسان سر از خاک قبر بر می دارد و در قيامت حاضر می شود، با خدای مهربان و عفوّ و غفور روبرو شود و ببيند که تمام اختيار در دست آن دوست قديمی و آن محبوب با وفا و صميمی است؟ او مزدها را چندين برابر می دهد و از گناهان می گذرد و همه را مورد عفو و بخشش خود قرار می دهد و کسی حقّ چون و چرا ندارد که فرموده:

«قُلْ يا عبادی الّذين اسْرفُوا علی انْفُسهمْ لاتقْنطُوا منْ رحْمة اللّه انّ اللّه يغْفرُ الذُّنُوب جميعا»[113] يعنی ای بندگانی که بر ضرر خود از نظر گناه زياده روی کرده ايد از رحمت خدا مأيوس نشويد، زيرا خدا همه گناهان را می آمرزد.

«توضيح ايّاک نعبد و ايّاک نستعين»

«ايّاک نعبد» به معنی اين است که خدای تعالی به بندگانش فرمود، بگوئيد: تنها تو را عبادت و بندگی می کنم.

معنی بندگی در حقيقت گوش به فرمان بودن و اطاعت کردن است و چون ممکن است انسان گوش به فرمان چند فرمانده از قبيل شيطان و نفس امّاره بالسّوء باشد، خدای تعالی در اين جمله فرموده بگوئيد: تنها تو را بندگی می کنيم و از ديگری اطاعت نمی کنيم.

مقام عبوديّت و بندگی آن قدر با ارزش است که خدای تعالی در قرآن علّت خلقت جنّ و انس را عبادت و بندگی که وسيله رسيدن به مقام خليفه اللّهی است، می داند و می فرمايد: «و ما خلقْتُ الْجنّ و الاْنْس الاّ ليعْبُدُون».[114] ما جنّ و انس را جز برای فرمانبرداری و عبادت، خلق نکرده ايم.

* * *

«ايّاک نستعين» به معنی اين است که خدای تعالی به بندگانش فرموده بگوئيد: تنها از تو کمک و ياری می جوئيم و از غير تو کمکی نمی خواهيم.

«بنده رسمی خدا بودن»

آری مسلمان نمازگزار، مسلمان معتقد، مسلمانی که سوره حمد را از اوّل تا به اين آيه شريفه يعنی «ايّاک نعبد و ايّاک نستعين» خوانده و خدای تعالی را به مهربانی و عظمت ياد کرده، آن قدر معرفتش بالا می رود که می گويد: «ايّاک نعبد و ايّاک نستعين» يعنی من کجا می توانم خدای به اين خوبی را بگذارم و کس ديگری را بندگی کنم؟ من چگونه می توانم از خدای به اين مهربانی و با آن قدرت و عظمت دست بکشم و از موجودات ضعيف و ناتوانی که آنها مانند خودم هستند کمک بگيرم؟! نه اين کار عقلائی نيست. من تنها و تنها از خدای عزيزم از خدای مهربان و محبوبم ياری می جويم و تنها و تنها او را بندگی می کنم و بنده رسمی او می شوم.

من اگر با استقامت و جديّت بنده رسمی خدا باشم و کس ديگر را جز او نشناسم خدای تعالی مرا در کنف حمايت خودش حفظ می کند و نمی گذارد شيطان بر من مسلّط شود. زيرا خودش به شيطان خطاب فرموده که: «انّ عبادی ليْس لک عليْهمْ سُلْطانٌ».[115]

آری چنانکه گفتيم در قرآن کريم مسأله عبوديّت مهمترين هدف از خلقت جنّ و انس بوده که فرموده: «و ما خلقْتُ الْجنّ و الاْنْس الاّ ليعْبُدُون»[116] ولی واضح است که در حقيقت عبادت به تنهائی نمی تواند اصل هدف در خلقت بشر باشد. بلکه عبادت تنها وسيله رسيدن به هدف خلقت است و هدف خلقت «خليفه اللّه» شدن و رسيدن به کمالات انسانی و متّصف شدن به صفات الهی است. وقتی انسان به اين هدف از خلقت رسيد متوجّه می شود که تنها و تنها کسی که ممکن است او را صددرصد کمک کند، خدای تعالی است. لذا می گويد: «ايّاک نعبد وايّاک نستعين» يعنی تنها تو را عبادت می کنيم و تنها از تو ياری می جوييم.

و همچنين اگر انسان بتواند اعتماد به خدا در تمام امور پيدا کند و از همه مخلوقات سلب اعتماد نمايد و تنها از او ياری بجويد و به او متّکی شود، سعادت دنيا و آخرت را دريافت کرده و حزن و ترسی از چيزی ندارد و از اولياء خدا می شود که خدای تعالی در سوره يونس آيه 62 می فرمايد:

«الا انّ اوْلياء اللّه لا خوْفٌ عليْهمْ ولا هُمْ يحْزنُون». يعنی آگاه باشيد که اولياء خدا نه ترسی دارند و نه حزنی دارند.

«توضيح اهدنا الصراط المستقيم»

«هدايت» يعنی راهنمائی صحيح و درست، در مقابل ضلالت و گمراهی و راهنمائی دروغ و غير صحيح که انسان را به مقصد نمی رساند. و اگر اضلال به خدای تعالی نسبت داده شد، منظور همان هدايت نکردن و به حال خود واگذاشتن است.

معنی «اهدنا» اين است که خدای تعالی به ما دستور می دهد که در مقام دعا و درخواست حوائج از پروردگار، در مرحله اوّل هدايت را از او بخواهيم و بگوئيم: خدايا ما را هدايت کن.

* * *

«صراط» به معنی راه، جادّه و گاهی اين کلمه به روش و دين و نحوه زندگی و راه و روش فکری صحيح نيز گفته شده است.

* * *

«مستقيم» به معنی راست، بدون اعوجاج، دور از هرگونه افراط و تفريط است.

«هدايت الهی چيست؟»

بدون ترديد هدايت الهی به دو بخش تقسيم می شود:

اوّل: هدايتی که بوسيله گفتارها و راهنمائيهای لفظی و مانند آن انجام می گردد. مثل فرستادن پيامبران عليهم السلام و نازل کردن کتابهای آسمانی و راهنمائيهای ظاهری که خدای تعالی همه مردم دنيا را به اين وسيله به همه حقايق و سعادتها راهنمائی و هدايت کرده است.

دوّم: هدايتی که خدای تعالی کسانی را که به هدايت قبلی توجّه نموده و جزء مؤمنينی که مورد لطف الهی قرار گرفته اند بوده و رحيميّت الهی شامل آنها شده و بايد خدای تعالی بيشتر به آنها لطف کند و آنها را از شرّ راهزنان و شياطين حفظ نمايد، هدايت می کند.

و لذا در آيه «اهدنا الصّراط المستقيم» اين هدايت منظور است، اين همان هدايتی است که خدای تعالی فرموده:

«والّذين جاهدُوا فينا لنهْدينّهُمْ سُبُلنا»[117] يعنی کسی که در راه ما خود را به مرحله جهاد با نفس برساند و دست خود را از دست شيطان برهاند و تزکيه نفس نمايد، ما او را به راه راست که متعلّق به ما است هدايت می کنيم و او را به کمالات روحی می رسانيم.

پس اين هدايت که در سوره حمد درخواست شده هدايت قسم دوّم و هدايت خاصّ است. اين هدايت همان هدايتی است که خدای تعالی پس از جهاد با نفس و گذراندن مرحله ششم تزکيه نفس که در جای خود ذکر شده است[118] به انسان عطا می کند.

امّا «صراط مستقيم» که يکی از مراحل مهمّ تزکيه نفس است و در اين سوره مبارکه خدای تعالی دستور فرموده که مسلمانان هدايت به آن را از خدای تعالی درخواست کنند، از پر اهميّت ترين موضوعات زندگی بشر است. زيرا در هر کاری حدّ وسط و درست و بدون افراط و تفريط آن پر ارزش است.

و سپس از همه چيز مهمتر و پر ارزش تر، دين و عقائد و اخلاق انسان است که قطعا و به طريق اولی بايد در صراط مستقيم باشد. تعيين اين صراط مستقيم از قرآن به آسانی ميسّر است. زيرا خدای تعالی در سوره يس می فرمايد:

«و ان اعْبُدُونی هذا صراطٌ مُسْتقيمٌ»[119] يعنی مرا عبادت کنيد اين است راه راست.

پس عبادت يعنی انجام واجبات و ترک محرّمات، صراط مستقيم است. و اين صراط مستقيم بايد الگو و اسوه داشته باشد. لذا در سوره هود آيه 56 از قول پيامبرانش می فرمايد:

«انّ ربّی علی صراطٍ مُسْتقيمٍ» پروردگارم بر راه راست است.

پس صراط مستقيم در دين در مرحله اوّل آن چيزی است که خدای تعالی در قرآن و يا بوسيله رسول اکرم صلی الله عليه و آله از معارف و احکام بيان فرموده است. و باز رسولش را چون معصوم است به عنوان الگوی محسوس و چون آنچه خدا به او فرموده بيان می کند، او را صراط مستقيم و گفتارش را به عنوان راه و روش صحيح در سوره «يس» ذکر کرده و فرموده:

«انّک لمن الْمُرْسلين * علی صراطٍ مُسْتقيمٍ»[120] يعنی تو از فرستادگان الهی هستی و بر راه راستی.

يعنی سخنانت، اعمالت و حتّی سکوتت الگو و اسوه است و بايد مردم مسلمان به آنها اقتداء کنند.

و نيز در اين آيه همه مفسّران گفته اند که در مرحله سوّم منظور از صراط مستقيم، علی بن ابيطالب و ائمّه اطهار عليهم السلام اند. زيرا آنها معصوم و بيان کننده سخنان خدا و پيامبر اکرم صلی الله عليه و آلهاند.

بنابراين هر عمل و دستور و عقيده و اخلاقی که با اين الگو يعنی خدا و پيامبر و ائمّه اطهار عليهم السلام و کلمات و اعمال و عقيده و افکارشان تطبيق نکند از صراط مستقيم خارج است و اگر تطبيق کرد طبعا او را به مقصد می رساند (و ما بحث مفصّلی درباره صراط مستقيم در کتاب «سير الی اللّه» چاپ ششم، نموده ايم. به آنجا مراجعه نمائيد).

«توضيح آيات تا آخر سوره حمد»

«نعمت» به معنی داشتن امتيازاتی از جانب پروردگار اعمّ از معنوی و مادّی و ضدّش بأس و تنگدستی و نداشتن امتيازات مادّی و معنوی است.[121]

* * *

«غضب» به معنای شدّت داشتن و سخت بودن است. لذا سنگ سخت را «غضْب» می گويند و غضب کردن به معنی سخت گرفتن و شدّت به خرج دادن و ملايمت نشان ندادن و شدّت عمل نشان دادن است.

و «مغضوب» به معنی کسی است که مورد شدّت و سختگيری ديگری واقع شده باشد.

* * *

«ضالّ» به معنی گم شده يا هلاک شده است. و معنی «ضالّين» گمشدگان و از راه حقّ و صراط مستقيم منحرف شدگان است.

«نعمت ولايت»

بدون ترديد يکی از نعمتهای الهی که حتّی مايه تکميل سائر نعمتهای پروردگار است، نعمت ولايت و داشتن امام و فرمانده معصوم و دور از خطا و اشتباه است که او از جانب پروردگار تعيين شده باشد و انسان را به سعادت راهنمائی کند و هيچ گونه اشتباهی نداشته باشد.

و نيز بدون ترديد تنها دين مقدّس اسلام است که تا روز قيامت اين نعمت را ارائه داده است. و تنها مذهب مقدّس شيعه است که متوجّه اين نعمت عظيم الهی بوده و هر چه کسی يا گروهی به اين نعمت نزديکتر شود و از ولايت و امامت بيشتر تبعيّت کند، موّفق تر به سعادت خواهد بود.

لذا در اين آيه مبارکه خدای تعالی نحوه دعا کردن را به ما تعليم می دهد و می فرمايد اين گونه دعا کنيد:

خدايا ما را به راه راست هدايت کن، راه کسانی که به آنها نعمت داده ای و آنها را از هرگونه انحراف و افراط و تفريط حفظ نموده ای، نه راه کسانی که به خاطر بی توجّهی شان به هدايت عامّه تو، مورد غضب واقع شده اند و نه کسانی که در اثر بی اعتنائی به سعادت خود، گمراه گرديده اند.

کنايه از آنکه اگر کسی بخواهد موفّق به راه راست و تبعيّت از آن گردد بايد حتما الگو داشته باشد و بدون راهنما و امام نمی تواند موفّق شود. لذا بايد آن را از خدا بخواهد. و نفس خود را از غضب الهی بترساند. و بداند که اگر پروردگار او را بحال خود واگذار کند، او در ميان گرفتاريها و جهالتها و مشکلات يافتن راه راست، حيران و سرگردان خواهد ماند و به هيچ وجه و هيچ وقت روی سعادت را نخواهد ديد و مانند يهود و نصاری مورد غضب الهی و انحراف از حقيقت در دنيا و آخرت باقی خواهد ماند.

* * *

خدای تعالی در اين سوره مبارکه که در هر نماز بايد خوانده شود دستور داده و بلکه به لسان خود گفته که بشر بايد بداند تمام کرنش و خضوع مال خدائی است که مربّی همه است. لازمه تربيت صحيح برای هر مربّی اين است که با مهربانی و بخشندگی تربيت را انجام دهد و همچنين لازمه تشويق بندگان به اطاعت و موفّقيّت به تربيت شدن اين است که خدای مهربان با آن سابقه محبّت، به بندگانش اطمينان دهد که تمام اختيار در دست او است. کسی نمی تواند از او سلب اختيار کند. حتّی او به کسی اجازه نمی دهد که از اعمالش سؤال کنند[122] و چون و چرائی نمايند. پس وقتی که بندگان خدا با مربّی مهربان، با مربّی بخشنده ای مثل خدای تعالی که رحمتش شامل همه می شود، روبرو می گردند و او به آنها اطمينان می دهد که روز پاداش تمام اختيار در دست من است و من به طور کامل اجر و مزد همه را می دهم و تنها صاحب امتياز آن روز منم، آنهائی که محبّت را می فهمند، با کمال اخلاص و از صميم دل می گويند: ما هم تنها و تنها تو را عبادت می کنيم و صد درصد در اختيار توئيم. هر چه بفرمائی آن کنيم و بلکه از تو کمک می خواهيم تا ما را ياری نمائی و ما تنها از تو کمک می خواهيم و غير تو را در بندگی و درخواست کمک نمی شناسيم. دست ما را بگير و ما را از هرگونه انحراف و افراط و تفريط حفظ کن و در صراط مستقيم قرارمان بده و از هرگونه انحرافی که يهود و نصاری در دين داشته اند، ما را حفظ کن و ما را در سير و سلوکمان، ما را در راه رسيدن به خودت ياری فرما.

* * *

آنچه از ائمّه اطهار عليهم السلام درباره اين سوره مبارکه در ضمن روايات و سخنان حکيمانه شان نقل شده چند نکته عالمانه و عارفانه است:

«خواص سوره حمد»

اوّل: درباره فضائل اين سوره مبارکه،

امام عسکری عليه السلام فرمود: کسی که اين سوره را با اعتقاد به ولايت محمّد و آل پاک آن حضرت عليهم السلام بخواند و در مقابل اوامرشان انقياد داشته و به ظاهر اين سوره ايمان داشته باشد، خدای تعالی به هر حرفی به او نيکی و خوبی عنايت می کند که آن نيکی بهتر از دنيا و آنچه در دنيا از اموال و خيرات دنيائی است می باشد.

و کسی که بشنود که قرائت کننده ای اين سوره را می خواند، برای آن شنونده يک سوّم آنچه برای خواننده از ثواب هست، داده می شود.

سپس امام عسکری عليه السلام فرمود: پس هر يک از شما هر چه بيشتر از اين خوبی و نيکی که عنايت شده استفاده کنيد. زيرا اين بهره برداری غنيمت است که اگر غفلت کنيد، از دستتان می رود که اگر اين چنين شود حسرتش در دلتان باقی خواهد ماند.[123]

امام صادق عليه السلام فرمود: اگر سوره حمد را هفتاد مرتبه بر مرده ای بخوانند و روح او به بدنش برگردد تعجّب ندارد.[124]

و فرموده اند: سوره مبارکه حمد هفتاد مرتبه بر دردی خوانده نشده جز آنکه آن درد آرام شده است.[125]

امام باقر عليه السلام فرمود: کسی را که سوره حمد از مرض نجات ندهد هيچ چيز او را شفا نخواهد داد.[126]

در سوره حمد دو جمله هست که همان دو جمله ممکن است مايه شفای قلب و بدن انسان باشد و آن کلمه «رحمن و رحيم» و کلمه «ايّاک نعبد و ايّاک نستعين» است. يعنی اگر مريض هفتاد مرتبه (که شايد منظور کثرت باشد يعنی زياد) بگويد: خدا رحمن است، بخشنده است. خدای تعالی رحيم است يعنی مهربان است و پروردگار متعال را به اين دو صفت و تأکيد در مهربانی ياد کند، خدای تعالی به او هر که باشد ترحّم می کند. و او را از آن ناراحتی نجات می دهد. و همچنين وقتی مريض روحی يا بدنی مکرّر بگويد: «من تنها بنده تو هستم» و بنده آنچه دارد متعلّق به مولايش می باشد. و مولی قدرتمند باشد، يقينا او را از ناراحتی نجات می دهد و علاوه وقتی مريض می گويد: خدايا من تنها تو را عبادت می کنم و ديگر بندگی شيطان را نمی کنم و معصيت نمی نمايم، چون همه ناراحتيها در اثر معصيت بوجود می آيد خدای تعالی او را می آمرزد و ناراحتيهائی که در اثر معصيت برايش پيش آمده برطرف می کند.

و همچنين وقتی می گويد: «ايّاک نستعين» يعنی خدايا من تنها از تو ياری می خواهم و خدا را به ياری خود می طلبد و خدای تعالی هم چون او را متّکی به خود می بيند و می داند که او ملجأ و پناهی جز خدا ندارد به بنده اش توجّه بيشتری می کند و او را از امراض روحی و بدنی نجات می دهد.

«شکر نعمت»

دوّم: اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام فرموده اند: وقتی يک مسلمان سوره حمد را بخصوص در نماز تلاوت می کند، بعد از قرائت آن بگويد: «الحمدللّه ربّ العالمين».

شايد کنايه از آن باشد که انسان در مقابل اين نعمت که خدای تعالی به او اجازه داده، دعا کند و بگويد: «اهدنا الصراط المستقيم …» و او را به بزرگترين راز موفّقيّت که صراط مستقيم است راهنمائی کرده، شاکر باشد و بگويد: «الحمدللّه ربّ العالمين». (چنانکه مستحب است بعد از قرائت سوره حمد در نماز جماعت مأموم بگويد: «الحمدللّه ربّ العالمين»).

«نماز معراج مؤمن است»

سوّم: اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام فرموده اند: نماز معراج مؤمن است.[127] يعنی نماز انسان را بالا می برد تا او را به خدا می رساند و موفّق به قرب او می شود و قوام نماز به سوره فاتحة الکتاب است که فرموده اند: نمازی که فاتحة الکتاب نداشته باشد نماز نيست. بنابراين فاتحة الکتاب بُراق و مرکبی است که انسان را به معراج می برد و به خدای تعالی نزديک می کند.

چهارم: پروردگار متعال در حديث قدسی فرموده:

«اعطيت لک و لامتک کنزا من کنوز عرشی فاتحه الکتاب» يعنی من به تو ای رسول خدا و به امّتت گنجی از گنجهای بهشت که «فاتحة الکتاب» باشد عطا کردم.

اين گنج همان ثروت معنوی است که طليعه قرآن است. و در قرآن بيان همه حقايق شده. و چيزی در آن فروگذار نگرديده است. بنابراين سوره فاتحه الکتاب برای يک فرد مؤمن بهتر از همه گنجهای عالم است.

پنجم: پروردگار متعال در قرآن فرموده: نماز انسان را از فحشاء و منکر نهی می کند شايد اين به خاطر آن است که انسان در سوره فاتحه دستور دارد بگويد: «ايّاک نعبد» يعنی متعهّد می شود که تنها خدا را بندگی کند. و از بندگی شيطان و نفس امّاره و مردم شيطان سيرت دوری نمايد. و کسی که به اين تعهّد عمل کند به هيچ وجه آلوده به منکرات و فحشاء نمی گردد.

 

«سوره مبارکه بقره»

بسْم اللّـه الرّحْمن الرّحيـم[128]

ا لــم (1) ذلـک ا لْـکـتابُ لا ريْب فيـه هُدی لّلْـمُتّقين (2) الّذين يُؤْمـنُـون بالْـغـيْـب و يُقـيـمُـون الـصّـلـوة و مـمّا رزقْنا هُمْ يُنْفقُون (3) والّذين يُؤْمنُون بما اُنْزل اليْک وما اُنْزل منْ[129] قبْلک وبالاْخرة هُمْ يُوقنُون (4) اُولـئک علی هُدی منْ رّبهمْ و اُولـئک هُمُ الْـمُفْلحُون (5)[130]

 

«ترجمه آيات 1 تا 5 سوره مبارکه بقره»

«به نام خداوند بخشنده مهربان»

«الم» (1)

قرآن آن کتاب پر اهميّتی است که شکی در آن نيست، مايه هدايت اهل تقوی است. (2)

آنهائی که به غيب و پنهانی ها ايمان دارند و نماز را بر پا می دارند و از نعمتهائی که ما به آنها روزی کرده ايم انفاق می کنند. (3)

و کسانی که به آنچه بر تو و بر پيامبران قبل از تو نازل گرديده، ايمان دارند. و روز قيامت را باور کرده و به آن يقين دارند. (4)

آنها همان کسانی هستند که از جانب پروردگارشان هدايت شده اند و آنها همان رستگارانند. (5)

 

«توضيح آيات 1 تا 5 سوره بقره»

«رموزی که بين دو دوست است»

درباره کلمه «الم» و مانند آن که اوائل بعضی از سوره های قرآن کريم به نام «فواتح سور» قرار گرفته مطالبی گفته شده که بهترين آنها همان کلامی است که امام صادق عليه السلام می فرمايد:

«الم» رمز و اشاره ای است که بين خدای تعالی و دوستش حضرت محمّد صلی الله عليه و آله بوده که نمی خواسته کسی از آن اطّلاع پيدا کند و لذا آن اسرار را با حروفی ادا کرده که از ادراک و فهم ديگران دور باشد.[131]

صاحب تفسير صافی می فرمايد:

اين حروف سرّی از اسرار الهی است که بين خدای تعالی و رسولش بوده و ديگران نمی توانند از آن استفاده کنند، مگر با اذن خدای تعالی. مانند راسخين در علم از فرزندان پيغمبر عليهم السلام و فواتح سور سرّی از اسرار دوست با دوست است بطوری که رقيب نبايد مطّلع شود.

بين المحبّين سرّ ليس يفشيه قول ولا قلم للخلق يحکيه

يعنی بين دوستان اسراری است که سخن و قلم آن را برای ديگران افشاء نمی کند.

و اين معنی در احاديث هم آمده و تأييدی هم دارد و انشاءاللّه وقتی حضرت بقيّه اللّه روحی فداه ظهور فرمود، پرده از اين اسرار بر می دارد. زيرا تمام مردم در آن روزگار اهل سرّ و معنی می شوند و می توانند آن اسرار را بفهمند و از آنها استفاده کنند و آن وقت وجود اين حروف برای بقيّه مردم بی فائده نخواهد بود.[132]

«حقايق قرآن از افکار بشر دور است»

«ذلک» در فارسی به معنی «آن» است ولی در اينجا به قول اخفش که يکی از نحويين است، «ذلک» به معنی «اين» است. زيرا قرآن حاضر است و نبايد با کلمه «آن» به قرآن اشاره شود.

ولی اگر بگوئيم به خاطر دور بودن حقائق قرآن از اذهان بشر[133] و يا به خاطر آنکه اکثر حقايق قرآن بعد از گذشت زمان طولانی يعنی در عصر ترقّی افکار و بلکه در عصر ظهور حضرت بقيّه اللّه ارواحنا فداه در اختيار بشر قرار می گيرد، پس از افکار انسانهای زمان بعثت رسول اکرم صلی الله عليه و آله زمانا و مقاما دور است. بنابراين بهتر است که «ذلک» به همان معنی ظاهريش يعنی «آن» باشد و معنی ظاهری خود را از دست ندهد.

«کتاب چيست؟»

«کتاب» به معنی نوشته شده بر روی کاغذ و يا بر روی چيز ديگری است و به معنی واجب و فرض نيز آمده است. چنانکه در قرآن فرموده:

«کتب عليْکمُ الصيامُ»[134] يعنی واجب شده است بر شما روزه.

و به معنای ثابت شدن چيزی نيز آمده است. مثل کلام خدا که فرموده: «کتب فی قُلُوبهمُ الاْيمان»[135] يعنی در دل آنها ايمان ثابت شده است.

و به معنی حتمی بودن چيزی نيز آمده است مثل: «کتب اللّهُ لاغْلبنّ انا و رُسُلی»[136] يعنی حتما من و پيامبرانم غلبه خواهيم کرد.

و به معنی لوح محفوظ نيز آمده است مثل: «اثْنا عشر شهْرا فی کتاب اللّه»[137] يعنی در لوح محفوظ.

و به معنی قرآن نيز آمده است مثل: «حم * و الْکتاب الْمُبين»[138] يعنی قرآن.

و به معنی هر چيزی که بيان کننده حقايق درونی کسی باشد، مثل آنکه گفته اند انسان و يا عالم خلقت کتاب حق تعالی است و هر ورقش دفتری است معرفت کردگار.

در اينجا کتاب به معنی قرآن است. يعنی آن قرآن که حقيقتش از افکار مردم دور است و نيز به معنی انسان کامل که مظهر صفات و اسماء و علوم پروردگار است، آمده.

مرحوم فيض کاشانی می گويد:

گفتن کلمه «کتاب» به انسان کامل در جمع اهل معرفت و اولياء خدا و بندگان خالص پروردگار شايع است.

علی عليه السلام خطاب به انسان می فرمايد:

«و انت الکتاب المبين الّذی باحرفه يظهر المضمر» يعنی تو کتاب آشکارای آنچنانه ای هستی که به حروفش حقايق ظاهر می شود.

امام صادق عليه السلام فرمود: «الصورت الانسانية … هی الکتاب الّذی کتبه اللّه بيده» يعنی صورت و سيرت انسان کتابی است که خدای تعالی به دست خود نوشته است.

و احتمال دارد معنی کتاب همان کتاب علی بن ابيطالب عليه السلام باشد که در احاديث بسياری وارد شده که علی بن ابيطالب عليه السلام قرآن را با تفسير و تأويل و شأن نزولش با انشاء پيغمبر اکرم صلی الله عليه و آله جمع آوری فرمود و به دست مبارکش آن را نوشت و آنچنان مطالب و حقايق قرآن در آن تفسير و تأويل شده که آن قرآن يا آن کتاب (يعنی کتاب علی عليه السلام) شکی در آن نيست.

تفسير عيّاشی در اين آيه شريفه از امام صادق عليه السلام نقل می کند که فرمود: «کتاب علی لاريب فيه». يعنی کتاب علی بن ابيطالب عليه السلام است که شکی در آن نيست. زيرا تمام مسائل علمی و حقايق اعتقادی و احکام و معارف اسلامی در آن کاملاً توضيح داده شده و حتّی ارش خدش نيز در آن بيان شده است.

«قرآن کتاب با عظمت»

آن کتاب با عظمت، آن کتابی که بيان کننده همه احکام و معارف و حقايق است، آن کتابی که اگر جنّ و انس پشت به پشت هم بدهند نمی توانند مثلش را بياورند، آن کتابی که تورات و انجيل به نزولش وعده داده اند، آن کتابی که تا روز قيامت هيچ علمی، هيچ کتابی، هيچ حکمت و فلسفه ای، آن را باطل نمی کند، کتابی که خدای تعالی آن را از تحريفات و دستبردهای خائنين حفظ می کند، آن کتابی که حقايق و بطون و تأويل و تفسيرش را جز خدا و کسانی که خدا به آنها وحی کرده کس ديگری نمی فهمد، آن کتابی که هيچ شک و ريبی در آن نيست، زيرا هيچ غلطی، اختلافی، مطلبی بر خلاف عقل و علم، خرافه ای، موضوع سست و بی اساسی، در آن وجود ندارد، آن کتابی که همه کس نمی توانند از آن کامل و عميق استفاده کنند، چون ظرفيّت می خواهد، پذيرش می خواهد، شرح صدر می خواهد، تقوی و پاکی می خواهد، لذا آن کتاب متّقين را کامل و عميق هدايت می کند. بنابراين تا تقوی نباشد، اجتناب از معاصی نباشد، قلب پاک و تزکيه شده نباشد، انسان از حکمت و حقايق قرآن نمی تواند کاملاً استفاده کند. پس اگر کسی بخواهد قرآن برای او هدايت و شفای قلب و روح و رحمت و مغفرت باشد، بايد تقوی داشته باشد و هر چه مراحل کمالات و تزکيه نفس را بهتر و بيشتر بگذراند بهتر می تواند از قرآن استفاده کند.

«انسان کامل کتاب خدا است»

اگر کتاب به معنی انسان کاملی که بر پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله نازل شده باشد بدون ترديد منظور علی بن ابيطالب و يازده فرزند معصومش عليه السلام بوده که آنها هادی متّقين اند.[139]

ابی بصير از امام صادق عليه السلام نقل می کند که آن حضرت فرمود: منظور از کتاب در اين آيه شريفه، علی بن ابيطالب است. يعنی آن علی بن ابيطالبی که يداللّه است، آن علی بن ابيطالبی که عين اللّه است، آن علی بن ابيطالبی که لسان اللّه و جنب اللّه و اذن اللّه است، معصوم از گناه و خطا و نسيان و جهل است، او که همه او را به اين عناوين می شناسند و شکی در آن ندارند.

همه می گويند که او امام کلّ است زيرا همه به او در مسائل علمی و دينی نيازمندند ولی او جز به خدا به کس ديگری نياز ندارد.[140] او عدل قرآن است، او تنها اهل تقوی را که در آيات بعد توصيف می شوند، هدايت کامل می کند. و خدای تعالی او را امام المتّقين و يعسوب الدين از زبان رسول اکرم صلی الله عليه و آله معرّفی فرموده است.

«کتاب علی بن ابيطالب عليه السلام»

ممکن است منظور از کتاب در اين آيه شريفه کتابی باشد که علی بن ابيطالب عليه السلام در تفسير و تأويل قرآن از لسان رسول اکرم صلی الله عليه و آله نوشته و می خواسته در اختيار مردم قرارش دهد که آنها نپذيرفتند و آن حضرت به وصيّش امام مجتبی عليه السلام مرحمت فرمود. و حضرت امام مجتبی عليه السلام به برادرش حضرت سيّدالشّهداء عليه السلام به عنوان ميراث امامت عنايت فرمود. و اين ميراث همچنان بين فرزندان معصوم علی بن ابيطالب عليه السلام دست به دست منتقل شده تا که امروز به دست حضرت بقيّه اللّه (روحی فداه) رسيده و در اختيار آن حضرت قرار گرفته است.

اگر منظور از «ذلک الکتاب» (يعنی آن کتاب،) کتاب علی عليه السلام (با اوصاف بالا) باشد که همه علوم در آن نوشته شده و به قطر ران شتر که به طور تخمين صدها جلد کتاب معمولی است، بايد با کلمه «آن» (نه با کلمه اين) ياد شود. زيرا آن کتاب بعدها خواهد آمد و آن کتاب با قرآن عينيّت دارد و تفسير و تأويل قرآن است و خدای تعالی آن را تأييد کرده و آن کتاب هدايت کاملی برای متّقينی که ايمان به امام عصر (روحی فداه) دارند و در زمان ظهور زندگی می کنند، است و يا اگر قبل از ظهور زنده هستند، می توانند از آن کتاب به وسيله سخنانی که اولاد معصوم علی بن ابيطالب عليه السلام از آن کتاب نقل کرده اند و به آنها رسيده استفاده کنند که در اين صورت منظور از متّقين شيعيان علی بن ابيطالب عليه السلام هستند.

«اهميّت تقوی در قرآن»

بعضی گفته اند: «تقوی» به معنی «وقايه» است، يعنی وسيله نگهداری. بنابراين متّقين کسانی هستند که خود را از گناه نگاه می دارند. اين نگاه داشتن گاهی به خاطر معرفت به خدا و ترس از عذاب او است که طبعا وسيله نگاه داشتن در اينجا معرفت خدای تعالی است.

و بعضی از مفسّرين معنی تقوی را به بيابان پر خاری که انسان می خواهد از آن عبور کند و نمی خواهد خاری به پايش برود تشبيه کرده اند. در آن بيابان انسان چگونه پرهيز می کند که خاری به پايش نرود همچنين در دنيا متّقين پرهيز می کنند يا خود را نگاه می دارند و مواظبت می کنند که گناهی نکنند.

لذا در آيه سوّم سوره بقره خدای تعالی متّقين را اين چنين توصيف می کند: متّقين خاصّ الخاصّ کسانی هستند که ايمان به غيب آورده اند، مردمانی هستند که به ناديده و چيزی که وجود خارجی پيدا نکرده و تنها به خاطر تصديق و اعتماد به وعده الهی که روزی قرآن و اسلام بر سراسر جهان حاکم خواهد شد ايمان دارند.

متّقين واقعی کسانی هستند که به وجود مقدّس حضرت حجّة بن الحسن عليه السلام ايمان دارند و او را قطب عالم امکان می دانند، غيبت او ايمان آنها را سست نمی کند و با او در ارتباط روحی هستند.

«مراتب تقوی»

امام صادق عليه السلام فرمود: «التقوی علی ثلاثة اوجه: تقوی باللّه فی اللّه و هی ترک الحلال فضلاً عن الشبهة و هو تقوی خاصّ الخاصّ و تقوی من اللّه و هو ترک الشبهات فضلاً عن حرام و هو تقوی الخاصّ و تقوی من خوف النار و العقاب و هو ترک الحرام و هو تقوی العام».[141]

يعنی تقوی به سه نوع است: يکی تقوی به وسيله شناختن خدا در راه خدا و آن ترک حلال است تا چه رسد به چيزهای شبهه ناک و اين نحوه از تقوی مال افراد خصوصی خصوصی است.

توضيح آنکه گاهی آن چنان ايمان و اعتقاد و توجّه انسان به خدای تعالی و خوف او از پروردگار زياد می شود که می ترسد مبادا به خاطر انجام کاری و يا استفاده از حلالی هوای نفسی در کار باشد. پس آن حلال را ترک می کند و تنها به چيزهائی از حلال اکتفا می کند که خدای تعالی ثواب و اجری در مقابل آن قرار داده باشد و عنوان استحباب بر آن صدق کند. روی اين اصل بندگان خاصّ الخاصّ خدا از اهل تقوی کسانی هستند که همه کارهايشان از دو حال خارج نيست يا واجب و يا مستحب است و ديگری تقوی و نگاه داشتن خود از گناه و ترس از خدا است و آن ترک شبهات است تا چه رسد به حرام يعنی بعضی از اهل تقوی علاوه بر آنکه واجبات را انجام می دهند و محرّمات را ترک می کنند از ترس خدای تعالی شبهات را هم ترک می کنند مبادا به گناه و حرام بيفتند ولی در حلال خود را آزاد تصوّر می کنند و ممکن است روی هوای نفس و تنها به خاطر لذّتهای نفسانی از اعمال و چيزهای حلال استفاده کنند و بگويند خدای تعالی ما را آزاد گذاشته چرا از آن استفاده نکنيم. اينها اهل تقوای خاصّ اند و از ابرار محسوب می شوند.

و ديگر تقوائی است که از خوف آتش و عقاب در انسان بوجود می آيد و آن ترک حرام و نگه داشتن خود از حرام است و آن تقوای عام است. يعنی از اکثر مردم اين گونه تقوائی توقّع می رود و بايد همه مسلمانان اين تقوی را لااقل داشته باشند.

از اين حديث و دهها حديث ديگر که شايد در همين بخش از کتاب بعضی از آنها نقل شود، استفاده می گردد که معنی تقوی نگاه داشتن انسان خودش را از گناه و يا از مکروه يا از شبهات و يا حداکثر از حلال و بالاخره تقوی همان پرهيزگاری و پرهيز از آنچه ممکن است مورد مؤاخذه و عقاب واقع گردد، می باشد. حالا گاهی اين تقوی به خاطر اعتقاد به جهنّم و عذاب بوجود می آيد که چون اکثر مردم بخصوص در زمانهای قبل که درک و فهمشان کمتر بوده خدای تعالی می خواسته با ترساندن، آنها را از عذاب و عقاب رام کند، چنانکه در قرآن با آيات عذاب و وعده جهنّم آنها را وادار به تقوی کرده و حتّی نام مقدّس حضرت رسول اکرم صلی الله عليه و آله را «منذر» يعنی بيم دهنده از خطر گذاشته و فرموده: «انّما انْت مُنْذرٌ».[142]

و گاهی تقوی به خاطر اعتقاد بيشتر به خدا و قرآن و پيامبر و قيامت و ترس بيشتری از خدا و عذاب و عقاب الهی است که در اين صورت انسان احتياط بيشتری در نگاه داشتن خود از گناه می کند و ترک شبهات را می نمايد و اين تقوی به خاطر اين است که انسان خود را در محضر پروردگار قادر و قاهر و سخت گيری که «لايغادر صغيرة ولا کبيرة الاّ احصيها» (کوچک و بزرگ ريز و درشت را حساب کرده) و در کمين او بوده و عذابهای الهی را برای او مهيّا کرده است مشاهده می کند و لذا از ترس پروردگار و از ترس عذاب قيامت گناه نمی کند و تقوی را رعايت می کند و حتّی ترک شبهات را هم می نمايد.

در اين دو مورد از متّقين خاص گرفته تا متّقين عام همه برای اجر و ثواب و بهشت و نعمتهای بهشتی و ترس از جهنّم و عقاب الهی کار می کنند و اعمالشان مورد رضايت حضرت حقّ واقع می شود.

و گاهی تقوی به خاطر محبّتی است که انسان به خدای تعالی دارد و چون او را دوست می دارد، خود را از جميع کارهائی که او دوست نمی دارد نگاه می دارد، می کوشد تا به خدای تعالی لحظه به لحظه نزديک تر شود و اعمالش را طوری تنظيم کند که با هر عملی قدمی به سوی او بردارد. لذا اين چنين کسی همه اعمالش برای او و برای قرب به او و روی محبّت به او است و اين تقوای خاصّ الخاصّ است و اين تقوی مال مخلصين (به فتح لام) است.

«خلاصه مطالب بالا»

بالاخره خدای تعالی در اوّلين صفحات قرآن مجيد يعنی آيات اوّل سوره بقره از آن متّقينی که منظور از خلقت بشر، به وجود آمدن آنها بوده است، از آن متّقين خاصّی که گل سر سبد بشريّت اند، از آن متّقينی که با امام و رهبر معصومشان ارتباط روحی دارند و صد درصد از او پيروی می کنند و شيعه واقعی او هستند، ياد کرده و آنها را اين چنين توصيف می کند.

اينها نماز و ساير قوانين الهی را بر پا می دارند، امر به معروف و نهی از منکر می کنند، حافظ حدود الهی هستند، زمينه ساز ظهور عدل الهی و ظهور حضرت مهدی عليه السلام و حکومت واحد جهانی هستند، هوای نفس ندارند و بنده خدايند، دارای تقوائی هستند که پروردگار «منْ حيْثُ لايحْتسبُ»[143] به آنها روزی می دهد و برکتی به اموالشان عنايت کرده که می توانند از آنچه خدای تعالی از نعمت فراوان و ثروت و مکنتی که به آنها عنايت کرده انفاق کنند. زيرا اگر چه ثروتمندند و اين ثروت را با فعّاليّت خود بدست آورده اند ولی دل به دنيا نبسته اند، محبّت به دنيا ندارند، ايثار می کنند، احسان می کنند و از آنچه خدای تعالی به آنها داده انفاق می نمايند، اينها به آنچه بر پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله نازل شده که اهمّش قرآن و ولايت و امامت و امارت علی بن ابيطالب عليه السلام است، ايمان دارند. بعلاوه آن قدر اين متّقين پاک و مطيع و معتقد به خدا و قرآن اند که به کتابهای انبياء گذشته از قبيل حضرت موسی و عيسی و تورات و انجيل تنها به خاطر آنکه قرآن، اصل آن کتابها را تصديق کرده ايمان دارند.

اين متّقين با آنکه شايد ميلياردها سال تا قيامت و عالم آخرت باقی است و به تمام معنی روز قيامت برای آنها غيب است، آن چنان يقينی به آن دارند که خدای تعالی به يقينشان شهادت داده و آنها را به اين صفت ستوده است.

اينها همانهائی هستند که رسول اکرم صلی الله عليه و آله به خاطر محبّت و شوق به آنها آرزوی ديدارشان را داشت و آنها را برادران خود می دانست.[144]

اينها همانهائی هستند که مربّی و راهنمايشان خدا است و از طرف پروردگارشان هدايت می شوند.

اينها همان رستگارانند، اينها به کمال رسيده اند.

اينها به راهنمائی خدا و پيروی از پيشوايان دين موفّق به تزکيه نفس شده و از آلودگيهای روحی نجات پيدا کرده اند.

اينها بر هوای نفس و شياطين جنّی و انسی و وسوسه های آنها پيروز شده اند. به طور کلّی آنچه پروردگار از بندگانش انتظار دارد اين است که آنها اهل تقوی باشند تا قرآن، آنها را به حقايق راهنمائی کند. آنها فکر داشته باشند و ايمانشان سطحی نباشد و تنها با ديدنيها و محسوسات ايمان نياورند، بلکه با عقل و علم و فکر ايمان، خود را آنچنان تقويت کنند که با رغبت کامل و عشق و محبّت باطنی نماز بخوانند و انفاق کنند و به حقايقی که در قرآن آمده و يا در کتابهای آسمانی قبلی نازل شده ايمان داشته و به قيامت يقين داشته باشند و طبيعی است که اين کمالات و ايمانها جز با تزکيه نفس و سير الی اللّه برای کسی ميسّر نمی شود.

 

«آيات 6 و 7 سوره بقره»

انّ الّذين کـفرُوا سو اءٌ عليْهمْ ءانْذرْتهُمْ امْ لمْ تُنْذرْهُمْ لا يُؤْمنُون (6) ختم اللّهُ علی قُلُوبهمْ[145] وعلی سمْعهمْ وعلـی ابْصارهمْ غشاوةٌ و لهُمْ عذابٌ عظيمٌ (7)[146]

 

«ترجمه آيات 6 و 7 سوره بقره»

آنهائی که کافر شده يعنی در خواب عميق غفلت فرو رفته و يا خوابشان به مرگشان منتهی شده است، برايشان فرقی نمی کند چه آنها را بترسانی يا نترسانی، بالاخره ايمان نخواهند آورد. (6)

زيرا خدا به خاطر غفلتشان بر دلها و گوشها و چشمهای آنها پرده ای انداخته و به خاطر بی توجّهيشان به قرآن و آيات الهی برای آنها عذاب بزرگی خواهد بود. (7)

 

«توضيح آيات 6 و 7 سوره بقره»

«کفّار مرده دل»

«کفر» از جهت آنچه که انسان به آن کافر می شود مراتبی دارد. گاهی او نعمتی را از کسی ناديده می گيرد و به حقّ او بی توجّهی می کند، اين ادنی مرتبه کفر است. و گاهی ذات مقدّس پروردگار را منکر می شود که اين اعلی درجه کفر است. و گاهی بين اين دو درجه از حقوق، حقّی را ناديده می گيرد که به مناسبت اهميّت آن حقّ، مراتب کفر شدّت و ضعف پيدا می کند.

و «کفروا» که در اينجا آمده به معنی کسانی که حقّ را، خدا را، اسلام را، قرآن را، نبوّت رسول اکرم صلی الله عليه و آله را ناديده گرفته و بی اعتنائی کرده اند، می باشد.

* * *

خدای تعالی پس از آنکه شرح حالی از متّقين واقعی بيان فرموده، چند کلمه ای هم درباره آنهائی که در مقابل متّقين واقع شده اند، يعنی کفّاری که هر اندازه اهل تقوی محبوب و موفّق بوده اند، آنها مبغوض و ناموفّق می باشند، سخن گفته است.

خدای تعالی در اين دو آيه شرح مختصری از حالات آنهائی که به خاطر روح مرده شان چيزی درک نمی کنند و خواب غفلت آنها منتهی به مرگ روحيشان شده و حاضر نيستند چيزی بفهمند، بيان فرموده است.

آری، تمام کسانی که درباره موفّقيتهای معنوی چيزی نوشته اند، معتقدند که مهمترين مراحل سير و سلوک، يقظه و بيداری از خواب غفلت است. اگر کسی را ديديد که هر چه او را موعظه می کنند. و به او تذکرات آگاه کننده ای می دهند. او به هيچ وجه تکان نمی خورد و حتّی هشدارهای قرآن و رسول اکرم صلی الله عليه و آله هم او را متوجّه حقيقت نمی کند، بايد او را از ميان انسانها خارج دانست و او را نه خواب، بلکه مرده تصوّر کرد و او را به حال خودش واگذاشت و بدترين حالات انسان اين حالت است.

بنابراين بايد بکوشيم که در مرحله اوّل، غفلت خود را از توجّه به حقايق کم و کمتر کنيم و با تفکر در آيات و نشانه های پروردگار، روح و عقايد خود را زنده نگه داريم و قدمهای بلندی در راه کمالات روحی برداريم و در مرحله دوّم، لااقل نگذاريم روحمان آن قدر در خواب غفلت بماند و از رزق معنوی بی بهره باشد که به صورت مرده متعفّنی درآيد، تا خدای تعالی، رسول اکرم صلی الله عليه و آله را از هدايتمان مأيوس فرمايد و به آن حضرت بگويد: چه آنها را از آينده هولناکشان بترسانی يا نترسانی ايمان نمی آورند. قلب آنها مُهر خورده است، کرند، گنگ اند، کورند و برای آنها همين حالات بدشان عذاب بزرگی در دنيا بوده و در آخرت عذاب جهنّم مال آنها خواهد بود.

 

«آيات 8 تا 20 سوره بقره»

و من النّاس[147] منْ[148] يقُولُ[149] امنّا باللّـه وبالْيوْم الاْخر[150] ومـا هُمْ بمُؤْمنين (8) يُخادعُون اللّه و الّذين امنُوا و[151] مـا يخْدعُون الاّ انْفُسهُمْ و مـا[152] يشْعُرُون (9) فی قُلُوبهمْ مّرضٌ[153] فزادهُمُ اللّهُ مرضا و لهُمْ عذابٌ اليمٌ[154] بمـا کانُوا يکذبُون (10) و اذا قيل[155] لهُمْ لاتُفْسدُوا فی الاْرْض قالُوا انّما[156] نحْنُ مُصْلحُون (11) الا انّهُمْ هُمُ[157] الْـمُفْسدُون و لکنْ لاّيشْعُرُون (12) و اذا قيل لهُمْ امنُوا کمـا امن النّاسُ قالُـوا انُؤْمنُ کمـا امن السُّفهاءُ[158] ا لا انّهُمْ هُمُ السُّفهاءُ ولکنْ لايعْلمُون (13) و اذا لقُوا الّذين[159][160] امنُوا قالُـوا امنّا و اذا خلوْا الی[161] شياطينهمْ قالُـوا انّا معکمْ انّما نحْنُ[162] مُسْتهْزءُون (14) اللّهُ يسْتهْزئُ بهمْ[163] و يمُدُّهُمْ فی طُغْيانهمْ يعْمهُون (15)[164] اُولـئک الّذين اشْتروُا الضّلالة[165] بالْهُدی فمـا ربحتْ تّجارتُهُمْ و مـا[166] کانُوا مُهْتدين (16) مثلُهُمْ کمثل[167] الّذی اسْتوْقد نارًا فلمـّا اضـاءتْ[168] مـا حوْلهُ ذهب اللّهُ بنُورهمْ و[169] ترکهُمْ فی ظُلُمـاتٍ لاّيُبْصرُون (17)[170] صُمٌّ بُکمٌ عُمْی فهُمْ لا يرْجعُون (18)[171] اوْ کصيبٍ مّن السّمـاء فيـه ظُلُماتٌ[172] و رعْدٌ و برْقٌ يجْعلُون اصابعهُمْ[173] فـی اذانهمْ مّن الصّواعق حذر[174] الْموْت واللّهُ مُحيطٌ بالْکافرين (19)[175] يکادُ الْبرْقُ يخْطفُ ابْصـارهُمْ[176] کلّـمـا اضـاء لهُمْ مّشوْا فيـه و اذا[177] اظْلم عليْهمْ قامُوا ولوْ شاء اللّهُ[178] لذهب بسمْعهمْ و ابْصارهمْ انّ اللّه علی کل شی ءٍ قديرٌ (20)[179]

 

«ترجمه آيات 8 تا 20 سوره بقره»

بعضی از مردم کسانی هستند که به زبان می گويند: ما به خدا و روز قيامت ايمان آورده ايم و حال آنکه آنها ايمان نياورده اند. (8)

می خواهند خدا و مؤمنين را فريب دهند، اينها فقط خودشان را فريب می دهند ولی نمی فهمند. (9)

در روح و دل اينها مرض است و خدا به خاطر اين عمل زشتشان امراض روحی آنها را زيادتر کرد و از برای آنها به خاطر دروغهائی که می گويند عذاب دردناکی خواهد بود. (10)

و وقتی به اين دسته از مردم گفته می شود که در روی زمين فساد نکنيد، در جواب می گويند: ما فقط نظرمان اصلاح است و جز اصلاح کار ديگری نمی کنيم. (11)

ولی مردم مسلمان همه بدانند اينها فسادکنندگانند ولی نمی فهمند. (12)

و وقتی که به آنها گفته می شود که شما هم مثل بقيّه مردم که ايمان آورده اند ايمان بياوريد، در جواب می گويند: آيا ما همان طوری که مردمان ابله ايمان آورده اند ايمان بياوريم؟ همه بدانيد که آنها خودشان ابله اند ولی نمی دانند. (13)

و زمانی که آنها مؤمنين را می بينند، می گويند: ما هم ايمان آورده ايم. ولی وقتی با دوستان شيطان سيرتشان خلوت می کنند، می گويند: ما با شمائيم، ما آنها را مسخره می کنيم. (14)

خدا آنها را مسخره خواهد کرد و آنها را به سوی تجاوز و طغيانشان می کشاند تا سرگردان شوند. (15)

آنها مردمی هستند که هدايت را در مقابل گمراهی فروخته اند. و اين تجارت برای آنها سودی ندارد و اينها هيچگاه هدايت نمی شوند. (16)

مثل آنها، مثل کسی است که آتشی را روشن می کند. وقتی آتش اطراف را نورانی کرد، ناگهان طوفانی می آيد و خدا نور آن آتش را از بين می برد و آنها را در تاريکی که اطرافشان را نبينند باقی می گذارد. (17)

آنها کر و لال و کورند. بنابراين آنها به سوی حقيقت برنمی گردند. (18)

يا مثل باران تندی است که در بيابان و شب تاريک همراه با رعد و برق و صاعقه از آسمان بر سر جمعی ببارد و آنها از ترس مردن انگشتانشان را در گوششان بگذارند تا صدای صاعقه را نشنوند. ولی خدا بر کفّار احاطه دارد. (19)

برق هر وقت روشن می شود آن چنان شديد است که می خواهد چشمانشان را از حدقه بيرون بياورد. آنها يک قدم در آن روشنائی راه می روند ولی وقتی تاريک می شود به جای خود می ايستند و اگر خدا بخواهد گوشها و چشمهای آنها را از بين می برد. زيرا خدا بر همه چيز توانا است. (20)

 

«توضيح آيات 8 تا 20 سوره بقره»

جمعی از مردم به خاطر تسلّط شيطان و فرمان نفس امّاره بالسّوء گمان می کنند که همه موفّقيتها را با زرنگی و کوشش خودشان بدست می آورند، لذا دست به دروغ و دو رنگی و نفاق می زنند، غافل از آنکه خدای تعالی در کمين آنها است و نمی گذارد آنان بر بندگانش تسلّط پيدا کنند و آنها را اذيّت نمايند[180] و بالاخره آنها را مفتضح می کند.

نمونه اين افراد در زمان بعثت پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله بسيار بوده اند، لذا خدای تعالی پيامبرش را و بلکه همه مسلمانان را در هر زمان از فساد آنها و پستی منافقان خبر می دهد و به مردم اعلام می کند که وقتی منافقين با خدای تعالی و پيامبر صلی الله عليه و آله خدعه کنند، طبيعتا به مسلمانان هم نيرنگ می زنند و می خواهند آنها را مسخره نمايند و مردم مسلمان را منحرف کنند و به اين وسيله به عذابی که در اثر بی ايمانی مبتلا هستند آرامش بخشند. ولی اشتباه می کنند و در حقيقت به خودشان نيرنگ زده اند. لذا می آيند و می گويند ما به خدا ايمان آورده و روز قيامت را قبول داريم. ولی همه بدانند که اينها ايمان نياورده اند، آنان به خاطر انجام ندادن مسأله مهمّ اسلامی يعنی «تزکيه نفس» دلهايشان مريض است و چون به آن مرض راضی هستند و بلکه به گمان خود از آن استفاده می کنند و به فکر رفع آن مرض روحی نيستند، خدای تعالی مرض روحی و قلبی شان را زياد می کند و آنها را مفتضح می نمايد. يعنی در حقيقت آنها را به حال خودشان وا می گذارد و آنها به عذاب دردناکی مبتلا خواهند بود. چه عذابی بدتر از بی ايمانی و نداشتن آرامش روحی که نصيب آنها شده است.

امّا مردم مسلمان و مهربان که با ايمانشان متوجّه عاقبت اين نفاق هستند و می دانند که بالاخره نفاق انسان را به فساد می کشاند، به آنها با محبّت می گويند: در روی زمين فساد نکنيد. ولی آنها با غرور و تکبّر می گويند: ما اصلاح کنندگانيم و می خواهيم زمين را از فساد نجات دهيم. امّا خدای تعالی می فرمايد: همه بدانند که آنها مفسدند ولی آنها خودشان نمی فهمند و شعور ندارند. زيرا کسی که زشتی دو روئی و دو رنگی را نداند، چگونه می تواند اصلاح کننده باشد و چون منافقند حتما در روی زمين فساد خواهند کرد. باز هم مردم مسلمان با اينکه آنها با تکبّر با اينها روبرو شده اند دست از موعظه و مهربانی خود بر نمی دارند و به آنها می گويند: شما هم مثل ساير مردم ايمان بياوريد و با آنها متّحد شويد و نگذاريد بزرگترين ارزش جامعه انسانی که همان اتّحاد است از بين برود. ولی منافقان زبان به فحّاشی که از علائم منافقين است[181] باز می کنند و می گويند: آيا ما هم مثل اين نادانان و احمقها ايمان بياوريم.

خدای تعالی می فرمايد: همه بدانند که خود آنها نادانند. ولی جهل و نادانی خود را در اثر غروری که دارند درک نمی کنند.

منافقان وقتی در جمع مؤمنين و مسلمانها قرار می گيرند، در اثر ضعف و ترس و بی شخصيّتی خود را جزء مسلمانان قرار می دهند و می گويند: ما هم ايمان آورده ايم و وقتی با مردمان گمراه کننده و شيطان سيرت که هم جنس خودشان هستند، برخورد می کنند، می گويند: ما در دل و روش با شما هستيم ولی در ميان آنها و در جلسات آنها برای استهزاء و خنده و مسخره می رويم.

آری کسی که به چيزی ايمان نداشته باشد و در دل آن را باور نکرده باشد، جز برای مسخره کردن، به آن چيز اهميّت ظاهری نمی دهد ولی او در حقيقت خودش را مسخره کرده و اين توهين کردنش به مسلمانها باعث می شود که خدا هم آنها را جدّی نگيرد و مسخره شان کند و در زندگی بدون ايمان و بی ارزش و طغيان و تجاوزگری سرگردانشان نمايد.

اينها در حقيقت هدايتی را که انبياء و بخصوص حضرت خاتم الأنبياء صلی الله عليه و آله آورده اند به گمراهی، و نور را به ظلمت فروخته اند و عينا مانند ديوانگان که تجارت و خريد و فروششان فائده ای ندارد و بلکه ضرر هم می کنند، می باشند[182] و اينها هميشه در جهل مرکب باقی می مانند و چون هدايت و راه راست را نمی خواهند، هدايت نمی شوند.

اينها مثلشان مانند کسی است که در تاريکی کامل کبريتی، آتشی، شمعی روشن کند که فقط اطرافش ديده شود و گاهی فقط خود را به ديگران بشناساند و بخواهد شخصيّت خود را با نور مختصری که در اطراف خود بوجود آورده به ديگران معرّفی نمايد، ولی ناگهان خدای تعالی که هميشه آبروی منافقين تجاوزگر را می برد، آتش او را خاموش کند و او را در تاريکی کامل که چشم، چشم را نبيند بگذارد.

آری وقتی روح انسان در اثر غفلت و بی توجّهی به خدا و فرستادگانش به خواب رفت و خوابش به مرگش منتهی شد و به نفاق و شيطنتش ادامه داد و به هيچ وجه به اولياء خدا توجّه نکرد و از راهنمائيهای آنها استفاده ننمود، چنان در مقابل حقايق بی تفاوت می شود که مانند کر و لالها وقتی صدائی بلند می شود، به هيچ وجه عکس العملی ندارند، يعنی وقتی برای آنها موعظه ای يا سخن و کلام حقّی گفته می شود، ولو از زبان رسول اکرم صلی الله عليه و آله باشد، آنها تکانی به خود نمی دهند.

چشم دل آنها آنچنان نابينا شده که حقايق عالم هستی را با آنکه از خورشيد روشن تر است نمی بينند و آنان به هيچ وجه نمی خواهند يا نمی توانند به زندگی انسانی باز گردند. آنها مانند کسی هستند که شب در بيابان پر خطری قرار گرفته و باران تندی می بارد، تاريکی و ظلمت همه جا را فرا گرفته و حتّی روشنائی ستارگان هم نمی تابد و قدم از قدم نمی تواند بردارد. در اين ميان صدای رعد از نزديک و يک لحظه روشنائی به وسيله برق دل را می لرزاند و چشم را خيره می کند و نزديک است که چشم او کور شود. انگشت در گوش می گذارد که مبادا صاعقه جان او را بگيرد، ولی خدای تعالی که بر کفّار احاطه دارد و جان آنها در قبضه قدرت او است، نمی گذارد که او بميرد. او در آن لحظه ای که هوا به وسيله برق روشن شده يک قدم برمی دارد. ولی وقتی که باز تاريک می شود، جرأت نمی کند که حرکتی داشته باشد و يا قدم از قدم بردارد و اگر خدا می خواست به خاطر اعمال زشتشان بينائی و شنوائيشان را از آنها می گرفت. زيرا خدای تعالی بر هر چيزی قادر است.

آری بشر به خاطر انحرافش از صراط مستقيم و مخالفتش با راه و روش دين، خود را به خطرهائی که با اين مثالها روشن می شود می اندازد. خدای تعالی قرآن و انبياء و اولياء عليهم السلام را مانند خورشيد تابان برای هدايت بشر قرار داده و بيش از همه به وحدت و صفا و ترک دو رنگی و نفاق سفارش فرموده،[183] ولی انسان خود را در بيابان تاريک پر خطر نفاق و دو روئی قرار می دهد که هر لحظه ممکن است مرگ ابدی او را فرا گيرد و بلکه او بخواهد يا نخواهد، آنچنان در فشار زندگی به خاطر دلهره ای که از آينده مجهول خود دارد قرار می گيرد که ممکن است جانش را از دست بدهد. بخصوص اگر زنگ خطری مانند رعد و برق به صدا دربيايد و او را تهديد کند که در اين موقع چون پناهگاهی ندارد، چون خدائی ندارد، از ترس انگشت در گوش می گذارد که صدای خطر را حسّ نکند و خود را سرگرم دنيا و مواهب دنيا می نمايد که آن هم بازی بيهوده ای است.

در زمان حيات رسول اکرم صلی الله عليه و آله مردم بيشتر از هر چيز در خصوص خلافت و ولايت به نفاق افتادند، زيرا همه مسلمانهای آن موقع اهل تهذيب نفس نبودند بلکه اکثرا ايمانشان ضعيف و شيطان و نفس امّاره بالسّوء صفت رياست طلبی را در آنها زنده کرده بود. آنها روزشماری می کردند که پيغمبر اکرم صلی الله عليه و آله از دنيا برود، تا بتوانند لباس خلافت را بر تن کنند. ولی روز غدير خم وقتی پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله در ميان انبوه جمعيّت مسلمانان صدا زد که ای مردم مرا معرّفی کنيد. آنها گفتند: شما محمّد پسر عبداللّه بن عبدالمطلّب بن عبد مناف هستيد. فرمود: ای مردم آيا من بر شما اولی از خودتان نيستم؟ همه عرض کردند: چرا، شما اولی هستيد. در اينجا پيغمبر اکرم صلی الله عليه و آله به آسمان نگاه کرد و سه مرتبه عرض کرد: خدايا شاهد باش. مردم هم همين کار را کردند يعنی سر بر آسمان بلند کردند و گفتند: خدايا شاهد باش. سپس فرمود: هر کس من مولای اويم اين علی مولای او است. سپس عرض کرد: خدايا تو دوست داشته باش و مولای آن کس باش که علی را دوست می دارد و او را مولای خود می داند، ياری نکن و سرکوب کن کسی را که قصد خذلان علی را دارد. سپس رسول اکرم صلی الله عليه و آله رو به ابی بکر فرمودند و گفتند: از جا برخيز و با لقب «اميرالمؤمنين» با علی بن ابيطالب بيعت کن. ابی بکر از جا برخاست و بيعت کرد. سپس به عمر بن خطّاب دستور فرمودند که برخيزد و با لقب «اميرالمؤمنين» با علی بن ابيطالب عليه السلام بيعت کند. او هم اطاعت کرد و با آن حضرت بيعت نمود. سپس به سران مهاجر و انصار دستور دادند که با علی عليه السلام به همين عنوان بيعت کنند و آنها هم همه بيعت کردند. عمر بن خطّاب از جا برخاست و رو به علی بن ابيطالب عليه السلام کرد و گفت: «بخّ بخّ لک يا علی اصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنة» سپس مردم متفرّق شدند. امّا پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله از همه آنها عهد و ميثاق گرفت که اين بيعت را منکر نشوند و علی بن ابيطالب عليه السلام را تنها نگذارند. ولی جمعی از اصحاب که منافق بودند و اهل تهذيب نفس نبودند و رياست طلبی و حبّ جاه آنها را مقهور کرده بود، به صورت ظاهر خدمت رسول اکرم صلی الله عليه و آله مشرّف شدند و گفتند: برای رياست و ولايت کسی را بر ما حاکم فرمودی که محبوبترين خلق خدا در نزد خدا و نزد شما و نزد ما است. با اين انتساب شما ما را از شرّ ظالمين و قدرتمندان کافر در سياستشان حفظ فرموديد. ولی خدای تعالی می دانست که در دل اينها خلاف آنچه می گويند هست. لذا خدای تعالی از باطن آنها به رسول اکرم صلی الله عليه و آله خبر می دهد و می فرمايد: «و من النّاس منْ يقُولُ امنّا باللّـه و بالْيوْم الاْخر و مـا هُمْ بمُؤْمنين»[184].

منافقين در روز غدير خم به مشکل برخورد کردند زيرا مجبور بودند با علی بن ابيطالب، آن روز بيعت کنند ولی بعد آن بيعت را بشکنند. و قدرت رياست طلبی آنها به حدّی بود که بالاخره با هر زحمتی که بود نکث بيعت با علی بن ابيطالب نمودند و دسته های مختلفی به نام خوارج و اصحاب جمل و ناکثين و قاسطين و مارقين بوجود آوردند و بالاخره همه مذمّتی که خدای تعالی در اين آيات از منافقين فرموده، به خاطر اين است که آنها رذائل اخلاقی خود را از بين نبرده بودند و تزکيه نفس ننموده بودند و در راه دين استقامت نکرده بودند و از صراط مستقيم پيروی نکرده بودند.

 

«آيات 21 و 22 سوره بقره»

يا ايُّها النّاسُ اعْبُدُوا ربّکمُ الّذی خلقکمْ و الّذين منْ قبْلکمْ لعلّکمْ[185] تتّقُون (21) الّذی جعل لکمُ الاْرْض فراشًا والسّـمـاء بناءً و انْزل من[186] السّمـاء مـاءً فاخْرج بـه من[187] الـثّمرات رزْقًا لّکمْ فلا تجْعلُوا للّـه[188] انْدادًا و انْتُمْ تعْلمُون(22)[189]

 

«ترجمه آيات 21 و 22 سوره بقره»

ای مردم، پروردگارتان را بندگی کنيد، آن خدائی که شما را خلق کرده، آن خدائی که قبل از شما مردمی را آفريده، شايد شما در اثر بندگی، اهل تقوی شويد. (21)

آن خدائی که زمين را برای شما فرش و آسمان را همچون سقف قرار داده. و بر شما از آسمان آب نازل کرده. و به خاطر نزول باران از زمين ميوه هائی که رزق شما می باشد، خارج کرده است. پس برای خدا ضدّ و شريک قرار ندهيد با اينکه شما بدی اين کار را می دانيد. (22)

 

«توضيح آيات 21 و 22 سوره بقره»

خدای تعالی پس از آنکه ارزش و ثواب اهل تقوی و ايمان را در اوّل سوره بيان می کند، به صورت شکايت و گله، زشتی اعمال کفّار و منافقين را توضيح داده و سپس روی سخن را از راه محبّت و لطف به طرف مردم دنيا کرده و با محبّت کامل می فرمايد:

ای مردم خدائی را که شما و مردم قبل از شما را خلق فرموده، بندگی کنيد، شايد اهل تقوی گرديد.

بدون شک منظور از بندگی در اينجا و در اين آيه، انجام واجبات و ترک محرّمات و رعايت حدود الهی است. زيرا پروردگار متعال نتيجه اين بندگی را تقوی دانسته و خطابش را بوسيله کلمه «يا ايّها النّاس» شروع فرموده والاّ اگر منظور از بندگی ايجاد حقيقت عبوديّت که مرحله آخر تزکيه نفس است[190] و به تقوای خاصّ الخاصّ منتهی می شود می بود، می بايست با خطاب «يا ايّها الّذين آمنوا» مطلب را شروع کند.

زيرا مرحله تقوای عام قبل از مرحله عبوديّت به معنی خاصّ است و نبايد نتيجه عبوديّت خاصّ، تقوای عام باشد، بلکه بايد نتيجه تقوای عام، ايجاد حقيقت عبوديّت باشد.

توضيح آنکه از نظر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام تقوای عام همان نگهداری خود از گناه و انجام واجبات است و تقوای خاصّ ترک شبهات و انجام واجبات و عمل کردن به مستحبّات است و اين تقوی در اين مرحله با تصميم بندگی و اطاعت از فرامين الهی ولو با فشار و مجبور کردن انسان خودش را حاصل می شود، ولی پيدا شدن حقيقت عبوديّت و رسيدن به مقام با عظمت تقوای خاصّ الخاصّ بايد طبق دستور امام صادق عليه السلام به «عنوان بصری» حاصل شود، زيرا آن حضرت فرمودند:

اگر از آن علمی که خدا به انسان می دهد و در قلب کسی که او را دوست دارد می اندازد، می خواهی، بايد اوّل در دلت حقيقت عبوديّت و بندگی را ايجاد کنی، آن وقت طلب علم نمائی بوسيله عمل به آن و از خدا فهمش را بخواهی خدا به تو می فهماند.

گفتم: ای شريف. فرمود: بگو ای اباعبداللّه. گفتم:

يا اباعبداللّه حقيقت بندگی چيست؟ فرمود: سه چيز است. اوّل اينکه بنده خدا به جائی برسد که برای خود از آنچه خدای تعالی از ملک و خدم و هشم و نعمت به او داده مالکيّتی تصوّر نکند. زيرا برای بندگان مالکيّتی وجود ندارد. مال را مال خدا می بينند و در همان جائی آن را قرار می دهند که خدا به آنها امر کرده است و هيچ گاه بنده برنامه ای جز آنچه مولايش به او فرمان می دهد، تدبيری نمی کند و تمام شغل و فکرش متوجّه اوامر مولی و نواهی او است.

پس وقتی بنده ای همه نعمتها و آنچه را دارد، برای خود نسبت به آنها مالکيّتی تصوّر نکند، انفاق کردن اموال در راه خدا و به امر خدا، برايش آسان می شود و زمانی که تدبير امور خود را به خدای تعالی که مدبّر او است تفويض کند، مصائب دنيا بر او آسان می شود و زمانی که بنده مشغول به اطاعت اوامر و ترک نواهی الهی باشد، طبعا فراغتی برای جنگ و جدال و فخرفروشی بر مردم را ندارد. پس وقتی که خدای تعالی بنده اش را به اين سه صفت گرامی داشت، دنيا و ابليس و خلائق برای او بی ارزش می شوند. او ديگر دنيا را برای جمع آوری بيهوده و افتخار بر ديگران طلب نمی کند و از عزّت و برتری ديگران برای خود چيزی نمی خواهد و ايّام عمرش را به بطالت نمی گذراند.

اين اوّلين درجه تقوی است که خدای تعالی در قرآن می فرمايد: اين خانه آخرت را برای کسانی که در دنيا طالب برتری و فساد نيستند، قرار می دهيم و عاقبت برای اهل تقوی است.[191]

بنابراين بوسيله تقوای عام و بلکه تقوای خاصّ حقيقت عبوديّت بوجود می آيد و با پيدا شدن حقيقت عبوديّت در انسان، تقوای خاصّ الخاصّ بوجود می آيد که همان داشتن تقوائی است که انسان با ميل قلبی و بدون ناراحتی و فشار ترک گناه کرده و با شوق زياد و معرفت کامل، عبادات را انجام داده و بنده رسمی الهی می شود و قلبش که با اخلاص به طرف خدا رفته، پر از حکمت می گردد. و شايد حکمت از قلبش به زبانش جاری شود و خدای تعالی ملائکه را بر او نازل می کند و او را از هر خوف و حزنی در دنيا و آخرت نگه می دارند که فرمود:

«انّ الّذين قالُوا ربُّنا اللّهُ ثُمّ اسْتقامُوا تتنزّلُ عليْهمُ الْملائکةُ الاّ تخافُوا ولاتحْزنُوا و ابْشرُوا بالْجنّة الّتی کنْتُمْ تُوعدُون * نحْنُ اوْلياؤُکمْ فی الْحيوة الدُّنْيا و فی الاْخرة …».[192]

خدای تعالی در اين دو آيه با کمال مهربانی بعد از آنکه نتيجه بندگی را بيان می کند و می فرمايد: بندگی کنيد شايد به مقام متّقين برسيد و شما هم اهل تقوی گرديد، می فرمايد:

آن خدائی را عبادت کنيد که زمين را برای راحتی شما مسطّح و گسترده قرار داده و آسمان را با آن همه زيبائی و ستارگان را بالای سر شما ساخته و از آسمان برای شما آب باران را فرستاده و از زمين بوسيله باران برای شما ميوه هائی را روزی کرده، پس بيائيد شما که حقيقت را می دانيد برای خدا ضدّی يا شريکی قرار ندهيد.

آری پروردگار مهربان با تذکر نعمتهای خود و با معرّفی و توضيح عاقبت متّقين و کفّار و منافقين، از بندگان خود فقط يک چيز خواسته که برای او شريکی، ضدّی و همتائی قرار ندهند و به توحيد رو بياورند و خود را به مرحله بندگی که آخرين مرحله تزکيه نفس است، برسانند و او را بندگی کنند.

 

«آيات 23 و 24 سوره بقره»

و انْ کنْتُمْ فی ريْبٍ ممّا نزّلْنا علی[193] عبْدنا فأْتُوا بسُورةٍ مّنْ مّثْـلـه[194] وادْعُوا شُهدائکمْ مّنْ دُون اللّـه[195] انْ کنْتُمْ صادقين (23) فإنْ لمْ تفْعلُوا[196] و لنْ تفْعلُوا فاتّقُوا النّار الّتی وقُودُها النّاسُ والْحجارةُ اُعدّتْ للْکافرين (24)

 

«ترجمه آيات 23 و 24 سوره بقره»

اگر درباره آنچه ما بر بنده خود (حضرت محمّد صلی الله عليه و آله) نازل کرده ايم در شکيد، حدّاقل يک سوره مانند قرآن را بياوريد و گواهان درستی عمل خود را غير از خدا حاضر کنيد و آنها را شاهد بياوريد، اگر راست می گوئيد. (23)

اگر اين کار را نکرديد، که هرگز هم نمی توانيد بکنيد، پس بپرهيزيد از آتشی که هيزم آن بدنهای مردم و سنگها است و آن آتش برای کفّار آماده گرديده است. (24)

 

«توضيح آيات 23 و 24 سوره بقره»

پروردگار متعال از اوّل سوره بقره، ابتداء حالات اهل تقوی و اهل يقين را بيان فرموده و سپس از کفّار و منافقين نکوهش کرده و بدی اعمال آنها را بيان فرموده. و بعد مردم را به بندگی که نتيجه تقوی است، راهنمائی فرموده. و سپس روی سخن را به طور کلّی به همه مردم کرده و می فرمايد: اگر درباره قرآن شک داريد که از ناحيه ما است، يک سوره از مثل آن را شما هم بياوريد که در اين حدّ از فصاحت و بلاغت و دارای مطالب عميق علمی و پيشگوئيهای واقعی باشد، آن هم از مثل کسی که درس نخوانده، از کسی چيزی ياد نگرفته و با مردم با فرهنگ و متمدّن بزرگ نشده[197] باشد و فقط به ادّعا هم اکتفا نکنيد. بلکه همان گونه که مردم عاقل و دانشمند به اعجاز مطالب و آيات قرآن گواهی می دهند، به اعجاز آن سوره ای که شما آورده ايد نيز گواهی دهند، ولی همه بدانيد که خدای تعالی آنچنان که برای قرآن گواهی می دهد برای آنها گواهی نمی دهد. زيرا خدای تعالی برای حقّانيّت قرآن و آورنده آن عملاً شهادت داده. يعنی آنچه قرآن پيش بينی کرده خدای تعالی آنها را از تغيير دادن که حقّ پروردگار است و آيه يمحواللّه ما يشاء بر اين گواه است دور نگه داشته و به آنها لباس واقعيّت پوشانده و به دست آورنده آن يعنی رسول اکرم صلی الله عليه و آله معجزاتی صادر نموده و صد درصد او و قرآنش را تأييد فرموده، ولی چون نخواسته کتابهای ديگران و مدّعيان نبوّت دروغگو را تأييد کند، آنها را قطع وتين کرده و به قلم آنها و زبان آنها مطالبی که آنها را مفتضح کند، جاری فرموده و يا لااقل شهادتی بر حقّانيّت آنها نداده است. چنانکه اگر به کتب مدّعيان نبوّت و امامت مراجعه شود به خوبی اين موضوع واضح می گردد.

سپس تحدّی فرموده، يعنی طرف مقابل را به جلو دعوت کرده و او را عاجز از آوردن حتّی يک سوره مثل قرآن از مثل حضرت محمّد صلی الله عليه و آله دانسته و می گويد: اگر نکرده ايد و نمی کنيد، يعنی مثل قرآن را نياورده ايد، بدانيد که هرگز نمی توانيد آن کار را انجام دهيد و بپرهيزيد از آتشی که مايه شعله های آن انسانها و سنگهای آتش زا هستند.

ما در مقدّمه اين کتاب نوشته ايم که اگر بتوانيم اعجاز قرآن را ثابت کنيم (که در همان جا ثابت کرده ايم) به سه نتيجه قابل توجّه از اين کار می رسيم.

اوّل: به اين وسيله اثبات وجود خدا را نموده ايم، زيرا وقتی جنّ و انس که دو دسته عاقل و عالم از ميان مخلوقات خدا در کره زمين هستند، نتوانند اين کار را بکنند، طبعا سائر موجودات که عقل ندارند به طريق اولی نمی توانند اين عمل را انجام دهند.

دوّم: رسالت رسول اکرم صلی الله عليه و آله نيز ثابت شده، زيرا وقتی خدای تعالی کاری که ساخته و پرداخته خودش است يعنی قرآن را بوسيله پيامبر اسلام صلی الله عليه و آلهدر اختيار مردم بگذارد و او هم برای مردم تلاوت کند رسالت را انجام داده و به طور کلّی رسالت جز همين عمل چيز ديگری نمی تواند باشد.

سوّم: بايد اعتقاد داشت که محتوای قرآن تمامش حجّت و حقّ است و يک جمله باطل در آن وجود ندارد و طبعا وقتی اين سه موضوع ثابت شد تمام حقايق و معارف و احکام قرآن که در حقيقت همه علوم و معارف و حقايقی است که بشر برای تأمين سعادت دنيا و آخرتش لازم دارد، با خيال راحت در اختيارش قرار می گيرد و معارف قرآن که همه معارف واقعی در آن است، در اختيار بشر واقع می شود و اين خود سرمايه بزرگی برای بشر، تنها بوسيله اثبات اعجاز قرآن خواهد بود.

 

«آيه 25 سوره بقره»

و بشر الّذين امنُوا و عملُوا[198] الصّالحات انّ لهُمْ جنّاتٍ تجْری منْ[199] تحْتها الاْنْهارُ کلّـمـا رُزقُوا منْها[200] منْ ثمرةٍ رّزْقًا قالُوا هذاالّذی رُزقْنا منْ قبْلُ و اُتُوا بـه مُتشابهًا و[201] لهُمْ فيها ازْواجٌ مُّطهّرةٌ و هُمْ فيها[202] خالدُون (25)[203]

 

«ترجمه آيه 25 سوره بقره»

ای پيامبر بشارت بده به کسانی که ايمان آورده و عمل شايسته نموده اند، اينکه برای آنها بهشتهائی است که از دامنه شان نهرهائی جاری است، هر وقت که آنها از ميوه های آن باغها می خورند، می گويند: اين رزقی است که از قبل برای ما آماده شده و ميوه ها در خوبی همه مانند يکديگرند و برای اين مؤمنين، خدا همسران پاک و پاکيزه ای قرار داده و اينها در آن بهشتها، جاودانه و دائمی هستند. (25)

 

«توضيح آيه 25 سوره بقره»

«مهربانی خدای تعالی»

خدای مهربان، خدای شکور، خدای رحمن و رحيم، هيچگاه اجر بندگانش را ضايع نمی کند و در مقابل عمل کوچک و محدود خوب آنها به پيامبرش دستور داده که به مؤمنين بشارت و خبر خوش بده که در مقابل کار خوبشان و به خاطر ايمانشان به خدا و قرآن و روز قيامت. و به خاطر تصديقشان نبوّت تو و کلمات تو را. و به خاطر پذيرفتنشان امامت علی بن ابيطالب عليه السلام را. و مطيع و منقاد بودن آنها در مقابل اوامر و نواهی تو و اطاعت بی چون و چرا و بالأخره به خاطر اعمال صالحشان، خدای تعالی بهشتهای پر درختی که از زير آنها نهرهائی جاری است،به آنها عنايت می کند.

آنها وقتی از ميوه های درختان بهشت می خورند، به ياد ميوه های دنيا می افتند و به يکديگر می گويند: آيا اين ميوه ها همانهائی است که ما در قبل می خورديم؟ يا آنکه می گويند: خدای تعالی اين ميوه ها را به خاطر اعمال صالحمان که در قبل انجام داده ايم روزی ما فرموده است. و همه ميوه هائی که برای آنها می آورند در خوبی و شيرينی و لطافت و زيبائی با هم يکی هستند و خوب و بد ندارند. زيرا درختان بهشتی آفت ندارند. و چون ميوه های آنها در مقابل هوای سرد و گرمی قرار نمی گيرند، فاسد نمی شوند، ريز و درشت ندارند. و بالأخره همه ميوه ها خوب و همه آنها بهشتی هستند. و برای اين عدّه از معتقدين به خدا و پيامبر و ولايت علی بن ابيطالب عليه السلام، در بهشت همسرانی پاک از رذائل اخلاقی، از اعمال زشت و غير انسانی، از نجاست شرک و بت پرستی، از زشتی و عدم زيبائی، می باشد.

اين همسران حيض نمی شوند، ناپاکيهائی که زنهای دنيائی داشته اند آنها ندارند، آنها در بهشتهايشان هميشه بدون پايان باقی می مانند، مرگ و فنا ندارند و بهشتشان هميشه به بقای آنها باقی است.

 

«آيات 26 و 27 سوره بقره»

انّ اللّه لايسْتحْيـی انْ يضْرب مثلاً[204] مّا بعُوضةً فمـا فوْقها فامّا الّذين[205] امنُوا فيعْلمُون انّهُ الْحقُّ منْ رّبهمْ و[206] امّا الّذين کفرُوا فيقُولُون مـاذا[207] اراد اللّهُ بهذا مثلاً يُضلُّ بـه کثيرًا[208] ويهْدی بـه کثيرًا و مـا يُضلُّ به الاّ الْفاسقين (26) ا لّذين ينْقُضُون عهْد[209] اللّـه منْ بعْد ميثاقـه و يقْطعُون[210] مـا امر اللّهُ به انْ يُوصل[211] ويُفْسدُون فی الاْرْض اُولـئک هُمُ الْخاسرُون (27)[212]

 

«ترجمه آيات 26 و 27 سوره بقره»

خدا در اين قرآن از اينکه به موجودات کوچکی مانند پشه و بالاتر از پشه مثال بزند باکی ندارد، امّا کسانی که ايمان آورده اند می دانند که آنچه در اين قرآن هست از طرف پروردگارشان بوده و حقّ است. ولی کسانی که کافرند، می گويند: منظور خدا از اين مثلها چيست؟

خدا جمعی را بوسيله اين مثلها گمراه و جمعی را هدايت می کند، ولی واضح است که تنها فاسقين را با آنها گمراه خواهد فرمود. (26)

فاسقان کسانی هستند که عهد و پيمان خدا را با آنکه محکم بوده، نقض می کنند. و آنچه را که خدا امر کرده که بايد وصل کنند آن را قطع می کنند. و روی زمين فساد می کنند. آنها خسارت ديده اند. (27)

 

«توضيح آيات 26 و 27 سوره بقره»

«مثالهای خوب خدا»

اين دو آيه شريفه در حقيقت در بيان تفاوت بين برخورد مردم با ايمان با آيات خدای تعالی و برخورد فاسقين با آنها است.

مردم مسلمان و با ايمان وقتی با مثالهای خوب پروردگار روبرو می شوند و از اين راه به حقايق معانی قرآن می رسند، می گويد: اين مثالها حقّ است، بجا است. و از طرف پروردگار است. بنابراين به خاطر آنکه حقايق قرآن برای مردم با ايمان نازل شده و بايد برای متّقين هدايت باشد، خدای تعالی باکی ندارد که به هرگونه مثالی به خاطر توضيح مطالب خود ولو به مثل پشه و يا کوچکتر و يا بزرگتر از آن بپردازد. بگذار کفّار هر چه می خواهند بگويند. آنها چون کور و کرند و دلهايشان درک و فهم ندارد، حتّی از مثالهای به اين واضحی به حقايق عميق و علمی قرآن نمی رسند و نمی فهمند که قرآن را خدای تعالی برای همه افراد بشر نازل فرموده و بايد مطالب آن را با مثالهای واضح بيان کند، لذا می گويند: خدا از اين مثالها چه می خواهد بکند؟! و اين مثالها را چرا می زند؟! آنها چون به حقايق قرآن نمی رسند اين مثالها بيشتر سبب گمراهی شان می گردد. ولی همه بدانند که جز فسّاق و آدمهای بدسيرت کس ديگری گمراه نمی شود.

آری اگر انسان عقائدش را درست نکرده باشد، اگر فطرت پاک خداداديش را محفوظ نگه نداشته باشد و دست به فسق و فجور بزند و جزء فاسقين گردد، همين قرآن، همين مثالهای واضح و هدايت کننده او را گمراه می کند و او را از حقايق دور می نمايد. زيرا اين قرآن در صورتی شفا و رحمت است که قرائت کننده و يا استماع کننده مؤمن باشد و ايمانش او را به حقايق آن راهنمائی کند.

«پيمان شکنی»

و بالأخره در اينجا خدای تعالی به صفات ضررکشيدگان و هلاک شدگان پرداخته و يکی از بزرگترين علل ضرر کردن و هلاکت را پيمان شکنی دانسته است. زيرا اگر انسان به عنوان پيمان شکن در بين مردم معرّفی شد از اعتبار لازم ساقط می شود. و کسی که در بين مردم اعتباری نداشته باشد، نمی تواند نفعی از کمک مردم ببرد. و اگر خدائی که از اراده قلبی همه کس مطّلع است دانست که او به پيمانش پابند نيست، از امتيازاتی که به متّقين عنايت می فرمايد به او نخواهد داد. و اين ميثاقی که در اين آيات نام برده شده به احتمال قوی همان عهد و پيمانی است که خدای تعالی در عالم ميثاق از بنی آدم گرفته که آن بندگی خدا و ترک پيروی از شيطان است. زيرا در سوره «يس» می فرمايد: «المْ اعْهدْ اليْکمْ يا بنی ادم انْ لا تعْبُدُوا الشّيْطان انّهُ لکمْ عدُوٌّ مُبينٌ * و ان اعْبُدُونی هذا صراطٌ مُسْتقيمٌ».[213]

«وصل شدن به اهل بيت عصمت عليهم السلام»

دوّمين صفت زشتی که مايه خسارت و زيان و ضرر می باشد، جدا شدن از آنچه خدای تعالی امر کرده که بايد همه مردم به آن وصل باشند، است. زيرا پروردگار متعال دانا به مصالح و مفاسد است. او هيچگاه به بندگانش ظلم نمی کند و محبّت زيادی به بندگانش دارد. او رحمن و رحيم است. لذا هر چه را خدای تعالی دستور داده که بايد بشر با او باشد و از او جدا نشود به نفع او بوده است. و اگر از آن جدا شود در مرحله اوّل فاسق است، زيرا از اوامر الهی سرپيچی کرده و در مرحله دوّم خاسر است، زيرا از منافع خود دوری نموده است.

در اينجا مهمترين مسأله ای که خدای تعالی متّصل بودن به آن را دستور فرموده، ولايت خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام است. زيرا پيروی از اهل بيت عليهم السلام و متّصل بودن به آنها شامل کلّيه منافع دنيوی و اخروی بشر می شود و کسی که از آنها قطع شود و ارتباطی با آنها نداشته باشد و اوامر آنها را عمل نکند، فاسق و خاسر است.

«فساد در زمين»

سوّمين صفتی که انسان را به ضررهای مادّی و معنوی مبتلا می کند، فساد در زمين است. يعنی اگر انسان يا خود بانی فساد شود و يا با فسادکنندگان همکاری کند، اين شخص دنيا و آخرت را از دست داده و ضرر زيادی کرده است. زيرا معنی فساد، بهم ريختن و خراب کردن است و اگر کسی سبب خرابی آباديها و از بين بردن نظام جوامع بشری و تفرقه بين مردم شد هم فاسق است، زيرا خدای تعالی از تفرقه و خرابی و بهم ريختن نظام اجتماع نهی کرده و هم خاسر است زيرا او در دنيا و آخرت مورد غضب مردم و خدای تعالی قرار گرفته و از ثوابها و رحمت خدا و محبّت مردم محروم است.

 

«آيات 28 و 29 سوره بقره»

کيْف تکفُرُون باللّـه و کنْتُمْ امْواتًا[214] فاحْياکمْ ثُمّ يُميتُکمْ ثُمّ يُحْييکمْ ثُمّ اليْـه[215] تُرْجعُون (28) هُو الّذی خلق لکمْ مّا[216] فی الاْرْض جميعًا ثُمّ اسْتوی الی[217] السّـمـاء فسويّهُنّ سبْع سمواتٍ و[218] هُو بکل شی ءٍ عليمٌ (29)[219]

 

«ترجمه آيات 28 و 29 سوره بقره»

چگونه به خدا کافر می شويد و حال آنکه شما مرده بوديد، خدا زنده تان کرد، دوباره شما را می ميراند باز زنده تان می کند، سپس به سوی او بر می گرديد. (28)

او خدائی است که برای شما همه آنچه را که در زمين است خلق فرموده، سپس به کار آسمان پرداخته و آنها را به هفت آسمان ترتيب داده و او بر همه چيز دانا است. (29)

 

«توضيح آيات 28 و 29 سوره بقره»

«نفوذ قدرت الهی در زندگی بشر»

پروردگار متعال در آيات فوق در مرحله اوّل به تحوّلاتی که برای بشر در مدّت خلقتش شده و خواهد شد اشاره فرموده. و او را تحت قدرت کامل خود معرّفی نموده و مرگ و حيات که اهمّ مسائل زندگی او است را تحت اراده خود قرار داده و بشر را به نفوذ اراده خدايش متوجّه فرموده است. لذا با کمال صراحت می گويد:

اينها چگونه خدا را ناديده می گيرند و به او کفر می ورزند و حال آنکه شما مرده ای بوديد، جان نداشتيد، حرکتی نداشتيد، مانند جمادی در لابلای سنگ و خاک قرار داشتيد، نطفه بی مقداری که فطرت انسان از آن نفرت داشت بوديد، خدای تعالی شما را زنده کرد، جان داد، روح در شما دميد، قوّه درّاکه ای به شما داد که اگر ميلياردها سال بدون از بين بردن وقت مشغول تحصيل علوم مختلف شويد، می پذيرد، روحی که قابل برای دريافت اسماءاللّه و صفات حسنه پروردگار است در شما ايجاد کرد، نفسی که لوّامه، راضيه، مرضيه، مطمئنّه است به شما عنايت کرد. و سپس با قدرت کامله خود و بدون آنکه با شما مشورت کند و رضايت شما را در نظر بگيرد[220] و بلکه حتّی با کراهتی که اکثر شماها به مرگ داريد، جان شما را گرفت. و مانند اوّل مثل جمادی بلکه مثل لاشه گنديده ای که انسان حتّی از نگاه به آن تنفّر داشت قرارتان داد و روح شما را از بدنتان جدا کرد. پس از مدّتی دوباره روح را به بدنتان بر می گرداند و زنده تان می کند و در قبر روح را برای سؤال قبر به بدن وارد می نمايد. و شما را برای رجعت و برگشت به دنيا و برای جزای اعمال دنيائيتان زنده می کند و سپس شما را برای قيامت و ارتباط مستقيم با خودش و حساب رسی در روز جزا حاضر می فرمايد. پس در هيچ يک از اين مراحل به شما اختيار نداده و بلکه با کمال قدرت آنچه را که می خواهد انجام می دهد و شما که متوجّه اين نفوذ قدرتيد، چگونه به خدای تعالی کافر می شويد؟

سپس پروردگار متعال بعد از آنکه نفوذ قدرت خود را در زندگی بشر بيان می فرمايد، در مقام اظهار محبّت به او می گويد: اين خدا آن پروردگاری است که هر چه در زمين است برای شما. و به خاطر منافع شما. و برای سعادت و خوشبختی شما. و برای استراحت و آسودگی شما. و برای رشد و نموّ شما. و برای رفع امراض و ناراحتيهای شما. و برای تغذيه و آشاميدن شما خلق فرموده. و با اين جمله به عظمت خلقت انسان و محبوبيّت او در نزد خدا اشاره فرموده که آنچه در زمين است برای او و به خاطر او بوجود آورده است.

سپس آسمانهای هفتگانه را با توجّه به اهميّت آن برای منافع بشر با نظم خاصّ و متعادلی خلق فرمود و آنها را در هفت مدار قرار داد و در آخر می فرمايد: او به هر چيزی دانا است.

يعنی بشر با اين عظمت و اين کرامتی که خدای تعالی برای او منظور فرموده حتما به خاطر فطرت و غريزه خداداديش که طالب علم و دانش است. و اينکه طبعا بشر مايل است از علم و دانش واقعی تری بهره مند شود، لذا او بايد بداند که همه عمل و دانش واقعی نزد خدا است و او به هر چيزی دانا است. پس بايد انسان از قرآن و کلمات معصومين عليهم السلام که شعاع علم الهی هستند، پيروی کند و از آنها کسب معارف و حقايق و حکمت را بنمايد.

 

«آيات 30 تا 38 سوره بقره»

و اذْ قال ربُّک للْملائکة انّی[221] جاعلٌ فی الاْرْض خليفةً قالُـوا[222] اتجْعلُ فيها منْ يُفْسدُ فيها و يسْفک[223] الدمـاء و نحْنُ نُسبحُ بحمْدک و[224] نُقدسُ لک قال انّـی اعْلمُ ما[225] لاتعْلمُون (30) وعلّم ادم الاْسْمـاء کلّها ثُمّ عرضهُمْ علی الْـملائکة[226] فقال انْبئُونی باسْمـاء هؤُلاء انْ کنْتُمْ[227] صادقين (31) قالُوا سُبْحانک لا علْم لنا الاّ مـا علّمْتنا انّک انْت الْعليمُ الْحکيمُ (32) قال يا ادمُ انْبئْهُمْ[228] باسْـمـائهمْ فلمـّا انْبأْهُمْ باسْـمـائهمْ قال المْ اقُلْ لّکمْ انّـی اعْلمُ غيْب السّموات و الاْرْض و اعْلمُ مـا تُبْدُون و مـا کنْتُمْ[229] تکتُمُون (33) واذْ قُلْنا للْـملائکة[230] اسْجُدُوا لادم فسجدُوا الاّ ابْليس[231] ابی واسْتکبر و کان من الْکافرين[232] (34) و قُلْنا يا ادمُ اسْکنْ انْت و[233] زوْجُک الْجنّة و کلا منْها رغدًا حيْثُ شئْتُـما ولا تقْربا هذه الشّجرة[234] فتکونا من الظّالمين (35) فازلّهُما[235] الشّيْطانُ عنْها فاخْرجهُمـا ممّا کانا فيـه و قُلْنا اهْبطُوا بعْضُکمْ لبعْضٍ[236] عدُوٌّ و لکمْ فی الاْرْض مُسْتقرٌّ و[237] متاعٌ الی حينٍ (36) فتلقّـی ادمُ منْ[238] رّبـه کلمـاتٍ فتاب عليْـه انّهُ هُو[239] التّوّابُ الرّحيمُ (37) قُلْنا اهْبطُوا منْها جميعًا فإمّا يأْتينّکمْ مّنّی هُدی فمنْ تبع هُدای فلا خوْفٌ عليْهمْ ولا هُمْ يحْزنُون (38)[240]

 

«ترجمه آيات 30 تا 38 سوره بقره»

وقتی که پروردگارت به ملائکه فرمود: من روی زمين جانشينی قرار خواهم داد، ملائکه گفتند: آيا همان کسی را که در زمين فساد و خونريزی خواهد کرد، قرار می دهی؟ و حال آنکه ما تسبيح و حمد تو را می کنيم و تو را پاک معرّفی می نمائيم.

پروردگار فرمود: من حقيقتی را می دانم که شما نمی دانيد. (30)

سپس خدا تمام نامها و نشانه ها را به آدم تعليم داد. و بعد آنها را در معرض ديد ملائکه قرار داد. و فرمود: شما از نامهای اين جمع به من خبر بدهيد، اگر راست می گوئيد. (31)

ملائکه گفتند: تو پاکی، ما چيزی نمی دانيم جز آنچه که تو به ما ياد داده ای. تو دانا و حکيمی. (32)

خدا فرمود: ای آدم به ملائکه از نامها و نشانه های اين گروه خبر بده، وقتی که آدم آنها را از اين نامها و نشانه ها آگاه نمود و علم خود را ظاهر کرد، خداوند به ملائکه فرمود: مگر من به شما نگفتم که من پنهانيهای آسمان و زمين را می دانم و می دانم آنچه را که شما ظاهر می کنيد و آنچه را که پنهان نگه می داريد؟ (33)

و آن وقتی که به ملائکه گفتيم: به آدم سجده کنيد، همه سجده کردند مگر ابليس که ابا و خودداری کرد و تکبّر نمود و از کافرين بود. (34)

ما به آدم گفتيم: تو و زنت در بهشت مسکن کنيد و از همه خوردنيهای بهشت از هر کجای آن که مايليد بخوريد، گوارايتان باشد ولی به اين درخت نزديک نشويد که اگر اين کار را بکنيد از ظالمين خواهيد بود. (35)

ولی شيطان سبب گمراهی و لغزش آنها شد و آنها را از آنچه در آن بودند بيرون کرد. ما به آنها گفتيم: همه تان از بهشت پائين بيائيد در حالی که با يکديگر دشمن خواهيد بود و زمين تا مدّتی برای شما محلّ آرامش و بهره مندی خواهد بود. (36)

آدم از پروردگار خود سخنانی ياد گرفت که به خاطر گفتن آن کلمات خدا با محبّت به سوی آدم برگشت و به او مهربانی خود را برگرداند، زيرا او توّاب و رحيم است. (37)

ما به آدم و همسرش و شيطان گفتيم: از بهشت همه تان پائين بيائيد و اگر هدايت و راهنمائی از طرف من برای شما آمد، کسانی که از هدايت من پيروی کنند خوف و حزنی برای آنها در دنيا و آخرت نخواهد بود. (38)

 

«توضيح آيات 30 تا 38 سوره بقره»

«قضيه خلقت حضرت آدم عليه السلام»

خدای تعالی پس از آنکه شرح کوتاهی از حالات متّقين و کفّار و منافقين بيان فرموده و تعدادی از نعمتهای بزرگ خود را تذکر داده و به اهميّت وجود بشر اشاره فرموده. آنگاه به نحوه خلقت انسان و اهميّت او در مقابل ملائکه و بلکه همه موجودات عالم خلقت پرداخته و می فرمايد: آن زمانی که پروردگارت به ملائکه گفت: من اراده کرده ام که روی زمين خليفه ای، مظهر صفات و اسمائی، نماينده ای از خود، جانشينی برای خود، موجود لايقی که بتواند مظهر اعمال و صفات من باشد، انسانی که بتواند با من مستقيما انس داشته باشد، بشری که بتواند با اختيار خود بنده حقيقی من باشد، قرار دهم.

ملائکه به خاطر آنکه اين حقايق را از کلمه «خليفه» که خدا گفته بود می خواهم در زمين خليفه ای قرار دهم، درک نکردند و فکرشان به سابقه اينگونه مخلوقی که قبلاً خدا خلق کرده بود رفته و آنها می دانستند که انسانها با اين فکر و استعداد حتما در مقام تعارض و نزاع با يکديگر برای منافع مشترکشان قرار می گيرند و طبعا فساد کرده و خون يکديگر را می ريزند، لذا گفتند: آيا کسی را که فساد می کند و خونريزی می کند می خواهی در روی زمين قرار دهی؟

در احاديث آمده که خدای تعالی دهها بار انسان را در روی زمين خلق کرده و چون آنها با فکرشان می فهميدند که نيازمندند و نيازشان تنها با داشتن امکانات و قدرت رفع می شود، در پی قدرت هر چه بيشتر حرکت می کردند و چون در نهايت امام معصومی که با قدرت کامل الهی آنها را راهنمائی کند و مجبورشان نمايد که زير بار عدل و داد بروند و هر کسی زير سايه او به حقّ خود قانع باشد نداشتند، (آنچنان که امروز يعنی در زمان غيبت کبری ما به ظاهر آن امام معصوم را نداريم،) طغيان می کردند، دست به فساد می زدند، و از قدرت «اتم» استفاده می نمودند و خون يکديگر را می ريختند. لذا ملائکه با آن سابقه و با توجّه به مخلوق بودنشان و آنکه جنبه الهی بشر را نمی ديدند و متوجّه عاقبت کار يعنی ظهور حضرت بقيّه اللّه (روحی فداه) و پر از عدل و داد شدن دنيا نبودند، اعتراض را کردند. ولی پروردگار متعال فرمود: من با شما فرق دارم، من حقايق را می دانم، من جنبه خليفة اللّهی بشر را می بينم، من انس او را با خودم عالمم، ولی شما به جنبه ظاهری او نگاه می کنيد، او را يک بشر تزکيه نشده که دائما به فکر فساد و جلب منافع شخصی و جهل و خودخواهی است، می بينيد و حقيقت را نمی دانيد. لذا ربّ الارباب، خدای مهربان، حضرت آدم را آن گونه که می خواست تربيت کرد و علم و معرفت نشانه های خودش را به او تعليم فرمود. يعنی روح درّاک حضرت آدم را که مانند آينه بود در مقابل سيمای صفات حضرت خاتم انبياء صلی الله عليه و آله و ائمّه اطهار عليهم السلام که آيات اعظم الهی هستند، قرار داد.[241] او آن حضرات را شناخت و صفات آنها را که الگو و اسوه خوبی برای همه افراد بشر بودند[242]، در خود منعکس کرد و يا آنکه بگوئيم، خدای تعالی حضرت رسول اکرم و ائمّه اطهار عليهم السلام را که نشانه و مظهر صفات کماليه حضرت حقّ اند به حضرت آدم معرّفی فرمود و حضرت آدم را آينه تمام نمای آنها قرار داد. او با دريافت اين علوم و معارف و حقايق آنچنان عظمتی پيدا کرد که وقتی در معرض ديد ملائکه قرار گرفت، همه را مبهوت نمود و بخصوص وقتی خدای تعالی به آنها فرمود: اگر شما راست می گوئيد از حقيقت صفات اين بزرگان که حضرت آدم مظهر صفات آنها است، به من خبر دهيد، ملائکه گفتند: ما جز آنچه تو به ما ياد داده ای چيزی را نمی دانيم. آنها درست می گفتند، زيرا محدود به آنچه خدا به آنها ياد می داد بودند، ولی حضرت آدم روحش استعداد دريافت علوم بی نهايتی را داشت که خدا به او تعليم می داد. لذا می توانست مظهر صفات کلمة اللّهی که اگر درياها مرکب شوند و درختان قلم گردند نمی توانند آنها را بنويسند[243] باشد. و مهمتر از اينها فرزندان او بودند که امروز حضرت آدم مظهر علوم و معارف و صفات آنها شده بود. آنها به قدری با عظمت بودند که اگر به فرض محال خدای تعالی می خواست در قالب بشری درآيد همينها می شد و هر يک از آنها بخصوص حضرت خاتم انبياء صلی الله عليه و آلهمی توانستند عالم خلقت[244] را تحت قدرت و نفوذ عدل و داد درآورند ولی مردم زمان آنها آمادگی پذيرش اين همه علم و دانش و عدالت را نداشتند ولی ملائکه ديدند که آخرين وصی حضرت رسول اکرم صلی الله عليه و آله يعنی حضرت حجّة بن الحسن عليه السلام بالأخره اين کار را می کند. و عاقبت و پايان اين دوره از خلقت بشر بر خلاف گذشته ها به زندگی سالم و پر از عدل و داد منتهی می شود و بالأخره يک روز آن وجود مقدّس ظهور می کند و دنيا را بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد، پر از عدل و داد می نمايد.

ملائکه می گفتند: ما تو را تسبيح می کنيم، ما حمد تو را می گوئيم، ما تو را از همه بديها پاک معرّفی می کنيم. خدای تعالی تنها اينها را نمی خواست، بلکه دوست داشت معرّفی شود، مردم و ملائکه خدا را بشناسند و اين کار جز با معرّفی نشانه های کاملش که رسول اکرم و ائمّه اطهار عليهم السلام باشند ميسّر نمی شد.[245] لذا خدای تعالی با تعليم دادن معارف معصومين عليهم السلام به حضرت آدم او را بر ملائکه برتری داد و او را خليفه خود در روی زمين قرار داد.

سپس به حضرت آدم فرمود: ای آدم برای بالا بردن معارف و علوم ملائکه آن گروه را با نشانه هايشان که همان صفات و نشانه های خدا است به ملائکه معرّفی کن. حضرت آدم مانند استادی که بر کرسی درس بنشيند و ملائکه مانند شاگردان او در پای درس او نشستند و حضرت آدم از علوم، از عصمت، از معرفت، از اخلاق، از نحوه زندگی پيامبر اکرم و ائمّه اطهار عليهم السلام سخنها گفت و آنها را به اين معارف آشنا کرد. آنها از درس او لذّتهائی بردند و استفاده هائی کردند. آنها آن روز فهميدند که امام زمان عليه السلام نمی گذارد پايان دنيا به فساد و خونريزی منتهی شود. بلکه دنيا را پر از عدل و داد می کند و حکومت الهی را بر جهان مستقر می فرمايد و دنيا را چون بهشت، بدون فساد و خونريزی می سازد.

اينجا بود که خدای تعالی با مباهات فرمود: من به شما نگفتم که من عالم به پنهانيهای آسمانها و زمينم و تمام آنچه را که شما اظهار می کنيد و آنچه را که مخفی می نمائيد، همه را می دانم.

ملائکه با سکوت و ابراز خضوع، تسليم در مقابل خدا، تأييد او را اظهار داشتند و اينجا بود که خدای تعالی به آنها فرمود: آدم را سجده کنيد و در مقابل استادتان که به شما همه چيز داده کرنش نمائيد. زيرا او مانند قبله برای ستايش خدای تعالی،[246] مانند آينه برای شناختن خدای تعالی، مانند عينک برای ديدن خدای تعالی، مانند بلندگو برای بيان کلمات خدای تعالی، بود.

ملائکه بدون معطّلی به سجده افتادند زيرا او را شناخته بودند، روح او را از روح خدا و معرفت اسمائی را که او می دانست معرفت خدا می دانستند، ولی در اين ميان ابليس که جاهل بود، ابليس که متکبّر بود، ابليس که کافر بود، سجده نکرد و خود را در زمره کافران قرار داد.

او مانند لکه سياهی در ميان انوار ملائکه که همه در سجده بودند، خود را نشان می داد. سياه بود به خاطر آنکه گناه و سرپيچی از فرمان الهی تاريکی می آورد و مکلّف را در ملکوت عالم هستی سياه نشان می دهد.[247]

شيطان پس از گفتگوئی با خدای تعالی بنای اغوا و گمراه کردن بشر را گذاشت. ولی خدای تعالی او را فعلاً به حال خودش واگذاشته بود و به حضرت آدم و زنش فرمود شما در بهشت و باغی که برای شما ساخته ام مسکن کنيد و تمام جاها و درختان آن باغ را به آنها نشان داد و معرّفی کرد و فرمود شما در اين باغ به هيچ وجه محدوديّتی نداريد از هر چه می خواهيد بخوريد و در هر کجا که می پسنديد زندگی کنيد، ولی يک درخت و يا بوته ای را به آنها نشان داد و فرمود: به اين درخت نزديک نشويد که اگر نافرمانی کرديد، از ظلم کنندگان به نفس خود محسوب می شويد. می خواست آنها با فکر خود بفهمند که اين باغ موقّتا به آنها داده شده تا مقداری بتوانند با زندگی عادی و معمولی دنيا آشنا شوند.

در اينجا شيطان دست به کار شد و آن قدر با آنها حرف زد و قسم خورد که راست می گويم، تا آنها را لغزاند و از همه آن نعمتها محرومشان کرد و سبب شد که خدا آنها را از بهشت بيرون کند. زيرا از آن درختی که فرموده بود نخوريد، به اغواء شيطان خوردند. و خدا در اينجا به آنها فرمود: حالا که نافرمانی کرديد از آن مقام و ارزش خود فرود آييد و بدون محافظ با يکديگر دشمن خواهيد بود و در زمين تا پايان عمر مستقر خواهيد شد و اميد است از زندگی در دنيا تا آخر کار لذّت ببريد و بهره برداری کنيد. ولی چيزی نگذشت که حضرت آدم از کرده خود پشيمان شد و توبه کرد. خدای مهربان، خدای توّاب و رحيم، خدای محبوب و عزيز، وقتی اين را ديد بوسيله جبرئيل و يا بوسيله مربّی او يعنی کسی که او را در همه مشکلات مواظبت می کرد، کلماتی به او ياد داد و او ياد گرفت که آنها را بگويد و خدا توبه اش را قبول فرمود.

اوّل آنکه بگويند: «ربّنا ظلمْنا انْفُسنا و انْ لمْ تغْفرْ لنا و ترْحمْنا لنکوننّ من الْخاسرين»[248].

دوّم آنکه بگويند: «لااله الاّ انت سبحانک و بحمدک ربّ انّی ظلمت نفسی فاغفرلی انّک خير الغافرين اللّهمّ لااله الاّ انت سبحانک و بحمدک ربّ انّی ظلمت نفسی فارحمنی انّک خير الراحمين اللّهمّ لااله الاّ انت سبحانک وبحمدک ربّ انّی ظلمت نفسی فتب علی انّک انت التوّاب الرّحيم».

سوّم بگويند: «سبحان اللّه والحمدللّه ولااله الاّ اللّه واللّه اکبر».

ابن مسعود می گويد: محبوبترين کلمات نزد خدای تعالی همان کلماتی است که پدرمان حضرت آدم در زمان قبولی توبه اش به زبان جاری کرد که گفت:

«سبحانک اللّهمّ وبحمدک و تبارک اسمک و تعالی جدک لااله الاّ انت ظلمت نفسی فاغفرلی انّه لايغفر الذنوب الاّ انت».

اهل بيت عصمت عليهم السلام فرموده اند که حضرت آدم اسماء خمسه طيّبه (حضرت محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را وسيله قرار داد و قبولی توبه خود را بوسيله آنها از خدای تعالی درخواست نمود.

بالأخره خدای تعالی توبه حضرت آدم را قبول فرمود ولی در عين حال به آنها گفت: همه تان به سوی زمين پائين برويد ولی مواظب باشيد که اگر از طرف من راهنمائی، امامی، پيامبری آمد و خواست شما را هدايت کند، اين را بدانيد کسی که از هدايت کنندگان پيروی نمايد، به مقام اولياء خدا می رسد که آنها از کسی و يا از چيزی خوفی ندارند و هيچ کسر و نقص و ناراحتی آنها را محزون نمی کند.

آری آرامش و اطمينان و ايمان اولياء خدا به حدّی است که از قدرتهای مادّی پوشالی و از فقر و ناتوانی نمی ترسند، از هجوم بلاها با داشتن محبّت الهی. و از دنيای پر آفت با پشتيبانی قدرت الهی، از هيچ خطری، از هيچ فشاری، از هيچ ضرری محزون نمی شوند، زيرا آنها می گويند: «حسْبُنا اللّهُ و نعْم الْوکيلُ»[249] زيرا آنها می گويند: «ماشاء اللّهُ لاقُوّة الاّ باللّه»[250] زيرا آنها همه امور خود را به خدا تفويض نموده و می گويند: «واُفوضُ امْری الی اللّه انّ اللّه بصيرٌ بالْعباد»[251] پس خوفی و حزنی آنها را تهديد نمی کند و آنها از هيچ چيز نمی ترسند جز خدا و هيچ چيز آنها را محزون نمی کند.

 

«آيه 39 سوره بقره»

و الّذين کفرُوا و کذّبُوا باياتنا[252] اُولـئک اصْحابُ النّار هُمْ فيها[253] خالدُون (39)[254]

 

«ترجمه آيه 39 سوره بقره»

ولی کسانی که کافر شدند و نشانه های ما را تکذيب کردند آنها در آتش هميشه خواهند بود. (39)

 

«توضيح آيه 39 سوره بقره»

«ناسپاسی و حقّ نشناسی»

بدون ترديد کسی که نشانه های بارز وجود خدای تعالی را نديده بگيرد و آنها را دروغ تصوّر کند، بی فکرترين انسانها است و طبعا افراد کم درک و بی فکر نمی توانند خوشبخت باشند. اين افراد هميشه در آتش جهل و لجبازی و فرومايگی می سوزند. و به طور کلّی «کفر» که به معنی ناديده گرفتن حقّ و يا حقوق ديگران است، از زشت ترين رذائل اخلاقی است. و حتّی اهل معنی می گويند که فرق بين انسان و سائر حيوانات در اين است که انسان حقّ شناس است. ولی سائر حيوانات حقّ شناس نيستند. پس کسی که کافر است يعنی سرچشمه تمام حقايق را منکر گرديده و خدای تعالی را نديده گرفته، نعمتهای او را منظور نکرده، از آيات و نشانه های او چشم پوشی نموده، اگر وجدان انسانی او هنوز زنده باشد در آتش سوزنده ای در همين دنيا مخلّد است.

و بدتر از کافر، آن انسانی است که علاوه بر کفرش آيات الهی را هم تکذيب می کند.

توضيح آنکه بعضی از افراد تنها به کفر و نديده گرفتن نشانه های الهی اکتفا می کنند و خود را بی تفاوت در مقابل آن همه حقايق نشان می دهند. ولی بعضی از افراد علاوه بر آنکه کافر و ناسپاس اند حقوق الهی را در ميان مردم منکر می شوند و کفر و ناسپاسی را اشاعه می دهند. و يا در عمل و گفتار نشانه های الهی را تکذيب می کنند و مردم را از توجّه به حقايق و نشانه های خدای تعالی باز می دارند.

اينها در دنيا و آخرت ملازم و همراه آتش جهل و بدبختی هستند و جز در جهنّم جايگاهی ندارند.

آيا هيچ فکر کرده ايد که انسان اگر حقّ نشناس و ناسپاس و بدبين به همه چيز باشد، در چه وضعی قرار می گيرد. او با خدا که مهربان ترين مهربانها است، با پروردگارش که قاضی الحاجات است، با خالقش که محتاج به او است و بايد همه چيز را از او درخواست کند و بگيرد ارتباطی نداشته و از همه خوبيها و اطمينانها و آرامشها محروم بوده و تنهای تنها در وادی بی پايان ضعف و جهل بدون هيچ سرپناهی بايد بسوزد و بسازد و هيچگاه آرامش نداشته باشد.

اين جهنّم دنيای او است که با آن شب و روز مصاحب و همراه است و در آخرت هم اين چنين کسی که در دنيا همراه آتش معنوی و روحی بوده جز در جهنّم قيامت جای ديگر نمی تواند باشد و يا با آن مصاحب و يا در آن مخلّد باشد. و لذا فرموده است اينها همراه با آتش اند و اينها در آن آتش هميشه می مانند.

«بيائيم ناسپاس نباشيم»

پس ای عزيزان بيائيم حقّ الهی را، حدود الهی را، آيات و نشانه های الهی را، نعمتها و محبّتهای الهی را شکرگزار باشيم و آنها را سپاس بگذاريم و در آيات الهی فکر کنيم و خدای تعالی را با چشم دل همه جا ببينيم و تزکيه نفس کنيم تا رذيله کفر و ناسپاسی را از روح خود پاک نمائيم و نگذاريم روح و بدنمان در آتش عذاب الهی که بوسيله خودمان برافروخته شده است بسوزد و نگذاريم روزی برسد که نتوانيم از آن آتش بيرون بيائيم و هميشه در آن بمانيم و مخلّد باشيم.

 

«آيات 40 تا 44 سوره بقره»

يا بنـي اسْر ائيل اذْکرُوا نعْمتی[255][256] الّتـی انْعمْتُ عليْکمْ و اوْفُوا[257] بعهْدی اُوف بعهْدکمْ و ايّای فارْهبُون (40) و امنُوا بمـا انْزلْتُ[258] مُصدقًا لّـما معکمْ ولا تکونُـوا[259] اوّل کافرٍ بـه ولا تشْترُوا باياتی ثمنًا[260] قليلاً و ايّای فاتّقُون (41) ولا تلْبسُوا[261] الْحقّ بالْباطل و تکتُمُوا الْحقّ و انْتُمْ[262][263] تعْلمُون (42) و اقيمُوا الصّلوة و اتُوا[264] الزّکوة وارْکعُوا مع الرّاکعين (43)[265] اتأْمُرُون النّاس بالْبر و تنْسوْن انْفُسکمْ وانْتُمْ تتْلُون الْکتاب افلا تعْقلُون (44)[266]

 

«ترجمه آيات 40 تا 44 سوره بقره»

ای بنی اسرائيل به ياد بياوريد نعمتی را که من به شما داده ام و به عهد من وفا کنيد تا من هم به عهدم وفا کنم و تنها از من بترسيد. (40)

و ايمان بياوريد به آنچه من نازل نموده ام که با کتب شما که با شما هست مطابقت دارد و آنها را تصديق می کند و اوّل کافر به آن نباشيد و آيات مرا به قيمت کم نفروشيد و تنها از من بپرهيزيد. (41)

و حقّ را به باطل نپوشانيد و حقّ را کتمان نکنيد با آنکه شما حقيقت را می دانيد. (42)

نماز را بپا بداريد و زکات را بدهيد و با رکوع کنندگان رکوع کنيد. (43)

آيا شما مردم را به خوبی امر می کنيد ولی خود را فراموش نموده ايد و حال آنکه شما کتاب را می خوانيد؟ پس چرا عقلتان را به کار نمی اندازيد؟! (44)

 

«توضيح آيات 40 تا 44 سوره بقره»

«لجبازی و کفر بنی اسرائيل»

در زمان بعثت رسول اکرم صلی الله عليه و آله بزرگترين مانعی که برای پيشرفت اسلام وجود داشت يهود و بالأخص بنی اسرائيل بودند. زيرا آنها در گذشته لجبازی و کفر خود را در مقابل عظمت و معنويّت حضرت عيسی عليه السلام که وجودش توأم با معجزات و معنويّت بود نشان داده بودند. آنها با پيامبری که از لحظه اوّل تولّد سخن گفته و کتاب داشته و سر تا پا حکمت بوده و خدای تعالی او را «روح اللّه» و «کلمه اللّه» و «عيسی بن مريم» نام گذاشته، مخالفت کرده و حتّی کمر به قتل او بستند و به اعتقاد خود،[267] او را به دار آويختند.

آنها با آنکه حضرت عيسی عليه السلام با نشانه های الهی و معجزات زياد مانند مرده زنده کردن و فلج شفا دادن، آمده بود به او ايمان نياوردند و يهودی باقی ماندند. و نژادپرستی را از دست ندادند. لذا پروردگار متعال بيشتر از هر جمعيّتی به بنی اسرائيل خطاب کرده و چون مهربان است نخواسته حتّی آنها در گمراهی بمانند.

در اينجا آنها را به ياد نعمتهائی که به آنان داده، انداخته. و از آنها وفاداری به عهدی که با خدای تعالی بسته اند، خواسته است.

«وفای به عهد»

ضمنا تذکر اين نکته لازم است که وفای به عهد يکی از بزرگترين صفات حميده انسانی است که بايد در تمام شئون زندگی انسان پياده شود، يعنی انسان بايد با خدای تعالی و با خلق و حتّی با خودش وفادار باشد.

ما در عالم ميثاق با خدای تعالی عهد بسته ايم که نسبت به آنچه او با ما در آن عالم قرار گذاشته است متعهّد باشيم. مثلاً بندگی خدا را بکنيم، از اطاعت شيطان بر حذر باشيم. و از ما خواسته که بر قراردادهای بين خودمان پای بند باشيم. و هيچگاه از وعده های خود تخلّف نکنيم. بخصوص که پروردگار در همين آيات می فرمايد:

به عهدی که من با شما دارم وفادار باشيد تا من هم به عهدی که با شما دارم وفادار باشم.

يعنی اگر من گفته ام دعا کنيد تا من اجابت کنم در صورتی من به اين قرارداد وفادارم که شما بندگی مرا فراموش ننمائيد، به ياد من باشيد که اين جزء قرارداد ما است.

لذا خدای تعالی با خطاب به بنی اسرائيل همين مطلب را خواسته و فرموده:

ای پسران اسرائيل، به ياد بياوريد نعمتهائی را که به شما داده ام. و به عهدی که در عالم ميثاق با شما بسته ام وفادار باشيد تا من هم به عهدی که با شما دارم وفادار باشم. و از عذاب و عقوبت من بترسيد.

ضمنا کلمه «ايّای فارهبون» يعنی تنها از من بترسيد نه از غير من زيرا هر که باشد، هر چه باشد از تحت قدرت پروردگار خارج نيست پس آنها قدرتی ندارند. و شما ای بنی اسرائيل نبايد به خاطر قدرت ظاهريشان از آنها بترسيد. بلکه بايد از قدرت اصلی که مال خدا است فرار کنيد و بترسيد. (آيه40)

«اثرات ايمان»

ايمان از چيزهائی است که برای سعادت بشر و زندگی آرام او و آرامش روح او بسيار لازم است.

ايمان بوسيله تفکر در حقّانيّت و ارزش و فوائد چيزی و در ضمن يقين به آن فوائد بدست می آيد.

ايمان شدّت و ضعف دارد و اگر ضعيف آن را به پلّه اوّل نردبان تشبيه کنيم پلّه دهم آن ايمان کامل است.

ايمان، به خدا و کتاب خدا و قوانين الهی انسان را از سرگردانی و بی نظمی و بی بندوباری نجات می دهد.

ايمان، به انسان زندگی پاک و پاکيزه عنايت می کند و مانند کسی که در راه راست به سوی مقصد معلومی حرکت کرده بدون دغدغه و ناآرامی دنيای خود را می گذراند.

و به طور کلّی بايد انسان عاقل هر کار و هر عقيده و هر تصميمی را که می گيرد، اوّل کوشش کند که نسبت به آن در خود ايمان ايجاد نمايد و سپس شروع به آن کار بکند تا به آرامی و اطمينان و راحتی به مقصد برسد و فوائد آن را دريافت نمايد.

خدای تعالی در قرآن مکرّر به بندگانش سفارش کرده که ايمان بياورند و حتّی به مؤمنين که در مراحل ضعيف ايمان اند، تأکيد می کند که ايمان خود را تقويت کنند. زيرا هر چه ايمان انسان قويتر باشد آرامشش، بصيرتش و پيشرفت کارش بيشتر است.

در اين آيه شريفه خدای تعالی به بنی اسرائيل سفارش فرموده که ايمان بياوريد. يعنی در خود ايمان قوی ايجاد کنيد. يعنی فکر کنيد در کتابی که خدای تعالی نازل کرده به نام قرآن. و از خصوصيّاتش اين است توراتی را که در نزد شما است تصديق می کند. يعنی آنچه تورات می گويد: قرآن هم همان را گفته است. آيا همين يکنواختی و وحدت کلمه دليل بر حقّانيّت قرآن و کتاب خدا نيست؟

ای بنی اسرائيل، بکوشيد مبادا در نديده گرفتن حقّانيّت قرآن پيشقدم باشيد و به آن کافر گرديد.

«قدم اوّل در انحراف»

ضمنا اين مطلب بايد توضيح داده شود کسی که قدم اوّل را در انحراف مسأله ای بردارد تمام مفاسد انحرافی بعدی آن مسأله به عهده او است و يا لااقل شريک در آن مفاسد است.

شيطان بيشتر، از آن جهت رجيم و رانده درگاه الهی شده که او اوّلين مخالفت را با دستورات الهی انجام داد و بر آدم سجده نکرد و به بنی آدم نشان داد که می شود با خدای عظيم مخالفت نمود.

بنی اسرائيل اوّلين دسته ای از کفّار بودند که حقّانيّت قرآن را نديده گرفته و آن را تکذيب کردند و خدای تعالی با لطف و عنايت خود آنها را موعظه فرمود که اين گونه نباشيد و اوّل جمعيّتی نباشيد که به قرآن کافر می شويد.

«تسامح در آيات الهی»

مطلب ديگری که در آيه چهل و يکم سوره بقره به چشم می خورد و خدای تعالی بنی اسرائيل را از آن بر حذر داشته اين است که فرموده: «ولاتشتروا باياتی ثمنا قليلاً» يعنی آيات مرا به قيمت کم نفروشيد.

اين کاری بود که بنی اسرائيل می کردند. يعنی به ارزانی نشانه های الهی را، به آسانی نشانه های الهی را، با بی اعتنائی نشانه های الهی را از دست می دادند و نسبت به آنها تسامح می کردند.

معنی آيه اين نيست که نشانه های الهی را به قيمت کم نفروشيد، بلکه گرانتر می توانيد بفروشيد! زيرا به هيچ وجه نبايد به نشانه های الهی بی توجّه بود و آن را به قيمت کم يا زياد فروخت، بلکه بايد به آنها توجّه کاملی داشته و از آن نشانه ها برای سعادت خود، برای موفّقيّت خود، برای رسيدن به مقصد و هدف خلقت کمال استفاده را نمود.

و به طور کلّی بايد انسان هر چيزی را به قدر ارزشش، قدردانی کند و ارزش هر چيز به مقدار فائده آن است. مثلاً سلامت بدن بسيار پر ارزش است ولی سلامت روح از آن پر ارزش تر است. زيرا سلامتی روح هم برای دنيا و هم برای آخرت انسان مفيد است ولی سلامتی بدن تنها برای دنيا مفيد است. پس بنابراين آيات الهی که بيشتر به معالجه روح پرداخته و سعادت دنيا و آخرت انسان را تأمين کرده، از هر چيزی پر ارزشتر است و نبايد آن را دست کم گرفت و به آن بی اعتنائی نمود و خدای تعالی در آخر آيه فرموده است: «و ايّای فاتقون» يعنی و تنها از من و از قهر من بپرهيزيد.

توضيح آنکه تنها چيزی که انسان را از گناه و انحراف نگه می دارد معرفت خدا و شناختن عظمت و هيبت خدای تعالی است. و اگر از رسول اکرم و ائمّه اطهار عليهم السلام می ترسيم به خاطر اين است که آنها عين اللّه اند و در همه حال ناظر اعمال ما هستند پس به خاطر آنکه تنها خدا در همه حال ما را می بيند و از رگ گردن به ما نزديکتر است و مالک همه چيز است، بايد با اين معرفت تنها از خدا ترسيد و عظمت و هيبت او را منظور نمود و خود را از مخالفت با او و انحراف از راه او حفظ کرد که اين است معنی تقوی اللّه. (آيه 41)

«پوشاندن حقّ»

گاهی انسانهای ناپاک و کسانی که تزکيه نفس نکرده اند با وسوسه شيطان می خواهند حقّ و حقيقت را بپوشانند و دوست دارند روی سيمای حقايق پرده ای از باطل بکشند.

اين صفت از رذيله حسادت و بخل و شيطان سيرتی بر می خيزد و انسان را از چشم خدا و خلق ساقط می کند.

کتمان حقّ مخصوصا اگر مربوط به دين و معنويّت و صراط مستقيم باشد، خيانتی است که انسان به همنوعش می کند و آنها را از رسيدن به حقايق دور می سازد.

علمای بنی اسرائيل با آنکه حقّانيّت دين مقدّس اسلام را می دانستند و در تورات نام مقدّس رسول اکرم و ائمّه اطهار عليهم السلام را ديده بودند و متوجّه بودند که پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله بر حقّ است. در عين حال بوسيله تهمتهای بيهوده و باطل اين حقيقت را می پوشاندند و نمی گذاشتند مردم به طرف حقّ و واقعيّت بروند.

آنها می دانستند که حضرت موسی عليه السلام در تورات نام و خصوصيّات پيغمبر اسلام صلی الله عليه و آله را آورده و دقيقا آنچه را که او گفته با پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله تطبيق می کند. ولی آنها به خاطر جاه طلبی و بخل و حسادت تورات را تحريف کردند و پرده باطل بر آن حقايق انداختند و تا به امروز يهود و بنی اسرائيل را از سعادت باز داشتند.

به طور کلّی اسلام از آن جهت بيشتر از هر چيز به تهذيب نفس برای بشر اهميّت داده که اگر انسان دارای صفات رذيله باشد و اهل تهذيب نفس نباشد، آن صفات رذيله علم و دانش او را، انسانيّت او را و وجدان او را تحت الشعاع قرار می دهد و او را از وجدان انسانی دور می کند.

در آيه 42 سوره بقره خدای تعالی با اينکه بنی اسرائيل را به داشتن علم در اين مورد متّصف کرده و فرموده: «و انتم تعلمون» ولی در عين حال آنها به خاطر نداشتن قلب سليم و پاک، حقايق را کتمان کردند و نور پر فروغ رسول گرامی اسلام صلی الله عليه و آله را نديده گرفتند.

غلبه صفات رذيله بر علم و عقل به اين خاطر است که شيطان با تمام نيرو برای بدبخت کردن بشر کمک می کند و از اين راه انسان را اغواء می نمايد و بر عقل و علم او غالب می شود.

روزی با يکی از اولياء خدا روبرو شدم، از او توصيه ای برای رسيدن به کمالات خواستم. به من گفت: هر کاری را که می دانی خوب است بکن و هر کاری را که می دانی بد است ترک کن. من اوّل فکر کردم که او مرا رد کرده و نمی خواسته جواب کاملی به من بدهد. ولی بعدها که فکر کردم و متوجّه شدم که او کاملترين جواب را به من داده و چيزی کم نگذاشته است. زيرا اگر کسی به همين نکته توجّه داشته باشد و به آنچه می داند عمل کند و حقّ را نپوشاند و آنچه حقّ است به ديگران بگويد و آنچه صحيح نيست و حرام است و يا فعل بدی است عمل نکند و اين مسأله را جدّی بگيرد به کمال می رسد. (آيه 42)

«نتيجه ايمان به خدای تعالی»

بدون ترديد نتيجه ايمان به خدا و قبول نمودن آنچه در کتاب آسمانی آمده چه در قرآن و چه در تورات اين است که سه چيز را که اساس دين است بايد انجام داد. يکی عبادت فردی برای اصلاح روح که در مرحله اوّل واقع شده و مظهر اتمّ آن اقامه نماز است. نماز از آن جهت از نظر دين اسلام و بلکه همه اديان جهان، اهميّت دارد که روح را جلا می دهد، بندگی را کامل می کند، صفات رذيله را از انسان پاک می کند، انسان را به خدا نزديک می کند، انسان را از فحشا و منکرات نهی می کند، انسان را به کمالات روحی می رساند و او را به معراج می برد. لذا اگر چه منظور از «اقيموا الصلاة» خواندن نماز با ارکان و حدود و شرائط خاصّی است که در هر دينی دستور داده شده و در اسلام پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله از طريق وحی به نحو خاصّی با ارکان و اذکار مخصوص آن را مشخّص کرده است. و شايد هم در ميان اعمال عبادی که صد درصد برای تزکيه نفس مفيد است نماز بهترين و شاخص ترين آنها باشد. ولی با کلمه «اقيموا الصلاة» اشاره به کليه عباداتی که روح را از امراض روحی پاک کرده و به سلامتی کامل می رساند، فرموده و به اين وسيله اهميّت معالجه روح و تزکيه نفس را با داروی نماز بيان نموده است. و نيز از کلمه «اقيموا» (که از باب افعال است) استفاده می شود که نماز را کامل و نماز را مداوم و آن را در ميان مردم با تبليغاتمان بر پا و پا برجا کنيم. و آن را وسيله تزکيه نفس در جامعه مان قرار دهيم.

و اگر بنی اسرائيل کتمان حقّ نمی کردند و آنچنان که بعضی از آنها ايمان آوردند همه آنها يا لااقل اکثريّت آنها ايمان می آوردند، لازم بود که نماز را با خلوص و مداوم و کامل بخوانند.

دوّم عبادت اجتماعی و آن عبارت است از دادن زکات، انسان با اين عبادت می تواند آبادانی در مملکت بوجود بياورد. فقرا و مساکين را دستگيری کند. دشمنان را با خود مهربان کند. گرفتارها و مقروضين را نجات دهد. ورشکستگان و در راه ماندگان را از مشکلات برهاند. و بالأخره ممالک دنيا را آباد و گرفتاريها را رفع نمايد. و جامعه را به سوی سعادت و مدينه فاضله بکشاند.

در آيه 43 سوره بقره خدای تعالی به بنی اسرائيل و بلکه به هر قوم و جمعيّتی که به آن عمل کنند، پس از عبادتی که روح آنها را پاک می کند دستور عبادتی را داده که جامعه شان را بسازد و آنها را از مشکلات دور نمايد.

و بعلاوه با دادن زکات و صدقه، اموالشان و بلکه جانشان پاک می شود.

و بوسيله آن پيغمبر صلی الله عليه و آله و بلکه هر خيرخواهی که می بيند کارها بوسيله دادن زکات روبراه شده برای زکات دهنده دعا می کند و از نيروی الهی برای آرامش آن افراد، برای امنيّت و سلامت آن جمعيّت کمک می گيرد.[268]

سوّم هماهنگی با جامعه اسلامی است. در دين يهود نمازی که خوانده می شد فاقد رکوع بود. لذا به آنها دستور داده شد که اگر شما به کتاب خودتان عمل کنيد او به شما می گويد که مسلمان شويد. و آنگونه که مسلمانها نماز می خوانند شما هم بخوانيد. و با رکوع کنندگان که مسلمانها باشند، شما هم رکوع کنيد.

به طور کلّی يکی از مسائل مهمّ اسلامی و بلکه همه اديان جهان اين است که بين بندگان خدا هماهنگی و وحدت وجود داشته باشد. اتّحاد و دوستی، مودّت و صميميّت بين اقوام و ملل عالم ايجاد شود. و آنها از هرگونه تفرقه و تشتّت و جدائی دوری کنند.

وظيفه هر مسلمانی اين است که دست محبّت به طرف هم کيشان و هم فکران و بلکه يهود و نصاری بر سر کلمه واحده ای که با هم مشترک اند دراز کند و نگذارد حتّی المقدور تفرقه بين آنان بوجود آيد. لذا خدای تعالی در آيه 43 سوره بقره پس از آنکه بنی اسرائيل را دعوت به قرآن و ايمان می کند، آنها را به فوائد گرويدن به اسلام و بهره بردن از اسلام به طور اشاره راهنمائی فرموده و اوّل داروی شفابخش روحی را که نماز باشد، گوشزد آنان کرده و سپس به داروی شفادهنده گرفتاريهای اجتماعی که زکات باشد اشاره فرموده. و پس از آن با کلمه «وارکعوا مع الرّاکعين» به اين موضوع مهمّ انسانی يعنی هماهنگی جامعه در عمل و وحدت بين ملل جهان حتّی در عبادتهای شخصی مثل نماز، مردم را راهنمائی فرموده است. (آيه 43)

«بدترين چيزها علم بی عمل است»

شايد مبالغه نباشد که بگوئيم بی ارزش ترين انسانها آن کسی است که خوبيها را بداند ولی به آن عمل نکند.

مردم را به کارهای خوب امر کند ولی خودش را فراموش نمايد. او مانند مريضی است که داروی معالج خود را می داند و در مقام طبابت آن را برای ديگران تجويز می کند ولی خودش از آن استفاده نمی نمايد. بلکه اين شخص آن قدر به بی ارزشی خود معتقد است که معالجه خود را فراموش کرده است و به آن اهميّتی نمی دهد. اين گونه افراد در جامعه ما بسيار هستند.

اينها را بايد بی عقل دانست، بی فکر دانست، در دستورات سعادت بخش اسلام امر به معروف و نهی از منکر واجب است و اين طور نيست که اگر مسلمانی خواست امر به معروف و نهی از منکر کند بايد حتما عادل باشد و فاسق نباشد. زيرا امر به معروف و نهی از منکر مستقلاًّ واجب است. ولی اگر کسی خواست امر به معروف و نهی از منکر کند و اين واجب را صحيح انجام دهد، بايد خودش به دستورات دين عامل باشد. ما مسلمانها اگر چه قصه «رطب خورده منع رطب چون کند» را قبول نداريم ولی تا حدّی اين مطلب بی تأثير نيست. يعنی اگر کسی ببيند که امر به معروف کننده خودش آن معروف را ترک کرده در انجام آن معروف نود درصد تضعيف می شود. و از همين جهت است که می گوئيم: بايد انبياء عليهم السلام معصوم از گناه و معصيت باشند. زيرا اگر پيروان آنها از آنان گناهی ببينند نسبت به انجام قوانين آن دين بی اعتنا می شوند. پس بايد آمر به معروف و ناهی از منکر خودش به آنچه به ديگران می گويد عمل کند تا کلامش بيشتر تأثير نمايد.

و به طور کلّی کسی که قرآن و يا سائر کتابهای آسمانی را می خواند و مردم را به سوی سعادت و حقايق آن کتابها دعوت می کند. اگر خودش عامل به آن حقايق و معارف نباشد بی عقل و يا لااقل عقلش را به کار نينداخته است. لذا خدای تعالی در آيه 44 سوره بقره می گويد: «افلا تعقلون» يعنی چرا عقلتان را به کار نمی اندازيد و از عقلتان استفاده لازم را نمی کنيد.

در اينجا توجّه به اين نکته لازم است که مبلّغين و گويندگان و ائمّه جمعه و جماعات و بلکه هر که می خواهد امر به معروف و نهی از منکر کند، بايد بکوشد که بيش از گفتار، عملاً تبليغ دين نمايد زيرا ائمّه اطهار عليهم السلام فرموده اند: مردم را با عملتان به اسلام دعوت کنيد. يا فرموده اند: مردم را با غير زبانتان به اسلام دعوت کنيد و برای ما اعمال و اخلاقتان زينت باشد.

زيرا اگر يک مبلّغ به نحو ضعيفی متجاهر به معصيت بود، مردم با قدرت هر چه تمامتر و شديدتر به معصيت می پردازند. اگر مبلّغ خدای نکرده گناه صغيره ای کند طبع قضيّه اين است و بلکه از نظر روانی مسلّم است که مردم گناهان کبيره می کنند و از قديم گفته اند که:

اگر زباغ رعيّت ملک خورد سيبی

برآورند غلامان او درخت از بيخ

در قرآن اين گونه افراد را به الاغی که بر او کتاب بار کرده باشند مثال زده است.(44)

 

«آيات 45 و 46 سوره بقره»

واسْتعينُوا بالصّبْر والصّلوة و انّها[269] [270] لکبيرةٌ الاّ علی الْخاشعين (45)[271] [272]

ا لّذين يظُنُّون انّهُمْ مُّلاقُوا ربهمْ[273] وانّهُمْ اليْـه راجعُون (46)

 

«ترجمه آيات 45 و 46 سوره بقره»

از تحمّل مشقّات و نماز در راه رسيدن به اهداف عاليه کمک بگيريد و اين کار جز برای کسانی که در مقابل خدا خاشع اند بزرگ و سنگين است. (45)

خاشعين آن کسانی هستند که يقين می دانند با خدا ملاقات می کنند و آنها به نزد پروردگارشان بر می گردند. (46)

 

«توضيح آيات 45 و 46 سوره بقره»

«کمک گرفتن از نماز و صبر»

با آنکه در هر نماز می گوئيم: «ايّاک نستعين» که بايد تنها کمک و مدد از پروردگار بخواهيم. و بايد از غير او کمک نخواهيم. در عين حال اينجا خدای تعالی به ما امر کرده که از صبر و نماز کمک بخواهيم. آيا اين دستور با آن آيه و دستور منافات ندارد؟

در جواب می گوئيم: طبيعی است که در هر موضوعی بايد از خدای تعالی کمک خواست و همان گونه که در سوره حمد آمده بايد در دل و عقيده بپذيريم که يار و مددکار ما تنها خدا است. ولی ضمنا هم می دانيم که خدای تعالی در هر موضوعی بوسيله چيزی به ما کمک می کند. يعنی دنيا، دار اسباب است و بايد هر کمکی که پروردگار به ما می کند بوسيله اسباب خاص خودش باشد. مثلاً وقتی گرسنه می شويم خدای تعالی بوسيله اغذيه ای که برای ما خلق کرده ما را سير می کند. و وقتی مريض می شويم خدای تعالی ما را بوسيله داروهائی که خلق فرموده شفا می دهد. و همچنين در سائر چيزها بوسيله اسباب خاص خودش ما را کمک می کند. تا آنکه می رسيم به اصل خلقت هستی که همه اشياء را بوسيله روح القدس يا روح پاک حضرت رسول اکرم و اهل بيتش عليهم السلام خلق فرموده. و بوسيله همين روح، انبياء عليهم السلام را کمک نموده و بلکه همه پاکان عالم را هدايت فرموده و به کمالات رسانده و بلکه در نبوّت و رسالت، انبياء را ياری فرموده است. همه اينها و همه ياريها و کمکها بوسيله اسباب با کلمه «ايّاک نستعين» منافات نداشته و بلکه در حقيقت همه ياريها از خدا است که بوسيله اين اسباب، ياری الهی انجام می شود.

در اين آيه هم خدای تعالی به ما دستور داده که بوسيله صبر و نماز از خدای تعالی کمک بخواهيم، زيرا اگر خدای تعالی کمک نکند ما کجا می توانيم در مقابل بلاهائی که دنيا به آن پيچيده شده است، در مقابل فشارهائی که از ناحيه انجام واجبات و ترک محرّمات بر نفس سرکش و امّاره بالسّوء وارد می شود. و از همه بالاتر در مقابل خدعه های شيطان و اغواهای او، طاقت بياوريم؟ لذا در عين آنکه ما بايد بدانيم که در همه چيز و در همه کار بايد از خدای تعالی کمک بگيريم، بايد صبر و بردباری و استقامت را هم در مقابل فشارهای دنيا پيشه کنيم و از اين صفت خوب انسانی کمک بگيريم.

آری بايد در تمرين تربيت روحمان کارهائی که صبر را تقويت می کند انجام دهيم. مثلاً يکی از چيزهائی که موجب فائق آمدن بر کم صبری است نترسيدن از غير خدا است. زيرا اگر کسی ترس در وجودش حاکم بود و از هر چيزی ترسيد طبعا صبر و بردباری را از دست می دهد و نمی تواند مشقّات راه رسيدن به مقصد را تحمّل کند.

و يکی ديگر از چيزهائی که بايد برای بوجود آوردن صبر و ياری گرفتن از آن در خود بوجود آورد تکيه نکردن به غير خدا است. يعنی انسان تا زمانی که به اين و آن متّکی است و برای خود ارزشی قائل نيست. و خود را مانند همج رعاع سست و متّکی به هر بادی می داند که او را اين طرف و آن طرف ببرد، نمی تواند از صبر و استقامت کمک بگيرد و تا زمانی که خود را نسازد و اعتماد به نفس پيدا نکند و اين قدم پر ارزش را بر ندارد، خدای تعالی هم به او کمک نمی کند و «ايّاک نستعين» را بيهوده و فقط به زبان گفته است.

و يکی ديگر از مسائل مهمّی که در وجود انسان صبر را ايجاد می کند «روزه» است زيرا روزه به انسان قدرت می دهد که تصميم بگيرد. يک ماه هر روز صبح تا غروب چيزی نخورد. تشنگی را تحمّل کند. و بلکه از جميع آنچه روزه را باطل می کند پرهيز نمايد. اين تمرين به انسان صبر و استقامت می دهد و وقتی صبر و استقامت در وجود انسان ايجاد شد، انسان از روزه کمک گرفته است. لذا بعضی از مفسّرين فرموده اند که منظور از صبر، روزه است.

امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرموده:

منظور از صبر، روزه است. و فرمود: هر زمان بر شخصی مشکله ای فرود آمد روزه بگيرد تا آن مشکله و آن سختی حل شود.[274]

حضرت اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا عليهماالسلام به خاطر شفای فرزندانشان روزه نذر می کنند و وقتی آنها شفا می يابند سه روز روزه می گيرند.[275]

بنابراين برای فائق آمدن بر مشکلات عملاً و معنا بايد از صبر و روزه کمک گرفت.

و سپس از نماز يعنی همين ارکان مخصوصه که برای همه مسلمانها کيفيّتش واضح و روشن است، بايد انسان در مشکلات از آن کمک بگيرد و نماز را يکی ديگر از وسائل موفّقيّت در رفع سختيها و فشارها قرار دهد.

اولياء خدا هر وقت به مشکلی برخورد می کردند به نماز رو می آوردند و از نماز برای رفع مشکلات خود کمک می خواستند.

«چند دستور برای کمک گرفتن از نماز»

روش حضرت صادق عليه السلام اين گونه بود که هر وقت خطری متوجّهش می شد به نماز رو می آورد و سپس همين آيه را برای آنهائی که ناظر اعمالش بودند تلاوت می فرمود.[276]

به «مسمع» که يکی از اصحاب آن حضرت است، می فرمايد:

ای مسمع شما را چه چيز مانع می شود که وقتی همّ و غمی داريد وضو نمی گيريد و به محلّ عبادت خود نمی رويد و دو رکعت نماز نمی خوانيد و از خدای تعالی رفع مشکلتان را طلب نمی کنيد؟ مگر نشنيده ايد که خدای تعالی می فرمايد:«واستعينوا بالصّبر و الصلوة».

يک روز امام سجّاد عليه السلام ديدند که مردی درب خانه يکی از ظلمه نشسته و انتظاری از او دارد که او را کمک کند. امام عليه السلام به او فرمودند:

چرا درب منزل اين ظالم نشسته ای؟ عرض کرد: به خاطر آنکه شايد او به من کمکی بکند و من از محنت و سختی نجات پيدا کنم.

امام عليه السلام فرمودند: از اينجا برخيز و با من بيا تا تو را به درب خانه ای که بهتر از درب خانه او است راهنمائيت کنم. او اطاعت کرد و از جا برخاست و به خدمت امام عليه السلام رفت و آن حضرت دست او را گرفتند و به طرف مسجد رسول اکرم صلی الله عليه و آله بردند. وقتی داخل مسجد شدند به او فرمودند: رو به قبله بايست و دو رکعت نماز بخوان و خدای تعالی را مدح و ثنا بگو و بر پيغمبر و آلش صلوات بفرست و آيه آخر سوره حشر و شش آيه از اوّل سوره حديد و دو آيه از سوره آل عمران بخوان سپس حاجت خود را از خدا بخواه، خدا حاجتت را خواهد داد.

مرحوم راوندی و مرحوم علاّمه مجلسی فرموده اند: شايد دو آيه سوره آل عمران اينها باشند:

«قُل اللّهُمّ مالک الْـمُلْک تُؤْتی الْـمُلْک منْ تشاءُ و تنْزعُ الْـمُلْک ممّنْ تشاءُ و تُعزُّ منْ تشاءُ و تُذلُّ منْ تشاءُ بيدک الْخيْرُ انّک علی کل شی ءٍ قديرٌ * تُولـجُ الّيْل فی النّهار و تُولـجُ النّهار فی الّيْل و تُخْرجُ الْحی من الْـميت و تُخْرجُ الْـميت من الْحی و ترْزُقُ منْ تشاءُ بغيْر حسابٍ».[277]

و در کتب ادعيه نمازهای بسياری برای رفع مشکلات و سختيها و رفع امراض و رفع دلتنگی و وسعت رزق و اداء ديون نقل شده که ذکر آنها در اينجا به طول می انجامد ولی از مجموع آنها استفاده می شود که ائمّه اطهار عليهم السلام هر زمان مشکلی خودشان يا دوستانشان داشته اند از خواندن نماز طلب ياری و استعانت می کرده اند. و حوائج خود را با اين وسيله از خدای تعالی می خواسته اند.

و بالأخره در احاديث زيادی فرموده اند:

«الصلوة خير موضوع فمن شاء استقل و من شاء استکثر».[278] يعنی نماز بهترين موضوعات است هر کس می خواهد زياد بخواند و هر کس می خواهد کم بخواند.

«نماز برای همه سنگينی است جز برای خاشعين»

حالا چرا اين نماز برای همه، بزرگ و سخت و سنگين است مگر بر خاشعين؟

بايد بگوئيم که خاشعين کسانی هستند که مراحل تزکيه نفس را گذرانده و برای لقاء پروردگار آماده شده و معرفت او را بدست آورده اند. و حالت خشوع و خضوع به آنها داده شده و در مقام انس با پروردگار قرار گرفته و می دانند که بالأخره به سوی او بر می گردند. برای اينها نماز خواندن علاوه بر آنکه مشکل نيست، نور چشم است، حلاوت دارد، آرزوی رسيدن وقت آن را دارند. موفّق شدن به اداء آن در اوّلين فرصت آرزوی آنها است.

روزی شخصی از من سؤال کرد که چرا خدای تعالی به زنها فشار بيشتری آورده و آنها را زودتر مکلّف کرده و مردها را بيشتر مهلت داده است و ديرتر به انجام وظائف مکلّف فرموده است؟

در جواب گفتم: خدای تعالی به زنها از نظر اهل معنی و حقيقت بيشتر لطف کرده و زودتر آنها را به بندگی و لقاء خودش فرا خوانده و آنها را جلوتر برای رسيدن به کمالات مکلّف فرموده است. آيا اگر دو نفر برای ملاقات بزرگی که محبوب است بروند و آن بزرگ يکی از آنها را زودتر بپذيرد و ملاقات بدهد و نامش را در زمره بندگان و کارمندانش زودتر ثبت کند، مورد اعتراض است و او به اين نفر ظلم کرده است.

آری همه ما بايد درباره نماز و روزه به عنوان ملاقات با پروردگار فکر کنيم. به عنوان موفّقيّت در ثبت نام در زمره کارمندان و بندگان الهی فکر کنيم. تا از آنها با شوق و شعف کامل استقبال نمائيم نه آنکه نماز يا روزه بر ما سخت باشد، سنگين باشد، بزرگ باشد.

شيخ طبرسی درباره «انّها لکبيرة» فرموده: هر چه بر نفس سخت و سنگين باشد کلمه «کبيره» به آن گفته می شود. لذا نماز و روزه بر انسان سخت و سنگين است و چون خاشعين به آن عادت کرده اند سنگينی را تحمّل می کنند.

ما عرض می کنيم: درست است، برای کسانی که تزکيه نفس نکرده اند و تنها به خاطر آنکه مسلمانند نماز می خوانند نماز سنگين است، روزه سنگين تر است ولی برای کسانی که می دانند نماز و روزه نردبان و داروی شفابخش و وسيله رسيدن به کمالات و مايه انس با پروردگار و ملاقات با او است، هيچگاه سخت نيست، هيچگاه بزرگ نيست، آنها از خضوع و خشوع و رکوع و سجودشان در مقابل محبوبشان لذّت می برند. بلکه بهترين و آسانترين کارها برای آنها نماز و روزه است. زيرا با شوق آن را انجام می دهند.

(ضمنا ضمير «انّها» به نماز و روزه يعنی هر دو ممکن است برگردد).

«ملاقات با پروردگار»

ملاقات با خدا در دنيا و آخرت صورت می پذيرد. و کسانی که تزکيه نفس کرده و با عشق نماز و روزه را با کمال راحتی انجام داده و يا بوسيله کمک گرفتن از نوافل مثل نماز و روزه مستحبّی خود را به مقام انس با پروردگار رسانده اند، می توانند خدا را ملاقات کنند. و حتّی او را با چشم دل ببينند.

در حديث قدسی است که فرمود:

بنده من اطاعتم کن تا تو را مثل و مانند خودم در صفات افعالم قرارت دهم. من وقتی به چيزی می گويم باش، می باشد و تو هم وقتی به چيزی می گوئی باش، باشد.

خاشعين: اين انتظار و اين گمان را از لطف الهی دارند که خدای تعالی به آنها ملاقات بدهد. به ديدار خود سرافرازشان کند. ولی وقتی انسان به بی لياقتی خود توجّه می کند و می داند که «ما للتّراب و ربّ الأرباب» خاک کجا و خدای با عظمت کجا، نمی تواند مطمئن شود که اين ملاقات حتما صورت بگيرد. لذا خدای تعالی وقتی حالات خاشعين را بيان می کند با کلمه «يظنّون» آنها را توصيف می فرمايد. يعنی انتظار دارند، گمان دارند. به خود وعده ملاقات می دهند که با پروردگارشان، با مربّی شان ديدار کنند. زيرا امام متّقين امام خاشعين آنکه همه موحّدين و مخلصين بايد خود را به او برسانند يعنی اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من خدائی را که نبينم عبادت نمی کنم.[279]

آيا اين ديدار چگونه است؟ آيا اين ديدار همان ديداری نيست که جوابش «لنْ ترانی»[280] است؟

آيا ديدن با چشم مُلکی منظور است؟ آيا ديدار عاشق دلباخته ای که به کمال معرفت رسيده با ديدن يک فرد عادی يکی است؟

جواب همه اين مطالب يک جمله است و آن اين است که تا انسان چشم دل نداشته باشد دلدار و محبوب و خالق جهان را نمی بيند.

چشم معرفت، چشم حقيقت بين، چشم خدابين با چشم سر بسيار فرق دارد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اين چشمهای خاکی او را نمی بينند ولی چشم دل با حقايق ايمان و معرفت او را هميشه در همه جا می بيند. او با حواس ظاهر درک نمی شود ولی با عقل و ديدن آثارش درک می شود. کور باد چشم دلی که او را مراقب خود نبيند، او را در کمين خود نبيند و او را از رگ گردن به خود نزديکتر نبيند.

همه سالکين الی اللّه تنها و تنها آرزويشان لقاء اللّه است. ديدار با محبوب است. زيرا دنيا و آخرتشان او است و به سوی او حرکت می کنند و به طرف او بر می گردند. اين است هدف و مقصد سالکين الی اللّه و خاشعين در مقابل خدا و اين است معنی لقاء اللّه و ملاقات با خدا و مقام عظيم انس با پروردگار متعال.

 

«آيات 47 و 48 سوره بقره»

يا بنـي اسْر ائيل اذْکرُوا نعْمتی الّتـی انْعمْتُ عليْکمْ و انّی فضّلْتُکمْ علی الْعالمين (47) واتّقُوا[281] يوْمًا لاّ تجْزی نفْسٌ عنْ نّفْسٍ شيْئًا[282] [283] ولا يُقْبلُ منْها شفاعةٌ ولا يُؤْخذُ[284][285][286] منْها عدْلٌ ولا هُمْ يُنْصرُون (48)[287][288]

 

«ترجمه آيات 47 و 48 سوره بقره»

ای بنی اسرائيل نعمتی را که به شما داده ايم به ياد بياوريد و نيز به ياد بياوريد که من شما را بر اهل جهان برتری داده ام. (47)

و بترسيد از آن روزی که کسی چيزی از مجازات ديگری را نمی پذيرد و شفاعت کسی از کسی پذيرفته نمی شود و غرامت از او قبول نخواهد شد و آنها را کسی کمک نخواهد کرد. (48)

 

«توضيح آيات 47 و 48 سوره بقره»

«چرا يعقوب را اسرائيل ناميده اند؟»

در کتاب «قاموس کتاب مقدّس» که لغات کتاب تورات و انجيل را توضيح می دهد، می گويد:

معنی اسرائيل اين است که او بر خدا مظفّر گشت و سپس جريانی را در تورات برای اثبات مظفّر شدن يعقوب بر خدا و دريافت اين لقب نقل می کنند که شنيدنی است.

خلاصه اش اين است: يعقوب با خدای تعالی کشتی گرفت و او را به زمين زد و صبحگاه از روی سينه او بر نمی خواست تا او را برکت دهد و خدا او را برکت داد از اين جهت نام او برکت يافته که به زبان عبری «اسرائيل» می شود، گرديد.

طبيعی است اين مطلب به هيچ وجه صحيح نيست زيرا نه حضرت موسی اين عقيده را داشته و نه قرآن حضرت يعقوب و خدای تعالی را اين گونه معرّفی می کند بلکه آنچه در بالا آمده از تخيّلات نويسندگان و تحريف کنندگان تورات سرچشمه می گيرد و معنی اسرائيل اين است که حضرت يعقوب چون بنده خدا بود و دارای قدرت زيادی بود او را اسرائيل ناميده اند.

«چرا بنی اسرائيل بر مردم زمان خود برتری داشته اند؟»

به خاطر آنکه بنی اسرائيل فرزندان پيامبران الهی بخصوص حضرت ابراهيم خليل بوده اند. و علاوه رنج و زحمت زيادی به همين خاطر از فرعون ديده بودند، خدای تعالی اهميّت زيادی برای هدايت آنها قائل بوده است.

روی اين اصل پروردگار متعال در زمان حضرت موسی و هم در زمانهای قبل و بعد برای آنها معجزات زياد و نعمتهای فراوانی منظور فرموده بود.

برای آنها مائده آسمانی نازل کرده و پيامبران زيادی از آنها و برای آنها مبعوث نموده و دشمنانشان را در دريا غرق فرموده و آنها را به اين خاطر بر همه مردم دنيا در آن زمان برتری داده بود.

در مقابل، بنی اسرائيل در خواب غفلت عجيبی فرو رفته بودند و شايد هم اکثرا خوابشان به مرگشان منتهی شده بود.

لذا در زمان بعثت رسول اکرم صلی الله عليه و آله و ظهور دين مقدّس اسلام آنها با غرور می گفتند: ما برتريم و از همه مردم دنيا بالاتريم و با غفلت از رسيدن به حقايق و لقاء خدای تعالی و معرفت او از تسليم در مقابل پيغمبر اسلام صلی الله عليه و آله خودداری کردند.

لذا آن خدای مهربانی که از هدايت فرعون و تابعينش با آن همه ظلمهائی که بر بندگان مظلومش کرده بود، نمی گذرد و حضرت موسی عليه السلام را نزد او می فرستد تا شايد او هدايت شود! چگونه از هدايت بنی اسرائيل صرف نظر کند و آنها را به هر وسيله ای که ممکن است هدايت و دستگيری نکند؟

لذا در قرآن کريم محبّتهای خود را به آنها در گذشته تذکر می دهد و در حقيقت به آنها می گويد: من شما را آن قدر دوست داشته ام که نعمتهای فراوانی به شما داده و شما را بر همه مردم دنيا در آن زمان برتری و فضيلت بخشيده ام.

ابن عبّاس می گويد: منظور از فضيلت آنها، برتری آنها بر اهل زمان خودشان بود. زيرا بدون ترديد مردم مسلمان بالاترين و با فضيلت ترين مردم دنيا از گذشته و آينده بوده اند. زيرا پروردگار متعال در قرآن فرموده: «کنْتُمْ خيْر اُمّةٍ اُخْرجتْ للنّاس»[289] يعنی شما ای مسلمانان بهترين امّتی بوده ايد که بر مردم نمودار شده ايد.

آيا اين عمل الهی و اين اظهار محبّت پروردگار به بنی اسرائيل و اين فضيلت دادن آنها را بر ديگران، به خاطر آباء و اجدادشان امتياز نژادی محسوب نمی شود؟

در جواب می گوئيم: خدای تعالی در قرآن برای دو دسته از مردم احترام قائل شده، يکی از آنها علماء و ديگری اهل تقوی هستند. اين احترام به خاطر اين است که آنها امر الهی را اطاعت کرده و تحصيل علم نموده و تقوی پيشه نموده اند و اگر برای علماء و متّقين ارزشی قائل نبود و آنها را با سائرين مساوی می دانست، مردم به علم و تقوی تشويق نمی شدند و بلکه به جهل و بی تقوائی رو می آوردند.

بنابراين خدای تعالی حضرت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و يوسف را که از علم و تقوای فوق العاده ای برخوردار بودند و در امتحانات الهی به مقام خلوص رسيده بودند. و بنده واقعی پروردگار شده بودند، اکرام فرموده و آنها را محترم شمرده است. و چون حضرت ابراهيم برای سعادت فرزندانش دعا کرد. و چون احترام هر کسی و حفظ نام او بوسيله احترام به فرزندانش انجام می شود. و چون فرموده اند: دوستيتان را نسبت به هر کسی در احترام به فرزندانش حفظ کنيد. و چون در قصّه حضرت موسی و خضر عليهماالسلام به خاطر آنکه پدر آن دو يتيمی که ديوارشان مشرف به خرابی بود و ممکن بود گنج آنها هدر برود، صالح بود، خدای تعالی به دو پيامبرش دستور ساختن ديوار را داد و گنج آنها را تنها به خاطر صالح بودن پدرشان حفظ کرد. به علاوه فرزندان مردان پاک و صالح به خاطر علم و تقوای پدرانشان احترام می شدند و اکرام اهل تقوی و اهل علم بعد از آنها جز با اين کار به نحوه ديگری ميسّر نخواهد بود. لذا خدای تعالی بنی اسرائيل را به خاطر پدرانشان که پيامبران خوب خدا بودند بر ديگران فضيلت داده است.(47)

«روز قيامت يا روز مرگ»

روز قيامت مردم به سه دسته تقسيم می شوند: جمعی بی حساب وارد بهشت می گردند که آنها اصحاب يمين و مخلصين اند. و جمعی بی حساب به جهنّم می روند که آنها کفّار و معاندين اند. و جمعی در روز قيامت پای ميز محاکمه و بررسی اعمال و رفتارشان در دنيا کشيده می شوند که آنها بيشترين خواسته شان اين است که کسی را پيدا کنند کمکشان کند که خدای تعالی فرموده: کسی به کار کسی کاری ندارد. و وزر وبال کسی به عهده ديگری نخواهد بود. و کسی نمی تواند حقوقی را که ديگران بر او دارند ادا کند. گاهی وقتی انسان در محکمه قضاوت صد درصد از کمک مالی يا عملی ديگران مأيوس می شود، مايل است لااقل آبرومندی پيدا شود و نزد رئيس محکمه از آبرويش برای رفع جرائمش استفاده کند و او را شفاعت نمايد. اين هم در قيامت بدون اذن الهی قبول نمی شود و تنها حاکميّت آن روز به عهده خدا است. و کسی جرأت شفاعت بدون اذن الهی را ندارد. و گاهی انسان حاضر است در محکمه هر چه جريمه و فداء بخواهند بدهد تا نجات پيدا کند.

خدای تعالی آن را هم قبول نمی کند و از آنها فداء نمی گيرد و بالأخره آنها به هيچ وجه از هيچ کس و هيچ چيز کمک نمی گيرند.(48)

«در وقت سکرات موت»

احتمال دارد و بلکه شايد قطعی باشد که منظور از آن روز که در آيه شريفه اشاره شده، روز رفتن از اين دنيا و جدا شدن روح از بدن و سکرات مرگ باشد.

امام عسگری عليه السلام در توضيح آيه 48 سوره بقره فرمود:

بترسيد، برحذر باشيد، از روزی که در حال جان کندن کسی عذابی را که مستحقّ آن بوده ايد از شما دفع نمی کند. و کسی نمی تواند در تأخير مرگشان شفاعتشان را بکند و به هيچ وجه فدائی يعنی کسی که بتواند به جای او بميرد و او نميرد، قبول نمی شود و هيچ کس آنها را ياری نمی کند.[290]

امام صادق عليه السلام فرمودند:

منظور از «روز» که در اين آيه مبارکه آمده، روز مرگ است. در آن روز است که شفاعت و فدائی بکار نمی آيد و کسی را اينها بی نياز نمی کند ولی در روز قيامت من و خاندان عصمت عليهم السلام برای شفاعت به تمام معنی مجازيم. در ارتفاعات اعراف که بين بهشت و جهنّم قرار دارد حضرت محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و فرزندان پاکشان ايستاده ايم. اگر ببينيم که بعضی از شيعيانمان در آنجا تقصير کرده اند و در فشار آن روز قرار گرفته اند، فورا شيعيان بهترمان را مثل سلمان و مقداد و ابی ذر و عمّار و ديگرانی که مانند آنها در آن زمان و بلکه شيعيان خوبمان در هر زمان تا روز قيامت که باشند می فرستيم و آنها را نجات می دهيم و وارد بهشتشان می کنيم و ما دوستانمان و شيعيانمان را می فرستيم و آنها مانند کبوتری که دانه را از زمين جمع می کند شيعيان گرفتار و معصيتکارمان را از عرصات قيامت نجات می دهند و در حضور ما به بهشت منتقلشان می کنند و ممکن است در مقابل يک نفر از شيعيان که در اعمال عبادی و در تقيّه و حقّ برادرانش کوتاهی کرده ولی دارای ولايت بوده صد نفر تا صدهزار نفر از ناصبيها را فداء بدهند و بگويند اينها فدای تو، اينها به جهنّم بروند ولی تو به جهنّم نروی و اين مؤمنين مقصّر را به بهشت ببرند.

و چون در روايت از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده که در تفسير آيه 48 سوره بقره فرمود: «منظور روز قيامت است»، بايد معتقد بود که اين آيه شريفه دو معنی ممکن است داشته يکی منظور روز مرگ باشد که به آن هم گاهی قيامت گفته می شود. زيرا رسول اکرم صلی الله عليه و آله فرمود: «من مات فقد قامت قيامته» کسی که بميرد قيامتش بر پا شده است. و ديگری روز قيامت است که ما در بالا شرح داديم که اگر روز قيامت منظور باشد بايد بگوئيم که شفاعت بدون اذن پروردگار قبول نخواهد شد. والاّ با اذن الهی و رضايت خدای تعالی به صريح قرآن شفاعت پذيرفته خواهد شد.

و احتمال دارد که چون مرگ مثل خواب است و زمان بر انسان معلوم نمی شود و عالم برزخ مورد توجّه واقع نمی گردد و کسی که می ميرد خيال می کند يک لحظه بعد در صحرای قيامت حاضر شده و مرگ و قيامت را بدون فاصله در کنار يکديگر تصوّر می کند، اين آيه شريفه به هر دوی آنها اشاره باشد و هم روز مرگ و هم روز قيامت را منظور نموده باشد. (48)

 

«آيات 49 و 50 سوره بقره»

واذْ نجّيْناکمْ مّنْ ال فرْعوْن[291][292] يسُومُونکمْ سُوء الْعذاب يُذبحُون[293] ابْناءکمْ و يسْتحْيُون نساءکمْ و فی[294] ذلکمْ بلاءٌ مّنْ رّبکمْ عظيمٌ (49) و اذْ[295] فرقْنا بکمُ الْبحْر فانْجيْناکمْ و اغْرقْنا[296] ال فرْعوْن و انْتُمْ تنْظُرُون (50)[297]

 

«ترجمه آيات 49 و 50 سوره بقره»

و نيز به ياد بياوريد زمانی را که ما شما را از فرعونيان نجات داديم. آنها شما را به بدترين صورت عذاب می کردند، پسرانتان را سر می بريدند و زنانتان را زنده نگه می داشتند و اين آزمايش بزرگی از طرف پروردگارتان برايتان بود. (49)

و نيز به ياد بياوريد آن وقتی که دريا را برای شما از هم جدا کرديم و شکافی در آن برای شما به وجود آورديم و شما را نجات داديم و فرعونيان را غرق نموديم و حال آنکه شما به آنها نگاه می کرديد. (50)

 

«توضيح آيات 49 و 50 سوره بقره»

«نعمت امنيّت و عافيت»

يکی از نعمتهائی که پروردگار به بنی اسرائيل عنايت فرمود، اين بود که وقتی آنها به عذاب بدی از طرف آل فرعون مبتلا بودند خدای تعالی نجاتشان داد.

فرعونيان پسران بنی اسرائيل را ذبح می کردند و دخترانشان را زنده نگه می داشتند و اين برای آنها بلای خانمانسوزی بود.

رسول اکرم صلی الله عليه و آله فرمودند: «نعمتان مکفورتان الامن والعافية» يعنی امنيّت و عافيت دو نعمتی هستند که کفران می شوند.

يا در کلام ديگری فرمودند: آنها دو نعمتی هستند که اکثر مردم قدرش را نمی دانند.

بالأخره همه می دانيم که نعمت امنيّت از بزرگترين نعمتهای الهی است و اگر کسی قدرش را نداند و يا کفران کند آن نعمت از دستش می رود.

خدای تعالی بنی اسرائيل را و يا هر کسی که مانند آنها باشد، توبيخ و سرزنش فرموده و می گويد: ما شما را از چنگال آل فرعون نجات داديم. آنها امنيّت شما را با اعمال زشتشان از شما گرفته بودند. شما را به بدترين عذاب گرفتار نموده بودند. زيرا انسان از همه کس و همه چيز بيشتر به فرزند نوزاد پسرش علاقه مند است. آنها اين کودکان را به مجرّد تولّد، در مقابل چشم پدر و مادرشان سر می بريدند. و دخترها را برای کنيزی و خدمتکاری زنده نگه می داشتند. و اين نحوه از زندگی بلای بزرگی بود که به خاطر کفران نعمتهائی که کرده بوديد خدای تعالی مبتلاتان کرده بود ولی در عين حال خدا شما را نجات داد و از دست فرعونيان بی رحم شما را رهانيد و بلکه به خاطر اکرام شما، به خاطر احترام به شما، دريا را شکافت و شما با آرامش کامل از دريا گذشتيد ولی پشت سر شما که فرعونيان آمدند و وارد دريا شدند، خدا آنها را در مقابل چشمتان غرق فرمود و شما به آنها نگاه می کرديد.

در اين دو آيه توضيحاتی هست که بايد واضح شود:

« 1»«ابتلاء به عذاب به خاطر قضاوت الهی»

گاهی خدای تعالی انسان را به خاطر گناه و معصيتی که کرده مبتلا به عذابی می کند و بلکه برای او عذابی قرار می دهد که فوق العاده ناراحت کننده است ولی در حقيقت اين ناراحتی نتيجه اعمال خود انسان است. زيرا مثلاً اگر يک قاضی عادل برای جنايتکاری محکوميّتی را قضاوت کند، هيچ کس نمی گويد قاضی ظلم کرده، بلکه همه می گويند: اين محکوميّت مربوط به جنايتی بوده که جانی انجام داده است.

خدای تعالی هم قاضی است. همه عذابها را او برای بندگانش قرار می دهد ولی نه بی جهت بلکه به خاطر گناهانی که آنها انجام داده اند و معنی «قضاء» که غالبا در کنار «قدر» قرار گرفته است همين است.

در آيه 49 سوره بقره وقتی که خدای تعالی بنی اسرائيل را به عذابهای سخت مبتلا می کند به خاطر نافرمانيهائی که در مقابل انبياء الهی و پروردگارشان داشته و به قوانين الهی توجّه نمی کرده اند بوده و قضای الهی ايجاب می کرده که آنها را بوسيله آن عذابها تنبيه کند.

«2 »«بدترين عذابها»

از آيه 49 سوره بقره استفاده می شود که بدترين عذاب برای بنی اسرائيل و بلکه برای همه مردم مرگ فرزند خردسال است. بخصوص اگر که او را کشته باشند و يا برای افراد شريف و غيرتمند بدترين عذابها اين است که دخترانشان را برای کنيزی و خدمتگزاری آن هم در خانه دشمن ببرند. و اين مسأله در طول تاريخ مکرّر اتّفاق افتاده که طاغوتهای هر زمان برای افکار واهی و ناصحيح خود دست به قتل کودکان شيرخوار می زدند و آنها را بدون هيچ دليلی می کشتند. در اينجا فرعونيان هم به خاطر يک فکر ناصحيح اينچنين عملی را انجام دادند و بنی اسرائيل را به آن عذاب سخت مبتلا کردند که مشروح قضيّه از اين قرار بود:

روزی کاهنی نزد فرعون رفت و گفت: کودکی در بنی اسرائيل متولّد می شود که سلطنت تو به دست او از بين می رود. فرعون از شنيدن اين خبر سخت عصبانی شد و بر معصيت و طغيان خود بيفزود او از روی جهل و دشمنی پسران تازه متولّد شده بنی اسرائيل را سر می بريد و دختران آنها را نگه می داشت تا بتواند از زنده ماندن آن نوزادی که می خواهد تخت و تاج فرعون را از بين ببرد جلوگيری کند ولی قدرت پروردگار تدبير آنها را درهم شکست و اراده فرمود که سلطنت و قدرت آن ستمگر جبّار را به دست کودکی که در خانه خودش تربيت خواهد يافت، از بين ببرد و کشور شام را بدست بنی اسرائيل بسپارد و به فرعون و هامان و لشگريانشان از آنچه آنها می ترسيدند به آنها نشان دهد و گرفتارشان نمايد و در تاريخ تا زمان ما مسائل مهمتری نيز اتّفاق افتاده که نشان می دهد، چقدر بعضی از قدرتمندان ظالم و سنگ دل بوده اند که از همه اينها بالاتر و مهمتر کشتن طفل شيرخوار حضرت ابی عبداللّه الحسين عليه السلام علی اصغر عليه السلام بوده است. زيرا آن کودک تشنه بود، رنگ از صورتش پريده بود، سرش به طرف شانه اش خم شده بود. حضرت سيّدالشّهداء عليه السلام فرمود: اگر به من رحم نمی کنيد، به من مهربانی نمی کنيد، به اين شيرخوار رحم کنيد. ولی او را هدف قرار دادند و با تير سه شعبه زهرآلود کشتند!

«3 »«کرامت و معجزه»

خدای تعالی اگر بخواهد بنده ای يا جمعی از بندگانش را اکرام و احترام کند، کرامتها و کارهای خارق العاده ای به دست آنها برايشان انجام می دهد و از همين جهت است که نام اين گونه از امور خارق العاده را کرامت می گويند و شخص کرامت کننده غالبا خودش نمی داند چگونه اين کار خارق العاده از او صادر شده است.

بالأخره کرامت يعنی خدای تعالی اوليائش را اکرام کرده و در ميان مردم آنها را آبرومند قرار داده و آنها را در ميان مردم دارای کرامت معرّفی فرموده است و لذا کرامت که شبيه به معجزه است کار خدا است و اگر کسی آن را به خود نسبت دهد و از اين راه بخواهد خود را با ارزش معرّفی کند، اشتباه کرده و خدای تعالی او را ذليل و پست می کند.

در آيه 50 سوره بقره پروردگار متعال برای اکرام بنی اسرائيل می فرمايد: ما دريا را برای شما شکافتيم و شما را از غرق شدن نجات داديم ولی آل فرعون را در مقابل چشمتان غرق کرديم. اين کرامتی بود که خدای تعالی به بنی اسرائيل نمود.

«4 »«خدای تعالی طرفدار ضعفاء است»

پروردگار متعال هميشه طرفدار ضعفاء و مظلومين است و قدرتمندان ظالم و ستمگر را خوار و ذليل می کند و اين علامت عدل الهی است که در عالم ساری و جاری است و در طول تاريخ صدها نفر از مردم ضعيف بوده اند که خدای تعالی آنها را بر دشمنانشان غالب کرده و آنها را از ضعف نجات داده است. نهايت، شرط اوّلش اين است که آنها با اعمال خود ضعف را بوجود نياورده باشند و شرط دوّمش اين است که قدرتمند ظالم باشد ولی اگر ضعف را خودشان بوجود آورده باشند و شکنجه و ظلم را مستحقّ باشند عدل الهی ايجاب نمی کند که آنها را از آن ظلم نجات دهد و همچنين اگر قدرتمند عادل باشد و ضعفاء را اذيّت نکند باز دليلی ندارد که خدای تعالی قدرت را از او بگيرد و او را ذليل کند.

در آيه 50 سوره بقره خدای تعالی بنی اسرائيل را که در مقابل فرعون ضعيف بودند، قدرتمند معرّفی فرموده و آنها را بر فرعونيان غلبه داده و اين قضيّه را يک نمونه از اعمال قدرت خود در طرفداری از ضعفاء قرار داده است.

 

«آيات 51 و 52 سوره بقره»

واذْ واعدْنا مُوسـی ارْبعين ليْلةً[298][299] ثُمّ اتّخذْتُمُ الْعجْل منْ بعْده و انْتُمْ[300][301][302] ظالمُون (51) ثُمّ عفوْنا عنْکمْ مّنْ بعْد[303] ذلک لعلّکمْ تشْکرُون (52)[304][305]

 

«ترجمه آيات 51 و 52 سوره بقره»

و نيز به ياد بياوريد وقتی که ما موسی را چهل شب نزد خود دعوت نموديم. شما بعد از او گوساله را برای خود در حالی که ظالم به خود بوديد، انتخاب کرديد. (51)

ولی ما بعد از آن از سر تقصيرات شما گذشتيم و عفوتان کرديم شايد شما شاکر باشيد. (52)

 

«توضيح آيات 51 و 52 سوره بقره»

چون مفصّل جريان دعوت خدای تعالی حضرت موسی عليه السلام را در قرآن در سوره «اعراف» ذکر شده و در اينجا با اشاره آن را يادآوری کرده است، ما هم به مختصر و خلاصه آن در توضيح آيه شريفه اکتفا می کنيم.

در اينجا پروردگار متعال در مقام تذکر نعمت است. لذا مختصرا می فرمايد: «و وقتی که ما چهل شب موسی را دعوت کرديم ولی شما گوساله را پرستيديد و شما ظالم بوديد».

«شرک به خدا بزرگترين اهانت است»

يکی از چيزهائی که بسيار خدای تعالی را به غضب در می آورد شرک است. زيرا اگر انسان در مقابل خدای تعالی هر چه را بپرستد اهانت بزرگ و ظلم عظيمی به خدا کرده است. و اگر رسول اکرم صلی الله عليه و آله که شخص اوّل خلقت است يا علی بن ابيطالب عليه السلام که مانند او است در مقابل خدای تعالی پرستيده شوند، چون آنها مخلوق و محدودند و خدای تعالی خالق و نامحدود است، به خدای تعالی از آن جهت اهانت شده که محدود را به جای نامحدود پرستيده اند. و اگر اين موجود خورشيد و ماه و ستاره باشند اهانت به خدای تعالی بيشتر خواهد بود. زيرا رسول اکرم و علی بن ابيطالب عليهم السلام اگر چه در مقابل خدای غنی، فقيرند ولی مستجمع جميع صفات افعال الهی هستند. و از نظر صفات فعل مظهر پروردگارند و بالأخره سنخيّت صفاتی بين آنها وجود دارد. ولی ماه و خورشيد که دو جماداند چگونه ممکن است به جای خدا پرستيده شوند و به خدای تعالی اهانت نباشد؟ و باز گوساله که يک حيوان کم درک و کوچکی است و در مقابل خورشيد و ماه با عظمت اگر پرستيده شود طبعا اهانت بيشتر و بالاتری به خدای تعالی است، لذا پروردگار متعال در مقام گله از بنی اسرائيل می فرمايد: شما دست به چنين کار زشت و اهانت بزرگی زديد و گوساله را به عنوان پرستش گرفته و پرستيده ايد، پس شما ظالميد. ولی ما عفوتان کرديم شايد شما شکرگزار باشيد. (51)

«مواعده خدای تعالی با حضرت موسی»

حضرت موسی و بنی اسرائيل پس از خلاصی از فشارهای فرعون و فرعونيان زندگی اجتماعی خوبی داشتند. لذا برای تعيين حدود و قوانين زندگی ساز خود نياز مبرمی به قوانين و احکامی از طرف پروردگار احساس می کردند. حضرت موسی از خدای تعالی درخواست کرد که آن قوانين را به آنها بدهد تا با عمل کردن به احکام و قوانينش دينشان و زندگيشان دستخوش هرج و مرج نگردد. لذا خدای تعالی حضرت موسی را چهل روز در طور سينا نگه داشت تا او را پاک و پاکيزه سازد و صد درصد تزکيه نفس کامل کند. آن وقت کتاب خود را به او تحويل دهد، در اين مدّت خدای تعالی سرپرستی قوم موسی را به عهده حضرت هارون برادرش گذاشت ولی چون قوم موسی مدّت چند قرن تحت نفوذ بت پرستان مصری واقع شده و با بت پرستی و گاوپرستی خو گرفته بودند و گاه گاهی اين خوی زشت از آنها ظاهر می شد، با دور شدن حضرت موسی سامری فرصت را غنيمت شمرد و از اين ضعف روحی آنها سوء استفاده کرد و بنی اسرائيل را به گوساله پرستی وادار نمود.

«دعوت الهی و ارتباط با او»

يکی از مسائل مهمّی که شايد در عالم دنيا چيزی به پايه آن از نظر اهميّت برای بشر نرسد، ارتباط با پروردگار است بخصوص که دعوت کننده خدای تعالی باشد. آری اگر خدای عظيم و قدير کسی را ولو برای يک لحظه به حضور دعوت کند بزرگترين افتخار را به او داده است. چه جای آنکه او را چهل شب «خصوصی» يعنی تنها به مکان خاصّی دعوت نمايد.

و در مدّت چهل شب کاری جز مناجات و سخن گفتن و ياد گرفتن حکمت از خدای تعالی نداشته باشد. و انس کاملی با پروردگار متعال داشته باشد، که بالاترين افتخار را پيدا کرده است.

حضرت موسی عليه السلام در ابتدا سی شب به ميقات و محلّ ارتباط و گفتگوی با پروردگار متعال دعوت شده بود. ولی خدای تعالی در حقيقت می دانست که حضرت موسی در ميقات آن قدر از خود لياقت نشان خواهد داد که ده شب ديگر بر آن اضافه شود. ولی پروردگار متعال به او اين بشارت را قبلاً نداده بود. زيرا اضافه شدن اين مدّت مربوط به نشان دادن لياقت و عملی که حضرت موسی عليه السلام به اختيار خود در ميقات انجام می داد بود. لذا وقتی حضرت موسی عليه السلام مطّلع از اضافه شدن اين امتياز گرديد برای او آنچه غيب و پنهان بود و به هيچ وجه برای او راهی برای کسب اطّلاع از آن نبود، واضح شد. لذا در اينجا که پروردگار فرموده: ما حضرت موسی را چهل شب دعوت کرديم منظور همان مدّتی است که در علم الهی از اين دعوت بوده و در سوره اعراف که می فرمايد: ما موسی را سی شب دعوت کرديم منظور همان تعيين مدّت اوّليه و آنچه از نظر طبيعی می بايست انجام شود که بين حضرت موسی و خدای تعالی قرار گذاشته شده بود، می باشد.

عياشی از محمّد بن مسلم نقل می کند که امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه شريفه فرمود:

مدّت ميقات حضرت موسی در علم و تقدير الهی سی شب بود (منظور از «علم» آن چيزی است که شرائط طبيعی ايجاب می کند و منظور از «تقدير» اندازه و لياقت حضرت موسی قبل از رفتن به ميقات است) ولی برای خدا در عمل ظاهر شد آنچه را که در عالم غيب می دانست از اينکه حضرت موسی از خود لياقت نشان می دهد که لياقت نشان داد و آن امتياز برای حضرت موسی هم روشن شد و خدای تعالی ده روزی که در علم غيبش جزء دعوت بود به حضرت موسی اعلام فرمود و لذا دعوت خدای تعالی از حضرت موسی به چهل شب منتهی گرديد و پايان يافت.

حالا اينکه چرا شب را برای ملاقات با محبوب و ميقات تعيين فرموده و نام برده است، خود فلسفه ای دارد و آن اين است که شب اثرات فوق العاده ای در انس با محبوب دارا است، اثرات بسياری در مناجات با معبود دارد.

ميقات از نظر مکان خلوتگاه دوست با دوست است ولی شب از نظر زمان خلوتگاه محبوب با محبوب است.

يک انسان مانند حضرت موسی در خلوت شب در ميقات الهی با محبوبش، با معبودش، با خدای قادر و حکيم، با پروردگار عزيز، با کسی که همه چيز و همه قدرتها و عظمتها مال او است، نشسته و گرم گفتگو و انس با او گرديده است ولی انسانهای ديگری در همان زمان عقب گوساله سامری افتاده و انس با آن حيوان بی عقل و درک را آرزو می کنند. اينها به خودشان ظلم کرده يعنی آن قدر مقام شامخ انسانيّت را پائين آورده اند که گوساله را از خود برتر و بالاتر و بلکه به عنوان معبود مورد پرستش قرار داده اند. چقدر انسان صعود و نزول دارد! و چقدر انسان ممکن است به خود ظلم کند!

بکوشيم تا خود را از افکار مادّی و دنياپرستی و آلودگيهای روحی و امراض نفسانی نجات دهيم و تزکيه نفس کنيم و خود را به لقاء الهی موفّق نمائيم. باشد که شايد ما هم راه و روش انبياء عظام عليهم السلام را در پيش گرفته و از هرگونه ظلم و ستم به خود و به پروردگارمان دوری نمائيم. (51)

«عفو پروردگار»

مسأله عفو الهی که در آيه 52 سوره بقره مورد توجّه واقع شده و مردم بنی اسرائيل از آن برخوردار گرديده اند، به خاطر اين بوده که آنها شاکر نعمتهای الهی باشند، زيرا برای يک گناهکاری که در مقابل انس با خدا پرستيدن گوساله را انتخاب کرده و بعد پشيمان شده، نعمتی پر ارزش تر و بالاتر از عفو الهی و چشم پوشی از آن گناه بزرگ وجود ندارد.

عفو الهی آرزوی همه بندگان خوب خدا است. انسان هر که باشد و در هر مقامی که باشد چون فقير است، چون ناقص است، چون مخلوق است، در وضع خود خطاکار و معصيتکار است. و تنها چيزی که خطاها را جبران می کند تا بتواند به سوی ملکوت و لقاء پروردگار پر بکشد، عفو الهی است. زيرا عفو، محو کردن خطاها و آنها را نديده گرفتن است. اگر پروردگار مهربان خطاها را عفو نکند، محو نکند، آنها مانند غل و زنجيرهائی که دست و پای انسان را بسته باشند و او را به زمين ميخکوب نموده باشند و او به هيچ وجه در اين صورت نمی تواند کوچکترين حرکتی به سوی کمالات بکند، می باشد. عفو الهی را بايد با درخواست و تضرّع و زاری از پروردگار طلب نمود که دعاها و مناجاتهای بسياری در اين باره از ناحيه مقدّسه خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام وارد شده که گوشه ای از آنها را به اختصار نقل می کنيم:

1 ـ در دعائی که در مسجد زيد در کوفه با آن شور و نشاط می خوانيم، می گوئيم:

«عظم الذنب من عبدک فليحسن العفو من عندک يا کريم» يعنی پروردگارا گناه از بنده ات بزرگ و عظيم است ولی عفو و گذشت از تو نيکو است.

و سپس صد مرتبه گفتن «العفو» در سجده پس از اين دعا بسيار جلب توجّه می کند. آری تلخی گناه را جز شيرينی عفو پروردگار برای بندگان و عارفان الهی چيز ديگری جبران نمی کند.

2 ـ دعای حزين که اگر بنده ای از بندگان الهی بخواهد خود را مورد عفو پروردگارش قرار دهد اين دعا را آن چنانکه در «مصباح متهجد» نوشته، بعد از نماز شب بخواند.[306]

«اُناجيک يا موْجُودُ فی کل مکانٍ لعلّک تسْمعُ ندائی فقدْ عظُم جُرْمی و قلّ حيائی. موْلای يا موْلای ای الْأهْوال اتذکرُ و ايّها انْسی و لوْ لمْ يکنْ الاّ الْموْتُ لکفی کيْف و ما بعْد الْموْت اعْظمُ و ادْهی موْلای يا موْلای حتّی متی و الی متی اقُولُ لک الْعُتْبی مرّةً بعْد اُخْری ثُمّ لاتجدُ عنْدی صدْقا و لا وفاءً فيا غوْثاهُ ثُمّ واغوْثاهُ بک يا اللّهُ منْ هوی قدْ غلبنی و منْ عدُوٍّ قد اسْتکلب علی و منْ دُنْيا قدْ تزيّنتْ لی و منْ نفْسٍ امّارةٍ بالسُّوء الاّ ما رحم ربّی موْلای يا موْلای انْ کنْت رحمْت مثْلی فارْحمْنی و انْ کنْت قبلْت مثْلی فاقْبلْنی يا قابل السّحرة اقْبلْنی يا منْ لمْ ازلْ اتعرّفُ منْهُ الْحُسْنی يا منْ يُغذّينی بالنعم صباحا و مساءً ارْحمْنی يوْم اتيک فرْدا شاخصا اليْک بصری مُقلّدا عملی قدْ تبرّء جميعُ الْخلْق منّی نعمْ و ابی و اُمّی و منْ کان لهُ کدّی و سعْيی فانْ لمْ ترْحمْنی فمنْ يرْحمُنی و منْ يُونسُ فی الْقبْر وحْشتی و منْ يُنْطقُ لسانی اذا خلوْتُ بعملی و سائلْتنی عمّا انْت اعْلمُ به منّی فانْ قُلْتُ نعمْ فايْن الْمهْربُ منْ عدْلک و انْ قُلْتُ لمْ افْعلْ قُلْت المْ اکن الشّاهد عليْک فعفْوُک عفْوُک يا موْلای قبْل سرابيل الْقطران عفْوُک عفْوُک يا موْلای قبْل جهنّم والنّيران عفْوُک عفْوُک يا موْلای قبْل انْ تُغلّ الْأيْدی الی الْأعْناق يا ارْحم الرّاحمين و خيْر الْغافرين».

ای موجودی که در هر مکانی موجودی، من با تو مناجات می کنم شايد صدای مرا بشنوی، جرمم بزرگ است و حياء من کم است.

آقای من، آی مولای من، کدام حالتم را يادآور شوم و کدام را فراموش کنم، اگر مرگ و عذاب بعد از آن هم نبود همين سرگردانی مرا کفايت می کرد تا چه رسد که بعد از مرگ اين بدبختيها بزرگتر و عظيم تر خواهد بود.

آقای من، آی مولای من، تا کی و تا چقدر بگويم: تو می توانی مرا پشت سر هم سرزنش کنی ولی نزد من نه راستی و نه درستی و نه وفائی بيابی. پس پناه و ای پناه از هوای نفسی که بر من غلبه کرده. و از دشمنی که مثل سگ به من حمله ور گرديده. و از دنيائی که خود را برای من زينت کرده. و از نفس امّاره بالسّوئی که فقط مگر خدا رحم کند و مرا از شرّش نجات دهد.

آقای من، آی مولای من، اگر به مثل منی مهربانی و ترحّم نموده ای. به من هم مهربانی و ترحّم کن. و اگر مثل منی را قبول کرده ای مرا هم قبول کن. ای خدائی که ساحران را قبول کردی[307] مرا هم قبول کن. ای خدائی که جز خوبی از تو چيزی نمی شناسم. ای خدائی که صبح و شام مرا غذا داده ای، در وقتی که تنها به خدمتت مشرّف می شوم و چشم به تو دوخته ام. اعمال بدم مثل قلاّده به گردنم افتاده. همه مردم از من دوری می کنند. بله حتّی پدر و مادر و کسانی که من برای راحتی آنها امروز زحمت می کشم و سعی می کنم، آنها هم دوری می کنند. در آن روز اگر تو به من رحم نکنی پس چه کسی به من رحم خواهد کرد؟ چه کسی در قبر مونس من از وحشتم خواهد بود؟ چه کسی زبان مرا گويا خواهد نمود وقتی که من با عملم تنها بمانم و تو از من سؤال کنی آنچه را که از من بهتر می دانی؟ من در آنجا اگر بگويم: بله اين کارهای گناه را انجام داده ام. آن وقت چگونه از عدالت تو می توانم فرار کنم. و اگر بگويم نه من اين کارها را نکرده ام تو می گوئی: مگر من بر اعمالت گواه نبوده ام؟

پس تنها راه نجات من، ای مولای من، عفو تو است، عفو تو قبل از آنکه من بميرم، عفو تو، عفو تو است ای مولای من قبل از جهنّم و آتش، عفو تو است، عفو تو ای مولای من، قبل از آنکه دستها به گردنها غل شود، ای مهربانترين مهربانها و ای بهترين آمرزندگان.

پس از آنکه دعای عفو را خوانديم و عفو الهی را بدست آورديم می توانيم بسوی کمالات حرکت کنيم و ياری خدای تعالی را بدست بياوريم و شاکر نعمتهای پروردگار گرديم. آنچنان که بنی اسرائيل پس از اين عفو، نعمتهای الهی را شکر کردند و خدای تعالی هم باز به آنها ابراز لطف فرمود.

 

«آيه 53 سوره بقره»

و اذْ اتيْنا مُوسی الْکتاب[308][309] والْفُرْقان لعلّکمْ تهْتدُون (53)[310]

 

«ترجمه آيه 53 سوره بقره»

و به ياد بياوريد وقتی را که به موسی کتاب و چيزی که مايه تشخيص حقيقت بود برای رستگاری شما داديم. شايد شما هدايت شويد. (53)

 

«توضيح آيه 53 سوره بقره»

«کتاب تورات راهنمای بشر بود»

يکی از بزرگترين وسائل هدايت هر قوم و جمعيّتی کتاب الهی است که در مرحله اوّل مردم را راهنمائی می کند و سپس آنها را بر محور صحيحی اداره می نمايد.

کتاب تورات با آن خصوصيّاتی که درباره اش گفته شده از بزرگترين کتابهای آسمانی بوده و هادی بشر قبل از کتاب انجيل بوده است. اين کتاب با عظمت را خدای تعالی بوسيله حضرت موسی عليه السلام نازل فرمود.

عبارات کتاب تورات و الفاظ و ترکيب حروف آن با تعيين خدای تعالی نبود. يعنی در حقيقت تورات همان معانی و حقايقی بودند که اگر کسی آنها را می فهميد می توانست با هر لفظی آنها را بيان کند و اگر کتاب تورات به هر زبانی ترجمه می شد و با هر عبارتی ادا می شد فرقی نمی کرد. به خلاف قرآن که هم ترکيب حروف و الفاظش به زبان عربی با همان خصوصياتی که هست و هم حقايق و معانيش قرآن است و ترجمه و توضيح و تفسير قرآن اگر چه توانسته باشد همه حقايق قرآن را بيان کند ولی به عربی نباشد و همان کلمات و الفاظ نيامده باشد، قرآن محسوب نمی شود. مثلاً دست بی وضو می توان به اين نوشته ها زد ولی خود قرآن را با آن الفاظ و کلمات مخصوص که در آن هست و به عربی است نمی شود بی وضو مسّ کرد.

بنابراين کتاب تورات که تعاليم عقائد حقّه و معارف صحيحه را عهده دار بود. و مطالب حقّ را از باطل جدا می کرد و راهنمای بنی اسرائيل بود. و آنها را به حيات طيّبه و تهذيب نفس هدايت می کرد، خدای تعالی بوسيله حضرت موسی به مردم بنی اسرائيل عطا فرمود. شايد آنها به آن عمل کنند و هدايت شوند که اگر اين کار را می کردند امروز با مسلمانها وحدت داشتند و آنها هم مسلمان بودند.

«يکی از اهداف بزرگ الهی وحدت بوده است»

ترديدی نيست که يکی از اهداف بزرگ پروردگار از فرستادن پيامبران و نازل نمودن کتابهای آسمانی ايجاد وحدت و هماهنگی بين مردم دنيا بوده است. مردم اگر با هم محبّت و صميميّت پيدا کنند و همديگر را دوست داشته باشند و در راه يکديگر ايثار نموده و گذشت داشته باشند و عدل و داد در بين آنها بوجود آيد و بين حقّ و باطل فرق بگذارند و دل و روح خود را برای کسب کمالات و صفات رحمانی آماده کنند، هدف انبياء عليهم السلام و کتب آسمانی عملی شده است.

و چون انسان دارای اختيار است. پروردگار متعال نازل کردن تورات را علّت تامّه برای هدايت بشر ندانسته بلکه هدايت را منوط به انتخاب خود انسان قرار داده و با کلمه «لعلّکم تهتدون» يعنی شايد شما هدايت شويد، اين معنی را صريحا بيان فرموده است. (53)

 

«آيه 54 سوره بقره»

و اذْ قال مُوسی لقومـه يا قوْم[311] انّکمْ ظلمْتُمْ انْفُسکمْ باتخاذکمُ[312] الْعجْل فتُوبُـوا الی بارئکمْ فاقْتُلُـوا[313][314] انْفُسکمْ ذلکمْ خيْرٌ لّکمْ عنْد[315] بارئکمْ فتاب عليْکمْ انّهُ هُو التّوّابُ الرّحيمُ (54)

 

«ترجمه آيه 54 سوره بقره»

و به ياد بياوريد زمانی را که موسی به قومش گفت: ای قوم، شما به خاطر اينکه گوساله را برای پرستيدن انتخاب کرده ايد به خود ظلم نموده ايد. پس توبه کنيد و به سوی پروردگارتان برگرديد. و خود را بکشيد، اين کار برای شما نزد پروردگارتان بهتر است، پس خدا توبه شما را پذيرفت زيرا او توبه پذير و مهربان است. (54)

 

«توضيح آيه 54 سوره بقره»

«بازگشت بسوی خدا»

انسان هميشه در پی راهی است که خود را از مهالک نجات دهد. و اگر کار بدی کرده باشد می خواهد خود را از آن تبرئه کند. و بيشتر منتظر است که شخص مسئولی اين اطمينان را به او بدهد که او از آن مهالک نجات خواهد يافت. و از گناه تبرئه خواهد شد. مثلاً يک زندانی هميشه انتظار دارد که راهی برای نجات او از زندان و يا تبرئه او از جنايت، پيدا شود و مايل است مسئولين و مجريان قانون راهی برای توبه او معرّفی کنند و او را از آن جنايت برهانند.

لذا روزی که حضرت موسی به بنی اسرائيل فرمود: «توبوا الی بارئکم» و راه توبه را به روی آنان باز کرد بهترين خوشحالی را برای آنها آورده بود.

توبه به معنی بازگشت از اشتباهات، خطاها، گناهان و انحرافات است. انسان وقتی توبه کرد و متوجّه شد که توبه اش قبول شده حالت سبکی و راحتی عجيبی در خود احساس می کند.

توبه آغاز حرکت به سوی خدا است. توبه شروع مراحل تزکيه نفس و کمالات روحی است. هر انسانی که از مادر متولّد می شود تا زمانی که بالغ می گردد به خاطر آنکه معرفت به خدا و ايمان کاملی نسبت به او ندارد، افکارش در اطراف چيزهای کوچک دور می زند و محبّت به آنها پيدا می کند و طبعا حسادتها و بخلها و محبّتهای بيجا در او بوجود می آيد و به آنها فکر می کند و خلاصه صفات رذيله در او جمع می شود و چيزی مانع و دافع برای او از آن صفات و امراض نمی گردد.

لذا همه انسانها در اوّل بلوغ بايد خود را از صفات رذيله تزکيه و پاک کنند و اوّلين مرحله تزکيه نفس توبه است. بوسيله توبه تا حدّی ميل به گناه کاهش پيدا می کند. بوسيله توبه انسان به چيزهای اساسی و راه خدا و حرکت به سوی او فکر می کند. و بالأخره بوسيله توبه خطاهای گذشته را جبران کرده و خود را از زير بار گناه می رهاند.

«دستورات مرحله توبه»

دستوراتی که برای مرحله توبه ممکن است تصويب شود مختلف است. گاهی بعضی از افراد هستند که بعد از بلوغ هنوز هيچ گناه و يا خطائی نکرده اند. يعنی روز اوّل بلوغ آنها است و می خواهند به سوی لقاء پروردگارشان حرکت کنند. اينها کارشان بسيار آسان است و توبه را به معنی آغاز حرکت و شروع به سير الی اللّه انجام خواهند داد و فقط بايد آنها تصميم بگيرند که به هيچ وجه خطائی، گناهی، انحرافی انجام ندهند. امّا گاهی افرادی هستند که به خود يا به ديگری ظالم کرده اند و مدّتی از زندگی خود را به گناه و معصيت و انحراف گذرانده اند. اينها در صورتی توبه شان قبول است که بتوانند آن اشتباهات را جبران کنند. مثلاً اگر کسی در مسافرتی بايد رو به مشرق برود امّا اشتباها يا عمدا به سوی مغرب حرکت کرده و مدّتی راه را پيموده، حالا اگر بخواهد به طرف مشرق برگردد اوّل بايد پشت به مغرب کند و گذشته را جبران نمايد و راه قبلی را برگردد و سپس به طرف مشرق راه را ادامه دهد.

و گاهی کسی که می خواهد توبه کند جنايات بزرگی مانند شرک و قتل و غارت و کارهائی از اين قبيل کرده و ممکن نيست به اين آسانی بتواند موفّق به توبه شود. اين شخص توبه اش با سائرين فرق می کند. و بالأخره هر جمعيّتی و بلکه هر فردی به خاطر مختلف بودن خطاهايشان توبه شان با ديگران فرق می کند. در اينجا که آغاز سير و سلوک است حتما بايد انسان استاد داشته باشد، تا بتواند بدون صرف وقت به توبه واقعی دست يابد و اثرات و فوائد توبه را احساس نمايد.

حضرت موسی که از طرفی فرستاده الهی برای هدايت مردم بود و از طرف ديگر استاد اخلاق و استاد تزکيه نفس برای آنها بود، برای قبولی توبه آنها به خاطر پرستيدن گوساله که بالاترين خطا و گناه را مرتکب شده بودند، دستور داد که يکديگر را بکشند و مدّتی ناامنی که بدترين و بالاترين فشار را بر انسان وارد می کند، در بين آنها وجود داشته باشد.

آری فشار ناامنی و احتمال آنکه هر کس قويتر است بتواند ضعيف تر را بکشد و يا ضعيف بتواند در کمين بايستد و قوی را از پا درآورد و بالأخره هرج و مرج و ناامنی در هر کجا که بوجود آيد جان آن مردم را به لب می رساند و چون گناه و خطای آنها دسته جمعی بود، مؤاخذه و توبه هم بايد فراگير و دسته جمعی باشد. اين به خاطر آنکه ارزش امنيّت را بدانند و از اين گونه کارهای انحرافی برای هميشه توبه کنند، بود.

مقام معظّم رهبری که حضرت موسی در آن زمان عهده دارش بود ايجاب می کرد که انحراف آنها را متذکر شود. راه توبه را به آنها نشان دهد و قاطعيّت داشته باشد و اهميّت امنيّت و نظم جامعه را برای آنها مشخّص کند و با مشکل ترين تنبيهات نگذارد اين خطاها تکرار شود.

«گناه، ظلم به نفس خود است»

بدون ترديد انسان هر گناه و خطائی که بکند در حقيقت به خودش ظلم کرده و خود را به ضرر انداخته است. زيرا گناهان به دو قسمت تقسيم می شوند: يکی گناهانی که مستقيما با پروردگار سروکار دارد و به ديگران از افراد بشر کاری ندارد، مانند ميگساری و زنا و غيره.

قسم دوّم آنکه گناه مانند ظلم به غير و يا ضايع کردن حقوق ديگران است. در اين صورت گناه کننده فکر می کند که به خودش ظلم نکرده بلکه به ديگران ظلم کرده است. شايد اين فکر در صورتی درست باشد که حاکم عادلی مانند پروردگار در کمين انسان نباشد. والاّ بين گناهان فردی و اجتماعی فرقی نيست همه اينها حساب دارد و روزی انسان جزای اعمالش را می بيند. پس همه گناهان ظلم به نفس است و حتّی اگر انسان به پروردگار به خاطر شريک قرار دادن برای او به او توهين کند به خود ظلم کرده و خود را از کمالات نفسانی و لقاء پروردگار که آرزوی اولياء خدا است محروم نموده است.

«خودکشی»

خودکشی و انتحار در شرع مقدّس اسلام حرام است. زيرا اين عمل نشانه ضعف و ناتوانی در مقابل فشارهای دنيا است. انسان بايد در مقابل حوادث دنيا مانند کوه محکم ايستادگی کند و از خود ضعف نشان ندهد.

لذا نظر بعضی از مفسّرين که گفته اند منظور از «فاقتلوا انفسکم» يعنی خود را بکشيد، ممکن است اشتباه باشد.

در کتب تفسير روايت شده:

حضرت موسی پس از آنکه ديد قومش گوساله پرستيدند، به آنها دستور داد که دو صف شوند و غسل توبه کنند و کفن بپوشند و به هارون برادرش دستور داد که با دوازده هزار نفر از کسانی که گوساله را نپرستيده بودند و دارای شمشيرها و نيزه های تيز بودند به آنهائی که گوساله را پرستيده بودند حمله کنند و آنها را بکشند. آنها مشغول جنگ شدند و همديگر را می کشتند و حضرت موسی و هارون در گوشه ای ايستاده بودند و دعا می کردند. آنها تضرّع و زاری می نمودند که خدای تعالی بلا را از آنها دور کند و توبه شان را قبول نمايد. خدای تعالی بوسيله وحی دستور آتش بس فرمود و توبه آنها را قبول نمود، زيرا او بسيار توبه پذير و مهربان است.

 

«آيات 55 و 56 سوره بقره»

و اذْ قُلْتُمْ يا مُوسی لنْ نُّؤْمن لک حتّی نری اللّه جهْرةً فاخذتْکمُ[316][317] الصّاعقةُ و انْتُمْ تنْظُرُون (55) ثُمّ[318] بعثْناکمْ مّنْ بعْد موْتکمْ لعلّکمْ[319] تشْکرُون (56)

 

«ترجمه آيات 55 و 56 سوره بقره»

و به ياد بياوريد زمانی را که گفتيد: ای موسی! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر آنکه خدا را علنی ببينيم، در آن وقت صاعقه ای شما را گرفت، در حالی که شما نگاه می کرديد. (55)

سپس ما شما را بعد از آنکه ميرانده بوديم زنده کرديم شايد تشکر کنيد. (56)

 

«توضيح آيات 55 و 56 سوره بقره»

«تقاضای ديدن خدا»

حضرت موسی هفتاد نفر از قومش را انتخاب کرد و آنها را با خود به طور سينا برد تا از جريان مکالمه اش با خدا و گرفتن الواح، آنها را مطّلع نمايند و بعد آنها نزد سائرين شهادت بدهند تا ديگران او را تکذيب نکنند. امّا بنی اسرائيل چون مدّت يک قرن تحت سيطره قوم بت پرست در مصر بودند و با بت پرستی خوی گرفته بودند و پرستش خدای غير قابل رؤيت با چشم سر برای آنها مشکل بود، گاهی هوای بت پرستی به سرشان می زد. لذا مکرّر به بت پرستی باز می گشتند و گاهی حتّی از حضرت موسی می خواستند که او برای آنها خدائی بسازد که آنها او را ببينند و او را بپرستند. چنان که پس از عبور از دريا و ديدن آن معجزات واضح، وقتی از محلّ جمعيّت بت پرست در کنار ساحل دريا عبور کردند و آنها را ديدند که بت می پرستند به حضرت موسی گفتند: تو هم خدائی که ديده شود برای ما بساز تا آن را عبادت کنيم.

در ميقات کوه طور آنها وقتی از مکالمه خدا با حضرت موسی مطّلع شدند، باز خوی بت پرستی و ديدن خدا به نظرشان آمد و از حضرت موسی خواستند تا خدا را به آنها نشان دهد و بسيار اصرار کردند و هر چه حضرت موسی خواست با بحث و گفتگو به آنها بفهماند که خدای تعالی مجرّد از همه علائق است و ديده نمی شود، نشد، بلکه آنها به اصرارشان افزودند تا آنکه حضرت موسی به خدای تعالی عرضه داشت: خدايا خودت را به من نشان ده تا تو را ببينم. پروردگار متعال فرمود: هرگز مرا نخواهی ديد ولی به طرف کوه طور نگاه کن. اگر آن به جای خود باقی ماند ممکن است مرا ببينی. خدای تعالی اظهار قدرتی به کوه کرد و به آن تجلّی نمود موسی ديد کوه از هم پاشيد، موسی از ترس غش کرد و روی زمين افتاد. خدای تعالی به او رحم کرد و او را مورد لطف خود قرار داد.

حضرت موسی تسبيح کنان از جا برخاست ولی ديد جمعی از بنی اسرائيل که همراه او بودند می لرزند و کم کم يک يک آنها افتادند و مردند. حضرت موسی به گريه و زاری افتاد و عرض کرد: خدايا اگر بنی اسرائيل مرا متّهم به کشتار اين جمع بکنند، من چه بگويم؟ خدای تعالی بر اثر تضرّع حضرت موسی آنها را زنده کرد و حضرت موسی الواح را گرفت و به طرف قومش رفت ولی وقتی در ميان آنها قرار گرفت ديد آنها گوساله پرست شده اند.

«همه چيز را با حواس ظاهری نسنجيد»

بنی اسرائيل به مانند همه مردم بسيار تحت تأثير حواس ظاهری خود بودند. آنها می خواستند حتّی خدای تعالی را که خالق همه اشياء است، مانند سائر اشياء ببينند و با حواس ظاهری خود، او را حس کنند. آنها مانند افراد کوتاه نظری که غير از آنچه را که می بينند قبول ندارند، بودند. و لذا می گفتند: ما به خدای تو ايمان نمی آوريم مگر آنکه خدا را به وضوح با همين چشممان ببينيم!

خدای تعالی از نقل اين مطلب می خواهد بفرمايد که بدترين انسان و کوتاه فکرترين بشر آن انسانی است که همه چيز را حتّی خدای با آن عظمت را بخواهد با حواس ظاهری خود درک کند. عقلش را به کار نيندازد و از فکرش استفاده نکند.

«بنی اسرائيل» مشکلشان اين بود که فکر نمی کردند و عقلشان را به کار نمی انداختند. آنها با آن همه معجزه ای که از خدا و حضرت موسی ديده بودند، نمی خواستند به حقيقت غيب الغيوب و آن نيروی دانا و توانائی که موجوديّت و خلقت همه چيز در دست او است، فکر کنند و مايل بودند همه را با محدوده اطراف خود مقايسه نمايند و چيزی را که نمونه اش را نديده اند قبول نکنند و حال آنکه هر چه هست در پشت پرده غيب است و ايمان به غيب چون جنبه علمی دارد، چون از عقل و فکر انسان بر می خيزد پر ارزشتر از ايمان به ديدنيها است. اگر شما نيروی جاذبه را که ديده نمی شود کشف کرده بوديد، فيلسوف و دانشمند محسوب می شديد. ولی اگر در ميان خانه خود فرش و يا سائر وسائل منزل را ديديد کاری نکرده ايد.

و بالأخره اين درخواست که از لجاجت و کفر و کوتاه فکری آنها برخواسته بود آن قدر خدای تعالی را به غضب درآورده بود که بر آنها «صاعقه» فرستاد و آنها را کشت. آنها با چشم خود می ديدند که صاعقه و مرگ ناگهانی بوسيله آتش آسمانی فرد فرد آنها را می گيرد و می سوزاند.

«رجعت و برگشت به دنيا»

يکی از مسائل مهمّی که همه اديان جهان به طور اجمال به آن معتقدند، رجعت و برگشت به اين دنيا قبل از قيامت است. زيرا رجعت به معنی برگشتن انسان بعد از مرگ به هر عنوان که باشد به بدن قبلی ولو چند روزی طول بکشد قبل از آنکه در معاد برگردد، می باشد.

اين موضوع در عالم مکرّر اتّفاق افتاده و حتّی کتابهائی درباره کسانی که مرگ را تجربه کرده اند، نوشته اند که يک موردش مربوط به آيه 56 سوره بقره است.

بنی اسرائيل بعد از آنکه تقاضای جاهلانه خود را از حضرت موسی کردند و صاعقه آنها را کشت، خدای تعالی آنها را زنده کرد. پس اجمالاً رجعت وجود دارد و يهود و نصاری نيز طبق آنچه در تورات و انجيل آمده به آن معتقدند.

مذهب شيعه معتقد است که پيشوايان دين برای در دست گرفتن زمام امور بشريّت بعد از انقلاب جهانی حضرت بقيّه اللّه (روحی فداه) رجعت می کنند و حافظ حکومت واحد جهانی تا روز قيامت هستند.

و احتمال دارد جمع زيادی از مردم که در دنيا به خاطر مسأله ای و يا مصلحتی لازم بوده بيشتر باشند و بايد برگردند و به آنچه در زندگی اوّل به آن نرسيده اند برسند، رجعت داشته باشند.

 

«آيه 57 سوره بقره»

و ظلّلْنا عليْکمُ الْغمـام وانْزلْنا[320][321] عليْکمُ الْـمنّ و السّلْوی کلُوا منْ[322] طيبات مـا رزقْناکمْ و مـا ظلمُونا[323] ولکنْ کانُـوا انْفُسهُمْ يظْلمُون (57)

 

«ترجمه آيه 57 سوره بقره»

و نيز ابر را فرمان داديم تا در ميان آفتاب سوزان بر سر شما سايه بيندازد و نازل نموديم بر شما منّ و سلوی را و گفتيم از روزيهای پاکی که به شما داده ايم، بخوريد. آنها به ما ظلم نکردند بلکه به خودشان ظلم نمودند. (57)

 

«توضيح آيه 57 سوره بقره»

«پيروی از نفس امّاره بالسّوء»

بدون ترديد انسان تا وقتی هوای نفس دارد نمی تواند صد درصد همه کارهايش را صحيح انجام دهد. زيرا هوای نفس، انسان را خودسر و زمام گسيخته تربيت می کند و چون نفس امّاره بالسّوء بسيار انسان را به بدی و راحت طلبی امر می کند، طبعا کم کم انسان يکپارچه راحت طلب شده و امراض روحيش زياد می شود و ندانسته به خود ظلم می کند.

آيا اگر کسی خود را از رذائل پاک کرده باشد. و مهربانی خدای تعالی را ببيند، ممکن است به چيزی غير از خدا فکر کند و لقاء او را نخواسته باشد؟ اينکه «بنی اسرائيل» به الطاف الهی توجّه نمی کردند با آنکه خدای تعالی به آنها بلکه به همه مردم با کمال محبّت رفتار می کرده و می کند، آيا چيزی جز رذائل اخلاقی سبب اين ناشکری بوده و آيا چيزی جز عدم تزکيه نفس مانع توجّه آنها به خدای تعالی می گرديده؟

در اينجا از باب نمونه خدای تعالی محبّتهای خود را به «بنی اسرائيل» ذکر می کند و در مقابل، بی توجّهی آنها را در اثر عدم تهذيب نفس و ظلم آنها را به نفس خود يادآور می شود و اين چنين محبّتهای خود را متذکر می گردد:

«ای بنی اسرائيل، برای آنکه آفتاب شما را اذيّت نکند، ابرهای گسترده را وادار کرديم که بر سر شما سايه بيندازند تا در بيابان و در جاهای ديگر تابش آفتاب شما را ناراحت نکند». اين کمال محبّت يک دوست است به محبوبش که برای او سايبان درست کند که او از آفتاب اذيّت نشود.

ديگر آنکه «قارچ» و يا «شيرينی» و چيزهائی از اين قبيل و «مرغ بريان» و يا مرغی که خوردنش بهترين لذّت را دارد برای آنها نازل می شد و به آنها مانند ميزبان مهربانی می فرمود: «بخوريد از اين غذاهای پاک و پاکيزه که ما آنها را برای شما خلق نموده و رزق شما قرار داده ايم.

امّا آنها به خاطر کفرانشان، به خاطر نداشتن کمالات و وجود رذائل اخلاقی شان، اگر چه به ما ظلم نکردند زيرا به ما ضرری نمی زنند، ولی به خود ظلم کردند و خود را از کمالات و معنويات دور نمودند». (57)

از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده که فرمود: در بين الطلوعين منّ و سلوی که غذای روزانه بنی اسرائيل بود بر آنها نازل می شد و اگر کسی از آنها خواب بود نمی توانست روزی خود را دريافت کند. از اين جهت است که گفته اند خواب بين طلوع فجر و طلوع خورشيد کراهت دارد.

 

«آيات 58 و 59 سوره بقره»

و اذْ قُلْنا ادْخُلُوا هذه الْقرْية[324][325] فکلُوا منْها حيْثُ شئْتُمْ رغدًا[326] وادْخُلُوا الْباب سُجّدًا و قُولُوا حطّةٌ[327] نّغْفرْ لکمْ خطاياکمْ و سنزيدُ[328][329] الْـمُحْسنين (58) فبدّل الّذين ظلمُوا[330] قوْلاً غيْر الّذی قيل لهُمْ فانْزلْنا علی الّذين ظلمُوا رجْزًا مّن السّـمـاء بما[331] کانُوا يفْسُقُون (59)[332]

 

«ترجمه آيات 58 و 59 سوره بقره»

و به ياد بياوريد زمانی را که به شما گفتيم داخل اين قريه شويد و از خوردنيهای آن هر چه می خواهيد بدون زحمت بخوريد و داخل «در» در حال سجده شويد و بگوئيد: «حطة» تا ما گناهان شما را ببخشيم و به نيکوکاران محبّت بيشتری خواهيم نمود. (58)

ولی افراد ظالم اين کلام را به جمله ای که به آنها گفته نشده بود تبديل کردند، پس بر ظالمين در مقابل اين عمل زشتشان عذابی از آسمان نازل نموديم، به خاطر اينکه اينها فاسق بودند. (59)

 

«توضيح آيات 58 و 59 سوره بقره»

«اجازه ورود به بيت المقدّس»

يکی از محبّتهای پروردگار به بنی اسرائيل اين بود که به آنها اجازه داده شد از اراضی بيت المقدّس و شامات استفاده کنند و از خوراکيهای آن هر چه می خواهند بخورند، نهايت نبايد با کبر و غرور وارد شوند. بلکه بايد در حال خضوع و خشوع کامل که نمودار آن «سجده» است، وارد گردند و بگويند: «حطّة» يعنی اقرار به گناه خود بکنند و بگويند: (حطة) يعنی خدايا گناهان ما را بريز و ما را بيامرز و يا بگويند: «لااله الاّ اللّه» تا خدای تعالی خطاهای آنها را ببخشد. و ضمنا برای نيکوکاران لطف و عنايتش را بيشتر می کند و به اين وسيله کبر و نخوت و غرورشان که بدتر از هر مرض روحی است را از بين می برد و يا آنها را کاهش می دهد. (58)

امّا باز هم در مقابل اين محبّت يک عدّه که در اثر داشتن صفات شيطانی و رذائل اخلاقی نمی توانستند در راه راست و صراط مستقيم حرکت کنند، سخن را عوض کردند و آنچه به آنها گفته شده بود، نگفتند و بلکه خدا و مردم مؤمن را استهزاء و مسخره کردند و بجای کلمه «حطّة» گفتند: «حنطة» يعنی ما اهل شکم و نان و خوراکيم و به غفران الهی کاری نداريم و حتّی سجده نکردند و نشسته وارد اراضی بيت المقدّس شدند.

خدای تعالی هم بر اين عدّه از ستمکاران عذابی از آسمان نازل فرمود زيرا آنها فاسق بودند. (59)

از اين قضيّه انسان بايد عبرت بگيرد و بداند که با خدای تعالی نبايد لجبازی کند و اوامر او را به مسخره بگيرد. زيرا خدای تعالی با همه محبّتی که به بندگانش دارد اگر در مقام غضب قرار گيرد، بدترين عقوبتها را خواهد داشت.

 

«آيه 60 سوره بقره»

واذ اسْتسْقی مُوسی لقوْمـه فقُلْنا[333][334] اضْربْ بعصاک الْحجر فانْفجرتْ[335][336] منْهُ اثْنتا عشْرة عيْنًا قدْ علم کلُّ[337] اُناسٍ مّشْربهُمْ کلُوا و اشْربُوا منْ[338] رّزْق اللّـه ولا تعْثوْا فی الاْرْض[339] مُفْسدين )60(

 

«ترجمه آيه 60 سوره بقره»

و نيز به ياد بياوريد زمانی را که موسی برای قومش طلب آب نمود، ما به او گفتيم که عصايت را به سنگ بزن. وقتی او اين کار را کرد، دوازده چشمه از آن سنگ بيرون آمد. هر کدام از دوازده فرقه قومش دانستند از کجا بايد آب بنوشند.

بخوريد و بياشاميد از رزقی که خدا به شما داده ولی در زمين کار بد و فساد نکنيد. (60)

 

«توضيح آيه 60 سوره بقره»

«حضرت موسی و طلب آب»

بنی اسرائيل در بيابان «تيه» يعنی قبل از آنکه به اراضی مقدّسه وارد شوند، آنچنان به بی آبی گرفتار گرديدند که نزديک بود جانشان به لب آيد، همه ضجّه می زدند، همه گريه می کردند و می گفتند: از تشنگی هلاک خواهيم شد. حضرت موسی به در خانه خدا رفت و دست به دعا برداشت و گفت:

«الهی بحقّ محمّد سيّدالانبياء و بحقّ عليّ سيّدالاوصياء و بحقّ فاطمة سيّدة النّساء و بحقّ الحسن سيّدالاولياء و بحقّ الحسين افضل الشّهداء و بحقّ عترتهم و خلفائهم سادة الازکياء لما سقيت اوليائک هؤلاء».

يعنی خدايا به حقّ محمّد سرور و آقای پيامبران و به حقّ علی بن ابيطالب آقا و سرور اوصياء و به حقّ فاطمه سرور و خانم زنهای عالم و به حقّ حضرت امام حسن سيّد اولياء خدا و به حقّ حضرت امام حسين برترين شهداء و به حقّ عترت اينها و جانشينان اينها که آقايان تزکيه شدگان اند که اين اوليائت را آب بدهی تا رفع تشنگی کنند.

خدای تعالی به حضرت موسی وحی فرمود: با عصايت به اين سنگ بزن تا از آن دوازده چشمه جاری شود تا اولاد يعقوب (که دوازده نژاد از دوازده پسران يعقوب بودند) هر کدام به يک چشمه روآورند و هر دسته ای از آن انسانها بدانند که از کجا بايد آب را بردارند و با هم اختلاف نکنند و از رزق خدا بخورند و بياشامند و کارهای مفسدانه و متکبّرانه نکنند. (60)

«سه سنگ مخصوص»

سه سنگ مخصوص در زمانهای قبل بوده به نام «حجرالاسود» و سنگ «مقام ابراهيم» و «سنگ بنی اسرائيل» که اين سه سنگ از بهشت به زمين آمده و دو سنگ آن که حجرالاسود و سنگ مقام ابراهيم باشند در اسلام حفظ شده، زيرا متعلّق به مردم مسلمان بوده و چون دين اسلام بايد باقی باشد، اين دو سنگ هم در مسجدالحرام محفوظ مانده است ولی سنگ بنی اسرائيل که از آن دوازده چشمه جاری شد يا باقی نمانده و يا ناپديد گرديده است امّا در کتاب کافی و کتاب اکمال الدين از امام صادق عليه السلام نقل شده:

وقتی حضرت مهدی عليه السلام ظاهر شوند منادی ايشان در ميان لشکريان فرياد می زند: کسی غذا و آب بر ندارد و خود را زحمت ندهد. زيرا با آن حضرت سنگ بنی اسرائيل که مربع است و بر شتری حمل می شود و به منزلگاهی نمی رسد جز آنکه آب گوارائی از آن جاری می گردد که هر کس از آن بخورد و گرسنه باشد سير می شود و اگر تشنه باشد سيراب می گردد. حتّی حيوانات آنها هم همين استفاده را از آن آب می کنند.[340]

 

«آيه 61 سوره بقره»

و اذْ قُلْتُمْ يا مُوسی لنْ نّصْبر علی[341] طعامٍ واحدٍ فادْعُ لنا ربّک يُخْرجْ لنا[342] ممّا تُنْبتُ الاْرْضُ منْ بقْلها و قثّائها[343][344] و فُومها و عدسها و بصلها قال[345][346][347] اتسْتبْدلُون الّذی هُو ادْنی بالّذی هُو خيْرٌ اهْبطُوا مصْرًا فإنّ لکمْ مّا[348] سئلْتُمْ و ضُربتْ عليْهمُ الذلّةُ و[349] الْـمسْکنةُ وباءُو بغضبٍ من[350][351] اللّـه ذلک بانّهُمْ کانُوايکفُرُون بايات اللّـه ويقْتُلُون النّبيّين بغيْر الْحق ذلک بمـا عصوْا وّ کانُوا[352] يعْتدُون (61)[353]

 

«ترجمه آيه 61 سوره بقره»

و به ياد بياوريد زمانی را که گفتيد: ای موسی ما هرگز نمی توانيم بر يک نوع غذا صبر کنيم. از خدا بخواه که پروردگارت گياهانی برای ما از آنچه در زمين می رويد بيرون بياورد از قبيل، سبزيجات زمين، خيار زمين، سير زمين، عدس و پياز زمين.

موسی گفت: آيا شما غذای پست تری را به جای غذای بهتر تبديل می کنيد، فرود آئيد به شهر مصر زيرا در آن برای شما آنچه را که می خواستيد خواهد بود.

و برای آنها ذلّت و عدم موفّقيّت زده شده است و دوباره به غضب پروردگار مبتلا شدند. اين به خاطر آن بود که به آيات پروردگار کفر می ورزيدند و بدون حقّی انبياء را می کشتند. اين به خاطر آن بود که معصيتکار و متجاوز بودند. (61)

 

«توضيح آيه 61 سوره بقره»

«چرا دوازده چشمه جاری شد؟»

بين بنی اسرائيل اختلاف بود. آنها مايل بودند که در همه چيز مستقل باشند. دوازده نژادی که از بنی اسرائيل به عنوان «اسباط» معروف بودند با آنکه همه با هم پسر عمو بودند ولی دوست نداشتند استقلال خود را از دست بدهند و ممکن بود که اگر از سنگ معهود تنها يک چشمه يا چند چشمه آب جاری شود، اختلافشان بالا بگيرد. لذا پروردگار متعال دوازده چشمه به نام دوازده سبط که هر کدام از اين اسباط می دانستند که چشمه خاصّ خودشان کدام است، جاری فرمود تا اختلاف بيشتری در بين آنها بوجود نيايد. راستی چرا بايد انسانها با هم اتّحاد و يگانگی نداشته باشند چرا بايد رذائل اخلاقی آنها به قدری بالا بگيرد که خدای تعالی مانند مربّی اطفال ظرف آنها را از هم جدا کند تا با هم دعوا نکنند. آيا تنها بنی اسرائيل بودند که اين چنين بودند يا اگر کسانی که تزکيه نفس نکرده اند به اين وضع مبتلا شوند، آنها هم همين گونه اند. آری تزکيه نفس که خدای تعالی در قرآن آن قدر به آن اهميّت داده که پس از يازده قسم فرموده: «حتما رستگاری مال کسانی است که نفس خود را تزکيه کنند»، موجب می شود که انسان حتّی در مقابل برادران دينی خود ايثار داشته باشد، از منافع خود در مقابل ديگران صرفنظر کند، صفا و صميميّت فوق العاده ای در مقابل آنها ابراز کند و هميشه ديگران و منافع آنها را بر خود و منافع خود ترجيح دهد و اگر بنی اسرائيل هم تزکيه نفس کرده بودند لااقل پسرعموها را بر خود ترجيح می دادند و همه از يک چشمه آب می خوردند و هيچگونه دعوا و نزاعی با يکديگر نمی داشتند. آنچنان که همين سنگ با حضرت ولی عصر عليه السلام در وقت ظهورشان خواهد بود و اصحابشان از آب آن استفاده می کنند بدون آنکه هر چشمه ای به گروهی اختصاص داشته باشد، همه با صفا و صميميّت خاصّی در کنار يکديگر از آب آن می آشامند و بلکه يکديگر را در نوبت بر خود ترجيح می دهند.

«هوای نفس، انسان را ذليل می کند»

بدون ترديد وقتی انسان هوای نفس داشته باشد و نفسش را کاملاً رام نکرده باشد، تنوّع طلب بوده و لذّتهای نفسانی را بر مصالح خود ترجيح می دهد، غذاها را برای مزّه و رنگ و طعمش می خورد و به منافعش کاری ندارد. ولی شخصی که عاقل است و سلامتی خود را بر هوای نفس ترجيح می دهد هيچگاه خوراکيها را تنها برای رنگ و طعمش نمی خورد بلکه به فکر خواص و فائده آنها است، آنچنان که مريض دارو را برای فائده اش می خورد و مزّه و طعمش برای او اهميّت ندارد.

بنی اسرائيل که از منّ و سلوی در بيابان تيه استفاده می کردند، از غذاهای بهشتی می خوردند و مائده آسمانی برای آنها نازل می شد و کوچکترين ضرری از خوردن آنها نمی ديدند بلکه هيچگونه ميکرب و فسادی وارد غذاهای آنها نمی گرديد. راحت زندگی می کردند و به مبارزه با فساد می پرداختند. امّا هوای نفس آنها نگذاشت، تنوّع طلبی آنها به آنها اجازه نداد که مرهون لطف الهی باشند و از غذاهای خوب و پاکيزه استفاده کنند. بلکه پياز و سبزی و خيار و گندم و عدس از حضرت موسی درخواست کردند و به او گفتند: از پروردگارت بخواه که اينها را برای ما در زمين بروياند. حضرت موسی در پاسخ آنها گفت: شما مايليد غذاهای پاک و مائده های آسمانی را به اين گونه غذاهای پست و معمولی عوض کنيد؟ حالا که اين گونه فکر می کنيد وارد شهر شويد، همه آنهائی که خواسته ايد در آنجا هست ولی از اين به بعد به خاطر آنکه نشانه های الهی را کفران کرده ايد و به خاطر آنکه پيامبران الهی را بی جهت کشته ايد، خدای تعالی ذلّت و بدبختی را برای شما مهيّا کرده. اين به خاطر عصيان و تجاوز شما بوده است.

«قضای الهی چيست؟»

ترديدی نيست که هيچگاه پروردگار متعال به بندگانش ظلم نمی کند يعنی بی جهت آنها را معذّب نخواهد نمود و همه گرفتاريهای بشر به خاطر اعمال نادرست خود او است در عين آنکه هر چه به انسان می رسد از جانب خدای تعالی است و قضاء او است.

توضيح آنکه: انسان وقتی گناه می کند بدون آنکه خودش متوجّه شود پروردگار عادل حکيم در دادگاه عدلش او را غيابا و يا اگر اهل کمالات و معنويت باشد و حضور الهی را درک کند، حضورا محاکمه می کند و سپس درباره جرائم او قضاوت می فرمايد و او را به عذابی که مستحقّ است محکوم می فرمايد.

در اينجا بعضی از انسانها آن قدر در خواب غفلت فرو رفته اند که متوجّه گناهی که کرده اند نبوده و از محکمه هم اطّلاعی ندارند و از جريمه هم بی خبرند. فقط اگر مبتلا به مرض و يا ناراحتی ديگری می شوند آه و ناله شان بلند می شود و از خدای تعالی گله مندند.

ولی بعضی از اولياء خدا اوّلاً از ترس محکوميت، به هيچ وجه گناه نمی کنند و اگر هم گناهی از آنها سر بزند آماده دادگاه شده و خود را برای جريمه دادن مهيا می کنند و با رضايت کامل مخصوصا که می دانند اين قضاوت را خدای غفّار و عفوّ و رحيم که از بيشتر گناهان می گذرد کرده، مهيّای جريمه دادن شده و آن را می پردازند و خوشحالند که مسأله به آسانی تمام شده و به قيامت نيفتاده است.

در آيه 61 سوره بقره خدای تعالی می فرمايد: اين ذلّت و مسکنت بر بنی اسرائيل به خاطر معصيتهائی از قبيل کشتن انبياء عليهم السلام و کفران نعمتهای الهی است که خدای تعالی در مقابل اين گناهان تنها ذلّت و مسکنت را برای آنها در قضاوتش جريمه قرار داده که بايد آنها قبول کنند.

 

«آيه 62 سوره بقره»

انّ الّذين امنُوا والّذين هادُوا والنّصاری والصّابئين منْ امن باللّـه والْيوْم الاْخر و عمل صالحًا فلهُمْ اجْرُهُمْ عنْد ربهمْ ولا خوْفٌ عليْهمْ ولا هُمْ يحْزنُون (62)[354]

 

«ترجمه آيه 62 سوره بقره»

کسانی که ايمان آورده اند و کسانی که يهودی و يا نصرانی و يا صابئين هستند هر که از آنها به خدا و روز قيامت ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد اجرشان در نزد پروردگار محفوظ است، نه خوفی بر آنها است و نه آنها محزون می شوند. (62)

 

«توضيح آيه 62 سوره بقره»

«ايمان به مبدأ و معاد»

لازمه ايمان به مبدأ و معاد پيروی از اسلام است. زيرا از نظر قرآن و اهل بيت پيغمبر صلی الله عليه و آله که مفسّران واقعی قرآنند، تنها خدائی را که اسلام معرّفی کرده صحيح بوده و پيروی از اين آئين مقدّس انسان را به معرفت واقعی الهی می رساند.

پس اگر کسی ايمان صحيحی به خدای تعالی و روز قيامت داشته باشد، طبعا بايد ايمان به قرآن و اسلام نيز داشته باشد و اگر اعمالش صالح و شايسته باشد، يعنی واجبات اسلام را انجام دهد و محرّمات اسلام را ترک کند و تزکيه نفس نمايد، هر که باشد، چه يک فرد مسلمان به ظاهر مؤمن و يا يک يهودی و يا يک نصرانی و يا يک ستاره پرست و يا زرتشتی و بودائی فرقی نمی کند، سابقه اش مطرح نيست، به مجرّد آنکه اعمال فوق را طبق دستور اسلام انجام داد، مسلمان واقعی است و بلکه از اولياء خدا است که اجرش نزد خدا محفوظ است و هيچ گونه خوف و ترسی نبايد داشته باشد و نبايد به خاطر هيچ چيز محزون گردد، آنچنان که اولياء خدا به صريح قرآن اين چنين اند.

«اعتقادات صحيح انسان را نجات می دهد»

آنچه انسان برای عالم آخرتش نيازمند است سه چيز است: اوّل اعتقادات صحيح، دوّم تزکيه نفس، سوّم اعمال صالحه.

اگر کسی اعتقادات صحيح بخصوص درباره مبدأ و معاد نداشته باشد اهل جهنّم است و اگر اين بی اعتقادی از روی عناد و دشمنی باشد، در جهنّم مخلّد خواهد بود. چنانکه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در فرازی از دعای کميل می فرمايد: «و ان تخلّد فيها المعاندين» و امّا اگر کسی تزکيه نفس نکرده باشد ولی اعتقادات صحيح داشته باشد، او را به جهنّم نمی برند ولی در بهشت هم جائی برای کسانی که امراض روحی داشته باشند، يافت نمی شود. زيرا اگر اين چنين افرادی را به بهشت راه بدهند تمام مشکلاتی را که در دنيا اين افراد بوجود آورده اند در آنجا هم بوجود خواهند آورد. پس بايد اينها تزکيه نفس کنند و شايد طولانی بودن روز قيامت به خاطر تزکيه نفس اين افراد باشد و تا آنها خود را صد درصد از صفات رذيله پاک نکنند، به بهشت نمی روند.

و امّا اگر کسی فقط معصيتکار باشد، اگر گناهانش او را به تکذيب خدا و اوليائش نکشانده باشد و اعتقادات او را از بين نبرده باشد، خدای مهربان او را می بخشد و او را مشمول شفاعت خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام قرار خواهد داد.

 

«آيات 63 و 64 سوره بقره»

و اذْ اخذْناميثاقکمْ و رفعْنا فوْقکمُ الطُّور خُذُوا مـا اتيْناکمْ بقُوّةٍ واذْکرُوا مـا فيـه لعلّکمْ تتّقُون (63) ثُمّ تولّيْتُمْ مّنْ بعْد ذلک فلوْلا فضْلُ اللّـه عليْکمْ و رحْمتُهُ لکنْتُمْ مّن الْخاسرين (64)[355]

 

«ترجمه آيات 63 و 64 سوره بقره»

و به ياد بياوريد زمانی را که عهد و ميثاق از شما گرفتيم و کوه طور را بالای سر شما قرار داديم و گفتيم با قدرت و قوّت آنچه را به شما داده ايم بگيريد و متذکر آنچه در آن هست باشيد، شايد اهل تقوی گرديد. (63)

ولی پس از آن شما رو گردانديد و اگر فضل خدا و رحمت او بر شما نبود، شما از زيانکاران بوديد. (64)

 

«توضيح آيات 63 و 64 سوره بقره»

«تربيت از راه صحيح»

گاهی مربّی مجبور می شود برای عادت دادن آن کسی که تحت تربيت او است به خشونت متوسّل گردد.

توضيح آنکه مربّی (هر که باشد) بيشتر ترجيح می دهد که بتواند با مهربانی و محبّت و ملايمت مربوب خود را تربيت کند و چون مربّی اکثرا نسبت به آن کسی که تحت تربيت است، محبّت فوق العاده ای دارد، نمی خواهد او را به ناراحتی و زحمت بيندازد. امّا گاهی سرسختی و نافرمانی مربوب موجب می شود که مربّی دست به خشونت بزند که در اين صورت اوّل او را می ترساند و در مرحله دوّم عملاً به او فشار وارد می کند تا او رام شود و بتواند با راحتی و مهربانی او را تربيت کند.

خدای تعالی با آنکه بندگانش را خيلی دوست دارد و همه جا خود را رحمن و رحيم نسبت به آنها معرّفی کرده است و هيچگاه نمی خواهد با غضب و خشونت بندگانش را تربيت کند ولی گاهی همان محبّتش ايجاب می کند که يا بنده اش را بترساند و يا به او فشار آورد تا او را ملايم کند و او را تربيت نمايد.

مثلاً در خصوص بنی اسرائيل هر چه خدای تعالی مقتضی بود به آنها محبّت کرد. ولی آنها در اکثر موارد کفران کرده و نافرمانی نمودند و خدای تعالی در بيشتر آنها عفوشان کرد و صرفنظر فرمود ولی وقتی که حضرت موسی از کوه طور برگشت و کتاب تورات را برای آنها آورد و به آنها فرمود: «کتابی برای شما آورده ام که قوانين الهی را در زندگی به شما تعليم می دهد و حلال و حرام را به شما معرّفی می کند و بايد زندگی خود را طبق آن مقرّرات تنظيم نمائيد»، آنها فکر کردند که تکاليف مشکلی برای آنها آورده و گفتند: «کی ممکن است اين را قبول کند و خود را محدود به اين قوانين نمايد؟» و بالأخره بنای مخالفت را گذاشتند و از دستور حضرت موسی سرپيچی کردند.

در اينجا خدای تعالی بنای ترساندن و احيانا فشار آوردن به آنها را گذاشت. لذا به ملائکه دستور فرمود تا سنگ بزرگی از کوه بردارند و بالای سر آنها نگه دارند و حضرت موسی اعلام کند که اگر برای عمل کردن به تورات با من عهد و ميثاق ببنديد و از اين سرپيچی و تمرّد دست بکشيد، اين عذاب از شما برطرف خواهد شد والاّ اين سنگ بر سر شما فرود خواهد آمد و همه شما را هلاک خواهد کرد. بالأخره آنها تسليم شدند و با حضرت موسی پيمان بستند که به دستورات تورات عمل کنند و خدای تعالی عذاب را از آنها برداشت و سنگ را به جای ديگر انداخت. اين به خاطر آن بود که آنها متعهّد به عمل کردن دستورات تورات شوند و از اين راه به سعادت کامل برسند و ربوبيّت الهی ايجاب می کرد که بوسيله ترساندن، برای عمل کردن به دستورات تورات از آنها تعهّد بگيرد. اگر چه ممکن است اين گونه تعهّد گرفتن برای بنی اسرائيلی که در زمان حضرت موسی بودند زياد مفيد نباشد ولی در مجموع تعهّد گرفتن از جمع و قوم و قبيله ای به هر نحوی که باشد برای تثبيت احکام و قوانين الهی بخصوص برای آيندگان بسيار مفيد است. به خصوص که از احاديث استفاده می شود در تورات نام پيغمبر اسلام صلی الله عليه و آله و جميع خصوصيّات آن حضرت و اينکه بايد بنی اسرائيل به او ايمان بياورند و نام ائمّه اطهار عليهم السلام و اينکه آنها سادات و بزرگان خلق هستند و آنها عدل و داد و حقّ را در سراسر عالم بر پا می دارند، بوده است.

«يکی از صفات حميده انسان قاطعيّت و اظهار قدرت است»

جمله «خُذُوا مـا اتيْناکمْ بقُوّةٍ» که در آيه 63 سوره بقره هست به بنی اسرائيل در گذشته فرموده و به ما امروز می گويد: يکی از چيزهائی را که خدای تعالی از بندگانش در کارهای صحيح می خواهد، قاطعيّت و اظهار قدرت است. قاطعيّت و جدّی بودن در زندگی و بخصوص در عقائد بسيار اهميّت دارد. اکثر کسانی که بی بندوبار و معصيتکارند در عقائد و دين و اعتقاد به خدای تعالی و روز قيامت قاطع نبوده و آنها را جدّی نگرفته اند و در مقابل اولياء خدا کسانی هستند که نسبت به معارف و دينشان جدّی و قاطع بوده و اگر جان و مالشان از بين می رفته نمی گذاشتند عقائد و دينشان از بين برود. آنها به مجرّد آنکه احساس خطر درباره دينشان می کرده اند با قاطعيّت و ابراز قدرت از آن دفاع می نموده و دستورات دينی خود را با قدرت نگهداری می کردند. در اينجا خدای تعالی همين را از بنی اسرائيل و همه مردم مسلمان می خواهد و می فرمايد: «خُذُوا مـا اتيْناکمْ بقُوّةٍ» يعنی آنچه را که ما به شما می دهيم با قوّت و قدرت بگيريد و از آن محافظت کنيد و نگذاريد کتاب خدا دستخوش دست تحريف کنندگان واقع شود ولی متأسّفانه يهود اين دستور را عملی نکردند و تورات تحريف شد ولی مردم مسلمان به راهنمائی ائمّه اطهار عليهم السلام با قاطعيّت از قرآن محافظت نمودند و نگذاشتند حتّی يک آيه يا يک کلمه از قرآن به عنوان تحريف حذف شود. آنها با بی توجّهی تورات را از دست دادند ولی اينها با قوّت و قدرت قرآن را حفظ نمودند.

«اهميّت عمل به کتاب خدا»

منظور از ارسال رسل و انزال کتب عمل کردن به دستورات و قوانين الهی است و منظور از عبادت و عمل کردن به دستورات الهی رسيدن به مقام تقوای خاصّ الخاص است که بعد از تزکيه نفس حاصل می شود، يعنی در تقوای عام و حتّی تقوای خاص انسان ممکن است خود را به ترک گناه و تقوی مجبور کرده و يا وادار کند ولی وقتی تزکيه نفس کرد و خود را در زمره عبادالرحمن قرار داد و ملکه تقوی در او پيدا شد، خودبخود به تقوای حقيقی عمل می کند و به هيچ وجه گناه نخواهد کرد و بلکه از گناه خوشش نمی آيد که اين مرحله از تقوی را تقوای خاص الخاص می گويند. در اينجا خدای تعالی به بنی اسرائيل و بلکه به همه مردمی که از جانب پروردگار کتابی به دست آنها رسيده می فرمايد: محتوای کتاب را به ياد داشته باشيد، نه آنکه تنها به خواندنش اکتفا کنيد که اين مطلب از کلمه «واذکروا ما فيه» به دست می آيد. در اين صورت شايد بتوانيد خود را به تقوای حقيقی و يا تقوای خاصّ الخاصّ برسانيد.

يعنی اگر چه با عمل کردن به دستورات کتاب، اهل تقوا می شويد ولی اگر ادامه دهيد و تقوا را ملکه خود قرار دهيد و تزکيه نفس نمائيد شايد بتوانيد دارای تقوای خاصّ الخاصّ گرديد و بنده واقعی خدای تعالی شويد. (63)

«مهربانی و فضل الهی شامل می شود»

بدون ترديد افراد سست و کم همّت هميشه عقب قافله علم و دانش و بلکه عقب تمام فضائل انسانی حرکت می کنند. آنها هميشه مورد تحقير ديگران واقع شده و بايد به آنها ترحّم شود. اگر اين افراد مانند سائرين همّت می داشتند، دارای استقامت و قوّت بودند و قدرت تصميم گيری آنها جدّی تر بود و يا لااقل می فهميدند که چه منافعی را به خاطر نداشتن استقامت از دست می دهند، يک لحظه به اين حالت باقی نمی ماندند. امّا متأسّفانه بنی اسرائيل و کسانی که مانند آنها در تصميم گيری و اراده ضعيف اند از تعهّد خود در مقابل پروردگار رو می گردانند و اگر فضل الهی شامل حالشان نشود بسيار ضرر می کنند. زيرا سرمايه عمر خود را به باد داده و از تمام سعادتها دور شده اند ولی بعکس اگر اينها دارای استقامت شوند و از تعهّدات و پيمانهای خود رو نگردانند و آنها را فراموش نکنند، منافع زيادی نصيبشان خواهد شد که يکی از آن منافع اين است که ملائکه در دنيا و آخرت به کمک آنها خواهند آمد و روزبروز مقاومتشان در مقابل سختيها بيشتر خواهد شد. (64)

 

«آيات 65 و 66 سوره بقره»

و لقدْ علمْتُمُ الّذين اعْتدوْا منْکمْ فی السّبْت فقُلْنا لهُمْ کونُوا قردةً خاسئين (65) فجعلْناها نکالاً لّـما بيْن يديْها و مـا خلْفها و موْعظةً لّلْـمُتّقين (66)

 

«ترجمه آيات 65 و 66 سوره بقره»

و شما حتما می دانستيد آنهائی از شما مردم که در روز شنبه از حدّ خود تجاوز کردند، ما به آنها گفتيم که به صورت بوزينه های مطرود درآئيد. (65)

ما آنها را برای مردم آن وقت و نسلهای بعد عبرت و برای اهل تقوی موعظه و پند قرار داديم. (66)

 

«توضيح آيات 65 و 66 سوره بقره»

«نيرنگ و نفاق در احکام الهی»

شايد بدترين صفات رذيله برای انسان عادت نمودن به خدعه و نيرنگ است که حتّی بعضی آن را در احکام الهی نيز پياده می کنند. آنها فکر نمی کنند که خدای تعالی از همه چيز و از همه خطورات قلبی بشر آگاه است و از نيرنگ آنها کاملاً مطّلع است. آنها نمی دانند که پروردگار متعال نمی گذارد قوانينش دستخوش افراد کم درک و نيرنگ باز گردد. غضب الهی بيشتر از هر کس به آنهائی متوجّه می شود که اين چنين باشند. يعنی بخواهند با نيرنگ از قوانين الهی سرپيچی کنند و در عين آنکه گناه کرده اند خود را بی گناه معرّفی نمايند. خدای تعالی بنی اسرائيل را به خاطر همين کار به صورت «بوزينه» درآورد، آنها از صيد ماهی در روز شنبه نهی شده بودند و بنا بود ماهيان دريا در آن روز مورد تجاوز قرار نگيرند. بنی اسرائيل هم به عقيده خودشان از اين قانون پيروی می کردند و روز شنبه ماهی نمی گرفتند ولی نيرنگ زدند. يعنی روز شنبه در کنار دريا حوضچه هائی می کندند و با خود می گفتند ما از حوضچه کندن که نهی نشده ايم، ماهيها وقتی از کنار اين حوضچه ها عبور می کردند چون حوضچه ها گودتر از سطح دريا بودند ماهيها در ميان حوضچه ها می افتادند و نمی توانستند به راحتی از آن حوضچه ها بيرون بيايند. بنی اسرائيل روز يکشنبه به راحتی و بدون زحمت می رفتند و ماهيها را صيد می کردند. خدای تعالی آنها را به صورت «بوزينه» مسخ نمود و آنها را مطرود فرمود.

«روش عقلاء عبرت گرفتن از هر چيزی است»

يکی از صفات حميده انسان که صد درصد بشر را به کمالات و علم و تجربه می رساند و به انسان رشد می دهد، عبرت گرفتن از هر جريان تاريخی و از هر موضوع عبرت انگيزی است.

در قرآن خدای تعالی پس از آنکه قضايای بنی اسرائيل را نقل می کند، می فرمايد: ما آنها را يعنی بوزينه شدنشان را و عقوبتهای ديگر آنها را برای مردم آن زمان و مردم زمانهای بعد مايه عبرت و پند قرار داديم. يعنی کسانی که قصص قرآن را می خوانند بايد بدانند که پروردگار متعال منظورش از نقل اين قصّه ها جز عبرت گرفتن عقلاء چيز ديگری نبوده است. اينها قصّه های دروغين نيست، اينها رمّان و حکايتهای بافتنی نيست، بلکه عبرت است، پند و اندرز است، اينها موعظه و نصيحت برای آنهائی که اهل تقوی هستند می باشد، يعنی آنهائی که نفس خود را از آلودگيها و صفات رذيله نجات داده اند و قلب خود را پاک و شفّاف نموده اند و از هر جريانی برداشت صحيحی به نفع زندگی، به نفع کمالات و به نفع دنيا و آخرت خود نموده اند، هست.

اگر انسان بکوشد که از دنيای خود، از اطراف و جوانب زندگی خود، از آثار و نشانه های مردم دنيای خود و از عاقبت مردم خوب و مردم بد، از زمانهای قبل و زمان خود پند بگيرد، يعنی با دقّت مسائل آنها را تحليل کند و برداشتهائی از تجربيّات و حکايات آنها داشته باشد و آنها را به کار ببندد، بسيار موفّق خواهد بود و زود به کمالات می رسد و اگر اهل تقوی باشد، به کمال آن خواهد رسيد و اگر اهل تقوی نباشد، حتما اهل تقوی خواهد شد.

 

«آيات 67 تا 73 سوره بقره»

و اذْ قال مُوسی لقوْمه انّ اللّه يأْمُرُکمْ انْ تذْبحُوا بقرةً قالُـوا اتتّخذُنا هُزُوًا قال اعُوذُ باللّـه انْ اکون من الْجاهلين (67) قالُوا ادْعُ لنا ربّک يُبينْ لّنا مـا هی قال انّهُ يقُولُ انّها بقرةٌ لاّ فارضٌ ولا بکرٌ عوانٌ بيْن ذلک فافْعلُوا مـا تُؤْمرُون (68) قالُوا ادْعُ لنا ربّک يُبينْ لّنا مـا لوْنُها قال انّهُ يقُولُ انّها بقرةٌ صفْراءُ فاقعٌ لّوْنُها تسُرُّ النّاظرين (69) قالُوا ادْعُ لنا ربّک يُبينْ لّنا مـا هی انّ الْبقر تشابه عليْنا و انّا انْشاء اللّهُ لـمُهْتدُون (70 ) قال انّهُ يقُولُ انّها بقرةٌ لاّ ذلُولٌ تُثيرُ الاْرْض ولا تسْقی الْحرْث مُسلّمةٌ لاّشية فيها قالُوا الاْن جئْت بالْحق فذبحُوها و مـا کادُوا يفْعلُون (71) و اذْ قتلْتُمْ نفْسًا فادّارأْتُمْ فيها واللّهُ مُخْرجٌ مّا کنْتُمْ تکتُمُون (72) فقُلْنا اضْربُوهُ ببعْضها کذلک يُحْيی اللّهُ الْـموْتی و يُريکمْ اياتـه لعلّکمْ تعْقلُون (73)

 

«ترجمه آيات 67 تا 73 سوره بقره»

و به ياد بياوريد آن زمانی را که موسی به قومش گفت: خدا به شما امر فرموده که ماده گاوی را بکشيد. گفتند: ما را به مسخره گرفته ای؟! موسی گفت: به خدا پناه می برم از اينکه جزء نادانان باشم. (67)

گفتند: از خدايت برای ما بخواه که ماهيّت اين ماده گاو را روشن کند.

موسی گفت: خداوند می فرمايد که آن نه پير و از کار افتاده است ونه جوان کار نکرده، بلکه بين اينها است. پس انجام بدهيد آنچه را که امر شده ايد. (68)

گفتند: از خدايت بخواه که برای ما بيان کند رنگش چگونه است؟ موسی گفت: خداوند می فرمايد اين ماده گاو، زرد يک رنگ که رنگ زردی آن بيننده را مسرور می کند، است. (69)

گفتند: ای موسی از خدايت بخواه که ماهيّت اين گاو را بالاخره کاملاً روشن کند. زيرا اين ماده گاو برای ما مشتبه شده و ما انشاءاللّه هدايت خواهيم شد. (70)

موسی گفت: خدايم می فرمايد که آن گاوی است که نه برای شخم زدن زمين رام شده و نه برای آب کشيدن زراعت آماده شده است از هر عيبی سالم است و هيچ گونه رنگ ديگری در آن نيست.

گفتند: حالا حرف صحيح و کامل را آورده ای پس آن گاو را ذبح کردند و حال آنکه نمی خواستند اين کار را بکنند. (71)

و به ياد بياوريد آن زمانی را که کسی را کشتيد، سپس درباره قاتل او به نزاع پرداختيد و يکديگر را متّهم کرديد و خدا خارج می کند آنچه را که کتمان می نموديد. (72)

سپس ما به شما گفتيم که بعضی از اجزاء گاو را به آن مقتول بزنيد. اين چنين خدا مرده ها را زنده می کند و نشانه های خودش را به شما نشان می دهد. شايد شما عقلتان را به کار بيندازيد. (73)

 

«توضيح آيات 67 تا 73 سوره بقره»

«قضيّه عجيب گاو بنی اسرائيل»

مرد صالحی که پير شده بود و می دانست که به زودی از دنيا خواهد رفت. او را زر و زيور از ياد خدا باز نمی داشت و به فکر اندوختن مال و منال دنيائی نبود. ولی يک ماده گاوی داشت که در مناجاتش با پروردگار عرض می کرد:

خدايا من اين ماده گاو را برای پسرم باقی می گذارم و آنها را به تو می سپارم تا پسرم بزرگ شود و از گاو استفاده کند.

پيرمرد پس از چندی از دنيا رفت و ماده گاو برای پسرش باقی ماند، آن پسر همه روزه گاو را به چرا می برد و از آن استفاده می کرد. از آن طرف مرد ثروتمندی بود که اموال زيادی داشت و پسر بسيار برازنده ای داشت که بعد از فوتش از او باقی مانده و تمام ثروت پدر به او رسيده بود و اسمش «عاميل» بود امّا پسرعموهايش که فقير و تهيدست بودند به او حسد کردند و او را شبانه و مخفی کشتند و به جمع ديگری از اقوام بنی اسرائيل کشتن او را تهمت زدند و خود آنها برای خونخواهيش قيام کردند و بالأخره غوغائی در ميان اقوام بنی اسرائيل بر پا شد، تا جائی که می خواستند يکديگر را بکشند. ناچار به محضر حضرت موسی رفتند تا آن حضرت در ميان آنها قضاوت کند و حقّ را برای آنها روشن نمايد. حضرت موسی بوسيله وحی که از جانب خدای تعالی به او رسيده بود، به آنها فرمود: ماده گاوی را ذبح کنيد و دُم آن گاو را به بدن مقتول بزنيد تا زنده شود و مقتول قاتل خود را معرّفی نمايد.

بنی اسرائيل از شنيدن اين جمله تعجّب کردند و گفتند: شما ما را ريشخند و مسخره می کنيد؟ حضرت موسی فرمود: مسخره کردن و ديگران را استهزاء نمودن کار نادانان است و من به خدا پناه می برم که از جاهلان باشم.

بنی اسرائيل از حضرت موسی خواستند که از خدای تعالی نشانه های گاوی که دمش مرده زنده می کند را بپرسد و به آنها بگويد. حضرت موسی از طريق وحی گفت:

خدای تعالی می فرمايد که آن گاوی است که نه آن قدر پير است که از کار افتاده باشد و نه زياد جوان و بکر است. بلکه ميان سال است و اضافه می فرمايد که هر چه زودتر آنچه را که به شما امر شده، انجام دهيد.

آنها گفتند: از خدايت بخواه که برای ما بگويد که اين گاو رنگش چگونه است.

حضرت موسی گفت: خدايم می فرمايد که رنگ گاو زرد کامل و خالص است و آنچنان خوشرنگ است که هر بيننده ای از آن خوشش می آيد و مسرور می شود.

بنی اسرائيل گفتند: از خدا جميع خصوصيات اين گاو را بپرس چون ما نمی دانيم در ميان گاوها کدام را انتخاب کنيم. اين گاو برای ما مشتبه شده است و انشاءاللّه ما با اين جواب کاملاً راهنمائی خواهيم شد.

حضرت موسی جواب آورد و فرمود: خدا می گويد که آن گاو نه آن قدر رام است که زمين را بشود با او شخم زد و نه با او می توان برای زراعت آب کشيد. بدن سالمی دارد و خطّ و خالی ندارد.

بنی اسرائيل گفتند: حالا فهميديم که آن گاو کدام است و حالا تو حقّ مطلب را بيان کردی و لذا برای تجسّس و تحقيق از گاوی که اين چنين خصوصيّتی را داشته باشد حرکت کردند و تنها همه خصوصيّاتی را در همان گاوی که آن پسر يتيم داشت پيدا کردند و آن را به قيمت زيادی از او خريدند و گاو را کشتند. اگر چه نمی خواستند اين کار را بکنند.

امّا ای بنی اسرائيل به ياد بياوريد وقتی که شما کسی را کشتيد و در آن اختلاف داشتيد ولی خدا آنچه را که شما پنهان می نموديد روشن فرمود. خدای تعالی می گويد: ما فرمان داديم که بدن مقتول را به بعضی از اجزاء گاو بمالند که طبق روايات بدن مقتول را به دم گاو زدند و آن کشته زنده شد و خدا به بنی اسرائيل فهماند که خدا چگونه مرده را زنده می کند و نشانه خود را به آنها ارائه داد، شايد عقل خود را به کار بيندازند.

«اين سوره به خاطر اين قضيّه سوره بقره نامگذاری شده است»

سوره «بقره» که بزرگترين سوره های قرآن است و 286 آيه دارد و دهها حکايت و صدها مطلب مهمّ و حکمت آميز دارد. به خاطر اين قضيه اسمش سوره «بقره» شده است.

مگر اين قضيّه چقدر مهمّ است که محور همه مطالب اين سوره گرديده است؟ بايد درباره اين قضيّه تعمّق بيشتر و تدبّر زيادتری نمود و شايد به خاطر آنکه گاو وجود پر برکتی است و بيشترين رشد اقتصادی يک جامعه بخصوص روستائيان بر دوش گاو است، بزرگترين سوره قرآن به نام سوره بقره شده و به اين وسيله خدای تعالی خواسته مردم را به اهميّت وجود اين حيوان متوجّه کند، يا شايد در اين قضيّه چون آن قدر به گاو اهميّت داده شده که جزئی از بدنش را اگر به مرده انسان بزنند زنده می شود و از طرفی به بشر فهمانده که نفعش در صورتی است که آن کشته شود و از گوشت و اجزاء بدن او برای زندگی انسانها استفاده شود نه آنکه مثل جمعی از مردم بگويند کشتن گاو جائز نيست و چون اين قضيّه مذهب اسلام را از آن افراط و اين تفريط پاک معرّفی می کند و اين معرّفی مهمترين خصوصيّت دين مقدّس اسلام است که آن دين در صراط مستقيم بوده و با موفّقيّت، پيروانش را در صراط مستقيم به کمالات می رساند، در نام اين سوره به اين قضيّه توجّه شده و اسم اين سوره را سوره «بقره» گذاشته اند.

«بی ادبی و بی اعتنائی به خدا از بزرگترين گناهان است»

در اين قضيّه بنی اسرائيل بی ادبی و بی اعتنائی خود را نسبت به پروردگار اظهار کرده اند، با آنکه خدای تعالی به آنها کمال محبّت را نموده است.

اوّل آنکه استهزاء و مسخره نمودن ديگران که کار نادانان و جاهلان است به خدا و پيغمبرش نسبت دادند و گفتند: ما را مسخره کرده ای؟ چه معنی دارد که جسد کشته گاو، مرده انسان را زنده کند؟ آنها به قدری اين کلام را زشت ادا کردند که پيغمبر خدا حضرت موسی فرمود: پناه بر خدا که من از جاهلان باشم و کسی را بخواهم مسخره کنم. ديگر آنکه مکرّر اين گونه مطلبشان ادا می کردند: حالا پروردگارت را بخوان و از او بپرس که اين گاو چگونه است. آنها می خواست بگويند از پروردگار عزيزمان، خدای مهربانمان، خدای قادر و حکيممان سؤال کن که اين گاو رنگش و خصوصيّاتش چگونه است. مگر آنها خدای ديگری داشتند که به حضرت موسی گفتند: «خدايت». بايد گفت بلی زيرا خدای تعالی می فرمايد: «و اُشْربُوا فی قُلُوبهمُ الْعجْل»[356] يعنی دل آنها متوجّه گوساله بود و خدای آنها همان گوساله بود. لذا به آنها دستور داده شد که گاو را بکشند و خدای خود را از بين ببرند و آنها با حضرت موسی يک خدا داشته باشند.

در اينجا بنی اسرائيل و در هر کجای ديگر و هر کس اگر متوجّه عظمت پروردگار نباشد و با بی اعتنائی نام خدا را ببرد و او و يا رسولش را به کارهای جاهلانه نسبت بدهد. بدترين و بزرگترين گناه را کرده و در زمره کفّار و فسّاق محسوب می شود.

«مردم قشری معنويّات و معجزات را باور نمی کنند»

بعضی از مردم معتقدند که چيزهای حقيقی و واقعی همان چيزهائی است که با حواس ظاهری احساس می شود و آنچه را که فلسفه اش را نفمند و يا با حواسّ پنجگانه خود احساس نکنند، قبول نمی کنند. اين افراد بسيار کم درک و کم استعداد و کوتاه فکرند، اينها معجزات انبياء و ائمّه اطهار عليهم السلام و کرامات اولياء خدا را قبول ندارند، اين عدّه به دو دسته تقسيم می شوند. يک دسته از آنها اين حقايق را نمی فهمند و منکر هم نمی شوند و عنادی هم به خرج نمی دهند. بلکه می گويند: هر چه به گوشمان از عجائب رسيد و نتوانستيم هضمش کنم در بقعه امکان آن را می گذاريم تا برهانش به ما برسد.

امّا جمعی که در جهل مرکب هستند و تزکيه نفس نکرده اند و دشمن آنچه را که نمی توانند بفهمند هستند، عناد می ورزند و بد و بيراه می گويند و در جهل مرکب ابدالدهر می مانند و سدّ راه موفّقيّت ديگران می شوند. اين افراد به نويسندگان مسائل معنوی اعتراض دارند که فلان قضيّه قابل هضم نيست، فلان مطلب قبول کردنش مشکل است و ما می دانيم که اکثر امور معنوی برای مردم عادی غيرقابل هضم است. پس اينها نمی خواهند امور معنوی اشاعه پيدا کند و از طرف ديگر اين خدای تعالی است که با نقل قضيّه گاو بنی اسرائيل توی دهن اين عدّه از افراد کم درک می زند و برای مردم دنيا در کتاب خودش قضيّه ای را که قطعا از همه قضايای معنوی بيشتر غيرقابل هضم است، بيان می کند.

آيا چگونه ممکن است اجزاء بدن بی جان حيوانی بتواند مرده انسانی را جان ببخشد؟ اينها فکر می کنند که اولياء خدا برای گاو يا اجزاء گاو بی جان اين قدرت را قائلند، چه اشتباهی می کنند و چقدر فکر آنها کوچک است که اين گونه می انديشند. اولياء خدا همه کارها را تحت اراده الهی می دانند و خدا را در مقابل هر کاری قادر مطلق می شناسند. فقط روی مصالحی وسيله ای که خدای تعالی برای کاری منظور می کند تفاوت دارد. همه معجزات و خوارق عادات و کرامتها در حقيقت کار خدا است ولی به نام بندگانش و يا هر چه را که او مصلحت بداند تمام می کند. بنی اسرائيل در عين آنکه در آخر کار دستور حضرت موسی را عمل کردند ولی در ابتدا مثل همه کسانی که وقتی با اين مسائل روبرو می شوند با ناباوری برخورد می کنند، بودند و نمی توانستند قبول کنند که دم گاو بتواند مرده را زنده کند ولی وقتی با چشم خود مشاهده کردند، متوجّه عظمت قدرت پروردگار گرديدند و فهميدند خدای تعالی دست در کار است و مرده ها را اين گونه زنده می کند.

«خدا و رسولش مربّی جامعه اند»

از دوران قديم به خاطر منافعی که بشر از گاو ماده می برده اين حيوان برای انسانهای آن وقت محترم و محبوب بوده است. اگر انسانها را به حال خود وابگذارند و آنها را وادار به تزکيه نفس نکنند، غالبا در محبّت جانب افراط را انتخاب می کنند.

در زمان حضرت موسی کم کم گاو به عنوان مقدّس ترين حيوان و يا احيانا به عنوان مظهر اتمّ پروردگار و بلکه به عنوان خدا پرستش می شد، چنانکه گوساله سامری مورد پرستش واقع گرديد.

بر اين اساس آنها به هيچ عنوان گاو را نمی کشتند و در مقابل، از او احترام می کردند. خدای تعالی بوسيله اين قضيّه آنها را وادار به کشتن گاو فرمود و به آنها فهماند که بايد از گاو همه نوع استفاده کنيد و بيشتر، از کشته گاو بايد بهره برداری نمائيد.

خدای تعالی که مربّی بشر است بوسيله اين قضيّه ابهّت کشتن گاو را که از ديدگاه بنی اسرائيل خيلی مهمّ بود از نظر آنها برطرف نمود و آنها را از خطر انحراف و گاوپرستی به خاطر کشتن گاو به دست خودشان حفظ فرمود.

«يکی از علائم بی ايمانی تصميم نگرفتن فوری در مقابل اوامر الهی است»

افراد بی ايمان و يا ضعيف الايمان که قاطعيّتی ندارند، وقتی با يک مسأله دينی مشکلی روبرو می شوند و از طرف ديگر هم مجبورند آن کار را بکنند با وسوسه و ترديد کار را بر خود مشکل تر می کنند و آن قدر در قلب خود شک و ترديد راه می دهند که با سؤالات توضيحی، می خواهند به خيال خود راه آسانی را برای انجام آن مسأله انتخاب نمايند ولی غافل از آنکه خدای تعالی دوست دارد هر مسأله ای را که دستور می دهد به همان آسانی و سهولت که فرمان داده مردم فورا و قاطعانه عمل کنند و مشکلاتی برای خود بوجود نياورند. اين بحث شامل حال وسواسيها و بهانه گيرها و افراد شکاک و کم اراده نيز می شود و حال آنکه فرموده اند: همان گونه که خدا دوست دارد واجبات و قوانين مهمّش جدّی گرفته شود و به آنها عمل گردد، همچنين دوست دارد که آنچه را مرخّص کرده و آزاد گذاشته است، مردم در مورد آن آزاد باشند.

در تفسير عياشی از حضرت رضا عليه السلام نقل شده که فرمودند:

اگر بنی اسرائيل گاوی را ذبح می کردند کافی بود ولی سخت گرفتند. خدا هم به آنها سخت گرفت. رسول اکرم صلی الله عليه و آله فرمود: «انّما هلک من کان قبلکم بکثرة سؤالهم» يعنی آنهائی که قبل از شما بودند به خاطر آنکه بسيار از چيزهائی که لازم نبود سؤال می کردند، هلاک شدند.

بنابراين مانند بنی اسرائيل نباشيم که در مقابل دستورات الهی بهانه جوئی کنيم و کار را بر خود سخت نمائيم و آنچنان که دستور آمده که هر چه رسول خدا صلی الله عليه و آله به شما می گويد بدون صرف وقت و کاملاً متعارف و طبيعی و بدون وسوسه، انجام دهيم تا به موفّقيّت برسيم.

«چرا بنی اسرائيل از حضرت موسی اين همه توضيح خواستند؟»

اگر به بنی اسرائيل گفته می شد که حضرت موسی دعا می کند و کشته زنده می شود، شايد آنها اين گونه دچار ترديد نمی شدند که سؤالات متعجّبانه ای بکنند. زيرا از دعا حضرت موسی خيلی کرامت و معجزه ديده بودند. آنها شکافتن دريا و اژدها شدن عصا و نازل شدن مائده و غيره را از آن حضرت ديده بودند ولی نمی توانستند باور کنند که حضرت موسی کناری بايستد و دم گاوی را که بنی اسرائيل کشته اند به مرده بزنند و مرده زنده شود. شما هم اگر به جای آنها باشيد بخصوص اگر ايمانتان ضعيف باشد نمی توانيد باور کنيد که دم گاو بی جان بتواند به مرده انسان حيات ببخشد. لذا آنها شايد فکر می کردند که اين کرامت مال گاو مخصوصی است که خصوصيّاتش را بايد بدانند و فقط همان را بکشند، ولی غافل از آنکه اين چنين نبود بلکه خدای تعالی می خواست به آنها و بلکه به مردم دنيا تعليم دهد که مرده زنده کردن نه کار حضرت موسی و نه کار حضرت عيسی و نه کار دم گاو مخصوص و يا گاو عادی بنی اسرائيل است، بلکه همه آنها کار خدا است. لذا در آخر قضيّه خدای تعالی می فرمايد:

اين چنين خدا مرده را زنده می کند و اين چنين نشانه هايش را به شما نشان می دهد، شايد شما عقلتان را به کار بيندازيد و فکر کنيد و برای خدا هيچ کس و هيچ چيز را شريک قرار ندهيد.

«خدای تعالی ياور مستضعفان است»

اگر چه ممکن است انسان خطاهائی داشته باشد و حتّی مؤاخذه هم بشود و يا صفات رذيله ای در او وجود داشته باشد ولی در نتيجه به نفع مستضعفين واقع شود و آن خواست خدا هم باشد. مثلاً اگر چه بنی اسرائيل نمی بايست اين همه سؤال در صفات آن گاو از حضرت موسی بکنند ولی به آن جوانی که پدر صالحی داشت، خدای تعالی در مقابل فروش آن گاو ثروت خوبی عنايت کرد و به اصطلاح از جهل مردم و از ضعف ايمان مردم به نفع آن جوان استفاده شد که جنبه جريمه جهل و ايمان ضعيف آنها هم بود.

«جمعی از بنی اسرائيل از جريان اطّلاع داشتند»

در بعضی از تفاسير آمده که فردی به تنهائی «عاميل» را کشت و او را نزد حضرت موسی آورد و خود را پسرعموی «عاميل» معرّفی کرد و طلب خون او را نمود ولی از آيه 72 سوره بقره استفاده می شود که جمعی از بنی اسرائيل از قاتل اطّلاع داشتند و آن را کتمان می کردند و خدای تعالی حقيقت را روشن فرمود. زيرا می فرمايد: «واللّهُ مُخْرجٌ ما کنْتُمْ تکتُمُون» اگر فقط يک نفر که همان قاتل باشد از جريان اطّلاع می داشت و بقيّه مطّلع نبودند، خدای تعالی با کلمه جمع آن را ادا نمی فرمود و ممکن است که چون خطاب به بنی اسرائيل است و تذکر مسائل گذشته و نعمتهائی که خدا به آنها داده است بوده. اگر چه آن کار را فردی انجام داده است ولی چون فسادش دامنگير همه می شده و مسأله زنده شدن مقتول برای همه آنها مفيد بوده خدای تعالی خطابات اين قضيّه را به همه آنها فرموده و با لفظ جمع همه آنها را منظور نموده است.

 

«آيه 74 سوره بقره»

ثُمّ قستْ قُلُوبُکمْ مّنْ بعْد ذلک فهی کالْحجارة اوْ اشدُّ قسْوةً و انّ من الْحجارة لـما يتفجّرُ منْهُ الاْنْهارُ و انّ منْها لـما يشّقّقُ فيخْرُجُ منْهُ الْـمـاءُ و انّ منْها لـما يهْبطُ منْ خشْية اللّـه و ما اللّهُ بغافلٍ عمّا تعْملُون (74)[357]

 

«ترجمه آيه 74 سوره بقره»

ولی دلهای شما پس از اين واقعه قساوتش بيشتر شد و آن مانند سنگ و بلکه از سنگ سخت تر گرديد. زيرا سنگ گاهی می شکافد و از آن نهرها جاری می شود و بعضی از آنها منشق می گردد و از آن آب بيرون می آيد و بعضی از آن سنگها از خوف خدا از سر کوه به زير می افتند و خدا از آنچه می کنيد غافل نيست. (74)

 

«توضيح آيه 74 سوره بقره»

«چگونه دل انسان سخت می شود»

گاهی انسان در اثر لجبازی و بی اعتنائی به بزرگترها و بی ادبی در مقابل آنها حياء و ملاحظه و انعطافش کم و کمتر می شود و بلکه کم کم از بين می رود. اينجا است که اين بی توجّهی منجر به بی اعتنائی به دين و قساوت قلب و خواب غفلت می گردد که سخنان پيامبران الهی و مواعظ حسنه با همه تأثيرش در ديگران هر چه به آنها موعظه می شود ابدا تأثيری ندارد.

ما اگر بخواهيم در رديف مثلی که خدای تعالی برای دل سخت و غيرقابل انعطاف زده، دلها را مثل بزنيم، بايد بگوئيم دلها در نرمی و سختی به سه بخش تقسيم می شوند. يعنی بعضی از دلها از سنگ سخت ترند زيرا گاهی سنگ آنچنان که بنی اسرائيل به چشم خود ديدند که با يک ضربه عصای حضرت موسی دوازده انفجار از او پيدا شد، می شکافد و تحت تأثير عصای حضرت موسی و ضربه های ديگر او واقع می شود ولی دلهای بنی اسرائيل با آن همه گفتار و معجزاتی که از حضرت موسی مشاهده نمودند نرم نمی شود و حتّی سخت دلی را به جائی می رسانند که خدای تعالی می فرمايد: «دلهای آنها سخت شده مثل سنگ و بلکه از سنگ هم سخت تر شده است». بنابراين به اين گونه دلها که در حقيقت دل مرده ای است و قابل هدايت نيست، نبايد اميدوار بود.

ولی بعضی از دلها مانند ديواری است که از سيمان ساخته شده باشد. اگر ميخ فولادی با ضربه های پی در پی محکم بر او فرود آيد ممکن است ديوار سوراخ شود و بالأخره اميدی به آن می رود.

امّا بعضی از دلها که اکثرا اين دلها مال مردم با ايمان و موعظه پذير است، نرم و آنچنان علوم و معارف و موعظه را می پذيرند که با آغوش باز از حقايق استقبال می کنند. دل آنها ظرفيّت پذيرفتن حکمت و علوم الهی را دارد و اگر تمرين اخلاص کنند و خود را به مقام مخلصين برسانند، حکمت از قلبشان به زبانشان جاری می گردد. انبياء عليهم السلام برای هدايت دو دسته اخير آمده اند.

ولی دسته اوّل به هيچ وجه قابل هدايت نيستند و خدای تعالی به پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله فرمود: «چه آنها را بترسانی يا نترسانی آنها ايمان نمی آورند».

«فرق بين خشيت و خوف»

خشيت به معنی ترسی است که از روی محبّت و معرفت متوجّه انسان می شود. هيچگاه دوست از معشوقش نمی ترسد، بخصوص که معشوق او را دوست داشته باشد. ولی خشيت دارد يعنی می ترسد که مبادا محبوبش از او ناراحت شود و يا از دستش برود. می گويند: مجنون را نزد ليلی بردند او گريه می کرد. از او پرسيدند: چرا حالا که به وصل رسيده ای گريه می کنی؟ در جواب گفت: می ترسم ليلی را از من بگيرند. انسان در وصال بيشتر از زمان فراق، نگران فراق است.

اولياء خدا هر مقدار به خدای تعالی نزديکتر می شوند خوف و خشيتشان بيشتر می شود، هر مقدار از لقاء پروردگار بيشتر لذّت می برند ترس از اينکه مبادا روزی اين لذّت مناجات از آنها گرفته شود، بيشتر می گردد.

بعضی گفته اند که خشيت خوف شديد است و جمعی گفته اند خشيت خوفی است که با تعظيم باشد و در اين آيه شريفه که خشيت را به سنگ نسبت داده می خواسته به انسان بگويد که کوه و سنگ در اثر زلزله و باد و باران که از نشانه های خدا هستند خورد شده و شکاف بر می دارند ولی اين قلوب سخت تر از سنگ با ديدن نشانه های خدای تعالی و سخنان و مواعظ انبياء عليهم السلام فرود نمی آيند و خشيت ندارند و از خدای تعالی نمی ترسند.

«خدای تعالی غفلت ندارد»

برای پروردگاری که علم مطلق و محيط مطلق است، غفلت تصوّر نمی شود ولی چون انسان همه چيز را با آنچه خودش دارد مقايسه می کند و حتی می خواهد برای پروردگار زن و فرزند تصوّر کند و گاهی او را به صورت انسان می شناسد و او را مانند انسان غافل از همه چيز و يا بعضی از چيزها تصوّر می کند ولی پروردگار متعال همه تصوّرات او را رد کرده که منجمله غفلت و بی توجّهی به اشياء و آنچه بشر عمل می کند است و لذا فرموده خدا از آنچه می کنيد غافل نيست. (74)

 

«آيات 75 تا 79 سوره بقره»

افتطْمعُون انْ يُؤْمنُوا لکمْ و قدْ کان فريقٌ مّنْهُمْ يسْمعُون کلام اللّـه ثُمّ يُحرفُونهُ منْ بعْد مـا عقلُوهُ وهُمْ يعْلمُون (75) و اذا لقُوا الّذين امنُوا قالُـوا امنّا و اذا خلا بعْضُهُمْ الی بعْضٍ قالُـوا اتُحدثُونهُمْ بمـا فتح اللّهُ[358] عليْکمْ ليُحاجُّوکمْ بـه عنْد ربکمْ افلا تعْقلُون (76) اولا يعْلمُون انّ اللّه يعْلمُ مـا يُسرُّون و مـا يُعْلنُون (77) و منْهُمْ اُميُّون لايعْلمُون الْکتاب الاّ امـانی و انْ هُمْ الاّ يظُنُّون (78) فويْلٌ لّلّذين يکتُبُون الْکتاب بايْديهمْ ثُمّ يقُولُون هذا منْ عنْداللّـه ليشْترُوا بـه ثمنًا قليلاً فويْلٌ لّهُمْ مّمّا کتبتْ ايْديهمْ و ويْلٌ لّهُمْ مّمّا يکسبُون (79)

 

«ترجمه آيات 75 تا 79 سوره بقره»

آيا طمع داريد که به شما ايمان بياورند و حال آنکه جمعی از آنها کلام خدا را می شنوند، سپس بعد از آنکه آن را تعقّل کرده اند، تحريف می کنند و آنها حقيقت را می دانند. (75)

آنها وقتی که مؤمنين را می بينند، می گويند: ايمان آورده ايم. ولی وقتی با يکديگر خلوت می کنند، می گويند: چرا مطالبی را که خدا در خصوص اسلام و تأييد آن، برای شما باز کرده به مسلمانان می گوئيد؟ آيا می خواهيد آنها در پيشگاه پروردگار عليه شما استدلال کنند؟ آيا عقلتان را به کار نمی اندازيد؟ (76)

آيا اينها نمی دانند که خداوند پنهان و آشکار آنها را می داند. (77)

و جمعی از اينها بی سوادانی هستند که کتاب خدا را جز خيالات و توهّماتی نمی دانند اينها جز به گمانهای خود به چيز ديگری دل نبسته اند. (78)

پس وای بر کسانی که نوشته ای با دست خود می نويسند، بعد می گويند که اين نوشته از جانب خدا است، برای آنکه آن را به قيمت کمی بفروشند. پس باز هم وای بر آنها از آنچه به دست خود نوشته اند. و باز هم وای بر آنها از آنچه کسب می کنند. (79)

 

«توضيح آيات 75 تا 79 سوره بقره»

«سوء سابقه»

سوء سابقه، يکی از دلائلی است که انسان را از اعتبار ساقط می کند. کسی که سابقه بدی در اعمال، ميان مردم دارد، نبايد مورد اعتماد مردم واقع شود.

شخص معصيتکار يعنی کسی که به خدای تعالی وفاداری نکرده، چگونه از او انتظار داريم که به مردم وفادار باشد و به آنها خيانت نکند.

بنابراين بايد انسان از خيانتکار و معصيتکار انتظار وفاداری و طمع کار خوب را نداشته باشد. حتّی مسلمانها از کسانی که در زمان قدرتمنديشان خيانت می کرده اند نبايد انتظار داشته باشند که مسلمان واقعی شوند و به آنها اطمينان کنند. اين يک قاعده کلّی و يک دستور اسلامی است. در زمان رسول اکرم صلی الله عليه و آله يهود بخصوص در مدينه پس از غلبه اسلام خدمت رسول اکرم صلی الله عليه و آله می رسيدند و اظهار ايمان و اسلام می کردند و مردم مدينه که از قبل با آنها همسايه بودند با نظر خوبی به آنها نگاه می کردند و به آنها اطمينان پيدا کرده بودند و حال آنکه بعضی از آنها منافقانه عمل می نمودند. يعنی در ظاهر اظهار ايمان می کردند و وقتی در بين خودشان بودند به کفّار ملحق می شدند و اظهار محبّت نسبت به آنها می نمودند. خدای تعالی به مردم مسلمان خطاب فرموده که آيا شما انتظار داريد که آنها به راه و روش و دين شما ايمان داشته باشند؟ اينها همانهائی هستند که بعضی از آنها در گذشته کلام خدا را در تورات شنيدند و آن را فهميدند و سپس آن را تحريف کردند و به اقوام خود خيانت نمودند. اينها وقتی مسلمانها را ملاقات می کنند می گويند: ما هم ايمان آورده ايم. ولی اينها دروغگو و خيانتکار هستند. (76)

«سوژه به دست ديگران دادن»

جمعی از يهوديها که تا حدّی پاک و بی آلايش بودند و با مسلمانها به خاطر داد و ستد و همجواری، رفت و آمدی داشتند، گاهی مردم مسلمان از آنها می شنيدند که می گفتند: ما در تورات اوصاف حضرت محمّد صلی الله عليه و آله را ديده ايم و خصوصيات او را شنيده ايم. بزرگان از علمای يهود که منافع خود را با اطّلاع مسلمانها از اين مطالب در خطر می ديدند، آنها را جمع می کردند و به آنها می گفتند: چرا مطالبی را که خدا برای شما باز کرده و توضيح داده به مسلمانها می گوئيد و به دست آنها سوژه می دهيد که آنها بعدا با شما بحث کنند و اين دلائل و اقرار را عليه شما در دنيا و آخرت نقل نمايند و شما را محکوم کنند؟ چرا شما عقلتان را بکار نمی اندازيد؟

ولی آنها نمی دانند که خدای تعالی هر چه را مخفی کنند و يا علنی نمايند همه را می داند. (77)

«بيچاره بی سوادها»

يک دسته از مردم بی سواد هستند و خرافی و جز به خيالات و اوهامشان به چيز ديگری دل نبسته اند. اينها با آنکه می دانند بعضی از رهبرانشان برای منافع خود حقايق را به آنها معرّفی نمی کنند و تنها آنها را به خرافات دلگرم نموده و آنها را به مقصد حقيقی راهنمائی نمی کنند، در عين حال به خاطر غفلتی که دارند در پی تحقيق نمی روند و به همان اوهام و خيالات اکتفا می کنند.

جمعی از اينها مستضعف فکری هستند و حقايق را نمی توانند درک کنند ولی اکثريّت که مورد نکوهش هم واقع می شوند در اثر بی توجّهی ومسامحه در دين و تنبلی، از مذهبشان تحقيق نمی کنند و در عين آنکه به همه چيز اهميّت می دهند، از حقايق دينی تحقيق نمی کنند و اکثرا خرافات و عادات و رسومات را جزء دين می دانند و متأسّفانه بعضی از علماء و دانشمندان هم برای آنکه مبادا مريدها را از دست بدهند در پيروی از خرافات به آنها کمک می کنند و آنها را تأييد می نمايند که پروردگار متعال درباره اين دسته از خائنين که به عنوان علما و دانشمندان خود را در ميان علمای ربّانی و عارفان صمدانی انداخته اند، مکرّر با کلمه «ويل» که به معنی وای و هلاکت است، از آنها ياد کرده و می فرمايد:

وای بر کسانی که نوشته ای را با دست خودشان می نويسند و بعد به دروغ می گويند که اينها از جانب خدا است، به خاطر آنکه بتوانند مريدهای خود را نگه دارند و از آنها استفاده مختصری بکنند. وای بر اينها و آنچه را که به دست خود نوشته اند و وای بر اينها به خاطر آنچه از اين راه کاسبی می کنند. (79)

«علّت تفرقه بين مسلمانها و يهود و نصاری چيست؟»

جمعی از علماء يهود و نصاری به خاطر چند عملی که در کتاب تورات و انجيل انجام داده اند بين خودشان و مسلمانها شکافهای عميقی بوجود آورده اند و حال آنکه خدای آنها همان خدای مسلمانها بوده و قوانين و احکام آنها همان قوانين و احکام اسلام بوده است. اگر آنها اين تفرقه را دامن نمی زدند، امروز اين نامها نمی توانستند سه مذهب بزرگ عالم را از هم جدا کنند و ابرقدرتها از اين راه از بشر بهره برداری نمايند.

آنها اوّل کاری که کرده اند و آن را اسلام و قرآن ريشه همه جدائيها می داند، تحريف تورات و انجيل بوده است. يهوديها دهها بار مطالب تورات را به مقتضی زمانشان تغيير داده و به تورات و خدای تعالی نسبت داده اند و به قول «مستر هاکس» در مقدّمه کتاب قاموس کتاب مقدّس در مدّت هزار و پانصد سال توسط 39 نفر تورات تأليف گشته است.

مسيحيها که از روز اوّل انجيل مسيح را از دست داده و اناجيل چهارگانه را که متعلّق به «لوقا» و «يوحنا» و «مرقس» و «متی» است در اختيار دارند. اين اناجيل علاوه بر آنکه منتسب به خدای تعالی و حضرت مسيح نيستند با هم در اکثر مطالب اختلافات فاحشی دارند و بالاخره تحريف تورات و انجيل سبب شده که آنها با مسلمانها اختلاف زيادی پيدا کنند.

در تمام اختلافات به حکم عقل و منطق تقصير با علماء يهود و نصاری بوده که شايد در آينده و به مناسبتهای مختلف اين مطلب را اثبات کنيم.

و بر همين اساس و به خاطر اغراض شناخته شده ای اسم خاصّ را ترجمه کرده و در بسياری از موارد که نام رسول اکرم صلی الله عليه و آله و اوصيائش در تورات يا انجيل برده شده بود، آن را به «روح راستی» ترجمه نموده اند و اين نيز سبب ديگری از اختلاف بوده و بسياری از اختلافات را اين عمل ناصحيح بوجود آورده است و ديگر آنکه يهود و نصاری خدای تعالی را با خود مقايسه کرده و او را دارای زن و فرزند می دانند و عيسی مسيح را پسر خدا تصوّر کرده و معتقد به تثليث گرديده اند که اين مسأله ريشه اختلافات بسياری با مسلمانها که موحّدند بوده و مسيحيّت را از اسلام جدا کرده است. به هر حال اميد است علمای يهود و نصاری روزی انصاف دهند و اين اختلافات را که اکثرا از ناحيه آنها بين مردم خداشناس مسيحی و مسلمان بوجود آمده، برطرف کنند و وحدت انسانی را ايجاد نمايند والاّ اگر اين کار را نکنند بايد همان گونه که قرآن در اين آيه می گويد، ما هم بگوئيم: «وای بر کسانی که تورات و انجيل را با دست خود نوشتند و آن را تحريف کردند و گفتند که اين مطالب از جانب خدا است. به خاطر آنکه به قيمت کمی آنرا معامله کنند و پولی به دست بياورند. باز هم وای بر آنها به خاطر آنچه با دست خود نوشته اند و باز هم وای بر آنها به خاطر درآمد مختصری که برای آن اين همه جنايت را مرتکب شده اند» و خدا کند که ما مسلمانها اين گونه نباشيم و مطالبی را که مردم مسلمان از حقيقتش اطّلاعی ندارند و ما می دانيم مربوط به اسلام نيست به خاطر زندگی مادّيمان به خدا نسبت ندهيم و به مردم عوام نگوئيم.

 

«آيات 80 تا 82 سوره بقره»

وقالُوا لنْ تمسّنا النّارُ الاّ ايّامًا مّعْدُودةً قُلْ اتّخذْتُمْ عنْداللّـه عهْدًا فلنْ يُخْلف اللّهُ عهْدهُ امْ تقُولُون علی اللّـه مـا لا تعْلمُون (80) بلی منْ کسب سيئةً و احاطتْ بـه خطيـئـتُهُ فاُولـئک اصْحابُ النّار هُمْ فيها خالدُون (81) و الّذين امنُوا و عملُوا الصّالحات اُولـئک اصْحابُ الْجنّة هُمْ فيها خالدُون (82)

 

«ترجمه آيات 80 تا 82 سوره بقره»

و گفتند آتش جهنّم به ما جز چند روزی بيشتر نخواهد رسيد. بگو: آيا شما از خدا در اين خصوص عهدی گرفته ايد و خدا عهدش را تخلّف نمی کند يا آنچه را که نمی دانيد به خدا نسبت می دهيد؟ (80)

بله، کسانی که گناه کنند و خطاهايشان بر آنها احاطه کند آنها همراه آتش هستند و در آن برای هميشه مخلّدند. (81)

ولی کسانی که ايمان بياورند و عمل صالح کنند، آنها بهشتی هستند و در آن برای هميشه مخلّد خواهند بود. (82)

 

«توضيح آيات 80 تا 82 سوره بقره»

«گفتار بی دليل»

يکی از اشتباهات انسان اين است که قوانين و وعده و وعيد الهی را با فکر خود تحليل و بررسی می کند و بر آنچه پروردگار اراده فرموده پيشی می گيرد و قضاوت می کند و حال آنکه خدای تعالی يکی از صفات ممتازه ملائکه را که می شمارد، می فرمايد: آنها در کلام بر خدا سبقت نمی گيرند.

ادب در مقابل خدای تعالی ايجاب می کند که به هيچ وجه چيزی را که خدا نفرموده، ما هم نگوئيم و قول به غير علم نداشته باشيم. زيرا ما ناقص العقليم و خدای تعالی حکيم مطلق است. کسانی که بدون دليل بعضی از چيزها را مستحب و بعضی را حرام و بعضی را مکروه و بعضی را واجب می دانند ولو در واقع درست هم گفته باشند بی ادبی کرده و در مقابل پروردگار فضولی نموده اند.

بنی اسرائيل بدون هيچ دليلی می گفتند: ما جز چند روزی در آتش جهنّم عذاب نمی شويم. وقتی از آنها سؤال می شد که چرا شما اين چند روز را عذاب می شويد، می گفتند: چون عمر دنيا هفت هزار سال است و ما از هر هزار سال يک روز بيشتر عذاب نخواهيم ديد و عدّه ديگری از آنها می گفتند: چون اجداد ما چهل روز گوساله پرستيدند ما را خدا جز همان چهل روز بيشتر عذاب نمی کند. اينها عقيده يهود بود. در روزی که پيغمبر اسلام صلی الله عليه و آله وارد مدينه شدند همه اين حرفها، بی دليل و غير قابل قبول و بلکه دور از عقل بود. پس به آنها بايد گفت:

اوّلاً شما چه دليلی داريد که عمر زمين هفت هزار سال است؟ و حال آنکه خلافش ثابت شده است و بعد چه ارتباطی بين عمر زمين و عذاب شما وجود دارد؟ و يا چه دليلی دارد که اجداد شما در هزارها سال قبل گوساله را پرستيده باشند و خدای تعالی شما را به همان مدّت بيشتر عذاب نکند؟ اگر اين گفتار و اعتقاد در ارتباط با وحی و تعهّد و قراردادی است که با خدا بسته ايد، خدای تعالی عهدش را نمی شکند و تخلّف از قراردادش نمی کند، يا سخن بدون مدرک و بدون دليل می گوئيد؟

بنابراين درسی که ما از اين جريان می گيريم اين است که بدون تحقيق و بدون دليل حرفی را نزنيم فکر و عقلمان قبل از گفتارمان فعّال باشد.

عاقل کسی است که اوّل فکر می کند. مطلبی را که می خواهد بگويد با عقلش صحّت و سقمش را بررسی می کند و بعد می گويد ولی جاهل و يا احمق کسی است که اوّل حرف می زند و بعد فکر می کند و غالبا از گفتار بی مدرک و بی دليل خود که مورد قبول جامعه واقع نشده پشيمان می شود و بايد مرتّب عذرخواهی کند که فرموده: مؤمن و عاقل کسی است که بد نمی کند، اشتباه نمی گويد و عذرخواهی هم نمی کند و معذرت نمی خواهد ولی منافق و احمق کسی است که بدی می کند، اشتباه می کند و زياد هم مجبور می شود که عذرخواهی کند.

«خدا عهدش را نمی شکند»

پروردگار متعال هيچگاه عهدی را که بسته باشد و يا وعده ای را که داده باشد، تخلّف نمی کند. زيرا تخلّف از عهد و وعده، از افرادی سر می زند که ناتوان در قدرت و يا فقير در وسعت و دارای ضعف باشند و خدای تعالی غنی مطلق است. همه کارها برايش آسان است. اگر چيزی را بگويد باشد خواهد بود. پس علّتی ندارد که عهدی را ببندد و يا وعده ای را بدهد و تخلّف کند، هرگز وعده و عهد خود را تخلّف نخواهد کرد. اين کار از بشر ضعيف عادی زشت است. حتّی علمای اخلاق گفته اند: بدترين و زشترين اخلاق رذيله ای که ممکن است انسان را از همه کمالات باز بدار عهدشکنی است.

مخصوصا اگر وقتی که انسان عهد می کند بداند که نمی خواهد به اين عهد وفا کند که در اين صورت دروغ هم گفته است و طبعا اين شخص دو عمل خلاف انجام داده است يکی دروغ گفته و ديگر تخلّف از عهدش نموده است.

بنابراين چون خدای تعالی از آينده خبر دارد و تخلّف از تعهّد برای او دروغ هم محسوب می شود، هيچگاه تخلّف از عهد نمی کند. (80)

«چه کسانی در آتش هميشه خواهند بود؟»

افرادی که هيچگاه بخشيده نمی شوند و هميشه در آتش خواهند بود، کسانی هستند که به خدای تعالی مشرک شوند و يا ولايت خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام را نپذيرند. اينها هستند که خطا و نافرمانی بر آنها احاطه کرده و سر تا پای وجودشان را گرفته و به هيچ وجه لياقت آمرزش الهی را ندارند و بايد در دنيا در آتش صفات رذيله و در آخرت در آتش جهنّم بسوزند والاّ کسانی که از نظر اعتقادی پيرو ولايت باشند و اعتقاداتشان را از عقل و انبياء و ائمه اطهار عليهم السلام گرفته باشند ولی معصيتکار و يا حتّی تزکيه نفس نکرده باشند، احتمال نجات آنها زياد است. زيرا خدای تعالی وعده کرده که غير از شرک و اعتقادات انحرافی همه را بيامرزد. زيرا فرموده:

خدا نمی آمرزد کسی را که به او مشرک شود ولی پائين تر از آن را برای کسی که بخواهد می آمرزد.

امّا کسانی که گناهکارند خدای تعالی به آنها وعده فرموده که اگر گناهانشان آنها را به کفر و شرک نکشاند، مورد عفو قرارشان دهد.

زيرا فرموده از رحمت خدا مأيوس نشويد. خدا همه گناهان را می بخشد.

امّا کسانی که تزکيه نفس نکرده اند بدون ترديد نمی توانند با آن حال وارد بهشت شوند و اگر اعتقاداتشان صحيح باشد و در تحصيل اعتقادات از ولايت پيروی کرده باشند، روز قيامت خدای تعالی آنها را به تزکيه نفس وادار می کند و تا زمانی که خود را از رذائل اخلاقی پاک نکنند، وارد بهشت نمی شوند. ولی آن دسته علمائی که مطالبی از کتاب را می دانند و آنها را به مردم برای منافع خودشان نمی گويند و کتمان حقّ می کنند، خدای تعالی آنها را در آتش قرار می دهد و با آنها حرف نمی زند و در قيامت تزکيه شان نمی کند و برای آنها عذاب دردناکی خواهد بود. (مضمون آيه 174 سوره بقره)

زيرا اينها به خدا و مردم خيانت کرده اند و هدايت را با گمراهی و عذاب را با مغفرت عوض کرده اند. (81)

«چه کسانی در بهشت هميشه می مانند؟»

از نظر قرآن دو چيز از همه بيشتر در ورود به بهشت مؤثّر است: اوّل ايمان به حقيقتها و اعتقاد صحيح. دوّم عمل صالح و آنچه شايسته برای انسان در اعمال و رفتار است.

عقائد صحيح درباره خدای تعالی و وحدانيّت او و اعتقاد به رسالت حضرت محمّد صلی الله عليه و آله و دوازده وصی آن حضرت و معاد جسمانی که اگر انسان اعتقاد به اينها نداشته باشد و ايمانش به آنها کامل نباشد نمی تواند وارد بهشت شود و امّا عمل صالح همان اعمالی است که شايسته مقام والای انسان است.

توضيح آنکه هر موجودی برای کاری که ساخته شده است اگر به همان کار مشغول گردد و آن کار را صحيح و درست انجام دهد موجود شايسته ای بوده و عملش صالح و شايسته است. مثلاً اسب که برای دويدن خلق شده، اگر بهتر از همه بدود اسب شايسته ای است و اگر گاو که برای شير دادن خلق شده، بيشتر از همه شير بدهد گاو شايسته ای است. به همين ترتيب هر موجودی که برای کاری خلق شده اگر در آن کار بهترين باشد صالح تر و شايسته تر است. ولی اگر آنها جايشان با يکديگر عوض کنند از شايستگی می افتند و ارزشی ندارند. مثلاً اگر اسب شير خوبی بدهد ولی دونده نباشد يا اگر گاو خوب بدود ولی شير ندهد، هيچ کدام با ارزش و شايسته نيستند.

انسان صالح آن انسانی است که برای آنچه خلق شده موفّق ترين و بهترين باشد و اعمال صالح او آن اعمالی است که بايد او انجام دهد و تا می تواند جای خود را با سائر حيوانات عوض نکند.

اينجا ممکن است سؤال شود که آيا انسان برای چه خلق شده تا با شناخت اين موضوع انسان صالح و عمل صالح او را بشناسيم؟ در جواب می گوئيم: از نظر قرآن و عقل انسان برای مقام خليفه اللّهی و انس با خدای تعالی بوسيله بندگی و اطاعت از حضرت حقّ جلّ و علا خلق شده و عقل و علم، غير از اين مقام را برای انسان جائز نمی داند، پس اگر انسانی تنها به خوردن و استراحت کردن و اعمالی که در آنها با حيوانات مشترک است خود را سرگرم نمود و برای رسيدن به مقام خليفه اللّهی کوشش نکرد، انسان صالحی نبوده و اعمالش صالح نيست. بنابراين هر کجا در قرآن از ايمان و عمل صالح ياد شده منظور آن چيزی است که در بالا شرح داده شد و در همه جا رستگاری و بهشت و خوشبختی و سعادت برای اين چنين انسانی تضمين شده است. لذا پروردگار متعال در آيه 82 سوره بقره فرموده: کسانی که ايمان بياورند و عمل شايسته کنند، آنها اهل بهشت اند و در آن بهشت آنها هميشه خواهند بود.

 

«آيه 83 سوره بقره»

و اذْ اخذْنا ميثاق بنـیاسْر ائيل لا تعْبُدُون الاّ اللّه و بالْوالديْن احْسانًا و ذی الْقُرْبی والْيتامی والْـمساکين و قُولُوا للنّاس حُسْنًا و اقيمُوا الصّلوة و اتُوا الزّکوة ثُمّ تولّيْتُمْ الاّ قليلاً مّنْکمْ وانْتُمْ مُّعْرضُون (83)

 

«ترجمه آيه 83 سوره بقره»

زمانی که از بنی اسرائيل عهد و ميثاق گرفتيم که جز خدا را عبادت نکنيد و به پدر و مادر و نزديکان و يتيمها و بيچارگان نيکی کنيد و با مردم خوب و نيکو حرف بزنيد. نماز بخوانيد و زکات بدهيد. ولی جز عدّه کمی از شما همه تان روگردانديد و از حقيقت اعراض نموديد. (83)

 

«توضيح آيه 83 سوره بقره»

«فرمانده واقعی»

فرمانده واقعی بايد دارای چند صفت باشد تا فرمانبردار از او عقلاً پيروی کند.

اوّل: بايد فرمانده همه مصالح و مفاسد چيزی را که فرمان می دهد بشناسد و آنها را در نظر بگيرد.

دوّم: تا جائی که ممکن است منافع شخصی خود را منظور نکند و بيشتر يا منافع جامعه و يا منافع فرمانبردار را منظور نمايد.

سوّم: بايد تحت برنامه صحيحی فرمانش باشد و از هرگونه بی نظمی و عدم قاطعيّت دور باشد.

چهارم: فرمانده بايد از يک برتری نسبی در مقابل فرمانبردار برخوردار باشد و بتواند به او امر و نهی کند.

بنابراين تنها فرماندهی که از همه صفات فوق صد درصد برخودار است و بلکه به هيچ وجه قابل مقايسه با فرماندهان حتی واجد شرائط هم نيست، پروردگار متعال است. او همه مصالح و مفاسد را می داند. او به هيچ وجه از بندگی و اطاعت بشر بهره ای نمی برد و همه چيز را در جای خود و تحت نظام صد درصد صحيح انجام می دهد و بدون ترديد خدای تعالی بزرگتر از آن است که وصف شود.

بنابراين اصول، بايد تنها از خدای تعالی اطاعت کرد. تنها از او فرمان گرفت. تنها از او فرمانبرداری نمود و تنها او است که بشر را به مصالح و خوبيها راهنمائی می کند.

«چرا بايد به پدر و مادر نيکی کنيم؟»

صرف نظر از آنکه پدر و مادر زحمات بسياری برای رشد فرزندشان کشيده و او را تربيت کرده و بزرگ نموده اند، پدر و مادر اصل انسان و وسيله بوجود آمدن انسان اند. اين خود علّت اصلی برای نيکی به پدر و مادر است. علاوه لازمه حقّ شناسی و اجر زحماتی که روی محبّت، پدر و مادر نسبت به فرزند کشيده اند اين است که احترامات لازمه را فرزند در مقابل پدر و مادر انجام دهد و به آنها نيکی کند.

پدر و مادر سالهای شيرين عمرشان را با کمال محبّت صرف پرورش فرزندشان کرده اند. چرا نبايد فرزند به آنها نيکی کند؟ قاعده عقلی و عرفی و اسلامی اين است که جزای احسان، احسان است و جزای محبّت، محبّت است.

«نيکی به خويشاوندان»

يکی از فوائد خوش رفتاری با خويشاوندان اين است که همه با هم بخصوص با شناختی که از هم دارند متّحد و دوست شده و با يکديگر صميميّت پيدا می کنند و آبروی يکديگر را حفظ می نمايند و آنها مانند يک روح در چند بدن می گردند و اگر بخواهد کسی يکی از آنها را تضعيف کند وبه او ظلم نمايد، بقيّه خويشاوندان پشتيبان او شده و ظلم را از او دفع می کنند و هيچگاه کسی مورد تجاوز ظالمی واقع نمی شود.

«نيکی به يتيمها»

يتيم آن کسی است که هنوز نياز به مهر پدر و مادر دارد ولی آنها را به هر دليلی که بوده از دست داده و نيازش باقی مانده است.

لذا پروردگار متعال با اين فرمان که به يتيم نيکی کنيد، خواسته است که آن نياز را جبران کند و مهربانی مردم مسلمان را به سوی يتيم گسيل نمايد.

محبّت به يتيم علاوه بر رواياتی که اجر و ثواب زيادی برايش ذکر کرده اند، موافق با فطرت و عاطفه انسان است.

لذا بايد به يتيمها نيکی و محبّت نمود و آنها را مورد عواطف دوستانه خود قرار داد.

«نيکی به مساکين»

در ميان افراد بشر کسانی هستند که به هر دليلی که بوده در زندگی درمانده شده و نمی توانند زندگی معمولی خود را بگذرانند، اينها بايد مورد ترحّم مردم مسلمان و بلکه به طور کلّی مورد ترحّم انسانها واقع شوند. هر وجدانی بدون هيچ تأمّلی می گويد: انسانهای ضعيف را، انسانهای درمانده و مسکنت خورده را، بايد کمک کرد و مورد ترحّم و نيکی قرارشان داد. لذا پروردگار متعال سفارش آنها را به مردم مسلمان کرده و از آنها و امّتهای قبل مانند بنی اسرائيل خواسته که به مسکينها نيکی کنند.

«با مردم، خوب سخن بگوئيد»

سخن گفتن ممکن است گاهی مايه خوشحالی و فرح ديگران شود و هم ممکن است مانند نيش عقرب گزنده و آزاردهنده باشد. افرادی هستند که از زبانشان جز فحش و بدگوئی و غيبت چيزی خارج نمی شود. بعضی از آنها با آنکه خودشان از آن وضع نارحت اند ولی روی عادت فحّاش و بدزبانند.

پيشوايان اسلام فرموده اند: ممکن نيست مؤمن، سبّ کننده و فحش دهنده باشد.

در اين آيه شريفه خدای تعالی آمرانه دستور می دهد که با مردم نيکو حرف بزنيد خوش سخن و خوش بيان و خوش برخورد باشيد. و آنچه به مردم می گوئيد خوب و نيکو باشد تا در طرف ايجاد سرور و فرح نمائيد، تا اتّحاد و دوستی بين شما و ديگران بوجود بيايد.

«نماز را برپا بداريد»

در اين آيه چون خطاب به بنی اسرائيل است و از آنها برای نماز تعهّد گرفته شده، بايد ببينيم که نماز در آن زمان در آئين آنها چه بوده و چگونه انجام می شده است.

ناگفته نماند به خاطر آنکه دين يهوديّت تحريف شده نمی توان کيفيّت خاصّی را برای نماز آنها در نظر گرفت ولی اين قدر مسلّم است که طبق آنچه از قرآن و کتاب قاموس کتاب مقدّس استفاده می شود:

نماز آنها عبارت بوده از دعای انفرادی يا دسته جمعی و منظور از آن متکلّم شدن و صحبت داشتن با خدا و خواستن احتياجات و اظهار شکر و امتنان برای الطاف و مراحم او.

و بايد در نماز آنچنان که برای خود دعا می کنيم برای ديگران نيز همان طور دعا کنيم. علی الخصوص به جهت سلاطين و مقتدرين و ارباب مناسب و خويشان و دوستان و حتّی دشمنان و نماز جز به حضرت ايزد منّان به ديگری بجا آورده نمی شود و در نماز جائز است که جميع احتياجات جسمانی و نفسانی حتّی نان روزانه خود را نيز از حضور مبارکش بطلبيم.[359]

ضمنا نماز در تمام اديان بوده و در همه اديان در دعا و ارتباط با خدای تعالی و انس با او خلاصه می شده است و در اين آيه که خطاب به بنی اسرائيل شده، منظور از اقامه نماز برپا داشتن ارتباط مردم با خدای تعالی و انس با حضرت حقّ و خواستن حوائج از ذات مقدّس متعال بوده است.

«زکات بدهيد»

درباره ريشه معنی زکات مطالب بسياری نقل شده ولی هر کجا که گفته اند: زکات بدهيد، منظور زکات واجب که در فقه خصوصيّات و احکامش گفته شده، بوده و حدّاکثر شامل صدقات مستحبّه می گردد.

زکات در حقيقت ماليات شرعی و دينی است که در تمام مذاهب بوده و طبق اين آيه خدای تعالی از بنی اسرائيل هم ميثاق گرفته که زکات بدهند.

در کتاب قاموس کتاب مقدّس درباره صدقات چنين می نويسد:

از جمله اوامر واجبه اسرائيليان واگذاشتن گوشه و کنار مزارع بوده که آنها را در موقع حصاد صرف نظر کرده و خوشه چينی نکنند و به جهت فقرا واگذارند …. آنها مأمور بودند که از نوبر محصولات خودشان در حضور کاهنان عصر بياورند که او به حضور خداوند تقديم نمايد. آنها هر سه سال يک مرتبه می بايست عشر محصولات ارض را به بلاويان و يتيمان و غرباء و بيوه زنان بدهند.

ولی با کلمه زکات در کتاب مقدّس فعلی دستوری به يهود و نصاری داده نشده است.

امّا در شرع مقدّس اسلام مکرّر از زکات ياد شده و در بيشتر جاها در کنار اقامه نماز، زکات دادن تأکيد شده است. اين موضوع مسلّم مربوط به تحريف کتاب مقدّس می باشد و به خاطر آنکه علمای بنی اسرائيل بتوانند دل مالکين و ثروتمندان را بدست بياورند، مسأله زکات دادن را از کنار اقامه نماز حذف کرده اند و اگر حذف نمی شد، طبعا هماهنگی بين قرآن و کتاب مقدّس از گذشته تا حال باقی بود.

امّا بنی اسرائيل به پيمانهای الهی که با او بسته بودند (يعنی تنها خدا را بپرسند و به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمها و مساکين نيکی کنند و با مردم، خوب حرف بزنند و نماز را برپا دارند و زکات را بدهند.) عمل نکردند و آن عهد و ميثاق را جز کمی از آنها بقيّه شکستند و روگردان شدند و اعراض از همه سعادتها نمودند. (83)

 

«آيات 84 تا 86 سوره بقره»

و اذْ اخذْنا ميثاقکمْ لاتسْفکون دمـائکمْ ولا تُخْرجُون انْفُسکمْ مّنْ ديارکمْ ثُمّ اقْررْتُمْ و انْتُمْ تشْهدُون (84) ثُمّ انْتُمْ هؤُلاء تقْتُلُون انْفُسکمْ و تُخْرجُون فريقًا مّنْکمْ مّنْ ديارهمْ تظاهرُون عليْهمْ بالاْثْم والْعُدْوان وانْ يأْتُوکمْ اُساری تُفادُوهُمْ و هُو مُحرّمٌ عليْکمْ اخْراجُهُمْ افتُؤْمنُون ببعْض الْکتاب و تکفُرُون ببعْضٍ فمـا جز اءُ منْ يفْعلُ ذلک منْکمْ الاّ خزْی فی الْحيوة الدُّنْيا و يوْم الْقيامة يُردُّون الـی اشد الْعذاب و ما اللّهُ بغافلٍ عمّا تعْملُون (85) اُولـئک الّذين اشْتروُا الْحيوة الدُّنْيا بالاْخرة فلايُخفّفُ عنْهُمُ الْعذابُ ولا هُمْ يُنْصرُون (86)

 

«ترجمه آيات 84 تا 86 سوره بقره»

و زمانی که از شما پيمان گرفتيم که خون يکديگر را نريزيد و يکديگر را از شهرهايتان بيرون نکنيد. سپس شما به اين پيمان اقرار کرديد و شاهد آن بوديد. (84)

ولی همين شما آنهائی هستيد که می کشيد يکديگر را و جمعی از خودتان را از شهرهايشان بيرون می کنيد و عليه آنها تظاهر به گناه و دشمنی می کنيد و حال آنکه اگر آنها را به عنوان اسير برايتان بياورند، از آنها برای آزاديشان فديه می خواهيد و حال آنکه بيرون کردن آنها بر شما حرام بوده. آيا شما به بعضی از مطالب کتاب ايمان داريد و به بعض ديگر کافريد؟! آيا جزای کسی که از شما اين کارها را بکند چيزی جز خواری و پستی در زندگی دنيا هست؟! و اينان در روز قيامت به سخت ترين عذاب تحويل داده می شوند و خدا از آنچه می کنيد غافل نيست. (85)

اين مردم آنهائی هستند که زندگی دنيا را در مقابل آخرت خريده اند و به هيچ وجه در عذابشان تخفيف داده نمی شود و آنها ياری نمی گردند. (86)

 

«توضيح آيات 84 تا 86 سوره بقره»

«عهد و پيمان از بنی اسرائيل»

خدای تعالی برای چيزهای مهمّ و حياتی از بنی اسرائيل و سائر مردم چه در «عالم ذر»[360] و چه در اين دنيا بوسيله انبياء عهد و پيمان گرفته است.

خدای تعالی با اين عهد و پيمان می خواسته مردم را بهتر و محکمتر به وظائفشان وادار نمايد و بلکه حقايق و انسانيّت را به آنها تعليم دهد و چون بنی اسرائيل بيشتر از سائر امّتها لجوج و نافرمان بوده اند، عهد و پيمان آنها را محکمتر و بيشتر متذکر شده است و لذا در آيه 84 سوره بقره عهد و پيمان را تکرار می کند و از آن دوباره ياد می کند و می فرمايد: آن وقتی که از شما عهد و ميثاق گرفتيم که خونريزی نکنيد و يکديگر را نکشيد و ديگران را از شهرتان بيرون نکنيد.

«خونريزی نکنيد و يکديگر را نکشيد»

يکی از گناهان نابخشيدنی کشتن ديگران و آنها را از حقّ حيات سلب نمودن است. دنيای متمدّن امروز اگر چه از خونريزيهای دسته جمعی دوری نمی کند ولی قتل و اعدام را محکوم می نمايد.[361] اگر بنا باشد هر کس که قدرتش بيشتر شد، بتواند خون ضعفا را بريزد و امنيّت جانی را از بين مردم بردارد، هرج و مرج بوجود می آيد و حکومت را تضعيف می کند و نظام جامعه را درهم می ريزد.

لذا امروز، ترور و خونريزی را دنيا محکوم کرده و دولتهائی که با هم دشمن اند يکديگر را به ترور و قتل و اعدام متّهم می نمايند.

بر همين اساس يکی از تعهّداتی که خدا از بنی اسرائيل گرفته و در آيه 84 ذکر فرموده اين است که بايد تعهّد بدهيد خون يکديگر را نريزيد.

«ديگران را تبعيد و آواره نکنيد»

يکی از بدترين کارهائی که طاغوتهای هر زمان نسبت به مردم ضعيف انجام می دادند، تبعيد و آواره نمودن مردم از شهر و ديار خود بوده است. اگر چه در بعضی از موارد برای حکومتهای دينی و رهبران مذهبی از طرف پروردگار متعال اجازه تبعيد داده شده ولی بعضی از بنی اسرائيل و بعضی از قدرتمندان مسلمان بدون هيچ علّتی بلکه تنها به خاطر اغراض شخصی و يا منافع مادّی خود، همکيشان و هموطنان خود را از شهر و زندگيشان بيرون می کردند و آنها را آواره می نمودند.

خدای تعالی در آيه 84 سوره بقره می فرمايد: ما از بنی اسرائيل ميثاق گرفتيم که خون برادران و دوستان و هموطنان و همکيشان خود را نريزيد و کسانی را که مانند جان خودتان هستند لااقل آنها را از شهر و ديارتان آواره نکنيد و شما بنی اسرائيل اين پيمان را اقرار نموديد و گواهی داديد. امّا پس از مدّت کوتاهی اين پيمان را شکستيد و دوستانی را که مثل جان خودتان بودند کشتيد و جمعی از آنها را از خانه و کاشانه شان آواره کرديد و عليه آنها به گناه و دشمنی تظاهر کرديد. (84)

«اعمال ضدّ و نقيض بنی اسرائيل»

يهود «بنی قريظه» با قبيله «اوس» که اهل مدينه بودند، هم پيمان شده که اگر دشمنی به هر يک از آنها حمله می کرد به کمک يکديگر آن دشمن را دفع می نمودند و از آن طرف يهود «بنی نضير» با قبيله «خزرج» نيز هم پيمان بودند و وقتی که بين «اوس» و «خزرج» جنگ و نزاعی بوجود می آمد طبعا بنی قريظه به جمعيّت «اوس» و «بنی نضير» به قبيله «خزرج» کمک می کردند.

واضح است که در اين جنگها يهوديان «بنی قريظه» با يهوديان «بنی نضير» در مقابل يکديگر قرار می گرفتند و آنها خودشان را به دست خودشان می کشتند و عذرشان اين بود که با «اوس» و «خزرج» پيمان نظامی دارند ولی بعد از جنگ برای آزادی اسيران جنگی خود فديه می دادند و آنها را طبق دستور تورات آزاد می کردند.

قرآن اين اعمال ضدّ و نقيض آنها را محکوم می فرمايد و می گويد:

آيا به بعضی از قوانين کتاب تورات ايمان داريد و فديه می دهيد و اسيران را آزاد می کنيد و به بعض ديگر از قوانين تورات که فرموده يکديگر را نکشيد و آنها را آواره نکنيد، ايمان نداريد و آن قوانين را ناديده می گيريد؟ جزای کسی که از شما اين گونه عمل کند جز رسوائی در زندگی دنيا و تحويل دادن او به شديدترين عذابها چيزی نيست و اين را هم بدانيد که خدای تعالی از آنچه شما عمل می کنيد غافل نيست. (85)

«دنيا را بر آخرت ترجيح ندهيد»

دنيا هر چه باشد در مقابل آخرت محدود به زمان کوتاهی است. لذا رياست و ثروت و مکنت دنيا هم کوتاه و محدود است ولی آخرت بی نهايت و بی پايان است و طبيعی است که محدود در مقابل بی نهايت صفر است.

بنابراين هيچ عاقلی آخرت نامحدود را به دنيای محدود عوض نمی کند و اگر عوض کرد مربّی او حقّ دارد او را تنبيه کند. مثلاً اگر کسی يک ريال را بگيرد و صدها ميليارد تومان را بدهد و اين را به آن عوض کند، اوّلاً بسيار کار جاهلانه ای انجام داده و در ثانی مربّی او، ربّ او، می تواند او را تنبيه کند. لذا خدای تعالی درباره کسانی که برای زندگی دنيا، ديگران و يا خوديها را می کشند و يا آنها را آواره می کنند و آخرت را به خاطر دنيا از دست می دهند، تخفيفی در عذاب و تنبيه آنها قائل نشده و به هيچ وجه به آنها کمکی نمی شود. (86)

 

«آيه 87 سوره بقره»

و لقدْ اتيْنا مُوسی الْکتاب و قفّيْنا منْ بعْده بالرُّسُل و اتيْنا عيسی بْن مرْيم الْبينات و ايّدْناهُ برُوح الْقُدُس افکلّـما جاءکمْ رسُولٌ بمـا لاتهْوی انْفُسُکمُ اسْتکبرْتُمْ ففريقًا کذّبْتُمْ و فريقًا تقْتُلُون (87)

 

«ترجمه آيه 87 سوره بقره»

ما به موسی کتاب داديم و پشت سر او پيامبران را فرستاديم. و به عيسی بن مريم دليل و بيّنه عنايت کرديم. و او را به وسيله روح القدس کمک نموديم. آيا بايد به آنچه پيامبران شما می آورند و می گويند و با هوای نفستان مخالفت دارد، تکبّر کنيد؟! آن وقت يک دسته از شما مطالب را تکذيب کنند و دسته ديگر پيامبران را بکشند. (87)

 

«توضيح آيه 87 سوره بقره»

«فرستادن پيامبران پی در پی»

بشر دورانهای مختلفی داشته است و بدون ترديد تا زمانی که قلم و کتاب در بين مردم رسميّت نداشته، مردم به خاطر عدم ظرفيّت و استعداد، کاملاً جاهل و بی سواد بوده اند. از آن طرف بر خدای تعالی که عهده دار هدايت بشر بوده لازم است که بدون وقفه پيامبرانی از جانب خود برای هدايت بشر ارسال فرمايد تا انسان در دنيا سرگردان نماند.

مردم دنيا تا زمان حضرت موسی بسيار کم و نادر به حقايق و معنويات و حتّی خدا و قوانين و انبياء و رسولان او توجّه داشتند و بيشتر ارسال رسل برای اين بود که مردم کم کم به فکر معنويّت و حقايق بيفتند و هر چه رو به افزايش می روند و ممکن است بيشتر به قوانين الهی نيازمند بشوند انبياء با جديّت و قاطعيّت بيشتری آنها را به قوانين الهی دعوت کنند ولی از زمان حضرت موسی که مردم مبتلا به فشارهای فرعون و قوانين طاغوتی او گرديده بودند و بيشتر از قبل به فکر عدالت و قوانين عادلانه و رهبر عدالت گستر بودند، خدای تعالی به حضرت موسی علاوه بر آنکه کتاب می دهد يعنی بوسيله کتاب قوانينی را که فرستاده بود تثبيت می کند، انبياء و رسولانی پشت سر حضرت موسی برای ادامه راه او می فرستد تا حقايقی را که حضرت موسی آورده بود بوسيله سائر رسولان تجديد شود و کهنه نگردد. اين رسولان که تعدادشان بسيار زياد بوده حقايق دينی و کتاب تورات را حفظ کردند و به مناسبتهائی برای مردم مطالب آن را بيان نمودند و دين خدا را زنده نگه داشتند و به مردم رشد دادند و وقتی مردم احساس نياز بيشتری به حقايق و معنويّات پيدا کردند خدای تعالی حضرت عيسی را که از روز تولّد تا آخر از سر تا به پايش معجزه می باريد و مورد تأييد روح القدس بود، برای مردم دنيا فرستاد تا آنها را به کلاس بالاتر و مرحله برتر و رشد بيشتر راهنمائی کند و آنها را مهيّا برای استفاده از محضر مبارک خاتم پيامبران حضرت محمّد بن عبداللّه صلی الله عليه و آله بنمايد.

«روح القدس کيست و چگونه انبياء را تأييد می کند؟»

از احاديثی استفاده می شود که روح القدس که به معنی روح پاک است همان روح پاکی است که در پيغمبر اکرم و ائمّه اطهار عليهم السلام بوده است و همان روح پاکی است که حضرت عيسی را کمک نموده و تأييد کرده است. پيغمبر و امام بوسيله اين روح که در آنها بوده، علم از زير عرش تا روی زمين را دارا بوده اند.

امام صادق عليه السلام به مفضّل بن عمر فرمود:

در وجود رسول اکرم صلی الله عليه و آله پنج روح است و يکی از آنها روح القدس است که بوسيله آن مقام نبوّت را به دوش می کشيده و وقتی که از دنيا می رود اين روح به امام منتقل می گردد و چون اين روح در پيامبر يا امام هست، خواب و غفلت و غيره در آنها و در علمشان تأثيری ندارد.

لذا ما در کتاب «در محضر استاد» نوشته ايم که روح القدس همه انبياء و اولياء را هدايت کرده، همه ملائکه را راهنمائی کرده، بوسيله او خدای تعالی همه اشياء را خلق کرده، معدن رحمت خدا است، منبع فيوضات الهی است، واسطه بين خدا و خلق است، محيط بر ما سوی اللّه است، ارادة اللّه و مشيّة اللّه و يداللّه است، او عقل کلّ و هادی سُبُل است، کسی که او را بشناسد خدا را شناخته است و کسی که او را دوست بدارد خدا را دوست داشته است، او امام مبين است که خدا همه علوم را در او قرار داده[362] و چيزی را بر او مجهول نگذاشته است، او اوّل چيزی است که خدا خلقش کرده و او را شاهد بر خلق خود قرارش داده و اين صفات جز بر رسول اکرم و ائمّه اطهار عليهم السلام بر کس ديگری تطبيق نمی کند. لذا می گوئيم که اينها بوده اند که انبياء و اولياء گذشته را تأييد می کرده اند.

«تکذيب کردن پيامبران»

بدترين صفات رذيله ای که ممکن است در وجود انسان ظهور کند و او را به بدبختی بکشاند، تکذيب ديگران و يا آنها را به دروغگوئی نسبت دادن است.

حالا اگر طرف مقابل ولی خدائی باشد و او را به دروغگوئی نسبت بدهيم، بدترين کار را کرده ايم و اگر آنها انبياء الهی باشند، باز از آن هم بدتر است. زيرا تکذيب کننده طرفش را از اعتباری که سرمايه موفّقيت او است می اندازد و اگر آنها انبياء باشند، تکذيب کننده با خدا جنگ کرده و رسما خدای تعالی را تکذيب نموده است و اين مساوی با کفر به خدا است.

«گناه کشتن انبياء»

در عالم گناهی بزرگتر از کشتن انبياء و ائمّه اطهار عليهم السلام نبوده و مساوی و بلکه بالاتر از شرک به خدا است و در گذشته بعضی از افراد ظالم و طاغوتی دست به اين کار بزرگ می زدند و انبياء و اولياء عليهم السلام را می کشتند. بخصوص بنی اسرائيل که در تاريخ و حديث آمده که در يک بين الطلوعين هفتاد نفر از انبياء را کشتند و به اين وسيله خود را گناهکارترين افراد بشر قرار دادند. آنها چون نمی فهمند که انبياء عليهم السلام چه می گويند و هدفشان چيست و انسان دشمن آنچه که نسبت به آن جاهل است می باشد. آنها به مجرّد آنکه انبياء و اولياء را مزاحم منافع مادّی خود تشخيص می دادند دست به اين عمل زشت و پر مسئوليّت می زدند و سعادت دنيا و آخرت خود را از بين می بردند و خود را در هر دو عالم بدبخت ترين مردم معرّفی می نمودند. اگر انسان در ابتداء جوانی تزکيه نفس بکند و خود را از صفات رذيله نجات دهد، تمام اعمالش توأم با عقل و فکر است و هيچگاه حتّی اشتباه هم نمی کند ولی اگر به صفات رذيله بخصوص قساوت قلب اجازه داد که در روحش باقی بمانند و رشد کنند آنها او را به جائی می رسانند که با خدای تعالی هم مبارزه کند و گناهان بزرگی از قبيل کشتن انبياء و اولياء عليهم السلام را انجام دهد.

بنابراين می بينيم که تزکيه نفس سرچشمه همه خوشبختيها و سعادتها است و عدم تزکيه نفس سر منشأ تمام بدبختيها و شقاوتها است.

«بشر می خواهد انبياء عليهم السلام مطابق خواسته های او عمل کنند»

انسان مغرور، انسان متکبّر، بشری که جهاد با نفس نکرده و روح خود را در مقابل عظمت پروردگار رام ننموده، وقتی با حقايق روبرو می شود، وقتی با گفتار انبياء عليهم السلام و قوانين الهی مصادف می گردد و از آن طرف می بيند که احکام الهی با هوای نفس او موافقت ندارد، کبر و غرورش به او اجازه نمی دهد که پيروی از انبياء و قوانين الهی بکند. هوای نفس او بر او مسلّط می شود و برای آنکه سرپوشی بر اشتباهات و اعمال زشت خود بگذارد انبياء عليهم السلام و قوانين دين را دروغ معرّفی می کند و آنها را تکذيب می نمايد و از همين جا بدبختی و شقاوتش شروع می شود و تا وقتی اين غرور و تکبّر در او وجود داشته باشد، نمی تواند حقايق را درک کند و در مقابل دين و مذهب سر فرود آورد.

لذا در آيه 87 سوره بقره پروردگار متعال به عنوان بيان اساس و ريشه و علّت تکذيب انبياء و کشتن آنها می فرمايد:

چرا هر وقت فرستاده ای، رسولی به سوی شما می آيد و با هوای نفس شما موافقت ندارد، در مقابلش تکبّر می کنيد و جمعی از آنها را تکذيب نموده و جمعی را می کشيد؟ اين عمل به خاطر عدم تهذيب نفس و هواپرستی است.

 

«آيات 88 تا 90 سوره بقره»

و قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بلْ لّعنهُمُ اللّهُ بکفْرهمْ فقليلاً مّا يُؤْمنُون (88) ولـمّا جاءهُمْ کتابٌ منْ عنْداللّـه مُصدقٌ لـما معهُمْ وکانُوا منْ قبْلُ يسْتفْتحُون علی الّذين کفرُوا فلـمّا جاءهُمْ مّا عرفُوا کفرُوا بـه فلعْنةُ اللّه علی الْکافرين (89) بئْسما اشْتروْا بـه انْفُسهُمْ انْ يکفُرُوا بمـا انْزل اللّهُ بغْيا انْ يُنزل اللّهُ منْ فضْلـه علی منْ يشاءُ منْ عباده فباءُو بغضبٍ علی غضبٍ و للْکافرين عذابٌ مُهينٌ (90)

 

«ترجمه آيات 88 تا 90 سوره بقره»

و گفتند: دلهای ما در غلاف و در پرده است، بلکه خدا آنها را به خاطر کفرشان لعنت کرد، پس کمی هستند که ايمان داشته باشند. (88)

و زمانی که از جانب خدا کتابی برای آنها فرستاده شد، با اينکه آن کتاب تصديق کننده آن چيزی بود که نزد آنها وجود داشت و آنها قبل از اين به خود وعده پيروزی بر کفّار را می دادند با اين همه وقتی آنچه را که می شناختند نزد آنها آمد و به آنها داده شد، به آن کفر ورزيدند.

پس لعنت خدا بر کافرين باد. (89)

آنان به قيمت بدی خود را فروختند که به آنچه خدا نازل کرده است، کافر شده و از حدّ خود تجاوز کردند. ولی خدا با فضلش بر هر که از بندگانش بخواهد آيات خود را نازل می کند. و به همين جهت کافران به غضبی بعد از غضبی گرفتار شدند. و برای کفّار مجازات ذليل کننده ای خواهد بود. (90)

 

«توضيح آيات 88 تا 90 سوره بقره»

«يأس از رحمت خدا»

گاهی انسان به آن درجه از شقاوت می رسد که خودش می داند ديگر قابل هدايت نيست و يا آنکه از رحمت خدا مأيوس می گردد و کسی که اين گونه فکر کند کافر است. زيرا سوءظنّ به خدای تعالی پيدا کرده و رحمت خدا را محدود دانسته و کسی که رحمت خدا را محدود بداند، خدا را نشناخته و کافر شده است.

حضرت يعقوب به فرزندانش گفت:

برويد و از يوسف و برادرش تجسّس کنيد و از رحمت خدا مأيوس نشويد. زيرا از رحمت خدا جز قوم کافر کس ديگری مأيوس نمی گردد.

در اينجا هم بنی اسرائيل گفته اند: دلهای ما در غلاف و در حجاب است و چيزی نمی فهمد. اگر تو ای پيامبر ما را بترسانی يا نترسانی ما به تو ايمان نمی آوريم». خدای تعالی به خاطر اين يأس و نااميديشان آنها را از رحمت خود دور فرموده و در نتيجه به خاطر کفرشان آنها را مستحقّ لعن دانسته و فرموده:

خدا آنها را به خاطر کفرشان لعنت کرده و کم کسی از آنها ايمان می آورند.

بنابراين بکوشيم، هر که و هر چه هستيم خود را از رحمت پروردگار مأيوس نکنيم و هميشه و در همه حال اميد به رحمت الهی داشته باشيم. (88)

«مغرور شدن به علم و دانش»

بعضی از قرّاء کلمه «غلف» که بايد لامش ساکن باشد آن را با «ضم لام» خوانده اند يعنی «غُلُف» قرائت نموده اند. اگر چه غُلُف جمع غلاف است ولی کتب لغت می گويند: وقتی که اين کلمه به ضم خوانده شود معنيش اين است که بنی اسرائيل می گفتند دلهای ما غلافهائی است برای علم و دانش يعنی آنچنان که شمشير در غلاف است علم و دانش هم در دل ما است.[363]

بنی اسرائيل گفتند: دلهای ما کانون نور دانش و معرفت است و ما از دانشمندان هستيم و اگر مطالب تو ای محمّد صلی الله عليه و آله قابل فهم بود و يا فائده ای می داشت، می خواست ما آن را درک کنيم و به دانشمان افزوده شود.[364]

امام عسگری عليه السلام در تفسير اين آيه می فرمايد:

معنی «قلوبنا غلف» اين است که آنها می گفتند: دلهای ما ظرف برای همه خوبيها و علوم است و دلهای ما پر از معرفت و حقايق است. در عين حال ما برای تو ای محمّد فضيلتی که در کتب الهی و يا در گفتار انبياء ذکر شده باشد نديده ايم. خدای تعالی آنها را رد می کند و می فرمايد: آن گونه نيست که آنها درباره دلهای خود می گويند بلکه خدا آنها را از خوبيها دور نموده و آنها را لعنت کرده و کم کسی از آنها ممکن است ايمان بياورند.

بنابراين غرور علمی علاوه بر آنکه خودش حجاب ضخيمی است، موجب لعنت و دوری از رحمت خدا هم می شود.

«چرا انسان وقتی به نعمتی می رسد کفران می کند؟»

بنی اسرائيل و يهود چون در کتابهای خود خوانده بودند که رسول اکرم صلی الله عليه و آله مبعوث می شود و معارف زيادی را همراه خود از جانب خدای تعالی می آورد، هميشه منتظر بعثت آن حضرت بودند و از خدای تعالی می خواستند که هر چه زودتر آن حضرت را برساند و گشايش و فتحی برای آنها بر کفّار بدهد. خدای تعالی هم دعای آنها را مستجاب فرمود و بوسيله بعثت رسول اکرم صلی الله عليه و آله فتح و پيروزی و ياری خودش را برای آنها قرار داد. خدای تعالی به پيامبرش کتابی را که کتاب آنها را قبول داشت و تصديق می کرد (يعنی قرآن) را داد و از اين جهت هم فکر آنها را آسوده کرد. امّا وقتی آنچه را که از خدا می خواستند و او را از قبل بوسيله معرّفی انبياء می شناختند، نزد آنها آمد و برای آنها مبعوث شد، قدر او را ندانستند، ارزش و عظمت و حقّ او را ناديده گرفتند و او را اذيّت کردند. پس لعنت خدا بر کفران کنندگان و قدرنشناسان باد. (89)

از اين آيه ما بايد پند بگيريم و آنچنان که بنی اسرائيل و يهود بوده اند ما نباشيم، يعنی در زمان غيبت حضرت بقيّه اللّه (روحی و ارواح العالمين له الفداء) مرتّب دست به دعا برداريم و ظهور آن حضرت را از خدای تعالی بخواهيم ولی وقتی ظاهر شدند قدر ندانيم و آن حضرت را اذيّت کنيم که در اين صورت لعنت خدا بر ما خواهد بود.

«خدای تعالی و شيطان خريداران انسان اند»

خدای تعالی از مؤمنين جانشان و اختياراتشان را می خرد و در مقابل به آنها بهشت می دهد.[365] اولياء خدا که از روی محبّت خدای تعالی را بندگی می کنند، جان خود را به او می فروشند و در مقابل رضايت و خشنودی او را دريافت می نمايند.[366]

امّا شيطان يک عدّه را در مقابل خشم و غضب خدا و کافر شدن به آيات الهی و آنچه او نازل فرموده، می خرد که واضح است اين چنين افرادی خود را به بهای بدی فروخته اند. طبعا يکی متاع خود را به بالاترين قيمت و به بزرگترين خريدار فروخته و فائده خوبی برده و ديگری همان متاع را به کمترين يا بهتر بگوئيم به بدترين قيمت و به پست ترين خريداران فروخته و ضرر زيادی کرده است.

پروردگار متعال در آيه 90 سوره بقره می فرمايد:

بنی اسرائيل خود را بد فروختند و به آنچه خدا نازل فرموده بود، متجاوزانه کافر شدند.

«تعرّض به خدای تعالی»

افرادی که به هر نحوی و برای هر چيزی که باشد به خدای تعالی تعرّض می کنند، بدترين و بی ادب ترين انسانها هستند. بخصوص اگر تعرّض درباره انتخاب رسولان و پيامبران و اولياء و احبّاء خدای تعالی باشد.

بنی اسرائيل از بس بی ادب و بی حيا بودند، تعرّض خود را درباره انتخاب انبياء از طرف خدای تعالی به اين نحو عنوان کردند که در آيه 90 سوره بقره خدای تعالی آن را نقل می کند:

«چرا خداوند با محبّت و تفضّل بر هر کس که بخواهد از بندگانش کتاب و کلماتش را نازل می کند؟».

آنها به خاطر اين تعرّض به غضب و خشم پی در پی پروردگار گرفتار شدند و برای کفّار که شامل اين عدّه از بنی اسرائيل هم می شود، خدای تعالی عذاب خوارکننده ای قرار داده است. (90)

 

«آيات 91 و 92 سوره بقره»

واذا قيل لهُمْ امنُوا بمـا انْزل اللّهُ قالُوا نُؤْمنُ بمـا اُنْزل عليْنا ويکفُرُون بمـا ور ائهُ و هُو الْحقُّ مُصدقا لّـما معهُمْ قُلْ فلم تقْتُلُون انْبياء اللّـه منْ قبْلُ انْ کنْتُمْ مُّؤْمنين (91) ولقدْ جاءکمْ مُّوسی بالْبينات ثُمّ اتّخذْتُمُ الْعجْل منْ بعْده و انْتُمْ ظالمُون (92)

 

«ترجمه آيات 91 و 92 سوره بقره»

و زمانی که به اين کافران گفته می شود که ايمان بياوريد به آنچه خدا نازل فرموده، در جواب می گويند: ما ايمان آورديم به آنچه که قبلاً بر ما نازل شده. و آنها کافر می شوند به آنچه که بعد از آن نازل گرديده و حال آنکه اين حقّ است و تصديق کننده آن کتابی است که با آنها است. بگو پس چرا قبل از اين پيامبران خدا را می کشتيد اگر شما به آنها ايمان داشتيد؟ (91)

موسی با بيّنات و معجزات نزد شما آمد سپس شما گوساله را بعد از او برای پرستش گرفتيد. و حال آنکه شما از ظالمين بوديد. (92)

 

«توضيح آيات 91 و 92 سوره بقره»

«ايمان به آنچه خدا نازل فرموده»

بعضی از مردم آنچنان به چند جمله ای که تعليم گرفته اند، مغرورند که حاضر نيستند به چيز ديگری فکر کنند و به هيچ وجه انعطاف نسبت به چيز ديگری از مطالب ندارند. اين چنين افرادی هميشه محکوم بوده و مبتلا به اعمال ضدّ و نقيض گرديده و غرورشان به آنها اجازه نمی دهد که حرف حقّ را گوش دهند.

وقتی به بنی اسرائيل گفته می شد که به قرآن و آنچه خدا نازل فرموده ايمان بياوريد و به اين مطالب هم توجّه کنيد، آنها می گفتند: ما به همان که برای خودمان نازل شده ايمان آورديم ولی کتابها و سخنان ديگر را قبول ندارند و حال آنکه سخنان ديگران حقّ است و تصديق کننده توراتی است که با آنها هست. بگو اگر حرف شما درست است پس چرا پيامبران الهی را قبلاً می کشتيد، اگر راستی به آنچه بر شما نازل شده ايمان داريد؟ (91) حضرت موسی آن همه معجزه و دلائل بر حقّانيّت دينش به شما ارائه داد ولی شما بعد از رفتن او گوساله را برای ستايش و پرستيدن انتخاب کرديد و شما به خود ظلم نموديد. (92)

 

«آيه 93 سوره بقره»

و اذْ اخذْنا ميثاقکمْ و رفعْنا فوْقکمُ الطُّور خُذُوا مـا اتيْناکمْ بقُوّةٍ واسْمعُوا قالُوا سمعْنا وعصيْنا و اُشْربُوا فی قُلُوبهمُ الْعجْل بکفْرهمْ قُلْ بئْسمـا يأْمُرُکمْ بـه ايمـانُکمْ انْ کنْتُمْ مُّؤْمنين (93)

 

«ترجمه آيه 93 سوره بقره»

و وقتی که ما از شما پيمان گرفتيم. و کوه طور را بالای سر شما قرار داديم و گفتيم: با قوّت و قدرت بگيريد آنچه را که به شما داده ايم و بشنويد. گفتند: شنيديم ولی عصيان کرديم. در دلهای آنها در اثر کفرشان محبّت گوساله قرار گرفته. بگو: ايمانتان چه بد دستوری به شما می دهد اگر مؤمنيد. (93)

 

«توضيح آيه 93 سوره بقره»

«کوه طور و پيمان از بنی اسرائيل»

پروردگار متعال در سه آيه از قرآن مسأله «کوه طور» و پيمانی که از بنی اسرائيل گرفته و آنها را وادار به اين پيمان نموده، عنوان فرموده است. در هر سه آيه منظور از پيمان برای قبول کردن مضامين کتاب تورات يا به طور کلّی جدّی گرفتن آنچه خدای تعالی برای آنها از جانب خود به عنوان قوانين کلّی و يا خصوصی می فرستد، بوده است.

پروردگار متعال در سوره بقره می فرمايد: ما وقتی کوه طور را بر سر شما برای گرفتن ميثاق بلند کرديم و از شما خواستيم که هر چه از معارف و قوانين برايتان می فرستيم بايد آنها را با قاطعيّت و جديّت و قوّت و قدرت بگيريد و دستورات را گوش بدهيد، گفتند: گوش می دهيم ولی ما مخالفت خواهيم کرد. آنها اين مخالفت را به خاطر آنکه دلهاشان، به خاطر کفرشان با محبّت گوساله آميخته شده انجام دادند.

آنها به خاطر آنکه از قديم پدرانشان به گاو و گوساله احترام می گذاشتند برای آنها محبّت گوساله و گاو عادت شده بود آنها نمی توانستند به بالاتر از آن فکر کنند. لذا خدای تعالی به خاطر بيدار کردن آنها فرمود:

به آنها بگو ای محمّد ايمانی که به گوساله داريد شما را به بد چيزی دستور داده اگر حقيقتا به آنها ايمان داشته باشيد. (93)

 

«آيات 94 تا 96 سوره بقره»

قُلْ انْ کانتْ لکمُ الدّارُ الاْخرةُ عنْداللّـه خالصةً منْ دُون النّاس فتمنّوُا الْـموْت انْ کنْتُمْ صادقين )94( ولنْ يتمنّوْهُ ابدًا بمـا قدّمتْ ايْديهمْ واللّهُ عليمٌ بالظّالمين (95) و لتجدنّهُمْ احْرص النّاس علی حيوةٍ و من الّذين اشْرکوا يودُّ احدُهُمْ لوْ يُعمّرُ الْف سنةٍ ومـا هُو بمُزحْزحـه من الْعذاب انْ يُعمّر واللّهُ بصيرٌ بمـا يعْملُون (96)

 

«ترجمه آيات 94 تا 96 سوره بقره»

بگو، اگر برای شما تنها نزد خدا خانه آخرت است و مردم ديگر از آن بهره ای ندارند، پس تقاضای مرگ کنيد اگر راست می گوئيد. (94)

ولی هرگز تمنّای مرگ نکنند به خاطر آنچه که پيش فرستاده اند و خدا به اعمال ظالمين دانا است. (95)

و آنها را از همه مردم و حتّی از کسانی که مشرک اند بر زندگی دنيا حريص تر می بينی. هر يک از آنها دوست دارد هزار سال عمر کند و حال آنکه اين عمر طولانی از عذاب الهی آنها را نگه نمی دارد و خدا به آنچه می کنند بينا است. (96)

 

«توضيح آيات 94 تا 96 سوره بقره»

«عمر طولانی برای انسان فائده ای ندارد»

هر جمعی که ميزان و صراط مستقيمی ندارند و عقيده ای دارند و به آن پابند بوده و ديگران را قبول ندارند، گاهی مبتلا به جهل مرکب شده و آنچنان دلشان سنگ شده که نمی توانند عقيده ديگری را بپذيرند. اينها کارشان اين است که با مردم محاجّه کرده و آنها را به خيال خود رد کرده و در ميدان علم و دانش تاخت و تاز می کنند. در اين موقع بايد برای روشن شدن ديگران، نه برای هدايت خود آنها با دليل قاطع جواب دندانشکنی به آنها داد و آنها را محکوم نمود.

بنی اسرائيل می گفتند: خانه آخرت فقط مال ما است، چون ما فرزندان خدا و دوستان خدائيم. پروردگار متعال به رسول اکرم صلی الله عليه و آله می فرمايد: به آنها بگو اگر خانه آخرت خالص مال شما است و به ديگران چيزی نمی رسد، پس چرا در اين دنيا باقی مانده و آرزوی مرگ نمی کنيد؟ درخواست مرگ کنيد اگر راست می گوئيد. زيرا آنجا که برای شما بهتر از اين دنيا است. (94)

امّا آنها هرگز اين کار را نمی کنند. خودشان می دانند چه اعمال زشتی در دنيا کرده اند و چه زاد و توشه ای جلو فرستاده اند. خدا هم که اعمال ستمگران را می داند. (95)

بنابراين اگر کسی ايمان کاملی داشته باشد و بداند که از اولياء خدا است، تقاضای مرگ برای رسيدن به لقاء خدای تعالی و يا لااقل برای رسيدن به ثوابهائی که خدای تعالی به مؤمنين وعده فرموده می کند. امّا اگر کسی به حقايق و عالم آخرت شک داشته باشد و خود را از صراط مستقيم خارج بداند بدون ترديد نمی خواهد بميرد. بلکه او را برای ماندن در دنيا از همه حريص تر می بينيد. حتّی آنها از مشرکين به زندگی دنيا حريص ترند. بعضی از آنها آرزو می کنند که هزار سال عمر کنند. امّا همه بايد بدانند که اين عمر طولانی آنها را از عذاب الهی دور نمی کند و خدا همه کارهای آنها را زيرنظر دارد و می داند که شما چه می کنيد.

 

«آيات 97 تا 99 سوره بقره»

قُلْ منْ کان عدُوًّا لّجبْريل فإنّهُ نزّلهُ علی قلْبک بإذْن اللّـه مُصدقًا لّـما بيْن يديْـه و هُدی و بُشْری للْـمُؤْمنين (97) منْ کان عدُوًّا لّلّـه و ملائکتـه و رُسُلـه و جبْريل و ميکال فإنّ اللّه عدُوٌّ لّلْکافرين (98) و لقدْ انْزلْنا اليْک اياتٍ بيناتٍ و مـا يکفُرُ بها الاّ الْفاسقُون (99)

 

«ترجمه آيات 97 تا 99 سوره بقره»

بگو: کسی که دشمن جبرئيل باشد، جبرئيل فقط به اذن خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده، اين قرآن تصديق کننده آن چيزی است که قبل از او آمده. و قرآن هدايت و بشارت است برای مؤمنين. (97)

کسی که دشمن خدا و ملائکه و رسولانش و جبرئيل و ميکائيل باشد، خدا هم دشمن کافرين است. (98)

ما نازل کرديم بر تو نشانه های واضح و آيات صريحی را که به آنها کافر نمی شوند مگر فاسقين. (99)

 

«توضيح آيات 97 تا 99 سوره بقره»

«جبرئيل واسطه وحی است چرا با او دشمنی می کنيد؟»

در زمانی که حضرت رسول اکرم صلی الله عليه و آله وارد مدينه شدند «ابن صوريا» که يکی از علمای يهود بود با جمعی از يهوديها که اهل سرزمين «فدک» بودند به محضر آن حضرت مشرّف شدند و سؤالاتی از او نمودند و اين سؤالات برای امتحان آن حضرت بود که ببينند آيا او همان پيامبری است که قبلاً توصيف شده است يا خير؟

اوّل، سؤال کردند: شما چگونه می خوابيد؟ زيرا خصوصيات خواب پيامبری که در آخرالزّمان می آيد برای ما نقل شده است. رسول اکرم صلی الله عليه و آله فرمود: چشمهای من می خوابد ولی دلم بيدار و از همه چيز آگاه است.

گفتند: درست است ما هم آنچه شنيده ايم اين مطلب را تصديق می کند. دوّم، سؤال کردند: آيا فرزند مال پدر است يا مادر؟ فرمود: استخوانها و رگ و پی او از پدر و گوشت و خون و ناخن و موی او از مادر است.[367]

گفتند: درست است ای محمّد، حالا چرا بعضی بچّه ها شباهت کاملی به پدر و عموهايشان دارند و بعضی بعکس شباهت به آنها ندارند ولی شباهت به مادر و دائيها دارند؟

فرمود: زن و مرد هر کدام آب و نطفه ای دارند. اگر آب مرد بر آب زن غلبه کند فرزند به پدر و عموهايش شباهت بيشتری پيدا می کند و اگر آب زن بر آب مرد غلبه کند فرزند شباهت به مادر و دائيها دارد.

گفتند: درست است، حالا خصوصيّات پروردگارت را برای ما بيان کن تا او را بشناسيم. در اينجا سوره توحيد نازل شد که اوصاف خداوند را بيان می کند.

«ابن صوريا» گفت: مطلب ديگری از تو می پرسيم اگر آن را هم درست بگوئی ما به تو ايمان می آوريم و از تو پيروی می کنيم.

آيا کدام يک از ملائکه بين تو و خدای تعالی واسطه است و خدا بوسيله کدام ملک آيات خود را بر تو نازل می فرمايد؟

رسول اکرم صلی الله عليه و آله فرمود: جبرئيل.

«ابن صوريا» گفت: جبرئيل دشمن ما است. او واسطه برای جنگ و کشتن و سختيها است ولی ميکائيل واسطه گشايش و آرامش و راحتی است و اگر واسطه تو ميکائيل بود ما به تو ايمان می آورديم. خدای تعالی در اينجا آيه 97 سوره بقره را به پيغمبر اکرم صلی الله عليه و آله نازل فرمود:

ای محمّد به آنها بگو: کسی که دشمن جبرئيل باشد بداند که او آيات خدا را به اذن خدا بر قلب تو نازل کرده و از جانب خودش که نياورده است. علاوه، اين آيات آنچه را که در نزد شما بوده و قبل از او نازل شده مثل تورات تصديق می کند و با آنها توافق دارد و آنها سبب هدايت و بشارت برای مؤمنين است. (97)

و به طور کلّی کسی که دشمن خدا و ملائکه اش و فرستادگانش و جبرئيل و ميکائيل باشد، بداند که خدا هم دشمن کفّار است.

«حضرت جبرئيل ملک مقرّب خدا است»

جمعی از مسلمانها نيز در آن زمان روی تعصّب جاهلانه از جبرئيل بدشان می آمد. زيرا بسيار از او نقل می شد که بر پيغمبر اکرم صلی الله عليه و آله نازل شده و عظمت و ايمان و فضائل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را تأييد کرده است و گاهی بعضی از منافقين به خاطر کمکی که جبرئيل به علی بن ابيطالب عليه السلام در جنگها کرده و شمشير برّانی به نام «ذوالفقار» به دست او داده و آنها را ذليل و منکوب فرموده، او را دشمن می داشتند و می گفتند: ما از اين واسطه هائی که مردم را به امامت علی بن ابيطالب عليه السلام دعوت می کنند، بيزاريم. خدای تعالی می فرمايد: خدا هم دشمن کفّار و کسانی که ناسپاسی می کنند، می باشد. (98)

در پايان خدای تعالی با تمام قاطعيّت فرموده:

ما بر تو نشانه های واضحی (مانند معجزات و قرآن و دلائلی بر حقّانيّت دينت و مطالب حکمت آميزت) نازل کرديم و کسی نمی تواند آنها را نديده بگيرد و به آنها کافر شود مگر فاسقها (و بی بندوبارها و کسانی که آن قدر فکر ندارند که خوبی را بر بدی ترجيح دهند). (99)

 

«آيات 100 و 101 سوره بقره»

او کلّـما عاهدُوا عهْدًا نّبذهُ فريقٌ مّنْهُمْ بلْ اکثرُهُمْ لايُؤْمنُون (100) و لـمّا جاءهُمْ رسُولٌ مّنْ عنْد اللّـه مُصدقٌ لّـما معهُمْ نبذ فريقٌ مّن الّذين اُوتُوا الْکتاب کتاب اللّـه ور اء ظُهُورهمْ کانّهُمْ لايعْلمُون (101)

 

«ترجمه آيات 100 و 101 سوره بقره»

آيا اين چنين نيست که آنها وقتی پيمانی می بندند، جمعی از آنها با آن مخالفت می کنند؟ بلکه اکثر آنها ايمان نمی آورند. (100)

و وقتی که فرستاده ای از جانب خدا نزد آنها می رود با آنکه آنچه آنها از کتب آسمانی و اعتقاد به انبياء دارند، اين فرستاده آن را تصديق می کند جمعی از کسانی که به آنها کتاب داده شده آن کتاب را نديده می گيرند. و پشت سر می اندازند مثل آنکه هيچ نمی دانند. (101)

 

«توضيح آيات 100 و 101 سوره بقره»

«باز هم عهدشکنی»

چون در زمان بعثت رسول اکرم صلی الله عليه و آله چاپ و نشر و پخش مطالب و کتاب مانند امروز نبود و هر عالمی از دانشمندان يهود و نصاری کتاب تورات و يا انجيل را برای خودشان دست نويس می کردند. می توانستند بعضی از مطالبش را از مردم مخفی نگه دارند و به مردم نگويند و يا اگر کسی به ديگران مطلبی را می گفت آنها منکر شوند.

کتاب تورات و انجيل پر از مطالبی بود که پيغمبر اسلام صلی الله عليه و آله را معرّفی می کرد و اساسا اين دو کتاب بخصوص کتاب انجيل مقدّمه قرآن و بعثت رسول اکرم صلی الله عليه و آله بود و همان گونه که يک نوجوان وقتی در کلاس اوّل مدرسه هست، می داند بايد سال ديگر به کلاس دوّم برود و کتابهای کلاس اوّل را ترک کند، يهود و نصاری هم می دانستند که روزی با بعثت خاتم انبياء صلی الله عليه و آله بايد به مذهب اسلام مشرّف شوند و کتابهای تورات و انجيل را ترک کنند و به مدارج بالاتری برسند و قرآن را کتاب درسی و دينی خود قرار دهند. ولی وقتی رسول اکرم صلی الله عليه و آله مبعوث شد و علمای آنها دين مقدّس اسلام را منافی با منافع شخصی خود دانستند، آن مطالب را منکر شدند و به هيچ وجه حاضر نبودند حقايق را برای مردم بگويند و تنها چيزی که می بايست به آنها تذکر داده شود تا آنها منکر حقيقت نشوند، عهد و پيمانی بود که با خدا بسته بودند، ولی آنها چون فقط عالم بودند و نفس خود را از رذائل پاک نکرده بودند، به عهد و پيمان خود پابند نبودند و اين همه مزاحمت را بوجود آورده بودند. خدای تعالی در آيه 100 سوره بقره می فرمايد:

آيا اين کار درست است که هر وقت با خدا و يا با پيامبر در موارد مختلف عهدی می بندند عدّه ای از آنها آن را پشت گوش می اندازند و آن را نديده می گيرند؟ بلکه اکثر آنها بی ايمانند. (100)

«يهوديها تا زمان ما هميشه عهدشکن بوده اند»

يهوديها به خاطر سيره آباء و اجداديشان عادت به عهدشکنی و تخلّف از قراردادهای سياسی و مملکتی و اجتماعی کرده اند. حتّی در قرن بيستم با آنکه بشر به جائی رسيده که خود را متعهّد و متمدّن دانسته و عهدشکنی را بدترين صفت زشت برای خود می داند، در عين حال اسرائيليها تمام پيمانهای سازمان ملل و آنچه با اعراب و فلسطين بسته اند را زير پا گذاشته و ابدا به آنها اعتنائی نکرده اند. آنها در گذشته تعهّدی را که با خدا بوسيله حضرت موسی بسته بودند و خدای تعالی از آنها پيمان گرفته بود که به مضامين تورات عمل کنند و بعثت رسول اکرم صلی الله عليه و آله را منکر نشوند، آنها آن پيمان را شکسته و به بهانه هائی از اسلام فرار کردند.

اين مهمترين پيمان شکنی آنها بود که ذلّت و بدبختی را برای آنها به ارمغان آورد. يهود بنی قريظه و بنی نضير در زمانی که پيغمبر اسلام صلی الله عليه و آله وارد مدينه شدند با آن حضرت پيمان بستند که به دشمنان کمک نکنند ولی آنها پيمان را شکستند و در جنگ خندق با مشرکين مکه عليه دين اسلام همکاری کردند. آنها می دانستند که پيغمبر اسلام صلی الله عليه و آله از جانب خدا آمده است، آنها می دانستند که قرآن و رسول اکرم صلی الله عليه و آله تورات را قبول دارند و آن را تصديق می کنند و مطالبش با مطالب آنها مطابقت دارد، در عين حال جمعی از آنها که عالم و دانشمند بودند و کتاب تورات را می خواندند، کتاب خدا را پشت سر انداختند، مثل کسی که ابدا چيزی نمی داند. (101)

 

«آيات 102 و 103 سوره بقره»

واتّبعُوا مـا تتْلُوا الشّياطينُ علی مُلْک سُليْـمان و مـا کفر سُليْـمانُ و لکنّ الشّياطين کفرُوا يُعلمُون النّاس السحْر و مـا اُنْزل علی الْـملکيْن ببابل هارُوت و مـارُوت و مـا يُعلمـان منْ احدٍ حتّی يقُولا انّمـا نحْنُ فتْنةٌ فلا تکفُرْ فيتعلّمُون منْهُمـا مـا يُفرقُون بـه بيْن الْـمرْء و زوْجـه و مـا هُمْ بضارّين بـه منْ احدٍ الاّ بإذْن اللّـه ويتعلّمُون مـا يضُرُّهُمْ ولا ينْفعُهُمْ ولقدْ علمُوا لـمن اشْتريهُ مـالهُ فی الاْخرة منْ خلاقٍ و لبئْس مـا شروْا بـه انْفُسهُمْ لوْ کانُوا يعْلمُون (102) و لوْ انّهُمْ امنُوا واتّقوْا لـمثُوبةٌ مّنْ عنْداللّـه خيْرٌ لّوْ کانُوا يعْلمُون (103)

 

«ترجمه آيات 102 و 103 سوره بقره»

و پيروی کردند از آنچه شياطين در زمان سلطنت سليمان می خواندند و سليمان کافر نشد. ولی شياطين کافر شدند. به مردم سحر تعليم می دادند و آنچه در بابل بر دو ملک به نام هاروت و ماروت نازل شده بود. که آنها به هيچ کس چيزی ياد نمی دادند مگر آنکه به مردم، اوّل می گفتند: ما وسيله امتحانيم و کوشش کنيد کافر نشويد. ولی آنها از آن دو فرشته مطالبی را ياد می گرفتند تا بتوانند بين مرد و زنش جدائی بيندازند. ولی به هيچ وجه نمی توانستند به کسی ضرر برسانند مگر به اذن خدا. و بلکه آنها چيزی را ياد می گرفتند که به خودشان ضرر می رساند و آنها از آن نفعی نمی بردند و به طور قطع می دانستند کسی که اين گونه متاع را بخرد در آخرت بهره ای نخواهد داشت و چقدر بد بود آنچه خود را به آن فروختند اگر می دانستند. (102)

اگر آنها ايمان می آوردند و تقوی پيشه می کردند اجر و مزدی که برای آنها نزد خدا بود بهتر بود اگر آنها حقيقت را می دانستند. (103)

 

«توضيح آيات 102 و 103 سوره بقره»

«سحر و جادو، عمل کفّار و شياطين است»

چون يهوديها هميشه دنبال شرّ می گشتند، در دربار حضرت سليمان به شياطينی پيوستند که آنها کافر بودند. حضرت سليمان خودش کافر نبود و با سحر و جادو، مُلک و عظمت خود را به دست نياورده بود و از روش شياطين هم بيزار بود ولی شياطينی بودند که ايمان نداشتند و کافر بودند و به مردم سحر و جادو تعليم می دادند و مردم را منحرف می کردند و يهود هم از اين شياطين تبعيّت می نمودند، سحر و جادو را از آنها ياد می گرفتند و به هيچ وجه به حضرت سليمان ايمان نمی آوردند. مردم را بوسيله سحر و جادو آن قدر اذيّت می کردند که نام آنها در تاريخ و قرآن شياطين شد، يعنی موجودات موذی که مردم را اذيّت می کردند.

«دفع سحر و جادو بوسيله ملائکه»

امام صادق عليه السلام فرمود:

بعد از حضرت نوح سحر و جادو در بين مردم زياد شد. خدای تعالی بر پيغمبر آن زمان دو ملک نازل فرمود. آن دو ملک به آن پيامبر گفتند که سحر چگونه عمل می کند و ساحران با مردم چه می کنند و لذا آن دو ملک آنچه را از علوم که سحر آنها را باطل می کرد، به پيامبر تعليم دادند. آن پيامبر هم آنها را به مردم و پيروان خود تعليم داد و به آنها فرمود که به آن وسيله سحر را متوقّف کنند و سحرهائی را که ديگران انجام داده اند، باطل نمايند و به پيروان خود تأکيد کرد که مبادا شما مردم را سحر کنيد.

اين عمل مثل تعليم معلّمی است که سمّ کشنده ای را برای شاگردانش توضيح دهد و به آنها خطرات سمّ را بگويد و به آنها تعليم دهد که اگر کسی مسموم شد چگونه بايد او را معالجه نمود. نبايد شما از سمّ سوء استفاده کنيد و کسی را به اين وسيله بکشيد.

در زمان حضرت سليمان نيز همين جريان اتّفاق افتاد. عدّه ای در مملکت او از شياطين و شيطان سيرتان دست به سحر و جادو زدند و مردم را اذيّت می کردند. حضرت سليمان دستور داد که اعمال ساحران متوقّف شود و اوراق و کتابهای آنها را جمع کرد و در محلّ مخصوصی در بابل نگهداری فرمود. وقتی حضرت سليمان از دنيا رفت، عدّه ای از شيطان سيرتان آن اوراق و کتابها را بيرون آوردند و به سحر و جادو پرداختند، جمعی به آنها می گفتند که حضرت سليمان سحر را ممنوع فرموده، شما چرا دوباره به اين کار اقدام می نمائيد؟ آنها در مقام عناد و لجبازی برخاستند و گفتند: حضرت سليمان پيغمبر نبوده بلکه بوسيله همين سحر و جادو آن قدرت را به دست آورده بود. کم کم بنی اسرائيل و يهوديها هم از آنها پيروی کردند و به جادوگری به طوری معتاد شدند که دست از تورات برداشتند و حضرت سليمان را يک جادوگر بزرگ تصوّر می کردند و او را پيامبر نمی دانستند.

وقتی رسول اکرم صلی الله عليه و آله فرمود که حضرت سليمان پيامبر بوده، بعضی از علمای يهود گفتند: از محمّد صلی الله عليه و آله تعجّب است که می گويد: سليمان پيغمبر بوده و حال آنکه سليمان ساحر بوده است که لازمه ساحر بودن حضرت سليمان اين بود که او هم کافر باشد و لذا قرآن می فرمايد که سليمان کافر نبود بلکه آنهائی که سحر و جادوگری را رواج می دهند و به مردم سحر تعليم می دهند و پيغمبر خدا را به سحر نسبت می دهند، کافرند.

«رفع سحر و جادو بوسيله ملائکه»

خدای تعالی دو ملک را به نام «هاروت» و «ماروت» در سرزمين «بابل» به صورت بشر در ميان مردم فرستاد که به مردمی که می توانستند سحر و جادو را باطل کنند سحر و جادو را تعليم دهند و به کسانی که می خواستند سوء استفاده کنند تعليم ندهند و آن دو ملک تنها به کسانی که می گفتند: ما در ناراحتی به خاطر سحر ساحران هستيم تعليم می دادند، آن هم در صورتی بود که اوّل آن دو ملک آنها را آزمايش می کردند و به آنها سفارش می نمودند که از سحر سوء استفاده نکنند و کافر نشوند، آنگاه به آنها تعليم می دادند.

امّا آنها در عين حال سوء استفاده کردند و آنچه را ياد گرفته بودند برای جدائی انداختن بين مرد و همسرش استفاده نمودند ولی در عين حال آنها به هيچ وجه بدون اذن خدا نمی توانستند به انسان ضرر برسانند و آنها چيزهائی ياد می گرفتند که برايشان ضرر داشت ولی نفعی نداشت و آنها می دانستند که اگر کسی مشتری اين گونه چيزها باشد، بهره ای در آخرت نخواهد داشت و چه بد و زشت بود آنچه خود را به آن فروخته بودند، اگر می دانستند و می فهميدند. (102)

«فهم و درک و علم، وسائلی برای موفّقيت هستند»

بهترين چيزها برای انسان فهم و درک و علم است، انسان هر کاری را که می کند بايد فائده اش را در نظر بگيرد و بايد در کارها دقّت کند، آنها را بررسی نمايد، عاقبتش را بفهمد و سپس اگر مفيد بود، آن را انجام دهد. يک فرد مؤمن، يک فرد مسلمان، بلکه حتّی يک انسان عاقل می داند که سحر و جادو و مردم آزاری، علاوه بر اينکه فائده ای ندارد، ممکن است ضررهائی هم داشته باشد. پس چرا تقوی و پرهيزگاری را ترک کند؟ چرا ثوابهائی را که در نزد خدا برای متّقين و مؤمنين تعيين شده ترک کند و به اعمال بيهوده و نادرست و مردم آزاری بپردازد؟

خدای تعالی در آيه 103 سوره بقره می فرمايد: اگر اين جادوگران می فهميدند و درک می کردند و می دانستند چه بايد بکنند، قطعا ايمان به حقايق می آوردند و تقوی پيشه می کردند و اجر و پاداشی که در نزد خدا برای آنها بود، بهتر از آنچه آنها برای آن تلاش می کردند بود.

 

«آيه 104 سوره بقره»

يا ايُّها الّذين امنُوا لاتقُولُوا راعنا و قُولُوا انْظُرْنا و اسْمعُوا وللْکافرين عذابٌ اليمٌ (104)

 

«ترجمه آيه 104 سوره بقره»

ای کسانی که ايمان آورده ايد! نگوئيد «راعنا» بلکه بگوئيد «اُنْظُرْنا» و بشنويد و از برای کافرين عذاب دردناکی خواهد بود. (104)

 

«توضيح آيه 104 سوره بقره»

«جلوگيری از تمسخر و استهزاء»

يهود در مدينه ميان مسلمانها بودند و پای سخنان رسول اکرم صلی الله عليه و آله می نشستند و سخنان آن حضرت را گوش می دادند و ضمنا بعضی از آنها تحت تأثير کلام آن حضرت واقع می شدند ولی جمعی برای مسخره کردن و سوژه گرفتن و اذيّت و آزار آن حضرت در مجلس حاضر می شدند.

سخنان رسول اکرم صلی الله عليه و آله بسيار پر شور و هيجان انگيز و بيدارکننده از خواب غفلت بود و مردم مسلمان کمال استفاده را از سخنان آن حضرت می کردند.

ولی بعضی از افراد که ديرتر مطلب را می گرفتند با اشاره دست و گفتن اين کلمات که آقا رعايت ما را هم بکنيد، قدری با تأنـّی کلامتان را بگوئيد، تا ما هم بتوانيم مطالب را خوب درک کنيم و اين درخواست را به عربی با کلمه «راعنا» که به معنی «مهلت بده به ما» بود، اداء می کردند. ولی يهودی که برای مسخره کردن و سوژه به دست آوردن در مجلس می آمدند، همين کلمه را که با لبخندی مسخره آميز اداء می کردند، معنی ديگری را که نسبت دادن به حماقت و سستی بود، منظور می نمودند و وقتی مسلمانها متوجّه می شدند که آنها منظورشان چيست و به آنها اعتراض می کردند، آنها می گفتند: منظورمان همان چيزی است که شما منظور نموده ايد. لذا خدای تعالی برای جلوگيری از اين سوء استفاده دستور می فرمود که ای مسلمانان ازاين به بعد کلمه «راعنا» را نگوئيد بلکه به جای آن بگوئيد «انظرنا» يعنی مراقب ما باش که ما بتوانيم آنچه می فرمائيد ياد بگيريم، به ما هم نگاه کن و ضعف درک ما را هم منظور فرما.

سپس خدای تعالی می فرمايد: اين مطلب را گوش بدهيد و اين را هم بدانيد که برای کافرها عذاب دردناکی خواهد بود.

اين آيه به طور کلّی به مسلمانها تعليم می دهد که هيچگاه و به هيچ وجه کاری، کلامی و عملی را که دشمن از آن ممکن است سوء استفاده کند، انجام ندهند و اعمال و گفتارتان را طوری بگوئيد و انجام دهيد که يک پهلو و دارای يک معنی باشد.

 

«آيه 105 سوره بقره»

مـّا يودُّ الّذين کفرُوا منْ اهْل الْکتاب ولا الْـمُشْرکين انْ يُنزّل عليْکمْ مّنْ خيْرٍ مّنْ رّبکمْ و اللّهُ يخْتصُّ برحْمتـه منْ يشاءُ واللّهُ ذُوالْفضْل الْعظيم (105)

 

«ترجمه آيه 105 سوره بقره»

کفّار از اهل کتاب و مشرکين دوست ندارند که بر شما خيری از طرف پروردگارتان نازل شود. ولی خدا رحمت و مهربانيش را مختصّ کسانی که می خواهد قرار می دهد و خدا صاحب فضل بزرگ و عظيمی است. (105)

 

«توضيح آيه 105 سوره بقره»

«دشمنان هيچگاه برای شما خوبی را نمی خواهند»

يکی از صفات رذيله انسان، دشمنی بی جا نسبت به افراد صالح و بی آزار است. اين صفت را که تنها شيطان القاء می کند، صاحبش را از سعادت دور می نمايد و هم اسباب زحمت مردم دنيا می شود. لذا کسانی که اين صفت را دارند بايد هر چه زودتر آن را تزکيه کنند و از روح خود آن صفت را پاک نمايند.

صفت ديگری که برای انسان بسيار بد است و آن هم انسان را بيچاره می کند و قبل از آنکه به ديگری صدمه بزند خود صاحب اين صفت را از بين می برد، حسادت است. مسلمانها بايد بکوشند صفت دشمنی و حسادت را از روح خود پاک کنند، تا بتوانند مسلمان واقعی باشند.

کفّار اهل کتاب و مشرکين چون دشمن مسلمانها بودند، نسبت به آنها حسادت می کردند و نمی خواستند که به مسلمانها از طرف خدای تعالی خيری برسد ولی خدای تعالی به خواست آنها کاری ندارد و طبق مصالحی که خودش در نظر گرفته، عمل می کند و هر که را دوست داشته باشد، برای نزول رحمتش اختصاص می دهد و خدا صاحب فضل بزرگ است. (105)

 

«آيه 106 سوره بقره»

مـا ننْسخْ منْ ايةٍ اوْ نُنْسها نأْت بخيْرٍ مّنْها اوْ مثْلها المْ تعْلمْ انّ اللّه علی کل شی ءٍ قديرٌ (106)

 

«ترجمه آيه 106 سوره بقره»

ما نشانه و يا آيه ای را از بين نمی بريم يا آن را به دست فراموشی نمی سپاريم، مگر آنکه بهتر از آن يا مثل آن را می آوريم آيا نمی دانی که خدا بر هر چيزی قادر است؟ (106)

 

«توضيح آيه 106 سوره بقره»

«آيا ممکن است آيه ای نابود شود و آيه ديگری جای آن را بگيرد؟»

يکی از مطالبی که علمای علم تفسير درباره اش اختلاف دارند، اين است که آيا در قرآن ناسخ و منسوخ وجود دارد يا خير؟ و معنی ناسخ و منسوخ اين است که آيه ای آيه ديگر را از بين ببرد و خودش جانشين آن آيه شود که آيه از بين برنده را «ناسخ» و آيه از بين رفته را «منسوخ» می نامند.

اين مسأله اگر در قرآن باشد، مراد از «آيه» بيشتر حکم آن آيه است که در حقيقت می فرمايد: ما حکمی را نسخ نمی کنيم مگر آنکه حکم بهتری يا مثل آن را جايگزين آن حکم قرار می دهيم و لذا اگر ناسخ و منسوخ در قرآن باشد حتما بايد برای بقاء آيه منسوخه در قرآن فائده ای وجود داشته باشد و منظور از آيه منسوخه اين است که حکم آن عمرش کوتاه بوده و در زمان معيّنی لازم الإجراء بوده است و چون آيات قرآن از جهات مختلف نشانه خدا است، يعنی از جهت فصاحت و بلاغت و از جهت حکم و از جهات ديگر نشانه خدا است، پس اگر از يک جهت نشانه بودن آيه ای از قرآن نسخ شود، مثلاً حکمش از بين برود آيه بودنش از جهت فصاحت و بلاغت و غيره باقی می ماند. لذا خدای تعالی می فرمايد: ما نشانه ای را از بين نمی بريم و يا آن را در جای خود باقی نمی گذاريم مگر آنکه بهتر از آن و يا مثل آن را می آوريم. مگر نمی دانی که خدا بر هر چيزی قدرت دارد؟ (106)

 

«آيه 107 سوره بقره»

المْ تعْلمْ انّ اللّه لهُ مُلْک السّموات والاْرْض و مـا لکمْ مّنْ دُون اللّـه منْ ولی ولا نصيرٍ (107)

 

«ترجمه آيه 107 سوره بقره»

آيا نمی دانی که مُلک آسمانها و زمين مال خدا است و برای شما غير از خدا ولی و ياوری نيست؟ (107)

 

«توضيح آيه 107 سوره بقره»

«مُلک آسمانها و زمين مال خدا است»

آسمانها و زمين دارای مُلکی هستند که همان محسوسات است يعنی آن چيزهائی است که با حواس ظاهری يا با يکی از آنها که عبارت اند از حسّ «بينائی» و حسّ «شنوائی» و حسّ «چشائی» و حسّ «بويائی» و حسّ «لامسه» احساس می شوند. خدای تعالی همان گونه که ملکوت همه چيز در دست او است، در عالم ملک هم سلطنت دارد و آنچه در اين عالم است، ملک او است و او بر همه آنها حکومت می کند. لذا پروردگار متعال در آيه 107 سوره بقره می فرمايد: آيا نمی دانی که مُلک آسمانها و زمين از خدا است.

«فرمانده مهربان فقط خدا است»

هر کس فکر کند که فرمانده مهربانی جز خدای تعالی وجود دارد، اشتباه کرده. زيرا فرماندهان ديگر از دو حال خارج نيستند، يا از جانب خدا فرمان می دهند و همان مهربانی خدا را هم اعمال می کنند که در حقيقت اين فرمان هم فرمان خدا است و اين فرماندهان مهربان نمايندگان الهی هستند و از خود چيزی ندارند، مانند پيشوايان دين و ائمه اطهار عليهم السلام، و اگر از طرف خدا فرمان نمی دهند و بلکه از طرف هوای نفس خود فرمان می دهند که طبعا منافع خود را هم در نظر گرفته و يا اگر منافع فرمانبردار را هم در نظر گرفته باشند آن مهربانی را که خدا دارد آنها ندارند و اگر مهربان هم باشند، چون ممکن است اشتباه بکنند، نبايد مؤمنين آنها را فرمانده واقعی خود بدانند. پس برای مؤمنين فرمانده مهربانی که فقط منافع فرمانبردار را در نظر گرفته باشد، غير از خدا وجود ندارد و تنها خدای تعالی «ولی» بشر است.

«کمک و ياری خدا ارزش دارد»

بدون ترديد هيچ کس و هيچ چيز جز خدا نمی تواند صد درصد و در همه جا و در همه چيز به انسان کمک کند. زيرا غير از خدا همه فقيرند، همه محتاجند و بالاخره همه در جائی و در چيزی درمانده و بی قدرتند. تنها خدا است که قدرتش مطلق و بی نيازيش مطلق و او است که بر همه چيز و همه کار قدرت بی نهايت دارد و لذا اگر او انسان را ياری کند، می توان صد درصد بر او اعتماد نمود. چون او هيچ گاه درمانده نمی شود و در هيچ کار ناتوانی ندارد. پس برای انسان يار و ياور حقيقی جز خدا وجود ندارد. لذا خدای متعال می فرمايد: و برای شما غير از خدا فرمانده مهربانی و يار و ياور کاملی جز خدا وجود ندارد.

 

«آيه 108 سوره بقره»

امْ تُريدُون انْ تسْئلُوا رسُولکمْ کمـا سُئل مُوسی منْ قبْلُ و منْ يتبدّل الْکفْر بالاْيمـان فقدْ ضلّ سو اء السّبيل (108)

 

«ترجمه آيه 108 سوره بقره»

آيا می خواهيد شما همان سؤالی را که قبلاً آنها از موسی کرده اند، از پيغمبرتان بکنيد؟ کسی که کفر را بر ايمان ترجيح دهد و آن را به اين تبديل کند، تحقيقا از راه راست گمراه شده است. (108)

 

«توضيح آيه 108 سوره بقره»

«سؤال بيجا و بی مورد»

سؤال بيجا و مسخره آميز از بزرگان و بخصوص از انبياء عظام عليهم السلام کمال بی ادبی است. بخصوص که سؤالات با استهزا و تمسخر توأم باشد. بعضی از مردم آن چنان با تکبّر و خودخواهی سؤالات خود را مطرح می کنند که گويا علاّمه منحصر به فردی می خواهد از شاگرد کوچکش امتحان بعمل آورد و بعد از آنکه جواب صحيحی از طرف شنيدند، می گويند: بله ما اين را می دانستيم ولی می خواستيم ببينيم شما چه می گوئيد. يا بعضی ديگر شئون کسی را که از او می خواهند سؤالی بکنند در نظر نمی گيرند و سؤالات نامناسبی از او می کنند. مثلاً ممکن است از علمای فقه و اصول و يا ديگر علمای دينی از نرخ «ارز» و يا مسائل پيش پا افتاده شغلی و بازاری سؤال کنند. اين گونه سؤالات مايه وقت گيری و مزاحمت برای آن عالم است. حالا اگر به خدمت پيامبر خدا صلی الله عليه و آله برسند و از او بخواهند کوه صفا را برای آنها طلا کند تا آنها در رفاه باشند، يا درختی را که همه نوع ميوه به آن آويز می کردند و مشرکين آن را می پرستيدند برای آنها هم ايجاد کند تا آنها هم آن را پرستش کنند. يا نامه ای از طرف خدا برای آنها بيايد که آنها خدا را قبول کنند، اينها درخواستهائی بود که مردم مسلمان با تلقين يهود از پيغمبر اکرم صلی الله عليه و آله می کردند.

خدای تعالی با نزول آيه 108 سوره بقره جلو سؤالات نابجای آنها را گرفت و نگذاشت که مزاحم پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله شوند و برای ديگران هم درس اخلاقی بود که به آنها تعليم داد.

حضرت علی بن موسی الرضا عليه السلام فرمودند: سؤال خوب کردن يا خوب سؤال را پرسيدن نيمی از علم است.

سؤال کننده بايد قبل از آنکه سؤالش را مطرح کند با خود بينديشد و نحوه سؤال را نزد خودش تنظيم کند و مفيد و مختصر و بليغ و فصيح و بدون کبر و غرور بلکه با تواضع و خشوع و فقط برای چيز ياد گرفتن سؤالش را بپرسد و اگر جواب کافی شنيد، از پاسخ دهنده تشکر نمايد و از او تقدير کند.

بنی اسرائيل و بعضی از مسلمانان می خواستند آنچنان که پيروان حضرت موسی سؤالات بيجا می کردند و آن حضرت را مسخره می نمودند، اينها هم همان کار را بکنند. خدای تعالی به مسلمانان و يهوديان تازه مسلمان خطاب فرمود:

شما می خواهيد از رسولتان يعنی حضرت خاتم انبياء صلی الله عليه و آله سؤالات بيجا و مسخره آميز بکنيد، آن چنانکه قبلاً از حضرت موسی همين سؤالات می شد و آن حضرت را اذيّت می کردند؟

ما مسلمانان بايد اين دستور اخلاقی را از کلام خدا تعليم بگيريم و بکوشيم که سؤالات بيجا از علماء و دانشمندان نکنيم. بلکه طبق دستور علی بن ابيطالب عليه السلام که فرمود:

«سل تفقّها ولا تسئل تعنتا» يعنی برای فهميدن سؤال کن نه برای خودنمائی.

سؤالاتمان بايد تنها برای چيز فهميدن باشد نه برای خودنمائی و تبختر.

«راه راست چيست؟»

در قرآن کريم سخن از کفر و ايمان زياد به ميان آمده ولی آيا ممکن است کسی که به ايمان و آرامش رسيده آن را با کفر و ناآرامی عوض کند و يا ايمان را ترک نمايد و کفر را انتخاب کند؟ آری اين چنين کسی مانند راننده ای است که در جادّه مستقيم با کمال آرامش و اطمينان و ايمان، به سوی مقصد حرکت می کند ولی ناگهان به خاطر هوای نفس و يا به خاطر وسوسه های شيطانی مسير خود را عوض کرده و از راه راست منحرف شده و به پرتگاه سقوط نمايد.

اينها همان کسانی هستند که يک رشته از کارهايشان اين است که انبياء و رسولان عليهم السلام را با سؤالات مسخره آميزشان اذيّت می کنند و ايمانشان را با کفر عوض می نمايند و از راه راست منحرف شده و حقايق را فراموش می کنند. (108)

 

«آيه 109 سوره بقره»

ودّ کثيرٌ منْ اهْل الْکتاب لوْ يرُدُّونکمْ مّنْ بعْد ايمـانکمْ کفّارًا حسدًا مّنْ عنْد انْفُسهمْ مّنْ بعْد مـا تبيّن لهُمُ الْحقُّ فاعْفُوا و اصْفحُوا حتّی يأْتی اللّهُ بامْره انّ اللّه علی کل شی ءٍ قديرٌ (109)

 

«ترجمه آيه 109 سوره بقره»

جمع زيادی از اهل کتاب از حسدی که دارند، مايلند شما را از اسلام و ايمان به کفر برگردانند، بعد از اينکه حق برای آنها کاملاً روشن شده. پس آنها را عفو کنيد و از آنها بگذريد، تا خدا فرمان خود را صادر کند. خدا بر همه چيز توانا است. (109)

 

«توضيح آيه 109 سوره بقره»

«حسادت انسان را به کفر می کشاند»

يکی از صفات رذيله ای که بسيار برای انسان خطرناک است و خدای تعالی در قرآن دستور فرموده که از شرّ دارندگان اين صفت به خدا پناه ببريم،[368] «حسد» است.

دقّت کنيد که اشتباه نشود. گاهی انسان دوست ندارد و نمی خواهد که ديگری امتيازی داشته باشد و از اين جهت فوق العاده رنج می برد، اين حسادت است و بسيار زشت و مضرّ به سلامتی شخص و جامعه است، ولی گاهی انسان می خواهد که از همه برتر يا از فرد خاصّی جلوتر و با فضيلت تر باشد و آرزو دارد که در مسابقه خوبيها و کمالات روحی و يا در امور مادّی پيشرو بوده و از همه موفّق تر باشد، اين خواسته، همان مسابقه ای است که خدای تعالی در قرآن فرموده:

در خوبيها بر يکديگر پيشی بگيريد، در مغفرت پروردگارتان بر يکديگر پيشی بگيريد.

بنابراين حسد بسيار بد است چون مفسده دارد ولی پيشی گرفتن در خوبيها بر ديگران، وسيله اصلاح جامعه است و همه مردم به خوبيها موفّق می شوند.

اهل کتاب يعنی يهود و نصاری از روی حسادت دوست داشتند شما مسلمان نباشيد و آن امتياز فوق العاده را نداشته باشيد و شما را از اسلام و ايمان برگردانند تا کافر شويد بعد از آنکه برای خود آنها نيز حقيقت و حقّانيّت اسلام واضح شده بود. اين آرزو و خواسته آنها جز از روی حسادت علّت ديگری نداشت، آنها تزکيه نفس نکرده بودند، آنها امراض روحی کشنده ای داشتند. با اين مريضهای روحی بايد مانند مريضهای بدنی رفتار کرد، به آنها هم بايد ترحّم نمود، پس از بدی آنها چيزی به دل نگيريد، آنها را عفو کنيد و از کينه توزی و حسد آنها بگذريد و به آنها مهلت بدهيد تا با آنچه می دانند و معتقدند خود را از صفات رذيله پاک کنند و آنها هم موفّق به رفع صفات زشت خود گردند تا ديگر حسادت نکنند و يا لااقل منتظر باشيد تا خدای تعالی با دستوراتش به سوی شما توجّه کند و فرمانش را درباره آنها صادر فرمايد و اين را بدانيد که خدا بر هر چيزی قادر و توانا است. (109)

 

«آيه 110 سوره بقره»

و اقيمُوا الصّلوة و اتُوا الزّکوة و مـا تُقدمُوا لانْفُسکمْ مّنْ خيْرٍ تجدُوهُ عنْداللّـه انّ اللّه بمـا تعْملُون بصيرٌ (110)

 

«ترجمه آيه 110 سوره بقره»

و نماز بپا داريد و زکات بدهيد. و آنچه از خوبی برای خودتان جلو بفرستيد در نزد خدا باقی است. و آن را می يابيد. خدا به آنچه می کنيد بينا است. (110)

 

«توضيح آيه 110 سوره بقره»

«سفارش مجدّد بر اقامه نماز»

اهميّت نماز که خدای تعالی در قرآن مکرّر[369] به آن سفارش فرموده، از آن جهت است که در حقيقت نماز برنامه زندگی همه روزه بشر است.

نماز با کلمه «الحمدللّه ربّ العالمين» به انسان تعليم می دهد که در زندگی نبايد در مقابل هيچ قدرتمندی، هيچ ثروتمندی و هيچ شخصيّتی کرنش و خضوع کند و تنها در مقابل پروردگار بايد خاضع و خاشع باشد، زيرا او است که به همه نيازمنديهای بشر پاسخ مثبت می دهد.

نماز با کلمه «ايّاک نستعين» به انسان می گويد که تنها بايد کمک و نيرو و همه چيز را از خدا گرفت و تنها او را در همه کارها مؤثّر دانست.

نماز با کلمه «اهدنا الصراط المستقيم» به انسان می فهماند که تنها کسانی موفّق می شوند، که در راه راست حرکت کنند و از هرگونه افراط و تفريط بر حذر باشند.

بوسيله کلمه «اللّه اکبر» که در تمام حرکات نماز تکرار می شود به انسان عظمت، قدرت و اهميّت توجّه به خدای تعالی را تعليم می دهد و به انسان می گويد: تنها بايد به اين خدای مهربانی که بی نهايت قدرت دارد، بی نهايت عظمت دارد، بی نهايت اهميّت دارد، متوجّه بود و تنها او را بايد شناخت.

«باز هم سفارش به زکات»

دادن زکات و ماليات اسلامی ممالک را آباد می کند، فقرا و مساکين را احياء می کند، دشمنيها را تبديل به دوستی می کند، درماندگان در راه را نجات می دهد، ثروتها را تعديل می کند، ورشکسته ها را سامان می دهد، بی خانمانها را خانه دار می کند و بالاخره زکات، روح انسان را از صفات رذيله بخصوص از بخل و عداوت و قساوت پاک نموده و مال و روح انسان را رشد و نموّ می دهد و زکات دهنده را ثروتمند می کند. زکات ضامن اتّحاد و همبستگی های اجتماعی است و مسلمانان را بر دشمن پيروز می نمايد.

«همه چيز نزد خدا محفوظ است»

روزی جوانی که يک دست خود را در جهاد با دشمنان اسلام از دست

داده بود، به من گفت: من فقط يک دست دارم. به او گفتم: من در همان برخورد اوّل متوجّه اين جريان شدم. گفت: نه هنوز هم متوجّه نشده ايد. سپس اضافه کرد و گفت: اين دستی که می بينيد بعد از مردن خاک می شود و از بين می رود ولی آن دستی را که در جهاد با دشمنان اسلام از بدنم جدا شده به صريح قرآن که فرموده: آنچه را از خوبيها که جلوتر از خود بفرستيد در نزد خدا محفوظ است و آن را در آنجا پيدا می کنيد، من آن دست را می گويم که دارم ولی اين دستی را که شما فکر می کنيد که در بدنم هست و من دارم، از بين می رود و موقّت است و خدای تعالی در قرآن (سوره نحل آيه 96) می فرمايد: آنچه نزد شما است از بين می رود ولی آنچه نزد خدا است، باقی خواهد بود. در آيه 110 سوره بقره هم خدای تعالی فرموده: هر کار خوبی که برای خود جلو بفرستيد، آن را در قيامت نزد خدای تعالی پيدايش می کنيد و در آن روز به دردتان می خورد و بدانيد که خدای تعالی به آنچه از اعمال نيک و بد انجام می دهيد بينا و بصير است. (110)

 



[1] ـ دهها روايت در اين خصوص نقل شده که به عنوان نمونه يک حديث از ميان آنها نقل می شود. در کتاب جامع احاديث شيعه جلد 1 صفحه 150 حضرت «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله به حضرت «علی بن ابيطالب» عليه السلام فرمود: «تعلم الناس من بعدی تأويل القرآن ما لم يعلموا و تخبرهم» يعنی به مردم بعد از من ياد بده آنچه را که از تأويل قرآن نمی دانند و آنها را از حقيقت قرآن مطّلعشان کن.

[2] ـ «وَ ما يَعْلَمُ تَأويلَهُ اِلاَّ اللهّ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» سوره آل عمران آيه 7.

[3] ـ روايات متعدّده ای در ذيل آيه شريفه فوق از «معصومين» عليهم السلام رسيده که منظور از راسخين در علم «ائمّه معصومين» عليهم السلاماند. مراجعه شود به تفسير برهان و نورالثقلين. بعضی در اينجا می گويند: راسخين در علم در اين آيه عطف به «اللّه» نيست از نظر ما فرقی نمی کند، زيرا اگر گفتيم خدای تعالی تمام علوم و قوانين مايحتاج بشر تا روز قيامت را در لفّافه اين الفاظ مختصر به نام قرآن پيچيده و به ما داده و تأويل و تفسير کلام خود را فقط خود او می داند، بايد نيز بگوئيم نزول حقايقی که در باطن و تأويل قرآن هست برای بشر بی فائده بوده است. پس به خاطر آنکه بايد تفسير قرآن برای مردم گفته شود و نزول قرآن عبث و بی فايده نماند آنها را برای «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله توضيح داده و چون زمان «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله اقتضاء نداشت که همه آنها را برای تمام مردم بگويد و يا مردم استعداد فهم همه آن معانی را نداشتند، می بايست به وصی خود آنها را تعليم دهد که در همين بحث به بعضی از رواياتش اشاره خواهد شد و چون در هر زمان حوادث جديدی به وجود می آيد و افکار مردم رشد بيشتری می کند و بايد حقايق قرآن برای آنها به مقتضای زمان و افکارشان گفته شود، لازم است در هر زمان يک خليفه و يا يک امام و هادی وجود داشته باشد و در هر زمان مفسّری مطابق پيشامدهای آن زمان لازم دارد و آن امام و هادی که تمام علوم قرآن را می داند و از «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله يا بلا واسطه و يا با واسطه آنها را دريافت کرده، مردم را به سوی حقايق قرآن راهنمائی کند و اين موضوع در قرآن تصريح شده آنجا که می گويد:

«اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکلِّ قَوْمٍ هادٍ» يعنی: ای رسول، تو ترساننده مردمی از عذاب الهی و برای هر قومی که می آيند هادی و راهنمائی وجود دارد. (سوره رعد آيه 7).

در احاديث زيادی از اهل سنّت نقل شده که وقتی اين آيه نازل شد، «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله دست به سينه گذاشت و فرمود:

«انا المنذر» و با دست ديگر روی شانه «علی بن ابيطالب» عليه السلام گذاشت و فرمود: «و علي الهادی و بک يا علي يهتدی المهتدون» يعنی: علی هادی است و به وسيله تو ای علی هدايت يافتگان هدايت می شوند.

اين حديث و تفسير را بيشتر از سی نفر از علماء اهل سنّت که مِنجمله «فخر رازی» است در تفسير اين آيه نقل کرده اند. (احقاق الحق جلد 3 صفحه 88).

[4] ـ نهج البلاغه: قال «علی» عليه السلام: فی القرآن نباء ماقبلکم و خبر مابعدکم و حکم مابينکم. يعنی در قرآن اخبار گذشتگان و اطّلاع از آيندگان و دستورات و احکامی که لازم است در بين شما باشد، هست.

و در کتاب کنزالعمال حديث 2454 «رسول اکرم» صلی الله عليه و آله فرمود: من اراد علم الاوّلين و الاخرين فليقرء القرآن. يعنی کسی که می خواهد علوم اوّلين و آخرين را بداند، قرآن بخواند.

[5] ـ فی کنزالعمال جلد 1 صفحه 2641 قال رسول اللّه صلی الله عليه و آله: «ما انزل اللّه عزّ و جل آيه الا لها ظهر و بطن و کل حرف حد و کل حد مطلع». يعنی خدای تعالی آيه ای از قرآن را نازل نکرده مگر آنکه برای آن آيه ظاهر و باطنی قرار داده و برای هر حرفی از قرآن حدّی هست و برای هر حدّی مطلعی است.

[6] ـ «ان اللّه علّم نبيّه التنزيل و التّأويل فعلّمه رسول اللّه صلی اللّه عليه و آله عليا عليه السّلام» جامع احاديث الشيعه جلد 1 صفحه 128.

[7] ـ «واللّه لقد قال لی جعفر بن محمّد عليهماالسّلام انّ اللّه علم نبيّه صلی اللّه عليه و آله التنزيل و التأويل فعلمه رسول اللّه عليا ثم قال و علمنا واللّه» جامع احاديث شيعه جلد 1 صفحه 128.

[8] ـ «البختری قال قلت لابی عبداللّه عليه السّلام: نسمع الحديث منک فلا ادری منک السماعه او من ابيک فقال ما سمعته منی فاروه عن ابی و ما سمعته منی فاروه عن رسول اللّه صلی اللّه عليه و آله لسنا نقول برأينا من شيئی» جامع احاديث شيعه جلد 1 صفحه 127.

[9] ـ «من فسّر آية من کتاب اللّه فقد کفر» تفسير عياشی جلد 1 صفحه 17 و بحارالانوار جلد 92 صفحه 111.

[10] ـ «من فسّر القرآن برأيه ان اصاب لم يوجر» تفسير عياشی جلد 1 صفحه 18 و بحارالانوار جلد 92 صفحه 112.

[11] ـ «من تکلم فی القرآن برأيه فأصاب فقد اخطاء» منية المريد.

[12] ـ «ما آمن بی من فسّر برأيه کلامی» عيون اخبار الرّضا عليه السلام جلد 1 صفحه 116، جامع احاديث الشيعه جلد 1 صفحه 272.

[13] ـ «من فسّر القرآن برأيه فليتبؤ مقعده من النّار» تفسير عياشی جلد 1 صفحه 12.

[14] ـ «و قال الباقر عليه السّلام: يا جابر ليس شيئ ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن» جامع احاديث الشيعه جلد 1 صفحه 162، باب حجيّة فتوی الائمّه، المحاسن صفحه 268.

[15] ـ «انی تارک فيکم الثقلين کتاب اللّه و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابدا و انهما لن يفترقا حتّی يردا علی الحوض». اين روايات در اکثر کتب حديث به اسناد مختلف نقل شده و حتّی کتابی به همين نام چاپ شده که اسناد آن را از کتب اهل تسنّن و اهل تشيّع نقل کرده است.

[16] ـ «انّما يعرف القرآن مَن خوطب به» جامع احاديث الشيعه جلد 1 صفحه 153، و تفسير علی بن ابراهيم صفحه 727.

[17] ـ «واللّه انی لاعلم کتاب اللّه من اوله الی آخره کانه فی کفی فيه خبر السماء و خبر الارض و خبر مايکون و خبر ما هو کائن قال اللّه فيه تبيان کل شئ».

[18] ــ رواياتی که مطلب فوق را کاملاً تأييد می کند در کتاب جامع احاديث شيعه جلد اوّل باب «حجيّة فتوی الائمّه» به فراوانی نقل شده است.

[19] ـ «نَزَّلْنا عَلَيْک الْکتابَ تِبْيانًا لِکلِّ شَيْئٍ» سوره نحل آيه 89.

[20] ـ جلد اوّل کتاب جامع احاديث شيعه اين روايات را نقل کرده است.

[21] ـ «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی اَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْانِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرا».

[22] ـ از تحقيق در کتب لغت مانند: اقرب الموارد ـ مختار الصّحاح ـ معجم متن اللّغة ـ لسان العرب ـ لغتنامه دهخدا ـ المنجد و غيره استفاده می شود که کلمه معجزه اسم فاعل است که به معنی عاجز کننده بوده و هاء آن برای مبالغه است.

[23] ـ از آيات قرآن کاملاً استفاده می شود که سرزمين مکه غير قابل کشت و زرع بوده، زيرا آب نداشته است.

کتاب «تاريخ الرّسل و الملوک طبری» به نقل از کتاب «مسجدالحرام و کعبه» می گويد: چاهی غير از زمزم در زمان بعثت «رسول اکرم» نبوده است.

«تاريخ يعقوبی» می گويد: در زمان «منصور دوانيقی» برای تأمين آب مردم مکه آبی را از دوازده ميلی مکه در مجراهای قلعی جاری ساخت و به مکه آورد که به برکه «امّ جعفر» معروف گرديد.

کتاب «مسجدالحرام و کعبه» می گويد: تاريخ نويسان اصلاً برای مکه قنات و چاهی ذکر نکرده اند حتّی در زمان «معاويه» آب از خارج مکه و در زمان «هارون الرّشيد» از خارج مکه در حدود 35 کيلومتری شمال شرقی عرفه در منطقه حنين به دستور همسرش «زبيده» آب قناتی را به مکه آوردند که به چشمه زبيده يا قنات حنين معروف گرديد.

کتاب «حرمين شريفين» می گويد: شاهد بر اينکه در مکه چاهی غير از چاه زمزم نبوده اين است که در زمان «جعفر عبّاسی» آب زمزم بسيار کم شد و به همين جهت مردم در تشنگی شديدی قرار گرفتند و چنانکه آبی و چاهی غير از زمزم حتّی در زمان «منصور عبّاسی» وجود می داشت مردم به تشنگی گرفتار نمی گشتند.

بنابراين مکه همواره مورد تهديد کم آبی بوده است و به غير از چاه زمزم در آن چاهی ديگر وجود نداشته است و اصولاً موقعيّت جغرافيائی مکه به صورتی است که بارانهای منظّم و زياد هم در آن نمی بارد و فقط گاهی بارانهائی به ندرت می باريده است و هوائی بسيار گرم و خشک را دارا است و به واسطه احاطه کوههای آن به شدّت خشک است.

«معجم البلدان ياقوت حموی» جلد 5 صفحه 187 می نويسد: در مکه آب جاری وجود ندارد، آبهای آن از آسمان يعنی از باران است و برای اهل مکه چاههائی که آب مشروب داشته باشد وجود ندارد (غير از زمزم).

[24] ـ «دائره المعارف فريد وجدی» جلد 9 صفحه 358 می نويسد: امّا بنی هاشم عظمت امرشان خصوصا در زمان عبدالمطلب بن هاشم جدّ «پيامبر اکرم» صلی الله عليه و آله که سلطنت او بعد از حمله فيل عظيم و شهرتش منتشر و قبائل عرب از او ترسان شدند به اوج رسيده و اعراب از همه جهات قصد او کردند.

«تاريخ قرون وسطی» (آلبرماله) صفحه 95 می گويد: حضرت «محمّد» صلی الله عليه و آله از قبيله با نفوذ قريش بود، لکن در شش سالگی يتيم ماند.

[25] ـ «ان اللّه بعث محمّد صلی اللّه عليه و آله و ليس احد من العرب يقرء کتابا» خطبه 33 نهج البلاغه.

[26] ـ سوره آل عمران آيه 103.

[27] ـ تفسير الميزان جلد اوّل صفحه 63.

[28] ـ تاريخ يعقوبی جلد اوّل صفحه 379.

[29] ـ تاريخ يعقوبی جلد اوّل صفحه 384.

[30] ـ تاريخ يعقوبی جلد اوّل صفحه 394.

[31] ـ تاريخ يعقوبی جلد اوّل صفحه 390.

[32] ـ تاريخ يعقوبی توين بی صفحه 443.

[33] ـ «وَ ما کنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کتابٍ وَ لاتَخُطُّهُ بِيَمينِک اِذًا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ» سوره عنکبوت آيه 48.

[34] ـ «وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ».

[35] ـ «وَ قالَ الَّذينَ کفَرُوا اِنْ هذا اِلاّ اِفْک افْتَريهُ وَ اَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ اخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْما وَ زُورا».

[36] ـ سوره اسری آيه 88.

[37] ـ سوره هود آيه 13.

[38] ـ سوره يونس آيه 38.

[39] ـ سوره بقره آيه 23 و 24.

[40] ـ نقل از کتاب تنزيه تنزيل.

[41] ـ سوره انبياء آيه 22: يعنی اگر در آسمان و زمين معبود ديگری غير از خدای واحد می بود، امور آنها دچار تباهی می گشت.

[42] ـ سوره حجّ آيه 72: يعنی ای مردم مشرک و کافر به اين مثل گوش کنيد تا حقيقت حال خود را بدانيد آن بتهای جماد که به غير از خدا معبود خود می دانيد و آنها را می خوانيد اگر اجتماع کنند بر خلقت مگسی قادر نيستند و اگر مگسی (ناتوان) چيزی از آنها بگيرد قدرت باز گرفتن آن چيز را از آن مگس ندارند طالب و مطلوب (يعنی عابد و معبود) هر دو ناچيز و ناتوانند.

[43] ـ سوره يوسف آيه 79: يعنی و چون برادران از پذيرفتن خواهش خود مأيوس شدند با خود خلوت کردند.

[44] ـ سوره هود آيه 44: يعنی و گفته شد ای زمين آبت را بمک و ای آسمان باران را قطع کن و آب خشک شد و حکم الهی انجام شد و کشتی بر کوه جودی قرار گرفت و فرمان هلاک شدن ستمکاران رسيد.

[45] ـ سوره اسری آيه 91: يعنی بگو اگر جنّ و انس جمع شوند و بخواهند مثل قرآن رابياورند نمی توانند، اگر چه پشت به پشت هم بدهند.

[46] ـ بحارالانوار جلد 46 صفحه 131 و 141 تمام اشعار فرزدق را درباره امام سجّاد نقل می کند.

[47] ـ «بطلميوس» يونانی بوده و در قرن دوّم بعد از ميلاد زندگی می کرده و معروف به «بطلميوس قلوذی» بوده است. اين دانشمند می پنداشت که زمين ثابت و ساکن و مرکز عالم است و اين فرضيه تا زمان «کوپرنيک» مسلّم بود ولی بعد از آن اين فرضيه باطل شد. فرهنگ دهخدا.

[48] ـ سوره مرسلات آيه 25 تا 27.

[49] ـ مفردات راغب و اقرب الموارد.

[50] ـ مفردات راغب و اقرب الموارد.

[51] ـ منظور مرحوم آيه اللّه العظمی آقای حاج سيّد ابوالقاسم خوئی رحمه الله در کتاب تفسير البيان است.

[52] ـ زود است که سفهاء بگويند: چه سبب شده که مسلمانان رو بگردانند از قبله ای که تا به حال رو به آن می ايستادند؟ بگو مشرق و مغرب مال خدا است.

[53] ـ مشرق و مغرب مال خدا است پس به هر طرف رو کنيد همان جا است طرف خدا.

[54] ـ آيه اوّل، سوره اعراف:134، آيه دوّم، سوره صافات:5 و 3، آيه سوّم، سوره معارج، 40.

[55] ـ منظور از خرق و التيام اين است که سابقا فلاسفه فکر می کردند اگر کسی بخواهد بهآسمان پرواز کند و وارد يکی از کرات ديگر شود بايد آسمان را سوراخ کند و وقت برگشتن آن را دوباره بدوزد و چون اين عمل محال است پس معراج «پيغمبر اکرم» صلی الله عليه و آلههم محال است.

[56] ـ سوره ابراهيم آيه 32: خدا مسخّر شما گرداند کشتی را.

[57] ـ سوره ابراهيم آيه 32: خدا مسخّر شما گرداند نهرهای آب را.

[58] ـ سوره ابراهيم آيه 32.

[59] ـ سوره جاثيه آيه 13.

[60] ـ سوره رحمن آيه 33.

[61] ـ سوره انعام آيه 83 تا 85: اين بود حجّت ما برای ابراهيم بر قومش، بالا بريم درجه کسی را که بخواهيم پروردگار تو حکيم و دانا است … و از ذريّه و فرزندان ابراهيم داود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسی و هارون است. اين چنين جزا می دهد نيکوکاران را و نيز از ذريّه ابراهيم زکريّا و يحيی و عيسی و الياس است که همه آنها از شايستگان بودند.

[62] ـ سوره آل عمران آيه 61.

[63] ـ کتاب «اولين دانشگاه و آخرين پيامبر».

[64] ـ بحار الانوار جلد 57 صفحه 382.

[65] ـ بحارالانوار جلد 57 صفحه 336.

[66] ـ بحارالانوار جلد 58 صفحه 338.

[67] ـ کروماتين از يک کلمه يونانی به معنی رنگ اقتباس شده، زيرا قسمتی از هسته مرکزی سلول است که می توان آن را بوسيله پيوند و يا اختلاف نژاد رنگ کرد.

[68] ـ کتاب دانش صفحه 202.

[69] ــ گامتهای انسان از نظر وجود کروموزومهای جنسی يکسان نيستند. جنس مذکرهتروزيگوت بوده xy و دو نوع اسپرم با نسبتهای مشابه توليد می کند. يک نوع آن يک کروموزوم (x) و ديگری يک کروموزوم (y) حمل می کند. (کتاب مبانی زيست شناسی سلولی و مولکولی).

توضيح آنکه اگر اسپرمی که با تخمک (x) لقاح پيدا می کند دارای کروموزوم (y) باشد، فرزند پسر (xy) خواهد شد و اگر آن اسپرم دارای کروموزوم (x) باشد فرزند دختر (xx) می شود.

[70] ــ «اِنَّ مَثَلَ عيسی عِنْدَ اللّهِ کمَثَلِ ءادَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کنْ فَيَکونُ». سوره آل عمران آيه 59.

[71] ــ ما در کتاب «انوار زهرا عليهاالسلام» اين روايت و روايات ديگری در اين زمينه نقل کرده ايم، به آنجا مراجعه شود.

[72] ـ سوره بقره آيه 30.

[73] ـ سوره شوری آيه 29.

[74] ـ سوره انفال آيه 7.

[75] ـ سوره کوثر.

[76] ــ سوره شمس آيه 7 و 8.

[77] ــ سوره احزاب آيه 53 و سوره شوری آيه 51.

[78] ــ «انّا نحن نزّلنا الذّکر و انّا له لحافظون» سوره حجر آيه 9.

[79] ــ «لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حکيم حميد». سوره فصّلت آيه 42.

[80] ــ سوره بقره آيه 245 و سوره حديد آيه 11.

[81] ــ سوره نور آيه 15.

[82] ــ سوره بقره آيه 259.

[83] ــ سوره يس آيه 29 و 53.

[84] ــ سوره واقعه آيه 29.

[85] ــ سوره ق آيه 19.

[86] ــ سوره يس آيه 35.

[87] ــ سوره مائده آيه 67.

[88] ــ سوره بقره آيات 43 و 83 و 110.

[89] ــ «اِنَّ هذَا الْقُرْانَ يَهْدی لِلَّتی هِی أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُمْ اَجْرا کبيرا». سوره اسراء آيه 9.

«تَبارَک الَّذی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِه لِيَکونَ لِلْعالَمينَ نَذيرا». سوره فرقان آيه 1.

«ذلِک الْکتابُ لارَيْبَ فيهِ هُدًی لِلْمُتَّقينَ». سوره بقره آيه 2.

«اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ». سوره حجر آيه 9.

«تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ». سوره واقعه آيه 80 و سوره حاقّه آيه 43.

«اَللّهُ نَزَّلَ اَحْسَنَ الْحَديثِ کتابا مُتَشابِها مَثانِی تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ اِلی ذِکرِ اللّهِ ذلِک هُدَی اللّهِ يَهْدی بِه مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ». سوره زمر آيه 23.

«يا اَيُّهَا النّاسُ قَدْ جائَتْکمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدًی وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ». سوره يونس آيه 57.

«حِکمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ». سوره قمر آيه 5.

«وَ هذا کتابٌ اَنْزَلْناهُ مُبارَک فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ». سوره انعام آيه 155.

«وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی اُنْزِلَ مَعَهُ اُولئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ» سوره اعراف آيه 157.

«وَ کذلِک اَوْحَيْنا اِلَيْک رُوحا مِنْ اَمْرِنا ما کنْتَ تَدْری مَا الْکتابُ وَلاَ الاْيمانُ وَلکنْ جَعَلْناهُ نُورا نَهْدی بِه مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ اِنَّک لَتَهْدی اِلی صِراطٍ مُسْتَقيمٍ». سوره شوری آيه 52.

[90] ــ سوره قمر آيات 17 و 22 و 32 و 40.

[91] ــ سوره طه آيات 25 ـ 28.

[92] ــ فی مقدّمة تفسير نهج البيان: «قال الاسم مشتقّ من السمه و هی العلامة فکانّه علامة لما وضع له».

[93] ــ قال الراوی سئلت الرضا عليه السلام عن بسم اللّه؟ قال: قول القائل بسم اللّه ای اسم نفسی بسمة من سمات اللّه عزّ وجلّ وهو العبوديّة. قال: فقلت له: ما السّمة؟ قال: العلامة. بحارالأنوار جلد 92 صفحه 230 حديث 9.

عن الصادق عليه السلام

انّه سئل عن بسم اللّه الرّحمن الرحيم.

فقال: الباء بهاء اللّه، والسّين سناء اللّه، والميم ملک اللّه.

قال : قلت اللّه. فقال: الالف آلاء اللّه علی خلقه من النعيم بولايتنا واللام الزام اللّه خلقه ولايتنا.

قلت: فالهاء؟ فقال: هو ان من خالف محمّدًا وآل محمّد صلی الله عليه و آله قلت: الرحمن. قال: بجميع العالم. قلت: الرحيم؟ قال: بالمؤمنين خاصّة. (بحارالأنوار جلد 92 صفحه 231 حديث 12).

قال الصادق عليه السلام: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم اقرب الی اسم اللّه الاعظم من سواد العين الی بياضها. (بحارالأنوار جلد 92 صفحه 257).

قال عبداللّه بن سنان: سئلت الصادق عليه السلام عن بسم اللّه الرّحمن الرّحيم فقال: الباء بهاء اللّه، والسّين سناء اللّه، والميم مجداللّه وروی بعضهم ملک اللّه، واللّه اله کلّ شئ الرّحمن بجميع العالم والرّحيم بالمؤمنين خاصّة. (بحارالأنوار جلد 92 صفحه 231 حديث 11).

[94] ــ امام عليه السلام فرمود: «بسم اللّه ای استعين علی اموری کلّها باللّه الّذی لاتحق العبادة الاّ له». بسم اللّه يعنی طلب ياری می کنم در جميع امورم از خدائی که حقّ کسی بندگی نيست، مگر برای او. بحارالانوار جلد 92 صفحه 232

[95] ــ سوره عنکبوت آيه 69.

[96] ــ قال علی عليه السلام: ان بسم اللّه الرحمن الرحيم آية من فاتحة الکتاب وهی سبع آيات تمامها ببسم اللّه الرحمن الرحيم، سمعت رسول اللّه صلی الله عليه و آله يقول:

انّ اللّه عزّ وجلّ قال لی: يا محمّد «ولقد آتيناک سبعًا من المثانی والقرآن العظيم». بحارالأنوار جلد 92 صفحه 227 سطر 11.

[97] ــ قال الصادق عليه السلام: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم احقّ ما اجهر به وهی الآية التی قال اللّه عزّ وجلّ «واذا ذکرت ربک فی القرآن وحده ولّوا علی ادبارهم نفورًا». بحارالأنوار جلد 92 صفحه 228 حديث 8.

[98] ــ سوره اعراف آيه 156.

[99] ــ تفسير روض الجنان ذيل آيه شريفه.

[100] ــ تفسير مجمع البيان ذيل آيه شريفه.

[101] ــ تفسير گازر ذيل آيه شريفه.

[102] ــ چنانکه خدای تعالی درباره پدر و مادر، اين کلمه را در قرآن اطلاق فرموده و می گويد: «رَبِّ ارْحَمْهُما کما رَبَّيانی صَغيرا». سوره اسراء آيه 24.

[103] ــ «يأبی اللّه أن يجری الأمور الاّ بأسبابها».

[104] ــ سوره اعراف آيه 179.

[105] ــ بحارالأنوار جلد 85 صفحه 21 سطر 13 و جلد 16 صفحه 349 حديث 33 و جلد 2 صفحه 63 سطر 21 و جلد 51 صفحه 4.

[106] ــ سوره اسراء آيه 3.

[107] ــ تفسير مجمع البيان.

[108] ــ اين کلمه را پنج نفر از قرّاء «ملک» بدون الف خوانده اند و بقيّه آنها با الف يعنی «مالک» قرائت نموده اند.

[109] ــ سوره کافرون آيه 6.

[110] ــ سوره انفطار آيات 17 ـ 19. «وَما اَدْراک ما يَوْمُ الدّينِ * ثُمَّ ما اَدْراک ما يَوْمُ الدّينِ * يَوْمَ لاتَمْلِک نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئا وَالاَْمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ».

[111] ــ تفسير عياشی.

[112] ــ تفسير عياشی.

[113] ــ سوره زمر آيه 53.

[114] ــ سوره ذاريات آيه 56.

[115] ــ سوره اسراء آيه 65 و سوره حجر آيه 42.

[116] ــ سوره ذاريات آيه 56.

[117] ــ سوره عنکبوت آيه 69.

[118] ــ در کتاب «سير الی اللّه» توضيح داده شده است.

[119] ــ سوره يس آيه 61.

[120] ــ سوره يس آيه 3 و 4.

[121] ــ لسان العرب.

[122] ــ «لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ» سوره انبياء آيه 23.

[123] ــ تفسير امام حسن عسکری عليه السلام.

[124] ــ تفسير برهان.

[125] ــ تفسير برهان.

[126] ــ تفسير برهان.

[127] ــ بحارالانوار جلد 82 صفحه 248.

[128] «ذلک» در فارسی به معنی آن است.

«کتاب» به معنی نوشته شده است.

«لاريب فيه» يعنی شکی، ترديدی در آن کتاب، يا در اين قرآن نيست. و هدايت است برای متّقين.

«متّقين» به معنی آنهائی که خود را از گناه و لغزش نگه می دارند.

«يؤمنون» يعنی می گروند، تصديق می کنند، باور می نمايند.

«غيب» يعنی ناپديد، مخفی و گاهی کلمه غيب بر آنچه وجود خارجی ندارد و بوجود خواهد آمد نيز گفته شده است.

زيرا امام صادق عليه السلام در تفسير کلام خدای تعالی که فرموده: «عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ» سوره انعام آيه 73 فرمود: «الغيب ما لم يکن والشهادة ما قد کان» يعنی غيب آن چيزی است که وجود خارجی نداشته باشد و شهادت آن چيزی است که وجود داشته باشد.

و در تفاسير و احاديث کلمه غيب بر امام دوازدهم که غيبتش طول می کشد نيز گفته شده است.

(عن يحيی بن ابی القاسم قال: سئلت الصادق عليه السلام عن قول اللّه عزّوجلّ «الم ذلک الکتاب لاريب فيه هدی للمتّقين الّذين يؤمنون بالغيب» فقال: المتقون شيعة علی عليه السلام و امّا الغيب فهو الحجّة الغائب عليه السلام. (بحارالانوار جلد 51 صفحه 52).

[129] «اقام» به معنی برپا داشتن و راست و معتدل کردن چيزی است.

«صلوة» در اصطلاح دين غالبا به نماز گفته می شود ولی در اصل لغت صلوة به معنی دعا و درود و رحمت است. حالا چطور عرب به نماز صلوة گفته است، شايد به خاطر اين باشد که چون نماز عبادت است و مغز عبادت دعا است و در نماز دعائی که واجب باشد و به قصد دعا نه به قصد قرآن مثل «اهدنا الصراط المستقيم» خوانده شود جز صلوات بر محمّد و آل محمّد در تشهد وجود ندارد. و چون هر موجود با اهميّتی را به مغز و حقيقتش نامگذاری می کنند و مغز نماز صلوات بر محمّد و آل محمّد است، لذا اسم اين عبادت را صلوة گذاشته اند.

«رزق» به معنی روزی و آنچه خدای تعالی از خوراکيها و نعمتها برای رفاه بندگانش خلق فرموده است می باشد. و گاهی اين کلمه به روزی معنوی هم گفته شده، مثل آنکه می گويند: خدا علم و حکمت و معنويّت را روزی شما قرار دهد. «رزقکم اللّه العلم والحکمة».

«انفاق» به معنی نفقه دادن و بخشيدن مال به کسی است يا خرج کردن مال و بلکه خرج کردن علم و حکمت و بذل و بخشش آن به افرادی که به آن نيازمندند می باشد.

«انزال» به معنی نازل شدن، فرود آمدن و پائين آمدن است در اينجا معنی «ما اُنزل اليک» اين است که متّقين ايمان دارند به آنچه بر تو از جانب پروردگارت رتبتا پائين آمده است.

[130] «قَبْل» زمانی را می گويند که گذشته باشد و در مقابل «بَعْد» قرار بگيرد و نيز به معنی جلو و اوّل در مقابل پشت و آخر و روبرو و اندام جلو نيز آمده است.

در اينجا معنی «و ما انزل من قبلک» اين است که خدای تعالی می فرمايد: متّقين به آنچه قبل از زمان تو بر پيامبران گذشته نازل شده ايمان دارند.

«آخرت» به معنی روز قيامت، جهان ديگر و زندگی آخرت در مقابل زندگی دنيا است.

«يقين» به اعتقاد و عقيده ای می گويند که پس از بررسی و استدلال و برطرف شدن شک و ترديد برای انسان حاصل شده باشد. يا آنکه موضوع آن به قدری واضح باشد که از طريق حواس پنجگانه يعنی با ديدن و يا با شنيدن و يا با لمس کردن، انسان بوجود آن يقين پيدا می کند. و يقين مراتبی دارد. اوّل آنچه بوسيله تحقيقات علمی بدست می آيد که آن را «علم اليقين» می گويند. دوّم آنچه با چشم ديده می شود و يا به منزله ديدن است که آن را عين اليقين می گويند. سوّم آنچه با تمام حواس احساس شود مانند وقتی که انسان دست در آتش گرفته و حرارت آتش را لمس می کند، می باشد. که آن را حقّ اليقين می گويند.

در اين آيه خدای تعالی می فرمايد: متّقين کسانی هستند که به آخرت يقين دارند يعنی علم اليقين پيدا کرده اند.

«مفلحون» يعنی رستگاران، پيروزان، کسانی که به خوبيها موفّق شده اند. و غالبا اين کلمه را قرآن بر مؤمنينی که از نظر اعتقاد و انتخاب راه صحيح و صراط مستقيم و گذراندن مراحل تزکيه نفس موفّق بوده اند، اطلاق فرموده است.

[131] ــ قال السيّد فی سعد السعود قال ابوعبدالرحمن بن محمّد بن الحسن السلمی فی حقايق التفسير فی قوله تعالی: الم ذلک الکتاب. قال جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام: «الم» رمز و اشارة بينه و بين حبيبه محمّد صلی الله عليه و آله اراد ان لايطلع عليه سواهما بحروف بعدت عن ادارک الاعتبار و ظهر السر بينهما لا غير. بحارالانوار جلد 92 صفحه 383.

[132] ــ قال علی عليه السلام: «يا کميل ما من علم الاّ و انا افتحه و ما من سرّ الاّ والقائم عليه السلام يختمه». بحارالانوار جلد 77 صفحه 267.

عن ابی عبداللّه عليه السلام قال: «العلم سبعة و عشرون حرفا فجميع ما جائت به الرسل حرفان فلم يعرف الناس حتّی اليوم غير الحرفين فاذا قام قائمنا اخرج الخمسة و العشرين حرفا فبثها فی الناس و ضم اليها الحرفين حتّی يبثها سبعة و عشرون حرفا». (بحارالانوار جلد 52 صفحه 336).

[133] ــ عن عبدالرحمن بن الحجاج قال: سمعت اباعبداللّه عليه السلام يقول: «ليس ابعد من عقول الرجال من القرآن». بحارالانوار جلد 92 صفحه 111.

[134] ــ سوره بقره آيه 183.

[135] ــ سوره مجادله آيه 22.

[136] ــ سوره مجادله آيه 21.

[137] ــ سوره توبه آيه 36.

[138] ــ سوره زخرف و دخان آيات 1 و 2.

[139] ــ عن جابر عن ابی جعفر عليه السلام قال: الکتاب اميرالمؤمنين «علی» لاشک فيه انّه امام هدی للمتّقين. بحارالانوار جلد 24 صفحه 351.

و قال علی بن ابيطالب اميرالمؤمنين عليه السلام: انا قائد المؤمنين الی الجنة و انا حبل اللّه المتين و انا عروة اللّه الوثقی و کلمة التقوی و انا عين اللّه و لسانه الصدق و يده و انا جنب اللّه الذی يقول ان تقول يا حسرة علی ما فرطت فی جنب اللّه و انا يداللّه المبسوطة علی عباده بالرحمة والمغفرة. (بحارالانوار جلد 4 صفحه 9).

[140] ــ از خليل بن احمد نقل شده که می گفت: «استغنائه عن الکلّ و احتياج الکلّ اليه دليل علی انّه امام الکلّ». تأسيس الشيعه لسيد الصدر صفحه 150.

[141] ــ بحارالانوار جلد 70 صفحه 295 نقل از مصباح الشريعة.

[142] ــ سوره رعد آيه 7 و سوره نازعات آيه 45.

[143] ــ سوره طلاق آيه 3.

[144] ــ قال رسول اللّه ذات يوم: يا ليتنی قد لقيت اخوانی. فقال له ابوبکر و عمر: اولسنا اخوانک، آمنّا بک و هاجرنا معک؟ قال: آمنتم و هاجرتم و يا ليتنی لقيت اخوانی فاعاد القول فقال رسول اللّه صلی الله عليه و آله: انتم اصحابی ولکن اخوانی الذين يأتون من بعدکم يؤمنون بی و يحبونی و ينصرونی و يصدقونی و مارأونی فياليتنی قد لقيت اخوانی. بحارالانوار جلد 52 صفحه 132.

[145] «کفروا» جمع «کفَرَ» به معنی کسی است که حقّی را می پوشاند و آن را ناديده می گيرد و شکر نمی کند.

«سواء» به معنای مساوی بودن، تفاوت نداشتن، فرقی نکردن، می باشد.

«انذار» يعنی ترس از آينده مخوف، عاقبت بد داشتن، «اءنذرتهم ام لم تنذرهم» يعنی آنها را از آينده خطرناکشان و از عاقبت بدشان چه بترسانی يا نترسانی فرقی نمی کند. زيرا آنها يا در خواب عميقی از غفلت فرو رفته اند يا دلشان مرده است.

«ختم» به معنی مُهر، ختم چيزی، پايان و آخر آن را می گويند و ختم کتاب و ختم قرآن به معنای پايان کتاب و پايان قرآن است.

و انگشتر را از آن جهت خاتم می گويند، چون سابقا روی نگين انگشتر نام خود را حک می کرده و در پايان نامه يا اسناد می زدند. و به اين وسيله نامه را پايان می دادند. و اين به معنی آن بود که اگر چيزی بعد از آن نوشته شود اعتباری ندارد.

و معنی «ختم اللّه» اين است که خدا قلبهای آنها را پايان داده و ديگر ظرفيّت پذيرش حقايق را ندارند.

«قلب» به معنی روح است که دارای صفت اقبال و ادبار و زيرو رو شدن است و چون روح با افکار مختلف زيرو رو می شود آن را قلب گفته اند.

[146] «سمع» به معنی شنيدن است و «اُذُن» به معنی گوش است «سمعهم» يعنی شنيدن آنها و يا محلّ شنيدن و جای قوّه شنوائی آنها است.

«بَصَر» به معنی ديدن است و «عين» به معنی چشم است. «ابصارهم» به معنی ديدن آنها و يا محلّ ديدن آنها است.

«غشاوه» به معنی پرده، پوشش و چيزی که تمام محلّ را بپوشاند می باشد.

«عذاب» به معنی نکال و مجازات و عقاب است و گاهی به مجازات گناه و يا مطلق ناراحتی گفته شده است.

«عظيم» به معنی بزرگ، با عظمت، سخت و پر ابهّت است.

[147] «ناس» به معنی مردم، بشر و جنس بنی آدم است. ابن عبّاس می گويد: به بشر «ناس» گفته اند. زيرا با خدای تعالی عهد بسته و نسيان نموده است و لذا ريشه «ناس» از نسيان گرفته شده است.

و بعضی از دانشمندان، «ناس» را از اُنس گرفته اند و می گويند به اين جهت اسم بشر «ناس» شده که اهل انس با همنوع خود است. و غالبا در قرآن و روايات «ناس» به مردمی که از حقّ و حقيقت دورند گفته شده است.

[148] «مَن» بر يک نفر و دو نفر و سه نفر و بيشتر اطلاق می شود و در فارسی به معنی «کس» و يا «کسان» است.

[149] «يقول» يعنی می گويد. سخن گفتن غالبا با زبان است، ولی ممکن است گاهی به نوشته و يا به اشاره و يا به علائمی که در جائی برای فهماندن بعضی از مسائل نصب می شود، گفته شود.

[150] «يوم الاخر» يعنی روز ديگر، زمان ديگر، روز بعد، زمان بعد و در اينجا منظور روز قيامت است.

[151] «يخادعون» يعنی آنچه را که در دل دارند مخفی می کنند و چيز ديگری را اظهار می نمايند و به اصطلاح فريبکاری می کنند.

[152] «انفسهم» يعنی خودشان را، روحشان را.

[153] «و ما يشعرون» يعنی نمی دانند، درکش را ندارند، شعورش را ندارند.

«مرض» يعنی نداشتن صحّت و سلامتی و وقتی صفات رذيله بر انسان مسلّط می شود،قلب و روح انسان مريض است.

[154] «فزادهم» يعنی زياد می کند برای آنها، و مرض آنها را بيشتر می نمايد.

[155] «کذب» يعنی خلاف واقع گوئی، ضدّ راستگوئی.

[156] «لاتفسدوا» يعنی خرابکاری نکنيد، و مصالح جامعه را بهم نريزيد.

«ارض» يعنی زمين، جائی که بشر روی آن زندگی می کند، پائين در مقابل سماء.

[157] «انّما» يعنی جز اين نيست، تنها همين است. اين کلمه را کلمه حصر می گويند.

«نحن» يعنی ما، ما جمعيّت. اين کلمه را غالبا در جائی که بخواهند خود را پر قدرت و دارای پشتوانه قوی نشان بدهند استعمال می کنند.

«مصلحون» يعنی ما اصلاح کنندگانيم، ما فساد نمی کنيم، ما شايستگی بوجود می آوريم.

[158] «سفهاء» جمع سفيه به معنی بی تحمّل، بی حلم، نادان، احمق است.

[159] «لايعلمون» يعنی نمی دانند، کسب علم و دانائی نکرده اند.

[160] «لقوا» يعنی ديدار می کنند، ملاقات می نمايند، برخورد می کنند.

[161] «خلوا» يعنی خلوت می کنند، دور از اغيار با هم ملاقات می کنند، در جای خالی از اغيار يکديگر را می بينند.

[162] «شياطينهم» يعنی موجودات موذی انحراف دهنده که گاهی بر ابليس و گاهی بر منافقين و کفّار اطلاق می شود.

[163] «مستهزءون» يعنی استهزاءکنندگان، مسخره کنندگان.

[164] «يمدّهم» يعنی می کشاند آنها را، جذب می کند آنها را.

«طغيانهم» يعنی از حدّ خود تجاوز کردنشان، و اظهار برتری نمودنشان.

«يعمهون» سرگردانند و در باطن کورند.

[165] «اشتروا» يعنی عوض کردن آنها چيزی را به چيزی، فروختن و خريدنشان را گويند.

[166] «ربحت» يعنی استفاده کرد، ضدّ خسارت و ضرر است.

«تجارتهم» يعنی خريد و فروششان، معاوضه شان.

[167] «مَثَل» يعنی چيزی که با چيز ديگر مساوی و يا مشابه باشد، عمل اينها با جريانی که گفته می شود مساوی است.

[168] «استوقد» يعنی بيافروزد و شعله ور کند.

«نارا» يعنی آتشی را، شعله آتشی را.

[169] «اضاءت» يعنی روشن کرد، روشن کند.

«حوله» برای «حول» معانی زيادی در لغت وجود دارد ولی در اينجا به معنی اطراف و حوالی و نواحی است.

«ذهب» يعنی می رود، زائل می گردد، ولی در اينجا به معنی «می برد» است.

«بنورهم» يعنی به چيزی که خودبخود روشن و روشن کننده ساير چيزها است، به روشنائيشان.

[170] «ترکهم» يعنی باقی گذاشت آنها را، جا گذاشت آنها را، ترکشان کرد.

«لايبصرون» يعنی اشياء را مشاهده نکنند، آنها را نبينند، آنها را با چشم دل مشاهده نکنند.

[171] «صمّ» يعنی گوششان گرفته است، گوششان سنگين است.

«بکم» يعنی اخرس، گنگ، از مادر گنگ متولّد شده و يا کسی که گنگ نيست ولی نمی تواند حرف بزند و يا نمی فهمد که حرف صحيحی بزند.

«عمی» يعنی کسی که بينائيش را به کلّی از دست داده باشد و از هر دو چشم کور باشد.

«لايرجعون» يعنی بر نمی گردند، مراجعت نمی کنند.

[172] «کصيب» يعنی مثل آب خالص و باران کامل و تندی که از آسمان بيايد.

[173] «رعد» يعنی صدای باران و يا صدائی که از ابرها به گوش می رسد.

«برق» يعنی نوری که از ابرها بر می خيزد و چون ناگهانی است، چشم را خيره می کند.

«اصابعهم» يعنی انگشتانشان، و گاهی اصبع به اثر خوبی که از انسان باقی مانده باشد نيز گفته می شود.

[174] «آذانهم» يعنی گوشهايشان.

«حذر» يعنی پرهيز از چيزی، ترس از چيزی، فرار از چيزی.

[175] «الموت» يعنی مرگ، زنده نبودن، جدا شدن روح از بدن و نيز به زمستان هم اين کلمه گفته شده است.

«محيط» يعنی احاطه دارد، مسلّط است.

[176] «يخطف» يعنی سريعا می گيرد.

[177] «مشوا» يعنی می روند، قدم بر می دارند.

[178] «قاموا» يعنی می ايستند و نشسته نيستند و گاهی اين کلمه بر حرکت انقلابی نيز گفته می شود.

«شاءاللّه» يعنی خدا بخواهد، اراده کند.

[179] «قدير» يعنی بسيار توانا و قدرتمند است.

[180] ــ «اِنَّ اللّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ امَنُوا». سوره حج آيه 38.

[181] ــ قال المعصوم عليه السلام: انّما المارق المنافق من قال بغير الصواب. (بحارالانوار جلد 34 صفحه 279.

[182] ــ ان رسول اللّه صلی الله عليه و آله مرّ بمجنون فقال ما له فقيل انّه مجنون فقال بل هو مصاب انّما المجنون من آثر الدنيا علی الاخرة. بحارالانوار جلد 7 صفحه 162.

[183] ــ عن اميرالمؤمنين عليه السلام قال: سمعت رسول اللّه صلی الله عليه و آله يقول: خير المؤمنين من کان مألفة للمؤمنين ولا خير فيمن لا يألف ولا يؤلف، قال و سمعت رسول اللّه صلی الله عليه و آله يقول: شرار الناس من يبغض المؤمنين و سغضه قلوبهم المشائون بالنميمة المفرقون بين الاحبه الباغون للبراء العيب اولئک لاينظر اللّه اليهم يوم القيامة ولا يزکيهم.

[184] ــ تفسير برهان جلد 1 صفحه 135 (سوره بقره آيه 8).

[185] «خَلَقَ» يعنی از عدم بوجود آورد، «خَلْق» يعنی ابداع کردن، احداث کردن و بوجود آوردن بعد از آنکه وجود نداشته و «خالق» و «خلاّق» از اسماء پروردگار متعال است و بدون اضافه جايز نيست که بر غير خدای تعالی اطلاق شود. ولی گاهی «خلق» به ايجاد هيأت و ماهيّت اشياء گفته می شود. چنانکه حضرت عيسی می گويد: «اخلق لکم من الطين کهيئة الطير» يعنی من برای شما از گِل، هيأت پرنده را خلق و ايجاد می کنم. و چون به اصل ايجاد اشياء که کار خدا است و ايجاد هيأت اشياء که ممکن است مخلوقات خدا هم آن را انجام دهند «خلق» می گويند، قرآن به خدای تعالی از اين جهت «احسن الخالقين» يعنی بهترين خالقها گفته است که خالقهای ديگر از بندگانش را منظور فرموده باشد.

«قبل» يعنی پيش، جلو، ضدّ بعد و گاهی که قبل و بعد را با يکديگر ذکر می کنند منظور پيش و پس و زمان گذشته بسيار دور و زمان بعد از آن را اگر چه گذشته باشد، است.

[186] «فراش» به معنی چيزی است که پهن شده و در اين آيه منظور زمين است که برای بندگان خدا پهن شده و از هرگونه سختی و ناهنجاری حفظ شده است.

«سماء» به معنی بالا، سقف، بلندی، آسمان، باران، ابر و در اين آيه منظور آنچه در بالا و در آسمانها قرار گرفته است، می باشد.

«بناء» به معنی ساختمان و چيزی که بنيانگذاری شده باشد، ضدّ خراب شدن.

[187] «ماء» به معنی آب، باران و گاهی به علم و ولايت و محبّت، مجازا و شايد هم حقيقتا اطلاق می شود.

«اخرج» به معنی بيرون آورد، ضدّ داخل کرد، است.

[188] «ثمرات» به معنی ميوه ها و گاهی اين کلمه به فرزند و منافع مالی هم اطلاق می شود.

[189] «انداد» به معنی اضداد، امثال، خدائی غير از خدای يکتا را «نِدّ» برای خدای تعالی می گويند.

[190] ــ طبق آنچه ما مراحل تزکيه نفس را تعيين نموده ايم.

[191] ــ «فان اردت العلم فاطلب اولا فی نفسک حقيقة العبوديّة واطلب العلم باستعماله واستفهم اللّه يفهمک.

قلت يا شريف فقال: قل يا اباعبداللّه فقلت: يا اباعبداللّه ما حقيقة العبوديّة؟ قال: ثلاثة اشياء ان لاير العبد لنفسه فيما خوّله اللّه ملکا لان العبيد لايکون لهم ملک يرون المال مال اللّه يضعونه حيث امرهم اللّه به ولا يدبّر العبد لنفسه تدبيرا و جمله اشتغاله فيما امره تعالی به و نهاه عنه فاذا لم ير العبد لنفسه فيما خوّله اللّه تعالی ملکا هان عليه الانفاق فيما امره اللّه تعالی ان ينفق فيه واذا فوض العبد تدبير نفسه علی مدبره هان عليه مصائب الدنيا و اذا اشتغل العبد بما امره اللّه تعالی و نهاه لايتفرغ منهما الی المراء والمباهات مع الناس فاذا اکرم اللّه العبد بهذه الثلاثة هان عليه الدنيا و ابليس والخلق ولايطلب الدنيا تکاثرا و تفاخرا ولا يطلب ما عند الناس عزا و علوا ولايدع ايّامه باطلاً فهذا اوّل درجة التقی قال اللّه تعالی تلک الدار الآخرة نجعلها للذين لايريدون علوا فی الارض ولا فسادا والعاقبة للمتّقين».

[192] ــ سوره فصّلت آيات 30 و 31.

[193] «کنتم» يعنی می باشيد، بوده ايد.

«نزّلنا» يعنی فرود آورديم، از بالا به پائين آورديم، از مقام والائی که داشت پائين آورديم و در اختيار شما گذاشتيم.

[194] «فأتوا» يعنی بياوريد.

«سورة» يعنی قطعه ای، خانه ای از ساختمانی، چهارديواری که خانه ها را از يکديگر جدا می کند.

«من مثله» يعنی از مثل قرآن يا بعضی گفته اند که ضمير مثله به رسول اکرم بر می گردد، يعنی از مثل رسول خدا با آن شرائطی که او داشت.

[195] «وادعوا» يعنی بخوانيد، دعوت کنيد، طلب کنيد.

«شهداءکم» يعنی نظاره گری از شما که هيچ چيز در موضوع مربوطه از نظر او پنهان نيست. و شهيد يعنی ناظر، عالم و مطّلع از همه چيز.

«من دون اللّه» يعنی غير از خدا. از مردم عاقل و دانائی که به همه علوم و حقايق و معجزه احاطه دارند.

[196] «صادقين» يعنی راستگويان، درستگويان.

«لم تفعلوا» يعنی آن کار را نکرده ايد.

«لن تفعلوا» يعنی آن کار را نخواهيد کرد.

«وقودها» يعنی شعله آن و بعضی به خود آتش نيز «وقود» گفته اند.

«حجارة» يعنی سنگ، صخره و به سنگريزه هم حجارة می گويند.

«اعدّت» يعنی حساب شده، آماده شده، مهيّا شده.

[197] ــ در مقدّمه اين تفسير مفصّلاً به اين مسأله اشاره شده است.

[198] «بَشِّرْ» با تشديد شين به معنی خوشحال کن است. و اين کلمه در صورتی گفته می شود که خبر خوشحال کننده ای بخواهند به کسی بدهند، مگر آنکه به طور طعن و يا با قرينه ای خبر بدی را بخواهند بگويند. چنانکه قرآن می گويد: «وَ بَشِّرِ الَّذينَ کفَرُوا بِعَذابٍ اَليمٍ» سوره توبه آيه 3 که با اين قرينه برای خبر بد و يا به طور طعن گفته شده است.

«عمل» يعنی کار و فعلی که انسان انجام می دهد و گاهی به اعمال طبيعت نيز عمل گفته اند.

[199] «صالح» به معنی شايسته، شايستگی، صحيح، خوب، ضدّ فساد، درست، لايق می باشد.

عمل صالح يعنی کار خوب و شايسته و صحيح که فسادی در آن نيست و مورد تأييد عقل و دين است و صالحات جمع صالح است.

«الجنّة» به فتح جيم به معنی بهشت و باغی که درختانش زمين آن را پوشانده و بر آن سايه انداخته باشند، است.

«تجری» به معنی جريان دارد، کشيده می شود، می باشد.

[200] «نهر» يعنی محلّ جريان آب و «انهار» به معنی جويهای آب است.

[201] «متشابه» يعنی مثل هم که انسان آنها را با يکديگر فرقی نمی گذارد.

[202] «ازواج» به معنی جفتها، جفت ضدّ فرد است و غالبا اين کلمه را به دو چيز که مثل هم باشند می گويند، ولی بعضی از اوقات به دو چيزی که با يکديگر اختلاف داشته باشند نيز گفته اند. مثل آنکه زن را زوجه شوهر و مرد را زوج زن می گويند و معنی ازواج در اين آيه همسران انسانند.

«طاهر» يعنی پاک، بدون صفات رذيله، حلال، پاک از حيض و بول و غايط، پاک از آلودگيهای اخلاقی و اعتقادی. و مطهّره يعنی پاک از هر رجس و ناپاکی.

[203] «خُلد» يعنی دائم ماندن در خانه يا در جائی از مکانهای دنيا و «بهشت خلد» يعنی بهشتی که انسان دائما و بدون پايان در آن خواهد ماند.

[204] «لايستحيی» يعنی شرم نمی کند، باکی ندارد، توقّف در کارها نمی کند، به خاطر ترس از سرزنش، کاری را ترک نمی کند.

«ان يضرب» يعنی اينکه بزند.

«ضرب» به معنی زدن، بيان کردن، در زمين راه رفتن، تجارت کردن. و بالأخره در هر کاری ريسک کردن و دل به دريا زدن می باشد.

مثلاً می گويند: «بزن برويم» و «علی اللّه بزن به اين کار يک طوری می شود».

[205] «بعوضة» يعنی پشه، پشه کوچک، پشه خاکی.

«فوقها» فوق به معنی بالا در مقابل تحت و زير می باشد و گاهی به معنی زير و پائين تر نيز می آيد. و احتمالاً در اينجا به معنی پائين تر باشد چنانکه الميزان اين چنين معنی کرده است.

«فامّا» حرف تفصيل است و آن را برای جدا کردن چيزی از چيزی در کلام می آورند.

«الّذين» يعنی کسانی که.

[206] «حقّ» به معنی راست، درست و غير باطل است.

[207] «يقولون» يعنی می گويند، با زبان يا اشاره يا با نوشتن مطلبی را اظهار می نمايند.

«ماذا» يعنی چه، چه چيز، چيست اين.

[208] «اراد» يعنی خواست و اراده خدا. يعنی کاری را انجام داد و يا چيزی را ايجاد کرد.

«کثير» يعنی زياد، در مقابل قليل و کم است.

[209] «فاسقين» جمع فاسق و فاسق کسی است که ترک اوامر الهی را می کند و از فرمان پروردگار سرپيچی می نمايد و کسانی را که دائما به گناه مشغول اند فاسق می گويند.

فاسق کسی است که صفات رذيله اش او را دائما وادار به ترک اوامر الهی و معصيت می کند والاّ به کسی که به ندرت گناهی انجام می دهد فاسق نمی گويند.

«نقض» به معنی بهم زدن و شکستن عهد و يا عقد قرارداد است و نيز به خراب کردن ساختمان و پاره کردن ريسمان هم نقض گفته اند و در اينجا يعنی آنها عهد خدا را می شکنند.

[210] «عهد اللّه» يعنی پيمان و قرارداد با خدا.

«ميثاق» به معنی عهد و قرارداد بين دو نفر است.

«قطع» به معنی جدا کردن جزئی از چيز است. و نيز به معنی جدا شدن از بندگی خدا است و به طور کلّی به معنی جدا کردن است.

[211] «امر» به معنی دستوری است که از عالی به دانی و از شخص بالاتر به فرد پائين تر می رسد. و «امر اللّه» يعنی خدای تعالی دستور داده است.

«وصل» به معنی چسبيدن و قطع نشدن و بين چيزی با چيز ديگر اتّصال داشتن است.

[212] «خسارت» به معنی ضرر بردن، به هلاکت رسيدن و گمراه شدن است.

[213] ــ سوره يس آيات 60 و 61.

[214] «موت» به معنی بدنی است که روح نداشته باشد و به صورت جماد افتاده باشد و به معنی مرگ است. و گاهی به کسی که با بدبختی زندگی می کند و تحرّکی به سوی سعادت و خوشبختی ندارد، ميّت می گويند. و نيز به منحرفينی که تحت تأثير نصايح نصيحت کنندگان قرار نمی گيرند، ميّت گفته اند. همچنين به زمين که در زمستان گياهانش از رشد افتاده اند، ميّت می گويند.

[215] «حيات» ضدّ مرگ است و به چيزی که تحرّک داشته باشد حی می گويند.

[216] «رجوع» به معنی برگشتن است و در اينجا ترجعون به معنی برگشتن شما به سوی خدا است.

[217] «سوی» به چيزی که با چيز ديگر مساوی باشد می گويند و در اينجا استوی به معنی قصد، خلقت متعادل و مساوی و بدون نقص و عيب است. يعنی خدای تعالی پس از خلقت زمين و آنچه در زمين است قصد خلقت کامل و صحيح آسمانها را فرمود.

[218] «سبع» به معنی عدد هفت است. هفت آسمان احتمال دارد که منظور منظومه شمسی باشد.

[219] «کلّ» به معنی جميع اجزاء چيزی که دارای اجزاء زيادی است، می باشد.

«عليم» به معنی عالم و دانا و کلمه عليم از صفات خدای تعالی است. زيرا او عالم به غيب و شهادت و عالم به آنچه بوده و هست می باشد و هميشه او عالم بوده و خواهد بود و بر او چيزی مخفی نيست و او بر همه چيز احاطه دارد.

[220] ــ الاّ در مورد مؤمنين که اين کار را با عنايت خود می کند.

[221] «ملائکه» جمع ملک است و به معنی رسول و فرستاده شده است. ملائکه موجودات خدمتگزار هستند و برای انجام اوامر الهی خلق شده اند. آنها خلقتشان از نور است، چنانکه جنّ از آتش و آدم از گِل و خاک است.

[222] «جعل» به معنی قرار دادن است و لازمه اش اين است که چيزی را خدای تعالی خلق کند و بعد آن را بر جائی يا در زمانی قرار دهد.

«خلف» به معنی پس و پشت است و خليفه به معنی نائب و جانشين و کسی که پس از ديگری در جای او قرار می گيرد و کار او را می کند، می باشد.

[223] «سفک» به معنی ريختن خون و يا ريختن هر چيز ديگری که مايع باشد، است.

[224] «دم» به معنی خون است و بيشتر خونها پاک اند ولی حرام اند و تنها خون جهنده نجس است.

«سبح» يعنی منزّه، پاک، شنا کردن در آب، تلاش و کوشش، حرکت سريع در آب و هوا و تسبيح يعنی منزّه کردن خدا از هر بدی و آنچه نالايق مقام ربوبی است.

[225] «قدس» يعنی پاک، طاهر، در اينجا به معنی اين است که ملائکه گفتند ما با توصيف درست تو، تو را از هر عيب و نقص، پاک معرّفی می کنيم.

[226] «عرض» به معنی آشکار کردن، ظهور و اظهار کردن، وسعت، در معرض قرار گرفتن و در مقابل طول است. امّا در اين جا به معنی آشکار کردن اسماء برای ملائکه است.

[227] «نبأ» به معنی خبر مهمّ، خبر بزرگ، خبر پر فائده و گاهی به مطلق خبر نيز گفته شده است و در اينجا به معنی اين است که خدای تعالی به ملائکه فرمود: به من خبر بزرگ و مهمّ و پر فائده تان را از نشانه های اين گروه بگوئيد.

[228] «حکم» به معنی قضاوت و مانع شدن از فساد و اصلاح، محکم کردن و پابرجا نمودن است. و «حکيم» به معنی همه اين موارد می آيد يعنی خدا قاضی و اصلاح کننده و پابرجا و استوارکننده همه چيزها است.

و «حکمة» به معنی علم به حقايق اشياء است به شرط آنکه از طريق وحی باشد به خلاف فلسفه که علم به حقايق اشياء از طريق افکار بشری است. و در بيست موردی که اين کلمه در قرآن ذکر شد به همين معنی آمده است.

[229] «بدو» به معنی ظهور و بروز کرد می باشد و تبدون يعنی آنچه ظاهر می کنيد و به معنی مسافر که ظاهر می شود نيز گفته شده است.

[230] «کتم» به معنی مخفی کردن، پنهان نمودن و در اينجا «تکتمون» به معنی پنهان می کرديد، می باشد.

[231] «بلس» به معنی از رحمت خدا مأيوس شدن است. و اين صفت برای آن موجود نامرئی و فريبکار به نام ابليس که با سجده نکردن به آدم از رحمت خدا دور و مأيوس شد و نامش شيطان عزازيل کان اسمه بالعبرانيه عزازيل و بالعربية الحارث. بحارالانوار جلد 63 صفحه 307 يا حارث است گفته شده است.

[232] «ابی» به معنی ابا کردن و شديدا خودداری نمودن است و در اينجا به معنی اين است که ابليس از سجده به آدم شديدا خودداری نمود.

«کبر» يکی از صفات رذيله انسانی است. تکبّر، بزرگی به خود بستن است و خودبينی را نيز می گويند و استکبار به معنی اظهار بزرگی کردن است و در اينجا خدای تعالی درباره شيطان می فرمايد: اظهار بزرگی کرد.

[233] «سکن» يعنی سکونت، آرامش، آرام گرفتن، آرامش باطن، محلّ آرامش، مايه آرامش، در اينجا «اسکن» به معنی اين است که به آدم خدای تعالی فرمود: بهشت را محلّ آرامش و سکونت خود قرار بده.

[234] «رغد» به معنی پاکيزه، پهناور و وسعت عيش و خوشی و در اينجا به معنی اين است که به آدم فرمود: از بهشت هر چه که خواستيد به طور فراوان بخوريد.

«حيث» به معنی مکانی که، زمانی که است.

«شاء» به معنی خواستن، اراده کردن، در اينجا «حيث شئتما» به معنی هر کجا خواستيد و اراده کرديد، می باشد.

[235] «زلّ» يعنی لغزيدن، سُر خوردن. در اينجا «فأزلّهما» به معنی اين است که شيطان آنها را از بهشت سُر داد و بيرون کرد.

[236] «هبط» يعنی پائين آمدن، حرکت از بالا به پائين، در اينجا به معنی اين است که خدای تعالی به آدم و حوّا و شيطان فرمود: پائين بيائيد.

«بعض» به معنی قسمتی از کلّ است، جزءِ چيزی را گويند.

[237] «عدوّ» به معنی دشمن تجاوزگر و به دونده هم عدوّ گفته اند و نيز به کسی که رعايت عدالت و ميانه روی را نکند عدوّ می گويند.

«قرر» به معنی ثبات و آرام گرفتن است. در اينجا «مستقرّ» به معنی اين است که شما زمين را برای خود محلّ قرار و ثبات و آرامش قرار دهيد.

[238] «متع» به معنی لذّت و ارتفاع است. متاع از چيزی لذّت بردن است اينکه مال دنيا و وسائل خانه را متاع می گويند، به خاطر اين است که از آنها لذّت برده می شود.

«حين» به معنی وقت، رسيدن وقت و حصول شی ء است.

[239] «کلم» به معنی اثر است. «کلمه»، هم بر اثر ظاهری مثل وارد کردن زخم بر بدن ديگری اطلاق می شود. و هم بر اثر باطنی و معنوی.

سخن را از آن جهت کلام می گويند که در طرف مقابل اثر می گذارد و به قرآن و حضرت عيسی از آن جهت کلمه اللّه گفته اند که آثار واضحی از طرف پروردگاراَند.

«توب» و توبه به معنی برگشتن و رجوع است چه از معصيت به اطاعت باشد و يا نباشد، فرقی نمی کند.

[240] «جمع» به معنی همه، قرار گرفتن همه و اجزاء چيزی گرد يکديگر است.

«امّا» با فتح اوّل برای تفصيل و جدا کردن چيزی از چيزی است. و با کسر پنج معنی دارد: اوّل شک دوّم اباحه سوّم تخيير چهارم ابهام پنجم تفصيل.

«اتی» به معنی آمدن است و «يأتينّکم» به معنی می آيد برای شما است.

«مَن» به معنی کس، هر کس، چه کس و چه چيز است.

«تبع» به معنی پيروی در امور معنوی، پشت سر ديگری حرکت کردن است.

«خوف» به معنی ترس است و علامت ضعف می باشد. مانند جبن و امّا خوف از خدا علامت محبّت است که آن را خشيت هم می گويند.

«حزن» به معنی اندوه و زمين سخت است.

[241] ــ فی الاحاديث اسماء انبياء اللّه و اسماء محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسين و الطيّبين من آلهما و اسماء اخيار شيعتهم. تفسير برهان جلد 1 صفحه 368.

[242] ــ «لَکمْ فی رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ» سوره احزاب آيه 21.

[243] ــ «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِدادا لِکلِماتِ رَبّی». سوره کهف آيه 109.

[244] ــ «الحمدللّه الّذی منّ علينا بحکام يقومون مقامه لو کان حاضرا فی المکان». بحارالانوار جلد 102 صفحه 115.

[245] ــ عن ابی جعفر عليه السلام يقول: «بنا عبد اللّه و بنا عرف اللّه».

بحارالانوار جلد 23 صفحه 102.

[246] ــ «عن الامام ابی محمّد العسکری عليه السلام عن رسول اللّه صلی الله عليه و آله انّه قال لم يکن سجودهم لآدم عليه السلام انما کان آدم قبلة لهم يسجدون نحوه للّه عزّوجلّ». تفسير برهان جلد 1 صفحه 81.

[247] ــ قال رسول اللّه صلی الله عليه و آله اياکم والظلم فان الظلم عنداللّه هو الظلمات يوم القيامة. بحارالانوار جلد 73 صفحه 303

و قال اما لظلمات فالکفر و اما النور فهو الايمان. (بحارالانوار جلد 9 صفحه 215)

[248] ــ سوره اعراف آيه 23.

[249] ــ سوره آل عمران آيه 173.

[250] ــ سوره کهف آيه 39.

[251] ــ سوره مؤمن (غافر) آيه 44.

[252] «اياتنا» آيه به معنی نشانه و علامت است و گاهی به معنی معجزه هم آمده است.

[253] «اصحاب» صاحب به معنی رفيق، ملازم و همراه و همنشين است.

[254] «خالدون» خلد به معنی هميشه باقی بودن، يا بودن طولانی در مکانی و يا در زمانی است.

[255] «بنی اسرائيل» يعنی پسران و فرزندان و ذرّيه حضرت يعقوب که اسرائيل لقب گرفته بود و در کتاب «قاموس کتاب مقدّس» می گويد: اسرائيل يعنی کسی که بر خدا مظفّر گشت و اين معنی، جريانی دارد که شايد در توضيح نقل شود.

و در روايات آمده که اسرائيل يعنی بنده خدا و يا قدرت خدا.

[256] «اذکروا» يعنی به ياد بياوريد.

[257] «اوفوا» يعنی وفا کنيد، متعهّد باشيد.

[258] «فارهبون» رهب يعنی پرهيز و فرار از روی ترس و در اينجا به معنی اين است که از عذاب و غضب الهی بترسيد و دوری کنيد.

[259] «اوّل» يعنی موجودی که در ابتداء اعداد قرار گرفته است.

[260] «ثمن» به معنی قيمت و ارزش و پولی که در مقابل متاع خريداری شده، داده می شود.

[261] «قليلاً» يعنی کم و ناچيز.

[262] «تلبسوا» يعنی پوشاندن لباس و يا آن را مخفی کردن و حقيقت را به نحوه ديگر نشان دادن است.

[263] «بالباطل» يعنی خلاف حقّ و چيزی که ناپايدار است.

[264] «الزکوة» يعنی نموّ و نيز به معنی پاکی و طهارت آمده است.

[265] «ارکعوا» يعنی به قصد خضوع در مقابل پروردگار از کمر خم شويد و رکوع به معنی خم شدن و سر پائين آوردن است.

[266] «بالبرّ» به معنی نيکی و خوبی.

«تنسون» به معنی فراموش کردن خودتان و نيز نسيان به معنی اهمال و بی اعتنائی هم آمده.

«تتلون» به معنی می خوانيد و پيروی می کنيد است.

«افلا تعقلون» به معنی تعقّل نکردن و عقل را به کار نينداختن است.

[267] ــ مصلوب شدن حضرت عيسی توهّمی بود که يهود می کردند والاّ قرآن می فرمايد: او را نه کشتند و نه مصلوبش کردند.

[268] ــ مضمون آيه 102 سوره توبه.

[269] «الصبر» يعنی تحمّل مشقّات در راه رسيدن به هدف.

[270] «انّها» در آيه به معنی نماز و روزه است. و بعضی گفته اند که ضمير «انّها» به نماز بر می گردد.

[271] «لکبيرة» يعنی بزرگ، سخت، سنگين.

[272] «الخاشعين» يعنی کسانی که تزکيه نفس کرده و از روی محبّت به خدا از او می ترسند.

[273] «يظنّون» يعنی گمان می کنند و به معنی يقين نيز آمده است.

[274] ــ تفسير برهان ذيل همين آيه.

[275] ــ تفسير برهان در تفسير سوره دهر.

[276] ــ تفسير برهان ذيل همين آيه.

[277] ــ سوره آل عمران آيات 26 و 27.

[278] ــ بحارالانوار جلد 82 صفحه 308.

[279] ــ بحارالانوار کتاب توحيد. «قال: لم اعبد ربّا لم اره».

[280] ــ سوره اعراف آيه 143.

[281] «فضّلتکم» يعنی برتری داديم شما را.

[282] «لاتجزی» يعنی مکافات داده نمی شود، پاداش داده نمی شود.

[283] «شيئا» به معنی چيزی است.

[284] «لايقبل» يعنی پذيرفته نمی شود.

[285] «شفاعة» يعنی متّصل شدن، جفت شدن.

[286] «لايؤخذ» يعنی گرفته نمی شود.

[287] «عدل» يعنی برابری و فديه.

[288] «ينصرون» يعنی ياری می کنند، کمک می کنند.

[289] ــ سوره آل عمران آيه 110.

[290] ــ تفسير امام حسن عسگری عليه السلام.

[291] «نجّيناکم» يعنی رهائيتان داديم، نجاتتان داديم.

[292] «آل فرعون» يعنی اطرافيان و طرفداران و ذريّه فرعون.

[293] «يسومونکم» يعنی وادار می کردند شما را مجبورتان می کردند.

«سوء» يعنی بد و قبيح.

«يذبّحون» يعنی سر می بريدند و چهار رگ گردن را قطع می کردند.

[294] «ابناءکم» يعنی فرزندانتان.

«نساءکم» يعنی زنهايتان.

[295] «بلاء» يعنی کهنه شدن و امتحان شدن و مبتلا شدن.

[296] «فرقنا» يعنی جدا کرديم.

«البحر» يعنی دريا.

«اغرقنا» يعنی فرو برديم، غرق نموديم.

[297] «تنظرون» يعنی نگاه می کرديد، نظاره می کرديد.

[298] «واعدنا» يعنی وعده گرفتيم، دعوت کرديم، او را خوانديم.

[299] «اربعين» يعنی چهل.

[300] «ليلة» يعنی شب.

[301] «اتّخذتم» يعنی گرفتيد.

[302] «العجل» يعنی گوساله.

[303] «بعده» ضدّ قبل و به معنی پسين او.

«ظالمون» يعنی ستمکاران.

«عفونا» يعنی گذشت کرديم، نديده گرفتيم.

[304] «لعلّکم» يعنی شايد شما.

[305] «تشکرون» شکر کنيد، سپاسگزار باشيد.

[306] ــ مفاتيح الجنان.

[307] ــ منظور ساحرانی هستند که با حضرت موسی به مقابله برخاستند ولی بعد که معجزه حضرت موسی را ديدند توبه کردند و خدای تعالی توبه آنها را قبول فرمود.

[308] «آتينا» يعنی ما داديم و عطا کرديم.

[309] «موسی» يعنی از آب گرفته شده و اين لفظ به زبان عبری است و اسم سوّمين پيامبر اولوالعزم است و 136 بار اسم آن بزرگوار در قرآن ذکر شده است.

[310] «فرقان» چيزی که بين حق و باطل را جدا می کند.

[311] «لقومه» يعنی به جماعت مردان و زنان، اگر چه گاهی کلمه قوم تنها به جماعت مردان اطلاق شده است.

[312] «باتّخاذکم» يعنی به گرفتن شما.

[313] «بارئکم» يعنی آفريننده شما.

[314] «فاقتلوا» يعنی بکشيد و ازاله روح کنيد.

[315] «خير» يعنی بهتر، نيکوتر.

[316] «نری» يعنی ببينيم.

[317] «جهره» يعنی آشکارا.

[318] «الصاعقة» يعنی صوت بلند آسمانی.

[319] «بعثناکم» يعنی برانگيختيم شما را.

[320] «ظللنا» يعنی سايه انداختيم.

[321] «غمام» يعنی ابر.

[322] «منّ» يک نوع شيرينی که به جای نان بنی اسرائيل از آن استفاده می کردند و يا غذائی که شيرين و چسبنده و بسيار لذيذ بوده است.

«سلوی» يعنی مرغ بريان و يا پرنده مخصوصی که گوشتش بسيار لذيذ بود.

«کلوا» يعنی بخوريد.

[323] «طيّبات» يعنی پاکيزه ها، دلچسبها، طبع پسندها.

[324] «ادخلوا» يعنی وارد شويد، داخل شويد.

[325] «القرية» يعنی محلّی که مردم در آن برای زندگی جمع شوند. لذا گاهی به روستا و گاهی به شهر اطلاق شده است.

[326] «رغدا» يعنی زندگی مرفّه و راحت.

[327] «سجدا» يعنی در حال خضوع و تذلّل و در اصطلاح متشرّعه سجده به معنی گذاشتن مواضع هفتگانه است بر زمين يا گذاشتن جبهه است بر خاک.

[328] «حطّة» يعنی تسليميم، فرود می آئيم، از گناهان ما درگذر.

[329] «خطاياکم» يعنی خطاهای شما، کارهای نادرست شما.

«سنزيد» يعنی زود است که زياد کنيم.

[330] «المحسنين» يعنی نيکوکاران.

«فبدّل» يعنی پس عوض کردند.

[331] «رجزا» يعنی اضطراب و بلاء، پليد و نجاست.

[332] «السماء» يعنی بالا و چيزی که بالای سر انسان است.

[333] «استسقی» يعنی طلب نوشاندن، يا طلب آب نمودن.

[334] «موسی» يعنی از آب گرفته شده و اين کلمه عبری است.

[335] «اضرب» يعنی بزن.

[336] «بعصاک» يعنی با چوب دستی که در دست داری، با عصايت.

«الحجر» يعنی سنگ، کوه سنگی.

«انفجرت» يعنی باز شد.

[337] «اثنتی عشر» يعنی دوازده.

«عينا» يعنی چشمه.

[338] «اناس» يعنی مردم.

«مشربهم» يعنی محلّ آشاميدنشان.

«اشربوا» يعنی بياشاميد.

[339] «لاتعثوا» يعنی نشر فساد و بدی را نکنيد.

[340] ــ تفسير صافی ذيل همين آيه.

[341] «طعام» يعنی خوردنی.

«واحد» يعنی يکی که دو داشته باشد ولی احد يکی است که دو ندارد.

[342] «ادع» يعنی بخوان، دعا کن.

«يُخرج» يعنی خارج کند، بيرون آورد.

[343] «بقلها» يعنی سبزيها و باقاليها.

[344] «قثّائها» يعنی خيار و خيار چنبر.

[345] «فومها» يعنی حبوباتی که با آن نان می پزند. مثل گندم و جو.

[346] «عدسها» يعنی دانه گياهی است که آن را می پزند و می خورند و به فارسی هم آن را عدس و يا مرجمک می گويند.

[347] «بصلها» يعنی پياز و پيازچه.

[348] «مصرا» يعنی کشور مصر، مرز ميان دو قطعه زمين.

[349] «ذلّة» يعنی خوار و ذليل، سبک و بی مقدار.

[350] «المسکنة» يعنی بی حرکت و درمانده.

[351] «باءوا» يعنی دوباره و برگشت به قبل.

[352] «عصوا» يعنی معصيت کردند.

[353] «يعتدون» يعنی تجاوز نمودند.

[354] «هادوا» يعنی به دين يهوديّت گرويده اند.

«نصاری» يعنی جمعيّت مسيحيّت که آنها را نصرانی هم می گويند، زيرا آنها منسوب به شهر ناصره هستند.

«صابئين» يعنی ستاره پرستان، آنها مدّعی هستند که در دين صابئی بن شيث بن آدم عليه السلاماند.

[355] «الطور» يعنی کوه و سنگی که در سينا بوده است.

[356] ــ سوره بقره آيه 93.

[357] «قست» يعنی نرم نبودن، رحمت و مهربانی نداشتن و غلظت داشتن.

«يتفجّر» يعنی جاری می شود.

[358] «افتطمعون» يعنی آيا مأيوس نيستيد، طمع داريد، اميدواريد؟

«يحرّفونه» يعنی تغيير دادن کلمه از معنا و لفظ واقعيش.

«اتحدّثونهم» يعنی آيا مطالب جديد از اطّلاعاتی که داريد به آنها خبر می دهيد.

«فتح» يعنی غلها را باز کردن و جنگ را فتح نمودن.

[359] ــ کتاب قاموس کتاب مقدّس صفحه 887.

[360] ــ «عالم ذر» عالمی است که انسان در آن، از زمان خلقت حضرت آدم عليه السلام بوده ولو آنکه سريع گذشته است مثل کسی که در خواب بوده ولی به خاطر آنکه در عالم ارواح همه چيز را تعليم گرفته در عالم ذر با او ميثاق بسته اند و به همين جهت عالم ذر را عالم ميثاق هم می گويند.

[361] ــ آن اعدامهائی که طبق قانون شرع و دين انجام می شود صد درصد عادلانه است و برای نظم جامعه بايد انجام شود.

[362] ــ «وَ کلَّ شَی ءٍ اَحْصَيْناهُ فی اِمامٍ مُبينٍ» سوره يس آيه 12.

[363] ــ لسان العرب.

[364] ــ مجمع البيان.

[365] ــ «اِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنينَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ». سوره توبه آيه 111.

[366] ــ «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ». سوره بقره آيه 207.

[367] ــ البتّه همان گونه که در متن تذکر داده شد اين سؤالات برای امتحان آن حضرت بوده يعنی آنها مطالبی را در نظر داشته و می خواستند ببينند که رسول اکرم صلی الله عليه و آله مطابق آنچه را که آنها می دانند جواب می دهد يا غير از آن را می گويد که اگر خلاف آنچه آنها معتقد بودند، می فرمود ولو آنکه حقيقت هم آن بود که پيغمبر اکرم صلی الله عليه و آله فرموده بود آنها ايمان نمی آوردند.

[368] ــ سوره فلق آيه 5.

[369] ــ کلمه «اقيموا الصلوة و آتوا الزکوة» در چهار آيه از قرآن آمده اوّل در سوره بقره آيه 43 و دوّم در سوره بقره آيه 83 و سوّم در سوره بقره آيه 110 و چهارم در سوره نساء آيه 77

در محضر استاد جلد دوم

دانلود کل کتاب با فرمت pdf

 

«فهرست مطالب»

 

پیشگفتار

سرگذشت من

خودشناسی

سرگذشت خلقت نور مقدّس

خلقت عقل

کلاسهائی که بشر در عالم ارواح دیده بود

عالم ذر

خدای تعالی جانشینی در زمین قرار می دهد

زندگی دنیا چیست؟

ملکوت عالم

عالم ملکوت

موزه ی ملکوتی حیوانات

سکرات موت و عالم برزخ

مراحل کمالات

مرحله ی شکر

مرحله ی انس با خدای تعالی

مقام شامخ توکل

«توکل خاص و خاص الخاص»

مقام والای تسلیم

قضیه ی حضرت ایوب

مقام شامخ رضا

مقام مقدّس اعتصام

مقام حزن و خوف

مقام پر اهمیت اخبات

مقام شامخ اخلاص

مقام شامخ خلوص

مقام والای توحید

مقام وحدت

مقام والای فناء فی اللّه

خلقت ملائکه

عالم عجیب ملائکه

حضرت ابراهیم و دو ملک

هاروت و ماروت

حضرت مریم و ملک

خلقت اجنّه

شیطان در کتاب مقدّس

شیطان در قرآن

شیطان از نظر جمعی از عرفاء و صوفیه

فعّالیتهای شیطان

قضیه ی عفو الهی

مصاحبه با شیطان

تغییر واژه ها

احضار ارواح

  

 

پیشگفتار

بدون تردید اولیاء خدا به خاطر انسی که با خدا دارند، صاحب الهامات و مکاشفات و مشاهدات اند. خدای تعالی در قرآن مجید می فرماید: «وَ ما کانَ لِبَشَرٍ اَنْ یکلِّمَهُ اللّهُ اِلاّ وَحْیا اَوْ مِنْ وَّراءِ حِجابٍ اَوْ یرْسِلَ رَسُولاً فَیوحِی بِاِذْنِهِ ما یشاءُ اِنَّهُ عَلِی حَکیمٌ»[۱] یعنی: خدای تعالی با هیچ بشری سخن نمی گوید مگر از طریق وحی یا از پس پرده و یا بوسیله ی فرستادن رسولی که با اجازه ی پروردگار از هر چه بخواهد به آن رسول وحی می شود، زیرا خدای تعالی برتر و حکیم است.

بنابراین ممکن است خدای تعالی به اولیائش از مردم معمولی وحی کند، (چنانکه به مادر حضرت موسی وحی کرد و ما می دانیم که او پیامبر نبود) یا از طریق مکاشفه که همان الهامات است با او سخن بگوید که معنی «مِنْ وَّراءِ حِجابٍ» (از پس پرده) همین است. پس اگر استاد در این کتاب سخنانش را بیشتر از طریق مکاشفه بیان می کند و ما از آیات و روایات مؤیداتی برای سخنان او نقل می کنیم، توانسته ایم بهترین و محکمترین مطالب واقعی را به خوانندگان محترم ارائه دهیم.

زیرا هر چیزی که بر اساس دو پایه ی مستقل استوار باشد، اگر در هر یک از آن دو پایه کوچکترین ضعفی بوجود آید، دیگری جبران سستی آن را خواهد کرد.

ضمنا مکاشفه به دو نوع تصوّر شده است. یکی کشف حقایق علمی که غالبا از الهامات و حکمت الهی سرچشمه گرفته که این نوع از مکاشفه را «مکاشفه ی علمی» و «مکاشفه ی حالی» می نامند.

و دیگری مکاشفه و دیدن مناظر طبیعی و اشخاص، در عالم خلسه و یا بین خواب و بیداری، که این نوع مکاشفه را «مکاشفه ی عینی» می نامند.

در اینجا لازم می دانم به نکته ای که در مکاشفه ی علمی برای خودم کشف گردید و مربوط به بسیاری از مطالب این کتاب است در این مقدّمه برای خوانندگان محترم نقل کنم تا شاید بخشی از حقایق این کتاب که با هاضمه های ضعیف سازگاری ندارد تا حدّی قابل هضم و غیرقابل انکار باشد.

در یکی از شبهای عزیز و پر برکت مطالبی از فلسفه که در ایام جوانی خوانده بودم، قبل از خواب و پس از عبادت مختصری در فکرم رژه می رفت و بعضی از آنها را با آیات محکم قرآن و روایات معتبر اسلامی مقایسه می کردم و منافات زیادی بین آنها و اینها می دیدم.

حالت مکاشفه ای به من دست داد. در آن مکاشفه متوجّه شدم که «فلسفه» مجموعه ی مطالبی است در شناخت حقایق اشیاء متّکی به افکار بشری و به قول اهل لغت و یا اهل فنّ «علم به حقایق اشیاء به اندازه ی توانائی بشر است».[۲]

ولی «حکمت» مجموعه ی مطالبی است در شناخت حقایق اشیاء متّکی به وحی یا الهام و مکاشفه که از جانب رسولان الهی و اولیاء خدا به اندازه ای که بشر در تمام دوران زندگی به آن نیازمند است، می باشد.

بنابراین «حکمت» شامل حقایق قرآن و آنچه حضرات «معصومین» (علیهم السّلام) از طریق علمی که «یقذفه اللّه فی قلب من یشاء» یعنی: خدای تعالی به قلب کسی که دوستش دارد از راه مکاشفه و یا الهامات می اندازد، می باشد.

توضیح آنکه در تعریف فلسفه احدی از اهل فنّ و لغت نگفته اند که فلسفه شامل وحی و الهاماتی که از طرف پروردگار به بشر و بالأخص به رسولان الهی شده است، می شود، بلکه همه معترفند که فلسفه علم و شناختن حقایق اشیاء است به اتّکاء افکار بشری، نهایت در رأس مسائل فلسفی دانشمندان بزرگی مانند: سقراط و افلاطون (از قدماء) و انیشتین و راسل (از متأخّرین) بوده اند و بالأخره تمام مکاتب فلسفی که تعدادشان از صد و هشتاد مکتب هم تجاوز می کند،[۳] همه متّکی به افکار دانشمندان آن مکتب بوده و همه با هم اختلاف شدیدی دارند که همین اختلاف مایه ی سردرگمی انسان در مسائل مختلف فلسفی بوده و همین اختلاف دلیل بر آنکه فلسفه متّکی به افکار بشری است، بوده و همین اختلاف دلیل بر آنکه مطالبش متّکی به وحی و الهامات غیبی نبوده است، می باشد. زیرا اگر تمام پیامبران الهی در یک جا جمع شوند، کوچکترین اختلافی در بیان حقایق و معارف ندارند و همین عدم اختلاف دلیل بر حقّانیت راه و سخنانشان بوده و دلیل بر آنکه سخنانشان متّکی به وحی و الهام از طرف خدای واحدی بوده است، می باشد و آن به معنی این است که آنها دارای حکمت الهی بوده و حکمت را از جانب خدای تعالی یاد گرفته اند.

پس حکمت همان گونه که در قرآن آمده، بیان حقایق اشیاء و معارف حقّه است ولی متّکی به وحی، زیرا خدای تعالی همه جا حکمت را به خود نسبت می دهد و می گوید: «وَ لَقَدْ اتَینا لُقْمانَ الْحِکمَةَ»[۴] یعنی: ما به لقمان حکمت را تعلیم دادیم.

و می فرماید: «ذلِک مِمّا اَوْحی اِلَیک رَبُّک مِنَ الْحِکمَةِ»[۵] یعنی: این مطالب از آن چیزیهائی است که پروردگارت از حکمت به تو وحی فرمود.

و می فرماید: «یؤْتِی الْحِکمَةَ مَنْ یشاءُ وَ مَنْ یؤْتَ الْحِکمَةَ فَقَدْ اُوتِی خَیرا کثیرًا»[۶] یعنی خدای تعالی حکمت را به کسی که بخواهد می دهد و به کسی که حکمت را داد، خوبیهای بسیاری به او داده است.

و می فرماید: «وَ یعَلِّمُهُ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ»[۷] یعنی: به حضرت عیسی خدای تعالی کتاب و حکمت تعلیم داد.

و می فرماید: «فَقَدْ اتَینا الَ اِبْراهیمَ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ»[۸] یعنی: به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم.

و در بسیاری از آیات قرآن علّت بعثت انبیاء (علیهم السّلام) را تعلیم حکمت و کتاب به مردم دانسته و فرموده:

«وَ یعَلِّمُهُمُ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ»[۹] یعنی: انبیاء و بالأخص رسول گرامی اسلام (صلی اللّه علیه و آله) برای تعلیم دادن کتاب و حکمت به مردم مبعوث شده اند.

و در احادیث زیادی حکمت را از ناحیه ی خدای تعالی که به قلب بندگانش جاری می سازد، معرّفی کرده که منجمله این حدیث است: «من اخلص للّه اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه».[۱۰]

یعنی: کسی که خود را در مقام خلوص چهل روز قرار دهد چشمه های حکمت حتّی از قلبش به زبانش جاری می شود.

بنابراین آنچه در این کتاب از حقایق نوشته می شود و به عنوان مکاشفه که خود حکمت است نقل می گردد، متّکی به آیات قرآن و روایات «اهل بیت عصمت و طهارت» (علیهم السّلام) بوده و از حکمت الهی استفاده شده است. و ممکن است بسیاری از مطالبش با نظرات مکاتیب فلسفی منافات داشته باشد، چنانکه تمام مطالب جلد اوّل هم همین گونه بوده است.

ضمنا در جلد اوّل این کتاب متذکر شدیم که منظور از «او» که در سرفصل مطالب این کتاب آمده، کسی جز حضرت استاد نبوده که من از ذکر نامش معذورم و در بعضی از جاها احتمالاً اساتید متعدّده ای منظور بوده اند که در هر کجا کلمه ی «او می گفت» ذکر می شود، در نیت مؤلّف همان استادان معهود منظور بوده است.

 

سرگذشت من

او می گفت:

وقتی من مراحل سیر و سلوک را طی نمودم و صفات رذیله را از خود دور کردم و مراحل توبه و استقامت و صراط مستقیم و محبّت و جهاد با نفس و عبودیت را پیمودم[۱۱] و بالأخره محبّت دنیا را از دل بیرون کردم و بلکه از دنیا کنده شدم و می توانستم در راه خدا از همه چیز بگذرم و از آن به بعد به وظیفه ام عمل می کردم، تقلّب و خیانت، ریا و دروغ در وجودم نبود، بخل و حسد به کلّی از دلم رفته بود، نوع دوست بودم و هیچگاه به فکر ریاء و تفاخر بر مردم نبودم، بلکه خود را خادم مردم می دانستم، حقّ می گفتم و حقّ می شنیدم و بالأخره خیلی از اخلاقیات و صفات بدم برطرف شده بود، در این موقع و در این حال یک شب با آنکه در اطاق تاریکی نشسته بودم و با خدای خودم انسی داشتم، اشک می ریختم و با او گرم راز و نیاز بودم، ناگهان نمی دانم چه شد، آیا در این بین به خواب رفته بودم، یا از خود بی خود شده و یا به عالم معنویت وارد شده بودم و بالأخره در آن حال دیدم اطاقم پر از نور شد، نه آنکه فکر کنید از این نورهای مادّی مثلاً مانند چراغهای هزار شمعی و یا مثل آنکه خورشید وارد اطاق شده باشد، نه. نوری بود که از اینها روشنتر، ولی لطیف، یعنی با آنکه من از تاریکی مطلق ناگهان وارد این روشنائی شدید شده بودم، ابدا چشمم ناراحت نشد و بلکه چشمم منوّرتر شد و بالأخره بهتر این است که خصوصیات بعضی از چیزها شرح داده نشود، چون به قلم شرحش ممکن نیست و «تا نبینی ندانی».

بالأخره در وسط این نور شبحی که درست تشخیص نمی دادم که او کیست و او چیست، ولی با کمال آرامش و تسلّط به نفس او را دیدم و با زبان دل (که تا اهل دل نشوی آن زبان را نمی فهمی) این گفتگوها انجام شد.

از او پرسیدم: شما که هستید؟

فرمود: من «فاطمه ی زهراء» دختر رسول گرامی اسلامم.

گفتم: شما مادر من هستید، من از فرزندان شمایم، آیا می پسندید که من برای رسیدن به کمالات این همه رنج بکشم و از دیدگانم این همه اشک جاری گردد؟

با همان زبان فرمود: هر کس از فرزندان ما و یا از شیعیان ما دلش را از محبّت دنیا فارغ کند و ما را بشناسد و بداند از کجا آمده و در کجا هست و به کجا می رود، به کمالات واقعی خواهد رسید و تو درست است که محبّت دنیا را ترک کرده ای و صفات رذیله را از خود دور نموده ای، ولی شرط دوّم که شناختن نور مقدّس امام است، هنوز انجام نداده ای.[۱۲]

گفتم: آن هم به دست شما است، باید آنها خودشان را به من معرّفی کنند تا آنها را بشناسم.

فرمود: به فرزندم «بقیه اللّه» حضرت «مهدی» (علیه السّلام) دستور می دهم تو را راهنمائی کند.

این را گفت و دیگر آن جمال الهی و ملکوتی را در آن شب ندیدم ولی خوشحال بودم که به من وعده ی خوبی داده اند و بالأخره با هر فشاری که بوده با هر عجز و ناله ای که بود، خود را مورد لطف ملکه ی جهان هستی قرار داده بودم.

امّا چندین ماه در این انتظار جانم به لبم آمد، آه که چقدر انتظار معشوق ناراحت کننده است، نه آنکه فکر کنید می خواهم بگویم:

هزار وعده ی خوبان یکی وفا نکند.

نه، من با این شعر مخالفم، وعده ی خوبان همه اش وفا می کند، دیر یا زودش هم به مصلحت است، جریان من هم به مصلحتم بود، خودم بهتر می دانم.

آنچه را که از مصلحت این تأخیر می توانم بگویم، این است که من قدردان معشوق و محبوبم شدم، وقتی به او رسیدم او را از جانم بهتر دوست داشتم و لحظه ای از او غفلت نمی کردم، امّا اگر همان روزهای اوّل به من آن معارف را لطف می کردند، شاید زیاد قدردانش نبودم.

به هر حال در این مدّت خیلی رنجور شدم ولی نمی خواستم چیزی بگویم که مرا مطرود کنند و یا خلاف ادب باشد. صبر می کردم، امّا چه صبر کشنده ای! شبها در همان ساعتی که آن «نور مقدّس» را دیده بودم، در همان اطاق تاریک می نشستم و همان اذکار و اوراد و تضرّع و زاری را می کردم، خبری نمی شد.

تا آنکه یک شب از بس گریه کرده بودم و بی حال شده بودم، بی ادبانه با حضرت «فاطمه ی اطهر» (سلام اللّه و صلواته و تحیاته علیها) گفتم: آخر چرا شما کم لطف شده اید؟ به جان خودتان قسم، اگر بدانم فرزندتان حضرت «بقیه اللّه» ارواحنا فداه سر قلّه ی دماوند است و من با هر زحمتی که شده زنده به آنجا می رسم، همین الآن حرکت می کنم و به محضرش مشرّف می شوم و درسی که مرا به آن وعده فرموده اید، از او می گیرم و بر می گردم. امّا چه کنم که جای او را نمی دانم، من دیگر طاقت ندارم و دیگر هم عرضی ندارم.

امّا او که محبوبه ام بود، عزیزتر از جانم بود، این بی ادبی مرا به حساب نیاورد و در آن شب دست مرا به دست عزیز عزیزان و سرور سروران و تنها نماینده ی الهی حضرت «بقیه اللّه» روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء داد و مرا به او سپرد که من از محضر حضرت «بقیه اللّه» ارواحنا فداه معرفت «ائمّه ی اطهار» (علیهم السّلام) را تعلیم گرفتم، انشاءاللّه مقداری از آن معارف را در سخنان آینده ام برای تو شرح می دهم.[۱۳]

او می گفت:

در یکی از شبهای تابستان که فوق العاده از نظر بدنی خسته ولی از نظر روحی سر حال بودم و با محبوبم، عزیزم، خدای مهربانم، حرف می زدم و مناجات می کردم، متوجّه شدم که در اثر بی معرفتی، عوض مناجات، او را ندا می کنم، با او با فریاد حرف می زنم، اگر چه جوهره ی صدایم به گوش نمی رسد ولی باز هم صدایم را نسبت به نزدیک بودن او بلند کرده ام، زیرا وقتی او از رگ گردن به من نزدیکتر است،[۱۴] هر طور که با او آهسته هم حرف بزنم، مثل این است که در گوش شما فریاد کشیده باشم.

مگر او نفرموده: «وَاذْکرْ رَّبَّک فی نَفْسِک تَضَرُّعًا وَّ خیفَةً وَّ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ؟»[۱۵]

مگر او نفرموده: «یعْلَمُ خائِنَةَ الاَْعْینِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ».[۱۶]

پس چرا با او آن چنانکه او فرموده حرف نزنم و به ذکر خفی که به مراتب از ذکر جلی در پیشبرد کمالات روحی قویتر است، خود را عادت ندهم؟!

لذا از آن شب به بعد بیشتر اوقات با روحم، با جانم، با قلبم، با خدای عزیز حرف می زدم و از او حاجت می خواستم و اظهار عجز و خضوع می کردم.

تا آنکه کم کم با او مأنوس شدم و او به من لطف زیادتری پیدا کرد و دیگر از من رو نمی گرداند و با تمام کبریائیش به من اعتناء می کرد و با من حرف می زد و مرا هدایت می فرمود.

زیرا فرموده: «یهْدی مَنْ یشاءُ».[۱۷]

«لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا».[۱۸]

«اِنَّ عَلَینا لَلْهُدی».[۱۹]

یعنی: هدایت و راهنمائی بشر به عهده ی خدا است.

سپس استاد گفت:

تو فکر می کنی خدای مهربان، خدای عزیز، خدای محبوب، چگونه با ما حرف می زند؟ اگر برای تو بگویم که او دائما با ما حرف می زند و ما هم دائما به او بی اعتنائی می کنیم تا جائی که حتّی دیگر صدای او را نمی شناسیم، خیلی دلت می سوزد و خود را در حقّ این محبوب حقیقی ظالم و ستمگر می شناسی.

حالا برای تو آن را شرح می دهم تا اگر خدا را دوست داشته باشی، آتش بگیری، منفجر شوی، یا بالأخره متوجّه سخنان حکیمانه ی او گردی و حتّی یک کلمه از سخنان این عزیز را نشنیده از کنارش نگذری.

او می گفت:

این را بدان که با ما، دو نفر دائما حرف می زنند یکی «دشمن» ما «شیطان» است و دیگر «محبوب» ما «رحمن» است و چون متأسّفانه به سخنان شیطان بیشتر گوش می دهیم، صدای او را بهتر می شناسیم.

شما وسواسیهای زیادی دیده اید، آنها می گویند: با آنکه صدائی نمی شنویم، ولی صریحتر و قاطعانه تر از آنکه چند نفر به ما بگویند که باید فلان کار خلاف را بکنی، نیروئی، کسی، به روح ما، به باطن ما می گوید: فلان چیز فلان طور است و یا باید فلان عمل خلاف را انجام دهی.

همچنین خدای تعالی بدون آنکه محتاج به ایجاد صوتی باشد، به قلب و روح ما مطالب حقّه را می گوید و دائما با ما از پس پرده حرف می زند و نیکی و بدی را به ما می شناساند، ولی ما آن قدر به سخنان او توجّه نکرده ایم که حتّی سخنان او را تشخیص نمی دهیم، بلکه آنها را با خیالات و وسوسه ها اشتباه می کنیم و بالأخره به آنها اعتنائی نمی کنیم.

آیا این عمل با ادّعای دوستی ما، ظالمانه و بی حیائی نیست؟

آیا وقتی یک دوست متوجّه به این بی ادبی و بی اعتنائی نسبت به محبوبش بشود متأسّف نمی گردد، ناراحت نمی شود و آیا تصمیم نمی گیرد که دیگر به او محبّت نکند و توجّه به سخنان او ننماید؟

او می گفت:

چند سال قبل در نیمه شبی که به تهجّد مشغول بودم و زیر آسمان نشسته بودم و نوافل شب را خوانده بودم، در قنوت نماز «وتر» ناگهان متوجّه شدم که خدا با من حرف می زند. با گوش دلم شنیدم به من می گوید: دوستانت را دعاء کن، از من به خاطر اعمال زشتت طلب مغفرت کن، به سوی من برگرد و توبه کن. من این کارها را کردم، درهای رحمت او برویم باز شد و خدای تعالی مرا از مقرّبین خود قرار داد.

باز حالا خیال نکنی که خدای عزیز همان طوری که من با تو حرف می زنم او با من حرف می زد، زیرا من که با تو حرف می زنم، احتیاج به لب و دهان و زبان و حلقوم و امواج هوا و گوش شنوای تو دارم ولی محبوبم خدای تعالی محتاج به اینها برای القاء مطالبش در قلب من نیست تا لازم باشد مثل من با تو حرف بزند.

فقط کوشش کن که گوش دلت را متوجّه سخنان او کنی و با حرف او آشنا باشی، فقط همین کافی است.[۲۰]

او می گفت:

از آن روز به بعد من مطالبی را در ملکوت عالم متوجّه شدم و نور مقدّس امام عصر روحی فداه به من تعلیم داد که انشاءاللّه شاید بتوانم گوشه ای از آنها را برای تو نقل کنم، به شرط آنکه خوب گوش بدهی و آن مطالب را برای کمک به رسیدن کمالات و مقصد حقیقی به کار بگیری و من از اینجا به بعد در هر کجا که اسم راهنمایم را می برم، بدان منظورم یکی از انوار مقدّسه ی «معصومین» (علیهم السّلام) بخصوص حضرت «بقیه اللّه» روحی له الفداء می باشد.

 

خودشناسی

او می گفت:

سالها برای تزکیه ی نفسم ریاضت کشیده بودم و مایل بودم بدانم که آیا من یک انسان کامل شده ام یا هنوز نواقصی دارم؟

نزد ولیی از اولیاء خدا رفتم، او مرا به خاطر این فکر باطل نمی خواست بپذیرد، ولی با زحمت زیادی که کشیدم، مرا پذیرفت و گفت: چگونه گمان می کنی که یک انسان کامل شده ای؟! و حال آنکه هنوز خودت را نشناخته ای، نمی دانی کجا بوده ای، در کجا هستی و به کجا می روی!

گفتم: چطور نمی دانم کجا بوده ام؟! در رحم مادر بوده ام و الآن در دنیا هستم و بعد هم وقتی از دنیا رفتم مرا در قبر دفن می کنند. گفت: اتّفاقا تو یعنی روحت که حقیقت تو است، در عالم «ذر» و «ارواح» بوده و الآن در «جلسه ی امتحان» نشسته و بعد هم به عالم «برزخ» و «قیامت» می رود.

گفتم: چیزی نمی فهمم، درست می گوئید من مرکب و الاغ زیر پایم یعنی بدنم، یعنی جنبه های حیوانیم را با خودم اشتباه گرفته بودم. هر چه شما بفرمائید صحیح است، حالا باید چه کنم؟

او دست نوازش به سرم کشید و گفت: اگر حاضری مشغول بیان مطالب می شوم و تو باید آنها را خوب بفهمی.

گفتم: آماده ام، در خدمت حاضرم، هر چه بفرمائید گوش می دهم و انشاءاللّه می فهمم.

گفت: اوّل باید خود را بشناسی، باید بدانی که هستی، چه هستی، دردت چیست و چه باید بکنی؟ و بلافاصله مرا از بدنم یعنی روحم را از جسدم جدا کرد و هر کدام را به طرفی گذاشت، بدنم گوشت و پوست و استخوانی بود و روح نباتی خون را در رگهای آن به جریان انداخته بود.

من خود را از او جدا می دیدم، او مثل مرکبی بود که من از او پیاده شده بودم، او هیچ شعور نداشت و هیچ چیز نمی فهمید، ولی من (یعنی روحم) همه چیز را می دانستم، همه چیز را می دیدم و همه چیز را می شناختم و بهتر از همه خودم را شناخته بودم و حالا می توانم خودم را یعنی روحم را برای تو این چنین توصیف کنم:

من مخلوقی از مخلوقات خدایم، جسم بسیار لطیفی دارم که از هر چه تصوّر کنی لطیفترم،[۲۱] نورانیتی دارم که مثل آینه هر چه از معنویات و علوم در مقابلم نگه دارند، در خود منعکس می کنم، بعلاوه آن را حفظ هم می نمایم و در حافظه ام مهیا نگه می دارم. من سر تا پا بینائی و شنوائی و احساسم.

و بالأخره؛ خدای تعالی ارواح بشر را بدون آنکه به بدنی تعلّق داشته باشند خلق فرمود. این ارواح فقط و فقط قوّه ی درّاکه ای بودند که علوم و معارف را درک می کردند، هر چه به آنها تعلیم می دادند یاد می گرفتند، (عینا مانند آینه که صورت محسوسات در آن منعکس می شود، با این فرق که در ارواح صورت علوم و معقولات منعکس می شود) و علاوه مثل فیلم عکاسی آن صورتها را در خود حفظ هم می کردند.

روح هر یک از افراد بشر مستقلّ و جدا از هم خلق شده بود و همه ی آنها با یکدیگر مساوی بودند.

یعنی آنها هیچ امتیازی بر یکدیگر نداشتند، روح سعیدترین مردم امروز (به استثناء «چهارده معصوم» (علیهم السّلام)) با روح شقی ترین مردم، در ابتداء خلقت مساوی بودند.

ترتیب خلقت آنها به این نحوه بود که حدودا دو هزار سال قبل از آنکه بدن خاکی حضرت «آدم» خلق شود، روح حضرت «آدم» و فرزندانش تا روز قیامت خلق شده بود.[۲۲]

همه ی آنها به مدرسه ی انوار مقدّسه ی «معصومین» (علیهم السّلام) آمدند. ملائکه مثل فرّاش و خدمتگزار در مدرسه ی آنها کار می کردند.

کلاسهای مختلفی در این مدرسه تشکیل شده بود.

مهمترین کلاسها رشته ی خداشناسی و توحید و معارف حقّه بود.

کلاسهای دیگری هم در اخلاقیات و معرّفی صفات انسانی و رموز و اسرار جهان هستی و بالأخره تدریس حقایق قرآن که تنها همین رشته شامل جمیع علوم عالم خلقت و شناخت حقایق اشیاء یعنی حکمت می گردد تدریس می شد.

و چون آنها معلّمین خوبی بودند، توانستند در ظرف دو هزار سال جمعی را در این مدرسه فارغ التّحصیل کنند.

در این بین که من نمی دانستم چه حالتی به من دست داده، چگونه روحم از بدنم جدا شده، آیا به خواب رفته ام و یا مرده ام و یا اینها را خیال می کنم، ناگهان او مرا با یک حرکت سریع از این دنیا بیرون برد که دیگر بدنم را نمی دیدم و تمام تعلّقات دنیوی را فراموش کرده بودم، از همه چیز جدا شده بودم، ولی چشمم بسته بود!

در این موقع به محلّی رسیدیم که شامّه ام بوی عطری لطیف مست کننده ای را استشمام می کرد، لامسه و احساسم چیزهائی را لمس و احساس می کرد که بعد از آن هر وقت به یاد آنها می افتم، لذّتی می برم که مدّتها از آن لذّت در نشاطم.

او به من گفت: چشمهایت را باز کن. وقتی چشمم را باز کردم، نور با عظمتی را با چشم روحم دیدم که در عظمت و قدرت در میان خلق بی نظیر بود، تمام صفات حمیده ی الهی در او ظاهر بود، هیچ فرقی بین او و خدا جز در صفات ذات بخصوص در ازلیت و استقلال مطلق نبود.[۲۳]

و بالأخره اگر محال نبود که خدا محدود به مکانی و زمانی شود، جز آن نور که من می دیدم، چیز دیگری نمی شد.[۲۴]

گفتم: این کیست و این چیست؟!

او گفت: این روح و نور، از روح پاک و مقدّسی است که همه «انبیاء» و «اولیاء» (علیهم السّلام) را هدایت کرده، همه ی ملائکه را راهنمائی کرده، به وسیله ی او همه ی اشیاء را خدای تعالی خلق کرده،[۲۵] معدن رحمت خدا است، منبع فیوضات الهی است، واسطه ی بین خدا و خلق است،[۲۶] محیط بر ما سوی اللّه است، ارادة اللّه است، مشیه اللّه است، یداللّه است، عین اللّه است، لسان اللّه است، اذن اللّه است، جنب اللّه است، او معلّم بشر است، او اسم اعظم پروردگار است، او عقل کلّ است، او هادی سبل است.[۲۷]

کسی که او را بشناسد، خدا را شناخته است و کسی که او را دوست بدارد، خدا را دوست داشته،[۲۸] او امام مبین است که خدا همه ی علوم را در او قرار داده و چیزی را بر او مجهول نگذاشته،[۲۹] او اوّل چیزی است که خدا خلقش کرده[۳۰] و او را شاهد بر خلق خود قرار داده است.

من با معرّفی آن ولی خدا به این نور خیره شده بودم و به او با چشم دل نگاه می کردم تا از هوش رفتم.

حالا چقدر این بی هوشی طول کشیده بود، خدا می داند. ولی وقتی بهوش آمدم و چشمم را باز کردم، خود را در همان محلّی که از آنجا به آن فضای باز رفته بودم، مشاهده کردم.

از آن شخص هم خبری نبود، در حال قبض و گرفتگی روحی عجیبی قرار گرفته بودم.

تنها چیزی که مرا تسلّی می داد، آیه ی شریفه ی «وَاللّهُ یقْبِضُ وَ یبْسُطُ وَ اِلَیهِ تُرْجَعُونَ» بود.[۳۱]

زیرا در این آیه ی شریفه قبض و بسط را به خدای تعالی نسبت می دهند و می دانیم که هیچ کاری را خدا نمی کند، مگر فائده و مصلحتی را در نظر گرفته است.

و علاوه در همان آیه ی شریفه می گوید: «برگشت به سوی او است» شاید منظور این باشد که نتیجه ی قبض و بسط رسیدن به خدا است.

پس چرا به آن راضی نباشم؟ ولی چطور ممکن است قبض را بعد از بسط و فراق را بعد از وصل تحمّل کنم؟!

این فراق و یا این قبض، مرا چند روزی بیچاره کرده بود، پس از سه روز به فکرم رسید که من راه را پیدا کرده ام، چه بهتر که به همان نور مقدّس (اگر چه در حال قبض و فراق معنوی او را نمی دیدم،) متوسّل شوم. این کار را کردم و اشک می ریختم و به محلّی که آن ولی خدا بود، رفتم. او مرا مورد محبّت خود قرار داد و اشک از دیدگانم پاک کرد و به من محبّت نمود.

از او پرسیدم: چرا در این مدّت مرا تنها گذاشتی؟

گفت: من که تو را به مقصد رساندم و حقیقت را به تو نشان دادم، این تو هستی که باید از این به بعد از راهنمائیهای آن نور مقدّس استفاده کنی و قلبت را آئینه ی درّاکه ی مطالب معنوی او قرار دهی.

گفتم: او که با من حرف نزد، به من اعتنائی نکرد.

گفت: او معلّم کلّ است، او به همه عنایت دارد، خدای تعالی او را برای ما پناهگاه و سفینه ی نجات و چراغ هدایت قرار داده، هزارها سال قبل از آمدنت به دنیا در کلاسهای او درس خوانده ای و آنچه می دانی از او یاد گرفته ای.

چرا با دیدن زرق و برق دنیا، از او فراموش کرده ای و این چنین با او بیگانه شده ای؟

گفتم: دوست عزیز، بیشتر برایم توضیح دهید تا بهتر با آن نور مقدّس آشنا شوم.

گفت: تو این را فراموش کرده ای، آن روزی که خدای تعالی تو را خلق کرد، این بدن خاکی را نداشتی، تنها روح بودی، همه ی افراد بشر هم همین طور بودند، نه بدن داشتند، نه روح نباتی داشتند.[۳۲] اگر یادت باشد، آن مرکبی را که به اسم بدن در چند روز قبل گذاشتی و با هم به ملاقات آن نور مقدّس موفّق شدیم، همان را می گویم، آن را هم در آن عالم نداشتی.

اساسا این بدن به طور موقّت در اختیار تو است، بعدها هم آن را ترک می کنی، در عالم برزخ هم آن را نداری، فقط در قیامت با شرائطی باز دوباره آن بدن را به تو می دهند و ضمنا این را بدان، با داشتن این بدن و بخصوص با داشتن علاقه ی به این بدن نمی توانی با آن نور مقدّس کاملاً تماس بگیری، چون علاقه ی به این بدن غفلت می آورد، انسان را از حقایق و معنویات دور می کند.

بالأخره وقتی می خواهی به محضر این نور مقدّس برسی، باید مرکبی که به نام بدن در اختیار داری، در طویله ای رهایش کنی و خودت را از آلودگیها پاک کنی تا بتوانی با آن نور مقدّس تماس بگیری.

گفتم: چطور من هزارها سال در کلاسهای او درس خوانده ام؟

گفت: وقتی خدا روح تو را و بلکه روح همه ی مردم دنیا را خلق کرد، فقط یک صفت به آنها داده بود و آن قوّه ی درّاکه ی عجیبی بود که معقولات و محسوسات را فوق العاده سریع درک می کرد، آن روز همه ی مردم با هم مساوی بودند ولی هیچ چیز نمی دانستند.

عینا مثل آینه، با این فرق که آن فقط محسوسات را در خود منعکس می کند ولی ارواح انسانی معقولات را هم در خود منعکس می کنند و علاوه آنها را ضبط هم می نماید.

از آن طرف خدای تعالی نور پاک «چهارده معصوم» (علیهم السّلام) را قبل از خلقت خلق آفریده بود (که یکی از آن چهارده نور همین نوری است که خدای تعالی راهنمای تو قرارش داده و در دنیا برای هدایت بشر نگاهش داشته است)[۳۳] و به آنها تمام علوم و اسرار جهان آفرینش را تعلیم داده بود.[۳۴]

و آنها را در عرش به صورت اشباحی جا داده بود.[۳۵] آنها کلاسهائی برای ملائکه قبلاً ترتیب داده بودند و آنها را با علوم معنوی و معارف الهی آشنا کرده بودند.[۳۶]

سپس خدای تعالی ارواح بشر را خلق کرد و دستور داد که باید بشر هم در کلاسهای آنها شرکت کند. همه ی ارواح در آن کلاسها شرکت کردند.

در بخشی از این کلاسها درسهائی از قبیل خداشناسی و معارف حقّه تعلیم داده می شد.[۳۷]

در بخشی دیگر از اخلاقیات و تکامل روحی تدریس می گردید.[۳۸] همه ی افراد بشر در مدّت هزارها سال آنها را یاد گرفتند و در قلب خود ثبت کردند.

گفتم: چرا ما آن کلاسها را فراموش کرده ایم و از آن درسها چیزی یادمان نیست؟[۳۹]

گفت: اشتباه می کنی، اگر خصوصیات کلاسها را فراموش کرده باشی، درسهائی را که از آن کلاسها فرا گرفته ای، الآن در اختیار تو هست و آنها همان علوم و اطّلاعاتی است که از حقایق داری.[۴۰]

 

سرگذشت خلقت نور مقدّس

او می گفت:

یک روز که زیارت جامعه را با توجّه فوق العاده ای می خواندم، انوار مقدّسه ی «معصومین» (علیهم السّلام) را با چشم دل دیدم که سرگذشت خلقت خودشان را (با زبان حال و از لسان روایات) برای من تعریف می کردند و آن را این چنین شرح می دادند:

روزگاری غیر از خدا هیچ کس و هیچ موجودی نبود، او تنها بود و مخلوقی نداشت[۴۱] و کسی در مقابلش اظهار وجود نمی کرد، ولی بعدا او خواست قدرت نمائی کند، بندگانی خلق نماید و به آنها جودی کند، آنها بندگی او را بکنند و دست نیاز به درگاهش دراز کنند.[۴۲]

او خواست اولیائی برای خود ایجاد نماید و آنها با او انس بگیرند، خلیفه ای داشته باشد، تا آینه ی تمام نمای صفات فعل او باشند.

انوار ما را خلق کرد و به نامهای مختلف ما را معرّفی فرمود.

گاهی اسم ما را اسم اعظم الهی و یا اسماء الحسنی حضرت حقّ معرّفی می فرمود و به این وسیله می خواست ما را نشانه ی کامل خود به مردم معرّفی نماید.[۴۳]

ما مدّتها با خدای تعالی تنها بودیم و در خلوت، با او مناجات می کردیم و کسی در مناجات ما دخالتی نداشت.[۴۴]

ما متخلّق به اخلاق پروردگار شده بودیم و تمام صفات جمالیه و جلالیه ی او در وجودمان ظاهر شده بود.

اگر کسی متوجّه حقیقت نبود، هیچ فرقی بین ما و خدا نمی دید، همان طوری که اگر تو در مقابل آینه ایستاده باشی، هیچ فرقی بین تو و آن تصویری که از تو در آینه افتاده است نمی باشد.[۴۵]

ما بر محدوده ی ما سوی اللّه همان احاطه ای را داریم که خدا بر آن محدوده احاطه دارد و همان طوری که خدا همه چیز را می بیند، ما هم می بینیم و فقط از علم غیب مطلق که مخصوص خدا است، بی اطّلاعیم.[۴۶]

و خلاصه من قبلاً به تو گفتم که خدا می خواسته با خلقت ما در «وجود مخلوقی» آن قدر اظهار قدرت کند که دیگر ممکن نباشد بیش از آن در مخلوقی هنرنمائی نماید، زیرا می خواسته شناخته شود و این خواسته جز با انجام این عمل برای رسیدن به مقصودش راه دیگری نداشته است.

او می گفت:

یک روز به خاطر نعمتهائی که خدا به من داده بود، سر به سجده گذاشته بودم و شکر خدا را می کردم و برای هر نعمتی یک مرتبه «الحمدللّه ربّ العالمین» می گفتم. وقتی به یاد ارتباطم با نور مقدّس افتادم، متوجّه شدم که خدای تعالی نعمت ولایت او را به من عنایت کرده، آن قدر «الحمدللّه ربّ العالمین» گفتم که بی حال روی زمین افتادم، چند لحظه ای بیشتر نگذشت که نور مقدّس در مقابل دیده ی دلم ظاهر شد و من با چشم دل او را دیدم و از او سؤال کردم:

از آیه ی «وَ کلَّ شَی ءٍ اَحْصَیناهُ فی اِمامٍ مُبینٍ».[۴۷]

و از جمله ای که در دعاء ندبه آمده که فرموده: «و اودعته علم ما کان و ما یکون الی انقضاء خلقک».[۴۸]

و از جمله ی «ان ذکر الخیر کنتم اوّله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه» که در زیارت جامعه هست، استفاده می شود که از شما هیچ علمی پوشیده نیست و حال آنکه شما چند روز قبل فرمودید که ما علم غیب مطلق را نمی دانیم؟

نور مقدّس (از لسان روایات) فرمود: درست است، هیچ علمی از من پوشیده نیست ولی با یک مثال که از قول خودت اقرار می گیرم، جمع بین این دو معنی را توضیح می دهم:

آیا تو علم داری که خورشید فردا صبح از افق ظاهر می شود یا نه؟

گفتم: بله علم دارم.

فرمود: آیا ممکن است خدا اراده کند، فردا خورشید بیرون نیاید؟

گفتم: اگر به این معتقد نباشم، دست خدا را بسته دانسته ام و آن چنانکه یهود به خاطر این اعتقادشان مورد لعن و نفرین خدا قرار گرفته اند، من هم قرار می گیرم.[۴۹]

فرمود: علاوه خدا در قرآن فرموده: «یمْحُوا اللّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْکتابِ»[۵۰] یعنی: خدا محو می کند و اثبات می کند و نزد او «امّ الکتاب» است.

گفتم: قبول است.

فرمود: بنابراین، علم غیبی که مخصوص خدا است[۵۱] و اگر ما از آن هم اطّلاع می داشتیم و قابل تغییر نمی بود، دست خدا بسته تصوّر می شد و خدا را در انزوای مطلق قرار می داد، آن علمی است که مربوط به آنچه خلق نشده است می باشد.[۵۲]

و الاّ بر آنچه که از اوّل تا به حال خلق شده، ما احاطه علمی داریم.

و به تو گفتم: همان طوری که خدا بر ما سوی اللّه احاطه علمی دارد، ما هم داریم.

زیرا شاهد بر خلق بوده ایم، واسطه ی ایجاد موجودات بوده ایم، چطور ممکن است از آنها اطّلاعی نداشته باشیم؟!

گفتم: باز هم معنی آن جملات که از قرآن و دعاء ندبه و زیارت جامعه نقل کردید، برایم خوب واضح نشد. آیا ممکن است توضیح بیشتری مرحمت بفرمائید؟

فرمود: آنچه در آینده انجام می شود و خدا می خواهد خلق کند، از سه حال خارج نیست، یا وعده است و یا وعید است و یا غیر این دو تا است.

وعده ها به خاطر آنکه «وَلَنْ یخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ»[۵۳] علمی است و تغییر ناپذیر است.

وعیدها به خاطر آنکه لطف الهی ممکن است شامل شود، تخلّف پذیر است و قطعا نمی توان آن را قطعی و علم دانست.

و غیر اینها مثل بیرون آمدن خورشید است که من برای تو شرح دادم.

و خلاصه این را بدان که اگر میلیاردها سال دیگر در یکی از کرات ذرّه ای را باد بخواهد از جائی به جائی منتقل کند، ما الآن آن را می دانیم و حسابش در دست ما هست.

الاّ آنکه ممکن است خدا نخواهد آن کار انجام شود، به همین جهت است که خدا در قرآن فرموده: «وَ لاتَقُولَنَّ لِشَی ءٍ اِنّی فاعِلٌ ذلِک غَدا* اِلاّ اَنْ یشاءَ اللّهُ»[۵۴] یعنی: ای رسول ما! هرگز چیزی را نگو که من فردا آن را انجام می دهم، جز آنکه بگوئی با خواست خدا.

گفتم: پدر و مادرم و جان و آنچه دارم به قربانت، مطلب را خوب فهمیدم و علم شما را خوب شناختم، از شما متشکرم و ممنونم.

 

خلقت عقل

او می گفت:

در اینجا من از آن نور مقدّس سؤال کردم: پس عقل چیست و در کجا است؟

او فرمود: اوّل چیزی که خدا از روحانیین خلق فرمود، عقل بود و به او قدرت حرف زدن داد.

به او گفت: به من رو کن و سیر الی اللّه نما و آینه ی وجودت را در مقابل جمال من نگهدار تا مظهر کمالیه ی من باشی. او این کار را کرد، یعنی به خدا رو کرد و تمام صفات الهی در او ظاهر شد. سپس خدای تعالی به او دستور داد که پشت کند و به سوی خلق رود تا خلق، خدا را با دیدن او بشناسند و آینه ی قلبشان را اگر مایل باشند، در مقابل جمال او نگه دارند و صفات کمالیه ی او را در خود منعکس کنند. او این کار را هم کرد و در مقابل اوامر الهی کاملاً مطیع بود.

به همین جهت خدا به او فرمود: من تو را بسیار با عظمت خلق کرده ام و بر تمام مخلوقاتم تو را برتر و گرامیتر قرار داده ام و تو را از همه بیشتر دوست دارم و حتّی مخلوقی بهتر و نیکوتر و شریفتر و بالاتر و عزیزتر و در مقابل من مطیعتر از تو خلق نکرده ام.[۵۵]

به وسیله ی تو، من به وحدانیت شناخته می شوم و به وسیله ی تو عبادت می شوم و به وسیله ی تو خوانده می شوم و به وسیله ی تو مردم از رحمت من برخوردارند و به وسیله ی اطاعت از تو ثواب برای آنها حاصل می شود و به وسیله ی مخالفت با تو مردم عقاب می شوند و به وسیله ی تو خلقت را شروع کرده ام و به وسیله ی تو معاد را بر پا می کنم.[۵۶]

عقل وقتی دید که خدا به او این همه محبّت کرده، به سجده افتاد و هزار سال سجده اش طول کشید.

سپس خدای تعالی به او فرمود: سرت را بلند کن تا به تو هر چه بخواهی عطا کنم و شفاعت کن تا شفاعتت را قبول کنم.

عقل سرش را از سجده بلند کرد و عرض کرد: پروردگارا، تقاضایم این است که مرا شفیع کسانی قرار دهی که در وجود آنها از صفات من وجود داشته باشد.

خدای تعالی به ملائکه فرمود: شما را شاهد می گیرم که من او را شفیع کسانی که در وجودشان صفات عقل باشد، قرار دادم.[۵۷]

او می گفت:

وقتی من مطالب فوق را درباره ی عقل و حالاتش شنیدم، به فکر فرو رفتم و متحیر بودم که منظور از عقل با این خصوصیات که اوّل مخلوق باشد، با عظمت ترین مخلوق باشد، محبوبترین مخلوق باشد، مظهر جمیع صفات کمالیه ی الهی باشد چیست؟!

این صفات را که یک روز من شنیده بودم که انوار مقدّسه ی «معصومین» (علیهم السّلام) منحصر به خود می دانستند، فورا یادم آمد. آنها همان روزی که نور خودشان را معرّفی می کردند، می فرمودند:

«گاهی خدا نام ما را عقل کلّ می گفت و به این وسیله ما را داناترین موجودات در تشخیص خوبیها و بدیها معرّفی می کرد.»

پس شاید منظور از عقل که در اینجا او را معرّفی می کند، خود آنها باشند.

برای اطمینان باید سؤال کنم.

لذا گفتم: آیا منظور از عقل با این صفات و خصوصیات غیر از روح پاک «معصومین» (علیهم السّلام) است؟

فرمود: چطور؟

گفتم: به خاطر آنکه «معصومین» (علیهم السّلام) فرموده اند: اوّل از همه خدای تعالی روح «معصومین» (علیهم السّلام) را خلق کرد و در اینجا هم می گوئید: اوّل چیزی که خدا از روحانیین خلق کرد، عقل بود!

مگر می شود دو چیز هر دو اوّل چیزی باشند که خدا خلقشان فرموده باشد؟

دیگر آنکه تا به حال فکر می کردم که عظیمتر و محبوبتر و عزیزتر از انوار «معصومین» (علیهم السّلام) خدا کسی را خلق نکرده ولی حالا دیدم عقل هم همین صفات را دارد؟

فرمود: من نمی خواستم به این موضوع تصریح کنم ولی حقیقت جز این چیزی نیست، منظور از عقلی که خدای تعالی در اوّل خلقت خلقش فرمود، همان انوار مقدّسه است و جز آنها کس دیگری منظور نبوده است.[۵۸]

گفتم: چرا نام آن انوار را عقل گذاشته اند؟

فرمود: چون آنها از جهل عقال شده اند و چون معرفت کاملی به خدای تعالی دارند، پابندی به آنها خورده که به هیچ وجه گناه نمی کنند. (یعنی در وجودشان هیچ جهلی وجود ندارد و بلکه همه چیز برای آنها معلوم است و تنها آنها هستند که همه ی اشیاء را تعقّل می کنند و می فهمند و بندگی کامل خدا را می نمایند.) از این جهت اسم آنها را خدای تعالی عقل گذاشته است.

گفتم: پس عقلی که در وجود بشر است چیست؟

فرمود: من که به تو گفتم، خدای تعالی روح تو را بسیار درّاک خلق فرموده.

وقتی تو را به مدرسه ی ارواح گذاشتند، یکی از کلاسهائی که تو در آن بودی، کلاس شناخت حقایق اشیاء بود که خدای تعالی نامش را حکمت گذاشته. در آن کلاس جمیع خوبیها و بدیها که در عالم خلقت در بُعد معنوی وجود دارد، به تو تدریس می شد. در آن وقت تو هم مثل پیشوایان و استادانت ولی به قدر استعدادت از جهل عقال[۵۹] شده بودی.[۶۰]

یعنی به تو هم علم همه ی خوبیها و همه ی بدیها را تعلیم داده بودند و در حقیقت همان وقتی که خدا به آنها فرموده بود که با این کمالات به نام «عقل کلّ» به سوی مردم برگردید، به تو هم فرموده بود تا آن چنانکه آنها آینه ی تمام نمای خدایند، باید تو هم آینه ی تمام نمای آنها باشی.

و قرار شد کسی که آینه ی قلبش را در مقابل جمال آنها نگه دارد و درسهای این کلاس را خوب یاد بگیرد، دارای عقل یعنی چیزی که او را از جهل عقال کند باشد.

بنابراین عقل تو همان علومی است که در کلاس شناخت حقایق اشیاء و معرفت خوبیها و بدیها تعلیم گرفته ای، می باشد و لذا هر کس از این کلاس بیشتر استفاده کرده باشد، عاقل تر است.

او می گفت:

سؤال کردم: در آن مدرسه آیا کسی از افراد بشر باقی مانده که این کلاس را ندیده باشد؟

فرمود: نه، همه ی ارواح در آن کلاس درس خوانده اند و همه ی علوم شناخت حقایق اشیاء و علم خوبیها و بدیها را تعلیم گرفته اند، ولی بعضیها بعد از آنکه از آن کلاس بیرون آمدند و فارغ التّحصیل شدند، در «عالم ذر» و در عالم دنیا از آن علوم استفاده نمی کنند و بلکه آینه ی قلب خود را در مقابل صورت جهل نگاه می دارند و از علوم عقلیه فراموش می کنند که مکرّر خدای تعالی در قرآن مجید با کلمات «اَفَلاتَعْقِلُونَ»[۶۱] و «اَفَلَمْ تَکونُوا تَعْقِلُونَ»[۶۲] آنها را متذکر می فرماید.[۶۳]

او می گفت:

سؤال کردم: این که شما فرمودید بعضیها آینه ی قلب خود را در مقابل صورت جهل نگاه می دارند، مگر جهل هم موجودی است که ممکن است انسان آینه ی دلش را در مقابل صورت او نگاه دارد؟

فرمود: بله، من برای تو شرح حال آن جاهل نادان که همیشه به فکر اغواء مردم است، یعنی شیطان را خواهم گفت.

او در مقابل عقلی که هیچ جهل ندارد، یعنی انوار مقدّسه ی «معصومین» (سلام اللّه علیهم اجمعین) قرار گرفته و از ابتداء که او را خدا خلق کرده، نامش جهل بوده است.[۶۴]

خدا به او فرمود: رو کن، (و از علوم و معارف حقّه ی ما استفاده کن) او رو نکرده ولی وقتی که او را در اثر نافرمانی راندند، او پشت به خدا کرد و رو به مردم نمود تا در آینه ی دل مردم صورت منحوس از خدا برگشته اش منعکس شود و صفات خبیثه اش ظاهر گردد.[۶۵]

و لذا کسانی که آینه ی دل خود را در مقابل صورت او گرفته اند و صورت او در دلشان منعکس شده جاهل اند، عقل ندارند، مثل معاویه. ولی کسانی که آینه ی قلب خود را در مقابل صورت عقل کلّ گرفته و صفات حمیده ی او در روحشان منعکس شده، عاقلند و طبعا بندگی خدا را می کنند[۶۶] و به وسیله ی آن عقل، بهشت را کسب می نمایند.[۶۷]

او می گفت:

سؤال کردم: آیا دیوانگان همان جهّال اند؟

فرمود: دیوانه مریض است، او وسیله ی به کار انداختن عقل را ندارد.

مثل کسی که آسیبی به زبانش رسیده، نمی تواند حرف بزند ولی ما فی الضّمیر دارد. همچنین دیوانه ممکن است عقل داشته باشد ولی وسیله ی استفاده ی از آن را ندارد.[۶۸]

 

کلاسهائی که بشر در عالم ارواح دیده بود

او می گفت:

روزی با استادم که یگانه ی دهر و علاّمه ی زمان بود و از مذاق پاک اهل بیت «عصمت و طهارت» (علیهم السّلام) اطّلاع داشت، سخن از عالم ارواح و کلاسهائی که ارواح ما در آن عالم گذرانده بودیم، به میان آمد. او برای من به شرح کلاسهائی که در آن مدرسه تشکیل شده بود پرداخت و فرمود:

در کلاس خداشناسی که در عالم ارواح تشکیل شده بود نیاز زیادی به بحث اثبات وجود خدا نبود. زیرا شاگردان در آنجا خدا را می دیدند[۶۹] و وجود او برای آنها ثابت بود، ولی چیزی که می بایست در آن کلاس تدریس شود، بحث صفات خدا و اینکه خدا خالق هر چیزی است و نیاز خلقت به وجود خدا و تثبیت ذکر خدا در روح به طوری که شناختن خدا فطری بشر گردد، بود.[۷۰]

در این کلاس به صفت وحدانیت خدا زیاد اهمیت داده می شد.

و آنچنان شاگردان در این کلاس موحّد شده بودند که شرک و دوئیت برایشان مفهومی نداشت و ذکر آنها «لااله الاّ اللّه» بود.[۷۱]

در این کلاس مسأله ی غنای پروردگار از همه چیز و عدم نیاز او به غیر خودش و احتیاج و فقر مطلق مخلوق آنچنان عمیقانه به شاگردان تفهیم شده بود که همیشه در اعماق وجود آنها این موضوع فرو رفته که هیچگاه انسان آن را فراموش نمی کند.[۷۲]

در این کلاس به مسأله ی ربوبیت الهی و آنکه او ربّ العالمین است، آنچنان توجّه می شد که پس از آن هیچ انسانی هیچ چیز را خارج از نفوذ الهی نمی دید.

در این کلاس مسأله ی قدرت و توانائی بی منتهی پروردگار آنچنان عالمانه تدریس شده بود که ذکر شاگردان این کلاس کلمه «لاحول و لاقوّة الاّ باللّه» بود.[۷۳]

در این کلاس خدا با احاطه ی علمی و ذاتی آنچنان معرّفی شده بود که شاگردان او را از هر چیزی به خود نزدیکتر می دانستند.

و بالأخره تمام صفات الهی آنجا تدریس شد و تا شاگردان آنها را خوب یاد نگرفتند و آنها را حفظ ننمودند، از این کلاس فارغ التّحصیل نشدند.[۷۴]

در کلاس ولایت و معرفت «پیامبر» و «امام» (علیهم السّلام) باز به معرّفی شخص معینی نیاز نبود.

زیرا خود امام و آن نور مقدّس (سلام اللّه علیه) که معلّم بشر بود، در سر کلاس ایستاده بود و با آنها حرف می زد و طبعا شاگردان آن نور مقدّس را می دیدند و مشاهده می کردند، امّا لازم بود به آنها صفات و خصوصیات امام را معرّفی کنند تا به او علاقه پیدا کنند و از او تبعیت نمایند.

اوّل: مسأله ای که در این کلاس تدریس می شد، این بود که باید امام را عالم به جمیع چیزهائی که خدا خلق کرده بشناسند.

دوّم: موضوعی که به شاگردان این کلاس تفهیم می شد، این بود که باید آنها امام را مطیع پروردگار بدانند و برای او عصمت مطلق قائل باشند.

سوّم: باید علم و عصمت و پاکی را دوست بدارند و همه ی شاگردان طالب این دو چیز باشند و هر کجا و در هر کس این دو چیز را کاملتر پیدا کردند، به او علاقه ی بیشتری داشته باشند.

و چون در امام، علم و عصمت و تقوی از همه کاملتر بود، طبعا ولایت او را پذیرفتند و به او عشق ورزیدند.[۷۵]

چهارم: در این کلاس به بشر تعلیم داده شد که امام آینه ی تمام نمای الهی است و او عقل کلّ است و او است که احاطه به هر چیز دارد و باید کاملاً مطاع واقع شود.

پنجم: در این کلاس حقیقت معنای پیروی جاهل از عالم تدریس شد و در روح انسان تثبیت گردید.

ششم: در این کلاس معنای مولویت و عبودیت مطلقه تدریس شد و انسان خدا و امام و خود را شناخت.

هفتم: در این کلاس به بشر علومی تدریس شد که او از آن به بعد خود را به اطاعت خدا و امام موظّف می دانست.

در کلاس دیگر قبح بدیها مثل ظلم، دروغ، خیانت، حسد، بدخلقی، تجاوز به حقوق دیگران و سائر صفات زشت تدریس شد و برای تمام آنها از بشر التزام گرفته شد که زشتی آنها را یاد بگیرد و به آنها آلوده نشود.

در کلاس دیگر ارزش و اهمیت عدالت، رأفت، صداقت، حسن خلق و سائر صفات حمیده انسانی تدریس شد.

و بالأخره در کلاسهای دیگر و بخشهای دیگر کلیه ی علومی که معقول است و حقیقت دارد از بخش عقائد گرفته تا اخلاقیات و سائر علوم عقلی همه و همه را روح بشر در آن کلاسها آموخت و تعلیم گرفت و در جلسه ی فارغ التّحصیلیش از او میثاق و تعهّد گرفته شد که باید به آنها عمل کند و بر آن علوم پا برجا و استوار باشد. او هم کارنامه ی خود را امضاء کرد و با خدای تعالی تعهّد و میثاق بست و قرار شد که راه و روش زندگی دائمی خود را طبق این علوم بشناسد و تنظیم کند و تا ابد با سعادت به حیات حقیقی و پر نشاط خود ادامه دهد.

و ضمنا این را بدان که این تعهّدات را خدا در وقتی از او می گرفت که او را در بدن کوچکی به صورت ذرّه ای قرارش داده بود و از مدرسه فارغ التّحصیل شده بود.[۷۶]

و چون دارای اختیار بود و می خواست زندگی پر اهمیت و طولانی بی دردسری را در قیامت ادامه دهد، خدای تعالی مقرّر فرمود که برای او جلسه ی امتحان کوتاهی تشکیل شود تا خود او بداند که چکاره است و چقدر حقّ توقّع امتیازات را می تواند داشته باشد.

لذا خدای تعالی بدنی از خاک دنیا، یعنی کره ی زمین، آن هم با ترتیب خاصّی که (آن را مشاهده می کنی و احتیاجی به توضیح ندارد) برای او خلق فرمود و او را سر جلسه ی امتحان نشاند.[۷۷]

در این بدن خاکی حالت و قوّه ی نموّ و رشد و ادامه ی حیات مادّی قرار داد که ما نام آن را روح نباتی می گذاریم و چون روح بشر در این دنیا با این بدن خاکی احتیاج به وسائلی دارد که با آن بتواند ورقه ی امتحان خود را بنویسد و پر کند، خدا به او چشم و گوش و بینی و ذائقه و لامسه و بالأخره آنچه در حیوانات از قوای شهوانی بود به بشر هم برای ادامه ی زندگی در این دنیا، اعطاء فرمود.

 

عالم ذر

او می گفت:

من در اینجا از آن علاّمه ی زمان با اجازه ای که از خود او گرفتم، سؤالاتی به ترتیب زیر نمودم:

سؤال اوّل:

آیا عالم ارواح با عالم ذر یکی بوده یا آنکه با هم فرق می کنند؟

او فرمود: ارواح افراد بشر دو هزار سال قبل از خلقت بدن خاکی حضرت آدم خلق شده و وقتی بدن حضرت آدم خلق شد، از صلب او و یا از کتف چپ و راست او ذرّاتی به تعداد این ارواح بیرون آمد.[۷۸]

این ذرّات کاملاً مشابه همین بدن خاکی امروز بشر بودند. وقتی حضرت آدم آنها را مشاهده کرد، جمیع خصوصیات ساختمانی آنها را دید و به عبارت دیگر این ذرّات ماکت ساختمان بدن دنیائی بشر بودند و حتّی خصوصیات قیافه و قد و قواره ی انسان در آن مشخّص بوده است و این ارواح به آن ذرّات تعلّق گرفتند تا اهل این عالم شوند و تعلّقی به این عالم پیدا کنند و محلّ زندگی خود را به این وسیله معلوم نمایند و با بینش کامل با خدا در مقابل آنچه در عالم ارواح تعلیم گرفته اند، در عالم ذر، میثاق و پیمان ببندند.

و در همین عالم از آنها تعهّد گرفته شد که عبادت شیطان را نکنند[۷۹] و علاقه به دنیا نبندند و در آن زهد بورزند.

و لذا در حقیقت عالم ارواح، عالم تعلیم گرفتن بود و عالم ذر، عالم تعهّد و پیمان بر عمل به آن تعلیمات می باشد.[۸۰]

سؤال دوّم:

آیا ارواح در عالم ارواح و عالم ذر می توانسته اند گناه هم بکنند یا مثل ملائکه از گناه و نافرمانی مبرّا بوده اند؟

او فرمود: وقتی خدا روح بشر را خلق کرد، او را فقط و فقط قوّه ی درّاکه ی بسیار قویی خلق فرمود ولی پس از آنکه به مدرسه آمد و او دارای عقل شد، به او اختیار دادند تا بتواند ارزش خود را نشان دهد و بتواند با فضیلت و روی اختیار خودش به طرف کمالات حرکت کند و طبیعی است که اگر اختیار به موجودی داده شود، هم ممکن است کار خوب بکند و هم ممکن است کار بد بکند.[۸۱]

لذا جمعی از شاگردان که خوب درس نخوانده بودند و به راهنمائیهای مدرسه خوب توجّه ننموده بودند، در «عالم ذر» نافرمانی کردند، لذا در عالم دنیا و عوالم بعد که جزا خانه ی آن عالم است به مشقّت و زحمت و بدبختی و کم توفیقی و دوری زمانی و مکانی از حقایق و خلاصه محرومیتهای مختلف می افتند و باید آن زحمتها را به جبران نافرمانیهای گذشته ی خود تحمّل کنند تا هم عذاب معصیتهائی که در «عالم ذر» کرده اند بکشند و هم خود را باز بهتر در سعادت و یا شقاوت معرّفی کنند.

یعنی اگر به معصیتها ادامه دادند، بدبخت تر می گردند و اگر جبران گذشته را کردند و خود را به سعادت رساندند، با فضیلت تر از دیگران خواهند بود.[۸۲]

به او عرض کردم: لطفا در این باره توضیح بیشتری بدهید تا من مطلب را بهتر بفهمم.

فرمود: شما در دنیا می بینید که جمعی از نظر مکانی در دامن اسلام و حقایق و از پدر و مادر متدین و دانشمند متولّد می شوند ولی در مقابل

 

جمعی هم در مکانهای دور از دین و حقّ و حقیقت و بلکه در دامن پدر و مادر غیر متدین و یا کافر متولّد می گردند.

یا جمعی از نظر خلقت کامل و یا حلالزاده و دارای وسائل عبودیت و اقتضاء کارهای خوب و صلاح، از رحم به جهان پا می گذارند ولی در مقابل گروهی ناقص الخلقه و یا ولدالزّنا[۸۳] و دارای وسائل گناه و اقتضاء بدیها متولّد می شوند. طبیعی است که همان گونه که اوّلی مکلّف است و باید پیروی از حقّ و حقیقت کند، دوّمی هم باید پیرو حقّ و حقیقت باشد ولی زحمت و ناراحتی این دو در راه رسیدن به حقیقت مساوی نیست، اینجا چه شده که او به راحتی به حقیقت برسد ولی این با آن همه زحمت و مشقّت باید خود را به حقیقت و دین صحیح برساند؟

من الآن شرح این اختلاف تکوینی سعادت و شقاوت را برای تو می دهم. اگر یادت باشد گفتم: خدای تعالی همه ی ارواح را مساوی خلق فرمود، سپس در اثر داشتن اختیار، بعضی از آنها از جهل و شیطان در عالم ذر پیروی کردند و در مدرسه از یاد گرفتن علوم و حقایق تنبلی نمودند که یا مردود شدند و یا به اصطلاح شما نمره کم آوردند. آنها را خدا به این وسیله تنبیه کرد، یا واضحتر بگویم آنچه لیاقت داشتند به آنها داد، یعنی وقتی می خواست آنها را وارد دنیا کند، در میان این قالبها و این طینتها و این بدنها که بعضی زمینه ی سعادت داشتند و بعضی آن زمینه را نداشتند وارد کرد و این علّت برای اختلافات گوناگونی افراد بشر گردید[۸۴] و لذا افراد بشر از همه ی جهات با هم مختلفند.[۸۵]

سؤال سوّم:

آیا در عالم ارواح و یا در عالم ذر همه ی علومی را که در دنیا هست به ما تعلیم داده اند و بر آنها از ما پیمان و میثاق گرفته اند؟

او فرمود: شما آنچه را در دنیا می دانید، در حقیقت به دو بخش تقسیم می شود: یک دسته علوم استدلالی و عقلی است که عقل آنها را به یاد می آورد و دلائل، جز راهنمائی به آن معلومات چیز دیگری نیست. اینها همان علومی است که در عالم ارواح یاد گرفته اید. ولی بعضی از علوم قراردادی است، یعنی مردم دنیا برای آنکه بتوانند کارها را آسانتر انجام دهند، قراردادهائی بین خود گذاشته اند و آن اصطلاحات را به کار می برند، مثل علوم ریاضی و طبّ و سائر علوم مادّی و هنری که البتّه اینها در آن عالم نبوده است.

سؤال چهارم:

آیا فرقی بین غرائزی که در حیوانات وجود دارد با آنچه انسان می داند و در عالم ارواح یاد گرفته، هست یا خیر؟

او فرمود: در حیوانات شعوری است که آن را شما شعور حیوانی می نامید و آن بدون تعقّل است، یعنی حیوانی که گیاهخوار است و به طرف گیاه می رود، هیچگاه تعقّل نمی کند که آیا این گیاه برای او مفید است یا نه، بلکه ناخودآگاه به این کار مبادرت می کند، هم چنین سائر غرائز که در هر حیوانی وجود دارد.

آنها را «خدا» بدون آنکه خودشان بفهمند، این چنین خلق کرده است و آنها هم به سوی همان راهی که خدا برای نظم عالم خلقت قرارشان داده می روند،[۸۶] ولی علوم فطری و عقلی که در بشر وجود دارد این چنین نیست، بلکه با آگاهی کامل است.

مثلاً شما با آگاهی کامل می دانید ظلم بد است و بدی ظلم را تعقّل می کنید و طبیعی است که هر علمی را معلّمی و هر آگهی را آگاه کننده ای لازم است و لذا می گوئیم: غرائزی که در حیوانات است و یا در جنبه ی حیوانی انسان است، مثل غریزه ی جنسی و سائر غرائز حیوانی که ناخودآگاه و بدون تعقّل، انسان و یا حیوان به سوی آن می رود، بدون معلّم بوده بلکه خدای بزرگ آنها را در وجود انسان و حیوان برای نظم عالم دنیا خلق کرده و آنها را به جریان غریزه ای وادار فرموده است.

ولی اکثر علوم استدلالی و عقلی که بشر یا آن را فراموش کرده و یا متوجّه است از این قبیل نبوده، بلکه باید بگوئیم که به او تعلیم داده اند.

سؤال پنجم:

ما از کجا بدانیم که آنچه برای ما استدلال می کنند و ما آن را یاد می گیریم، قبلاً آنها را به ما تعلیم داده اند و بعد ما آنها را فراموش کرده ایم؟

او فرمود: فرق بین یاد گرفتن و یاد آمدن این است که وقتی ما چیزی را یاد می گیریم و هیچ سابقه ی ذهنی از آن نداریم، مثل وقتی است که برای اوّلین بار به خانه ای می رویم و هیچ تصدیق و تکذیبی درباره ی آن خانه که چگونه ساخته شده است نداریم.

ولی وقتی که چیزی به یادمان می آید، مثل وقتی است که برای دوّمین بار به خانه ای که خصوصیاتش را فراموش کرده ایم می رویم، به مجرّدی که چشممان به آن خانه می افتد، همه ی آنچه را که بار اوّل دیده بودیم، به یادمان می آید و درباره ی آن تصدیق و یا اگر چیزی از آن تغییر کرده باشد تکذیب داریم.

این علوم هم که بشر در عالم ارواح یاد گرفته و فراموش کرده، مثل وقتی است که چیزی را دیده و فراموش کرده است، لذا وقتی برای او استدلال می کنند و او را ارجاع به عقلش می دهند، عینا مثل کسی است که دست او را بگیرند و به اطاقی که خصوصیات آن را فراموش کرده ببرند. چطور یک دفعه می گوید: ها، این اطاق را من قبلاً دیده بودم، همان طور این علوم را فورا به یاد می آورد و می گوید صحیح است، مطلب از نظر عقلی همین طور است که می گوئید.[۸۷] روی همین اصل است که خدای تعالی نام پیامبرش را «مذکر» و اسم قرآن را «ذکر» گذاشته است و می گوید: «اِنَّما اَنْتَ مِذَکرٌ»[۸۸] و نیز می گوید: «اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ».[۸۹]

 

خدای تعالی جانشینی در زمین قرار می دهد

او می گفت:

یک شب با آنکه خیلی خسته بودم، هر چه کردم خوابم نبرد، به یادم آمد که یکی از بزرگان به من توصیه می کرد که هیچ وقت تو بسراغ خواب نرو بگذار خواب بسراغ تو بیاید. از جا برخاستم و مشغول ذکر و مناجات با خدا شدم، غافل از آنکه امشب می خواهند به من مطالبی را تعلیم دهند.

چند رکعتی نماز خواندم، در سجده ی آخر یکی از نمازها زیاد «سبحان اللّه» گفتم، ناگهان نفهمیدم چه شد، ولی می دیدم من در بیابانی هستم و خدای تعالی تازه بدن حضرت «آدم» را خلق کرده و او را مثل مجسّمه ای سر پا نگه داشته است.

ارواحی که در مدرسه ی علمیه ی اهل بیت «عصمت و طهارت» (علیهم السّلام) مشغول تحصیل بودند که تعدادشان بسیار بود، زمین و آسمان را پر کرده بودند، یعنی به تعداد جمعیتی که روی کره ی زمین تا روز قیامت از فرزندان آدم می خواهند بیایند بودند، آنها همه فارغ التّحصیل شده بودند و برای گرفتن مدرک در آن بیابان جمع شده بودند![۹۰]

غوغائی بود، ملائکه صف در صف منتظر امر الهی بودند.

در این بین پروردگار متعال رو به ملائکه کرد و فرمود: من می خواهم روی زمین در این قالب خاکی (اشاره به مجسّمه ی حضرت آدم) خلیفه و آینه ی تمام نمای حقّ و جانشینی برای خودم خلق کنم.

آنها گفتند: آیا می خواهی در روی زمین موجودی را خلق کنی که خونریزی و فساد کند و حال آنکه ما تو را تسبیح می کنیم، ما تو را تقدیس می کنیم.[۹۱]

ملائکه حقّ داشتند که این طور فکر کنند؛ زیرا آنها عالمها و آدمهائی را قبل از خلقت آدم روی کره ی زمین دیده بودند که آنها پس از رشد فکری خود را از بین برده و زندگی را به فساد و خونریزی عمومی کشانده بودند.[۹۲]

خدای تعالی فرمود: من می دانم آنچه را شما نمی دانید.[۹۳]

سپس او آن مجسّمه ی خاکی را تبدیل به گوشت و پوست و استخوان فرمود و روح نباتی را در او ایجاد کرد و روح حضرت «آدم» را که لیاقت داشت همه ی علوم را یاد بگیرد و در مکتب «اهل بیت عصمت» (سلام اللّه علیهم اجمعین) فرا گرفته بود، در آن بدن قرارش داد و همه ی علوم و همه ی اسماء را به او تعلیم داده بود، بعد او را در معرض نمایش و شناخت ملائکه گذاشت و به ملائکه فرمود: اگر راست می گوئید، از آنچه او می داند شما هم به من خبر دهید.

ملائکه گفتند: جز آنچه تو به ما تعلیم داده ای چیزی نمی دانیم.

خدای تعالی به حضرت «آدم» فرمود: تو به آنها از اسماء این گروه و از علومت خبر بده.

حضرت «آدم» وقتی به ملائکه اسماء آنها را گفت، خدای تعالی به ملائکه فرمود: من به شما نگفتم که من پنهانیهای آسمانها و زمین را می دانم؟[۹۴]

به هر حال حضرت «آدم» با آن علوم خلق شد.

خدا به ملائکه فرمود: حضرت آدم را سجده کنید.[۹۵]

(من و همه ی بنی آدم در کنار آن بیابان ایستاده بودیم و تماشا می کردیم.) ملائکه به سجده افتادند.[۹۶]

عینا مثل نمازهای جماعت پر جمعیت که همه یک دفعه به سجده می روند! منظره ی جالبی بود.

ولی در آن دورها وسط این جمعیت که همه به سجده افتاده بودند، یک نفر ایستاده بود و صورتش را درهم کشیده بود و تصوّر می رفت که او از این دستور سرپیچی کرده است.

ما (بنی آدم) همه او را به یکدیگر نشان دادیم و او را تنها کسی دیدیم که با خدا برای اوّلین بار مبارزه می کند و از فرمان او سرپیچی می نماید ولی ما او را نمی شناختیم و اسمش را هم نمی دانستیم. امّا وقتی خدای تعالی او را مورد عتاب قرار داد و فرمود: ای ابلیس، چه شد که تو سجده نکردی وقتی ما تو را به سجده ی حضرت «آدم» امر کردیم؟ او را شناختیم.

او با کمال بی ادبی فریاد زد که: من بشری که تو او را از گل و لای کهنه آفریده ای، سجده نمی کنم. من بهتر از او هستم.[۹۷]

تو مرا از آتش خلق کرده ای.[۹۸]

با این جواب درگیری بین او و خدا بالا گرفت.

گاهی خدا او را لعن می کرد و گاهی او را رانده ی درگاهش می دانست[۹۹] و او هم با کمال پرروئی می گفت: من هم بنی آدم را گمراه می کنم و نمی گذارم تو را عبادت کنند.[۱۰۰]

تو مرا گمراه کرده ای.

خدا هم به او می فرمود: هر کس از تو پیروی کند، او را به جهنّم می برم. تو بندگان مرا نمی توانی گول بزنی. به هر حال سخنان تندی بین آنها ردّ و بدل شد.[۱۰۱]

ما (بنی آدم) که گوشه ی آن بیابان ایستاده بودیم، رنگمان پریده بود و خیلی ترسیده بودیم و ضمنا او را به عنوان دشمن خدا و انسان شناخته بودیم. او به قدری سیاه شده بود، عینا مثل دودی که از نفت سیاه بلند می شود، همان طور بود.

پس از این درگیری، خدا حلم کرد و به ما بدنی به صورت ذرّه ای که آنها را از پشت حضرت «آدم» بیرون آورده بود داد و به حضرت «آدم» گفت: نگاه کن ببین چه می بینی؟[۱۰۲]

حضرت «آدم» صورتش را به طرف ما برگرداند، دید آسمان از جمعیت ما پر شده است.

گفت: خدایا چقدر من بچّه ی زیادی دارم، چرا اینها را خلق کرده ای؟ چه می خواهی از اینها؟ چه پیمانی و چه تعهّدی باید با تو ببندند؟[۱۰۳]

خدای تعالی پس از آن رو به ما کرد و همه را مورد خطاب قرار داد و از ما موضوعات و تعهّدات زیر را پیمان گرفت و ما همه بدون استثناء آن تعهّدنامه را امضاء کردیم. سپس او مدرک تحصیلی ما را به ما داد.

یک:

فرمود: آیا من خدای شما، خالق شما نیستم؟

همه یک زبان گفتیم: چرا، تو خالق مائی و همه به وجود تو شهادت می دهیم.[۱۰۴] چون این مطلب را همه در عالم ارواح خوب یاد گرفته بودیم و لذا آنجا هم خوب جواب دادیم.

دو:

فرمود: باید همه تعهّد بدهید که از پیامبران من بخصوص از حضرت «محمّد بن عبداللّه» (صلی اللّه علیه و آله) پیروی کنید و آنها را تصدیق نمائید.

این را هم چون در عالم ارواح خوب یاد گرفته بودیم، خوب جواب دادیم و با خدا آن را پیمان بستیم.[۱۰۵]

سه:

فرمود: باید همه ی شما ولایت و امارت و امامت «علی» و فرزندان «معصومش» (سلام اللّه علیهم اجمعین) را بپذیرید.

ما همه یک زبان آن را پذیرفتیم و آن تعهّد را قبول کردیم.[۱۰۶]

در اینجا شاید جمعی بگویند: چگونه ولایت «علی» و یازده فرزند او (علیهم السّلام) فطری بشر است و در عالم ارواح به انسان تعلیم داده شده و از او در عالم ذر میثاق گرفته شده است؟

در جواب می گوئیم: آیا کسی در کره ی زمین پیدا می شود که عاقل باشد و علم و عالم را دوست نداشته باشد؟

مسلّم جواب منفی است، زیرا هیچ کس نیست که نگوید علم بهتر از جهل و عالم بهتر از جاهل است.

پس همه ی مردم علم و عالم را خوب می دانند و فطرتا عالم و علم را دوست دارند.

و از طرف دیگر باز هیچ کس نیست که عصمت و پاکدامنی را خوب نداند و به پاکی و پاکدامنی محبّت نداشته باشد.

بنابر این اگر کسی از همه ی مردم عالم تر و از همه ی مردم پاکدامن تر بود، خواهی نخواهی محبوبترین مردم است و کسی نمی تواند او را دوست نداشته باشد، مگر آنکه دارای فطرت انسانی نباشد.

بنابر این با فرض اینکه «علی» (علیه السّلام) امام مبین است.

و با فرض آنکه «علی» (علیه السّلام) علم هر چیز را دارا است.

و با فرض آنکه «علی» (علیه السّلام) معصوم و پاکدامن ترین مردم دنیا است، فطرتا همه ی افراد بشر او را دوست می دارند، اگر چه ممکن است شخص آن حضرت را نشناسد.

چهار:

فرمود: باید همه ی شما وقتی وارد دنیا شدید، دلبستگی به دنیا پیدا نکنید و دنیا را دوست نداشته باشید.

همه ما گفتیم: قبول داریم و درباره ی عمل کردن به این مطلب هم با خدا میثاق بستیم.

پنج:

فرمود: وقتی وارد دنیا شدید، به یکدیگر ظلم نکنید، به حقوق دیگران تجاوز ننمائید و ریاست طلب و خائن و منافق نباشید و برتری طلب، خود را قلمداد نکنید.

ما همه یک زبان اینها را قبول کردیم و تعهّد به عمل کردنش را بستیم.

شش:

فرمود: این شیطان دشمن شما است. او قسم خورده که شما را اغواء کند، شما او را دشمن خود بدانید و از او پیروی نکنید تا سعادتمند گردید.[۱۰۷]

ما این تعهّد را هم قبول کردیم و با خدای تعالی در این خصوص هم میثاق بستیم.

هفت:

خدای تعالی فرمود: از این ساعت به بعد همان گونه که تعلیم گرفته اید، باید تنها مرا عبادت کنید و به من شرک نورزید.[۱۰۸]

این مطلب را هم تعهّد کردیم و با خدای تبارک و تعالی پیمان بستیم.

هشت:

خدای تعالی فرمود: همه ی شما باید حضرت «امیرالمؤمنین» و «ائمّه ی» از اولادش (علیهم السّلام) را یاری کنید.

همه ی ما قبول کردیم و با خدا آن را هم تعهّد نمودیم.[۱۰۹]

نُه:

خدای تعالی، از ما تعهّد گرفت که پیروی از عقل که حجّت باطن است بنمائیم و او را بی مصرف نگذاریم.[۱۱۰]

این تعهّد را هم قبول کردیم و پیمان بستیم.

ده:

پروردگار عالم از ما تعهّد گرفت که پیروی از طاغوتها و حکام جنایتکار و ائمّه ی کفر نکنیم.

ما هم آن تعهّد را قبول کردیم.

این عهدنامه ای بود که خدای تعالی در عالم ذر از ما گرفت و همه ی ما آن را قبول کردیم.

و این بود جریان آن شب که خاتمه یافت و چون آن سرگذشت برای من خیلی لذّت بخش بود، شبهائی به فکر بودم که باز همان حالت برایم پیش بیاید، شاید باز هم از جریان خلقت خودم اطّلاع پیدا کنم، ولی متأسّفانه ماهها گذشت و از این گونه مطالب خبری نشد.

ولی یک شب که من معتقد بودم شب آخر ماه رمضان است ولی بعدا معلوم شد که شب اوّل شوّال و شب عید فطر بوده است، در مناجات نیمه شب در حالی که کم کم برای سحری خوردن و روزه گرفتن مهیا می شدم و بیش از دو ساعت به اذان صبح باقی نبود، حال توجّه عجیبی به من دست داد که در همان لحظه ی اوّل متوجّه شدم که امشب شب عید فطر است و می خواهند به من عیدی بدهند و احیانا مزد یک ماه روزه گرفتن را به من عنایت کنند.

در آن لحظه محبّتی به من کردند که لزومی ندارد خصوصیات آن عنایت را برای تو بگویم.

ولی تذکر این نکته لازم است که اگر انسان روی اخلاص ماه رمضان را روزه بگیرد، شب عید فطر به او پاداش خوبی می دهند.

پس از آن پاداش، قلب من روشن شده بود و حالت مکاشفه ای دست داده بود، باز همان بیابان و همان جریان از همان جائی که قطع شده بود دوباره شروع شد.

اینجا دیدم شیطان یا ابلیس و یا آن جهلی که با خدای متعال در افتاده بود، مشغول فعّالیت شده و تبلیغات ضدّ دینی خود را شروع کرده است.

قبل از همه به سراغ حضرت «آدم» رفته بود!

زیرا با خود فکر می کرد که اگر بتواند او را فریب دهد، برای خود راه فریب دادن فرزندانش را هموار نموده است.

حضرت «آدم» در بهشت یا در باغی که خدای تعالی برای استراحت او خلق کرده بود زندگی می کرد.[۱۱۱]

او دیده بود که فرزندانش چقدر زیادند و زمین و آسمان را پر کرده اند.

او می دانست که فرزندانش دارای اختیارند و هر کاری را که می خواهند، می توانند انجام دهند.

او دیده بود که وقتی آنها شیطان و اعمال او را مشاهده کرده بودند، جری شده بودند و متوجّه گردیده بودند که می شود با خدای عظیم در افتاد و او را معصیت کرد.

حالت تفوّق طلبی و برتری جوئی هم که همه داشتند.

لذا بعضیها بنای پیروی از شیطان را گذاشته بودند، حتّی بعدا معلوم شد که آن عهدنامه را هم بعضی با کراهت امضاء کرده بودند.[۱۱۲]

شیطان فعّالانه می خواست وارد بهشت شود و حضرت «آدم» را گول بزند تا بقیه ی افراد بشر حساب کار خودشان را بکنند و بدانند که از دست شیطان راه گریزی جز متّکی بودن به خدا ندارند.

بالأخره هر طور بود شیطان وارد آن باغ بهشت شد و از سادگی و زودباوری حضرت «آدم» استفاده کرد و او را فریب داد.[۱۱۳]

و خلاصه آن چنانکه جریان او را زیاد شنیده اید و در حالات اجنّه و شیاطین در همین کتاب خواهید خواند، عمل کرد و حضرت «آدم» و «حوّا» را از بهشت بیرونشان نمود.[۱۱۴]

خدای تعالی باز در بین بنی آدم اعلام فرمود: ای ذریه ی آدم! شیطان شما را نفریبد، آن چنانکه پدر و مادرتان را فریب داد و آنها را از بهشت بیرون کرد.

ولی متأسّفانه در عالم ذر جمعی گول شیطان را خوردند و صفات او را در خود ایجاد نمودند و از آنچه به آنها تعلیم داده شده بود فراموش کردند و عهد و پیمان را شکستند و آن سیاهی را که من برای تو شرح دادم که در روح من بود، در روح خود ایجاد کردند.

اختلافهائی بین جمعیتی که در عالم ذر بودند بوجود آمد.

در آنجا جمعی پیرو استادان خود یعنی حضرت «رسول اکرم» و «علی بن ابیطالب» (علیهما السّلام) بودند و اسمشان مسلمان واقعی بود و جمعی هم پیرو شیطان بودند که آنها را به مذاهب مختلف و ادیان متفاوت کشانده بود.[۱۱۵]

و حتّی به آنها اجازه نداده بود که در یک مذهب باطل با هم اتّحاد داشته باشند!

من از دیدن این جریان بسیار متأثّر بودم و کوشش می کردم که مبادا مرا هم شیطان منحرف کند.

ولی بحمداللّه موفّق شدم که هیچگاه خود را از میان مسلمانان واقعی و محبّین حضرات «ائمّه ی معصومین» (علیهم السّلام) خارج نکنم و به تعهّداتم پایبند و مقید باشم.

لذا خدای تعالی طینت مرا، یعنی خاک مرا، بدن مرا، از آن خاک و طینتی برداشت که خاک و طینت خاندان «عصمت و طهارت» (علیهم السّلام) را برداشته بود.[۱۱۶]

یعنی مرا، روح مرا، در بدنی وارد کرد که آن از رحم مادری پاک و متدین و مسلمان واقعی به دنیا می آمد.

نطفه ی این بدن از راه حلال از صلب پدر و مادر با تقوائی که آنها هم مسلمان بودند، قرار داده بود.

علاوه در خانواده ای این بدن متولّد می شد که محیطش سالم و در شهری زندگی می کردند که آن شهر تا حدودی مذهبی بود.

اینها همه توفیقاتی بودند که خدای تعالی به خاطر فرمانبرداری من در «عالم ذر» به من عنایت فرموده بود.

ولی خیلی ها بودند که روحشان به خاطر مخالفتهائی که در «عالم ذر» با حقیقت و کلاسهائی که در آن تربیت شده بودند و خدای تعالی و تمام عهد و میثاقی که با او بسته بودند وضع خوبی نداشت، لذا آنها با بدنی وارد دنیا شده بودند که از نظر زمانی و مکانی و یا علل وجودی توفیقات خوبی در این عالم نداشتند.

مثلاً بعضیها در زمان جاهلیت، در آن وقتی که توفیق هدایت برای افراد بشر بسیار ضعیف و کم بود به دنیا آمده بودند و ضمنا مکلّف هم بودند که راه سعادت و تکامل روحی را با هر زحمتی که هست بپیمایند.

من خودم در یک مکاشفه وقتی که از حضرت «بقیه اللّه» روحی فداه سؤال نموده بودم که چرا خدای تعالی روح مرا در زمان ظهور شما به دنیا نیاورد؟ فرموده بودند: به خاطر گناهانی که در عالم ذر کرده بودی، عذاب تو را در این قرار داده اند که در زمان غیبت به دنیا بیائی و با زحمت بیشتری خود را به سعادت برسانی.

یا مثلاً جمعی در محیطهای دور افتاده از ممالک اسلامی متولّد شده بودند که بسیار برایشان مشکل بود موفّق به مسلمان شدن گردند، یا جمعی از این گناهکاران در «عالم ذر» در بدنهائی وارد دنیا شده بودند که نطفه ی آنها از حرام بسته شده بود و ولدالزّنا بودند[۱۱۷] و طبعا اقتضاء شرارت در آنها بیشتر بود و ضمنا مکلّف بودند که به کلّی شرارت نکنند و بلکه روحیه ی شرارت را از خود تزکیه نمایند.

یا جمعی از این ارواح را وارد بدنهای ناقص الخلقه ای کرده بودند و طبعا آنها وسیله ی کارهای خوب را کمتر داشتند.

و بالأخره این کم توفیقیها بی حساب نبود، بلکه فرآورده ی اعمال خود انسان در عالم ذر بود، زیرا «پیامبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) فرموده: «النّاس مجزیون باعمالهم».[۱۱۸]

ضمنا باید دانست که اگر معتقد به عالم «ارواح» و عالم «ذر» نباشیم طبعا یا باید خدای تعالی را در محرومیتهای بعضی از افراد بشر ظالم بدانیم که خدای تعالی در قرآن فرمود: «لَیسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ»[۱۱۹] و یا باید دست خدا را در امور دنیا بسته بدانیم که باز در قرآن فرموده: «بَلْ یداهُ مَبْسُوطَتانِ»[۱۲۰].

 

زندگی دنیا چیست؟

او می گفت:

روز عاشورائی که بر حضرت «سیدالشّهداء» (علیه السّلام) من زیاد گریه کرده بودم، چشمهایم در اثر گریه قرمز شده و می سوخت، برای استراحت چند لحظه چشمهایم را روی هم گذاشتم تا شاید سوزشش کمتر شود. در آن حال که شاید به خواب رفته بودم و یا حالت مکاشفه ای دست داده بود، می دیدم من در تالار بسیار بسیار بزرگی به نام دنیا روی صندلی نشسته ام و تمام مردم دنیا هم روی صندلیهائی نشسته اند و می خواهند امتحان بدهند.

اوراق امتحانی بین آنها تقسیم شد. آنها باید اینجا آنچه را که در عالم ارواح یاد گرفته و در «عالم ذر» میثاق بسته اند امتحان بدهند، یعنی آنها باید آزمایش بشوند که آیا به کمالات انسانی پای بند هستند یا خیر؟ اعتقاداتشان چگونه است؟ اعمال و رفتارشان که از روحیاتشان منشاء گرفته، چگونه است؟ وفاداریشان نسبت به خدا و مربّیان و معلّمینشان چگونه است؟[۱۲۱]

امّا با کمال تأسّف اکثر شاگردان این جلسه ی امتحان، بر خلاف تمام جلسات امتحانات دیگر، ابدا به فکر کسب امتیاز و خوب از امتحان بیرون آمدن نبودند و اکثرا مات و مبهوت در نقّاشیهای دیوارهای جلسه ی امتحان بودند و بالأخره اکثرا حواسشان پرت بود. مثلاً در زمان ما که سر جلسه ی امتحان حدود پنج میلیارد شاگرد نشسته بودند، سه میلیارد آنها حتّی معلّمین خود را که در عالم ارواح با آنها سروکار داشتند و دو هزار سال همه روزه آنها را سر کلاسها می دیدند فراموش کرده بودند[۱۲۲] و به آنها اعتقاد نداشتند و بیشتر تعلیمات آنها را از یاد برده بودند و اگر مقداری از آنها را هم بلد بودند، به نام معلّمین دیگر و شناخت خودشان تصوّر می کردند.

دو میلیارد دیگر از پنج میلیارد که به اصطلاح معتقد به معلّم اکبر حضرت «خاتم انبیاء» (صلی اللّه علیه و آله) و قرآن بودند، اکثر آنها باز سائر معلّمین و مفسّرین قرآن را نمی شناختند و قرآن را طبق رأی خود تفسیر می کردند و اکثرا منحرف می شدند.

در این بین جمعیت بسیار بسیار کمی بودند که معلّم حاضر زمان خود یعنی حضرت «بقیه اللّه» روحی فداه را می شناختند و باز از میان این جمعیت بسیار کم، کمتر کسی بود که با آن حضرت ارتباط داشت و او را می دید و از راهنمائیهای او استفاده می کرد. این استاد بزرگ، خود را از انظار عموم مخفی کرده بود تا آنها بهتر امتحان بدهند و بهتر شناخته شوند.

مردم دنیا اکثرا فراموش کرده بودند و بلکه به خواب رفته بودند و نمی دانستند که برای امتحان در این جلسه حاضر شده اند، ولی معلّمین آنها مرتّب به وسیله ی بلندگوها و اعلامیه ها می خواستند آنها را از خواب غفلت بیدارشان کنند که متأسّفانه اکثر آنها تا آخر جلسه ی امتحان از آن نسیان و فراموشی و خواب غفلت بیرون نیامدند.

من پس از دیدن این مکاشفه به حقیقت دنیا پی بردم و تصمیم گرفتم که شش دانگ حواسم را به موادّ امتحانی بدهم.

 

ملکوت عالم

او می گفت:

در شب تاریکی در اطاق تاریکتری که خواب از چشمم پریده و افکار مختلف بر مغزم هجوم آورده و فکر مسأله ی مرگ و قیامت لحظه ای مرا راحت نمی گذاشت، ناگهان در عالم مکاشفه پیرمرد سالخورده ای را در کنار تختخواب خود دیدم که یک عکس دو بُعدی در دست گرفته و مرا تکان می داد، به خیال آنکه من خوابم می خواست بیدارم کند، او به آرامی می گفت: برخیز و ببین که چگونه این جهان دارای دو بُعد و دو چهره است!

چگونه این عکس، جهان ما را دو بُعدی معرّفی می کند و چگونه عالم ملکوت را در کنار عالم مُلک به ما نشان می دهد!

من از جا برخاستم و به روی تختم نشستم و عکس را از دست او گرفتم، ابتداء آن را به طور معمول نگاه می کردم، آنچه دیده می شد همین عالم مُلک یعنی همین جمادات و نباتات و حیوانات و زمین و آسمان بودند که ظاهرا هم دیده می شوند و یا با حواس پنجگانه احساس می گردند چیز تازه ای در آن نبود.

ولی وقتی او دست مرا گرفت و مقداری به طرف راست برگرداند و گفت: حالا از این طرف عکس را نگاه کن، چیزهائی دیدم که کمتر کسی در این دنیا می تواند آنها را به طور معمول ببیند و بالاخره آنچه نادیدنی بود آن را دیدم.[۱۲۳]

عجب عالم پر اسرار و پیچیده ای در کنار این عالم مُلک قرار گرفته که ما از آن غافلیم! من از او سؤال کردم: این عکس را از کجا آورده ای؟ و آیا این مناظر و آنچه در این تصویر دیده می شود حقیقت دارد؟ و آیا می شود اینها را مستقیما هم دید یا خیر؟

او در جواب گفت: این چه حرفی است که تو می زنی؟ اینها را همه ی افراد بشر وقتی بمیرند می بینند. اینها را خدای تعالی که خالق همه چیز است، فرموده که وجود دارد.

این حقائق را آنهائی که تزکیه ی نفس کرده و با خدا رابطه برقرار نموده اند، همیشه مشاهده می کنند. حتّی جمعی معتقدند که آن بُعدی را که اوّل دیدی، مجازی و غیر واقعی است و هر چه هست همین بُعد است.

گفتم: آیا می شود کاری بکنم که من هم همیشه آنها را ببینم و از آن عوالم اطّلاعی حاصل نمایم؟

گفت: این کار بسیار آسان است همان طوری که من دستت را به طرف راست برگرداندم و تو بُعد دوّم این عکس را دیدی و اگر این کار را نمی کردی، طبعا بیشتر از یک بُعد آن را نمی دیدی، همچنین اگر خودت را حرکتی بدهی و از وابستگی های مادّی نجات پیدا کنی، یعنی «تزکیه ی نفس» نمائی و به اصطلاح دینی و عرفانی از زخارف دنیا و تعلّقاتش بمیری و به جمله ی: «موتوا قبل ان تموتوا»[۱۲۴] عمل کنی و مقداری ریاضت بکشی، عالم ملکوت را خواهی دید و آنچه در این تصویر تصوّر شده است، حقیقت آن را مشاهده می کنی. در همین بین دست مرا گرفت و گفت: اکنون بیا تا من از نیروی معنوی خودم برای تو استفاده کنم و تو را مدّتی در عالم ملکوت سیر دهم و آنچه را که بعد از مرگ خواهی دید، در همین عالم به تو نشان بدهم. و بالأخره پس از این سخن دست مرا گرفت و از آن اطاق تاریک بیرونم آورد و در فضای روشنی قرارم داد که هر چه در آن عکس و تصویر دیده بودم، در این فضای باز هم مشاهده نمودم.

عالم عجیبی بود، ارواح و ملائکه و اجنّه و شیاطین، با چشم دل دیده می شدند و گمان می رفت که آنها مخلوقات و جانداران این عالم هستند، مردم در سیرتها و صفات درونی و روحی، قبل از بدنهای ظاهریشان دیده می شدند، باغها و نهرها و تمام آنچه در آنجا بود، زیبائی و لطافت خاصّی داشت و همه ی موجودات از کوچکترین ذرّه تا کهکشانها همه مشغول تسبیح و حمد الهی بودند و در هر روز صدها و هزارها نفر از این عالم به آن عالم سرازیر می گردیدند.

و همان گونه که قرآن فرموده: ارواح انسانها بعد از مرگ اوّل عالمی که پیش رو دارند، عالم برزخ یعنی همان عالم ملکوت است که تا روز قیامت خواهد بود.

 

عالم ملکوت

او می گفت:

شبی در عالم مکاشفه من از راهنمایم درخواست کردم که مرا در «عالم ملکوت» سیر دهد و تا جائی که میسّر است، بُعد دوّم بعضی از اشیاء را به من نشان دهد تا بتوانم آنها را بفهمم و برای مردم نقل کنم و مردم را با عوالمی که بالأخره یک روز همه با آن روبرو خواهیم بود، آشنا کنم. راهنمایم با گفتارش دستی به چشم من کشید و چشم دلم را باز کرد و مرا به سوی آنچه انسان پس از مرگ یعنی آن وقتی که روح از بدنش جدا می شود و از عوالم مادّی منقطع می گردد و چشم به سوی حقیقت باز می کند و همه چیز را در بُعد ملکوتیش مشاهده می نماید، برد و سیرت همه ی اشیاء را به من نشان داد و من بعضی از آنها را که گفتنش اشکالی ندارد، برای تو نقل می کنم.

اوّل «عالم دنیا» را دیدم که چگونه اولیاء خدا، آن را زندانی با اعمال شاقّه دیده و دل به آن نبسته اند، سپس به «عالم ذر» یعنی عالمی که روح بشر با بدن کوچکی که ماکت همین بدن دنیائی او است، زندگی می کند، رفتم. دیدم میلیاردها و بلکه صدها میلیارد انسان در این فضای بیکران یعنی در زمین و آسمان، در باغهای پر از صفا و محبّت با خدای تعالی انس دارند و زندگی خوبی را می گذرانند.[۱۲۵]

امّا خدای تعالی به خاطر آنکه آنها مغرور نشوند و برای آنکه خودشان را بشناسند و عبودیت او را فراموش نکنند، آنها را برای مدّت کوتاهی به این دنیا با خصوصیاتی که نقل می کنم، می فرستد و آزمایششان می کند.

در آنجا یعنی در «عالم ذر» راهنمایم به من گفت: بیا تا با یکی از این ارواح که زمان مسافرتش به «عالم دنیا» فرا رسیده، همراه شویم و ببینیم که بر سر او چه می آید.

من قبول کردم ولی به من گفت: اگر می خواهی حقیقت دنیا و چگونگی زندگی در آن را از همه جهت درک کنی، باید چند کار را انجام دهیم.

اوّل آنکه: مقداری از زمان را به عقب برگردیم، زیرا اگر این چنین کنیم، سریعتر می توانیم به مقصد برسیم و دیگر «زمان» مزاحمتی برایمان ندارد.

دوّم آنکه: با چند نفر از کسانی که از «عالم ذر» عازم دنیا در آن زمان بوده اند و اختلاف فکری با هم داشته اند، جدا جدا که طبعا برنامه های متفاوتی خواهند داشت، حرکت کنیم تا ببینیم با دنیا چگونه برخورد می کنند و چه اعمالی انجام می دهند و چه حالاتی دارند.

من قبول کردم و گفتم: مانعی ندارد، این کار را می کنیم. لذا راهنمایم دست مرا گرفت و مرا به سوی هزار و چهارصد سال قبل یعنی درست همان زمانی که «پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) امر تبلیغاتش بالا گرفته و با اصرار زیادی می خواهد همه ی مردم دنیا را به سوی بهشت و معنویت بکشاند، برد و گفت: بهترین زمانها برای تماشای افرادی که به این دنیا می آیند و حالات مختلفی دارند، این زمان است. حالا بیا اوّل با یکی از اشقیاء و کسانی که دنیا را نشناخته و با دیدن زرق و برق دنیا مفتون آن گردیده و در همان اوائل زندگی، روح خود را زیر دست و پای دنیا لِه کرده، همراه شویم تا ببینیم او با «پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) چگونه برخورد می کند.

لذا ما از «عالم ذر» روح یکی از کسانی که عازم دنیا در آن عصر بود انتخاب کردیم و در پی او حرکت نمودیم و حالات او را دقیقا دیدیم و گزارش می نمائیم.

او از کسانی بود که در «عالم ذر» به عهد و میثاقی که با خدا بسته بود، وفا نکرده و از اشقیاء محسوب می شد.[۱۲۶] ابتدائا خدای تعالی پنج ماه قبل از آنکه او می خواست پا به دنیا بگذارد، بدنی عینا مانند همان بدنی[۱۲۷] که در «عالم ذر» داشت، در رحم مادر بدکاره ای برای او خلق کرد،[۱۲۸] وقتی این بدن در رحم آن زن ساخته شد، خدای تعالی به او دستور داد: باید تو از این در وارد دنیا گردی، او نمی خواست این دستور را بپذیرد. زیرا در عالم قبل، او در مکان وسیعی در ناز و نعمت بسر می برد. حالا چگونه می تواند حاضر شود که در ظلمات پرده ی رحم و شکم مادر در جای تنگ و تاریکی پنج ماه قرار بگیرد و از خون حیض تغذیه کند؟ ولی چون این کار به امر الهی بود، ناگزیر می بایست انجام شود.[۱۲۹] بالأخره آن روح در آن بدنی که سر تا پا ضعف و ناتوانی بود، در آن رحم کذائی قرار گرفت و پس از پنج ماه از مخرج بول مادر وارد دنیا شد، امّا او در این مدّت همه ی نیرو و فعّالیتش را از دست داده بود، او اگر چه هنوز حسّاس و درّاک بود، امّا همه ی معلوماتش را فراموش کرده و مثل روز اوّل که خدا او را خلق کرده بود، هیچ چیز نمی دانست.[۱۳۰] با این تفاوت که وقتی در این دنیا آن مطالبی را که در «عالم ارواح» و «عالم ذر» یاد گرفته بود به او تذکر می دادند، فورا به یادش می آمد و بلکه قسمت عمده ای از آن مطالب در فطرت او باقی مانده بود.[۱۳۱]

او می خواست در دنیا معلوماتی که فراموشش شده، همه را به یاد بیاورد و طبق آن عمل کند و امتحان بدهد، ولی زرق و برق دنیا از طریق حواس پنجگانه او را ابتداء به خواب غفلت عمیقی برد و بالأخره خوابش منتهی به مرگ روحش شد و قلبش مانند سنگی سخت گردید. دیگر چشم دلش نمی دید، گوش دلش نمی شنید، زبانش سخن حقّ را نمی گفت و در اصل قلب و دلش حقایق را درک نمی کرد.[۱۳۲]

و من نمی دانستم که او مرده است، لذا وقتی روح او را در بیابانی مثل کسی که خواب است و جانوران مختلف به او حمله ور هستند دیدم که افتاده، خواستم بیدارش کنم، امّا او بیدار نشد و جانوری به نام «حبّ دنیا» او را می جوید و آتشی به نام «حسد» دامنگیرش شده بود و او را می سوزانید، جانوران دیگر به نامهای «حبّ جاه» و «ریاست» و «قساوت قلب» او را از بین می بردند، ولی به هیچ وجه تکان نمی خورد. آنجا فهمیدم که او را همین جانوران کشته اند، بالأخره به فکر تحقیق از وضعیت او که چرا او به این بدبختی افتاده است، شدم. پس از مختصر تحقیقی متوجّه گردیدم که او به خاطر چند نوع مرض روحی که در «عالم ذر» و دوران کودکی پیدا کرده و خود را معالجه نکرده و بلکه به خاطر ندانم کاریهایش روزبروز بر آن امراض افزوده شده، روحش مرده و دیگر قابل علاج نبوده است.

لذا راهنمایم در اینجا دست مرا گرفت و گفت: حواست جمع باشد، مبادا امراض روحی را در دنیا بی اهمیت تصوّر کنی و به فکر علاجش نباشی که اگر بعضی از امراض روحی مثل «حبّ دنیا» و «حبّ جاه» و «ریاست» و «قساوت» را اهمیت ندهی، فورا تو را می کشد و به همین بدبختی که این مرد افتاده، خواهی افتاد. حالا بیا نگاه کن، ببین او چقدر بدبخت است.

من و راهنمایم (در عالم مکاشفه) به مکه در آن زمانی که «پیامبر اسلام» (صلی اللّه علیه و آله) می خواست عموم مردم را هدایت کند، رفتیم. در آنجا دیدیم «پیامبر اسلام» (صلی اللّه علیه و آله) روی محلّ مرتفعی ایستاده و چون وجودش برای همه رحمت بود،[۱۳۳] همه را به سوی سعادت و معنویت و تزکیه ی نفس و سیرالی اللّه بدون استثناء دعوت می کرد و کوشش عجیبی داشت که همه از او پیروی کنند، حتّی به خاطر مهربانیش اصرار داشت که این مرده هم زنده شود و به راه راست هدایت گردد. ولی ناگهان از طرف پروردگار به او وحی رسید که اوّلاً: ما قرآن و این دستورات را بر تو نازل نکرده ایم که تا این حدّ خود را به زحمت و مشقّت بیاندازی،[۱۳۴] سپس خدای تعالی با اشاره به آن مردی که قبل از تولّد در پی او حرکت کرده بودیم و کسانی که مانند او بودند،[۱۳۵] یعنی در اثر امراض روحی مرده بودند که متأسّفانه آنها زیاد هم بودند، به آن حضرت فرمود:

تو نمی توانی سخنت را به کسی که مرده و یا کر است بشنوانی.[۱۳۶]

تو نمی توانی کور را راهنمائی کنی، بر دل آنها مُهری زده شده و بر گوش و چشم آنان پرده ای افتاده که آنها تعقّل نمی کنند.[۱۳۷]

من در اینجا به فکر فرو رفتم و دانستم که جمعی از مردم در این دنیا به مردگانی می مانند که حتّی صدای رسای «پیامبر اسلام» (صلی اللّه علیه و آله) هم نمی تواند آنها را بیدار کند و خدای تعالی از آنها صرفنظر کرده و آنها در همان حال بد تا ابد می مانند.[۱۳۸]

در این بین راهنمایم به من گفت: در سیرت این شخص نگاه کن، ببین او در چه حالی است؟ من وقتی به او نگاه کردم، دیدم تنها چیزی که از او باقی مانده حیوانیت او است، او دائما به خوردنیها و پوشیدنیها و زر و زیور و عناوین ظاهری و احترامات مردم نسبت به او فکر می کند، او به هیچ وجه نمی تواند بفهمد که برای چه خلق شده و چه کمالاتی را می خواسته دریافت کند، او اصلاً حیات ندارد و از انسانیت دور است بالأخره با همین حال چندین سال در دنیا زندگی کرد و وقتی که اجلش رسید و بدنش را از او گرفتند، تازه چشم روحش باز شد و حقایق را دید، ولی آن روز دیگر فایده ای نداشت و در عذاب الهی تا روز قیامت و شاید هم بعد از آن باقی خواهد بود.

اینجا راهنمایم به من گفت: همان گونه که انسان در موقع مرگ، بدن و افکار مادّی و جنبه های حیوانیش می میرد و از او فاصله می گیرد، جنبه های انسانیش زنده می شود و عینا مانند محصّلی است که به جلسه ی امتحان رفته و در آن جلسه حواسش پرت بوده و امتحان خوبی نداده و حالا که از جلسه بیرون آمده و به نتیجه ی امتحانش رسیده و می بیند که رفوزه گردیده، چقدر ناراحت می شود، این گونه انسانها هم پس از مرگ بلکه صدها برابر بیشتر ناراحت می گردند، ولی دیگر دیر شده و نمی توانند کاری بکنند.[۱۳۹]

 

او می گفت:

روز دیگر در عالم مکاشفه راهنمایم مرا باز به «عالم ذر» برگرداند و با یکی دیگر از ارواح که او هم همان روز عازم دنیا بود، همراه کرد. ولی این روح در «عالم ذر» به تعلیمات الهی و عهد و میثاقی که خدا با او بسته بود، پای بند بود و شخص صالحی به نظر می رسید. لذا خدای تعالی برای ورود او به دنیا وسائل خوبی فراهم کرده بود،[۱۴۰] زیرا جزای اطاعت و بندگی او در «عالم ذر» چیزی جز این نبود،[۱۴۱] بدنی که خدای تعالی برای او در نظر گرفته بود، در رحم مادر صالحه ای که آن مادر دارای شوهری «صالح» و حتّی خانواده ی آنها متدین و خداشناس و «صالح» بودند، قرار داشت.[۱۴۲]

خدای تعالی این انسان را از این دریچه وارد این دنیا می کرد، ولی باز این روح هم نمی خواست وارد این دنیا شود.[۱۴۳]

در اینجا من بوسیله ی راهنمایم کنجکاو شدم که ببینم چرا اینها این همه از ورود به این دنیا وحشت دارند؟

راهنمایم به من گفت: اگر می خواهی بدانی دنیا در مقابل آنجائی که اینان زندگی می کنند چگونه است، به آن طرف نگاه کن، آنجا دنیا است، ببین چقدر جای تنگ و تاریکی است! عینا مثل سلول زندان که انسان نمی تواند توی پوستش تکان بخورد می باشد. این ارواح تا وقتی در آن عالم هستند و دنیا را با آن مقایسه می کنند، نمی خواهند به دنیا بروند، ولی وقتی وارد دنیا شدند با آن انس می گیرند و آن عالم را فراموش می کنند. ولی تو که هم در این دنیا هستی و هم عالم ارواح را می بینی، فریاد می زنی که: «و ضاقت الارض».[۱۴۴]

و بالأخره این روح هم در وقتی که بدنش در رحم مادر به سنّ چهار ماهگی رسیده بود، داخل رحم و به داخل آن بدن انتقال پیدا کرد و پس از پنج ماه به «عالم دنیا» پا نهاد. امّا از همان اوائل خیلی به دنیا دلبستگی پیدا نکرد و همیشه به فکر تزکیه ی نفس و اعمال صالحه و کارهای خیر که ذخیره ی آخرتش باشد بود.

نه آنکه فکر کنید او مجبور به کارهای خیر و اعمال صالحه بود، خیر. ولی چون شرایط زندگی او در دنیا با انجام اعمال صالحه بهتر وفق داشت او بهتر به کارهای خیر توفیق یافته بود و این اجر تعهّدی بود که او در «عالم ذر» رعایتش را نموده بود (و ما توضیح این مطلب را در اوائل این کتاب داده ایم.)

در این موقع راهنمایم دست مرا گرفت و مرا به سر کوه بسیار بلندی برد که ما از آنجا همه جا را می دیدیم و از همه بهتر حقایق اشیاء و بُعد ملکوتی آنها را مشاهده می کردیم، تعدادی از زمینهای دنیا در بُعد ملکوتی نظیر بهشتی بودند که خدای تعالی در قرآن آن را وصف کرده است.

مثلاً در سرزمین «طوس» که نام فعلی آن «مشهد مقدّس» است، بهترین آثار و نشانه های بهشت دیده می شد و لذا در لحظه ی اوّل همان سرزمین جلب توجّه ما را نمود.[۱۴۵]

ما وقتی به آن سرزمین با چشم ملکوتی نگاه کردیم، دیدیم حضرت «علی بن موسی الرّضا» (علیه السّلام) امام هشتم مسلمانان، به عنوان حاکم و فرمانده ی عادل و مهربانی که همه ی افراد به عنوان طلب حاجت دست نیاز به سوی او دراز کرده اند نشسته و به همه ی مردم مهربانی می کند. او در مرحله ی اوّل گناهان کسانی را که از مردم دنیا به آن بهشت به قصد زیارتش پا می گذاشتند، از طرف خدا می بخشید.[۱۴۶]

من (در عالم مکاشفه) وقتی به کار آن حضرت دقیق شدم، او را مثل جواهرشناسی دیدم که یک فرد جاهل و بی اطّلاع، انگشتر بسیار قیمتی را به نزد او آورده ولی بسیار آن را کثیف کرده که حتّی حقیقت آن شناخته نمی شود، امّا او فورا آن انگشتر قیمتی را که از صاحبش گرفته بود، تمیزش کرده و از آلودگیها نجاتش داده[۱۴۷] و سپس به صاحبش برگردانده و به او فرموده: این انگشتر بسیار پر ارزش است و من مشتری پولداری می شناسم که آن را به قیمت خوبی از تو می خرد، اگر مایل باشی، آن را به او بفروش.[۱۴۸]

افراد در اینجا مختلف بودند، بعضی اساسا کلام آن حضرت را نمی فهمیدند و قبول نداشتند که آن انگشتر قیمتی باشد و بعضی آن را نمی فروختند و بعضی می فروختند و پول خوبی در مقابلش می گرفتند.

در اینجا برای اهل معرفت واضح است که منظور از آن انگشتر قیمتی، روح و نفس انسان است و منظور از آن کثافتها، گناه و معصیتی است که انسان در اثر ندانم کاریهایش به آن مبتلا شده است و وقتی انسان به عنوان زیارت وارد آن بهشت یعنی حرم مطهّر حضرت «علی بن موسی الرّضا» (علیه السّلام) می شود، تمام گناهانش بخشیده می گردد[۱۴۹] و منظور از آن مشتری که آن را خریداری می کند، خدای تعالی است و منظور از قیمت خوبی که در مقابل این متاع عنایت می فرماید، بهشت و زندگی جاودانه است.[۱۵۰]

امّا جمعی متوجّه این مطالب نبودند، مثل صدها نفر که به عنوان زیارت وارد حرم مطهّر آن حضرت می شوند و چشم دلشان باز نیست و از حرم جز در و دیوار و ضریح چیز دیگری متوجّه نمی گردند، بودند.

من در اینجا در پی یک نفر از این نمونه افراد که گناهش بخشیده شده ولی چشم دلش باز نشده، حرکت کردم که ببینم چه حالتی بعد از تمیز شدن از گناه و بیرون آمدن از این بهشت دارد. دیدم متأسّفانه او دوباره به همان محیط زندگی پر از آلودگیهای گناه و معصیت برگشت و همان گونه که وقتی یک فیروزه را در کثافت و چربی مدّتی می گذارند، قیمت اصلیش را از دست می دهد و بی ارزش می شود، همان گونه روح این شخص کم کم در اثر گناه فاسد شد و از بین رفت.[۱۵۱]

ملائکه در اطراف این سرزمین مقدّس طواف می کردند و از طرف خدای تعالی برای زوّار و کسانی که به این بهشت وارد می شوند، برکت و نعمت و معنویت می آوردند. صلوات و رحمت الهی را بر آنها نازل می کردند، ارواح «انبیاء و معصومین» (علیهم السّلام) دسته دسته به آن بهشت پر نعمت وارد می شدند و زیارت می کردند و سپس خارج می گردیدند.[۱۵۲]

حضرت «علی بن موسی الرّضا» (علیه السّلام) را می دیدم که با لبانی متبسّم به دوستانش نگاه می کند و جواب سلام آنها را می دهد و به آنها می گوید: من بازدیدتان در قیامت در عبور از صراط و در موقع میزان اعمال و در وقتی که نامه ی اعمال را به دستتان می دهند، می آیم و شما را از مهالک و ناراحتیهای آنها نجات خواهم داد.[۱۵۳]

در این موقع راهنمایم به من گفت: مثل این که تو حاضر نیستی از این بهشت و از این سرزمین بیرون بیائی، درست است که اینجا برای تو بسیار بسیار دیدنی است، ولی اگر بخواهیم در این مکانهای مقدّس زیاد معطّل شویم، فرصت برای تعقیب برنامه ها باقی نمی ماند. لذا دست مرا گرفت و باز مرا به طرف همان کوه بلندی که به همه جا مشرف بود، برد و گفت: حالا آن طرف را نگاه کن. من باغ بهشت دیگری را در بُعد برزخیش در همان طرفی که او اشاره می کرد، دیدم. آنجا فوق العاده پر اهمیت بود، اسم ظاهری آن «کربلاء» و مرقد مقدّس حضرت «سیدالشّهداء» (علیه السّلام) در آن واقع شده بود.[۱۵۴]

خاک این شهر معطّر و شفابخش و پر برکت بود. حتّی مریضهای روحی و جسمی اگر به مقدار عدسی از آن خاکها را می خوردند، از آن امراض شفا پیدا می کردند.[۱۵۵]

من و راهنمایم با سرعت خودمان را به آن مکان مقدّس رساندیم، اتّفاقا شب جمعه ای بود و با آنکه همه جای دنیا بسیار تاریک و ظلمانی بود، ولی آنجا مثل خورشید می درخشید. عینا مثل میهمانخانه هائی که در وسط بیابانها قرار گرفته و آن را برای جلب میهمانان چراغانی کرده اند، بود. من از راهنمایم پرسیدم: امشب اینجا چه خبر است؟ مثل آنکه میهمانی مفصّلی است؟

گفت: بله هر شب جمعه خدای تعالی به افتخار حضرت «سید الشّهداء» (علیه السّلام) میهمانان آن حضرت را پذیرائی می کند، لذا تمام «انبیاء و معصومین» (صلوات اللّه علیهم اجمعین) امشب به این میهمانی حاضر می شوند، تو هم اگر حواست را جمع کنی، می توانی در این میهمانی شرکت کنی و میزبانی را که همه آرزوی دیدارش را دارند، یعنی خدای تعالی را ببینی و امشب همه ی مسئولین جهان هستی در این میهمانی حضور پیدا می کنند.[۱۵۶]

من و راهنمایم وارد آن مجلس و یا آن بهشت و یا آن تالاری که خدای تعالی سفره ی احسانش را برای انبیاء و اولیائش پهن کرده بود، شدیم.

غوغائی بود، ملائکه از یک طرف به واردین خوش آمد و سلام می گفتند و احترام می کردند و مؤدّبانه از آنها پذیرائی می نمودند. جوانان بنی هاشم و اصحاب با وفای «سید الشّهداء» (علیه السّلام) به عنوان صاحب منزل کنار این تالار با عظمت صف کشیده بودند و با لبانی متبسّم از واردین پذیرائی می کردند. هر یک از «انبیاء» و «اولیاء» که وارد این سرزمین می شدند، قبل از همه چیز مبهوت جمال این جوانان و این صاحب منزلهای نورانی می گردیدند و سیرت و صورت آنها به قدری زیبا بود که همه ی زائرین و واردین همچون زنان مصری دست از ترنج نمی شناختند.

حضرت «سید الشّهداء» (علیه السّلام) روی تختی نشسته و حضرت «علی اکبر» فرزند شهیدش یک طرف و حضرت «اباالفضل العباس» برادرش طرف دیگر در خدمتش ایستاده بودند. انبیاء و اولیاء خدا وقتی در مقابل آن حضرت می رسیدند، سلام می گفتند[۱۵۷] و اظهار ارادت می کردند و سپس در کنار سفره ی احسان حضرت حقّ جلّ و علاء می نشستند و از نعمتهای الهی استفاده می کردند. ما هم در آن شب، در آن بهشت، در آن ضیافت الهی، بهره ی بسیاری بردیم. حتّی هر چه در آن محفل بخصوص در کنار تخت آن حضرت (که از جهت دنیائی و بُعد مُلکی زیر قبّه ی مبارکه ی آن حضرت بود،) از خدای تعالی خواستیم، به ما عنایت فرمود و به طور کلّی آنجا اعلامیه داده بودند که هر کس چیزی در این مکان از خدا بخواهد به او داده خواهد شد.[۱۵۸]

بالأخره این مکان مقدّس به قدری پر معنویت و پر برکت و لذّت بخش بود که من نمی توانستم حتّی یک لحظه هم از آنجا جدا شوم و بیرون بیایم.

ولی راهنمایم به هر طوری بود، مرا به سوی بهشت دیگری به نام «جنّة البقیع» برد. این بهشت در شهر «مدینه» در کنار مرقد مطهّر حضرت «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) قرار گرفته و قبر آن حضرت مانند گنبدی از نور و مانند خورشیدی بر این بهشت مشرف بود و می درخشید.[۱۵۹]

در این بهشت که «انبیاء» و «اولیاء» زیادی دفن شده اند، ارواحشان همه جمع بودند و ارواح چهار امامی که در آنجا مدفونند، به عنوان امیر و بزرگتر و سرور، مورد محبّت و احترام آن جمع قرار گرفته بودند.

حضرت «امام مجتبی» و حضرت «امام سجّاد» و حضرت «امام باقر» و حضرت «امام صادق» (علیهم السّلام) به زوّارشان خوش آمد می گفتند و ملائکه از آنها استقبال می نمودند، «پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) و دخترش حضرت «فاطمه ی زهراء» (علیها السّلام) در کنار این بهشت ضامن برآوردن حوائج واردین به این مکان مقدّس بودند.[۱۶۰]

شهر «مدینه» هم از روحانیت و معنویت خاصّی برخوردار بود، در هر گوشه ای از آن عطر دل انگیز اهل بیت «پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) استشمام می شد.[۱۶۱]

اگر ما می خواستیم به سوی زمانهای قبل و قبلتر برگردیم، آن قدر خاطرات نوشتنی در بُعد معنوی و ملکوتی در آنجا وجود داشت که لازم بود کتاب مستقلّی نوشته شود.

ولی همین اندازه به نحو اجمال باید دانست که این شهر و این بهشت در بُعد معنوی و ملکوتی از پر اهمیت ترین امکنه ی جهان هستی در عالم وجود بوده و خواهد بود و کسی که در آن شهر «رسول اللّه» و دخترش «فاطمه» و «ائمّه ی اطهار» (علیهم السّلام) را زیارت می کرد، مثل آن بود که خدا را در عرش زیارت کرده باشد[۱۶۲] و در روز قیامت دیده می شد که وارد بهشت می شود و مشمول شفاعت آن حضرت می گردد.

بالأخره از جائی که ما بنا بود زیاد در این امکنه معطّل نشویم، من و راهنمایم به سوی بهشت دیگری که اسمش «نجف اشرف» بود و در کنار «کوفه» قرار گرفته بود، رفتیم. من می خواستم به یک چشم بهم زدن وارد این شهر پر معنویت بشوم. ولی راهنمایم قبل از آنکه به شهر «نجف» برسیم، مرا نگه داشت و گفت: تشریفات اینجا قابل ملاحظه است.

باید با دقّت قدم به این وادی نور بگذاری و سپس مرا از کنار «خندق کوفه» آرام به طرف «نجف» می برد و با دقّت مطالب زیر را که من می نویسم، او (در عالم مکاشفه) به من نشان می داد.

اوّل؛ در کنار «خندق کوفه» مرا متوقّف ساخت و گفت: به آن دور نگاه کن، بگو ببینم چه می بینی؟ من وقتی به آن طرفی که او نشان می داد صورتم را برگرداندم و نگاه کردم، دیدم حضرت «امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) ایستاده، امّا او مانند آینه ای بود که جمال الهی در آن منعکس شده باشد، گاهی قدرت او جلب توجّه مرا می کرد که «یداللّه» بود، گاهی سخن و بیانش مرا به خود مجذوب می نمود که «لسان اللّه» بود، گاهی احاطه ی علمی او را می دیدم که «عین اللّه» بود، گاهی رحم و عواطف و سایر صفات و اسماء افعال الهی را در او مشاهده می کردم که «وجه اللّه» بود، گاهی هم قرب او را به خدای تعالی می دیدم که «جنب اللّه» بود.[۱۶۳]

در این موقع لرزه ی عجیبی بر بدنم افتاد که نزدیک بود تمام توجّهم به او معطوف گردد و به کلّی از خدای تعالی فراموش کنم. ولی راهنمایم به من گفت: بگو «اللّه اکبر اللّه اکبر اهل الکبریاء و المجد»[۱۶۴] یعنی: خدا بزرگتر از آن است که به وصف بیاید خدا بزرگتر از آن است که به وصف بیاید. (تا آخر دعائی که باید در کنار «خندق کوفه» زائر حضرت «امیرالمؤمنین» (علیه السّلام) وقتی که عازم زیارت مرقد مطهّر آن حضرت است، بخواند.) اگر چه من این دعاء را تا آخر خواندم و مقداری آرامش پیدا کردم، امّا در عالم ملکوت آنچنان عظمتی از آن حضرت مشاهده می کردم که اگر این دعاها نبود و اگر اعتقاد من به خدا از قبل محکم نبود، من هم مانند آنهائی که پایه ی اعتقادات خداشناسی شان محکم نیست و معتقد به خدائی «علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) می شوند، او را خدا می دانستم. زیرا او جز در مخلوق بودن و عبودیت و محدود بودن که آن هم در آن وقت دیده نمی شد، با خدا فرقی نداشت.[۱۶۵] لذا بسیار لازم بود که من قبل از این رؤیت و شناخت ملکوتی، خدا را شناخته باشم و به او اعتقاد راسخ داشته باشم که بحمداللّه داشتم.

پس از این شناخت و آن جاذبه و حقیقت، من می خواستم هر چه زودتر خود را به آن سرچشمه ی خوبیها و معنویت برسانم، ولی باز هم راهنمایم به من گفت: با ادب باش، آهسته قدم بردار، آن قبّه ی پر از نور را که بالای سر حضرت «امیرالمؤمنین» (علیه السّلام) قرار دارد ببین و با این کلمات خدا را شکر کن که به تو یک چنین معرفت و بینائی را عنایت کرده و بالأخره راهنمایم به من مضمون دعائی را که وقتی زائر از دور چشمش به گنبد مقدّس حضرت «امیرالمؤمنین» (علیه السّلام) می افتد و باید بخواند،[۱۶۶] تعلیم داد و مرا به این وسیله شکرگزار پروردگار نمود. ولی من از مشاهده ی حضرت «امیرالمؤمنین» (علیه السّلام) که زیر آن گنبد پر نور و در جایگاه مخصوص ایستاده و تمام عالم هستی را زیر نظر علمیش قرار داده، به نشاط و شوق عجیبی افتاده بودم که ناگاه دیدم به درِ دروازه ی نجف رسیده ام و دو پیامبر به نام حضرت «هود» و حضرت «صالح» (علیهما السّلام) در یک دروازه و «کمیل بن زیاد نخعی» و «میثم تمّار» در این دروازه به عنوان دروازه بانان نجف ایستاده اند و به واردین و زائرین آن حضرت خوش آمد می گویند. بالأخره آنها را هم ملاقات کردیم و اجازه ی ورود به شهر نجف را از آنان گرفتیم و با شکر و حمد الهی به این مضامین که در دستور ورود زائر به نجف آمده است، وارد شهر نجف شدیم.

«سپاسگزارم خدائی را که مرا به این حقیقت و معنویت هدایت کرد و اگر هدایت خدا نبود، من خودم هیچگاه به این حقیقت پی نمی بردم.»[۱۶۷]

این شهر در بُعد معنوی پر از نور بود، وادی السّلامش پر از ارواح مؤمنین بود، آنها حلقه حلقه گرد یکدیگر نشسته بودند و بهشت «عالم برزخ» خود را می گذراندند و مشغول گفتگو در مسائل علمی و روحی بودند.[۱۶۸]

ملائکه در زمین و آسمان به خدمت و عرض ارادت به دوستان حضرت «علی بن ابیطالب» (علیه السّلام) اشتغال داشتند، «شیخ کاظم اُزری» مدّاح «اهل بیت» (علیهم السّلام) با صدای بلند اشعاری در مدح آن مکان مقدّس می خواند و همه را به عظمت آن سرزمین آگاه می کرد.[۱۶۹]

ما هم مثل همه ی واردین با خواندن دعائی که باید همه بخوانند،[۱۷۰] بسوی حرم مطهّر مولایمان «امیرالمؤمنین» (علیه السّلام) رفتیم.

بالأخره به درِ صحن مطهّر حضرت «علی بن ابیطالب» (علیه السّلام) رسیدیم.

راهنمایم به من گفت: اینجا به ایست و بگو «اللّهم لبابک وقفت» (تا آخر دعاء)[۱۷۱] یعنی: خدایا درِ خانه ات ایستاده ام. من پس از گفتن همین جمله ی اوّل دعاء به او گفتم: این یعنی چه؟ من درِ خانه ی حضرت «علی» (علیه السّلام) ایستاده ام یا درِ خانه ی خدا؟ او گفت: عاشق و محبوب یکی هستند، خانه ی او خانه ی این و آنچه این دارد از او و آنچه او دارد از این است.

«من کیم، محبوب، محبوب کیست، من هر دو یک روحیم، اندر دو بدن»

خلاصه این دعاء را تا آخر خواندیم[۱۷۲] و وقتی می خواستیم وارد صحن مطهّر شویم، دیدیم در دو طرف هر یک از درهای صحن به عنوان خادم مخصوص، دو نفر از مراجع تقلید که هم اکنون قبر آنها در دو طرف درهای صحن است ایستاده و به زائرین تهنیت و خوش آمد می گویند، مرحوم «شیخ انصاری» و مرحوم حاج «سید ابوالحسن اصفهانی» و امثال اینها خادمین این صحن پر از نور بودند.[۱۷۳] بالأخره با کسب اجازه از این خادمین و بزرگان دین وارد آن صحن شدیم و مرتّب از خدائی که این حقایق را برای ما روشن فرموده، سپاسگزار بودیم و دعائی را که همه اش حمد و ثناء الهی است و باید هر زائری که وارد این صحن می شود بخواند تا به آخر خواندیم.[۱۷۴]

صحن حضرت «علی بن ابیطالب» (صلوات اللّه علیه) از بُعد ملکوتی به صورت بهشتی بود که وصفش غیر ممکن است. ایوان طلای آن حضرت به صورت قصری بود که کمتر مثل آن را مشاهده کرده بودیم و بالأخره به درِ رواق مطهّر رسیدیم. در آنجا دو خادم، دو عالم و مجتهد پر معنویت، یکی به نام مرحوم «علاّمه حلّی» و دیگری به نام «مقدّس اردبیلی» (که در عالم ظاهر هم بدنشان در دو طرف درِ رواق دفن شده) ایستاده بودند و به زائرین اجازه ی ورود به رواقها را می دادند. من از آن روز در آنجا متوجّه ی عظمت این دو عالم بزرگوار شدم و دانستم که آنها به خاطر خدمات و معنویتشان (که در شرح احوال آنان همه ی علماء نوشته اند) به این سمت مهمّ مفتخر گردیده اند.

من از راهنمایم پرسیدم: چگونه باید وارد این رواقها در بُعد معنوی شد؟ او گفت: اینجا که درِ رواق است، به ایست و «پیامبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) را زیارت کن. چنانکه همه ی زوّار زیارت می کنند و می گویند:

«اَلسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللّهِ اَمینِ اللّهِ عَلی وَحْیهِ وَ عَزائِمِ اَمْرِهِ الْخاتِمِ لِما سَبَقَ وَ الْفاتِحِ لِمَا اسْتُقْبِلَ وَ الْمُهَیمِنِ عَلی ذلِک کلِّهِ وَ رَحْمَةُ اللّه وَ بَرَکاتُهُ اَلسَّلامُ عَلی صاحِبِ السَّکینَةِ اَلسَّلامُ عَلَی الْمَدْفُونِ بِالْمَدینَةِ اَلسَّلامُ عَلَی الْمَنْصُورِ الْمُؤَیدِ اَلسَّلامُ عَلی اَبِی الْقاسِمِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ وَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ»[۱۷۵]

و از «پیامبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) استجازه کن تا «پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) دستور بفرماید و آن دو خادم به تو اجازه بدهند که وارد شوی، سپس به بهشت پر از حال و معنویت وارد شو. من این کارها را که او گفته بود، انجام دادم. آنها به من اجازه ی ورود به رواق را دادند. این رواقها و حرم مطهّر به صورت ظاهر از خشت و گل و در و چوب و آینه و نهایت از طلا و نقره درست شده بود. ولی از نظر معنویت و بُعد ملکوتی، حضرت «امیرالمؤمنین» (علیه السّلام) بر منبری از نور نشسته و دو طرفش حضرت «آدم» و حضرت «نوح» مانند غلامان حلقه به گوش ایستاده و اوامرش را اطاعت می کردند. ملائکه پروانه وار دور سرش پرواز نموده و زوّارش را از جمیع آفات و امراض روحی حفظ می نمودند و حوائجشان را کارسازی می کردند.[۱۷۶]

من از راهنمایم پرسیدم: چرا در اینجا این دو پیامبر برای خدمتگزاری آن حضرت انتخاب شده اند؟ او به من گفت: چون اینها در اوائل خلقت بودند و خدای تعالی به آنها فرموده بود که حضرت «امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) را در این مکان دفن می کنند، آنها پیش نوبت بوده اند[۱۷۷] و قبل از همه ی «انبیاء» در این مکان جا گرفته و از خدا خواسته اند که آنجا دفن شوند و حتّی سنگ مرقد مطهّر حضرت «امیرالمؤمنین» را حضرت «نوح» نوشته است.[۱۷۸]

بالأخره ما هم به نوبه ی خود از آن بهشت کسب نور کردیم و از آن سلطان کشور وجود، درخواست کمالات روحی و ولایتشان را نمودیم.

از آنجا به بهشت دیگری به نام «کاظمین» رفتیم. این شهر به صورت ظاهر و در عالم مُلک کنار «بغداد» واقع شده ولی در عالم ملکوت با بغداد فاصله ی بسیاری دارد، زیرا کاظمین که مرقد دو امام به نام حضرت «موسی بن جعفر» و حضرت «امام جواد» (علیهما السّلام) بهشتی است که فوق آن تصوّر ندارد. ولی بغداد به خاطر معاصی و سکونت جمعی از اهل معصیت، جهنّمی است که مافوق ندارد. به هر حال من و راهنمایم وارد این شهر نورانی شدیم و چون این مکان مقدّس شعبه و یا قطعه ای از همان مکانهای پاک مثل «مدینه» و «نجف» و «کربلا» و «مشهد» بود، همه ی تشریفات آن امکنه ی مقدّسه را داشت، به اضافه ی آنکه دیدم دو عالم بزرگ به نام «شیخ مفید» رحمة اللّه و «خواجه نصیرالدّین طوسی» که در عالم مُلک قبرشان در دو طرف رواق آن حرم مطهّر قرار گرفته، به عنوان مقرّبین درگاهشان در خدمتشان هستند. آنها به زوّار آن دو امام خوش آمد می گویند و مقدمشان را گرامی می دارند.

مرحوم «سید رضی» و «سید مرتضی» این دو برادر و این دو امامزاده لازم التّعظیم که یکی جامع «نهج البلاغه» است و دیگری از فقهاء بزرگ شیعه است و قبرشان کنار صحن مطهّر کاظمیه است، مانند دو وزیر به حلّ و فصل امور مشغول بوده و به حوائج زوّار رسیدگی می کردند.

از آنجا به «سامراء» که از نظر مُلک شهر کوچکی است و مرقد مطهّر حضرت «امام هادی» و حضرت «امام عسکری» (علیهما السّلام) و سرداب مطهّر حضرت «بقیة اللّه » روحی فداه در آن قرار گرفته، رفتیم. ولی وقتی از نظر ملکوتی به آن سرزمین بهشت و روضه ی رضوان نگاه می کردیم،[۱۷۹] غوغائی بود. جمعی از مردم آنجا را می دیدیم که به خاطر ندیده گرفتن حقّ و حقیقت به سیرت حیوانات مختلف در آمده بودند، و به آن بهشت راهی نداشتند. آنجا در حقیقت مرکز ظهور کلمه ی حقّ و از بین بردن باطل بود. حضرت «امام هادی» و حضرت «امام عسکری» (علیهما السّلام) فرماندهان و صاحب اختیاران آن باغ بهشت بودند و به مُلک و ملکوت عالم هستی از طرف ذات اقدس حقّ حکومت می کردند. ما در کنار این بهشت، یعنی صحن سامراء مات و مبهوت ایستاده و به آن همه عظمت و جلال که خدای تعالی مخصوص آن دو امام بزرگوار فرموده بود، نگاه می کردیم که ناگاه راهنمایم به من گفت: به آن طرف نگاه کن. من به سمتی که او اشاره می کرد نگاه کردم، دیدم از نظر مکان در همین محوّطه و در همین بهشت هستیم، ولی از نظر زمان به هزار و صد و پنجاه سال قبل برگشته و آن زمانی را به من نشان می داد که حضرت «ولی عصر» (علیه السّلام) متولّد می شد و حضرت «عسکری» (علیه السّلام) در اطاق مجاور نشسته و منتظر مقدم فرزند عزیزشان می باشند.

ناگهان خورشید وجود مقدّس حضرت «بقیة اللّه» روحی فداه متولّد شد و روی بازوی راستش نوشته بود: حقّ آمد و باطل از بین رفت.[۱۸۰]

که واضح است این نوید برای طرفداران حقّ فوق العاده خوشحال کننده بود و انشاءاللّه همان گونه که وعده داده شده، آن وجود مقدّس تمام باطلها را نابود و حقّ را ظاهر و دنیا را پر از عدل و داد نماید.

او می گفت:

سپس من و راهنمایم (در عالم مکاشفه) به سر همان کوه بلندی که قبلاً گفتم، رفتیم تا ببینیم که اگر باز هم جائی از قطعات بهشت در کره ی زمین وجود دارد، آن را از نزدیک مشاهده کنیم که خوشبختانه به قدری آنها زیاد بودند که اگر بخواهیم همه ی آنها را با جمیع خصوصیاتشان بنویسیم، خود کتاب مستقلّی خواهد شد. ولی این مقدار مسلّم بود که همه ی معابد و مساجدی که روی اخلاص ساخته شده[۱۸۱] و تمام امامزادگان و قبور فرزندان «پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) و حتّی محافل مذهبی،[۱۸۲] قطعاتی از بهشت بودند که از باب نمونه «مسجدالحرام» را برای مساجد و مرقد پاک حضرت «زینب کبری» (علیها السّلام) در شام و حرم حضرت «معصومه» (علیها السّلام) را در «قم» برای امامزادگان و یکی از مجالس روضه خوانی و ذکر فضائل اهل بیت «عصمت و طهارت» را برای محافل مذهبی نقل می کنیم.

لذا از آنجا من و راهنمایم به سوی بزرگترین مساجد پر سابقه ی دنیا که به دست حضرت «ابراهیم خلیل» آن قهرمان توحید ساخته شده بود، به نام «کعبه» و یا «مسجدالحرام» رفتیم. ما آن را قطعه ای از بهشت و پر از صفا دیدیم، همه ی انبیاء و اولیاء خدا «حجرالاسود» را بوسیده و دور آن خانه سنگی که از بُعد ملکوتی بسیار منوّر و با عظمت بود طواف کرده و هر لحظه ملائکه و ارواح و مؤمنین از اجنّه در آن وارد و خارج می شدند و همه ی آنها متنعّم به نعمتهای آن بهشت ملکوتی می گردیدند. یک لحظه نگاه به کعبه، دل انسان را به سوی ملکوت جهان هستی سوق می داد. نور پاکی از زمان تولّد حضرت «علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) بر آن خانه مستولی شده بود که تنها آن را اهل معنی مشاهده می کردند.

سپس به سوی شهر مقدّس «قم» که مرقد جمع زیادی از فرزندان «پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) مِنجمله ی آنها حضرت «معصومه» (علیها السّلام) بود، رفتیم.

آن شهر، پر از معنویت و علم و دانش بود. راهنمایم به من گفت: می دانی چرا نام این شهر را «قم» گذاشته اند؟ گفتم: نه، ولی خیلی مایلم آن را بدانم. او دست مرا گرفت و به سوی هزار و چهار صد سال قبل، یعنی درست زمانی که «پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) از معراج برگشته بود، برد و در محضر آن حضرت نشاند و این سؤال را در حضور آن حضرت مطرح کرد.

«پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) فرمودند: وقتی من به سوی آسمانها می رفتم و جبرئیل مرا به دوش راستش کشیده بود و چشمم به زمین افتاد، در نقطه ای کنار کوهی بقعه و یا قطعه ای از زمین را دیدم که رنگی زیباتر از زعفران و خوشبوتر از مِشک داشت! وقتی دقیق شدم دیدم پیرمردی که به سرش لباس پاره ای کشیده، در آنجا منتظر است. از جبرئیل سؤال کردم: این بقعه چیست و این پیرمرد کیست؟

جبرئیل به من گفت: این بقعه مکان پیروان تو و پیروان وصی تو حضرت «علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) در آخرالزّمان است.

گفتم: این پیرمرد کیست؟ در جواب من گفت: آن شیطان است.

گفتم: او از شیعیان و پیروان من چه می خواهد؟

جبرئیل گفت: او منتظر است که آنها را از پیروی و ولایت «امیرالمؤمنین» (علیه السّلام) باز دارد و به فسق و فجور دعوتشان نماید. من به جبرئیل گفتم: مرا آنجا ببر. او هم اطاعت کرد و با یک چشم بر هم زدن و یا سریعتر از نور مرا به آن مکان رساند.

من به شیطان نهیب زدم و گفتم: «قُمْ» یعنی: برخیز ای ملعون، تو در اموال و اولاد و زنهای دشمنان شیعیان «علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) دخالت کن و این را بدان که تو بر شیعیان من و شیعیان «علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) تسلّطی پیدا نخواهی کرد. از آنجا نام این شهر «قم» شد.[۱۸۳]

و حضرت «امام صادق» (علیه السّلام) می فرمود: «قم» را قم گفته اند به خاطر آنکه اهل قم متّحدانه در رکاب حضرت «بقیة اللّه» روحی فداه برای یاری آن حضرت قیام می کنند و استقامت می نمایند و او را کمک خواهند کرد.[۱۸۴]

شهر «قم» حرم اهل بیت «پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) است[۱۸۵] و در آخرالزّمان محل امنی برای اولاد حضرت «فاطمه» (علیها السّلام) و شیعیان حضرت «علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) خواهد بود و بالأخره من به راهنمائی راهنمایم آنجا را قطعه ای از بهشت دیدم که نورش و علم و دانشش به تمام عالم قبل از ظهور حضرت «ولی عصر» (علیه السّلام) اشعّه انداخته و منوّر کرده است. و زیارت قبر مطهّر حضرت «معصومه» (علیها السّلام) موجب بهشت می شود.

پس از آن به دیدن یکی از مجالس مذهبی و ذکر فضائل و مصائب اهل بیت «عصمت و طهارت» (علیهم السّلام) رفتیم. آن مجلس روی اخلاص و محبّت به خاندان «پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) بر پا شده بود. من و راهنمایم در گوشه ای از این مجلس نشسته بودیم، برنامه ها در اوائل عادی پیش می رفت، منبریها ذکر فضائل و مناقب و گاهی مصائب «معصومین» (علیهم السّلام) را بیان می کردند، ناگهان پرده ای بالا رفت دیدم آن خانه مبدّل به قطعه ای از اراضی بهشت شد که در آن ملائکه و حورالعین رفت و آمد می کنند.

حضرات «معصومین» (علیهم السّلام) به عنوان صاحب مجلس در کناری نشسته و به واردین خوش آمد می گویند، بوی عطر مست کننده ای فضای مجلس را پر کرده و هوای آن مجلس به قدری نشاط آور بود که انسان نمی خواست حتّی یک لحظه هم از آن مجلس بیرون برود.

مردمی که در آن مجلس نشسته بودند، در اوائل جلسه متفاوت بودند حتّی بعضی به صورت انسان نبودند، ولی کم کم صورت و سیرت آنها به قدری نورانی شد که کاملاً به مردم بهشتی و کسانی که در بهشت زندگی می کنند، شباهت پیدا کردند و از همه ی ناپاکیها پاک شدند.

ملائکه دسته دسته به آن مجلس می آمدند و خود را متبرّک می کردند و به آسمانها بر می گشتند و دیگران را از آن مجلس مطّلع می نمودند تا آنها هم به زمین بیایند و از آن جلسه استفاده کنند.

به هر حال می بینید طبق این گزارش در بُعد ملکوتی قطعات بهشت در کره ی زمین بسیار است و انسان اگر به هوش باشد و چشمش باز باشد، می تواند در همین دنیا دائما در بهشت زندگی کند.

او می گفت:

یک روز راهنمایم در عالم مکاشفه مرا باز به سر همان کوه بلندی که از آنجا همه ی دنیا دیده می شد برد و گفت: این بار می خواهم تو را به زمینهای لعنت شده و قطعاتی از دوزخ که در کره ی زمین هستند ببرم تا آنها را هم مشاهده کنی و بدانی کدام زمین در بُعد ملکوتی قطعه ای از جهنّم است و یا چگونه ممکن است یک زمین سیرت جهنّمی پیدا کند.

سپس به من گفت: طرف چپ را نگاه کن، آن دور را می گویم. من وقتی به آن طرف دقیق شدم، دیدم اراضی «بصره» است که بدترین تعفّنها را داشت و لعن و نفرین حضرت «امیرالمؤمنین» (علیه السّلام) شاملش شده بود.[۱۸۶]

این اراضی در بُعد ملکوتی به منزله ی جهنّمی بود که اهلش همیشه در آن معذّب بودند و بر مظلومترین مظلومان جهان یعنی حضرت «ابی عبداللّه الحسین» (علیه السّلام) متأثّر نشده بودند.[۱۸۷]

سپس از همان دور چشمم به بیابان و چاه «برهوت» که در اراضی «یمن» و سرزمین «حضرموت» واقع شده افتاد، آنجا جهنّم سوزانی بود که جمع زیادی از کفّار و معاندین در آن معذّب بودند.[۱۸۸]

بعد از آن شهر «شام» را که روزی پر فشارترین مکانها برای خاندان «سیدالشهداء» (علیه السّلام) بوده دیدم. آنجا هم به جز یکی دو نقطه اش که بعضی از اهل بیت «پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) دفن بودند، قطعه ای از جهنّم بود.[۱۸۹]

ما همچنین در کره ی زمین مکانهای دیگری که صورت برزخی آنها جهنّم و آتش بود، دیدیم که نمی خواهم بیش از این آنها را در اینجا شرح دهم. ولی مطلب مهمّی که باید در اینجا تذکر داده شود، این است که اکثرا قبور کفّار و مشرکین گودالی از آتش جهنّم است و لذا اکثر قبرستانهائی که کفّار و مشرکین دفن شده اند، جهنّمی پر از مار و عقرب و عذابهای گوناگون بود که از آن دور دیده می شدند.

در این موقع راهنمایم دستی به گوشم کشید و دست دیگرش را روی سینه ام گذاشت که ناگهان گوش دلم و قلبم باز شد، دیدم و شنیدم که تمام موجودات یعنی جمادات و نباتات و حیوانات و همه ی موجودات در حال و وضع مخصوص خود یعنی در عالم معنی و ملکوت ذکر و تسبیح و حمد پروردگار را می گویند. ولی بشر آن را درک نمی کند.[۱۹۰]

او می گفت:

یک روز مرا راهنمایم (در عالم مکاشفه) به میان مردم دنیا برد و از نزدیک بُعد برزخی آنها را به من نشان می داد که متأسّفانه اکثر آنها به صورت حیوانات وحشی و نیمه اهلی و بعضی به صورت حشرات بودند.

مثلاً جمعی از انسانها به صورت عقرب دیده می شدند! من وقتی از راهنمایم پرسیدم: چرا اینها به این صورتند؟ گفت: اینها کسانی هستند که عادت به مردم آزاری نموده و کارشان نمّامی و سخن چینی است، لذا آنها در بُعد برزخی به این صورت در آمده اند.[۱۹۱]

جمع دیگری را به صورت خوک می دیدم. راهنمایم به من گفت: اینها کسانی هستند که حرام و حلال را با یکدیگر مخلوط می کنند و فرقی بین حرام و حلال نمی گذارند و بالأخره مانند بعضی از بنی اسرائیل که از آنچه خدا بر آنها حرام کرده بود می خوردند و خدا باطن آنها را ظاهر نمود.

عدّه ای را می دیدم که چون خود را بزرگ تصوّر می کردند و حال آنکه وجود آنها بی فایده و عاطل و باطل بود و هنری نداشتند، فقط به اذیت و آزار دیگران می پرداختند و زنا و لواط می کردند، به صورت فیل درآمده بودند.[۱۹۲]

دسته ی دیگری را دیدم که مانند پشه بودند، بی ثبات و مزاحم و به هر طرف که باد می آمد به همان طرف می رفتند. اینها کسانی بودند که انبیاء و اولیاء الهی را مسخره می کردند.[۱۹۳]

جمعی هم نسبت به اولاد «پیامبر» (صلی اللّه علیه و آله) و خوبان از مخلوقات الهی ابراز دشمنی می کردند و به آنها فحش می دادند. خدای تعالی آنها را در سیرت به صورت قورباغه درآورده بود.[۱۹۴]

جمعی از زنان را دیدم که به خاطر اذیتهائی که به شوهرشان وارد آورده بودند و به آنها خیانت کرده بودند و دل به دنیا بسته بودند و به خانه ها و املاک بی ثبات خود علاقه داشتند، خدای تعالی سیرت آنها را به صورت عنکبوت درآورده بود.[۱۹۵]

جمعی از جوانان خوش تیپ و خوش اندام را می دیدم که از این موضوع برای فریب زنهای شوهردار و فحشاء و غیره استفاده می کردند. لذا خدای تعالی سیرت آنها را به صورت طاووس در آورده بود و آنها مانند این حیوان بی درک و مغرور روی زمین حرکت می کردند.[۱۹۶]

دسته ای را دیدم که به صورت موش درآمده بودند. آنها کسانی بودند که در جمع مال و اذیت مردم، خدا را به غضب درآورده و لذا خدای تعالی آنها را به این صورت قرار داده بود.[۱۹۷]

جمعی از قصّابها و سوداگران را دیدم که در اثر کم فروشی و دزدی و اذیت و آزار مردم به صورت زنبور که مردم را می گزیدند، درآمده بودند.[۱۹۸]

بالأخره وقتی من در میان مردم به این سیرتها نگاه می کردم و مبهوت حالات آنها بودم، (عینا مثل وقتی که شما در باغ وحشی به حیوانات گوناگون نگاه می کنید و مبهوت آنها هستید) ناگهان راهنمایم به من گفت: آنجا را نگاه کن، اینها بوزینه اند، تماشای اینها، هم سرگرم کننده و هم عبرت انگیز است. من وقتی به آن طرف که او نشان می داد نگاه کردم، منظره جالبی را دیدم. حالا مایلم آنچه را دیده ام، برای شما تعریف کنم تا شما هم در عالم مکاشفه مثل من همه آنها را ببینید.

بوزینه های این باغ وحش که صورتا بشر ولی سیرتا بوزینه بودند، انواع مختلفی داشتند و در نتیجه، کارهای مختلفی هم می کردند. مثلاً جمعی از آنها انسانهائی بودند که می خواستند با مکر و حیله و به اصطلاح کلاه شرعی، مال دنیا را روی هم انباشته کنند و محبّت دنیا قلوب آنها را تسخیر کرده بود. اینها شکل بوزینه های کوچک و پستی بودند.

در تاریخ آمده که خدای تعالی به بنی اسرائیل فرمود: روز شنبه را تعطیل کنید و صید ماهی نکنید. آنها در آن روز دامهائی درست می کردند که ماهیها در آن دامها بیافتند تا روز یکشنبه بتوانند به آسانی آنها را بگیرند. خدای تعالی به خاطر این عملشان آنها را به صورت بوزینه در ظاهر نیز مسخ فرمود.[۱۹۹]

جمع دیگری از این انسانها به صورت بوزینه های بزرگتری بودند. آنها کسانی هستند که به لهو و لعب و بازیهای مختلف مشغول می شوند و مردم دنیا را سرگرم می کنند و اعمال آنها جز وقت گرفتن فایده ی دیگری ندارد.

و بالأخره جمعی هم از این بوزینه ها کسانی بودند که دنیا را همه چیز خود می دانستند و در خواب غفلت فرو رفته بودند و ابدا توجّهی به عالم آخرت نداشتند.

جمعی از مردم دنیا را به صورت خرس می دیدم. اینها علاوه بر آنکه انسانهای بی درکی بودند، به گناهانی مانند مفعول شدن و دزدی و خیانت از اموال مردم و بالأخص از اموال حجّاج مبتلاء بودند.[۲۰۰]

جمعی از زنان را دیدم که مثل انسانند ولی در سیرت به مانند خرگوش دیده می شوند. اینها به شوهرهاشان خیانت می کردند و دستورات دینی خود را عمل نمی نمودند.[۲۰۱]

او می گفت:

یک روز (در عالم مکاشفه) راهنمایم دست مرا گرفت و به گوشه ای که شبیه به دریا بود، برد تا در حقیقت سیرت بعضی از انسانها را که از انسانیت دورند به من نشان دهد، زیرا جمعی در اثر اعمال زشتشان به قدری مورد تنفّر مردم بودند که نمی توانستند در اجتماع آنها اظهار وجود کنند یا به عبارت دیگر آنها به قدری خودخواه و همه را فدای خود کرده بودند که جائی در دلها برای آنها وجود نداشت. بالأخره من و راهنمایم (در همان عالم مکاشفه) کنار آن ساحل ایستاده بودیم که زندگی افرادی که به صورت انسان؛ ولی در سیرت «مارماهی» بودند جلب توجّه ما را کرد. اینها کسانی بودند که به نمّامی و سخن چینی اشتغال داشته و دیوثی و بی غیرتی می کردند[۲۰۲] و ایمان به اعجاز انبیاء و رسالت آنها نداشتند.[۲۰۳]

ما در آن دریای برزخی و دور از اجتماع انسانها زنانی را به صورت حیوانات دریائی می دیدیم که عملشان فریبکاری و گمراه کردن افراد پاک و دعوت به نفس بود و اسم آن حیوان دریائی که اینها به صورت آن درآمده بودند، «زهره» بود.[۲۰۴]

و مردمانی را در طرف دیگر آن دریا مشاهده می نمودیم که از طرف سلاطین جور شغلشان مالیات گرفتن و اذیت و آزار مردم بود. آنها در سیرت به صورت حیوانی از دریا که اسمش «سهیلا» بود، درآمده بودند.[۲۰۵]

و بالأخره در این باغ وحش انسانهائی که به سیرت انواع حیوانات دیده می شدند، بسیار بودند و من تعدادی از آنها را که راهنمایم اسم می برد و به من نشان می داد، برای شما نقل کردم.

حتّی او می گفت: اینها در زمانهای قبل در عالم مُلک و به صورت ظاهر هم به همین اشکال در می آمدند و مسخ می شدند. ولی در زمان ما به خاطر آنکه «پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) برای همه ی مردم دنیا وجودش رحمت است، فقط در سیرت به این شکلها هستند.[۲۰۶]

خلاصه پس از مشاهده ی حیوانات فوق، راهنمایم به من گفت: اگر کسی دربُعد ملکوتی به انسانهای کره ی زمین نگاه کند، اکثر آنها را به همان صورتهائی که در صفتی با یکی از حیوانات مشترکند خواهد دید و تنها کسانی به صورت انسان دیده می شوند که در آنها کوچکترین صفتی از صفات حیوانی وجود نداشته باشد و انسان کامل باشند و یا لااقل تزکیه ی نفس کرده و خود را از آلودگیهای صفات حیوانی پاک کرده باشند.

او می گفت:

در یکی از مکاشفاتم راهنمایم دست مرا گرفت و به سوی چند زندگی حیوانی که امروز مردم دنیاپرست دارند برد و سیرتهای آنها را به من نشان داد و به این وسیله می خواست او مرا تربیت کند و حقایق را به من نشان دهد و گفت: ببین اینها چگونه مانند حیوانات سرگرم آخورند!

ما اتّفاقا (در همان عالم مکاشفه) از نزدیک به خانه ی یکی از اشراف مسلّط بودیم و گذشته و آینده ی آنها را مثل پرده ی سینما از نظر می گذراندیم. در این خانه، کوچکترین اثری از معنویت نبود، جمعی مانند حیوانات (و بلکه بدتر، زیرا حیوانات تشریفات دست و پا گیری ندارند ولی اینها داشتند) دور هم ریخته بودند و مشغول زندگی حیوانی بودند.

از اخلاق و عواطف انسانی بوئی نبرده بودند، بزرگترها به کوچکترها ترحّم نمی کردند و کوچکترها به بزرگترها احترام نمی نمودند، زن با شوهر و شوهر با زن، همیشه سر همه چیز نزاع و دعواء می کردند و هوار می کشیدند و همسایه ها را اذیت می نمودند، حسادت و چشم و هم چشمی در بین آنها رواج داشت و تنها ارزش آنها به قلاّده ی طلائی بود که به گردن زنهای آنها افتاده بود. هر کدامشان که در اثر بی توجّهی و بی توکلی به پروردگار متعال اندوخته ی بیشتری از پول و جواهرات داشتند، ارزش بیشتری داشتند. بزرگ خانواده که در آن روز پیرمرد هفتاد ساله ای بود و پدر همه به حساب می آمد، سرگرم تریاک و لذائذ کثیفی از این قبیل بود و حتّی لحظه ای به فکر مردن و زندگی بعد از این عالم نبود، او فکر می کرد همیشه زنده است و کاملاً خواب غفلت او را ربوده بود و خلاصه اگر شما به باغ وحش رفته باشید و در قفسی یک خانواده ی بوزینه را که از همه چیز غافلند دیده باشید، می توانید آنچه من درباره ی این خانواده ی اشرافی می نویسم، کاملاً درک کنید.

شما اگر بوزینه ها را دیده باشید، می دانید که آنها تنها و تنها همّتشان خوردن و آشامیدن و غافل از همه جا و همه چیزند و ابدا از گذشته و آینده ی خود اطّلاعی ندارند، نمی دانند در کجا هستند، چه می کنند و حتّی یک لحظه برای تکامل روح خود قدمی بر نداشته و فکری نمی کنند. اینها هم همین طور بودند و همان گونه که شما وقتی کنار قفس بوزینه ها می ایستید و حرکات بی فایده و حیوانی آنها را نگاه می کنید و می خندید، به خدا قسم من و راهنمایم با دیدن این زندگی اشرافی که شاید مورد غبطه ی همگان از اهل دنیا باشد، همان حال را داشتیم و بلکه گاهی متأسّف هم بودیم که چرا یک انسان خود را تا این حدّ پست کرده و از مقام انسانیت سقوط نموده است.

به هر حال از این خانه و اهلش گذشتیم و به سراغ زندگی یکی از قدرتمندان بی عاطفه و ظالم و ستمگری که همه ی همّتش ریاست و جاه و مقام بود، رفتیم. در اوّلین برخورد، او را در گوشه ای مانند گرگ گرسنه ای دیدیم که خف کرده و منتظر است به هر وسیله که ممکن است پوست از سر مردم بکند، او دندانهای حرص و طمعش را به مردم نشان می داد و غرورش از صورت درهم کشیده اش کاملاً هویدا بود، قیافه ی او به قدری وحشتناک بود که هیچ انسانی حاضر نبود به او نزدیک شود و یا از او خوشش بیاید، او در جای مرتفعی نشسته بود و دائما دندانهایش را روی هم فشار می داد.

پس از دیدن این منظره من به راهنمایم گفتم: واقعا انسان چقدر ممکن است خود را بدبخت کند و به چه قیافه هائی که به کلّی سیرت انسانیت خود را از دست می دهد، درآید.

او گفت: این صورتی که تو از این انسان می بینی، هنوز یکی از هزارها زشتی او را ندیده ای و چون این دنیا محدود است و قیافه ی انسان درنده را نمی تواند جز به صورت حیوانات درنده موجود در این عالم نشان بدهد، تو این انسان مغرور را به این صورت می بینی. و الاّ چگونه ممکن است حیوان درنده ای به نام انسان که قادر است حیات را از روی کره ی زمین برچیند و به زن و کودک و پیر و جوان بی گناه و اولیاء خدا و حتّی به زن و فرزند خود رحم نمی کند را با قیافه ی حیوان بی عقلی که تنها برای سیر کردن شکم خود در تمام عمر شاید به یک انسان حمله کند، مقایسه نمود؟

پس از آن راهنمایم (در همان عالم مکاشفه) به من گفت: بیا از این برخورد هم تنها درس عبرتی بگیریم و زیاد معطّل نشویم و به سوی زندگی دیگری باز هم از این غفلت زده ها ولی به نوع دیگرش برویم. سپس مرا به سوی سرزمینی برد که من نمی دانستم آنجا کجا است، ولی دهها هزار انسانی که به سیرت حیوانات بودند، از دور دیده می شدند. اینها در اثر تبلیغات سوء مردم و عدم بهداشت روانی، بینائی حقیقی خود را آنچنان از دست داده بودند که حتّی واضحترین موجودات عالم هستی یعنی خدای تعالی را نمی دیدند. اینها از دنیا در عالم خود چیزی جز خوردن و خوابیدن و کارکردن و زاد و ولد و یک مشت اعمال حیوانی و تکراری نمی فهمیدند. من به راهنمایم گفتم: اینها دیگر چقدر بدبختند! چه می شد اگر خود را اندک زحمتی می دادند و چشم دل خود را باز می کردند و خدای تعالی را مشاهده می نمودند و ارتباطی با او برقرار می کردند و از این بدبختی نجات پیدا می کردند؟ او به من گفت: «پیغمبر اسلام» (صلی اللّه علیه و آله) خیلی کوشش کرد که چشم این عدّه را معالجه کند، ولی این بدبختها خودشان مایل نیستند که از این گرفتاری نجات پیدا کنند.

گفتم: اینجا کجا است و اینها چه کسانی هستند؟ گفت: اکثر ممالک کمونیستی مردمشان را به سوی همین بدبختی یعنی کوردلی و دور نگه داشتن از معنویت سوق می دهند و به علاوه اکثر جهّال و بیسوادها و کسانی که از حقایق دینی دورند با مختصری کم و زیاد همین حالات را دارند و در عالم ملکوت به همین صورتها دیده می شوند.

در این موقع راهنمایم ناگهان آهی کشید و اشک از گوشه های چشمش سرازیر شد و گفت: خیلی دلم به حال این مردم می سوزد، اینها نه حاضرند معالجه شوند و نه از این خواب غفلت بیرون می آیند. سپس رو به من کرد و گفت: می خواهی بدانی که این مردم از چه زمانی و برای چه به این بدبختی افتاده اند؟

گفتم: اگر مرا از این موضوع هم آگاه کنید، خیلی متشکر خواهم بود. او به من گفت: در اینجا اگر بخواهی خوب از این موضوع آگاه شوی، باید دقیقا به آنچه من می گویم، فقط و فقط در بُعد ملکوتی دقّت کنی تا مطلب را کاملاً درک نمائی.

او می گفت:

راهنمایم مرا به سوی سالهای اوائل ظهور اسلام برد و اشاره به طرف حضرت «محمّد» (صلی اللّه علیه و آله) درست همان روزی که چهل سالش تمام شده و در «غار حراء» آرمیده بود کرد و گفت: دقیقا نگاه کن، ببین چگونه خدای تعالی می خواسته این مردم را بوسیله ی رسولش از سیرت حیوانی بیرون بیاورد تا به صورت انسان کامل در دنیا زندگی کنند.

من وقتی در دل کوه «نور» به غار حراء نگاه کردم، دیدم در میان غار دریای بی نهایتی از آب حیات معنوی و علوم حقیقی در قلب مقدّس حضرت «محمّد بن عبداللّه» (صلی اللّه علیه و آله) به تلاطم آمده و حضرت «جبرئیل» از طرف پروردگار متعال با کلمه ی «اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذی خَلَق» می خواهد آن آب حیات را به سوی مردم دنیا جاری کند.

من مبهوت شده بودم و دقیقا به اعمالی که حضرت «جبرئیل» و «پیامبر اسلام» (صلی اللّه علیه و آله) انجام می دادند، نگاه می کردم. ناگهان دیدم آن آب حیات از آن دریای علوم اوّلین و آخرین به سوی مردم سرازیر شد. اوّل کسی که تمام دریچه ی قلبش برای این علوم باز بود و روح او ظرفیت پذیرفتن تمام آن آب حیات را داشت، حضرت «علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) بود. پس از آن جرعه ای هم به حضرت «خدیجه ی کبری» (علیها السّلام) دادند. ولی در آن روز سایر مردم ذائقه ی چشیدن آن معنویت را نداشتند، شاید هم حقّ داشتند، زیرا همه مریض بودند و از دوران جاهلیت بیرون آمده بودند.

امّا چون حضرت «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) طبیبی بود که برای معالجه ی امراض روحی در میان مردم دور می زد و آنها را معالجه می نمود،[۲۰۷] رفته رفته جمع زیادی به وسیله ی خود آن حضرت از آن اقیانوس علم و معنویت سیراب شدند و آنها آنچنان به مقام کامل انسانیت رسیدند که جانشان را برای پیشرفت اسلام فدا می کردند. بالأخره ریزش این آب ولایت و معنویت به سوی مردم تا روزی که آن حضرت زنده بود، ادامه داشت و کم کم می رفت تا تمام جهان بشریت را سیراب کند ولی اجل به آن حضرت مهلت نداد. امّا او که پیش بینی این موضوع را کرده بود، حضرت «علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) و سپس یازده فرزندش را متصدّی این اقیانوس علم و وسیله ی ارسال این آب حیات معنوی به سوی مردم دنیا فرمود. ولی دشمنان بشریت مانع جریان و ایصال آن آب حیات از ناحیه ی آنها می شدند و درِ خانه «علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) رابه روی مردم بستند.

و پس از آن حضرت، با یازده فرزندش نیز همان عمل را تکرار کردند و مردم دنیا را در ظلمت و تاریکی و تشنگی عجیبی فرو بردند و از طرفی بشریت هم نتوانست عظمت و ارزش آن آب حیات را درک کند، لذا در خواب غفلت فرو رفته و خود را بدبخت و بیچاره کردند.

ولی خدای تعالی وعده فرموده که اگر از عمر دنیا حتّی یک روز هم باقی بماند، آن روز را به قدری طولانی می کند تا به وسیله ی آخرین امام بر حقّ و یازدهمین فرزند حضرت «علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) یعنی حضرت حجّة بن الحسن (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف و روحی فداه) تمام آن اقیانوس علم و دانش را بر سر مردم کره ی زمین فرو ریزد تا حیات ابدی و کمالات روحی به آنها ببخشد و آنان را از بدبختی نجات دهد. ضمنا راهنمایم در عالم مکاشفه، عالم قبل از ظهور «امام عصر» (علیه السّلام)را با مقایسه با عالم بعد از ظهور این چنین نشان می داد که عالم قبل از ظهور باغ وحش بزرگی بود که حدودا پنج میلیارد حیوان وحشی و اهلی و حشرات گوناگون به صورت انسان دور هم ریخته بودند و یکدیگر را می جویدند و گاهی هم در گوشه و کنار انسانهائی دور از چشم آن حیوانات زندگی می کردند. این وحشیها به هیچ چیز اعتناء نمی کردند و به کلّی ارزشها و حقایق از نظرشان محو شده بود؛ ظلم و ستم مانند دودی در هوا و زمین آنچنان بر آنها احاطه کرده بود که چشم چشم را نمی دید و همه یا در آن هوای کثیف خفه شده و یا از حال رفته بودند.

امّا در عالم بعد از ظهور، آب حیات و باران رحمت بر تمام مردم دنیا از سوی حضرت «حجّة بن الحسن» (علیه السّلام) باریده بود، آسمان در آن زمان شفّاف و تمیز بود، همه ی مردم از سرچشمه ی علوم و معارف آن حضرت سیراب شده بودند، همه انسان واقعی بودند، در آسمان آنها سر سوزنی از آتش و دود سیاه ظلم دیده نمی شد، حتّی یکی از آن حیوانات هم باقی نمانده بودند، همه ی مردم رهبر و امام و هادی داشتند و از علوم و معارف او استفاده می کردند، به به چه زندگی خوبی آنها پیدا کرده بودند، چه حقایقی را یافته بودند و من به قدری در عالم مکاشفه از آن زندگی خوشم آمده بود که می خواستم از آن حتّی یک لحظه هم جدا نشوم، ولی راهنمایم مرا به سوی زمان دیگری از عالم ملکوت برد.

 

موزه ی ملکوتی حیوانات

او می گفت:

ناگزیر از آن عالم برگشتم و به جائی که راهنمایم مرا می برد رفتم. آنجا موزه ی ملکوت حیوانات بود، در آنجا حیوانات هم عالمی داشتند، دیدنی و بسیار شنیدنی و بلکه برای بعضی باور نکردنی بود. من تا آن روز فکر می کردم که حیوانات جز خوردن و خوابیدن و زاد و ولد کار دیگری ندارند؛ ولی این طور نبود، هر حیوانی به تناسب وضع خودش رابطه ی مخصوصی با خدای تعالی و معنویات و حقایق داشت. همه ی جاندارها مانند بشر دسته دسته با هم ارتباط داشتند.[۲۰۸]

همه در مقابل عظمت خدای تعالی کمال خضوع را داشته و برای او سجده می کردند.[۲۰۹] تمام حیوانات وحشی و پرندگان نماز و دعاء و تسبیح الهی را می دانستند.[۲۱۰]

همه ی پرندگان مسخّر و تحت فرمان بعضی از انبیاء مثل حضرت «داود» و حضرت «سلیمان» بودند.[۲۱۱] حیوانات در وضع خودشان حرف می زدند و با یکدیگر ارتباط حاصل می کردند، همه تسبیح خدا را می گفتند و اگر یکی از آنها از تسبیح الهی غفلت می کرد، دچار صیاد می شد[۲۱۲] و هر کدام ذکری و کلامی در عالم ملکوت خود داشتند که من همه ی آنها را به وسیله ی توضیح راهنمایم شنیدم و بعضی از آنها را برای شما نقل می کنم، مثلاً:

«خروس» می گفت: کسی که خدا را بشناسد، او را فراموش نمی کند.

«مرغ خانگی» می گفت: ای خدای حقّ، تو راستی و کلام تو راست است، یا اللّه ، یا حقّ.

«عقاب» می گفت: کسی که خدا را اطاعت کند، بدبخت نمی شود.

«شاهین» می گفت: سبحان اللّه حقاحقا.

«کلاغ» می گفت: ای خدای رازق، رزق حلال برای ما بفرست.

«لک لک» می گفت: کسی که از میان مردم دور باشد، از اذیت آنها نجات پیدا می کند.

«هدهد» می گفت: چقدر بدبخت است کسی که معصیت خدا را می کند.

«بلبل» می گفت: لااله الاّاللّه حقاحقا.

«فاخته» می گفت: یا واحد یا احد یا فرد و یا صمد.

«کبوتر صحرائی» می گفت: لاقوة الاّباللّه العلی العظیم.

«شترمرغ» می گفت: معبودی غیر از خدا نیست.

«زرّافه» می گفت: لااله الاّاللّه وحده.

«شتر» می گفت: پاک و منزّه است خدائی که ستمگران را ذلیل می کند.

«اسب» می گفت: سبحان ربّنا سبحانه.

«گرگ» می گفت: آنچه را خدا حفظ کند، هرگز از بین نمی رود.

«سگ» می گفت: برای اهل معصیت همان ذلّت کافی است.

«روباه» می گفت: دنیا خانه ی غرور و فریب است.[۲۱۳]

سپس راهنمایم به من گفت: ببین امروز که جمعه است، پرندگان با هم چه می گویند؟! من وقتی گوش دادم، دیدم آنها وقتی به هم می رسند، می گویند: سلام، سلام، امروز روز خوبی است، زیرا خورشید بر روزی بهتر از روز جمعه طالع نشده است.[۲۱۴]

پس از آن راهنمایم مرا به زمان بعضی از انبیاء و اولیاء خدا برد و به من گفت: خوب دقّت کن، ببین چگونه آنها با حیوانات حرف می زدند و سؤال و جواب می کردند، من اوّل به زمان حضرت «سلیمان» رفتم، دیدم آن حضرت با لشگرش می خواهد به مسافرتی برود، در ضمن راه به بیابان مورچگان رسیدند، مورچه ای به سایر مورچگان گفت: به خانه هایتان بروید تا «سلیمان» و لشگرش شما را پایمال نکنند، زیرا آنها متوجّه شما نیستند. حضرت «سلیمان» از گفته ی آن مورچه خندید و گفت: خدایا توفیق شکر نعمتهائی که به من و پدر و مادرم داده ای، به من عنایت کن.[۲۱۵]

روز دیگری حضرت «سلیمان» نگاه به اطراف کرد، هدهد را ندید، گفت: چه شده که من هدهد را نمی بینم؟ شاید او غایب است، اگر برگردد او را عذاب سختی خواهم کرد و یا او را می کشم و یا باید دلیل آشکاری برای غیبتش بیاورد. چیزی نگذشت که هدهد آمد و گفت: من بر مطلبی اطّلاع پیدا کرده ام که شما از آن اطّلاعی ندارید. من از «سبا» با یک خبر قطعی می آیم، در آنجا دیدم زنی سلطنت می کند و همه چیز دارد و علاوه تخت بسیار بزرگ و با عظمتی هم دارد! او و ملّتش خورشید را سجده می کنند و خدای تعالی را سجده نمی کنند و شیطان اعمال آنها را نزد آنها خوب جلوه داده و از راه حقّ آنها را باز داشته و دیگر آنها هدایت نمی شوند.

«سلیمان» گفت: باید ببینم که تو راست می گوئی یا تو هم از دروغگویانی.[۲۱۶]

بالأخره حضرت «سلیمان» سخنان حیوانات و پرندگان را خوب می فهمید و گاهی با آنها حرف می زد و ما این موضوع را از حضرت «سلیمان» به وضوح مکرّر دیدیم و از آنجا به زمان «پیامبر اسلام» (صلی اللّه علیه و آله) آمدیم. یک روز دیدیم شتر سقّاء و آب آوری که پیر شده، صاحبش می خواسته او را بکشد. خدمت «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) آمد و اظهار ارادت به آن حضرت و شکایت از صاحبش می کند. «پیغمبر اسلام» (صلی اللّه علیه و آله) کسی را عقب صاحبش فرستاد، او را احضار فرمود. وقتی صاحبش آمد، «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله)به او فرمود: این شتر می گوید من جوان بودم و خیلی برای صاحبم کار کرده و برای او مفید بوده ام، حالا که پیر شده ام او می خواهد مرا بکشد. صاحب شتر عرض کرد: راست می گوید.

حضرت «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) فرمود: او را نکش و بگذار زنده باشد.

صاحب شتر عرض کرد: ای «رسول خدا»، من او را به شما بخشیدم. «پیامبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) او را در راه خدا آزاد کرد و او در مدینه می گشت و مردم به او علف می دادند و می گفتند: این آزاد شده ی «پیامبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) است.[۲۱۷]

روز دیگری گرگها خدمت آن حضرت رسیدند، رزق خود را می خواستند. «پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) به اصحابش فرمود: اگر شما چیزی به آنها مرتّب بدهید، آنها به شما ضرری نمی زنند و نقصی به احشامتان وارد نمی کنند و الاّ خود دانید و باید اموالتان را حفظ کنید. آنها گفتند: نه، ما به آنها چیزی نمی دهیم و تا ممکنمان باشد، نمی گذاریم آنها به ما صدمه ای بزنند.[۲۱۸]

اینها گوشه ای از ملکوت دنیای ما بود که استاد به آنها اشاره می کرد و به عنوان آنکه مرا راهنمایم به سوی آنها برده توضیح می داد که همه ی آنها بدون استثناء دقیقا با احادیث و آیات قرآن تطبیق می کند و حتّی بیشتر آنها مضامین آیات و روایاتی است که در کتب اخبار و قرآن کریم نقل شده است.

 

سکرات موت و عالم برزخ

او می گفت:

راهنمایم از اینجا مرا بسوی «سکرات موت و عالم برزخ» و جریاناتی که در آنجا اتّفاق می افتد برد و من آن مکاشفات را برای تو نقل می کنم و تو باید خوب به آن مطالب توجّه کنی و به آنها معتقد شوی و تا بتوانی آنها را برای مردم بنویسی و یا بگوئی و آنها را از عوالمی که بزودی برای همه کس پیش می آید، آگاهشان کنی.

او می گفت:

اوّل راهنمایم در عالم مکاشفه مرا به سوی مَلَک بزرگی که بیشتر از همه ی ملائکه، فعلاً فعّال است، یعنی حضرت «عزرائیل» برد تا از نزدیک با طرز کارش آشنا شوم، جایگاه وی در آسمان سوّم بود،[۲۱۹] او در آنجا نشسته بود و از دور قیافه ی زیبا و پر نور او دیده می شد، او به قدری بزرگ و با عظمت بود که تمام کره ی زمین در مقابلش مثل جامی و یا مثل سکه ای که در کف دست قرار بگیرد، بود.[۲۲۰]

طوماری که اسامی مردم کره ی زمین در آن نوشته شده بود و می درخشید، در مقابلش گذاشته و دقیقا بدون توجّه به جای دیگری به آن نگاه می فرمود.[۲۲۱] دو دسته از ملائکه در طرف راست و چپ او ایستاده بودند و منتظر فرمانش بودند. حضرت «عزرائیل» عینا مانند فرمانده ی بسیار مقتدری که کسی نمی تواند از فرمانش تخطّی کند، آنها را برای قبض روح[۲۲۲] افراد بشر می فرستاد[۲۲۳] و ملائکه ای که زیر دستش بودند به قدری کارهایشان را دقیق و صحیح انجام می دادند که خدای تعالی کار آنها را عین کار خود می دانست.[۲۲۴] ما وقتی به کار او دقیق شدیم دیدیم وقتی اجل یکی از افراد بشر می رسد، اوّل حضرت «عزرائیل» به آن طومار نگاه می کند. مثل آنکه در آن طومار علاوه بر اسم آن شخص نتیجه ی اعمال تمام عمرش از نظر سعادت و شقاوت هم نوشته شده که اگر سعادتمند و مؤمن و نیکو سیرت باشد، به ملائکه ی رحمت دستور قبض روحش را می دهد[۲۲۵] و اگر بد سیرت و شقاوتمند و کافر باشد، ملائکه ی عذاب را مأمور گرفتن جان وی می کند.[۲۲۶]

و گاهی از اوقات خودش برای قبض روح بعضی از شخصیتهائی که عظمتی دارند، می رود.[۲۲۷] من و راهنمایم (در عالم مکاشفه) تصمیم گرفتیم که برای بیشتر آشنا شدن با کار آنها یک مرتبه با مَلک غضب و یک مرتبه با مَلک رحمت و یک مرتبه هم با خود آن حضرت به سوی زمین برویم تا دقیقا از همه چیز مطّلع شویم.

لذا اوّل با یکی از ملائکه ی عذاب که تعدادشان خیلی زیاد بود و در هر لحظه صدها نفر از آنها با اراده ی حضرت «عزرائیل» به سوی زمین حرکت می کردند، همراه شدیم و با سرعت فوق العاده عجیبی به زمین رسیدیم. بدون معطّلی وارد منزل یک فرد ظالم و ستمگر و کافر که اجلش رسیده بود گردیدیم، قبل از ما یکی از مأمورین شیطان که برای بیشتر بدبخت کردن او آمده بود، کنار بسترش نشسته و او را به آمال و آرزوها و محبّت دنیا تشویق و ترغیب می کرد.

به او می گفت: «تو نمی میری و از این مرض نجات پیدا می کنی، مبادا از خدا و اولیائش عذر بدیهای گذشته ات را بخواهی»[۲۲۸] ولی وقتی آن شیطان چشمش به مأمور حضرت «عزرائیل» افتاد، ترسید و فرار کرد. من (در عالم مکاشفه) وقتی به قیافه ی آن ملک نگاه کردم، دیدم او در وقت قبض روح صورتش را درهم کشیده و به قدری غضبناک است که نمی شود حتّی یک لحظه هم به قیافه ی او نگاه کرد، شلاّقی در دست دارد، صورتش سیاه، موهای سر و رویش راست شده، بوی تعفّن عجیبی از بدنش استشمام می شد که انسان را فوق العاده ناراحت می کرد، لباس سیاهی در بر کرده، از دهان و بینی و سوراخهای گوش و چشمش دود و شعله های آتش بیرون می آمد.[۲۲۹] وقتی به طرف بالای سر آن کافر نگاه کردم، دیدم اولیاء خدا با غضب به او نگاه می کنند و شیطان را از دور می دیدم که خوشحال شده و مثل کسی که تمام زحماتش به نتیجه رسیده و ابراز موفّقیت می نماید، بود. وقتی آن ملک شروع به قبض روح او کرد، مثل آن بود که هر سلولی را با مقراض بخواهد از بدنش جدا کند و مثل این بود که مارها و افعیها او را می جوند و بدتر از این بود که عقربها لحظه به لحظه او را بگزند.[۲۳۰] در این موقع آن کافر به دست و پای آن ملک افتاد و از او می خواست که او را قبض روح نکند. آن ملک گفت: تو در دنیا در چه حال بودی؟ او گفت: در محلّی که زندگی می کردم کسی نبود که مرا تربیت کند و به من معارف حقّه را تعلیم دهد و به کمالات روحی برساند. آن ملک گفت: مگر زمین خدا پهناور نبود، جای دیگری نداشت؟ می خواستی مهاجرت کنی تا به حقایق جهان و معارف حقّه ی الهی برسی و چون قادر بودی و نکردی، حالا جایگاهت جهنّم است و بالأخره بد وضعی داری[۲۳۱] و او در حال قبض روح با شلاّقی که در دست داشت، به صورت و پشت آن کافر می زد و به او می گفت: بچش عذاب سوزنده ی الهی را[۲۳۲] و این جان کندن بسیار طول کشید، زیرا آن مرد کافر از طرفی دلبستگی کاملی به دنیا و مادیات داشت و از طرف دیگر می دید که در عالم بعد از این عالم چه عذابهای شدیدی در انتظارش می باشد که نمونه ی آن عذابها، همین برخورد تند این ملک بود.

و بالأخره آن ملک عذاب و غضب که از طرف حضرت «عزرائیل» مأمور گرفتن جان آن مرد کافر بود، به قدری به او خشونت کرد که اگر هیچ عذابی برای اهل معصیت و کفّار جز این ناراحتی نبود، کافی بود.[۲۳۳]

سپس من و راهنمایم (در عالم مکاشفه) به آسمان برگشتیم و با یکی از ملائکه ی رحمت که از طرف حضرت «عزرائیل» مأمور قبض روح یک فرد مؤمن و درستکار و صالح بود، به زمین آمدیم. آن ملک از جانب خدا موظّف بود که تا آن فرد با ایمان رضایت ندهد، او را قبض روح نکند.[۲۳۴] به همین جهت آن ملک وقتی وارد اطاق منزل محتضر شد، اوّل به او سلام کرد،[۲۳۵] سپس مانند عبد ذلیلی در مقابل او ایستاد. من و راهنمایم وقتی به او نگاه کردیم، دیدیم او به قدری زیبا و خوش صورت است که به تصوّر نمی آید.[۲۳۶] راهنمایم به من گفت: آن طرف را نگاه کن، ببین چه خبر است. من وقتی به طرف درِ اطاق نگاه کردم، (یعنی همان طرفی که راهنمایم اشاره می کرد) دیدم پانصد ملک دیگر که همه شاخه های گل در دست دارند و دو طرف صف بسته اند،[۲۳۷] یک دسته ی آنها لباس سبز و دسته ی دیگر لباس مشکی به تن کرده، همه با سر و لبانی متبسّم به آن محتضر عرض ارادت می کنند.[۲۳۸]

شیطان بزرگ (یعنی ابلیس) از آن دور به این تشریفات نگاه می کرد و داد می زد، در این موقع شیاطین و یارانش دور او جمع شده و گفتند: ای آقای ما، تو را چه می شود؟ چرا این همه ناراحتی؟ او در جواب گفت: مگر نمی بینید خدا با چه تشریفاتی می خواهد او را به عالم دیگر ببرد؟ پس شما در این مدّت چه می کردید؟ شیاطین به او گفتند: ما چه کنیم؟ کوشش خودمان را نمودیم، امّا او گوش به حرف ما نمی داد.[۲۳۹] راهنمایم به من گفت: داخل اطاق را ببین چه کسانی به زیارتش آمده اند؟ من به داخل اطاق نگاه کردم، دیدم جمعی از ارواح اولیاء خدا دور اطاق نشسته اند و با آن شخص مؤمن حرف می زنند و او متوجّه به آنها شده و گزارش دوران زندگی خود را نقل می کند و به آنها اظهار محبّت و عرض ارادت می نماید.[۲۴۰] در این بین آن مؤمن صورتش را برگرداند، ناگهان چشمش به آن ملک زیبا صورت افتاد. از او پرسید: شما که هستید؟ چه می خواهید؟ او گفت: من «ملک الموتم» از طرف حضرت «عزرائیل» آمده ام که اگر اجازه بدهید، قبض روحتان کنم و به اولیاء خدا ملحقتان نمایم، ضمنا من از طرف پروردگار امر شده ام که مطیع شما باشم، هر چه بگوئید همان را انجام دهم و اطاعتتان را بکنم.[۲۴۱] ما نگاه به محتضر کردیم، دیدیم از این نام (یعنی کلمه ی ملک الموت) و از خبر مرگش ترسیده و نمی خواهد اجازه بدهد که آن ملک او را قبض روح کند. لذا «ملک الموت» فورا گفت: اگر شما نخواسته باشید، مانعی ندارد، نخواهید مرد و همیشه زنده خواهید بود؛[۲۴۲] زیرا اگر شما کراهت از مرگ داشته باشید، خدا هم کراهت دارد و نمی خواهد شما را ناراحت کند[۲۴۳] و چون همه ی کارها دست خدا است، او می تواند شما را برای همیشه زنده نگه دارد. بالأخره من منتظر فرمان شما هستم ولی به آن طرف نگاه کنید، اگر از این زندان پر مشقّت دنیا بیرون بیائید، آن نعمتها و آن باغ مال شما است.[۲۴۴]

محتضر نگاهی به آن طرفی که آن ملک نشان می داد، نمود و مدّتی به آن باغ و نعمتهای فوق العاده عجیب آن نگاه می کرد و مبهوت آن شده بود.

راهنمایم به من گفت: تو هم به همان طرف نگاه کن، ببین او چه می بیند. من وقتی به آن طرف نگاه کردم، دیدم باغی که تا به آن روز مثلش را ندیده بودم، بسیار وسیع و قصرهای بسیار عالی و خدمه ای از حورالعین و غلمان منتظر مقدم این محتضر هستند. من به راهنمایم گفتم: چرا این مرد معطّل است و فورا خود را از زندان دنیا خلاص نمی کند و به آن باغ عالی نمی رساند؟ او به من گفت: بالأخره حاضر خواهد شد.

محتضر بعد از دیدن این باغ به تردید افتاده بود و نمی دانست چه باید بکند.

در این موقع آن ملک دو برگ ریحان که بسیار معطّر بودند و از آنها نسیمی می وزید به آن شخص محتضر داد. وقتی عطر و نسیم آن دو برگ ریحان به شامه ی او رسید، دیدیم او فورا حاضر به مردن شده و بلکه عجله هم دارد.

من از راهنمایم پرسیدم: این دو گیاه چه بود و این نسیم چه اثری داشت که او را به این زودی تغییر حال داد و روحیه ی او را عوض کرده و او را حاضر به مردن نمود؟

راهنمایم به من گفت: نام گیاه اوّلی «منسیه» است و فایده ی استشمامش این است که انسان را نمی گذارد به یاد زن و فرزند و اهل و متعلّقاتش که به آنها دلبسته است باشد. زیرا عمده ی علّت حاضر نشدن او برای مرگ این بود که نمی خواست از دوستانش جدا شود و از آنان مفارقت نماید[۲۴۵] و نام گیاه دوّمی «مسخیه» است و فایده ی استشمامش این است که انسان مال و آنچه از دنیا دارد ترک می کند و محبّتش از دل او بیرون می رود.[۲۴۶]

ضمنا ناگفته نماند که مردن در حقیقت برای مؤمن مثل کندن لباس کثیف است که از تن می کند و به جای آن لباس فاخر می پوشد و یا مثل غل و زنجیری است که از دست و پایش باز می شود و به او بهترین مرکبها و بهترین منزلها داده می شود[۲۴۷] و به تعبیر دیگر مردن عینا همان خوابی است که در هر شب به سراغمان می آید، ولی مدّتش طولانی تر است.[۲۴۸]

امّا در عین حال وقتی من به چهره ی آن محتضر دقیق شدم، دیدم هنوز مقداری نگرانی برای او باقی مانده است. من از راهنمایم پرسیدم: حالا دیگر چرا او نگران است؟ راهنمایم در جواب به من گفت: به علّت آنکه این مؤمن بالأخره گناهانی در دنیا کرده، از خدا می ترسد که مبادا به روی او بیاورد و یا مؤاخذه اش کند و نهایتا از اعمال خود خجالت می کشد. در این موقع آن ملک به او بشارت داد که مردن، کفّاره ی گناهان است[۲۴۹] و خدای مهربان گناهانت را تبدیل به حسنات کرده، بنابراین از چیزی بیم نداشته باش. اینجا بود که آن مؤمن بدون هیچ واهمه ای آماده ی مرگ شد، آن ملک هم بدون معطّلی به پیش آمد و عملی انجام داد که من متوجّه نشدم او چه کرد، همین قدر دیدم مثل کسی که عطر بسیار بسیار خوشبوئی را ببوید[۲۵۰] و یا در روز تابستان که هوا بسیار گرم شده و انسان مدّتها است آب نیاشامیده به او آب سرد گوارائی بدهند و او بخورد، چه حالی پیدا می کند؟[۲۵۱] این محتضر هم همان حال را پیدا کرده و بالأخره اولیاء خدا و اقوام و خویشاوندانش که از دار دنیا رفته بودند نیز کمک کردند و او را مهیای برای انتقال به عالم بعد از این عالم نمودند و روح او را «ملک الموت» قبض کرد و به سوی آن باغ برد.[۲۵۲]

در این موقع من و راهنمایم (در عالم مکاشفه) باز به سوی آسمان برگشتیم و به محضر حضرت «عزرائیل» مشرّف گردیدیم و این دفعه می خواستیم ببینیم که چه افرادی را خود او قبض روح می نماید. پس از یک تحقیق مختصر متوجّه شدیم، او خواصّ از اولیاء خدا را احتراما خودش عهده دار قبض روحشان می گردد.[۲۵۳] مثلاً حضرت ابراهیم و «پیغمبر اسلام» (صلی اللّه علیه و آله) را خودش قبض روح کرده است.

لذا من و راهنمایم (در عالم مکاشفه) به زمان وفات «پیامبر اسلام» (صلی اللّه علیه و آله)برگشتیم تا ببینیم چگونه حضرت «عزرائیل» روح «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) را قبض می کند.

آن روز، بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم هجری قمری بود، نزدیک غروب آفتاب بود، ما هم در گوشه ای از خانه ی آن حضرت نشستیم و برای مصیبت درگذشت آن حضرت متأثّر بودیم، بعضی از اصحاب و یاران آن حضرت هم دور بسترش جمع بودند و حضرت «علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) به مدّت زیادی با آن حضرت آهسته حرف می زدند و سر آن حضرت را به دامن گرفته بودند.[۲۵۴] خورشید کم کم داشت غروب می کرد، ناگهان حضرت «جبرئیل» و حضرت «عزرائیل» وارد منزل شدند، پشت سر آنها ملک نگهبان ارتباط زمین با آسمان یعنی حضرت «اسماعیل» با هفتاد هزار ملکی که در خدمتش بودند، صف در صف بیرون در اطاق ایستاده بودند. «جبرئیل» جلو آمد و عرض کرد: ای رسول خدا، پروردگار متعال مرا به خاطر فضیلت و عظمتی که شما دارید، با این تشریفات خدمتتان فرستاده است. در این موقع حضرت «عزرائیل» اجازه خواست که وارد اطاق شود. «جبرئیل» گفت: این «ملک الموت» است، از شما اجازه می خواهد که روحتان را قبض کند ولی بدانید که ایشان از کسی اجازه ی قبض روح نگرفته و بعدا هم از کسی اجازه نخواهد گرفت، این عمل تنها به خاطر عظمت و شخصیت شما انجام می گردد.[۲۵۵]

آن حضرت فرمود: به او اجازه دادم حضرت «جبرئیل» به حضرت «عزرائیل» رو کرد و گفت: به تو اجازه داده شد. حضرت «عزرائیل» جلو آمد و در مقابل آن حضرت ایستاد و عرض کرد: خدای تعالی مرا نزد شما فرستاده و به من دستور داده که آنچه بفرمائید، اطاعت کنم. اگر امر می کنید قبض روحتان می کنم و اگر مایل نباشید این کار را نخواهم کرد.

در این موقع حضرت «جبرائیل» جلو آمد و گفت: خدای تبارک و تعالی مشتاق دیدار شما است، حضرت «پیامبر اسلام» (صلی اللّه علیه و آله) به «ملک الموت» فرمودند: کار خودت را شروع کن و امر الهی را اطاعت نما «عزرائیل» آن حضرت را قبض روح کرد و ملائکه آن روح مقدّس را با عظمت و جلال عجیبی به سوی آسمان بردند.[۲۵۶]

سپس راهنمایم به من گفت: آنجا را تماشا کن، آن دور را می گویم، در آن درّه ی کوه، ببین آن مرد چگونه با «ملک الموت» که می خواهد او را قبض روح کند درگیر شده و بحث می کند و نمی خواهد زیر بار کوتاهیهائی که درباره ی دینش در مدّت عمرش کرده، برود. خوب است برویم، ببینیم بالأخره چه خواهد شد. من و راهنمایم به بالین آن محتضر رفتیم. «ملک الموت» به او گفت: تو در چه وضعی بودی؟ چرا در مدّت عمر به تحصیل معارف دینی و تهذیب نفس و عمل به دستورات الهی نپرداختی؟ او می گفت: من در این محل دور افتاده با تسلّط حکام قدرتمند بی دین چگونه می توانستم به کسب معارف بپردازم.

«ملک الموت» به او می گفت: مگر زمین خدا وسیع نبود؟ می خواست به جائی که بتوانی به کمالات روحی برسی مهاجرت کنی، حالا وقتی خدای تعالی تو را در جهنّم جا داد، می فهمی که جهنّم بد جائی است.[۲۵۷]

در گوشه دیگر کافر محتضر دیگری را دیدیم که «ملک الموت» می خواهد او را قبض روح کند، ولی او دل از وابستگی و از دنیا نمی کند. امّا آن ملک با ضربه هائی که به سر و صورت و پشت و پهلوی او می زند و به او می گوید: بچش عذاب سوزنده را، او را از دنیا می برد.[۲۵۸]

در جای دیگر محتضر دیگری را می دیدم که به خاطر آنکه در اصول عقائد تحقیق کرده و به کمالات روحی خود را رسانده و آرامش و اطمینان قلبی پیدا کرده و یقین دارد که خدا و پیشوایان دین، حقّ اند از طرف پروردگار به او ندا می رسد که بیا به سوی ما، بیا به طرف نعمتهائی که برایت در نظر گرفته ایم، از ما خوشنود باش که ما هم از تو خوشنودیم، بیا داخل شو میان بندگانم و با آنها باش، بیا داخل بهشت من شو تا تو را پذیرائی کنم.[۲۵۹]

در این موقع آن محتضر با شنیدن این ندا و آن کلام دلربا، تمام دردها را فراموش می کند و به طرف بالای سرش برمی گردد و می بیند که «پیامبر اسلام» (صلی اللّه علیه و آله) در آن بالا نشسته، وقتی چشمش به جمال آن حضرت می افتد، نمی تواند خود را کنترل کند، به نشاط عجیبی می افتد و نشاطش وقتی بیشتر می شود که می بیند در طرف دیگرش حضرت «امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) و حضرت «امام حسن» و «امام حسین» (علیهم السّلام) و بالأخره در اطرافش «ائمّه ی اطهار» (علیهم السّلام) و پشت سر آنها دوستان و اقوام و تمام کسانی که از اهل ایمان با او دوست بوده اند، همه حضور دارند.

در این موقع من دیدم محتضر با «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله)و «ائمّه ی اطهار» (علیهم السّلام) طوری حرف می زد که مردمی که زنده بودند و در اطرافش نشسته بودند، صدای او را نمی شنیدند، ولی من و راهنمایم که از بُعد ملکوتی به او نگاه می کردیم، کلماتش را می شنیدیم. او به آن حضرت می گفت: پدر و مادرم به قربانت ای فرستاده ی خدای عزیز، بعد از آن رو به حضرت «امیرالمؤمنین» (علیه السّلام) کرد و گفت: پدر و مادرم به قربانت ای وصی فرستاده ی خدای مهربان، بعد از آن رو به «امام حسن» و «امام حسین» (علیهما السّلام) کرده و گفت: پدر و مادرم به قربانتان ای دو فرزند فرستاده ی خدا ای دو آقای جوانهای اهل بهشت، آنگاه متوجّه ی ارواح صلحاء و خوبانی که جمع شده بودند و به استقبال او آمده بودند گردید و به آنها مرحبا گفت و اظهار داشت: آه چقدر من شما را دوست دارم، چقدر الآن خوشحال شدم که شما را دیدم.

بعد باز رو به «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) کرد و گفت: ای رسول خدا، این «ملک الموت» است، آمده مرا قبض روح کند و من می دانم که برای حضور شما و وصیتان در کنار من، در قلب او جلالت و عظمت و ابهّتی از من واقع شده. «پیامبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) فرمودند: درست است، همین طور است، سپس آن حضرت رو به «ملک الموت» کردند و فرمودند: تو را در خصوص دوستان و خدمتگزاران و ایثارگرانمان به آنچه خدا تو را توصیه فرموده، سفارش می کنم.

«ملک الموت» عرض کرد: یا رسول اللّه، دستور بفرمائید تا این آقا به طرف بالا نگاه کند، ببیند که خدا چه چیزهائی را برای او در بهشت آماده کرده است. «پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) به او می گوید، به بالا نگاه کن. او وقتی به بالا نگاه می کند، چیزی را می بیند که حتّی صاحبان عقل و خرد نمی توانند حساب و تصوّرش را بکنند. سپس «ملک الموت» می گوید: چگونه من به کسی که خدا برای او این همه ثواب و نعمت مهیا کرده است، مدارا نکنم؟[۲۶۰]

مؤمن دیگری را در گوشه ای از این عالم در حال احتضار دیدم که امام زمانش در کنار او نشسته و با او گرم صحبت است و به «ملک الموت» فرصت قبض روح نمی دهند. گاهی که محتضر در اثر کسالت و مرض بی حال می شود، «امام زمان» (علیه السّلام)سر او را به دامن می گیرند و به او مهربانی می کنند. «ملک الموت» در این هنگام به نزد محتضر می آید و می گوید: هر چه را بخواهی به تو عطا می شود و از هر چه می ترسی از تو دور می گردد و از آنها در امانی و دَری را از بهشت ملکوتی به خانه ی او باز می کند و به او می گوید: نگاه کن به خانه ی جدیدت در بهشت و نگاه کن ببین که «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) و حضرت «علی بن ابی طالب» و «امام حسن» و «امام حسین» (علیهم السّلام) در آنجا رفقای تواَند آن وقت «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) به او می فرماید: ای روح، از آن بدن خارج شو و به سوی رَوح و رضوان خدا حرکت کن. «علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) هم این فرمان را به او می دهند. در این موقع او به «ملک الموت» اجازه ی قبض روح خودش را صادر می کند که آن مؤمن با اختیار خودش از دار دنیا می رود.[۲۶۱]

در اینجا من به راهنمایم گفتم: دوست دارم در عالم ملکوت به خدمت بعضی از «ائمّه ی اطهار» (علیهم السّلام) برویم و از آنها حقیقت مرگ و سکرات موت را بپرسیم. او گفت: مانعی ندارد و فورا مرا به سوی هزار و سیصد سال قبل برد و به خدمت حضرت «امام حسن مجتبی» (علیه السّلام)نشاند. از آن حضرت سؤال کردیم: حقیقت مرگ که ما اطّلاعی از آن نداریم چیست؟ فرمود:

مرگ برای مؤمن بزرگترین سروری است که در دوران عمرش به او می رسد، زیرا او به وسیله ی مرگ از خانه ی خراب و ناپایدار به سوی نعمتهای همیشه گی می رود ولی در مقابل، همین مرگ برای کفّار بزرگترین نکبت و ناراحتی است که بر آنها در دوران زندگی متوجّه می گردد، زیرا آنها از بهشتی که برای خود در زندگی دنیا ساخته اند، باید به خانه ی پر از آتشی که پایانی ندارد بروند. [۲۶۲]

ما از «امام مجتبی» (علیه السّلام) به خاطر توضیحی که درباره ی حقیقت مرگ فرمودند، تشکر کردیم و از خانه ی آن بزرگوار به محضر «امام سجّاد» (علیه السّلام) که مقداری از نظر زمان و مکان با منزل آن حضرت فاصله داشت، رفتیم و همین سؤال را از آن حضرت نمودیم. ایشان فرمودند:

من آنچه را که در حالات پدرم موقع مرگ در کربلا دیدم، برای شما نقل می کنم تا حقیقت مرگ را برای افراد مختلف کاملاً احساس کنید در کربلا وقتی جنگ و کارزار بر پدرم سخت شد، اصحابش به او نگاه می کردند می دیدند که او بر خلاف آنها است، زیرا آنها رنگشان پریده و بدنشان می لرزید و طبیعتا ترس بر آنها مسلّط شده بود ولی حضرت «سیدالشّهداء» (علیه السّلام) و جمعی از خواص و اصحاب نزدیک، این چنین نبودند، آنها صورتشان از خوشحالی بر افروخته بود و آرامش بر تمام اعضاء و جوارحشان حکومت می کرد. دیگران به یکدیگر می گفتند: آنها را ببینید اصلاً از مرگ نمی ترسند و از آن باکی ندارند. پدرم رو به آنها کرد و فرمود: توجّه کنید تا من حقیقت مرگ را برای شما بگویم تا شما هم مثل ما از مرگ وحشت نکنید:

مردن چیزی جز یک لحظه عبور از پلی که فشارها و ناراحتیها را پشت سر می گذارد و انسان را به بهشت و نعمتهای دائمی می رساند نمی باشد. کدام یک از شما دوست ندارد که از زندان به قصر مجلّلی منتقل گردد؟ بله مرگ برای دشمنان شما انتقال از قصر به زندان است سپس آن حضرت فرمود: پدرم از «رسول خدا» (صلی اللّه علیه و آله) نقل می کرد که فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت کفّار است و مرگ برای هر دو دسته پلی است که از آن عبور می کنند. نهایت اینها از زندان به بهشتشان می روند و آنها از بهشتشان به جهنّم رهسپار می گردند.[۲۶۳]

از آنجا به محضر «امام باقر» (علیه السّلام) مشرّف شدیم و از آن حضرت سؤال کردیم: حقیقت مرگ چیست؟ فرمود:

مرگ عینا مثل همان خوابی است که همه شب به سراغتان می آید، با این تفاوت که از خواب زودتر بیدار می شوید ولی از مرگ، روز قیامت بیدار می گردید. از پدرم «امام سجّاد» همین سؤال را کردند. او فرمود: مرگ برای مؤمن مثل کندن لباس کثیف و پر از شپش است که از تن می کند و یا مثل باز کردن غل و زنجیر سنگینی است که انسان از دست و پای خود بیرون می آورد و لباسهای فاخر و معطّر را می پوشد و سوار بهترین مرکبها می گردد و به بهترین خانه ها وارد می شود. [۲۶۴]

سپس راهنمایم به من گفت: اگر تو به بالین تمام کسانی که می خواهند از دنیا بروند بروی، می بینی که «ائمّه ی اطهار» (علیهم السّلام) به خصوص حضرت «علی بن ابی طالب» و «امام حسن» و «امام حسین» و «امام زمان» (علیهم السّلام)در آنجا حاضرند.

شاید بگوئی: چگونه آنها در یک لحظه در هزارها مکان حاضر می شوند؟ من در جواب نمی توانم بدون نشان دادن مواردی از حضور اهل بیت «عصمت و طهارت» (علیهم السّلام) مطلبم را بیان کنم و جواب شما را بدهم لذا بد نیست بیائی با هم به جائی برویم تا بتوانی این موضوع را دقیقا مشاهده کنی. لذا دست مرا گرفت و با یک چشم بر هم زدن به محلّ مرتفعی برد که در یک لحظه از آن دور چند محتضر را که در حال جان کندن بودند، می دیدیم. ناگهان متوجّه شدم همان گونه که ما آنها را از آن دور در یک زمان می بینیم آنها هم ما را می بینند، ولی چون روح، تمام وجودش بینائی است و بسیار تیزبین است و فاصله ی زیاد برای این چنین بینائیها مطرح نیست، مثل این بود که آنها ما را کنار خود می دیدند و لذا وقتی به حالات آنها دقیق شدیم، متوجّه گردیدیم که آنها در یک حالت مخصوص، خودبخود به سوی وجود مقدّس حضرت «رسول اکرم» و «ائمّه ی اطهار» (علیهم السّلام) نگاه می کنند و آنها را در کنار خود می بینند[۲۶۵] و گاهی برای بعضی از خصّیصین «رسول اکرم» و «ائمّه ی اطهار» (علیهم السّلام) کنار بالینشان می آیند.

در این بین من و راهنمایم به بالین یکی از اولیاء خدا رفتیم. این ولی خدا سالها بود که آرزوی مرگ و ملاقات پروردگار را داشت و آنچنان شایق به مرگ بود که وقتی «ملک الموت» را می دید که از دور می آید، مانند عاشقی که پس از سالها به معشوقش می رسد و او را در آغوش می کشد بود.

من با تعجّب به راهنمایم گفتم: چقدر این ولی خدا به ملاقات پروردگارش اظهار عشق می کند که وقتی واسطه ی مرگ را مشاهده می نماید، این چنین اظهار محبّت به او می کند!

راهنمایم فرمود: از تعجّب تو، من در عجبم!

مگر نمی دانی که محبوبترین چیزها نزد اولیاء خدا ملاقات با پروردگار است؟!

مگر نمی دانی که دنیا زندان تنگ و تاریکی با اعمال شاقّه برای مؤمنان است؟!

مگر نمی دانی که خدای تعالی در قرآن فرموده که یکی از نشانه های اولیاء خدا آرزوی مرگ و نجات از زندان دنیا است؟!

مگر نمی دانی که اهل دنیا و منحرفین از جادّه ی حقّ و آنهائی که دل به غیر خدا بسته اند، از مردن بیشتر از هر چیز وحشت دارند؟! در سوره ی بقره (آیه ی ۹۴ ـ ۹۶) خدای تعالی فرموده:

ای پیامبر، بگو به یهودیان: اگر شما معتقدید که خانه ی آخرت تنها مال شما است، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گوئید. و چون عشق به خدا ندارند و چون دنیا طلبند و چون محبّت دنیا در دل دارند و چون اعمال زشتی از خود به جای گذاشته و برای روز قیامتشان ارسال داشته اند، هرگز آرزوی مرگ نمی کنند. بلکه این مدّعیان دروغین محبّت خدا را می بینی و می یابی که از سایر مردم و حتّی از مشرکین به زندگی دنیا حریصترند و حتّی هر یک از آنها دوست دارند که هزار سال عمر کنند.

و در سوره ی جمعه (آیه ی ۶ و ۷) خدای تعالی به «پیامبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) خطاب فرموده که؛

بگو به کسانی که یهودی هستند: اگر شما گمان می کنید که تنها شما (نه سایر مردم) دوستان خدا هستید، پس آرزوی مرگ کنید و ملاقات او را درخواست نمائید اگر راست می گوئید و بدان ای پیامبر که هرگز اینها این چنین آرزوئی را نمی کنند، به خاطر آنچه از اعمال زشت برای قیامتشان فرستاده اند.

سپس راهنمایم به من گفت: من در اینجا می خواهم مطلب مهمّی را به تو بگویم تا از یک حقیقت پر ارزش و سرنوشت ساز اطّلاع پیدا کنی و آن این است که بعضی از مبلّغین ناآشنا به حقایق، سکرات موت و مرگ را آنچنان ناراحت کننده برای همه کس معرّفی کرده اند که اکثر مردم به خاطر آنکه از مرگ و مردن می ترسند، آن را به دست فراموشی سپرده اند و حال آنکه مردن در حقیقت ملاقات با خدای مهربان است، ملاقات با محبوب عزیز است، ملاقات با آنکه همیشه آرزوی یک لحظه دیدارش را داشته ایم می باشد.

مرگ در حقیقت آغاز راحتی و آسایش انسان است. عینا دانش آموزی که در جلسه ی امتحان با زحمت زیاد ورقه ی امتحانی خود را تحویل داده و از جلسه ی امتحان خارج می شود و زمان استراحتش فرا می رسد.

شخصی از «علی بن ابی طالب» (علیه السّلام) سؤال کرد:

چرا و به چه خاطر تو لقاء پروردگار و مرگ را دوست داری؟ فرمود: به خاطر آنکه خدای تعالی در دنیائی که بی ارزش است به من محبّت داشته و مرا به راه و روش انبیاء و فرستادگانش هدایت کرده و مرا به کمالات واقعی رسانده، چگونه ممکن است پس از مرگ فراموشم کند؟ به همین جهت من مرگ و ملاقات او را دوست دارم.[۲۶۶]

من و راهنمایم (در عالم مکاشفه) در این موقع خود را در بیابان وسیعی می دیدیم که تمام عالم زیر نظر ما بود و صدها نفر اهل معصیت و دهها نفر از اولیاء خدا در حال سکرات موت بودند. ناگهان منظره ای توجّه ما را به خود جلب نمود، مکان این جریان که ما متوجّه آن شده بودیم، «مدینه منوّره» بود و زمان آن همان وقتی بود که «پیغمبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) تازه مبعوث شده بود و میان مسجد برای اصحابش این سخنان را بیان می فرمود:

دو چیز است که فرزندان آدم از آن می ترسند و آن را دوست ندارند. یکی مرگ است و حال آنکه مرگ وسیله ی استراحت مؤمن است. دوّمی کمی مال و ثروت است و حال آنکه آن سبب سریع پایان یافتن حساب در روز قیامت خواهد بود. سپس «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) برای عیادت به بالین یک فرد غیر مؤمن تشریف برد که او تمنّای مرگ می کرد. «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) فرمود: تمنّای مرگ نکن، زیرا اگر تو نیکوکار باشی، به وسیله ی ماندن در دنیا نیکوکاریت بیشتر می شود و اگر گناهکار باشی، در دنیا ماندنت وسیله ی نجاتت از عذاب خواهد بود، پس تمنّای مرگ نکن.[۲۶۷]

او می گفت:

شب جمعه ای پس از خواندن دعای کمیل حال مکاشفه ای به من دست داد، در آن مکاشفه دیدم، مردم دنیا دسته دسته از دنیا وارد حفره هائی به نام قبر می شوند و آن طرف این حفره ها فضای بسیار بازی وجود دارد که دم در هر یک از این حفره ها دو ملک ایستاده اند و با مردمی که از آن حفره ها خارج می شوند، مختلف برخورد می کنند.[۲۶۸]

مثلاً با یک دسته با سلام و گرمی عجیبی مقابل می شوند و به آنها بشارت به بهشت و نعمتهای آن را می دهند و نام آنها در آن موقع «مبشّر» و «بشیر» است[۲۶۹] و با دسته ی دیگر با بی تفاوتی و بی اعتنائی و با جمعی از آنها هم خشونت می کنند و آنها را ناراحت می نمایند که نام آنها در این حالت نکیر و منکر است. من در همان مرحله ی اوّل متوجّه شدم که این ملائکه با مسلمانها و مؤمنین خوشروئی می کنند و با بعضیها که مسلمانند ولی گناهکارند بی تفاوتند، امّا نسبت به کفّار و معاندین خشونت می کنند.[۲۷۰]

او می گفت:

جوانی از شاگردان پر کار و پر تلاشم که در امور معنوی بسیار با استعداد و با فهم بود، روزی از من سؤال کرد: من چه وقت از اولیاء خدا می شوم؟ آیا علامتی اولیاء خدا دارند که به آن وسیله شناخته شوند؟

گفتم: اولیاء خدا مرگ را دوست دارند و این یکی از علائم اولیاء خدا است.[۲۷۱]

او گفت: اگر این چنین باشد، در عالم ولی خدائی وجود ندارد، زیرا هیچ کس نمی خواهد بمیرد.

من به او مطالبی در این باره گفتم که چون در سرگذشتی آن مطالب گنجانده شده، فقط همان سرگذشت را در اینجا نقل می کنم.

روزی به یکی از اولیاء خدا در «ماهان» کرمان برخوردم که او از نظر کمالات روحی بسیار قوی بود، او پیرمردی بود که سالها در حوزه های علمیه ی نجف و قم زندگی کرده و اساتید زیادی از اولیاء خدا را دیده بود.

به او گفتم: بارزترین علامت ولی خدا چیست؟

گفت: آنکه دارای یقین باشد و اعمال خود را طوری انجام دهد که مستوجب عذاب نباشد و مشتاق لقاء پروردگار باشد و مرگ را دوست بدارد، زیرا ولی خدا در مرحله ی اوّل به خدا یقین دارد و به او توکل می کند و او را دوست می دارد و از غیر او منقطع شده است و هیچ کس و هیچ چیز را جز او و متعلّقات او دوست نمی دارد و خدا هم متقابلاً او را دوست می دارد و به وسیله ای که تنها اولیاء خدا آن را درک می کنند، به او این محبّت را می فهماند و وقتی این دوستی و محبّت برقرار شد، انسان از اولیاء خدا می شود و اقلّ مراتبش این است که مرگ را دوست می دارد، یعنی در حقیقت ملاقات با پروردگار را می خواهد و از آن استقبال می کند.

او می گفت:

شبی در عالم رؤیا می دیدم که حضرت «ملک الموت» با لباس سفید نورانی به اطاق خواب من آمده و با من حرف می زند.

به او گفتم: از من چه می خواهید؟

فرمود: تو در قلبت ادّعا می کنی که از اولیاء خدائی و من فرستاده ی الهی هستم و می خواهم تو را به ملاقات محبوبت، ولیت، یعنی ذات اقدس متعال ببرم.

من به عجز و ناله افتادم و از او تقاضای طول عمر کردم و گفتم: هنوز آمادگی مرگ و مردن را ندارم.

گفت: مانعی ندارد، در دنیا بمان. ولی وقتی من رفتم، فکر کن ببین چرا برای مردن آمادگی نداری؟ علّتش را پیدا کن، هر وقت توانستی آن علّت را از وجودت رفع کنی، بدان که از اولیاء خدا شده ای.

من از بس می لرزیدم از خواب پریدم. مدّتی مثل محکومی که از دست مأمورین جوخه ی اعدام فرار کرده و خود را به جای امنی رسانده، از طرفی خوشحال و از طرف دیگر نفس زنان تمام بدنم کوبیده شده و در میان بستر مثل مرده ای افتاده بودم.

در این موقع طبق دستور حضرت «ملک الموت» فکر کردم که چرا من باید از مرگ بترسم؟

مگر این عالم زندان نیست؟

مگر مرگ نجات از زندان نمی باشد؟

مگر من خدا را دوست نمی دارم؟

مگر مرگ ملاقات با دوست نمی باشد؟

بالأخره فکرم به اینجا منتهی شد که علّت عدم آمادگی من برای مردن ممکن است دو چیز باشد:

اوّل: دلبستگی به دنیا، عینا مثل آن زندانی که به زندان دلخوش کرده باشد.

دوّم: ترس از عذابهای عالم برزخ و گرفتاریهای عالم پس از مرگ و آینده ی مجهول.

به هر حال دست به کار شدم تا این دو مانع را از روحم پاک کنم و بحمداللّه با ریاضتهائی که استادم به من دستور داد و تعلیمهائی که او به من داد، موفّق به رفع آن دو موضوع گردیدم. یعنی دلم را از دنیا و محبّت به آن کندم و مطمئن شدم که اگر من با خدای تعالی واقعا طرح دوستی بریزم و طبق قانون محبّت که نباید دوست از فرمان دوستش سرپیچی کند، مطیع او باشم و واجباتم را انجام دهم و محرّمات را ترک کنم، نباید خدا را ظالم بدانم که او مرا با این خصوصیات در عالم برزخ تنها بگذارد و یا مرا عذاب کند. لذا مطمئن شدم که هیچ مانعی برای ملاقات با پروردگار ندارم.

اینجا بود که معنی آیه ی شریفه ی «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اِنْ کنْتُمْ صادِقینَ»[۲۷۲] را فهمیدم. این جمله در دو آیه از قرآن در مقابل ادّعاء یهود که می گفتند ما از اولیاء خدائیم، آمده. یعنی خدای تعالی به آنها می فرماید: اگر راست می گوئید که شما از اولیاء خدائید، از خدا درخواست مرگ کنید.

حضرت «امیرالمؤمنین» (علیه السّلام) فرمود:

وقتی خدای تعالی می خواست حضرت «ابراهیم» را قبض روح کند، جناب «ملک الموت» را نزد او فرستاد. حضرت «عزرائیل» وقتی با حضرت «ابراهیم» ملاقات کرد، به او گفت: «السّلام علیک یا ابراهیم» حضرت «ابراهیم» به او جواب داد و گفت: «و علیک السّلام یا ملک الموت» آیا برای قبض روح من آمده ای و یا برای ملاقات من به اینجا قدم گذاشته ای؟

حضرت «عزرائیل» عرض کرد: من برای قبض روح شما آمده ام.

حضرت «ابراهیم» فرمود: آیا تو دیده ای که دوستی دوستش را بمیراند؟

«عزرائیل» نزد خدای تعالی رفت و گفت: پروردگارا، شنیدی که خلیلت چه گفت؟

خدای تعالی فرمود: ای «ملک الموت» نزد او برو و به او بگو: آیا تو دیده ای که دوستی ملاقات دوستش را نخواسته باشد؟[۲۷۳]

نه این طور نیست، عاشق همیشه دوست دارد که محبوبش را ببیند.

او می گفت:

انسان وقتی تزکیه ی نفس کند و خود را از جمیع صفات رذیله نجات دهد و تمام حجابهای ظلمانی و نورانی را از خود دور نماید و صفات کمالیه را کسب کند و سنخیت بین خود و قلب عالم امکان و انسان کامل یعنی «معصومین» (علیهم السّلام) بوجود آورد و خود را متّصف به صفات جلالیه و جمالیه ی حضرت حقّ تعالی نماید، یعنی صفات افعال الهی را در خود ایجاد کند، می تواند با یک نظر، گذشته و آینده را علما ببیند و بر آنها احاطه ی علمی داشته باشد و سکرات موت و عالم برزخ و قیامت و بهشت و جهنّم را در عالم مکاشفه مشاهده کند و عوالم بعد از این عالم را آن طور که هست از نظر بگذراند و خواست او خواست خدا باشد و هیچگاه هیچ چیز بدون اذن الهی از او نخواهد.

از این کلام حضرت استاد استفاده می شود که آنچه در بالا از مکاشفات خود در خصوص ملکوت عالم و سکرات موت بیان کردند که صددرصد با احادیث و روایات و آیات قرآن مطابق بود، مربوط به یقین کامل آن جناب بوده و مثل آنکه همه آنها را بالعیان می دیده و مشاهده می کرده است و حتّی درباره ی قیامت و بهشت و جهنّم که هنوز نیامده، بر اساس یقین خود مکاشفاتی داشته که انشاءاللّه در کتاب «عالم عجیب ارواح» چاپ هشتم به بعضی از آنها اشاره خواهیم کرد.

 

مراحل کمالات

او می گفت:

اگر کسی بخواهد به کمالات روحی برسد و از ملکوت عالم مطّلع شود، اوّل باید تزکیه ی نفس کند یعنی مراحل هفتگانه ی تزکیه ی نفس را که از آیات قرآن و روایات استنباط شده برای پاکی روحش از آلودگیهای روحی و نفسانی عمل کند که وقتی خود را پاک نمود و تهذیب نفس انجام شد، خودبخود به مراحل هفتگانه کمالات روحی که عبارتند از: مرحله «شکر» و مرحله «انس با خدا» و مرحله ی «توکل» و مرحله ی «تسلیم» و مرحله ی «رضا» و مرحله ی «خلوص» و مرحله ی «توحید» قدم می گذارد و مانند نردبان از آن بالا می رود. ما اگر چه در این کتاب نتوانسته ایم مراحل هفتگانه ی تزکیه ی نفس را کاملاً شرح دهیم ولی در کتاب «سیر الی اللّه» به چهار مرحله ی آن اشاره نموده ایم.

 

مرحله ی شکر

او می گفت:

پس از آنکه سالک الی اللّه مراحل تزکیه ی نفس را گذراند و صد درصد از آلودگیها پاک شد، حالتی به او دست می دهد که مایل است در مقابل نعمت پر ارزش پاکی که خدای تعالی به او داده و اگر کمکهای او نبود به هیچ وجه موفّق نمی شد، دائما شکر کند.

من کسانی را که موفّق به تزکیه ی نفس شده اند، دیده ام که از این موفّقیت سر از پا نمی شناسند و خوشحالند به آنچه خدای تعالی به آنها از فضلش داده است و دائما شکر می کنند. شاکرند برای همه چیز و خود را مرهون الطاف پروردگار می دانند. آنها بعد از هر نماز سر به سجده می گذارند و صد مرتبه «شکرا للّه» می گویند. آنها مناجات شاکرین را می خوانند[۲۷۴] و دائما از خدای تعالی ممنونند.

آنها در شبانه روز لااقل یک مرتبه سر به سجده می گذارند و یک یک نعمتهای الهی را به یاد می آورند و در مقابل هر یک از نعمتهای پروردگارشان یک مرتبه «الحمدللّه ربّ العالمین» می گویند. این حالت شکر علاوه بر آنکه تهذیب نفس آنها را کامل می کند، زیرا خدای تعالی فرموده: «لَئِنْ شَکرْتُمْ لاََزیدَنَّکمْ»[۲۷۵] سالک الی اللّه را به خدای تعالی نزدیک کرده و او را به انس با پروردگار آشنا می نماید.

او می گفت:

دوستی داشتم که پس از گذراندن مراحل تزکیه ی نفس قدم به مرحله ی شکر گذاشته بود و آنچنان به وجد و نشاط آمده بود که سر از پا نمی شناخت و دائما زیر لب کلمه ی «الحمدللّه» را می گفت و وقتی با ما هم سخن می شد، از خود یک نشاطی نشان می داد که در عین کتمان پاکی قلب خود همه می فهمیدند که او مانند کسی که بار سنگینی را به زمین گذاشته و یا مثل کسی که بدنش پر از کثافت بوده و به حمّام رفته و تمیز شده و یا مثل مریضی که دهها نوع مرض داشته و معالجه شده و یا مثل بیماری که تمام بدنش درد می کرده و یک دفعه آرام شده است، می باشد. بنابراین مرتّب زیر لب کلمه ی «شکرا للّه» و «الحمدللّه» را می گفت و شاید همه ی وجودش، همه ی سلولهایش همه ی اعضاء و جوارحش اگر زبان می داشتند خدا را به خاطر این نعمت عظمی شکر می کردند.

او می گفت:

باید سالک الی اللّه آن قدر در مرحله ی شکر بماند تا نشاطش ملکه و عادت او گردد و به مقامی که برای اولیاء خدا در قرآن مکرّر گفته شده: «اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللّهِ لاخَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ»[۲۷۶] برسد و او دیگر خوفی و حزنی و دلهره ای برای هیچ چیز نداشته باشد و تا ورود به بهشت چه در عالم ملک و چه در عالم ملکوت فقط خود را یک رهگذر و مشغول سیر و سفر و برخورد به عوالم زودگذر بداند و مقصد او تنها و تنها ملاقات با پروردگار و بهشت عالم ملک و ملکوت باشد.

 

مرحله ی انس با خدای تعالی

او می گفت:

پس از آنکه سالک الی اللّه ماهها بلکه سالها در مرحله ی شکر بسر برد، باید حالات روحی اش طوری باشد که با خدای تعالی انس بگیرد، یعنی همیشه با خدا حرف بزند. آنچه می شنود سخن خدا باشد، آنچه می بیند نشانه های خدا باشد، او را به خود نزدیکتر از رگ گردن بداند، خانه ی دلش خانه ی خدا باشد، عقل او به در خانه ی دلش نشسته باشد و کسی را در حریم الهی و حرمسرای پروردگارش راه ندهد، در دل جز به صفات الهی فکر نکند، از ذکر خدا ذائقه اش شیرین شود، محبوبش را دوست داشته باشد و بترسد از آنکه لحظه ای مبتلاء به فراق گردد. در ابتداء باید حالش آنگونه باشد که قرآن زیاد بخواند، چون به این وسیله خدا با او حرف می زند و دعا بسیار بخواند، چون با لسان مأدّبانه ی اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) او با خدای تعالی سخن می گوید. کم کم انسش که با پروردگارش زیاد شد، بوسیله ی الهامات خدای تعالی با او سخن می گوید و او با زبان خودش با پروردگارش حرف می زند و در اثر انس او را شناخته و به خدای تعالی توکل می کند. او می داند که قدرت مطلق و غنی مطلق و حیات مطلق در دست محبوب و انیس او است. پس چرا کارهایش، مشکلاتش را به او وانگذارد و به او توکل نکند؟

 

مقام شامخ توکل

او می گفت:

جوانی که در اثر تصادف تازه از دنیا رفته بود، روحش شبی برای دیدن من آمد. من در عالم مکاشفه به او گفتم: آیا تو، به نتیجه ی اعمال عبادی در عالم برزخ تا به حال رسیده ای یا نه؟ گفت: در اثر مطالعه و دقّت در حالات کسانی که از دنیا به این عالم می آیند تا حدّی چیزهائی فهمیده ام. گفتم: بنظر تو در دنیا چه عملی برای عالم آخرت از همه بهتر است؟ چه کاری در عالم برزخ انسان را از ناراحتیها نجات می دهد و مایه ی کمال انسان می گردد؟ گفت: به نظر من اگر کسی به «مقام شامخ توکل» برسد و در دنیا به خدا «توکل» کند، خدای تعالی در عالم برزخ هم وکیل او خواهد بود و اگر در آن عالم وکیل انسان خدا باشد، همه ی کارها را خودش روبراه می کند و او را دستگیری می نماید و به نظر من بهترین اعمال در دنیا رسیدن به «مقام شامخ توکل» است.

(لذا استاد در اینجا برای من مقداری در موضوع «توکل» از تجربیات خودش نقل کرد و به من توصیه نمود که تا می توانی روحیه ی «توکل» را در وجود خود ایجاد کن تا در عالم قبر و برزخ راحت باشی و خدای تعالی خودش تو را دستگیری کند.)

او می گفت:

من سالها ریاضت کشیدم تا آنکه توانستم انگلها و آلودگیهای روحی ام را برطرف کنم و آن سیاهی که یک روز برای تو شرح دادم که در روحم بود،[۲۷۷] از روحم پاک نمایم و روحم را منوّر گردانم. ولی هنوز «توکل» که می بایست بعد از تزکیه ی نفس در روحم بوجود بیاید، نیامده بود. علّتش هم این بود که روی این موضوع کار نکرده بودم و هنوز با خدای تعالی انس نگرفته بودم.

به هر حال اوّل کاری که کردم، برای ایجاد روحیه ی «توکل» در نفسم که خیلی برای خودم مؤثّر دانستم، دقّت در آیات قرآن بخصوص آن آیاتی که در خصوص «توکل» نازل شده است بود.

آخر من به وجود خدا یقین داشتم و او را راستگو می دانستم، لذا وعده های الهی و سخنان پروردگار در من خیلی مؤثّر بود.

قبل از هر چیز، از آیات شریفه ی قرآن به دست آوردم که خدای تعالی خودش وکالت ما را قبول فرموده و مکرّر می فرماید:

«فَاعْبُدُهُ وَ تَوَکلْ عَلَیهِ».[۲۷۸]

یا فرموده: «وَ تَوَکلْ عَلَی الْحَی الَّذی لایمُوتُ».[۲۷۹]

و یا فرموده: «وَ تَوَکلْ عَلَی الْعَزیزِ الرَّحیمِ».[۲۸۰]

یعنی: بندگی خدا را بکن و بر او یعنی بر حی قیومی که همیشه از حالاتت اطّلاع دارد، بر خدای عزیز و مهربان، «توکل» نما و او را به وکالت خود قبول کن.

این بزرگترین بشارتی است که به یک بنده ی خدا در راه وصول به کمالات داده شده است.

حالا اگر می خواهی اهمیت این بشارت را خوب متوجّه شوی، به این مثالی که برای تو می زنم توجّه کن.

شبی در عالم رؤیا دیدم که من به زندان افتاده ام و چند روز دیگر باید محاکمه شوم، ولی می دانم که خودم نمی توانم در دادگاه از عهده ی مشکلات و گرفتاریهائی که پیش می آید برآیم و بسیار پریشانم. در این بین افسر نگهبان زندان از طرف رئیس دیوان عالی کشور نزد من آمد و سر به گوش من گذاشت و گفت: ایشان مایلند که تو خود او را وکیل قرار دهی و او قول داده است که کارها را به نفع تو تمام کند.

من به قدری از این بشارت خوشحال شدم که از خوشحالی از خواب پریدم.

حالا اگر خدای تعالی، قادر مطلق، آن کسی که همه ی کارها در دست او است به یک انسان محکوم، به انسان بیچاره و ضعیفی که هیچ کاری نمی تواند انجام دهد، این بشارت را از زبان خودش بدهد، وکالت او را در گرفتاریهای زندان دنیا و دادگاه شب اوّل قبر و قیامت به عهده بگیرد، چقدر خوشحالی دارد؟

لذا همان گونه که «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله)[۲۸۱] و حضرت «نوح» (علیه السّلام)[۲۸۲] و حضرت «هود»[۲۸۳] و حضرت «شعیب»[۲۸۴] و حضرت «یعقوب»[۲۸۵] و بالأخره تمام «انبیاء» و اولیاء الهی حتّی قوم «موسی»[۲۸۶] به خدای تعالی «توکل» کردند، من هم «توکل» نمودم و او را در تمام مشکلاتم وکیل خود قرار دادم و گفتم: «وَسِعَ رَبُّنا کلَّ شَیئٍ عِلْمًا عَلَی اللّهِ تَوَکلْنا».[۲۸۷]

«رَبَّنا عَلَیک تَوَکلْنا وَ اِلَیک اَنَبْنا وَ اِلَیک الْمَصیرُ».[۲۸۸]

«قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ امَنّا بِهِ وَ عَلَیهِ تَوَکلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فی ضَلالٍ مُبینٍ».[۲۸۹]

و بالأخره با این آیات قلب خود را به ریسمان «توکل» محکم بستم و خدای تعالی را وکیل خود قرار دادم، آخر من با او انس گرفته بودم.

ناگهان در آن نیمه ی شب آب حیاتم دادند.

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند

در آن نیمه ی شب با لطف خاصّی که از صفت رحیمیت پروردگار برمی خواست، خدای تعالی با من حرف زد و به وسیله ی جبرئیل به «پیامبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) و آن حضرت به وسیله ی قرآن مجید این کلمات را در پاسخ آن تصمیم به من فرمود:

«وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ».[۲۹۰]

«وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللّهَ بالِغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِکلِّ شَی ءٍ قَدْرًا».[۲۹۱]

«وَ کفی بِاللّهِ وَکیلاً».[۲۹۲]

کسی که بر خدا توکل کند، خدا او را کافی است و خدا او را کفایت می کند.

این پاسخ به قدری مرا امیدوار کرد که دیگر به هیچ چیز فکر نمی کردم، غصّه ی هیچ چیز را نمی خوردم، خیالم راحت شده و خود را در بلاهای دنیا به خدای تعالی سپرده بودم، لذا از اکثر امراض روحی و حتّی جسمی که در اثر غصّه و ناراحتی اعصاب پیش می آمد، راحت شده بودم و من به تو هم همان چه را که خدای تعالی در قرآن فرموده، توصیه می کنم. او می فرماید:

«عَلَی اللّهِ فَتَوَکلُوا اِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنینَ».[۲۹۳]

«فَعَلَیهِ تَوَکلُوا اِنْ کنْتُمْ مُسْلِمینَ».[۲۹۴]

«وَ ما لَنا اَلاّ نَتَوَکلَ عَلَی اللّهِ وَ قَدْ هَدینا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلی ما اذَیتُمُونا وَ عَلَی اللّهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُتَوَکلُونَ».[۲۹۵]

بر خدا «توکل» کنید اگر مؤمن و مسلمانید.

چرا بر او «توکل» نکنیم او ما را هدایت کرده و ما صبر می کنیم بر اذیتهای شما و متوکلین بر خدا «توکل» می کنند.

به به چه از این بهتر که انسان وکیل مدافعی مثل خدا، وکیل نیرومندی مثل خدا، وکیلی که همه ی کارها از دستش بر می آید، مثل خدا، داشته باشد. او روزی می دهد، او بلاها را دفع می کند، دنیا و آخرت از او است و او است که هدایت می کند، او است که شفا می دهد، او است که رفع فقر و نیازمندی را از انسان می نماید، پس حتما باید به او «توکل» کرد و همه چیز را از او خواست.

او می گفت:

در ایام طلبگی که من می خواستم با «توکل» زندگی کنم، به پدرم که در شهر دیگری ساکن بود، نوشتم: «از این به بعد شما برای من پول نفرستید» و شهریه هم از حوزه نمی گرفتم. اگر چه شاید این قبیل کارها برای هر کس صحیح نباشد ولی آن روزها حال من اقتضاء می کرد که خود را کاملاً از هر چیزی که به آن امید داشتم، قطع کنم تا «توکل به خدا» را بر خود تحمیل نمایم. لذا پروردگار متعال هم وکالت امور مرا به عهده گرفت و تا به امروز که از آن روز حدود سی و پنج سال می گذرد حتّی یک روز هم مرا به حال خود وانگذاشته و تمام امور مرا به نحو احسن عهده دار شده است.

او می گفت:

اوائلی که ازدواج کرده بودم و هنوز شهریه ی حوزه ی قم را نمی گرفتم و درآمدی هم نداشتم، مبلغی مقروض شدم. ولی چون تجربه کرده بودم که خدای تعالی مرتّب مایحتاج مرا تأمین می کند، از آن مختصر بدهکاری وحشتی نداشتم، اگر چه قرار من با پروردگارم این بود که زیر بار بدهکاری نروم ولی بخاطر آنکه گاهی من از خدا فراموش می کردم و خدا هم در قرآن فرموده: کسی که از یاد من اعراض کند، روزیش تنگ می شود.[۲۹۶] گاهی آن هم مختصر مقروض می شدم، شاید آن هم بخاطر متذکر کردن من بود.

به هر حال شب سیزدهم ماه رجب یعنی شب تولّد حضرت «امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب» (علیه السّلام) فرا رسید. امّا من حتّی یک ریال هم آن شب نداشتم، مقداری نگران شدم، با خودم می گفتم: شاید خدای تعالی وکالتش را فسخ کرده، پس چرا مرا بی خبر گذاشته؟ مگر وکالت را می شود ناگهان فسخ کند؟ مگر وکالت او و «توکل» من به او شرطی داشته که من آن شرط را انجام نداده ام؟

بالأخره اوّل شب به حرم حضرت «فاطمه ی معصومه» (سلام اللّه علیها) مشرّف شدم و با حضرت عرض حال کردم و آن مخدّره را واسطه قرار دادم که اگر «توکل» شرطی داشته و من انجام نداده ام، از خدا بخواهید که فعلاً مرا عفو کند و شرط «توکل» را که جدیدا بوجود آمده، به من بگوید تا اگر برای من میسّر بود انجام دهم و تجدید قرارداد بنمائیم.

ناگهان چشم دلم باز شد و جمال پر فروغ حضرت «فاطمه ی معصومه» (سلام اللّه علیها) را دیدم. به من فرمودند: تو چقدر کم صبری، «توکل» شرط جدیدی پیدا نکرده، با دلی آرام به منزل برو برای تو همین امشب پول می فرستم.

من پس از این مکاشفه زیارتم را کردم و با قلبی آرام به منزل رفتم و چون قرار بود ایام البیض ماه رجب را روزه بگیرم و عمل «امّ داود» را انجام دهم، مقداری غذا که بنا بود سر شب بخورم، برای سحرم گذاشتم و خوابیدم. تصادفا به این خانه ی، تازه چند روزی بود که آمده بودیم و در میان دوستان و آشنایان تنها کسی که می دانست منزل ما کجا است، طلبه ای بود که به ما در حمل و نقل اثاثیه و انتقال به این منزل کمک کرده بود.

به هر حال نیمه های شب ناگهان از خواب بیدار شدم و متوجّه گردیدم که کسی درِ خانه را می زند. وقتی در را باز کردم، دیدم یک نفر از تجّار تهران با همان طلبه ای که چند روز قبل در حمل اثاثیه به ما کمک کرده و تنها کسی است که منزل ما را می داند، پشت در ایستاده اند. آن تاجر تهرانی وارد منزل شد و آن طلبه خداحافظی کرد و رفت.

وقتی تاجر تهرانی به من نگاه می کرد، اشک می ریخت و به قدری گریه می کرد که نمی توانست حرف بزند.

بالأخره من هر طور بود از او سؤال کردم: آیا غذا خورده اید یا نه؟

گفت: نه.

من هم همان غذائی را که برای سحرم گذاشته بودم، برای او آوردم و او بعد از خوردن آن غذا سرگذشت آمدن خود را به منزل ما این چنین شرح داد:

منزل من در تهران است و من شما را یک مرتبه در فلان جلسه دیده بودم و اسم شما را از فلانی سؤال کرده بودم.

سرشب که به منزل رفته بودم، زودتر از هر شب خوابیدم که شاید سحر بیدار شوم و سحری بخورم و روزه بگیرم. در همان اوائلی که به خواب رفته بودم، در عالم رؤیا دیدم، شما در محضر حضرت «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) نشسته اید. آن حضرت به من فرمود: فلان مبلغ پول را به فرزندم فلانی بپرداز. (استاد می گفت: در اینجا آن حضرت اسم مرا برده بودند و به من اشاره فرموده بودند.)

من گفتم: چشم و از خواب بیدار شدم، با خودم تصمیم داشتم که وقتی به قم آمدم، شما را پیدا کنم و آن حواله را به شما بپردازم و لذا دوباره خوابیدم. ولی در مرتبه ی دوّم باز همان منظره را مشاهده کردم، امّا این مرتبه آن حضرت فرمودند: همین امشب باید آن مبلغ را به قم ببری و به او بدهی.

من باز دو مرتبه از خواب پریدم، این دفعه لباس پوشیدم و ماشین شخصی خودم را سوار شدم و یکسره به قم آمدم ولی من که آدرس شما را نمی دانستم، آن هم در ساعت دوازده ی نیمه شب کسی را پیدا نمی کنم که آدرس شما را بپرسم، لذا با خودم فکر کردم که به مدرسه ی حجّتیه می روم، شاید در این نیمه شب طلبه ای را پیدا کنم و از او آدرس بپرسم، همین طور هم شد. وقتی وارد مدرسه شدم، این آقا سید طلبه که همراه من آمده بود به دستشوئی می رفت، من از او سؤال کردم: منزل فلانی را می دانید؟ گفت: اتّفاقا اگر کسی در این مدرسه منزل او را بداند، من هستم و من هم تصادفا در این نیمه شب به داخل صحن مدرسه آمده ام. لذا او به همراه من آمد و منزل شما را به من نشان داد و سپس آن تاجر تهرانی مبلغی که حواله شده بود در آورد و به من داد. من فردای آن روز وقتی بدهکاریها را پرداختم و مقداری مخارج ضروری آن روز را مصرف کردم، آن پول تمام شد و سپس از خدا خواستم که دیگر بدهکار نشوم.

اینجا استاد قسم می خورد و می گفت: از آن روز تا به حال که سی سال می گذرد، من در اثر «توکل» به خدا هیچ گاه مقروض نشده ام و هیچ گاه برای روزی تلاش نکرده ام و همیشه در رفاه بوده ام و اکثر پولی که به دستم می رسد با مخارج زیادی که دارم، از قبیل قضیه ی فوق است.

و علّت عمده ی بوجود آمدن «توکل» در انسان، انس با خدا و ایمان و اعتقاد به خدا و کلام الهی است که می فرماید: کسی که به خدا «توکل» کند، خدا او را کفایت می کند و در تمام مشکلات به فریادش می رسد.[۲۹۷]

او می گفت:

شخصی که فرزندان زیادی داشت و بسیار دست تنگ بود و هر چند وقت یک بار نزد من می آمد و پولی می گرفت، زیاد از فقر شکایت می کرد و حتّی گاهی می گفت: اگر این فقر و تنگدستی نبود، من به کمالات روحی فوق العاده ای می رسیدم. شاید هم راست می گفت، زیرا مرد پاکی بود و استعداد خوبی داشت. لذا من یک روز تصمیم گرفتم او را معالجه ی اساسی کنم، یعنی روحیه ی «توکل» را در او ایجاد نمایم و او را به حقیقت «توکل» آشنا کنم.

اوّل این آیات را برایش خواندم:

۱ـ «فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَی اللّهِ اِنَّ اللّهَ یحِبُّ الْمُتَوَکلینَ* اِنْ ینْصُرْکمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَکمْ وَ اِنْ یخْذُلْکمْ فَمَنْ ذَا الَّذی ینْصُرُکمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَی اللّهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُؤْمِنُونَ».[۲۹۸]

یعنی: وقتی تصمیم بر کاری گرفتی، بر خدا «توکل» کن، زیرا خدا آنها را که به او «توکل» می کنند دوست دارد.

(ضمنا این را بدانید) که اگر خدا یاریتان کند، کسی بر شما غلبه نمی کند و اگر او شما را طرد کند، کیست که شما را بعد از آن یاری کند و بر خدا، مؤمنین «توکل» می کنند.

۲ـ «اَلَّذینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ اِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ایمانا وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ* فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّه وَ اللّهُ ذُوفَضْلٍ عَظیمٍ».[۲۹۹]

یعنی: کسانی که مردم به آنها گفتند که مردم اجتماع کرده اند تا شما را ناراحت کنند از آنها بترسید، ولی آنها ایمانشان زیاد می شود و می گویند: خدا ما را کفایت می کند و او خوب وکیلی است، پس باز نعمت الهی و فضلش شامل آنها می گردد و هرگز بدی به آنها نمی رسد و خوشنودی خدا را دریافت می کنند و خدا صاحب فضل بزرگی است.

۳ـ «قُلْ اَغَیرَ اللّهِ اَتَّخِذُ وَلِیا فاطِرِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ هُوَ یطْعِمُ وَ لایطْعَمُ».[۳۰۰]

بگو: آیا غیر خدا را برای خود ولی قرار می دهند و حال آنکه او خالق آسمانها و زمین است و او مردم را اطعام می کند ولی خود طعامی نمی خورد.

وقتی این آیات را برای او خواندم، گفت: من همه ی اینها را قبول دارم و به آنها معتقدم، زیرا اگر آنها را قبول نکنم کافرم، ولی شما بفرمائید چگونه نفس خود را آرام نمایم؟ چگونه او را ساکت کنم که مرا به کارهائی که برخلاف «توکل» است، وادار نکند و از نظر پروردگارم نیفتم؟

من به او گفتم: باید همه روزه بعد از نماز صبح این سه دستوری که به تو می دهم، عمل کنی که تجربه شده است و برای «توکل» و وسعت رزق و آرامش باطن بسیار مفید است و آن سه دستور قضیه ای دارد که مرحوم «حاجی نوری» در کتاب «دارالسّلام» نقل می کند که من آن را برای تو با مختصر تغییری در عبارات نقل می کنم.

مرحوم آخوند ملاّ «محمّد صادق عراقی» می گفت: من مدّتی بسیار فقیر و بدحال و دست تنگ بودم و هر چه می کردم، برایم گشایشی نمی شد تا آنکه شبی در عالم رؤیا دیدم در بیابانی هستم که در وسط آن بیابان خیمه ی بسیار مجلّلی بر پا است و روی آن قبّه ای زده شده است. از کسی پرسیدم: این خیمه از کیست؟

گفت: این خیمه از حضرت «بقیه اللّه امام منتظر» (عجّل اللّه تعالی له الفرج) است. من با عجله خود را به آن خیمه رساندم و به خدمت آن حضرت مشرّف شدم و شرح حال خود را برای آن بزرگوار نقل کردم و گفتم: دعائی برای رفع این ناراحتی به من تعلیم بفرمائید تا رفع غم و اندوهم گردد.

آن حضرت مرا حواله فرمودند به خیمه ای که آن طرف بود و به آن اشاره کردند و گفتند: او فرزندی از فرزندان من است.

من بدون معطّلی به طرف آن خیمه رفتم. دیدم در میان آن خیمه عالم بزرگوار جناب آقای «سید محمّد سلطان آبادی» روی سجّاده نشسته و مشغول دعاء خواندن است. سلام کردم، او به من جواب داد و من شرح حال و گرفتاری خود را برای او نقل نمودم.

آن سید بزرگوار به من دعاهائی دستور داد که من برای وسعت رزق و ایجاد صفت «توکل» در روحم همه روزه پس از نماز صبح بخوانم.

در این موقع از خواب بیدار شدم و با کمال تعجّب دیدم آن دعاها و دستورات را حفظم ولی در عین حال صبح زود به درِ خانه ی آقای «سید محمّد سلطان آبادی» رفتم و در عین آنکه من مدّتها بود بخاطر موضوعی با ایشان روابطم را قطع کرده بودم. در خانه ی او را زدم، کسی در را باز کرد و مرا راهنمائی به اطاق معظّم له نمود. وقتی وارد اطاق شدم، او را همان گونه که در خواب دیده بودم که روی سجّاده ی خود نشسته و مشغول ذکر و استغفار است، مشاهده کردم. ابتداء به او سلام کردم، او جواب سلام مرا داد و تبسّمی که حاکی از این بود که قضیه را اطّلاع دارد در لبها داشت. من هم بدون آنکه جریان خواب را برای او بگویم که در عالم رؤیا اظهار گرفتاریهای خود را کرده بودم، شرح حالم را برای او گفتم و با کمال تعجّب دیدم به من همان دعاهائی را که در خواب تعلیم داده بود، در بیداری هم بدون کم و زیاد تعلیم داد.

و لذا من مشغول عمل کردن به آن دستورات شدم و بحمداللّه وضع مادّی و ثروتم خوب شد و توکلم به پروردگار زیاد گردید.

آن دستورات اینها بود:

اوّل آنکه: بعد از نماز صبح دست روی سینه بگذار و هفتاد مرتبه بگو: «یا فَتّاحُ».

دوّم آنکه: بخوان دعائی را که «شیخ کلینی» در کافی از «رسول خدا» (صلی اللّه علیه و آله) نقل کرده و آن حضرت آن دعاء را به یکی از اصحاب که مبتلاء به پریشانی و ناخوشی بود، تعلیم داد و او به برکت این دعاء از آن ناراحتیها نجات پیدا کرد.

«لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِی الْعَظیمِ تَوَکلْتُ عَلَی الْحَی الَّذی لایمُوتُ وَ الْحَمْدُلِلّهِ الَّذی لَمْ یتَّخِذْ وَلَدا وَ لَمْ یکنْ لَهُ شَریک فِی الْمُلْک وَ لَمْ یکنْ لَهُ وَلِی مِنَ الذُّلِّ وَ کبِّرْهُ تَکبیرا».[۳۰۱]

سوّم آنکه: بخوانی دعائی را که «ابن فهد» در کتاب «عدّه الدّائی» از حضرت «علی بن موسی الرّضا» (علیه السّلام) نقل کرده که آن حضرت فرمود: کسی این دعاء را نمی خواند، جز آنکه کارهای دشوار برایش آسان شود و خدا او را در مهمّاتش کفایت کند.

«بِسْمِ اللّهِ وَ صَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِهِ وَ اُفَوِّضُ اَْمری اِلَی اللّهِ اِنَّ اللّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ فَوَقیهُ اللّهُ سَیئاتِ ما مَکرُوا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَک اِنّی کنْتُ مِنَ الظّالِمینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کذلِک نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یمْسَسْهُمْ سُوءٌ ماشاءَ اللّهُ لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ ماشاءَ اللّهُ لاماشاءَ النّاسُ ماشاءَ اللّهُ وَ اِنْ کرِهَ النّاسُ حَسْبِی الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبینَ حَسْبِی الْخالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقینَ حَسْبِی الرّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقینَ حَسْبِی اللّهُ رَبُّ الْعالَمینَ حَسْبی مَنْ هُوَ حَسْبی حَسْبی مَنْ لَمْ یزَلْ حَسْبی حَسْبی مَنْ کانَ مُذْ کنْتُ لَمْ یزَلْ حَسْبی حَسْبِی اللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ عَلَیهِ تَوَکلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ».[۳۰۲]

او می گفت:

شخصی که در مسأله ی «توکل» فوق العاده ضعیف بود و درباره ی آن زیاد با من بحث می کرد، با خواندن این احادیث که نقل می کنم، بحمداللّه روحیه ی «توکل» در او بوجود آمد و یا قوّت گرفت و فکر می کنم که اگر تو هم این احادیث را بشنوی، برایت بسیار مفید باشد.

۱ ـ «امام صادق» (علیه السّلام) فرمود: خدای تعالی به حضرت «داود» فرموده: بنده ای از بندگانم به من تکیه نمی کند و از دیگری قطع امید نمی نماید که من آن را از نیتش متوجّه شوم، جز آنکه اگر آسمان و زمین و کسانی که در آنها هستند، بخواهند بر او مکر و حیله کنند و او را از پای در آورند، من او را از میان آنها نجات می دهم و حافظ او هستم و بعکس اگر بنده ای از بندگانم به یکی از مخلوقم متّکی شود و من از نیتش اطّلاع داشته باشم، او را از اسباب آسمان و زمین قطع می کنم. (یعنی اگر تمام اسباب آسمان و زمین در اختیارش باشد، او را از آنها قطع می کنم) و زمین را در زیر پایش وسیله ی بدبختی او قرار می دهم و باکی ندارم که او در چه بیابانی هلاک شود.[۳۰۳]

۲ ـ «امام صادق» (علیه السّلام) فرمود: ثروت و عزّت دور می زنند تا به جائی که «توکل» در آنجا باشد برسند، فرود می آیند و باقی می مانند.[۳۰۴]

۳ ـ «امام صادق» (علیه السّلام) از آبائش و آنها از «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) نقل کرده اند که آن حضرت فرمود: خدای تعالی فرموده: ای پسر آدم، اطاعت کن مرا در آنچه به تو امر کرده ام و به من آنچه مصلحت تو است تعلیم نده.[۳۰۵]

۴ ـ «امام صادق» (علیه السّلام) فرمود: وثوق به خدای تعالی پیدا کن تا جزء مؤمنین محسوب شوی و به آنچه خدا به تو داده است، راضی باش تا ثروتمند محسوب گردی.[۳۰۶]

۵ ـ «حسین بن علوان» می گوید: در مجلسی بودم که در آن تحصیل علم می کردم. در بعضی از این سفرها که به آن مجلس رفته بودم، پولم تمام شده بود. یکی از دوستان (در بعضی از روایات آمده که آن دوست یکی از فرزندان حضرت «سیدالشّهداء» (علیه السّلام) یعنی یکی از سادات حسینی بود) به من گفت: برای رفع تنگ دستیت به که امیدواری، گفتم: به فلانی امیدوارم که به من کمک کند. او گفت: به خدا قسم در این موقع حاجت تو را بر نمی آورد و به آرزویت تو را نمی رساند و چیزی را که تو می خواهی به تو نمی دهد.

من به او گفتم: خدا تو را رحمت کند، اینها را تو از کجا می دانی؟ گفت: حضرت «صادق» (علیه السّلام) فرمود که من در کتابی خواندم خدای تعالی فرموده: به عزّت و جلالم و کرم واسعم و مقام والایم در عرش قسم، آرزوی هر امیدواری که به خلقم دل بسته باشد و به من امید نداشته باشد، بوسیله ی ناامیدی امید او را قطع می کنم و لباس ذلّت در میان مردم به او می پوشانم و او را از مقام قربم کنارش می زنم و از وصالم دورش می کنم.

آیا این بنده ی من به غیر من در شدائد امیدوار است و حال آنکه رفع همه ی شدائد در دست من است.

او چشم به غیر من دارد و در فکرش درِ خانه ی غیر مرا می زند و حال آنکه کلیدهای درهای بسته به دست من است و درِ خانه ی من باز است، برای کسی که مرا بخواند.

من تا به حال امید چه کسی را قطع کرده ام؟ چه کسی امیدوار به من در کارهای مهمّش بوده که امیدش را به ناامیدی کشانده باشم؟

من آرزوهای بندگانم را در نزد خود حفظ می کنم، آیا آنها راضی نمی شوند که من حافظ آن آرزوها باشم و آنها را به آن آرزوها برسانم؟ چرا آنها راضی نشوند و حال آنکه من به ملائکه ای که در تسبیح من ملول نمی گردند و عالم را پر کرده اند، امر نموده ام که درهای رحمت را بین من و بندگانم هیچگاه نبندند، آیا باز هم آنها به قول من اطمینان نمی کنند؟

آیا بنده ی من نمی داند که هیچ مشکلی از مشکلات که من برای او بوجود آورده ام، کسی جز به اذن من نمی تواند آنها را رفع کند؟

چه شده است که او را رو گردان از خودم می بینم و حال آنکه من با جودم در وقتی که او هنوز از من نخواسته بود، به او همه چیز داده ام ولی حالا که از او می گیرم، می خواهد دیگری آن را به او برگرداند و از دیگران آن را سؤال می کند؟

آیا او همیشه مرا ندیده که عطایا را قبل از آنکه از من بخواهد به او می دهم؟ حالا که می خواهد، ممکن است که من به او جواب ندهم؟!

آیا من بخیلم که بنده ام مرا بخیل تصوّر کرده است؟! آیا تمام جود و کرم از من نیست؟! یا آیا عفو و رحمت به دست من نیست؟! آیا همه ی آرزوها نزد من نمی آید؟! چه کسی آرزوهائی که به دیگران بسته است غیر از من قطع می کند؟ آیا آنهائی که به دیگران دل می بندند و از آنها امید دارند، از من نمی ترسند؟

اگر اهل آسمانها و زمین آرزوهایشان را از من بخواهند و من به هر یک از آنها آنچه را که همه خواسته اند بدهم، از ملک من به قدر ذرّه ای کم نمی شود؟ چگونه ممکن است ملکی که من قیم او هستم کم شود و ناقص گردد؟! پس ای بدبخت کسانی که از رحمت من مأیوسند و ای بدبختی و بدحالی بر گناهکارانی که مراقب شئون من نیستند باد.[۳۰۷]

۶ ـ «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) فرمود: کسی که می خواهد با تقواترین مردم باشد به خدا «توکل» کند و کسی که دوست دارد بی نیازترین مردم باشد، به آنچه در نزد خدا است، اعتماد بیشتری از آنچه در دست خود او است داشته باشد.[۳۰۸]

۷ ـ «ابوحمزه ثمالی» می گوید: «امام سجّاد» (علیه السّلام) به من فرمود: روزی از منزل خارج شدم تا آنکه به این دیوار رسیدم. وقتی به آن تکیه کرده بودم، ناگهان دیدم مردی در جلو چشم من ایستاده و قطعه لباس سفیدی پوشیده و به صورت من نگاه می کند، بعد به من گفت: ای «علی بن الحسین» چرا تو را ناراحت و محزون می بینم؟ اگر حزن تو برای دنیا است، بدانکه خدای تعالی برای هر انسان بد و خوبی روزی و رزق را آماده کرده است.

گفتم: نه، بر این موضوع غصّه نمی خورم. بله، موضوع رزق و روزی همان طور است که تو می گوئی.

گفت: پس بر چه غصّه می خوری و از چه می ترسی؟ آیا برای آخرت است؟ آن وعده ی راستی است که در آن سلطان و پادشاه با اقتداری به حکومت نشسته است.

گفتم: ترس من از فتنه ای است که پسر زبیر می خواهد در امّت اسلامی بوجود بیاورد.

او خندید و گفت: ای «علی بن الحسین» آیا کسی را دیده ای که بر خدا «توکل» کند و خدا او را کفایت نکند؟

گفتم: نه.

باز به من گفت: ای «علی بن الحسین» آیا کسی را دیده ای که از خدا بترسد و خدا او را رستگار نکند؟

گفتم: نه.

گفت: ای «علی بن الحسین» آیا کسی را دیده ای که از خدا چیزی بخواهد و خدا به او ندهد؟

گفتم: نه.

در این موقع همان طوری که به او نگاه می کردم ناگهان او غائب شد و دیگر او را ندیدم.[۳۰۹]

(مثل این حدیث در روایت دیگر مذاکره ای است که حضرت «امام باقر» (علیه السّلام) با حضرت «خضر» دارد.).[۳۱۰]

۸ ـ حضرت «موسی بن جعفر» (علیه السّلام) فرمود: کسی که بخواهد قویترین مردم باشد، به خدا «توکل» کند.[۳۱۱]

۹ ـ «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) فرمود: اگر شما به خدا خوب «توکل» کنید، خدا روزی شما را آن چنانکه روزی حیوانات را می دهد، خواهد داد.[۳۱۲]

۱۰ ـ «امام باقر» (علیه السّلام) فرمود: کسی که به خدا «توکل» کند، مغلوب نمی شود.[۳۱۳]

و بالأخره به آن دوست محترم گفتم: خدای تعالی مهربان است. او دوست دارد که مردم به او «توکل» کنند و حسن ظنّ نسبت به پروردگار داشته باشند و به قدری حسن ظنّ به او اهمیت دارد که در روایت آمده:

آخرین کسی که به جهنّم فرستاده می شود، بنده ای است که بسیار معصیت کرده و او را ملائکه به طرف جهنّم می برند. او در این موقع می ایستد و به سوی خدای تعالی توجّه می کند و می گوید: خدایا من به تو این گمان را نداشتم.

خدای تعالی می فرماید: پس گمان تو به من چه بود؟

می گوید: من گمان می کردم که تو گناهان مرا می بخشی و در بهشت به من جائی می دهی!

خدای تعالی به ملائکه می فرماید: به عزّت و جلالم و جود و کرمم و مقام شامخم که این بنده ام حتّی یک لحظه یا یک ساعت به من گمان خیری نداشت و اگر یک ساعت به من این گمان را که می گوید می داشت، من او را به سوی جهنّم نمی فرستادم ولی در عین حال ما دروغ او را می پذیریم و او را در بهشت جای می دهیم.[۳۱۴]

آن دوست محترم «توکل» و حسن ظنّش به خدا زیاد شد و مرا دعاء کرد و از من جدا گردید. خدا او را حفظ کند.

 

«توکل خاص و خاص الخاص»

او می گفت:

آنچه در بالا گفته شد اشاره به آن توکلی است که باید عموم مردم مسلمان به خدای تعالی داشته باشند ولی کسانی که به مرحله ی انس با خدا رسیده و مدّتی در آن مرحله کار کرده اند و خدای تعالی را با چشم دل مشاهده می کنند و او را محیط بر همه چیز می دانند و آن عظمت و قدرت را که در همه چیز نافذ است می بینند، نمی توانند غیر از توکل به خدا کاری بکنند. آنها در هر جا و در هر کار دست پر قدرت و با کفایت او را مؤثّر می بینند و همه ی امور خود را به او وامی گذارند و او را وکیل خود می دانند و هیچگونه دخالتی در کارها ندارند.

و امّا توکل خاص الخاص مال کسانی است که مراحل تزکیه ی نفس را گذرانده و ایمان و یقین کامل به قدرت بی منتهای پروردگار پیدا کرده و قبل از هر چیز علم و قدرت الهی را مشاهده می کنند و اعتقاد دارند که خدای تعالی مصالح را تا اعماقش منظور می فرماید و اساسا همه چیز و همه ی کارها در دست او است و خود را در مقابل او ناچیز و بی قدرت می بینند و آنچنان انسشان با خدای تعالی شدّت گرفته که بدون حرف و اظهارنظری ولو در دل در انجام کارها اظهار وجود نمی کنند و در همه ی کارها و حتّی در تصمیمها با کلمه ی انشاءاللّه توکل خود را به خدای تعالی اظهار می نمایند که خدای تعالی در قرآن خطاب به پیامبر اکرم می فرماید: «وَ لاتَقُولَنَّ لِشَی ءٍ اِنّی فاعِلٌ ذلِک غَدًا * اِلاّ اَنْ یشاءَ اللّهُ»[۳۱۵] یعنی هرگز حتّی به زبان نگوئی که من فردا فلان کار را می کنم، مگر آنکه خدا بخواهد.

 

مقام والای تسلیم

او می گفت:

مرحله ی «تسلیم» بالاتر از مرحله ی «توکل» است؛ زیرا کسی که به خدای تعالی توکل می کند، مایل است آنچه را که می خواهد و دوست دارد، خدای تعالی همان را برای او انجام دهد.

ولی کسی که «تسلیم» است، هر چه را که خدا می خواهد، درباره ی او انجام می دهد و او از خود خواستی ندارد.

او با زبان حال و قال می گوید:

یکی وصل و یکی هجران پسندد

یکی درد و یکی درمان پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

خدای تعالی در قرآن مجید به مؤمنین واقعی دستور فرموده که همه وارد مرحله ی «تسلیم» گردند[۳۱۶] و در مقابل پروردگار از خود خواسته ای نداشته باشند.[۳۱۷] و اگر در کسی این حقیقت بوجود آمد، یعنی دقیقا فهمید که معنی ندارد در مقابل پروردگاری که دانا به همه چیز است و بندگانش را دوست دارد و مصالح آنها را در همه حال منظور می کند، از خود اظهار وجود کند و خواسته ای غیر از خواسته ی او داشته باشد و این حالت در صورتی به انسان دست می دهد که با خدای تعالی انس داشته باشد و این تسلیم، تسلیم خاص الخاص است و تسلیم عام، آن تسلیمی است که انسان به جبر و بدون فهم این معنی خود را به آن وادار کرده باشد.

او می گفت:

روزی من به استادم گفتم: خود را در مقام «تسلیم» می بینم. او در جواب من گفت: نه هنوز به آن مقام نرسیده ای.

گفتم: من در کارهائی که انجام می شود و مربوط به من است، خود را به آن متعلّق نمی بینم، پس خود را در مقابل پروردگار «تسلیم» می دانم.

او در جواب من گفت: این قدر اصرار نکن، زیرا امتحان می شوی و آن وقت طاقت نمی آوری و مردود می گردی.

گفتم: مانعی ندارد.

من چون می خواستم هر چه احساس می کنم به استادم بگویم تا او را کاملاً به وضع خودم آشنا کنم و او بتواند بر روحیه ی من مسلّط باشد و از وضع من اطّلاع داشته باشد، به او این مطالب را می گفتم.

بالأخره یک شب نوبت امتحان رسید، من به حرم حضرت «علی بن موسی الرّضا» (علیه السّلام) مشرّف گردیدم، با آنکه من همیشه در حال انبساط و یقین کامل بودم و هر وقت به حرم مطهّر مشرّف می شدم، مثل این بود که آن حضرت را می بینم و خلاصه در حال وصل بودم، ولی آن شب ناگهان متوجّه شدم که آن حالت انبساط و وصل از من گرفته شده و خود را فرسنگها از محبوبم که همان حقایق و معنویات و خدا و «رسول اکرم» و «ائمّه ی اطهار» (علیهم السّلام) بودند، دور می بینم. آنجا نزدیک بود جانم به لبم بیاید. نه، من اشتباه می کردم که فکر می کردم تسلیمم، یک لحظه هم حاضر نیستم در این حالت باشم، لذا سراسیمه با اشک ریزان به درِ خانه ی استادم رفتم. او به من گفت: حالا اگر مایلی، حالت قبلیت را به تو برگردانم و الاّ اگر بخواهی روحیه ی تسلیم را در تو ایجاد می کنم.

من به او گفتم: نه، حاضر نیستم حتّی یک لحظه از آن حالت پر فروغ قبلی جدا باشم، من وصل محبوبم را با هیچ چیز عوض نمی کنم.

او به من گفت: مانعی ندارد، همین الآن برخیز و وضو بگیر و دو رکعت نماز «امام زمان» (علیه السّلام) که در هر رکعت صد مرتبه «ایاک نعبد و ایاک نستعین» دارد بخوان و بعد دعاء فرج را با توجّه کامل بخوان، آن حالت به تو بر می گردد و به وصل می رسی.

من در همان وقت و در همان منزل استاد از بس ناراحت بودم، آن نماز و دعاء را خواندم و بحمداللّه در وسط نماز حالت توجّه و انبساط به من برگشت ولی از دامن استادم دست بر نداشتم و به او گفتم: حالا که فهمیدم به مقام «تسلیم» نرسیده ام، از شما تقاضا دارم به من دستوری بدهید که روحیه ی «تسلیم» در من پیدا شود. او به من گفت: تو که می دانی من چیزی جز آنچه را که خاندان «عصمت و طهارت» (علیهم السّلام) فرموده اند نمی گویم و لذا همان گونه که قبلاً هم مکرّر به تو گفته ام، بهترین وسیله در این گونه مشکلات توسّل به حضرت «بقیه اللّه» ارواحنا فداه است و در این مورد خاص اگر طبق دستوری که می گویم به آن حضرت توسّل کنی، شاید بهتر نتیجه بگیری.

او می گفت:

بهترین راه برای رسیدن به مقام تسلیم خاص الخاص اوّل تزکیه ی نفس است، سپس خود را به مقام انس با خدای تعالی رساندن است و اگر کسی با معرفت و محبّت کامل با خدای تعالی انس گرفت، طبعا به مقام والای توکل و تسلیم می رسد و از این مقامات کمال استفاده را می کند.

او می گفت:

«احمد بن ابراهیم» می گوید: من روزی به خدمت جناب «ابو جعفر محمّد بن عثمان» (نایب خاصّ حضرت «بقیه اللّه» ارواحنا فداه) مشرّف شدم و به او از شوق درونیم که به زیارت و دیدن مولایم حضرت «ولی عصر» (علیه السّلام) داشتم، خبر دادم و از ناراحتیهائی که در این راه می کشم، شکایت کردم.

او به من گفت: جدّا با شوق دوست داری او را ببینی؟

من به او گفتم: بله.

او به من گفت: خدای تعالی شوق تو را قبول کند و آن حضرت را به آسانی و عافیت به تو نشان دهد ولی به تو توصیه می کنم که اصرار زیادی بر این موضوع نکنی. زیرا در زمان غیبت باید انسان شوق ملاقات او را داشته باشد ولی سؤال از همنشینی با او را ننماید، زیرا این موضوع از مشکلاتی است که خدا به آن اهمیت داده است و بهتر این است که «تسلیم» باشی، ولی با این زیارت به آن حضرت توجّه کن.

ابتداء دوازده رکعت نماز دو رکعت دو رکعت می خوانی و بعد از حمد در تمام این نمازها «قل هو اللّه» را قرائت می کنی، پس از نماز صلوات می فرستی و بعد این زیارت را می خوانی: «سلام علی آل یاسین ذلک هو الفضل المبین من عند اللّه و اللّه ذو الفضل العظیم» (تا آخر زیارت که ما آن را در پاورقی نقل می کنیم). [۳۱۸]

من این عمل را چند روز انجام دادم و ضمنا همه روزه یک ساعت خدمت استادم می رفتم تا در مسأله ی «تسلیم» با من حرف بزند و او هر روز یک حدیث و یا یک آیه از قرآن در این خصوص برایم می خواند و معتقد بود که کلام خدا و خاندان «عصمت» (علیهم السّلام) نورانیتی دارد که انسان را به مقصد می رساند و همین طور هم بود، در ظرف مدّت کوتاهی من به مقصد خودم که مقام «تسلیم» بود رسیدم و بعد از این برنامه دیگر هیچ نگرانی نداشتم و حالا یکی دو آیه و روایتی را که استادم در آن روزها برایم می خواند، عینا برای تو نقل می کنم.

۱ ـ خدای تعالی می فرماید: «لِکیلا تَأْسَوْا عَلی مافاتَکمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما اتیکمْ وَاللّهُ لایحِبُّ کلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ»[۳۱۹] یعنی: ناراحت نشوید بر هر چیزی که از دست می دهید و خوشحال نگردید به هر چیزی که به شما داده می شود، خدا خائن افتخار کننده را دوست نمی دارد.

۲ ـ «پیامبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) فرمود که خدای تعالی فرموده: به عزّت و جلالم قسم، هیچ مخلوقی را که محبوبتر از بنده ی مؤمنم نزد من باشد خلق نکرده ام و از همین جهت است که او را به نام خودم اسم گذاری کرده و او را مؤمن نامیده ام.

و چه بسا من او را از همه ی چیزها از شرق تا غرب عالم محروم کرده باشم و این انتخابی باشد که من برای او کرده باشم و یا از شرق تا غرب عالم را با همان انتخاب به ملک او در آورده باشم، پس باید به قضاء من راضی باشد و بر بلاء من صبر کند و به نعمت من شکر نماید.

سپس فرمود: ای محمّد، اگر بنده ای این چنین «تسلیم» شد، نام او را نزد خودم در زمره ی صدّیقین می نویسم.[۳۲۰]

 

او می گفت:

یکی از شاگردانم که ظاهرا می خواست خود را به مقام «تسلیم» برساند و هر کاری که با «تسلیم» محض منافات داشت ترک می کرد، یک روز به من گفت: من دیگر دعاء خواندن و دعاء کردن و درخواست چیزی از خدا نمودن را ترک کرده ام. زیرا هر چه او می خواهد همان خواهد شد.

من به او گفتم: تو اشتباه می کنی، زیرا شخصی که می خواهد در مقابل اوامر الهی «تسلیم» باشد، باید هر چه به او از طرف خدا گفته می شود، دقیق و مو به مو انجام دهد و آنچه را او نهی کرده، ترک نماید و اگر تو متوجّه باشی و به آیات قرآن و روایات مراجعه کنی، می بینی که یکی از اوامر مؤکده ی الهی به بندگانش این است که باید دعا کنند.

در قرآن مجید به همان مسلمانهائی که در مقابل خدا «تسلیمند» فرموده: «اُدْعُونی اَسْتَجِبْ لَکمْ»[۳۲۱] (از من بخواهید تا من اجابت کنم.) لذا اگر کسی واقعا در مقام «تسلیم» باشد، باید بیشتر از دیگران دعا کند و حتّی جزئی ترین چیز را هم از خدا طلب نماید. آری کسی که به جبر بخواهد پا به مقام تسلیم بگذارد، دچار اینگونه مشکلات می گردد. ولی اگر کسی از راه خودش یعنی از راه تزکیه ی نفس و انس با خدای تعالی به مقام تسلیم خاص برسد، طبعا انس با خدا ایجاب می کند که هر چه بیشتر دعا کند، با او حرف بزند، خود را فقیر و او را بی نیاز مطلق بداند و در عین آنکه تسلیم است، بسیار دعا کند و همه چیزش را از خدای تعالی بخواهد.

 

قضیه ی حضرت ایوب

او می گفت:

شبی در عالم مکاشفه در خصوص حضرت «ایوب» مطالبی را دیدم که وقتی به کتب اخبار و روایات مراجعه نمودم، متوجّه شدم که عینا مطلب همان نحوه بوده است که من دیده ام و آن مطلب این است:

دیدم ملکی که در محلّ مرتفعتری ایستاده بود و ملائکه ی زیادی اطرافش ایستاده بودند، می گفت:

امروز در همه ی روی زمین کسی به پایه ی حضرت «ایوب» نمی رسد. زیرا او مؤمن و زاهد و ساجد و عابد است.

خدای تعالی روزیش را زیاد و عمرش را دراز کرده و او از مال خود برای سائل و محروم حقّی معلوم کرده و ایام عمرش را در عبادت پروردگار و شکر نعمت بی شمارش مصروف داشته است.

من در اینجا دانستم که در زمان حضرت «ایوب» پیغمبر قرار گرفته ام و باید ناظر جریانی از او در ارتباط با صبر و «تسلیم» او باشم و شیطان می خواهد او را اذیت کند.

همین طور هم بود. زیرا دیدم شیطان در گوشه ای نشسته و گفتگوی فرشتگان را می شنود و از شنیدن اوصاف «ایوب» و عبادت و سپاسگزاری او از نعمتهای الهی سخت متأثّر شده و برآشفت؛ زیرا همّ او پیوسته مصروف آن است که صالحی را گمراه و عقیده ی مؤمنی را فاسد و تباه سازد و دل عابدی را در گرداب وسوسه اندازد، از این رو به سوی وی شتافت تا آنکه او را گمراه کند و از راه صلاح منحرفش نماید.

من در آن حال از دور راهنمایم را دیدم و به خدمت او رسیدم و از او خواهش کردم به سوی حضرت «ایوب» برویم و از نزدیک صبر و «تسلیم» او را ببینیم. لذا من و راهنمایم با سرعت خود را به خانه ی حضرت «ایوب» رساندیم تا ببینیم شیطان با او چه می کند و چگونه او در مقابل حوادث «تسلیم» است که ناگهان دیدیم، شیطان با احتیاط نزد او رفت. اوّل فکر می کرد که حضرت «ایوب» ممکن است او را بشناسد ولی او شیطان را نشناخت و شیطان کاملاً به تجسّس خود ادامه داد و دید «ایوب» مردی است صاحب نعمت، در آغوش ثروت و مکنت، ولی آن همه ثروت و نعمت او را به سرکشی و کفران نمی کشاند و از یاد خدای تعالی منصرف و از راه منحرفش نمی نماید، پیوسته زبانش به ذکر خدای تعالی و دستش به انفاق و امداد درباره ی خویشان و مستمندان مشغول است، روزگارش به کارسازی و بنده نوازی و اطعام گرسنه ها و پوشاندن برهنه ها و آزاد ساختن اسیران و بخشش بر سائلان می گذرد و علاوه بر این همه فضائل، به جلوگیری از ظالم و تعلیم جاهل و نشر علم و معرفت همّت می گمارد.

شیطان با عجله خودش را به حضرت «ایوب» در شهری که او زندگی می کرد رسانده بود و کوشیده بود تا به دل «ایوب» راه یابد یا در گوشش وسوسه کند و دنیا و مظاهر فریبنده اش را در نظرش بیاورد و او را به عبادت بی رغبت کند. وقتی شیطان شروع به وسوسه ی او کرد، حضرت «ایوب» برآشفت و او را مورد لعن قرار داد و او را از خود براند. شیطان دریافت که گوش «ایوب» از سخن بیهوده وارسته و دلش از پیروی شهوت گسسته است، فهمید که او از بندگان مخلص است که وی را بر آنان تسلّطی نیست.

این ماجرا به شیطان سخت گران آمد و به پروردگار عرضه داشت: بنده ات «ایوب» که تو را عبادت و تقدیس می کند و دلش در یاد تو و زبانش در تسبیح تو بسر می برد، این کار را از روی خلوص نیت و قصد قربت نمی کند، بلکه آن همه را در عوض نعمتهای تو و به عنوان مزد اموال و فرزندانی که به او بخشیده ای انجام می دهد و به طمع آن می کند که مال و جلالش را ادامه دهی و بیفزائی.

آیا هزارها گوسفند و شتر و صدها اسب و گاو و هکتارها زمین خرّم و آباد و بندگان و پسران و دختران و دستگاه پهناور و جاه و جلال، سزاوار شکر و موجب عبادت تو نیست؟

آیا ترس زوال و بیم فنای این همه نعمت، هر زمان دل او را به یاد تو نمی اندازد و زبانش را به شکر تو وادار نمی نماید؟ شیطان راست می گفت. حضرت «ایوب» ثروت زیادی داشت، در ناز و نعمت و راحت زندگی می کرد، خدای تعالی به او بسیار محبّت کرده بود ولی همه ی اینها لطف خدای تعالی بود که به همه ی اولیائش ارزانی می دارد. من به راهنمایم گفتم: حقیقتا شیطان نمی داند که او بدون طمع به مال و راحتی عبادت می کند. راهنمایم به من گفت: چون شیطان خودش اهل طمع و دنیاپرست است، همه را همین گونه تصوّر می کند. سپس شیطان ادامه داد و گفت: پروردگارا، این گونه عبادت که «ایوب» از روی بیم و امید و ترس و طمع می کند، ارزشی ندارد و تو اگر این نعمت بیکران را از او سلب کنی و این ثروت سرشار را از او بگیری، خواهی دید که چگونه زبانش از ذکر و دلش از طاعت متوقّف می شود.

من در کنار راهنمایم وقتی که آن گستاخی را از شیطان می دیدم، آنچنان در بهت و حیرت فرو رفته بودم که نزدیک بود منفجر شوم. او چگونه می تواند در راه گمراه کردن بندگان خدا این چنین با خدای تعالی حرف بزند؟! ولی پروردگار متعال فرمود: «ایوب» بنده ای مؤمن و ایمانش از هر شائبه ای به دور است، مرا جز از جهت آنکه شایسته ی ستایشم و جز از آنکه سزاوار ذکر و عبادتم می داند یاد نمی کند. ذکر و عبادتش از حبّ دنیا پیراسته و از آلودگی مطامع و اغراض، پاک و منزّه است ولی برای آنکه چراغ ایمان او تابناکتر و اندازه ی صبر و یقینش بیشتر جلوه گر شود، من هم اکنون مال و ثروتش را در اختیار تو گذاشتم، تو لشگر و اعوان خود را جمع کن تا هرگونه بخواهی در آن تصرّف کنند و ببینید که چه نتیجه خواهید گرفت. شیطان از این امکاناتی که خدای تعالی در اختیارش گذاشته خوشحال بود و به زیانکاری و شرارت خود بازگشت و یاران و اعوان خود را صدا زد و هر یک را بر قسمتی از ثروت و مال حضرت «ایوب» گماشت تا در مدّت کوتاهی ساخته و خواسته و اغنام و احشام و تر و خشکی از آن همه ثروت باقی نگذارند و آنان هم مثل آتش به ثروت حضرت «ایوب» افتادند و آن حضرت را تهیدست و نیازمند کردند.

من و راهنمایم در گوشه ای ایستاده بودیم و به مکرهای شیطان نگاه می کردیم که ناگهان از دور دیدیم، شیطان به صورت پیرمرد حکیم و آزموده ای در آمده و عصازنان به سوی «ایوب» می رود. وقتی به او رسید، در حالی که حضرت «ایوب» او را نمی شناخت، به او گفت: حالا که سراسر دارائیت آتش گرفته و ساخته و خواسته ات بر باد رفته و مزرعه ات از باد سموم نابود گشته و گوسفند و اسب و گاو و شترت هلاک شدند، بیا شکیبائی را از دست بده و به خدائی که این همه مصیبت را بر تو وارد کرده، اعتراض کن و از «تسلیم» در مقابل خواسته های او سر برتاب، ببین چگونه خلق را از این بلای ناگهانی، حیرت افزوده و انگشت تعجّب به دندانشان بمانده و هر یک سخنی می گویند، شماتت می کنند؟ یکی می گوید: عبادت «ایوب» از روی غرور و نماز و زکاتش برای ریا بوده. دیگری می گوید: اگر خدا بر دفع شرّ و جلب خیر قادر بود، «ایوب» را به این چنین مصائبی نمی سپرد. سوّمی می گوید: خدا این بلا را بر سر «ایوب» درآورد تا دشمنانش را شاد و دوستانش را غمگین و متأثّر سازد. بلی، شیطان فکر می کرد که این خبر دردناک و حادثه وحشتبار، ایمان «ایوب» را متزلزل می کند و قلبش را از جا می کند.

ولی من و راهنمایم می دیدیم که ایمان «ایوب» قویتر و اعتقادش محکمتر و دلش از تقوا آبادتر از آن بود که در مقابل این حوادث تحت تأثیر قرار گیرد. از این رو با کمال شهامت در مقابل شیطان ایستاد و در جواب او گفت: آنها همه عاریتی از جانب خدا بود که از من گرفت و امانتی از او به دست ما بود که از ما بستاند. ما روزگاری از آن بهره بردیم و شکر آن بهره مندی به عهده ی ما است و اکنون که آن را از ما گرفته، باز در بلایش صابر و شاکریم و در مقابل خواسته هایش تسلیمیم و در برابر بخشیدن و گرفتن و خشنودی و خشم و نفع و ضرر، حمد و شکر او می گوئیم. مالک مُلک او است، به هر که بخواهد می بخشد و از هر که بخواهد می گیرد، هر که را اراده کند عزّت می دهد و هر که را بخواهد خوار می سازد. این را گفت و به قصد سجده به خاک افتاد و شیطان را در حیرت و سرافکندگی باقی گذاشت!

من و راهنمایم از خوشحالی در پوست نمی گنجیدیم. زیرا می دیدیم که حضرت «ایوب» شیطان را خوب گوشمالی داد و جواب دندان شکنی به او داد ولی شیطان از کارش خسته نشد و بار دیگر به سوی خدا بازگشت و از خدا خواست که به او اجازه دهد تا دام محکمتری برای او فراهم سازد، از این رو عرضه داشت: پروردگارا، «ایوب» اگر چه در برابر نعمت، شکر و در مقابل مصیبت، صبر کرد و «تسلیم» تو بود ولی صبر و شکرش و تسلیمش از روی دلگرمی و اتّکاء به فرزندانش بود، زیرا امیدوار است که ایشان زیر بغلش را بگیرند و بازویش را نیرومند سازند و مال از کف رفته اش را تدارک کنند. ولی اگر مرا بر جان و فرزندان وی مسلّط سازی، من یقین دارم که کفر و انکار خواهد کرد و راه جهل و عناد خواهد پیمود. زیرا هیچ مصیبتی سخت تر از مصیبت اولاد نیست.

خدای تعالی فرمود: هم اکنون تو را بر فرزندان «ایوب» مسلّط ساختم ولی مطمئن باش که به این وسیله هم ذرّه ای از کوه ایمان او نخواهی کاست و قطره ای از دریای صبر و عزّش نخواهی ربود.

من و راهنمایم که از دور به فرزندان «ایوب» نگاه می کردیم، دلمان به حال فرزندان او سوخت. ولی فورا راهنمایم به من گفت: دنیا خانه ی امتحان است، باید همه امتحان بشوند و در این قضیه فرزندان «ایوب» هم بی اجر و ثواب نیستند و علاوه قصّه ی «ایوب» برای تمام اهل دنیا تا روز قیامت درسی خواهد بود، پس ارزش آن را دارد که آنها این بلاها را تحمّل کنند.

در این موقع شیطان بار دیگر بر یک محلّ مرتفع و بلندی بالا رفت، اعوان و یارانش را صدا زد و آنها را جمع کرد و با آنان به سوی قصر مجلّلی که فرزندان «ایوب» آنجا در آغوش نعمت و رفاه به سر می بردند، روانه گردید. ما هم عقب سر آنها به آنجا رفتیم تا ببینیم شیاطین با فرزندان «ایوب» چه می کنند. آنها در همان لحظات اوّل آنچنان پایه های قصر را متزلزل کردند که ناگهان سقفها و دیوارها فرو ریختند و فرزندان «ایوب» را در آن تنگنا به دست فنا و مرگ سپردند و همه را کشتند.

چون شیطان فرزندان «ایوب» را در ورطه ی فنا قرار داد، به صورت مردی به شکل دیگری غیر از شکل قبلی نزد «ایوب» رفت و گفت: ای «ایوب»، هیچ خبر داری که خدا بر سر فرزندانت چه آورده؟ ای کاش می بودی و می دیدی که چگونه استخوانهای فرزندان عزیزت زیر دیوارها درهم شکست و پیوند حیاتشان از هم گسیخت، ای کاش می فهمیدی و می دانستی که خدا آن همه عبادت تو را به هیچ شمرده و حقّ تو را منظور نداشته است.

«ایوب» از شنیدن این خبر اشک حسرت ریخت ولی در جواب شیطان گفت: خدا عطا فرموده و هم او باز پس گرفت، پس در برابر بخشیدن و باز گرفتن و خشم و خشنودی و سود و زیان، او را سپاس می گذارم و تسلیمم، آنگاه سر به سجده، روی بر خاک نهاد و شیطان مانند دانه ی سپند بر آتش خشم قرار گرفت و من و راهنمایم او را می دیدیم که مانند دود سیاهی که از نفت سیاه بر می خیزد، تغییر رنگ داده و ناله کرد و از این عمل حضرت «ایوب» متأثّر شد ولی پس از تأمّلی بار دیگر به سوی خدای تعالی رفت و گفت: پروردگارا، مال و اولاد «ایوب» به باد فنا رفت ولی او هنوز از نعمت تندرستی و عافیت برخوردار است و به آن امید، تو را عبادت می کند که روزی آب رفته به جوی باز آید و مال و فرزندان دیگری به دست آورد. از این رو هرگاه مرا بر بدن و سلامت تنش چیره سازی تا او را به چنگال بیماری و رنجوری درافکنم، شک ندارم که عبادت تو را نخواهد کرد و رشته ی طاعت تو را خواهد گسیخت و به درمان درد خود مشغول و از یاد تو غافل خواهد شد.

من و راهنمایم با کمال تعجّب به این سخنان گوش می دادیم و از قساوت شیطان در شگفت بودیم که ناگهان متوجّه شدیم خدای تعالی برای آنکه «ایوب» را به عنوان نمونه کامل ایمان و بندگی و صبر و شکر و «تسلیم» در مقابل خواسته های الهی به مردم جهان معرّفی کند و سرگذشت او را مایه ی تسلیت مصیبت زدگان قرار دهد، به شیطان فرمود: تو را بر بدن «ایوب» نیز مسلّط ساختم. ولی این را بدان که نمی توانی به روح و عقل و دلش نزدیک شوی، زیرا آنجا حُقّه سر به مُهر ایمان و مظهر دین و عرفان و خانه ی دلش متعلّق به من است.[۳۲۲]

شیطان پس از دریافت این اجازه فورا خودش را به حضرت «ایوب» رسانید و به کار آزار آن حضرت ادامه داد و نفسی زهرآگین بر پیکر او دمید که در همان دم رنجور و بیمار شد، ولی بیماری و رنج و درد، جز ایمان و صبر و شکر و «تسلیم» چیزی بر او نیفزود.[۳۲۳]

من و راهنمایم به عیادت او رفتیم و در کنار بسترش بسیار بر او گریستیم و او را دلداری دادیم و او روزگاری بر این منوال بگذراند و در بستر بیماری و درد و رنجوری به خود می پیچید تا تنش لاغر و گوشتش گداخته و چهره اش زرد و نزار شد. در طول مدّت بیماری پرستاران او خسته و متفرّق شدند، دوستان و آشنایان از اطرافش پراکنده گردیدند، تنها همسر مهربان و با عاطفه اش باقی ماند که شبهای تیره و سرد زندگانیش را نور و حرارت و قلب پر محبّتش را روشن و گرم می ساخت و در این شب ظلمانی حوادث و مصائب، «چراغ امید» قلب و راهش را روشن می داشت و در حمد و سپاس الهی با او هماهنگی می نمود.

من و راهنمایم که در کناری ایستاده بودیم و از اوّل تا به آخر ماجراهای زندگی او را می دیدیم، شیطان را مشاهده کردیم که انگشت به پیشانی گذاشته و سخت به کار خود فرو مانده و از مشاهده ی ایمان و یقین «ایوب» به طوفانی شدید و گردبادی مهیب از غم و اندوه و حسد و کینه دچار شده بود.

من به راهنمایم گفتم: حالا شیطان چه می کند و شکست خود را چگونه جبران می نماید و غرورش را چگونه فرو می نشاند.

راهنمایم به من گفت: او بالأخره تا آخرین نیرو و قدرتش با حضرت «ایوب» مبارزه می کند و ما منتظر بقیه ی کار شیطان بودیم که ناگهان دیدیم شیطان دوباره یاران خود را صدا زد و از کار «ایوب» و شکست خویش با آنان گفتگو کرد.

یاران او با سرزنش و تعجّب به او گفتند: آن همه حیله و نیرنگ و مکر و وسوسه و کاردانی که تو داشتی، کجا رفت که اکنون این گونه درمانده ای؟!

شیطان گفت: من هر یک تیری که در ترکش داشتم به سوی «ایوب» رها کردم ولی هیچ کدام کارگر نشد!

یکی از شیاطین گفت: تو «آدم ابوالبشر» را از بهشت بیرون کردی، درباره ی او چه حیله ای به کار بردی؟ شیطان گفت: او را به وسیله ی همسرش مقهور ساختم. گفت: پس چرا برای ساختن کار «ایوب» از همان وسیله استفاده نمی کنی؟ شیطان از شنیدن این سخن و پدید آمدن این راه جدید خوشحال و امیدوار شد و به سوی همسر «ایوب» رفت و به صورت مردی در مقابل او درآمد و گفت: شوهرت کجا است؟ زن به سوی «ایوب» اشاره کرد و گفت: آن شوهر من است که از شدّت ضعف تکیه زده و نزدیک است جان سپری کند. سالها است که همچنان با درد و رنج دست به گریبان است. نه می میرد که برایش عزاداری کنم و نه زنده و سالم می گردد که به او امیدوار باشم.

شیطان چون سخن همسر «ایوب» را شنید، به گمراه ساختنش امیدوار شد. خوشیها و نعمتهای پیشین را در برابر او مصوّر و مجسّم کرد و سوز تأثّرش را برانگیخت و خستگی و نومیدیش را دو چندان ساخت.

زن به سوی «ایوب» رفت و گفت: تا کی پروردگارت تو را رنج می دهد و به دست درد و مصیبت می سپارد؟ آن همه مال چه شد؟ آن فرزندان عزیز و برومند کجا رفتند؟ دوستان و آشنایانت کجایند؟ عزّت و جاه جلالت چه شده است؟

«ایوب» گفت: همانا که شیطان تو را در دام وسوسه کشیده، آیا بر عزّت گذشته و فرزندان از دست رفته ات افسوس می خوری؟!

زن گفت: چرا از خدا نمی خواهی که این ابر تیره مصائب را از افق زندگیت پراکنده سازد و از این گرداب بلایت برهاند؟

«ایوب» گفت: روزگار عزّت و سلامت چند سال دوام داشت؟

زن گفت: هشتاد سال.

«ایوب» گفت: چند سال است که در رنج و بلا به سر می بری؟

زن گفت: هفت سال.

«ایوب» گفت: من از خدا شرم دارم که پیش از آنکه روزگار بلا با دوران نعمت برابر شود، رفع گرفتاری خود را از او بخواهم! ولی چنین گمان دارم که ایمان تو رو به ضعف نهاده و دلت از تحمّل قضاء و مشیت الهی تنگ شده است. اگر روزی از این رنج و درد برهم و نیروی از کف رفته را به دست آورم، تو را صد تازیانه خواهم زد و از امروز دیگر خوردن طعام و نوشیدن آب از دست تو را حرام می دانم و بعد از این در کاری به تو مراجعه نخواهم کرد. هم اکنون از نزد من دور شو تا خدای تعالی قضاء و مشیت خود را انجام دهد.

«ایوب» چون خود را تنها و بی سرپرست و بی مددکار دید، احساس کرد دردهایش روزافزون و مصائبش از حدّ بیرون شده. از روی تضرّع، نه از روی خشم و ناشکیبائی، دست به آسمان بلند کرد و عرضه داشت: بارالها، رنج و درد و گرفتاری و مصیبت مرا فرا گرفته و تو ارحم الرّاحمینی.[۳۲۴]

این هنگام درست برابر همان وقت بود که «ایوب» دوره ی امتحان خود را در قوّت و ایمان و ایستادگی در برابر وسوسه ی شیطان و در صبر عجیب و تحمّل بلاهای طاقت فرسا به پایان رسانده بود، از این رو پروردگار دعایش را اجابت فرمود و به راز و نیازش توجّه کرد و به سوی او وحی فرستاد: پای خود را به زمین بکوب تا چشمه ای سرد و گوارا بجوشد و از آن چشمه بیاشام و بدنت را در آن شستشو ده تا تندرستی و نیرومندی به تو باز گردد. «ایوب» به فرمان الهی عمل کرد. ناگهان زخمهایش التیام یافت و صحّت و نشاط در اعضاء و جوارحش بدمید و اثری از رنج و نقاهت در او باقی نماند.

مقارن همین احوال، همسر «ایوب» که از تهدید و تشدید او نرنجیده و از پرستاریش دست نکشیده بود و همچنان با مهر و شفقت از وی پرستاری می کرد، نزد «ایوب» آمد تا به کار پرستاری وی و غمخواری خود ادامه دهد. ولی این بار به جای «ایوب»، جوانی خوش سیما و نیرومند، دارای قامتی رسا یافت و در آغاز او را نشناخت. ولی طولی نکشید که از ماجرا آگاه شد و هر دو دست به گردن «ایوب» درآورد و خدای تعالی را بر این رحمت و لطف شکرها کرد. آنگاه برای آنکه ذمّه «ایوب» از عهدی که درباره ی تأدیب و تنبیه همسر خود بسته بود آزاد شود، خدا به او وحی فرستاد که دسته ای از چوب که مشتمل بر صد دانه باشد، بردار و با کمال رفق و ملایمت بر بدن همسرت بزن تا چنین زنی با ایمان که در این روزگار با تو همدردی کرده، آزرده نگردد. پس از آن پروردگار در برابر صبر «ایوب» عین همان مال و منالش را به او پس داد و به همان اندازه نیز بر آن بیفزود و فرزندانش را زنده کرد و فرزندان صالح دیگر نیز نصیبش ساخت و تاریخ زندگانی او را نمونه ای از قدرت ایمان و صبر و شکر و «تسلیم» و آثار درخشان قرار داد.[۳۲۵]

اینجا بود که من متوجّه اهمیت صبر و بردباری و «تسلیم» در مقابل خواسته های الهی و مشقّات و بلاهائی که در دنیا برای کسانی که بخواهند از دام شیطان نجات پیدا کنند، گردیدم و تصمیم گرفتم که هیچگاه کم صبر و کم تحمّل نباشم و دائما سر «تسلیم» در مقابل اوامر الهی داشته باشم.

و امیدوارم که دوستان اهل تزکیه ی نفس هیچگاه از خدای تعالی دور نشوند و همیشه در مقابل او تسلیم باشند و نعمتهای الهی را شاکر و او را دوست داشته باشند و بکوشند خود را به مقام تسلیم پس از انس با پروردگار برسانند.

 

مقام شامخ رضا

او می گفت:

روزی به خدمت یکی از علماء بزرگ که در اواخر عمر دست و پایش فلج شده بود و حتّی غذا به دهانش می ریختند و به هیچ وجه نمی توانست از جا حرکت کند، رفتم و از او عیادت کردم و احوالش را پرسیدم. دیدم با کمال خوشحالی می گوید: از خدا چه می خواهم؟ هر چه خواسته ام به من داده، حتّی این اواخر به من می گوید: بنده ی من تو برای غذا خوردن حرکت نکن، دستت را هم تکان نده، افرادی را مأمور می کنم که غذا به دهانت بگذارند.

او این کلمات را آنچنان با هیجان و نشاط بیان می کرد که هر شنونده ای را به آن حالت متمایل می نمود. من در آن مدّتی که در محضر آن ولی خدا نشسته بودم، معنی «مقام رضا» را احساس می کردم. اینجا می فهمیدم که اگر کسی خدا را دوست داشته باشد، راضی به قضاء او می گردد. آنجا است که خدا از او خوشنود است و او هم از خدا خوشنود است. «رَضِی اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ».[۳۲۶]

من وقتی در آن چند لحظه معنی «مقام رضا» و خوشنودی از خواسته های الهی را فهمیدم و فکر می کردم که اگر باز با دیگران همنشین شوم، ممکن است این معنی از دستم برود، از آن ولی خدا تقاضا کردم اجازه بدهد چند روزی هم من خدمتگزارش باشم. او هم به من اجازه داد و من آنچه را که در آن چند روز از آن مجسّمه ی «مقام رضا» یعنی آن ولی خدا مشاهده کردم و برایم امکان دارد و به وصف می آید، برای تو نقل می کنم.

او در آن حال کسالت و مرض مثل یک زندانی بود که به او گفته بودند: همین روزها از زندان آزاد می شوی و او دائما منتظر حضرت «عزرائیل» (علیه السّلام) بود و او را فرشته ی نجات و کلیددار زندان دنیا می دانست.

وقتی به او درد فشار می آورد، خوشحال می شد و به من می گفت: محبوبم مرا در بغل گرفته و مرا فشار می دهد و چقدر این وصال لذّت بخش است.

من در آن موقع به یاد جمله ای که اهل منبر می خواندند که هر مقدار روز عاشورا بر حضرت «امام حسین» (علیه السّلام) مصیبت بیشتر وارد می شد و فشارش بیشتر می گردید، رنگ آن حضرت برافروخته تر و خوشحالتر می شد و تا بالأخره فرمود: «رضا برضائک»[۳۲۷] (یعنی: خوشنودم بخشنودی تو) افتادم.

او در همه حال و از همه چیز لذّت می برد و من از سیمای پاک او معنی واقعی آیه ی شریفه ی «اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللّهِ لاخَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ»[۳۲۸] یعنی: اولیاء خدا نه خوفی دارند و نه حزنی در آنها یافت می شود و در همه حال به خوشنودی خدا خوشنودند را می دیدم.

من در آن چند روز که خدمتگزار آن ولی خدا بودم و او را در طوفان مرگ و حیات می دیدم و کسالت مرض که بالأخره منجر به درگذشت او شد، به او فشار آورده بود که هر کس غیر او بود فوق العاده ناآرام و متشنّج می شد، به قدری او را آرام و مطمئن یافتم و بلکه به قدری اظهار خوشنودی می کرد که من بوسیله ی اعمال او تفسیر آیه ی شریفه ی «یا اَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* اِرْجِعی اِلی رَبِّک راضِیةً مَّرْضِیةً»[۳۲۹] را فهمیدم و آن آیه را این چنین معنی می کنم که وقتی نفس انسان به کمال می رسد و لیاقت ارتباط با خدای بزرگ را پیدا می کند و بوسیله ی انس با خدا و اتّکاء به خدا و توکل به او، تسلیم خواسته های پروردگارش می گردد و خدای تعالی او را مورد خطاب قرار داده و با او حرف می زند، محبّتی در بین خدای تعالی و بنده اش به وجود می آید که هم خدا از بنده اش خوشنود است و هم بنده از خدای تعالی خوشنود، ولی در عین حال باید این دوستی و محبّت از طرف فرد با عظمت از این دو دوست اجازه اش صادر شود و لذا خودش می فرماید: «اِرْجِعی اِلی رَبِّک راضِیةً مَّرْضِیةً» و به این وسیله آن خدای بزرگ، آن محبوب با عظمت، آن دوست بی همتا، یک انسان بی لیاقت را (حالا آن انسان هر که باشد و هر چه باشد) به «مقام رضا» و محبّت و صمیمیت خود راه می دهد و او را تحت حمایت خود قرار می دهد.

من در آن چند روز متوجّه شدم که اگر کسی به «مقام رضا» برسد، همیشه در آسایش است و به قول بعضی از بزرگان اهل معنی:

او را بایست و نبایست نباشد بلکه

بایست و نبایست او همه بایست باشد

و کسی که به «مقام رضا» برسد، به کمالی رسیده که حجابهای ظلمانی و نورانی از او برطرف شده و جای او در کنار اولیاء خدا در همین دنیا در بهشت است.

لذا در قرآن فرموده: «فَادْخُلی فی عِبادی* وَادْخُلی جَنَّتی»[۳۳۰] بله من از مجالست چند روزه ای که با آن ولی خدا داشتم، متوجّه شدم که او از همین دنیا بهشتش شروع شده است.

آیا بهشت چه دارد که به او در این دنیا نداده اند او در بهشت رضوان اکبر الهی را می خواهد که دارد، ارتباط با اولیاء خدا را می خواهد که دارد، جلب رضایت الهی را می خواهد که کرده و بالأخره می خواسته که انس با او را داشته باشد و مورد خطاب الهی قرار بگیرد و با او هم سخن گردد و به وصل محبوبش برسد که رسیده است.

او می گفت:

شبی که روحم به پرواز درآمده بود و از جان و دل خدا را دوست می داشتم و حال و هوای دیگری داشتم و متوجّه شده بودم که شب مبعث «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) است، ناگهان قبل از خواب دیدم در ورقی این آیه ی شریفه در مقابل چشمم ظاهر شد.

«فَلا وَ رَبِّک لایؤْمِنُونَ حَتّی یحَکمُوک فیما شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لایجِدُوا فی اَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَیتَ وَ یسَلِّمُوا تَسْلیمًا».[۳۳۱]

یعنی: ای رسول ما، به حقّ آن خالقی که تو را خلق و تربیت کرده، مسلمانان ایمان صحیحی ندارند مگر آنکه وقتی تو را در اختلافات خود حَکم قرار می دهند، تو هر چه حکم کنی، آنها در دل هیچ ناراحت نشوند و به دستورات تو رضایت داشته باشند.

این آیه در مقابل چشمم نورانیت خاصّی داشت و مرا به مقام «رضا» هدایت می کرد، اگر چه بیشتر به مقام تسلیم اشاره دارد ولی اگر کسی بخواهد در دل، صددرصد و سرسوزنی ناراحتی از قضاء و قدر الهی نداشته باشد که در اینجا به آن تصریح شده، باید به مقام «رضا» برسد.

او می گفت:

روزی خود را در عالم مکاشفه در کنار بستر «جابر بن عبداللّه انصاری» وقتی که او مریض بود می دیدم. در همان هنگام «امام باقر» (علیه السّلام) هم به عیادت او آمده بودند. من بسیار خوشحال بودم که می توانم آن حضرت را با آنکه هنوز عمر زیادی در دنیا نکرده بودند ببینم ولی «جابر» را بسیار پیر می دیدم و دقّت می کردم که بدانم چگونه او می تواند از آن حضرت استفاده کند؟ «امام باقر» (علیه السّلام) به او فرمودند: «جابر» حالت چگونه است؟ او گفت: به مقامی رسیده ام که پیری را بهتر از جوانی و مریض بودن را بهتر از سلامتی و مردن را بهتر از زنده بودن می خواهم.

«امام باقر» (علیه السّلام) فرمود: امّا ما این طور نیستیم. اگر خدای تعالی ما را پیر و فرتوت قرار دهد، آن را دوست می داریم و اگر جوان قرارمان دهد، به همان خشنودیم و اگر به ما طول عمر دهد، همان را می خواهیم و بالأخره مضمون سخن امام (علیه السّلام) این بود که ما هر چه را خدا بخواهد می خواهیم، ما راضی به رضای حضرت حقّیم، او را دوست می داریم و در مقابل او از خود اظهارنظری نمی کنیم اینجا بود که وقتی «جابر» این کلام را از آن حضرت شنید، صورتش را بوسید و گفت: «پیامبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) راست گفت که فرمود: تو ای «جابر»، فرزند مرا که اسمش اسم من است درک می کنی. او علم را می شکافد همان گونه که گاو نر زمین را می شکافد.[۳۳۲]

او می گفت:

«فیض کاشانی» می گوید: کسی که در مقام «رضا» باشد، کراهت از میان برخیزد، تلخی احکام قضا و قدر مبدّل به شیرینی می شود.

«رضا» عبارت است از رفع کراهت و استحلال مرارت احکام قضا و قدر.[۳۳۳]

او می گفت:

کسی که مایل است در اعتقاد، به مقام «رضا» برسد، همه روزه این دعاء را بعد از هر نماز بخواند. «رَضیتُ بِاللّهِ رَبًّا وَ بِالاِْسْلامِ دینًا وَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ الِهِ نَبِیا وَ بِعَلِی اِمامًا وَ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ وَ عَلِی وَ مُحَمَّدٍ وَ جَعْفَرٍ وَ مُوسی وَ عَلِی وَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِی وَ الْحَسَنِ وَ الْخَلَفِ الصّالِحِ عَلَیهِمُ السَّلامُ اَئِمَّةً وَ سادَةً وَ قادَةً بِهِمْ اَتَوَلّی وَ مِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّءُ».[۳۳۴]

او می گفت:

من چهل روز به این دعاء بعد از هر نماز مداومت می کردم. حالت «رضا» و شوق و شعفی به خاطر داشتن یک چنین اعتقادی به من دست داد که غیر قابل وصف بود و دائما با خود این شعر حافظ را زمزمه می کردم:

«فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب که حیف باشد از او غیر او تمنّائی»

او می گفت:

اگر کسی بخواهد به مقام «رضا» برسد، باید اوّل تزکیه ی نفس کند، رذائل اخلاقی خود را از بین ببرد و سپس با خدای تعالی انس بگیرد و زمانی که با حضرت حقّ جلّ و علا مأنوس شد، خودبخود (هر چه با او انسش بیشتر شود) مقامات «توکل» و «تسلیم» و «رضا» را که از لوازم انس است، بهتر در خود احساس می کند.

مقام مقدّس اعتصام

او می گفت:

سالک الی اللّه وقتی به مقام رضا رسید، «معتصم باللّه» می شود، یعنی چون با پروردگارش انس می گیرد و او را دوست می دارد و او را می شناسد و او را حاضر و ناظر می بیند، خود را از هرگونه گناه، معصیت، عمل به مکروه و حتّی ترک اولی نگه می دارد، او حاضر نمی شود کوچکترین مخالفتی با محبوبش بنماید. زیرا معنی «اعتصام» نگه داشتن خود است بوسیله ی شناختن خدا از هرگونه نقصی که منافات با انس حضرت حقّ داشته باشد.

خدای تعالی فرموده: «وَاعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاکمْ»[۳۳۵] یعنی بوسیله ی معرفت خدائی که مولای شما است، خود را از گناهان نگه دارید.

انسان در این مقام و مرحله در ردیف «انبیاء» (علیهم السّلام) که معصوم بوده اند و بوسیله ی معرفتشان به خدا خود را از گناهان نگه می داشته اند، قرار می گیرد و با آنها صمیمیتی برقرار می کند و چون به تصریح روایات زیادی «حبل اللّه» امامان معصومند و معرفت آنها همان معرفت خدای تعالی است که فرموده اند: «من عرفکم فقد عرف اللّه» یعنی: کسی که شما را بشناسد، خدا را شناخته است و باید آنها را «عین اللّه» بدانیم و آنها بمانند حضرت حقّ جلّ و علا بر اعمال ما ناظرند، چنانکه قرآن می گوید: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیرَی اللّهُ عَمَلَکمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»[۳۳۶] بنابراین «اعتصام» به حبل اللّه نیز «اعتصام» به خدا است. یعنی کسی که «معصومین» (علیهم السّلام) را بشناسد، خود را از گناه و خطا حفظ می کند، زیرا می بیند که آنها ناظر اعمال او هستند.

و لذا در قرآن همان گونه که دستور داده است «اعتصام» به خدا بکنید، فرموده است «اعتصام» به «حبل اللّه» کنید و می فرماید:

«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعا»[۳۳۷] یعنی: خود را بوسیله ی شناختن حبل الهی که همان «معصومین» (علیهم السّلام)اند، آنها همان وسیله ی وصول به معارف حقّه و مقامات عالیه اند، از بدیها نگه دارید، از اختلافات نگه دارید، از انحرافات نگه دارید و در اثر بی توجّهی به این مسائل، تفرقه بین خودتان ایجاد نکنید.

زیرا کسی که «اعتصام» به خدا و یا «اعتصام» به حبل الهی کند، به صراط مستقیم هدایت شده. زیرا خدای تعالی می فرماید:

«وَ مَنْ یعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِی اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»[۳۳۸] یعنی: کسی که خود را بوسیله ی معرفت خدا از بدیهای روحی و عملی نگه دارد، به راه راست هدایت شده است.

او می گفت:

آری عاشق دلباخته ای که جمال حضرت حقّ جلّ و علا را با چشم دل دیده و دل به او بسته و یا جمال دلربایش را در آینه ی تمام نمای او مشاهده کرده و دلش به دام صید او افتاده، زبان حال و قالش این است:

چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را که کس آهوی وحشی را از این خوشتر نمی گیرد

سر و چشمی چنین دلکش تو گوئی چشم از او برگیر برو کاین وعظ بی معنی مرا در سر نمی گیرد

 

مقام حزن و خوف

او می گفت:

قرآن می گوید: «اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللّهِ لاخَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاهُمْ یحْزَنُونَ»[۳۳۹] یعنی: اولیاء خدا نه خوفی دارند و نه حزنی آنها را می گیرد.

آری اولیاء خدا زیر ردای پروردگار از هیچ چیز نمی ترسد، اگر تمام بلاهای دنیا بر سر آنها فرود آید، آنها مانند کوه، محکم ایستاده اند.

ولی در عین حال آنها در باطن «حزن و خوف» شدیدی در خود احساس می کنند، خوف و حزنشان به خاطر این است که مبادا محبوب به این خوبی را از دست بدهند، محزونند که مبادا روزی به فراق او مبتلا گردند.

می گویند روزی مجنون عامری را به نزد لیلی بردند. وقتی مجنون او را دید، گوشه ای نشست و های های گریه کرد. از او سؤال کردند: چرا گریه می کنی؟! حالا که وقت گریه نیست. گفت: می ترسم او را از من بگیرند.

او می گفت:

کشنده ترین و سخت ترین بلاها، جدائی بعد از انس است. تا انسان لذّت وصل را نچشیده از فراق چندان وحشت ندارد، یاد فراق او را آزار نمی دهد و بالأخره از فراق خوفی ندارد، امّا اگر یک روز، یک ساعت، یک لحظه، در آغوش مهر و محبّت محبوب حقیقی قرار گرفت، مگر دیگر طاقت جدائی دارد؟ مگر می تواند لحظه ای صبر کند؟ به هیچ وجه، ابدا.

او می گفت:

روزی یکی از اولیاء خدا را که به استادی قبولش داشتم و به مقام وصل رسیده بود، دیدم این اشعار را می خواند و اشک می ریزد.

دلبرا با غم عشق تو چه تدبیر کنم تا بکی در غم تو ناله ی شبگیر کنم

دل، دیوانه از آن شد، که نصیحت نه شنود مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

آنچه در مدّت هجر تو کشیدم هیهات در یکی نامه محال است که تحریر کنم

با سر زلف تو مجموع پریشانی خود کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم

آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم

گر بدانم که وصال تو به من دست دهد دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم

دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

نیست امّید صلاحی ز فسادی حافظ چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم

من از او پرسیدم: مگر به وصل نرسیده ای که از هجران ناله می کنی؟ گفت: چرا رسیده ام ولی از فراق می ترسم. هر چه انسان از وصال بیشتر لذّت ببرد، از فراق بیشتر می ترسد و در زمان وصال، حزن دائمی از ترس فراق در دل دارد.

 

مقام پر اهمیت اخبات

او می گفت:

شبی در عالم مکاشفه و یا تخلیه ی روح در میان جمعی از اولیاء خدا که همه مشغول نماز شب بودند، رفتم. آنها را در آرامشی دیدم که ای کاش تو هم با من می بودی و معنی آرامش خاطر و اطمینان دل را می فهمیدی، آنها به مقام «اخبات» رسیده بودند، از همه چیز خیالشان راحت بود، آرام بودند، آسایش داشتند و خدای تعالی به پیامبرش می فرمود: «وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتینَ»[۳۴۰] یعنی: به اینها که در مقابل پروردگارشان تسلیمند و به آرامش کامل رسیده اند، بشارت بده.

خوشا به حالشان، اعصابشان راحت، فکرشان راحت، خدایشان همیشه حمایتشان می کند، محبوبشان همیشه دوستشان دارد، مولایشان همیشه با آنها است، آنها با او انس دارند و او را از صمیم دل می پرستند و دوست دارند، با او حرف می زنند، خدای تعالی هم به این اولیائش خیلی محبّت دارد و بهشت خلد را جایگاه آنها قرار داده، آنجا که می فرماید:

«اِنَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ اَخْبَتُوا اِلی رَبِّهِمْ اُولئِک اَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فیها خالِدُونَ»[۳۴۱]

یعنی: کسانی که ایمان دارند و عمل شایسته می کنند و برای خود تحت عنایات پروردگارشان آرامشی پیدا کرده اند، اینها در بهشتند و اینها در آن بهشت همیشه خواهند بود.

او می گفت:

«اخبات» بعد از مقام شامخ رضا خواهد بود، بلکه اعتقاد من این است که تا انسان به مقام تسلیم و رضا نرسد، جزء «مخبتین» نمی شود. چنانکه خدای تعالی می فرماید:

«وَ لِیعْلَمَ الَّذینَ اُوتُوا الْعِلْمَ اَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَّبِّک فَیؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ اِنَّ اللّهَ لَهادِ الَّذینَ امَنُوا اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»[۳۴۲] یعنی: اهل علم و معرفت بدانند که قرآن و آیات الهی حقّ است و از جانب پروردگار نازل شده است، پس ایمان به او بیاورند و در تحت عنایات او دلشان آرام و راحت باشد. خدای تعالی کسانی را که ایمان دارند به صراط مستقیم هدایت می کند.

 

مقام شامخ اخلاص

او می گفت:

مقام اخلاص بسیار پر اهمیت است. «حذیفه یمانی» می گوید که از «رسول خدا» پرسیدم: «اخلاص» چیست؟ فرمود: من این سؤال را از جبرئیل پرسیدم، او گفت: خدای تعالی فرموده: «الاخلاص سرّ من سرّی استودعته فی قلب من احببت من عبادی»[۳۴۳] یعنی: اخلاص یکی از اسرار الهی است که خدای تعالی آن را در قلب بنده ای که دوستش دارد، می گذارد.

او می گفت:

انسـان بـایـد راه و روشـش را، دینش را، اعمالـش را، نیتـش را برای خـدا خـالـص کنـد.[۳۴۴]

خدای تعالی می فرماید: «اَلا لِلّهِ الدّینُ الْخالِصُ»[۳۴۵] یعنی همه بدانند که باید برای خدا راه و روش و دین و اعمال دینی، خالص باشد.

حضرت «امیرالمؤمنین» (علیه السّلام) فرمودند: «طوبی لمن اخلص للّه العبادة و الدعاء و لم یشغل قلبه بما تری عیناه و لم ینس ذکر اللّه بما تسمع اذناه و لم یحزن صدره بما اعطی غیره».[۳۴۶]

یعنی: خوشا به حال کسی که عبادتش، دینش و دعاء و درخواستش را برای خدا خالص کند و قلب او را دیدنیهایش به خود مشغول نکند و خدا را به خاطر شنیدنیهایش فراموش ننماید و دلش به خاطر آنچه دیگران از نعمتهای الهی دارند، محزون نگردد.[۳۴۷]

 

او می گفت:

اخلاص چیزی است که هم ممکن است کسانی که از راه محبّت به خدا به کمال رسیده اند داشته و هم کسانی که از راه تقوی پیشرفته اند داشته باشند. توضیح آنکه چون جمعی از سالکین الی اللّه با محبّت به ثواب اللّه قدمهائی به سوی رسیدن به کمال برداشته و همه ی مراحل را به این جهت طی کرده یعنی اگر توبه نموده و یا استقامت کرده و یا در صراط مستقیم قرار گرفته و یا تقوی پیشه کرده و یا جهاد با نفس نموده و یا مرحله ی بندگی را کامل کرده اند، همه اش برای آن ثوابها و آن نعمتهائی که خدای تعالی در آخرت وعده فرموده، بوده است و حالا هم که اعمال و دین خود را خالص می کنند باز هم برای همان ثوابها می باشد ولی جمعی هستند که همه ی این مراحل را برای محبّت به خدای تعالی و لقاء او گذرانده اند، طبعا آنها هم باید اعمال و دین خود را خالص کنند که شرحی در این خصوص در بحث مقام خلوص بیان می کنیم.

 

مقام شامخ خلوص

او می گفت:

در این مقام سالک الی اللّه کاری بالاتر از اخلاص دارد و آن این است که باید خود را از همه ی آلودگیها پاک کند، محبّتش فقط به خدا باشد، تمام صفاتش صفات الهی باشد، دستش دست خدا باشد و کارهای خدائی کند، چشمش جز حق نبیند، گوشش جز حق نشنود و زبانش جز حق نگوید، سرسوزنی از صفات شیطانی و یا حیوانی در وجودش نباشد و بالأخره اعمالش، اخلاقش، رفتارش و روحیاتش خدائی باشد و به هیچ وجه در وجودش غش و آلودگی نباشد. کسی که می خواهد به این مرحله قدم بگذارد، باید بعد از مرحله ی صراط مستقیم که در کتاب «سیر الی اللّه» شرح داده ایم خود را در مرحله ی محبّت به خدای تعالی قرار دهد و از آنجا این مقصد را تعقیب کند. یعنی پس از آنکه صراط مستقیم را گذراند، به مرحله ی محبّت به خدای تعالی وارد شود و محبّت خود را متمرکز به خدا کند و هیچ چیز را جز خدا و برای خدا دوست نداشته باشد و در لوح دلش جز الف قامت دوست نباشد و به هر کس و به هر چیز اظهار محبّت می کند، برای خدا و به قدر ارتباط آن چیز با خدا باشد و آن قدر در این مرحله که نامش مرحله ی محبّت است کار کند که محبّتش خالص برای خدا گردد و سپس وقتی به مرحله ی جهاد با نفس رسید، برای محبّت به خدا با نفسش جهاد کند و زمانی که به مرحله ی عبودیت موفّق شد، تنها و تنها برای محبّت به خدا او را بندگی نماید و به هیچ وجه حتّی در گوشه ی دلش محبّت به ثواب و انتظار اجر نداشته باشد و چون خدا را زیاد دوست دارد، قدم در مرحله ی شکر و انس با خدا می گذارد و خدای تعالی می داند که او در قلبش جز محبّت به خدا چیزی نیست و هر چه می کند با اخلاص کامل است، آن وقت او را به مقام والای خلوص راه می دهد.

او می گفت:

کسی که در مرحله ی خلوص است و هیچ کاری را جز به خاطر محبّتش به خدای تعالی انجام نمی دهد، از این امتیازات که خدای تعالی در قرآن بیان فرموده برخوردار است:

یک: خدای تعالی می فرماید: «وَ ما تُجْزَوْنَ اِلاّ ما کنْتُمْ تَعْمَلُونَ * اِلاّ عِبادَاللّهِ الْمُخْلَصینَ»[۳۴۸] یعنی جز به آنچه انجام داده اید جزا داده نمی شوید مگر بندگان پاک و مخلص خدا که چون آنها روی محبّت کار کرده اند و تنها به خاطر محبّت به پروردگارشان عبادت نموده اند که با اعمال و رفتارشان آنچه به آنها داده می شود، مقایسه نمی شود و بلکه چون آنها هر چه دارند برای خدا است، خدا هم هر چه از نعمتهای مختلف خلق نموده در اختیار آنها قرار می دهد.

دوّم: خدای تعالی درباره ی آنها می فرماید: «اُولئِک لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ»[۳۴۹] یعنی خدای تعالی برای آنها رزق معینی تعیین کرده و آنها به نعم الهی دعوت شده اند و بلکه آنها درباره ی آن نعمتها صاحب اختیارند. به خلاف بعضی که طفیلی و با شفاعت اینان به بهشت وارد می شوند، برای آنها رزقی تعیین نشده و از طفیل وجود اینها از نعمتهای بهشتی استفاده می کنند.

سوّم: خدای تعالی می فرماید: «وَ هُمْ مُکرَمُونَ»[۳۵۰] یعنی اینها در آن بهشت اکرام و احترام می شوند. طبیعی است که اگر کسی در میهمانی که از طرف شخصیت بزرگی برپا شده، دعوت شود و او را زیاد احترام کنند، عظمت و شخصیت او بالا می رود و او از خواص صاحب خانه محسوب می گردد.

چهارم: خدای تعالی درباره ی آنها می فرماید: «فی جَنّاتِ النَّعیمِ»[۳۵۱] یعنی خدا آنها را در بهشتی پر از نعمت قرار می دهد که آن نعمتها را در آیات یادآوری کرده و به این وسیله به آنها اظهار محبّت خاصّی نموده است.

پنجم: خدای تعالی می فرماید: «فَاِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * اِلاّ عِبادَاللّهِ الْمُخْلَصینَ»[۳۵۲]

یعنی همه ی آنها در قیامت برای حساب و دادگاه عدل الهی حاضر می شوند مگر بندگان خالص شده ی پروردگار که آنها به قیامت وارد می شوند ولی چون حسابی ندارند و عبادتهایشان را به خاطر ثوابی نکرده اند و بلکه در مقابل محبوبشان عمل ارزش داری انجام نداده اند که علی بن ابیطالب (علیه السّلام) روی قبر سلمان از قول سلمان می نویسد: «و فدت علی الکریم بغیر زاد من الحسنات و القلب السلیمی».

پس احضار آنها دلیلی ندارد و لذا خدای تعالی آنها را بی حساب وارد بهشت می کند.

ششم: در روز اوّل شیطان که بنای اغوای بنی آدم را گذاشت و گفت: «لاَُغْوِینَّهُمْ اَجْمَعینَ»[۳۵۳] یعنی همه ی مردم را اغوا خواهم کرد «اِلاّ عِبادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ»[۳۵۴] مگر بندگان صاف و پاک تو که تو آنها را پاک نموده باشی و خالص در محبّت تو باشند. شیطان در همین دنیا نمی تواند آنها را اغوا کند یعنی به آنها قدرت پیدا نمی کند.

هفتم: خدای تعالی برای بندگان خالص و پاکش آن قدر اهمیت قائل شده که به خاطر این صفتشان به پیامبر اکرم (صلی اللّه علیه و آله) دستور داده که نام آنها را در قرآن یاد کند چنانکه می فرماید: «وَاذْکرْ فِی الْکتابِ مُوسی اِنَّهُ کانَ مُخْلَصًا»[۳۵۵] یعنی در قرآن موسی را یاد کن زیرا او در محبّت و در عبادت صاف و پاک بود و او را خدای تعالی برای خود خالص کرده بود.

هشتم: خدای تعالی می فرماید: «سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یصِفُونَ * اِلاّ عِبادَاللّهِ الْمُخْلَصینَ»[۳۵۶] یعنی خدا منزّه است از آنچه دیگران او را توصیف می کنند، مگر بندگان خالص خدا که به خاطر همان پاکی و خلوصشان می توانند او را توصیف کنند و تنها توصیف آنها صحیح است زیرا آنها در صراط مستقیم راه کمالات را طی کرده اند و با محبّت خالص به خدا نزدیک شده اند و نفس و شیطان را در دل راه نداده اند و با او انس گرفته اند و کاملاً او را شناخته اند. لذا آنها می توانند خدا را توصیف کنند ولی دیگران که شیطان و هوای نفس در دل آنها راه یافته و وساوس خود را القاء نموده و خدای تعالی را به آنچه جهل شیطان اقتضاء می کرده معرّفی می نماید، پس منزّه است خدا از آنچه آنها او را توصیف می کنند.

 

مقام والای توحید

او می گفت:

اگر انسان بتواند تمام صفات رذیله را از خود دور کند و نفس خود را تزکیه نماید و رضای الهی را به دست بیاورد و خود را نمونه ی انسان کامل بسازد و بالأخره اخلاص و خلوص را که بزرگترین و پر زحمت ترین کارهائی است که باید در دنیا انجام شود، عملی کند، می تواند به مقام قرب الهی که آرزوی همه ی اولیاء خدا است برسد.

او ولی خدا، او محبوب خدا، او از انصار خدا و او از یاران خدا می گردد.

او اگر موحّد شود، یعنی همه ی خواسته ی خود را خواسته ی واحدی قرار دهد و به «مقام توحید» که همان یکی کردن تمام تمایلات نفسانی و عقلانی و در حقیقت از بین بردن خدایا نیست که به بهانه های مختلف برای خود بوجود آورده برسد، به کمال حقیقی رسیده و خود را به «مقام توحید» رسانده است.

در اینجا استاد سکوتی کرد و آهی کشید و سپس گفت: این مردم چقدر اشتباه می کنند که خود را در همه چیز بلکه در همه ی بازیها به مقام قهرمانی می رسانند و در هر رشته ای کسی و یا کسانی به مقام والا و برتر آن رسیده اند، امّا در موضوع انسانیت و کمالات روحی، در موضوعی که خدا انسان را برای آن ساخته، هیچ کس به فکر قهرمان شدن نمی افتد!

آیا خدای تعالی در بازیها و در صنایع و یا در اکتشافات در امر دنیا فرموده است بر یکدیگر سبقت بگیرید؟

یا فرموده: «فَاسْتَبِقُوا الْخَیراتِ»[۳۵۷] یعنی: در صفات خوب در کمالات انسانی در خوبیها و خیراتی که «معصومین» (صلوات اللّه علیهم اجمعین) گوی سبقت را ربوده و خدا در مدح آنها فرموده: «وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیراتِ»[۳۵۸] یعنی: (و جمعی از اولاد «فاطمه زهراء» (سلام اللّه علیها) در جمیع خوبیها بر همه ی مردم سبقت گرفته اند) دستور فرموده که پشت سر آن خاندان طیب و طاهر، شما هم بر خوبیها سبقت بگیرید و عقب سر آنها حرکت کنید!

 

مقام وحدت

او می گفت:

وقتی سالک الی اللّه تمام صفات رذیله ی حیوانی و شیطانی را از نفس خود تزکیه کرد و در کمالات آینه ی تمام نمای صفات و اسماء و افعال ذات اقدس متعال شد، به «مقام وحدت» رسیده و متخلّق به اخلاق اللّه شده و بین خود و مولایش خدای تعالی و مظهرش حضرت «صاحب الأمر» (علیه السّلام) جدائی نمی بیند، بلکه می گوید:

من کی و مولا و مولا کیست من هر دو یک روحیم اندر دو بدن

هر چه مولا بخواهد، این بنده ی تازه به کوی محبوب رسیده هم همان را می خواهد و آنچه مولا امر کند، او هم همان را امر می کند. در اینجا است که اولیاء خدا با آنکه می توانند با یک اراده، آسمان را به زمین بیاورند و آنچه

می خواهند انجام دهند، ولی چون با محبوبشان، با مولایشان یکی هستند، یعنی یک اراده، یک خواست دارند و بدون کوچکترین اختلاف، هر دو یک چیز را می خواهند، دست از پا خطا نمی کنند و هر چه به محبوب نزدیکتر می شوند، در تصرّفات تکوینی بی اراده تر و بی حرکت تر می گردند. لذا در یک جا مولا فرموده: «ما رَمَیتَ اِذْ رَمَیتَ وَ لکنَّ اللّهَ رَمی»[۳۵۹] (یعنی: ای رسول، ای محبوب ما، ای بنده ی پاک ما، وقتی تیرانداختی، تو تیر نیانداختی بلکه خدا تیر انداخت و «رسول اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) هم می فرماید: «و هزم الاحزاب وحده»[۳۶۰] (او بود که به تنهائی احزاب و لشکریان کفر را از بین برد.) این است مرحله و «مقام وحدت» و این است نتیجه ی سیر الی اللّه و لقاء پروردگار و وصول به سر چشمه ی مقصود.

 

مقام والای فناء فی اللّه

او می گفت:

معنی «فناء فی اللّه» که مکرّر به زبان من در ضمن سخنانی که برایت گفته ام جاری شده، این است که اگر انسانی در مقابل آینه ای بایستد و تصویر خود را در آینه ببیند، قطعا بین خود و آن تصویر هیچ فرقی مشاهده نمی کند، بلکه تمام صفات و خصوصیات ظاهری انسان عین همان صفات و خصوصیاتی است که در تصویر در میان آینه است می باشد. در اینجا می توان گفت: آن تصویر، فانی در این شخص است، زیرا هیچ امتیازی بین آن و این نیست. یا آنکه اگر شما آهنی را در میان آتش بیاندازید و آن آهن قرمز شود و صفات آتش در آن آهن بوجود بیاید، می توانید بگوئید: این آهن در میان آتش فانی شده است، محو گردیده است، به صورت ظاهر همه ی اینها آتش است و آهنی باقی نمانده است.

در اینجا هم وقتی یک انسان به مقام والای انسانی رسید و متخلّق به اخلاق اللّه گردید و تمام صفات افعال الهی را در خود ایجاد نمود و آینه ی تمام نمای الهی شد، به مقام «فناء فی اللّه» رسیده و بین او و مولایش فرقی به صورت ظاهر نبوده و در او فانی شده است.

او می گفت:

از جائی که خدای تعالی اِبا کرده که بدون دخالت اسبابش،[۳۶۱] کاری انجام دهد، چهارده نور مقدّس «خاندان عصمت» (علیهم السّلام) را در دنیا و آخرت واسطه ی بین خود و مخلوقش قرار داده و لذا مخلوق او نباید هیچگاه بدون این واسطه توقّع کاری، یا علمی، یا معارفی از خدای تعالی را داشته باشند.[۳۶۲]

لذا گفتیم: این چهارده نور پاک، آینه ی تمام نمای الهی هستند و اگر انسانی بخواهد به کمالات روحی در هر مرتبه اش برسد، باید روح خود را آینه ی تمام نمای این انوار مقدّسه قرار دهد.

در اینجا چون مثل این است که اگر شخصی آینه ای را در مقابل خورشید بگیرد و شخصی دیگر صورت خورشید را از آن آینه در آینه ی دیگری که در دست دارد منعکس کند، صحیح است که بگوید در آینه ی من هم صورت خورشید منعکس است.

ما اگر صفات کمالیه ی انسانی را که همان اخلاق اللّه است، از انوار مقدّسه ی «ائمّه ی اطهار» (علیهم السّلام) اقتباس کنیم، صحیح است که بگوئیم متخلّق به اخلاق اللّه شده ایم و هم صحیح است که بگوئیم ما شیعه و پیرو و آینه ی جمال امام زمانیم.

آنچه در این بخش می خوانید مطالبی است که حضرت استاد برای توجّه دادن سالکین الی اللّه به بعضی از حقایق که مورد اختلاف بین دانشمندان است بیان فرموده اند بنابراین لازم است کسانی که می خواهند به کمالات روحی برسند به این حقایق بیشتر توجّه کنند.

 

خلقت ملائکه

او می گفت:

روزی پس از نماز صبح که حال خوشی داشتم و زیارت جامعه را خوانده بودم و دل و روحم کاملاً متوجّه انسان کامل شده بود ولیی از اولیاء خدا را ملاقات کردم و او در وصف خلقت ملائکه با من چنین سخن گفت:

خدای عزّوجل نور مقدّس چهارده «معصوم» (علیهم السّلام) را قبل از خلقت خلق، خلق فرموده بود و آنها با او بودند و با او انس گرفته و آنی از او جدا نمی شدند، به او محبّت کامل و شدیدی داشتند، او هم آنها را دوست می داشت تا آنکه خدا ملائکه را به وسیله ی همین انوار مقدّسه خلق کرد.

من از آن ولی خدا پرسیدم: چطور خدا به وسیله ی آنها ملائکه و سائر اشیاء را خلق فرموده است؟

او فرمود: خیلی مسأله ساده است، آیا یک سیب را خدا خلق کرده یا نه؟

گفتم: خدا آن را خلق کرده ولی خلقت آن به وسیله ی درختی بوده است.

فرمود: همین طور تصوّر کن خدا همه ی اشیاء را خودش خلق کرده ولی چون «معصومین» (علیهم السّلام) دست او و اراده ی او هستند در حقیقت می توان گفت به وسیله ی آنها خلق را، خلق فرموده است.[۳۶۳]

گفتم: بسیار خوب این مطلب را هم خوب فهمیدم.

فرمود: «ائمّه ی اطهار» (علیهم السّلام) وقتی ملائکه را به اذن خدا خلق کردند[۳۶۴] آنها به حسب محدود بودن و مخلوق بودنشان و آنکه می دیدند به ظاهر آنها را نور پاک و خلق اوّل آفریده و اینکه هنوز هیچ چیز نمی دانستند، گمان کردند که خالق مطلق آنها همین انوار مقدّسه هستند. لذا در اینجا لازم شد که مدرسه ای برای تربیت آنها باز کنند تا به آنها معارف حقّه را همین انوار مقدّسه تعلیم دهند.

آنها به امر پروردگار آن مدرسه را تشکیل دادند، ابتداء خدای تعالی را در کلاسهای آن به آنها معرّفی کردند و راه بندگی و عبودیت را به آنها تعلیم دادند.[۳۶۵]

معلّم و امامشان را به آنها شناساندند، خوبیها و بدیها را به آنها یاد دادند، آنها را از گناه و معصیت بر حذر داشتند و ملائکه موجودات خوبی بودند، خدمتگذار، فرمانبردار، پاک و بی آلایش.[۳۶۶]

و چون در حقیقت اینها می بایست برای کار کردن در جهان آفرینش که خدا در نظر داشت آن را بعدها خلق کند بودند، در آن مدرسه تعلیم گرفتند:

چگونه روزی را، علوم را، حقایق را، به مردم برسانند.[۳۶۷]

چگونه در سازمان اطّلاعات مخفی الهی فعّالیت کنند و مواظب اعمال مردم باشند.[۳۶۸]

چگونه نظم ستارگان و کرات را حفظ کنند و نگذارند آسیبی به آنها برسد.

چگونه آسمانها را از شرّ شیاطین محفوظ نگه دارند و پاسدار آنها باشند.[۳۶۹]

و چگونه باید خدمتگزار شیعیان و محبّین حضرت «علی بن ابیطالب» و اولاد او (علیهم السّلام) باشند.[۳۷۰]

و بالأخره حافظ همه چیز از درشت ترین موجوداتی که خدا خلق کرده تا قطره ی باران باشند[۳۷۱] و چگونه حتّی تدبیر امور را بکنند.[۳۷۲]

و خلاصه علم تمام اینها را در آن مدرسه از خلقت جهان مادّی گرفته تا علوم معنوی، همه را یاد گرفتند و آنها جمعیتشان زیاد بود[۳۷۳] ولی استعدادشان زیاد نبود، در میان آنها جمعی که در مقابل کثرت آنها چیزی از نظر تعداد به حساب نمی آمدند ولی استعداد بیشتری داشتند، (باز نه به قدر استعداد بشر) و بهتر درس می خواندند، به آنها درجه و مقام قرب داده شد.[۳۷۴] باز از میان اینها چهار نفر که بهتر از دیگران بودند، به اسامی «جبرائیل» و «اسرافیل» و «میکائیل» و «عزرائیل» به عنوان شاگرد ممتاز در این مدرسه قبول شدند و اینها را برای کارهای مهمّی انتخابشان کردند[۳۷۵] و اینها را خدای تعالی بزرگشان کرده و مسلّط بر محدوده ی وسیعی مثل کره ی زمین که در اختیار حضرت «عزرائیل» است قرارشان داد ولی همه ی اینها به عنوان کارگر و خدمتگزار عالم خلقت، خلق شده بودند.

 

عالم عجیب ملائکه

او می گفت:

شبی در عالم مکاشفه فرو رفته بودم و در عالم اندیشه نمی دانستم که چرا جمعی نمی خواهند بعضی از مطالب را که کتب آسمانی از ناحیه ی خدای تعالی که خالق همه چیز است، نقل کرده اند و کاملاً ساده و عقلائی و مطابق با فطرت است بپذیرند و کوشش می کنند در بخشهای مختلف خلقت به افکار فلاسفه ی مادّی که معتقد به خالق جهان نبوده اند، توجّه کنند و سخنان نامفهوم آنها را ملاک عقل خود قرار دهند.[۳۷۶] به هر حال راهنمایم در همان عالم مکاشفه قبل از آنکه مرا به عالم عجیب ملائکه ببرد، مقداری در وصف ملائکه با من حرف زد و سخنش را این چنین آغاز نمود.

ملائکه از هوا و نور خلق شده اند و لذا با این چشم مادّی و ظاهری به طور معمول دیده نمی شوند.[۳۷۷]

آنها از تمام مخلوقات خدا از نظر تعداد بیشترند.[۳۷۸]

آنها از نظر نوع نجیب ترین و پر قدرت ترین مخلوقات خدایند.[۳۷۹]

آنها گوش به فرمان الهی هستند[۳۸۰] و خدا آنها را برای بندگی و فرمانبرداری و کار کردن خلق کرده است و آنها زن و مرد ندارند.[۳۸۱] خدای تعالی آنها را خیلی دوست می دارد و دشمن آنها را دشمن خود می شمارد.[۳۸۲]

آنها به امر پروردگار حافظ بندگان خدا هستند و آنان را از خطرات و حوادث و بلیات نگه می دارند[۳۸۳] و حتّی گاهی آنها به عنوان همرزمان سپاه دین، برای یاری اولیاء خدا به صورت سرباز و ارتش منظّم به سوی زمین فرستاده می شوند.[۳۸۴]

آنها گاهی به صورت بشر، متمثّل و متجسّد شده که حتّی مردمان کافر و فاسق هم آنها را با همین چشمهای ظاهری می بینند و گمان می کنند که آنها بشرند.[۳۸۵]

آنها خدا را خیلی دوست می دارند و از خوف او دائما در حال تسبیح و تحمید و کرنش اند.[۳۸۶] خدای تعالی آنها را با بالها و نیروی دو مرحله ای و سه مرحله ای و چهار مرحله ای و یا بیشتر برای پیغام رساندن به بشر و فعّالیتهای مختلف دیگر به زمین می فرستد و دارای مراتب و قدرتهای مختلفی هستند[۳۸۷] و بعضی از آنها به قدری عاقل و با فهم و زیرک اند که حساب ندارد.[۳۸۸] اکثر آنها در اطراف عرش الهی شب و روز مشغول تسبیح و سجده و حمد الهی و استغفار برای بندگان خدا هستند[۳۸۹] و به بالا و پائین می روند و امور جهان را تدبیر و منظّم می نمایند و هیچگاه خسته نمی شوند. آنها بر کسانی که در دنیا برای رسیدن به کمالات روحی استقامت کرده اند، نازل می شوند و با آنان انس می گیرند و به آنها می گویند: «نترسید و محزون نشوید و به شما بشارت باد که در بهشت خواهید بود. زیرا خدای تعالی آن را به شما وعده کرده و ما دوستان شما در دنیا و آخرتیم».[۳۹۰]

و بالأخره همه ی کارها در آخرت، چه در بهشت و چه در جهنّم به دست آنها انجام می شود و آنها در جهنّم مظهر غضب و در بهشت مظهر رحمت الهی می باشند.[۳۹۱]

سپس راهنمایم (در عالم مکاشفه) به من گفت: حالا بیا تا از نزدیک با کارهای آنها و کیفیت زندگی آنها و چگونگی فعّالیتهای مختلف آنها آشنا شویم و دست مرا گرفت و به سوی بالا برد، زیرا مقرّ ملائکه در آسمان است.[۳۹۲]

ابتداء همگام با «پیغمبر اسلام» (صلی اللّه علیه و آله) در سفر معروفش که به معراج رفته بود، حرکت کردیم و گوشه ای از شرح حال بعضی از ملائکه را از آن حضرت نقل می کنیم.[۳۹۳]

او فرمود: من با «جبرئیل» بالا رفتم، به آسمان دنیا رسیدم، در آنجا با ملکی که نامش «اسماعیل» بود برخوردم، او فرمانده هفتاد هزار افسر از ملائکه بود که هر یک از آن افسران هفتاد هزار سرباز از ملائکه تحت فرمانشان بود، شغل این ملک با آن همه ملائکه این بود که نگذارند شیاطین به سوی آسمانها راه پیدا کنند.[۳۹۴] آنها به وسیله ی شهاب ثاقب به سوی شیاطین تیراندازی می کردند و آنها را از پای در می آوردند. سپس وارد آسمان دنیا شدم، تمام ملائکه ای که با من برخورد می کردند متبسّم بودند، با صورت باز با من روبرو می شدند، ولی در این بین ملک بزرگی که مخلوقی عظیم تر از او تا به حال ندیده ام و بسیار کریه المنظر و غضبناک بود مشاهده کردم. از جبرئیل سؤال نمودم: این کیست؟ جبرئیل گفت: این نگهبان جهنّم است، اسمش مالک است.

سپس ملک دیگری را دیدم که در جائی نشسته و تمام دنیا بین دو زانوی او قرار گرفته و طوماری در دست دارد و به مطالبی که در آن نوشته شده، بدون آنکه به اطراف نگاه بکند، دقیق گردیده است. من از جبرئیل پرسیدم: این کیست؟ او به من گفت: این ملک الموت و حضرت «عزرائیل» است. بعد از آن ملک دیگری را دیدم که نصف بدنش از آتش و نصف دیگر بدنش از یخ بود. نه آتش یخ را آب می کرد و نه یخ آتش را خاموش می نمود. این ملک ذکر و دعایش این بود که با صدای بلند می گفت: پاک و منزّه است خدائی که حرارت این آتش را کنترل کرده و نمی گذارد این یخ را آب کند و همچنین نمی گذارد این یخ آتش را خاموش نماید، خدایا، ای جمع کننده ی بین یخ و آتش، دلهای بندگان مؤمنت را با هم جمع کن و آنها را با یکدیگر متّحد فرما.

من از جبرئیل سؤال کردم: این کیست؟ جبرئیل گفت: این ملکی است که خدای تعالی او را بر همه جا موکل فرموده و او نصیحت کننده ترین ملائکه ای است برای اهل زمین از بندگان مؤمن که تا به حال خدای تعالی خلق کرده است.

پس از آن به دو ملک دیگر برخوردم که یکی از آنها در آسمان فریاد می زد:

«اللّهم اعط کل منفق خلفا» (یعنی خدایا، به هر انفاق کننده ای پاداش خوبی مرحمت بفرما.) و دیگری می گفت: «اللّهم اعط کل ممسک تلفا» (یعنی خدایا، هر کسی که حقوق دیگران را نمی دهد، برکت از مالش بردار و ثروت او را تلف کن.)[۳۹۵]

سپس من و راهنمایم متوجّه تعداد ملائکه در آسمان و زمین شدیم، آنها به قدری زیاد بودند که اگر بدنشان مثل بدن انسان از مادّه می بود، جای پائی در آسمانها و زمین برای انسان و سایر موجودات نبود.[۳۹۶] خلاصه هیچ مخلوقی به زیادی آنها خلق نشده است! من از راهنمایم پرسیدم: آیا آنها زاد و ولد هم دارند؟ او گفت: نه آنها را خدای تعالی بدون پدر و مادر خلق کرده است.[۳۹۷]

جبرئیل که تقریبا از تمام ملائکه بزرگتر است و سمت سخنگوئی ملائکه را دارد، به ما می گفت: ما جمعیت ملائکه در منزلی که سگ و یا تصویر حیوان و انسانی و یا ظرفی که در آن بول می کنند باشد، وارد نمی شویم.[۳۹۸]

من در این موقع به امواجی از ملائکه متوجّه شدم که همه ی آنها با محبّت و علاقه ی عجیبی مشغول محافظت افراد بشر بودند، جمعی از آنها انسانها را از شیاطین حفظ می کردند و نمی گذاشتند شیاطین به آنها صدمه بزنند. زیرا انسانها شیاطین جنّی را نمی دیدند ولی ملائکه که مانند آنها دارای جسم لطیفی بودند، آنها را می دیدند و حتّی خدای تعالی ملائکه را از نیات آنها آگاه کرده بود که قبل از آنکه بتوانند به انسانها صدمه ای وارد کنند، ملائکه آنها را دفع می نمودند.[۳۹۹]

و جمع دیگری از ملائکه را می دیدم که مواظب بلاهای فراوان ناگهانی که در دنیا بسیار بودند و همه ی آنها متوجّه بشر می شدند، از قبیل میکربها که در فضا فراوان اند و یا سقوط چیزهائی که بشر به آنها تکیه می کند ولی قابل اعتماد نمی باشند، بودند. این ملائکه کوشش می کردند که مبادا این گونه خطرات به بشر متوجّه شوند و آنها را از پای درآورند.[۴۰۰] جمعی از ملائکه می کوشیدند که بالها یا نیروی کمکی خود را زیر پای طالبین علوم دینی و معنوی و روحی پهن کنند و آنها را از راه الهام به تحصیل این علوم تشویق نمایند.[۴۰۱]

در این موقع راهنمایم دستی به شانه ام زد و گفت: آنجا را نگاه کن، ببین چه خبر است. من وقتی به آن طرف نگاه کردم، دیدم انبوهی از ملائکه پشت سر یکی از انسانها به عنوان محافظ حرکت می کنند و او را تا منزلش که راه دوری بود بدرقه می نمایند. از راهنمایم پرسیدم: این شخص چه کرده که این همه مورد توجّه خدا و ملائکه گردیده است؟! او گفت: این شخص به دیدن یکی از دوستانش رفته و به این وسیله اتّحاد و برادری را با او محکم نموده و از جائی که خدای تعالی بسیار دوست دارد که افراد متدین با یکدیگر انس داشته باشند و با هم رفت و آمد نمایند و به هم کمک بکنند، به این انبوه از ملائکه دستور فرموده که محافظ او باشند و او را بدرقه نمایند تا به خانه اش برگردد.

سپس راهنمایم (در همان عالم مکاشفه) اضافه نمود و گفت: آیا می خواهی ببینی که وقتی این شخص به منزل دوستش می رفت، آن ملکی که پیشاپیش همه حرکت می کند و عنوان فرماندهی همه ی این انبوه ملائکه را دارد، به این شخص مؤمن چه می گفت و چگونه او را بر این عمل تشویق می نمود؟

گفتم: بله، خیلی مایلم آن منظره را ببینم و سخنان آنها را بشنوم. او مرا از نظر زمان به عقب برگرداند. ما وقتی به آنها رسیدیم که هنوز تازه این شخص به درِ منزل دوستش رسیده بود و می خواست از او اجازه ی ورود به خانه ی او را بگیرد. همان ملک فورا خود را به آن شخص رساند و گفت: اینجا چه می خواهی و به صاحب خانه چه کاری داری؟ وی در جواب گفت: صاحب این خانه برادر دینی من است، می خواهم احوالش را بپرسم، از او دیدن کنم و ببینم اگر می توانم در مشکلاتش به او کمک نمایم و این کار را من فقط به خاطر خدا می کنم. آن ملک به او گفت: فقط برای همین آمده ای و کار دیگری به او نداشتی؟ آن شخص در جواب گفت: نه، هیچ کار دیگری به او نداشتم و فقط برای دیدنش آمده بودم. آن ملک گفت: من فرستاده ی خدای تعالی به سوی تواَم، خدای تعالی به تو سلام رسانده و گفته که به تو بشارتی بدهم و آن بشارت این است که به خاطر این عملت بهشت بر تو واجب شده است و ضمنا این را بدان که خدای تعالی فرموده: هر فرد با ایمانی که برادر با ایمانش را دیدن کند، در حقیقت تنها او را دیدن نکرده، بلکه مرا هم زیارت کرده و من جزای او را بهشت قرار داده ام.[۴۰۲]

سپس وقتی آن شخص وارد خانه ی دوستش شد، از جانب پروردگار به او ندا آمد: ای بنده ای که حقّ مرا بزرگ شمردی و از دستورات فرستاده ام «پیامبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) پیروی کردی، بر من لازم است که تو را با عظمت قرار دهم، هر چه می خواهی از من سؤال کن تا به تو بدهم، دعا کن تا اجابتت نمایم و اگر ساکت هم باشی، خودم بدون سؤال به تو چیزهائی خواهم داد و وقتی با آن همه ملک به منزلش برمی گردد باز هم خدای تعالی او را ندا می کند: ای بنده ای که حقّ مرا بزرگ شمردی، بر من لازم است که تو را اکرام کنم و لذا بهشت را برای تو واجب کرده ام و روز قیامت تو را برای بندگانم شفیع قرار داده ام.[۴۰۳]

و سپس راهنمایم (در همان عالم مکاشفه) مرا نزد کسی که برای خدا روزه گرفته ولی از مردم کتمان کرده بود، برد و گفت: اینجا بایست و نگاه کن ببین چه می بینی. من آنجا ایستادم، دیدم ملائکه ای نزد او آمده اند و مواظب و محافظ او هستند و آنها دعاء برای او می کنند و خدای تعالی هم فوری آن دعاها را مستجاب می نماید. من از راهنمایم سؤال کردم: آیا اینها از جانب خدا این ابراز محبّت را نسبت به این شخص می کنند یا آنکه خودشان دوست دارند که در حقّ روزه دار این دعاها را بکنند؟ او به من گفت: خدای تعالی به آنها وحی کرده که بندگان روزه دار مرا از عذاب جهنّم به من پناه دهید و برای آنها دعاء کنید تا من اجابت کنم.[۴۰۴]

جمع دیگری از ملائکه را دیدم که در یک روز تابستانی بسیار گرم به شخص روزه داری هجوم آورده و صورت او را با بدن لطیفشان مسح می کنند که او به این جهت احساس نشاط فوق العاده ای می کرد و به او بشارت الطاف الهی را می دادند.[۴۰۵]

و باز جمع دیگری از ملائکه را دیدم که مثل دلاّکها افراد با ایمان و معتقد و آنهائی را که عقائد پاک و صحیحی دارند، از چرک گناهان شستشویشان می دهند و گناهان آنان همانند برگ درختان در پائیز از آنها فرو می ریزد.[۴۰۶]

و بالأخره جمعی از ملائکه را دیدم که آنچنان با قدرتند که تنها هشت نفر آنها عرش و کرسی را به دوش کشیده که به صریح قرآن تنها کرسی از آسمانها و زمین بزرگتر است[۴۰۷] و جمع دیگری اطراف عرش را احاطه کرده و دور آن گردش می کنند.[۴۰۸]

در میان ملائکه بزرگ و با عظمت جبرائیل امین را دیدم که کارهای فوق العاده حسّاسی در دست دارد که مِنجمله وحی را از جانب خدا بر انبیاء عظام نازل می نماید[۴۰۹] و اولیاء خدا را یاری می کند و دشمنان الهی را با هزارها ملائکه دیگر مقهور می نماید.[۴۱۰]

و سپس حضرت میکائیل را دیدم که بر میلیونها ملائکه که موکل رزق مردم بودند، ریاست داشت و به آنها فرمان می داد و آنها از وی اطاعت می کردند.[۴۱۱]

بعد از آن حضرت اسرافیل را مشاهده کردم که با قدرت عجیب خود، یعنی نفخ صور می خواست تمام افراد بشر را بمیراند و سپس با نفخ دیگر آنها را زنده کند.[۴۱۲]

حضرت «عزرائیل» هم که با میلیونها ملائکه ی دیگر مشغول قبض روح مردم بود و لحظه ای از کارش غفلت نداشت.

در اینجا راهنمایم مرا به سالهای قبل از میلاد مسیح برگرداند و قصّه هائی را از ملائکه که بسیار آموزنده و بلکه معرّف صفات ملائکه بود، به من نشان داد.

 

حضرت ابراهیم و دو ملک

ابتداء به زمان حضرت «ابراهیم» برگشتیم، حضرت «ابراهیم» را مرد بسیار با عظمت و پیامبر بسیار بزرگی دیدم که خوان احسانش بر همه ی مردم گسترده بود. میهمانان مختلف از همه جا بدون آنکه با حضرت «ابراهیم» آشنائی داشته باشند، از مضیفخانه اش استفاده می کردند. در این بین چند نفر ناشناس ولی بسیار با شخصیت به میهمانسرای آن حضرت وارد شدند، حضرت «ابراهیم» طبق معمول بهترین وسیله ی پذیرائی را برایشان آماده کرد، گواراترین خوراکیها را تهیه نمود، حتّی گوساله ی فربهی را ذبح وبریان کرد و در وسط سفره گذاشت، امّا آنها دست به طرف آن خوراکیها دراز نکردند (و چون طعام نخوردن میهمان، علامت دشمنی با میزبان بود،) حضرت «ابراهیم» نگران شد و از آنها ترسید. آنها بدون معطّلی خود را معرّفی کرده و گفتند: ما ملکیم و چیزی نمی خوریم و بشارت می دهیم که خدای تعالی پسری دانا و پر قدرت به شما عنایت خواهد کرد. حضرت «ابراهیم» گفت: من چگونه دارای پسری خواهم شد، در حالی که پیر شده ام و همسرم نازا و یائسه شده است؟! «ساره» همسر حضرت «ابراهیم» هم که به گفتگوی آنان گوش می داد، خندید و گفت: من چطور فرزند می زایم در صورتی که از عمرم خیلی گذشته و شوهرم بسیار پیر شده است؟! فرشتگان که به صورت بشری مجسّم شده بودند، قدرت خدا را یادآوری کردند و گفتند: خواست خدا متّکی به عوامل طبیعی نیست، او اگر به هر چه بگوید بشو، خواهد شد.

حضرت «ابراهیم» به آنها گفت: کجا می روید و مقصدتان از این سفر کجا است؟

آنها گفتند: ما به سوی قریه ی «سدوم» که جناب «لوط» در آنجا زندگی می کند خواهیم رفت، ما فرستاده ی الهی برای نابود کردن آن قوم گناهکار و مجرمیم، ما مأموریت داریم که عذاب را بر قوم «لوط» وارد کنیم و آنها را به نتیجه ی فسق و فجور و پاداش اعمال زشتشان برسانیم. حضرت «ابراهیم» ناراحت شد و حتّی از آنها خواست که عذاب آن قوم را به تأخیر بیاندازند، شاید آنها توبه کنند و علاوه چون حضرت «لوط» پسر برادر حضرت «ابراهیم» بود، نگران حال او شد که مبادا از باب آنکه:

آتش چو به نیستان فروزد با هم تر و خشک را بسوزد

حضرت «لوط» هم مبتلاء به عذاب گردد. لذا فرشتگان به او گفتند: فکرت برای «لوط» نگران نباشد او و خانواده اش بجز همسرش را نجات می دهیم.

در این موقع من و راهنمایم فورا خود را به قریه ی «سدوم» که از اراضی فلسطین است رسانیدیم. این قریه مردم بسیار بدی داشت و بدترین گناهانشان این بود که پسران را بجای زنان در معرض شهوت جنسی و حیوانی خود قرار می دادند و از زنان کناره گیری می کردند و به لواط عادت کرده بودند و این کار را علنا و بی پرده انجام می دادند. ما آنها را به صورت حیواناتی وحشی و موجوداتی نادان و بی عقل می دیدیم. ناگهان آن فرشتگان به صورت جوانانی بسیار زیبا وارد دروازه ی «سدوم» شدند. در آنجا دختر حضرت «لوط» از چاه آب می کشید. فرشتگان از او تقاضا کردند که از آنها پذیرائی کند، او فورا خود را به پدر رسانید و از وضع آنها او را خبردار کرد و گفت: ای پدر، آنها تو را می طلبند و من هرگز یک چنین جوانانی به این زیبائی ندیده ام. حضرت «لوط» از شنیدن این خبر سخت نگران شد، گاهی فکر می کرد که از پذیرفتنشان عذر بیاورد و گاهی با خود می گفت: من حقیقت حال را برای آنها می گویم تا به زحمت نیافتند و بالأخره کوشش کرد که قبل از آنکه مردم آنها را ببینند و بر آنها هجوم کنند، خود را به آنها برساند و آنها را به منزل بیاورد ولی بیادش آمد که مردم قریه او را از میهمان داشتن منع کرده اند. بالأخره هر طور بود آنها را به منزل آورد و پذیرائی کرد ولی زن «لوط» که منحرف بود و با قوم «لوط» هماهنگ بود، ورود این میهمانان را به اهل قریه اطّلاع داد و لذا طولی نکشید که اهل قریه شاد و خندان به سراغ «لوط» آمدند. حضرت «لوط» پریشان شد و سر راه آنها را گرفت و آنها را نصیحت کرد ولی آنها به هجوم خود ادامه می دادند. حضرت «لوط» ناچار در خانه را بر روی آنها بست و به دفاع از میهمانانش برخواست ولی مردم قریه هر لحظه بر بی شرمی خود می افزودند و عربده می کشیدند و مانند دیوانگان با صورتهای افروخته و چشمهائی مشتعل و کف بر لب به خانه ی «لوط» هجوم می آوردند و سخنان زشت بر زبان جاری می نمودند. ولی حضرت «لوط» آنها را نصیحت می فرمود، حتّی از شدّت استیصال و برای نجات میهمانان، دختران خود را به همسری آنها عرضه کرد و از پیروی این عادت بد و عواقب وخیم آن بیمشان داد، ولی آنها بر شدّت حملات و عصیان خود می افزودند و می گفتند: ای «لوط»، تو خود می دانی که ما را از کام گرفتن دختران تو حقّی نیست و ما بر زنان بی رغبتیم و تو خود بهتر می دانی که ما چه می خواهیم.

در این موقع حضرت «لوط» سخت بیچاره شد و از غربت و بی کسی خود یاد کرد و گفت: اگر نیروئی می داشتم چنین خوار و گرفتار شما نمی شدم و در مقابل تعدّی شما دفاع می کردم و بالأخره به قدری عجز و ناله کرد که فرشتگان او را دلداری دادند و گفتند: ای «لوط»، ما فرستادگان پروردگار توئیم و ما برای نجات تو و دفع اذیتهائی که بر تو وارد می سازند آمده ایم، مطمئن باش که آنها هیچگاه نمی توانند به ما اذیتی وارد کنند و به زودی سزای اعمالشان را می دهیم.

سپس فرشتگان به او فرمان دادند که وقتی مقداری از شب گذشت، تو و خانواده ات (به غیر از همسرت که باید در عذاب واقع شود،) از قریه خارج شوید و به شما توصیه می شود که صبر و شکیبائی را بعد از نزول عذاب بر آنها از دست ندهید.

حضرت «لوط» این دستور را عملی کرد و آن سرزمین نحس را ترک نمود. وقتی آنها کاملاً از آن قریه دور شدند و صبح دمید، فرمان الهی را آن فرشتگان به مرحله ی اجراء گذاشتند و آن قریه را زیر و رو کردند، سپس بر آن سرزمین از آسمان شن بارید و به صورت بیابانی درآمد.[۴۱۳]

من و راهنمایم از دیدن این جریان فوق العاده تعجّب کردیم و با خود فکر می کردیم که چگونه انسان ممکن است فطرت خود را از دست بدهد و به اعمال حیوانی و بلکه بدتر از آن دست بزند و خود را در دنیا و آخرت بدبخت نماید.

ضمنا در این سیر و سیاحت متوجّه شدیم که ملائکه شکل خاصّی ندارند ولی متجسّد می شوند و به شکلهای مختلف و به صورت بشر در می آیند و آنها را در آن موقع هر چشمی حتّی چشمهای کفّار[۴۱۴] و آنهائی که بدترین اعمال حیوانی را انجام می دهند، می توانند ببینند و علاوه ممکن است در آن موقع حتّی انبیاء «الوالعزم» مثل حضرت «ابراهیم» و «لوط» هم آنها را نشناسند و فکر کنند که آنها بشرند.[۴۱۵]

 

هاروت و ماروت

از آنجا با راهنمایم به سوی زمان حضرت «سلیمان» برگشتیم. دیدیم در آن زمان ملائکه ای که به زمین رفت و آمد می کنند و گزارش اعمال بشر را به سوی خدای تعالی می برند، در بین خود جنجالی بپا کرده اند. آنها می گویند: این بشر خجالت نمی کشد که آن همه گناه و معصیت می کند، به خدا دروغ می بندد، برای او شریک قائل می شود، در حضور حضرت حقّ نافرمانی و گناهان کبیره انجام می دهد و بالأخره جمعی از آنها به پروردگار متعال عرض کردند: چرا بر آنها به خاطر اعمال زشتشان در زمین و تهمتهایشان به تو و سایر گناهانشان غضب نمی فرمائی؟ بلکه حلم فرموده ای و حال آنکه آنها در تحت اختیار و قدرت تو هستند.

خدای تعالی در اینجا به خاطر آنکه به ملائکه بفهماند که اگر به آنها هم عصمت نمی داد، همین گناهان و بلکه بدترش را انجام می دادند، به ملائکه وحی فرمود: که دو مَلک از بین خود انتخاب کنید تا من آنها را به زمین بفرستم و آنچه به بشر از شهوت و حرص و آرزو و گرسنگی و تشنگی داده ام، به آنها هم بدهم تا ببینیم که آیا آنها باز هم مثل حالا گناه نمی کنند یا آنکه مانند بشر آلوده به گناه می گردند.

ملائکه، «هاروت» و «ماروت» را که اعتراضشان به بنی آدم بیشتر از سائرین بود انتخاب کردند. خدای تعالی به آنها وحی کرد: به زمین بروید ولی در شما طبایع بنی آدم از قبیل شهوت خوردن و آشامیدن و غریزه ی جنسی و حرص و آرزوی دراز را بوجود آورده ام، مواظبت کنید که مشرک نشوید و کسی را بی جهت به قتل نرسانید، زنا نکنید و مسکرات ننوشید.

آنها به زمین آمدند و به شکل بنی آدم متمثّل شدند و ساختمان بلندی که مشرف بر آن شهر بود، در اختیارشان قرار گرفت. ناگهان دیدند زن بسیار زیبای خوبی که لباسهای عالی و نیکو پوشیده و خود را معطّر کرده به طرف آنها می آید. وقتی آنها با او صحبت کردند و خوب به او نگاه کردند، دلشان از حال رفت و شهوتشان تحریک شد و از او خواستند که با آنها همبستر شود و آنها با او زنا کنند.

آن زن به آنها گفت: دین من به من اجازه نمی دهد که با شما همبستر شوم، مگر آنکه شما هم به دین من وارد شوید، آن دو ملک به او گفتند: مگر تو چه دینی داری؟

آن زن گفت: من خدائی دارم که اگر کسی او را عبادت و سجده کند آن وقت می تواند با من رابطه ای داشته باشد. آن دو ملک به او گفتند: خدای تو کیست؟ آن زن گفت: خدای من این «بت» است.

آنها به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: این دو کار یعنی زنا و بت پرستی از همان کارهائی است که خدا ما را از آنها نهی کرده است.

ولی شهوت به آنها غلبه کرد و آنها به آن زن گفتند: هر چه بگوئی خواهیم کرد.

آن زن گفت: پس بیائید یک مقدار شراب بنوشید تا به آنچه مایلید برسید آنها به یکدیگر نگاهی کردند و گفتند: این هم سوّمین کاری که از آن نهی شده ایم. ولی در عین حال به خاطر شهوتی که در آنها وجود داشت، از آن شراب نوشیدند و آن بت را سجده کردند در همان موقع که آن زن خود را مهیا می کرد که با آنها همبستر شود، شخصی بر آنها وارد شد و آنها را در آن حالت دید، به آنها گفت: شما با این زن زیبا خلوت کرده اید، شما مردان بدی هستید و همین که خواست بیرون برود، آن زن به آنها گفت: نه من دیگر با شما همبستر نمی شوم. این شخص ما را دیده و ممکن است برود و ما را مفتضح کند. در عین حال اگر می خواهید با من نزدیکی کنید، باید قبل از آنکه او ما را مفتضح نماید، وی را بکشید تا من مطمئن شوم که کسی از کار ما مطّلع نمی شود آن وقت حاجت شما را برمی آورم. آنها رفتند و آن مرد را کشتند. وقتی برگشتند آن زن را ندیدند و خدای تعالی آنها را به آسمان برگرداند و فرمود: من شما را یک ساعت در روی زمین قرار دادم، شما چهار گناهی را که نهیتان کرده بودم همه را انجام دادید، با آنکه قبلاً با من حرف زدید و مرا می شناختید که بر شما نظارت دارم. آیا از من حیاء نکردید؟ آیا شما نبودید که بیشتر از همه ی ملائکه به بنی آدم اعتراض داشتید؟

(این قضیه را مفصّلاً در کتب اسلامی نقل کرده اند که ما در اینجا آن را هم خلاصه کرده ایم و هم کوتاه نموده ایم).[۴۱۶]

از این قضیه و قضایای دیگر برایمان معلوم می شود که اگر ملائکه تجسّد پیدا کنند و به مانند انسان شهوت داشته باشند و تزکیه ی نفس نکرده باشند، آنها هم مانند بشر به هر جنایتی دست می زنند. پس فرق میان ملائکه و انسان همین داشتن شهوت و غضب است.

بالأخره من و راهنمایم پس از دیدن این جریان از این گوشه ی ملکوتی تاریخ بیرون آمدیم و به طرف بیت المقدّس و اورشلیم رفتیم و خود را در زمان وقوع بزرگترین حادثه ی تاریخ یعنی میلاد حضرت مسیح قرار دادیم.

 

حضرت مریم و ملک

حضرت «مریم» در حالی که غافل از همه جا بود و تمام توجّه اش را به خدا و عبادت داده بود و در محراب به اعمال عبادی خود مشغول بود و هیچ مردی حقّ نداشت در عبادتگاه او وارد شود، ناگهان فرشته ای که خود را صددرصد به صورت انسانی متجسّد و متمثّل کرده بود، در حالی که می خواست با او مأنوس شود، خود را در مقابل او قرار داد.

حضرت «مریم» که فکر می کرد او یک مرد نامحرم و متجاوز و گناهکار و فاجر زشت کرداری است و آشنائی و تماس با او بر خلاف عفّت و ایمان و طهارت است، از مقابل او گریخت و گفت: پناه می برم به خدا اگر تو اهل تقوائی، اینجا چه می کنی؟ ولی فرشته بزودی خاطر حضرت «مریم» را آسوده کرد و به او اطمینان داد و گفت: من فرستاده ی خدای تواَم، می خواهم پسری پاکیزه به تو ببخشم.

امّا حضرت «مریم» علاوه بر آنکه از این خبر خوشنود نشد، متأثّر هم شد و گفت: چگونه من دارای فرزند می شوم، در صورتی که تا بحال بشری با من تماس نگرفته و من زناکار نبوده ام؟!

فرشته گفت: پروردگارت فرموده که آن بر من آسان است و این کار بخاطر این است که من آن پسر را می خواهم برای مردم نشانه ی قدرت و رحمت خود قرار دهم و این کار حتما انجام خواهد شد. در این موقع که «مریم» به فرشته ای که به صورت بشری درآمده نگاه بهت انگیزی می کرد، ناگهان فرشته ناپدید شد.[۴۱۷]

من که با راهنمایم بودم و این منظره را در عالم مکاشفه می دیدم، به حال حضرت «مریم» می گریستم و با خود می گفتم که او فردا جواب مردم را اگر به او بگویند: تو چگونه بدون ازدواج باردار شده ای، چه خواهد داد؟ خدایا، خودت رحم کن. این چه گرفتاری است که مصلحت و تقدیر تو برای او فراهم کرده است؟

امّا حضرت «مریم» بی گناه، در طوفان ناراحتی جز تسلیم در مقابل اراده ی الهی چاره ای نداشت.

در اینجا با آنکه بقیه ی سرگذشت از موضوع مورد علاقه مان که تحقیق از حالات ملائکه می باشد خارج بود، امّا در عین حال من با راهنمایم در همان عالم مکاشفه خواستیم بدانیم، بالأخره حضرت «مریم» چگونه توانست در بین مردم در مدّت حاملگی و پس از زایمان ظاهر شود و از آن اتهامات بیرون آید؟ لذا او را تعقیب کردیم.

ابتداء دیدیم خدای تعالی به او کمک کرد، یعنی تا زمان وضع حمل نگذاشت کسی از راز او اطّلاع حاصل کند و او در شهر «ناصره» دور از مردم خانه ی بسیار ساده ای تهیه کرد و خود را از چشم مردم دور نگه داشت.

و ما مرتّب به او سر می زدیم و از حالات او اطّلاع حاصل می کردیم. بالأخره هنگام وضع حملش رسید و درد زایمان را احساس کرد، بدون معطّلی از دهکده بیرون رفت، ما هم در عالم مکاشفه عقب سر او راه افتادیم، فشار درد او را به درخت خشکیده ی خرما در بیابان در حالی که تک و تنها می رفت، پناهنده نمود. او نه قابله ای و نه کمک کاری و نه همدمی که با او انس بگیرد داشت و درد زایمان را به هر طور بود تحمّل می کرد، او کنار درخت خرما مظلومانه نشسته بود و گریه می کرد. من در اینجا آن قدر دلم به حال او سوخته بود که من هم گریه می کردم. ناگهان وقتی سرش را به زیر انداخت، بدون آنکه دردی را تحمّل کند، چشمش به چهره ی کودکی نوزاد که از او متولّد شده بود افتاد، در اینجا آرزو کرد که ایکاش قبل از آنکه بدون شوهر، مادر شود و امروز را ببیند، مرده بود و از جمله فراموش شده گان بود.

حضرت «مریم» نمی دانست چه بکند، امّا ناگهان صدائی از جانب آن کودک به گوشش رسید که می گفت: مادر، غمگین مباش، زیرا پروردگارت نهر آبی پائین پایت روان ساخته، از آن بنوش و استفاده کن و درخت خشک خرما را تکان بده تا رطب تازه برایت بریزد و از آن بخور تا نیروی از دست رفته ات به تو برگردد و اگر کسی از افراد بشر تو را دید، به او بفهمان که من برای خدای تعالی روزه ی سکوت نذر کرده ام و نمی توانم با کسی حرف بزنم.

حضرت «مریم» خوشحال شد و طبق دستور فرزند عمل کرد و کودک را در آغوش گرفت و به سوی مردم قریه رفت. وقتی آنها او را با آن کودک دیدند، اطراف او جمع شدند و گفتند: ای «مریم»، کار زشتی پیش گرفته ای، ای خواهر هارون! پدرت مرد بدی نبود و مادرت بی عفّت و زناکار نبود.

حضرت «مریم» در مقابل مردم حرفی نزد و با اشاره به آنها فهماند که من روزه دارم، نباید با کسی سخن بگویم، آن وقت به طرف کودک اشاره کرد که هر چه می خواهید از او بپرسید و جواب خود را از او دریافت کنید. آنها با تمسخر به او گفتند: چگونه کودکی که باید در گهواره باشد، با ما سخن می گوید؟!

کودک بدون فوت وقت با بیانی فصیح گفت: من بنده ی خدایم و خدایم به من کتاب عنایت کرده، مرا پیامبر قرار داده، مقدمم را مبارک کرده، به نماز و زکات و نیکی به مادرم سفارشم فرموده و مرا جبّار شقی قرار نداده و من در روز ولادت سلامت و وقت مرگ به سلامت و روز قیامت در سلامتی خواهم بود.[۴۱۸]

این بود سرگذشت «مریم» و نوزادش حضرت «عیسی» که ما آن را در همان عالم مکاشفه که با راهنمایم داشتیم تا همین جا تعقیب کردیم.

او می گفت:

این بود آنچه لازم بود بخاطر معرّفی ملائکه از قصص و حکایات قرآنی که من آنها را در مکاشفه دیده بودم و راهنمایم آنها را به من نشان داده بود و در اثر تزکیه ی نفس می بایست به همه ی اینها رسید و این حقایق را با چشم یقین دید.

 

خلقت اجنّه

او می گفت:

روزگاری به زیارت عتبات عالیات به عراق رفته بودم، در حرم حضرت «سیدالشّهداء» (علیه السّلام) پس از آنکه زیارت عاشوراء را خواندم، از راهنمایم در عالم مکاشفه تقاضا کردم که خلقت اجنّه و شرح زندگی آنها را برای من بیان کند. او با زبان دل که در لسان روایات هم آمده، به من فرمود: خدای تعالی اجنّه را خلق فرمود، آنها را ما به مدرسه ای که برای شناخت حقایق تشکیل داده بودیم بردیم. آنها مثل ملائکه که قبلاً برای تو شرح داده شد، هیچ چیز نمی دانستند ولی با ملائکه چند فرق داشتند که بهتر می شد آنها را تربیت کرد و رشد داد و به کمالات رسانید.

اوّل: به آنها عقل و اختیار داده شده بود که هم می توانستند اطاعت کنند و هم معصیت نمایند. (و لذا احتیاج به راهنمائی و هدایت بیشتری داشتند.)[۴۱۹]

دوّم: خدا آنها را مثل ملائکه برای کار کردن خلق نکرده بود، بلکه آنها مثل انسان می بایست به رشد و کمالات خود بپردازند و در دنیا و آخرت رو به ترقّی و تکامل باشند، لذا احتیاج به تعلیم و تربیت بیشتری داشتند.[۴۲۰]

سوّم: خدا آنها را از آتش خلق کرده بود، به همین جهت در شرارت و شیطنت بسیار قوی بودند.[۴۲۱] بعکس ملائکه که از نور خلق شده بودند و شرارت کمتری داشتند.[۴۲۲]

لذا مدرسه ای که برای اینها تشکیل می شد، در عین آنکه تا حدّی با مدرسه ی ملائکه در موادّ درسی یکی بود ولی می بایست مسائل بیشتری را آنها یاد بگیرند و به آن وسیله خود را به کمال برسانند.[۴۲۳]

آنها مثل ملائکه احتیاج به کلاس کارآموزی نداشتند ولی کلاس مهمتری داشتند که باید در آن کلاس آنچنان خود را بسازند که آینه ی تمام نمای معلّمین خود باشند. یعنی در حقیقت متخلّق به اخلاق الهی باشند و آنچه معلّمین می دانند و می توانند برای آنها تدریس کنند، یاد بگیرند و عمل نمایند و آن علوم را در وجود خود پیاده کنند و چون آنها در تمام موادّ درسی و کلاسها با بشر یکی بودند و علاوه مثل بشر اختیار داشتند و بشر هم می بایست مثل آنها رو به تکامل برود،[۴۲۴] خدای تعالی بعدها که بشر را خلق کرد،[۴۲۵] برای آنها و انسانها کلاسهای مختلطی تشکیل داد و آنها را با انسانها در یک مدرسه به درس مشغول کرد و چون دانستن کیفیت خلقت انسان و چگونگی درس خواندن او در آن عالم برای تو بیشتر لازم بود، زندگی و درس خواندن او را قبلاً برای تو شرح داده ام و چون زندگی و درس انسانها با اجنّه یکی است،[۴۲۶] من از زندگی و درس و امتحان اجنّه برای تو بیش از این چیزی نمی گویم.

ولی این را بدان که آنها اگر چه در کلاسها و در جلسه ی امتحان دنیا با شما مختلط اند ولی به شما کاری ندارند، اذیتی نمی رسانند، اگر شما آنها را اذیت نکنید، آنها را خدا اجازه نمی دهد که به شما آزاری برسانند[۴۲۷] و ضمنا این را بدان که اجنّه به دو قسم تقسیم می شوند: یک دسته ی آنها شیاطین نام دارند که کارشان اذیت و آزار و انحراف دادن بشر از صراط مستقیم است و یک دسته ی دیگر آنها اجنّه هستند که به هیچ وجه آزاری به بشر نمی رسانند و کاری به کار انسانها ندارند و تو باید بیش از هر چیز از آنها بترسی.

و ناگزیر باید یک نفر از آنها را تو بشناسی که اسمش عزازیل است.

او کسی است که در یک درگیری که در روز اوّل خلقت بدن خاکی بشر با خدای تعالی پیدا می کند، قسم می خورد که بشر را تا سر حدّ توانائی اذیت کند[۴۲۸] و نگذارد آنها درسهای کلاسها را به یاد بیاورند و آنها را عمل کنند.

تو باید او را خوب بشناسی و اگر می خواهی همیشه با من باشی، باید از او دوری کنی و دوستی و ولایت او را قبول ننمائی و الاّ من دست تو را رها می کنم و دیگر ابدا با تو حرف نمی زنم. من با تضرّع و زاری از او درخواست کردم که به هیچ وجه دست مرا رها نکند و آنی مرا به حال خود وانگذارد. او با لطف عمومیش تقاضای مرا قبول کرد.

بالأخره او به من شیطان را این چنین معرّفی فرمود:

شیطان در مدرسه ی عالم ارواح که شرحش را برای تو گفتم، مختصر درسی خواند ولی چون همیشه در آنجا اخلالگری می کرد و از اختیاری که خدا در وجود او قرار داده بود، سوء استفاده و گناه و معصیت زیادی می نمود و علاوه استعداد فهم مطالب عالیه ی علمی را هم نداشت، چیزی نمی فهمید و اگر هم چیزهای ناقصی از خداشناسی معتقد شده بود، در آن مدرسه، آنها تدریس نشده بود، بلکه با مغز جاهلانه و پوچ خودش صفاتی را برای خدا فکر می کرد و به آنها معتقد بود.[۴۲۹]

لذا او را از مدرسه بیرونش کرده بودند، او به جهل و نادانی مطلق معروف بود.[۴۳۰]

کبر و خودخواهیش در اثر جهل و نادانی به قدری زیاد بود که می خواست پنجه در پنجه ی انوار مقدّسه ی «معصومین» (صلوات اللّه علیهم اجمعین) بیاندازد.[۴۳۱]

او می خواست هر چه آنها از علوم می دانند، معارضش را در جهل و نادانی داشته باشد. خدا هم برای آنکه محصّلین آن کلاسها را آزمایش کند، برای او امکاناتی در نظر گرفت و قدرتی که بتواند در مقابل «معصومین» (علیهم السّلام) بایستد به او داد.[۴۳۲]

امّا او نتوانست با آنها مبارزه کند، چون خدا کمک آنها بود ولی کمک او نبود، آنها علم و پاکی داشتند که او نداشت، لذا این بدبخت مدّتی سرگردان بود و نمی دانست چه باید بکند.[۴۳۳]

هیچ کجا راهش نمی دادند تا آنکه از سادگی و پاکی ملائکه استفاده کرد و در میان آنها خود را قرار داد و مشغول عباداتی که آنها می کردند گردید.

ملائکه از خبث باطن او اطّلاعی نداشتند، در نتیجه ارواح بشر و اجنّه تا مدّتی که او از ناچاری در میان ملائکه بود، راحت بودند و درسهای خود را خوب می خواندند.[۴۳۴]

ولی وقتی که خدا بدن خاکی «آدم» را خلق کرد و به ملائکه فرمود: او را سجده کنید؛ آن جهل مطلق، آن بدبخت نادان، نتوانست خود را حفظ کند و خود را ظاهر نکند و آبروی خود را نبرد. کبر و غرورش که در اثر جهل و نادانی در وجودش بود به او اجازه نداد که مثل ملائکه فرمانبردار باشد.

او به «آدم» سجده نکرد و گفت: بدن مرا از آتش خلق کرده ای و بدن آدم را از خاک آفریده ای، چرا من با این شرافت به آدم با آن پستی سجده کنم؟[۴۳۵]

این جاهل نفهمیده بود که شرافت آدم به بدن خاکی او نیست بلکه بخاطر این است که او همه ی علوم را، همه ی اسماء را تحصیل کرده.[۴۳۶] ولی او وقتی به مدرسه آمده بود، بی غیرتی کرده بود و درس نخوانده بود و امروز آن قدر جاهل و نادان شده بود که گمان می کرد چون بدنش را از آتش خلق کرده اند، بر حضرت «آدم» شرافت دارد.

و علاوه این نادان بدبخت حتّی صفات روشن خدائی که در آن عالم از همه چیز ظاهرتر بود را هم نشناخته بود و گمراهی و نادانی خودش را به خدا نسبت می داد و معتقد به جبر شده بود.[۴۳۷]

بالأخره تا آن موقع که در میان ملائکه بود و عبادت می کرد و غرورش را اظهار نمی نمود و کسی را اذیت نمی کرد، خدای تعالی سر به سرش نمی گذاشت و کاری به کارش نداشت، حساب او را برای روز قیامت و روز جزای اعمال گذاشته بود.

ولی حالا که این طور ستیز می کند، باید او را از همه جا بیرونش کنند، به همه او را معرّفی نمایند که هیچ کجا جا نداشته باشد و دیگر نتواند مثل گذشته در بین ملائکه بماند.[۴۳۸]

لذا خدای تعالی با قهر عجیبی به او فرمود: بیرون رو، تو رانده شده ی درگاه منی و تا روز قیامت از رحمت من دور خواهی بود، لعنت بر تو باد.[۴۳۹]

آن جاهل نادان عوض آنکه نادم و پشیمان شود و بهشت و زندگی جاودانی را انتخاب کند، به جهل خود ادامه داد و در عوض عبادتهایش که ارزشی هم نداشت، تقاضای ماندن در دنیا و داشتن نفوذ در قلب بشر را نمود.[۴۴۰]

خدا هم به خاطر آنکه مردم را آزمایش کند، پیروان او را به دیگران معرّفی نماید، راه جهل و باطل را هم در مقابل صراط مستقیم قرار داده باشد و راه حقّ و باطل را کنار یکدیگر گذاشته باشد و بالأخره راه انسانها و اجنّه منحصر به راه راست نباشد و بتوانند از اختیارشان استفاده کنند و در میان آنها الگوی جهل و بدبختی و صفات خبیثه هم وجود داشته باشد تا کسانی که راه مستقیم را انتخاب می کنند، دارای امتیاز باشند، به او فرمود: تا وقتی که در نزد ما معلوم است به تو مهلت داده می شود.[۴۴۱]

او هم با کمال بی حیائی در جواب خدا گفت: حالا که تو مرا گمراه کردی، سر راه مستقیمی که تو برای رسیدن به خودت برای آنها تعیین نموده ای به کمین «آدم» و ذریه اش می نشینم و در گمراه نمودنشان می کوشم و از پیش و پس و راست و چپ نزد آنها می روم و خواهی دید که بیشترشان شکر تو را نخواهند کرد و راه راست را انتخاب نخواهند نمود.[۴۴۲]

همه ی آنها را اغوا می کنم، مگر بندگان خالص تو را که به آنها تسلّط ندارم.[۴۴۳]

خدای تعالی فرمود: بلکه به بندگان من تو تسلّط پیدا نخواهی کرد.[۴۴۴] و در یک آیه ی قرآن نویدی داده که فرموده: جز این نیست که تسلّط شیطان بر کسانی است که ولایت او را قبول کرده اند و او را ولی خود قرار داده اند.[۴۴۵]

(و لذا تو بیشتر نگران نفس خودت باش و اگر ولایت شیطان را قبول نکنی، زیاد نباید از شرّ او نگران باشی.)

در اینجا که او بی حیائی و نافرمانی را به حدّ نهائی رساند و پرچم مخالفت را برافراشت، خدای تعالی نام او را شیطان، ابلیس، دشمن خدا و خلق گذاشت.[۴۴۶]

او می گفت:

قبل از آنکه مکاشفه ای را برای تو نقل کنم، مایلم از نظر علمی مقدّمتا شرح مختصری از معنی و خصوصیات «شیطان» برای آنکه موضوع مورد بحث از موهوم بودن بیرون بیاید و واقعیت معلوم و مطلب واضح گردد، بیان نمایم.

از سنین خوردسالی به بیشترین جمله ای که از پدر و مادر و پس از آنها از مردم کوچه و بازار و بعد در کتابها و قرآن مجید و حتّی در کتابهای سایر ادیان برخورد می کردم و می شنیدم و به هیچ وجه آن را لمس نمی نمودم و نمی شناختم و نمی دانستم او چیست و کجا است و آیا حقیقت دارد و یا افسانه است، «شیطان» بود.

گاهی پدر و مادر وقتی من کار بدی می کردم مرا به این اسم صدا می زدند و اسمم را شیطان می گذاشتند و گاهی کنار حوض آب و یا در لب پرتگاهی که قرار می گرفتم، به من می گفتند: کنار بیا تا شیطان تو را به آنجا پرت نکند. کم کم مردم کوچه و بازار را می دیدم که افراد بد اجتماع را به این نام یاد می کنند و از شرّ شیطان به خدا پناه می برند.

در کتابهای آسمانی نام شیطان از معروفترین نامها و نشانه ها است و بالأخره در تمام کتابهای مذهبی و فلسفی و علمی و تاریخی کلمه ی شیطان ذکر شده و حکایات و شرارتهائی از او نقل گردیده است.

بنابراین می خواهم در اینجا شرح حالی از شیطان برایت نقل کنم تا او را خوب بشناسی و به او معرفت پیدا کنی.

شاید بگوئی: یعنی چه؟ مگر شیطان هم شرح حال دارد؟! مگر او کسی است که بشود درباره اش حرف زد و شرح احوالش را نوشت؟! مگر کسی می تواند او را حس کند و لمس نماید تا بتواند بیوگرافی او را از اوّل تا به آخر توضیح دهد؟!

در اینجا می خواهیم بگوئیم: بله، شیطان شرح حال دارد، او یک فرد مستقلّ و با شخصیتی است که بعضی از عرفاء بزرگ به عظمت او اعتراف کرده و حتّی جمعی از آنها او را از پاکترین عشّاق و مقرّبترین اولیاء خدا می دانند و جمع دیگری او را می پرستند و به خدائی قبولش دارند!!

او کسی است که نامش در تمام کتب آسمانی آمده و آن قدر سرگذشت و شرح حال در آن کتابها برای او گفته شده که اگر بخواهیم تنها به مطالب آنها در این کتاب اکتفاء کنیم، از مطالب دیگر باز می مانیم.

در این کتاب می خواهیم بگوئیم سابق بر این شیطان در میان مردم ظاهر می شده و با آنها حرف می زده و آنها او را احساس می کرده اند و الآن هم با جمعی در تماس است و وجود او را کاملاً احساس می کنند.[۴۴۷]

او در این زمان بسیار فعّال شده و دوستانی دارد که به آنها وحی می کند و آنها مانند سرباز فداکاری تحت فرمانش به دستوراتش عمل می کنند.

و بالأخره ما در اینجا می خواهیم شیطان را به شما معرّفی کنیم تا آنکه او را بشناسید و شخصیت او را ملحوظ کنید و تنها او را یک موضوع تصوّری و موهوم گمان نکنید و بدانید که وجود او نقش فوق العاده مؤثّری در زندگی بنی نوع انسان دارد.

ضمنا باید دانست که کلمه ی «شیطان» به معنی «شریر» و موجودی که مایه ی شرّ است می باشد و این کلمه در قرآن و روایات و حکایات اساطیر و کتب آسمانی دیگر بر «انسانها» و «اجنّه» و حتّی بر بعضی از «حیوانات» و «میکربهای موذی» و بر «حسد» و «غضب» و «شبهای طولانی پُر مشقّت» گفته شده (که ما شرحی از این معانی را در کتاب «پاسخ به مشکلات جوانان» صفحه ی ۷۴ نقل کرده ایم).

و لذا ما در اینجا ابتدا فقط «ابلیس» را که همان شیطان بزرگ است معرّفی می کنیم و مایلیم اوّل او را بشناسیم و سپس به شرح حال سایر شیاطین انسی و جنّی که در حقیقت شاگردان و یا پیروان و یا به تعبیر قرآن اولیاء اویند بپردازیم، شاید از این راه دوستان شیطان و اولیاء او از پیروان راه حقّ و اولیاء خدا مشخّص شوند و صراط مستقیم از راههائی که شیطان برای از بین بردن سعادت بشر بوجود آورده برای روندگان جاده ی حقّ و حقیقت و کمالات روحی و سیر الی اللّه واضح گردد. لذا در اینجا به سه موضوع از قول استاد درباره ی شیطان اشاره می شود.

اوّل معرّفی شیطان و سخنانی که درباره ی او گفته شده به نقل از کتابها و مدارک علمی و عرفانی بخصوص کتب اسلامی و چگونگی نفوذ او در روحیات بشر.

 

شیطان در کتاب مقدّس

او می گفت:

مقدّمتا باید دانست که کتاب «مقدّس» مجموعه ای از کتب انبیاء گذشته از حضرت «آدم» تا حواریین حضرت «عیسی» (علیهم السّلام) و حاوی کتاب «تورات» و «انجیل» است.

و طبق نقل «قاموس کتاب مقدّس» اسماء و صفات شیطان در این کتابها (یعنی کتاب مقدّس) به قرار زیر است:

۱ـ سخن چین ۲ـ هلاک کننده ۳ـ فرشته ی جهنّم ۴ـ رئیس این جهان ۵ـ رئیس دیوها ۶ـ رئیس قدرت هوا ۷ـ آن روحی که در ابناء معصیتکار در کار است ۸ـ ابلیس ۹ـ قاتل ۱۰ـ دروغگو ۱۱ـ پدر دروغگویان ۱۲ـ دشمن ۱۳ـ شیر غرّان ۱۴ـ مار ۱۵ـ اژدها.

اینها اسامی و صفات شیطان در کتاب مقدّس است.

و باز کتاب «قاموس کتاب مقدّس» شرح حالات و خصوصیات شیطان را از کتب عهدین[۴۴۸] چنین بیان نموده:

امّا وجود شیطان فی الحقیقه موجود؛ و او را بر جوقی از ارواح پلیده ریاست و سلطنت می باشد، طبیعت شیطان خبیث و پیشوای خبیثها و عاصیان و ضدّ تقدّس و عدالت و پُر از تکبّر و مکر و حیله می باشد و جمیع حالات وی با صفاتش موافق و مطابق اند پس چون که دشمن خدا و ضدّ اراده ی او می باشد، بدین لحاظ مبغوض و از نظر لطف حضرت «سبحان» مطرود و آواره و با متابعین خود در محلّ عذاب محبوس و معاقب است و خلاصه او روحی شقی و ملعون می باشد. لکن باید دانست که مطرود بودنش مانع مشغول شدنش در این دنیا نمی باشد، بلکه او رئیس این جهان و دشمن خدا و انسان است و همواره در پی آن است که مقاصد و مشیات حضرت قادر ذوالجلال را بعکس نموده و نتیجه ی آنها را فاسد سازد و از نخست الی الآن همواره در پی آن بوده که تخم نفاق و خصومت و ظلم و قساوت را در قلوب بنی نوع بشر غرس نموده و آنان را از بندگی بی چون و چرا منحرف ساخته و به چاه ضلالت سرنگون گرداند و دائما در پی آن است که انسان را به گناه کردن و منع از تقدّس و پاکیزگی وادارد.

و باید دانست که شیطان به هر وسیله ای از وسائل و به هر شکلی از اشکال می تواند درآید، حتّی به هیئت فرشتگان نور تا به این واسطه بتواند انسان را به دام فریب گرفتار ساخته از خدای خود بیزار گرداند و مردم را از عمل خیر باز دارد و پر واضح است از آن ساعتی که او به فریب دادن «آدم ابوالبشر» و «حوّاء» شروع نمود، تا بحال یک دقیقه از کار خود غافل نبوده و تمام «بنی آدم» را در تحت قدرت و تسلّط خود کشیده است.

(این بود آنچه از کتاب «قاموس کتاب مقدّس» نقل شد.)

و بالأخره شیطان در کتابهای پیشینیان بسیار یاد شده و در کتاب «تورات» و «انجیل» و سایر کتب انبیاء گذشته قصّه هائی از او نقل گردیده که سرآمد همه ی آنها و بلکه اوّلین قصّه ی شیطان برخورد او با حضرت «آدم» و فریب دادن او است که در باب دوّم و سوّم سفر پیدایش تورات از کتاب مقدّس که مورد اتّفاق یهودیها و مسیحیها است، آمده و مشروح قضیه از این قرار بوده است.

در باب دوّم سفر پیدایش کتاب تورات می گوید:

در روز هفتم خدا از همه ی کارهای خود که ساخته بود فارغ شد و در روز هفتم از همه ی کارهای خود که ساخته بود آرام گرفت (یعنی خدا در ظرف شش روز آسمانها و زمین و آبها و تاریکی و روشنائی و دریاها و جانداران آسمانی و زمینی و بالأخره تمام موجوداتی که در زمین و آسمان موجود هستند، خلق فرمود).

سپس حضرت «آدم» را از خاک زمین خلق کرد و در بینی وی روح حیات دمید که «آدم» زنده شد. در این موقع خدای تعالی باغی در مشرق عدن غرس فرمود و حضرت «آدم» را در آنجا گذاشت. در این باغ خدای تعالی تمام درختان پر میوه که خوشنما و خوش خوراک بودند از زمین رویانیده و درخت حیات (که هر کس از آن درخت می خورد همیشه زنده می ماند) و درخت معرفت نیک و بد (که هر کس از این درخت می خورد خوبیها و بدیها را می فهمید) در وسط باغ قرارشان داده بود و نهری از «عدن» در باغ جاری بود تا درختان را سیراب کند.

و بالأخره خدا حضرت «آدم» را در این باغ گذاشت تا او به کارها و حفاظت آن باغ بپردازد و ضمنا به او فرموده بود که تو می توانی از همه ی میوه های این درختان بخوری و کسی نمی تواند تو را از چیزی ممانعت بکند ولی مبادا از درخت معرفت نیک و بد بخوری که اگر از آن درخت بخوری فورا می میری.

در این موقع خدای تعالی فرمود: خوب نیست که «آدم» تنها باشد، پس بهتر است که برای او معاون و کمک و همسری که با وی موافق باشد بسازیم سپس خدای تعالی یک یک حیوانات را نزد «آدم» آورد تا ببیند چه نام بر آنها خواهد گذاشت و لذا هر اسمی که حضرت «آدم» بر هر حیوانی گذاشت، همان نام آن حیوان شد. در اینجا حضرت «آدم» تمام حیوانات صحرائی و دریائی و پرندگان را نام نهاد ولی برای وی از این همه حیوانات معاون و همسری یافت نشد، لذا خدای تعالی خواب سنگینی بر حضرت «آدم» مستولی کرد و او به خواب رفت. در این موقع خدای تعالی او را تحت عمل جراحی قرار داد و یکی از دنده های حضرت «آدم» را برداشت و بجای آن گوشت پر کرد و آن دنده را به صورت زنی قرارش داد و وی را نزد حضرت «آدم» پس از بیدار شدن او آورد. وقتی حضرت «آدم» چشمش به او افتاد، گفت: این استخوانی از استخوانهایم و گوشتی از گوشتهایم هست، لذا نام او را نساء گذاشت زیرا که از انسان گرفته شده است و به همین جهت است که مرد پدر و مادر خود را ترک کرده و با زن خود می پیوندد و یک تن می شود.

و «آدم» و زنش برهنه بودند و خجالت نمی کشیدند ولی شیطان و ابلیس که به صورت مار در آمده بود،[۴۴۹] از همه ی جانداران صحراء که خداوند خلق کرده بود هشیارتر بود، لذا به زن گفت: آیا حقیقتا خدا گفته است که از همه ی درختان باغ نخورید؟ زن به مار گفت: ما از میوه ی همه ی درختان باغ می خوریم ولی از میوه ی درختی که در وسط باغ است چون خدا گفته از آن نخورید و آن را لمس نکنید؛ زیرا اگر این کارها را کردید می میرید، نمی خوریم. مار به زن گفت: اگر بخورید نمی میرید و این که خدا گفته می میرید، می خواسته شما را بترساند که از آن نخورید، زیرا اگر خوردید شما هم مثل خدا عارف نیک و بد می شوید و چشمانتان باز می شود زن نگاهی به درخت کرد، دید آن درخت خوشنما و برای خوردن نیکو و دلپذیر و دانش افزا است، لذا از میوه ی آن درخت گرفت و خورد و به شوهرش هم داد و او هم خورد آنگاه چشمان هر دوی آنها باز شد و عارف نیک و بد گردیدند و فهمیدند که برهنه و عریانند، لذا برگهای انجیر را به هم دوختند و خود را پوشاندند. در این موقع آواز خدا را شنیدند که در باغ در وقتی که نسیم روز می وزید قدم می زند و می خرامد. آنها خود را از حضور خداوند در میان درختهای باغ مخفی کردند. خدای تعالی «آدم» را در باغ ندید، او را صدا زد و گفت: «آدم» کجا هستی؟ «آدم» از پشت درختان جواب داد: ما چون برهنه بودیم و آواز تو را در باغ شنیدیم، ترسیدیم و خود را در میان درختان مخفی کردیم. خدا با تعجّب فرمود: از کجا متوجّه شدی که برهنه هستی؟ مگر از آن درختی که گفتم نخوری، خوردی؟ «آدم» گفت: این زنی که با من همسر کرده ای از میوه ی درخت به من داد که خوردم. خداوند به زن گفت: این چه کاری بود که کردی؟ زن گفت: مار (ابلیس و شیطان) مرا اغواء کرد که خوردم خداوند به مار گفت: چون شیطان در لباس تو آنها را فریفته از جمیع بهائم و حیوانات ملعون تر هستی. بر شکمت راه خواهی رفت و تمام ایام عمرت خاک خواهی خورد و عداوت در میان تو و زن و در میان ذریه ی تو و ذریه ی وی می گذارم. او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنه ی وی را خواهی کوبید و خداوند به زن رو کرد و گفت: درد و الم و حمل تو را زیاد گردانم و با درد و الم فرزند خواهی زائید و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حکم فرمائی خواهد کرد.

و به «آدم» رو کرد و گفت: چون که حرف زنت را گوش کردی و از آن درخت که گفته بودم نخوری خوردی، زمین ملعون شد و تمام ایام عمرت از آن با رنج خواهی خورد، زمین خار و خس برایت می رویاند و سبزه های صحرا را خواهی خورد و به عرق پیشانی نان می خوری تا وقتی که به خاک برگردی و خداوند گفت: انسان مثل یکی از ما شده زیرا عارف نیک و بد گردیده، مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات هم بخورد و همیشه زنده بماند، لذا او را از باغ عدن بیرون کرد تا کار زمین را که از او گرفته شده بود بکند و در طرف شرقی باغ عدن ملائکه ی کرّوبی را با شمشیرهای آتشبار که به هر طرف آنها را می گرداندند گماشت که راه درخت حیات را محافظت کنند تا «آدم» و زنش نتوانند به آن طرف بروند.

(این بود قصّه ی فریب دادن شیطان حضرت «آدم» و «حوّاء» را از نظر کتاب تورات).

ضمنا در این کتاب و کتب سایر انبیاء که در کتاب مقدّس جمع آوری شده، قضایای بسیاری از شیطان و چگونگی نزدیک شدن او با انبیاء و مردم و فریب دادن او آنها را نقل شده که بخاطر مفصّل نشدن کتاب از درج آنها در اینجا خودداری می شود.

 

شیطان در قرآن

او می گفت:

قرآن شیطان را به نام ابلیس[۴۵۰] که نام مستعاری است، برای او مکرّر یاد کرده و او را از طائفه ی جنّ می داند[۴۵۱] و معتقد است که خدای تعالی جنّیها را قبل از خلقت انسان از شعله های آتش خلق فرموده[۴۵۲] و شیطان هم بر همین اساس وقتی که نمی خواهد بر «آدم» سجده کند، می گوید: مرا از آتش خلق کرده ای.[۴۵۳]

بنابراین طبعا آنها مورد خطاب پروردگار و مکلّف به وظائفی برای پیشرفت کمالات روحی خود می باشند.[۴۵۴]

و به همین دلیل شیطان و یا ابلیس توانست به وسیله ی عبادت و بندگی، خود را در میان ملائکه قرار دهد و مانند آنها مشغول عبادت و تسبیح و تقدیس پروردگار گردد، امّا چون باطن خودش را تزکیه نکرده بود و در او صفات جهل و نادانی وجود داشت، یعنی از نظر عمل و عبادت مثل ملائکه کار می کرد ولی از نظر باطن و صفات روحی مثل آنها نبود، نتوانست برای همیشه با آنها باشد و لذا در یک آزمایش (که به او گفته شد بر «آدم» سجده کن و نکرد) خود را مطرود و رانده شده درگاه پروردگار قرار داد[۴۵۵] و از آن به بعد نام او ابلیس یعنی کسی که باطل را به صورت حقّ بر انسانها جلوه می دهد و یا مأیوس از رحمت خدا است و شیطان یعنی کسی که بدترین شرارتها را می کند، گردید[۴۵۶] و حال آنکه قبلاً نامش «عزازیل» و یا «حارث» بوده است.[۴۵۷]

حالا او در چه زمانی خلقت شده، درست معلوم نیست ولی این اندازه جای تردید نیست که قبل از خلقت حضرت «آدم» در میان ملائکه بوده است.

و بالأخره خدای تعالی شیطان را پس از آنکه بنای اغواء و فریب آدمیان را گذاشت، قدرتی عنایت فرمود که می تواند در جهت مخالف هدایت پروردگار فعّالیت کند و تمام راهنمائیهای حضرت حقّ را خنثی نماید و با تمام نیرو حقایق را بر بنی نوع بشر مشتبه سازد و حتّی مانند خون در تمام رگهای بنی آدم جریان داشته و احاطه دارد.[۴۵۸]

زیرا اگر خدای تعالی با انبیاء و اولیائش بوسیله ی وحی ارتباط برقرار می کند، او هم به صریح قرآن با اولیائش بوسیله ی وحی ارتباط برقرار می نماید[۴۵۹] و اگر خدای تعالی بوسیله ی الهام مردم را به کارهای خوب وادار می نماید، شیطان هم بوسیله ی وسوسه مردم را به کارهای زشت و بد وادار می کند[۴۶۰] و اگر خدای تعالی بوسیله ی انبیاء و اولیائش مردم را به سعادت ارشاد می فرماید، شیطان هم بوسیله ی اولیائش با قدرتهای طاغوتی که در اختیار آنها می گذارد مردم را به طرف بدبختی و شقاوت سوق می دهد.[۴۶۱]

و بالأخره اگر مکاشفات و خوابهای رحمانی داریم، در مقابلش خوابها و مکاشفات شیطانی هم بیش از آن داریم و شیطان بر بنی نوع بشر احاطه روحی دارد و در یک لحظه می تواند همه ی مردم روی کره ی زمین را وسوسه کند[۴۶۲] و او جسم لطیفی است که به هر صورتی می تواند درآید و بعضی می توانند او را ببینند.[۴۶۳]

 

شیطان از نظر جمعی از عرفاء و صوفیه

جمعی از عرفاء و متصوّفه معتقدند که چون هیچ چیز از تحت ربوبیت ربّ العالمین نمی تواند خارج باشد، پس شیطان هم در جای خود مربوب حضرت حقّ بوده و وجودش خیر محض است و از لوازم عالم خلقت است. «شیخ محمود شبستری» در کتاب «درس دین» می گوید:

ز من بشنو بیان حال شیطان که می دانم نمی دانی به سامان

اگر چه کافر است امروز شیطان شود فردا دگر باره مسلمان

از اوّل گر چه آمد شرّ مجمل ولی آخر شود خیر مفصّل

چو بیرون از حد حکم قدر نیست چگونه قدرتی بس معتبر نیست

بصورت گرچه راندندش ز حضرت سر آید وقت این حرمان و حسرت

هر آن شاهی که «شاهی» نیک داند یکی سرهنگ را بر در نشاند

که تا نامحرمان را دور دارد که شه در خلوت است و سور دارد

یکی باید که نیک و بد بداند در آرد نیک را و بد براند

نبود این مصلحت کس را در این راه به جز شیطان ز سرهنگان درگاه

به شیطان گفت موسی: ای تبهکار چرا سجده نکردی تا شدی خوار؟

به گفتا: زان سبب سجده نکردم که ترسیدم مبادا چون تو گردم

به گفتا: من چه؟! با شأن نبوّت به گفتا: اوفتادی از فتوّت

به گفتا: چون فتادستم بیان کن عیانم نیست، این بر من عیان کن

به گفتا: خواستی از دوست دیدار چرا دیگر نظر کردی به کهسار؟

چو روی از وی بگردانی، ندانی بمانی در جواب «لَنْ تَرانی»

چو خود بودم به عشق او یگانه چنانم آزمود این بد بهانه

ز عشقش سجده ی آدم نکردم که تا او، سوی دیگر کس، نگردم

به غیر او دگر چیزی ندانم گر نزدیک، اگر دورم همانم

به گفت این راز و از موسی جدا شد ندانستش، چه افتاد و کجا شد

بعضی از علی اللّهی ها، به اصطلاح اهل حقّ معتقدند که با توجّه به عدل الهی چون جمیع موجودات صُنع خدا است و هیچ موجودی بی حکمت الهی بوجود نیامده، پس هر شیئی را به جای خود نیکو باید دید.[۴۶۴] شیطان هم به جای خود نیکو است و با آن قدرتی که دارد، او را جزئی از وجود حضرت حقّ باید شمرد و لذا جمعی از آنها شیطان را می پرستند و به الوهیت او اعتقاد دارند، چنانکه اگر به اوّلین سطر از اوّلین فصل کتاب «آئین یاری» دقّت شود به این معنی اشاره شده است.

و به احتمال قوی منظور پیروان زردشت از اهریمن همان شیطان است که او را خالق شرّ و تاریکی ها و ظلمت می دانند و به هر حال درباره شیطان هر دسته ای سخنی گفته اند.

از این جمعیت چند میلیاردی بشر که روی کره زمین وجود دارند، خیلی کم افرادی هستند که رشته فرمانبرداری شیطان را به گردن نگذاشته باشند. او جمعی را در اعتقادات «که اکثریت پیروانش را تشکیل می دادند» و جمع دیگری را در اخلاقیات و عدّه ای را در اعمال اغواء کرده است.

این بود آنچه از لسان تورات و قرآن و بعضی از مذاهب و اهل عرفان درباره ی شیطان نقل شد.

 

فعّالیتهای شیطان

او می گفت:

در یکی از مکاشفاتم از نور مقدّس یعنی راهنمایم تقاضا کردم گوشه ای از فعّالیتهای شیطان را به من نشان دهد، تا بتوانم آنها را برای مردم نقل کنم و مردم را از کید او بر حذر دارم. او دست مرا گرفت و به سوی هزارها سال قبل از میلاد مسیح برگرداند و به من گفت: هر چه در عالم دنیا در یک زمانی از گذشته انجام شده، در چهره ی برزخی و ملکوتی آن مثل همان وقتی دیده می شود که انجام می شده است و عینا صورتش محفوظ است. (یعنی وقتی در عالم ملکوت بخواهی به جریانی که در هزار سال قبل انجام شده نگاه کنی، عینا مثل همان زمانی که انجام می شده آن را مشاهده خواهی کرد.) و علاوه چون در عالم ملکوت همه چیز محفوظ بوده و فنائی ندارد، هر چیزی را به هر صورتی که یک روز برای او بوده خواهی دید و در حقیقت علاوه بر آنکه عالم ملکوت تاریخ مصوّری برای این عالم است، گذشته ی خودش را هم هیچگاه محو نمی کند و همیشه با همه ی کیفیات و خصوصیات آن را در عالم واقع حاضر دارد. لذا اگر تو در عالم ملکوت به هر صحنه ای از زمان و تاریخ که بخواهی، می توانیم برویم و حقیقت آن را از نزدیک ببینیم.

من به راهنمایم گفتم: اوّل می خواهم ببینم ابلیس از چه روزی به این گرفتاری مبتلا شده و چرا تا این حد مطرود حضرت حقّ گردیده و چرا خدای تعالی به او این همه قدرت را که مشاهده می شود، عنایت فرموده است؟

او به من گفت: آن طرف را نگاه کن، خودت همه چیز را خواهی دید. من به سمتی که او اشاره می کرد نگاه کردم، دیدم خدای تعالی ابلیس را از شعله های آتش خلق کرده[۴۶۵] و نامش را «عزازیل»[۴۶۶] و «حارث»[۴۶۷] گذاشته، سپس به او اختیار داده که خودش هر یک از راه حقّ و باطل را که می خواهد انتخاب کند.[۴۶۸] بعد نگاه کردم صحراء وسیعی را دیدم که انبوهی ملائکه در آنجا مشغول عبادتند شیطان به طرف آنها به راه افتاد و با آنها به تسبیح و تقدیس حقتعالی پرداخت. او در میان آنها به خاطر تفاوت در خلقت با نظر دقیق مشخّص بود. زیرا خدای تعالی ابلیس را از دود و آتش خلق کرده ولی ملائکه را از نور بوجود آورده بود، لذا او در میان امواج نور ملائکه مانند نقطه ی سیاه کم رنگی کاملاً مشخّص بود، او از نظر ذات و جنسیت با ملائکه فرق داشت ولی از نظر عمل کاملاً با آنها هماهنگی می کرد.[۴۶۹]

من مات و مبهوت به این منظره نگاه می کردم که ناگهان راهنمایم دستی به شانه ام زد و گفت: این طرف را نگاه کن. من نگاه کردم دیدم:

در گوشه ای از زمین باغ سرسبز و پر میوه ای دیده می شود.[۴۷۰] من با راهنمایم به طرف آن باغ رفتیم و بدون کوچکترین مانعی وارد آن باغ شدیم و از صفا و نشاطی که حاکم بر آن باغ بود، استفاده می کردیم.

خدای تعالی اراده فرموده بود حضرت «آدم» را در آن باغ قرار دهد تا در زمین سکونت کند و آن را آباد نماید. سپس فرشتگان را خبر داد که مخلوق تازه ای در زمین خواهم آفرید که در زمین خلیفه ی من باشد و آن را آباد کند و نسلش در اطراف و اکناف عالم منتشر گردند و از روئیدنیهای زمین بخورند و خیرات و نعمتهای درون زمین را استخراج کنند. ولی چون فرشتگان حکمت خلقت او را نمی دانستند و از طرفی خدای تعالی به آنان الهام کرده بود که بیشتر افراد این نوع در تقوا و طاعت و عبادت و تسبیح و تضرّع به پایه ی فرشتگان نمی رسند، لذا در پیشگاه الهی عرضه داشتند: آیا کسی را در زمین خلیفه می سازی که در آنجا فساد کند و خون بریزد، در صورتی که ما تو را تسبیح می گوئیم و تقدیس می کنیم؟!

من که مثل ملائکه نمی دانستم هدف از خلقت بشر چیست، رو به راهنمایم کردم و گفتم: چقدر ملائکه باهوش اند مثل آنکه سابقه ی انسانها را می دانند که به چنین اعتراضی اقدام نمودند. راهنمایم به من گفت: حالا معلوم می شود که شما چقدر اشتباه می کنید.

در این هنگام خدای تعالی آنان را جوابی داد که از حیرت نجات یافته و از اعتراض خود پشیمان شدند و خلاصه ی آن جواب چنین بود: شما از راز این آفرینش بی خبرید و من چیزی را می دانم که شما نمی دانید.[۴۷۱] اگر چه این جواب بسیار مجمل و سربسته بود ولی ما و ملائکه را آگاه کرد که شما نباید مثل نادانان که بر دانایان از روی جهل و نادانی اعتراض می کنند باشید و با کلمه ی «من داناترم بر آنچه شما نمی دانید» به ما فهماند که شما حقّ این اعتراض را نداشتید. آنگاه فرشتگان را فرمان داد که وقتی پیکر «آدم» را خلق کردم و جان در آن دمیدم، باید همه بر او سجده کنید.

سپس خدای تعالی پیکر «آدم» را از گِل ساخت و آنگاه جان در آن دمید، پس نسیم حیات در کالبدش به وزید و دستگاه عقل و اراده و حواسش به کار افتاد. پس از آن خدای تعالی او را مشمول فضل و نعمت خود قرار داد و پرتوی از نور خود را بر او بگسترد و نامها و رازهای مخلوقات را به او تعلیم فرمود و روح فرزندانش را تا قیامت پشت سر او قرار داده بود و من خودم را در میان آن ارواح می دیدم که ایستاده ام و مات و مبهوت به آن منظره نگاه می کردم، سپس دورنمائی از آن مخلوقات را بر فرشتگان عرضه کرد و برای اظهار عجز و قصور علمشان و برای فهماندن اولویت «آدم» به فرشتگان فرمود: اگر راست می گوئید، نامها و رازهای ایشان را به من بگوئید. فرشتگان در برابر این امتحان مبهوت شدند و نتوانستند جوابی عرض کنند و ناچار به عجز و نارسائی علم و معرفت خود اعتراف کردند و گفتند: ما جز آنچه از تو آموخته ایم، نمی دانیم و دانا و حکیم مطلق توئی.[۴۷۲]

امّا «آدم» چون استعداد آن را داشت که از سرچشمه ی فیض معنوی سیراب گردد و از نور علم الهی اقتباس کند، نامها و رازهای مخلوقات و معرفت آئینه های تمام نمای حضرت حقّ یعنی «چهارده معصوم» (علیهم السّلام) را فرا گرفته و در شناسائی آنها کاملاً محیط شده بود. از این رو به فرمان خدا علم خود را درباره ی مخلوقات و رموز و اسرار عالم بر فرشتگان آشکار کرد و به آنها فهماند که عاقبت این خلقت به فساد و خونریزی فراگیر و جهانی منتهی نمی شود، بلکه دنیا به وسیله این انوار مقدّسه پر از عدل و داد می گردد و همه ی مردم در حدّ خود به مقام خلیفه اللّهی خواهند رسید و به این وسیله حکمت مقام خلیفه اللّهی خود را باز نمود.[۴۷۳]

اینجا بود که پروردگار با لطف محبّت خود فرشتگان را مورد خطاب قرار داد و گفت: من به شما نگفتم که من غیب و ملکوت آسمانها و زمین را می دانم و بر آشکار و نهانتان عالمم؟![۴۷۴]

فرشتگان فضیلت «آدم» و سرّ آفرینش او را دانستند و حکمت برگزیدنش را فهمیدند. در این موقع خدای تعالی به ملائکه دستور داد تا به عنوان اعتراف به مقام او بر وی سجده کنند. همه ی ملائکه به سجده افتادند و من و راهنمایم از آن دور به آن منظره نگاه می کردیم، امّا دیدیم ابلیس که در صف فرشتگان بود، با تکبّر از فرمان خدا سرپیچی کرد و در میان آن همه ملائکه که همه به سجده افتاده بودند، او ایستاده بود و سر به سجده نمی گذاشت.[۴۷۵]

خدای تعالی در مقام بازخواست با غضب به او فرمود: چه چیز تو را واداشت از آنکه بر مخلوقی که من او را به دست خویش آفریده ام، سجده نکنی؟ او در حالی که صورتش را درهم کشیده بود گفت: من از جهت عنصر و خلقت از «آدم» برترم و کسی را با من یارای برابری نیست و هیچ موجودی به مقام رفیع من نمی رسد. من از گوهر فروزان آتش آفریده شده ام و او از عنصر تیره ی خاک و گِل خلق گردیده، از این جهت صحیح نیست که من بر او سجده کنم.[۴۷۶]

خدای تعالی از این گستاخی بی نهایت، غضبناک گردید و تمام ارواح و ملائکه که در آنجا حاضر بودند، از این عمل ابلیس متعجّب شدند و سپس خدای تعالی به خاطر عصیان و سرپیچی از فرمانش او را ندا داد که از بهشت و سعادت بیرون شود و به او گفت: تو از مقام قرب رانده و مطرودی و تا روز قیامت لعنت و نفرین بر تو باد.[۴۷۷]

شیطان از پروردگار خود خواهش کرد که او را تا روز قیامت مهلت دهد و زندگیش را تا آن روز دوام بخشد. خدای تعالی خواهش او را پذیرفت و به او تا مدّت معینی مهلت داد. ولی شیطان با آنکه حاجتش برآمد، فضل الهی را سپاس نگذاشت و کفران نعمت کرد و بی ادبانه گفت: به خاطر آنکه مرا گمراه کردی، در سر راه مستقیم تو بکمین «آدم» و ذریه اش خواهم نشست و در گمراه کردنشان خواهم کوشید و از پیش و پس و راست و چپ قصد جان آنان را خواهم کرد و خواهی دید که بیشترشان شرط سپاس تو را رعایت نخواهند کرد و از عبادت تو سرپیچی خواهند نمود.[۴۷۸]

من و راهنمایم به قدری از گستاخی شیطان ناراحت شدیم که نزدیک بود بی اذن پروردگار بر او اعتراض کنیم، ولی راهنمایم که بنده ی خاصّ خدا بود و بدون فرمان او کاری نمی کرد، سخنی به زبان جاری ننمود.

و خدای تعالی خودش شیطان را به خواری و خذلان از نزد خود براند و فرمود: به آن راهی که برای خود انتخاب کرده ای برو و هر کدام از فرزندان «آدم» را که بتوانی با ندای خود پریشان خاطر ساز و سپاه و سواره و پیاده ات را به سوی ایشان بران و در اموال و اولادشان شریک شو و با وعده های دروغ و آرزوهای دور و درازشان آنان را بفریب، امّا بدان که من هرگز دست تو را بر آن بندگان مخلص خود که اراده ی قوی و عقیده ی صحیح دارند، باز نخواهم گذاشت و تو را بر آنان مسلّط نخواهم ساخت.[۴۷۹] اینجا راهنمایم به من رو کرد و گفت: پس، از این کلام پروردگار[۴۸۰] استفاده می شود که اگر انسان مراحل کمالات روحی را بپیماید و مراحل هفتگانه ی تزکیه ی نفس را پشت سر بگذارد، شیطان دیگر نمی تواند به او راه پیدا کند.

سپس خدای تعالی به او فرمود: در تصمیمی که بر اغواء مردم و فریفتن آنها گرفته ای، حسابی دشوار خواهی داشت و کیفری سخت خواهی دید و من جهنّم را از تو و پیروانت پر خواهم کرد. و خدای تعالی شیطان را از رحمت و نعمت خود دور ساخت.[۴۸۱]

این بود وضع شیطان در ابتداء خلقت که من آن را با گردشی که در عالم ملکوت با راهنمایم داشتم، متوجّه شدم و ما پس از این جریان او را تعقیب کردیم تا ببینیم اوّلین اقدامی که شیطان در راه گمراه کردن بشریت بر می دارد چیست و چگونه است؟ در پی او به راه افتادیم، او مطرود در گوشه ای انتظار می کشید تا بتواند «آدم» و فرزندانش را گمراه کند و به آنها آزار برساند.

خدای تعالی باغی را که همه ی وسائل زندگی و استراحت در آن جمع بود، برای حضرت «آدم» و زنش ایجاد کرد[۴۸۲] و سپس خدای تعالی خطاب به حضرت «آدم» فرمود: در بهشت مسکن کنید و در آنجا استراحت نمائید و آنان را از مکر شیطان بر حذر داشت و از پذیرفتن سخن شیطان نهی فرمود تا از بهشت رانده نشوند و از نعمتهایش محروم نگردند و استفاده از همه ی نعمتهای بهشت را بر آنان آزاد نمود، مگر میوه ی یک درخت که حتّی از نزدیک شدن به آن منعشان فرمود و به «آدم» و همسرش وعده داد که اگر از آن درخت اجتناب کنند وسائل تنعّم را از هر جهت برایشان فراهم سازد تا در بهشت هیچگاه گرسنگی و برهنگی نکشند و خستگی و تشنگی نچشند.[۴۸۳]

«آدم» در بهشت مسکن کرده بود و از نعمتهای آن استفاده می کرد، در میان درختانش گردش می نمود و از گلهایش می چید و می بوئید و از میوه هایش می خورد و کام شیرین می کرد و از آبهای گوارایش سیراب می شد و در تمام این کامیابیها همسرش نیز با او سهیم و شریک بود.

و ما و ارواح در عالم «ذر» خوشحال بودیم که پدر و مادرمان در استراحت کامل در میان باغ بهشت با نعمتهای فراوان خوش می گذرانند و بحمداللّه حضرت «آدم» و «حوّاء» روزگاری همچنان در آغوش سعادت در بهشت بسر بردند، ولی این کامیابی مانند خاری در دل و چشم شیطان فرو می رفت، زیرا دشمن را کامیاب و خودش را محروم می دید. از این رو به انتقام از «آدم» و محروم ساختن او از نعمتهای بهشت تصمیم گرفت و برای اجرای نظر خود با حیله ای به آن باغ وارد شد[۴۸۴] و در لباس ناصحی مشفق با همه ی وسائل در مقام فریب «آدم» و «حوّاء» برآمد و از راه دلسوزی آنان را از زوال نعمت و سعادت ترساند و گفت: «سرّ آنکه خدا شما را از نزدیک شدن به این درخت نهی فرموده، جز این نیست که اگر از آن استفاده کنید، دو فرشته خواهید شد و یا جاودانه در بهشت خواهید ماند».[۴۸۵]

شیطان همچنان وسوسه ی خود را ادامه می داد تا چون از نفوذ و تأثیر در «آدم» و «حوّاء» ناامید شد، متوسّل به قسم خوردن گردید و برای آنان سوگند یاد کرد که من برای شما ناصحی امینم و هیچگاه قصد ناراحت کردن شما را ندارم و در مقام انتقام نیستم، آنگاه بر تأکید و اصرار خود افزود تا دستشان را به میوه ی آن درخت رساند. پس چون به دام مکر شیطان افتادند، خدای تعالی آنان را از نعمتهای آن باغ محروم فرمود و ندا داد: «آیا شما را از این درخت نهی نکردم و نگفتم شیطان دشمن آشکارای شما است؟!».[۴۸۶]

من و راهنمایم در این موقع متوجّه غضب پروردگار متعال شدیم و دیدیم حضرت «آدم» و «حوّاء» رنگشان پریده و از ترس غضب پروردگار می لرزیدند و از کرده ی خود پشیمان شده بودند و عرضه می داشتند: «پروردگارا ما درباره ی خود ستم کردیم و اگر ما را نیامرزی و بر ما رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود».[۴۸۷]

خدای تعالی فرمود: از بهشت بیرون روید، شما در زمین مسکن خواهید داشت و تا روز قیامت با هم دشمن خواهید بود.[۴۸۸]

من به راهنمایم گفتم: چقدر آنها اشتباه کردند که آن میوه را خوردند! حالا خدا با آنها چه می کند؟ راهنمایم فرمود: تو خدا را نشناخته ای، او مهربان است و قطعا آنها را می آمرزد همین طور هم شد، من با سفر روحی، خود را به زمان قبولی استغفار حضرت «آدم» رساندم و گریه های طولانی و عجز و ناله ی او را دیدم و با وساطت روح حضرت «سیدالشّهداء» (علیه السّلام) توبه ی او قبول شد و خدای تعالی استغفار «آدم» و «حوّاء» را قبول کرد و آن دو را آمرزید و «آدم» و «حوّاء» از پذیرش توبه ی خویش خوشحال شدند و خدای تعالی به آنان خبر داد که این دشمنی میان شیطان و شما همچنان ادامه خواهد داشت ولی باید از فتنه اش بترسید و از اغواء و وسوسه اش بر حذر باشید[۴۸۹] و از هدایت الهی پیروی کنید.[۴۹۰]

من وقتی این جریان شگفت انگیز را دیدم، مات و مبهوت ایستاده بودم و فکر می کردم چگونه می تواند شیطان از راه طمع انسان را بفریبد؟ و انسان اگر بخواهد مطمع شیطان قرار نگیرد، باید حتما صفت طمع را از خود تزکیه کند.

 

قضیه ی عفو الهی

او می گفت:

شبی در عالم مکاشفه شهر پر نوری را می دیدم که وقتی خوب نگاه کردم، دیدم شهر مدینه است. درست همان زمانی که «پیغمبر اسلام» (صلی اللّه علیه و آله) روی بلندی ایستاده و این آیه را که بر او نازل شده بود، برای مردم می خواند:

«وَ الَّذینَ اِذا فَعَلُوا فاحِشَةً اَوْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ ذَکرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اللّهُ».[۴۹۱]

که معنیش این است: کسانی که کار بد می کنند و یا ظلم به نفس خود می نمایند، سپس خدا را یاد نموده و از خدا برای گناهانشان طلب بخشش می کنند، خدای تعالی گناهان آنها را می بخشد.

در این موقع چشمم به قلّه ی کوه «ثور» که در مکه واقع شده افتاد، دیدم شیطان در آنجا ایستاده و با بلندترین صدایش تمام شیاطین و شاگردانش را صدا می زند و آنها هم با سرعت عجیبی دورش جمع می شوند، وقتی همه ی آنها حضور یافتند، گفتند: چه شده و چه فرمانی هست و چه دستوری دارید که ما را صدا زده اید؟

گفت: از جانب خدا بر «پیامبر اسلام» (صلی اللّه علیه و آله) این آیه نازل شده است: «وَالَّذینَ اِذا فَعَلُوا فاحِشَةً …» یعنی تمام زحمات ما با توبه از بین می رود، چه کسی از شما می تواند نگذارد که به این آیه ی قرآن عمل شود؟

عفریتی از شیاطین گفت: من حاضرم این کار را انجام دهم. شیطان به او گفت: نه تو نمی توانی این کار را بکنی. شیطان دیگری برخاست و همین ادّعا را کرد. ابلیس به او گفت: تو هم از عهده ی این کار مشکل برنمی آئی و او را هم نشاند. سوّمی که نامش «خنّاس» بود، از جا برخاست و گفت: اگر اجازه بدهی، من حاضرم این کار را بکنم. ابلیس به او گفت: بگو ببینم با آنها چه می کنی و چگونه آنها را مانع از توبه می شوی؟ «خنّاس» گفت: اوّل گناهکاران را وعده می دهم، یعنی در قلب آنها وسوسه می کنم که این گناه منافع زیادی خواهد داشت و این مصلحت و آن مصلحت را دارا است، سپس آنها را کاملاً به گفتارم مطمئن می نمایم تا آنکه آنها را به گناه وادار کنم. وقتی آنها به معصیت افتادند، نمی گذارم توبه و استغفار کنند و فراموشی را بر آنها مستولی می نمایم. ابلیس خوشحال شد و گفت: این کار مال تو است.[۴۹۲]

من در همان عالم مکاشفه نور مقدّس را دیدم و به او گفتم: حالا که مقداری با اعمال و رفتار ابلیس آشنا شدم، مایلم مستقیما با او تماس بگیرم و از حالات و خصوصیات او اطّلاع پیدا کنم. او با دست به طرف پائین اشاره کرد و گفت: ببین آن سیاهی که مانند دودی در آنجا قرار گرفته، «ابلیس» است. نزد او می روی و آنچه می خواهی از او سؤال می نمائی.

من به آن طرف که او اشاره کرده بود نگاه کردم، دیدم دود غلیظی در محلّی که مثل بیابانی بود، بین زمین و آسمان قرار گرفته و بدون حرکت متراکم شده و ایستاده و تمام فضای دنیا را آلوده کرده و از راه قلب و مغز وارد خون در رگهای همه ی انسانها گردیده[۴۹۳] و در روح آنان اثرات نامطلوبی گذاشته و بالأخره با اندک تأمّلی متوجّه شدم که تماس با شیطان برای انسان به هیچ وجه احتیاج به طی طریق ندارد و تا انسان در دنیا هست و تزکیه ی نفس نکرده و به مقام عبودیت نرسیده، خواهی نخواهی شیطان بر او تسلّط دارد و از راه تنفّس وارد قلب و از آنجا پا به پای خون وارد تمامی رگها شده و قوای انسان را کنترل می کند. به همین جهت من بدون معطّلی با شیطان تماس گرفتم و این مصاحبه و گفتگو را که در زیر نوشته می شود، در عالم مکاشفه با وی برقرار نمودم.

 

مصاحبه با شیطان

ابتداء از او پرسیدم: انگیزه ی تو در اغواء فرزندان «آدم» چیست؟

گفت: همان انگیزه ای که اکثر شما مردم دنیا در زندگی دنیایتان دارید، یعنی چرا نباید من که این همه قدرت دارم و از آتش که بهترین موجودات عالم خلقت است به وجود آمده ام، پیروان و فرمانبرداران زیادی نداشته باشم؟[۴۹۴]

من برای خودم کسی هستم. آن وقت خدا یک روز به من می گوید: به «آدم» که از خاک خلقش کرده، سجده کنم! یک روز دستور دیگری می دهد و بالأخره او می خواهد که من بی قید و شرط تحت فرمانش باشم و به هیچ وجه از خود اراده و شخصیتی نداشته باشم و او همیشه دوست دارد عظمت و قدرت مرا بشکند و شخصیت مرا لِه کند و به اصطلاح، من بنده ی او باشم و او مولای من باشد! این چه فایده دارد؟ اگر شما افراد بشر به جای من می بودید و این همه قدرت و فضیلت می داشتید، غیر از این کارهائی که من می کنم می کردید؟ بعضی از شما مردم که یک از هزار قسمت قدرت مرا ندارید، همیشه به فکر پیدا کردن مُرید و پیروان و طرفداران زیادتری هستید، کوشش می کنید به هر وسیله ای که شده شهرت پیدا کنید، چند نفری را عقب سر خود بیاندازید و در حقیقت چون این کارها را برای هوای نفس خود می کنید، آنها را به خود دعوت کرده اید و گمراهشان نموده اید. من هم همین کارها را انجام می دهم. نهایت فرق شما با من این است که شما از خود شخصیتی ندارید، خود را دلاّل خدا می دانید، خود را ولی خدا معرّفی می کنید تا مردم برای خدا، برای وابستگی شما به خدا، دوستتان داشته باشند، امّا من استقلال دارم، خدا را در مقابل خود قرار داده و مکرّر مردم را از شرّ من و عداوت من، بر حذر داشته و حتّی مرا دشمن خود معرّفی کرده و من مردم را به عنوان یک دشمن خدا و خلق پشت سر خود می اندازم و آنها را از خدا باز می دارم، امّا شما به عنوان دوست خدا و خلق، آنها را به خود دعوت می کنید و از خدا و حقایق و معنویت دور نگه می دارید، پس شما باید اوّل از خودتان بپرسید: چرا اینگونه اید؟ بعد به من بگوئید: چرا مردم را به سوی خود دعوت می کنی و آنها را گمراه می نمائی؟

من به او گفتم: تو چگونه با پیروانت ارتباط برقرار می کنی؟

گفت: همان گونه که خدای تعالی با مردم حرف می زند، من هم با آنها حرف می زنم. یعنی اگر خدا با اولیائش ارتباط مخصوص برقرار می کند (و به اصطلاح) به آنها وحی می نماید، من هم با دوستان و فرمانبردارانم همان ارتباط را برقرار می کنم و به آنها وحی می نمایم[۴۹۵] و اگر او با نفوس بشر از طریق الهام و پشت پرده یعنی بدون شنیدن صدا حرف می زند، من هم از راه وسوسه که از نظر کیفیت عینا مثل الهام است با مردم حرف می زنم و ارتباط برقرار می کنم و اگر خدای تعالی از طریق انبیائش برای آنها احکام و دستوراتی فرستاده، من هم از طریق فرستادگانم برای مردم احکام و دستوراتی دارم و افرادم را بر کسانی که بسیار دروغگو و بدکارند نازل می کنم.[۴۹۶]

و این را هم بدان که فرستادگان من همان دانشمندان هواپرست و ریاست طلبی هستند که به عنوان رهبران مذاهب و مسلکهای انحرافی در بین مردم خودنمائی می کنند و بالأخره اگر مکاشفه و خواب رحمانی هست، پا به پایش و بلکه بیشتر از آن مکاشفه و خواب شیطانی وجود دارد. بنابراین همان گونه که خدای تعالی مردم را به سوی خود دعوت می کند، من هم آنها را به عبادت و بندگی خودم دعوت می کنم و استقلالم را هم از این راه حفظ می نمایم و پیروان من فعلاً خیلی بیشتر از پیروان خدای تعالی است، زیرا از پنج میلیارد نفوس بشر جمع بسیار مختصری بندگی خدا را صددرصد پذیرفته اند و بقیه همه بالأخره با یک نحوی پیرو من هستند. حالا فهمیدی انگیزه ی من از اغواء بشر چیست و چگونه من با آنها ارتباط برقرار می کنم؟

من در اینجا کاملاً مجذوب سخنان او بودم و می دیدم تمام کلماتش با آنچه در کتب آسمانی آمده و با آیات قرآن و احادیث اسلامی تطبیق می کند.

ولی ناگهان دستی به شانه ام خورد و مرا از آن توجّهی که به سخنان شیطان پیدا کرده بودم بیرون آورد و متوجّه خود ساخت، امّا این دست غیر از دست راهنمایم نبود، او به من می گفت: از این مسائل صرف نظر کن، بیا ببینم او چگونه دیگران را اغواء می کند، کارهایش تماشائی و هم عجیب و هم سرگرم کننده و هم آموزنده است. نگاه کن ببین چگونه آن شخص را اغواء کرده و به کار گرفته است! من در عالم مکاشفه برگشتم و به آن طرفی که راهنمایم اشاره می کرد، نگاه کردم. دیدم در حاشیه ی کویر در شهر کوچکی مردم به یک نفر زیاد احترام می کنند و او را مانند خدا می پرستند، دست او را می بوسند و به پای او می افتند و در مقابل او تعظیم می کنند. من وقتی که در عالم مکاشفه به باطن او نگاه کردم، دیدم او علاوه بر آنکه به هیچ وجه لیاقت این احترامات را ندارد، یک انسان جاهل و مغرور و خودخواه و هواپرست و ضعیف در مقابل هوای نفس و شیطان هم می باشد.

من و راهنمایم به او نزدیک شدیم تا ببینیم شیطان با او چه گفته و چگونه او را وادار به این جنایت هولناک کرده و چرا تا این حدّ او به شیطان کمک می کند و آلت دست او شده است؟ آن وقت ما زندگی گذشته ی او را مثل نوار فیلم سینمائی که برمی گردانند با یک اراده برگرداندیم و از دوران مدرسه و محیط خانه به وضع تعلیم و تربیت او در مدرسه و خانه دقیق شدیم و آنچه دیده ام، من برای تو نقل می کنم.

او در کودکی استعداد خوبی داشت، تیزهوش و خوش فهم بود، در هر کاری رتبه ی اوّل را حائز می شد، اکثر مردم از معلّم و اقوام نزدیک گرفته تا بیگانگان که استعداد و درک او را متوجّه می شدند تشویقش می کردند، بسیار از او تمجید و مدح می نمودند، آنها از روی محبّت و این که او بهتر درس بخواند و بهتر پیشرفت کند این کارها را انجام می دادند، ولی متأسّفانه این اعمال خوب، مانند کود خوبی بود که پای درخت مستعدّی بریزند ولی آن را هرس نکنند، سمپاشی ننمایند، زیرا او پدر و مادر و معلّم دلسوز و دانائی نداشت که حقایق را به او بگویند، اعتقادش را محکم کنند، اخلاقیات انسانی را به او تعلیم دهند و به او کمک نمایند تا صفات رذیله را از نفس خود تزکیه کند، بلکه این تشویقها و تمجیدها در او غرور و تکبّر و خودخواهی فوق العاده ای آفرید تا آنکه یک روز جریانی اتّفاق افتاد.

آن روز صبح پدرش از دنیا رفته بود، مردم برای تسلیت او بخاطر رفع حزن و اندوه او با آنکه بیشتر از هفده سال نداشت، زیاد احترامش کردند و برای او شخصیت مستقلّی قائل شدند و او را بزرگ آن خانه و بلکه به جای پدرش بزرگ فامیل دانستند. نه آنکه فکر کنید این کارها بد بود ولی چون او تربیت اخلاقی نشده بود، «از قضا اسکنجبین صفرا فزود».

شیطان از همین جا وارد کار شد. وقتی او در مجلس سوگواری پدرش نشسته بود و مردم به او احترام می گذاشتند، شیطان هم مثل یکی از اهل مجلس نزد او نشست و به او القاء کرد که او اهمیت واقعی دارد و چه بهتر آنکه از این به بعد زیاد به مردم اعتناء نکند، مردم را بنده ی خود بداند و بکوشد تا بر مردم ریاست کند.

ابتداء شیطان او را وادار کرد که وصیت نامه ای برای پدرش جعل کند (زیرا مُهر و امضاء پدرش نزد او بود) و ثلث اموال او را به عنوان آنکه پدر وصیت کرده به خود اختصاص دهد و سپس با راهنمائی شیطان و زرنگیهای مخصوص خودش با متحمّل شدن مخارجی از چند رمّال و کف بین و قیافه شناس و چند دعانویس و درویش و غیره کارهای عجیب و غریبی یاد گرفت و سپس خود را به عنوان یک راهنما به سوی کمالات و حقایق و معنویات به مردم معرّفی کرده، کم کم با زرنگی مخصوصی خود را تارک دنیا و زاهد معرّفی نمود، ابتداء یک عدّه از مردمی که گرفتار به قرض و امراض صعب العلاج بودند، به او مراجعه کردند. شیطان هم به او کمک می کرد تا مقداری از امراض آنها معالجه شود. مثلاً یک مورد را من دیدم که شخص در اثر وسوسه ی شیطان مبتلاء به مرض روحی «هیستری» شده و در نتیجه نصف بدنش فلج گردیده بود. او نزد این جوان آمد، وقتی ناراحتی خود را برای او شرح داد و او متوجّه شد که این شخص فقط مبتلاء به «هیستری» است، یعنی خیال کرده که مریض است و روحیه ی ضعیفش تحت تأثیر تلقین قرار گرفته و در نتیجه نصف از بدنش فلج شده، او را با تلقین و خوراندن مقداری داروهای گیاهی و مسکن و کمک شیطان «به این گونه که وسوسه ی مرض را از او برداشت،» آن کسالت از او بر طرف گردید.

آنهائی که از این جریان مطّلع شده بودند، این عمل را حمل بر کرامت آن جوان کردند و کم کم خبر این جریان و جریاناتی از این قبیل بین مردم پخش شد، خلق اللّه دور او را گرفتند و او به این که من یکی از اولیاء خدایم اکتفاء نکرد، بلکه ادعاء «قطبیت» کرد، یعنی شیطان به او القاء نمود که بگوید مثل من در جهان کسی نیست و این منم که نقطه ی وسط دایره ی پرگار وجودم، من ولی امر و پیشوای زمانم، من ارتباط مستقیم با خدای تعالی دارم و بالأخره آنچه را که مسلمانان درباره ی انسان کامل و ائمّه ی دین معتقدند، او درباره ی خودش تبلیغ می کرد و شیطان در تمام این برنامه ها به او کمک می نمود، بلکه به او وحی می کرد و به قول خودش صدای او را می شنید. او کم کم به خیلی از مسائل به ظاهر غیبی با راهنمائی شیطان آشنا شد و متأسّفانه جمعی از مردم ساده دل عقب او راه افتادند و بالأخره شیطان او را تا جائی پیش برد که می خواست مذهبی اختراع کند و من از آن جهت نام و نشانش را نمی گویم که مبادا او در مقام دفاع برخیزد و شیطان به او کمک کند و پایه های انحرافات فکریش را تقویت نماید.

 

تغییر واژه ها

او می گفت:

در یکی از مکاشفاتم دیدم شخصی آمد که من او را از دور می شناختم. دست مرا گرفت و به طرف بیابانی برد که بسیار از آبادی دور بود، در بین راه به من گفت: یکی از کارهائی که شیطان برای اغواء مردم در دراز مدّت با اعوان و انصارش از جنّ و انس انجام داده و می دهد این بوده و این است که معنی لغات و واژه ها و حقایق دینی را در اذهان و افکار و گفتار مردم تغییر داده و واژگون معرّفی نماید.[۴۹۷] حالا بیا با هم به سالهای اوائل خلقت بشر برگردیم و ببینیم در دامن آن کوه چه می گذرد. من نگاه کردم دیدم شیطان تمام اغواءشدگان از اجنّه که باید نامشان را شیاطین گذاشت، دور خود جمع کرده و به آنها می گوید: بهترین وسیله ی اغواء عامّه ی مردم این است که معانی واژه های دینی را تغییر دهیم و مفاهیمشان را آنطور که خودمان می خواهیم و می توانیم از آنها بهره برداری کنیم، در بین مردم شایع نمائیم.[۴۹۸]

آنها از این پیشنهاد خوشحال شدند و به شیطان بر این طرز فکرش آفرین گفتند و همه تصمیم گرفتند که این برنامه را به طور کامل عملی نمایند. سپس شیطان با مُریدانش یعنی با شیاطین به شور و مشورت پرداخت و به آنها گفت: به نظر شما مفاهیم چه حقایقی را باید واژگون کنیم و چه واژه هائی را باید تغییر دهیم و چه مطالبی را باید به مردم عوضی تعلیم نمائیم؟ شیاطین هر یک چیزی گفتند و هر کدام به اهمیت تغییر چیزی اشاره کردند[۴۹۹] که شیطان هم هر یک از آنها را مأمور به انجام آن کاری که پیشنهاد کرده بودند نمود و اوّل کاری که ابلیس خودش مسئولیتش را به عهده گرفت، این بود که خدای تعالی را بین مردم بی رحم و جبّار و قهّار قبل از آنکه رحمن و رحیم و رؤف معرّفی کند، بشناساند. او را در اذهان مردم یک ستمگر که کارهایش هیچ حسابی ندارد و اگر صد سال بنده ای او را عبادت کند، باز هم معلوم نیست که عاقبتش بخیر باشد و خدا او را عذاب نکند، قرار داد.

اولیاء شیطان یا شیاطین انسی به وسیله ی وسوسه ی شیطان و وحی او در کتابها و سخنرانیها آنچنان خدای تعالی و ملائکه ی او را بی رحم و ظالم معرّفی کردند که وقتی انسان به یاد خدا می افتد قبل از آنکه مهربانی او را به یاد بیاورد، رحم و عفو و گذشت او را به یاد بیاورد، عذاب و قهّاریت آن خدای مهربان در نظرش تبادر می کند. شیطان این برنامه را در خصوص معرّفی خدا از اینجا آغاز کرد که جمعی از مردم مقدّس ولی بی سواد و بی محبّت را وسوسه کرد که اگر می خواهید مردم مطیع شرع و دین باشند، باید کاری کنید که از خدا بترسند. آنها اگر از خدای تعالی ترسیدند، او را اطاعت می کنند و آنان در صورتی از خدا می ترسند که سخنی از عفو و بخشش و رحمتش نگوئید و هر چه می توانید از عذاب الهی برای آنها نقل کنید. آنها با آنکه می دیدند همه جا و در تمام کتب آسمانی خدای تعالی خود را به مهربانی و عطوفت و رحم و شفقت معرّفی کرده و رحمتش بر غضبش سبقت گرفته، در عین حال اینان دایه های مهربانتر از مادر شدند و مردم را از خدا ترساندند، به خیال آنکه آنها اینطوری بهتر عبادت می کنند و با این وسیله ها برنامه ی شیطان را عملی کردند.

ابلیس به شیاطین جنّی در همان جلسه ی مشورتی دستور داد که بکوشید تا در نظر مردم مادّیات و دنیا، پر اهمیت تر از معنویات و آخرت جلوه داده شود و آنها را وادار کنید تا عبادتها را برای بدست آوردن دنیا و مادّیات انجام دهند. مبادا بگذارید مردم از راه محبّت به خدا، به او نزدیک شوند که آن وقت سر از پا در راه عبادت نمی شناسند و به خلوص می رسند و وقتی به خلوص و توجّه کامل به پروردگار رسیدند، دیگر ما راهی برای اغواء آنها نداریم، دیگر آنها ولایت ما را قبول نمی کنند و از بندگانی هستند که ما بر آنان نمی توانیم تسلّط داشته باشیم.[۵۰۰]

یکی از شیاطین که عهده دار تغییر معنی «زهد» بود و می خواست مردم را از این طریق هم از دنیا و هم از آخرت باز دارد، فعّالیتش را این گونه آغاز نمود: اوّل جمعی از افراد فقیر، بی حرکت و تنبل را از میان مردم انتخاب کرد و سپس به آنها وسوسه نمود که شما تارک دنیا هستید و شما در دنیا «زهد» ورزیده اید و با این وسیله معنی «زهد» را عوض کرد و آنها را اغواء نمود و آنها هم برای آنکه بر تنبلی و عدم تحرّکشان سرپوشی بگذارند، این معنی را برای «زهد» شایع کردند، به طوری که بر خلاف معنی واقعی آن هر زمان کلمه ی «زهد» گفته می شود، فقر و ناداری و مفلوکی و تنبلی و عدم توجّه به زندگی دنیا در ذهن انسان تبادر می کند.

و حال آنکه معنی «زهد» در کتب آسمانی و بلکه در همه جا ترک محبّت دنیا است، ترک وابستگی و دلبستگی به زندگی چند روزه ی دنیا است[۵۰۱] و این معنی منافاتی با فعّالیتهای اجتماعی و سیاسی و دنیاداری ندارد.

شیطان دیگری معنی «صبر» را که در حقیقت بردباری و تحمّل مشقّات در راه رسیدن به اهداف عالیه ی انسانی بود، در مغز همان دسته ی تن پرور و تنبل به معنی دست روی دست گذاشتن و به هیچ وجه کار مثبتی انجام ندادن فرو کرد و آنها هم به خاطر خودخواهی و جهل همین معنی را برای «صبر» تبلیغ نمودند.

و بالأخره شیاطین دیگری معنی «تقیه» که منظور نگه داشتن انسان خودش را از ضرری که در مقابل، نفع غالبی نداشته باشد بود، به ترس و نفاق تفسیر کرد و مردمان ترسو و بزدل را مروّج این معنی و اندیشه قرار داد و سرانجام می دیدم که ابلیس از این موفّقیت خوشحال است و خودش هم دست در کار بعضی از موضوعات مهمتری نیز بود، مثلاً مردم دنیا را معتقد به خرافات و طلسمات و سرکتاب و وسائلی از این قبیل نموده و در اذهان آنها به خیلی از چیزها، نیروی مستقلّی در مقابل قدرت الهی داده بود.[۵۰۲]

ابلیس شیاطین زیادی را بر مردم مسلّط کرده بود تا آنها را در عبادات و مسائل مختلف دیگر وسوسه کنند[۵۰۳] و در رابطه با این مسأله مناظر عجیبی را وقتی در میان مردم با راهنمایم در عالم مکاشفه به راه افتادیم، مشاهده کردیم. از آن جمله شخصی را دیدم، کنار دستشوئی ایستاده و می خواهد وضو بگیرد. فورا شیطانی که موکل وسوسه ی او بود، خود را به او رسانید و تنگاتنگ او در کنارش ایستاد و با او می گفت: دقّت کن تا وضوی صحیحی بگیری، ممکن است در صورتت مانعی باشد و نگذارد آب به پوست صورتت برسد و وضویت باطل شود. آن بیچاره ی بدبخت که نه از خود اراده ای داشت و نه جرأت مخالفت را در سر می پروراند و صددرصد مطیع شیطان بود، با آنکه می دانست آنچه به او گفته می شود وسوسه است در عین حال در هوای سرد به قدری صورتش را با صابون و کیسه می مالید که نزدیک بود پوست صورتش کنده شود. در عین حال به او می گفت: اگر می خواهی یقین پیدا کنی که در صورتت مانعی وجود ندارد، باید در آینه نگاه کنی تا ببینی که مانع رفع شده است یا نه و از این راه اطمینان پیدا کنی. وقتی او این کار را کرد، باز هم او را رها ننمود. در وقتی که صورتش را می شست با این که خودش خوب صورتش را تر کرده بود به او می گفت: به گوشه های چشمت و اطراف سوراخهای بینیت آب نرسیده و او را وادار می کرد که با زحمت آب به آن مکانها برساند و همین طور تا آخر وضو سر به سر آن وضو گیرنده می گذاشت و او را اذیت می کرد.[۵۰۴]

شیطان دیگری یک بنده ی خدائی را در مسجد گیر آورده بود و او را در قرائت نماز به وسوسه انداخته بود، به او می گفت: این کلمه و این حرف را خوب و از مخرج اداء نکردی و او را اذیت می کرد.

شیطان دیگری یک زن مسلمان را آنچنان در طهارت و نجاست وسوسه می کرد که او همه چیز را نجس می دانست و معتقد بود که اشیاء نجس به این آسانی پاک نمی شود.

یکی از شیاطین جمعی از مردم را در مرضهای جسمی آنچنان وسوسه می کرد که آنها معتقد بودند به مرضهای خطرناکی مبتلاء هستند با آنکه از همه ی مردم سالم تر بودند.

 

احضار ارواح

او می گفت:

روزی در عالم مکاشفه راهنمایم مرا در جمعی که به اصطلاح «احضار ارواح» کرده بودند، قرار داد. آنها به خیال خود روح یک نفر را حاضر نموده و از وی سؤالات اعتقادی می کردند. او در حقیقت یکی از ارواح خبیثه یعنی یکی از شیاطین بود که حاضر شده بود و سخنانی بر خلاف عقل و علم و کاملاً اغواءکننده به عنوان جواب به آنها می گفت و شخص واسطه یعنی کسی که احضار ارواح کرده بود، چون خودش ایمان و اعتقاد کاملی نداشت و از اولیاء شیطان بود، می خواست آن مطالب را به عنوان موضوعات مهمّ غیبی بخورد آن افراد نادان بدهد. من به آنها گفتم: روحی که این آقا احضار کرده از ارواح خبیثه و از شیاطین است و از این عملش به کمک این شیطان قصدی جز انحراف شما از صراط مستقیم و راه راست ندارد. آنها متنبّه شدند و اطراف آن شخص را خالی کردند.

جمعی دیگری در مجالس «احضار ارواح» حاضر می شدند که در همان اوائل تشکیل مجلس، شیاطین هم حاضر شده و در مسأله ی تناسخ و بعضی از مسائل اعتقادی دیگر بر خلاف حقایق و واقعیات اظهارنظر می نمودند.

مثلاً من در یکی از این مجالس حاضر شدم و چون ملکوت عالم را به وسیله ی حالات و تحقیقات و راهنمایم می دیدم، متوجّه شدم که شخصی به اهل مجلسی گفته که من روح فلان شخصیت علمی را حاضر کرده ام، اگر سؤالی دارید، از او بپرسید. ولی من می دیدم که یکی از شیاطین در مجلس حاضر شده و به مردم جواب می دهد. مثلاً یکی از اهل مجلس پرسید: من چند روز دیگر زنده هستم؟ او در جواب گفت: تو پنجاه سال دیگر زنده میمانی و حال آنکه آن شخص هفتاد سال از عمرش گذشته بود. من از راهنمایم پرسیدم: چرا شیطان به او این نوید خوشحال کننده را داد؟ راهنمایم فرمود: به خاطر آنکه اوّلاً او را خوشحال کند و این «احضار ارواح» را تصدیق کند و او را نگذارد برای مرگ و لقاءاللّه آماده شود و او را دارای طول اَمل و آرزوهای دراز بنماید.[۵۰۵]

دیگری سؤال کرد: آیا اعتقادات ما حقّ است؟ او گفت: بله، ولی لازم است از فلانی کمال استفاده را بکنید و هر چه می گوید، عمل کنید. راهنمایم به من گفت: می دانی این شخص که نامش برده شد، کیست؟ گفتم: نه، او را نمی شناسم. راهنمایم به من گفت: این شخص یک مرد منحرفی است که صددرصد از اولیاء شیطان است و مردم را به مسلک خاصّی دعوت می کند.

دیگری پرسید: پدرم که از دنیا رفته در چه حال است؟ (با آنکه ما می دیدیم پدر او که از اعوان ظلمه بود و به ضعفاء ظلم زیادی کرده بود، در عذاب الهی معذّب بود.) آن روح حاضر شده (به اصطلاح آنها) و آن شیطان (در عالم واقع) به آنها جواب داد: او بسیار جایش خوب است و خدای تعالی از این گونه گناهان زود می گذرد. راهنمایم به من گفت: ببین چگونه این شیطان می خواهد مسأله ی ظلم به ضعفاء را برای این جمع عادّی جلوه دهد! من به راهنمایم در حالی که او مرا تصدیق می کردم گفتم: من معتقدم اکثر کسانی که بدون تزکیه ی نفس «احضار ارواح» می کنند، به خصوص اگر ارواح از عقائد و مسائل معنوی حرف بزنند، در حقیقت ارواح خبیثه و شیاطین را احضار کرده و به هیچ وجه اعتماد به گفتار آنان نخواهد بود.[۵۰۶]

جمعی از شیاطین مأموریت داشتند که مردم را از هر چیزی بترسانند و عجیب ترین آنها کسانی بودند که از تاریکی با آنکه تاریکی نسبت به روشنائی چیزی هم کم دارد، می ترسیدند.

و بالأخره ابلیس و شیاطین همه ی مردم دنیا را به نحوی اذیت می کردند و نمی گذاشتند کسی از اذیت آنها در امان باشد.

ضمنا تذکر این نکته لازم است که من بوسیله ی راهنمایم در عالم مکاشفه در جای بلندی ایستاده بودیم که همه جا را یعنی از اوّل خلقت جهان تا روز قیامت و حتّی بهشت و جهنّم را می دیدیم و هیچ کجا برای ما مخفی نبود.

لذا وقتی راهنمایم به خاطر آنکه عاقبت کار شیطان را برای من شرح دهد، مرا به طرف راست برگرداند و میلیونها سال بعد از این عالم را به من نشان داد. گفت: آن دور را نگاه کن ببین چه مشاهده می کنی؟ من وقتی به آن طرف نگاه کردم، دیدم صحرای وسیعی که نامش قیامت بود، از دور دیده می شود و مردم با ابلیس درگیر شده اند، آنها بر سر او هجوم آورده و به او می گویند: چرا تو ما را فریب دادی و نگذاشتی عبادت پروردگارمان را بکنیم؟ او در جواب می گوید: شما عجب مردمی هستید! خدای تعالی که حقّ است و سخنانش راست و بدون مبالغه است و کسی را جرأت نبوده که او را تکذیب کند و تمام پیامبران او به راستی و درستی شناخته شده و شما جز صحّت عمل، از آنان چیزی ندیده اید و آنها فرمانبرداری از او را تبلیغ می کرده اند، گوش به حرفش نکرده اید، ولی من که همه ی راستگویان عالم مخالفم بوده و علیه من تبلیغ می کرده اند و آنچه به شما می گفتم، جز کذب و دروغ و خُلف وعده چیزی نبوده است و علاوه من تسلّطی بر شما نداشتم، فقط تبلیغتان می کردم، گوش به حرفم دادید و از من پیروی نمودید.

بنابراین شما خودتان را ملامت کنید و بر من هجوم نکنید و مرا سرزنش ننمائید. امروز نه شما می توانید به من پناه دهید و نه من می توانم از شما دفاع کنم، دیگر آن دوستی و رفاقت از بین رفت. من بیزارم از اعتقادی که شما در خصوص من داشتید و مرا در عبادت و دین خدا شریک قرار می دادید و همچنین از خود شما که ظالم و ستمگر در حقّ خودتان بودید. من از خدائی که پروردگار جهانیان است می ترسم.[۵۰۷]

بالأخره نزاع عجیبی بود و مردم طبق آنچه بین افراد ناصالح معمول است، می خواستند تمام گناهانشان را به گردن شیطان بار کنند و برای خود عذری بتراشند و شیطان هم می خواست گناهانشان را به گردن خودشان بیاندازد و بار گناه خود را تخفیف دهد، امّا خدای تعالی آن جمع و شیطان را به خاطر سابقه ی رفاقتشان، همه را با هم به جهنّم ریخت و صحرای محشر را از لوث وجود آنها پاک کرد.[۵۰۸]

در اینجا ناگفته پیدا است که شیاطین بخشی از اجنّه هستند ولی چون آنها به شرارت پرداخته اند و جنّ و انس را به انحراف می کشانند و سعادت آنان را به خطر می اندازند، نام این دسته از اجنّه، شیاطین شده است. آنچنان که نام جمعی از انسانهای ظالم و موذی در کتب آسمانی و لغت، شیاطین است و من در اینجا با راهنمایم در عالم اجنّه یعنی آن موجوداتی که به چشم دیده نمی شوند و از آتش خلق شده و مثل بشر دارای اختیار و عقل و هوش و تکلیف اند سیر مفصّلی کردیم و آنها را مخلوقات نجیب و بی آزار و با ایمان و دوست داشتنی دیدیم و متوجّه شدیم، آن دسته از اجنّه ای که موذی و شرورند، کسانی از آنها هستند که با ابلیس همکاری کرده و کفر ورزیده و ایمان به پیامبران الهی نیاورده و بسیار شقی و بی دینند و الاّ به هیچ وجه طبیعت جنّ، موذی و مردم آزار نیست.[۵۰۹]

در پایان از حجج اسلام آقای «علیرضا نعمتی» و آقای «ابوالفضل فانی» و برادر عزیزم آقای «سید کاظم ابطحی» که در تصحیح و چاپ و نقل مدارک به ما کمک کرده اند، تشکر می کنم و از خدای تعالی توفیقات بیش از پیش آنان را زیر سایه ی حضرت «بقیه اللّه» روحی له الفداء خواستارم.

پایان

 

 

 



[۱] ـ سوره ی شوری آیه ی ۵۱.

[۲] ـ فرهنگ دهخدا.

[۳] ـ کتاب «ارتباط انسان و جهان» که ۱۸۷ مکتب فلسفی را نام می برد.

[۴] ـ سوره ی لقمان آیه ی ۱۲.

[۵] ـ سوره ی اسری آیه ی ۳۹.

[۶] ـ سوره ی بقره آیه ی ۲۶۹.

[۷] ـ سوره ی آل عمران آیه ی ۴۸.

[۸] ـ سوره نساء آیه ۵۴.

[۹] ـ سوره ی جمعه آیه ی ۲ و سوره ی بقره آیه ی ۱۲۹.

[۱۰] ـ بحارالانوار جلد ۶۷ صفحه ی ۲۴۲ حدیث ۱۰ و جامع الاخبار صفحه ی ۹۴ فصل ۵۲ و شبیه آن در بحارالانوار جلد ۶۷ صفحه ی ۲۴۹ حدیث ۲۵.

[۱۱] ـ این مراحل در کتاب «سیر الی اللّه» مشروحا ذکر شده است.

[۱۲] ـ قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: من مات لایعرف امامه مات میتة جاهلیة. (بحارالانوار جلد ۲۳ صفحه ی ۷۸ حدیث ۹).

[۱۳] ـ در این کتاب مطالب جالبی در معرفت امام به عنوان سرگذشت نور مقدّس شرح داده شده است. ضمنا معلوم باشد که چون اهل معنی تحت تربیت امام هر زمانی هستند که ضمن سخنانشان فرموده اند: «ربّ الارض امام الارض» یعنی مربّی اهل زمین امام زمین است و حضرت فاطمه ی زهرا سلام اللّه علیها واسطه ی فیض اند گفتار استاد معنایش این است که حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) واسطه شدند که ایشان تحت تربیت خاصّه ی حضرت بقیه اللّه ارواحنا فداه واقع شوند.

[۱۴] ـ «وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» سوره ی ق آیه ی ۱۶.

[۱۵] ـ سوره ی اعراف آیه ی ۲۰۵.

[۱۶] ـ سوره ی مؤمن غافر آیه ی ۱۹.

[۱۷] ـ سوره ی یونس آیه ی ۲۵.

[۱۸] ـ سوره ی عنکبوت آیه ی ۶۹.

[۱۹] ـ سوره ی لیل آیه ی ۱۲.

[۲۰] ـ در کتاب «شبهای مکه» صفحه ی ۳۹ این مطالب را شرح بیشتری داده ایم.

[۲۱] ـ قال الصّادق علیه السّلام لهشام: والرّوح جسم رقیق قد البس قالبا کثیفا. (بحارالانوار جلد ۵۸ صفحه ی ۳۴ عن الاحتجاج جلد ۲ صفحه ی ۳۴۹).

[۲۲] ـ قال ابوعبداللّه علیه السّلام: انّ اللّه تبارک و تعالی خلق الارواح قبل الاجساد بألفی عام. (بحارالانوار جلد ۲۶ صفحه ی ۳۲۰ حدیث ۲ و بحارالانوار جلد ۵۸ صفحه ی ۱۳۱).

[۲۳] ـ عن دعاء مولانا صاحب الزّمان علیه السّلام فی کلّ یوم من رجب: لافرق بینک و بینها الاّ انّهم عبادک و خلقک. (مفاتیح الجنان دعای رجبیه صفحه ی ۲۴۰ و بحارالانوار جلد ۹۵ صفحه ی ۳۹۳).

[۲۴] ـ عن العلاّمة المجلسی رحمه اللّه فی استئذان علی السرداب المقدّس و الائمّة علیهم السّلام: … الحمدللّه الّذی منّ علینا بحکام یقومون مقامه لو کان حاضرا فی المکان. (مفاتیح الجنان صفحه ی ۳۱۲ و بحارالانوار جلد ۹۹ صفحه ی ۱۱۵).

[۲۵] ـ عن جابر بن عبداللّه قال قلت لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: اوّل شئ خلق اللّه تعالی ما هو؟ فقال: نور نبیک یا جابر خلقه اللّه، ثمّ خلق منه کلّ خیر. (بحارالانوار جلد ۲۵ صفحه ی ۲۱ حدیث ۲۷ و جلد ۱۵ صفحه ی ۲۴ حدیث ۴۳).

و قال النبّی (صلی اللّه علیه و آله) فی حدیث خلقة نوره و نور علی (علیهما الصلاة و السّلام): … ثمّ خلق الاشیاء من نوری و نور علی (علیه السّلام). (بحارالانوار جلد ۲۵ صفحه ی ۲۴ حدیث ۴۲).

[۲۶] ـ قال الصّادق علیه السّلام: نحن السّبب بینکم و بین اللّه عزّ و جلّ. (بحارالانوار جلد ۲۳ صفحه ی ۱۰۱ حدیث ۵).

و قال ابوجعفر (علیه السّلام): فنحن اوّل خلق اللّه و اوّل خلق عبداللّه و سبحه و نحن سبب خلق الخلق و سبب تسبیحهم و عبادتهم من الملائکة و الآدمیین. (بحارالانوار جلد ۲۵ صفحه ی ۲۰ قسمتی از حدیث ۳۱).

[۲۷] ـ قال امیرالمؤمنین علیه السّلام: انا عین اللّه و انا جنب اللّه و انا یداللّه و انا باب اللّه. (بحارالانوار جلد ۲۴ صفحه ی ۱۹۴ حدیث ۱۶).

باب انّهم (علیهم السّلام) جنب اللّه و وجه اللّه. (بحارالانوار جلد ۲۴ صفحه ی ۱۹۱).

حدیث جامع فی معرفة الامام (علیه السّلام) عن الرّضا (صلوات اللّه و سلامه علیه). (بحارالانوار جلد ۲۵ صفحه ی ۱۲۰ حدیث ۴).

عن النّبی (صلی اللّه علیه و آله): … و نحن وجه اللّه و نحن جنب اللّه و نحن یمین اللّه. (بحارالانوار جلد ۲۵ صفحه ی ۲۲ حدیث ۳۸).

[۲۸] ـ من عرفکم فقد عرف اللّه و من احبّکم فقد احبّ اللّه. زیارت جامعه ی کبیره.

[۲۹] ـ «وَ کلَّ شَیئٍ اَحْصَیناهُ فی اِمامٍ مُبینٍ». سوره ی یس آیه ی ۱۱.

[۳۰] ـ قال ابوجعفر علیه السّلام: نحن اوّل خلق اللّه و اوّل خلق عبداللّه و نحن سبب خلق الخلق و سبب تسبیحهم و عبادتهم من الملائکة و الآدمیین. (بحارالانوار جلد ۲۵ صفحه ی ۲۰ قسمتی از حدیث ۳۱).

حدیث جامع فی معرفة الامام (علیه السّلام) عن الرّضا (صلوات اللّه و سلامه علیه). (بحارالانوار جلد ۲۵ صفحه ی ۱۲۰ حدیث ۴).

[۳۱] ـ سوره ی بقره آیه ی ۲۴۵.

[۳۲] ـ بحارالانوار جلد ۵۸ صفحه ی ۱۳۱ باب فی خلق الارواح قبل الاجساد.

[۳۳] ـ در دعای ندبه می خوانیم: «خلقته لنا عصمة و ملاذا».

[۳۴] ـ قال الصّادق علیه السّلام: یا مفضّل کنّا عند ربّنا لیس عنده احد غیرنا … حتّی بدا له فی خلق الأشیاء فخلق ما شاء کیف شاء من الملائکة و غیرهم ثمّ انهی علم ذلک الینا. (بحارالانوار جلد ۵۴ صفحه ی ۱۹۶ حدیث ۱۴۲ و جلد ۱۵ صفحه ی ۲۴ حدیث ۴۵).

[۳۵] ـ عن جابر بن یزید قال: قال لی ابوجعفر علیه السّلام: یا جابر ان اللّه اوّل ما خلق، خلق محمّدا و عترته الهداة المهتدین، فکانوا اشباح نور بین یدی اللّه. (بحارالانوار جلد ۱۵ صفحه ی ۲۵ حدیث ۴۷).

[۳۶] ـ مرحوم آیه اللّه عراقی در کتاب «روح الایمان» صفحه ی ۱۴۳ می نویسد:

از شیبانی از حبیب بن مظاهر رحمه اللّه علیهما روایت شده که به حضرت حسین بن علی بن ابیطالب عرض نمود شما قبل از آنکه خداوند آدم را خلق کند چه چیز بودید؟

فرمود: اشباح نور بودیم که حول عرش الهی طواف می کردیم و به ملائکه تسبیح و تهلیل و تحمید یاد می دادیم.

قال الصّادق علیه السّلام: کنّا انوارا حول العرش نسبّح اللّه و نقدّسه حتّی خلق اللّه سبحانه الملائکة، فقال لهم سبّحوا، فقالوا: یا ربّنا لا علم لنا، فقال لنا: سبّحوا، فسبّحنا فسبّحت الملائکة بتسبیحنا. (بحارالانوار جلد ۲۵ صفحه ی ۲۱ حدیث ۳۴).

و قال النّبی (صلی اللّه علیه و آله) فی حدیث: … ثمّ جعلنا عن یمین العرش فسبّحنا فسبّحت الملائکة فهلّلنا فهلّلوا و کبّرنا فکبّروا، فکلّ من سبّح اللّه و کبّره فانّ ذلک من تعلیم علی (علیه السّلام). (بحارالانوار جلد ۲۵ صفحه ی ۲۴ حدیث ۴۲).

[۳۷] ـ فی زیارة الجامعة: فکنّا عنده مسلّمین بفضلکم و معروفین بتصدیقنا ایاکم.

عن عبداللّه بن سنان عن ابی عبداللّه علیه السّلام سالته عن قول اللّه عزّ و جلّ: «فِطْرَةَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها» (سوره ی روم آیه ی ۳۰) ماتلک الفطرة قال: هی الاسلام، فطرهم اللّه حین اخذ میثاقهم علی التوحید.

و فی حدیث زرارة عن ابی جعفر (علیه السّلام): و سالته عن قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنی ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلی اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّکمْ؟ قالُوا: بَلی» (سوره ی اعراف آیه ی ۱۷۲) قال اخرج من ظهر آدم ذریته الی یوم القیامة فخرجوا کالذر فعرّفهم و اراهم نفسه و لولا ذلک لم یعرف احد ربّه. بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ی ۱۳۵ حدیث ۶ و ۷

[۳۸] ـ قال امیرالمؤمنین علیه السّلام فی حدیث فی ذیل الایة: «وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّک الخ»، (سوره ی اعراف آیه ی ۱۷۲) انّ اللّه سبحانه لما خلق آدم مسح ظهره فاستخرج ذریة من صلبه سیما فی هیئة الذر فالزمهم العقل و قرر بهم انّه الرب و انهم العبد. (تفسیر برهان جلد ۲ صفحه ی ۴۹ حدیث ۱۸).

[۳۹] ـ عن ابی عبداللّه علیه السّلام فی قوله: «وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنی ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ» (سوره ی اعراف آیه ی ۱۷۲) قلت: معاینة کان هذا؟ قال: نعم، فثبتت المعرفة و نسوا الموقف و سیذکرونه. (بحارالانوار جلد ۵ صفحه ی ۲۳۷ حدیث ۱۴).

[۴۰] ـ مرحوم آیه اللّه شیخ عبدالنّبی عراقی رحمه اللّه علیه در کتاب «روح الایمان» صفحه ی ۱۳۱ از جزائری از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده حضرت فرمود: ارواح قبل از آمدن به این بدن در دنیا دسته دسته بودند، عدّه ای از آنها یکدیگر را شناخته و با هم الفت داشتند و عدّه ای با هم الفتی و شناختی نداشتند و این دنیا نمونه ای از آنجا است و لکن احوال آنجا را فراموش کرده اند به خاطر آنکه در دنیا به این بدن گرفتار شده اند.

عن عماره، قال کنت جالسا عند امیرالمؤمنین علیه السّلام اذ اقبل رجل فسلم علیه، ثمّ قال: یا امیرالمؤمنین و اللّه انّی لاحبّک، فسأله ثمّ قال له: انّ الارواح خلقت قبل الابدان بالفی عام، ثمّ اسکنت الهواء، فما تعارف منها ثمّ ائتلف ههنا و ما تناکر منها ثمّ اختلف ههنا و انّ روحی انکر روحک. (بحارالانوار جلد ۵۸ صفحه ی ۱۳۱ حدیث ۲ باب فی خلق الارواح قبل الاجساد).

و عن بکیر بن اعین قال: کان ابوجعفر (علیه السّلام) یقول: انّ اللّه اخذ میثاق شیعتنا بالولایة لنا و هم ذرّ یوم اخذ المیثاق علی الذرّ بالاقرار بالربوبیه و لمحمّد (صلی اللّه علیه و آله) بالنبوّة و عرض اللّه عزّ و جلّ علی محمّد امّته فی الطین و هم اظلّه و خلقهم من الطینة الّتی خلق منها آدم و خلق اللّه ارواح شیعتنا قبل ابدانهم بالفی عام، عرضهم علیه و عرفهم رسول اللّه و عرفهم علیا و نحن نعرفهم «فی لَحْنِ الْقَوْلِ» (سوره ی محمّد آیه ی ۳۰). (بحارالانوار جلد ۵۸ صفحه ی ۱۳۵ حدیث ۱۰).

عن زرارة قال سألت اباعبداللّه (علیه السّلام) عن قول اللّه: «وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنی ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلی اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّکمْ؟ قالُوا: بَلی»، (سوره ی اعراف آیه ی ۱۷۲) قال تثبتت المعرفة فی قلوبهم و نسوا الموقف و سیذکرونه یوما و لولا ذلک لم یدر احد من خالقه و من رازقه. (تفسیر برهان جلد ۲ صفحه ی ۴۸ ذیل آیه ی ۱۷۲ سوره ی اعراف).

[۴۱] ـ عن ابی عبداللّه علیه السّلام قال: جاء حبر من الاحبار الی امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فقال یا امیرالمؤمنین متی کان ربّک؟ فقال له: ثکلتک امّک و متی لم یکن حتّی یقال متی کان؟ کان ربّی قبل القبل بلاقبل و بعدالبعد بلا بعد و لا غایة و لامنتهی لغایته، انقطعت الغایات عنه، فهو منتهی کلّ غایة. (بحارالانوار جلد ۵۴ صفحه ی ۱۶۰ حدیث ۹۴).

عن ابی جعفر (علیه السّلام) قال: انّ اللّه تبارک و تعالی کان و لاشی غیره الخبر. (بحارالانوار جلد ۵۴ صفحه ی ۸۲ حدیث ۶۰).

[۴۲] ـ فی حدیث القدسی المعروف کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف.

[۴۳] ـ عن معویة بن عمار عن ابی عبداللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها» (سوره ی اعراف آیه ی ۱۸۰) قال: نحن واللّه الأسماء الحسنی الّتی لایقبل اللّه من العباد عملاً الاّ بمعرفتنا. (الکافی جلد ۱ صفحه ی ۱۴۳ باب النوامه حدیث ۴).

[۴۴] ـ باسناده عن معاذ بن جبل، انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله قال: انّ اللّه خلقنی و علیا و فاطمه و الحسن و الحسین (علیهم السّلام) قبل ان یخلق الدّنیا بسبعة آلاف عام. قلت: فاین کنتم یا رسول اللّه؟ قال: قدّام العرش نسبح اللّه و نحمده و نقدّسه و نمجدّه قلت: علی ای مثال؟ قال: اشباح نور. (بحارالانوار جلد ۵۴ صفحه ی ۴۳ حدیث ۱۶).

[۴۵] ـ قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله لعلی (علیه السّلام) فی حدیث طویل: یا علی لولا نحن ما خلق اللّه آدم و لا حوا و لا الجنّة و لا النّار و لا السّماء و لا الأرض و کیف لا نکون افضل من الملائکة و قد سبقناهم الی معرفة ربّنا و تسبیحه و تهلیله و تقدیسه، لأن اوّل ما خلق اللّه عزّ و جلّ خلق ارواحنا فأنطقنا بتوحیده و تحمیده، ثمّ خلق الملائکة، فلما شاهدوا ارواحنا نورا واحدا، استعظموا أمرنا، فسبحنا لتعلم الملائکة انا خلق مخلوقون و انه منزّه عن صفاتنا، فسبحت الملائکة بتسبیحنا و نزهته عن صفاتنا، فلما شاهدوا عظم شأننا، هللنا لتعلم الملائکة ان لااله الاّ اللّه و انا عبید و لسنا بالهة یجب ان نعبد معه او دونه فقالوا لااله الاّ اللّه فلما شاهدوا کبر محلنا، کبرنا لتعلم الملائکة انّ اللّه اکبر من ان ینال عظم المحل الاّ به فلما شاهدوا ما جعله اللّه من العز و القوة، قلنا: لاحول و لاقوّة الاّ باللّه، لتعلم الملائکة ان لاحول و لاقوّة الاّ باللّه، فلمّا شاهدوا ما انعم اللّه به علینا و اوجبه لنا من فرض الطاعة قلنا الحمدللّه لتعلم الملائکة ما یحق للّه تعالی ذکره علینا من الحمد علی نعمه فقالت الملائکة الحمدللّه فبنا اهتدوا الی معرفة توحید اللّه و تسبیحه و تهلیله و تحمیده و تمجیده (الحدیث). (بحارالانوار جلد ۲۶ صفحه ی ۳۳۵ حدیث ۱ و جلد ۵۷ صفحه ی ۳۰۳ حدیث ۱۶).

[۴۶] ـ سوره ی توبه آیه ی ۱۰۵.

[۴۷] ـ سوره ی یس آیه ی ۱۲.

[۴۸] ـ مفاتیح الجنان دعاء ندبه.

[۴۹] ـ «وَ قالَتِ الْیهُودُ یدُاللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ اَیدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یداهُ مَبْسُوطَتانِ».

سوره ی مائده آیه ی ۶۴.

[۵۰] ـ سوره ی رعد آیه ی ۳۹.

[۵۱] ـ آیات و روایات مطالب فوق در صفحات قبل ذکر شد.

و عن ابی عبداللّه علیه السّلام: نحن خزّان اللّه علی علم اللّه. (بحارالانوار جلد ۲۶ صفحه ی ۱۰۵ حدیث ۴).

و عنه (علیه السّلام) فی حدیث: یا مفضّل تعلم انّهم علموا ما خلق اللّه عزّ و جلّ و ذرأه و برأه و انّهم کلمة التّقوی و خزّان السّموات و الأرضین و الجبال و الرمال و البحار و علموا کم فی السّماء من نجم و ملک و وزن الجبال وکیل ماء البحار و انهارها و عیونها «وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ اِلاّ» علموها «وَ لاحَبَّةٍ فی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لارَطْبٍ وَ لایابِسٍ اِلاّ فی کتابٍ مُبینٍ» (سوره ی انعام آیه ی ۵۹) و هو فی علمهم و قد علموا ذلک. (بحارالانوار جلد ۲۶ صفحه ی ۱۱۶ حدیث ۲۲).

[۵۲] ـ سوره ی حجرات آیه ی ۱۸.

[۵۳] ـ سوره ی حجّ آیه ی ۴۷.

[۵۴] ـ سوره کهف آیه ۲۳.

[۵۵] ـ عن هشام قال: قال ابوعبداللّه علیه السّلام: لما خلق اللّه العقل قال له: اقبل، فاقبل. ثمّ قال له: ادبر، فادبر. ثمّ قال: وعزّتی و جلالی ما خلقت خلقا هو احبّ إلی منک بک آخذ و بک أعطی و علیک اثیب. (بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۹۷ حدیث ۵)

[۵۶] ـ بک آخذ و بک اعطی. (بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۹۷ حدیث ۵).

[۵۷] ـ عن امیرالمؤمنین علیه السّلام قال رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله): انّ اللّه خلق العقل من نور مخزون مکنون فی سابق علمه الذی لم یطلع علیه نبی مرسل ولا ملک مقرّب (الی ان قال:) فخرّ العقل عند ذلک ساجدا فکان فی سجوده ألف عام، فقال الرّب تبارک و تعالی: ارفع رأسک و سل تعط، واشفع تشفّع، فرفع العقل رأسه فقال: الهی اسألک أن تشفعنی فیمن خلقتنی فیه، فقال اللّه جلّ جلاله لملائکته: اشهدکم أنّی قد شفّعته فیمن خلقته فیه. (بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۱۰۷ حدیث ۳).

[۵۸] ـ قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: خلق اللّه العقل، فقال له ادبر فادبر، ثمّ قال: اقبل فاقبل ثمّ قال: ما خلقت خلقا احبّ الی منک فاعطی اللّه محمّدا (صلی اللّه علیه و آله) تسعة و تسعین جزءا، ثمّ قسم بین العباد جزءا واحدا. (عوالم جلد ۲ العقل صفحه ی ۴۴ حدیث ۶ و بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۹۷ حدیث ۶).

و قال النّبی (صلی اللّه علیه و آله): اوّل ما خلق اللّه نوری و فی حدیث آخر انّه (صلی اللّه علیه و آله) قال: اوّل ما خلق اللّه العقل. (عوالم جلد ۲ صفحه ی ۴۰ حدیث ۱ و ۲ و بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۹۷ حدیث ۷ و ۸).

[۵۹] ـ العقال و هو الحبل الذی یشدّ به البعیر و الابل المعقّله المشدّرة بالعقل. (مجمع البحرین جلد ۵ صفحه ی ۴۲۵ و کتاب العین جلد ۱ صفحه ی ۱۵۹ و لسان العرب جلد ۱۱ صفحه ی ۴۵۸).

[۶۰] ـ قال النّبی صلی اللّه علیه و آله فی جواب شمعون … حیث قال: اخبرنی عن العقل ما هو و کیف هو؟ … فقال رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله): انّ العقل عقال من الجهل و النّفس مثل اخبث الدواب، فانّ لم تعقل حارت، فالعقل عقال من الجهل الخبر. (عوالم جلد ۲ العقل صفحه ی ۵۴ حدیث ۲ و بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۱۱۷ حدیث ۱۱).

[۶۱] ـ سوره ی بقره آیه ی ۷۶.

[۶۲] ـ سوره ی یس آیه ی ۶۰.

[۶۳] ـ عن ابی جعفر علیه السّلام انّ اللّه عزّ و جلّ خلق الخلق، فخلق من احبّ ممّا احبّ. (الی ان قال) (علیه السّلام): ثمّ بعثهم فی الظلال.

فقلت و ای شی ء الظلال؟ فقال (علیه السّلام) الم تر الی ظلک فی الشمس شیئا و لیس بشی ء؟ ثم بعث فیهم النبیین فدعوهم الی الاقرار باللّه عزّ و جلّ و هو قوله تعالی «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیقُولُنَّ اللّهُ» ثمّ دعوهم الی الاقرار بالنّبیین، فاقرّ بعضهم و انکر بعضهم.

ثمّ دعوهم الی و لایتنا فاقرّ بها و اللّه من احبّ و انکرها من ابغض و هو قوله «ما کانُوا لِیؤْمِنُوا بِما کذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ» ثمّ قال ابوجعفر علیه السّلام: کان التّکذیب ثَمَّ. (بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ی ۹۸ حدیث ۱۶).

[۶۴] ـ قال الصّادق علیه السّلام فی حدیث جنود العقل و الجهل: … ثمّ جعل للعقل خمسة و سبعین جندا، فلمّا رای الجهل ما اکرم اللّه به العقل و ما اعطاه اضمر له العداوة الحدیث. (عوالم جلد ۲ عقل صفحه ی ۷۲ حدیث ۶۳ و بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۱۰۹ حدیث ۷).

[۶۵] ـ عن الصّادق علیه السّلام فی حدیث فی صفات العقل و علاماته: … ثمّ خلق الجهل من البحر الاجاج ظلمانیا فقال له: ادبر فادبر، ثمّ قال له: اقبل فلم یقبل، فقال له: استکبرت؟ فلعنه.

(عوالم جلد ۲ العقل صفحه ی ۴۵ حدیث ۹ عن الخصال و المحاسن و علل).

و (بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۱۰۹ حدیث ۷).

[۶۶] ـ روی ان النبی صلی اللّه علیه و آله قیل له ما العقل؟ قال: العمل بطاعة اللّه و ان العمّال بطاعة اللّه هم العقلاء. (عوالم جلد ۲ العقل صفحه ی ۶۳ حدیث ۱۲ و بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۱۳۱ حدیث ۲۰ و ۲۱).

[۶۷] ـ عن بعض اصحابنا رفعه الی ابی عبداللّه علیه السّلام قال: قلت له: ما العقل؟ قال: ما عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان، قال: قلت فالّذی کان فی معاویة؟ قال: تلک النکراء و تلک الشیطنه و هی شبیهة بالعقل و لیست بعقل. (عوالم جلد ۲ العقل صفحه ی ۷۰ حدیث ۵۷ و بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۱۱۶ ملحق حدیث ۸).

[۶۸] ـ روی ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله مرّ بمجنون فقال: ما له؟ فقیل انّه مجنون، فقال: بل هو مصاب، انّما المجنون من آثر الدّنیا علی الآخرة. (عوالم جلد ۲ العقل صفحه ی ۶۴ حدیث ۱۳ و بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۱۶۰ حدیث ۳۹).

[۶۹] ـ عن زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام قال: سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ «حُنَفَاءَ لِلّهِ غَیرَ مُشْرِکینَ بِهِ» قال: الحنیفیة من الفطرة الّتی فطر النّاس علیها لاتبدیل لخلق اللّه، قال: فطرهم علی المعرفة به.

فقال زرارة: و سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ «وَ اِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنی ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکمْ قالُوا بَلی» قال: أخرج من ظهر آدم ذریته الی یوم القیامة، فخرجوا کالذر، فعرّفهم و أراهم نفسه و لولا ذلک لم یعرف أحد ربّه. (بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ۱۳۵ حدیث ۷).

[۷۰] ـ و فی تفسیر مولانا العسکری علیه السّلام أنّه سئل مولانا الصادق عن اللّه (الی ان قال) و لهذا جعلت النّاس معذورین فی ترکهم اکتساب المعرفة باللّه عزّ و جلّ متروکین علی ما فطروا علیه، مرضیا عنهم بمجرّد الاقرار بالقول و لم یکلّفوا الاستدلال العلمیة فی ذلک. (بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ی ۱۳۷).

[۷۱] ـ منظور از این کلام ذکر تکوینی است، زیرا وقتی ارواح کاملاً موحّد شوند، تکوینا ذکرشان «لااله الاّ اللّه» است. بحارالانوار جلد ۲۶ صفحه ی ۳۳۵ حدیث ۱.

[۷۲] ـ سوره ی فاطر آیه ی ۱۵.

[۷۳] ـ منظور ذکر تکوینی است که کاملاً بدیهی و واضح است. بحارالانوار جلد ۲۶ صفحه ی ۳۳۵ حدیث ۱.

[۷۴] ـ به دلیل اتّحاد معلّمین عالم ارواح برای ملائکه و انسانها این روایت به عنوان سه مطلب ذکر می شود:

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله لعلی (علیه السّلام) فی حدیث طویل:

لانّ اوّل ما خلق اللّه عزّ و جلّ ارواحنا، فانطقنا بتوحیده و تمجیده، ثمّ خلق الملائکة، فلمّا شاهدوا ارواحنا نورا واحدا، استعظموا امورنا، فسبّحنا لتعلم الملائکة انا خلق مخلوقون و انّه منزّه عن صفاتنا فسبّحت الملائکة لتسبیحنا و نزهته عن صفاتنا الحدیث. (کمال الدین صدوق جلد ۱ صفحه ی ۲۵۴ ذیل حدیث ۴).

[۷۵] ـ عن أبی عبداللّه علیه السّلام قال: قال رجل لأمیرالمؤمنین (علیه السّلام) أنا واللّه لأحبّک. فقال له: کذبت انّ اللّه خلق الأرواح قبل الأبدان بألفی عام فأسکنها الهواء، ثمّ عرضها علینا اهل البیت، فواللّه ما منها روح الاّ و قد عرفنا بدنه، فواللّه ما رأیتک فیها فأین کنت؟ (بحارالانوار جلد ۵۸ صفحه ی ۱۳۶ حدیث ۱۲).

[۷۶] ـ عن أبی جعفر علیه السّلام: انّ اللّه عزّ و جلّ لمّا أخرج ذرّیة بنی آدم من ظهره، لیأخذ علیهم المیثاق بالربوبیة له و بالنبوّة لکلّ نبی فکان أوّل من أخذ له علیهم المیثاق بنبوّته، محمّد بن عبداللّه (صلی اللّه علیه و آله). (بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ی ۱۱۶ حدیث ۲۴).

[۷۷] ـ عن عبداللّه بن الفضل الهاشمی، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السّلام: لأی علّة جعل اللّه عزّ و جلّ الأرواح فی الأبدان بعد کونها فی ملکوته الأعلی فی أرفع محلّ؟ فقال (علیه السّلام) انّ اللّه تبارک و تعالی علم أن الأرواح فی شرفها و علوّها متی ما ترکت علی حالها نزع أکثرها الی دعوی الربوبیة دونه عزّ و جلّ، فجعلها بقدرته فی الأبدان الّتی قدّر لها فی ابتداء التقدیر نظرا لها و رحمة بها، (الی ان قال) و لیذلّهم بطلب المعاش و المکاسب، فیعلموا بذلک أنّهم بها مربوبون و عباد مخلوقون و یقبلوا علی عبادته فیستحقّوا بذلک نعیم الأبد و جنّة الخلد. (بحارالانوار جلد ۵۸ صفحه ی ۱۳۳ حدیث ۶).

[۷۸] ـ در ذیل آیه ی شریفه ی میثاق سوره ی اعراف آیه ی ۱۷۲ در تفسیر برهان روایاتی که حاوی این معنی است ذکر شده است و هم چنین در (بحارالانوار جلد ۵۸ صفحه ی ۱۳۱ باب فی خلق الارواح قبل الاجساد) روایات متعدّده ای ذکر شده است که به وضوح مطلب فوق را بیان فرموده است.

[۷۹] ـ «اَلَمْ اَعْهَدْ اِلَیکمْ یا بَنی ادَمَ اَلاّ تَعْبُدُوا الشَّیطانَ» سوره ی یس آیه ی ۶۰.

[۸۰] ـ عن أبی جعفر علیه السّلام: انّ اللّه عزّ و جلّ لمّا أخرج ذرّیة بنی آدم من ظهره، لیأخذ علیهم المیثاق بالربوبیة له، (الی ان قال) قال آدم (علیه السّلام): یا ربّ ما أکثر ذریتی؟ و لأمر ما خلقتهم! فما ترید منهم بأخذک المیثاق علیهم؟ قال اللّه عزّ و جلّ: یعبدوننی و لایشرکون بی شیئا و یؤمنون برسلی و یتّبعونهم.

قال آدم: یا ربّ فما لی أری بعض الذرّ أعظم من بعض؟ و بعضهم له نور کثیر؟ و بعضهم له نور قلیل؟ و بعضهم لیس له نور أصلاً؟ الی ان قال آدم فلو کنت خلقتهم علی مثال واحد و قدر واحد و طبیعة واحدة و جبلّة واحدة و ألوان واحدة و أعمار واحدة و أرزاق سواء. (بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ی ۱۱۶ حدیث ۲۴).

[۸۱] ـ در چند صفحه ی قبل روایت عبداللّه بن الفضل الهاشمی که علّت پائین آوردن ارواح را از محلّ بالا در بدنها بیان نموده، ذکر شد.

[۸۲] ـ روایات متعدّدی درباره ی اطاعت و معصیت انسان در عالم ذر نقل شده که نمونه ای از آنها ذکر می شود:

عن ابی جعفر علیه السّلام: ان اللّه عزّ و جلّ خلق الخلق (الی ان قال) ثمّ بعثهم فی الظلال … ثمّ بعث فیهم النبیین فدعوهم الی الاقرار باللّه عزّ و جلّ و هو قوله تعالی و لئن سألتهم من خلقهم لیقولن اللّه … ثمّ دعوهم الی و لاتینا فاقرّ بها و اللّه من احب و انکرها من ابغض و هو قوله: «فَما کانُوا لِیؤْمِنُوا بِما کذَّبُوا بِه مِنْ قَبْلُ» (سوره ی یونس آیه ی ۷۴) ثمّ قال ابوجعفر (علیه السّلام): کان التکذیب ثَمَّ. (بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ی ۹۸ حدیث ۱۶).

[۸۳] ـ عن ابی جعفر علیه السّلام عن جابر قال: قال رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله) لعلی بن ابیطالب: الا ابشرّک، الا امنحک قال: بلی یا رسول اللّه قال: فانّی خلقت انا و انت من طینة واحدة، ففضلت منها فضلة، فخلق منها شیعتنا فاذا کان یوم القیامة دعی النّاس بامّهاتهم الاّ شیعتک فانّهم یدعون باسماء آبائهم لطیب مولدهم. (بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ی ۱۲۶ حدیث ۲۹).

[۸۴] ـ و فی حدیث طویل عن ابی جعفر علیه السّلام فی قضیه خلق ذریة آدم (علیه السّلام) یوم المیثاق: قال آدم (علیه السّلام) یا ربّ فما لی اری بعض الذر اعظم من بعض (الی قوله) فلو کنت خلقتهم علی مثال واحد و قدر واحد و طبیعة واحدة … قال اللّه عزّ و جلّ یا آدم بروحی نطقت … بعلمی خالفت بین خلقهم و بمشیتی یمضی فیهم امری … انّما خلقت الجنّ و الانس لیعبدونی … و بعلمی النافذ فیهم خالفت بین صورهم و اجسامهم و الوانهم و اعمارهم و ارزاقهم و طاعتهم و معصیتهم، فجعلت منهم الشقی و السعید و البصیر و الاعمی … و المطیع و العاصی … فلذلک خلقتهم لابلوهم فی السراء و الضراء و فیما اعافیهم و فیما ابتلیهم و فیما اعطیهم و فیما امنعهم الحدیث. (بحارالانوار جلد ۶۴ حدیث ۲۴ صفحه ی ۱۱۶ تا ۱۱۷).

[۸۵] ـ آنچه در این بخش نوشته می شود از حکمت الهی است و با صدها حدیث و روایت و آیات قرآن مطابقت دارد.

[۸۶] ـ «رَبُّنَا الَّذی اَعْطی کلَّ شَی ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی». (سوره ی طه آیه ی ۵۰).

[۸۷] ـ حضرت صادق صلوات اللّه علیه می فرمایند: مردم جریانات عالم ذر را فراموش نموده اند ولی تعالیم آن عالم در قلب آنها ثابت مانده است و به زودی آن وقایع را به یاد خواهند آورد. (بحارالانوار جلد ۵ صفحه ی ۲۳۷ حدیث ۱۴).

[۸۸] ـ سوره ی غاشیه آیه ی ۲۰.

[۸۹] ـ سوره ی حجر آیه ی ۸.

[۹۰] ـ علی بن معمّر عن ابیه قال: سألت ابا عبداللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ «هذا نَذیرٌ مِنَ النُّذُرِ الاُْولی» (سوره ی نجم آیه ی ۵۶) قال: ان اللّه تبارک و تعالی لمّا ذرأ الخلق فی الذّر الاوّل فاقامهم صفوفا قدّامه بعث اللّه محمّدا (صلی اللّه علیه و آله) فآمن به قوم وانکره قوم الحدیث. (بحارالانوار جلد ۵ صفحه ی ۲۳۴ حدیث ۷).

[۹۱] ـ سوره ی بقره آیه ی ۳۰.

[۹۲] ـ در این مورد روایات متعدّدی در کتاب بحارالانوار جلد ۵۴ صفحه ی ۳۱۶ باب ۲ العوالم و من کان فی الارض فی قبل آدم (علیه السّلام و من یکون فیها…) و نیز در تفسیر آیه ی ۱۵ سوره ی ق (فعیننا بالخلق الاوّل الآیه) در تفسیر قمی و تفسیر عیاشی و کتابهای توحید و خصال صدوق (رحمه اللّه) آمده است.

[۹۳] ـ سوره ی بقره آیه ی ۳۱.

[۹۴] ـ سوره ی بقره آیه ی ۳۲.

[۹۵] ـ سوره ی بقره آیه ی ۳۳.

[۹۶] ـ سوره ی ص آیه ی ۷۳.

[۹۷] ـ سوره ی اعراف آیه ی ۱۲.

[۹۸] ـ سوره ی اعراف آیه ی ۱۲.

[۹۹] ـ سوره ص آیه ۷۶.

[۱۰۰] ـ سوره ی ص آیه ی ۸۱.

[۱۰۱] ـ سوره ی ص آیه ی ۸۵.

[۱۰۲] ـ سمعت ابا جعفر علیه السّلام یقول … قال اللّه جلّ و جلاله لآدم (علیه السّلام): انظر ماذا تری؟ قال: فنظر آدم الی ذریته و هم ذرّ قد ملؤوا السّماء. (بحارالانوار جلد ۵ صفحه ی ۲۲۶ حدیث ۵).

[۱۰۳] ـ فقال آدم یاربّ ما اکثر ذریتی و لامر ما خلقتهم فما ترید منهم باخذک المیثاق علیهم؟ (بحارالانوار جلد ۵ صفحه ی ۲۲۶ حدیث ۵).

[۱۰۴] ـ سوره ی اعراف آیه ی ۱۷۲.

[۱۰۵] ـ سمعت ابا جعفر علیه السّلام یقول: ان اللّه عزّوجل لمّا اخرج ذریة آدم (علیه السّلام) من ظهره لیأخذ علیهم المیثاق له بالربوبیة و بالنبوّة لکلّ نبی کان اوّل من اخذ علیهم المیثاق بالنّبوّة نبوّة محمّد بن عبداللّه (صلی اللّه علیه و آله). (بحارالانوار جلد ۵ صفحه ی ۲۲۶ حدیث ۵).

[۱۰۶] ـ عن جعفر بن محمّد علیهما السّلام: عن ابیهما، عن جدّهما قالا: قال رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله) … و هی المیثاق الّذی أخذ اللّه عزّ و جلّ علیه ولایة علی بن ابیطالب (علیه السّلام).

(بحارالانوار جلد ۵ صفحه ی ۲۲۶ حدیث ۴).

عن أبی جعفر (علیه السّلام) عن أبیه عن جدّه (علیهم السّلام)، أنّ رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله) قال لعلی: أنت الّذی احتجّ اللّه بک فی ابتداء الخلق، حیث أقامهم أشباحا، فقال لهم: ألست بربّکم؟ قالوا: بلی، قال: و محمّد رسولی؟ قالوا: بلی الحدیث. (بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ی ۱۲۷ حدیث ۳۱).

[۱۰۷] ـ «اَلَمْ اَعْهَدْ اِلَیکمْ یا بَنِی ادَمَ اَلاّ تَعْبُدُوا الشَّیطانَ اِنَّهُ لَکمْ عَدُوٌّ مُبینٌ وَ اَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ». (سوره ی یس آیه ی ۶۰).

[۱۰۸] ـ سوره ی یس آیه ی ۶۰.

[۱۰۹] ـ عن مولانا صاحب الزّمان ارواحنا لتراب مقدمه الفداء و لو ان اشیاعنا وفقهم اللّه لمرضاته علی اجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم …

نامه ی حضرت بقیه اللّه ارواحنا فداه به شیخ مفید (احتجاج جلد ۲ صفحه ی ۳۲۴).

و در ابتداء نامه ی دیگر آن حضرت به شیخ مفید چنین آمده است:

للاخ السدید و الولی الرشید الشیخ المفید … من مستودع العهد المأخوذ علی العباد.

یعنی: این نامه به برادر محکم و دوست رشیدم شیخ مفید از طرف کسی که خداوند برای او از مردم در عالم ذر پیمان گرفته می باشد. (احتجاج جلد ۲ صفحه ی ۳۲۲ و بحارالانوار جلد ۵۳ صفحه ی ۱۷۴ حدیث ۷).

[۱۱۰] ـ قال الکاظم علیه السّلام: یاهشام انّ للّه علی النّاس حجّتین، حجّة ظاهرة و حجّة باطنه. فامّا الظاهره فالرسل و الأنبیاء و الائمّه (علیهم السّلام) و اما الباطنة فالعقول. (بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۱۳۷).

[۱۱۱] ـ سوره ی بقره آیه ی ۳۴.

[۱۱۲] ـ عن ابی بصیر قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السّلام: اخبرنی عن الذّر حیث «اَشْهَدَهُمْ عَلی اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّکمْ؟ قالُوا: بَلی» (سوره ی اعراف آیه ی ۱۷۲) واللّه و أسرّ بعضهم خلاف ما اظهر کیف علموا القول حیث قیل لهم «اَلَسْتُ بِرَبِّکمْ؟» قال: ان اللّه جعل فیهم ما اذا سألهم اجابوه. (بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ی ۱۰۲ حدیث ۱۹).

[۱۱۳] ـ سوره ی بقره آیه ی ۳۵.

[۱۱۴] ـ سوره ی بقره آیه ی ۳۵.

[۱۱۵] ـ قال رسول اللّه لعلی علیه السّلام: انت الّذی احتج اللّه بک فی ابتداء الخلق حیث اقامهم اشباحا، فقال لهم: الست بربّکم قالوا بلی، قال و محمّد رسولی؟ قالوا بلی قال و علی امیرالمؤمنین فابی الخلق جمیعا الاّ استکبارا و عتوّا عن ولایتک الاّ نفر قلیل و هم اقل القلیل و هم اصحاب الیمین. (بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ی ۱۲۷ حدیث ۳۱).

[۱۱۶] ـ بحارالانوار جلد ۵ صفحه ی ۲۲۵ باب الطینة و المیثاق و جلد ۶۴ صفحه ی ۷۷ باب الطینة المؤمن.

[۱۱۷] ـ احادیث فراوانی این معنی را صریحا ذکر نموده از جمله حدیث گفتگوی امیرالمؤمنین با ابلیس.

قال ابلیس: واللّه یا علی … و ما ابغضک احد الاّ شرکت اباه فی امّه فصار ولد زنا الحدیث. (بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۲۴۵ حدیث ۹۸).

[۱۱۸] ـ معنی این حدیث این است که: همه ی مردم به آنچه کرده اند جزا داده می شوند.

[۱۱۹] ـ سوره ی آل عمران آیه ی ۱۸۲ و سوره ی انفال آیه ی ۵۱ و سوره ی حج آیه ی ۱۰.

[۱۲۰] ـ سوره ی مائده آیه ی ۶۴.

[۱۲۱] ـ «اَلَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیبْلُوَکمْ اَیکمْ اَحْسَنُ عَمَلاً». سوره ی ملک آیه ی ۲.

[۱۲۲] ـ عن ابی عبداللّه علیه السّلام فی قوله «وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنی ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ» (الآیة) قلت: معاینة کان هذا؟ قال: نعم، فثبتت المعرفة و نسوا الموقف و سیذکرونه. (بحارالانوار جلد ۵ صفحه ی ۲۳۷ حدیث ۱۴).

[۱۲۳] ـ کلمه ی «ملکوت» که از همان مَلَک گرفته شده، در آیات و روایات اکثرا به همین معنی یعنی بُعد دوّم عالم مُلک اطلاق گردیده است مثلاً در آیات و روایات ملکوت با این کلمات همراه است: «ملکوت کلّ شی ء» ـ «ملکوت السّموات» ـ «ملکوت الارض» ـ «ملکوت اللّه» ـ «ملکوت الرحمن» ـ «ملکوت عرشه» ـ «ملکوت قدرته» ـ «ملکوت سلطانه» ـ «ملکوت خزائن الدنیا» ـ «ملکوت الحقیقة» ـ «ملکوت القدس» ـ «ملکوت النور».

[۱۲۴] ـ بحارالانوار جلد ۶۶ صفحه ی ۳۱۷ و جلد ۶۹ صفحه ی ۵۹.

[۱۲۵] ـ عن ابی جعفر علیه السّلام فی حدیث طویل: … فنظر آدم (علیه السّلام) الی ذریته و هم ذر قد ملوا السماء، قال آدم (علیه السّلام): یا ربّ ما اکثر ذریتی و لامر ما خلقتهم، فما ترید منهم باخذک المیثاق علیهم، قال اللّه عزّ و جلّ: یعبدوننی و لایشرکون بی شیئا و یؤمنون برسلی و یتّبعونهم، قال آدم یا ربّ فمالی اری بعض الذر اعظم من بعض و بعضهم له نور کثیر و بعضهم له نور قلیل (الی ان قال) قال اللّه عزّ و جلّ … و خلقتک و خلقت ذریتک من غیر فاقة بی الیک و الیهم و انّما خلقتک و خلقتهم لابلوک و ابلوهم ایکم احسن عملاً فی دار الدّنیا فی حیاتکم. (بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ی ۱۱۶ حدیث ۲۴).

[۱۲۶] ـ قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله لعلی (علیه السّلام) انت الّذی احتجّ اللّه بک فی ابتداء الخلق حیث اقامهم اشباحا، فقال لهم: الست بربّکم قالوا: بلی، قال: و محمّد رسولی؟ قالوا: بلی، قال: و علی امیرالمؤمنین؟ فابی الخلق جمیعا الاّ استکبارا و عتوّا عن ولایتک الاّ نفر قلیل و هم اقلّ القلیل و هم اصحاب الیمین. (بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ی ۱۲۷ حدیث ۳۱).

[۱۲۷] ـ (بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ی ۱۱۶ حدیث ۲۴) روایت مفصّل دیدن حضرت آدم ذریه اش را در عالم ذر به شکلهای مختلف و رنگهای متفاوت و اندازه های گوناگون و تفاوتهای دیگر که مطابق با بدن عالم دنیائی شان می باشد شاهد بر مطلب می باشد.

[۱۲۸] ـ روایات زیادی در اینباره نقل شده است از جمله: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله لعلی بن ابیطالب (علیه السّلام): … فاذا کان یوم القیامة دعی النّاس بامهاتهم الاّ شیعتک فانّهم یدعون باسماء آبائهم لطیب مولدهم. (بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ی ۱۲۶ حدیث ۲۹ و جلد ۶۰ صفحه ی ۲۰۷ حدیث ۴۰ و صفحه ی ۲۰۸ حدیث ۴۳).

[۱۲۹] ـ عن جعفر بن محمّد عن ابیه علیهما السّلام: انّ روح آدم (علیه السّلام) لمّا امرت ان تدخل فیه کرهته، فامرها ان تدخل کرها و تخرج کرها. (بحارالانوار جلد ۵۸ صفحه ی ۳۰ حدیث ۲).

[۱۳۰] ـ «وَاللّهُ اَخْرَجَکمْ مِنْ بُطُونِ اُمَّهاتِکمْ لاتَعْلَمُونَ شَیئا» سوره نحل آیه ۷۸ شرح این مطالب همراه روایات آن در همین کتاب آمده است.

[۱۳۱] ـ عن زرارة قال: سألت ابا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ و اذ اخذ ربّک من بنی آدم (الایة) قال: ثبتت المعرفة و نسوا الوقت (الموقف خ ل) و سیذکرونه یوما و لولا ذلک لم یدر احد من خالقه و لا من رازقه. (بحارالانوار جلد ۵ صفحه ی ۲۴۳ حدیث ۳۲).

[۱۳۲] ـ «صُمٌّ بُکمٌ عُمْی فَهُمْ لایرْجِعُونَ». سوره ی بقره آیه ی ۱۸.

[۱۳۳] ـ «وَ ما اَرْسَلْناک اِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ» سوره ی انبیاء آیه ی ۱۰۷.

[۱۳۴] ـ «طه * ما اَنْزَلْنا عَلَیک الْقُرْانَ لِتَشْقی» سوره ی طه آیات ۱ و ۲.

[۱۳۵] ـ «اِنَّ الَّذینَ کفَرُوا سَواءٌ عَلَیهِمْ ءَاَنْذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لایؤْمِنُونَ» سوره ی بقره آیه ی ۶.

[۱۳۶] ـ «اِنَّک لاتُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لاتُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ اِذا وَلَّوْا مُدْبِرینَ» سوره ی نمل آیه ی ۸۰ و سوره ی روم آیه ی ۵۲.

[۱۳۷] ـ «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی اَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ» سوره ی بقره آیه ی ۷.

[۱۳۸] ـ «اَللّهُ یسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یمُدُّهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ» سوره ی بقره آیه ی ۱۵ و «فَنَذَرُ الَّذینَ لایرْجُونَ لِقائَنا فی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ» سوره ی یونس آیه ی ۱۱.

[۱۳۹] ـ «رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلّی اَعْمَلُ صالِحًا فیما تَرَکتُ» سوره ی مؤمنون آیات ۹۹ و ۱۰۰.

[۱۴۰] ـ بحارالانوار جلد ۵ صفحه ی ۲۳۴ حدیث ۸.

[۱۴۱] ـ بحارالانوار جلد ۵ صفحه ی ۲۲۶ حدیث ۵.

[۱۴۲] ـ بحارالانوار جلد ۶۴ صفحه ی ۱۲۶ حدیث ۲۹ و جلد ۶۰ صفحه ی ۲۰۷ حدیث ۴۰ و صفحه ی ۲۰۸ حدیث ۴۳ و جلد ۵ صفحه ی ۲۲۵ روایات باب طینة و میثاق.

[۱۴۳] ـ بحارالانوار جلد ۵۸ صفحه ی ۳۰ حدیث ۲.

[۱۴۴] ـ بحارالانوار جلد ۹۹ صفحه ی ۱۱۹ و جلد ۵۳ صفحه ی ۲۷۵ الحکایة الاربعون.

[۱۴۵] ـ جامع احادیث الشیعة کتاب المزار صفحه ی ۵۹۹ باب استحباب اختیار زیارة الرضا علیه السّلام علی کلّ واحد من الائمة (علیهم السّلام) و صفحه ی ۶۰۱ باب ۹۴.

[۱۴۶] ـ «وَلَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جاءُوک فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّابًا رَحیمًا» سوره ی نساء آیه ی ۶۴.

[۱۴۷] ـ قال امیرالمؤمنین علیه السّلام (فی حدیث) الا فمن زاره فی غربته غفراللّه له ذنوبه ما تقدّم منها و ما تأخّر و لو کان مثل عدد النجوم و قطر الامطار و ورق الاشجار. (بحارالانوار جلد ۴۹ صفحه ی ۲۸۷ حدیث ۱۱ و جامع الاحادیث الشیعه کتاب المزار باب ۹۰).

[۱۴۸] ـ «یا اَیهَا الَّذینَ امَنُوا هَلْ اَدُلُّکمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجیکمْ مِنْ عَذابٍ اَلیمٍ». سوره ی صف آیه ی ۱۰.

[۱۴۹] ـ روایات بخشیده شدن گناهان زائر حضرت «رضا» علیه السّلام که در کتاب «سیر الی اللّه» ذکر شده است.

[۱۵۰] ـ «اِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» (سوره ی توبه آیه ی ۱۱۱).

[۱۵۱] ـ «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ اَساؤُا السُّوآی اَنْ کذَّبُوا بِایاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یسْتَهْزِؤُنَ» (سوره ی روم آیه ی ۱۰).

[۱۵۲] ـ جامع احادیث الشیعه کتاب المزار باب ۹۰.

[۱۵۳] ـ قال الرّضا علیه السّلام: من زارنی علی بعد داری اتیته یوم القیامة فی ثلاثة مواطن حتّی اخلصه من اهوالها، اذا تطایرت الکتب یمینا و شمالا و عند الصراط و عند المیزان. (جامع الاحادیث الشیعه کتاب المزار باب ۹۰ صفحه ی ۵۹۴ حدیث ۴۹۹۴).

[۱۵۴] ـ جامع الاحادیث کتاب المزار صفحه ی ۵۷۶ باب ۸۶.

[۱۵۵] ـ جامع الاحادیث کتاب المزار صفحه ی ۵۲۴ باب ۷۶.

[۱۵۶] ـ جامع الاحادیث الشیعه کتاب المزار صفحه ی ۴۲۶ باب ۵۲.

[۱۵۷] ـ جامع الاحادیث الشیعه کتاب المزار صفحه ی ۳۶۴ باب ان الحسین علیه السّلام ینظر الی زواره و هو اعرف بحالهم و باسمائهم و بدرجاتهم و منزلتهم عنداللّه عزّ و جلّ.

[۱۵۸] ـ جامع الاحادیث الشیعه کتاب المزار صفحه ی ۵۱۶ باب استحباب الاکثار من الدعاء و طلب الحوائج عند قبر الحسین علیه السّلام فانّ الدعاء تحت قبّته مستجاب.

[۱۵۹] ـ جامع الاحادیث الشیعه کتاب المزار صفحه ی ۲۷۶ باب فضل الاقامة بالمدینة.

[۱۶۰] ـ جامع الاحادیث الشیعه کتاب المزار صفحه ی ۲۶۶ باب باب تأکد استحباب زیارة ائمّه البقیع علیهم السّلام و صفحه ی ۲۶۱ باب موضع قبر فاطمة (علیها السّلام) و تأکد استحباب زیارتها.

[۱۶۱] ـ جامع الاحادیث الشیعه کتاب المزار صفحه ی ۲۸۲ باب ما ورد فی ان مکة حرم اللّه و المدینة حرم الرّسول صلی اللّه علیه و آله.

[۱۶۲] ـ بحار جلد ۹۷ صفحه ی ۱۴۴ حدیث ۳۱ و جامع الاحادیث الشیعه صفحه ی ۲۶۱ باب ۱۰.

[۱۶۳] ـ بحارالانوار جلد ۲۴ صفحه ی ۱۹۱ باب انّهم علیهم السّلام جنب اللّه و وجه اللّه.

[۱۶۴] ـ مفاتیح الجنان زیارت مطلقه ی امیرالمؤمنین:

«اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ اَهْلَ الْکبْرِیاءِ وَ الْمَجْدِ وَ الْعَظَمَةِ اَللّهُ اَکبَرُ اَهْلَ التَّکبیرِ وَ التَّقْدیسِ وَ التَّسْبیحِ وَ الاْلاءِ اَللّهُ اَکبَرُ مِمّا اَخافُ وَ اَحْذَرُ اَللّهُ اَکبَرُ عِمادی وَ عَلَیهِ اَتَوَکلُ اَللّهُ اَکبَرُ رَجائی وَ اِلَیهِ اُنیبُ اَللّهُمَّ اَنْتَ وَلِی نِعْمَتی وَ الْقادِرُ عَلی طَلِبَتی تَعْلَمُ حاجَتی وَ ما تُضْمِرُهُ هَواجِسُ الصُّدُورِ وَ خَواطِرُ النُّفُوسِ فَاَسْئَلُک بِمُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی الَّذی قَطَعْتَ بِهِ حُجَجَ الْمُحْتَجّینَ وَ عُذْرَ الْمُعْتَذِرینَ وَ جَعَلْتَهُ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ اَنْ لاتَحْرِمْنی ثَوابَ زِیارَةِ وَلِیک وَ اَخی نَبِیک اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَ قَصْدَهُ وَ تَجْعَلَنی مِنْ وَفْدِهِ الصّالِحینَ وَ شیعَتِهِ الْمُتَّقینَ بِرَحْمَتِک یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ».

[۱۶۵] ـ لافرق بینک و بینهم الاّ انّهم عبادک و خلقک. (مفاتیح الجنان، دعای ماه رجب).

[۱۶۶] ـ مفاتیح الجنان در کیفیت زیارت امیرالمؤمنین علیه السّلام (زیارت مطلقه).

«اَلْحَمْدُلِلّهِ عَلی مَا اخْتَصَّنی بِهِ مِنْ طیبِ الْمَوْلِدِ وَ اسْتَخْلَصَنی اِکرامًا بِهِ مِنْ مُوالاتِ الْأَبْرارِ السَّفَرَةِ الْأَطْهارِ وَ الْخِیرَةِ الْأَعْلامِ اَللّهُمَّ فَتَقَبَّلْ سَعْیی اِلَیک وَ تَضَرُّعی بَینَ یدَیک وَ اغْفِرْلِی الذُّنُوبَ الَّتی لاتَخْفی عَلَیک اِنَّک اَنْتَ اللّهُ الْمَلِک الْغَفّارُ».

[۱۶۷] ـ مفاتیح الجنان زیارت مطلقه ی امیرالمؤمنین.

«اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کنّا لِنَهْتَدِی لَوْلا اَنْ هَدانَا اللّهُ اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذی سَیرَنی فی بِلادِهِ وَ حَمَلَنی عَلی دَوابِّهِ وَ طَوی لِی الْبَعیدَ وَ صَرَفَ عَنّی الْمَحْذُورَ وَ دَفَعَ عَنّی الْمَکرُوهَ حَتّی اَقْدَمْنی حَرَمَ اَخی رَسُولِهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ الِهِ».

[۱۶۸] ـ بحارالانوار جلد ۹۷ صفحه ی ۳۸۵ باب فضل الکوفة.

[۱۶۹] ـ مفاتیح الجنان در کیفیت زیارت امیرالمؤمنین.

اَیهَا الرّاکبُ الْمُجِدُّ رُوَیدًا بِقُلُوبٍ تَقَلَّبَتْ فی جَواها

اِنْ تَرائَتْ اَرْضُ الْغَرِیینِ فَاخْضَعْ وَ اخْلَعِ النَّعْلَ دُونَ وادی طُواها

وَ اِذا شِمْتَ قُبَّةَ الْعالِمَ الْأَعْلی وَ اَنْوارُ رَبِّها تَغْشاها

فَتَواضَعْ فَثَمَّ دارَةُ قُدْسٍ تَتَمَنَّی الْأَفْلاک لَثْمَ تَراها

قُلْ لَهُ وَالدُّمُوعُ سَفْحُ عَقیقٍ وَالْحَشا تَصْطَلی بِنارِ غَضاها

یابْنَ عَمِّ النَّبِی اَنْتَ یدُاللّهِ الَّتی عَمَّ کلَّ شَی ءٍ نَداها

اَنْتَ قُرْانُهُ الْقَدیمُ وَ اَوْص افُک ایاتُهُ الَّتی اَوْحاها

خَصَّک اللّهُ فی مَأْثِرَ شَتّی هِی مِثْلُ الْأَعْدادِ لاتَتَناهی

لَیتَ عَینًا بِغَیرِ رَوْضِک تَرْعی قَذِیتْ وَاسْتَمَرَّ فیها قَذاها

اَنْتَ بَعْدَ النَّبِی خَیرُ الْبَرایا وَالسَّما خَیرُ ما بِها قَمَراها

لَک ذاتٌ کذاتِهِ حَیثُ لَوْلا اَنَّها مِثْلُها لَما اخاها

قَدْ تَراضَعْتُما بِثَدْی وِصالٍ کانَ مِنْ جَوْهَرِ التَّجَلّی غَذاها

یا اَخَا الْمُصْطَفی لَدَی ذُنُوبٌ هِی عَینُ الْقَذا وَ اَنْتَ جَلاها

لَک فی مُرْتَقَی الْعُلی وَ الْمَعالی دَرَجاتٌ لایرْتَقی اَدْناها

لَک نَفْسٌ مِنْ مَعْدِنِ اللُّطْفِ صیغَتْ جَعَلَ اللّهُ کلَّ نَفَسٍ فِداها

[۱۷۰] ـ مفاتیح الجنان زیارت مطلقه امیرالمؤمنین.

«اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذی اَدْخَلَنی هذِهِ الْبُقْعَةَ الْمُبارَکةَ الَّتی بارَک اللّهُ فیها وَ اخْتارَها لِوَصِی نَبِیهِ اَللّهُمَّ فَاجْعَلْها شاهِدَةً لی».

[۱۷۱] ـ مفاتیح الجنان زیارت ملقه امیرالمؤمنین.

[۱۷۲] ـ مفاتیح الجنان زیارت مطلقه ی امیرالمؤمنین.

«اَللّهُمَّ لِبابِک وَقَفْتُ وَ بِفِنائِک نَزَلْتُ وَ بِحَبْلِک اعْتَصَمْتُ وَ لِرَحْمَتِک تَعَرَّضْتُ وَ بِوَلِیک صَلَواتُک عَلَیهِ تَوَسَّلْتُ فَاجْعَلْها زِیارَةً مَقْبُولَةً وَ دُعاءً مُسْتَجابًا».

[۱۷۳] ـ قبر این مراجع در مقبره هائی که در دو طرف این صحن مقدّس واقع شده قرار گرفته است.

[۱۷۴] ـ مفاتیح الجنان زیارت مطلقه ی امیرالمؤمنین.

«اَللّهُمَّ اِنَّ هذَا الْحَرَمَ حَرَمُک وَ الْمَقامَ مَقامُک وَ اَنَا اَدْخُلُ اِلَیهِ اُناجیک بِما اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنّی وَ مِنْ سِرّی وَ نَجْوای اَلْحَمْدُلِلّهِ الْحَنّانِ الْمَنّانِ الْمُتَطَوِّلِ الَّذی مِنْ تَطَوُّلِهِ سَهَّلَ لی زِیارَةَ مَوْلای بِاِحْسانِهِ وَ لَمْ یجْعَلْنی عَنْ زِیارَتِهِ مَمْنُوعًا وَ لا عَنْ وِلایتِهِ مَدْفُوعًا بَلْ تَطَوَّلَ وَ مَنَحَ اللّهُمَّ کما مَنَنْتَ عَلَی بِمَعْرِفَتِهِ فَاجْعَلْنی مِنْ شیعَتِهِ وَ اَدْخِلْنِی الْجَنَّةَ بِشَفاعَتِهِ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ».

[۱۷۵] ـ مفاتیح الجنان زیارت مطلقه ی امیرالمؤمنین.

[۱۷۶] ـ جامع الاحادیث الشیعه کتاب المزار صفحه ی ۳۱۱ باب استحباب زیارة علی بن ابیطالب علیه السّلام.

[۱۷۷] ـ وسائل الشیعه جلد ۱۴ صفحه ی ۳۸۴ باب ۲۷ (استحباب زیارة آدم و نوح و ابراهیم مع امیرالمؤمنین (علیه السّلام)) و مستدرک الوسائل جلد ۱۰ صفحه ی ۲۱۷ باب ۱۸.

[۱۷۸] ـ در زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام در روز یکشنبه آمده: «و علی ضجیعیک آدم و نوح (علیهم السّلام). (مفاتیح الجنان زیارت روز یکشنبه).

[۱۷۹] ـ جامع الاحادیث الشیعه کتاب المزار صفحه ی ۶۱۰ باب استحباب زیارة الامامین الهمامین العسکریین.

[۱۸۰] ـ بحارالانوار جلد ۵۱ صفحه ی ۱۹ حدیث ۲۷.

[۱۸۱] ـ عن ابی جعفر علیه السّلام: مسجد کوفان روضة من ریاض الجنّة الحدیث. (وسائل الشیعة جلد ۵ صفحه ی ۲۵۱ حدیث ۶۴۶۷).

[۱۸۲] ـ عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: اذا رأیتم روضة من ریاض الجنة فارتعوا فیها قیل یا رسول اللّه و ما روضة الجنّة قال مجالس المؤمنین. (بحارالانوار جلد ۷۱ صفحه ی ۱۸۸ حدیث ۱۳).

[۱۸۳] ـ بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۳۲۸ حدیث ۸۲ و جلد ۵۷ صفحه ی ۲۰۷ حدیث ۶.

[۱۸۴] ـ بحارالانوار جلد ۵۷ صفحه ی ۲۱۶ حدیث ۳۸.

[۱۸۵] ـ بحارالانوار جلد ۵۷ صفحه ی ۲۱۶ حدیث ۴۱.

[۱۸۶] ـ عن ابی عبداللّه علیه السّلام: قال ان علیا لما اراد الخروج من البصره قام علی اطراف ثم قال لعنک اللّه یا انتن الارض ترابا و اسرعها خرابا و اشدها عذابا فیک الداء الدوی. (بحارالانوار جلد ۵۷ صفحه ی ۲۰۴ حدیث ۱).

[۱۸۷] ـ فی حدیث طویل عن الصادق علیه السّلام:… انّ اباعبداللّه الحسین (علیه السّلام) لمّا قضی بکت علیه السّموات السبع و الارضون السبع و ما فیهنّ و ما بینهن و من ینقلب فی الجنّة والنّار من خلق ربّنا و ما یری و ما لایری بکی علی ابی عبداللّه الحسین الا ثلاثة اشیاء لم تبک علیه قلت جعلت فداک و ما هذه الثلاثة الاشیاء قال لم تبک علیه البصره و لادمشق و لا آل عثمان علیهم لعنة اللّه الحدیث. (بحارالانوار جلد ۵۷ صفحه ی ۲۰۵ و ۲۱۱ حدیث ۳ و الکافی جلد ۴ صفحه ی ۵۷۵ باب زیارة قبر ابی عبداللّه الحسین (علیه السّلام) حدیث ۲ و وسائل الشیعه جلد ۱۴ صفحه ی ۵۰۶ حدیث ۱۹۷۰۱).

[۱۸۸] ـ فی خبر الشامی انه سأل امیرالمؤمنین علیه السّلام… عن شرّ واد علی وجه الارض فقال واد بالیمن یقال له برهوت و هو من اودیة جهنّم. (بحارالانوار جلد ۵۷ صفحه ی ۲۰۵ حدیث ۴).

[۱۸۹] ـ عن ابی عبداللّه علیه السّلام عن آبائه صلوات اللّه علیهم قال: لما بلغ امیرالمؤمنین (علیه السّلام) امر معاویه و انه فی مأة الف قال من ای القوم قالوا من اهل الشام قال لاتقولوا من اهل الشام ولکن قولوا من اهل الشوم هم ابناء مصر لعنوا علی لسان داود فجعل اللّه «منهم القردة والخنازیر» الخبر. (بحارالانوار جلد ۵۷ صفحه ی ۲۰۸ حدیث ۸).

[۱۹۰] ـ «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ اِنْ مِنْ شَی ءٍ اِلاّ یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکنْ لاّتَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ» (سوره ی اسراء آیه ی ۴۴).

[۱۹۱] ـ بحارالانوار جلد ۶۲ صفحه ی ۲۲۲ حدیث ۴.

[۱۹۲] ـ بحارالانوار جلد ۶۲ صفحه ی ۲۲۰ و ۲۲۱ حدیث ۱ و ۲.

[۱۹۳] ـ بحارالانوار جلد ۶۲ صفحه ی ۲۲۱ حدیث ۳.

[۱۹۴] ـ بحارالانوار جلد ۶۲ صفحه ی ۲۲۵ حدیث ۷.

[۱۹۵] ـ بحارالانوار جلد ۶۲ صفحه ی ۲۲۳ حدیث ۴ و صفحه ی ۲۲۷ حدیث ۹.

[۱۹۶] ـ بحارالانوار جلد ۶۲ صفحه ی ۲۲۹ حدیث ۱۳.

[۱۹۷] ـ بحارالانوار جلد ۶۲ صفحه ی ۲۲۱ حدیث ۳.

[۱۹۸] ـ بحارالانوار جلد ۶۲ صفحه ی ۲۲۱ حدیث ۲.

[۱۹۹] ـ بحارالانوار جلد ۶۲ صفحه ی ۲۲۲ حدیث ۴.

[۲۰۰] ـ بحارالانوار جلد ۶۲ صفحه ی ۲۲۳ حدیث ۴.

[۲۰۱] ـ بحارالانوار جلد ۶۲ صفحه ی ۲۲۱ حدیث ۲.

[۲۰۲] ـ بحارالانوار جلد ۶۲ صفحه ی ۲۲۴.

[۲۰۳] ـ بحارالانوار جلد ۶۲ صفحه ی ۲۲۱ و ۲۲۹ حدیث ۱۴.

[۲۰۴] ـ بحارالانوار جلد ۶۲ صفحه ی ۲۲۳ و ۲۲۴.

[۲۰۵] ـ بحارالانوار جلد ۶۲ صفحه ی ۲۲۵.

[۲۰۶] ـ و فی قوله تعالی: «و ما ارسلناک الاّ رحمة للعالمین» ای نعمة علیهم قال ابن عباس رحمة للبر و الفاجر و المؤمن و الکافر فهو رحمة للمؤمن فی الدنیا و الاخرة و رحمة للکافر بان عوفی ممّا اصاب الامم من الخسف و المسخ. بحارالانوار جلد ۱۶ صفحه ی ۳۰۶.

[۲۰۷] ـ عن امیرالمؤمنین علیه السّلام: فی وصف النّبی (صلی اللّه علیه و آله): طبیب دوّار بطبه قد احکم مراهمه و احمی مواسمه یضع ذلک حیث الحاجة الیه من قلوب عمی و آذان صم و ألسنة بکم و یتتبع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحیرة. (بحارالانوار جلد ۳۴ صفحه ی ۲۴۰ و غررالحکم صفحه ی ۱۰۹ الفصل الثانی حدیث ۱۹۴۵ و نهج البلاغه صفحه ی ۱۵۵ خطبه ی ۱۰۸).

[۲۰۸] ـ «وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِی الاَْرْضِ وَلا طائِرٍ یطیرُ بِجَناحَیهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمْثالُکمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکتابِ مِنْ شَی ءٍ ثُمَّ اِلی رَبِّهِمْ یحْشَرُونَ» سوره ی انعام آیه ی ۳۸.

[۲۰۹] ـ «وَ لِلّهِ یسْجُدُ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِکةُ وَ هُمْ لایسْتَکبِرُونَ» سوره ی نحل آیه ی ۴۹.

[۲۱۰] ـ «اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّهَ یسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَالطَّیرُ صافّاتٍ کلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ وَاللّهُ عَلیمٌ بِما یفْعَلُونَ» سوره ی نور آیه ی ۴۱.

[۲۱۱] ـ «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یسَبِّحْنَ وَالطَّیرَ وَ کنّا فاعِلینَ» سوره ی انبیاء آیه ی ۷۹ و «وَ حُشِرَ لِسُلَیمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ وَ الطَّیرِ فَهُمْ یوزَعُونَ» سوره ی نمل آیه ی ۱۶.

[۲۱۲] ـ بحارالانوار جلد ۶۱ صفحه ی ۲۵.

[۲۱۳] ـ بحارالانوار جلد ۶۱ صفحه ی ۲۷ حدیث ۸.

[۲۱۴] ـ بحارالانوار جلد ۶۱ صفحه ی ۳۵ حدیث ۱۱.

[۲۱۵] ـ «حَتّی اِذا اَتَوْا عَلی وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ یا اَیهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکنَکمْ لایحْطِمَنَّکمْ سُلَیمانُ وَ جُنُودُهُ وَهُمْ لایشْعُرُونَ * فَتَبَسَّمَ ضاحِکا مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ اَوْزِعْنی اَنْ اَشْکرَ نِعْمَتَک الَّتی اَنْعَمْتَ عَلَی وَ عَلی والِدَی وَ اَنْ اَعْمَلَ صالِحًا تَرْضاهُ وَ اَدْخِلْنی بِرَحْمَتِک فی عِبادِک الصّالِحینَ» سوره ی نمل آیات ۱۸ و ۱۹.

[۲۱۶] ـ «قالَ سَنَنْظُرُ اَصَدَقْتَ اَمْ کنْتَ مِنَ الْکاذِبینَ» سوره ی نمل آیه ی ۲۷.

[۲۱۷] ـ بحارالانوار جلد ۱۷ صفحه ی ۴۱۱ حدیث ۴۱.

[۲۱۸] ـ بحارالانوار جلد ۱۷ صفحه ی ۳۹۱ ذیل حدیث ۱.

[۲۱۹] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۲۵۲ حدیث ۱۲ و جلد ۶ صفحه ی ۱۴۲ حدیث ۳.

[۲۲۰] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۴۴ حدیث ۱۳.

[۲۲۱] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۴۲ حدیث ۳.

[۲۲۲] ـ ضمنا ناگفته نماند که معنی قبض روح این نیست که آنان با فشار روح انسان را از بدنش بیرون بکشند، بلکه معنی قبض روح این است که وقتی روح از بدن انسان به هر عللی از قبیل امراض و تصادفات بیرون آمد، آنها روح را در اختیار می گیرند و به طرف محلّی که مقرّر شده می برند.

[۲۲۳] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۴۲ حدیث ۶.

[۲۲۴] ـ «وَ یفْعَلُونَ ما یؤْمَرُونَ» سوره ی نحل آیه ی ۵۰؛

و «وَ هُمْ بِاَمْرِهِ یعْمَلُونَ» سوره ی انبیاء آیه ی ۲۷.

[۲۲۵] ـ «اَلَّذینَ تَتَوَفّیهُمُ الْمَلائِکةُ طَیبینَ» سوره ی نحل آیه ی ۳۲.

[۲۲۶] ـ «اَلَّذینَ تَتَوَفّیهُمُ الْمَلائِکةُ ظالِمی اَنْفُسِهِمْ» سوره ی نحل آیه ی ۲۸.

[۲۲۷] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۴۲ حدیث ۶.

[۲۲۸] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۹۵ حدیث ۴۷.

[۲۲۹] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۴۳ حدیث ۸.

[۲۳۰] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۵۴ و ۱۵۲ حدیث ۶.

[۲۳۱] ـ سوره نساء آیه ۹۷.

[۲۳۲] ـ سوره انفال آیه ۵۰ و سوره محمّد صلی اللّه علیه و آله آیه ۲۷.

[۲۳۳] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۴۳ حدیث ۸.

[۲۳۴] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۶۲ حدیث ۳۱ و ۳۲.

[۲۳۵] ـ سوره احزاب آیه ۴۴.

[۲۳۶] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ۱۷۲ حدیث ۵۲.

[۲۳۷] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۶۱ حدیث ۲۹.

[۲۳۸] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۶۱ حدیث ۲۹ و صفحه ی ۱۷۲ حدیث ۵۲.

[۲۳۹] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۶۱ حدیث ۲۹.

[۲۴۰] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۶۲.

[۲۴۱] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۶۱ حدیث ۳۰.

[۲۴۲] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۵۳ حدیث ۷.

[۲۴۳] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۵۲ تا ۱۶۰ احادیث ۵ و ۷ و ۸ و ۱۲ و ۲۴ و ۲۵.

[۲۴۴] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۶۳.

[۲۴۵] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۵۹ حدیث ۲۰ و ۲۲.

[۲۴۶] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۵۲ حدیث ۵ و صفحه ی ۱۵۳ حدیث ۷.

[۲۴۷] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۵۵.

[۲۴۸] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۵۵.

[۲۴۹] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۵۱ حدیث ۳ و صفحه ی ۱۵۷ حدیث ۱۴ و صفحه ی ۱۵۵ ح ۱۰.

[۲۵۰] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۷۲ حدیث ۵۰.

[۲۵۱] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۶۲ حدیث ۳۰.

[۲۵۲] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۶۲ حدیث ۳۱.

[۲۵۳] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۴۲ حدیث ۶.

[۲۵۴] ـ بحارالانوار جلد ۲۲ صفحه ی ۵۲۱.

[۲۵۵] ـ ضمنا ناگفته نماند که این کلام با آنچه در بالا گفته شد که به مؤمن هم «ملک الموت» همین مطلب را می گوید منافات ندارد، زیرا آنجا «ملک الموت» یعنی مأمور حضرت «عزرائیل» آن جمله را فرموده و در اینجا خود حضرت «عزرائیل» این مطلب را می گوید و به عبارت واضحتر آنکه، خود حضرت «عزرائیل» از کسی اجازه ی قبض روح جز از «پیغمبر اسلام» صلی اللّه علیه و آله نگرفته و نخواهد گرفت.

[۲۵۶] ـ بحارالانوار جلد ۲۲ صفحه ی ۵۲۲.

[۲۵۷] ـ سوره نساء آیه ۹۷.

[۲۵۸] ـ سوره انفال آیه ۵۰.

[۲۵۹] ـ سوره فجر آیه ۳۰.

[۲۶۰] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۷۳ حدیث ۱.

[۲۶۱] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۶۲ حدیث ۳۱ و صفحه ی ۱۷۸ حدیث ۶.

[۲۶۲] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۵۴.

[۲۶۳] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۵۴ و بحارالانوار جلد ۴۴ صفحه ی ۲۹۷ حدیث ۲.

[۲۶۴] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۵۵.

[۲۶۵] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۹۶ حدیث ۴۹.

[۲۶۶] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۲۷ حدیث ۱۱.

[۲۶۷] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۲۸ حدیث ۱۶.

[۲۶۸] ـ و قال علی بن الحسین علیهما السّلام: ان القبر روضة من ریاض الجنّة او حفرة من حفر النیران. (بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۲۱۴ ذیل حدیث ۲).

[۲۶۹] ـ دعای ماه رجب و دعای مسجد صعصعه که می فرماید: «وادرأ عنّی منکرا و نکیرا و أر عینی مبشّرا و بشیرا» مفاتیح الجنان.

[۲۷۰] ـ قال امیرالمؤمنین علیه السّلام فی حدیث: … هو احد ثلاثة امور یرد علیه اما بشارة بنعیم الابد و امّا بشارة بعذاب الابد و امّا تحزین و تهویل و امره مبهم لاتدری من ای فرق هو، فامّا ولینا المطیع لامرنا فهو المبشّر بنعیم الابد و امّا عدوّنا المخالف علینا فهو المبشر بعذاب الابد و امّا المبهم امره الّذی لایدری ما حاله فهو المؤمن المسرف علی نفسه لایدری ما یؤول الیه حاله. (الخبر) (بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۵۴).

[۲۷۱] ـ «قُلْ یا اَیهَا الَّذینَ هادُوا اِنْ زَعَمْتُمْ اَنَّکمْ اَوْلِیاءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اِنْ کنْتُمْ صادِقینَ» سوره ی جمعه آیه ی ۵.

[۲۷۲] ـ سوره ی جمعه آیه ی ۵.

[۲۷۳] ـ (بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۱۲۷ حدیث ۸).

[۲۷۴] ـ مفاتیح الجنان ـ مناجات خمسه عشر.

[۲۷۵] ـ سوره ی ابراهیم آیه ی ۷.

[۲۷۶] ـ سوره ی یونس آیه ی ۶۲.

[۲۷۷] ـ این مطلب را استاد خیلی قبلها به من فرموده بود و من آن را در جلد اوّل این کتاب نوشته ام.

[۲۷۸] ـ سوره ی هود آیه ی ۱۲۳.

[۲۷۹] ـ سوره ی فرقان آیه ی ۵۸.

[۲۸۰] ـ سوره ی شعراء آیه ی ۲۱۷.

[۲۸۱] ـ سوره ی توبه آیه ی ۱۲۹.

[۲۸۲] ـ سوره یونس آیه ۷۰.

[۲۸۳] ـ سوره ی هود آیه ی ۵۵.

[۲۸۴] ـ سوره ی هود آیه ی ۸۷.

[۲۸۵] ـ سوره ی یوسف آیه ی ۶۶.

[۲۸۶] ـ سوره ی یونس آیه ی ۸۴.

[۲۸۷] ـ سوره ی اعراف آیه ی ۸۹.

[۲۸۸] ـ سوره ی ممتحنه آیه ی ۴.

[۲۸۹] ـ سوره ی ملک آیه ی ۲۹.

[۲۹۰] ـ سوره ی انفال آیه ی ۴۹.

[۲۹۱] ـ سوره ی طلاق آیه ی ۳.

[۲۹۲] ـ سوره ی نساء آیه ی ۸۱.

[۲۹۳] ـ سوره ی مائده آیه ی ۲۳.

[۲۹۴] ـ سوره ی یونس آیه ی ۸۴.

[۲۹۵] ـ سوره ی ابراهیم آیه ی ۱۲.

[۲۹۶] ـ «وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِکری فَاِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکا». (سوره ی طه آیه ی ۱۲۴).

[۲۹۷] ـ سوره ی احزاب آیه ی ۳۳.

[۲۹۸] ـ سوره ی آل عمران آیه ی ۱۵۹.

[۲۹۹] ـ سوره آل عمران آیه ی ۱۷۲ و ۱۷۳.

[۳۰۰] ـ سوره ی انعام آیه ی ۱۴.

[۳۰۱] ـ مفاتیح الجنان، در «تعقیبات مشترکه».

[۳۰۲] ـ مفاتیح الجنان، در «تعقیبات نماز صبح».

[۳۰۳] ـ عن ابی عبداللّه علیه السّلام قال: اوحی اللّه عزّوجل الی داود: ما اعتصم بی عبد من عبادی دون احد من خلقی عرفت ذلک من نیته، ثمّ تکیده السموات و الارض و من فیهنّ الاّ جعلت له المخرج من بینهنّ و ما اعتصم عبد من عبادی باحد من خلقی عرفت ذلک من نیته الاقطعت اسباب السموات من یدیه واسخت الارض من تحته و لم ابال بای واد هلک. (بحارالانوار جلد ۶۸ صفحه ی ۱۲۶ حدیث ۲).

[۳۰۴] ـ عن ابی عبداللّه علیه السّلام قال: انّ الغناء و العزّ یجولان فاذا ظفرا بموضع التوکل اوطنا. (بحارالانوار جلد ۶۸ صفحه ی ۱۲۶ حدیث ۳).

[۳۰۵] ـ عن الصّادق عن آبائه علیهم السّلام قال: قال رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله): قال اللّه جلّ و جلاله: یا بن آدم اطعنی فیما امرتک و لاتعلّمنی ما یصلحک. (بحارالانوار جلد ۶۸ صفحه ی ۱۳۵ حدیث ۱۲).

[۳۰۶] ـ عن الصّادق علیه السّلام قال: ثق باللّه تکن مؤمنا و راض بما قسم اللّه لک تکن غنیا. (بحارالانوار جلد ۶۸ صفحه ی ۱۳۵ حدیث ۱۵).

[۳۰۷] ـ عن الحسین بن علوان قال: کنّا فی مجلس یطلب فیه العلم و قد نفذت نفقتی فی بعض الاسفار، فقال لی بعض اصحابنا: من تؤمّل لما قد نزل بک؟ فقلت: فلانا، فقال: اذا واللّه لاتسعف حاجتک و لایبلغک املک و لاتنجح طلبتک، قلت: و ما علمک رحمک اللّه؟

قال: ان ابا عبداللّه علیه السّلام حدّثنی انّه قرأ فی بعض الکتب انّ اللّه تبارک و تعالی یقول: و عزّتی و جلالی و مجدی و ارتفاعی علی عرشی لاقطعن امل کلّ مؤمل من النّاس امل غیری بالیاس و لا کسونه ثوب المذّلة عندالنّاس و لانحینّه من قربی و لا بعدنّه من وصلی، ایؤمّل غیری فی الشّدائد و الشّدائد بیدی و یرجو غیری و یقرع بالفکر باب غیری و بیدی مفاتیح الابواب و هی مغلقّه، و بابی مفتوح لمن دعانی؟

فمن ذا الّذی امّلنی لنوائبه فقطعته دونها و من ذا الّذی رجانی لعظیمة فقطعت رجاه منّی؟ جعلت آمال عبادی عندی محفوظة فلم یرضوا بحفظی و ملات سمواتی ممّن لایملّ من تسبیحی و امرتهم ان لایغلقوا الابواب بینی و بین عبادی فلم یثقوا بقولی، الم یعلم من طرقته نائبة من نوائبی انّه لایملک کشفها احد غیری الا من بعد اذنی، فمالی اراه لاهیا عنی؟ اعطیته بجودی ما لم یسالنی ثمّ انتزعته عنه فلم یسألنی ردّه و سال غیری. افیرانی ابدا بالعطایا قبل المسالة؟ ثمّ اسال فلا اجیب سائلی ابخیل انا فیبخلنی عبدی او لیس الجود و الکرم لی اولیس العفو و الرحمة بیدی، او لیس انا محلّ الامال فمن یقطعها دونی؟ افلا یخشی المؤمّلون ان یؤملّوا غیری؟ فلوان اهل سماواتی و اهل ارضی املوا جمیعا ثمّ اعطیت کل واحد منهم مثل ما امل الجمیع ما انتقض من ملکی مثل عضو ذرّة، و کیف ینقّص ملک انا قیمه، فیابوسا للقانطین من رحمتی و یابؤسا لمن عصانی و لم یراقبنی. (بحارالانوار جلد ۶۸ صفحه ی ۱۳۰ حدیث ۷).

[۳۰۸] ـ عن النّبی صلی اللّه علیه و آله قال: من احبّ ان یکون اتقی النّاس، فلیتوکل علی اللّه و من احبّ ان یکون اغنی النّاس فلیکن بما عنداللّه عزّوجل اوثق منه بما فی یده. (بحارالانوار جلد ۶۸ صفحه ی ۱۳۸ حدیث ۲۲).

[۳۰۹] ـ عن ابی حمزة الثمالی، عن علی بن الحسین صلوات اللّه علیهما: قال خرجت حتّی انتهیت الی هذا الحائط فاتکات علیه فاذا رجل علیه ثوبان ابیضان ینظر فی تجاه وجهی ثمّ قال: یا علی بن الحسین مالی اراک کئیبا حزینا؟ اعلی الدّنیا فرزق اللّه حاضر للبرّ و الفاجر، قلت: ما علی هذا احزن و انّه کما تقول، قال: فعلی الاخرة؟ فوعد صادق محکم فیه ملک قاهر او قال قادر، قلت: ما علی هذا احزن و انّه کما تقول، فقال: مما حزنک؟ قلت: مما یتخوّف من فتنة ابن الزبیر و ما فیه النّاس، قال: فضحک ثمّ قال: یا علی بن الحسین هل رایت احدا دعا اللّه فلم یجبه؟ قلت: لاقال فهل رأیت احدا توکل علی اللّه فلم یکفه؟ قلت: لاقال فهل رأیت احدا سال اللّه فلم یعطه؟ قلت: لا. ثمّ غاب عنّی. (بحارالانوار جلد ۶۸ صفحه ی ۱۲۲ حدیث ۱).

[۳۱۰] ـ (بحارالانوار جلد ۶۸ صفحه ی ۱۴۲ حدیث ۳۹).

[۳۱۱] ـ روی عن العالم علیه السّلام انّه قال: من اراد ان یکون اقوی النّاس فلیتوکل علی اللّه.

(بحارالانوار جلد ۶۸ صفحه ی ۱۴۳ حدیث ۴۲).

[۳۱۲] ـ قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: لو انکم تتوکلون علی اللّه حقّ توکله لرزقکم کما یرزق الطّیر تغدو خماصا و تروح بطانا. (بحارالانوار جلد ۶۸ صفحه ی ۱۵۱ حدیث ۵۱).

[۳۱۳] ـ قال الباقر علیه السّلام: من توکل علی اللّه لایغلب.

(بحارالانوار جلد ۶۸ صفحه ی ۱۵۱ حدیث ۵۱).

[۳۱۴] ـ قال رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله): ان آخر عبد یؤمر به الی النّار فاذا امر به التفت فیقول الجبّار: ردّوه فیردّونه فیقول له: لم التفت؟ فیقول: یا ربّ لم یکن ظنّی بک هذا فیقول: و ما کان ظنّک بی؟ فیقول یا ربّ کان ظنّی بک ان تغفرلی خطیئتی و تسکننی جنّتک، قال: فیقول الجبّار: یا ملائکئی و عزّتی و جلالی و آلائی و علوّی و ارتفاع مکانی ما ظنّ بی عبدی هذا ساعة من خیر قط و لو ظنّ بی ساعة من خیر ما روّعته بالنّار، اجیزوا له کذبه و ادخلوه الجنّة. (بحارالانوار جلد ۶۷ صفحه ی ۳۸۴ حدیث ۴۲).

[۳۱۵] ـ سوره ی کهف آیات ۲۳ و ۲۴.

[۳۱۶] ـ «یا اَیهَا الَّذینَ امَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کافَّةً». (سوره ی بقره آیه ی ۲۰۸).

[۳۱۷] ـ «وَ ما تَشاؤُونَ اِلاّ اَنْ یشاءَ اللّهُ» (سوره ی دهر آیه ی ۳۰).

[۳۱۸] ـ زیارت آل یاسین:

سَلامٌ عَلی الِ یس ذلِک هُوَ الْفَضْلُ الْمُبینُ وَ اللّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظیمِ لِمَنْ یهْدیهِ صِراطَهُ الْمُسْتَقیمَ التَّوَجُّهُ قَدْ اتاکمُ اللّهُ یا الَ یس خِلافَتَهُ وَ عِلْمَ مَجارِی اَمْرِهِ فیما قَضاهُ وَ دَبَّرَهُ وَ رَتَّبَهُ وَ اَرادَهُ فی مَلَکوتِهِ فَکشَفَ لَکمُ الْغِطاءَ وَ اَنْتُمْ خَزَنَتُهُ وَ شُهَدائُهُ وَ عُلَمائُهُ وَ اُمَنائُهُ وَساسَةُ الْعِبادِ وَ اَرْکانُ الْبِلادِ وَ قُضاةُ الاَْحْکامِ وَ اَبْوابُ الاْیمانِ وَ سُلالَةُ النَّبِیینَ وَ صَفْوَةُ الْمُرْسَلینَ وَ عِتْرَةُ خِیرَةِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ مِنْ تَقْدیرِهِ مَنائِحُ العَطاءِ بِکمْ اِنْفاذُهُ مَحْتُوما مَقْرُونًا فَما شَی ءٌ مِنّا اِلاّ وَ اَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَ اِلَیهِ السَبیلُ، خِیارُهُ لِوَلِیکمْ نِعْمَةٌ وَ انْتِقامُهُ مِنْ عَدُوِّکمْ سَخَطَةٌ، فَلانَجاةَ وَ لامَفْزَعَ اِلاّ اَنْتُمْ وَ لامَذْهَبَ عَنْکمْ یا اَعْینَ اللّهِ الناظِرَةِ وَ حَمَلَةَ مَعْرِفَتِهِ وَ مَساکنَ تَوْحیدِهِ فی اَرْضِهِ وَ سَمائِهِ وَ اَنْتَ یا مَوْلای وَ یا حُجَّهَ اللّهِ وَ بَقِیتَهُ کمالُ نِعْمَتِهِ وَ وارِثُ اَنْبِیائِهِ وَ خُلَفائِهِ ما بَلَغْناهُ مِنْ دَهْرِنا وَ صاحِبُ الرَّجْعَةِ لِوَعْدِ رَبَّنَا الَّتی فیها دَوْلَةُ الْحَقِّ وَ فَرَجُنا وَ نَصْرُاللّهِ لَنا وَ عِزَّنا، اَلسَّلامُ عَلَیک اَیهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَةُ الْواسِعَةُ وَعْدا غَیرَ مَکذُوبٍ، اَلسَّلامُ عَلَیک یا صاحِبَ الْمَرْیٔوَ الْمَسْمَعِ الَّذی بِعَینِ اللّهِ مَواثیقُهُ وَ بِیدِاللّهِ عُهُودُهُ وَ بِقُدْرَةِ اللّهِ سُلْطانُهُ اَنْتَ الْحَکیمُ الَّذی لاتُعَجِّلُهُ الْغَضَبَةُ وَ الْکریمُ الَّذی لاتُبَخِّلُهُ الْحَفیظَةُ وَ الْعالِمُ الَّذی لاتُجَهِّلُهُ الْحَمِیةُ مُجاهَدَتُک فِی اللّهِ ذاتُ مَشِیهُ اللّهِ وَ مُقارَعَتُک فِی اللّهِ ذاتُ انْتِقامِ اللّهِ وَ صَبْرُک فِی اللّهِ ذُواَناةِ اللّهِ وَ شُکرُک لِلّهِ ذُو مَزیدِاللّهِ وَ رَحْمَتِهِ السَّلامُ عَلَیک یا مَحْفُوظا بِاللّهِ، اللّهُ نُورُ اَمامِهِ وَ وَرائِهِ وَ یمینِهِ وَ شِمالِهِ وَ فَوْقِهِ وَ تَحْتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیک یا مَخْزُونا فِی قُدْرَةِ اللّهِ نُورُ سَمْعِهِ وَ بَصَرِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیک یا وَعْدَ اللّهِ الَّذی ضَمِنَهُ وَ یا میثاقَ اللّهِ الَّذی اَخَذَهُ وَ وَکدَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیک یا داعِی اللّهِ وَ دَیانِ دینِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیک یا خَلیفَهَ اللّهِ وَ ناصِرَ حَقِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیک یا حُجَّهَ اللّهِ وَ دَلیلَ اِرادَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیک یا تالِی کتابِ اللّهِ وَ تَرْجُمانَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیک فی اناءِ اللَّیلِ وَ النَّهارِ، اَلسَّلامُ عَلَیک یا بَقِیهَ اللّهِ فی اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیک حینَ تَقُومُ، اَلسَّلامُ عَلَیک حینَ تَقْعُدُ، اَلسَّلامُ عَلَیک حینَ تَقْرَءُ وَ تُبَینُ، اَلسَّلامُ عَلَیک حینَ تُصَلّی وَ تَقْنُتُ، اَلسَّلامُ عَلَیک حینَ تَرْکعُ وَ تَسْجُدُ، اَلسَّلامُ عَلَیک حینَ تُعَوِّذُ وَ تُسَبِّحُ، اَلسَّلامُ عَلَیک حینَ تُهَلِّلُ وَ تُکبِّرُ، اَلسَّلامُ عَلَیک حینَ تَحْمَدُ وَ تَسْتَغْفِرُ، اَلسَّلامُ عَلَیک حینَ تُمَجِّدُ وَ تَمْدَحُ، اَلسَّلامُ عَلَیک حینَ تُمْسی وَ تُصْبِحُ، اَلسَّلامُ عَلَیک فِی اللَّیلِ اِذا یغْشی وَ فِی النَّهارِ اِذا تَجَلّی، اَلسَّلامُ عَلَیک فِی الاْخِرَةِ وَ الاُْولی، اَلسَّلامُ عَلَیکمْ یا حُجَجَ اللّهِ وَ دُعاتَنا وَ هُداتِنا وَ رُعاتَنا وَ قادَتَنا وَ اَئِمَّتَنا وَ سادَتَنا وَ مَوالینا، اَلسَّلامُ عَلَیکمْ اَنْتُمْ نُورُنا وَ اَنْتُمْ جاهُنا وَ اَوْقاتُ صَلَواتِنا وَ عِصْمَتُنا بِکمْ لِدُعائِنا وَ صَلاتِنا وَ صِیامِنا وَ اسْتِغْفارِنا وَ سائِرِ اَعْمالِنا، اَلسَّلامُ عَلَیک اَیهَا الاِْمامُ الْمَأْمُونُ، اَلسَّلامُ عَلَیک اَیهَا الاِْمامُ الْمَأْمُولُ، اَلسَّلامُ عَلَیک بِجَوامِعِ السَّلامِ، اَشْهَدُ یا مَوْلای اَنّی اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریک لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ لاحَبیبَ اِلاّ هُوَ وَ اَهْلُهُ وَ اَنَّ اَمیرَالْمُؤْمِنینَ حُجَّتُهُ وَ اَنَّ الْحَسَنَ حُجَّتُهُ وَ اَنَّ الْحُسَینَ حُجَّتُهُ وَ اَنَّ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ حُجَّتُهُ وَ اَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی حُجَّتُهُ وَ اَنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ وَ اَنَّ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ حُجَّتُهُ وَ اَنَّ عَلِی بْنَ مُوسی حُجَّتُهُ وَ اَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی حُجَّتُهُ وَ اَنَّ عَلِی بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ وَ اَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی حُجَّتُهُ وَ اَنْتَ حُجَّتُهُ وَ اَنَّ الاَْنْبِیاءَ دُعاةُ وَ هُداةُ رُشْدِکمْ، اَنْتُمُ الاَْوَّلُ وَ الاْخِرُ وَ خاتِمَتُهُ وَ اَنَّ رَجْعَتَکمْ حَقٌّ لاشَک فیها وَ لا ینْفَعُ نَفْسا ایمانُها لَمْ تَکنْ امَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ کسَبَتْ فی ایمانِها خَیرا وَ اَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ اَنَّ مُنْکرا وَ نَکیرا حَقٌّ وَ اَنَّ النَّشْرَ حَقٌّ وَ الْبَعْثَ حَقٌّ وَ اَنَّ الصِّراطَ حَقٌّ وَ اَنَّ الْمِرْصادَ حَقٌّ وَ اَنَّ الْمیزانَ حَقِّ وَ الْحِسابَ حَقٌّ وَ اَنَّ الْجَنَّةَ وَ النّارَ حَقٌّ وَ الْجَزاءَ بِهِما لِلْوَعْدِ وَ الْوَعیدِ حَقٌّ وَ اَنَّکمْ لِلشَّفاعَةِ حَقٌّ لاتُرَدُّونَ وَلا تَسْبِقُونَ بِمَشِیةِ اللّهِ وَ بِاَمْرِهِ تَعْمَلُونَ وَ لِلّهِ الرَّحْمَةُ وَالْکلِمَةُ الْعُلْیا وَ بِیدِهِ الْحُسْنی وَ حُجَّهُ اللّهِ النُّعْمی خَلَقَ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ لِعِبادَتِهِ اَرادَ مِنْ عِبادِهِ عِبادَتَهُ، فَشَقِی وَ سَعَیدٌ قَدْ شَقِی مَنْ خالَفَکمْ وَ سَعِدَ مَنْ اَطاعَکمْ وَ اَنْتَ یا مَوْلای فَاشْهَدْ بِما اَشْهَدْتُک عَلَیهِ تَخْزَنُهُ وَ تَحْفَظُهُ لی عِنْدَک اَمُوتُ عَلَیهِ وَ اَنْشُرُ عَلَیهِ واقِفُ بِهِ، وَلِیا لَک، بَریئا مِنْ عَدُوَّک، ما قِتا لِمَنْ اَبْغَضُکمْ وَاِدّا لِمَنْ اَحْبَبْتُمْ، فَالْحَقُّ ما رَضیتُمُوهُ وَ الْباطِلُ ما سَخِطْتُمُوهُ وَ الْمَعْرُوفُ ما اَمَرْتُمْ بِهِ وَ الْمُنْکرُ ما نَهَیتُمْ عَنْهُ وَ الْقَضاءُ الْمُثْبِتُ مَا اسْتَأْثَرَتْ بِهِ مَشِیتُکمْ وَ الْمَمْحُوُّ ما لاَ اسْتَأْثَرَتْ بِهِ سُنَّتُکمْ، فَلااِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدُهُ لاشَریک لَهُ وَ مُحَمَّدٌ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، عَلِی اَمیرُالْمُؤْمِنینَ حُجَّتُهُ، اَلْحَسَنُ حُجَّتُهُ، اَلْحُسَینُ حُجَّتُهُ، عَلِی حُجَّتُهُ، مُحَمَّدٌ حُجَّتُهُ، جَعْفَرٌ حُجَّتُهُ، مُوسی حُجَّتُهُ، عَلِی حُجَّتُهُ، مُحَمَّدٌ حُجَّتُهُ، عَلِی حُجَّتُهُ، اَلْحَسَنُ حُجَّتُهُ وَ اَنْتَ حُجَّتُهُ وَ اَنْتُمْ حُجَجُهُ وَ بَراهینُهُ اَنَا یا مَوْلای مُسْتَبْشِرٌ بِالْبَیعَةِ الَّتی اَخَذَ اللّهُ عَلَی شَرْطَهُ قِتالاً فی سَبیلِهِ اِشْتَری بِهِ اَنْفُسَ الْمُؤْمِنینَ فَنَفْسی مُؤْمِنَةٌ بِاللّهِ وَحْدَهُ لاشَریک لَهُ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِاَمیرَالْمُؤْمِنینَ وَ بَکمْ یا مَوالِی اَوَّلِکمْ وَ اخِرِکمْ وَ نُصْرَتی لَکمْ مُعَدَّةٌ وَ مَوَدَّتی خالَصُةٌ لَکمْ وَ بّرائَتی مِنْ اَعْدائِکمْ اَهْلِ الْحَرَدَةِ وَ الْجِدالِ ثابِتَةٌ لِثارِکمْ، اَنَا وَلِی وَحیدٌ وَ اللّهُ اِلهَ الْحَقِّ جَعَلَنی بِذلِک امینَ امینَ، مَنْ لی اِلاّ اَنْتَ فیما دِنْتُ وَ اعْتَصَمْتُ بِک فیهِ تَحْرُسُنی فیما تَقَرَّبْتُ بِهِ اِلَیک یا وِقایةَ اللّهِ وَ سَتْرِهِ وَ بَرَکتِهِ اَغْنِنی اَدْنِنی اَدْرِکنی، صِلْنی بِک وَ لاتَقْطَعْنی، اَللّهُمَّ بِهِمْ اِلَیک تَوَسُّلی وَ تَقَرُّبی، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ صِلْنی بِهِمْ وَ لاتَقْطَعْنی بِحُجَّتِک، اِعْصِمْنی وَ سَلامُک عَلی الِ یس، مَوْلای اَنْتَ الْجاهُ عِنْدَاللّهِ رَبِّک وَ رَبّی اِنَّهُ حَمیدٌ مَجیدٌ، اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُک بِاسْمِک الَّذی خَلَقْتَهُ مِنْ ذلِک وَ اسْتَقَرَّ فیک، فَلا یخْرُجُ مِنْک اِلی شَی ءٍ اَبَدا أَیا کینُونُ أَیا مَکوِنُ أَیا مُتَعالُ أَیا مُتَقَدِّسُ، أَیا مُتَرَحِّمُ أَیا مُتَرَئِّفُ أَیا مُتَحَنِّنُ، اَسْئَلُک کما خَلَقْتَهُ غَضّا اَنْ تُصَلِّی عَلی مُحَمَّدٍ نَبِی رَحْمَتِک وَ کلِمَةُ نُورِک وَ والِدُ هُداةِ رَحْمَتِک وَ امْلَأْ قَلْبی نُورَ الْیقینِ وَ صَدْری نُورَ الاْیمانِ وَ فِکری نُورَ الثُّباتِ وَ عَزْمی نُورَ التَّوْفیقِ وَ ذَکائی نُورَ الْعِلْمِ وَ قُوَّتی نُورَ الْعَمَلِ وَ لِسانی نُورَ الصِّدْقِ وَ دینی نُورَ الْبَصائِرِ مِنْ عِنْدِک وَ بَصَری نُورَ الضِیاءِ وَ سَمْعی نُورَ وَعْی الْحِکمَةِ وَ مَوَدَّتی نُورَ الْمُوالاةِ لِمُحَمَّدٍ وَ الِهِ عَلَیهِمُ السَّلامُ وَ نَفْسی نُورَ قُوَّةِ الْبَرائَةِ مِنْ اَعْداءِ مُحَمَّدٍ وَ اَعْداءِ الِ مُحَمَّدٍ حَتّی اَلْقاک وَ قَدْ وَفَیتُ بِعَهْدِک وَ میثاقِک فَلْتَسَعُنی رَحْمَتُک یا وَلِی یا حَمیدُ بِمَرْأی الِ مُحَمَّدٍ وَ مَسْمَعِک یا حُجَّهَ اللّهِ دُعائی، فَوَفِّنی مُنْجِزاتِ اِجابَتی اَعْتَصِمُ بِک مَعَک مَعَک مَعَک سَمْعی وَ رِضائی یا کریمُ. (بحارالانوار جلد ۹۹ صفحه ۹۲ عن مصباح الزائر صفحه ۲۲۳).

[۳۱۹] ـ سوره ی حدید آیه ی ۲۲.

[۳۲۰] ـ قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: انّ اللّه جلّ ثناؤه یقول: و عزّتی و جلالی ما خلقت من خلقی خلقا احبّ الی من عبدی المؤمن و لذلک سمیته باسمی مؤمنا لاحرّمه ما بین المشرق و المغرب و هی خیرة له منّی و انّی لاملکه ما بین المشرق و المغرب و هی خیرة له منّی فلیرض بقضائی و لیصبر علی بلائی و لیشکر نعمائی اکتبه یا محمّد من الصدّیقین عندی. (بحارالانوار جلد ۶۸ صفحه ی ۱۵۸).

[۳۲۱] ـ سوره ی غافر مؤمن آیه ی ۶۰.

[۳۲۲] ـ عن ابی عبداللّه علیه السّلام: ان اللّه عزّ و جلّ یبتلی المؤمن بکل بلیة و یمیته بکل میتة و لایبتله بذهاب عقله، اما تری ایوب کیف سلّط ابلیس علی ماله و علی ولده و علی اهله و علی کلّ شی ء منه و لم یسلّط علی عقله ترک له یوحّد اللّه به. (بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۰۱ حدیث ۱۸).

[۳۲۳] ـ بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۰۰ و ۲۰۱ حدیث ۱۷ باب ذکر ابلیس و قصصه.

[۳۲۴] ـ «وَ اَیوبَ اِذْ نادی رَبَّهُ اَنّی مَسَّنِی الضُرُّ وَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ* فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَکشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ اتَیناهُ اَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ ذِکری لِلْعابِدینَ». سوره ی انبیاء آیه ی ۸۳ و ۸۴.

[۳۲۵] ـ قصص قرآن سرگذشت «ایوب» و سوره ی ص آیات ۴۱ تا ۴۴ و بحارالانوار جلد ۱۲ صفحه ی ۳۳۹ باب قصص «ایوب» علیه السّلام.

[۳۲۶] ـ سوره ی مائده آیه ی ۱۱۹.

[۳۲۷] ـ مقتل الحسین علیه السّلام صفحه ی ۲۸۳.

[۳۲۸] ـ سوره ی یونس آیه ی ۶۲.

[۳۲۹] ـ سوره ی فجر آیه ی ۲۶.

[۳۳۰] ـ سوره ی فجر آیه ی ۳۸.

[۳۳۱] ـ سوره ی نساء آیه ی ۶۵.

[۳۳۲] ـ روی ان جابر بن عبداللّه الانصاری رضی اللّه عنه ابتلی فی آخر عمره بضعف الهرم و العجز، فرآه محمّد بن علی الباقر علیه السّلام، فسأله عن حاله، فقال: انا فی حالة احبّ فیها الشیخوخة علی الشباب و المرض علی الصحّة و الموت علی الحیاة.

فقال الباقر (علیه السّلام) امّا انا یا جابر، فان جعلنی اللّه شیخا احبّ الشیخوخة و ان جعلنی شابّا احبّ الشیبوبة و ان امرضنی احبّ المرض و ان شفانی احبّ الشفاء و الصّحة و ان اماتنی احبّ الموت و ان ابقانی احبّ البقاء فلمّا سمع جابر هذا الکلام منه قبّل وجهه و قال صدق رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله) فانّه قال: ستدرک لی ولدا اسمه اسمی، یبقر العلم بقرا کما یبقر الثور الارض. (عوالم العلوم جلد ۱۹ صفحه ی ۶۴ ح ۱).

[۳۳۳] ـ مقامات معنوی.

[۳۳۴] ـ مفاتیح الجنان در تعقیبات مشترکه.

[۳۳۵] ـ سوره حجّ آیه ۷۸.

[۳۳۶] ـ سوره ی توبه آیه ی ۱۰۵.

[۳۳۷] ـ سوره ی آل عمران آیه ی ۱۰۳.

[۳۳۸] ـ سوره آل عمران آیه ۱۰۱.

[۳۳۹] ـ سوره ی یونس آیه ی ۶۲.

[۳۴۰] ـ سوره حجّ آیه ۳۴.

[۳۴۱] ـ سوره ی هود آیه ی ۲۲.

[۳۴۲] ـ سوره ی حجّ آیه ی ۵۴.

[۳۴۳] ـ منیه المرید صفحه ی ۱۳۳، بحارالانوار جلد ۶۷ صفحه ی ۲۴۹ حدیث ۲۴ و مستدرک الوسائل جلد ۱ صفحه ی ۱۰۱ حدیث ۹۲.

[۳۴۴] ـ قال اللّه تعالی: «اِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ اَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ اَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلّهِ فَاُولئِک مَعَ الْمُؤْمِنینَ». سوره ی نساء آیه ی ۱۴۵.

قال تبارک و تعالی: «قُلْ اِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیای وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ». (سوره ی انعام آیه ی ۱۶۳).

[۳۴۵] ـ سوره زمر آیه ۳.

[۳۴۶] ـ بحارالانوار جلد ۶۷ صفحه ی ۲۲۹ حدیث ۵.

[۳۴۷] ـ عن ابی عبداللّه علیه السّلام: الابقاء علی العمل حتّی یخلص اشدّ من العمل و العمل الخالص الّذی لاتریدان یحمدک علیه احد الاّ اللّه عزّ و جلّ. (بحارالانوار جلد ۶۷ صفحه ی ۲۳۰ حدیث ۶).

قال رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله): ثلاث من کن فیه او واحدة منهن کان فی ظلّ عرش اللّه (الی ان قال) و رجل لم یقدّم رجلاً حتّی یعلم ان ذلک للّه رضا او یحبس. (بحارالانوار جلد ۶۷ صفحه ی ۲۴۳ حدیث ۱۱).

عن ابی جعفر الجواد (علیه السّلام): افضل العبادة الاخلاص. (بحارالانوار جلد ۶۷ صفحه ی ۲۴۹ ح ۲۵).

عن فاطمة الزّهراء (سلام اللّه علیها): من اصعد الی اللّه خالص عبادته اهبط اللّه عزّ و جلّ الیه افضل مصلحته. (بحارالانوار جلد ۶۷ صفحه ی ۲۴۹ ذیل حدیث ۲۵).

[۳۴۸] ـ سوره ی صافات آیات ۳۹ و ۴۰.

[۳۴۹] ـ سوره ی صافات آیه ی ۴۱.

[۳۵۰] ـ سوره ی صافات آیه ی ۴۲.

[۳۵۱] ـ سوره ی صافات آیه ی ۴۳.

[۳۵۲] ـ سوره صافات آیات ۱۲۷ و ۱۲۸.

[۳۵۳] ـ سوره ی حجر آیه ی ۳۹ و سوره ی ص آیه ی ۸۲.

[۳۵۴] ـ سوره ی حجر آیه ی ۴۰ و سوره ی ص آیه ی ۸۳.

[۳۵۵] ـ سوره مریم آیه ۵۱.

[۳۵۶] ـ سوره ی صافات آیات ۱۵۹ و ۱۶۰.

[۳۵۷] ـ سوره ی بقره آیه ی ۱۴۸.

[۳۵۸] ـ سوره ی فاطر آیه ی ۳۲.

[۳۵۹] ـ سوره ی انفال آیه ی ۱۷.

[۳۶۰] ـ مفاتیح الجنان صفحه ۱۳.

[۳۶۱] ـ عن ابی عبداللّه علیه السّلام: ابی اللّه ان یجری الاشیاء الا بالاسباب. (بحارالانوار جلد ۲ صفحه ی ۹۰ حدیث ۱۴).

[۳۶۲] ـ عن جابر بن عبداللّه، قال: قلت لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: اوّل شی ء خلق اللّه تعالی ما هو؟ فقال: نور نبیک یا جابر، خلقه اللّه ثمّ خلق منه کلّ خیر. (بحارالانوار جلد ۱۵ صفحه ی ۲۴ حدیث ۴۳).

و قال ابوعبداللّه (علیه السّلام): نحن السّبب بینکم و بین اللّه عزّ و جلّ. (بحارالانوار جلد ۲۳ صفحه ی ۱۰۱ حدیث ۵).

[۳۶۳] ـ عن امیرالمؤمنین علیه السّلام: فانا صنائع ربّنا و الناس بعد صنائع لنا الحدیث. (بحارالانوار جلد ۳۳ صفحه ی ۵۸ قسمتی از حدیث ۳۹۸ و نهج البلاغه قسمت نامه ها، نامه ی ۲۸).

[۳۶۴] ـ عن مولانا صاحب الزّمان صلواة اللّه علیه قال: نحن صنائع ربّنا و الخلق بعد صنائعنا. (بحارالانوار جلد ۵۳ صفحه ۱۷۸ حدیث ۹).

[۳۶۵] ـ قال رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله) لعلی (علیه السّلام) فی حدیث طویل: … ثمّ خلق الملائکة فلمّا شاهدوا ارواحنا نورا واحدا استعظموا امورنا، فسبّحنا لتعلم الملائکة انّا خلق مخلوقون و انّه منزّه عن صفاتنا، فسبّحت الملائکة لتسبیحنا و نزّهته عن صفاتنا، فلمّا شاهدوا عظم شأننا، هلّلنا لتعلم الملائکة ان لااله الاّ اللّه و انا عبید و لسنا بآلهة یجب ان نعبد معه او دونه، فقالوا لااله الاّ اللّه، فلمّا شاهدوا کبر محلّنا کبرنا اللّه لتعلم الملائکة ان اللّه اکبر من ان ینال (الی ان قال) فبنا اهتدوا الی معرفة اللّه تعالی و تسبیحه و تهلیله و تحمیده.

(کمال الدین صدوق جلد ۱ صفحه ی ۲۵۴).

[۳۶۶] ـ «بِاَیدی سَفَرَة، کرامٍ بَرَرَة». (سوره ی عبس آیه ی ۱۶). عن الصادق (علیه السّلام): کرام علی ربّهم بررة مطیعین. (بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۷۱).

[۳۶۷] ـ «فَالْمُقَسِّماتِ اَمْرا». سوره ی الذّاریات آیه ی ۴.

[۳۶۸] ـ «اِذْ یتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ»، (سوره ی ق آیه ی ۱۶).

و (بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۷۹ حدیث ۱۵).

[۳۶۹] ـ «اِنّا زَینَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکواکبِ* وَ حِفْظا مِنْ کلِّ شَیطانٍ مارِدٍ».

(سوره ی صافات آیه ی ۵ و ۶).

[۳۷۰] ـ قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله لعلی (علیه السّلام): فانّ الملائکة لخدّامنا و خدّام محبّینا.

(کمال الدین صدوق جلد ۱ صفحه ی ۲۵۴).

[۳۷۱] ـ «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِاللّهِ». (سوره ی رعد آیه ی ۱۱).

[۳۷۲] ـ «فَالْمُدَبِّراتِ اَمْرا»، (سوره ی نازعات آیه ی ۴).

[۳۷۳] ـ عن ابی عبداللّه علیه السّلام قال: لیس خلق اکثر من الملائکه. (بحارالانوار جلد ۵۹ صفحه ی ۱۹۱ حدیث ۴۷).

[۳۷۴] ـ به عنوان نمونه روایت ممتاز شدن حجرالاسود که ملکی بزرگ بوده نقل می شود: عن بکیر قال لی ابوعبداللّه علیه السّلام: هل تدری ما کان الحجر؟ قال: قلت لا، قال: کان ملکا عظیما من عظماء الملائکه عنداللّه عزّ و جلّ، فلمّا اخذاللّه المیثاق من الملائکة بالرّبوبیة و لمحمّد (صلی اللّه علیه و آله) بالنّبوة و لعلی بالوصیة، اصطکت فرائص الملائکة و اوّل من اسرع الی الاقرار ذلک الملک و لم یکن فیهم اشدّ حبّا لمحمّد و آل محمّد منه، فلذلک اختاره اللّه عزّ و جلّ من بینهم. (بحارالانوار جلد ۱۵ صفحه ی ۱۷ حدیث ۲۶).

[۳۷۵] ـ «اَللّهُ یصْطَفی مِنَ الْمَلائِکةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ». (سوره ی حجّ آیه ی ۷۵).

قال رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله): انّ اللّه تبارک و تعالی اختار من کلّ شی ء اربعة، اختار من الملائکة: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت. (بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۲۵۰ حدیث ۷).

[۳۷۶] ـ عن ابی عبداللّه علیه السّلام: … فانظروا علمکم هذا عمّن تأخذونه، فان فینا اهل البیت فی کلّ خلف عدولاً ینفون عنه تحریف الغالین و انتهال المبطلین و تأویل الجاهلین. (بحارالانوار جلد ۲ صفحه ی ۹۲ حدیث ۲۱).

و عن فضیل قال: سمعت اباجعفر (علیه السّلام) یقول: کلّ ما لم یخرج من هذا البیت فهو باطل. (بحارالانوار جلد ۲ صفحه ی ۹۴ حدیث ۳۲).

[۳۷۷] ـ «فَاَرْسَلْنا عَلَیهِمْ ریحا وَ جُنُودا لَمْ تَرَوْها». (سوره ی احزاب آیه ی ۹).

عن ابی محمّد العسکری (علیه السّلام) فیما احتجّ به رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله) به علی المشرکین: و الملک لاتشاهده حواسّکم، لانّه من جنس هذا الهواء، لاعیان منه و لو شاهدتموه بان یزداد فی قوی ابصارکم لقلتم لیس هذا ملکا بل هذا بشر. (بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۷۱ حدیث ۱).

[۳۷۸] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۹۱ حدیث ۴۷.

[۳۷۹] ـ «بَلْ عِبادٌ مُکرَمُونَ». (سوره ی انبیاء آیه ی ۲۵).

«وَالصّافّاتِ صَفّا* فَالزّاجِراتِ زَجْرا». (سوره ی صافات آیه ی ۱ و ۲).

«بِاَیدی سَفَرَةٍ* کرامِ بَرَرَةٍ». (سوره ی عبس آیه ی ۱۶).

[۳۸۰] ـ «وَ هُمْ بِاَمْرِهِ یعْلَمُونَ» (سوره ی انبیاء آیه ی ۲۶).

[۳۸۱] ـ «فَاسْتَفْتِهِمْ اَلِرَبِّک الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ* اَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکةَ اِناثا وَ هُمْ شاهِدُونَ». (سوره ی صافات آیه ی ۱۴۹ و ۱۵۰).

[۳۸۲] ـ «مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَ مَلائِکتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکالَ فَاِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرینَ». (سوره ی بقره آیه ی ۹۷).

[۳۸۳] ـ «وَ یرْسِلُ عَلَیکمْ حَفَظَةً». (سوره انعام آیه ۶۱).

[۳۸۴] ـ «اَنّی مُمِدُّکمْ بِاَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکةِ مُرْدِفینَ». (سوره ی انفال آیه ی ۹) و بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۹۸ حدیث ۶۷.

[۳۸۵] ـ «فَاَرْسَلْنا اِلَیها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرا سَوِیا». (سوره ی مریم آیه ی ۱۷).

«اِذْ دَخَلُوا عَلَیهِ فَقالُوا سَلامًا قالَ اِنّا مِنْکمْ وَجِلُونَ». (سوره ی حجر آیه ی ۵۱).

بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۹۰ و ۱۹۱ حدیث ۴۳ و ۴۶.

[۳۸۶] ـ «وَ یسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِکةُ مِنْ خیفَتِهِ». (سوره رعد آیه ۱۳).

[۳۸۷] ـ «جاعِلِ الْمَلائِکةِ رُسُلاً اُولی اَجْنِحَةٍ مَثْنی وَ ثُلثَ وَ رُباعَ». (سوره فاطر آیه ۱).

(بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۷۵ و ۱۷۷ حدیث ۱۲).

[۳۸۸] ـ قال ابوجعفر علیه السّلام: انّ اللّه خلق اسرافیل و جبرئیل و میکائیل من سبحة واحدة و جعل لهم السمع و البصر و جودة (موجود) العقل و سرعة الفهم. (بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۵۷ حدیث ۵).

[۳۸۹] ـ «وَ تَرَی الْمَلائِکةَ حافّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ». (سوره ی زمر آیه ی ۷۵).

«وَ یسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الاَْرْضِ». (سوره ی شوری آیه ی ۵).

[۳۹۰] ـ «اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکةُ اَلاّ تَخافُوا وَ لاتَحْزَنُوا وَ اَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کنْتُمْ تُوعَدُونَ* نَحْنُ اَوْلِیاؤُکمْ فِی الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ فِی الاْخِرَةِ». (سوره ی فصّلت آیه ی ۳۰).

[۳۹۱] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۲۱۸ دعای صحیفه ی کامله ی سجّادیه.

[۳۹۲] ـ سوره ی اسراء آیه ی ۹۵ و سوره ی شوری آیه ی ۵ و بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۷۱.

[۳۹۳] ـ (در مکاشفات، زمان قبل و بعد مطرح نیست و همه ی زمانها را می توان در زمان حال مشاهده کرد).

[۳۹۴] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۷۱ حدیث ۲.

[۳۹۵] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۷۲.

[۳۹۶] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۷۶ حدیث ۷.

[۳۹۷] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۷۴ حدیث ۴ و صفحه ی ۱۷۵ حدیث ۶.

[۳۹۸] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۷۷ حدیث ۱۱.

[۳۹۹] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۷۹ حدیث ۱۵.

[۴۰۰] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۷۹ حدیث ۱۶ و صفحه ی ۱۸۴ حدیث ۲۵.

[۴۰۱] ـ عن مولانا علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه امیرالمؤمنین علیهم السّلام قال: واللّه ما برأ اللّه من بریة افضل من محمّد (صلی اللّه علیه و آله) و منی و من اهل بیتی و ان الملائکة لتضع اجنحتها لطلبة العلم من شیعتنا. (عوالم جلد ۳ صفحه ی ۱۶۴ حدیث ۱۱ و بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۱۸۱ حدیث ۶۹).

[۴۰۲] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۸۸ حدیث ۳۹ و ۴۰ و صفحه ی ۱۹۲ حدیث ۵۲.

[۴۰۳] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۸۹ حدیث ۴۱.

[۴۰۴] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۹۰ حدیث ۴۴.

[۴۰۵] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۹۰ حدیث ۴۵.

[۴۰۶] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۹۶ حدیث ۶۱.

[۴۰۷] ـ سوره ی بقره آیه ی ۲۵۵ و بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۲۰۸.

[۴۰۸] ـ سوره ی زمر آیه ی ۷۵.

[۴۰۹] ـ سوره شعراء آیه ۱۹۳ و بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۲۱۷ دعای صحیفه ی کامله ی سجّادیه.

[۴۱۰] ـ سوره ی بقره آیه ی ۹۷ و سوره ی انفال آیه ی ۹.

[۴۱۱] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۲۲۱.

[۴۱۲] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۲۰۷ و ۲۱۷ دعای صحیفه ی سجّادیه فی الصلوة علی حملة العرش.

[۴۱۳] ـ تمام قضیه ی بالا در این آیات ذکر شده است: سوره ی هود آیات ۷۷ تا ۸۳ و سوره ی حجر آیات ۵۱ تا ۷۴ و سوره ی عنکبوت آیات ۲۸ تا ۳۵.

[۴۱۴] ـ سوره ی قمر آیه ی ۳۷.

[۴۱۵] ـ آیات ۵۲ و ۶۷ تا ۷۲ سوره ی حجر و بحارالانوار جلد ۱۲ صفحه ی ۱۴۷ حدیث ۱.

[۴۱۶] ـ بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۳۱۸ تا ۳۲۵.

[۴۱۷] ـ سوره ی مریم آیات ۱۶ تا ۲۱.

[۴۱۸] ـ سوره ی مریم آیات ۲۱ تا ۳۵ و بحارالانوار جلد ۱۴ صفحه ی ۲۰۸ باب ولادة عیسی علیه السّلام.

[۴۱۹] ـ «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِیعْبُدُونِ» (سوره ی الذّاریات آیه ی ۵۶).

[۴۲۰] ـ «وَ اَنّا مِنَّا الصّالِحُونَ وَ مِنّا دُونَ ذلِک» سوره ی جنّ آیه ی ۱۱ و آیات ۱۳ و ۱۴ و سوره ی الذّاریات آیه ی ۵۶.

[۴۲۱] ـ سوره ی اعراف آیه ی ۱۲.

[۴۲۲] ـ عن ابی عبداللّه علیه السّلام قال: انّ اللّه، عزّوجل خلق الملائکة من نور.

(بحارالانوار جلد ۵۶ صفحه ی ۱۹۱ حدیث ۴۷).

[۴۲۳] ـ فی الخبر الطویل عن قصص الراوندی عن ابی جعفر علیه السّلام سئل امیرالمؤمنین (علیه السّلام): (الی قوله) و کان الجنّ تطیر فی السماء فتلقی الملائکة فی السموات فیسلّمون علیهم و یزورونهم و یستریحون الیهم و یتعلّمون منهم. (بحارالانوار جلد ۵۴ صفحه ی ۳۲۲ حدیث ۵).

[۴۲۴] ـ «فَقالُوا اِنّا سَمِعْنا قُرْانًا عَجَبًا* یهْدی اِلَی الرُّشْدِ فَامَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِک بِرَبِّنا اَحَدًا».

(سوره ی جنّ آیات ۱ و ۲).

[۴۲۵] ـ «وَ الْجانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ» سوره ی حجر آیه ی ۲۷.

[۴۲۶] ـ «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِیعْبُدُونِ». (سوره ی الذّاریات آیه ی ۵۶).

[۴۲۷] ـ بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۸۳ حدیث ۳۸.

[۴۲۸] ـ «قالَ فَبِعِزَّتِک لاَُغْوِینَّهُمْ اَجْمَعینَ». (سوره ی ص آیه ی ۸۲).

[۴۲۹] ـ من وصیة موسی بن جعفر علیه السّلام لهشام بن حکم و صفته للعقل. قال (علیه السّلام): یا هشام … خلق الجهل من البحر الاجاج الظلمانی. فقال له: أدبر فأدبر، ثم قال له: أقبل فلم یقبل؛ فقال: استکبرت؟ فلعنه. (بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۱۵۸).

[۴۳۰] ـ (بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۱۰۹ حدیث ۷).

[۴۳۱] ـ «اَسْتَکبَرْتَ اَمْ کنْتَ مِنَ الْعالینَ» سوره ی ص آیه ی ۷۵ به ضمیمه ی تفسیر روائی ذیل این آیه ی شریفه و سوره ی حجر آیات ۲۷ تا ۳۱.

[۴۳۲] ـ بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۱۹ حدیث ۵۸.

[۴۳۳] ـ بحارالانوار جلد ۱ صفحه ی ۱۰۹ حدیث ۷.

[۴۳۴] ـ عن جمیل بن درّاج عن عبداللّه علیه السّلام قال سألته عن ابلیس اکان من الملائکة او هل کان یلی شیئا من امر السّماء؟ قال: لم یکن من الملائکة و لم یکن یلی شیئا من امر السّماء و کان من الجنّ و کان مع الملائکة و کانت الملائکة تری انّه منها و کان اللّه یعلم انّه لیس منها، فلمّا امر بالسجود کان منه الّذی کان.

(بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۱۸ حدیث ۵۵).

[۴۳۵] ـ سوره ی حجر آیات ۳۳ و ۳۴ و بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۱۸ حدیث ۵۵ و صفحه ی ۲۲۰ حدیث ۵۹.

[۴۳۶] ـ سوره ی بقره آیه ی ۳۱.

[۴۳۷] ـ «قالَ رَبِّ بِما اَغْوَیتَنی لاَُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الاَْرْضِ وَ لاَُغْوِینَّهُمْ اَجْمَعینَ». سوره ی حجر آیه ی ۳۸.

[۴۳۸] ـ بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۳۴ حدیث ۷۳ و صفحه ی ۲۳۵ حدیث ۷۵.

[۴۳۹] ـ «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَاِنَّک رَجیمٌ* وَ اِنَّ عَلَیک اللَّعْنَةَ اِلی یوْمِ الدّینِ».

سوره ی حجر آیه ی ۳۴ و ۳۵.

[۴۴۰] ـ سوره ی حجر آیات ۳۶ تا ۳۸ و بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۳۵ حدیث ۷۶ قال امیرالمؤمنین علیه السّلام فی ابلیس: فانّه سجد سجدة واحدة اربعة آلاف عام لم یرد بها غیر زخرف الدنیا و التمکین من النظرة.

[۴۴۱] ـ سوره ی اسراء آیات ۶۲ تا ۶۵ و سوره ی حجر آیه ی ۳۷.

[۴۴۲] ـ سوره ی اعراف آیات ۱۶ تا ۱۸.

[۴۴۳] ـ سوره ی حجر آیه ی ۳۹.

[۴۴۴] ـ سوره حجر آیه ۴۱.

[۴۴۵] ـ «اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذینَ یتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکونَ». سوره ی نحل آیه ی ۱۰۰.

[۴۴۶] ـ سوره ی بقره آیه ی ۱۶۸ و ۲۰۸ و سوره ی یوسف آیه ی ۵ و سوره ی فاطر آیه ی ۶ و اکثر آیاتی که درباره ی ابلیس نازل شده است.

[۴۴۷] ـ بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۱۳۱ باب ابلیس لعنه اللّه و قصصه.

[۴۴۸] ـ کتب «عهدین» منظور کتب آسمانی است که در عهد عتیق یعنی از زمان حضرت موسی به بعد و عهد جدید یعنی کتبی که از زمان حضرت عیسی به بعد در کتاب مقدّس ذکر شده است.

[۴۴۹] ـ در مکاشفات یوحنای رسول باب دوازدهم عدد نهم می گوید: «آن مار قدیمی که به ابلیس و شیطان مسمّی است» یعنی این مار که در سفر پیدایش ذکر شد، همان ابلیس و شیطان است.

[۴۵۰] ـ «فَسَجَدَ الْمَلائِکةُ کلُّهُمْ اَجْمَعُونَ* اِلاّ اِبْلیسَ». سوره ی حجر آیه ی ۳۰.

[۴۵۱] ـ «فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِّهِ». سوره ی کهف آیه ی ۵۰.

[۴۵۲] ـ «وَالْجانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نّارِ السَّمُومِ». سوره ی حجر آیه ی ۲۷.

«وَ خَلَقَ الْجانَّ مِنْ مّارِجٍ مِّنْ نّارٍ». سوره ی رحمن آیه ی ۱۵.

[۴۵۳] ـ «خَلَقْتَنی مِنْ نّارٍ». سوره ی اعراف آیه ی ۱۲ و سوره ی ص آیه ی ۷۶.

[۴۵۴] ـ سوره ی جنّ آیات ۱ تا ۱۷ و بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۹۱.

[۴۵۵] ـ عن ابی عبداللّه علیه السّلام قال: انّ الملائکة کانوا یحسبون انّ ابلیس منهم و کان فی علم اللّه انّه لیس منهم فاستخرج اللّه ما فی نفسه بالحمیة، فقال: خلقتنی من نار و خلقته من طین. (بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۱۸ حدیث ۵۵ و صفحه ی ۲۲۰ حدیث ۵۹).

[۴۵۶] ـ قال الامام العسکری علیه السّلام: الشیطان هو البعید من کلّ خیر، الرجیم: المرجوم باللعن المطرود من بقاع الخیر. (بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۷۲ حدیث ۱۵۹).

[۴۵۷] ـ عن الرّضا علیه السّلام: ان اسم ابلیس الحارث و انّما قول اللّه عزّ و جلّ یا ابلیس یا عاصی و سمّی ابلیسلانّه ابلس من رحمه اللّه. (بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۱۹۵ حدیث ۳ و ۴ و صفحه ی ۲۴۱ حدیث ۸۹).

[۴۵۸] ـ بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۱۹ حدیث ۵۸.

[۴۵۹] ـ سوره ی انعام آیه ی ۱۱۲ و ۱۲۱.

[۴۶۰] ـ سوره ی بقره آیه ی ۱۶۹ و ۲۶۸ و سوره ی مؤمنون آیه ی ۹۷ و سوره ی ناس آیه ی ۴ تا ۶.

[۴۶۱] ـ سوره ی آل عمران آیه ی ۱۵۷ و سوره ی فاطر آیه ی ۶.

[۴۶۲] ـ بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۲۰ حدیث ۵۸.

[۴۶۳] ـ بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۳۷ حدیث ۸۱.

[۴۶۴] ـ کتاب «برهان الحق» صفحه ی ۱۹.

[۴۶۵] ـ سوره ی رحمن آیه ی ۱۵.

[۴۶۶] ـ بحارالانوار جلد ۱۱ صفحه ی ۱۳۱ و جلد ۶۰ صفحه ی ۳۰۸.

[۴۶۷] ـ بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۱۹۵ حدیث ۳ و ۴ و صفحه ی ۲۴۱ حدیث ۸۹.

[۴۶۸] ـ «وَ اَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ». سوره ی جن آیه ی ۱۴.

[۴۶۹] ـ و فیه عن ابی عبداللّه علیه السّلام کان ابلیس منهم بالولاء و لم یکن من جنس الملائکة. (بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۳۴ حدیث ۷۳ و بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۱۲ و ۲۱۸ و ۲۲۰).

[۴۷۰] ـ ابن بشار عن ابی عبداللّه علیه السّلام قال: سألته عن جنة آدم، فقال: جنّة من جنان الدنیا تطلع فیها الشمس و القمر و لو کانت من جنان الخلد ما خرج منها ابدا. (بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۲۸۴ حدیث ۲ و جلد ۱۱ صفحه ی ۱۴۳).

[۴۷۱] ـ سوره ی بقره آیه ی ۲۸ تا ۳۰.

[۴۷۲] ـ سوره ی بقره آیات ۳۰ تا ۳۲.

[۴۷۳] ـ تفسیر برهان جلد ۱ صفحه ی ۷۳ حدیث ۱ تفسیر روائی آیه ی ۳۳ سوره ی بقره.

[۴۷۴] ـ سوره ی بقره آیه ی ۳۳.

[۴۷۵] ـ سوره ی حجر آیه ی ۲۸ تا ۳۱.

[۴۷۶] ـ سوره ی اعراف آیه ی ۱۱ و ۱۲ و سوره ی حجر آیه ی ۳۲ و ۳۳.

[۴۷۷] ـ سوره ی اعراف آیه ی ۱۲ و سوره ی حجر آیه ی ۳۴ و ۳۵.

[۴۷۸] ـ سوره ی اعراف آیات ۱۱ تا ۱۸.

[۴۷۹] ـ سوره ی اسراء آیات ۶۰ تا ۶۵.

[۴۸۰] ـ «اِنَّ عِبادی لَیسَ لَک عَلَیهِمْ سُلْطانٌ وَ کفی بِرَبِّک وَکیلاً». سوره ی اسراء آیه ی ۶۵.

[۴۸۱] ـ سوره ی ص آیات ۸۴ و ۸۵.

[۴۸۲] ـ بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۲۸۴ و جلد ۱۱ صفحه ی ۱۴۳.

[۴۸۳] ـ سوره ی بقره آیه ی ۳۵ و ۳۶ و تفسیر روائی آن برهان جلد ۱ صفحه ی ۷۹ حدیث ۱.

[۴۸۴] ـ پیش از این گفتیم که آن باغ از باغهای دنیائی بوده است. بحارالانوار جلد ۶ صفحه ی ۲۸۴.

[۴۸۵] ـ سوره ی اعراف آیات ۱۹ و ۲۰.

[۴۸۶] ـ سوره ی اعراف آیات ۲۰ تا ۲۲.

[۴۸۷] ـ «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا وَ اِنْ لَّمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ». (سوره ی اعراف آیه ی ۲۳).

[۴۸۸] ـ سوره ی بقره آیه ی ۳۶ و سوره ی اعراف آیه ی ۲۴.

[۴۸۹] ـ سوره ی بقره آیه ی ۳۷ و تفسیر روائی آن برهان جلد ۱ صفحه ی ۸۶ تا ۸۹.

[۴۹۰] ـ سوره ی اعراف آیه ی ۲۷.

[۴۹۱] ـ سوره ی آل عمران آیه ی ۱۳۵.

[۴۹۲] ـ مضمون آیه ی ۱۳۵ سوره ی آل عمران و تفسیر روائی آن برهان جلد ۱ صفحه ی ۳۱۶ حدیث ۵ و بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۱۹۷ حدیث ۶ و وسائل الشیعه جلد ۱۶ صفحه ی ۶۶ حدیث ۲۰۹۹۷.

[۴۹۳] ـ بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۲۰ حدیث ۵۸ و برهان جلد ۱ صفحه ی ۷۷ قال (یعنی ابلیس) ربّ زدنی. قال: تجری منه مجری الدم فی العروق.

[۴۹۴] ـ قال امیرالمؤمنین علیه السّلام فی سجود ابلیس: فانّه سجد سجدة واحدة اربعة آلاف عام لم یرد بها غیر زخرف الدنیا و التمکین من النظرة. (بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۳۵ حدیث ۷۶).

[۴۹۵] ـ «وَ اِنَّ الشّیاطینَ لَیوحُونَ اِلی اَوْلِیائِهِمْ». سوره ی انعام آیه ی ۱۲۱.

[۴۹۶] ـ سوره ی انعام آیه ی ۱۱۲.

[۴۹۷] ـ «وَ لاتَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیطانِ … اِنَّما یأْمُرُکمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ اَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ ما لاتَعْلَمُونَ». سوره ی بقره آیه ی ۱۶۹ و سوره ی انعام آیه ی ۱۱۲.

[۴۹۸] ـ «وَ کذلِک جَعَلْنا لِکلِّ نَبِی عَدُوّا شَیاطینَ الاِْنْسِ وَ الْجِنِّ یوحی بَعْضُهُمْ اِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورا». سوره ی انعام آیه ی ۱۱۲.

[۴۹۹] ـ عن ابی جعفر علیه السّلام قال: انّ الشیاطین یلقی بعضهم بعضا فیلقی الیه ما یغوی به الخلق حتّی یتعلّم بعضهم من بعض. (تفسیر برهان جلد ۱ صفحه ی ۵۴۹ حدیث ۳ ذیل آیه ی ۱۱۲ سوره ی انعام).

[۵۰۰] ـ «وَ لاَُغْوِینَّهُمْ اَجْمَعینَ* اِلاّ عِبادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ». (سوره ی حجر آیه ی ۳۸ و ۳۹).

[۵۰۱] ـ «لِکیلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتِکمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما اتاکمْ». سوره ی حدید آیه ی ۲۳ و تفسیر روائی آن.

عن امیرالمؤمنین علیه السّلام: الزّهد کلّه بین کلمتین فی القرآن قال اللّه سبحانه «لکیلا تأسوا علی الآیة» فمن لم یأس علی الماضی ولم یفرح بالآتی فقد أخذ الزهد بطرفیه. (بحارالانوار جلد ۷۰ صفحه ی ۵۲ قسمتی از حدیث ۲۲ و شبیه آن در جلد ۷۵ صفحه ی ۷۰ حدیث ۲۷).

[۵۰۲] ـ «وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطینُ عَلی مُلْک سُلَیمانَ وَ ما کفَرَ سُلَیمانُ وَ لکنَّ الشَّیاطینَ کفَرُوا یعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ». سوره ی بقره آیه ی ۱۰۲ و تفسیر روائی آن.

[۵۰۳] ـ قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: لولا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی ملکوت السموات و الارض. (بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۳۳۲).

[۵۰۴] ـ و قال علیه السّلام: اذا توضّأ احدکم و لم یسم کان للشیطان فی وضوئه شرک. (بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ی ۲۰۳ حدیث ۲۷).

[۵۰۵] ـ «یعِدُهُمْ وَ یمَنّیهِمْ وَ ما یعِدُهُمُ الشَّیطانُ اِلاّ غُرُورا». سوره ی نساء آیه ی ۱۲۰.

[۵۰۶] ـ «وَ مَنْ یعْشُ عَنْ ذِکرِ الرَّحْمنِ نُقَیضْ لَهُ شَیطانا فَهُوَ لَهُ قَرینٌ وَ اِنَّهُمْ لَیصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبیلِ وَ یحْسَبُونَ اَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ». سوره ی زخرف آیه ی ۳۶ و ۳۷.

[۵۰۷] ـ سوره ی ابراهیم آیه ی ۲۲ و سوره ی حشر آیه ی ۱۶.

[۵۰۸] ـ سوره ی ص آیه ی ۸۵.

[۵۰۹] ـ سوره ی جنّ آیات ۱ تا ۱۵

سیر الی الله جلد اول

سير الی اللّه جلد اول فهرست» مطلب  صفحه پيشگفتار.  ···   5 بخش اوّل: يقظه خوابهای طلائی.   ···   12 محيط خانه. ···   15 خورشيد جمالش مرا از خواب غفلت بيدار کرد.   ···   18 ترس از مار کبری.   ···   20 زنبور عسل حرف می‏زند.   ···   23 جوجه‏های مادر مرده!  ···   25 تو لايق همسری با من نيستی!   […]

جزوه شماره ۱ برداشت قرآن