۲۷ رجب ۱۴۱۳ قمری – ۱ بهمن ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر سوره نصر

تفسير سوره نصر ۱/۱۱/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف أنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ».[1]

امروز روز مبعث رسول‌اکرم است، روزی که بنای اسلام گذاشته شد. یعنی تقریباً بعد از هزار و چهارصد و خرده‌ای که گذشته، ظاهراً تقریباً ۱۴۲۳ سال از بعثت پیغمبراکرم گذشته است، اسلام روز به روز قوّت بیشتری می‌گیرد و علامت حقانیت اسلام همین است. شما خواهید گفت که تقریباً از مسیحیت دو هزار سال گذشته است. ولی فرق آن با اسلام این است که مسیحیت روز به روز رو به ضعف گذاشته است و به طور کلی متروک واقع شده است و فقط و فقط نامی از مسیحیت مانده است. ولی اسلام، با همه صدماتی که به پیکر آن زده‌اند، با کمال نیرو و قوّت در دنیا اظهار وجود می‌کند. در هر کجای عالَم که مسیحیت بیشتر فعال است و مردم مسیحی به احکام مسیحیت بیشتر توجه دارند و عمل می‌کنند، منحط‌تر و عقب افتاده‌تر هستند و به عکس در هر کجای دنیا که به اسلام بهتر و بیشتر عمل می‌شود، آن مردم موفق‌تر و پیشرفته‌تر هستند. این یک ادعا نیست.

شما اگر در احکام مسیحیت تحقیق کنید، چند حکم در کتاب انجیل هست که فکر نمی‌کنم حتی چند نفر از مسیحی‌ها… مثلاً حتی از یک میلیار مسیحی که اگر وجود داشته باشد، حتی یک نفر به این حکم عمل کند، ولو اینکه از احکام بسیار مهم آن‌ها است. مسیحی‌ها به احکام مسیحیت عمل نمی‌کنند، فقط از مسیحیت امروز، رفتن روز یکشنبه به کلیسا و چند فقره از کتاب انجیل خواندن و یک مسائلی که باید بروید و ببینید که خیلی به غیر عبادت شبیه‌تر است، تا عبادت. شاید در تلویزیون‌ها هم در همین ایامی که گذشت، دیده باشید. از مسیحیت این باقی مانده است. مسیحیت یک اصلی دارد و آن اصل محبت است. در کتاب انجیل نوشته است که –البته انجیل فعلی، انجیل تحریف‌شده- اگر گذشتگان به شما گفته‌اند که چشمی به چشمی و گوشی به گوشی و جانی به جانی. همین قصاص را گذشته‌ها به شما گفته‌اند. چون مسئله قصاص از احکام تورات بوده است و منظور انجیل این است که گذشتگان به شما این‌ها را گفتند، همان کتاب تورات است. ولی من می‌گویم که اگر شریر به طرف راست شما سیلی زد، طرف چپ را بگیرید. اگر قبای شما را گرفت، عبای خود را هم بدهید و اگر یک قدم در خاک شما وارد شد، شما به او اجازه بدهید که وارد شود. شما دقت کنید در این حکم، حکمی است که دستور است؛ جزء احکام انجیل است. اگر دقتی در این معنا بکنید، معنای آن این است که اگر… مثلاً فرض کنید یک مملکتی مثل عراق که وارد کویت شد، اگر وارد شد، همه به استقبال آن بروند، خیلی خوش آمدید. این قسمت این طرف مملکت را هنوز موفق نشدید که نیروهای شما بیایند، بیاید این‌طرف را هم بگیرید. شما می‌دانید یک نفر مسیحی به این مسئله عمل نمی‌کند. یا مثلاً امتحان آن آسان است. به یک مسیحی یک سیلی بزنید، یک سیلی محکم به او بزنید، ببینید که طرف چپ خود را هم می‌گیرد که این‌طرف را هم بزن. اگر یک مسیحی شما پیدا کردید که چنین کاری را بکند، به انجیل عمل کرده است.

شما می‌گویید که گذشت خوب است. ما می‌گوییم گذشت خوب است، اما دوستان نسبت به یکدیگر، نه نسبت به شریر. اگر این کلمه در انجیل نبود که شریر، کسی که شرارت دارد، عادت به شرارت کرده است. به او این اجازه را داده است که اگر به طرف راست شما سیلی زد، طرف چپ خود را بگیرید. اگر طرف… اگر قبای شما را گرفت، عبای خود را هم بدهید. این ظالم‌پروری است که در حدیث داریم: روز قیامت همان مقدار که ظالم را عذاب می‌کنند، بعضی از مظلوم‌ها را هم عذاب می‌کنند که چرا شما این ظالم را پرورش دادید؟ چرا شما ظالم را ساختید؟ وقتی که یک ظالمی آمد، ظلمی به شما کرد و شما هیچ حرفی نزدید، او فهمید که می‌تواند ظلم کند و رفت مظلوم دیگری را هم پیدا کرد و نسبت به او هم ظلم کرد و در واقع مسئول آن شما هستید که جلوی ظلم او را نگرفتید. اسلام می‌گوید: «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ».[2] ای مردم اگر می‌خواهید زنده باشید، قصاص کنید. افراد شریر را سرکوب کنید. افرادی که این‌ها از حق خود تجاوز می‌کنند را از بین ببرید و لذا حیات… الآن شما مثلاً فرض کنید یک مملکتی که یک شاه ظالم دارد، اگر مردم قیام کردند و ظلم او را کف دست او گذاشتند و او را از بین بردند، این ملت زنده هستند. «لَكُمْ»، «کُم» ضمیر جمع است. یعنی ای ملت‌ها، ای مسلمان‌ها، ای جامعه بشریت، حیات برای شما است، وقتی که قصاص کنید.

شما بفرمایید که ما اگر هرچه ظلم کردند، گذشت می‌کنیم. شما هرچه گذشت بکنید، به پایه پیغمبراکرم نمی‌رسید. همین پیغمبری که امروز روز بعثت ایشان بوده است، ایشان تا وقتی که ابوسفیان سرکش بود، تا وقتی که این مرد خبیث با مسلمان‌ها جنگ می‌کرد، پیغمبر با او جنگ می‌کرد. وقتی که مسلّط شد و از شرارت… حال یا به وسیله فشار، یا به وسیله انسان شدن. چون بعضی‌ها را قدرت تحت فشار و از کار می‌اندازد. الآن در مملکت افراد شریر زیاد هستند. در همه‌جا زیاد هستند و می‌خواهند شرارت هم بکنند. اما اگر یک قدرتی بر آن‌ها مسلّط بود که این‌ها شرارت نکنند… به هر حال فرقی نمی‌کند، باید آن‌ها را تحت مراقبت شدید نگه داشت. پیغمبراکرم با ابوسفیان و با منافقین مکه و مدینه جنگ می‌کرد، مبارزه می‌کرد. اما وقتی که مکه را فتح کرد که مربوط به سوره‌ای است که ما شب‌های جمعه گذشته هم درباره آن صحبت کردیم که «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في‏ دينِ اللَّهِ أَفْواجاً».[3] پیغمبراکرم وقتی می‌خواست وارد مکه شود، مسلط شده است. انسان وقتی باید عفو و گذشت داشته باشد که مسلّط باشد. اگر یک نفر شریری… شما گفتید که ما کاری به آن نداشته باشیم، از یک کنار عبور کنیم. دیگری هم همین را گفت، او میدان‌دار می‌شود، بعد قدرتمند می‌شود، بعد در سر ضعفاء می‌زند. اما اگر شما رفتید و بر او مسلّط شدید، آن‌جا او را عفو کردید، می‌بیند که می‌توانید او را همه نوع اذیت کنید، اما عفو کردید، این ارزش بسیار دارد.

حضرت رسول‌اکرم وقتی که برای فتح مکه رفت، مسلمان‌ها در خارج شهر مکه اردو زده بودند. ابوسفیان خیلی ناراحت شد، با عجله خود را به خیمه عباس عموی پیغمبر رساند و گفت: چه کنم؟ گفت: پیغمبر مرد کریمی است، مرد رئوفی است، با هم خدمت ایشان می‌رویم. بگذارید صبح بشود، -شب آمد- خدمت ایشان می‌رویم، می‌بینید که چه‌قدر مهربان است. ابوسفیان شب خوابش نمی‌برد. معلوم است، کسی که این‌قدر با پیغمبراکرم دشمنی کرده است، باور نمی‌کند که پیغمبراکرم از او گذشت کند. شب خوابش نمی‌برد. زمان اذان صبح شد، دید که مسلمان‌ها یکپارچه اذان می‌گویند، همه الله‌اکبر می‌گویند. ضمناً این‌جا یک جمله‌ای را به شما بگویم، در وقتی که اذان گفته می‌شود، حرف‌های متفرق نزنید. «من تکلّم بکلام الدنیا عند الأذان یتلجلج لسانه عند الموت» کسی در موقع اذان گفتن -چه اذان نماز باشد، چه اذان اعلانی باشد- سخنی بگوید، در موقع مرگ زبان او بند می‌رود و حکایت اذان مستحب است. یعنی وقتی که اذان می‌گویند، مؤذن… مخصوصاً جمعی که در مسجد نشستند، مؤذن می‌گوید: الله‌اکبر، همه شما بگویید: الله‌اکبر. مستحب است و من حتی یک زمانی قبل از انقلاب بود که برای بعضی افراد جنبه تازگی داشت، از مرحوم آیت‌الله شاهرودی که مرجع آن وقت به خصوص استان خراسان بود، استفتاء کرده بودم که من دیدم مردم موقع اذان، ما که در مسجد مشغول اذان گفتن هستیم و می‌خواهیم نماز بخوانیم، آن‌ها حرف دنیا می‌زنند و حکایت اذان را نمی‌کنند و من هم آن زمان حوصله این کارها را داشتم، اکنون ندارم و ما می‌خواهیم این‌ها را وادار کنیم که وقتی که مکبّر می‌گوید، وقتی که مؤذن می‌گوید: الله‌اکبر. همه بلند با یکدیگر بگویند: الله‌اکبر. ما این را از ایشان استفتاء کردیم و ایشان هم جواب دادند که بسیار کار خوبی است و مستحب است.

ما هم در مسجد صاحب‌الزمان این را اعلام کردیم و آن زمان جمعیت هم در آن مسجد خیلی می‌آمدند. چون محله بهائی‌ها بود و یک عده مقیّد بودند که بیایند و نمازهای خود را در آن‌جا بخوانند. حال من می‌بینم دوستان صمیمی خود ما که باید لااقل نماز خود را در جماعت بخوانند، خیلی کم در مسجد… ضمناً می‌دانم که اگر در این مسجد با من نماز نخوانند، جای دیگری نماز نمی‌خوانند. مگر حالا خیلی مقید به نماز اول وقت باشند و به اصطلاح به یک مسجدی رسیده باشند و آن‌جا نماز بخوانند. به هر حال سابق خیلی مقید بودند، من به خاطر دارم یک نفری از کوی رضاییه به مسجد صاحب‌الزمان می‌آمد و نماز می‌خواند. گفتم: شما برای چه این همه راه می‌آیید؟ گفت: برای اینکه این مسجد در مقابل چشم بهائی‌ها باید همیشه پُر باشد. ما می‌گفتیم: الله‌اکبر. همه می‌گفتند: الله‌اکبر. شکوه بی‌نظیری داشت. آن‌وقت‌ها هنوز رسم نبود که مثلاً شخصی یک حرف جالبی که می‌زند، مردم بگویند: تکبیر و الله‌اکبر. این خیلی تازگی داشت. یک آقای منبری، تقریباً از این… بعضی از منبری‌ها خوش‌سلیقه نیستند، حرف را مناسب نمی‌زنند. منبری است، ولی از سلیقه‌ها…

به قول یکی از بزرگان و از علماء می‌گفت: یک مجلسی بود که همه علماء بودند، روحانیون، غریبه هم نبود. یک آقایی منبر رفته بود و در مورد مضرات مشروبات الکلی صحبت می‌کرد، بین علماء. یک آقایی بلند شد و گفت: اگر من را می‌گویید، من عادت کرده‌ام، نمی‌توانم نخورم. این هم به خدا قسم اصلاً تا به حال لب آن‌ها به مشروبات… یک حرف دیگری بزنید که به درد دیگران بخورد. این آقا منبر رفت و گفت: آمده بود از بنده مشورت کند، سؤال کند. این کار بدعت است، با اینکه عرض کردم فتوا می‌دهند، حکایت اذان، حال بلند یا آهسته آن را نداریم. این کار بدعت است و نگویید. من از همین‌جا پایین… من پای منبر نشسته بودم، استفتایی که از مرحوم آیت‌الله شاهرودی شده بود که بدعت نیست را به او نشان دادم. مرجع تقلید گفته است، ایشان گفتند در این مسائل مرجع تقلید نمی‌تواند دخالت کند. ما نفهمیدیم چرا. ایشان سواره بود و ما پیاده و به هر حال ما نمی‌توانستیم حسابی درگیر شویم، لذا سکوت کردیم. نتیجه کار آن آقا که خدا ایشان را حفظ کند، این شد که فردا که خواستند برای نماز اذان بگویند، یک عده بلند گفتند، یک عده نگفتند. یکی گفت: آقای منبری گفته نگویید، یکی گفت: آقای ابطحی گفته بگویید. خلاصه من برگشتم، دیدم که عده‌ای کت‌های خود را درآوردند که به یکدیگر بزنند. گفتم: من هم می‌گویم نگویید. چه کار کنیم؟ این‌طوری است.

این جمله را می‌خواستم برای شما بگویم که در موقع اذان حکایت… حال بلند هم نمی‌خواهید بگویید، نگویید. حکایت اذان را… من بلند گفتن آن را گفتم، برای اینکه دیگر کسی فرصت اینکه حرف دنیا بزند، نخواهد داشت. اینکه می‌گویم صلوات را با هم، بلند، «إرفعوا أصواتکم بالصلاة علی النبیّ» صدا‌های خود را در درود بر پیغمبر بلند کنید. این روایت به این علت است، شما می‌بینید یک جمعیتی دارند در خیابان شعار می‌دهند و می‌روند. آن شخص جلویی که شعار می‌دهد، وسطی شعار آهسته می‌دهد، آخری شعار نمی‌دهد. این معلوم است که یک جمعی هستند، این‌ها با هم متحد نیستند. اما اگر همه آن‌ها، هرچه باشد، موافق دولت، مخالف دولت، هرچه باشد. اوایل قبل از انقلاب مخالف دولت شعار می‌دادند، بعد از انقلاب موافق شعار می‌دادند. هرچه. می‌فهمید که این‌ها با هم هستند. اینکه اگر در یک مجلس صلوات نفرستید، کسی واجب نکرده است که صلوات را همیشه بلند بفرستید، اگر صلوات فرستادید، چند نفر از شما بلند… من گاهی در نماز می‌بینم که جناح این‌طرفی یک نفر صلوات نمی‌فرستد، یعنی بلند نمی‌فرستد. آن جناح دو، سه نفر صلوات می‌فرستند. خوب یک غریبه‌ای، یک مسیحی‌ای که این‌جا می‌آید، می‌گوید: دو، سه نفر از این‌ها ایمان به این مسئله دارند و وحدت شما از بین می‌رود. در یک مجلس اگر خواستید که صلوات بفرستید، همه با هم بفرستید. من عالِم هستم، باید آهسته صلوات بفرستم. چه کسی گفته است که علماء باید آهسته صلوات بفرستند؟ سن من بیشتر است، نباید صلوات… خیر، هرچه صدا دارید، اگر… و این‌طور هم نباشید که بی‌جهت تا اسم رسول‌اکرم را می‌برند، شما فوراً صلوات بفرستید. البته روایت دارد که اگر کسی که اسم پیغمبر را بشنود و بر آن حضرت درود نفرستد، صلوات نفرستد «أَخْطَأَ طَرِيقَ الْجَنَّةِ».[4]

راه بهشت را خطا رفته است یا بگوید راه بهشت نرفته است. به هر حال ابوسفیان نگاه کرد و دید که همه مسلمان‌ها یکپارچه، مسلمان‌های زیادی بودند، لشکر بوده است. همه می‌گویند: الله‌اکبر. خیلی ناراحت شد، نزد عباس آمد و گفت: چه خبر است؟ گفت: مشغول عبادت هستیم، بیا از این پنجره، از این درز خیمه نگاه کنیم. با هم نگاه می‌کردند، دید اذان که گفته شد، پیغمبراکرم مثل خورشید از میان خیمه بیرون آمد، یک ابریقی در دست او است و می‌خواهد وضو بگیرد. روی بلندی نشست و یک مختصر آب در دست خود ریخت. قطرات آب که از دست او می‌ریزد، مردم مسلمان می‌ریزند و این‌ها را به عنوان استشفا به سر و صورت خود می‌کشند و نمی‌گذارند که یک قطره آب روی زمین بریزد. پیغمبراکرم وضو را گرفت و رفت و مشغول نماز شد. ابوسفیان نگاه می‌کند، به عباس گفت: این پسر برادر شما، عجب عظمتی پیدا کرده است. من قیصر و کسری را دیدم، دو ابرقدرت آن زمان. قیصر به اصطلاح سلطان روم بود که روم آن زمان تمام قسمت‌های مختلف اروپا و ترکیه را شامل می‌شد و کسری هم به اصطلاح شاه ایران بود که تقریباً از بغداد تا آن‌طرف افغانستان را شامل می‌شد و دو قدرتمند و ابرقدرت زمان را من دیدم. این اندازه محبوبیت، این اندازه قدرت. عباس گفت: این سلطنت نیست. شما گمان کردید که این سلطنت است؟

فرق سلطنت و نبوت را به شما بگویم: سلطنت حکومت بر بدن‌ها است. امروز اسم این آقا شاه شده است، در رأس قدرت قرار گرفته است، مردم از ترس در مقابل ایشان تعظیم می‌کنند. این سلطنت است. گفتند: تو عزل هستی. فردا آن‌قدر آب دهان روی آن می‌اندازند که زیر آب دهان غرق می‌شود. این فرق سلطنت و… اما نبوت در دل‌ها جا دارد. شما ببینید همین امروز که روز بعثت پیغمبراکرم است، چه‌قدر شما خوشحال هستید. به خدا قسم این را از قول همه شما می‌گویم، اگر همین امشب شما خواب پیغمبراکرم را ببینید، تا چند روز شاد هستید. این‌طور نیست؟ نه خواب خود پیغمبر را، خواب گنبد پیغمبر، قبر مقدس پیغمبر اکرم را ببینید. این علامت قلوب شما است که دارای ایمان است. در قلب شما محبت مشروحه‌ای است، اما به عکس در خواب دشمنان خاندان عصمت و طهارت را ببینید، مثلاً امشب یزید را خواب ببینید، صبح می‌گویید: ببینید من چه گناهی کرده بودم که یزید را به خواب دیدم. این‌طور نیست؟ اینکه می‌گویم، همه شما همین‌طور هستید. یعنی یک نفر در شما پیدا نمی‌شود که غیر از این باشد. همین علامت ایمان است، علامت حکومت پیغمبراکرم بر دل‌ها است، علامت این است که یک کتاب می‌نویسند، عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن است.

کتاب می‌نویسند: محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) از نظر دیگران. ببینید آن‌ها این‌قدر در وصف پیغمبراکرم کتاب نوشته شده است، از غیر از مسلمان‌ها. شبلی شمیل یک مردی است که رهبر مکتب مادّی است. خود او یک مکتب دارد، مکتب فلسفی که مادّی است، خدا را قبول ندارد. می‌گوید: به فرض من به دین پیغمبر اسلام کافر باشم، آیا می‌توانم به محکم آیات قرآن هم کافر باشم؟ این‌ها را نادیده بگیرم؟ حالا در این زمینه حرف زیاد است. به هر حال صبح شد، عباس ابوسفیان را خدمت پیغمبراکرم آورد. پیغمبر نگاهی به او کرد، فرمود: حال برای شما ثابت شده است که خدایی هست یا خیر؟ گفت: بله. گفت: خدا را قبول کردم. به جهت اینکه شمای ضعیف را، یک فرد یتیمی که پدر و مادر بالای سر او نیست، در دامان حضرت ابوطالب بزرگ شده، او را به این عظمت رسانده و من ابوسفیان را به این ذلت انداخته است. فرمود: به رسالت من معقتد هستید؟ گفت: هنوز خیر، تا آخر هم معتقد نبود. خدا او را لعنت کند. بچه او هم معتقد نبود، نوه او هم معتقد نبود. «اللهم العن بنی أمیة قاطبة» بنی‌امیه شجره خبیثه هستند که قاطبه آن‌ها ملعون هستند. شجره ملعونه فی القرآن در قرآن مجید هست. عباس به او گفت بگو: قبول دارم، والّا تو را می‌کشد. گفت: قبول دارم. مهربانی پیغمبراکرم را ببینید. حال که مسلّط است و به زدن اقرار کرده است که اسلام حق است و در دل ابداً باور ندارد، پیغمبراکرم فرمود: آزاد هستی. آن‌‌جا ایستاده بود، یک نفر صدا زد:

اليوم يوم الملحمة

مردم، امروز روز انتقام است. شعاری بود داد. روزی است که باید انتقام خود را از شما بگیریم. ای قریشی که این‌همه ما را اذیت کردید. در شعب ابوطالب آن‌همه ما را در فشار گذاشتید، بعد هم ما را از مکه بیرون کردید و این‌ها… ابوسفیان خدمت رسول‌اکرم آمد که… می‌گوید:

اليوم يوم الملحمة

چون می‌دانست اول انتقامی که مسلمان‌ها بگیرند، از ابوسفیان خواهند گرفت. پیغمبراکرم به علی بن ابیطالب فرمود: به این‌ها بگو:

اليوم يوم المرحمة

امروز روز مهربانی ما است. ما امروز بر شما مسلّط شدیم. شما فکر نکنید که ما شما را می‌کُشیم و اذیت می‌کنیم، خیر. شما با ما سر سازش داشته باشید، ما مهربانی می‌کنیم و بگو خانه ابوسفیان امن است، هر کدام از کفار به خانه ابوسفیان پناهنده شدند، در امن ما هستند. جان ما به قربان چنین پیغمبری. «رحمة للعالمین» است. نسبت به همه مهربان است. «وَ يُزَكِّيهِمْ»[5] برای اینکه شما را تزکیه کند، پاک کند. پیغمبراکرم آمده برای اینکه شما را از رذایل اخلاقی پاک کند. مردمی را… مردم صدر اسلام و قبل از اسلام مردمی بودند که این‌ها روی تعصبات، روی صفات رذیله… یک مقداری از کارهای ما هم امروز هنوز از زمان جاهلیت بین ما باقی مانده است. هر کاری که بر خلاف دستور اسلام باشد، ولی رسم ما باشد. از صراط مستقیم خارج باشد، این مربوط به جاهلیت است.

شما بگویید که رسم ما در عروسی این است که چه بکنیم که یاد از اسلام حرام باشد و حتی بعضی از مکروهات. رسم یعنی چه؟ رسم مسلمان اسلام است. در مشهد این رسم است، در آن‌جا آن رسم است. همه این‌ها غلط است. تمام مردم مسلمان در هر جای عالم که هستند، باید یک رسم داشته باشند و آن قرآن و احکام اسلامی است. والّا از جاده حقیقی و صراط مستقیم خارج می‌شوند. همه ما باید از تمام افراط و تفریط‌ها پاک باشیم، از تمام انحرافات. همه ما، هیچ فرقی هم ندارد. «وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[6] این پیغمبر آمده که به شما مردم کتاب تعلیم بدهد. کتاب دو معنا دارد: یکی خواندن، خواندن کتاب. یکی نوشتن. در یک تفسیری دیدم ظاهراً از امام باقر یا صادق (علیهم السلام) است که می‌فرماید: خدا لعنت کند کسانی را که فکر می‌کنند پیغمبراکرم نمی‌توانست بنویسد و بخواند و با کمال تأسف در رادیوها و تلویزیون‌ها، حتی بعضی افرادی که از حقایق اطلاع ندارند، پیغمبر تا امروز می‌گویند: هیچ نمی‌توانست، هیچ روایاتی «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ»[7] این را سنی و شیعه نقل کردند. من نبی بودم، آدم هنوز بین خاک و گِل بود. پیغمبر تا امروز هیچ… گاهی یک صداهایی، چیزهایی که همه ما داریم. یک صداهایی می‌شنید، وحشت می‌کرد، تا امروز که در غار تنها بود، یک دفعه یک صدایی… وحشت کرد، گفت: من بلد نیستم، چه؟ ترسید، بدن او لرزید. حرف‌هایی که سنی‌ها زدند، حرف‌هایی که دشمنان دین زدند، حرف‌های که کسانی که می‌خواهند بین پیغمبر و خلیفه‌ای که آن‌ها برای پیغمبر درست کردند، یک سازشی بدهند. بالاخره یک بی‌سواد که نمی‌شود خلیفه باسواد به اصطلاح آن‌همه عالم باشد، باید یک سازشی بین او دو پیدا شود، یک مقداری پیغمبر را پایین می‌آورند، یک مقداری این‌ها را بالا می‌برند، کمی آن‌ها را به هم برسانند.

حال آنکه درباره پیغمبراکرم، حضرت صادق یا حضرت باقر –این تردید از بنده است- فرمود که پیغمبر با هفتاد زبان، هم می‌نوشت و هم می‌خواند و بعد حضرت به این آیه استدلال می‌کند. چطور بلد نبود چیزی بنویسد، حال که او آمده است برای تعلیم کتاب و برای تعلیم نوشتن و خواندن. «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» امام (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید. پیغمبراکرم در همان موقع وفات خود می‌گوید: «ایتونی بدواة و بیاض لأکتب لکم» برای اینکه من برای شما چیزی بنویسم. مقام باعظمت رسول‌اکرم ایجاب می‌کرد که به دست خود چیزی ننویسد. خیلی هم جهت داشته و علل مختلفی که الآن موقع بحث آن نیست. والّا پیغمبر اکرم می‌نوشت و بعضی از خط‌ ها هم اهمیت داشته است، نوشته است، حالا… و خود او می‌خواسته که بنویسد. «لأکتب لکم کتابا» حالا عبارت مختلف است «ایتونی بدواة و بیاض لأکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی أبدا» که «قَالَ عُمَرُ: إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ»،[8] «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»[9] «قد غلب علیه الوجع» این به اصطلاح… من با یک… همین روایت را که در صحیح بخاری هست، من یک سنی را شیعه کردم. یک دکتری بود، خیلی هم انسان تحصیلکرده و خوبی بود، اول اطلاع نداشت از آن. پرسیدم اگر کسی این‌طور حرفی به پیغمبر بزند و بگوید: «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ» این مرد هذیان می‌گوید «قد غلب علیه الوجع» درد بر او مسلط شده است، حواس او پرت شده است.

گفتم: نظر شما چیست؟ گفت: او کافر است، هر کسی که می‌خواهد باشد. گفتم: هرکسی می‌خواهد باشد؟ گفت: هر کسی می‌خواهد باشد. خیلی هم تأکید کردم، او هم اطلاع نداشت، کتاب را آوردم و به او نشان دادند. گفت: من یک عمویی دارم که او خیلی عالم است. اگر او گفت که این برای ایشان است… گفت: من این‌حرف‌ها دیگر… عموی من. مرجع تقلید او عموی او بود. رفت و عموی او گفته بود بله، متأسفانه این کلام دیگر… نمی‌شود آن را کاری کرد، اسم آن را هم برده است. این‌جا آمد و به من گفت که باید به شما بشارت بدهم که اکنون به بعد شیعه هستم. پیغمبر اکرم می‌نوشت. «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» حکمت را تعلیم می‌داد. حکمت آن‌طوری که ترجمه کرده‌اند، علم شناخت حقایق اشیاء است. انسان حقایق اشیاء را بشناسد، هرچه که در عالم حقیقتی دارد، انسان آن حقیقت را بشناسد. این حکمت است. این برای مراحل بعد از تزکیه نفس است. یعنی اگر انسان تزکیه نفس کرد، به مقام خلوص رسید، چهل روز در مقام خلوص بود، بعد از چهل روز «جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ»[10] دیگر زبان که باز می‌کند، همه آن حکمت است، حقایق است. «اللّهُمَّ ارنا الأشياء كما هي»[11] خدایا اشیاء را آن‌چنان که هست به من نشان بده. حکمت این است که حقایق اشیاء را انسان بشناسد که گفتم شاید این مطلب را در کتاب‌ها نبینید، چون همه اشتباه می‌کنند. فرق فلسفه و حکمت هم در این است که فلسفه علم به حقایق اشیاء است متکیان به افکار بشری. در رأس آن، افلاطون و سقراط بوده و در متأخرین هم انیشتین و به اصطلاح راسل و امثال این‌ها بوده‌اند.

ولی حکمت از جانب خدا است، به انبیاء حکمت داده می‌شود، انبیاء که «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ».[12] آیا لقمان پیغمبر بوده یا نبوده است، این یک بحثی است. درباره همه انبیاء دارد که ما حکمت را به این‌ها تعلیم دادیم. بلکه بعضی از انبیاء آمده‌اند به همه انبیاء… برای اینکه تعلیم حکمت بدهند و به اولیای خدا هم خدای تعالی از طریق الهام حکمت را تعلیم می‌دهد. اگر گاه‌گاهی کمی تصفیه نفس کنید و تزکیه کنید، خدا می‌داند که برای شما پیش می‌آید. شاید برای بعضی از جوان‌هایی که من می‌شناسم و برای من نقل کردند، پیش آمده باشد و آمده است. انسان کمی تزکیه نفس کند، یک مطالبی را… به این مطالب اهمیت قائل شوید. یک مطالبی در ذهن شما می‌آید، در ارتباط با خدا و حقایق اشیاء و این‌ها. این‌ها الهاماتی از طرف پروردگار است. من مکرر این را دیدم. یک جوانی بی‌سواد، یعنی حداقل سواد عربی ندارد و تحصیلات علمی مثلاً فرض کنید از طریق تحصیلاتی که ما داشتیم، ندارد. اما یک حرف‌هایی می‌زند که این‌ها در روایات آن‌چنان در لفافه گفته شده که مثل اینکه حل شده آن در اختیار او است. من این را زیاد دیدم. رفقای خود من هم گاهی دیدند، می‌گویند: ما در فلان شخص فلان چیز را دیدم، درست است؟ از بنده می‌پرسند درست است؟ می‌گویم: بله. ده روایت در فلان کتاب دارد که همه حرف شما درست است.

از این مسائل، می‌آیند می‌پرسند. می‌گوییم: بله. شما یک روایت می‌گویید؟ خیر. پای منبری بودید که این حرف را بشنوید؟ خیر، فقط شب گذشته که با خدا مناجات می‌کردم، این مسئله در قلب من ظهور کرد. این همان حکمتی است که خدا «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» علم یک نوری است، شما «لیس العلم بکثرة التعلیم و التعلّم» می‌گفت: به قول مرحوم شیخ بهایی علم رسمی شامل علوم ما می‌شود، علم طب می‌شود، علم شیمی، فیزیک، هرچه که شما از این علوم مادّی فکر کنید، از این علوم تحصیلی، علم رسمی

 سر به سر قیل است و قال

همه آن حرف است. «العلم نقطة كثّرها الجاهلون»[13] علم یک حقیقت بیشتر نیست، جهال آن را زیاد کردند. او نمی‌دانسته، گفته شاید این‌طور باشد، این را نوشتند. آن شخص دیگر هم نمی‌دانسته گفته شاید این ان قلت و قلت‌هایی که در کتاب‌ها است، یک مطلب آن درست است، بقیه آن همه جهل است. آن هم جهل علمایی.

سر به سر قیل است و قال              نه از او کیفیتی حاصل، نه حال

انسان باید به یک حقیقت برسد، البته این را هم بدانید که ما باید همین زبان عربی را یاد بگیریم، علم تفسیر قرآن را باید یاد بگیریم، اجتهاد را باید بلد باشیم. آن‌ها هم لازم است. راه آن هم همین است. منتها به این‌ها اکتفا نکیند، این‌جا توقف نکنید. نگویید که حال که من یک ادیب هستم، دیگر همه باید در مقابل من تواضع کنند. ما بعضی از علماء را داشتیم، یا شاید الآن هم باشند که یک مُشت اشعار حفظ هستند، یک مُشت ادبیات بلد هستند، نمی‌شود با آن‌ها حرف زد. پیغمبراکرم چنین فردی را در مسجد دید، گفت که… گفتند: علامه. خیلی مهم بود. تمام اشعار دوران جاهلیت را حفظ بود. مثل اینکه کسی پیدا شود که همه سعدی و حافظ و همه را، شاهنامه فردوسی و همه را حفظ باشد. همه اشعار عرب را بلد بود. علامه، خیلی علم دارد. حضرت فرمود: «وَ مَا الْعَلَّامَةُ»[14] «ما» علامت، یعنی معمولاً به غیر ذوی‌العقول اطلاق می‌شود. من در ذوی‌العقول. فرمود: علامه چیست؟ علامه چیست؟ پیغمبر این‌جا ایستاده است. آن چیست که در مقابل پیغمبر می‌گویید: علامه. گفتند: یک چنین انسانی است. تا ما می‌گوییم که ما پسر فلانی هستیم، تا حضرت آدم اسم پدرهای ما را می‌شمارد. اشعار زمان جاهلیت را حفظ است. حضرت فرمود: «إنّما العلم ثلاثة» تازه ظواهر همین سه علم، استدلالات آن و این مسائل آن باز رسمی است، انسان باید به حقیقت آن برسد. «عليكم بدين العجائز»[15] پیغمبر اکرم به یک زن رسیدند، فرمودند: از کجا می‌گویید خدا هست؟

دست خود را از روی چرخ خود برداشت، دست خود را… چرخ نچرخید. گفت: تا من این چرخ را نچرخانم، این چرخ نمی‌چرخد. این افلاک و آن ستاره‌ها و آن تشکیلات، چطور می‌شود که یک ید باقدرتی که یدالله حجة بن الحسن (علیه الصلاة و السلام) است، این‌ها را نچرخاند. پیغمبراکرم فرمود: «عليكم بدين العجائز». نه اینکه منظور پیغمبر این باشد که این استدلالات… تقریباً این استدلالات در مقابل استدلال قوی ضعیف است. استدلال ضعیف باشد یا قوی باشد، ایمان در انسان ایجاد کند، آرامش بدهد. این مهم است. این زن در مقابل اینکه خدایی هست، آرام است. او هم قبول کرده است، حال با هر استدلالی. استدلال برای رساندن به یک مقصد است. متوجه شدید؟ مثل ماشینی که شما را به یک مقصدی برساند. حال یک شخصی رفته و به آن‌جا رسیده، حال ماشین او هرچه باشد، گاری هم که باشد، رسیده است و شما که هواپیما در اختیار دارید، نرسیدید. نیوتن که از نظر استدلالات افلاکی هواپیما در اختیار او بود، هنوز نرسیده است. اما این پیرزن رسیده است. دیگری گفت: «الْبَعْرَةُ تَدُلُّ عَلَى الْبَعِيرِ وَ آثَارَ الْقَدَمِ تَدُلُّ عَلَى الْمَسِير»[16] و این آسمان‌ها دلالت بر وجود خدا می‌کند.

منظور این مهم است، ایمان، اعتقاد. شمایی که امشب شب جمعه به منزل رفتید، تا یک مقداری با پروردگار خود مناجات نکنید، خوابتان نمی‌برد؛ تا خدا را… اظهار محبت به پروردگار خود نکنید، ناراحت هستید و «عجبا من محب کیف ینام»

عجب از عاشقی که خواب کند           خواب بر عاشقان حرام بود

حداقل یک مقداری عرض ارادت به امام زمان خود بکن. آقا جان من ارادتمند شما هستم. به زبان خود. من مکرر گفتم که زبان خود را از دست ندهید. دعاها را بخوانید، عبادت‌ها را بکنید، اما زبان خود را هم داشته باشید. کنار فرش را کنار بزنید، صورت خود را روی خاک بگذارید، بگویید: یا الله، من بنده شما هستم. خدایا، من گنهکار هستم. هرطوری که هستید، آن را اظهار کنید. بعد هم یا صاحب‌الزمان. چون امام زمان دست خدا است، امام زمان وجه خدا است. «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي يَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ الْأَوْلِيَاءُ»[17] اولیاء خدا وقتی می‌خواهند به خدا متوجه شوند، به امام زمان متوجه می‌شوند. این معنای لطیف و بسیار زیبایی دارد. من وقتی می‌خواهم به شما، به روح شما، به علم شما، به عظمت شما، به تقوای شما متوجه شوم؛ به صورت شما نگاه می‌کنم. «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي يَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ الْأَوْلِيَاءُ أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ».

شب جمعه آخر ماه رجب است، در این ماه مکرر زیارت ابی‌عبدالله الحسین استحباب داشت. هم در اول ماه و هم در نیمه ماه، در تمام این ماه… می‌بینید که یک نحوه عامی دارد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَشْهَدَنَا مَشْهَدَ أَوْلِيَائِهِ فِي رَجَبٍ»[18] خدا را شکر می‌کنم که من را در ماه رجب کنار یکی از مشاهد اولیاء خود قرار داده است. شما مشهدی‌ها خوشحال باشید. در ماه رجب، همین امشب، در حرم هم نرفتید، نرفتید. کنار… در مشهد که باشید، کافی است. الحمدلله، ان‌شاءالله در روز قیامت هم شما را به عنوان أین الرضویون یک خطاب بیاید که امام رضایی‌ها کجا هستند؟ آن‌ها چه کسانی هستند؟ کسانی که امام رضا را زیارت کردند و مجاور قبر ایشان بودند، أین الرضویون. به شرط اینکه ما… یکی از علماء از اولیای خدا می‌گفت. می‌گفت که اگر یزید سر مقدس سیدالشهداء را در میان گذاشته بود و اطراف آن گناه می‌کرد، ما برای علی بن موسی‌الرضا را در میان گذاشتیم و گناه می‌کنیم. این‌طور نباشیم. مرحوم حاج شیخ حبیب‌الله گلپایگانی، یکی از خوبان مشهد بود. ایشان می‌گفت… یک روز برای خود بنده نقل می‌کرد، می‌گفت: در حرم علی بن موسی‌الرضا وقتی وارد شدم، دیدم بدن مقدس علی بن موسی‌الرضا در وسط حرم پا به قبله است و یک پارچه سفیدی هم روی این بدن کشیده‌اند. این‌ها را می‌گویم، یک تکانی بخوریم. به خدا قسم اگر قبل از شنیدن این حرف باز هم گناه بکنیم، عمداً تیر زدیم. می‌گوید: از آقا سؤال کردم، آقا… دیدم بدن حضرت سوراخ سوراخ است… پارچه عقب رفت، دیدم که بدن حضرت سوراخ سوراخ است. گفتم: آقا شما با سم شهید شدید، این رگ تیرها در بدن شما چیست؟ فرمود: این زائرین ما، این اطرافیان ما که معصیت می‌کنند، مثل این است که تیری به بدن من می‌زنند. خیلی عجیب است. کوشش کنیم که امام رضا از خود راضی کنیم، تا روز قیامت ما را أین الرضویون صدا بزنند و ان‌شاءالله در روز قیامت زیر سایه حضرت بقیةالله محشور شویم و این دعایی که در روزهای جمعه در ضمن دعای ندبه عرض می‌کنیم که «وَ اسْقِنَا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِكَأْسِهِ وَ بِيَدِهِ رَيّاً رَوِيّاً هَنِيئاً سَائِغاً لَا ظَمَأَ بَعْدَهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ»[19] این در حق ما مستجاب شود. روز قیامت که سر از خاک برمی‌داریم، می‌بینیم که حجة بن الحسن در مقابل ما ایستاده و یک جام آب به ما می‌دهد که دیگر تا ابد تشنه نخواهیم شد.

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»[20] بد نیست حال که به زبان من آمد، شب جمعه است، شب زیارتی مخصوص حضرت سیدالشهداء است. چراغ‌ها را هم خاموش کنید، فکر کنید که الآن در کنار مرقد مطهر حسین بن علی هستید. دیگر ان‌شاءالله عمر صدام هم پایان پیدا می‌کند. ببینم امشب می‌توانید از خدا بخواهید که خدا صدام را بردارد و آن سلاطینی هم که بعد از صدام می‌خواهند بیایند و روش صدام را داشته باشند، آن‌ها هم نباشند و بلکه حکومت اسلام در عراق هم برپا شود. حالا فکر کنید همه ما رفتیم در حرم حضرت سیدالشهداء… معمولاً این‌طور بود که وقتی ما مُشرف می‌شدیم، از دوستان سؤال می‌کردیم که کجا برویم، بنشینیم؟ خدا مرحوم حاج ملا آقا را رحمت کند، یک وقتی به من می‌گفت من چند دفعه که آقا ولی‌عصر را دیدم، یک محلی را به من نشان می‌داد. می‌توانم برای شما ترسیم کنم. آن‌هایی که رفتند، می‌فهمند. آن‌هایی هم که نرفتند، می‌توانند حدس بزنند. یک جایی رو به قبله بود، پشت سر مقدس حضرت سیدالشهداء، طرف پایین پا، طرف دست چپ، قبّه شهدا بود، طرف دست راست مرقد مطهر سیدالشهداء بود، در مقابل هم قبر مطهر علی‌اکبر بود. همه ما چنین جایی برویم، بنشینیم یا بایستیم. زیارت را هر طور که خواندید، باید با حال توجه بخوانید.

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ». شب جمعه آخر ماه رجب است. «السلام عليك يابن رسول اللّه السلام علیک یابن امیرالمومنین السلام علیک یابن فاطمة الزهرا سیدة نساء العالمین السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره و الوتر الموتور أشهد أنک قد أقمت الصلاة و آتیت الزکاة و أمرت بالمعروف و نهیت عن المنکر السلام علیک و رحمة الله و برکاته»[21]  زیارت علی اکبر. چشم دل دارید؟ یک قدم جلوتر بروید، فرق شکافته علی اکبر. سر او روی دامان سیدالشهداء است. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ وَ ابْنَ وَلِيِّهِ السلام علیک یا علی بن الحسین و رحمة الله و برکاته»[22] زیارت سایر شهدا، حضرت علی‌اصغر است، قاسم بن الحسن است، عون و جعفر است. حبیب‌ بن مظاهر است، همه را در نظر بگیرید. «السلام علیکم یا أولیاء الله و أحبّاءه السلام علیکم یا أصفیاء الله و أودّاءه السلام علیکم بأبی أنتم و أمی طبتم و طابت الأرض التی فیها دفنتم و فزتم والله فوزا عظیما فیالیتنی کنت معکم» این زیارت مختصر را کردیم، این وارد نشده است. همان‌طور با زبان خود زیارت کردیم.

حال کنار قبر باب‌الحوائج برویم، کنار نهر علقمه. یه بازار فاصله است. در راه که می‌رویم، یکی، دوتا محل به عنوان زیارتگاه کوچک در کنار خیابان است، می‌دانید این زیارتگاه‌ها چیست؟ اوّلی آن جایی است که دست راست اباالفضل روی زمین افتاده است. دوّمی جایی است که دست چپ اباالفضل به روی زمین افتاده است. برویم وارد حرم باب‌الحوائج شویم. این‌جا جایی است که خدا یک نظر لطف خاصی به این مرقد شریف دارد و خدای تعالی در روز قیامت و در دنیا یک مقامی به اباالفضل العباس داده است که «یغبطه الشهدا» تمام شهدا غبطه می‌ برند. «السلام علیک أیها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لأمیرالمومنین السلام علیک یا ابالفضل العباس و رحمت الله و برکاته» در زیارت اباالفضل (علیه السلام) وارد شده است که وقتی زیارت کردید، به طرف بالای سر بروید، آن‌جا دو رکعت نماز بخوانید و بعد دست به دعا بردارید، دعای شما مستجاب است.

خدا رحمت کند، یکی از علمای بزرگ مشهد می‌‌گوید: من خود مکرر در مکرر دیدم که همین بالاسر مریض‌هایی شفا پیدا کردند در حرم اباالفضل العباس. یا اباالفضل. آقاجان ما می‌‌دانیم که ما بد کردیم که لیاقت و توفیق زیارت شما را نداریم. مردم شیعه عراق هم کنار قبور شما معصیت کردند که به این بلا مبتلا شدند. اما به خاطر امام زمان ما، به خاطر مادر تو فاطمه زهرا، به خاطر احترامی که شما برای فاطمه زهرا قائل بودید، امشب یا باب‌الحوائج یک صدا بخوان که توفیق زیارت شما را همین امسال زیر سایه امام زمان، خدای تعالی به ما عنایت بفرماید.

 



[1]. جمعه، آیه 2.

[2]. بقره، آیه 179.

[3]. نصر، آیات 1 و 2.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏74، ص 59.

[5]. جمعه، آیه 2.

[6]. همان.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏18، ص 278.

[8]. همان، ج 30، ص 535.

[9]. همان، ج 22، ص 473.

[10]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج ‏2، ص 69.

[11]. لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، ج ‏8، ص 430.

[12]. لقمان، آیه 12.

[13]. كشف الأسرار في شرح الإستبصار، ج 1، ص 474.

[14]. الكافي، ج ‏1، ص 32.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏66، ص 135.

[16]. بحار الأنوار، ج ‏3، ص 55.

[17]. همان، ج‏ 99، ص 107.

[18]. همان، ص 195.

[19]. بحار الأنوار، ج 99، ص 110.

[20]. الكافي، ج ‏4، ص 589.

[21]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 53.

[22]. بحار الأنوار، ج ‏98، ص 261.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *