۱۴ صفر ۱۴۱۵ قمری – ۲ مرداد ۱۳۷۳ شمسی – توبه، قضيه بهلول نباش
مرحله توبه، قضيه بهلول نباش ۲/۵/۷۳
«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف أنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا»[1] در شب گذشته و شبهای گذشته مسائلی را مطرح کردم که انشاءالله تا جایی که برای ما امکان داشته باشد، در شب جاری و شبهای آینده مسائلی مربوط به تزکیه نفس و کمالات روحی را تقدیم حضور شما خواهیم کرد. امیدوار هستیم که خدای تعالی به ما گوش شنوا عنایت کند و قلب ما را آگاه و دیده ما را بینا… جزء آنهایی نباشیم که «وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها»[2] چشم دارند، بصیرت ندارند «وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها»[3] گوش دارند، شنوایی ندارند. «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها» دل دارند، فهم ندارند. «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» جزء اینها نباشیم.
در شب گذشته گفتم یک عده هستند که میتوانند بگویند: «رَبُّنَا اللَّهُ» مربی ما خدا است. چشم آنها، گوش آنها، زبان آنها، حتی قلب آنها، همه آنها خدایی شده است. هدف خلقت را تعقیب کردهاند، یکپارچه به طرف خدا حرکت کردهاند، تمام معصیتها را ترک کردهاند، واجبات خود را دقیق انجام میدهند، مربی اینها خدا است، استاد اینها خدا است، فرمانده آنها خدا است و راست میگویند وقتی که در نماز عرض میکنند: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ»[4] تنها تو را عبادت میکنیم و تنها از تو یاری میطلبیم. اینها دیگر شیطان را عبادت نمیکنند، به هیچچیز تکیه نمیکنند و تنها خدا معبود آنها است و تنها ذات مقدس پروردگار را معین و یاور و مورد اعتماد خود قرار میدهند. این افراد میگویند: «رَبُّنَا اللَّهُ». بعد از این برنامه استقامت میکنند.
مرحله سوم از کمالات روحی بعد از یقظه و توبه، استقامت است. توبه در حقیقت بازگشت به سوی خدا است و گفتم که انسان در اثر توبه میتواند همه گناهان را جبران کند، خدا مهربان است. ولی باید یک راه آشتی با خدا باز بگذارد. بهلول نباش یک نبّاش است. وضع مردم در زمان سابق طوری بود که یکی از کارها و از دزدیها این بود که قبرهای مردههای تازه از دنیا رفته را باز میکردند و کفن او را میدزدیدند. یک شب یک کفندزد، سر یک قبری را باز کرد، کفن را برداشت، چشم او به یک دختر جوانی که مُرده بود، افتاد. با او عمل منافی عفت هم کرد. صدایی از روح بلند شد که همینطور که من را جنب در قبر انداختی، من روز قیامت از تو نمی گذرم. این تکانی خورد. یک ناراحتی فوقالعادهای برای او پیدا شد. گریهکنان به درِ خانه پیغمبراکرم آمد. اشک میریزد. اصحاب آمدند دیدند که یک جوان خیلی خوشقیافهای اینجا مشغول گریه کردن است و فوقالعاده ناراحت.
آمدند به پیغمبراکرم عرض کردند: یا رسولالله یک جوانی است که درِ خانه گریه میکند و میخواهد با شما ملاقات کند، ولی خجالت میکشد. حضرت فرمود: به او بگویید به داخل بیاید. آمد در مقابل رسولاکرم نشست. پیغمبراکرم گفتند: چرا اینقدر ناراحت هستی؟ گفت: گناهی کردم، خیلی بزرگ. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا آسمان و زمین؟ گفت: گناه من. گناه تو بزرگتر است یا این کهکشانها و ستارهها؟ عرض کرد: گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا عفو پروردگار و رحمت پروردگار؟ اینجا سر خود را پایین انداخت، گفت: اگر بگویم گناه من بزرگتر است که گناه من بالاخره محدود است و عفو پروردگار نامحدود. رسولاکرم فرمود: اعتراف کن، گناه خود را بگو ببینم چه کردی که تا این اندازه ناراحتی هستی؟ جریان را گفت. پیغمبراکرم فرمودند: از کنار من برخیز، از خانه من خارج شو، تو گناهی کردهای که من میترسم خدا بر تو عذابی نازل کند، شامل حال من هم بشود.
حرکت کرد، از درِ خانه پیغمبر بیرون آمد، پیغمبر رحمةللعالمین؛ ولی دل از رحمت خدا قطع نکرد. در میان بیابانها رفت، در میان یک درّهای مشغول راز و نیاز با پروردگار شد، یقین داشت، با همه معصیتش قلب او نمرده بود، ولی تا آن وقتی که گناه میکرد، در خواب غفلت بود، حالا بیدار شده است. در وسط بیابان با پروردگار متعال راز و نیاز کرد، خدایا مرا ببخش، پیغمبرت مرا از در خانه خود بیرون کرده است. آمد در این بیابان و شبها، روزها اشک میریخت، گریه میکرد تا چهل روز بر او گذشت. روز چهلم گفت: پروردگارا اگر من را نمیبخشی، عذابی بر من نازل کن که همین دنیا عذاب خود را بکشم و اگر میبخشی به پیغمبر خود خبر بده تا به من اعلام کند که تو مرا بخشیدهای. آیه شریفه «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً»[5] بر پیغمبر نازل شد. پیغمبراکرم فرمود: آن جوان چه شد؟ گفتند: چهل روز است که در بیابانها مشغول راز و نیاز با پروردگار است و اشک میریزد. به اصحاب خود فرمود: برویم و او را بیاوریم، خدا از گناه او گذشت.
آمدند، دیدند موهای سر و صورت او با یک وضعی… معلوم است کسی چهل روز تمام فکرش توبه باشد، رنگ او زرد شده، ضعیف شده، در مقابل آفتاب سیاه شده، حضرت رسولاکرم او را برداشتند و در میان شهر آوردند و یکی از اولیای خدا شد. هرچه معصیتکار باشی، یک توبه واقعی کن، جدی بگیر. چهل روز درِ خانه خدا این توبه شما ادامه داشته باشد، از خدا خواهش کن، تمنا کن که شما را ببخشد. به خدا قسم مرگ انسان را خبر نمیکند. اگر ملکالموت یکمرتبه آمد و شما را برای لقاء پروردگار خواست، خجالت نکشید. گناهی نداشته باشید که نتوانید با ذات مقدس پروردگار روبرو شوید. توبه را بگذرانید، با خدا در ارتباط باشید، به سوی خدا حرکت کنید که بحث آن را در شب گذشته عرض کردم «ثُمَّ اسْتَقامُوا». اگر توانستی بگویی «رَبُّنَا اللَّهُ» مربی من خدا است، دیگر شیطان من را تربیت نمیکند، دیگر شیطان به من دستور نمیدهد، آنوقت این حالت دوام هم پیدا کند، ثباتی هم داشته باشد. اگر دوام نداشت و ثبات نداشت، ارزش ندارد. حالت توبه باید دوام داشته باشد.
خدای تعالی در قرآن میفرماید: «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً».[6] همه مفسرین نوشتهاند که منظور از «نَصوح» توبهای است که «أن لا يعود فيه أبدا» در آن معصیتیهایی که داشتی به هیچ وجه برنگردی. شما را قطعهقطعه کنند، بگویی من توبه کردم، دیگر حاضر نیستم گناه بکنم، حاضر نیستم واجبات خود را ترک بکنم «تَوْبَةً نَصُوحاً». «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ»[7] همه به سوی خدا برگردید و با خدا در ارتباط باشید، اما بعضی افراد هستند که در یک مجلسی قرار میگیرند، یک کتابی را مطالعه میکنند، یک حالت یقظه و بیداری در آنها پیدا میشود. ولی باز وقتی که به کسب و کار و زندگی برمیگردند، باز خوابشان میبرد. دیدید بعضی افراد از خواب میپرند، چند لحظهای به اطراف خود نگا میکنند، ولی چون خطر را احساس نمیکنند، دومرتبه میخوابند. بیدار شدن از خواب وقتی ارزش دارد که انسان دومرتبه نخوابد، دومرتبه غافل نشود. اشکال کار ما در همینجا است که وقتی از خواب غفلت بیدار شدیم، باز دومرتبه هم به خواب میرویم.
استقامت داشته باشید، استقامت خیلی اهمیت دارد. خدای تعالی در قرآن شریف مکرر به پیغمبراکرم میفرماید: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ»[8] همانطوری که مأمور هستی، استقامت داشته باش. «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»[9] دستورات را تبلیغ کن، مشکلات را تحمل کن، انسان در راه رسیدن به محبوب خود خطرها است گزاف…
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
انسان باید در راه خدا از همهچیز بگذرد و ثبات استقامت داشته باشد، چون ممکن است خیلی چیزها موانع راه شما باشد. اگر یک مقدار کمصبر باشید، صبور نباشید… در یک مجلسی واقع شدید، همه گناه میکنند، ما هم گناه میکنیم، بعد استغفار میکنیم. صبر خود را از دست دادی. یا اگر دیدی یک کار واجبی برای شما خیلی زحمت دارد، نمیتوانید تحمل کنید، این کار واجب را ترک کردید، یا نتوانستی خود را در مقابل مصیبت کنترل کنی که خدای تعالی میفرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ»[10] دنیا دار امتحان است. خدای تعالی همه را امتحان میکند، لذا امیرالمؤمنین فرمود: نگویید که خدایا ما را امتحان نکن. در دنیا آمدید برای امتحان. جلسه، جلسه امتحان است. این ورقه امتحانی را دست شما دادند ، نگویید: من را امتحان نکن. بگو: خدایا من را از مضلات فتن حفظ کن، من را از اینکه بد از امتحان بیرون بیایم، حفظ کن. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ» با نون تأکید ثقیله خدای تعالی میفرماید: حتماً ما شما را مبتلا میکنیم «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ» ما شما را به جوع مبتلا میکنیم، گرسنگی، کمبود دارید، درآمد شما با مخارج شما تطبیق نمیکند، خوف دارید، «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ» ترس دارید، خوفی در دل شما افتاده که اگر من در راه خدا قدم بردارم، مردم چه میگویند؟ فامیل من چه میگویند؟ چگونه زندگی خود را اداره کنم؟ یک حالت خوفی… باید این را از بین ببرید.
گرسنگی، نقص در اموال و انفس، کمبودها، ممکن است نزدیکان شما از دست شما بروند. شما اگر جریان حضرت ایوب را نگاه کنید، شرح حالات این پیغمبر خدا را نگاه کنید ببیند در تمام اینها حضرت ایوب صبر کرد. در تمام مسائل تحمل کرد، تا خدای تعالی او را به عنوان بندهای از بندگان خود انتخاب فرمود. «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ». بشارت برای چه کسانی است؟ «وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ».[11] صابرین بشارت دارند. افرادی که در مقابل مصیبتهای مختلف تحمل دارند، طاقت دارند. بعد خدای تعالی میفرماید: «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ»[12] صلوات خدا بر این دسته. خدای تعالی در قرآن به دو دسته صلوات فرستاده است: یکی بر پیغمبر و آل پیغمبر که میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً».[13] خدا و پیغمبرش بر این دسته دوم صلوات فرستادند و تقاضای رحمت خاصّه را کردند. آنها چه کسانی هستند؟ آنها کسانی هستند که دارای استقامت هستند، دارای صبر و تحمل هستند. آنچنان در مقابل مصیبت متحمل هستند که هیچگاه از پا درنمیآیند. اگر همه مصائب دنیا یکجا جمع شود و بر سر آنها فرود بیاید، آنها تکان نمیخورند «المؤمن كالجبل الراسخ»[14] مؤمن مانند کوه محکم است. هیچ عواصفی او را از جا تکان نمیدهد. ولی بعضی افراد هستند که باد به هر طرف بیاید، به همانطرف میروند.
علی بن ابیطالب این ها را به پشههایی تشبیه کرده که در فضا در حرکت هستند و وقتی که بادی میآید، آنها به همان طرف که باد میرود یا امیرالمؤمنین (علیه الصلاة و السلام) با کلمه «غثّاء» کف روی آب آنها را تشبیه کرده است. اینها ارزش وجودی ندارند. انسان باید استقامت داشته باشد. از هیچچیز نترسد. یکی از صفات رذیله و ضعفهایی که در انسان هست، ترس است. انسانی که از همهچیز میترسد، همهچیز مانع پیشرفت او میشود. یکی از آقایان به من میگفت که من جلد این کتاب عالم عجیب ارواح شما را نگاه نمیکنم -آنوقتها روی جلد آن عکس ارواحی بود- من از ارواح میترسم. کسی که از ارواح بترسد… شاید اکثر ما هم اینطور باشیم. نیمه شب مشغول نماز شب هستید، روح پدر مرحوم شما مجسّم شود، بیاید در مقابل شما، نماز را میشکنید و فرار میکنید. او پدر بود است، حال از روح او که میترسیم هیچ. از بدن او هم میترسیم. بدن پدر مرحوم، این سر شب مُرده است، ببریم او را مسجد سر کوچه بگذاریم.
تا به حال با هم بودید، کنار هم بودید، یک شب دیگر هم او را نگه دارید، خیر، ما میترسیم. انسانی که از انسان مُرده یا از ارواح بترسد، کجا میتواند پیشرفتهای روحی داشته باشد؟ بالاخره روزی خواهیم مُرد و با ارواح ارتباط خواهیم داشت و باید مأنوس شویم. از جنّ میترسد. آن جن خطرناک که شیطان است، در کنار خود جای دادیم و آن را در آغوش گرفتیم. جنهای بیخطر مؤمن را میترسیم که یک وقت روبروی ما پیدا شود. از ملائکه میترسیم که خدمتگذار ما هستند. یک وقت در نیمههای شب بلند شوید، ببینید که انوار ملائکه فرود میآید. ممکن است همانجا حالت غش به شما دست دهد، میترسید. ما از همهچیز میترسیم، فقط از کسی و چیزی که نمیترسیم، خدا است. «فَلا تَخافُوهُمْ»[15] خدا میفرماید: از هیچچیز نترسید «وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ».[16] شخصی که میخواهد راه خدا را بپیماید، نباید از هیچچیز بترسد، باید به کلی ترس را از وجود خود از بین ببرد. اینها دستوراتی است که اگر عمل نکنید، نمیتوانید یک قدم به سوی خدا حرکت کنید، نمیتوانید یک نیمگام قدم بردارید. ترس، ابداً.
باید اعتماد به نفس داشته باشید، یعنی به هیچچیز تکیه نکنید. اگر به چیزی تکیه کردید، یک روز همان چیز مانع راه شما میشود. مثلاً به حقوق خود که از اداره میگیرد، تکیه کردید. حال امروز یک جریانی پیش آمده یا این گناه را باید بکنی یا از راه خدا به طرف شیطان برگردی یا شما را از اداره بیرون میکنند. شما هم که به این اداره لعنتی تکیه کردی که میخواهد شما را وادار به گناه کند. البته هر ادارهای لعنتی نیست، آن ادارهای که میخواهد شما را وادار به گناه کند، شما به این اداره تکیه کردید، تکیه شما را بگیرند، میافتید. دیدید آن اشخاصی که پای آنها شَل است، افلیج است، به یک عصا تکیه کردند، عصای او را بکشید، او میافتد. عصای شما حقوق شما شده است، اداره شما شده است، کسب شما شده است، شغل شما شده است، پدر شما شده است، مادر شما شده است -چه عرض کنم- دوستان شما شده است، اعتبار شما در بازار شده است. برای اینکه اعتبار خود را حفظ کنی، برای اینکه دوستان خود را حفظ کنی، برای اینکه اداره را حفظ کنی، برای اینکه اینهمه تکیهگاههای خود را حفظ کنی، دروغ میگویی، حقیقت را نمیگویی.
مؤمن آن کسی است که حرف حق را بزند «ولو کان علیک» ولو به ضرر خود او باشد. به خود اعتماد کن، خود انسان هستی، به خود تکیه کن. شخصیت داشته باش، شخصیت ایمانی داشته باشد. قاطعیت نداری. یکی از چیزهایی که در همین ثبات و استقامت خیلی اهمیت دارد، قاطعیت است. انسان باید قاطع باشد، هر کسی بیاید درِ گوش او حرفی بزند، او مسیر خود را برگرداند، اینکه نشد. در هر مسئلهای که برای او پیش میآید، وضع خود را تغییر میدهد. شب معامله تمام شده است، دست دادند، «بعت و اشتریت» گفته، رفته خانه، زن او با او صحبت کرده است، صبح آمده و میگوید: خیر، پیشمان هستم. من نمیخواهم بگویم حالا چه معاملهای که حالا… گاهی میشود که لازم است، ولی بعضی افراد هستند که سر شب آنها با صبح آنها فرق میکند. شب که خانه میروند، زن آنها با آنها صحبت میکند، روحیات آنها را عوض میکند. شب جمعه آدم خوبی هستند، روز جمعه که بر آنها میگذرد، شب شنبه یک انسان فاسدی شدند. چرا؟ به جهت اینکه روز جمعه با دوستان خود به خارج شهر رفتند و یک مقدار آنها با او حرف زدند. از چه زمانی اینقدر شیخ شدی؟ دوتا کلمه من یاد شما بدهم، میخواهید این کسانی که ضعیف هستند و ممکن است زود از پا دربیایند، به آنها چنین حرفهایی بزنید، فوراً میافتند. یک عصای باریک یک شاخه درخت خیلی بیمقاومت زیر تنه آنها است، این را بکش، بگذار بیفتد، به جهنم، که چنین مسلمانی وجود نداشته باشد.
با یک کلمه که چه زمانی شیخ شدی؟ چرا این قیافه را پیدا کردی؟ از چه زمانی اینقدر مقدس شدی که یک روز، روز جمعه خارج شهر آمدیم که خدای تعالی در قرآن میفرماید: روز جمعه خود را به ذکر خدا و نماز بگذرانید «إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ»[17]، حال رفتی در خارج شهر، هر غلطی که توانستی، کردی. سر ظهر میخواهی نماز خود را بخوانی، رفیق شما بد میگوید، میگوید: شما عقبافتاده شدید، شما شیخ شدید و غیره… من حالا نماز خود را نخوانم. بعد هم فرصت نمیکنید، نماز انسان معصیتکار که نه خدا، نه دولت، نه مردم، نه عقل پشتیبان او است، او بر شما غلبه کند. قاطعیت داشته باشید. میخواهید در یک خانواده یک مقدار متدین باشید… یک خانوادهای هستند، شما… انشاءالله، امیدوار هستم که این شبها، همینطور که نامههایی برای من نوشتند که مطالب شما ما را تکان داده و ما تصمیم گرفتیم که انشاءالله دیگر معصیت نکنیم، چه نکنیم. حالا انشاءالله، امیدوار هستیم که این حرفها، نامهها و انقلابها دائمی باشد. اگر اینجا آمدند و کمی تصمیم گرفتند دیگر گناه نکنند، در یک خانه نمیشود، یک عده مَحرمهای فامیلی هستند، نامَحرم فامیلی. برادر شوهر باید حتماً با زن برادر بنشینند صحبت کنند، چادر یعنی چه؟ با یکدیگر گرم صحبت کنند.
یک جمله را به شما بگویم، در روایت است، اگر روایت نبود، نمیگفتم. در آخر الزمان شیطان غیرت را از مردها میبرد. یک روایت دارد که اگر شما دیدید زن شما با برادر خود در اتاق خلوت نشسته، حرف میزند، در دل کمی ناراحت نشدید، بیغیرت هستید. ببینید تا کجا میرود. اینها مَحرم هستند. حالا مرد بیغیرت به زن خود میگوید: برادر من در این خانه آمد، شما جلوی او نیامدید. خانمهایی هستند که در راه تزکیه نفس با ما هستند، دستوراتی به آنها دادیم، اینها نمیروند. همسرهای بیغیرت دعواهایی با زنهای خود کردند که چرا شما نزد برادر من نیامدی؟ نزد پسر برادر من نیامدی؟ چرا شما آنطرف برای مردها جدا سفره انداختی؟ اینطرف برای مردها جدا سفره انداختی؟ انسان اگر میخواهد دین خود را حفظ کند، باید قاطعیت داشته باشد. من مسلمان هستم، «الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» مقاوم باشید. اینجا است که «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ». دو قدم، خدا میداند دو قدم، به سوی خدا بردار، یکی قدم توبه، یکی استقامت. ما داریم کسانی که واقعاً این دو قدم را برداشتند و ملائکه بر آنها نازل شده است.
شما فکر نکنید ملائکه یعنی مثل پیغمبراکرم میآید که جبرئیل میآمد در مقابل رسولاکرم مینشست و با او حرف میزد و قرآن را نازل میکرد. نمیخواهم آنطور عرض کنم. ولی ملائکه بر آنها نازل میشود. در روایت دارد: «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا»[18] ملائکه، خدمه ما هستند و خدمه دوستان ما هستند. من یک زمانی در خدمت استاد خود بودم، یک جوانی خدمت ایشان آمد، گفت: من انواری را دیدم که از آسمان به زمین میآید. ایشان گفت: اینها انوار ملائکه است. خیلی خوشحال شد، خیلی افتخار میکرد. ایشان گفت: خدمه خود را دیدید، خوشحال هستید؟ انسان خادم درِ خانه خود را ببیند، افتخار میکند؟ اگر مخدوم خود را دیدید، اگر موالیان خود را دیدید –که آن هم میشود دید- اگر آنها را دیدید، افتخار کنید. اگر آنها را شناختید، افتخار کنید.
آیات قرآن میگوید: ما ملائکه را خلق کردیم… این را دقت کنید، ما ملائکه را خلق کردیم که امور شما را تدبیر کنند «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً»[19] خدمتگذار شما باشند، اساساً خلقت ملائکه برای این است. آنوقت خادم بهتر از مخدوم باشد، این بَد نیست؟ شرمآور نیست؟ خادم معصوم و پاک، مخدوم معصیتکار و ناپاک. به خدا شرمآور است. چه کافر باشد، چه مسلمان باشد، خادم دارد به عنوان ملائکه. الآن یک قضیهای یادم آمد. یکی از علمای بزرگ مشهد، مرحوم آیتالله سید حسین حائری بود که اکثر ما او را ندیده بودیم. یعنی حدوداً در چهل سال قبل از دار دنیا رفت، قضیهای دارد. شاید هم کمتر، در سی سال قبل از دار دنیا رفته است. ایشان قضیهای داشت. اهل کرمانشاه بود. میگفت: من در زمان رضا خان لعین در کرمانشاه که بودم، او مجالس عزاداری را ممنوع کرده بود. من از نظر ملّی قدرتی داشتم که کسی جرأت نمیکرد به من اعتراض کند. لذا مجلس عزاداری بر ابیعبداللهالحسین را مفصل برگزار میکردم. از بعد از اذان صبح و بعد از نماز صبح اهل منبر میآمدند، منبر میرفتند؛ تا دو ساعت بعد از ظهر، از اول مُحرم تا آخر مُحرم.
خانه من هم طوری بود که زواری که میخواستند برای اعتاب مقدسه بروند، گاهگاهی به منزل من میآمدند و چند روزی میماندند. آن زمان وسایل ایاب و ذهاب مثل امروز نبود. تا منتظر ماشین میشدند که وسیلهای پیدا کنند و برای اعتاب مقدسه و عراق بروند… افراد مختلفی بودند، در بیرونی منزل بنده بعضی افراد بودند که من نمیشناختم، خیلی هم تحقیق نمیکردم که اینها چه کسانی هستند. یک روز یک مردی از اهالی نجف، من او را میشناختم، آمد مهمان من شد. در اتاق بیرونی یک نفر مهمانی آمده بود، گفت: او را میشناسی؟ گفتم: خیر. گفت: او از اولیای خدا است، او از بزرگان است، او در نجف یک مغازهای به صورت ظاهر داشت، ولی گاهگاهی دیده نمیشد و به مسجد کوفه میرفت و در آنجا مشغول عبادت و ریاضت بود. از این شخص مهمان ما خیلی تعریف کرد. وقتی که او رفت، من نزدیک ایشان شدم. گفتم: شما از اولیای خدا هستید؟ اسم شما چیست؟ اسم خود را گفت. سید محمد. اهل کجا هستید؟ اهل رشت هستم. من شنیدم که شما خیلی کمالات روحی دارید، من میخواهم از شما تقاضا کنم که این مجالسی را که ما برگزار میکنیم، مورد قبول خاندان عصمت و طهارت هست یا خیر؟ هر کسی که یک مجلسی، مخصوصاً با زحمت برگزار میکند، در این ایام ماه مُحرم، ماه صفر، یقیناً یکی از آرزوهای او این است که بداند این مجلس مورد پسند و رضایت خاندان عصمت و طهارت هست یا خیر؟ ایشان گفت: بله، بنده در نجف که بودم، دوازده سال برای تزکیه نفس زحمت کشیدم که من از این جمله متوجه میشوم که این قضیه صددرصد درست است. من دوازده سال زحمت کشیدم. گاهی در مسجد کوفه مشغول عبادت بودم. مغازهای هم داشتم، کارهای خود را در نجف انجام میدادم، اما بیشتر در مسجد کوفه بودم و همانطور که آن شخص گفته است، بله یک مقداری مسائل را متوجه هستم.
گفت: میشود شما به من بگویید که این مجلس روضه ما مورد قبولی خاندان عصمت هست یا خیر؟ گفت: خود من نمیتوانم اظهار نظری بکنم، اما اجنّه… ظاهراً ایشان با اجنّه ارتباط داشتند. اجنّه گاهی راست میگویند، گاهی دروغ میگویند. آنها هم مثل ما هستند، شما این را بدانید. من به اجنّه معتقد هستم، اعتقاد دارم که موجوداتی هستند، ولی مثل ما هستند. همانطور که ما گاهی راست میگوییم، گاهی دروغ میگوییم؛ آنها هم همینطور هستند، گاهی راست میگویند، گاهی دروغ. ملائکه هم چون مشغول کارهایی هستند که خدای تعالی آنها را به آن کارها موظف کرده است، «عِبادٌ مُكْرَمُونَ»[20] اینها بندگان محترم خدا هستند. شما به خدمه خود، درست است که خادم شما هستند، اما بیاحترامی نکنید. در سفر مکه یکی از اعلامیههایی که از ناحیه حج و زیارت به زوار داده میشد، این بود که این خدمه کاروانها افراد محترمی هستند، اینها به خاطر رفتن حج خدمه شدند، شما در آنجا به اینها بیاحترامی نکنید. در واقع اینها خادم خدا هستند، بندگان خدا هستند «عِبادٌ مُكْرَمُونَ» و خدا آنها را وادار کرده است که شما را پذیرایی کنند.
نمیشود مزاحم اینها هم شد. ولی من با ارواح اولیای خدا در ارتباط هستم و مسئله را از آنها سؤال میکنم. انسان وقتی میمیرد، یک دسته هستند که اینها از اولیای خدا هستند، ارواح اینها آزاد است. هر کجا میخواهند بروند، به هر قسمتی از آسمان، افلاک، هر کجا میخواهند میتوانند حرکت کنند. این در آیات قرآن و روایات هم کاملاً تأیید شده است. یک دسته اهل عقاید سالمی هستند، انشاءالله مثل ما شیعیان، ولی اهل گناه هستند، تزکیه نفس نکردند. اینها وقتی میمیرند، مثل یک فردی که به خواب میرود و هیچ خوابی نمیبیند، یک روز چشم خود را باز میکنند و میبینند که قیامت است و انشاءالله آنها را با شفاعت وارد بهشت میکنند. یک دسته هم هستند اهل عذاب، معاندین، دشمنان دین، آنهایی که… کفار، آنهایی که بالاخره متوجه شدند حقیقت چیست و قبول نکردند، اینها اهل عذاب هستند. ولی اولیای خدا آزاد هستند و من امشب از آنها سؤال میکنم که ببینم آیا روضه شما قبول است یا نیست؟ فردا صبح که در منزل خود ایشان را ملاقات کردم، گفت: شب گذشته چهار نفر از علمای بزرگ که اسامی آنها ذکر شده است، روح اینها را احضار کردم و حاضر شدند. از آنها سؤال کردم، گفتند: بله، روضه شما مورد قبول است و روز تاسوعا یا روز عاشوراء حضرت بقیةالله (ارواحنا فداء) هم در مجلس عزاداری شما شرکت میکنند، این هم علامت آن.
گفتم: خوب بود که سؤال میکردید که روز عاشوراء یا روز تاسوعا؟ روز آن را تعیین میکردند. حال که تا اینجا را لطف کردند، این تکه از آن را هم لطف میکردند و تعیین میکردند. گفت: مانعی ندارد. امشب باز سؤال میکنم. حال پنجم مُحرم است. فردا به من گفت که فرمودند: روز تاسوعا، در فلان ساعت دوازده نفر میآیند، در آن لحظه بدن شما یک حالت لرزشی پیدا میکند، تمام مجلس به یاد امام زمان است و مورد توجه حجةبنالحسن است. در آن قسمت از منزل که آمد به من نشان داد، گفت: اینجا دوازده نفر میآیند و دور هم مینشینند، یکی از اینها حضرت بقیةالله (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) است. انشاءالله این مجلس ما هم مورد قبول خاندان عصمت واقع شود و امام زمان (علیه الصلاة و السلام) تشریف بیاورند. علامت اینکه آقا تشریف میآورند، ما در همه مجالس این را تجربه کردیم و به همین امید هم من غالباً در مجالس میگویم که بیشتر نام مقدس حضرت بقیةالله برده شود. این را به شما عرض میکنم که این مجلس ممکن است فکر شود که یک مجلس کوچکی است، جمعیت محدود.
اگر من اکثر شما را، یک عده زیاد شما را نمیشناختم، شاید من هم همینطور فکر میکردم. در یک کوچهای، در یک خیابانی، یک عدهای، همسایه جمع شدند، مجلسی ترتیب دادند و صدای ما به همین محل بیشتر تجاوز نمیکند. اما اینطور نیست. این مجلس از اطراف و اکناف تهران، آن عدهای که من آنها را میشناسم، از راههای دور، حتی از شهرکها و شهرستانهای اطراف تهران، با همین جمعیت کم و حتی از راههای دور که جمعی از مشهد ما آمدند، بعضی از تبریز و آنطرفها آمدند. و لذا این جمله را که میخواهم عرض کنم، مثل اینکه من با یک گروه صد هزار نفری صحبت میکنم. اگر انشاءالله شما مأموریت خود را انجام دهید و آن مطلب این است که مجلسی که نام مقدس امام عصر در آن مجلس برده نمیشود یا تشریفاتی برده میشود، این مجلس در مقابل خاندان عصمت، یک شاهی ارزش ندارد. چون خود آنها فرمودهاند که نام امام زمان را ببرید.
«رَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَحْيَا أَمْرَنَا»[21] بعضی افراد از این آقایان اهل منبر و حتی بعضی از علما خیال میکنند که «مَنْ أَحْيَا أَمْرَنَا» یعنی احکام ما را بگویند، خیر. خدا رحمت کند، خدا رحمت و مهربانی خود را بر آنهایی نازل کند که امر ما… امر ما… شما در روایات دیگر مراجعه کنید، منظور از امرنا، وجود مقدس امام عصر (ارواحنا فداء) است. «أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ»[22] به علیبن موسی الرضا میگویند: شما هستید که میخواهید دنیا را پُر از عدل و داد کنید؟ میگوید: خیر، من نیستم؛ او یک شخصیت بسیار بزرگی است. مجلسی که… این را بدانید. من با کمال قاطعیت میگویم، هیچ هم انتظار ندارم که شما خوشتان بیاید یا بدتان بیاید. چون نه امیدوار هستم که دیگر کسی من را برای منبر دعوت کند، نه انتظار مثلاً فرض کنید احسنت دارم، هیچ، هیچ. بلکه انتظار دارم که به من ناسزا هم بدهند. اینکه میگویم انتظار دارم، چون شاید حرف من، عرایض من… کمی روی من بیشتر به شما باز شود، تندتر از این صحبت کنم. طبعاً در مقابل حرفی که بابطبع نباشد، ناسزا است.
یک خانمی برای من نامهای نوشته بود که _امروز میخواندم- یک نفر گفته است که شما حجتی هستید و کتابهای ایشان تأیید حجتیه را میکند. گفتم: من که نمیدانم حجتیه چیست، اساسنامه آنها چیست و مطالب آنها چیست، ولی اگر حجتیها همین مطالبی که ما در کتابها میزنیم، میزنند؛ معلوم میشود که ما تا اکنون اشتباه میکردیم، اینها انسانهای خوبی بودند. آدم عاقل، کتاب را مطالعه میکنی… یک نفر گفته است که این کتابها اینطور… چون نام مقدس امام زمان در آنها برده شده است. خدا لعنت کند دشمنان امام زمان را. حزبهایی بودند که بعد از انقلاب از بین رفتند. از همه اینها اسمی باقی نمانده، ولی به تقاص اذیتها و ناراحتیهایی که قبل از انقلاب این انجمن برای آنها داشته، برای بهاییها داشته، امروز دارند نام او را مدام علنی میکنند و هر کسی نام امام زمان را ببرد، میگویند: او حجتی است و میخواهند او را از این راه بکوبند. خدا میداند که من از سن شانزده سالگی تا امروز منبری نرفتم، مجلسی ننشستم، بحمدالله و المنه غذایی نخوردم، جز اینکه نام مقدس امام زمان را بردم و در عین حال نمیدانم انجمن حجتیه یعنی چه و با آنها هم ارتباطی ندارم. خود آقایانی که هستند میدانند که اگر من را مخالف خود ندانند، یقیناً جزء خود نمیدانند. اما ناسزا را میدهند و انتظار آن را هم دارم و روزی به دوستان خود هم گفتم، ولو این حرفها را نباید اینجا میگفتم، نباید بگویم، نمیدانم بگویم، نگویم. ولی میگویم.
روزی که به محبت امام زمان (علیه الصلاة و السلام) من را کنار دیوار بگذارند، یک گلوله در مغز من خالی کنند، آن روز، روز جشن من و سعادت من است روی محبت به امام زمان. این حرفها چیست؟ ما محبت امام زمان را با شیر از مادر گرفتیم. مجلسی که نام مقدس حضرت در آنجا برده نمیشود، یا منبری که اسم امام زمان را نمیبرد و دعا برای وجود مقدس ایشان نمیکند، مطرود خاندان عصمت است، نه اینکه فکر کنید تنها مطرود امام زمان است. به خدا قسم اگر از اول مجلس تا آخر مجلس مدام نام حسین بن علی برده شود و اسم امام زمان برده نشود، شما بدانید که خود حسین بن علی خصم آن مجلس است، خود حسین. مجلسی که نام مقدس حجة بن الحسن برده شود، خود آقا تشریف میآورند. این سید بزرگوار گفت: روز تاسوعا میآیند، چون شما نام امام زمان را در آن لحظه میبرید و مجلس شما در این اوضاع و احوال زمان که میخواهید دماغ طاغوتی را به خاک بمالید، انشاءالله مقبول درگاه خاندان عصمت وطهارت است. روز تاسوعا، فلان ساعت، با این خصوصیت. شما باشید چه میکنید؟ این عالم بزرگ میگفت: من ساعتشماری میکردم که روز تاسوعا شود، شبها خوابم نمیبرد، اشک میریختم. «هل إلیک یابن احمد سبیل فتلقی» آیا لحظهای ممکن است که آقا من با شما یک ملاقات داشته باشم؟
روز تاسوعا شد، اتفاقاً آن روز جمعیت عجیب بود. حال چرا امام زمان (علیه الصلاة و السلام) روز تاسوعا را انتخاب کرده بود، اینجا یک اشاره و یک جملهای عرض کنم. روز تاسوعا معمولاً در بین شیعه رسم است که متعلق به حضرت اباالفضل العباس است. دو شب گذشته عرض کردم که حضرت به حاج محمدعلی فشندی فرمودند: چون روضه عموی من عباس را در خیمه خود میخوانید، من حاضر میشوم، من در شب عرفه میان خیمه شما خواهم آمد. میگوید: روز تاسوعا شد، معمول من این بود که جلوی در میایستادم. از ساعت قبل از آفتاب تا دو بعدازظهر من آنجا میایستادم. یکی، دو نفر منبری باحال و با توجه به امام زمان داشتیم، مخصوصاً اشرف الواعظینی بود که او را برای ختم مجلس گذاشته بودم، ساعت دو بعدازظهر میآمد. امروز ساعت دَه صبح، همان ساعتی که قرار بود آقا تشریف بیاورند، این ساعت آمد. گفتم: چه شد که امروز شما این ساعت آمدید؟ گفت: امروز من تمام مجالس خود را تعطیل کردم، ولی نتوانستم اینجا را تعطیل کنم، دل من یک کششی به این مجلس داشت و الآن هم میخواهم اجازه بدهید که منبر بروم. میگوید: من در همین موقع دیدم که بدن من به لرزه افتاد، به آن محل نگاه کردم، دیدم که دوازده نفر، اینها دور یکدیگر نشستند، لباس آنها، لباس معمولی است، ولی خیلی درشتاندام. من بیطاقت شدم، خدمت ایشان رفتم، گفتم: برای آقایان چای بیاورید، شربت بیاورید. یکی از اینها به من گفت: از ما پذیرایی شده، شما بروید جلوی در و از مردم پذیرایی کنید. با این جمله یک آرامشی به من دست داد، ولی به آنها نگاه میکنم.
آقای اشرفالواعظین هم منبر رفت. میگوید: بدون مقدمه… معمولاً یک منبری یک مقدماتی برای بیان خود دارد. میگوید: یکمرتبه گفت: ای گمشده بیابانها، ای آقای عزیز، ای امام زمان کجا هستی؟ یک شور و حالی در مجلس پیدا شد. ای عزیز فاطمه، ای محبوب همه کجا هستی؟ میگوید: من دیدم که اینها با تبسم نگاه میکنند. شما میبینید الآن با اینکه ما چنین احساسی نداریم که این وجود مقدس در مجلس ما باشد، قصهای از آن جریان میشنوید و اینطور حال پیدا کردید. امیدوار هستم امشب که شب دوشنبه است، در هفته دو شب به وجود مقدس حضرت بقیةالله عرض اعمال میشود: یکی شبهای دوشنبه و یکی شبهای جمعه. امشب که شب دوشنبه است، آقا بیایند و اعمال ما را اینجا ببینند که برای عشق و علاقه به ایشان دوستان چه اشکی میریزند. خوشا به حال شما. یا بقیةالله، یا صاحبالزمان. جمعی حاضر هستند و بر خلاف اکثر مجالس که نامی از شمای غریب نمیبرند… یکی از اولیای خدا که من به او ایمان دارم، او در عالم رؤیا گفت: پشت فرمان ماشین بودم، حضرت ولی عصر هم کنار من نشسته بودند، به من فرمودند: برو. من روی یک بلندی رفتم، دیدم که تمام خلایق پای این بلندی هستند. حضرت پیاده شدند، من هم پیاده شدم. به من فرمودند که به این مردم بگو: من غریب هستم، من مظلوم هستم، کسی به یاد من نیست.
یا بقیةالله ما که به یاد شما هستیم. یا صاحبالزمان. میخواهید چراغها را خاموش کنید که هر کسی که علاقمند است که برای نام مقدس امام زمان اشک بریزد، خجالت نکشد. «السلام علیک یا بقیة الله السلام علیک حجة الله السلام علیک ایّها الغریب السلام علیک ایّها المظلوم». مجلس عزاداری برای جدّ بزرگوار شما در اینجا، در این شهر، در عاصمه تشیع، در مملکت اسلامی که همه نام تو را میبرند و به یاد تو هستند، تشکیل شده است و به یاد تو ای صاحبالزمان، یا حجةبنالحسن این مجلس برپا شده است. آیا ممکن است…
کرم نما و فرود آی خانه خانه توست
ما چیزی از خود نداریم. من با آن آشنایی که از صاحب خانه دارم، میتوانم این مطلب را عرض کنم یا بقیةالله که این خانه متعلق به شما است. امشب ما را، قلب ما را به تشریففرمایی خود منور کنید. حال که از امام زمان خود دعوت کردید، چند جمله از سخنان خود حجةبنالحسن در مصیبت سیدالشهداء عرض کنم. «وَ أَسْرَعَ فَرَسُكَ شَارِداً َ إِلَى خِيَامِكَ قَاصِداً مُهمْهماً بَاكِياً »[23] فراموش نمیکنم آن لحظهای را که اسب تو، ذوالجناح تو به طرف خیمهها، صدا میزد که وای بر امتی که پسر دختر پیغمبر خود را کشتند. خدایا به آبروی حجةبنالحسن فرج آن حضرت را برسان. چشم ما را به جمال او روشن بفرما. همه ما را از بهترین یاران او قرار بده. خدایا به آبروی آقای ما حجةبنالحسن ما را در کنار آن حضرت، در خدمت آن حضرت، زیر لواء فتح آن حضرت ما را قرار بده.
نظری بر من افتاده زپا کن مولا جان
حالا که دعوت کردی از گمشده دلها، بیا. هر کجا نشستی، سر به دیوار بگذار، بگو: مهدی جان، اسم ما را هم بنویس آقا، آقا. آقا جانم، فدای شما شوم، فدای شما شوم آقا جان.
نظری بر من افتاده زپا کن مولا دلم از قید غم هجر رها کن مولا
آقا جان…
[1]. فصلت، آیه 30.
[2]. اعراف، آیه 179.
[3]. همان.
[4]. فاتحه، آیه 5.
[5]. نساء، آیه 64.
[6]. تحریم، آیه 7.
[7]. نور، آیه 31.
[8]. هود، آیه 112.
[9]. مائده، آیه 67.
[10]. بقره، آیه 155.
[11]. همان.
[12]. همان، آیه 157.
[13]. احزاب، آیه 54.
[14]. تفسير نمونه، ج 8، ص 336.
[15]. آلعمران، آیه 175.
[16]. همان.
[17]. جمعه، آیه 9.
[18]. بحار الأنوار، ج 18، ص 345.
[19]. نازعات، آیه 5.
[20]. انیباء، آیه 26.
[21]. بحار الأنوار، ج 71، ص 223.
[22]. الكافي، ج 1، ص 341.
[23]. بحار الأنوار، ج 98، ص 240.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.