۳ شعبان ۱۴۲۶ قمری

«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً»)احقاف/15)

من با این‌که یک سرماخوردگی مختصری دارم، در عین حال برای رفع کسالت و عرض ارادت به پیشگاه مقدس حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین آمدم. اگرچه امروز به دو سه دلیل دوستان کمتر تشریف آوردند: یکی این‌که تعطیل نبوده است و دیگر این‌که اطلاع نداشتند و سوم این‌که شب‌ها از محضر جناب آقای مسعودی استفاده می‌کنند. ولی در عین حال بزرگداشت روز میلاد حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین خیلی اهمیت دارد و امیدوار هستیم خدای‌تعالی ما را در دنیا و آخرت از جیره‌خواران آن وجود مقدس قرار دهد. این آیه‌ای که تلاوت کردم در روایات هست که دربارۀ حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین (علیه‌السلام) تأویل شده است. که حضرت سیدالشهداء (علیه‌الصلاةوالسلام) شش ماه در رَحِم مادر بوده است و دو سال هم در دنیا از حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) شیر میل کرده‌اند. «وَ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً» مسئله‌ای که در این آیه است این است که می‌فرماید: «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً» هم در مدت حمل با ناراحتی‌هایی که از مصائب حضرت سیدالشهداء خود امام‌حسین برای مادر خود نقل می‌کردند با فشار و ناراحتی برخورد داشتند و هم بعد از تولد. یک جمله‌ای را جناب آقای کاشانی اشاره فرمودند که من همان جمله را توضیح می‌دهم و این إن‌شاءالله برای شما امروز عیدی باشد. بسیار مطلب پُراهمیتی است، ایشان زود عبور کردند ولی من یک مقداری برای شما این را باز می‌کنم، چون ما قدر جناب آقای کاشانی را، مخصوصاً رفقا، نمی‌دانند، مطلب بسیار مهم است. به طور کلی ما یک رحمت عام داریم، یک رحمت خاص و یک رحمت خاص‌الخاص که من در درس‌های عقاید این مطلب را توضیح داده‌ام. رحمت عام شامل همه موجوداتی که در عالم هست و حیات دارند می‌شود، یعنی تمام مردم کُرۀ زمین چه معصیت‌کار و چه غیر معصیت‌کار، چه کافر و چه مسلمان، همه مشمول رحمت عام پروردگار هستند. حتی یزید و شمر در وقتی که در دنیا بودند مشمول رحمت عام پروردگار بودند. چون خدای‌تعالی به آن‌ها غذا می‌داد، سلامتی داده بود، زنده بودند، نفس می‌کشیدند، این‌ها همه از جانب خدا بود. این رحمت عام باید از ناحیۀ خاندان عصمت بر مردم برسد. ما در دعای ماه رجبی که گذشت یک جمله داشتیم که «يَا مُرْسِلَ الرَّحْمَةِ مِنْ مَعَادِنِهَا» ای کسی که رحمت را از معدن آن برای ما ارسال می‌کنی. در دعای کمیل هست که حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌الصلاةوالسلام) به کمیل می‌فرماید: «رَحْمَتَهُ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ» رحمت خدا بر هر چیزی شامل می‌شود، تا رحمت پروردگار که منظور همین رحمت عامه است اگر نباشد هیچ چیز موجود نمی‌شود. رحمت پروردگار حتماً از جانب معدن رحمت است. که در زیارت جامعه عرض می‌کنیم «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْيِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ» معدن رحمت اهل‌بیت عصمت‌وطهارت هستند. و خدا هم رحمت را از معدن آن برای ما می‌فرستد و رحمت خدای‌تعالی بر هر چیزی شامل می‌شود، سه جمله؛ یکی از دعای رجبیه، یکی از زیارت جامعه و دیگری هم از دعای کمیل. پس می‌بینید این سه چیز ما را به این‌جا می‌رساند که رحمت عام یا خاص یا خاص‌الخاص به هر حال از اهل‌بیت عصمت‌وطهارت به ما می‌رسد. رحمت پروردگار به این وسیله به همه موجودات خواهد رسید. حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین (علیه‌الصلاةوالسلام) «رَحْمَةُ اللَّهِ الْوَاسِعَةُ» است، در زیارت ایشان هم گفته شده است و ما هم زیاد شنیدیم که حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین «رَحْمَةُ اللَّهِ الْوَاسِعَةُ» است، رحمت واسعۀ پروردگار یعنی به همه چیز رحمت خدا که ابی‌عبدالله‌الحسین باشد احاطه دارد، شامل آن می‌شود و موجودیت هر چیزی که در عالم هست مربوط به رحمت خدا است، پس به وسیلۀ حسین (علیه‌الصلاةوالسلام) همه چیز، هرچه در عالم هست… (حالا این‌جا بحث مفصلی دارد که باید برویم در موضوع شب‌قدر و در موضوع تنظیم و ایجاد و ارسال رحمت پروردگار به وسیلۀ حقیقت قرآن بر همه چیزی که در عالم وجود دارد {بحث کنیم}) که یکی از چیزهایی که رحمت پروردگار بر آن نازل شده است نظم عجیب عالم است، هر چیزی را کنار یکدیگر گذاشتن، در جای خود قرار دادن و لذا ما این را ناگزیر هستیم بپذیریم که اول چیزی که خدای‌تعالی خلق فرمود؛ نور پاک پیغمبر اکرم و انوار طیبۀ اهل‌بیت عصمت‌وطهارت بوده است، چون هر چیزی که بخواهد مشمول رحمت پروردگار واقع شود باید مشمول ارادۀ خاندان عصمت‌وطهارت (علیهم‌الصلاةوالسلام) واقع گردد که دربارۀ ابی‌عبدالله‌الحسین (علیه‌الصلاةوالسلام) در زیارت آن حضرت هست که «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ» ای خاندان عصمت یا اباعبدالله ارادۀ خدا که همان خلق خدا است «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ» مقادیر امور همان چیزی است که در شب‌قدر تنظیم شده است، همان «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»(قدر/3) است. «فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ» هرچه خدا خواسته است خلق می‌کند، هرچه پروردگار تقدیر فرموده است، همه کهکشان‌ها، همه آنچه که در عالم هستی وجود دارد، این‌ها تحت نفوذ ارادۀ پروردگار است. خدا می‌توانست اراده بکند که همه چیزها یک دفعه خلق بشود، مثلاً فرض کنید شما گلابی دوست دارید، میوه‌جات مختلف می‌خواهید، بدون این‌که به باغ بروید و درختی باشد و چیدن از درختی باشد و جدا کردن خوب و بدی باشد یک دفعه خدا یک سبد گلابی جلوی شما خلق کند، اگر حتی به آسانی و سختی باشد برای خدا همه چیز یکسان است، سختی و آسانی ندارد اما این‌که دانه‌ای را بکارند و درختی بشود و بعد از چند سال گلابی بدهد و آن گلابی را باید بروند از روی درخت بچینند و امثال این‌ کارها، شما یک سبد گلابی لازم دارید، همان کاری که خدای‌تعالی در بهشت خواهد کرد، شما این سبد گلابی را می‌روید از یک جایی برمی‌دارید می‌آورید و مشغول خوردن آن می‌شوید، اما خدا نخواسته است، خدای‌تعالی اِبا دارد «اَن يَجرى الاُمور اِلا باَسبابِها» همه کارها را با اسباب خود اجرا کند. اسباب ارسال رحمت پروردگار هم که اصل کلی است و ریشۀ همه چیزها است و سبب همه چیزها است خاندان عصمت‌وطهارت (علیهم‌الصلاةوالسلام) هستند. ببینید می‌گوید «إِرَادَةُ الرَّبِّ» ربّ در این‌جا قطعاً پروردگار مطلق است، چون در کلمۀ ربّ هم زیاد حرف است که ربّ شامل خیلی افراد می‌شود ولی ربّ مطلق فقط به ذات مقدس پروردگار می‌گویند. وإلّا پدر و مادر را خود خدا در قرآن ربّ دانسته است؛ «رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّياني‏ صَغيراً»(اسراء/24) این‌ها ربّ من در کوچکی بودند. صاحب‌خانه ربّ‌البیت است، هر چیزی را که انسان تربیت بکند آن انسان ربّ است و این مربوب است. شما حتی مربا هم که درست می‌کنید شما ربّ هستید و مربا هم مربای شما است، تربیت‌شدۀ شما است ولی وقتی که ربّ مطلق گفته می‌شود فقط ذات مقدس پروردگار است که ائمۀ‌اطهار (علیهم‌الصلاةوالسلام) در مکرر از کلمات خود فرموده‌اند: «نَزِلونا عن الربوبیه» ما را پایین بیاورید از حدّ ربّ بودن، منظور ربّ مطلق است، یعنی هیچ چیز نباشد که تحت تربیت خدای‌تعالی نیست، این‌طوری است، خدای‌تعالی ربّ مطلق است، حتی ربّ علی‌بن‌ابیطالب، حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین، رسول‌اکرم، ربّ همه هست. از خدا بگذریم ربوبیت‌ها بعد از آن مقید می‌شود، این شخص ربّ چیست؟ ممکن است خدا ربّ همه چیز هست، ربّ مطلق است ولی رسول‌اکرم ربّ مخلوق خدا است و مثلاً شما پدر و آن مادر ربّ فرزند هستید. بنابراین «إِرَادَةُ الرَّبِّ» منظور در این‌جا ربّ مطلق است «فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ» مقادیر یعنی تقدیرات امور خدا، این‌جا نمی‌توانیم بگوییم این یک ربّ دیگر است، نه، خدای‌تعالی در هر چیزی که می‌خواهد بسازد، تدبیر کند، تقدیر کند، آن را در جای و محل خود قرار بدهد باید ارادۀ آن را در دل خاندان عصمت‌وطهارت قرار بدهد. این دلی هم که ما می‌گوییم مثل دل ما نیست که مثلاً در دل شما یک مطلبی بیفتد و شما یک مسئله‌ای را اراده کنید، دل آن‌ها یک ظرفی است، یک حوض‌کوثری است که هر چیزی را که خدا می‌خواهد در دورترین نقاط عالم و در جهان هستی خلق کند اول در دل آن‌ها، فکر آن را، علم آن را، خصوصیات آن را القاء می‌کند. «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ» یعنی از مرحلۀ علم ذاتی پروردگار… من اکثر این مطالب را برای شما توضیح دادم وإلّا این‌ها خیلی حرف دارد، از علم ذاتی پروردگار که مجرد مطلق است این «تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ» همان حرفی که دربارۀ نزول اول قرآن برای شما توضیح داده شده است «تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ» در دل شما می‌آید، یعنی معلوماتی می‌شود «وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ» از خانه‌های شما، هر کسی می‌خواهد به همه رحمت پروردگار برسد باید درِ خانۀ خاندان عصمت‌وطهارت بیاید. من همین چند روز قبل در شبانه‌روز فکر می‌کردم حرم حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا چه موقع خلوت است، از قدیم به یاد داشتم که مثلاً بعد از نماز صبح مردم حرم می‌آیند و شلوغ می‌شود تا اول آفتاب، اول آفتاب اکثراً دیگر کسل شده‌اند و برای صبحانه می‌روند حرم تا حدی خلوت است تا قبل از ظهر، مثلاً تا ساعت دَه. آن موقع را انتخاب کردم، اوایل آفتاب رفتیم حرم، دیدم به قدری شلوغ است، عجیب است، ماه رجب «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَشْهَدَنَا مَشْهَدَ أَوْلِيَائِهِ فِي رَجَبٍ» که زیارت ماه رجب از اولیاء خدا خیلی اهمیت دارد و حتی در ماه رمضان و ماه شعبان و این‌ها این‌طور زیارتی وارد نشده است. آن‌قدر شلوغ که از پارک ماشین گرفته شلوغی شروع می‌شد تا جایی که داخل حرم دیگر انسان نمی‌توانست زیاد تحمل کند. این‌ها چرا این‌جا می‌آیند؟ این‌ها چه چیزی فهمیدند که این‌جا می‌آیند؟ برای این‌که ارادۀ پروردگار این‌جا نازل شده است، نه در این چهاردیواری. یک چیزی را به شما بگویم بعضی‌ها در این‌گونه مسائل افراط و تفریط می‌کنند، می‌گویند امام‌حسین، حضرت رضا (علیه‌الصلاةوالسلام) که در این حرم نیست، او بزرگتر از این‌ها است، تمام عالم وجود تحت اراده و احاطۀ آن‌ها است و ما هرجا باشیم بگوییم «السلام‌علیک یا ابا‌الحسن یا علی‌بن‌موسی‌الرضا» درست است، یک عده‌ این‌طوری می‌گویند، به نظر من این تفریط است، این چیزی که می‌گویی هست اما باید برای زیارت قبر مطهر حضرت رضا بروید، آن‌جا چه چیزی هست؟ همان چیزی که در کعبه هست. ما با سنّی‌ها راجع به این جهت صحبت کردیم، می‌گویند این‌جا چه چیزی است که شماها این‌قدر دارید طواف می‌کنید، می‌گردید، اظهار ارادت می‌کنید؟ می‌گوییم در این ساختمان سنگی چه چیزی هست که شما دائماً دارید طواف می‌کنید، این‌قدر هم شلوغ می‌کنید؟ آن‌جا چیست؟ این‌جا باز یک چند روزی، یک وقتی بدن امام هشتم (علیه‌الصلاةوالسلام) دفن شده است، آن‌جا که هیچ چیزی هم دفن نشده است. روز اول ماه شعبان لابد دیدید درِ حرم کعبه را باز کرده بودند، سالی یک روز درِ کعبه را باز می‌کنند مردم آن‌طور صف می‌بندند که داخل کعبه را ببینند، داخل کعبه چه چیزی دارد از نظر… چه بگویم؟ قبر کسی است؟ که نیست، خدا آن‌جا است؟ که نیست، نه این‌که خدا نیست، خدا همه جا هست، چه چیزی است؟ هر چه دربارۀ آن‌جا بگویید ما دربارۀ این‌جا می‌گوییم، بلکه بالاتر از آن. اگر تو دربارۀ کعبه می‌گویی بوسیدن آن جایز است و بلکه مستحب است حجرالأسود بوسیده بشود و آن‌طور در مُستجار دست به پردۀ خانۀ کعبه می‌زنی و می‌گویی دعا این‌جا بهتر مستجاب می‌شود، ما هم در حرم حضرت سیدالشهداء همین کار را می‌کنیم، خیلی روشن است، این‌ها را یاد بگیرید، فردا از شما پرسیدند این‌جا چیست؟ آن‌وقت تنها بخواهیم روی این فکر کنیم، بله ممکن است انسان دچار افراط و تفریط بشود، هرچه آن‌جا می‌گویید ما این‌جا می‌گوییم. به خود من این‌ها را گفتند، می‌گویند کنار قبور نماز خواندن کراهت دارد، در بقیع به همین جهت نمی‌گذارند کسی نماز بخواند، می‌گویم همه شما در مسجدالنبی کنار قبر پیغمبر و ابوبکر و عُمر نماز می‌خوانید، چطور آن‌جا کراهت دارد یا حرام است ولی این‌جا مستحب است؟ از این بالاتر کنار کعبه در حجر اسماعیل حضرت اسماعیل دفن است، حضرت هاجر دفن است، بعضی‌ها خیلی بیشتر گفتند که از انبیا دفن هستند، آن‌جا که اصلاً روی آن می‌ایستید و نماز می‌خوانید. این‌ها وقتی که یک حرفی را می‌زنند آن جهات دیگر آن را متوجه نیستند. کعبۀ واقعی وجود مقدس ائمۀ‌اطهار (علیهم‌الصلاةوالسلام) است. اگر علی‌بن‌ابیطالب در کعبه دفن نمی‌شد که کعبه چیزی نداشت، جز یک سابقۀ بت‌خانه‌ای که سال‌ها در آن بت بود ولی این جهت را ضریح مقدس حضرت رضا ندارد. علی‌بن‌ابیطالب آن را پاکسازی کرد وإلّا کعبه الآن یک بتخانه‌ای بود. من نمی‌دانم چرا این‌ها سر عقل نمی‌آیند؟ حالا اگر به این‌جا رسیدیم که «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ» نمی‌گوید: «مِنْ قُلُبِکُم» می‌گوید: «مِنْ بُيُوتِكُمْ» بیت‌الرضا، حرم حضرت رضا از آن‌جا صادر می‌شود. از حرم حضرت سیدالشهداء صادر می‌شود، می‌گویید نه؟ بروید ببینید چقدر دعاها مستجاب می‌شود. شما فکر می‌کنید این مردمی که به زیارت حضرت رضا در این ایام یا در همه ایام می‌آیند، میلیون میلیون جمعیت می‌آیند، خوشی این‌ها به این است؟ هوای‌نفس آن‌ها می‌گوید بروید در حرم حضرت رضا (صلوات‌الله‌علیه) یک طواف کنید بیایید؟ در آن شلوغی، هوای‌نفس که این را نمی‌گوید، هوای‌نفس همان چیزی را می‌گوید که اروپایی‌ها مشغول هستند در پارک‌های خود، در زندگی‌های خود، آن‌ها را هوای‌نفس می‌گوید، هوای‌نفس به انسان نمی‌گوید بیا برو داخل یک جمعیت شلوغی آن‌جا تو را فشار بدهند و بعد بیرون بیا. آنچه که می‌گوید این است که از همین‌جا ارادۀ الهی و رحمت الهی {صادر می‌شود}، هم رحمت عام الهی از این‌جا صادر می‌شود و هم رحمت خاص الهی از این‌جا صادر می‌شود و هم رحمت خاص‌الخاص الهی از همین‌جا صادر می‌شود. رحمت عام اگر این خاندان نبودند…، من نمی‌خواستم این‌قدر صحبت کنم، اگر این خاندان نبودند، اگر ستاره‌های روی زمین نبودند، این‌ها را که می‌گویم مضامین روایات را می‌خواهم عرض کنم، اگر اوتاد ارض نبودند، شما می‌فهمیدید که «لو لا الحُجة لَساخت الارض بِاهلِها» یک جعبه‌ای را درست کرده باشند میخ نکرده باشند، مثلاً با آب دهان به هم چسبانده باشند، تا آن را بردارید به هم می‌ریزد، این‌ها اوتاد أرض هستند، تازه این کلمۀ اوتاد شأن ائمۀ‌اطهار نیست، اوتاد دوستان این‌ها هستند، یعنی میخ زمین، وَتَد یعنی میخ، میخ زمین چون به ایشان مراجعه می‌کردند آقا ما مدتی است بی‌حال شدیم، بی‌توجه شدیم، که اکثراً تنبلی‌های خود آن‌ها است، به اصطلاح سیر و سلوک برای ما بسته شده است، ایشان می‌فرمود: مشهد برو و متوسل به حضرت رضا بشو. رحمت خاص‌الخاص پروردگار از آن‌جا صادر می‌شود، این هم رحمت خاص، رحمت خاص‌الخاص که ملائکه نازل می‌شوند صلوات خدا… آن‌قدر صلوات و رحمت خاص‌الخاص از آن‌جا صادر می‌شود که حساب ندارد. پس «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ».

خدا إن‌شاءالله در این روز عزیز، روز میلاد‌مسعود حضرت سیدالشهداء که در ماه شعبان قرار گرفته است…، همان‌طوری که به یاد دارم هر سال من این مطلب را می‌گویم که از حالا باید برای خود لباس تقوا تهیه کنید، در ماه رمضان به مهمانی خدا دعوت شده‌اید. تمرین تقوا کنید، اولیا خدا دو ماه قبل از ماه رمضان را روزه می‌گرفتند، شب‌ها به عبادت مشغول بودند، حضرت رسول‌اکرم در ماه شعبان «يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ» دأب او این بود که روزها روزه بگیرد و شب‌ها تا صبح مشغول عبادت باشد. حالا برای ما تنبل‌ها یا برای همان زرنگ‌ها هم وجود مقدس حضرت سیدالشهداء که «رَحْمَةُ اللَّهِ الْوَاسِعَةُ» است قرار دادند که إن‌شاءالله این لباس را برای ما بدوزند، بعد هم باب‌الحوائج حضرت ابوالفضل‌العباس که فردا روز تولد ایشان است و بعد هم حضرت سجاد که من فکر می‌کنم که هریک از این‌ها را روی برنامۀ خاصی {قرار داده‌اند} حالا مقتضیاتی پیش آمد عرض می‌کنم که چرا این ترتیب داده شده است و از همه پُراهمیت‌تر نیمۀ ماه شعبان است، تولد مُصلح کل، تولد مُصلح غیبی، تولد آن کسی که وقتی از حضرت رضا می‌پرسند: «أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ؟» آیا شما هستید که دنیا را پُر از عدل و داد می‌کنید؟ می‌گوید: من؟ من با این جثه؟ البته بزرگان این‌طور هستند که هیچ‌وقت نواقص را به دیگران نسبت نمی‌دهند، نمی‌گویند مردمِ این‌طوری که امام‌کُش هستند، مکر و حیله با امام خود می‌کنند، حتی با خدای‌تعالی مکر می‌کنند، این را امام نمی‌فرماید، می‌گوید: من؟ آن کسی صاحب این امر است که نام او وقتی برده می‌شود، به تعبیر من، می‌بینید من دست روی سر می‌گذارم و او را احترام می‌کنم. امام صادق می‌گوید: «وَ لَوْ أَدْرَكْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَيَّامَ حَيَاتِي» اگر من او را درک می‌کردم تا زنده بودم خدمتگزار او بودم. همین اباعبدالله‌الحسین که امروز روز تولد ایشان است عین این عبارت را و بلکه همه ائمه همین را {بیان کرده‌اند} و هدف آن‌ها این بوده است، آمدن آن‌ها به کُرۀ زمین برای این بوده است که دنیا را پُر از عدل و داد کنند و تمام دین برای خدا باشد. «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ»(انفال/39) همه دین برای خدا باشد و لذا امیدوار هستیم این بخش از شناخت و معرفت را که از فرمایشات جناب آقای کاشانی اقتباس کردم در نظر شما باشد و همیشه إن‌شاءالله متوسل به این خاندان باشید. «وَ الْبَابُ الْمُبْتَلَى بِهِ النَّاسُ» این‌ها یک خانواده‌ای هستند، یک خاندانی هستند که مردم باید به آن‌ها مراجعه کنند. «مَنْ أَتَاكُمْ نَجَا» هر کسی می‌خواهد باشد، هر کسی به طرف شما آمد نجات پیدا می‌کند. «وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْكُمْ [هَلَک]» هر کس هم که مخالفت کند…، مخالفت‌ها هم مختلف است، یکی رسماً می‌گوید من امام‌زمان را قبول ندارم، یکی هم با کنایه‌دادن و گوشه‌دادن و حرف مفت گفتن و به دوستان امام‌زمان اظهار بی‌محبتی کردن و امثال این‌ها تخلف می‌کند، حیف که صبر شما کم است وإلّا خواهید دید این‌هایی که با امام زمان تخلف می‌کنند یا حتی کم محبت هستند، این‌ها بدبخت و بیچاره می‌شوند. یک مُبلّغ بهایی آمده بود با من بحث می‌کرد، گفتم: یکی از نشانه‌های امام‌زمان این است که دنیا را پُر از عدل و داد می‌کند، همه گفتند، این ارباب شما این‌قدر همت نکرده است که أقلاً شماها را در امنیت قرار بدهد، همین تابعین خود را، یک عدل و دادی برای این‌ها بیاورد، حالا دنیا را رها کن. به من جواب می‌داد که صبر خدا زیاد است، این‌قدر باید صبر کرد تا همه دنیا که از بین رفت، خود او هم که از بین رفت، آن‌وقت مثلاً… از این چرندیات می‌گفت؛ یا به آن شش امامی گفته بودند این امام شما شراب می‌خورد، می‌گفت: از گلوی او پایین که می‌رود شربت می‌شود، همین شراب شربت می‌شود، حالا باید این آقا را کالبدشکافی کنیم ببینیم شربت شده است یا نه. یک مُشت انسان‌هایی که اصلاً نه منطق دارند، هیچ و هیچ. آن‌وقت شما خوبان، شما کسانی که همه مسائل شما روی علم و عقل و فکر است، محکم به برنامه‌های خود نچسبیدید. مخصوصاً نسبت به حضرت بقیةالله، خیلی جدی باشید، نیمۀ شعبان نزدیک است، هر کس هر طوری که می‌تواند باید در نیمۀ شعبان اظهار ارادت به حضرت ولیعصر بکند و اجر خود را هم خواهد گرفت.

«نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان‌ یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا رحمن و یا رحیم یا غیاث المستغیثین عجل لولیک الفرج، عجل لمولانا العظیم الفرج، عجل لسیدنا المحبوب الفرج» خدایا این نیمۀ شعبان ما را با ظهور حضرت مزیّن بفرما. خدایا در این نیمۀ شعبان وجود مقدس خود او را هم در بین همۀ مردم دنیا قرار بده. پروردگارا ما را از یاران نزدیک ایشان قرار بده. خدایا گرفتاری‌های ما برطرف بفرما. توجه ما را به امام‌زمان زیاد بفرما. معرفت ما را نسبت به ابی‌عبدالله‌الحسین زیادتر بفرما. پروردگارا مرض‌های روحی ما شفا عنایت بفرما. مرض‌های بدنی ما شفا مرحمت بفرما. مریضۀ منظوره الساعه لباس عافیت بپوشان. اموات ما غریق رحمت بفرما. عاقبت ما ختم به خیر بفرما «و عجل فی فرج مولانا»

 

فایل صوتی جلسه

۲۰ جمادی الثانی ۱۴۲۶ قمری

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏
” إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ * إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ” (کوثر/1-3)
یک چیزی که همیشه هر شخصیت والایی که در جامعه بیشتر از همه محبوب واقع می‌شود و مورد اعتماد مردم قرار می‌گیرد و مردم از او پیروی می‌کنند، دشمنان زیادی است که منتظر هستند او را از پا درآورند و اگر نتوانستند او را از پای دربیاورند، حتماً منتظر آن می‌شوند که او از دنیا برود و جانشین او را فلج کنند و بتوانند جای او را بگیرند. در خصوص رسول اکرم و نبیّ‌معظم‌اسلام حضرت‌خاتم‌الانبیاء صلی‌الله‌علیه‌و‌آله این‌چنین مسئله‌ای اتفاق می‌افتاد. خدای تعالی قبل از رحلت آن حضرت به وسایل مختلف خواست درِ این عمل دشمنان را ببندد ولی از باب اینکه خدای تعالی نمی‌خواهد بشر را مجبور به کاری بکند و او را دارای اختیار قرار داده است و به همین جهت او را اکرام کرده است، احترام کرده است، چون به او اختیار داده است، مردمِ پُرتوقعِ بی‌ایمانِ بعد از پیغمبر اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله به فکر این افتادند که آثار رسول اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله را از بین ببرند. یکی از آثار رسول اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله فاطمه‌ی‌زهرا علیهاسلام بود، پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله از ناحیه‌ی پروردگار مأمور بود که به صورت ظاهر نقشی که حضرت خدیجه علیهاسلام برای پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله داشت، حضرت فاطمه‌یزهرا سلام‌الله علیها قوی‌تر، بهتر و سالم‌ترِ آن را برای علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام داشته باشد، زیرا علی‌ علیه‌‌السلام دشمنان شخصی داشت. علی‌بن‌ابیطالب علیه‌‌السلام دشمنانی داشت که پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله آن دشمنان را نداشت. دشمنان رسول‌اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله دشمنان مسلکی بودند، یعنی می‌گفتند چرا ما باید خدایان خود را با یک خدای تو عوض کنیم و این راه خود را که از تو جدا بوده است با تو موافق کنیم، دشمنی در همین حدّ بود ولی با علی بن ابیطالب علیه‌السلام دو نوع دشمنی بود: یکی همین دشمنی که حتی در قلوب مسلمانان ظاهری آن زمان بت‌پرستی و شرک از بین نرفته بود و دشمنی دوم این بود که علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام به امر رسول‌اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله در جنگ‌های مختلف آبا و شخصیت‌های آن‌ها را کشته بود ” فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقَاداً بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً ” عقده‌هایی که در دل‌های این‌ها از جنگ‌های مختلف به وجود آمده بود، از آن دشمنی اهمیتش بیشتر بود. با علی بن ابیطالب علیه‌السلام آن‌چنان دشمن بودند که در جنگ‌ها گاهی اظهار می‌کردند که ما به خاطر آن مسائلی که در بدر و در بعضی از غزوات با تو پیدا کرده‌ایم این کارها را انجام می‌دهیم. حتی حضرت‌ابی‌‌عبدالله‌الحسین علیه‌السلام را وقتی در کربلا شهید می‌کنند، به حضرتش عرض می‌کردند: ” حقداً لأبیک ” ما به خاطر دشمنی با پدر تو با تو این معامله را می‌کنیم. لذا فاطمه‌ی زهرایی که در صورت ظاهر و در دنیای ما پشتوانه‌ی حضرت أمیرالمؤمنین علیه‌السلام است باید قوی‌تر از خدیجه‌ی کبری علیها‌السلام که پشتوانه‌ی رسول اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله بود باشد و لذا فاطمه علیها‌السلام را ذات مقدس پروردگار از نظر علمی آن‌چنان قوی کرده است که گاهی از نظر مسائل پشت پرده‌ای که در علم غیب پروردگار است ” وَ لَا يَعْلَمُ الغَيْبَ إلّا اللَّهُ ” و جز ذات مقدس پروردگار کسی از آن علم اطلاعی ندارد، قبل از همه می‌بینیم فاطمه‌ی زهرا علیهاسلام محدثه است. محدثه یعنی کسی که به او حدیث، جریانات جدید، اخبار تازه گفته می‌شود. اخبار تازه‌ای که از جانب پروردگار عنوان می‌شود اخباری نیست که در وقت خلقت رسول‌اکرم صلی‌الله‌وعلیه‌و‌آله به او القاء شده است، این اخبار جدید است، صددرصد جدید. هیچ کس نمی‌داند، هیچ کس اطلاعی ندارد. حالا ما در بحث‌های گذشته‌ی خود عرض کردیم که علم بداء یکی از آن علوم است و چون وجود ذات مقدس پروردگار علم است و ذات او علم است و ذات خدا لایتناهی است، پس بنابراین هرچه مخلوق بداند در مقابل علم پروردگار صفر است و بیشتر باید آن را بداند. روی این حساب محدثه است، یعنی حدیث به او می‌شود، حدیث جدید است، خبرهای جدید و دست‌اول که هنوز بعضی از آن‌ها به علی بن ابیطالب و پیغمبر اکرم علیهما‌السلام نرسیده است، چون فاطمه علیها‌السلام کوثر است، چون فاطمه علیها‌السلام همان علمی است که پروردگار به رسول اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله در روز اول عنایت کرد ” وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى ” (ضحی/7) ای پیغمبر وقتی خدای تعالی آن ظرف وجودی تو را خلق فرمود، روح تو را خلق کرد، اگر همانطور تو را باقی می‌گذاشت، یعنی به تو کوثر نمی‌داد، به تو علم نمی‌داد، آن همه حکمت را به تو وحی نمی‌کرد، تو ضالّ بودی، گمراه بودی، چون مخلوق ذاتاً گمراه است، مگر خدا دست او را بگیرد. ضمناً فکر نکنید که یک مدتی پیغمبر صلی‌الله‌و‌علی‌و‌آله ضالّ بود، گمراه بود، این فکر بسیار غلط است، در همان لحظه‌ای که قلب مقدس پیغمبر صلی‌الله‌و‌علی‌و‌آله را خلق کرد در همان لحظه همه‌ی علوم را به او عنایت کرد، همه‌ی حقایق قرآن را به او عنایت کرد. اینکه می‌فرماید ” إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ ” ما به تو خیر کثیر عنایت کردیم شما فکر نکنید در دنیا بوده است، در همان لحظه‌ی اول خلقت چون رتبةً، خوب دقت کنید، رتبةً ظرف باید مقدم بر مظروف باشد، یعنی اول ظرفی باشد و بعد مظروف، آنچه که در ظرف ریخته می‌شود باشد، از نظر رتبه مقدم و مؤخر است وإلّا از نظر زمان مقدم و مؤخر نیستند. در همان لحظه‌ای که ظرف قلب پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علی‌و‌آله را خدا خلق فرمود، که خود رسول‌اکرم صلی‌الله‌و‌علی‌و‌آله به جابر می‌فرماید: ” يا جابر، أوّل ما خلق اللّه نور نبيّك ” یا ” يا جابر، أوّل ما خلق اللّه روح نبيّك ” این فرقی ندارد، آن‌چنان این‌ها با هم و نزدیک به هم بودند که تقدم و تأخر زمانی مفهومی ندارد و در همان لحظه‌ی اول خلقت ما برای آن نوری که در قلب پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علی‌و‌آله پیدا شد اسامی مختلفی در قرآن و روایات پیدا کرده‌ایم. یکی از اسماء آن قرآن است، یکی از اسماء آن نور است، یکی از اسماء آن کوثر است و یکی از اسماء آن فاطمه است. چرا فاطمه گفته‌اند؟ در خود روایات هست، اگر ما گفتیم فاطمه به خاطر اینکه هنوز گرفتار دنیا هستیم، همه‌ی چیزهای حقیقی و معنوی را با این دنیای ملموس خود می‌خواهیم مقایسه کنیم فوراً در ذهن ما یک خانمی می‌آید، مثلاً تا سن هجده‌سالگی، بیشتر از این هم نه، ولی وقتی فاطمه علیها‌السلام را پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نام می‌برد معنای آن را قصد می‌کند. مثل اسامی ما نیست که اسم یکی را مثل من حسن می‌گذارند، هیچ حُسنی ندارد. اسم یک کسی را محمد می‌گذارند، هیچ پسندیده نیست، اسم یکی را تقی یا باتقوا می‌گذارند، ممکن است تقوا نداشته باشند، حالا این اسامی را که می‌گویم و از خود شروع کردم برای این است که این مطالب گاهی اتفاق می‌افتد. اسامی غیراسلامی هم همین‌طور است، مثلاً اسم یکی را پروانه می‌گذارند که هیچ نمی‌پرد، بلکه روی زمین هم با سختی راه می‌رود. اما ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام، ائمه‌ی اطهار و پیغمبر اکرم علیهم‌السلام بالأخص اسامی فرزندان خود را باید حتماً از جانب پروردگار با سرنوشتی که در آینده خواهند داشت یا از اول خلقت دارند نامگذاری کنند. می‌بینید علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام را حضرت‌ابیطالب علیه‌السلام که به نظر من از انبیا بسیار بزرگ بوده است، از انبیا بوده است ولی رسول نبوده است، مثل پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله تا چهل‌سالگی نبی بود ولی رسول نبود، ایشان درِ خانه‌ی خدا می‌آید و از خدای تعالی می‌خواهد که نام فرزند او را خدا تعیین کند و خدا هم تعین می‌کند و اسم او را علی می‌گذارند، اشعاری هم هست که حالا نمی‌خواهم بخوانم، شاید هم اشعار را خوب نخوانم، اشعاری در این‌جا گفتند که یک مقدار آن از زبان ابیطالب است و یک مقدار آن هم از زبان خدای تعالی است ولی اسم او را علی بگذار. امام حسن و امام حسین علیهما‌السلام تا جبرئیل نازل نشد و از جانب خدا، آن هم با مقایسه‌ی با فرزندان هارون، وصیّ حضرت موسی علیه‌السلام، که آن‌جا عبری بود و این‌جا عربی است، اسم امام حسن و امام حسین علیهما‌السلام را گذاشتند. فاطمه‌ی زهرا علیها‌السلام را ما یک فاطمه می‌گوییم، اما فاطمه‌ای که خدا گفته است، فاطمه‌ای که پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌گوید، فاطمه‌ای که پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌گوید، آن فاطمه‌ای است که خود پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله باید دست او را ببوسد، بوی بهشت از او استشمام کند، بگوید این روح من است که این جمله خیلی مهم است ” بَيْنَ جَنْبَيِ ” روح من. یک وقت هست من و شما هستیم، پدر هستیم، بچه‌ی خود را هم روی هر جهتی دوست داریم، می‌گوییم این روح من است، این مجاز است اما پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مجازی حرف نمی‌زند، روح من که در دو طرف من، یعنی از این پهلو تا آن پهلو، از این سر زندگی من تا آن سر زندگی من، از اول اسلامی که من آوردم تا آخر اسلامی که هست، از اول قرآنی که من آوردم تا آخر قرآن، فاطمه علیها‌السلام است. فاطمه‌ی زهرا علیها‌السلام را در احادیث به قدر فهم ما بیان کرده‌اند. فاطمه یعنی چه؟ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: ” لِأَنَّهَا فُطِمَتْ هِيَ وَ شِيعَتُهَا وَ ذُرِّيَّتُهَا مِنَ النَّارِ ” این نار هم به نظر من جهنم تنها نیست، نار گفته است، جهنم نگفته است، یعنی اگر کسی متوسل باشد، توسل هم به این معنا نیست که بگوییم ” يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِي لَنَا عِنْدَ اللَّهِ ” توسل یعنی من وصل به تو هستم، با تو هستم ” فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لَا مَعَ غَيْرِكُمْ ” یا ” مَعَكُمْ مَعَكُمْ لَا مَعَ عَدُوِّكُمْ ” وصل به فاطمه باشد، از آتش جدا است، آتش بدبختی، آتش جهل، آتش صفات رذیله، آتش عدم تزکیه‌ی نفس. اگر در برداشت‌هایی که ما در آیات داشتیم ملاحظه کنید می‌بینید همه‌ی آتش‌ها در اثر عدم تزکیه‌ی نفس و نرسیدن به کمالات است ” فُطِمَتْ هِی وَ شِيعَتُهَا وَ ذُرِّيَّتُهَا مِنَ النَّارِ ” از آتش نجات پیدا می‌کنند. پس چرا ما گاهی این‌قدر گرفتار هستیم؟ یادتان می‌رود از فاطمه علیها‌السلام، هر گرفتاری برای شما پیش می‌آید بگویید یا فاطمه علیها‌السلام، نه با زبان لاأقل به اندازه‌ای که به یک طبیب حاذق در خصوص یک مرض اعتماد دارید و خاکِ من به دهان، که من این مقدار فاطمه علیها‌السلام را باید پایین بیاورم. روی این معنای تکیه کردم، مکرر در مکرر که پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌گوید ” يا فاطمة إنّي لاجد في بدنى ضعفا ” او هم نمی‌گوید یا رسول الله شما آقا هستید، همه باید به شما متوسل شوند، می‌فرماید: ” اعيذك باللّه يا ابتاه من الضّعف ” من تو را پناه به خدا می‌دهم. آقایان این فکر در مغز شما باشد، اگر بدهکار هستید بگویید یا فاطمه، اگر مریض هستید بگویید یا فاطمه، اگر مشکل دارید بگویید یا فاطمه، فاطمه‌ای که پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌گفت، هر روز صبح می‌آمد، شما این مسئله را یک قصه فکر می‌کنید که روضه‌خوان‌ها روی منبر برای شما گفته‌اند، می‌آمد درِ منزل فاطمه علیها‌السلام دست خود را به دو طرف چهارچوب خانه‌ی فاطمه می‌گذاشت و می‌گفت: ” السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ ” سلام بر شما ای اهل بیت پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، اهل بیت نبوت، که این‌جا خیلی بحث دارد، نمی‌گوید اهل بیت من، اهل بیت نبوت، ارتباط با خدا، این مطلب خیلی مهم است. اگر روز تولد فاطمه‌ی زهرا علیها‌السلام نبود نمی‌گفتم، فاطمه‌ی زهرا علیها‌السلام همانطوری که در شب گذشته و چند روزی است که عرض می‌کنم و دوست عزیز من جناب آقای سبزی اشاره فرمودند- حتی یکی از دوستان به خاطر گفتن این روایت که مضمون روایت بود و در هفته‌ی گذشته گفتم ” من أدرک فاطمه “، شاید ” من أدرکها ” باشد و ” من عرف فاطمه ” یا ” من عرفها ” باشد، فرقی نمی‌کند- ” فَقَدْ أَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ… وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ ” ای پیغمبر تو از کجا می‌دانی لیله‌ی قدر چیست؟ وای بر ما، پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله با علم الهی در همان لحظات اول فهمید این مربوط به قبل از آن اعطای کوثر به پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله است، یعنی همان وقتی که هنوز علوم به او القاء نشده بود ” وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ ” چه چیزی برای تو بگویم. انسانی وقتی که در یک مطلبی با یک فردی برخورد می‌کند که نمی‌تواند خوب به او بفهماند، به یک مثال معمولی مَثَل می‌زند، خدای تعالی در قرآن خیلی از این مَثَل‌ها زده است، به اندازه‌ی فهم ما، حقیقت دارد. نه اینکه خدای نکرده بخواهیم بگوییم مثال‌های پروردگار مثال‌های صحیحی نیست، ولی این‌قدر آن را تنزل داده است تا ما بفهمیم. گاهی به پشه مَثَل می‌زند، گاهی به مگس مَثَل می‌زند، گاهی به حیوانات دیگر مَثَل می‌زند ” أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ ” (اعراف/179) پروردگار درباره‌ی فاطمه علیها‌السلام چه چیزی بفرماید که مردم آن زمان و این زمان همه بفهمند؟ به لیله‌ی قدر، لیله‌ی قدر چیست؟ حالا یک جریانی در شب قدر اول اتفاق افتاد و تمام شد، قرآنی نازل شد، حالا نزول قرآن یعنی چه، همه‌ی این‌ها مطالبی دارد که متأسفانه به دو دلیل برای ما بیان نشده است: اول اینکه مبلغین فهم عموم را سنجیدند و بیان نکردند و ما بحمدالله این مسئله را نداریم، چون همه‌ی شما یا اکثر شماها اهل تزکیه‌ی نفس هستید و یک مقداری قلب خود را جلوه دادید و جلا دادید و بعضی از تصویرها را در آینه‌ی قلب خود می‌بینید. و علت دوم هم این است که همیشه در اسلام قرار این بوده است که اول پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله منبر برود، بعد ائمه‌ی‌اطهار علیهم‌السلام منبر بروند و یا لااقل مجتهدین در آن مسئله‌ای که می‌خواهند بیان کنند منبر بروند. جای من و امثال من منبر پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیست، هرچه به زبان ما آمد، دشمنان القاء کردند، ما رفتیم روی منبر گفتیم. در خصوص حضرت زهرا علیها‌السلام، آن‌قدر حضرت زهرا علیها‌السلام را پایین آوردند تا به جایی رساندند که فاطمه وقتی برای خوف از خدا گریه می‌کرد، اشک خود را در شیشه می‌کرد تا بتواند ارائه بدهد که من گریه کردم، اما فاطمه، فاطمه علیها‌السلام، که جان همه‌ی ما به قربان او، اسم اعظم پروردگار است. شنیدید اگر کسی اسم اعظم را بلد باشد همه کار می‌تواند بکند اسم فاطمه علیها‌السلام را بلد باشید، همه‌ی ما بلد هستیم پس چرا کاری نمی‌توانیم انجام بدهیم؟ نه، بلد نیستید، اسم فاطمه علیها‌السلام را بلد نیستید، نه شما، من و امثال من، حتی آصف بن برخیا را که خدای تعالی آن همه به او قدرت داد امام علیه‌السلام می‌فرماید: به قدر بال مگسی که در اقیانوس علم بگذرد یا بگذارد به آن اندازه استفاده کرده است، او هم بلد نبوده است. مبالغه نیست، خدای من شاهد است، نام فاطمه را اگر من و شما بلد شدیم آن‌طوری که پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بلد بود، آن‌طوری که علی بن ابیطالب علیه‌السلام بلد بود، همه کار می‌توانستیم بکنیم. گفت: ” خلوا ابن عمی أو لأکشف الله الدعا * رأسی وأشکو للإله شجونی ” یک کلمه‌ی ظاهری از زبان فاطمه‌ی‌زهرا علیها‌السلام خارج شد، قصد نداشت نفرین کند، قصد نداشت مردم را از بین ببرد، تهدید می‌کرد، به مجرد این تهدید، تمام ملائکه‌ای که در عالم بودند، اعلام حضور کردند، پایه‌های مسجد بنا کرد به تکان خوردن، یعنی ما حاضر هستیم، این معنی فاطمه است. روز قیامت که می‌شود- این‌ها را قصه نقل نکنند و نشنوید- روز قیامت بزرگ‌ترین روزی است که بر زندگی بشر می‌گذرد، ما عالم ارواح داشتیم، عالم زر داشتیم، عالم رَحِم داشتیم، عالم دنیا داشتیم، عالم برزخ داریم و یک روز هم هست که روز قیامت است، خدا اسامی مختلفی هم برای روز قیامت تعیین فرموده است. روز قیامت که می‌شود ندایی می‌آید، من فکر می‌کنم- منادی خود خدا است- چون منادی را معرفی نکردند و هرکجا منادی معرفی نمی‌شود، خود ذات مقدس پروردگار است که ” غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ ” همه‌ی شما چشم‌های خود را بپوشانید. یک سیدی آن‌جا خدمت امام علیه‌السلام بود گفت: آقا ما که مَحرم هستیم- همین حرف‌هایی که ماها می‌زنیم- ما دیگر چرا؟خیال کرد حضرت زهرا علیها‌السلام سربرهنه است و ایشان هم که محرم است و مانعی ندارد نگاه کند، چشم خود را پایین نیندازد، حضرت فرمودند: یک عظمتی فاطمه علیها‌السلام دارد، آن عظمت ایشان ظاهر می‌شود، یک عظمتی دارد که هیچ چشمی نمی‌تواند او را ببیند، حتی امام‌زاده‌های محترم، نمی‌توانند او را ببینند ” حتی تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ” می‌آید درِ بهشت و می‌خواهد وارد بشود، می‌فرماید: خدایا من دوستانی در دنیا داشتم، این‌ها من را شناخته بودند، اجر رسالت پیغمبر صلی‌الله‌وعلیه‌وآله را داده بودند، اظهار عشق و علاقه به من می‌کردند، با نام من آشنا بودند، این‌ها در قیامت گرفتار هستند، بعضی تزکیه‌ی نفس نکردند و گرفتار هستند، بعضی‌گنهکار هستند و گرفتار هستند، ولی من را دوست داشتند، ای محبوب من، به تعبیر من ای عزیز من، چه می‌خواهی؟ من برگردم این‌ها را بردارم و با خودم ببرم در بهشت، این‌جا فاطمه علیها‌السلام تنزل می‌کند و باز به همان صورت اول برمی‌گردد، به صورت دنیایی ما برمی‌گردد، به صورت آن بی‌بی که پشت در و دیوار صدای او بلند شد ” يَا فِضَّةُ خُذِينِي ” و این مردم بد امتحانی دادند، برمی‌گردد می‌آید. عجیب است، امام علیه‌السلام می‌فرماید: آن‌چنان که مرغ دانه‌ی خوب را از میان دانه‌های بد جدا می‌کند، شیعیان خود، دوستان خود، محبین خود را و ذریه‌ی خود را از میان مردم جدا می‌کند و وارد بهشت می‌کند. این‌جا قضیه تمام نمی‌شود، یک عده هستند که فاطمه علیها‌السلام را نمی‌شناسند، شاید دوست هم نداشته باشند، چون اگر فاطمه علیهاالسلام را می‌شناختند و دوست می‌داشتند در همان دفعه‌ی اول همه‌ی آن‌ها وارد بهشت می‌شدند. این‌هایی که به محبت فاطمه علیهاالسلام دارند وارد می‌شوند، با یک نگاه فاطمه علیهاالسلام همه تزکیه‌ی نفس می‌شوند وإلّا می‌خواست پنجاه هزار سال در صحرای قیامت، طبق آنچه حدیث داریم، بمانند، وقتی این‌ها می‌خواهند وارد بهشت بشوند می‌گویند: خدایا ما هم دوستانی داشتیم، دوست ما بودند، من نمی‌خواهم این‌جا مطلب را خوب باز کنم- این روایت را سنّی و شیعه نقل کردند- ما هم دوستانی داشتیم، حالا بگویم این دوستان چه اشخاصی بودند، ممکن است من مبالغه بکنم، ممکن است من روی ارادتی که به ایشان دارم یک وقتی حرف باطلی بزنم ولی بالأخره دوستانِ دوستان فاطمه‌ی‌زهرا علیهاالسلام هم به خاطر این اظهار محبت، می‌دانید محبت در چه سطحی است؟ در این سطح است که یک نفر در صحرای قیامت مورد توجه فاطمه‌ی‌زهرا علیهاالسلام واقع نشده است، مورد توجه محبین فاطمه‌ی‌زهرا علیهاالسلام هم واقع نشده است و مانده است، به فاطمه‌ی‌اطهر علیهاالسلام عرض می‌کند: بی‌بی من به شما حق دارم، تو چه حق داری؟ می‌گوید خانه‌ی من در یک شهری بود که هوا گرم بود، یکی از فرزندان تو یا از محبین تو در سایه‌ی دیوار من چند دقیقه‌ای نشست و استفاده کرد، این‌ها قصه نیست، من خود را موظف کردم، شما هم من را می‌شناسید تا جایی که بتوانم روایتی را که خود من نتوانم آن را تحلیل کنم در مجلس نمی‌گویم، حضرت به این شخص هم می‌گوید: تو هم بیا، حق داری، درست است. من این هدیه را امروز به شما می‌دهم و آن هدیه این است که هر کاری می‌خواهید بکنید در پیشرفت‌های خود، در موفقیت‌های روحی خود، در کمالات خود، نه اینکه هر گناهی خواستید بکنید، نه، فاطمه در این جهت خیلی حساس است، شاید روز قیامت شما را شفاعتتان بکند ولی در دنیا به مجرد اینکه از شما روی گرداند، غضب خدا سرازیر می‌شود و شما را گرفتار می‌کند. بگویید یا فاطمه، یا فاطمه، به خود او قسم الآن همه‌ی شماها را می‌بیند، از خطورات قلبی شما اطلاع دارد، از کمیت و کیفیت محبت شما کاملاً مطلع است، همه‌ی شما را می‌شناسد، اسم این آقا چیست؟ اسم این آقا این است، اسم پدر او این است، روحیات او این است، در قلب او همین الآن فلان چیز خطور کرد که آیا این حرف‌های فلانی راست است یا راست نیست؟ ولی این‌طور فکری نکنید، من و صدها و هزاران فرد اگر بخواهند افکار خود را روی هم بریزند و فاطمه‌ی‌زهرا علیهاالسلام را معرفی کنند نمی‌توانند، فاطمه علیهاالسلام را نشناخت جز علی و پیغمبر و خدا، این مسلّم است ولی خدای تعالی خواسته است که ما او را بشناسیم، به پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌فرماید: من- نه من، ما- وقتی یک شخصی می‌خواهد یک چیز بزرگی را به کسی بدهد نمی‌گوید من این کار را کردم، می‌گوید ما این کار را کردیم، با کمال تکبر، خدای تعالی متکبر است، با کمال تکبر و بزرگی می‌گوید ما عطا کردیم، عطیه است، یعنی تو کاری نکردی که ما این را به تو بدهیم، ما عطیه، هدیه به تو دادیم. چه چیزی دادی؟ اسم او را هم یک طوری گفته است که شاید ما یک مقداری بفهمیم، بزرگترین چیزی که خدا به پیغمبر اکرم داده است چیست؟ ما الآن در همین مجلس می‌نشینیم و این را بررسی می‌کنیم، بزرگترین چیست؟ می‌گویید عصمت است، عصمت از چه چیزی؟ از جهل، دو دو تا چهار تا است. عصمت از جهل است، هم معصوم است، هم عالم است، وقتی فاطمه علیهاالسلام را حضرت رسول‌اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله دریافت کرد، شما نگویید کوثر فاطمه نیست، چون مفسرین و مخصوصاً مفسرین اهل سنت خیلی حرف زدند، گفتند قرآن است، باشد، ما هم قبول داریم قرآن است، ولی حقیقت قرآن فاطمه علیها‌السلام است. می‌گویید شفاعت کبرای پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله روز قیامت است، حقیقت شفاعت دیدید در همین روایتی که خود آن‌ها نقل کردند فاطمه است علیها‌السلام. می‌گویید علمی است که خدا به پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در روز اول داده است، کوثر آن است، ما می‌گوییم همان هم فاطمه علیهاالسلام است، چون پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به وسیله‌ی فاطمه علیهاالسلام از عدم عصمت- این‌طوری بگویم که همه نفهمند- از عدم عصمت جدا شد. فاطمه علیهاالسلام مردم را از آتش جهنم جدا می‌کند. این‌جا خیلی حرف دارد، نمی‌دانم من این‌طور کوتاه می‌گویم می‌فهمید یا نه؟ حتماً خود حضرت زهرا علیهاالسلام یک تفضلی می‌کنند و قلب‌های شما را باز می‌کنند، ظرف‌های شما را وسیع می‌کنند تا فاطمه‌ی زهرا علیهاالسلام را بشناسید، من با همه‌ی جهل خود، با همه‌ی نافهمی خود اگر ده روز درباره‌ی همین کلمه‌ی کوثر صحبت کنم می‌توانم، کوثر یعنی این. خود خدای تعالی هم در قرآن کوثر را خودش معنا کرده است، خیلی معنای جالبی است، که همه نوشتند کوثر اصلاً به معنای کثیر است، زیاد است، طبعاً خدای تعالی که می‌خواهد چیز زیادی به پیغمبر بدهد خیر است، چون از خدا جز خیر نمی‌رسد، پس معنای کوثر همین خیر کثیر است، دو دوتا چهارتا است، خیلی بحث‌های لغوی نمی‌خواهم بکنم، خیر کثیر اصلاً از خود قرآن استفاده می‌شود، چون خدا که شر کثیر به کسی نمی‌دهد، به احدی شری نمی‌دهد، شر از جانب خدا نیست ” وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ ” (نسا/79) از جانب خود شما است، خیر است که از جانب خدا است. اگر ما عطا کردیم به تو کوثر را، یعنی زیاد را، ممکن است یکی بگوید، در این‌جا خیر نیست، ولی خدا چه چیز زیادی را به پیغمبر خود با این تشکیلات می‌دهد که آن هم بعد بگوید ” فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ ” نماز بخوان، شتر قربانی کن برای این خیر کثیری که ما به تو دادیم؟ شر کثیر که نمی‌شود، خیر کثیر است، در این حرفی نیست، خدا در قرآن می‌فرماید: ” وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً ” (بقره/269) یعنی به هر کسی از این حکمت داده بشود، خیر کثیر به او داده شده است و یقیناً به همه تمام خیر کثیر داده نمی‌شود، چون همه‌ی آن به پیغمبراکرم صلی‌الله‌وعلیه‌و‌آله داده شده است، آصف بن برخیا هم به اندازه‌ی بال مگسی استفاده کرده. ” إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ ” کلمه‌ی ” صَلِّ ” که آمد یک توصیه‌ای به یاد من آمد. فراموش کردید، من گفتم وقتی دعاها را می‌کنید باید با توجه به خدا باشد و بهترین و بالاترین دعا صلوات است. مغز نماز همان صلواتی است که در تشهد است که ” الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ ” دعا مغز عبادت است و لذا اسم نماز را هم صلاة گذاشتند. صلوات می‌دانید چه عظمتی دارد؟ من امروز یک مختصری- الحمدلله رفقای ما این‌طوری نیستند- ولی مختصری احساس کردم که باز فراموش کردند که می‌خواهند نفسی تازه کنند صلوات بفرستند، می‌خواهند یک کسی از آن‌جا تا این‌جا بیاید و وقت زیادی دارند صلوات می‌فرستند، این طوری نشود که توهین به صلوات بشود، صلوات برای این حرف‌ها نیست، در صلوات باید اول خدا را نظر بگیرید، بعد پیغمبر و آلش علیهم‌السلام را در نظر بگیرید، احتیاج پیغمبر و آل پیغمبر علیهم‌السلام به خدا را در نظر بگیرید و خود را در مقامی قرار بدهید که برای پیغمبر و آل او دارید دعا می‌کنید، این چند چیز را باید در نظر بگیرید، آقا می‌خواهد آب بخورد می‌گوید صلوات بفرستید، یکی می‌خواهد از آن طرف تا این‌ طرف بیاید، تا وقتی که ایشان می‌آید یک لحظاتی طول می‌کشد صلوات بفرستید، این‌طوری نباشید، البته باشید ولی این چهار چیز را منظور کنید، خدا کند دائماً ما صلوات بفرستیم ولی این چهار چیز باید منظور بشود، اول دعا و ارتباط با خدا، دوم نیاز پیغمبر اکرم و آل پیغمبر علیهم‌السلام که اشرف مخلوقات جهان هستی هستند و احتیاج آن‌ها به خدا در رحمت- دقت کردید؟- سوم ولایت، این‌ها عزیزان ما هستند و خیلی از مطالب، این‌ها را منظور کنید. در مجلس ما، خود من، در خطبه‌ی صحبت‌های من اسم خاص پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌وآله را برای این جهت نمی‌برم که آن‌طور صلوات نفرستید، اگر می‌خواهید صلوات بفرستید چندتا کار را در صلوات انجام بدهید: یکی اینکه صلوات را همه بفرستند، شخصیت هر کس بالاتر است بلندتر صلوات بفرستد، علما و معممین تا عمامه سر خود می‌گذارند دیگر صلوات آن‌ها آهسته می‌شود، این کار درست نیست یا آن آقا شخصیتی است حالا تکیه داده است، این صحیح نیست. صلوات ارتباط با خدا است. در ارتباط با خدا باید از همه بانشاط‌تر و سرحال‌تر باشید. امام صادق علیه‌السلام فرمود: ” ارْفَعُوا ” بلند کنید ” أَصْوَاتَكُمْ ” صداهای خود را بر صلوات بر محمد صلی‌الله‌علیه وآله، این خوب است، چرا؟ برای اینکه نفاق را از بین می‌برد. حالا اگر هفت هشت نفر دوستان خیلی صمیمی کنار هم نشستید، شاید مثلاً لازم نباشد ” ارْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ ” دقت کردید؟ یا باید در اقامه‌ی نماز انسان تند اقامه را بگوید چون همه ایستادند و آماده‌ی برای نماز هستند، حالا طولانی کردن لازم نیست آهسته صلوات بفرستید. ولی در اذان صلوات را باید بلند فرستاد. شما فکر کنید مثلاً اگر اهل سنت به این مسئله عمل می‌کردند که وقتی نام پیغمبر صلی‌الله‌وعلیه‌وآله در اذان برده می‌شد صلوات می‌فرستادند آن‌وقت در مسجدالحرام چه صدایی طنین می‌انداخت، چقدر وحدت مسلمان‌ها را تشدید و تأیید می‌کرد، منتها یک کلمه‌ی غلطی که از نظر فکری غلط است آن را بلند می‌گویند، آمین، من از علمای آن‌ها پرسیدم که این ” اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ ” (فاتحه/6) شما به عنوان قرآن می‌خوانید یا به عنوان دعای خود؟ چون اگر به عنوان قرآن بخوانند آمین غلط است، قرآنی دارد می‌خواند، خدا این‌طوری گفته است، مثلاً شما پیش من بیایید، بگویید فلانی گفته است در مواقعی که خواستید من را صدا بزنید مثلاً فلان چیز را بگو و من همان جا بگویم، این برای بعد است. ما داریم قرآن می‌خوانیم، نامه‌ی الهی به دست ما رسیده است و داریم طبق این نامه برنامه‌ریزی می‌کنیم. خدا رحمت کند مرحوم آیت الله میلانی را، یک وقتی ایشان در مسجد گوهرشاد درس می‌گفت در تشهد، یک عده هم از این زوّار آمده بودند آن‌جا ایستاده بودند و تماشا می‌کردند، آقای میلانی فرمودند بعد از اینکه شهادتین را گفتید یک صلوات بفرستید، آن جمعیت صلوات فرستادند، حواس همه را پرت کردند، بعد هم گفتند جلو را بگیرید این‌ها نیایند نزدیک بایستند. او نمی‌فهمد که کجا فقیه دارد می‌گوید که در تشهد وقتی نماز می‌خوانید، در این‌جا باید صلوات بفرستید، خیال می‌کردند همین الآن می‌گوید صلوات بفرستید. آمین برای بعد از دعا است، همه‌ی ما می‌دانیم، ما دعا نکردیم که تو می‌گویی آمین. این یکی را بلند می‌گویند، به ما گفتند بگویید ” الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ‏ ” این هم شماها مقید باشید بگویید، می‌دانید چرا؟ به جهتی که خدا برنامه‌ی زندگی را با سوره‌ی حمد به ما عطا کرده است و ما باید بگوییم ” الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ ” خدا را شکر می‌کنیم که چنین لطفی به ما کرد و این درست است. پس مغز عبادت صلوات است، مغز نماز صلوات است و در این صلوات ذکر خدا هم هست. در صلوات ولایت هم اظهار می‌شود، اظهار ولایت، اظهار محبت به پیغمبر صلی‌الله‌وعلیه‌وآله، آن‌هایی که آل را به پیغمبراکرم صلی‌الله‌وعلیه‌وآله وصل نمی‌کنند و می‌گوییند ” اللهم صلی علی محمد ” و آن را این‌جا قطع می‌کنند یا کار مکروه کردند، طبق روایات سنّی و شیعه، یا کار حرام کردند، چون مورد نهی است، علاوه بر اینکه ثوابی نمی‌برند یکی از این دوتا کار را هم کردند، چون فرمود ” لَا تُصَلُّوا عَلَيَّ صَلَاةً مَبْتُورَةً” یا ” الْبَتْرَاءِ ” بر من صلوات کوتاه نفرستید، نهی کرده است. گفتند: آقا صلوات چطور بفرستیم؟ فرمود: بگویید ” اللهم صلی علی محمد و آل محمد ” آل من را از من جدا نکنید، چون بزرگترین شیطنتی که بعد از پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله انجام شد همین بود که آل پیغمبر را از پیغمبر جدا کردند و همه‌ی این انحرافات، وهابیت، نمی‌دانم سنّی‌های شافعی، حنبلی، مالکی، حنفی، این‌‌ها به وجود آمدند، همه به خاطر همین جمله بود که آل محمد را از محمد صلی‌الله‌وعلیه‌وآله جدا کردند، این جدایی خیلی بد است. فاطمه علیها‌السلام را جدا کردند، علی علیه‌السلام را جدا کردند، ائمه‌اطهار علیهم‌السلام را جدا کردند. و امروز هم که تنها شیعه است که بحمدلله و المنة خدا را شکر می‌کنیم که نام امام عصر ارواحنافداه را می‌برد و آن‌ها عقیده دارند، ولی نام آن حضرت را نمی‌برند. به خاطر همین است که آن‌ها آل را از پیغمبر جدا کردند و ما جدا نکردیم. ما هر روز بلند می‌شویم به حضرت ولیعصر می‌گوییم ” السلام علیک یابن رسول الله “الحمدلله خدا را شکر می‌کنیم که تا حدی- نمی‌خواهم بگویم صددرصد و یا شماها مثلاً فکر کنید من ترویج از بعضی از رسانه‌های مملکت می‌کنم ولی تا حدی- نام مقدس امام زمان ارواحنافداه الحمدلله در رسانه‌ها هست، إن‌شاءالله امیدوار هستیم دولت آینده هم همین‌طوری که تا حدی خود را می‌خواهد نشان بدهد- من هیچ شناختی ندارم- إن‌شاءالله او هم همین‌طور ادامه بدهد و ما به یک جایی برسیم که لااقل همه‌ی مردم ایران امام زمانی باشند. مساجد همه متعلق به امام زمان ارواحنافداه است ولی مسجد سهله و مسجد جمکران بیشتر، در همه‌ی مساجد بروید متوسل به امام عصر ارواحنافداه بشوید، إن‌شاءالله حضرت به داد شما خواهد رسید و إن‌شاءالله مادر ایشان همه‌ی ما را از ضعف نجات می‌دهد همانطوری که پیغمبراکرم صلی‌الله‌وعلیه‌وآله را به خدا پناه داد از ضعف ” و صرت أنظر إليه ” یک وقتی فاطمه‌ی‌زهرا علیهاالسلام برگردد به ماها نگاه کند، بگوید این من بودم که شماها را در پناه خدا از آن ضعف و بیچارگی نجات دادم ” و صرت أنظر إليه و إذا وجهه يتلألأ كأنّه البدر في ليلة تمامه و كماله ” مثل شب چهارده همین‌طوری که الحمدلله، شما امروز نمی‌دانید در کجا نشستید و در چه وضعی هستید و در چه کیفیتی دارید زندگی می‌کنید، صورت‌ها مثل ماه می‌درخشد، کسانی که قلب آن‌ها با فاطمه‌ی زهرا علیهاالسلام است و در پناه فاطمه‌ی زهرا علیهاالسلام نشستند، نمی‌شود صورت‌ این‌ها مثل ماه ندرخشد. اشعاری که می‌خواندند، من همین فکر را می‌کردم، می‌گفتم این اشعار که من از اکثر این آقایان اطلاع دارم که از روی اخلاص می‌خوانند، یک اخلاصی خاصی، وجه آن مثل ماه می‌درخشید، ای کاش همه‌ی ما چشم ملکوتی‌بین می‌داشتیم و می‌دیدیم که فاطمه‌ی زهرا چه اظهار محبتی به شما دوستانش می‌کند.
نزدیک ظهر است و إن‌شاءالله آقایان خود را مهیا برای نماز ظهر می‌کنند و از آن‌ها پذیرایی می‌شود و حیف که امروزِ ما دارد کم‌کم می‌گذرد ولی اگر دل شما با فاطمه‌ی‌زهرا علیهاالسلام باشد همیشه و هر شب، شب قدر است، هر شب، شب فاطمه‌ی‌زهرا علیها‌السلام است، اگر امام زمان ما ظهور کند می‌گوییم هر روز، روز فاطمه‌ی زهرا است ولی الآن چون معرفت به فاطمه‌ی‌اطهر علیهاالسلام نداریم هر شب ما شب فاطمه‌ی‌زهرا است، چون اسم او را ” لَيْلَةِ الْقَدْر ” گذاشتند، ” یوم القدر ” نگذاشتند.
” نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم اسمائک و بمولانا و سیدتنا فاطمة الزهرا و بإسمک الأعظم الأعظم الأعظم فاطمة الزهرا یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله ” خدایا به آبروی فاطمه‌ی‌زهرا علیها‌السلام فرج فرزند او را برسان. خدایا اخلاص کامل به همه‌ی ما مرحمت بفرما. خدایا چشم فاطمه‌بین به همه‌ی ما عنایت بفرما. پروردگارا لیاقت ملاقات امام‌زمان ما را به چشم‌های ما مرحمت بفرما. گوش ما را لایق شنیدن سخنان اهل‌بیت عصمت بالأخص امام زمان‌مان بفرما. پروردگارا به آبروی حجة‌بن‌الحسن خدمتگزاران به دین، خدمتگزاران به این مملکت شیعه‌نشین، خدمتگزاران به محبین فاطمه‌ی‌زهرا علیها‌السلام را مؤید و منصور بدار. پروردگارا به آبروی آقای ما حجة‌بن‌الحسن تو را قسم می‌دهیم ولو یک سرسوزن از کوثر پیغمبر اکرم و کوثر خودِ تو و کوثری که ” وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً ” به ما مرحمت بفرما. خدایا به آبروی ولیعصر ارواحنافداه توفیق اطاعت و بندگی به همه‌ی ما عنایت بفرما. توفیق پیشرفت در تزکیه‌ی نفس به همه‌ی ما مرحمت بفرما. خدایا دوستانی که دیروز امتحان دادند و موفق بودند و جدی هستند مؤیدشان بدار. دوستانی که یک مقدار سستی می‌کنند، خدایا توفیق جدیت به آن‌ها مرحمت بفرما. پروردگارا به آبروی فاطمه‌ی‌زهرا علیهاالسلام می‌دهیم، به آبروی فاطمه‌ی‌زهرا علیها‌السلام قَسَمَت می‌دهیم ما را در این امتحان فاطمی موفق، مؤید بفرما. پروردگارا به آبروی آقایمان حجةابن‌الحسن ارواحنافداه، به آبروی مولایمان حجةابن‌الحسن ارواحنافداه ما را انسان کامل معرفی بفرما. خدایا نام ما را در کتاب علی به آبروی علی‌ابن‌ابیطالب علیه‌السلام در زمره‌ی یاران حجةابن‌الحسن ارواحنافداه قرار بده. امراض روحی‌مان را شفا مرحمت بفرما. امراض بدنی دوستانمان را شفا مرحمت بفرما. مریضهای منظور، مریضهای روحی منظور، مریضهای بدنی منظور الساعه لباس عافیت بپوشان. مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان. امواتمان غریق رحمت بفرما. عاقبتمان ختم به خیر بفرما. و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.

 

فایل صوتی جلسه

۲۵ رجب ۱۴۲۳ – ۱۱ مهر ۱۳۸۱

«أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین»

تزکیه‌ی نفس موقت و تزکیه‌ی نفس دائمی

روز شهادت حضرت امام موسی بن جعفر است، به همه‌ی شما تسلیت عرض می‌کنم، امیدوارم که زیر سایه‌ی حضرت بقیة‌الله ارواحنا فداه همه محفوظ از جمیع آفات و آهات و بلیّات باشید. چند روز دیگری از ماه رجب بیشتر باقی نیست و بعد، ماه شعبان پیش می‌آید و بعد هم ماه رمضان، این یکی‌دو سه ماه، خیلی برای تزکیه‌ی نفس و پاک شدن روح از جمیع امراض روحی، مناسب است.
تزکیه‌ی نفس و معالجه‌ی امراض روحی، به دو بخش تقسیم می‌شود: یکی درازمدت است، یکی هم موقّت است. همانطوری که ایمان مستقرّ و مستودع داریم؛ گاهی می‌شود که انسان ایمان دارد ولی گاهی هم ندارد؛ تا یک حدی هم، اختیارش در دست خود انسان است؛ گاهی به غفلتهای مختلف مبتلا می‌شود یا به‌ هرصورت برای او پیش می‌آید و یا این‌که طبیعی، این‌طوری می‌شود، چون صفات رذیله دارد؛ صفات رذیله وقتی ظهور کرد، ایمان فرار می‌کند.
همین طور تزکیه‌ی نفس هم به دو بخش تقسیم می‌شود: یکی موقت است، شما می‌توانید در ماه رجب و شعبان برای ضیافة‌الله مثلاً یک تزکیه‌ی نفس کاملی، ولی موقت انجام بدهید، به‌خاطر این‌که بر ضیافة‌الله وارد می‌شوید، چون این برای بعضی از دوستان یک شبهه‌ای بود که ما گاهی می‌گفتیم روح خود را پاک کنید و این مسائل؛ آنها فکر می‌کردند وقتی گفتیم خودتان را پاک کنید، دیگر پاک می‌شوند و دیگر به تزکیه‌ی نفس نیازی نیست! نه، این طور نیست، موقت داریم و مستدام. در موقت آن می‌شود با یکی دو ماه، تمام مراحل تزکیه‌ی نفس را انجام داد بلکه گاهی می‌شود با چند دقیقه، چند لحظه، چند ثانیه؛ انسان خودش را موقتاً پاک کند و گاهی می‌شود که نه؛ این کافی نیست، به قول معروف: حافظه‌ای که با کُندر بیاید با ماست هم می‌رود! با یک مثلاً توجه، توسل، یک شب بیدار ماندن؛ یک شب‌احیاء تا صبح بیدار بودن؛ ممکن‌است انسان صد‌در‌صد هم پاک بشود اما با یک غفلت از بین می‌رود. این‌که گاهی می‌بینید هر مرحله‌ی تزکیه‌ی نفس؛ یک سال طول می‌کشد این برای این‌است که میخ‌کوب بشود، خوب محکم بشود، طوری بشود که دیگر، با هر چیزی از بین نرود. این، یک برنامه‌ی درازمدتی که همین‌طور که مشغول هستید بلکه گاهی می‌شود، بیشتر از این هم باید انسان، کار بکند، اما یک برنامه‌ی تزکیه‌ی نفس موقت هم هست؛ به این هم باید توجه بشود؛ مثلاً حالا ماه‌رمضان می‌خواهد پیش بیاید، در این دو ماه رجب و شعبان، انسان ممکن است واقعاً خود را موقتاً بسازد، مثلاً انسان می‌خواهد یک مهمانی برود، لباس ندارد، لباس فاخر و مناسبی برای آن جلسه‌ی مهمانی را ندارد، حالا چه کار کند؟ نه پول دارد: مثلاً فرض کنید لباس تهیه بکند و نه هیچ چیز دیگر، می‌رود از یک نفری که لباس فاخری دارد و از آن لباس دو دست هم دارد موقتاً لباس می‌گیرد، حالا یا کرایه می‌کند یا از روی دوستی می‌گیرد، این لباس موقت است، بعد از تمام شدن مجلس مهمانی باید به او پس داد، برای تزکیه‌ی نفس موقت و تزکیه‌ی نفس دائمی، چنین تصوری بکنید. تزکیه‌ی نفس موقت را البته انسان باید دائماً انجام بدهد، مناسبت‌هایی در دوره‌ی سال پیش می‌آید که اگر آنها را انجام ندهد، ممکن است در آن مهمانی، دیگر او را راه ندهند یا اگر او را راه دادند، خیلی با سرزنش و منّت و این مسائل او را راه بدهند.

هر ده روز ماه رجب و شعبان برای مرور یک مرحله‌ی تزکیه‌ی نفس

در ماه رجب و شعبان، پروردگار متعال، طوری قرار داده است که به‌هر‌حال شما یک لباس موقتی هم که شده است، یک لباس تقوای موقتی هم که شده است، حتماً تهیه کنید. دعاهایی که در این دو ماه هست، دستوراتی که در این دو ماه هست، توجهاتی که هست، حتی تا مرحله‌ی انس با خدا و حتی توکل و تسلیم و رضا، اینها را می‌تواند انسان در این دو ماه، عرض کردم موقتاً به اندازه‌ای که در ماه رمضان آبرومند باشد و بتواند در ضیافة‌الله شرکت بکند، برای خود تهیه بکند، راه آن هم، همین خواندن دعاها و عبادتهایی است که در این دو ماه دستور داده شده است و تقسیم کردن این دو ماه لااقل به ده روز، ده روز، برای مراحل می‌باشد. هیچ اشکالی ندارد که شما پیش خودتان، منظور کنید که ده روز اول ماه رجب، برای توبه باشد؛ ده روز برای استقامت باشد، البته عرض کردم، همه‌ی اینها جنبه‌ی موقت دارد و با تزکیه‌ی نفس کامل، منافات ندارد. به‌این‌صورت که ده روز در صراط مستقیم خود را بسازید، ده روز اول ماه شعبان در محبت، بخصوص که تولد حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین علیه‌السلام مظهر عشق و محبت به پروردگار در این ده روز اول ماه شعبان است و در دهه‌ی دوم ماه شعبان چون تولّد حضرت بقیة‌الله ارواحنا فداه هست، کوشش بشود که در جهاد با نفس و عبودیت و اینها باشد و دهه‌ی آخر برای این‌که انسان صد‌در‌صد پاک بشود که در روایت دارد: انسان اگر در دهه‌ی آخر ماه شعبان یا پانزده روز آخر ماه شعبان قرار گرفت؛ این دعا را زیاد بخواند: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِيمَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ»(بحار‌الأنوار، ج ‏۹۴، ص ۷۳) معلوم است که در مابقی ماه شعبان حتماً باید انسان یک کاری انجام بدهد که بتواند به ضیافة‌الله وارد بشود. از اول ماه رمضان دیگر مرحله‌ی اُنس با پروردگار، عرض کردم، ولو موقت، باید شروع بشود. آنهایی که این مراحل را عمیقاً انجام داده‌اند، کار، خیلی برای آنها ساده است، یعنی زحمت رو انداختن به بزرگان و زحمت این‌که بالأخره یک لباس تقوای مناسبی تهیه کردن و اینها را ندارند اما برای آنهایی که: نه، هنوز مراحل آنها تکمیل نشده است؛ چرا؛ باید خود را به این طرف و آن طرف بزنند و کارهایی انجام بدهند و کوشش بکنند که در این دو ماه..

مهمانی عام و خاص پروردگار

که بعضی از اولیاء‌خدا دو ماه رجب و شعبان را روزه می‌گرفتند، دو ماه رجب و شعبان را شبها، به عبادت می‌گذراندند، دو ماه رجب و شعبان را تا می‌توانستند، خودشان را از همه‌ی رذایل پاک می‌کردند، فرق کاری که ما می‌کنیم با کاری که آنها در این دو ماه می‌کردند این است که اگر کسی بتواند تزکیه‌ی نفس بکند در دراز مدت و عمیق، دیگر راحت است، همیشه برای ضیافة¬الله آماده است، همیشه ما مهمان خدا هستیم، حتی به حضرت ولی‌عصر ارواحنا عرض می‌کنیم: «نَزيلُكَ حَيْثُ ما اتَّجَهْتْ رِكابي ‌وَضَيْفُكَ حَيْثُ كُنْتُ مِنَ البِلادِ» ما هر جایی از بلاد دنیا باشیم، مهمان تو هستیم، در هر جا که مَرکب ما فرود بیاید در کنار تو هستیم و ما همیشه مهمان خدا؛ اصلاً مهمان معنا ندارد! ما مملوک خدا هستیم و رزق ما با ذات مقدس پروردگار است و همیشه مهمان نماینده‌ی خدا، خلیفه‌ی خدا، حضرت بقیة‌الله ارواحنا فداه، هستیم.
اما یک مهمانیهای خاصی هست؛ چرا نگفتنه‌اند ماه شعبان، مهمان خدا هستید؟ ماه شوال، مهمان خدا هستید؟
این یک مهمانی خاص است. ببینید خدای تعالی دو صفت که زیاد هم تذکر داده است: به نام رحمان و رحیم دارد، رحمان و رحیم یک معنا دارد، یعنی مهربان و مهربانی ولی به دوتا لفظ گفته شده است؛ یکی رحمان گفته‌اند و یکی رحیم گفته‌اند و علت آن این است که خدای تعالی دو تا سفره انداخته است.
یکی عام است، برای همه‌ی مردم هست، حتی شمر و یزید و اینها هم دارند از این سفره‌ی عام پروردگار که همان معنای رحمانیت است، استفاده می‌کنند. این رحمانیت همیشه هست، یعنی از حیوانات ذره‌بینی گرفته تا پیغمبر اکرم، برای همه این رحمانیت هست، این بخشندگی هست، روزی به همه می‌دهد، خوب، بد، کوچک، بزرگ، زن، مرد، حیوان، انسان؛ این رحمت عام پروردگار و بخشندگی پروردگار شامل حال همه می‌شود؛ یعنی اگر شما یک وقتی گفتید ماه رمضان مهمان خدا هستیم، بعد از شما ¬بپرسند چه موقع ما مهمان خدا نیستیم؟! شما بی‌جواب نمانید: جواب آن این است که یک رحمانیتی پروردگار دارد؛ یک سفره‌ی عامی دارد؛ همه را راه داده است؛ همه آمده‌اند.
یک سفره‌ی خاصی هم که تحت عنوان رحیمیت است؛ آن را هم دارد. ما با یک کسی، یک جایی مهمانی رفته بودیم برای آن شخص، یک سفره‌ی خاصی انداخته بودند که خیلی باشکوه بود ولی به بقیه برای مثال، شله، حلیم و این طور چیزها می‌دادند. مردم می‌آمدند می‌خوردند، می‌رفتند، یک عده‌ای از شخصیتها… حالا مطابق فکرمیزبان که برای چه کسی شخصیت قائل باشد، برای شخصیتها اتاق خاصی داشتند، اتاقی که اصلاً آن جا شُله و به‌این‌صورت این حرفها نبود که هر کس بیاید بخورد و برود! نه، حساب داشت، خیلی دقیق، خیلی باشکوه، خیلی با احترام.

معیار در شخصیت و احترام افراد در نزد مردم و خدای تعالی

این جمله را هم عرض کنم؛ از نظر افراد، شخصیتها فرق می‌کنند. شخصیت یک فردی، به قدرت او است! رئیس فلان اداره است، رئیس فلان قسمت است، رئیس چه هست و اینها. شخصیت یک کسی، به قلدری او است! سابق، در محله‌های شهرها، یک افراد قلدری بودند که مردم به اینها خیلی احترام می‌گذاشتند! به خاطر ترس آنها از این آقا که نصف شب مست می‌کند و می‌آید و عربده می‌کشد! برای خاطر‌همین، بعضیها بودند که او را احترام می‌کردند. یکی هست که مثلاً فرض کنید، برای رئیس جمهور، احترام قائل است، یکی، برای رهبر، احترام قائل است، همین‌طور هر کسی یک فکری دارد و احترامی، برای یک شخصیتی که برای آن شخصیت، اهمیت دارد، ممکن است برای همان، احترام قائل باشد اما خدای تعالی؛ دیگر معلوم نیست که برای رئیس جمهور و رهبر و بالا و پایین و این و آن احترام خاصی قائل باشد، همان‌چیزی که خود او در قرآن فرموده است که «عِنْدِ اللَّهِ»(حجرات/۱۳) احترام برای آنها قائل است؛ همان را قائل است دیگر؛ «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ» ببینید «عِنْدَ اللَّهِ» یعنی نزد خدا، نزد شما ممکن است که غیر از «أَتْقاكُمْ» باشد. ماها یک انسان باتقواترینی را اگر پیدا کردیم اگر پول داشت او را احترام می‌کنیم، اگر قدرت داشت او را احترام می‌کنیم، اما اگر هیچ چیزی نداشت، هیچ کدام از اینها را نداشت، فقط تقوا داشت! نوش جان تو! و تقوای خود را هم باید مخفی نگه بداری! که کسی نبیند! برای خود تو! یا علم احیای نفس خود را داشت؛ این مهم است؛ احیای نفس خود؛ احیای دیگران را؛ احیاء هم این نیست که حالا یک نفر سکته کرده است فوراً انسان یک دارویی به او بمالد و او احیاء بشود، این احیاء؛ احیای موقت است، احیای روح مردم، احیای ابدی مردم، آن زندگی ابدی که مردم دارند، این دو چیز در نزد پروردگار ارزش دارد، یعنی خود خدا در قرآن فرموده است وإلّا ما حق نداشتیم که درباره‌ی نظر پروردگار، خواست پروردگار اظهارنظر کنیم ولی خود او فرموده است «هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ»(زمر/۹) و ما هم می‌دانیم که علم در نزد خاندان عصمت، همان علم حیات ابدی است و علم احیای دیگران است حالا اگر یک قدری بهتر خود را زنده کرده باشد دیگران را هم زنده کند، زندگی ابدی. یکی این است و یکی هم تقوا است، پاکی، تمیزی، اینها است.

مهمان‌های خاص و عام پروردگار

در نزد خدا، خدای تعالی، یک مهمانی خاصی دارد که آنهایی که اهل تقوا و اهل علم هستند و در آن مجلس، وارد می‌شوند می‌فهمند، اینهایی را که دیدید در هیأت وارد می‌شوند و شُله می‌خورند، حلیم می‌خورند، یکی پای خود را دراز کرده است و دارد می‌خورد، یکی به آن یکی دارد فحش می‌دهد و دارد می‌خورد، (یکی نان جلوی او هست و دارد می‌خورد، یکی نان نیست و دارد می‌خورد، همین طور شلوغ در شلوغ! اینها باشند، اینها را خدای تعالی این‌طور پذیرفته است، عین حیوانات، یعنی برای ذات مقدس پروردگار فرقی نمی‌کند از آن جانور ذره‌بینی که هست، بعد آن جُعَلی که کثافت را گِرد می‌کند تا می‌رسد به یزید و شمر و بقیه‌ی مردم، همه دعوت هستند، همه بیایند بخورند و بروند، جنبه‌ی حیوانی هم دارد؛ صددرصد.
اما یک عده هستند که نه، اینها از نظر خدا «عِنْدَ اللَّهِ» باید إکرام بشوند «أَكْرَمَكُمْ» إکرام باید بشوند از نظر آنها، آنها چه کسانی هستند؟ قدر مسلّم آنها ائمه‌ی اطهار علیهم الصلاة و السلام هستند، آنها را نمی‌شود با رحمانیت تنها از سر باز کرد، نه، آنها شخصیتی هستند؛ خود خدا به آنها شخصیت داده است، مثل یک رئیس جمهوری که به وزیر خود شخصیت داده است، این یک انسان عادی بود ولی حالا این را وزیر خود کرده است. پیغمبر اکرم و ائمه‌ی اطهار هم همین طور هستند، البته ماها ممکن است گاهی بی‌جهت یک شخصیتی به یک کسی بدهیم اما خدای تعالی روی حساب، روی تقوا، روی علم، روی دانش به یک فردی شخصیت می‌دهد. از ائمه‌ی اطهار علیهم الصلاة و السلام بگذریم در مرحله‌ی اول انبیا، بعد هم شهدا، بعد هم صالحین و صدیقین هستند، اینها محترم هستند، اینها می‌توانند از آن ضیافة¬الله خاص استفاده بکنند «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»(بحار الأنوار، ج‏ ۹۳، ص ۳۵۶) حالا یکی یک طوری است که مثلاً در همان راهرو به او غذا می‌دهند می‌خورد و یکی را در اتاق بالا می‌برند و سفره و چه و با یک خصوصیت خاصی، با احترام خاصی به او محبت می‌کنند، هم اسب او را، هم مَرکب او را غذا می‌دهند و هم خود او را، همه گونه پذیرایی کامل برای او انجام می‌دهند.

در ماه رجب و شعبان موقتا از اولیاء خدا شوید

اولیاء‌خدا؛ موقت می‌توانند ولیّ خدا بشوند ولی موقت است، مثلاً اول ماه رجب و شعبان انسان کار می‌کند، همین دعاها خیلی انسان‌ساز است ولی چون روی آن کار نکرده‌اید موقت است، مثلاً فرض کنید معارف شما مثل آنچه که در دعای حضرت بقیة‌الله گفته شده است که همان جمله‌ی آن معروف است که «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ»(بحار الأنوار، ج ‏۹۵، ص ۳۹۳) یا می‌فرماید «يَا مُرْسِلَ الرَّحْمَةِ مِنْ مَعَادِنِهَا»(إقبال الأعمال، ج ‏۲، ص ۶۵۸) آن‌قدر معرفت بالا رفته است که ما امام را معدن رحمت خدا می‌دانیم و همه‌ی آنچه که به ما می‌رسد همه‌ی آن از طرف خدا است و منبع و معدن آن ائمه‌ی اطهار علیهم الصلاة و السلام هستند، این از نظر اعتقادات است. از نظر اخلاقیات هم که این دعاهایی که در ماه رجب هست، اخلاق به انسان تعلیم می‌دهد، همین دعای معروف که اکثراً همه هم حفظ هستند: «يَا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ من [عِنْدَ] كُلِّ شَرٍّ يَا مَنْ يُعْطِي الْكَثِيرَ بِالْقَلِيلِ يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ سَأَلَهُ»(بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۳۹۰).

سؤال و درخواست باید از خدای واقعی باشد

که من در روز دوشنبه در جلسه‌ای که خانمها جمع بودند، گفتم: «مَنْ سَأَلَهُ» کسی که سؤال بکند از خدا؛ چون ما غالباً سؤالاتمان از خدا نیست، از خدایی است که در ذهن خود ساخته‌ایم، آن خدایی که ائمه‌ی اطهار علیهم الصلاة و السلام معرفی کردند ما از او سؤال نمی‌کنیم! به این‌جهت که ما او را حتی نمی‌شناسیم، حتی آن‌قدر از او دور هستیم که نمی‌دانیم اصلاً چه صفتی دارد، او ساخته‌ی خود ما است! «کُلَّمَا مَيَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ فِي أَدَقِّ الْمَعَانِي فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَيْکُمْ»(بحار الأنوار، ج ‏۶۶، ص ۲۹۳) هرچه را که شما فکر می‌کنید که خدا است و این طوری آن را تمیز بدهید این مخلوق شما است، به خود شما مردود است، خدای خود شما است، یعنی «مَنْ سَأَلَهُ» نیست «يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ سَأَلَهُ» اگر از خدا سؤال بکنید؛ با همان ایمان قوی و با شناختی که علی بن ابیطالب از خدا دارد؛ فوراً خدا می‌دهد، هرچه هم باشد می‌دهد، اما «مَنْ سَأَلَهُ» نیست، البته این را توضیح دادم.

پاک کردن خود برای ورود به مهمانی خاص و جمع اولیاء‌خدا

همین دعاها انسان را خوب، می‌سازد؛ خیلی عالی می‌سازد، دعاهایی در همین ماه رجب است که اعتقادات انسان را درست می‌کند، در ماه شعبان هم همین طور اعتقادات را درست می‌کند، خود تولدها اعتقادات انسان را درست می‌کند، انسان را نزدیک می‌کند، مقرب می‌کند تا این‌که ماه رمضان می‌رسد، ماه رمضان هم ممکن است انسان را، البته اگر این شخص سوءاستفاده نکند، انسان خیلی لغزنده‌ای نباشد، خیلی پای او روی پوست خربزه نباشد، خیلی همج‌الرعاع نباشد شاید او را در آن مهمانی خاص راه بدهند وإلّا اگر نه، موقتاً درست کرده است، می‌دانند که این انسان پَستی است و رفته است لباس کرایه کرده است که بتواند داخل مجلس برود، این را غالباً، راه نمی‌دهند، یعنی لذتی که اولیاء خدا از آن مهمانی و از ضیافة‌الله می‌برند این نمی‌برد، این موقت است، برای همین جهت هم هست که من زیاد اصرار دارم زودتر تزکیه‌ی نفس خود را دقیق و عمیق و روی عادتی که باید به هر صفتی از صفات بکنید انجام بدهید تا وقتی که دَم در وارد می‌شوید، بگویند آقا بفرمایید، شما از این طرف؛ همان‌طوری که در قیامت هم همین‌طور است «إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ‏»(حجر/۴۰)؛ «إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ‏»(صافات/۴۰) اینها در قیامت هم که وارد می‌شوند… یک وقت می‌بینید می‌گویند آقا برو در صحرا بایست تا نوبت تو بشود، اما گاهی یک کسی وارد می‌شود که او را می‌شناسند که این یک فرد شاخصی است، یک شخصیتی است، اینهایی هم که الآن ایستاده‌اند و حتی معطل هم شده‌اند، اینها را کنار می‌زنند و می‌گویند آقا شما بیا از این کنار، برای مثال، از خط سبز عبور کن، این طوری می‌شود. شماها افرادی باشید که از خط سبز، از کنار گمرک، از هرچه می‌خواهید اسم آن را بگذارید، اینها مثالهایی است که ما مجبور هستیم برای استئناف شما و مأنوس شدن شما به حرف، برای شما عرض کنیم و إلّا کوچکترین گیری داشته باشد، می‌گویند برو در جمعیت بایست تا ببینیم چه برنامه‌ای خواهی داشت. حالا فعلاً آن چیزی که من می‌خواهم در عرایض خود عرض کنم و برای شما فعلاً مفید است این است که موقتاً هم که شده‌است، خودتان را در بین مخلَصین بیندازید، لااقل به اندازه‌ی همین ماه رمضان، یک وقت ممکن است خدای تعالی؛ البته این که می‌گوییم ممکن‌است، نه این که بعید باشد، ممکن است خدای تعالی ببیند، تو در آن مهمانی خاص آمده‌ای برای همیشه تو را آن جا نگه دارد، هست، احتمال آن هست، چون از رحمت پروردگار بعید است که یک کسی را موقتاً یک جایی راه بدهند، به او نشان بدهند، نعمتها را ببیند و بعد دیگر او را محروم کنند. در دعاها این مطلب هست، در آن دعای بعد از زیارت حضرت رضا صلوات الله علیه هست: «مَولايَ قَد تَكَرَّرَ وَقُوفي لِضِيافَتِكَ» می‌گوید مکرر اتفاق افتاده است که من در ضیافت و مهمانی تو وارد شده‌ام؛ «فَلا تَحرِمني ما وَعَدتَ المُتَعَرِّضِينَ لِمَسألَتِكَ» ای خدا من را محروم نکن از آنچه که به اولیاء خود وعده‌کرده‌ای، به آنها وعده کردی دیگر، آنها را که می‌بری، ما هم دیده‌ایم که برده‌ای، ولو یک شب در ماه رمضان شما بتوانید وارد آن رحمت خاصه بشوید احتمال آن هست که شما را نگه دارند،

مراحل تزکیه نفس و اخلاص و خلوص خود را محکم و تثبیت کنید

بنابراین این کار موقت را هر کس چه مرحله‌ی او پایین باشد، چه بالا باشد، چه کار کرده باشد، چه جدی باشد و چه غیر جدی، این موقت را، این اخلاص موقت را، این خلوص موقت را به دست می‌آورد وإلّا همه‌ی ما، برای یک روز ممکن است استقامت کنیم، برای یک جریان استقامت کنیم، همه‌ی ما برای یک مدت کوتاهی صراط مستقیم داشته باشیم، همه‌ی ما با نفس خود برای بعضی وقتها جهاد داشته باشیم، همه‌ی ما در مقابل پروردگار بندگی داشته باشیم، پس ما چه می‌گوییم؟ ما می‌گوییم اینها را محکم کنید، مثل همان نقاشی که عرض کردم با مداد روی دیوار خط می‌کشد و یک نقاشی با مداد می‌کند ولی بعد باید بیاید آن را تکمیل بکند، یک دست روی آن بکشند پاک می‌شود، با مدادپاک کن پاک می‌شود و از بین می‌رود. تقوا و خلوصی که موقت باشد از بین می‌رود، همه‌ی زحمات شماها و ما و همه در این است که این جا بیفتد، اگر جا نیفتاد ممکن است خراب بشود. شما یک دری را دارید در پنجره‌ای می‌گذارید، دو طرف آن را یک آجر می‌گذارید، نقداً ایستاده است، مثل این است که اصلاً کار گذاشتید اما تا آن را گچ نکنید، تا آن را محکم نکنید این حتی هر لحظه ممکن است به دیگران صدمه هم بزند و لذا افرادی که موقت مخلِص هستند و بعد دست می‌کشند از برنامه‌های کمالات روحی خود یا برای آنها عادی می‌شود یا مثل پشه‌ای که در فضا باد آن را این طرف و آن طرف می‌کند هستند علاوه‌ی بر این‌که وجود اینها برای خود اینها هم مفید نیست یک قیافه‌ای از سلامت نفس، یک قیافه‌ای از خلوص پیدا کردند و دارند ممکن است گاهی ضرر هم برای دیگران داشته باشند چون مردم فکر می‌کنند این همان انسان خالص آن روز است، این همان انسان پاک آن روز است، خود را به او می‌سپارند یا به او اعتماد می‌کنند، او هم آن خلوص را از دست داده است، آن وضع را از دست داده است، حالا رشوه می‌گیرد، حالا دزدی می‌کند، حالا خیانت می‌کند، حالا کارهای زشت می‌کند و آن وقت شما می‌بینید می‌گویید ما این را انسان خوبی می‌دانستیم، بی‌خود خوب می‌دانستید، انسان تا مراحل کمالات را محکم طی نکند نمی‌شود به او اعتماد کرد، تا خود این دیوار خوب محکم نباشد من نمی‌توانم به آن تکیه بکنم، نمی‌شود اصلاً تکیه کرد. اگر دیوار سست باشد، من تکیه کردم؛ آن قسمت بالای آن روی سر من می‌ریزد.

افاضه خاص پروردگار در ایام الله

پس دو‌کار دارید؛ برای ماه رمضان الآن چون در پیش است یک کار و یک کار هم برای ابد، دائمی یا مثلاً حتی برای فرض کنید: عید غدیر، مثلاً ماه ذیحجه؛ عید غدیر است یا عید قربان یا عید فطر یا حتی شب نیمه‌ی شعبان، اینها یک ایامی است که خدای تعالی در قرآن می‌فرماید ای پیغمبر ایام‌الله را به یاد مردم بیاور. معنی ایام‌الله این است که یک افاضه‌ی خاصی خدای تعالی در آن روز به مردم دارد. حالا مردم، چطور مردمی باشند، بتوانند در آن مجلس خاص وارد بشوند یا نتوانند ولی خدا سفره‌ی خود را انداخته است، ولی ما الآن چون ماه قمری را اصلاً مطرح نمی‌کنیم از ایام‌الله هم اطلاع نداریم! اگر خیلی هم بخواهیم ایام‌اللهی را منظور کنیم ۲۲ بهمن را ایام‌الله می‌گوییم! و حال‌این‌که در برج نباید باشد، اصلاً ایام‌الله در ماه‌های قمری است، خدای تعالی در قرآن می‌فرماید وقتی یک افاضه‌ی خاصی به انسان می‌رسد، هر وقتی باشد، آن زمان، زمان خدا است، حالا در برج های شمسی باشد و یا در ماه‌های قمری فرقی نمی‌کند ولی آن ایام‌اللهی که خدا در قرآن متذکر می‌شود همان روزهای حساس مثل شبهای احیا، مثل نیمه‌ی شعبان، مثل تولد حضرت سیدالشهداء، مثل مبعث پیغمبر اکرم، در مرحله‌ی اول اینها منظور است و خودتان را بسازید، البته این را هم به شما بگویم آن کسی که می‌خواهد خودش را به کمالات روحی برساند باید اول خود را بسازد، در این مجالس موقت هم شرکت کند، اگر موقت آن نباشد دائمی آن نمی‌شود. خود را در این مجالس موقت برساند، لااقل اگر در مجلس عمومی که به همه غذا می‌دهند وارد شد برود پشت درِ آن اتاقی بنشیند که اقلاً بوی آن به بینی او بخورد. غذای خصوصی می‌دهند اقلاً تا آن پشت در برود، نه این‌که بی‌اعتنا باشد، بی‌اهمیت باشد، شکم ما سیر شد و تمام شد، مسأله حل شد، اینها نباشد. پس از این ایام باید کمال استفاده را کرد، شما یک دفعه ماه رمضان مثلاً به عنوان مهمانی خدا، مهمانی خاص خدا در آن اتاق خاص رفتید ولو یک شب، شب احیا، آن‌جایی که امام زمان صلوات الله علیه نشسته است، آن‌جایی که اولیاء‌خدا هستند، شهدا هستند، صدیقین هستند، شما فکر نکنید شهدا که از دنیا رفتند، نه آن لطف الهی که سرازیر می‌شود به تمام عالم وجود سرازیر می‌شود. حالا یک شب هم شما وارد شدید، شما توانستید وارد بشوید یا شما را نگه می‌دارند و می‌گویند حالا که آمدی باش یا این‌که اقلاً با وضع آن مجلس و شرایط آن مجلس آشنا می‌شوی. انسان می‌بیند اینهایی که این جا نشستند چه خصوصیاتی دارند، چطور لباس پوشیده‌اند، چطور مرتب هستند، چه وضعی دارند، اقلاً انسان آشنا می‌شود و إلّا کسی که همیشه دمِ در آمده است، آن جا یک کاسه آش به او دادند، همان جا نشسته است خورده است این هیچ‌وقت نمی‌فهمد که آن اتاق بالا و آن اتاق پذیرایی خاص چه چیزی هست و چه کسی هست و چه می‌دهند، اصلاً نمی‌فهمد و اکثریت مردم متأسفانه همین طور هستند.

لذت های معنوی اولیاء‌خدا

اکثریت مردم نمی‌دانند که اولیاء‌خدا که رهبر آنها و بزرگ آنها، ائمه‌ی اطهار علیهم الصلاة و السلام هستند و بعد هم اولیاء‌خدا هستند چه لذتی می‌برند. الآن مجلس مناسب نیست که من عرض کنم، یک نفر با یکی از این لذایذ ظاهری در درجه‌ی أعلا از نظر مُلکی؛ برخورد کرده بود ولی اهل معنا و اهل کمالاتی بود؛ می‌گفت اصلاً نمی‌شود با هم مقایسه کرد، واقعاً نمی‌شود مقایسه کرد. لذتی که اولیاء‌خدا در وقتی که با خدای تعالی مناجات می‌کنند، دعا می‌خوانند، قرآن می‌خوانند؛ اصلاً هیچی، همین طور نشسته‌اند، لذتی که در زمان بیکاری خود می‌برند مردم دیگر و ماها اصلاً از بهترین لذایذ آن لذت را نمی‌بریم! یعنی یک سرسوزن لذت نمی‌بریم. ما نمی‌دانیم که الآن خدای تعالی… حتی ممکن است یک کسی بگوید اگر همیشه انسان در بهشت باشد حوصله‌ی او سر می‌رود، آن برای این است که خیال می‌کند همان دَم در حیاط کاسه‌ی آش را به او دادند و این خورد، همان جا اصلاً حوصله‌ی انسان سر می‌رود یا در طویله فرض کنید بخواهد او را پذیرایی کنند انسان دوست دارد زودتر از طویله بیرون بزند و برود. اصلاً ماها نمی‌فهمیم که اولیاء خدا چه می‌کنند که اگر میلیارد میلیارد سال انسان وقت داشته باشد باز می‌گوید کم است، این قدر لذت‌بخش است، باز می‌گوید زود تمام شد. مجالس خیلی پُرنشاطی که گاهی اتفاق می‌افتد و می‌روید می‌بینید ساعت شد یک بعد از نصف شب، می‌گویید چه زود گذشت صدها برابر، هزاران برابر این را زیاد کنید. می‌بینید آن شاعر می گوید «سنة الوصال سنة»(عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج ‏۱، ص ۱۵۱) سال وصال یک لحظه است: یک سنه است «و سنة الفراق سنة» یک لحظه‌ی فراق یک سال است و واقعاً این طور است. شاید برای اکثر ماها پیش نیامده باشد آن لحظاتی که انسان به محبوب خود برسد، حالا محبوب او هرچه می‌خواهد باشد، هر کسی می‌خواهد باشد، محبوب‌های مجازی، مجازی است دیگر، اصلاً ارزشی ندارد. محبوب حقیقی، ذات مقدس پروردگار یک لذتی انسان می‌برد که اصلاً انسان نمی‌تواند آن را وصف کند، حتی خود او نمی‌تواند درباره‌ی آن فکر کند، همین طور بیکار نشسته است، نصف شب دارد با خدا حرف می‌زند یا حرف هم نمی‌زند، اصلاً خدا را تماشا می‌کند، خدا را می‌بیند، خدا را حس می‌کند، لقاء پروردگار است، این در همان بیکار نشستن… یکی از دوستان چندی قبل به من تلفن زد گفت برای من این طور حالی پیدا شده است، چطور است؟ خوب است یا بد است، نه حال دعا خواندن دارم، نه حال چه، فلان، یعنی نه این‌که آن حال را نخواسته باشد، می‌گفت این برای من لذت‌بخش‌تر است که همین طور بنشینم و به خدا نگاه کنم. شما می‌گویید: مگر می‌شود به خدا نگاه کرد؟ با این دو تا چشم نه، ولی خدایی که الآن همه‌ی ذرات عالم را مثل منظومه‌ی شمسی، حتی اتم را دارد می‌چرخاند، همه‌ی کارها را دارد می‌کند اصلاً انسان نمی‌تواند او را نبیند «ما رايت شيئا الا و رأيت اللَّه قبله و بعده‏»(درخشان پرتوى از اصول كافى، ج ‏۱، ص ۱۱۵) حضرت امیر صلوات الله علیه می‌فرماید. انسان به آن جا که می‌رسد یک حالتی پیدا می‌کند لذت‌بخش، سرتا پا لذت است، سرتا پا شیرین است، می‌گوید چون ذکر دوست می‌گویم دهانم می‌شود شیرین، حالا شعر بعدی آن را بلد نیستم ولی: «سراپا قندم خوشا حالم»؛ این طوری می‌شود. اصلاً دیوانه‌ترین انسانها آن انسانی است که این لذت را احساس کرده باشد، برای همین می‌گویم موقت آن را بپذیرید، چون وقتی انسان موقت آن را پذیرفت نمی‌تواند دیگر رها کند، نمی‌تواند جدا بشود، این لذت را بچشد، این لذت را احساس کند، ولو این لذت را احتمال بدهد و با لذایذ دنیایی سرگرم بشود، یعنی محال است.

کوشش در انس با خدا

بنابراین إن‌شاءالله این کوشش را بکنید، البته همه‌ی شما در راه هستید و یک قدم‌های بلندی برداشتید ولی در عین حال کوشش کنید برای ماه رمضان شب اول ماه رمضان در آن اتاق خصوصی کنار امام عصر ارواحنا فداه نشسته باشید، مهمانی خدا را این طوری استقبال کرده باشید و دیگر حالا قرآن می‌خواهید بخوانید یا می‌خواهید نخوانید، دعاهای ماه رمضان را می‌خواهید بخوانید یا می‌خواهید نخوانید، یعنی نمی‌توانید قرآن نخوانید، آزاد هستید، یک ختم قرآن را کسی می‌خواند که بیرون در نشسته باشد و بخواهد خود را به این وسیله داخل اتاق خاص بکشاند. یک ختم قرآن که سهل است اگر وقت داشته باشید صد ختم قرآن می‌خوانید، هر شب دعای جوشن کبیر را، دعای ابوحمزه‌ی ثمالی را حتماً می‌خوانید، این که می‌گویم بعضی از علما در گذشته در قنوت نماز شب خود دعای ابوحمزه‌ی ثمالی را می‌خواندند این حرف چیزی نیست، اصلاً میل آنها می‌کشید، حالت آنها ایجاب می‌کرد، الآن هم هر کس از دوستان از من می‌پرسد ما دعاهای ماه رجب و ماه شعبان و اینها را بخوانیم یا نه؟ می‌گویم اگر خسته نمی‌شوید بخوانید، اگر حال آن را دارید بخوانید. غذایی جلوی تو گذاشتند اگر اشتهای آن را داری بخور، کسی جلوی تو را نمی‌گیرد اما اگر بخواهی با زور بخوری، با فشار بخوری، خسته بشوی، چُرت بزنی و بخوانی، نه نخوان، خسته می‌شوی، خستگی برای انسان ضرر دارد. بعضیها هم هستند که از اول خسته هستند، اصلاً مریض هستند، اشتها که ندارند هیچ، گلوی آنها را غده‌ی سرطان گرفته است و اصلاً نمی‌توانند یک لقمه قورت بدهند، آنها که هیچ، دعا اصلاً نمی‌توانند بخوانند، یک نماز واجب خود را می‌خواهند بخوانند خیلی با فشار و با ناراحتی می‌خوانند، خسته می‌شوند، خوشحال می‌شوند که مسافر هستند و دو رکعت نماز آنها کمتر شده است و از این حرفها، اینها که هیچ، اصلاً باید بگوییم سخت مریض هستند ولی اهل معنا گاهی آن‌طور… یعنی آنهایی که جزو صدیقین هستند، جزو شهدا، جزو صالحین هستند، جزو انبیا هستند، اینها همیشه با خدا هستند. می‌بینید حضرت موسی وقتی در کوه طور قرار می‌گیرد هم خدا دوست دارد با حضرت موسی زیاد صحبت کند و هم حضرت موسی دوست دارد زیاد با خدا صحبت کند «وَ ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسى‏»(طه/۱۷) سؤال برای خدا جز اظهار محبت و حرف زدن و تکلم کردن چیز دیگری نیست، خدا نمی‌داند چه‌چیز دست موسی است؟ هر عاقلی جلوی حضرت موسی بود می‌دانست این عصا است، حضرت موسی هم نگفت می‌بینید «علمک بحالی کفی عن مقالی» که ما گاهی می‌گوییم، خود تو می‌دانی که دست من چیست، گفت: «هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمي‏»(طه/۱۸) اگر می‌گفت «هِيَ عَصايَ» معلوم می شد خیلی بامحبت نیست، ولی بقیه‌ی آن را که گفت، گفت، گفت، از آخر هم خود او خجالت کشید، دید خیلی پُرحرفی کرده است؛ گفت «وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى» کارهای دیگر هم با آن می‌کنم وإلّا همه را می‌خواست بگوید و دل نمی‌کَند از کوه طور، از آن‌جایی که با خدا دارد حرف می‌زند. زنی را که الآن دارد وضع حمل می‌کند، اصلاً فراموش کرده بود و حرفی از او نمی‌زد، آن‌جا داشت خدا می‌فرمود: «اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى * فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً‏»(طه، آیات ۴۳ و ۴۴) ببینید آنها کجا بودند، آنها چه لذتی از مناجات و صحبت با خدا می‌بردند و حالا قرآن برای ما هست ولی هیچ استفاده‌ای نمی‌بریم با کمال تأسف من اطلاع دارم بعضیها هنوز سی آیه‌ی از قرآن که در هفته باید خوانده شود، نمی‌خوانند، إن‌شاءالله هر کسی خود او؛ «كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً»(إسراء، آیه ۱۴)؛ خدای‌تعالی در روز قیامت می‌فرماید خود تو برای خود حسابگر خوبی هستی، خود تو حساب بکن، ببین چقدر تو به ما اعتنا کرده‌ای و چقدر ما به تو اعتنا کرده‌ایم. چقدر ما به تو رسیده‌ایم و چقدر تو به ما رسیده‌ای. گفتم یک نماز بخوان مدام… چند شب قبل این‌جا گفتم که تمام نماز مغرب و عشایی که ما این جا می‌خوانیم، نیم‌ساعت طول می کشد، وسط آن بیرون می‌روند، دیر می‌آیند، حرف‌های متفرقه می‌زنند، نیم‌ساعت است، نمی‌دانم چه می‌گویند، بعضی وقتها ممکن است من حرفهای خلاف عفت زبان بزنم، نیم‌ساعت است! هر طوری هست بمان، تکان نخور، حرف نزن، حرکت نکن، حالا این نیم ساعت این طوری باش از ۲۴ ساعت وقت خود نیم ساعت این طوری باش. نماز ظهر و عصر را که پای سفره می‌خوانی، برای تو غذا کشیدند و باید بروی، بعد از آن هم که انسان کسل است. نماز صبح هم که خواب آلوده هستیم، شب تا ساعت یک نشستیم و صبح چُرتی هستیم، آن هم که هیچ، اقلاً نماز مغرب و عشا که دیگر مرضی نداری! این را هم شیطان نمی‌گذارد. کوشش کنید إن‌شاءالله که با خدا انس بگیرید، اگر نگیرید، نه دنیا دارید، نه آخرت، نه بهشت، نه هیچ‌چیز دیگری. حالا ممکن است بعد از مدتها شما را در بهشت راه بدهند ولی واقع آن این است که خود انسان خجالت می‌کشد، خود او می‌گوید من چه حقی دارم که با خدا حرف بزنم، بگویم خدایا به من برس، خدایا من را ببخش، حتی گاهی شخص، خجالت می‌کشد که بگوید خدایا من را ببخش، برای این‌که این قدر بی‌اعتنایی به خدای تعالی کرده است که چه عرض کنم نمی‌گویم گناه کرده است، ممکن است انسان حال گناه را هم نداشته باشد ولی این قدر بی‌اعتنایی به ذات مقدس پروردگار کرده است، خدایی که همیشه با ما است، هرچه گفته است ما بی‌اعتنایی کرده‌ایم، هرچه دستور داده است ما بی‌اعتنایی کردیم، آن قدر انسان خود را از خدای‌تعالی دور نگه داشته است که اگر فرسخها بدَود باز هم ممکن است به خدا نرسد. إن‌شاءالله امیدوار هستیم… ما این تذکرات را فقط به عنوان این گفتیم که ماه رجب دارد تمام می‌شود، ماه شعبان دارد إن‌شاءالله کم کم شروع می‌شود، یک لباس تقوایی ولو برویم از اولیاء خدا اجاره بکنیم، ریش گِرو بگذاریم، خواهش بکنیم و یک لباس تقوایی تهیه بکنیم. بهترین فرد هم برای این‌که لباس تقوا را بشود از او کرایه کرد، از او درخواست کرد حضرت موسی بن جعفر علیه الصلاة و السلام است.

ذکر مصیبت حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام
امروز روز شهادت این آقا بود، من چند شب قبل هم گفتم که حضرت موسی بن جعفر در رساندن انسان به کمالات روحی و رفع امراض روحی… حالا رفع امراض روحی موقت آن باشد یا دائمی باشد، دائمی آن برای خود انسان هم کمک کند «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»(عنکبوت/۶۹) اما موقت آن را لااقل این ساعت آخر روز بیست و پنجم ماه رجب یک کاری بکنیم که إن‌شاءالله حضرت موسی بن جعفر یک توجهی به ما بفرماید «[السَّلَامُ عَلَى‏] الْمُعَذَّبِ فِي قَعْرِ السُّجُونِ»(بحار الأنوار، ج ‏۹۹، ص ۱۷) یا اباالحسن یا موسی بن جعفر، آقاجان دست ما دامان تو، آن قدر قدرة‌اللهی که در کنار دجله وقتی جنازه‌ی مقدس ایشان را گذاشته بودند هارون می‌خواست کاری بکند که شهادت موسی بن جعفر به گردن او نیفتد، از شیعیان می‌ترسید، می‌خواستند شایعه بکنند که آقا در زندان به أجل خود از دنیا رفته است، یک شیعه‌ی بااخلاص، یک شیعه‌ای که… کاش خدا ما را هم جزو آن شیعیان قرار بدهد، گفت: امام ما مرده و زنده ندارد، چرا مردم معطل هستید از خود ایشان سؤال می‌کنیم، آقا، موسی بن جعفر، آیا شما را کشتند یا به أجل خود از دنیا رفتید؟ حضرت سر خود را یک مقدار بلند کردند، لب‌های ایشان تکان خورد، فرمود: «قتلاً قتلا، قتلاً قتلا»
«لا حول و لا قوة إلّا بالله العلی العظیم»
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم» خدایا فرج مولای ما، امام زمان ما را برسان. خدایا به حق آن آقا، ما را آماده‌ی برای ضیافة‌الله آن هم مجلس خاص قرار بده. خدایا عنایت خود را بر ما و بر این جمع نازل بفرما. خدایا روح دین و اسلام و حقیقت را به همه‌ی ما مرحمت بفرما. لذت مناجات خود را به همه‌ی ما عنایت بفرما.
«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین»

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۲۲ رجب ۱۴۲۳

 

اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله والصّلوة والسّلام علی رسول الله وعلی آله آل الله. لاسیّما علی بقیة الله روحی وارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌

إِنَّا أَعْطَيْنَاکَ الْکَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ (2) إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3) (سوره کوثر)

      ماه مبارک رجب است، در این ماه دعاهایی دستور داده شده که باید انسان از این دعاها اعتقادش را، اعتقاداتش را، افکارش را، اعمالش را یاد بگیرد و در تمام مسائل روحی به آن اتکا کند.  یکی از آن دعاها همین دعایی است که بعد از هر نماز غالباً خوانده می شود و معنی کوثر را در اوّلین جمله ای که از این دعا قرائت می شود بیان کرده و آن جمله این است که خدای تعالی در این دعا، متّصف به این صفت می گردد؛ که «یا من ارجوه لکلّ خیر» ما در هفته های گذشته درباره ی کلمه ی کوثر، گفتیم که منظور از کوثر «خیرکثیر» است. خیر کثیر نسبت به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) داده می شود ولی کلّ خیر، امیدواریم ما از ذات مقدّس پروردگار، که به ما برسد. خدای تعالی کلّ خیر است و کلّ خیرات نصیب بندگان خوب خدا می شود. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و هر کس در راه آن بی بی قرار بگیرد کوثر است، خیر کثیر است. خیر کثیر، خیر کم را هم در کنار دارد، ولی کلّ خیر چیزی را استثناء نکرده است. لذا در این دعا می گوییم: ای کسی که به او امید همه ی خوبی هاست. همه ی خوبی ها در اختیار خداست. خیر کثیر متعلّق به فاطمه ی زهراست. وهر کس در راه آن بی بی قرار بگیرد از خیر نصیبی برده است. حالا یا آنکه همه ی خیرات یعنی همان خیر کثیر را، مَظهر و مُظهِر می شود و یا آنکه بعضی از خیرات را و خوبی ها را در وجود خود جای می دهد. یک سالک الی الله، کسی که به سوی خدا حرکت می کند، باید خودش را به سر چشمه ی حقیقت که فاطمه اطهر (سلام الله علیها) است، برساند. یعنی همه ی خوبیها را که برای یک بشر ممکن است که همان خیر کثیر است در وجود خود بوجود بیاورد. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) کوثر است. در این ماه، ما خدای تعالی را به کلّ خیر نسبت می دهیم و از او این را امید داریم و در مقابل، بعد می گوییم « و امن سخطهُ عند کلّ شر» سخط پروردگار را هم در مقابل هر بدی، ایمنیم. یعنی اگر خودتان را به خدا منتسب کردید و وصل به خدا شدید و از خدای تعالی کمک گرفتید و توانستید به لقاء پروردگار برسید از هر شرّی در امان هستید. بعد در این دعا خدای تعالی را اینطور معرفی می کنیم «یا من یعطی الکثیر بالقلیل» ای خدایی که در مقابل عمل بسیار کم ما، به ما عطای زیادی عنایت می کنی. خدا آن کسی است که در مقابل عمل بسیار کم، جزای بسیار زیادی مرحمت می کند. بعد می گوییم «یا من یعطی من سأله» اگر کسی مرتبط با خدا باشد، لقاء پروردگار را موفق بشود، انس با ذات مقدّس پروردگار نصیبش گردد، این شخص، این فرد برای اینکه انسش را تکمیل کند و با خدا حرف بزند، دعا می کند، درخواست می کند، و چیزهایی را که نیازمند به اوست که به حضرت موسی خدای تعالی خطاب فرمود که: موسی حتی نمک آشت را از من بخواه. یک فردی که باخدا مأنوس است، با خدای تعالی مرتبط است، هر چه که لازم دارد از خدا می خواهد، حتی اگر می خواهد چیزی را از زمین بردارد قبل از آنکه دستش را دراز کند، خدای تعالی به یادش می آید. کلمه ی «لاحول ولا قوة الّا با الله العلی العظیم» را متذکّر می شود. این حرکت که دست من دارد، این خم شدنی که من دارم، این با حول و قوه ی پروردگار است و از خدا با زبان حال می خواهد که خدایا این قدرت را از من نگیر تا من آن چیزی را که به آن نیازمندم از زمین بردارم. کم کم طوری می شود که مانند علی ابن ابیطالب (علیه الصلاة و السلام) که فرمود: من چیزی را ندیدم، حالا برداشتن که سهل است، ندیدم جز آنکه خدا را قبل از آن دیدم، خدا را بعد از آن دیدم، خدا را با آن دیدم. این چنین شخصی، همه ی اعمالش دعاست و همه ی کارهایی که انجام می شود اجابت پروردگار است. لذا در این دعا می گوییم «یا من یعطی من سأله» آنهایی که خدا را می شناسند، چه با زبان حال چه با زبان قال، چه با حرکات و افکارشان و چه با زبانشان، همه ی کارها را از خدا می خواهند. دیگر اگر نیازی شما مثلاً درباره ی مسأله ای داشته باشید، نمی گویید من نمی توانم. نمی توانم شما، نتوانستن خداست. باید همه ی کارها را، حتی مانند آصف بن برخیا که تخت بلقیس را از شش ماه راه به یک چشم بر هم زدن در مقابل حضرت سلیمان حاضر کرد، همه ی اینها را چون متصل به قدرت پروردگار هستید باید بتوانید و یا بگویید که خدای تعالی مصلحت ندانسته. و زبان حالتان، ان شاءالله متوجه نکته ی حسّاسش می شوید، زبان حالتان و زبان گویایتان هر دو می گوید: خدایا این عمل را انجام بده. شما یک لیوان آب را بر می دارید بخورید، اگر قدرت خدا کمکتان نکند، نمی توانید و قدرت خدا اگر در میان باشد، چه تخت بلقیس را از شش ماه راه بیاورید، فرقی نمی کند با آن وقتی که یک سوزن را از زمین  بردارید. اگر انسان به همین جمله دعا توجّه کند «یا مَن یُعطی مَن سأله » سؤال از شما، عطا از خدا. سؤالی را که ما می کنیم و اکثراً حتی نیمه های شب، از ذات مقدّس پروردگار طلب می کنیم و می خواهیم، محدود است. یعنی هیچ وقت شما دعا نمی کنید که خدایا همین الان من را از اینجا بلند کن، بگذار تو حرم علی ابن موسی الرّضا (علیه الصّلاة و السّلام) سئوال این است که آیا این اظهار قدرت از شما می خواهد انجام بشود؟ که شما قوّتی ندارید. اگر از خدا می خواهد انجام بشود که خدا نامحدود است، قدرت و قوتش. پس اینجا مشکل چه هست؟ مشکل ضعف ایمان ماست. سؤال واقعی، ما از خدای تعالی نمی کنیم. «یا مَن یُعطی مَن سأله » نیستیم. سوال می کنیم از خودمان در واقع، اول قدرت خودمان را می سنجیم، می بینیم ما بیشتر از اینکه ده پله پائین برویم، قدرت نداریم. اگر قوّت و قدرت خدا را در اول کارمان ببینیم، همه چیز ممکن است و همه کارها انجام می شود و سؤال را آنطوری باید کرد که وقتی انسان سؤال می کند، توان مسئول، توان کسی را که از او سؤال می کنیم، باید منظور کنیم. شما اگر به یک فقیری مراجعه کنید، بخواهید از او صد میلیون پول بگیرید، همه به شما می خندند. چرا اول توان این شخص فقیر را منظور نکردی و بعد تقاضا کردی؟ باید انسان توان طرف را منظور کند. یک کسی که هر دو دستش فلج است، شما هیچ وقت به او نمی گوئید که فلان ظرف آب را به من بده. چرا؟ می گوئید در توانش نیست. چرا باید ما آنچنان خدا را نشناسیم که بدانیم هر چیزی در توان ذات مقدّس پروردگار هست، هر وقت ما از اینچنین فردی، از چنین قدرتمندی، سئوال کردیم، به ما عطا می کند که اگر بخواهیم به این مرحله برسیم باید کوشش کنیم، تزکیه نفس کنیم، خودمان را به کمال برسانیم، خودمان را به مخلصین برسانیم.

شما در همین آیاتی که در هفته قبل یا همین هفته، می خواندید، به این معنا رسیدید که حضرت داوود چون جزء مخلصین بود «سخّرنا له الجبال» کوه، که پرعظمت ترین چیزهائیست که در کره زمین است، مسخّر حضرت داوود شد و خدا هم مسخّر کرد، چرا؟ به خاطر اینکه معرفت حضرت داوود نسبت به ذات مقدّس پروردگار اینگونه بود که همه چیز را خدای تعالی می تواند انجام بدهد. شما در مقابل خدائی ایستاده اید که قدرتش بی نهایت است بنابراین از بی نهایت می توانید از او سئوال کنید، در مقابل خدائی که مثل شماست نایستاده اید که توان خودتان را با او قیاس می کنید و به اندازه ی  توان خودتان از او سئوال می کنید! توان شما، توان اطبائی که دور شما هستند و در دنیای شما هستند، امروز نمی توانند بعضی از امراض را معالجه کنند مثلاً سرطان. اما توان خدا مافوق اینهاست. لذا اگر کسی مبتلا به سرطان شد معرفت پروردگار را هم آنچنان که داوود داشت، آنچنان که علی بن ابیطالب داشت، آن معرفت را هم داشت می تواند آن مقداری که معتقد به توان خداست، به قدرت خداست، از او سؤال کند. لذا بعضی که مریض هستند وقتی که می آیند اظهار کسالت می کنند ما مثلاً دعائی می کنیم بسیار مختصر، آنها می گویند آقا مرض ما اینجوری نیست که شما دعا کردید! مرض سرطانی است که همه اطباء ما را جواب کردند. من به آنها جواب می دهم که برای خدا معالجه سرطان  و بالاتر از سرطان و معالجه سردرد مختصر فرقی نمی کند. « اذا اراد ا لله لشیء أن یقول له کن فیکون» وقتی که خدا به چیزی که اراده می کند که باشد، هست. حالا هر چه می خواهد باشد. اینطور خدا را سؤال کنید، اینطور از خدا تقاضا بکنید و بالاخره و جان کلام و فصل الخطاب این است که اول معرفتتان را بالا ببرید و خدا را قدرتمندترین بشناسد، قادر مافوق بدانید که همه ی چیزها در اختیار اوست و بعد اگر سؤال کردید « یُعطی مَن سأله » عطا می کند کسی را که از او سؤال کند هر سؤالی باشد. البته، جای تردید نیست که کسی که بنده ی خداست باید سوال کند، کسی که خدا را می شناسد باید سؤال کند، کسی که مشیّت و خواست او با مشیّت و خواست خدا یکی است سؤال کند. اما اگر ما روی هوای نفس، روی خواسته های نفسانی از خدا سؤال کردیم ولو معتقد به قدرت پروردگار باشیم، خدا به ما نمی دهد، عطا نمی کند. اگر الان به یکی از شما بگویند سه تا دعایتان مستجاب است چه می کنید؟ لابد می گوئید اولیش را امتحان می کنم، این کیفی که جلوی من است یک چند متری بیاید بالا بیاید پائین! یکی را هدر دادید، خوب چه فایده داشت؟ دوم چقدر ثروت نصیبم بشود. چه فایده دارد؟ تو مصلحت را نمی فهمی. اگر این مقدار زیاد مثلاً از ثروت نصیب تو شد، تو نمی دانی چقدر گرفتاری داری و چقدر از خدا غافل می شوی و چقدر آخرتت را ضایع می کنی. خدا نمی دهد. چرا؟ به جهت اینکه روی هوای نفس، تو سؤال کرده ای، و سؤال سوّمت هم شاید این باشد که خدایا روز قیامت من را بهترین روز و بهشت من را بهترین بهشت قرار بده. این را هم خدا نمی دهد. چرا؟ به خاطر اینکه تمام اینها با عمل و امتحانِ صحیح انجام می شود. مثل بچه ای است که در دبیرستان روز آخر امتحانش پشت در امتحان بایستد، بگوید نمره من را همین الان قبل از ورود به جلسه ی  امتحان بیست بدهید. به او نمی دهند. به او می گویند برو در جلسه امتحان بنشین کارهایت را انجام بده و ممکن است تخفیفی به تو داده بشود، ممکن است لطفی به تو بشود، لذا امیرالمومنین علی (علیه الصّلاة و السّلام  فرمود که: نگوئید خدایا ما را امتحان نکن، دنیا برای امتحان است، بگوئید خدایا ما را از مضلّات فتن حفظ کن، یعنی ما را امتحان آسان بکن، آسان بگیر، تخفیف عنایت کن، نمره مان را بیشتر بنویس. اینها ممکن است و خدای تعالی انجام می دهد. کلّی شرایط دارد سؤال از خدا. سؤال شما اگر از خدا باشد، همان خدائی که علی می شناسد، همان خدائی که امامتان حضرت بقیة الله (ارواحنا فداه ) می شناسد. اگر آن خدا را سؤال کنید « یعطی من سأله» « یا من یعطی من لم یسأله و من لم یعرفه تحنّنا منه و رحمة » از باب رحمت، خدا حتی به آنهائی که از او نخواسته اند چیزی، از او سؤال نکرده اند، بلکه او را نمی شناسند، عنایت می کند. در دنیا مادیین و مشرکینی هستند که هم بدن سالم دارند، هم روزی می خورند، هم نفس می کشند و هم گاهی خوشبختند، اینها بدون اینکه خدا را بشناسند، رحمانیّت پروردگار شامل حال آنها می شود و آنها هم از عطای پروردگار که رحمانیّت پروردگار است برخوردارند. این چند جمله را در ارتباط با این دعا که در ماه مبارک رجب می خوانید، عرض کردم.

از همه مهمتر که اصل همه ی چیزهاست، شما اگر در دنیا هر چه خواستید، خدا فوراً به شما عنایت کرد، مانند حضرت سلیمان. گفت: خدایا یک سلطنتی به من عطا کن که برای هیچکس قبل از من سزاوار نبوده و بعد از من هم سزاوار نباشد. خدا به او عنایت کرد. عظمت به او داد، پرندگان می آمدند روی سرش پر می زدند، هم او را خنک می کردند و هم سایه روی سرش می انداختند. باد را دستور داده بود ذات مقدّس پروردگار، که عرش او را در هر روز یک ماه راه  می بردند. همه جای عالم تحت تسخیرش بود. حتی یک روز وقتی که هدهد را ندید، نگاه کرد بالای سر، دید یک روزنه ای که جای هدهد بوده، آنجا باز است، آفتاب می تابد « ما لی لا أری الهدهد » چطوره؟ من چطورم شده که هدهد را نمی بینم؟ گفتند که او رفته، غیبت کرده، مرخصی نگرفته و بدون مرخصی رفته. حضرت سلیمان فرمود: که اگر بیاید، یا عذاب دردناکی او را انجام خواهم داد یا می کشمش. هدهد آمد یک خبر مهمی « باالنبأ العظیم » یک خبر مهمی آورده، در سراسر کره زمین هیچ کس حکومت نمی کند ولی در سبا یک خانمی است به نام بلقیس. ایشان شاه است و اطرافش را یک عده ای گرفته اند، اینها خورشید را می پرستند. حضرت سلیمان نامه ای نوشت « انّه من سلیمان و انّه بسم الله الرحمن الرحیم أن لا تعلوا علیّ وأتونی مسلمین » تسلیم بشو و همه ی شما بیائید به طرف من و مسلمان بشوید و بر من قصد تجاوز نداشته باشید. نامه را برد، بلقیس یک زن بسیار عاقلی است از تمام مردهائی که دور و برش بودند، عاقلتر. اینجاست که بعضی از اوقات، من تأسف می خورم به حال خانمها که اگر جائی که باید قدم بگذارند، قدم بگذارند، تجاوز از حق خودشان نکنند، اینجا خدای تعالی به آنها کمک می کند حتی مثل حضرت سلیمانی را به عنوان راهنما به طرفشان می فرستد. بسیار خانم با فهم و با شعور. از اطرافیانش از وزراء سؤال کرد که من چه کنم در مقابل این نامه؟ آنها گفتند ما همه زور بازو داریم، جرأت داریم در مقابلش می ایستیم. بلقیس گفت: نه. این کسی که هدهد در اختیارش است، این کسی که باد در اختیارش است، این کسی که خودش، خودش را چیزی نمی داند ولی می گوید: « انّه من سلیمان و انّه بسم الله الرحمن الرحیم » با خدای رحمان و رحیم در ارتباط است، با قدرت بی نهایت الهی در ارتباط است، ما نمی توانیم با او درگیر بشویم، بهتر این است که یک هدیه ای برایش بفرستیم. هدیه ای فرستاد، حضرت سلیمان قبول نکرد و او را دعوت کرد که بیاید به طرف حضرت سلیمان. ولی در همان حالی که او حرکت کرده بود می آمد و شش ماه راه می خواست بپیماید، تا به محضر سلیمان برسد، حضرت سلیمان روی تخت نشسته، اطرافیانش هم  از جنّ و انس بودند، اجنّه را و شیاطین از اجنّه را یک عده از آنها را در غل و زنجیر کرده بود، که مردم را آزار ندهند و یک عده را هم به عنوان بنّا و غوّاص بکار گرفته بود و اطرافیانش را دید. یکی از اجنّه گفت، مؤمن بود با کمال بود، گفت که من قبل از اینکه تو از جایت حرکت کنی، تختش را می آورم. معمول حضرت سلیمان این بود که صبح می آمد می نشست برای قضاوت و حکومت، و ظهر بر می خواست، یعنی تا ظهر من این تخت را می آورم. « و قال الّذی عنده علم من الکتاب » که همه حرف من همین است که اقلاً حرفی از کتاب را یاد بگیرید، علمی از قرآن را بیاموزید، وای بر آن زنی که قبل از اینکه علم کتاب و علم تزکیه نفس را، علم رسیدن به خدا را بیاموزد، علم مادی دنیائی را اهمیت بیشتری بدهد، این زن اگر بفهمد بزرگترین توهین را به پروردگار کرده، بزرگترین اهانت را به خدای تعالی کرده، که علم فیزیک و شیمی و امثال اینها، مهمتر از علم معرفت پروردگار برای او یا برای فرزندش باشد. « و قال الّذی عنده علم مِن الکتاب » آن کسی که در نزد او علمی از کتاب بود، همه ی علم نبود. از امام صادق سؤال کردند علی ابن ابیطالب که همه علم کتاب را به تصدیق قرآن داشته با آن کسی که بعضی از علم کتاب را داشته، آخه بعض ممکن است یک سوم باشد، ممکن است یک چهارم باشد، چقدر بوده؟ از امام سوال کردند فرمود: آصف ابن برخیا در مقابل علی ابن ابیطالب به اندازه ای که مگسی بالش را به دریا بزند، چقدر رطوبت می گیرد؟ آصف ابن برخیا این مقدار از علم کتاب و اقیانوس علم علی ابن ابیطالب را داشت. اقلاً به این اندازه. ما باید علم قرآن را بلد باشیم، ما باید علم حقیقت را بلد باشیم، باید علم خداشناسی را بدانیم. لذا چشم حضرت سلیمان رفت روی هم و باز شد، دید تخت بلقیس در مقابلش هست. بعد از مدتی که بلقیس آمد، حضرت سلیمان از او پرسید این تخت را می شناسی؟ گفت: « کأنّ » تخت من است، «کأنّه هو » این همان تخت من است. آنجا تعظیم کرد. فهم و درک این خانم را باید از همین جا فهمید، تعظیم کرد. ما صدها آیات الهی را در مقابل خودمان می بینیم، در مقابل پروردگار تعظیم نمی کنیم. کوشش کنید که خدا را بشناسید. به جائی باید برسید که فرمود: «لا فرق بینک و بینهم الّا انّهم عبادک و خلقک » انسان بداند مخلوق خداست و بداند که بنده خداست. بنده خدا بشوید، بندگانی خدای تعالی در کره زمین دارد شاید اکثر اوتاد و ابدال همین طور باشند، بندگانی دارد که اگر بخواهند آسمان را به زمین بیاورند، زمین را به آسمان ببرند، می توانند. ولی به خاطر اینکه بنده ی خدا هستند، اگر این کار درست است خدا خودش این کار را بکند. « لا یسبقونه باالقول » بر خدا حتی در کلام سبقت نمی گیرند « و هم بامره یعملون » اینطور انسان که شد، آنچنان با خدا ارتباط داشت و بنده ی خدا بود که مانند علی ابن ابیطالب ( علیه الصّلاة والسّلام )، ما معتقدیم علی ابن ابیطالب به یک چشم به هم زدن، آسمانها و زمین را می تواند خلق کند، می تواند ایجاد کند، با اذن پروردگار. حضرت عیسی که یکی از شاگردان مکتب علی ابن ابیطالب است با دو جمله دعا، مرده را زنده می کرد. در قرآن خدا از قول حضرت عیسی می فرماید: « و ابرء الاکمه و الابرص باذن الله » به اذن پروردگار من کور را شفا می دهم، پیسی را از بین می برم، فلج را معالجه می کنم، به اذن پروردگار. حضرت عیسی شاگرد ابجد خوان امیرالمومنین یا امام زمان شماست. امام زمان یا علی ابن ابیطالب که امتحانش را داده، اینطور قدرت دارد. قدرتی دارد که در خیبر را کنده، که وزن کرده اند هزار کیلو، یعنی یک تن وزن در خیبر است، این را روی دست بلند کرده، لشکر از آن طرف خندق به این طرف، مانند پلی عبور می کنند. شخصی خدمت پیغمبر اکرم  بود عرض کرد یا رسول الله، پسر عمّت چه می کند؟ حضرت فرمود: به پاهایش نگاه کن. می گوید به پاهایش نگاه کردم، دیدم پایش هم روی زمین نیست، معلّق است. معلوم است این شخص که سؤال کرده، یک قدری ممکن بوده دچار ناراحتی روحی بشود، حضرت فرمود: پاهایش روی پر جبرئیل است. این علی ابن ابیطالب چه صبری دارد! چقدر قدرت بندگیش کامل است! ما اگر ببینیم یک نفر به فاطمه ی زهرا جسارت بکند، شاید نمی توانیم طاقت بیاوریم، از پا در می آئیم، اما علی ابن ابیطالب می بیند به صورت فاطمه ی زهرا سیلی زدند، پهلویش را شکستند، به او توهین کردند، چون پیغمبر اکرم از زبان خدای تعالی فرموده: یا علی صبر کن، صبر می کند. این معنای بندگی است. معنای بندگی را حتی ماها در بین خودمان هم می توانیم پیاده کنیم، می بینید یک سرباز، به او هفت تیر دادند، یکی می آید سیلی به صورتش می زند و این از هفت تیرش استفاده نمی کند. چرا؟ به خاطر اینکه به او اجازه ندادند. ماها اگر مستجاب الدعوة شدیم، یکی دو تا دعایمان، تصادفاً یا احتمالاً مستجاب شد، دیگه دست به سینه می زنیم و نفرین می کنیم و دائما مردم را نفرین می کنیم. پیغمبر اکرم که فرمود: « ما اوذی نبیّ مثل ما اوذیت » آنچنان که من اذیّت شدم هیچ پیغمبری یعنی یکصدو بیست و چهار هزار پیغمبر که بودند، هیچکدام مثل من اذیّت نشدند، هیچ وقت امتش را نفرین نکرد، « رحمة للعالمین » بود. معنای انسانیت و اقتدای به پیغمبر اکرم این است. زیاد اتفاق می افتد به من تلفن می زنند، که آقا ما عصبانی شدیم، نفهمیدیم، مثلا جسارتی به خدای تعالی کردیم، خدا چشم باز کردی ما را دیدی؟! همه ی بلاها باید به طرف ما بیاید؟! یک همچین حرفهائی! آنوقت توقع هم داریم که خدای تعالی هر وقت ما دعا می کنیم، فوری بگوید: چشم بنده ی من الان اجابت می کنم و تأخیر هم نیاندازد! معنای بندگی این است که هر چه خدا فرموده ما اطاعت کنیم، و قبل از اینکه می خواهیم از خدا سؤال کنیم  به این مقام باید برسید، اگر می خواهید دعایتان مستجاب بشود، قبل از اینکه می خواهیم سؤال کنیم توان الهی را منظور کنیم. اگر خدا توانی نداره که سؤال نباید کرد. از شخص فلجی که دست ندارد می شود تقاضا کرد که فلان چیز را به من بده؟ ماها خدا را اینطور تشخیص دادیم نستجیر باالله. و بعد باید حتماً بنده ی خدا باشیم. اول معرفت، بعد بندگی، که اگر تمام قدرتش را خدا، قدرت محدودی برای بشر خدای تعالی عنایت کرد، بیجا استفاده نشود. شخصی آمده بود همین چندی قبل، که ما روح شیخ بهائی را حاضر کردیم و از خانه مان پرسیدیم و اینکه در خانه ی ما چه می گذرد؟ در کجا چه می گذرد؟ از این حرفها. گفتم آن روح شیخ بهائی نبوده، روح یک شیطانی بوده که تو احضارش کردی و این مطالب را گفته. مقام شیخ بهائی به این کوچکی نیست که تو او را بیاوری حاضرش کنی و با او بازی بکنی و به خانه ات او را بفرستی، ببینی در خانه ی تو چه خبره؟ تازه کار ضروری هم نداشته باشی. ما همه چیز را می خواهیم به بازی بگیریم. آن روحیّه ی طفولیّتی که در ما بوده و هر چیزی را به عنوان اسباب بازی انتخاب می کردیم، حالا هم می خواهیم بزرگ شدیم چیزهای بزرگتر را به عنوان اسباب بازی انتخاب بکنیم، از خدا و پیغمبر و ائمه و نماز و عبادت، همه ی اینها را می خواهیم خدای نکرده، اسباب بازی قرار دهیم، سرگرمی با اینها داشته باشیم. خدا این کار را بکند ببینم چه می شود؟ آن کار را بکند ببینم چه می شود؟ و بنده ی خدا بالاخره نیستی. ان شاءالله امیدوارم همه ی ما بنده ی خدا باشیم. خدا گاهی بندگانش را در همین ارتباط امتحان می کند. قدرت به آنها می دهد، مال و ثروت به آنها می دهد، زندگی خوب به آنها می دهد، ببیند، نه او ببیند، بلکه ما ببینیم. چون امتحان دو جهت دارد، یکی اینکه معلّم یک وقت نمی داند این بچه آیا خوب درس خوانده یا نخوانده؟ امتحانش می کند ببیند خوب درس خوانده یا نه. یک وقت هم به خود بچه ی مغرور می خواهند بفهمانند که تو چیزی بلد نیستی. یا اگر هم بلدی آنوقت، مثلا فرض کن به خودت ببال. امتحانش می کنند برای این جهت. خدا که می داند ما که هستیم، ما چه هستیم، چکاره هستیم. پس امتحان پروردگار برای این نیست که خودش چیزی بفهمد. برای این است که به ما بفهماند. قدرت می دهد، قوّت می دهد، مکاشفات حتی می دهد، خوابهای خوب می دهد، ببیند این چکار می کند. ظرفیّتش را دارد که اینها را حفظ کند؟ ظرفیّتش را دارد که اینها را به کسی نگوید؟ ظرفیّتش را دارد که اینها را برای خودش دکّان قرار ندهد؟ گاهی نیست. یک خواب خوب می بیند یا یک مکاشفه ای دارد، ده تا هم دروغ از خودش روی آن می گذارد به دوستش می گوید تا او را مُرید خودش بکند و به این وسیله بازی در بیاورد. این شخص را خدای تعالی در قرآن فرموده: قطع وتینش می کنم. یعنی رگ حیاتش را می زنم. خانمها خیلی مواظب باشید اگر یک خواب خوبی دیدید، اگر یک مکاشفه ی خوبی داشتید، اگر الهاماتی به شما شد، مبادا در مرحله ی اول به کسی بگوئید، در مرحله ی دوم لازم است به کسی بگوئید چیزی اضافه نکنید پیاز داغش را به اصطلاح خودتان زیاد نکنید، همان که بوده بگوئید و از خدا بخواهید که شیطان را خدای تعالی در این ارتباط با شما قرین قرار ندهد. خیلی جدّی و دقیق باشید. مخصوصاً خانمهائی که زیاد در راه تزکیه نفس قدم برداشتند. یک وقتی سَکّاکی نشسته بود داشت مطالعه می کرد دید که یک سوسک از این دیوار می گیره میره بالا تا میرسه نزدیک سقف، از آنجا پایش گیر نمی کند می افتد، باز دو مرتبه، باز سه مرتبه، شماها اینطوری نباشید، کوشش کنید که ان شاءالله قدمهائی که بر می دارید چون وقتمان کم است، وقت زندگی دنیایمان کم است، فرصت نداریم که چند دفعه خودمان را برسانیم به کمال باز سقوط کنیم ممکن است با یک دروغ خدای نکرده با یک مکاشفه ی با پیاز داغ و چرب تر از آنچه که بوده، خدای نکرده از اعلی علیّین سقوط کنیم و به پائین بیفتیم. خیلی حواستان جمع باشد خیلی باید مواظب باشید؛ اگر مکاشفه ی خوبی دارید، اگر مشاهده ی خوبی دارید، اگر خواب خوبی می بینید اینها غیر از مقصد شماست. من یک استادی داشتم غیر از مرحوم حاج ملا آقاجان، بعد از ایشان بود می رفتم پیش او بعضی از مکاشفات و خوابهای خوب خودم را می گفتم فکر می کردم حالا ایشان می گوید: به به تو عجب آدم خوبی شدی! می دیدم که می فرمود که اینها چیزی نیست از اینها همه کس می بینند، همه کس اینجور چیزها را مشاهده می کند. آنچنان من سرد می شدم که چه عرض کنم، بعدها به من توضیح داد، گفت: اگر انسان در هواپیما بنشیند خیلی خوشحال بشود که به او یک شکلات داده اند و اصلاً  مقصدش را فراموش کند یا بنشیند و به او شکلاتی در هواپیما ندهند و ناراحت بشود و بخواهد از این راه برگردد این چقدر ارزش وجودی دارد؟ این چقدر آدم پستی است! ما داریم در رفقائی که اهل تزکیه ی نفس هستند، برای اینکه یک مختصر محبت به آنها نشده، احترام نشده، یا یک مکاشفه نداشته اند، یا یک خواب خوب ندیده اند، از راه بر می گردند. اینها اشتباهشان این است که در این قسمت ساختمانهای اکباتان، آنجا یک هواپیمائی هست، رستوران است، آنجا می خواسته بروند، نه اینکه بنشینند در هواپیمای مشهد و به قصد مشهد بخواهند بروند. آنجا می رفتید هم به شما شکلات می دادند، هم بستنی می دادند همه چیز. و این صوفی هایی که همه ی هدفشان همین مکاشفات و خوابهای خوب و حالات خوب است، اینها اینطوری هستند، مثل اینکه در آن هواپیما نشسته اند. و شمائی که ان شاءالله می خواهید به خدا برسید، به امام زمان برسید بهتان توهین بکنند می روید، بهتان خدای تعالی اظهار محبت حتی نکند، می گوئید من ان شاءالله به تو که رسیدم آنوقت محبتت را می فهمم. در هر حال می روید چه در حال قبض باشید، چه در حال بسط باشید، چه برایتان شَعَفی داشته باشد این حرکت، چه ناراحتی داشته باشد، حرکت می کنید و با استقامت کامل، آنچنان که حضرت زهرا ( سلام الله علیها )  حرکت می کرد، خواهید رفت؛ آنجا اسم شما را می گذارند کوثر. دارای خیر کثیر.

 شما نگوئید من در دنیا چکار می کنم، افرادی هستند آنقدر کوته نظرند که فکر می کنند اگر رفتند یک پُستی در اداره ای اشغال کردند و جای مردهای متعدد  بیکار را گرفتند اینها خدمت به بشر کرده اند. خدمت شما اینجا نیست. همین دیروز از سر قبر مرحوم حاج ملا آقاجان ( رحمة الله علیه ) جمعی که الان هم شاید در مجلس باشند برگشته اند. روح او بعد از چهل و هشت سال دارد کار می کند، مردم را هدایت می کند. این هدایت و این کار پیش خاندان عصمت و طهارت ارزش دارد. نه بعد از چهل و هشت سال، بلکه بعد از صدها سال باز این وجود مؤثر است و کسی بوده که در دنیا وقتی زندگی می کرد، همسایه اش نمی شناخت، که من وقتی مثل عبد ذلیل در مقابلش، پشت سرش در کوچه ها حرکت می کردم، یک کسی می گفت ما این را دیوانه می دانستیم، ولی از آن دیوانه تر توئی که عقب سر این راه افتادی، و حالا شهر زنجان تکان می خورد برای سالگرد چهل و هشت سال از در گذشت ایشان.

 بیائید یک خورده ای حواسمان را جمع کنیم، تکان بخوریم. انسان بشویم. چه بگویم من در مقابل بعضی از ضعف ها، بعضی از ندید پدیدها، نمی دانم چه بگویم. خدا می داند آنقدر غصه می خورم که سر اینکه این خانم به من پشتش را کرده ناراحت است دو شبانه روز وقتش را می گذراند چرا در فلان مجلس، فلان خانم مگر چه کردم من؟ پشتش را به من کرده، رویش را از من گردانده. بالاتر از این فکر کنید، خدا از شما رو نگرداند، امام زمانتان از شما رو نگرداند. من ایشان را در خواب دیدم از ایشان پرسیدم شما در کجای بهشت هستی؟ گفت من دربان سیدالشهداء هستم. ده ها برابر همین امسال از آنچه که من در کتاب پرواز روح نوشتم از مردم زنجان قصه و حکایت که آمده بودند برای سالگرد ایشان نقل می کردند. یک روز در دنیا ایشان را فحش می داد ند و جسارت می کردند به ایشان، و امروز در چه وضعی است؟ یک وقتی من در مشهد بودم دو تا خواهر آمدند پیش من، که حاج ملا آقاجان ما را پیش شما فرستاده، که الان الحمد لله به مرحله ی کمالاتی به حدّ خودشان رسیده اند و از این قبیل زیاد. دارد کار میکند این کار مطابق شأن انسانیّت است یا اینکه بروی در اداره، رئیس اداره بیاید سرزنشت کند، آن هم یکی بیاید به چشم خیانت به تو نگاه کند، جای چند تا مرد بیکاری که اینها زن و بچه باید نان بدهند که چند میلیون الآن مرد بیکار داریم، این واقعاً درست است؟ خدا ان شاءالله به همه ی ما عقل بدهد. خدا همه ی ما را از خواب غفلت بیدار کند.

چند روز دیگر وفات حضرت موسی بن جعفر ( علیه الصّلاة و السّلام ) است. بیست و پنج ماه رجب شهادت حضرت موسی بن جعفر است. یا جدّاه یا اباالحسن یا موسی بن جعفر یا باب الحوائج. «السّلام علی المعذّب فی قعر السجون وظلم المطامیر ذی السّاق مرضوض بحلق القیود و الجنازه»  حتی جنازه حضرت موسی بن جعفر را دشمنان ترک نکردند، جسارت می کردند، فحش می داد ند. اگر بغداد رفته باشید، قبر ابوحنیفه امام اعظم اهل سنّت آن طرف جِسر است، قبر حضرت موسی بن جعفر این طرف جِسر بغداد است. آن قبر دائما بسته، کسی مراجعه نمی کند، اما قبر موسی بن جعفر شب و روز ارباب حوائج بهش مراجعه می کنند آنقدر که آن حضرت را باب الحوائج گفته اند. مرحوم حاج ملا آقاجان خدا رحمتش کند چون این ایامی بود که ما در نجف بودیم این ایام، و مصیبت زده ی فوت استادمان بودیم. در حرم حضرت موسی بن جعفر می فرمود: من وارد حرم شدم، دیدم حضرت موسی بن جعفر و امام جواد نشسته اند، می فرمود من یک دفعه دیدم این دو نفر بلند شدند ایستادند، حضرت جواد سرش را بالا گرفته خیلی مودّب ایستاده و حضرت موسی بن جعفر ایستادند، اما سرشان را پائین انداختند. یک دفعه دیدم نوری مثل خورشید وارد حرم شد. علی بن موسی الرضا آمدند بین این دو امام نشستند. رو کردند به امام جواد که ما چند نفر در کاظمین شیعه داریم، چرا اینها را رسیدگی نمی کنید، حوائجشان را نمی دهید؟ حضرت موسی بن جعفر رو به امام جواد فرمودند: اسم هایشان را یادداشت کن تا حوائجشان داده شود. بعد از هزار سال ببینید ائمه ی ما این هستند. حضرت رضا فرمود: حضرت جواد اسمها را یادداشت کرد. یکی دو تا از اینها را می گفت من می شناختم. یکی از اینها طبع شعر می خواست از حضرت موسی بن جعفر. می گفت بعد از آنکه از حرم آمدم بیرون، با آن رفیقم برخورد کردم  گفت از دیشب من طبع شعری پیدا کرده ام که نمی توانم حرفهای عادیم را حتی با شعر نگویم. ببینید این معنای بندگی است. این معنای این است که انسان اگر با خدا بود حالا باشد به جنازه اش هم فحش بدهند. «والجنازة المنادی بذّل الاستخفاف » یعنی بدترین تخفیف، بدترین حرفها را به او می زدند، حالا اهل منبر اصلاً جرأت نمی کنند نقل کنند که آنها چه می گفتند، فقط این جمله اش را می گفتند و نقل کرده اند که « هذا امام الرافضیین » امام آن کسانی هستند که رافضی هستند، حرف بیخود می زنند، می گویند علی بن ابیطالب خلیفه ی بلا فصل است.

خدایا به آبروی موسی بن جعفر به آبروی این بزرگوارانی که در این ماه تولدشان و وفاتشان بوده، همه ی ما را در صراط مستقیم قرار بده.

نسئلک و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا موسی بن جعفر و حجّة بن الحسن یا الله یاالله یاالله…

پروردگارا به آبروی ولی عصر فرج آن حضرت را برسان. ما را از بهترین یاران و اصحابش قرار بده. قلب مقدّسش را از ما راضی بفرما. خدایا گرفتاریهای مسلمین بر طرف بفرما. خدایا ما را با آن حقایقی که تو برای بشر منظور کرده ای برسان. خدایا ما را از جمیع بلیّات دنیائی و اخروی حفظ بفرما. خدایا تمام خیرات را نصیبمان بفرما. خدایا ما را زیر سایه ی فاطمه ی زهرا از خیر کثیر بهره مند بفرما. پروردگارا به آبروی امام زمان مرحوم حاج ملا آقاجان را اجرش عالیست، مقامش عالیست متعالی بفرما. همه ی دوستانش را غریق رحمت بفرما. ما را در راهی که خاندان عصمت پیموده اند قرارمان بده. مریضهای اسلام شفا مرحمت بفرما. مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان. امواتمان شهدائمان غریق رحمت بفرما. عاقبتمان ختم به خیر بفرما. وعجّل فی فرجهم.                        

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

اعتقادات خصوصی – جلسه سیزدهم – ۷ ذیحجه ۱۴۲۷

أعوذ بالله من الشیطانالرجیم

بسم الله الرحمنالرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله، لاسیما علی بقیةالله روحی و أرواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یومالدین

 

آیا فرزندان کفّار و مشرکین نجس هستند؟

یکی از مباحثی که شاید کمتر روی آن مطالعه شده این مسئله است که بچه‌های کفار و بچه‌های مسلمان از نظر احکام در چه وضعی هستند. اکثراً فقها و مجتهدین می‌گویند که بچه‌ی کافر به پدر و مادرش ملحق می‌شود، اگر پدر و مادر او کافر باشند این هم نجس است و اگر مسلمان باشند بچه‌شان پاک است. البته این‌جا نظر ما این است که می‌خواهیم ببینیم نجاست و طهارت بر اساس چه چیزی است. آن‌چه که از آیات قرآن و روایات استفاده می‌شود این است که بچه‌ی کافر از باب این‌که «كل مولود يولد على الفطرة» (بحار الانوار/ ج 58، ص 187) هر مولودی بر فطرت خودش تولد پیدا می‌کند و متولد می‌شود، یعنی همان «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» (روم/30)، فطرت هر بچه‌ای، هر کسی این است که مشرک نباشد و خداشناس باشد و از آن طرف، نجاست را خودمان دقیقاً در کتب فقهی می‌گوییم که یک انسان وقتی نجس می‌شود که یا مشرک باشد یا این‌که یکی از ضروریات دین را منکر بشود یا توهینی به خاندان عصمت بکند – حالا البته من دستِ بالای آن را می‌گیرم- یا یک آیه و یا قرآن را منکر بشود یا حالا فطری… این مرتدِ فطری هم اصلا غلط است، یعنی مرتد هیچ‌وقت فطری نیست، این یک مسئله‌ی عارضی است، یا منظورشان از مرتد فطری و غیر فطری این است که یک‌وقت فردی در خانواده‌ی غیر مسلمانی متولد شده ، یک‌وقت مسلمان بوده و بعد ارتداد پیدا کرده و مرتد شده است، اگر مسلمان بوده و مرتد شده نجس است، ما به بقیه‌ی احکام‌شان کاری نداریم، اگر هم در خانواده‌ی کافری متولد شده ولی هنوز دینی برای خودش انتخاب نکرده، مذهبی، شرکی، چیزی برای خودش انتخاب نکرده، این‌جا دلیلی ندارد که ما بگوییم نجس است، چون نجاست یک مسئله‌ی عارضی بوده و به خاطر اعتقادش است، بچه‌ی یک‌ساله اگر اعتقادی داشته باشد، اگر یک معتقداتی داشته باشد همان فطرتش است، فطرتش هم که «علی فطرة التوحید» (الکافي/ ج 2، ص 12) است و مشرک نیست. پس ما طبق آن‌چه که تا به حال بحث کردیم ثابت کردیم که ربّ این‌ها در عالم ارواح صد درصد خدای تعالی بوده و خدا هم به آن‌ها شرک تعلیم نداده و آن‌ها را با شرک تربیت نکرده و وقتی هم که در عالم ذر آمده است – حالا بر فرض از یک پدر و مادر کافری متولد شده باشد- این روایت می‌گوید که «كل مولود يولد على الفطرة»، هر مولودی به فطرت خودش متولد می‌شود، «إلّا أنّ أبواه يهودانه أو ينصرانه» (عدة الداعي و نجاح الساعي/ ج 1، ص 332) مگر این‌که پدر و مادرش او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی می‌کنند، پس معلوم است که یک چیزی عارضش می‌شود و بعد نجس می‌شود. بنابراین یک بحث درباره‌ی نجاستِ فرزندان کافر است که ما معتقد هستیم که بچه‌های کفار، نجس ذاتی نیستند مگر این‌که بعد که به حد بلوغ رسیدند همان دین پدر و مادرشان را انتخاب کنند، یا حتی اگر هیچ دینی را هم انتخاب نکنند و همین‌طوری و بی‌تفاوت باشند باز هم ما دلیلی بر نجاست آن‌ها نداریم، وقتی نجس می‌شود که قطعاً منکر خدا، پیغمبر، یا ضروریات دین اسلام بشود، اگر مسلمان باشد به اصطلاح مرتدّ ملّی می‌شود و اگر پدر و مادر یا خودش مسلمان نباشند مرتد می‌شود، همین کلمه‌ی مرتد برایش بس است که بگوییم، البته فرقی که این دوتا با هم دارند در مسائل مختلف دیگر است، آن مرتدی که خودش مرتد شده مثل یک فرد میتی است که باید اموالش را تقسیم کنند، زن بر خانه‌ی او حرام است و خودش هم نجس است، اما آن کسی که پدر و مادرش غیر مسلمان بودند حالا این هم غیر مسلمان است این احکام را ندارد و فقط نجس است، چون خدای تعالی در قرآن می‌فرماید «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ» (توبه/28) مشرکین نجس هستند، این یک بحث.

 

سرنوشت فرزندانی که قبل از بلوغ از دنیا می روند

بحث دوم در همین ارتباط درباره‌ی بچه‌هایی است که قبل از بلوغ می‌میرند، وضع این‌ها چطوری می‌شود؟ چه خواهد شد؟ این‌ها هم همین‌طور، چون روی فطرت‌شان هستند مثل بچه‌ای است که به جلسه‌ی امتحان نرسیده ، حالا به هر دلیلی به جلسه‌ی امتحان نرسیده، خدای تعالی در همان عالم برزخ یک جلسه‌ی امتحانی برای او قرار می‌دهد تا خودش را بشناسد، اگر خوب امتحان داد که در بین خوبان می‌رود و اگر بد امتحان داد می‌رود در بین افرادی که بد هستند، البته بین کافر و مسلمان در این فرقی نیست، یعنی چه یک بچه‌یهودی قبل از بلوغ بمیرد و چه یک بچه‌مسلمان قبل از بلوغ بمیرد، چه آن بچه‌یهودی و چه آن بچه‌مسلمان، این باز شامل آن می‌شود که «كل مولود» هر مولودی «يولد على الفطرة» متولد بر فطرت توحید می‌شود و لذا فرقی هم بین این‌ها نیست، یک امتحانی می‌شوند که اگر خوب امتحان دادند وارد بهشت می‌شوند و اگر بد امتحان دادند حالا خدا با آن‌ها یک معامله‌ای می‌کند.

 

آیا ولد الزنا می تواند به کمالات روحی برسد؟

مسئله‌ی دیگر در همین ارتباط افراد ولدالزنا هستند، در روایات زیاد داریم که ولدالزنا هدایت نمی‌شود، ولدالزنا فلان است، چنان است، و خیلی مذمت کرده‌اند. تعریف ولدالزنا این است که زن و مردی که می‌دانند دارند گناه می‌کنند و با هم نامحرم هستند این‌ها آمیزش کنند و بچه‌ای از این راه متولد بشود، اسم این بچه ولدالزنا است، یعنی بچه‌ی زنا. اگر یک زن و مردی بدون این‌که توجه داشته باشند، حالا به هر دلیلی خیال می‌کنند زن و شوهر هستند یا حواس آن‌ها نیست یا فکر کردند زن و شوهر هستند این‌ها دارای بچه بشوند این بچه‌ی آن‌ها ولدالزنا نیست، ولدالزنا خاصّ همان موردی است که هر دوی مرد و زن در موقع عمل زناشویی بدانند که کار حرامی دارند انجام می‌دهند، حتی اگر در دین دیگری باشند و عقد آن‌ها از نظر ما باطل باشد، ازدواج آن‌ها اصلاً درست نباشد، ولی در دین خودشان درست است، این‌جا باز هم ولدالزنا نیستند. در ولدالزنا آن مذمت‌هایی که هست این‌طور نیست که ما فکر کنیم اگر یک بچه‌ای از زنا متولد شد این دیگر نمی‌تواند کار خوب بکند و حتماً باید کار بد بکند، نه! او هم مثل ما اختیار دارد، می‌تواند خوب باشد و می‌تواند بد باشد، إلّا این‌که ولدالزنا اقتضاء کار بد را بیشتر دارد، ببینید در آن موقعی که نطفه‌ی این بچه بسته می‌شده و پدر و مادر، نیت حرامی داشتند آن حالت و آن نیت در این بچه تأثیر اقتضائی دارد، یعنی بیشتر دوست دارد که کارهای بد بکند، بیشتر دوست دارد که معصیت بکند، بیشتر دوست دارد که بدجنسی بکند، بیشتر دوست دارد که اذیت و آزار بکند، اگر توانست خودش را مثل اولیاء خدا از همه‌ی بدی‌ها دور نگه دارد شاید ثوابش هم بعداً در نتیجه بهتر باشد، به‌جهت این‌که این فرد با مشکلات بیشتری خودش را به کمال رسانده است، حالا اگر این حرف را نگوییم لااقل می‌تواند خودش را به کمال برساند و جزء اولیاء خدا بشود و اگر که نه، در همان راه‌های شیطانی که نفسش به او می‌گوید حرکت کرد که اکثراً هم چون زمام فکر آن‌ها و عقل آن‌ها در دست خدا نیست، در دست یک ولیّ خدا نیست، خواهی‌نخواهی به طرف بدی‌ها می‌روند و غالباً هم اقتضاء زندگی آن‌ها همین می‌شود که ظلم بکنند، اذیت بکنند ولی این را بدانید از روایات ممکن است بعضی‌ها استفاده بکنند که ولدالزنا اصلاً سعادتمند نخواهد شد، نه! این‌طوری نیست، اگر این‌طور جبری باشد مؤاخذه هم نخواهند شد، به‌جهت این‌که خدا این‌طوری قرار داده است، یا اقلاً مثل دیوانه یا دیوانه‌ای که حتی بعداً هم دیوانه می‌شود تکلیفی ندارد، اگر نماز نخواند، روزه نگیرد، واجباتش را انجام ندهد، محرمات را هم ترک نکند – این فرد مرتد مجبور- تازه مثل یک دیوانه می‌شود، مثل یک کسی که نمی‌تواند کار خوب بکند، یک کسی که سکته‌ی مغزی کرده و فراموش کرده است که اصلاً نمازی هم دارد یا ندارد، این‌طوری می‌شود، البته این در صورتی است که بگوییم جبر است و ولدالزنا مجبور است که کار بد بکند، اما اگر گفتیم که نه، مجبور نیست، – همین‌طوری که احساس هم می‌شود که مجبور نیست- ولدالزنا را می‌توانیم تصور بکنیم که می‌تواند کارهای خوب بکند، لااقل اگر نمی‌توانست کار خوب بکند و مجبور بود خب مثل دیوانه‌ها شناخته می‌شدند، نه، این‌طور نیست. پس از دو حال خارج نیست: یا ولدالزنا می‌تواند با زحمت بیشتر خودش را به حقایق برساند و به کمالات برساند و مساوی با اولیاء خدا باشد و یا این‌که باید بگوییم ارزش کار این بیشتر از آن کسی است که حلال‌زاده است و بدون زحمت خودش را به کمال می‌رساند.

 

معنای روایات طینت

 اما خیلی از روایات هست که به آن‌ها روایات طینت می‌گویند، روایات طینت این‌طوری است که «شيعتنا خُلِقُوا مِنْ فَاضِلِ طِينَتِنَا و عجنوا بماء ولايتنا» (بحار الأنوار/ ج ‏53، ص303) از این قبیل روایات زیاد داریم، شیعیان ما از زیادی گِل ما خلق شده‌اند، معنای این چیست؟ آیا معنای آن این است که یک کوه گِلی بوده و یک مُشت آن را برداشتند حضرت صادق را ساختند و بقیه‌ی آن برای ما مانده است و ما را از آن‌ها ساختند؟ این‌که اصلاً گفتنی نیست و بسیار حرف نادرستی است. شیعیان ما «خلقوا من فاضل طينتنا» یعنی از همان طینتی که ما را ساختند این‌ها هم ساخته شدند، طینت ائمه علیهم السلام چه بوده است؟ پدرشان حلال‌خور بوده، با تمام مستحبات و ترک مکروهات و این‌ها زندگی کردند و طبعاً آن نطفه‌ای که از خاک، از گِل، از غذاها تشکیل شده است آن‌ها را به‌وجود آورده، یعنی بدن‌های آن‌ها را به وجود آورده است، بدن شیعه هم این‌طور به‌وجود آمده است و طبعاً پدر و مادر شیعه حلال‌خور بودند، می‌بینید که این‌ها غذای حلال خوردند و نطفه‌شان از غذای حلال به‌وجود آمده است یا مثلاً فرض کنید گناه نکردند، در وقتی که این نطفه بسته می‌شده به یاد خدا بودند و خلاصه توجه به خدا داشتند، غافل نبودند. لذا در دستورات اسلام این است که اگر کسی خواست فرزنددار بشود باید توجه به خدا داشته باشد، نماز بخواند‌، عبادت کند، دستوراتی برای به‌وجود آوردن فرزند داده شده و ائمه‌ی اطهار این‌طوری بودند و شیعیان هم همین‌طور هستند و طبق برنامه‌ی آن‌ها عمل می‌کنند لذا فرزندان‌شان شیعه می‌شوند و آن‌وقت این بدن‌شان از این راه به‌وجود آمده است، آن روح‌شان هم که در عالم ذر شیعه بودند، چون اول باید شیعه باشند بعد بگویند: «شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا» وقتی شیعه بودند روی اختیار خودشان می‌آورند و وارد این بدن می‌کنند و از این بدن وارد دنیا می‌شوند، همانطور که درباره‌ی سادات گفتیم که شیعیان ما از فاضل، از زیادی خاک ما، از سنخ خاک ما خلق شدند.

 

دشمنان خاندان عصمت علیهم السلام از سجین خلق شدهاند

درباره‌ی دشمنان خاندان عصمت هم دارد که آن‌ها از سجّین خلق شده‌اند (تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة/ ج 1، ص 748) ، از خاک پَستی خلق شده‌اند، خاک پَستی که ما می‌توانیم تصور کنیم – چون هر چیزی که در عالم هست از خاک است، نطفه‌ی انسان هم از خاک است- آن خاک یک خاک حرامی بوده است، پدر و مادر حرام خوردند، معصیت کردند، یاد خدا نبودند و لذا این‌ها را خدا از خاک پَستی خلق کرده است.

 

اصالت با روح است نه بدن و انسان در تعیین سرنوشت دارای اختیار است

پس اگر او از آن خاکی که زیادی طینت خاندان عصمت هست خلق شده است و این هم از سجین که خاک پَستی بوده خلق شده است، حالا وقتی که متولد شدند آیا می‌توانند این‌هایی که بد هستند کار خوب بکنند و آن‌هایی که خوب هستند مثلاً کار بد بکنند؟ بله، در اختیار آن‌ها است، چون عمده روح انسان است. یکی از بحث‌هایی که ما داریم این است که اطبائی که الآن در دنیا هستند، پزشکان روانشناس و پزشکانی که روانپزشک هستند غالباً بر اساس فلسفه پیش می‌روند و اگر روح، یک کسالتی پیدا بکند مثلاً دچار حسد بشود، دچار کبر بشود یا مثلاً فرض کنید یک طوری بشود که همیشه کسل است، همیشه کدر است، هیچ‌وقت خوشی به خودش نمی‌بیند، همیشه ناخوشِ روحی است، این‌ها با قرص‌های اعصاب و این چیزها می‌خواهند او را معالجه کنند، یا دیوانه است می‌خواهند با قرص‌های اعصاب و این چیزها او را معالجه کنند، چرا این‌ها با این قرص‌هایی که به معده می‌رود و بعد در خون می‌رود می‌خواهند او را معالجه کنند؟ به‌جهت این‌که فکر می‌کنند روح انسان از بدن انسان منشعب شده است، یعنی اول بدن بوده و بعد روح از بدن ظاهر شده است، این یک بحثی است، حالا بحث علمی دارد که شاید آقای کاشانی متوجه باشند که از راه مسئله‌ی حرکت جوهری و از آن راه می‌روند، ولی ما معتقد هستیم که اگر روح را ما معالجه کنیم بدن هم گاهی معالجه می‌شود، مثلاً خیلی پزشک‌ها می‌گویند: اگر انسانی باشد که روح صبوری داشته باشد، بردبار باشد، حلیم باشد، اگر این‌طوری شد مرض‌های بدنی او هم کم‌کم از بین می‌رود، ما گاهی دیدیم، مثلاً فرض کنید شما از یک چیزی می‌ترسید، چرا قلبت این‌طور می‌زند؟ قلب مربوط به بدن است، ترس هم مربوط به روح است، مثلاً فرض کنید که در همین تومورهای مغزی می‌گویند اگر کسی ناراحتی زیادی داشته باشد تومور مغزی پیدا می‌کند، اما اگر مثلاً خوش باشد، بگوید و بخندد این تومور ایجاد نمی‌شود، این چه ارتباطی با هم دارند؟ این روح است و آن بدن است، باید ارتباطی نداشته باشند، ما می‌گوییم که روح، بدن را کنترل می‌کند، چون هم سلامتی به آن می‌بخشد و هم مرض به آن می‌دهد، ممکن است شما در اثر یک ناراحتی تب بکنید، در اثر یک ناراحتی فشارخون شما بالا برود، در اثر یک ناراحتی قلبت بگیرد، در اثر یک ناراحتی دهانت تلخ بشود، پس معلوم است که ناراحتی برای روح است و این بدن را تحت تأثیر قرار می‌دهد، اگر یک کسی یک مدتی مثلاً یک‌ماه خواب باشد این شاید هیچ مرضی نگیرد ولی اگر یک مدتی در فشار روحی باشد ممکن است ده‌ها مرض بگیرد. بنابراین ما معتقد هستیم که اصالت با روح است ولی اکثر فلاسفه معتقد هستند که اصالت با بدن است، ما حتی معتقد هستیم که وقتی یک قرص خواب‌آور یا آرامش‌بخش به انسان می‌دهند و انسان هم آرام می‌شود این در اثر تلقین است، یعنی حالا که این قرص را خوردم حتماً خوب می‌شوم و یک آرامش نسبی پیدا می‌کنم، وإلّا اگر انسان بتواند متکی به خدا باشد این مشکلات حل می‌شود، مثلا شما هیچ وقت شب نمی‌توانی بخوابی، چرا؟ برای این‌که شما یک اضطرابی داری، اضطراب مربوط به روح است و خواب نرفتن مربوط به بدن است و امثال این‌ها زیاد داریم. حالا این بحثی است که خیلی هم دایره‌اش وسیع است ولی ما می‌گوییم روح اگر نجس بود بدن هم نجس می‌شود، روح اگر مشرک بود بدن هم نجس می‌شود، روح اگر کافر بود و اعتقاد او کفر بود بدن هم نجس می‌شود، و إلّا بدن نجاستی ندارد، بدن من با بدن یک کافری که هر روز صبح هم حمام می‌رود فرقی ندارد، بدن من و او فرقی ندارد، چرا بدن او نجس باشد و بدن من پاک؟ برای این‌که روح او مشرک است و آن روح، بدنش را هم نجس می‌کند که اگر دست تَر به آن بزنی باید بروی دست خود را آب بکشی ولی بدن مؤمنی که یک ماه هم هست حمام نرفته و کثیف است، بو هم می‌دهد ولی نجس نیست. پس این هم یک مسئله که مسئله‌ی موضوع ولدالزنا و «شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بماء ولايتنا» بود. شیعیان در عالم ذر اول شیعه بوده‌اند و وقتی که می‌خواستند بدن آن‌ها را درست کنند از فاضل طینت خاندان عصمت که همان حلال‌زاده بودن و همین چیزهایی که مناسب بوده است، مثلا حلال باشد، از حرام استفاده نکنند، از نجس استفاده نکنند، از چیزهایی مثل گوشت خوک و مشروبات و این‌ها استفاده نکنند و نطفه‌ای از حلال به‌وجود بیاورند که آباء خاندان عصمت همین‌طور بودند، بقیه هم همین‌طور هستند، یعنی برای شیعیان هم از بدنی این‌طور است، و در عین حال جبری نیست که بگوییم این‌ها که بدن‌شان از فاضل طینت خاندان عصمت است بدن‌شان چون پاک است پس هیچ کاری جز پاکی نمی‌توانند داشته باشند، این حرف نیست و از آن طرف اگر بدن انسان از سجین باشد، از حرام ساخته شده باشد، پدر و مادر مشروب‌خور و بی‌دین و هر چه شما تصور کنید باشند، طبعاً نطفه‌شان هم از همان بدن است، خیلی نجس و کثیف و سجین است ولی این بچه‌ای که متولد شده قادر است بر این‌که کارهایی بکند که خودش را به مقام اولیاء خدا برساند، مثلاً مثل محمد بن ابی بکر، از ابی بکر بدتر آدمی نبود ولی بچه‌اش محمد بن ابی بکر شد، از امام هادی یا ائمه‌ی اطهار هیچ پدر و مادری بالاتر نبودند ولی بچه‌های آن‌ها معصیتکار شدند، این مربوط به اختیار خود انسان است، چون خودش اختیار دارد ولدالزنا ممکن است خوب بشود، بچه‌ی کافر ممکن است خوب بشود و برعکس ممکن است حلال‌زاده از ولدالزنا هم بدتر باشد، ممکن است کسی که از فاضل طینت خاندان عصمت متولد شده است این از هر کافری بدتر بشود برای این‌که اختیار در کار است، چون اختیار هست این مسائل هم هست. این چند تا مسئله بود که لازم بود بگویم و هیچ بحثی ما در این موضوع نداریم.

 

معنای جبر و تفویض و اختیار

حالا که صحبت از این مسئله شد مسئله‌ی جبر و تفویض و اختیار را هم برای شما بگویم. معنای جبر این است که هر کاری انسان می‌کند با اراده‌ی خدا است، این معنای جبر است، یعنی من از خودم هیچ اختیاری ندارم. معنای تفویض هم این است که خدا ما را خلق کرده ولی کارهای ما را مطلقا به خود ما واگذاشته است. معنای «أمر بين الأمرين» (عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال/ ج 20، ص 798) که امام صلوات الله علیه می‌فرماید را من حالا می‌خواهم بگویم؛ ببینید، جبر را ما یقین داریم که نیست، حتی وجدان ما، همان فطرتی که خدا در عالم ذر به ما تعلیم داده است، همان می‌گوید، می‌گوید: «این‌که گویی این کنم یا آن کنم / خود دلیل اختیار است ای صنم»، انسان می‌گوید: نمی‌دانم چه‌کار بکنم، اگر جبر است که تو بدانی یا ندانی فرقی نمی‌کند، همان کاری که باید بشود انجام می‌شود! آن شاعر دیگر که جبری است می‌گوید: «بر سر هر لقمه بنوشته عیان / از فلان بن فلان بن فلان»، لقمه‌ای که مثلاً الآن شما در دهانت می‌گذاری این از قبل تعیین شده است که برای شما است و کسی حق خوردنش را ندارد ولی ما می‌بینیم این‌طوری نیست، همان لقمه را اراده کردیم دهان خودمان بگذاریم ولی دهان رفیق‌مان می‌گذاریم، می‌شود، باز می‌توانی برگردی به همان دهان خودت، همین علامت اختیار است. می‌گویند بعضی از افراد، مثلاً ابوحنیفه داشت می‌گفت: جبر درست است، بعد بهلول آن‌جا نشسته بود، البته سه مسئله را مطرح کرده بود، یکی این بود ‌که هر کاری که انجام می‌شود خدا انجام می‌دهد، که معنای جبر است یعنی ماها هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم؛ بله، جبر در خورشید و ماه و در ستارگان و این‌ها هست ولی ما احساس می‌کنیم که اختیار داریم، کاملاً مختار هستیم. ببینید، خدای تعالی درباره‌ی همه‌ی کارهایی که می‌خواهد در دنیا و در عالم انجام بشود علم دارد که این کارها انجام می‌شود و هیچ برو برگردی هم ندارد، ولی در بعضی از کارها علمش با قدرتش و با اراده‌اش توأم است، یعنی اراده‌اش را هم کنارش می‌گذارد، قدرتش را هم کنارش می‌گذارد، خیلی از کارها هم هست که مربوط به ماها است و به اختیار ما گذاشته، یعنی الآن ستاره‌ها، ماه و خورشید، نمی‌دانم تمام آن‌چه که هست، همه‌ی این‌ها را خدا اراده کرده است که این‌طوری باشد و همین‌طور هم هستند و هیچ تخطی هم ندارند اما برای این‌که ما بندگی خدا را بکنیم خدا می‌فرماید: «وَ قَضى‏ رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ» (إسراء/23) خدا گذرانده است، از علمش هم گذرانده است که عبادت نکنیم مگر خدا را، خیلی‌ها عبادت نمی‌کنند، چرا؟ برای این‌که عملش در اختیار انسان است، خدا آن را می‌خواهد، خدا می‌خواهد که همه‌ی موجوداتی که در عالم هستند بندگی خدا را بکنند ولی در خصوص انسان که قبلاً هم گفتم، در خصوص انسان که انسان را إکرام کرده است اختیار را دست خودش داده است، مثل آن بچه‌ی کوچکی نیست که بی‌اختیار زندگی می‌کند، مثل انسان بزرگی است که اختیار دست خودش است، اختیار را دست خودش داده است، این معنای «أمر بین الأمرین» است، نه شما صد درصد مجبور هستی و هر کاری که باید بکنی می‌کنی یا انجام می‌دهی و در واقع خدا می‌کند و نه این‌طور است که همه‌ی کارها با شما باشد، خیلی از کارها هست مثلا الآن هیچ‌وقت هیچ‌کس دوست ندارد مریض بشود ولی مریض می‌شود، هیچ‌وقت هیچ‌کس دوست ندارد غافل از خدا باشد ولی می‌شود، خیلی از چیزها هست که در اختیار ما نیست، خود ما همین‌طور هستیم و خیلی از چیزها هست که ما وجدان می‌کنیم که در اختیار ما هست و خدا اراده و قدرتش را کنار علمش نگذاشته است، اگر تو این کار را بکنی خدا از ازل همین را می‌دانسته و اگر کار دیگری بکنی خدا از ازل همان کار را می‌دانسته؛ در مورد تفویض هم گفتم که معنای آن این است که بگوییم: کار را خدا به ما واگذاشته است، الآن خیلی از فلاسفه هستند که می‌گویند کارهای بزرگ را خودِ خدا انجام داده است، آسمان را خلق کند، زمین را خلق کند ولی حالا من در مورد بقیه‌ی کارها بگویم که خدا کاری ندارد! تفویض کرده و گفته است خودت هر کاری می‌خواهی بکنی بکن! این هم نیست، به‌جهت این‌که تفویض که صد درصد در اختیار خود من باشد ما می‌بینیم باز این‌طور نیست، پس نه صد درصد در اختیار ما هست و نه صد درصد در اختیار ما نیست، این معنای «أمر بین الأمرین» است. چون این‌ها مسائل متفرقی است که باید گفته بشود، آیاتی در قرآن است که «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ» (نحل/93) هر کسی را خدا بخواهد گمراه می‌کند و هر کسی را خدا بخواهد هدایتش می‌کند، معنای آن این نیست که هر کسی را بخواهد همین‌طوری بدون جهت هدایت کند، هیچ دیوانه‌ای چنین کاری نمی‌کند که مثلاً دو نفر که صد درصد مساوی باشند، یکی باشند، یکی را راهنمایی کند و یکی را گمراه کند، نه، خود خدا در قرآن توضیح داده است: کسی را که هدایت می‌کند که جهاد با نفس ‌کند، «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/69) کسی که خدا او را گمراه می‌کند در حقیقت واگذارش می‌کند، گاهی می‌شود مثلاً در یک جای شلوغی شما دست یک فردی را که هیچ آدرسی، هیچ چیزی ندارد گرفتید، اگر او را رها کنید این گم می‌شود، معنای گمراه این است، خدا به محض این‌که انسان را رها کند و هدایت نکند انسان گمراه می‌شود، هدایت نکردنِ خدا مساوی با گمراهی انسان است. این‌ها هم مطالبی بود که باید گفته می‌شد، البته فکر می‌کنم بقیه‌ی مطالب دیگر ضرورت ندارد که ما این‌طوری جلسه تشکیل بدهیم مگر این‌که سؤالی داشته باشید. هر وقت سؤالی داشته باشید ما در خدمت هستیم.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین.

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

اعتقادات خصوصی – جلسه دوازدهم – ۶ ذیحجه ۱۴۲۷

أعوذ بالله من الشیطانالرجیم

بسم الله الرحمنالرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین لاسیما علی بقیةالله فی الارضین روحی و أرواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یومالدین

 

دو دلیل مهم ایجاد صفا‌ت ‌رذیله در روح انسان در دنیا

شب گذشته درباره‌ی این صحبت کردیم که انسان در دنیا که باشد خواهی‌نخواهی از اولِ کوچکی به دو علت نفسش دارای صفا‌ت ‌رذیله می‌شود: یکی به خاطر این‌که ایمان و اعتقاد کاملی به خدا ندارد اگرچه فطرتش هست، که این علت اول، ضعیف است، و علت دوم هم این است که حواس پنج‌گانه تحت تأثیر چشم و گوش و زبان و این‌طور چیزها قرار می‌گیرد، این‌ را گفتیم که برای انسانی که از مادر متولد می‌شود خواهی‌نخواهی آلودگی هست، ضبط می‌کند، صفا‌ت‌ رذیله را در خودش به وجود می‌آورد، بالأخره دنیا جای آلودگی است و آلودگی‌هایی خواهی‌نخواهی پیدا می‌کند.

 

وجوب تزکیهی ‌نفس در دنیا یا قیامت برای رستگاری

از آن‌طرف هم پروردگار متعال جدّاً و قاطعانه فرموده: باید خودتان را تزکیه کنید، رستگاری را تنها در تزکیه‌ی ‌نفس قرار داده است، ببینید در سوره‌ی شمس یازده تا قسم خورده، حالا اگر قسم‌ها با همین ظواهرش باشد که قسم به خورشید و قسم به نور خورشید و قسم به ماه و قسم به آسمان، قسم به زمین، خلاصه تقریباً به همه چیز قسم خورده و در آخر هم قسم می‌خورد به خود انسان، به نَفس، و قسم به کسی که این نَفس را آفریده، بعد می‌فرماید: «قَدْ أَفْلَحَ» (شمس/9)، با کلمه‌ی «قَدْ» فرموده، آن‌هایی که درس خواندند، ادبیات خوبی دارند می‌فهمند که «قَدْ» بر سر فعل ماضی که درمی‌آید به معنای تحقیق است، یعنی قطعی، «قَدْ أَفْلَحَ» قطعی است، یعنی اصلاً این کار شد، آن هم خدا دارد می‌گوید، «مَنْ زَكَّاها»، تزکیه‌ی ‌نفس را به خود انسان نسبت می‌دهد، البته در قیامت خدا کمک می‌کند، در دنیا هم خدا کمک می‌کند ولی خدای ‌تعالی در یک آیه‌ای می‌فرماید: «وَ لايُزَكِّيهِمْ» (بقره/174)، در قیامت آن‌ها را تزکیه نمی‌کند، چون آن‌جا جایی است که خدای ‌تعالی باید کمک بکند به‌خاطر این‌که هیچ وسیله‌ی تزکیه‌ی ‌نفس آن‌جا نیست، ولی در دنیا یقینی است که انسان خودش باید فعالیت کند، حتی به عقیده‌ی من قبل از تکلیف، حالا آن‌قدر حواس‌ها پرت است که بچه‌ی قبل از تکلیف اصلاً نمی‌تواند بفهمد که تزکیه‌ی ‌نفس یعنی چه، حتی بعد از تکلیف هم نمی‌توانند بفهمند، حالا به هر حال تا انسان در دنیا هست باید تزکیه‌ی ‌نفس بکند.

 

دلیل تنظیم برنامه‌ی مراحل هفت‌گانه‌ی تزکیه‌ی ‌نفس بوسیله‌ی حضرت استاد

شب گذشته به خدا می‌گفتم که خدایا! تو می‌دانی من از سن چهارده‌سالگی به فکر تزکیه‌ی ‌نفس و به فکر خلوص بودم، به فکر این بودم که همه‌ی کارهای من برای خاطر تو باشد، حالا اگر نشده دیگر نشده است، تزکیه‌ی نفس را من در آن سنین دنبالش بودم، من برای تزکیه‌ی ‌نفس خیلی زحمت کشیدم، شاید شما متوجه نباشید که الآن مسافرت مسئله‌ای نیست، چیزی نیست ولی انسان بلند شود برود حاج ملاآقاجان را در زنجان پیدا کند یا او بیاید ما را پیدا کند، چطور به هم متصل بشویم، یا مثلاً فرض کنید که علمای بزرگ… به یاد دارم که حاج‌شیخ حبیب‌الله گلپایگانی بعد از نماز صبح و قبل از آفتاب یک تفسیری می‌گفت، ضمناً درس اخلاق هم وسط‌های آن می‌داد، ما سه چهار نفر بودیم می‌رفتیم، دوتا بازاری بودند، یک طلبه‌ای بود و من، به درس ایشان می‌رفتیم که در ضمنِ تفسیر، بعضی حرف‌ها را هم می‌زد، آقای رضوی را پیدا کردم، آقای کوهستانی و امثال ایشان، در مجموع هفت هشت نفر بودند، دیدم که این‌ها به ما برنامه نمی‌دهند، من می‌توانم یک روز بلند شوم بروم زنجان، یک روز بلند شوم به درس آقای گلپایگانی بروم یا یک ساعت در روز درس آقای گلپایگانی بروم، یک ساعاتی مثلاً بروم پیش آقای… اما هیچ دستوری که حالا مثلاً چه کار بکن یا چه کار نکن نداشتیم. شاید تا بیست‌سالِ قبل – که حدوداً چهل‌سال از 14 سالگی که به فکر این مسائل افتادم می‌گذشت- خواهی‌نخواهی همین‌طوری بود، هر کسی یک چیزی می‌گفت، حتی به یاد دارم پیش آقای الهیان که از اهل معنا بود رفته بودم، ایشان سکته کرده بود و نمی‌توانست حرف بزند، همین‌طور به ایشان گفتم یک چیزی به من یاد بدهید، ایشان گفت: وقتی آمدی که من زبان ندارم و نمی‌توانم حرف بزنم و خیلی هم متأسف شدم. آن‌قدر دنبال این مسئله بودم که حساب نداشت ولی هیچ‌کدام از این‌ها هیچ راه عملی به ما نشان ندادند، البته ما باز هم به‌عنوان این‌که «مَن عَلّمني حَرفاً، فقد صَيَّرني عبداً» (عوالی اللئالی/ ج ‏1، ص 292)، همه‌ی آن‌ها را به‌عنوان استاد، به‌عنوان یک فردی که به ما چیزی یاد داده است احترام کردیم، اکثراً فکر می‌کنند که مرحوم حاج‌ملاآقاجان یا آقای کوهستانی ما را می‌نشاندند و همین‌طور که من برای شما برنامه تعیین می‌کنم آن‌ها هم برای ما برنامه می‌دادند و حال این‌که این‌طوری نبود، من یک کلمه هم از آن‌ها مرحله نگرفتم، اگر یک وقتی از ما ضعفی می‌دیدند می‌گفتند: استقامت داشته باش، اگر یک وقتی یک انحرافی می‌دیدند تذکر می‌دادند، می‌خواست ما یک انحرافی از خودمان نشان بدهیم تا بگویند: در صراط‌مستقیم باش! یک وقتی یک گناهی می‌دیدند می‌گفتند: توبه بکن، یک وقتی یک بی‌محبتی نسبت به خدا می‌دیدند می‌گفتند: با محبت باش، شاید این‌ها را تک‌تک می‌گفتند، الآن هم همه می‌گویند، الآن در کتاب‌ها هم پُر است ولی این‌که از کجا شروع بکن، چطوری شروع بکن، تحت یک برنامه‌ی حساب‌شده‌ای باشد، یک طوری باشد که التزامی در آن داشته باشیم، این‌ها برای ما نبود، برای هیچ‌کس هم نبود، من یک نفر را هم ندیدم که این‌طوری باشد، این هم که می‌بینید الآن این مسائل خیلی برای آن‌ها بغرنج است برای این است که قبلاً نبوده است، نه این‌که نبوده است، مطالب آن بوده است منتها مثل این‌که آجر و سیمان و گچ و این‌طور چیزها باشد بعد خیال کنیم خانه داریم، نه! این را باید ساخت، من با خیلی افراد مرتبط بودم، آقای حاج‌ حیدر معجزه بود، این طرفی‌ها هم مرحوم آقای انصاری بود، حاج‌آقا جواد خودمان بود که خدا ایشان را رحمت کند، همه همین‌ها بودند دیگر، شما – مخاطب جناب آقای کاشانی هستند – که تقریباً یک مقدار وارد هستید، حتی من با آشیخ‌جواد انصاری از مشهد تا کوه‌سنگی پیاده رفتم، چون آن‌وقت‌ها بیابان بود، یک کلمه به من برنامه نداد، من فکر کردم که باید برنامه‌ای تنظیم کرد، نمی‌شود خدا دستور بدهد و برنامه‌ای نداشته باشد، تا به همین روایت معروف برخورد کردم که درباره‌ی فقیه می‌گوید: «مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ، صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِينِهِ، مُخَالِفاً لِهَوَاهُ، مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ» (وسائل الشیعة/ ج 18، ص 94 و 95؛ الاحتجاج/ ج 2، ص 264)، همان موقع‌ها بود که با شما صحبت بود مدارک این را جمع کنیم که شما خیلی هم زحمت کشیدید و حالا بعضی‌ها خیال می‌کنند که دیگران مقدّم هستند ولی از همه قدیمی‌تر در جمع کردن مدارک و این‌ها خود شما هستید.

 

 

شرط اوّل: روی برنامه و ترتیب جلو برود (یقظه، توبه، استقامت، صراط‌مستقیم، محبت، جهاد با نفس، عبودیت)

این ترتیبی که الآن شاید همه‌ی شما هم حفظ باشید ترتیب داده شد؛ یک شرط موفقیت، ترتیب است که انسان روی برنامه جلو برود، اگر شما مدرسه بروید، حتی در یک دبستانی، روز اول شما را کلاس ششم نمی‌برند، روز اول شما را کلاس اول می‌برند، بعد یک‌سال باید در کلاس اول باشید، اگر یک روز هم غیبت داشته باشید همان را هم پای شما حساب می‌کنند، مگر کسی نخواسته باشد باسواد بشود، مدرسه آزاد است می‌خواهد برود یا می‌خواهد نرود، اگر نرفت بی‌سواد می‌ماند و اگر رفت باسواد می‌شود، کلاس دوم هم همین‌طور است، کلاس سوم هم همین‌طور است، اسم‌های آن را عوض کردند وگرنه سابق، نظام قدیم همین بود که کلاس چهارم و پنجم و ششم، بعد هم کلاس‌های دبیرستانی بود، این‌ها را باید همین‌طور به ترتیب جلو رفت، اگر شما روز اول کلاس ششم رفتید و روز بعد کلاس اول رفتید هیچ چیزی یاد نمی‌گیرید، نه کلاس اول را یاد می‌گیرید و نه کلاس ششم را. پس بنابراین اول چیزی که در این مسئله خیلی مهم است تا موفقیتی حاصل بشود همین مسئله‌ی ترتیب است که از توبه و یا یقظه شروع می‌شود و تا عبودیت پیش برود، یعنی روی آن کار بشود، ثبت بشود، فطرت انسان صد درصد در این جهت روشن بشود. این یک ترتیبی است که باید داده بشود، پس اول، ترتیب است.

 

شرط دوّم: یک سال یا بیشتر در هر مرحله کار کند تا تثبیت شود

دوم، مدتی انسان روی یک مرحله کار بکند که این مرحله در او تثبیت بشود، – بعضی وقت‌ها مدتش خیلی بیشتر از یک‌سال می‌شود- یعنی مدام تصمیم داشته باشد که استقامت بکند، ولی طبعاً به یک مشکلاتی برخورد می‌کند آن‌جا باید استقامت کند. یکی از همین دوستان که شخصی است و شخصیتی دارد مشهد بود، می‌گفت: برای این‌که ترس من از بین برود شب‌ها تنها در این پارک جنگل اطراف شهر می‌روم آن‌جا راه می‌روم که نترسم، ترس من از بین برود. آن‌قدر افراد، در همین مدت‌ها فعالیت می‌کردند که ترس‌شان از غیر خدا، اعتمادشان به غیر خدا از بین برود، دارای قاطعیت باشند، دارای اعتماد به نفس باشند و صفات ‌بد را نداشته باشند و ارکان استقامت را داشته باشند و قوی باشند. همین‌طور انسان باید یک مدتی روی این برنامه‌ها کار بکند تا کاملاً در آن مرحله و در آن وضع، تثبیت بشود.

 

شرط سوّم: در پیاده کردن این مراحل حتماً استاد لازم است

سوم این‌که در پیاده‌کردن این مراحل، انسان حتماً استاد لازم دارد، استاد به معنای این نیست که هرچه من گفتم چه بفهمی و چه نفهمی باید عمل بکنی! هر کاری حتی قالی‌بافی هم بخواهید انجام بدهید یک استاد می‌خواهید، انسان نمی‌تواند بگوید: من چرا نمی‌توانم قالی‌ ببافم ولی فلان دختر روستایی می‌تواند قالی ببافد؟ به‌جهت این‌که او استاد دارد ولی من نداشتم. انسان از همان اول باید متوجه باشد که آیا این فرد دارای یقظه هست؟ از خواب‌ غفلت بیدار شده است؟ می‌فهمد؟ که ما همه‌ی این‌ها را با مسامحه رد کردیم، رد شدیم، واقعاً بیدار شده است؟ وقتی‌که اسم خدا برده می‌شود بدنش می‌لرزد؟ اگر بدنش نمی‌لرزد اقلاً به یاد خدا می‌افتد؟ وقتی به یاد خدا می‌افتد اقلاً کارهای لغو و بیهوده‌اش را ترک می‌کند؟ اگر نمی‌افتد و اهمیّت نمی‌دهد و سر به هوا است معلوم است که این خواب است، این با همین حالت بمیرد حتماً در برزخ در خواب است، برای این‌که دیگر خواب یک‌سره می‌شود، در روایت دارد «الصِّرَاطَ صِرَاطَانِ صِرَاطٌ فِي الدُّنْيَا وَ صِرَاطٌ فِي الْآخِرَةِ» (معاني الأخبار/ جلد 1، ص 32)، مثل ریل قطار است، وقتی یک راه‌آهنی از ایران به ترکیه وصل بشود قطار از ایران به ترکیه می‌رود و همان‌طوری که در ایران بوده است در ترکیه هم هست، همان‌طوری که در دنیا بوده است در آخرت هم هست، افرادی که الآن می‌میرند اگر واقعاً غافل باشند، از حقایق غفلت داشته باشند، حتی ممکن است وصیت هم که بکند در ارتباط با مال دنیا باشد و همه‌ی آن مربوط به دنیا باشد، این شخص در عالم ‌برزخ هم همین‌طور است، در عالم‌ قیامت هم همین‌طور است، تا این را درستش نکنند که نمی‌گذارند داخل بهشت برود. افراد با هم فرق می‌کنند، کلی با هم فرق می‌کنند، پس یک استادی می‌خواهند که آن‌ها را راهنمایی کند، در مورد یقظه بداند که این شخص چقدر یقظه دارد، افرادی هستند که بی‌جهت بدن‌شان می‌لرزد و همیشه از خدا می‌ترسند، افرادی هم هستند که انسان احتمال هم نمی‌دهد که این خواب باشد، می‌گوید این مرده است! به‌جهت این‌که هرچه به او می‌گوید باز هم او کار خودش را می‌کند، این مرده است، به این دوتا که نمی‌شود یک برنامه داد، افرادی هستند که هرشب و روز توبه می‌کنند و افرادی هم هستند که می‌گویند: ما چه‌کار کردیم که این‌قدر توبه بکنیم؟ خود من به یکی گفتم چهل‌روز مثلاً توبه بکند، به من می‌گفت من این‌قدر گناه نکردم که توبه کنم! کسی که گناهان کبیره و جنایات بزرگ کرده است با کسی که تازه مکلف شده است یکی است؟ این را حتماً باید استاد تشخیص بدهد، خلاصه این‌که بدون استاد نمی‌شود و همین‌طور چیزهای دیگر، مراحل دیگر و … پس این هم سوم شد. اول: ترتیب؛ دوم: در کارها بیشتر ماندن؛ سوم: استاد که استاد هم لازم است.

 

شرط چهارم: تکمیل هر مرحله و بعد رفتن به مرحله‌ی بعد

و چهارم این‌که انسان باید دوام داشته باشد، البته دوام روی یک کار را نمی‌گویم، آن را که گفتم، یعنی از اول که شروع می‌کند پشت سر هم باشد، یعنی مثلاً یکی توبه کرده است بعد رفته و گناه کرده است، باز باید دومرتبه توبه بکند، باید از سر بگیرد، اگر مشغول استقامت بوده و بعد رها کرده، یک ضعفی نشان داده، بعد ضعف‌هایی پشت سر هم آمده است، این نمی‌تواند بگوید: حالا من بروم صراط ‌مستقیم و این‌ها، نه! باید باز استقامتش را تکمیل بکند، به‌طوری‌که وقتی به پایان رسید، به مرحله‌ی عبودیت رسید، تمام این مراحل را خودکار، حتی در زمان غفلت انجام بدهد، پس این هم چهارم.

 

نکته‌ی پنجم: پیشرفت در مراحل به اندازه‌ی کشش افراد

پنجم این‌که اگر شخصی به خودش نمی‌بیند که بتواند همه‌ی مراحل را طی کند هر کدام را می‌تواند انجام بدهد. بعضی‌ها هستند که فکر می‌کنند حالا که نتوانستند تزکیه‌ی ‌نفس بکنند می‌توانند بدترین گناهان را هم بکنند، نه! اگر همان مرحله‌ی اول باشد جزو خوبان خواهد بود، مثلاً در مرحله‌ی توبه از گناهان خود توبه کند و همیشه در حال توبه باشد، همین خوب است، مسئله‌ای نیست و لذا ما در اوایل که همه مراحل را نفهمیده بودند یک مرحله را به طرف می‌دادیم و طرف هم مشغول آن مرحله بود، بعد ما می‌دیدیم که این نمی‌تواند مرحله‌ی بعدی را طی کند، همان‌جا تمامش می‌کردیم، او هم در همان مرحله بود و یک انسان درست و حسابی بود، بعد بعضی رفقا برداشتند در کتاب‌ها نوشتند و همه فهمیدند که مراحل چیست، حالا چه درست و چه نادرست، ما افرادی داشتیم که حتی آن‌قدر یقظه نداشتند که اقلاً مال مردم را نخورند، آن‌قدر بیدار نبودند، این‌ها همین‌طور با خواهش و تمنا آمده بودند یا از غفلت ما استفاده کردند یا از حقه‌بازیِ خودشان استفاده کردند و به مرحله‌ی جهاد با نفس آمدند ولی مال مردم را می‌خورد، البته این تقصیر ما هم نیست، به‌خاطر این‌که من این‌طوری فکر می‌کردم و حتی می‌گفتیم شاید بعد متنبه بشود! ولی نمی‌شد. پس این هم یک مسئله است که ضرورت ندارد همه‌ی مراحل را شخص طی کند، همان مرحله‌ی توبه برای یک نفر خوب است و همان را داشته باشد.

 

نکته‌ی ششم: هر مرحله‌ای ارزش ذاتی خودش را دارد

ششم این‌که انسان باید بداند که هر مرحله‌ای از این مراحل را که می‌گذراند، خودِ این مرحله، ارزشِ ذاتی دارد، مقدماتی نیست. یک‌وقت هست که انسان نردبان می‌گذارد که به پشت بام برود، آن نردبان چه ارزشی دارد؟ هیچ ارزشی! به جهت این که من می‌خواهم به پشت بام بروم، نردبان وسیله است، مقدمه است، نه این‌که خودش ارزش وجودی داشته باشد؛ اما یک‌وقت هست که خود مرحله ارزش وجودی دارد، توبه ارزش وجودی دارد، یقظه ارزش وجودی دارد، در هر کس یقظه یا توبه یا استقامت یا هر کدام از این‌ها باشد مستقلاً خدای ‌تعالی به او ارزش و ثواب می‌دهد، مثلاً حالا یک کسی در مرحله‌ی توبه است و مُرد، این کار او ارزش دارد، در مرحله‌ی استقامت بود و مُرد، این ارزش دارد، نه این‌که فکر کنید این‌ها ارزش ندارند، ذاتاً هر مرحله‌ای به خودی خود یک ارزشی دارد.

 

نکته‌ی هفتم : لطف پروردگار به سالکین الی الله

هفتم این‌که از روایات و آیات استفاده می‌شود که پروردگار، یک لطفی به این‌هایی که شروع به مراحل کردند دارد، مثلاً فرض کنید یک کسی در مرحله‌ی توبه یا در مرحله‌ی استقامت است، این مرحله را شروع کرده و جدی هم هست ولی از دنیا می‌رود، روایت دارد «من مات فی طلب العلم مات شهیدا» (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام/ جلد 1، ص 186)، کسی که در راه طلب علم بمیرد شهید مرده است.

 

علوم سه‌گانه‌ی الهی (اعتقادات، تزکیه‌ی ‌نفس، فروع احکام)

طلب علم هم منظور همان علمی است که به ما گفته‌اند، همان «الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ» (عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال/ ج 20، ص 783)، علم سه تا است، بقیه‌اش علم نیست، خیلی هم این مسئله واضح است، همین امشب بعد از نماز مغرب نشسته بودم فکر می‌کردم، می‌دیدم واقعاً غیر از این سه علم هرچه که باشد، ارزشی ندارد، انسان حتی با علمش در یک لحظه تخت بلقیس را از جایی به جایی ببرد، این اگر خدایی باشد و مراحل را طی کرده باشد ارزش دارد و إلّا هیچ ارزشی ندارد، شما در یک ساعت نشستید یک سفینه‌ی فضانورد ساختید و به آسمان رفته است، همه‌ی دنیا هم شما را تشویق کردند، دیگر از این که بالاتر نمی‌شود، همه‌ی دنیا شما را تشویق کردند، این تا چقدر دوام دارد؟ تا زنده هستید به دردتان می‌خورد، همین آقای رضازاده که الآن دیگر تمام دنیا ایشان را به‌عنوان قهرمان می‌شناسند، هفت‌هشت سالِ دیگر اولاً از کار می‌افتد، ثانیاً وقتی مُرد ممکن است در رسانه‌ها و در بین مردم بگویند ولی گفتن، فایده‌ای ندارد، برای خود او چه فایده‌ای دارد؟ هیچ! همه‌ی علوم همین‌طور است جز سه علم: یکی علم اعتقادات است، اعتقادات تو خوب باشد برای همیشه از آن استفاده می‌کنی. شما فکر نکنید خدای‌تعالی با مسامحه برخورد می‌کند، از آن‌طرف هم بدانید، خدای‌تعالی آشغال را در زباله‌­دانی می‌ریزد، کسی‌که خودش را نساخته باشد و یکپارچه آشغال باشد مثل صدام، این را هیچ‌وقت نمی‌برد کنار حضرت ‌امیر بنشاند، این آشغال است، شما در سفره‌تان غذاهای خوب گذاشتید یک غذای بدی هم گذاشته باشید که بو می‌دهد و گربه هم دهان زده است، اگر این آشغال باشد آن را در زباله‌دانی می‌اندازید، می‌گویید: آقا این را ببر در سطل آشغال بینداز و بعد بیا، جهنم سطل آشغال خداست، این مسلّم است، انسان‌های غافل از خدا که خدا را دائماً در نظر ندارند یا لااقل وقتی‌که توجه می‌کنند خدا را نمی‌بینند، ترمزی به نام خدای ‌تعالی در زندگی آن‌ها فعال نیست، این‌ها آشغال هستند، منتها ما می‌گوییم إن‌شاءالله خوب هستند و مسئله‌ای نیست. شما شبانه روز زندگی‌تان را محاسبه کنید ببینید چقدر برای خدا کار کردید؟ چقدر متوجه خدا بودید و چقدر هم متوجه چیزهای دیگر بودید؟ أقلاً ساعاتی به یاد خدا باشید، با خدا باشید، شما می‌گویید: من نماز می‌خوانم، در نماز هم حواس اکثریت پرت است. من در شب‌های اول شرح دادم این خدایی که احاطه بر وجود ما دارد، حتی یک لحظه «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» (بقره/255)، این‌که نمی‌شود از ما غافل بشود.

 

سایر علوم فضیلت است

پس این سه علم است که به درد انسان می‌خورد: علم اعتقادات است و فروع هم برای این است که ببینیم خدا چه گفته است، ببینیم دستورات الهی چیست، حالا یا تقلیداً و یا اجتهاداً، هر طوری. یکی هم علم تزکیه‌ی ‌نفس است، این سه تا علم است که به درد انسان می‌خورد، یعنی دائماً به درد می‌خورد، بقیه‌ی آن «فَضْلٌ» (منیة المرید في أدب المفید و المستفید/ ج 1، ص 369)، حالا بعضی‌ها می‌گویند: فضل به معنای زیادی و بی‌خود است، بعضی‌ها می‌گویند: فضیلت است، که به نظر من فضل همان فضیلت است، یعنی انسان داشته باشد چه بهتر و اگر هم نداشته باشد اشکالی ندارد، و این شرایطی را که گفتم باید حتماً برای تزکیه‌ی ‌نفس وجود داشته باشد، حالا انسان را قطعه‌قطعه بکنند و بگویند آقا این نباشد، بی‌خود می‌گویند، این حتماً هست و باید انجام بشود، پس این هفت چیز را باید انسان در باب تزکیه‌ی ‌نفس متوجه باشد.

 

هرکس تزکیه‌ی ‌نفس کند خدا او را دوست دارد

آن‌وقت تزکیه‌ی ‌نفس که کرد چه می‌شود؟ پاک می‌شود، پاک که بود چه می‌شود؟ کارهایش حساب پیدا می‌کند، کارهایش روی برنامه است، کارهایش روی برنامه بود چه می‌شود؟ خدا او را دوست دارد، خیلی ساده است دیگر. شما ببینید مثلاً در قرآن می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ‏» (بقره/195)، محسنین آن‌هایی هستند که کارهایشان روی برنامه و نیکو است، خدا آن‌ها را دوست دارد، با خدا ارتباط دارند، اخلاقیات آن‌ها درست است، انسانیت آن‌ها درست است و همه چیز آن‌ها درست است. اگر کسی یک سرسوزن از آن‌چه خدا می‌خواهد خارج بشود انحراف پیدا کرده است، فرقی نمی‌کند، البته خدا عَفُوّ است، خدا می‌گذرد وإلّا همان جا باید گوش ما را بگیرد و بپیچاند که چرا این کار را کردی؟ چرا این‌قدر غافل بودی؟ این هم مسئله‌ی تزکیه‌ی ‌نفس است،

 

محبت به خدا یا محبت به اجر و ثواب خدا

البته باید همین جهاتی که من الآن خدمت شما عرض کردم همیشه آویزه‌ی گوش شما باشد، نگویید که حالا مثلاً مرحله‌ی استقامت را ما قبل از توبه انجام می‌دهیم! خوب است، بد نیست ولی این‌طوری آن راهی که باید بروید نرفتید، آن صراط ‌مستقیمی که باید بروید نرفتید، لذا فرمود: «صَائِناً لِنَفْسِهِ» استقامت، «حَافِظاً لِدِينِهِ» صراط‌ مستقیم، البته این‌جا خود محبت بحث دارد، اکثراً هم این‌جا لنگ می‌زنند، به مشکل برمی‌خورند که محبت‌شان را متمرکز به خدا بکنند و هیچ چیزی را دوست نداشته باشند مگر در ارتباط با خدا، این کار مشکلی است، خیلی مشکل است و این مرحله، مرحله‌ی خیلی سختی است، البته یک مرحله‌ی آسان دارد که به نظر من باز هم سخت است که انسان هر چیزی را دوست دارد به‌خاطر این باشد که یک نفعی برای خود انسان داشته باشد، مثلاً فرض کنید پول را دوست دارید به‌خاطر این‌که بتوانید این پول را انفاق کنید و به مردم بدهید تا مردم خشنود بشوند، تا خدای ‌تعالی در قیامت به شما ثواب عنایت کند و اجر عنایت کند، این یک مقدار آسان‌تر است ولی باز هم مشکل است، هدف همه همین بوده است که مثلاً کارهای آن‌ها طوری باشد که خدا به آن‌ها اجر بدهد، ما این را زیاد می‌گوییم، می‌گوییم نماز شب بخوان اجر داری، قرآن بخوان اجر داری و ثواب می‌بری، شما اگر همین را حساب کنید می‌بینید که ثواب و اجر در راستای خودخواهی است، یعنی چون می‌خواهید روز قیامت در بهشت باشید، درخت طوبی نصیب شما بشود، چه بشود، چه بشود، حالا همه‌ی این‌ها را به تو دادند بگویی خوش می‌گذرانم، خوش هستم، پس این‌ها برمی‌گردد به خوشیِ خودت، نه این‌که برگردد به رضایت پروردگار؛ از باب مثال یک کارگری می‌آید این‌جا کار می‌کند، خیلی هم خوب کار می‌کند، خیلی هم دقیق کار می‌کند، شما هم خوشحال می‌شوید اما برای پول است، یک کسی هم می‌آید برای شما کار می‌کند ولی اگر در مورد پول به او بگویند می‌گوید: من را کوچک کردید، برای رضایت شما این کار را کرده است، شما را دوست دارد و برای رضایت شما کار می‌کند، این‌ها با هم فرق می‌کند. لذا در مرحله‌ی محبت – فقط همین مرحله‌ی محبت است- خیلی اغتشاش دارد، در آن روایت هم این مرحله‌ی محبت را اسم نبرده است، حالا هیچ فرقی نمی‌کند، یک استادی به شاگردش گفت: بِدَم، گفت: من می‌خوابم و می‌دَمم، گفت: تو بمیر و بدَم! دمیدن منظور است، تو کارت را بکن، حالا محبت به پول داری یا به صاحب کار داری فرقی نمی‌کند، تو کار بکن، حالا گاهی می‌شود واقعاً باید یک کاری کرد، تازه خود این هم مهم است، خیلی مهم است که انسان برای ثواب کار بکند، من علت را می‌گویم و نمی‌خواهم درباره‌ی این مسائل حرف بزنم، چون اغتشاش دارد، یک اَمّایی در آن دارد و اکثراً هم نمی‌توانند انجام بدهند، لذا گفته‌اند: مرجع‌ تقلید استقامت داشته باشد، در صراط ‌مستقیم باشد، جهاد با نفسش بکند، بندگی هم بکند، در مسئله‌ی محبت دیگر خودش می‌داند، اگر می‌تواند خدا را صد درصد دوست داشته باشد، همه‌ی کارهای او برای خدا باشد و توقع پولی، چیزی هم نداشته باشد، آن بحثی دیگر است، مثل آن شخصی که می‌آید کار می‌کند، اما اگر نمی‌تواند خب برای پول کار کند، تو کار کن، تو بنده باش، تو درست باش حالا برای ثواب باشد، چه اشکالی دارد؟

 

حرکت به طرف کمالات و لقاء پروردگار بعد از تزکیه‌ی ‌نفس

بعد، این مراحل هفت‌گانه‌ی تزکیه‌ی ‌نفس که تمام می‌شود، تازه آن‌جا انسان می‌تواند پا به طرف کمالات بگذارد، یعنی یک قدمی به سوی کمالات بردارد. کمالات چیست؟ کمالات بعد از پاکی است، یعنی مثلاً شما حمام رفتی و خودت را خوب تمیز کردی، از حالا می‌توانی لباست را عوض کنی و به دیدن فلان فرد بزرگ بروی، مثلاً به دیدن یک شخصیتی بروی، لباست را عوض کن و مرتب باش و بعد به دیدن آن شخصیت برو، وقتی انسان به خدا می‌رسد باید خیلی تمیز باشد، اول باید تمیز بشود بعد یک قدم‌هایی بردارد تا بتواند به خدا برسد. این بحث‌ها که تا امشب عرض کردم همین‌طور جلو آمد که روح انسان در دنیا که وارد می‌شود و در بچه‌گی و جوانی خودش را کثیف می‌کند، باید خودش را تمیز کند، حالا لقاءالله که در قرآن هم زیاد است یا منظور دیدن خدا با چشم دل است و یا مردن است، حالا هرچه باشد بالأخره یک وقتی ما باید خدا را ببینیم، و چون زیاد با این بدن در ارتباط هستیم، هرچه هست ما با شکم‌مان در ارتباط هستیم، هرچه می‌بینیم یعنی جلوی چشم ما هست با همان در ارتباط هستیم، به‌خاطر همین تا می‌گوییم ما خدا را دیدیم، فکر می‌کنند که یعنی خدا مجسم شده و جلوی چشم ما آمد و خدا را دیدیم! یا مثلاً صدای خدا را شنیدیم، یک صدایی، یک صوتی در هوا رها کرد و آن صدا در گوش ما آمد یا هر چیز دیگری، مثلاً خدا را لمس کردیم، احساس کردیم، خیال می‌کنیم یک کاری کردیم، یک چیزی در دست ما بوده است ولی این‌ها نیست، روح انسان چشمی دارد که آن چشم اهمیّت دارد که اگر آن نباشد این چشم هم به درد نمی‌خورد، که خدا می‌فرماید: «وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها» (اعراف/179)، چشم دارند ولی نمی‌بینند، چون آن چشمِ قبلی نیست، چشم انسان و بقیه‌ی چیزها… البته باید یک مقدار هم ملاحظه بکنم به‌خاطر این‌که می‌ترسم خوب توجه نشود، و إلّا یک حقایقی هم این‌جا هست که اگر آن‌ها را ما بفهمیم یقین می‌کنیم که این چشم، مجاز است و آن چشم حقیقت دارد، الآن ما یک کوری را اگر ببینیم خیال می‌کنیم به او تعارف می‌کنیم که می‌گوییم این حقیقت را می‌بیند، این چشم باطن دارد، خواستیم دل او نشکند و ناراحت نشود، بعضی افراد بودند مثل ابی‌بصیر یا مثل جابربن‌عبدالله انصاری که این‌ها اگر چشم نداشتند ولی ائمه می‌گفتند: این چشم دارد؛ چشم، فهم انسان است نه این پیه که اگر یک سیخ در آن بزنند کور می‌شود و از بین می‌رود، این چشم نیست، چشم، فهم انسان است، درک انسان است، آن چیزی است که انسان آن را احساس می‌کند، الآن این‌جا ممکن است شما چشم‌های‌تان را روی هم بگذارید… البته این‌ها خیلی دقیق است و من نمی‌خواهم این‌ها را برای همه‌ی شما بگویم ولی حالا دیگر پیش آمده است، مثلاً فرض کنید این‌جا چشم‌تان را روی هم گذاشتید و دارید فکر می‌کنید، یک چیزی می‌فهمید، یک علمی را یاد می‌گیرید، یک چیزی برای شما کشف می‌شود، چشم‌تان روی هم بوده است و چیزی را هم ندیدید اما می‌فهمید، همان فهمیدن یعنی دیدن، دو دوتا چهارتا است، البته درباره‌ی گوش هم همین‌طور است، درباره‌ی مزه‌ها هم همین‌طور است، همه چیز هست، مثلاً الآن دهان ما دوتا مزه می‌چشد، گوش ما دوتا صدا می‌شنود، دیدنِ چشم ما دو بُعد دارد، این عکس‌های دوبُعدی را دیدید؟ این‌طرف نگه می‌دارید یک چیز می‌بینید و آن‌طرف نگه می‌دارید یک چیز دیگر می‌بینید، الآن ممکن است ما حتی چشم‌مان را روی هم بگذاریم ولی ببینیم، البته نه این تلویزیون را، یک حقایقی که باز با این چشم دیده نمی‌شود آن را می‌بینیم، ممکن است مثلاً یک چیزهایی را لمس کنید، حالا لمس کردن باز دقیق‌تر است، البته اول دیدن است، بعد شنیدن است که اگر این‌ها در تاریکیِ بیشتری بروند ما از آن‌ها دورتر هستیم، چشایی باز بعد از شنیدن است و لمس کردن باز بعد از آن است. حالا این‌ها یک خصوصیاتی دارد که به قول معروف «حلوای تنترانی تا نخوری ندانی»، حالا گفتنِ این‌ها هم زیاد ضرورت ندارد، البته همه‌ی شما در این حالات هستید، گاهی هم برای شما اتفاق می‌افتد منتها انسان بخواهد حالا توضیح بدهد مشکل است.

 

در پایان کمالات، انسان یک حالتی پیدا می‌کند که همیشه با خداست

در پایان کمالات، انسان یک حالتی پیدا می‌کند – که خیلی زحمت دارد انسان به این حالت برسد، انسان یک حالتی پیدا می‌کند- که همیشه با خدا است، از خدا پول می‌گیرد، خدا دنیایش را تأمین می‌کند، حوائجش را می‌گیرد، با خدا مناجات می‌کند و همیشه با خدا است، به یک جایی می‌رسد که آن مرحله‌ی خلوص است. از این مسائل بگذریم چون باز برمی‌گردیم به اعتقادات، بقیه باشد برای فردا شب.

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

اعتقادات خصوصی – جلسه یازدهم – ۵ ذیحجه ۱۴۲۷

أعوذ بالله من الشیطانالرجیم

بسم الله الرحمنالرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یومالدین

 

ورود روح انسان به عالَم رَحِم

بحث ما درباره‌ی ورود در این دنیا بود که یک عالَم رَحِم داریم، عالَم رَحِم مثل این است که انسان زمینی را داشته باشد و در ظرف چهارماه این زمین را بسازد و بعد برود در آن زندگی بکند و کم‌کم همان‌جا رشد بکند، در واقع از وقتی‌که در چهارماهگی روح در رَحِم وارد می‌شود مثل خانه‌ای است که ساخته می‌شود و انسان می‌رود در آن خانه زندگی می‌کند، منتها در همان مدتی که در آن خانه زندگی می‌کند گوشه و کنارهای آن را تعمیر می‌کند، می‌سازد تا در این دنیا متولد بشود.

 

قوّی بودن قوّه‌ی ‌درّاکه‌ی انسان و سرعت یادگیری او در دوسال اوّل تولد

انسان در این دنیا که متولد می‌شود آن قوّه‌ی ‌دراکه که از عالَم ‌ارواح تا حالا بوده است آن قوّه به قدرت خودش باقیست، منتها چون هنوز با اسباب و آلات این بدن کار نکرده نمی‌تواند درست کار کند، مثلاً چشم باز می‌کند و می‌بیند، گوشش می‌شنود ولی بلد نیست که با زبانش چه بگوید، فقط جیغ می‌کشد یا گریه می‌کند، چشم می‌بیند، گوش می‌شنود… ببینید، کارهایی که احتیاج به یاد گرفتن ندارد را بلد است، چشم می‌بیند ، گوش می‌شنود، لمس می‌کند، حواسّ پنج‌گانه داریم، فقط نمی‌تواند حرف بزند آن هم چون یاد نگرفته است، وإلّا لمس می‌کند، گوشش می‌شنود، شامّه‌اش استشمام می‌کند، صداها را هم می‌شنود، فقط نمی‌تواند حرف بزند آن هم به خاطر این‌که بلد نشده است، تا این‌که کم‌کم بلد می‌شود. بچه وقتی متولد می‌شود مثل ضبط ‌صوتی است که هنوز خالی است یا پاک شده است و باید دوباره به کار بیفتد، همه چیز را می‌فهمد، آن‌قدر می‌فهمد که اسلام فرموده است روز اول تولدِ بچه باید درِ گوش راستش اذان گفت و درِ گوش چپش اقامه گفت، یعنی این مطلب در او ثبت می‌شود، حک می‌شود، لذا در مدت کوتاهی این بچه چیزها را یاد می‌گیرد، خیلی سریع هم یاد می‌گیرد چون ضبط ‌صوتش خیلی قوی است، و یک مقدار هم مربوط به فطرتش است که در عالَم ‌ذَر یاد گرفته است و لذا می‌بینید در ظرف یکی دو سال با شنیدن و فقط نگاه کردن همه‌ی چیزها را بلد می‌شود، مثلاً با دیدن این‌که پدر به مادر گفته است قند را بده و او رفته و قند را برداشته و آورده و به پدر داده، با همین اندازه دیدن، اسم این را یاد گرفته است، آن‌چنان هم یاد می‌گیرد و در روحش ثبت می‌شود که در ظرف دو سال زبان مادری او می‌شود، یعنی حتی ممکن است بعد از هفتاد سال همان زبانی را که در آن مدت یاد گرفته با همان حرف بزند، مثلاً خیلی از ترک‌ها هستند که چون زبان مادری آن‌ها ترک بوده است هنوز لهجه‌شان ترکی است. شما یک نفر را ببرید در انگلستان بگذارید که فقط با نگاه کردن زبان یاد بگیرد، آن هم نه نگاه دقیقِ یادگیری، فقط و فقط با گاهی نگاه کردن و غافلانه، چون بچه غافل است و در ظرف دو سال زبان یاد می‌گیرد، حال این‌که اگر یک نفر آدم بزرگی را در یک جا ببرند که با دقت زبان یاد بگیرد، مثلاً در لندن ببرند، در انگلستان ببرند و این فقط با نگاه کردن بخواهد یاد بگیرد این‌طوری زبان یاد نمی‌گیرد، این زبان یاد گرفتن برای این است که ضبط‌ صوت این بچه قوی است، در روایت هم دارد؛ «الْعِلْمُ فِي الصِّغَرِ كَالنَّقْشِ فِي الْحَجَرِ» (کنزالفوائد/ج 1، ص 319)، علم در سنین خردسالی مثل نقشی است که روی سنگ حک می‌شود و پاک نمی‌شود. پس بنابراین ما خوب احساس می‌کنیم، خوب می‌فهمیم که بچه از همان روز اول گیرایی دارد، اگر غیر از این باشد اصلاً زبان را بلد نمی‌شود، از روز اول چیزهای یادگرفتنی را یاد می‌گیرد، زبان را یاد می‌گیرد، حرف زدن را یاد می‌گیرد.

 

ایجاد صفات‌ رذیله در بچهها به خاطر محبت به دنیا

پس این یک ضبط‌ صوتی است که باز کردند و اطرافش هرکس هر چه بگوید همان را یاد می‌گیرد، البته وقتی بزرگ می‌شود ممکن است به نصایح پدر و مادر بی‌اعتنا بشود ولی در وقتی کوچک است – مثلاً در سنین یک سالگی، دو سالگی- آن‌جا دیگر نه، گوش به حرف هم می‌دهد، کاملاً ثبت هم می‌کند، چون این گوش به حرف نکردن، در واقع پاک‌کردنِ آن چیزی است که به او یاد دادند، یک‌وقت انسان یک چیزی به یک کسی یاد می‌دهد ولی این اعتنا نمی‌کند، می‌گوید بی‌خود است، این حرف درست نیست و پاک می‌شود، مثل این‌که حک می‌شود، ولی اگر هرچه شنید فقط ضبط کرد همه‌اش می‌ماند. بچه چون اعتقاد به خدا ندارد، چون عصمت پاکی ندارد خیلی زیاد آلوده می‌شود، آلودگی پیدا می‌کند، از سن طفولیت – شاید یکی دو سال- این مساله فقط از طریق شنیدن در وجود بچه ایجاد می‌شود ولی بعدش دیگر خودش هم فعال می‌شود و خودش هم به وجود می‌آورد، مثلاً فرض کنید یک عروسکی دارد، دختر باشد عروسک دارد، پسر باشد یک توپی دارد، به این‌ها دل می‌بندد که اگر یک بچه‌ی دیگری بیاید و بخواهد این عروسکش را بردارد، این توپش را بردارد گریه‌ها می‌کند، دلبستگی عجیبی دارد، داد می‌زند، فریاد می‌زند و محبت او به اسباب‌بازی خیلی زیاد می‌شود، این یکی از صفات‌رذیله است که محبت به دنیا «رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ» (غررالحکم و دررالکلم/ص 348) است، محبت به دنیا سر همه‌ی خطاهاست؛ تو چرا گریه می‌کنی؟ پدر تو می‌رود یک توپ دیگر برای تو می‌خرد، حتی به این هم راضی نیست! تا چه برسد به این‌که بخواهد به‌کلی از دست او برود، کم‌کم می‌بینیم یک اتاقی را به خودش اختصاص می‌دهد، کم‌کم می‌بینیم یک چیزهایی که خلاصه‌اش این است که صفات ‌رذیله‌ا‌ی مثل کبر، حسد، بخل و امثال این‌ها بدون این‌که به خدا هم متوجه باشد در او به وجود می‌آید، مثل یک انسانی که او را ببرند در یک زباله‌دانی که همه‌گونه کثافت در آن هست و این هم به آن کثافت‌ها عشق بورزد و مدام خودش را به این‌ها بمالد، خب کثیف می‌شود. در سن قبل از تکلیف که طبعاً زمانی بوده که یک مقداری قوّه‌ی گیرندگی‌اش زیاد بوده، همه‌ی صفات ‌رذیله را در خودش به وجود می‌آورد، از آن طرف هم پدر و مادر یا استاد هم که در کار نیست، می‌گویند: بچه است بازی می‌کند، بچه است هر کاری دلش می‌خواهد می‌کند! لذا من معتقد هستم و تقریباً این اعتقاد هم تجربه شده است که بچه‌ها زیادتر مریض می‌شوند به‌جهت این‌که خوردن‌شان روی هوای ‌نفس است، حرکات‌شان روی هوای ‌نفس است، هیچ‌کدام روی کنترل حسابی نیست.

 

لزوم تزکیه‌ی ‌نفس قبل از تکلیف برای ملاقات با پروردگار

همین‌طور مثل یک درخت جنگلی که بزرگ می‌شود… حالا این درخت تا وقتی نهال است اگر بخواهند شاخ و برگ‌های آن را بزنند ممکن است رشدش را از دست بدهد، لذا گفته‌اند آزاد باشد ولی تقریباً قبل از تکلیف تزکیه کند، حالا چه اندازه تربیت مؤثر باشد، اما قبل از تکلیف و قبل از بلوغ باید خودش را تزکیه بکند، یعنی این بچه‌ی کثیف که حالا می‌خواهد به درگاه پروردگار بار پیدا کند، برود اهل ‌نماز بشود، مثلاً فرض کنید اهل ‌عبادت باشد، انسان باشد، این باید تمیز باشد، اگر بچه‌ی شما در شلوارش نجاست کرده باشد همان‌طور او را برنمی‌دارید ببرید در مجلس محترمی که یک عده انسان‌های محترم نشسته باشند، اقلاً او را تمیز می‌کنید، اگر صورتش کثیف باشد می‌گویید: برو صورتت را بشوی، او را درست می‌کنید و بعد در یک مجلسی که شخصیت‌ها نشستند می‌برید، یک‌وقت او را در جمعیت بزرگی می‌برید، می‌گوییم این را می‌شود ندیده گرفت، اما از این مهمتر، اگر این جمعیت کم شد مثلاً دو نفر بودند، اگر از دو نفر هم کمتر بودند، اصلاً خود همین بچه مورد خطاب است و مورد صحبت است و می‌خواهد صحبت کند، این دیگر خیلی باید تمیز باشد، لذا ما هرچه هم زود دست به‌کار شویم باز دیر برای تزکیه‌ی ‌نفس حرکت کردیم، تزکیه‌ی ‌نفس برای همین است که بعد از این‌که این بچه در نجاست‌هایی که خودش دارد و نجاست‌هایی که مردم دارند و در دبستان و در همه‌ی این‌ها… حالا در دبستان هم نه، در خانه، پدر و مادر به او بی‌توجه بودند، صفات ‌رذیله در او فراوان پیدا شده، تکبر دارد، حسد دارد، تکبری که اگر به مقدار سرسوزنی در شخصی باشد این‌قدر از نظر پروردگار این صفت بد است که می‌گویند بوی بهشت را استشمام نمی‌کند، بوی خوشبختی را استشمام نمی‌کند، این متکبر شده است، یعنی اصلاً لازمه‌ی زندگی او این است، نه این‌که فکر کنید که نه! بچه‌ی ما متکبر نمی‌شود! ما که از ائمه بالاتر نیستیم و از انبیاء بالاتر نیستیم، بچه‌ی حضرت نوح را آن‌قدر کبر و نخوت گرفته بود که می‌گفت: «سَآوي إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُني‏ مِنَ الْماءِ» (هود/43)، من می‌روم بالای کوه‌ها تا از آبی که تو را می‌خواهد غرق کند من را نگه دارد، می‌بینید تکبر در این حد است، شیطان هم که قوی است و در وجود بچه می‌رود طبعاً او هم که مرکز کبر است؛ حسد، خب طبیعی است دیگر، اگر یک بچه‌ای جلوی بچه‌ی شما باشد مثلاً صدتا اسباب‌بازی اطراف او ریخته است ولی این بچه‌ی شما یک اسباب‌بازی هم ندارد، معلوم است حسادت می‌کند، حسود می‌شود، این حسادت هم هیچ مانع و رادعی ندارد، یک حسادتِ کافی و کاملی در وجودش پیدا می‌شود، حب دنیا در وجودش پیدا می‌شود، هرچه بخواهید غفلت پیدا می‌شود، اصلاً غفلت لازمه‌ی وجود و زندگی اوست، خیلی پدرهای آن‌چنانی باید باشند که وقتی بچه‌ی آن‌ها مثلاً می‌گوید: تو پول از کجا می‌آوری؟ بگوید: خدا می‌دهد، و او را به یاد خدا بیندازند، وإلّا… من در کتاب سیر إلی‌الله نوشته‌ام که گاهی پدر و مادرها – یعنی نه گاهی، همه همین‌طور هستند که پدر و مادرها- حتی برای فرزند، لالایی می‌گویند، اگر این‌ها را می‌گویم نه برای این است که نصیحت بکنم و نظر خاصی داشته باشم، برای بچه لالایی می‌گویند که إن‌شاءالله تو بزرگ می‌شوی، دیپلمت را که گرفتی بعد لیسانس می‌گیری، بعد دکترایت را می‌گیری، یک پزشک حاذقی می‌شوی، یک مطب باز می‌کنی، پول می‌گیری، حسابی این حرف‌ها را می‌زنند و از خدا و دین و حقایق و همه چیز، از همه‌ی آن‌چه که در زمانی که در عالم ‌ارواح بود به او تعلیم دادند از همه‌ی این‌ها او را غافل می‌کنند، یک موجودی، یک حیوان کاملی می‌شود، وقتی می‌روند از مردم سؤال می‌کنند که خوشبختی در چیست؟ یکی می‌گوید: خوشبختی در داشتن زن خوب است، یکی دیگر می‌گوید: در داشتن خانه و زندگی خوب است، یکی دیگر می‌گوید: در داشتن رفیق خوب است، همین‌طور چیزها را می‌گویند… خوشبختی در ارتباط با خداست، خوشبختی همه چیز را از جانب خدا دانستن است، این‌ها اصلاً وظیفه است، واجب است «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً» (تحریم/6)، تا سن قبل از تکلیف تمام صفات ‌رذیله خواهی‌نخواهی در این بچه جمع می‌شود، یکی از همین رفقای ما می‌گفت: این دختر ما یکپارچه صفات ‌رذیله دارد، هرچه که بد است دوست دارد و از هرچه که خوب است بیزار است، پدر و مادر او هم پدر و مادر خوبی هستند، فقط فرق آن‌ها با اولیاءخدا، – تازه نه این‌که فقط اولیاءخدا و نمی‌دانم چه و این‌ها- با پدر و مادر موفق در این است که آن‌ها یک توجهی از قبل تکلیف، از بچه‌گی به او می‌دهند که خدایی هست، دینی هست، قوانینی هست، باید درست باشی، حرکات تو درست باشد، تکبر نداشته باش، تبختر نداشته باش، حسادت نداشته باش، لااقل این‌ها را تضعیف می‌کنند که وقتی می‌خواهد تزکیه‌‌ی نفس کند یک مقدار راحت‌تر باشد، حالا یک بچه‌ای که تمام بدن او را کِبِره گرفته، این را انسان حمام ببرد و بخواهد این را تمیز کند تا آن بچه‌ای که یک مقداری کثیف است، مثلاً صورتش سیاه شده است، او را یک صابون می‌زنند و سفید می‌شود، بین این دوتا خیلی فرق است. بنابراین بچه تا این سن، صفات ‌رذیله را خواهی‌نخواهی جمع می‌کند، هرچقدر هم پدر و مادر کوشش کنند باز او نمی‌تواند یک ولیّ‌ خدایی باشد که بخواهد صفات‌ رذیله را در خودش جمع نکند.

 

هرچه سن انسان از بلوغ بالاتر برود تزکیه‌ی ‌نفس مشکل‌تر است

صفات‌ رذیله اگر تا سن بلوغ از بین رفت که هیچ، ولی اگر نرفت بعد خیلی مشکل است، البته باز هم می‌شود، هرچه از عمر انسان بگذرد دیرتر و سخت‌تر می‌شود، همان‌طوری که اگر انسان در یک زباله‌دانی زیاد بماند کثیف‌تر می‌شود، هر روز یک کثافتی روی کثافت او می‌آید. حضرت‌امیر صلواة‌الله‌علیه می‌فرماید: انسان وقتی یک گناه می‌کند یک نقطه‌ی سیاهی، یک کثافتی در قلب او می‌افتد، همین‌طور کنار آن باز نقطه‌ی سیاه، نقطه‌ی سیاه، نقطه‌ی سیاه تا تمام قلب او را می‌گیرد، بعد دیگر مشکل است که بتوانیم این را تمیزش کنیم. همین جوانی که الآن تلفن زد چون جوان است، چون هنوز خیلی کثیف نشده، چقدر پاک و عالی شده است، ولی اگر یک انسان چهل‌ساله باشد، پنجاه‌ساله باشد… که در سن چهل‌سالگی شیطان می‌آید دست به صورت انسان می‌کشد و می‌گوید: «وَجْهٌ لَا يُفْلِحُ‏» (مشکاة الأنوار في غرر الأخبار، جلد 1 ، صفحه 169)، البته اقتضاء را می‌گوید، این صورتی است که دیگر هرگز رستگار نمی‌شود، چرا؟ به‌جهت این‌که چهل‌سال است که تو در حال غفلت هستی، چهل‌سال است که تو به فکر غرورت هستی، غرور من را فلانی شکست، غرور من را به‌هم زد، تو نباید اصلاً بگذاری بچه‌ی تو غرور پیدا کند، بچه‌ی تو دارای غرور بشود،

 

عقل و دین به ما میگوید: صفات ‌رذیله را از خودت پاک کن!

به هر حال آن مطلبی که امشب می‌خواهم عرض کنم این است که از اولی که بچه متولد می‌شود، گذشته‌هایش را فراموش می‌کند، خدا را فراموش می‌کند، حقایق را فراموش می‌کند، ولی قوه‌‌ی دراکه‌ی او عیناً هست، حالا اگر صفات ‌رذیله را از عالم قبل هم آورده باشد که بدتر، هرچه که از صفات ‌رذیله اطراف او هست را به خودش جذب می‌کند. شما یک بچه‌ی ده‌ساله را پیدا کن که صفات ‌رذیله نداشته باشد! یا پیدا نمی‌شود یا اگر پیدا بشود کمی از صفات ‌رذیله از او رفع شده است، پس باید این کار را انجام داد، یعنی عقل به ما می‌گوید: خودت را تمیز کن، دین می‌گوید: خودت را تمیز کن. گاهی انسان آن‌قدر کثیف است که بو می‌گیرد، بوی بد می‌گیرد، از آن طرف هم اگر خیلی تمیز باشد بوی عطر می‌گیرد؛ آن‌قدر متعفن می‌شوند، آن‌قدر بد می‌شوند که اولیاء خدا اصلاً نمی‌توانند آن‌ها را نگاه بکنند، از آن‌ها روی می‌گردانند، نمی‌توانند با آن‌ها زندگی بکنند اما این صفات هست دیگر، صفات ‌رذیله هست.

 

جدیّت در تزکیه‌‌ی نفس به‌ویژه پاک کردن صفات‌ رذیله‌ی حب دنیا و کبر و حسادت

از چیزهایی که خیلی انسان باید روی آن کار بکند، اول: حب جاه و حب دنیا است، الآن به هر کدام از بچه‌هایی که در مدرسه هستند یک امتیازی بدهند می‌بینید خیلی خوشحال می‌شوند، بر دیگران تفاخر می‌کنند، دیگران را پَست می‌دانند، همه ی آن‌ها دوست دارند که یک مزیتی که مایه‌ی تکبر است داشته باشند، همه‌ی آن‌ها دوست دارند که امتیازاتی داشته باشند و خلاصه می‌بینیم صفات‌ رذیله‌ای که بعضی از آن‌ها خیلی بد است مثل کبر و حب دنیا و این‌ها در بچه‌ها هست، ولی حالا باید همین‌طور ماند؟ هرچه هم بماند و آن را تمیز نکنند بدتر می‌شود، اگر بدن شما یک مقدار کثیف شد و حمام نرفتید کم‌کم می‌بینید همان‌ها اصلاً زخم می‌شود، بو می‌گیرد، چه کار باید کرد؟ باید مرتب آن را تمیز کنید، تا وقتی‌که در اختیار پدر و مادر هستند باید حتماً پدر و مادر اهمیّت بدهند، دقیق باشند، خود بچه که نمی‌فهمد چه بخورد و چه نخورد، ولی خدا به انسان گفته است: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ‏» (عبس/24)، حالا او نظارت ندارد ولی تو نظارت داشته باش، یک غذایی به او نده که مریض بشود، من غذای روحی را می‌گویم، اگر شما الآن ببینید بچه‌ی شما سرماخورده است و دارد ترشی می‌خورد از دست او می‌گیرید و می‌گویید: نخور! ضرر دارد، اگر لج‌بازی کرد او را می‌زنید، حالا بدتر از آن یک کاسه‌ی زهری این‌جا هست و او دوست دارد این را بخورد، این را که دیگر حتماً از او دور می‌کنید، هرچقدر هم می‌خواهد گریه بکند، بهتر از مردن اوست، در مسائل روحی هم همین‌طور است، انسان طاقت نمی‌آورد، بعضی وقت‌ها من به بعضی از بچه‌هایم یا نوه‌هایم می‌گویم: این کار را نکنید، می‌بینم یک مقداری ناراحت می‌شوند، البته آن‌ها نمی‌فهمند که ناراحت می‌شوند ولی باید گفت، همان موقع، هر جا که تأثیر دارد بگویید، سر سفره در بین جمعیت است، می‌گویند: سر سفره نگوییم غرور او به هم می‌خورد! نه، همان‌جا بگویید که در او تأثیر بکند، همان‌جا به او بگویید که فلانی! این کار را نکن، آن کار را بکن، یک مقدار او را کمک کنید در رفع صفات رذیله.

 

وجوب تزکیه‌ی ‌نفس برای ورود به بهشت

ببینید، این تزکیه‌ی ‌نفس بالأخره باید انجام بشود، این را شما بدانید، یعنی اگر قبل از تکلیف شد که چه بهتر، وقتی انسان به درگاه پروردگار می‌خواهد بار پیدا کند آن‌جا تمیز باشد، نه کبری، نه غروری، نه حسادتی، نه چیز دیگری، این‌طور باشد چه بهتر، ولی اگر نشد بعدش، اگر باز نشد بالأخره تا آخر عمر، اگر باز هم نشد روز قیامت، بالأخره این‌طوری نمی‌گذارند تو به بهشت بروی! این مسلّم است، ولی چون شیعه هستی، گذرنامه‌ات امضاء شده است، حالا اگر تو می‌توانی در دنیای قبل از تکلیف این کار را بکن، خیلی ساده می‌شود انجام داد؛ می‌گوییم: بچه است نمی‌فهمد! متوجه نمی‌شود! اشتباه می‌کنی، خیلی از کارهایی را که سخت‌تر از این است متوجه می‌شود، همین بچه است که هیچ سواد نداشت، چهار عمل اصلی و ریاضیات و این‌ها را در یک مدتی یاد گرفت، پس این هم می‌شود، حالا شما می‌گویید: نمی‌شود! باشد، حالا ما می‌گوییم نمی‌شود، بعدش  چه؟ بعدش باید در اول تکلیف اقلاً به خدا و پیغمبر و این‌ها دروغ نگوید، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ‏» (فاتحه/5) را الآن خود ماها هم حتی شک می‌کنیم که اصلاً به خدا راست می‌گوییم یا دروغ می‌گوییم، از همان روز اول تکلیف «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ‏» (فاتحه/6)، سوره‌ی توحید، این‌ها اگر لقلقه‌ی لسان باشد و بخواهد رد بشود که فایده‌ای برای او ندارد. اگر در دنیا نتوانست تزکیه‌ی ‌نفس بکند اگر این فرد شیعه باشد چون گذرنامه دارد او را تا روز قیامت می‌خوابانند، روز قیامت که او را رها نمی‌کنند، آن خواب زود می‌گذرد، روز قیامت اول بدبختی اوست، جایی باید تزکیه‌ی ‌نفس بکند که نه آبی پیدا می‌شود، نه جای وسیعی پیدا می‌شود، حتی اهل قیامت می‌گویند: خدایا! ما را از این گرمای این‌جا و از این ناراحتی‌ها نجات بده «ولو إلی النار» (تفسير الصافي، ج 4، ص 257)، می‌خواهی ما را به جهنم ببری ببر دیگر! بعد هم شما فکر نکنید ما که عرضه‌ای نداریم! بله، راست می‌گویی، تو که عرضه‌ای نداری، وإلّا صفات‌ رذیله در صدّام بود، کبر و غروری که او داشت همان کبر و غرور است منتها تو عرضه‌اش را نداری ولی او عرضه را داشت، او باعرضه بود و از کبر و غرورش علیه خودش استفاده کرد، شما کبر و غرور او را داری منتها ضعف هم داری، وإلّا فرقی ندارد، من که کبر یا غرور یا عُجب یا خودخواهی دارم با صدّام هیچ فرقی ندارم، فقط یک فرق دارم و آن این است که صدّام باعرضه‌تر از من است و من بی‌عرضه هستم، او اقلاً کبر و غرورش را إعمال کرد، با هر فشاری بود یک مملکتی را تحت نفوذ کبر و غرورش قرار داد، ولی ما بچه‌های خودمان را هم نمی‌توانیم تحت نفوذ خودمان قرار بدهیم، تحت کبر و غرور خودمان قرار بدهیم، ما بی‌عرضه هستیم و او باعرضه بود، همین می‌شود، سگ هرزه‌ای که در کوچه‌ها راه می‌رود و از هر کسی می‌ترسد هم سگ است و آن سگ قدرتمندی که پاچه‌ی همه را می‌گیرد او هم سگ است، در سگ بودن فرقی نمی‌کنند، در حیوان بودن فرقی نمی‌کنند، در کبر داشتن فرقی نمی‌کنند، در غرور داشتن فرقی نمی‌کنند، چه فرقی می‌کند؟ پس این‌ها را باید پاک کرد، تمیز کرد. شما می‌گویید: الآن که کسی نیست به ما بگوید این کار را بکن و آن کار را نکن! چند هزار نفر متکی به من هم بودند، ما هم که رفتیم و حالا خود آن‌ها می‌دانند، ولی خدا این را رها نمی‌کند، خدا می‌گوید: یا بفرمایید داخل جهنم و یا اگر می‌خواهی به بهشت بروی در بهشت که نمی‌توانی بگویی: آقا آن تخت من را آن بالا بگذارید! شما بیایید پایین بنشینید! شما کارگر من باشید و من آقای شما باشم، من سرور شما باشم! اگر بنا باشد این حرف‌ها در بهشت باشد که زندگی نمی‌شود کرد، پس این‌جا این‌ها را ما باید تزکیه کنیم، کارهایی که در بچه‌گی در خودمان از نظر تزکیه‌ی ‌نفس به وجود آوردیم، خودمان را تزکیه نکردیم، پاک نکردیم و حتماً هم کثیف شدیم.

 

قاطعیت خدای ‌تعالی در بیان خوشبختی به‌وسیله‌ی تزکیه‌ی ‌نفس

«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» (شمس/9-10)، حساب این دو دوتا چهارتا است، با یک قاطعیتی هم خدا گفته است که هیچ‌چیز را در این حد، قاطع نفرموده است، یعنی در مورد نماز، نمازی که عمود دین است، یازده تا قسم دارد که نماز موجب رستگاری شما است؟ نه! روزه؟ نه! هر یک از این کارهای خوب را این‌طوری خدای‌تعالی با قاطعیت بیان نکرده است، فقط تزکیه‌ی ‌نفس است که با قاطعیت بیان کرده است، چرا؟ به‌جهت این‌که عدم تزکیه‌‌ی نفس مانع همه چیز انسان است، می‌خواهی با کسی معامله‌ای بکنی، خانه‌ای بخری، می‌خواهی سر او را کلاه بگذاری، چرا؟ به‌جهت این‌که تزکیه‌ی ‌نفس نکردی؛ می‌خواهی تجارت بکنی، «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ‏» (مطففین/1)، کم‌فروشی می‌کنی، می‌خواهی با مردم معاشرت کنی به فکر این هستی که این انسان چه فایده‌ای برای من دارد وقتی من با او معاشرت بکنم؟ همیشه به فکر منافع خودت هستی، قیامت که دیگر بدتر، وقتی‌که انسان تزکیه‌ی ‌نفس نکرده باشد در همان قبرش او را می‌اندازند می‌گویند: حالا بخواب، بخواب تا قیامت بشود، قیامت شد مگر انسان را رها می‌کنند؟ انسان متکبری که نمی‌تواند احدی را بالاتر از خودش ببیند مگر می‌تواند وقتی‌که از قبر بلند می‌شود صفات‌ رذیله‌اش را از دست بدهد؟ آن‌جا هم باز می‌گوید: من را یک جایی ببرید که فلان نباشد و من باید همه را بکُشم و کسی نباید در کار باشد و از این حرف‌ها!

 

جدی بودن در تزکیه‌ی ‌نفس خود و دیگران

پس بنابراین، این مسئله را متوجه باشید که هرچه زودتر به فکر تزکیه‌ی ‌نفس باشید، روح‌تان را تمیز کنید، در سنین پایین آسان‌تر است، هرچه بگذرد سخت‌تر می‌شود، تا قیامت که سخت‌ترین وضع را خواهد داشت، و صفات ‌رذیله را باید از خودتان و از فرزندان‌تان و از متعلقین‌تان، از زن‌تان، از هر کسی که حرف شما را گوش می‌دهد پاک کنید، «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» (توبه/71)، و تا آخر، این وظیفه است. حالا گاهی نهی از معروف می‌کنند! انسان به یک کسی می‌گوید: آقا این کار را نکن، می‌گویند: حالا این را شما درِ گوشِ او می‌گفتید! ما بلند گفتیم تأثیر نکرد، درِ گوش او تأثیر دارد؟ آبروی او را نبرید! غرورش را نشکنید! انسان نباید غرور داشته باشد، من می‌خواهم اتفاقاً غرور او را بشکنم، آبروی او را نبرید! یعنی آبرو در معصیت ‌خدا است؟ آبروی او را نبرید یعنی چه؟ کسی که معصیت می‌کند آبرو ندارد، کسی که دعوا می‌کند آبرو ندارد، کسی که با خدا درگیر می‌شود و خدا را منظور نمی‌کند آبرو ندارد، با هم جنگ نکنید، نزاع نکنید «فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ»‏ (انفال/46)، خدای‌ تعالی می‌فرماید: با همدیگر جنگ و دعوا نکنید که فَشَل می‌شوید، یعنی شَل می‌شوید، از کار می‌افتید و آبروی شما می‌رود، آبرو در وقتی است که من مثلاً هرچه فکر می‌کنم می‌گویم که با این مسائل آبروی من رفته است؟ می‌بینم نه، حالا ممکن است پیش خدا طور دیگری باشد، ولی این‌ها آبروی انسان را نمی‌برد، هیچ‌یک از این کارها آبروی انسان را نمی‌برند، بلکه گاهی می‌شود که انسان در یک صفی واقع می‌شود که آن صف خیلی آبرومندتر از کائنات است، صف زندانی‌ها، صف آن‌هایی که متهم شدند، صف آن‌هایی که از نظر ظاهر پَست شدند، همه‌ی انبیاء و اولیاء همین‌طور بودند، اشتباه ما در همین است که ما خیال می‌کنیم که آبروی ما در این است که همه‌ی مردم بگویند: آقا سلام! حالا از ترس هم که شده باشد بگویند: سلام؛ نه، آبرو این است که انسان در دل‌ها محبوبیت داشته باشد، آن هم در ارتباط با خدا، خدا محبت انسان را در دل مردم بیندازد و مردم برای خدا انسان را دوست داشته باشند، وإلّا بقیه‌اش همه بی‌خود است. این مسئله خیلی مهم است، مسئله‌ی کثیف شدن در دوران کودکی و تمیز شدن بعد از دوران کودکی، این مسئله یکی از مسائل بسیار مهمی بود که می‌خواستم بدانید.

 

فرق تزکیه‌ی ‌نفس با تزکیه‌‌ی عمل

بعضی‌ها فکر می‌کنند تزکیه‌ی ‌نفس یعنی انسان واجباتش را انجام بدهد و محرمات را ترک کند، این هم نکته‌ای است که باید توجه داشته باشید، تزکیه اصلاً به معنای پاک‌کردن است، انسان نفسش را، روحش را باید از آلودگی‌ها پاک کند، این چه ارتباطی با عمل دارد؟ اگر عمل انسان طبق وظیفه انجام بشود و این انسان را بگویند تزکیه‌ی ‌نفس کرده است پس همه‌ی الاغ‌ها تزکیه‌نفس کرده‌اند، چون هیچ الاغی کار خلاف نمی‌کند، مثلاً یک ران گوسفند را بردارد بخورد، یا بار نبرد یا امثال این‌ها، کارهایی که به او محول شده است انجام ندهد، این دارد بندگی می‌کند، بنده‌‌ی خدا است ولی تزکیه‌‌ی نفس نکرده است، یعنی نفسش اصلاً آلوده خلق شده است، همین‌طوری هست؛ تزکیه‌ی ‌نفس را با تزکیه در عمل اشتباه می‌کنند، البته عمل انسان باید پاک باشد، همان‌طور که مکرر مثال زدم، گاهی می‌شود که انسان کارهای خوب می‌کند ولی روحش بسیار پلید است، گاهی می‌شود که کارهای بد می‌کند ولی روحش پاک است، لذا در روایت دارد خدای ‌تعالی بعضی‌ها را دوست دارد ولی عمل این‌ها را دوست ندارد و بعضی‌ها را دشمن می‌دارد ولی عمل آن‌ها را دوست دارد، این کلام امام صلواة‌الله‌علیه است که گاهی یک کسی یک خدمتی به انسان می‌کند، یک خدمتی به خدا می‌کند، یک خدمتی به دین می‌کند، کارش خوب است ولی باطنش یک خبیثی است که حساب ندارد، همین صدّام آن‌قدر مساجد و جاهای دیگر را تعمیر کرد، آباد کرد ولی باطنش خبیث بود و گاهی هم می‌شود که برعکس است، یک شخصی باطن خوبی دارد، تزکیه‌ی ‌نفس کرده است ولی حالا یک کار اشتباهی هم از دستش در رفته است که خدا آن کار اشتباه او را هم دوست ندارد، حتی یک معصیتی کرده است که خدا آن معصیت را دوست ندارد ولی خودش را دوست دارد، پس یک کاری بکنید که خدای‌ تعالی خود شما را دوست داشته باشد، اعمال شما هم بالطبع پشت سر آن خواهد آمد.

 

خدای‌تعالی قرآن را قبل از خلقت انسان به پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله تعلیم داد

چند روز قبل درباره‌ی این سوره یک قدری فکر می‌کردم که «الرَّحْمنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ، عَلَّمَهُ الْبَيانَ، الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ، وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ» (الرحمن/1-6)، اولاً با کلمه‌ی «الرَّحْمنُ» شروع می‌کند که مهربانی خدا بر همه چیز است، منظور من «عَلَّمَ الْقُرْآنَ» است که خدای‌ تعالی قبل از خلقت انسان، قرآن را به پیغمبراکرم تعلیم داد، «عَلَّمَ الْقُرْآنَ» بعد «خَلَقَ الْإِنْسانَ»، وقتی‌که انسان را خلق کرد باید بیان‌کننده بیان کند، بیان به معنای اظهار است، اظهارکننده، می‌گویند: تبیین بکن، یعنی مطلب را روشن بکن، تبیین، بیان کردن، روشن‌کردن مطلب، ظاهر کردن مطلب، «عَلَّمَهُ الْبَيانَ»، باید حقایقی که در عالم ‌ارواح از قرآن یاد گرفته است را برای مردم بیان کند، بعد می‌فرماید: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» که مربوط به مسائل دیگری است.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله اجمعین.

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

اعتقادات خصوصی – جلسه دهم – ۴ ذیحجه ۱۴۲۷

اعوذ بالله من الشّیطانالرّجیم

بسم اللهالرّحمنالرّحیم

الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لاسیّما علی بقیّةاللّه روحی و ارواح‌‌العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یومالدّین.

 

انسان در عالم ارواح و ذر دارای قدرت اختیار و انتخاب بوده است

از مسلّمیات اسلام این است که ما عالم ذری داشتیم. در عالم ذر تکلیف هم بوده است؛ تکلیف به معنای این نیست که به زور کاری را به انسان بگویند، این اصطلاحی شده است، وإلّا خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفينَ» (ص/86)، من تکلیف‌کننده نیستم، تحمیل‌کننده نیستم، خدای تعالی هادی است؛ لازمه‌ی اختیار این است که انسان منحرف بشود، اگر شما پنجاه تا گوسفند را در یک بیابان رها کنید، هر کدام‌شان از یک راهی می‌روند، ممکن است سؤال کنید که چرا این‌ها هر کدام از یک راه رفتند؟ می‌گویید: یک نیمه‌اختیاری دارند؛ اما اگر سرهای آن‌ها همه پشت سر هم، در یک خط مستقیم قرار دارند، طوری که همه یک کار کردند، می‌گوییم: مجبور هستند؛ فرض کنید مثل خیلی از جمادات که همه به یک شکل کار می‌کنند، مثلاً شما صدتا درخت را بکارید، همین قدر که پا بگیرند همه‌ی آن‌ها یک کار انجام می‌دهند، همه‌ی آن‌ها در موقع بهار سبز می‌شوند، همه‌ی آن‌ها در موقع پاییز زرد می‌شوند، معلوم است که مجبور هستند؛ اما حیوانات نه، آن مجبوریِ جمادات و نباتات را ندارند و آن اختیار انسان را هم…، البته عقل آن‌ها نمی‌رسد وإلّا اختیار دارند، اختیار انتخاب دارند، لذا گاهی می‌شود یک حیوانی یک غذایی را نمی‌خورد، هر کاری می‌کنند نمی‌خورد، و یک حیوان دیگری می‌آید می‌خورد، منتها اختیار را در یک مرحله‌ی خیلی ضعیفی دارند که انتخاب کنند، در انسان قوی‌تر است، خیلی قوی است، انسان در اختیار و انتخاب خیلی قوی‌تر است، اختیار او بیشتر و انتخاب او هم بیشتر و تا وقتی که انسان اختیار داشته انتخاب هم با آن بوده است، لازمه‌ی اختیار انتخاب است، خودش انتخاب کند. در عالم ارواح و در عالم ذر، در هر دو اختیار داشتند، وإلّا اگر اختیار نمی‌داشتند هیچ ارزشی نداشتند؛ در عالم ارواح نهایتاً مثل جایی که انسان هوا را استنشاق می‌کند… الآن ما هوا را داریم استنشاق می‌کنیم، می‌توانیم استنشاق نکنیم، یعنی بینی خود را می‌گیریم، نفس هم نمی‌کشیم و به این ترتیب استنشاق نمی‌کنیم، اما برای بقاء حیات، شبهِ جبری است که استنشاق کنیم، برای این‌که حیات‌مان باقی بماند استنشاق می‌کنیم، ولی خیلی از مسائل احکام الهی هست که به اختیار ما واگذاشتند، صد درصد به اختیار ما واگذاشتند که ما انتخاب کنیم یا انتخاب نکنیم، فقط در این‌جا خدای تعالی هادی است نه تکلیف‌کننده، نه تحمیل‌کننده، نه این‌که به زور حرف بزند، ما در عالم ذر هم همین‌طور بودیم، در عالم ارواح هم همین‌طور بودیم، عرض کردم، فقط فرق عالم ارواح این است که مثل این‌که هوا را مجبور باشیم استنشاق کنیم – البته اسم این را هم مجبوری می‌گذاریم، می‌توانیم هم همین الآن بینی خود را بگیریم و استنشاق نکنیم ولی همانطوری که لازمه‌ی حیات ما این است که هوا را استنشاق کنیم- در عالم ارواح هم لازمه‌ی حیات ما این بوده است که حقایق را که خدا می‌فرماید ما بفهمیم، درک بکنیم.

 

عمل کردن یا نکردن به احکام الهی در عالم ذر؛ عامل سعادت یا شقاوت

خدای تعالی در ابتدای در عالم ذر، روح ما را وارد بدن‌مان کرد، همین بدن کوچکی که…، البته کوچکی هم نسبت به این بدن است، وإلّا باز این بدن نسبت به افلاک خیلی از آن ذره هم کوچکتر است، بزرگ و کوچک بودن نسبی است، وقتی وارد آن بدنی که در عالم ذر داشتیم کرد، طبعاً این بدن برای این کره‌ی زمین است و هر چیزی به طرف معدنش کشیده می‌شود، به طرف آن جایی که این چیز متعلق به آن است، مثلاً فرض کنید که دود متعلق به بالا است، آتش متعلق به بالا است، می‌بینیم حرارت بالا می‌رود، دود بالا می‌رود، اما آب متعلق به زمین است و روی زمین می‌آید؛ همین‌طور با همین مثال، وقتی که به روح انسان یک چیزی آویز کردند یا آن را به یک چیزی متعلق کردند که برای این کره‌ی زمین است آن را به طرف کره‌ی زمین می‌کشد، ذره‌ای که در این کره‌ی زمین به ما می‌دهند متعلق به این کره‌ی زمین است لذا در همین کره‌ی زمین آمدیم؛ آمدن در این کره‌ی زمین خیلی از لوازم را دارد، البته ممکن است در عالم ذر امتحان نباشد ولی خیلی از مسائل را دارد که حالا ما فراموش کردیم که در عالم ذر چه مسائلی داشتیم، که باید احکام الهی در آن‌جا هم باشد، و چون اختیار داریم می‌توانیم این احکام را عمل بکنیم و می‌توانیم هم عمل نکنیم؛ مثلاً فرض کنید خدای تعالی همه‌ی علوم خوب را در فطرت ما گذاشته است اما ممکن است به آن عمل نکنیم، بداخلاقی بکنیم، صفات رذیله داشته باشیم، در همان عالم ذر با هم جنگ و دعوا داشته باشیم، صفات رذیله‌ای در وجود ما پیدا بشود، یکی متکبر بشود، یکی حسود بشود، می‌بینیم بچه‌هایی هستند که از مادر متولد می‌شوند که نه پدر و نه مادر هیچ‌کدام تندخو و بداخلاق نیستند ولی این بچه بداخلاق شده است، در این دنیا هم چیزی هنوز یاد نگرفته است، چون اکثر چیزها را در همین دنیا یاد می‌گیرند، لذا هر انسانی که در عالم ذر کارهای خوبی کرده است و صد درصد خوب بوده است سعادتمند می‌شود، یعنی از همان‌جا سعادت را برمی‌دارد و با خودش می‌آورد، سعادت چیست؟ خوشبختی! خوشبختی چیست؟ این است که وقتی انسان وارد این دنیا می‌شود وسایلی برای او فراهم بشود که راحت زندگی کند، یا لااقل اگر در دنیا هم راحت زندگی نکند در آخرت راحت زندگی کند؛ مثلاً فرض کنید در عالم ذر به همه‌ی دستوراتی که خدای تعالی داده عمل کرده است، تکالیفش را خوب انجام داده است، البته من تکالیف می‌گویم طبق اصطلاح می‌گویم، وإلّا راهنمایی‌های پروردگار را تماماً عمل کرده است، می‌بینیم این شخص دیگر ناقص‌الخلقه در دنیا نیامده است، سیّد شده است، روح او را آوردند و وارد بدن فرزند پیغمبر کردند، می‌بینید که از نظر مکانی در یک مملکتی که مسلمان هستند، شیعه هستند، این‌جا متولد شده است، پدر و مادر او یک پدر و مادر متدین باتقوایی بودند که این بچه، دیانت و تقوا را زمینه داشته است که راحت‌تر از دیگران یاد بگیرد، و خیلی از چیزهایی که خود او برای این‌که این‌طوری بشود کاری نکرده، طبیعتاً با همان وضع وارد این دنیا شده است، خیلی چیزها هست، بعضی‌ها کور مادرزاد متولد می‌شوند، بعضی‌ها کَر مادرزاد متولد می‌شوند، بعضی‌ها مثلاً فرض کنید افلیج متولد می‌شوند، – البته یک مقداری از آن مربوط به پدر و مادرها است و یک مقداری هم مربوط به عالم ذر او است – یک عده سید متولد می‌شوند، یک عده غیر سید متولد می‌شوند.

 

زن یا مرد شدن مربوط به عالم ذر است

در عالم ذر هنوز زن و مرد مشخص نشده بود و همه‌ی آن‌ها یکنواخت بودند، به‌جهت این‌که آن‌جا توالد و تناسل نیست و وقتی که توالد و تناسل نبود، خواهی نخواهی نر و مادّه‌ای هم نمی‌تواند باشد، پس بنابراین خدای تعالی در عالم ذر وقتی به همین افراد بشر که در موقع ساختن بدن حضرت آدم همه‌ی آن‌ها حاضر بودند نگاه کرد یا مثلاً در این طول زمان، از اوّلی که خدا حضرت آدم را خلق کرده است تا همین الآن، در این شش هفت میلیارد جمعیتی که الآن روی کره‌ی زمین هستند، – حالا تا این‌جا را ما می‌گوییم- خدا این‌ها را ملاحظه کرد و دید که یک عده با اختیار خودشان یک صفات حمیده‌ای دارند که دو صفت است که زن و مرد را در عالم ارواح از هم جدا کرده است که این دو صفت از صفات خوب است: یکی مهربانی است که زن‌ها مهربان‌تر از مردها هستند و یکی هم حوصله‌داشتن برای تربیت است، البته این فرع بر مهربانی است ولی خب خیلی مردها هستند که مهربان هستند ولی حوصله‌ی مربی بودن را ندارند، یعنی اگر یک بچه‌ی دو ماهه یا سه ماهه را به آن‌ها بدهند خیلی دل آن‌ها می‌سوزد که چرا این بچه دارد این‌طور گریه می‌کند، گرسنه است، ولی حوصله‌ی این‌که نصف شب بلند شوند شیر درست کنند و بیاورند بدهند را ندارند، شاید یک شب، دو شب، ده شب این کار را بکنند ولی دو سال دیگر نه، حوصله‌شان کم است، این حوصله ‌داشتن و نداشتن، علامت ربوبیت است نه علامت مهربانی، چون بالأخره پدر هم مهربان است، خیلی هم دل او می‌سوزد، تا صبح هم نمی‌تواند بخوابد که چرا این بچه گرسنه بود، ولی این‌که بلند شود از داخل یخچال شیر بردارد و بیاورد به این بدهد، حوصله بکند، آن هم گاهی بخوابد و گاهی بیدار بماند تا این بچه شیر داخل شیشه را بخورد، نه، این از او برنمی‌آید، این دو حالت ربوبیت و مهربانی را خدا در عالم ذر در هر کسی دید او را زن قرار داد، تقریباً نصف از افراد بشر در عالم ذر – حالا که دارد از نصف هم بیشتر می‌شود- مهربانی و ربوبیت داشتند و نصف دیگر، خشونت و تندگویی و استعمارگری و این حرف‌ها را داشتند، این‌ها را مرد قرار داد و آن‌ها را زن.

 

قالب بدنی زن و مرد بر اساس روحیات و مصلحت آنها میباشد

حالا نمی‌خواهم در امتیاز بین زن و مرد صحبت کنم؛ چرا یک عده در عالم ذر زن شدند و یک عده مرد؟ برای این‌جهت است که مهربانی و ربوبیت داشتند، طبعاً فرزند و بچه‌داری و تولد و این‌طور مسائل، نُه ماه بچه را در شکم نگه دارند و بعد موقع زایمان آن‌همه فشار ببینند، بعد موقع شیر دادن آن‌همه حوصله بکنند، طبعاً برای این کارها یک امتیازاتی باید داشته باشند، البته در این دنیا امتیازات زن‌ها را مردهای استعمارگر خشن پایمال کردند، این معلوم باشد، نه این‌که حالا فکر کنید چرا… این‌قدر هم این مسئله عجیب شده است که اگر به یک پسربچه بگویند: تو دختر هستی! ناراحت می‌شود و اگر به دختر بگویند: تو پسر هستی، خوشش می‌آید، این حرف‌ها هم نیست، واقعاً اگر انسان روی حقیقت به امتیازاتی که خانم‌ها از عالم ذر در این دنیا آوردند دقت بکند خیلی تأسف می‌خورد که چرا زن نشده است. حالا یکی از چیزهایی که در آن دنیا تقسیم‌بندی شده همین قالب بدنی زن و مرد است که آن هم بر اساس روحیات آن‌ها است، البته مرد هم خشونت لازم دارد چون به مصلحت اوست، مصلحت زن هم مهربانی است، به قول شاعر می‌گوید: «از شیر حمله خوش بُوَد و از غزال رَم» (مجموعه آثار حكیم صهبا) ، پیغمبر اکرم هم فرمود: «المرأة ريحانة» (تحف العقول/ الحسن ابن شعبة الحرّاني:٦٣)، زن‌ها ریحانه هستند و امتیازاتی که برای زن‌ها قائل شدند، این از عالم ذر است، ابتدای آن در ارتباط با عالم ذر است،

 

علت تفاوتها و محرومیتها و نواقص در دنیا یا پدر و مادرند و یا اعمال عالم ذر

البته خیلی از عقب‌افتادگی‌ها، فلج‌ها، نابینایی بچه، این‌ها مربوط به عالم ذر نیست، ممکن است همین‌طوری متولد بشوند ولی ندانم‌کاری‌های پدر و مادرها بیشتر مؤثر است، مثلاً فرض کنید مستحباتی که در اسلام است، دستوراتی که برای ازدواج و زناشویی است، اگر این‌ها را عمل نکنند روایت دارد که بچه کور به دنیا می‌آید، بچه کَر به دنیا می‌آید، بچه فلج به دنیا می‌آید، این در حقیقت مثل آن وقتی است که بچه تا متولد شد پدر و مادر دوتا دست او را قطع کنند، این دیگر مربوط به خدا نیست بلکه مربوط به پدر و مادر است که چرا دست‌های او را قطع کردند، چرا دستهایش را قطع کردند؟ پدر و مادر وقتی دست‌های بچه را قطع بکنند هر کسی ببیند و بداند که پدر و مادر دست بچه را قطع کرده‌اند به خدا دیگر ایراد نمی‌گیرند که چرا بچه بی‌دست است، و همین‌طور اگر پدر یا مادر کاری کردند که برخلاف دستور مستحبات اسلام یا مکروهات اسلام بود و این بچه کور متولد شد مثل این است که میخی در چشم بچه فرو کرده است، حالا چه فرقی می‌کند در موقع تولد این کار را پدر و مادر بکنند یا اینکه در رَحِم باشد و کاری بکنند که بچه کور بشود یا در اصل خلقت او، یعنی در همان علقه و مضغه یا حتی در قبل از خلقت، یعنی قبل از حامله شدن، ممکن است یک اعمالی انجام بدهند که این مستحبات و مکروهات در کتاب‌ها و در روایات هست، با هر یک از این‌ها ممکن است یک نقصی در بچه به‌وجود بیاید، این‌ها مربوط به پدر و مادرها است، مثل همان که دست او را قطع بکنند؛ ولی یک چیزهایی هم هست که نمی‌شود بگوییم مربوط به پدر و مادر است، روحی در عالم ذر به یک ذره‌ای تعلق گرفته است، حالا این چرا در قلب آمریکا به‌وجود آمده است؟ چرا از تل‌آویو بیرون آمده است؟ چرا در فلان خانواده‌ی بسیار فقیر بیرون آمده است؟ چرا در خانواده‌ی ثروتمند به دنیا آمده است؟ این چراها دیگر مربوط به پدر و مادرها نیست که مثلاً یک پدر و مادر فقیر یک کاری بکنند که بچه‌ی آن‌ها ثروتمند باشد، نه، هیچ مربوط به پدر و مادر نیست، یا مثلاً آن‌هایی که در تل‌آویو هستند و بچه‌های آن‌ها یهودی می‌شوند آن‌ها اصلاً فرزنددار نشوند، نمی‌شود، این‌ها معلوم است که مربوط به کار خدا است، خدا هم که کار بد نمی‌کند، حالا این کارها چرا این‌طور شده است؟ چرا او در یک زمان بدی متولد شده است؟ چرا او در یک مکان بدی متولد شده است؟ این بد است دیگر، بد است، بالأخره من که در مشهد متولد شدم با آن کسی که در تل‌آویو متولد شده است با هم یک فرقی داریم، اسلام حق است، او باید آن‌قدر جان بکَند تا خودش را به اسلام برساند ولی من راحت، پدر و مادر من یک اسلامِ پخته‌کرده‌ی حاضر و آماده دادند و خوردیم، این‌ها با هم فرق نمی‌کنند؟ فرق می‌کنند، این فرق را هم خدای تعالی گذاشته است، خدا که کار بد نمی‌کند، چرا این کار را کرده است؟ همه را در مشهد متولد کند، همه را در خانواده‌ی شیعه متولد کند، همه را سفیدپوست متولد کند، چرا یک عده سیاه‌پوست شدند و یک عده سفیدپوست شدند؟ یک عده قرمز شدند، یک عده سرخ‌پوست شدند؟ دیگر نمی‌شود بگوییم که این‌ها مربوط به پدر و مادرها است، حالا مثلاً یک پدر و مادر سرخ‌پوست یا سیاه‌پوست چه‌کار کنند که بچه‌ی آن‌ها سفیدپوست بشود؟ هیچ کاری نمی‌توانند بکنند، یک پدر و مادر یهودی چه‌کار کنند که بچه‌ی آن‌ها مسلمان بشود؟ نمی‌توانند، – البته حالا من می‌گویم- یک چیزهایی است که نه مربوط به بچه است و نه به پدر و مادر، خدا هم که کار بد نمی‌کند، این‌جا آن چیزی که عامل این کار بوده، علت این مسئله بوده، چه بوده است؟ ناگزیر هستیم که بگوییم خود او بوده است، چون «وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» (نساء/79) هرچه بدی به تو می‌رسد از ناحیه‌ی خود توست؛ بچه‌ی دوماهه که هنوز کار بدی نکرده است که سیاهپوست شده است، هنوز کار بدی نکرده که در این خانواده‌ی بدبخت در حلبی‌آباد تل‌آویو متولد شده است، این که کاری نکرده بوده؛ این‌جا ما می‌گوییم: جواب همین است که این‌ها در عالم ذر یک کارهایی کردند که حالا این‌جا جزایشان را می‌گیرند وإلّا هیچ جوابی ندارد، می‌بینید الآن یک بچه‌ی بدبختِ بیچاره‌ای که در یک خانواده‌ی بت‌پرست، در یک مکان بسیار بدی متولد شده است، بگوییم پدر و مادر این بچه مقصرند، خود پدر و مادر هم از این بدبختی‌شان ناراحت هستند و می‌خواهند یک طوری خودشان را نجات بدهند، بگوییم خدا کرده؟ که خدا هم هیچ‌وقت کار بد نمی‌کند، پس باید بگوییم خود او بوده، دسترنج کار خود اوست، پس این در عالم ذر رقم خورده، حالا تکالیفی که ما آن‌جا انجام دادیم و حالا جزای آن را می‌بینیم چه بوده است؟ از بعضی روایات پیداست که بعضی چیزها ارتباط داشته است، مثلاً به طور کلی مواثیقی، میثاق‌هایی که ما با خدا بستیم و عمل نکردیم، مثلاً روایت دارد موقعی که حضرت ابراهیم صدا زد «وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ» (حج/27)، مردم را به حج صدا بزن، یک‌عده جواب دادند، پس معلوم است که اختیار داشتند، ببینید از همین خوب پیداست، معلوم است یک عده‌ای که جواب دادند اختیار داشتند، یک عده جواب ندادند این‌ها هم اختیار داشتند وإلّا همه جواب می‌دادند، همه می‌گفتند: لبیک، یک عده‌ای چند مرتبه جواب دادند، یک عده‌ای ده مرتبه، بیست مرتبه، سی مرتبه جواب دادند، مدام لبیک، لبیک، لبیک گفتند که روایت دارد هر تعدادی که جواب داده باشند به همان تعداد مکه می‌روند، برای زیارت خانه‌ی خدا می‌روند، چون او دعوت کرده است و این‌ها هم جواب دادند، چیزهایی از این قبیل در روایات است که دو چیز را برای ما تعیین می‌کنند: یکی اختیار داشتن، چون بعضی جواب دادند و بعضی جواب ندادند، معلوم است که اختیار داشتند، یکی دیگر هم این‌که لااقل جزای کار آن‌جای خود را در این دنیا می‌بینند، خیلی‌ها با امتحانات سختی باید جواب پس بدهند، خیلی‌ها هم هستند که با امتحانات ساده‌ای جواب می‌دهند. حالا به هر حال این معنای عالم ذر است که چندتای آن را ما الآن خوب فهمیدیم: یکی این‌که صفات خوب و بد در دنیا تأثیر دارد، مثل صفات خوبی که زن‌ها داشتند و مردها آن‌قدر نداشتند، دوم این‌که می‌بینیم همه دوست داشتند با آن‌همه فضائلی که خدا به سیدها داده است سید باشند، یک عده این ویژگی را ندارند و اختیاری هم نداشتند، خدا هم که نمی‌خواست یک عده را محروم کند و یک عده را بهره‌مند کند، پس معلوم است که آن‌جا یک کارهای خوبی کردند که این‌ها را محروم نکردند و بلکه به آن‌ها عنایت کردند، مثل مسئله‌ی حج و امثال این‌ها، از همه‌ی این‌ها و مجموع این روایات و این گفته‌ها استفاده می‌شود که آن‌جا ما می‌توانستیم خیلی از سعادت‌های خود را تأمین بکنیم و در این دنیا با همان سعادت‌ها وارد بشویم و لذا وقتی که روح بچه با همان بدن در همین قالبِ یک‌مقدار بزرگتر منتقل می‌شود، کیفیت آن هم همین‌طور است که روح به بدن تعلق دارد و برای این‌که اوضاع به هم نریزد در بدن می‌آید…

 

چگونگی خلقت بدن انسان در رحم و تعلقگرفتن روح به آن؛ دنیا جزاخانه‌ی عالم ذر است

وقتی که نطفه‌ی زن و مرد با هم یکی می‌شود آن سلول می‌آید، آن ذره‌ی ذری، آن بدن کوچک، آن در همین نطفه‌ی زن و مرد وارد می‌شود، بعد تا چهارماهگی هست، چرا روح وارد نمی‌شود و آن ذره وارد می‌شود؟ این به خاطر این است که بدن، ظرف، هنوز ساخته نشده است، مثل این‌که فرض کنید شما یک زمینی دارید، زمین برای شما است ولی هنوز ساختمان نساختید که در آن بروید و از سرما و گرما و همه چیز محفوظ باشید، مثل وقتی که این‌جا را آقای کاشانی خراب کردند، خب ما اکثر روزها می‌آمدیم، خودشان بیشتر می‌آمدند، اکثر روزها می‌ایستادند، اما به درد اقامت نمی‌خورد، به‌جهت این‌که سرما بود، آب نداشت، ساختمان نداشت… آن چهار ماهی که بدن ذری داخل بدن مادر است، در شکم مادر است، – حالا چون این خیلی از مسائل را حل می‌کند…- «هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً، إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ» (انسان/1-2)، نطفه‌ای که مخلوط شده است، که در واقع می‌شود گفت: ترکیبی از اسپرم و اوول مرد و زن و آن ذره‌ای که در عالم ذر بوده است؛ خودِ بدن او و نه روح او، این‌ها آمدند و جمع شدند ولی هنوز بدن نداشتند، هنوز ساختمان ساخته نشده است، حالا جای آن معلوم شده است، این زمین را تو باید بسازی، چهار ماه طول می‌کشد برای ساختنش، گوش داشته باشد، چشم داشته باشد، زبان داشته باشد، – این نکته خیلی مهم است، یاد بگیرید چون همین‌جا گیر می‌کنند، اکثراً گیر می‌کنند- صاحب زمین آمده و آن‌جا ایستاده است تا این ساختمان ساخته بشود، اتاق، سقف، آشپزخانه، دستشویی، همه چیز آن که ساخته شد، چهار ماه بعد، یک‌دفعه آقا تشریف می‌آورند و این‌جا زندگی می‌کنند، روح وارد بدن می‌شود. ببینید چند چیز است: نطفه‌ی زن، نطفه‌ی مرد، آن ذره‌ای که بدن انسان بوده است، این‌ها هستند، روح هنوز جدا است، یعنی هنوز این نطفه‌ها و این ذره‌ی عالم ذر نتوانستند کاری بکنند که روح بتواند داخل آن بیاید ولی خودِ آن ذره هست، مثل وقتی که صاحب کار، فرمانده کار، صاحب مِلک آمده است روی زمین مِلک خود ایستاده است، تا چهار ماه این بدن ساخته می‌شود، بدن که ساخته شد خدای تعالی به مَلک فرموده است که داخل رَحِم مادر می‌روی و آن‌جا نقش این بچه‌ای که در رَحِم هست می‌ریزی، البته اختیار را هم دست من بدهید که اگر یک وقتی خواستم باز آن را تغییر بدهم بتوانم، آن‌جا که می‌آیند خب پرونده‌ی این انسانی که این‌جا ساختمان می‌خواهد بسازد در دست آن مَلک است، چه رنگی بزنیم؟ سیاه! چه رنگی بزنیم؟ سفید، چه رنگی بزنیم؟ قرمز، چرا هم دارد، چرا این سفید باشد؟ چرا این سیاه باشد؟ چرا این قرمز باشد؟ چرا این زرد باشد؟ چون شاید زردپوست هم داشته باشیم، بعد می‌گویند که مثلاً – همه‌ی این‌ها را می‌گویم برای این که خوب برای شما روشن بشود، بعد می‌گویند مثلاً – این ساختمان بلندگو هم می‌خواهد؟ نه نمی‌خواهد، این به درد نمی‌خورد، این حرف نزند بهتر است، این نشنود بهتر است، چرا؟ به‌جهت این‌که فلان کار را در فلان جا کرده است، اگر بشنود فلان مصلحت را ندارد، خلاصه ساختمان را آن‌طوری که خدا دستور می‌دهد می‌سازند، ساختمان بدن را می‌گویم، نه ساختمان دنیایی، ساختمان بدن انسان را می‌سازند، صاحب زمین که همان ذره باشد که حضور دارد، اصل زمین که نطفه‌ی پدر و مادر باشد که وجود دارد، خیلی ساده، تا ساختمان ساخته ‌شود چهار ماه طول می‌کشد، بعد برای این‌که ساختمان به آن اندازه‌ی لازم برسد، چون کوچک است، البته آنطور کوچک نیست که روح در آن جا نشود، روح با آن نباشد، روح می‌تواند از این استفاده کند ولی خیلی کوچک است، چون بچه در رَحِم در سن چهارماهگی به اندازه‌ی ده سانت بیشتر نیست، این یک مقداری آن‌جا باشد تا رشد خوبی پیدا کند، سرما و گرما و ناراحتی‌ها او را اذیت نکند تا یک رشدی بکند و خدای تعالی به سلامت تحویل بدهد، بعد دیگر با شما. این بخش عالم ذر است، در حقیقت می‌شود گفت: افراد در عالم ذر مثل یک انسانی هستند که بدون خانه و سرپناه و مجرد در دوران جوانی خود باشد، نه خانه دارد، نه زن دارد، نه بچه دارد، نه اثاث خانه می‌خواهد، نه هیچ چیز دیگری، از وقتی که وارد رَحِم می‌شود، اول چهار ماهگی تا چهارماه که گذشت، این به فکر خانه و زندگی و زن شدن و مرد شدن و این‌طور چیزها می‌افتد و در سن چهار ماهگی روح هم حالا می‌بیند که جای خوبی است، می‌آید وارد می‌شود، حالا اگر خانه‌ی او خانه‌ی زنانه باشد زن می‌شود و اگر خانه‌ی او خانه‌ی مردانه باشد اسم او مرد می‌شود، همین. این مربوط به عالم ذر است. پس ما فهمیدیم که عالم ذر یعنی چه و این دنیا جزاخانه‌ی عالم ذر است، این را هم شما بدانید. حالا دنیا چطور جزاخانه‌ی عالم ذر است؟ یعنی آن‌جا هر کاری کرده باشید تأثیر آن در این‌جا است،

 

فراموش کردن تعالیم عالم ارواح در زمان ورود به دنیا

از همین‌جا دقت بشود برای یک مسئله‌ی خیلی مهم که در این دنیا اتفاق می‌افتد و خدای تعالی در قرآن هم خیلی روی آن حساس است: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» تا انسان وارد دنیا شد – می‌گویند این کار در موقع تولد می‌شود – تمام آن‌چه که در فطرت او گذاشتند را از یاد می‌برد، فراموش می‌کند، از بین نمی‌رود بلکه فراموش می‌شود، یعنی چه فراموش می‌شود؟ یعنی مثل کسی که فرض کنید یک دفعه بیهوش می‌شود و خیلی چیزها را فراموش می‌کند ولی بعد به یاد می‌آورد، این هم همه‌ی چیزها را فراموش می‌کند، این‌قدر فراموش می‌کند که حتی وقتی خدای تعالی می‌خواهد به انسان خطاب بکند می‌گوید: تو هیچ چیزی نمی‌دانستی (نحل/78)، مثل ندانسته‌ها، بعضی‌ها را دیدید این‌قدر فراموشی بر آن‌ها مسلط می‌شود مثل این‌که هیچ چیزی بلد نیستند؟ مرحوم آقای میلانی می‌گفت: من یک وقتی چنین حالتی پیدا کردم که حمد و سوره‌ی نمازم را نمی‌توانستم از رو نخوانم، از رو می‌خواندم، حالا بعضی‌ها هستند که همان سوادشان را هم فراموش می‌کنند، فراموشی مطلق به آن‌ها دست می‌دهد، یعنی بشر وقتی وارد دنیا می‌شود همه‌چیز را فراموش می‌کند ولی از حالا به بعد باید به یاد بیاورد که دیر هم به یاد می‌آورد، یعنی دیر آمادگی پیدا می‌کند برای یاد گرفتن، اگر شما را یک جایی غیر از این‌جا قرار بدهند به طوری که یک مدتی آن‌جا باشید، وقتی می‌آیید یک حالت غیرعادی پیدا می‌کنید، این همان شخصی است که در نه ماه قبل همه‌چیز می‌دانست ولی یک دفعه فراموش شد، خدا در قرآن می‌فرماید: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً»، در یک جای دیگر می‌فرماید: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» (مؤمنون/14)، بعد او را یک طور دیگر کردیم، یک خلقت دیگری را إنشاء کردیم، انسان وارد دنیا می‌شود و لذا در موارد مختلفی از قرآن هست که خدای تعالی خلقت را به بدن توجه می‌دهد که ما انسان را خلق کردیم.

 

آزاد گذاشتن بچهها تا سن هفت سالگی و شروع تعلیم و تربیت اسلامی از همین سن

از همین جهت که انسان همه چیز را فراموش می‌کند، به انسان، انسان گفتند، از نسیان است، البته بعضی می‌گویند از انس است ولی نه، ظاهرا از نسیان درست است، ما خلق کردیم انسان را «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ»، معلوم است که مربوط به گذشته است، «مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً» همه چیز را فراموش کرده و در دنیا آمده است، او را گذاشتند که نُه سال یا پانزده سال این رشدش را بکند، یعنی کسر نداشته باشد که من بازی نکردم، من هنوز کارهای بچگی‌ام را نکردم، گاهی انسان چنین حالاتی دارد دیگر، مثلاً یک‌جا مهمانی رفته است ولی آن‌جا تفریح نکرده است یا یک هتلی رفته و از استخر آن استفاده نکرده است، به طور کلی کارهای بازی را انجام نداده است، این‌جا ممکن است بگوید: من کسر آوردم، خدای تعالی نُه سال برای دخترها و پانزده سال برای پسرها گذاشته است که بازی بکنند، البته روزی که دختر مکلّف می‌شود یا روزی که پسر مکلّف می‌شود آن‌جا موقع شروع به کار نیست، موقع نتیجه برداشتن از کار است، لذا در دخترها دو سال جلوتر باید آداب و این ها را به آن‌ها یاد داد که وقتی مکلّف می‌شود و به محضر خدا بار پیدا می‌کند یک بچه‌ی سر به هوای بازیگوشی نباشد، نمی‌شود هم با خدا حرف بزند و هم کارهای لهو و لعب بکند، هم با خدا حرف بزند و هم آداب و مستحبات را عمل نکند، واجبات را عمل نکند، نمی‌شود، پس تا هفت‌سالگی بیشتر نگذارید بازی کنند، تا سن هفت‌سالگی «ذروه یلعب» (وسائل الشیعه/ج15، ص194 – أحکام الأولاد/ باب 83)، بگذارید او بازی بکند تا آن عقده‌ی بازی‌کردن از بین برود و نگوید که من بازی نکردم، آداب را به او یاد بدهید، بر پدر و مادر واجب است که همه‌ی آداب واجبات را و مستحب است که همه‌ی آداب مستحبات را أقلاً از باب تذکر به بچه بگویند، حالا زمان ما زمانی شده است که متأسفانه وقتی به بچه می‌گویند این کار را بکن، می‌گوید: نمی‌خواهم! از حالا تربیت نمی‌شود و این خیلی بد است، پدر و مادرها این جاها خیلی مقصر هستند، پسر هم تا سن هشت سالگی، در یک روایت دارد که شخصی می‌آید خدمت حضرت رسول اکرم و عرض می‌کند: پسر من هشت سال دارد ولی نماز نمی‌خواند، او را بزنم برای این‌که نماز بخواند؟ حضرت می‌فرمایند: سؤال می‌کنی؟ این‌طوری است. کوشش کنید نمازهای خود را اول وقت بخوانید، اذان که می‌گویند مثل کسی که یک گمشده‌ای دارد باید حتماً این کار را بکند، نه حالا، بلکه هفت سال قبل، برای تو که بیست سال داری علی آقا، هفت سال قبل باید این کار بشود، خیال نکنید این‌ها اثر ندارد، همه‌ی این‌ها در بزرگی تأثیر دارد، این‌که می‌بینید یک مُشت سر به هوا در مملکت دارند راه می‌روند، نه آدابی، نه نماز اول وقتی، مدام مشغول بازی هستند… بعضی‌ها که پیر شدند، من دیدم شخصی ریش و موی سفید دارد حالا تازه این سرمربی تیم فلان است برای بازی کردن، این‌ها برای همین است که پدر و مادرها مواظب آن‌ها نبودند، من هم نسبت به بچه‌های خودم مقصر هستم، منتها خدا می‌داند تا جایی که زور من رسیده است انجام دادم ولی پدر من، من را برای نماز شب می‌برد، چون در محلی که ما بودیم هنوز شش ساله نبودم، من را شب‌ها مسجد جعفری سر کوچه‌ی زردی برای نماز شب می‌برد، رکعت اول هم می‌خوابیدم و رکعت آخر ایشان من را بیدار می‌کرد، بچه بودم دیگر، آن‌وقت الآن شما تمام آداب اسلام، مستحبات اسلام را باید جلوتان بگذارید مثل یک کتاب انگلیسی که می‌خواهید بلد باشید، خدا می‌داند با این کلامی که من می‌خواهم بگویم از تأسف انسان بمیرد بهتر است تا این‌که توجه به این جهت نکند که بچه‌های ما مستحبات را بلد نیستند، بچه‌های ما مکروهات را بلد نیستند! با شوق و ذوق باید إن‌شاءالله عمل کنید و امیدوار هستیم که هم خدا از سر تقصیرات ما پدر و مادرها بگذرد و هم از سر تقصیرات شماها که بی‌حال و بی‌توجه هستید و سال‌ها از تکلیف شما گذشته است.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین.

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

اعتقادات خصوصی – جلسه نهم – ۳ ذیحجه ۱۴۲۷

أعوذ بالله من الشیطانالرجیم

بسم اللهالرحمنالرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لاسیّما علی بقیّةالله روحی و أرواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء و اللّعنةالدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

 

معنای نزول قرآن – نزول اوّل قرآن بر قلب پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله

ما درباره‌ی نزول قرآن مکرر صحبت کردیم، حالا شما إن‌شاءالله بلد هستید ولی اکثراً مثل این‌که درست مطلب را نگرفتند. چون بسیار مطلب مهمی است از این‌جهت امشب درباره‌ی این موضوع صحبت می‌کنیم و بعد درباره‌ی عالَم‌ ذر یک مقداری صحبت داریم. درباره‌ی نزول قرآن گفتیم که علم ‌الهی قابل تجزیه نیست و قرآن هم کلام خداست و از خدای ‌تعالی و از علم خدای ‌تعالی نازل شده است، بر قلب پیغمبراکرم نازل شده است، معنی نزول هم همین است که درجه‌ی آن یک مقدار پایین بیاید، البته درجه‌ی نزول اول خیلی پایین آمده است، از ذات ‌خدا در مخلوق آمده است، آمده است و به مخلوق نازل شده است. شما فرض کنید مثلاً یک چیزی این‌قدر داغ باشد که مثلا حرارت آن هزار درجه باشد، هزار درجه را نمی‌شود در چیزی ریخت، شیشه را آب می‌کند، آهن را آب می‌کند، نه این‌که حرارت موجب شود آن را آب کند بلکه این شیشه و آهن است که استعداد و قابلیت و طاقت حرارت را ندارند، یعنی نمی‌توانند تحمل کنند، لذا آن را یک‌ مرتبه سرد می‌کنند، آن را پایین می‌آورند که مثلاً صد درجه بشود، – به علاوه‌ی این‌که عین وجود آن هم نیست، اصل ذات آن هم نیست- صد درجه را شیشه طاقت دارد، هر ظرفی طاقت دارد ولی باز لب و دهان ما طاقت ندارد، قلب پیغمبراکرم از آن ظرف‌هایی بود که طاقت آن حرارت صد درجه را داشت، در قلب حضرت نازل شد، لذا خدای‌ تعالی درباره‌ی این علم – حالا در قلب پیغمبر باشد یا در هرجا باشد، درباره‌ی این علم- مطالبی فرموده است: اولاً آن‌قدر زیاد است که برای ما نامحدود است، چون خدا که مبالغه ندارد و باید هم این‌قدر زیاد باشد، می‌فرماید: اگر دریا مُرکب بشود و درخت‌های دنیا قلم بشود «لَنَفِدَ الْبَحْرُ» (کهف/109)، دریا تمام می‌شود ولی کلمات پروردگار – یعنی همان علمی که از جانب پروردگار نازل شده است- تمام نمی‌شود، یا در یک آیه‌ی دیگر می‌فرماید: اگر هفت دریا بر این دریای آزاد اضافه بشود باز کلمات خدا تمام نمی‌شود ولی دریاها تمام می‌شود، این تعابیر با مبالغه سازش دارد، یعنی آدم می‌گوید مبالغه است، مبالغه یعنی زیادگویی، شاعر هم گفته است: «کتاب وصف تو را آب بحر کافی نیست/ که تَر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم»، این را ما می‌دانیم مبالغه است، اما یک بخشی از مبالغه دروغ است، یعنی اگر یک نفر آمده وارد اتاق ما شده است ولی ما گفتیم ده نفر آمدند وارد شدند این مبالغه است، نُه نفر آن دروغ است، نمی‌شود که خدا دروغ بگوید، مبالغه بکند، محال است که خدای‌ تعالی یک سرسوزن حتی دروغ بگوید، چون گفتیم مبالغه دروغ است، شما مثلاً اگر یک کیلو شکر دارید ولی بگویید من صد کیلو شکر دارم، نود و نه کیلوی آن دروغ است، و این را بدانید که خدای‌ تعالی مبالغه نمی‌کند، می‌گوید اگر هفت دریای آزاد… خیلی می‌شود، اصلاً قابل تصور نیست، اگر هفت دریای آزاد مُرکب بشود و «مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ» (لقمان/27)، تمام درخت‌ها قلم بشود نمی‌توانند این کار را بکنند، شما اگر به همین یک مسئله توجه کنید عظمت لطف ‌الهی، عظمت رسول ‌اکرم، عظمت قرآن را متوجه می‌شوید، چنین علمی به قلب پیغمبر نازل شد، ما حالا می‌گوییم این علمی که به قلب پیغمبراکرم نازل شد این غیر از آن است، حالا شما بگویید پیغمبر نه، هرچه، «وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ» (انعام/59)، این هم نازل است، حالا پیغمبراکرم اگر نباشد در قرآن که هست، ببینید خیلی ساده می‌شود استدلال کرد که قرآن بر قلب پیغمبر نازل شده است، چون آن‌چه که در قرآن است همه چیز است «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» (نحل/89)، بیان‌کننده‌ی هر چیزی است، اگر کتابی بیان‌کننده‌ی هر چیزی باشد که طبعاً قرآن است، هر چیز هم که خدای ‌تعالی می‌گوید – هر چیزی که مربوط به مخلوق باشد – آیا علم این هر چیز را به پیغمبراکرم دادند یا ندادند؟ اگر بگوییم ندادند قرآن بی‌خود بر پیغمبر نازل شده است، پیش خود خدا نگه داشته می‌شد؛ اگر علم همه چیز را داده باشند همان حرفی است که ما می‌زنیم که علم هر چیزی را به پیغمبراکرم دادند، چون آن علم در قرآن است، قرآن هم «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» است، «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ» (انعام/38)، ما هیچ چیزی را در قرآن فروگذار نکردیم؛ و مسلّم است که قرآن بر پیغمبر نازل شده است، اگر بگوییم هر چیزی که در قرآن است پیغمبر همه‌ی آن را نمی‌داند آن قرآن را بی‌خود بر پیغمبر نازل کردند، مثل این است که یک کتابی به شما بدهند و بگویند معلم هستی، سر کلاس برو و درس بده، بعد نصف کتاب را شما ندانید، نفهمید، این‌جا اصلاً غلط است که به او بگویند: برو کتاب را درس بده! معلم باید همه‌ی آن را بفهمد. پس بنابراین نزول اول – طبق همین مطالب که بیشتر هم می‌شود تحقیق کرد، خیلی هم روایات در همین معنا دارد، نزول اول- همان علمی است که خدای ‌تعالی در قرآن می‌فرماید: «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي» (کهف/109) .

 

چرا خدا بین خودش و مخلوقاتش واسطه قرار داده است

پیغمبراکرم واسطه‌ی همه چیز است دیگر، واسطه‌ی وحی است، حالا چرا خدا این‌جا واسطه قرار داده است؟ چون هر کاری را که در جَنب عظمت پروردگار تصور کنیم کار کوچکی است، خدا خیلی باعظمت‌تر از این حرف‌ها است و معمولاً یک بزرگ کارهای کوچک را خودش مستقیماً انجام نمی‌دهد، ولو برای این باشد که عظمت ذات ‌مقدس پروردگار حفظ بشود، هرچه در مخلوق می‌خواهد انجام بشود أعم از رزق، از خلقت‌ها، همه‌ی این‌ها به وسیله‌ی این نور ‌مقدس پیغمبراکرم انجام می‌شود، چون عظمت ‌الهی ایجاب نمی‌کند که حالا هر کاری را خود خدا مستقیم بیاید انجام بدهد، به علاوه ما اگر اسلام را قبول داشته باشیم باید این معنا را هم قبول داشته باشیم که پیغمبراکرم واسطه‌ی وحی است، وقتی وحیِ علوم را واسطه شد کارهای دیگر به طریق اُولی است. و ما باز گفتیم که کارها روی علم انجام می‌شود، نه روی قدرتِ بی‌علم؛ قدرت بی‌علم فساد می‌کند، علم است که انجام می‌شود.

 

نزول دوّم قرآن یا نظم عالم خلقت بوسیله علم پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در شب ‌قدر اوّل

نزول دوم همان عملی است که پیغمبر با آن علم انجام داده است، یعنی علم را خدا به او داد، حالا چقدر فاصله شد من نمی‌دانم، إلّا این‌که اول مخلوقی که خدا خلق کرد، شروع به خلقت کرد، آسمان‌ها، زمین و این‌ها، پیغمبراکرم با علم خود و به امرالهی، به اذن خدا، تمام عوالم مختلف خلقت را با آن علم تنظیم فرمود، نظم داد. حالا ظاهر ساده‌ی آن‌که همه‌ی ما بفهمیم این است که خورشید در یک مدار دارد حرکت می‌کند، ماه در یک مدار، امام می‌فرماید: «إِنَّ مِنْ وَرَاءِ شَمْسِكُمْ هَذِهِ أَرْبَعِينَ عَيْنَ شَمْسٍ» (بحارالانوار/ ج27، ص45)، چهل تا خورشید است که این خورشید باز دُور آن‌ها می‌گردد، مثلاً برای این زمین ما تا چهل بلکه بیشتر حرکت قائل شدند، زمین ما دارد دُور خورشید می‌گردد، خورشید با زمین ما دُور یک خورشید دیگر می‌گردد، این دوتا حرکت می‌شود، یکی حرکت با خورشید و یکی حرکت به دُور خورشید. حرکت بعدی باز خورشید ما و زمین و باز با آن خورشیدی که این‌ها دارند دُور آن می‌گردد دُور یک خورشید دیگر می‌گردند، یک وقتی من در یک مجله این را دیدم که تا چهل حرکت برای زمین ما کشف کردند، مثلاً فرض کنید ما الآن این‌جا ساکن نشستیم، زمین دارد دُور خورشید می‌گردد، فرض کنید زمین یک اتوبوس است، اتوبوس دارد یک جایی می‌رود، این حرکت را اتوبوس به ما وارد می‌کند…، ما الآن این‌جا نشستیم یک حرکت داریم با زمین، یک حرکت داریم با زمین و خورشید، یک حرکت داریم با زمین و خورشید بعدی که آن باز دُور یک… همین‌طور می‌بینید که تا چهل حرکت برای کره‌ی زمین منظور کردند، این‌ها را متوجه باشید، همه‌ی این نظم‌ها را، همه‌ی کهکشان‌ها، همه‌ی این‌هایی که به هم تصادف نمی‌کنند، همه‌ی این گیاه‌ها، همه‌ی این باغات، همه‌ی این برف‌ها، حتی یک قطره‌ی باران، همه‌ی این‌ها روی علم دارد حرکت می‌کند، روی همان علمی که «أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي»، اگر دریاها مُرکب بشود تمام‌شدنی نیست، این را در شب‌قدر اعمال کردند؛ اصلاً شما معنای شب ‌قدر را خوب بفهمید لازم است، شب‌ قدر یعنی شب اندازه‌گیری؛ چرا به آن شب گفتند؟ به جهت این‌که هنوز روشنایی نبوده است، شب بوده، همه جا تاریک بود، همه جا ظلمانی بود، حتی کتاب تورات هم این را می‌گوید، در آن قطعه‌ی از وقت، این کار انجام شد، هر سال هم انجام می‌شود، تقدیرات معلوم می‌شود، ولی مهمِ آن، شب‌ قدر اول است که خدا هر چیزی را منظم کرده است که البته وسیله‌ی آن پیغمبراکرم بود، روح ‌مقدس پیغمبراکرم بود. پس این نزول دوم است، حالا از باب مثال؛ آن حرارت بی‌نهایت درجه‌ی داغ آمد و در یک ظرف صد درجه ریخته شد، ظرفی که صد درجه حرارت را می‌تواند تحمل کند، باز تحمل این برای موجودات عالم زیاد بود، یک نوعِ بشر می‌توانست این را تحمل کند اما برای موجودات عالم که هستند قابل تحمل نبود؛ مثل این است که شما آب جوش را، آب صد درجه حرارت را بخواهید روی دست‌تان بریزید یا مثلاً روی یک حیوان یا حشره بریزید، معلوم است می‌سوزد، پس قابل تحمل نبود، لذا خدای‌ تعالی در قرآن می‌فرماید: که «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ، ما امانت را – که اکثراً مفسرین نوشته‌اند همان عقل‌کل بود، همان علم‌الهی بود، این را – بر آسمان‌ها و زمین عرضه کردند «وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها»، نه این‌که بایستند بگویند: نه، ما چنین کاری نمی‌کنیم! مثل این است که شما فرض کنید یک اسید را بخواهید روی دست‌تان بریزید و این را می‌گویید نمی‌پذیرد، یک چیزی را نمی‌پذیرد، «أَبَيْنَ» یعنی نپذیرفتند، «أَنْ يَحْمِلْنَها» البته دوست هم داشتند بپذیرند، این علم ‌الهی را که نمی‌شود کسی نپذیرد، قبول نکند، «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» انسان این ظرف داغ را، این آب داغ را، این علم پرعظمت پروردگار را پذیرفت، «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (احزاب/72)، البته «ظَلُوماً جَهُولاً» یک معنای دیگری دارد که مورد بحث ما نیست. پس می‌بینیم که در مرحله‌ی دوم، زمین و آسمان نپذیرفتند، ولی حضرت رسول‌اکرم، روح‌ مقدس پیغمبراکرم، این آب با این حرارت را، این علم با این عظمت را وارد این‌ها کرد، یعنی همه را تحت همین علم تنظیم کرد، الآن به شما بگویند در کهکشان‌هایی که هنوز کشف نشده است، خیلی بالا، آن‌جا این ستاره‌ای که می‌خواهد از کنار آن ستاره رد بشود چطوری حرکت کند که به هم نخورند، نظم آن‌ها به هم نخورد یا اصلاً حرکت آن‌ها وجود داشته باشد، این را باید حتماً آن علم تنظیم کند و آن علم، علم‌ الهی است که به پیغمبراکرم داده شده است. خوب دقت کنید، این‌ها را همین‌طوری که من می‌گویم إن‌­شاءالله به یاد داشته باشید.

 

نزول سوّم قرآن، وارد شدن علم ‌الهی در قالب الفاظ عربی

از این نزول گذشتیم… حالا آمد، آب مثلاً حسابی ولرم شده است، همه هم می‌توانند آن را تحمل کنند، همه هم می‌توانند آن را قبول بکنند، بپذیرند و انسان هم توانسته بپذیرد، همه پذیرفتند، حالا باید باز هم آن را نازل کنند، پایین بیاورند، مثلاً فرض کنید آب یک رودخانه‌ی بسیار بزرگ یا فرض کنید یک دریا که دسترسی هم نیست، چه کار کنند؟ آن را در یک ظرف‌هایی می‌کنند و به شما می‌دهند، حالا ممکن است در یک ظرف آن را بریزند که بتوانید به دهان‌تان بزنید و از این آب بخورید، قرآن را هم در قالب الفاظی که بشر درست کرده بود، الفاظ زبان ‌عربی که یعرب بن قحطان این زبان را درست کرده بود و بهترین زبان‌ها از نظر ادبی و از نظر وسعت بود، یعنی در آن زمانی که قرآن می‌خواست نزول بعدی خود را انجام بدهد این بهترین زبان بود، – حالا بعد از آن زبان‌های دیگری پیدا شد که از این یاد گرفتند بماند ولی الآن هم فکر می‌کنم از نظر ادبی بهترین زبان است- آمد وارد شد… معنای این نزول همین است: وارد شدن این علم ‌الهی در قالب الفاظ، خدای ‌تعالی با علمی که داشت برای او معلوم بود که اگر آن ظرف‌ها را خودش درست نکند تا آخر دنیا آن‌چه که قسمت همه‌ی مردم است به آن‌ها نمی‌رسد، یعنی یک عده اسراف می‌کنند، یک عده به هم می‌ریزند و یک عده از بین می‌برند، مثل کتاب تورات و انجیل تحریفش می‌کنند، لذا در قالب الفاظی که اعجازآمیز بود آن را قرار داد، آن را در ظرف‌هایی قرار داد که خود آن ظرف‌ها تازه معجزه است، مثل این می‌ماند که مثلاً من بخواهم یک شیری را بین شما تقسیم کنم و به همه هم به اندازه‌ی کافی برسد، آن‌وقت مقدار آن را، ظرفیت آن را تعیین نکنم، خود خدای ‌تعالی این را در الفاظی که ظرفیت علم ‌الهی را پیدا بکند ریخت، لذا قرآن به همین صورتی که الآن هست، با همین دلیل، از اولی که به زبان ‌عربی درآمده است همین‌طوری بود؛ این چه موقع بوده است؟ احتمالاً همان بعد از خلقت حضرت آدم بوده است، یعنی حضرت آدم را که خدا خلق کرد زبان ‌عربی را هم خلق کرد و آن علم را در آن ریخت، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» (بقرة/31)، خدا به حضرت آدم همه‌ی اسماء را تعلیم داد، در آن دو هزار سال هم ائمه‌ی ‌اطهار به ما تعلیم دادند، حالا قالب‌بندی این قرآن را از بعضی آیات می‌شود استفاده کرد که چه موقع بوده است ولی اجمالاً قبل از تولد پیغمبراکرم و ائمه‌ی ‌اطهار بوده است، قبل از این‌که آن‌ها متولد بشوند، به دلیل این‌که وقتی علی‌بن‌ابیطالب متولد شدند با پیغمبر به زبان ‌عربی قرآن خواندند: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (مؤمنون/1) را خواندند، معلوم است قرآن نازل شده است که خواندند، پس به زبان‌ عربی نازل شد.

 

نزول چهارم قرآن یا خواندن قرآن بوسیله‌ی رسول‌اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله با توجه به زمان و مکان و مناسبت

بنابراین؛ این سه تا نزول بود، به همین ترتیبی که می‌گویم باید إن‌شاءالله بلد باشید: نزول اول به قلب پیغمبر، نزول دوم به عالم خلقت، نزول سوم به زبان ‌عربی، وقتی که این‌ها درست شد باز یک نزول دیگری هم داشته است. صد وبیست و چهار هزار پیغمبر یک مقدماتی زمینه‌سازی کردند تا این‌که پیغمبراکرم بتواند این قرآن را ارائه بدهد، مردم بفهمند، درک بکنند، اگر قبلش پیغمبری نبود اصلاً شاید قبول نمی‌کردند، وقتی می‌بینند صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که لااقل اسم چندتای آن‌ها به گوش مردم دنیا خورده است مبعوث شدند آن‌وقت طبعاً این پیغمبر را هم می‌پذیرند و لذا پیغمبراکرم دارای قرآن شد. تا حالا پیغمبر هرجا بود مشکلی نیست و قرآن هم به فرض به زبان‌ عربی بر او نازل شده باشد، وقتی نوبت او شد، یعنی حالا دیگر این‌جا لازم نیست پیغمبر قرآن را روی ترتیب بخواند، چون ما فکر می‌کنیم که اول سوره‌ی حمد را خوانده است، بعد سوره‌ی بقره را خوانده است، به مردم قرآن تعلیم می‌داد، نه، همان‌طور به موقع، هر جایی که یک موقعیتی پیدا می‌کرد که یک آیه‌ای از قرآن را بخواند همان‌جا می‌خواند و حتی در آیات قرآن است که: «ای پیغمبر عجله نکن در خواندن قرآن، هر وقت ما به تو اجازه دادیم بخوان» (قیامة/16-19). ببینید؛ خواندن قرآن در جاهای معیّنی که همان‌جا حکم هم پیاده شده است این بهتر به یاد مردم می‌ماند، یعنی بهتر تأثیر دارد، خود این هم یک نزولی است که مثلاً فرض کنید پیغمبراکرم، حضرت ‌امیر و حضرت ‌زهرا و امام‌ حسن و امام‌ حسین را زیر یک عبا برده و قرار داده است، بعد جبرئیل می‌آید و به حضرت رسول‌اکرم می‌گوید: حالا آیه‌ی «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» (احزاب/33) را این‌جا بخوان، چون خواندن در این مکان، در چنین جایی، هم قرآن را تفسیر می‌کند و هم جا می‌افتد، معلوم است که اهل بیت این‌جا چه کسانی هستند؛ یا مثلاً سوره‌ی کوثر، وقتی حضرت سوره‌ی کوثر را برای مردم می‌خواند که او را سرزنش کردند که «جاء أبتر» یعنی شخصی که فرزند پسر ندارد و مقطوع‌النسل است آمد: «لقد اصبح أبتر» (درالمنثور/ ج8، ص653)، بعد سوره نازل می‌شود: «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ، فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ، إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (کوثر/1-3)، این‌جا جواب آن‌هاست، ببینید؛ هر کدام از این آیات هیچ التزامی نیست که اولین آیه‌ای که به پیغمبر نازل شده است در همان اول خلقت باشد، لابد یک ترتیبی داشته است که الآن هم آن ترتیب وجود دارد، این را اول بخواند یا آن را دوم، حضرت که نمی‌خواهد سر کلاس دبستان برود درس بدهد، ایشان در بین مردم بوده است، «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ» (نهج‌البلاغه/خطبه 107)، مثل یک دکتری که دُور می‌زند و هرجا مریض پیدا می‌کند همان‌جا آن دوای خاص را می‌دهد، درست است ایشان یک داروخانه دوا دارد اما حالا همه را در جیب یک نفر بریزند یا بگویند: مردم! بیایید از این داروها بردارید بروید؟ همه را باید همه بفهمند؟ این‌ها در اول نیست، البته حالا جمع آن در اختیار ما هست، حالا می‌شود این حرف را زد ولی آن روز اول نبوده است، لذا مردمی که به مشروب‌خوردن عادت کردند اگر اول می‌آمد آیه‌ی «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ» (مائده/90) را می‌خواند هیچ‌کس ایمان نمی‌آورد، چون مردم مشروب‌خور بودند، یا مثلاً به غلام و کنیز عادت کرده بودند، ثروتمندها اصلاً بلد نبودند برای خودشان غذا درست کنند، ظرف بشویَند، غلام‌ها هم پول نداشتند، بعد ایشان بیاید مثلاً یک‌دفعه بگوید: بردگی باید از بین برود! هم غلام‌ها ناراضی بودند، برای این‌که پول نداشتند بروند زندگی خود را اداره کنند، هم ثروتمندها راضی نبودند به‌خاطر این‌که چه کسی ظرف آن‌ها را بشویَد؟ حتی بدن آن‌ها را غلام‌ها می‌شستند! اصلاً همه چیز به‌هم می‌خورد، لذا یک ترتیبی داده است که حتی در قرآن تا آخری که پیغمبر از دنیا رفتند این موضوع به این صراحت گفته نشود که غلام و کنیز ممنوع است، ولی طبعاً هر چیزی که صادرات داشته باشد و واردات نداشته باشد تمام می‌شود، به‌جهت این‌که پیغمبراکرم و ائمه‌ی‌اطهار از این‌طرف خیلی از غلامان و کنیزان را به صورت مستحبی و کفاره آزاد کردند، یعنی دستور آزادی آن‌ها را دادند و از آن‌طرف هم جنگی دیگر بعد از پیغمبر به آن صورت نبود که غلام و کنیز بگیرند، و هرچه واردات نداشته باشد و صادرات داشته باشد طبعاً تمام می‌شود، همان‌طوری که در اسلام زودتر مسئله‌ی بردگی تمام شد تا ممالک دیگر؛ می‌خواهم عرض کنم پیغمبراکرم در هر کجا می‌دیدیم که یک آیه‌ای از قرآن می‌خواند، خود این یک نزولی است، این مطلب را خوب بفهمید، البته یک مقدار سخت‌تر از آن دوتای دیگر است، موضوع همین است که به‌جا بخوان، مثلاً الآن من می‌خواهم یکی را نصیحتی بکنم، یک‌وقت یک جایی نصیحت می‌کنم که طرف مقابل لج می‌کند و بدتر می‌کند، ولی یک‌وقت یک جایی نصیحت می‌کنم که جا می‌افتد و قبول می‌کند، این در جای معیّن خواندن و با افراد خاص صحبت‌کردن و بالأخره زمان و مکان را در نظر گرفتن، مقتضیات را در نظر گرفتن، خود این هم یک نزولی است، لذا خدای ‌تعالی صریحاً به پیغمبراکرم می‌فرماید: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى‏ إِلَيْكَ وَحْيُهُ» (طه/114)، پس این هم نزول چهارم بود.

 

نزول پنجم قرآن یا کتاب علی علیه‌السلام

نزول پنجم؛ چون قرآن خیلی مختصر است، با آن همه‌ علمی که خدای‌ تعالی در این قرآن قرار داده است خیلی خلاصه است، طبعاً یک تفسیر و توضیحی می‌خواهد، همان‌طور که خود الفاظ قرآن از جانب خدا است توضیح و تفسیر قرآن هم باید حتماً از جانب پیغمبراکرم باشد، چرا؟ به‌جهت این‌که «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ» (وسائل‌الشیعة/ ج27، ص185)، کسی قرآن را می‌شناسد و می‌فهمد که به او خطاب شده است، من یک وقتی برای این یک مَثَلی زدم، مثلاً نشستیم و داریم درباره‌ی یک نفر صحبت می‌کنیم‌، فلانی این‌طور است، علم او این‌طور است، تقوای او این‌طور است، وضع مالی او این‌طور است، چه، چه، دو ساعت برای یک‌نفر صحبت می‌کنیم، مثلاً من نشستم و برای شما صحبت می‌کنم، بعد از این صحبت‌های ما که یک نفر را من خوب معرفی کردم، یک نفر دیگر هم می‌آید می‌نشیند، در همین موقع آن فردی که مورد مدح من بوده ، مورد توضیح من بوده است وارد می‌شود، من به شما می‌گویم: فلانی آمد! این کسی که تازه آمده نشسته است هیچ چیزی نمی‌فهمد، فقط همین‌قدر می‌داند که یک نفر آمد، ولی شما که آن دو ساعت صحبت من را درباره‌ی او شنیدید در ذهن می‌آورید منظور من چیست، هر دو نفر شما یک چیز را می‌شنوید چون من یک کلمه بیشتر نگفتم: فلانی آمد! منتها شما دو ساعت صحبتی را که من درباره‌ی این شخص کردم به ذهن می‌آورید ولی این شخص همین که یک نفری آمده است، همین اندازه را به ذهن می‌آورد، حالا اسم آن یک نفر چیست را هم نمی‌داند، این مثال را خوب فهمیدید؟ قرآن این‌طوری است، یعنی پیغمبری که از اول خلقت تا حالا بوده است، این قرآن را روی تمام عوالم وجود پیاده کرده است، کلی خدا با او درباره‌ی قرآن صحبت کرده است، او یک چیز از قرآن می‌فهمد، مثلا وقتی می‌گوییم: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ» (اسراء/9)، او یک چیز از قرآن می‌فهمد، از کلمه‌ی قرآن در این آیه یک چیز می‌فهمد که ما نمی‌فهمیم، پس این است معنای آن‌که می‌گوییم: «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ»، کسی قرآن را می‌فهمد که خطاب به او شده است، خوب معلوم شد؟ یعنی شما که من دو ساعت درباره‌ی این شخص صحبت کردم شما می‌فهمید، نه آن کسی که تازه آمده و از هیچ چیزی اطلاع ندارد، پس این قرآن را باید پیغمبر که به او خطاب شده است توضیح بدهد، عُمَر که مثلاً می‌گوید: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ» (بحارالانوار/ ج30، ص 550)، می‌گوییم: تو از قرآن چه می‌فهمی؟ پیغمبر می‌فهمد، چون به او خطاب شده است، خدا با او کار کرده است، یا هر یک از ائمه علیهم‌الصلاةوالسلام می‌فهمند، پس حقایق قرآن را حضرت رسول ‌اکرم می‌فهمد و او باید برای ما توضیح بدهد، بر همین اساس پیغمبراکرم نشست…، حالا می‌توانستند در ظرف یک دقیقه انجام دهند، می‌توانستند در ظرف چند روز، حالا هرچه طول کشیده است، تمام تفسیر قرآن را برای حضرت ‌امیر بیان کرد که حتی «ارش‌ الخدش» هم در آن نوشته شده بود (بصائرالدرجات/ ج1، ص168)، «ارش خدش» خیلی چیز جزئی است، مثلاً یک کسی یک میخی روی دست شما بکشد و یک قدری خدشی پیدا بشود، یک قرمزی پیدا بشود، دیه‌ی این چقدر است؟ حتی این هم نوشته شده است. این کتاب خیلی اسم دارد، این کتاب خیلی مهم است، به‌خاطر این‌که علی‌بن‌ابیطالب نوشته است «کتاب علی» است، چون علم پیغمبر در آن‌جا تا یک حدی پیاده شده است «لوح محفوظ» (بروج/22) است، «کتاب مبین» (انعام/59) است، «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ» (بقره/2)، اسماء دیگری هم هست که حالا ما نمی‌توانیم صد درصد بگوییم مصداق همین کتاب است، می‌ترسیم تفسیر به رأی بشود که بعضی‌ها گفتند اسم آن «نون» است، «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» (قلم/1)، یک چیزهای دیگری هم گفته‌اند که اسم آن «امانة» (احزاب/72) است که خدا علم خود را به امانت نزد پیغمبراکرم گذاشته است و این‌ها اسم‌های آن «کتاب مبین» است، من در ترجمه‌ی «کتاب» برای «ذلِكَ الْكِتابُ» هم نوشتم: «ذلِكَ» به معنای آن کتاب است، نمی‌گوید این کتاب؛ قرآنی که الآن ما داریم می‌خوانیم آن نیست، آن کتابی که توضیح و ترجمه و پاورقی و همه چیز دارد منظور است، آن کتاب، هدایت از برای متقین است، البته تا این‌جا برای مردم بوده است، یعنی یکی به زبان ‌عربی، یکی هم این‌که در کجا پیاده بشود، یکی هم با توضیحی که پیغمبراکرم فرموده است و علی‌بن‌ابیطالب نوشته است، البته این آخری یعنی نزول پنجم هم برای مردم بوده است منتها این را سیاست وقت آن‌ها قبول نکرد، نتوانست بپذیرد، چون اگر می‌پذیرفتند دین خدا یکپارچه می‌شد، یک‌دست می‌شد، هیچ مسلمانی هم نمی‌تواند بگوید قرآن بی‌خود می‌گوید، وقتی‌که بگوید «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ فی عَلیٍّ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» (بحارالانوار/ ج37، ص189)، درباره‌ی علی آن‌چه را که به تو گفتیم ابلاغ کن! خب پیغمبراکرم و غدیر خم فراموش نمی‌شد و امثال این‌ها، لذا قبول نکردند، حضرت ‌امیر آن کتاب را بعد از پیغمبر در مسجد آورد و ارائه داد، گفتند: نه! «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»، کتاب خدا کافی است، تفسیر و تأویل و این حرف‌ها زیاد می‌شود! و حال این‌که خدا در قرآن می‌فرماید: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏، إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏» (نجم/3-4)، پیغمبر از روی خواسته‌ی دلش نطق نمی‌کند، همه‌ی آن وحی است، ولی این را آن‌ها نمی‌فهمیدند، یعنی یک عده‌ی آن‌ها زرنگ بودند می‌فهمیدند که اگر این‌ها باشد دیگر خلافت بعد از پیغمبر از بین می‌رود، یک عده هم نفهم بودند و نفهمیدند، تابع زور و این‌ها بودند. پس نزول پنجم هم این می‌شود که نزول پنجم همان کتاب علی است، کتاب یک نسخه هم بیشتر نبود، حالا شاید هم دو نسخه بوده است، نمی‌دانم، یک نسخه بود که آن را دست حضرت ‌امیر دادند که ایشان هم روز وفات خود دست حضرت امام‌ حسن داد و حضرت امام ‌حسن هم دست امام‌ حسین داد ، حضرت امام‌ حسین صلواةالله‌علیه دست حضرت سجاد دادند، الآن همین‌طور پیش ائمه مانده است و چون خدای‌ تعالی هم فرموده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (حجر/9)، ما آن را حفظ می‌کنیم، بنابراین نزد امام‌ زمان محفوظ است و ایشان هم که یدالله است، محفوظ است تا روزی که ظهور کند و مردم لیاقت برای یکپارچگی و یک‌شکل‌بودن را داشته باشند و بر همین اساس حضرت ‌امیر صلواة‌الله‌علیه به اوصیاء خود داد، گاهی هم بعضی‌ها می‌آمدند تقاضا می‌کردند که ما آن کتاب را می‌خواهیم ببینیم، می‌آوردند نشان آن‌ها می‌دادند، مسئله‌ای هم نداشت، اگر قبول می‌کردند حتی می‌توانستند نسخه از روی آن بردارند، شاید همین روایت نسخه‌هایی از همان کتاب است، گاهی هم گفتند که کتاب علی… البته می‌گویم اسامی مختلفی دارد که یکی از اسامی آن و معروف‌ترین آن همین کتاب علی است و مردم هم می‌توانستند نسخه بگیرند که بعضی‌ها هم گرفتند، خود ائمه علیهم‌السلام می‌فرمودند، خیلی‌ها هم آن کتاب را دیدند و گاهی خود امام علیه‌الصلاةوالسلام می‌فرمود: ما در کتاب علی نگاه کردیم، فلان کس خلیفه نمی‌شود، معلوم است آن‌قدر دقیق است که اسامی خلفاء، سلاطین، همه‌ی این‌ها نوشته شده است، اصحاب آن‌ها، یاران آن‌ها، مثلاً تمام کسانی که دارای صفات حمیده هستند، اولیاء خدا، همه‌ی این‌ها نوشته شده است و یک کتاب عظیمی است که إن‌شاءالله امام ‌عصر ارواحنافداه تشریف بیاورند این کتاب را می‌آورند. این معنای نزول قرآن است؛ تا جایی که مربوط به خدا و پیغمبر بود همین‌جا بود، تا این نزول پنجم بود،

 

نزول ششم و هفتم (ترجمه و تفسیر با توجه به روایات)

دوتا نزول دیگر هم هست که اجازه‌ی آن را به ما دادند: یکی ترجمه است که طبعاً ترجمه‌ی فارسی قرآن، نزول قرآن است، این در دست ما است و ممکن است ما غلط ترجمه کنیم، ممکن هم هست که درست ترجمه کنیم، یکی هم تفسیرهایی است که از داخل روایات استفاده می‌شود که اگر از داخل روایات استفاده نشود و تفسیر به رأی باشد ممنوع است و اگر از روایات استفاده بشود و تفسیر به روایات باشد اشکالی ندارد.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله اجمعین.

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

اعتقادات خصوصی – جلسه هشتم – ۲ ذیحجه ۱۴۲۷

اعوذ بالله من الشّیطان‌الرّجیم
بسم الله‌الرّحمن‌الرّحیم
الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل‌الله لاسیّما علی بقیّة‌اللّه روحی و ارواح‌‌العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة‌الدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم‌الدّین.

معنای حکمت و حکیم
گفتیم آن‌چه در دو هزار سال به ما تعلیم دادند مسائل زیاد وبسیار هم مهم است و شناخت حقایق اشیاء و همان حکمتی است که خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: «آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ» (لقمان/12) یا مثلاً پیغمبرها آمده‌اند که «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» (آل‌عمران/164)، این حکمت را امشب یک مقداری برای شما تعریف می‌کنیم و توضیح می‌دهیم که اصلاً چیست. حکمت در لغت به معنای محکم‌کردن است، قُرص‌کردن، پابرجاکردنِ چیزی را حکمت می‌گویند، البته اصطلاحاً به کسی که یک حرف قاطعی می‌زند و چون و چرا ندارد حکیم می‌گویند و به علمی که چون و چرا ندارد حکمت می‌گویند و بالأخره چیزی که محکم است و چون و چرا ندارد، این حکمت است، لذا خدا در قرآن می‌فرماید: «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً» (بقره/269)، به آن کسی که مطالب بدون چون و چرا تعلیم داده شد و به او گفته شد، خیر کثیری به او گفته شده است؛ و ما می‌دانیم که در آن دو هزار سالی که خدای تعالی در ابتدای خلقتِ ما به ما تعلیم داده و آن‌طور با افتخار می‌فرماید: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» (اعراف/172)، یک مطالب سستی که چون و چرا در آن باشد به ما یاد نداده است، چیزهایی به ما یاد داده و تعلیم داده است- بوسیله‌ی ائمه یا بوسیله‌ی خودش، حالا فرقی هم نمی‌کند- که قطعی است و چون و چرا ندارد، همان‌طوری که خودِ قرآن، چون و چرا ندارد، قرآن هم مثلاً می‌فرماید: «وَ الْكِتابِ الْمُبينِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ، فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ» (دخان/2-4)، امر حکیم یعنی امری، مطالبی، حقایقی که محکم است، محکم است یعنی چون و چرا ندارد، حرفی در آن نیست، «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» (فصلت/42)، هرچه که چون و چرا نداشت را حکمت می‌گویند، سابق‌ها به دکترها حکیم می‌گفتند به‌خاطر این‌که حرف‌های آن‌ها چون و چرا نداشت، مثلاً قرآن را حکیم می‌گویند: «و الْقُرْآنِ الْحَكيمِ» (یس/2)‏، کتاب حکیم، برای این‌که چون و چرا ندارد. اگر ما حقایق اشیاء را بشناسیم دیگر چون و چرا ندارد، در یک روایتی هست که «اللّهُمَّ ارنا الأشياء كما هي» (عوائداللئالی/ ج4، ص132)، اگر ما اشیاء را همان‌طوری که حقیقت آن است بفهمیم، این جزء حکمت است، اگر یک چیزی با فکرمان، فکر صحیح، قلب سالم، – قلب سالم که در حقیقت عقل است- اگر تطبیق کرد این حکیم می‌شود.

فرق حکمت با فلسفه
هر چیزی که با فطرت ما، با آن‌چه که خدا به ما تعلیم داده تطبیق کرد این حکمت است، اما چیزهایی که مثلاً در همین تلویزیون گاهی ممکن است امروز یک مطلبی بگویند و فردا برعکس آن را و خلاف آن را بگویند، مثلاً فرض کنید یک روز بگویند چایی ضرر دارد و یک روز بگویند چایی مفید است، یک روز بگویند روغن حیوانی ضرر دارد و یک روز بگویند روغن حیوانی مفید است، این‌ها معلوم است که حکمت نیست، اما اگر یک کسی تحقیق کرد، صد درصد، برو و برگرد نداشته باشد، محکم باشد، که مثلاً روغن حیوانی مفید است، این دیگر حکمت است؛ و بالأخره هر چیزی که در معارف و حقایق از جانب خدا باشد یقیناً حکمت است و هر چیزی که از فلسفه‌ی بشری باشد – چون خودشان می‌گویند که فلسفه، شناخت حقایق اشیاء متکیاً به افکار بشر است، این‌ها اگر متکی به افکار بشر باشد و چون زمان در افکار بشر تأثیر دارد، مکان تأثیر دارد، روحیات شخص تأثیر دارد- آن حکمت نیست؛ مثلاً فرض کنید سابقاً می‌گفتند: همه‌ی کُرات به دُور زمین می‌چرخند و زمین مسطح است و روی آب قرار گرفته است ولی حالا می‌گویند که زمین دُور خورشید می‌چرخد! نه آن حکمت بوده و نه این حکمت است، این‌ها فلسفه است، نشستند فکر کردند، فرضیه‌هایی اختراع کردند، حتی در همین مسائل روزمره، – ولو این‌که مسائل فیزیکی، مسائل شیمی، حتی ریاضی، خیلی به ندرت پیدا می‌شود که با آن حقایق واقعی تطبیق کند- مثلاً همین که زمین به دُور خورشید دارد می‌چرخد، ممکن است مثلاً یک وقتی کشفی بشود در نحوه‌ی چرخیدن آن، در چرخش وضعی و انتقالی آن، در همه‌ی این‌ها ممکن است حرف باشد و در آینده باز یک چیز دیگری بگویند، فرض کنید در جنبه‌های ریاضی، یا مثلاً حدس می‌زنند الآن در کُرات آب باشد، حیات باشد، یک وقت هم ممکن است باز حدس بزنند که نباشد، ما می‌بینیم در فلسفه‌ها – که همه‌ی این‌ها را شامل می‌شود، یعنی طبیعیاتش به چیزهایی که مربوط به خاصیت‌ها و طبیعت است و فلکیاتش به چیزهایی که مربوط به افلاک است و الهیات آن هم به چیزهایی که مربوط به ماوراء طبیعت و فلکیات است، مربوط است. می‌بینیم در تمام این‌ها- تغییر پیدا می‌شود، چون متکیاً به افکار بشری است، و از آن طرف حکمت، چون متکی به وحی است – ما به لقمان حکمت دادیم، ما به انبیاء حکمت دادیم- از این نظر حکمت است، یعنی چیزیست که تغییرناپذیر است، محکم است، از لفظ آن هم خوب پیداست که محکم است، اگر محکم نبود و قطعی نبود خدای تعالی در قرآن نمی‌فرمود: «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً»، هیچ‌وقت خدای تعالی به علمی که مشکوک است و معلوم نیست حقیقت داشته باشد یا نداشته باشد، خیر کثیر نمی‌فرماید.

فطرت یا غریزه
پس بنابراین حکمت را خدا به ما در همان دو هزار سال عنایت کرد، اسم آن را هم فطرت گذاشت، چون با خلقت ما آمیخته است و فطری است، و غریزه هم می‌گویند، البته غریزه از الفاظ مستحدثه است، حالا اگر این‌طوری می‌گویند اشکالی ندارد، غریزه‌ی ما یعنی همان فطرت ما، معنای آن با فطرت شاید یکی باشد.

فرق عقل با فکر
مسئله‌ای که خیلی ممکن است در آن اشتباه بشود، این است که عقل کدام است؟ از روایات استفاده می‌شود که عقل، همین علومی است که به ما تعلیم دادند. خدا درباره‌ی عقل به دو شکل مطلب فرموده است و هر دو شکل آن هم ممکن است حقیقت داشته باشد؛ اگر گفتیم: عقل همان معارفی است – همان حکمت- که در آن دو هزار سال به ما تعلیم داده شده، در این‌صورت روایات برای ما خیلی ساده می‌شود و درست درمی‌آید، اگر گفتیم: عقل، تفکر انسان است، – که اکثراً فلاسفه مباحث فکریه را می‌گویند: مباحث عقلیه!- خیلی افراد هستند که می‌گویند عقل آدم این‌طوری می‌گوید و خیلی هم با این طرز فکر در لسان اهل بیت علیهم الصلوة و‌السلام مبارزه شده است که حتی از امام سؤال می‌شود که پس آن‌چه در معاویه هست چیست؟ می‌فرماید: آن عقل نیست! ببینید این مبارزه است دیگر، «الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» (کافی/ج1، ص11)، عقل آن چیزی است که به وسیله‌ی آن، رحمان عبادت می‌شود، «وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» و به وسیله‌ی آن عقل، کسب بهشت می‌شود؛ ما خیلی خوب می‌فهمیم که با فکر، کسب بهشت نمی‌شود، مثلاً نمی‌شود بگوییم: فلان ظالم فکر ندارد، فکر دارد، چون اگر فکر نداشت تکلیف نداشت، فکر دارد ولی به عقلش عمل نمی‌کند، این‌طوری باید بگوییم؛ یا بگوییم: عقل ندارد، یعنی توجهی به آن‌چه که خدا در او قرار داده است ندارد، و آن وقت روایات آن هم درست می‌شود. یک تعارضی از نظر ظاهری در روایات است که اکثراً هم در آن گیر می‌کنند و مشکل دارند، – البته غیر از وحدت‌وجودی‌ها- و آن این است که «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ» (المحجة البيضاء، ج 5 / 7، كتاب شرح عجائب‌القلب، بيان معنى النفس والروح والعقل والقلب) می‌گویند: عقل را خدا خلق کرد و جنودی برای آن در نظر گرفت و هر کس عقل دارد، این جنود را هم دارد، و هر کس عقل ندارد جهل دارد، در مقابلش جهل است، و لذا جهل را هم در مقابل آن انداختند،

معنای عقل و عقل کل و عقلی که در ما است
دسته‌ی دوم روایات این است که خدا به هر کسی عقل داد همه چیز داد، به هر کسی عقل نداد هیچ چیزی نداد، آیا این عقلی که به ماها داده است همان عقلی است که در اول خلقت خلق شده؟ یا این‌که او یک چیز است و این یک چیز است، چون معلوم نیست آن چیزی که در اول خلقت و قبل از همه‌ی اشیاء خلق شده است به ما داده باشند، اثبات آن خیلی مشکل است که ما هم همان‌طوری که پیغمبراکرم صلی‌ الله‌ علیه ‌وآله هست باشیم، اگر آن‌طوری باشد – یعنی همان چیزی که در اول خلقت خلق شده است به ما هم داده باشند – ما با پیغمبر فرقی نمی‌کنیم، چون به پیغمبر هم در اول خلقت یک چیزهایی داده شد و به خاطر همان، اول است، یعنی ما هم در ردیف پیغمبر و «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ» می‌شویم، چون عقل ما «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ» است! ما اگر بخواهیم این‌طوری توضیح بدهیم و تشریح کنیم، اول می‌رویم روی معنای لفظ عقل که عقل یعنی چه؟ عقل به معنای عقال است، عقال یعنی محدود کردن، پابند زدن؛ محدود کردن را عقل می‌گویند، از عِقال می‌آید، عقال یعنی پای شتر را می‌بندند و او را محدود می‌کنند که از این‌جا حرکت نکند، یا در لغت خیلی داریم چیزهایی که اسم آن عقل است، و خلاصه‌ی همه‌ی این‌ها این است که عقل یک چیزی است که انسان را محدود – محدود به یک حد صحیحی- می‌کند؛ شتر می‌خواهد از این‌جا تجاوز نکند، محدود باشد، پای او را عقال می‌کنند، همه‌ی آن چیزی که خدای تعالی به پیغمبراکرم تعلیم داد سبب عقال پیغمبر شد، یعنی سبب محدودیت پیغمبر شد، سبب بندگی واقعی پیغمبر در مقابل خدا شد، از نظر بندگی محدود شد و حقِ این‌که کوچکترین تجاوزی از آن حد بکند نداشت، پس او عقل کل است، یعنی حتی مکروه، ترک اُولی – همان‌طور که قبلاً هم گفتیم- از او سرنزده، علم مطلق و معصوم از جهل هم هست، آن‌چه که در او هست عقل است و همان را خدای تعالی در ابتدا خلق کرد، ما هرچه از این عقل، از این علوم، از آن‌چه که به پیغمبر داده شده، هرچه از آن‌ها کسب بکنیم و در وجودمان پیاده بکنیم و در ما باشد ما همان اندازه عقل داریم، و هرچه که نباشد یا کمتر باشد عقل‌مان کمتر است، پس ببینید، اگر گفتند: معاویه با آن زیرکی عاقل نیست، این‌جا درست می‌شود، اگر حیوانات را گفتند عقل ندارند درست است، چرا؟ به‌جهت این‌که آن‌ها از این علوم هیچ اطلاعی ندارند؛ اگر یک ولیّ خدا را گفتند: عاقل است و یک دشمن خدا را گفتند: بی‌عقل است درست است، ببینید همه‌ی روایات هم این‌جا توجیه می‌شود، روایاتی که مربوط به عقلِ اول است، عقلِ کل است، و آن‌چه که مربوط به عقول ما است. پس این کلمه‌ی عقل هم درست است.

فکر، دلیل و راهنمای عقل است
بعد می‌آییم سراغ این مطلب که فکر چیست؟ فکر آن چیزی است که انسان را به عقل می‌رساند، لذا در روایت دارد «الفکر دلیل العقل» (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج 68، ص 306)، فکر کردن دلیل و راهنمای عقل است؛ راهنما یعنی انسان به وسیله‌ی او به عقل می‌رسد، مثلاً می‌نشیند فکر می‌کند که این آسمان و زمین را چه کسی خلق کرده است؟ آیا می‌شود خودش به وجود آمده باشد؟ می‌نشیند فکر می‌کند که این درخت‌ها را چه کسی در زمستان این‌طور چوبِ خشک می‌کند و در تابستان آن‌طور سبز می‌کند؟ از نظم خلقت یا از هر جای دیگر، از هر دلیلی، با فکر به این می‌رسد که خدایی هست، وقتی با این دلایل می‌بیند خدا هست همان «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» ظاهر می‌شود؛ ربّ ما هم هست، چطور شد ربّ درخت باشد، برگ‌های درخت در زمستان می‌ریزد و باز دومرتبه در تابستان برگ‌ها بیرون می‌آید، چطور ربّ او هست ولی ربّ ما نیست؟ ما اصلاً چه اطلاعی داریم از سلامتی‌مان؟ از بیماری‌مان؟ چون گرسنه هستیم غذا می‌خوریم، بعد این می‌رود در بدن انسان تبدیل به سلول می‌شود، زیادی‌اش حذف می‌شود، که اگر کسی هشتاد کیلو است بعد نود کیلو شد، یک مقدار دلواپس می‌شود که چرا دفع نشده، و مرتب هم این کارها را خدای تعالی انجام می‌دهد؛ این‌ها فکر است، این‌ها را نمی‌شود عقل گفت، این‌ها فکر است و انسان را به عقل می‌رساند و عقل این است که بگوییم: خدایی هست و همه‌ی کارها را خدا می‌کند. پس فکر، عقل نیست، «دلیل‌العقل» است، همانطوری که امام علیه الصلوة و‌السلام فرموده است و در آیات قرآن هم که از ما می‌خواهند «أَفَلا تَعْقِلُونَ» (بقره/44) آیا شما تعقل نمی‌کنید، یعنی چرا مثلاً فکرتان را به کار نمی‌اندازید که به عقل برسید، یعنی عقل را چرا به دست نمی‌آورید؟ چرا خودتان را با فکر به آن‌جایی نمی‌رسانید که به حقیقت برسید، به حکمت برسید؟ «أَفَلا تَتَفَكَّرُونَ» (انعام/50)، وقتی «تَتَفَكَّرُونَ» می‌گوید منظور این است که فکر بکن تا به عقل برسی، دقت فرمودید؟ بنابراین ما عقل را هم این‌طوری می‌فهمیم و لذا آن را در مقابل جهل هم قرار داده است، هر جاهلی هم بالأخره فکر دارد، دارد فکر می‌کند، خیلی از افراد جاهل هستند که نه سواد ظاهری دارند، نه سواد باطنی دارند، نه از علوم قرآن اطلاعی دارند، نه از علوم ریاضی و غیره اطلاعی دارند، ولی باز هم می‌بینیم که فکر دارند، اگر عقل به معنای فکر بود نمی‌توانستیم بگوییم که یک عده جاهل هستند، یعنی یک عده عقل ندارند، و حال اینکه فکر دارند، همه فکر دارند، جز یک عده دیوانه، البته دیوانه‌ها هم در یک حدی فکر دارند، ولی فکر آن‌ها خوب کار نمی‌کند، امام علیه الصلوة و‌السلام هم می‌فرماید: به این‌ها نگویید عقل ندارند، بلکه بگویید این‌ها یک مرضی دارند که نمی‌توانند از سلول‌های مغزی‌شان استفاده بکنند (مشکاة الأنوار في غرر الأخبار، جلد 1، صفحه 270).

حکمت، عقل، نور، اسم علومی است که در عالم ارواح به ما تعلیم داده‌اند
پس آن‌چه که به انسان تعلیم داده شده است، گاهی اسم آن را عقل می‌گذارند چون انسان را عِقال می‌کند، بنده‌ی خدا می‌کند، «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»، اسم آن را نور گذاشتند چون علم، نور است و مثال زدند به این نورهای ظاهری، در حقیقت مثل این است که اگر چراغ این‌جا نباشد شما جلوی پایتان را نمی‌بینید و چون عقل هست شما جلوی پایتان را برای رفتن به سوی بهشت می‌بینید، اسم آن علوم را نور گذاشتند، همه‌ی این‌ها اسم آن علوم است، اسم علومی که به ما تعلیم دادند حکمت، عقل، نور است، «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» (نور/40) که این آیه تأیید می‌کند، و اسم آن ظرفی که این حکمت یا نور در آن قرار گرفته است را روح گذاشتند، خوب مشخص شد که روح چیست؟ البته چون همیشه روح با نور و علم و عقل با هم هستند، مثل این است که ما با یک نفری که صحبت می‌کنیم بخواهیم روح آن را جدا حساب بکنیم و خود او را جدا، این مساله کم اتفاق می‌افتد، گاهی انسان وقتی که خواب است روحش جداست و خودش خواب است و شما هم با او حرف نمی‌زنید و صحبت هم نمی‌کنید یا با مرده همین‌طور، صحبت نمی‌کنید. پس بنابراین عقل، نور، حکمت، این‌ها در روح واقع شده و چون با هم یکی هستند، از اولی که خلق شدند تا به حال – که الآن ده دوازده هزار سال است- این‌ها با هم بودند، لذا روح و علم یکی است، روح بدون علم ارزشی ندارد و هرچه هم علم آن بیشتر باشد، عقل آن بیشتر باشد، حکمت آن بیشتر باشد ارزش آن بیشتر است. این قضیه‌ی روح انسان بود که دو شب قبل گفتم که به معنای این است که روح انسان – حالا چه موقع خلق شده است، نمی‌دانیم ولی- قبل از بدن خلق شده است، دو هزار سال قبل از بدن ذری خلق شده و بعد هم در بدن ذری آمده و بعد هم در این بدن آمده و دیگر همیشه هم هست.
مسئله‌ی بعدی که باید درباره‌ی آن صحبت بکنیم این است که این‌ها چه کار می‌کردند؟ انسان‌ها در این مدت چه کار می‌کردند که دیشب توضیح دادم که بودنِ آن‌ها مطرح است، این‌که آن‌ها چه کار کردند و چه کار می‌کردند زیاد مسئله‌ای نیست و مطرح نیست.

آن علمی که به عنوان معلومات در روح مقدس پیغمبراکرم و ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام قرار گرفت قرآن است
حالا می‌آییم سر آن مطلبی که علم الهی آمد و بر پیغمبراکرم نازل شد، آن‌چه که مربوط به ما است قرآن است، ولی آیا علم پیغمبر در همان ابتدا که داده شد همین قرآن بود؟ یا بیشتر از این بود و یا کمتر از این بود؟ ما می‌گوییم آن علمی که به عنوان معلومات در روح مقدس پیغمبراکرم و ائمه‌ی اطهار قرار گرفت قرآن است، منتها قرآن بطن دارد، قرآن بطونی دارد که بطون آن از ظاهر قرآن استفاده نمی‌شود. یک وقتی من یک کتابی دیدم که هر حرف این کتاب چندتا معنا داشت، روایت هم دارد درباره‌ی قرآن که هر حرف آن هفتاد هزار معنا دارد! معنا ندارد که مثلاً بگوییم یک «لام» هفتاد هزار معنا داشته باشد، «لام» یک «لام» است، یا «ب» یک «ب» است، ولی آن کتاب را که من دیدم تقریباً مسئله تا حدی برای من حل شد، آن کتاب این‌طوری بود که یک قصیده، یک شعری بود در مدح علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام که مثلاً یا علی … ، حالا من شعرهای آن را به یاد ندارم، این «یاء» یا علی به صورت عرضی که می‌خواندیم «یاء» یا علی بود، اما وقتی طولی می‌خواندیم یعنی «یاء» اول سطر اول و مثلاً «باء» دوم سطر دوم را کنار هم می‌گذاشتیم این‌ها یک معنای دیگری داشت، مثلاً فرض کنید یا علی یرمی، این «یاء» در سطر اول به معنای یا علی است ولی در سطر دوم به معنای یرمی است، یعنی چون روی رمی آمده است رَمی تبدیل به یرمی شده است، این معنای دیگری دارد، این «یاء» را اگر بخواهیم جدا بکنیم آن معنای «یاء» یا علی نیست، خوب می‌فهمید؟ یا مثلاً از «یاء» اول در سطر اول و حرف دوم از سطر دوم، اینطوری پایین برویم یا «یاء» اول در سطر اول و «یاء» سوم در سطر دوم، همین‌طور همه‌جا می‌شد آن را این طرف و آن طرف کرد، که یک «یاء» تقریباً حدود ده تا معنا داشت، می‌شد بفهمیم که یک «یاء» به ضمیمه‌ی مابعدش چند تا معنا دارد، وقتی یک انسانی بتواند چنین اشعاری بگوید که هر شعر آن هم در مدح یکی از ائمه علیهم الصلوة و‌السلام بود، بتواند چنین شعری بگوید که هر حرف آن ده تا معنا داشته باشد – البته نمی‌خواهم بگویم قرآن هم همین‌طور است- وقتی یک بشری این‌طوری بگوید، دیگر معجزه طبعاً ممکن است هفتاد هزار معنا داشته باشد، یک طوری آن را ترتیب داده باشند که هر حرف آن هفتاد هزار معنا داشته باشد، لذا در این کتاب مجمع‌البیان این روایت را من دیدم که هر حرف از قرآن هفتاد هزار معنا دارد (جامع الأسرار ومنبع الأنوار، ص ۵۳۰)،. ما چیزی که از این قرآن می‌بینیم یک «یاء» است و برای ما یک معنا هم بیشتر ندارد، حتی بعضی از حرف‌های آن اصلاً برای ما معنا ندارد: «الم» (بقرة/1)، الف و لام و میم، این چه معنایی دارد؟ ولی می‌بینید این‌ها برای پیغمبراکرم کلی معنا دارد، حالا اسم همه‌ی این‌ها را قرآن می‌گذاریم، این قرآن با هفتاد هزار معنا در هر حرفی، در قلب پیغمبر است، با یک معنا در مصحف در همین خود قرآن است، و هرچه انسان بتواند در آن بطون قرآن به وسیله‌ی راهنمایی‌های ائمه‌ی‌ اطهار – که تفسیر ائمه‌ی اطهار می‌شود- جلوتر برود از آن حکمت بیشتر استفاده کرده است، آن هم باز محدود است، برای ماها محدود است. پس علمی که خدا از ذات مقدس خودش، – که اسمش علم لدنی هست، اسمش علم الهی هست- از ناحیه‌ی خودش به پیغمبراکرم داد علم به همه‌ی چیزها بود، قوانین همه‌ی موجودات، مثلاً ستاره‌ی فلان که در فلان کهکشان است در چه مداری حرکت بکند که با یک ستاره‌ی دیگر برخورد نکند یا اگر هم برخورد می‌کند، روی مصلحتی برخورد کند، این‌ها همه در همان علم اولی که خدا بر قلب مقدس پیغمبراکرم نازل کرد وجود داشت و پیغمبر هم می‌دانست، چون اگر نمی‌دانست باز نزولش عبث می‌شد، پس پیغمبراکرم هم می‌دانست، و همان پیغمبر وقتی که خدا عالَم را خلق کرد این علوم را نظم داد، یعنی به همه‌ی اشیاء احاطه پیدا کرد، که همان شب قدر می‌شود و موجودات عالم را نظم داد، مثلاً خورشید کجا حرکت کند، زمین کجا باشد، خورشید چقدر حرارت داشته باشد، زمین چقدر حرارت داشته باشد، زمستان چطوری باشد، تابستان چطوری باشد، همه‌ی چیزها، حتی ریزترین چیزی که یک مورچه‌ی زیر زمین مثلاً چطور حرکت کند که به حیاتش ادامه بدهد، همه‌ی چیزهایی که در عالم هست، شاید فهم آن برای ما خیلی مشکل باشد ولی همه‌ی این‌ها را پیغمبراکرم با آن قدرتی که خدا به او داد و با آن علمی که خدا به او داد همه را نظم داد و لذا می‌بینید در سوره‌ی قدر خدا می‌فرماید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» (قدر/1) بعد می‌گوید: «وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ» (قدر/2).

خدا در امور مهم، با افراد خاص صحبت می‌کند
یک مطلبی هم این‌جا من به شما بگویم، هرچند این از مطالب ما یک مقدار فاصله دارد ولی این مطلب باید گفته بشود که شأن خدای تعالی این‌قدر بالا است که با ماها خیلی کم حرف می‌زند، اصلاً کبریائیت او ایجاب می‌کند که با ما زیاد حرف نزند، وإلّا ما بخواهیم مدام بگوییم: خدایا این‌طور بکن، او بگوید: چشم! و صدای چشم او را هم بشنویم! و هرچه هم ما می‌گوییم فوری او بگوید: چشم و دعاهای ما را مستجاب بکند، چون فرموده است که «ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (غافر/60)، و این‌طور مطیع ما باشد، نه! خدا با افراد، آن هم افراد خاص، همه‌گونه قدرت دارد که صحبت بکند، ولی کبریائیت او ایجاب نمی‌کند که هر چیز جزئی را در محضر او درخواست کنیم، هر وقت می‌خواهی شوخی هم بکنی بروی بگویی: خدایا این مگس را از روی بینی من بلند کن! و او هم بگوید: چشم، و در هر کاری این‌طوری پیش برویم، حتی ملائکه را قرار داده است برای این‌که این کارهای جزئی را آن‌ها انجام بدهند، البته نه این‌که بدون قدرت خدا باشد، «لَاحَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»، ولی وسیله‌ی آن ملائکه باشند، مثلاً این دانه‌های باران که زمین می‌ریزد، اگر خدا بخواهد می‌ریزد وإلّا نمی‌ریزد، دانه‌های باران را می‌گویند مَلَک از آسمان می‌آورد، کارهای جزئی دیگر، حالا ما هم اگر از خدا چیزی بخواهیم خدا به یک مَلکی دستور می‌دهد که مثلاً فلان کار را بکن.

نظم عالم در شب قدر اوّل، بوسیله‌ی اهل بیت عصمت و ‌طهارت علیهم‌السلام انجام شد
پس ببینید خیلی ساده است، همه‌ی چیزهای مهم، همه‌ی کارها، «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» (نساء/78) آیه‌ی شریفه‌ی قرآن است که بگو: همه چیز از جانب خدا است؛ اما وسیله دارد، لذا خدای تعالی در ابتدای خلقت موجودات، وسیله قرار داد و فرمودند که «ابى اللّه ان يجرى الامور الا باسبابها» (اصول كافى/ ج 1، ص 259)، خدا إبا می‌کند که امور را مستقیم و بدون اسباب آن انجام بدهد، لذا خود خدا پیغمبراکرم را خلق کرد، روح مقدس ایشان را خود او خلق کرد، از علومش به او داد و از قدرتش به او داد ولی بعد کنار ننشست، اگر کنار می‌نشست دیگر مسئله‌ی بداء معنا نداشت، کنار ننشست، همه‌ی کارها در عین حال در دست خودش است ولی پیغمبر انجام می‌دهد، مثل این می‌ماند که مثلاً فرض کنید یک انسان پَستی، یک دشمنی آمده است یک چیزی می‌خواهد ولی خود من نمی‌خواهم با او روبه‌رو بشوم، محتاج است، نیازمند است، خود او هم نمی‌فهمد که محتاج و نیازمند است، خود من می‌خواهم مستقیم با او روبه‌رو نشوم، مثلاً به شما می‌گویم شما برو این پول را به او بده، با این‌که پول را من دادم، همه‌چیز را من دادم، ولی برای اینکه کبریائیت من و عظمت من شکسته نشود و با او روبه‌رو نشوم می‌گویم بگیر تو بده، پیغمبراکرم چنین حالتی داشته است، بعد در شب قدر همه‌ی چیزها را پیغمبراکرم منظم کرده است، قبل از این خدا به او می‌فرماید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» ما به تو در لیله‌ی قدر قرآن را نازل کردیم، و تو چه می‌دانی که این لیله‌ی قدر چقدر اهمیت دارد؟ خطاب این «چه می‌دانی» به پیغمبر است ولی منظور این است که مردم بفهمند که شما چه می‌دانید که این لیله‌ی قدر چقدر عظمت دارد؟ بعد می‌فرماید: «خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ، تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ» (قدر/3-4) به وسیله‌ی ملائکه، به وسیله‌ی روح، هر مسئله‌ای را تنظیم می‌کند، البته منظور در شب قدر اول است، «مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»، و با سلامتی «سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» (قدر/5)، همه‌ی این مسائل با سلامتی در یک شب تقدیر می‌شود، همه منظم می‌شود؛ این نظم با اصل خلقت فرق می‌کند، اول خدای تعالی به‌وسیله‌ی پیغمبر خلقت کرده است، منتها خدای تعالی خلقت کرده است، «في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ» (اعراف/54) در شش شبانه‌روز این‌ها را خلق کرد، اگر این‌ها خلق بشوند و بی‌نظم باشند به‌هم می‌ریزند، شلوغ می‌شود، زندگی آرامش ندارد، بعد در شب قدرِ بعد از خلقت آسمان‌ها و زمین، یک شب را به عنوان شب قدر قرار داده است، البته نه این شب قدر سال 1385، شب قدری که بعد از خلقت آسمان‌ها و زمین بود، «من‏ كُلُّ أَمْرٍ» در همه‌ی امور هم این کار را کرده است، و بعد به‌وسیله‌ی پیغمبراکرم این کار را انجام داده است که در نهج‌البلاغه حضرت علی‌بن‌ابیطالب می‌فرماید: «نحن صنائع‌اللّه» ما اهل بیت عصمت – که پیغمبر و ائمه‌ی اطهار باشند می‌فرماید- ما صنائع خدا هستیم، یعنی ما را خدا مستقیم خلق کرده است «و الخلق صنائعنا» (الصراط المستقيم إلی مستحقی التقديم/ ج 2، ص 235) ما خلق را ساختیم و صنعت کردیم، صنعت ما بوده است، یا می‌فرماید: «خَلَقَ اَللَّهُ اَلْمَشِيَّةَ قَبْلَ اَلْأَشْيَاءِ» (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام/ جلد 4، صفحه 145) اسم ائمه و پیغمبر را مشیت و آن خواسته‌های خدا گفته است، «ثُمَّ خَلَقَ اَلْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّةِ» اشیاء را به وسیله‌ی این مشیت که همین اسم چهارده معصوم است خلق کرده است، چون در روایت دیگری دارد که «نحن مشیّةالله» (مستدرک سفینة البحار؛ الشیخ علی النمازی الشاهرودی؛ ج6، ص 99)، «و خلق الأشیاء بالمشیّة». فکر می‌کنم این مسئله، خیلی مسئله‌ی روشنی باشد و مطلب زیادی هم نباید درباره‌ی آن گفته بشود و روی این حساب، ما هم روح را شناختیم، هم عقل را شناختیم، هم نوری که خدا در ما قرار داده است که می‌فرماید: «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» هم آن را شناختیم، هم عقل را شناختیم و عقلِ اول را هم شناختیم و عقول جزئی را هم که خدای تعالی به ما داده است فهمیدیم و آن علمی که خدا در روز اول به عنوان قرآن به پیغمبراکرم داد شناختیم و کیفیت این‌که به وسیله‌ی پیغمبر، همه‌ی اشیاء تنظیم شده است را متوجه شدیم، ببینید باز توضیح بدهم که ممکن است مثلاً ده تا فرش در این اتاق باشد و همه روی هم یک گوشه‌ای گذاشته شده باشد، این فرش‌ها را در شب قدر منظم می‌کنند، جابه‌جا می‌کنند، جاهای معیّنی می‌اندازند، در شب قدر که می‌گوید «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» یعنی مثلاً فرض کنید هر چیزی که در آن اتاق است با سلامتی، با درستی، با صحتِ کار، این‌ها را خدای تعالی تنظیم می‌کند و این روحی که این‌جا می‌گوید: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» این همان روح‌القدس است، روحِ قدس یعنی روح پاکی که از هر آلودگی حتی از جهل، پاک است و لذا درباره‌ی حضرت عیسی می‌فرماید که «وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (بقرة/87) ما او را به وسیله‌ی روح‌القدس تأیید کردیم که حضرت عیسی به وسیله‌ی پیغمبراکرم تأیید شده، یعنی کمک شده، با او همراهی شده است، خواستند او در صراط مستقیم حرکت کند و در مورد هر چیزی هم خدای تعالی همین کار را کرده است، بعضی‌ها تکویناً قبول کردند و بشر چون اختیار دارد باید هم تکوینی قبول کند و هم تشریعی. و این‌ها را ما فهمیدیم و بلد شدیم.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

اعتقادات خصوصی – جلسه هفتم – ۱ ذیحجه ۱۴۲۷

اعوذ بالله من الشّیطانالرّجیم

بسم اللهالرّحمنالرّحیم

الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لاسیّما علی بقیّةاللّه روحی و ارواح‌‌العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یومالدّین.

 

انسان برای زندگی حیوانی خلق نشده است

یکی از مسائلی که باید مورد بحث جدی واقع بشود و در اذهان حک بشود مسئله‌ی خلقت انسان است، – همانطوری که شب‌های گذشته گفتم- همه‌ی انسانیتِ انسان به روح او است، نه به بدنش. خب این روح چه موقع خلق شده است و چه موقع به‌وجود آمده و تا چه موقع هست؟ چون علی بن ابیطالب فرمود: «رَحِمَ اللّه‏ امرَءً عَرَفَ قَدرَهُ» (غررالحکم/ ص ۳۷۳) خدا رحمت کند، خدا مهربانی‌اش را متوجه آن کسی بکند که حد خود را بداند. تو چه کسی هستی؟ تو برای خواب و خوراک آمدی؟ اصلاً چه‌کاره هستی؟ الاغ معلوم است که چه‌کاره است، بار می‌برد، گوسفند معلوم است چه‌کاره است، گوشتش را می‌خورند، پشمش را استفاده می‌کنند، همین کارهایی که معلوم است، هر حیوانی را که شما تصور کنید… حالا یک عده از آن‌ها از انظار ما، از افکار ما دور هستند، حشرات و این‌ها را ما نمی‌دانیم چه‌کاره هستند، ولی این‌هایی که می‌دانیم، بالأخره هر کسی خودش باید بداند چه‌کاره است، ماها چه‌کاره هستیم؟ این‌ها را که عرض می‌کنم جدی بگیرید، اگر به خوردن و خوابیدن و این‌طور چیزها باشد که حیوانات راحت‌ترند، من نمی‌خواهم حالا در این برنامه بحث‌های مفصلی بکنم وإلّا دلایلی می‌آورم که حیوانات خیلی راحت‌تر از ما، خوش‌تر از ما هستند و زندگی بهتری از زندگی ما دارند. من همین امشب به یک روباهی نگاه می‌کردم، می‌گفتم این بالأخره نه غصه‌ای دارد، نه غمی دارد، خدا هم این‌قدر برای او پشم و این چیزها درست کرده است که احساس سرما نمی‌کند، خیلی راحت می‌آید این‌جا می‌گردد که یک چیزی پیدا کند بخورد و شکم خود را سیر کند، تلاش او از تلاش ما برای خوردن بیشتر، درآمد او کمتر، ولی خوش‌تر است، خیلی خوش، هر حیوانی را شما تصور کنید می‌بینید از ما خوش‌تر زندگی می‌کند. پس خدا ما را برای این خلق نکرده است وإلّا تمام خوشی‌ها را نصیب ما می‌کرد.

 

سرنوشت بدن بعد از مرگ و استقلال روح در عوالم مختلف

بدن همانطور که گفتم یک موجود بی‌وفای سیار، مثل جوی آب است که مدام دارد رد می‌شود و آخر هم خودش در قبر می‌پوسد، حتی شهداء هم می‌پوسند، حالا انبیاء و اوصیاء مستثنی هستند که شاید بیشتر هم متوجه پیغمبر اکرم و ائمه‌ی اطهار علیهم الصلاة و السلام باشد، وإلّا شهداء، صدیقین، صالحین، همگی بدن‌های خود را در کره‌ی زمین می‌گذارند و می‌روند. فقط و فقط چیزی که ما می‌فهمیم این است که روح انسان استقلال دارد، مستقل است. من دلایلی در کتاب‌آوردم، حتماً بروید مطالعه کنید، از شما می‌پرسم که چندتا دلیل می‌توانید برای استقلال روح پیدا کنید؟ معنای استقلال روح این است که روح بدون بدن، هم قبل ممکن است باشد و هم بعد و هم الآن. مثلاً فرض کنید که اگر شما پولی به کسی بدهکار باشید، هیچ‌وقت آن شخص نمی‌آید بعد از بیست سال بگوید: من به شما پولی قرض ندادم یا بدهی ندارید! هیچ‌وقت نمی‌آید بگوید، چرا؟ با این‌که حق همین است که باید این را بگوید: به‌خاطر این‌که من آن فرد بیست سال قبل نیستم! به این دلیل که غذا خوردم و بدن من تجدید شده است و شما به آن بدنی که پول دادی یا از آن بدنی که پول گرفتی حالا نیست! متوجه هستید؟ فرض کنید شما یک آب دهانی در جوی آب می‌اندازید، این آب رفته است، حالا بیایید بگویید آن چیزی که من داخل این جوی انداختم کجا است؟ آن رفت؛ شما بیست سال قبل به یک کسی پول قرض دادید، حالا اگر بخواهید بگیرید می‌گوید: بدن من آن بدن نیست؟ من آن نیستم؟ البته شکل آن هستم ولی من آن نیستم! حالا دلایل زیاد و خوبی من نقل کردم و در کتاب‌های پاسخ ما توضیح دادم، إن‌شاءالله خوب دقت کنید، پیدا کنید و حتماً تحقیق را انجام بدهید، تقریباً هشت دلیل است که روح انسان مستقل است، مسلّم قبل بوده است، به‌جهت این‌که خدا می‌فرماید: «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏» (حجر/29) من دمیدم روح را در بدن. بدن وقتی که در رَحِم مادر به کمال می‌رسد، اول «علقة» است و «مضغة» است، «فَكَسَوْنَا» (مؤمنون/14) بعد «لحم» و استخوان و وقتی که بدن، کاملِ کامل شد آن‌وقت خدا روح را در آن می‌دمد، معلوم است که روح، جدای از بدن است، نمی‌شود بگوییم که روح نبوده است و اصلاً چیز حسابی نیست و بدن است که مهم است، ما اشتباه می‌کنیم، الآن وقتی می‌خواهیم با شماها حرف بزنیم خیال می‌کنیم آقا تقی این شکلی است، آقای کاشانی آن شکلی است، نه! در حقیقت این شکلِ لباس شما است، بدن شما است، جسد شما است، انسان روح است و نه جسد.

 

خلقت روح انسان، دو هزار سال قبل از بدن عالم ذر

این روح یقیناً قبل از بدن خلق شده است، حالا چه موقع خلق شده است این را ما نمی‌دانیم، ما همین‌قدر می‌دانیم که ولو یک لحظه، زودتر از بدن خلق شده، چون بدن ظرف برای روح است، بدن لباس برای روح است، نمی‌شود که اول انسانی نباشد بعد لباس او را که دوختند بیایند برای او بدن درست کنند، نه، مسلّم آن قبل بوده است، این قبل چه موقع بوده است؟ ما نمی‌دانیم، ما چرا نمی‌دانیم؟ به جهت این‌که قدر مسلّم است که ما در رَحِم مادر بودیم، نُه ماه هم بودیم، یا لااقل پنج ماهِ آن را با عقل و شعور و فهم و درک بودیم، چرا این را به یاد نداریم؟ قبل آن هم همین‌طور است، ما نمی‌توانیم به یاد داشته باشیم، البته بعد برای شما توضیح می‌دهم که یک علائمی هست ولی علائم آن هم خیلی صد درصد دلیل نمی‌شود، کمک است، فقط باید ببینیم خدایی که ما را خلق کرده است از او می‌توانیم بپرسیم که خدایا! تو چه موقع ما را خلق کردی؟ ائمه‌ی اطهار علیهم الصلاة والسلام و پیغمبر اکرم که از زبان خدا گفتند و لسان‌الله هستند و من هم قبلاً برای شما گفتم که پیغمبر اکرم هرچه فرموده وحی است و ائمه‌ی اطهار هرچه فرمودند از زبان پیغمبر اکرم گفتند، مخصوصاً اگر روایت متواتر باشد، یعنی مثلاً این‌قدر می‌گویند… حالا من معنی تواتر را برای شما بگویم، مثلاً این‌جا ایستادید یکی می‌آید می‌گوید فلانی فلان‌جا فلان مشکل را پیدا کرده است، «الخبر يحتمل الصدق و الكذب» خبر احتمال صدق و کذب دارد، ممکن است راست باشد و ممکن است دروغ باشد، اما اگر نفر دوم هم آمد همان را گفت، نفر سوم هم آمد همان را گفت، نفر چهارم هم آمد همان را گفت، نفر پنجم… هر کسی از پایین می‌آید همین را می‌گوید، اگر باز هم بگوییم که شاید باشد و شاید نباشد دیگر به شما می‌خندند، معنای تواتر این است که هفت، هشت، ده نفر یک کلام را نقل کنند، این معنی تواتر است، حالا اگر بیشتر هم شد که بهتر، تواتر قطع‌آور است، این را هم در اصول می‌گویند که هر چیزی که متواتر شد یقین‌آور است، حالا یک آدم شکاکی که یک‌جا ایستاده است که هر چیزی را اصلاً باور نمی‌کند آن هیچ، آن‌ها شکاک هستند، غیرعادی هستند، مثل وسواسی‌ها، اگر یک وسواسی برای وضو روی دست خود را ده مرتبه آب ریخت این دلیل نمی‌شود که بگوییم وضو این‌طوری است، اگر ده نفر آمدند، بیست نفر آمدند و یک مطلبی را گفتند و این شخص باز هم باور نکرد این یک فرد شکاکی است، این غیرعادی است و نمی‌شود به او اعتنا کرد و بلکه آن شخص باید همان فکری را بکند که دیگران می‌کنند، اگر ده نفر آمدند گفتند پیغمبر اکرم این‌طوری گفته است، بیست نفر آمدند گفتند پیغمبر اکرم این‌طوری گفته است، ما باید یقین بکنیم که پیغمبر فرموده است، فرمایش پیغمبر هم که وحی است، صریح قرآن است، حتی فرمایش ائمه‌ی اطهار علیهم الصلاة و السلام طبق استدلالی که کردم وحی است. بنابراین حالا ما می‌توانیم با این مقدمه بفهمیم که خدا روح انسان را چه موقع خلق کرده است، بدن را که می‌دانیم چه موقع خلق کرده است، تاریخ هم گذاشته‌ایم و تاریخ شمسی آن این‌طور، تاریخ قمری آن‌طور، همه‌ی این‌ها را می‌دانیم ولی روح را نمی‌دانیم، چون قبل از بدن بوده است. پیغمبر اکرم و ائمه‌ی اطهار متواتراً فرمودند که روح، دو هزار سال قبل از بدن خلق شده است: «إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ اَلْأَرْوَاحَ قَبْلَ اَلْأَبْدَانِ بِأَلْفَيْ عَامٍ» (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام/ جلد 58 ، صفحه 131) این روایت متواتر هم هست، «خدا خلق کرد ارواح را قبل از بدن‌ها به دو هزار سال»، دو هزار سال قبل، خب مثلاً الآن بدن من در سال 1314 خلق شده است، دو هزار سال قبلش می‌شود دو هزار سال قبلش دیگر! اگر این را گفتیم باز با یک آیاتی از قرآن منافات دارد، چون صریح آیه‌ی قرآن است که خدای تعالی حضرت آدم را که خلق کرد ذریه‌ی او را هم خلق کرد: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» (أعراف/172) آن‌جا بودند، حالا چه موقع آن‌ها را خلق کرده است؟ باز در آن هم حرف است، بالأخره وقتی حضرت آدم را خدا خلق کرد بنی‌آدم هم بودند، چون به آن‌ها گفت: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ»؟ همه گفتند: «بَلى»، این را قرآن دارد می‌گوید، پس معلوم است بودند که گفتند: «بلی»، اگر نبودند که نمی‌گفتند «بلی»، دقت می‌کنید؟ خوب این‌ها را متوجه باشید. پس این ابدانی که می‌گوید دو هزار سال قبلش… اصلاً با این بدن منافات دارد و این بدن به دلایلی منظور نیست، چون الان از میلاد حضرت مسیح – که امروز هم روز تولد ایشان بوده است – 2006 سال می‌گذرد، اگر این بدن منظور بوده است ما در زمان تولد حضرت مسیح نبودیم، روح ما هم نبوده است.

 

عمر همه‌ی انسان‌ها دوازده هزار سال است

این ابدان چه ابدانی است؟ «خَلَقَ اَللَّهُ اَلْأَرْوَاحَ قَبْلَ اَلْأَجْسَادِ بِأَلْفَيْ عَامٍ» (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام/ جلد 58، صفحه 132)، در کتاب‌ها در این مورد دچار مشکل شدند و به خاطر همین هم شاید بعضی مسائل را به وجود آوردند، این ابدان بدن ذری است، یعنی آن ذره‌ای که از پشت حضرت آدم خارج شد، این‌که ذره‌ای و ریز بوده مهم نیست، بزرگی و کوچکی بدن مطرح نیست، چون نمی‌گوییم آن کسی که قدّ کوتاهی دارد بدن ندارد و این کسی که قدّ بلندی دارد بدن دارد؛ منظور بدن است، بدن یعنی یک چیزی که از جنس این کره‌ی زمین باشد، خاک باشد و بعد روح به آن تعلق پیدا کند، این‌که می‌گوییم روح وارد بدن او شد یا خارج شد، این‌ها منظور تعلقاتش است، یعنی مثلاً فرض کنید که الآن شما چون دارای روح هستید می‌توانید اطراف خود را ببینید، چون روح اطراف خودش را می‌بیند، روح همه چیز را می‌شنود، این حواسّی که در انسان هست و در موقع خواب نیست این را روح می‌گویند. پس ارواح دو هزار سال قبل از ابدان ذری خلق شدند، ابدان هم حالا برای ما قدر مسلّمش زمانی است که حضرت آدم خلق شده است، حضرت آدم که خلق شد ذریه‌ی او بودند، چون روایات این‌طوری می‌رساند که همان موقعی که بدن حضرت آدم خلق شده ذریه‌ی او از پشتش به صورت ذره‌ای بیرون آمده‌اند، چون آن موقع بودند، پس خلقت بدن حضرت آدم و خلقت بدن ما، – بدن کوچک ما – این در همان سالی بوده است که خدا حضرت آدم را خلق کرده است، طبق آن‌چه که بعضی مورخین نوشتند حضرت آدم حدود ده هزار سال قبل بوده است و ما و بقیه‌ی افراد بشر، حدود دوازده هزار سال قبل بودیم، دو هزار سال قبل از ابدان روح ما بوده و ده هزار سال از زمان خلقت بدن ذری تا الان، دوازده هزار سال می‌شود، پس ما تاریخ تولدمان را، تاریخ ایجادمان را، تاریخ خلقت‌مان را از این روایات به دست آوردیم، اول این‌که «خَلَقَ اَللَّهُ اَلْأَرْوَاحَ قَبْلَ اَلْأَجْسَادِ بِأَلْفَيْ عَامٍ» دو هزار سال این‌جا، بعد در زمانی که بدن حضرت آدم خلقت شد، در آن زمان بدن‌های ما هم خلق شده است، چون بوده است، خدا با آن‌ها صحبت کرده که گفته است «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏».

 

ما دو هزار سال در عالم ارواح تعلیم دیدهایم

می‌آییم سر این‌که این دو هزار سال قبل از ابدان، این‌جا ما چه‌کار می‌کردیم؟ چه بوده است؟ تا بعد همین‌طور نوبت به نوبت جلو بیاییم. روح ما در این دو هزار سال روح تنهایی بوده و بدن نداشته است، به ما تعلیماتی می‌دادند، تعلیمات حقایق، نه این‌که مثلاً در کشاورزی یکی مهندس بشود، کشاورزی وقتی نباشد مهندسی آن هم به درد نمی‌خورد، یا وقتی هنوز بدن نیست دکتری بدن به درد نمی‌خورد و از این‌طور چیزها، آن‌چه که به ما تعلیم دادند که مهمِ آن توحید و ربوبیت پروردگار است و بعد این‌که مثلا ظلم خوب نیست، چه چیزهایی خوب نیست، طرز معاشرت صحیحی که خدا از انسان می‌خواهد و از همه مهمتر، متخلق به اخلاق‌الله شدن، چون خدای تعالی – حالا به این بحث می‌رسیم – می‌خواست برای خودش جانشین خلق کند. ببینید، سه چیز: یکی خداشناسی، دوم حقایقی از قبیل بد بودن ظلم و چیزهایی که مربوط به معاشرت با مردم است، – البته نه در این دنیا بلکه معاشرت روز قیامت، بهشت و این چیزها – و سوم متخلق به أخلاق‌الله شدن که این دوتای آخری تقریباً نزدیک به هم است و انسان تا خداشناس نباشد نمی‌تواند متخلق به اخلاق‌الله بشود، نمی‌تواند با دیگران مِثل خدا، مَثَل خدا، مِثل خدا معاشرت کند، پس بنابراین این سه چیز خیلی مهم است که من در کتاب در محضر استاد یک مقداری از آن را شرح دادم، این‌ها را به ما تعلیم دادند،

 

تثبیت شدن تعلیمات عالم ارواح در روح ما

تعلیم هم به دو شکل است: یک وقت هست یک چیزی را به شما یاد می‌دهند شما می‌شنوید، یک وقت این‌قدر تکرار می‌کنند، این‌قدر به شما یادآوری می‌کنند که این عادت شما بشود، این در دل شما تثبیت بشود. من الآن می‌گویم: آقای فلان که در مجلس نشستی، مثلاً فلان کار را نکن، بد است، شما هم می‌شنوی و می‌فهمی که بد است و قبول هم می‌کنی و چشم هم می‌گویی ولی چون این درست در روح تو ثبت نشده است باز یک جای دیگر فراموش می‌کنی، یعنی باز می‌بینیم همان کار را کرد، این‌طور نباید باشد، باید طوری باشد که ثبت بشود، این خیلی مهم است، ثبت آن مهم است، یعنی می‌شود گفت که اگر در آن زمان، در یک دقیقه تمام علوم را به شما یاد دادند، بقیه‌ی آن برای تثبیتش بوده است، مثلاً ما می‌گوییم تزکیه‌ی نفس، تند تند هم مراحل می‌دهند و بالا می‌روند، بعد به مرحله‌ی عبودیت می‌رسند ولی نماز صبحش را ممکن است بیدار هم باشد و نخواند، این که نشد دیگر، مرحله‌ی عبودیت باید در وجود تو ثبت بشود، استقامت باید در وجودت ثبت بشود، بیداری باید در وجودت ثبت بشود، اما به دلیل این‌که تکرار نمی‌شود و پشت آن گرفته نمی‌شود ثبت نمی‌شود، ولی بدی ظلم در وجودمان ثبت شده است، همان ظالمِ بدبختی که از همه ظالم‌تر است به او بگویی ماشاءالله! کار خوبی می‌کنی! اگر برای او ثابت بشود که ظلم می‌کند می‌گوید: نه، ظلم خوب نیست، به دزد بگویند: دزد! ناراحت می‌شود، دزدی را بد می‌داند، اگر به دروغ‌گو بگویند: دروغ‌گو! بدش می‌آید. ما یک‌وقتی بحث می‌کردیم که آیا دروغ بد است یا نه؟ چون اگر مصلحت باشد می‌گویند: «دروغ مصلحتی به ز راست فسادآور»، اگر این‌طوری باشد هرجا مصلحت دارد دروغ می‌گوییم و هر جا هم که مصلحت ندارد خب راست می‌گوییم، چه فرقی می‌کند؟ بالأخره یک کاری است که دارد می‌شود، من در جواب گفتم: در فطرت ما گذاشتند که راستگویی خوب است و دروغگویی بد است، مصلحتش و این چیزها را بعد حساب می‌کنیم. الآن اگر به ما بگویند دروغگو بدمان می‌آید، اگر به ما بگویند راستگو خوش‌مان می‌آید. خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ‏» (مرسلات/15) و از آن طرف می‌فرماید که «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ» (نساء/69) صدیقین یعنی راستگویان. پس ما دروغگویی را بد می‌دانیم، از کجا بد است؟ خیلی‌ها می‌توانند استدلال بکنند که دروغ گاهی خوب است، می‌گوییم راست هم گاهی خوب است، مثلاً انسان که همه چیز را نمی‌تواند راست بگوید. پس بنابراین در فطرت ما خیلی چیزها گذاشتند منتها این‌طور که روایت دارد، ما از همان عالم ارواح یعنی طی دو هزار سال همه‌ی این حقایق در وجود ما ثبت شد، هرچه که پیغمبرها آمدند گفتند، هرچه که ائمه‌ی اطهار گفتند، هرچه که پیغمبر اکرم و قرآن گفته ، همه‌ی این‌ها در وجود ما ثبت شده است و اسلام هم اسم آن را فطرت می‌گذارد، فطرت یعنی خلقت، یعنی همان اول خلقت، یعنی وقتی که انسان خلق شد این‌ها را به او دادند و در مدت دو هزار سال این‌ها در ظرف روح ما ثبت شد، همانطوری که درباره‌ی ظرف پیغمبر اکرم گفتم، این ظرف پر از حقایق شد و ثبت شد. درباره‌ی حضرت آدم خدای تعالی می‌گوید: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» (بقره/31) خدا کل اسماء را به حضرت آدم تعلیم داد، حالا همان موقع بوده است؟ بعد از دو هزار سال بوده است که روح او همه‌ی اسماء را یاد گرفته است؟ او که نمی‌گوید چه موقع «عَلَّمَ»؟ چه موقع «عَلَّمَ»؟ همان موقع بوده است؟ همانطوری که ما یک کلاسی داشتیم و این‌ها را به ما یاد دادند حضرت آدم هم در همان کلاس بوده است؟ چون پدر و فرزندی بعدها درست شد، وإلّا در عالم ارواح «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها» (شمس/7)، بعضی‌ها در مورد «سَوَّاها» می‌گویند یعنی همه مساوی، یک‌جا، سر یک میز، یک کلاس، همه‌ی افراد بشر نشستند و خدا این‌ها را ساخت، تربیت کرد، منتها به وسیله‌ی ائمه‌ی اطهار «لَوْلَانَا مَا عُرِفَ اللَّهُ» (بصائر الدرجات/ ص81) اگر ما نبودیم خدا شناخته نمی‌شد، اگر ما نبودیم خدا بندگی نمی‌شد، چون آن‌ها بودند که همه‌ی اسماء الهی و همه‌ی حقایق را می‌دانستند و در ما به‌وجود آوردند و تعلیماتی به ما دادند، اول آن‌ها از خدا همه‌ی این حقایق را گرفتند و بعد آن‌ها برای ما واسطه‌ی فیض شدند. پس به این نتیجه می‌رسیم که ما یک کلاسی به مدت دو هزار سال داشتیم که همه‌ی حقایق را به ما تعلیم دادند، همه‌ی علوم را در آن دو هزار سال به ما تعلیم دادند و در وجود ما ثبت کردند، لذا وقتی که خدای تعالی می‌فرماید: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ»… این را من مکرر گفتم که آیا من ربّ شما نیستم؟ همه گفتند: «بَلى»، حتی شمر هم گفت: «بلی»، چون نمی‌گوید که یک نفر «بلی» گفت و یکی «بلی» نگفت، شمر هم گفت: «بلی»، یزید هم گفت: «بلی»، حضرت سلمان هم گفت: «بلی»، همه گفتند: «بلی»، چرا؟ به‌جهت این‌که کاملاً خدا را می‌شناختند که مربی این‌ها است و به این‌ها تعلیم داده است، همان موقعی که خدا حضرت آدم را خلق کرد گفتند: «بلی».

 

دلیل مهمی بر اینکه ما در عالم ارواح تعلیم دیدهایم

ببینید، یک مثال برای شما بزنم تا این مسئله برای بعضی‌ها خوب روشن بشود، شما اگر یک نفری را همین‌طوری بدون این‌که اصلاً چیزی به شما یاد داده باشد، چیزی برای شما گفته باشد یا حتی او را بشناسید، بیاید بگوید: من معلم شما نبودم؟ شما می‌گویید: ما شما را نمی‌شناسیم چه برسد که حالا بخواهید معلم ما هم باشید! خدا به طور نفیاً می‌گوید: من ربّ شما نیستم؟ اگر ما خدا را در آن‌وقت نمی‌شناختیم، اگر خدا ما را تربیت نکرده بود، اگر خدا ما را با آن حقایق نساخته بود ما نمی‌توانستیم بگوییم: «بلی»، می‌فرماید: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا» بعد می‌گوید: «شَهِدْنا» ما شاهد بودیم که تو ربّ ما هستی، تو ما را درست کردی، ما را ساختی. اگر مثلاً من به یکی از شاگردها بگویم: تو این‌طور فاسد بودی، تو این‌طوری بودی، این‌طوری بودی، من تو را تربیت نکردم؟ می‌گوید: چرا، شما من را تربیت کردید. چرا؟ به جهت این‌که دیده است چه چیزهایی به او گفتیم، چقدر به او تعلیمات دادیم، «شَهِدْنا» دارد، می‌گوید: ما شاهد بودیم، ما دیدیم که تو ربّ ما هستی، چون «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» را نقل می‌کند، «شَهِدْنا» هم پشت سر آن است، یعنی ما شاهد بودیم، «شَهِدْنا»، اگر شهید را شهید می‌گویند به این جهت است که چشم او باز است و همه‌جا را می‌بیند، معنای شاهد همین است، یعنی من دیدم، «أشهد أن لا إله إلّا الله» یعنی شهادت می‌دهم که خدا یکی است، پس منظور از «شَهِدْنا» در آیه این است، یعنی ما شاهد بودیم. بنابراین در این دو هزار سال ما را می‌ساختند و ما را تربیت کردند و در روح ما ثبت کردند و در فطرت ما قرار دادند که بعد از دوازده هزار سال یا بعد از ده هزار سال، الآن همه‌ی آن‌ها در ذهن ما هست، فطرت ما شده است، وحدانیت پروردگار جزو فطرت انسان است، بالأخره انسان هرچه این طرف بزند یا آن طرف بزند در آخر می‌گوید: خدا یکی است؛ صفات الهی که کدام آن خوب است و کدام را نباید به خدا نسبت داد، ما از کجا می‌دانیم ظلم بد است؟ چرا ظلم بد است؟ چه کسی گفته است ظلم بد است؟ همان خدا روز اول در عالم ارواح به ما گفت که ظلم بد است و ظلم نکنید. چه کسی به ما گفته است که دروغ بد است؟ همین صفات بد، بد است و صفات خوب، خوب است؟ همین هفتاد و چند صفت رذیله و هفتاد و چند صفت حسنه، این‌ها را چه کسی به ما گفته است خوب است یا بد است؟ این‌ها فطرت ما است، مردم می‌گویند: فطرت ما این‌طوری است، یعنی در وجود ما این ثبت شده است، ثبت هم از اولی که ما خلق شدیم روی اختیار بوده است، یعنی اختیار هم به ما دادند، از اولی که خلق شدیم می‌توانستیم این کلاس را اصلاً نرویم، یعنی جای دیگری نداشتیم که برویم، همه‌ی ما را خدا خلق کرده و در یک کلاس ریخته و ما را تربیت کرده است و بعد از این‌که حضرت آدم را خدا خلق کرد یک بدنی به ما داد، البته اگر آن را زیر ذره‌بین می‌گذاشتند ماکت همین بدن بود، البته این بدن هم کوچک است، الآن در مقابل کهکشان‌ها و این‌ عالم این بدن از یک ذره هم باز کمتر است، همین‌طور ما رشد می‌کنیم. در عالم ذر چه‌کار می‌کردیم؟ زندگی می‌کردیم، بودیم، چون مسئله، بودن است، در بهشت هم بودن است، تا ابد هم بودن است، حالا هر کسی مطابق فهم و درکش کار می‌کند، ما چون می‌خواهیم همه را با این دنیا مقایسه بکنیم یک مقدار مشکل پیدا می‌کنیم، وإلّا بودن، الآن شما این‌جا نشستید، بودید، هستید، حالا یک دقیقه باشید یا یک سال باشید یا صدهزار سال باشید یا بی‌نهایت سال باشید، بودن شما مطرح است، نمی‌دانم این مسئله را خوب می‌فهمید یا نه؟ بودن! حالا چه‌کار می‌کنیم؟ آن دیگر در زمان و مکان طبق مقتضیاتی که پیش بیاید باید باشیم تا بدانیم چه‌کار کنیم. وقتی که خدا حضرت آدم را خلق کرد بدن ذره‌ای به ما لطف کرد که خدا ما را دو هزار سال قبل از ابدان خلق کرد، منظور همین بدن ذری است، نه این بدنی که ما الآن داریم، این بدن که همین‌طور روان است، پس خدا روح را خلق کرد، «إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ اَلْأَرْوَاحَ قَبْلَ اَلْأَبْدَانِ بِأَلْفَيْ عَامٍ»، در عالم ارواح که کار ما معلوم بود، در عالم ذر هم که عالم میثاق است هر آن‌چه که بلدیم و به ما یاد دادند – که در عالم ذر همه‌ی آن‌ها برای ما محفوظ است، به یاد ما بوده است- با همان‌ها زندگی می‌کردیم، گفتم: بودن مهم است، حالا شرایط زندگی چطوری باشد زیاد بحث‌کردن درباره‌ی آن لازم نیست، به‌جهت این‌که الآن مثلاً فرض کنید ده نفر آشنا داریم، یکی در خانه‌ی فقیری هست، یکی در خانه‌ی ثروتمندی هست، یکی در خانه‌ی گرم است، یکی در خانه‌ی سرد است، این‌ها دیگر مهم نیست، می‌گوییم فلانی هست، نمی‌گوییم که چطوری هست، چطوری را باید آن‌جا بود تا ببینیم مقتضیات چیست،

 

سنجش افراد بشر بوسیله‌ی امتحان در عالم ذر و دنیا

اجمالاً خدای تعالی در عالم ذر همه‌ی افراد را راحت خلق کرده است، چون آن‌جا ناراحتی نبوده است، همه‌ی افراد را راحت خلق کرده است فقط برای این‌که همه‌ی ما را چک بکند… معنای چک‌کردن این است که ما می‌خواهیم بعد از این به بهشت برویم، خدای تعالی می‌خواهد ما را به بهشت ببرد، حالا بهشتی که ما می‌خواهیم برویم بهشت خلد است، خلد یعنی إلی‌الأبد آن‌جا هستیم، این‌ها همه در زمان‌های کوتاهی است، چون ما کوتاه‌بین هستیم، خودمان کوچک هستیم، همه‌چیز را کوچک تصور می‌کنیم، کوتاه می‌بینیم، این‌جا الآن یک چک‌کردن است، چک‌کردن، امتحان‌کردن، بررسی‌کردن، هرچه می‌خواهید اسم آن را بگذارید، روح ما را وارد شکم مادر می‌کنند، پنج ماه در آن‌جا هستیم، نُه ماه بدن درست می‌شود، یعنی چهار ماهش روی جریان طبیعی مشغول ساختن بدن ما هستند و پنج ماه با روح در شکم مادر هستیم، در آن‌جا باز بودیم، هستیم، نه این‌که هیچ چیزی را ندانیم، هیچ چیزی را نفهمیم، موقع تولد برای این‌که حسابی ببینند آن‌چه که در عالم ارواح و در عالم ذر یاد گرفتیم ثبت شده است، برای این‌که ما را چک کنند حافظه‌ی ما را از ما می‌گیرند، به اصطلاح آن‌چه که بلد بودیم از ما می‌گیرند ولی در فطرت‌مان هست. من مکرر گفتم که یاد آمدن با یاد گرفتن فرق می‌کند، الآن من چیزهایی را به شما می‌گویم، شاید در همین کلمات هم باشد که مثلاً چند سال قبل در یک سخنرانی من یک چیزی را گفتم، حالا باز دومرتبه که به شما می‌گویم شما آن مطلب را به یاد می‌آورید اما اگر نگفته باشم این را یاد می‌گیرید. در این دنیا همه‌چیز در این ذات ما هست، قرآن آمده است، ائمه‌ی اطهار آمده‌اند، انبیاء آمده‌اند که به یاد ما بیاورند، اگر به یاد ما آمد و طبق آن عمل کردیم و خوب نشان دادیم که روح‌مان به آن‌چه که در آن ثبت شده عمل می‌کند و وجودش ثابت است و از آن استفاده می‌کند اگر این‌طوری شد.. یعنی اگر به ما فراموشی ندهند که امتحان اصلاً معنا ندارد، چک‌کردن معنا ندارد، می‌خواهند ببینند وقتی حواس‌مان پرت است، این‌جا این‌قدر غافل هستیم، آیا باز هم ظلم می‌کنیم؟ دروغ می‌گوییم؟ این کار بد را ما انجام می‌دهیم یا نه؟ مهربانی می‌کنیم؟ این کار خوب را انجام می‌دهیم یا نه؟ این‌جا یک غفلتی به ما دادند، اولش این است که آن‌ها را فراموش می‌کنیم، دوم این است که از طریق چشم غافل می‌شویم، از طریق گوش غافل می‌شویم، انبیاء و قرآن و همه هم آمدند بگویند که غافل نشو! اسم قرآن ذکر شده است، اسم پیغمبر مُذکِّر شده است، یعنی یادآورنده، یاد، و همه‌ی مواعظ و سخنرانی‌ها و ائمه‌ی اطهار و همه که آمدند برای این است که به ما یادآوری کنند که تو این‌طوری بودی، «در روز ألست بلی گفتی/ امروز به بستر لا خفتی» (دیوان اشعار شیخ بهایی/ مثنوی شیر و شکر، بخش1: بسم الله الرحمن الرحیم) ، چرا آن روز تو «بلی» گفتی ولی حالا قبول نداری؟ از خدا گرفته، – یک عده اصلاً خدا را قبول ندارند – بعد می‌آیند می‌رسند به این‌جا که اعمال خوب را قبول ندارند، البته آخرش به جای خوبی می‌رسد، یعنی این شاگردهای دوران زمان جاهلیت و زیاد بودن موجبات غفلت و نبودن امام و پیغمبر بالای سر افراد، این‌ها سبب شده است که صد درصد بعضی‌ها غافل هستند ولی وجدان همه‌ی آن‌ها سر جای خودش است، فطرت آن‌ها سر جای خودش است، بعد می‌رسند به این دوران دنیا که خیلی هم کوتاه است، همین که می‌گویم یک چک‌کردن است، دنیا که تمام شد… این‌جا إن‌شاءالله برای شب بعد باشد، در این‌ها خیلی حرف است، باید إن‌شاءالله روی این‌ها یک مقداری کار بکنیم.

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

اعتقادات خصوصی – جلسه ششم – ۳۰ ذیقعده ۱۴۲۷

 

اعوذ بالله من الشّیطانالرّجیم

بسم اللهالرّحمنالرّحیم

الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لاسیّما علی بقیّةاللّه روحی و ارواح‌‌العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یومالدّین.

 

در مسئله‌ی اعتقادات که باید انسان اعتقاداتش درست باشد، درباره‌ی چند موضوع درباره‌ی ائمه‌ علیهم السلام امشب صحبت کنیم و بعد ان‌شاءاللّه برویم در مورد مسائل دیگر اعتقادات.

 

امام علیه السلام اگر بخواهد، می‌تواند الیالابد در دنیا بماند

البته همانطوری که دیشب گفتم، اگر خدا بخواهد و امام خودش بخواهد – که خواست خدا و امام هم یکی است- امام الی‌الابد می‌تواند در دنیا یا هر جائی از جاهائی که خدا خلق کرده است بماند، فرقی نمی‌کند، دنیا، آخرت، این‌ها اسم‌هائی است که ما روی برنامه‌های زندگی‌مان گذاشتیم، و الّا با یک نظر عمیق، دنیا و آخرت و قیامت و بهشت و جهنم و این‌ها همه‌اش چیزهائی است که مربوط به زندگی انسان است، انسان وقتی که زندگی می‌‌‌‌‌کند همه‌ی این‌ها را دارد، یعنی از نظر مکان فرقش چیست؟ همه‌اش مکان‌هائی است که خدا خلق کرده است؛ نهایتا این‌که ما می‌گوئیم اگر ائمه‌ی اطهار علیهم‌الصّلاة‌ و‌السّلام را نمی‌کشتند همیشه در دنیا می‌ماندند، اینطور نیست که بگوئیم مثلا اختیار نداشتند دیگر در بدن بمانند، با اراده ممکن بود از بدن خارج بشوند، همانطوری که بعضی از اولیاء خدا در تخلیه‌ی روح، روح‌شان را تخلیه می‌کنند، تخلیه‌ هم فرقی نمی‌‌کند، چه انسان خودش خودش را تخلیه‌ی روح بکند، – یک مقدار فرقش این است که اختیارش دست خودش است- چه این‌که خوابش ببرد و روحش از بدنش خارج بشود، هیچ فرقی نمی‌کند، لذا در روایات دارد که «کما تنامون تموتون» (إرشاد القلوب/ حدیث 81506)، همانطوری که می‌خوابید می‌میرید.

 

بدن، روح نباتی، روح درّاکه

شما اگر یک بررسی بکنید و بدن را تشریحش بکنید می‌بینید که یک گوشت و پوست و استخوان و خونی است که اصلا مثل سنگ‌هاست، مثل جمادات است، یک روح نباتی است که آن هم روح نیست، همین بدن وقتی سالم باشد خودبخود مشغول فعالیت‌های بدنی می‌شود، خون در جریان می‌افتد، مثل درخت، مثل چیزهای دیگری که در عالم، حیات مادی دارند، مثل ساعت وقتی که سالم باشد کار می‌کند، در حقیقت نمی‌شود گفت این روح نباتی چیزی هست، چیز مستقلی نیست، اسمش را از نظر علمی روح نباتی می‌گذارند، و الّا به‌مجرد این‌که یک خللی در اعضاء رئیسه‌ی بدن به‌وجود آمد او از بین می‌رود، مثلا مغزش یا قلبش مشکلی پیدا کرد، یا خون در بدنش وجود نداشت، آن روح نباتی، – حالا اسمش را روح نباتی بگذاریم و الّا هیچ‌چیز نیست- او از بین می‌رود. یک روح درّاکِ حسّاسی هست که این در عالم ارواح بوده، در عالم ذر بوده، در این دنیا هست، در قیامت هست، در بهشت هست، در جهنّم هست، آن مهم است که آن روح – البته بیکارها نشستند چیزهائی درست کردند و گفتند و ما حرف‌های آن‌ها را تکرار نکنیم- فقط یک روح درّاکی هست که خیلی درک می‌کند، این روح در حیوانات هم هست، این روح در ملائکه هم هست، در اجنّه هم هست، منتهی در حیوانات چون روح، درّاک نیست بقاء هم ندارد و بقائش هم خیلی ضعیف است، و در ملائکه هم هست و خیلی خوب کار می‌کند، منتهی در یک حد خاصی واقع شده، و این روح در اجنّه و انسان‌ها قابل رشد و ترقی و تکامل است، همینطوری که در خودمان احساس می‌کنیم که هست؛ این روح است که الی‌الابد است، و الّا بدن، ابدی نیست، اگر گفتیم بدن ابدی است ازلی هم باید باشد و اگر ازلی هم بود که قدیم می‌شود و مخصوصا برای ما محسوس هم هست که ابدی نیست، به این دلیل که از پوست و گوشت و استخوان به خاک تبدیل می‌شود، از خاک به گیاهان و نباتات تبدیل می‌شود و همیشه در تغییر و عوض شدن است و بدن دائما هم در حال از بین رفتن است، هر چند سال یک‌مرتبه، تمام بدن از بین می‌رود و غذاها جزء بدن می‌شود، یعنی وقتی ما غذا می‌خوریم به‌جز یک بخش خیلی جزئی‌اش که فضولات است بقیه‌اش جزء بدن می‌شود، اگر بدن ضایعات نداشته باشد و از آن چیزی حذف نشود باید خیلی بزرگ بشود، به‌اندازه‌ی یک کوهی بشود، مثلا فرض کنید ما هر روزی یک کیلو، یک کیلو و نیم، غذا می‌خوریم، فضولاتش نهایت نیم کیلو باشد، و نیم کیلو باقی می‌ماند، پس اقلا باید روزی نیم کیلو به وزن‌مان اضافه شود، و اگر اینطوری باشد در سال که تقریبا سیصد و شصت روز باشد باید انسان صد و هشتاد کیلو اضافه وزن پیدا کند اگر که ضایع نشود، پس معلوم است که از یک طرف می‌آید و از یک طرف می‌رود و این بدن هیچ‌وقت دوام ندارد، تنها ما هم اینطوری نیستیم، خود ائمه‌ی اطهار هم همینطوری هستند، یعنی آن‌ها هم غذا می‌خورند، آن‌ها هم بزرگ‌تر از این نمی‌شوند، من الان حساب می‌کنم که بیست سال است که حدوداً هشتاد کیلو هستم، حالا یک مقدار بالا و پائین می‌شود، امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه هم از نظر بدنی همینطور بودند و امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه که هزار و صد و هفتاد سال از عمرشان می‌گذرد هم همین وزن هستند، همین وزن متوسط، و اگر امام زمان صوات‌اللّه‌علیه صد و پنجاه کیلو وزنش باشد ما اصلا می‌گوئیم مریض است امام نیست. پس این بدن مثل یک جُوی است، از یک طرف وارد می‌شود و از یک طرف خارج می‌شود، اگر بگوئیم همان غذائی که خوردیم همان از بین می‌رود – که نمی‌رود و همان ضایع نمی‌شود و یک مقدارش در بدن می‌ماند- غذا فایده‌ای برای انسان ندارد! معلوم است که این دارد استفاده می‌شود. یک وقتی با یک دکتری بودیم می‌گفت: سلول‌های مغزی عوض نمی‌شود، – یک عده از مادیین این را می‌گویند- من به او گفتم: سلول مغزی تغذیه می‌کند یا نه؟ گفت: بله، چون نمی‌تواند بگوید تغذیه نمی‌کند، گفتم: اگر تغذیه می‌کند حتما عوض می‌شود، به جهت این‌که معنا ندارد تغذیه بکند و در یک حد معینی هم سال‌ها بماند و آن‌هائی که قبلا داشته از بین نرود و جایگزین نکند، پس از بین می‌رود، حالا سلول‌های مغزی بحث مفصلی دارد، در واقع روح آن‌جا دارد کار می‌کند، حالا بحث روح را برای بعد می‌گذاریم. پس بنابراین بدن انسان از اوّل بچّه‌گی تا به آخر، هر چند وقت یک‌دفعه می‌میرد، منتهی در این‌جا مردنش تدریجی است، یعنی انسان احساس نمی‌کند، مثل جوی آبی که پارسال آمدیم سر جوی آب، همینطور آب داشته و امسال هم آمدیم آب دارد، ولی آن آبی که پارسال در این‌جا دیدی معلوم نیست کجا باشد، این یک آب جدیدی است، این بدنی هم که ما الان داریم همدیگر را می‌بینیم این بدن جدیدی است که داریم، آن بدنی که پارسال از همدیگر می‌دیدیم آن بدن نیست، روح انسان است که همان است، و الّا اگر بگوئیم که این بدن همان بدن قبلی است همه به‌ ما می‍‍خندند، اصلا دو دو تا چهارتاست، هر بچه‌ای هم می‌فهمد که بدن انسان عوض می‌شود؛ در مُردن، بدن یک‌دفعه گرفته می‌شود و یک بدن دیگر به شخص می‌دهند، بدن در دوران زندگی انسان در دنیا تدریجا عوض می‌شود، ائمه هم در دنیا همینطور هستند، آن چیزی که همیشه هست، چه در امام و چه در ما، آن روح‌شان است، روح‌شان را هم که گفتیم همه‌ی علومی که خدای تعالی برای مخلوق منظور کرده که لازم است که آن علوم بر مخلوق اعمال بشود به این چهارده معصوم داده است، هم از آیات قرآن استدلال می‌شود و هم از عقل و منطق.     

 

روح ائمه‌ی اطهار علیهمالسلام همان ظرفیتی را دارد که روح پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله داشت     

درباره‌ی پیغمبر گفتیم که خدای تعالی می‌خواسته است همه‌ی قدرتش – آن اندازه‌ای که بشر می‌توانسته کسب بکند- همه‌اش را به بشر نشان بدهد، و راهی برای نشان دادن نیست جز این‌که مخلوقی درست کند که همه‌ی علم و قدرتش را از طریق آن به بشر نشان بدهد، لذا در قرآن یک‌جا تحت عنوان «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (نساء/59) این را بیان کرده است، چون معنا ندارد که ما در ردیف خدا و پیغمبر، یک غیر معصومی را، آن هم غیرمعصوم از جهل را اطاعت کنیم، «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»‌ (مائدة/55)، ولیّ شما، – خطاب به تمام بشریت بلکه به تمام عالم خلقت است، چون قرآن بر تمام خلقت نازل شده که ولیّ شما- فرمانده شما خدا است و پیغمبر است و اولی‌‌الامر؛ قدر مسلّم اولی‌الامر هم ائمه‌ی اطهار هستند، چون سنی‌ها می‌گویند: شاه‌ها هم اولی‌الامرند! که حرف بسیار غلطی است، چون در ردیف خدا و پیغمبر است، یا مثلا «وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ»‌ (يس/12)، آیات زیادی داریم ولی مختصر می‌خواهم صحبت کنم، این‌ها همه‌اش دلیل بر این است که روح آن‌ها همان ظرفیتی را دارد که روح پیغمبر اکرم داشت.

 

شرایط لازم برای طول عمر و دلایل طول عمر امام زمان ارواحنا فداه

این را هم بدانید که هر چیزی که کمِ آن انجام شد زیادش هم به همان دلیل انجام می‌شود، مثلا فرض کنید که اگر از این سقف، یک قطره آب چکید، اگر سوراخش را گشادتر کنند ده قطره می‌چکد، یک حوض ممکن است از آن‌جا پائین بریزد، بالاخره امکانش هست، به‌طور کلی هر چیزی که در عالم، قابل زیاد و کم شدن است، – چون عمر انسان زیاد و کم می‌شود- هر چیزی که قابل کم و زیاد شدن باشد قابل زیادتر و زیادتر و زیادتر و زیادتر شدن است، یعنی مثلا شما می‌بینید یک نفر صد سال عمر کرد، ممکن است همین وضع را داشته باشد، هزار سال عمر کند، ده هزار سال عمر کند، دیگر دلیل نمی‌خواهد که یک نفر چرا هزار سال عمر می کند، باید این را بحث کنیم که به چه دلیل عمر نکرد؟ هر کس که می‌میرد می‌گویند: چه شد که مرد؟ نمی‌گویند که چه شد که فلانی زنده است! این «چه شد» دلیل بر این است که فطرت انسان می‌گوید: چه شد که مُرد؟ درباره‌ی امام زمان خیلی مسئله ساده است، یک‌قدری امشب می‌خواستم درباره‌ی حضرت صحبت کنم، عمرشان که برای ما اصلا مسئله‌ای نیست، تا وقتی خدا بخواهد و خودشان دوست داشته باشند در دنیا می‌مانند، برای از دنیا رفتن‌شان هم لازم نیست که مرضی داشته باشند، هر وقت بخواهند می‌روند، اصلِ کار، روح است؛ هر وقت بخواهند روح‌شان بیرون می‌رود و هر وقت بخواهند روح‌شان در بدن‌شان می‌آید، در همین الان هم هر کس بگوید که امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه زنده است به این معنا که همان بدنی که از حضرت نرجس خاتون متولّد شده آن بدن تا الان مانده، این حرف بسیار غلطی است، یعنی همینطور که ما در مورد خودمان این حرف را نمی‌زنیم در مورد حضرت هم نمی‌زنیم؛ این دوام عمر علت دارد، فقط دوام پیدا کرده، مثل یک جوی آبی که صد سال است دارد رد می‌شود یا هزار سال، بلکه همین رودخانه را می‌گویند بین این کوه و آن کوه از ابتدا صاف بوده، آب آمده سر کوه‌ها جریان پیدا کرده، جریان پیدا کرده، این پائین آمده، این کار اقلا یک میلیون سال وقت لازم دارد که این راه ایجاد بشود، این جوی آب ادامه داشته باشد تا این اندازه فرو ببرد، بدن انسان هم اگر شرائطش باشد می‌ماند، نباشد از بین می‌رود، این دیگر مسئله‌ای نیست، شرایطی که لازم دارد این است که اول: انسان علم به این که چه چیزهائی برای سلول‌های بدنش نافع است و چه چیزهائی ضرر دارد داشته باشد؛ دوّم هم این‌که انسان گناه نکند؛ ماها همه‌مان گناه‌کاریم، خودمان هم بدن‌مان را از بین می‌بریم، با خوردن غذای اضافی، با سرماخوردگی، شاید تقصیر هم نداشته باشیم، چون علمش را هم نداریم، اگر علمش را داشته باشیم و بدانیم این غذائی که می‌خوریم یک ساعت عمرمان را کم می‌کند نمی‌خوریم، من به یک سیگاری گفتم که تو با دائم سیگار کشیدن یقین نداری که مقداری عمرت کم می‌شود؟ گفت: چرا! گفتم: خب اگر شما دو روز قبل از مردن واقعی‌ات باشد به تو خبر بدهند دو روز دیگر می‌میری، اگر الان خودکشی بکنی حرام نیست؟ گفت: چرا، گفتم: سیگار کشیدن تدریجی همان است فرقی نمی‌کند، پس این هم حرام است، منتهی ما نمی‌دانیم، اطلاع نداریم، آن علمش را نداریم، اگر علمش را داشته باشیم چیزهائی که بدانیم ضرر دارد یا احتمال بدهیم و بخوریم این یقینا خودکشی است، امام این کار را نمی‌کند، امام حتی ترک اولی هم نمی‌کند، الان بداند این پرتقال برای بدنش ضرر دارد، ولو یک سر سوزن ضرر داشته باشد نمی‌خورد، هوای نفس ندارد که هر چه خوشمزه بود بخورد، هوای نفس ندارد، علم هم دارد، هیچ‌وقت هم گناه نمی‌کند، معصوم است، مکروه هم انجام نمی‌دهد، ترک اولی هم انجام نمی‌دهد. اگر یک وقتی دیدیم یک کسی مُرد، مثلا یکی از ائمه را دیدیم از دنیا رفتند، باید تحقیق کنیم ببینیم چه شد که از دنیا رفتند؛ من نمی‌خواهم درِ این جهت را ببندم که بگویم اگر آن‌ها را نکشند می‌مانند، نه! چون اگر اراده بکنند که نباشند، خیلی ضرورت ندارد که خودشان را نگه دارند، تخلیه‌ی روح می‌کنند از بدن بیرون می‌روند، همانطور که ما شب‌ها می‌خوابیم و از بدن بیرون می‌رویم؛ روح نباتی که بنا نبود چیزی باشد، بدن انسان هم که خودش تدریجا دارد عوض می‌شود، الباقی همان روح دراک انسانی می‌ماند؛ گاهی مأموریت دارند مثل امام جواد صلوات‌اللّه‌علیه بیست و پنج سال در دنیا باشند، حالا فرض می‌کنیم هیچ‌کدام‌شان را هم نکشتند و مسموم نکردند، بیست و پنج سال در این دنیا بمانند، یک‌وقت هم دستور دارند که هزار و صد و هفتاد سال بمانند، این مربوط به خواست خداست، منتهی می‌گوئیم ما هم دل‌مان می‌خواهد بمانیم، چرا ما نمی‌مانیم؟ می‌گوئیم: شما به‌خاطر این‌که نه علمش را دارید و نه عصمتش را، اگر علم و عصمت را می‌داشتید اقلا رعایت می‌کردی، این‌ سیگاری که می‌دانی ضرر دارد نکش، مشروبی که می‌دانی ضرر دارد و عمرت را کم می‌کند نخور، واقعا اگر انسان دقت بکند حتی همین ماها هم می‌توانیم این کار را بکنیم، دقت بکند هر چیزی که می‌خورد، هر جائی که هست، هر هوائی که استشمام می‌کند، هر چیزی که می‌خورد طبق هوای نفسش نباشد؛ چطور شد وقتی شما مریض می‌شوید یک‌مقدار خودتان را کنترل می‌کنید، سرخ کردنی نخورید، چه نخورید، چه نخورید، و چه داروهائی بخورید، آدمی که مریض بوده در جایش افتاده باشد بلند می‌شود راه می‌افتد! خب اگر همین رعایت را همیشه بکند، ببیند چه برایش ضرر دارد نخورد، خیلی کم مریض می‌شود، خیلی کم گرفتار اینطور مسائل می‌شود. ماها خب بالاخره هوای نفس داریم و تزکیه‌ی نفس نکردیم، خدا تا چه اندازه ما را مؤاخذه بکند… چون بعضی چیزها را می‌دانیم ضرر دارد و عمل می‌کنیم، آن دیگر با خود خداست و به ما ارتباط ندارد، ولی آن‌چه که عمرمان را کم می‌کند همین ندانم‌کاری‌ها و نداشتن علم و عصمت است. پس اگر حضرت ولی عصر صلوات اللّه علیه صد هزار سال، صدها هزار سال هم عمر بکند همان است که مدام اضافه شده؛ من یک وقتی مکه می‌رفتم، گفتم یک کیلومتر راه را در برف می‌توانم بروم، هزار کیلومتر هم تکرار همان یک کیلومتر است، ده هزار کیلومتر هم تکرار همان یک کیلومتر است، اصلا معنا ندارد که یک چیزی مشکل باشد، هر چیزی همینطور است، لذا ما درباره‌ی طول عمر حضرت ولی عصر اگر توانستیم از طریق عقل و قرآن اثبات بکنیم که حضرت ولی عصر ارواحنا فداه عالِم به جمیع علومِ عالَم تکوین است و معصوم هم هست، مکروه هم انجام نمی‌دهد، ترک اولی هم انجام نمی‌دهد، هضم مساله راحت است. این‌که اگر انسان بداند عمرش کم می‌شود و انجام بدهد که اصلا حرام است! ولی حالا این دو چیز را ما درباره‌ی امام زمان معتقد باشیم که قطعا باید معتقد باشیم، اگر معتقد نباشیم اصلا مسلمان نیستیم، در مورد پیغمبر اگر معتقد نباشیم اصلا مسلمان نیستیم، پیغمبر اکرم تقریبا می‌شود گفت بی‌نهایت ازلی است، شبه ازلی است، که اوّل چیزی که خدا خلق کرد بوده است، الان کشفیاتی می‌کنند می‌گویند متعلق به بیست میلیون سال قبل است، پس معلوم است روح مقدس پیغمبر اکرم قبل از او خلق شده است، بیست میلیون که هیچ، شاید صدها میلیون سال است که روح مقدس پیغمبر اکرم خلق شده و بی‌نهایت هم خلق شده، یعنی هست، خب اگر یک چنین چیزی ما درباره‌ی پیغمبر اکرم معتقد شدیم و علمش بر همه‌ی کائنات بود که قرآن درباره‌ی این مسئله صریح است که «وَ کُلَّ شَيْ‌ءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ»‌ (يس‏/12) در امام مبین هر چیزی احصاء شده، هر چیزی، یعنی چیزی نیست که علمش به او داده نشده باشد، صریح آیات قرآن است، ما یا باید قرآن و دعاها را منکر بشویم «وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ» (توبة/105)، یا باید همه‌ی این‌ها را منکر بشویم که غیر مسلمان می‌شویم، اگر به همه‌ی این‌ها معتقد شدیم پیغمبر اکرم و ائمه‌ی اطهار علیهم الصّلاة ‌والسّلام بر همه‌چیز آگاهند و معصوم هم که هستند، چون اگر معصوم نباشند خدا نمی‌گوید «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (نساء/59) معصوم هم هستند، بنابراین طول عمر اصلا مسئله‌ای نیست، یعنی اصلا نباید روی آن بحثی کرد.

 

ملاقات با حضرت ولی عصر صلوات‌اللّه علیه در زمان غیبت طبق مصلحت و خواست آن حضرت است

درباره‌ی حضرت ولی عصر صلوات‌اللّه علیه دو سه چیز گفتم؛ این را هم بدانید و جزء اعتقادات‌تان باشد: حضرت بقیة‌اللّه ارواحنا فداه نه اختیار دیدنش دست ماست و نه هم معنا ندارد که به‌کلی دیده نشود، غلط است، نمی‌شود که یک کسی در بدن مادیِ ظاهری باشد و دیده نشود! مگر بگوئیم که حضرت روح است! مثل ارواح ائمه‌ی دیگر، و الّا معنا ندارد که در همین بدن فیزیکی باشد و دیده نشود، پس دیده می‌شود؛ و می‌گوئیم که خب اگر دیده می‌شود پس هر وقت دل من بخواهد دیده می‌شود؟ دلِ من هم مطرح نیست، یعنی غلط است، بی‌ادبی است، حتی برای یک عالمی که شما درِ خانه‌اش می‌روید اختیار دست اوست که دم در بیاید و شما او را ببینید یا نبینید، این معنا ندارد و بی‌ادبی نسبت به حضرت ولی عصر است که بگوئیم: هر وقت دلِ من بخواهد دیده بشود! پس هر وقت دل من بخواهد دیده بشود نیست، به‌طور کلی هم دیده نشود نیست؛ هر دویش غلط است، یکی بی‌ادبی و یکی محال است؛ این صحیح است که اختیارِ دیدن و دیدار با خودِ حضرت باشد، اگر کسی بگوید که حضرت اختیار ندارد! مثل بعضی از این آخوندها می‌گویند که حضرت اصلا محال است دیده شود!! یعنی خود حضرت هم اختیار ندارد، این هم غلط است و صحیح نیست، پس باقی می‌ماند که هر وقت خود حضرت دوست داشته باشد، به هر مناسبتی، به هر مصلحتی، حالا ما کار نداریم که چه‌طوری حضرت مصلحت می‌داند، با چهل شب چهارشنبه به مسجد جمکران رفتن مصلحتش عوض می‌شود؟ نه، این همان مجبور کردن حضرت به این جهت است و چیزی که حقیقت دارد و عقل می‌پسندد و غیر از این غلط است این است که حضرت هر وقت خودشان بخواهند و خدا بخواهد و مصلحت باشد و به هر کسی که باز او بخواهد اجازه ملاقات می‌دهد، چون می‌گویند فقط بعضی اولیاء خدا می‌بینند! یعنی باز اختیار را دست اولیاء خدا می‌دهند، آخر من به یک کسی پیغام دادم که به این آقای وحید بگوئید که این حرف صحیح نیست که فقط اولیاء خدا، کملین از بندگان خدا امام زمان را می‌بینند، مثل سید بن طاووس و امثالهم، اگر خیلی هم بخواهیم چیزی بگوئیم این‌ها فقط مقتضیاتش را فراهم می‌کنند، و الّا اختیار را از حضرت سلب نمی‌کنند که حالا ما باید حضرت را ببینیم! نه با چهل شب چهارشنبه اختیار از دست حضرت خارج می‌شود، نه با صالح شدن، نه با صدیق شدن، نه با شهید شدن، اصلا هیچ چیزی اختیار را از حضرت نمی‌گیرد و غلط هم هست اگر بگوئیم می‌گیرد، چرا! یک مقتضیاتی اگر پیش بیاید… حضرت نیامده که همیشه با صالحین باشد، مگر حضرت احتیاج به صالحین دارد؟ که چون این آقا صالح شده، حضرت بیاید هر روز خدمت ایشان بنشیند و از وجودشان بخواهد استفاده بکند! نه، احتیاج ندارد، فقط مصلحت، این مطلب خوب در ذهن‌تان باشد، در این‌ها اختلافات و حرف‌های زیادی است، و این را بگوئید – مگر احمق باشد که قبول نکند- که هر جائی که صلاح بداند، و لو صلاح بداند که یک ناصبی حضرت را ببیند و بعد هم مسلمان نشود، مساله‌ای نیست، مگر ابوسفیان و عمر و ابابکر بعد مسلمان شدند که پیغمبر اکرم را دیدند؟ هم پیغمبر بالاتر از حضرت ولی عصر بود و هم آن‌ها بدتر از هر کسی بودند، بدتر از هر کافری بودند، هر روز هم خدمت حضرت می‌رسیدند، حضرت را می‌دیدند؛ ببینید دو دو تا چهارتاست، اگر بگوئیم که حضرت به هیچ‌وجه دیده نمی‌شود معنایش این است که خودش هم اختیار ندارد که بتواند خودش را به کسی نشان بدهد، اگر بگوئیم که صالحین می‌بینند این مجبور کردنِ حضرت به ملاقات است، فقط می‌توانیم بگوئیم که هر وقت حضرت صلاح بداند، خدا صلاح بداند دیده می‌شود، اگر بگوئیم: اصلا دیده نمی‌شود که آن اشکال را دارد، اگر بگوئیم: همیشه ما می‌توانیم و اختیار دست ماست و هر وقت بخواهیم می‌توانیم برویم خدمتش این هم نیست، حتی نواب خاص هم اینطوری نبوده که بگوئیم اختیار دست نواب خاص بوده و هر وقت دوست داشتند می‌توانستد خدمت حضرت برسند، گاهی نامه را می‌نوشتند و بعد از مدت‌ها نامه‌شان برمی‌گشت، اختیار دست خداست، دست امام است، حتی همین شب‌ها مسئله‌ی «وَ وَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً» (أعراف‏/142)، اختیار دست حضرت موسی نبود، حضرت موسی به مردم گفته بود: سی‌شب من می‌روم و برمی‌گردم، چون وعده بود، آن هم با مصلحت خدا سی‌شب، خدا دوست داشت ده شبِ دیگر هم اضافه کند، خب بکند، هیچ هم ایشان حرفی نزد که من قول دادم و این حرف‌ها، اختیار را ما از خدا و امام نباید سلب بکنیم و این حرف را نباید بزنیم، امام زمان صلوات اللّه علیه اگر نستجیر باللّه صد هزار سال دیگر تشریف نیاورند فرقی نمی‌کند با این‌که مثلا فرض کنید مثل حضرت جواد بیست و پنج ساله یا بیست و هفت ساله از دنیا بروند، یعنی هر چه دوست دارند، هر چه خدا اراده بکند…

 

مهمترین دلیل طول عمر و سایرامتیازات امام علیهالسلام علم و عصمت او است

البته این دلائلی هم که ما می‌آوریم  برای کفار و مشرکین است که حالا چطور شده یک شخصی هزار و صد و هفتاد سال بماند! این چطور شده، ما اگر از اساس شروع بکنیم برای او هم واضح می‌شود که امام ما، یعنی چنین کسی… صدها مورد هم در یازده امام نشان دادند که همه‌کار می‌توانند بکنند، و بعد هم اگر امام علم نداشته باشد چه ارزشی دارد؟ خب مثل ماست، چرا او امام باشد و ما امام نباشیم؟ اگر بنا باشد خدا عالَم خلقت را دست کسی بدهد که عالِم نباشد غلط است، مخصوصا اگر علم دارد می‌خواهد بدن خودش را نگه دارد، حالا سرِ یک سفره‌ای واقع شد و غذای زیادی خورد و شکمش درد گرفت و اسهال گرفت و ضعیف شد و مُرد! خب این با ما چه فرقی می‌کند؟ چرا او امام ما باشد و ما مأموم او باشیم؟ امام یعنی هم عصمت داشته باشد هم علم داشته باشد، و لازمه‌ی عصمت، علمی است که دارد، و ما هم حتی اینطوری هستیم که مثلا اگر جائی هوائی برای‌مان ضرر داشته باشد نباید بمانیم، همین‌هائی که در تهران زندگی می‌کنند، خب هوای تهران برای‌شان ضرر دارد، اگر در عمرشان تأثیر بگذارد و خودشان هم بدانند که در عمرشان تأثیر می‌گذارد حرام است که آن‌جا باشند، مثل همین می‌ماند که می‌گویم: اگر یک کسی در سنّ مثلا فرض کنید صد سالگی یک کاری کرد که این شخص اگر این کار را نمی‌کرد صد و دو سال زندگی می‌کرد، مثل این است که دو سال قبل از مردنش خودکشی کرده، چه فرقی می‌کند؟ پس بنابراین حل مسأله‌ی طول عمر حضرت ولی عصر برای خودمان خیلی ساده است، نه هزار سال، صدها هزار سال هم بماند ساده است، و علاوه‌ی بر این، برای ما هم همین است، شما فکر نکنید همین من و شما که این‌جا نشستیم از این مساله مستثنی هستیم، دو دو تا چهار تاست، عمرمان مثلا اگر یکی چهل ساله باشد، یکی بیست ساله باشد، یکی هفتاد ساله باشد، این‌ها صحیح نیست، چون بدن تدریجی دارد از بین می‌رود، حالا باید بنشینند حساب کنند که این بدنی که قبلا داشتیم چند سال مانده، همان چند سال عمر بدن ماست، و الّا چند سال هم نیست، شاید هر روز یک قسمتش کم می‌شود، اگر بگوئیم این عمر مربوط به روح‌مان است، صریح قرآن است که وقتی حضرت آدم را خدا خلق کرد ما را هم خلق کرده بود، – حالا عالم ارواح و عالم ذر را شرح می‌دهم- پس روح و بدن که نباشد چرا عمر ما این مقدار است؟ بله! تاریخ تولد ما از مادر این‌وقت بوده است! خب شما تولد از مادر را حساب نکن، شما از آن وقتی که در چاه افتادی و بیرونت آوردند از آن‌وقت حساب کن، اگر ملاک محاسبه مکان است از آن‌وقت حساب کن، اگر عمرتان را بخواهید از نظر یک زمانی که یک کاری واقع شده حساب کنید خب خیلی کارها در زندگی واقع شده، مثلا از وقتی که ریش درآوردید حساب کنید، خب این هم یکی از تحولات زندگی انسان است که انسان از عالم ذر در عالم رحم بیاید و از عالم رحم در دنیا بیاید، همین! هیچ چیز دیگری نیست، البته از این دروغ‌های متعارف خیلی زیاد است، مثل شب یلدا، حالا دیشب با امشب که شب یلداست چه فرقی دارد، حالا باز این فرق می‌کند، یک نیم‌دقیقه‌ای با هم فرق دارد، ولی خیلی چیزها هست که هیچ فرقی هم ندارد و ما روی آن‌ها حساس شدیم و دعوا و سر و صدا راه انداختیم، عالم ذر را ما نمی‌دانیم چقدر بوده، یعنی تقریبا می‌دانیم، ولی از نظر تاریخی یک مقدار مشکل دارد، آن‌طوری که مرحوم سپهر در ناسخ‌التواریخ می نویسد: نهایت حدود ده‌هزار سال از هبوط آدم و دو هزار سال هم قبلش که تقریبا دوازده هزار سال می‌شود، دوازده هزار سال عمر روح‌مان است و بی‌نهایت هم باقی می‌ماند و این‌قدر هم ما را در این بدن آورده‌اند کوچک‌مان کرده‌اند که هم دوازده‌هزار سال برای‌مان مهم است هم این همیشه باقی‌ماندنش، همیشه باقی‌ماندنش مهم‌تر است به‌جهت این‌که انسان حوصله‌اش سر می‌آید، چقدر می‌خواهد بماند؟ خیال می‌کنیم پیر می‌شویم، مریض می‌شویم، نه، این یکی که انسان همیشه در عالم باقی می‌ماند را که نمی‌توانیم منکر بشویم، کره‌ی زمین حالا یک از جاهاست، نزدیک به صد آیه و بیشتر در قرآن در مورد این‌که همیشه هستیم وجود دارد، خب گذشته‌اش را هم چند آیه‌ای داریم که ما در گذشته بودیم و خدا با ما تعهداتی داشته است. منظور از همه‌ی این حرف‌ها این است که عمر حضرت ولی عصر، علم حضرت ولی عصر صلوات الله علیه، خیلی روشن و بدیهی است. حالا ما در کتاب مصلح غیبی استدلال به طول عمر و این مسائل کردیم اما نمی‌دانم حضرت نوح در آن زمانی که حتی بهداشت به هیچ‌وجه نبوده، – امروز دکترها می‌گویند ما بشر را نگه می ‌داریم! – در آن اوضاع آن‌وقت و غصه‌اش هم زیاد بوده و جوش هم زیاد می‌خورده، صریح قرآن است که نهصد و پنجاه سال فقط در بین مردم بود و تبلیغ می‌کرد، حالا عمرش چقدر بوده؟ بعضی‌ها می‌گویند بیشتر از هزار سال عمرش بوده است، و حضرت خضر هم در روایات دارد که همینطور از همان زمان‌ها، چهار پنچ هزار سال تا الان بوده، می‌خواهم بگویم این‌ها چیزهائی نیست که هم ما این‌قدر جوش بزنیم، غصه‌اش را بخوریم، اگر معتقد نباشیم که اصلا کافریم! اگر معتقد به این مسائل نباشیم هم بی‌عقلی هستیم و هم کافر، همان بت‌پرست هم نمی‌گوید که بدن من هر چند وقت یک‌دفعه از بین نمی‌رود، همه‌ی بد‌ن‌ها تدریجی از بین می‌رود، جائی از بدن که زخم می‌شود بعد از چند روز می‌بینیم سلول‌ها آمدند آن‌جا را پر کردند و صافش کردند و خون هم دیگر نمی‌آید، یک ردّی ممکن است سال‌ها بماند آن هم به‌خاطر این است که خوب به آن رسیدگی نشده است، لااقل یک رد است دیگر، مثل جوی آبی می‌ماند که آبش رفته و جوی‌اش مانده است، این مطلب درباره‌ی حضرت ولی عصر صلوات الله علیه بود، و از چیزهائی که ما باید ان‌شاءالله بحثش را بکنیم خلقت خودِ ما است که از اوّل به چه نحوه ما خلقت شدیم و این مقدمه را ولو من برای امام عرض کردم، برای خودمان بدانیم، که بدن ما مسئله‌ای ندارد و اصلا مطرح نیست، بدن اصلا مطرح نیست، همانطور که لباس ما مطرح نیست و نباید مطرح باشد، روح نباتی هم به همان دلیلی که گفتم مطرح نیست، و می‌ماند روح درّاک انسانی که این چطوری خلق شد؟ چه چیز به او یاد دادند و چه انجام شد؟ این را ان‌شاءالله شب‌های بعد صحبت می‌کنیم.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله و سلم

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

اعتقادات خصوصی – جلسه پنجم – ۲۹ ذیقعده ۱۴۲۷

 

اعوذ بالله من الشّیطانالرّجیم

بسم اللهالرّحمنالرّحیم

الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لاسیّما علی بقیّةاللّه روحی و ارواح‌‌العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یومالدّین.

 

دلیل عقلی برای اینکه ائمه‌ی اطهار علیهم السلام همه‌ی علوم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را دارند

در شب گذشته گفتیم که خدای تعالی همه‌ی علومی که مخلوق می‌تواند تحملش را بکند به پیغمبر اکرم داده است و مسئله‌ی بداء را توضیح دادیم و باید عرض کنیم که بحث امشب، مسئله‌ی علم ائمه علیهم الصّلاة و السّلام است که جانشینان پیغمبر هستند. یک دلیل عقلی داریم درباره‌ی این‌که آن‌چه که پیغمبر دارد باید ائمه‌ی اطهار داشته باشند و یک دلیل نقلی. دلیل عقلی‌مان این است: یک شخصی که می‌خواهد جای شخص دیگری باشد و او نباشد، باید حتما آن‌چه او می‌داند این هم بداند، که اگر ندانست یا باید بگوئیم لازم نیست که جانشین بداند، پس در وجود مقدّس پیغمبر اکرم هم آن‌چه می‌دانست زیادی است، یا باید بگوئیم در پیغمبر لازم بوده و زیادی نیست، پس باید جانشینش هم بداند. مثلا فرض کنید یک مغازه‌ای را می‌خواهند به دست کسی بدهند که کارهای مغازه را بکند، باید تمام خصوصیاتی را که آن نفر قبلی می‌دانسته این بعدی هم بداند، و الّا مراجعین را گمراه می‌کند. اگر مثلا فرض کنید که یک گَردی در این مغازه‌ی عطاری هست که برای تقویت خوب است، اگر اوّلی می‌داند ولی دوّمی که جای او می‌آید نمی‌داند، ممکن است این گرد را بعنوان چیز دیگری به مشتری بدهد. ببینید، همه‌ی حیوانات از حشرات گرفته تا حیوانات بزرگ، این‌ها را خدا – خدای با آن عظمت که می‌‌خواهد بندگانش را راهنمائی کند- به اندازه‌ای که زندگی‌شان را در دنیا انجام بدهند و عمل بکنند راهنمائی کرده است، از حشرات گرفته تا فیلی که بزرگ‌ترین حیوان است، این‌ها همه می‌دانند چه‌کار بکنند، البته محدوده‌ی زندگی‌شان هم محدود است، ماندن‌شان هم محدود است؛ همه می‌دانند چه‌کار باید بکنند، فقط بشر است که نمی‌داند چه‌کار باید بکند، با این‌که زندگی‌اش نامحدود است، بی‌نهایت است، و فکر و فهمش هم خیلی زیادتر از حیوانات است، بیشتر می‌فهمد. این‌جا یا باید بگوئیم که خدای تعالی به بشر ظلم کرده و هیچ چیز به بشر تعلیم نداده که با آن‌چه که در آیات و روایات آمده منافات دارد «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ» (إسراء/70)، ما بنی‌آدم را اکرام کردیم، ما می‌بینیم آن‌چه را که حیوانات می‌فهمند و درک می‌کنند ما درک نمی‌کنیم، خیلی از چیزها هست که از یکدیگر یاد می‌گیریم، تجربیاتی که از یکدیگر یاد می‌گیریم، ولی حیوانات از یکدیگر یاد نمی‌گیرند، خدا یادشان داده است، خدا چرا به آن‌ها یاد داد اما به ما یاد نداد؟ این یک مسئله؛ می‌گوئیم به‌خاطر این‌که خدا به ما عقل داده و باید بگوئیم: انبیاء را برای ما فرستاده و راهنما برای ما قرار داده که ما بدانیم چه کارهائی را باید انجام بدهیم؛ خب، پس همین‌جا ثابت می‌شود که انبیاء وجودشان لازم است؛ انبیاء تمام شدند، از نظر اسلام خاتم‌الانبیاء آمد و انبیاء تمام شدند و وحی قطع شد، این‌جا همان‌چه را که به پیغمبر اکرم نازل شده آیا یک کسی باید بلد باشد و نشرش بدهد و پیاده‌اش کند یا نه؟ یک‌وقت هست جانشینی همینطوری است که مردم فکر می‌کنند، هر کس که توانست نظم جامعه را کنترل کند و جامعه را بتواند حفظ کند او حاکم است، یک‌وقت هست که می‌گوئیم «إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا» (مؤمنون‏/37) و ما بیشتر از همین وظیفه نداریم، خب یک رئیس‌جمهور می‌آید جامعه را کنترل می‌کند، یک قلدری می‌آید جامعه را کنترل می‌کند، حالا یا با ترس یا با هر چیز دیگر، هر چه هم فحشش می‌دهند پوستش کلفت است، هیچ اعتنائی نمی‌کند؛ یک‌وقت هست که می‌گوئیم نه، این جامعه باید آن‌طوری که دین گفته، خدا گفته، باید کنترل بشود، جامعه‌ای که خدا گفته؛ خدا به چه کسی گفته است؟ به رئیس‌جمهور گفته؟ نه! ما معتقد نیستیم که رئیس‌جمهور یک مملکت، مخصوصا همین ممالک اسلامی که الان در دنیا هست، فرقی هم نمی‌کند ایران باشد یا غیر ایران باشد، هر جا می‌خواهد باشد، این نمی‌تواند جامعه را کنترل بکند، به‌جهت این‌که این‌ها در داخل خانه چه‌کار می‌کنند؟ کجا بمب درست می‌کنند؟ کجا می‌خواهند مردم را بکشند؟ کجا می‌خواهند تریاک را جابجا بکنند؟ همین فسادهائی که الان هست… این رئیس‌جمهور که هیچ، صد تا رئیس‌جمهور هم در این مملکت باشد نمی‌توانند کنترل بکنند؛ بگوئیم خدا انسان را به حال خودش واگذاشته و پیغمبر آمده و تمام شد و رفت؟ این هم نیست! ما قبول داریم که خدا همه‌ی علوم را به پیغمبر اکرم داده و آن‌چه هم که برای نظام جامعه مفید بوده آن‌ها را هم بیان کرده و تمام هم شده، هیچ مسئله‌ای نبوده که به پیغمبر اکرم وحی نشده باشد و او هم به ما نگفته باشد، الّا این‌که همه لیاقت پذیرش آن مسائل را ندارند. ببینید، پیغمبر اکرم بیست و سه سال بیشتر وقت نداشت، در این بیست و سه سال یا باید بگوئیم که حقایق را به همه‌ی مردم رسانده، که نرسانده! اصلا وقت نبوده؛ یا باید بگوئیم که بی‌خود نازل شده! که فعل خدا عبث می‌شود؛ یا باید بگوئیم به یک نفری که یک مقداری بیشتر از او زندگی کرده یاد داده که او باید به مردم بگوید، که عقلائی‌اش همین است، چرا؟ به‌جهت این‌که اگر بگوئیم که خدای تعالی همه‌ی حقایق را به پیغمبر اکرم تعلیم داده و گفته و او هم همه‌ را به مردم نگفته، آن وحی‌ها، آن مطالب، عبث می‌شود، بی‌فایده می‌شود؛ یا باید بگوئیم که به همه‌ی مردم گفته که این را هم می‌دانیم به همه نگفته، به همه‌ی مردم حقایق نرسیده است، یا باید همان مطلبی که شیعه می‌گوید و بسیار هم مطلب عقلائی و درستی است را معتقد باشیم که همه‌ی حقایق را به علی بن ابیطالب علیه السّلام یا وصی‌اش – حالا ما با احساسات نمی‌خواهیم اسمش را بیاوریم ولی خب کس دیگری هم نبوده، به علی بن ابیطالب علیه‌الصلاة و ‌السّلام همه‌ی مطالب را – فرموده که در مدت طولانی، یعنی سی سالی که علی بن ابیطالب بعد از پیغمبر در دنیا هست کم‌کم به مردم بگوید؛ باز علی بن ابیطالب هم وقتش برای این‌که همه‌ی حقایق را به مردم برساند کم است، باز امام بعدی، امام بعدی، امام بعدی، تا می‌رسد به امام حسن عسکری صلوات‌اللّه‌علیه، این‌ها هم درست است که همه را می‌د‌انستند و همه‌ی حقایق را هم می‌خواستند به مردم برسانند ولی مردم پذیرش نداشتند، حتی بعضی‌های‌شان را به زندان انداختند، بعضی‌های‌شان را مسموم کردند، بعضی‌های‌شان را کشتند و نگذاشتند حقایق را به همه برسانند، البته تا حدی چرا، همین یازده امامی که تا حضرت ولی عصر صلوات‌اللّه علیه بودند یک مقداری از حقایق را که تا زمان ظهور هر چه بشر به آن احتیاج داشته باشد برای مردم گفتند. اگر بگوئیم بودن این‌ها هم لازم نیست و مثل سایر مردم‌اند و همه‌ی علوم را بلد نیستند، آن‌وقت هم آن‌چه که بر پیغمبر نازل شده عبث و بی‌فایده می‌شود، هم وجود خودشان بی‌فایده می‌شود، و هم ما سرگردان می‌شویم.

 

لزوم با هم بودن قرآن و ائمه‌ی اطهار علیهم السلام برای هدایت بشر

عموم مردم الان از قرآن چه می‌فهمند؟ هیچ! حتی مجتهدین و مراجع تقلید هم از قرآن چیزی نمی‌فهمند. شما اگر تنها قرآن را داشته باشید رکعات نماز صبح، نماز ظهر، نماز مغرب را پیدا کنید! می‌خواهم بگویم اگر روایات را نداشته باشید مراجع هم نمی‌فهمند، حرام‌ها، حلال‌ها، واجب‌ها، مستحب‌ها، اکثر این‌ها را انسان از قرآن نمی‌فهمد، و بی‌معناترین حرف‌ها «حسبنا کتاب اللّه» (صحیح بخاری، ۱۴۲۲ق، ج۶، ص۹؛ صحیح مسلم، بیروت، ج۳، ص۱۲۵۹) است، قرآن برای‌مان بس است! نه، قرآن بس نیست، باید یک کسی باشد که همه‌ی حقایق قرآن را بفهمد، علاوه‌ی بر این خدای تعالی در همین قرآنی که معجزه است می‌فرماید که «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ، بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ» (نحل‏/43-44)، اگر نمی‌فهمید از بینات و زبر و مسائلی که در قرآن هست بپرسید، پس معلوم است که می‌شود نفهمید و باید بپرسند، «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»(انبیاء‏/7) «وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» (آل عمران/7)، اهل ذکر چه کسانی هستند؟ ذکر، قرآن است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»‌ (حجر/9)، اهل قرآن کسانی هستند که حقایق قرآن را می‌دانند، اهل این خانه نمی‌شود که نداند این خانه سقف دارد یا ندارد؟ دیوار دارد یا دیوار ندارد؟ اهلش است، اهل ذکرند، «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه‌» (روضة الکافی، شیخ کلینی، ج8، ص311، ح485)، قرآن را کسی می‌فهمد که به او خطاب شده است، به پیغمبراکرم خطاب شده و او هم همه را به علی بن ابیطالب گفته که دیگر کتاب علی معروف است، بعد هم این‌ها را هر یک از ائمه‌ به امام بعدی خود بیان کرده است، این یک راه رسمیِ معمولی‌اش است. راه واقعی و حقیقی‌اش که در اوّل گفتیم، حالا که بنا است همه‌ی علوم تعلیم داده بشود چرا خودِ خدا این کار را نکند؟ خدای تعالی می‌فرماید: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ» (توبة/36) چون با کنایه فرموده این‌طوری می‌شود: عدد شهرها، ماه‌ها، که در تفسیر دارد که ائمه‌ی اطهار منظور هستند (بحار الأنوار، ج۲۴، ص۲۴۰)، این‌ها عددشان دوازده‌تاست، دوازده تا آمده تا به حضرت امام حسن عسکری رسیده است، حضرت امام حسن عسکری صلوات‌اللّه‌علیه وحضرت ولی عصر هم امام هستند، منتهی این را بدانید آن‌چه را که برای بشر تا زمان ظهور لازم بوده ائمه‌ی قبلی فرموده‌اند، این‌ها را اگر با آیات قرآن ضمیمه بکنند، – البته با حکمت، با فهم، هر کسی نمی‌‌تواند- تمام احکام‌شان را بلدند، حرام‌شان، حلال‌شان، چه بخورند، چه بیاشامند، چقدر کار بکنند، حتی از حیوانات بهتر.

 

لزوم داشتن امام معصوم برای تزکیه‌ی نفس و هدایت بشر

بشر در هوای نفس است، هوای نفسی که در یک حد خیلی بدی است، ما خیال می‌کنیم که از حیوانات بهتر هستیم؛ شما اوّل مشخص بشود که گوشت‌خوار هستید یا گیاه‌خوار؟ سگ می‌داند که گوشت‌خوار است یا گیاه‌خوار، مثلا بکشندش گیاه نمی‌خورد، گرگ می‌داند گیاه‌خوار است یا گوشت‌خوار، بکشندش گیاه نمی‌خورد، گوسفند را بکشند گوشت نمی‌خورد، ما می‌بینیم که خدای تعالی این‌ها را راهنمائی کرده و تحت فرمان پروردگار هم هستند، امّا انسان، انسان را فرض می‌کنیم روی برنامه‌ی صحیح خودش، هم گوشت‌‌خوار است هم گیاه‌خوار، خیلی خوب، اشکال ندارد، هم گوشت بخور و هم گیاه، امّا چیزهائی را که می‌دانی برایت فایده‌ای ندارد، ضرر دارد، فقط خوشمزه است، این را که می‌خوری این‌جا وضع تو از حیوانات پست‌تر می‌شود، چون حیوانات نمی‌خورند! چرا ما می‌خوریم ولی آن‌ها نمی‌خورند؟ برای این‌که ما هوای نفس داریم و تحت فرمان نیستیم، آن‌ها تحت فرمان‌اند، آن‌ها تحت فرمان الهی هستند. شما می‌بینید مرغ، درون این‌همه آشغال، گندم‌ها را جمع می‌کند و می‌خورد، حالا اگر می‌بینید چند تا سنگ در سنگدانش هست، گندم را که می‌خواسته بخورد کنارش هم یک سنگی داخل رفته و خدای تعالی او را از این‌که سنگ‌ها در معده‌اش برود حفظ کرده و سنگدان برایش درست کرده است، و الّا شما یک مرغ را جائی بگذارید و یک مشت شن جلویش بگذارید، از گرسنگی هم بمیرد نمی‌خورد، بشر اینطوری نیست، بشر باید همیشه یک نفر بالای سرش باشد، اوّل او را تزکیه‌ی نفس بکند، «وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ» (جمعة/2)، این صریح قرآن است، اوّل این‌که هوای نفس را از او بگیرد، یعنی او را مطیع خدا بکند، همانطوری که حیوانات مطیع‌اند، یعنی تزکیه‌شان بکند، «يُزَکِّيهِمْ»، حالا که تزکیه شدی بعد یادشان بدهد که چه بخورید، چه بکنید، چطوری خودتان را حفظ کنید؛ حالا ما یک بار سنگینی هم روی دوش‌مان است، دنیای‌مان را که باید اداره بکنیم آخرت‌مان را هم باید درست بکنیم، مثلا فرض کنید یک مگس ممکن است دو سه ماه عمر داشته باشد، خب برای این دو سه ماه بال‌اش او را به حرکت در می‌آورد، چشمش این‌قدر تیز است که میکروب‌ها را در فضا می‌بیند، خلاصه حیات خودش را حفظ می‌کند، عمر ما شاید از اکثر حیوانات بیشتر باشد، واجب است که خودمان را در این دنیا حفظ بکنیم، آخرت‌مان را هم باید درست کنیم، چون وقت زیاد است، یعنی ما عمرمان خیلی زیاد است و باید مطابق این عمر هم کار بکنیم، پس اوّل کاری که می‌کنیم باید تزکیه‌ی نفس بکنیم، هر چه که جلویت گذاشتند برای خوشمزه بودنش نباید بخوری، مرحله‌ی جهاد همین است، هر کاری که پیش آمد و خوشش آمد نباید انجام دهد، مگر برایش مفید باشد، اگر کرد و مفید نبود از حیوانات بدتر است! چون حیوانات هیچ‌وقت کار غیر مفید نمی‌کنند، مثلا چطور؟ فرض کنید یک الاغی پایش در یک پُلی فرو رفته باشد، یک وقتی یک‌جائی بودیم، این الاغ را هر چه چوب می‌زدند از روی پل رد نمی‌شد، پل خوب و سالمی بود و همه رد می‌شدند، من از صاحبش پرسیدم: چرا رد نمی‌شود؟ گفت: یک‌دفعه پل خراب بوده، پایش این‌جا فرو رفته، دیگر از این‌جا نمی‌رود؛ ببینید، من نمی‌خواهم الان نصیحت کنم ولی آن‌ها طبق وحی الهی دارند بندگی می‌کنند، خدا به او گفته چیزی که برایت خطر دارد انجام نده! می‌بینید مرغ وقتی شغال را می‌بیند در عین حالی که شغال سیر است و دارد از آن‌جا رد می‌شود ولی می‌ترسد، چیزی که برایت ضرر دارد انجام نده، این را خدا در باطنش گذاشته است. در بشر هم خدا بوسیله‌ی انبیاء گفته است، – حالا من به موقع خودش می‌رسم، نقدا درباره‌ی ائمه می‌خواهم صحبت کنم- و همیشه هم هوای نفسِ انسان بر انسان مسلط است، همیشه، یعنی همین الان حتی ممکن است یک بچه به پدرش بگوید: دلم می‌خواهد! دلش می‌خواهد، این مسلط است، و انبیاء هم همه برای این آمدند که این را تحت فرمان خدا قرار بدهند، خیلی هم فوق‌العاده نیست که بگوئید: چرا ما باید بندگی بکنیم ولی حیوانات نه؟ حیوانات خودکار دارند بندگی می‌کنند و بنده هستند، و لذا خدا ما را احترام کرده و اختیار به ما داده است. یک‌وقت هست که یک بچه‌ای عقلش نمی‌رسد و دستش را طرف برق می‌کند و شما دستش را می‌گیرید و به زور او را می‌کشید، ولی به یک آدم بزرگ می‌گوئید: این برق انسان را می‌گیرد و انسان را می‌کُشد، یک کلمه به او می‌گوئید دیگر خودش باید با اختیارِ خودش به برق دست نزند، چرا دست بچه را گرفتی و کشیدی؟ گریه هم می‌افتد، شاید به زمین هم بخورد، و به او نگفتی که این برق است؟ می‌گوئید: نمی‌فهمد! ولی به یک آدم بزرگ می‌گویند: آقا آن‌جا سیم برق لخت است، فقط همین را می‌گوئی، دیگر دستش را نمی‌کشی، برای این‌که خودش می‌فهمد، خدای تعالی بشر را خلق کرده که احترامش بکند، «کَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ» (إسراء/70) گفته که آقا! آن چیز ضرر دارد، نخور، این چیز نجس است نخور، آن چیز بد است نخور، خیلی از چیزها هم معنایش را ما نمی‌فهمیم، همان‌قدر که آن حکیم دانا گفته که نکن! ما باید نکنیم، دیگر تعبدا هم که شده نباید کرد. پس بنابراین همیشه انسان یک امامی، یک رهبری، یک کسی که از طرف خدا به انسان بگوید: بکن یا نکن، باید کنار انسان باشد، لذا می‌گویند: عملِ عامیِ بدون تقلید – حالا علت تقلید و ولایت را بعدا صحبت می‌کنم- باطل است، یا مثلا فرض کنید کسی که به رأی خودش بخواهد قرآن را تفسیر بکند، «ان اصاب فقد اخطأ» (تفسیر برهان، جلد 1، صفحه 18-19) حتی اگر درست هم تفسیر بکند خطا کرده است، پس بنابراین می‌خواستم این را بگویم که فرقی بین علی بن ابیطالب و پیغمبر اکرم نیست، پیغمبر اکرم همه‌ی وحی را آورده است، هر چه را که پیغمبر اکرم نگفته علی بن ابیطالب از قول پیغمبر اکرم به مردم می‌گوید، بالاخره هر دوی‌شان در یک حد هستند، باید باشند، عقل می‌گوید باید باشند، روایات هم زیاد داریم که پیغمبر اکرم می‌فرماید: خدا دوازده خلیفه و جانشین به من عنایت کرده که علم و فهم و درک و عصمت من را دارند. دقت فرمودید؟ اولّا ائمه همیشه هستند، در روایات زیادی داریم که اگر دو نفر روی کره‌ی زمین باشند آن نفر دوّم، یعنی کسی که دیرتر می‌میرد، باید امام باشد، به جهت این‌که «لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ» (نساء/165) نگویند: خدایا! اگر تو برای ما یک راهنما می‌فرستادی ما گمراه نمی‌شدیم، به این علت که تو مثل حیوانات به ما غریزه ندادی که مثل مرغ قطعه‌قطعه‌مان بکنند شن نخوریم، البته شن جلوی ما بریزند نمی‌خوریم، بالاخره اینطوری نیستیم، یک‌طوری به ما نفهماندی که یک چیزی که حرام است یا ضرر دارد نباید بخوریم؛ یا خودت می‌خواسته به ما الهام بکنی، یا یک کسی باید از طرف تو می‌آمده و می‌گفته، یکی از این دو تا، دیگر نمی‌شود که ما پست‌تر از حیوانات باشیم! بنابراین همیشه امام لازم است که باشد، روایات هم زیاد داریم و هر چه می‌گویم مسائلی نیست که همین‌طور فکری بگویم.

 

خلاصه‌ی مطلب برای شناخت خدا و پیغمبر و ائمه علیهم‌السّلام

پس آن‌چه که ما در این سه چهار شب توضیح دادیم این شد که خدای تعالی اصل وجودش مسلّم است، صفات ذات خدا قدرت و علم است که اصلش همان علم است و هر کاری هم که می‌کند – صفت فعلش و غیره- با همین قدرت و علم می‌کند، بعد آمدیم سر مسئله‌ی خلقت، خدای تعالی خلق کرد و تمام علوم را به پیغمبر اکرم تعلیم داد و حالا یا خدا به ائمه تعلیم داده یا پیغمبر تعلیم داده، این‌ها هم همه‌اش لحظه‌ای است، طوری نیست که بگوئیم مدتی علی بن ابیطالب نشسته و پیغمبر اکرم برایش درس گفته و این‌ها را یاد گرفته است، نه! اگر هم بوده پیغمبر اکرم در همان اوّل خلقت که خدا به او تعلیم داد، فورا یک ظرف دیگر این‌جا بود که یا پیغمبر در ظرف علی بن ابیطالب ریخت یا خود خدا، فرقی هم نمی‌کند، بالاخره او یداللّه است، و همین‌طور ائمه‌ی اطهار علیهم الصّلاة و السّلام. اگر یک وقتی می‌نشینیم می‌گوئیم: پیغمبر اکرم هزار باب علم را به علی بن ابیطالب  تعلیم داد که از هر بابی هزار باب علم باز شد، که روایت هم دارد و شنیدید (بصائر الدرجات، تهران، منشورات الاعلمي، 1404ق، ص335)، این معنایش این نیست که مثلا امشب یک باب از علم را یاد داده، فردا شب یک باب دیگر، پس فردا شب یک باب دیگر، نه! این ممکن است همه‌اش در یک لحظه باشد، همه‌ی هزار هزار که یک میلیون باب علم باشد فقط برای این است که ما بفهمیم که علی بن ابیطالب بعد از پیغمبر اکرم است، علی بن ابیطالب ناشر احکامی است که به پیغمبر نازل شده، این برای این است که این را بفهمیم، و الّا برای این‌که حالا بگوئیم پیغمبر، شاگردی به نام علی بن ابیطالب داشت، چون در عالم ارواح و عالم انوار این حرف‌ها و این زمان‌ها و این مسائل اصلا مطرح نیست، فرض کنید خدا روح پیغمبر اکرم را خلق کرد، فورا تمام علوم را به او تعلیم داد، و در همان لحظه علی بن ابیطالب – در روایت هم هست، نه این که من از خودم بگویم، در همان لحظه علی بن ابیطالب- را خلق کرد، در همان لحظه همه‌ی علوم را به او تعلیم داد، در همان لحظه فاطمه‌ی زهرا و همینطور تا امام زمان، اینطوری است، مثلا اگر می‌خواست این چهارده معصوم در یک مدتی یعنی می‌‌خواست برایش مدت بگذاریم، اصلا مدت نداشت در همان لحظه‌ی اوّل همه را خلق کرد، هیچ مشکلی هم نیست، و خدای تعالی در قرآن صریحا می‌فرماید که «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (يس‏/82)،  تمام درست مي‌شود، و لذا برای این‌که ماها بفهمیم، روایتی که درباره‌ی خلقت پیغمبر اکرم هست می‌گوید: خدای تعالی نور پیغمبر اکرم را خلق کرد، بعد این‌ها را دو نصف کرد «قال للنصف: کنّ محمّدا و قال للنصف: کنّ علیّا» (الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب عجل الله تعالی فرجه الشریف/ الجزء:1، صفحة 37) ببینید همین حرفی را که من عرض می‌کنم تایید می‌کند، «فَقالَ لِلنصف کُن نَبیّاً وَ قَال لِلنصف کُن وَلیّاً» ولیّ به معنای آن کسی است که همان چه را که به پیغمبر نازل شده همان را توضیح بدهد، چون همه چیز به پیغمبر اکرم گفته شده است، یک کلمه هم یا از طریق وحی یا همینطوری از خودش حرفی نمی‌زند، همانطوری که او «مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ» (نجم‏/3) است علی بن ابیطالب هم «مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى» است، این‌ها مسلّم است، این خلاصه‌ی حرف برای شناخت خدا و پیغمبر و ائمه علیهم‌السّلام است.

 

علت شهادت ائمه‌ی اطهار علیهم السلام با اینکه همه‌ی علوم را میدانستند

حالا ممکن است کسی ایراد بگیرد که چرا علی بن ابیطالب علیه‌الصّلاة‌و‌السّلام در خانه نشست، «فَصَبَرتُ، وفِی العَینِ قَذىً، وفِی الحَلقِ شَجاً» (نهج البلاغة، الخطبة ۳) چرا در محراب کشته شد؟ چرا حضرت مجتبی مسموم شد؟ چرا حضرت سیّدالشّهداء در کربلا شهید شد؟ یک کلمه جواب همه‌ی اینهاست و این‌ها را حل می‌کند، من زیاد مثال زدم و شنیدید که اگر حضرت سلیمان با همان عقل و دانش و مقام نبوّت و انسانیّت یک مدتی بخواهد با مورچه‌ها زندگی بکند، نمی‌شود که حضرت سلیمانِ با دو متر قد درون سوراخ مورچه برود، می‌شود؟ می‌شود که این غذای مورچه‌ها را نخورد؟ نمی‌شود! بگویند یک‌دست چلوکباب برای حضرت سلیمان داخل سوراخ مورچه‌ها ببرید! نمی‌شود، باید همان غذای مورچه‌ها را بخورد، می‌شود یک کارهائی که مورچه‌ها را اذیت می‌کند این را اذیت نکند؟ نه دیگر، وقتی حضرت کوچک شد و درون لانه‌ی مورچه‌ها رفت همه‌ی شرایطی که برای مورچه‌ها هست برای این هم هست، غیر این نمی‌شود، محال است؛ فاصله‌ی بین حضرت سلیمان و مورچه‌ها خیلی کمتر است از فاصله‌ای که بین ما و پیغمبر اکرم یا ائمه‌ی اطهار است، فاصله‌ی ما بیشتر است، چرا؟ به‌جهت این‌که آن‌ها مظهر ذات مقدّس پروردگارند، علم‌شان از نظر ریاضی بی‌نهایت است، از هر نظر که شما تصور کنید خیلی بالا هستند، خیلی مقام‌شان بالاست، حالا می‌خواهند بیایند در کره‌ی زمین، این لانه‌ی مورچه، با ما زندگی کنند، بگوئیم که پس چرا وقتی که شمشیر به حضرت سیّدالشّهداء زدند حضرت سیدالشّهداء را کشت! هر انسانی را وقتی شمشیر بزنند کشته می‌شود، همانطوری که اگر حضرت سلیمان درون لانه‌ی مورچه بود، مورچه با فشار دست کشته می‌شود، حضرت سلیمان هم کشته می‌شد، چون این‌جا آمده، با شرایط مورچه‌ها زندگی می‌کند، ائمه‌ی اطهار هم با شرایط ما می‌خواهند زندگی بکنند، اگر با شرایط ما نباشند اصلا کاری که خودشان عقل‌شان می‌رسد و فکرشان می‌رسد علیه خودشان نمی‌کنند، مثلا حضرت ولی‌عصر صلوات الله علیه، – می‌خواهم بگویم که این‌ها یک کلیّتی است که خیلی از مسائل را حل می‌کند- هر یک از ائمه را اگر نمی‌کشتند، چون کشتن مال آن‌هاست و مثل این است که یک مورچه‌ای را بخواهند بکشند، با حضرت سلیمان فرقی نمی‌کند، یک آدمی را بخواهند بکشند با حضرت موسی بن جعفر فرقی نمی‌کند، چون با شرایط بشر می‌خواهند یک مدتی با بشر زندگی بکنند؛ آن‌ها اگر کاری علیه این‌ها کردند این‌ها باید تسلیم باشند، مثلا بگوئیم چرا حضرت موسی بن جعفر چهارده سال یا هفت سال در زندان باشد؟ یک اراده بکند در زندان نباشد! اگر می‌خواست چنین اراده‌ای بکند، چنین کارهایی بکند، در کره‌ی زمین نمی‌آمد، حضرت سلیمان در لانه‌ی مورچه نمی‌خواست برود! – خوب دقت بکنید، این مطلب پاسخگوی خیلی از مشکلات است- ولی کاری که خودش بخواهد علیه خودش بکند نمی‌کند، مثلا با اختیار خودش، با وضع خودش، با فکر خودش، که کسی دخالت نداشته باشد، یک غذائی بخورد که او را بکشد یا مریضش کند، این نیست، اگر مرضی یا قتلی به‌وجود می‌آمده است از ناحیه‌ی دیگران بوده است، اتفاقا داخل بازداشتگاه یک شبی یک مناجاتی با پروردگار می‌کردم که چرا ما اینجائیم؟ خیلی زود فهمیدم که کار آن‌هاست، کار ظالمین است، خیلی زود من فهمیدم، آن‌چه که کار ما و تو است این است که تو وضع مزاجی‌ات را مواظب باشی، ما هم مواظبت جایت و وضعت هستیم، و واقعا هم مسئله حل شد. حالا ما اصلا جزء همان مورچه‌های بی‌عقل هستیم، مثل حضرت سلیمان که نیستیم، هر یک از ائمه، اگر ائمه را نمی‌کشتند مثل امام زمان تا حالا زنده بودند، چرا؟ به‌جهت این‌که علمش را دارند، – همان حرفی که همیشه می‌زنیم- و چیزی که برای بدن‌شان ضرر داشته باشد هیچ‌وقت نمی‌خورند و استفاده نمی‌کنند، پس باقی می‌مانند. چطور شد بچه‌ی دارای همین سلول‌ها رشد می‌کند، بزرگ می‌شود، ولی آدم بزرگ نمی‌تواند به همان وضعی که هست خودش را نگه بدارد؟ چرا؟ از نظر طبیعی می‌خواهم عرض کنم، چرا؟ بنابراین ائمه‌ی اطهار علیهم‌الصّلاة‌و‌السّلام اگر آن علم و عصمت را داشته باشند که به پیغمبر اکرم داده شده که همه‌ی علوم را دارند، هیچ‌وقت نمی‌میرند، منتهی آمده‌اند که با شرایط ما زندگی کنند. شما فرض کنید بروید خانه‌ی یک فقیری، شاید صد میلیون پول هم در جیب‌تان باشد، ولی او نان و ماست می‌خورد، شما هم باید نان و ماست بخوری، چه‌کار می‌خواهی بکنی؟ اگر می‌خواستی با شرایط این فقیر زندگی نکنی، غذا نخوری، نمی‌خواست این‌جا بیائی، باید بروی در چلوکبابی بنشینی و چلوکباب بخوری؛ ائمه‌ی اطهار «خَلَقَكُمُ اللّهُ أنْوارا» (مفاتیح الجنان/ زیارت جامعه کبیره) ببینید، اوّل رفته روی انوار، انوار یعنی روحی که دارای علم است، آن علم الهی «فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ» در عرش بودند، حالا «محدقین» یعنی دور هم بودید، با هم بودید، «حَتّى مَنَّ عَلَيْنا بِكُمْ» خدا بر ما منت گذاشت و شما را آورد، خب حالا در این کره‌ی زمین آورده، باید با همین کره‌ی زمین زندگی بکنند، «فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ حَتّى مَنَّ عَلَيْنا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ في بُيُوتٍ أذِنَ اللّهُ أنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ» در خانه‌هائی، حالا شما «بیوت» را با آن مثال لانه حساب بکنید، حضرت سلیمان درون لانه‌ی مورچه‌ای آمده و بر مورچه‌ها منت گذاشتند و مورچه‌ها هم یک عده‌شان نفهمیدند، حضرت سلیمان هم بالاخره عقلش زیاد است، فهمش زیاد است، درکش زیاد است، ولی بدنش که همان بدن است! آمده‌اند این را گاز گرفتند، کشتندش، ریختند روی سرش، اذیتش کردند، زندانش کردند، خب می‌خواستی این‌جا نیائی! البته این‌ها بنده‌ی خدا هستند، خدای تعالی این‌ها را آورده است: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِم» (آل‏عمران‏/164) یعنی شبیه به خودشان، «مِنْ أَنْفُسِهِمْ» یعنی از نفس خودتان، از هیکل‌های خودتان؛ شما الان این آیه را عینا خطاب به مورچه‌ها در نظر بگیرید، حضرت سلیمان را با همان عقل و دانش فرستاده و به مورچه‌ها می‌گوید: خدا بر شما منت گذاشته «إِذْ بَعَثَ» مبعوث کرده «رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِم» از خود شما، یعنی هیکل مورچه‌ای دارد، ولی خب مهربانی‌ها مربوط به روحش بوده است؛ و چرا این‌ها بین ماها آمده‌اند؟ چرا حضرت سلیمان در بین مورچه‌ها آمده؟ برای این‌که مورچه‌ها را به حقایق برساند، البته مورچه که فهمش بالا نمی‌رود، اما در مورد ماها برای این‌که فهم و درک‌مان بالا برود و بفهمیم که چه‌کار باید بکنیم، حالا بقیه‌اش باشد برای شب شنبه.

 

ذکر مصیبت امام جواد علیه السلام

شهادت حضرت حضرت جواد علیه‌الصّلاة‌و‌السّلام خیلی برای ما باید حزن‌آور باشد. گاهی می‌شود که انسان احساس می‌کند امام کجا و بشر کجا! آن‌وقت این بشر بیاید با بدترین وضع، امام زمانش را بکشد، که ام‌الفضل حضرت جواد صلوات اللّه علیه را مسموم کرد و حتی ایشان را تشنه شهید کرد. برای حضرت جواد علیه‌الصّلاة‌و‌السّلام آب آوردند، می‌گویند ام‌الفضل گرفت و گفت بگذارید ابن‌الرّضا با لب‌های تشنه شهید بشود و بعد هم بدن مقدّس حضرت را روی بامی انداخت که پرنده‌ها می‌‌آمدند روی بدن حضرت سایه می‌انداختند.

السّلام علیک یا مولای یا ابا جعفر، یا محمد بن علی، ایّها الجواد، یابن رسول اللّه، یا سیّدنا و مولانا، السّلام علیک، صلّی اللّه علیک و رحمة اللّه و برکاته، اللّهم صلّ علی ابا جعفر محمد بن علی، صلوة لا یقوی علی احصائها غیرک، اللّهّم صلّ علیهِ عدد ما احصی کتابک و احاط به علمک، اللّهم صلّ علیه صلوة لا یقوی علی احصائها غیرک، السلام علیک و رحمة الله و برکاته.

ضمنا شهادت مرحوم آقای هاشمی نژاد هم فردا از نظر تاریخ قمری بوده یک فاتحه هم برای ایشان بخوانید.

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

اعتقادات خصوصی – جلسه چهارم – ۲۸ ذیقعده ۱۴۲۷

اعوذ بالله من الشّیطانالرّجیم

بسم اللهالرّحمنالرّحیم

الحمدللّه والصلوة والسلام علی اشرفالانبیاء والمرسلین، رسول ربالعالمین، و علی آله الطیبینالطاهرین، لاسیّما علی بقیّةاللّه فیالعالمین روحی و ارواح‌‌العالمین لتراب مقدمه الفداء.

 

علم خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام و فرق آنها با خدا

موضوع صحبت ما این است که گفتیم: اعتقاد ما درباره‌ی پیغمبراکرم این است – حتی از نظر عقلی هم درست است- که لازم بوده خدای ‌تعالی «علم ما کان و ما یکون» را در وجود پیغمبراکرم بگذارد و ظرف این علمی که خدا در وجود مقدّس پیغمبراکرم گذاشته، روح پیغمبراکرم است، ببینید؛ در خودِ ما هم همین‌طور است، روح، یک قوه‌ی‌ درّاکه است که آن‌چه از چیزهائی که از طریق چشم، گوش و فکر وارد قلب انسان می‌شوند قبول می‌کند؛ اسم قلب را قلب گذاشتند به‌خاطر این‌که کم و زیاد می‌شود، زیر و رو می‌شود، حالا شما اسم آن را روح بدانید، روحِ انسان یک ظرفیتی دارد که هر چه از معلومات به آن وارد شود در خود ضبط می‌کند، دیدنی‌ها را ضبط می‌کند، شما یک‌دفعه یک چیزی را ببینید این در روح‌تان ضبط می‌شود، یک‌دفعه یک چیزی را بشنوید این تُنِ صدا در روح‌تان ضبط می‌شود، یک‌مرتبه اگر یک چیزی را لمس کنید ضبط می‌شود، شما در تاریکی ممکن است به یک چیزی دست بزنید، بگوئید فلان چیز است، یا مثلاً یک چیزی را بشنوید ضبط می‌شود، حالا این کار به‌مرور انجام می‌شود، اما خدای تعالی یک‌دفعه همه‌ی حقایق را از معقولات و محسوسات، در روح مقدّس پیغمبراکرم قرار داده؛ ما اگر به این دو چیز یعنی خدا و پیغمبر نگاه کنیم، شاید در مرحله‌ی اوّل نشناسیم که کدام یکی خالق است و کدام یکی مخلوق است! و همین جریان هم از نظر روایات اتفاق افتاده که ملائکه یا حتی جبرئیل – که خودِ جبرئیل، اعظم‌ ملائکه است- می‌گوید: ما وقتی روح پیغمبراکرم را دیدیم خیال کردیم او خداست (تحفه المجالس، صفحه ۸)، «فسبّحنا فسبحت الملائکة» (بحارالأنوار/ ج ۵۴، ص ۵۸)، خاندان عصمت می‌فرمایند: ما تسبیح کردیم، فهمیدند که یک کس دیگری هست که ما بنده‌ی او هستیم، ما کوچک او هستیم، ارادت به او داریم، یا هر چه که شما می‌خواهید تصور کنید، تسبیح کردیم آن‌ها هم تسبیح کردند یعنی ملائکه تسبیح کردند، «و قدّسنا فقدّست الملائکة و کبّرنا فکبّرت الملائکة» ما تکبیر گفتیم، مثلاً گفتیم: اللّه‌اکبر، آن‌ها فهمیدند ما خدا نیستیم، والّا آن‌طوری که ما بخواهیم تصور بکنیم باید این‌طوری باشد که اگر هر دوی خدا و پیغمبر، جلوی چشم ما مجسّم می‌شدند، یعنی مثلا آن علومی که دارند برای ما ظاهر می‌شد، ما فرقی بین این‌ها نمی‌گذاشتیم، در اذن دخول ائمه‌ی ‌اطهار علیهم‌الصّلاة ‌و‌السّلام دارد که «الحمدللّه الّذی منّ علینا بحکّام یقومون مقامه لو کان حاضرا فی المکان» (مفاتیح الجنان/ اذن دخول دوم حرم های شریف)، اگر خدا در یک مکانی حاضر می‌شد – البته فقط می‌توانید تصور کنید، و الّا چنین چیزی محال است، اگر حاضر می‌شد- ما فرقی بین آن حکامی که خدا بر ما حاکم قرار داده و بین خدا نمی‌گذاشتیم، «الحمدللّه الذّی» معنایش این است که حمد می‌کنم خدائی را که «منّ علینا بحکّام»، منت گذاشت بر ما و یک حکامی را به ما داد که «یقومون مقامه» یعنی جای او قرار می‌گیرند؛ خیلی آیات و روایات در همین خصوص داریم؛ مثلاً «مَن عَرفکُم فَقَد عَرفَ اللّه» (مفاتیح الجنان/ زیارت جامعه)، کسی که شما را بشناسد قطعاً خدا را شناخته است یا کسی که خدا را بشناسد شما را شناخته، چون از نظر ظاهر هیچ فرقی نیست، ولی از نظر حقیقت باید این را معتقد باشیم: اوّل این‌که این‌ها بندگان خدا هستند، و بعد هم این‌ها مخلوق خدا هستند، یعنی خدا این علم را به این‌ها داده، این دو تا فرق را همیشه در نظر داشته باشید.

 

خدا همه‌ی علوم را در محدوده‌ی مخلوقات به رسول ‌اکرم صلی ‌الله‌ علیه‌ وآله داده است ولی دست خدا باز است

یک مسئله این‌جا باقی می‌ماند که اگر همه‌ی علوم را خدا به این‌ها داده پس مسئله‌ی بداء چه می‌شود؟ این‌که «وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ» (انعام/59) چه می‌شود؟ این‌که در قرآن است: «وَ وَجَدَکَ ضَالّاً فَهَدَی» (ضحی/7) چه می‌شود؟ «مَا لَم تَکُن تَعلَمُ» (نساء/113) که خطاب به پیغمبر است چه می‌شود؟ این را خیلی ساده می‌شود حل کرد، به‌طور کلی هر مخلوقی ذاتاً از خودش چیزی ندارد چون مخلوق است و این‌که ما می‌گوئیم «لایَعلَمُها الا هو» یا «عَلَّمَکَ مَا لَم تَکُن تَعلَمُ»، خدا چیزهائی به تو یاد داد که خودت ذاتاً نبودی که بدانی؛ همان‌طوری که در شب‌های گذشته گفتم، پیغمبراکرم ذاتاً – چون الان بحث‌مان روی پیغمبراکرم است، ذاتاً پیغمبراکرم- چیزی نمی‌دانست، اصلاً چیزی نبود تا بداند، چون مخلوق معنایش این است که خلقش کردند و نبود و بود شد، این‌طوری باید بگوئیم، خُب چیزی که نبوده و بود شده، مثلاً این پتو نبوده و بعد بود شده، خُب این پتو رنگش به طریق اولی با خودش بوده، همه‌ی عوارضش نبوده و بود شده، نمی‌شود بگوئیم که رنگش بوده خودش نبوده! نمی‌شود بگوئیم که علمش بوده خودش نبوده، نه، این ظرف را خدا درست کرده و علم را به آن‌ها داده و لذا – ولو رتبتاً، ولو یک لحظه- خودِ وجودِ پیغمبراکرم قبل از روحش بوده، قبل از قدرتش بوده، و گفتم چون خدای‌تعالی می‌خواهد خودش را معرفی بکند آن‌چه که پیغمبر می‌داند – به همین معنائی که در آیات قرآن و رایات است، عقلی هم هست- باید تمام علم و قدرتی که در مخلوق می‌گنجد در وجود مقدّس پیغمبراکرم قرار بدهد، الّا این‌که عقل و همه چیز می‌گوید که باید خدای ‌تعالی که همه‌ی علوم را به پیغمبر‌اکرم تعلیم دهد، علومی که ما می‌گوئیم مربوط به کائنات است مربوط به مخلوق است، هر چه که مربوط به مخلوق است از علم به او داد، خُب، حالا اگر این‌طور است که همه‌ی علم را داده، آیا خودش کنار رفت؟ کاری به عالم ندارد؟ مثلاً پیغمبراکرم علم همه‌ی کائنات و موجودات را دارد و قدرت این‌که این‌ها را منظم هم بکند دارد، مَثَلِ ‌اعلای خداست، آیا تمام شد؟ خُب اگر این‌طوری بگوئیم خدا دیگر التماس دعا! باید بگوئیم: خدایا تو برو خانه و بخواب، پیغمبر هست، ائمه‌ی ‌اطهار علیهم ‌الصّلاة ‌و ‌السّلام هستند! یا باید بگوئیم که نه؛ خدا دست در کار است، تغییر می‌دهد، و پیغمبراکرم نمی‌تواند در وقتی‌که خدا اراده بکند یک چیزی را تغییر بدهد دخالت کند، اختیار صد درصد دست خداست، تغییرات هم دست خداست، آن‌وقت این علمِ پیغمبراکرم طبعاً علمِ صد درصد – البته در بعضی مسائل- نمی‌شود. ببینید، آن‌چه که خلق شده که همه را پیغمبر می‌داند، آن‌چه را که خلق نشده آن را هم می‌داند، «ما کان و ما یکون»، دقت کردید؟ آن‌چه که الان هست این را هم می‌داند، اما آن‌چه که بعداً خلق بخواهد بشود اگر علمش را صد درصد به پیغمبراکرم بدهد دست خدا صد درصد بسته می‌شود، چون خدا دیگر هیچ دخالتی نباید در آن‌چه که به پیغمبر یاد داده بکند، چون اگر دخالت کرد و تغییر داد علم او به‌هم می‌خورد، مثلاً من الان می‌دانم ساعت شش و نیم یا هفتِ صبح آفتاب می‌زند، خُب اگر بگوئیم که خدا نمی‌تواند تغییر بدهد که مثلاً فردا ساعت ده آفتاب بزند و این برای من علم بشود، – علم یعنی صد درصد- ما الان عالِم هستیم به این‌که ساعت هفت صبح آفتاب در می‌آید، این‌جا سؤال است که آیا خدای‌ تعالی می‌تواند خورشید را عقب بیندازد و فردا ساعت ده آفتاب را در بیاورد؟ اگر بگوئیم هر چه که به پیغمبر یاد دادند همان خواهد شد، به پیغمبر یاد دادند که ساعت هفت آفتاب می‌زند، اگر بگوئیم که خدا نمی‌تواند این را تغییرش بدهد دست خدا بسته می‌شود، اگر گفتیم می‌تواند تغییر بدهد این علم نمی‌شود چون احتمال تغییر هست، دقت کردید؟ یقیناً هم دست خدا بسته نیست، صریحاً قرآن می‌فرماید: «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ»، «مَغْلُولَةٌ» معنایش همین است: یعنی خدا تمام کارها را مثلا به طبیعت تفویض کرده است، همین‌هائی که می‌گویند طبیعت این‌طوری می‌کند این هم فرقی نمی‌کند، یا به طبیعت تفویض کرده یا به پیغمبراکرم تفویض کرده، مفوّضه همین‌طورند، می‌گویند به یک جائی تفویض شده است و خدا خودش کنار نشسته! الان در فلاسفه‌ی اسلامی شیعه افرادی هستند این حرف را می‌زنند، ظاهراً بوعلی‌سینا هم می‌گوید که خدا در کارهای کلیِ خلقت دخالت داشته، در جزئیات دیگر دخالت ندارد، جزئیات را روی جریان طبیعی گذاشته ، روی طبیعت کار می‌شود، پس دست خدا در مسائل جزئیِ طبیعی بسته است! این‌جا خدا خیلی با غضب هم می‌فرماید که یهود می‌گویند «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ» دست خودشان بسته باد، «بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» (مائدة/64)، دست خدا باز است.

 

مسئله‌ی بَداء و علم غیب مطلق

اگر دست خدا بخواهد در آن‌چه که خلقت نشده باز باشد – با این‌که علم آن را هم به پیغمبراکرم داده و خلقت نشده- در آن‌ها تغییراتی ممکن است به‌وجود بیاید، مثلاً به پیغمبراکرم می‌فرماید: امام دوازدهم امامت دارد و همان روزی که حضرت عسکری علیه‌ الصّلاة‌ و‌السّلام از دنیا می‌رود امام دوازدهم ظاهر می‌شود، به پیغمبراکرم این‌طوری گفتند، ولو این‌که جزئیاتی هم باز گفتند ولی اگر نگفته بودند یک بداء حاصل می‌شود، یعنی بداء برای پیغمبر به معنای ظهورِ بعدالخفاست، یعنی یک چیزی مخفی بود حالا ظاهر شد، غیبت حضرت ولی‌عصر صلوات ‌اللّه ‌علیه برای ائمه‌ی ‌اطهار و پیغمبراکرم مخفی بود، تا امام ‌حسن علیه‌الصّلاة ‌و‌السّلام از دنیا رفت امام ‌حسین امام بود، پس تا امام ‌عسکری از دنیا رفت امام ‌زمان امام است، امام باید ظاهر هم باشد تا مردم مراجعه کنند، خُب چرا نشد؟ برای این‌که دست خدا باز است! این‌جا خودِ پیغمبراکرم صلی ‌اللّه ‌علیه‌ و‌آله‌ و‌سلّم نمی‌تواند بگوید: من عالِم به «ما یکون» هستم، البته عالِم به «ما یکون» و به آن‌چه انجام خواهد شد هست، ببینید از باب مثال، همان‌طوری که یک راننده عالِم است که با سرعت صد کیلومتر که می‌رود، سرِ یک ساعت به صد کیلومتری می‌رسد، ولی احتمال می‌دهد وسط راه مانع پیش بیاید، آن مانع دست این نیست، پیغمبراکرم به همه چیز عالِم است منتهی چون خدا فعّال است، «فَعالٌ لِما یُریدُ» (بروج/16)، چون خدا «يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ» (ابراهیم/27) است، هر چه را بخواهد انجام می‌دهد، اسم این‌که خدا می‌داند و پیغمبر نمی‌داند هم بداء است هم علم غیب است، که غیب مطلق «لا یعلم الغیب الا هو»، از پیغمبراکرم گرفته تا همه‌ی موجودات، غیر از او کسی علم غیب نمی‌داند، علم غیب را هم امام علیه الصلوة و السلام معنا کرده که غیب در مورد خدا که عالم به غیب است منظور آن‌چه که خلق نشده است می‌باشد، چون برای خدا معنا ندارد بگوئیم که یک چیزی غیب است و خدا عالم به آن است چون خدا محیط بر همه چیز است، هیچ‌وقت نمی‌توانیم بگوئیم یک چیزی غیب است، از نظر ما یک چیزهائی شهود است یک چیزهائی غیب است ولی از نظر خدا، هیچ‌چیز غیب نیست. عالم‌الغیب یعنی چه؟ یعنی عالِم به آن‌چه که هنوز خلق نشده، چون خلق نشده ناپدید است، ولی خدا عالِم به آن است، پیغمبر هم عالم است منتها فرق پیغمبراکرم با خدا در این‌جا – می‌خواهم فرق‌ها را بگذارم، با خدا در این‌جا- در همین است که اختیارِ صد درصد در دست پیغمبر نیست، ولی در دست خدا هست، می‌تواند تغییر بدهد، ما نمی‌توانیم بگوئیم پیغمبراکرم می‌تواند آن‌چه را که خدای‌تعالی اراده کرده و می‌خواهد خلق بکند یا عالِم به آن خلقت است تغییر بدهد، ولی از آن‌طرف می‌توانیم بگوئیم خدا می‌تواند آن‌چه را که پیغمبر می‌داند تغییر بدهد، دقت فرمودید؟ و این پشتوانه‌ی آیات قرآن هم دارد که «يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ» (رعد/39)، می‌گوید: خدا آن‌چه را که بخواهد محو می‌کند، محو می‌کند یعنی چه؟ یعنی آن‌چه را که پیغمبراکرم و ائمه‌ی ‌اطهار علیهم ‌الصّلاة‌ و‌السّلام می‌دانستند و خدا هم به آن‌ها تعلیم داده گاهی محو می‌کند و آن‌چه را که خدا می‌خواهد ثابت می‌کند «يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ»، در عین حال «عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ‌»، که منظور از «أُمُّ الْکِتَابِ»‌ قلب ‌مقدّس پیغمبراکرم است که در نزد خدا در عین حال «أُمُّ الْکِتَابِ»‌ است، آن علمی هم که دائم برای رسول اکرم و حتی ائمه‌ی ‌اطهار افزوده می‌شود از همین قبیل است.

 

تفاوت وعده، وعید و تکوینیات

پس بنابراین علومی که در روز اوّل به پیغمبراکرم داده شده به سه بخش تقسیم می‌شود: یکی علم به آن‌چه که هست، یکی علم به آن‌چه که قبلاً بوده، حالا علم به معرفت خدای ‌تعالی را شامل می‌شود – یعنی عمده‌ی علمی که خدا به پیغمبراکرم داده معرفة‌اللّه است، خدا همیشه بوده و این علم را خدای‌ تعالی به پیغمبراکرم داده است- علم به آن‌چه که الان هست که اگر غیر از پیغمبر و ائمه‌ی ‌اطهار کس دیگری نبوده خدا و پیغمبر و ائمه به همین‌ها علم داشته‌اند، علم به «ما یکون»، به آن‌چه که خواهد شد، به آن‌چه که آینده می‌شود، این علم به «ما یکون» به دو بخش تقسیم می‌شود: یک بخشِ آن وعده است، وعده‌ها، خدای‌تعالی فرموده: «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ» (القمر/54)، در بهشت‌ها و چشمه‌ها زندگی می‌کنند، بهشت، نعمت‌هائی که خدا وعده کرده که اولیاء خدا «لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ‌» (يونس‏/62)، امثال این‌ها، به‌طور کلی وعده‌های‌الهی، نه این‌که دست خدا در وعده‌های‌الهی بسته باشد، ولی چون «إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ» (آل‏عمران‏/9) ، از صفات ‌حمیده‌ی الهی این است که تخلف نمی‌کند، می‌شود اطمینان پیدا کرد که وعده‌های ‌الهی صد درصد است، که این‌ها را خدای ‌تعالی به پیغمبراکرم تعلیم داده است، وعده‌های ‌الهی مسلّم است، اگرچه از نظر علمی این علم با علمِ به آینده در مسائل دیگری که می‌خواهم بگویم فرق نمی‌کند، چون خدا هست و می‌تواند تغییر بدهد و «يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ» ممکن است شامل آن هم بشود امّا از باب این‌که خدا خودش فرموده: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ»، می‌توان گفت که جنبه‌ی علمی دارد، غیب است ولی این غیب و علم را خدا به ما منتقل کرده؛ دوّم چیزهائی است که الان خلق نشده و مربوط به آینده است امّا وعید است، وعید یعنی مثلاً کسی که یک رکعت نمازش ترک شود کافر است و کافر هم جایش در جهنم است، مثلا گنه‌کار، «إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ‌» (الانفطار/14)، در قرآن فرموده که فجّار در جهنم هستند، همین عذاب‌هائی که گفته شده، اسم آن وعید است، وعید قابل تخلف است یعنی حتی از یک مسائل عادی هم بیشتر قابل تخلف است، والّا عفو معنا ندارد، غفران معنا ندارد، این صفات الهیِ رحم و رحمان و رحیم دیگر معنا ندارد، اگر مثل وعده باشد مثلاً گفته شده باشد اگر کسی گناه کرد به جهنم می‌رود و این حتمی باشد، مثلاً خدای‌تعالی گفته باشد که «ان اللّه لا یخلف الوعید»! نه، وعید حتماً قابل تخلف است، به‌جهت این‌که انسان حتی به یک نفر می‌گوید: اگر فلان کار را بکنی من تو را می‌زنم یا مثلاً حضرت رسول ‌اکرم وقتی‌که کفار حضرت حمزه را شهید کردند فرمود: اگر دستم به این‌ها برسد هفتاد نفر از این‌ها را می‌کشم، شاید هفتاد نفر هم ارزش یک موی حمزه را نداشتند، نه این‌که حضرت مبالغه کرده باشد یا گُتره حرف زده باشد، نه، شاید ارزش یک موی حضرت حمزه را هم نداشته باشند و درست هم گفته باشد، ولی خدای ‌تعالی به حضرت رسول‌اکرم می‌فرماید: «وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ» (النحل‏/126)، یک نفر کشته شده یک نفر را بکشید و اگر همین را هم عفو کنید بهتر است، دقت کردید؟ پس معلوم است که عفو یک چیزی است که می‌شود، در ما هم مرسوم است می‌گوئیم که اگر دستم به فلانی برسد قطعه‌قطعه‌اش می‌کنم! وقتی به او می‌رسد می‌گوید آقا ببخشید، من نفهمیدم، می‌گوید که خُب بخشیدم، معنای عفو است؛ پس جهنم و عذاب‌ها و همه‌ی این‌ها قابل تخلف است و با عفو درست می‌شود، خدای‌تعالی اگر فرموده: «من ترک الصّلاة عامداً متعمداً فقد کفر ولو برکعة» (عوالى الآللى/ ج ۲، ص ۲۲۴)، از آن‌طرف می‌گوید: کفار به جهنم می‌روند، پس روی این حساب کسی که یک رکعت نمازش را عمداً ترک کرده باشد باید به جهنم برود، عفو هم نخورد، اما نه! عفو می‌خورد و قابل تخلف است، بنابراین، این بخشِ علم – که علم غیب هم هست- ‌را لااقل احتمال می‌دهیم که صد درصد نیست، اما وعده صد درصد است، چرا؟ چون خودِ خدا فرموده: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ»، این دو بخش که تکلیفش روشن شد، بخش سوّم که چیزهای عادی است: ماه‌گرفتگی، این‌که ستاره‌ها چطور بچرخند، چه بکنند، علم همه‌ی این‌ها را خدا به پیغمبراکرم داده، اما دست خودش هم باز است، دست خدا هم در وعید باز است و هم در چیزهای تکوینی، چیزهائی که مربوط به وعده و وعید نیست؛ این‌جا اسم آن علم غیبی که مخصوص خدای ‌تعالی است «عالم الغیب و الشهادة» است که خدا عالم است و همان علم را به پیغمبراکرم داده ولی در عین حال گاهی «بدا»، یعنی خدا به‌خاطر یک مصلحتی تغییر می‌دهد، این تغییر چون یک‌طرفِ جریان، در دست خداست و یک‌طرفِ جریان، در دست یک کارهائی است که شده و تغییر پیدا کرده، مثلاً ظهور حضرت ولی‌عصر صلوات ‌اللّه ‌علیه، ما این‌طوری می‌گوئیم، می‌گوئیم: «بدا»، یعنی آن‌چه که مخفی بود ظاهر شد، همان «يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ»، همان «بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ»، همین‌ها سبب می‌شود ما معنای بداء را خوب بفهمیم، در یک روایت در تفسیر این آیه‌ی شریفه: «هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُکُمْ فِي الْأَرْحَامِ کَيْفَ يَشَاءُ» (آل‏عمران‏/6)، خدا آن کسی است که بچه را در رحم‌های مادران آن‌طوری که بخواهد صورت‌بندی می‌کند، که بعضی از روایات دارد که منظور، صورت‌بندی‌های روحی هم هست که عمده‌اش هم شاید همان روحی باشد، شقی باشد، «الشَّقِی مَنْ شَقِی فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِیدُ مَنْ سَعِدَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ» (توحید صدوق/ ص 356، باب 58، ح 3)، شقاوتش، سعادتش، این‌ها همه صورت‌بندی می‌شود، در آخر به آن ملکی که برای صورت‌بندی می‌فرستد – در یک روایت است- به او می‌فرماید: «واجعل لی البداء» (الکافی/ ج ۶، ص۱۴)، برای من بداء هم بگذار، نه این که هر طوری که درستش کردی همان باشد، دقت کردید؟ که آقای علامه‌ی طباطبائی این قسمت آخرش را از روایت قطع می‌کند، برای این‌که آن «الشقی من شقی فی بطن امه»، آن را می‌خواهد … حالا به آن کار نداریم. بنابراین معنای بداء را هم خوب فهمیدیم.

 

فرق علم پیغمبراکرم صلی ‌الله‌ علیه ‌و آله و علم خدا

پس اوّلین فرق بین علم پیغمبر و علم خدا در این است که علم پیغمبر ذاتی نیست، معلومات است، اکتسابی است، از خدا کسب کرده است، ولی در خدا ذاتی است، عین ذاتش است؛ دوّم این‌که هر چه می‌دانند تحت فرمان ‌الهی هستد و طبق دستور الهی از علم و قدرت‌شان استفاده می‌کنند؛ و سوّم این‌که در مسائل تکوینی بطور کلی هر چه را که یاد گرفتند – نه این‌که یاد نداشته باشند- قابل تغییر است و خدا می‌تواند دخالت کند و اگر نتواند دخالت کند و تفویض کرده باشد ما دیگر خدای به درد بخوری نداریم، دیگر دلیلی ندارد ما بندگی خدا را بکنیم، در عین حال ائمه‌ی ‌اطهار و پیغمبراکرم همه‌ی علومی که مربوط به مخلوق است می‌دانند. خُب این مطلب تا حدی معلوم شد و باید جزء معتقدات ما باشد و حتماً به آن اعتقاد داشته باشیم.

 

علم و قدرت یک چیزند

و مسئله‌ی بعدی که پیش می‌آید؛ شما این را بدانید، علم و قدرت دو چیز نیستند، علم و قدرت در حقیقت یک چیز هستند، یعنی علم است که قدرت به‌وجود می‌آورد، مثلاً یک مهندسِ خیلی عالی‌رتبه در آزمایشگاهش، در کارگاهش نشسته خیلی هم ضعیف است، هیچ قدرتی – آن‌طور که ما فکر می‌کنیم-‌ ندارد، اما یک هواپیما می‌سازد که 450 نفر در آن سوار می‌شوند و وزن خود هواپیما هم هست، این وزن سنگین بالا می‌رود، این قدرت مربوط به علم است، یعنی علم او این قدرت را به‌وجود آورده است، اگر همین آدم دو سه تا از پیچ‌هایش را مثلاً نفهمد که باید بسته باشد، هواپیما مثلاً بالا نمی‌رود. خدای‌تعالی در قرآن می‌فرماید: «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِيکَ» (النمل/40)، ببینید با علم رفت و آن تخت را آورد نه با قدرت، کارِ قدرت نیست، قدرتی که ما فکر می‌کنیم این است که اگر این سقف پائین آمد ما با دست‌مان بگیریم، چقدر ما می‌توانیم جلوی این سقف را بگیریم؟ اما علم‌مان سبب شده این سقف را یک طوری بسازیم که هیچ‌وقت پائین نیاید و با خیال راحت زیرش بنشینیم، ببینید همه‌اش علم است، علم است که تلویزیون می‌سازد، آن کسی که تق و توق می‌کند و دو چیز را به‌هم وصل می‌کند اگر علم نداشته باشد هیچ‌وقت نمی‌تواند چنین چیزی درست کند، بدون علم او یک کارگر است، حتی به او می‌گویند این‌جا را لحیم کن، آن سیم را به آن‌جا ببند، یک شخص کارگر است، بیشتر از همین هم نمی‌شود، یک کسی ممکن است حتی با آهن‌آلات همین کارها را انجام بدهد، یک خاکی این‌جا ریختید، علم دارید که این خاک باید آن‌طرف ریخته بشود، یک‌وقت با دست آن‌جا می‌ریزید، یک‌وقت با بیل می‌ریزید، یک‌وقت باد می‌آید خودش آن‌جا می‌ریزد، ببینید علم نباشد ممکن است کار انجام شود امّا کار بی‌فایده و بی‌ارزش است، علم است که کارِ صحیح و واقعی را انجام می‌دهد، نمی‌دانم این را متوجه هستید یا نه، مثال‌های زیادی دارد؛ لذا یکی از اعجازهای قرآن همین است: «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ» یک کسی که علمی داشت گفت که من تخت بلقیس را از شش‌ماه راه می‌آورم، او علمش کار می‌کند، درباره‌ی قدرت خدای‌ تعالی هم این‌طور فکر نکنید که اگر ما می‌گوئیم خدا قدرت دارد پس خدا این کوه را برمی‌دارد آن‌طرف می‌گذارد! پس چرا ما این‌قدر تلاش کردیم کوه از این‌جا به آن‌جا منتقل نشده؟ این خلاف علم است، این کوه باید این‌جا باشد و آن کوه باید آن‌جا باشد، اگر بخواهد و مصلحت باشد آن‌وقت ممکن است منتقل بکند، پس اساس إعمال قدرت، روی علم است، علم اوّل باید باشد، ما خیال می‌کنیم که کار علم إعمال قدرت است، من همین چند روز قبل در آیات قرآن فکر می‌کردم «وَ سَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ» (الأنبياء/79)، مثلاً حضرت داوود وقتی راه می‌رفت کوه‌ها را چه‌کار می‌کرد؟ مثلا کوه‌ها را آن‌طرف می‌برد؟ نه، یک علمی خدا به او داده بود که اگر مصلحت بود این کوه از این‌جا برداشته شود و آن‌طرف گذاشته شود این کار را می‌کرد! الان هم همین خودِ بشر هم چنین مسائلی دارد، مثلاً فرض کنید یک کوه سنگی یا خاکی، فرق نمی‌کند، منتهی وسائلش اگر آماده باشد می‌توانند از این‌جا بردارند آن‌طرف بگذارند و برعکس، مسئله‌ای نیست، منتهی او با علمی که خدا داده بود انجام می‌داد؛ و این هم نکته‌ای بود که باید حتماً بلد باشید که اساس قدرت و قدرتِ صحیح و اظهارِ قدرتِ صحیح، علم است. ما اگر بخواهیم درباره‌ی خدای ‌تعالی حرف بزنیم باید بگوئیم: خدای‌ تعالی علیم است، عالِم است، و طبعاً علم، قدرت به‌وجود می‌آورد و لازمه‌ی علم، قدرت هم هست. قدرت را ما این‌گونه معنا نکنیم که یک وزنی را برداریم، مثلاً می‌گوئیم آقای رضازاده‌ی اردبیلی قدرتش خوب است، اگر همان فهم و درک و شعور را نمی‌داشت خُب سنگین‌وزن‌تر از آن، چیزهای دیگری هست ممکن است سنگی باشد که ده برابر این وزنه را روی آن بگذارند ولی او با یک فن و علمی آن را برمی‌دارد، ما نباید بگوئیم: قدرتمندترین! باید بگوئیم: این عالِمی است که این قدرت در اثر آن علم در او به‌وجود آمده است. می‌خواهم یک چیزی را به شما بگویم که این دو چیز جدای از هم نیست، قدرت و علم با هم است، یعنی در حقیقت قدرت زائیده شده از علم است و قدرت وقتی إعمال می‌شود که علمی باشد، ولی به عکس آن، ممکن است قدرت باشد و علم نباشد و فساد عجیبی به‌وجود بیاید، فرض بفرمایید شیطان قدرت دارد ولی جاهل است، علم ندارد، لذا کارهای او همه روی فساد انجام می‌شود. حالا این ممکن است سنگین باشد و با درک همه هماهنگ نباشد ولی این اندازه را حتماً از این آیات و روایات می‌فهمید که علم جلوتر از قدرت است، قدرتِ تنها به درد نمی‌خورد ولی علم به درد می‌خورد و ارزش وجودی دارد. این مسائل مربوط به بداء و این‌ها بود، اگر اشکالی و سؤالی دارید می‌توانید در پنج دقیقه بگوئید.

و صلی اللّه علی سیدنا محمد و آله اجمعین

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

اعتقادات خصوصی – جلسه سوم – ۲۷ ذیقعده ۱۴۲۷

اعوذ بالله من الشّیطانالرّجیم

بسم اللهالرّحمنالرّحیم

الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لاسیّما علی بقیّةاللّه روحی و ارواح‌‌العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یومالدّین.

 

معنای مُبدئ و خالق

درباره مسئله‌ی خداشناسی مطالب اصلی آن را عرض کردیم، دو سه تا از صفات‌ پروردگار است که به‌‌مناسبت بحث‌های بعد لازم است توضیح داده بشود. یکی از آن صفات – که همان صفات ‌فعل خداست نه صفات ‌ذاتش و خیلی هم اهمیّت دارد – ربّ است، یکی هم خالق است و یکی هم مُبدئ است. مُبدئ خودش نشان می‌دهد که یک مسئله‌ای بوده که نبوده، بعد بود شده، مثلاً «بَدَء الخَلائقَ بِرَحمَته»، شما این را بدانید ما هر وقت «خلق» می‌گوئیم منظور آن‌چه که در عالم تکوین است می‌باشد، آن‌چه که خدای‌تعالی ایجاد کرده و نبوده و بعد بود کرده منظورمان است، معلوم است که بدئی داشته، ابتدائی داشته، که علی‌بن‌ابیطالب در نهج‌البلاغه می‌فرماید: «مُبتَدئُ الْخَلاَئِقِ بِعِلْمِهِ» (نهج البلاغه/خطبه191)، این کلمه‌ی «مبدأ» و کلمه‌ی «بَدء» و کلمه‌ی «بدیء» این‌ها یک معنای شروع به‌ کار را می‌دهد، معلوم است قبلش شروع نکرده بعد شروع کرده است، و خلق هم همین‌طور است، یعنی نبوده بعد خلق کرده است. خلق‌کردن با ظاهر کردن فرق می‌کند، خلق به معنای این است که انسان یا خدای‌تعالی یا هر چیزی، یک چیزی که نباشد را ایجادش کنند، مثلاً گاهی هیئت را خلق می‌کند، گاهی وجود را خلق می‌کند، هر موجودی می‌تواند یک هیئتی خلق بکند، مثلاً فرض کنید حضرت عیسی می‌فرماید: «أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّينِ کَهَيْئَةِ الطَّيْرِ» (آل‏عمران‏/49)، من از خاک خلق می‌کنم؛ معلوم است که ذاتش را خلق نمی‌کند، هیئتش را خلق می‌کند، چون می‌گوید: « أَخْلُقُ لَکُمْ من الطین کَهَيْئَةِ الطَّيْرِ» هیئتش را خلق کرده، بعد درونش می‌دمم، «فَيَکُونُ طَيْراً» بعد پرنده‌ای می‌شود. بعضی‌ها می‌گویند: فلانی خلاقیت دارد، یعنی این شخص یک چیزی که سابقه ندارد کسی گفته باشد یا ساخته باشد را گفته یا ساخته، این‌که می‌گوئیم سابقه نداشته خلاصه‌اش یعنی ابتکار ذهنی دارد. پس خلق به معنای به‌وجود آوردن چیزی است. اگر به خدا نسبت بدهید همه نحوه‌اش را خدای‌تعالی خلق می‌کند، خلّاق ‌مطلق است، یعنی نبوده، بودش کرده، این یک نوع خلق است؛ بوده، هیئتش را خلق کرده، این یک خلقت است؛ هیئتش بوده، هیئتش را عوض کرده، که همان خلق‌کردن هیئت است؛ این‌ها را خلق می‌گویند. پس خلق درباره‌ی خدا از عدم به‌وجود آوردن است، یعنی نباشد بعد بودش کند. خدای‌تعالی بود و بعد همه‌ی چیزها را خلق کرد، تکوین کرد. این دو موضوع یعنی بدء و خلق هر دو در واقع یک معنا دارد. خلق وسیع‌تر است، بدء شروع به کار است.

 

رَبّ مطلق و غیر مطلق

و مسئله‌ی سوّم که می‌ماند، به ربّ برمی‌گردیم. ربّ‌ مطلق و غیرمطلق داریم. ربّ‌ مطلق صد درصد ربوبیّت و پرورش را از ایجاد گرفته تا تمام کیفیت و خصوصیتی که در موجودات است به‌وجود می‌آورد، این را ربّ مطلق می‌گویند. شما مثلاً فرض کنید اگر یک چیزی را تربیت کردید، مربوب شما شد، شما مثلاً می‌خواهید یک رُبّی درست کنید، باید گوجه‌فرنگی‌اش باشد، همه چیزش باید باشد، شما فقط کیفیتش را عوض می‌کنید، شما رَبّ او هستید، شما رَبّ غیرمطلق هستید و او مربوب، و اسمش رُبّ است. خدای‌تعالی از این بالاتر کار می‌کند، یعنی ایجاد می‌کند، چون احتیاج به مخلوق خودش ندارد، هیچ‌چیز را از مخلوق خودش نمی‌گیرد، از ابتدا ایجاد می‌کند، بعد آن را می‌سازد، بعد خدای ‌تعالی عالَمین را – که همه‌ی عالم‌ها را در برمی‌گیرد – آن‌طوری که باید باشد تربیتش می‌کند. اگر شما فرض کنید انار را روی زمین ریختید و آتش هم روی آن ریختید، نمی‌گویند رُبّ درست کردید، ولی اگر کاملا پختید و یک رُبّ خوش‌مزّه‌ی خوبی درست کردید که همه‌ی خصوصیاتش صحیح و در جای خودش بود، این را رُبّ می‌گویند. خدای‌تعالی هم هر چه که لازمه‌ی آن چیزهائی است که خلق کرده اگر به آن‌ها داد رَبّ است. رب‌العالمین، ربّ همه‌ی جهان است. شما اگر یک سنگ را پرتاب کرده باشید یک جای بی‌خودی افتاده باشد، این دخالت شما در او بوده است، امّا اگر مخلوق به آن کاری نداشته باشد، آب و هوا کاری به آن نداشته باشد، یک سنگی یک جائی قرار گرفته، این روی یک مصلحتی خدا آن‌جا قرارش داده، این را شما بدانید، همین‌طور بی‌خود نیست منتها ما مصلحتش را نمی‌فهمیم. گاهی ما فکر می‌کنیم خدای‌تعالی موجودات را که ایجاد کرده ربوبیّتش را اعمال نکرده است، مثلاً درخت این‌جا خودش درآمده است، جنگل می‌رویم می‌گوئیم این درختان طبیعی است، جنگلی است، بی‌خود در آمده است، بی‌جا درآمده؛ این بی‌جا گفتن برای این است که با فکر خودمان مقایسه می‌کنیم، یعنی ما فکرمان صحیح کار نمی‌کند، اگر الان فرض کنید کاپوت ماشین را بالا بزنید، موتور ماشین، موتوری که تازه از کارخانه بیرون آمده، ما چون نمی‌دانیم چه چیز باید در کجا باشد و اطلاعاتی از خصوصیات یک موتور نداریم می‌گوئیم: عجب موتور بی‌نظمی است! این لوله‌ی لاستیکی را کنار یک آهنی گذاشتند، یک وسیله‌ی بزرگ را وسط، وسیله‌ی کوچک را آن‌طرف گذاشتند، دل‌مان می‌خواهد مثلاً به ترتیب قد پائین بیاید یا به ترتیب ضخامت ردیفش کرده باشند، این را منظم می‌دانیم، ولی اگر یک نفری که به وضع موتور ماشین وارد است و کاملاً اطلاع داشته باشد یا لااقل یک موتورساز باشد، بیاید همان کاپوت ماشین را بالا بزند می‌گوید: عجب موتور منظمی دارد! موتور سالمی دارد! از نظر کسی که اطلاع ندارد موتور، خیلی ناسالم و نامرتب است، از نظر کسی که اطلاع دارد می‌گوید: عجب موتور مرتبی است؛ ما وارد جنگل ‌که می‌شویم می‌گوییم: عجب نامرتب است، این‌ جایش خوب است، آن ‌جایش بد است، این‌جا عجب زیباست، آن‌جا عجب زشت است؛ امروز چرا برف آمد؟ شب چرا هوا صاف شد؟ این چون و چراها مال نفهمی ماست، یعنی هر کلمه‌ای درباره‌ی عالم‌خلقت بگوئیم، هر چه که مربوط به خدا باشد و مربوط به مخلوق نباشد… یک وقتی مخلوق، یک برنامه‌ی زشتی انجام داده، مثلاً فرض کنید چوب‌ها را در راه رودخانه ریختند یا یک ساختمانی ساختند که آب پشتش جمع شده و سیل راه افتاده، خب این به خدا ارتباطی ندارد، می‌خواست این‌جا چوب نریزی، این را نمی‌گوئیم، گاهی این‌طوری هستیم که می‌گوئیم: سیل علامت بی‌نظمی است! خُب چرا سیل بیاید این‌همه ساختمان و درخت که خدای تعالی خودش به‌وجود آورده همه را از بین ببرد؟ خب ما روی نافهمی‌مان این حرف را می‌زنیم، باید تحقیق بکنیم که ببینیم علت این سیلی که آمد چه بوده؟ یک وقت هست که این‌طور چیزهاست، این‌ها را نمی‌گوئیم، ولی هر چیزی که بشر هیچ کاری، هیچ عملی در مقابلش انجام نداده و خدا انجام داده، این از دو حال خارج نیست: یا این‌که ما مصلحتش را می‌فهمیم که هیچ، اگر نمی‌فهمیم مثل همان موتور ماشین است که درست حواس‌مان را جمع نکردیم، وارد نبودیم، روی جهل‌مان است که این حرف را می‌زنیم. پس تمام عالم تحت ربوبیّت ‌الهی است. 

 

خدا خالق و مربی بدی‌ها نیست

این‌جا بعضی‌ها می‌گویند: خدا شیطان را خلق کرد، آدم‌های بد را خلق کرد، صفات ‌رذیله را خلق کرد، جهنم را خلق کرد، می‌گوئیم: این‌ها مربوط به ربوبیّت ‌الهی نیست، حتی در تفاسیر من دیدم که می‌گویند: این‌ها مربوط به ربوبیّت ‌الهی است، پس خوب است! نه، شیطان، خودش شیطان شد؛ همان قضیه‌ای که خدای‌تعالی در قرآن می‌فرماید که به او دستور داد به آدم سجده کن، او سجده نکرد، آیا روی اختیار سجده نکرد یا روی جبر؟ یقیناً روی اختیار بوده، و الّا خدا به او امر نمی‌کرد، همان‌طور که ملائکه سجده کردند او را هم مجبورش می‌کرد سجده کند، پس روی اختیار سجده نکرد، از همان‌جا سرکشی‌اش شروع شد؛ و ما خودمان هم احساس می‌کنیم که خدای ‌تعالی ما را خلق کرده که همیشه خوش باشیم، خرّم باشیم، سرحال باشیم، خُب ما خوشی را در یک چیزهای دیگری می‌دانیم، فکر می‌کنیم اگر فلان غذا را که خوش‌مزه است زیاد خوردیم این کارخوبی‌ست، می‌بینیم نه، مریض‌مان کرد، چرا؟ به‌جهت این‌که دستور پروردگار را عمل نکردیم که اگر دو لقمه کمتر از سیری مطلق بخوریم سالم‌تریم، یا غذائی که می‌خوریم چه غذائی باشد، این‌ها را عمل نکردیم. پس این‌ها تحت ربوبیّت ‌الهی نیست، تحت ربوبیّت ماست، ما مربیِ این کارها شدیم و خطا کردیم و اشتباه کردیم، مثل این است که کسی بیاید سر موتور ماشین، روی فکر خودش بگوید: این شیلنگ را بکَنیم، این‌جا چرا شیلنگ پلاستیکی گذاشتند؟ چرا این‌جا لوله‌ی آهنی گذاشتند؟ این‌ها را برداریم جابجایش بکنیم، خُب جابجایش کردیم، ماشینت راه نمی‌رود، خراب می‌شود، بدنت هم همین‌طور است، اگر حسابش را نکردی هر چه خوش‌مزه بود خوردی، من این غذای خوش‌مزه را می‌خورم، آن غذا خوش‌مزه نیست نمی‌خورم! غذا خوردنت مثل دارو خوردن نبود، خُب طبعا تو از دائره‌ی ربوبیّت ‌الهی خارج شدی، به‌مجرد این‌که هوای ‌نفس در کار آمد از دائره‌ی ربوبیّت ‌الهی خارج شدی و وقتی‌که خارج شدی، خدا دیگر این‌جا ربّ تو نیست، شیطان دیگر ربّش خدا نیست، آدمی که بد اخلاق است و اخلاق رذیله دارد این ربّش دیگر خدا نیست، دقت می‌کنید؟ ربّ ما گاهی شیطان می‌شود، گاهی می‌شود که شیطان می‌آید ما را می‌سازد، افراد شیطان‌سیرت همین‌طورند؛ پس یکی هم مسئله‌ی ربوبیّت است که به غیر از بشر که تحت تأثیر ربوبیّت ‌الهی از نظر روحی واقع نمی‌شود، بقیه همه تحت ربوبیّت مطلق ‌الهی هستند، درختی که سر این کوه در برف‌ها درآمده و تابستان هم در آفتاب است تحت ربوبیّت ‌الهی است، درّه هم تحت ربوبیّت ‌الهی است، حالا ما می‌گوئیم که این وجود درخت در آن‌جا چه فایده‌ای دارد؟ تو نمی‌فهمی! همان‌طور که موتور ماشین که یک چیز کوچکی است و خیلی جمع و جور کردنش و فهمیدنش آسان است و اکثراً هم می‌فهمند ولی کسی که هیچ اطلاعی از این ندارد نمی‌فهمد، پس این‌ها یک صفاتی است که باید روی آن بحث شود، البته همه‌ی صفات ‌الهی باید مورد بحث باشد ولی خُب ما هم قبلاً بحث کردیم و هم تکرار می‌شود و هم این‌که اصل مسئله همان است که ما خدا را یک عالِم ‌مطلقی بدانیم که قدرت دارد و مُبدئ است و خالق است و ربّ است، این مسائل را باید بدانیم.

 

در ذات خدا فکر نکنید

این مسائل را اگر خوب به آن دقت بکنیم و به همین مطالب معتقد شویم، می‌آئیم سر این‌که از ما سؤال می‌شود: خدا از چه ساخته شده است؟ اصلاً نباید حرفش را بزنیم، اصلاً به ما مربوط نیست، چون اصلاً ساخته نشده! خدا قبل از این‌که خلق را ایجاد بکند چه‌کار می‌کرد؟ چه بود؟ این‌ها اصلاً به ما مربوط نیست، چرا به ما مربوط نیست؟ برای این‌که فکرمان به جائی نمی‌رسد. شما الان بخواهید یک پرتقال را بردارید تشریح کنید که این حقیقتش چه هست؟ نمی‌فهمید! حتی این‌ را هم نمی‌فهمید، چه برسد به چیزی که از محدوده‌ی فکر انسان خارج است. اجمالاً خدای ‌تعالی بیشتر از این اندازه از هیچ‌کس توقع ندارد که خدا را این‌طور بشناسیم: خدا بود و هیچ چیز نبود و همه چیز را خلق کرد، و نمی‌توانیم منکر این جهت بشویم و منکر هم نیستیم و خدا را هم قبول داریم و خدا قادر مطلق و عالِم ‌مطلق است، این مطلب تا همین‌جا کافی‌ست.

 

خلقت مخلوقات برای شناخت خدا است

می‌آئیم سر خلقت؛ خلقت از یک نظر بر دو بخش تقسیم می‌شود، در واقع اسم مخلوق بیشتر به آن‌چه که می‌بینیم به‌خاطر این‌که زیر نظر ماست و حسّش می‌کنیم گفته می‌شود، گاهی هم به غیر این گفته می‌شود، ولی آیات قرآن عبارت مخلوق را بیشتر به آن‌چه که ما حس می‌کنیم گفته است. ما یک چیزی را که حس می‌کنیم و نمی‌توانیم از آن فرار کنیم – این نکته را خوب دقت کنید- این است که واجب‌الوجود چطور توانست با ممکن‌الوجود که تباین کلی با هم دارند وصل بشود؟ بیاید خلق کند و تمام! این چطوری شد؟ خُب وقتی آدم از خودِ خدا سؤال می‌کند، خدای ‌تعالی در جواب می‌فرماید: «کنت کنز مخفیا» (بحارالأنوار/ ج 84، ص 199 و 344)،حالا این حدیث‌ قدسی به‌خاطر این‌که مطلبی عقلی و درست و صحیح است یا راهنمای ما برای رسیدن به این حقیقت است ما سندش را کار نداریم- وقتی‌که هیچ‌کس نباشد، هیچ چیز نباشد که خدا را بشناسد، طبعاً مخفی است، من یک گنج مخفی بودم، «فَاَحبَبتُ أن اُعرَف» پس دوست داشتم که شناخته بشوم، طبیعی است که وقتی انسان هنری دارد می‌خواهد دیده شود، ما هم این‌طوری هستیم که وقتی یک هنر خیلی فوق‌العاده‌ای داریم، مثلاً می‌توانیم که روی یک تابلوی کوچک، تمام حقایق عالم را بِکِشیم ولی خُب این کار را نکردیم، این‌که این کار را نکردیم برای ما یک نقص عملی محسوب می‌شود، خُب چرا نمی‌کنیم؟ من یک کنز مخفی بودم، «فَاَحبَبتُ أن اُعرَف»، این «حُبّ»، نه این‌که خوشم می‌آمد که انجام دهم، معنایش این نیست، معنایش این است که لازمه‌ی رفع این مسئله که یک نقصی احساس می‌شود این است که خلقت را به‌وجود بیاورم، «فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَی أُعرَف» من خلق را خلق کردم تا این‌که شناخته بشوم، یک نقاش روی آن تابلو تمام هنرش را می‌ریزد، باید این کار را بکند، اگر باز ناقص بکند بدتر است، تمام هنرش را می‌ریزد تا شناخته شود، لذا ما می‌گوئیم: – به مثال‌مان توجه کنید- اگر یک نقاش بسیار هنرمندی که همه‌ی کارها را خوب بلد است، این شخص بردارد اوّلین نقاشی‌ای که می‌کشد یک نقاشی ناقصی انجام بدهد، خط‌خطی بکند، مثل بچه‌های شش هفت‌ساله نقاشی کند، این خلاف توقع از این نقاش است، اگر یک نقاشی متوسطی بکشد باز هم خلاف توقع است، اگر می‌خواهد خوب شناخته شود و او را بشناسند که چه کسی است باید همه‌ی هنرش را  – البته تا جائی که ممکن است- روی این نقاشی بریزد.

 

اولین مخلوق خدا مستجمع جمیع صفات ‌الهی است

این‌جاست که ما می‌گوئیم خدای‌تعالی وقتی‌که می‌خواست اوّلین مخلوقش را به‌وجود بیاورد باید یک چیزی عین خودش بسازد، یعنی به تمام معنا قدرت خودش را داشته باشد، علم خودش را داشته باشد، احاطه‌ی علمی خودش را این مخلوق داشته باشد، به‌جهت این‌که ما می‌خواهیم بفهمیم خدا عالِم است یا عالِم نیست؟ ما که خدا را نمی‌بینیم، نقاشی‌اش را می‌بینیم، طرحش را می‌بینیم، می‌خواهیم بفهمیم خدا قادر است یا قادر نیست؟ مثلاً چقدر قادر است؟ نقاشی‌اش را می‌بینیم، خوب دقت می‌کنید؟ این را می‌فهمید یا نه؟ اگر یک آیینه‌ی تاری باشد ما بخواهیم صورت یک شخصی را ببینیم، این خوب نشان نمی‌دهد، تار است، خوب معلوم نمی‌شود، اما باید این آیینه‌ای که جلویش می‌گذارد آن‌چنان شفاف باشد که اگر یک دانه‌ی ریزی هم در صورتش باشد حتی آن را نشان بدهد، بلکه آن‌قدر هم درشتش بکند که ما کاملاً به صفات او اطلاع پیدا بکنیم. ما گفتیم خدای‌تعالی دارای علم و قدرت و ربوبیّت است؛ باید اوّل تابلوئی که نقاش می‌کشد، اوّل مخلوقی که خدای‌تعالی ایجاد می‌کند، مستجمع جمیع صفات ‌الهی باشد، و الّا هدف انجام نمی‌شود، «لِکَی أُعرَف» انجام نمی‌شود، دقت کردید؟ و لذا خیلی هم ساده می‌بینیم که ده‌ها روایت سنی و شیعه داریم، بلکه از آیه‌ی قرآن هم استفاده می‌شود که خدای‌تعالی به پیغمبر می‌فرماید: «ای پیغمبر! بگو: اگر برای خدا فرزندی می‌خواست باشد می‌خواست آن فرزند من باشم» که «أَنا اوَّل العابدین» (زخرف/81)، من اوّل عابدم؛ اوّل عابد یعنی اوّل مخلوق؛ چرا؟ به‌جهت این‌که هر چیزی که در عالم وجود دارد تکوینا بنده‌ی خداست، خورشید تکوینا بنده‌ی خداست، یعنی سر ساعت، سر دقیقه، سر لحظه، طبق خواسته‌ی خدا بیرون می‌آید؛ در معنای ربوبیّت گفتیم که هر چیزی در هر جائی که هست تحت ربوبیّت‌الهی است و او ربوبیّت خدا را قبول کرده است، چون اگر یک گوجه‌فرنگی مثل سنگ بود، هر چه آن را پختی نپخت، شما نمی‌توانی رُب درست کنی، این ربوبیّتِ تو را قبول نکرده است، قدرت ‌الهی ایجاب می‌کند هر چیزی که در عالم هست، همه چیز تحت بندگی ‌الهی باشد، وقتی‌که تحت بندگی ‌الهی شد، اگرخدای‌تعالی می‌گوید: «بگو من اوّل عابد هستم» یعنی اوّل مخلوق هستم، نمی‌شود که یک مخلوق دیگری هم باشد، و او هم طبعاً بنده‌ی خداست، پس پیغمبر را بعد از او خلق کرده و این دوّم عابد می‌شود نه «اوّل‌العابدین». در روایات هم که زیاد داریم؛ «أَوَّلُ ما خَلَقَ اللّه رُوحی» (مرصاد العباد/ 37، 52، 403)، «أَوَّلُ ما خَلَقَ اللّه نُوری» (بحارالانوار/ ج25، ص22، ح 37 و 38) که این‌جا بحث داریم که شاید همین امشب فرصت باشد که من بگویم، اوّل چیزی که خدای ‌تعالی خلق کرد روح مقدّس پیغمبر بود، روح در حقیقت همان قوّه‌ی درّاکه‌ی انسان است، منتهی این روح، یک روح بسیار بزرگی بود که امیر‌المؤمنین می‌فرماید: «این قلوب، این قلب‌ها ظرف است، بهترینش آن است که ظرفیتش بیشتر باشد» (بحارالانوار/ ج1، ص189، ح6)، روح پیغمبراکرم را که خدای‌تعالی خلق کرد یک ظرفی خلق کرد که تمام علم و قدرت‌الهی، – البته به‌مناسبت ظرفیتش محدود بود، ولی خدا نامحدود است- تمام آن را بتواند در این ظرف بریزد. مثلاً فرض کنید یک آیینه‌ی دو سانت در دو سانت را در جلوی‌تان می‌گذارید، خُب این یک قست از صورت‌تان را نشان می‌دهد، امّا یک‌وقت یک آیینه‌‌ای به‌قدری بزرگ است که وقتی جلوی‌تان می‌گذارید از سر انگشت‌تان تا مغز سرتان را نشان می‌دهد، آن خدائی که می‌خواهد تمام صفاتش را به موجودات اظهار بکند باید اوّل چیزی را که خلق می‌کند یک آیینه‌ی به تمام معنا باشد، یک ظرفی باشد که همه‌ی صفات‌الهی را بشود در او جا داد، – نه این‌که همه‌ی صفات در حد اعلی در او باشد- به اندازه‌ای که بالاخره مخلوق می‌تواند بپذیرد. مثلاً شما یک تابلوئی می‌خواهید بکشید، هیچ‌کس از شما توقع ندارد روی یک تابلوی یک‌متر در یک‌متر همه چیز را بکشید، به‌اندازه‌ی ظرفیتش، بالاخره مخلوق محدود است، ولی باید همه‌ی علمی که عالم خلقت به آن نیازمند است داشته باشد، – دقت کنید – نه آن مقداری که همه‌ی وجود خدا در این روح منتقل بشود و نه آن‌قدر کم که نتواند عالَم را بفهمد و عالَم را درک کند، عالَم چون مخلوق است و چون محدود است یک مخلوق محدود می‌تواند همه را از اوّل تا به آخر درک بکند، یعنی از لحظه‌ای که خدا روح مقدس پیغمبراکرم را خلق کرد الی‌الابد، «الی انقضاء خلقک»، همه‌ی این‌ها را بتواند در خودش جا دهد، یک‌چنین ظرفی و روحی را خلق کرد. شما فرض کنید یک نقاشی خیلی مهمی می‌خواهید بکشید، فکر می‌کنید ده‌متر در ده‌متر پارچه لازم داشته باشید، اوّل پارچه‌اش را تهیه می‌کنید، تا زمانی که پارچه یا آن چیزی که می‌خواهید روی آن نقاشی بکنید هست، – حالا من نمی‌دانم روی پوست نقاشی می‌کنند، روی هر چه نقاشی می‌کنند، تا آن هست- ممکن است که نقاشی نکرده باشید، فقط پوستی باشد، حالا یک وقت فکر نکنید پیغمبراکرم وقتی روحش خلق شد ولو برای یک لحظه بی‌علم بود، ولی لازمه‌ی مخلوق این است که هیچ چیز نداند. نقاش همان اوّل یک پارچه‌ی سفید بزرگی این‌جا انداخته، منتهی بعدش شروع می‌کند به نقاشی و بعد خودش را در آن نقاشی نشان می‌دهد. پروردگار متعال احتیاجی به این‌که زمانی داشته باشد و زمان بخواهد ندارد، روح مقدّس پیغمبراکرم را خلق کرد و شاید در یک صدم لحظه – این‌طوری بگوئیم، معطل نکرد و- علمی که در او می‌خواست بریزد و او را پُر کند ریخت، – این را دقت کنید، چون آیات قرآن هم بیان می‌کند و توضیح نمی‌دهد و ممکن است انسان در شبهه بماند- اگر بگوییم پیغمبر بود ولی هیچ چیز نمی‌دانست! نه، این‌طور نبود، «وَ وَجدَک ضالاًّ» (ضحی/7)، این «وَجَدَکَ ضالاً» یعنی همان اول این‌طور بود، چون بالاخره بخواهی آب را در ظرفی بریزی ولو همان لحظه که ظرف ساخته شده آب درونش بریزی ولی خُب رتبتاً در مرحله‌ی دوّم واقع شده یعنی اوّل ظرف باید باشد بعد آب درونش بریزید، اوّل روح پیغمبر را خلق کرد بعد نور علم را در دل پیغمبراکرم ریخت، نه این علم که «ضَرَبَ ضَرَبا ضَرَبُوا»، علمی که همه‌ی چیزها را شامل شود، حتی درون آن اتمی که صدها میلیارد سال دیگر می‌خواهد خلق بشود چه هست، علم این را خدای‌تعالی به پیغمبراکرم داد، یعنی اصلاً مطلب عقلی است، روایات هم نمی‌خواهد داشته باشد، روایات فراوان دارد، آیات و روایات فراوان است، منتهی ما این‌ها را همین‌طوری می‌گوئیم و آن‌ را به شما واگذار می‌کنیم که بروید ان‌شاءاللّه آیات و روایاتش را پیدا کنید که البته پیداست، شما کتاب بحار الانوار را بردارید همه‌ی این‌ها آن‌جا هست، ما هم هر چه بلدیم از همین کتاب بحار و آیات و روایات است. ببینید؛ خدا می‌خواست خودش را نشان بدهد، قدرتش را نشان بدهد، علمش را نشان بدهد، دقت می‌کنید؟ ما چقدر از علم خدا می‌توانیم بفهمیم؟ به اندازه‌ای که در مخلوق فعال است؛ از رحم خدا چقدر می‌توانیم بفهمیم؟ به اندازه‌ای که در مخلوق فعال است، والّا ما معنای واقعی بی‌نهایت را که نمی‌توانیم بفهمیم، احدیّت را که نمی‌توانیم بفهمیم، «لَم یَلِد و لَم یُولد و لَم یکُن لهُ کُفوا أَحد» (توحید/3-5) را ما نمی‌توانیم بفهمیم، ما آن اندازه‌ای که می‌توانیم بفهمیم را خدای ‌تعالی در قلب پیغمبر ریخته، حالا هر چه می‌توانید این معنا را خوب درک بکنید بهتر است، اصلاً لازمه‌ی خلقت این است، اگر این نبود «فَخَلقتَ الخَلق لِکَی أُعرف» معنا نداشت، اگر این نبود «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»‌ (ذاريات‏/56) معنا نداشت. خوب دقت شد این‌جا یا نه؟ آن علم خدا که مخلوق لازم دارد اگر خدا بخواهد شناخته بشود باید در مخلوق اوّلش همه‌ی این‌ها را قرار بدهد… مثلاً فرض کنید الان علم من این است که مصلحت این است که این میز این‌جا باشد، روی مبل نباشد، این علم را من به شما تعلیم دادم، همین‌طور شما تصور کنید هر موجودی در عالم در کجا واقع بشود، چه‌طوری باشد، چه موقع خلق بشود، چه وقت از بین برود، چه مدت باید وجود داشته باشد، پس ما بی‌جهت نمی‌گوئیم که «اوّلُ ما خَلَقَ اللّه روحی» درست است، «اوّلُ ما خلقَ اللّه نورُ نبیِّک یا جابر» درست است، دقت کردید؟ آن‌وقت این روح و این نور توأماً جانشین پروردگار می‌شود، یعنی جای پروردگار است، نه این‌که پروردگار کنار برود، نه! جای اوست، «من عرفکم فقد عرف اللّه» (مفاتیح الجنان/ زیارت جامعه)، کسی که شما را بشناسد خدا را شناخته، یعنی بیشتر از این نمی‌شود خدا را شناخت.

 

فرق علم خدا با علم پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله

خدا علم و قدرتش بی‌نهایت است، یک‌وقت فکر نکنید علم و قدرت خاندان عصمت و طهارت و پیغمبراکرم هم بی‌نهایت است! نه، از نظر ریاضی ممکن است بی‌نهایت باشد، اما چون مخلوق است و محدود است علمش هم طبعاً محدود می‌شود، بی‌نهایتِ حقیقی نیست. خودِ علم، مجرّد است یعنی هیچ حدی به آن نمی‌خورد و علم مجرد هم قابل انتقال به جائی نیست؛ من نمی‌توانم مثلاً هر چه بلد هستم به شما بگویم و دیگر خودم فراموش بکنم، مثل آبِ درون لیوان که اگر درون لیوان شما ریختم لیوان خودم آب نداشته باشد، نه! معنای مجرّد بودن این است که شما مدام از این عکس می‌گیرید، آن یکی هم عکس می‌گیرد، آن یکی هم می‌گیرد… این‌ها معلومات است، یعنی علم واقعی نیست؛ آن‌چه پیغمبراکرم هم دارد علم ‌حصولی است، علم ‌ذاتی نیست که بگوئیم مثل خداست و خودِ خداست، نه! علم ‌حصولی است، منتهی از نظر ما فرقی ندارد، چه ما در آینه شخص را ببینیم چه خودش را مستقیم ببینیم، خودِ خدا که دیده نمی‌شود، ای موسی «لَن تَرانی» (اعراف/143)، پس ما مظاهر خدا را می‌بینیم؛ ما این را از نظر عقل، از نظر آیات قرآن، از نظر روایات، داریم که خدای ‌تعالی پیغمبر را خلق کرد، «و أَودَعتَهُ» خیلی جمله‌ی جالبی در دعای ندبه است، یعنی جاهای دیگر من ندیدم این‌طور جمله‌ی جالبی باشد، «أَودَعتَهُ»، «أَودَع» یعنی گذاشتی درون آن، مثلاً این‌که داخل یک ظرفی یک چیزی را به ودیعه بگذارند، امانت بگذارند، نه این‌که مال خودش باشد، نه این‌که اختیارش دست خدا نباشد، «وَ أَودَعتَهُ عِلم ما کان وَ ما یَکُون الی انقضاءِ خَلقِک» که خلق، انقضاء ندارد ولی تا هر زمان هست… یک چنین علمی خدای‌ تعالی به روح مقدّس پیغمبراکرم داد و آیات قرآن و روایات هم خوب تطبیق می‌کند، پیغمبراکرم هم فرمود: من دوازده وصی دارم که خدای‌ تعالی علم من و قدرت من و هر چه که من دارم به آن‌ها هم عنایت کرده است. حالا آن بحث بعدی است. پس ما تا این‌جا آمدیم که خدای ‌تعالی همه‌ی علومی که، – خوب دقت کنید این قسمت را، همه‌ی علمی که- مخلوقات عالَم، اعم از کهکشان‌ها، موجوداتی که در این کهکشان‌هاست، همه را به ودیعه در روح پیغمبر قرار داد. ببینید؛ علم پروردگار بی‌نهایت است و علم پیغمبراکرم محدود، پس محدود همیشه می‌تواند به‌صورت دائمی از بی‌نهایت کسب فیض بکند و متوقف هم نیست که بگوئیم حالا همه‌ی علم را خدای‌ تعالی به پیغمبراکرم داده، دیگر چیزی نمانده که باز به او بدهد، این‌ها را ما درست نمی‌فهمیم ولی گفته‌اند: علم ما دائما زیاد می‌شود. تا این‌جا معلوم شد که پیغمبر‌اکرم دارای همه‌ی علوم است، یعنی الان این نشست ما و شما، چند نفر هستیم؟ چه در قلب‌مان می‌گذرد؟ چه‌طوری فکر می‌کنیم؟ چقدر درک می‌کنیم؟ همه‌ی این‌ها را پیغمبراکرم در آن روز اوّل فهمید و تا این‌قدر می‌دانست اگر یک ذره‌ای یک میلیارد سال دیگر، باد از این‌جا بردارد سر یک متری بیندازد الان امام‌زمان این را می‌داند، فقط یک مسأله این‌جا باقی می‌ماند که خیلی مهم است که امشب فرصت نمی‌کنیم، مسأله‌ی بداء است که ان‌شاءاللّه فردا شب عرض می‌کنیم.

و صلی اللّه علی سیدنا محمد و آله اجمعین

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

اعتقادات خصوصی – جلسه دوم – ۲۶ ذیقعده ۱۴۲۷

 

اعوذ بالله من الشّیطانالرّجیم

بسم الله الرّحمنالرّحیم

الحمدللّه و الصّلاة و السّلام علی رسولاللّه و علی آله آلاللّه لاسیّما علی بقیّةاللّه روحی و ارواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدّائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یومالدّین.

 

روایات، راهگشا به آیات قرآن است

طبق آن‌چه که دیشب صحبت شد، از این به بعد هر چه در قرآن است و هر چه در روایات متواتره است کاملا مورد قبول ماست؛ یا اگر روایت متواتره هم نباشد یک توضیحاتی و مطالبی درباره‌ی آیات قرآن است که عقل قبول می‌کند، می‌بیند كه راه‌‌گشاست، با این‌که روایت واحد است، حدیثِ متواتر نیست، – آن‌طوری که دیشب گفتیم- ولی گاهی بعضی روایات است که راه‌گشا به آیات قرآن است، یا حتی گاهی بعضی برداشت‌هاست که عقلی است و راهنما به آیات قرآن است.

 

بهترین چیزی که خدا را کاملا معرفی می‌کند، سوره‌ی توحید است

بهترین چیزی که خدا را کاملا معرفی می‌کند و بسیار مختصر و به نظر من از اعجاز قرآن است، این است که خدای تعالی می‌فرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ، قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ، وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ» (إخلاص/1-4) ، همین سوره‌ای که اگر کسی بخواند مثل این است که یک ثلث قرآن را خوانده، اگر دو مرتبه بخواند دو ثلث قرآن و اگر سه مرتبه بخواند تمام قرآن را خوانده است، به‌جهت این‌که تمام قرآن همین مطلب را می‌رساند و می‌خواهد ما را به همین مطلب جزئی که در این سوره‌ی کوچک و پُر محتواست برساند، همه‌ی عبادات، همه‌ی تزکیه‌ی نفس، هر چه که هست ما را می‌خواهد به همین برساند، و لذا ذات مقدّس پروردگار با قاطعیت می‌فرماید: «قُل»،

 

توضیح کلمه‌ی «قلُ»

این «قُل» را در سوره آورده‌اند و جزء مطالبی که باید در قرآن باشد قرارش داده‌اند برای این‌که هر که می‌خواند، خودش به خودش بگوید: «قُل»: «بگو»، معتقد باش، توجه داشته باش؛ این «بگو» خیلی مهم است، تنها به پیغمبراکرم نمی‌گویند: «بگو»، اگر خدای تعالی به پیغمبراکرم می‌فرمود: «بگو»، می‌خواست دیگر «قُل»اش را در وقتی که قرآن را تنظیم می‌کند نگذارد، یعنی خدا گفته: «بگو»، او هم بگوید: «هو اللّه احد»، نه، این «قُل» همه‌ی مردم دنیا را شامل می‌شود، به همه می‌گوید: «بگو»، یعنی به خودت بگو، به سلول‌های بدنت بگو، به تمام وجودت بگو که: «هو».

 

توضیح کلمه‌ی «هُوَ»

«هُوَ» از اسماء پرودگار است، ضمیر نیست، اشاره هست ولی از صفات پروردگار است، شما فرض کنید در دلِ اتم ایستاده باشید و بخواهید از داخل دل اتم به شش جهت اشاره کنید، به «او» می‌شود اشاره کرد، – دقت کنید این خیلی مهم است- فرض کنید «هو» به معنای «او» باشد، همه جا هست؛ «او» یا اشاره به طرف راست است یا به طرف چپ یا به طرف جلو یا به طرف عقب، اگر ما «او» را این‌طوری معنا بکنیم، باید به آن مکان بدهیم، ولی این‌طوری نباید معنا بکنیم، یعنی اگر گفتیم «او»، «او» یعنی این کسی که پیش رو است یا این کسی که پشت سر است یا این کسی که طرف راست است یا این کسی که طرف چپ است یا این کسی که بالای سر است یا این کسی که پائین است، نه؛ هر چقدر شما دقیق بشوید و درون هسته‌ی اتم بروید، باز همه جا او هست، – نمی‌دانم خوب معلوم است یا نه- یعنی یک هزارم از مکانی که سر سوزن می‌گیرد، – دیگر از اتم نمی‌شود کوچک‌تر در نظر گرفت- در تمام این‌ها «او» هست، اوست، اشاره است؛ حالا از باب مثال، مرحوم فیض کاشانی این مثال را می‌زند که ماهی در دریا می‌خواهد بگوید: «او»، باز آن‌جا این قابلیت را دارد که جهت به آن بدهد ولی این‌جا هیچ جهتی ندارد، این‌جا ذات خدا را دارد می‌گوید، ذات مقدّس پروردگار، همه‌جا هست، یعنی شما جائی را پیدا نمی‌کنید ولو یک ذرّه را هزارها بار تقسیمش بکنید، باز بگوئید: درون این یکی از هزار تقسیم، خالی از خداست، نه! این‌جا هم هست؛ پس بنابراین وقتی می‌گوئیم: «هو» یعنی «او»؛ نه «او»ای که در بالای سر است، «او»ای که در پائین پاست، «او»ای که در طرف راست است، «او»ای که در طرف چپ است؛ و لذا در روایت صحیحه‌ای در کتاب توحید صدوق است که حضرت امیر‌المؤمنین در یکی از جنگ‌ها می‌فرمود: «یا هو یا من لاهو الّا هو»؛ این «یا هو یا من لاهو الا هو» را که می‌فرمود جنگ هم می‌کرد، رسول ‌اکرم فرمود: این عبارت را از کجا آوردی؟ حضرت ‌امیر‌المؤمنین علیه الصلوة و‌‌السّلام فرمود: حضرت خضر به من گفت، رسول ‌‌اکرم فرمود: این اسم اعظم پروردگار است، چون خیلی مهم است. از باب تذکر عرض کنم: اگر شما با همین توجه که «دل هر ذره‌ای که بشکافی، آفتابی‌ش در میان بینی»، با این توجه اگر انسان زیاد بگوید: «یا هو یا من لاهو الا هو» – حالا «یا هو»ی آن خیلی مهم است- یک حالت جذبه‌ای به انسان دست می‌دهد که خیلی از آن جذبه استفاده می‌کند. از این‌ها بگذریم.

 

کلمه‌ی «اللّه» مستجمع جمیع صفات الهی است

«قل هو اللّه»؛ كلمه‌ی «اللّه» که بعد از «هو» آمده مستجمع جمیع صفات است، – خوب دقت کنید- مثلا شما الان اگر بخواهید اشاره به طرفی بکنید، باید یک طوری اشاره بکنید که طرف با همان اشاره شناخته بشود، مثلا من می‌گویم: تلویزیون؛ از این کلام شناخته می‌شود که این تلویزیون شیشه دارد، آهن دارد، یک تصویراتی دارد و تمام خصوصیاتش؛ کلمه‌ی «اللّه» هم مستجمع جمیع صفات الهی است، یعنی جمیع صفات الهی را یک‌جا گذاشته‌اند و روی آن یک اسمی گذاشته‌اند و آن کلمه‌ی «اللّه» است، وقتی که ما به خدا اشاره می‌کنیم و می‌گوئیم: «او»، همه‌ی صفات الهی را باید در نظر بگیریم، ببینید چقدر مهم است، یعنی هر چه خدا صفت جلالیه، جمالیه، صفات سلبیه، صفات ثبویه، هر چه دارد، همه را با این کلمه‌ی «قل هو اللّه» بیان فرموده، ببینید، وقتی می‌گوئیم:  «هو»، یعنی آن کسی که آن صفات را دارد که «اللّه» روی آن احاطه کرده است، در واقع ما با همین «قل هو اللّه» یک خدائی را اشاره کردیم که تمام صفات الهی – هر چه هست- روی آن جمع شده و ما داریم به آن چیز اشاره می‌کنیم که می‌گوئیم: «قل هو اللّه».

 

توضیح کلمه‌ی «احد»

بعد می‌رسیم به کلمه‌ی بعد که «احد» است، غالبا اینطوری‌ است که «واحد» و «احد» هر دو به معنای «یکی» است، منتها «احد» به معنای یکی است که دو ندارد، حالا چطور دو ندارد؟ یک چیزی را فرض کنید که اصلا دوّم برایش تصوّر نشود، – که فقط ذات مقدّس پروردگار است، و الّا چیز دیگری معنا ندارد- مثلا قدرت و علم بی‌نهایت، علم بی‌نهایتی که معلومات نباشد، ما اصلا جز علم خدا هیچ علم دیگری نداریم، آن‌های دیگر معلومات است، علم پروردگار یا قدرت پروردگار که ذاتی باشد، – دقت می‌کنید؟- اصلا معنای «احد» این است: علم ذاتی باشد، علم اکتسابی نباشد و بی‌نهایت هم باشد یعنی محدود به یک حدی نباشد؛ مثلا علم طب محدود به طب است، علم فقه محدود به فقه است؛ این سه خصوصیت را اگر متوجه شدیم می‌شود: «مجرد مطلق»، چون دو تا مجرد داریم: یکی مجرد نسبی و یکی مجرد مطلق؛ خیلی چیزها نسبت به چیز دیگر مجرد است، کسی که لباس ندارد نسبت به کسی که لباس دارد مجرد است، کسی که زن ندارد نسبت به کسی که زن دارد مجرد است، زنی که شوهر ندارد نسبت به زنی که شوهر دارد مجرد است، این مجرد نسبی است؛ مجرد مطلق یعنی هیچ حدی و قیدی به او نخورد، پاکِ پاک از همه جهت، از زمان، از مکان، از تجزیه، جسم، از همه‌ی این‌ها پاک باشد، مجردی مطلق است که هیچ چیز او را مقید نکند و یک چیز بیشتر تصور ندارد، چون اگر گفتیم: دو تا! معلوم است که یکی بر دیگری باید یک امتیازی، یک تفاوتی داشته باشد که ما آن را دو تا بدانیم، والّا نمی‌شود دو تا بدانیم، یا باید یکی این‌طرف باشد یکی آن‌طرف و مکان داشته باشند، یا باید یکی سفید باشد یکی سیاه و رنگ داشته باشند، یا باید یکی در این زمان باشد یکی در آن‌ زمان، و الّا دو تا معنا ندارد، مجرد مطلق چیزی است که دو تا معنا نداشته باشد، پس این‌جا ما می‌گوئیم: «قل هو اللّه احد»، «احد» که می‌گوئیم یعنی «یکی» که به هیچ‌وجه «دو» برایش معنا نداشته باشد. پس ببینید، خیلی مطلب تا همین «قل هو اللّه احد» وجود داشت، یعنی همه‌ی آن‌چه که ما در مورد خدا باید معتقد باشیم و همچنین همه‌ی ادیان مختلف، – که اگر بخواهند درباره‌ی خدا صحبت کنند این‌طوری صحبت نمی‌کنند- تا همین‌جا گفته شد: «قل هو اللّه احد».

 

معنای «صمد»

«اللّه الصّمد»: از این‌جا به بعد شروع می‌کند به توضیح همین قسمت اوّل؛ معانی مختلفی برای «صمد» گفته‌اند ولی آن‌که زیادتر از همه گفته‌اند و باید هم همین باشد، – کلام مفسرین نیست- و روایت دارد این است: «الّذِی لا جَوفَ لَهُ»، همین «اللّه»ی که الان این‌جا صحبتش بود را دارد توضیح می‌دهد، آن چیزی است که «لا جوف له»، این مطلب کلام را تمام کرده است. ما هر چه در مورد «هو» آن‌جا گفتیم که هر جائی بخواهیم اشاره بکنیم، باز از آن هم باید دقیق‌تر اشاره کرد، اصلا قابل اشاره نیست، همه جا او هست، این‌جا «صمد» یعنی «لا جوف له»، شما در عالم خلق اگر بگردید چیزی را پیدا نمی‌کنید که «تو» یعنی درون نداشته باشد، مثلا همان اتم، ریزترین چیزها در عالم تکوین، در عالم مخلوق اتم است، می‌گویند: اگر اتم جوف نداشته باشد – که نمی‌شود- محال است که وجود پیدا بکند، همان اتم جوف دارد، یعنی یک هسته دارد، الکترون‌ها دورش می‌چرخند؛ حتی در یک کتابی دیدم که اگر فرض کنیم، – که فرضِ محال است- که اگر بشود جوف کره زمین را کم بکنند یا از بین ببرند، یا مثلا فضای بین الکترون‌ها و هسته را از بین ببرند، کره‌ی زمین با همین وزن به اندازه‌ی یک نارنج می‌شود، یعنی وزنش تغییر نمی‌کند ولی کوچک می‌شود، – البته این بحث‌ها زیاد به‌درد ما نمی‌خورد، باز همان بحث‌های فلسفی پیش می‌آید- هیچ چیزی در عالم تکوین، معنا پیدا نمی‌کند که جوف نداشته باشد، همه‌اش جوف دارد، این‌جا یک صفتی را در سوره‌ی توحید انتخاب کرده که منحصراً باید برویم خدا را بشناسیم که «الّذِی لا جَوفَ لَهُ»، یعنی اگر جوف داشته باشد حتما باید اجزاء داشته باشد، یک جائی باید باشد که خدا نباشد و یک جائی باشد که خدا باشد، فرض کنید بین همان الکترون‌ها و هسته، اگر بنا باشد که خدا هم از این چیزها تشکیل شده باشد، دیگر خدا بین الکترون‌ها و هسته نیست، این یک، و دوّم: دارای اجزاء می‌شود، پس «الّذِی لا جَوفَ لَهُ».

 

توضیح آیه‌‌ی «لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ»

«لَمْ یلِدْ» باز توضیح «الّذِی لا جَوفَ لَهُ» است؛ تولید شدن معمولا گرفتن و استخراج کردن محتویاتی از یک چیز است، مثل آب انار كه از انار تولید می‌‌‌‌شود، مثل آب هویج كه از هویج تولید می‌شود، این آبی كه از این چیز تولید شده از او كم شده است، اگر یك مقدار هویج را در ترازو بكشید، مثلا یك كیلو هویج را آب بگیرید، دیگر یك كیلو نیست، آب از او تولید شده، یعنی از او كم شده است؛ خدای تعالی هر چه خلق بكند حتی اگر میلیاردها برابر بیشتر از آن‌چه كه خلق كرده خلق بكند از وجودش چیزی كم نمی‌شود، به‌جهت این‌كه اگر از خدا چیزی تولید بشود او هم دارای اجزاء می‌شود و مشابه مخلوق است، همین دلیل بر حرفی است كه دیشب عرض كردم كه خدای تعالی وجود خودش با وجود خلقش تبایُن دارد، یعنی دو چیز است، اگر چیزی از خلقش بگیرند از آن كم می‌شود، شما اگر آب پرتقال را بگیرید از آن چیزی کم می‌شود ولی خدا هر چه خلق بكند و از او گرفته بشود، هیچ چیز از او كم نمی‌شود، خوب دقت كردید؟ معنای «لم یلد» همین است كه از خدا هیچ چیز تولید نمی‌شود ولی خلق می‌شود: «إِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»‌ (بقرة‏/117) تا بگوید: باش! هست. حالا خدائی كه فرض کنید این همه کرات را خلق کرده آیا از وجودش کم شده؟ نه! «لم یلد»؛ و دوّمی‌اش هم همین‌طور که خدا از چیزی گرفته نشده، از چیزی تولید نشده است؛ مثلا این خدا یک خدائی داشته باشد که خلقش کرده باشد، نه! ببینید خیلی مطلب درست جلو می‌آید، این‌ها اعتقاداتی است که اهل بیت عصمت‌ و طهارت علیهم الصلوة و‌السّلام در روایات خیلی توضیحش داده‌اند و خیلی هم عالی گفته شده است؛ «لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ»، نه زائیده و زائیده نشده و این حرف‌ها اصلا غلط است، چون خودِ تولّد هم که برای یک بچه می‌گوئیم: فلانی متولّد شده، یعنی از یک چیزی گرفته شده، پدر و مادرش بوده‌اند و از آن‌ها این بچه گرفته شده، متولد شده، تولید شده، اما درباره‌ی خدا نمی‌توانیم بگوئیم از چیزی تولید شده یا از او چیزی تولید شده، چون تولید لازمه‌اش این است که از چیز قبلی کم شود که می‌فرماید: «لم یلد»؛ این‌که از چیزی گرفته شده باشد که از آن قبلی چیزی کم بشود می‌شود: «لَمْ یولد». تا این‌جا می‌بینیم که خیلی شناسنامه‌ی عالی برای ذات مقدّس پروردگار اجمالا، خیلی به اجمال گفته شد، چون آن صفت حساسی که خیلی مهم است، یکی مجرّد بودن خداست که در «الصمد» گفته شده و یکی این که از چیزی تولید نشده، چون یکی از مسائل این است که خدا را چه کسی خلق کرده، این را باید جواب بدهیم، یکی دیگر هم این که وجود موجودات، مثل موج آب نیست که از آب تولید شده باشد. پس ببینید تا اینجا سه تا مسئله‌ی خیلی مهم را بیان کرده، در تمام قرآن اگر بخواهید بگردید توضیح همین حرف در مورد خداست: یکی «صمد» است، یکی «لم یلد» است، یکی «لم یولد».

 

توضیح آیه‌ی «وَ لَمْ یکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد»

و چهارمی که باز توضیح همه‌ی این هاست و تأئید همه‌ی این هاست، «وَ لَمْ یکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد»، «احد» به همان معنائی که عرض کردم، به معنای چیزی که تصوّر ندارد که دوّمی داشته باشد. شما ممکن است یک نگین انگشتری پیدا کنید که دوّمی به این اندازه نداشته باشد، منظور این نیست؛ بلکه اصلا تصوّر نمی‌شود، مجرد مطلق است، دقت فرمودید؟ یک کفوی که آن هم مجرد مطلق باشد اصلا غلط است، معنا ندارد، متوجه‌ هستید؟ ببینید؛ «کفو» اصلا به معنای چیزی است که صد درصد کار آن یکی را بکند، این را بدانید؛ کفویت یعنی یکی کفایت دیگری را بکند، اگر آن نبود این باشد، این را کفو می‌گویند، از کُفویّت می‌آید، از اکتفاء کردن به دوّمی می‌آید، مثلا دو نفر باشند که یکی از این دو نفر کار دیگری را صد درصد بکند، یک موجودی را شما پیدا بکنید که صد درصد کار دیگری را بکند و دو چیز باشند، این را کفو می‌گویند و در ماها هم هست که مثلا اگر من توانستم صد درصد کار شما را بکنم کفو شما هستم و شما هم اگر توانستید صد درصد کار من را بکنید کفو من هستید، والّا کفویت ناقص است، – این را خوب دقت کنید- اگر می‌گویند زن و شوهر باید کفو هم باشند، یعنی صد درصد با هم سازش داشته باشند، صد درصد کار همدیگر را بتوانند بکنند، البته هیچ کفویّتی صد درصد شاید نتواند بشود، اکثرا کفو بودن ناقص است، ولی خُب حالا گفتند تا حدی، تعیین کردند، مثلا وقتی زن کفو مرد است که اگر این مسلمان است او هم مسلمان باشد، اگر این متدین است او هم متدین باشد، اگر این خوش اخلاق است او هم خوش اخلاق باشد و اگر هر کاری را که زن نتواند نسبت به مرد بکند یا مرد نتواند نسبت به زن بکند، این کفویّت تا یک حدی هست، این مسلمان است او هم مسلمان است ولی صد درصد نیست؛ کفویّت صد درصد احدی برای خدا نیست، احد هم باز به همان معناست، یعنی یک موجود مجرد مطلقی که آن قدرت را داشته باشد، آن علم را داشته باشد، آن علم بی‌نهایت، آن قدرت بی‌نهایت، مجرد هم باشد، اصلا معقول نیست، یعنی به فکر انسان نمی‌آید، و خدا همین را با توجه به احدیّت خودش فرموده: «وَ لَمْ یکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد». پس این شناسنامه‌ی خداست. ما درباره‌ی ذات مقدّس پروردگار بیشتر از این نمی‌خواهیم حرف بزنیم. شناسنامه‌ی خدا این است که: بگو! یعنی ای سلول‌های بدن من، من به شما می‌گویم، روحم به تمام بدن من می‌گوید، خودم به خودم می‌گویم، ببینید، یعنی اعتقاد پیدا می‌کنم، انسان چه موقع خودش به خودش چیزی می‌گوید؟ وقتی که اعتقاد پیدا بکند؛ که: «هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ، وَ لَمْ یکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ» که کفوی هم نیست، دقت کردید؟ حالا ما به یک چنین خدائی معتقد هستیم، البته فقط معتقدیم، نمی‌توانیم هم معتقد نباشیم، غیر از این اصلا غلط است، حرف است، چرت است، غیر از همین که گفتیم – یعنی قرآن برای ما بیان کرده- اصلا غلط است، هر چه می‌خواهد باشد.

 

صفات ثبوتیه و صفات سلبیه و صفات جلالیه و صفات جمالیه

برمی‌گردیم در توضیح همین سوره و یا صفات الهی. لازمه‌ی این که خدای تعالی عالم مطلق و قادر مطلق باشد، این است که صفاتی را داشته باشد. صفاتی هست که در قرآن آمده، صفاتی هست که در روایات آمده، این صفات را تقسیم بندی کرده‌اند، یک دسته صفات ثبوتیه است، این‌ها همه‌اش «أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ» (نجم/23) است که ما نمی‌خواهیم بحث این قدر مفصل باشد، خدای تعالی کبریائیّت دارد، خدای تعالی صفات ثبویته دارد: صفات ثبوتیه آن صفاتی است که به خدا نسبت داده می‌شود، می‌گوئیم: خدا «رحمن» است، «رحیم» است؛ صفات سلبیه صفاتی است که صفات خدا نیست، چیزهائی است که باید از خدا سلب بشود، مثلا خدا مکان ندارد، محدود نیست، این نیست‌نیست‌ها را سلبیه می‌گویند؛ صفات جمالیه آن صفاتی است که مهربانی خداست، رحمانیت خدا، که این‌ها در مرحله‌ی اوّل است و صفات جلالیه صفاتی است که عظمت پروردگار، قهاریّتش، جباریّتش، عذاب‌هائی که برای مشرکین دارد آن‌ها را معرفی می‌کند. پس صفات ثبوتیه و صفات سلبیه و صفات جلالیه و صفات جمالیه، این ها را بلد باشید.

 

صفات ذات و صفات فعل خدا

 صفات ذات خدا که حضرت امیر هم می‌فرماید: «نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ» (نهج البلاغة/ خطبه 1)، اصلا ما نباید خدا را با چیزی معرفی بکنیم؛ علمِ مسلّم، قدرتِ مسلّم، دیگر بقیه‌اش تجزیه نمی‌شود، هر چه که ما درباره‌ی خدا بعد از صفات ذات خدا می‌گوئیم صفات فعل خداست. فرض کنید خدا بود، یک قدرت مطلقی که هر کاری را با اراده انجام می‌دهد، این بود، علم مطلقی که همه‌ی مصالح و مفاسد را می‌داند، این بود، این قدیم است، امّا تا خلقی نکرده خالق نیست، چرا خالق نیست؟ برای این‌که مثل شما که تا قتلی نکرده باشید، قاتل نیستید، ما همه‌مان قدرت بر قتل داریم، قدرت بر این‌که کسی را بکشیم داریم، امّا تا کسی را نکشتیم به ما قاتل نمی‌گویند، پس این قتل و قاتل، اسم آن کاری است که ما کردیم، نه این که اسم خودمان باشد.

 

فقط خدای تعالی ازلی و قدیم است

دقت کنید، ما مثل صوفیه نیستیم که بگوییم خدا همیشه خالق بوده، نه! صریح روایات است، دیشب هم خواندم، ما معتقدیم که خدای تعالی بود، نمی‌شود که نباشد، بود، و هیچ چیز نبود، یکی بود و یکی نبود، غیر از خدا چیزی نبود، مخصوصا در مکتب‌خانه‌ها و بچه‌مدرسه‌ای‌ها می‌گفتند که در مغز و کله‌ی ما برود که متأسفانه در مغز و کله‌ی مثلا افلاطون و این‌ها نرفت، یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ چیز نبود، هیچ کس نبود؛ اگر این را معتقد نباشیم تعدّد قُدما لازم می‌آید، خیلی بد می‌شود، یعنی ما مشرک می‌شویم، این را بدانید، اگر نگفتیم غیر از خدا هیچ‌کس نبود ما مشرکیم! یعنی همیشه کنار خدا یک چیزی بوده و آن‌وقت مخلوق، قدیم می‌شود.

 

صفات فعل اسم کار خداست نه اسم خودِ خدا

پس یک وقتی بوده که خدائی بوده، تک و تنها، هیچ چیز نبوده، خلق که کرد شد خالق، اسمش خالق شد، اسم خدا خالق نیست، این را بدانید، شاید علماء خوش‌شان نیاید، اسم خدا خالق نیست، ولی اسم کار خدا خلق هست، چون این خلق را ایجاد کرده خالق شده، چون این قتل را انجام داده قاتل شده، چون این ضرب را انجام داده ضارب شده، والّا این‌ها مطرح نبود، پس خلق کرد، بعد این‌ها رزق می‌خواهند، رزق که به آن‌ها داد رازق شد، مهربانی به آن‌ها کرد رحمان شد، مهربانی دقیق‌تری در مرحله‌ی بالاتری کرد، رحیم شد، رأفت به آن‌ها کرد رئوف شد، همینطور تمام صفاتِ بعد از این صفتِ علم و قدرت و تا حدی صمد و این‌ها – که همینطور است- از این بگذریم، تمام صفات الهی صفات کارِ خداست، صفات فعل خداست، نه این‌که صفات خدا باشد، شما مثلا همه‌کار می‌توانید بکنید، مثلا می‌توانید کسی را بکشید قاتل بشوید، الان اگر بگوئیم شما هم قاتلید، هم ضاربید، هم نجارید، هم آهنگرید، هر کاری را که می‌توانید بکنید بگویند: تو اسمت این است! این غلط است، اسم من مثلا فرض کنید حسن است، ولی این‌ها صفات کار من است، یعنی من تا این کار را نکردم این اسم را روی من نمی‌گذارند، تا خدا حرف نزده متکلّم نیست. متکلمین می‌گویند: کلام خدا عین ذات خداست، بعضی می‌گویند: نه! کلام، فعل خداست؛ تا اراده نکرده، – چون اراده‌اش همان خلقش است- تا خلق نکرده، مرید نمی‌شود؛ حالا صفات زیادی هست، این‌ها را فقط شما باید معناهایش را بفهمید و با خدا هم تطبیق بکند، والّا هزار و یک اسم برای خدا گذاشته‌اند، «يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ»، تا مضطری نباشد و او دعا نکند و خدا اجابت نکند، خدا «مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ» نمی‌شود، چون معنا ندارد، مفهومی ندارد، «یا مُجْرِي الْفُلْکِ»… از این اسمائی که در جوشن کبیر است، «یا قاضی الحاجات»، آن وقتی که نبودند حاجتی نبود، اگرچه خدا قدرت بر این که اگر کسی باشد و حاجتی داشته باشد و خدا حاجتش را به او بدهد، این قدرت را داشت، همانطور که شما قدرتِ زدن دارید، ولی ضارب نیستید؛ این را یک قدری باید بر آن دقت بشود، خدا یکی یا دو تا اسم بیشتر ندارد و این یک اسم یا دو اسم هم اسم ذاتش است، اسم وجودش است، و بقیه‌اش هر چه هست اسم کار او است نه اسم خودش، شما نجار را چرا نجار می‌گوئید؟ اسمش که نجار نیست، وقتی که نجاری کرد به او نجار می‌گوئید، تمام صفات الهی همینطور است.

 

صفات فعل خدا توقیفی است

روی این اصل، در قرآن، صفات خدا هم توقیفی است، ما حق نداریم از خودمان یک اسمی درست کنیم و روی خدا بگذاریم، باید خدای تعالی اوّل خودش اسم خودش را تعیین بکند، یعنی همین صفات فعل را خدا تعیین بکند و بعد ائمه‌ی اطهار علیهم الصلوة و‌السّلام تأئید بکنند، عقل تأئید بکند، تا ما بتوانیم مثلا به خدا بگوئیم: محبوب، امّا نمی‌توانیم بگوئیم: معشوق! چرا؟ به جهت این‌که عشق از گیاهی گرفته شده که عشقه است، در کتاب لغت هست که این گیاه به درخت می‌پیچد، و آدمِ با محبت، یک موجودِ با محبتی نسبت به محبوبش اگر محبت داشته باشد ممکن است که به هم بچسبند، خُب این درباره‌ی خدا معنا ندارد، چرا؟ به جهت این‌که خدا جسم نیست که مثل آن گیاه به چیزی بپیچد، چون ذهنیت انسان به طرف آن می‌رود، ولی صفت محبوب اینطوری نیست، یکی را خدا می‌خواهد یکی را نمی‌خواهد. مثلا «واللَّهَ یهْدِی مَنْ یشاء» (بقرة‏/213) خدا کسی را که بخواهد هدایت می‌کند، چه کسانی را خدا می‌خواهد هدایت‌شان بکند؟ «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا» (عنكبوت‏/69) کسانی که جهاد در راه خدا بکنند به راه خدا هدایت می‌شوند، این‌ها را خدا می‌خواهد که هدایت کند؛ «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ التَّوَّابِینَ»‌ (البقرة/222) مثلا توبه بکن تا خدا دوستت داشته باشد، شما را بخواهد، خواستن خیلی کلمه‌ی معمولی است، «وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» (البقرة/222)، تو خودت را پاک کن خدا تو را دوست دارد، «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ‌» (بقرة/195)، «إِنَّ اللَّهَ لاَ یحِبُّ مَنْ کَانَ مُخْتَالاً فَخُوراً» (نساء/36) آن‌هائی که فخر بر دیگری می‌فروشند، آن‌هائی که کفران نعمت الهی را می‌کنند، این‌ها را خدا دوست ندارد، خب پس ما می‌بینیم که محبت جزو صفات الهی هست، محبت اشکال ندارد؛ یا می‌گوئیم: ای خدائی که محبوبی! ای خدائی که دوست‌داشتنی هستی! بقیه‌اش همه در قرآن و روایات هست و عقل هم تأئید می‌کند، به ما می‌گویند: محبوب با معشوق چه فرقی می‌کند؟ می‌گوئیم: تو نمی‌فهمی! عرب نیستی که بفهمی چه اشاره‌ای دارد، این اشاره به آن مسئله دارد و لذا به خدا نباید اطلاق بشود.

 

توصیه به فهمیدن اعجاز قرآن

این دو بحث دیشب و امشب در ارتباط با خداشناسی و توحید بود و خیلی باید روی آن کار بشود، نمی‌دانم چه‌طوری بتوانیم روی آن کار بکنیم، یکی اعجاز قرآن بود و ما هر چه هم الان می‌گوئیم ان‌‌شاءاللّه از قرآن خواهیم گفت، یکی اعجاز قرآن بود که این باید ثابت بشود و باز مطالعه بشود و به همه توصیه می‌کنم که یک دفعه، دو دفعه، ده دفعه، تا جائی که صد درصد جا بیفتد، این موضوعِ دومقاله را باز هم مطالعه بکنید، شما می‌گوئید ما یک دفعه مطالعه کردیم، نه! اگر یک دفعه مطالعه کردید الان باید قرآن را معجزه بدانید و خدا را ثابت بدانید و رسالت رسول اکرم را هم ثابت بدانید.

و صلی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله اجمعین

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

اعتقادات خصوصی – جلسه اول – ۲۵ ذیقعده ۱۴۲۷

 

اعوذ بالله من الشّیطانالرّجیم

بسم اللهالرّحمنالرّحیم

الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لاسیّما علی بقیّةاللّه روحی و ارواح‌‌العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یومالدّین.

 

موضوعات مطرح شده در این درس:

1- اهمیت عقاید صحیح و بیان حقیقت فطرت

2- تباین وجود خالق با مخلوق

3- لزومِ داشتنِ میزانِ صحیح برای شناخت صفات خداوند

4- معنای معجزه و نتیجه‌ی اثبات اعجاز قرآن

5- اثبات حجیّت سخنان پیغمبراکرم صلی اللّه علیه و آله از طریق قرآن

 

عقائد صحیح، گذرنامه‌ی بهشت

یک سلسله مطالبی درباره‌ی عقائد و اخلاقیات و مسائلی در ارتباط با دین است که مطرح می‌شود. همان‌طوری که می‌دانیم و مکرر هم گفتم، اگر عقائد صحیح باشد، مثل گذرنامه‌ای است که به انسان می‌دهند و بدون حرف وارد بهشت می‌شود، منتهی باید عقائد در صراط مستقیم و صحیح باشد و بهترین چیزها از نظر عقل و هم از نظر نقل که هر مسلمانی به آن معتقد است این است که انسان بتواند برای عقائدش از آیات قرآن و روایات تأیید بیاورد، یعنی لااقل اگر این عقیده‌ای را که دارد، خواست به آن معتقد باشد و جدّی باشد، باید حتماً ببیند که قرآن هم همین را گفته، ائمه‌ی ‌اطهار هم همین را گفتند؛ این‌جا دور هم لازم نمی‌‌آید، به‌خاطر این‌که ما اجمالاً مسلمانیم و عقائدمان را باید از همین مأخذی که به آن ایمان آوردیم بگیریم.

 

عقائد ما غالباً فطری است

مسئله‌ی اوّلی که باید خیلی روی آن تکیه کرد این است که ما عقائدمان غالباً فطری است؛ فطرت به معنای خلقت است و خدای تعالی در قرآن می‌فرماید که «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» (روم‏/30)، یا در روایات است که «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى اَلْفِطْرَةِ» هر مولودی که متولّد می‌شود روی فطرت متولّد می‌شود، از کلام بعد استفاده می‌شود که فطرت همان اسلام است، «وَ إِنَّمَا أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ» (عدة الداعي و نجاح الساعي، جلد 1، صفحه 332) ؛ فطرت چیست؟ فطرت یک مسائلی است که در وجود انسان است، مثلا می‌گوئیم: بدیِ ظلم، فطری است یا مثلا در آیات قرآن است که «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه» (زمر/38)، یعنی مردم در فطرت‌شان به اصل وجود خدا اعتقاد دارند و فطری‌شان است، یعنی در وجودشان هست، و لذا تمام مردم – حالا شش میلیارد باشد، هفت میلیارد باشد، هر چه بشر روی کره زمین است، طبق آماری که گرفتند، تمام این‌ها – اجمالاً به وجود خدا اعتقاد دارند، «أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (إبراهيم‏/10)، در ذات خدا هیچ شکی نیست.

 

اثبات وجود خدا اثبات نیست، تحکیم فطرت است

می‌گویند حتی مرحوم سیّد نعمت‌الله جزایری می‌خواست یک کتاب در اثبات وجود خدا بنویسد، کنیزی داشت، به او گفت: «أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»، او هم ننوشت، چون اصل وجود خدا را ما نمی‌توانیم با این همه مظاهری که در عالم هست منکر بشویم؛ توضیحی که باید داد و مطلبی که ما در اثبات وجود خدا باید بگوئیم، در حقیقت «توضیحی» است، یعنی «تحکیمی» است، اثبات وجود خدا در واقع اثبات نیست، تحکیمِ همان فطرتی است که ما داریم، حتی مثلا ملای رومی می‌گوید: «سنگ‌تراشی بود اندر کوه طور»، با همان بی‌سوادی‌اش و کندی‌اش و نادانی‌اش می‌گوید: «تو کجائی تا شوم من چاکرت، چارقت دوزم کنم شانه سرت»، این را از کسی یاد نگرفته بود که خدائی هست، اجمالاً می‌دانست که خدائی هست، منتهی در صفات خدا چیزی بلد نبود.

 

وجود خدا با وجود مخلوق تباین دارد

اصل وجود خدا را ما شک نداریم. یک مسئله‌ای که این‌جا فلاسفه در بین ما اختلاف به‌وجود آوردند، – ما حرف‌های آن‌ها را نمی‌خواهیم تکرار بکنیم، حرف‌شان را نمی‌فهمیم، شاید هم چون آن حرف‌ها را آدم عاقل نمی‌زند و متاسفانه بعضی از آن‌ها نقل می‌کنند، ولی شاید یک چیزی می‌گویند که ما نمی‌فهمیم، ما آن‌چه را که می‌فهمیم صحبتش را می‌کنیم- وجود خدا با وجود مخلوق تباین دارد، تباین در مقابل سنخیّت است. ما باید معتقد باشیم که خدائی هست، وجود دارد، باید معتقد باشیم که مخلوق هم وجود دارد، چون نمی‌توانیم بگوئیم که این کوه‌ها و این سبزه‌ها و انسان‌ها وجود ندارند، اگر بگوئیم چیزی وجود ندارد هر انسانی به ما می‌خندد، آن وقت چیزی نیست که مورد بحث باشد! خدا وجود دارد، مخلوق هم وجود دارد. از نظر مفهوم لغوی، وجود یکی است، وجود وجود است دیگر، ما خصوصیات وجود را که نمی‌خواهیم این‌جا بسنجیم، اگر منظور از وحدت وجود این است که از نظر مفهوم لغوی یکی است بحثی نیست، حرفی نداریم، اما اگر بگوئیم که از نظر ذات یکی است نمی‌توانیم چنین حرفی بزنیم، تباین دارد، تباین یعنی از هم جداست، یعنی آن وجودی که خدا دارد غیر از آن وجودی است که مخلوق دارد، وجود خدا ثابت، لمیزل و لایزال است، قدیم است، برای خدا این حرف‌ها نیست ‌که یک‌وقتی به‌وجود آمده و یک وقتی از بین برود یا مثلا جسم باشد، مرئی باشد، محل داشته باشد، ولی درباره‌ی مخلوق همه‌ی این‌ها هست، وجود مخلوق این‌طوری است که مثلا نبوده و بود شده، «كُنْتَ إِذْ لَمْ تَكُنْ سَمَاءٌ مَبْنِيَّةٌ وَ لاَ أَرْضٌ مَدْحِيَّةٌ وَ لاَ شَمْسٌ مُضِيئَةٌ وَ لاَ لَيْلٌ مُظْلِمٌ وَ لاَ نَهَارٌ مُضِيءٌ وَ لاَ بَحْرٌ لُجِّيٌّ وَ لاَ جَبَلٌ رَاسٍ وَ لاَ نَجْمٌ سَارٍ وَ لاَ قَمَرٌ مُنِيرٌ …» (مفاتیح الجنان/ دعای یستشیر)، در همین دعای یستشیر است که من خیال می‌کنم ارزش دعای یستشیر که این همه ثواب برای خواندنش تعیین کرده‌اند بیشتر برای این کلام است: «كُنْتَ قَبْلَ كُلِّشَىْ‏ءٍ، وَكَوَّنْتَ كُلَّشَىْ‏ءٍ، وَقَدَرْتَ عَلى‏ كُلِّشَىْ‏ءٍ» یعنی هیچ چیز نبود، بعد بود شد، چه کسی بودش کرد؟ خدا! خدا بوده و مخلوق نبوده، پس ایجاد کرده است، منظور از مخلوق فقط من و شما نیستیم، منظور هر چه که غیر خداست، «ماسوی اللّه»، این را خدا ایجادش کرده و الان در همین لحظه‌ای که الان ما این‌جا نشستیم یا لحظات قبل، تا هر وقت که بوده، اگر خدا بخواهد که ما نباشیم نیستیم، «إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ‌» (يس/82)، اگر بگوید باش، هست! همان‌طور که اگر بگوید باش، هست، اگر بگوید نباش هم نیست، و ما لحظه به لحظه‌ی وجودمان مثل این است که از بین برود و وجود جدیدی خدا خلق کند، همه‌ی موجودات همین‌طورند. یک وجود مخلوق داریم یک وجود خالق، وجود خالق که متکلّمین می‌گویند: «واجبالوجود»، تعبیر واجبالوجود دارند، واجبالوجود معنایش همین است که وجود او لازم است که باشد و بوده و همیشه هم هست و هیچ‌وقت هم نمی‌شود که نباشد، ولی ممکنالوجود، ممکن است باشد و ممکن است نباشد. پس روی این حساب، بین خالق و مخلوق تباین کلّی است، یعنی جدائی کلّی وجود دارد، او وابسته نیست، این وابسته است، او مکان ندارد، این مکان دارد، او را زمان در برنمی‌گیرد، این را زمان در برمی‌گیرد، – این‌ها بحث‌هائی است که لازم نیست توضیح بدهم- مخلوق دارای اجزاء است، او دارای اجزاء نیست، او قابل تجزیه نیست که بگوئیم: یک خدائی در آسمان است و یک خدائی در زمین! مثلا جدایش کنیم، یا بگوئیم یکی هستند ولی مثلا مثل سر و بدن باشند، ولی مخلوقِ خدا دارای اجزاء است، خدا دارای مکان نیست، این که می‌گوئیم دارای مکان نیست معنایش این نیست که خدا همه‌جا هست، مثل هوا که همه جا هست، یا مثل نور که همه جا هست، نه! اصلا ما هیچ‌چیز درباره‌ی ذات مقدّس پروردگار نمی‌دانیم و نباید هم بدانیم، چون نمی‌توانیم هم بدانیم، اجمالا ما می‌دانیم یک موجودی در عالم هست که علم مطلق دارد، چیزی از او پنهان نیست و قدرت مطلق هم دارد، این را می‌دانیم که یک موجودی در عالم هست که علم است و قدرت، و همیشه بوده و همیشه هم خواهد بود، و اگر در یکی از این‌ها خدشه وارد شود می‌بینیم کار خراب می‌شود، می‌بینید خیلی روشن است، دلیلش هم این است که همه‌ی موجودات را خلق کرده است؛ اگر بگوئیم که خدا این موجودات را خلق نکرده، این موجودات هستند یا نیستند؟ بله! هستند، خب حالا که هستند، همیشه بودند یا یک چیزی که همیشه بوده این‌ها را خلق کرده؟ طبیعتا هر کدام را که بگوئیم، قائل به یک موجودی که همیشه بوده هستیم، به جهت اینکه اگر عالم را – یعنی مخلوق را – معتقد باشیم که همیشه بوده، قائل به این می‌شویم که یک قدیمی – یک موجودی که همیشه بوده- هست، اگر قائل شدیم که این‌ها را یک موجودی که همیشه بوده خلق کرده، باز هم اعتقاد به این‌که یک‌چیزی که همیشه بوده پیدا می‌کنیم، چون نمی‌توانیم بگوئیم که مثلا فرض کنید مخلوق را خدا خلق کرده و خدا را باز یک خدای دیگر خلق کرده است، چون همینطور جلو می‌رویم، آخرش به یک‌جائی می‌رسیم که یک موجودی همیشه بوده است.

 

عالَم، متغیّر و حادث است

ببینید، سه حالت بیشتر ندارد: یا مخلوقی که الان ما داریم می‌بینیم همیشه بوده، یا این‌که باید بگوئیم که یک‌چیزی که همیشه بوده این را خلق کرده، پس اجمالا خواهی‌نخواهی ما معتقد به یک چیزی که همیشه بوده هستیم، آن‌وقت می‌رویم سراغ مخلوق، می‌بینیم این مخلوق در تحوّل است و چیزی که در تحول باشد این نمی‌تواند ثابت باشد، مثلا فرض کنید شما ده تا بشکه را این‌جا پهلوی هم گذاشتید و همه را به هم راه دادید، معتقدید که این بشکه‌ها همیشه پر از آب بوده است، خب ثابت است دیگر، اگر همیشه بوده همیشه هم باید بماند، اما اگر دیدید از آن بشکه آب درون این بشکه می‌آید، از این دارد درون آن می‌رود، یکی آب کم دارد یکی آب زیاد دارد، یکی آب نصف دارد یکی پر است، اگر این را دیدیم می‌فهمیم که این همیشه اینطوری نبوده است، یکی را تازه آب کردند، پُر کردند، یکی را هم مثلا آب نکردند، بالاخره این تحویل و تحولی که الان در عالم هست، مثلا حرارت خورشید به کره‌ی زمین می‌آید، زمین حرارت را به ماه می‌دهد، همین‌طور دارد جابه‌جایی انجام می‌شود، این جابه‌جائی علامت این‌ است که حادث است، «العالم متغیّر و کل متغیّر حادث»، اصلا کل متغیّر، حادث است، «فالعالم حادث» این در «کبری فی المنطق» هم هست، پس آن‌چه را که ما الان می‌بینیم این است که در تحوّل است، به قول معروف، اصل دوّم ترمودینامیک است، و همین تحول، علامت این است که حادث است، یک کسی کم و زیادش کرده، بعضی جاهایش را تازه به‌وجود آورده، بعضی جاهایش از قدیم بوده، جلوتر بوده است.

 

تباین و تفاوت یک موجود قدیم با موجودات حادث

الان مثلا کراتی که ما به عنوان ستاره می‌بینیم این‌ها یک عده‌شان حیات از روی آن‌ها برداشته شده، یک عده تازه حیات در روی آن‌ها به‌وجود آمده، یک عده‌شان شاید هیچ‌وقت حیات روی آن‌ها به‌وجود نیاید، این مثل همان بشکه‌هاست، می‌بینیم همه‌اش در حال جابه‌جا شدن است، خودِ جابه‌جائی علامت این است که حادث است – دقت کردید- معنای «العالم متغیّر» این است، یک مطلب دیگر هم ‌که می‌گویند ثابت شده است و باید هم همینطور باشد، این است که از عالم کم می‌شود، از کل هستی- ولو خیلی کم- کم می‌شود، معدوم می‌شود، هر چیزی هم که معدوم شد دلیل بر این است که حادث است، مثلا فرض کنید که یک سطل آب، می‌بینیم از آن کم می‌شود، از آن‌طرف هم یک روزی پُرش کردند، و الّا این اگر می‌خواست همیشه باشد می‌بایست همیشه هم آبش تمام شده باشد، این‌ها خوب نشان می‌دهد که دو چیز، دو موجود، در کنار هم هستند که یک موجود، همیشگی بوده، قدیم است، یک موجود هم حادث است، همین حدوث و همین قدمت، دلیل بر این است که این دو تا وجود با هم تباین دارند، تباین یعنی جدائی، جداست از هم، هر چه او دارد این ندارد و هر چه این دارد او ندارد؛ او غنی مطلق است، این فقیر مطلق است، این هیچ چیز از خودش ندارد، بشر اشرف مخلوقات است، ما می‌بینیم هیچ مالکیتی بر هیچ‌چیز ندارد، مثلا چند سال دیگر زنده می‌مانیم؟ چقدر می‌مانیم؟ چقدر می‌توانیم باشیم؟ مثلا مریض نشویم، نقصی پیدا نکنیم، هیچ مالکیتی نداریم! اگر خوب فکر کنیم می‌بینیم نیازمند مطلقیم، شما الان می‌توانید بگوئید که مثلا صد درصد در اختیارم است که از این‌جا تا کنار در بروم؟ می‌گوئیم: یک افرادی بودند که از این‌جا بلند شدند آن‌جا افتادند نتوانستد بروند، «لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم»،  این مطلب برای این است که معنای این‌که وجود مخلوق با وجود خالق تباین دارد و از نظر ذات وحدت ندارند را بفهمیم، چون از این حرف‌ها زیاد می‌گویند، ولی وحدتِ مفهومی دارند، چون بالاخره هر دوی این‌ها موجودند، وجود دارند، وحدت مفهومی دارند، چون وقتی که واو و جیم و واو و دال «وجود» را می‌گوئیم، هم بر این اطلاق می‌شود هم بر آن، این هم وجود دارد آن هم وجود دارد. یک عده هستند که می‌گویند: این دوتا وجود، با هم تباین ندارند، یکی هستند، ما نمی‌فهمیم، لااقل باید بگوئیم ما نمی‌فهمیم، یک عده هستند که می‌گویند: یکی از آن‌ها وجود ندارد یکی وجود دارد و ما خیالات می‌کنیم، «كل ما في الكون وهم أو خيال، أو عكوس في المرايا أو ضلال‌» (اسفار/ج1، ص46) که سوفسطایی‌ها می‌گویند: ما اصلا وجود نداریم، ما خیال می‌کنیم! مثل دریا که موجش وجود ندارد! این حرف‌ها برای کسانی است که خدا را از راه صراط مستقیم نشناختند. پس وجود خدا مستقل و ثابت و غنی، وجود مخلوق غیرمستقل و غیرثابت و فقیر و نیازمند، این را اعتقاد پیدا کنید؛ از نظر لفظ، این هم وجود است آن هم وجود است، این هم صندلی است آن هم صندلی است مثلا، خدا هم وجود دارد مخلوق هم وجود دارد، – منظور از مخلوق، همه‌ی کرات بالا و پائین و هر چه هست می‌باشد- از نظر ذات تباین دارند، یعنی خدای تعالی ما را خلق کرده، پس وابسته‌ی به او هستیم، ما نبودیم بود شدیم، ما بودیم و ممکن هم هست از بین برویم، «كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ» (رحمن/26).

 

اعتقاد به خدا پشتوانه از آیات و روایات دارد

ببینید، همه هم پشتوانه‌ی آیات قرآن دارد و روایات هم زیاد داریم، در دعاها هم مکرر گفتند که «كُنْتَ قَبْلَ كُلِّشَىْ‏ءٍ، وَكَوَّنْتَ كُلَّشَىْ‏ءٍ»، «کنت قبل کل شیء» باید یک موجودی نباشد، او باشد، و این «کوَّنت» یعنی: «کل شیء» را تکوین کردی؛ این را باید اعتقاد پیدا کنید، اگر این اعتقاد را داشتید هم صحیح است که با خدا حرف بزنید، هم صحیح است که پیغمبر خدا را قبول داشته باشید، همه‌ی این‌ها درست می‌شود. این یک بحث درباره‌ی وجود خدا بود.

 

اختلاف مردم درباره‌ی صفات خدا و لزومِ داشتنِ میزان در شناخت صفات الهی

در این‌جا چیزی که بیشتر از همه در بین افراد اختلاف است و ما باید برنامه‌مان را با همین قدم‌هائی که برمی‌داریم درست کنیم این است که خدا چه صفاتی دارد؟ همان موجودِ قدیمِ خالقِ غنیّ، این چه صفاتی دارد؟ در صفات خدا ما الان نمی‌توانیم وارد بشویم، چرا؟ به جهت این‌که ما خدا را نمی‌شناسیم؛ چه وقت می‌توانیم وارد بشویم؟ وقتی که پیغمبر خدا را شناختیم، سخنانش را فهمیدیم، ما خدا را از طریق سخنان رسول خدا که خدای تعالی به او گفته می‌توانیم بشناسیم، این بحث دوّم است. مثلا چطور؟ یعنی الان ما خودمان کاملا احساس می‌کنیم در دنیا که هستیم، همین کره‌ی کوچک زمین، می‌بینیم که فرض کنید صدها، هزارها مذاهب، شاید با این‌که خدا را قبول دارند اما اختلافاتی درباره‌ی خدا با هم دارند، هر کدام یک چیزی می‌گویند، یک عده می‌گویند: خدا جسم است؛ یک عده می‌گویند: خدای تعالی به شکل انسان است؛ حتی در همین مسلمان‌ها این حرف‌ها را می‌زنند؛ یک عده می‌گویند: خدا نور است؛ حرف‌ها زیاد است، همه‌ی اختلافاتِ درباره‌ی خدا، درباره‌ی صفات خداست نه درباره‌ی‌ ذات خدا، البته درباره‌ی ذات خدا فقط همین وحدتِ وجود که مفهوم را با معنا قاطی کردند، فقط همین مشکل است، و الّا مشکل دیگری ما در بین مردم و مذاهب مختلف نداریم، همه‌ی مذاهب مختلف از دو بخش خارج نیستند: یک بخش‌شان می‌گویند: بین خدا و خلق تباین است و یک بخش‌شان هم می‌گویند که وجود خدا و خلق یکی است، یا اصلا مخلوق وجود ندارد، یا می‌گویند: اگر هم مخلوق وجود دارد مثل موجِ دریاست که باصطلاح یک تخیلاتی است، همان خودِ خداست که دارد حرکت می‌کند. ولی در صفات ذات مقدّس پروردگار خیلی اختلاف است، این‌قدر اختلاف است که نمی‌شود شمرد، چون این‌ها از روی یک میزانی نرفتند صفات خدا را بشناسند، میزانی نداشتند، مثلا فرض کنید یکی گفته: بت خدا است، یکی گفته شیطان خداست، حتی شیطان‌پرست هم داریم، ولی اگر ما آمدیم و صفات خدا را از یک منبع صحیحی اخذ کردیم… این‌که گفتم بعد از این‌که خدا را قبول کردیم، باید اوّل پیغمبر را بشناسیم، بعد قرآن را بشناسیم، بعد صفات خدا را بشناسیم، برای همین است که میزان داشته باشیم، اوّل باید دنبال میزان بگردیم، فرض کنید ما یک مقداری شکر این‌جا داریم، اما نمی‌دانیم چقدر، در این‌که این شکر، شکر است و این‌جا است حرفی نیست، در این‌که خدای تعالی هست حرفی نیست، امّا این شکر وزنش چقدر است، این شکر چند کیلو است، این را باید اوّل یک میزانی تهیه بکنیم، بیائیم با آن میزان، مقدار شِکَر را بسنجیم، این وزن از صفات شِکَر است، این را باید بسنجیم.

 

فرق معجزه با سِحر

خب می‌رویم دنبال میزان، اگر دنبال میزان رفتیم جریان اعجاز قرآن – که در مقدمه‌ی کتاب توضیح آیات است- را باید انسان باید تحقیق بکند، اگر تحقیق بکند و برایش ثابت بشود، یعنی بسنجد، قرآن خودش می‌گوید: من معجزه هستم، معجزه هم به معنای این است که هیچ موجودی از موجودات عالم نمی‌تواند این را به‌وجود بیاورد و حتما بر خلاف این موجودات عالم حرکت می‌کند؛ مثلا فرض کنید شما یک پوست نارنگی را این‌جا می‌اندازید، کار طبیعت این است که این پوست نارنگی کم‌کم خشک می‌شود، کم‌کم از بین می‌رود، اگر آمد و فرض کنیم بر خلاف طبیعت این باقی ماند، یا مرده زنده شد، معجزاتی که در گذشته بوده خیلی هم بوده و انبیاء داشته‌اند، فرض کنید می‌شود با چشمِ مردم یک کاری کرد که مردم فکر کنند این سیم، مار است، چشم‌بندی‌ها همینطوری است، اما اگر آمدیم و این سیم، هر چه در اطاق بود خورد، بعد هم همین سیم شد، این دیگر معجزه است، یعنی این اصلا غیر طبیعی است، غیر عادی است، که جریان حضرت موسی همین بوده، حضرت موسی عصایش را که انداخت عصا بود دیگر، آن‌جا مار زیادی ریخته بود، هر چه آن‌جا ریسمان ریخته بودند و مردم هم خیال می‌کردند مار است همه را خورد، بعد هم عصا به همان وزن قبلی شد، این‌ها چه شد؟ از بین رفت، نه این‌که از بین رفت، معجزه همین است که این کار، کار خداست، کار طبیعت نیست، مرده‌ای که چند روز است مُرده و پوسیده، زنده‌ بشود‌ و این‌که عین قبل بشود این معجزه است، اما اگر کسی تازه مرده باشد و ممکن است دکترها معالجه‌اش کنند و زنده شود این معجزه نیست، می‌خواهم بگویم یک چیزی است که غیر طبیعی است، این جمله را گفتم برای این‌که معجزه به معنای این است که همه‌ی چیزهائی که در عالم است این‌ها اگر کوشش بکنند، پشت به پشت هم بدهند، بخواهند این را به‌وجود بیاورند نمی‌توانند.

 

معنای معجزه بودن قرآن و اثبات خدا و رسول خدا وقرآن

ببینید، در عالم یک مشت جمادات داریم؛ جامد، سنگ، چوب، خاک، یک مشت نباتات داریم؛ گیاهان، درختان، یک‌دسته حیوانات داریم، یک دسته هم انسان و جن؛ حالا جن از موضوع بحث ما خارج است، انسان؛ اگر انسان‌ها و جن‌ها نتوانستند یک کاری را بکنند یقینا حیوانات نمی‌توانند، دست بالا را می‌گیریم، اگر حیوانات نتوانستند نباتات به طریق اولی نمی‌توانند، اگر نباتات نتوانستند یقینا جمادات حتما نمی‌توانند، قرآن ادعایش این است، – حالا ما فرض می‌کنیم هنوز مسلمان نیستیم- قرآن ادعایش این است که جن و انس، – دیگر جمادات و نباتات و حیوانات را نمی‌گوید، چون آن‌ها ممکن است در معجزات دیگر دخالت داشته باشند، اما در موضوع قرآن چون جنبه‌ی علمی دارد مطرح نیستند- جن و انس اگر بخواهند مثل قرآن را بیاورند نمی‌توانند، پس دیگر نباتات و جمادات معلوم است، این معنای معجزه است، یعنی هیچ‌یک از موجودات عالم خلقت نمی‌توانند چنین کاری بکنند، پس چه کسی کرده است؟ آن کسی که مافوق این‌هاست، آن کسی که همه‌ی مخلوق را او خلق کرده است، آن‌وقت نتیجه چه می‌شود؟ نتیجه این می‌شود که با اثبات اعجاز قرآن، خدا ثابت می‌شود، وقتی قرآن، خدا را ثابت کرد، – خدا که ثابت بوده- قرآن که معجزه‌بودنش ثابت شد، پیغمبر هم رسالتش ثابت می‌شود، چون خدا هیچ‌وقت معجزه را به دست یک موجود پلیدی صادر نمی‌کند، رسالت پیغمبر که ثابت شد، – این‌ها خیلی مهم است، ما در کتاب‌ها نوشتیم، و الّا من در کتاب‌ها ندیدم- اگر معجزه بودن قرآن ثابت شد رسالت پیغمبر هم ثابت می‌شود، رسالت پیغمبر که ثابت شد، باز قرآن معجزه است، همه‌ی حرف‌هایش هم حق است، خب می‌نشینیم سر این سفره‌ای که هیچ شکی، هیچ دغدغه‌ای نداریم، در چه چیز آن؟ در این‌که همه‌ی مطالب را دارد، مثل این‌که یک سفره‌ای پهن باشد و انسان یقین داشته باشد هیچ غذائی ضرر برای او ندارد، همه‌اش خوب و سالم است، وقتی که اینطوری شد باید برگردیم خدا را از چیزی که حق است و ثابت است بشناسیم، اگر کسی سر یک سفره‌ای نشسته باشد که غذاهای خوب و پاک دارد ولی می‌رود از آشغال‌دانی جمع می‌کند و می‌خورد، مثل کسانی است که مسلمان هستند و می‌روند از فلسفه‌ی یونان و این طرف و آن طرف می‌خواهند چیز جمع بکنند بخورند. مطالبی که من می‌گویم دو دو تا چهارتاست. پس با این بحثی که در اعجاز قرآن در کتاب دو مقاله یا در مقدمه‌ی کتاب توضیح آیات قرآن گفتیم، یک میزانی به دست‌مان می‌آید که ما با چه میزانی صفات خدا را بدست بیاوریم؟ خیلی راحت، هر چه قرآن گفته آن را قبول می‌کنیم، هر چه را هم قرآن نگفته قبول نمی‌کنیم، هر چه که بر خلاف قرآن باشد که اصلا «فاضربوه علی الجدار» (الاصول من الکافی، الشيخ الکلينی، ج1، ص69) به دیوار می‌زنیم، هر چه هم که طبق آیات قرآن گفته شده که در واقع همان آیات قرآن است، مثلا «قل هو اللّه احد» (توحید/1)؛ بگو که او در ذات یکتاست، خب ما هم همین را معتقدیم، یعنی اجزائی ندارد، تعدادی ندارد، شریکی ندارد، خیلی راحت، بحث های مختلفی هست، به ما یقین شده که هرچه در این سفره هست برای ما مفید است. بحث اعجاز قرآن را مدام تکرار بکنید خیلی مفید است، کلید همه‌ی معارف است، معارف قرآن، معارف صحیحِ واقعیِ عقلی، اگر معجزه بودن قرآن را بتوانیم به خودمان بقبولانیم و برای‌مان قطعی بشود دیگر صفات خدا را از داخل همان قرآن به‌دست می‌آوریم.

 

حجیّت کلام پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله

یک مطلب هم به اندازه‌ای که وقت است من بگویم که قرآن یک کلمه‌ای دارد، می‌گوید که آن‌چه پیغمبر اکرم می‌فرماید – غیر از قرآن البته، و الّا معنا ندارد که خود قرآن منظور باشد- آن‌چه پیغمبر اکرم می‌فرماید وحی است؛ «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ» (نجم/3-4‏)، هر چه پیغمبر می‌فرماید وحی است. چرا می‌گوئیم قرآن نمی‌شود باشد؟ به‌جهت این‌که دارد می‌گوید: «مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى‌، إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى»‌، این می‌خواهد حجیّت کلام پیغمبر را برساند، حجیّت کلام پیغمبر متکی به حجیّت قرآن است. اگر مثلا هنوز قرآن برای ما حجّت نشده – که خدا دارد حجّتش می‌کند- و بخواهد خود قرآن را بگوید دور لازم می‌آید، چطور دور لازم می‌آید؟ حجیّت قرآن وابسته به این کلام است و حجیّت این کلام به قرآن است، این دور است و باطل است. ببینید، یک نفری که نمی‌دانیم راست می‌گوید یا دروغ می‌گوید، این شخص می‌گوید هر چه که فلانی می‌گوید راست است، ما نمی‌دانیم خودت راست می‌گوئی یا دروغ! بعد تو می‌خواهی آن شخص را راستگو معرفی کنی؟ این غلط است، باید اوّل ما او را راستگو بشناسیم بعد او بیاید… این‌که می‌گویند مجلس خبرگان بیاید و ولی فقیه را انتخاب کند و عوام مردم نمی‌توانند به‌خاطر همین جهت است، اگر یک‌عده آدم‌هائی که از فقه اطلاعی ندارند و گفتند که فلانی مجتهد مطلق است، می‌گوئیم خب تو از کجا می‌دانی؟ کلام خدا اوّل حجیّتش با معجزه ثابت می‌شود و بعد وقتی که با معجزه ثابت شد که این کلام خداست و حجّت است، این می‌تواند بیاید بگوید که کلام پیغمبر وحی است و حجّت است، و الّا نمی‌تواند بگوید. پس روی این حساب، دیگر کلمات پیغمبر ‌اکرم هر کدام ثابت ‌شود که از ایشان رسیده است – مثلا ما خودمان با گوش خودمان از دو لب پیغمبر بشنویم یا اینطوری باشد یا آن‌قدر متواتر باشد که یقین بکنیم پیغمبر گفته است- این کلمات هم حجّت است، مثل قرآن است، وحی است، دیگر با وحی فرقی نمی‌کند.

 

فرق قرآن با وحی روائی

منتهی فرق قرآن با وحی روائی، – وحی‌هائی که به پیغمبر اکرم شده- همین است که قرآن، حروفش را هم خدا تنظیم کرده است، یعنی می‌فرماید که ما قرآن را نازل کردیم «بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ‌» (شعراء/195) که آن عربی‌اش را – مثلا «قل»، قاف و لام را- خدا به هم وصل کرده و به پیغمبر وحی کرده است، ولی دیگر کلمات پیغمبر، معنایش را خدا به پیغمبر فرموده، پیغمبر اکرم به زبان خودش فرموده، مثل فارسی‌هائی که ما صحبت می‌کنیم، مثلا در قرآن نوشته «قل هو اللّه احد»، «قل» را می‌گوئیم «بگو»، «بگو» را خدا نگفته، خدا «قل» گفته، ولی الان هم که می‌گوئیم: «قل هو الله احد» یعنی «بگو خدا یکی است» این هم کلام خداست، مال خداست، منتهی معنایش را از طریق «قل هو الله احد» به ما الهام کرده، القاء کرده، وحی کرده و ما با زبان خودمان، حالا فارسی زبانیم با فارسی، عربی زبانیم با عربی، حتی ممکن است عربی را با لفظ دیگری بگوئیم، و آن‌چه را که با لفظ دیگر گفته می‌شود این‌ها روایات گفته می‌شود، یعنی اگر از طرف پیغمبر اکرم اگر باشد وحی است و هرچه را که پیغمبر اکرم، – بلاتشبیه طوطی‌صفت- بگوید که خدا گفته، این‌ها قرآن است. پس کلمات پیغمبر اکرم که از دو لبش ما بشنویم، یا آن‌قدر متواتر باشد که ما یقین کنیم پیغمبر اکرم این را فرموده، این را در کنار قرآن می‌گذاریم، الباقی می‌ماند کلمات ائمه‌ی اطهار و کلماتی که خودمان از پیغمبر نشنیدیم یا تواتر ندارد، این‌ها هم بحث‌هائی دارد که باید ان‌شاءاللّه جلسات بعد گفته بشود.

و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله اجمعین

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۷ صفر ۱۴۲۶ قمری – میلاد حضرت موسی بن جعفر امام کاظم (علیه السلام)

أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل‌الله، لاسیما علی بقیة‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة‌الدائمة علی أعدائهم أجمعین، من الآن الی قیام یوم الدین.
«أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ * بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَ كُنَّا بِه عَالِمِينَ * إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ * قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ» (انبیاء/51-53)

سُرور سالک الی الله و سُرور مردم غافل
میلاد مسعود حضرت امام موسی ابن جعفر صلوات‌الله و سلامه علیه را به پیشگاه مقدس حضرت بقیة‌الله ارواحنا فداه تبریک عرض می‌کنیم و امیدواریم همه‌ی ما زیر سایه‌ی آن حضرت از همه‌ی برکت‌ها و خیرها و سلامتی‌ها، مخصوصاً در سال آینده‌ی شمسی برخوردار باشیم و حضرت بقیة‌الله را از خود راضی کنیم. اگر چه مناسب بود امروز به مجلس جشن و سرور بپردازیم، ولی سرور اهل علم و دانش، آن‌هایی که فهمیده‌اند که تنها این دنیا نیست که به آن‌ فکر کنند، تنها این دنیا نیست که آن را مورد توجه قرار بدهند، و سرور‌شان إن‌شاءالله آن وقتی است که در این دنیا امام زمان‌شان بیاید و در آخرت با خاندان عصمت و طهارت محشور باشند، لذا هر چیزی که سبب شود آن‌ها به حقایق دست پیدا کنند همان مایه‌ی سرور آن‌ها است. سرور یک دانشمند، یک انسان فهیم، یک انسانی که از خواب غفلت بیدار شده در آن است که راه نجاتی از گرفتاری‌ها پیدا کند، ولی سرور کسانی که فقط جلوی پای‌شان را می‌بینند، عمیق نیستند، متفکر نیستند، به آخرت فکر نمی‌کنند، به آینده‌ی خود توجه ندارند در همین مسائل مختلفی است که هست، حالا به وسیله‌ی گناه کردن باشد یا به غیر گناه و بالأخره با غفلت از یاد خدا باشد، سرور آن‌ها در این است – چنان‌که شاید در تلویزیون‌های خارجی و حتی یک بخشی از داخلی ملاحظه می‌کنید- که شادی و سرور را در گفتن دروغ در بعضی از شوخی‌های موذی برای دیگران قرار داده‌اند، سرورشان این است که چیزهای منفجره درست کنند، مردم را بترسانند، زخمی کنند و بالأخره یک صدایی بلند شود تا آن‌ها تفریحی کرده باشند، سرورشان در این است که دور سفره‌ی هفت‌سین که هیچ معنایی برای یک عاقل ندارد بنشینند و سال را تحویل کنند، سرورشان در این است که به عنوان سیزده به در از شهر خارج شوند و زراعت‌های مردم را پایمال کنند و کلی صدمات و ضررهایی بر جان و مال خودشان و دیگران به‌وجود بیاورند، این‌ها برای کسانی است که عمیق نیستند، لحظه‌ای را مشاهده می‌کنند، ولی آنچه که برای یک سالک الی الله، یک دانشمند، یک متفکر واقعی، یک فردی که خود را ابدی می‌داند، خود را همیشگی می‌داند، زندگی خود را وابسته به زندگی خدای‌تعالی و ائمه‌ی اطهار مشاهده می‌کند، این شخص سرورش در این است که یک چیزی یاد بگیرد که آن زندگی دائمی را پر از سرور و آرامش قرار بدهد و ایمانش را تقویت کند.

رشد و کمالات حضرت ابراهیم علیه‌السلام از عالم ذر بوده است
شما در همین آیاتی که تصادفاً به این هفته افتاده و پیش آمده دقت کنید؛ قضیه‌ی حضرت ابراهیم را من تا به آخر به شکلی قرار داده‌ام که بخوانند و بعد برداشت از کل آن بکنند؛ اول خدای‌تعالی می‌فرماید: «وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ» ما به حضرت ابراهیم رشدش را دادیم «مِن قَبْلُ»، آن زمانی که حضرت ابراهیم با پدرش یا عمویش سخن می‌گوید و بحث می‌کند هنوز در سنین نوجوانی بوده، چون قضایا را خدای‌تعالی خلاصه کرده و اولش این است که «قَالَ بَل رَّبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (انبیاء/56)، با پدرش بحث می‌کند و مطالبی را -که در بعد عرض می‌کنم- بیان می‌کند. این رشدی که خدا به او از قبل عنایت کرده همان رشدی است که در عالم ذر به او عنایت فرموده، معنای دیگری ندارد، یعنی در عالم ذر – همان‌طوری که امروز در دعای ندبه خواندید- خدای‌تعالی با همه‌ی مردم میثاق بست که وقتی وارد دنیا شدید – خوب دقت کنید- دنیا را جلسه‌ی امتحان بدانید، زرق و برق دنیا شما را نگیرد، ثروت و قدرت دنیا شما را نگیرد، جاه و مقام دنیا شما را نگیرد، وقتی وارد دنیا شدید باید زهد در دنیا داشته باشید، «فشَرَطْتَ عَلَيْهِمُ‏ الزُّهْدَ فِي دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ» (بحار الأنوار/ج 99، ص 104). دنیا درجات مختلفی دارد: یک درجه‌اش مقام است، یک درجه‌اش ثروت است، یک درجه‌اش مثلاً معروفیت و شهرت است، یک درجه‌اش ممکن است محبوبیت باشد، حتی سخاوت‌های بی‌جا، حتی کارهایی که انسان برای مردم می‌کند که مردم او را یک آدم بزرگ و محترم و سخاوت‌مند بدانند، این‌ها یک درجاتی است که در دنیا هست؛ از شما خواسته‌اند، با شما شرط کرده‌اند که در این دنیا به این چیزها نگرایید، زهد داشته باشید، نه اینکه مقام نداشته باشید! ثروت نداشته باشید! بلکه دلبستگی نداشته باشید، چون هر چه ثروت باشد، هر چه قدرت باشد، اما دلبستگی نباشد، وابستگی نباشد، این قدرت و این ثروت و این شهرت مسئله‌ای نیست، مهم نیست، اهمیت ندارد، پیغمبر اکرم از همه معروف‌تر بود، خیلی از ثروت‌مند‌ها بودند، حضرت سلیمان از همه ثروت‌مند‌تر بود، آصف بن برخیا آن قدرت عجیب را داشت، اما خدا آن‌ها را می‌ستاید، چرا؟ برای اینکه دل‌شان به این کار بستگی نداشت، بستگی نداشته باشید. خدای تعالی زهد در این دنیا را شرط کرد، «وَ زُخْرُفِهَا» زینت‌های دنیا را، «وَ زِبْرِجِهَا فَشَرَطُوا لَكَ ذَلِك‏». این را بدانید، توجه این جملات به انبیاء است ولی همه‌ی مردم این تعهد را دادند، فرقی که بین انبیاء و سایرین بود این بود که سایرین به وعده‌شان وفا نکردند و یا خدا می‌دانست که این‌ها روی اختیار خودشان به وعده‌های‌شان وفا نمی‌کنند، ولی انبیاء را می‌دانست که وفا می‌کنند، «فَشَرَطُوا لَكَ ذَلِك‏ وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ»، و خدایا تو می‌دانستی که این‌ها به آن وفا می‌کنند، «وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ فَقَبِلْتَهُمْ» قبول‌شان کردی، «وَ قَرَّبْتَهُمْ» (فرازهایی از دعای ندبه) مقرب‌شان کردی و بالأخره آن‌ها را به عنوان رهبر و امام و انبیاء برای مردم قرار دادی، این معنای «رُشْدَهُ مِن قَبْلُ» است. حضرت ابراهیم در قبل رشدش را بخاطر تعهدی که داده بود و وفای به عهدش و قاطعیتش دریافت کرده و آن‌چنان قاطعیت داشت که خدای‌تعالی می‌دانست که او تخطی نمی‌کند. ما آن قدر ضعیف هستیم که به خودمان اعتماد نداریم، اگر وعده‌ای به کسی دادیم که فردا – به همین نزدیکی- یک کاری را می‌کنیم می‌بینیم که از خودمان اگر بپرسیم که آیا به این وعده‌ات وفا خواهی کرد؟ می‌گوید: اطمینان ندارم، نمی‌دانم، اما در عالم ذر، حضرت ابراهیم با خدا عهد کرده که در دنیا زخرفش، زبرجش، مقامش، قدرتش، این‌ها او را نگیرد؛ حضرت ابراهیم یک ثروت‌مند عجیبی بود، قدرت‌مند عجیبی بود، معروفیت عجیبی داشت، اما هیچ‌کدام او را نگرفت، فرزندان خوبی داشت، تا گفتند فرزندت را ذبح کن، ذبح کرد و می‌خواست ذبح بکند، چون کارهایی که مربوط به او بود انجام داد. رشدش را از قبل به او عنایت کردیم، «وَكُنَّا بِه عَالِمِينَ»، این جمله هم عجیب است! همانطوری که در دعای ندبه می‌گوید: «وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ‏ الْوَفَاءَ بِهِ»، اینجا هم می‌فرماید: «وَكُنَّا بِه عَالِمِينَ»، این یک مقداری توضیح دارد که اهل فهم فهمیدند.

دوری از رسومات غلط گذشتگان
حضرت ابراهیم یک فردی بسیار بزرگ است که بعد از پیغمبر اسلام بالاترین و مقامش رفیع‌ترین است، اینجا وقتی که با اقوام و خویشاوندان و بخصوص عمویش یا پدرش صحبت می‌کند، می‌گوید: این تماثیلی که شما برای خودتان درست کردید، مجسمه‌ها، عکس‌ها، این چیزهایی که برای خدا مثل می‌زنید، «مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ» – این قسمت امروز خیلی مناسب است آقایان- «قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ»، ما پدران‌مان را دیدیم که همین‌ها را می‌پرستیدند، پدران‌مان! پدران شما چه کسانی هستند؟ پدران شما یک مشت افراد بازی‌کننده بودند، می‌خواستند بازی کنند، بازی از کودکی تا به بزرگی رشد کرده و برترین هم شده، آن‌چنان بازی در زمان ما رشده کرده که اگر یک فردی در زمان ما پیدا شود که تقوایش برتر و علمش بالاتر باشد آن‌قدر معروف نمی‌شود که یک بازیکن در اقسام و قسمت‌های مختلف ورزش یا غیر ورزش، ارزش داشته باشد و همه‌ی ما دل‌مان می‌خواهد عقب سر آن‌ها حرکت کنیم. چرا سیزده به در می‌روید؟ نمی‌دانیم! چرا شب چهارشنبه سوری را این‌طور اهمیت می‌دهید؟ جداً من الآن از همه‌ی شما می‌خواهم که یک فایده‌ی کوچک، لااقل به اندازه‌ای که یک فوتبالیست توپ را به دروازه می‌اندازد – یک بازیگر است دیگر- و یک جام طلایی می‌گیرد، به همین اندازه‌ یک فایده‌ای نقل کنید تا من هم از سال آینده هم در چهارشنبه سوری شما شرکت کنم و هم در سیزده به در شما. ببینید غیر از این جمله را می‌توانید بگویید که کفار بت‌پرست زمان ابراهیمی که ابراهیم را آتش زدند و می‌خواستند آتش بزنند گفتند؟ چیز دیگری داریم بگوییم؟ «قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ»، این یک رسم است! همین چند روز قبل، قبل از روز سه‌شنبه بود ظاهراً، در تلویزیون ایران، از مردم سؤال می‌کردند که شب چهارشنبه سوری چیست؟ همه می‌گفتند: نمی‌‌دانیم! چرا انجام می‌دهید؟ خب گذشته‌های ما انجام می‌دادند، ببینید با این آیه چقدر تطبیق می‌کنیم؟ شما روز سیزده به در بروید از این مردم که تعطیل کرده‌اند و به بیابان ریخته‌اند و زن‌ها و مردها با هم همه مشغول فحشاء هستند بپرسید چرا این کار را می‌کنید؟ ببینید چه می‌گویند؟ «قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ» اگر غیر از این کلام را گفتند ؟ از دوستانی که در مجلس حرف مرا می‌شنوند نه، از مردم معمولی بپرسید چرا؟ چرا این کار را می‌کنید؟ می‌گویند: خب رسم است، قبلی‌ها کردند، هر سال خودمان انجام دادیم. کوچک‌ترین فایده‌ای…
یک بشر، یک لحظه‌ی عمرش باید حساب شود، فایده‌ای برایش داشته باشد. می‌گویند وقت طلاست، از طلا هم گران‌تر است، چون طلا را اگر گم کردید می‌توانید بروید از بازار بخرید، ولی وقت را دیگر نمی‌شود برگرداند، این وقت با ارزش‌تان. آباء ما این کار را کرده‌اند! مردم چه می‌گویند! دخترم اگر دوره‌ی تحصیلات عالیه را نگذارند اقوام سرزنش می‌کنند! دختر بیچاره را دوازده سال گرفتارش می‌کنند، بعد هم منحرفش می‌کنند، برای اینکه مردم، همسایه‌ها، قوم و خویش‌ها می‌گویند این چرا تحصیلات عالیه نکرده؟ و الا من مکرر از افراد ثروتمند سؤال کردم، ، که آقا شما می‌خواهی دخترت بعد برود کارمند دولت بشود؟ می‌گوید: نه، من الحمدلله آن‌قدر ثروت دارم که از این حرف‌ها کنار هستم، پس چرا این کار را می‌کنی؟ بد است! مردم حرف می‌زنند، همین جمله، «وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ». حضرت ابراهیم می‌دانید چه گفت؟ به ما هم حضرت ابراهیم می‌گوید، این قرآن برای مردم زمان ابراهیم نیست، و الا لغو بود برای ما نقل کنند، این حکایت‌ها را خدای تعالی می‌فرماید که ما یاد بگیریم، «لَقَدْ كُنتُمْ»، شما، «کنتم» خودش معنی شما را می‌رساند، «أَنتُمْ» تأکید است، شما، شما، و پدران شما «فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ» (انبیاء/54) در گمراهی آشکارایی هستید.

تا می‌توانید نفاق نداشته باشید
من بحثم درباره‌ی شرح صدر بود، می‌خواستم در آن‌باره صحبت کنم ولی این چند جمله را برای دوستان عرض می‌کنم که تا می‌توانید منافق نباشید، اِ ! چه حرف تندی به ما زدی! همین را می‌گویم. اگر شما همراه آن‌هایی که آباء‌تان «وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ» بودید، از صف حضرت ابراهیم جدا شده، به صف قوم حضرت ابراهیم، همان بت‌پرستان وارد خواهید شد. بدترین چیزها نفاق است. یک وقتی در مشهد یک عده‌ای با ما خیلی رفیق بودند، البته نه در برنامه‌های تزکیه‌ی نفس، از بازاری‌های مشهد بودند، ما رفته بودیم در جاغرق – یک ده ییلاقی در مشهد است- بالای کوه یک منزلی از دوستان بود، من آنجا بودم، دیدم از کنار رودخانه صدای یک آهنگ تندی می‌آید، برای نهی از منکر رفتیم، از بالا نگاه کردم دیدم رفقای خودمان هستند و همین‌هایی که نماز جماعت می‌آیند، مشغول قمار هم هستند، آهنگ هم جدا، من آنجا معنی نفاق را فهمیدم. فردا هم که باز نماز بود، چون مغازه‌شان نزدیک مسجد ما بود، نماز ما آمده بودند، خب من خجالت کشیدم بروم نهی از منکر کنم، واقعاً خجالت کشیدم! آن‌ها هم نمی‌دانستند که من دیدم‌. کاری نکنیم که تحت تأثیر دیگران واقع شویم، من یقین داشتم که آن‌ها تحت تأثیر چند رفیق بدی که همراه‌شان بود واقع شدند، آن قدر هم بد نبودند. تحت تأثیر فامیل، اقوام واقع نشوید که خدای نکرده به گناه بیافتید، گناه نکنید، بقیه‌اش با خودتان، وقت‌تان برای شما ارزش دارد یا ندارد، من فکر می‌کنم وقت خیلی ارزش دارد، اگر ما بفهمیم که وقت‌مان چقدر ارزش دارد آن کاری را می‌کنیم که حضرت فضه می‌کرد، قرآن را تمام حفظ بود، اگر سؤالی از او می‌کردند با اشاره قرآن می‌خواند، جایی که کلام خدا باشد چه کلامی ارزش دارد که انسان بشنود و یا بگوید؟.

خرافات نوروز
فکر نکنید که من با بهار و فروردین و حتی تحویل سال مخالف هستم، نه، این‌ها همه جای خودش هست، روز اول فروردین روز اولی است که بهار شروع می‌شود. من یک وقت در مکه بودم، در مسجدالحرام، موقع تحویل سال بود، البته من خودم زیاد متوجه نبودم، کنار یک عالم بزرگ اهل سنت نشسته بودم، یک عده از ایرانی‌ها هم آنجا بودند و یک‌دفعه شروع کردند در مسجدالحرام به سوت‌زدن و دست‌زدن، این عالم از من پرسید چه خبر شد؟ نگاه کرد دید ایرانی‌ها هستند، از من پرسید، من یادم آمد تحویل سال است، گفتم از همین لحظه – می‌خواهم بگویم من دفاع هم کردم- از همین لحظه بهار شروع شده، گفت: خب شروع شود. گفتم: ایران یک مملکتی است که برف زیادی می‌آید، مردم در زمستان در فشار هستند و چون از این لحظه آغاز بهار است و آن فشارها تمام می‌شود این‌ها خوشحال هستند و لذا ابراز خوشحالی می‌کنند، بالأخره اینطوری جواب دادیم، ولو اینکه شما می‌دانید که این حرف بر خلاف حقیقت بود که من گفتم و همان « قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ» است. دیگر او از تفصیلش خبر نداشت، از اینکه ماهی آزاد داخل حوض را بگیرید بکنید داخل شیشه، حالا این را من نمی‌دانم فلسفه‌اش چه هست؟ و آنجا می‌گذارید و بعد هم دست بچه‌ها می‌دهید خفه‌اش می‌کنند از آن هم اطلاع نداشت، او هم نپرسید و ما هم چون جوابی نداشتیم نگفتیم. از اینکه زن و مرد نامحرم، با هم روبرو می‌شوند و خانم‌ها آرایش می‌کنند و در خانه‌های دوستان نامحرم می‌روند و خودشان را نشان می‌دهند، از آن هم خبر نداشت. از چهارشنبه سوری هم خبر نداشت. از سیزده به در هم خبر نداشت و خلاصه از خیلی از چیزها خبر نداشت. خب الحمدلله، همین اندازه که این را گفتیم… یک وقتی می‌گفتند در ترکیه یک دریاچه‌ای هست که یک روز معینی بعضی‌ از متعصبین و همان افرادی که مثل ما در آن‌جا هستند، ماست می‌برند این دریاچه‌ی بزرگ را دوغ کنند. باور کنید همینطور که شما به آن‌ها می‌خندید آن‌ها هم به شما می‌خندند. دوغ کنند! خب حالا این دوغ بشود چه می‌شود؟ آن‌ها یک نتیجه‌ای می‌گیرند که هر وقت صد در صد دوغ شد – چون آبش نمک هم دارد احتیاج به نمک ندارد- دنیا قیامت می‌شود، خب یک چیزی هست. ما هم اگر یک جایی پیدا می‌کردیم که دوغی درست می‌کردیم، اقلا قیامت صغری پیدا می‌شد خیلی خوب بود.

عدد سیزده نحس نیست
ببینید! این در همه جا هست، در اروپا هست، شما فکر می‌کنید این‌که سیزده نحس است را چه کسانی به ما تحمیل کردند؟ در کتاب‌ها هست و من هم در بعضی از کتاب‌هایم نوشته‌ام، این مال اروپایی‌ها است، یکی از دانشمندان نویسنده که به یک جهتی نمی‌خواهم اسمش را ببرم – فوت کرده- این می‌گفت: سازمان ملل رفتم، در ساختمان سازمان ملل، طبقه به طبقه را که به من نشان می‌دادند، طبقه‌ی دوازدهم را دیدم، یک دفعه دیدم طبقه‌ی چهاردهم هستم، اول فکر کردم من اشتباه کردم، بعد پرسیدم طبقه‌ی سیزدهم چه شد؟ گفتند: اینجا طبقه‌ی سیزدهم ندارد، به جهت اینکه سیزده نحس است! سیزده نفر دور هم جمع نمی‌شوند! ولی مولای ما امیرالمؤمنین، که یا با اراده‌ی خودش و یا با اراده‌ی خدا، روز سیزده رجب متولد می‌شود و علاوه بر اینکه نحسی نداشته، تمام عالم ماسوی‌الله را به سعادت کشانده، این معنی سیزده است. من شاید خودم از اول کودکی تا به حال، سیزده به در از خانه خارج نشدم، هیچ وقت هم نحسی ندیدم. یک روز در خانه بنشینید، یک روز در این کارهای دیگران نروید، خودتان را شبیه به آن‌ها هم قرار ندهید، «مَنْ‏ تَشَبَّهَ‏ بِقَوْمٍ‏ فهو مِنْهُم‏» (مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل/ج 17، ص 440) کسی که خودش را شبیه به جمعیتی بکند از همان‌ها است. حالا منزل‌مان هم کنار شهر است ما یک قدمی برویم تا بیابان یک قدمی بزنیم و برگردیم بگوییم سیزده به در، چهارده به تو، حالا اگر ما این‌ها را نگوییم شاید چهارده وارد نشود؟ حالا بقیه‌ی شعرش بد است من بخوانم، شاید اکثرتان هم می‌دانید. روز تولد حضرت موسی‌بن‌جعفر است گفتم یک مقداری شما را بخندانم.

عمل کردن به حرف خوب
یک مقداری فکر کنید، این‌ها می‌دانید چه گفتند؟ «قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ» (انبیاء/55) آخر یکی از خصوصیات یک سالک الی الله این است که حرف را بشنود؛ به شخص نگاه نکند، هم روایت دارد، هم در قرآن آمده، هم در شعر گفته‌اند، آیه‌ی قرآن: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ» (زمر/18)، صاحبان لب و صاحبان مغز آن‌هایی هستند که حرف را گوش می‌دهند، خوب‌های آن را برای خودشان جمع می‌کنند و عمل می‌کنند. روایت هم می‌گوید: «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال» (غررالحکم، ص361) ، نگو فلانی چنین حرفی را زده، به حرف توجه کن و نگاه کن حرف چقدر حکمت‌آمیز است، عمل کن. شاعر هم می‌گوید: «تو سخن را نگر که حالش چیست؟ / برگذارنده‌ی سخن منگر». ما متأسفانه در درس‌های علمی‌مان، در مباحث‌مان، همین‌که می‌رسیم به اسم یک شخصیتی، شخصیت سیاسی باشد یا یک شخصیت معروف علمی باشد، یا یک شخصیت معروف باتقوایی باشد، که فلانی مطلب را گفته، مجبور هستیم بگوییم بله، ببخشید، و حال اینکه خلاف است. «أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ»، ببینید، به طرف نگاه می‌کنند، تو به حق به طرف ما آمدی؟ «أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ»، یا آمدی با ما بازی کنی؟ چون تا حالا هر چه دیدند بازیگر دیدند و بازی‌کننده، هر چه ما به اصطلاح آمر به معروف و ناهی از منکر دیدیم بازیگر و بازی‌کننده بودند. شاید خود من -إن‌شاءالله که اینطوری نباشم- منبر می‌روم و شما را با حرف‌های بیهوده‌ام بازی می‌دهم. همه‌ی شما امروز که روز تولد حضرت موسی‌بن‌جعفر است از خدا بخواهید که اگر یک لحظه، من این‌گونه بنا شد باشم، خدا قبل از آن مرگ مرا برساند. بازی کردن با مردم یعنی چه؟ «أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ»، با یک شرح صدری! ما باشیم عصبانی می‌شویم، من چه کردم که شما خیال می‌کنید من با شما بازی می‌کنم؟ از شما چه توقعی داشتم؟ من که از روز اول گفتم: «يَا قَوْمِ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا» (هود/51) حضرت ابراهیم این را می‌گوید، من که از شما مزدی نمی‌خواهم، اگر بخواهم با شما باشم خب من هم با شماها در بت‌خانه می‌آیم، عبادت می‌کنم، عمویم که آذر باشد ایشان به ما لطف بیشتری پیدا می‌کند، شما به ما محبت پیدا می‌کنید، همه با هم، متحد، دوست، صمیمی، رفت و آمد…

قاطعیت در برابر کفر و بیهودگی
در عین حال چیزی نمی‌گوید، می‌گوید: «قَالَ بَل رَّبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (انبیاء/56) آخر این بت‌هایی که شما می‌پرستید و در بت‌خانه گذاشتید، این‌ها همان بت‌خانه را نمی‌توانند جارو کنند، زیردست و پای خودشان را جارویی بزنند؛ رب شما رب آسمان‌ها و زمین است، آن کسی که همه‌ی این‌ها را خلقت کرده و من بر این موضوع شاهد هستم، حضرت ابراهیم خیلی مقام دارد، همه‌ی این‌ها را من دیده‌ام، در عالم ذر، در عالم ارواح، در عالمی که متصل به عالم وحی بودم. ولی یک کاری تصمیم دارم با قاطعیت بکنم. ای کاش شما هم همین‌طوری باشید، یک قاطعیتی پیدا بکنید، در مقابل کفر و ظلم و بیهودگی ایستادگی کاملی داشته باشید. «تَاللَّهِ»، قسم می‌خورد، «لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم» (انبیاء/57)، این بت‌های شما را من یک طوری پدرشان را در می‌آورم، کیدشان می‌کنم، مخفی، وقتی که شما پشت کردید و روز سیزده به در رفتید ما درست‌شان می‌کنیم، آن‌ها یک چنین روزی داشتند، همه شان خارج از شهر می‌رفتند، این رسمی بوده که همیشه بوده، در کنار این رود أرس که اصحاب رس بودند دوازده تا بت داشتند درخت‌های صنوبر را می‌پرستیدند و روز سیزده که می‌شد همه برای تفریح در بیابان‌ها منتشر می‌شدند، این‌ همان رسم‌ است که دارد انجام می‌شود، در روایات هم دارد، آن‌ها هم ظاهراً روز سیزده به در می‌رفتند نمی‌دانم، بالأخره یک روزی همه‌ی آن‌ها بیرون رفتند. حضرت ابراهیم مثل شماها بود بیرون نرفت، در خانه نشسته، ولی بلند شده یک تبری دست گرفته، وارد بت‌خانه شد، درِ بت‌خانه را هم – آن‌قدر مطمئن بودند، چون حضرت ابراهیم تنها بود- در بت‌خانه را هم نبسته بودند، اگر هم بسته بودند خیلی محکم نبسته بودند، وارد بت‌خانه می‌شود و همه را می‌شکند، فقط آن بزرگی، یک بت بزرگ مانده بود، چون بت‌پرست، مشرک، به یکی دو تا خدا نمی‌تواند اکتفاء بکند، این را بدانید، در آن آیه هم می‌فرماید: «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ» (انبیاء/22) این آلهة جمع إله است، إلا الله، چون نزد این خدا می‌آید می بیند حاجتش داده نشد خب آدم باید یک امیدی داشته باشد، آنجا می‌رود می‌بیند حاجتش داده نشد، می‌رود یک بت دیگر درست می‌کند. من در بنارس هندوستان- الان هم هست- یک بت‌خانه دیدم، بیست و دو تا گنبد داشت، زیر هر گنبد سه تا بت بود، این‌ها هر کدام‌شان یک خدمتی شاید به مریدان‌شان می‌کردند، این بت پول است، هر کسی پول می‌خواهد این‌جا برود، ما که رفتیم چیزی گیرمان نیامد، البته شاید چون ما کافر به آن‌ها بودیم به کفارشان نمی‌دادند، این بت خوشبختی است، این بت زیبایی است، این بت ازدواج است، مجردها آن‌جا می‌رفتند. دخترها و پسرها… واقعا می‌گویم، حتی نمایش می‌دادند که چطوری باید انسان همسر انتخاب کند، شاید بیست تا مجسمه‌ی دختر را روی یک ریلی رد می‌کردند، بعد پسر هم این‌جا روی مبل نشسته بود، یعنی در واقع این کار را می‌کنند، بعد دستمالش را اگر پسر به طرف هر کدام از این دخترها پرتاب می‌کرد، همان را طالب بود، این را در همان بت‌خانه نشان می‌دادند. یک مقدار به خودمان بیاییم، خب کسانی که بت‌پرست هستند، قدرت‌پرست هستند، این وزیر اعتنایی به آن‌ها نکرد، خب به آن وزارت‌خانه می‌رویم، آن وزیر آدم گرمی است، خیلی خب یک نامه بنویس، ما را به عنوان یک کارمند این‌جا قبول کنید، این‌هم اعتنایی به نامه‌اش نکرد، آن یکی می‌روند ، نمی‌توانند به یک بت اکتفا کنند؛ این نامه را برای خدا بنویس، خدای من شاهد است دوستانی داریم، حیف که نمی‌توانم معرفی‌شان کنم، که عوض همه‌ی این کارها به خدا می‌نوشتند و خدا اگر صلاح‌شان می‌دانست، می‌دیدند، خود وزیر فردا در خانه آمد؛ من در همه‌ی دوستان وقتی فکر کردم دیدم تو لیاقت این مدیریت را داری. نامه را به خدا بنویس، مثل حضرت ابراهیم باش. همه‌ی این خداها را شکست، پایین ریخت، تبر را هم گذاشت روی دوش آن بت بزرگ، بیرون آمد. وقتی از سیزده به در برگشتند – حالا من سیزده به در می‌گویم- دیدند که بله، بت‌هایشان شکسته، «مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا» (انبیاء/59)، چه کسی با خدایان ما این کار را کرده؟ گفتند: یک جوانی بود، حرف این‌ها را می‌زد، حرف این بت‌های ما را می‌زد، «يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ» (انبیاء/60)، اسمش ابراهیم بود، اسمش را ابراهیم می‌گفتند؛ گفتند بیاورید جلوی چشم مردم محاکمه‌اش کنید. بله دنیا همین است. کار خوب کردی، بر خلاف میل مردم بود، اگر دادگاه قضایی تو را محاکمه نکند همین مردم محاکمه‌ات می‌کنند، آقا از تو بعید است! چه از من بعید است؟ از تو بعید است که در این اجتماع فامیلی که خانم‌ها می‌رقصند و مشغول عیش و نوش هستند، تو عیش همه را بر هم زدی، از تو بعید است. ندارید؟ حتماً دارید، و الا به من آن‌قدر شکایت از فامیل‌تان نمی‌کردید.

با دلیل افراد را متوجه عقاید باطل‌شان کنید
حضرت ابراهیم را آوردند، «أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ» (انبیاء/62) آیا تو این کارها را کردی؟ حضرت ابراهیم در این‌جا از نظر فنی فوق‌العاده کار عجیبی کرد. اگر همان‌جا می‌گفت: بله من کردم، خب می‌گرفتند او را می‌زدند مطلب تمام می‌شد. اگر می‌گفت: من نکردم، می‌گفتند: دروغ می‌گویی، باز خودش را ضعیف معرفی می‌کرد. از نظر مجادله راهی جز این‌که فرمود نداشت. نگفت من نکردم، گفت: «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا» نشانش داد، این، این، تبر هم روی دوشش هست، می‌بینید که آلت جرم هم دست اوست، «فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ» (انبیاء/63) ببینید، بروید سؤال کنید، اگر حرف می‌زند از خودش بپرسید. بت که حرف نمی‌زند! بت که حرکتی ندارد! «فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ»، اگر این حرف را حضرت ابراهیم نمی‌زد، این مردم به نفس‌شان رجوع نمی‌کردند، چرت‌شان لااقل پاره نمی‌شد، چرت‌شان پاره شد. «فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ»،هیچ برای‌تان پیش آمده که با خودتان فکر کنید راست می‌گوید، اما خب نمی‌شود گفت؟ الآن همه‌ی شما می‌گویید: فلانی راست می‌گوید، شب چهارشنبه‌‌سوری یعنی چه؟ هفت سین یعنی چه؟ نمی‌دانم، سیزده به در یعنی چه؟ همه‌ی شما می‌دانید. شما می‌گویید یعنی چه و نمی‌روید، ولی یک عده می‌گویند یعنی چه ولی باید رفت، همین. «فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ» (انبیاء/64)،خودشان به خودشان گفتند که شما دارید ظلم می‌کنید، همه‌ی آن‌ها فهمیدند که این‌ بت‌ها نمی‌توانند حرف بزنند. حضرت ابراهیم هم اینجا اوج گرفت، وقتی طرف محکوم می‌شود و یک مقدار در فکر می‌رود باید مطالب را به او گفت و فهماند. «قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ» (انبیاء/66) وقتی یک چیزی فایده‌ای ندارد چه ارزشی دارد که شما به آن چسبیده‌اید؟

قداست باید دلیل داشته باشد
آقایان! ما هم گاهی از این مسائل داریم. من در یک بیابانی رفته بودم، یک دهی بود، یک درختی را – ما مشهد زالزالک می‌گوییم، نمی‌دانم شما چه می‌گویید، البته اسم مشهدی هم دارد آن را نمی‌گویم، همان زالزالک بین‌المللی است، مشهدی جلوی چشمم نیست، آن اسم دومش را هر چه فکر می‌کنم نگویم بهتر است چون شما به ما می‌خندید، الان مشهدی اینجا فقط من هستم و این یکی از اشتباهات است که اگر یک اصطلاحی یک جامعه‌ای داشته باشند او را مسخره‌اش کنند و دست بیاندازند و به او بخندند، این هم ضمناً معلوم باشد، این درخت را می‌گفتم- درخت زالزالک را دیدم آن‌قدر پارچه بسته‌اند، آن‌قدر نخ بسته‌اند که این درخت‌ اصلا از درخت بودن بیرون آمده، این یک جُل‌بندی شده، اینجا چه چیزی هست؟ یکی خواب دیده که نمی‌دانم این‌جا یک نوری بوده، خب حالا، «مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ»، یک چیزی داشته باشد، حالا دوستان رفتند – در مجلس هستند – یک درختی در زرآباد است، روی برگ‌هایش اسامی ائمه نوشته شده و در شب عاشوراء هم یک شاخه‌اش می‌شکند و خون می‌آید و خب این یک کاری انجام می‌دهد، باز هم اگر بگوییم فقط این درخت کار انجام می‌دهد، چه خدا بخواهد و چه خدا نخواهد، این هم شرک است، ولی خب این وابسته به امام حسین صلوات الله علیه است، وابسته به ائمه‌ی اطهار است. من با یک سنی یک وقتی صحبت می‌کردم، همان طوری که کعبه، با اینکه هیچ چیز در آن نیست، – داخل کعبه نه قبر کسی هست، نه خدا آنجاست، یعنی خدا هست و همه جا هم هست، ولی هیچ چیز داخل آن نیست- شما آن‌قدر طواف دورش می‌کنید، ضریح علی‌بن‌موسی‌الرضا که بدن حضرت رضا ولو چند روزی آن‌جا دفن بوده، ما دورش طواف نکنیم؟ طواف نمی‌کنیم! حالا که بسته‌اند طوری که نشود طواف کرد ولی خب آن ارزش را که دارد. آن یک سنگ است، از نظر وضع مالی‌اش که این بهتر است، از نظر موقعیت معنوی‌اش که تازه علی ابن ابیطالب چون سه روزی در آنجا بود و در آنجا متولد شد کعبه، کعبه شد و الا قبلش که بت‌خانه بود. ما ضریح‌های ائمه، حتی ضریح‌های امام‌زاده‌ها را می‌بوسیم، دوست داریم، بخاطر اتصال‌شان به پیغمبر و پیغمبر به خدا، نه بخاطر خودشان، و الا همین ضریح را الان بردارند، خدای نکرده، نستجیربالله، بگذارند روی قبر یکی از مخالفین فاطمه‌ی زهرا، ما حاضر نیستیم که یک آب دهان هم حرامش کنیم. حضرت ابراهیم خیلی این‌جا تند می‌شود، می‌گوید چه را عبادت می‌کنید که نه فایده‌ای برای شما دارد نه ضرری برای شما دارد؟ هیچ! «أُفٍّ لَّكُمْ»، همان عبارة الاُخرای تف بر شما، «أُفٍّ لَّكُمْ» معناهای مختلفی که دارد یکی هم این است، «وَلِمَا تَعْبُدُونَ» ، و آنچه که عبادت می‌کنید، «مِن دُونِ اللَّهِ» (انبیاء/67) ، چرا عقل ندارید، چرا عقل‌تان را به کار نمی‌اندازید؟ خب جواب حضرت ابراهیم با همه‌ی این حرف‌ها چه شد؟ «قَالُوا حَرِّقُوهُ»، این را آتش بزنید، «وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ»، این رسومات‌تان را بهم نزنید. همه‌ی مسائلی که در قبل از انقلاب بود تقریبا همه تحولی پیدا کرد، اما سیزده به در و چند تا چیز دیگر با همه‌ی این مسائلی که پیش آمد متاسفانه تحول پیدا نکرده، نه اینکه یک وقت فکر کنید زمام‌دارها و شخصیت‌های اول مملکت این مسائل را دوست دارند، خودشان اقدام می‌کنند، نه! مردم می‌خواهند، خب طبیعتا یک چیزی که حالا احساس می‌شود گناهی ندارد و مردم می‌خواهند، نباید خیلی مزاحم مردم شد، و الا من که به شماها می‌گویم، شما اهل تزکیه‌ی نفس هستید، به آن چند نفری که حالا متفرقه اگر در مجلس ما آمده باشند به آن‌ها کار نداریم، سیزده به درشان را هم بروند و کار خودشان را بکنند ولی به شماها دارم عرض می‌کنم. خب خدا حالا اینجا به کمک حضرت ابراهیم می‌آید، وقتی که گفتند: «حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ» (انبیاء/68)، اینجا خدا به کمک او می‌آید، این‌ها آتش آوردند، وقتی که رئیس مملکت می‌گوید که: «حَرِّقُوهُ»، همه باید کمک کنند، برداشتند هیزم آوردند، یک‌جا جمع کردند که هیزم‌های خشک به‌قدری زیاد شد که نمی‌توانستند جلو بروند، می‌شد حضرت ابراهیم را یک هل بدهند در آتش بیندازند، منجنیق نمی‌خواست، اما خودشان نمی‌توانستند از کثرت حرارت جلو بروند. ما یک وقتی در هندوستان بودیم، آتش درست کرده بودند که این سینه‌زن‌ها در آتش بروند، من سه متری آتش ایستاده بودم، صورتم داغ شده بود، می‌گفتم صورتم پوست می‌اندازد، چون گاهی آتش تا یک محیط چند متری را داغ می‌کند، این معلوم است که تا محیط ده یا بیست متری را، حتی شاید بیشتر، این حرارت داشته که نمی‌توانستند خودشان جلو بروند، با منجنیق انداختند، پرتش کردند، بلندش کردند، در همان لحظه‌ای که بلند شده؛ ابراهیم است و خلیل است و خدا هست و… خیلی عجیب است! چه کسی او را در بغل گرفته؟ شما نگویید حضرت ابراهیم چرا به جبرئیل نگفت، جبرئیل وسیله است! وقتی که خود خدا او را در بغل گرفته وسیله نمی‌خواهد. مثلا شما فرض کنید یک قدرت‌مند خیلی پرقدرتی شما را نگهداشته، یک بچه‌ای آمده می‌گوید می‌خواهی من کمکت کنم؟ اصلا به او می‌خندی. خدا در بغلش نگه داشته، این را که می‌گویم باید انسان احساس بکند، حضرت ابراهیمی که خلیل خداست، این هم که برای ما نقل کردند نه اینکه جبرئیل پیش از خدا آمده باشد، بلکه می‌خواستند برای ما نقل کنند که انسان به این مقام و مرحله می‌رسد که خدا او را گرفته، از آن طرف هم می‌گوید «يَا نَارُ»، ای آتش! بوده باش! آتش باش ولی سرد و سلام باش! فکر نکنید آتش نبود، یا آن آتش را خدا از بین برد و یک بادی فرستاد و آتش از بین رفت، نه! آتش می‌سوخت ولی سرد شد که روایت دارد اگر سلامش را خدا نمی‌گفت آن قدر سرد می‌شد که ممکن بود حضرت ابراهیم لااقل سرما بخورد، مدتی سرماخوردگی پیدا کند؛ «بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ» (انبیاء/69)، آنهایی که می‌گویند هیچ‌وقت علت از معلول جدا نمی‌شود بیایند این آیه را جواب بدهند؛ ما اصلا اسم خدا را علت نباید بگذاریم؛ علت، مجبور از ایجاد معلول است، آتش مجبور است که بسوزاند، اگر علت تامه باشد مجبور از ایجاد معلول است و خدا مجبور نیست! آتش، علت تامه نیست، اراده‌ی الهی علت تامه‌ی سوختن هرچیز است، گاهی می‌گوید نسوز! خدای من شاهد است همان روزی که من در هندوستان بودم برای یک لحظه با خودم فکر کردم شاید من تا امروز فکر می‌کردم آتش می‌سوزاند، این‌طور این‌ها آرام دارند روی هشت متر آتش برافروخته‌ای که من سه متری ایستادم، صورتم دارد می‌سوزد! این‌ها دارند این‌طور راه می‌روند و هیچ طورشان هم نیست! خدا می‌گوید: «يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا»، حالا منتها آن‌ها زود رد می‌شدند، چون «سَلَامًا» را از خدا نشنیده بودند، می گفتند اگر توقف کنیم شاید بسوزیم، تند هم رد نمی‌شدند، یعنی یک بچه‌ی پنج شش ساله‌ای را داشتند عبور می‌دادند، یقینا اگر در وضع عادی آن بچه را عبور بدهند کباب که هیچ، سوخته می‌شود، یعنی می‌سوزد، زغال می‌شود، یک چنین آتشی بود، یک پیرمردهای تنومندی می‌آمدند، چون صف بود، هزار و صد و بیست نفر آن شب در آن آتش رفتند، یک پیرمردهایی می‌آمدند در صف وارد می‌شدند که وقتی پای‌شان را در آتش می‌گذاشتند، چون آتش گود بود، آتش‌ها روی پاهای‌شان می‌ریخت و بعد عبور می‌کردند که من یکی را فردایش دیدم، گفتم پایت را ببینم، موهای پشت پایش هم نسوخته بود و حال اینکه اگر شما اینطوری روی یک منقل آتش، آن آتش، دست‌تان را بگردانید موهای دست‌تان می‌سوزد. حالا ما علت تامه اصلا نداریم جز خدا، خدا را هم نمی‌شود علت گفت، بخاطر این‌که علت تامه مجبور از ایجاد معلول است، خدای تعالی هرچه بخواهد انجام بدهد، هرچه هم نخواهد انجام نمی‌دهد؛ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ بِقُدْرَتِهِ وَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ بِعِزَّتِهِ (مستدرک الوسائل ج5ص49)، اگر کسی بیشتر از این درباره‌ی موجوداتی که غیر خدایی هستند فکر کند، حتی درباره‌ی ائمه اطهار، این مشرک است! هرچه خدا بخواهد؛ باذن الله است، با اراده‌ی پروردگار است، بله، دست خدا امام زمان است، کارها بوسیله‌ی یدالله انجام می‌شود، عین الله اند، وجه الله اند، همه چیز جنبه‌ی وساطت دارد، منتها باذن پروردگار باید باشد. «وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ» (انبیاء/70)، آنان خواستند یک کیدی انجام بدهند، یک کاری انجام بدهند، ابراهیم را از بین ببرند و ما این‌ها را زیان‌کارترین قرار دادیم، بدترین قرار دادیم، بیچاره‌ترین قرار دادیم، و خدای تعالی «وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطًا إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ» (انبیاء/71)، خدایا این دوستان را، این‌هایی که امام زمان را دوست دارند، از میان دنیایی که پر از ظلم و جور است نجات مرحمت بفرما و به زمینی که بوسیله‌ی امام زمان صلوات الله علیه برکتش دادی در آنجا قرارمان بده و ان‌شاءالله بگوییم: متی ترانا و نراک و قد نشرت لواء النصر تری اترانا نحف بک، در آن‌جایی که هر جا امام زمان پایش را بگذارد آن‌جا «ارض التی بارکنا فیه للعالمین»، همان‌جا زمینی است که خدای تعالی برای همه‌ی مردم برکت داده، و بچه‌های‌تان همه ان‌شاءالله صالح می‌شوند، «وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ» (انبیاء/72)، همه را صالح قرار می‌دهد، دیگر دغدغه نداشته باشید بچه‌ام کجا رفت؟ حالا چه می‌شود؟ چطور می‌شود؟ نه! زمان ظهور حضرت بقیة‌الله همه صالح می‌شوند، «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»، ائمه‌ای که «يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»، من نمی‌خواهم این آیات را تفسیر به آن جهت بکنم، طبعا برای ما این‌طور می‌شود، همه‌ی بچه‌های‌تان آمر به معروف، ناهی از منکر، صالح، خوب، کارهای خوب را خدای تعالی به این‌ها الهام می‌کند، «وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ» ، اقامه‌ی نماز می‌کنند و ایتاء زکات می‌کنند و همه‌شان، «وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ» (انبیاء/73)، همه‌شان برای ما بنده هستند، همه‌ی فرزندان‌تان بنده‌های خدا خواهند شد، ان‌شاءالله اگر ظهور بشود و آن ائمه ی یهدون بامرنا پیشوایان ما باشند، همه‌ی خوبی‌ها را ان‌شاءالله خواهیم دید و این آیاتی که مربوط به حضرت ابراهیم بود امروز همه‌اش را تا حدی ترجمه کردم که قبلا هم ترجمه شده بود. امیدواریم خدای تعالی در این روز عزیز که دو عید بزرگ، تولد حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه و روز جمعه که من به زبانم می آید بگویم من سی پشت با حضرت موسی بن جعفر بیشتر فاصله ندارم، الحمدلله، وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (ضحی/11) و یکی از بزرگترین روزهای عزیز ماست و روز جمعه هم که روز عید فرج است، امیدواریم خدای تعالی همه‌ی ما را پیرو حضرت ابراهیم در همه چیز، در رشد کاملی که او داشت قرارمان بدهد و ان شاءالله درباره ی شرح صدر از هفته‌های آینده همان دو ساعت به ظهر ان شاءالله آقایان جلسه را تشکیل می‌دهند و همانطوری که در چند هفته قبل گفتم یک مقداری زودتر خودشان را به دعای ندبه برسانند و دعای ندبه را اهمیت بدهند. یک کسی یک نامه‌ای یک وقتی برای من نوشته بود که شما چرا این قدر به دعای ندبه اهمیت می دهید؟ گفتم که هرچه من بگویم اگر خوب بگویم با واسطه کلمات خاندان عصمت است ولی دعای ندبه مستقیما کلام امام صادق و کلام حضرت ولی عصر است، چون دوتا روایت دارد؛ مرحوم مجلسی در کتاب زادالمعاد می فرماید: به سند معتبر از امام صادق دعای ندبه نقل شده و معروف هم هست که از خود حضرت ولی عصر ارواحنا فداه هست و دعای ندبه از خصوصیاتش این است از دعاهایی است، از روایاتی است که هیچ سند نمی‌خواهد، سند صحیحی دارد، خیلی هم خوب، ولی سند نمی‌خواهد به جهت اینکه جملاتش یا با آیات قرآن دقیقا تطبیق می‌کند یا با روایات متواتر، یعنی اگر یک نفر بنشیند روایات متواتر را بریزد و آیات قرآن را هم بریزد و بتواند ردیف کند… چون این کلمات، این ردیف کردنش مثل خود قرآن که ردیف کردنش به بشر نمی‌خورد، بشر نمی‌تواند این کار را بکند؛ این دعای ندبه را هم بشر معمولی نمی‌تواند بردارد ردیف بکند، مگر کسی خیلی استاد باشد شاید حالا بتواند از آیات و روایات… و لذا سند نمی‌خواهد، از همان اولش شما یک کلمه پیدا بکنید که با روایات و یا با آیات قرآن تطبیق نکند آن کلمه را من می‌گویم بردارید و همه‌اش تطبیق می‌کند، کم دعایی به این محکمی در دعاها وجود دارد. ان شاءالله دعای ندبه‌تان را مقید باشید بیایید بخوانید، از هفته‌ی گذشته هم گفتم درها را باز بگذارند، دیگر بقیه‌اش را به فرهنگ و علاقه و محبت خودشان به امام زمان واگذارید، یک دو سه هفته برای آگاهاندن بود که عرض کردم درها را ببندید و کسی که برای دعای ندبه نمی‌آید برای حرفهای ما هم نیاید، ولی نه، از هفته‌ی گذشته گفته‌ام در باز باشد و امروز ان شاءالله امیدواریم عیدی کاملی بگیرید و همه‌تان موفق باشید، خدا توفیقات همه‌ی دوستان را در هر کجا که صدای من را می‌شنوند ان شاءالله زیادتر بفرماید.

دعای ختم مجلس
نسئلک اللهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان، یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا رحمان یا رحیم یا غیاث المستغیثین،
عجل لولیک الفرج،
پرورگارا، به آبروی ولی عصر فرج آن حضرت را برسان، همه‌ی ما را از یاوران خوب آن حضرت قرار بده، قلب مقدسش را از ما راضی بفرما.
خدایا، به آبروی آقای‌مان حجة بن الحسن ما را در سال آینده، چه شمسی و چه قمری، خدایا سعادت‌مند قرار بده.
پروردگارا، ما را از مومنین واقعی قرا بده، اهل تقوا قرا بده، دارای شرح صدر قرا بده.
پروردگارا، تزکیه‌ی نفس ما را با جدیت از ما قبول بفرما.
پروردگارا، به آبروی ولی عصر آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان وامگذار، ما را از امام زمان‌مان جدا نفرما.
پروردگارا، هر چه بیشتر ما را به حجة بن الحسن نزدیک بفرما، روحیات‌مان را با روحیات آن حضرت مطابق بفرما.
خدایا به آبروی ولی عصر قسم‌ات می‌دهیم، به آبروی حجة بن الحسن قسم‌ات می‌دهیم مشکلات همه‌مان را رفع بفرما، آن‌چه خیر است نصیب‌مان بفرما، آن‌چه شر است از ما دور بفرما.
پروردگارا به آبروی حجة بن الحسن خدمت‌گزاران به دین، خدمت‌گزاران به این مملکت، خدمت‌گزاران به این مردم، به آبروی ولی عصر زیر سایه‌ی امام زمان حفظ بفرما. اموات‌مان غریق رحمت بفرما. شهدای‌مان با شهدای کربلا محشور بفرما.
خدایا عاقبت امرمان ختم به خیر بفرما.
و عجل فی فرج مولانا صاحب‌الزمان …

 

لینک ویدیو در آپارات : کلیک کنید

 

۱۰ شعبان ۱۴۲۳ قمری – اهمیت روح و غذای روح

«أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین»

حجاب روحی توجه به محسوسات
یک موضوعی که با این ایام مناسبت دارد این است که الآن هم ماه شعبان است و با غذای روح ارتباط دارد و هم مربوط به بحث های هفته های گذشته است عرض کنم که شاید خیلی ضرورت دارد و خیلی لازم باشد. به طور کلی ما افرادی که در کُرۀ زمین زندگی می کنیم از روز تولد تا الآن هر کسی در هر سنی که هست بیشتر از هر چیز به عالم مُلک، به محسوسات، به آنچه که در اطرافمان هست و یا می بینیم یا می شنویم یا می چشیم یا لمس می کنیم یا استشمام می کنیم توجه پیدا کردیم، بیشتر از همه به آن ها متوجه هستیم. گاهی هم که صحبت از ملکوت می شود یا حتی صحبت از خدای تعالی می شود -که بیشتر از همه{موضوعات از این موضوع}صحبت می شود – یا صحبت از ائمۀ اطهار می شود یا صحبت از مردن، قیامت، آخرت می شود تا جایی که زور ما می رسد خود ما آن ها را در مادیات می کشانیم. -کل بشر این طور است-، آن ها را در مادیات می کشانیم، مثلاً دوست داریم که خدا را به یک صورتی بالأخره یا در ذهن خود یا در خارج از ذهن خود قرار بدهیم یا ائمۀ اطهار یا حتی حضرت بقیةالله ارواحنا فداه یا مثلاً قیامت، بهشت، جهنم، حتی ملائکه ای که هیچ شکلی ندارند بالأخره باید یک شکلی به آن ها داد، همه را می خواهیم به این قسمتی که محسوساتمان هست بکشانیم ، محسوسات ظاهری ما هست، و لذا روح و غذای روح و چشم روح و گوش روح این ها را اصلاً نمی فهمیم، یک مسائلی هست که علما گفتند و ائمۀ اطهار فرمودند و خدای تعالی در قرآن مکرر بیان کرده است، یک چیزی تعبداً می شناسیم و لذا به طرف آن ها هم کشیده نمی شویم، {نمی فهمیم} اصلاً غذای روح یعنی چه؟ حالا هرچه ما می گوییم مثلا غذای روح، شما اصلاً ممکن است خیال کنید اگر یک حالی برای انسان پیدا شد، حالا چه با موسیقی این حال پیدا شده باشد، چه با اشعار مثنوی این حال پیدا شده باشد، چه حتی با تُن صدا ، با تُن صدای محزون انسان محزون می شود، با تُن صدای شاد انسان شاد می شود، می بینید دیگر، با هر تُن صدا… . اینکه می گویم تُن صدا گاهی می شود یک کسی یک اشعار مدحی را با آهنگ مصیبت می خواند و شما می بینید گریه می کنید، اشعار مصیبت را با آهنگ شاد می خواند شما گریه نمی کنید، خیلی داریم، این فقط مربوط به تُن صدا است، تُن صدا گاهی انسان را محزون می کند، گاهی تُن صدا انسان را خوشحال می کند و همینطور خیلی از چیزها، آن چنان این ها حجاب شده و سد شده از یک دیوار بُتنی بسیار قوی می بینید این ها بیشتر جلوی ما را از معنویات گرفته است و این مسئله خیلی مشکلات ایجاد کرده که هرچه انسان زور می زند که مثلاً به شما بگوید چشم دل اهمیتش از چشم ظاهر بیشتر است، دیدش هم بیشتر است، فهمش هم بیشتر است، می بینیم {می گویند} بسیار خوب، چون شما گفتید عیبی ندارد ولی این معنا احساس نمی شود یا مثلاً فرض کنید که گوش دل مهم تر است، خودِ روح انسان مهم تر از بدنش هست و همین طور همۀ چیزها.

انحرافات فکری در شناخت خدا و حقیقت روح و ملائکه و قیامت و بهشت
در دنیا مثلاً اگر شش میلیارد جمعیت باشد نهایت فرض کنید همین شیعیان که مثلاً ۱۵۰ میلیون باشند در بین این ها شاید چند میلیونی این را فهمیده باشند وإلّا همه خدا را در یک صورت ظاهری می آورند. حالا بت -پرست ها که در همان صورت های بت هایشان می آورند، مسیحی ها در صورت حضرت عیسی می آورند، چون آن موحدترین مسیحی ها که بعضی از آن ها کتاب هایی هم نوشته اند و من مطالعه کردم نظرشان این است که می گویند مثلاً دریا را شما تصور کنید این خدای پدر است، بعد آن رودخانه ای که از دریا منشعب شده باشد این روح القدس است و اگر در حوض آبی از آب آن دریا بریزد یا در استخری بریزد این خدای پسر است. در حقیقت آب را خدا می دانند که از آن جا به این جا آمده است، از این جا هم به جای دیگر آمده است و به خدای پسر رسیده است. سنّی ها خدا را در عرش به شکل خود ما می دانند که آن جا نشسته و علم او احاطۀ بر ما دارد. این ها مطالبی است که هست و می بینید همۀ مردم دنیا به یک نحوی خدا را، پیغمبر را، ائمۀ اطهار را، روح را، ملائکه را، بهشت را، جهنم را، قیامت را به یک عالم مُلکی کشاندند که محسوس است. حالا ما چون می دانیم این ها شرک است و درست نیست فقط دربارۀ خدا را سکوت کردیم، باز هم نمی فهمیم خدا یعنی چه و حال اینکه عیناً در بعد از این دنیا همۀ مسائل معکوس می شود، یعنی اگر ما بخواهیم مثلا بهشت را تصور کنیم یا جهنم را تصور کنیم باید به زور این ها را در عالم مُلک بکشانیم وإلّا همۀ آن ها را ملکوتی احساس می کنیم.

اهمیت دادن به روح و غذای روح وارتباط با خدا
در این بین یک کاری که باید کرد که خیلی مشکل است، یعنی من این را به شما عرض کنم شاید از اول این برنامه های تزکیۀ نفس که ما شروع کردیم تا به حال، خیلی کم اتفاق افتاده است که لااقل همان اندازه که به بدن اهمیت می دهیم به روح هم اهمیت بدهیم. همان اندازه ای که بت پرست ها به خدای ساختگی دست خودشان اهمیت می دهند ما به خدای واقعی اهمیت بدهیم، آن ها بیشتر اهمیت می دهند، یعنی آن {بت}مطابق میل آن -ها است ولی برای ما مطابق میل ما نیست، آن مطابق احساسات آن ها است، مطابق محسوسات آن ها است ولی برای ما مطابق محسوسات ما نیست. من دیدم بت پرست در بتخانه آنچنان مبهوت بت بود که من مدتی کنار او ایستاده بودم و او متوجه من نشد و حال اینکه چنین حالتی از یک نمازخوان، از یک کسی که در محراب ایستاده باشد کم دیده شده است که آن چنان مبهوت خدا بشود {که متوجه کسی دیگر نشود} من نزدیک آن بت پرست ایستاده بودم که ببینم چه کار می کند دیدم هیچ متوجه من نشد، از آن جایی فهمیدم متوجه من نشده است که وقتی چشم او به من افتاد یک تکانی خورد، معلوم بود تا حالا متوجه نبوده است.
این مسئله خیلی مهم است، تا می گوییم آقا “دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ” (بحارالأنوار/ج ‏۹۳، ص ۳۵۶ ) به مهمانی خدا دعوت شده اید ذهن این ها فوراً روی پلو و قرمه سبزی و قیمه می رود، باید کلی روی آن مسائل حرف بزنیم تا آن ها را {به این طرف} بکشانیم که آن هم باز کشیده نمی شوند و این طرف نمی آیند. در مورد غذای روح، مثلاً ما این مدت این قدر دربارۀ غذای روح صحبت کردیم، حتی خود ماها، چقدر تا به حال گرسنگی روحی کشیدیم؟ چقدر غذای روح برای خودمان تهیه کردیم؟ چقدر به غذای روح اهمیت دادیم؟ من که فکر نمی کنم یک دهم آنچه که به غذای بدن اهمیت دادیم به غذای روح اهمیت داده باشیم، به جهت اینکه سر ظهر که می شود گرسنه می شویم، حسابی هم گرسنه می شویم، فوراً هر جای شهر هستیم، هرجا هستیم سر ماشین را به طرف خانه کج می کنیم و می رویم غذا می خوریم اما حالا اگر نماز ما به عصری افتاده باشد آن احساس گرسنگی بدنی را واقعاً ما داریم؟ مثلاً نماز ما چند ساعت تأخیر شده است، چند ساعت توجه ما به خدا تأخیر شده است، حالا به نماز خاص هم کار نداریم، آن هم توجه به خدا است، مطمئناً اکثر ما این طور نیستیم! این مسئله را باید حلش کرد، هر طوری هست باید این را حلش کرد، اگر این را حل نکنیم از ماه رمضان هیچ چیزی نمی فهمیم.

دلیل عدم موفقیت در راه کمالات
اگر فقر معنوی ما آن قدر برای ما اهمیت داشته باشد که فقر مالی برای ما دارد… یعنی وقتی انسان فقر مالی دارد چقدر غصه می خورد؟! چیزی ندارد بخورد، پول ندارد، زن و بچۀ او گرسنه هستند، جایی ندارند استراحت کنند، همین مسائلی که در فقر مادّی هست، در فقر ظاهری هست. مدام به فکر زن و بچۀ تان هستید، تازه اگر فرد متدینی باشید، هم به فکر زن و بچه و غذای زن و بچه و این ها هستید، هم به فکر مکان خود هستید، هم به فکر شکم خود هستید، هم به فکر لباس خود هستید، به فکر همه چیز هستید، همین اندازه که باید صدها برابر بیشتر از این باشد ولی حالا ما همین اندازه را {می گوییم} آیا همین اندازه به فکر گرسنگی روحی فرزندانمان هستیم؟ همین اندازه به فکر گرسنگی روحی خودمان هستیم؟ همین اندازه به فکر مَسکن روحی خودمان هستیم؟ همین اندازه که مثلا به فکر محلی که می خواهد این روح ما در آن جا آسایش داشته باشد هستیم؟ همان اندازه که به فکر مرض های مختلفی که ممکن است به بدنمان عائد بشود {هستیم} تا جایی که وقتی در تلویزیون گفته می شود از یک ظرف همه غذا نخورید ممکن است دهان او{دیگری} میکروب داشته باشد و آن میکروب بیاید در این ظرف و غذایی که او داشت می خورد و به همه منتقل بشود، چقدر با احتیاط با این مسائل برخورد می کنیم، از آن طرف با احتیاط با جهات روحی مان برخورد نمی کنیم! یعنی این ها دیگر مسائلی است که {گفتنش} وقت گذراندن است، من اجمالاً بگویم که به نظر من یک صَدم از آنچه که برخورد بدنی و احتیاط-های بدنی و گرسنگی های بدنی… حتی تا جایی رسیده است که می گویند «من لا معاش له لا معاد له» که البته این روایت به این صورت نیست و اگر هم باشد برای افراد خیلی ضعیف و پایین است که کسی که معاش ندارد معاد ندارد وإلّا اگر این حرف که کسی که معاش ندارد معاد ندارد درست باشد می خواست ابوذر اصلاً دین نداشته باشد، از او گرسنه تر و بی جاتر و بی مکان تر که پیدا نمی شود. باید هرچه آدم فقیر… که حالا بعضی ها معتقد هستند همۀ ائمه فقیر بودند و حتی حضرت زهرا چادر خود را گِرو می گذاشت و حتی انبیاء همه گدا بودند و همه پَست بودند و همه فکر… می خواهم بگویم همان متدینین اهل صفه… اهل صفه هم علت داشت که دست به دهان بودند، {علتش این بود که}این ها مثل سربازهایی بودند که از خانه و زندگیشان این ها را بیرون کردند و مهاجر بودند، آمدند در صفه های مسجد زندگی می کردند، آن هم برای مدت بسیار کوتاهی بود، تا یک مدتی که بعد دستور داده شد که اهل مدینه باید با مهاجرین غذا و لباس و همه چیزهای خود را قسمت کنند و با صفا با هم زندگی کنند و تمام شد. بعد شاید بعضی از اهل مهاجرین ثروتمندتر از انصار بودند. حالا همان مهاجرین اهل صفه باید همه در همان روزهای اول هیچ دین نداشته باشند؟! چون «من لا معاش له لا معاد له»؟! افرادی که معاش ندارند{آخر} چه ارتباطی به روح آن ها دارد؟ به عظمت خدای تعالی که در مقابل چشم آن ها باشد{چه ارتباطی دارد}؟ زیاد نمی خواهم به این مسائل بپردازم، اجمالاً می خواهم عرض کنم ما یک صَدُم از آنچه که به بدنمان، به خوراک بدنیمان، به مکان بدنمان، به زندگی ظاهریمان اهمیت می دهیم به مسائل روحیمان اهمیت نمی دهیم و تمام عدم موفقیت ما در راه کمالات همین است، افرادی هستند شاید ده سال یا بیست سال زحمت کشیدند روی تزکیۀ نفس، – باید بگوییم به اصطلاح-، ولی در یک امتحان خیلی جزئی که پیش آمده که آن هم دسترنج خود آن ها بوده است که فقیر شدند، می بینید دینشان را از دست دادند، ایمانشان را از دست دادند، بلکه همه چیزشان را از دست می دهند، این برای آن است که این مشکل را حل نکردند. اول کاری که انسان می-کند این است که باید این مشکل را حل کند. من دارم عرض می کنم اگر این مشکل را حل نکنید، یعنی حداقل اقلِ اقل آن این است که به اندازه ای که برای بدنتان مواظبت می کنید و فکرتان را به خودش متوجه کرده است، اقلاً مساوی آن روحتان را هم به همان اندازه اهمیت بدهید. همان اندازه ای که وقتی ظهر گرسنه می شوید دیگر طاقتتان طاق میشود و نمیدانم یک مقدار سن شما هم بالا باشد پای شما به لرزه می افتد و نمی دانم دیگر اخلاق ندارید و انسانیت شما همه سر شکم می رود همان اندازه لااقل برای خوراک روحتان، برای امراض روحیتان، برای مَسکن روحتان، برای آرامش روحتان {ارزش} قائل بشوید. اگر این مشکل را تا همین اندازه که اقل آن است… وإلّا صدها برابر اهمیت غذای روح، اهمیت مسکن روح، اهمیت همه چیز روح بالاتر از بدن است اما ما می گوییم مساوی {باشد} می گویند مرحوم آشیخ جعفر شوشتری در یک شهری گفت همۀ انبیاء آمدند شما را دعوت می کنند به اینکه موحد بشوید من می گویم مشرک بشوید، لااقل مساوی، یعنی گرسنگی روح شما مثل گرسنگی بدن شما، فشار روحتان مثل فشار بدنتان، مرض روحی شما مثل مرض بدن شما برایتان اهمیت داشته باشد، همین. این را بدانید تا این مشکل را حل نکنید بدانید اگر من ، حتی خدای تعالی که دیگر مافوق… مگر ارادۀ اجباری بکند وإلّا بخواهد با اختیار شما مخلوط باشد هیچ کس نمی تواند شما را به هیچ کمالی برساند، به طور کلی گفتم، به جهتی که شما نمی خواهید. می دانید؟ می گویید چطور من نمی خواهم، این قدر از راه دور آمدم تزکیۀ نفس و فلان و این ها؟ اگر می خواهی اول باید اهمیت این مسائل را متوجه بشوی، دنبال آن بروی، این ها را تکمیلش کنی، بعد به آن اهمیت بدهی، بعد بیایی، چرا، ممکن است فرض کنید در یک مجلسی یک سفرۀ خوبی از غذای روح انداختند شما هم می آیی می نشینی و می خوری اما وقتی که همین مجلس، همین مجلسی که حالا برای غذای روح آماده شده است اگر یک ناهاری یا شامی هم ضمیمۀ آن بشود آن وقت ارزش دارد. روز نیمۀ شعبان رفتیم جشن ولی چیزی نبود، یکی دو تا شیرینی خوردیم، من که میل نداشتم و دیگران هم یکی دوتا شیرینی خوردند و آمدند، این می شود. ناهار نبود؟ نه. مطالبی هم که گفته شد همان چیزهایی بود که همیشه می گویند و ما نمی فهمیم، تمام شد و رفت، این می شود نیمۀ شعبان. شب نیمۀ شعبان چطور؟ آن هم همین طور. ماه رمضان؟ الحمدلله تمام شد، ما زخم معده گرفتیم، مرض های مختلف گرفتیم، و راست هم می گوید چون روایت دارد امام علیه الصلاة و السلام فرمود از ماه رمضان بیشتر جز گرسنگی و تشنگی هیچ چیز دیگری استفاده نمی کنند، چون برای استفاده نیامده است، برای این جهت نیامده است سر این سفره بنشیند، برای غذای روح نیامده است سر سفرۀ آن بنشیند، بخوریم، بخوابیم، حالا مثلاً این طوری باید بگوییم که شدت و ضعف دارد، یکی می خورد و می خوابد و مثل حیوانات است، ضمناً برای یک درصد به خدا هم توجه دارد ولی یکی دیگر اصلاً هیچ توجهی ندارد، یک درصد.

امتحانی برای اینکه انسان به روحش بیشتر اهمیت می دهد یا بدنش
من این حرف ها را برای شماها نباید بزنم به جهتی که شما استثنائی هستید، ولی اگر نگوییم همۀ ما برای اکثر ما این مشکل حل نشده است. ماه شعبان است و ایامی است که کم کم باید به ماه رمضان برسیم ولی برای اکثر ما این مسئله حل نشده ، درست نشده. می گویید نه، یک شبانه روز خودتان را امتحان کنید. یک شبانه روز شما غذا نخورید و یک شبانه روز هم هیچ حرفی که روح شما را ترقی بدهد نشنوید، ببینید از کدام یکی بیشتر احساس ناراحتی می کنید. خیلی راحت بنشینید خودتان را امتحان کنید، از همین الآن شما تا فردا شب این موقع غذا نخورید حال حرکت ندارید، اخلاق ندارید، همۀ چیزها را فدای حالتان می کنید. بابا برو آن طرف، من حال ندارم، من دیروز تا حالا غذا نخوردم. یک وقت شده است که بگویید من دیروز تا حالا یک حرفی که رشدی به روح من بدهد، یک کمالی به روح من بدهد نداشتم لذا اخلاق ندارم، اوقات من تلخ است. از این روزها آن قدر اتفاق می افتد، آن قدر ما داریم که حساب ندارد. همین علامت بر این است که شما به روح خود کمتر اهمیت می دهید، یعنی نمی شناسید، نمی فهمید که روح اصلاً یعنی چه، این طوری است.

چکار کنیم که به روح و غذای روح و مسائل روحی بیشتر اهمیت بدهیم
بیاییم این را درست کنیم، چطوری درست کنیم؟ اگر بخواهید درست می شود، اول باید روح را شناخت، بابا روح یعنی خود تو. من یک وقتی می گفتم بدن یعنی مَرکب، از باب مسامحه، بعد یکی از ما {پرسید} گفتم: نه، مَرکب هم نیست، مرکب که بر انسان سوار نمی شود، شما هیچ وقت دیدید الاغی بر انسان سوار بشود و آن را این طرف و آن طرف بکشد؟ الآن بدن ما بر روح ما سوار است، ما به خاطر او نمی توانیم پرواز کنیم، نمی توانیم حرکت کنیم، نمی توانیم سرعت داشته باشیم، نمی توانیم خدمت کنیم، نمی توانیم کار کنیم. بهترین تشبیه برای بدن نسبت به روح لباس است، این شباهت بیشتر است، به جهتی که هیچ کاری برای ما نمی کند، فقط بار گرانی است کشیدن به دوش، یک باری است که روی دوش ما افتاده است و ما نمی توانیم… آن هم نه لباس سبکی که چندان تأثیری نداشته باشد، چون بعضی از لباس ها سبک است تأثیر ندارد ولی لباسی که مثلاً از آهن درست کرده باشند که بگوییم «و ثقل الحديد أجهدني» (بحار الأنوار، ج ‏45، ص 43) این طوری باشد، لباسی باشد که از سیمان درست کرده باشند، چنین چیزی است، بلکه از این هم بدتر است. این را ما بفهمیم، بشناسیم، حالا چطوری بشناسیم؟ باید روی آن کار بکنید، یک مقدار باید راهنمایی بشوید و یک مقدار هم باید روی آن کار بکنید. آن مقداری که مربوط به راهنمایی است همین است که شما معتقد به قیامت هستید یا نیستید؟ شما می گویید هستیم. اگر می خواهید در همین دنیا بیایید بدن انسان برای انسان دوام ندارد، پس بدن، انسان نیست، چرا؟ دیگر حساب این دو دو تا چهار تا شده است که بدن ده سال قبل را الآن ندارید، بدن بیست سال قبل در ده سال قبل از بین رفت، چیزی که از بین می رود، چیزی که نیست، عوام ترین ماها در این جمع الآن شاید این را بفهمد و بداند که با خوردن غذا سلول های جدید جایگزین سلول های قبلی می شود و آن سلول های قبلی از بین می رود، این را دیگر همه می دانند، حتی در کلاس های دبستانی هم خواندیم، این حرفی نیست، برو برگرد ندارد. پس تو آن نیستی که از بین رفته ، تویی که در بیست سال قبل خیلی خاطرات را در ذهن خود سپردی، تویی که در بیست سال قبل معتقد به خدا شدی، تویی که در بیست سال قبل خیلی از کارها را کردی و الآن به یاد داری، تو این بدن نیستی، اگر این بدن بودی می خواست همانطوری که خود بدن از بین رفت خاطراتش هم از بین برود، همه چیز فراموش بشود. پس این بدن نیستی. این بدنی که ده سال نمانده، می آید تا روز قیامت و بهشت و إلی الأبد بماند؟ آن یک لباسی است حالا نهایت بگویند همین لباس را در موقع مرگ بیرون می آورند و روز قیامت باز از همین پنبه و مثلاً پشمی که برای لباس تو بوده است باز دومرتبه برای تو نخ می بافند و لباسی درست می-کنند و باز بر تن تو می کنند، نهایت این است ولی این دوام ندارد، این با تو همیشه نیست، تو بالأخره این نیستی. این یک راهنمایی اساسی است منتها ما نمی فهمیم، ما این را قبول داریم، اعتقاد داریم، برو برگرد نیست، دو دو تا چهارتا است ولی نمی فهمیم، دیگر حالا معما است، حالا هرچه می خواهید آن را حساب کنید، ما نمی فهمیم. باز هم از این جا که بیرون رفتیم به گرسنگی شام شبمان بیشتر پابند هستیم، باز هم این رنگ لباسمان یا اینکه کجای لباسمان یک مقدار نازک شده است و می خواهد پاره بشود یا یک جای آن پاره شده است، یک جای آن کثیف شده است، به این ها بیشتر توجه داریم تا به روحمان. موقع خواب مثلاً اگر شما غذا زیاد خورده باشید ممکن است دل شما درد بگیرد یا غذا نخورده باشید نمی توانید بخوابید یا هر چیزی دیگری، می بینید دیگر همین چیزهایی که هست. آب بالای سرتان نباشد دلواپس هستید که اگر من نصف شب تشنه شدم ممکن است حال اینکه در آن وضعیت خواب آلود بلند شوم بروم از داخل یخچال آب بردارم نداشته باشم و آب را بیاوری بالای سرت بگذاری. کدام یکی از این کارها و از این قبیل کارها را برای روحت کردی؟ برای غذای روحت کردی؟ من می ترسم چیزی بگویم این ها به عنوان دستور باشد یا به عنوان عمل شما بدانید، این ها مربوط به وضع روح خود انسان است. یک کاری کرده باشید که نصف شب برای مناجات با خدا به زحمت نیفتید، همانطوری که آب را آوردید بالای سر خود گذاشتید که به زحمت نیفتید که تا یخچال بروید و برگردید، یک کاری کرده باشید که به زحمت نیفتید، تا بیدار شدید یک آب سرد خوردنیِ خوبی کنار شما باشد که فوراً بردارید سر بکشید، همانطور که در مسائل بدنی انجام می دهید در مسائل روح هم انجام بدهید. حالا می گویم اگر من بگویم که چه کار باید کرد ممکن است همۀ شما فکر کنید این هم فُرمالیتۀ آن است و درست کنم، حالا اقلاً من هم مثلاً یک قرآن بالای سر خودم بگذارم، یک چیزی که من را متوجه به خدا بکند بالای سر من باشد یا مثلاً از این قبیل، نه هیچ چیزی منظور نیست، هر کسی باید وضع خودش را رعایت کند، یکی نصف شب باید بلند شود شربت بخورد، یکی نصف شب باید آب سرد بخورد، یکی باید آب گرم بخورد، یکی باید یک کار دیگری بکند، خلاصه هر کسی مربوط به خود او است ولی شما فکر کنید که من چه کار کنم، روی این اگر یک سال هم فکر بکنید، یک سال آن را هم عمل بکنید ارزش دارد که چه کار من بکنم که نصف شب که بلند شدم حوصلۀ من بکشد بر اینکه من فلان مناجات را با خدا بکنم، فلان آب سرد ولایت را بتوانم استفاده بکنم، همین، چه کار کنم. این یک کاری است، یا مثلاً صبح تا غروب حرکت می کنید و برای یک مسافرتی می روید، صبح بگویید ما ظهر به کجا می رسیم؟ ناهار کجا می خوریم؟ یک غذایی تهیه می کنیم و در ماشین می گذاریم، آب باشد، میوه باشد، تنقلات باشد و همین کارهایی که مخصوصاً در مسافرت های دور انجام می دهیم. در همان مسافرت روح خود شما مهم تر است، چه کار بکنیم؟ یک نواری مثلاً گوش بدهید، یک سخنرانی گوش بدهید، یک قرآنی را با توجه گوش بدهید، یک کاری بکنید که غذای روحتان را هم تأمین کرده باشید، نداریم، یعنی به آن بیشتر اهمیت می دهیم، مثلاً از مشهد حرکت کردید و می خواهید به تهران بروید یک صبح تا عصری راه دارید، ظهر کجا ناهار بخوریم؟ مثلاً شاهرود، نمی دانم کدام رستوران تمیزتر است؟ غذای آن بهتر است؟ همۀ این ها را دقیق رعایت می کنیم ولی حالا در راه مثلاً چه کار بکنیم که روح ما یک مقداری رشد بکند، یک مقداری سیر بشود، یک مقدار غذایی برای آن تهیه بکنیم، هیچ گاه به فکر نیستیم اگر هم باشیم خیلی ضعیف هستیم، ببینید این ها است. اگر ما خودمان را بشناسیم، بفهمیم چه کسی هستیم، حضرت امیر فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً عَرَفَ قَدْرَهُ» (عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص261) قدر خودتان را بشناسید، تو چه کسی هستی؟ اگر تو این بدن هستی هر کاری می خواهی بکن، بیشتر از همین کارهایی هم که می کنی نمی توانی انجام بدهی، حتی چایی خودت را هم در راه با آن لرزش ماشین و این ها درست می کنی، فلاکس حتماً باید داشته باشی، همۀ کارها را می کنی ولی کوچکترین کاری برای روحت نمی کنی. خود من یکی از شماها و شماها هم یکی از ما، همۀ ما با هم هستیم دیگر، چه کار می کنیم؟ در راه که می آییم یک غذایی برای روح خود تهیه بکنیم، چون این حیوونی هم بیچاره هم گرسنه می شود، تشنه می-شود، این اصلاً خود ما هستیم، ما این هستیم. مثل این است که شما وقتی مسافرت می روید برای لباستان صابون برارید، یک تشت برای رختشویی بردارید یا یک ماشین لباس شویی عقب ماشینتان بگذارید، نمیدانم چه و چه و چه، همۀ این ها را بکنید ولی اصلاً غذا برای خودتان برندارید، حالا به همان سلسله مراتب برمی گردید. غذا برای خودتان برندارید، به شما نمی خندند؟ یک ماشین لباس شویی عقب گذاشتید، نمی دانم اتو، هر چیزی که برای مرتب بودن لباس شما لازم است که حتی یک چین بر آن وارد نشده باشد تهیه می کنید و برمی دارید اما ناهار برای ظهرتان فکر نکرده باشید. به خدا قسم صد برابر بدتر از این است این کارهایی که ما الآن داریم می کنیم، یعنی آن عقلِ کلی که دارد به ما نگاه می کند، همانطوری که ما به آن انسانی که برای لباسش اتو برداشته ، ماشین لباس شویی برداشته ، صابون برداشته ، همه چیز برداشته ، در این راه بیابانی که می خواهد از مشهد تا تهران بیاید همۀ این ها را برداشته ولی غذا برنداشته برای شکم خودش و خودش ، گرسنگی هم می کشد، اصلاً گرسنگی را متوجه نمی شود، نمی فهمد روح این مرده است. از همین جا معلوم می شود که روح چه کسی مرده است و روح چه کسی نیمه مرده است. روحی کی صد در صد …

کسانی که ذائقه معنوی ندارند توقع نداشته باشند چشم دل را بشناسند
اگر از صبح تا شب شما در ماشین آمدید، مدام تخمه خوردید و تنقلات خوردید و شوخی کردید و حرف های بی ربط زدید، به قول خود آن ها نردبان در راه بیندازید، مدام راه را کم کنید، سرتان را گرم کنید ولی هیچ فایده-ای از جهت روحی نداشته باشید این شخص آن چنان مورد خنده و تمسخر است، اگر همان جا یک توجهی به خدا و ائمه و ارواح مؤمنین بکنید می بینید همۀ آن ها دارند به شما می خندند، عجب انسان احمقی است. این کلمه را برای خود قبول کنید، کسی که همه چیز برای راه خود، برای بدن خود، برای شکم خود تهیه می کند و هیچ چیز برای روح خود تهیه نمی کند به خدا قسم خیلی پست تر از این انسانی است که همه چیز برای لباس خود تهیه کرده است ولی برای بدنش هیچ چیزی تهیه نکرده است. بیاییم از این جا تکانی بخوریم، یک حرکتی بکنیم و دوست داشتم اگر می شد این حرف من به همه می رسید که متأسفانه نمی شود که دیگر توقع نداشته باشید، تو که مدام به بدنت رسیدی، مدام به خوراک شکمت رسیدی توقع داری چشم دلت را بشناسی یا از چشم دل استفاده کنی؟ توقع داری از گوش دل استفاده کنی؟ توقع داری که حرف مفید برای تو غذا بشود؟ تو اصلاً ذائقه نداری، تو به ذائقۀ ات اهمیت نمی دهی، اشتهای خودت را کور کردی. این مسئله برای خود من تجربه است این هایی که تا ساعت هشت صبح می خوابند بعد که بلند می شوند واقعاً میل به صبحانه ندارند. می-گوییم که از ساعت هشت شب تا هشت صبح دوازده ساعت است چطور شد در این مدت دوازده ساعت اشتها به غذا نداری ولی ظهر که غذا می خوری ساعت دوازده تا هشت شب آن قدر گرسنه می شوی که حساب ندارد، چرا؟ علت آن این است که اشتهای تو کور شده است، یعنی یک مدتی قبل از آفتاب بلند شو صبحانه بخور… ماه رمضان بهترین تجربه است، بین افطار و سحری فاصله خیلی کمتر است تا شام و صبحانه، سحر انسان بلند می-شود حسابی میل به غذا دارد و زیادی هم می خورد، علت آن این است که اشتهای تو کور شده است، این اشتهای کورشده {البته} اگر تو را از پا درنیاورد… یک مدتی غذا نخور، اشتهای تو آن چنان کور می شود که اصلاً میل به غذا نداری. بعضی ها که آب درمانی می کنند می گویند دو سه روز اول غذا نخوردن سخت است بعد دیگر خیلی ساده می شود، آسان می شود، به اصطلاح عوام اشتهای آن ها کور می شود، یعنی ما مشهدی ها می گوییم تلخه می شود. دیگر میل به غذا ندارد، متأسفانه ماها این طوری شدیم، دیگر میل به غذا نداریم. یک قدری هم صحبت بشود، نه می فهمیم، نه استفاده می کنیم، نه درک می کنیم، مدام در همین مسائل ظاهری هستیم، همین ها ما را کَر و کور کرده است.

شناخت روح وداشتن چشم دل و گوش دل برای ارتباط با خدا و حقایق
این مسئله حتماً باید حل شود، اگر آن را حل کردید یعنی حالا با یک دلایل عقلی و علمی می توانم ثابت کنم که صد برابر تأثیر گرسنگی روح انسان بیشتر است، تأثیر فقر آن بیشتر است، ناراحتی آن بیشتر است، تأثیر همه چیز آن از بدن بیشتر است و در ما اثری ندارد. نماز هم که می خوانیم غذای روح مان نیست، این نماز مثل نان است که سر هر سفره هست، مثل برنج الآن است که سر هر سفره هست. نگویید ما مدام نماز خواندیم، نماز خواندیم…، به خدا قسم من فرد هفتاد ساله هشتاد ساله را دیدم که هنوز نمی فهمد نماز یعنی چه، هنوز «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ‏» (فاتحه، آیه 5) را عمل نمی کند، این قدر هم تکرار شده است. این یک غذایی نیست که تنوع در آن باشد، نه، این باید باشد، این نان سر سفره است، این برنج سر سفره است، این اساس سفره است. بقیۀ اعمال عبادی که مستحب است مثل تنوعات مختلفی است که ما داریم و همین یک بدبختی است که من باید مدام مثال به….، یعنی بالاتر این است که خدای تعالی هم برای اینکه ما بفهمیم مدام مثال به همین مادیات زده است وإلّا روح انسان یک چیز دیگر است، روح چشم دارد که خیلی قوی تر از چشم ظاهری است، اصلاً بی خود اسم این چشم را چشم گذاشتند به جهت اینکه یک محدودۀ خیلی ساده ای را می تواند ببیند، تازه آنهم نه باطن آن را، من الآن چقدر می توانم ببینم؟ حتی آقای کاشانی را هم نمی توانم ببینم، فقط این قسمت را می توانم ببینم. من چقدر می توانم ببینم؟ چقدر می توانم بشنوم؟ چقدر می توانم احساس کنم؟ اما روح انسان،خدای با آن عظمت را احساس می کند، خدای با آن عظمتی که همۀ موجودات مثل ذره ای، آن هم تازه نمی شود مقایسه کرد، مثل ذره ای در مقابل پروردگار است آن خدا را می بیند. ببینید این چشم مهم تر است یا آن چشم؟ «ما رايت شيئا الا و رأيت اللَّه قبله و بعده‏ و معه» (درخشان پرتوى از اصول كافى، ج ‏1، ص 115) «لقاءالله، رؤیةالله» این همه روایات و آیات و این ها هست، آن چشم است یا این چشم؟ تازه این قسمتی را که من الآن دارم با این چشم می بینم این تازه با روح است، آن هم مربوط به روح است که دارم می بینم، تازه باطن شما، درون دل های شما چه می گذرد من نمی بینم، پشت سر شما مثلاً الآن چه چیزی هست من نمی بینم اما آن چشم، خدا را می بیند. لذا خدا می فرماید «وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ» (أعراف، آیه 179) این چشم بدنی، لباسی را دارد «لا يُبْصِرُونَ بِها» ولی حتی با همان چشم هم نمی تواند ببیند، یعنی همین محدوده ای که الآن من دارم نگاه می کنم باز یک محدودتری در آن هست، یعنی صورت های شما را می بینم ولی پشت سر شما را نمی بینم، ظاهر شما را می بینم ولی قلب شما را نمی بینم، افکار شما را نمی بینم، علوم شما که در مغز شما هست من نمی بینم، من نمی توانم با یک نگاه ببینم که کدام یک از شما باسوادتر هستید و کدام یک بی سوادتر، نمی توانم ببینم ولی آن چشم… آقایان خدای من شاهد است خیال نیست، الآن تا من می گویم خدا، او می گوید تخیل است، تفکر است، عقل است، هرچه که هست، دیدن است، دیدن واقعی آن است. من اگر گفتم آقا ولی عصر علیه السلام از در وارد شدند، این جا آمدند نشستند و این ها، شما هم ببینید، بله دیدیم اما اگر گفتیم الآن احاطۀ علمی حضرت ولی عصر ارواحنا فداه بر ما دارد ما چون آن چشم را نداریم آن را نمی-بینیم، چون چشم روحی نداریم روح حضرت را نمی بینیم، سخن ایشان را نمی شنویم، سخن خدا را نمی شنویم، واقعاً نمی شنویم، شما می گویید نه، الآن این اتاق خلوت بشود تمام افراد این اتاق بیرون بروند شما باشید و خودتان و خدای شما، یک قدری با خدا صحبت کنید، اگر یک طرفه نبود، هر چه شما بگویید ولی جواب خبری نیست، چرا؟ به جهتی که گوش ما کَر است وإلّا به قول شاعر می گوید آواز خدا همیشه در گوش دل است، گوش مان کر است. ما خدا را نمی بینیم، در خلوت، نیمه های شب نمی بینیم، چرا؟ برای اینکه چشم مان کور است. چرا علی بن ابیطالب در بین جمعیت… همۀ جمعیت دُور او بودند وإلّا نمی گفت «ما رايت شيئا الا و رأيت اللَّه قبله و بعده‏ و معه» خدا را می بیند، چطور شد علی بن ابیطالب دید، اولیاء خدا می بینند، همه متوجه خدا هستند، همه با خدا هستند، فرق حضرت یوسف و زلیخا همین بود که زلیخا خدا را نمی دید ولی یوسف می دید و همان خدا این را کنترل کرد «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» (یوسف، آیه 24) اگر حضرت یوسف خدا را نمی دید و مثل زلیخا بود او هم چه فرقی می کرد، هر دو مثل هم انسان بودند.

اگر روح شناس باشید ، امراض روحی در افراد خودش را نشان می دهد
چرا ماها روح را نمی بینیم که روح ما مثلاً چه خوراکی دارد، چه مرضی دارد. الآن کدام یک از ما بیشتر مریض هستیم؟ کدام یک از ما بیشتر سالم هستیم؟ هیچ کس نمی داند. یک مقداری اهل ریا و ریا کاری باشیم خود را خوب و سالم معرفی کنیم شما هم خیال می کنید من سالم هستم و حال اینکه امراض بدنی را می شود پوشاند، تمام بدن شما زخم باشد یک لباس بپوشید تمام است، اما امراض روحی خیلی زود ظاهر می شود ولی در عین حال ما نمی بینیم. افرادی هستند که سرتاپا مرض هستند و حتی اعمالشان نشان می دهد که این ها مریض هستند ولی ماها حتی نمی بینیم. روح خیلی خود را زود نشان می دهد، نه اینکه فکر کنید حالا وقتی چشم یک ولیّ خدا به صورت شما می افتد می فهمد که چقدر در باطن شما امراض مختلف هست، نه، خودش را نشان می دهد، روح اصلاً خود شما هستید، حقیقت شما است، خودش را زود نشان می دهد، تکبر را زود نشان می دهد، نمی دانم مرض های مختلف را زود نشان می دهد ولی مرض های بدنی زود نشان داده نمی شود، در عین حال چشم ما کور است و مرض های روحی افراد را نمی بینیم. بعضی وقت ها من می بینم بعضی ها گول بعضی ها را می خورند می-گویم تو چطور ندیدی که این فرد خائن است؟ نه اینکه حالا فکر کنید من می بینم و او نمی بیند، نه، این به خاطر این است که خیانت، خودش را زود نشان می دهد، انسان خائن خودش را زود معرفی می کند، اما یک زخم سرطان پشت شما یا روی شکم شما باشد این را می شود پوشاند، می شود این را ظاهر نکرد، بلکه انسان اصرار دارد که آن را ظاهر نکند.

شناخت روح و معنای ارتباط با امام زمان و حقیفت کمالات
بالأخره می خواهم این را عرض کنم که ما تا این مشکل را، همین مشکلی که عرض کردم، حل نکنیم به هیچ کمالی نمی رسیم، یعنی می دانید علت آن هم این است که نمی خواهیم، چون نمی شناسیم، بدی ها را نمی بینیم، نقص ها را نمی بینیم، کمالات را نمی بینیم، طبعاً نمی خواهیم هم که آن نقص ها برطرف بشود، آن کمالات {به وجود بیاید} شما بگویید من خیلی شائق هستم امام زمان را ببینم، من دیدم افرادی را که شب تا صبح گریه می-کنند، واقعاً هم عاشق هستند اما عاشق چشم و ابروی آقا هستند، به او می گویند چشم دلت را باز کن امام زمان کنار تو نشسته است، او می گوید نه، می گوید من در عین حال دوست دارم بدن حضرت را ببینم. خدا که بدن ندارد چه کار می کنی؟ چون اصل او است،این جا چه کار می کنی؟ من خیلی دوست دارم به کمالات برسم، کمالات چیست؟ گاهی بعضی ها را دوست دارم یک مقدار تکان بدهم می گویم کمالات چیست؟ می گویند ما هم مکاشفه داشته باشیم، ما هم خواب خوب بینیم، وقتی به دیوار می گوییم برو عقب برود، وقتی به کوه می گوییم همراه ما راه بیفتد بیاید، حالا کوه عَلَم کوه با شما راه افتاد، شما می خواهید تهران بروید، او را آن جا چه کار می کنی؟ ما یک وقتی کنار دریای بمبئی ایستاده بودیم یک شخصی ماری آورده بود، این مار خیلی قطور بود، شاید تنۀ آن طوری بود که یک انسان را می بلعید، نمی دانم این را چطوری آورده بود می خواست بفروشد بچۀ ما می گفتی این را بخریم، گفتیم حالا ما خریدیم آن را چه کار کنیم؟ آن را کجا ببریم؟ شب باید در یک اتاق پهلوی خود تو بخوابد. حالا این کوه با تو راه افتاد آن را چه کار می خواهی بکنی؟ تمام پرنده ها تحت فرمان تو بودند، شب این شغال های کلاردشت و گرگ ها و همۀ این ها آمدند آقا ما در اختیار شما هستیم، می گویید برو رد کارت، ما جا برای خودمان نداریم تا چه برسد برای شما. انسان بیچاره است، این همه کرامتی که در نظر تو کرامت است و خیال می کنی کمالات است این ها جز دردسر چیز دیگری ندارد. کمالات این است که انسان چشمش را باز کند، همان یک لحظه ای که در نیمه شب چشمش را باز می کند خدا را ببیند، این کمال است. یک لحظه ای که چشمش را باز می کند ائمۀ معصومین را دُور خودش ببیند. یک لحظه ای که چشمش را باز می کند و به خودش نگاه می کند هرچه می بیند صفات حمیده باشد، این ها کمالات است. ببینید اشتباهی می رویم، الآن یک مستجاب الدعوه ای این جا باشد که هرچه بگوید فوری انجام بشود، چنین فردی باشد، می گوییم به به عجب انسان خوبی است، چه خوبی دارد؟ مستجاب الدعوه وقتی خوب است که بندۀ خدا باشد وإلّا چه خوبی دارد؟ به یکی گفتند فلانی روی آب راه می رود، هرچه روی آب راه برود مثل ماهی نمی تواند آن طور غواصی بکند، به یکی گفتند فلانی طی الأرض دارد و به هوا می پرد، مثل کبوتر است، تازه مثل یک حیوانی شده است. این ها کمال نیست، این ها تازه اگر چیزی هم باشد و انسان درست راه را رفته باشد، بر فرض ریاضت های شرعی کشیده باشد، تازه نمودار کمالات است، یعنی نشانگر کمالات است، نشان می دهد… تو اگر نخواسته باشی به کسی کمالات خودت را نشان بدهی هیچ وقت از آن ها استفاده نمی کنی، وإلّا نشانگر کمالات است، یعنی این کسی که مستجاب الدعوه است معلوم است که با خدا ارتباط دارد، خدای تعالی به حرف او توجه می کند و دعای او را مستجاب می کند آن هم اگر صلاح باشد وإلّا خود این ها کمالات نیست. این قدر جوکی های هندی در هندوستان هستند و کارهای عجیب و غریبی می کنند که حساب ندارد، آن ها باکمال هستند؟ حتی بعضی از آن ها خدا را هم قبول ندارند، باکمال هستند؟ نه، جداً، نمی خواهم این مسائل تحمیلی باشد، این ها عقلی نیست؟ این کار نشانگر چیست؟ این مستجاب الدعوه بودن؟ جز این است که مردم دُور تو جمع بشوند و بگویند آقا برای ما دعا کن، شما هم خدا را مجبور بکنید نستجیر بالله {دعای شما را برآورده کند} مثل اینکه می گویند حضرت ابوالفضل نستجیر بالله از این کارها کرد و به خاطر اینکه فشار شما زیادتر است، قدرت شما زیادتر از خدا است او را مجبور {به استجابت دعا کنید} مثل جریان حضرت یعقوب در تورات که با خدای تعالی کشتی گرفت و خدا را بر زمین زد، آخر آن این-طوری می شود دیگر، این کمال تو است، هیچ وقت به این طور کمالات فکر نکنید. کمال آن چیزی است که عقل انسان زیاد بشود، علم او زیاد بشود، حکمت او زیاد بشود، معرفت او زیاد بشود، خدا را بهتر بشناسد، همه چیز او درست باشد، انسان واقعی بشود، الگوی برای همۀ مردم باشد و خود او نمونه ای از وجود مقدس علی بن ابیطالب باشد، نمونه ای از وجود مقدس امام زمان باشد. امیدوار هستیم خدای تعالی همۀ ما را به حقیقت برساند، این جا است که علی بن ابیطالب به کمیل می گوید «ما لک و الحقیقة؟» إن شاءالله شما مورد این خطاب واقع نشوید و از خدا می خواهم همۀ شما به حقیقت إن شاءالله برسید.
«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

۲۳ ربیع الثانی ۱۴۲۷ قمری – ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۵ شمسی- توضيح آيات اول سوره شمس، خصوصیات فقیه

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوهُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیهَ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین.

 قال (علیه السّلام): “وَ اَمّا مَن کانَ مِنَ الفُقَهاء صائِناً لِنَفسِه حافِظاً لِدِینِه مُخالِفاً لِهَواء مُطِیعاً لِاَمرِ مُولاه فَلِلعَوامِ اَن یُقَلِّدُوه”.( وسائل الشیعه/ج ۲۷، ص ۱۳۱) من از همه ی محبتهای دوستان متشکرم، ماههاست که علاقه داشتم که در این حدود بیایم به ساری بروم و به خانواده ی مرحوم آقای ایمانی تسلیت عرض کنم و عیادتی از دوستان {بکنم}، که بحمدلله امروز دیدم صحیح و سالمند و فاتحه ای سر قبر مرحوم آقای ایمانی بخوانیم و البته آمدن من به بابلسر برای دیدن دوستان، خیلی لازم بود و بنا نبود من امشب صحبت بکنم ولی این بالا که نشستم شماها را بهتر می بینم! این چهره های نورانی، خدائی، که اگر انشالله قدر خودتان را بدانید امیرمومنان علیه السلام فرمود: “رَحِمَ اللهُ امرَءً عَرَفَ قَدرَه” (غرر الحكم /ص۲۳۳ ، حديث ۴۶۶۶ )، خدا رحمت کند آن شخصی را که قدر خودش را بداند. شما شاید تا وقتی که در این دنیا باشید یا به ملکوت اشیاء برسید – و تا نرسیده اید از حقیقت زیاد اطلاعی پیدا نکنید- ولی وقتی که به ملکوت هر چیزی توجه پیدا کردید یا از دنیا انسان برود به یک حقایقی می رسد که متأسف می شود که چرا یک لحظه را به غفلت گذراندم! در شهر بابلسر من زیاد آمده بودم قبلها، نه برای جلسات و جمعیت و اینها؛ شاید این جمع، این مقدار از افرادِ با سیر الی الله، سالک الی الله اگر وجود داشت ما نمی شناختیم و یا وجود نداشت. شما ببینید یک سرباز حضرت بقیه الله ارواحنا فداه بعد از اینکه می بیند اینجا سرباز می شود گرفت و می شود مهیای برای ظهور حضرت بقیه الله ارواحنا فداه بود، از مشهد حرکت می کند می آید اینجا و خُب وقت صرف می کنند من جداً به سهم خودم تقدیر می کنم از جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای گنجی و بعد هم سرور عزیز جناب آقای خواجه کلایی که اینها زحمت می کشند هدفشان این است که در این مؤسسه بتوانند جوانهای عزیز را، جوان و پیر هم ندارد تکیه کلام هر کسی اگر جوانها هست ولی من روی آن حساب اسم جوانها را نمی برم چون پیرها نیازشان بیشتر است. جوانها نیازشان زیادتر است همه به این مسئله احتیاج دارند مسئله ی بسیار مهمی که شما دارید قدم در راهش برمی دارید شاید نماز، زکات، حج، هیچ چیزی به این اهمیت نباشد که خدای تعالی در قرآن یازده تا قسم می خورد! یازده تا قسم! “وَالشَّمسِ وَ ضُحَاهَا”(الشمس/۱) تا می رسد به اینکه “وَنَفسٍ وَ ما سَوَّاها” (الشمس/۷) قسم به نفس و آن خدایی که این نفس را خلقش کرد. چطور خلقش کرد؟ انشاالله این مطالب را در ذهنتان بسپارید و من زیاد اینها را گفته ام ولی باز هم توجه داشته باشید. -شاید یادگاری باشد این مجلس برای همه ی ما- که خدای تعالی یازده قسم یاد کرده، اهل ادب می دانند که با کلمه ی “قد” که تأکید است، تحقیق است فرموده که “قَد اَفلَحَ”؛ همه ی ما در تمام دوران زندگی یک آرزو داریم و آن یک آرزو این است که رستگار بشویم. در هر کاری، در راهی، در هر چیزی رستگاری نصیبمان بشود. رستگاری یعنی موفقیت، رستگاری یعنی پیشرفت، رستگاری یعنی سر افرازی، رستگاری یعنی همة خوبیها را انسان یک جا دریافت کند این رستگاری است. “قَد اَفلَحَ المُومِنُون” (المؤمنون/۱) مؤمنین رستگارند. آنقدر خدا درباره ی رستگارها مطلب فرموده و عقل انسان هم برای رستگاری خیلی اهمیت قائل شده و تمام خوبان عالم دنبال رستگاری هستند. خدا در این سوره ی مبارکه یازده تا قسم می خورد که رستگاری تنها بعد از تزکیه نفس است که “قَد اَفلَحَ مَن زَکّاها”(الشمس/۹). حالا هر کسی به اندازه ی فهمش، درکش، همتش، ارزش وجودی اش؛ چون مردم هر کسی دارای یک ارزشی هست یکی دائما دنبال رستگاری است، یکی گاهی به فکر رستگاری می افتد! امّا آنکه دائماً به فکر رستگاری است باید اول تزکیه نفس کند. تزکیه نفس هم خیلی روشن، نه اینکه فکر کنید یک کار فوق العاده ای است که ما کردیم! نه، مردم خودشان را کنار کشیده اند نه اینکه شما غیر مردم باشید! زمان ما یک زمانی است که متاسفانه” ظَهَرَ الفِساد فِی البَحرِ وَ البَر بِما کَسَبَت اَیدِی النّاس”(روم/۴۱) فساد در دریا و خشکی، در بیابان و در شهر فساد ظاهر شده! “یَملَاُ الاَرض قِسطاً وَ عَدلا بَعدَ مَا مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً” (بحارالانوار/ج ۵۱، ص ۷۱ )، الان “مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً “بزرگترها به کوچکترها، افراد دارای هوای نفس نسبت به دیگران اینها دارند ظلم می کنند؛ “یَملَاُ الاَرض قِسطاً وَ عَدلاً” حضرت بقیه الله ارواحنا فداه که تشریف می آورند دنیا را پر از قسط و عدل، فلاح و رستگاری می کنند “بَعدَ مَا مُلِئَت ظُلماً وَ جَورا”. این روایت را که انتخاب کردم و خواندم که “مَن کَانَ مِنَ الفُقَهاء”، فقیه یعنی فهیم، هر کسی می فهمد. شما فکر نکنید فقیهی که در کلمات خاندان عصمت و طهارت گفته شده حتماً مراجع تقلید منظورند! آنها شاهفردش هستند، آنها بزرگترین فردش هستند ولی شماها فهمیدید فقیهید. چی را فهمیدید؟ فهمیدید راه دین، انتخاب دین، انتخاب ترک گناه و انجام واجبات چیز خوبی است! فهمیدید که رستگاری در تزکیه نفس است می بینیم این را فقیه می گویند؛ در دنیا هم فقیه است در آخرت هم فقیه است در روایات هم دارد. اگر توانست صائن نفسش باشد یعنی یک استقامتی داشته باشد که بتواند خودش را نگه بدارد، در کجا خودش را نگه بدارد؟ یک پول زیادی بهش دادند گفتند ریشت را بتراش! بگوید نه! یک پول زیادی بهش دادند گفتند یک گناه کوچک بکن! می گوید نه! من با خدا تعهد بستم قرار داد بستم که گناه نکنم! از این مهمتر نمی شود! “اَلَم اَعهَد اِلَیکُم یَا بَنِی ادَم اَن لا تَعبُدِ الشَّیطان اِنَّهُ لَکُم عَدُوٌ مُبِین” (یس/۶۰) “وَ اَنِ اعبُدُونی” (یس/۶۱) همه تان بندگی من را بکنید! یک استقامتی در بندگی خدا باید داشته باشید” هَذا صِرَاطٌ مُستَقِیم” (یس/۶۱) شما استقامت داشته باشید، خودتان را در صراط مستقیم بیندازید که بحمدلله ما هر دو هفته یک مرتبه یک مرحله ای که دعوت می کنیم در تهران، خب اکثرتان دیده اید که انبوهی از دوستان جمع می شوند “هَذَا صِرَاطٌ مُستَقِیم”. بعد می فرماید که “صَائِناً لِنَفسِه، حَافِظاً لِدِینِه” انسان باید حافظ دینش باشد! دینش را حفظ کند. راه و روشش را حفظ کند. دین یعنی راه و روش، دین اسلام یعنی راه و روش اسلام، “حَافِظاً لِدِینِه” ارزش برای دینتان، برای خودتان قائل باشید. یک کلمه انحرافی حرف نزنید! یک کلمه خلاف وظیفه تان انجام ندهید. در پرانتز عرض کنم همین امشب در موقع نماز، اذان که می گویند اگر می توانید نمازتان را بخوانید، نمی توانید یک جا ساکت باشید، خانمها امشب حرف می زدند من خیلی ازشان متأسف شدم در موقع نماز، نماز نمی توانی بخوانی بعضی از خانمها ممکن است نخواسته باشند نماز بخوانند یک جا ساکت بنشینند! سکوت از دستورات اولیه صراط مستقیم است. صمت در روایات آنقدر آمده که انسان تعجب می کند. علتش هم این است که زبان دروغ می گوید، غیبت می کند، زبان ممکن است زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد! فکر نکنید که سر آدم را می آیند می برند! نه! سر ایمانش بریده می شود! یک کلمه غیبت می کند؛ یک جمله ایی بهتان عرض کنم انشالله حتما رعایت کنید و آن هم این است که غالبا آدمهای پر حرف زیاد مبتلا به غیبت، به دروغ می شوند چون حرف حساب آنقدر زیاد نیست که انسان یک سره حرف بزند، حرف حساب یک کلمه، دو کلمه بلکه فرمودند “اَلعِلمُ نُقطَهٌ کَثَّرُهَا الجَاهِلُون” (عوالی اللئالی/ج۴،ص۱۲۹) علم یک نقطه است، یک کلمه است جهال زیادش کرده اند. حالا این بحث ان قلت و قلت دارد. حرف حساب که این اندازه نمی شود! آن وقت غیبت می کنند، دروغ می گویند، با یک غیبت می بینند که کلی معنویاتشان از دستشان رفت! خودش هم نمی فهمد. به من زیاد مراجعه می کنند حتماً به جناب آقای گنجی هم مراجعه می کنند به سایرین هم مراجعه می کنند که ما چرا پیشرفت نمی کنیم؟! فکر نمی کنند یک غیبت، یک محزون کردن یک فرد این انسان را سالها عقب می اندازد! چون خدای تعالی می فرماید که “وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِينَ”‌ (مرسلات/۱۵‏) دروغگو وای بر او! “ویل”، خدای تعالی می فرماید که “وَلا یَغتَب بَعضُکُم بَعضا اَن یُحِبُّ اَحَدُکُم اَن یَاکُلَ لَحمَ اَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهتُمُوه” (حجرات/۱۲) دوست دارید گوشت مرده ی برادر مؤمنتان را بجوید؟! این کار را نمی کنید! غیبت این طوری است. من غالباً، -شما هم این جوری باشید حتماً! که- وقتی یک کسی می آید به من می گوید که فلانی پشت سر شما بد گفت. قاعده اش چیست؟ بگویم عجب آدم بدی بود! من این را نمی گویم! من می گویم تو آدم بدی هستی! اِ محبّت کرده آمده گفته فلانی بد گفته پشت سرت! {آن طور می گویم} چون یا دروغ می گوئی یا راست می گویی؛ اگر راست می گویی نمامی! دو بهم زن به اصطلاح فارسی، اگر راست می گویی! اگر دروغ می گویی هم نمامی و هم دروغ گو! خانمها شما هم همین طور باشید. اِ فلانی پشت سر من حرف زده! می گوید بله. دیگر از اینجا دشمنی در دلش پیدا می شود و دعوا و ناراحتیها و حسادتها! عجیب است. شیطان هم کارش همین است، از همین الان تصمیم بگیرید که اگر یک نفر آمد گفت آقای فلانی پشت سر تو بد می گوید، تو چه کار کردی؟ تو آدم به این خوبی؛ تعریفت هم می کند آدم به این خوبی تو چه کردی که فلانی دارد پشت سرت حرف می زند! عکس العملتان همین باشد که من عرض کردم؛ بگویید تو فاسق {هستی} چون یا نمامی یا دروغگو و نمامی! و او را من ازش بدی ندیدم. من یک وقتی خدمت مرحوم آیت الله میلانی نشسته بودم یک شخصی آمد گفت آقا فلانی، عین همین، من این درس را شاید از همانجا یاد گرفتم، فلانی نسبت به شما جسارت می کند، چه می کند، روی منبر حرف می زند! ایشان فرمودند او را من تا حالا عادل می دانستم الان هم عادلش می دانم تو هم با این حرفت فاسقی! هیچ وقت حرف فاسق را بر علیه یک عادل من قبول نمی کنم. آدم باید این جوری باشد اگر آمد در جلویتان بد گفت “وَاِذَا خاطَبَهُمُ الجاهِلُون قالُوا سَلامَا” (فرقان/۶۳) باید با محبّت با او برخورد کنید. شماها غیر از دیگرانید، نه اینکه مثلاً شماها حالا پری باز کردید و آسمانی را گردش کردید، نه! شما اوّل به اصطلاح تعهّدتان با ما لااقل، این است که واجباتتان را انجام بدهید محرماتتان را ترک کنید؛ اینجور نیست! هر کدامتان توی دفترتان این کلمه نوشته نیست این دفتر را بیاورید ما اصلاحش کنیم. این تعهّد است و روی این حساب شما این امتیاز را به خاطر اینکه همه گنهکارند و شما طبق وظیفه تان عمل می کنید این امتیاز را دارید. بسیار خب پس انشاءالله کوشش کنید حواشی اش را درست کنید، مکروهات. حرف زدن زیاد نداشته باشید، سکوت کنید! در موقع نماز همه تان نمازخوان باشید، در موقع عبادت همه تان عبادت بکنید. دستوراتی که به شما داده می شود در هر کدام از این مراحل، این مراحل اقتباس از روایت است همین روایت که معروف است “مَن کانَ مِنَ الفُقَهاء صائِناً لِنَفسِه” استقامت است، “حَافِظاً لِدِینِه” صراط مستقیم است، “مُخالِفاً لِهَوی” جهاد با نفس است، “مُطِیعاً لِاَمرِ مَولاه” عبودیت است. مرحله ی محبّت را چرا اینجا نگفته اند؟ چون خیلی ها اهل محبّت نیستند ولی این راه را با همین مراحل می توانند جلو بیایند، محبت هم باید باشد چون اگر با محبت انسان جلو برود خیلی کارش زودتر پیشرفت می کند ولی خب همه اهل محبت نیستند. انشاءالله اگر این طوری شدید یعنی این مراحل را طی کردید خودتان را رساندید به مرحله ی عبودیت و خودتان فهمیدید که بنده ی رسمی خدا هستید، آخر گاهی در ادارات هم هست که بعضی ها کارمند قراردادی اند بعضی ها کارمند رسمی هستند. یک چند سالی که کار می کنند خیلی هم خودشان را خوب نشان می دهند خیلی آدمهای خوبی هستند اینها می شوند کارمند رسمی، رسمی شان می کنند. کارمند رسمی دیگر در این اداره و آن اداره، این یکی آن یکی سر نمی زند! رسماً تا وقتی هم که بازنشست هم می شود در همین اداره هست. دیگر مثلاً کارمند شهرداری نمی رود یک روز هم برای فرمانداری کار بکند! می گوید اینجا من کار می کنم. حالا برای شیطان کار کردن اصلاً از این مثال هم دور است شهرداری و فرمانداری بالاخره مال یک مملکت است، مال یک دولت است. آن وقتها که جنگ بود من می گفتم اگر یک سرباز ایران برود برای صدام کار بکند یک روز! {وقتی} برگردد او را اعدامش می کنند. اگر خدای نکرده ما برای شیطان “اِنَّهُ لَکُم عَدُوٌ مُبِین”(البقره/۱۶۸و۲۰۸- الانعام/۱۴۲- یس/۶۰- الزخرف/۶۲) هم دشمن خداست وهم دشمن خودتان. شما یک دفعه هم کار بکنید، این مراحل را که انشالله طی کردید در مرحله بندگی، برگردید وقتی رفتید طرف شیطان برگردید خدا مهربان است ولی حق دارد که ما را اعدام کند! همین طوری که می بینید حتّی به اصطلاح حکومت اسلامی هم همین جور است، تو یک روز رفتی آن طرف چه کار کنی؟! چرا گوش به حرف صدام دادی؟! -می گویند دیگر!- تو اهل این مملکتی! تو سالک الی الله ای! تو بنده ی خدائی! تو پیرو خاندان عصمتی! باشیطان چه کار داشتی؟! چرا رفتی؟! می شود. منتها خدا مهربان است، بیشتر {عذاب} بشر را گذاشته برای آخرت، آن عذابهایی که در قرآن وعده فرموده آنها هست. اگر خوب کار کردید که انشاالله امیدوارم و از حضرت بقیة الله می خواهم همین امشب هم می خواهم که همه ی شما به اینجایی که می گویم برسید. اینجا کجاست؟ اینکه انشاالله از خدا بخواهید که “وَجعَلنا لِلمُتَّقِینَ اِماما”(فرقان/۷۴)؛ به به همه تان استاد متقین باشید! “وَعِبادُ الرَّحمن الَّذِینَ یَمشُونَ عَلَی الاَرضِ هَونا” (فرقان/۶۳) تا می رسد به آنجا که اینها تقاضا می کنند که خدایا ما را برای این آدمهای خوب،- متقین همین کسانی هستند که واجباتشان را انجام می دهند محرماتشان را ترک می کنند- ما را رهبر و راهنما قرار بده! ما اینها را به طرف تو دعوتشان بکنیم “وَمَن اَحسَنُ قَولاً مِمَّن دَعی اِلَی الله” (فصلت/۳۳) چه کسی بهتر است در سخن، از کسی که مردم را به سوی خدا دعوت می کند! پیغمبر اکرم نشسته علی بن ابیطالب در مقابل، می دانید دو تا بزرگ حرف بزرگ با هم می زنند! دو تا مرجع تقلید نمی آیند راجع به مثلاً فرض کنید که حالا در مملکت چه کسی وزنه را بهتر برداشت بلند کرد، این حرفها را که دو تا مرجع تقلید با هم نمی زنند، تا چه برسد به پیغمبر و علی بن ابیطالب حرف بزرگ را از این بزرگان باید شنید. فرمود: “یا علی لَأَنْ یَهْدیَ اللهُ بِکَ رَجُلاً ” ( کافی/ ۵،ص۲۸، ح ۴ )یک نفر به وسیله ی تو هدایت بشود بهتر است برای تو از دنیا و آنچه در دنیا هست که از طلا و نقره باشد که در راه خدا انفاق کنی! نه اینکه حضرت امیر که طلا و نقره ی دنیا را نمی خواهد، فرمود: “یا دنیا طَلَّقتُکَ ثَلاثاً”( نهج البلاغه/ حکمت ۷۷) اصلا رها کرده دنیا را، “غرِّ غَیرِی” از دنیایی که در راه خدا هم داده بشود ارزشش کمتر است تا اینکه یک نفر را هدایت کنی! شماها افتخار نمی کنید که اولا انشاء الله به آن مرحله و به آن مقام برسید و باید هم انجام بدهید، همه ی جاه طلبیها، همه ی حسادتها، همه ی تفرقه ها را کنار بگذارید و خودتان را بسازید، بنده ی واقعی خدا بشوید، آن وقت حجه بن الحسن ارواحنا فداه فرمود: “فَلِلعَوامِ اَن یُقَلِّدوه” اگر کسی تزکیه نفس بکند و بفهمد، -البته ظاهرش مال مرجع تقلید است در احکام ولی در مسئله ی تزکیه نفس هم هست- مردم باید بیایند از شما پیروی کنند؛ اگر پیروی کردند نجات پیدا می کنند، اگر پیروی نکردند نجات پیدا نمی کنند. انشاءالله همه ی شما موفق باشید. من هم دعایتان می کنم و هم انتظار این را دارم که یک یکتان، کوچک و بزرگ انشاالله به جایی برسید که دست دیگران را بگیرید و از مهلکه نجات بدهید من دوستانی دارم که خودشان، خانواده شان و هر که به دستشان آمده و حرفشان را گوش کرده، چون مردم بر سه قسم تقسیم می شوند یک عده همین الان مرده اند بوی تعفنشان هم بلند شده، واقعاً ها! مرده ایی که وسط افتاده بو می دهد افرادی هستند که از خواب غفلت که بیدار نمی شوند هیچ! مرده هستند؛ گوش به حرف قرآن، خاندان عصمت نمی دهند، اصلاً نمی فهمند. خدا در قرآن می فرماید که “اِنَّکَ لا تُسمِعُ المَوتَی” (نمل/۸۰- الروم/۵۲) تو به مرده که نمی توانی چیزی را بشنوانی! خب یک عده مرده هستند بوی تعفن هم می دهند؛ تعفنشان هم همان حسادتشان است، همان جاه طلبیشان است، همان مسائل مختلفی است که مردم آزاری می کنند به وسیله ی آن تعفن. یک عده هم خوب خوابند، در خواب غفلتند. علامت مرده و خواب این است که خواب را یک خورده تکانش که می دهی یک خورده که داد بالای سرش بزنی بیدار می شود ولی مرده بیدار نمی شود این علامتش است. اگر یک کسی را نصیحتش کردی گفت برو، بدانید این مرده است رهایش کنید. اینها را از خواب غفلت بیدار کنید خوابها را! این وظیفه ی همه شماست و علاوه بر این وقتی بیدار شد از خطراتی که او را تهدید می کند نجاتش بدهید. برادر مسلمان شماست “اِنَّمَا المُومِنُونَ اِخوَه” (حجرات/۱۰) راهنمائی اش کنید نجاتش بدهید که الحمدلله حالا چون در زمان انشاءالله ظهور صغری یا اصغر زندگی می کنیم عده ی زیادی از خواب غفلت بیدار شده اند مثل شماها که بحمدالله موفقید. امیدواریم که خدای تعالی به همه ی شما کمک کند و همه ی شما را یاری کند و همه ی شما را به کمالات روحی برساند و از حضرت بقیه الله ارواحنا فداه می خواهیم که تمام زحمات شما را، خدای تعالی و حضرت بقیه الله اجر عنایت کند و موفقیتتان روز به روز بیشتر بشود. (خلاصه ما هر چه هم صحبت کردیم ببخشید وقتتان را گرفتیم) انشالله کوشش کنید که در مراحل تزکیه نفس جدی باشید. نسئلک اللهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان یا الله یا الله یا الله یا رحمن و یا رحیم یا غیاث المستغیثین عجّل لولیّک الفرج. عجّل لمولانا الفرج. خدایا همه ی ما را از یاران و اصحاب خوب امام زمان قرار بده. پروردگارا این جمع را هر چه زودتر به کمالات روحی موفق بفرما. توفیق تزکیه ی نفس کامل به همه ی ما مرحمت بفرما. خدایا مریضهای اسلام شفا مرحمت بفرما. مریضهای منظور شفای کامل مرحمت بفرما. امواتمان غریق رحمت بفرما. مرحوم آقای ایمانی را غریق رحمت بفرما. خدایا شهدایمان با شهدای کربلا محشور بفرما. امام راحلمان غریق رحمت بفرما. عاقبتمان ختم بخیر بفرما.وعجّل فی فرج مولانا صاحب الزّمان.

لینک دانلود ویدیو : 

کلیک راست و ذخیره

 
 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

محرم ۱۴۱۴- تذكرات‌ اخلاقی و تربیتی اخلاق‌ ۵۳

اعوذ بالله‌ من‌ الشیطان‌ الرجیم‌. بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم‌.

 الحمدلله‌ رب‌ العالمین‌ و الصلاة‌ و السلام‌ علی‌ اشرف‌ المرسلین‌ سیدنا و نبینا ابوالقاسم‌ محمد آله‌ الطیبین‌ الطاهرین‌ لا سیما مولانا حجت‌ ابن‌ الحسن‌ روحی‌ و ارواح‌ العالمین‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفداء و اللعنة‌ الدائمة علی‌ اعدائهم‌ اجمعین‌ من‌ الآن‌ الی‌ قیام‌ یوم‌ الدین‌.

 

تذکراتی‌ قبل‌ از جلسه‌ باید داده‌ بشود‌.

اول:‌ اینکه‌ در این‌ جلسه‌ کسانی‌ که‌ در مراحل‌ نیستند و به آنها‌ دستوراتی‌ داده‌ نشده‌ نباید بیایند. ضمنا بدانید این‌که‌ می‌گویم‌ نباید بیایند چون‌ این‌ فرش‌ها ملک‌ شخص‌ خود من است‌، من‌ راضی‌ نیستم‌ که‌ با این‌ شرایطی‌ که‌ می‌گویم کسی‌ پایش‌ را روی‌ این‌ فرش‌ها بگذارد‌.

حالا بگویند که‌ مثلا کسی نمی‌فهمد، حالا چه‌ فرقی‌ می‌کند، اینها نیست‌؛ حرام است‌، هر لحظه‌ای‌ هم‌ که‌ بنشینید حرام است. فقط‌ کسانی‌ در این‌ جلسه‌ بیایند که‌ مراحل‌ تزکیه‌ی نفس‌ را جدی‌ مشغول‌ کار باشند.

دوم‌: کسی‌ که‌ دو هفته‌ پشت‌ سر هم‌ نیاید دیگر‌ نیاید، راضی‌ نیستم‌ بیاید. چون‌ ما خانم‌ها را نمی‌توانیم‌ کنترل‌ کنیم‌. آقایان‌ را من‌ خودم‌ کنترل‌ می‌کنم‌. حتی‌ حاضر غایب‌ می‌کنم‌. اما دوهفته‌، روی‌ هر علتی‌ نتوانست‌ بیاید دیگر‌ آمدنش ‌حرام‌ است. نمی‌خواهم‌ بگویم‌ آمدن‌ و وارد شدن‌ این‌جا حرام‌ شرعی است‌، ولی‌ این‌ اندازه‌ هست‌، من‌ راضی‌ نباشم‌ شرعا آمدن‌شان‌ حرام‌ میشود‌. و خانم‌هایی‌ که‌ می‌خواهند روزها در روزهای‌ شنبه‌ و یکشنبه‌ و سه‌ شنبه‌ ملاقاتی‌ داشته‌ باشند، چهل‌ روز یک‌ دفعه باشد‌، حق‌ دیگران‌ را ضایع‌ نکنند و وقت‌ نگیرند. چون‌ آقایان‌ را ما کنترل‌ کردیم‌ ولی‌ خانم‌ها را نمی‌توانیم‌ کنترل‌ کنیم‌. کسی‌ نیست‌ که‌ درست‌ کنترل‌ کند‌. وقت‌ را زیاد ضایع‌ نکنند. چهل‌ روز یک‌دفعه‌ حق‌ دارند که‌ وقت‌ بگیرند و تشریف‌ بیاورند. خود من‌ بلکه‌ اصرار دارم‌ که‌ ببینم‌. بعضی‌ها هستند که‌ فقط‌ اکتفاء کرده‌اند از همه‌ی مسائل‌ به‌ این‌ آمدن‌ جلسه‌ی‌ روز دوشنبه‌ که‌ هیچ‌ هم‌ به‌ دردشان‌ نمی‌خورد‌. نه‌. بیایند. هر چهل‌ روز یک‌دفعه‌ نوبت‌شان‌ می‌شود‌. اگر خودشان‌ تنظیم‌ بکنند و بیایند تا بررسی‌ وضع‌ روحی‌شان‌ بشود، اما زیادتر نه‌ و کمتر هم‌ نه‌.

سوم: تذکر دیگر اینکه‌ کوشش‌ بکنید که‌ شما صَد عن‌ سبیل‌‌الله‌ نشوید، یعنی‌ راه‌ خدا را به‌ هر نحوی‌ که‌ ممکن است‌، به‌ هر نحوی‌ که‌ احتمال‌ می‌دهید به‌ روی‌ دیگران‌ نبندید. معنای‌ این‌ جمله‌ این است‌: یک‌ اخلاقی‌ از خودتان‌ نشان‌ ندهید که‌ آن‌هایی‌ که‌ اهل‌ تزکیه‌ی‌ نفس‌ نیستند، بگویند اگر راه‌ خدا این است ما نمی‌رویم‌. اینجا شما مانع‌ راه‌ خدا شدید. اگر راه‌ خدا این‌ است‌ که‌ بنشینند پشت‌ سر یکدیگر حرف‌ بزنند ما نمی‌کنیم‌. غیبت‌ اگر کردید، صد عن‌ سبیل‌‌الله هستید. یعنی‌ شما تکلیف‌تان‌ با دیگران‌ فرق‌ می‌کند‌. یک‌ تکلیف‌ این‌ است‌ که‌ غیبت‌ نکنید همانطوری‌ که‌ همه‌ی‌ مردم‌ نباید غیبت‌ بکنند.

چهارم: یک‌ تکلیف‌ دیگر این‌ است‌ که‌ اگر شما که‌ بعنوان‌ یک‌ خانم‌ دارای‌ کمالات‌ معرفی‌ شده‌اید و شاگرد مکتب‌ امام‌ صادق‌ علیه‌ الصلاة‌ و السلام‌ معرفی‌ شده‌اید و اهل‌ تزکیه‌ی‌ نفس‌ معرفی‌ شده‌اید، تکلیف‌تان‌ این‌ است‌ که‌ طوری‌ با مردم‌ برخورد بکنید که‌ مردم‌ نگویند راه‌ خدا راه‌ درستی‌ نیست‌. نگویند تزکیه‌ی‌ نفس‌ چه‌ معنا دارد. کاری‌ نکنید که‌ مردم‌ متنفر از خدا و دین‌ و حقایق‌ بشوند. حالا یک‌ عده‌ مردم‌ هستند که‌ اینها حیوان‌ سیرت‌اند. شما اگر پای‌ فیلم‌ ویدئویی‌ آنها ننشینید می‌گویند دین‌ را ما قبول‌ نداریم‌. آنها این‌ کلامی‌ که‌ از دهان‌شان‌ بیرون‌ می‌آید که‌ شما را می‌خواهند وادار به‌ گناه‌ بکنند، از واق‌واق‌ سگ‌ بدتر است‌. این‌ تعبیر قرآن‌ و روایات است‌. یعنی‌ آن‌ شوهری‌ که‌ به‌ شما بگوید‌ چرا نمی‌آیی‌ گناه‌ بکنی‌ و من‌ دینی‌ را که‌ این‌ گناهان‌ را گناه‌ بداند‌ قبول‌ ندارم‌، او‌ را بهتر است‌ اسمش‌ را کلب‌ بگذارند و حیوان‌ نجس‌ بد و حتی‌ انسان‌ به او‌ نگویند. به‌ جهت‌ اینکه‌ شخصی‌ که‌ با خدا درگیر می‌شود‌ از حیوانات‌ بدتر است‌. آنها را نمی‌گویم‌. اما یک‌ وقت‌ هست‌ ممکن است‌ واقعا شما یک‌ کار خلاف‌ بکنید. دو تا نهی‌ آمده‌. یکی‌ اینکه‌ این‌ خلاف‌ را نکنید؛ مثل‌ غیبت‌ کردن‌، مثل‌ دروغ‌ گفتن‌، مثل‌ بی‌وفائی‌ کردن‌، مثل‌ تخلف‌ از عهد، مثل‌ پرحرفی و حرف‌ لغو گفتن‌، مثل‌ اینکه‌ زن‌ بنشیند پیش‌ خواهر ولو هم‌ مسلکش‌، بدی‌های‌ شوهرش‌ را بگوید. چون‌ خدا تو را لباس‌ او قرار داده‌. لباس‌ باید حافظ‌ بدی‌های‌ او و زشتی‌های‌ او باشد. این‌ گناه است‌ که‌ یک‌ زن‌ بنشیند‌ بخواهد درد دل‌ بکند‌. چه‌ درد دلی‌؟ شوهرش‌ را مذمت‌ بکند‌. حالا گاهی‌ استثناء هست‌. پیش‌ اساتیدتان‌، استادهایتان‌، بخواهید راه‌ علاجی‌ پیدا بکنید؛ آن‌ مورد استثناء است‌. اما بی‌‌جهت‌، این‌ جزء محرمات است‌. اینطور کارها را شماها اگر انجام‌ دادید دو برابر عذاب‌ می‌کشید. دو برابر خدا شما را عذاب‌ می‌کند‌. یکی‌ عذاب‌ غیبت‌ کردن‌ که‌ بدتر از زنا کردن است‌. و دوم‌ که‌ باز گناه‌ عظیم‌تر از گناه‌ غیبت‌ کردن است‌، این‌ است‌ که‌ شما با عمل‌تان‌ مردم‌ را از خدا و راه‌ خدا باز داشتید. پس‌ کوشش‌ بکنید که‌ اخلاقتان‌، رفتارتان‌، اعمالتان‌، حتی‌ عقائدتان‌، تمام‌ این‌ها تحت‌ یک‌ برنامه‌ی‌ صحیحی‌ باشد و در صراط‌ مستقیم‌ حرکت‌ کنید و گناه‌ نکنید. اخلاق‌ بد از خودتان‌ نشان‌ ندهید. چقدر من‌ خوشحال‌ می‌شوم‌ وقتی‌ که‌ شوهری‌ می‌آید به‌ من‌ می‌گوید که‌ از وقتی‌ همسر من‌ به‌ مجالس‌ شما آمده‌، ما زندگی‌مان‌ روبراه‌ شده‌. از شما متشکریم‌. و یا اینکه‌ حتی‌ خودش‌ می‌آید و می‌خواهد در مراحل‌ کمالات‌ مثل‌ خانمش‌ قرار بگیرد‌. ولی‌ سرافکندگی‌ برای‌ من‌ آن‌ وقتی‌ است‌ که‌ بیاید بگوید‌ که‌ از وقتی‌ که‌ همسر من‌، خانم‌ من‌ آمده‌ در جلسات‌ شما، دیگر‌ زندگی‌ را ول‌ کرده‌. هیچ‌وقت‌ در خانه‌ نیست‌. همیشه‌ با جلسات‌ سر و کار دارد. من‌ فقط‌ چیزی‌ که‌ از شماها می‌خواهم‌ آمدن‌ توی‌ این‌ جلسه‌ است‌ و اگر شب‌های‌ جمعه‌ و روزهای‌ جمعه‌ هم‌ توانستید، بنحو مستحب‌ بیائید. چون‌ عقائدی‌ را بیان‌ می‌کنیم‌ برای‌ تکمیل‌ عقائدتان‌ خوب است‌. و الاّ جلسات‌ دیگر‌ را من‌ تأیید نمی‌کنم‌ مگر برای‌ کسانی‌ که‌ این‌ موانع‌ را ندارند. از وقتی‌ که‌ زن‌ من‌ آمده‌ در مجالس‌ شما، اخلاقش‌ خراب‌ شده‌. از وقتی‌ که‌ آمده‌ در آن‌ مجلس‌، دیگر‌ حالت‌ اجتماعی‌ ندارد‌. با بچه‌ها گرم‌ نیست‌. اخلاق‌ ندارد‌، تند صحبت‌ می‌کند‌. اینها مایه‌ی‌ سرافکندگی‌ ماست‌ و واقعا من‌ شرمنده‌ می‌شوم‌. باید کاری‌ بکنید که‌ حتی‌ شوهر معصیت‌کار تارک‌ الصلاةتان‌ را که‌ الحمدلله‌ ندارید، ولی‌ اگر داشتید، وارد بندگی‌ خدا بکنید. اینها مطالبی‌ است‌ که‌ من‌ از شماها می‌خواهم‌. و ان‌شاء الله‌ عمل‌ خواهید کرد و این‌ تذکرات‌ را متوجه‌ باشید.

تا می‌توانید اسرار زندگی‌تان‌ را اصرار نداشته‌ باشید که‌ به‌ مردم‌ بگوئید. شرح‌ صدر داشته‌ باشید. نگذارید که‌ همسایه‌ها، فامیل‌، دوستان‌تان‌، ناراحتی‌هایی‌ که‌ در خانه‌ با شوهرتان‌ دارید، این‌ها را بفهمند. به‌ جهت‌ اینکه‌ اقل‌ ضرری‌ که‌ برای‌ شماها دارد‌ این‌ است‌ که‌ شما شرح‌ صدر ندارید. نمی‌توانید ناراحتی‌ها را در خودتان‌ هضم‌ کنید. نمی‌توانید زبان‌تان‌ را ببندید و دل‌تان‌ را محکم‌ نگهدارید و اسرار زندگی‌تان‌ را در خودتان‌ حفظ‌ کنید. انتم‌ لباس‌ لهن‌. بلکه‌ باید شوهرتان‌ را زینت‌ بدهید. هن‌ لباس‌ لکم‌. زن‌ برای‌ شوهر لباس است‌. لباس‌ مایه‌ی‌ زینت است‌. هر لباسی‌ که‌ بهتر انسان‌ را زینت‌ بدهد آن‌ لباس‌ فاخرتر، پر قیمت‌تر، ارزشمندتر است‌. شما اگر می‌خواهید یک‌ خانم‌ پرارزشی‌ باشید، یک‌ خانم‌ قیمتی‌ باشید، محبوب‌ خدا و فاطمه‌ی‌ زهرا سلام‌ الله‌ علیها باشید، بیشتر باید شوهرتان‌ را زینت‌ بدهید. علاوه‌ی‌ بر اینکه‌ عیوبش‌ را به‌ کسی‌ نمی‌گویید، اظهار نمی‌کنید؛ علاوه‌ بر این‌ فضائلی‌ را هم‌ به‌ او نسبت‌ می‌دهید. بلکه‌ طوری‌ شما پرارزش‌ هستید که‌ او را ارزش‌ خواهید داد. اینطور ان‌شاء الله‌ باشید.

این‌ها تذکراتی‌ است‌ که‌ ضرورت‌ دارد به شما‌ بگویم‌ و البته‌ باز همه‌ی‌ اینها استثناء دارد‌. بعضی‌ شوهرها هستند که‌ خوبی‌ و بدی‌ سرشان‌ نمی‌شود‌. بعضی‌ هستند که‌ از عبادت‌ و بندگی‌ خدا بدشون‌ می‌آید. اینها را که‌ من‌ فکر می‌کنم‌ اگر واقعا خدای‌ نکرده‌ زبان‌ به‌ ناسزا گفتن‌ به‌ دین‌ و اسلام‌ و نماز و اینها باز کنند و شما رعایت‌ کامل‌ را کرده‌ باشید، به‌ هر نحوی‌ که‌ برایتان‌ ممکنه‌ از این‌ مرد حیوان‌ سیرت‌ باید دوری‌ کنید و اگر به‌ زبان‌ و دل‌ گفت‌ که‌ در رساله‌ نوشتیم‌، بخدای‌ تعالی‌، به‌ پیغمبر اکرم‌، به‌ ائمة‌ اطهار علیهم‌ الصلاة‌ و السلام‌ اگر جسارت‌ کرد، بدون‌ طلاق‌ شما نامحرمید. از همان‌ لحظه‌ نامحرم‌ میشید با این‌ مرد. اگر یکی‌ از آیات‌ قرآن‌ را منکر شد. گفت‌ من‌ مثلا حجاب‌ را قبول‌ ندارم‌. اگر گفت‌ من‌ مثلا قمار را قبول‌ ندارم‌ که‌ حرام‌ باشه‌. اگر مثلا گفت‌ من‌ قبول‌ ندارم‌ که‌ شراب‌ حرام‌ باشه‌، اگر گفت‌ من‌ نماز را قبول‌ ندارم‌، امثال‌ اینها؛ اگر اینها را قبول‌ نداشت‌ که‌ از ضروریات‌ دینه‌، اینهم‌ باز کافر میشه‌، نجسه‌، و بدون‌ طلاق‌ زن‌ بر شوهرش‌ حرام‌ و تا وقتی‌ که‌ اینطوری‌ هست‌، هیچ‌ زن‌ مسلمانی‌ نمیتوانه‌ با او ازدواج‌ کند‌. اینها حیواناتی‌ هستند. اینها را من‌ استثناء می‌کنم‌. اما نه‌. شما افراط‌ کردید. شما در عبادت‌ زیاده‌روی‌ کردید. شما در معاشرتتان‌ کوتاهی‌ کردید و خودتان‌ و وجدانتان‌ شاهد بر این‌ جهت‌ بود. ما در دستوراتی‌ که‌ به‌ شماها میدیم‌ آنقدر مختصره‌ که‌ شاید در مدت‌ نیم‌ ساعت‌ تمام‌ برنامه‌هایی‌ که‌ ما میدیم‌ تمام‌ میشه‌، نهایت‌ الی‌ یکساعت‌. این‌ یک‌ ساعت‌ را در شبانه‌روز انسان‌ می‌توانه‌ طوری‌ تنظیم‌ کند‌ که‌ مزاحمتی‌ با معاشرت‌ با شوهر و فرزندانش‌ نداشته‌ باشه‌. مزاحمت‌ نداشته‌ باشه‌. و گاهی‌ بعضی‌ از خانمها نشسته‌اند با این‌ و آن‌ حرف‌ زدن‌. برنامه‌هایشون‌ را انجام‌ دادند، برنامه‌ها را گذاشتند برای‌ آخر شب‌، موقع‌ خواب‌. چراغ‌ را روشن‌ کردن‌ و کتاب‌ و قرآن‌ خواندن‌. و او بیچاره‌ هم‌ که‌ از راه‌ آمده‌ خسته‌ و می‌خواد استراحت‌ کند‌ و توی‌ این‌ مراحل‌ هم‌ مخصوصا نیست‌. خوب‌ اینجا به‌ تنگ‌ می‌آید و اینطور اگر کردید، شما تقصیر دارید. همین‌ برنامه‌ها را. کوشش‌ بکنید که‌ مزاحمتی‌ با زندگیتان‌، بندگی‌ خدا نداشته‌ باشه‌. کوشش‌ بکنید که‌ اعمال‌ عبادیتان‌ با بندگی‌ خدا منافات‌ نداشته‌ باشه‌.

– مسئلة‌ دیگری‌ که‌ ممکن‌ است‌ برای‌ بعضی‌ از شماها ضرورت‌ داشته‌ باشه‌ این‌ است‌ که‌ تا می‌توانید، تا می‌توانید خودتان‌ را عادت‌ به‌ خلوت‌ و تنهایی‌ بدهید. نه‌ این‌ که‌ دوری‌ از مردم‌ بکنید و خودتان‌ را منزوی‌ کنید و رهبان‌ باشید این‌ در اسلام‌ حرامه‌. اما اگر یک‌ روز یا یک‌ شب‌ مثلا یک‌ جایی‌ تنها بودید. گاهی‌ می‌شه‌ بعضی‌ افراد یک‌ طوری‌، یک‌ حالی‌ دارند یک‌ ساعت‌ اگر تنها باشند ناراحت‌ می‌شن‌. بعضی‌ها هم‌ هستند که‌ اگر یک‌ ساعت‌ با کسی‌ بنشینند ناراحت‌ می‌شن‌. یک‌ شرح‌ صدری‌ پیدا بکنید که‌ وقتی‌ که‌ تنها هستید با خدا باشید و وقتی‌ هم‌ که‌ با مردم‌ معاشرت‌ می‌کنید باز هم‌ با خدا باشید. و خدا هم‌ همه‌ جا هست‌. اگر شد کوشش‌ بکنید که‌ تنها با خدا باشید. خوشا به‌ حال‌ اونهایی‌ که‌ فراغت‌ بال‌ دارند. فراغتی‌ دارند یک‌ گوشه‌ای‌ می‌تانند بنشینند و با خدا راز و نیاز کنند. راز و نیاز با پروردگار خیلی‌ لذت‌ بخشه‌. اگر نمی‌تانید دعا بخونید. از زبان‌ ائمه‌ اطهار علیه‌ الصلاة‌ و السلام‌ راز و نیاز کنید یا ممکنه‌ معناش‌ را متوجه‌ نباشید به‌ زبان‌ خودتان‌، عادت‌ بدید خودتان‌ را که‌ با زبان‌ خودتان‌ خیلی‌ معمولی‌ خدا مأنوس‌ با شماست‌. خدا خالق‌ شماست‌. خدا شما را دوست‌ داره‌. خدای‌ تعالی‌ مهربانه‌ نسبت‌ به‌ شما.

 من‌ یکی‌ از اولیاء خدا را دیدم‌. باهاش‌ معاشر بودم‌ شب‌ و روز با او بودم‌. گاهی‌ که‌ من‌ می‌رفتم‌ از اطاق‌ بیرون‌ برای‌ کارهای‌ ضروری‌ خودم‌ و خیلی‌ سریع‌ هم‌ برمی‌گشتم‌ در همان‌ لحظه‌ وقتی‌ برمی‌ گشتم‌ از قیافه‌ و از طرز نشستن‌ پیدا بود که‌ یک‌ چند لحظه‌ای‌ که‌ من‌ نبودم‌ با خدا خلوت‌ کرده‌. چشمهاش‌ اشک‌ آلود بود. گاهی‌ یک‌ نگاهی‌ در سیماش‌ پیدا بود گاهی‌ می‌دیدم‌ هنوز که‌ دو زانو رو به‌ قبله‌ که‌ نشسته‌ خودش‌ را به‌ حال‌ عادی‌ برنگردانده است‌.

از این‌ علائم‌ من‌ احساس‌ می‌کردم‌ که‌ از آن‌ لحظه‌ای‌ که‌ من‌ از اطاق‌ خارج‌ شدم‌ تا اون‌ لحظه‌ که‌ وارد شدم‌ یکسره‌ با خدا حرف‌ می‌زده‌. خوشا آنانکه‌ دائم‌ در نمازند.

خوشا آنانکه‌ الله‌ یارشان‌ بی‌                                 بهشت‌ جاودان‌ بازارشون‌ بی.

خدای‌ تعالی‌ هم‌ در قرآن‌ می‌فرماید الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ دائم‌ در نمازند. حالا نه‌ این‌ که‌ همش‌ یک‌ سره‌ نماز می‌خونند. نه‌ نماز یعنی‌ ارتباط‌ با خدا. با خدا در ارتباطند.

خوشا به‌ حال‌ اونهایی‌ که‌ یک‌ شبهای‌ خلوتی‌ دارند مزاحمتی‌ با کسی‌ نداره‌، گاهی‌ می‌شه‌ انسان‌ دلش‌ داره‌ برای‌ یک‌ لحظه‌ مناجات‌ با خدا پر می‌زنه‌. دلش‌ برای‌ نماز اصرار داره‌ بخوانه‌ اما اونقدر از نظر اخلاق‌ تربیت‌ شده‌ که‌ یک‌ عده‌ اطرافش‌ خوابیده‌اند اگر بیدار بشود‌ یکی‌ دو نفر ممکنه‌ بیدار بشن‌ اون‌ وقت‌ همان‌ سبب‌ ناراحتیهای‌ اونها بشود‌. باور کنید گاهی‌ شده‌ که‌ بعضی‌ از اولیاء خدا شب‌ تا صبح‌ روی‌ متکا سرشون‌ هست‌ و با خدا توی‌ دل‌ حرف‌ می‌زنند و لحظه‌ای‌ نمی‌خوابند ولی‌ برای‌ این‌ که‌ افرادی‌ که‌ نزدیک‌ اونها هستند اینها از خواب‌ بیدار نشن‌ مزاحمتی‌ پیدا نشه‌ از توی‌ رختخوابشون‌ بیرون‌ نمی‌یان‌. خیلی‌ باید ملاحظه‌ کنید. حتی‌ بر شما واجب‌ نیست‌ که‌ همسرتان‌ را، شوهرتان‌ را برای‌ نماز صبح‌ بیدار کنید. شخص‌ خواب‌، شخصی‌ که‌ خوابه‌ تکلیف‌ نداره‌. یعنی‌ اگر کسی‌ از اول‌ اذان‌ صبح‌ خوابیده‌ باشه‌ تا اول‌ آفتاب‌ نه‌ خدا بهش‌ گفته‌ پاشو نماز بخوان‌ نه‌ پیغمبر نه‌ هیچ‌ کس‌، بعد غذای‌ نمازش‌ را هم‌ می‌خوانه‌ و هیچ‌ گناهی‌ هم‌ برش‌ متوجه‌ نیست‌. مگر این‌ که‌ عمدا بخوابه‌. مگر عمدا نمازش‌ را قضا کند‌. لذا فرموده‌اند من‌ ترک‌ الصلاة‌ عامدا. کسی‌ که‌ عمدا نماز را ترک‌ بکند‌ کافره‌. عمدا اما اگر نه‌ یادش‌ نبود یا این‌ که‌ خواب‌ بود،یا این‌ که‌ بیهوش‌ بود. این‌ نمازش‌ را ترک‌ کرد. یعنی‌ ترک‌ شد. اینجا کافر نیست‌. بلکه‌ اگر غصه‌ خورد برای‌ این‌ که‌ چرا من‌ نمازم‌ را در اول‌ وقت‌ نخواندم‌ خدای‌ تعالی‌ به‌ ملائکه‌ مباهات‌ می کند چقدر من‌ بندة‌ خوبی‌ دارم‌ که‌ این‌ با این‌ که‌ خوابش‌ برده‌، با این‌ که‌ تکلیف‌ نداشته‌ در عین‌ حال‌ غصه‌ می‌خوره‌ که‌ چرا من‌ دستور خدا را در وقت‌ خودش‌ عمل‌ نکردم‌.

 کوشش‌ بکنید که‌ بالاخره‌ طوری‌ حرکت‌ بکنید، طوری‌ زندگیتان‌ را ترتیب‌ بدید که‌ صد در صد مرضی‌ خاندان‌  و طهارته‌. یک‌ وقت‌ اگر خواستید مثلا فرض‌ کنید با شوهرتان‌ تند صحبت‌ کنید حساب‌ کنید اگر فاطمة‌ زهرا بود همین‌ طور با شوهرش‌ صحبت‌ می‌کرد. نگید این‌ آدم‌ بدی‌ است‌. علی‌ بن‌ ابیطالب‌ آدم‌ خوبی‌ بود. اتفاقا اگر انسان‌ توانست‌ با آدم‌ بد خوشرفتاری‌ بکند‌ و انسانیت‌ خودش‌ را حفظ‌ بکند‌ اون‌ ارزشش‌ بیشتره‌. اگر یک‌ نفر رفت‌ در باغ‌ وحش‌ و ادای‌ حیوانات‌ را در نیاورد این‌ انسانه‌. اما اگر نه‌ این‌ هم‌ اونجا که‌ رفت‌ مثل‌ حیوانات‌ شد. خوب‌ انسان‌ نیست‌. منتهی‌ فرق‌ این‌ انسان‌ با اونها، این‌ حیوان‌ با اونها اینه‌ که‌ این‌ دو پا راه‌ می‌ره‌، اونها چهار پا راه‌ می‌رن‌. خیال‌ نکنید تنها حضرت‌ زهرابود. حضرت‌ زینب‌ سلام‌ الله‌ علیها. با این‌ که‌ بنا به‌ یک‌ فکر و یک‌ استدلال‌ علمی‌ حضرت‌ زینب‌ تقریبا معصومه‌ است‌. طالی‌ به‌ فاطمة‌ زهرا سلام‌ الله‌ علیهاست‌. اما شوهری‌ داره‌ به‌ نام‌ عبد الله‌ ابن‌ جعفر. شوهرش‌ مرد خوبی‌ است‌ اما به‌ کمالات‌ حضرت‌ زینب‌ نیست‌. در عین‌ حال‌ یک‌ مورد نداره‌ که‌ حضرت‌ زینب‌ با شوهرش‌ نزاع‌ کرده‌ باشه‌. اخلاق‌ بدی‌ از خودش‌ نشون‌ داده‌ باشه‌. از این‌ بالاتر آسیه‌ زن‌ فرعون‌. دیگر‌ فرعون‌ است‌ و شاید از صدام‌ بدتر. اما یک‌ مورد نداره‌ که‌ حضرت‌ آسیه‌ مثلا در مسائل‌ زندگی‌ و خانه‌ داری‌ با فرعون‌ دعوا کرده‌ باشه‌. حتی‌ وقتی‌ که‌ اون‌ جعبه‌ را آورند، آمد کنار رود نیل‌ فرعون‌ و زنش‌ نشسته‌ بودند داشتند به‌ این‌ دریا و آب‌ و منظره‌ نگاه‌ می‌کردند زمانی‌ است‌ که‌ فرعون‌ دستور داده‌، همة‌ اطفال‌ پسر را بکشند که‌ مبادا موسی‌ متولد بش‌ و اگر متولد شد بمانه‌. یضبحون‌ ابنائهم‌ و سعیون‌ نسائهم‌ و فی‌ ذالکم‌ بلاء فی‌ رب‌ عظیم‌. در عین‌ حال‌ یک‌ جعبه‌ داره‌ روی‌ آب‌ می‌یاد. یک‌ جعبه‌ای‌ درست‌ کرد. بچة‌ شیر خوارش‌ را گذاشت‌ توی‌ او درش‌ را بست‌ طوری‌ هم‌ مهر و مومش‌ کرد که‌ آب‌ داخل‌ جعبه‌ نشه‌ انداختش‌ توی‌ رود نیل‌. فرعون‌ دستور داد اون‌ جعبه‌ را بگیرند. اول‌ به‌ خیال‌ این‌ که‌ شاید توش‌ یک‌ چیز قیمتی‌ باشه‌. بعد که‌ آوردند در جعبه‌ را باز کردند دیدند یک‌ شازده‌ پسری‌ خیلی‌  زیبا قنداق‌ کرده‌ اون‌ بچه‌ توی‌ این‌ جعبه‌ هست‌. طبعا اینجا جای‌ نزاعه‌. حضرت‌ آسیه‌ نباید بگذاره‌ که‌ این‌ بچه‌ را فرعون‌ بکشه‌ و فرعون‌ هم‌ که‌ بنا داره‌ همة‌ بچه‌ها را بکشه‌. ولی‌ با استدلال‌، با اخلاق‌ این‌ مسئله‌ را حل‌ کردند. حضرت‌ آسیه‌ گفت‌ که‌ ما که‌ بچه‌ نداریم‌ این‌ بچه‌ هم‌ بعیده‌ که‌ جزء اون‌ بچه‌ها باشه‌. شما مأمور دارید روی‌ سر هر زن‌ حامله‌ای‌ یک‌ مأمور گذاشتی‌. کجا کسی‌ از بنی‌ اسرائیل‌ می‌توانه‌ دارای‌ فرزند بشود‌ و مأمورین‌ تو اطلاع‌ پیدا نکنند. و بعد هم‌ اگر متولد شدند فورا می‌کشند. جرأت‌ نمی‌کنند مأمورین‌ تخلف‌ کنند. فرعون‌ گفت‌ شاید یکی‌ از مأمورین‌ رشوه‌ای‌ گرفته‌ باشه‌ و از این‌ بچه‌ صرف‌ نظر کرده‌ باشه‌. حضرت‌ آسیه‌ گفت‌ که‌ نه‌ اینها جرأت‌ این‌ جهت‌ را نمی‌کنند. چون‌ فرعون‌ خیلی‌ تند بود.

 اون‌ عده‌ از سائرانی‌ را که‌ ایمان‌ آوردند به‌ حضرت‌ موسی‌ همة‌ اینها را اینطوری‌ کشت‌ که‌ یک‌ دست‌ راستشون‌ را قطع‌ می‌کرد و یک‌ پای‌ چپشون‌ را هم‌ قطع‌ می‌کرد این‌ جور به‌ دار می‌زدشون‌. خون‌ از بدن‌ اینها می‌ریخت‌.و یک‌ همیچین‌ مرد جلادی‌ بود. راست‌ می‌گفت‌ آسیه‌ که‌ مأمورین‌ جرأت‌ نمی‌کنند که‌ تخلف‌ کنند. حالا این‌ فرزند چطور متولد شد این‌ خودش‌ یک‌ مسئلة‌ مهمی‌ داره‌. چون‌ مادر حضرت‌ موسی‌ آثار حمل‌ اصلا درش‌ نبود. چون‌ زنها را اولا شوهرش‌ باهاش‌ نبود. شوهر ایشان‌ عمران‌ در اطاق‌ فرعون‌ مستخدم‌ بود. خدمتگزار بود. و شبانه‌ روزی‌ هم‌ بود. یک‌ شب‌ فرعون‌ نبود و مادر حضرت‌ موسی‌ آمد فرعون‌ تخت‌ بزرگی‌ داشت‌ و در همانجا نطفة‌ حضرت‌ موسی‌ بسته‌ شد بدون‌ این‌ که‌ هیچ‌ کس‌ مطلع‌ بشود‌. بعد هم‌ زنهایی‌ که‌ متخصص‌ مسائل‌ زنانه‌ بودند و متخصص‌ امراض‌ زنها بودند اینها را قرار می‌داد که‌ به‌ مجردی‌ که‌ زنی‌ حامله‌ شد این‌ را تحت‌ کنترل‌ بگیرید و هر چه‌ توجه‌ کردند هیچ‌ آثار حمل‌، تا حتی‌ روز آخری‌ که‌ حضرت‌ موسی‌ متولد شد در مادر موسی‌ نبود. یعنی‌ طبق‌ معمول‌ همانطوری‌ که‌ زنهای‌ غیر حامله‌ عادت‌ می‌شن‌ او هم‌ عادت‌ می‌شد و همة‌ این‌ مسائل‌ معمولی‌ بود و لذا احتمال‌ این‌ که‌ این‌ زن‌ حامله‌ باشه‌ نبود. لذا آزاد گذاشته‌ بودنش‌. این‌ هم‌ یک‌ لحظه‌ وضع‌ حمل‌ داشت‌. رفت‌ در اطاقی‌ و وضع‌ حمل‌ کرد و چون‌ خودش‌ می‌دونست‌ که‌ دارای‌ فرزنده‌. حضرت‌ موسی‌ با او حرف‌ می‌زد و خدای‌ تعالی‌ فورا باهاش‌ ارتباط‌ برقرار کرد و اوحینا الی‌ ام‌ موسی‌ ما به‌ مادر موسی‌ وحی‌ کردیم‌ که‌ شیرش‌ بده‌. هیچ‌ اعتنا به‌ هیچی‌ نکن‌. اگر یک‌ وقت‌ ترسیدی‌ عن‌ ارضه‌ و اذا خفت‌ علیه‌ فالقیح‌ فالیم‌. اگر بر او ترسیدی‌ که‌ بیان‌ ازت‌ بگیرنش‌ بیاندازش‌ توی‌ دریا و لا تخافی‌. هیچ‌ غصه‌ات‌ نباشه‌. هیچ‌ نترس‌ انا رادوه‌ علیک‌. ما این‌ بچه‌ را زنده‌ و سالم‌ بهت‌ برمی‌ گردونیم‌. و جائلوهم‌ من‌ المرسلین‌. ما او را از پیغمبران‌ می‌خواهیم‌ قرارش‌ بدیم‌. خدا می‌خواد قدرت‌ نمایی‌ کند‌. به‌ خدا قسم‌ خانمها کوشش‌ بکنید که‌ با خدا ارتباطتان‌ برقرار باشه‌ همة‌ کارهاتان‌ حل‌ می‌شه‌.

 حضرت‌ موسی‌ به‌ این‌ نحوه‌ به‌ دست‌ فرعون‌ رسید. خوب‌ بچه‌ است‌ اون‌ وقتها شیر خشک‌ و این‌ حرفها هم‌ که‌ نبود باید حتما یک‌ دایه‌ پیدا کنند. تمام‌ این‌ خانمها را که‌ بچه‌ هاشون‌ را جلوی‌ چشمشون‌ کشته‌ بودند شیر داشتند. وقتی‌ که‌ حضرت‌ آسیه‌ با استدلال‌ فرعون‌ را، با استدلال‌ نه‌ با دعوا نه‌ با عصانیت‌، نه‌ با قهر کردن‌، نه‌ با خونه‌ را ترک‌ کردن‌ و رفتن‌ توی‌ حرم‌ که‌ یک‌ چیزی‌ را اینجا این‌ وسط‌ به‌ شما بگم‌ بعضی‌ از خانمهای‌ خشکه‌ مقدس‌ این‌ طورند که‌ وقتی‌ با شوهرشون‌ دعواشون‌ می‌شه‌ حالا به‌ هر دلیل‌ یا به‌ هر تقصیری‌ که‌ شوهر داشته‌ باشه‌ خونه‌ را ترک‌ می‌کنند. که‌ از اون‌ لحظه‌ای‌ که‌ پاشون‌ را می‌گذارند بیرون‌ مخصوصا در این‌ بعد هر سنگ‌ ریزه‌ای‌ اگر زبان‌ داشته‌ باشه‌ که‌ داره‌ و مشغول‌ تسبیح‌ خداست‌ برمی‌گرده‌ به‌ این‌ خانم‌ لعنت‌ می کند تا وقتی‌ که‌ وارد حرم‌ می‌شه‌ و حضرت‌ رضا او را لعنت‌ می کند. یک‌ خانمی‌ آمده‌ پیش‌ من‌ می‌گه‌ که‌ من‌ با شوهرم‌ قهر کردم‌ رفتم‌ حرم‌، گفتم‌ می‌خواست‌ بری‌ یک‌ جای‌ دیگر‌، سینما می‌رفتی‌ گفت‌ چرا؟ گفتم‌ برای‌ این‌ که‌ حضرت‌ رضا اینطوری‌ تو را نبینه‌. لعنتش‌ می‌کنند تمام‌ ملائکه‌ای‌ که‌ حافین‌ به‌ قبر حضرت‌ رضا هستند لعنتش‌ می‌کنند تا برگرده‌ به‌ خونه‌. این‌ قدر ضعیف‌ نباشید. خودتان‌ را محکم‌ نگه‌ بدارید در مقابل‌ مشکلات‌. و با زبان‌ خوش‌، با استلال‌. اگر شوهری‌ هست‌ که‌ هیچ‌ سرش‌ نمی‌شه‌. خوب‌ ولش‌ کنید. این‌ یک‌ جا انسان‌ اینجور حیوانی‌ است‌ که‌ نه‌ خدا و نه‌ دین‌ سرش‌ می‌شه‌ این‌ را یک‌ جا انسان‌ ول‌ می کند چرا؟ اینطوری‌ می کند. هی‌ می‌گفت‌، خود این‌ خانم‌ می‌گفت‌ که‌ چشمم‌ به‌ در حرم‌ بود که‌ ببینم‌ این‌ کی‌ می‌یاد به‌ دنبال‌ من‌. تو این‌ جوریی‌ هستی‌ چرا اومدی‌. چرا این‌ قدر ضعف‌ از خودت‌ نشون‌ می‌دی‌ هم‌ پیش‌ خدا خودت‌ را ضعیف‌ معرفی‌ می‌کنی‌ هم‌ پیش‌ همه‌ کس‌. توی‌ خونه‌ ات‌ بنشین‌ استقلال‌ داشته‌ باشه‌.دلیل‌ داشته‌ باش‌ اگر حرف‌ حقی‌ را می‌خوای‌ بزنی‌ که‌ با زبان‌ خوش‌ انسان‌ می‌تواند کوهی‌ را به‌ مویی‌ بکشه‌. اگر چیزی‌ تأثیر داشته‌ باشه‌ زبان‌ گرم‌ و نرم‌ و ملایمه‌. بالاخره‌ حضرت‌ آسیه‌ وقتی‌ قانع‌ کرد فرعون‌ را. فرعون‌ گفت‌ خوب‌ حالا شیرش‌ را چکار می‌کنی‌. تو که‌ شیر نداری‌، تو که‌ از من‌ فرزند دار نشدی‌. چون‌ حضرت‌ آسیه‌ از فرعون‌ فرزند دار نشد. گفت‌ که‌ خوب‌ این‌ همه‌ زنها هستند اینها شیر دارند. از اینها دعوت‌ می‌کنیم‌ بیان‌ خوب‌ بهترین‌ کس‌ کیه‌؟ دختر عمران‌ که‌ خواهر موسی‌ باشه‌ اونجا بود. چون‌ خدمتگزار دربار فرعون‌ پدر و خانواده‌ بودند. فقط‌ مادر را نمی‌گذاشتند بیاد اینجاها برای‌ این‌ که‌ مبادا حامله‌ بشود‌. گفت‌ هل‌ عدلکم‌ علی‌ اهل‌ بیت‌ یکفنونه‌. رفتند عده‌ای‌ از زنهای‌ شیر ده‌ را آوردند. حضرت‌ موسی‌ اصلا پستان‌ هیچ‌ کدام‌ را نگرفت‌. خواهر موسی‌ گفت‌ که‌ من‌ دلالتتان‌ بکنم‌، راهنماییتان‌ بکنم‌ به‌ یک‌ خانواده‌ای‌ که‌ کاملا از او پذیرایی‌ بکنند. حتی‌ در حدیث‌ داره‌ که‌ خواهر موسی‌ نمی‌دونست‌ که‌ این‌ برادرشه‌. رفت‌ مادرش‌ را خبر کرد. خدا وعده‌ کرده‌. خدای‌ تعالی‌ مهربانه‌، خدا را دوست‌ داشته‌ باشید. چون‌ در همان‌ آیه‌ فرموده‌ بود به‌ مادر موسی‌ که‌ انارادوه‌ علیک‌. ما بچه‌ را به‌ تو برش‌ می‌گردونیم‌. مادر موسی‌ آمد نگاه‌ کرد دید بچه‌اش‌ توی‌ دامن‌ فرعون‌ تقاضا داره‌ که‌ ماهیانه‌ هم‌ بهت‌ می‌دم‌ شیر بده‌.

 محبتی‌ هم‌ خدای‌ تعالی‌ داده‌ که‌ نمی‌توانه‌ این‌ بچه‌ را زمین‌ بگذاره‌. مادر موسی‌ قبول‌ کرد. تا گذاشت‌ زیر پستانش‌ این‌ بچه‌ شیر خورد، شیر هم‌ جاری‌ شد از دو طرف‌ دهنش‌ داره‌ شیر می‌ریزه‌ خوشحال‌. انا رادوه‌ علیک‌. تا حضرت‌ موسی‌ به‌ سنی‌ رسید که‌ دیگر‌ باید رسالتش‌ را انجام‌ بده‌ حضرت‌ آسیه‌ گفت‌ خدایا دیگر‌ حالا از اینجا فرعون‌ به‌ من‌ رحم‌ نمی کند. خوب‌ خدای‌ این‌ رب‌ لی‌ خدایا بنا کن‌، داره‌ با خدا اینجور حرف‌ می‌زنه‌ یک‌ ساختمان‌ خوبی‌ برای‌ من‌ بساز توی‌ بهشت‌ که‌ من‌ می‌خوام‌ بیام‌. به‌ به‌. یک‌ زن‌ خوب‌ چقدر می‌توانه‌، خوب‌ باشه‌. انشاء الله‌ همة‌ شماها اینطور هستید. ولی‌ یک‌ مقدار اخلاق‌ پیدا کنید در خانه‌ و زندگی‌. نگید یک‌ خرده‌ بی‌ اعتنایی‌ کنم‌ شاید بهتر بشود‌. یک‌ خرده‌ای‌ بهش‌ دعوا کنم‌ شاید اخلاقش‌ برگرده‌. هیچ‌ کس‌ با دعوا اگر چه‌ او تنبه‌ هم‌ بشود‌ ولی‌ محبت‌ شما از دلش‌ کم‌ می‌شه‌. خودتان‌ را نشان‌ بدید که‌ یک‌ انسان‌ هستید یک‌ درنده‌ نیستید. خودتان‌ را نشان‌ بدید که‌ یک‌، یکی‌ از زنهای‌ شریف‌ و خوب‌ عالم‌ هستید. حضرت‌ حوا هست‌ و حضرت‌ مریم‌ هست‌ و حضرت‌ خدیجة‌ کبری‌ هست‌ این‌ چهار زن‌ و یکی‌ هم‌ آسیه‌ زن‌ فرعونه‌. که‌ می‌یان‌ در خدمت‌ حضرت‌ زهرا هستند. اگر می‌خوایید خدمتگزار فاطمة‌ زهرا باشید. باید مثل‌ اینها عمل‌ کنید. من‌ نمی‌خوام‌ وقتتان‌ را، وقت‌ گذشت‌، وقتتان‌ را به‌ شرح‌ حالات‌ اینها اختصاص‌ بدم‌ ولی‌ بدانید که‌ هر چه‌ هست‌ زیر سایة‌ اخلاق‌ و تهذیب‌ نفس‌ و تزکیة‌ نفسه‌. به‌ هر حال‌ اینها تذکراتی‌ بود امروز دادم‌. و کوشش‌ بکنید که‌ اگر خواستید هم‌ مجالس‌ عزاداری‌ برید یا با شوهرتان‌ برید یا با اجازة‌ او بروید و هیچ‌ گونه‌ فشاری‌ به‌ او نیاد و حق‌ او ضایع‌ نشه‌. زینب‌ کبری‌ سلام‌ الله‌ علیها اگر می‌خواست‌ یک‌ زن‌ معمولی‌ مثل‌ زنهای‌ کوچه‌ و بازار نستجیب‌ بالله‌ باشه‌ و تزکیة‌ نفس‌ نکرده‌ باشه‌ نمی‌توانست‌ این‌ همه‌ مصائب‌ را تحمل‌ کند‌. ام‌ المصائب‌ اسمش‌ را گذاشته‌اند. اونقدری‌ که‌ زینب‌ سلام‌ الله‌ علیها تحمل‌ مصائب‌ کرد شاید خود حضرت‌ سید الشهدا این‌ قدر مصیبت‌ نداشت‌. تمام‌ مصیبتهای‌ حسین‌ ابن‌ علی‌ را داشت‌ به‌ اضافة‌ مصیبت‌ خود سید الشهدا و مصائب‌ اسارت‌ و فشارهایی‌ که‌ از طرف‌ دشمنان‌ به‌ اون‌ حضرت‌ می‌رسید. شما حساب‌ کنید یک‌ شهری‌ که‌ تمام‌ مردمش‌ آرزو می‌کشیدند تمام‌ خانمهای‌ اون‌ شهر آرزو می‌کشیدند که‌ یک‌ لحظه‌ زینب‌ را ببینند. زینب‌ کبری‌ اون‌ ملکة‌ عالم‌ اسلام‌ وقتی‌ توی‌ مجلسی‌ ظاهر می‌شد می‌رفتند زنها به‌ یکدیگر می‌گفتند ما دختر امیر المؤمنین‌ را دیدیم‌ ایشان‌ به‌ ما یک‌ تبسمی‌ کرد، سلام‌ ما را جواب‌ گفت‌. وقتی‌ که‌ امیرالمومنین‌ در این‌ شهر خلیفة‌ مسلمینه‌. خانم‌ زینب‌ تو مجلس‌ ما آمد یک‌ روز هم‌ واردش‌ کنند مردم‌ نگاه‌ به‌ اونها بکنند. تصمیم‌ داشتند حجاب‌ کاملی‌، ولو زینب‌ سلام‌ الله‌ علیها و همة‌ اهل‌ عصمت‌ حجابشون‌ را حفظ‌ کردند در عین‌ حال‌ هر طوری‌ بود. اما اونها بی‌ اعتنای‌ به‌ وسایل‌ و چادر و حجابهای‌ اونها بودند و واردشون‌ کردند توی‌ هر محملی‌ یک‌ بچه‌ پهلوی‌ یک‌ خانم‌ نشسته‌. برای‌ این‌ که‌ بچه‌ها را نمی‌شد تنهایی‌ روی‌ شترها و کجاوه‌ها بگذارند. ممکن‌ بود بچه‌ است‌ تشنه‌ است‌، گرسنه‌ است‌، غش‌ کند‌ بیافته‌. پهلوی‌ هر زنی‌ یک‌ بچة‌ کوچک‌ گذاشتند در کنار زینب‌ کبری‌ هم‌ فاطمة‌ صغیره‌ دختر کوچک‌ ابی‌ عبد الله‌ الحسین‌ را گذاشته‌اند. مردم‌ کوفه‌ مردمان‌ مهربانی‌ بودند نسبت‌ به‌ مردم‌ شام‌. مردم‌ شام‌ مشغول‌ رقصیدن‌ و جشن‌ گرفتن‌ و خوشحالی‌ بودند. اما مردم‌ کوفه‌ وقتی‌ که‌ سرهای‌ مقدسة‌ خاندان‌ عصمت‌ را دیدند با این‌ که‌ نمی‌شناختند گریه‌ می‌کردند. زنها می‌رفتند توی‌ خانه‌ نان‌ و خرمایی‌ تهیه‌ می‌کردند. ما بودیم‌ به‌ این‌ بچه‌ها، شوهر ما برادر ما پسر ما رفته‌ است‌ شاید کربلا شاید به‌ سلامت‌ برگردد. به‌ رسم‌ تصدق‌ می‌آوردند به‌ این‌ بچه‌ها می‌دادند.

 زینب‌ کبری‌ می‌گرفت‌ از دست‌ اونها رد می‌کرد می‌گفت‌ اینها صدقه‌ برشون‌ حرامه‌. شما ببینید چقدر زینب‌ تحمل‌ دارد چقدر صبر دارد. یک‌ خانمی‌ از زینب‌ سؤال‌ کرد مگر شما کی‌ هستید؟ تنها به‌ اهل‌ بیت‌ پیغمبر صدقه‌ حرامه‌. از کجا می‌آیید. وقتی‌ که‌ علی‌ بن‌ ابیطالب‌ در کوفه‌ بود من‌ خدمتگزار یک‌ خانمی‌ بودم‌ دختر امیرالمؤمنین‌ زینب‌ کبری‌ او را می‌شناسی‌؟ زینب‌ سلام‌ الله‌ علیها ساکت‌ ماند. بگوید اون‌ منم‌، این‌ زن‌ ممکن‌ است‌ از دست‌ برود بگوید که‌ نمی‌شناسم‌ که‌ دروغ‌ گفته‌. لذا ساکت‌ ماند. آمد در همان‌ محلی‌ که‌ علی‌ بن‌ ابیطالب‌ پدرش‌ اخوت‌ می‌کرد. دید ابن‌ زیاد نشسته‌، سرش‌  را پایین‌ انداخت‌ زینب‌ سلام‌ الله‌ علیها. وارد شد ابن‌ زیاد گفت‌: من‌ هذه‌ المتکبره‌. یعنی‌ این‌ زنی‌ که‌ به‌ من‌ سلام‌ نکرد که‌ بود؟ تا اینجا زینب‌ را نمی‌شناخت‌. گفتند هذه‌ زینب‌. این‌ زینب‌ دختر امیرالمؤمنینه‌ وقتی‌ که‌ شناخت‌ زینب‌ را اون‌ قدر جسارت‌ کرد. اون‌ قدر سرزنش‌ کرد. گفت‌ دیدی‌ خدا با شما چه‌ کرد. دیدی‌ خدا شما را مفتضح‌ کرد. دیدی‌ خدا دروغ‌های‌ شما را ظاهر کرد. زینب‌ ایستاد با کمال‌ شهامت‌ و قدرت‌ و استقامت‌ که‌ امیدواریم‌ همة‌ شما راه‌ این‌ خاتون‌ دو عالم‌ را پیش‌ بگیرید. فرمود ما رأیت‌ من‌ الله‌ الا جمیلا. من‌ از خدا یک‌ جز خوبی‌ ندیدم‌، من‌ از خدا گله‌ای‌ ندارم‌. خدا به‌ ما مهربانی‌ کرده‌، محبت‌ کرده‌. اما تو و اون‌ یزید ابن‌ معاویه‌ و اونها بودید که‌ ظلم‌ کردید و ما را اذیت‌ و آزار نمودید. امیدوارم‌ که‌ همتان‌ در همان‌ راه‌ حرکت‌ کنید و پیرو راه‌ زینب‌ کبری‌ سلام‌ الله‌ علیها باشید.

۳ ربیع الاول ۱۴۲۳ – صراط مستقیم

” أعوذ بالله من الشیطان الرجیم “

کنترل خواسته ها و رفع موانع برای رسیدن به مقصد

در راه‌های فکری و عقیدتی و اعتقادات انسانی، خیلی از مسائل هست که باید به آن توجه بشود. یکی از آن مسائل که بسیار اهمیت دارد، مسئله‌ی کنترل خواسته‌ها و نفسانیت‌ها و چیزهایی است که طبیعتاً یا جامعه بر ما تحمیل می‌کند یا هوای نفس ما بر ما تحمیل می‌کند یا شیطان بر ما تحمیل می‌کند و یا بی‌عقلی و بی‌فکری آن را بر ما تحمیل می‌کند. فرض کنید، یک جاده‌ای است و ما می‌خواهیم در آن جاده حرکت کنیم، موانع مختلفی در این جاده هست و دشمنانی در این راه قرار دارند که یک فردی که بخواهد به مقصد برسد، باید حتماً مواظب این موانع، مواظب این خطرات، مواظب این چیزها باشد. اینکه شما می‌بینید، خدای تعالی این‌قدر تأکید به بندگی مطلق خود فرموده است، به همین دلیل است که موانع را رفع کنیم. در سوره‌ی حمد می‌بینیم خدای تعالی می‌فرماید: ” إِیاكَ نَعْبُدُ “( فاتحه/۵) منحصراً تو را عبادت می‌کنیم و حتی در یک آیه‌ای خدای تعالی می‌فرماید: ” وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ “(ذاریات/۵۶) نفی این جهت را می‌کند که جن و انس را من خلق نکردم، مگر برای عبادت. و حال اینکه ما می‌دانیم عبادت وسیله است، وسیله یعنی چه؟ یعنی مقصد و هدف عبادت نیست، عبادت وسیله است برای رسیدن به یک مقصدی. ولی در این‌جا می‌فرماید: من جن و انس را خلق نکردم مگر برای عبادت، این مگر برای عبادت یعنی اگر عبادت بکنند به آن مقصد می‌رسند. عرض کردم یک جاده‌ای را تصور کنید، در این جاده موانعی هست، فقط یک چیز انسان را از آن موانع نجات می‌دهد و از آن همه مسائل رهایی می‌دهد و آن بندگی خدا است. مثل این است که بگویند این جاده‌ی چالوس خیلی پُرپیچ و خم است و علاوه دشمنانی هم در راه هستند که می‌خواهند شما را پرت کنند، فقط در صورتی نجات پیدا می‌کنید که از راهنمایی آن شخصی که از همه چیز آگاه است استفاده کنید. اگر از راهنمایی او استفاده نکردید، دچار همه‌ی این خطرات می‌شوید و به علاوه به مقصد هم نمی‌رسید.

 

خطر شیطان در راه رسیدن به لقاء پروردگار

خطراتی که در راه رسیدن به لقاء پروردگار هست، ظاهراً در هفته‌های گذشته بود، گفتم. که اول شیطان است، شیطان گفته است به عزت و جلالت تو قسم من همه را إغوا می‌کنم، خیلی مهم است، مثلاً فرض کنید، سر جاده یکی ایستاده باشد و قسم خورده باشد که همه را در دره پرت می‌کنم، چنین حالتی، خطر بسیار بزرگی است و یک فردی هم هست که شما نمی‌دانید، کجای جاده ایستاده است، مخفی است، یک فردی هم هست که بسیار قوی است، قدرتمند است، او چنین قسمی خورده باشد، آن هم در مقابل یک فردی که مثلاً بزرگترین افراد است، یعنی بزرگِ بزرگان است، یک قسم این‌طوری خورده باشد و او هم با این مبارزه نکرده باشد، بگوید ” فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرینَ‏ “(حجر،۳۷) تو از مهلت‌داده‌ها هستی که هر کاری می‌خواهی بکنی، بکنی. ” فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرینَ‏ * إِلى‏ یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ‏ ” که وقت معلوم هم نرسیده است. اگر شما در چنین جاده‌ای، آن هم مخصوصاً در شب تاریک، بدون چراغ، بدون راهنما بخواهید حرکت بکنید، چقدر حواس خود را جمع می‌کنید؟ آیا ما در مقابل شیطان که همه‌ی این مسائل هست در راهی که می‌خواهیم برویم این خطر را جدی گرفته‌ایم؟ خطر شیطان را ما اصلاً قبول داریم؟ یک راهی که مسلّماً در زمان ما مخصوصاً در این تاریکی زمان غیبت این راه بسیار پُرپیچ و خم است، بسیار پُل‌هایی بوده است که این‌ها همه را خراب کردند و اصلاً در شاهراه و آن راه اصلی به خاطر خیلی از بریدگی‌های راه باید از کنارگذر عبور کرد، این راهی است که حتی ائمه‌ی‌اطهار علیهم‌السلام از کنارگذر عبور کردند، یعنی معنای تقیه همین از کنارگذر عبور کردن است. یک راهی است که همه جای آن را طاغوت‌های گذشته، افراد مسلط بر جامعه، افرادی که شایعه‌ساز هستند، افرادی که بدعت‌گذار هستند، افرادی که راه حقیقی را قطع کردند و راه غیر حقیقی برای انسان باز کردند، جاده‌ی پُرپیچ و خم این‌طوری که کلی هم در این جاده بریدگی دارد، می‌گویم دیگر الآن طوری است که انسان اگر بخواهد یک نفری را صددرصد وادار بکند به اینکه از صراط مستقیم حرکت کند، کلی با مشکل روبه‌رو می‌شود، صراط مستقیم دین چیست؟ صراط مستقیم دین همان چیزی است که قرآن و روایات می‌گوید- دقت کنید- قرآن و روایات می‌گوید. الآن خیلی از چیزها هست که ما عادت کردیم، یعنی جامعه‌ی ما، دنیای ما، عادت کرده است به اینکه برخلاف آن حرکت کردند، حتی بعضی چیزها معروف بوده است و منکر شده است و بعضی از منکرات معروف شده است. خیلی از چیزها ما داریم که این در اسلام معروف است، ولی از نظر ما منکر است. من نمی‌خواهم مثال بزنم، مثال زیاد داریم، خیلی از منکرات هست که معروف شده است، یعنی جاده‌ی اصلی از بین رفته است، صراط مستقیم از بین رفته است و راه‌های انحرافی درست شده است، به آن هم عادت کردیم، از آن هم نمی‌توانیم فرار بکنیم. بنابراین ما چنین جاده‌ی خطرناکی را در پیش داریم، شیطان هم قسم خورده است که شما را درون درّه بیندازد، چون کلمه‌ی ” لَأُغْوِینَّهُمْ ” (حجر/۳۹) إغوا، یعنی او را گول می‌زنم، می‌گویم جاده این است، او می‌رود و می‌افتد، می‌رود پرت می‌شود، قسم هم خورده است، این یک.

 

داشتن نور برای نجات از خطر شیطان

” وَ مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ “(نور/۴۰) کسی که خدا برای او نور قرار نداده باشد، نوری هم ندارد. نور یعنی چه؟ یعنی عقل، نور یعنی چه؟ یعنی راهنمایی‌های ائمه علیهم‌السلام، نور یعنی چه؟ یعنی قرآن. نه به قرآن کار دارد، نه به عقل خود توجه دارد، نه به روایات و کلمات خاندان عصمت‌و‌طهارت علیهم‌السلام توجه دارد، آن‌وقت دارد حرکت می‌کند، این یک خطر، شیطان است.

 

 خطر نفس اماره بالسوء و فرق آن با شیطان

خطر دوم نفس اماره است، نفس اماره، دل من می‌خواهد. من مکرر گفتم هر جایی که گفتید دل من می‌خواهد، بدانید این انحراف است. باید یا بگویید هم دل من می‌خواهد و هم خدا می‌خواهد یا باید بگویید فقط خدا می‌خواهد، یعنی دل شما نمی‌خواهد و خدا می‌خواهد. یا گاهی می‌شود آنچه را که دل شما می‌خواهد، خدا هم می‌خواهد. می‌دانید نفس اماره چه کار می‌کند، که شیطان نمی‌کند؟ چون خطر شیطان از نفس اماره جدا است، شیطان می‌گوید برو، سریع هم برو ولی از این طرف برو، با سرعت انسان را داخل دره می‌اندازد. منتها نفس اماره می‌گوید نرو، نفس اماره می‌گوید اصلاً چرا می‌خواهی بروی؟ این هم خطر است، چون اگر ما آن‌جایی که قرار داریم بمانیم، همه‌ی خطرات متوجه ما می‌شود. او می‌گوید بمان، راحت باش، چون هوا دارد، هوا یعنی خواسته‌های راحت‌طلبانه. این هم یک مشکل که به سراغ ما می‌آید، سر راه ما قرار دارد.

 

افکار منحرف جامعه یکی دیگر از موانع سیرالی الله

مشکل دیگر مردم هستند، جوّ است، جامعه است، نمی‌پسندند است. جامعه‌ی ما این‌طور مسائل را نمی‌پسندد، جامعه می‌گوید این‌طور باش، جامعه می‌گوید دیگر حالا وقت پوشیه زدن زن نیست، جامعه می‌گوید صورت زنی که همه‌ی وجاهت او در صورت او است آن باز باشد، جامعه‌ی ما می‌گوید، وإلّا خدا نگفته است. همین امروز مخصوصاً یک آیه‌ای را- دیدم- که در ترجمه‌ی آن بررسی می‌کردم- این‌طور آمده است که- خدای تعالی در قرآن می‌فرماید جز معنای چادری که ما برای زن‌ها قائل هستیم و عبایی که زن‌های عرب به سر خود می‌اندازند- که به نظر من آن کامل نیست- ” عَلَیهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ “(احزاب/۵۹) این آیه که در تمام ترجمه‌ها و تفاسیر گفتند یک چیزی که سر را بپوشاند و تا پا بلند باشد و حجم بدن زن را بپوشاند، می‌توانید مراجعه بکنید. جامعه نمی‌پسندد، حالا زن پوشیه‌دار اصلاً نمی‌توانند ببینند، زن چادری با زن مانتویی فرقی نمی‌کند، هر دوی آن‌ها را در نقاشی و در تابلو می‌زنند و سر راه‌ها می‌گذارند و حجاب را این‌طوری معرفی می‌کنند و حال این که می‌گویم صریح قرآن است. جامعه‌ی ما نمی‌پسندد که یک نفر صددرصد مسلمان باشد، یک نفر پابند به دین اسلام باشد، یک نفر پابند به احکام اسلام باشد، یک نفر مقید باشد که هر روز قرآن بخواند، هر نماز پنج وقت خود را یا خلاصه‌ی آن سه وقت خود را برود در مسجد نماز بخواند، با جماعت بخواند، این‌ها را جامعه نمی‌پسندد، بابا تو مگر بیکار هستی؟ این‌طوری هستیم، این جوّ است. جوّ عید نوروز را بیشتر از عید غدیر اهمیت می‌دهد، جوّ جامعه‌ی ما، حالا عید نوروز در محرّم هم که بیفتد، خیلی هم خوشحال هستند که امسال خوب رفتار شد، نه، خیلی هم بد رفتار شد، شما متوجه کلیات هستید، آن رفت و آمدها و دید و بازدیدهایی که با آرایش‌های مختلف و با تزیینات مختلف زن‌ها و مردها داشتند، در همین محرّم گذشته، در همین ایام عاشورا، این‌ها را که نمی‌بینند، فقط می‌بینند چند تا سیاهی به در و دیوار زدند، قلب آن‌ها سیاه است و سیاهی هم به در و دیوار می‌زنند خیال می‌کنند تمام شد. اصلاً چه معنا دارد، جامعه‌ی ما، عیدی را در بین ما بیاورد؟ ما در مشهد بودیم، شب چهارشنبه سوری اصلاً وضع طوری بود که اگر یک عده وحشی را در بیابان رها می‌کردند- این‌طور رفتار نمی‌کردند- ما می‌خواستیم تا طرقبه برویم شاید یک ساعتی در راه بودیم، وحشی وحشی، واقعاً وحشی، حالا چهارشنبه چه هست که سور آن باشد و سور آن چیست که وحشی‌گری این‌ها را موجب بشود، این‌ها هم یک مانع برای راه رسیدن به خدا است.

 

خطر غفلت ها و سرگرمی‌ها

راه‌هایی که انسان را از خدا باز می‌دارد خیلی چیزها هست حالا من نمی‌خواهم زیاد درباره‌ی آن بحث بکنم، غفلت‌هایی است که ما داریم، سرگرمی‌هایی است که ما داریم، چیزهایی است که ما معمولاً در زندگی خود عمل می‌کنیم، خواسته‌هایی است که هیچ با مصالح واقعی اسلام تطبیق نمی‌کند و ما داریم، خُب نتیجه‌ی آن همین می‌شود که به مقصد نرسیم و راه را بدون چراغ حرکت کردیم.

 

داشتن چراغ و فهمیدن معنای عقل

چراغ چیست؟ چراغ را گفتم قرآن است، کلمات اهل‌بیت‌ عصمت‌وطهارت علیهم‌السلام است، عقل انسان است، چون همه‌ی این‌ها هم یک چیز می‌گویند، عقل و ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام و قرآن و مجتهدین و مراجع و انبیاء و این‌ها همه یک چیز می‌گویند. شما نگویید عقل من، آن عقل نیست که برخلاف قرآن حرف می‌زند، آن فکر است. آدم یک فرقی بین عقل و فکر باید بگذارد، عقل آن چیزی است واقعیت را به انسان نشان می‌دهد، حقیقت را به انسان نشان می‌دهد، عقل حجت خدا است، حجت نمی‌شود اشتباه بکند. همه‌ی عقلای دنیا جمع بشوند سر یک مطلب همه‌ی آن‌ها یک چیز می‌گویند، مثل اینکه ۱۲۴ هزار پیغمبر اگر جمع بشوند، همه‌ی آن‌ها یک حرف می‌زنند، مثل اینکه ائمه‌ی‌اطهار علیهم‌السلام همه یک حرف می‌زنند، اگر امام حسن علیه‌السلام جای امام حسین علیه‌السلام بود و امام حسین علیه‌السلام جای امام حسن علیه‌السلام بودند همان کاری که آن یکی می‌کرد، این هم در همان زمان همان را می‌کرد، نمی‌شود معصومین با هم اختلاف داشته باشند. انبیاء نمی‌شود با هم اختلاف داشته باشند. واِلّا یکی از آن‌ها معصوم نیست و عقلا هم نمی‌شود با هم اختلاف داشته باشند، این را شما بدانید، منتها مسئله‌ای که هست ما نمی‌فهمیم عقل چیست و فکر چیست، عقل را با فکر خود قاطی می‌کنیم. الآن من فکر می‌کنم که مثلاً از در یک کسی وارد شد و حال اینکه وارد نشده است، این‌طور فکر می‌کنم، این عقل نیست. فکر می‌کنم فلان کار را اگر بکنم، خوب است و حال اینکه خوب نیست و خلاف قرآن و روایات است، این عقل نیست بلکه فکر است. عقل آن چیزی است که هیچ با کلمات خاندان عصمت‌وطهارت علیهم‌السلام منافات نداشته باشد، حجت است ” إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَینِ ” (الكافی/ج‏۱-ص۱۶) خدا برای مردم دوتا حجت دارد: یکی انبیاء و رسل و ائمه علیهم‌السلام هستند و یکی هم عقل است. عقل خطا ندارد، عقل من و شما با هم هیچ خطایی ندارند، هیچ اختلافی ندارند، نمی‌توانند اختلاف داشته باشند. امام حسن‌مجتبی علیه‌السلام و معاویه، این‌ها با هم اختلاف داشتند. حضرت صادق علیه‌السلام می‌فرماید: آن چیزی که در معاویه بود نُکراء و شیطنت بود، عقل نبود، او عقل نداشت. حضرت مجتبی علیه‌السلام مرکز عقل است. اگر عقل را در یک جایی پیدا کردید، همه چیز را می‌توانید با او مقایسه بکنید و هرچه خلاف آن بود آن عقل نیست، این به طور کلی. همانطوری که معاویه عقل نداشت یزید باز بی‌عقل‌تر از معاویه بود، همانطوری که یزید عقل نداشت، سایر خلفای اموی و عباسی همه بی‌عقل بودند، می‌گویید چطور؟ می‌گوییم ما که نمی‌توانیم بگوییم عقل معصومین کم است، چون این‌ها با هم اختلاف داشتند، یقیناً یزید و امام حسین علیه‌السلام با هم اختلاف داشتند، حالا یا در همه چیز و یا در بعضی از چیزها، در این اختلاف یکی باید طبق عقل عمل بکند و یکی باید طبق خلاف عقل و طبق جهل عمل بکند، این لازمه‌ی کار است و ما معصوم را که نمی‌توانیم بگوییم عاقل نبوده است، پس طرف مخالف آن عاقل نیست، در خصوص معاویه نیست ولی از نظر ما عقل یک چیز دیگر است، هر کسی شیطان‌تر باشد، هر کسی سیاست‌مدارتر باشد، هر کسی بتواند بیشتر مردم را گول بزند، هر کسی بتواند بیشتر پول حلال و حرام جمع بکند، هر کسی بتواند یک فعالیت‌های غیر شرعی داشته باشد ما می‌گوییم، این عَجب انسان عاقلی است. یک نفری خدمت امام صادق علیه‌السلام آمد و به حضرت عرض کرد: فلانی خیلی مرد عاقلی است، تعریف او را کرد، ولکن وسواس دارد، در نجاست و طهارت وسواس دارد، حضرت فرمود: ” وَ أَی عَقْلٍ لَهُ وَ هُوَ یطِیعُ الشَّیطَانَ “(الكافی/ج‏۱-ص۱۲) این چطور عاقلی است که از شیطان پیروی می‌کند؟ اگر یک کار کردید که از شیطان پیروی کردید در واقع عقل ندارید، چون نمی شود، ببینید حساب دو دو تا چهار تا است، نمی‌شود که انسان هم بنده‌ی خدا باشد و هم شیطان، هم عاقل باشد و هم جاهل، مثلاً این‌طوری است یک دشمنی در پیش هست، ما آن‌وقت‌ها به صدام و مملکت اسلامی مثال می‌زدیم، یک سرباز اگر گاهی برود برای صدام کار کند و گاهی هم برای جمهوری اسلامی کار کند، هیچ کدام او را قبول ندارند.

 

شیطان روی افراد موثرتر در فساد سرمایه گذاری می‌کند

فکر هم نکنید هر کسی به طرف شیطان برود فوراً او را قبول می‌کنند، شیطان روز قیامت می‌گوید من اصلاً تو را در دنیا هم قبول نداشتم، تو به درد کاری نمی‌خوری، اگر یک وقتی هم خیلی فعالیت می‌کند که بعضی از شخصیت‌ها را گول بزند، آن به خاطر خود آن‌ها نیست، به خاطر آن‌هایی است که پشت سر او می‌آیند. درباره‌ی شیخ انصاری دارد که یک نفر شیطان را خواب دید، به شیطان گفت: این ریسمان‌ها چیست روی دوش تو؟ گفت: این‌ها را وقتی می‌خواهم کسی را گول بزنم و به طرف دره بکشم این‌ها را گردن آن‌ها می‌اندازم و می‌کشم و آن‌ها می‌افتند، این ریسمان بزرگ را هم که می‌بینی برای شیخ انصاری است. دیشب یک ریسمان باریک‌تر برده بودیم پاره کرد، امشب می‌خواهیم یک مقدار بیشتر با او سر و کله بزنیم. گفت: پس ریسمان من کجا است؟ گفت: تو ریسمان نمی‌خواهی، خود تو عقب سر ما می‌دَوی و من اعتنا به تو نمی‌کنم. شیخ انصاری را چرا ریسمان می‌اندازد و با آن فشار با او می‌خواهد کار بکند؟ برای اینکه اگر او را که مرجع تقلید است طرف درّه کشاند، یک عده‌ی زیادی طرف درّه می‌روند و می‌افتند و از بین می‌روند. شما این را بدانید که شیطان خیلی قوی است، ولی در عین حال هر کسی را قبول ندارد، این به درد نمی‌خورد، حالا مثلاً ما این را گول زدیم، چه فایده‌ای دارد؟ نه ایمان این برای خدا ارزشی دارد، نه اعتقادات او، نه عبادت او، برای ما هم چه ارزشی دارد؟ حالا من این را گولش بزنم و داخل درّه بیندازم، مثل این است که یک چرخی یا یک گاری را انسان داخل درّه انداخته باشد، برای تماشا بد نیست ولی برای اینکه کاری انسان انجام داده باشد ارزشی ندارد. اما بعضی هستند که نه، روی آن‌ها شیطان سرمایه‌گذاری می‌کند و کار می‌کند و فعالیت می‌کند. یک کلمه حرف بزنند، یک عمل ناشایست انجام بدهند، کلی در عالم مؤثر است ” اذا فسد العالِم، فسد العالَم “(منهاج‌البراعة/ج‏۶-ص۱۸۶) وقتی یک عالِمی فاسد شد و یک فتوایی داد، عالَم فاسد می‌شود، این‌طوری است.

 

چراغ برای راه رسیدن به خدا

بنابراین این راهی را که می‌خواهید حرکت کنید، با عقل که نور خدا است ” الْعَقْلُ نُورٌ ” (إرشاد‌القلوب‌إلى‌الصواب‌دیلمی/‌ج‏۱-ص۱۹۸) یا ” الْعِلْمُ نُورٌ “(مصباح الشریعة/ص۱۶) این‌ها در روایات هست، عقل نور است، چراغی است که در دست شما هست، علم نور است، آن هم علمی که ” یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاءُ ” در دل هر کسی که خدا بخواهد. علم هم این علوم ظاهری نیست، همان چراغ باید باشد برای راه رسیدن به خدا، این سه جمله را به یاد داشته باشید، این علم ارزش دارد، چراغ برای راه رسیدن به خدا، این معنای آن است. حالا از چراغ این تحصیل می‌شود یکی اینکه شما قرآن را خوب بلد باشید، حقیقت قرآن را درک کنید، دوم روایات معصومین که ” إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَینِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی… لَنْ یفْتَرِقَا “(كتاب سلیم بن قیس الهلالی/ج‏۲-ص۶۴۷) این‌ها هیچ وقت از هم جدا نمی‌شوند، خود قرآن به تنهایی برای انسان مفید نیست، به جهتی که آیات متشابه در آن هست، آیات مجمل در آن هست، همان آیات محکمِ خیلی روشن هم باز آن‌طوری که فکر می‌کنیم روشن نیست. حقیقت قرآن را درک کنیم، از چه طریق؟ از طریق روایات، روایات خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام که این‌ها مفسر قرآن هستند ” لَنْ یفْتَرِقَا ” این‌ها هرگز از هم جدا نمی‌شوند و بعد هم اگر می‌خواهیم نور داشته باشیم عقل و قرآن و روایات این‌ها توأم باشد و حرکت کنیم، یعنی پشت سر این فهم و درک و عقل با آن چراغ، مثل کسی که چراغ در دست او است، ماشین او چراغ نورانی دارد، خطرات راه را می‌بیند و حرکت می‌کند، این‌جا احتمال دارد که به رستگاری برسد، چون خدای تعالی در خیلی از جاها می‌فرماید: ” عَسى‏ أَنْ یبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً “(إسراء/۷۹) عصا یعنی امید است ” لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ‏ “(بقره/ ۱۸۲) شاید رستگار بشوید.

 

مخلصون هم در خطر عظیم هستند

در روایت دارد که ” الناس کلهم هالکون “همه‌ی مردم هلاک می‌شوند ” إلّا العالمون ” مگر آن‌هایی که دانشی داشته باشند،چراغی داشته باشند، نوری داشته باشند ” و العالمون کلهم هالکون إلّا العاملون ” همه‌ی علما هم هلاک می‌شوند، حالا چراغ تنها در دست انسان همین‌طور ایستاده باشد، چه فایده دارد؟ این‌ها هم هلاک می‌شوند مگر کسی که حرکت بکند، عمل بکند، بلند شود و راه را برود ” و العاملون کلهم هالکون إلّا المخلصون ” آن‌هایی که با اخلاص کار می‌کنند، حالا در جاده حرکت کردی و داری می‌روی از راه صحیح آن برو، درست برو، دست خود را به دست خدا و ائمه‌ی‌اطهار علیهم‌السلام بده و برو، مخلِص باش، مخلَص باش ” و المخلصون فی خطر عظیم ” گاهی می‌شود دست انسان در دست پدر او است، حرکت هم کرده است، همه‌ی چیزها درست است، یک کسی را من دیدم که پسر خود را کتک می‌زد، گفتم وقتی می‌خواهی جایی بروی دست او را بگیر، نگذار این‌طرف و آن طرف برود، می‌گفت: من دست او را گرفتم، با این دست دیگر خود نمی‌دانم، چوب پیدا می‌کند و داخل پاتیل شیر این شیرفروش‌های سر راه می‌کند، من می‌بینم شیرفروش دنبال ما می‌دَود و داد و فریاد می‌کند که چرا این کار را می‌کنی دست در دست خدا و ائمه علیهم‌السلام، چراغ هم در دست او، این هم درست، پس چراغ دارد، حرکت هم کرده است، دست او هم در دست خدا داده است، اما با این دست دیگر خود کارهای شیطانی می‌کند، می‌شود و لذا “‌ والمخلصون فی خطر عظیم ” خطر بزرگی هستند، پس انسان باید خیلی حواس خود را جمع بکند. فکر نکنید که هر کاری کردید، عبادت کردید، کارهای خوب و صحیحی انجام دادید دیگر تمام شد، ما الحمدلله تزکیه‌ی نفس کردیم، استاد هم به ما مرحله داده است، دیگر ما رسیدیم به مقام چه و این‌ حرف‌ها، اگر یک وقتی چنین افکاری در مغز شما آمد، همین روایت را در نظر بگیرید که مخلَصون، آن‌هایی که پاک شدند، دست آن‌ها حتی در دست معصومین علیهم‌السلام است، نگویید آن‌ها مواظب ما هستند، بنا ندارند خیلی دیگر، دست آن‌ها در دست شما است، معنی دست شما در دست آن‌ها است این است که طبق روایات عمل می‌کنید، با نیت پاک هم عمل می‌کنید و قرآن هم کاملاً در مدنظر شما است، ولی در عین حال بدانید در خطر عظیم هستید، فکر شما راحت نباشد و نگویید خود خدا درست می‌کند، خدا آمد و نخواست درست بکند، خدای تعالی مجبور نیست که همه‌ی کارهای شما را او عهده‌دار بشود، نه نمی‌خواهد درست کند، می‌گوید همه‌ی کارها را خود شما بکنید، خیلی وقت‌ها هست که بعضی افراد را هدایت می‌‌کند و خیلی هم به آن‌ها می‌رسد و بعضی‌ها را نه، هدایت نمی‌کند به خاطر اینکه این بد عادت نشود. افرادی هستند که وقتی خدای تعالی به آن‌ها کمک می‌کند، این افراد شاکر هستند، نعمت خدا را شکر می‌کنند، خیلی از ذات مقدس پروردگار ممنون هستند، خیلی تشکر می‌کنند و بعضی افراد هستند که نه، تنبل می‌شوند، لوس می‌شوند و به فکر خودشان نمی‌افتند. یک وقتی یکی از نزدیکان ما بود، که پدر من زیاد به او رسیدگی می‌کرد و خرج او را می‌داد و خوراک او را می‌داد، این صبح تا غروب در خانه می‌نشست و تنبلِ تنبل شده بود، بعد هم به پدر من اعتراض می‌کرد، می‌گفت اگر شما روز اول من را زده بودی و از خانه بیرون کرده بودی من دنبال کسبی کاری می‌رفتم، حالا در این سن دیگر نمی‌توانم دنبال کسب و کار بروم.

 

فقرو ثروت و محیط در روحیات شما تاثیر نکند

بعضی فشارها انسان را می‌سازد، خیال نکنید چرا خدای تعالی به من یک مقدار ثروت زیادی نداده است؟ که ما بخوریم و بخوابیم، برای اینکه روایت دارد، بعضی از افراد هستند که ثروت این‌ها را خراب می‌کند، بعضی از افراد هستند که فقر آن‌ها را خراب می‌کند، خدای تعالی مربی است، ربّ است، تو تصمیم بگیر که ثروت تو را خراب نکند خدا حتماً به تو ثروت می‌دهد. تو تصمیم بگیر که فقر تو را خراب نکند، یک طوری باش که فقر و ثروت تأثیری در روحیات تو نگذارد خدای تعالی به تو کمک می‌کند در همه جهت اما اگر فقر، ثروت، مرض، دوستان، بعضی‌ها هستند که همه‌ی این‌ چیزها در آن‌ها تأثیر می‌کند، حتی مکان، تا وقتی در مشهد هست، هر روز زیارت امام رضا علیه‌السلام می‌رود و انسان خوبی است، تا پای خود را از مشهد بیرون گذاشت، دیگر چون زیارت نمی‌رود انسان بدی می‌شود، این که هِمَجُ رِعاع است، همان موجودی است که در جوّ قرار گرفته است و باد او را این طرف و آن طرف می‌کند. یک باد آمده است و او را حرم امام رضا علیه‌السلام برده است و یک باد هم از آن‌جا او را بیرون می‌آورد و درون یک مرکز فساد می‌اندازد. خود او یک ارزش وجودی ندارد، آن کسی ارزش دارد که در مرکز فساد باشد و خوب بماند، در فاسدترین جاها باشد و سالم بماند، در حرم حضرت رضا علیه‌السلام به مناسبت حرم مقدس حضرت رضا علیه‌السلام توجه به امام رضا علیه‌السلام ، توجه به آثار حضرت علی بن موسی الرضا علیه‌السلام می‌کند و در قلبِ فساد هم باز همان توجه را دارد، خدا و امام رضا و ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام همه جا هستند، مثلاً می‌شود شما بگویید در مسجدالحرام خدا بیشتر هست و مثلاً در کلیسا و بتکده خدا کمتر هست، اگر این را گفتیم ما کافر هستیم، همه جا اراده‌ی خدا، قدرت او، علم او مساوی است و اگر کسی اهل معرفت باشد، همه جا خدا را می‌بیند. حضرت امیر علیه‌السلام که می‌فرماید: ” مَا رَأَیتُ شَیئاً ” منظور ایشان از شیء کعبه که نبود، هر چیزی ” شَیئاً ” یعنی هر چیزی که من می‌بینم، خدا را قبل آن می‌بینم، بعد آن می‌بینم، در آن می‌بینم، کنار آن می‌بینم، همه جا اول خدا را می‌بینم. دیگر حالا بگوییم، حتماً منظور حضرت امیر از ” مَا رَأَیتُ شَیئاً ” کعبه بوده است، ضریح امام رضا علیه‌‌السلام بوده است، نمی‌دانم از این‌ قبیل چیزهای مقدس و پاک بوده است، ولی اگر در کلیسا یا در بتکده حضرت علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام می‌رفت دیگر آن‌جا خدا را نمی‌دید و بت را می‌دید، این که بد است، این حرف بسیار غلط است.

روحیات مخلصین با مکان و زمان و عبادت تغییر نمی کند

پس بنابراین انسان باید خود را آن‌چنان محکم نگاه بدارد، آن‌چنان در عقل خود، در مقابل قرآن و احادیث و این‌ها محکم باشد که در هر کجا که هست، در هر مکانی که هست، در هر زمانی که هست، در هر موقعیتی که هست همان خدایی باشد، همان متوجه خدا باشد، به لقاء پروردگار فکر بکند، همین باشد. حتی مخلَصین، ما دیدیم دیگر، افرادی هستند که خیلی هم خوب کار کردند، پیشرفت کردند، موفق بودند، خیلی افراد این‌طوری بودند. ولی با برخورد با جمعی خراب شدند، با بودن در مکانی فرق کردند، حالا فرق آن‌ها گاهی این بوده است که اگر با کسی بودند که آن فرد بد بوده است این‌ها هم بد شدند و اگر آن فرد خوب بوده است این‌ها هم خوب شدند. در یک جوّی واقع شدند، بد شدند، در یک جوّ خوبی واقع شدند، خوب شدند. این را شما بدانید، با قاطعیت عرض می‌کنم، چنین انسانی چه خوب بشود و چه بد بشود، چه حال پیدا بکند و چه حال او خراب بشود، یک انسان بسیار ضعیف و بی‌ارزشی است، این را بدانید. چطور می‌شود ما داخل مسجد با داخل نمی‌دانم جایی دیگر، بله، برای تو نباید فرق بکند، اگر مخلَص هستی. این خطر عظیمی که برای مخلَصین هست، همین است که ضعیف هستند، در مسجد الحرام بیشتر متوجه خدا هستند تا در خانه‌ی آن‌ها، حتی در بتخانه بیشتر متوجه خدا هستند، آن‌جا در کعبه نمی‌شود، بله، تو ضعیف هستی، باید برای تو فرق نکند، همه جا متوجه خدا باشی، اگر مخلَص هستی. مخلَص یعنی پاک شده‌ی از همه‌ی این ضعف‌ها و یکی از ضعف‌ها همین است که انسان در تغییر، یعنی مکان به این ضعیفی، مکان اصلاً قدرتی ندارد، این اتاق چه قدرتی دارد؟ مکان نمی‌تواند قدرت داشته باشد، اگر قدرت مستقلی به او دادیم مشرک هستیم. مکان من را عوض کرد، زمان من را عوض کرد، شب‌های جمعه من حال توجه خوبی به خدا دارم، اما شب شنبه نه، دیگر حالا خیلی چیزها هست که انسان مَثَل بزند، نباید این‌طوری باشیم، همان خطر عظیمی که برای مخلَصین هست همین‌جا است، یعنی همان ضعف می‌آید شروع می‌کند وارد می‌شود و یک وقت هم حالا شما را بیندازد در یک جایی که هیچ خبری از خدا و پیغمبر و هیچ چیزی نباشد. ما زیاد داشتیم دوستانی که رفتند در ممالکی که اسمی از خدا و پیغمبر و این‌ چیزها نبوده است و این‌ها هم دین و خدا و پیغمبر را فراموش کردند، خیلی ضعیف بودند. خیلی از افراد هم بودند که باز به عکس با افراد صالح و جاهای خوب و این‌ها نشست و برخاست کردند و خوب شدند، نه آن خوب شدن ارزش واقعی دارد و نه آن بد شدن، چرا؟ به جهتی که این روحیه ضعیف است، مثل یک نهالی است که هنوز باریک است و در وسط باغی کاشته شده است، باد اگر از آن طرف بیاید، این طرف خم می‌شود و اگر از این طرف بیاید آن طرف خم می‌شود، هر دو طرف حاضر است خم بشود. لذا کوشش بکنید که اگر می‌خواهید به هدف برسید، این راه را بخواهید خوب طی کنید، تحت تأثیر هیچ چیز جز خدا و چراغی که در دست شما است و هدایت پروردگار واقع نشوید. نه زمان در شما مؤثر باشد، نه مکان، نه افراد، نه عبادت، حتی عبادت نباید در شما آن‌چنان مؤثر باشد،

 

عبادت دارو برای علاج امراض روحی یا وسیله انس با خداست

عبادت دارو است برای علاج امراض شما. وقتی که امراض روحی انسان معالجه شد و انسان سالم شد دیگر دعا و عبادت، حالت اُنس با پروردگار را باید به خود بگیرد. یک وقت هست که مثلاً شما نماز می‌خوانید برای اینکه فلان مرض روحی شما از بین برود، این امراض روحی محدود، معدود، شمرده شده، معلوم، این‌ها خوب شد و شما سالم شدید، حالا یک فرد سالمی شدید، من درباره‌ی همان ” و المخلصن فی خطر عظیم ” دارم حرف می‌زنم، حالا یک فرد سالمی شدید، حالا نماز بخوانید یا دیگر نخوانید؟ شما تا به حال قرص تجویزشده‌ی از طرف طبیب را می‌خوردید برای اینکه مزاج شما سالم بشود، چشم شما پُرنور بشود و امراض شما رفع بشود، اما حالا همه‌ی امراض رفع شده است، پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله که مرضی نداشت، ائمه‌ی‌اطهار علیهم‌السلام که مرضی نداشتند، این‌ها نماز بخوانند یا نه؟ وضع نماز برای آن افراد عوض بشود، برای ماها نماز برای این است که امراض روحی ما رفع بشود، ولی برای آن‌ها اُنس با خدا است. لذا از امام سجاد علیهم‌السلام می‌پرسند شما چرا این‌قدر عبادت می‌کنید؟ دیدید دیگر در روایت هست، اگر جریان آن شخص درست باشد که به نظر من دروغ است، آمد گفت شما فرزند پیغمبر صلی‌الله‌وعلیه‌وآله هستید، خدای تعالی بهشت را برای شما خلق کرده است و از این حرف‌ها، حضرت سجاد علیه‌السلام در آن جریان می‌فرماید: خدا بهشت را برای کسی که کار خوب بکند خلق کرده است و جهنم را هم برای معصیتکار خلق کرده است، البته اصل قضیه گفت که- من نگاه می کردم ببینم، چون دلایلی داریم- آن قضیه دروغ است. ولی به حضرت سجاد علیه‌السلام گفتند: شما ولی خدا، امام معصوم، قلب عالم امکان هستید، بهشت را خدا برای دوستان شما خلق کرده است و جهنم را برای دشمنان شما خلق کرده است، چرا این‌قدر عبادت می‌کنید؟ حضرت می‌گوید: آیا من بنده‌ی شکور خدا نباشم؟ ببینید یعنی برای شکر خدا است، یعنی این دیگر برای رفع مرض نیست، برای این است که من اُنس با خدا داشته باشم، تشکر از پروردگار بکنم، خدا من را خلق کرده است که من شکور باشم، برای این است یا اُنس با خدا، نماز می‌خوانم برای اُنس با خدا، قرآن می‌خواند برای اینکه خدا با او حرف بزند، نماز می‌خواند برای اینکه او با خدا حرف بزند

 

معنای انس با خدا

و کسی که کسی را دوست داشته باشد خیلی دوست دارد با او هم‌صحبت باشد، گاهی می‌بینید دو تا دوست که به هم می‌رسند ده دقیقه هم تلفنی با همدیگر صحبت کردند، همه‌ی خصوصیات همدیگر را می‌دانند، ولی تا به هم می‌رسند باز می‌گویند حال شما چطور است؟ إن‌شاءالله خوب هستید؟ بچه‌ها چطور هستند؟ می‌بینید که در صحبت مدام طول می‌دهد. درباره‌ی حضرت موسی علیه‌السلام دارد وقتی که خدا فرمود: ” وَ ما تِلْكَ بِیمینِكَ یا مُوسى‏ “(طه/۱۷) ای موسی در دست تو چیست؟ حضرت موسی می‌خواست بگوید ” هِی عَصای “(طه/۱۸) این عصای من است. اولاً این چه سؤالی است؟ خدا نمی‌داند دست او چیست؟ هر کسی که با حضرت موسی علیه‌السلام برخورد بکند، می‌داند آن چیزی که دست او است عصا است، معلوم است خدا هم یک چیزیش می‌شود که از حضرت موسی علیه‌السلام سؤال کرد ” وَ ما تِلْكَ بِیمینِكَ یا مُوسى ” می‌خواست او را به حرف دربیاورد، حضرت می‌فرماید: ” هِی عَصای أَتَوَكَّؤُا عَلَیها ” به آن تکیه می‌کنم ” وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمی‏ ” برای گوسفندان خود برگ درخت را می‌تکانم، دیگر خود او خجالت کشید که بیشتر از این حرف بزند گفت ” وَ لِی فیها مَآرِبُ أُخْرى‏‏ ” کارهای دیگر هم با آن می‌کنم. محبت ایجاب می‌کند که انسان با خدا حرف می‌زند. من یک وقتی به دوستان اعلام کردم گفتم اگر پنج دقیقه شما توانستید بدون اینکه حواس شما پرت بشود با خدا حرف بزنید کامل هستید، من امضاء می‌کنم که مراحل شما به کمال رسیده است، پنج دقیقه، ولی ائمه‌ی‌اطهار علیهم‌السلام، شما حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام را در روز عرفه ببینید چقدر، ما هم حالا دعا می‌خوانیم، ما هم به همان اندازه می‌خوانیم دیگر، ولی حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام داشت با خدا حرف می‌زد. فرق است بین دعا خواندن و صحبت کردن، الآن شما به همین ضبط صوت بگویید همه حرف‌های من را بگوید، در ظرف یک ساعت می‌گوید، اما یک وقت هست من دارم با شماها حرف می‌زنم، همه‌ی چیزها را باید ملاحظه بکنم، اُنس با شما پیدا کردم، اُنس است، صحبت می‌کنم، آن همه امام سجاد علیه‌السلام مناجات دارد، چه تعبیراتی، چه مسائلی، با خدا نیمه‌های شب حرف می‌زند، این اُنس با خدا است، یعنی خلاصه‌ی معنا این می‌شود که نماز و عبادت و این‌ها، زیاد یا کم، هرچه می‌خواهد باشد، در مرحله‌ی اول برای معالجه‌ی روح است و بعد هم برای اُنس با خدا است، همان برای اُنس با خدا است، دو چهره‌ای است و اُنس با خدا یعنی روی محبت صحبت کردن و جواب شنیدن. شب‌های جمعه دعای کمیل می‌خوانیم دیگر، نُه مرتبه می‌گوییم ” یا رب، یا رب، یا رب ” و بعضی‌ها هم آن‌قدر ” یا رب یا رب یا رب ” می‌گویند که زیادتر از آن اندازه‌ای که حضرت امیر علیه‌السلام فرموده است می‌شود، جواب می‌شنوید؟ نه، توقع جواب هم نداریم. زیارت ائمه علیهم‌السلام می‌روید سلام می‌کنید جواب می‌شنوید؟ نه، دلیل بر اینکه توقع هم نداریم این است که تند تند می‌گوییم ” السلام علیک یا بن رسول الله، السلام علیک یابن امیرالمؤمنین ” آقا صبر کن ببین جواب می‌دهند، بعد دومی را بگو. شما وارد یک اتاقی بشوید و یک نفر آن‌جا باشد مدام بگوید سلام علیکم، سلام علیکم، یک دفعه سلام کردی بگذار ببینیم جواب تو را می‌دهند، بعد دو مرتبه سلام کن، چرا؟ برای اینکه توقع نداریم جواب سلام ما را بدهند، چه کسی توقع دارد وقتی که در یک اتاق تنهایی ایستاده است بعد از نماز بگوید ” السلام علیک یا ابا عبدالله ” و بعد ببیند جواب او را دادند ” علیک السلام ” یک نفر را جواب دادند به نام ابراهیم مُجاب، آن هم فرزند موسی‌بن‌جعفر علیه‌السلام بود و آن هم در رواق حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام دفن شده است وإلّا کسی را جواب نمی‌دهند. البته اگر جواب هم نمی‌دهند توقع آن هم نیست، چرا؟ برای اینکه ما اهل آن نیستیم، ما سنخیت نداریم، ما سنخیت روحی با ائمه‌ی‌اطهار علیهم‌السلام نداریم وإلّا یک نفر می‌گفت من زیارت آل یاسین می‌خواندم گفتم ” السَّلَامُ عَلَیكَ یا دَاعِی اللَّهِ وَ رَبَّانِی آیاتِهِ “(بحار الأنوار/ج‏۵۳-ص۱۷۱) حضرت فرمودند: ” و علیک السلام یا دعی الله و ربانی آیاته ” که از من می‌پرسیدند می‌شود؟ گفتم: بله، چون انسان به جایی می‌رسد که ” دَاعِی اللَّهِ ” می‌شود و ” رَبَّانِی آیاتِهِ ” می‌شود. انسان به جایی می‌رسد که همه‌ی صفات امام زمان ارواحنافداه را در خود می‌تواند پیاده کند که حتی تا آخر هم به آن ولی خدایی که خدا او را رحمت کند، جواب می‌دادند ” یا حجة الله ” بله، مثلاً ” السَّلَامُ عَلَیكَ یا دَاعِی اللَّهِ وَ رَبَّانِی آیاتِهِ ” مثلاً ” السلام علیک یا نور الله ” همه‌ی این‌ها می‌شود، جواب هم داده می‌شود، منتها وقتی ما سنخیت نداریم، راهی که آن‌ها رفتند ما نرفتیم، از دور که خود ما توقع نداریم صدای ما به آن‌ها برسد، سلامی می‌کنیم، خُب جواب هم نمی‌شنویم. حالا حتماً لازم نیست جواب را با این گوش بشنوید، این‌قدر قلب شما باید نورانی باشد که جواب به قلب شما بیاید، آن مهم‌تر از جواب به گوش است. گوش هرچه ارزش دارد همان اندازه جواب شنیدن آن ارزش دارد و دل هرچه ارزش دارد همان اندازه جواب شنیدن آن ارزش دارد، یعنی جوابی که به دل انسان وارد بشود، ارزش آن به اندازه‌ای است که روح نسبت به بدن ارزش دارد، این را بدانید. پس ما خیال بکنیم، آن خیال تو است، خیال بکنیم که آقا فرمودند ” و علیک السلام ” پس حالا با خود این‌طوری فکر کنیم، نه، آن خیال تو است، پس چیست؟ آن‌ دیگر دست خود آن‌ها است، دست خود آن‌ها است ولی هست، ولی باور کنید که هست. بنابراین إن‌شاءالله کوشش کنیم که راه خود را از همه‌ی خطرات به سوی خدا باز کنیم، خطرات را کنار بزنیم و از عبادات خود فعلاً برای رفع امراض خود استفاده بکنیم و بعد هم إن‌شاءالله کوشش بکنید که اُنس با پروردگار بگیریم، اُنس با ائمه‌ی‌اطهار علیهم‌السلام داشته باشیم و هیچ چیز در ما تأثیر مثبت یا منفی نگذارد به طوری که حقیقی نباشد، تأثیرات گاهی حقیقی نیست، آنی است، لحظه‌ای است، زمانی است، مکانی است، این تأثیرات زیاد خبر خوشی به ما نمی‌دهد، تأثیرات باید زمان و مکان و محیط و این‌طور چیزها در آن تأثیر نکند، در امامزاده حال تو بهتر نباشد تا در جای دیگر. إن‌شاءالله کوشش بکنیم این‌ها را انجام بدهیم و إن‌شاءالله امیدوار هستیم که خدای تعالی هم به ما کمک کند که ” وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا “(عنکبوت/۶۹).

” صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین “

دریافت فایل صوتی

سوغات کربلا قم- ۱۷ محرم ۱۴۲۳

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوهُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیهَ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین.

 آلوده بودن اکثر افراد به غیبت و علت آن

 قدر خودتان را بدانید. ما از دوستان اگر یک گناه بکنند بی‌توقعیمان می‌شود، ولی شاید اکثریت متدینین حداقل در مجالس با آنها برخورد می‌کند اگر گناه نکنند بی‌توقعی است. در مجالسی انسان برخورد می‌کند، همه دارند غیبت می‌کنند اگر انسان شرکت نکند می‌گویند این با من قهر کرده، این با ما نیست، چرا سکوت کرده؟ چرا اخمهایش را در هم کشیده؟ هیچ وقت فکر نمی‌کنند که غیبت حرام است. و وای بر آن وقتی که انسان بگوید که آقا غیبت نکن. اینکه دیگه اصلاً بدشان می‌آید. حالا می‌بینید تفاوت شما دوستان با آنها چیه. ما با اینکه خُب، همه می‌شناسند اهل این حرفها نیستم، عده‌ای از علماء سوریه و اینها آمده بودند دیدن من، واقعاً وقتی، یعنی حرف دیگری نداشتند جز مطرح کردن این و آن، آن چطوره این چطوره. خُب طبعاً وقتی انسان حرف مردم را می‌زند بالاخره در ده تا کلمه، یک غیبت هم می‌شود، خواهی نخواهی است. یا غیبت‌های بدتر، اشارات، مثلاً فلانی چطور آدمی است؟ چه عرض کنم. این چه عرض کنم گاهی بدتر از غیبت است. یا می‌گویند که آقا حرف مردم را نزنید می‌خواهید صحبت درباره ایشان بکنید به غیبت می‌افتیم. یعنی آن گنهکار است اگر بخواهم حرفش را بزنم مجبورم غیبت بکنم. با اینکه دارد نهی از غیبت می‌کند، در عین حال غیبت می‌کند. حتی با کلمه چه عرض کنم، خدا ما را بیامرزد. می‌گوئیم آقای فلانی چطور آدمی است؟ بر‌می‌گردد می‌گوید حرف ایشان را نزنید غیبت می‌شود. دارد نهی از منکر می‌کند ولی غیبت می‌کند. یا مثلاً خدمت شما عرض شود که، بله خدا همه را ببخشد و بیامرزد. واقعاً مشکل است در این اوضاع چطور بودن. یک چیزهائی می‌گوید این آدم مریض، آدم مریض اینطوری است‌ ها، یک چیزهائی می‌گوید که، بالاخره غیبتش را کرده باشد طرف را خراب کرده باشد و خدمت شما عرض شود که صورت خشک ومقدس بازیش را هم در آورده باشد. حالا اینها را نمی‌شود اصلاً گفت، که غیبت نکنید فلان نکنید. علاوه بر این اگر انسان وارد بحثشان نشود ساکت نشسته. می‌گویند آقا چرا ساکتی؟ تو که بهتر از ما او را می‌شناسی، تو چرا چیزی علیه‌اش نمی‌گوئی؟

قدر دان و شاکر نعمت پاکی و تزکیه نفس

الحمدلله قدر خودتان را لااقل بدانید. چون انسان از قدر ندانستن به ناشکری می‌افتد و از ناشکری کردن از کف‌اش بیرون می‌شود. شکر نعمت، نعمتت افزون کند، کفر نعمت از کفت بیرون کند. من برای این جهت دارم عرض می‌کنم. شما قدر خودتان را بدانید خدا را شکر کنید که یک عقلی دارید،

فرق فکر با عقل و نهایت فایده کارهایی که با فکر انجام می شود و برای خدا نیست

عقل فکر نکنید به معنای اصطلاحیش است. در معنای اصطلاحیش، ما معاویه را هم عاقل می‌دانیم. ولی طبق نظر خاندان عصمت معاویه عاقل نیست. معاویه نه اینکه حالا شخص معاویه فقط عاقل نبوده و یک دیوانه‌ای با انسان سروکار داره نه. هر کس که مثل معاویه باشد، یعنی به همین چهار روزه دنیا فکر کند به همین محدوده، این بی‌عقل است. چرا؟ به خاطر اینکه هیچ وقت خدای‌تعالی این فکر و این مغز را برای همین چند روزه خلق نکرده، نمی‌شود.

فکری که مسائل مشکل و غامض معنوی را حل و فصل می‌کند، فکری که حقایق را درک می‌کند، فکری که به اصطلاح می‌تواند از نظر مادی، ملکی، حالا ملکوت که خیلی مشکل‌تر است ولی ملکی حتی بتواند سفینه فضانورد بسازد و به کرات بالا بفرستد. این افکار خدمتتان عرض شود که این فکر را دارد. حالا آن کسی که مثلاً سفینه ساخته، آن کسی که هواپیما ساخته، آن کسی که تلویزیون ساخته، آن کسی که رادار ساخته این کس نفعش باید در مرحله اول به خودش برسد. غالباً عمری ندارند که بخواهند به خودشان برسند. عمرشان کوتاه است. شما مثلاً فرض کنید که بروید کلی بازار یک چیزی را می‌خرید، می‌خواهید بگذارید جلوی خودتان استفاده بکنید، دستتان را یک کسی می‌گیرد می‌برد، نمی‌گذارد استفاده کنید. این فایده‌اش چیه؟ حالا ولو بقیه بیایند استفاده ‌کنند ولی برای شما فایده نداشت. اینهائی که همه اختراعات را کردند همه الان مُردند. اگر همین دنیای تنها باشد هیچ فایده‌ای برای خود آنها ندارد، دقت کردید. هیچ فایده‌ای برای خود آنها ندارد. یعنی الان ادیسون مثلاً شاید آن روزهائی که او زنده بود هنوز برق به جائی نرسیده بود که بشود از آن استفاده کرد. کی دیگران استفاده کردند؟ اگر فقط همین دنیا باشد و آخرت نباشد، هیچ فایده‌ای برای خودش نداشته. کی دیگران استفاده کردند؟ وقتی که او مُرده. پس برای خود او هیچ استفاده‌ای نداشته. اگر این را برای خدا انجام داده باشد خدا در آخرت به او مزد می‌دهد. اما اگر معتقد به آخرت نباشد و برای خدا هم انجام نداده باشد، مزدش را برود برای همان کسی که کار کرده برود بگیرد. مزدش را از او بگیرد. من نمی‌شود برای شما کار بکنم بروم مزدم را از یکی دیگه بگیرم. اگر برای خدا کار نکرده باشد نمی‌تواند مزدش را که از خدا بگیرد. این مسلّم است. پس بنابراین این فکر را که خدا در مغز انسان گذاشته، در روح انسان گذاشته، اگر فقط برای همین دنیا بود، خیلی اشتباه انسان می‌کند که، یعنی حتی خدای‌تعالی، موریس‌مترلینگ صریحاً در کتابش می‌گوید که خدا افراط کرده در فکر و عقلی که به انسان داده. افراط کرده، می‌خواهد این را در دنیا چکار کند. اگر اینقدر فکر نداشت اینقدر هم ناراحتی هم نداشت. شما الان کلی از ناراحتیهایتان برای این است که آینده چه می‌شود؟ فردا چه می‌شود؟ فلان کس پشت سر من حرف زد، چه عکس‌العملی خواهد داشت؟ فلان کس نمی‌دانم فلان دروغ را به من گفت چه عکس‌العملی خواهد داشت؟ خدمت شما عرض شود فلان کس پول من دستش است فردا پول من را خورد چه عکس‌العملی دارد. این الاغه هیچ همچین ناراحتیها را ندارد. یک الاغ است. هیچ ناراحت نمی‌شود که چکم دست فلانی است. اموالم دست فلانی است. فردا ظهر من چی باید بخورم. درآمدم از کجا باید باشد. اینها نیست. اینها فقط مربوط به عقل انسان است. مربوط به فکر انسان است. اگر خدا ما را هم کم فکر مثل الاغه خلق می‌کرد، هر وقت شکممان سیر بود راحت بودیم هر وقت گرسنه‌مان می‌شد باز دومرتبه راه می‌افتادیم می‌رفتیم دنبال غذا. هیچ ناراحتی نداشت. غذا هم مخصوصاً ایام بهار است فراوان است علف فراوان است. هیچ مشکل اصلاً ندارد. زیادی هم هست.

بنابراین این فکری که خدا به انسان داده اگر برای همین دنیا بود، حرف من این است اگر برای همین دنیا بود همین که ما فکر می‌کنیم، اگر این بود هم خدا نستجیربالله به ما ظلم کرده بود که اینجور ناراحتمان بکند، هم خودمان زیادی داشتیم و هیچ فایده‌ای هم نداشت. برای ما فایده‌ای نداشت. اگر ما هم اختراعی بکنیم برای خودمان که اثری ندارد برای بقیه اثر دارد. بعدی ها هم که آخرتی نیست، خبری نیست، فایده‌ای ندارد. همین دلیل بر این است که معادی هست. خدای‌تعالی این عقلی که به شماها داده، عقل از عقال است، پابند است. همین که شما در محدوده خاصی کار می‌کنید. مثل شماها مثل آن کسی است که روی ریلی افتاده که آن ریل این قطار را از مرز می‌برد رد می‌کند وارد مملکت دیگری می‌کند از آنجا وارد مملکت دیگری می‌کند و وارد بهشتتان می‌کند. چون خط معلوم است. امّا یک کسی که یک تکه آهنی را برداشته گذاشته جلوی خودش و قطارش را روی آن قرار داده خُب این معلوم است آنجا می‌رود می‌افتد پایین، می‌افتد در درّه.

حرکت در محدوده عقل و نداشتن خوف و حزن

در این محدوده عقل وقتی که انسان حرکت بکند، درست است از جوانب و اطراف محروم ممکن است بشود، یعنی نمی‌تواند آنطرفی برود یا اینطرفی برود. ولی یک راهی را می‌رود که آخرش به همه چیز می‌رسد. هم دنیا دارد و هم آخرت. دنیایش فکرش راحت است ” أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ” (یونس/۶۲). اولیاء خدا نه خوفی دارند، چرا خوف ندارند؟ ما همینجور نمی‌خواهیم بگوئیم که چون قرآن گفته قبول است، باید البته متعبد باشیم ولی فکر هم می‌توانیم رویش بکنیم. اولیاء خدا نه خوفی دارند، یعنی چه نه خوفی دارند؟ یعنی دلهره ندارند. شما در قطار مورد اعتمادی یا سفینه نجاتی نشسته باشید دلهره ندارید دارید می‌روید، تضمین هم شده که این سقوط نکند، در دره نیافتد، غرق نشود، همه اینها تضمین شده. ” مَنْ دَخَلَهَا نَجَی، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ ” (عیون اخبار الرضا/ ج۲ص۲۷). از داخل کشتی بیرون بروید غرق می‌شوید. کسی هم در این کشتی باشد حتماً نجات پیدا می‌کند. چرا بترسد؟ از چی می‌خواهد بترسد؟ ” لا خوف ” اصلاً نفی خوف دارد. و حزن هم مال خوف است. هر وقت شما محزون شدید این را بدانید، یک حزنهای مقدّسی است که انسان هر چه ولیّ خدا بیشتر باشد آن حزنش بیشتر است. درباره مصائب اهلبیت‌عصمت علیهم‌‌السّلام، ولی خوف شخصی در اینجا منظور است. شما چرا از چی می‌خواهید بترسید؟

اگر توی کشتی نجات هستید اگر توی قطاری که ریلش متصل به بهشت برین، ” وَ هُمَا صِرَاطَانِ صِرَاطٌ فِي الدُّنْيَا وَ صِرَاطٌ فِي الآخِرَةِ ” (بحارالأنوار/ج۸،ص۶۶) که همان یکی است و سرش هم چسبیده به هم است اگر در آنجا هستید از چی می‌خواهی بترسی؟ بیمه هم هستید. بیمه‌های دنیائی می‌گویند- خدمت شما عرض شود- اگر کشته شدی بعد ما به زن و بچه‌ات پول می‌دهیم، این آخرش است. ولی اینجا کشته شدن ندارد همه‌اش حیات است، همه‌اش زندگی است.

توکل واقعی به خدا

از چی می‌خواهی محزون بشوی؟ نه جداً. آخه آدم باید هر کاری را رویش فکر کند. چیزی نداریم که ما محزون بشویم. خُب آخه ما فردا ناهار چی بخوریم؟ پول از کجا بیاوریم؟ تو کی هستی؟ تو کسی هستی که خدای‌تعالی فرموده: ” وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا “(هود/۶). اگر مشکلی بوجود می‌آوری خودت بوجود می‌آوری. همین نفهمی‌های انسان است که مشکل برای انسان بوجود می‌آورد. همینی که توکّل به خدا ندارد مشکل بوجود می‌آورد. شما به اندازه‌ای که به یک وکیل دادگستری توکّل می‌کنی در مشکلاتت به خدا توکل بکن، ببین اگر مشکلی برایت پیدا شد. خدا می‌داند ما توکّلمان چه جوری است. الان ماها شاید همه اهل توکّل باشیم اما به اندازه‌ای توکل می‌کنیم به خدا که به یک هروئینی بی‌حال افتاده کنار خیابان اینقدر توکل می‌کردیم به او بر می‌خورد.

الان اگر شما وکالت بدهید به یک هروئینی بیکار تنبل که نمی‌تواند حرکت بکند، بگوئید آقا در این کار تو وکیل من باش، تو انجام بده. در عین حال مواظبش هستید، می‌کند، نمی‌کند، آیا می‌شود، نمی‌شود، هی چشمتان دنبالش باشد، یعنی در واقع بی‌عرضه‌اش بدانید، می‌گوئید آقا تو اگر به من واگذاشتی من کارم را می‌کنم تمامش می‌کنم. ماها به خدا از این هم بدتر رفتار می‌کنیم. وکالت به خدا نمی‌دهیم. کجا به خدا وکالت دادیم؟ می‌نشینیم کارهایمان را ردیف می‌کنیم، البته کار ردیف کردن با اذن پروردگار لازم است‌ ها، یک وقت فکر نکنید باید همه کارها را ول کرد و رفت در خانه خوابید، نه. ما بعد از اینکه وکیلمان را خدا قرار دادیم بنده‌ی او هم هستیم باید بنده او باشیم و او هم گفته کارها را انجام بده. اصلاً ما شما را در دنیا خلق کردیم که ” هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا “(هود/۶۱) زمین را عمران و آباد کنید، حتی خانه‌ی ساخته نخرید، زمین بخرید خانه را خودتان بسازید. این صد برابر بهتر است از اینکه آدم برود یک خانه ساخته بخرد. چون خانه ساخته وقتی که خرید تنبل می‌شود، خانه را ساخته‌اند دیگه، خودش که کار نمی‌کند. نمی‌دانم خدمت شما عرض شود مطابق میلش نیست. آنجوری که برای خدا کره زمین را آباد کند، اینجوری نیست. امّا اگر انسان زمینی خرید و خانه‌ای ساخت و رفت داخلش نشست الان برای خودش مفید است بعد هم برای دیگران، برای خدا هم انجام داده. می‌خواهم عرض کنم که حتّی این اندازه هم شما نباید بی فعالیت باشید. اما از آنطرف، برای اینکه خدای‌تعالی پشتیبانتان باشد وکیل خودتان قرارش بدهید.

اگر شما چیزی جز آنکه خدا می‌خواهد نخواسته باشید به شما می دهد

من یک وقتی در یک مجله‌ای خیلی سابق بود، در یک مجله‌ای خواندم چون جزئیاتش یادم رفته عرض نمی‌کنم که کدام مجله بود و چه بود خصوصیاتش را یادم رفته، ولی اصل موضوعش یادم است. نوشته بود که در فلان مملکت، یک مملکت را اسم برده بود، من الان یادم نیست، اینها بچه را که مدرسه می‌گذارند، از همان کلاس اوّل مواظب بچه‌ها هستند. یک مأموریت خاصی برای بعضی از معلّمین هست که مواظب باشند. یک مأموریت خاصی دارند، که اینها ببینند کدام بچه با‌ استعداد است این را انتخابش می‌کنند، اصلاً از بقیه بچه‌ها جدایش کنند. همینطور که می‌آید بالا زیر نظر دارندش کمکش می‌کنند تا وقتی که خُب یک مهندسی بشود. وقتی که مهندسی شد و مدرکش را گرفت و استعدادش هم که آنطور خیلی سرشار است، بعد می‌روند به او می‌گویند که آقا ما زن برایت می‌گیریم، هر چی پول بخواهی در اختیارت می‌گذاریم، خانه در اختیارت می‌گذاریم، ماشین و همه وسایل را در اختیارت می‌گذاریم، فقط روزی چند ساعت بنشین در یک آزمایشگاهی فکر کن و کار کن، همین. ما همین را از تو می‌خواهیم. حالا چرا این کارها را می‌کنند؟ برای اینکه فکرش را از چیزهای دیگر راحت کنند. فکر این را نکند که من ماشین ندارم، چه کنم؟ خانه ندارم، چه کنم؟ خدمت شما عرض شود که زن ندارم چه کنم؟ همه چیز در اختیارت، هر چی بخواهی ما فوری انجام می‌دهیم. فقط تو بنشین کار کن فکر کن. آن هم می‌نشیند فکر می‌کند با خیال راحت و اختراعات و اکتشافات و اینها را انجام می‌دهد. من وقتی این را در آن مجله خواندم گفتم عجیبه! اگر ما ایمان به خدا داشته باشیم، فقط یک چیز مختصر می‌خواهد و آن ایمان ما است. خدا نسبت به همه ما این کار را کرده. حالا خوش استعداداش تا اندازه‌ای، آخه آن کار آنها یک اشتباهی دارد که محدود می‌توانند خوب پذیرائی بکنند و الّا سایر بچه‌ها هم، الان شاید استعدادش را نشان ندهد فردا استعدادش را بهتر نشان بدهد. همه را اگر همینجوری بتوانند همه چیز در اختیارشان بگذارند و بگویند بنشین فکر کن باز بهتر است. اما خدای‌تعالی این کار را کرده. فرموده: ” وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ ” (هود/۶) روزیت همه‌اش با خداست. هیچ تو نمی‌خواهد تلاش بکنی. هیچ کار نمی‌خواهد بکنی. هر چه بخواهد، بنده خدا اینطوری است که هر وقت به اینجا رسیدید که هر چی خواستید خدای‌تعالی به شما داد و شما چیزی جز آنکه خدا می‌خواهد نخواسته باشید، آخه ما گاهی یک چیزهائی می‌خواهیم، که نه خدا راضی است نه خودمان، اگر خودمان بنشینیم فکر کنیم می‌بینیم صحیح نیست صلاحمان نیست، هر چه که تو بخواهی در اختیارت خدای‌تعالی گذاشته. تو بنشین بندگی کن. تو بنشین درباره کمالاتت فکر کن. تو بنشین درباره اینکه خودت را به مقام اولیاء خدا برسانی فکر کن. تو بنشین خودت را یک انسانی بساز.

چون برای حقایق و کمالات ارزش قائل نیستیم آنرا از دست می‌دهیم

به جای اینکه می‌خواهی بدانی که حقوقت چقدر اضافه شده، اگر مثلاً همین امسال به کارمندهای دولت بگویند آقا مثلاً در ماه صد هزار تومان بر حقوقت افزوده شد چقدر خوشحال می‌شوند. با اینکه ممکن است همان سال یک مرضی به این آقا بخورد که ده برابر آنچه که اضافه شده باید خرج بکند. چقدر خوشحال می‌شود!

اما اگر بگویند آقا امسال تو یک قدم به خدا نزدیک شدی دو قدم به خدا نزدیک شدی، می‌گوئی از کجا معلوم ما، ” الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ “(بقره/۲۶۸) از کجا معلوم؟ ما از کجا معلوم که، اصلاً برایش ارزشی قائل نیست. یا اصلاً خودش می‌بیند که امسال الحمدلله گناه کمتر کرده تا پارسال. الان روحیاتش خیلی بهتر است از پارسال. برایش اهمیت قائل نمی‌شود. چون اهمیت قائل نمی‌شود از دست هم می‌دهد. چون آرامشِ تو الان بهتر از پارسال است. چون اهمیت نمی‌دهد این هم از دست می‌دهد. توکّلت بهتر از پارسال است. چون اهمیت نمی‌دهد از دست می‌دهد. ما اصلاً برای حقایق، کمالات ارزش قائل نیستیم و لذا از دست می‌دهیم و به فکر حقایق نیستیم.

معنای جدی گرفتن امام زمان ارواحنافداه

من در همین سفر کربلا به ائمه علیهم‌السّلام خیلی اصرار می‌کردم یک چیزی به من الهام بشود که عمل کنم یا لااقل به دوستان بگویم. چیزی که هی تو ذهنم می‌آمد این بود دین را جدّی بگیرید، خدا را جدّی بگیرید، امام‌زمان ارواحنافداه را جدّی بگیرید. که این هم واقعاً پیامی است که دارم عرض می‌کنم چون در ذهنم می‌آمد و به مردم نگاه می‌کردم می‌دیدم هیچکس، هیچکس‌ ها اینکه می‌گویم هیچکس بخاطر اینکه اعمالشان نشان می‌دهد. نه دین را نه امام‌زمان ارواحنافداه را، آمده در مقابل قبر مطهر حضرت‌سیّدالشّهداء علیه‌السلام روز عاشورا ایستاده، همان را جدّی نمی‌گیرد. همان را واقعی قرار نمی‌دهد. گریه هم می‌کند ولی واقعی قرار نداده. در ضمن اینکه دارد گریه می‌کند دلش می‌خواهد صدایش را به مردم برساند، مردم بفهمند این خوش صداست. بیشتر ذهنش روی چیزی است که مربوط به این دنیا است و مربوط به امام‌حسین علیه‌السلام نیست. بیشتر ذهنش این است که اطرافیانی که همراهش آمدند به این بگویند چقدر خوب گریه می‌کند، چقدر اهل علاقه است به حضرت‌سیّدالشّهداء علیه‌السلام. آخر اینها حالا اگر تنها این باشد ریاء است اما ضمنش هست. چرا؟ برای اینکه ما جدی نگرفتیم، امام‌حسین علیه‌السلام را جدّی نگرفتیم. دین را جدّی نگرفتیم. جدّی یعنی چی؟ الان ما اینجا نشستیم باید آنقدر- آخر اگر بگوئیم نیست که کافریم- بگوئیم خدا ما را نمی‌بیند الان، خدا اینجا نیست. ائمه‌اطهار علیهم‌السلام اینجا نیستند. امام‌زمان ارواحنافداه الان ما را نمی‌بیند. این را اگر بگوئیم کافریم اصلاً، مخصوصاً درباره‌ خدا. اگر که غیر از این است زندگی ما که اینجوری نیست که. کو؟ الان خدا در جلسه ما هست؟ امام‌زمان ارواحنافداه در جلسه ما هست؟ الان بدن مقدّسش اگر وارد بشود که روح مقدس امام‌زمان ارواحنافداه خیلی بالاتر از بدنشان است. بدنشان وارد بشود ما همین جوری هستیم؟ البته یک قدری غفلتش شاید از طرف خدا نعمت باشد برای اینکه ما بتوانیم زندگی این دنیایمان را بکنیم. چون ظرفیت نداریم. به اندازه ظرفمان برایمان قائل می‌شوند. اما اگر واقعاً حضرت‌ولیعصر علیه‌السلام دارد صدای ما را می‌شنود، ببینید ما اگر نمی‌شنود امام‌زمان ارواحنافداه صدای ما را چرا سلام می‌کنیم در هر کجا که هستیم؟ السلام علیک یا داعی الله. اگر می‌شنود پس هست و اگر هست، چرا ما از او حیا نمی‌کنیم؟ چرا احترامی برایش قائل نیستیم؟ خُب بیائید، نمی‌خواهد برویم توی فُساق و فُجار و نمی‌دانم اهل دنیا، همین جا.

 هر چه می‌توانید خدا را جدّی بگیرید

هر چه می‌توانید خدا را جدّی بگیرید. این کلمه را، نگوئید، اِ ! نمی شود. من اگر می‌گفتم به شما تو خدا را جدّی نگرفتی، یعنی معنایش این است که خدا را قبول نداری وگرنه هر چه را انسان قبول داشته باشد باید جدّی بگیرد. به شما حتماً بر می‌خورد، ولی من نمی‌گویم خدای نکرده شما خدا را جدّی نمی‌گیرید اما اعمالتان را مقایسه بکنید. به قول یکی از علماء می‌گوید، از یک بچه ممیّز شما بیشتر خجالت می‌کشید در بعضی از اعمالتان تا خدائی که محیط برشماست. یک بچه ممیّزی باشد ببیند یک کار بدی را که او تشخیص می‌دهید که این بد است جلوی او نمی‌کنید، ولی در مقابل پروردگار اعتنا نمی‌کنید. عقلتان را بکار بیاندازید.

محدودیت هایی که از طرف عقل است خوب است

عقل از عقال می‌آید یعنی شما را محدود می‌کند در یک راه حرکت بکنید. شما نگوئید محدودیت بد است نه هر محدودیتی بد نیست. شما اگر در هواپیما نشستید و از شهری به شهری دارید می‌روید، می‌گوئید این چه جور هواپیمائی است؟ نه پنجره‌هایش باز می‌شود نه می‌گذارند ما برویم از این قهوه‌خانه پائین استفاده بکنیم، نه می‌گذارند از آب و هوای بیرون استفاده بکنیم، این محدودیت است بد است. این را نمی‌گویند محدودیتِ بد. هر محدودیتی بد نیست. محدودیتهائی که انسان را از کمالات باز می‌دارد بد است. محدودیت به اوامر نفس بد است. محدودیت به اوامر شیطان بد است. نه محدودیت به اوامر خدا که انسان را مثل هواپیمای جت به مقصد می‌رساند. محدودیت مریض، محدودیت اینکه فلان غذا را نخور، فلان غذا را بخور، فلان دوا را سر ساعت بخور، این محدودیت بد نیست. مطلقا هر کس بگوید محدودیت بد است، این دیوانه است. اصلاً عقل انسان را محدود می‌کند، از عقال می‌آید. اگر یک کسی گفت من می‌خواهم محدود نباشم، دلم می‌خواهد در خیابان بی‌شلوار و بی‌لباس و اینها راه بروم، دلم می‌خواهد هر که رد شد بهش سیلی بزنم، این را می‌گیرند به دیوانه خانه می‌برند، دقت کردید. محدودیتی بد است که انسان را دستبند بزنند، ببرند زندان بعد هم اعدامش کنند. این محدودیت بد است نه محدودیتی که خدا برای انسان قرار داده، نه محدودیتی که طبیب برای انسان قرار می‌دهد، نه محدودیتی که علما برای انسان، یک جائی ما یک مسافرتی می‌خواستیم برویم، گفتند فلانی نباشد، (من را گفتند) آن یکی پرسید چرا؟ برای اینکه او هی به ما می‌گوید این کار را بکنید، این کار را نکنید، محدودمان می‌کند. خُب محدودیتهائی بد است که انسان را از، ایّام نوروز است و همه می‌خواهند آزاد باشند شما بروید اگر یکی از این آزادیهائی که در سیزده‌بدر، یکی از این آزادیها را اگر توانستید، مثلاً بگوئید نفسانی نیست و شیطانی نیست، اگر دیدید توی آن، این آزادی که اینها می‌خواهند، آزادی که یک عده می‌خواهند، این آزادی که انسان را به جهنم می‌برد، این آزادی که وقتی که ولش می‌کنند تو آتش، مثل بچه کوچکی که سرش نمی‌شود، که اینجا چاله است، آنجا چاه است، آنجا آتش است، همه را می‌رود اقدام می‌کند، این‌ را آزادش کنند اینجوری می‌شود، این دستش را پدر محکم در دستش می‌گیرد، محدودش می‌کند.

محدودیتها که، الان شما اگر بخواهید بنشینید حساب بکنید، بیشتر محدودیتها از نظر عقل خوب است. من یک وقتی یک کسی که معمم می‌خواست بشود، درسش هم خوب بود، ولی می‌گفتند خیلی شرارت دارد، یک کسی به من گفت، گفتم خُب لباس محدودش می‌کند. دیگر آن جست و خیزی که قبل از اینکه لباس داشته باشد، به اصطلاح آن جست و خیز را دیگر بعد از لباس نمی‌تواند داشته باشد. نمی‌تواند با عبا و عمامه مثلاً، حالا ولو اینکه باز هم ممکن است انجام بدهند، بپرد این طرف و آن طرف و اذیت کند و چه. ولی حالا می‌گوید من معمم که نیستم بعدها هم که معمم شدیم ان‌شاء‌الله این کارها را ترک می‌کنیم. هر محدودیتی خلاصه، شما در فامیلتان یک خورده‌ای مؤدبید، مواظبید، اِ ! پس این فامیل بد هستند که محدودتان می‌کنند. اجتماع بد است که محدودتان می‌کند، باید حتماً لباس بیرون از خانه را بپوشید. هر محدودیتی منظورم این است که بد نیست، بلکه بیشتر محدودیتهائی که عقل تحمیل به انسان می‌کند، یا خدای‌تعالی تحمیل می‌کند، اینها خوب است. و بله محدودیتی که انسان را دست بند بزنند، بکنند در ماشین که پنجره ندارد و بعد هم ببرند زندان و بعد هم پس فرداش اعدامش کنند، این بد است، این خوب نیست. محدودیتی که شیطان انسان را خوب از راه بیرون کند و هر لحظه انسان اگر احتمال هم بدهد که قیامتی هست دلهره داشته باشد، بگوید من الان مُردم چه می‌شود؟ محدودیتی که آزادی که انسان را به همه کارهای فحشا و منکرات بکشاند، اصلاً انسان از خدا جدا بشود، این آزادی بد است. خیلی از آزادیها هم بد است. شما بچه‌تان را چرا زیر نظر می‌گیرید اینجور محدودش می‌کنید. شب فلان ساعت بیرون نباش، مخصوصاً دخترانتان را. چرا این کار را می‌کنید؟ برای اینکه می‌گوئید این محدودیت خوب است. چرا به مدرسه می‌فرستید، از صبح تا ظهر باید پای کلاس بنشیند، حرف معلّم را گوش بدهد، رویش کار بکند، چیزی یاد بگیرد، خُب این محدودیت است. این محدودیت نباید بگوئیم خوب است دیگه. اگر انسان آزاد خلق شده، دنیا اینجوراست ‌ها،

در بهشت چون خواست انسان خدایی شده هرجورخواستی باش

والّا آخرت هر جوری می‌خواهی باش ” فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ ” (زخرف/۷۱). در بهشت هر چه که شما چشمتان بخواهد ببیند می‌بیند. هر چه را که دلتان بخواهد انجامش می‌دهد، چون آن دلی که آنجا هست دل خدائی است دیگه، دلی که در بهشت است. ” مَآ تَشَآءُونَ إِلآ أَن یَشَآءَ اللهُ “(انسان/۳۰). چیزی نمی‌خواهد جز آنچه خدا می‌خواهد و خدا هم چیزی نمی‌خواهد جز آن چیزی که شما می‌خواهید. با خدا یکی می‌شوید، از نظر خواسته. آنجا هر کاری می‌خواهی بکن.

از یکی پرسید، یک کسی خیلی قلیانی بود می‌گفت در بهشت قلیان هم هست؟ اگر قلیان نباشد فلان و اینها، آن آقا به او جواب داده بود که اگر تو در آنجا قلیان میل کردی، هست. آنجا میل نمی‌کنی. سیگار و قلیان و تریاک و اینها حالا یک خورده‌ای بخواهیم به عمقش برویم مثل این است که انسان بخواهد یک نجاستی را بخورد. میل پیدا نمی‌کنی. الان عقلت نمی‌رسد آنجا عقلت می‌رسد. میل پیدا نمی‌کنی. چرا میل پیدا نمی‌کنی؟ بخاطر اینکه خواست تو خواست خدائی است و خواست خدائی هم خواست توست. خواست تو خواست امام‌زمان ارواحنافداه است و خواست امام‌زمان ارواحنافداه هم خواست توست. خواست تو خواست فاطمه‌زهرا علیها‌السلام است خواست فاطمه‌زهرا علیها‌السلام هم خواست توست. از این جهت آدم چیزی را که میل پیدا نمی‌کند خُب نیست. نمی‌خواهند آنجا انسان را زجر بدهند. مثل دنیا نیست که، یک مجلسی آنقدر سیگار کشیده بودند که دیده بودیم، جداً ما هم داریم استنشاق دود می‌کنیم، مجبور هم هستیم در اتاق بنشینیم. اینها دیگه تحمیل ندارد، این حرفها آنجا نیست.

زندان بودن زندگی های مردان و زنان، خارج صراط مستقیم

بنابراین خیلی ان‌شاء‌الله، من نمی‌خواستم اینقدر حرف بزنم هم خودم خسته‌ام، قدر خودتان را بدانید. راهتان، صراطتان محدودیت نیست برای شما. در این جوامع عجیبی که واقعاً انسان وقتی که حرکت می‌کند در مردم همان جمله‌ای که خدای‌تعالی می‌فرماید: ” يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ “(یس/۳۰) واقعاً مردم به انسان حسرت می‌خورند. زن شما با پوشیه یا لااقل صورتش را سخت می‌گیرد می‌آید بیرون ولی سایر مردم، اصلاً سایر که می‌گویم، حتی بعضی از آدمهای معمولی هم زمان ما اینجوری شده. نمی‌دانم نتیجه این انقلاب است نتیجه چه چیزی است که دیگر پوشیه‌دار پیدا نمی‌شود. یکی که پوشیه دارد می‌گوید آقا این از شاگردهای شماست؟ به من می‌گفت این از شاگردهای شماست؟ کنار خیابان ایستاده. گفتم واقعاً جای تعجب است. سابق خیلی به هر حال هم بی‌حجاب محض هم با حجاب کامل. و مسخره می‌کنند، توهین می‌کنند. حالا ازآن بگذریم. می‌آیند سر مسائل دیگرش. مسائل فحشا و منکرات. آدم نمی‌داند مثلاً، من یک وقتی به یک کسی گفتم در هواپیما، گفتم این زنها چرا در خانه‌شان نمی‌نشینند؟ از مهمانداری بود پرسیدم، مهماندار مردی بود پرسیدم که شما برنامه‌تان چیه؟ گفت ما این هواپیما می‌نشیند نیم ساعت هست باز بلند می‌شود می‌رود جای دیگر باز بلند می‌شود می‌رود جای دیگر، شبانه روزی است. منتهی شیفتی کار می‌کنیم. چون شب بود من گفتم خُب زن بیچاره، بدبخت برای خدا که این کار را نمی‌کند، یقینی است، مهماندار شده برای خدا نیست. برای خدا احتمالش هم شما بدهید نه. پس برای حقوقی است که بگیرد. آخه تو بیچاره زن، تمام مخارجت را خدا بر عهده شوهرت گذاشته، پدری که جدّی نگرفته دین را. اول بچه‌اش را به مدرسه می‌فرستد، به چه نیت آقا می‌فرستی مدرسه؟ بنشین در خانه درس بخوان، من الآن شاید ده‌تا دختر را سراغ دارم در خانه درس خواندند، خیلی باسوادتر از اجتماعی است که رفتند بیرون درس خواندند، برای اینکه مادر، پدر اهتمام می‌کنند، یک بچه دارند اهتمام می‌کنند و معلم هم هستند مدیرند، من مدیر و معلم سراغ دارم اینها بچه‌هایشان را درس می‌دهند. خُب درس بدهید بیایید بالا. به بچه‌ات برس. برای اینکه برود دیپلم بگیرد، لیسانس بگیرد، بعد چه بشود؟ بعد یک کارمندی چیزی بشود ببینید اصلاً مسیر مسیرِ دستبند زدن است. این از نوع دستبند زدنش است. بعد می‌رود در زندان کارمندی که نه به شوهر می‌رسد، نه به بچه‌هایش می‌رسد، نه به هیچی. این زندان کارمندی است.

بخدا قسم اگر یک کسی فکر کند که این زندان، زندانِ تک سلولی است، زندان مثلاً اِوین، این بدتر از این زندانی است که صبح ساعت هشت خانم باید بدود درِ مدرسه، یا درِ اداره‌اش و تا ظهر آنجا باشد، بعد بیاید خانه بچه‌هایش غذا نداشته باشند، غذای مانده تو یخچال را بخورند، بعد شوهرش با او درگیر بشود دعوا بکند، بعد شب تا صبح ناراحت، خُب از این زندگی، توی زندان تک سلولی اِوین دعوا دیگه نیست، جوش غذا ندارد آنجا بهتر است و بعدش هم جهنم. من نمی‌دانم واقعاً چرا ما اینقدر دیوانه‌ایم، جدّی نمی‌گیریم کارها را. شما یک وقتی، الحمدلله من همه را می‌بینم که اهل این حرفها نیستید و إلا. شما یک وقت از این دیونگی‌ها حالا جوان هستید، بزرگ شدید نکنید. دیوانه است انسان. حالا مرد مجبور است به خاطر اینکه آن زندان را تحمل کند، آن دستبند را تحمل کند، برای اینکه روزی زن و بچه‌اش را تأمین کند. تازه همان هم اشتباه می‌کند حالا نمی‌خواهم درباره مردها بحث کنم.

دینتان را جدّی بگیرید خدا را جدّی بگیرید خودتان را جدّی بگیرید

 شماها کوشش بکنید که دینتان را جدّی بگیرید، خدا را جدّی بگیرید، خودتان را جدّی بگیرید. ماها که هستیم؟ یک آدمی که تحت تأثیر جوّ واقع می‌شویم، جوّ. آقا الآن نمی‌پسندند من بروم این حرفها را بزنم! به من می‌گویند ها. الآن آقا این حرفها چیه شما می‌زنید. دختر لیسانس نگرفته بیاید در خانه بنشیند! اگر این حرف من بد باشد، قرآن هم نستجیربالله، ” وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ” (احزاب/۳۳) خیلی صریح یعنی ” وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ” بنشینید در خانه‌هایتان، به زنها می‌گوید. شما وظائف مهمتری دارید. تو که بچه تربیت نمی‌کنی که می‌روی سرکار، معلم زن بچه تربیت می‌کند! زمان شاه به من یک پسری می‌گفت، که آقا من آرایش کردن را در مدرسه خوب بلد شدم. این معلم ما همچین نزدیکای آخر کلاس که می‌شود، ما را ول می‌کند می‌رود اینجا یک آیینه است ما از تو آیینه می‌بینیمش آرایش می‌کند، می‌خواهد برود توی دفتر که مردها هم هستند، آنجا یک خورده‌ای وضعش خوب باشد. می‌گفت این آرایش کردن را من بلدم. البته خُب حالا الحمدلله شاید اینطور نباشد و به برکت انقلاب شاید ما یک خورده‌ای مشکلاتمان تا یک حدی حل شده باشد، ولی در عین حال فکر نکنید، صددرصد مشکل حل شده و راحت باشیم که دیگر مدرسه بچه‌هایمان را تربیت می‌کند خودمان لازم نیست تربیت بکنیم.

جدی بگیریم دینمان را، واقعیت بدهیم به دینمان، حقیقت بدهیم به دینمان، خدا را حاضر و ناظر بدانیم، امام زمان ارواحنافداه را حاضر و ناظر بدانیم. این آخرین حرفی است که به اصطلاح ما سوغاتی که از این سفر کربلایمان آوردیم، خدا می‌داند اگر الآن به من بگویند یکی یک میلیون به آقایان بدهیم، برایم آسانتر است دادنش، تا اینکه این حرفها را بزنم و تأثیری نداشته باشد در شما. و ان‌شاءالله تأثیر دارد، ان‌شاءالله مواظب باشید در این زمان دینتان را حفظ کنید. خیلی مهمتر از حتّی کنار پیغمبر صلی‌الله‌وعلیه‌وآله دینش را انسان حفظ کند. پیغمبراکرم صلی‌الله‌وعلیه‌وآله فرمود: ” واشوقا إلی إخوانی ” چقدر من شوق دارم که برادرهایم را ببینم! سلمان گفت: مگر ما برادران شما نیستیم؟ چون برادر، پیغمبر صلی‌الله‌وعلیه‌وآله فقط به یک نفر اطلاق کرده بود به علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام. فرمود: شما از اصحاب من هستید برادران من آنهایی هستند که یک وقتی می‌آیند- حالا اینها توضیحش را من می‌دهم- دینشان را جدی می‌گیرند، فقط از روی یک کاغذ و مرکب که قرآن باشد، چون ما حقیقت قرآن را که نمی‌توانیم درک کنیم. من در دانشگاه سوریه، همین مسئله نزول قرآن را که برای اساتید آنجا شرح دادم، خدا می‌داند مبهوت شده بودند درباره عظمت قرآن.

قرآن را جدی بگیرید

که این قرآن از اول خلقت تا الآن که باصطلاح، کوچکِ کوچکِ کوچک به صورت ظاهر شده و آمده در این دو جلد دوتا مقوا قرار گرفته و روی یک کاغذ و مرکب انجام می‌شود، از آنجا آمده، از خدا آمده، علم پروردگار آمده تنزّل پیدا کرده، نزول پیدا کرده، این را شرح دادم، آنها واقعاً بهتشان برده بود و علاقه عجیبی به قرآن پیدا کردند، با اینکه حتی میان آنها ارمنی هم بود، مسیحی هم بود و این قرآن است این قرآن ماست. این را جدی بگیرید. ده مورد بیشتر- در هم‌آنجا ده مورد- به عنوان تفعل، چون تفعل با قرآن خیلی، تفعل زدیم به قرآن این کار را اینجا نمی‌خواهم رسمیش بکنم. تفعل زدیم به قرآن تمامش دقیق به اسم همان، مثلاً درباره این آقا چه می‌گوید؟ همان که او بود می‌پرید به آسمان که همچین شد. این قرآن است مثل اینکه تمام خصوصیات او را بگوید. شما خیال می‌کنید، محمدحسین که اینجور قرآن را دقیق حفظ کرده این معجزه قرآن است، نهج‌البلاغه را نمی‌شود اینجوری حفظ کرد. ممکن است ذوق قرآن اینکار را بکند. این همه حافظ قرآن هستند، اصلاً این تنزّل است. یک نحوه تنزل است.

ظرف دلت را پاک و بزرگ کن و رو به خدا کن تا به تو عنایت کند

خدا از این قرآن همه چیز در همه جا می‌ریزد. یعنی ظرفها دیگه حالا، یکی هست ظرفش را اینجوری گرفته هیچی توش جا نمی‌شه، یکی رفته پاتیل آورده- نمی‌دانم حالا پاتیل مشهدیه آقای مقدم شما توضیح بدهید پاتیل را، ظرفهای بزرگی که شیر می‌کنند- این را آورده خُب به اندازه آن براش می‌ریزند. هر ظرفی باشد پُرش می‌کنند، لبریزش می‌کنند، منتها تو که ظرفت را چپه گرفتی، کاسه را اینجوری چپه بگیرید، یک قطره هم بریزند بالاش، از اطرافش می‌ریزد پایین، هیچی توش نمی‌ریزد. تو کاسه‌ات را چپه نگیر. چپه چه جوریه؟

یعنی روی کاسه به دنیا، پشت کاسه به خدا. این چپه گرفتن است. روی کاسه به دنیا، توکّل به حقوقت، توکّل به درآمدت، توکل به هرچیزی رو به دنیاست، توکّل به خدا رو به خداست. این ظرفت را اینجوری بگیر، ببین چه خبر می‌شود. آنقدر می‌ریزند، البته ظرفها باز فرق می‌کند. ” فخیرها اوعاها ” علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام می‌فرماید که بهترین ظرف، آن ظرفی است که بزرگتر باشد. خدا بخیل نیست بگوید ظرف به این بزرگی آوردی چکار کنی. شما بخوای شله بخری، این ایام عاشورا شله می‌دهند، پاتیل ببری می‌گویند آقا چه خبر است برو یک کاسه بیاور. اما خدا این جوری نیست. تو دریای خزر را بردار ببر می‌ریزد توی آن. مثل اینکه برای پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ریخت، برای علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام اقیانوس بی‌نهایت را پر کرد. تو ظرفت را، هرچه ببری خدا پُر می‌کند.

خُب تو خودت تنگ نظری ظرف کوچک برداشتی، شیطان هم می‌آید در گوش‌ات می‌گوید که تو آن قدر ارزش نداری، آخه یکی از چیزهایی که شیطان خیلی به ما فشار می‌آورد، این است که بی‌ارزشی ما را برای ما ثابت می‌کند. ” الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقر”(بقره/۲۶۸) تو چیزی نیستی، تو با این همه گناه می‌خواهی آدم بشوی؟ نمی‌شود. حتی این را می‌گوید. آدم هم خودش فکر می‌کند، می‌بیند راست می‌گوید، خیلی گناه کردم من دیگه آدم نمی‌شوم.

شدت مهربانی خدا به بندگانش

می‌خواهم عرض کنم ببینید چقدر خدا مهربان است. حمیدبن قحطبه شصت نفر سیّد را در یک شب سر برید ریخت در چاه بعد دیگه گفت خدا دیگه من را نمی‌بخشد و روزه‌اش هم می‌خورد و دیگه عبادت و اینها هم نمی‌کرد. حضرت رضا علیه‌السلام فرمودند: این یأسش از رحمت خدا، گناهش بیشتر از آن شصت تا سیّد را کشتن است. خیلی عجیب است‌ ها! آدم فکر اگر بکند می‌فهمد خدا چقدر مهربان است! فرعون آن همه بچه را کشت، در عین حال خدا به حضرت موسی و هارون علیهما‌السلام می‌گوید ” فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى “(طه/۴۴) شاید او هم بیاید. اگر بیاید بی‌فایده باشد، که خدمت شما عرض شود خدای تعالی نمی‌گوید که ” لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى ” آن وقت شیطان می‌آید در گوش‌ات می‌گوید آقا تو! تو نه درسی خواندی نه سوادی داری، این همه هم گناه کردی، به زن و بچه‌ات برس. حرفم تقریباً امروز حساب است، این حرف خیلی خوبه، همش فکر کردی رفتی عبادت، غلط هم هست ول کردن و رفتن عبادت. امّا کارت را عبادت قرار بده، کارت را چون برای خدا انجام می‌دهی عبادت می‌شود. تا همان را حساب بکنند به عبادت، به جای نماز شبت. متوجه هستید؟ مشغول بندگی خدا باشید، کاسه‌مان را به طرف خدا بگیریم، ظرفمان را زیاد کنیم، شرح صدر داشته باشیم. حضرت موسی علیه‌السلام اولین جمله‌ای که از خدا وقتی می‌خواهد برود طرف فرعون می‌گوید ” رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی “(طه/۲۵) یعنی خدایا این ظرف من را بزرگش کن. ظرف بزرگ باشد ” وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی “(طه/۲۶-۲۸) رفت.

یکی ازمعجزات حضرت اباالفضل علیه‌السلام

نحسی را مردم ایجاد می‌کنند خدا نحسی را خلق نکرده. از معجزات حضرت اباالفضل علیه‌السلام، این سفر ما که آنجا بودیم با یک دلایل خیلی مشکل و پیچیده‌ای حالا بالاخره به ما اجازه دادند ما سرداب مطهر حضرت اباالفضل علیه‌السلام برویم. قبر مطهر بالاست، زیرِ ضریح است، ولی آن زیر یک جای بازی هست. قبر مطهر در وسط واقع شده، دورش آب بود، خیلی عجیب بود! تقریباً شاید قبر اگر اینقدر ارتفاعش هست، یک وجبش زیر آب است و من خیال می‌کردم جایی ما باید بایستیم که ببینیم فقط، آخه با همین لباس رفتیم داخل دیدیم، نه باید برویم تو آب تا به قبر برسیم که تقریباً تا اینجا توی آب بودیم، شب هم بود، شب عاشورا بود، تا زیر سینه توی آب رفتیم، کم‌کم تا رسیدیم به قبر مطهر، قبر مطهر وسط آب، این ساختمان گنبد وتشکیلات و اینها این زیرش آب در عین حال تکان نمی‌خورد. عجیب است! من شنیده بودم ولی اینجوری ندیده بودم. که آنجا یک حال عجیبی پیدا کردیم که حضرت ابالفضل علیه‌السلام چون سقّای کربلا است، خدا همانش هم و این آب را چند دفعه ما رفتیم این سرداب با آن موتورهای خیلی قوی موتورهای بزرگ خالی می‌کرد، فوراً جایش پر می‌شد چشمه است و آب می‌آید تا تقریباً یک متر به زیر ساختمان آنجا توقف می‌کند تقریباً یک متر آب است، بعضی جاها کمتر بود ولی دور قبر یک متر آب بود. ما با عبا و عمامه بودیم بیرون هم که آمدیم، مردم ریختند آبهای بدنم هم گرفتند، که کم می‌شود آنجا، ظاهراً اصلاً ممنوع است، اجازه از خود آن… خیلی عجیب است، من واقعاً معجزه عجیبی دیدم، آب زلال تمیز حالا کسی هم نمی‌رود آنجا. بعضی‌ها وسیله برداشته بودند آب برداشتند، البته ما پنج شش نفر بیشتر نبودیم.

انسان این را تعجب می‌کند، می‌گویند این آب همیشه هم بوده و این هیچ خرابی، شکستی نداشته خیلی عجیب است. آخه آب دائمی باشد، ولو پایه‌ها از آهن هم باشد، خُب آهن را از بین می‌برد. خیلی حالت فوق العاده‌ای داشت، بس که آنجا حالم منقلب شده بود، فکر می‌کردم دیگه از آنجا بیرون نیایم.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۱۸ محرم ۱۴۲۷ قمری – ۲۸ بهمن ۱۳۸۴ شمسی – استقامت

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ؛ «إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها جَزاءً بِما کانُوا یعْمَلُونَ» (احقاف/13-14)

 

استقامت و پشتکار داشتن در هر کاری

از این‌که دوستان این شهرک را زیارت می‌کنم خیلی خوشحالم و از این‌که از میان جوان‌هایی که در این سامان هستند، انتخاب شده‌اید و زیر نظر جناب حجة‌الإسلام آقای موسوی تحت تربیت کامل دین واقع شده‌اید خوشحالم. آیه‌ای که در این هفته طبعا خوانده‌اید و ما هم زیاد این آیه را مخصوصاً در مرحله‌ی استقامت برای دوستان گفته‌ایم آیه‌ی مناسبی است. مهم‌ترین چیزها برای یک بشر در هر کار، استقامت و پشتکار داشتن است. اگر انسان نتوانست پشتِ ‌کارش را داشته باشد، به تعبیر علی بن ابی‌طالب علیه الصلاة و السلام «هَمَجٌ‏ رَعَاعٌ‏» (نهج البلاغة ، ص 496) است، «أَتْبَاعُ کلِّ نَاعِقٍ»،‏ دنبال هر صدایی حرکت می‌کند، با هر بادی می‌لغزد، که الحمدلله و المِنة در برنامه‌هایی که خواهید داشت و دارید، این مسئله کاملاً روشن است و إن‌شاءالله اگر به دستورات عمل بکنید استقامت کاملی خواهید داشت.

 

از پدر و مادر و استادی تبعیت بکنید که حرفهای خدایی با شما بزنند

در این آیه می‌فرماید: قطعاً کسانی که می‌گویند «رَبُّنَا اللَّهُ»… ببینید؛ رَبّ انسان ممکن است خدا باشد، ممکن است پدر و مادر باشد، ممکن است یک استاد و یک معلم باشد، ممکن هم هست شیطان یا شیطان‌سیرت‌ها باشد، خود شما این‌ها را تشخیص می‌دهید و می‌فهمید که پدر و مادر و استاد، اگر از ناحیه‌ی پروردگار با شما کار بکنند در واقع رب‌تان خدا است، ولی اگر پدر و مادر و استادی داشته باشید که شما را به طرف کارهای شیطانی ببرند، به شما دستورات شیطانی بدهند، طبعاً رب‌تان باز شیطان می‌شود، پس مربی برمی‌گردد به خدا و شیطان. تا می‌توانید از پدر و مادری تبعیت کنید که حرف خدایی با شما بزنند. در قرآن مجید است که اگر پدر و مادر به شما فشار آوردند که معصیت کنید یا راه انحرافی بروید «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلی‏ أَنْ تُشْرِکَ بی‏ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» (لقمان/15)، این‌جا آن‌ها را اطاعت نمی‌کنید ولی اگر شما را راهنمایی کردند که به سوی خدا حرکت کنید، ولو این‌که خیلی جدی نگفته باشند، شما جدی حرکت کنید. استاد هم همین‌طور است، گاهی می‌شود که انسان یک استاد موسیقی دارد، یک استاد معاصی مختلف…، چون در هر معصیتی هم استادی هست، این‌جا اگر انسان می‌خواهد ربّ او خدا باشد باید اطاعت از او نکند و او را به عنوان یک استاد انتخاب نکند، حتی ما در روایات داریم که اگر مدرسه رفتید، مدرسه‌ی شما در هر موضوعی، در یادگرفتن سواد، یادگرفتن علوم مختلف، حتی علم قرآن، می‌بینید که استادتان عامل به دستورات قرآن نیست، یا خدایی نکرده معصیت‌کار است، معلمی دارید سر کلاس که گناه‌کار است، علناً گناه می‌کند، از این استاد استفاده نکنید، استادی برای خودتان انتخاب کنید که شما را با عملش هم به سوی خدا دعوت کند. در حدیث است که فرمود: «کونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِأَعْمَالِکمْ» (بحار الأنوار، ج ‏5، ص 198) مردم را با عمل‌تان به سوی خدا دعوت کنید. اگر توانستید کاری بکنید که بتوانید بگویید: «رَبُّنَا اللَّهُ»، چون فرموده: «إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»، شما اگر یک مدرسه‌ای می‌روید، یک کسی شما را خوب تربیت کرده است، از شما می‌پرسند که مربی شما کیست؟ همان استادتان را معرفی می‌کنید، پدر و مادر خوب‌تان را معرفی می‌کنید،

 

فهمیدن معنای«رَبُّنَا اللَّهُ»و تثبیت آن

اگر خواستید بگویید «رَبُّنَا اللَّهُ»، دیگر نباید شیطان در شما هیچ دخالتی داشته باشد، کسانی که می‌گویند: «رَبُّنَا اللَّهُ»، مربی ما خدا است یا در دعای کمیل نُه مرتبه می‌گویید: «یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ»؛ «یا رَبِّ» یعنی ای مربی من، ای کسی که من را تربیت کردی، ای کسی که من را ساختی. خدا به حضرت موسی فرمود: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی» (طه/41)‏، من تو را ساختم برای خودم، این موسی می‌تواند بگوید: «رَبُّنَا اللَّهُ» – خوب دقت کنید چون من خیلی فرصت ندارم، إن‌شاءالله می‌خواهم با یک کلمه‌ی مختصری که مخصوصاً این جزوه را باز کردم دیدم این آیه آمد، یک مطلبی به شما بگویم که همیشه إن‌شاءالله حرکت کنید و به سوی خدا بروید و وارد بهشت بشوید طبق همین آیه‌ی شریفه- یک طوری باشید که بتوانید بگویید: «رَبُّنَا اللَّهُ»، این خیلی مهم است، در دعای کمیل هم می‌گوید: «یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ»، در دعای ابوحمزه‌ی ثمالی هم – اگر به یاد داشته باشید- اول آن می‌گویند آن‌قدر بگویید «یا رَبّ»، تا نفس شما دیگر تمام بشود‌، «یا رَبِّ یا رَبِّ»؛ «یا رَبِّ» یعنی ای مربی من! مربی شما باید خدا باشد، دائماً فکر کنید، خدای نکرده اگر خواستید یک قدم انحرافی بردارید بگویید: ربّ من شیطان می‌شود! خیلی دقت کنید، این را از من به یادگار داشته باشید، تا یک گناهی پیش آمد، یک دروغی، یک غیبتی، فوراً بگویید ربّ من شیطان می‌شود، من از تحت تربیت خدا خارج می‌شوم. کسانی که می‌گویند: «رَبُّنَا اللَّهُ»، این‌هایی که یقظه دارند این‌ها «رَبُّنَا اللَّهُ» گفته‌اند، اصلاً معنای مرحله‌ی یقظه همین است. اگر به مرحله‌ی توبه رسیدید دیگر «رَبُّنَا اللَّهُ» را تثبیت کردید چون در مرحله‌ی توبه همه‌تان تعهد می‌کنید که واجبات را انجام بدهید، محرّمات را ترک کنید، این «رَبُّنَا اللَّهُ» تثبیت می‌شود، دیگر مربی شما خدا می‌شود، مَربوب خدا می‌شوید. دیدید چطور رُب درست می‌کنند؟ یک نفر گوجه‌فرنگی را در دیگ می‌ریزد، هرطور که دوست دارد آن‌ها را به هم می‌زند، خوب می‌جوشاند و رُب گوجه‌فرنگی درست می‌کند. رُب هم از همان رَب و ربوبیت و این‌ها است. یک کسی یک انگشت از این رُب گوجه‌فرنگی می‌خورد، می‌گوید: عجب آدم باسلیقه‌ای بوده است،

 

آبروی خدا و ائمه‌ی اطهار و استاد خود را حفظ کنید

شماها باید إن‌شاءالله طوری باشید که هر کسی شما را می‌بیند بگوید: چه مربی خوبی داشته است! آبروی خدا، آبروی ائمه‌ی اطهار، آبروی استادتان، همه را حفظ کنید؛ «عِبادُ الرَّحْمنِ» (فرقان/63) باشید، «ثُمَّ اسْتَقامُوا»، بعد استقامت کنید، اگر یک روز خوب باشید و یک روز بد، مثلاً یک گوشه‌ی مربا تلخ باشد و یک گوشه‌اش شیرین، به همین قسمت شیرین آن هم کسی توجهی نمی‌کند، به جهت این‌که می‌گویند این مخلوط است. من یک وقتی در زمان جنگ گفتم: اگر یک سرباز ایرانی برود یک روز برای صدام کار کند بیاید، او را اعدام می‌کنند، یک روز! شماها اگر یک روز، یک ساعت، یک کار برای شیطان بکنید از آن اعتبار یک مسلمان واقعی بودن می‌افتید.

 

در مقابل مشکلات و شیطان و شیطان سیرتان استقامت کنید

ببینید؛ این آیه‌ی شریفه می‌فرماید: «إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»، تا این‌جا را خوب فهمیدید، «ثُمَّ اسْتَقامُوا»، پایدار باشید، استقامت یعنی پایدار، مقاوم باشید، یک وقت هست یک میخی را به دیوار می‌کوبند، دو تا چکش به آن می‌زنند مدام می‌افتد، اما یک وقت آن‌قدر چکش بر سر آن می‌زنند که اگر شما ده کیلو بار هم به آن آویز کنید می‌بینید تکان نمی‌خورد. در مقابل سختی‌ها، سنگینی‌ها، مشکلات دنیا باید استقامت داشته باشید. شما را سرزنش می‌کنند، این چه وضعی است که تو داری؟ بگویید: ربّ من خدا است، خیلی راحت، هیچ تقیه هم نکنید، رب انسان خدا باشد سرافکندگی ندارد، سرفرازی دارد، یک چنین فردی «فَلا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ‏»، هیچ خوفی نداشته باشید، خوف برای کسی است که کار بد بکند. شما اگر در این شهرک، در این شهر – نمی‌دانم اسم آن چیست چون درست وارد نیستم- هیچ کار بد نکردید شرمندگی ندارید، هر کسی می‌رسد می‌گوید: آقا تو چه کار می‌کنی؟ مربی من خدا است! «رَبُّنَا اللَّهُ»، در مقابل هر کس – کس که نمی‌شود اسم آن‌ها را گذاشت- هر ناکسی که به شما اعتراض می‌کند، خیلی سرافراز باشید، خیلی باید سرتان را بالا بگیرید، در سن جوانی، در هر سنی انسان خودش را به خدا سپرده و خدا دارد او را تربیت می‌کند. اگر یک عده پیدا شدند که طبعاً زمان ما زیاد هستند و شما را به طرف کارهای شیطانی کشیدند و خواستند رَب‌تان شیطان باشد، این‌جا سرافکندگی دارد، خود شیطان چیست و چه ارزشی دارد که مربای آن باشد؟ خودش دشمن خدا است، خودش با خدا مبارزه می‌کند، حالا چه ارزشی دارد که شما خدای نکرده بگویید رَب من شیطان است یا شیطان‌سیرتان است، یا فرض بفرمایید کسانی هستند، چه پدر باشد، چه مادر باشد، چه استاد باشد، چه مربی انسان باشد، چه معلم مدرسه باشد، چه معلم دبیرستان باشد، چه معلم دانشگاه باشد، هر چه می‌خواهد باشد، اگر یک کار شیطانی یا خودش کرد و یا به شما گفت بکنید، این شخص شما را تحت تربیت شیطان کشانده است، پس استقامت کنید، اگر استقامت کردید…

 

در راه تزکیه‌ی نفس هیچ ترسی نداشته باشید

ببینید؛ من برای شما روایت نمی‌خوانم که بگویید: شاید این روایت درست نباشد، برای‌تان از قول خودم حرف نمی‌زنم که شما بگویید: حالا ایشان یک چیزی گفته است! خدا دارد می‌گوید، خدا؛ همین هفته هم – من نمی‌دانم این جزوه برای همین هفته است یا… نود و هشتم- شما هر روز دارید این را می‌خوانید: «إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیهِمْ» هیچ ترسی نباید داشته باشید، اصلاً معنا ندارد ترس داشته باشید. اگر شخصیت اول مملکت مثل مقام معظم رهبری هر روز روزی چند دفعه با شما تلفنی صحبت ‌کند، می‌گوید: هر کاری داشته باشید من انجام می‌دهم، هیچ غصه نخور، در هر اداره‌ای کار شما گیر کرد، در هر جایی به من بگو، چقدر آرامش پیدا می‌کنید؟ حساب کردید روزی چند دفعه خدای تعالی به شما می‌گوید بگویید: «إِیاک نَعْبُدُ وَ إِیاک نَسْتَعینَ» (فاتحه/5) تنها تو را عبادت می‌کنم، یعنی من تنها حرف تو را گوش می‌دهم و تنها تو یار من هستی، خدا دارد می‌گوید، نه این‌که شما بگویید، شما بعدش باید بگویید، خدا به شما یاد می‌دهد که این‌طوری با من صحبت کنید، چون قرآن می‌خوانید. بنابراین هیچ ترسی نباید داشته باشید. آقا چه کار می‌کنید؟ دارم تزکیه‌ی نفس می‌کنم؛ تزکیه‌ی نفس هم کاری شد؟! مگر خدا مردم دیگر را جهنم می‌برد که شما را نمی‌خواهد ببرد؟! احتمال دارد مردم دیگر را جهنم ببرد ولی من نمی‌خواهم بروم، چرا؟ چون خدای تعالی همین‌جا می‌گوید: «أُولئِک أَصْحابُ الْجَنَّةِ»، همین‌ کسانی که گفتند: «رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»؛ اولاً «فَلا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ»، بعد می‌فرماید: «أُولئِک أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها»، همیشه هم در بهشت هستند، او استقامت کرد، تحت تربیت ما قرار گرفت و ما هم او را دائماً در بهشت قرار می‌دهیم، چرا؟ چرا خدا إن‌شاءالله ما و شما را در بهشت ابدی قرار می‌دهد؟ برای این‌که «بِما کانُوا یعْمَلُونَ»، به خاطر آن چیزی که شما عمل کردید، خیلی راحت، ببینید دو دو تا چهارتا، برای این‌که انسان خودش را تحت تربیت خدا قرار بدهد و یقظه و توبه را داشته باشد و بعد هم استقامت داشته باشد، دیگر از این صریح‌تر نمی‌شود: «فَلا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ».

 

در برنامه‌های خود جدی باشید

چند تا سفارش هم من به شما دوستان عزیز می‌کنم، إن‌شاءالله شماها عمل می‌کنید؛ خیلی در برنامه‌هاتان جدی باشید، خیلی کارهاتان را جدی بگیرید، من یک سالی عراق مشرف شده بودم، در اعتاب مقدسه، به هر یک از ائمه‌ی اطهار علیهم الصلاة و السلام که زیارت می‌کردم، دوست داشتم یک دعایی برای دوستان اهل تزکیه‌ی نفس که در شهرهای مختلف هستند بکنم، وظیفه‌ی من هم هست، هر وقت زمان دعا شد شما هم برای آن‌ها دعا کنید، یک امام‌زاده‌ای رفتید، یک جایی که محل استجابت دعا بود رفتید این کار را بکنید، آن سفر عجیب بود، بعد از آن چند تا سفر دیگر رفتم این‌طوری نبود، من در هر جایی که رفتم همه جا در دل من إلقاء می‌شد، نه این‌که حالا یک کسی بیاید با من صحبت کند، ما اهل این حرف‌ها نیستیم که بگوییم آمدند به ما گفتند، نه! در دل من إلقاء شد، مثل این‌که به دل شماها هم گاهی یک چیزهایی می‌افتد، إلقاء می‌شود، که به همه‌شان بگو: جدی با‌شند! چون جدیت خیلی مهم است، پشتکار داشتن. یک حدیث داریم که امام علیه الصلاة و السلام می‌فرماید: «الْحِکمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ» (نهج البلاغة/ حکمت 80) حکمت گمشده‌ی مؤمن است؛ یک صدای بلندگو می‌آید، یک مسجدی دارد صحبت می‌کند، برویم ببینیم شاید این‌جا یک کلمه‌ی حکمت‌آمیزی باشد، چون آدم گمشده‌اش را همه جا می‌جوید، شما یک جواهری گم کرده باشید، زیر این فرش را می‌گردید، زیر آن فرش را می‌گردید، داخل بوفه را می‌گردید، این طرف، آن طرف، بعضی جاها را مثلاً شاید ده مرتبه بروید نگاه کنید، چون بیشتر احتمال آن هست، هر جایی بیشتر احتمالش هست که شما آن جواهرتان را پیدا بکنید بیشتر می‌گردید، مثلاً‌ خانم شما به شما بگوید: این‌جا را که گشتی، می‌گویید باز هم یک نگاه دیگر بکنم. هرجایی که صحبت از حکمت بشود…، دوستان‌مان – خدا إن‌شاءالله همه‌ی آن‌ها را حفظ کند- بسیار دوستان خوبی در شهرها داریم، لابد یک عده‌ی شما در تهران آمدید و دیدید دیگر، مثلاً مرحله‌ی استقامت…، نمی‌دانم تا چه مرحله‌ای این‌جاها هست؟ مرحله‌ی استقامت را داریم، دیدید چقدر می‌آیند؟ از همه جا می‌آیند، فقط در یک مرحله، یا مرحله‌ی یقظه مثلاً، این‌ها خیلی خوب هستند، عجیب است، از این راه دور… من دیروز به دوستان می‌گفتم: این آقای موسوی ما را تا این‌جا آورده است برای این‌که به ما بفهماند که وقتی تو می‌گویی بیایید، ما چه راهی را می‌آییم! راه دوری است، تعارف ندارد، مخصوصاً وقت‌هایی که هوای آن طرف‌ها سرد است و شماها هم که به سرما عادت ندارید، ولی پشت‌کار داشتن، جدی بودن، الآن من قیافه‌های شما را نگاه می‌کنم باور نمی‌کردم در جرّاحی این‌قدر جوان خوبِ متدینِ دارای تمام خصوصیات که من واقعاً دوست دارم و إن‌شاءالله علاقه‌ی من هم به خاطر خدا است، باور نمی‌کردم این‌قدر باشید، هر یک نفر از شما حجت هستید؛ حجت می‌دانید یعنی چه؟ یعنی روز قیامت خدای تعالی به جوان‌های فاسد می‌گوید: چرا فساد کردید؟ چرا فاسد بودید؟ چرا راه کج رفتید؟ مثلاً می‌گوید: من جوان بودم، پدر و مادر من این‌طور، وسایل معصیت این‌طور در اختیار من بود؛ یکی از شماها که همه‌ی آن شرایط را دارید ولی نکردید می‌آورند و می‌گویند: این هم مثل تو بود، شما حجت می‌شوید، حجتِ خدا، یعنی دلیلِ خدا، نمی‌خواهید این‌طور باشید؟ دیر یا زود بالأخره همه‌ی ما با خدا روبه‌رو می‌شویم و ائمه‌ی اطهار وقتی که ما را می‌بینند… در همین روز جمعه در دعای ندبه می‌خوانیم: «وَ شِیعَتُک عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلِی فِی الْجَنَّةِ» (بحار الأنوار، ج ‏99، ص 106)، تا در صحرای قیامت یکی از شماها را علی بن ابیطالب یا پیغمبر اکرم می‌بیند از دور اشاره می‌کند بیا نزد من! «حَوْلِی» یعنی اطراف من، «فِی الْجَنَّةِ»، اکثر شما عربی بلد هستید دیگر، «وَ هُمْ جِیرَانِی»، یا علی بن ابی‌طالب… بر منبرهایی از نور، روی بلندی، برای شیعیان اختصاص دادند، آن‌جا همه‌اش نور است، همه‌اش واقعیت است، همه‌اش حقیقت است، کوشش بکنید إن‌شاءالله جدی باشید و تا می‌توانید به قرآن و حقایق قرآن توجه کنید و من إن‌شاءالله از آقای موسوی هم تقاضا می‌کنم که دوستان‌شان قرآن را با تدبر بخوانند و برداشت‌هایی هم داشته باشند، برداشت‌های شما را ما خلاصه می‌کنیم، إن‌شاءالله در یک کتابی به نام خودتان چاپ می‌کنیم و برای ما إن‌شاءالله بفرستید.

 

خود را برای اینکه ازاصحاب حجة بن الحسن أرواحنا فداه باشید آماده کنید

روز جمعه است، روزی است که متعلق به حضرت بقیةالله أرواحنا فداه است، و إن‌شاءالله هدف غایی و نهایی ما این است که همه‌مان از یاران حضرت بقیةالله باشیم. من مکرر به دوستان گفتم، از همه ‌جا استفاده می‌شود که ظهور نزدیک است، حتی بعضی از بزرگان، بعضی از علما گفته‌اند ما در ظهور صغری هستیم، باید هم همین‌طور باشد، چون ظهور تدریجاً انجام می‌شود، یک دفعه انجام نمی‌شود که بعضی از مشکلات را به‌وجود بیاورد، یک مراحلی از ظهور هم انجام شده و خودتان را آماده بکنید. من مکرر به دوستان گفتم که دو چیز یقینی است و یک چیز احتمالی، – خوب دقت کنید اگر خواستید بگویید همین چیزی را که من می‌گویم بگویید- یکی این‌که امام زمانی هست، این یقینی است، یقینی دوم این است ‌که حتماً می‌آید، این هم یقین است، احتمالی این است که زمان ما إن‌شاءالله انجام بشود، این سه چیز ما را وادار می‌کند که ما خودمان را آماده‌ی برای سربازی و اصحاب و یار حجة بن الحسن أرواحنا فداه بودن قرار بدهیم. از محضر جناب آقای معلم و جناب آقای کاشانی که از اساتید هستند و بسیار از وجود ایشان استفاده می‌کنند و ما هم استفاده می‌کنیم معذرت می‌خواهم، چون ما قول داده بودیم که کم صحبت بکنیم که زیاد مزاحم آقایان نشویم، ولی مثل این‌که باز هم زیاد شد، این زیاد شدن از یک طرف به خاطر این بود که واقعاً من علاقه‌ی شدیدی به دوستانی که الآن در مقابل من هستند پیدا کردم، از همه‌تان التماس دعا دارم، خدای تعالی توفیق داد، واقعاً کار خدایی بود که من امروز این‌جا باشم، وإلّا امروز بنا بود من تهران باشم، یعنی این دست ما نبود، خود این برای من سعادت است و إن‌شاءالله اگر به این تذکری که عرض کردم و همین مطالبی که عرض کردم شماها عمل کنید، چون آیه‌ی قرآن است، مایه سعادت‌تان خواهد بود، مایه‌ی موفقیت شما خواهد بود و إن‌شاءالله امیدواریم هر چه زودتر دست شما به دست حضرت بقیةالله برسد و با ایشان مصافحه و بیعت کنید و تحت فرمان این آقای عزیز، این بزرگ‌مردی که در عالم هستی بعد از ذات مقدس پروردگار و بعد از پیغمبر، شخصی به این ارزش – یعنی این‌ها همه «کلهم نور واحد» هستند- وجود ندارد، إن‌شاءالله دست شما به دست ایشان برسد. حالا چندتا دعا می‌کنم شماها با توجه آمین بگویید.

 

دعای ختم مجلس

«اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»؛ خدایا فرج امام زمان ما را برسان. ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. خدایا جدیت، پشتکار، استقامت به این دوستان عزیز ما مرحمت بفرما. خدایا قدر راه‌شان را به این‌ها نشان بده. پروردگارا ما را همان‌گونه که خودت در این آیه‌ی شریفه فرموده‌ای قرار بده. پروردگارا امام زمان ما را از ما راضی بفرما. پروردگارا همه‌ی ما را از یاران بسیار خوب حجة بن الحسن قرار بده. خدایا! بزرگان دین، مراجع تقلید، رهبر عزیز در پناه امام زمان حفظ بفرما. پروردگارا به آبروی ولی عصر تو را قسم می‌دهیم چشم‌مان به جمال مقدسش روشن بفرما. ما را تحت تربیت آقای‌مان حجة بن الحسن قرار بده. پروردگارا به آبروی ولی عصر کسانی که در راه تزکیه‌ی نفس خدمت می‌کنند، زحمت می‌کشند، مخصوصاً جناب آقای موسوی در این محل، در پناه امام زمان حفظ بفرما. اجر جزیل به ایشان مرحمت بفرما. «و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین»

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۳ ربیع الثانی ۱۴۲۷ قمری – ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۵ شمسی – شرایط ربوبیت

«بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و الصلاه و السلام علی محمدٍ و آله أجمعین لا سیما علی بقیه الله فی العالمین روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداه»

 ما حدود بیست سال است که با جمعی از شما آشنا هستیم {البته} بعضی‌ها کمتر، حتی ممکن است مراحل بعضی‌ها آن اندازه نباشد ولی علت این جمع‌آوری و این جلسه که خیلی از نظر من مهم است این است که یک عده‌ای خواهی نخواهی به شما مراجعه کردند و ما هم تأیید کردیم و لازم هم هست ولی نکاتی باید تذکر داده بشود، فقط تذکر است که إن‌شاءالله دوستان باید دقیقاً به این نکات توجه کنند.

نکتۀ اول اینکه قدر خود را بدانید چون خدای تعالی در قرآن می‌فرماید «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ»[1] چه کسی بهتر از آن فردی است که از نظر کلام و از نظر گفتار… چون گفتار در انسان مهم‌تر از هر چیزی است، گاهی می‌شود تحصیل علم و بعد از آن گفتار است، حکمت بعد از آن «جَرَتْ یَنَابِیعُ الْحِکْمَهِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ»[2] هر چیزی را که شما تصور کنید…، همین آیاتی که این هفته بخوانیم، خدای تعالی می‌فرماید: «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ»[3] اول نعمتی که خدا به انسان تذکر می‌دهد «عَلَّمَهُ الْبَیانَ»[4] بهترین فرد از نظر سخن و بیان کسی است که به سوی خدا مردم را دعوت می‌کند. هر کدام از شماها را من می‌شناسم، حالا اگر نگویم همۀ شما ولی اکثر شما فاضل، دانشمند، نویسنده، اهل تقوا و اهل تزکیۀ نفس {هستید} که قدم اول آن عدالت بود که در شماها بحمدالله به وجود آمده است و جمعی هم در شهرهای مختلف به شماها مراجعه می‌کنند و از شما انتظار دارند که هم سخن خوب برای آن‌ها بگویید و هم از أعمال شما استفاده بکنند، چون سخن خوب را خدای تعالی در قرآن امر فرموده است که می‌فرماید: «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»[5] برای مردم خوب حرف بزنید، نیکو حرف بزنید، این خیلی اهمیت دارد. بیشتر از گفتار خوب عمل خوب اهمیت دارد که فرمود مردم را با عمل خود به سوی خدا دعوت کنید، مردم را با غیر «أَلْسِنَتُکُمُ»[6] به سوی خدا دعوت کنید. سابق بر این قبل از اینکه مراحل تزکیۀ نفس را ما به اصطلاح کلاسیک کنیم فقط همین یکی بود که ما مثلاً خدمت مرحوم حاج ملاآقاجان یا خدمت مرحوم آقای کوهستانی می‌رفتیم، می‌نشستیم ببینیم ایشان چطوری زندگی می‌کنند ما هم همانطور زندگی کنیم، چه اخلاقی از خود نشان می‌دهد ما هم همانطوری باشیم. خیلی کور بود، یعنی ما نمی‌فهمیدیم که چطور شده است که او چنین اخلاق خوبی پیدا کرده است، این را نمی‌فهمیدیم، چطور شده است که أعمال این شخص این‌قدر خوب است، سر وقت نماز خود را می‌خواند، با توجه است، ما این‌ها را نمی‌فهمیدیم ولی تا حدی مؤثر بود، خود را کنترل می‌کردیم که ما هم مثل او باشیم، خیلی این‌طوری اتفاق می‌افتاد و تنها کسانی هم که شاگردان بعضی از این بزرگان بودند غالباً عمل او را برای ما تعریف می‌کنند. الآن کتاب‌های زیادی در حالات اولیاء خدا نوشته شده است شما همۀ آن‌ها را مطالعه بکنید از گفتار آن‌ها چیزی بیان نشده است یا کم بیان شده است یا برنامه‌ای به انسان‌ها و کسانی که اطراف آن‌ها بودند ندادند اما هم شاگردان آن‌ها و هم آن کسانی که با آن‌ها برخورد کردند از أعمال این‌ها می‌گویند، فلان کس فلان عمل را کرد، فلان کس فلان اخلاق را نشان داد، فلان کس فلان گفتاری که باز هم مربوط به أعمال آن‌ها بوده است گفته است، مربوط به اینکه ما چه کار بکنیم دارای این صفات و خصوصیات باشیم، البته من که ندیدم، ولی کمتر بیان شده است. منتها شماها إن‌شاءالله هم با عمل خود و هم با گفتار خود {مردم را جذب کنید} چون خدای تعالی می‌فرماید: «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ» نه اینکه مثلاً با عمل خود، البته عمل را زیاد اهمیت دادند ولی قول هم هست. در قرآن زیاد گفته شده است که «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[7] یا مثلاً «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[8] زیاد گفته شده است، چون اهمیت عمل زیاد است ولی شاگرد را صددرصد راهنمایی نمی‌کند، آن قول است که راهنمایی می‌کند، عمل خیلی مؤثر است. إن‌شاءالله دوستان در هرکجا که هستند باید این دو چیز خیلی در نظر آن‌ها قوی باشد: یکی أعمال آن‌ها و یکی گفتار آن‌ها، این‌ها راهنما باشد. این نکتۀ اول که اهمیت کار خود را بدانید که هر کجایی از قرآن از اولیاء خدا صحبت شده است آن‌هایی که دعوت به خدا می‌کنند، آن‌هایی که با عمل مردم را به سوی خدا دعوت می‌کنند ارزش این‌ها خیلی بیشتر از سایرین است، حتی در تفسیر آیۀ شریفۀ «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أَجْراً عَظیماً»[9] این مجاهدین کسانی هستند که یا با عمل خود مردم را به سوی خدا دعوت می‌کنند یا با قول خود و آن‌هایی که با عمل خود موانع را رفع می‌کنند… چون کفار و منافقینی که در جنگ‌ها کشته می‌شدند این‌ها مانع رفتن به سوی خدا بودند، صدّ «عَنْ سَبیلِ اللَّهِ»[10] می‌کردند، می‌بینیم که خدای تعالی می‌فرماید «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ» جهاد تنها جنگ کردن {نیست} «مُقاتلین» که نفرموده است «مُجاهِدینَ» فرموده است «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ» آن‌هایی که در خانه نشستند و شب‌ها تا صبح بیدار هستند و روزها هم تا شب روزه بگیرند و مشغول خود هستند، این‌ها را جزو قاعدین می‌گیرند وإلّا اگر آن قاعدینی باشند که از جنگ در خانه نشستند یا اصلاً کاری نمی‌کنند یا اصلاً دینی ندارند این‌ها که فضیلتی ندارند که آن‌ها أفضل از این‌ها باشند، همین کسانی که در خانه نشستند «فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ»[11] یا مثلاً «عَالِمٌ یُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ»[12] می‌بینیم می‌گویند «أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِینَ أَلْفَ عَابِدٍ» ارزش او از هفتاد هزار عابد بیشتر است. در مرحلۀ اول و نکتۀ اول به آنچه که خدا به شما تفضل کرده است خیلی باید اهمیت بدهید، حالا گاهی مثل آقای موسوی است که در ماکو مثلاً… البته دیر آمده است ولی مردم مراجعه می‌کنند، این‌ها را که عرض می‌کنم حتماً باید توجه داشته باشند، بعضی‌ها هم مثل آقای رفیعی و آقای گنجی و دوستان این‌طوری هستند که خیلی قدیمی هستند، با جناب آقای نعمتی که از بچگی با هم بزرگ شدیم، البته سن ما بیشتر از ایشان است. بعضی‌ها دیر آمدند و بعضی‌ها زود آمدند ولی الآن افرادی که این‌جا جمع شدند خدای تعالی به آن‌ها تفضلی کرده است و مردم به آن‌ها مراجعه می‌کنند. بدانید اصل کار شما خیلی پُرارزش است، بیشتر از این هم من برای شماها نباید صحبت کنم، خود شما می‌دانید، خیلی پُرارزش و خیلی پُرقیمت است. حالا که این‌طور است باید به نکات بعدی توجه داشته باشید، بعضی از افراد هستند که عالم هستند، دانشمند هستند، خیلی بزرگوار هستند، جداً من گاهی به بزرگواری آن‌ها اقرار کردم ولی مربی نیستند، حالا یا بلد نیستند تربیت بکنند یا حوصلۀ آن را ندارند یا اینکه بالأخره این صفت در آن‌ها نیست، مربی نیستند. حالا من نمی‌خواستم تقسیم به سه قِسم بکنم وإلّا این دانشمندان، بزرگان سه قِسم هستند و همۀ اصول اسلامی را هم صحیح طبق روایات و آیات قبول دارند و بلکه خود آن‌ها معتقد هستند ولی نه تنها مربی نیستند گاهی می‌شود که برای تربیت افراد مُضرّ هم هستند، یعنی کسی با آن‌ها تماس نگیرد بهتر است، بلد نیستند که افراد را تربیت کنند. یک عده یا حال آن را ندارند یا نمی‌خواهند یا اهمیت نمی‌دهند، این‌ها هم مربی نیستند. یک عده هستند که مربی هستند و من روی این نکته می‌خواهم بیشتر صحبت کنم، این افرادی که مربی هستند و تربیت اشخاص را بلد باشند، این‌ها باز از یک اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار هستند، اولاً خدا رب العالمین است، یکی از صفات پروردگار را در خود به وجود آوردند، یکی از صفات بسیار مهم خدا است، می‌بینید در عالم زر اول چیزی را که خدای تعالی از ما افراد بشر می‌پرسد می‌فرماید: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»[13] خیلی اهمیت دارد که این را می‌گوید وإلّا مثلاً می‌فرمود «أَ لَسْتُ رحمن» آیا من رحمان نبودم؟ به همۀ شما مهربانی نکردم؟ یا می‌فرمود «أَ لَسْتُ بِرازِقِکُم۱۵:۱۳» یا همین صفاتی که هست. مسئلۀ ربوبیت خیلی مهم است، ربوبیت یعنی انسان اول خود را خوب تربیت کند، بعد نزدیکان خود را و بعد عموم مردم را. هرچه دایرۀ ربوبیت او توسعه پیدا کند ارزش او پیش خدا بیشتر است. علی بن ابیطالب (علیه الصلاه و السلام) امام است، گاهی ممکن است امامی امام باشد ولی ربّ نباشد، مثلاً شما با یک نفر داخل کوچه حرکت می‌کنید و می‌خواهید این را به یک جایی برسانید، امام هستید اما در راه یک مُشت ناسزا به او می‌گویید، یک مُشت بدوبیراه به او می‌گویید، یک حرکاتی انجام می‌دهید که او تربیت نمی‌شود بلکه برعکس می‌شود. امام یک صفت دیگر هم باید داشته باشد و آن این است که ربّ هم باشد، لذا دربارۀ علی بن ابیطالب می‌فرمایند «رَبُّ الْأَرْضِ إِمَامُ الْأَرْضِ»[14] ربّ هستند «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»[15] روز قیامت… حتماً منظور علی بن ابیطالب است که از تفاسیر هم استفاده می‌شود و در دعای ندبه هم می‌گوییم که «وَ اسْقِنَا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ ص بِکَأْسِهِ وَ بِیَدِهِ رَیّاً رَوِیّاً هَنِیئاً سَائِغاً لَا ظَمَأَ بَعْدَهُ»[16] ببینید آب را از حوض کوثر باید از دست حضرت ولیعصر گرفت و «سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً» این‌جا ربّ حالا یا به علی بن ابیطالب و یا به امام زمان {می‌رسد} چون هر امامی به مأموم خود از آب کوثر عنایت می‌کند. به ما از دست امام زمان می‌رسد، به آن‌هایی که در زمان علی بن ابیطالب بودند از دست علی بن ابیطالب و همین‌طور {در مورد امامان دیگر هم همین‌طوری است} که این‌ را روایات دیگر هم دارد. مسئلۀ ربوبیت خیلی اهمیت دارد، اگر می‌خواهید بزرگترین کاری که هم برای قیامت شما و هم دنیای شما مفید است انجام بدهید این است که این شرایط ربوبیت را در خود ایجاد کنید، یعنی واقعاً اگر یک نفر پیش شما آمد خوب بتوانید او را بسازید، خوب بتوانید ربّ او باشید، او را تربیت کنید، نگذارید به خاطر یک چیز جزئی از دست شما خارج بشود. اگر گاهی می‌بینید ما بی‌اعتنایی {برخورد می‌کنیم} می‌خواهی بیا، می‌خواهی نیا، اگر دو دفعه جلسۀ تخصصی را نیامد دیگر او را راه ندهید یا او را دعوت نکنید این‌ها باید برخلاف میل یک مربی باید باشد، بلکه این‌ها به خاطر این است که آن‌ها را محکم کنیم، زیر بار تربیت تَن بدهند وإلّا یک نفر از این دوستان که خوب باشد…، البته بعضی‌ها از اول متقلبانه آمدند و هرچه زودتر بروند بهتر است ولی بعضی‌ها واقعاً جدی آمدند، درست آمدند، انسان باید برای آن‌ها جانفشانی بکند تا اینکه باشند، چون خیلی اهمیت دارد، حضرت أمیر در مقابل پیغمبر اکرم نشسته است، رسول اکرم به حضرت أمیرالمؤمنین می‌فرماید «؟..؟۲۰:۱۳» اگر یک نفر، یک مرد، یک زن، چون این‌جا «رَجُلًا» تنها مردها نیستند، منظور مرد و زن است، در لسان عرب گاهی «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ»[17] می‌آید که یک نفر اگر به وسیلۀ تو هدایت بشود («لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ بِکَ رَجُلًا وَاحِداً خَیْرٌ لَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا۲۰:۴۰»[18] برای تو بهتر از دنیا و آنچه در دنیا است.) پس اهمیت دارد، ما اگر یک نفر را از دست دادیم یا شماها اگر یک نفر را از دست دادید فکر نکنید مهم نیست، می‌خواهد بیاید یا می‌خواهد نیاید، حتی گاهی می‌بینیم در قرآن هم خدا به پیغمبر اکرم دستور می‌فرماید زیاد خود را به زحمت نینداز ولی پیغمبر اکرم چون حقیقت را می‌داند آنقدر جلو می‌رفت که خدا او را کنترل می‌کرد که «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏»[19] این‌طوری با… ولی اهمیت دارد که یک نفر هدایت بشود. خدای من شاهد است گاهی فکر می‌کنم اگر به خاطر اینکه بعضی‌ها من را دوست ندارند به تزکیۀ نفس و مسائل تزکیۀ نفس بی‌اهمیت شدند، اگر خدا به خاطر این جهت من را داخل جهنم بیندازد جا دارد، خیلی اهمیت بدهید، یک نفر نباید از دست شما خارج بشود، یک نفر نباید از تربیت شما خارج بشود، یک نفر از کسانی که واقعاً توبه کردند، واقعاً یقظه دارند را نباید {از دست بدهید} شما بگویید آمدند که آمدند نیامدند هم نیامدند، به من که پول نمی‌خواهند بدهند، مقیاس پول نباشد، مقیاس احترام شما نباشد، حتی اگر می‌آید توهین هم می‌کند ولی امیدوار هستید یک وقتی خوب بشود بگذارید توهین بکند، ارزش دارد در مقابل آنچه که خدا به شما خواهد داد. مربی باشید، همۀ حرف‌ ما این است که در این جلسه این‌ها را تذکر بدهیم که هیچ کس به خاطر عمل شما یا به خاطر گفتار شما از دست شما فرار نکند. لذا ربوبیت را از هر چیزی بیشتر اهمیت بدهید، هم ثواب دنیا دارد و هم ثواب آخرت دارد. ثواب دنیای آن این است که حضرت ولیعصر از شما راضی می‌شود و برکت در زندگی شما، در مال شما، در اموال شما {می‌آید} و همه چیز به شما می‌دهد، من این را تجربه کردم، نه برای خود، در مورد بسیاری از افراد این را تجربه کردم و بسیار غلط است که دستور خدا و گفتار خدا را انسان تجربه بکند ولی تجربه ثابت کرده است علاوه بر اینکه روایات و آیات این معنا را خیلی اهمیت داده است. ربّ باشید، ربوبیت پیدا کنید. حالا نمی‌توانید «رب العالمین» باشید، ربّ الجاهلین هم نمی‌توانید بشوید، این‌ خیلی سخت است که انسان جاهلین را ربوبیت کند «امام المتقین و ربّ المتقین» باشید. یک کسی که پیش شما آمده است می‌گوید آقا من چه کار کنم به کمالات برسم، این باتقوا است، این شخص می‌خواهد راه تقوا را بپیماید. اگر شما دیدید او را دوست ندارید در عین حال باید به او محبت کنید. به یکی از دوستان گفتم چرا به فلانی بی‌توجهی می‌کنی؟ گفت این هر وقت پیش من می‌آید من قیافۀ او را مثل وزغ می‌بینم، یک طوری است. گفتم: بیخود می‌کنی، این شیطان است. اگر بنا به این بود که با سیرت با افراد در هدایت عمل بشود پیغمبر اکرم می‌خواست غیر از سه نفری که بعد ماندند همه را طرد کند. اگر عُمر هم می‌پذیرفت، بالأخره احتمال ضعیفی هم داشت باز خوب بود. اصلاً روایت دارد که اگر کسی بگوید این دو نفر یک لحظه‌ ایمان به خدا و پیغمبر آوردند در نطفۀ۲۵:۱۷ این شخص حرف است، این‌طوری بودند ولی در عین حال اینقدر به این‌ها رو داده بود، اینقدر سفرۀ هدایت را برای این‌ها پهن کرده بود که این‌ها آنقدر طماع شدند که می‌خواستند جانشین پیغمبر بشوند که مردم احمق هم پذیرفتند. ببینید این معنای هدایت است، اگر کُرۀ زمین و آنچه در زمین هست همه طلا و نقره بشود و از دست شما بخواهد برود شما ناراحت نمی‌شوید؟ مخصوصاً اگر بتوانید این‌ها را در راه خدا قرار بدهید و به درد عالم آخرت شما بخورد «الدنیا و فیها من الذهب و الفضه۲۵:۵۸» اگر به این درد آخرت شما بخورد که باید صددرصد ناراحت بشوید. یک طوری برنامۀ تربیت خود را بریزید که امروز یک نفر است، فردا دو نفر ‌بشود، پس‌فردا صد نفر بشوند و همه را شما تحت تربیت خود قرار بدهید، این مسئله خیلی مهم است. پس یک «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ» دوم، ربوبیت و تربیت اشخاص. حالا چه کار کنیم که خوب تربیت بشوند و چه کار کنیم که اصلاً بتوانیم مربی باشیم؟ این افرادی که مربی شدند، شاید این روایت نداشته باشد ولی عملاً این‌طوری هست و دیده شده است که این‌هایی که در این دنیا مربی یک عده‌ای بودند در عالم برزخ هم مربی هستند، روح معیّن هستند. الآن شما فرض کنید از حاج ملاآقاجان افرادی عالم‌تر، باسوادتر، مراجع تقلیدی بودند که این‌ها از دنیا رفتند، حاج ملا آقاجان هم رفته است، امسال پنجاهمین سال فوت ایشان است، الآن مثل این است که هنوز زنده است، حالا یا به وسیلۀ گفتار او که به ما گفته است و ما می‌گوییم یا خود او می‌آید و کارهایی می‌کند، حالا هر کس در خارج نداند ولی شماها می‌دانید که ایشان واقعاً فعال است، ما بگوییم او اول عالم بوده است، اول ولیّ خدا بوده است مبالغه است، یک انسانی بود که در دنیا مربی بود و این سِمت را خدا در آن عالم از او نگرفته است و ثواب روی ثواب برای او می‌ریزند. یک وقتی ایشان به من می‌گفتند من در روز دویست نفر را إطعام می‌کنم و حال اینکه من را به زور إطعام می‌کرد، نان و ماست می‌داد ما می‌خوردیم، با تعجب به ایشان گفتم آن‌ها کجا هستند؟ گفت: منظور من طعام مَرکب آن‌ها نیست، البته افراد خیلی کم داشت ولی به من می‌گفتند پیش آقای مصطفوی ده نفر هستند، پیش آقای مظفری ده نفر هستند، پیش آقای خاموشی ده نفر هستند، همین‌طور شمرد دیدم بله دویست نفر هستند، نشسته است و حساب کرده است که من به آن‌ها گفتند و آن‌ها به کسانی دیگر دارند می‌گویند، فرقی نمی‌کند حالا یک کسی به یک کسی دیگر غذا داده باشد و او هم برود پیش کسی دیگر بگذارد، بالأخره آن اولی غذا را داده است، تغذیه کرده است، این‌ها را برای ما می‌گفت. همان چند نفری که شاید مستقیم پنج شش نفر بیشتر نبودند، همان چند نفری را که ایشان تغذیه می‌کرد همان سبب شده است که الآن ایشان شاید صدها، هزارها نفر را دارد تغذیه می‌کند، به آن‌ها می‌رسد. ایشان را سر قبر خود دیدند، آقای دُرّگرایی۳۰:۰۵ برای من یک عکس آوردند گفت این آقا این‌جا نبود، در عکس هم نبود، ما هم ایشان را نمی‌شناسیم، شکل و قیافۀ مرحوم حاج ملاآقاجان را هم داشت، این‌جا داخل عکس دیده می‌شود، سر قبر ایشان بعضی رفقا ایشان را دیدند، حتی با چشم ظاهر هم دیدند. حالا نمی‌خواهم دربارۀ ایشان صحبت کنم، می‌خواهم بگویم این امتیاز لازم {است} یعنی اگر خدای مهربان شما را ربّ ناس قرار داد، مربی افراد قرار داد، این سِمت را دیگر بعد از مُردن از شما نمی‌گیرد، اگر آن را تشدید نکند أقلاً این را از شما نمی‌گیرد، مثل یک افسری است که از او راضی هستند، فرض کنید مثلاً در رژیم قبل این افسر خوبی بوده است و از او راضی بودند، خوبان راضی بودند، انقلابی‌ها راضی بودند، خدا راضی بوده است، سِمت این را دیگر بعد از انقلاب از این نگرفتند، ما زیاد داشتیم و از این‌ها نگرفتند. آن‌وقت خدای مهربانی که تو را ولیّ خود قرار داده است می‌آید با یک مُردن سِمت تو را از تو بگیرد؟ نه. حالا بعضی‌ها می‌گویند انسان از بهشت برزخی بلند شود و به دنیا بیاید، باز به همین آب و هوای تهران و این‌ها گرفتار بشود؟ چرا؟ اگر بداند با هدایت یک نفر چه اجری به او می‌دهند می‌گوید اگر در جهنم هم شده است ببرند و ما آن‌جا افراد را هدایت کنیم، همانطوری که ائمۀ اطهار (علیهم الصلاه و السلام) که «خَلَقَکُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ»[20] آن‌ها را وادار کرد در همین کُرۀ زمین بیایند و با ما سروکله بزنند، ما هم چنین آدم‌هایی باشیم که همۀ آن‌ها را بکُشیم، آن‌ها را اذیت بکنیم، آن‌ها خوشحال هم باشند که آمدند و این کار را می‌کنند. آن‌ها چرا این کار را کردند؟ به خاطر اینکه ثوابی که خدا در رابطه با این‌ها در نظر گرفته است این‌ها می‌دانستند ولی ما نمی‌دانیم، ما الآن نمی‌دانیم که یک جوانی مثلاً در یک روستایی بلند شد و پیش یکی از این دوستان آمد و این تربیت شد، نمازشب‌خوان شد، نماز خود را اول‌ وقت‌ خواند، گناهان خود را ترک کرد، واجبات خود را انجام داد، این چه ارزشی دارد، چون نمی‌دانیم اهمیت نمی‌دهیم. اگر می‌دانستیم {این‌طور سرد برخورد نمی‌کردیم} که البته باید بدانیم، یعنی اگر شماها ندانید «علی الإسلام و السلام۳۲:۵۵» دیگر باید همۀ کاسه کوزه‌ها را جمع کرد، شما باید بدانید، این چیزهایی را هم که من عرض می‌کنم تذکر است. الآن در بین شماها شاید ضروری‌ترین فرد برای استراحت من باشم ولی واقعاً خدای من شاهد است آنقدر خوشحال هستم که آمدم با شما صحبت می‌کنیم که حساب ندارد. مسئلۀ ربوبیت را اهمیت بدهید، این هنوز نکتۀ دوم است، فکر می‌کنم بیشتر از این هم صبت نکنیم، نکتۀ دوم خیلی مهم است و برعکس آن خدای تعالی این همه در قرآن فرموده است «الَّذینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ»[21] کسی که یا به عمل یا به گفتار صدّ «عَنْ سَبیلِ اللَّهِ» بشود، یک نفر بیزار بشود، بگوید اگر تزکیۀ نفس این است ما نخواستیم، همین را بگوید، همان اندازه که آن ثواب دارد این گناه دارد، خیلی حواس شما جمع باشد. کارهایی که مردم را از شما منزجر می‌کند و از تزکیۀ نفس که شعار شما است، این کارها انسان را فلج می‌کند، یعنی در همین دنیا مورد قهر پروردگار واقع می‌شود. خیلی کوشش بکنید که برخلاف ربوبیت هیچ وقت کاری نکنید. إن‌شاءالله کوشش بکنید که کاری از شما سر نزد که یک وقتی خدایی نکرده یک نفر بگوید ما که نخواستیم، حالا ممکن است از روی جهل او باشد ولی بهانه دست جاهل ندهید، این را مواظب باشید که این البته زیاد حرف دارد و چون در شماها کمتر است یا نیست من زیاد دربارۀ آن صحبت نمی‌کنم.

یکی از نکات دیگری که سومین نکته برای این مسئله می‌شود که از شرایط مربی بودن است و از شرایط دعوت به سوی خدا است این است که با مردم با محبت رفتار کنید، هیچ وقت خود را آقای بر دیگران قرار ندهید. همیشه «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ‏»[22] شعار شما باشد، حالا من استاد هستم تو چرا حرف می‌زنی؟ نه، بگذار حرف‌های خود را بزند. خدای تعالی به پیغمبر اکرم می‌فرماید: «فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»[23] این رحمتی است که از جانب خدا به تو عنایت شده است که با مردم با نرمی برخورد می‌کنی «لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» اگر تو فظّ غلیظ القلبی بودی، تندخو بودی، مردم {از تو دور می‌شدند، چون مردم} احتیاج مادّی که به تو ندارند، احتیاج قدرتی هم که { ندارند} از نظر ظاهری کاری نمی‌توانی بکنی، با اخلاق خود باید مردم را دعوت کنی، خیلی باید خوش‌اخلاق باشید، حتی اگر به شما ناسزا گفتند شما «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»[24] این‌ها همه شرایط یک بندۀ خدا است «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ» ببینید همین‌طور «عِبادُ الرَّحْمنِ» را خدای تعالی توضیح می‌دهد تا می‌رسد به آن‌جا که می‌توانند بگویند «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً»[25] خدایا ما را برای متقین امام قرار بده. تازه عرض کردم بعد از امامت ربوبیت است، شما می‌خواهید ربّ باشید، به آن کمال و به آن مقام برسید، بنابراین اگر هرچه گفتند {اهمیت ندهید} دیگر من گاهی واقعاً به گریه می‌افتم که در قرآن می‌بینم در جلوی روی پیغمبر گفتند «إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ»[26]‏ تا به حال به هیچ کدام از ماها، از من گرفته تا همۀ شما هیچ کس با این صراحت جلوی روی انسان نگفته است تو دیوانه هستی «[إِنَّکَ]ساحِرٌ»[27] تو ساحر هستی، تو دیوانه هستی، تو مجنون هستی، اما می‌بینید این جسارت‌ها را به پیغمبر اکرم کردند، پیغمبر اکرم در عین حال «رَحْمَهً لِلْعالَمینَ»[28]‏َ است «لِلْعالَمینَ» رحمت است، نه «للمؤمنین» یا در آن آیۀ دیگر می‌فرماید «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ»[29] از عمق دل واقعاً افراد را دوست داشته باشید که اگر مشکلی برای شما پیش آمد… می‌فرماید: «رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ» تا این‌جا مربوط به همۀ مردم است، حتی کفار را «عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ» از این‌جا به بعد راجع به مؤمنین است «بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ» یک مهربانی خاصی دارد، رحیم است. یک شخصی که می‌خواهد مربی باشد باید‏ خیی مهربان باشد، کوچکترین کاری که خلاف مهربانی او باشد نکند. دو نفر دعوا می‌کنند و پیش شما می‌آیند، به هر دوی آن‌ها مهربانی بکنید، کسی به شما اذیت می‌کند مهربانی بکنید، من نمی‌خواهم فضایلی را گاهی روی منبر هم می‌گویم از خود نقل کنم، من فضایلی ندارم، خاک پای همۀ شما هستم ولی گاهی یک مسائلی پیش می‌آید، آقای نعمتی و آقای رفیعی و بعضی از دوستان شاهد هستند که یک عده افرادی حالا به هر دلیلی که خود آن‌ها داشتند با من خیلی بد رفتار کردند که هنوز هم می‌کنند، خدای من شاهد است هر وقت با آن‌ها برخورد می‌کنم با کمال مهربانی، با کمال محبت است، به جهت اینکه می‌گویم آن مقداری که من بد هستم هنوز این نمی‌داند اگر بداند خیلی بدتر از این با من باید رفتار بکند، این که چیزی نیست، کاری نکرده است. باید کوشش کرد که لاأقل «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»[30] باشیم، حالا با بدها که «الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» آن‌طوری نباشیم با خود دیگر {خوب باشیم} یک نفر پیش شما آمده است و از شما تقاضا می‌کند به من مرحله بدهید، به من اجازه بدهید شاگرد شما باشم، الآن چندتا نامه در کیف من هست که همین دیشب و امروز رسیده است که اظهار محبت‌های شدیدی می‌کنند، انسان‌هایی که شخصیتی دارند و ما هم باید {با آن‌ها با محبت رفتار کنیم} (۴۲:۳۱ وقتی که جواب سلام واجب است و این تهیت را در قرآن می‌فرماید که «فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها»[31] در مرحلۀ اول باید بهتر جواب بدهید، نیکوتر جواب بدهید،) اگر او آمد به شما گفت قربان شما بروم، شما بگویید من ده مرتبه قربان شما بروم، گاهی من دچار مشکل می‌شوم بعضی‌ها در تماس تلفنی این‌قدر اظهار محبت می‌کنند که من {می‌مانم} چه کار کنم؟ البته به او هم می‌گویم، می‌گویم تو این‌قدر اظهار محبت می‌کنی جواب آن این است که هرچه تو گفتی من هم می‌گویم، قبول دارم، به خود شما برمی‌گردانم. یک حالت مهربانی داشته باشید که اطراف شما جمع بشوند، نه اطراف شما جمع بشوند برای اینکه شما رئیس باشید و آن‌ها مرئوس باشند، نه، برای اینکه آن‌ها رئیس باشند و شما مرئوس باشید، برای اینکه ثواب شما در هدایت مردم بهتر انجام بشود، برای اینکه اگر ده نفر را هدایت کردید بدانید که خدا ده تا کُرۀ زمین که طلا و نقره باشد و در راه خدا استفاده بشود برای شما در نظر می‌گیرد، چنین حالتی {پیش می‌آید} کوشش بکنید همۀ شما با هم مهربان باشید، البته جمع کم بود وإلّا الآن هم باید همین‌طوری باشد. یک وقتی در یک باغی با یکی از دوستان بودیم و حاج ملا آقاجان هم بود، ایشان دستور می‌دادند که همه با همدیگر معانقه بکنید، محبت بکنید، همدیگر را بشناسید، از جفا است اینکه انسان با یک کسی برخورد بکند از اسم او و از لقب او و از خصوصیات او سؤال نکند، می‌خواهیم با هم زندگی بکنیم. البته گاهی محذوراتی دارد که شاید خدا هم راضی نباشد که… ما با یک نفر در اتوبوس نشسته بودیم طبق این دستور، چون خود من هم در کتاب اتحاد دوستی نوشتم، گفتم: آقا اسم شما چیست؟ گفت: شما فضول هستید؟ گفتم: ببخشید، جواب نداد، نمی‌دانم از کجا اوقات او هم تلخ بود، البته تا مشهد با او رفیق شدیم، الآن هم با ما رفیق است ولی در برخورد اول این‌طوری بود، می‌شود دیگر. تجسس نهی شده است «وَ لا تَجَسَّسُوا»[32] خیال می‌کنند این‌ها تجسس است، نه آقا، ما اسم و فامیل تو را می‌پرسیم که اگر یک چیزی از تو در ماشین ماند و تو رفتی بتوانیم تو را پیدا بکنیم و به تو برسانیم، همین. حالا آن‌ها هیچ، ما به آن‌ها کاری نداریم، ما به دوستان اتوبوسی و قطاری و هواپیمایی کاری نداریم ولی به دوستانی که سال‌ها با هم بودیم کار داریم. الآن ما در این مجلس دوستی که دوستیِ او کمتر از ده سال باشد نداریم، همه باید با هم صمیمی‌تر، رفیق‌تر، فداکارتر باشیم، این در مرحلۀ اول است، لذا خدای تعالی به پیغمبر اکرم می‌فرماید: «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ»[33]‏ اول با قوم و خویشان و دوستان خود… چون بعضی‌ها مثل قوم و خویش هستند. روایت دارد که «مودّه سنه رحم ماسّه من قطعها قطعه اللّه»[34] دوستی یک سال مثل رَحِم است، مثل این است که همۀ ماها با هم رَحِم هستیم، می‌فرماید رَحِم، نمی‌فرماید «کَرَحِم۴۶:۴۵» مودت و محبت و دوستیِ یک سال رَحِم است و مؤاخذه هم می‌شود «من قطعها قطعه اللّه» این در مرحلۀ اول. در مرحلۀ دوم کسانی که به شما مراجعه می‌کنند و می‌خواهند تحت تربیت شما قرار بگیرند آن‌ها هم باید از همین موهبت استفاده کنند و بعد هم ماها باید برویم دنبال افراد که بیایند اهل تزکیۀ نفس بشوند، یک وقت فکر نکنید حالا هر کسی آمد بگوییم چشم، نه، اگر زمینه هست شما دنبال او بروید یا زمینه‌سازی بکنید او بیاید، حالا به هر سیاستی که خود شما می‌دانید. این‌ها یک مطالبی است که من فکر می‌کردم زودتر بتوانم در همین مجلس همه را بگویم ولی مثل اینکه باید یک جلسۀ دیگر هم داشته باشیم. شما باید دنبال آن‌ها بروید، این روایت را سنّی و شیعه در مورد پیغمبر اکرم نقل کردند که «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ»[35] یک طبیبی بود که دُور می‌زد، درِ خانۀ این و آن می‌رفت، بیا ما تو را معالجه کنیم، روح تو را معالجه بکنیم. لاأقل کسانی که به شما مراجعه می‌کنند باید این‌ها را با مهربانی بپذیرید، با رأفت بپذیرید، وجود شما و گفتار شما، حرکات شما هیچ وقت مایۀ تفرقه نشود، خدا می‌داند بعضی وقت‌ها آن‌قدری که از رفقا ترویج می‌کنم از کار خود هیچ وقت حتی حرفی نمی‌خواهم بزنم یا در دل خود یقیناً دوست ندارم که از من زیاد تعریف بشود و از آقای رفیعی یا آقایانی که در این جمع هستند تعریف نشود یا خیال بشود که من بر این‌ها یک مزیتی دارم، نه، این‌ها تذکراتی است که داریم عرض می‌کنیم. باور کنید گاهی می‌شود اگر شماها برای من صحبت کنید ارزش و اهمیت آن پیش من بیشتر است. پس با کمال مهربانی با مردم برخورد کنید، با دوستان خود در مرحلۀ اول و با غریبه‌ها، آن کسانی که می‌آیند و می‌خواهند تزکیۀ نفس بکنند در مرحلۀ دوم، حتی با مردم کوچه و بازار هم مهربان باشید که بعداً نگویند این آقا اهل تزکیۀ نفس است ولی ببین چه اخلاق بدی دارد، چقدر چهرۀ عبوسی دارد، در سر او چه می‌گذرد؟ حبّ جاه و ریاست او را بیچاره کرده است، طوری رفتار کنید که لاأقل مردم از این‌ حرف‌ها به شما نزنند، إن‌شاءالله جلسۀ بعد بقیۀ آن را عرض می‌کنم. إن‌شاءالله این عرائضی که گفته شد پیاده بشود، اول انسان خوب بفهمد که دعوت به سوی خدا چقدر ثواب دارد، چقدر خوب است، این‌ها همه آیۀ قرآن است و ما از خود چیزی نمی‌گوییم، بعد هم ربوبیت چقدر مهم است، حالا شرایط ربوبیت هفت هشت ده تایی هست که إن‌شاءالله یک جلسۀ دیگر تشکیل می‌دهیم و باز عرض می‌کنیم، چون همین‌طور فهرست‌وار بخواهم بگویم شاید روی بعضی‌ها زیاد تأثیر نگذارد.

 (آقای موسوی صبح یا دیشب از ماهشهر آمدند، آقای تقی‌زاده از اردبیل آمدند، آن آقای موسوی از ماکو آمدند که ماکو مرز ترکیه است. آقای گنجی از مشهد آمدند، آقای تفاخ از شوش دانیال آمدند. آقایان همدیگر را می‌شناسند با هم رفیق هستند، با هم صمیمی هستند، شما ببینید یک جمع این‌طوری که ریشه‌های شجرۀ طیبه هستند، این‌ها ریشه هستند.)

س:

ج: شماها بگویید بیایند، ما را برای آخر بگذارید، اگر دیدیم که به درد نمی‌خورد شماها رد نکنید ما رد می‌کنیم. نه، آن کسانی که می‌روند معلوم است که از اول هم نیامدند، من کم کسی را دیدم که از مرحلۀ توبه بگذرد و دوباره برگردد. از اول هم نبودند، یعنی انسان‌هایی بودند که… حالا یا در ذهن من این می‌آمد، اگر توبه و یقظه را جداً عمل کرده باشند محال است که دیگر برگردند. بعضی‌ها هستند که از اول هم {به قصد تزکیۀ نفس نیامدند} یکی می‌گفت در چهل روز توبۀ خود من ده تا گناه کبیره کردم، گفتم: دست شما درد نکند، اینکه دیگر به درد توبه هم نمی‌خورد. از اول درست نیامدند وإلّا… من دیشب بود که فکر می‌کردم الآن نزدیک بیست سال است من و همین آقای گنجی و همین آقای رفیعی با هم هستیم، کوچکترین لغزشی هم از آن‌ها دیده نشده است، آقای نعمتی و آقای کاشانی که بهتر بودند. اگر بخواهم یک یک آقایان را بگویم باید از یک کناری شروع کنیم، آقای حسنلو که سرور ما است، البته صورت بازار ایشان خیلی چیز نیست. ایشان در تبریز دانشجو بودند، البته قبل از آن هم بودند تا الآن که استاد هستند. حرف‌هایی که ما زدیم همه را خود آقایان می‌دانند، فکر نکنید ما می‌خواستیم چیزی به آن‌ها یاد بدهیم. شاید آقای رفیعی و آقای نعمتی ده مرتبه این حرف‌ها را در کتاب‌های خود نوشتند، آقای گنجی، آقای معلم….

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

[۱]. فصلت، آیه ۳۳٫

[۲]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج ‏2، ص ۶۹٫

[۳]. الرحمن، آیات ۱ تا ۳٫

[۴]. الرحمن، آیه ۴٫

[۵]. بقره، آیه ۸۳٫

[۶]. نحل، آیه ۱۱۶٫

[۷]. بقره، آیه ۲۷۷٫

[۸]. عصر، آیات ۱ تا ۳٫

[۹]. نساء، آیه ۹۵٫

[۱۰]. بقره، آیه ۲۱۷٫

[۱۱]. الکافی، ج ‏1، ص ۳۴٫

[۱۲]. الکافی، ج ‏1، ص ۳۳٫

[۱۳]. أعراف، آیه ۱۷۲٫

[۱۴]. بحار الأنوار، ج ‏7، ص ۳۲۶٫

[۱۵]. إنسان، آیه ۲۱٫

[۱۶]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص ۱۱۰٫

[۱۷]. نور، آیه ۳۷٫

[۱۸]. منیه المرید، ص ۱۰۱٫

[۱۹]. طه، آیات ۱ و ۲٫

[۲۰]. بحار الأنوار، ج‏ 99، ص ۱۳۰٫

[۲۱]. أعراف، آیه ۴۵٫

[۲۲]. شعراء، آیه ۲۱۵٫

[۲۳]. آل عمران، آیه ۱۵۹٫

[۲۴]. فرقان، آیه ۶۳٫

[۲۵]. فرقان، آیه ۷۴٫

[۲۶]. حجر، آیه ۶٫

[۲۷]. ذاریات، آیه ۳۹٫

[۲۸]. أنبیاء، آیه ۱۰۷٫

[۲۹]. توبه، آیه ۱۲۸٫

[۳۰]. فتح، آیه ۲۹٫

[۳۱]. نساء، آیه ۸۶٫

[۳۲]. حجرات، آیه ۱۲٫

[۳۳]. شعراء، آیه ۲۱۴٫

[۳۴]. التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن، ص ۳۹۱٫

[۳۵]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۵۶٫

۱۷ ربیع الاول ۱۴۲۷ قمری – ۲۷ فروردین ۱۳۸۵ شمسی – ولادت حضرت رسول صلی الله علیه وآله ، خدا خلق کرد تا شناخته شود ، اصل گناه ، سجده نکردن شیطان ، جهل مطلق بودن شیطان

اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم

  الحمدالله والصلاة والسلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة دائمة علی اعدائهم اجمعین من الان إلی قیام یوم الدّین.

اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

 وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِينَ‌ ﴿البقرة، 34﴾

 

       روز میلاد مسعود حضرت‌رسول‌اکرم صلّی الله علیه و آله وسلّم  ومیلاد مسعود حضرت‌امام‌صادق علیه الصّلاة و السّلام را به همه‌ی شما دوستان و عزیزان تبریک عرض می‌کنیم و ان شاءالله زیر سایه‌ی حضرت بقیة الله از برکات امروز بهره های کافی برداریم.

تعلیم همه اسماء به همه ارواح بشر در عالم ارواح وسجده ملائکه

      در عالم ارواح که خدای تعالی ارواح بشر را خلق فرمود، در آن زمان در عالم ارواح، پدر و پسر و مرد و زن همه یکی بودند. پدری به نام آدم در آن عالم نبود و فرزندی به نام سایر افراد وجود نداشت یعنی این نام نبود. ارواح بشر را خدای تعالی همه را یکسان خلق فرمود. بعد از آن که تحت تعلیمات پیغمبر معظّم اسلام و ائمةاطهار علیهم الصّلاة و السّلام، ارواح قرار گرفتند و خدای تعالی به همه‌ی آنها همه‌ی نشانه ها و معارف را تعلیم داد که مظهرش این آیه بود که تلاوت کردم وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ﴿البقرة، 31﴾، خدا به یکی از اینها که می‌خواهد اوّل شخص و اوّل بشر در روی کره‌ی زمین باشد و او را در معرض ملائکه قرارش داد و به عنوان نمونه خدای تعالی از وجود بشر و خلیفة الله بودن بشر در مقابل چشمِ دلِ ملائکه که همان فهم ملائکه بود، فهمیدن ملائکه بود قرارش داد، یعنی اینگونه ما بشر را باید در کره‌ی زمین خلق کنیم که خلیفة الله باشند و نشانه‌های پروردگار باشند و خدای تعالی اظهار قدرتش را در وجود بشر به موجودات عالم هستی، اعم از ملائکه و اجنّه و سایر اشیاء نشان بدهد که فرمود: کُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً فَأَحبَبتُ عَن أُعرَف وخَلَقتُ الخَلق لِکَی أُعرَف من خلق را خلقت کردم تا شناخته بشوم، بنابراین همه‌ی اسماء را به ما تعلیم فرموده و به ملائکه امر کرد که أُسْجُدُوا لِآدَمَ در مقابل این یک نمونه اوّل و نمونه‌ی بشریّت سجده کنید. سجده‌ی ملائکه برای بدن حضرت آدم نبود بلکه بدن حضرت آدم قبله بود، مانند قبله‌ای که ما الان داریم. و روح مقدّس حضرت آدم و روح مقدّس تمام افراد بشر اگر آدم باشند، آن موردِ سجده ی ملائکه بود. لذا امام علیه الصّلاة و السّلام فرمود که ملائکه خدّام ما هستند و خدّام محبّینا. ملائکه هم خدمتگزار و هم ساجد و هم متواضع در مقابل ما هستند و در مقابل محبین ما که راه و روش ما را انتخاب کرده‌اند، می‌باشند.

   سجده ملائکه و نافرمانی شیطان  

  وقتی که در این دنیا بشر آمد حضرت آدم پاکی خودش را تا حدی حفظ کرد، چون ابوالبشر است، حجت است و نباید به هیچ وجه گناه بکند. ولی چون فردِ اوّل مظهر خدا در روی زمین بود و در مقابل، وقتی که ملائکه به سجده افتادند، آن شخصی که آن زمان را در مکاشفه دیده بود می‌گفت مثل نماز جماعتی که یک نفر آن وسط نشسته بیکار، همه به سجده بودند آن یک نفر نشسته بود. سیاهی عجیبی او را گرفته بود، نقطة تاریکی او را احاطه کرده بود. ما ارواح بشر در حقیقت مسجود ملائکه بودیم، ما خودمان سجده نمی‌کردیم، نگاه می‌کردیم. آن یک نفر را خدا خطاب کرد که چرا تو به حضرت آدم این مظهر بشریّت، این نمونه‌ی بشریت سجده نکردی؟ او در جواب گفت که مرا از آتش خلق کرده‌ای. چون خدای تعالی در قرآن هم فرموده: وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ﴿الرحمن‏، 15﴾ و در آیه‌ی دیگر درباره‌ی شیطان فرموده که او گفت: خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ‌﴿الأعراف‏، 12﴾﴿ص‏، 76﴾ آتش بر خاک مزیّت دارد او باید بر من سجده کند، نه من بر او سجده کنم.

       حضرت باری تعالی او را مطرودش کرد و همین انسانی را که به عنوان خلیفة اللهی خلقش کرده بود، مزیّتش داد و تا امروز این جنگ و ستیز  باقیست.

جهل باعث فساد می شود و جواب خدای تعالی به اعتراض ملائکه

یک مدتی در ابتدای خلقت جنگی بین دو برادر به وجود آمد، هابیل و قابیل. طبعاً تا زمان ظهور حضرت بقیة الله یا به طور اجمالی عرض کنیم تا ظهور حق صد در صد بر باطل، این جنگ در بین بشر باقیست. بشریت همیشه در جنگ است، برادر با برادر، همنوع با همنوع، هر چه بشر جهلش بیشتر باشد و به آن اَسمائی که پروردگار در روز اوّل به او تعلیم داده کمتر بپردازد، دعوا و جنگ و خونریزی بیشتر است. ملائکه در همان ابتدا، آن اوّل زندگی بشریت را فکر می‌کردند، چون تجربه‌های گذشته اینطور بود که در ابتدا با وجود جهل، خوب دقت کنید، جهل است که همه‌ی فسادها را به وجود می‌آورد. با وجود جهل و نادانی، کشتار و فساد زیاد بود. ملائکه هم همان را می‌دیدند أَ تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِکُ الدِّمَاءَ ﴿البقرة، 30﴾، آیا می‌خواهی در بین مردم در بین کره‌ی زمین در روی کره‌ی زمین مخلوقی را ایجاد کنی که فساد کند و خونریزی کند؟ پروردگار متعال یک نگاهی به سمت آخرالزّمان و از علم ذاتیش این جواب را به ملائکه داد إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ‌ ﴿البقرة، 30﴾ من یک چیزهائی را می‌دانم که شما نمی‌دانید، نه شما نمی‌دانید حتی جبرئیل هم نمی‌داند، اجنّه هم نمی‌دانند، افراد بشر هم نمی‌دانند. بعد عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ اگر ملائکه حتی همین امروز هم به حقیقت بشر فکر کنند و بدانند یا حتی خود بشر اگر بداند خدا چه خلق کرده و چه عملی انجام داده در این بشر، متوجه حقیقتی که خدای تعالی اراده فرموده است می‌شوند.

    قدرت روح بشر در یادگیری حقایق تا ابد

    من یک حساب سر انگشتی می‌کنم تا شما لااقل احتمالش را بدهید آیات شریفه‌ی قرآن متواتر است. آخه در قرآن اگر یک آیه هم باشد برای ما کافیست ولی اگر متواتر شد، دیگه باید گفت منکرش، منکر قرآن است. در آیات قرآن متواتر است که بشر تا ابد خواهد بود، همیشه خواهد بود. و عقل و وجدان ما می‌گوید که ما دائماً در اخذ و گرفتن حقایق هستیم. در هر روز به وسیله‌ی چشم به وسیله‌ی گوش به وسیله‌ی سایر حواس، چیزهائی در روحمان وارد می‌شود و ما درک می‌کنیم، اینها را ذخیره می‌کنیم. طبق تحقیقاتی که یک وقتی انجام می‌شد هر چیزی را که انسان یک مرتبه خواند این در روحش، در قوه‌ی دراکه‌اش باقی می‌ماند. اگر به بعضی از ادارات به خصوص اداره‌ی مثلاً ثبت احوال مراجعه کرده باشید، می‌بینید پرونده‌های فرد فرد از این هفتاد میلیون جمعیت ایران در اداره‌ی ثبت احوال هست. تا شما می‌روید در اداره‌ی ثبت احوال کل اسم و فامیل و یا نهایت پدرتان را می‌گوئید، می‌بینید می‌رود روی حساب، پرونده‌ی شما را می‌آورد می‌گذارد جلو. شما می‌گوئید هفتاد میلیون جمعیت را چطور به این سرعت توانستی اسم من را به این زودی پیدا کنی؟ می‌گوید حساب دارد.

    همینطور این هفت میلیارد جمعیتی که روی کره‌ی زمین است، بلکه خدای تعالی وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَ لاَ حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ ﴿الأنعام‏، 59﴾ ، یک حبه‌ای در زیر زمین، طبقات زمین اگر وجود داشته باشد خدا می‌داند وَ لاَ حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ لاَ رَطْبٍ ﴿الأنعام‏، 59﴾ هیچ تری، هیچ خشکی، چون تر و خشک زود زوال پیدا می‌کند این را هم فرموده: إِلاَّ فِي کِتَابٍ مُبِينٍ ‌﴿الأنعام‏، 59﴾ کتاب، همان امام مبین است، همان استادی است که شماها را همه چیز یاد داده، همان علمیست که خدا از ذاتش به صورت معلوم و معلومات در قلب پیغمبراکرم قرار داده و شما هم آنقدر خواهید بود که اگر روزی پنجاه هزار تصویر تنها از چشمتان بردارید و تحویل روحتان بدهید، بی‌نهایت هم این کار انجام بشود شما باز هم استفاده می‌کنید. البته مطلب یک مقدار شاید سنگین باشد من خیلی کوشش می‌کنم واضح برایتان بگویم.

فعالیتهای شیطان تا زمان ظهور امام زمان ارواحنافداه

 این بشر را خدا به این نحوه خلق کرد، امّا یک ابر تاریکی به نام جهل آمد بین ما و حقایق فاصله انداخت، اسمش را شیطان گذاشتند. در وقتی که ملائکه سجده می‌کردند، همه خضوع کردند در مقابل یک چنین انسانی که همه‌ی اسماء را یاد گرفته و همه‌ی راههای هدایت را مطلع شده، اینجا خدا یک مقداری با شیطان درگیر شد خیلی هم سر به سرش نگذاشت، چون پروردگار متعال اهل بحث و دعوا و درگیری نیست. یک کلمه فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِيمٌ‌ (77) وَ إِنَّ عَلَيْکَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ‌ (78)﴿ص‏﴾ لعنت به معنی فحش نیست آنطوری که ما فکر کرده‌ایم. لعنت را همه‌ی اهل لغت نوشته‌اند که به معنی دور شدن از رحمت خداست، از رحمت خدا هر کس دور شد بدبخت بیچاره است، در ظلمت قرار می‌گیرد، جهل مطلق بر او تسلّط پیدا می‌کند.

        لذا شیطان جهل مطلق است ولی قدرت را از ذات مقدس پروردگار با جهل تقاضا کرد که فَأَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ‌ ﴿الحجر، 36﴾. تا روز قیامت به من قدرت بده، تقریباً معنایش این است. قدرتی که بتوانم فرزندان آدم را در جهل نگه دارم. آنها را هم پیرو خودم در جهل قرار دهم. خدا بهش این مهلت را نداد چون بخش مهمی از زندگی دنیا در زمان ظهور واقع می‌شود و اگر این موجود فعال شد در آن زمان جدّاً به خونریزیهای بسیار عمیق و گرفتاریهای بسیار زیاد منجر خواهد شد. خدای تعالی فرمود: قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ‌(37) إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ‌(38) ﴿الحجر﴾ تا روزی که پیش من و تو معلوم است، من هم برایم مشهود است، تو هم برایت مشهود است تا آن روز مانعی ندارد. او هم با کمال بی حیائی در مقابل پروردگار ایستاد و گفت: لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ‌ (39) إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ‌ (40) ﴿الحجر﴾ من همه‌ی آنها را اغوا می‌کنم، همه‌ی آنها را از صراط مستقیم تو دور می‌کنم. بلکه صراط مستقیم را آنقدر چاله و بدعت و بیراهه در آن ایجاد می‌کنم که تو یک نفر را حتّی پیدا نکنی خوب تو را شکر کند. خدای تعالی هم فرمود من یک جهنمی دارم تو و هر کس از تو پیروی بکند در او پر می‌کنم و از هم جدا شدند.

گناه حضرت آدم به خاطر موقعیتی که داشت عظیم بود

 اول کاری که کرد این مَظهر ومُظهر بشریت را (عرایضی که عرض می‌کنم می‌شود کتاب نوشت ولی خیلی دقت کنید که شما اکثراً اهل تزکیه نفسید مطالب را خوب دریافت کنید) این مَظهر انسانیت را در بهشت، آخر گاهی می‌شود انسان در یک مثلاً فقری، فلاکتی گول می‌خورد اما گاهی در ناز و نعمت گول می‌خورد. آن شخصی که در سوره‌ی کهف می‌خوانید که لهو جنّتان او تعجب است که چرا یاد خدا را فراموش کرد با این همه نعمتی که خدا به او داده؟ ولی یک آدم فقیر فکر می‌کند که فقرش از جانب خداست، مرضش از جانب خداست. خدایا، بعضی می‌گویند چشم باز کردی فقط ما را دیدی؟ همه دارای نعمت، من دارای این همه فقر و فلاکت. او زیاد غیر مترقّبه نیست که مثلاً گول شیطان را بخورد. امّا در ناز و نعمت! گناه حضرت آدم زیاد مهم نبود اصل گناه، امّا با موقعیتی که او داشت بسیار عظیم شد خدا هم بسیار با عظمت گناه او را ذکر کرد. تو در بهشت، همه چیز مال تو، نعمت‌های مختلف، تو آمدی از درخت منهیّه خوردی؟ لذا باید تو هم خارج بشوی. تو و شیطان و همسرت همه‌ی شما بروید روی زمین، با کدّ یمین کار بکنید آیا چیزی گیرتان بیاید یا نیاید. انسان را مطرود کرد. حضرت آدم می‌دانست چه کرده، گناه به عنوان گناهانی که ما می‌کنیم، نکرد. اما یک کار عظیمی کرد. ما که گناه می‌کنیم، آخه یک شعری من یک وقتی خواندم، شیطان هزار مرتبه بهتر ز بی نماز. یا مثلاً حضرت آدم در بهشت گندم خورد و گناه کرد وامثال اینها، حرفهائی می‌زنند ولی او قابل مقایسه با ما نیست. او از نظر کیفیت گناهش عظیم تر ولی از نظر گناه، حتی بعضی می‌گویند ترک اولی بوده، بعضی‌ها که عقیده‌ی خود من هم یک وقتی در تفاسیر نگاه می‌کردم یک عمل مکروهی حضرت آدم انجام داد.

شیطان  سنگ اوّل مخالفت با خدا را درمقابل همه انداخت

    ولی گناه خیلی بزرگ بود، شیطان هم گناهش خیلی بزرگ بود. شیطان تنها سجده نکرد، تنها این نبود که چرا سجده نکردی؟ گناهش سنگ اوّل مخالفت با خدا را او انداخت. این بود گناهش، همه‌ی ارواح تا روز قیامت ناظر اعمال ملائکه در مقابل خودشان و در مقابل حضرت آدم بودند و می‌دیدند که اینها چطور خضوع کردند و در این بین ناظر اعمال شیطان هم شدند. فهمیدند می‌شود با خدا مخالفت کرد و الّا ما کجا و مخالفت با خدا. نهایت خدای تعالی هم یک چند کلمه با او حرف زد وخدا هم که عفوّ است حتی شاید شیطان همین فکر را بکند که روز قیامت خدا او را هم خواهد بخشید. ولی ما باید مرتب لعنش کنیم تا خدا او را مشمول رحمت خودش با این همه اذیتی که به بنی بشر کرده قرار ندهد. با حضرت آدم اوّل کار را انجام داد بعد به فرزندان آدم. جهل روز به روز در مقابل انبیاء ایجاد می‌شد مردم هم که هوای نفش عجیبی داشتند، نفس امارة بالسّوئی داشتند همگام با شیطان و با نفس اماره جلو آمدند.

 فساد ناشی از توام شدن جهل با قدرت در زمان جاهلیت   

  یک زمانی رسید که مردم صد در صد یک بخش از کره‌ی زمین که اسمش جزیرة العرب بود، صد در صد تابع شیطان بود. اسم زمان آنها را خدای تعالی زمان جاهلیت گذاشت. جهل بدون قدرت کاری انجام نمی‌دهد ولی جهل با قدرت خیلی کار انجام می‌دهد. این دیوار جاهل است و قدرت هم ندارد، کاری انجام نمی دهد. گاهی هم منفعتی دارد. ولی یک اتم اگر شکافته شود، قدرت دارد ولی علم ندارد، می‌بینید که خرابیها به بار می‌آورد. اگر جهل با قدرت توأم بود، قدرت بی نهایت تقریباً و جهل هم صد در صد همه‌ی این کارهای زشت را که ملائکه روز اوّل از همان می‌ترسیدند که أَ تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِکُ الدِّمَاءَ ﴿البقرة، 30﴾ به وجود می‌آورد.آمده ،ممالک دیگر آنجاهائی که دور از جزیرة العرب بودند نسبتاً چون شیطان به آنها زیاد کاری نداشت، پیشرفت‌های فطری کرده بودند، تا یک حدی از علم و دانش استفاده کرده بودند. ایران در رأس واقع شده بود، روم بعد ازآن بود. و ممالک دیگر اینها همه رشد کرده بودند. اما جزیرةالعرب و لم یکن، حضرت امیرالمؤمنین در نهج البلاغه می فرماید: احدمن‌العرب‌یقرأ‌الکتاب یک نفر از اینها خوانندگی و خواندن بلد نبودند، بی سواد محض. نمونه‌ی شاه فردش به اصطلاح ابوسفیان بود. ابوسفیان را اگر حالاتش را بخوانید، معاویه را اگر حالاتش را بخوانید، سایرین را اگر حالاتشان را بخوانید آنچنان جهل و تاریکی آنها را گرفته بود که بین آنها و عاطفه‌ای که در وجود هر حیوانی هست فاصله ایجاد کرده بود. انسان طبعا،ً همه‌تان می‌دانید که دختر را نازدانه تر از پسر می‌داند، این دخترهای پر مهر که وقتی اینها یک چند سالی از عمرشان می‌گذرد، آنچنان در دل پدر، خود را جای می‌دهد، که انسان تقریباً عاشق آنهاست. ولی یک تاریکی عجیبی آمده بود بین آنها و به اصطلاح پدرها فاصله انداخته بود که وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمٰنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظِيمٌ‌ ﴿الزخرف‏، 17﴾ به مرد می‌گفتند خدا به تو یک دختر داده، صورت سیاه می شد. شما می دانید آدم باید خیلی غضب بکند، خیلی حالش به هم بخورد تا صورتش، رنگش برگردد، و روی خودش فشار می‌آورد، متواری می‌شد، از شهر بیرون می‌رفت، من سوء ما بشّر به از بدی این خبری که به او دادند.

        بعد از یک مدتی هم که چون رسمشان بود، باید بچه یک چیزی بفهمد تا زیر خاکش کنند. همان روز اول راحتتر بود. ولی یک مقداری که راه افتاد، بابا بابا گفت، اظهار محبّت به پدر کرد، آنجا وقتش بود که ببرد، او را زیر خاک کند. می‌گوید انگشت مرا گرفته بود، بابا من را چرا این تو خواباندی؟ خودم اشکم می‌ریخت، امّا چه کنم که مردم من را سرزنش می‌کنند. ببینید انسانی که  عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ﴿البقرة، 31﴾ به چه بدبختی در اثر جهل و سیطره‌ی جهل می‌افتد. یا فکر می‌کردند که ما جلوگیری از زیاد شدن بچه که بلد نیستیم. بچه‌های زیادی داشتند. هر تعداد را که می‌توانستند غذا بدهند، نگهش می‌داشتند، بقیه را زیر خاک می‌کردند یا می کُشتند که قرآن نازل شد و فرمود: وَ لاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ ﴿الإسراء، 31﴾ از گرسنگی و ترسِ از گرسنگی و فقر بچه هایتان را نکُشید، ما شما را روزی می‌دهیم. تا اینجا آمدیم. بشر روز به روز جهلش زیاد شد از همه جهت جاهل بود. نه سواد داشت، نه عاطفه داشت، نه انسانیت داشت، نه گرایشی به حق داشت، همه را از دست داد. انبیاء هم هر چه فریاد می‌زدند این کار صحیح نیست، اعتنا نمی‌کردند، مستضعف آنها را قرار دادند. تا مثل امروزی. امروز نور مقدّس رسول‌اکرم ظاهر شد که جانمان به قربانش، فدایش بشویم. وَ کُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا ﴿آل‏عمران‏، 103﴾. آقا امام سجّاد تو می‌دانی یعنی چه؟ همه‌تان بر لب گودی آتش بودید، همه‌تان بیچاره بودید، همه‌تان بدبخت بودید فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا شما را نجات داد.

عنایت کوثر به رسول اکرم صلی الله علیه واله مهمترین وسیله مبارزه با جاهلیت

اول کاری که کرد در مخالفت با همه افکار عربهای زمان جاهلیت، خدا به او یک دختر داده، فرزند دیگری هم که رشد بکند ندارد. یک دختر داده، او را کوثر قرار داده، پاره‌ی تن خودش قرار داده، سیده‌ی نساء عالمین قرارش داده. یک دختر داده که بعضی حتی امروز هم می‌گویند بالاتر از همه‌ی عالم بشریت است. ولی خُب طبعاً معصومین دیگر هم هستند.

       ولی یک مزیتی حضرت زهرا سلام الله علیها که این را من هم معتقدم بر سیزده معصوم دیگر دارد و آن این است که همه‌ی خوبیها و علم و عصمت را حضرت‌زهرا دارد بدون مسئولیت. آخه گاهی به انسان یک چیزی می‌دهند می‌گویند تو فلان کار را با این بکن یک وقت هست که همینطوری به او می‌دهند کاری هم از او نمی‌خواهند. نه پیغمبر بوده، نه امام ولی علم و عصمت پیغمبر و امام را داشته است. این مزیت است، نمی‌دانم فکرش را کردید یا نه. دختر باید عزیز باشد هر وقت محارمش به او می‌رسند مخصوصاً پدر، دستش را ببوسند. مادرها را در طویله جا می‌دادند مخصوصاً ایام حیض. اسلام آمده، پیغمبراکرم آمده می‌فرماید: الجنّة تحت اقدام الاُمّهات مبارزات عجیبی! شما با این مبارزات فکر نکنید که خیلی زحمت نداشته، خیلی زحمت داشته.

       من خودم یک وقتی یک میدانی بود در خیابان صاحب الزّمان فعلی مشهد که صد و پنجاه خانوار از بهائی‌ها اطراف آن میدان بودند من اسم این میدان را می‌خواستم عوض کنم به نام صاحب الزّمان. آنجا با خودم فکر کردم که زحمت این کار بیشتر از چند تا مسجد ساختن بود. بعضی چیزها زحمتش به چشم نمی‌آید ولی خیلی زحمت دارد. مردمی که دخترهایشان را، دختر خودش را زنده زنده به زیر خاک می‌کند آن هم در سن تقریباً سه سالگی، چهار سالگی، وقتی که چیزی می‌فهمد. این مردم را بهشان بگویند که دختر یعنی همه چیز، دختر یعنی هُم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها وسرّ المستودع فیها اسم او فقط مطرح باشد. این حرف خیلی برای آنها سخت بود،

معیار ارزش در اسلام

شما فکر نکنید ابوجهل همینجوری بیخود با پیغمبر درگیر بود، همینها را مطرح می‌کرد. غلام سیاه باید حتی لباس نداشته باشد، لخت راه برود هر چه به او می‌گویند بگوید چشم، از یک حیوان هم با او بدتر رفتار می‌کردند. پیغمبر اکرم آمد بلال حبشی را، گفت تو مؤذن من باش. مؤذن می‌دانید یعنی چه؟ یعنی پرچمدار درآن زمان. مؤذن یعنی هر حرفی که پیغمبر با مردم دارد باید این شخص اعلام بکند. مؤذنش قرار داد. حتی یک عده گفتند که این بلال لهجه‌اش لهجه‌ی عربی نیست، یک خورده‌ای در لهجه خوب اذان نمی‌گوید، عوضش کنید، یا گفتند او اذان نگوید. یک شب پیغمبر اکرم فرمود تو اذان نگو. در روایت دارد صبح نشد. حضرت‌رسول‌اکرم فرمود: این لهجه‌ی سین گفتن به جای شین گفتن بلال، برای من ارزشش بیشتر از أشهد را یک فصیحِ بلیغِ عرب بگوید. اینها هدف اذان گفتن تنها نیست. معلوم است که معرفی کردن اینکه لا فخر بین الأسود و الأبیض است. فخری بین سیاه پوست و سفید پوست نیست. گاهی سیاه پوست بهتر از سفید پوست است. عربهای متعصب آن زمان گفتند این فارسها نباید در بین ما بیایند. اجنبی هستند، خارجی هستند، کسانی هستند که اینها ارزش وجودی ندارند. پیغمبر اکرم سلمان را برازنده‌ترین قرار داد. تا جائی که فرمود: السّلمان منّا اهل البیت. سلمان از ماست، از ما خاندان است. اینها مبارزاتی بود که از جنگ احد زحمتش بیشتر بود.

   فقط اهل تزکیه نفس از فشار شیطان نجات پیدا می کنند  

  این پیغمبر، خُب امروز متولّد شد. جهّال همینطور وجود داشتند. چون تا نفس امّاره‌ی بالسّوء بشر هست، تا تزکیه‌ی نفس نیست، تا وقتی که مردم تزکیه نفس نکرده باشند، این جهل بر آنها احاطه دارد. بر شما همین تازگی چهارشنبه سوری گذشت، تحویل سال گذشت، سیزده به در هم گذشت، دیدید چقدر جهل بر شما، بر مردم احاطه داشت؟ هست، با همان حال پر قدرتش هست! تنها مردمی که در این بین، ممکن است از این فشار قدرت شیطانی نجات پیدا کنند کسانی هستند که تزکیه نفس کنند.

مبارزه شیطان با کتاب علی علیه السلام

 اگر چه پیغمبراکرم آن روز آمد چون تا روزی که پیغمبراکرم ظهور کرد مردم عقلشان به چشمشان بود، عقلشان همان تعصبشان بود، عقلشان همان جهلشان بود. ولی وقتی که پیغمبراکرم ظهور کرد، دیگر زمان انقلاب عظیم بشریت بوجود آمد. تا آن روز کتابی اگر به دستشان می‌دادند نمی‌توانستند حفظ کنند مثل یک بچه‌ای که در کوچه دارد بازی می‌کند، شما کتاب کلاس اول را هم نمی‌توانید به دست او بدهید تا چه برسد به کتاب دانشگاهی. ولی از آن روز تقریباً مردم، بعد از آن مبارزاتی که پیغمبر با تعصبات آنها کرد و عده ای که بتوانند این کتاب را نگه بدارند، وجود پیدا کردند یا پیغمبراکرم با خودش از عالم بالا واز عرش آورده بود، کتاب آمد، قرآن کریم.

         تمام کتب آسمانی در گذشته که نازل شده، همه تحریف شده، به اقرار خودشان این کتاب حتی علیه اللهش باید، چون صدر اسلام علیه الله خواندند، باید باقی بماند، یک کلمه‌اش نباید تغییر کند. إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ‌ ﴿الحجر، 9﴾. البته مردمی که معصوم نبودند از جهل، اینها نمی‌توانستند کتاب را حفظ کنند. پیغمبراکرم دست علی‌بن‌ابیطالب را گرفت با خودش از عرش آورد که تو بعد از من یک چند روزی، چند وقتی بیشتر می‌مانی این کتاب را نگه دار، بعد بقیه خواهند آمد و این کتاب را نگه می‌دارند و الان هم حافظ این کتاب من و شما نیستیم، مردم مسلمان نیستند. آن کسی که معصوم از جهل است آن کتاب را حفظ می‌کند اگر یک کلمه بخواهیم در قرآن اضافه کنیم، یک آیه اضافه کنیم آنچنان قطع وتینمان حضرت بقیة الله می‌کند که حساب ندارد. همان طوری که در قرآن خدای تعالی فرموده است که اگر پیغمبر، گفت که وقتی که بزرگتر را خدا با آن اینطور معامله بکند با ماها معلوم است. اگر پیغمبر یک کلمه اضافه بر آنچه که بر او نازل شده به مردم بگوید از خودش بگوید، ما قطع وطینش می‌کنیم، رگ حیاتش را می‌زنیم، زندگی نمی‌گذاریم بکند. وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى‌ (3)إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى‌ (4)﴿النجم﴾. با این مقدمه می‌خواستیم بفهمانیم که پیغمبر چه کرد این کتاب را نازل کرد. یک اضافاتی  هم از خودش که بهش وحی شده بود، به عنوان تفسیر قرآن به علی‌بن‌ابیطالب فرمود و علی نوشت و اسمش کتاب علی شد. شیطان نگذاشت این کتاب در بین ما باشد اگر می‌بود از هزار و چهار صد سال قبل تا به حال یک نفر غیر مسلمان در کره ی زمین وجود نداشت. ولی شیطان کار خودش را کرد، شیطان زیاد دوست دارد که ما در جهل باشیم، چرا؟ برای اینکه اگر جهل ما تمام بشود، ما به حقایق پی ببریم، ما به فکر زندگی ابدیمان  باشیم، به فکر کتاب علی باشیم ، به فکر حقایق باشیم، عمر او به پایان می‌رسد. إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ‌ (38) ﴿الحجر، 38﴾﴿ص‏، 81﴾. خُب از آنجا به بعد جهل باز هم هست.

  خودتان را برای امام زمان ارواحنا فداه بسازید 

   آقایان خودتان را بسازید که از جهل نجات پیدا بکنید. اگر گفتیم دانشمند بشوید از زبان من اگر شنیدید منظورم اعتقادات و احکام و تزکیه نفس است علم هم همین است. نه اینکه زبان من باشد، زبان پیغمبراکرم همین را فرموده، عالم باشید، دانشمند باشید. همه هم می‌توانند علم و دانش را که به عقل شما را می‌رساند، به ایمان شما را می‌رساند، دارا باشید. خودتان را بسازید که اگر ان شاءالله حضرت بقیة الله ارواحنا فداه آمد با آغوش باز آن وجود مقدس را بپذیرید. تنها گفتن اینکه من فدایت شوم و هر شب چهار شنبه به مسجد جمکران رفتن به اینها فقط اکتفا نکنید اینها خوب است اما به شرط اینکه وقتی رفتید در مسجد جمکران بفهمید که امام زمانتان چه دستور به شما داده. دستوری که در مسجد جمکران است می دانید که چیست؟ اول دو رکعت نماز تحیّت، در رکوع و سجودش هفت مرتبه تسبیح، هفت مرتبه قل هو اللّه است در هر رکعت. اینها می‌دانید یک چکشهایی است که به دیوار قلب ما که از سنگ سخت‌تر است روی آن میخی که می‌خواهد فرو شود می‌زنند. هفت مرتبه بگوئید قل هو اللّه احد یعنی چه؟ یعنی اگر دفعه‌ی اوّل نفهمیدم دفعه‌ی دوم بفهمم، دفعه‌ی دوم نفهمیدم دفعه‌ سوم بفهمم، دفعه‌ی چهارم بفهمم، دفعه‌ی پنجم بفهمم و بالاخره اگر هفت مرتبه قل هو اللّه را خواندی و شناسنامه‌ی خدا را پیدا نکردی و نفهمیدی، بیسوادی. یعنی جاهلی. شما یک شناسنامه‌ای را بدهید دست یک کسی، هفت مرتبه این شناسنامه را بخواند، آخرش بگوید اسم این آقا چی بود، به او نمی‌خندید؟ می‌گوئید مگه تو سواد نداری؟ هفت مرتبه در یک رکعت، هفت مرتبه‌ی دیگه هم در یک رکعت. هفت مرتبه سبحان ربّی العظیم و بحمده، هفت مرتبه این را گفتی بعد هم بگوئی که خدا، اصلاً خدا را قبول نداشته باشی یا اگر هم قبول داری، عظیم قبول نداری. عظیم معنایش این است که همه چیز تو تحت سیطره‌ی اوست. سبحان ربّی الاعلی و بحمده، هفت مرتبه. عجب اعمال سختیِ! طول می‌کشد. برای تو که جاهلی طول می‌کشد والِّا آنهائی که اهلش هستند می‌گویند ای کاش سرمان را دیگر از سجده برنداریم و یا دائماً در رکوع باشیم و بگوئیم سبحان ربّی العظیم و بحمده.

        بعد دستور داده که صد مرتبه در هر رکعت بگوئید إیّاک نعبدُ وإیّاک نستعین. من کنار یک نفر در مسجد نشسته بودم، دیدم این تندتند، تندتند، إیّاک نعبد وإیّاک، گفتم اگر من اینجوری کسی حرف بزنه اصلاً هیچ تأثیری در او نمی‌گذارد. شما یک چکش را می‌گذاری، میخ را گذاشتید به دیوار یا نه. حتماً گذاشتید. چکش را هم می‌گیرید می‌زنید اوّلی و دوّمی را تند نباید بزنی، چرا؟ به جهت اینکه می‌خوره به دستت، به جهت اینکه میخ در می‌رود، مخصوصاً دیوار سفت هم باشد. آرام آرام اول بزنید، هر موقع یک خورده جا افتاد، حالا بعدش ممکن است یک خورده تند بزنید. إیّاک نعبد و إیّاک نستعین، إیّاک نعبد و إیّاک نستعین (تند تند بگوئی) این مسخره است. ببینید چقدر خوب دارند می‌سازنتان. یک کسی به من می‌گفت مسجد جمکران، خُب مسجد، خیلی خُب ولی این اعمالش یعنی چه؟ گفتم برای تو هیچی! تو اعمالش را هم انجام بدهی چکش را می‌زنی روی دستت، می‌آیی بیرون، دستت هم به گردنت آویزان است مثلاً، اگر محکم بزنی. امام زمان علیه الصّلاة و السّلام می‌خواهد ما را از جهل بیرون بیاورد. مسجد جمکران بسیار مدرس، و مدرسه‌ی آموزنده‌ای است، منتهی برای افرادی که سواد هیچ ندارند، برای افراد بی بند و بار، لا اُبالی، اینها بروند و بیایند. همانجا هم که بروند بازی می‌کنند. آنجا هم رفقا را می‌بینند. همانجا هم ایّام روز سیزده به در آنجا شلوغتر از شب چهار شنبه شده بود، بازی، همه چیز را به بازی می‌گیرند. مرحله‌ی بعدی که ان شاءالله منتظرش هستیم، کتاب را نگه داشتند، اسم اسلام را ائمه‌ی‌اطهار را نگه داشتند، اسمش را نگه داشتند یک عده افراد مخلص هم که ان شاءالله جمعی از آنها شماها باشید، نگهتان داشته اند. یک مرتبه به کل بشریت گفته می شود، وَ کُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا ﴿آل‏ عمران‏، 103﴾ به وسیله ی امام‌زمان علیه الصّلاة و السّلام.

   بیان معارف اسلام به وسیله امام صادق علیه السلام

    در زمان امام‌صادق علیه الصّلاة و السّلام هم باز تاریکی آمد. پیغمبر که از دنیا رفت سقیفه‌ای تشکیل شد. شیطان  تبریک آمد گفت و تاریکی هی شروع شد. در زمان ما کمتر، چون کویر زدائی شده، کمتر. ولی من یادم است بچه بودم، آسمان مشهد یک باد تاریک کننده‌ای که شنهای بیابان را بلند کرده بود، برده بود بالا، که چراغ روشن کرده بودیم، تاریک کرد. بعد از پیغمبراکرم اینطوری شد، تاریک کرد. تاریک شد و شد و شد، تا زمان یزید بن معاویه لعنة الله علیه و زمان خلفای اموی. خُب معلوم است اینجور تاریکی ها حتی همان شنهای روانی که روی آسمان می‌آید، اینها دوام ندارد للباطل جوله باطل یک جولانی دارد.

         ولی در زمان امام صادق علیه الصلاة و السلام، باز وَ کُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا ﴿آل‏ عمران‏، 103﴾، امام‌صادق علیه الصّلاة و السّلام نشست معارف و حقایق مذهب اسلام را، من دیشب بود یا روز جمعه بود، گفتم نگوئید مذهب ما از امام صادق است، این حرف مال دشمن است. مذهب مال پیغمبر است، ما یک سر سوزن تخطی از آنچه را که پیغمبر نازل کرده از جانب خدا نکرده ایم هر چه او گفته ما انجام داده‌ایم. شما بروید در کتب روائی و آیات قرآن دقت کنید یک خطی را شروع کنید که آنچه را خدا و پیغمبر و ائمه‌ی اطهار، حالا خدا و پیغمبر فرمودند اگر یک جا ما انحراف داشتیم، اعلام کنید. یک سر سوزن انحراف مذهب تشیع، این را هم که می‌گوئیم مذهب تشیع، به خاطر اینکه در مقابل، راههای مختلفی بوجود آورده‌اند، عرض می‌کنیم و الّا هیچ. راه راست  خدا، پیغمبر، قرآن، ائمه‌ی‌اطهار آمدیم تا غیبت حضرت بقیة الله و وجود مقدس امام زمان و بعد هم قیامت، این راه ماست. شما بروید ببینید آنها چه می‌گویند؟ ببینید انحراف مال ماست یا مال آنهاست. امام صادق علیه الصلاة و السلام رئیس دین در زمان خودش است، امام زمان در زمان خودش است. حضرت ولی عصر البته محبوب همه است، ولی امام صادق در زمان خودش میدید بعضی کارها را از نظر مصالح اجتماعی نمی‌تواند انجام بدهد، در خانه می‌نشست.

    گریه امام صادق علیه السلام برای امام زمان ارواحنافداه

   آن صیرفی می‌گوید که من وارد بر امام صادق شدم جمعی هم بودند با من، دیدم حضرت نشسته روی زمین، روی خاک نشسته، اشک می‌ریزد این جمله‌ای که اینجا نوشته است سیّدی غیبتک نَفَت رقادی ای آقای من ای مولای من، پدربزرگ است ظاهراً چیزی از امام زمان کم ندارد، همه‌ی علم و عصمتی که او دارد این هم دارد، ولی به او می‌گوید سیّد من تو کاری می‌کنی که من زمانم ایجاب نمی‌کند که انجام بدهم. نَفَت، نفی کرده، طاقت من را از بین بُرده، چه کنم؟ اگر پیدایت می‌کردم، زمان تو بودم، من تمام عمر خدمتگزارت می‌شدم. ای خاک بر سر ما که در زمان او هستیم و خاک پای امام صادق هم نیستیم و خدمتگزار آن حضرت نمی‌شویم. این دعای ندبه از امام صادق رسیده، طبق نقل مرحوم مجلسی، زانوها را در بغل می‌گرفت، صدا می‌زد أین إبن النّبی المصطفی و ابن علی المرتضی و أبن خدیجة الغرّاء و أبن فاطمة الزّهراء.  صدا می‌زد أین طامس آثار الزّیغ و الهوی کجاست آن کسی که بیاید هواهای نفسانی مردم را از بین ببرد، همه را در صراط مستقیم قرار بدهد.

       خدایا امروز دو عید بزرگ برای ما هست. تولد امام‌صادق و تولد حضرت‌رسول‌اکرم. خدایا می شود؟ می‌شود آرزوی پیغمبر‌اکرم، آرزوی امام‌صادق را همین امروز تحقّق بدهی و چشممان را به جمال مقدسش روشن کنی و دنیا را پُر از عدل و داد بوسیله‌ی حجة بن الحسن بفرمائی.

 لا حول و لا قوة الّا بالله العلی العظیم.

وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ الطَّاهِرِین

 
 
لینک ویدیو در آپارات : کلیک کنید
 

۸ ربیع الاول ۱۴۲۷ قمری – ۱۸ فروردین ۱۳۸۵ شمسی – اهمیت روح – مهمان نوازی – خلیل خدا

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسماللّه الرحمن الرحیم

الحمدللّه و الصّلوه و السّلام علی رسول اللّه و علی آله آل اللّه لاسیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و اللعنه الدّائمه علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

*قالَ فَمَا خَطبُکُم ایّها المُرسَلون* قالوا انّا اُرسِلنا علی قَومٍ مُجرِمین* لِنُرسِلَ عَلَیهِم حِجارهً مِن طِینٍ* (ذاریات/۳۱-۳۲-۳۳)

چند موضوع را از باب تذکر به دوستان و عزیزان عرض کنم، که بسیار اهمیّت دارد. اوّل اینکه تا به حال فکر میکنم، این مطلب را فهمیده باشید که اهمیّت روح انسان از هر جهت قابل مقایسه با بدن نیست. طبعاً امراض روحی و علاج امراض روحی اهمیّتش قابل مقایسه با امراض بدنی نیست و سلامت روح باز قابل مقایسه با سلامت بدن نیست. همان مقدار که روح انسان اهمیّت دارد در مقابل بدن، سلامت و مرض روح هم اهمیّت دارد. روح اگر سالم بود، بی نهایت از این سلامتی استفاده خواهد کرد. ولی بدن اگر سالم بود، همین مدّتی  که در دنیا هست، از بدن سالم استفاده میکند. این مقدّمه را که همه شما طبعاً فهمیده اید و اگر مدّتی با سخنان من آشنا باشید، این مسأله برای شما بسیار مسلّم و اگر کسی عقل داشته باشد و خودش فکر کند تا به عقلش برسد، این مسأله کاملا” برایش روشن است ولی دیده میشود که در بین دوستان آنهایی که مشغول به تزکیه نفس شده اند، نه این اهمیّت را از نظر عملی قائل نیستند، بلکه مساوی با بدن هم، سلامت و مرض روح را قائل نیستند، اهمیّت بدن را بیشتر میدهند و ما چون در مکتب اهلبیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) ان شاءالله درس خوانده ایم و امروز متذکر آن درسها در دنیا باید بشویم و این نه به خاطر این است که شما فکر کنید در دنیا که دار امتحان است، خدای تعالی نمیخواهد به ما کمک کند، تا ما موفّق به نمره ی بالا یا فلاح و رستگاری بشویم، بلکه تمام اراده ی الهی و خواست الهی در این است، که همه ما در امتحانات دنیا موفّق شویم. شما اگر در یک جلسه امتحان معمولی نشسته باشید ببینید یک نفر با اصرار آمده شما را متذکر درسهایی که خوانده اید میکند نکات مهمّی که در امتحان هست به شما تعلیم میدهد و این فرستاده ی آن کسی است که ممتحن اوّل است، شما خیلی از او خوشحال میشوید، محبت آن را احساس میکنید. انبیاء که یکصد و بیست و چهار هزار نفر بوده اند از همه بالاتر، حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که عقل کلّ است عالم به ما کان و ما یکون و ما هو کائن است، ایشان تشریف آوردند؛ نه تذکرات زمان خودشان را فقط به مردم بگویند و آنها را متذکر کنند، بلکه قرآنی در بین ما گذاشته که تمام آن ذکر و یادآوری است. اگر اینطوری عرض کنم که یک لیست سوالات امتحانی به دست شما داده اند و جوابش را بطور مشروح هم در کنار شما گذاشته باشند و از شما امتحان بگیرند، در واقع میشود گفت فقط امتحان شما سختی اش در خواندن این لیست جواب امتحانات است و بعد هم نوشتن وعمل کردن و بیشتر از این نیست. اگر انسان بخاطر زندگی ابدیش، انسان به خاطر اینکه می خواهد، دائما” با ثروت و حقوق زیاد، گرفتن خانه و مسکن، همسر و هر چه که دوست دارد این ورقه ی جوابیِه امتحانش را نخواند و جوابش را ننویسد. این اصلا” میشود گفت از دایره ی انسانیّت خارج است. همه ی شما یا دانشگاه دیده اید یا بعضی از اساتید هستند، بعضی از روحانیین فاضل هستند، خوب دیده اند یک همچنین امتحانی بر پا شود یک بچه تنبل، یک طلبه ی تنبل، یک دانشجوی تنبل، یک گوشه ای نشسته، حالِ مطالعه ی ورقه ی جوابیه امتحانیش را نداشته باشد و حال پیاده کردن این مسائل هم زیر سوالات امتحانی نداشته باشد، این را باید از جلسه خارج کرد، این را از حیوانات پست تر باید دانست.

 مطلب اوّلی که من امروز می خواهم عرض کنم، نگرانی از این است که دوستان چرا اهمیّت به مسائل نمیدهند، من سه هفته مشهد بودم با یک عدّه بر خورد کردم، یا در میان مقالاتی که خانمها نوشتند یا در زندگی هایی که دوستان ما دارند، خیلی مسامحه در این امتحاناتتان دارید انجام می دهید، جدّی بگیرید، کوشش کنید که همان مقدار که آخرت اهمیّت دارد، زندگی ابدی برایتان اهمیّت دارد که دو بخش میشود: زندگی ابدی هرانسانی، یک بخش آن در رفاه و آسایش «لَاخَوفٌ عَلَیهِم وَلاهُم یَحزَنون»(یونس/۶۲) برای کوچکترین چیزی که طالبند، محزون نمیشوند چون همه چیز به آنها می دهند به جهت اینکه «فِیهَا مَا تَشتَهِیهِ الاَنفُس»(زخرف/۷۱) هرچه دلت بخواهد به تو داده می شود، این یک بخش. بخش دوم عذاب است و از شب اوّل قبر شروع میشود تا بی نهایت. اگر خدای تعالی نمی فرمود: «اُولئِکَ اصحابُ النَّارِهُم فیها خالِدُونَ»(بقره/۳۹) ما میگفتیم مخلّد انسان در جهنّم نمیشود ولی مخلّد میشود «خالِدینَ فیَها اَبَدا»(بینه/۸) آنوقت شما، کسی که به فکر تزکیه نفس خود نیست، به فکر زندگی ابدیش نیست، این شخص را اگر اعتقاد نداره که مسلمان نیست؛ اگر اعتقاد دارد و مسامحه میکند این شخص از هر حیوانی، از هر مسامحه کاری، بدتر و بی ارزشتر است. لذا من جدّاً اگر شماها از خواب غفلت  بیدار شده اید که اقلّ کسانی که در این راه واقع شده اند؛ مرحله یقظه است، اگر شما معتقد به عالم آخرت هستید که اگر کسی معتقد به عالم آخرت نباشد کافر است، اگر شما معتقد به دین مقدّس اسلام هستید، یک مقدار جدّی باشید. ما گاهی دیدیم درهمین دفاتری که جمع کردید افرادی بودند مثلا” چند سال قبل، تا هفت سال قبل، به آنها توبه دادیم که توبه بکنند، رفتند حالا می آیند، ببینید چقدر این انسان بی توجّه به توبه ای که این مقدار در قرآن به آن اشاره شده، هستند. توبه «توبوا الی الله»(تحریم/۸) امر است از جانب خدا؛ استقامت امر است، صراط مستقیم آخرین آرزوی ماست، شما در هر نماز می گویید «اهدنا الصراط المستقیم»(فاتحه/۶) محبّت فطرت ماست، هیچ! حواسها پرت! گاهی ما میفرستیم دنبالشان که بیایید دفترهایتان را بگیرید! وان شاءالله از شما می خواهم هرکس هم نمی تواند ما جدّا” از او معذرت می خواهیم که وقتش را تا به حال گرفتیم، تشریف ببرد. از افراد جدّی میخواهیم که اقلا” پیش خدای تعالی، این که می گویم اقلا”، برای اینکه خدا همه را می داند؛ خودتان را طوری نشان بدهید که به اندازه ای که برای بدنتان ارزش قائل هستید برای روحتان هم ارزش قائل باشید و جدّی باشید. این را بدانید ما جدّی می گیریم، کسی که دنبال کارهایش خودش نباشد، ما هم نیستیم. کسی که چند ماه می گذرد مرحله توبه را نمی آید ببیند قبول شده یانه؛ لااقل این دیگه ما بهش مرحله نمی دهیم آنهایی که در استقامت هستند و سستی نشان میدهند همین که دنبال کار خود نیستند، معنایش این است که اینها اهل استقامت و به درد استقامت نمی خورند. «همج الرعایی» هستند که «یمیلون مع کل ریح» با هر بادی می لغزند، اینجور نباید بود و هرچه ما سست بگیریم، آنها سست تر می شوند، ما یک مقدار خواستیم مثلا” یک برنامه ای تنظیم کنیم که یک مقدار زحمت من کمتر باشد، دیدیم نه، آنها سست تر از من و ما هستند.

این یک مطلب، که آقایان بدانند ما نه از کسی دعوتی کرده ایم، نه اصرار داریم که به زور اینها بروند طرف بهشت و بالاخره آنچه که خدای تعالی به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده با اینکه او «عَزیزٌ عَلیهِ مَا عَنتُّم»(توبه/۱۲۸) اینجوری بود، بیشتر از او که نمیشود؛ خدای تعالی فرمود که: «طه* مَا اَنزَلنَا عَلَیکَ القُرآنَ لِتَشقَی»(طه۱-۲) ای پیغمبر ما قرآن را بر تو نازل نکرده ایم که تو خودت را به مشقّت  بیاندازی. شاید چند نفری در مجلس باشند که از برنامه ما اطلاع نداشته باشند و برای خود شما هم لازم است این تذکرات؛ ما برای شما قرآن را ترجمه کردیم که قرآن را وقتی می خوانید با ترجمه سلیس بتوانید استفاده کنید و یک ریال از این قرآن ما استفاده ای نداشته ایم که بگوییم استفاده مادی داشتیم. همه قرآنها هدیه داده شده؛ چرا، یک عدّه ای مقداری داده اند؛ به طور کلّی نه در مقابل قرآن، قرآن را برایتان ترجمه کردیم، شاید حدود سه سال طول کشید که من خودم این کار را انجام دادم، و مشکلتر از آن، همین برداشت ها یی است که از قرآن برداشته شده، و باز در اختیار شما گذاشته شده، هر هفته مقیّدیم جلسه ای داشته باشیم ولو اینکه بعضی ممکن است فکر کنند این جلسات مطالبش تکراری است، بله؛ من خودم هم می گوییم تکراری است؛ ولی هر روز شما سوره حمد را ده مرتبه در نماز می خوانید تکراری است؛ هر روز می گویید «اهدِنَا الّصِّراطَ المُستَقیِمَ»(فاتحه/۶) تکراری است هر روز می گویید «اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعِینُ»(فاتحه/۵) تکرای است، ولی هنوز تاثیری در ما نکرده! «اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعِینُ»(فاتحه/۵) یعنی خدایا منحصرا” تو را عبادت می کنم و از تو کمک می خواهم. چقدر در شما تأثیر کرده؟ این مراحل را که طی کردید؛ تازه می رسید به مرحله عبودیّت؛ آنجا، بله «اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعِینُ»(فاتحه/۵) شاید جا بیافتد! من خودم می گوییم؛ ولی مکرّر هم گفته ام، که شما یک نقشی توی دیوار برای اینکه یک نقاشی بکنید می کشید، بامداد؛ اگر این نقشی را که کشیدید روی پرده یا روی دیوار یا هر جا، پشتش را نگیرید، قلم نزنید، آب و رنگ ندهید، این نقاشی در عرض چند روز ممکن است، پاک شود چون مداد است و پاک هم می شود؛ داریم افرادی که همه مراحل تزکیه نفس را پیموده اند ولی بعد چون به آن نرسیدند پاک شد! به کلّی از بین رفته! و ان شاءالله این جهت را داشته باشید، اینکه هر جمعه من می آیم، هرجا باشم برای شما صحبت می کنم این که رفقای ما این همه فعالیت می کنند، خدا می داند همین دیروز، رفتم در دفتر قم؛ پایین، یک اتاق تاریک، هفت هشت نفر نشسته اند، این برداشتهایی که شماها با مسامحه شاید بعضی از شما نوشته اید، اینها را دارند بررسی می کنند که  بتوانند به نام شماها چاپ کنند.

این یک کار اینهاست، هفت هشت نفر واقعاً چفت در چفت! چسبیده به هم نشسته اند؛ شما اینجا راحت؛ آنوقت این بی انصافی نیست که شماها کار نکنید؟ رفقای ما، بحمدالله، آنهایی که موفّق بودند، در شهرهای مختلف، با افراد مختلف، یک نفر همین هفته ی گذشته بود، من تلفن زدم کسی را می خواستم، یکی دیگه برداشته بود، از همان شاگردهای آن آقا؛ دیدم حتّی تازه چون وارد شده، ادب حرف زدن را بلد نیست که چقدر باید این شخص، کار بکند این را برساند به حدّ شماها که تهرانی هستید یا مشهدی ها، تا بعد تزکیه نفس را شروع کند! اینها کار دارد، زحماتی که من در مشهد بودم، چون منزلمان در خارج از شهر است، دیدم که این مردم، زحماتی که برای سیزده بدر می کشند، که من نفهمیدم سیزده بدر را اصلا” یعنی چه؟ روز طبیعت اگر اسمش را گذاشتند که یک مقدار شاید ما را به سر عقل بیاورند، خُب روز طبیعت، روز دوازدهم هم هست، روز چهاردهم هم هست، روز اوّل فروردین هم هست این معلوم است، نه، سیزده یک حساب دیگری دارد، اعمالی که آنجا انجام می دهند، به قدری جمعیت ریخته بود در خارج از شهر، که چه عرض کنم! شما خودتان اینجا دیده اید طبعا” که راه بند آمد، ما چند تا مهمان داشتیم، نتوانستند بیایند و ما هم در خانه حبس شده بودیم! ببینید؛ اقلا” این اندازه که همان چیزی که قدیمی ها گفتند و حالا هم در باطنمان، در اعتقادمان، یا خدای نکرده معتقد به این هستیم؛ همان اندازه که نحسی سیزده از بین می رود با بیرون رفتن؛ خوب نحسی زندگی را با قرآن خواندن، این را خدا و پیغمبر گفته «اُولئِکَ هُمُ الخَاسِرون، اُولئِکَ هُمُ المُفلِحوُن» آنها را ببینید در قرآن به چه کسانی گفته اند؟ «مُفلِحوُن» کسانی هستند که خودشان را پاک کنند؛ «خاسرون» آنهایی هستند که دروغ بگویند، غیبت کنند، کارهای حرام بکنند، شما در قرآن مراجعه کنید، شما الحمدالله، اگر نگویم همه ی شما، اکثر شما اهل قرآن هستید، قرآن می خوانید، ترجمه اش را می خوانید، برداشتش را می خوانید، برداشت برای ما می فرستید، که خیلی برداشتهای خوبی است.

یک عدّه فرستادند و ان شاءالله بزودی چاپ می شود در اختیار خودتان قرار می گیرد، اینها را یک مقدار توجه داشته باشید زحمات دوستانتان را آنهایی که با شماها بودند منتهی قدیمی ترند، کار می کنند، فعّالند، ان شاءالله می روند تا از اولیاء خدا بشوند؛ اینها را قدر بدانید. پس بنابراین من چون از محزون شدن افراد، دلم خیلی تاریک می شود، محزون نشوید اگر گفتیم که شما به درد این برنامه نمی خورید، اگر به یک نفر گفتیم، آقا تو دیگر بعد از هفت ماه بخاطر اینکه هیچ عذر موجّهی هم نداشتی، نه درمجلس حاضر شدی، شما خیال می کنید ما می گوییم که آقا شب هفدهم ماه ربیع الاول، شب تولّد حضرت رسول اکرم، اینجا بیایید برای رفقا، کم زحمت من درست می کنم، خدا می داند اینکه می بینید، تأخیر می شود، برای این است که می بینم رفقا زحمت می کشند؛ خرج می کنند؛ این جمعیّت که مرحله استقامت، این دو طبقه از مردها پر می شود، خوب برای  چیه؟ برای این است که بتوانیم شماها را ببریم، یک کسی که هفت ماه مسامحه کرده، نیامده، حالا من چکارش کنم؟ شما سوار یک اتوبوسی که کاروانی باشد، شدید دیگه؛ حالا یک نفر آمده پایین، همان اول دروازه ی فرض کنید تهران؛ در رستوران نشسته؛ آنها رفته اند دارند برمی گردند! این می گوید من حالا آمده ام! شما چکار می کنید؟ می گوییم به درد، تو نمی خوری لااقل. من از  افتخاراتم این است که خدای تعالی لطف کرده، یک عدّه ی قابل توجّهی در این زمان، اهل تزکیه نفس شده اند همه شما هر یک  از این هایی که اقلا” دو سه سال در برنامه تزکیه نفس بوده اند اگر از آنها بخواهیم که سخنرانی کنند بدون هیچ معطّلی، می بینم  مطالب عالیه ای را می گویند، با اینکه بعضی از آنها بازاری هستند، کاسب هستند، اهل عمامه نیستند، خوب اینچنین برنامه ای را قدر بدانید اهمیّت بدهید باز هم توصیه می کنم  که زیاد اهمیت بدهید. دوستانی  که در جریان کار ما نیستند، اینها بدانند که اهمیت کار ما از هر چیزی که در عالم اهمیت داشته باشد، اهمیتش بیشتر است و باید ان شاءالله دوستانمان، ما دوستانی که می گوییم یعنی کسانی که قبول کردند، متعهّد شدند که در این راه با ما باشند؛ اینها ان شاءالله جدّی باشند و توفیقاتشان، امیدواریم روز به روز زیادتر بشود، و الا درهمین آیاتی که امروز تلاوت شد و یک هفته است که شماها با ترجمه و برداشت می خوانید این قضیه حضرت ابراهیم را و قضیه قوم لوط را خدا بیان می کند در قضیه حضرت لوط وقتی که اینها را می خواهند عذاب کنند، در میان  اینها این جمعی که باید عذاب بشوند یک چند نفر هستند اینها اهل لوط هستند نه زن و بچه لوط، نه؛ اینها با لوط حرکت کردند، هستند؛ اینها را خدا نجات می دهد، حساب، حساب داره، نگوئید، این شعر مال ملای رومی است که اگر آتش در نی زاری فروزد، خشک و تر را با هم بسوزد، همین دو جمله است حالا شعرش را خواندن برای شما مهم نیست. خشک و تر با هم نمی سوزد، این کار ماهاست، الان اگر اینجا آتش بگیرد، ممکن است، خوب و بد همه را بسوزاند اما اگر خدا کاری را کرد خدا دقیقه، همه قوم لوط اینها بر سرشان به اصطلاح ما کلوخ، سنگهایی که از خاک بود، سنگهایی که از خاک، کلوخ ما می گوییم، سفته ولی خاکیه، گِلیه، اینها را بر سر اینها فرود آورد و همه آنها کشته شدند و از همانجا عذاب آنها شروع شد، اما یک عدّه ای را خدا نجات داد، ولی در این عدّه یک نفر قاطی شده بود، نمی شد مستثنی کنیم، حواسمان جمع باشد، بعضی ها می آیند می گویند که  شما خوب باش، بد باشی، هر چه هم گناه کنی وسط آدمهای خوب باشی، اینها می خواهند تو را تحت تأثیر خوبان قرار بدهند و الا اگر تو به بدیت ادامه دادی هیچ وقت خدا تو را با آنها نمی آمرزد، معنا نداره. زن حضرت لوط است، جوری زمین را بلند کرد که یک راه رفت زیر پای زن لوط او را هم بلند کرد و به عذاب مبتلایش کرد، در آن جمع بود. خیلی انسان در دنیا حواسش باید جمع باشد رفتی در یک جمع دانشجوی به اصطلاح پر استعدادِ به اصطلاح امروز نخبگان، همه را نمره بیست دادند تو بد نوشتی، تو درست امتحان ندادی، به تو هم نمره بیست میدهند؟ نه! در دنیا اینطور است، بگوییم حالا چه می شود، به همه دادی به ما هم بده، تو به درد نمی خوری؛ مخصوصاً که خدای تعالی در قرآن صریحا” فرموده: «و مَا تُجزَونَ اِلّا مَا کُنتُم تَعمَلُون»(صافات/۳۹) هر کس «کُلٌّ نَفسٍ بِمَا کَسَبَت رَهینَه»(مدثر/۳۸) «کٌلٌّ اَمرٍ بِمَا کَسَبَ رَهین»(طور/۲۱) هر کسی گرو کار خودش است؛ «وَلا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزرَ اُخریَ»(انعام /۱۶۴) «فَمَن یَعمَل مِثقَالَ ذَرّهٍ خَیرَاً یَرَه* وَ مَن یَعمَل مِثقَالَ ذَرَّهٍ شَراً یَرَه»(زلزال۷-۸) ببینید خیلی روشن است این مطالب؛ یک وقت خدا می بخشد؛ بحث دیگری است، ولی اگر نبخشید؟ خیلی جدّی باشید، شبها یک ساعتی را اختصاص به بررسی وضع خودتان بدهید. «من لم یحاسب نفسه فی کل یوم مره» حضرت امیر فرمود: از ما نیست «لیس منّا و لم یحاسب نفسه فی کلّ یوم مرّه» در شبانه روز یک دفعه بنشینید بررسی کنید ولو اینکه سالک الی الله باید محاسبه و مراقبه اش دائماً باشد، امّا در شبانه روز یک دفعه بررسی کنید، مثل یک کسی که پشت فرمان ماشین نشسته بالاخره، شبانه روز یک دفعه باید یک بررسی از ماشینش بکند، ببیند اگر بنزینش تمام شده، روغنش کثیف شده، خدمت شما عرض شود، روغن ترمزش کم شده، اینها را درستش کند، پس بنابراین، از همه ی آقایانی که ان شاءالله، با ما یعنی من دست به دامن آنها هستم که ان شاءالله در مرحله ی اوّل، اگر در این دنیا زمان ما با زمان ظهور حضرت بقیّه الله (ارواحنا فداه) موافق شد، زمان ظهور را درک کردیم، لااقل آقا ما را جزء دشمنانشان قرار ندهند و ان شاءالله قرار نمی دهند و جزء دوستانشان قرار خواهند داد و نه جزء دوستانی که در اقصی نقاط باشند همان جا دوستیشان را ادامه دهند نه، ان شاءالله از یاران  نزدیک حضرت باشیم، اگر زمان به ما اجازه نداد که آنوقت را ببینیم، از دار دنیا رفتیم، طوری باشد که «سَلامٌ قَولاً مِن رَبّ الرَحیمَ»(یس۵۸) از طرف پروردگار برای ما سلام بیاورند، بشیر و مبشّر بیایند، به ما نشان بدهند جا و مقام ما را در عالم برزخ، و ان شاءالله بتوانیم رستگار شویم، جزء آنهایی نباشیم که ما را عذاب کنند، و به مسائل بسیار پست و مبتذل مثل همین چهارشنبه سوری و هفت سین ، خدمت شما عرض شود که سیزده بدر و امثال اینها؛ ما روز قیامت یا شب اوّل قبر معرفیمان کنند. حضرت ابراهیم (علیه الصّلاه والسّلام)  ببینید مهمان نوازی چیه؟! وقتی که این دو رسول یا رسولان، خدمتش رسیدند، برای اینها غذا آورد، اینها نخوردند چون غذای ملائکه با غذای انسانها فرق می کند، آنها از بدن جدا شده اند یا بدنشان این سنخی نیست، ولی ما بدنمان سنخ همین مادیّات  است و غذاهای مادی باید بخوریم، غذایشان با ما فرق می کرد، آنها غذایشان عبادت، تسبیح، تقدیس الهی است؛ افرادی هستند که مدبّرات امرند، امور خدا را تدبیر می کنند؛ تدبیر یعنی پیاده می کنند، اینها بندگان خدا هستند، واسطه بین خدا و خلقند، لذا خوراکشان اینهاست. هر چه به خدا نزدیکتر بشوند باور کنید بشر باید بهتر از این هم باشد هر چه به خدا نزدیکتر باشد باید روحش، بهتر لذت ببرد و لذا این غذا را که نخوردند حضرت ابراهیم آنها را با خودش مقایسه کرد. یک چیزی را به شما تذکّر بدهم من بیشتر این مطالب را که عرض می کنم، به خاطر این است که تذکّراتی داده شود یک مطلب در بین ماها هست که ما را خیلی بیچاره کرده و آن این است که، همه چیز را با خودمان مقایسه می کنیم، که یکی از علل  واژه های تحریف شده ای که من گاهی عرض می کنم همینه که مثلاً می گوییم «زُهد» مثلاً گفته می شود «تقوی» و چیزهای دیگر با خودمان مقایسه می کنیم؛ حتی خدا را هم، اینکه بت پرستها، بت می پرستند و یا مثلاً فرض کنید چیزهای دیگر را می پرستند، این هم علتش این است که با خودشان مقایسه میکنند، مقایسه با افکار خودمان، با آنچه که برایمان به اصطلاح روشن است، دیدیم، می بینیم، حواسمان احساسش می کند، با اینها ما مقایسه اش می کنیم. اگر بگویند آدم خوب چطور آدمی است؟ یک چیزها یی می گوییم که  اصلاً باید اسم این شخصی را که ما داریم معرفی می کنیم؛ بگذاریم آدم بد! و تمام ائمه را بگوئیم اینها نستجیربالله آن طوری که ایشان دارند تعریف میکنند، نیستند، حالا نمی خواهم در این بحث وارد شوم، ان شاءالله کم کم برایتان عرض می کنم و یک مقدار هم عرض کرده ام، همه چیز را با خودمان مقایسه می کنیم، ملائکه را می خواهند عکسشان را بکشند مثلا” تصویرش را در یک پرده ای بکشند؛ شکل یک آدمی درستش می کنند حالا یک مقدار هم، ظریفتر وتمیزتر؛ وچون در قرآن دارد «اِلی اَجنِحَه مَثنَی و ثُلاثَ و رُباعَ»(فاطر/۱) صاحب بال هستند اینها؛ دوتا، سه تا، چهارتا، بال دارند خوب بعضی از ملائکه های مقرّب را چهار باله درست می کنند و ملائکه ی کمتر را دو تا بال برایش می گذارند، اینجا بال به معنای وسیله ی حرکت است. در قرآن هم معنایش همین است و اصلا” ملائکه شکل ندارند، این را بدانید اجنه، ملائکه، ارواح ما در عالم ارواح، شکل خاصّی نداشتند الآن هم آنها ندارند، به هر شکلی درمیآیند «المَلَکُ یتشکل باشکال مختلفه» می توانند بیایند در مقابل حضرت ابراهیم به شکل دو تا انسان که مهمانشان میکند، غذا برایشان می آورد در آیه ی قرآن هست، می روند در میان قوم لوط همین دو نفر به شکل دو تا جوان، پسر جوان در می آیند که جریانشان را  می دانید. در مقابل حضرت مریم می بینید که به شکل «تَمَثّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً»(مریم/۱۷) یک انسان معمولی در می آید. به هرصورتی میتوانند دربیایند و اساسا” آن چیزی که هستند شکل ندارند اجنّه هم همینطور هستند و ارواح ما هم در عالم ارواح همینطور بودند. منتهی وقتی که در عالم ذر آمدند شکل گرفتند. به هر حال اینها بحثی است که خارج از موضوع ماست؛ اینها وقتی که وارد شدند اول کاری که انسان برای مهمان ناشناس حتی می کند باید پذیرایی خوب و گرم باشد. اگر مهمانی بر شما وارد شد؛ خیلی با او گرم برخورد کنید. حضرت ابراهیم رفت برای اینها «عِجلٍ ثمین» یک گوساله ی چاقی را انتخاب کرد و این را البته تکه پاره کرده  طبعاً؛ همین جوری که باصطلاح کبابش نمی کنند؛ چون مرغ نبوده که بشود همینطوری کبابش کرد، عِجلٍ بوده؛ عجل هم گوساله را می گویند، این را برداشت آورد پیش اینها، پذیرایی کرد، دیگر سوال نکرد خوب آقا ظهر می مانید؟ بعضی ها می خواهند طرف  را رد کنند، ظهر می مانید؟ او می گوید: نه! مگر اینکه رویش خیلی زیاد باشد بگوید؛ بله؛ یا مثلا” خدمتتان عرض شود که می رود با خانمش طوری صحبت می کند که این بشنود، چکارش کنیم آمدند دیگه، اینها طرز مهمانداری نیست. یک مؤمن اگر وجودش را در یک لقمه بکند و بگذارد توی دهن یک مؤمن دیگر، کم کرده! خدا رحمت کند مرحوم حاج ملا آقاجان به من می گفت: هیچ وقت مهمان دعوت نکن. یعنی چه مهمان دعوت نکنم؟ من هم اتفاقاً خیلی هم دوست داشتم. ایشان گفت: کاری بکن که مهمان خودش بیاید، درخانه ات باز باشد و گفتم چرا؟ گفت برای اینکه اگر تو دعوتش کنی، خیلی حق به گردنت پیدا می کند. باید خیلی پذیرایی داغی از او بکنی. اما اگر او خودش آمد، نه! «کمال الجود بذل الموجود» چون خودش آمده؛ اینجوری باشید. وان شاءالله این را تمرین کنید؛ خانم می گوید که نمی شود آبرویمان در خطر است، اینها را بگذارید کنار؛ حضرت امیر (صلوات الله علیه) وارد خانه ای شدند و فرمودند: هر چه که در خانه است همان را بیاور، یک مقدار مثلا نونی، ماستی، پنیری، ما داشتیم توی رفقایمان که گفتیم هر چی هست بیاور و آن هم هر چی بوده آورده، حضرت ابراهیم (علیه الصلاه و السلام) گوساله ی آماده برای مهمانداری در خانه اش داشت. نگوئید چرا حضرت ابراهیم اینقدر تشریفات قائل شد؟ اینها خودشان آمدند. اما اگر نداشتی خودت را به زحمت زیاد نینداز، داشتن این نیست که توی خونه حتما” توی یخچال باید باشد؛ نه! الان توانائی هست انسان پول هم دارد برود از بازار غذای خوبی تهیه کند و در مرحله اول تا می توانید غذای بازار را توی خانه نخورید و حالا اگر اضطراری است اشکال ندارد؛ حضرت ابراهیم در انبیاء خیلی مهمه که ما باید به او اقتدا کنیم الگوی ما باید باشد. درهفته گذشته آیاتی که مربوط به حضرت ابراهیم بود، خدای تعالی ایشان را برای ما الگو قرار داده بود. حتی به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) می فرماید: «و اَتّبِع مِلّهَ اِبراهیمَ حَنیفَا»(نحل/۱۲۳) ملت ابراهیم، راه و روش حضرت ابراهیم را پیروی کن؛ هر چه بر پیغمبر هم نازل شده است مطابق با آنچه بر حضرت ابراهیم نازل شده و عمل کرده بود است. امتیازات حضرت ابراهیم یکی در توحیدش است و دوم درخوب امتحان دادنش است از نظرکلّی. هم خوب باید موحّد باشید، اصلا” به طرف بت و بت پرست نروید. شما می گوئید بت پرست که در میان ما نیست! چرا زیاد داریم! آنکس که پول را بهتر از خدا می خواهد، آنکس که به خاطر پول هر فعل حرامی را انجام میدهد، آن کس که برای بدست آوردن مال دنیا ربا می خورد، رشوه می گیرد، اینها از مشرکین بت پرست بدتر هستند به جهت اینکه بت پرستها از بتشان نه توقع پول گرفتن را از این داشتند نه توقع پول دادن آنها را داشتند، ولی اینجا نه! مسأله پول و مال و اینهاست؛ اینها مشرک هستند با اینها اصلاً  تماس نداشته باشید؛ اگر می توانید هدایتشان کنید. نمی توانید، از آنها کناره گیری کنید، این فلان اداره کار می کند؛ هر جا می خواهد باشد، حتی یک وزیر رشوه گیر، شما باید هیچ کاری با او نداشته باشید که ان شاءالله بحمدالله نداریم توی وزیرهایمان لااقل توی مدیرهایمان ان شاءالله نداریم. ولی اگر بود، حضرت ابراهیم وارد بت خانه شد، روز سیزده بدری تقریبا بود همه می رفتند خارج شهر، حضرت ابراهیم گفت: «انّی سقیم» من حال ندارم، موقعیّت بدستش آمد تبر را برداشت و تمام بتها را شکست، بعد تبر را گذاشت روی دوش بت بزرگ؛ گفت: او کرده؛ ببینید این معنای توحید است. نفر دومی که وارد بتخانه ی آنوقت شد، علی ابن ابیطالب (علیه السّلام) بود. با همکاری پیغمبر اکرم (صلیّ الله علیه وآله و سلم) وارد کعبه  شدند، سیصد و شصت بت را از بین بردند لذا بت پرستان با پیغمبر اکرم مخالفند، اهانت می کنند، جسارت می کنند، کار امروزشان هم نیست، خدا در قرآن از قول آنها مکرر «انّک لمجنون» حتی گفته اند، هنوز به آن حدّ نرسیده است، جسارت می کنند. حضرت ابراهیم را بردند طرف آتش، خدا آتش را بر او گلستان کرد، نسوزاند؛ حتی لباسهای حضرت ابراهیم را خدا حفظ کرد. اگر می خواهید در این آتشی که امروز برپا شده است، همه به طرف گناه و بدیها می روند محفوظ باشید؛ ابراهیم وار متعهّد باشید، امتحانتان را خوب بدهید، حتی به جبرئیلِ خدا هم مستقلا” تکیّه نکنید، خدا هست، اگر جبرئیل از طرف خدا آمده و می خواهد به من کمک کند خوب کارش را بکند دیگه از من اجازه گرفتن نمی خواهد؛ اگر از طرف خدا نیامده ما با تو کاری نداریم، فرزند عزیزش را دستور داد که ببر بکش! قربانی کن! حتی چرا نگفت! چرا مگر چه شده؟ چکارکرده این بچه؟ ما باشیم می گوئیم مگر این بچّه چکار کرده؟ هیچی! «إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» «یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ»﴿الصافات‏/102﴾ نمی گوید خوابت شاید تعبیرش چیز دیگر باشد یا لااقل به خوابت عمل کن؛ نه! «ما تؤمر» آنچه که از جانب خدا امر شده است، می بینید، در امتحان و در توحید، در توحید کامل! در امتحان هم کامل! لذا خدای تعالی توصیفش می کند ، به عنوان دوست خودش انتخابش می کند حضرت ابراهیم شنیده بود که خدا می خواهد از میان بندگانش یک خلیلی برای خودش انتخاب کند و علامتش هم این است که مُرده به دستش زنده میشود (علامت آن خلیل). اصرار می کرد خدایا مرده زنده کن تا من ببینم، می خواهم مشاهده کنم؛ دل تو دلش نبود، دیدید انسان یک هدیه ی بسیار فوق العاده ای می خواهد به او برسد، ناراحت است که چرا زودتر خبرش داده نمی شود. می دانست که در روی کره زمین یک آدمی که به درد محبوب بودن خدا بخورد پیدا نمی شود. می گفت: «کَیفَ تُحیَ المَوتی»(بقره/۲۶۰) تو چطور مرده را زنده می کنی؟ دوست دارم ببینم. می دانست اگر خدا بخواهد اینجوری مرده را زنده  کند به دست خلیلش زنده می کند. خدای تعالی فرمود: آیا ایمان نیاورده ای که تو خلیل من هستی؟ «قال بَلی وَ لکِن  لِیَطمَئنّ قَلبی»(بقره/۲۶۰) می خواهم آرامش پیدا کنم، می خواهم امضایش را بگیرم، می خواهم برایم مسلّم شود، چون خدای تعالی بداء دارد،  خدا هم فرمود: «خذ اربعه من الطّیر» چهار پرنده را بگیر«فصرهنّ» اینها را با هم مخلوط کن گوشتشان را مخلوط کن، بعد روی  چهار کوه بگذار«ثم ادعهنّ» بعد اینها را صدا بزن، خروس بیا، کبوتر بیا، طاووس بیا، امثال اینها، می بینی که «یاتینک سعیا» می آیند پیش تو. می بیند مرده را زنده شد، اینجا راحت شد، خلیل خدا شد و پیغمبر اکرم (صلّ الله علیه وآله و سلم) حبیب خداست. و امروز احتمالا”، از نظر بعضی ضعیف از نظر بعضی متوسط شهادت حضرت امام عسکری (علیه السّلام) است. چون بعضی گفته اند که روز اول ماه شهادت امام عسکری است به هر حال به پیشگاه فرزند عزیزش حضرت بقیّه الله (ارواحنا فداه) تسلیت عرض میکنیم امیدواریم که این غربت و این اعمال دشمنی ها نسبت به اهل بیت عصمت )علیهم السّلام( با ظهور حضرت بقیّه الله ان شاءالله پایان پیدا کند ولی امام عسکری (علیه السّلام) از اول زندگیشان تا آخر در یک محلی که ارتش بود، معسکر بود به اصطلاح آنها زند گی میکرد از این جهت هم به امام عسکری اسمشان معروف شد. امام هادی (علیه السّلام) هم که متوکّل ایشان را به سامراء تبعید کرده بود در همین خانه ای که الان حرم مطهر حضرت امام هادی و امام عسکری (علیهم السلام) است زندگی می کردند ولو اینکه دشمنان خاندان هنوز اجازه ندادند که خانه ی  امام زمان ساخته شود و ان شاءالله بفکرش هستند و من تحقیق کرده ام و از همّت دوستان خودمان خیلی متشکرم تا حدّی که ان شاءالله هروقت بنا شد به جائی این وجوه را بفرستیم به شماها خواهیم گفت واینکه چقدر جمع شده آن را هم خواهیم گفت، ولی هنوز موقعیّت دارد که ان شاءالله دوستان اظهار محبتشان را به محضر حضرت بقیّهالله (ارواحنا فداه)بکنند و خانه ی آنحضرت را وحرم مطهر پدر بزرگوار و جدّ بزرگوارش را و حرم مطهر اینکه جدا می گویم بخاطر اینکه والا همه در یک ضریح دفن هستند اما مادر عزیزشان حضرت نرجس خاتون و حرم مطهر حضرت حکیمه خاتون، این ها ان شاءالله زودتر ساخته شود و امیدواریم ان شاءالله این پولهائی که شماها دادید؛ یک بچه ای در مشهد درسنّ شاید هشت سالگی بود یک ده هزار تومان از عیدیهایش جمع کرده بود آورد به من داد گفت: این برای حرم مطهرامام هادی و امام عسکری (علیهم السلام). اینقدرمن تحت تاثیر واقع شدم که خدا می داند الان هم حتی تحت تأثیر واقع شدم که ما چرا اینطور هستیم؟ و این بچه روی فطرتش دارد کار می کند حتی به من گفت به پدر و مادرم هم نگوئید، معلوم است که هیچ کس او را تبلیغ نکرده است. ان شاءالله کوشش بکنیم همه تا اینکه بتوانیم به وظایفان  نسبت به خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) عمل بکنیم و هرچه بیشتر داده شود ان شاءالله بیشتر محبتمان اظهار می شود والّا این پولها کاری انجام نمی دهد همین ده تومن گاهی بهتر از بعضی پولهای آنچنانی است. گاهی البته اینطور است، نه اینکه پول زیاد ارزش نداشته باشد، گاهی یک میلیارد تومن هم، ده تومن، ده تومن هم بخواهیم حساب کنیم باز مثل همون ده تومن همون بچه است. روی اخلاص باشد همه اش خوب است. روی فطرت باشد همه اش خوب است. ان شاءالله دست جمعی برویم حرم حضرت امام عسکری(علیه السلام)، من یک وقتی مثل امروزی یا مثل روز اول ماه (یادم نیست) در سامرا بودم دیدم نجفی ها آمده اند دسته جمعی به سامرا و«هوسه» می کنند؛ «هوسه» یک حالتی است که اینها اَرگاراشون را بر می دارند و یاحسین می گویند؛ خیلی ابهت فوق العاده ای دارد؛ و این کار را در مقابل دشمنان خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) می خواستند اظهار محبت به امام عسکری (علیه السلام) بکنند و ان شاءالله امیدواریم اعیادی که در پیش داریم همه اش بر ما مبارک باشد مخصوصا فردا که چه تعبیر کنم؟ روز انتفال ولایت حضرت بقیه الله و انهدام دشمنان خاندان عصمت وطهارت(علیهم السلام) است که تا امروز بحمدالله ادامه دارد و این جشن بزرگ را به همه تبریک عرض می کنم و ان شاءالله هفده ماه ربیع هم، شب هفدهم آنهایی که دعوت شده اند در مرحله ی استقامت تشریف بیاورند و اگر نیایند ما چون حمل بر مسامحه می کنیم دیگر دعوتشان نمی کنیم و اگر دو سه دفعه هم دعوتشان نکردیم، بدانند که آنها هم خودشان را جزء برنامه های ما بدانند، ما آنها را نمی دانیم، چون اهل مسامحه اند و مسامحه ی زیاد برای ما ضرر دارد مگر اینکه عذر موجّهی داشته باشند دوستانمان بعضی هستند که خیلی جدّی هستند.

نسئلک اللهم و ندعوک باعظم اسمائک و به مولانا صاحب الزمان یا الله یاالله یاالله ….یا رحمن یا رحیم یا غیاث المستغیثین، اللهم عجل لولیک الفرج، خدایا فرج امام زمان ما را برسان. ما را از بهترین یاران و اصحابش قرار بده. توفیق تزکیه نفس کامل به همه مان مرحمت بفرما. خدایا ما را از صالحین قرار بده. خدایا ما را از صدّیقین قرار بده. خدایا توفیق شهادت به ما مرحمت بفرما. پروردگارا ما را از خدمت گزاران به دین قرارمان بده. پروردگارا به آبروی حضرت ولی عصر گرفتاریهای مسلمین برطرف بفرما. خدایا دشمنان شیعه را از بین ببر. آنها را نابودشان بفرما. پرور دگارا به آبروی ولی عصر حضرت حجه بن الحسن (روحی فداه) قسمت می دهیم همه ما را موفق به تزکیه نفس کامل و کمالات روحی بفرما. پروردگارا مرضهای روحیمان شفا عنایت بفرما. مرضهای بدنیمان به آبروی ولی عصر شفا مرحمت بفرما. مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان. امواتمان غریق رحمت بفرما. شهدای ما را با شهدای کربلا محشور بفرما. اماممان غریق رحمت بفرما. عاقبتمان ختم بخیر بفرما. وعجل فی فرج مولانا یا صاحب الزمان.

 

لینک دانلود ویدیو : 

کلیک کنید

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۱ ربیع الاول ۱۴۲۷ – ۱۱ فروردین ۱۳۸۵ – عالم ملک و ملکوت

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

الحمدلله و الصلاه و السلام علی رسول الله و علی آله آل لله لاسیما علی بقیه الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و لعنه الدائمه علی أعدائهم أجمعین من الان إلی قیام یوم الدین.

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فىِ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ، آخِذِینَ مَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذَلِکَ مُحْسِنِینَ ، کاَنُواْ قَلِیلًا مِّنَ الَّیْلِ مَا یهْجَعُونَ، وَ بِالْأَسحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ، وَ فىِ أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّائلِ وَ المْحْرُوم» (ذاریات/ ۱۵ – ۱۹)

روز اول ماه ربیع الأول است. احتمالاً شهادت حضرت امام عسکری علیه الصلاه و السلام امروز باشد و بعضی گفته‌اند که آن وجود مقدس را مثل امروزی مسموم کردند و روز هشتم ربیع از دار دنیا رفتند. به هر حال به امام عصرمان بخاطر شهادت پدر بزرگوارشان، مخصوصاً امسال که به حرم مطهرش اهانت کردند و مصیبت جدیدی پیش آمده، بر آن حضرت تسلیت عرض می‌کنیم. امیدواریم پایان غیبت کبری و صغری در همین ایام باشد و قلب مقدس پدر بزرگوارشان را خدای تعالی با ظهور فرزندش شاد بفرماید و یا لااقل مُزد عزاداری شیعه را در این دو ماه همین مسئله قرار بدهد و چشم‌های ما را به جمال آن حضرت روشن بفرماید.

در این آیاتی که تلاوت شد، می‌خوانیم که «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فىِ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ» (ذاریات/ ۱۵) هر چیزی در عالم دو بُعد دارد. یکی بُعد مُلکی و یکی هم بُعد ملکوتی است. بُعد مُلکی عالم همین چیزهایی است که ما می‌بینیم و حس می‌کنیم و با حواس خمسه آنها را متوجه می‌شویم. بُعد ملکوتی اینها آن چیزهایی که هست ولی با این حواس احساس نمی‌شود؛ یعنی با چشم دیده نمی‌شود ولی با چشم دل دیده می‌شود. با گوش ظاهری شنیده نمی‌شود ولی با گوش باطن انسان آن را می‌شنود حتی در بیان با زبان ظاهری شاید گفته نشود و خیلی زحمت دارد که انسان بتواند ملکوت را با زبان بیان کند مگر آنهایی که خدای تعالی حکمت را از قلب‌شان به زبان‌شان جاری کرده باشد. آن وقت می‌توانند برای مردم ملکوت هر چیزی را بیان کنند.

بنابراین اگر انسان بخواهد به کمالاتی برسد باید یک چشم دیگر، یک گوش دیگر، یک زبان دیگر، یک قلب دیگری داشته باشد تا بتواند به آن وادی وارد شود و اکثراً مردم این طور هستند که « لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ‏» (أعراف/ ۱۷۹) چون ملکوت فرقش در همین است که مُلک را همۀ حیوانات می‌بینند، می‌شنوند و ممکن است حتی با یک زبانی با یکدیگر صحبت کنند و مثلاً اگر حیوانی جایی طمعه‌ای پیدا کرده به حیوانات دیگر بگوید و راهنمایی کند و این مسئله دربارۀ مورچه‌ها خیلی ظاهر است. شما اگر یک طمعه‌ای را یک جایی بیندازید یک مورچه می‌آید و احساس می‌کند که ‌اینجا طمعۀ خوبی است وقتی که برمی‌گردد به طرف مورچه‌ها آنها را خبر می‌کند و همه به طرف آن طعمه حرکت می‌کنند. در خیلی از حشرات این مسئله هست و در حیوانات غیرحشره‌ای هم هست.

به هر حال مُلک برای حیوانات است و خدای تعالی عالم مُلک را هم برای حیوانات و هم [برای] انسان قرار داده است. اگر انسانی به همین اکتفا کرد از دایرۀ حیوانیت بیرون نیامده است و اگر قدم در ملکوت گذاشت؛ یعنی خدا را شناخت آن‌طور که باید بشناسد، پیغمبر اکرم را شناخت آن‌طوری که در یکی دو شب قبل یک مقداری توضیح دادم و امام را آن‌طوری شناخت که دو شب پیش عرض کردم و آخرت را آن‌طوری شناخت که باید بشناسد. بهشت و چشمه‌های بهشت را که در اینجا ذکر شده و در این آیه بیان شده فکر نکند بهشت فقط یک باغی است که درختها سر به هم آورده، سایۀ مناسبی به وجود آورده و مثلاً از زیر کوهها چشمه‌های آب جاری شده است بلکه بهشت به فارسی و جنت به عربی یک ملکوتی دارد. اگر انسان از بُعد مُلکی وارد بهشت شد باز هم آنجا به فکر میوه‌ها و سایه‌ها و حورالعین و امثال اینها است. درست است آدم درست کاری است، خدا او را برای بهشت خلق کرده اما آن روحیۀ مُلک‌شناسی و مُلک‌پرستی و محبت به مُلک از او گرفته نشده و چون اکثریت مردم اینگونه هستند، جنبه‌های حیوانی‌شان غلبه بر جنبه‌های معنوی‌شان دارد از این نظر خدا هم آنها را پذیرفته، رحمانیت پروردگار، آنها را قبول کرده و وارد بهشت‌شان کرده است. اما اگر بخواهید به یک حقیقتی دست پیدا کنید، اگر می‌خواهید راه تزکیۀ نفس را صحیح انجام بدهید، یکی از صفات رذیله‌ای که در انسان بلکه همۀ انسانها هست و بلکه برای مردم خیلی مشکل است که از این حالت بیرون بیایند [این است که] تحت تاثیر چیزهایی که با چشم می‌بینند، با گوش می‌شنوند، با زبان می‌گویند واقع نشوند، بلکه به حقیقت برسند، به ملکوت برسند، عالم امر را مشاهده کنند و عالم خلق را جزیی بدانند. عالم ملکوت را حق و حقیقت بدانند و عالم مُلک را یک ظاهری یک چیزی که فانی می‌شود اهمیت زیادی لااقل ندارد آن را آن‌طور مشاهده کنند.

من متأسفم و جداً گاهی مثل یک راننده‌ای که یک دفعه با خطر متوجه می‌شود و باید ترمز کند، این مجالس ما با اینکه نزدیک ۲۰ سال است که مشغول آرایش این مجالس هستیم آن‌طوری که انسان می‌خواهد که این مجالس، مجالس درس و بحث و گفتگو از آنچه که معمولاً در کتابها نیست و مشاهده نمی‌کنید، باشد، اما چه می‌شود کرد. اگر یک طبیبی مریض‌های مختلفی داشته باشد و حتی آن مریض برای رفع کسالتش ارزش قائل نباشد که وقتی برای مطب می‌آید دست بچۀ خردسالش را هم می‌گیرد و می‌آورد، رفیقی که داخل خیابان اصلاً به حقایق معتقد نیست دست او را هم می‌گیرد و می‌آورد و مجلس طوری می‌شود که انسان نمی‌تواند یک نسخۀ کامل و خوبی برای دوستان بنویسد. اینجا یک بحث بسیار مهمی هست اگرچه بحمدلله رفقای ما بلکه بعضی قبل از من مطالب را که سیراب شده‌اند یا خودشان قلب‌شان چون جزء مخلَصین‌اند و یا مخلِصین « جَرَت یَنابیعُ الحِکمَهِ من قلبهم على لسانهم و من لسانهم علی کتابتهم»‏ شده است.

 من همین امروز بالا یک مقداری داشتید دعای ندبه می‌خواندید و من هم فکر می‌کردم، دیدم پنج تا مجلۀ قابل توجه نوشته شده است که أخیراً مجلۀ انوار هدایت است که زحماتش را آقای معلم کشیده است. به جای همۀ مجلاتی که هست چهارتای این مجلات مختص امام زمان علیه الصلاه و السلام است. چندی قبل مجله‌ای که اسم زنی رویش بود نگاه می‌کردم. دیدم پانصد هزار تیراژش است. ما مسلمانها همیشه تابع مُلک هستیم و متأسفانه آن‌طور که باید در مُلک فرو برویم، نیستیم. تابع پرستنده‌های مُلک هستیم. می‌خواهیم ادای آنها را در بیاوریم، با آنها باشیم. خیال می‌کنیم تمام فلاح و رستگاری به‌ این است که انسان عقب‌رو این حیوانات باشد و بدتر از هر چیزی این است که انسان اگر هم می‌خواهد باشد خودش حیوان باشد چرا پیرو حیوانات باشد. خودش مستقلاً کار کند نه ‌اینکه چون همه می‌کنند، ما هم انجام می‌دهیم، [اینگونه] نباشد.

دوستان مشغول هستند و کتابها نوشته‌اند. آدم فکر نمی‌کند یک دانشمند، یک کسی که هنوز مثل من پیر نشده کتابهایی نوشته باشد. من گاهی می‌گویم فلانی ۲۵ جلد کتاب نوشته است همه تعجب می‌کنند. این قیافه ۲۵ جلد کتاب! و یا مجله‌ای صادر کرده و یا اینکه مثلاً همان سررسیدهایی که دوستان ۵ یا ۶ تا سررسید نوشته‌اند و هر کس این سررسیدها را ببیند خیال می‌کند سررسید معمولی هست و حال اینکه یک کتاب نوشته‌اند. گاهی اوقات من مدرک بعضی از روایات می‌بینم این سررسید مدرک هم داده است، متن روایت را نقل کرده است. نگاه کنید چه می‌شود که ماها هم نسبت به آنچه که از خودمان صادر شده غیرت داشته باشیم. مجلۀ زن روز پانصد هزار تیراژش است ولی مثلاً مجلۀ خورشید مکه سی هزار. این بی‌همتی ما نیست؟ مجلۀ خورشید مکه بخاطر گذر زمان تیراژش خیلی زیاد شده است. اینها باید هدیه داده بشود. چه می‌شود که مثلاً مقید باشیم، غیرت داشته باشیم. من این کلمه را به خودم می‌گویم شاید به من بر بخورد. غیرت داشته باشیم که ‌این مجلات را بگیریم که طرف تشویق بشود که از این کارها بیشتر بکند. این همه ‌اینجا دانشمند، روحانی و در قم زیادتر و در تهران هستند واقعاً بعضی از دوستان را می‌بینم آن قدر به فکر پیشرفت دین‌شان هستند که شب و روز ندارد که من گاهی به دوست عزیزم آقای مسعودی می‌گویم که آقا یک کمکی برایت بیاید. تهران است و کسی نیست و این همه کار. در قم همین‌طور. شماها، نه همه شما، بعضی‌هایتان می‌روید و می‌آیید یک همتی داشته باشید. من نمی‌خواهم مجلات آقایان را بفروشم. حاضرم اگر به آنها برنخورد همه‌اش را بخرم و به همۀ شما هدیه بدهم. این کار خوبی است ولی شماها تنبل‌تر از این می‌شوید. چه اشکالی دارد این تیراژها بالا برود و وقتی که ‌این تیراژها بالا رفت دستگاه وزارت ارشاد می‌فهمد که ‌این تیراژش بالا است و مردم می‌خواهند. طبعاً اجازۀ پخش‌اش را می‌دهد. وقتی که اجازۀ پخش داشت حقایق بیشتر به مردم می‌رسد. شما این مجله‌ها را نگاه بکنید مطالبی که گاهی خدا می‌داند از آنها استفاده می‌کنم. مطالب پرارزشی در این مجلات نوشته شده است، همین مطالبی که غالباً گفته می‌شود.

ما همه‌مان در مسئلۀ مُلک با حیوانات شریک هستیم. شما دوست دارید که با حیوانات شریک باشید و با حیوانات هماهنگ باشید یا با أئمۀ اطهار و اولیای خدا؟ همین الان روز جمعۀ اول ماه ربیع است و دو ماه هم عزاداری کردید به خودتان جواب بدهید. کدام یکی؟

به خدا قسم اکثریت مردم کوشش می‌کنند که خودشان را با حیوانات شریک کنند و ای کاش با حیوانات شریک می‌شدند؛ چون حیوانات آزارشان لااقل به خودشان نمی‌رسد. یک گرگ حیوان بسیار درندۀ خطرناکی است. صدتا گرگ دور هم باشند و همه‌شان گرسنه به جان یکدیگر نمی‌پرند، خودشان را از بین نمی‌برند. صدتا شیر گرسنه دور هم باشند به هیچ وجه به یکدیگر تجاوز نمی‌کنند، ما در این جهت پیرو حیوانات هم نیستیم. می‌بینید در دنیا چه خبر است، دنیایی که مثلاً رئیس جمهور آمریکا می‌گوید مثلاً آن مصلح آخرالزمان که می‌خواهد بیاید من هستم. با این همه کثافت کاریها و این همه زشتی‌ها، در عین حال این کلمه را به زبانش جاری می‌کند. مردم هم یک عده که همان جا هستند و هم فکر او هستند و حیوانی مثل او هستند اینها باور می‌کنند.

شما ببینید یک چنین دنیایی در میان این مردم اگر شماها اهل تزکیۀ نفس باشید، خودتان را پاک کنید. پاکی یعنی چه؟ یعنی لااقل نباید آزارم به هم نوعم برسد. پاکی یعنی حسادت نداشته باشم، کبر و غرور نداشته باشم، بدخواه دیگران نباشم و به طور کلی صفات رذیله را نداشته باشم. این یک قدم کوتاهی در راه رسیدن به حقیقت است. قدمهای بعدی مهم است که انسان از عالم مُلک که ‌اینها حرف بیهوده نیست که مُلک و ملکوت همان طوری که بعضی از متصوفه می‌گویند، نه. اینها آیات قرآن است «بِیَدِهِ مَلَکُوتُ‏ کُلِّ شَیْ‏ء» (یس/۸۳) کلمۀ ملکوت در آیۀ قرآن آمده است. از عالم مُلک یعنی عالَم حیوانی از عالم مُلک یعنی عالَم شیطانی؛ چون [وقتی] انسان از حیوانیت سرازیر می‌شود به شیطان می‌رسد، ولی شیطان است و شیطان به اولیائش وحی می‌کند «لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِم‏» (انعام/۱۲۱) صریح قرآن است، راهنمایی‌تان می‌کند اگر تابع شیطان باشید. یک چیزی میشوید که حتی به طفل شیرخوار هم رحم نمی‌کنید، به امام هم رحم نمی‌کنید. درگذشته بوده‌اند. زمان ما امتحانمان به یک نحوۀ دیگری است، زمان أئمه نحوۀ دیگری بوده که دشمنی با امام‌شان می‌کردند. این عالم مُلک است، عالم شیطانی است. عالمی است که شیطان یک حیوان را این قدر فریب نمی‌دهد مثلاً یک گرگی را فریب بدهد و بگوید این گرگی که دارد می‌آید را پاره‌اش کن، نمی‌کند ولی ماها را چرا. با کوچکترین سوء ظن «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم‏» (حجرات/۱۲) قرآن می‌فرماید که بعضی از ظن‌ها گناه است. آن وقت انسان یک چنین وضعی پیدا می‌کند.

 اگر بخواهیم طبقه بندی بکنیم طبقۀ حیوانیت انسان، گاهی این حیوانیت خوب است و گاهی بد؛ چون حیوانها خوب‌اند. شما این را بدانید خدا حیوانات را از کسانی که حیوان سیرت‌اند و به طرف شیطان رفته‌اند بهتر می‌داند. حیوانات مطیع‌اند. الان اگر روی دوش الاغ بار بگذارید باز هم می‌برد و نمی‌گوید حالا زمان هواپیما و ماشین و غیره است و من را دیگر رها کنید. به کسی که حرف چرت می‌زند و می‌گفت اروپایی‌ها این طور کردند، آن طور کردند. گفتم: حالا به من و تو چه. من آنم که رستم بود پهلوان. درست است؟ این بنده خدا این قدر نفهم بود که می‌گفت قضیۀ رستم هم دروغ بوده است. حالا برنامۀ رستم در کار نبود. ما آنیم که رفتند به کرۀ ماه، تو که نرفتی. تو هنوز کرۀ زمین را هم نگشتی. تو پس بیا و به آفاق و انفس گردش کن، در آفاق انفس حرکت کن تا بتوانی به یک جایی برسی. خدا کرۀ ماه را برای تو قرار نداده است و آن کسی که رفته است بیخود رفته است. نگویید که فلانی با علم مخالف است، نه. اگر کرۀ ماه را نزدیک آوردند و حتی یک نردبان هم می‌شد که بالایش بگذارند و برویم یک جای بی‌آب و هوایی که چکار کنیم؟ برو یک جایی که همۀ آب و هواهای خوب در آنجا است. شما بالاخره بخواهید یا نخواهید بالا می‌روید. خدای نکرده، شماها را نمی گویم، یا به طرف جهنم یا به طرف بهشت. هر دوی آن روی کرۀ زمین نیست، با علم هم می‌روید. خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: «یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس ِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ» (رحمن/۳۳) ای گروه جن و انس! اگر می‌توانید بروید به کرات بالا، آسمانها و زمین ولی این طوری نمی‌توانید بروید. ولی یک راه خدا باز کرده است و آن سلطه است؛ یعنی یک وسیله‌ای درست کن و برو. بدون وسیله هم آخرش خدا می‌برد. بهشت و جهنم که در این کرۀ زمین نیست.

بنابراین آقایان بیاییم خودمان را از این عالم مُلک نجات دهیم در صف حیوانات نایستیم اینجا صف شما نیست. گاهی دوتا صف هست یکی سیگار می‌دهند _ من یادم هست که تریاک هم در صف می‌گذاشتند تا به هر کس به اندازۀ خودش تریاک بدهند_ یک جا هم دارند مثلا  فرض کنید اشرفی می‌دهند و شما هم یک آدم بسیار متشخصی هستید که سیگاری هم نیستید. شما رفتید داخل صف سیگاری‌ها ایستادید. یک نفر می‌آید و به شما می‌گوید، پیغمبرها به شما می‌گویند، آنها که می‌خواهند شما را نجات دهند به شما می‌گویند که صف‌تان آن طرف هست. تو در صفی باید بایستی که انبیاء ایستادند، در صفی باید بایستی که پیغمبر اکرم و أئمه اطهار ایستادند. همین یک کلمه را درستش کنیم. صف خودمان را مشخص کنیم. تو بیشتر به صف پیغمبر و اهل بیت عصمت می‌خوری یا صف حیوانات؟

اگر تزکیۀ نفس نکردید ولو نمازت را اول وقت بخوانی، اگر تزکیۀ نفس نکردی ولو بهترین کارها را به فشار، چون طبعاً انسان باید کارهای خوب را با فشار انجام بدهد، اینها را تو انجام دادی در صف حیوانات هستی. چرا؟ به جهت اینکه صفات حیوانی در تو هست. کم بخوابید، با خدا مناجات کنید، سحرها بلند شوید و استغفار کنید، هفتاد مرتبه (استغفر الله ربی و أتوب إلیه) در نماز شب بگویید، واجب نیست. پس چرا خدا در اینجا اینگونه تمجید می‌کند؟ برای اینکه ‌این اعمال است که انسان را موفق به تزکیۀ نفس می‌کند؛ یعنی اینکه انسان تصمیم بگیرد که تزکیۀ نفس بکند. از شما می‌پرسم که خیلی وقتها وضعت خوب نیست بدنت بو می‌کند، حمام نرفتی؟ می‌گوید: اتفاقاً دیشب حمام بودم. صابون زدی یا نه؟ می‌گوید: صابون نزدم و فقط آب روی خودم ریختم. خوب این بیشتر گند و بویت را بلند کرده است.باید خودت رو تمیز کنی، صابون هم بزنی. «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُون‏» (ذاریات/۱۸) این صابونی است که می‌زنی. این تزکیۀ نفس، حمام رفتن است؛ یعنی نمی‌شود انسان تزکیۀ نفس بکند ولی استغفار نکند فایده‌ای ندارد و تزکیۀ نفس هم قبول نیست. از اینجا ما می‌خواهیم قدم‌مان را برداریم و در عالم ملکوت بگذاریم و در دست خدا است «ملکوتُ کُلِّ شیءٍ» (یس/۸۳).

 روایات و آیات مشعر بر این است که ید خدا امام عصر أروحنا فداء است «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِم‏» (فتح/۱۰) در تفسیر این کلمه نگاه کنید. می‌فرماید: (یدالله) علی بن أبیطالب صلواه الله علیه است، (یدالله) امام عصر است، به یَد خدا است ملکوت هر چیزی؛ یعنی اگر می‌خواهی به ملکوت برسی، نه ‌اینکه این دو دستت را به دامن امام زمان بیندازی، قلبت را به پای امام زمان بینداز. بلند می‌شوی بگو (یا صاحب الزمان)، می‌نشینی بگو (یا صاحب الزمان). فرقی نمی‌کند (یا علی) را با توجه بگویی، منتها با توجه. یک بچۀ کوچک که نمی‌تواند راه برود، می‌بینید که پدرش کنارش ایستاده و همه‌اش می‌گوید: بابا یا می گوید: مادر. دائماً بگویید، نمی‌گویم با زبانتان بگویید. مرد کافری بود و خدا را اصلاً قبول نداشت. وقتی که می‌خواست وارد زنها بشود چون زنها مقید بودند، می‌گفت: یا الله. (یا الله) گفتن این معنایش این است که من مرد هستم که دارم می‌آیم و هیچ معنای دیگری ندارد. این طوری نباشید. (یا الله) را آن وقتی که برای اخطار خانوم‌ها می‌گویید با توجه بگویید. لازم نیست صدای‌تان را عوض کنید همان (یا الله) منتها توجه داشته باشید.

مؤمنین کسانی هستند که تجارت و بیع که ‌این موارد یک مقدار تمرکز می‌خواهد سراش را کلاه نگذارند، یک مشتریی نباشد که کلاه سر انسان بگذارد. آنجا تمرکز می‌خواهد. می‌گوید همان موقع که تمرکز کامل در مُلک می‌خواهد داشته باشید به یاد ملکوت هم باشید. «لا تُلْهیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه‏» (نور/۳۷) آنها را از یاد خدا غافل نمی‌کند. چرا تجارت و بیع را فرموده است؟ برای اینکه هم مربوط به مُلک است و هم در مُلک این یک کاری است که آدم باید یک مقداری دقت کند والا اگر دقت و تمرکز نکند ممکن است که سرش را کلاه بگذارند. همیشه انسان باید به یاد خدا باشد. برای شما چطور مثال بزنم که شما هم خدای واحد را همیشه به یادش باشید و هم امام زمانتان را.

یک مثال خیلی ساده چون این مطالب یک مقداری دقیق است و نمی‌شود در جلسات عمومی‌گفت ولی حالا عیبی ندارد. یک مثال خیلی ساده، ببینید الان من را که می‌بینید بدن و روحم است؛ چون اگر روحم تنها باشد شما نمی‌بیند. اگر بدن تنها باشد خواب است یا مرده. بنابراین نمی‌تواند صحبت کند. شما به من دارید نگاه می‌کنید، من هر چه بگویم، می‌روید و می‌گویید فلانی گفت. بدنش گفت یا روحش؟ کدام یکی؟ اینها وحدت داشتند؛ چون اگر بگویید بدنش گفت، یعنی خواب بود و گفت، ارزشی ندارد. اگر بگویید روحش گفت، تو کجا روحش را دیدی؟ پس بدن وسیلۀ روح است، دست وسیلۀ اعمال قدرت است. شما اگر همین الان این سقف بخواهد خراب شود این دست‌تان را حائل می‌کنید؛ چون می خواهید کمال قدرتتان را اعمال کنید. این را خوب دقت کنید، امام زمان وسیلۀ اعمال قدرت پروردگار است. خدا هر چیزی را با وسیلۀ خودش انجام می‌دهد. امام زمان وسیلۀ احاطۀ علمی خدا بر خلق است. خوب دقت کنید یک خورده جنبه علمی دارد، خدای تعالی فرض کنید بلاتشبیه که شاعر می‌گوید: خاک بر فرق من و تمثیل من، اما روح امام زمان خدا است نه روحی که در بدن امام زمان است یک وقتی این طوری فکر نکنید. اینکه می‌گویند (یدالله) أئمه دست خدا هستند، جنب الله، عین الله، اُذُن الله؛ یعنی وسیلۀ آن قدرت پروردگار است. خدا احتیاجی به وسیله ندارد اما خودش این طوری خواسته است. در تمام کارها هم همین‌طور است. وسیلۀ اعمال قدرت است؛ یعنی شما هر چه که بگویید: (یا الله) من را، فرض کن، قوی قرار بده. قوی قرارت می‌دهد اما به وسیلۀ امام زمان.

در دعای ندبه می‌خوانیم (أین السببُ المتصلُ بین الأرض و السماء) این رابط بین خدا و خلق حتی نفس کشیدن ما، مرگ و زندگی ما وسیله‌اش این روح مقدس حضرت بقیه‌الله است که مخلوق خدا است. اگر به ملکوت راهمان بدهند یک قدم می‌خواهیم در ملکوت بگذاریم. کِی راهمان دادند؟ آن وقتی که ما بفهمیم _ فهم یعنی چشم دل _ یعنی همان‌طور که شما با من صحبت می‌کنید روح و بدنم را از من جدا نمی‌کنید همین‌طور خدا و امام زمان را با هم بدانید. وسیله‌اش این روح مقدس حضرت بقیه‌الله است که مخلوق خدا است. خدا هیچ وقت نمی‌آید با من و شما صحبت کند «وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ‏ اللَّه‏ الّا وحیاً» (شوری/۵۱) این‌طوری نیست که خدا برای بشری صحبت کند الا وحی باشد. «أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب‏» (شوری/۵۱) که ‌این وحی با واسطه است که آخر می‌فرماید یا به پیغمبرها مستقیم وحی می‌کند یا به اولیای خدا که خیلی باید مقام‌شان بالا باشد که (من وراء حجاب) باشد؛ یعنی که خدا را آن‌طور که انبیاء متوجه هستند و می‌فهمند، اولیاء خدا متوجه نیستند و خدا را نمی‌فهمند ولی با یک پرده‌ای با آنها صحبت می‌کند. «أَوْ یُرْسِلَ رَسُولا» (شوری/۵۱)یا به وسیلۀ رسول. رسول چطور است؟ رسول همین قرآنی که بر پیغمبر اکرم نازل شده و پیغمبر برای ما خوانده است. پس بنابراین به طور کلی خدا مثل حضرت موسی بیاید که در کوه طور او را خواست و حالا هر طوری که بود او را طرف خود کشاند و گفت: «إنِّی‏ أَنَا اللَّهُ‏ لا إِلهَ‏ إِلَّا أَنَا»[1] اینگونه با خدای تعالی صحبت کردن اصل شانش نیست، کبریائیت‌اش ایجاب نمی‌کند. یک وقتی اگر شما هم توقع داشتید خیلی توقع بی‌جایی است که خدا مثل حضرت موسی که صحبت کرد با شما هم صحبت کند ولی امام زمان را قرار داده و می‌گوید که زبان من است، گوش من است اُذن‌الله است. او را قرار داده است که شما با او صحبت کنید. صحبت با او صحبت با خدا است. «وَ مَنْ‏ أَحَبَّکُمْ‏ فَقَدْ أَحَبَ‏ اللَّهَ‏، وَ مَنْ أَبْغَضَکُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّه‏»[2] او در بین ما است هیچ وقت نمی‌شود در عالم از زمان حضرت آدم تا روز آخر حجت در بین مردم نباشد و به همین جهت هست که ۱۱۷۰ و چند سال حضرت ولی عصر را در کرۀ زمین نگه داشته است. ما که نمی‌بینیم؟ خوب برو ببین. ما که پیدایش نمی‌کنیم؟ پیدا است، خورشید را تو پیدا نمی‌کنی. پیغمبر اکرم حضرتش را مثال به خورشید زده است. آخر ما پشت ابر غیبت هستیم. یک هواپیما بشین برو بالای ابر. ما یک روز بارانی بود رفتیم بالا و دیدیم عجب آفتابی هست. روی این ابرها آفتاب افتاده و طوری آفتاب بود که من پرده‌ای جلوی این شیشۀ هواپیما انداختم که اذیتم نکند. چطوری می‌شود که بالا برویم؟ من همین را می‌خواهم بگویم. همۀ کار ما و صحبت ما این است که شما بالا بروید و امام زمانتان را ببینید، با همین ترکیۀ نفس.

اول یک خورده خودت را سبک کن، یک مقدار حواست را جمع کن، یک بلیط بگیر. حداقلش این است که بلیط بگیر. الان مشهد چند هفته هست که ماندیم و بلیط پیدا نمی‌شود و حالا گفتیم چه بهتر. إن شاءالله هیچ وقت بلیط پیدا نشود و ما همیشه خدمت آقایان باشیم. اینجا وطن‌مان است، اینجا متولد شدم و باید هم باشم ولی خوب حداقل بلیط بگیر. از چه کسی بلیط بگیریم؟ از آن کسی که تمام سازمان هوا و به اصطلاح وزیر راه و ترابری او را تعیین کرده برای اینکه شما بروید از او بلیط بگیرید.

حالا برسیم به وضع خودمان. آقا من چطور به امام زمان برسم؟ به آن خورشید تابان برسم؟ این ابر غیبت همه جا را گرفته است. ظلم مردم همه جا را گرفته است، چطور امام زمانم را ببینم؟ بلیط بگیر. بلیط از چه کسی بگیرد؟ از دین. دینِ تو بلیط می‌دهد، بلیط داده و اسم تو را هم نوشته است. یک مقداری همت کن و برو از آژانس بلیطت را بگیر. پول هم نمی‌خواهد، پول هم به تو می‌دهد. نه، من حالش را ندارم.

یک شخصی یک شیری دنبالش کرد. فرار کرد و دید که نمی‌تواند و داخل چاه افتاد. پایین چاه را نگاه کرد، دید یک افعی خیلی بزرگی آنجا منتظر آمدن او است. وسط چاه دوتا ریشۀ درخت بود. دستش را به آنها گرفت. نه شیر می‌تواند کاری بکند و نه ‌این. دید دوتا موش دارند این ریشه را قطع می‌کنند. یکی سیاه و یکی سفید. در همین وسط با این دلهره، با این وضع خطرناک یک مقداری عسل به ‌این دیوار چاه بود. زنبورها حالا از کجا به آنجا عسل ریخته بودند، مشغول خوردن این عسل پر از خاک و کثیف شد و حواسش رفت به عسل. این را برای می می­گویند. اگر اهل آخرت نباشید، اگر اهل ملکوت نباشید، اگر به طرف ملکوت نروید أجل مثل یک شیری دنبال سر ما است. امثال گفتند که در ایام نوروز چقدر در تصادف مردند. گاه گاهی بنشینید، من خودم شبها این کار را می‌کنم. دوستانی که داشتیم، مردند. پایین هم اگر اهل عمل نباشیم جهنم است و عذاب است و زقوم است و اینها است. ما الان چکار می‌کنیم؟ یک دستمان به ‌این ریشۀ درخت است، یک دستمان را به آن ریشۀ درخت گرفتیم. این ریشه‌های درخت همین بازی‌هایی است که خودمان برای خودمان در آوردیم. بله ما هر سال دو دفعه می‌رویم خودمان را چک می‌کنیم تا مریضی نداشته باشیم. این دستگیری‌اش ولی شب و روز ریشه را دارد می‌خورد. آن دوتا موش را تشبیه به شب و روز کردند که می‌جوند. تو به شیرینی دنیا، به‌به چه زندگی خوبی دارم، همه چیزم مرتب است دیگر از عسل هم که بهتر نمی‌شود اما تو در خطری، تو اگر اینجا پرت شدی داخل مُلک می‌افتی بلکه از مُلک هم بدتر؛ یعنی داخل دهان شیطان می‌افتی. شیطان هم روز قیامت می‌گوید که من به تو کاری ندارم. این را بدانید اطاعت شیطان خیلی بد است. با رفیق بی‌وفا هیچ وقت رفاقت نکنید. رفیقی که بخاطر پول شما با شما رفیق است، رفیقی که برای قدرت شما با شما رفیق است، رفیقی که می‌دانید وفا ندارد. کلام امیر علیه الصلاه و السلام است که به شعر ترجمه کرده بودند که (مطلب تو وفا ز مرد ملُول؛ ملول یعنی کسی که زود بداش می‌آید، نشود مجتمع ملال و وفا) نمی‌شود که هم زود ناراحت شود و هم زود وفا داشته باشد. (چون کند عهد چون ملالش خواست، بشکند عهد را به سنگ جفا). شیطان در درجۀ أعلی بی‌وفایی است. همۀ عهدهایش را می‌شکند. در همین دنیا هم می‌شکند. این شیطان را ترک کنید. اصلاً ما چرا در چاه بیفتیم.

خدای تعالی می‌فرماید: «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فىِ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ» (ذاریات/۱۵) می­خواستم این را توضیح دهم، یکی از واژه‌هایی که هر وقت به ما می‌گویند ما خیال می‌کنیم که بهشت است آن هم بهشت خُلد. جنات و عیون در همین دنیا هم هست منتها کسی که در ملکوتش وارد بشود. ما دوستانی داریم که اهل تزکیۀ نفس‌اند که واقعاً خودشان در دفترهایشان نوشته‌اند که اصلاً در زندگی از جهنم بیرون آمدیم و وارد بهشت شدیم با تزکیۀ نفس. وضع مالی‌شان هم شاید خیلی خوب نباشد. در همین دنیا به انسان بهشت می‌دهند. (بهشت آنجاست که آزاری نباشد، کسی را با کسی کاری نباشد) نه ‌اینکه مردم، مردم کسی نیستند که اذیت بکنند. یک کاری بکنید که دیگر شیطان با شما کاری نداشته باشد. چه کسی این‌طور است که شیطان با او کاری ندارد؟ خدا در قرآن می‌فرماید: «إِنَّ عِبادی‏ لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطان‏» (حجر/۴۲) تو بر بندگان من نمی‌توانی تسلط پیدا کنی. خودش هم روز اول گفت: «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِین» (ص/۸۲-۸۳) همه را اغواء می‌کند مگر بندگان خالص را نه ‌اینکه نخواسته باشد که اغواء کند، نمی‌تواند اغواء کند. به جایی برس که راحت بشوی از کسانی که می‌خواهند تو را اذیت کنند، شیطان سیرتان. چه خوب است که انسان به جایی برسد که «وَ عِبَادُ الرَّحْمَانِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلىَ الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُواْ سَلَامًا» (فرقان/۶۳)، «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراما» (فرقان/۷۲) آن قدر بالا می‌روند تا جایی می‌رسند که «وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِین إِمَامًا» (فرقان/۷۴) ما رهبر متقین باشیم. مردم معمولی که تقوا ندارند و از خواب بیدار نشدند و نمی‌شود آنها را از خواب بیدار کرد. «فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُون‏» (حجر/۴۵) کلمه عیون را هم توضیح بدهم، عیون؛ یعنی چشمه‌ها. «جَرت ینابیعَ الحکمه من قلبِه علی لسانه»[3] اگر بخواهیم در عالم ملکوت تشبیه کنیم به چه شکل است. این دل ما مثل یک سدی است که پشت‌اش آب جمع شود. این آبی که پشت سد جمع شده است یک دفعه ریخته‌اند؟ نه. کم‌کم این چشمه‌ها با هم یکی شدند وآمدند پشت سد آب جمع شده است که اگر آن را رها کنند شهری را خراب می‌کند یا شهری را آباد می‌کند. چشمه‌ها جمع شدند، خیلی از بچه‌ها از زمان کودکی در مجالس دینی جمع می‌شوند. پدر ما را خدا رحمت کند به ‌این مناسبت بد نیست اسم این بزرگوار را هم ببریم. من شش ساله بودم یک مجلسی بود و دعای ندبه خیلی کم بود. حاج آقای علم‌الهدی که ظاهراً فوت کرد در مسجد ما هم مرتب می‌آمدند در مسجد صاحب الزمان دعوت‌شان می‌کردیم منبر می‌رفتند. مشهدیها اکثراً او را می‌شناسند. ایشان دعای ندبه می‌خواند و چه حال خوبی هم داشت که إن شاءالله حضرت ولی عصر ایشان را بخاطر همان دعاهای ندبه، آنچه که ما اطلاع داریم، و همان خدمات و سخنرانی‌ها و منبرها پذیرایی می‌کنند. این کم‌کم در دل آدم جا می‌شود.

شما ممکن است در دوران جوانی به مجالس دینی نرفته باشید ولی از حالا بروید. گوش‌تان را باز کنید هر چه گفتند فوری قبول نکنید. خدای تعالی در قرآن این اجازه را به شما نداده است. فرموده است که «أُولُوا الْأَلْبابِ» (بقره/۲۶۹) کسانی هستند که «الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ‏ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه‏» (زمر/۱۸) خوب‌هایش را جمع می‌کنند. یک وقتی پشت‌ سد کرج یک هتلی بود. ما گاهی برای رفع خستگی با یکی از دوستانمان به آنجا می‌رفتیم. گفتند این فاضلابش وارد سد کرج می‌شود، خرابش کردند. فاضلابها را نگذارید پشت سد دلتان بیاید. هر سخنی را گوش دادید از گوش‌تان تجاوز نکند. داخل مغز و فکرتان ببرید و تحلیل‌اش کنید و خوب‌هایش را انتخاب کنید «فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه‏» (زمر/۱۸). «أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ‏ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» (زمر/۱۸) اینها را خدا هدایت می‌کند و اینها صاحب مغزاند. اگر این‌طوری شد می‌گویند این آب را برای چه نگه داشتید؟ نگه داشتیم که به وقتش به مردم بدهیم، به کشاورز بدهیم. شما هم این علم و حکمت را که خدا به شما داده نگه بدارید تا وقتش و به جا به مردم بدهید. «جَرَت ینابیع الحکمه علی لسانِه»[4] آب پشت سد که زیاد ارزشی ندارد. گاهی اسباب درد سر می‌شود اگر یک سیلی بیاید و سد هم پر باشد، می‌بینید از بالای سد ریخت و خرابی به وجود آورد. تو باید مصرفش کنی «زَکاهُ العلمِ بذلُه»[5] علمی‌که خدا به تو داده است را پخش کن و به مردم بده.

روز رحلت امام عسکری علیه الصلاه و السلام به هر حال هر چه باشد به امام زمانمان تسلیت عرض می‌کنیم و امیدواریم آن حضرت دست ما را بگیرد و وارد بهشت‌های دنیوی و اخروی کند و ما را از چشمه‌های علم و حکمت بهره‌مند کند و ان­شا­الله ما جزء کسانی باشیم که از محسنین و نیکوکاران باشیم که «کانُوا قَلیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُون‏» (ذاریات/۱۷)، «عجبا للمحبّ کیف ینام، کلّ‏ نوم‏ على‏ المحبّ حرام»[6]، «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُون‏» (ذاریات/۱۷) خیلی به نماز شب‌تان اهمیت بدهید، اگر دیر شده بود و نزدیک اذان بود بالاخره در قنوتان لااقل این ۷۰ مرتبه «استغفرالله ربی و اتوب الیه» را بگویید؛ چون خدا در چند جای قرآن استغفار در سحر را تمجید کرده است و ان­شا­الله از اموالتان هم اگر از واجب النفقه‌تان زیادتر بود برای سائل و محروم، کسی که از ثروت محروم است به او بدهید و دقت کنید «وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ‏ لِلْمُوقِنین‏» (ذاریات/۲۰) در آیات الهی در روی زمین و در دلهای‌تان فکر کنید و این آیات را نشانۀ خدای عزیز و خدای عظیم قرار بدهید.

آقا امام زمان  ما دو ماه عزاداری کردیم و می دانیم کارهای ما ارزشی ندارد، ولی شما بزرگ هستید، شما آقا هستید، پایان آن هم امروز شهادت امام عسکری و بخصوص که مرقد مطهر امام عسکری هم آنطور ظالمانه، که اخیراً من شنیدم، ضریح به کلی از بین رفته است، گنبد به کلی از بین رفته است، حرم مطهر خراب شده است، سرداب مطهر، جایی که لا اقل امام زمان پنج سال با بدن ملکی، با بدن ظاهری آنجا زندگی می کردند آسیب دیده است، و برای اینکه دومرتبه با حالت اول برگردد هم خرج زیادی دارد ولی ان­شاءالله به همت شیعیان، که شاید هم امتحانی برای شیعیان باشد، بهتر از قبل با نظارت امام عصر ارواحنا فداه درست شود و امیدوارم خدا به شیعیانی که در این راه خدمت کردند و از اموالشان و از هر آنچه که از آنها بر می آید، اجر جزیل مرحمت بفرماید.

نسئلک اللهم و ندعوک باعظم أسمائک و بمولانا صاحب الزّمان یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله اللهم عجل لولیک الفرج، خدایا امام زمان ما را برسان، همه ما را از یاران خوب ان حضرت قرار بده، قلب مقدسش را از ما راضی بفرما.

 

 


[۱]. جامع الأخبار، ص ۱۹٫

[۲]. المزار الکبیر، ص ۵۲۸٫

[۳] . عیون أخبار الرضا ، ج ۲، ص ۶۹، ح ۳۲۱

[۴] . عیون أخبار الرضا ، ج ۲، ص ۶۹، ح ۳۲۱

[۵]. غررالحکم ودررالکلم، ص ۳۹۱٫

[۶]. لوامع صاحبقرانی، ج۵، ص ۲۳۷٫

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۲۸ صفر ۱۴۲۷ قمری – ۹ فروردین ۱۳۸۵ شمسی – امام مبین – حداقل و اعلای معرفت امام

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاه و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیه‌‌الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنه الدائمه علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کمِشْکاهٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی‏ زُجاجَهٍ الزُّجاجَهُ کأَنَّها کوْکبٌ دُرِّی یوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکهٍ زَیتُونَهٍ لا شَرْقِیهٍ وَ لا غَرْبِیهٍ یکادُ زَیتُها یضی‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ یهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یشاءُ (نور/۳۵)

«أُصِبْنَا بِک یا حَبِیبَ قُلُوبِنَا فَمَا أَعْظَمَ الْمُصِیبَهَ بِک حَیثُ انْقَطَعَ عَنَّا الْوَحْی وَ حَیثُ فَقَدْنَاک فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ»

 

عظمت و برکت وجود رسول اکرم صلی الله علیه و اله

کدام مصیبت بالاتر از این‌که ارتباط بشر با پروردگار قطع شود و این وساطت از میان بشر برداشته شود، مصیبتی که در روز گذشته برای مردم بافهم، باشعور، بادرک به وجود آمد بزرگترین مصیبت بشریت بود، پیغمبراکرم از میان مردم رفت، آن پیغمبری که خدا می‌فرماید: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فیهِمْ (انفال/33) ای پیغمبر چون تو در میان این مردم هستی خدا این‌ها را عذاب نمی‌کند وإلّا اصحاب حضرت رسول‌اکرم از تمام اصحاب انبیاء گذشته بیشتر پیغمبر را اذیت کردند تا جایی که فرمود: «مَا أُوذِی نَبِی مِثْلَ مَا أُوذِیتُ».

 

دو روز آخر ماه صفر دو روز حزن و اندوه است

رحلت امام مجتبی، شهادت امام مجتبی و فردا هم که شهادت علی‌بن‌موسی‌الرضا است، این دو روز، دو روز مصیبت است، دو روز حزن و اندوه بشریت است. اگر پیغمبراکرم نبود، فرزندان او نبودند، ما حتی امروز همین مقدار از انسانیت که خیلی ضعیف است، همین را هم نداشتیم. یا بقیةالله تسلیت عرض می‌کنیم «إِلَى مَتَى أَحَارُ فِیک یا مَوْلَای، وَ إِلَى مَتَى» تا چه موقع؟ تا چند..؟ «فَعَلَى الْأَطَائِبِ مِنْ أَهْلِ بَیتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِی صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِمَا وَ آلِهِمَا، فَلْیبْک الْبَاکونَ» به خدا قسم نمی‌دانیم که چه عزیزانی را از دست دادیم «أَینَ الْحَسَنُ أَینَ الْحُسَینُ أَینَ أَبْنَاءُ الْحُسَینِ صَالِحٌ بَعْدَ صَالِحٍ وَ صَادِقٌ بَعْدَ صَادِقٍ أَینَ السَّبِیلُ بَعْدَ السَّبِیلِ أَینَ الْخِیرَةُ بَعْدَ الْخِیرَةِ أَینَ الشُّمُوسُ الطَّالِعَةُ أَینَ الْأَقْمَارُ الْمُنِیرَةُ» ای‌خدا «إِنَّا نَشْکو إِلَیک فَقْدَ نَبِینَا وَ غَیبَةَ إِمَامِنَا وَ شِدَّةَ الزَّمَانِ عَلَینَا وَ وُقُوعَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الْأَعْدَاءِ وَ کثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا» «آجرکم‌الله أعظم‌الله لکم الأجر فی مصیبة علی‌بن‌موسی‌الرضا» در کنار قبر مطهر او در شهری که طبق آن حدیث «وَ مَنْ صَارَتْ بِهِ أَرْضُ خُرَاسَانَ خُرَاسَانَ» اسم مقدس این شهر مشهد یعنی محل شهادت علی‌بن‌موسی‌الرضا است، محل شهادت، اگر با توجه نام مشهد را ببرید باید بنشینید یک گوشه اشک بریزید. چرا بشر این‌قدر کم‌فهم و کم‌درک و کم‌ظرفیت باشد که این امام رئوف، این امام مهربان، کسی که دوست و دشمن از او راضی بودند، او را آن‌چنان با زهر جفا شهید کنند که «یتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ» اباصلت می‌گوید: نگاه می‌کردم مثل مارگزیده به خود می‌پیچید. این معنای مشهد است «یا أَبَا الْحَسَنِ یا عَلِی بْنَ‌ مُوسَى أَیهَا الرِّضَا» ای آقایی که حتی به آهو توجه داری، ای آقایی که مثل جدّ بزرگوار خود پیغمبر که خدا درباره او می‌فرماید: عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّمْ (توبه/128) به پیغمبر سخت می‌گذرد که ناراحتی شما را ببیند. حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا نمی‌تواند ناراحتی یک آهو را ببیند، جدّ بزرگوار او علی‌بن‌ابیطالب می‌فرماید: اگر تمام دنیا را به من بدهند و من بخواهم هسته‌ای را از دهان مورچه‌ای بگیرم نمی‌کنم. این مهربان‌ها را خدای‌تعالی برای ما فرستاده است.

 

حداقل معرفت امام این است که امام را «مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ» بدانیم

«خَلَقَکمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَکمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَینَا بِکمْ» خدا منّت بر ما گذاشته است. «فَجَعَلَکمْ فِی بُیوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یذْکرَ فِیهَا اسْمُهُ» بعد از آیه نور وقتی که خدا با اشاره‌ای ائمه‌اطهار را معرفی می‌کند که آن‌قدر این آیه و این اشارات علمی و دور از فهم اکثر مردم است، بعد می‌فرماید: فی‏ بُیوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یذْکرَ فیهَا اسْمُهُ (نور/36) خدای‌تعالی آن‌ها را از عرش آورده است اما آن‌ها را در خانه‌هایی قرار داده است که خدا اجازه داده است که در آن خانه‌ها یاد بشود. خدای‌تعالی آن‌ها را در بدن‌هایی قرار داده است که اجازه فرموده است که این‌ها «وَ یذْکرَ» این‌که نام خدا در این خانه‌ها برده بشود. خدای‌تعالی به قدری باعظمت است که هر کسی لیاقت این‌که یا خدا را در دل بکند ندارد. ائمه‌اطهار (علیهم الصلاة و السلام) که امشب فکر می‌کردم اگر بشود و فرصت باشد یک مقدار در معرفت امام (علیه‌الصلاةوالسلام) حرف بزنم چون ائمه‌اطهار (علیهم‌السلام) درباره زیارت حضرت رضا فرموده‌اند: ثواب زیارت علی‌بن‌موسی‌الرضا هزار حج و هزار عمره مقبوله و شفاعت روز قیامت و ملاقات معصومین (علیهم‌الصلاةوالسلام) بالأخص خودِ علی‌بن‌موسی‌الرضا در سه جا «وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْمِیزَانِ [و عِنْدَ تَطَایرَتِ الْکتُبُ]» است. سؤال می‌شود از امام، چون امام قید «عَارِفاً بِحَقِّه‏ِِِ» را دارد، زیارت بکنید «عَارِفاً بِحَقِّهِ» چون بعید نیست یک عده‌ای بیایند در حرم‌مطهر حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا برای تماشا و معرفت به مقام امام نداشته باشند. مراحلی دارد معرفت امام که اول مرحله آن این است که معتقد باشیم به «أَنَّهُ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ» یک امامی است که واجب است اطاعت او را بکنیم، چون خدای‌تعالی در قرآن فرموده: أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ (نساء/59) خدا را اطاعت کنید، پیغمبر را اطاعت کنید و صاحبان امر را که در میان شما هستند. صاحب امر همیشه امر از عالی به دانی است، خوب دقت کنید! که این مرحله‌ای از معرفت امام را عرض کنم، همیشه امر از بالا به پایین است. بالایی و بالاتر بودن از نظر قرآن فقط در دو چیز است: یکی وقتی که یک أعلمی پیدا شود، یک شخصی که از همه افراد بشر داناتر است، آن آمر می‌شود بر همه افراد بشر. یکی هم عصمت او بالاترین باشد، الآن حضرت بقیةالله (أرواحنا فداه) در زمان ما دوازدهمین اولوالأمری است که خدا امر به اطاعت او را فرموده است و حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا هشتمین شخصی است که خدای‌تعالی امر به اطاعت از او را فرموده است، ما باید بدانیم چون خدا گفته است و دستور داده است در قرآن کریم و فرموده است: «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ» ما باید امام خود را «مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ» بدانیم، یعنی واجب است که از او اطاعت کنیم.

کلمات این‌ها هم در ضمن آیات و روایات بیان شده است و همه ما سخنان آن‌ها را می‌دانیم. این یک مرحله پایین و حداقل معرفت امام است که امام را ما «مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ» بدانیم.

 

درجه أعلای معرفت امام هم این است که ما امام را معصوم از جهل بدانیم

درجه أعلای معرفت امام هم این است که ما امام را معصوم از جهل بدانیم. این جمله شاید در کتاب‌ها دیده نشود ولی در آیات قرآن و روایات فراوان این حقیقت بیان شده است. امام از علمی که خدا بر پیغمبراکرم نازل فرموده است در اول خلقت که روز جمعه عرض کردم، همه‌ی آن علوم را دارا است. آن علوم که از جانب خدا نازل شده است بر پیغمبر چیست؟ هرچه که ماسوی‌الله از نظر مصالح نیاز دارد، ماسوی‌الله، هر چه خدا خلق کرده است، طبق آیات قرآن و روایات به پیغمبراکرم عنایت کرده است، حتی من فکر می‌کنم در کتاب محضر استاد نوشتم که از باب مثل اگر ذره‌ای را باد می‌خواهد در یک میلیارد سال بعد از جایی به جایی منتقل کند امام (علیه‌الصلاةوالسلام) امروز می‌داند، این‌قدر علم او دقیق و محیط بر ماسوی‌الله است. این را از کجا می‌گوییم؟ ادعا است، آیا دلیل عقلی یا نقلی داریم که محکم باشد یا خیر؟ دلیل نقلی که بسیار اهمیت هم دارد و خدایی که خالق همه موجودات است و همه چیز را می‌شناسد و در قرآن بیان فرموده، این است که ما اول در سوره یس… خیلی عجیب است، در سوره یس در همان اوایل سوره هم هست وَ کلَّ شَی‏ءٍ أَحْصَیناهُ فی‏ إِمامٍ مُبینٍ‏ (یس/12) ما از منکرین این آیه که ممکن است یک جاهلی پیدا شود و این صراحت آیه را بخواهد منکر بشود سؤال می‌کنیم امام مبین یعنی چه؟ معنای امام خیلی روشن است، یعنی راهنما، آدرس‌دهنده، راه را ‌نشان دهنده، حتی اگر – در بحث‌های قبل گفتم- شخصی به شما آدرس یک محلی را بدهد او در این آدرس امام شما است و شما مأموم او هستید. از همین‌جا امامت امام شروع می‌شود تا جایی که هر چه خدا می‌خواهد که بشر بفهمد و بداند یا تمام عالَم هستی باید تحت این برنامه منظم شوند، تا آن‌جا این امامت ادامه دارد. امام‌مطلق آن کسی است که همه چیزها را بداند و به خصوص که خدای‌تعالی می‌گوید: «کلَّ شَی‏ءٍ» همه چیز، استثناء ندارد «وَ کلَّ شَی‏ءٍ أَحْصَیناهُ» إحصاء کردیم. در کجا؟ در امام مبین. شما امام مبین را چطوری معنا می‌کنید؟ امام مبین آن کسی است که امامت او برای همه روشن باشد، همه! بعد از پیغمبراکرم شما در میان اصحاب رسول‌الله که همه آن‌ها یا به صورت ظاهر یا با باطن ایمان به اسلام آوردند مطالعه کنید، کاری ندارد، تاریخ هست و کتاب‌ها هست و روایات متواتره‌ای از ناحیه سنّی و شیعه هست، خیلی راحت، می‌خواهید من هم شما را راهنمایی کنم که به چه کتبی مراجعه کنید، هست. امامی که صددرصد امام است و «احتیاج الکلّ إلیه، و إستغنائه عن الکلّ» -یک شخص بزرگی این جمله را گفته است- که احتیاج همه به او و «إستغنائه عن الکلّ» إستغناء ایشان از همه، دلیل چیست؟ «دلیل على أنّه إمام الکلّ» ببینید شما یک جا ایستادید، یک نفر در مشهد هست همه آدرس‌ها را بلد است و به هیچ چیز احتیاج ندارد که به کسی دیگر مراجعه بکند، شما ببینید در زمان خلافت علی‌بن‌ابیطالب که در دنیا بودند، حضرت کسر می‌آورد، یعنی هر چیزی که سؤال می‌کردند فوراً جواب می‌فرمود، کسری که می‌گویم می‌آورد یعنی این‌که مردم سؤالی نداشتند، او مردم را تهییج می‌کرد که مردم «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» از من سؤال کنید، من راه‌های آسمان‌ها را بلد هستم، من راه‌های تمام کهکشان‌ها را بلد هستم -و من عرض می‌کنم- من راه بهشت را بلد هستم‌ «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» این جمله را مکرر می‌فرمود، این امام مبین است، مبین یعنی آشکار. ممکن است شما پیش یک بزرگی، یک کسی که خیلی می‌فهمد بروید، شک دارید که آیا سؤال شما را خوب جواب می‌دهد یا نه، اما امام مبین یعنی امامت او برای همه آشکار است، واضح است، تا می‌گویید مثلاً فلان چیز چطور است می‌بینید جواب آن را یا قبل از سؤال شما داده است و یا این‌که بعد از سؤال شما جواب می‌دهد. درباره حضرت بقیةالله (أرواحنا فداه) دارد که در سن پنج سالگی… آن وکیل حضرت عسکری وقتی آمد سؤالاتی داشت که از شهرهای مختلف جمع کرده بود و حضرت عسکری فرموده بود که آن کسی که جواب سؤالات را بدهد و بگوید در مثلاً فلان کیسه چقدر چه چیزی هست، آن جانشین من است. تمام سؤالات را جواب داد، به جعفر تائب یا جعفر کذاب وقتی که مراجعه کرده بودند، ایشان گفت: مردم چه چیزها از ما می‌خواهند، علم‌الغیب می‌گوید، مثلاً من از خراسان آوردم این‌ها چه چیزی هست، سؤالاتی که پرسش نکرده است جواب می‌خواهد. معنی امام مبین را می‌خواهم عرض کنم، خیلی واضح است، امام آشکار. در تفاسیر، در ترجمه‌های قرآن شما مراجعه کنید، نمی‌شود خدای‌تعالی یک مطلبی را برای ما بگوید و ما را سردرگم کند. می‌فرماید: «وَ کُلَّ شَی‏ءٍ أَحْصَیناهُ» یعنی ای بشر اگر می‌خواهی همه آدرس‌ها را بلد باشی، اگر می‌خواهی همه علوم را مطلع باشی باید به امام مبین مراجعه کنی «وَ کلَّ شَی‏ءٍ أَحْصَیناهُ فی‏ إِمامٍ مُبینٍ‏» این آیه خیلی مطلب دارد،

 

علم و حکمت شیعیان و منبرهای نورانی

ای کاش ما چشم دل خود را باز کنیم، در تاریکی علی‌بن‌ابیطالب را نبینیم و در روشنایی علی را ببینیم و جزء شیعیانی باشیم که در دعای ندبه از قول پیغمبر می‌گوییم و این کلام را تمام علمای اهل سنّت و شیعه خارج از دعای ندبه هم نقل کرده‌اند که «وَ أَنَّ شِیعَتُکَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ» یا علی شیعیان تو بر یک نوری سوار هستند «مَنَابِر» منبر، جایی که انسان می‌رود بر آن مسلط می‌شود، می‌نشیند و برای مردم از علم و حکمت حرف می‌زند، شیعیان تو «عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ» همین علم و حکمتی که خدا به شماها عنایت کرده است، همین فهم و درکی که خدا به شما داده است، شما فکر نکنید یک منبر درست کردند در آن پُر از مهتابی است و نورانی است، این‌که ارزشی ندارد، صدهزار مهتابی می‌خواهید مثلاً در یکی از ممالک خارج بخرید و روشن کنید. نور، نورِ معنوی است، علم است، حکمت است «الْعِلْمُ نُورٌ، کلَامُکمْ نُورٌ» قرآن نور است، همین‌طوری که حتی در آیات امشب هم که از بلندگو خواندند دیدید. «عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ» روی منبرهایی از نور، منبر را هم فکر نکنید این منبری است که شما می‌بینید، نه یک تسلطی است، منبر جایی است که انسان بر دیگران مسلط می‌شود، با نوری بر دیگران شما مسلط هستید «عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیضَّةً وُجُوهُهُمْ» یا علی صورت شیعیان تو می‌درخشد، بعد می‌فرماید: «حَوْلِی فِی الْجَنَّةِ وَ هُمْ جِیرَانِی» در اطراف من هستند، همسایه من هستند، این معنی امام مبین است.

 

امام مبین دوازده امام می باشند

امام مبین برای ما روشن است، بحمدلله ما به روشنایی علی‌بن‌ابیطالب را دیدیم. آن شاعر می‌گوید:

تو به تاریکی علی را دیده‌ای             زین سبب غیری بر او بگزیده‌ای

امام یعنی همه‌ی علوم را دارد، همه چیز. ما جایی دیگری پیدا نمی‌کنیم، حتی طرفداران خلفای اموی، عباسی، خلفای ثلاثه، این‌ها هم مدعی نیستند که آن امام مبینی که «کلَّ شَی‏ءٍ أَحْصَیناهُ فی‏ إِمامٍ مُبینٍ‏» است این‌ها باشند. امام مبین را برویم پیدا کنیم، به خدا قسم در تمام مخلوقات الهی اگر بگردید غیر از دوازده امام پیدا نمی‌کنید، امام مبین، همه چیز در او هست.

 

مراتب عصمت

حالا من یک بحثی دارم که إن‌شاءالله از جناب آقای معلم تقاضا کردم که با رفقای خود کوشش کنند که… چون عصمت مراحلی دارد، عصمت از گناه، یک عده هستند معصوم از گناه هستند، آن‌قدر در ترک گناه تمرین کرده‌اند، إن‌شاءالله همه شماها این‌طور بشوید، آن‌قدر تمرین کرده‌اند که دیگر با فشار نباید خود را از گناه نگه بدارند، طبیعی نگه داشته می‌شوند. همان فهمیدن این‌که این گناه چیست و همین فهمیدن این‌که خدا کیست، همین این‌ها را از گناه نگه می‌دارد، خیلی ساده. از خطا و اشتباه، انبیاء عظام بودند که از خطا و اشتباه هم معصوم بودند، البته غیر از پیغمبراکرم که عصمت بالاتری داشت و آخرین درجه عصمت، عصمت از جهل است، چیزی که باید بداند نداند، این‌طوری نیست، عصمت از جهل است. این را با صدها روایت إن‌شاءالله وقتی جمع‌آوری شد یا خود آقایان یا من در خدمت ایشان هستم برای شما توضیح داده می‌شود. آن‌قدر روایت داریم، آن‌قدر آیات قرآن دلالت دارد، این‌ها فهرست بشود، ما امام خود را بشناسیم، ما در مقابل ضریح حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا می‌ایستیم «أَشْهَدُ أَنَّک تَشْهَدُ مَقَامِی وَ تَسْمَعُ کلامِی وَ تَرُدُّ سَلامی» این یعنی چه؟ این همه جمعیت، همین امشب اگر حرم بروید می‌بینید جا برای شما نیست، چطور تو یک نفر را در این همه جمعیت، یک‌میلیون جمعیت، هم می‌بیند و هم جواب سلام تو را می‌دهد، هم جایی که ایستادی را مشاهده می‌کند، چطور می‌شود؟ اگر مظهر «یا مَنْ لَا یشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» نباشد می‌گوید آقایان همه صف بایستید تا بینیم چه می‌گویید، حوائج خود را بگویید، نه شماها باطناً و فطرتاً که همان فطرتی است که در عالَم ارواح شما را با آن ساخته است، همه شما، خود شما معتقد هستید همین‌جا الآن بگویند زیارت امام حسین بخوانید، همه می‌ایستید، حالا فکر این‌که حضرت سیدالشهداء اولاً در عالَم دنیا نیست و ثانیاً در مشهد نیست، به این حرف‌ها اصلاً فکر نمی‌کنید، می‌گویید: «السَّلَامُ عَلَیک یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ» عملاً همه شما عارف به حق امام هستید، می‌دانید امام همه چیز را می‌داند، می‌دانید حضرت بقیةالله (أرواحنا فداه) چه در أدنی نقاط کره زمین و بلکه خارج از کره زمین… ائمه‌اطهار، یازده امام ما الآن از نظر ظاهر که در کره زمین نیستند ولی احاطه دارند، یعنی خود خدای‌تعالی آنچه که از علم لازم بوده است به این‌ها بدهد داده است و همه را می‌دانند «وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا کانَ وَ مَا یکونُ إِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِک» البته بحث علم غیب و بداء هست که من مکرر در درس‌ها هم گفتم که آن بحثی است مفصل و این کبرایت پروردگار ایجاب می‌کند که آن مسئله یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکتابِ‏ِ (رعد/39) این در اختیار خدا باشد وإلّا اگر همه چیز را مثلاً ائمه‌اطهار (علیهم‌الصلاةوالسلام) بدانند آن‌طوری که ما می‌خواهیم فکر بکنیم دست خدا بسته می‌شود یدُاللَّهِ مَغْلُولَةٌ (مائده/64) می‌شود که خدای‌تعالی فرمود: یفْعَلُ اللَّهُ ما یشاءُ (ابراهیم/27) «یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکتابِ»‏ِ این معرفت امام است. همه شما باید این معنا را بفهمید، خوب احساس کنید، در وجود خود خوب پیاده کنید، یعنی اگر آن‌طور شدید که در اتاق خلوت خود را با چهارده نفر همیشه مشاهده بکنید، همیشه، پیغمبراکرم هست، هیچ فرقی نمی‌کند بدن ایشان باشد یا نباشد، حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) هست و دوازده امام هم هستند، دو آیه از قرآن به این معنا کاملاً صراحت دارد وَ قُلِ اعْمَلُوا (توبه/105) بگو ای پیغمبر، مردم کار خود را بکنند اما بدانند فَسَیرَى اللَّهُ عَمَلَکمْ (توبه/105) خدا هم می‌بیند، حالا نمی‌خواهد ما روی خدا زیاد بحث بکنیم، چون این را اگر معتقد نباشیم که مسلمان… اصلاً کافر هستیم، مشرک هستیم، خدا دارد شما را می‌بیند «یرَی» دارد، با کلمه می‌بیند دارد «فَسَیرَى اللَّهُ عَمَلَکمْ» اگر کسی بگوید «سین» علامت تأخیر است یا استقبال است، البته اول باید کار تو باشد، رُتبی است، این را برای آقایان می‌گویم، رُتبی است، اول باید کار شما باشد بعد دیدن، نه این‌که… بگویید آخر فاصله می‌شود، نه، بعضی از این مفسرین گفتند منظور روز قیامت است، اگر روز قیامت بود خدای‌تعالی خود را ردیف این‌ها قرار نمی‌داد، نمی‌فرمود: «سَیرَی اللَّه» می‌گفت مثلاً «سَیرَی رسوله و المؤمنون» ردیف کرده است، با «واو» عاطفه همه را ردیف کرده است وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیرَى اللَّهُ عَمَلَکمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ (توبه/105) همه شما هر کاری بکنید می‌بینند، روز قیامت هم شهادت می‌دهند.

 

در ارتباط با خدا و معصومین علیهم السلام چشم دل خود را باز کنید

خیلی خوب است که انسان چنین محفلی در خلوت نیمه شب خود با خدا و ائمه‌اطهار و پیغمبراکرم و فاطمه‌زهرا داشته باشد. یک جوان که من خیلی او را دعا می‌کردم برای من نقل می‌کرد: نصف شب بلند شدم یک حالتی به من دست داد همه معصومین را مثل این‌که دور خود می‌دیدم، یک وقت فکر نکنید که مثلاً حضرت امیرالمؤمنین این‌جا نشسته است، آن آن‌جا نشسته است، این‌ها نبوده است، ای کاش آن چشم دل ما، ای کاش آن فهم ما باز می‌شد، باز می‌شد! همه را دیدم، همه بودند، نشستم با همه آن‌ها صحبت کردم، درددل کردم، به خدا قسم آقایان من چطوری بتوانم این مطلب را به شماها امشب بگویم تا مسیر زندگی خود را بفهمید، یکی از کسانی که شاید الآن حدود هفتاد سال از عمر او گذشته است می‌گفت: در جوانی من خود را در این دنیا در گودالی دیدم -فکر می‌کنم در کتاب محضر استاد من این را اشاره کردم- که سنگ‌ها از اطراف دارد می‌آید و وقتی بیفتد همه آن‌ها روی سر من می‌افتد و قبل از آن‌ سنگ‌ها دیدم ائمه‌اطهار (علیهم‌الصلاةوالسلام) نشسته‌اند، هر سنگی که می‌آمد من متوسل به یکی از این‌ها می‌شدم، این‌ها آن را آن طرف پرت می‌کردند. در شبانه‌روز این را بدانید خدای‌تعالی آن‌قدر سنگ‌های آسمانی را از شما پرت می‌کند آن طرف که اگر همه سنگ‌ها بریزد یک نفر انسان با ساختمان خود، با همه کاخ خود، با همه قصرهای خود باقی نمی‌ماند. سنگ‌ها را دیدید شب، شهاب ثاقب این‌ها می‌خورند به جوّ زمین، خدای‌تعالی این‌ها را پرت می‌کند، ضمناً دشمنان امام زمان و اهل‌بیت عصمت و طهارت را هم دفع می‌کند با همان سنگ‌ها که فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (صافات/10) این هم هست. می‌گفت سنگ‌ها را دفع می‌کردند و خدا می‌داند من در زندگی او دیدم که چقدر بلا بر سر او فرود می‌آمد که بر سر همه فرود می‌آید منتها از او دفع می‌شد، خیلی عجیب است.

 

اسباب انجام همه کارها خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام هستند

آقایان مسیر زندگی خود را بدانید، خدای‌تعالی فرموده است: «أبى اللّه أن یجرى الأمور إلّا بأسبابها» اسباب دفع بلا از فقر گرفته تا امراض مختلف، اسباب آن خاندان عصمت و طهارت هستند، خود خدا می‌تواند، می‌تواند همه را از شما دفع بکند اما خدا إبا کرده است که امور را بدون اسباب انجام بدهد. الآن خدای‌تعالی می‌تواند شما را بدون غذا خوردن سیر کند، مثلاً‌ سیب را به وسیله درخت و این‌ها همین‌طور مثل باران روی سر شما بریزد، همه این‌ها می‌شود، برای خدا فرقی هم نمی‌کند، اما باید یک برنامه‌هایی باشد، جریاناتی باشد، تو بروی دانه سیب را بکاری، نهال سیب بزرگ بشود، درخت بشود، اگر سرما نزند به شما سیب بدهد، همین، وضع دنیا این است، البته آخرت این‌طوری نیست ولی وضع دنیا این است، چند مدتی باید صبر کنید، با اسباب سَروکله بزنید. یک نجار ممکن است با اراده یک در درست کند اما نه، در دنیا این‌طور است که باید ارّه داشته باشد، تیشه داشته باشد، مثلاً مسائلی دیگری که در نجاری به کار می‌رود این‌ها را داشته باشد تا در درست بشود، ائمه‌اطهار وسیله ما هستند، زبانی نگویید، بفهمید و بگویید، وسیله ما هستند «فَإِنَّکمْ وَسِیلَتِی إِلَى اللَّهِ» شماها وسیله.. این را جدی بگویید، درست بگویید، تا یک بلایی به شما متوجه شد بگویید: «یا صاحب الزمان» که از همه بالاتر و جامع‌تر و فعال‌تر برای ما مردمی که در زمان غیبت یا در زمان ظهور إن‌شاءالله خواهیم بود، وجود مقدس امام عصر (أرواحنا فداه) است. صریحاً خود ما می‌گوییم «خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذاً» خدایا تو او را برای ما در این کره زمین قرار دادی که ما را نگه بدارد از این همه بلاهایی که در این دنیا است، اگر ما جدی و درست عمل بکنیم. به خدا قسم اگر شیعیان علی‌بن‌ابیطالب که بحمدلله در ایران جمع شدند، اگر درست این مطلب را بفهمند و مسئولین درست این مسئله را عمل بکنند کوچکترین فشاری روی ما نمی‌آید. یک مقداری از آن انجام شده است، همه شما دیدید، در خیلی جاها انقلاب شده است و این‌طور بدون مشکل پیشرفت نکردند، حیف که ما نمی‌فهمیم، چشم‌های ما بسته است، چشم دل نداریم. دست مقدس حضرت بقیةالله را از روز اولی که این انقلاب برپا شد فقط خود امام می‌دید ولی ماها نمی‌بینیم، راه را انحرافی می‌رویم، کج می‌رویم. ما هستیم که فلان کار را کردیم، ما هستیم که فلان جنگ را کردیم، ما هستیم که فلان پیروزی را انجام دادیم. شما می‌گویید که همه پشتیبان صدام بودند ما تنها بودیم، زمین‌های خود را گرفتید، تمام برنامه‌های خود را انجام دادید، الآن هم مرد و مردانه وسط ایستادید، همه دنیا می‌گویند آقا این کار را نکن، شما می‌گویید نه می‌کنیم، باید هم بکنیم، حق ما مسلّم ما است و تمام شد. چه کسی به شما این‌ قدرت را داده است؟

 

تحمل مصیبت ها بوسیله ائمه اطهار علیهم السلام برای بالا بردن فهم مردم

شب شهادت علی‌بن‌موسی‌الرضا است، شما فکر می‌کنید آن‌هایی که حرم‌مطهر حضرت امام هادی و امام عسکری را آن‌طور خراب کردند آن‌ها نیستند، یک نشانی در یک عاشورایی در اوایل به ما نشان دادند که آمد یک بمب در حرم‌مطهر حضرت رضا (علیه‌الصلاةوالسلام) منفجر کرد، هستند، منتها چه کسی تودهنی می‌زند؟ به خودِ امام زمان خود حضرت دست در کار است، من نمی‌خواهم وارد مسائل سیاسی بشوم وإلْا یک چیزهایی من می‌دانم، یک چیزهایی دیدم که همه شما دیدید منتها شاید اکثراً متوجه نباشند. این معنی امام است، امام مبین است. حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا را امام مبین بدانید، امام زمان خود را امام مبین بدانید وإلّا چه معنا دارد اگر حضرت بقیةالله یک انسان معمولی بود و امام مبینی که «کلَّ شَی‏ءٍ أَحْصَیناهُ فی‏ إِمامٍ مُبینٍ‏» نبود 1170 سال عمر بکند، چطور می‌شود؟ بعضی‌ها که امام را نمی‌شناسند، معتقد نیستند و آن‌هایی که می‌شناسند می‌گویند اگر صدها هزار سال دیگر هم حضرت زنده باشد باز مسئله مهمی نیست، فرق شناخت امام با نشناختن همین است. این امام مبین را… واقعاً چقدر انسان پست است، این‌جا است که از هر حیوانی پست‌تر است. این امام را… نه یک نفر آن‌ها را، نه دو نفر آن‌ها را «مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ» هیچ یک از ما نبودیم جز آن‌که یا ما را مسموم کردند یا کشتند. ای کاش به همین اندازه اکتفاء می‌کردند، در همین دعای ندبه هست که یک عده را اسیر کردند، امام سجاد را شما چطور می‌خواهید… من که جرأت نمی‌کنم، به زبان من نمی‌آید که بگویم چطور -از کربلا به کوفه و از کوفه به شام راه زیادی است آقایان- این امام را روی شتر بی‌جهاز بنشانند که در بازار شام یک آشنا که پیدا می‌کند می‌گوید: این زنجیرها رگ‌های گردن من را قطع کرده است، همه این‌ها برای این است که ما حد خود را بفهمیم وإلّا اگر حضرت سیدالشهداء در همان روز عاشورا اراده می‌کرد همه آن‌ها از بین می‌رفتند و خود حضرت همه کارها را به عهده می‌گرفت، نه ما حد خود را بفهمیم، اندازه خود را بفهمیم، امتحان چطور می‌دهیم، این را بفهمیم، دنیا دار امتحان است.

 

خداشناسی باید از راه ائمه اطهار باشد

حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا، کسی که با آن همه درخواست و خواهش و تمنا از مدینه تا توس و بلکه تا مرو حضرت را با همان وسایل آن روز آوردند، او را احترام کردند، خود او مخصوصاً وقتی که ولیعهدی را قبول کرد به شرط این‌که من دخالت در امور شما و سیاست نکنم، به من مراجعه نکنند، من فقط حرف می‌زنم، مردم را روشن می‌کنم، در نیشابورِ ما… که إن‌شاءالله امیدواریم ما حضرت بقیةالله را این‌طوری ببینیم، مردم نیشابور جمع شدند آقا یک روایتی از جدّ خود برای ما بخوانید، به‌به، مردم دو خواهش داشتند، یکی این بود، یکی هم این‌که آقا سر خود را از داخل محمل بیرون بیاورید ما آن جمال زیبای شما را ببینیم که وقتی حضرت نقاب را برداشتند، خود را نشان دادند جمع زیادی از حال رفتند. یا بقیةالله، یا صاحب زمان، آقا همین حدیث سلسلةالذهب را برای مردم خواندند، چند هزار قلمدان مُرَّصع حاضر بود و حدیث را نوشتند «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ عَذَابِی» جمله بعدی چه بود؟ جمله بعدی همان است که ما زیاد برای شما گفتیم، توضیح دادیم، خداشناسی از راه ائمه‌اطهار، نه از راه دانشمندان بزرگی که چه در قبل از اسلام بودند و چه بعد از اسلام و هر دوی آن‌ها با فرمایشات خاندان عصمت تفاوت دارد، فقط این «بِشَرطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» توحید شرط دارد، به خدا رسیدن… باید انسان بفهمد که چطور به خدا برسد و از چه راهی به خدا برسد.

 

ذکر مصیبت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام

حضرت این را فرمودند، آمدند در مرو به صورت ظاهر پذیرایی شدند، مردم محبت کردند، من شنیدم فردا زن‌های نوقان می‌خواهند بیایند به طرف حضرت رضا و صحن حضرت رضا، شاید شماها هم شنیده باشید، این سابقه تاریخی دارد، حضرت رضا (علیه‌الصلاةوالسلام) آن‌چنان محبوب مردم واقع شد، مأمون شاید از اول این قصد را نداشت، اگرچه بعضی از روایات غیر از این را می‌فرمایند ولی به این شدت نبود، آخر چطور می‌تواند تحمل کند که ولیعهد او آن‌قدر محبوبیت داشته باشد که یک سرسوزن آن را خودِ خلیفه نداشته باشد، لذا در اتاق خلوت حضرت رضا را خواست. حضرت طبعاً با همراه خود… چون إطلاق غلام و نوکر برای ائمه به هر شخصی که در خدمت ایشان باشد خوب نیست، همراهی داشتند، با او بود، مأنوس بود، اباصلت که ظاهراً بسیار مرد شریفی بود، به او فرمودند: من می‌روم، حضرت عالِم به همه چیز هست. اگر دیدی وقتی که بیرون می‌آیم عبا را به سر خود کشیدم با من صحبت نکن. اباصلت می‌گوید: من ایستاده بودم دیدم حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا بیرون آمدند، عبا را به سر خود کشیدند، می‌گوید: من حرف نزدم، علت این‌که حضرت رضا فرمود: با من حرف نزن یا درها را ببند کسی به دیدن من نیاید، غربت حضرت نبود، اگر آزاد می‌گذاشت همه می‌آمدند، طبعاً از حال حضرت سؤال می‌کردند، امام هم که نمی‌تواند دروغ بگوید، پس بنابراین می‌خواست مأمون را رسوا کند، نه نیایند، هیچ کس نیاید. می‌گوید: من دیدم آقا «یتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ» مثل مارگزیده به خود می‌پیچد «تَقَطَّعَتْ» تمام آنچه که در وجود مقدس حضرت بود همه قطعه قطعه شده است، حال بسیار بدی پیدا کرده است… که البته من این‌طور روضه‌ها را نمی‌خوانم اما می‌خواهم به آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا عرض کنم: آقا من از اول عمر در محضر شما بودم و هرچه که دارم و هست مربوط به الطاف شما است و توسلاتی که پدر من به شما داشته است و درخواست‌هایی که داشتیم. آقا شب شهادت شما است، این مردم هم اکثراً کسانی هستند که برای رسیدن به معرفت شما، حقیقت و خدای‌تعالی دارند زحمت می‌کشند، می‌گوید: همین‌طوری که در خانه ایستاده بودم یک وقت دیدم یک جوانی که أشبه الناس به علی‌بن‌موسی‌الرضا می‌باشد وارد شد، گفتم: آقا از کجا تشریف آوردید؟ فرمود: آن کسی که من را به یک چشم بر هم زدن از مدینه به توس رسانده است، از در بسته هم می‌تواند وارد کند. وارد حجره شد، دیدم آقا حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا از جا بلند شدند، فرزند خود را در بغل گرفتند، اشک می‌ریزند تا آنکه امام از دار دنیا رحلت فرمودند و شهید شدند، امام جواد ایشان را غسل داد و تمام مراسمی که باید امامی برای امامی داشته باشد انجام داد و برگشت «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوفِ الَّذِی هَیجَ أَحْزَانَ یوْمِ الطُّفُوفِ» سلام ما بر آن آقایی که وقتی از دار دنیا رفت احزان روز عاشورا را تهییج کرد. همه آمدند برای این‌که تشیع جنازه حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا را بکنند، از توس می‌خواهند امام را به این‌جا بیاورند. همه آمدند، مردم آن وقت نوقان و سناباد همه رفتند، زن‌های نوقان از شوهران خود تقاضا می‌کردند که ما هم بیاییم، شاید آن‌ها اجازه نمی‌دادند، عفت آن‌ها، پاکی آن‌ها اجازه نمی‌داد که زن‌های آن‌ها بیایند برای تشیع جنازه، در تاریخ دارد که مهریه‌های خود را بخشیدند، گفتند: به ما اجازه بدهید تا ما برای تشیع جنازه علی‌بن‌موسی‌الرضا برویم و بسیار کار خوبی است که فردا زن‌های نوقان انجام می‌دهند. این شَبِه‌ها را، این تعزیه‌ها را باید ما ادامه بدهیم تا این‌که فراموش نشود محبت مردم خراسان به حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا. اما در کربلا بعد از سه شبانه روز که بدن بی‌سر حضرت سیدالشهداء به روی زمین افتاده است، امام سجاد آمده است، بنی‌اسد می‌ترسند، بالأخره بدن پاره‌پاره حسین‌بن‌علی را دفن کردند. «السَّلَامُ عَلَیک یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِک وَ عَلَیک مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِی اللَّیلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ» خدایا این زیارت را آخرین زیارت ما قرار نده. اگر ما همین امشب هم مُردیم زیارت بعدی ما در عالم برزخ و بهشت برزخی باشد «السَّلَامُ عَلَى الْحُسَینِ وَ عَلَى عَلِی بْنِ الْحُسَینِ وَ عَلَى أَوْلَادِ الْحُسَینِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَینِ… الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَینِ عَلَیهِ السَّلَامُ»

«نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم أسمائک و بإسمک الأعظم الأعظم الأعظم الحجة‌بن‌الحسن یا الله یا اللهُ یا اللهُ یا اللهُ یا الله یا الله» خدایا امشب وسیله‌های زیادی داریم، پیغمبراکرم، امام مجتبی، حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا و در کنار قبر ایشان هم هستیم. خدایا به ما رحم کن. خدایا به ما رحم کن و ما را از این تاریکی غیبت حضرت بقیةالله نجات عنایت بفرما. پروردگارا هرچه زودتر فرج امام زمان ما را برسان. خدایا این جمع را، کسانی که اهل تزکیه‌نفس هستند همه را از یاران خوب امام عصر قرار بده. همه شیعیان علی‌بن‌ابیطالب را موفق به زمان ظهور آن حضرت بفرما. پروردگارا به آبروی حجة‌بن‌الحسن گرفتاری‌های مسلمین، شیعیان علی‌بن‌ابیطالب برطرف بفرما. خدایا به آبروی آقای ما حجة‌بن‌الحسن معرفت امام زمان را به ما مرحمت بفرما. محبت آن حضرت را در دل‌های ما زیادتر بفرما. خدایا گرفتاری‌های ما، امراض روحی ما را برطرف بفرما. خدایا مریض‌های بدنی اسلام را، کسالت‌های آن‌ها و امراض آن‌ها را برطرف بفرما. مریض‌هایی که منظور نظر این جمع هستند الساعه لباس عافیت بپوشان. اموات ما را غریق رحمت بفرما. خدایا آن‌هایی که به این مملکت شیعه‌نشین خدمت می‌کنند بالأخص آن‌هایی که روی إخلاص خدمت می‌کنند همه را در پناه امام زمان حفظ بفرما. رهبر عزیز ما را در پناه امام زمان محفوظ بدار. خدایا گذشتگان ما، علما، دانشمندانی که ربانی بودند و اساتید ما را غریق رحمت بفرما. خدا امام راحل ما، شهدای ما غریق رحمت بفرما. عاقبت امر ما ختم به خیر بفرما. و عجل فی فرجه.

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۲۷ صفر ۱۴۲۷ قمری – ۸ فروردین ۱۳۸۵ شمسی – انواع رحمت (عام، خاص) – تبعیت – محبت

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاه و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیه‌ الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنه الدائمه علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

” إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً * إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً ” (احزاب/۵۶-۵۷)

شب شهادت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و امام مجتبی علیه السلام، شب حزن مسلمانان جهان است و قطعاً طبق روایات، حضرت بقیه‌الله ارواحنا فداه هم امشب محزون هستند. شما هم که در کنار قبر مطهر حضرت علی بن موسی‌ الرضا علیه السلام واقع شده‌اید و در شب‌های آینده باید برای آن حضرت عزاداری کنید و مردم شیعه و شیعیان خالص که مسلمان حقیقی هستند باید در عزای حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بسیار محزون باشند، چون در احادیث هست کسی به حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام و امامت ایشان اعتقاد داشته باشد از خواص شیعه هست. باید بسیار این ایام را اهمیت بدهیم و کوشش کنیم به هیچ وجه خود را از خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام جدا نکنیم و بکوشیم که به حزن آن‌ها محزون باشیم، اگر می‌خواهید از شیعیان واقعی آن حضرت و از پیروان واقعی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و امام مجتبی علیه السلام باشید.

 لذا کوشش کنید- حالا هر کاری در این چند روز عید نوروز یا ایام اول فروردین انجام دادید- خوشحالی‌ها را کنار بگذارید، محزون به حزن خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام باشید. البته خوشحال هستیم که دوستان اهل تزکیه نفس از اول فروردین خیلی معمولی با این رسومات خرافیِ عقلی- که عقلا همه این‌ها را خرافات می‌دانند- همه چیز نوروز را، همه چیز این ایام را، حتی کلمه سال نو را وقتی باید بگوییم که یا زرتشتی باشیم یا دین قَیّمی که خدای تعالی درباره­ی ماه قمری فرموده است که ” ذلِکَ دینُ الْقَیِّمَهِ “(بینه/۵) از آن دور باشیم و یا باید به هیچ وجه برای هدفی که دوست عزیز من- خدا می‌داند آن‌جا نشسته بودم فرمایشات ایشان را گوش می‌دادم- جناب آقای معلم بسیار نکته پُرارزشی را گفتند، ما به خاطر هوس‌های نفسانی خود از هدفی که همه انبیاء و همه ائمه برای آن زحمت کشید‌ه‌اند صرف نظر کنیم و خود را دست مذهب زرتشت بدهیم.

 در همین دو سه روز قبل بود دیدم علمای زرتشتی را در تلویزیون آورده بودند و این‌ها اظهار می‌کردند این عید برای ما است و مردم ایران هم به خاطر باستانی بودن ایران و سابقه­ی ایران که خدا لعنت کند آن ملعون را که می‌خواست تاریخ ایران را عوض کند، ۲۵۰۰ ساله، چند سالی هم بود و وقتی که دید مردم نمی‌پسندند تغییر داد. ما باید کوشش کنیم خدایی نکرده همان برنامه‌ها را تعقیب نکنیم که شماها بحمدلله مطمئن هستم آن‌هایی که حتی یکی دو قدم در راه تزکیه نفس برداشته‌اند، موفق شده‌اند که بی‌اعتنا باشند، هم به چهارشنبه سوری و هم به تحویل سال و هم إن‌شاءالله به سیزده‌بدر و امثال این خرافاتی که دامنگیر ما شده است. بنابراین این دو سه روز را بیشتر محزون باشید، بیشتر اهمیت بدهید، مخصوصاً امسال که به خاطر توهین‌هایی که دشمنان به رسول اکرم صلی الله علیه و آله کرده‌اند، به خاطر جسارت‌ها و به خاطر اهانت‌هایی که به فرزندان پیغمبر و ائمه اطهار علیهم السلام در سامرا نموده‌اند، به خاطر همه­ی مشکلاتی که برای شیعه پیدا شده است و امتحان سختی است که قبل از ظهور حضرت بقیهالله باید این امتحانات پیش بیاید و انسانِ تزکیه شده­ی قابل توجه حضرت بقیهالله از بین مردم مشخص بشود.

 بنابراین دیگر فردا و پس‌فردا و روز جمعه باید دوستان ما کوشش کنند در هر کجا که صدای من را می‌شنوند محزون‌تر از هر وفاتی، از هر مصیبتی باشند و یک وقت خدایی نکرده همان راهی که در این روزها داشته‌اند، در ایام فروردین داشته‌اند، ادامه ندهند. این یک مطلبی بود که می‌خواستم تذکر بدهم و إن‌شاءالله همه شما متذکر هستید، حالا بعضی از دوستان تازه وارد شدند و مرحله یقظه هستند، برای آن‌ها من مقیّد هستم تذکراتی هر چند وقت یک‌بار عرض کنم.

در این آیاتی که تلاوت شد، خدای تعالی پیشگام و ملائکه او پیشقدم، فرموده‌اند: ” إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ “(احزاب/۵۶) خدا و پیغمبر و همه انبیاء; البته ممکن است بگویید در این آیه نیست ولی وقتی که خدای تعالی یک کاری را می‌کند همه انبیای معصوم هم این کار را می‌کنند و ملائکه­ی خدا هم که رابط بین خدا و خلق هستند، آن‌ها هم انجام می‌دهند، ” یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ ” (احزاب/۵۶) این‌ها بر پیغمبر صلوات می‌فرستند. صلوات در این‌جا; از امام سؤال می‌شود که خدا چطور بر پیغمبر صلوات می‌فرستد؟ او هم می‌گوید ” اللهم صل علی محمد و آل محمد “؟ اینکه معنا ندارد، امام علیه السلام می‌فرماید: رحمت خاص الخاص خدا برای پیغمبر صلوات است. اگر یاد شما باشد که اکثر شما بودید و به یاد دارید که رحمت پروردگار و مهربانی خدا را در یک جلسه به سه بخش تقسیم کردم، رحمت عام، مهربانی عام. مهربانی غیر از محبت است، خدا ظالم را دوست ندارد اما به او مهربان است. مثل اینکه شما مثلاً فرض کنید: یک حیوان نجس‌العینی را شما دوست ندارید، حتی اصلاً حاضر نیستید به آن نگاه کنید اما ممکن است به او مهربانی بکنید. گرسنه هست، یک غذایی می‌آورید جلوی او می‌گذارید، آبی برای او می‌آورید، به این مهربانی کردید اما او را دوست ندارید، به او محبت ندارید. خدای تعالی بر همه مخلوقات خود مهربان است، حتی می‌بینیم بدترین خلق خدا را روزی می‌دهد، نفس می‌دهد، جان می‌دهد، سلامتی می‌دهد تا وقتی زنده هستند، این معنای رحمانیت پروردگار است طبق آیات قرآن و روایات. یک مهربانی خاصی دارد به کسانی که هدفی که همه انبیاء داشتند، من دوست دارم همان فرمایش ایشان را که بسیار حرف جالبی بود; همان هدفی که برای آن هدف در حدود شاید ده هزار سال انبیاء، اولیاء، ائمه اطهار کار کردند، این نکته‌ای بود که فرمودند، خیلی عالی بود. انسان زحمت کشیده است تا به یک هدفی برسد و باید اجر زحمات او را به او بدهند، حتی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله که می‌فرماید: من از شما اجر و مزدی نمی‌خواهم مگر موّدت به ذی‌القربی هستند، در آیه دیگر می‌فرماید: بگو ای پیغمبر ” ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ ” (سباء/۴۷)  آنچه که من از شما اجری سؤال کردم برای خودِ شما و به نفع خودِ شما است و در آیه دیگر می‌فرماید: ” قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبیلاً ” (فرقان/۵۷) ای سالکین إلی الله اگر می‌خواهید راهی به سوی خدا پیدا کنید باید اجر رسالت پیغمبر را بدهید، اجر رسالت تبعیت از خاندان عصمت و طهارت است، محبت به آن‌ها است. این‌هایی که این کار را کردند و برای این هدف اهمیتی قائل شدند و من می‌شناسم افرادی که سال‌ها است زحمت کشیدند خود را از رذایل اخلاقی پاک کردند، این‌ها مورد رحمت خاص‌الخاص خدای تعالی واقع می‌شوند. یعنی یک چیزهایی به این‌ها داده می‌شود، یک علم و حکمتی به این‌ها داده می‌شود، یک زندگی راحتی به این‌ها داده می‌شود که ” لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏ ” (بقره/۶۲) نه خوفی دارند، نه افسردگی دارند، شاد، بسیار عالی و در آخرت هم محزون نمی‌شوند، هر چه می‌خواهند خدا به آن‌ها می‌دهد، این رحمت خاص پروردگار است که با کلمه رحیم خدا در اول هر سوره بیان کرده است. ” بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏ ” یک رحمت خاص‌الخاص است، رحمت خاص‌الخاص پروردگار صلوات است، صلوات مخصوص پیغمبر اکرم نیست، برای پیغمبر هست، مخصوص آل پیغمبر نیست، ولی برای همه آن‌ها هست، برای یک عده‌ای که این هدف را اجر نهاده‌اند، ارزش قائل شده‌اند،‌ این هدفی که ۱۲۴ هزار پیغمبر و ۲۳ سال رسول اکرم و تا به حال، تا همین لحظه‌ای که من در خدمت شما هستم ائمه اطهار علیهم السلام که آخرین آن‌ها حضرت بقیهالله است که خدا می‌داند اگر فکری داشته باشیم باید بنشینیم بر غربت امام زمان خود اشک بریزیم. شما یک فرزندی داشته باشید که این فرزند هیچ اعتنایی به شما نکند، هیچ ارزشی برای شما قائل نباشد، شما هم به اصطلاح معدن علم و حکمت باشید می‌بینید چقدر به این پدر سخت می‌گذرد. هفت میلیارد جمعیت روی کره زمین، یک عده حتی اصلاً اعتقاد به خدا ندارند، یک عده اعتنایی به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله که نمی‌کنند بماند، توهین هم می‌کنند. یک عده به علی بن ابیطالب علیه السلام توجه ندارند، یک عده هم که شیعه هستند و علی را مولای خود می‌دانند، به هیچ وجه در راهی که علی برای آن‌ها تعیین کرده است، یعنی صراط مستقیم; چهل جای قرآن کلمه صراط مستقیم داریم و در تمام این‌ها روایت داریم منظور علی بن ابیطالب علیه السلام است، به این هم اعتنا نکردند، منحرف، راه‌های انحرافی که می‌بینید یک ایام نوروز پیش می‌آید همه آن‌ها عوض می‌شوند. من نمی‌دانم چطور می‌شود اسم یک مسلمان را مسلمان گذاشت، حضرت صادق فرمود: ” کُونُوا لَنَا زَیْناً “[۱] ای مردم شیعه برای ما زینت باشید، در یک سایتی دیدم نوشته بود: اینکه این‌ها شب چهارشنبه آخر سال از روی آتش می‌پرند، اگر اسم آن زرتشتی بودن نیست، آتش‌پرستی نیست، اسم آن چیست؟ چرا ما آبروی اسلام را باید از بین ببریم، اگر شما اسم سیزده‌بدر را نمی‌دانید من عرض کنم اصحاب رس که در قرآن هم آمده است که همین کنار رود ارس بوده است، این‌ها روز سیزده پخش می‌شدند در بیابان و پیغمبر خود را هم کشتند، خیلی مردمان بدی بودند که خدا در قرآن آن‌ها را مذمت کرده است، اگر اسم این پیروی از آن‌ها نیست، پس اسم این چیست؟ اگر شما پیرو خاندان عصمت هستید، یک روایت بیاورید که مثلاً امام صادق یا یکی از ائمه روز سیزده‌بدر از داخل خانه بیرون رفته است تا نحسیِ سیزده را بیرون کند و تا روز چهارده بشود، این حرف‌ها چیست؟ ما باید پیرو پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باشیم. آن‌هایی که این‌ها را کنار می‌زنند، تزکیه نفس می‌کنند، جهاد با نفس می‌کنند; ” وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا “(عنکبوت/۶۹) آن‌هایی که جهاد با نفس می‌کنند ما آن‌ها را هدایت می‌کنیم، دست آن‌ها را می‌گیریم، آن‌ها را به طرف خود هدایت می‌کنیم ” سُبُلَنا ” خدا می‌گوید. این‌ها چه رحمتی را از خدا ممکن است دریافت کنند؟ صلوات; می‌بینید خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: ” هُوَ الَّذی “(احزاب/۴۳) همانطوری که درباره پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرماید: ” هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ “(احزاب/۴۳) خدا همان کسی است که صلوات بر شما می‌فرستد ای اهل تزکیه نفس ” وَ مَلائِکَتُهُ ” مثل همان کلامی است که ” إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ ” مثل همان است ” هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ” شما را از ظلمت خارج می‌کنیم. انسان به افرادی می‌گوید: آقا چرا این گناه را می‌کنی؟ می‌گوید: حالا چه فرقی می‌کند، آن‌قدر تاریک است که گناه با ثواب برای او فرقی نمی‌کند، در یک تاریکی عجیبی واقع شده است. یک تلاشی بکن، یک تزکیه نفسی بکن، خیلی جمله­ی جالبی فرمودند که خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: پیغمبر را خدا مبعوث کرد در بین شما ” وَ یُزَکِّیهِمْ “(بقره/۱۲۹) عجیب است، این ملت بزرگی که الحمدلله تشَیُع دارد، این‌ها به فکر تزکیه نفس نیستند، آقا خود را پاک کن، هدف تزکیه نفس است، پاک شدن است، در این دنیا آمدی یک مدتی در سنین بچگی آلودگی پیدا کردی، مثل پدر مهربان، مثل مادر مهربان، می‌گوید بیا برو حمام این کثافت‌ها را از خود پاک کن. پاک کنی خدا بر تو صلوات می‌فرستد، ملائکه خدا هم صلوات می‌فرستند. دیگر تو از تاریکی خارج می‌شوی و در نور می‌آیی، در روشنایی می‌آیی. وقتی در روشنایی واقع شدی- ما این را برای عده‌ای که مراحل تزکیه نفس را گذرانده­اند عرض می‌کنم- اگر دیدید که خوب روشن هستید، همه چیز را می‌فهمید، بعضی از اوقات یک حکمتی در قلب انسان وارد می‌شود که لغات، انحرافات، تمام خصوصیات دینی، چه مربوط به دنیا و چه مربوط به آخرت، همه را خود او می‌فهمد. این‌قدر نور در قلب او وارد می‌شود، این نور در قیامت هم برای او مفید است، در روز قیامت وقتی که حرکت می‌کنند در آن ظلمات عجیب، هر کسی مثل آن‌هایی که در- لابد دیدید حالا از باب تشبیه عرض می‌کنم- معدن کار می‌کنند یک نوری در پیشانی خود دارند که جلوی پای خود را می‌بینند، آن‌هایی که تزکیه نفس نکردند، می‌گویند آقا صورت خود را برگردان ما هم جلوی پای خود را ببینیم ” قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً “(حدید/۱۳) باید برگردید در دنیا، آن‌جا نور تقسیم می‌کنند، آن‌جا نور می‌دهند، آن‌جا چراغ قوه به اصطلاح معدنچی‌ها می‌دهند، این‌جا که هر کسی یک نوری برای خود دارد. در عین حال همه خواب هستیم ” فَالْتَمِسُوا نُوراً ” یک نوری برای خود تهیه کنید، شما عالم برزخ دارید، حالا قیامت که بماند، فاصله دارد، عالم برزخ دارید ” فَالْتَمِسُوا نُوراً ” آن نور کدام است؟ همین ” هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ” بیایید این‌جا نور تقسیم می‌کنند، شما از ظلمات بیرون بیا تا به تو نور بدهیم. نه همین خوب است، ما با مردم هستیم. همه به این خرافات گرفتار هستند، نمی‌شود که ما از همه جدا بشویم، خوب بمانید، هیچ مشکلی نیست، نه خدا، نه پیغمبر، نه مبلغین، نه اولیاء خدا، هیچ کس دعوتنامه نمی‌فرستد، ولو اینکه پیغمبر اکرم آن‌قدر حریص بود که خدا او را تا حدی نهی می‌کند، یعنی می‌گوید خود را به زحمت نینداز ” حَریصٌ عَلَیْکُمْ “(توبه/۱۲۸) بر شماها حرص می‌زند که مبادا شماها در ظلمت بمانید، در قیامت هم در ظلمت باشید، در جهنم هم در ظلمت باشید، بیایید خدا بر شما صلوات بفرستد. خدا بر چه کسانی صلوات می‌فرستد؟ خود خدای تعالی در آن آیه دیگر می‌فرماید: ” وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ “(بقره/۱۵۵) خدا شما را امتحان می‌کند و شما را مبتلا می‌کند ” وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ‏ ” صابرین، آن‌هایی که خوب امتحان دادند، یک بچه‌ای را در جلسه امتحان آوردند این به در و دیوار، به آن کسی که کنار او نشسته است و می‌خواهد امتحان بگیرد، هر کسی هست نگاه نمی­کند. صندلی او هم شکسته است، صندلی‌های دیگر خوب است ولی برای این شکسته است، باشد من زود امتحان می‌دهم، می‌نشیند مؤدب، هر چه از او سؤال کردند امتحان می‌دهد. می‌بینند از همه هم زودتر کار او تمام شد، جدی‌تر شد، امتحان سخت را داد، می‌گویند جلسه بعدی را بگذران، فرض کنید مثلاً در حوزه می‌گویند پایه اول و پایه دوم و پایه سوم و پایه چهارم، همه را امتحان داد رفت جلو، در دانشگاه هم که اکثر شماها بیشتر از همه می‌دانید که سال اول و سال دوم، همین‌طور امتحان داده است و جلو رفته است، همه امتحان‌های او خوب است، این‌جا خدا می‌فرماید: ” بَشِّرِ الصَّابِرینَ‏ ” آن‌هایی که صابر هستند، یعنی آرامش دارند، بردبار هستند، مشکلات را حل می‌کنند، اهمیتی به مشکلات نمی‌دهند. تا انسان بچه است و جوان است پدر و مادر و این‌ها می‌گویند: بچه جان یک کاری بکن، هرطور هست، با گرفتاری، هر طوری هست خود را به یک شغلی برسان، البته مِنهای خدا، شغل ممکن است منهای خدا نباشد و خوب باشد که خود آن عبادت است. بعد هم زن بگیر، زندگی بکن، چه بکن، چه بکن، تا وقتی که از دنیا می‌رود، امتحان این خوب نبوده است ” هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ ” منظور همین ظلمات است، همین‌ها، در این آیه هم می‌فرماید: ” وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ‏ * الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَهٌ ” هر مصیبتی که بر این‌ها وارد می‌شود; می‌گفت: یک نفر در جلسه امتحان بود، یکی آمد به او گفت مادر تو فوت شده است، گفت: بگذار امتحان خود را بدهم بعد به این مسئله رسیدگی می‌کنیم. وسط امتحان حواس شما پرت نشود، جدی باشید ” قالُوا إِنَّا لِلَّهِ “(بقره/۱۵۶) می‌گویند ما مال خدا هستیم، همین‌قدر، واقعاً این جمله را درست بگویید، برای شیطان نباشید، بگویید ” إِنَّا لِلَّهِ ” یعنی ما برای خدا هستیم، یک کارگر یا کارمند یک اداره‌ای، آن اداره می‌گوید این مال ما است، اگر یک اداره دیگر به او فرمان بدهد او هم می‌گوید مال ما است، نمی‌شود یک نفر در دوتا اداره دائماً کار بکند، نمی‌شود. یک کاری بکنید که خدا بگوید و شما هم بتوانید ” إِنَّا لِلَّهِ ” بگویید. این ” إِنَّا لِلَّهِ ” مصیبت نیست ” إِنَّا لِلَّهِ ” یعنی ما مال خدا هستیم و داریم راه خدا را هم می‌پیمایم ” وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ” ‏َخود شما بدانید که در راه خدا حرکت می‌کنید ” أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ “(بقره/۱۵۷) پس خدا بر این‌ها باز هم صلوات می‌فرستد، این‌جا خوب توضیح داده است. رحمت هم هست، نگویید صلوات همش مثلا فرض کنید که وارد نور شدن و چه و اینطور چیزها; پس ناهار و شام ما چه می‌شود؟ خرج زندگی ما چه می‌شود؟ خدا می‌گوید ” وَ رَحْمَهٌ ” رحمت هم هست، دنیا هم هست، آخرت هم هست، همه چیز به تو می‌دهند ” وَ ما تَشاؤُنَ “(انسان/۳۰) هرچه بخواهید به شما می‌دهیم ” فیها ما تَشْتَهیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ “(زخرف/۷۱) هر چیزی که نفس تو بخواهد، هر چیزی که چشم تو از آن لذت ببرد به تو می‌دهند. چه می‌خواهی؟ یک کاری بکنیم إن‌شاءالله که در این ایام از این مجالس، از محافل­مان- بدبختی این است که بعضی وقت‌ها عزاداری‌های خود را هم می‌کشانیم به مسائل خودساخته، خارج از آنکه ائمه اطهار علیهم السلام فرموده‌اند- یک طوری باشد که واقعاً رعایت همه چیزها را بکنیم. من از دوستان خیلی متشکر هستم که واقعاً‌ رعایت همه آداب را می‌کنند و در مقابل قرآن، در مقابل این ایام، در مقابل آنچه که لازم است احترام بکنند موفق هستند، ولی یک خواهش دارم که خود را قاطی با مردمی که این‌ها اهل تزکیه نفس نیستند، نکنید ” وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ “(بقره/۱۷۰) در آن آیه شریفه می‌فرماید: شما نمی‌توانید یک کسی را پیدا بکنید که خدا و پیغمبر را دوست نداشته باشد و دوست شما باشد ” وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ “(مجادله/۲۲) پدر شما باشد، مادر شما باشد، فرزند شما باشد، اقوام شما باشند، خانه شما آمده­اند، به عنوان عید هم آمده­اند، به عنوان تحویل سال هم آمده­آند، آن‌ها را پذیرایی کنید، و یک تذکراتی به آن‌ها بدهید که إن‌شاءالله بهتر عمل کنند. اگر شما یک مهمانی داشته باشید و این یک کار منکری را بکند بر شما واجب است که او را نهی از منکر بکنید. آخر مهمان است، مهمان باشد، مهمان که بیشتر باید عزیز باشد. شما عزیز خود را نهی از منکر می‌کنید، شما هیچ‌وقت دشمن خود را به طرف راه صحیح راهنمایی نمی‌کنید، دشمن است ولی دوست خود را راهنمایی کنید.

إن‌شاءالله کوشش کنید که پیرو پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باشید، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مثل فردایی در میان بستر افتاده است و اطراف او نزدیکان او نشسته‌اند. روایت دارد و صحیح هم هست. جبرئیل خدمت حضرت آمد، حضرت فرمودند: چه بشارتی برای من آوردی؟ عرض کرد: تمام بهشت را آذین‌بندی کردیم، چه کردیم، چه کردیم، رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: یک چیزی بگو که من بتوانم از این‌جا- به اصطلاح ما- کَنده بشوم، درباره امت من چه کار کردید؟ آخر می‌دانی که این امت خام، این امت غافل، این امت گرفتار به هوای نفس، این‌ها چه می‌کنند. جبرئیل گفت: این سوره را هم آورده‌ام ” وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى “(ضحی/۵) گفت حالا راضی شدم، حالا دیگر حضرت عزرائیل بیاید. به زودی خدا آن‌قدر به تو می‌دهد تا تو را راضی کند. امام سجاد می‌فرماید: به خدا قسم تا همه امت او، معتقدین به علی بن ابیطالب علیه السلام- به نظر من این‌طور باشد- تا همه این‌ها را شفاعت نکند پیغمبر راضی نمی‌شود، سر خود را به سجده می‌گذارد، می‌فرماید: ” ربِّ أُمَتـی ” این‌ها فردا انجام می‌شود، این‌ بُعد معنوی آن، بُعد ظاهری آن چیست؟ اطراف بدن حضرت را گرفته‌اند، در همه تواریخ دارد که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله برای اینکه یک مقداری به صورت خوابیده نباشد به علی بن ابیطالب علیه السلام فرمود: بیا پشت سر من، من به تو تکیه بدهم، سر مقدس او روی سینه علی بن ابیطالب علیه السلام بود‌‌‌. حضرت هم نشسته است ” فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا أَرَى “[۲] حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از همین‌جا شروع شد، ظلم به این اول مظلوم از همین جا شروع شد. حضرت با همان حال ضعف فرمود: ” ائْتُونِی بِدَوَاهٍ وَ بَیَاضٍ “[۳] برای من یک قلم و کاغذ بیاورید، من خودم می‌خواهم بنویسم ” لَأَکْتُبَ ” کاغذ و قلم بیاورید، من یک چیزی می‌خواهم بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. گفتم، شنیدید، شنیده‌اید و از ابن عباس سؤال شد: بزرگترین مصیبت چه بود؟ گفت: آن ساعتی که پیغمبر اکرم فرمود: برای من کاغذ و قلم بیاورید، علاوه بر اینکه نیاورند، جسارت هم به پیغمبر اکرم کردند. این مردمی که امروز جسارت به رسول اکرم می‌کنند پیرو همان کسی هستند که گفت: ” إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهْجُرُ “[۴] این مرد ” قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ ” درد بر او فشار آورده است، هذیان می‌گوید، لا إله ‌إلّا الله، به خدا قسم این مصیبت از مصیبت کربلا اگر شدیدتر نباشد کمتر نیست. آن‌قدر با هم کنار بدن پیغمبر دعوا کردند که پیغمبر با همان حال ضعف فرمود: از منزل بیرون بروید، سزاوار نیست که کنار بدن من این‌ همه با هم دعوا و زد و خورد کنید. آن‌ها را بیرون کرد و همه رفتند یک جایی جمع شدند برای پیغمبر خلیفه تعیین کردند. هم‌چنین فردا شهادت امام مجتبی است، شما می‌دانید که امام مجتبی علیه السلام چگونه از دار دنیا رفت، آن شخص-جناده- می‌گوید: من رفتم خدمت امام مجتبی علیه السلام گفتم: آقا شما حال ندارید، مریض هستید، به من یک نصیحتی کنید، یک حرفی برای من بزنید. امام علیه السلام فرمود: یا جناده ” اسْتَعِدَّ لِسَفَرِکَ “[۵] این را برای جناده تنها نفرموده است، به همه ماها فرموده است، که آماده برای مسافرت به عالم آخرت باشید ” وَ حَصِّلْ زَادَکَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِکَ ” زاد و توشه خود را بردار قبل از اینکه مسافرت تو شروع بشود. می‌گوید: در همین حال دیدم حضرت تقاضای تشتی کرد، زینب کبری علیها السلام آن تشت را آورد، در مقابل امام مجتبی علیه السلام گذاشت. حضرت سر خود را خم کردند در میان تشت، دیدم از حلقوم مبارک ایشان خون می‌ریزد. عرض کردم: آقا چرا خود را معالجه نمی‌کنید؟ فرمود: ” ما هو الموت الذی یجب علاجه؟ ” مرگ را با چه چیز می‌شود معالجه کرد؟ ” لا حول و لا قوّه إلّا بالله العلی العظیم “.

همه با توجه ” نسئلک اللهم و ندعوک بإسمک الأعظم الأعظم الأعظم الحجه بن الحسن یا الله، یا الله، یا الله، یا اللهُ یا اللهُ یا اللهُ یا الله، یا الله، یا الله یا الله، یا رحمن و یا رحیم، یا غیاث المستغیثین، یا ربّاه، یا سیداه، عجل لولیّک الفرج. عجل لمولانا العظیم الفرج. عجل لسیدنا العزیز الفرج. ” خدایا همه ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. پروردگارا مشکلات مسلمان‌ها بالأخص شیعیان علی بن ابیطالب علیه السلام را با فرج او برطرف بفرما. پروردگارا به آبروی حجه بن الحسن قَسَمَت می‌دهیم شناخت و معرفت کامل آن حضرت را به ما مرحمت بفرما. خدایا به آبروی آن حضرت، ایشان را از ما راضی بفرما. پروردگارا همه ما را اهل تزکیه نفس قرار بده. خدایا ما را قدردان زحمات پیغمبر اکرم و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام قرار بده. خدایا امراض روحی ما را برطرف بفرما. مریض‌های اسلام شفاء عنایت بفرما. خدایا مریض‌های جسمی منظور الساعه لباس عافیت بپوشان. اموات ما را غریق رحمت بفرما.

 


[۱]. بحارالانوار، ج ۶۵ ص۱۵۱٫

[۲]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۸٫

[۳]. المسترشد فی إمامه علی بن أبی طالب علیه السلام، ص ۴۸۰٫

[۴]. بحار الأنوار، ج ‏۳۰، ص ۵۳۵٫

[۵]. بحار الأنوار ، ج ‏۴۴، ص ۱۳۹٫

 

لینک دانلود فیلم جلسه

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۶ جمادی الثانی ۱۴۱۵ قمری – اهميت‌ عدالت‌ و ولايت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم .الحمد لله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین .

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . اعدلوا هو اقرب للتقوی . (سوره مائده آیه ۸)

 یکی از شرایطی که باید کاملا در زندگی، مخصوصا در زندگی کسانی که در رأس امور اجتماع هستند رعایت بشود، عدالت است . عدالت برای هر کاری لازم است . مثلا شما بنا شد شهادت بدهید. باید عادل باشید. شما بنا شد نماز بخوانید، باید عادل باشید. مخصوصا امام جماعت باشید. در اینجا یک پرانتزی باز کنم که مردم مسلمان ، غیر شیعه ، اینها عدالت را شرط نمی دانند. راحت هر کجا می رسند با هم نماز جماعت می خوانند. اصل نماز به جماعت وارد شده ، این را شما بدانید. یعنی پیغمبر اکرم که نماز را آورد، با جماعت وارد کرد. نماز واجب باید با جماعت خوانده بشود . اگر جماعتی پیدا نشد، انسان میتواند تنها نماز بخواند . هر آدمی که ترجیح بدهد فرادا خواندن را بر جماعت ، اگر سه روز این برنامه را ادامه بدهد ، فرمود رسول اکرم که به یهود و نصاری سلام بکنید، به یهود امت من سلام نکنید. گفتند یهود امت شما که است؟ گفت کسی که سه روز بر او بگذرد و نماز جماعت نخواند . در شیعه رعایت این جهت شده که چون آن کسی که جلو می ایستد و انسان به او اقتدا میکند ، از نظر روانی اثرات روحی بر روی این مقتدی از طرف مقتدا یعنی از طرف امام جماعت روی مأموم گذاشته میشود . لذا او باید عادل باشد . شما میگویید خوب ما عادل نیستیم . بیخود می کنید عادل نیستید. چرا؟ چرا شماها عادل نباشید؟ عادل یعنی آن کسی که واجباتش را انجام بدهد محرمات را هم ترک بکند . همه تان باید عادل باشید و همین کاری که اهل سنت با القاء عدالت می کنند، شما با داشتن عدالت بکنید. دو نفر یک جا هستید یک نفر جلو یک نفر عقب ، البته اگر دو نفری هستید باید پهلوی هم بایستید. طرف راست هم بایستید و اقتدا کنید به همدیگر . این بگوید من آخوند نیستم ، این حرفها نباشد، یکی از چیزهایی که در بین شیعه از بین رفته و قطعا و یقینا مبغوض پیغمبر اکرم و اسلام و دین و امام زمان است ، همین ترک نماز جماعت است . دو نفر هستید، یکی تان جلو بایستید یکی تان هم اقتدا بکنید. شما میگویید من عادل نیستم . بیخود می کنید عادل نیستید. خیلی صریح . یعنی می خواهی اقرار بکنی به اینکه معصیتکاری ؟ می خواهی اقرار بکنی که ترک واجب میکنی ؟ یک وقت میگوید که من حمد و سوره ام درست نیست . این خیلی بدتر است از آن کسی که میگوید من عادل نیستم. چون اگر انسان بداند حمد و سوره اش درست نیست و نماز بخواند ، مساویست با کسی که نماز نمی خواند . و میگوید که من فرصت نکردم. شما اگر حمد و سوره تان غلط داشته باشد که نمازتان باطل باشد ؛ اگر نهار می خواهید بخورید تا غروب مثلا وقت دارید برای نماز ظهر و عصر. نماز ظهر و عصرتان را بیندازید نزدیک غروب ، نهار هم نخورید، تمام این مدت مشغول حمد و سوره درست کردن باشید. الان امشب شما حمد و سوره تان درست نیست ، امشب تا اذان صبح بیدار باشید. واجب است این که من میگویم، فکر نکنید مستحب است و خوب کاریست که کردیم کردیم، نکردیم نه . واجب است تا اذان صبح هم اگر طول میکشد ، نخوابید، برای نماز صبحتان حمد و سوره تان و نمازتان را صحیح بخوانید. حمد و سوره تنها هم نیست . تمام نماز است . مثلا اگر سبحان ربی العظیم و بحمده را غلط می خونید. میگویید سبحان ربی مثلا یک چیز دیگر . حالا من غلطش را خیلی چیزها می توانم بگویم، هر چیزی غیر از آنی که وارد شده بخوانید، غلط خواندید. این را در پرانتز عرض کنم که این مطلب قطعی است ، جدی است . شما نگویید من مسلمانم . مسلمان تارک الصلاة ، این مسلمان نیست . من ترک الصلاة عامدا متعمدا فقد کفر و لو برکعة . یک رکعت نمازت را ترک بکنی ، کافری و کسی که حمد و سوره اش غلط دارد ، البته غلط باشد. ضمنا این را هم به شما عرض کنم که حالا دستورات تجویدی را انجام ندادید، این یک مسئله جدایی است . غلط منظور من است. من یک وقتی در حرم امیر المؤمنین علیه الصلاة و السلام ، خدا قسمتتان کند همه مشرف بشوید، یک پیرمردی آمد پهلوی من نشست گفت آقا حمد و سوره ام را من می خوانم شما گوش بده . تا آنجا رفته زیارت و بیکار است حالا، بعله خیلی هم اینجوری هستند. پیرمردی بود تقریبا بین شصت الی هفتاد سال . گفتم بخوان . این از اولی که سوره حمد را خواند یک قدری غلط داشت بعد نشست ، دیدم سوره قل هو الله را میگوید قلف و الله احد! بعله . گفتم آقا نمازت باطل است . گفت که یعنی من از اول تکلیف تا حالا نماز خوانده ام همه اش باطل است ؟ من ترسیدم بگویم بعله . گفتم که این طوری فتوا می دهند. گفت یعنی من تا حالا هیچ نماز نخوانده ام ؟ گفتم بله . زد توی سر خودش ، گریه کرد. خوب یک چند دقیقه ما نشستیم به او یاد دادیم ، همه حمد و سوره اش را با خودش تکرار میکرد. آن سال من رفتم ، یعنی آمدم ایران . سال بعد مشرف شدم دیدم بله ایشان توی حرم یک گوشه ای مشغول نماز است. رفتم احوالش را پرسیدم . من را نشناخت . گفتم تو  از پارسال تا حالا اینجا هستی ؟ تصادفا ما با هم آمدیم . گفت از آن وقتی که شما گفتید حمد و سوره ات غلط است ، تا حالا، بیست سال نمازم را همینجا توی همین حرم خونده ام . حالا چرا انسان اینقدر تأخیر بیندازد . و من در آن سال یادم است در همانجا ماندم جایش همانجا بود، و دائما مشغول نماز بود. نماز را مهم بشمارید. کار آسان ، حمد و سوره یک نماز را بلد شدن که چیزی نیست . حالا انسان ، یک مسلمان ، چه بگوید آدم ؟، یک آدم با اراده، این نه عادل باشد نه حمد و سوره اش درست باشد . خاک بر سر من بکنند با این مسلمانی . چه بگوید انسان ؟ حمد و سوره هایتان را درست کنید. عدالت هم داشته باشید. معصیت نکنید. این ، دو جمله ، خیلی هم مشکل نیست . خیال نکنید که مشکل است . خیلی آسان است. یعنی گناه کردن مشکل است آقایان . شما الان تجربه کنید. هیچ چیز نگویید آسان تر است یا دروغ بگویید؟ غیبت بکنید آسان تر است یا هیچ چیز نگویید؟ برسید دعوا بکنید آسان تر است یا خدمت شما عرض شود، با زبان خوش با مردم صحبت بکنید؟ با مردم حقه بازی و کلک و این کارها را نکنید بهتر است؟ شما جلوی پایتان را نگاه نکنید که الان یک کلاهی سر این بگذارم، یک مقداری استفاده بکنم . تو الان کل استفاده های آینده ات را از بین بردی . چون این طبعا روشن می شود ، می فهمد تو آدم حقه بازی هستی، هیچ کس به تو مراجعه نمی کند . به تو دیگر کار نمی دهند. به تو دیگر اعتماد نمی کنند. چون انسان توی دنیا، این را بدانید آقایان ، این تجربه است ، من خیلی تجربه دارم، دیگر از اکثر شماها شاید من سنم بیشتر باشد ، تجربه دارم که انسان با پول ، با ثروت کارش پیش نمی رود . با اعتبار کارش پیش میرود ، با اعتبار داشتن، آدم درست باشد.

 پس انشاء الله کوشش بکنید از همین الان، خیر الخیر ما کان عاجله، بهترین بهترینها آنی است که فوری باشد . همین الان تصمیم بگیرید هم حمد و سوره تان را درست کنید هم عادل باشید. و هم یهود امت پیغمبر نباشید. یعنی هر جا دو نفری بودید، میگویید ما دو نفری کم هستیم، نخیر. شما با خانواده ات، ما الان دوستانی داریم که همه شان اینطور هستند، این خصوصیت را دارند که زن و بچه شان پشت سرشان نماز می خوانند. هیچ اشکالی هم ندارد ، زنتان بایستد پشت سرتان نماز بخواند ، بچه تان بایستد پشت سرتان نماز بخواند . شما هم که اگر توانستید در خانه عدالت را خوب پیاده بکنید ، واقعا عادلید . من یک وقتی یکی را دیدم که زنش پشت سرش نماز خواند، من هم بدون معطلی بدون تحقیق پشت سرش نماز خواندم . چون در خانه، انسان خیلی باید عادل باشد تا عادلش بدانند. خوب این کار را بکنید.

از اینجا دیگر می خواهم درباره عدالت صحبت بکنم . شرایط عدالت چه هست ؟ عدالت که خدای تعالی می فرماید اعدلوا هو اقرب للتقوی ، عدالت بعضی ها ترجمه کرده اند که ترک محرمات است ، گناهان کبیره را انسان ترک بکند و اصراری هم روی صغیره نداشته باشد . یک گناهان کوچکی هست گاهی انسان میکند گاهی هم نمیکند . انسان وقتی یک گناهی را دائمی کرد این دیگر در واقع تابلوی مخالفت با خدا را در همان گناه زده است. حالا یک وقت هست مثلا یک جریانی پیش آمده ، یک گناهی از دستش در رفته ، این به عدالتش صدمه نمی زند . اما اگر نه ، دائما انسان یک گناهی را میکند . دائما به زنهای نامحرم نگاه میکند . هر زنی را که می بیند دقیقا نگاهش میکند . روی جنبه های شهوانی حالا بوده یا هر چی . یا مثلا زن حجابش را رعایت نمی کند . که یک گناه، کبیره میشود وقتی که اصرار بر آن شود، اصرار هم با سه دفعه یا چهار دفعه پشت سر هم انجام دادن ، این اصرار بر صغیره است . یعنی شما سه دفعه پشت سر هم انجام دهی، یک موقع هست شما سه دفعه این گناه را انجام دادید. یکی امسال ، یکی سال دیگر ، یکی هم سال بعد. یا یکی امسال یکی پارسال یکی پیارسال . این را نمی شود گفت اصرار دارد بر یک گناه صغیره . اما نه . امروز انجام دادی ، فردا هم انجام دادی ، پس فردا هم انجام دادی پشت سرهم . این می شود اصرار بر صغیره . پس ان شاء الله یاد بگیرید هر چه گناهان کبیره هست ترک کنید و اصرار بر صغیره هم نداشته باشید، اینقدر باشه که بتوانید یک روزی ، ولو آنکه خدا می داند، از حقیقت امر اطلاع دارد ، یک وقتی بگویید خدایا از دستم در رفت . این یعنی اصرار بر صغیره نداشتن، اینطوری می شود که خدایا از دستم در رفت . حالا خدا که می داند از دستت در نرفته . اقلا بتوانی به مردم بگویی . چون یک خورده خدای تعالی اینطوری است که اگر مردم گفتند که این اشتباه کرده ، خدا هم می گوید بله، باشد، اشتباه کرده . در روایت دارد که اگر چهل نفر بعد از مرگ انسان بگویند خدا فلانی را رحمت کند آدم خوبی بود، خدای تعالی هم میگوید بله ، ما حرف شما را گوش می دهیم . یک کاری بکنید که اقلا چهل نفر، البته چهل نفری که یکی تهران باشد، یکی اروپا باشد ، یکی کجا باشد نباشد. چهل نفری که دور و بر شما هستند. یعنی همین چهل نفری که دور و بر شما هستند همه بگویند خدا رحمتش کند این آدم خوبی بود. این معلوم است اجمالا آدم خوبی هست . یا لااقل معصیتهای بدت را، گناهان کبیره ات را در خفا انجام داده ای ، اینها هم نفهمیده اند. خدا هم ستار العیوب است . خدای تعالی را نه شماها، نه من ، نه هیچ کس نشناخته ، علی علیه الصلاة و السلام فقط شناخته و پیغمبر و ائمه اطهار. در عین حال همین اندازه ای که از قرآن و روایات استفاده می شود ما خدا را نشناختیم . خدا خیلی مهربان است . خدای تعالی پرده پوشی می کند معصیتها را.

 علی ابن ابیطالب نشسته بود. یک نفر آوردند بعنوان دزد. حضرت فرمود که تو چند دفعه دزدی کردی . گفت دفعه اول است . حضرت یک خورده ای صبر کرد. بعد فرمود ببرید دستش را قطع کنید. گفت حالا که می خواهید دستم را قطع کنید من هفتاد مرتبه بیشتر دزدی کرده ام . حضرت فرمود من هم سرم را انداختم پائین توی همین فکر بودم که چطور شد خدا دفعه اول دزدیت تو را لو داد. من هم توی همین فکر بودم . خوب شد گفتی . خدا ستار العیوب است . خیلی مهربان است . یک بار جستی ، دو بار جستی ، سه بار جستی ، مواظب باش که یک دفعه خدای تعالی پرده دری می کند که دیگر آنجا نمی توانی جبران کنی . خدا این قدر ستار العیوب است که در دعای کمیل همین شبهای جمعه می خوانیم که و کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته . می دانید یعنی چه ؟ یعنی چقدر تعریفهای خوب ، چقدر مدح خوب ، چقدر تجلیل از من ، چقدر آبرویی که من اصلا اهلش نبودم ، من خودم آبروریزی کردم ولی خدا مواظبت کرده . من اهل نماز شب نبودم ولی خدا من را معرفی کرده که این هر شب نماز شب می خواند . من قرآن نمی خوانم ولی خیال می کنند مردم که من هر روز صبح می نشینم یک جزء قرآن می خوانم . من آدم درستی نیستم آن باطنم خیلی خراب است . ولی مردم می گویند فلانی آدم خوبی است . کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته . بخدا قسم اگر خدای تعالی آبروی ماها را ببرد ، همانطوری که در دعای بعد از زیارت حضرت رضا علیه الصلاة و السلام می گوئیم که الهی لو علمت الارض بذنوبی لساخطی . اگر زمین گناهان مرا بداند مرا فرو می برد . او الجبال هدتنی او السماوات لاختفتنی . آسمان بر روی سرم فرود می آید، کوهها مرا از بین می برند. خدای مهربان ، فکر نمی کنم که همین جایی که الان نشسته ایم یک خورده ای فکر کنیم چقدر خدا مهربانی کرده به ما. یک نفر توی این مجلس پیدا بشود که بگوید خدا به من مهربانی نکرده . و در مقابل چقدر ما بی حیایی کردیم نسبت به خدا. من مکرر گفته ام . ما نسبت به ذات مقدس پروردگار یک رفتاری کرده ایم که گاهی اگر انسان بنشیند فکر بکند به مظلومیت خدا ، انسان اشکش می ریزد . گاهی به همین آیه شریفه که ألم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله ، آیا وقت آن نرسیده ، نوبت آن نرسیده آنهایی که مؤمنند در مقابل خدا هم یک کرنشی بکنند؟ فورا این مثال یادم می آید. توی صف نانوایی ایستاده اید. صف آمده جلو آمده جلو رسیده نوبت به شما. می گوید برو عقب . می گویید چشم . میرید عقب . باز می آئید جلو نوبتتان می شود برو عقب . چشم . از آخر هم که نوبت را حالا می خواهند به تو بدهند یک مشت نان سوخته روی تخت را جمع بکند بدهد به شما. خیلی به شما توهین کرده . توهین کرده . هیچ گناهی این نانوا بالاتر از این نسبت به شما انجام داده ؟ نسبت به کسی انجام داده ؟ به خدا قسم ماها اینطوریم . بنشینید فکر کنید. سر ظهر، همین برای یک نماز، سر ظهر که می شود نوبت خدا شده دیگر . خدا آمده از توی صف جلو. صبح بلند شدی کارهایت را کرده ای. حالا می گوید که حی علی الصلاة . نوبت خداست . حالا گرسنه مان است . نهار بخوریم . برو عقب . نهار می خوریم . خوب آدم که غذا می خورد کسل می شود ، یک چرت بخوابیم . برو عقب شما. میرود عقب . چشم . از خواب بلند می شویم ، کسلیم ، یک چایی بخوریم . برو شما عقب . می رود عقب . از آخر هم که نوبت می شود دم غروب ، بخدا اگر ماها عقل داشته باشیم ، فهم داشته باشیم ، خدا را قبول داشته باشیم باید منفجر بشویم از خجالت که آن آخر روز که می رسد این نمازی هست که ما می خوانیم .

 یک نفر بود این مسئله را از من گاهی سؤال می کرد، چند وقت یک دفعه که آقا اگر نمازمان به آخر وقت افتاد من وقت وضو گرفتن ندارم ، تیمم بکنم ؟ بعله تیمم بکن . سوره هم واجب است بخوانم ؟ من می گفتم این چرا این قدر این را سؤال می کند ؟ یک دفعه دیدم . دیدم بعله ، همینجوری است . باید برود تیمم بکند ، ببینید نان سوخته ها! تیمم بکند ، بعد قل هو الله را نخواند ،دعای دست را نخواند سریع بخواند که دارد قضا می شود . دکان را میخواهد ببندد ، آن نانهای خرده را جمع می کند میدهد به این ، برو آقا در بسته شد. ببینید فکر کنید اگر غیر از این است بگویید آقا غیر از این است ، نه ، این درست نیست ، این مثالت درست نیست . آنوقت این شخص اسمش را می تواند بگذارد مسلمان ؟!

 لذا روز قیامت ، این را به شما بگویم ، روز قیامت امام صادق فرمود شفاعت ما به همه می رسد مگر کسی که مستخف بالصلاة باشد . اقوامش را جمع کرد، سادات را جمع کرد. به سادات یک لطف دیگری بخاطر فاطمه زهرا دارند. اینها را جمع کرد. یعنی وقتی من به اینها می گویم، دیگران حساب خودشان را بکنند، اینها اقوامش را جمع کرد، چشمش را باز کرد. امام صادق فرمود که لا تنال شفاعتنا مستخفا بالصلاة . شفاعت ما به کسی که مستخف به نماز باشد نمی رسد ، مستخف همین است ، یعنی بگذاریمش دست آخر. یعنی حالا باشد. بابا اذان می گویند پاشو. اوایل انقلاب توی ادارات نماز می خواندند. من یک روز این ۱۱۸ تلفن بود. گرفتم . نماز را مسخره می کردند. گرفتم . گفتم آقا فلان شماره را می خواهم . گفت آقا موقع نماز است . گفتم تو که نماز نمیخوانی . تو اگر توی نماز هستی ما با تو حرفی نداریم . تو که نماز نمی خوانی . نخیر گوشی را گذاشت ، موقع نماز است . یا ما می دیدیم اداره ها را تعطیل می کردند نیم ساعت برای نماز، نشسته بودند داشتند سیگار می کشیدند، حرف می زدند. مراجعه می کردیم آقا موقع نماز است. مجبور شد دولت به اینها بگوید که آقا نه ، نمی خواهد، حالا هر کاری که خودتان می خواهید بکنید. حالا که آزادید آقا اول ظهر پاشو برو نماز و بعد هم برگرد یک ربعی هم که رفتی نماز خواندی برگشتی ، توی راه هم معطل نشو، وقت مردم را هم نگیر، بخدا قسم همه مسلمانها اگر بدانند تو از زیر کار در نمی روی ، همه مسلمانها راضی هستند تو یک ربع بروی توی مسجد پهلوی بانکت ، پهلوی اداره ات ، پهلوی مغازه ات نماز بخوانی برگردی . حاضرند بایستند. اما به شرط اینکه تو واقعا نماز بخوانی . برو. همه هم راضیند. دولت هم راضی است ، یقینا راضی است . و الاّ نه ، حالا پشت کاریم . خیلی خوب . بعد هم که می رود خانه خوب حق هم دارد ، خسته است . یعنی حق دارد که خدا آنقدر برایش ارزش ندارد . این شخص خدا را نشناخته . خدای تعالی را نشناخته . ماها واجباتمان را انجام بدهیم ، محرمات را ترک کنیم . همین موضوع در روح انسان تأثیر می گذارد . من نمی گویم تنها ترک محرمات و انجام واجبات ، تزکیه نفس است، مثل بعضی ها که این اعتقاد را دارند. ولی پنجاه درصد کمک می کند به تزکیه نفس . پنجاه درصد را قبول دارم که کمک می کند به اینکه شما موفق به تزکیه نفس بشوید. این معنای عدالت است . این عدالت همه جا به درد می خورد . یعنی اگر شما خواستید بفهمید عادل هستید، فکر نکنید عادل همان امام جماعت توی کوچه تان هست . نه . شما همینقدر واجباتتان را انجام دادید محرمات را هم ترک کنید، می شوید عادل . مستحبات ، نه لازم نیست . نماز شب ، نه لازم نیست . قرآن روزی یک جزء، لازم نیست . این ها جزء عدالت نیست . این یک معنایی است برای عدالت گفته اند که خدای تعالی می فرماید اعدلوا، همه تان عادل بشوید. از واجبات است عادل شدن . شما نگویید من عادل نیستم . اگر گفتید من عادل نیستم یعنی واجب را ترک کردم . باید عادل باشید. این اقل چیزی است که یک انسان ، یک مسلمان باید داشته باشد . اگر عادل شدید بعد به شما اجازه می دهند که پا توی مرحله توبه و توی مراحل دیگر بگذارید. اما تا معصیت می کنید، تا تابع شیطانید، نمی توانید یک قدم به طرف خدا بردارید. چون چطور می شود اسبی که زیر پای شیطان است بنده خاص خدا بشود ! می شود مگر ؟! نمی شود محال است . شما این کار را بکنید بعد حرکت می کنید به سوی خدا و بنده خدا می شوید. و عدالت ، این را بدنید، واجبات . واجب چه هست آقا؟ واجب ، الان من بگویم واجبات ، شما چه می گویید؟ الان می توانم از یک نفرتان سؤال کنم واجبات چیست ؟ ایشان میگوید نماز، روزه ، دیگر چه ؟ حج ، خمس . خوب همه هم که خمس بهشان تعلق نمی گیرد . واجبات تربیت فرزند است ، خوب تربیت کردن فرزند. یکی دیگر از واجبات این است که انسان حقوق زن و فرزندش را مراعات کند . واجبات این است که انسان به تمام شرائط آنچه که خدا فرموده عمل کند . یکی از واجبات این است که با مردم بداخلاقی نکند . یکی از واجبات این است که شما نسبت به همسایه اذیت نکنی . همسایه ات را اذیت نکنی . حالا اگر بخواهم من واجبات و محرمات را شرح بدهم و برایتان بگویم خیلی زیاد می شود . خودتان هم می دانید، همه تان هم می دانید که واجبات غیر از نماز و روزه و خمس و زکات و حج و اینها، چیز دیگر هم هست . و بالاترین واجب ، که در روایات متعدده ای حتی سنی ها دیده ام نقل کرده اند که بالاترین واجب ، حتی از نماز هم واجب تر، ولایت است. شما می گویید ولایت چه هست؟ ولایت یعنی تحت فرمان بودن و روی محبت فرمان خدا و خاندان عصمت و طهارت را برداشتن .

 دیشب این روایت را باز مجددا داشتم روی یک حسابی به کتاب بحار الانوار و شرح زندگی حضرت عبد العظیم حسنی سلام الله علیه فکر می کردم و مطالعه می کردم به این روایت برخورد کردم . حضرت عبد العظیم حسنی ، اصلا جزء لقبش است ، هر جا حضرت عبد العظیم می گویند حسنی می گویند یعنی از اولاد امام حسن مجتبی است . در زمان امام هادی هست . یعنی فاصله سه پشت با امام مجتبی دارد . شما رفتید شهر ری . دیدید که ایشان یک احترام خاصی دارد. گنبدش ، خوب دو تا امامزاده دیگر هم کنارشان هستند. حضرت حمزة ابن موسی ابن جعفر بدون واسطه پسر موسی ابن جعفر است ، ولی در حاشیه واقع شده . حضرت امامزاده طاهر که از امامزاده های معتبر است که در این طرف صحن واقع شده ، ایشان از فرزندان امام سجاد است . امامزاده عبدالله هم هست که البته در پائین تر است ، فاصله دارد ، ولی او هم از امامزاده های معتبر است . خوب . چرا حضرت عبد العظیم را اینقدر احترام کردند؟ و روایت دارد که شخصی آمد خدمت حضرت عسکری علیه الصلاة و السلام . بعد از وفات حضرت عبد العظیم بوده . آمد خدمت حضرت عسکری و عرض کرد من اهل شهر ری هستم . حضرت به او گفت کجا بودی ؟ گفت زیارت حضرت سید الشهداء علیه الصلاة و السلام بودم . حضرت فرمود اگر حضرت عبد العظیم را درهمان شهر ری زیارت می کردی ، ثواب زیارت حضرت سید الشهداء را داشت برایت . من زار عبد العظیم بری کمن زار الحسین بکربلا. خوب ، حالا چطور شده که این امامزاده اینطور شده ؟ من خودم یک شب در حرم حضرت عبد العظیم ، آنوقتها بچه بودم ، حدودا شاید شانزده سال هفده سال داشتم . آن موقع بین حضرت عبدالعظیم یعنی شهر ری و تهران یک فاصله ای از بیابان بود. و ما با جمعی از دوستان ، همه از شاگردان مرحوم حاج ملا آقاجان، گفتیم همینطور آرام آرام شب جمعه برویم . از میدان شوش تا آنجا پیاده رفتیم . توی راه صحبت کنیم با هم حرف بزنیم . و رفتیم تا رسیدیم به حرم حضرت عبد العظیم . و البته خیلی توی راه روحانیتی برایمان داشت و خیلی به حال آمده بودیم و سرحال بودیم . من کنار حرم حضرت عبد العظیم نشسته بودم .به فکر همین معنا بودم که ایشان اولاد امام حسن مجتبی است . چرا زیارتش ثواب زیارت حضرت سید الشهدا را داشته باشد؟ باید بگویند ثواب زیارت حضرت مجتبی را دارد . یک چیزی به شما بگویم ، زیارت هر یک از امامزاده ها، این روایت دارد ، هر یک از امامزاده ها ثواب زیارت حضرت سید الشهداء علیه الصلاة و السلام را دارد . شما یک امامزاده مثلا رفتید زیارت امامزاده شهر کهنه قوچان. حضرت ابراهیم پسر موسی ابن جعفر. اینجا ثواب زیارت حضرت سید الشهداء را بردید. روایت دارد . اما اینجا در خصوص حضرت عبد العظیم به اسمشان خاص این روایت وارد شده . مخصوصا در این روایت که عرض کردم حضرت عسکری علیه الصلاة و السلام به آن شخص می فرمایند که تو اگر همانجا زیارت حضرت عبد العظیم را می کردی ثواب زیارت سید الشهداء را به تو می دادند. آخر چرا؟ بعد آن شب ما حالی داشتیم ، به هر حال یک خوابی دیدم که یک آقایی حالا شماها باشید می گویید امام زمان بودند ، حالا من نمیدانم ، یک آقایی بود خیلی بزرگوار، به من فرمود که حضرت عبد العظیم در مجالس عزای سید الشهداء از همه بیشتر گریه می کرد. از این نظر زیارتش ثواب زیارت سید الشهداء را دارد . حالا خواب است ، به هرحال ، خواب هیچ طورش اعتبار به نظر من ندارد . یک علت دیگری دارد این عظمتی که خدا به حضرت عبد العظیم داده و این ثوابهایی که خدای تعالی برای زیارت حضرت عبد العظیم عنایت کرده . و آن این بوده که حضرت عبد العظیم خیلی دقیق بوده که در صراط مستقیم باشد . در صراط مستقیم . شما هر روز توی نمازهایتان می گویید اهدنا الصراط المستقیم . آقایان این مسئله بسیار اهمیت دارد که انسان خودش را توی صراط مستقیم بیندازد . هیچ انحرافی نداشته باشد . پشت فرمان ماشین نشستید. فرمان را گرفته اید توی دستتان ، یک خورده ای ناشی هم باشید، یک نفر استاد کنارتان نشسته. میگویید خوب همینجور رانندگی می کنم خوب است ؟ یک ذره انحراف پیدا بکنید می افتید توی دره . اگر هم بلد نباشید از بغل دستیتان می پرسید که آقا همینطور من رانندگی می کنم دست فرمانم خوب است باصطلاح یا نه ؟ حضرت عبد العظیم علیه الصلاة و السلام در عقائد، در اعمال ، در افکار، دقیقا می خواسته خودش را با امام زمانش تطبیق بدهد . ای کاش همین یک درس را ما امشب یاد بگیریم . دقیقا افکارتان ، اعمالتان ، عقائدتان با امام زمانتان تطبیق بکند .

 حضرت عبد العظیم آمده خدمت امام هادی علیه الصلاة و السلام . حضرت امام هادی برایش احترام قائلند. سلام عرض می کند . حضرت می فرمایند و علیک السلام یا اباالقاسم . اگر شخصی را با کنیه در عرب رسم است نام ببرند، معلوم است خیلی برایش احترام قائل شده اند. یا اباالقاسم . کنیه حضرت عبدالعظیم اباالقاسم است . عرض میکند آقا می دانید من برای چه آمده ام خدمت شما؟ برای این آمده ام که من عقائدم را، دینم را به شما عرضه کنم . اگر درست است بگویید درست است که من روز قیامت بگویم که درست است . شب اول قبر بگویم درست است . و ثابت بمانم بر همین عقائد. ولی اگر درست نبود، هر جا که درست نبود بفرمایید که درست نیست . حضرت فرمود بگو. گفت من معتقدم ، شروع کرد… خیلی اجمالا می خواهم عرض کنم . گفت من معتقدم که خدا یکیست ، شریکی ندارد . خوب اینجایش ما هم معتقدیم . و از چیزی گرفته نشده و چیزی از او گرفته نشده . لیس کمثله شی ء مثل چیزی نیست . مَثَلی ، مثلی ندارد ، همتایی ندارد . هیچکس را، هیچ چیز را من در ردیف او قرار نمی دهم . جسم ندارد ، محدود نیست ، یک مشت از همین مطالبی که مربوط به شناخت پروردگار است که ان شاء الله ما به برکت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم الصلاة و السلام اگر شیاطین مختلفی که در گوشه و کنار هستند و راجع به خدا بعضی از مسائل انحرافی که مربوط به بعضی از کسانی که ماقبل از اسلام بوده اند به خوردمان ندهند و فکر ما را مغشوش نکنند، ما معتقد به همانچه که حضرت عبد العظیم خدمت حضرت هادی عرض کرد، هستیم . یعنی دقیقا، عرض کردم این روایت را دیشب می خواندم . نه برای این مجلس، داشتم یک چیزی می نوشتم این روایت را مراجعه کردم باز دو مرتبه . بعد عرض کرد که باز اعتقاد دارم که آقاجان ، پیغمبر اسلام ، حضرت محمد ابن عبد الله صلی الله علیه و آله و سلم فرستاده خدا و رسول خداست و خاتم انبیاء است . اینها را قید کرد. و بعد از او پیغمبری نخواهد آمد و پاک و معصوم از هر خطا و اشتباهیست و بعد از ایشان علی ابن ابیطالب امام و جانشین آن حضرت است و بعد از ایشان حضرت مجتبی . البته ایشان اسم می برد ، من با لقب می گویم . ترجمه آزاد معنایش همین است . و بعد از او حضرت سید الشهداء و بعد از او امام سجاد، و بعد از او امام باقر، و بعد امام صادق ، و بعد حضرت موسی ابن جعفر، و بعد حضرت علی ابن موسی الرضا، و بعد حضرت جواد الائمه علیهم السلام و بعد شمائید حجت و امام من و در زمان من . تا اینجا رساند دیگر . حضرت فرمود این یک تکه را هم باید معتقد باشی . بعد از من پسرم حسن و بعد از او، چه حالی مردم دارند نسبت به امام آخری ! عرض کرد چه هست مگر ؟ او در آن زمان واقع شده نمی داند ما چه بدبختی کشیدیم ، چه بدبختیها می کشیم . حضرت فرمود مردم چکار می کنند؟ گفت کسی که شخصش را نمی شناسند. با امامشان که شخصش را نمی شناسند. حتی اسمش را حق ندارند ببرند. و مردم بدون اینکه از او آدرسی داشته باشند بتوانند حرکت کنند بروند به محضرش ، اقلا یک جا سراغش را بگیرند، ندارند. یملأ الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا. البته این تکه را چون نمی دانست ، یعنی می دانست، ندیده بود، نگذشته بود برایش ، این تکه را برایش تکمیل کردند. بعد گفت آقا هر چه شما بگویید من قبول دارم . ای قربان این مسلمان. آخر بعضی ها مسلمانند اسما. ما هر چه خدا و پیغمبر بگویند قبول داریم ، درست است . ولی خودمان هم باید نظری داشته باشیم ! می گوید آقا هر چه بگویید من قبول دارم . همینجا حضرت عبد العظیم سلام الله علیه می گوید هر چه شما بگویید من قبول دارم . بعله . خیلی خوب . بعدش امام حسن است و بعدش هم همان کسی است که اسمش را نمی شود برد. چون اسم خاص حضرت بقیة الله ارواحنا فداه را حرام است بردنش . نباید برد مگر در جاهایی که خودشان استثناء کرده اند از قبیل همین زیارت آل یاسین که اینجا استثنائا خودشان فرمودند و طبعا زیارت آل یاسین را خواص می خوانند. از روایات استفاده می شود که خواص که صددرصد خواص باشند و ان شاء الله از یاران حضرت باشند، عیبی ندارد اسم حضرت را ببرند بین خودشان . ولی در مجالس عمومی ، در بین مردم نباید اسم برده شود . این معنایش این نیست که اصلا اسم حضرت را هیچ جا نبریم. اصلا یک یا صاحب الزمان توی اطاقمان نزنیم ، اصلا حرفش را نزنیم . بعضی ها اینجوری استفاده کرده اند. تا میگوییم یا صاحب الزمان ، نه ، تو حق نداری . به خود من آقایان ، دهها مرتبه ، دهها مرتبه می گویم برای اینکه مبالغه نشود ، و الا میگفتم صدها مرتبه ، چون عددش را نمیدانم . دهها مرتبه گفته اند آقا شما چرا اینقدر اسم امام زمان را می بری ؟ یکی به من می گوید آقا مگر شما یک امامی هستید؟ گفتم من یک امام زمان دارم . امام زمان آقا چند تا دارید؟ یک دانه . ما یک امامی نیستیم . ما کلام امام صادق را، کلمات آنها را همه را می پذیریم . ولی امام زمان ما یک نفر است . همانطوری که در زمان حضرت صادق امام زمان مردم زمان حضرت صادق یک نفر بوده است. حضرت صادق بودند. در عین اینکه می بینید حضرت هادی علیه الصلاة و السلام به حضرت عبد العظیم می فرماید که این دو تا را هم قبول داشته باش ولو اینکه هنوز امام تو نشده اند. یعنی امام یک زمانی نشده اند ولی در عین حال باید جزء عقائدمان باشد . و این عقیده را شما فکر نکنید که ما حالا داریم . نه . روایات زیادی از پیغمبر اکرم در کتب اهل سنت فراوان آمده که پیغمبر اکرم از همان اول فرمود خلفائی من بعدی اثنی عشر، خلفای من بعد از من دوازده نفرند، کلهم من قریش ، کلهم من بنی هاشم ، اولهم علی ابن ابیطالب ، اینهایی که من می گویم در روایات متعددی که مجموع است خلاصه اش اینهاست . اولهم علی ابن ابیطالب ، ثم الحسن ، ثم الحسین ، ثم علی ابن الحسین … همینجور یکی یکی اسم برده تا امام زمان صلواة الله علیه و خصوصیاتی از حضرت ولی عصر صلواة الله علیه اسم بردند. که اگر بخواهید مجموعه این روایاتی که سنی و شیعه نقل کرده اند توی کتاب منتخب الاثر یکی از علمای محترم قم جمع آوری کرده مطالعه کنید. این روایت گفته شده . آنوقت ما می بینیم بعضی از اوقات ، حتی بعضی از شیعه ها این حرفها را می زنند. حرفهایی که دشمنان برای یک روایتی ، نخوانم مثل اینکه بهتر باشد ، اقلا شما که نشنیده اید القاء نشود به شما، که حضرت مجتبی زنهای زیادی به این جهت می گرفت که شنیده بود از پیغمبر که یک زنی هست از نسل او ائمه هستند. گیر امام حسین نیفتد، گیر امام حسن بیفتد و ائمه از نسل ایشان بشود ! یک حرفهایی ، همین افکار خودشان را که دنبال زن خاصی می گردند و این طرف و آن طرف و آخرش هم شکست می خورند توی زندگیشان ، همینطور درباره ائمه فکر می کنند. اینها تعیین شده بودند، خلقکم الله انوارا فجعلکم بعرشه محدقین حتی من علینا بکم . اینها را خدای تعالی قبل از اینکه ما خلق بشویم ، اینها را حضرت رسول اکرم پیغمبر بود، علی ابن ابیطالب ولی آن زمان بود، ولی همه چیز بود. روایات متعدد داریم . حتی اهل سنت نقل کردند که کنت نبیا و الآدم بین الماء و الطین و کنت یا علی ولیا و الآدم بین الماء و الطین . هنوز آدم بین آب و خاک بود، پیغمبر اکرم حسابش معلوم بود. ائمه اطهار حسابشان معلوم بوده . چیزی نیستش که حالا ما ببینیم آیا امام زین العابدین از اولاد امام حسن می شود یا از اولاد امام حسین ؟ که اگر از اولاد امام حسن شد، حضرت سید الشهداء را حذف بکنیم این وسط ، ما بشویم یازده امام . ما دارای یازده امام بشویم ! حرفهایی که دشمنان القاء کردند و شاید هم توی روایات ما انداخته باشند. ولی ما باید حساب دستمان باشد . یک اصولی داریم . اصول ما داریم . ما اصول داریم بعنوان اینکه حضرت امیر المؤمنین و حضرت فاطمه زهرا معصوم از هرگونه خطا و اشتباه و لغزش و همه چیز هستند. یا حالا اگر روایت داشتیم که این دو تا با هم دعوا کردند. پیغمبر آمد اصلاحشان کرد، پیغمبر آمد اصلاحشان داد. خوب اینجا ما داریم روایت را عرضه می داریم به اصول اعتقادیمان ، می گوییم نه این روایت را دشمنان القاء کردند که حضرت زهرا را اینجوری متهمش کنند. بگوییم اینکه با حضرت علی به این خوبی نتوانست بسازد ، با ابابکر و عمر میتواند بسازد ؟! ببینید چقدر قشنگ می توانند استدلال کنند. یک خانم احساساتی بوده ، تند بوده . خوب با خلیفه زمان هم درگیر شده دیگر ، درگیری داشته . نه . فاطمه اطهر، در هفته گذشته در این شبها عرض کردم . او کوثر است ، او کسی است که با پیغمبر در مقام نزول آیه تطهیر همگام است . معصوم است . پاک است . آنوقت ما نمی توانیم بگوییم که با علی ابن ابیطالبی که معصوم و پاک است دعوایشان شده . آن هم سر چیزهای جزئی. نوشته حضرت زهرا شنیده بود که حضرت علی ابن ابیطالب رفته زن گرفته . اوقاتش تلخ … ببینید چقدر احساساتی معرفیش کردند. بعد پیغمبر فرمود نه این درست نیست ، زن نگرفته حضرت علی ابن ابیطالب . یک چیزی دشمنان می سازند از فاطمه زهرا و به زبان ما می دهند، به دست ما می دهند ما توی کتابهایمان بنویسیم و فاطمه زهرا را اینطوری بشناسیم . به دست خودمان . ما اصولی داریم ، اصول عقائدی باید داشته باشیم.

 همانطوری که حضرت عبد العظیم در مقابل امام هادی می گوید آقا هر چه که شما بگویید درست است . بعد عرض کرد که و معتقدم که مرگ حق است . سؤال نکیر و منکر حق است. میزان حق است ، قیامت حق است ، بهشت و جهنم حق است. اینها همه را اظهار عقائدش را کرد. همین عقائدی که ما داریم . الحمد لله ما به برکت خاندان عصمت ، حالا شما می گویید چطور حضرت عبد العظیم یک چیزهای سطحی … نه . این ها سطحی شده حالا برای ما. هزار و چهارصد سال خاندان عصمت ، علمای بزرگ ، دانشمندانی که اهل تحقیق و باصطلاح تفحص بوده اند، اینها را خلاصه کرده اند و رسیده به دست ما. و الاّ آن زمان اینطور نبود. حضرت عبد العظیم تنهایی اینها را، همه این مطالب را استنباط کرده بود و کشف کرده بود و اعتقاد خودش قرار داده بود. حضرت می دانید چه گفتند؟ ای کاش به ما هم امام زمانمان همینطور بگوید . فرمود یا اباالقاسم همه اینهایی که تو گفتی حق است ، این راه و روش تو صحیح است . خدا تو را ثابت بر این دین قرار بدهد ، همین تأیید حضرت تمام عظمت را به او عنایت فرموده و بیائیم همین امشب ، شب جمعه است، در خانه امام زمان علیه الصلاة و السلام ، همین آقا، ما هم عین همین عقائد را شما توی این زیارت آل یاسینی که بعد از این مجلس هر شب جمعه می خوانید، همین همان عقائدی است که خودشان گفتند. و اشهدک یا مولای ، ببینید، می گوییم آقاجان تو را شاهد می گیریم . اول می گوییم اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله لا حبیب الا هو و اهله . این دو تا معلوم . این را همه مسلمانها می گویند. و اشهدک یا مولای ان علیا امیر المؤمنین حجته . و الحسن حجته ، و الحسین حجته ، و علی ابن الحسین حجته . تا می رسید، ببینید عین این مطالبی است که ما می گوییم، منتهی درستش کرده اند مرتبش کرده اند به دست ما دادند. حالا امشب با توجه بگویید. تا می رسیم به نام مقدس حضرت ولی عصر و اشهد انک حجة الله . شهادت می دهیم که تو حجت خدائی . و اشهد انک حجت الله انتم الاول و الآخر. اول و آخر هر چی هست شما هستید. و ان رجعتکم حق ، رجعت شما حق است. و ان رجعتکم حق لا ریب فیها یوم لا ینفع نفس ایمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فی ایمانها خیرا و ان الموت حق ، و ان ناکرا و نکیرا حق ، و اشهد ان النشر حق ، و البعث حق ، و ان الصراط حق ، و المرصاد حق ، و المیزان حق و الحشر حق ، و الحساب حق ، و الجنة و النار حق ، و الوعد و الوعید بهما حق . تا اینجا. خوب ببینید همین عقائد است . و بعد وقتی که کلمات حضرت عبد العظیم به آخر رسید ، این جمله را هم گفت . من بیشتر می خواستم روی این جمله تکیه بکنم . که من معتقدم آقا که واجباتی که شما گفتید همه اش درست است . ولایت اینجا می گوید ، ولایت واجب ترین چیزهاست که ما باید به آن عمل بکنیم . حتی از نماز، از روزه .

 شخصی می آید خدمت امام صادق عرض می کند آقا واجبات چه چیزهایی هستند؟ حضرت می فرماید که بُنی الاسلام علی خمسه . اسلام بر پنج پایه بنا شده . نماز و روزه و حج و زکات و الولایة . یکی هم ولایت . ما نودی بشی ء، امام می فرماید، کما نودی بالولایة . به چیزی بالاتر از ولایت مردم را صدا نزدند. بعد خود حضرت استدلال می کند . می فرماید نماز در مسافرت دو رکعتش کم می شود نمازهای چهار رکعتی . زن وقتی که عادت زنانه است ، نماز می گویند نخوان . اما ولایت را نمی شود بگوییم که توی مسافرت کم می شود ، زن وقتی آن حالت را دارد ولایت نداشته باشد، نه . باید تحت فرمان ، روی محبت باشد . روزه اگر انسان مریض شد می گویند وقت دیگری بگیرد . اگر مرضش دائمی بود که اصلا نگیرد . خوب . ولی ولایت را نمی شود بگوییم آدم مریض نداشته باشد . زکات را خیلی مردم شهری اصلا زکات شامل حالشان نمی شود . حضرت می فرماید که ولایت، شهری و دهاتی و خدمت شما عرض شود اینطرف و آنطرف ندارد . حج آدم مستطیع باید بشود تا حج برود .خیلی ها هستند مستطیع نمی شوند تا آخر عمرشان، حج هم نمی روند، کسی هم به آنها اعتراضی ندارد . اما ولایت را نمی شود ترک کرد. ولایت یعنی چی ؟ یعنی من با عشق و علاقه تحت فرمان امام زمانم . این معنی ولایت است . ولایت تنها اطاعت نیست . تنها محبت هم نیست . چون اگر محبت بود، می گفتند محبت . اگر که اطاعت می بود می گفتند اطاعت . که گفتند. ولایت یک معجونی است از محبت و اطاعت . یعنی وقتی که شما هم محبت داشتی هم روی محبت اطاعت کردی ، فرمانبرداری کردی ، میشوی ولی .

 خوب الحمد لله که ما یک مقداری متوجه بعضی از مسائل شدیم و ان شاء الله همین امشب تصمیم بگیریم که عادل باشیم . اعدلوا هو اقرب للتقوی . پنجاه درصد تزکیه نفس با عدالت ، همین ظواهر را حفظ کردن ، بوجود می آید. عادت بدهید خودتان را به ترک گناه و انجام واجبات . در عین اینکه ایام تعلق به فاطمه زهرا سلام الله علیها دارد، نمیدانم توی ذهنم آمد امشب متوسل به حضرت اباالفضل العباس ، باب الحوائج ، بشویم . شاید ان شاء الله حضرت بقیة الله روحی فداه در مجلسمان شرکت کنند. چون به حاج محمد علی فشندی در آن جریان فرمودند که ما روز عرفه در خیمه شما می آئیم چون روضه عمویم ابوالفضل را می خوانند. البته احاطه روحی حضرت در همه جا هست ، همیشه از حالات ما اطلاع دارند. اما چه بهتر که اگر نظر لطفی بکنند، بنده نوازی بکنند، در مجالس عزای ما حاضر بشوند، اظهار لطف بکنند، ما خیلی از ایشان ممنونیم . البته آقا فرمودند که من همیشه به یاد شما هستم ، شماها هستید که از من غفلت می کنید. انا غیر مهملین ، ما حتی اهمال نمی کنیم ، سستی در مراعات شما ، در رعایت به شما، توجه به شما نمی کنیم. سستی ، مهملین یعنی سستی نمی کنیم . جدی مواظب شما هستیم . در دعای ندبه هم می گوییم که خلقته لنا عصمة و ملاذا. ما پناهگاهی جز امام زمان نداریم . این السبب المتصل بین الارض و السماء. السلام علیک یا اباالفضل العباس ابن امیر المؤمنین . السلام علیک ایها عبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لامیرالمؤمنین . ان شاء الله حال توجهی پیدا بکنیم .

دریافت فایل صوتی این سخنرانی

۲۵ ذی القعده ۱۴۲۱ قمری ـ اول اسفند ۱۳۷۹ شمسی ـ لزوم رعایت تقوا ، تحمیل نکردن ایمان، راه رسیدن به حکمت (مشهد مقدس)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

«أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ * وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا»[1]

من بنا نداشتم وقت‌تان را بگیرم. و الا نوبت سخن گفتن و حرف زدن، مربوط به آقایان دوستان است که الحمدلله، وجودشان برای همۀ ما، مفید است و خدا را شکر می‌کنیم که، دائماً از آن رزقی که، باید به شما برسد در اثر تقوای‌تان، رزق معنوی، «مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ» به شما می‌رسد و دوستان‌‌مان  که اینجا هستند، الحمدلله سفره‌هایشان پهن و شما هم، همۀ شما از وجود این‌ها استفاده می‌کنید.

من خدا را شکر می‌کنم که این آیۀ شریفه، در خصوص دوستان یا لااقل اکثر دوستان، مصداق پیدا کرده. علتش هم، تقوایی است که بحمدلله، رعایت کرده‌اید. این آیه می‌فرماید: «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ» کسی که تقوای خدا را پیشه کند. تقوا حداقل، أقلش این است که انسان خودش را از گناه نگه بدارد و واجباتش را انجام دهد. تقوا مراحل زیادی دارد. که حالا قدر مسلم آن، این است که، إن‌شاءالله شما عزیزان، چون تقوا را رعایت کرده‌اید، مخرجی، یعنی همان طوری که، در روایت دارد «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعُ‏ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ»[2] دل‌های یک عده از دوستان، منبع حکمت شده و خلوصی پیدا کرده‌اند و از قلب‌شان به زبان‌شان جاری می‌شود و شما هم که مؤمن هستید و اهل تقوا هستید، آن مخرج، آن باصطلاح شریعه، نمی‌دانم اسم آن را چه بگذارم، از قلب‌شان برای شما، به لسان‌شان جاری می‌شود و شما استفاده می‌کنید. امیدواریم همۀ شما همین گونه باشید.

 جمعی از دوستان در مجلس هم هستند، این‌ها مراحل کمالات را پیموده‌اند، نهایتاً در این مسیر، قرار نگرفته‌اند که برای شما صحبت کنند، ولی اطلاع دارم خصوصی افرادی را، راهنمایی می‌کنند و از قلب‌شان حکمت به زبان‌شان، جاری می‌شود و منظور از حکمت هم، همان وحی‌ای است که پروردگار، به پیغمبر اکرم فرموده که قرآن، همۀ آن حکمت است و کتابی است که مملو از حکمت و حقایق است و حکمت، همان طوری که در بعضی از نوشته‌هایم نوشته‌ام، شناخت حقایق اشیاء و موجودات، از ذات مقدس پروردگار گرفته، تا ادنا چیز، حقیقتش را انسان بشناسد، حقایق آن‌ها را درک کند و که در دعا هم عرض می‌کنیم که «اللهم ارنا الأشیاء کما هی» خدایا اشیاء را همان طوری که هست، به من بشناسان و این مطلب و این موضوع در قرآن کریم، خدای تعالی قرار داده و لذا قرآن را، حکیم معرفی کرده، در آیات مختلفه این و پیغمبر اکرم را، برای اینکه به ما تعلیم حکمت بدهد، مبعوث فرموده که می‌فرماید: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»[3] حکمت به دست آوردن، دو راه و دو شرط دارد.

یکی اینکه انسان کتاب را یاد بگیرد، قرآن را تعلیم بگیرد، که إن‌شاءالله با همین برنامۀ سی آیه از قرآن، در هر روز که تلاوت می‌کنید و در جلسات مختلف شنیده‌ام دوستان برای شما، توضیح می‌دهند و ترجمه‌اش را هم با یک قلم بسیار ساده نوشته شده، إن‌شاءالله «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ» تا اینجا انجام می‌شود، تزکیۀ نفس هم، که برنامۀ اصلی شماست که قدم به قدم، به سوی کمالات بر می‌دارید که «وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ» این برنامۀ پیغمبر اکرم است.

اول تزکیۀ نفس یا شروع به تزکیۀ نفس، دوم تعلیم کتاب، قرآن را بتوانید بخوانید و معنای آن را بلد شوید، این دو تا کار که انجام شد، بعد و حکمت، «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ» حکمت که شناخت خداست، شناختن ذات مقدس پروردگار است، شناختن صفات الهی است، شناختن ائمۀ معصومین و پیغمبر اکرم و فاطمۀ زهرا (سلام الله علیها) است، این را هم بدانید، حالا بقیۀ اشیاء، شناخته شد یا نشد، غیر از مسئلۀ قیامت هم که یکی از همان مسائل است، یعنی خدا، پیغمبر، ائمۀ اطهار و قیامت، یعنی از روزی که چشم می‌بندیم، از این دنیا و این لباسی که برمان، به نام بدن هست، این لباس را می‌کنیم، از آن لحظه تا وقتی که «مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ»[4] تا زمانی که بالایی‌ها و پایینی‌ها وجود دارد شما خواهید بود، شناخت این قسمت را هم، آخرت می‌گویند. شناخت این چند چیز خیلی اهمیت دارد، خدا، پیغمبر اکرم، ائمۀ اطهار و بالأخص امام عصر‌مان و شناخت آخرت. این‌ها خیلی مهم است. بقیۀ آن، آنقدرها اهمیت ندارد. تا یک حدی آن‌ها را گذاشتند به فکر بشر ولی قرآن و ائمۀ اطهار، فکر بشر را خواستند راهنمایی کنند، چون فکر بشر به تنهایی خیلی خطا می‌کند.

راهنمایی‌های خاندان عصمت در شناخت حقایق سایر اشیاء، که از نظر بشری، اسمش را فلسفه می‌گذارند و از نظر الهی، حکمت می‌گویند. این‌ها را هم واگذار به مردم کرده‌اند، هر کس، هر مقدار، هر اندازه مایل است از این مسائل از قبیل طب و ریاضیات و مسائل مختلفی که، امروز در دانشگاه‌ها غالباً مطرح است، این را به اندازۀ لزوم یاد بگیرند و الا آن سه علمی که باید حتماً، تحقیقاً مسلماً یاد بگیرند و پیغمبر اکرم، برای همین معنا مبعوث شده، سه علم است. «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ» تعلیم کتاب، قرآن، استنباط احکام از قرآن، استنباط احکام قرآن از روایات و سخنان پیغمبر اکرم و ائمۀ اطهار، این یک واجب است.

واجب دوم، تزکیۀ نفس است، تزکیۀ نفس برای زندگی دنیا و ورود در بهشت، بسیار اهمیت دارد، اگر کسی در دنیا تزکیۀ نفس نکرد، همیشه گرفتار خیانت، گرفتار دعوا و نزاع و زندگی‌های تلخ و زندگی‌های بسیار خطرناک می‌شود و اگر کسی تزکیۀ نفس نکرد، قطعاً در بهشت او را راه نخواهند داد، زیرا در روایات متعددی هست، در خصوص کبر اگر چه گفته شده است، ولی در خصوص طمع و حرص و خیانت و مسائل دیگر هم هست که اگر به قدر سر سوزنی، از کبر، چون مضمون یک روایت را می‌خواهم آنچه که یادم هست، را عرض کنم. به قدر سر سوزنی از کبر، در دل کسی باشد، بوی بهشت را استشمام نمی‌کند، پس اگر طمع هم داشته باشد، همینطور است، اگر خیانت هم داشته باشد همینطور، اگر کسی باشد که بخواهد به دیگران ظلم کند، تجاوز کند، همینطور. چرا؟ به علت اینکه، بهشت جای زندگی آرام بی دغدغۀ، بی دردسر است و اگر یک نفر که خودخواه است و ظالم و متکبر است و ریاست طلب بخواهد وارد بهشت شود، همان بساطی که در دنیا امروز هست، پهن می‌کند و باید حکومت بهشت، یک دادگاهی را، یک نیروهای انتظامی و زندان و حبس و امثال این‌ها هم داشته باشد و این دیگر بهشت نشد. در همین دنیا، خدای متعال یک عمر بیشتری به ما بدهد، همین جا هستیم.

بهشت باید تزکیۀ نفس برای بهشت رفتن انجام شود و اصول اعتقادات، که همان شناخت حقایق اشیاء و حکمت است. که اگر انسان خدا را نشناسد، به خصوص صفات ذات مقدس پروردگار را نداند، این شخص مشرک خواهد بود و جای مشرک، در جهنم است. اگر کسی پیغمبر اکرم را نشناسد و یا اگر فرزند مسلمانی است قبول نداشته باشد، کافر است، مرتد است و حتی در همین دنیا، دست تر به بدنش نمی‌شود زد و هم چنین ائمۀ اطهار (علیهم السلام) و اگر کسی حضرت بقیة الله را نشناسد، «مات میتة الجاهلیة» به زمان جاهلیت، مردم زمان جاهلیت چه خصوصیاتی داشتند؟ این‌ها کافر بودند، مشرک بودند، اساساً انسان نبودند، چون نمی‌شود انسان، انسان شود و حال اینکه الگو نداشته باشد. انسان انسان باشد و حال اینکه، یک امامی، یک مقتدایی، یک الگویی، برای خودش منظور نکرده باشد. خدای تعالی برای ما، الگویی هم چون حضرت بقیة الله (ارواحنا لتراب مقدمه الفداه) خلق فرموده که «خَلَقْتَهُ‏ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذا»[5] امام عصر را خدایا تو برای ما، مایۀ نگهداری از خطاها، اشتباهات، گناهان و انحراف‌ها قرار دادی و پناهگاه ما قرار دادی که، از خطرات محفوظ بمانیم و اگر کسی امامش را نشناسد، مثل اینکه شما بخواهید فرض کنید یک پیراهنی، یک خیاطی بخواهد پیراهنی بدوزد، ولی الگو نداشته باشد این یقیناً به اندازۀ لازم نمی‌تواند، این پیراهن را بدوزد یا گشادتر می‌دوزد، یا تنگ‌تر می‌دوزد. یا مثلاً فرض کنید دری را برای، یا پنجرۀ نامعلومی را شما می‌خواهید درست کنید، اگر این در را نجار باشید، درست کردید، مسلماً به هیچ پنجره‌ای نمی‌خورد یا باید بنا باشد کنارش را یک مقدار دیوار کند یا باید دیوار را بشکافد، تا این پنجره جا شود.

همۀ کارها الگو می‌خواهد، خداشناسی الگو می‌خواهد، پیغمبر شناسی حتی الگو می‌خواهد و مخصوصاً کارهایی که شما امروز دارید، شما می‌خواهید کسب و کار کنید، باید الگو داشته باشید ببینید امام‌تان چه رفتاری می‌کرد؟ اخلاقیات اجتماعی می‌خواهید داشته باشید باید الگو داشته باشید، ببینید امام‌تان چه عملی انجام می‌دهد؟ تا امام را نشناسید، جاهل هستید ولو اعلم علماء و دانشمندترین دانشمندان باشید. خیاط خوبی است اما اندازه، به اندازه هیچ وقت، لباس کسی را نمی‌دوزد، می‌گوییم: خیاط بسیار بدی است.

شما اگر می‌خواهید خیاط خوبی باشید و لباس تقوای خوبی در بر کرده باشید و یا لباس تقوایی برای دیگران دوخته باشید، حتماً باید اندازه باشد، حتماً باید به اندازۀ طرف باشد، حتی در سخنان‌تان، اگر با یک نفر نشستید یک فردی است استعدادش ضعیف است، ایمانش ضعیف است، حرف‌های بالا بالا زدید گفتید: مثلاً فرض کنید ملائکه چطور رفت و آمد می‌کنند؟ ارواح چطور حرکت می‌کنند؟ این را یک مقدار که با او صحبت کردید، این از پا در بیاید، این شخص زمینه این اندازه ندارد. ظرفیت ندارد، حتی پیغمبر اکرم و ائمۀ اطهار (علیهم السلام) فرموده‌اند، که آن کسی که دارای درجۀ دهم از ایمان است، ایمانش را نخواسته باشد به آن که در درجۀ نهم از ایمان است تحمیل کند. «لو علم سلمان ما فی قلب أبی ذر لکفره» اگر سلمان آن چه در قلب ابی ذر بود می‌دانست، شاید تکفیرش می‌کرد این چه عقیده‌ای است که تو داری؟

یک روز قنبر، بر فضه وارد شد، هر دو خدمتگزار علی ابن ابیطالب و فاطمۀ زهرا هستند. ولی فضه هم تحت تربیت فاطمۀ زهرا است و هم علی ابن ابیطالب، اما قنبر تازه وارد شده، حالا هر چه بوده. از فضه سؤال کرد علی ابن ابیطالب کجاست؟ فضه فرمود: به آسمان‌ها رفت ، مشکلاتی در آنجاها، در کرات بالا بود حل کند و برگردد. قنبر گفت: ای کافره، چرا انقدر مثلاً به تعبیر من، دربارۀ علی ابن ابیطالب غلو می‌کنی؟ اینطوری است. این گونه سخن را، مثلاً حتی به سلمان هم فرمودند: که در مقابل ابی ذر هر حرفی را نزن. به فضه هم فرمودند: که در مقابل قنبر، هر حرفی را نزن. هر کسی، هر استعدادی که باید یک انسان داشته باشد که ندارد. امام عصر را الآن در بین مردم، درست نمی‌شناسند تو رفتی از ملاقات با او، حضور با او، صمیمیت با او، حرف می‌زنی؟ کوشش می‌کنید که همیشه سخن‌تان، حرکات ‌تان، گفتار‌تان و تمام کردار‌تان، به نوعی باشد که به اندازه باشد. «قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا» در همین آیه‌ای که تلاوت کردم، خدای تعالی می‌فرماید: خدا برای هر چیزی اندازه‌ای خلق کرده، قرار داده. هر چیزی اندازه‌ای دارد.

انسان باید کوشش کند که حرفی نزند که مردم تکفیرش کنند. لیاقت افراد را بسنجد، سخن در جایی که مطرح می‌شود باید طوری مطرح شود که به درد همه بخورد، یک طبیب مثلاً فرض کنید، در یک جمعی مثل این جمع شما آمده، می‌خواهد همه را طبابت کند. باید حتماً این جمع، همه همان مرضی را که او دارد، دارو برایش نسخه می‌کند داشته باشند و الا نشستن شما اینجا بیهوده و سخنان او هم بیهوده است. اگر مثلاً الآن من فرض کنید طبیب باشم، داروی سرطان را برای شما بخواهم دستور بدهم، شما می‌گویید: آقا این حرف‌ها به درد ما نمی‌خورد، هیچ کدام از ما سرطانی نیستیم.

می‌گویند: یک روحانی، منبری رفته بود، تازه منبری بود. مبنر رفته بود در یک مجلسی که همۀ علماء بودند، همه اهل علم بودند، در باب مضرات مشروبات الکلی سخن می‌گفت، یکی از علما بلند شد گفت که اگر من را می‌گویی؟ من عادت کردم نمی‌توانم ترک کنم، این‌ها هیچ کدام هم مشروب نمی‌خورند. سخن گفتن باید روی حساب باشد، من باید این جا که می‌آیم صحبت می‌کنم باید یک چیزی بگویم که همۀ شما، برایتان مفید باشد. این از اوایل من می‌خواستم رعایت کنم که بعضی اوقات، بعضی از دوستان می‌آیند می‌گویند که شما این حرف‌ها را دربارۀ ما می‌گفتید؟ خانم چیزی به شما گفته؟ باید اینطوری باشد.

تقوا! تقوا برای همۀ شماست. هر کدام ندارید داشته باشید، هر کدام دارید بیشتر داشته باشید، هر کدام کامل دارید تقوای درجۀ یک را، تقوای درجۀ دوم پا بگذارید، هر کدام تقوای درجۀ دوم هستید، تقوای درجۀ سوم را قدم بگذارید و نمی‌شود در مجلس ما، کسی باشد که تقوا را، لازم نداشته باشد. لذا پروردگار متعال می‌فرماید: «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ» کسی که تقوای الهی را رعایت کند. حالا إن‌شاءالله شما تقوای درجه یک، درجه دو، درجۀ سه، تقوای عام، تقوای خاص، تقوای خاص الخاص، هر کدام‌تان به نوبۀ خودتان، إن‌شاءالله دارید.

«يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا» علامت دارد. برای او خدای تعالی، یک مخرجی، یعنی یک زمینه‌ای. یک شب جمعه‌ای، یک سخنانی آقایانی که مراحلی را گذراندند و این‌جا می‌آیند برای شما صحبت می‌کنند. خدا قرار می‌دهد. بله «يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا» اگر دیدید اشتیاق زیادی دارید به این سخنانی که، دوست عزیزمان، دوستان دیگر برای شما بیان می‌کنند دیدید عشق دارید که دارید.

یکی از آقایان اینجا خدمت‌شان بودیم که می‌گفت جلسه‌ای است و برنامه‌ای است، گفت: آخر روز دوشنبه، وسط هفته اکثریت شما کار و کاسبی دارید، جمع شدید اینجا، این معنایش این است که، دنبال حکمت می‌گردید، «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ»[6] حکمت، گمشدۀ مؤمن است. یک چیزی را گم کرده باشید حتی می‌آیید زیر این فرش، آن فرش، یک دفعه نه ده دفعه می‌گردید شاید پیدایش کنید. می‌آیید پای صحبت‌های من می‌نشینید می‌گویید: شاید این حکمت را بگوید، می‌بینید خبری نشد، می‌روید پای صحبت آن یکی، پای صحبت آن یکی، بالأخره دنبالش می‌گردید، پیدایش خواهید کرد پیدایش می‌کنید.

«خُذُوا الْعِلْمَ‏ مِنْ‏ أَفْوَاهِ‏ الرِّجَال‏»[7] کسانی که یک مرحله از شما جلوتر هستند از او استفاده کنید، نگویید: این استاد من نیست، این حرف‌ها چه است؟ «خُذُوا الْعِلْمَ» علم را بگیرید، از زبان آن‌هایی که چیز بلد هستند رجال در اینجا، منظور مرد نیست، خیلی از مردها هستند که از زن‌ها هم بی‌سوادتر هستند، خیلی از زن‌ها هستند که از مردها باسوادتر هستند. این رجالی که اینجا خدای تعالی روایت می‌فرماید، همان رجالی است که خدا در قرآن بیان فرموده که «رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ»[8] یک مردانی هستند، وقتی که از امام سؤال می‌شود که این‌ها مردها نمی‌شود برایشان گفت، حضرت می‌فرمایند: علی ابن ابیطالب، فاطمۀ زهرا، امام حسن و امام حسین. هر جا هست بروید یاد بگیرید.

به یکی از بزرگان، ظاهراً بوعلی سینا است نمی‌دانم یا یکی از همین دانشمندان معروف است. از او پرسیدند که از کجا به این مقام علمی رسیدید؟ گفت: «من لسان سئول» زبانی داشتم که زیاد سؤال می‌کردم. تا می‌رسیدم به یک نفری که می‌فهمیدم، که یک مقدار از من بیشتر می‌فهمد، سؤالاتم را مطرح می‌کردم که به حمدلله باز هم، در بین شما، دوستان اینطوری زیاد هستند و امیدوار هستیم که قدر مجالس‌تان را بدانید. من بعد از چند سال، اولین مجلسی است که اینجا با شما صحبت می‌کنم و هیچ مانعی هم برایم نبوده است، که فکر کنید مثلاً کسی به من گفته باشد اینجا حرف نزن، نه دوستان‌مان خودشان را نشان دهند و بحمدلله، خودشان را نشان دادند، قدرشان را بدانید و از این مجالس استفاده کنید ما هم به نوبۀ خود در جاهای دیگر، إن‌شاءالله مشغول خدمت به شما عزیزان و افرادی مثل شما عزیزان هستیم.

 در قم شاید بله هر شب جمعه بیشتر از این جمعیت، از طلاب و فضلا و دوستان و این‌ها جمع می‌شوند، یک چند کلمه‌ای برایشان صحبت می‌کنیم و صحبت کردن زیاد هم لازم نیست از عمل کار برآید به سخنرانی نیست. یک کلمه حرف که به شما گفته می‌شود بروید آن را کاملاً عمل کنید، دو مرتبه بیایید کلمۀ دیگر را یاد بگیرید. معنای حکمت این است، معنای فهم و درک و انسانیت این است و الا نشستیم و گفتیم و برخواستیم و عمل نکردیم فایده‌ای ندارد. همۀ شما می‌دانید که، تقوا باید داشته باشید، «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ» اگر دست‌تان به استادی نرسید، دست‌تان به عالمی، حکیمی نرسید، خدا من حیث لا یحتسب، برایتان فراهم می‌کند.

«مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ» یعنی چه؟ من این را، مکرر با آن برخورد کردم، یک مشکلی مثلاً در زندگی داشتم، توسل می‌کردم به یک نمونۀ آن را یادم است خوب الآن در ذهنم آمد، مثلاً من یادم است در تهران یک مشکلی داشتم و به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) رفتم و توسل کردم از همان جا خانۀ یکی از علماء تهران آمدم، ایشان هم بدون مقدمه، چون من با ایشان زیاد مأنوس بودم. هیچ وقت چنین کاری را نمی‌کرد، گفت: می‌خواهی برایت قرآن بخوانم؟ من خیال کردم صدایش خوب است می‌خواهد صدایش را به ما نشان دهد، گفتم: بفرمایید. دقیقاً آن آیاتی که، مشکل من را حل می‌کرد، مشکل ، مشکل علمی و معنوی بود، حل می‌کرد در تمام قرآن بگردید، غیر از همان آیات، آیات دیگری نیست این «مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ» با اینکه شاید تقوایی هم نداشتیم، در عین حال خدای تعالی علی الحساب، چون بعضی از کارگران را، خدا می‌داند که آینده‌ای ممکن است اهل تقوا باشند، می‌خواهند تشویقش کنند، یک چیزی پیش قسط به آن‌ها می‌دهند. بله حل شد یک قدری به آن معتقد شوم که شاید این از باطن من اطلاع دارد، دیدم نه، چون یک آزمایش‌هایی کردم و یک برخوردهایی کردم دیدم نه، در این حرف‌ها نیست حالا امروز دنگش گرفته، دنگش هم نگرفته، خدا به او «یا مقلب القلوب» ای کسی که قلب‌ها را می‌گردانی، قلوب همه دست خداست.

عنوان بصری در خانۀ امام صادق آمد، شاگرد مالک ابن انس سنی بود. در خانۀ امام صادق، حضرت صادق راهش نداد. چه کار کرد؟ رفت در حرم پیغمبر، دو رکعت نماز خواند، متوسل به رسول اکرم شد، گفت: «یا الله یا الله یا الله إعطف قلب جعفر ابن محمد علی» ای خدا ای خدا قلب امام صادق را به من مهربان کن. باز آمد، این دفعه حضرت راهش داد. به او فرمود: یا اباعبدالله، یعنی از او سؤال کردند که کنیه‌ات چه است؟ گفت: اباعبدالله، حضرت فرمود: خدا بر این کنیه، تو را ثابت نگه دارد. به خودش گفت: اگر هیچ فایده‌ای این آمدن نداشت، جز همین دعایی که امام صادق برای من کرد، کافی بود. بعد هم مطالبی در آن روایت، امام صادق (علیه السلام) آن هم در مرحلۀ عبودیت، برای عنوان بصری تازه وارد بیان می‌کند که شاید بهترین روایات، در این بخش و در این موضوع باشد.

این گونه باشید. دست‌تان به کسی نرسید، راه کمالات را می‌خواهید بپیمایید، پیشرفت کنید، خب در حرم حضرت رضا را که به روی شما نبستند، آنجا برو بگو «یا الله یا الله إعطف قلب علی ابن موسی الرضا علی» و بعد هم از ایشان بخواه به تو خواهند داد، این راهش است «مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ» یا مثل آن مثال قبلی و قضیۀ قبلی، «مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ» هیچ احتمال نمی‌دادم این آقایی که من خانه‌اش می‌روم، از این حرف‌ها بزند، ولی قرآن را باز کرد از زبان قرآن و خدا، برای من آن حرف‌ها را زد.

«وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ» کسی که توکل به خدا بکند یعنی وکیل خودش را، خدا قرار دهد بگوید: خدایا! من کارهایی که در توانم هست، من خودم در صراط مستقیم انجام می‌دهم، کاری که در توان من نیست را انجام بده، همین این معنای توکل است، یک وقت فکر نکنید که توکل معنایش این است کاری که، در توان‌تان هست و در توان‌تان نیست، همه را خدا انجام دهد و تنبل شوید، نه آن چه در توان‌تان است شما، آنچه در توان‌تان نیست، برو و وا بگذار. «فَهُوَ حَسْبُهُ» او برای شما کافی می‌شود.

چه خدای مهربانی است، هیچ وکیلی را دیدید، وکیل توانایی باشد، شما مشکل داخل دادگستری داشته باشید، یکی خودش بگوید مجانی من حاضر هستم، وکیل شما شوم و شما برایش ناز کنید، بگویید که حالا ببینیم، «وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» همین سه موضوع را شما عمل کنید، تقوا «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» دلتان آرام شود به اینکه خدا برای شما کافیست. «حَسْبِيَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِينَ حَسْبِيَ‏ الْخَالِقُ‏ مِنَ‏ الْمَخْلُوقِينَ»[9] خدا پروردگار، برای من کافیست، از این مرباهایی که درست شده است، «حَسْبِيَ‏ الْخَالِقُ‏ مِنَ‏ الْمَخْلُوقِينَ» خالق را برای من کافیست من به مخلوق چه کار دارم؟ به مخلوق چه اعتنایی دارم؟

«حَسْبِيَ‏ اللَّهُ‏ رَبُ‏ الْعَالَمِينَ‏ حَسْبِي مَنْ هُوَ حَسْبِي» کافی است آن کسی که همیشه برای من کافی بوده است. تو که به این سن رسیدی، چه کسی در زندگی تو مؤثر بود؟ چه کسی جز خدا؟ «حَسْبِيَ‏ اللَّهُ‏ رَبُ‏ الْعَالَمِينَ‏ حَسْبِي مَنْ هُوَ حَسْبِي حَسْبِي مَنْ لَمْ يَزَلْ حَسْبِي‏ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ» تا آخر دعا. من هر روز این دعا را می‌خوانم یک وقتی فکر نکنید من خیلی بلد نیستم و این‌ها، نه من بلد هستم منتهی اینجا چشمم به شما افتاده، یک مقدار حافظه‌مان را فراموش کردیم.

بله «حَسْبِيَ‏ اللَّهُ‏» جداً همین الآن از مجلس‌مان همین اندازه استفاده بکنیم، که یکی تقوا داشته باشیم. یکی خدا را برای خودمان کافی بدانیم، یکی دیگر اینکه، وکیل خودمان را، خدا بدانیم و همۀ کارهایمان را، اینجا الآن من نشستم و دارم حرف می‌زنم. اگر خدا بخواهد این زبان من باز می‌شود، خدا بخواهد این مطالب مفیدی برای شما، به زبان من جاری می‌شود، خدا هم نخواهد نه. انسان اینطوری تصور داشته باشد، خدایی که «أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»[10] خدا می‌داند آدم می‌خواهد منفجر شود، خدا از رگ گردن، به ما نزدیک‌تر است با آن همه قدرت و توانایی و محبت و مهربانی. آن وقت تو همینطور نشستی و اعتنایی به خدا نمی‌کنی؟ این خدای مهربان!

امام زمان‌تان هم همین‌طور، به شما نزدیک است، ائمۀ اطهار هم به شما نزدیک هستند، آرام بگیرید دل‌هایتان آرام شود، «أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[11] به یاد خدا، قلب‌ها آرام می‌شود، یاد خدا و ذکر خدا هم امام زمان شماست، «نَحْنُ‏ ذِكْرُ اللَّهِ»[12] ما ذکر خدا هستیم. تو امام زمانت در کنارت است با همۀ قدرت، با آن همه عظمت، از چیزی می‌ترسی؟ به چیزی اعتماد می‌کنی؟ به پولت اعتماد می‌کنی؟ به قدرتت اعتماد می‌کنی؟ به چه چیزی اعتماد می‌کنی؟ هیچ نادانی شده که محکم‌ترین چیزها در کنارش باشد بردارد به سست‌ترین چیزها، مثل مثلاً حالا شما می‌خواهید یک جایی بروید، بگویید که این تار عنکبوت را من می‌گیرم بالا می‌روم، که خدا در قرآن مثل دنیادارها را به عنکبوت می‌زند. «إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ»[13] سست‌ترین خانه‌ها، خانۀ عنکبوت است، شما دستت را اینطوری می‌کنید، نمی‌فهمید که اصلاً چیزی را از جا کندی یا نکندی، خانۀ عنکبوت اینطوری کنده می‌شود، به خدا قسم، کسی که معتقد به خدا باشد و معتقد به امام عصر (ارواحنا فداه) باشد، تکیۀ به قدرتمندترین مردم کرۀ زمین، مثل این است که به خانۀ عنکبوت، تکیه کرده باشد و قدرت‌ها را ندیده گرفته باشد. هر چه می‌خواهی بشوی، از خدا و امام زمان (علیه السلام) بخواه، که خواهی رسید و اگر نرسیدی بدان از ضعف تو است.

در یک جنگی، خدای تعالی می‌فرماید: اگر شما صد نفر باشید، بر هزار نفر غلبه می‌کنید. مسلمان‌ها صد نفر، آن‌ها هزار نفر، غلبه می‌کنند. یک دفعه خدای تعالی می‌فرماید: «الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ»[14]همین الآن به خاطر اینکه شما، باورتان نمی‌آید. شما قبول نمی‌کنید، شما این معنا را درک نمی‌کنید. خدا تخفیف داد حالا چون مسلمان هستید و ظاهر اسلامی دارید، اگر شما صد نفر باشید بر دویست نفر غلبه می‌کنید. شما اعتقادتان را زیاد کنید، ایمان‌تان را زیاد کنید، خدا را ببینید، خدا را بشناسید، قلب‌تان را از آلودگی‌ها پاک کنید. دلی که پر از کثافت است، هر چه در مغازۀ شیر فروش ببرید آن ظرف کثیف را، شیر برایتان نمی‌ریزد، تا چه برسد خدای تعالی در این ظرفی که، یک گوشه‌اش ریاست، یک گوشۀ آن خیانت، یک گوشۀ آن حسادت، یک گوشۀ آن حسادت، یک گوشۀ آن مردم آزاری، همه نوع مثل انگل، که هر یک از این‌ها، از هر نجاستی نجس‌تر است. می‌آید حکمت الهی را در این دل بریزد؟ ابدا! ابدا!

پس دل‌تان را پاک کنید، قلب‌تان را پاک کنید، از رذائل خودتان را دور نگه دارید، حسادت نکنید، حسادت نکنید، ریاست طلب نباشید، چرا من وارد مجلس که شدم، مردم به من احترام نکردند؟ این حرف‌ها را کنار بگذارید، شما با همۀ مردم مساوی هستید و هیچ فرقی هم با دیگران ندارید. پولی هم که در بانک دارید مال خودت، آن امتیازی به شما نمی‌دهد. خدای تعالی افراد دنیاپرست را، به حمار و الاغ مثل می‌زند، چه عالمش که «يَحْمِلُ أَسْفَارًا»[15] اگر عالم باشد مثل الاغی که، بارش کتاب کرده باشند، پروردگار مثال می‌زند و آن‌هایی هم که پولدار هستند به الاغی که مثلاً قلادۀ طلا به گردنش کردند، این الاغ است چه می‌فهمد؟ فرقی ندارد. الا اینکه طمع دزدها، به او بیشتر شود.

پس خدا را در نظر بگیرید، صفات حیوانی و شهوانی و شیطانی را از خودتان دور کنید، تا خدای تعالی حکمتش را در دل‌تان بریزد، که «من عمل بما علم، علّمه الله علم ما لا یعلم» من مطلب دیگری ندارم به شما بگویم، که به درد همۀ شما بخورد و إن‌شاءالله امیدوار هستیم که همینطوری که در این مجلس سال‌هاست حاضر می‌شوید، مجلس‌تان را گرم نگه بدارید و تحصیل علم و حکمت می‌کنید و توسل به خاندان عصمت می‌کنید، إن‌شاءالله موفق به کمالات عالیه بشوید و خدای تعالی به شما، کمک کند. همان طوری که فرمودند: این ماه، تعلق به حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) دارد. امام رئوف، امام مهربان.

یکی از الگوهایی که ما باید از حضرت علی ابن موسی الرضا تعلیم بگیریم، مهربانی است. محبت است، که به دوست و دشمن، حضرت علی ابن موسی الرضا، محبت می‌کرد، دوست و دشمن از او راضی بودند کسی نمی‌گفت که با من دشمنی کرد، من از آن حضرت راضی نیستم، ظلمی به من کرد، هیچ کس! اگر هم گاهی در روایات دارد که مثلاً به زید النار، برادرشان است، زید النار کسی است که خانه‌های اهل بصره و مدینه را، اهل بصره و کوفه را، خانه‌های بنی العباس و بنی امیه را آتش می‌زد، گاهی با اهلش. خدمت حضرت رضا آمد، حضرت رضا به او تندی کردند و مأمون هم به او تندی کرد و فرمود: من زیر یک سقف با این برادرم نمی‌نشینم، این برای این بود که او را متنبهش کند، شاید او هم به راه بیاید. حضرت یوسف، وقتی برادرانش خدمتش آمدند، به برادرانش گفت که شما یادتان هست به یوسف چه کردید؟ گفتند: اشتباه کردیم. گفت: «لاَ تَثْرَيبَ» ، نگذاشتند که معطل شوند گفت: هیچ باکی به شما نیست، «لاَ تَثْرَيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»[16] من که شما را بخشیدم، خدا که مهربان‌ترین مهربانان است او هم، «يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ»[17] خدا هم شما را می‌بخشد.

حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه)، وقتی که جعفر کذاب را خدمتش آوردند، خدمت حضرت آمد گفت: «لاَ تَثْرَيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ» چیزی نیست با اینکه حضرت بقیة الله و امام عسکری را، خیلی اذیت کرد. مهربانی را از این‌ها یاد بگیرید. البته سبب نباید شود که مهربانی و محبت، او گستاخ شود و همان طوری که حضرت رضا عمل کردند و او در کارهای زشتش، بیشتر جری شود. علی ابن موسی الرضا، امام رئوف است السلام علیک ایها الإمام الرئوف، خوشا به حال‌تان و خوشا به حال‌مان و خوشا به حال مجاورین و اهل مشهد و زائرین خوب علی ابن موسی الرضا، که این ایام، امروز روز دحو الأرض، روزی که افضل اعمالش در مفاتیح نوشته، افضل اعمالش، زیارت علی ابن موسی الرضا است. یک کسی می‌پرسید حالا که ضریح نیست، ما باید چه کار کنیم؟ گفتم: ما ضریح زیارت نمی‌خواهیم بکنیم، آمدیم امام رضا زیارت کنیم.

حضرت رضا را تا جایی که می‌شود باید آمد، من یک وقتی، راه عراق، قبل از انقلاب بسته بود. خانواده و بچه‌ها را برداشتم سوار ماشین کردم، گفتم: کربلا برویم. رفیتم تا داخل مرز هم وارد شدیم، به بعضی از رفقا، جریان را گفتم. مأمورین مرز آمدند گفتند: کجا؟ داریم می‌رویم کربلا زیارت کنیم. گفت: گذرنامه دارید؟ گفتم: نه ندادند، تهران گذرنامه نمی‌دهند، خیال کرد ما خل شدیم آمدیم، گفت: نمی‌شود بروید. نمی‌شود نمی‌رویم، همین جا، امام حسین، ما از اینجا که بایستیم مثل این است که در حرم مطهرش ایستادیم، اشکالی ندارد. ما تا اینجا می‌توانستیم بیاییم، امام حسین اینجا هم بیشتر است. پیاده شدیم، با اهل بیت مان پیاده شدیم مشغول زیارت شدیم. اول از علی ابن ابیطالب شروع کردیم و بعد حضرت ابی عبدالله الحسین و بعد کاظمین و بعد سامرا و دیدیم مأمورین گمرک هم آمدند، کنار ما آمدند زیارت خواندند.

بله شما کارهایی دارید، گرفتاری‌هایی دارید که نمی‌توانید کربلا بروید، همین جا در خانه‌ات، کربلای تو همین جاست. بگو: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى‏ الْأَرْوَاحِ‏ الَّتِي‏ حَلَّتْ بِفِنَائِك‏»[18] به خدا قسم، کسی غیر از این اعتقاد را داشته باشد، اعتقادش صحیح نیست. زیارت علی ابن موسی الرضا همینطور، تا جایی که می‌شود می‌رویم. جایی که نمی‌شود، خب نمی‌شود دیگر چه کار کنیم؟ دوست‌شان داریم، همه چیز آن‌ها را دوست داریم.

 

لذا امروز به زیارت حضرت علی ابن موسی الرضا مشرف شوید بگویید: «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوفِ الَّذِي‏ هَيَّجَ‏ أَحْزَانَ يَوْمِ الطُّفُوفِ»[19] آن امام رئوفی که، قضیۀ روز عاشوراء را زنده کرد. یعنی آنقدر مصیبت بر این قبر مطهر وارد شده، که هر روزش کربلاست و هر روزش عاشوراست، «السلام علیک یا مولای یا ابالحسن یا علی ابن موسی الرضا، السلام علیک و رحمة الله و برکاته».

نسئلک اللهم و ندعوک بأعظم اسمائک و بمولانا حجة ابن الحسن،

یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا رحمان و یا رحیم، یا مقلب القلوب، ثبت قلوبنا علی دینک،

اللهم عجل لولیک الفرج،

و العافیة و النصر

و  مد فی عمره الشریف،

و زین الأرض بطول بقائه،

خدایا به آبروی حجت ابن الحسن، فرج آن حضرت را برسان.

همۀ ما را از بهترین یاران و اصحابش قرار بده.

قلب مقدسش را از ما راضی بفرما.

خدایا مشکلات‌مان را، زیر سایۀ امام زمان برطرف بفرما.

خدایا ما را به کمال تقوا، موفق بفرما.

پروردگارا همۀ ما را در راه تزکیۀ نفس، موفق بفرما

. خدایا به آبروی حجت ابن الحسن قسمت می‌دهیم، امروز زیارت ما را قبول بفرما.

ما را از رضویون قرارمان بده.

پروردگارا به آبروی حجت ابن الحسن، خدمتگزاران به دین، خدمتگزاران به این مملکت، خدمتگزاران صدیق این مملکت را در پناه امام زمان، حفظ بفرما.

اموات‌مان، شهدایمان، امام راحل‌مان غریق رحمت بفرما.

عاقبت امرمان را هم ختم به خیر بفرما.

و عجل فی فرج مولانا

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 


[1]. طلاق، آیات 2 و 3.

[2]. جامع الأخبار، ص 94.

[3]. جمعه، آیه 2.

[4]. هود، آیه 107.

[5]. بحار الأنوار، ج 99، ص 109.

[6]. کافی، ج 15، ص 399.

[7]. بحار الأنوار، ج 2، ص 105.

[8]. نور، آیه 37.

[9]. الکافی، ج 2، ص 548.

[10]. ق، آیه 16.

[11]. رعد، آیه 28.

[12]. الکافی، ج 2، ص 598.

[13]. عنکبوت، آیه 41.

[14]. انفال، آیه 66.

[15]. جمعه، آیه 5.

[16]. یوسف، آیه 92.

[17]. یوسف، آیه 92.

[18]. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص 236.

[19]. بحار الأنوار، ج 99، ص 55.

۲۴ رمضان ۱۴۱۳ قمری – اهمیت جهاد با نفس

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ‏ عَلَى أَشْرَفِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین سَيِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی ‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ لَا سِیَّمَا عَلَی سَيِّدِنَا وَ مَولانا حُجَّةِ بْنِ الْحَسَن روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ ‏عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم عَمَّ يَتَسَاءلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ».[1]

شب‌های ماه مبارک رمضان، کم‌کم رو به پایان است و باید گفت: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ‏ تَكُنْ‏ غَفَرْتَ‏ لَنَا فِيمَا مَضَى مِنْ رمضان فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْه‏»[2] روایت دارد که اگر بر کسی ماه رمضان بگذرد و این شخص، باصطلاح ما درست نشده باشد، تکانی نخورده باشد. یک وضع صحیحی به خود نگرفته باشد، توبه نکرده باشد و مورد مغفرت پروردگار واقع نشده باشد، این شخص دیگر باید از رحمت خدا، مأیوس باشد، مگر عرفه را درک کند.

این شب‌ها کوشش کنید إن‌شاءالله، که یک تغییر حالی به خودتان دهید. یک آدم خواب، یک کسی که در خواب است گاهی می‌شود بعضی از خواب‌ها هست که با مختصر سر و صدایی، انسان از خواب بیدار می‌شود. من دیده بودم شخصی را که با ورق زدن کتاب، هر چه هم خوابش عمیق بود بیدار می‌شد، شاید زیاد هم باشند. بعضی از افراد خواب‌هایشان سنگین است با سر و صداهای بسیار زیاد هم بیدار نمی‌شوند. اما بالأخره اگر یک موشک به خانه‌اش بزنند و سقف خانه خراب شود، بالأخره بیدار می‌شود. یک نفر می‌گفت: آقا من ساعت را کوک می‌کنم برای نماز شب بیدار شوم، صبح می‌بینم ساعت داخل حیاط است و نماز صبحم هم دارد قضا می‌شود. نمی‌دانستم چرا این ساعت داخل حیاط افتاده، یک شب کس بالای سر من بود، گفت: تو صدای زنگ ساعت را که شنیدی، ساعت را برداشتی داخل حیاط انداختی و خوابیدی.

عیناً ما در مسائل روحی، همین گونه هستیم. بعضی زود بیدار می‌شوند بعضی هستند که هر کاری آدم کند از خواب غفلت بیدار نمی‌شوند. این مجالس شب‌های احیایی که برای ما گذشت، باور کنید مثل موشکی بود که به خانۀ آدم خواب بخورد، کسی که در این شب‌ها بیدار نشود و باز هم بخواهد گناه کند این مثل در حقیقت شاید مرده باشد و الا خواب که انقدر سنگین نمی‌شود. خواب که انقدر عمیق نمی‌شود. انسان تا چقدر می‌خواهد در خواب غفلت باشد؟ همین دیشب در این مجلس، شاید متجاوز از ده نفر، برای من نقل کردند که ما خدمت آقا ولی عصر رسیدیم. یک نفر به من می‌گفت: آقا آمدند، صورت مرا بوسیدند، پیشانی مرا بوسیدند و مورد لطف اکثراً واقع شدند. حالا در این مجلس، اگر یک کسی از خواب غفلت بیدار نشود این انصافاً مرده است یا شب بیست و یکم، یا سراسر ماه مبارک رمضان، انقدر انسان غافل! انقدر حیوان! انقدر انسان سرگرم آخور! که اگر هم دعا می‌کند، باز می‌خواهد زرق و برق آخورش، بهتر شود. هیچ به فکر این نیست که یک روحی دارد، یک کمالات روحی دارد، امراض روحی هست باید معالجه شود به فکر این‌ها نیست. تازه شب بیست و سوم می‌بینیم مجلس خیلی خوبی شده، می‌گوید: خدایا روزی مرا زیاد کن، خدایا قرض‌هایم را ادا کن، خانه برای من برسان، اگر مجرد است خدایا به من زن خوبی، اگر دختر است می‌گوید: خدایا شوهر خوبی و امثال این‌ها. هنوز از همان مرحلۀ حیوانیت بیرون نیامده.

چند نفر در همان بحبوحۀ توجه شما به امام عصر ارواحنا فداه، که من دیشب خودم، از لحظه‌ای که منبر بودم نمی‌توانستم سرم را بلند کنم با خودم فکر می‌کردم آقا در مجلس‌اند و من بی‌ادبی است که اینجا نشسته‌ام و دارم حرف می‌زنم و جداً یک چنین حالی داشتم و همه هم متوجه این معنا بودند و لذا تشرفات زیادی هم در مجلس واقع شد و در عین حال، من در همان چند دقیقه‌ای که بیرون رفتم و برگشتم، یک چند نفر که به من التماس دعا می‌گفتند، برای همین مسائل آخروی، مسائل دنیایی، مسائل مادی، التماس دعا می‌گفتند. خیلی به خدا قسم ما غافل هستیم. غفلت خیلی ما را گرفته. اگر یک مقدار جیب ما خالی شود مصیبت عظمایی، متوجه ما می‌شود، اما حالا از نظر معنوی و روحی و محبت به امام زمان و ذات اقدس پروردگار و مجاهدت نفس، هر چه دست‌مان خالی باشد، به هیچ وجه برای ما اهمیت ندارد. آجیل ما کوک باشد، سفرمان رنگین باشد، جیب‌مان پر پول باشد، حالا هر چه می‌خواهد باشد.

اجتماع ما هم همینطور است، اگر یک ثروتمندی را انسان ببیند، خیال می‌کند تمام شخصیت انسانی را دیده که روایت دارد اگر به یک ثروتمند، انسان برای ثروتش سلام کند، بعضی روایات دارد ثلث و بعضی روایات دارد نصف دینش از بین رفته و همینطور است در مقابل قدرتمندان. قدرتمندانی که این‌ها را به قدرت، انسان احترام کند، قسمتی از دینش از دستش رفته. باید انسان فقط و فقط در مقابل یک فرد! یک شخص! از افراد بشر احترام کند و آن کسی است که دارای تقوا باشد. «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» شخص عالم هم، به این جهت که باتقواست ارزش دارد. یکی از واجباتی که انسان باید حتماً به آن عمل کند، تحصیل علم و دانش الهی است.

شخصی که علم و دانش الهی دارد مورد احترام است که «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ»[3] «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»[4] آیا کسی که می‌داند با کسی که نمی‌داند مساوی است؟ نه. خدای تعالی برای علما و دانشمندان یک رأفت و مقامی قائل است، این هم در حقیقت یک شعبه‌ای از تقوا است و الا یک نفر مورد احترام باید واقع باشد و آن هم متقی است. حتی اگر به سادات احترام می‌کنید به خاطر تقوا است، شما می‌گویید: ساداتی را که تقوا ندارند چطور؟ می‌گوییم: به خاطر تقوای جدشان، رسول الله است. در باب محبت، این را آقایان بدانند که محبت به ذات طرف، غالباً امکان پذیر نیست. شما اگر وارد حرم حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) شوید اظهار محبت به خود حضرت کردن، میسر برای شما نیست. اگر شما خواستید خودتان را یک نفر محب شدید الحب، نشان دهید چه می‌کنید؟ در صحن را می‌بوسید، در حرم را می‌بوسید، ضریح را می‌بوسید، قبر مطهر را می‌بوسید، خاک حرم را می‌بوسید. هیچ یک از این‌ها امام رضا نیست. این‌ها متعلقات حضرت موسی الرضا است، وابستۀ به حضرت رضا است.

همینطور اگر انسان، پیغمبر اکرم که اول باتقوای، عالم خلقت است اگر بخواهد به این باتقواترین عالم خلقت اظهار محبت کند، طبعاً باید نسبت به فرزندانش، که «كُلُ‏ حَسَبٍ‏ وَ نَسَبٍ‏ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَة مَا خَلَا حَسَبِي وَ نَسَبِي»[5] هر حسب و نسبی، بالأخره تا روز قیامت قطع می‌شود. چه بسا هر یک از شما، یکی از اجدادتان، از اجداد دورتان، یک نفر عالم، یا یک باتقوا، یک فرد مورد احترام بوده. بعضی از افراد هم هستند یک پشت، دو پشت، فرزندان این‌ها به خاطر پدرشان، مورد احترام واقع می‌شوند. بعضی‌ها هستند ده پشت، بیست پشت، مثلاً هنوز که هست بنی‌اسد در کربلا، به خاطر عمل خوبی که اجدادشان کرده‌اند که بدن مطهر حضرت سیدالشهداء را به خاک سپردند، در خدمت امام سجاد، هنوز بنی‌اسد، مورد احترام هستند با اینکه شاید سی پشت فاصله شده، اما بالأخره یک وقتی در این دنیا، این نسب قطع می‌شود.

فرزند یک مرجع تقلید، بعد از دو سه پشت یا سه چهار پشت، بالأخره قطع می‌شود. دیگر یک فرد عادی می‌شود. فرزندان شاهان جهان همینطور هستند. الآن فرزندان قاجاریه هستند ولیکن کسی دیگر به آن‌ها اعتنایی نمی‌کند قطع شده، این حسب و نسب است. هر چه شخص، شخصیتش بالاتر باشد، حسب و نسبش، دیرتر قطع می‌شود، هر چه ارزش وجودی او بیشتر بود، حسب و نسبش، دیرتر قطع می‌شود تا می‌رسد به رسول اکرم و علی ابن ابیطالب و فاطمۀ زهرا. چون این‌ها شخصیت‌شان از همه بیشتر است این حسب و نسب، همینطور تا آخر دنیا باید ادامه داشته باشد. از دنیا هم رد می‌شود چون حسب و نسب خیلی با عظمت است، به عالم برزخ می‌رود، از عالم برزخ هم رد می‌شود به قیامت می‌رود، از قیامت هم رد می‌شود به بهشت می‌رود.

در روز قیامت، از خصوصیات روز قیامت این است که هیچ حسب و نسبی دیگر در آنجا نمانده، چون هر چه بود قطع شده. روز قیامت که می‌شود «لا أنساب بینکم» هیچ حسبی نیست. من از اولاد قاجار بودم باید بروم روی آن تخت بنشینم، نه آنجا بودی یکی دو نسل به تو احترام کردند بس است. من فرزند آیت الله مثلاً کی بودم، در دنیا احترامت کردند مقلدین آن مرجع تقلید تو را احترام کردند که دیگر اینجا قطع شده. تنها حسب و نسبی که، آن هم به خاطر اینکه، عظمت تقوای رسول اکرم است! یعنی اگر ده تا، هزار تا حتی عالم واسطه می‌شد، این حسب و نسب همینطور رد می‌شد تا آخر می‌رفت. به جهت اینکه هر چه یک مرجع تقلید چقدر در مقابل امام و پیغمبر ارزش دارد؟ هیچی. حسب و نسبش هم، همینطور است.

حضرت موسی در مناجات‌هایش با پروردگار عرض کرد: که خدایا هیچ اصحابی، هیچ امتی را بهتر از امت من قرار دادی؟ که من السلوی برای آن‌ها نازل کرده‌ای و دریا را برای آن‌ها شکافته‌ای و آن همه محبت به آن‌ها کردی که خدا در قرآن می‌فرماید: به بنی اسرائیل «فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ»[6] بر تمام عوالم وجود زمان خودشان، این‌ها را خدای تعالی فضیلت داده. خدای تعالی فرمود: مگر نمی‌دانی که امت پیغمبر، افضل از امت تو هستند. آیا هیچ فرزندانی را بهتر از فرزندان من قرار دادی؟ مگر نمی‌دانی فرزندان پیغمبر، برتر از فرزندان تو هستند. هیچ پیغمبری را بهتر از من قرار دادی؟ همان مقداری که بین تو و رسول اکرم فاصله هست، خلاصۀ روایت این را می‌گوید: همان مقدار بین امت تو و امت پیغمبر اکرم فاصله هست، بین فرزندان تو و فرزدان پیغمبر فاصله هست. این را بدان! به جهت اینکه پیغمبر خودش که معلوم است چقدر برتر از حضرت موسی است، حضرت موسی کلیم، درست است پیغمبر اولوالعزم است ولی یک قطرۀ کوچکی از اقیانوس عظمت رسول اکرم و ائمۀ اطهار (علیهم السلام) است.

بنابراین امت پیغمبر اکرم هم، هر چه حالا بنی اسرائیل فضیلت داشته باشد، آن‌ها یک قطره در مقابل اقیانوس اهمیت، پیغمبر اکرم هستند و همینطور فرزندانش. بنابراین این معنای «كُلُ‏ حَسَبٍ‏ وَ نَسَبٍ‏ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَة مَا خَلَا حَسَبِي وَ نَسَبِي» الآن فرزندان حضرت موسی دیگر معلوم نیست قطع شده. فرزندان حضرت ابراهیم اگر پیغمبر اکرم و علی ابن ابیطالب، در میان آن‌ها نبود قطع شده بود و همینطور علما، بزرگان، انبیاء بزرگ، اوصیاء انبیاء همینطور هستند. بنابراین اگر گفته می‌شود که به سادات احترام کنید، تازه به خاطر تقوا است، تقوای چه کسی؟ تقوای پدرشان.

من بعضی از اساتیدم را، فرزندانشان را هم، ممکن است بیسوادتر از من باشند و هم از نظر تقوا و هم از همه جهات. ولی الآن به خاطر اینکه، این شخص پدر این، استاد من بوده، من احترام‌شان می‌کنم، به خاطر انتسابش. پس تنها یک چیز در این عالم، احترام دارد یک فرد احترام دارد و آن کسی است که تقوا داشته باشد. کسی است که بندۀ خدا باشد. در راه حق قرار گرفته باشد. در صراط مستقیم باشد، با نفسش جهاد کرده باشد و نفسش را رام کرده باشد. نفس ما غالباً رام نیست یک اسب سرکشی است. شما اسب سوارها را دیدید، یا خودتان هم شاید اسب سواری کرده باشید. یک وقت شخصی سوار اسب می‌شود اسب او را بر می‌دارد می‌برد، هیچ اختیاری از خودش ندارد و گاهی اسب اصلاً نمی‌گذارد سوارش شود. اسب وحشی، یک جفتک می‌زند شما را از اسب آن طرف می‌پراند، شما را می‌کشد، همان جلسۀ اول، مهمان مرحلۀ اول. اگر هم یک وقت اسبی که سوارش شده را بالأخره شیطان یک مدتی سوارش شده، رفقا سوارش شدند، حالا شما هم می‌خواهید سوار شوید بر می‌دارید سوار می‌شوید و شما ضعیف هستید و شما را بر می‌دارد می‌برد.

یک اسبی در دهات مشهد بود به ما دادند که ما سوار شویم، ما هم سوار شدیم می‌خواستیم برویم اینجا، از اینطرف می‌رفت. هر کاری کردیم او راه خودش را گرفت و رفت، معلوم شد که طرف آخورش می‌رود. رفت طرف آخور و ما را از رفقا دور انداخت. گاهی می‌شود این نفس امارۀ انسان، انسان را بر می‌دارد طرف آخور خودش می‌برد. می‌فهمید چه می‌گویم؟ اسب حسابی نیست، تو سوار کار نیستی، تو بالایی او پایین است و آن کسی که پایین است اختیار تو را دارد نه تو اختیار او را داشته باشی و الا آدم چرا؟ مگر مریض است هیچ کاری که خوشمزگی هم ندارد و هیچ لذتی هم ندارد، گناه هم هست آدم کند؟ خیلی از گناهان هست که اصلاً اصرار کن.

یک نفر در آن زمان که مشروبات الکلی که در ایران زیاد بود، می‌گفت: من جوان بودم مشروبات را ترک کردم علتش هم این شد: ما یک مقداری مشروبات مختلف برداشته بودیم، اسمش را نمی‌دانم، اسم عرق را شنیدم. خدمت‌تان عرض شود برداشتیم خارج از شهر بردیم یک مقدار کباب و این‌ها بردیم و زغالی درست کردیم و کبابی راه انداختیم، بوی کباب که بلند شد، یک نفر از این کوه پایین آمد، چوپانی چیزی بود، ایستاد دید بوی کباب خیلی نگهش داشت، ما هم یک سیخ کباب به او دادیم خورد و باز هم ایستاده بود، گفتم: چرا ایستادی؟ گفت: راستش این است که یک گوشۀ دل ما را بیشتر این کباب نگرفت، یک مقدار بیشتر بده. هر کسی از این کباب می‌خورد باید از این مشروبات هم باید بخورد، این‌ها با هم هستند این مزۀ آن است. گفت: باشد. اگر باید حتماً خورد ما هم می‌خوریم.

گفت: یک گیلاس برای او مشروب ریختیم و دادیم این خورد و خیلی ناراحت شد. گفت: شما را به خدا، خدا گفته باید با این کباب‌های به این خوشمزگی، این‌ها را باید بخورید؟ ما هم نستجیر بالله گفتیم: خدا گفته. می‌گفت: شروع کرد با خدا به مناجات کردن. گفت: خدایا قربان کریمی‌ات شوم، به همان لهجۀ دهاتی گفت: قربان کریمی‌ات شوم که از جایی که دوست نداری لقمۀ خوشی از گلوی بندگانت پایین رود، با این‌ها، این را هم گفتی بخور و الا هیچ… تعبیر بدی دارد من آن را نمی‌گویم چون روی منبر هستم. مثلاً هیچ کسی چنین چیزی را نمی‌خورد. گفت: ما تکان خوردیم، گفت: واقعاً عجیب دیوانگی! گفت: چی خوردن و چی شدن و دیوانه شدن واقعاً انسان این چه چیزی است می‌خورد؟ چیز خوشمزه‌ای باشد. این برای این است که این اسب، رام نیست. شیطان هم سیخش می‌کند یک باز حالا امشب نمی‌‌دانم اینطوری آمده.

یک وقتی ما را به این دهات اطراف می‌بردند، یک پسری بود این چاروادار بود. من نمی‌دانم چه کار می‌کرد این حیوان جفت می‌زد و ما فهمیدیم که سیخگاهی دارد که ما را چند دفعه نزدیک بود از روی اسب یا همان الاغ پایین بیاندازد. یک دفعه سرمان به درخت گیر کرد و پایین افتادیم. شیطان هم همینطور است یعنی چاروادارهای این نفس امارۀ ما یک الاغ است. آن‌ها هم سیخگاهش را بلد است می‌آیند پشت این الاغ، یک جایی است در اثر پالان زخم می‌شود و چوب هم آنجا بزنند خیلی ناراحت می‌شود. سیخگاهش را بلد است آنچنان می‌تازاند به طرف بدبختی و بیچارگی و خود انسان را از روی مرکب پایین می‌اندازد که حساب ندارد. به خدا قسم! اگر اینطور است اصلاً سوار الاغ نشوید.

ما در همان سفر داشتیم می‌رفتیم، آن زمان در همین طرقبه، ماشین نبود، من هم کوچک بودم. اصلاً ترجیح دادم پیاده بروم سوار چنین الاغی، آدم نمی‌شود این بابا سیخ می‌کند آن الاغ هم که اختیارش دست خودش نیست، این وضع که نشد، حالا آقایان به خدا قسم عیناً همین است. سیخگاه آدم را، شیطان پیدا کرده، تا آدم می‌آید یک مقدار کوتاهی کند در کار حرامش، کوتاهی کند سیخ می‌زند. انسان را چنان طرف کارهای زشت، بد می‌دواند، حلال همان چیز، در اختیارش است اصلاً خوشش نمی‌آید و از حرامش خوشش می‌آید. ما از این آدم‌ها زیاد داریم که اینطور مریض هستند.

در ممالک اروپایی، در آنجایی که تمدن باصطلاح خیلی رشد کرده، می‌دانید چه کثافت کاری‌هایی در بین آن‌ها رسم است که آن مرض معلوم، در بین آن‌ها زیاد شده که امروز واقعاً اجتماع‌شان را فلج کرده. انسان اگر می‌خواهد راحت باشد، شما بحمدلله در تلویزیون زیاد می‌بینید، بیشتر برنامه‌های آن ورزشی است. دیدید یکی از برنامه‌های ورزشی، اسب‌سواری است. چقدر من کیف می‌کنم وقتی این برنامه را می‌بینم می‌گویم: ای کاش اسب ما همینطور بود، مطیع! فرمانبردار! محکم! دارای جست و خیز! جست و خیز خوب! فرمانبردار! هیچ حرفی از خودش ندارد، به خدا همین را اگر درس بگیرید چون هر چیزی را مؤمن با عبرت نگاه می‌کند.

آقا این اسب، اسب که می‌دانید دیگر اسم دارد، اسبی است که در شاید یک مملکت معروف باشد، این اسب چه است؟ اسمش را هم می‌گویند. این اسب بسیار خوبی است! این سوار شده، قد و قامت بسیار عالی! گردن کشیده! پشت تخت! پاها چه! حالا خصوصیات اسب را من زیاد بلد نیستم، ولی تمام صفات یک اسب خوب را دارد. انقدر هم این حیوان مطیع است، در عین اینکه، این همه پر قدرت است و این همه جست‌وخیزش خوب است، که آمده اینجا، یک دیوار کوتاه دو سه متری جلویش کشیدند، این طرفش هم باز است آن طرفش هم باز است، این می‌خواهد از اینجا بپرد و آنطرف می‌پرد، هیچ وقت هم به صاحبش اعتراض نمی‌کند که راه صاف اینطرف هست چرا من باید از این بالا بپرم؟ هیچ وقت دیدید اعتراض کند؟ نه. از آن طرف من بروم؟ نه. نمی‌فهمد که حتی چرا می‌گوید از این طرف بپر، او که نمی‌فهمد ولی مطیع است.

ما در مقابل صاحب‌مان، روح‌مان یک چنین اطاعتی داشته باشیم تا لااقل نام‌مان را در زمرۀ اولیاء خدا بنویسند. شما ببینید یک اسب‌سوار را چه زمانی به او جایزه می‌دهند؟ آن وقتی که تمام موانع را، اسبش رد کند، هیچ جایی هم پایش گیر نکند. حالا اگر چنین اسبی داشتیم، نفس امارۀ بالسوءتان را، اینگونه رامش کردید، تحت فرمان عقل‌تان بود، آقا چرا این کار را می‌کنی؟ عقل می‌گوید: بکن، چشم! از این دیوار چرا می‌پری؟ عقل می‌گوید. این حیوان حتی من یکدفعه دیدم، نمی‌دانم حالا در این برنامه‌ها هست یا نه؟ این حیوان پایش گیر کرد به یکی از این چوب‌هایی و موانعی که رد می‌شد، مثل این که خودش هم ناراحت شد چرا پایش گیر کرده؟ و حال اینکه جایزه را نمی‌گیرد، جایزه را آن اسب سوار می‌‌گیرد، آن بالا راحت نشسته. فقط به خاطر اینکه این اسبش، تحت فرمانش است.

بیاوریم همین معنا را در خودمان پیاده کنیم. عقل‌تان هر چه می‌گوید، دیگر نمی‌خواهد بپرسید که چرا ما باید از اینجا برویم؟ جایزه می‌گیریم. می‌گوید: روزه بگیر! می‌گوید: شب احیاء را تا صبح بیدار باش. چرا من شب را نخوابم؟ روز را بخوابم؟ همۀ مردم دنیا شب را می‌خوابند، ما چرا در شب احیاء نخوابیم؟ می‌خواهند به تو جایزه دهند، می‌خواهند قهرمانت کنند. چرا ماه رمضان را روزه بگیرم؟ می‌خواهند قهرمانت کنند. غیر از این است؟ می‌خواهند تو در کار خودت قهرمان باشی. چرا ندارد! چرا ندارد! ای کاش ما به اندازۀ آن حیوان، واقعاً رام عقل‌مان می‌بودیم، عقل سواره‌کار بود. ما الآن می‌دانید با عقل‌مان چه کاری کردیم؟ سوار شده. طبعاً هر کسی عقل دارد، سوار شده. این اولاً تحت اختیار، عقل نیستیم. آقا چرا این کار را کردی؟ دلم خواست. شیطان مرا برد، از آن طرف، خودمان تحت فرمان عقل نیستیم، از آن طرف هم، شیطان هم سیخگاه را پیدا کرده و سیخ می‌زند، راه باطل را هم جلویمان گذاشته، یک مشت علف هم آنجا ریخته، یکی دو سه دفعه هم به ما علف داده. خدا قسمت‌تان نکند که سوار الاغ یا اسبی شوید که اختیار دست خودش باشد. شما را می‌برد داخل گودال‌ها می‌اندازد.

همۀ همت انبیاء و اولیاء آقایان! به خدا قسم این بود که این نفس امارۀ بالسوء ما را، رامش کنند. طرز رام کردن هم این است که یک دفعه شما بپرید بالای آن، بگیرید. شما یک اسب وحشی را بپرید روی آن، او زورش بیشتر از شماست. شما را روی زمین می‌اندازد و چند لگد هم روی سرتان می‌زند. راهش این است که یک ریسمان، هر طوری هست گردنش بیاندازید، کار مشکلش هم، همینجاست. شما خودت هم نمی‌‌توانی، یک نفر باید استاد باشد این ریسمان را گردنش بیاندازد. ریسمان هم باید خیلی بلند باشد! به جهت اینکه اگر نزدیک باشد باز لگد را می‌زند. یک ریسمان بسیار بلند باشد در آن سر مثلاً فرض کنید که چهل پنجاه متری، همینطور دور می‌زند، اینکه وحشی است و می‌خواهد فرار کند، ولی دایره روی این دور دور می‌کند، دائماً ریسمان را کمش کنیم، کوتاهش کنیم دائماً کم‌کم نزدیک می‌شود، می‌بیند نه انسان! انسان بدی نیست، دائماً نزدیک می‌آید، کم‌کم مهارش را دستت می‌گیری، یک مقدار هم دست به سر و کله‌اش می‌کشی آهسته سوارش می‌شوی. خیلی ملایم! این‌هایی که می‌بینید اسب‌شان لگد می‌زند و بالأخره در کار می‌گذارد و این مقدس‌هایی که زود خسته می‌شوند و نمی‌توانند کار را به پایان برسانند، این برای این است که اسب‌شان وحشی است روی اسب می‌پرند، سوارش می‌شوند و او هم به زمین می‌زند، فشار هم روی او می‌آورند. طبعاً وقتی او وحشی است انسان باید هم پایش را قرص، به دو پهلوی اسب فشار دهد و هم مهار را قرص بگیرد، رویش فشار می‌آید و او هم فشار را تحمل نمی‌کند.

ما زیاد دیدیم در دوران عمر خود، من زیاد دیدم. شاید شما هم دیده باشید، چون بحمدلله، البته حمدی ندارد، انقدر فراوان هستند هر کس می‌خواهد خوب شود اول خشکه مقدس می‌شود. داخل حرم می‌رود تا صبح مشغول است، در مجالس تا صبح مشغول است، آن وقت فرزندان‌شان هم، همین گونه می‌خواهند. ما یک وقتی با جناب حاج آقای نعمتی، حرم رفتیم. ایشان میگویم تعجب می‌کنند انقدر زود بیرون می‌آیم. حرم رفتن، انقدر تا صبح نشستن و مفاتیح را دوره کردن و بیتوته کردن و این‌ها، البته هر کسی بالأخره یک حدی دارد، خسته نباید شوید. «زر فانصرف» وقتی که وارد حرم شدید زیارت کن و بیا بیرون. نهایت یک زیارت جامعۀ کبیره بخوانید، مفصلش این است یک زیارت جامعۀ کبیره می‌خوانید یک ربع طول می‌کشد. بعد می‌آیید بالای سر دو رکعت نماز می‌خوانید این هم، دو دقیقه طول می‌کشد، بعد هم دو سه دقیقه دعا می‌خوانید، مجموع حرمت بیست دقیقه می‌شود دیگر سه چهار ساعت داخل حرم چه فایده دارد؟

اگر امام رضا خیال می‌کنی در همان محدوده هست که خودت را خیلی به امام رضا نشان دهی، این را بدان که امام رضا را کوچک کردی که گفتی در همان محدوده است، در همین جا هم شما را می‌بیند. البته یک عده هستند زوار هستند، از دیدن ضریح، از دیدن حرم، از همه چیز لذت می‌برند، ما به آن‌ها نمی‌گوییم، ما به آن‌ها که وقت‌شان را، کارشان را، شغل‌شان را، می‌گذارند آنجا و منتظر هم هستند که به کمالات روحی برسند. نه این لا خسته کننده است. عبادت زیاد خسته کننده است. هر چیزی به حد خودش باشد، آرام آرام باید این نفس اماره را رام کرد.

اول کاری ندارد یک توبه است، خیلی آسان به نفست تحمیل می‌کنی، می‌گوید: چشم، توبه می‌کنم. دیگر گناه نمی‌کنیم با توبه آدم کسی گناه نمی‌کند. نمی‌شود فرض کنید این اتاق را شما خانه‌ تکانی کردید تمیزش کردید زحمت کشیدید، چند روز معطل شدید همان روز اول یا در همان بین، این را کثیف کنید. این صحیح نیست. طبعاً انسان، گناه هم که نکرد یک چند متری این ریسمان را کشیده، بعد مراحل بعد همینطور، مراحل کمالات را جلو می‌روید وقتی به مرحلۀ جهاد با نفس می‌رسید باید طوری باشید که، بله باید پایتان را روی رکاب بگذارید و رویش بگذارید. دیگر حالا یک مقدار هم اوقاتش تلخ می‌شود، این مهم نیست یک چند روزی باید خدمتشان عرض شود که مدارا می‌کنید، یک مقداری هم دستی به سر و کله‌اش بکشید، خیلی هم سوارش نشوید. روز اول آدم نباید ده کیلومتر، بیست کیلومتر برود، حالا یک کیلومتری در خانه و این‌ها بیاورد و باز علوفه به او دهد و زندگی‌اش را مرتب کند و باز تشویقش کند و باز بارک الله به او بگوید. می‌بینیم یک اسبی می‌شود مثل اسب‌هایی که خدمت‌تان عرض شود که حالا در مسابقات شرکت می‌دهند و صاحب اسب، قهرمان سوارکاری می‌شود، این‌ها از اول که اینگونه نبودند، از اول بر فرض هم اسب نجیبی پدر و مادرش می‌دهد ولی خودش چیزی بلد نبود. کم‌کم تربیتش کردند. ما هم اگر خواستیم نفس امارۀ بالسوءمان را تربیت کنیم خیلی با مدارا، آرام جلو رویم نگویید که یک دفعه باید همۀ کارهای خوب را من انجام دهم و همۀ کارهای بد را ترک کنم، تمام صفات رذیله را از بین ببرم، تمام صفات حسنه را در خودم به وجود بیاورم و من نمونۀ مولا امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب شوم. این خوب نمی‌شود، کم‌کم و با مدارا جلو رویم.

و لذا در روایت دارد که بزرگترین پیغمبرها، آن پیغمبری بود که مدارایش با مردم بیشتر بود. یعنی مواظبت می‌کرد که مبادا این‌ها فرار کنند و پیغمبران اولولعزم هم، از همه مدارایشان بیشتر بوده و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مدارایش باز از همه بیشتر بوده، آنقدر با مردم مدارا می‌کرد که کم‌کم دیگر خدا به او فرمود: «طه * مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى»[7] طه، یعنی ای پیغمبر! ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خودت را به مشقّت بیاندازی، انقدر خودت را به زحمت نیانداز. «فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ * لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ»[8] تو یک تذکردهنده هستی، انقدر اصرار نداشته باش. «حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ»[9] یکی از صفات پیغمبر این است که حرص داشت که شما همه هدایت شوید. انقدر با مردم مدارا می‌کرد! آن هم مرد زمان پیغمبر، از نظر مکانی و از نظر زمانی! حالا در زمان پیغمبر بودند، یک مردمی که حالا این‌ها از نظر تمدن بهتر بودند، ایرانی‌ها مثلاً، رومی‌ها، این‌ها تمدن‌شان بهتر بود اما از نظر مکان، بدترین مردم، مردم جزیرة العرب بودند.

منبر افتاده بود و پیغمبرهایی که جانشین حضرت عیسی بودند مورد توجه مردم نبودند، لذا جاهلیت، کاملاً بر مردم سیطره پیدا کرده بود که آنچنان که نقل می‌شود که این‌ها اصلاً هیچ آدابی، هیچ رسومی، هیچ انسانیتی، هیچ چیزی نداشتند. اینکه می‌بینید در قرآن شریف می‌گوید: فرزندان خودشان را زیر خاک می‌کردند، دخترکشی می‌کردند این به خاطر این است که می‌خواهد نمونۀ کارهایشان را بگویند. کسی که دختر خودش را می‌کشد. چون دختر از پسر، ولو اینکه موقع تولد، ممکن است فکر جهازیه را می‌کنند و فکر گرفتاری‌های آن را می‌کنند، یک مقدار اوقات پدر و مادر تلخ شود که چرا دختر است؟ ولی وقتی متولد می‌شود و بعد از چند روزی، شیرین‌تر از پسر است. در عین حال، انقدر این‌ها پست بودند که دخترهای خودشان را زیر خاک می‌کردند. ـ صحبت‌های متفرقه ـ این معنایش این است که انقدر این‌ها بی‌عاطفه بودند و انسان نبودند که دخترش را کسی، زیر خاک می‌کند؟ آیه عجیب است! چون آیه در همان زمان، نازل شده و مردم آن زمان منکرش نیستند، نشدند، بهترین تاریخ است! یعنی در تواریخ دیگر، ممکن است بگوییم مورخ یک چیزی نوشته، دروغ نوشته، ولی این به عنوان آیۀ قرآن در میان خود آن‌ها گفته شده که اگر غیر از این بود یقین بدانید پیغمبر اکرم را به خاطر همین کلام خلاف واقع گفتنش، آن هم با آن تعصبی که آن‌ها داشتند می‌کوبیدند.

«وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى»[10] وقتی به یکی از این‌ها گفته می‌شد که دختر داری «ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا» خیلی باید انسان اوقاتش تلخ شود تا صورتش سیاه شود، این خون از داخل قلبش بیاید داخل صورتش و کبود شود. «وَهُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ»[11] از میان مردم متواری می‌شد «مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ» از بدی این خبری که به او دادند. خیلی عجیب است! ببینید چقدر این مردم پست بودند! چقدر پیغمبر باید مدارا کند تا بتواند این‌ها را درست کند، این‌ها را به مقام سلمان و ابیذر و این‌ها برساند، خیلی زحمت دارد. یک چنین اسب‌های وحشی که این گونه از وحشی‌گری رفتند درنده شدند. «وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ».

حتی پسرهایشان را هم می‌کشتند خیال نکنید فقط دخترها را زیر خاک می‌کردند. نه! «وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ»[12] می‌گفتند: این بچه را آمده حالا انقدر حقوق‌مان است و حساب می‌کردند که این برای دو نفر است، چرا سه نفر شده؟ سه نفر را خرجش را اداره نمی‌کند هیچ، خدا ابدا! در ما هم این حرف‌ها هست، خدای نکرده. حساب می‌کنیم که این درآمد، با این زندگی درست در نمی‌آید این بچه‌ها را باید یک کاری کرد. بعد می‌رفتند فرزندانشان را می‌کشتند. که خدا فرمود: «لاَ تَقْتُلُواْ» ببینید خیلی صریح است نکشید! «أَوْلادَكُمْ» فرزندان‌تان را به خاطر ترس از فقر! «خَشْيَةَ إِمْلاقٍ» ما روزی آن‌ها را می‌دهیم. آن وقت با یک چنین مردمی، پیغمبر اکرم، طوری رفتار کرد، طوری مدارا کرد! با یک چنین وحشی‌هایی مدارا می‌خواهد.

شما حتماً دیدید بعضی داخل باغ وحش می‌روند این حیوانات وحشی و درنده‌ها، با آن‌ها رام هستند. این، با آن مدارا کرده. شما بروید شیر داخل قفس، شما را می‌درد. اما آن شیربان که می‌رود نه کاری به او ندارد. یا داخل سیرک‌ها دیدید، ببر، پلنگ، شیر، این‌ها را، این‌ها به خاطر همان مدارایی است که با آن‌ها کرده، مدارا کرده. یعنی به موقع به او غذا داده، به موقع به او محبت کرده، به موقع دست به سرش کشیده و گاهی هم به موقع یک چوب به سرش زده، این هم بوده منتهی اول سیرش کرده، اول کاملاً به او مهربانی کرده، یک جا خواسته مثلاً فرض کنید یک گازی از ساقش بگیرد، یک چوبی به سرش زده که نه تو شکمت سیر است این دیگه شرارت است. تربیتش کرده و ما هم باید همین برنامه را نسبت به مردم و نسبت نفس امارۀ خودمان داشته باشیم.

ما اصلاً نفس‌مان را رها کرده ایم. نفس اماره را اصلاً رها کرده ایم. هم باید تشویق کنیم و هم باید با او مدارا کنید و هم گاهی یک چوبی به سرش بزنید، یک تنبیهی کنید. بعضی از بزرگان بودند، آخر روی محاسبه‌ای که ما هیچ به حساب نمی‌آوریم، این محاسبه خیلی در راه تزکیۀ نفس عنوان دارد. یک چوب آنجا می‌گذاشتند، می‌نشستند حساب می‌کردند از صبح که تو بلند شدی، نماز صبحت را خواندی بارک الله! بعد تعقیبات خواندی، بارک الله! بعد آنجا سر صبحانه رفتی، شروع به غیبت کردی، چوب را بر می‌داشتند یک چند تا سر خودشان می‌زدند. بفهمند! دستشان را حتی می‌سوزاندند، قضیۀ مرحوم میرداماد را شنیدید که دختر شاه عباس می‌گویند، ناصرالدین شاه! شاه عباس بوده؟ این شب داخل خیابان‌ها می‌رود و بعد می‌ترسد خانه برود بعد می‌گوید: بهترین جاها همین خانۀ همین طلبه‌ها است که حالا حداقل برای حفظ آبرویشان هم که شده، کاری انجام نمی‌دهند، بالأخره داخل اتاقی می‌رود. می‌گوید: اجازه دهید من امشب تا صبح باشم، صبح بروم. خودش می‌نشیند کتاب را می‌گذارد. آن زمان لامپ نبوده چراغ نفتی بود، به مطالعه کردن می‌نشیند و آن خانم هم آن عقب نشسته بود. او از ترس این، خوابش نمی‌برد و این هم به خاطر بودن او خوابش نمی‌برد، مطالعه می‌کرد. صبح که نزد شاه می‌رود به هر حال، هر شاهی که بوده، اصلاً قصه است معلوم نیست واقعیت داشته باشد. می‌گوید: دیشب کجا بودی؟ جای فلانی. چه شد؟ اول از یک دختر می‌پرسند تو آنجا رفتی چه شد؟ می‌گوید: این آقا داشت مطالعه می‌کرد هر چند دقیقه یک بار، یکی از انگشتانش را روی چراغ می‌گرفت می‌سوخت و عقب می‌کشید و این تمام دست‌هایش را تا صبح باندپیچی کرد. شاه آن طلبه را می‌خواهد سیدی بود. می‌گوید: چرا این کار را کردی؟ می‌گوید: چون دختر شما اینجا بود. باید حتماً بگویی. می‌گوید: من همینطور که مطالعه می‌کرد شیطان می‌آمد وسوسه می‌کرد، انگشتم را روی چراغ می‌گرفتم می‌گفتم: حرارت آتش را بچش! یک مدتی سوزش همین، من یک پارچه‌ای را می‌بستم، مرا منصرف می‌کرد، باز دو مرتبه شیطان می‌آمد. باید انسان خودش را گاهی تنبیه کند. باز شیطان می‌آمد باز همین کار را می‌کردم، خلاصه همینطور تا صبح خودمان را کنترل کردیم که می‌گویند: همان جا دخترش را به میرداماد می‌دهد و می‌شود داماد، طلبه داماد می‌شود. میر داماد از آنجا اسمش گذاشته می‌شود.

حضرت امیر (علیه السلام) برادرش عقیل را، آتش را برد. روایت دارد یک مقداری هم دستش سوخت. دست عقیل سوخت. انسان باید خودش را تنبیه کند یک مقدار این نفسش را تنبیه کند، وقتی محاسبه می‌کند، بله حالا دیگر شد! نه! چه حالا شد؟ محاسبه خیلی اهمیت دارد بنشین. من زیاد از اولیاء خدا را دیدم خیلی‌ها، همه نوع آن را هم دیدم. زنجیر کنارشان گذاشتند زدند، خودشان را شلاق زدند تو چرا امروز غیبت کردی؟ کف پایت را بگیر چند تا شلاق بخوری، خودش چند تا شلاق می‌زد. چرا امروز فحش دادی؟ چرا امروز نمی‌دانم به زن نامحرم نگاه کردی؟ و خلاصه تمام کارهای بد را، یک مقدار خودت را تنبیه کن، حسابی هم تنبیه کن تا فردا دیگر نکنی. ما رها کردیم، خدا می‌داند ما خوب‌هایمان را، بد‌هایمان را، همه را رها کردیم. شیطان هم دیگر همینطور دارد باصطلاح چهارپاداری می‌کند و همۀ ما را پیش کرده و دارد جهنم می‌برد. روز قیامت هم که می‌شود می‌گوید: خدایا این‌ها خودشان پشت سر من آمدند، من نگفتم بیا! نه من پیغمبری داشتم، نه کتابی داشتم روی هیچ منبری از من تبلیغ نکردند، همه مرا ملعون و بد می‌دانستند چرا این پشت سر من راه افتاد؟ پشت سر دستورات تو، که هم کتاب داشتی و هم یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر داشتی و همه جا هم تعریف از تو می‌کردند، مدح تو را می‌کردند، چرا پشت سر تو راه نیافتادند؟ این معلوم است خودش، در ذاتش خرده شیشه دارد.

خدایا به آبروی خاندان عصمت و طهارت، ما را از این خواب غفلت بیرون بیاور. خیلی غافل هستیم! خیلی غافل هستیم! خدایا به آبروی خاندان عصمت و طهارت، ما را از شیطان نجات مرحمت فرما. از اذیت‌های شیطان ما را نجات مرحمت فرما. خدایا نفس امارۀ بالسوء ما را، نفس مطمئنه و راضیه و مرضیه قرار بده.


[1]. نبأ، آیات 1 و2.

[2]. اقبال الإعمال (ط ـ القدیمة)، ج 1، ص 9.

[3]. زمر، آیه 9.

[4]. مجادله، آیه 11.

[5]. بحارالأنوار، ج 42، آیه 97.

[6]. بقره، آیه 122.

[7]. طه، آیات 1 و 2.

[8]. غاشیه، آیات 21 و 22.

[9]. توبه، آیه 128.

[10]. نحل، آیه 58.

[11]. نحل، آیه 59.

[12]. اسراء، آیه 31.

۱۰ رمضان ۱۴۱۴ قمری – اهمیت دعاء ندبه و مناجات

اهمیت دعای ندبه و مناجات/ ۱۰ رمضان ۱۴۱۴

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و الصلاة و السلام علي رسول‌الله و علي آله آلِ الله لا سيما علي بقية‌الله رُوحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين»

شب جمعه است، شب دعا است، شب ارتباط با خدا است. يك مطلبي را درباره دعا عرض كنم كه در اين ماه دعاهاي زيادي وارد است، به خصوص شب و روز جمعه، در ضمنِ روايات به دعا خيلي اهميت داده شده است. در قرآن هم خداي تعالي يك مقدار، يك تعدادي دعا به ما تعليم داده است و ما را زياد تشويق به دعا كرده است. آن مطلبي كه درباره دعا بايد عرض كنم اين است كه دعاها به طور كلي علاوه بر آنكه ارتباط ما را با ذات مقدس پروردگار برقرار مي‌كند و بالأخره دوتا دوست وقتي مي‌خواهند با يكديگر اظهار دوستي بكنند بايد با هم حرفي بزنند، ولو حرفي نداشته باشند، علاوه بر اين كلي از معارف اسلام را خاندان عصمت و طهارت به وسيله دعا به ما تعليم دادند. خداشناسي آن‌طوري كه از مضامين دعاها به دست مي‌آيد، شايد از هيچ كتاب علمي و فلسفي و حتي كتب بسيار پرارزشي كه دانشمندان مثل علامه حلّي نوشته است، آن‌طور معارف و خداشناسي به دست نيايد. يكي از دانشمندان غير مسلمان درباره صحيفه سجاديه مي‌گويد: اگر فقط همين صحيفه سجاديه در بين مردم مسلمان پياده بشود، تمام معارف پياده شده است و حقايق را مردم درك كردند. از باب نمونه مثال به يك جريان مي‌زند، مي‌گويد: امام سجاد در ضمن دعا و يا نفرين به كفار و آن‌هايي كه مي‌خواهند به اسلام و دين اسلام و مملكت اسلامي خيانت كنند مي‌فرمايد: «اللَّهُمَّ وَ امْزُجْ مِيَاهَهُمْ بِالْوَبَاءِ»[1] خدايا ممزوج كن، مخلوط كن آب اين‌ها را به وبا. اين دانشمند توضيح مي‌دهد، از نظر لغت عرب ممزوج كردن با مخلوط كردن فرق دارد. وقتي چيزي با چيزي ممزوج مي‌شود، نمي‌شود آن را از هم جدا كرد. مثلاً فرض كنيد اگر شما شير را با شيره قاطي كرديد نمي‌توانيد آن‌ها را جدا كنيد،‌ اين را ممزوج مي‌گويند. اما اگر نخود و لوبيا را با هم قاطي كرديد اين مخلوط مي‌شود. ماها اين الفاظ را غلط استعمال مي‌كنيم ولي عرب نه، دقيق است. اگر نخود و لوبيا با هم قاطي شد مخلوط مي‌شود اما اگر مثلاً شير و ماست، شير و شيره با هم قاطي شد اين را ممزوج مي‌گويند،‌ آن‌ها نمي‌شود را از هم جدا كرد. در اين‌جا امام (عليه الصلاة‌ و السلام ) اولاً فرموده است: «وَ امْزُجْ مِيَاهَهُمْ بِالْوَبَاءِ» ممزوج كن، يعني قابل جدا كردن نباشد. آبي كه آلوده به وبا شد ديگر نمي‌شود اين را تصفيه كرد. نمي‌شود ميكروب وبا را از آب گرفت، اين آب قابل استفاده نيست، اما چرا، اگر آب با گِل قاطي شد اين را مي‌شود از هم جدا كرد. ما در سفري از نجف اشرف پياده به كربلا مي‌رفتيم –آن وقتي كه نجف بوديم- يك كاري براي طلاب نجف بود كه شب‌هاي زيارتي مي‌رفتند كربلا براي زيارت آن هم پياده. راه پياده كربلا از كنار شط فرات بود، شط فرات هم در بهار و در زمستان آن‌چنان گِل‌آلود مي‌شود كه حتي كف دست را انسان نمي‌بيند، برخلاف اسم آن، آب فرات يعني آب زلال، آب بدون آلودگي، ولي اين آب آن‌چنان نافرات كه چه عرض كنم. ما هم راهي نداشتيم جز اينكه از همين آب استفاده كنيم. به ياد دارم دوستان زمه تهيه كرده بودند…، زمه مي‌دانيد چيست؟ بعضي‌ها مي‌دانند، بعضي‌ها نمي‌دانند -آن‌هايي كه مي‌دانند به آن‌هايي كه نمي‌دانند بگويند -زمه را روي آب مي‌ماليديم، فوراً گِل‌ها تَه مي‌نشست، آب زلال باقي مي‌ماند- اين هم يك كاري فني كه ياد شما دادم- اين‌جا مي‌بينيد كه گِل و لاي به اصطلاح، با آب مخلوط شده است، مي‌شود آن را از هم جدا كرد، اما شما همين زمه را در آبي كه به وبا آلوده شده است بگذاريد، نمي‌توانيد آن‌ها را جدا كنيد «اللَّهُمَّ وَ امْزُجْ مِيَاهَهُمْ بِالْوَبَاءِ» ممزوج كن، كه غير قابل جدا شدن باشد. بعد اين دانشمند مي‌گويد: اگر امام سجاد مي‌گفت: خدايا طاعون را با آب اين‌ها مخلوط كن، ما مي‌گفتيم امام سجاد از ميكروب و ميكروب‌شناسي و توسعه ميكروب و شيوع ميكروب و راه به اصطلاح شيوع ميكروب چيزي وارد نبوده است، چون طاعون به وسيله -البته يك وسيله آن اين است- موش‌ها انتقال پيدا مي‌كند، اما مهمترين و بيشترين چيزي كه وبا را پخش مي‌كند و سرايت مي‌دهد آب است و امام سجاد در عين اينكه دارد دعا مي‌كند، متوجه ميكروب وبا بوده است، كيفيت سرايت آن را متوجه بوده است و در عين حال دارد با خدا هم صحبت مي‌كند. ببينيد اين دانشمند مي‌گويد: اگر هيچ چيز بر حقانيت اسلام دليل نبود جز همين توجه ائمه و پيشوايان دين بر حقايقي كه آن روز كشف نشده بود. شايد مدت زماني كه اساساً ميكروب كشف شده است حدوداً ۱۰۰ سال، ۱۲۰ سال بيشتر نمي‌گذرد، اما امام سجاد در ۱۳۰۰ سال قبل اين جمله را فرموده است. علاوه بر اينكه دعاها معارف حقه را به انسان تعليم مي‌دهد حتي به اين گونه از نكات هم اشاره فرموده است. اين مطلب را كه عرض مي‌كنم إن‌شاءالله براي اين است كه بيشتر دقت در اين دعاها بكنيد. همين دعاي افتتاحي كه شب‌هاي ماه رمضان خوانده مي‌شود، كلي از معارف معنوي و معارف واقعي و حقيقي را براي ما بيان مي‌كند. زيارت‌ها همين‌طور است، زيارت‌هاي ائمه (عليهم الصلاة و السلام) ما را امام‌شناس و خداشناس و پيغمبرشناس مي‌كند.

يك وقتي براي شما ـ شايد تازگي نبوده است – شرح دادم كه ترتيبي كه براي زيارت حضرت اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السلام) هست انسان را به يك حقايقي مي‌رساند كه كمتر انسان به غير از اين به آن حقايق مي‌رسد. زيارت اميرالمؤمنين آدابي دارد كه حتي زيارت پيغمبر اين آداب را ندارد، چرا؟ به خاطر اينكه اثبات علي بن ابيطالب، تثبيت او، اهميت او در اسلام بيشتر از اثبات و تثبيت خود پيغمبر اكرم دارد. مردم با علي بن ابيطالب و با مقام باعظمت آن حضرت بيشتر مُعاندت مي‌كردند تا با خود پيغمبر. لذا وقتي كسي مي‌خواهد وارد نجف بشود، در كنار خندق كوفه كه در حقيقت به اصطلاح قديم سور و ديوار دور شهر نجف اشرف بوده است، آن‌جا دعا وارد شده است، دعايي بايد انسان بخواند كه يك حال و توجهي به پروردگار پيدا بكند، وارد شهر نجف بشود. شما در مشهد هستيد، براي زيارت علي بن موسي الرضا اطراف دروازه‌هاي مشهد، ولو اينكه حالا اگر هم مي‌بود…، متأسفانه مشهد ما آنقدر حال ندارد كه زوّار را متوجه مقام مقدس علي بن موسي الرضا بكند اين كارها نمي‌دانم دست كيست، شهردار، دست استاندار، دست هر كسي هست، متوجه مي‌شدند كه درهاي ورودي به مشهد را يك طاق نصرت دائمي مي‌زدند، آن بالا مي نوشتند: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا» يك علامتي از ورود به مشهد،‌كه خود اين‌ها تأثير فوق‌العاده‌اي در روحيه زوّار دارد، شماها به ياد نداريد -آثار آن الآن هم هست- ولي ما خوب به ياد داريم و شايد وسيله مسافرت هم فقط اتوبوس بود، از طرف نيشابور هم يك راه بيشتر به طرف مشهد نبود، آن طرف جاده قوچان آن وقت‌ها باز نشده بود. مي‌رسيدند به تپه سلام، يك بلندي‌اي بود، اولين دفعه‌اي كه شهر مشهد ديده مي‌شد. آقا يك حالي پيدا مي‌كردند، اولاً راه زيادي آمده بودند، خسته شده بودند، انتظار كشيده بودند، جاده‌هاي قديم بدون آسفالت را آمده بودند،‌ ماشين‌هاي درهم شكسته قديم را سوار شده بودند. اين‌جا راننده آن‌ها را پياده مي‌كرد، اين‌جا نگاه كنيد گنبد مطهر علي بن موسي الرضا، آقا مردم اشك مي‌ريختند. من مكرر ديده بودم كه در همان‌جا بعضي‌ها از بس كه گريه مي‌كردند غش مي‌كردند و راننده هم از اين موقعيت استفاده مي‌كرد و مي‌گفت: بايد گنبدنما بدهيد، اسم آن هم گنبدنما بود، مردم هم پول مي‌دادند و با يك معنويت و يك روحانيتي وارد مشهد مي‌شدند. حالا انسان سوار هواپيما شده است، كسي كه اولين دفعه مشهد او است، از داخل پنجره هواپيما آن گنبد است، آن گنبد است؟ خيلي خوب آن گنبد است. ما كه اين بالا هستيم و امام رضا هم كه آن پايين است، بسيار خوب، عجب شهر مشهد آن زيبايي…، اگر شب باشد چراغ‌هاي مشهد بيشتر از گنبد علي بن موسي الرضا…، اثرات معنوي هم اگر كسي در راه داشته است، نه خسته شده است، نه انتظاري كشيده است، هيچ، مي‌آيد وارد مشهد مي‌شود. بعد هم اول مي‌رود يك جايي پيدا مي‌كند، در يك هتلي، آرامشي، راحتي، هيچ، هتل در مشهد با مثلاً هتل در رامسر براي او فرقي ندارد، بعد هم حالا مشهد آمده است، مي‌رود حرم، دست‌ها را به كمر مي‌زند اول آن بالاها را نگاه مي‌كند، كدام پادشاه به اين‌جا شمشير هديه داده است، كدام شخص اين ضريح را ساخته است و از اين حرف‌ها مي‌زند. اگر لااقل راه ورودي فرودگاه، راه ورودي قطار، راه ورودي اتوبوس را يك چيزي بگذارند، بارك‌الله به اين نيشابوري‌ها، وقت ورود به نيشابور، آن بالا آن‌جا نوشتند: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا» يك اشاره‌اي به اين ‌كردند و فكر نكنيد اين كارها لازم نيست، خير لازم است، خداي تعالي براي خانه خود اين كارها را كرده است، مي‌خواهم بگويم نمونه دارد. خانه كعبه و مسجدالحرام اگر هر چه ارزش داشته باشد تازه به خاطر اين است كه دو سه روزي علي بن ابيطالب در آن‌جا مهمان بوده است و اين‌جا مرقد مطهر علي بن موسي الرضا است. مي‌دانيد خدا چه كار كرده است؟ از چهار طرف يك حريمي براي مكه قائل شده است. هنوز وارد مكه نشديد يك تابلو مي‌بينيد در درِ دروازه مكه با فاصله‌اي كه هر چقدر هم شهر مكه بزرگ بشود به آن‌جاها نمي‌رسد، اين تابلو خورده است كه مشركين نجس هستند، نزديك مسجدالحرام نشويد، اين يك اعلام است. اعلاميه دوم اينكه اين مسجد بيت‌الحرام است، كسي بدون ‌احرام وارد نشود، خيلي عجيب است، يعني لباس خود را بايد بكَني، همه چيز را بايد بكَني. هر دفعه كه شما وارد مكه مي‌شويد بايد مُحرِم وارد بشويد، مگر كساني كه به اصطلاح خانه‌ آن‌ها در مكه است و رفت و آمد معمولي دارند، وإلّا از راه دور بايد هر دفعه‌اي كه انسان وارد مي‌شود ولو در سال صد مرتبه هم وارد بشود بايد اِحرام ببندد، با اِحرام وارد خانه خدا و مكه بشود. آن‌وقت در شهر مكه مگر اجازه مي‌دهند «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ»[2] حتي گياه خانه‌رو، گياه مكه را نبايد بكَنيد. حيواني آن‌جا نكشيد، همه در امن هستند، اين تشريفات را خدا براي خانه انتسابي خود كه به خاطر توحيد بنا گذاشته شده است انجام داده است، آن‌وقت به خاطر حقيقت كعبه، حقيقت ولايت، حقيقت توحيد اين‌جا ما هيچ چيز قائل نيستيم و واقعاً علي بن موسي الرضا در…، شما وارد هر شهري از اين شهرهاي ايران بشويد همين طور است كه اين‌جا وارد مي‌شويد. از اين طرف قوچان شما وارد بشويد، چه موقع مي‌فهميد وارد مشهد شديد؟ تابلوي مشهد…، حتي يك كلمه مشهد مقدس هم ننوشته‌اند، مشهد، وارد قوچان هم بشويد نوشته است قوچان، وارد بجنورد هم بشويد نوشته است بجنورد، و اين جاي تأسف است و إن‌شاءالله اميدواريم كه يك توجهي به اين جهت بشود و خود مشهد يك مركز بسيار مهمي است. رواياتي كه درباره اين سرزمين از خاندان عصمت و طهارت رسيده است شايد براي خود مسجدالحرام و خود مكه نرسيده باشد. «بَيْنَ جَبَلَيْ طُوسَ»[3] از آن كوه…، از اين كوه‌هاي هزار مسجد تا اين كوه‌هاي خلج «بَيْنَ جَبَلَيْ طُوسَ» آن هم طوس را گفته است، طوس تقريباً در بيست كيلومتري مشهد است، بايد تا دامنه قوچان را شامل بشود «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ» باغي از باغ‌هاي بهشت است، زمين آن زمين بهشت است، باغي از باغ‌هاي بهشت است «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ» آن‌وقت ما براي اين بهشت نه دري قائل هستيم، نه دروازه‌اي قائل هستيم، نه احترامي قائل هستيم،‌ إن‌شاءالله حالا از اين مطلب بگذريم، درباره نجف هم خداي تعالي يك توجه خاصي دارد. وقتي كه وارد شهر نجف مي‌شويد دعا بخوانيد، چون ما مدتي نجف بوديم آن دعاهاي ورود به شهر و اين‌ها را من حفظ نكردم، چون گاهي مي‌شد، ولي درِ صحن، درِ صحن مطهر علي بن ابيطالب بايد بگوييد «اللَّهُمَّ لِبَابِكَ وَقَفْتُ»[4] خدايا درِ خانه تو ايستادم. خيلي عجيب است، صحن علي بن ابيطالب خانه خدا است. درِ صحن، درِ خانه خدا است «لِبَابِكَ وَقَفْتُ» درِ رواق پيغمبر را زيارت كنيد، مي‌دانيد معناي اين چيست؟ معناي آن اين است كه «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ»[5] خدايا خود را به من بشناسان تا پيغمبر تو را بشناسم. «فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ» گاهي انسان بايد از آن بالا شروع كند و به پايين بيايد. «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَبِيَّكَ» خدايا پيغمبر خود را به من بشناسان «فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَبِيَّكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ» از درِ صحن كه مي‌آييد اول خدا، بعد پيغمبر، بعد «السَّلَامُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ» سلام بر امير مؤمنان،‌ اين كلمه بسيار پرارزش است، امير مؤمنان است، از مؤمنين خودِ ائمه هستند، امير آن‌ها علي بن ابيطالب است. علي بن ابيطالب حتي امير امام زمان هم هست، امير امام حسن است، امير امام حسين است، امير ائمه است، ابوالأئمه. خدا قسمت كند برويم در كنار قبر او بايستيم، به خدا قسم يك عظمتي، يك ابهتي، در عين اينكه انسان از اين همه عظمت يك خشيتي در قلب خود پيدا مي‌كند ولي يك فرح عجيبي هم در دل خود پيدا مي‌كند. اين زيارت‌هايي كه هست همه آن تعليم معارف حقه است. در زيارت جامعه…، همين امروز به يكي از دوستان عرض مي‌كردم كه زيارت جامعه را اگر كسي خوب بفهمد، خوب امام‌شناس است، حتي يك جملاتي دارد كه بايد براي كنترل آن كه انسان غلوّ نكند صد مرتبه قبل از زيارت جامعه بگويد «اللَّهُ أَكْبَرُ» خدا را در نظر بگيرد، كبريائت ذات اقدس پروردگار را منظور كند، بعد وارد حرم بشود. چون مي‌گوييم «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ»[6] اي خاندان عصمت هر جاي عالم اگر اسمي از خيري برده بشود، هر چه، هر جاي جهان، به زبان هر كس، حتي به لسان پروردگار اگر خيري ذكر بشود شما اول آن هستيد، شما آخر آن هستيد، شما اصل آن هستيد، شما فرع آن هستيد. اين خيلي حرف است، اگر انسان «اللَّهُ أَكْبَرُ» نگفته باشد، انسان را به غلوّ مي‌اندازد. يكي از خيرات، خوبي‌ها وجود است، وجود. اصل وجود كه آن‌ها نيستند، اصل وجود ذات مقدس پروردگار است، پس «اللَّهُ أَكْبَرُ» خدا را كنار بگذاريم، بعد از خدا، بعد از اعتقاد وجود مقدس پروردگار كه او اصلِ اصل است، اصلُ‌الأصل است، بعد اين‌ها اصل مرحله دوم كه مخلوقات باشند، اين‌ها هستند. و مطالب ديگر در اين زيارت عظيم هست. خدا مي‌داند ما منابع پرقيمتي داريم، فرصت براي توضيح و تبيين و بيان كردن آن نيست «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ»[7] اي اهل‌بيت پيغمبر «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»[8] خدا از روزي كه شما را خلق كرد اي اهل‌بيت پيغمبر، از آن روز اراده كرد كه آلودگي دور و بر شما نيايد، شما را پاك نگه دارد «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» بعضي‌ها معناي اين آيه شريفه را خوب نفهميدند، مي‌گويند: مگر پيغمبر و معصومين، اين‌ها كثيف بودند كه خدا كثيفي را از اين‌ها ببرد؟ جواب آن مي‌دانيد چيست؟ جواب آن اين است كه يك رفعي داريم و يك دفعي داريم. رفع آن است كه نگذارند كثيفي به كسي برسد. مثلاً فرض كنيد يك بچه‌اي ممكن است مبتلا به يك ميكروبي بشود، به او واكسن مي‌زنند، اين‌جا از او دفع كردند. يك وقت هست كه نه، مي‌گذارند مريض بشود بعد از او رفع مي‌كنند. هر دوي آن را مي‌گويند ما مرض را از تو برديم، مرض را از تو برديم. خداي تعالي هم مي‌فرمايد: « لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» پروردگار اراده كرده است، خواسته است كه اصلاً نجسي، پليدي، پليدي روحي، پليدي ظاهري،‌ به شما متوجه نشود اي خاندان عصمت «لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» و شما را پاك نگه دارد «لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ» آن هم نه پاكي معمولي، يك پاكي درجه يك «تَطْهيراً».

زيارت‌ها را بخوانيد، بعضي مثلاً فكر مي‌كنند زيارت خواندن زياد ضرورت ندارد، نه، همان اذن دخول، همان «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ»[9] همه اين‌ها در روح شما تأثير دارد. اين دعاها خيلي عجيب است، دعاها خدا را به انسان خوب تعليم مي‌دهد. زيارت‌ها پيغمبر و امام را به انسان معرفي مي‌كند، اين شب‌هاي پرعظمت…، بعضي دعاها هم هست كه مخلوطي از معارف خدا و معارف ائمه (عليهم السلام) است، مثل دعاي ندبه، مثل همين دعاي افتتاح، اين دعاي افتتاح از آن دعاهايي است كه هم امام را به انسان معرفي مي‌كند، هم پيغمبر را و هم انسان را با خدا مأنوس مي‌كند. دعاي ندبه هم همين‌طور است. إن‌شاءالله فردا دعاي ندبه را بخوانيد، ‌اين دعا اول شروع مي‌كند با ذات مقدس پروردگار سخن گفتن «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً»[10] اين شروع به دعا است  «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرَى بِهِ قَضَاؤُكَ فِي أَوْلِيَائِكَ‏» اين خيلي عجيب است، خدايا در مقابل تو خضوع مي‌كنيم، قضا و قدر تو، قضاي تو…، خدا مي‌داند كه خود اين‌ها جمله به جمله يك ساعت حرف دارد، قضاي تو، مردم طوري عمل كردند كه قضاي الهي، قضاوت الهي اين‌طوري شد كه اولياء خدا بايد اين ابتلائات را داشته باشند، براي مردم «الَّذِينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دِينِكَ» آن‌هايي را كه خالص كردي براي خود و براي دين خود، فقط بايد براي تو كار بكنند و براي دين تو كار بكنند، ارتباطي با تو داشته باشند و ارتباطي با دين تو داشته باشند «قَضَاؤُكَ فِي أَوْلِيَائِكَ الَّذِينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دِينِكَ» آن‌وقت شروع مي‌كند، حالا من نمي‌خواهم براي شما اين‌ها را ترجمه كنم، يك مقدار درباره انبياء صحبت مي‌كند، آن هم انبياء اولوالعزم. يكي را در بهشت جاي دادي براي اينكه مردم را امتحان كني، حالا اين‌ها بحث دارد، عرض كردم عجيب است اين دعاي ندبه، يا با روايات متواتره به اصطلاح تطبيق مي‌كند و يا با آيات قرآن، اين را مسلّم بدانيد. همين‌طور بحث مي‌كند و حرف مي‌زند با خدا و گِله مي‌كند و گاهي شكايت مي‌كند تا مي‌رسد به اين‌جا كه درباره پيغمبر، پيغمبر اكرم را «حَبِيبِكَ وَ نَجِيبِكَ»[11] آن حبيب خود را فرستادي، آن كسي كه «أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِكَ» به وديعه گذاشتي علم «مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ» را تا انقضاء خلق، در وجود… «إِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِكَ» عجيب است جملات، ببينيد چقدر پيغمبر را خوب معرفي مي‌كند، بعد «فلما قضی نحبه» وقتي كه زمان او گذشت، جاي او علي بن ابيطالب نشست. «فَكَانَ كَمَا انْتَجَبْتَهُ» درباره پيغمبر مي‌گويد: «فَكَانَ كَمَا انْتَجَبْتَهُ». «سَيِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ» آقاي همه كساني كه تو آن‌ها را خلق كردي پيغمبر اكرم است. بعد درباره علي بن ابيطالب به قدري عالي مي‌گويد، شرح عجيبي بيان مي‌كند درباره علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) كه وقتي كه پيغمبر از دار دنيا رفت، علي بن ابيطالب را جاي خود نشاند و فرمود: «لَحْمُكَ لَحْمِي وَ دَمُكَ دَمِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي وَ حَرْبُكَ حَرْبِي»[12] يعني خود تو خون من است، گوشت تو گوشت من است، كسي كه در مقابل تو تسليم باشد در مقابل من تسليم است، كسي كه با تو جنگ بكند با من جنگ كرده است. «وَ الْإِيمَانُ مُخَالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ كَمَا خَالَطَ لَحْمِي وَ دَمِي» ايمان آن‌چنان وجود تو را گرفته است كه با خون و گوشت تو مخلوط شده است، همان‌طوري كه من اين‌طوري هستم. بعد مي‌گويد: «وَ لَوْ لَا أَنْتَ يَا عَلِيُّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِي» علي اگر تو نبودي بعد از من مؤمنين شناخته نمي‌شدند. محك مؤمنين علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) است. اين حرف‌ها را همين‌طور مي‌زنيم و مي‌زنيم تا مي‌رسيم به اين‌جا كه «أَيْنَ الْحَسَنُ أَيْنَ الْحُسَيْنُ»[13] كجا است امام حسن؟ كجا است امام حسين؟ انسان را به ياد آن ناراحتي‌هايي كه براي امام حسن و امام حسين به وجود آوردند و آن‌ها را شهيد كردند مي‌اندازد «أَيْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَيْنِ؟» فرزندان حسين كجا رفتند؟ «صَالِحٌ بَعْدَ صَالِحٍ وَ صَادِقٌ بَعْدَ صَادِقٍ أَيْنَ السَّبِيلُ بَعْدَ السَّبِيلِ أَيْنَ الْخِيَرَةُ بَعْدَ الْخِيَرَةِ أَيْنَ الشُّمُوسُ الطَّالِعَةُ» مثل يك كسي كه همه چيز را از دست داده است با نداشتن امام و رهبري كه در مقابل او باشد. آخر كه همه را مي‌گويد، بعد مي‌گويد: «أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ» آن الباقي امامت و هدايت و عين الهي كجا است؟ «أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ» آن‌وقت مثل كسي كه دنبال امام زمان (عليه الصلاة‌ و السلام) همه جا را دارد مي‌گردد. مي‌گويد: «أَ بِرَضْوَى»[14] بروم رضوي، در آن كوه‌هاي رضوي…، يك كوه‌هاي داغي است كه در اطراف مكه است، بروم آن‌جا بگردم «أَو غَيْرِهَا أَمْ ذِي طُوًى‏» من ديدم يكي از اولياء خدا اين‌جا يك توقفي مي‌كرد، مي‌گفت: آقا جان من بروم در جمكران؟ بروم در حرم علي بن موسي الرضا؟ بروم در مسجد سهله؟ كجا دنبال تو بگردم، هر جا مي‌روم تو را نمي‌بينم «أَ بِرَضْوَى أَو غَيْرِهَا أَمْ ذِي طُوًى» بعد مي‌گويد:‌ «عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ لَا تُرَى‏» بر من خيلي سخت است من همه را ببينم و تو را نبينم. ببينيد درس عشق به انسان مي‌دهد،‌ درس محبت به انسان مي‌دهد، آنقدر مي‌گويد كه «أينَ أَينَ» به اصطلاح مي‌گويد، كجا است؟ كجا است؟ مثل اينكه يك دفعه حضرت بقية‌الله را پيدا مي‌كند. يك دفعه مي‌گويد «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي» پدر من و مادر من و جان من به قربان تو «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي لَكَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى‏» من نمي‌خواهم درباره دعاي ندبه چيزي حالا براي شما شرح بدهم، اين دعاها بيشتر براي آن است كه معارف ما را بالا ببرد وارد شده است. بعد يك مقدار انسان با امام زمان صحبت مي‌كند، بعد مثل اينكه امام زمان (عليه الصلاة ‌و السلام) به انسان مي‌گويد: اين كارها و اين چيزي كه تو از من مي‌خواهي دست من نيست، مي‌گويد: «هَلْ إِلَيْكَ يَا ابْنَ أَحْمَدَ سَبِيلٌ فَتُلْقَى» يك راهي هست ما با شما ملاقات كنيم؟ «هَلْ يَتَّصِلُ يَوْمُنَا مِنْكَ بِغَدِهِ فَنَحْظَى‏» وقتي اين تقاضاها را مي‌كند مثل اينكه حضرت مي‌فرمايد: كار دست من نيست، بعد باز در خانه خدا مي‌رود «اللَّهُمَّ أَنْتَ كَشَّافُ الْكُرَبِ وَ الْبَلْوَى»[15] خدايا من هم متوجه هستم، امام زمان هم متوجه است كه همه كارها در دست تو است «أَنْتَ كَشَّافُ الْكُرَبِ وَ الْبَلْوَى وَ إِلَيْكَ أَسْتَعْدِي فَعِنْدَكَ الْعَدْوَى وَ أَنْتَ رَبُّ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى » خدايا همه چيز تو هستي، توحيد محض، حالا كه همه كارها تو هستي «فَأَغِثْ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ» اي پناه بي‌پناهان من را پناه بده «عُبَيْدَكَ الْمُبْتَلَى» ببينيد عجيب است، اي كاش دعاي ندبه را مي‌فهميديم و مي‌خوانديم. «عُبَيْدَكَ» اين بنده كوچك تو، اين بنده حقير تو، به عشق امام زمان مبتلا شده است، بيا يك كمكي به او بكن «وَ أَرِهِ سَيِّدَهُ يَا شَدِيدَ الْقُوَى‏» اين آقاي او را به او نشان بده، آدرس ايشان را به او بده، او برود ايشان را پيدا كند، آخر چه كند در بياباني سرگردان است، به خدا قسم آقايان ما چنين حالتي داريم، سرگردان «وَ أَرِهِ سَيِّدَهُ يَا شَدِيدَ الْقُوَى وَ أَزِلْ عَنْهُ بِهِ الْأَسَى وَ الْجَوَى» و اين ناراحتي‌ها را از او برطرف كن «وَ بَرِّدْ غَلِيلَهُ» اين ناراحتي او را، اين حرارتي كه در وجود او پيدا شده است، مثل تب دارد او را مي‌كشد «وَ بَرِّدْ غَلِيلَهُُ يَا مَنْ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏» اي خدايي كه بر همه چيز مسلط هستي «وَ مَنْ إِلَيْهِ الرُّجْعَى وَ الْمُنْتَهَى» بعد انسان نگاه مي‌كند مي‌بيند، نه همه مبتلا هستند، تنها او نيست، تنها او نيست. بعد مي‌گويد: «اللَّهُمَّ وَ نَحْنُ عَبِيدُكَ» خدايا همه ما بندگان تو هستيم، تو ما را خلق كردي، همه ما بندگان تو هستيم «نَحْنُ عَبِيدُكَ التائِقُونَ إِلَى وَلِيِّكَ» بفهميم يا نفهميم همه ما طوق بندگي وليّ تو را به گردن انداختيم، ما بنده هستيم «الْمُذَكِّرِ بِكَ وَ بِنَبِيِّكَ خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذاً» تا آخر كه دعا مي‌كند. شب جمعه است بد نيست دل‌ها را متوجه به همين راهي كه وارد شديم بكنيم. فكر من چيز ديگري بود كه صحبت كنم ولي همان‌طوري كه مكرر به شماها عرض كردم من وقتي منبر مي‌آيم…، گاهي هم مطالعه مي‌كنم، يك چيزي فكر مي‌كنم، ولي از خدا ضمناً مي‌خواهم هر چيزي را كه او دوست دارد ما بگوييم، ما طوطي‌صفتي باشيم و آنچه استاد ازل گفت بگو بگوييم، اگر لياقت آن را داشته باشيم، حالا اين حرف‌ها آمد، بد نيست. اين قضيه‌اي را كه يك نفر نقل مي‌كرد براي شما نقل كنم. مي‌گفت: در يك اتاقي نشسته بودم، مشغول دعاي ندبه بودم، دعاي ندبه را آقايان در جاهايي كه چيزهاي مختلف ديگر حواس‌ها را پرت مي‌كنند، نخوانيد. رفقا خيلي به من پيشنهاد مي‌كنند كه دعاي ندبه دسته‌جمعي بخوانيم، من مي‌بينم دعاي ندبه را نمي‌شود دسته‌جمعي خواند، مگر همه اهل دل باشند. فرقي هست بين دعاي كميل و دعاي ندبه، دعاي كميل براي تائبيين و آن‌هايي كه در مرحله توبه هستند هست ولي دعاي ندبه براي عشاق است، براي مرحله محبت است، بايد انسان را بسازد. اين دعا از اول آن گريه دارد تا آخر آن، نه گريه معمولي كه انسان آهسته اشك بريزد،‌ نه بايد داد بزند. ندبه يعني بلند گريه كردن. در يك مجلس دعاي ندبه، چه عرض كنم، من يك روز نگاه كردم در همان‌جا كه مي‌گويد «أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ» كه ديگر جاهاي حساس آن است ديگر «عَزِيزٌ عَلَيَّ..» در يك جايي مي‌گويد: «هَلْ مِنْ مُعِينٍ فَأُطِيلَ مَعَهُ الْعَوِيلَ وَ الْبُكَاءَ» آيا كسي هست به من كمك بكند در داد زدن و گريه كردن، كسي هست كمك…، يعني خود من ديگر خسته شدم. همان‌جاها ما مي‌ديديم كه نه يك نفر هم گريه نمي‌كند، حق هم داريم، معناي آن را نمي‌فهميم. معناي آن را بفهميد عاشق نيستيد، عاشق باشيد باز امام زمان را مي‌خواهيد كه به شما در امور مادّي كمك بكند. عاشق خود امام زمان خيلي كم است. در آن خوابي كه آن زن ديد مي‌گفت: در مسجد جمكران ديدم خيلي جمعيت است، در عالم رويا به حضرت عرض كردم: آقا حالا ديگر مسجد جمكران خيلي زياد مي‌آيند، چون سابق مسجد جمكران يك محل كوچكي بود نسبتاً، گاهي هم خود من مكرر شب آن‌جا تنها بودم، شب چهارشنبه كه اصلاً مطرح نبود، شب جمعه يك عده‌اي مي‌رفتند، ولي يك جمع خيلي كمي. حالا ماشاءالله مي‌بينيد كه شب‌هاي چهارشنبه اصلاً جا نيست، شب‌هاي جمعه كه جا نيست. گفتم: آقا خيلي مي‌آيند. حضرت فرمود: اين‌ها براي خود آمده‌اند، براي من نيامده‌اند. بيا برويم تحقيق كنيم، رسيدند به يك نفر و پرسيدند: آقا تو براي چه مسجد جمكران آمدي ؟ گفت: من قرض دارم. پس این برای قرضش آمده برای ما نیامده! تو براي چه آمدي: من هم داماد نشدم آمدم مي‌خواهم خدا وسيله دامادي ام را فراهم كند. خيلي خوب، تو براي چه آمدي؟‌ گفت: مريض هستم، گرفتار هستم، آمدم. تو؟ تو؟ تو؟ تو؟ هر كسي يك چيزي است، حضرت فرمود: ديدي، اين‌ها همه براي خود آمدند، فقط به يك نفر آن آخر حضرت رسيد، تو براي چه آمدي؟ من براي ديدن مولاي خود آمدم. گدايي در خانه مولا آمدم،‌ خضوع درِ خانه مولاي خود آمدم، عشق و محبت به مولاي خود من را اين‌جا كشانده است. حضرت فرمود: اين يك نفر را قبول داريم، به تعبير من اين همان يك نفري است كه آن‌وقت هم مي‌ماند، دعاي ندبه را انسان بايد اين‌طوري بخواند كه اين شخص مي‌گويد: من –يك شخصي بود- داشتم مي‌خواندم، در اتاق تنها نشسته بودم، شروع كردم به دعاي ندبه، مثل اينكه خدا را در اعماق وجود خود مي‌ديدم و با خدا صحبت مي‌كردم، تا رسيدم به آن‌ جايي كه مي‌گوييم: «أَيْنَ الْحَسَنُ أَيْنَ الْحُسَيْنُ» مي‌گويد: يك سِيري براي من پيش آمد…، خدا براي همه قسمت بكند و همه شما هم داراي اين‌طور سِير‌ها هستيد منتها بعضي از شما متوجه هستيد و بعضي هم متوجه نيستيد. مسائل روحي خيلي مهم است، يعني مسائل روحي خيلي روشن هم هست، يك سِيري براي من پيش آمد، ديدم ـ چون ايشان مشهد بود ـ رفتم در حرم حضرت رضا و دارم مي‌گردم، همين‌طور كه دارم مي‌گويم: كجا است امام زمان، كه مجموعاً اين است، دارم در حرم را مي‌گردم، تمام رواق‌ها را گشتم امام زمان را پيدا نكردم. بعد رفتم كربلا، باز آن‌جا هم پيدا نكردم، حالا دارم همين كلمات را مي‌گويم، در همين مدتي كه اين كلمات را دارم مي‌گويم اين سِير را مي‌كنم، رفتم نجف، رفتم سامرا، رفتم در سرداب مطهر، رفتم مسجد جمكران، مسجد سهله، رفتم حرم پيغمبر، بقيع، ديدم كه نه، كاظمين، ديدم كه هيچ جا حضرت را پيدا نكردم. همين‌طور دارم گريه مي‌كنم و اشك مي‌ريزم و با آن سِير سريع روحي در همين مدتي كه اين كلمات را مي‌گويم: «أَيْنَ ابْنُ النَّبِيِّ الْمُصْطَفَى وَ ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ ابْنُ خَدِيجَةَ الْغَرَّاءِ وَ ابْنُ فَاطِمَةَ الْكُبْرَى» مي‌گويد: تا اين‌جا رسيده بودم، رفته بودم در مسجدالحرام، يك دفعه احساس كردم آقا ولي عصر را پيدا كردم. دستان خود را به در خانه كعبه زده اند، پشت ايشان به طرف من است، دارند گريه مي‌كنند، اشك مي‌ريزند، تا اسم فاطمه زهرا برده شد ـ اين هم در دعاي ندبه خيلي مهم است ـ «أَيْنَ ابْنُ النَّبِيِّ الْمُصْطَفَى وَ ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ ابْنُ خَدِيجَةَ الْغَرَّاءِ وَ ابْنُ فَاطِمَةَ الْكُبْرَى» يك دفعه آقا را ديدم گفتم: «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي» پدر و مادر من قربان شما، من كه خود را در فراق تو كُشتم، بس كه دنبال تو گشتم «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي» جان من به قربان تو، مادر من به قربان تو، پدر من به قربان تو،‌ حالا عباي حضرت را گرفتم مدام تكان مي‌دهم «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي لَكَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى يَا ابْنَ السَّادَةِ الْمُقَرَّبِينَ» اي پسر سادات مقرب درِ خانه خدا «يَا ابْنَ السَّادَةِ الْمُقَرَّبِينَ» مي‌گويد: مدام تكان دادم ولي حضرت مشغول دعا كردن و مناجات و انس با پروردگار و… با خداي خود دارند مناجات مي‌كنند. من مدام او را صدا مي‌زدم، بعد گفتم: جان من به قربان تو، اي پسر پيغمبر «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي لَكَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى يَا ابْنَ السَّادَةِ الْمُقَرَّبِينَ يَا ابْنَ النُّجَبَاءِ الْأَكْرَمِينَ يَا ابْنَ الْهُدَاةِ الْمَهْدِيِّينَ» يك دفعه ديدم حضرت روي خود را بگرداند، فرمود: چه مي‌گويي؟‌ گفتم: «عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ لَا تُرَى‏» آقا براي من سخت است كه همه را ببينم و تو را نبينم. آقا براي من سخت است كه با همه حرف بزنم و با تو حرف نزنم. مولاي من، بر من مشكل است كه در بين مردم راه بروم و شما نباشيد. مي‌گويد: درددل كردم، حرف زدم، گفتم: آقا مي‌شود يك ملاقاتي به ما بدهيد «هَلْ إِلَيْكَ يَا ابْنَ أَحْمَدَ سَبِيلٌ فَتُلْقَى، هَلْ يَتَّصِلُ يَوْمُنَا مِنْكَ بِعِدَةٍ فَنَحْظَى مَتَى نَرِدُ مَنَاهِلَكَ الرَّوِيَّةَ فَنَرْوَى، مَتَى ننتقع [نَنْتَفِعُ‏] مِنْ عَذْبِ مَائِكَ فَقَدْ طَالَ الصَّدَى، مَتَى نُغَادِيكَ وَ نُرَاوِحُكَ فَتُقِرَّ عُيُونَنَا، مَتَى تَرَانَا وَ نَرَاكَ» وقتي تو من را ببيني من هم تو را ببينم، روبه‌روي هم نشسته باشيم، با هم صحبت كنيم، از آن سرچشمه زلال معنويت و ولايت من استفاده كنم «قَدْ نَشَرْتَ لِوَاءَ النَّصْرِ تُرَى أَ تَرَانَا نَحُفُّ بِكَ» آقا آيا مي‌شود يك روزي همه ما دور شما نشسته باشيم و تو وسط نشسته باشي و همه به شما نگاه كنيم «أَ تَرَانَا نَحُفُّ بِكَ وَ أَنْتَ تَأمُّ الْمَلَأَ وَ قَدْ مَلَأْتَ الْأَرْضَ عَدْلًا» به وسيله تو بزرگوار تمام دنيا پر از عدل و داد بشود، چنين مي‌شود؟ مي‌گويد: وقتي كه اين‌ها را گفتم، فرمود: برو درِ خانه خدا. مي‌گويد: من هم كنار حضرت ايستادم دست به مستجار زدم، همان جايي كه خود حضرت دست زده بود، گفتم: «اللَّهُمَّ أَنْتَ كَشَّافُ الْكُرَبِ وَ الْبَلْوَى» اي خدا تو هستي كه همه بلاها را از بين مي‌بري، همه كرب‌ها را «أَنْتَ كَشَّافُ الْكُرَبِ وَ الْبَلْوَى وَ إِلَيْكَ أَسْتَعْدِي فَعِنْدَكَ الْعَدْوَى» تا آخر دعاي ندبه را ديگر خواندم، به من يك وعده‌هايي داده شده كه آن‌ها را نگفت. به هر حال اميدواريم دعاي ندبه را هم اين‌طور بخوانيم، با اين توجه. در اين دعاي ندبه مي‌گويم: «أَيْنَ الطَّالِبُ بِذُحُولِ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَبْنَاءِ الْأَنْبِيَاءِ» آن كسي كه طلب خون انبياء را مي‌كند، اولاد انبياء را مي‌كند، او كجا است؟ كجا است؟ انبياء آمدند در دنيا كشته شدند، اولاد انبياء آمدند در دنيا كشته شدند، ضعيف واقع شدند، افراد ظالم و جبار و آن‌هايي كه هيچ ارزش وجودي، حتي ارزش اينكه اسم يك انسان روي آن‌ها گذاشته بشود…، اين‌ها خوش گذراندند و از دنيا رفتند. او كه بيايد و اين‌ها را جبران مي‌كند، كجا است؟ «أَيْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلَاءَ» بزرگترين و پراهميت‌ترين خوني كه ريخته شد خون حسين بن علي در كربلا بود. من مكرر گفتم آن قدري كه مسئله كربلا اهميت دارد هيچ ظالمي نسبت به هيچ مظلومي اين‌قدر ظلم نكرده است كه خاندان بني‌اميه نسبت به ابي‌عبدالله‌الحسين ظلم كردند. شما هيچ سراغ داريد كه…، انسان ممكن است به لشكر مخالف براي تضعيف آن‌ها آب ندهد كه آن‌ها ضعيف بشوند و زودتر از پا دربيايند، اما به طفل شيرخوار هم آب ندهند، به زن و بچه‌اي كه در خيمه، آن هم نه به قصد جنگ، آمدند كه با حسين همراهي كنند، به اين‌ها هم آب ندهند. كاري بكنند كه وقتي ابوالفضل عباس رفت در خيمه نگاه كرد…، خيلي عجيب است اين جريان انسان را خيلي تكان مي‌دهد، ابوالفضل مثل يك پاسدار دور خيمه‌ها مي‌گشت كه مبادا يك دشمني به خيمه‌هاي ابي‌عبدالله‌الحسين از گوشه و كنار خيانتي بكند، دستبردي بزند، ابوالفضل مواظب بود (عليه الصلاة‌ و السلام) روز تاسوعا، شب عاشورا تا وقتي كه زنده بود. دارد مي‌گردد -ديديد وقتي بچه‌ها در يك محلي جمع مي‌شوند يك سروصداي خاصي دارند- ديد بچه‌ها در اين خيمه يك همهمه‌اي دارند، خيلي تعجب كرد، اين خيمه، خيمه‌اي بوده است كه قبلاً آب مي‌گذاشتند، وقتي كه آب در ميان خيمه‌ها بود مشك‌هاي آب را اين‌جا مي‌آوردند مي‌گذاشتند. زمين كربلا را من از نزديك ديدم يك زمين نسبتاً مرطوبي است، دير خشك مي‌شود، اين زمين رطوبت گرفته است، يك منظره‌اي را ابوالفضل ديد كه…، شما هم شنيديد، زياد براي شما نقل كردند، اما تصور آن را بكنيد ببينيد -روضه من همين جمله است- چقدر دل آتش مي‌زند، بچه سه ساله هست، بچه چهار ساله است، كودك پنج ساله هست، دختر، پسر، اين‌ها ريختند اين‌جا يك راه‌حلي براي عطش خود پيدا كردند و آن راه‌حل اين است كه تا حدي عطش آن‌ها را تخفيف مي‌دهد. اين‌ها پيراهن‌هاي عربي را بالا زدند، شكم را روي زمين گذاشتند و از رطوبت زمين استفاده مي‌كنند. يك نفر نقل مي‌كرد شايد هم در مكاشفه خود ديده بود، چون بعضي از اين جريانات را ما نمي‌توانيم به احاديث و روايات بدهيم، مي‌گويد: تا ابوالفضل اين منظره را ديد چنان با دو دست به صورت خود زد كه واي بر من، من سقاي كربلا هستم و اين منظره را ببينم.

 



[1]. الصحيفة السجادية، ص 130.

[2]. بقره، آيه 197.

[3]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 37. 

[4]. همان، ج ‏97، ص 283.

[5]. الكافي، ج ‏1، ص 342.

[6]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 132.

[7]. همان، ج ‏99، ص 173.

[8]. احزاب، 33.

[9]. الكافي، ج ‏3، ص 195.

[10]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 104.

[11]. همان، ص 105.

[12]. همان، ص 106.

[13]. همان، ص 107.

[14]. همان، ص 108.

[15]. همان، ص 109. 

۱۸ رمضان ۱۴۱۳ قمری – اهمیت شب با عظمت قدر

اهمیت شب با عظمت قدر ۱۸ رمضان ۱۴۱۳

 

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ‏ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی ‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ لَا سِیَّمَا عَلَی سَيِّدِنَا وَ مَولانا حُجَّةِ بْنِ الْحَسَن روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ ‏عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم وَالَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ».[1]

امشب، شب هجدهم ماه مبارک رمضان است. احتمال ضعیفی هم هست که اگر ماه در بعضی از نقاط دیده شده باشد و برای سایر نقاط دنیا، حجت باشد، همانطوری که در ممالک عربی، امشب، شب نوزدهم ماه رمضان است و طبق نظر بعضی از بزرگان، که اگر در یک جا، ماه دیده شد برای سایرین هم، حجت است، احتمال ضعیفی دارد که امشب، شب نوزدهم ماه رمضان باشد. و چه اشکال دارد که ما این شب‌ها، هر شب دعا کنیم، هر شب عبادت کنیم، هر شب در خانۀ خدا، راز و نیاز کنیم؟ بر فرض از امشب ما به احتمال شب قدر، تا شش شب، مشغول عبادت و بندگی پروردگار باشیم که لیلۀ قدر را درک کنیم، هیچ اشکالی ندارد.

من یک زمینه سازی برای درک شب قدر و قدر دانستن شب قدر و اهمیت شب قدر، خدمت‌تان عرض کنم تا بدانیم که در این شب‌ها، چه باید بکنیم؟ اساساً کلمۀ قدر به معنای اندازه است. اگر گفتند: فلان چیز را قدرش را نمی‌دانی، یعنی اندازه‌اش را نمی‌دانی، نمی‌دانی چقدر گران است! چقدر قیمتی است. شب قدر، شب اندازه است. این کلمۀ قدر را بردارید، جای آن اندازه بگذارید. شب اندازه‌گیری! هر کسی یک قدری دارد. یعنی تمام افراد بشر، یک اندازه‌ای برای آن‌ها در نظر گرفته شده. اندازۀ در رزق، اندازۀ در عمر، اندازۀ در خوشبختی، اندازۀ در صحت و سلامتی، اندازۀ در پیشرفت‌های روحی و عمده‌ترین آن، اندازۀ در سعادت و عافیت است.

در شب قدر چه می‌شود؟ در شب قدر، این اندازه‌ها، این لباس‌هایی که به اندازۀ شما، برای شما دوخته‌اند، این‌ها به شما تحویل داده می‌شود. از باب مقدمه، یک بحث علمی برای شما کنم، ولی من بحث‌های علمی خیلی عمیقی که در کتب فلاسفه هست، گاهی ساده عرض می‌کنم، بعضی فکر می‌کنند مطلب ساده است. اما نه، مطلب خیلی عمیق است، ولی یک هنری برای یک گوینده یا یک مدرس، که باید وجود داشته باشد این است که حرف مطلب علمی را بتواند ساده بیان کند. ولو فرهنگ ما، امروز این را نمی‌پذیرد. اگر شما پای منبری بنشینید یا یک کتابی بخوانید که از آن چیزی نفهمید. می‌گویید: کتاب خیلی در سطح بالاست یا این سخنرانی در سطح بالا بود، دلیلش هم این بود که شما نفهمیدید. ولی اگر یک مطالبی گفته شود که خیلی ساده باشد و مفید هم باشد، می‌گویید: مطالب پیش پا افتاده است. 

ما با یک عده افراد نادان، اطراف حتی خودمان، روبرو هستیم که گاهی به خود من می‌گویند که حرف‌های تو، خیلی علمی نیست. من هم از این حرف، بدم نمی‌آید. چون همان‌ چیزهایی را که بلد هستیم می‌گوییم، من وقتی منبر می‌آیم یک چند لحظه هم شده، یک ارتباط روحی با آن کسی که باید به ما حرف تعلیم دهد و طوطی سخنم داشته‌اند، آنچه استاد ازل گفت بگو، می‌گویم. با خدا و اولیائش برقرار می‌کنم می‌گویم: خدایا، یا حسین ابن علی ـ یعنی بیشتر به سیدالشهداء متوسل می‌شوم ـ آنچه که این مردم برایشان مفید است به زبان من جاری کن و شما اکثراً دوستانی هستید که مکرر پای حرف‌های من نشستید و مکرر این مطلب را اکثر شما به من گفتید که این حرف‌ها را تو دیشب، برای من می‌زدی. مثلاً چند نفر می‌آیند می‌ گویند: دقیقاً این حرف‌ها را تو برای ما می‌زدی. من می‌گویم: نه من نظر خاصی نداشتم چون خدای تعالی واقعاً اینطور است، هنوز ما در شروع مکتب هستیم، یعنی طفل ابجد خوان این مکتب هستیم و الا ائمۀ اطهار (علیهم السلام) راهی، بعضی از اولیاء خدا که غیر از ائمه بودند این‌ها وقتی حرف می‌زدند مثل اینکه یک نفر مستمع دارند و آن این آقا است، یک نفر مستمع دارند این است و حتی اگر زبان‌های مختلف را این‌ها بلد بودند، عجیب است! این را نمی‌خواهم شرح دهم، یک نمونه‌هایی دارد.

مثلاً فرض کنید به زبان فارسی، عربی، انگلیسی، ترکی، زبان‌های مختلف، افراد مختلف نشسته‌اند، به زبان‌های خود آن‌ها به گوش آن‌ها صدا می‌رسد و نمونۀ بسیار روشن آن، که إن‌شاءالله همۀ ما استماع خواهیم کرد سخنرانی حضرت بقیة الله در وقت ظهور است. عربی صحبت می‌کند، زبان اولی حجة ابن الحسن عربی است. یعنی در خانۀ کعبه، وقتی پشت به خانۀ کعبه می‌دهد می‌فرماید: «الا یا أهل العالم أنا امامکم المنتظر» ای اهل عالم، من آن امامی هستم که انتظار آن را داشتید، این کلمه عربی است، انگلیسی زبان‌ها به انگلیسی می‌شنوند، فارسی زبان‌ها به فارسی می‌شنوند، ترک‌ها به ترکی می‌شنوند، فرانسوی‌ها به فرانسه می‌شنوند و این از صنع پروردگار است. این را بدانید که او در حد أعلای آن است و حد خیلی ضعیف آن هم این است که انسان وقتی حرفی می‌زند به درد همین جمعیتی که پای صحبت‌هایشان نشستند می‌خورد و این‌ها استفاده کنند و لذا این مطلب را به عنوان یک جملۀ معترضه در یک پرانتز عرض کردم.

می‌خواستم این را عرض کنم که یک مطلب علمی بسیار عمیق که دانشمندان و فلاسفه، در آن بحث‌هایی دارند ولی خیلی من می‌خواهم ساده برایتان عرض کنم و آن این است که: یک قضایی داریم و یک قدری. قضا و قدر! زیاد هم شنیدید و همه هم در مسئلۀ قضا و قدر اشتباه می‌کنند. یعنی این که می‌گویم همه، یعنی من، کتاب زیاد مطالعه کردم و تتبّع هم زیاد دارم. اینجایی که نشستم یادم نمی‌آید که این مطلب را با این خصوصیات و با همین دقتی که الآن می‌خواهم برای شما عرض کنم، در کتابی دیده باشم. نتوانستم قضا و قدر را درست ترجمه کنم و شاید در اذهان شما هم، قضا و قدر یک مفهوم خاصی داشته باشد و از شما هم اگر بپرسند قضا و قدر الهی چه است؟ می‌گویید: اینکه هر چه خدا بخواهد همان کار را می‌کند. این است دیگر. قضا غیر از قدر است و قدر غیر از قضا است و هر چه خدا می‌خواهد همان کار را می‌کند، نیست و قضا و قدر، این برداشتی که ما اکثریت از آن داریم نیست، این فکری که از قضا و قدر در مغزهای ما پیدا شده، یک فکر شیطانی نفسانی عجیبی است که من باز باید در پرانتز دیگر، این مطلب را عرض کنم و آن این است که ما همیشه، عادت کردیم و بلکه نفس ما، شیطان ما، به ما می‌گوید که هر وقت کار بدی کردی، یکی را پیدا کن و به گردن او بیانداز. من زیاد این بحث را می‌گویم.

مثلاً فرض کنید توفیق نماز شب خواندن پیدا نکردم، خدا به من توفیق نداد به گردن خدا می‌اندازیم. زیات امام رضا نیامده به گردن امام رضا که حضرت رضا ما را نخواسته، خودش تنبلی کرده نیامده، حضرت می‌گوید: نخواسته مثل اینکه یکی آن دفعه آمده بود، حضرت او را خواسته بودند. یا مثلاً فرض کنید که هیچ وقت نشده در تلویزیون یا مثلاً یک دادگاهی، یک نفر که می‌آید و بد هست و اقرار به بدی می‌کند، بگوید: من هم یک عده را خراب کردم، غالباً می‌گویند: رفیق بد ما را خراب کرد، آن رفیق بدی که همۀ این‌ها را خراب کرده آن معلوم نیست کجاست؟ و حال اینکه خودش از کسانی بوده که دیگران را خراب کرده، هیچ وقت حاضر نیست بگوید حتی من خودم، خودم را خراب کردم. این یک مسئله‌ای است یکی از چیزهایی که در وجود ما اکثراً هست این است که ما می‌خواهیم به خدا کارهایمان را نسبت دهیم. گناه کردیم؟ بد شدیم، بی‌سعادت شدیم، شقی شدیم، می‌گوییم: قضا و قدر الهی! با همین تعبیر می‌گوییم. قضا و قدر الهی! حکم کرده که ما بدبخت باشیم و این از القائات استعمار در طول زمان بوده.

یک وقتی و یک زمانی، یعنی بعد از انقلاب خلافت بنی‌امیه و به وجود آمدن خلافت بنی العباس، بنی العباس از خلافت بنی امیه و عمر کوتاه خلافت آن‌ها، یک تجربه‌ای پیدا کردند و آن این بود که مردم مسلمان را نمی‌شود از دین به طور کلی جدایشان کرد. مردمی که با یک اخلاقی آمده‌اند مسلمان شده‌اند، نمی‌شود کلام یزید ابن معاویه را به آن‌ها تحمیل کرد که «لَعِبَتْ‏ هَاشِمٌ‏ بِالْمُلْكِ‏ فَلَا / خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَلَ»[2] آخر یزید دیگر کم‌کم داشت منکر می‌شد، می‌گفت: بنی‌هاشم با ملک بازی کردند وحی‌ای نبود، خدایی نبود، دینی نبود، فقط یک سلطنتی بود و آن هم به دست ما رسیده. مردم وقتی این وضع را دیدند قیام‌های مختلف کردند، خروج‌های متعدد از آن‌ها به وجود آمد، تا اینکه بنی‌امیه را سرنگون کردند.

بنی‌العباس احساس کردند، نه! مردم خوراک اعتقادی می‌خواهند، خوراک علمی می‌خواهند، خوراک عرفانی می‌خواهند. این مردم را نمی‌شود بدون تغذیۀ دینی بالأخره و معارف دینی، نمی‌شود نگه داشت. لذا این‌ها رفتند. شما در تاریخ نگاه کنید تمام کتب تاریخ، اعم از تواریخ خیلی صحیح و بلند یا تواریخ معمولی و سطحی، نوشته‌اند که در زمان شروع به خلافت خلفای عباسی، این‌ها برای احکام مردم شروع کردند. چون اگر مردم را آزاد می‌گذاشتند می‌رفتند کنار خانۀ اهلبیت عصمت و امام صادق (علیه الصلوة و السلام)، به آن‌ها ایمان می‌آوردند و به آن‌ها رأی برای خلافت‌شان می‌دادند. آن‌ها را باصطلاح روی کار می‌آوردند. باید در خانۀ آن‌ها بسته شود و تغذیۀ علمی و دینی هم مردم شوند. چه کار کنند؟

ابوحنیفه و محمد ابن ادریس شافعی و احمد ابن حنبل و مالک ابن انس، چهار مجتهد در مقابل امام صادق و موسی ابن جعفر (علیهما السلام) گذاشتند. این چهار نفر بهتر از آن دوتا هستند و تمام قدرت خلفای عباسی هم و خلافت عباسیه هم، پشتیبان این عمل بود. یعنی حتی تا اینجا، همان مدتی که رفت و آمد با امام صادق (علیه السلام) آزاد بود هر کس به درس امام صادق می‌رفت، یک پولی از او می‌گرفتند، یعنی یک دینار باید مالیات دهد و هر کس به درس ابوحنیفه می‌رفت، یک دینار به او می‌دادند. از این بهتر دیگر نمی‌شود تبلیغ کرد. بعضی از خواص یک دینار ابوحنیفه را می‌گرفتند می‌رفتند، چون پول نداشتند در مقابل رفتن جریمۀ درس امام صادق می‌دادند. تبلیغات از همه طرف بود، قدرت پشتوانه، زندان و شکنجه برای کسانی که به درس امام صادق و پیروان اهلبیت، وجود داشت. حتی سادات و ذرارۀ زهرا که باصطلاح فطرتاً و انتصاباً طرفدار دین جدشان و مذهب تشیع بودند، خلفای عباسی، هر یکی کافی بود که ریشۀ بنی‌هاشم را بکنند. که هارون الرشید معروف نیست به سادات کشی، ولی وقتی قضیۀ حمید ابن قحطبه که در یک شب، شصت نفر از سادات را به امر هارون الرشید، در همین طوس کشد و در چاه ریخت، بعد راوی سخن، راوی قضیه می‌گوید: اکثر شب‌ها هارون الرشید برنامه‌اش همین بود، نه به وسیلۀ حمید ابن قحطبه، به وسائل مختلف بود و متوکل عباسی و منصور دوانیقی و آن‌ها که دیگر اصلاً بیداد کرده بودند. ساختمان‌های زیادی در بغداد اعم از مساجد و زندان‌ها ساختند، که در دیوارهای او و در پایه‌های آن مساجد آن ساختمان، سادات را زنده زنده قرار می‌دادند و از بین می‌بردند. یک چنین تبلیغاتی، علیه مذهب تشیع و حقیقت اسلام و اسلام ناب، از آن طرف، آن‌ها را ترویج می‌کردند. ابوحنیفه هر کجا، هر چه می‌نوشت قبول می‌شد. امام صادق را شبانه در منزل ریختند، بدون اینکه بگذارند عبا و عمامه بپوشد، به طرف دربار و دستگاه خلافت می‌کشاندند.

این چهار نفر، فقیه معرفی شدند، شاید در هر کجا این چنین وضعی پیش بیاید، انسان می‌گوید: ما که مریض نیستیم از امام صادق پیروی کنیم، از همان عالمی که قدرت هم با او موافق است و اگر پول هم به او دادیم، یک جایی حساب می‌شود، اگر هر برنامه‌ای برای آن داشته باشیم بالأخره مزاحمتی ندارد با همین ارتباط برقرار می‌کنیم. لذا در دامن ابوحنیفه و شافعی و مالکی و حنبلی رفتند.

برای معارف مردم چه کردند؟ مردم اهل معنویت هستند. به خدا قسم، اگر مردم دنیا را، نه مردم مسلمان را، مردم دنیا را اگر شیطان و تبلیغات مادی جهان، راحت بگذارد، تمام آن‌ها به طرف معنویات و کمالات حرکت می‌کنند، تمام آن‌ها! متأسفانه موانع زیاد، شیطان فعال، نمی‌گذارد که انسان واقعاً، انسان شود. نمی‌گذارد انسان، هوای نفسش را زیر پا بگذارد، ولی در عین حال جمع زیادی هستند که اهل تذکیۀ نفس هستند، در جستجوی کمالات هستند، کمالات روحی برای آن‌ها، مثل همانطوری که طفل به پستان مادر علاقمند است، همانطور آن‌ها به این کمالات علاقمند هستند. برای این جهت مردم چه کنیم؟ ابوحنیفۀ مکب بر دنیایی که هر چه بیشتر خلیفه به او پول می‌دهد، او بهتر رقاصی می‌کند. این شخص که معلوم است معنویتی در کارش نیست، ریاست طلب! جاه طلب! خونخوار! یک آدم قسی القلب، اینکه معلوم است معنویتی ندارد، معنویت را از چه کسی یاد بگیرد؟ احکام را ما از او یاد گرفتیم.

یک عده‌ای درست کردند. به خدا قسم در تاریخ نگاه کنید، عجیب است! رفتند به تمام دنیا مراجعه کردند، بهترین جا را، یونان را دیدند. یونان از زمان قدیم، شاید از قبل از میلاد مسیح، مرکز علم و دانش بشری بوده، این را هم به شما بگویم که یک علوم بشری هست و یک علوم الهی هست. شناخت حقایق اشیاء ـ شاید این گونه تعریفی را باز کمتر در جایی دیده باشید ـ که فرق بین فلسفه و حکمت چه است؟ شناخت حقایق اشیاء با نظرات بشری، حالا بشری هر کس که باشد اسمش فلسفه است و شناخت حقایق اشیاء، از جانب پروردگار اگر الهام شد و به انسان و یا به پیغمبران وحی شد، این اسمش حکمت است.

بعضی فلسفه و حکمت را در هم می‌آمیزند. یک فردی فیلسوف است می‌گویند حکیم است. یک فردی حکیم است می‌گویند فیلسوف است. حکیم پیغمبر اکرم است، حکیم علی ابن ابیطالب است. «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا»[3] حکیم واقعی، علما و بزرگان دین هستند، آن‌هایی که اهل معارف هستند، به این‌ها فیلسوف نمی‌گویند. آیا پیغمبر فیلسوف بزرگی بود؟ این اهانت به پیغمبر اکرم است. اگر کسی گفت: او فیلسوف بزرگی بوده، کافر است اگر این حرف را بزند. به جهت اینکه معنای فلسفه این است که یک شناختی از حقایق اشیاء به وسیلۀ افکار بشری، منهای وحی و الهامات الهی است. ولی حکمت، به عکس است. «من أخلص لله أربعین صباحاً جرت ینابیع الحکمة»[4] می‌بینید اینجا نمی‌گویند: جرت ینابیع الفلسفه، نه اصلاً کلمه هم درست نیست.

این‌ها در خانۀ اهلبیت عصمت نرفتند که حکمت یاد بگیرند. لقمان را خدا حکمت یاد داده است. انبیاء را حکمت تعلیم داده، ائمه دارای حکمت بودند. رفتند در خانۀ سقراط و افلاطون که فلسفه را بیاورند و به جای حکمت، در کتاب دارالقطبی، این مطلب هست، من در بعضی از کتاب‌هایم یادداشت کردم که فلسفه را رفتم از یونان آوردم ترجمه کردم، یک نفر یهودی بودند البته ظاهراً مسلمان شده بودند این‌ها هم زبان یونانی و هم زبان عربی بلد بودند، آن‌ها رفتند کتب فلسفه را از یونان به زبان عربی منتقل کردند. البته آن زمان کتاب خیلی محدود بود در کتابخانه‌های یونان بود و بنا نبود که این‌ها ترجمه شود و امتیازش از دست برود. آن بزرگ آن‌ها، فیلسوف بزرگ آن زمان که اسمش را من فراموش کردم، آنجا هست. او گفت: این مطالب را بدهید ببرم ترجمه کنم که این مطالب، پا در هر مذهبی که گذاشت، آن مذهب را فاسد کرد بگذارید ببرند. چون یک دکانی است در مقابل خود آن پیغمبر، خود آن دین و این کم‌کم زمینه می‌شود، مثل اینکه سرکه را داخل عسل بریزید. وقتی درهم شد و مخلوط شد بالأخره هیچ کدام از آن‌ها به درد نمی‌خورد. این هم از نظر معرفت و عرفان و شناخت خدا و فلسفه هم می‌دانید سه بخش دارد: طبیعیات و الهیات و فلکیات که طبیعیات و فلکیات آن که امروز هیچ به درد نمی‌خورد، الهیات آن هم، که انبیاء، پیغمبر ما آمده، معصومین (علیهم السلام) آمدند برای الهیات، که این را هنوز طاغوت‌های باصطلاح دنیا، نه اینکه فکر کنید در دین شیعه و در اسلام، در هر چه از مذهب شیعه، دینی فاصله‌اش بیشتر است این مسائل فلسفی در آن‌ها بیشتر است.

ما با حکمت مخالف نیستیم، در اسم گذاری اکثریت اشتباه می کنند که آن حکمت است، این فلسفه است. حکمت آن الهاماتی است در شناخت حقایق اشیاء، که از جانب خدا است و فلسفه آن مطالبی است که افکار بشری، در شناخت معارف به وجود آورده.

اگر یک عده معتزله شدند امام معتزلی‌ها در مقابل امام صادق بود، امام اشاعره در مقابل امام صادق بود و خلاصه هر سه علمی که در اسلام آمده، همه را از بین بردند. این هم پرانتزش خیلی بزرگ شد این هم در داخل پرانتز بود.

و اما قضا و قدر! قضا و قدر آن چه که ما فکر می‌کنیم برای فلاسفه است، برای باصطلاح متصوفه است. برای صوفی‌گری است انچه که در مغز ما به صورت ظاهر به وجود آمده. ابوسعید ابوالخیر می‌گوید: همه از عاقبت می‌ترسند من از اول می‌ترسم. روز اول، خدا دربارۀ من چه نوشته؟ چون هر چه نوشته باشد همان خواهد شد، بدون کم و زیاد. شمر را نوشته که شمر باشد و امام حسین را نوشته که امام حسین باشد. خدا را هم یک خدای ظالم بی‌ربط، باصطلاح کارکنی که هیچ حسابی کارش ندارد، دلش بخواهد هر کسی را بخواهد به جهنم ببرد، هر کسی را هم خواست به بهشت ببرد. این گونه معرفی کرده ولی حقیقت غیر از این است.

قضا و قدر، دو کلمه است، قضاء، قدر. قدر به معنای اندازه است، حالا من خیلی ساده می‌گویم شما فکر نکنید مطلب ساده است. قدر به معنای اندازه است، اندازۀ طبیعی عمر شما مثلاً وقتی متولد می‌شوید چقدر است؟ اگر حوادثی پیش نیاید، این بدن سالم، با این خصوصیات، در این آب و هوا، در این وضع و باصطلاح وضع بهداشت، مثلاً صد سال عمر می‌کند. درست؟ این اندازۀ آن است. مثالی که برای این جهت خیلی ساده می‌شود گفت: این است که شما می‌روید یک ماشینی می‌خرید، آن صاحب کارخانه تضمین می‌کند که این ماشین، بیست سال کار می‌کند این اندازۀ آن است، این قدر آن است، اسمش را می‌توانید قدر یا اندازه بگذارید.

همه قدرشان و تقدیرشان این است که روزی کاملی داشته باشند. «نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ».[5] همه تقدیرشان این است که به سعادت برسند، هیچ کس را خدا شقی خلق نکرده. همه تقدیرشان این است که تمام خوبی‌ها را داشته باشند این تقدیر است. پس قضا یعنی چه؟ قضا از قضاوت می‌آید، یعنی شما یک کار خوبی یا بدی کردید، خدا قضاوت کرده که شما باید در این وضع، به خاطر این کارتان باشید. دقت کردید؟ خیلی ساده است. یعنی چه؟ یعنی شما صد سال بنا است عمر کنید، قطع رحم کردید خدا گذراند، قضا یعنی گذراند، گذراند و امضاء کرد که عمر شما کوتاه شود. عمرتان کوتاه است صلۀ رحم کردید، خدا قضاوت کرد که عمر شما زیاد شود، این قضا است. پس ببینید قضا و قدر خیلی با هم فرق می‌کنند.

شما ممکن است الآن هم که ـ خدای نکرده ـ عمرتان کوتاه شده قدرتان همان صد سال است. منتهی چون این کار اشتباه را کردید، قضا آمده جلوی قدر را گرفته. مطلب خیلی ساده است و به همین سادگی، در روایات و آیات و قرآن هست و در صدها کتاب، اینکه می‌گویم صدها کتاب، مبالغه نیست. همین مطلب به این سادگی را، به قدری پیچاندند و بغرنج کردند که علمای بزرگ نمی‌توانند بفهمند. خیلی عجیب است! «الْعِلْمُ‏ نُقْطَةٌ كَثَّرَهَا الْجَاهِلُون‏»[6] علم یک جمله بیشتر نیست. جهّال زیادش می‌کنند. قضا و قدر، شما این معنایی را که عرض کردم بردارید در تمام روایات، از نظر عقل، از نظر قرآن، هر جایی که می‌بینید خیلی خوب می‌خواند با همه خوب می‌خواند.

پس تقدیرات ما، معلوم است. خدا یک تقدیراتی برای همۀ ما تعیین کرده. ببینید تقدیرات ما بدی هیچ نیست، از جانب خدا است همه خوب است. عمر به حد کافی، به حد ضروری، روزی زیاد، سلامتی هم باید باشد، سلامتی کامل، سعادت و راحتی کامل، همۀ این‌ها باید باشد اگر کاری نکنی که خدا در محکمه و دادگاه، تو را نطلبد و قضا و باصطلاح قضاوت علیه تو نکند و صالحت را به هم نزند. درست شد؟ گاهی انسان با توسلات، قضا را به هم می‌زنند. در روایات دارد که «الصدقه تدفع البلاء ولو أبرم إبراما» صدقه بلا را دفع می‌کند ولو اینکه امضاء شده باشد. دیدید اوقات وقتی پلیس‌های راهنمایی قبض را می‌نویسند می‌گوییم: آقا اشتباه شده اینجا توقف ممنوع نیست، حالا یا به خاطر ما، یا به خاطر هر چه، می‌گوید: دیگر امضاء کردم نمی‌شود. می‌گوید قبض را امضاء کردم، حالا اشتباه هم کرده باشد باید قبض را شما ببرید بپردازید. چون امضاء کردی. خدا اگر امضاء کرد این دیگر خیلی محکم است اما همین صدقه، دفع این قضاء را می‌کند ولو اینکه قطعی شده باشد امضاء شده باشد. مثلاً این از باب مثال، قضایا در این زمینه زیاد است من نمی‌خواهم وقت شما را بگیرم.

می‌گویم: شما اگر یک متتبعی باشید، صد و ده جلد کتاب بحار، که هم آیات قرآن در آن هست و هم روایات اهلبیت در آن هست، شما این معنایی که من عرض کردم بردارید در این صد و ده جلد کتاب، بگردید که شاید لااقل بیست جلد آن مربوط به این مطلب باشد، همین را می‌گوید و بس و مطلب دیگری نمی‌گوید و شما نمی‌خواهم عرض کنم که مثلاً قدر حرف‌های مرا بدانید نه، ولی این را بدانید من سال‌ها زحمت کشیدم تا این را خلاصه گیری کردم و به همین چند جمله به شما عرض کردم. شما کاری ندارد بروید به خیلی از کتاب‌ها مراجعه کنید، نمی‌گویم به علما و بزرگان، کتاب‌ها مراجعه کنید ببینید در قضا و قدر چیزی نوشته‌اند؟ اگر همینطور نوشته بودند، به همین سادگی و اینطور دلچسب و اینطور با روایات و آیات تطبیق کند، اگر به اشتباه هم هر یک از آقایان، شما به هر حال همۀ شما اهل تتبع و تفکر نباشید، عدۀ زیادی از شما اینطور هستید با همه چیز تطبیق می‌کند و هیچ جبری هم لازم ندارید.

این جمله همین را می‌گوید: «وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ»[7] هر چه مصیبت به شما می‌رسد به خاطر خود شما است، بعد خدا می‌گوید: «قُلْ كُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ»[8] ناراحتی شما از جانب خداست اما خدا بی‌جهت این کار را نکرده. شما یک کاری کردید، خدا قضائش ایجاب کرده که اینطوری باشید و باز اجمالاً شب‌های آینده إن‌شاءالله دربارۀ شب‌های قدر، عرض می‌کنم که شب‌های قدر یعنی چه؟ لیلة القدر یعنی چه؟ یعنی شبی که اندازه‌گیری‌ها تعیین می‌شود. اندازه‌گیری‌ها! چون قضا که به هم خورد باز قدر هست. شما در شب قدر… ببینید خیلی ساده، همۀ ما، من و شما و همه اهل گناه هستیم به هر حال، حالا هر کسی گناهش در حد خودش است، یک کارهای بدی کردیم کنار اسم ما، حالا این گونه تصور کنید، کنار اسم ما نوشته‌اند این گناه بد را کرده. خدای تعالی سریع الحساب است، فوراً دستور داده حساب کردم کنارش نوشتم که بله این آدم به خاطر این مشت گناهی که کرده باید از سال آینده بدبخت باشد، ده قلم مرض، نمی‌‌دانم بیست قلم ناتوانی مادی، خدمت شما عرض شود چقدر عقب افتادگی از معنویات، کنار اسم شما نوشته، به خاطر قضاوت خدا، چون این کار بد را کردید «وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ»[9] و از بسیاری از آن هم خدا عفو کرده، در عین حال یک مقداریش مانده، شب قدر چه کار می‌شود؟ شب قدر این قضایی که کنار اسم‌تان قضاوت شده، این را شما پاک می‌کنید، باز به همان حال خوشبختی و سعادت قبلی یا بهتر بر می‌گردد، این معنای شب قدر است.

ببینید دعاهای شب قدر… آخر ما دقت روی دعاها نمی‌کنیم. دعاهای شب قدر همۀ آن این است که: «الهی ان کنت من الأشقیاء» خدایا اگر من از بدبخت‌ها هستم. شقی یعنی بدبخت. آدمی که با زحمت زندگی‌ می‌کند. «إِنْ كُنْتُ‏ مِنَ‏ الْأَشْقِيَاءِ فَامْحُنِي»[10] ببیند مثل همان مطلبی که عرض کردم همان سادگی است. خدایا اگر کنار اسم من… این چرتی‌ها را بیدارش کنید که دیگران را چرتی نکند، فردا این گونه نباشید، فردا إن‌شاءالله بخوابید، کارهایتان را تعطیل کنید که فردا شب هر کسی چرت بزند ما اینجا آب به صورتش می‌ریزیم و از این چیزها هست پیدا کنید ما از همین جا آب به صورتش پرت کنیم، این عمل حضرت زهرا (سلام الله علیها) در شب‌های قدر بوده، حالا امشب که إن‌شاءالله شب نوزدهم نیست، از فردا شب. «إِنْ كُنْتُ‏ مِنَ‏ الْأَشْقِيَاءِ فَامْحُنِي» یعنی خدایا اگر قضاوت تو این است که من باید شقی باشم، به خدا قسم اعمال ما طوری است که همۀ ما باید شقی باشیم، بدبخت باشیم، محو کن، پاک کن. دیدید؟ آقا این امضایت را پاک کن، این قبض را پاره کن، پلیس‌ها نمی‌فهمند حاضر نیستند این کار را کنند. ولی خدای تعالی یک شب را، دو شب را تعیین کرده که خودش هم تعیین کرده که ما اینجا قبض‌هایی که جریمه نوشتیم، آن‌ها را پاره آن شب پاره می‌کنیم، به شرط اینکه تو خودت را سر وقت برسانی.

«فَامْحُنِي وَ اكْتُبْنِي مِنَ السُّعَدَاءِ» ببینید همۀ این دعاها، همین معنایی بود که به طور مختصر، خدمتتان عرض کردم و شب قدر حالا دیگر تکلیف معلوم است که انسان باید چه کند؟ ما خیلی کارها کردیم که نابسامانی برای زندگی خودمان به وجود آوردیم. خیلی کارها هم کردیم که مایۀ خوشبختی ما شده. آن‌هایی که ما این خوشبختی را امام عصر، امام عصر هم رئیس این کارها است. یعنی «تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ»[11] تمام ملائکه و روح القدس، که روح مقدس حضرت بقیة الله شاید باشد، این‌ها «مِّن كُلِّ أَمْرٍ» یعنی حسابی ندارد که حالا مربوط به روزی هم هست، مربوط به کمالات روحی است، مربوط به آن هم هست، «مِّن كُلِّ أَمْرٍ» برای تمام چیزها می‌آیند. همۀ قبض‌ها را پاره می‌کنند فقط شما باید سر وقت خودتان را برسانید. از اول غروب هست تا اذان صبح، «حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»[12] «تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ * سَلَامٌ» این‌ها برای سلام می‌آیند، این‌ها برای سعادت می‌آیند، این‌ها برای جبران بدبختی‌ها می‌آیند و امام فرمود: بدبخت و بیچاره آن کسی است که ماه رمضان برای او بگذرد و باز هم به گناهش ادامه دهد و مورد عفو پروردگار واقع نشود و این شخص باید مأیوس از رحمت خدا باشد تا مگر روز عرفه را درک کند. یعنی باید خیلی ناامید باشد. یک کسی بیاید مثلاً سر سفرۀ رحمت و احسان، همۀ نعمت‌ها آنجا ریخته وقتی از در بیرون می‌رود می‌گویند: من چیزی نخوردم گرسنه ماندم، خیلی بدبخت هستی. کوشش کنید إن‌شاءالله در این شب‌ها، آن چه که مایۀ بدبختی شما هست، ولو احتمالاً یک گناهی احتمال دارد که این گناه باشد، ترکش کنید. کاری نکنیم که خدای تعالی بگوید اگر تو می‌خواستی اسمت را از اشقیاء محو کنی، این کارت را لااقل ادامه نمی‌دادی. ما وقتی اسمت را محو می‌کنیم که ما بدانیم تو واقعاً پشیمان هستی. باید انسان خودش را به موقع برساند.

یکی از بزرگان دیده بود که شب قدر، امام عصر تشریف آورده و نشسته، پرونده‌های یک یک از شیعیان را خدمتش می‌برند، چون هر کدام از ما، یکی دو تا، بیشتر، کمتر، ملک، موکل اعمال ما است و «وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ»[13] اعمالتان را انجام دهید علاوۀ بر اینکه خدا می‌بیند، پیغمبر می‌بیند، ائمه می‌بینند، این‌ها را در هفته‌ای دو مرتبه، ملائکه تنظیم می‌کنند خدمت امام زمان‌تان می‌برند. یکی روزهای دوشنبه و یکی هم روزهای پنجشنبه، خدمت امام زمان‌تان می‌برند. اگر شما اعمال زشتی خدای نکرده انجام داده باشید، امام زمان شما محزون می‌شود، هفته‌ای دو مرتبه دلش می‌رنجاند. اظهار محبت هم می‌کند. اگر اعمال خوبی انجام داده باشیم خوشحالش می‌کنیم، بلکه اگر هفته‌ای دو مرتبه از انسان خوشحال شد، کم‌کم به انسان نزدیک می‌شود با انسان صمیمی می‌شود با انسان انس می‌گیرد و دم مرگ هم، همین آقا تشریف می‌آورند و این را هم بدانید، یکی از چیزهایی که شاید اکثر ما ندانیم این است که خیال می‌کنیم که هر کس از دنیا برود، علی ابن ابیطالب بالینش می‌آید، نه هر کسی که در هر زمانی از دنیا برود، امام همان زمان بالای سرش می‌آید. چون طرف حساب‌شان آن است. «يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي» یعنی در زمان خود علی ابن ابیطالب بوده، ای حارث همدانی، هر کس بمیرد مرا می‌بیند. لذا حضرت رضا (علیه الصلاة و السلام)، نیشابور تشریف می‌برد، می‌گویند: موسی ابن جعفر تشریف می‌آورد برای شطیطه و حضرت ولی عصر هم تا داخل بهشت، سر و کارمان با این آقای مهربان، بزرگوار است که جان همۀ ما به قربانش که خدا به ما از ائمه دیر داده و در غیبت داده، ولی بهترین آن را داده. حتی بالین کفار هم می‌رود. منتهی برخوردها فرق می‌کند.

برای اینکه ختام عرایضم إن‌شاءالله مسک باشد آن قضیه را که خیلی مستند است از لطف و محبت حضرت بقیة الله ارواحنا لتراب مقدمه الفده عرض می‌کنم. یک دوستی داشتیم خدا رحمتش کند از شخصیت‌های محترم تهران بود. بسیار ثروتمند ولی همه را ترک کرده بود آمده بود در مشهد ساکن شده بود، بنام حاج آقای حیدری، ما به او می‌گفتیم: آقا میرزا علی حیدری و در این نزدیک حرم، منزلی داشت. ما خیلی با او مأنوس بودیم پیرمردی بود. ایشان گفت: من در آن سفری که به سوریه رفته بودم، رفتم لبنان خدمت مرحوم سید محسن جبل عاملی رسیدم. آیت الله سید محسن جبل عاملی، یکی از علمای بسیار بزرگ، ایشان الآن هم که شما اگر زینبیه مشرف شدید، از همان دری که وارد صحن می‌شوید طرف دست راست‌تان، قبر مطهر این عالم بزرگ هست، مرحوم سید محسن جبل عاملی، آقا سید محسن امین است. حتی یک خیابان در سوریه، در شام، به نام ایشان هست به نام شارع الأمین و آنجا محل شیعیان است.

ایشان در دوران جوانی ظاهراً بوده، از طلاب بودند عشق امام زمان (علیه السلام) به سرش می‌زند، زحمات زیادی می‌کشد، در یکی از مکاشفاتش، به طوری که برای او یقینی می‌شود که اگر برود مکه، در موسم حج، خدمت آقا امام زمان خواهد رسید. ایشان هم از لبنان حرکت می‌کند می‌آید برای مکه، آن هم، آن راه‌های سابق که پیاده هم می‌آمدند. در زمانی بوده است که قبل از این سعودی‌ها ظاهراً بوده که شریف علی، حاکم مکه بوده، چون در زمان عثمانی‌ها طبعاً بوده و به عنوان حاکم، شریف علی را گذاشته بودند. شریف علی، از سادات حسنی هستند، زیدی هستند، مذهب زیدی بود و بعضی از آن‌ها هنوز هم، باقی در گوشه و کنار هستند که حالا من نمی‌خواهم اسم ببرم از نواده‌های شریف، یکی از آن این ملک فیصل عراق بود که قبل از کودتا، در عراق سلطنت می‌کرد و بعضی دیگر هنوز هستند. این‌ها از سادات هستند متنهی، مذهب درستی نداشتند. زیدی‌ها از خصوصیاتشان این است که به خلافت ابی‌بکر و عمر و عثمان قائل نیستند، شیعه هستند اما معتقد هستند که زید ابن علی ابن الحسین، امام است و دیگر امام باقر و امام صادق را قبول ندارند و کتابی هم مستند زید، به آن عمل می‌کنند و بیشتر به فتوای ابوحنیفه احکام‌شان را عمل می‌کنند و در قسمت‌های یمن، زیاد هستند اکثر یمنی‌ها زیدی هستند.

ایشان هم آن سال، در آنجا حاکم مکه بود. آقای امین، یعنی مرحوم سید محسن جبل عاملی، ایشان می‌آید در مکه می‌ماند. سال اول، هر چه تحقیق می‌کند که حتی یکی از نزدیکان ایشان می‌گفت: گفته بودند که من آن سال، اعمال حجّم را درست انجام ندادم، چون این طرف و آن طرف نگاه می‌کردم تا حضرت را پیدا کنم. تا آنکه موسم حج می‌گذرد و خدمت آقا نمی‌رسد. با خودش فکر می‌کند که من برگردم بروم به لبنان و سال دیگر بیایم، زحمت و خرجش برایم کمتر است یا اینکه همین جا بمانم؟ می‌گوید: نه، همین جا بمانم تا سال دیگر. سال دیگر هم نمی‌شود و سال سوم هم نمی‌شود و سال چهارم هم نمی‌شود، سال پنجم هم نمی‌شود، البته ایشان می‌فرمود که من یادم رفته که تا هفت سال یا تا پنج سال، چون من آنچه که نقل کردم همینطور نقل کردم. حالا یا پنج سال یا هفت سال در مکه می‌ماند و در این مدت، با شریف علی هم رفت و آمد پیدا می‌کند. طبعاً یک فرد دانشمند است حاکم مکه هم مثل شاه که نبود، مثل یک شهری است. ایشان رفت و آمدی با حاکم مکه پیدا می‌کند و مأنوس می‌شود، می‌گوید: سال پنجم یا سال هفتم بود که دیدم خیلی دلم گرفته، حج باز هم تمام می‌شود من باز یک سال دیگر اینجا بمانم، خیلی برایم مشکل است.

موسم حج تمام شد دلم گرفت، گریه‌ام گرفت و یک حال انقلاب عجیبی که نتوانستم در شهر بایستم. خدا إن‌شاءالله قسمت‌تان کند مکه بروید. شهر مکه همه کوهستانی است، یکی از این کوه‌های مکه را، رفتم بالا، سر کوه دیدم آن طرف کوه، یک چمنزار مفصلی هست که این چمنزار، خیلی منور است. خیلی دلنشین است خیلی با نشاط است. گفتم: عجب! هفت سال است ما اینجا هستیم از این چمنزار استفاده نکردیم، در وسط این چمنزار دیدم که یک خیمۀ سیاهی زده شده همینطور در این چمنزار دارم راه می‌روم و دلم هم که گرفته بود برای تفرج اینجا آمدم، آمدم کنار این خیمه دیدم که در داخل این خیمه، ده دوازده نفر، افراد بسیار نورانی، از سادات نشسته‌اند، یک آقایی هم بالای مجلس نشسته و برای این‌ها مثل اینکه دارد درس می‌گوید. من دیدم داخل خیمه، جا برای نشستن نیست، همان کنار خیمه نشستم و دارم حرف‌ها را گوش می‌دهم. ایشان مطالب مختلفی فرموده بودند، به اینجا مطلبش رسیده بود که هیچ یک از فرزندان مادر ما، زهرا از دنیا نمی‌رود مگر اینکه اگر اینکه در دین باطلی باشد او را به دین حق می‌آورند. داشتند این مطلب را می‌گفتند و دلایلی هم برای این شاگردان می‌آوردند. می‌شود إن‌شاءالله ما هم برویم إن‌شاءالله از شاگردان این آقا شویم؟ یا الله! می‌گوید: من گوش می‌دادم، داشتم حرف‌ها را گوش می‌دادم. یک وقتی شخصی با عجله خودش را به خیمه رساند، سرش را در داخل خیمه کرد، سلام عرض کرد گفت: آقا شریف محتضر است تشریف بیاورید. همین شریف حاکم مکه را می‌گفت. می‌گوید من، مرحوم سید محسن جبل العاملی می‌فرمودند: چون من با او رفیق شده بودم و ایشان این گونه نبود که محتضر باشد، لذا من زودتر کفشم را برداشته پایم کردم و گفتم: من بروم ببینم چطور شده این محتضر است؟ می‌گوید: آمدم یک مقداری راه برگشتم دیدم نه چمنزاری هست و نه خیمه‌ای، در عین حال متوجه نشدم با عجله آمدم، خودم را رساندم به آن خانۀ او، وارد خانه شدم، دیدم علمای اهل سنت دور شریف نشسته‌اند دارند تلقین می‌کنند، این هم صورتش سیاه شده، یک حال عجیبی، به حال احتضار افتاده.

می‌گوید: من همینطور که نشسته بودم، دیدم آقایی که در خیمه بود از در آمد. من چون آنجا شنیده‌ام از خود ایشان که فرموده بود، از مادر ما زهرا فهیده بودم این سید است خواستم بلند شوم، برای سادات باید احترام کرد دیدم نمی‌توانم حرکت کنم، خواستم سلام کنم دیدم نمی‌توانم سلام کنم. دیدم ایشان که وارد شد هیچ کس به او نگاه نکرد، آخر در یک اتاق اگر کسی وارد شود، همه به او نگاه می‌کنند، مثل اینکه این‌ها ندیدند، ایشان آمد بالای سر شریف نشست، سرش را برد در صورت شریف، فرمود: «یا شریف قل أَشْهَدُ أَنْ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّه» شریف چشمانش را باز کرد، یک تبسمی به صورت آقا کرد گفت: «أَشْهَدُ أَنْ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّه» «یا شریف قل أَشْهَدُ أَنَ‏ مُحَمَّداً رَسُولُ‏ اللَّه‏» شریف هم گفت، بعد گفت: «یا شریف قل أَشْهَدُ أَنَ عَلِيا حُجَّةُ اللَّه‏» شریف گفت، علمای سنی خیلی متوحش شدند، گفتند: «رفض الشریف» شریف رافضی شد، یک یک از ائمه را این آقا گفت …

 

 


[1]. مائده، آیه 10.

[2]. اللهوف علی قتلی الطفوف/ ترجمۀ فهری، النص، ص 181.

[3]. بقره، آیه 269.

[4]. مصباح الشریعة / ترجمۀ مصطفوی، متن، ص 355.

[5]. زخرف، آیه 32.

[6]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج 4، ص 129.

[7]. شوری، آیه 30.

[8]. نساء، آیه 78.

[9]. شوری، آیه 30.

[10]. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص 129.

[11]. قدر، آیه 4.

[12]. قدر، آیه 5.

[13]. توبه، آیه 105.

 

۲۹ رمضان ۱۴۱۴ قمری – ایمان به غیب و شهود

ایمان به غیب و شهود/ ۲۹ رمضان ۱۴۱۴

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم‏ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ* وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ‏»[1]

در شب‌هايي كه در مسجد بوديم و در شب‌هاي گذشته درباره اين آيات سخن گفته شد، و گفتيم كه اهميت ايمان به غيب بيشتر از مشاهده است و اگر كسي ايمان به غيب پيدا كرد، ايمان او عميق‌تر و ارزش ايمان او بيشتر است و گفتيم كه خداي تعالي در اين آيات اول به اعتقادات اشاره كرده است، چون ايمان به غيب اعتقادات را مي‌رساند. انسان بنشيند در ميان حتي اتاق، در محل خلوت، فكر كند، استدلال كند، عقل خود را قاضي قرار بدهد تا ايمان به غيب پيدا كند، حتي در زمان حضور پيغمبر اكرم و ائمه اطهار آن چيزي كه ارزش داشت ايمان به ظاهر نبود، ايمان به غيب آن بود. ايمان به غيب خيلي اهميت دارد كه اعتقادات را تحت اين كلمه بيان كرده است. بعد نوبت به عمل مي‌رسد كه اهل تقوا، اين‌ها داراي عبادت فردي هستند، نماز از چيزهايي است كه در حقيقت يك عبادت فردي است،‌ يعني يك نفر به تنهايي مي‌تواند اين عبادت را انجام دهد، اگرچه آن هم اجتماعي آن بهتر است. از نظر ارزش قيمت نماز جماعت از نماز فرادي خيلي بيشتر است. نماز را در مسجد خواندن، بالأخص در مسجد جامع خواندن، اهميت اين از نمازي كه انسان در خانه بخواند خيلي بيشتر است. به ما دستور داده‌اند كه نماز خود را با جماعت بخوانيد، در مسجد بخوانيد، در مسجد جامع بخوانيد و اگر در مسجدالحرام خوانديد باز بهتر است. براي اينكه دور هم جمع بشويد، با هم در ارتباط باشيد، يكديگر را ملاقات كنيد،‌ خودِ جلساتي كه انسان تشكيل بدهد يك عده از دوستان دور هم بنشينند، دوستان همفكر، هم‌‌عقيده، ولو حرفي نزنند، از نظر اسلام خيلي پرارزش است. حتي در روايات زيادي آمده است كه ائمه اطهار فرمودند: دور هم بنشينيد، مجلس تشكيل بدهيد و احياء امر ما را بكنيد، و غالباً در هر جا مسئله «أَمرُنا» ذكر شده است –اين كلمه را توجه داشته باشيد- «أَمرُنا» امر ما خاندان عصمت، بدانيد كه منظور سيطره بر تمام عالم و حكومت عدل جهاني و تشكيل حكومت واحد و تحت پوشش قرار دادن تمام مردم دنيا در حكومت الله است.

« أَحْيَا أَمَرَنَا»[2] احيا كنيد، امر ما را زنده نگه داريد، وإلّا اگر جلسات تشكيل داديد، جلسات شما به غيبت، به حرف‌هاي دنيا، به سخنان بي‌فايده، به مطالب بي‌ارزش…، يا حتي اگر مجلسي تشكيل داديد كه يك ظالمي در آن مجلس حاكم بود، به نفع آن ظالم حرف زديد، خيلي از مجالس در دنيا هست كه از مسير حق به طور كلي خارج است، از مسير صحيح حتي مسيري كه اين مجلس را به خاطر آن تشكيل دادند خارج است…، ما در مسائل سياسي زياد وارد نمي‌شوم اما اين‌طور كه شايد شما فكر كنيد بي‌اطلاع نيستم، يك وقتي اين قوانين حقوق بشر كه اساس سازمان ملل بر آن تشكيل شده است مطالعه مي‌كردم، سي مادّه قانون بيشتر ندارد، قوانين اساسي آن سي مادّه است. در تمام اين سي مادّه اگر شما دقت كنيد اولاً تنها در كتاب نهج‌البلاغه بيشتر و دقيق‌تر از اين سي مادّه از حقوق بشر حرف زده است، و شما برداريد قطعنامه‌هاي سازمان ملل را از اول تا به آخر –چون همه آن چاپ شده است و نوشته شده است- مطالعه كنيد و با اين سي‌ماده قانون مقايسه كنيد، شايد در صد قطعنامه ده‌تا يا حتي كمتر از ده‌تا، با همان سي مادّه قانون تطبيق نمي‌كند. اولاً ابرقدرت‌ها كاملاً دست خود را روي اين سازمان پرعظمت گذاشته‌اند، خرافات در اين سازمان به قدري حاكم است كه يكي از دوستان ما –خدا او را رحمت كند- از علما بود، از علماي به اصطلاح متجدد بود، به نيويورك رفته بود براي ديدن ساختمان و سازمان ملل. مي‌گفت: آن طبقات ساختمان را كه ما بالا مي‌رفتيم، من هم نگاه مي‌كردم تشريفاتي داشت، طبقه دوازدهم را كه نگاه كرديم يك دفعه درِ آسانسور در طبقه چهاردهم باز شد. من به مترجم خود گفتم: من اشتباه مي‌كنم يا دو طبقه اضافه آمديم. گفت: نه، سازمان ملل طبقه سيزدهم ندارد. گفتم: چرا؟ گفت: چون سيزده نحس است. حالا اين ساختمان مي‌خواهد سرنوشت مردم دنيا را… .

ايده‌اي كه در يك روز، يعني بعد از جنگ جهاني دوم باعث شد كه اين سازمان به وجود بيايد اين بود كه همه مردم دنيا متوجه شدند كه بايد حكومت واحدي بر دنيا فرمانروايي كند، به اين نتيجه رسيدند. دولت‌ها را نتوانستند سركوب كنند، گفتند يك سازماني تشكيل مي‌دهيم كه از همه ممالك عالم در آن سازمان بيايند بنشينند، يك نماينده داشته باشند، تا اين‌ها تصميمات كلي را براي مردم دنيا بگيرند، در عين اينكه هر مملكتي رئيس‌جمهور دارد، شاه دارد، نخست‌وزير دارد، در عين حال اين كار را ما مي‌كنيم كه آن‌هايي كه با ما هم‌پيمان هستند را ملزم مي‌كنيم كه طبق قوانيني كه ما در اين‌جا تنظيم كرده‌ايم عمل كنند. اين سازمان بعد از آن جنگ جهاني اول و دوم به وجود آمد كه ميليون‌ها مردم در اين دو جنگ كشته شدند و همين مقدار معلول باقي ماند و گرفتاري‌هايي به وجود آورد، در عين حال اين‌شده است، يعني امروز اگر شما اخبار را گوش مي‌داديد سازمان ملل براي جريان فلسطين يك جلسه تشكيل داده است، آمريكا به آن گفته است حالا دست نگه دار، و پنج دولت و پنج حكومت حق همه چيز بر اين سازمان دارند. حالا شب جمعه، آن هم شب جمعه آخر ماه رمضان اين حرف‌ها را نزنيم بهتر است، اين‌ها را در روزنامه‌ها بخوانيد.

بشر به اين‌جا رسيده است كه بايد در مقابل دين سر تعظيم فرود بياورد. بشريت اگر بخواهد…، چون اين مسئله حكومت واحد جهاني كه ما مردم مسلمان مي‌گوييم يك روز بالأخره تحقق پيدا خواهد كرد، از نظر تاريخي به زمان اسكندر مي‌رسد، يعني اين فكر كه هميشه آرزوي مردمان صلح‌جو و عدالت‌طلب اين بوده است كه همه مردم تحت يك حكومت بيايند، همه مردم تحت يك فرماندهي باشند، همه با هم برادر باشند، همه با هم برابر باشند، اسلام با اِعمال ثواب‌هايي كه بر آن اَعمال در نظر گرفته است اين معنا را طبيعتاً خواسته به وجود بياورد و تا حدي هم به وجود آورده است، اگر دشمن‌ها بگذارند. نماز يك عبادت فردي است «وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ» در اين آيه هست، يك عبادت فردي است اما بهتر آن اين است كه همين عبادت فردي را در جماعت بخوانيد، همين عبادت فردي را در مسجد بخوانيد. مسجد كه محل اجتماع است، جماعت چون محل اجتماع است، و باز بهتر از نماز جماعت و نماز در مسجد، نماز جمعه است كه در هر هفته در يك فرسخ در شهرهاي اسلامي مردم يك جا جمع بشوند با يك زبان، با يك حركت، با يك وحدت نماز جمعه بخوانند، آنقدر نماز جمعه ثواب دارد كه اگر تنها شما از خدا بخواهيد كه خدايا امام زمان را برسان كه وضع روبه‌راهي به نماز جمعه‌ها بدهد…، چون وقتي امام زمان آمد ديگر شما هيچ عذري نداريد كه نماز جمعه نخوانيد. چون يا خود او جلو مي‌ايستد يا يك نفر را براي امامت نماز جمعه تعيين مي‌كند، و كسي نمي‌تواند بگويد اين امام جمعه را ما عادل نمي‌دانيم، عادل هم ندانستي واجب است بروي اقتدا كني. واجب است كه از صبح جمعه خود را براي نماز جمعه آماده كني. در زمان غيبت ما مي‌گوييم كه -بهانه است، وإلّا اين اندازه‌ها فشار نيست- اين آقاي امام جمعه را ما عادل نمي‌دانيم، با همين كلمه شما از نظر مسلمان‌ها معذور هستيد كه نماز جمعه نرويد، اما آن‌جا ديگر اگر اين را گفتيد كافر هستيد. اگر بگوييد خود امام معصوم عادل نيست –نستجيرُ بالله- كه كافر مطلق هستيد، اگر نماينده امام معصوم را هم بگوييد كه عادل نيست باز توهين به امام كرديد، ‌بنابراين آن نماز جمعه‌اي كه تمام مردمِ مكلّف مشهد مثلاً، اگر دو ميليون جمعيت در مشهد دارد، لااقل يك ميليون و پانصد هزار نفر آن‌ها بايد در نماز جمعه جمع بشوند. ببينيد چه خبر مي‌شود، چه اجتماعي مي‌شود،‌ و لذا اجر نماز جمعه از همه اجرها بالاتر است.

خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ»[3] وقتي كه براي نماز روز جمعه ندا داده مي‌شود، همه شما سعي كنيد بي‌تفاوت نباشيد، حركت كنيد، بدويد «إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ» كه منظور همان نماز جمعه است «وَ ذَرُوا الْبَيْعَ» اگر مشغول معامله پرنفعي هم هستيد همان جا آن را رها كنيد «وَ ذَرُوا الْبَيْعَ» خيلي ساده است، معاني آن را همه شما مي‌فهميد. اين براي شما بهتر است از هر چيز «ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ‏َ» ولي مسلمان‌هاي ضعيفي كه پيش خدا ارزش ندارند «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً»[4] وقتي كه يك تجارتي را مي‌بينند، صداي آهنگي را مي‌شنوند، اين‌ها تو را تنها مي‌گذارند و به نماز جمعه حاضر نمي‌شوند. نمي‌خواهم درباره نماز جمعه صحبت كنم، نماز جمعه خيلي اهميت دارد و إن‌شاءالله بايد مردم مسلمان به اين نماز پراهميت و نماز عيد كه «جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداً وَ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ مَزِيداً»[5] نماز عيد همه شما خوانديد، در قنوت نماز عيد نُه مرتبه اين جملات خوانده مي‌شود كه «جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداً» خدايا تو براي مسلمان‌ها امروز را عيد قرار دادي، عيد هم به معناي برگشت به يك وضع تازه‌اي است، انسان صبح عيد كه مي‌شود يك حمامي مي‌رود، لباس نو مي‌پوشد، لباس تازه‌اي مي‌پوشد، در وضع خود تجديدنظر مي‌كند، خود را تجديد مي‌كند، روبه‌راه مي‌كند «جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداً» اما روز عيد فطر كه إن‌شاءالله در پيش داريم و نزديك است كه شايد روز دوشنبه باشد و احتمالي هم دارد كه روز يكشنبه باشد -چون مردم مسلمان حوصله سي روز روزه گرفتن را ندارند، غالباً به 29 روز آن را تمام مي‌كنند- حالا به هر حال چه دوشنبه باشد و چه روز يكشنبه، نزديك است، إن‌شاءالله نماز عيد را كه خوانديد اين جملات را مكرر مي‌خوانيد، چون نماز عيد نُه تا قنوت دارد و مي‌گوييد «جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداً» اما از براي پيغمبر و اولاد پيغمبر «ذُخْراً و كِرامَتاً» مايه اهميت، اكرام…، البته تا به حال نبوده است،‌ چون مقدمه دنيا گذشته است، مقدمه زندگي در دنيا اين ده هزار سال، يازده هزار سال گذشته و اين ۱۴۰۰ سال گذشته، اين مقدمه بوده است و بقيه آن كه شايد حدود متجاوز از يك ميليون سال باشد بعد از ظهور است و آن‌جا است كه عيد براي آل پيغمبر اكرم، اولاد پيغمبر اكرم مفهومي دارد. در زيارت حضرت معصومه كه مأثور است و از ناحيه امام رسيده است مي‌خوانيم: «وَ أَنْ يُرِيَنَا فِيكُمُ السُّرُورَ وَ الْفَرَجَ»[6] اي آل پيغمبر خدا به ما نشان بدهد يك روز را كه شما داراي يك خوشحالي باشيد و فرجي براي شما باشد و تا زمان ظهور حضرت بقيةالله اهل‌بيت پيغمبر نه خوشحالي داشتند و نه سرور. همان كسي هم كه پدر او مرده است اگر وسط جلسه با او يك صحبتي بكنيد او يك تبسمي بكند، اين علامت سرور او نيست، يا اگر نفهميد معني پدر مردن يعني چه، مثل خيلي از سادات هستند نمي‌دانند اينكه آن حكومتي كه خدا براي آل پيغمبر در نظر گرفته است يعني چه،‌ وإلّا نمي‌توانند اصلاً خوشحالي داشته باشند. اگر بدانند چه اجدادي داشتند و اين‌ها را با چه وضعي مردم كشتند…، يكي از ضررهاي روضه‌خواني -البته روضه‌خواني خيلي خوب است- ولي ضرر روضه‌هاي تند خواندن و به اصطلاح خيلي داغ خواندن اين است كه انسان در آن قسمت قساوت مي‌گيرد. اگر دفعه اول باشد بگويند سر ابي‌عبدالله را روي نيزه كردند شما نمي‌توانيد راحت باشيد. آخر حساب آن را انسان بكند، چطوري مي‌شود،‌ يك مقدار انسان فكر بكند، اصلاً مگر مي‌تواند طاقت بياورد، مخصوصاً اگر ابي‌عبدالله‌الحسين را بشناسد، ولي بس كه خواندن الآن مي‌بينيد حتي نه من و نه شما گريه هم نمي‌كنيم. زياد خواندند. بعضي از روضه‌ها واقعاً عجيب است، شما مثلاً فرض كنيد بدن ابي‌عبدالله‌الحسين را زير سُم اسب پايمال…، عجيب است انسان…، خود من اين‌طوري هستم حالا نمي‌دانم شايد ديگران اين‌طور نباشند، من گاهي تنها كه مي‌خواهم گريه كنم، و برايخود من يك روضه‌اي بخوانم، بيست سي تا از اين چيزهاي تند را فكر مي‌كنم مي‌بينم نمي‌توانم طاقت بياورم. فاطمه زهرا را آن‌طور، خيلي عجيب است، طفل شيرخوار ابي‌عبدالله آن‌طور، اصلاً نمي‌شود انسان طاقت بياورد، محال است بتواند طاقت بياورد، منتها چون اين‌ها را زياد خواندن و گفتند براي ما عادي شده است، وإلّا انسان بداند كه اهل‌بيت پيغمبر چه كساني هستند «أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ‏»[7] زمين به ارث براي بندگان صالح خدا است. خدا براي يك مُشت مردمي كه اين‌ها فقط وجود مصرفي هستند…، ديشب مي‌گفتم: بعضي‌ها را انسان فكر مي‌كند وجود اين شخص چه فايده در اين دنيا دارد؟ غذاهاي به اين خوبي را بگيرد مصرف كند، تبديل به نجاست كند،‌ جز اين هيچ فايده ديگري ندارد. نه به درد مردم مي‌خورد، نه به درد خود مي‌خورد، نه به درد زن و بچه خود مي‌خورد، هيچ، هيچ، يك موجود غذا بخورد حتي از الاغ هم پست‌تر «اولئک کالأنعام بل هم أضلّ» به الاغ يك كاري بدهند،‌ باري بدهند مي‌كشد، اين طرف و آن طرف مي‌برد، اما اين هيچ كاري نمي‌كند. در خانه راحت…، حتي به درد خود هم نمي‌خورد. يك موجود مصرفي است. اگر شما يك خُمي در خانه خود درست كنيد، يك مُشت غذاي خوب را داخل آن بريزيد، بعد كه بو گرفته برداريد دور بريزيد. كار شما اين باشد، او هم مثل اين است. جداً يك تكاني انسان بخورد، انسان به چه درد مي‌خورد؟ يا روح خود را انسان درست كند، يا جامعه خود را درست كند، يا خدمتي به جامعه بكند.

من گوش مي‌دادم يك كسي به يك كس ديگري مي‌گفت: من بيكار هستم، چه كار كنم؟‌ كاري هم از من برنمي‌آيد. اين مي‌گفت: برو دمِ پست خانه، زبان خود را دربياور، مردم مي‌خواهند تمبر پشت پاكت بچسبانند…، آخر اقلاً يك فايده‌اي انسان براي جامعه خود داشته باشد. آخر تو چه فايده‌اي براي جامعه خود داري؟ خوشحالي كه يك حقوق بازنشستگي به تو مي‌دهند، در خانه مي‌خوري و مي‌خوابي؟ واقعاً انسان بايد همين‌طور باشد؟ نه عبادتي، نه نمازي، بچه‌هاي انسان بگويند: اين چرا نمي‌ميرد. من آنقدر جوان متدين سراغ دارم كه اين‌ها مي‌آيند مي‌گويند: آقا ما اگر نفرين كنيم پدر ما زودتر بميرد بدكاري كرديم؟‌ مي‌گويم: چرا؟ مي‌‌گويند: وجود او فقط به درد خوردن و خوابيدن و غُر زدن مي‌خورد. حالا اگر غُر نمي‌زد باز خوشحال بوديم. جداً يك تكاني بخوريم آخر،‌ يك كاري بكنيم، اقلاً همين اندازه -اين كه من گفتم نمي‌خواستم شما را بخندانم- فايده داشته باشد كه زبان تو، آب دهن تو به درد تمبر چسباندن بخورد. آنقدر انسان خود را بي‌ارزش در جامعه…، آن‌وقت به اين خوشحال هم باشد كه الحمدلله ما…، من از بعضي‌ها مكرر سؤال مي‌كنم آقا شغل شما -ماشاءالله سرحال هستي- چيست؟ مي‌گويد: بازنشسته هستم. حالا بازنشسته، چه كاره هستي آقا؟ بازنشسته ديگر، خود بازنشستگي شغل است. در خانه هستيم، ريش او هم دوتيغه تراشيده، دهن او هم بوي مشروب مي‌دهد، اگر اهل عبادت باشد مي‌گوييم در خانه دارد عبادت مي‌كند، دارد خود را مي‌سازد. يك وجود بي‌فايده كه حال انسان واقعاً به هم مي‌خورد كه در زندگي به اين انسان فكر كند. حال من كه به هم مي‌خورد. باز آن كافرهايي كه براي جامعه خود خدمت مي‌كند. آخر تو چه هستي؟ می پرسند كه من نماز خود را در خانه بخوانم بهتر است يا در مسجد؟ من يك قاعده كلي براي همه شما بگويم. نماز دو جنبه دارد: يك نماز‌هاي واجب است كه صددرصد در جمعيت، با جمعيت خواندن استحباب آن بيشتر است ولو اينكه در خانه خلوت تو با حال نماز بخواني ولي در مسجد بي‌حال نماز بخواني. در خانه خلوت نخوان و در مسجد بخوان با جمعيت. گاهي نماز مستحبي است، نمازهاي مستحبي را چون انسان براي خودسازي مي‌خواند، اين‌جا هر چه حواس انسان جمع‌تر باشد براي خودسازي بهتر است. اگر مسجد خلوتي پيدا كردي…، من ديده بودم در قم وقتي كه تحصيل مي‌كرديم، بعضي از علما كليد بعضي از مساجد سر كوچه دست آن‌ها بود، مي‌رفتند در مسجد را باز مي‌كردند، بعد هم مي‌بستند آن‌جا نماز تنهايي مي خواندند. كليد آن‌جا هم دست تو نبود، حالا دو سه نفر گوشه كنار باشند مهم نيست. چنين جايي پيدا كردي برو آن‌جا نماز بخوان، وإلّا در خانه.

اين عبادت فردي، و اما اجتماعي. يكي از عبادت‌هاي اجتماعي انفاق است «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» هر كس از هر چيزي كه خدا به او داده انفاق كند. خدا به يكي علم داده است «زَكَاةُ الْعِلْمِ بَذْلُهُ»[8] از علم خود براي مردم بيان كند. اين‌جا چيزي ياد گرفتيد، زن تو در خانه نشسته است، براي تو سحري درست مي‌كند، قبل از خواب برو بگو آن‌جا خلاصه حرف‌هاي فلاني اين بود و من اين‌ها را ياد گرفتم و به تو تحويل مي‌دهم. چقدر خوب است، به جاي اين‌كه بخواهيد حرف‌هاي بي‌خود بزنيد مايه دعوا بشود، بعد يكي دو روز گرفتاري براي خود درست كنيد تا دومرتبه آشتي بكنيد، بنشينيد اين حرف‌ها را بزنيد. هيچ خجالت هم ندارد، امشب اين مجلس رفتيم، شما كه اين‌جا مشغول آشپزي، شما اين لطف را كرديد براي ما غذا درست كرديد، ما هم اين لطف را به شما مي‌كنيم كه حرف‌ها را براي شما مي‌گوييم، آنچه كه به درد شما مي‌خورد اين‌ها است، چه اشكالي دارد. «زَكَاةُ الْعِلْمِ بَذْلُهُ».

 «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» امشب اين مطالب روزي شما شده است، برويد اين‌ها را انفاق كنيد. يكي رفته است صبح تا غروب كار كرده است، كسب كرده است، به اندازه مخارج خود برمي‌دارد، بقيه آن را انفاق مي‌كند. يكي دوره سال فعاليت كرده است، هر چقدر هم اين‌طور فعاليت كنيد ارزش آن هم بيشتر است، يك كسي مي‌گفت: من مكه نرفتم. گفتم: چرا؟ گفت: ما هر چه درمي‌آوريم، به اندازه‌اي است كه مثلاً مخارج ما درمي‌آيد. گفتم: بيشتر دربياور. كار تو كه ماشاءالله خوب است، هنر خوبي داري. گفت: نه، قناعت. گفتم: نه، اشتباه مي‌كني، تو بايد تا جايي كه مي‌تواني فعاليت كني، نصف روز در اداره هستي، نصف روز ديگر را هم…، انسان حداقل بايد هشت ساعت كار بكند. بقيه آن را هم برو يك شغل آزادي گير بياور، كار بكن، پول به دست بياور، زياد هم داشته باشد، اگر نخواستي انفاق كن، كار اميرالمؤمنين اين بود. حضرت اميرالمؤمنين (عليه الصلاة‌ و السلام) مكرر در شرح حالات ايشان نوشته‌اند كه نخلستان‌هاي خرما تشكيل مي‌داد، هزار درخت…، شما مي‌دانيد درخت خرما بزرگ است، فاصله بين دو تا درخت خرما بايد زياد باشد. شما ببينيد اميرالمؤمنين چقدر زمين را زير كشت قرار مي‌داد، دانه را مي‌كاشت، درخت خرما مي‌شد، هزار درخت در باغ او بود، اين‌ها را مي‌فروخت و پول‌هاي آن را در دامن خود مي‌ريخت، در مسجد كوفه مي‌آمد، فقرايي كه مي‌دانستند امروز اميرالمؤمنين باغ فروخته است دور او جمع مي‌شدند، حضرت مي‌داد، همه را مي‌داد. اين معني «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» است. اگر زبان تو كار مي‌كند، زبان تو، آبرويي داري، اين آبرو را خدا به تو داده است، از اين آبرو براي ديگران استفاده كن «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ». تو رئيس اداره شدي، زيردست‌ها حرف تو را گوش مي‌دهند، مي‌بيني يك مظلوم آن گوشه ايستاده است، نگو به من مربوط نيست، اتفاقاً به تو مربوط است، آن رياست را خدا به تو داده است، از اين انفاق كن. از بازوي خود انفاق كن، ماشين مردم كنار خيابان خاموش كرده است،‌ زور تو هم خوب است، اقلاً پنج شش نفر زورهاي خود را روي هم مي‌ريزيد، ماشين را هُل مي‌دهيد، ماشين روشن مي‌شود، اين «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ». از همين چندتا نمونه‌اي كه عرض كردم بقيه را شما مي‌توانيد قياس كنيد، بقيه را قياس كنيد، هر چه خدا به شما داده است، از آنچه كه خدا به شما داده است انفاقي بكنيد، انفاق كنيد. انفاق يعني چه؟ يعني به ديگران بدهيد. روز عيد فطر دستور اين است كه اگر شما چيزي داريد فطريه خود را بده، نداريد بگير. حالا انسان ديگر نه بدهد، نه بگير كه نباشد. داري بنشين حساب كن، اگر مخارج خود را حساب كردي ديدي نه، اضافه داري، الحمدلله، يا مساوي داري، احتياجي نداري، بده. نفري صد تومان براي هر فردي از عائله خود و مهمان خود كه موقع مغرب منزل شما باشد يا جيره‌خوار شما باشد ولو در شهر ديگري، دانشجويي داريد، در حوزه علميه يك محصلي داريد، براي او پول هر ماه مي‌فرستيد، حالا فطريه آن را شما بايد بدهيد. نفري صد تومان، هر رأسي صد تومان، حتي براي آن بچه‌اي كه قبل از اذان مغربِ شب اول ماه شوال متولد شده است، براي همه بده. نه، آقا من حساب كردم خرج من زيادتر از دخل من است، بگير. اين‌ها را كه مي‌گويند براي همين است، براي همين است كه تو بگيري. ديگر نه بدهي، نه بگيري نداشته باشي. حالا يك كسي بخواهد نگيرد هم نگيرد، از آن طرف گرفتن آن واجب نيست، اما از اين طرف دادن آن واجب است.

بله، صبح عيد فطر قبل از نماز عيد فطر، فطريه خود را يا مي‌دهيد يا از اموال خود جدا مي‌كنيد تا به مستحق واقعي برسانيد. «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ». روايت دارد اگر گرفتاري داشتيد به برادر مؤمن خود بگوييد، اين از سه حال خارج نيست: يا اينكه خود او گرفتاري شما را رفع مي‌كند، پولي بخواهيد به عنوان قرض به شما بدهد، به شما مي‌دهد، خود او دارد به شما مي‌دهد. زن بخواهيد، دختر خوبي دارد به شما مي‌دهد. شوهر مي‌خواهيد –البته با شما نيستم با آن‌ طرفي‌ها هستم- پسر خوبي دارد به شما مي‌دهد. وسايل ازدواج مي‌خواهيد، وسيله دارد به شما مي‌دهد. مرحله دوم، ندارد ولي آبروي اين را دارد كه به اين‌ و آن بگويد براي شما پول تهيه كند، يا مثلاً دختر براي شما يا شوهر براي دختر شما پيدا كند، به او بگوييد، او بايد اين كار را بكند، از آبروي خود استفاده بكند. حالا نه، يك نفر رفيقي داريد كه نه پول دارد و نه آبرو، گاهي مي‌شود، اين شخص دعا كند، دعا را كه مي‌تواند بكند. دعا كند، چون همه بي‌آبروها در خانه خدا مقبول هستند. چون هيچ كس در خانه خدا آبرو ندارد، جز اهل‌بيت عصمت و طهارت، آن‌ها جدا هستند، آن‌ها آبرومندان در خانه خدا هستند؛ وإلّا از آن‌ها بگذرد همه ماها مثل هم هستيم. انسان در خانه خدا مي‌رود، هر چه آبرو هم نداشته باشد خدا به آبروي ما كاري ندارد، مي‌گويد: تو حالا كه براي برادر مؤمن خود دعا كردي من هم..، او قبل از اينكه برادر مؤمن تو باشد بنده من است، من حاجت او را برآورده مي‌كنم، پس «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ».

انفاق در همه چيزها هست، حالا من اگر بخواهم مثال بزنم مثال خيلي هست. مثلاً دو دست لباس داري، يك دست آن را انفاق كن. حضرت زهرا (سلام الله عليها) شب زفاف، يك خانم مستحقي آهسته به حضرت زهرا گفت: من لباس ندارم، حضرت لباس خوب خود را…، البته اين مرحله، مرحله بالاتري است كه انسان لباس خوب‌تر را به ديگري بدهد. اين از «مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» بالاتر است كه «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[9] به آن نيكي واقعي هرگز نمي‌رسيد مگر اينكه آنچه را كه دوست داريد…، حساب مي‌كنيد اين لباس ديگر به درد من نمي‌خورد، تو مي‌خواهي آن را چه كار كني، در خانه، در صندوق جا گرفته است انفاق كني. اين آيه شامل اين نمي‌شود، اما يك دست كت و شلوار خوب داري، يك دست كت و شلوار هم هست كه خيلي آن را دوست نداري، آن را كه خيلي دوست نداري، پارچه آن ارزان‌تر است، آن را براي خود نگه دارد، آنكه پارچه آن گرانتر است انفاق كن «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» اين را مي‌گويد. آن‌وقت اقتداكننده به فاطمه زهرا و اميرالمؤمنين مي‌شوي.

قنبر مي‌گويد: با اميرالمؤمنين بازار رفتيم، حضرت دو دست لباس تهيه كرد، يكي پرقيمت و ديگري كم‌قيمت. در ذهن خود گفتيم كه آن كم‌قيمت براي من است و آن پرقيمت هم براي خود او. خانه آمد، آن پرقيمت را به من داد و آن كم‌قيمت براي خود برداشت. هرچه ما گفتيم آقا شما فلان، حضرت فرمود: نه، پيغمبر توصيه شما را به ما كرده است، گفته است به غلامان خود «وَ أَلْبِسْوهُم مِمَّا تَلْبَسُون»[10] از آنچه كه خود شما مي‌پوشيد به آن‌ها بپوشانيد، بله «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ».

جمله بعدي «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»[11] اين را بدانيد ما بايد بر تمام كتب آسماني كه نازل شده است ايمان داشته باشيم. اگر شما الآن بگوييد كه من تورات را قبول ندارم، شما كافر هستيد. يا مي‌گوييد انجيل را قبول ندارم، به طور كلي، كافر هستيد. به جهت اينكه در قرآن آمده است كه انجيل حق است، هست، شما بگوييد قبول ندارم در واقع قرآن را هم آن‌وقت قبول نداريد. شما بگوييد مثلاً زبور داوود را من قبول ندارم، كافر هستيد و با همين كلام انسان نجس مي‌شود. مي‌توانيد بگوييد اين تورات تحريف‌شده را من قبول ندارم، اين تورات، اين انجيل تحريف‌شدهِ امروز را من قبول ندارم، دقت كرديد، اما اصل تورات و انجيل و زبور و اين‌ها را بگوييد من قبول ندارم كافر هستيد. «وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ» «ما أُنْزِلَ إلي رسول‌الله» قرآن است و خلاصه آن تبليغ ولايت است. «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»[12] كه ولايت اميرالمؤمنين است. حالا، «وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ»[13] و هر چه قبل از تو نازل شده است، اين‌ها را هم قبول دارند، و در تمام كتب انبياء‌ و قرآن مجيد مهم‌تر آن كه من در شب گذشته توضيح دادم كه منظور تزكيه نفس است، به جهت اينكه شاه‌فرد و بزرگترين مسئله و مهم‌ترين مسئله در قرآن و در كتب آسماني انبياء گذشته، مسئله تزكيه نفس است. كه اين‌جا مي‌فرمايد: «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ».

حضرت عيسي هر جا…، شما اين را بدانيد،‌ حالا يك وقتي يك بحثي با مسيحي‌ها بود، ما از چند نفر از رفقا خواهش كرده بوديم كه كلمات حضرت عيسي را در كتب شيعه و اسلامي جمع كنيم، جمع هم كرديم، الآن هم داريم، و كلمات حضرت موسي را در قرآن و در روايات جمع كنيم، جمع كرديم. گذاشتيم كنار تورات و انجيل. به مسيحي‌ها گفتيم: انصاف بدهيد، اين‌ها بهتر است كه كلام حضرت عيسي باشد يا آنچه كه شما در انجيل نوشتيد؟ چون از كلام حضرت عيسي بيشتر از آنچه كه در انجيل آمده باشد در روايات ما آمده است. حواريون مثلاً به حضرت عيسي گفتند: «مَنْ نُجَالِسُ‏؟»[14] ما با چه كسي نشست و برخاست كنيم؟ حضرت فرمود: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ» كسي كه وقتي به او نگاه مي‌كنيد به ياد خدا مي‌افتيد. چقدر كلام خوبي است، شما تمام انجيل را ورق بزنيد يك كلام به اين پرقيمتي پيدا نمي‌كنيد، و كلمات ديگر. در قرآن هم زياد كلمات حضرت عيسي آمده است. به اين كلمات بايد ايمان داشته باشيد و حضرت عيسي را قبول كنيد، پيغمبر است. يكي از اعتقاد ما در باب نبوت…، سابق كه به ما در مدرسه‌ها راجع به نبوت و اصول دين صحبت مي‌كردند مي‌گفتند: نبوت يعني چه؟ مي‌گفتيم: 124 هزار پيغمبر، اول آن‌ها حضرت آدم و آخر آن‌ها پيغمبر اسلام، همه بر حق هستند. اين بايد جزو اعتقادات ما باشد، بايد همه را ما بر حق بدانيم، همه پيغمبر خدا هستند.

يك وقتي نقل كردند كه يك مسلماني با يك مسيحي دعوا كرده بود، او به پيغمبر اسلام جسارت مي‌كرد اين هم به حصرت مسيح جسارت كرده بود. نه، او چون اعتقاد به پيغمبر ندارد با اين كار در دين خود كافر نمي‌شود، ولي ما چون اعتقاد به حضرت عيسي داريم، با جسارت به حضرت عيسي در دين خود كافر مي‌شويم. حضرت عيسي خيلي محترم است، يكي از فضايل بسيار مهم حضرت عيسي (عليه السلام) اين است كه خدمتگزار امام زمان ما است، ما نبايد اين را دست‌كم بگيريم. از اصحاب خاص حضرت بقيةالله است. مانده است كه بتواند خدمتگزاري خود را به پايان برساند و با حضرت مي‌آيد و اقتدا مي‌كند، مسيحيت را در گرويدن به حضرت بقيةالله دعوت مي‌كند، يك وجود خيلي پرارزشي است. حضرت عيسي به قدري پرارزش است كه خداي تعالي اسم او را در قرآن كلمةالله، روح‌الله گذاشته است. ما حق اينكه حتي اسم او را سبك ببريم نداريم. حضرت موسي هم همين‌طور، حضرت ابراهيم كه ديگر در عظمت آنقدر خدا در قرآن تعريف او را كرده است كه واقعاً هيچ وليّ خدايي بعد از معصومين (عليهم الصلاة و السلام) به مقام حضرت ابراهم نمي‌رسد. خيلي مهم است كه خدا تصديق كند كه قلب او سالم است «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ‏»[15] قلب سالم، قلب سالم دارد، قلب پاك دارد، دل پاكي دارد. يك وقت هست من به شما مي‌گويم دل شما پاك است، يك وقت هست خدا به يك كسي مي‌گويد دل پاك داري، دل حضرت ابراهيم پاك بود. همه كارهاي او هم قبول مي‌شد، همه كارهاي او هم صحيح انجام مي‌شد. خانه درست كرده است، يك خانه چهارديواري كه از نظر مهندسي خيلي التماس دعا است ولي اين قبول شد، تا روز قيامت مردم بايد دور اين طواف كنند، لحظه‌اي نمي‌شود كه دور آن… مگر موقع نماز كه جلو را مي‌گيرند وإلّا دور آن طواف مي‌شود. يك خانه‌اي داخل آن چون هميشه در آن بسته است…، يك دفعه ما موفق شديم آن بالا رفتيم، نفس انسان مي‌گيرد چون هواي آن خيلي خراب است، پنجره و اين‌ها ندارد، يك خانه چهارديواري اين‌طوري.

خداي تعالي دستور داده است كه برو بچه خود را در منا ذبح كن، اين رفته است، كار خود را هم هنوز كامل انجام نداده است، يعني نگذاشتند انجام بدهد، تا روز قيامت مردم از اين عمل او بايد پيروي كنند. بروند در آن‌جا لااقل يك گوسفند بكُشند. به او دستور داده شده است كه مثلاً هر جا شيطان به تو وسوسه جدي كرد…، اين را شما دست‌كم نگيريد، خيال نكنيد يك كار بي‌فايده‌اي است، اين رمي جمرات را مردم نمي‌فهمند، فكر مي‌كنند يك كار بي‌فايده‌اي است، نه، اين حتي در دوران زندگي شما، به غير از مكه هم به درد شما مي‌خورد. هر جا ديديد كه يك حمله شديدي شيطان به شما كرد يك قدري او را تنبيه كنيد، خود شما هم مي‌توانيد تنبيه كنيد. من ديده بودم، حالا اين حرف‌ها از بين ما بيرون رفته است، بعضي‌ها از اولياء خدا بودند وقتی نفسشان با آنها خيلي ستيزه جویي مي‌كرد. در خانه مي‌نشستند، يك چوب هم كنار خود مي‌گذاشتند، مي‌گفتند: ديگر اگر بخواهي كنار آجيل‌فروشي رد شدي و پول نداشتي و مدام در دل خود گفتي: بروم از اين آجيل‌ها نسيه بگيرم و يك مقداري بخورم، با اين چوب پدر تو را درمي‌آورم. اگر سيگار را ترك كردي، باز مدام از كنار يك سيگاري رد شدي و نفس تو يك طوري شد با اين چوب تو را مي‌زنم. بله، همه اين‌ها نفسانيت است. اگر كنار خيابان يك زني را ديدي بدحجاب است، دفعه اول چشم تو افتاد، سر خود را پايين انداختي، اجري بردي «الْأُولَى‏ لَك» چشم تو يك دفعه افتاد، سر خود را پايين انداختي. دومي اگر برگشتي و نگاه كردي با اين چوب، حتي بعضي‌ها چاقو جلوي خود مي‌گذاشتند، يك مقدار بيشتر بايد آن را ترساند، با اين چاقو تو را درست مي‌كنم. چه كار مي‌كني آقا؟ ممكن است جدي نگيرد.

مرحوم ميرداماد كه معروف است، داماد شاه عباس بوده است. ايشان در مدرسه طلبه بود، طلبه‌اي در مدرسه بود، يك وقتي در اتاق او را يك دختري تَق‌تَق در مي‌زند. باز كرد، يك دختر خيلي خوش‌لباس، خوش‌قيافه. گفت: چيه؟ گفت: من مي‌ترسم بيرون بمانم، پناهنده به شما شدم، خانه هم نمي‌توانم بروم. من مي‌خواهم اين‌جا تا صبح بمانم، صبح كه هوا روشن شد بروم. گفت: بيا داخل. نشست، اول در اتاق را باز گذاشت، چون اگر با يك نامحرمي در يك جا قرار گرفتيد و مجبور شديد بنشينيد در را باز بگذار كه اگر كسي خواست بيايد، بتواند بيايد، وإلّا نشستن شما با او حرام است. اگر در بسته باشد، طوري باشد كه كسي نتواند داخل بيايد، يا مجبور بشود بزند يا ياالله بگويد، اين نشستن شما با او حرام است، ولو هيچ نظري هم نداري، نداشته باش. در را باز گذاشت و نشست، جلو نشست و به دختر گفت: آن عقب بنشين. نشست، نشست. ايشان هم مشغول مطالعه كتاب خود بود. گاهگاهي هم انگشت خود را مي‌گرفت سر چراغ، اين لامپ‌هاي سابق، يك قدري درد مي‌گرفت، عقب مي‌كشيد. صبح دختر رفت، دختر شاه بود، پيش شاه عباس رفت،‌ گفت: ديشب كجا بودي؟ گفت: جريان ما اين است، نمي‌دانم كجا سر من بند شد، گير كردم، خلاصه شب شد و من… . گفت: بالأخره چه شد؟ اين بدتر شد. گفت: ما داخل يك اتاقي رفتيم، يك سيد طلبه‌اي آن‌جا بود و خلاصه جريان هم اين بود، او داشت مطالعه مي‌كرد، مطالعه او و همه چيز عادي بود ولي گاهگاهي انگشت خود را سر چراغ مي‌گرفت و عقب مي‌كشيد. او را خواست، گفت: جريان چه بود؟ گفت: گاهي شيطان مي‌آمد، خلاصه در جلد ما مي‌رفت، من با آتش دنيا او را تنبيه مي‌كردم. انسان بايد نفس خود را تنبيه بكند. البته شماها إن‌شاءالله نيازي نداريد، وقتي انسان از مرحله توبه، آن هم با استقامت كامل وارد به اين مراحلي كه هست شد، در وقتي كه به جهاد با نفس رسيد مثل آب خوردن جهاد با نفس مي‌كند. تجربه شده است، ولي كسي كه يك دفعه چنين پيشامدي مي‌كند بايد يا با چاقو يا با چوب يا با آتش يا با كتك با سيلي، بله، اين را انسان كنترل بكند، كنترل بكند. اين را مي‌خواستم بگويم حضرت عيسي و انبياء گذشته و حضرت ابراهيم، حضرت نوح، حضرت آدم همه پيش ما محترم هستند و حضرت ابراهيم (عليه السلام) با سنگ به شيطان پرتاب مي‌كرد، مي‌زد، چون اين در انسان اثر رواني دارد، وقتي چند دفعه سنگ پراندي، يعني اينكه خود را نجات دادي، و ساير انبياء، همه اين انبياء محترم هستند، كتاب‌هاي آن‌ها پيش ما محترم است و بايد ما ايمان به آن‌ها داشته باشيم «وَالَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ‏ََ» به آخرت انسان بايد يقين داشته باشد، اكثر ماها به آخرت يقين نداريم. جواني در پاي منبر پيغمبر اكرم نشسته بود، رنگ او پريده بود، شب نخوابيده بود. حضرت فرمود: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ»[16] چطور صبح كردي؟ گفت: «أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً» خيلي جرأت داشت، خيلي ادعا است، من ديشب تا صبح بيدار ماندم در حال يقين. حضرت فرمود: «فَمَا عَلامَةُ يَقِينِكَ؟» علامت يقين تو چيست؟ گفت: اولاً همين كه نتوانستم بخوابم «عَجَباً لِلمُحِب كَيْفَ يَنَامُ»[17]‏ . در رواياتي از ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) هست كه من تعجب مي‌كنم از كسي كه يقين به مرگ دارد و چطور مي‌خوابد. ديشب تا صبح نخوابيدم و مردم جهنمي را كأنّهُ مي‌ديدم، انسان وقتي به يك چيزي يقين داشته باشد مثل اين است كه مي‌بيند. مي‌ديدم در جهنم معذب هستند و از ترس نمي‌توانستم بخوابم و مردم بهشتي را هم مي‌ديدم كه در نعمت‌هاي بهشت متنعم هستند و از اميدي كه، از علاقه‌اي كه من به آن‌ها برسم شب نمي‌توانستم بخوابم. حضرت فرمود: راست گفتي، او را تصديق كرد و به مردم گفت: مثل اين شخص يقين پيدا كنيد، يقين داشته باشيد.

خدايا به آبروي خاندان عصمت و طهارت ايمان ما را،‌ اعتقاد ما را، امراض روحي ما را، همه را خدايا تحت كنترل خود قرار بده، و امراض روحي را از ما دور بفرما، يقين ما را كامل بفرما.

 

 



[1]. بقره، آيات 3 و 4.

[2]. الكافي، ج‏2، ص 176.

[3]. جمعه، آيه 9.

[4]. همان، آيه 11.

[5]. المصباح للكفعمي، ص 416.

[6]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 266.

[7]. انبياء، آيه 105.

[8]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 391.

[9]. آل عمران، آيه 92.

[10]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏15، ص 450.

[11]. بقره، آيه 4.

[12]. مائده، آيه 67.

[13]. بقره، آيه 4.

[14]. الكافي، ج ‏1، ص 39.

[15]. صافات، آيه 84.

[16]. بحار الأنوار، ج ‏67، ص 159.

[17]. همان، ص 160. 

۲۵ رمضان ۱۴۱۴ قمری – ایمان به غیب و شهود

ایمان به غیب و شهود ۲۵ رمضان ۱۴۱۴

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ‏»[1]

دو سه شبي كه در مسجد درباره اين آيه صحبت كرديم، مطالبي عرض شد كه براي عموم بود. مطالبي كه مربوط به خواص و دوستان خود ما هست باقي ماند. در آن شب‌ها خلاصه مطالبي را كه عرض كرديم اين بود كه اهميت و ارزش مؤمنين به غيب بيشتر از كساني است كه ايمان به شهود پيدا مي‌كنند، يعني آن‌هايي كه مي‌بينند و ايمان پيدا مي‌كنند، ايمان آن‌ها از راه ديدن به وجود آمده است، از راه شنيدن به وجود آمده است. ديدن كه از طريق چشم باشد ايمان مستقر نمي‌شود، يعني اگر شما از طريق چشم به يك چيزي ايمان آورديد، اين ايمان مستقري نيست، يا هم‌چنين از طريق شنيدن، اما ايماني كه از طريق فكر و عقل به دست مي‌آيد، آن ايمان خواهي نخواهي ايمان مستقري خواهد شد، يعني چون با عقل به دست آمده است از اين نظر عميق است. يكي از چيزهايي كه از اجزاي ايمان است و اهميت دارد و بسيار مهم است، ايمان به امام است. فكر و عقل خود را بايد به كار بيندازيد، ايمان به امام كه از مهم‌ترين مسائل اعتقادي است پيدا كنيد، زيرا اگر ايمان به امام داشتيد بقيه كارها تنظيم مي‌شود،.خدا را از طريق امام بايد شناخت، معاد را كه مبدأ و معاد از مهم‌ترين چيزها است بايد از طريق امام شناخت. امامت خودِ پيغمبر اكرم هم اهميت‌ زيادتري دارد تا نبوت ايشان، چون او امام رحمت است. امام يعني جلودار، پيشوا، راهنما. امام يعني كسي كه در همه كارها راهنماي فكر و عمل و اعتقاد انسان است. حالا اين شخص به عنوان پيغمبر آمده باشد يا به عنوان وصي پيغمبر. مي‌بينيد كه حضرت ابراهيم كه خداي تعالي در وصف ايشان مي‌فرمايد: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ‏»[2] ببينيد اين‌جا حضرت ابراهيم با اينكه پيغمبر بوده است، خدا مي‌فرمايد: من تو را امام قرار دادم. امام به معناي اصطلاحي كه ما فكر مي‌كنيم نيست، به معناي رهبر، راهنما است. از امام جماعت گرفته تا امام جمعه و بعد هم ائمه پيشوايان مرجعيت و بعد مي‌رسد به امام معصوم، بعد هم به پيغمبران،‌ اين‌ها همه امام هستند. يك وصف كلي براي همه هست و آن كلمه امامت است. شما بايد امام را بشناسيد كه اگر امام را شناختيد، پيغمبر را هم شناخته‌ايد. امام يعني كسي كه رهبري مردم دنيا را براي رسيدن به حقايق و معارف دين كه از جانب خدا آمده عهده‌دار است، اين را امام مي‌گويند. بنابراين اگر ما گفتيم بحث امامت، بحث از صفات پيغمبر اكرم هم هست. پس اگر ائمه (عليهم السلام) كه شامل خود رسول اكرم هم مي‌شود شناخته شدند، خدا را به وسيله اين‌ها مي‌شناسيم، معاد را هم به وسيله اين‌ها مي‌شناسيم و خود آن‌ها را هم بايد به وسيله خود آن‌ها بشناسيم و روي اين تقسيم يك خداشناسي داريم، يك امام‌شناسي و يكي هم معادشناسي. اين سه چيز از اصول اعتقاد ما است، يعني اگر تا به حال شنيده بوديد اصول دين پنج تا است، ما عرض مي‌كنيم كه اصول دين به اين معنا سه تا است. خداشناسي، امام‌شناسي و معادشناسي.

خداشناسي را از امام بايد ياد بگيريم. فرق پيغمبر و وصي پيغمبر در اين است كه پيغمبر حقايق و معارف را از جانب خدا دريافت مي‌كند و مستقيم از خداي تعالي مي‌گيرد و وصي پيغمبر آنچه را كه پيغمبر از خدا گرفته است و خود او فرصت نكرده است كه آن حقايق را در بين مردم تقسيم و پخش كند، امام و وصي پيغمبر پخش مي‌كند. لذا فرق بين وصي پيغمبر و پيغمبر در هيچ چيز نيست جز در همين موضوع. او دريافت‌كننده است، اين پخش‌كننده، او دريافت‌كننده است، اين ناشر. در همين روايت سلمان و ابي‌ذر اين مطلب هست كه علي بن ابيطالب فرمود: «صَارَ»[3] گرديد پيغمبر «الْمُنْذِرِ» و من شدم هادي، يعني راهنماي به آنچه به پيغمبر نازل شده است. به دليل قول ذات مقدس پروردگار كه فرمود: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»[4] تو اي پيغمبر منذر هستي -حالا منذر در اين‌جا به معناي واسطه وحي است- و براي هر قومي يك هادي هست. براي مردمي كه در زمان اميرالمؤمنين بودند، هادي آن‌ها علي بن ابيطالب بود. بعد امام حسن، تا در زمان ما كه راهنماي ما حضرت حجةبن‌الحسن (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) است.

 پس بنابراين اگر ما بحث از امامت مي‌كنيم فعلاً كاري به نبوت –خوب دقت كنيد- و خلافت نداريم. بعدها بحث جدا مي‌شود كه خليفه چه كسي است و خليفه با پيغمبر چه فرقي دارد. فرق آن را عرض كردم، كه فرق آن در اين است كه پيغمبر واسطه بين خدا و خلق است و وصي پيغمبر بايد واسطه بين پيغمبر و خلق باشد. از نظر علمي روي اين حساب هيچ فرقي نبايد داشته باشند، به جهت اينكه اگر يك مختصر خليفه پيغمبر كسر داشته باشد نمي‌تواند خلافت بكند، نمي‌تواند خليفه مطلق باشد. به جهت اينكه آنچه بر پيغمبر نازل شده است اگر يك قسمت‌هاي آن را وصي پيغمبر مي‌دانست و يك قسمت‌هاي آن را نمي‌دانست، آن مقداري را كه نمي‌تواند و نمي‌داند نزول اين‌ها بي‌‌فايده مي‌شود و آمدن پيغمبر هم براي اين قسمت بي‌فايده مي‌شود و خداي تعالي كار بي‌فايده نمي‌كند. پس بايد تمام علم پيغمبر را خليفه او داشته باشد و در همين يك جزئي فرق است كه اين از خدا گرفته است و خليفه پيغمبر از پيغمبر مي‌گيرد و نبايد معتقد بود كه ممكن است حتي يك مسئله كوچك بر پيغمبر نازل نشده باشد ولي بر علي بن ابيطالب نازل شده است.

پس بنابراين اگر ما درباره امام بحث كرديم آن چيزي كه در ذهن شما هست، كه وقتي امام مي‌گوييم منظور غير پيغمبر است نه، تمام انبياء امام بودند، تمام ائمه اطهار هم امام بودند، تمام امام جماعت‌ها هم امام هستند، تمام امام جمعه‌ها هم امام هستند، حتي اگر يك كسي آدرسي را بهتر از شما بلد بود و جلو افتاد و شما را به آن آدرس رساند، او نسبت به شما امام است. پس امامت يك معناي كلي دارد كه شامل هر كسي كه انسان را از يك گمراهي نجات بدهد، ولو گمراهي در كوچه، و انسان را به مقصد برساند شامل مي‌شود. مي‌بينيد كه به همه اين‌ها امام مي‌گويند، منتها يك امام مطلقي داريم و يك امام محدود داريم. آن كه امام مطلق است همه آنچه كه بر پيغمبر نازل شده است، همه آن‌ها را مي‌داند و مردم را به آن حقايق راهنمايي مي‌كند، خود پيغمبر هم همين‌طور است. شما در همين دعاي توسل به پيغمبر مي‌گوييد: «يَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ»[5] و حال اينكه به ائمه اطهار نمي‌گوييد يا «يَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ» پيغمبر اكرم امام رحمت است و رحمت خدا هم شامل همه چيزها مي‌شود «وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ»[6] هيچ چيز نيست كه ايجاد بشود و طبق رحمت الهي نباشد، يعني رحمت الهي شامل هر چيزي كه شد او حتي خلق مي‌شود و بعد بقاء او باز به رحمت خدا است. پس مي‌گوييم «وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ» پيغمبر اكرم هم امام رحمت است، پس همه چيزهايي كه رحمت شامل آن‌ها شده است،‌ همه آن چيزها به اصطلاح، همه آنچه كه رحمت خدا شامل آن شده است همه آن‌ها را امام مطلق امامت مي‌كند، همه آن‌ها را. از يك اتم كه الكترون‌ها دور هسته آن روي يك نظم خاصي دارد مي‌چرخد، چون مشمول رحمت الهي هست، امام رحمت او را راهنمايي مي‌كند، تا برسد به كهكشان‌ها و تمام عالم وجود و تمام آنچه كه پروردگار خلق كرده است.

بنابراين پيغمبر اكرم و دوازده امامي كه وصي او هستند كه صلوات خدا بر آن‌ها باد، همه اين‌ها امام مطلق هستند، يعني امام رحمت هستند، يعني هر جايي كه رحمت پروردگار شامل آن جا يا آن چيز مي‌شود، اين‌ها بر آن چيز و آن شخص امامت دارند، اين يك امام است، اين را امام مطلق‌ مي‌گويند كه هم ولايت تكويني دارد هم ولايت تشريعي، يعني هم بر كون رهبري دارد، هم ستارگان و ماه و خورشيد و آسمان‌هاي هفت‌گانه را با اراده خود مي‌چرخاند و هم رهبري حكمي و رهبري معارفي و مسائل ديني و حقايق ديني كه از جانب خدا هست او بايد رهبري كند. پس مي‌بينيم فرقي بين پيغمبر در اين جهت و امام نيست إلّا در اينكه پيغمبر از جانب خدا مي‌گيرد ولي امام از جانب پيغمبر مي‌گيرد. اين مطلب از نظر دقت عقلي ثابت شده است و مي‌بينيم ما امام را اگر با اين خصوصيت شناختيم از طريق فكر و عقل يك استدلال بسيار محكمي است. آن كساني كه مي‌گويند خليفه پيغمبر لازم نيست علم پيغمبر را داشته باشد، اين‌ها واقعاً با اين استدلال درك صحيحي ندارند، بالأخره در هر زماني يك امام مطلقي لازم است كه در عالم باشد كه در تمام چيزها به او مراجعه بشود. در اين چند شبي كه از ماه مبارك رمضان مانده است من از زبان خود اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السلام) يك مقداري باز درباره امام مطالبي را مي‌خوانم و لذا مي‌بينيم اين‌جا اميرالمؤمنين در ضمن توصيف معرفت امام -كه سلمان و ابي‌ذر آمده‌اند از معرفت امام سؤال مي‌كنند- درباره پيغمبر هم حرف مي‌زند. در اين‌جا حضرت مي‌فرمايد: «يَا سَلْمَانُ وَ يَا جُنْدَبُ وَ صَارَ مُحَمَّدٌ يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ‏ وَ صَارَ مُحَمَّدٌ ن وَ الْقَلَمِ وَ صَارَ مُحَمَّدٌ طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏ وَ صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ الدَّلَالاتِ»[7] اين چهار جمله‌اي كه حضرت درباره پيغمبر فرموده است، با اينكه ما فكر كرديم آن‌ها فقط درباره معرفت امام سؤال كردند ولي هدف آن‌ها هم اصل امامت بوده است، مي‌فرمايد: پيغمبر يس شد. يس از اسامي پيغمبر است كه از آن اسراري است كه من معتقد هستم خداي تعالي در قرآن اين اسم را باقي گذاشته است براي اينكه امام زمان بيايد و توضيح بدهد. يك مُشت از مطالب در قرآن هست كه براي آن معاني گفتند ولي هيچكدام از آن‌ها فايده ندارد. مثلاً «كهيعص»[8] «الم»[9] «المر»[10] «المص»[11] «حم»[12] «ن»[13] و يكي هم «يس»[14]. حالا ابي‌ذر و سلمان از اين كلام چه فهميدند…، گفت: «بين المحبين سرّ ليس يفشيه قول و لا قلم»[15] بين دوستان يك اسراري است كه هيچ چيز نمي‌تواند آن را افشا كند، نه كلام، نه قلم. دو تا دوست چطور مي‌توانند آن محبت خود را روي كاغذ بياورند؟ چه كار مي‌كنند؟ كلمه قربان تو بروم كه همه به هم مي‌گويند، هر كس هم بخواهد كلاه سر ديگري بگذارد اول مي‌گويد قربان تو بروم. خدمت شما عرض شود اين كلمه كه اعتباري ندارد. تبسم و صورت باز داشتن هم اعتباري ندارد. هر كاري كه شما بخواهيد بكنيد چون يك عده كنار آن افراد منافق بودند آن را از اعتبار ساقط كردند، لذا نه قلم مي‌تواند محبت واقعي را بياورد، نه زبان مي‌تواند بيان كند. خيلي افراد بودند مثلاً فرض كنيد محبت در درجه نهايي نسبت به يك شخصي انجام دادند ولي در باطن دشمن بودند. شما فكر نكنيد مثلاً هميشه ابابكر و عمر كه خدمت پيغمبر مي‌آمدند با غضب با پيغمبر حرف مي‌زدند، نه، آنقدر دست مي‌بوسيدند، آنقدر اظهار ارادت مي‌كردند كه مسلمان‌ها باور نمي‌كردند اين‌ها با پيغمبر دشمن باشند، و لذا آن‌ها را به خلافت قبول كردند. هيچ چيز نمي‌تواند محبت را بيان كند، نه قول و نه قلم. چه كسي مي‌فهمد كه سلمان از كلمه «يس» چه چيزي فهميده است؟ از كمله «ن» چه فهميده است؟ خود پيغمبر چه فهميده است؟ ماها نمي‌توانيم بيان كنيم. بنابراين آنچه كه مربوط به زمان ظهور است كه إن‌شاءالله حضرت بقيةالله تشريف مي‌آورند و بيان مي‌كنند همين فواتح سوّر است، يعني حروفي كه در اوايل سوره‌ها واقع شده است. يكي از آن حروف «يس» است، البته من يك وقتي ديدم يك آقايي كه از محترمين هم بود -كه بعد از منبر من ايراد گرفتم گفت: حق با شما است- ايشان روي منبر مي‌گفت: پيغمبر اكرم را از اين جهت «يس» گفتند، چون سين زُبر و بينات آن –وقت شما گرفته مي‌شود، مثل اينكه فايده هم ندارد- با هم مساوي هستند. زُبر و بينات چه چيزي هستند؟ هر حرفي در حروف ابجد يك زُبر دارد و يك بينات. مثلاً الف، اين خطي كه مي‌كشيد،‌ اين خط تنها، اين زُبر آن است، در خواندن الف كه مي‌خوانيد يك (ا) است، يك (لام) است، يك (ف)، (ا)، آن (لف) بينات آن است. دقت كرديد، همين‌طور تمام حروف، باء، زُبر آن (ب) است، بينات آن الف است. جيم، (ج) زُبر آن است، (ي) و (م) بينات آن است. اين را ياد بگيريد بد نيست،‌ چون جفر و حساب ابجد، ابجد كبير و ابجد صغير در اين كتاب‌هاي بحر الغرائب و نمي‌دانم علوم غريبه و اين‌ها خيلي هست، يعني روي آن كار مي‌كنند. يك عده با اين‌ها مي‌خواهند از آينده خبر بدهند، با همين مسائل، حالا خيلي مفصل است.

هر حرفي يك زُبر دارد، يك بينات. فاء مثلاً (ف) زُبر آن است، (ا) و بعضي‌ها مي‌گويند با همزه بعدي، اين‌ها بينات آن است. حالا سين زُبر و بينات آن از نظر عدد حساب ابجد يكي هست. حالا ما مي‌ترسيم سر اين‌ حرف‌ها وقت مجلس گرفته بشود. بد نيست اطلاع داشته باشيد، چون إن‌شاءالله شما مي‌خواهيد از افرادي باشيد كه بتوانيد يك وقتي با اين‌ها حرف بزنيد. خود من يك وقتي خيلي اين‌ها را ياد گرفته بودم. بعد از اينكه زُبر و بينات را خوب فهميديد، خدمت شما عرض شود كه اين را با حساب أبجد مطابقت مي‌كند، مثلاً (الف) يك -اب- (ب) دو، جيم سه، دال چهار. مي‌رويد مي‌رسيد همين‌طور (ابجد-هوّز-حطّی-کلمن-سعفص-قرشت-ضظغ) همين‌طور حروف‌ها را از ده حرف، از يك شروع مي‌شود تا ده. از آن‌جا ده‌تا ده‌تا مثلاً ده، بيست – متوجه شديد؟-‌ سي، اين‌طوري، بعد از صد به بالا صدتا صدتا بالا مي‌رود، اين‌طوري. اين هم ياد گرفتيد؟

حالا (س) از چيزهايي است كه (س) در حساب أبجد چند است؟ شصت، (س) شصت است، (ين) آن هم شصت‌تا است، درست است؟ يعني (ي) ده‌تا، (ن) پنجاه تا، شصت تا. دقت كرديد؟ البته آن آقا مي‌گفت: پيغمبر به اين دليل ظاهر و باطن او يكي بود، صحبت مي‌كرد. ما هم پايين منبر گفتيم: آقا. گفت: بله، گفتم: خود يس اسم پيغمبر است، نه (ي) آن ندا باشد، اين‌ هم را بدانيد، گفت: به چه دليل؟ گفتم: به اين دليل كه در سوره صافات خدا مي‌فرمايذ: «سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسينَ»[16] نمي‌گويد «إِلْ سينَ» پس «يس» مركباً اسم حضرت رسول اكرم است و معناي آن چيست؟ نمي‌دانيم. اين هم آخر كار. البته براي آن‌هايي كه اهل ذوق هستند منبر او به قدري جالب بود، خود من هم داشتم خوب گوش مي‌دادم، فقط اين اشكال اگر نبود بسيار مطلب خوبي داشت، ولي اين اشكال داشت. «ن» يعني چه؟ نمي‌دانيم. «ن وَ الْقَلَمِ» قلم را مي‌فهميم، چون هر چيزي كه از طريق نوشتن بخواهد از قلب يك كسي وارد بر فكر كسي بشود بايد به وسيله قلم انجام بشود. از خدا به خلق او هر چه بخواهد به انسان برسد به وسيله پيغمبر است، پيغمبر قلم خدا است، و اين تعبير خوب است، لذا قلم صنع و نمي‌دانم لوح محفوظ و اين‌ها، معناي همه اين‌ها خود پيغمبر است و من إن‌شاءالله به مناسبت براي شما توضيح خواهم داد.

مردم آن‌وقت‌ها نمي‌توانستند تحمل كنند كه لوح پيغمبر باشد، قلم پيغمبر باشد، لوح محفوظ پيغمبر باشد، لذا به اين اسامي مي‌گفتند كه اين‌ها براي بعد‌ي‌ها نقل كنند و بعدي‌ها در زمان ما كه نزديك به ظهور حضرت بقيةالله است و همه بايد آماده بشوند…، يك كسي از رفقا در يكي از شهرها –اين را هم داخل پرانتز عرض كنم- به من تلفن كرد، صبح روز 23، ديروز صبح، كه تشرفي براي من حاصل شد، براي شما بشارتي است،‌ ايشان نمي‌دانست كه ما برنامه‌اي داشتيم يا نه، گفت: اين مجلس مشهد، فلاني، سال‌ها ظهور را جلو انداخت. آن شب شما الحمدلله مؤثر بوده است. به هر حال چون نزديك ظهور است إن‌شاءالله بايد اين‌ها را ياد بگيريم، لذا منظور از قلم پيغمبر اكرم است «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ طه» كه بعد هم مي‌فرمايد: «ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏»[17] در يس خوب روشن است كه «يس * وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ» يس اسم پيغمبر اكرم است «وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ» يعني قسم به قرآني كه پر از حكمت است، اصلاً قرآن حكمت است، فلسفه نيست، همه آن از جانب خدا است «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ» تو از پيامبران هستي، معلوم است كه «يس» اسم پيغمبر اكرم است. در «ن وَ الْقَلَمِ» خيلي مسئله روشن نيست، ولي در «طه» باز مسئله روشن‌تر است، «طه» يعني اي پيغمبر «ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏» ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيندازي، به ناراحتي بيندازي، در فشار قرار بدهي، بر تو قرآن را نازل كرديم كه مردم را راهنمايي كني، چون فكراً «حَريصٌ عَلَيْكُمْ»[18] اگر كوچكترين گناهي را در كسي مي‌ديد آن‌قدر حرص مي‌خورد، آن‌قدر جوش مي‌زد كه اين…، نمي‌دانم شما در قافله بوديد يا قافله‌چي بوديد يا نه؟ اين شخص قافله‌چي يا مثلاً رئيس كاروان، تمام اين افراد را بايد مواظب باشد نه مريض بشوند، يكي مريض بشود چون قافله از راه مي‌افتد، از حركت مي‌افتد، براي اين خيلي سخت است. يك نفر عقب نماند، يك نفر نمي‌دانم كوتاهي نكند، حالا اين در يك امور ظاهري است، حالا يك نفر مريض شد، مي‌گويد: تو باش، تو همين‌جا اُتراق كن، بعد بيا. نهايت كار اين است كه ديگر، مسئوليت ندارد، اما پيغمبري كه خدا به او مسئوليت داده است مي‌گويد: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ»[19] همه بايد پشت سر تو با كمال استقامت بيايند. ببينيد به اين چقدر سخت مي‌گذرد، لذا سوره هود من را پير كرد، پس ملاحظه مي‌كنيد كه اين «تَشْقي»اي كه خدا مي‌خواهد پيغمبر را يك مقداري ترمز به اصطلاح….، مي‌خواهد به ما بفهماند وإلّا پيغمبر يك ميزان حركت مي‌كرد، به ما بفهماندكه چه در دل پيغمبر اكرم مي‌گذرد اگر شما سستي كنيد، دير حركت كنيد. خدا مي‌داند يكي از نعمت‌هاي خدا بر ماها اين است كه نمي‌دانيم ظهور چه موقع است، وإلّا اگر شما بدانيد حتي مثلاً ده ماه ديگر ظهور است يك شور و غوغاي ديگري در شما خواهد بود و بدانيد هم تا تزكيه نفس نكرده باشيد حضرت شما را نمي‌پذيرد، ببينيد چه حالي پيدا مي‌كنيد، ولي شما از اين نزديك‌تر بدانيد اگر مي‌خواهيد موفق بشويد.

به من چه اثري دارد يكي از شما دير بيايد و يكي از شما زود بيايد؟ چه اثري دارد؟ مگر بقيه منبري‌ها به مستمعين نگاه مي‌كنند ببينند چه كسي دير آمده است و چه كسي زود؟ اينكه مي‌بينيد من جوش مي‌زنم يك مسئوليتي از شما در گردن خود احساس مي‌كنم كه گاهي واقعاً خود من شرمنده مي‌شوم، خجالت مي‌كشم كه چرا اعتراض مي‌كنم، مي‌گويم فلاني چرا به قرآن آقاي معلم نرسيدي؟ وگرنه هر كس هر وقت مي‌خواهد بيايد، چرا من خود را بد بكنم؟ شما فكر مي‌كنيد…، خدا مي‌داند من شب بيست و يكم يك حالتي پيدا كردم، فرداي آن تقريباً نيمه مريض بودم، شب بيست و سوم سر شب فكر مي‌كردم اصلاً من نتوانم امشب…، يك دكتري هم منزل ما بود گفتم:‌ اين گوش من اصلاً به كلي گرفته است، گفت:‌ اين براي اعصاب است و شما داد زديد اين‌طوري شده است، با اين حساب بايد شما احتياط كنيد. صبح روز بعد به آن آقا گفتم: آقا در داروهاي خود بنويس كه داروهاي شفابخش گوش و اعصاب داد زدن است، ما ديشب خيلي بيشتر داد زديم و الحمدلله..، .به ياد دارم كه در همان وقت شور و نشاطي كه الحمدلله بود اصلاً از ياد بردم، بعد ديدم نه، گوش‌هاي من خوب شده است. باور كنيد انسان يك مسئوليتي احساس مي‌كند وإلّا كدام‌يك از شما…، مي‌دانيد كه من مجبور نيستم هيچ برنامه‌اي داشته باشم، هيچ، هيچ، نه اين سروصداها و نه اين داد و فريادها…، خيلي‌ها مثل من هستند، شايد از من هم بهتر كه قطعاً بهتر هستند يك نمازي مسجد مي‌آيند و خانه مي‌روند و استراحت مي‌كنند و شما اكثر آن‌ها را مي‌شناسيد اما به گردن من مسئوليتي گذاشته است، شما هم براي رضاي خدا بياييد و اين مسئوليت من را احساس كنيد و به من كمك بكنيد. اين كاري ندارد شما يك ربع زودتر از خانه حركت كنيد، نگذاريد من اين‌جا بنشينم آقا فلاني دير آمده است، حرص مي‌خورم، ناراحت مي‌شوم. نه اينكه چرا گوش به حرف من نداديد، نه، شما هر جا كه ديديد من به نفع شخصي خود يك چيزي گفتم اصلاً هيچ گوش نكنيد به آقاي فاني مي‌گوييم چون ايشان در منافع خود حرف‌هاي ما را خيلي بايد گوش بدهند، هيچ گوش ندهيد،‌ اگر ديديد من ناراحت شدم ولي إن‌شاءالله در مي‌گويم ده ماه ديگر اگر مثلاً بنا باشد حضرت تشريف بياورند، آن كسي كه مي‌گويد من هنوز مرحله اول هستم ببينيد اين چه جوشي مي‌زند، مگر اينكه خدايي نكرده ايمان نداشته باشد وإلّا نمي‌توانيد طاقت بياوريد. آن كسي كه مي‌گويد من هنوز هفت مرحله ديگر بايد بروم، بر فرض ده ماه ديگر باشد، راه چندساله را يك‌ شبه برويد. ده ماه ديگر اگر الآن كسي جلوي من بگويد كه آقا ده ماه ديگر مي‌آيد من عصباني مي‌شوم، از آن زودتر، از آن زودتر، از آن زودتر، پس چرا جوش نمي‌زنيم؟ ببخشيد، در واقع آن براي بي‌رگي ما است. در كارهاي خود جدي باشيد.

 «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏» ببينيد چقدر پيغمبر اكرم ناراحت مي‌شد كه خدا مي‌گويد: ما اين قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو اين‌قدر خود را به زحمت بياندازي. «تَشقْي» ولي چه مي‌شود كرد‌؟ واقعاً هيچ كاري نمي‌شود كرد،‌ الآن زبان حالي ممكن است باشد، تو چرا…، يك كسي رسماً در كانون آمد، من وقت نداشتم، مي‌ديد دارم خجالت مي‌كشم، براي خود اسباب دردسر درست كردي، چي گفتي اين استادبازي را، آن‌ها را رها كن، بروند. گفتم: من يك حقيقتي را گفتم. ما ديديم اين مطلب اصلاً نمي‌شود. حالا اين يك سرسوزني است از درياها مسئوليتي كه پيغمبر اكرم داشت. او مي‌خواست دنيا را…، اين كاري كه بعد از ظهور انجام مي‌شود، پيغمبر موظف بود در زمان حيات خود انجام بدهد، در آن وقت انجام بدهد، منتها ديگر خدا عادل است مي‌بيند نمي‌شود، لذا پيغمبر اكرم عُذر داشت. اميرالمؤمنين مي‌خواست. باز عذر دارد نمي‌شود. امام حسن مي‌خواست انجام داد،‌ همين‌طور يكي يكي از ائمه تا به امام عصر (ارواحنا الفداء) رسيده است، اين هم خدا باز عذر او را پذيرفته است كه تو در غيبت مخفي باشي تا مردم آماده بشوند بعد بيا و كار را تمام كن.

فرمود: «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ الدَّلَالاتِ» او صاحب دلالات و راهنمايي‌ها شد، دليل‌ها شد. دليل به معناي به اصطلاح راهنما است. حضرت چهار چيز را به پيغمبر اكرم نسبت داد: پيغمبر صاحب دلالات است، «طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏» است، «ن وَ الْقَلَمِ» است، و «يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ‏» است. مي‌بينيد چهار چيز را به پيغمبر اكرم نسبت مي‌دهد، بعد مي‌فرمايد: «وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ الْمُعْجِزَاتِ وَ الْآيَاتِ» من صاحب معجزات شدم، صاحب معجزات و نشانه‌ها. آن‌قدري كه مردم از اميرالمؤمنين معجزه ديدند از خود پيغمبر اكرم نديدند. اميرالمؤمنين (عليه الصلاة‌ و السلام) روز خيبر وقتي درِ خيبر را جدا مي‌كند و آن عمل را انجام مي‌دهد، پيغمبر اكرم با بعضي از اصحاب ايستاده است، آن‌ها تعجب مي‌كنند، حضرت مي‌فرمايد: به پاهاي علي نگاه كنيد. وقتي به پاهاي علي بن ابيطالب نگاه مي‌كنند مي‌بينند پاهاي او هم معلق است، چون تمام فشار روي پا مي‌آيد ديگر، حضرت فرمود: پاهاي علي روي بال جبرائيل است. معجزاتي كه از علي بن ابيطالب ديدند -مي‌توانيد حالا آنچه كه در ذهنيت خود شما هست حساب كنيد- آنقدر معجزه از پيغمبر اكرم نديدند. معجزات زياد، چرا؟ به جهتي كه وضع پيغمبر با آوردن قرآن تثبيت شده بود اما وضع علي بن ابيطالب تثبيت نشده بود. بعد فرمود: «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ» پيغمبر اكرم خاتم پيغمبران شد. خاتم يعني پايان‌دهنده پيغمبران. اين هم كه انگشتر را عرب خاتم مي‌گويد به اين جهت است كه سابقاً شخصيت‌ها روي انگشتر خود، روي نگين انگشتر خود، اسم خود را حك مي‌كردند، وقتي نامه را مي‌خواستند پايان بدهند مُهر آن را از همان انگشتر خود مي‌زدند. لذا اين انگشتر پايان‌دهنده نامه‌ها شد، هر جايي آن را مي‌ديدند مي‌فهميدند كه اين‌جا مطلب تمام شده است. كم‌كم اسم انگشتر خاتم شد، يعني پايان‌دهنده. بعضي از اين بهايي‌ها آخر مي‌خواهند بگويند محمد پيغمبر است و خود او هم اين ادعا را كرده است، چون ما مردم بس كه ديوانه هستيم هميشه ديوانه‌ها را به عنوان رهبر انتخاب مي‌كنيم. اين اول مي‌گفت: من باب امام زمان هستم، بعد گفت: من خود امام زمان هستم، بعد كم‌كم ديد مردم هر چه او مي‌گويد گوش مي‌دهند ديگر، گفت: من پيغمبر هستم، بعد كم‌كم به همين ترتيب رفت بالا. اين‌ها مي‌خواهند بگويند وقتي گفت من پيغمبر هستم، گفتند: در قرآن آمده است كه خاتم‌النبيين پيغمبر اكرم است، نگفتند خاتم المرسلين، گفتند خاتم‌النبيين. چون هر رسولي نبي هست ولي هر نبیّی ممکن است رسول نباشد. اين‌ها در كتاب‌هاي خود برداشتند نوشتند خاتم در اين‌جا يعني انگشتر پيغمبر، مي‌دانيد هيچ معنا ندارد ولي ما عرض مي‌كنيم كه حتي به انگشتر هم كه خاتم مي‌گويند به دليل پايان‌دهنده –اين نكته‌اي هست- نامه است، از اين جهت به آن خاتم مي‌گويند، وإلّا ختم و خاتم و ختوم و همه اين‌ها به معناي پايان‌دهنده است، هيچ معناي ديگري هم ندارد و پيغمبر شد خاتم‌الأنبياء و من مي‌شوم خاتم‌الوصيين. حالا اين‌جا يك قدري حرف است مي‌گوييد: نه، خاتم‌الوصيين امام ما است، با طرفداران علي بن ابيطالب دعوا نكنيد. علي بن ابيطالب خود را همان امام زمان مي‌داند، يكي هستند، يعني از نظر نور و روح‌القدس و روحي كه در آن‌ها هست يك حركت است، جاهاي آن با هم فرق مي‌كند، مكان‌هاي آن فرق مي‌كند با اول رودخانه دوتا آب است، دو چيز است چون اين همان رودخانه است، اين همان است، اين دو تا با خود پيغمبر هم يكي هستند. لذا مي‌فرمايد: علي خاتم‌الوصيين است، وصيين پيغمبران گذشته است و امام رضا هم خاتم‌الوصيين است. يك رودخانه است، يك آب است «كُلُّنَا وَاحِدٌ»[20] «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ كُلُّنَا مُحَمَّد» معناي اين، اين است كه ما «كُلُنا نُورٍ وَاحِدٍ» همين. بهترين مثالي كه مي‌شود زد كه هم دوتا تصور كنيد و هم يك چيز، مثال يك رودخانه است. يك رودخانه بزرگ با آب زلال دارد مي‌آيد و اول آن با آخر آن، همه آن يكي است. شما مي‌گوييد يك رودخانه است اما اين آب با آن آب دوتا است. اين آب، آب اين طرف است، آن آب، آب آن طرف است. اين آب قسمت ما شده است كه زلال… «يَعْبُدُكَ لَا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً»[21] هيچ نبايد تقيّه بكنيد، اين‌قدر زلال مي‌شود اين آب، اين نور پاك، حجةبن‌الحسن كه هيچ تقيّه ندارد. ائمه ديگر مجبور بودند باطن خود را از مردمِ منافق بپوشانند، يك هاله‌اي از….، مثلاً فرض كنيد يك حجابي آن باطن آب زلالِ آن قسمت از چشم يك عده به اصطلاح محفوظ بود. اما امام عصر (أرواحنا الفداء) ديگر اين حرف‌ها را ندارد. به شما مي‌رسد مي‌گويد: اين ده تا اشكال را داري، آن‌ ده تا خوبي را هم داري، هيچ چيز جلوي او را نمي‌گيرد «يَعْبُدُكَ» همين در دعاي افتتاح مي‌خوانيد «يَعْبُدُكَ لَا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً» خيلي وقت نگذرد، و بعد فرمود: «أَنَا الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ»[22] اين خيلي به درد شما مي‌خورد. من صراط مستقيم هستم، آن صراط مستقيمي كه در نماز مي‌گوييد: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمِ‏ُ»[23] خدايا ما را به صراط مستقيم هدايت كند، يعني ما را به علي بن ابيطالب هدايت كن. من صراط مستقيم هستم، يعني كار خود، اعمال خود را با علي تطبيق بدهيد. ميزان اعمال شما است، هر چيزي كه علي انجام داده است شما هم انجام داديد خوب است،‌ هر چيزي كه او انجام نداده است شما انجام بدهيد بد است. خود ما هستيم شب چهارشنبه سوري علي بن ابيطالب چه كار مي‌كرد؟ نه؟ ما هم همان كار را بكنيم، من هيچ نمي‌گويم شما يك كار ديگري بكنيد. علي بن ابيطالب بين ما باشد روز عيد نوروز چه كار مي‌كند؟  انسان خيلي ساده مي‌تواند علي را در زندگي خود بياورد و مسئله را حل بكند. مي‌شود علي بن ابيطالب شب چهارشنبه سوري آتش درست كند و از روي آن بپرد كه زرد او برود داخل آتش و سرخي آتش بيايد درون علي؟ مي‌شود بكنيد، هيچ مسئله‌اي نيست. اگر نمي‌كند، من كه توهين نكردم، اگر نمي‌كند شما هم شيعه علي هستيد… اصلاً شيعه يعني پاي خود را جاي پاي علي بگذاريد. شما هم نكنيد، به هيچ قيمتي هم نكنيد، حالا رفتيم خانه فاميل و آن‌ها شب چهارشنبه سوري درست كردند اوقات آن‌ها تلخ مي‌شود، اوقات آن‌ها را تلخ نكنيد ولي شما لااقل آن‌ها را تشويق نكنيد. اقلاً عيد نوروز را مهم‌تر از عيد فطر و عيد غدير و عيد قربان ندانيد. إن‌شاءالله روز عيد فطر دل من مي‌خواهد دوستان بيايند يك گوشه‌اي باشيم نماز عيد را با هم بخوانيم، منتها نمي‌دانم حالا كجا بايد باشيم، بهتر اين است كه زير آسمان باشد ولي اگر نشد در همين مسجد مي‌خوانيم.

«أَنَا الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ» من راه راست هستم. عقايد خود را با حضرت تطبيق بدهيد، ببينيد حضرت عبدالعظيم هر چند وقت يك دفعه مي‌آمد عقايد خود را به امام زمان خود ارائه مي‌داد، عقايد خود را ارائه بدهيد. افكار خود را ارائه بدهيد، اعمال خود را ارائه بدهيد، صراط مستقيم همين است. إن‌شاءالله وقتي به مرحله صراط مستقيم رسيديد خوب بدانيد كه دنبال چه كسي حركت مي‌كنيد. «وَ أَنَا النَّبَأُ الْعَظِيمُ» من آن خبر مهمي هستم كه خدا در قرآن مي‌فرمايد: «عَمَّ يَتَساءَلُونَ‏»[24] از چه چيز از تو سؤال مي‌كنند؟ چون خيلي از پيغمبر اكرم خيلي سؤال مي‌كردند كه…، چون خيلي دوست داشتند ببينند خليفه بعد از پيغمبر چه كسي است؟ اين را شما بدانيد هر پيغمبري كه… براي حضرت عيسي… چون در زمان حضرت عيسي كار او نگرفت، بعد وضع او خوب شد، ولي در زمان خود او كار او نگرفت، هيچ كس نيامد خلافت را غصب كند، به جهتي كه اهميت ندارد، خود او چقدر اهميت دارد كه خلافت او باشد؟ هيچ دعوايي هم سر خلافت او نبود. حضرت موسي هم همين‌طور، اكثر انبياء‌ اين‌طوري بودند، اما در زمان حضرت رسول اكرم اوايل هم كسي به فكر اين مسائل نبود، گفتند: تمام مي‌شود «جَاء الأبتَر»كسي كه قطع… خلاصه تمام‌شدني است. اواخر ديدند نه، كار گرفته است، به فكر اين افتادند كه خود او را كه نمي‌شود بگوييم ما پيغمبر هستيم، اين را قطع كرده است، من خَاتَمُ‌الأَنبياء هستم، تمام كرد، اين‌جا نمي‌شود بگوييم پس ما پيغمبر هستيم. پيغمبر، ما پيغمبر هستيم. پس جانشيني پيغمبر را بايد يك كاري كرد. لذا اواخر زياد از پيغمبر اكرم سؤال مي‌كردند كه جانشين شما چه كسي است؟ مي‌خواستند اين را بفهمند. خيال مي‌كردند اگر جانشين او را كُشتند، پيغمبر مجبور است يكي ديگر را جانشين كند، بالأخره آخر به يكي از اين‌ها مي‌رسد. لذا نَبَأ عظيم بود، خبر مهم در ميان اصحاب بود، مدام سؤال مي‌كردند، مسئله وصايت و خلافت بود كه نصيب علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) شد. «الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ» آن نبأ عظيمي كه همه مردم درباره آن اختلاف كردند «وَ لَا أَحَدٌ اخْتَلَفَ إِلَّا فِي وَلَايَتِي» درباره ولايت هيچ كس اختلاف نشد، ابوبكر را همه قبول كردند، عمر را هم همه قبول كردند، عثمان را هم همه مسلمان‌ها قبول كردند، اما علي بن ابيطالب را بعد از اينكه تازه حالا بعد از 25 سال نوبت ظاهري او شده است باز هم خوارج او را قبول نداشتند، خدمت شما عرض شود كه طلحه و زبير او را قبول نداشتند، عائشه او را قبول نداشت، اين‌ها جنگ‌هايي هم برپا كردند كه «الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ» اين من هستم. فرمود: «وَ لَا أَحَدٌ اخْتَلَفَ إِلَّا فِي وَلَايَتِي» احدي اختلاف نكرده است مگر در ولايت من. درباره احدي نشده است مگر در اختلاف من. «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ الدَّعْوَةِ وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ السَّيْفِ» پيغمبر اكرم صاحب دعوت شد، فقط مردم را دعوت به اسلام مي‌كرد، اما آن كسي كه مزاحم‌ها را از سر راه برمي‌داشت كه مردم به دعوت بيايند..، چون يك وقت هست مثلاً شما اين‌جا دعوت هستيد، سر راه پنج تا سگ ايستاده است، نمي‌شود انسان بيايد. آن كسي كه شمشير را كشيد و اين سگ‌ها را از سر راه برداشت من بودم، بودم ديگر، وقتي كه علي با شمشير، با ذوالفقار جنگ مي‌كرد و… در دعاي ندبه هست، مي‌فرمايد: «أَحْقَاداً»[25] يك حِقدي،‌ يك ناراحتي از علي در قلب آن‌ها پيدا شد «بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً» هم در بدر علي بن ابيطالب جمعي را كُشت، هم در خيبر كُشت، هم در حنين كُشت «وَ غَيْرَهُنَّ». اين همه جنگ‌ها و غزوّات و اين‌ها كه بود همه جا علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) بود. لذا مي‌فرمايد: پيغمبر شد صاحب دعوت «وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ السَّيْفِ» من صاحب شمشير. او دعوت مي‌كرد و ما هم با شمشير راه را باز مي‌كرديم. تقريباً در يك روايتي ديدم كه اوايل خلافت پيغمبر اكرم، علي بن ابيطالب ده ساله بودند، ايشان بيرون مي‌آمدند، انسان‌هاي بزرگ بچه‌ها را در اين حمله‌ها وادار مي‌كردند سنگ بزنند، پيغمبر كه با بچه‌ها نبايد درگير بشود، حضرت امير را گاهي زير عباي خود مي‌كرد و مي‌آورد. وقتي كه بچه‌ها شلوغ مي‌كردند حضرت امير را مي‌آورد و او همه بچه‌ها را … بله، كم‌كم بچه‌ها متوجه شدند، از زير عبا نگاه مي‌كردند، مي‌ديدند اگر پاهاي اميرالمؤمنين هست فرار مي‌كردند وإلّا به پيغمبر اكرم حمله مي‌كردند. «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ نَبِيّاً مُرْسَلًا» پيغمبر اكرم يك نبي مرسل شد «وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ أَمْرِ النَّبِيِّ» من صاحب امر پيغمبر شدم. براي امشب بس است. ما را جزء عارفين به حق و مقام امام قرار بده.

 



[1]. بقره، آيه 3.

[2]. همان، آيه 124.

[3]. بحار الأنوار، ج ‏26، ص 4.    

[4]. رعد، آيه 7.

[5]. بحار الأنوار، ج 99، ص 247.

[6]. الكافي، ج ‏4، ص 72.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏26، ص 4.

[8]. مريم، ‌آيه 1.

[9]. بقره، آيه 1.

[10]. رعد، آيه 1.

[11]. اعراف، آيه 1.

[12]. دخان، آيه 1.

[13]. قلم، آيه 1.

[14]. يس، آيه 1.

[15]. تفسير الصافي، ج ‏1، ص 90.

[16]. صافات، آيه 130.

[17]. طه، آيات 1 و 2.

[18]. توبه، آيه 128.

[19]. هود، آيه 112.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏26، ص 6.   

[21]. همان، ج 24، ص 167.

[22]. همان، ج 26، ص 5.

[23]. فاتحه، آيه 6.

[24]. نبأ، آيه 1.

[25]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 106.   

۱۳ رمضان ۱۴۱۵ قمری – برتری روح بر بدن

برتري روح بر بدن ۱۳ رمضان ۱۴۱۵

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله و الصلاة و السلام علي رسول‌الله و علي آله آلِ الله لا سيما علي بقية‌الله رُوحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلْهاكُمُ التَّكاثُر * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ * كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ»[1]

مسئله‌اي كه در دو شب گذشته عرض شد درباره عالمِ قبل از اين عالم كه در روايات و چند آيه قرآن اشاره شده است و اينكه ما اكثر مسائل را بايد مربوط به عالم قبل از اين عالم بدانيم، مختصراً عرايضي عرض كردم. يكي از اشكالاتي كه ما داريم و فكر هم نمي‌كنم به اين آساني‌ها از مغز ما خارج بشود، مسئله اهميت دادن روح بر بدن است، كه اهميت روح بيشتر از بدن است و بلكه انسانيت انسان به روح او است. خودِ انسان روح او است و جداً و بدون مبالغه بدن انسان عيناً لباس براي انسان است. همان‌طوري كه لباس هيچ تأثيري در وجود انسان ندارد، بدن هم در انسان هيچ اثري ندارد. شما فكر نكنيد روز قيامت از بدن مؤاخذه مي‌شود، شب اول قبر از بدن مؤاخذه مي‌شود. بدنِ تنها بدون روح هيچ عذابي نمي‌بيند. آتش جهنم اگر به بدن انسان بخورد تا بدن را خاكستر بكند، اگر بدن روح نداشته باشد هيچ فرقي براي او نمي‌كند. بدن انسان چه در بهشت باشد و چه در جهنم، براي بدن فرقي نمي‌كند، براي روح است كه فرق مي‌كند.

شماها عملاً هم همين‌طور هستيد، مثلاً اگر فرض كنيد يك گوسفندي را كُشتيد و پوست آن را كَنديد، ديگر دل شما نمي‌سوزد كه اين را فرض در يك پاتيل روغن باز شده داغ بيندازيد و اين يك دفعه سرخ بشود. چرا اين‌طور هستيد؟ اما اگر همان گوسفند زنده را بيندازيد مي‌گوييد: نه، گناه دارد، رَحم شما مي‌آيد. شما پاي خود را روي يك مُشت مورچه مرده بگذاريد مسئله‌اي نيست اما روي مورچه‌هاي زنده اگر پاي خود را بگذاريد مي‌گوييد: گناه دارد. اين‌ها را مي‌گويم براي اينكه خوب مطلب براي شما روشن بشود. يك انسان ترسو كه از تنهايي مي‌ترسد، از تاريكي مي‌ترسد، فرض مثلاً يك انساني كه از مرده مي‌ترسد، وقتي او مُرد همين انسان را مي‌بريد در سردخانه مي‌گذاريد، هم تاريك است، هم سرد است، هم مرده‌ها كنار هم خوابيدند، ديگر نمي‌‌‌گوييد مي‌ترسد، انسان اين‌جا يك مقداري مي‌گويد شايد بترسد، نه، نمي‌ترسد. هيچ‌طوري هم نمي‌شود، سرما هم بخورد بهتر از اين است كه گرما بخورد يا هواي طبيعي داشته باشد. عين اين كارها را شما درباره لباس خود مي‌كنيد. يك دست لباس خوبي هم داشته باشيد، آن را در سردخانه بگذاريد يا در سر حمام‌هاي سابق كه خيلي گرم بود، حالا نمي‌دانم كنار فرض كنيد تنور، مي‌گوييد فرقي براي آن نمي‌كند. آن را بسوزانيد طوري نيست، گُل بالاي آن بريزيد باز براي يك لباس طوري نيست. اين را خوب در مغز خود جاي بدهيد، خيلي گرفتاري‌هاي ما مربوط به اين طرز فكر است كه ما فكر مي‌كنيم…، خود من به ياد دارم كه بچه بودم، به ياد دارم شش سال داشتم، ما را سر قبرستان بردند، من ديدم كه اين مرده را زير خاك كردند، آنقدر ناراحت شدم، آن زير، در آن تاريكي. اين فكر بچگي است، هر كس هم اين‌طور فكر بكند بچه است. عقل او كوچك است، وقتي كه يك جنازه‌اي را زير خاك مي‌كنيد نگوييد آن زير چه بر او مي‌گذرد؟ روح او كه آن زير نرفته است، بدن او هم كه هر چه مي‌خواهد به او بگذرد، هرآنچه كه ديشب در سردخانه بر او گذشت امروز هم زير خاك مي‌گذرد، بعد هم…، هر چه هست مربوط به روح است. اگر مي‌گويند شب اول قبر تاريك است، انسان سؤال مي‌شود، باز هم از روح است. روح داخل بدن برمي‌گردد و سؤال از روح مي‌شود. بدن كه…، حتي بدن با اينكه زنده است، وقتي كه مثل بعضي‌ها كه جلوي منبر ما چُرت مي‌زنند، اگر خواب باشد، اگر خواب باشد از او حرفي سؤال نمي‌كنند، از او چيزي نمي‌پرسند، تا چه برسد بميرد. آن‌وقت مگر ملائكه نستجيرُبالله عقل خود را از دست دادند كه بيايند از مُرده چيزي سؤال كنند. پس چه؟ سؤال قبر چه مي‌شود؟ قبول دارم درسؤال قبر، روح داخل قبر برمي‌گردد، هم تاريكي را احساس مي‌كند، هم غربت را احساس مي‌كند، همه اين‌هايي كه در روايات هست درست، اما روح ما است كه در آن‌جا اين احساس را دارد و آن هم براي چند دقيقه‌اي، چند ساعتي، مربوط به اعمال انسان است، اگر اعمال او بد باشد شايد دائماً در همان جا او را حبس كنند وإلّا ارواح آزاد چند دقيقه‌اي، حتي داخل قبر و بيرون قبر براي او فرقي نمي‌كند،‌ مي‌آيد يك حالت تسلطي بر بدن پيدا مي‌كند. خدا چرا آن‌جا مي‌آيد از او سؤال مي‌كند؟ نكيرين چرا در آن‌جا سؤال مي‌كنند؟ به خاطر اينكه بدن آلت جُرم است، مثل ارّه‌اي كه انسان با ارّه سر يك نفر را بريده باشد. ارّه را مي‌آورند، ساتور را مي‌آورند، چاقو را هم مي‌آورند، هفت‌تير را هم مي‌آورند، هر چه، و اين را روي ميز دادگاه مي‌گذارند ولي از هفت‌تير سؤال نمي‌كنند كه تو چرا تير در كردي، از چاقو سؤال نمي‌كنند كه چرا بريدي، از ارّه سؤال نمي‌كنند كه چرا بريدي،‌ از اين بُرنده، تيراندازنده، از او سؤال مي‌كنند كه چرا با اين آلت قتاله يك نفر را كُشتي؟ سؤال قبر عيناً اين‌طوري است و اين را هم ضمناً بدانيد روح دوتا است: يكي روح حساسِ انساني است كه به وسيله آن مي‌بيند، مي‌شنود، مي‌چشد، مي‌فهمد و يكي هم روح نباتي است. روح نباتي يعني همان كه سبب نمو شما مي‌شود. غذا مي‌خوريد، غذا را تبديل به خون و مواد غذايي و امثال اين‌ها مي‌كند و بدن را رشد مي‌دهد، تو مي‌خواهي بفهم يا مي‌خواهي نفهم. مي‌خواهي خواب باش يا مي‌خواهي بيدار باش. مي‌خواهي بيهوش باش يا مي‌خواهي باهوش باش، او كار خود را مي‌كند، همين‌طوري كه درخت‌ها هوش و فهم و درك و بينايي و شنوايي ندارند و در عين حال تا وقتي زنده هستند از مواد غذايي زمين استفاده مي‌كنند و إن‌شاءالله يكي دو ماه ديگر باز مي‌بينيد درخت‌ها سبز شد، جَست زد، بزرگ شد و رشد خود را باز دومرتبه اظهار كرد، عين آن است. اين روح هم با مردن از بين مي‌رود، يعني ديگر در قبر اين نمي‌آيد، اين را بدانيد، چون خيلي ناداني است كه اين‌‌ها را انسان از هم جدا نكند. در موقع خواب آن روح مي‌رود، اين روح، يعني روح نباتي ما مي‌گوييم، روح گياهي بهتر است، فارسي‌تر است، اين روح گياهي باقي مي‌ماند،‌ در موقع مرگ روح انسان هست، همان حول و حوش‌ها هست، و روح گياهي انسان به كلي از بين مي‌رود. ديگر نيست، خارج هم وجود ندارد. بنابراين ديگر حالا يكي مي‌گويد كه فرض كنيد ني داخل قبر گذاشتند كه صداي نكيرين را بشنوند يا مثلاً در دهن مرده آرد نخود كردند كه اگر حرف زد -آرد نخود خيلي زود بيرون مي‌ريزد- آرد نخودها بريزد بيرون و بفهمند، بعد هم رفتند ديدند نه، هم آرد نخود‌ها هست، هم ني صدايي نكرد، همه اين‌ها مربوط به نافهمي ما است، حماقت ما است، فكر باطل ما است. اين‌ها شبهاتي است كه بعضي وقت‌ها در كتاب‌ها نوشته شده است كه سؤال نكيرين، سؤال قبر چطوري است؟ ما مثلاً در…، نه از روح سؤال مي‌شود. حالا بخواهم يك مثال واضحي براي شما بزنم كه شما خوب اين معنا را بفهميد، فرض كنيد روح انسان به جاي راننده، بدن انسان به جاي ماشين و روح گياهي انسان به جاي بنزين و روشن شدن موتور و سلامت موتور. با اين ماشين زدي يك نفر را زير كردي، شما را با ماشين آوردند دمِ دادگستري، كنار دادگاه. شما را مي‌برند پشت فرمان ماشين مي‌نشيني، ديگر حالا لازم نيست ماشين را روشن كني و راه بيندازي، نه، پشت فرمان ماشين مي‌نشيني، ماشين هست، راننده هم هست ولي روشن شدن و بنزين و اين مسائل، حالا موتور ماشين هم خراب شده باشد فرقي نمي‌كند، اين‌ها ديگر نيست. سؤال قبر چنين چيزي است. راننده هست، بدن هم هنوز هست، چون بعد از چند روز بدن از بين مي‌رود، ولي ديگر بنزين لازم نيست، آن‌جا كه جاي حركت نيست، جاي ديدن با اين چشم نيست، جاي شنيدن با گوش نيست، اين حرف‌ها نيست. خوب براي شما معلوم شد؟ اگر يك وقتي سؤال قبر براي شما شبهناك بود كه يعني چه، اين است. اولين لحظاتي هم كه انسان از دار دنيا مي‌رود شايد سؤالات شروع مي‌شود، يعني يك پرده‌اي عين پرده سينما، ويدئو جلوي چشم انسان مي‌آيد از اولي كه متولد شده است رد مي‌شود مي‌بيند انسان عجب كارهايي كرده بود ياد او نيست، عجب معصيت‌هايي، عجب كارهايي، عجب حُقه‌هايي، عجب جناياتي. همه هم مي‌بينند، مؤمنين هم مي‌بينند، كفار هم مي‌بينند، مؤمنين مي‌بينند كه متوجه لطف پروردگار بشوند كه چقدر خدا به آن‌ها مهربان بوده است، محبت آن‌ها به خدا زياد بشود و شاكر نعمت الهي باشند كه خدا آن‌ها را در اوايل سن در راه تزكيه نفس قرار داد و موفق شدند دست از آن همه گناه بكشند و ديگر بعد از آن همه فيلم‌ها خوب است. اوايل آن يك مقدار انسان خجالت مي‌كشد بعد مي‌بيند روبه راه شد، مي‌گويد الحمدلله. معصيت‌كارها هم بدانند كه اين‌ها چه كاره هستند؟ خدا بي‌جهت آن‌ها را عذاب نمي‌كند، بدون دليل اين‌ها را اين‌طور مبتلا نمي‌كند، چون انسان تا پرونده خود را نبيند و خوب مطالعه نكند نمي‌خواهد حاضر بشود كه به بدي خود اقرار بكند. شما وقتي كه خدايي نكرده يك محكوميتي پيدا بكنيد مي‌بينيد يك پرونده قطور…، اين‌ پرونده من است؟ بله. در آن چه چيزي نوشته است؟ بخوان ببين چه نوشته است. يك پرونده قطور زير بغل تو مي‌دهند، مي‌گويند: در زندان بيكار هستي يك مقداري مطالعه كن براي دادگاه آماده بشو. انسان ورق مي‌زند، عجب اين بي‌انصاف‌ها همه را نوشتند. آن‌جا اين‌ها چه كار مي‌كردند كه من داشتم آن جنايت را مي‌كردم، اين‌ها عكس هم دارند نمي‌شود منكر شد،‌ تُن صداي من را هم ضبط كردند، همه چيز را مواظب هستند. در دادگاه مي‌آيي مي‌گويي بله، حق با شما است من اشتباه كردم.

آن‌قدر دستگاه عكسبرداري پروردگار قوي است كه «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في‏ ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ‏»[2] خيلي عجيب است. در نزد خدا تمام كليدهاي غيب هست «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ» كه هيچ كس جز خدا نمي‌داند، و خلاصه در اعماق زمين يك دانه‌اي باشد، بعضي دانه‌ها خيلي ريز است، دانه درخت به اين بزرگي توت يك دانه خيلي ريزي در داخل خود توت‌ها دارد، دانه آن توت‌هاي دالخور بهتر نشان داده مي‌شود، توت‌هاي بخارايي كمتر، دانه‌هاي توت‌هاي رسمي متوسط هم باز خيلي ريز است، اندازه سر سوزن، اين در اعماق زمين ‌افتاده باشد، چه كسي مي‌تواند آن را پيدا كند؟ خدا «وَ لا حَبَّةٍ في‏ ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ» تر و خشكي نيست مگر اينكه خدا اين‌ها را مي‌نويسد. دست تو تر شده است از… چه عرض كنم، حالا اين‌طوري بگوييم دست شما تر شده است از نجاست، مي‌گويي: اهميتي ندارد، خدا مي‌داند، خشكي آن را هم خدا مي‌داند «وَ لا رَطْبٍ» در تمام اين كره زمين، اين همه كرّاتي كه در بالا هست همه را خدا مي‌داند. وقتي هم كه مي‌خواهد دقيق صورتحساب به تو بدهد همه اين‌ها را مي‌نويسد. «ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها»[3] انسان وقت زيادي هم دارد، از حالا تا روز قيامت، بنشين پرونده خود را مطالعه كن، تا ببينيم چه كاره هستي. عقايد خراب، اعمال خراب، افكار خراب، يك سر سوزن به فكر اين حرف‌ها نبوديم، يك عمري را مثل حيوانات زندگي كرديم، حالا مي‌خواهيم پرونده خود را ورق بزنيم. پرونده شصت سال آن هم با اين دقت. اين را شما بدانيد هر چشمي، چشم‌هاي ماها، روزي پنجاه هزار عكس مي‌گيرد، پنجاه هزار تا فيلم مي‌گيرد. الآن شما داريد به من نگاه مي‌كنيد، ديديد فيلم همين دوربين‌هاي سينمايي را، اين لحظه به لحظه دارد فيلم مي‌گيرد. الآن چشم من دارد فيلم مي‌گيرد، شما سر خود را پايين مي‌اندازيد يك فيلم، بالا مي‌كنيد يك فيلم، وسط آن يك فيلم. صداها را مي‌شنود، مدام دارد ضبط مي‌كند، دائماً. مزه‌ها را شما هر لحظه داريد ضبط مي‌كنيد، منتها حالا مزه‌اي در دهان شما نيست، همان بي‌مزگي را ضبط مي‌كند، همان بي‌مزگي را. اگر الآن يك ذره شكر در دهان خود بگذاريد ضبط مي‌كند، شيريني آمد. نمك بگذاريد مي‌گويد شوري آمد. مثلاً يك مقداري سماق بمكيد مي‌گويد ترشي آمد، همين‌طوري است ديگر، خيلي خوب، يعني دائماً دارد ضبط مي‌كند. پنجاه هزار به وسيله چشم، پنجاه هزار به وسيله ذائقه، پنجاه هزار به وسيله گوش، پنجاه هزار به وسيله شامّه، از بيني انسان بوها را استشمام مي‌كند، دائماً، آن كار خود را دارد مي‌كند حالا بويي باشد يا نباشد، پنجاه هزار هم به وسيله لامسه،‌ بدن. الآن بدن شما لباس دارد، بدن دارد لباس را لمس مي‌كند، دارد سريع فيلمبرداري مي‌كند. در شبانه‌روز پنجاه هزار، پنج تا پنجاه هزار مي‌شود ۲۵۰ هزار، روزي ۲۵۰ هزار فيلم را بايد ببينيد، عكس را بايد ببينيد، خيلي طول مي‌كشد. بعضي‌ها حساب ندارند، خوشا به حال آن‌ها. مي‌گويند: «فِي حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ»[4] اين را بدانيد در دنيا حلال آن حساب دارد، بسيار خوب،‌ همه كارها حلال بوده است. من مناظري كه نگاه كردم همه آن حلال، چيزهايي كه شنيدم همه آن حلال، چيزهايي كه خوردم، مزه‌هايي كه چشيدم همه آن‌ حلال، بوهايي كه استشمام كردم همه آن حلال، بسيار خوب ولي حساب دارد،‌ بايد بنشيني حساب كني «فِي حَلَالِهَا حِسَابٌ».

 «وَ فِي حَرَامِهَا» در حرام آن عقاب است، يعني مدام فيلم را نگه مي‌دارند، آقا اين‌جا مي‌بيني چه كار كردي؟ بله. امضاء كن كه تو كردي، چشم، امضاء‌ مي‌كند. باز نگه مي‌دارند، لحظه به لحظه نگه مي‌دارند. ببين، منظره را ببين. آقايان بياييم اين‌ها را باور كنيم، به خدا قسم وقتي كه بشر اين كارها را بكند…، انسان منبر رفته است…، من يك وقت منبر رفتم يك چيزي گفتم خود من نفهميده بودم، آن زمان طاغوت، ما را ساواك بردند، يك نواري گذاشتند. اول گفتند: تو چنين حرفي زدي؟ گفتم: نه. من نگفتم، واقعآً هم به ياد نداشتم، نمي‌خواستم دروغ بگويم، نوار آوردند، ديدم عجب، راست مي‌گويند من گفتم، صداي من هم هست. خيلي دقيق است، وقتي بشر اين كارها را بكند، خدا نمي‌تواند بكند؟ تو را در قبر مي‌نشاند، همان روح انسان را، و همه اين‌ها را به انسان مي‌گويد. حلال‌هاي آن حساب دارد، خيلي خوب، اين حلال را انجام دادي، آقا تو اين پول را از كجا آورده بودي؟ از فلان كسب رفتم تجارت كردم چه، چه، چه. خيلي خوب، باريك‌الله، باريك‌الله‌ها پشت سر هم و بعد هم يا مؤاخذه‌ها پشت سر هم، عقاب، اما آمد و انسان… يك طرح ديگري من به شما عرض كنم كه خدا اين طرح را داده است كه نه در حرام، حرام كه انجام نمي‌دهد، در حلال آن هم حساب نيست، راحت باشي مي‌خواني آقا، خيلي مشكل است خدا مي‌داند. گاهي به انسان مي‌گويند آقا اين پرونده را مطالعه كن، اگر در زندان انسان نباشد حوصله مطالعه پرونده را ندارد، آن پرونده قطور. در عالم برزخ به انسان پرونده مي‌دهند كه انسان نگاه كند. خدايا ما را در مقابل پيغمبر و آل پيغمبر روسفيد قرار بده. انسان خيلي خجالت مي‌كشد، كارهايي كرده است كه فقط خدا مي‌داند «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»[5] شما بدانيد هر كاري را كه بكنيد، حتي خطورات قلبي شما، خطورات قلبي شما، هر كاري را كه بكنيد خدا مي‌بيند. اين صريح دو آيه قرآن است كسي كه منكر بشود كافر است. خدا مي‌بيند، پيغمبر خدا هم مي‌بيند، مؤمنون، مؤمنون حداقل آن دوازده امام مي‌بينند، اگر بقيه مؤمنين، اولياء خدا، آن مؤمنين واقعي هم ببينند كه آبرو مي‌رود، حداقل آن دوازده امام هم مي‌بينند، همه آن‌ها دارند نگاه مي‌كنند. عجب، من بودم كه اين كارها را كردم، آن هم در حضور اين چهارده ناظر محترم و هيچ احترام از اين‌ها نكردم، خيلي سخت است.

بنابراين حساب قبر اين است، البته شايد نكيرين مي‌آيند و يك حساب گذرايي دارند، مثل… چه عرض كنم، انسان در يك زنداني كه مي‌خواهد وارد بشود، دمِ در مي‌گويند: آقا اسم تو چيست؟ تو چه كار كردي؟ من يك انسان را كُشتم. مي‌نويسد، خيلي خوب پس جُرم شما معلوم شد، اسم تو هم… حالا داخل زندان برو. دادگاه بعد از اين است، پرونده براي بعد است، اين براي همان دمِ در است. دمِ در ورودي به عالم برزخ نكيرين هستند، بقيه آن خود تو بايد بنشيني پرونده را مطالعه بكني كه روز قيامت معطل نشوي، بگويي: خدايا ما تسليم، ما معصيت‌كار، بعضي‌ها هستند سر از قبر كه در مي‌آورند سر خود را پايين مي‌اندازند، آدرس جهنم را مي‌گيرند، خود آن‌ها يكسره طرف جهنم مي‌روند. ولي يك طرحي خدا داده است كه من اين طرح را هم گفتم، خدا هم در قرآن گفته است، ولي باز هم مي‌گويم كه اين طرح را عمل بكنيد، نه در حلال آن حساب هست، نه معطلي داريد، راحتِ‌راحت، قبل از مُردن مي‌بينيد كه روح شما دارد راحت مي‌شود. آن طرح اين است كه كارها را براي خدا بي‌حساب انجام بدهيد. شما بگوييد: خدايا حساب بي‌حساب، ما حسابي نداريم، ما تو را دوست داريم، همين‌طور، خدايا ما تو را دوست داريم، تو را مي‌پرستيم، قربان تو هم مي‌رويم، هر چه گفتي مي‌گوييم چشم، همين، مي‌خواهي هم به جهنم ببري ببر، مي‌خواهي هم به بهشت ببري ببر. آن شاعر مي‌گويد: پسندم آنچه را جانان پسندد

يكي درد و يكي درمان پسندد           يكي وصل و يكي هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران             پسندم آنچه را جانان پسندد

به خدا بگوييم: خدايا ما هر چه تو بخواهي همان را مي‌خواهيم ولي «يَا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِي‏ وَ رِقَّةَ جِلْدِي وَ دِقَّةَ عَظْمِي»[6] خدايا اين پوست من خيلي نازك است، آتش جهنم براي آن لازم نيست. يك كم آب جوش باشد روي دست ما بريزد، پوست ما از بين مي‌رود «يَا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِي‏ وَ رِقَّةَ جِلْدِي» پوستِ نازك «وَ دِقَّةَ عَظْمِي» اين استخوان‌هاي نازك ما كه اگر يك پله را انسان اشتباه بكند و بيفتد مي‌بيني پاي او شكست، مدتي بايد در گچ باشد و امثال اين‌ها «وَ دِقَّةَ عَظْمِي يَا مَنْ بَدَأَ خَلْقِي وَ ذِكْرِي وَ تَرْبِيَتِي وَ بِرِّيِ وَ تَغْذِيَتِي هَبْنِي لِابْتِدَاءِ كَرَمِكَ» خدايا من را ببخش همان‌طوري كه از روز اول به من محبت كردي «هَبْنِي لِابْتِدَاءِ كَرَمِكَ وَ سَالِفِ بِرِّكَ بِي يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ رَبِّي أَ تُرَاكَ» آقايان خيلي دعاهاي خوبي داريم، اگر معناهاي آن را بفهميم «أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي بِنَارِكَ» مي‌بيني كه من به عذاب آتش تو در جهنم در عذاب باشم «أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي بِنَارِكَ» و حال اينكه زبان من به توحيد است، قلب من پر از محبت به تو است، پيشاني خود را روي خاك گذاشتم براي عظمت تو، من تو را دوست دارم. علي بن ابيطالب در همين دعاي كميل به كميل مي‌فرمايد: اي كميل بگو: خدايا اگر من در جهنم «لَئِنْ تَرَكْتَنِي نَاطِقاً»[7] زبان داشته باشم «تَرَكْتَنِي نَاطِقاً لَأِضِجَّنَّ إِلَيْكَ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهَا ضَجِيجَ الْآمِلِينَ» ضجه مي‌زنم، داد مي‌زنم، مثل كسي كه آرزو داشته اين‌جا بيايد مورد محبت تو واقع بشود و تو به او بي‌اعتنايي كرده باشي «ضَجِيجَ الْآمِلِينَ وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَيْكَ صُرَاخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ» گريه مي‌كنم مثل كسي كه همه چيز خود را از دست داده است «وَ لَأُنَادِيَنَّكَ أَيْنَ كُنْتَ» صدا مي‌زنم خدايا كجايي؟ «يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ» بعد خود او مي‌گويد -اميرالمؤمنين به ما ياد مي‌دهد- «هَيْهَاتَ مَا ذَلِكَ الظَّنُّ بِكَ وَ لَا الْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِكَ‏» هيهات، هيهات مي‌دانيد يعني چه؟ ابدا، نه، اين نيست، هيهات، چنين گماني به خداي مهرباني مثل تو ندارم «ذَلِكَ الظَّنُّ» و معروف هم از فضل تو اين حرف‌ها نيست. «وَ لَا الْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِكَ‏ وَ لَا مُشْبِهٌ لِمَا عَامَلْتَ بِهِ الْمُوَحِّدِينَ مِنْ بِرِّكَ وَ إِحْسَانِكَ»[8] بعد چيست؟ «فَبِالْيَقِينِ» قربان اميرالمؤمنين برويم كه معرفت پروردگار را در ضمن دعايي كه ما در توبه مي‌كنيم به ما ياد مي‌دهد «فَبِالْيَقِينِ أَقْطَعُ» به يقين من قطع دارم «لَوْ لَا مَا حَكَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِيبِ جَاحِدِيكَ وَ قَضَيْتَ بِهِ مِنْ إِخْلَادِ مُعَانِدِيكَ» اگر اين‌طور نبود كه… يك دسته هستند كه واقعاً با خدا دشمن هستند. خداي تعالي چطور صبر كند مثلاً در مقابل كسي مثل يزيد بن معاويه‌اي، در زمان خود ما مثل صدامي كه اين‌ همه مؤمنين و شيعيان علي بن ابيطالب را به زور به جبهه بفرستد و به كُشتن بدهد، اين‌ها را در دنيا كه نمي‌شود عذاب كرد «إِنَّما نُمْلي‏ لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ‏»[9] اگر اين‌ها نبودند «لَجَعَلْتَ» خيلي عجيب است «لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْداً وَ سَلَاماً» تو آتش جهنم را سرد مي‌كردي، سلامت مي‌كردي،‌ يك گذرگاهي براي ما مي‌شد «لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْداً وَ سَلَاماً وَ مَا كَانَتْ لِأَحَدٍ فِيهَا مَقَرّاً وَ لَا مُقَاماً» اين‌ها بندگان تو هستند، اين‌ها مخلوق خود تو هستند، تو اين‌ها را دوست داشتي كه خلق كردي، اگر آن‌ها نبودند اصلاً جهنم براي كسي توقفگاه نبود، آن‌‌جا نمي‌ايستاد. «لَكِنَّكَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُكَ» اسماء تو مقدس و پاك هست «أَقْسَمْتَ» بترسيم از اين جمله «أَقْسَمْتَ أَنْ تَمْلَأَهَا مِنَ الْكَافِرِينَ» جزء كفار نباشيم. مي‌گوييد ما الحمدلله مسلمان هستيم. كفر مراحلي دارد، اين را بدانيد. از كسي كه دو ركعت يا يك ركعت حتي، يك ركعت كه نمي‌شود، دو ركعت نماز خود را عمداً ترك بكند كافر هست تا آن كسي كه منكر خدا است. «من ترک الصلاة عامدا متعمدا فقد کفر ولو برکعة» كسي كه حج خود را ترك بكند، حج براي او واجب شده است،‌ مي‌تواند حج برود، حالا به هر قيمتي باشد،‌ گران شده است، تو هم پولدار شدي، نيستي كه هيچ. در اين ماه رمضان بايد صحبت از حج زياد بشود، چون از ماه‌هايي است كه مقدمه رفتن به حج است. كسي كه حج نرود دمِ مرگ آن كسي كه بايد بيايد بشارت بهشت را به او بدهد مي‌گويد: آقا مي‌داني جنابعالي چه كاره هستي؟ من چه كاره هستم؟ من همه كارهاي خود را خوب انجام دادم فقط اين پول به جگر من چسبيده بود نمي‌توانستم خرج كنم، لذا مكه نرفتم. چون شما مكه نرفتيد… روايت اين هم صحيحه است، متعدد هم هست و حتي مراجع طبق اين روايت فتوا مي‌دهند كه يا يهودي بمير يا نصراني، تو لياقت مسلمان مردن نداري. هر كدام،‌ مي‌خواهي يهودي را انتخاب كن يا مي‌خواهي نصراني،‌كدام يكي؟ هرطوري بميرد،‌ چون مرتد هم مي‌شود، مثل يهودي‌هاي معمولي ديگر نمي‌ميرد، اين يهوديِ مطرود، يهوديِ بي‌ارزش، نصرانيِ مطرود بميرد. كدام يكي مي‌خواهي بميري؟ «مت یهودیّا أو نصرانیّا» يهودي يا نصراني. درباره تارك‌الصلاة هم دارد،‌ كسي كه يك نماز خود را عمداً ترك كرده باشد و توبه هم نكرده باشد و قضاي آن را هم به جا نياورده باشد…، پسر بزرگ ما پسر خوبي است. من به يك نفر مي‌گفتم: آقا چرا نماز نمي‌خواني؟ مي‌گفت: پسر بزرگ من پسر خوبي است. مسئله‌دان هم بود، نمازهاي من را بعد از من ايشان خواهند خواند. بله، خدمت شما عرض شود كه تا اين بخواند حالا نقداً خدا تو را عذاب مي‌كند، حالا بر فرض هم اين درست باشد، اولاً آن نمازهايي كه انسان در اثر مريضي، بعضي ناراحتي‌ها و اين‌ها نمي‌خواند، پسر بزرگ مي‌خواند، او را خدا عذاب نمي‌كند اما تو عمداً نماز نمي‌خواني، تنبلي مي‌كني،‌ اين پسر بزرگ تو آقا چند سالِ تو را مي‌تواند نماز بخواند؟  آن هم پسر بزرگ كه مدام غُر بزند كه خدا اين پدر ما را چه كار كند، ما را به گرفتاري انداخت. روزه‌هاي او را من بايد بگيرم، مخصوصاً خداي تعالي به گردن پسر بزرگ انداخته است، چون به پسر بزرگ محبت بيشتر مي‌شود. پدر و مادر معمولاً به بچه اول بيشتر محبت مي‌كنند. اين جان بِكَند، اگر نفرين هم دارد به پدر خود بفرستد كه چرا نمازها را خود تو نخواني؟ هيچ چيز هم در مقابل اين كارها نگذاشته است، چون سابق‌ها در مقابل اين كار نماز و روزه كه پسر بزرگ بايد بخواند «حبوه» مي‌گفتند، يك چيزهايي پدر داشت اين‌ها را براي پسر بزرگ مي‌گذاشت. مثل انگشترهاي قيمتي، عصاهاي قيمتي آن وقت، لباس‌هاي خود، پارچه‌هاي كنار گذاشته براي لباس، اين‌‌ها در ارث نمي‌آمد، اين‌ها را به پسر بزرگ مي‌دادند در مقابل آن هم نماز و روزه او را ادا كند. اما حالا از اين  حرف‌ها نيست، انگشترهاي بي‌ارزش، خدمت شما عرض شود، عصا كه هيچ كس دست خود نمي‌گيرد. سابق‌ها كوچه ‌ها تاريك بود، چاله چوله هم در كوچه‌ها زياد بود، روايت دارد كه «من بلغ أربعین و لم یتخذ العصا فقد عصی» يك كسي از من سؤال مي‌كرد، گفتم: الآن تقريباً چهل ساله‌ها حالا ديگر خيلي پير نيستند، عصا دست او بود، گفت: روايت دارد كه «من بلع أربعین…» گفتم: اين براي سابق بود، نه كوچه‌هاي پربرق كه شب و روز فرقي نمي‌كند و چاله و چوله‌اي هم ندارد،‌ حالا ديگر تو عصا به دست بگيري  راه بروي، اين اصلاً برخلاف متعارف است. روايت آن‌جا مي‌گويد: كسي كه به سن چهل سالگي برسد و عصا به دست خود نگيرد «فَقَد عَصا» يعني معصيت اخلاقی و حفظ الصحه ای كرده است. به هر حال انسان نمازهاي خود را نخوانده است، عمداً ترك كرده است. خدايي نكرده اگر بگويد: آقا من كه نماز را قبول ندارم، همين -كه بعضي‌ها مي‌گويند- اگر شوهري در مقابل زن خود اين حرف را بزند، زن اگر مي‌تواند يك كاري بكند اين را بكُشند. بله، قاضي اين را بكُشد. خود او نه، برود خبر بدهد، بگويد: آقا ما يك كافر كُشتني داريم بيايد اين را بكُشيد. اين‌ها احكام اسلام است، در رساله‌ها نوشتند. دوم لباس‌هاي او را دربياورند، با يك پيراهن و زيرشلواري بزنيد او را از خانه بيرون كنيد، بقيه هم براي ورثه است، ورثه بياييد معطلي هم ندارد، انحصار وراثت هم نمي‌خواهد، اموال او را بين خود تقسيم بكنيد. سوم،‌ اگر انسان دست تَر خود را به سه تا حيوان بزند دست او نجس مي‌شود: يكي سگ است، يكي خوك است، يكي هم اين آقاي نامحترم، اين مرتيكه. حالا آمد و زن با او زندگي كرد مثل اين است كه با يك مرد غريبهِ كافري زنا كرده است. يك مقدار حواس‌ها را جمع بكنيد، اين آقا حق دارد برود از پول خود چيزي بخرد بياورد، رفت بازار چيزي خريد، ورثه راضي نبودند، رفت بازار چيزي خريد، تو كه زن اين هستي حق نداري از اين غذا بخوري، چون حرام است، غصبي است. خيلي كارها سخت است، نه كار سخت باشد، مگر خدا و پيغمبر اسباب‌بازي است؟ من آن روز عصباني بودم فحش دادم، تو غلط كردي عصباني بودي، چرا نجاست خود را نخوردي؟ عصباني بودي، نه واقع مي‌گويم، اين‌طور مسائل را زياد از من مي‌پرسند و با اين‌ها برخورد مي‌كنم. اين خانم‌هاي متدينه در مقابل شوهر…، مي‌گويد: به شوهر خود مي‌گويم چرا خمس -همين ديروز و پريروز بود- نمي‌دهي؟ مي‌گويد: من كه خمس را قبول ندارم، من كه زكات را قبول ندارم، اين‌ها را آخوندها درست كردند. اي خدا تو را لعنت كند، آيه شريفه قرآن است، مي‌گويد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏»[10] مخصوصاً با كلمه خمس هم گفته است كه تو ديگر نتواني اين حرف را بزني. زكات هم همين‌طور است، اين دولا راست شدن اين مسلمان‌ها يعني چه؟ يكي ديگر اين‌طوري گفته بود. سابق‌ها عرب‌ها خيلي مفت‌خور بودند، يك گوشه‌اي مي‌نشستند، پيغمبر اكرم مي‌خواست اين‌ها ورزش مختصري هم كه شده است بكنند گفته است نماز بخوانيد. اگر نماز ورزش است پس صبح بيشتر مي‌خواست، بايد صبح را بگويد شانزده ركعت نماز بخوانيد، بعد از ناهار كه عصري هست براي اينكه شكم سير است كمتر بالا و پايين برويد. انسان چه بگويد؟ صدتا بي بايد به اين‌ها گفت، هر چه هم پشت سر اين بي‌ها مي‌آيد به آن‌ها بگوييد جا دارد، اين‌قدر انسان نفهم، يا مثلاً فرض كنيد امثال اين‌ها، روزه يعني چه؟ خدايي نكرده يكي از اين‌ها را بگوييد. زن هم همين‌طور است، نه اينكه حالا اين نسبت را…، تا زن چنين حرفي زد نگاه كردن به زن براي شوهر حرام است،‌ اموال او براي ورثه، دست تَر نمي‌شود به او زد، تمام شد، يا خدايي نكرده به يكي از ائمه كسي توهين بكند يا به فاطمه زهرا (سلام الله عليها)… يكي از دوستان مي‌گفت: يك بچه در مدرسه، بچه هم نبوده است، مكلّف بوده است، جواني بوده است، در مدرسه به حضرت زهرا (سلام الله عليها) توهين كرده بود. خدا رحمت كند حضرت امام (رضوان الله تعالي عليه) را،‌ آن زن احمقي كه معلوم نيست مسلمان بوده است…، اين افراد زالوهاي اجتماع هستند، يك كلمه‌اي…، چون همه شما شنيديد ديگر با اشاره رد مي‌شوم، من به زبان نمي‌آورم، گفته بود: حالا زماني است كه ما بايد از اوشين پيروي بكنيم. ايشان گفتند: بايد اين زن را پيدا بكنيد و او را اعدام كنيد. اين حكم شرعي آن است، همه مراجع چنين فتوايي مي‌دهند، نه اينكه فقط براي ايشان باشد، و من اطلاع دارم آن كسي كه پخش كرد، آن كسي كه ضبط كرد، همه اين‌ها را تحت تعقيب قرار دادند. اگر چنين حرفي نمي‌زدند ماها امروز هيچ چيز در مقابل اين دشمنان دين نداشتيم. بعضي‌ها مي‌گويند دين ناقص است، دين اسلام ناقص است، نمي‌تواند مملكت‌داري بكند. اين‌ها هم كافر هستند، فرقي نمي‌كند. من يك وقتي درباره بعضي كه مي‌گفتند: از نظر اقتصادي بايد ما به اقتصاد كمونيست‌ها اقتدا بكنيم و دين هم به خاطر همان معنويات و روحيات خود باشد گفتم: بايد به اين‌ها گفت كافر، نبايد گفت منافق، كافر است. خيلي بايد در كارها دقت كرد، ما اگر مسلمان هستيم درست مسلمان باشيم، پرونده بعد از مرگ  جلوي چشم ما مي‌آيد، داريم نگاه مي‌كنيم. يك جا عصباني شدم به فاطمه زهرا جسارت كردم، يك جا عصباني شدند به علي بن ابيطالب توهين كردم، يك جا در دل خود غُر زدم كه اين روزه هم مشكل است، يعني چه گفتند روزه بگير، يك جا از روي ناداني…، امثال اين‌ها، همه اين‌ها در عالم برزخ جلوي چشم ما مي‌آيد عبور مي‌كند و بعد مي‌‌گويند: «ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها» خيلي حواس خود را جمع كنيم. مواظبت بكنيم كه هر چه هست مربوط به روح است، حالا تو خوش‌قد و قامت باشي براي خدا فرقي نمي‌كند. بلال حبشي با ابوسفيان، شما تصور كنيد بلال حبشي براي حبشه بود و سياه و… تا اذان نمي‌گفت…، عجيب است، يك وقت هست چون صبح شده است يكي اذان مي‌گويد، يك جا هم هست چون او اذان مي‌گويد صبح مي‌شود، چقدر عظمت خداي تعالي براي او قائل است. ظاهراً طبق اين روايت يك مقداري زبان بلال مي‌گرفت و أشهَد را مي‌گفت أسهد، كه در آن روايت -كه البته من روايت قوّيي نمي‌دانم- هست كه أسهَد بلال بهتر از أشهَد ديگران است، خدا دوست دارد كه صداي بلال را بشنود. يكي از دلتنگي‌هاي فاطمه زهرا (سلام الله عليها) بعد از وفات رسول‌الله اين بود كه ديگر صداي بلال را نشنيد، گفت: من براي پيغمبر اذان گفتم، براي غير پيغمبر ديگر اذان نمي‌گويم. از او تقاضا كردند كه فاطمه دوست دارد صداي تو را بشنود. يقيناً بدانيد فاطمه زهرا كه دوست داشته باشد، پيغمبر هم دوست دارد، پيغمبر هم كه دوست داشته باشد، خدا هم دوست دارد. بلال براي خاطر فاطمه زهرا رفت روي مأذنه: «الله أكبر، الله أكبر، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» تا رسيد به نام مقدس پيغمبر اكرم «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه‏» فاطمه زهرا به ياد آن وقت‌هايي كه پيغمبر بود، حالتي به او دست داد كه رفتند به بلال گفتند: بلال ديگر اذان نگو، بس است. بلال يك حبشي سياه، برده ولي روح او خوب است، روح او تزكيه شده است. اين را خدا دوست دارد، پيغمبر خدا دوست دارد، فاطمه زهرا دوست دارد، همه ائمه اطهار (عليهم الصلاة‌ و السلام) او را دوست دارند و اگر إن‌شاءالله رفتيد به شام…، چون هم در شام قبر مطهر بلال حبشي هست و هم در مكه، من در هر دو جا زيارت كردم. قبر او را هم با تجليل و احترام مردم شيعه زيارت مي‌كنند، اما ابي سفيان، در شرح‌حال ابوسفيان نوشتند: خيلي خوش‌تيپ و خوش‌قد و قامت بود، قيافه او خيلي زيبا بود، اين بدن است ديگر، آن هم بدن است، اين هم بدن است. يك عالمِ مرجعِ پاكي اگر يك دست لباس سياهِ كهنه پوشيده باشد، شما به خاطر لباس كه به او بي‌احترامي نمي‌كنيد، يك انسان دزدِ چپاول‌گرِ ظالمي هم يك دست لباس فاخر پوشيده باشد، باز هم اگر بنا باشد او را دستگير كنند و او را بياورند اعدام كنند مي‌‌گويند: يك لباس خوب پوشيده است، پس حالا او را كاري نداشته باشيم، نه. ابوسفيان خيلي خوش‌قيافه بود اما ايمان ندارد، در آن شبي كه آمدند براي فتح مكه، پيغمبر اكرم در ميان چادر در خارج از شهر مكه توقف كردند و بنا بود صبح وارد مكه بشوند. ابوسفيان شبانه آمد به خيمه عباس عموي پيغمبر وارد شد. با ايشان رفيق بود، رفيق هم نبود بلكه قوم و خويش بود. وارد شد، پرسيد: فردا پيغمبر با من چه كار مي‌كند؟ چه كار بايد بكند؟ شما شرح حالات ابوسفيان را شنيديد، چند دفعه عليه پيغمبر لشكر كشيد، چقدر اذيت وارد كرد، زن او دستور داد حضرت حمزه را كُشت، آن وحشي ملعون كُشت، جگر حضرت حمزه را از داخل بدن بيرون آورد و خورد و حضرت حمزه را مُثله كرد،‌ اين همه جنايت كرده است. حالا او را چه كار كنند؟ اعدام كار آسان او بود. آمد داخل خيمه، عباس گفت: تو پيغمبر را نشناختي، من فردا صبح تو را پيش پيغمبر مي‌برم شفاعت تو را مي‌كنم، پيغمبر با تو كاري ندارد. مي‌گويد: اذان گفتند…، انساني كه ترسو و وحشت‌زده است به هر صدايي مي‌پرد، حالا شايد هم آن شب نخوابيده بود، اذان گفتند، گفت: چه خبر است؟ گفتند: اذان نماز است. اذان را گفتند،‌ پيغمبر يك ظرف آب در دست دارد و آمده است روي بلندي نشسته است، مسلمان‌ها ريختند قطرات آب وضوي پيغمبر را بگيرند به سر و صورت خود مي‌مالند، كاشكي ما هم آن‌جا بوديم. اي كاش إن‌شاالله امام ما هم تشريف بياورند، آب وضوي ايشان…، كه ما لايق آب وضوي آن حضرت نيستيم، خاك پاي ايشان را به سر و صورت خود بكشيم. ابوسفيان دارد از درز خيمه نگاه مي‌كند، چه منظره‌ عجيبي، مي‌گويد: نه قيصر و نه كسري -دو ابرقدرت آن زمان بودند- تا حالا اين محبوبيت را نداشتند. عباس مي‌گويد: اين نبوّت است، اين پادشاهي كه نيست. در مورد پادشاهان مردم در دل خود مي‌گويند: اين چه موقع به درك واصل بشود، راحت بشويم. بعد صبح عباس ابوسفيان را برداشت پيش پيغمبر اكرم بود. پيغمبر يك نگاهي به او كرد –منظور من اين قسمت است- گفت: حالا قبول كردي خدايي هست؟ گفت: من از همين يك مسئله يقين كردم كه خدا هست، به خاطر اينكه تو با آن فقر، يك يتيم، يك فردي كه همه مي‌خواستند تو را بكشند، تو را به اين اوج عظمت رسانده است و من با آن شخصيت اين‌طور در مقابل تو ذليل كرده است. حضرت رسول اكرم فرمودند: درباره رسالت من نظر تو چيست؟ گفت: آن را هنوز شك دارم. عباس يك -به اصطلاح ما مشهدي‌هاي -سُقلمه‌اي به او زد. گفت: بگو قبول دارم وإلّا تو را مي‌كشد، چون اين دو تا رُكن اسلام است، اگر يكي از اين دو تا را قبول نكني تو را مي‌كُشد. گفت: بله، شما هم پيغمبر هستيد ديگر، چه كار مي‌شود كرد. اين‌ها يك چشم بر هم زدن ايمان به خدا و پيغمبر نياوردند، معاويه هم نياورد، يزيد هم نياورد، يكي از آن‌ها ساده‌تر بود، يكي از آن‌ها زرنگ‌تر بود. معاويه زرنگ بود، يزيد ساده بود. او خود را لو داد، معاويه خود را لو نداد. لذا وقتي هم كه پيغمبر وارد مكه شد چشم يكي به ابوسفيان و اين جمع بني‌اميه و اين‌ها افتاد، گفت: «الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ»[11] امروز روز انتقام است، ما آمديم انتقام بگيريم، به ياد داريد با ما چه كار كرديد؟ پيغمبر اكرم فوراً علي بن ابيطالب را فرستاد،‌ فرمود: به اين مردم بگو: «الْيَوْمُ تُسْبَى الْحُرَمَةُ»  امروز روز مهرباني است، روز محبت است. انتقام كجا بود؟ مي‌گويد:

من بد كنم و تو بد مكافات كني         پس فرق ميان من و تو چيست؟

بگو. به هر كس…، چون پيغمبر مي‌خواست اشاره بكند به اين مطالب تا حواس مردم جمع باشد، چون در اين گونه هجوم‌ها بعضي‌ها خودسرانه كار مي‌كنند، حتي همان مسلمان‌ها. ممكن بود بريزند، بگويند حتماً پيغمبر راضي است، خانه ابي سفيان و هر كس در خانه ابي سفيان هست از بين ببرند. فرمود: در منزل ابوسفيان هر كه باشد در امان است، حتي اگر از بيرون هم وارد منزل او بشوند، وإِلّا مردم مسلمان هند جگرخوار را قطعه قطعه مي‌كردند. از بيرون هم چند نفر وارد خانه ابوسفيان شدند و در امان بودند.

اين روش پيغمبر اكرم بود، در عين حال…، مي‌خواهم عرض كنم همين ابي‌سفيان با آن بلال حبشي بخواهيم اين‌ها را مقايسه كنيم، از نظر بدني اين‌ها با هم فرق دارند، از نظر روحي هم فرق دارند، منتها آن چيزي كه مطرح است و آن چيزي كه مهم است روح اين دو نفر است. ارزش روحي دارد بلال حبشي كه آن‌قدر خداي تعالي براي او احترام قائل بود.

عائشه و فاطمه زهرا، عائشه يك خانم وجيهه‌اي بوده است، آن‌طوري كه سنّي‌ها…،‌ البته آن‌ها مبالغه مي‌كنند، مُلاي رومي آن‌قدر درباره عائشه مبالغه مي‌كند كه مي‌خواهد به اصطلاح وجاهت و زيبايي او را بيان كند پيغمبر را خراب مي‌كند. مي‌گويد: هر وقت پيغمبر خيلي اوج مي‌گرفت و متوجه خدا مي‌شد، مي‌گويد: «كَلِّمِينِي يَا حُمَيْرَاءُ»[12] اي حميرا، اي زيباصورت با من حرف بزن كه من از خدا منصرف بشوم و روح من از بدن من بيرون نيايد. اين براي مُلاي رومي است ولي ما چنين عقيده‌اي نداريم. اعتقاد ما اين است كه پيغمبر اكرم در همه حال متوجه ذات مقدس پروردگار بود و «مَمْسُوسٌ فِي ذَاتِ اللَّهِ» با خدا وحدت -وحدت جسمي نه- داشت در همه چيز، توجه به زن و اين‌طور چيزها، آن هم خود او پيشنهاد بدهد، اين حرف‌هاي نافهمي و بيشعوري كه واقعاً انسان از بعضي از مطالب بيزار مي‌شود، يكي اين است و يكي آن كه علي بن ابيطالب وقتي روي سينه عمرو بن عبدود نشست، عمرو بن عبدود آب دهن انداخت به صورت علي بن ابيطالب، حضرت ديگر نتوانست براي خدا كار كند، بلند شد راه رفت، خود را كنترل كرد، اي بابا، و بدتر از اين، ديدم يكي از علما براي من نامه نوشته است كه شما نوشتيد تزكيه نفس واجب است، مگر كسي مي‌تواند تزكيه نفس كند، علي بن ابيطالب با عظمت خود نتوانست تزكيه نفس بكند، كه وقتي –به جان شما عين همين است مي‌خواهيد نامه آن را بياورم بخوانيد- مُرد،‌ وقتي كه شهيد شد گفت: «فُزْتَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»[13] يعني نجات پيدا كردم از نفس أمارّه خود مثلاً، من جواب ندادم، چون مي‌دانيد بعضي چيزها اصلاً جواب ندارد.‌‌ آخر نفس چه چيزي هست؟ وقتي انسان كشته مي‌شود يا مي‌ميرد از بدن خود جدا مي‌شود، اولاً نفس را همين گوشت و پوست و استخوان فكر كردند و بعد هم علي نتوانست تزكيه نفس بكند، پس خدا، خيلي از ذات مقدس پروردگار عذر مي‌خواهيم كه اين‌قدر اصرار كرده است تزكيه نفس كنيد، لابد براي جبرئيل خود گفته است كه ايشان و ملائكه و اين‌ها تزكيه نفس كنند. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»[14] اين حرف بيخودي است، وقتي علي نتواند…، خدايا به آبروي وليعصر ما را از سرچشمه ولايت و آيات قرآن و روايات سيراب كن، وإلّا اگر انسان بخواهد از راه‌هاي تصوف و فلسفه و امثال اين‌ها بخواهد به خدا برسد اين‌طوري مي‌شود. اين هم آقاي مُلاي رومي، مُلاي رومي اشعار خوبي هم دارد. من انسان بي‌انصافي نيستم، فكر نكنيد مي‌خواهم حمله بكنم به او، اين كه معروف شده است او معروف بود وإلّا قبلاً هيچ سابقه‌اي در روايات ندارد كه پيغمبر به عائشه بگويد: «كَلِّمِينِي يَا حُمَيْرَاءُ» يا علي بن ابيطالب روي…، خود مُلا هم كه آن‌وقت‌ها نبوده است، در زمان -خدمت شما عرض شود- علي بن ابيطالب و پيغمبر اكرم نبوده است، بعد هم در اتاقي كه پيغمبر و عائشه با هم بودند كه مخصوصاً ديگر حتماً مُلاي رومي آن‌جا نبوده است كه اين حرف‌ها را بشنود، روايتي هم ندارد.

 من اين جمله را مي‌خواستم عرض كنم، عائشه و فاطمه زهرا، اين‌ها هم هر دو، دو تا زن هستند، مرتبط با پيغمبر اكرم هم هستند، روح اين و روح او با هم فرق دارند. همه چيزها در روح است. إن‌شاءالله اين مطلبي كه امشب من با اين بحثي كه عرض كردم اگر فهميده باشيد و إن‌شاءالله فهميديد، يعني نمي‌شود كه انسان اين حرف‌ها را نفهمد، عمل بكنيد، مي‌خواهيد خوب انساني باشيد لازم نيست لباس خوب بپوشيد… مي‌گويند: يك وقتي يك نفر يك جا مهماني رفته بود، ظاهراً هم هرشب آن‌جا مهماني بوده است. با لباس‌هاي به اصطلاح معمولي رفته بود، پاره… گفتند: آقا آن‌جا بنشين. دمِ در او را نشاندند، غذا وقتي زياد آمد جلوي او گذاشتند. فرداشب رفت يك دست عالي پوشيد، گفتند: آقا بفرماييد، بفرماييد بالا، اول هم غذا را براي او گذاشتند. اين غذاها را برمي‌داشت در آستين خود مي‌ريخت. مي‌گفت: لباس خوب غذا بخور، چون ديشب كه به من  غذا ندادند، به تو مي‌دهند، اين غذا براي تو است. حالا گاهي اين‌طوري هستيم. بدن هم مثل همين لباس است فرقي نمي‌كند، ما كوشش كنيم خود را از اين ظاهرها و ظاهربيني‌ها نجات بدهيم و ارزش انسان به روح او است، به روح عالي او، كه إن‌شاءالله اين را باز هم در شب‌هاي آينده شايد بحث كنم. مثل امروزي علي بن ابيطالب در مسجد كوفه منبر بود، روز سيزدهم ماه رمضان، اين طرف امام حسن نشسته است، آن طرف امام حسين. رو كرد به حضرت امام حسن مجتبي فرمود: چند روز از اين ماه گذشته است؟ عرض كرد: سيزده روز. رو كرد به سيدالشهداء فرمود: از اين ماه چند روز مانده است؟ عرض كرد: هفده روز. حضرت فرمود: عن قريب است كه اين محاسن من به خون سر خضاب بشود. شهادت اميرالمؤمنين نزديك است، زياد نمي‌خواهم شما را بگريانم، فردا شب، شب تولد امام مجتبي است، إن‌شاءالله بايد عيدي خود را بگيريم و كم‌كم آماده عزاداري براي شهادت اميرالمؤمنين و شب‌هاي قدر و شب‌هاي إحياء و إن‌شاءالله تمام سعادت دنيا و آخرت را از ذات مقدس پروردگار به وسيله امام زمان خود بگيريم.

 



[1]. تكاثر، آيات 1 تا 4.

[2]. انعام، آيه 59.

[3]. كهف، آيه 49.

[4]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 106.  

[5]. توبه، آيه 105.

[6] . المصباح للكفعمي، ص 557.

[7]. همان، ص 558.

[8]. همان، ص 559.

[9]. آل عمران، آيه 178.

[10]. انفال، آيه 41.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏21، ص 130.

[12]. قاموس قرآن، ج ‏6، ص 320.

[13]. بحار الأنوار، ج ‏41، ص 2.

[14]. شمس، آيه 9. 

۱۴ محرم ۱۴۱۵ قمری – بیداری از خواب غفلت

از خواب غفلت بيدار شويم/۱۴ محرّم ۱۴۱۵

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏»[1]

در اين آيه شريفه‌اي كه تلاوت كردم، پروردگار متعال مي‌فرمايد: اگر انسان طلب هدايت بكند به نفع خود او است و هدايت براي خود او خواهد بود. انسان‌ها در دنيا، همان‌طوري كه شايد مكرر گفته باشم يك عده در خوابِ غفلت شديدي هستند، دنبال هدايت و راهنمايي‌هاي قرآن و انبياء عظام و ائمه اطهار (عليهم الصلاة‌ و السلام) نمي‌روند. جمعي هم مُرده هستند كه هرچه درِ گوش آن‌ها مسائل حقيقي و معارف الهي و تذكرات انبياء عظام گفته مي‌شود تكاني به خود نمي‌دهند، كه خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: اي پيغمبر «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏»[2] تو به من مُرده نمي‌تواني چيزي بشنواني. هم پيغمبر‌ها از آن‌ها مأيوس هستند، هم خداي تعالي ديگر به آن‌ها اعتنائي ندارد و هم اگر كسي بخواهد آن‌ها را هدايت كند زحمت بي‌جا كشيده است و تعفن جسد مُرده آن‌ها مردم را ناراحت هم مي‌كند. آن‌هايي كه در خواب غفلت هستند، اين‌ها هم بايد هر چه زودتر از خواب غفلت بيرون بيايند،‌ چون در دنيا انسان اگر در خواب غفلت بود قطعاً به وسيله بعضي از تذكرات، حالا يا ديدن جنازه‌اي باشد، چون در روايت دارد كه «كَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظاً»[3] كفايت مي‌كند انسان را مُردن از جهت وعظ و تذكر و توجه. گاهي مي‌شود يك نفر از فاميل انسان از دار دنيا مي‌رود، جمعي از فاميل را از خواب غفلت بيدار مي‌كند. گاهي مي‌شود يك مطالعه كتاب مخصوصاً شرح‌حال اولياء خدا انسان را از خواب غفلت بيدار مي‌كند. گاهي آيات قرآن كه «الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً»[4] تلاوت آيات قرآن را انسان را از خواب بيدار مي‌كند، ولي وقتي بيدار شد باز مي‌خوابد و بعضي از افراد در اثر بي‌توجهي به حالت يقظه و بي‌ارزش دانستن اين حالت كه گاهي براي انسان پيش مي‌آيد ممكن است آن‌چنان در خواب غفلت فرو بروند كه خواب آن‌ها منتهي به مرگ آن‌ها بشود،‌ يعني آنقدر خواب آن‌ها پشت سر هم عميق باشد تا اينكه در همان حالت غفلت روح آن‌ها بميرد، و لذا فرموده‌اند: «إِنَّ لِلَّهِ علي الناس فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ»[5] يك نفحاتي هست، يك پيشامدهايي گاهي هست، براي مردم اين را بايد غنيمت بشمريد. اگر يك وقتي ديديد يك حال خوبي، يك توجهي، يك گرايشي به عبادت، به دين، به معنويات، به كمالات پيدا كرديد اين را آسان از دست ندهيد. عقب آن حركت كنيد، خود را شاداب در اين موضوع نگه داريد، مثل كسي كه در يك محل پرخطري خوابيده است،‌ حالا كه از خواب بيدار شده است دومرتبه همان‌جا نمي‌خوابد. تذكراتي كه به انسان داده مي‌شود، مثلاً ايام عاشورا مي‌آيد و مي‌گذرد شما يك حالات خوبي در اين ايام پيدا كرديد، روح شما به بركت أبي‌عبدالله‌الحسين زنده شده است، توجه شما به معنويت زياد شده است، آرزو كرديد كه جزء اصحاب حضرت سيدالشهداء مي‌بوديد و حالا چون آن‌جا نبوديد جزء ‌ياران حضرت بقيةالله باشيد، چنين تمايلاتي در قلب شما پيدا شده است،‌ اين را تازه نگه داريد،‌ به اين آساني از دست ندهيد، نگذاريد يك لالايي‌هايي از طرف دوستان شما، برنامه‌هاي شما باز كنار گوش شما گفته بشود، دومرتبه به خواب برويد. مثلاً يك قرص‌هاي آرامش‌بخش، خواب‌آور، اين‌ها را دومرتبه نخوريد، بگذاريد بيدار بمانيد. برگشتن به كسب و كاري كه انسان حرام و حلال در آن كار را نداند و محبت به دنيا و پشت هم‌اندازي‌هايي كه داريم و دروغ گفتن‌هاي به مشتري‌ها، همه اين‌ها قرص‌هاي خواب‌آوري است كه انسان وقتي كه استفاده كرد باز دومرتبه به خواب غفلت مي‌رود، مخصوصاً اگر براي انسان لذت‌بخش هم باشد. انسان چند تا دروغ گفت و تقلب كرد و مكر كرد، خداي تعالي هم او را به حال خود واگذاشت، ‌‌آن‌قدر لياقت نداشت كه خدا گوش او را بمالد، بگويد نكن و او را به حال طبيعي گذاشت،‌ اين شخص باز دومرتبه به خواب مي‌رود. اين خواب رفتن و بيدار شدن و خواب رفتن و بيدار شدن كم‌كم انسان را از حركت بازمي‌دارد، شايد هم منتهي به مرگ او بشود. خيلي از مسائل در زندگي هست كه انسان را به خواب فرو مي‌برد، عمده‌ترين و مؤثرترين چيزها در خواب غفلت انسان لالايي‌هايي است كه پدر و مادر براي انسان مي‌گويند. بچه‌ها به مدرسه رفتند، اين روزها مي‌روند كارنامه خود را مي‌گيرند، معدل را به آن‌ها مي‌دهند، بارك‌الله بچه خوب، نمره تو بيست است إن‌شاءالله يك دكتري مي‌شوي –ببينيد لالايي هست يا نه- يا يك مهندسي مي‌شوي، يك تابلويي بالاي در خانه تو زده مي‌شود، مردم مراجعه مي‌كنند، مريض‌ها مي‌آيند التماس مي‌كنند، گردن كج مي‌كنند، به تو پول مي‌دهند، بچه را تحريك مي‌كنيد. شما از بين صد تا بچه اگر سؤال بكنيد كه مي‌خواهي چه كاره بشوي؟ مي‌گويد: مي‌خواهم دكتر بشوم، چون اين خواب،‌ اين پدر و مادري كه…، يك كلمه اين پدر و مادرهاي بي‌انصاف نمي‌گويند كه إن‌شاءالله دكتر مي‌شوي خدمت به خلق مي‌كني، يك مريضي كه دارد در درد مي‌پيچد يك دارويي به او مي‌دهي و او را نجات مي‌دهي. شما فكر نكنيد اين‌هايي كه من مي‌گويم خلاف مي‌گويم، باور كنيد -چه قسمي بخورم كه باور كنيد- در بين صدتا پدر كه فرزند آن‌ها به دبيرستان رفته است يا دانشگاه رفته است، يك مورد پيدا نمي‌كنيد كه اين‌طور به بچه خود بگويند كه إن‌شاءالله مهندس شدي يك خدمتي به مردم مي‌كني، إن‌شاءالله طبيب شدي مردم را نجات مي‌دهي خدا را از خود راضي مي‌كني. مي‌گوييد: اي آقا، بچه اين حرف‌ها را نمي‌فهمد. تو كه مي‌فهمي، تو از حالا بگو و فكر نكن بچه نمي‌فهمد. اگر بچه نمي‌فهميد خداي تعالي در روزي كه فرزند تو متولد شد نمي‌گفت: اذان در گوش راست او بگو، اقامه در گوش چپ او. مي‌فهمد، او مثل ضبطه صوتي است كه ساكت، الآن اين ضبط صوت اين‌جا است و ساكت اين‌جا نشسته است، هيچ، اين چه مي‌فهمد؟ اما وقتي كه ضبط كرد آن را باز مي‌كني مي‌بيني همه مطالب را، حتي نفس كشيدن‌ها را ضبط كرده است. دليل اينكه بچه چيز مي‌فهمد اين است كه در ظرف دو سال يا دو سال و نيم يا سه سال حرف زدني كه هيچ دل نداده بود و شما هم جنبه تعليمي براي او نگرفتي، فقط با نگاه كردن اينكه شما وقتي به خانم خود گفتيد: قند را بده، او نگاه كرده است كه قند چيست، ديده است و اسم قند را ياد گرفته است، نه تنها اسم قند را بلكه صدها واژه ديگر را كه اگر شما با همه هوش و حواس و افكار خود در يك مملكتي تشريف ببريد كه زبان آن‌ها غير از زبان شما باشد، بخواهيد در همين مدت زبان آن‌ها را فقط با نگاه كردن ياد بگيريد محال است ياد بگيريد. چطور بچه نمي‌فهمد؟ آن‌چنان مي‌فهمد كه اين لالايي‌هاي شما او را در خواب عميق غفلت فرو مي‌برد كه وقتي بزرگ مي‌شود و طبيب مي‌شود و پدر او هم پيرمردي شده است و از كار افتاده است، بچه پولدار شده است، به عنوان مستخدم منزل پدر خود را در خانه قبول مي‌كند. دنبال كدام مردي بروم كه هم بازار برود و هم با زن من مَحرم باشد و هم حرف من را بيشتر گوش كند و هم دل او به من بسوزد و كارهاي خانه را بهتر از اين بكند -من اين را كه مي‌گويم ديدم كه عرض مي‌كنم- چه كسي…، اين مادر پير ما…، من كدام كلفتي را بروم پيدا كنم -حالا به اين لفظ نگويد..، گفت «عباراتنا شتّی و حسنک واحد» بالأخره همين حرف‌ها است- كه اين در خانه كمك به زن من بكند، خدمتگزار ما باشد، بالأخره مادر است، مهربان است، بامحبت است، جيره و مواجبي هم نخواسته باشد. اين لالايي‌هاي جنابعالي آن خواب را پشت سر دارد، انسان خواب هم چيزي نمي‌فهمد، دست را بلند مي‌كند محكم در صورت كناري خود مي‌زند،‌‌‌ آن بنده خدا هم حق حرف زدن ندارد. چه شده مگر؟ خواب بودم نفهميدم. پسر محترم جنابعالي خواب است. خيال مي‌كند «إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا»[6] همين دنيا است، ما نقداً در دنيا راحت باشيم، هر جنايتي را حتي نسبت به پدر و مادر… كه خداي تعالي مي‌فرمايد: «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما»[7] به اين‌ها اُف نگو، آن‌ها را احترام كن، و اين‌ها يك مدتي تو را در حال ضعف خدمت كردند، حالا خدمتگزار آن‌ها باش، باز هم از پدر پيرمرد خود توقع داري كه خدمتگزار تو باشد. بياييم اقلاً خود ما از خواب غفلت بيدار نمي‌شويم، بچه‌هاي خود را خواب نكنيم، دوستان خود را به خواب فرو نبريم، اي آقا تو كه ديگر شور آن را درآوردي، هر روز در جلسه و هر شب در جلسه و هر ساعت دنبال مسجد و خدا، بابا به دنياي خود هم برس. اين به دنياي خود رسيده است، انسان دنيا مي‌خواهد دست خدا است، آخرت مي‌خواهد دست خدا است، شما را به خدا قسم در بازار مردم مسلمان انسان درست بيشتر ارزش دارد يا انسان پولدار؟ انسان امين بيشتر ارزش دارد يا يك انساني كه امين نباشد ولي ثروت زيادي داشته باشد. انسان راستگو…، همين بازار معمولي خود ما، يك شخص راستگو بيشتر قيمت دارد يا يك شخص دروغگو؟ و آيا آن مقداري كه يك انسان درست و امين مي‌تواند موفق در كارهاي دنيايي حتي بشود، آيا اين بيشتر مي‌تواند موفق بشود يا يك نفر پولدارِ خائن؟ ديگر بازار شما است، اگر كسي خداشناس شد، كسي كه «مَنِ اهْتَدى» شد، كسي كه طلب هدايت كرد، كسي كه درست بود، كسي كه انسان بود، اين شخص هم دنياي بهتري دارد، هم آخرت او بهتر است. انسان خائن نه دنيا دارد و نه آخرت، كه خداي تعالي مي‌فرمايد و روايات هم دارد كه باطل يك جَولاني دارد، شما فكر مي‌كنيد كه اين شخص يك حقه‌اي زد و يك پول زيادي از كسي به دست آورد و كلاهي را گذاشت و ماشاءالله پولدار شده است، ولي پيامدهاي آن را اطلاع نداريد. دو سه دفعه اين شخص اين كارها را بكند خداي تعالي آبروي او را مي‌برد، بعد ديگر ارزش اجتماعي ندارد، هيچ كس به او اعتماد نمي‌كند. به هر حال «مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ» بياييم از خواب غفلت بيدار بشويم،‌ يك مقداري به خود برسيم، نگذاريم بچه‌هاي ما به خواب بروند. در خانه نشستي اينكه مي‌خواهي بگويي دانشگاه برو إن‌شاءالله ليسانس خود را بگير، دكتر بشو،‌ مهندس بشو، همه اين‌ها را مي‌خواهي بگويي، بگو براي خدا كار كن، اين كارها را براي خدا بكن، نگذار بخوابد. يك نامه‌اي يك وقتي -مثل اينكه در يكي از كتاب‌ها اين نامه را من نوشتم- يك جواني براي من نوشته بود كه پدر و مادر دائماً، اين تعبير از او بود، لالايي به من مي‌گفتند و من را خواب كردند. به قدري كه خواب من عميق شد كه وقتي طبيب شدم در خواب محض بودم و مدام به فكر همان رؤياها بودم. الآن از بچه‌هاي خود اگر سؤال كنيد، بچه‌هايي كه در اين خانواده‌هاي اين‌طوري كه من عرض مي‌كنم بزرگ شده باشند، بپرسيد: آقا مي‌خواهي چه كاره بشوي؟ دكتر. بعد چه مي‌شود؟ بعد مطب باز مي‌كنم. بعد چه مي‌شود؟ روزي اين‌قدر درآمد دارم. بعد چه مي‌شود؟ يك خانه بزرگ خوبي تهيه مي‌كنم. بعد چه مي‌شود؟ يك ماشين هم مي‌گيرم. بعد چه مي‌شود؟ ببينيد همين‌طور بعد چه مي‌شود،‌ بعد چه مي‌شود، آخر آن همين ديگر، ديگر چه بهتر از اين مي‌خواهد بشود. چه مي‌خواهد بهتر از اين باشد كه انسان خانه داشته باشد، ماشين داشته باشد، زندگي خوبي داشته باشد، مبل و صندلي و فرش و همين‌ها را ديگر داشته باشد، چه چيز از اين بهتر. چيز ديگري هست كه بهتر از اين باشد؟ خدا چه؟ بايد ببينيم، حالا خدا كه خلاصه، خدا مهربان…، آنقدر هم خداشناس هست كه… از هر كسي خداشناس‌تر، از خود خدا هم مي‌بينيد كه مي‌خواهد خدا را بهتر بشناسد، كه خداي تعالي مي‌فرمايد: «ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ‏»[8] چه چيز تو را مغرور كرده است كه خدا كريم است؟ اين افراد مي‌گويند: خدا كريم است، آن‌جا را مي‌رسد مي‌گويد خدا كريم است. هيچ كاري براي خدا نكرده است، هيچ عملي براي خدا انجام نداده است،‌ اين‌جا فقط خدا كريم است. يك مقدار در خانه بنشينيد با اين بچه‌هاي معصوم خود،‌ با اين اطفال خود، راجع به اينكه خدايي هم در كار است صحبت كنيد، نگذاريد اين‌طور خواب آن‌ها عميق بشود كه به هيچ وجه طلب هدايت هم نكنند و وقتي طلب هدايت نكردند يقيناً خدا آن‌ها را هدايت نمي‌كند «وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها»[9] كسي كه گمراه بشود… و اين‌ها گمراهي است كه اين بچه‌ها را شما داريد اين‌طور تربيت مي‌كنيد. اين‌قدري كه تو درباره… تلفن مي‌زند از اين شهر به آن شهر، از اين مملكت به آن مملكت، آقا درس‌هاي تو چطور است؟ درس بچه شما الحمدلله خيلي خوب، پيشرفت كرده است، حالا دروغ هم مي‌گويد، پيشرفت كرده است، نمي‌دانم چه شده است، الحمدلله، يك دفعه نمي‌شود بپرسند ايمان او چطور است؟ يك دفعه نمي‌پرسند ارتباط او با خدا چقدر است؟ بچه‌هاي كوچك را من نمي‌گويم، سن آن‌ها كه حالا ايجاب نمي‌كند، بزرگتر‌هايي كه خدمت شما عرض شود ريش آن‌ها هم درآمده است و همه چيز را هم مي‌فهمند، ليسانس خود را هم گرفتند، درباره او دارم من مي‌گويم، يك دفعه سؤال كنيد، در فاميل رسم كنيد كه اين چقدر ارتباط با خدا دارد. اصلاً ارتباط با خدا يعني چه؟ حالا خود ما هستيم، چطوري انسان ممكن است ارتباط با خدا داشته باشد؟ چطوري ارتباط با امام زمان داشته باشد؟ اصلاً براي ما مطرح نيست، براي ما اصلاً اين مسائل… نمي‌دانيم چه بگوييم اصلاً و اي واي بر ما، چقدر ما از خدا دور هستيم كه ارتباط جوان ما با خدا چقدر است آقا؟ يعني چه؟ منظور شما چيست؟ من گاهي سؤال مي‌كنم،‌ مي‌گويند: منظور شما چيست؟ نماز خود را مي‌خواند، مي‌گويم مرتب مي‌خواند؟ گاهي، گاهي هم… جوان است ديگر خواب او زياد است، نمي‌دانم… بله، در عالم رؤيا هست. شما هم كه دست به سر او كشيديد و خوب او را خواب كرديد.

«مَنِ اهْتَدى‏» ببينيد خدا اين‌جا مي‌فرمايد: كسي كه طلب هدايت بكند، هر كسي را خدا راه نمي‌دهد. «مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ … وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً» خداي تعالي در همين آيات مي‌فرمايد: ما هيچ كس را عذاب نمي‌كنيم تا پيغمبر براي او نفرستيم. پيغمبران آمده‌اند، گفتار آن‌ها در كتاب‌ها هست، سخنان ذات اقدس متعال در قرآن شريف با اين صراحت هست «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ»[10] خداي تعالي قرآن را خيلي سهل و آسان قرار داده است براي اينكه شما از خواب غفلت بيدار بشويد. هيچي، قرآن را كه ما نمي‌فهميم، حالا نمي‌فهميم كه هيچ، نمي‌توانيم هم بخوانيم. روايات هم كه براي علما است، توضيح المسائل چطور؟ آن هم حال ندارم. كتاب‌هاي اخلاقی ديگر چطور؟ عادت نكردم. به پول درآوردن كه خوب عادت كردي، ببينيد هر كاري را انسان اگر استفاده آن را فهميد دنبال آن مي‌رود. بعد خداي تعالي مي‌فرمايد: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» گناه هيچ كس به گردن هيچ كس نيست. يكي از بدبختي‌هاي ماها اين است كه براي آرامش خود گناه را به گردن ديگري مي‌اندازيم. خدا توفيق نداده است، اول خدا، خدا به ما توفيق نداده است، الحمدلله خدا به شما توفيق داده است. آقا ما و شما چه فرقي با هم مي‌كنيم؟ آخر شما…، شما چيست؟ پدر من هم يك مرد كاسبي بود، شما هم همين‌طور. تو هم دوتا چشم داري، دوتا گوش داري، دو تا خدمت شما عرض شود سوراخ بيني داري، چه بگويم؟ يك دهان داري، هر چه كه همه دارند تو هم داري ديگر، آخر توفيق چيست كه تو مي‌گويي به من نداده است. عُرضه چطور؟ غيرت چطور؟ اين‌جا ديگر ناراحت مي‌شويم. آقا چرا جسارت مي‌كني؟ به تو توفيق نداده است با اينكه عُرضه نداده است، با اينكه عقل نداده است، فرقي نمي‌كند. چطور توفيق نداده است؟ در مشهد، كنار قبر علي بن موسي الرضا، مركز نور، در مملكت اسلامي، چطور بايد توفيق پيدا كني؟ توفيق غير از اين‌ها است؟ اول مي‌اندازيم گردن خدا، خدا به من توفيق نداده است. اين‌ها را كه مي‌بينيد من مكرر به بعضي از دوستان برخورد کرده ام که وقتی به آنها می رسم و از او سوال میکنم متوجه می شوم که مدتهاست  مشهد براي زيارت نيامده است، سال‌ها است نيامده است. آقا چرا مشهد نمي‌آييد؟ علي بن موسي الرضا نطلبيده است. اي بابا تو چه كار كردي كه نطلبيده است؟‌ مگر چه كسي را طلبيده بوده است كه تو را نطلبيده است؟ تنبلي كرده است، مكبّ بر دنيا شده است گناه آن را گردن حضرت رضا (صلوات الله عليه) مي‌اندازد. تمام اين انسان‌هاي بد، كه «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» اين‌طوري مي‌گويند، تمام اين انسان‌هاي بدي كه هستند، از آن‌ها مي‌پرسيد آقا چرا تو بد شدي؟ مي‌گويد: رفيق بد. نمي‌گويد: خود من بد بودم. شما معتادها را ببينيد، يك وقتي داخل تلويزيون مي‌آوردند، مي‌گفتند: رفيق بد ما را معتاد كرده است. آن رفيق بد را خوب است دولت پيدا كند ببينيم اين كيست كه همه را معتاد كرده است. همين خود او كه مي‌گويد: رفيق بد،‌ خود همين همان رفيق بد است كه ديگران را معتاد كرده بود. در دادگاه‌ها هيچ كس نمي‌گويد كه حق با طرف من است. همه مي‌گويند حق با ما است. اگر اين اندازه ما انصاف داشتيم… يكي از چيزهايي كه بايد حتماً شعار شما إن‌شاءالله قرار بگيرد اين است كه «أَعْدَلُ النَّاسِ»[11] مخصوصاً آن‌هايي كه در راه تزكيه نفس هستند «أَعْدَلُ النَّاسِ مَنْ رَضِيَ لِلنَّاسِ مَا يَرْضَى لِنَفْسِهِ» اگر مي‌خواهي متعادل باشي، اگر مي‌خواهي در صراط مستقيم باشي، هر كاري را مي‌خواهي نسبت به كسي بكني، اول فكر كن ببين اگر نسبت به تو اين كار را انجام مي‌دادند تو دوست داشتي يا دوست نداشتي. اگر دوست داشتي بكن، اگر دوست نداشتي براي ديگري هم نكن، همين، هر كاري. «أَعْدَلُ النَّاسِ مَنْ رَضِيَ لِلنَّاسِ مَا يَرْضَى لِنَفْسِهِ» و اگر كسي اين كار را نكند، اين فكر را نداشته باشد، اين اساساً از جاده مستقيم خارج است. گاهي بعضي‌ها مي‌گويند: چرا ما پيشرفت نمي‌كنيم؟ آقا در جاده نمي‌روي. از آن پايين داخل درّه، تو رفتي آن پايين‌ها و داخل آن سنگلاخ‌ها و خارها و اين‌ها، از آن‌جا موفق نمي‌شوي. يكي از شرايط راه و جاده مستقيم اين است كه هر چه براي ديگران مي‌خواهي براي خود هم بخواه.

يك سالي ما مشرف شده بوديم در صحراي عرفات، يك دوستي داشتيم اين در خيمه ييلاق و قشلاق مي‌كرد، هر طرف آفتاب بود مي‌رفت آن طرف مي‌نشست، حالا جاي كسي ديگر بود، باشد، تو برو آن طرف بنشين. امثال اين‌ها، حالا من نمي‌خواهم ريزه‌كاري‌ها را بگويم، زياد هست كه نفع خود را در نظر مي‌گيريم و ناراحتي طرف را، تا جايي كه ممكن است كوشش مي‌كنيم خود ما راحت باشيم، ولو همه مردم ناراحت باشند. اگر شما در صف دكان نانوايي واقع شدي، ديدي كه آن شاطر از آن طرف صدا مي‌زند: از آن پشت بيا و رفتي و يك دقيقه يك مشتري كه در صف ايستاده است، اين به خاطر رفتن تو به آن پشت ديرتر به طرف منزل رفت، تو از صراط مستقيم خارج هستي. نگو كه رفيقي گفتن، ما مدتي زحمت كشيديم با اين آقاي نانوا رفيق شديم كه تا رسيديم به ما نان بدهد. يك وقتي هست يك نان كنارگذاشته‌اي دارد به شما استثنائاً مي‌دهد حالا…، اما يك وقت هست نه، نان از داخل تنور درمي‌آورد و مي‌خواهد به همان نفر اول بدهد. شما نفر اول نيستيد، نفر دهم هستيد. رفيق شدي، نفر اول شدي از آن پشت وإلّا مردم كه نمي‌گذارند تو جلو بروي. شما از صراط مستقيم خارج شدي «أَعْدَلُ النَّاسِ مَنْ رَضِيَ» خود تو اگر آن‌جا چند دقيقه عقب مي‌افتادي به خاطر اينكه آن نانوا رفيق خود را زودتر نان مي‌داد راضي بودي؟ براي او هم راضي باش، براي ديگران هم راضي باش. اين‌ها يك مسائل ظريف است آقايان كه خيلي لازم است انسان رعايت بكند. گاهي مي‌شود يكي از جزئيات…، رفتي نان خود را هم گرفتي و آمدي خانه، خيلي هم خوشحال، اصلاً به فكر اين نيستي كه تو از جاده خارج شدي، چنين خصوصيتي پيدا شد، در يك اداره‌اي وارد شدي، همه دوستان تو بلند شدند، تو را احترام كردند، تو را كنار رئيس نشاندند،‌ رئيس هم فوراً كار تو را انجام داده است، حالا ده نفر پشت در ايستادند و ايشان كار شما را انجام مي‌دهد و حال اينكه بايد كار آن‌ها را انجام بدهد. علاوه بر اينكه رئيس اين اداره يا همان كسي كه اين كار را انجام مي‌دهد او انحراف دارد، تو هم انحراف داري. اين‌ها را خيلي دقت كنيد، ظريف است. همين‌طور من اسم خود را بگذارم كه دارم به سوي خدا مي‌روم، دارم به سوي امام زمان مي‌روم، چند تا گناه معمولي را هم نكنم، ديگر ما الحمدلله ديگر گناه هم كه نمي‌كنيم، يكي غيبت نمي‌كنيم، يكي دروغ نمي‌گوييم، يكي زنا نمي‌كنيم، يكي شراب نمي‌خوريم، همين هفت هشت تا، ديگر بيشتر از اين هم نيست، ولي يك فردي كه در صراط مستقيم مي‌خواهد هدايت بشود و حركت كند بايد خيلي ظريف باشد، به جهت اينكه اكثر شما پشت فرمان ماشين نشستيد گاهي مي‌شود نيم ميليمتر فرمان را بدون اينكه بغل دستي شما بفهمد شما طرف چپ يا طرف راست بگيريد، ببينيد سر يك كيلومتري داخل درّه مي‌افتيد يا نمي‌افتيد؟ خيلي ظريف، هيچ كس نفهمد، آهسته، خود شما هم متوجه نشويد. اين‌طوري است، كسي كه با سرعت مي‌خواهد به كمال برسد خيلي بايد كوشش كند كه در صراط مستقيم باشد. «مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ … وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏» گناه هيچ هم به گردن هيچ كس نيست. تو گناه خود را بايد به عهده بگيري و عادل باشي، عدالت داشته باشي. بگوييد تقصير من است. حضرت يونس تا داخل شكم ماهي نگفت خدا تقصير من است «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ‏»[12] خدا او را از اين زندان بيرون نياورد. زنداني بود، حبس ابد كه تا روز قيامت بنا بود حضرت يونس در شكم ماهي باشد، صريح قرآن است ولي گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ» خدايا تو منزه هستي،‌ تو تقصيري نداري، تو من را داخل شكم ماهي انداختي، در اين ظلمات تو من را انداختي، اما تقصير خود من است، حق من است. وقتي قاضي حكم زندان يك نفر را مي‌دهد تقصير قاضي نيست، تقصير خود تو هست كه آن جنايت را كردي كه قاضي مجبور بشود چنين حكمي را به تو بدهد. «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ‏» من هستم كه بر خود ظلم كردم، تا اين جمله را گفت «فَاسْتَجَبْنا لَهُ»[13] وإلّا در آن آيه ديگر مي‌فرمايد: «فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ‏* لَلَبِثَ في‏ بَطْنِهِ»[14] اگر اين از مسبّحين نبود،‌ يعني ما را تسبيح نمي‌كرد، يعني گناه را از گردن ما پاك نمي‌كرد، يعني اگر باز هم مي‌گفت: خدايا مگر من چه كار كردم؟ داريم ديگر، ما زياد داريم، خدا مگر ما چه كار كرديم كه اين‌طور بايد باشيم، اين فقر،‌ اين فلاكت،‌ خدمت شما عرض شود، اين مريضي، مگر من چه كار كردم‌؟ نه، بگو «سُبْحانَكَ» تو پاك هستي «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ‏ * فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ» او را از غم نجات داديم «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ‏» اين عجيب است، مي‌گويد: همين‌طور مؤمنين را هم نجات مي‌دهيم، يعني همين‌طور، همين كاري كه يونس كرد و همين جريانات، اگر يك وقتي به يك غمي، يك مكروهي برخورد كرديد، يك ناراحتي برخورد كرديد،‌ فوراً سر خود را به سجده بگذاريد، اول فكر كنيد ببينيد چه كار كرديد، گناه خود را تشخيص بدهيد، بله فلان جا من نسبت به فلاني اذيت وارد كردم، او از من محزون شده است، من مكرر به دوستان گفتم: وقتي كار انسان پيچ مي‌آورد، بعضي‌ها هستند كه كار آن‌ها پيچ مي‌آورد، به هر كاري دست دراز مي‌كنند آن كار مثل اينكه براي آن‌ها طلسم شده است، پيچ مي‌آورد، اگر پيچ آورد از سه حال خارج نيست، يعني تجربه به ما نشان داده است كه از سه حال خارج نيست: يا مال حرامي در اموال تو هست و مخلوط شده است، اين را خارج كن يا به يك مظلومي ظلمي كردي و اين هميشه آه مي‌زند، همين‌طور از تو ناراحت است، اين هم كار تو را پيچ مي‌آورد و يا يك معصيتي را مدام انجام مي‌دهي، يعني كم‌كم عادت تو هم شده است و نمي‌فهمي كه اين گناه است، بعضي‌ها بعضي گناهان را ديگر نمي‌فهمند، غيبت مي‌كند، غيبت از گناهان كبيره است، گناه خيلي بدي هم هست. مي‌گوييم: آقا غيبت نكن، اي آقا دعا كنيد گناه ما همين باشد. خدا نكند گناه تو همين باشد، پدر تو را درمي‌آورند. گناهان ديگر تو ممكن بود همان باشد ولي اين خيلي مهم است «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً»[15] آيات عجيبي درباره آن هست، روايات سختي هست. «الْغِيبَةُ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَا»[16] تو اگر زنا مي‌كردي مي‌گفتي: خدا كند گناه ما همين باشد؟ بدتر از آن را انجام مي‌دهي بعد مي‌گويي همين باشد. خدا مي‌بخشد، خدا مي‌آمرزد، از اين حرف‌ها. باز شروع مي‌كند بله مي‌گفتيم… خدمت شما عرض شود كه غيبت‌ها را باز ادامه مي‌دهد. بعضي‌ها هم هستند كه با سر و گردن و اشاره غيبت مي‌كنند، كه بدتر از اصل غيبت است. مثلاً آقا فلاني چطور است؟ آقا حرف مردم را نزن غيبت مي‌شود، خود همين غيبت است، چون معلوم است كه اگر حرف او را بزنيم آن‌قدر اين گناه دارد كه تا خواستيم بگوييم اسم او چيست غيبت است، بد است، اين‌قدر بد است. يا مثلاً آقا ما را به غيبت نينداز، حالا با همه اين‌ها مي‌خواهد آن طرف را بكوبد، يا آقا فلاني چطور انساني است؟ خدا همه را هدايت كند، دعا هم دارد مي‌كند اما اين زبان از مار بدتر مي‌بينيد كه گوشت بدن آن بيچاره را قطعه قطعه مي‌كند. انسان خيال مي‌كند گناهان همين گناهان معمولي است، گاهي همين غيبت براي اشخاص عادي شده است، عادي شده است. اذيت مردم عادي شده است، تهمت زدن عادي شده است، شايعه‌سازي كه…. ما از نظر سياسي نمي‌خواهيم بگوييم شايعه‌سازي نكنيد، كاري نداريم، اصلاً شايعه‌سازي يك كار خيلي بدي است،‌ از غيبت، از دروغ، از همه چيز بدتر است. خيلي بايد مواظب باشيم كه به گناهاني عادت نكنيم تا بعد پاپيچ ما بشود و گرفتاري… آن‌وقت نمي‌فهميم كه از كجا مي‌خوريم. بنشين يك مقدار فكر كن كه چه گناهي را من انجام مي‌دهم. اگر پيدا كردي بگو «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» و از گناه خود استغفار بكن و ديگر هم نكن، خدا گرفتاري تو را رفع مي‌كند. اگر هم آن را پيدا نكردي بدان باز هم تقصير خود تو هست، منتها حالا از گناه غافل شدي، سر خود را به سجده بگذار، آنقدر بگو «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ‏‏» تا رفع ناراحتي‌هاي تو بشود.

شب جمعه است و اميدواريم خداي تعالي همين تذكرات را مايه بيدار شدن ما از خواب غفلت قرار بدهد و خداي تعالي ما را جزو آن‌هايي كه در اثر خواب غفلت مي‌ميرند قرار ندهد. امروز اين زيارت را در بحارالأنوار ظاهراً جلد ۱۰۲، باب الزيارات، زيارت علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) نگاه مي‌كردم، زيارت جواديه، كه من در شب‌هاي قبل اشاره‌اي كردم و اين خيلي مهم است «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوفِ»[17] سلام بر امام مهربان. حضرت رضا (عليه الصلاة‌ و السلام) خيلي مهربان بود. خدا رحمت كند مرحوم حاج ملا آقاجان مي‌گفت: يك وقتي -حالا نمي‌خواهم درباره اين جريان زياد حرف بزنم- در حرم حضرت رضا من احساس كردم يك كسي مورد غضب واقع شده است، شب حضرت رضا را خواب ديدم، به آقا عرض كردم: آقا شما كه كسي را غضب نمي‌كنيد. حضرت فرمود: اين شخص خيلي بي‌حيايي كرد عموي من ابوالفضل اين‌جا تشريف آورده بودند، او به ايشان غضب كرد. حالا عرض كردم اين‌ها شرحي دارد، توجيهاتي دارد. علي بن موسي الرضا آنقدر مهربان است، آنقدر رئوف است كه وقتي از حضرت جواد سؤال مي‌شود كه چرا پدر شما را رضا گفتند؟ فرمود براي اينكه دوست و دشمن از او راضي بودند. شما شنيديد وقتي كه حضرت رضا (عليه الصلاة‌ و السلام) مسموم شدند به اباصلت فرمودند: درها را ببندد و كسي را راه نده. استنباط من اين است، حالا بعضي استنباط‌هاي ديگري دارند ولي استنباط من اين است كه حضرت فكر مي‌كرد سران مملكت به ديدن حضرت مي‌آيند، وقتي بفهمند حضرت مريض است… همان‌هايي هستند كه وقتي حضرت مي‌خواست براي نماز جمعه يا نماز عيد برود همه پاي ركاب او از اسب‌ها پياده شدند، اظهار علاقه مي‌كردند، حاضر بودند جان خود را در راه علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة‌ و السلام) بدهند، به ديدن او مي‌آيند، آقا چه شده است؟ حضرت رضا كه نمي‌تواند خلاف بگويد و نمي‌خواهد هم مأمون را مفتضح كند. لذا فرمود: كسي را راه نده، نيايند. اين خيلي عجيب است، آن‌قدر مأمون رو پيدا كرده بود كه بالا سر حضرت آمد و اظهار تأسف مي‌كرد كه آقا چه شده است؟ خدا بد ندهد؟ خود او اين كار را كرده است…، و عجيب‌تر اين است كه من ديدم بعضي از دانشمندان نوشتند كه بعيد است مأمون حضرت رضا را مسموم كرده باشد، حالا اينكه در تاريخ مسلّم است. علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة‌ و السلام) مهربان است كه در اين زيارت مي‌گويد: «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوفِ» جمله بعد آن خيلي براي من عجيب است «الَّذِي هَيَّجَ أَحْزَانَ يَوْمِ الطُّفُوفِ» قبلاً من به ياد دارم يكي از علما مي‌گفت: معلوم نيست روايت اين زيارت جواديه صحيح باشد، به جهتي كه مناسبتي ندارد روز عاشورا با جريان علي بن موسي الرضا، چون هيچ، حضرت را اولاً با لب‌هاي عطشان شهيد نكردند، چون درباره امام جواد يك شباهتي با جريان سيدالشهداء دارد ولي در اين جهت حضرت رضا نه. حضرت رضا (صلوات الله عليه) را خيلي محترمانه كفن كردند، غسل دادند، دفن كردند، خيلي با عظمت. اين چرا «هَيَّجَ أَحْزَانَ يَوْمِ الطُّفُوفِ» من فكر مي‌كنم معناي آن تا اين عاشورا، اين جريان، اين روايت ظاهر نشده بود. سلام بر آن آقايي كه روز عاشورا، احزان آن را مثلاً چند چندان كرد. جداً بعد از جريان حرم مطهر علي بن موسي الرضا فكر مي‌كنم اصلا‌ً تمام عزاداري‌ها تحت‌الشعاع اين مسئله واقع شد و در تمام دنيا اثر گذاشت. ديشب يكي از آقايان يك نامه‌اي نوشته بود كه چرا حضرت رضا (صلوات الله عليه) مثلاً‌ مانع اينكه اين‌جا بمب نگذارند نشد؟ من ديشب بحثي را درباره اين جهت كردم، ظاهراً اين دوست ما نبودند كه در عين اينكه… يعني هر چه اين جريان مي‌گذرد انسان به عظمت اعجاز علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة‌ و السلام) بيشتر پي مي‌برد. در كنار ضريح يك بمبي منفجر بشود كه سقف را خراب كند، آن‌طور شيشه‌هاي طرف زن‌ها را بشكند و خُرد كند ولي به ضريحي كه طبعاً از نقره و اين‌طور چيزها كه تقريباً از چيزهاي خيلي لطيف درست شده است هيچ صدمه وارد نكند، آن‌هايي كه ديدند متوجه هستند، و اينكه چرا حالا… اولاً اين‌هايي كه در حرم مطهر كشته شدند من فكر مي‌كنم بعد از شهداي كربلا بهترين شهيدها باشند. به جهتي كه در حرم…، من خيلي از رفقا را ديدم مي‌گفتند ما ده دقيقه ديرتر رسيديم، ما سعادت نداشتيم كه زودتر برسيم و آن‌جا شهيد بشويم، و واقعاً ديگر جايي است كه هر چقدر هم انسان گنهكار باشد حضرت رضا (صلوات الله عليه) ديگر در خانه خود… حالا مثلاً در خانه شما يك نفري از دار دنيا برود، شما تمام نيروي خود را صرف مي‌كنيد كه با احترام، با عظمت جنازه او را تشييع كنيد و كارهايي از شما برمي‌آيد. در حرم حضرت رضا (صلوات الله عليه) يك عده كشته شدند تا داخل بهشت بعد از قيامت يقيناً علي بن موسي الرضا به اين‌ها نظر لطف دارد و اين‌ها بهترين شهدايي هستند كه بودند. اما چرا اصلاً اين كار شد؟ من ديشب مفصل شرح دادم كه يكي از كارهاي خدا اين است كه ما دشمنان خود را بشناسيم، آقا دشمن خود را بشناس. تو فكر نكن بالأخره ممكن است يك رحمي در دل دشمن باشد. خدا مي‌داند به اين صراحت نمي‌خواهم عرض كنم، مسلك وهابيت را آقايان بدانيد كه يكي از چيزهايي كه اين‌ها لذت مي‌برند اين است كه شيعه در مقابل آن‌ها در خون خود دست و پا بزند، لذت مي‌برند. يكي از لذايذ آن‌ها اين است كه قبر امام را -همان‌طور كه در بقيع انجام دادند- خراب كنند و با خاك يكسان كنند، از اين‌طور چيزها لذت مي‌برند. از لذايذ آن‌ها اين است كه كسي دور و بر قبر پيغمبر اكرم و فاطمه زهرا و ائمه اطهار پا نگذارد و اظهار ارادت به هيچ وجه نكند. اين‌ها هفتاد سال است خود را نشان دادند، اين هستند، و شما دشمنان خود را بشناسيد. اگر يك ميليون جمعيت هم كشته بشود مي‌گويند فداي سر ما. اگر گنبد خراب مي‌شد، صاف مي‌شد و ضريح هم از بين مي‌رفت، مثل قبور چهار امام در بقيع، اين‌طوري بود، تازه كاري را كه مي‌خواهند با زحمت و با دعوا انجام بدهند خود آن انجام شده است. شما دشمن خود را بشناسيد. شمايي كه مي‌خواهيد إن‌شاءالله در ركاب حضرت بقيةالله (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) دنيا را پر از عدل و داد كنيد بايد اين سدهاي راه خود را بشناسيد. يهودي‌ها آن‌قدر مزاحم نيستند، نصراني‌ها آنقدرها مزاحم نيستند، بت‌پرست‌ها آن‌قدر مزاحم نيستند كه وهابي‌ها مزاحم هستند. بشناسيد، وإلّا كدام انسان… اصلاً حتي حيوانات وإلّا انسان بيايد در جايي كه افرادي آن‌جا هستند كه به هيچ وجه هيچ تقصيري ندارند، هيچ تقصيري ندارند، در آن‌جا يك خدمت شما عرض شود كه انفجاري انجام بشود كه اين همه انسان بكشد، اين همه زخمي داشته باشد، ‌اين همه ناراحتي ايجاد كند. باور كنيد اين ممكن است نه جنبه سياسي داشته باشد، نه جنبه خدمت شما عرض شود دشمني خاصي داشته باشد، هيچ چيز نيست، جز همين، مسلك، اين مسلك كه إن‌شاءالله باني آن را، آن كسي كه پايه‌گذاري كرد، آن شخصي كه اين كار را شروع كرد و اين تعليمات را به اين‌ها داد خدا او را لعنت كند.

«الَّذِي هَيَّجَ أَحْزَانَ يَوْمِ الطُّفُوفِ» امشب شب آخر اين مجلس است و شب جمعه است و در كنار قبر علي بن موسي الرضا هستيم، همه مردم شيعه الآن شايد بيشتر از قضيه كربلا فعلاً عزاي اين بي‌احترامي و هتك حرمت به مرقد مطهر علي بن موسي الرضا آن‌ها را متوجه كرده است. بد نيست متوسل به اين بزرگوار بشويم. اميدواريم خداي تعالي ما را جزو زائرين آن حضرت، جزو مجاورين آن حضرت… كه روز قيامت دارد صدا مي‌زنند «أَيْنَ الرّضَوِيُّونَ»[18] امام رضايي‌ها بلند شوند. اين‌ها چه كساني هستند؟ كساني كه در كنار قبر حضرت مجاور شدند به محبت علي بن موسي الرضا، از وطن خود، از شهر خود، از مملكت خود دست كشيدند به محبت علي بن موسي الرضا آمدند كنار قبر آن حضرت مجاور شدند، اين‌ها رضويون هستند. اباصلت مي‌گويد: به من فرمود، بد نيست چراغ‌ها خاموش بشود، حال عزايي به خود بگيريم، شب جمعه است، به من فرمود: اگر از مجلس مأمون خارج شدم و عبا به سر من بود با من حرف نزن. مي‌گويد: پس از چند دقيقه علي بن موسي الرضا از ميان مجلس خارج شد، ديدم عبا را به سر كشيده است دارد به طرف منزل مي‌رود، دانستم بي‌آقا شدم، بي‌مولا شدم. در منزل آمد، فرمود: درها را ببند. وارد حجره شد «يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ»[19] مثل مار گزيده به خود مي‌پيچد. ظهر شد به من فرمود: اباصلت غلام‌ها غذا خوردند؟ گفتم: آقا اين خدمتگزاران وقتي شما را با اين حال مي‌بينند كجا مي‌توانند غذا بخورند. حضرت نشست، خود را كنترل كرد، همه آمدند غذا خوردند، بعد باز ديدند درِ حجره را بست اما به خود مي‌پيچيد، آن‌چنان زهر در او اثر گذاشته است مثل مارگزيده علي بن موسي الرضا آرام ندارد. من در ميان خانه متحير ايستاده بودم، يك وقت ديدم يك جواني كه شبيه‌ترين مردم به علي بن موسي الرضا بود وارد خانه شد، آقا جان شما از كجا وارد شديد، من كه درها را بسته بودم؟ فرمود: آن كسي كه من را در يك لحظه از مدينه به طوس مي‌آورد، مي‌تواند از در بسته هم وارد كند. دانستم امام جواد است. امام جواد وارد حجره شد، پدر را در بغل گرفت آنقدر اين پدر و فرزند گريه كردند…

 

 



[1]. إسراء ، آيه 15.

[2]. روم، آيه 52.

[3]. الكافي، ج ‏2، ص 275.

[4]. انفال، آيه 2.

[5]. بحار الأنوار، ج ‏74، ص 166.  

[6]. مؤمنون، آيه 37.

[7]. إسراء، آيه 23.

[8]. انفطار، آيه 6.

[9]. يونس، آيه 108.

[10]. قمر، آيه 17.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏72، ص 25.

[12]. أنبياء، آيه 87.

[13]. همان، آيه 88.

[14]. صافات، آيات 143 و 144.

[15]. حجرات، آيه 12.

[16]. بحار الأنوار، ج ‏72، ص 222.

[17]. همان، ج 99، ص 55.

[18]. زندگانى حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام، ص 291.

[19]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 480.  

۶ رمضان ۱۴۱۴ قمری – ۲۸ بهمن ۱۳۷۲ شمسی – تجارت معنوی

تجارت معنوي ۶ رمضان ۱۴۱۴ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الأنبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين»

أميرالمؤمنين فرمود: «الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ التَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ»[1] اول انسان دين خود را خوب بفهمد «وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ وَ تَقْدِيرُ الْمَعِيشَةِ» انسان معيشت خود را اندازه‌گيري بكند. شما بايد زندگي خود را تأمين بكنيد، به قدر خرج خود درآمد داشته باشيد، اگر حقوق كارمندي شما براي شما كافي نيست يك چند ساعتي هم شغل آزاد داشته باشيد. اگر يك درآمدي داريد به همان قناعت كنيد، تقدير معيشت كنيد. انسان بايد زندگي خود را راحت بگذراند. خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي‏ أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ»[2] بگو اي پيغمبر چه كسي بر شما زينت دنيا را حرام كرده است؟ بهترين زندگي را داشته باشيد، غذاهاي خوب را بخوريد، توسعه به زن و بچه خود بدهيد، واجبه النفقه خود را از هر انفاقي مقدّم‌ بداريد. كاري بكنيد كه در دنيا هيچ وقت محتاج به مردم نباشيد، مخصوصاً مردم لعين. در دعاها هست كه خدايا ما را محتاج به لِئام خلق نكن. زندگي انسان بايد يك طوري باشد كه انسان خودكفا باشد،‌ بتواند روي پاي خود بايستد. متكي به پدر، مادر، حتي متكي به اقوام، به بانك… بگويد مدام پول در بانك بگذارم اعتبار خود را تقويت كنم كه اگر خواستم وام بگيرم به من وام بدهند، اكثر اين‌ها شرك است. متكي به اينكه فلان چيز را من به هر نحوي حرام و حلال تهيه كنم تا اينكه سودي ببرم، انسان نبايد متكي به هيچ باشد. هر چيزي تكيه به چيز ديگري داشت نشانه ضعف آن چيز است. اگر شما دست خود را به ديوار گرفتيد و بلند شديد معلوم است كه ضعيف هستيد، مريض هستيد، اگر به عصا تكيه كرديد معلوم است كه مريض هستيد، معلوم است ضعيف هستيد. انسان نبايد به هيچ چيز تكيه كند، جز به خدا، چون در مقابل خدا ما ضعيف هستيم. پسر بگويد من پدر ثروتمندي دارم، إن‌شاءالله به زودي مي‌ميرد و ارث او به من مي‌رسد و من راحت مي‌شوم، اين ضعيف‌ترين افراد است. مثل بچه شيرخوار مي‌ماند كه هر وقت گرسنه مي‌شود متكي به پستان مادر است. يك كارمند دولت… خداي سايه اين دولت را از سايه ما كم نكند، زمان شاه مي‌گفتند، اكثر كساني كه طرفدار شاه بودند، همين كارمندان دولت بودند، مي‌گفتند: حالا اگر اين آمد و از بين رفت ما چه كنيم؟ متكي بودند، تكيه كرده بودند. تكيه انسان فقط و فقط بايد به خدا باشد، اين‌ها را وسيله و اسباب بداند. دولت، اداره، كارخانه، مغازه، پول در بانك، سرمايه،‌ اگر حالا تقدير معيشت كرده بود و از راه حلال به دست آورده بود، تمام اين‌‌ها بايد وسيله باشد، وسيله باشد. «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ‏»[3] آيا من شما را دلالت كنم بر يك تجارتي كه از عذاب دردناك نجات پيدا كنيد؟ شما هر تجارتي كه بكنيد اين اندازه مفيد نيست كه هيچ ناراحتي نداشته باشيد. شما كارمند هر اداره‌اي باشيد، اگر به آن اداره تكيه كنيد يك روز ممكن است رئيس اداره را به خاطر دزدي‌هاي او بگيرند، بگويند: معلوم است شماها در كار او دخالت داشتيد و ممكن است اين كارخانه، اين اداره، اين كاسبي يك روزي از بين برود، اما همه اين كارها را شما بكنيد با ايمان به خدا و رسول خدا، اگر ايمان به خدا و رسول خدا بود همه اين كارها صحيح انجام مي‌شود. شما وارد مغازه خود مي‌شويد، مي‌گوييد: خدايا به اميد تو. به اميد خدا وارد مغازه مي‌شويد. شما از عذاب دردناكي كه آن بي‌ايماني كه وارد مغازه شده است، راحت هستيد. مي‌دانيد آن بي‌ايماني كه وارد مغازه شده است چه عذاب دردناكي دارد؟ مي‌گوييد: نه،‌ چه عذابي دارد؟ مثل من است. مي‌گوييم: نه مثل تو نيست. او به خاطر چك‌هاي بي‌محلي كه كشيده است مرتب با پليس دنبال او مي‌آيند، چون كار او روي ايمان نبوده است. به اصطلاح پول‌هايي كه او به مردم داده است چون روي ايمان نبوده است، براي او خوردن، عذاب دردناكي مي‌كشد. او يك ساعت درِ مغازه نشسته است، مشتري نيامده است عذاب دردناكي مي‌كشد. مشتري آمده است جنس او را خوب نخريده است عذاب دردناكي مي‌كشد، امام مؤمن، كسي كه ايمان به خدا دارد، هيچ يك از اين عذاب‌ها را نمي‌كشد. مي‌دانيد چه مي‌گويد؟ مي‌گويد: خدا روزي من را مي‌‌‌دهد «نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ»[4] ما تقسيم كرديم روزي را در بين آن‌ها و من كه اين‌جا نشسته‌ام دارم وظيفه خود را انجام مي‌دهم،‌ وظيفه خود را. خدا گفته است: در خانه ننشين، بيا درِ مغازه بنشين، كار مردم را راه بينداز و به فكر اين هم نباش كه روزي خود را از اين راه به دست مي‌آوري، اين وظيفه است، مثل نماز است، اين كار را مثل نماز بكن، لحظات آن عبادت است. اگر انسان چنين وضعي پيدا كرد غصه نمي‌خورد كه چرا مشتري نيامد، غصه نمي‌خورد كه چرا مشتري به قيمت زيادي نخريد، غصه اين معنا را نمي‌خورد كه چرا چِك من برگشت يا چرا چِك فلاني برگشت، غصه اين‌ها را نمي‌‌خورد، همه اين‌ها خدا مي‌داند عذاب است، ما آن‌قدر به عذاب أليم در همين دنيا مبتلا هستيم، فكر نكنيد كه «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ‏» منظور از عذاب أليم عذاب جهنم است، عذاب جهنم عذاب آخرتي ما است، عذاب همين دنيا، همين دنيا. يك نفر از محترمين مشهد يك وقتي از ما يك پولي گرفته بود كه بالأخره پول را خورد، خيلي انسان محترمي بود، چند روز بعد از زندان نامه نوشته بود كه وضع من اين است، زندگي زن و بچه من در گرفتاري است، خدا مي‌داند آن‌چنان گرفتاري‌ها براي انسان پيدا مي‌شود… ما با همين نيمه‌ ايماني كه داريم خداي تعالي گرفتاري‌هاي ما را رفع مي‌كند. همين نيمه ايماني كه ما داريم خدا ما را حفظ مي‌كند، ما را به عذاب أليم مبتلا نمي‌كند. اما ثروتمنداني هستند، پولدارهايي هستند كه آن‌چنان به عذاب أليم مبتلا هستند، چه داشته باشند و چه نداشته باشند، مبتلا هستند. «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ‏» خدا مي‌گويد: مي‌خواهيد شما را دلالت كنم، شما را راهنمايي كنم به يك تجارتي كه… اين تجارت‌هايي كه شما مي‌كنيد همه آن‌ها اشكال دارد. فرض كنيد شما يك جنسي را خريديد به هزار تومان، ده روز بعد همان جنس را از شما خريدند يك ميليون تومان، ديگر از اين بيشتر كه نمي‌شود، شما خيال مي‌كنيد اگر ايمان به خدا نداشته باشيد عذاب أليم نداريد؟ خيلي خوشحال هستيد، يك خوشحالي آني براي شما پيش مي‌آيد اما يك طَمَعي در وجود شما پيدا مي‌شود كه اگر جنس بعدي را كه هزار تومان خريديد پانصد هزار تومان بخرند براي شما سخت است. مي‌گوييد: چرا اين را يك ميليون نخريدند؟ پشت سر هم طمع زياد مي‌شود، طمع انسان را به عذاب أليم مي‌اندازد. بدآموزي‌ها و بدتجربگي‌‌ها، اين‌ها انسان را به عذاب أليم مي‌اندازد. تنها و تنها چيزي كه، تجارتي كه انسان از عذاب أليم نجات پيدا مي‌كند اين است كه به خدا ايمان داشته باشد. آن ايماني كه قرآن مي‌فرمايد: «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ»[5] ببينيد چقدر راحت است، تمام دنيا براي تو باشد و از تو بگيرند محزون نشوي، و تمام دنيا را به تو بدهند خوشحال نشوي. «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» اولياء خدا اين‌طوري هستند، اگر تمام دنيا را به آن‌ها بدهند خوشحال نمي‌شوند، اگر تمام دنيا را هم از آن‌ها بگيرند بدحال نمي‌شوند. مي‌گويند: مال دنيا در دنيا مي‌ماند. الآن ما در اين خانه آمديم، يك ساعت ديگر هم مي‌خواهيم برويم، نقداً اين خانه در تصرف ما است، اگر موقع رفتن محزون بشويم، ناراحت بشويم كه چرا اين خانه را دارند از ما مي‌گيرند، اوقات ما تلخ بشود، چرا اين فرش‌ها را از ما گرفتند؟ اين خانه را چرا از ما گرفتند؟ همه اهل اين مجلس مي‌گويند: تو ديوانه هستي، مگر اين‌جا را به تو داده بودند كه از تو بگيرند؟ چه كسي اين خانه را به تو داده بود؟ يك ساعت جلسه است، آمدند، اين‌جا نشستي، حالا هم برو، و واقعاً انسان ديوانه است اگر دل به اين خانه‌اي كه گفتند يك ساعت يا دو ساعت در آن بنشين ببندد، دلبستگي پيدا كند. حالا دو ساعت بيشتر باشد، ده روز باشد، باز هم اين‌طور نيست. شما ده روز در يك هتلي باشيد، هر چقدر هم به شما خوش بگذرد، باز موقع رفتن اگر گريه مي‌كنيد كه چرا هتل را مي‌خواهند از من بگيرند؟ مگر هتل براي تو بود كه حالا مي‌خواهند بگيرند. ده روز را اضافه كنيد، آن را يك سال كنيد، يك سال را اضافه كنيد، آن را ده سال كنيد، ده سال را اضافه كنيد، آن را صد سال كنيد. همه آن يكي است، زمان كه زيادتر شد كه انسان نبايد اظهار مالكيت بكند. تمام اين كره زمين را رفتند در محضر و سند به نام شما نوشتند و به شما دادند، جز اينكه زحمت شما را زياد كردند هيچ چيز ديگري ندارد. چه كار مي‌كني؟ راستي چه كار مي‌كني؟ واقعاً به هريك از شما بدهند چه كار مي‌كنيد؟ مي‌روم آن بالا مي‌نشينم. حالا اين پايين بنشين، بالا و پايين مگر فرقي دارد؟ هر چه بخواهم به من مي‌دهند. نه، هر چه بخواهي به تو نمي‌دهند. سلامتي كه از همه چيزها ضروري‌تر است هارون الرشيد وقتي كه مريض شد و مي‌خواست بميرد‌، گفت:‌ «هلک عنّی سلطانیه» اصلاً اين تسلط من، سلطنت من… شماها در همين عمر كم خود ديديد كه شاه با آن قدرت چطور بيچاره شد. باور كنيد نه بالاي آن ارزش دارد و نه پايين آن. حالا اگر هرچه خوشي هم باشد به شما برسد، در اين هتل دنيا، در اين ويلاي دنيا، به اصطلاح، چه بگويم؟ در اين باغ باصفاي دنيا، هرچه هم خوش بگذرد، بالأخره براي شما نيست كه وقتي خواستند از شما بگيرند شما غصه بخوريد. همه آن اعتباريات است، حالا واي بر آن وقتي كه… يعني بي‌عقل‌تر آن كسي است كه او را داخل زندان با أعمال شاقّه ببرند و وقتي مي‌خواهند او را بيرون بياورند داد و فرياد كند كه چرا اين‌جا را از من مي‌گيريد؟ مي‌گويند: بيچاره در زندان مانده است ديوانه شده است. يك زنداني را زندان ببرند، ده سالي زندان باشد با أعمال شاقّه بعد كه مي‌خواهند او را بيرون بياورند، بگويد: چرا سلول من را از من گرفتيد؟ چرا رفقاي به آن خوبي كه هر كدام از آن‌ها چند تا انسان كُشته بودند و هر كدام از آن‌ها… خدا رحمت كند يكي از دوستان مي‌گفت: من را در يك زنداني انداخته بودند، من از رفيق خود پرسيدم: تو چه كار كردي؟ گفت: من ننه خود را كُشتم. به آن يكي گفتيم: تو چه كار كردي؟ گفت: ما دو تا برادر بوديم، سر ارث بين ما دعوا شد و برادر خود را كُشتم. چنين انسان‌هايي، با اين مردم سروكار داشتي كه اصلاً نه خدا را مي‌شناختند، نه پيغمبر را، نه تو را دوست داشتند، فقط خود را دوست داشتند، آبروي تو را مي‌بردند، غيبت تو را مي‌كردند، به تو تهمت مي‌زدند، با چنين مردمي زندگي كردي و زحمت كشيدي و با چه زحمتي يك كاسه برداشتي آن‌جا بردي، در صف ايستادي، با آن خدمت شما عرض شود بيل به تو يك مقدار غذا دادند، تا آمدي اين‌جا خوردي، آن‌ هم غذايي كه به قول يك كسي از دوستان مي‌گفت: نمي‌دانيم اين غذاي…، زمان شاه را مي‌گفت، مي‌گفت: آن افسر نگهبان هم ايستاده بود، گفتم: معلوم نيست اين غذا را از گوشت سگ درست كردند يا از گوشت الاغ. يك چيزي به تو دادند، واقعاً، همه آن همين‌طور است. دادند خوردي، با چه زحمتي اين را به دست آوردي، شما همان راحت‌ترين فردي كه بي‌ايمان زندگي مي‌كند برويد بررسي كنيد، خدا مي‌داند با چه زحمتي اين پول را به دست آورده است، با چه زحمتي اين غذا را تهيه كرده است و آورده جلوي او گذاشته است، آن‌وقت حالا مي‌خواهند تو را از اين‌جا ببرند، داد و فرياد، من هستم، اين‌جا براي من بود، اين خانه براي من بود، مي‌خواهيد از همه اين‌ها راحت بشويد، همين راهي را كه انتخاب كرديد ادامه بدهيد «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ‏» از عذاب دردناك نجات پيدا كنيد، از داخل زندان نجات پيدا كنيد، از دلبستگي به زندان داخل زندان نجات پيدا كنيد، از رفقاي بد داخل همان زندان نجات پيدا كنيد «تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»[6] ايمان به خدا داشته باشيد و ايمان به پيغمبر او داشته باشيد و جهاد با نفس بكنيد، چون همه بدبختي‌ها در اثر هواي نفس است، دل من مي‌خواهد، اين نفس انسان را به بدبختي مي‌كشاند. أماره بسوء‌ است، انسان را به بدي‌ها امر مي‌كند، وادار مي‌كند، انسان را به شهوت‌راني‌ها وادار مي‌كند، به غضب‌هاي بي‌جا انسان را وادار مي‌كند، به بي‌نظمي انسان را وادار مي‌كند، انسان را وادار مي‌كند كه به زيردستان خود اذيت كند، ظالم بشود، ستمگر بشود، بدبخت بشود و در روز قيامت هم خداي تعالي او را به عذاب دردناكي… عذاب دردناك، چون جهنم اشخاص از همين‌جا شروع مي‌شود، از همين جا جهنم براي مردم شروع مي‌شود. شما فكر نكنيد كه افراد فقير در ناراحتي هستند، خيلي افراد گرسنهِ فقير هستند كه به خاطر داشتن ايمان خيلي خوش مي‌گذرانند و خيلي افراد ثروتمند هستند كه به خاطر نداشتن ايمان بد مي‌گذرانند، در عذاب أليم هستند، خيلي دو دو تا چهار تا هم هست. افراد سالم، خيلي سالم اما غصه دروني شب تا صبح نگذاشته است بخوابند، و من ديدم كساني را كه داراي بدترين كسالت‌ها بودند، از گردن به پايين فلج بود، مي‌گفت: خدايا تو اين را خواستي و من هم از اين خواسته تو لذت مي‌برم.

حضرت موسي در مناجات خود گفت: خدايا بنده خوب تو را من مي‌خواهم ببينم، كه از همه بيشتر او را دوست داري، خداي تعالي فرمود: در فلان خرابه، بنده خوب ما آن‌جا است. حركت كرد آمد ديد، يك كوري كه نه لباس دارد، نه بدن سالمي دارد، اين‌جا افتاده است و مي‌گويد: الحمدلله. خدايا چقدر بايد شكر تو را بكنم. حضرت موسي گفت: به چه چيزي خدا را شكر مي‌كني؟ گفت: خدا زباني شاكر به من داده است، قلب با ايمان، اين قلب با ايمان كه در وجود انسان هست، اين انسان را آن‌قدر خوشحال مي‌كند كه اگر لباس نداشته باشد خوشحال است، اگر سرتاپاي بدن او زخم هم باشد خوشحال است، اگر كور باشد خوشحال است، مي‌گويد: خدايا تو اين‌طوري خواستي، باد فداي ره تو سر من، پيكر من. فرزند من، هر چه من دارم، هر چه كه در اختيار من هست، همه را تو دادي و براي تو است. اصحاب خاص حضرت بقية‌الله اين‌طوري هستند، و لذا در همين سوره مباركه اشاره به اصحاب امام زمان شده است كه «كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ»‏[7] مثل بنيان، ديواري كه از بُتن ريخته باشند، از فولاد ريخته باشند، هيچ خطري او را تهديد نمي‌كند و مانع تمام خطرات هم هست كه مبادا به آن‌هايي كه در پشت او پناه گرفته اند آسيبي برسد. اگر مي‌خواهيد إن‌شاءالله از ياران خوب امام زمان باشيد ايمان خود را تقويت كنيد. ايمان به خدا، ايمان به پيغمبر، فرزندان خود را اين‌طور تربيت كنيد كه اين‌ها به تحصيلات خود متكي نشوند، به مال پدر خود متكي نشوند،‌ به هنر خود متكي نشوند، به قدرت بازوي خود متكي نشوند، به خدا متكي باشند،‌ لذا قدم اولي كه يك سالك إلي الله برمي‌دارد بايد اين باشد كه اعتماد به نفس پيدا كند،‌ اعتماد به خود داشته باشد، ‌روي پاي خود بايستد، اگر شما متكي به هر چيزي باشيد و آن را از شما بگيرند مي‌افتيد. شما هر چيزي را به چيز ديگري تكيه داده باشيد آن متكا را، آن چيزي كه به آن تكيه داده شده است، اگر از او بگيريد، از زير تنه او برداريد مي‌افتد. نكند خدايي نكرده اگر شغل شما را از شما گرفتند بيفتيد، اگر مثلاً ‌فرض كنيد پدر و مادر را از شما گرفتند بيفتيد، اگر پولي كه در بانك داريد از شما گرفتند بيفتيد، اين‌ها مثل عصا نباشد كه در دست شما باشد، حتي اگر چشم شما را از شما گرفتند بيفتيد، زبان شما را از شما گرفتند بيفتيد، نه به هيچ چيز تكيه نكنيد. روي پاي خود بايستيد، شخصيت داشته باشيد، آقا باشيد، چون هر كس كه آقايي او بستگي به آقايي كسي ديگر داشته باشد، وقتي آقايي آن كس را گرفتند، آقايي اين هم از بين مي‌رود. آقايي شما براي خود شما باشد، بزرگواري شما براي خود شما باشد، إلّا خدا، كه خداي تعالي آقايي مي‌بخشد، يعني اگر آقايي انسان متكي به آقايي الهي باشد، اين خوب است،‌ چرا؟ به جهتي كه تمام آقايي‌ها براي خدا است. اگر آقايي شما متكي به ايمان شما بود هميشه هست، مربوط به چشم شما، مربوط به گوش شما، مربوط به بدن سالم شما، مربوط به ثروت شما، مربوط به هيچ چيز نيست، پس درس امشب كه إن‌شاءالله اميدوار هستم اين را از قرآن تعليم گرفته باشيد، امشب بياييد تاجر بشويد، تجارتي بكنيد كه در هيچ كاري نمانيد، هيچ وقت به زمين نخوريد، هيچ وقت ورشكست نشويد و آن تجارت ايمان به خدا است، ايمان به خدا و رسول خدا و جهاد با نفس است. خداي تعالي مي‌‌فرمايد…، فقط يك شرطي دارد كه اگر بفهميد،‌ اگر بدانيد، اگر مي‌خواهيد چيز درك بكنيد، اگر به ما فهم بدهند خدا مي‌داند همين چند جمله حرف نيم ساعت امشب بايد شماها را از زمين به آسمان ببرد،‌ و إن‌شاءالله برده است و مي‌برد و اين تجارت را خواهيد كرد. ايمان به خدا را اتخاذ كنيد،‌ البته چون متاع بسيار پرقيمت است، قيمت آن زياد است و آن «بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ» با مال خود و جان خود بايد اين تجارت… ثمن اين تجارت جان و مال شما است.

جان چه باشد كه نثار قدم دوست كنم        اين متاعي است كه هر بي‌سروپايي دارد

ايمان به خدا داشته باشيد و فكر كنيد در صنع پروردگار و كوشش كنيد كه آرامش به خدا پيدا كنيد، ايمان يعني آرامش. بگوييد خداي عزيز… در شبانه‌روز چه اشكال دارد يك نيم‌ساعتي در اتاق خلوت بنشينيد بگوييد خداي عزيز تو را دارم چه ندارم «من وجدک فماذا فقد»[8] من كه با تو در ارتباط هستم، چه مي‌خواهم؟ خدايا اگر تو من را بخواهي تمام مردم از من بيزار باشند چه اشكال دارد؟ حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة و السلام) در ميان گودي قتلگاه همين جمله را مي‌گويد: «رضاً برضائك، تسليماً بأمرك، لا معبود سواك» گفتم در طواف خانه كعبه خدمت حضرت بقيةالله. حضرت مي‌فرمودند: «إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ»[9] خدا من غير تو چه كسي را دارم؟ اين مردم، همه، همه، هر كس را كه ببينيد… مگر با ايمان به خدا باشد، هر كس را كه ببينيد اگر تو را دوست دارد براي خود دوست دارد. لذا منتهي به دعوا و نزاع خواهد شد. «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ‏»[10] دوستان در روز قيامت چون يوم تبلي السرائر است،‌ بعضي از آن‌ها با بعضي ديگر دشمن مي‌شوند مگر اهل تقوا كه آن‌جا تازه دوستي آن‌ها ظاهر مي‌شود، آشنايي آن‌ها روشن مي‌شود، رفاقت آن‌ها محكم مي‌شود.

إن‌شاءالله اميدواريم امشب كه يكي از شب‌هاي ماه مبارك رمضان است، ‌اين تجارت را خدا به ما اجازه بدهد، ‌با اين ثمن بسيار كمي كه داريم،‌ اين جان ناقابل ما و اين مالي كه خود او به ما داده است، خداي تعالي معامله بكند و ايمان به خود او و جهاد با نفس را به ما مرحمت بفرمايد و به ما توفيق ياري حجة بن الحسن را عنايت بفرمايد. حالا چند مسئله هم براي شما عرض كنم، إن‌شاءالله اميدوار هستيم كه خداي تعالي ما را مورد الطاف خاصّه خود امشب قرار بدهد و مورد عنايات حضرت بقيةالله كه يدالله است قرار بدهد.

چيزهايي هست كه براي روزه‌دار اشكالي ندارد ولو اينكه ما گاهي بعضي از آن‌ها را خيال مي‌كنيم كه اشكال دارد. انسان انگشتر خود را در اثر تشنگي بمكد اشكال ندارد. ريگي در دهن خود بگذارد و بمكد اشكال ندارد، چون اين‌ها موجب ترشح بذاق دهان مي‌شود و انسان وقتي مي‌خورد تشنگي او تا حدي رفع مي‌شود. غذا را در دهان خود بگذارد، مثلاً بجود يا خُرد كند براي حيوانات، پرنده‌ها،‌ مثلاً با دهان خود نان خُرد كند، براي كبوتر بريزد يا براي بچه يا مثلاً آبگوشت را يا غذاي ديگر را بچشد، نمك آن را و خلاصه هر چيزي كه در دهان بكند و به حلق نرسد، اين‌ها اشكالي براي صائم ندارد. اگر به حلق هم چيزي رسيد ولي قصد نداشت، دهان شما باز بود و يكي هم از آن‌جا شلنگ را گرفته است و در دهان شما زد و آب پايين رفت، رفته است، ولو يك ليوان آب هم پايين برود، برود، اشكال ندارد. شما مثلاً داريد خميازه مي‌كشيد، بله؟ او شلنگ را… حواس شما نيست، انسان وقتي خميازه مي‌كشد چشم‌هاي خود را روي هم مي‌‌گذارد، شلنگ را زد به دهان شما و دهان شما را پر كرد از آب…

– حالا آن‌جا نقداً روزه شما باطل نيست،‌ مانعي ندارد

– قصد او هم اين باشد كه بچشد اشكال ندارد. اگر عمداً پايين نرفت اشكال ندارد، يا نسياناً، انسان به ياد نداشت، اين كار در غير ماه رمضان، روزه‌هاي قضا زياد اتفاق مي‌افتد، روي عادت رفته است…، مخصوصاً چلوكباب هم خود او داشته باشد، يك دست چلوكباب كشيده است و نشسته است و خورده است، بعد به ياد آورده است كه ما امروز روزه بوديم مثلاً. روزه او درست است، حتي اگر افطار هم ميل نداشته باشد، روزه او درست است. شما مي‌گوييد خوش به حال او، بله؟

همين‌طور خدمت شما عرض شود كه…، بله، اگر بوي… چون اين ذرات عطر، خودِ ذرات عطر است يا هر بويي كه بلند مي‌شود، ذرات آن چيز است كه در فضا پخش شده است، حالا آمد و اين‌ها وارد حلق و بيني شما شد، يا بخار آب شديد، البته نه اينكه به اصطلاح مثل دود باشد، بخار است، در هر فضايي يك مقدار آب وجود دارد،‌ يا مثلاً در هواي ابري هستيد،‌ در حدود مازندران كه نود درصد آن آب است، شما آن‌جا رفتيد، تشنه هم نمي‌شويد بس كه آن‌جا فضا مرطوب است، اين‌ها روزه را باطل نمي‌كند.

– عرض كردم هر چيزي كه از گلو پايين نرود… در دهان خود را پر از آب هم بكنيد بيرون بريزيد اشكال ندارد.

 



[1]. الكافي، ج ‏1، ص 6.

[2]. أعراف، آيه 32.

[3]. صف، آيه 10.

[4]. زخرف، آيه 32.

[5]. حديد، آيه 23.

[6]. صف، آيه 11.

[7]. صف، آيه 4.

[8]. الذريعة إلى حافظ الشريعة (شرح أصول الكافي جيلانى)، ج ‏2، ص 477.  

[9]. المصباح للكفعمي، ص 556.

[10]. زخرف، آيه 67. 

۶ شعبان ۱۴۱۵ قمری – ۱۸ دی ۱۳۷۳ شمسی – تشریح ذکر یونسیه

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

ابتدای آیات، همین آیاتی که تلاوت شد، این مطلب بود که «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[1] این پیغمبران ائمه‌ای هستند، ائمه‌ای بودند، پیشوایانی بودند که به امر ما مردم را هدایت می‌کردند. اطاعت امر ما را می‌کردند، از خود مطلبی نداشتند. خودخواهی و خودنگری و غرور و ریاست‌طلبی و جاه‌طلبی نداشتند. از روز اوّلی که آمدند، هیچ هوای نفس، اینکه باید شئونات من محفوظ بماند تا خدمتی بکنم، این‌ها را نداشتند. این‌ها ائمه‌ای بودند که مردم را به امر ما هدایت می‌کردند. این مسئله خیلی اهمیت دارد. حتی اگر شما امر به معروف و نهی از منکر کردید، برای خواسته نفسانی خودتان، این امر به معروف و نهی از منکر یک شاهی ارزش ندارد. اگر مردم را هدایت کردید، ولی به خاطر اینکه دوست داشتید کاری کرده باشید، این یک شاهی ارزش ندارد.

باید «بِأَمْرِنا» باشد. «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» ما گفتیم این کار را انجام بدهید، انجام بدهد و گفتیم این کار را انجام ندهید، انجام ندهد. اواخر آیات که در همین آیاتی که امشب تلاوت شد، خدای تعالی قضیه یونس را بیان می‌کند که «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ»[2] تنبیه الهی فرقی نمی‌کند، بلکه از اولیای خود بیشتر توقع دارد. حضرت آدم وقتی که در بهشت یک لغزش جزئی کرد و بعضی گفته اند ترک اولی کرد، بعضی هم گفته اند که نهایت کار مکروهی انجام داد. خدای تعالی او را از بهشت بیرون کرد و فرمود: «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»[3] ما او را پیغمبر اولوالعزم قرار ندادیم، عزم نداشت، استقامت نداشت، محکم نبود. حضرت یونس در بین مردم، داشت مردم را به سوی خدا دعوت می‌کرد و «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا». مردم را به امر الهی هدایت می‌کرد، ولی ضعف نشان داد، خسته شد. گفت: خدایا دیگر این بندگان تو، با خود تو. این‌ها به حرف من گوش نمی‌دهند.

از میان مردم با غضب بیرون آمد «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» وقتی با غضب از سوی مردم بیرون آمد، «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» فکر کرد که ما به او سخت نمی‌گیریم. ممکن است ما هم چنین فکری کنیم که خدا به ما سخت نمی‌گیرد. شاید هم خدا به ما سخت نگیرد، به جهت اینکه کارهای ما آن‌قدر ارزش ندارد که خدا سخت بگیرد، سخت نگیرد، همه اش مساوی است. ولی یک مبلّغ، یک فردی که سال‌ها در راه تزکیه نفس قدم برداشته، یک فردی که مردم او را به عنوان اهل تزکیه نفس شناختند، کوچکترین لغزشی بکند، خدا به او سخت می‌گیرد. «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» حضرت یونس گمان کرد یا یقین کرد… چون این‌طور که عرض می‌کنم، با تفسیری که از حضرت علی بن موسی‌الرضا رسیده است، عرض می‌کنم. «فَظَنَّ» یعنی یقین کرد «أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» اینکه ما به او تنگ نمی‌گیریم، سخت نمی‌گیریم. شما عقوبتی را مشکل‌تر از این عقوبت که خدا برای حضرت یونس در نظر گرفته، می‌توانید فکر کنید؟ الآن در دنیا شکنجه‌ای بالاتر از این شکنجه نمی‌تواند باشد، فشاری بالاتر از این فشار نمی‌تواند باشد که خدای تعالی با قدرت خود انسانی را در شکم ماهی زنده نگه دارد و او را در آن‌جا حبس کند.

زندان‌های معمولی سلول دارد، حتی سیاه‌چال آن‌ هم این‌طور نیست. در آن رطوبت، در نهایت درجه ی تاریکی که خدا می‌گوید: «فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ»[4] ظلمت شکم ماهی خیلی زیاد است، رطوبتش خیلی زیاد است. فقط خدا باید انسان را از مُردن حفظ کند، والّا انسان در ظرف چند ساعتی می‌میرد. عقوبت هم عقوبت دو، سه روزه نبوده. «لَلَبِثَ في‏ بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ»[5] برای او تا روز قیامت زندانی بریدند. زندانی در این حد که از حالا تا روز قیامت باید زنده باشی، باید در این سلول باشی، باید در این فشار باشی و باید صبر کنی. چرا؟ به جهت اینکه در تبلیغ سستی کردی. تبلیغاتش را هم کرده، وظایفش را هم انجام داده. حال چرا خدا به پیغمبر خود این‌قدر سخت می‌گیرد و به ما این‌قدر سخت نمی‌گیرد؟ چون پیغمبر خود را دوست دارد، چون می‌خواهد پیغمبر را تربیت کند، چون می‌خواهد او را بسازد. ما ارزشی برای خودمان قائل نیستیم، والّا بعضی از شیعیان علی بن ابیطالب می‌توانند خودشان را به جایی برسانند که از مقام انبیاء بالاتر باشند، حتی از مقام انبیاء اولوالعزم.

ولی اگر از راه تزکیه نفس وارد شوند، شما فکر نکنید که این راه تزکیه نفس کار ساده‌ای است، کاری است که هر کسی آمد، وارد شد… اولاً من بررسی کردم، هر کسی توفیق آن را ندارد که اصلاً وارد شود. شخصاً همین الآن که این‌جا خدمت شما نشستم، من شخصی را مشهد که لااقل هفته‌ای یک روز هم با خود من ملاقات دارد، نُه سال است که می‌خواهد موفق شود، نتوانسته قدم اول را بردارد. توفیقی نیست که به همه بدهند. حتی گاهی ممکن است که بعضی افراد خیال کنند قدم‌هایی هم برداشتند، ولی نه. خود آن‌ها باید بهتر خود را بشناسند. اگر در وقتی که گناه می‌آید… حضرت آدم خود را بهتر شناخت که دویست سال گریه کرد و خسته نشد. حضرت یونس در دل ماهی خود را بهتر شناخت که گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ».[6]

فکر نکنید که الحمدلله ما الآن از اصحاب امام زمان هستیم و فردا امام زمان هم کسی را جز ما ندارد و یا باید باز هم در غیبت باشد، یا دست ما را بگیرد و افتخار هم بکند که ما هستیم. ممکن است که بعضی از شما این‌طور باشید، ولی شما خود را می‌شناسید. مجلس، مجلس این نیست که بنشینیم، منبری گوش بدهیم، روضه‌ای بخوانیم وبرویم. خدا می‌داند، دوستان من الآن می‌دانند که من در مشهد چه‌قدر کار داشتم. نزدیک نیمه شعبان است و از شهرستان‌ها می‌آیند و این‌ها… ولی من مقیّد بودم، دیدم در سر ماه که می‌خواهم این‌جا بیایم، به نیمه شعبان برخورد می‌کند، یک هفته زودتر آمدم. من اهمیت می‌دهم، شما هم اهمیت بدهید. من برای موفقیت شما اهمیت می‌دهم، شما هم برای موفقیت خودتان اهمیت بدهید. به جایی برسید که اگر یک کوتاهی کردید، خدا به فکر تربیت شما بیفتد.

می‌گویند فرعون چهارصد سال عمر کرد، سردرد نگرفت که نگوید یا الله، چون خدا از صدای او، از این لیاقت بیزار بود، برود گُم بشود، بگذار بخورد و بچرد مثل یک حیوان و به یاد ما نیفتد. شما از یک شخصی که بدتان می‌آید، یک چیزی… مخصوصاً روزی او دست شما باشد، به شما می‌گوید که من می‌خواهم بروم و در فلان شهر زندگی کنم، می‌گویید این پول را بگیر، برو آن‌جا زندگی کن، اطراف ما نیا. فکر نکنید که فلانی الحمدلله راحت زندگی می‌کند، پولدار هم هست، خیلی هم خوش است. بله، بله، اما بالاخره به نزد خدا برمی‌گردد. همه ما به سوی خدا برمی‌گردیم. آن‌جا دیگر «إِنَّما نُمْلي‏ لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ»[7] ما به این‌ها مهلت دادیم، آن‌ها را پرت کردیم که از ناراحتی‌ها را… ارزشی ندارند، مدام ارزش شان کمتر شود، کمتر شود، کمتر شود، تا بشود آن‌ها را طرد کرد. این‌طوری است.

کوشش کنید که آن‌قدر بی‌ارزش نباشید که خدا به شما یک مالی بدهد، بگوید: برو، به یاد ما نباش، نمی‌خواهیم شکل و قیافه ات را ببینیم، دیگر اطراف ما نیا. کم‌کم می‌بینی که نماز شب خواندن شما کم شد. توفیق نماز شب ندارید. کم‌کم می‌بینید که نماز صبح خود را هم نزدیک آفتاب می‌خوانید. کم‌کم نماز صبح شما قضا می‌شود، اهمیت نمی‌دهید. کم‌کم می‌بینی که دو، سه قلم گناه هم می‌کنی، خوب چه می‌شود، مسئله‌ای نیست. انسان همین‌طور می‌رود، تا جایی می‌رسد که دیگر روی برگشتن ندارد. یک نفر پیش من آمده بود، می‌گفت: من جوان بودم، این‌طور بودم، این‌طور بودم. راست هم می‌گفت. من هم جوانی‌های او را به خاطر داشتم. ولی الآن تا می‌آیم بنشینم یک دعایی بخوانم، اصلا حواسم پرت می‌شود. در یک عوالمی می‌روم. حوصله هم نمی‌کنم که آن دعا را بخوانم. کم‌کم مفاتیح را روی هم می‌گذارم، سر کار دیگر می‌روم. معنای این چیست؟ معنی آن این است که تو برو گمشو، نمی‌خواهد بخوانی، نمی‌خواهد قرآن بخوانی.

ما آن‌قدر به قرآن بی‌اعتنایی کردیم، آن‌قدر وقتی قرآن خواندند، پای آن نشستیم و چای خوردیم و سیگار کشیدیم و حرف زدیم و گوش به قرآن ندادیم که خدای تعالی می‌گوید: دیگر نمی‌خواهم قرآن من را بخوانی، من هم دیگر با تو حرف نمی‌زنم. «وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ»[8] خدا با این‌ها حرف نمی‌زند. «وَ لا يَهْديهِمْ»[9] آن‌ها را هدایت نمی‌کند. خدا نکند این‌طور بشویم. این قرآنی که این‌جا خوانده می‌شود، خوب گوش می‌دهید، خدا شما را حفظ کند. ان‌شاءالله بدن شما که این‌طور در مقابل قرآن خاضع است، قلبتان هم خاضع باشد تا خدا بیشتر با شما حرف بزند. خدا سه‌ نوع با انسان صحبت می‌کند: یکی به وسیله همین قرآن است، اول همین قرآن است. اگر دیدید که شوق خواندن قرآن را زیاد دارید، بدانید مقدمه‌ موفقیت است. مرحله دوم از طریق الهامات است. «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً».[10] «يُرْسِلَ رَسُولاً» همین فرستادن پیغمبر و کلمات خدا را آوردن و شما هم خواندن و گوش دادن است. «مِنْ وَراءِ حِجابٍ» الهام است، الهامات قلبی است.

من به اکثر دوستان گفتم که به الهامات تان اهمیت دهید. اگر یک چیزی به قلب شما وارد می‌شود، نگویید به درد نمی‌خورد. به هر حال یا وسوسه است یا الهام است. یا از ناحیه شیطان است یا از ناحیه رحمان است. اگر با دستورات دین، چه مستحبات و مکروهات و واجبات و محرمات تطبیق می‌کند، چون صراط مستقیم شما دین است. تطبیق می‌کند، این را الهام بدانید، اگر تطبیق نمی‌کند، وسوسه بدانید. نگویید دیگر حالا حضرت ابراهیم تطبیق نمی‌کرد و الهام می‌دانست. نه، هنوز کار ما به آن‌جا نرسیده است که فرق بین الهام و وسوسه را بگذاریم. اگر از این مرحله بگذرد، وحی می‌شود. به انسان‌های معمولی وحی می‌شود، به حیوانات وحی می‌شود.

من یک شب در جلسه مشهد بود که گفتم حیوانات دائماً با وحی زندگی می‌کنند. یک مقداری گندم چوبی درست کردند، از چوب تراشیدند، خیلی شبیه به گندم معمولی -من این را در مجله‌ای دیدم، قاعدتاً هم باید همین‌طور باشد- این‌ها را با گندم معمولی و طبیعی مخلوط کردند. پیش مرغ ریختند، مرغ گندم‌های معمولی را خورد، گندم‌های چوبی را گذاشت. همان لحظه… دیدید با چه سرعتی… مخصوصاً اگر مرغ گرسنه باشد، چه سرعتی در برداشتن گندم دارد؟ در همان‌جا، سریع خدا به او می‌گوید: این را بخور، آن را نخور، این را بخور، آن را نخور. خدا این‌طور ارتباط با حیوانات دارد. والّا چه کسی به او گفته است که این گندم است و آن چوب است؟ چه کسی به او می‌گوید؟ این صریح قرآن است. خدای تعالی می‌فرماید: وقتی حضرت موسی می‌خواهد خدا را به فرعون معرفی کند، می‌گوید: «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»[11] خدای من آن کسی است که به هر موجودی خلقت آن را می‌دهد و بعد هم لحظه به لحظه او را راهنمایی می‌کند.

«وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً»[12] صریح قرآن است که ما به نحل وحی کردیم –نحل همان زنبور عسل است- که از بیابان‌ها، از کوه‌ها، از کوهستان‌ها برای خودت خانه تهیه بکن و چطور برنامه خود را طرح کن که عسلی به مردم بدهی که «فيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ»[13] برای مردم شفا باشد. این حیوان هم طبق برنامه عمل می‌کند، بنده کامل خدا است. نه او، همه موجودات این‌طور هستند. فقط انسان است که مثل یک پیچ هرز در این کارخانه عظیم عالم هستی که همه طبق برنامه دارند حرکت می‌کنند و همه طبق فرمان صاحب کارخانه دارند می‌گردند، این یک پیچ هرز این‌جا لق می‌زند.

خدای تعالی هم دستور فرموده… یک پیچ هرز، این پیچ هرز در کارخانه، شاید بعضی از شما در کارخانه کار کنید. صاحب کارخانه می‌آید و می‌گوید: این را باز کنید، دور بیندازید، در آهن‌پاره‌ها برود، یک پیچ نو جای آن بگذارید. «يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ»[14] صریح قرآن است که اگر شما هرزگی کنید، هرز شوید –هرز یعنی بی‌فایده- وجود شما چه فایده‌ای دارد؟ چه ارزشی داری جز اینکه خرابکاری بکنی، جز اینکه یک گوشه از این کارخانه به این عظمت را خراب کنید، چه ارزشی دارید؟ که اگر ارزشت را از دست بدهی، خود شما خیال می‌کنید که سری در انسان‌ها دارید، اما ندارید.

خدا این پیچ را باز می‌کند، دور می‌اندازد، یک پیچ نو… وسایل یدکی خدا هم زیاد است. «إذا أراد اللّه شيئا أن يقول له كن فيكون»[15] هیچ احتیاجی ندارد که درِ مغازه وسایل یدکی فروشی برود، بخرد. آیا از خارج وارد کرده باشند، نکرده باشند این‌ حرف‌ها نیست. «إذا أراد اللّه» تا اراده بکند که یک چیزی باشد، هست. تو در این نظام عالم هستی هرز شدید، به درد نمی‌خورید، شما را باز می‌کنند، دور می‌اندازند. آن پیچی را که دور می‌اندازند، هست. منتها در زباله‌ها هست. یک پیچ نو جای آن می‌گذارند. ببینید که یک کارخانه کار می‌کند. یک روزی همه ی ما را… ان شاءالله شما نه، همه این مردم کره زمین، این پنج، شش میلیارد جمعیت را، این‌ پیچ‌ها را باز می‌کنند، دور می‌ریزند «يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ». هم این‌ها خوب کار می‌کنند، هم محکم هستند، پیچ‌های محکمی هستند، هم خدا این‌ها را دوست دارد. این‌طور است. ما را جزء آن پیچ هرزها دور نیندازند، این دیگر چیزی نیست، هرز نشویم.

هرز شدن ما هم مربوط به همین است که یک… می‌بینید که همان پیچ، پره‌هایی دارد، این پره‌ها یکی‌یکی خراب شود. پره عقایدت خراب است، پره اعمالت خراب است، پره افکارت خراب است. همه این‌ها یکی‌یکی هرز شده، صاف شده، اصلاً پره ندارد. هرز که شد… عقیده شما درباره خدا و پیغمبر و… فکرش را نکردم. من زیاد دیدم که می‌گویند ما خیلی فکر نکردیم که خدا چه صفاتی دارد؟ دین یعنی چه؟ پدر و مادر به ما این دین را گفتند، ما هم داریم. این پره ی عقاید هرز. معنای هرز این است که بی‌فایده، صاف، یعنی به درد نمی‌خورد. من خیلی ساده صحبت می‌کنم، همین حرف‌ها در فلسفه که می‌افتد، آن‌قدر مشکل می‌شود که چه عرض کنم. ولی من با مثال…

«إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي‏ أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها»[16] ما هم از اینکه مثال پیچ و مهره و این‌ها را بزنیم، حیا نمی‌کنیم. این هرز. اعمال شما چه؟ گاهی خدا توفیق دهد –همه را هم گردن خدا می‌اندازد- نماز صبح خود را می‌خوانیم، گاهی هم خسته می‌شویم، خسته هستیم و نمی‌خوانیم. گاهی خوب هستیم، گاهی بد هستیم. دیدید که بعضی از پیچ‌ها گاهی کار می‌کنند، گاهی کار نمی‌کنند؟ یعنی در موتور با آن سرعت، تمام این افلاک، از آن خورشید باعظمت گرفته تا آن ذره اتم، تمام این‌ها تحت فرمان پروردگار دارند خوب کار می‌کنند، شما به تنهایی این میان… همه این‌ها دارند به سرعت کار می‌کنند، گاهی این پیچ می‌پیچد، راه می‌افتد، گاهی هم محکم گرفته است و گاهی هم رها می‌کند. اصلاً این اسباب دردسر شده است. پره ی اعمال خراب است، پره صفات درونی خراب است، حسادت، بخل، کینه، هرچه که تصور بفرمایید، دارد.

شما ببینید آن‌هایی که اهل تزکیه نفس نیستند، چه زندگی باطلی دارند. خدا به شما لطف کرده است. خدا می‌داند که اگر سر به سجده بگذارید و شبانه‌روز بگویید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ»[17] اگر ما را خدا هدایت نمی‌کرد، ما خودمان با دست و پای خود، با فعالیت خود نمی‌توانستیم خود را هدایت کنیم. این صراط مستقیم دین، تبعیت از ذات مقدس پروردگار، «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[18] از صفات انبیاء است که این‌ها به امر ما مردم را هدایت می‌کردند. خیلی لطف است. این لطف را قدر بدانید. حضرت یونس در دل ماهی گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ»[19] خدایا همه کارها را تو می‌کنی، محبوبی جز تو ندارم، معبودی جز تو ندارم، جز تو مؤثری در وجود نمی‌شناسم. این معنای «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ» یعنی خدایا هزار اسمی که تو داری غیر از تو کس دیگر ندارد.

یک زمانی خود من… یک دوستی داشتیم در آن زمانی که در قم بودم، هنوز… ظاهراً همان وقت‌هایی بود که با مرحوم حاج ملا آقاجان بودم. این قضیه برای خود من است، شاید شنیده باشید، ولی من در مجالس عمومی به خودم نسبت ندادم. یک دوستی داشتیم در قم بودم، او به تهران آمده بود. من شب از دوری او خوابم نبرد، واقعاً خوابم نمی‌برد. رفیق بودیم، خیلی صمیمی بودیم، من اهل محبت هم بودم، خیلی زود دل می‌بستم. صبح داشتم نماز می‌خواندم، در تشهد خوابم برد. چون شب تا صبح نخوابیده بودم، خوابم گرفته بود. در همان حال که چُرت می‌زدم، می‌گفتم: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ»[20] یک کسی بالای سر من می‌گفت: ای دروغگو. برمی‌گشتم، نگاه می‌کردم و می‌دیدم کسی نیست. باز شروع می‌کردم، باز می‌گفت. دفعه دوم یا سوم بود که تقریباً خوابم برد. گفت: تو از سر شب تا صبح برای آن دوست خود نخوابیدی، حالا داری برای خدا حرف می‌زنی و می‌خوابی؟ آن وقت می‌گویی «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ».

می‌دانید «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» یعنی چه؟ یعنی شهادت می‌دهم که خدایی جز او نیست، محبوبی نیست جز او. این دروغ نیست؟ که همین برای من درس بود، همین من را تکان داد. «أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» من محبوبی جز تو ندارم، من معبودی جز تو ندارم. شما روزی چند مرتبه می‌گویید «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؟ در یک نماز دو مرتبه، نمازهای چهار رکعتی، در اذان، در اقامه، خیلی می‌گویید. همه آن‌ها دروغ است. یک بحثی آن‌روز در معنای شهادت در مشهد داشتیم. شهادت به معنای این است که من طرف را با جمیع خصوصیاتش می‌شناسم. رؤیت یعنی دیدنش، من شما دیدم. اما شهادت می‌دهم که او انسان خوبی هم هست. صفات باطنی او یعنی چه، «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» یعنی شهادت می‌دهم، می‌بینم، شاهد هستم بر اینکه خدا هست و در تمام چیزها مؤثر است و غیر از او هیچ‌چیز مؤثر نیست. محبوب من خدا است، معبود من خدا است.

بعد حضرت یونس گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ»[21] حالا این‌جا جای این است که آیا این زندانی شدن را هم… خدا من را زندانی کرده است؟ بله، خدا شما را زندانی کرده است، اما به خاطر عمل خود. خودم کردم… می‌گوییم دیگر. یک وقتی قاضی در محکمه شما را محکوم به زندان بکند، می‌گویید: تقصیر خود من بود. چرا چک بی‌محل کشیدم؟ مثلاً چرا چه کردم؟ چرا چه کردم؟ او تقصیر ندارد، قاضی است، طبق یک قانونی این کار را کرده است. او شما را به زندان نینداخته است، شما خودت خودت را به زندان انداختید. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ» تو پاکی ، تو من را بی‌جهت در زندان نینداختی، تو من را… به من ظلم نکردی، تو حق من را به من دادی، برای یک مرتبه هم که شده عدالت کردی. «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»[22] من هستم که به خود ظلم کردم، من هستم که خود را بیچاره کردم، خودم بودم که این کار را کردم.

اگر شما این را گفتید، خدای تعالی هم همان عملی که با حضرت یونس کرد، با شما خواهد کرد. «فَاسْتَجَبْنا لَهُ»[23] ما برای او اجابت کردیم. «وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ»[24] او را از غم نجات دادیم، از آن زندان نجاتش دادیم. «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ» همین‌طور مؤمنین را هم نجات می دهیم. یعنی شما هم بگویید: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ». نه اینکه مدام بنشینید و بگویید: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ». مثل صلوات‌های ما، مثل قرآن گوش دادن‌های ما، مثل قرآن خواندن‌های ما، مثل نماز خواندن‌های ما، مثل آمین گفتن‌های ما، مثل «یا الله» گفتن‌های ما که همه آن‌ها، همه آن‌‌ها بی‌حقیقت است. یا الله کردند مجلس را یا خیر؟ می‌گویند: خیر هنوز یا الله نکردند. یعنی چه؟ انسان معنای یا الله را آن‌جا می‌فهمد که یعنی مجلس ختم شده است یا نه. «یا الله» یعنی ختم شدن مجلس. آمین یعنی چه؟ نمی‌دانیم. مسیحی‌ها می‌گویند آمین، ما هم می‌گوییم آمین. آمین یعنی چه؟ یعنی خدایا این دعایی که شد، اجابت کن. آخر شما گوش دادید که ببینید چه دعا کرد؟ عربی است. کلی دعا می‌کند، هیچ هم… «اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ».[25] «أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ» یعنی چه؟ شما هم می‌گویید: الهی آمین. یا می‌گوید: «يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ»[26] الهی آمین. چی الهی آمین؟ آمین یعنی اجابت کن. چی را الهی آمین؟ کسی دعایی نکرده است که شما می‌گویید الهی آمین. نمی‌گویید؟

اگر من الآن این را نگفته بودم، وقتی آخر مجلس می‌گفتم که «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ»[27] همه شما می‌گفتید: الهی آمین. چه الهی آمین؟ چیزی نگفتیم. چه چیزی را استجابت کند؟ حالا دارد با خدا مناجات می‌کند. «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ یا قدیم الاحسان بحق الحسین» آن وقت بعد تازه می‌خواهد دعا کند، آن‌جا بعد که دعا کرد، بعد از آن… در زمان شاه شخصی منبر رفته بود، شاه را دعا کرده بود، همه مردم هم الهی آمین گفتند. من به یکی از این آدم‌های متدین گفتم که چطور الهی آمین می‌گفتید؟ گفت: من اصلاً گوش نمی‌دادم که ببینم او چه دعایی می‌کند و رسم هم هست که همه بگوییم: الهی آمین. ببینید آمین‌های ما بی‌محتوا است، صددرصد بی‌محتوا است. یا الله. منبری روی منبر می‌گوید: «یا الله، یا الله، یا الله، یا الله». او هم می‌گوید: «یا الله، یا الله، یا الله، یا الله». مجلس را ختم می‌کند.

شما را به خدا اگر کسی با شما همین‌طور صحبت کند، شما به او اعتنا می‌کنید؟ بیاییم خدا را جای خود بگذاریم. خدا را مثل خود قرار دهیم. هم با شما کسی می‌گوید… اسم شما را ببرد، آقای چیز… حواس او هم پرت باشد، می‌گویید: رهایش کن، حواس او پرت است، اگر چیزی هم بخواهد، اصلاً به خاطر ندارد که چه چیزی از ما خواسته است، ولش کن. ما این‌گونه هستیم. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»[28] اگر یک دفعه این جمله را بگویید، خدا شما را از آن زندان طویل‌المدة حبس ابد با آن مشکلات نجات می‌دهد.

اباصلت یک سال در زندان افتاد، حواس او هم نبود. بعد از یک سال یادش آمد که در خانه حضرت رضا که ایستاده بود، یک آقایی آن‌جا آمد و گفتم از کدام در وارد شدید؟ از کجا وارد شدید؟ من که درها را بسته بودم. گفت: من از مدینه به طوس با یک چشم به هم زدن آمدم و آن خدایی که من را از آن‌جا تا این‌جا به یک چشم به هم زدن آورده، می‌تواند از درِ بسته وارد کند. پس به آن آقا متوسل شوم. هم می‌شنود… چون همه نمونه‌های کار او در آن‌جا بود، هم آن‌ آقا فهمیده بود که الآن حضرت رضا در حال احتضار است، هم از درِ بسته وارد شد، هم سرعتی داشت، طی‌الارض داشت. او… اگر این سه‌تا کار الآن این‌جا وجود داشته باشد، ما می‌توانیم از زندان آزاد شویم. تا گفت: یا جوادالائمه. دید که آقا وارد شد. گفت: آقا یک سال است که من این‌جا افتادم. حضرت فرمود: تو الآن من را صدا زدید، تا الآن من را صدا نزدید. این‌‌گونه است.

ما خدا را صدا نمی‌زنیم. به خود او قسم، به خود خدا قسم –قسم در این‌طور جاها جایز است- ما خدا را هیچ‌وقت به… خدا را صدا نمی‌زنیم، «یا الله»‌هایی هم… شما هم که حالا الحمدلله خیلی خوب شدید، «یا الله»های شما هم شأن خدا نیست. یک «یا الله»… میرفندرسکی در یک الله‌اکبر که گفت، سقف صومعه را فروریخت. قضیه آن مفصل است. «لا إله…» چند دفعه حضرت یونس گفته است «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»؟ می‌دانید؟ یک مرتبه. شما صد مرتبه بگو. ببینید اصلاً از جایی به جایی منتقل می‌شوید؟ خیر، هیچ. چرا؟ مگر خدا با او قوم و خویشی داشت؟ اگر قوم و خویشی داشت، چرا او را در آن زندان سخت انداخت؟ شما امت مرحومه هستید. شما به خاطر پیغمبر رحمت مورد رحم پروردگار هستید. اگر شما نیم‌مرتبه بگویید: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»، باید از هر گرفتاری فوراً نجات پیدا کنید. علت آن همین است که نمی‌گوییم، درست نمی گوییم.

ما یک وقتی می‌خواستیم ازدواج کنیم، پول نداشتیم. خود من، فکر می‌کردم. یک شب نشستم، فکر کردم که از فلانی این‌قدر پول قرض می‌کنیم، از فلانی و اگر او نشد، از فلانی. پنج، شش نفر را در ذهن خودم برای این جهت ساخته بودم که این‌ها دوستان من هستند، خیلی هم به من محبت کردند. اگر… گفتند: اگر یک وقت نیازی داشتید… و واقعاً هم دوستان خوبی داشتیم، چون این‌ها دوستان حاج ملا آقاجان بودند، این‌ها خیلی به حاج ملا آقاجان ارادت داشتند، می‌دیدند که حاج ملا آقاجان هم به من خیلی اظهار علاقه می‌کند. من به محض اینکه می‌گفتم، فوراً… حرم حضرت رضا رفتم، گفتم: آقا به من دیر پول دادی، من شش‌تا خدا برای خود درست کردم و به جان خود شما قسم، اگر هیچ‌کس پول به من ندهد و این شش نفر دودستی تقدیم کنند، از آن‌ها نمی‌گیرم. از این شش نفر نمی‌گیرم، چون در ذهن من آمده است و این در ذهن من آمده، برای شیطان است که من را مشرک کند.

نمی‌گویم که شما این کارها را بکنید. هر کسی یک کاری و یک حالی و یک وضعی دارد. تا این را گفتم، دیگر تصمیم خود را گرفتم، گفتم: هرچه می‌خواهد بشود. از حرم بیرون آمدم، یکی از محترمین آمد و گفت: من این‌قدر پول دارم، می‌خواستم پیش شما بگذارم، شما برای من نگه دارید. گفتم: اجازه تصرف آن را هم می‌دهید؟ گفت: بله. بانک نیست که! من حساب کردم، خدای من شاهد است. خدا رحمت کند، یک حاج اسماعیلی بود، او این پول را به من داد. خدا شاهد است که دقیقاً آن اندازه‌ای بود که من نیاز داشتم.

اگر خواهی آری به کف دامن او          برو دامن از هرچه جز اوست برچین

اینکه می‌گویند «برو دامن از هرچه جز اوست برچین» یعنی در دل. آخر خجالت نمی‌کشید که دل شما متکی به غیر از خدا باشد، در ردیف خدا و یا خدای نکرده جلوتر از خدا؟ بگویید: فلانی هست. مریض شوم، فلان دکتر رفیق من است. بی‌پول شوم، فلان مرد محترم رفیق من است. در فلان اداره، فلان رئیس به من توجه می‌کند. خجالت نمی‌کشید؟ جداً ما باید خجالت بکشیم. تا این‌طور چیزی پیش شما پیش آمد، خود انسان بنشیند خودش خودش را… اگرنه وجدان شما از بین می‌رود، این را به شما بگویم. اگر غیر از این بکنید، وجدان شما از بین می‌رود. این‌هایی که می‌بینید می‌گویند: خیر، این حرف‌ها چیست. با فلانی ننشینید. بعضی افراد بچه‌های خود را از آمدن پیش ما نهی می‌کنند. می‌گویند: با فلانی ننشینید، او انسان را از دنیا می‌کَند. 

بعضی افراد… در مورد ما افراط و تفریط می کنند. بعضی افراد می‌گویند: فلانی دنیاپرست است، بعضی می‌گویند: فلانی شما را از دنیا می‌کَند. خیر، ما می‌گوییم شما دنیا را داشته باشید، به آن دل نبندید. هر کسی هم که می‌خواهد غیر از این بگوید، بر خلاف آیات و روایات گفته است. برخلاف آیات قرآن حرف زده است. حضرت سلیمان و حضرت یوسف و خود پیغمبراکرم و خدیجه کبری، این‌ها داشتند، دل نبستند. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ * فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ»[29] این آیاتی که شما خواندید. برنامه ما این است که شب‌های دوشنبه… حالا نمی‌دانم که شما مرتب عمل می‌کنید یا عمل نمی‌کنید. ولی ظاهراً الحمدلله این‌جا نسبت به شهرهای دیگر منظم‌تر است. آقای استاد آقایی هم نمی‌دانم که این کار را می‌کند. ما سی آیه این‌جا می‌‌خوانیم، یعنی خدایا داریم حرف تو را گوش می‌دهیم. یک مقدار هم ما در مشهد این کار را می‌کنیم. درباره همان آیات یک مقداری صحبت می‌کنیم، بعد هم می‌گوییم خدایا ما هم چند کلمه حرف داریم، همه اش شما صحبت کردید، مدام شما با ما حرف زدید. ما هم الآن هرچه گفتیم، از قول تو گفتیم. ما هم یک حرفی داریم. حالا آن حرف‌ها را از قول و از زبان خود بگوییم. نه «كَلَّ لِسَانِي»[30] زبان ما گنگ است که بتوانیم با خدا حرف بزنیم.

ما ادب حضور را نمی‌توانیم حتی در مقابل یک ولی خدا حفظ کنیم. این را بدانید. یکی از چیزهایی که خیلی مهم است، خیلی مهم است در زندگی انسان، مسئله ارتباط با اولیاء خدا است. خودشان به خاطر اینکه تواضعی کرده باشند، شرایط را نمی‌گویند و افراد هم آن‌طور که باید بفهمند، نمی‌فهمند. در نتیجه، می‌بینید که در حضور امام (علیه الصلاة و السلام)… ائمه اطهار، ائمه اطهار می‌آمدند… یک روز حضرت صادق (صلوات الله علیه) به ابی‌بصیر فرمود: همین‌طور  می‌آیند خانه امام؟ گفت: من جُنب بودم، دیدم همه می‌آیند. من هم بدون طهارت با مردم در محضر امام رفتم. حضرت آهسته به من گفت: همین‌طور؟ و همین روایت سبب این است که در حرم، در حرم علی بن موسی‌الرضا نمی‌شود جُنب وارد شد. روایت دیگری نداریم برای… چون احکام مسجد جدا است. این احکام حرم‌های ائمه (علیهم السلام) است. از همین روایت… دو، سه‌تا این نوع روایت داریم. حتی به نظر من… چون در آن‌جا دارد که منزل سادات، منزل فرزندان پیغمبر، خانه سادات هم نمی‌شود با جنابت وارد شد. خدمت امام آمده، می‌گوید: «أَصْلَحَكَ اللَّهُ»[31] خدا شما را اصلاح کند. روات است، این روات الآن در روات ما هستند. زیاد هم گفتند. حضرت هم…

یک نفر از اصحاب خاص حضرت رضا (صلوات الله علیه) خدمت ایشان آمد، حضرت فرمودند: خوب شد آمدید، می‌خواستم به دنبال شما بفرستم. ببینید در چه حدی است؟ شب گذشته خوابی دیدم. او هم به خود گرفت: امام. الحمدلله شما این‌طور نیستید، اما او… خوابی دیدم که می‌خواستم برای شما شرح بدهم. حضرت روی نظر دیگری، نمی‌خواست که او تعبیر کند، اما او پیش‌دهنی کرد و تعبیر کرد. گفت: دیدم که یک نردبانی دیدم گذاشتند، صد تا پله دارد… این را مرحوم علامه امینی در الغدیر می‌نویسند. صد پله دارد، فوراً گفت: ان‌شاءالله صد سال عمر می‌کنید. حضرت فرمود: هرچه خدا بخواهد. آخر انسان فضول، پیش‌دهن، در حضور امام، حال چه کسی گفت که شما تعبیر کنید؟ خیال می‌کند که خود او که عشق و علاقه دارد که صد سال در دنیا عمر کند، امام هم علاقه دارد. بعد فرمود که این نردبان را… چون می‌دانم در ذهن همه شما است که جریان چه بوده است؟ نردبان را بالا رفتم، آن‌جا دیدم که یک قبّه‌ای از نور است که ظاهر آن از باطن آن، باطن آن، از ظاهر آن و ظاهر آن از باطن آن دیده می‌شد. آن‌جا یک اتاق این‌چنین داشت.

من وارد شدم، دیدم پیغمبراکرم نشستند، سلام کردم. حضرت فرمود: «و علیک السلام». فرمودند: به این آقا هم سلام کن، پدر شما علی بن ابیطالب است. به ایشان هم سلام کردم. فرمودند: به این خانم هم سلام کن، مادر شما زهرا است. به ایشان هم سلام کردند. فرمودند: به این آقا هم سلام کن، جد شما امام حسن مجتبی است -چون سادات از طرف مادر به حضرت مجتبی می‌رسند- به ایشان هم سلام کردم. فرمودند: به این آقا هم سلام کن، ایشان هم پدر شما حسین بن علی است، جد شما حسین بن علی است. به ایشان هم سلام کردم. یک پیرمرد هم آن بالا ایستاده بود… این‌ها نشسته بودند، یک پیرمرد هم ایستاده بود. مثل مداح‌ها، مثل اینکه داشت کاری می‌کرد، شعری می‌خواند و این‌ها… در این بین ما وارد شدیم، متوقفش کردند. فرمودند: به این سیدالشعراء، حمیری هم سلام کن، من به ایشان هم سلام کردم. حالا حمیری چه کسی بوده است؟ یک فرد علاقمند شجاع بااستقامت قوی در عقاید بوده است. اشعاری در زمان بنی‌امیه گفته است که الآن در مملکت اسلامی در همین مجلس حتی من بخواهم ترجمه آن را برای شما بگویم، می‌گویم که شاید صدای ما به گوش یک فرد سنی برسد، سنی ناراحت شود. این‌طور است. آن‌جا، آن وقت گفته است. اشعاری دارد که حضرت رضا (صلوات الله علیه) می‌فرمایند: پیغمبراکرم وقتی من نشستم، فرمودند: بخوان. شعرها را خواند. در آن شعرها… من مضامین آن را عرض می‌کنم، اول آن این است:

لِأُمِّ عَمْرٍو بِاللَّوَى مَرْبَعٌ             طَامِسَةٌ أَعْلَامُهُ بَلْقَعٌ

که من در کتاب محضر استاد همه اشعار را نوشته ام. بعد به این‌جا رسید که روز قیامت که می‌شود یک پرچم ابابکر برمی‌دارد. حالا تعبیر تندی نسبت به ابی‌بکر دارد که عرض کردم که ما حتی ترجمه آن را هم این‌جا نمی‌گوییم. او برمی‌دارد. یک راست با جمعیت خود به جهنم می‌رود و یک رایت هم عمر برمی‌دارد، او هم می‌رود و یک رایت هم… ملایم‌ترین جمله‌ای که درباره عثمان گفته، این است که:

وَ رَايَةٌ يَقْدُمُهَا نَعْثَل‏

«نَعثَل» یعنی روباه. یک روباهی است که او هم پرچمی برمی‌دارد و یک عده ای را هم او به جهنم می برد.

وَ رَايَةٌ يَقْدُمُهَا حَيْدَرٌ

و یک پرچم هم حیدر برمی‌دارد.

وَ وَجْهُهُ كَالشَّمْسِ إِذْ تَطْلُع‏

مثل خورشید وقتی که درمی‌آید. این هم در بهشت می‌رود. خلاصه این‌طور تقسیم‌بندی می‌کند. اشعار را که می‌خواند، حضرت گریه می‌کنند که خدایا، تو شاهد هستی که من به این مردم گفتم که از علی بن ابیطالب پیروی کنید و چه و چه. وقتی اشعار او تمام می‌شود، حضرت رسول‌اکرم به حضرت رضا می‌فرمایند که به شیعیان خود بگو که شعرهای این را حفظ کنند. و لذا الآن مراجع فتوا می‌دهند، چون سند آن بسیار صحیح است. عرض کردم علامه امینی در کتاب الغدیر می‌نویسد که یا در قلب حفظ آن مستحب است، یا مستحب است که بنویسند و نگهداری کنند و ان‌شاءالله هر کدام از شما رسیدید، این کار را بکنید. ولو اینکه حفظ در قلب نتوانستید، در جایی آن را حفظ کنید. خیلی اشعار فوق‌العاده‌ای است. منظور من این است که انسان… اگر همین مرحله استقامت خود را خوب تقویت کنید، در مقابل آن‌ها، در مقابل دشمنان با استقامت باشید، به جایی می‌رسید که حضرت رسول‌اکرم به حضرت رضا بفرمایند که به ایشان که سید هم نبوده است، فرزند پیغمبر نبوده، سیدالشعراء، الآن هم معروف به سید حمیری است. ان‌شاءالله، امیدوار هستیم که ما هم از زبان آن‌ها چند کلمه‌ای با خدا… ان‌شاءالله همان برنامه مشهد را امشب عمل کنیم و به مناسبت حالمان و روحیات خود دعایی هم بخوانیم. ان‌شاءالله دوستان در هفته‌های بعد هم بخوانند.

ایام، ایام بسیار پربرکتی است، ماه شعبان است. در ماه شعبان ما یک کار را حتماً باید بکنیم. ان‌شاءالله یک دست لباس خوب، لباس آبرومند بدهید به خیاط بدوزد که یک مهمانی بسیار خوبی دعوت دارید. «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[32] مهمانی خدا، یک مهمانی خیلی خوب. ماه رمضان یک سفره‌ای می‌افتد که امام زمان هم سر آن سفره نشسته است، اولیای خدا هم نشسته‌اند. با این لباس‌های چرب و چرکین یقین بدانید که شما را سر آن سفره راه نمی‌دهند. ممکن است بیرون، در اتاق دیگر، یک گوشه و کناری شما را راه بدهند، اما با لباس فاخری که به آن مجلس بخورد، باید بروید و لباس «وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ»[33] این لباس… می‌دانم خیال کردید که یک دست لباس کت و شلوار باید تهیه کنید، ولی از یک جهت مشکل‌تر است. لباس تقوا «وَ هَذَا شَهْرُ نَبِيِّكَ»[34] خدایا این ماه، ماه پیغمبر تو است. ان‌شاءالله این دعاها را بخوانیم.

خدای تعالی در اول این ماه وجود مقدس سیدالشهداء را گذاشته که «رَحْمَةً لِلْعالَمينَ»[35] است اول لباس‌های کثیف شما را بشویند. یک ماشین رختشویی حسابی زیر سایه حضرت سیدالشهداء، اباالفضل العباس، امام سجاد، امام عابد، امامی که مظهر عفو پروردگار است که در ماه رمضان صدها نفر از غلامان و کنیزان خود را عفو می‌کرد که خدا او را عفو کند. در اول این… اگر این شستشو انجام نشود، پس چه موقع می‌خواهید خود را بشویید؟ این دو، سه‌تا پشت سرهم، حساب دارد، همه کارهای الهی حساب دارد. حضرت سیدالشهداء، «رَحْمَةُ اللَّهِ الْوَاسِعَةُ»[36] است. خدا می‌داند اگر با محبت وارد روز سوم شعبان شوید و خارج شوید، کثیف بمانید؛ خیلی خیلی بی‌لیاقت هستید. بعد اباالفضل العباس، بعد هم امام سجاد. من نمی‌خواهم در این ارتباط تشبیهاتی کنم، خیلی حرف دارد. چرا روی این ترتیب است؟ چرا این‌گونه است؟

حضرت سیدالشهداء عفو می‌کند، حضرت اباالفضل العباس خشک می‌کند، حضرت سجاد هم شما را به بندگی –همان‌طور که خود او بنده واقعی بود- قبول می‌کند. در نیمه این ماه وجود مقدس قطب عالم امکان، حضرت بقیةالله را گذاشته که دیگر جای حرف نباشد، جای صحبت نباشد. یک دست لباس عالی این خیاط ازل برای همه می‌دوزد. منتها شما باید بروید، سفارش بدهید و بگیرید. همان کسی که شب قدر، شب قدر تمام مقدرات را تأیید می‌کند. هنوز شب نیمه‌شعبان شما از دست نرفته است. باید آن‌جا لباس خود را از این خیاط الهی بگیرید، یک لباسی فرم لباس خود او، رنگ لباس خود او، مثل لباس خود او. می‌خواهید کنار امام زمان بنشینید.

«دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[37] به مهمانی خدا دعوت شده‌اید. «بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ».[38] برکت، رحمت، مغفرت که همه این‌ها حرف دارد. کاش می‌شد که روی این‌ها حرف بزنیم. «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ». «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ»[39] لیله مبارکه در این شهر است، در این ماه است، حالا حرف زیاد است. هر یک از این جملات را که می‌گویم، دل من می‌خواهد که یک ساعتی برای شما صحبت کنم. متأسفانه الآن همین اندازه هم که صحبت کردیم، دیر شده است. این لباس را سفارش بدهید تا هنوز دیر نشده است. همین امشب بگویید: یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان یک دست لباس هم به ما بدهید. عاریه هم که شده بدهید، موقت هم که شده بدهید. ما هم می‌خواهیم در مهمانی خدا بیاییم، کنار شما بنشینیم. با این لباس چرب و چرکین، مثل این کسانی که در مکانیکی از زیر ماشین بیرون آمدند، با این لباس شما را راه نمی‌دهند، به خدا قسم شما را راه نمی‌دهند. با لباس معصیت، با لباس گناه… فلانی روزه است، روزه او را هم…

در روایت دارد که کسانی هستند که از روزه جز گرسنگی و تشنگی چیز دیگری نمی‌فهمند، روزه باشند، ابداً. شما باید در ماه رمضان هر روز و هر شب امام زمان خود را ببینید، کنار او نشستید. نه با تخیل، می‌خواهید در یک ظرف غذا بخورید، می‌خواهید در یک سفره نشسته باشید. والّا شما را در اتاق مجاور می‌برند و می‌نشانند. می‌گویند: شما بروید، حالا بنشین، اگر از غذا چیزی زیاد آمد، یک قدری هم به شما می‌دهیم. نهایت آن این است، والّا اصلاً در مهمانی شما را راه نمی‌دهند. یا الله، خدایا. الحمدلله حال توجهی پیدا کردید. من یک مقداری از دعای ماه شعبان را بخوانم. 

لینک فایل صوتی : کلیک کنید


[1]. انبیاء، آیه 73.

[2]. همان، آیه 87.

[3]. طه، آیه 115.

[4]. انبیاء، آیه 87.

[5]. صافات، آیه 144.

[6]. انبیاء، آیه 87.

[7]. آل‌عمران، آیه 178.

[8]. بقره، آیه 174.

[9]. اعراف، آیه 148.

[10]. شوری، آیه 51.

[11]. طه، آیه 50.

[12]. نحل، آیه 68.

[13]. همان، آیه 69.

[14]. مائده، آیه 54.

[15]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ‏12، ص 96.

[16]. بقره، آیه 26.

[17]. اعراف، آیه 43.

[18]. انبیاء، آیه 73.

[19]. همان، آیه 87.

[20]. الكافي، ج ‏1، ص 80.

[21]. انبیاء، آیه 87.

[22]. همان.

[23]. انبیاء، آیه 88.

[24]. همان.

[25]. بحار الأنوار، ج‏ 53، ص 96.

[26]. همان، ج ‏44، ص 245.

[27]. همان.

[28]. انبیاء، آیه 87.

[29]. انبیاء، آیات 87 و 88.

[30]. بحار الأنوار، ج ‏43، ص 338.

[31]. الكافي، ج ‏1، ص 177.

[32]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356.

[33]. اعراف، آیه 26.

[34]. وسائل الشيعة، ج ‏10، ص 492.

[35]. انبیاء، آیه 107.

[36]. بحار الأنوار، ج ‏27، ص 138.

[37]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356.

[38]. همان.

[39]. بقره، آیه 185.

۱۴ رمضان ۱۴۱۴ قمری – تفسیر سوره القارعه

۱۴ رمضان ۱۴۱۴ قمری – تفسیر سوره القارعه

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْقارِعَةُ * مَا الْقارِعَةُ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ * يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ * وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»[1]

درباره اين سوره مباركه در هفته گذشته مطالبي در ارتباط با عالم برزخ و عالم قيامت عرض شد. چرا روز قيامت را قارعه گفته‌اند؟ چرا آن روز را يك روز كوبنده‌اي بيان كرده‌اند؟ چرا ما به فكر يك‌چنين روزي كه در پيش داريم نيستيم؟ اين غفلتي كه ما را گرفته است آيا به نفع ما است يا به ضرر ما است؟ يك حدي از اين غفلت شايد به نفع ما باشد و يك حدي از آن هم به ضرر است. هر چيزي در عالم اگر در حد افراط و تفريط قرار بگيرد مفيد نيست. در حديث است كه «خَيْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا»[2] بهترين چيزها حد وسط آن است. صراط مستقيم، نه انحراف به طرف چپ و نه به طرف راست،‌ هر دو خطرناك است. اين غفلتي كه ما داريم تا يك حدي، يك مقداري، به اندازه‌اي كه زندگي دنيا را از ما نگيرد به نفع ما است، اما اگر به يك حد تفريطي رسيد، آن غفلت زياد شد، آن‌جا است كه ما ديگر به فكر آخرت نيستيم. درباره اين موضوع به خصوص دور و بر ما زياد بحث است كه بعضي ما را متهم مي‌كنند -حالا به خاطر كتاب‌هايي كه نوشته‌ايم يا حرف‌هاي ما يا هر چه- كه كساني كه با فلاني تماس مي‌گيرند از دنيا دور مي‌شوند. يك عده هم باز شايد به عكس بگويند كه در گذشته مي‌گفتند، هر دوي اين‌ها اشتباه است، نظر من شخصاً كه در كتاب‌ها هم ثبت شده است اين است كه انسان بايد هم دنياي خود را اداره كند و هم آخرت خود را، بهترين دنيا را داشته باشد و بهترين آخرت را. حتي خوب به ياد دارم كه در يكي از اين نوشته‌هاي خود نوشته‌ام كه يك قضيه‌اي از بهلول معروف است -بهلول زمان هارون‌الرشيد- كه يك چوب سنگيني را گذاشته بود، مي‌آمد سر اين چوب را مي‌گرفت بلند مي‌كرد، باز زمين مي‌گذاشت، مي‌رفت آن سر چوب را مي‌گرفت بلند مي‌كرد. يكي پرسيد: چه مي‌كني؟ گفت: اين را سر دنيا تصور كردم، آن را سر آخرت. دنيا را بلند مي‌كنم مي‌بينم آخرت من به زمين است، آخرت را بلند مي‌كنم مي‌بينم دنياي من به زمين است، كمر چوب را هم كه مي‌گيرم نمي‌توانم بلند كنم. من در كتاب به اين مطلب اعتراض كردم، افراد ضعيف مسلمان اين‌طور هستند، افراد كم‌جنبه، افراد كم‌قدرت، دنياي خود را مي‌آيند اداره كنند آخرت آن‌ها به زمين است، آخرت خود را مي‌آيند درست كنند دنيا را ترك مي‌كنند،. اسلام خواسته است مسلمان‌ها را اين‌طوري تربيت كند كه كمر چوب را بگيرند روي دوش خود بگذارند و مرد و مردانه حركت كنند و اين مسير زندگي دنيا را بگذرانند. افراد ضعيفي كه اگر دنيا را داشته باشند آخرت را ندارند، آخرت را داشته باشند دنيا را ندارند، اين افراد ضعيف را اسلام به نام‌هاي مختلف مذمت كرده است و در قرآن حتي دستور داده است و فرموده است: افراد پاك و مؤمن آن‌هايي هستند كه مي‌گويند: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً»[3] حسنه به معناي نيكي است، دنياي نيك، آخرت نيك، دنياي خوب، آخرت خوب، زندگي خوب، خانه و وسايل خانه و زن و فرزند خوب و بهشت و قيامت و برزخ خوب، و اين‌ها با هم منافات ندارد. فكر نكنيد كسي كه اهل آخرت شد ديگر دنيا را بايد طلاق بدهد. آن چيزي كه شما شنيده‌ايد اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب فرمود: «طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً»[4] دنيا من تو را سه‌ طلاقه كردم و رجوعي به تو ندارم، منظور محبت دنيا است، منظور اين نيست كه انسان در دنيا باشد با فقر و فلاكت و بدبختي و نيازمندي زندگي كند، همان‌طوري كه علي بن ابيطالب اين‌طور نبود. معناي آن اين است كه من به تو دلبستگي ندارم. اگر الآن حضرت عزرائيل آمد گفت: برويم، مي‌گويم «فُزْتَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»[5] قسم به پروردگار خانه خدا كه من فائز شدم، نجات پيدا كردم. همان‌طوري كه يك زنداني در عين اينكه در زندان به اتاق مخصوص خود كه اسم آن سلول است مي‌پردازد، اتاق خود را مرتب مي‌كند، فرش خود را، رختخواب خود را، كارهاي خود را منظم مي‌كند و هر وقت هم بيايند بگويند كه فلاني آزاد هستي، او با كمال خوشحالي از آن در سلول و در زندان بيرون مي‌رود، يك انسان مؤمن هم بايد همين‌طور باشد. درست است براي آن ديد وسيعي كه يك مؤمن، يك ولي خدا دارد كه بهشت و قيامت و عالم برزخ و زندگي ابدي را در نظر مي‌گيرد، در اين محدوده دنيا هر چقدر هم در توسعه باشد، باز اين دنيا براي او زندان كوچكي است، آن هم با اَعمال شاقّه، ولي درعين حال بهترين انسان‌ها آن كسي است كه اگر بنا شد در يك اتاقي يك ساعتي بماند، آن يك ساعت كه در آن اتاق هست اين اتاق را منظم كند. من يكي از اولياء خدا را ديدم، با او مسافرت كرده بودم. وارد يك اتاقي شديم كه صاحبخانه ما را در آن اتاق گذاشت و رفت، يك گوشه رختخواب پهن بود، يك گوشه به اصطلاح ظروف شب كه غذا خورده بودند ريخته بود، ديدم ايشان به اين پرداخت كه رختخواب را جمع كند، خيلي هم زيبا جمع كرد، حالا خانه‌اي است كه تازه وارد آن شديم، آن ظرف‌ها را جمع و جور كرد، اتاق را منظم كرد،‌ زبان حال من تقريباً اين بود كه آقا ما مي‌خواهيم يك دقيقه‌اي گوشه اين اتاق بنشينيم، بلند شويم برويم. چرا شما چنين كاري را كرديد؟ ولي جرأت نمي‌كردم به صورت اعتراض به او بگويم، بعد خود او گفت: من اساساً جاي به هم ريخته را دوست ندارم. درست است من يك ساعتي بيشتر اين‌جا نيستم ولي اين به‌هم ريختگي خوب نيست. ده دقيقه ما اين‌جا را منظم مي‌كنيم، آن پنجاه دقيقه ديگر با خرمي اين‌جا مي‌نشينيم. يك نفري كه در دنيا مي‌خواهد زندگي بكند بايد همان زندگي يك ساعت خود را…، ما كه زياد در دنيا زندگي نمي‌كنيم، همان كم آن را، ديگر از يك ساعت كه كم‌تر نيست، همان را بايد مرتب كنيد، منظم كنيد. پيغمبر اكرم، اميرالمؤمنين، ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) همه آن‌ها در اين باره اشاره‌اي كرده‌اند. اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: «عليكم بنظم اموركم» بر شما باد كه زندگي شما منظم باشد «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي‏ أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ»[6] چه كسي تزئينات دنيا را حرام كرده است؟ زندگي مرتبِ مزيّنِ خوب داشته باشيد. همه چيز شما خوب آن باشد، بهترين آن باشد، از راه حلال به دست بياور، فعاليت كن، از راه صحيح به دست بياور و صحيح زندگي كن. اين دستور اسلام است، آن چيزي كه مطرح است اين است كه اين چيزها تو را نگه ندارد كه از راه بماني، اينكه مي‌بينيد قرآن و انبياء و ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) دستور به ترك دنيا مي‌دهند…، اگر مي‌خواست ما به كلي دنيا را ترك كنيم، به آن معنايي كه اكثراً فكر مي‌كنند، اگر مي‌خواست ما چنين كاري بكنيم، چرا خدا اصلاً دنيا را خلق كرد كه ما آن را ترك كنيم؟ چرا ما را در دنيا اين‌قدر نيازمند به وسايل دنيا قرار داد كه ما زجر بكشيم؟ شكم گرسنه مي‌شود غذا مي‌خواهد، بدن سرد مي‌شود، گرم مي‌شود لباس مي‌خواهد، انسان كه مثل حيوانات بياباني نيست، به هر حال هرچه هست خود را ساخته است براي زندگي‌اي كه در خانه‌اي باشد، خانه هم حتماً نبايد استيجاري باشد. به قول يكي از بزرگان خدمت حضرت وليعصر (عليه الصلاة و السلام) رسيده بود، مستأجر بود –مرحوم سيد كريم- ايشان مستأجر يك خانه‌اي بود، صاحبخانه گفته بود كه تا ده روز ديگر اين خانه را خالي مي‌كني، من مي‌خواهم از خانه خود مثلاً استفاده ديگري بكنم، ايشان هم گفته بود: چشم. هر چه اين طرف و آن طرف گشته بود، مثل الآن كه خانه كم گير مي‌آيد، آن‌وقت‌ هم –البته اين هم خيلي نگذشته است، در تهران هم بود- خانه در ظرف اين ده روز پيدا نكرده بود، به صاحبخانه هم نگفت كه محذور نيفتد. صبح روز دهم اثاث خود را جمع مي‌كند كنار كوچه مي‌آورد –من كوچه منزل او را ديده بودم بن‌بستي بود- كنار آن مي‌نشيند، زن و بچه خود را هم خانه اقوام مي‌فرستد. صاحبخانه هم ظاهراً آن‌جا نبوده است وإلّا صاحبخانه خود را بعد به من معرفي كردند مرد خوبي بود، اهل اين نبود كه ببيند اين سيد اولاد پيغمبر كنار كوچه نشسته است و در عين حال اعتنا نكند، ظاهراً نبوده است. حضرت بقية‌الله تشريف مي‌آورند، به او مي‌فرمايند: اجداد ما هم مصائب در دنيا زياد كشيدند -منظور من اين جمله بود- عرض مي‌كند آقا همه مصيبت‌ها را كشيده بودند، مصيبت مستأجري را نكشيده بودند، ذلت دارد. حضرت فرموده بود: درست است. چون بالأخره صاحبخانه‌اي گفتند و مستأجري گفتند. صاحبخانه مخصوصاً يك انسان فاسقِ فاجري باشد و مستأجر هم باتقوا باشد، آن وقت يك فرد باتقوا تحت مثلاً اِشراف يك انسان فاسقِ فاجر باشد، اين خيلي ذلت دارد، حضرت فرموده بود: درست است، درست است، و جريان آن را…، البته بد هم نيست اگر اصل مطلب را فراموش نكنم -من بعضي از قضاياي طولاني را كه شروع مي‌كنم حواس من پرت مي‌شود اصل قضيه را فراموش مي‌كنم- حالا اگر يك وقت من فراموش كردم شما به ياد داشته باشيد كه كجا بوديم. شخصي كه خانه را خريد كه مي‌خواهم عرض كنم، اين را خود من ديده بودم. اين‌ قضيه، قضيه‌ تقريباً مستندي است. يك آقاي حاج سيد مهدي خرازي بود در بازار تهران، مرد بسيار معتبر –خدا او را رحمت كند- ايشان براي من نقل مي‌كرد، مي‌گفت: من شب در عالم رويا حضرت بقيةالله را ديدم، به من فرمودند: فردا صبح ساعت هشت در خانه فلاني مي‌روي، او توسل به ما كرده است كه خانه او به فروش برسد، خانه او را مي‌خري، ساعت ده صبح آقاي سيد كريم در كوچه با اثاثيه خود نشسته است، او را برمي‌داري مي‌بري و اثاثيه او را آن‌جا مي‌بري. ظاهراً آن‌وقت‌ها هم اين گرفتاري‌هاي محضر نبوده است، چون الآن ساعت 8 و ساعت 10 خانه خريداري نمي‌شود، بلكه از برج نُه تا برج دوازده هم خريداري نمي‌شود. تا كارشناس بيايد، ماليات آن را تعيين بكند، از اين طرف او بكش، از آن طرف او بكش، بالأخره گرفتاري دارد. آن‌وقت‌ها مردم به هم اعتماد مي‌كردند، إن‌شاءالله زمان ظهور همين‌طوري خواهد شد. مي‌رفتند پيش عالم محل خود، آقا اين خانه را ما به ايشان فروختيم شما هم امضاء كنيد، همين امضاء او كافي بود براي اينكه اين…، الآن بعضي از سندهاي قديمي هست كه علماي محل، يكي يا دوتا –دوتا شاهد عادل كافي است- نوشته بودند كه بله خانه در فلان تاريخ به فلاني منتقل شد، تمام شد، و مردم هم، مردم مسلمان بايد وظيفه خود بدانند كه ببرند عوارضي، مالياتي كه دولت اسلامي تعيين كرده است بدهند، يعني شما در اين مملكت زندگي مي‌كنيد، اين مملكت خرج دارد، اين مخارج هم روي افراد تقسيم شده است، معناي ماليات اين است، مخارج اين شهر روي افراد تقسيم شده است. آسفالت مي‌كنند، مردم دانگ كنند كه مصرف هر كس بيشتر است بيشتر پول بدهد، هركه بامش بيشتر برفش بيشتر. يكي كسي فرار بكند اشتباه كرده است، از يكي هم زيادي بگيرند باز آن مأمور شهرداري اشتباه كرده است. روي يك حسابي، آقا خانه تو چند متر است؟ اين‌قدر، خيلي خوب اين تقسيم مي‌شود. چند نفر هستيد؟ اين‌قدر، بياييد، روي حساب بودجه يك شهر، يك مملكت تو بايد در سال اين‌قدر بدهي. اگر اين‌طور روي حساب باشد، واقعاً اگر كارهاي ما اسلامي باشد، همه كارهاي ما از دَم…، خدا بيايد روزي كه همه مردم مسلمان باشند، هم حكومت مسلمان باشد، هم كارمندان حكومت مسلمان باشند، هم همه عادل باشند، عادل، عدل برقرار باشد. آن كسي كه آمده خانه را بازديد مي‌كند كه اين چند متر است، اگر يك ده هزار تومان به او داديد خانه پانصدمتري را دويست متر نگويد،‌ مثلاً حالا، من نمي‌دانم چطوري است، آيا مي‌توانند چنين كاري بكنند؟‌ امثال اين‌ كارها. چون او جنايت كرده است به تمام اين ملت، تبعاً آن بقيه ماليات را از او بايد بگيرند. يك كاغذي….، حالا من اين قسمت را از ايشان نپرسيدم ولي خود ايشان گفتند: ساعت ده در خانه اين شخص رفتم، او گفت: من ديشب تا صبح متوسل به امام زمان بودم كه خدايا من فردا چك دارم اين خانه فروش بشود. گفتم: من آمدم خانه تو را بخرم. قيمت آن هم با خود تو، گفت: اين مقدار. مشتري هم اين مقدار پيدا مي‌شود، من هم پول را دادم، سند را امضاء كرديم، حالا لابد سند عادي بوده است، عرض مي‌كنم سند محضري نمي‌شود، خود من در اين فكر بودم، بعد به اين فكر افتادم وإلّا همان موقع از آن مرحوم سؤال مي‌كردم. ساعت ده ايشان مي‌آيد، ظاهراً حضرت وليعصر (ارواحنا الفداء) پنج دقيقه به ده با آسيد كريم صحبت كرده بود، كه هنوز مي‌گفت: عطر وجود مقدس امام زمان در كوچه هنوز بود و خود سيد كريم (رحمة الله عليه) كه يك پينه‌دوزي بود، ايشان هم مي‌گفت: حضرت تشريف بردند اين آقاي آسيد مهدي آمد. سند را به من داد، اثاثيه را كمك كردند، اثاثيه هم لابد زياد نبوده است، كمك كردند آن‌جا بردند، ما رفتيم زن و بچه را برداشتيم آورديم. درست بشويم تا با ما درست رفتار كنند. دغلي كنيم با ما دغلي مي‌كنند «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ»[7] با خدا مكر كرديد خدا هم با شما مكر مي‌كند «وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ‏َ» خدا هم خوب مكر مي‌داند، چنان كلاه سر تو مي‌گذارد كه تو فكر آن را هم نتواني بكني. تو مي‌خواهي كلاه سر خدا بگذاري؟ خيلي خوب بيا مبارزه «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ»[8] در آيات قرآن است، اعلام جنگ، ببينيم كداميك از ما زور هستيم، تو يا من، خدا مي‌گويد، بيا جنگ. رباخوار را محارب با خدا مي‌داند، به جهتي كه دليل آن هم خيلي واضح است، كسي كه خيال مي‌كند ربا به او روزي مي‌دهد اين حتماً خدا را كنار گذاشته است و با خدا در جنگ است «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ» بيا با هم جنگ كنيم، ببينيم به هم مي‌توانيم دست و پنجه بيندازيم، انسان بدبخت مي‌شود. خداي تعالي مهربان است،‌ به خود او قسم، با ما سربه‌سر نمي‌گذارد، وإلّا اگر انسان بخواهد با خدا مكر كند، با خدا درگير بشود، با خدا جنگ بكند، خدا كه با يك اراده او را محو مي‌كند. به هر حال منظور من از اين قضيه اين جمله بود كه به اصطلاح مستأجري ذلتي دارد، خدا إن‌شاءالله آن‌هايي كه مستأجر هستند به حق امشب خانه مِلكي به آن‌ها عنايت كند تا از اين ذلت بيرون بيايند و آن‌هايي هم كه خانه استيجاري به دست نمي‌آورند هر چه زودتر به دست بياورند، چون خود اين هم يك دعايي است.

اينكه مي‌بينيد در اين همه آيات و روايات گفتند «لدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ»[9] در واقع علت اين‌ها اين است وإلّا اين‌طور با ما صحبت نمي‌كردند، همان‌طوري كه بعضي از آيات باز آن‌طوري كه عرض مي‌كنم صحبت كرده است «وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا»[10] اي پيغمبر آن حق خود را از دنيا فراموش نكن «وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ»[11] اي پيغمبر اگر خواستي انفاق كني دست خود را خيلي باز نكن كه چيزي براي خود تو نماند. آيات زيادي در اين باره هست همين «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً» ولي بعضي از آيات هم خيلي انسان را از دنيا دور كرده است و شايد بعضي از كتاب‌هاي ما در حالات مرحوم حاج مُلا  و سايرين، شايد آن‌ها هم همين‌طور باشد. علت اين مي‌دانيد چيست؟ علت آن اين است كه خود بشر ذاتاً، فطرتاً به طرف دنيا مي‌رود. يك وقتي يك تشبيه خوبي من كرده بودم يا حالا كسي كرده بود كه در ذهن من مانده بود نمي‌دانم، انسان نسبت به دنيا مثل ماشيني است كه در سرازيري واقع شده است. از همان روزي كه هفت ساله است و او را مدرسه مي‌فرستند به نيت اين است كه دوران دبستان، دبيرستان و اين‌ها را طي كند و بعد دانشگاه و بعد حقوق بگيرد. اين رديف كار است، شغلي داشته باشد، زن و زندگي داشته باشد. اين هميشه مثل ماشيني است كه در سرازيري…، ماشيني كه در سرازيري است نه هُل مي‌دهند بلكه گهگاهي هم آن را ترمز مي‌كنند، وإلِّا سرنگون مي‌شود، انسان نسبت به دنيا اين‌طوري است. مي‌بينيد با اينكه اين همه گفتند «لدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ» به طرف دنيا نرويد، اين همه گفته‌‌اند، در عين حال همين الآن مردم نسبت به دنياي خود بيشتر وارد هستند يا نسبت به آخرت خود؟ علت آن اين است كه در سرازيري هستند. با همه ترمز‌هاي خيلي محكم در عين حال سرعت سيّر دارد. اگر يك وقت بخواهند…، بعضي‌ها مي‌گويند: شما چرا درباره مسائل دنيايي زياد بحث نمي‌كنيد؟ يا انبياء چرا براي مردم هواپيما نساختند؟ اگر بگوييم بلد نبودند كه نيست، بلد بودند چرا هواپيما، چرا برق، چرا چه، مي‌گوييم خود مردم آن‌طرفي‌ مي‌روند لذا برق را اختراع كردند، هواپيما را اختراع كردند، ماشين را اختراع كردند، همه كارها را كردند، هيچ هم به آن‌ها دستور داده نشد كه هيچ، بلكه گاهي هم آن را ترمز كردند. اما نسبت به آخرت مثل ماشيني است كه در سربالايي تندي هم قرار گرفته است، هر چه او را هُل مي‌دهند نمي‌رود، هرچه گاز مي‌دهند نمي‌رود. اين همه پيغمبران گاز دادند اصلاً تكان نخورده است، اين همه انبياء او را هُل دادند اَبدا، يك قدم جلو نرفته است. مي‌بينيم ديگر، شما الآن همين راديو و تلويزيون خود را نگاه كنيد ببينيد بيشتر درباره دنياي شما صحبت مي‌كند يا بيشتر درباره آخرت شما؟ ماه رمضان هم هست خيلي باشد يك ساعت، دو ساعت، آن هم اين‌جا، ايران است، و إلّا ممالك ديگر برويد…، يك وقتي من يك مملكتي بودم، گفتند: اين‌جا 35 كانال كار مي‌كند، تمام آن مربوط به دنيا و تبليغات دنيايي و خدمت شما عرض شود كه تبليغات كالاهاي مادّي و اين‌ها بود، تمام آن‌. البته آن‌جا مي‌خواست از كليسا حرف بزند، از كليسا گفتند صبح‌ها قبل از آفتاب، آن وقتي كه…، آن‌ها ديگر نماز صبح ندارند كه بعضي از آن‌ها بلند شوند، آن‌جا يك قدري انجيل خوانده مي‌شود يك قدري انجيل خوانده مي‌شود، شايد هم يك مقدار تفسير انجيل، حالا انجيل آن‌ها هم…، بله. يك طوري مي‌شود كه الآن شديم. يك مدتي متأسفانه وعاظ ما، تبليغات ما به خاطر مصالحي كه در مملكت بود مردم را يك مقداري به طرف دنيا هُل دادند، الآن همه سرنگون شديم. همين مجلس را الآن يك مقدار آزاد بگذاريد مي‌بينيد كه…، با اينكه مجلس ما تقريباً يك مجلس افراد انتخاب شده هستند، مي‌بينيد كم‌كم صحبت مي‌شود دلار امروز چند بود؟ خانه‌ها، زمين‌ها، تخم‌مرغ‌، نمي‌دانم گوشت، هستيم ديگر..، يك شب به ياد دارم سر يك سفره افطاري نشسته بوديم، رفقا نبودند، ما را تنها بدون رفقا دعوت كرده بودند، ديديم دوتا دوتا..، من گوش دادم ببينم اين‌ها چه مي‌گويند، خدا مي‌داند يك دوتا حتي، حالا دوتا دوتا صحبت مي‌كردند، يكي از اين دوتاها درباره روزه، ماه رمضان، ضيافت‌الله، خدا صحبت نمي‌كردند، همين مسائل بود، همين مسائل مختلف. همه ما مي‌دانيم جريان چيست. با همه اين حرف‌ها ما داريم به طرف دنيا مي‌رويم، حالا ديگر من نگفتم كه مثلاً دنياي خود را اداره كنيد، لازم نيست كه بگويم، چون لازم نبوده است، امام صادق نگفته است چون لازم نبوده است، امام سجاد مدام عبادت مي‌كرده است چون لازم نبوده است، خود آن‌ها دارند مي‌روند، نبايد آن‌ها را هُل داد بلكه گاهي هم بايد ترمز كرد. حواس تو جمع باشد، دنيا لهو است، لعب است، الآن همه شما كه اين‌جا نشستيد، همه شما مي‌دانيد كه اهميت روح بيشتر از اهميت بدن است، و ضرر امراض روحي بيشتر از امراض بدني است. امراض بدني آخر انسان را مي‌كشد، چند تا دانشكده پزشكي داريم؟ چند تا دانشكده تزكيه نفس و تزكيه روح داريم؟ دانشكده پزشكي همه جا هست، البته كم هم هست، اطبا كم هستند، دانشگاه‌ها كم فعاليت دارند، خدا قسمت شما بكند برويد آمريكا و اروپا آن‌جا مي‌بينيد كه چقدر آن‌ها در اين مسائل فعاليت دارند، اينكه مي‌گويم خدا قسمت شما بكند…، بله، خدمت شما عرض شود كه اما در همين مشهد قبة‌الاسلام، كعبه شيعه، مشهد كعبه شيعه هست، يعني در تمام دوران سال -همان‌طوري كه ائمه اطهار فرمودند- زيارت حضرت علي بن موسي الرضا بالاتر از هزار حج و هزار عمره هست، كعبه شيعه است، در اين كعبه شيعه…، عجيب است، چون ما دو سه تا كلمه درباره تزكيه نفس نوشتيم، پيش من مي‌آيند مي‌گويند: آقا ما كجا برويم؟ مي‌گويم: آقا اين همه علما و روحانيون. مي‌گويند: نه، نداريم. نمي‌گويم اين‌ها نيستند، چون تقاضا كم بوده است عرضه هم كم است، ولي باور كنيد نداريم، يك كلاسي…، الآن جوان‌ها هستند مي‌خواهند تزكيه نفس كنند، آقا يك جوان در اثر وسواس، وسواس يك مرض روحي است ديگر، وسواس در طهارت و نجاست، اين يك كسالت روحي است، خدا مي‌داند وقتي من اين جوان را ديدم دل من براي او سوخت. رنگ او زرد شده بود، لاغر شده بود، پدر او به من مي‌گفت: آقا ديشب قبل از افطار دل او از گرسنگي درد گرفته بود ولي تا دو ساعت بعد از غروب نيامد افطار كند، چون داشت مي‌شست، داشت خود را مي‌شست. اين واقعاً يك طبيبي نمي‌خواهد كه اين را معالجه كند. افراد زبونِ ترسو ما زياد داريم. من مردي را سراغ دارم كه داراي هفت، هشت تا بچه هست، بچه‌هاي او بزرگ هستند، اين از خانه تنها در روز مي‌ترسد، باور كنيد، روز در خانه باشد، نه خانه بزرگ، همين‌طور خانه‌اي، مي‌ترسد. شب در اتاق تنها باشد، ولو در اتاق‌هاي ديگر انسان باشد نمي‌تواند بخوابد. حالا بخواهم قضاياي او را بگويم خيلي زياد است، اين مرض روحي هست يا نيست؟ شما مي‌فرماييد اين همين‌طور باشد، اين همين‌طوري باشد، بترسد؟ ايشان يك شخص بزرگي بود، زمان شاه من يك وقت با خود مي‌گفتم اگر ساواك نقطه ضعف اين را بداند اين را زندان مي‌برد، يك موش در سلول اين رها مي‌كند، هر چه از اين بپرسند جواب مي‌دهد. انساني كه ترسو باشد اين‌طور است. ما انسان‌هايي را داريم ترسو، افرادي داريم حسود، خود آن‌ها دارند از حسادت مي‌ميرند، اين‌ها معالجه نمي‌خواهند. افرادي هستند افراطي، تفريطي، افرادي هستند قسي‌القلب، عجيب، انسان بهت‌زده مي‌شود، جلوي او اگر…، افراد عقده‌اي گوشه و كنار هستند كه به اين‌ها محبت كم شده است و عقده‌اي شده‌اند، اگر در مقابل آن‌ها انسان جان بدهد از يك جهتي، هيچ ناراحت نيست. حجاج بن يوسف ثقفي (لعنة الله عليه) تا يك انسان در مقابل او در خون خود دست و پا نمي‌زد غذا به دل او نمي‌نشست. وقتي غذا بياورند يك كسي هم آن‌جا…، در جامعه هستند. آيا اين‌ها مرض روحي هست يا نيست؟ كجا است يك دانشكده‌اي كه راه علاج اين امراض را به يك مشت دانشجو نشان بدهد؟ نه راستي داريم؟ من سراغ ندارم، يعني من آدرس آن را ندارم. با يك نفر از دوستان امروز صحبت مي‌كرديم مي‌گفت: حتي اين روانپزشك‌ها مي‌گويند اصلاً روحي وجود ندارد، خود روانپزشكي امروز مي‌گويد روحي وجود ندارد، روان است، روان در حقيقت همان چيزي است كه فلاسفه مي‌گويند، يك حالتي است كه اين با از بين رفتن بدن از بين مي‌رود، با به وجود آمدن بدن هم به وجود مي‌آيد. فقط چرا، مرحوم ملاصدرا گفته است كه با از بين رفتن بدن ممكن است از بين نرود، ولي با به وجود آمدن بدن اصلاً به وجود آمده است، روحي در كار نيست، اين را مي‌گويند. ما هنوز در اينكه اصلاً روحي هست يا نيست تحقيق نكرديم. درباره اينكه چطوري مي‌شود اين ارواح را معالجه كرد هيچ برنامه‌اي نداريم. چرا من اين‌ها را مي‌گويم؟ به خاطر اين مي‌گويم كه قبول كنيم كه ما در بخش مربوط به دنيا در سرازيري هستيم، خود ما مي‌دويم، ولي در قسمتي كه مربوط به معنويات و ملكوت و عالم قيامت و روح و روان و اين‌ها است در سربالايي هستيم، اصلاً به فكر آن نيستيم، به فكر آن نيستيم. بنابراين نتيجه آن چه مي‌شود؟ روز قيامت كه مي‌شود با آن حالت كه مي‌آييم…، ما عادت كرديم چهل سال، پنجاه سال، صد سال در دنيا بوديم، هميشه در آن سرازيري بوديم و دويديم، حالا مي‌خواهند ما را برگردانند نمي‌شود، لذا كوبنده است. قيامت چيزي از شما مي‌خواهند كه شما هيچ تحصيل نكرده‌ايد، و چيزي را كه شما تحصيل كرديد به درد آن‌جا نمي‌خورد. تمام تحصيلات شما، تمام علوم مادّي را هرچه داشته باشيد، هر كسي هم مي‌خواهيد باشيد، روز قيامت به درد آن‌جا نمي‌خورد. چه چيزي به درد آن‌جا مي‌خورد؟ تزكيه روح، تزكيه نفس، عمل صالح، انسان بودن، روح سالم داشتن، آن را هم كه ما نداريم. شما چنين جايي واقع بشويد، برويد در يك محيطي كه هر چه شما داريد ارزش نداشته باشد، يك بار بزرگ مال‌التجاره برديد…، زيره برديد به كرمان، شغلم برداشتيد برديد نمي‌دانم به كجا، پول هم پوسيده است، اين اصلاً به درد نمي‌خورد. مي‌گويند آقا اين‌ها چيست كه شما آورديد؟ شما مگر از وضع بازار اين‌جا اطلاع نداشتيد؟ اين همه پول كرايه دادي و اين همه ضرر… . پس اين‌جا چه چيزي بايد داشت؟ فلان چيز و فلان متاع، مي‌بيني كه همه چيز آوردند، تو هم بايد همان را آورده باشي. نياوردي، اين‌جا براي شما چه مي‌شود؟ ببينيد معناي كوبندگي «الْقارِعَةُ * مَا الْقارِعَةُ» كوبنده هست يا نه؟ انسان كوبيده مي‌شود، خُرد مي‌شود، خرُد مي‌شود، با چه اميدي آمده است. من يك دنيايي را براي خود اصلاح كردم، چقدر مريد داشتم، چقدر طرفدار داشتم،‌ مردم همه به من احترام مي‌گذاشتند، اين‌جا آمدم اصلاً كسي به من نگاه نمي‌كند «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ‏ِ»[12] روزي كه برادر از برادر فرار مي‌كند، رفيق از رفيق فرار مي‌كند، مادر و پدر از فرزند فرار مي‌كنند. روز قيامت همه نسب‌ها منقطع مي‌شود إلّا حسبي و نسبي كه يك استثناء خاصي است. انسان تنها، هيچ چيزي هم ندارد، پُر احتياج هم هست، كوبنده هست يا نيست. «الْقارِعَةُ» ولي ماها الآن نمي‌فهميم «مَا الْقارِعَةُ» خدا اين‌طوري گفته است كه «الْقارِعَةُ» كوبندگي. كوبندگي تنها اين نيست كه چك شما وا خورده باشد و پاسبان در خانه شما آمده باشد و يقه شما را بگيرد زندان ببرد، يك دو روزي است بالأخره يك طوري مي‌شود. اين‌ها يك زمان كوتاه آبروي انسان مي‌ريزد..، در زمان شاه يك آقايي را وادار كرده بودند جلوي ماشين راه برود و او را در شهر گرداندن براي اينكه آبروي او بريزد، آبرو، هر كدام از شما را با پاسبان بردارند ببرند به كلانتري و دادگستري در آن راهي كه مي‌رويد مدام خجالت مي‌كشيد، كوبنده است، راست است، اما اين كوبندگي در مقابل كوبندگي‌اي كه در قيامت همه همديگر را آنجا مي‌بينند، مخصوصاً اولياء ما، ما را مي‌بينند، دوستاني كه آرزوي يك نگاه به آن‌ها را داشتيم، امام زمان دارد ما را نگاه مي‌كند، آبروي انسان پيش همه اين اولياء مي‌رود، همه اين دوستان او، همه اين بزرگان، آبروي انسان مي‌رود. انسان را به نام فاجر، فاسق، اهل دنيا….، و گذرنامه او را امضاء‌ نمي‌كنند كه وارد بهشت بشود، همان پشت در بماند، اين كوبندگي ندارد. حالا خدا نكند كه آن‌طوري…، كه إن‌شاءالله شيعيان علي بن ابيطالب اين‌طور نيستند وإلّا «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ»[13] او را دستگير كنيد. به دست‌هاي او غُل بزنيد «فَغُلُّوهُ» به طرف جهنم او را بكشانيد، پدر درمي‌آيد «الْقارِعَةُ * مَا الْقارِعَةُ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ» تو از كجا مي‌داني قارعه يعني چه؟ كوبنده، بياييد از آن روز بترسيم، به خدا قسم خيلي مهم است، خيلي مهم است. بيابيم الآن…، كاري ندارد، خيلي كار آساني است، تجربه شده است خيلي آسان است، اگر ترك گناه و معصيت آسان نبود خدا تكليف ما نمي‌كرد، گناه نكنيم، گناه و معصيت نكنيم «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»[14] هركسي را به اندازه وُسع او تكليف مي‌كنند، عزيزم نمي‌تواني روزه بگيري نگير، باور كنيد خدا همين‌طور صحبت مي‌كند، دل تو درد مي‌گيرد نگير، همين‌ روزه‌اي كه اگر انسان عمداً بخورد شصت روز، دو ماه پشت سر هم بايد كفاره براي يك روز آن بدهد، سر تو نمي‌خواهم درد بگيرد، خداي عزيز مي‌گويد: من نمي‌خواهم سر تو درد بگيرد، نمي‌خواهم دل تو درد بگيرد، نمي‌خواهم تو دلواپس مريض شدن باشي، نگير. يك شخص خدمت امام صادق مي‌آيد، خدمت امام صادق عرض مي‌كند: ما بچه‌هايي داريم تازه به تكليف رسيدند، اين‌ها آب كه نمي‌خورند -هواي گرم عربستان و مخصوصاً در تابستان هم بيفتد- اين‌ها بي‌حال مي‌شوند، حضرت فرمود: آب بخورند، آب بخورند «عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ»[15] پيغمبر آنقدر سخت مي‌گذرد كه شما يك كم ناراحت بشويد «حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ‏ٌٌ» خداي به آن مهرباني، پيغمبر به اين مهرباني، ائمه به اين مهرباني، آن‌وقت گناه نكردن خيلي آسان است، تكليف نداري، تو اگر نمي‌تواني گناه نكني، واقعاً نمي‌تواني، گناه كن، اما مي‌تواني. گناه چيست؟ دروغي كه تو مي‌خواهي بگويي فردا آبروي تو برود نگو، نگفتن كه آسان‌تر از گفتن است. آنكه مي‌خواهي غيبت بكني همه با تو دشمن بشوند غيبت نكن. خود ما هستيم انسان ساكت بنشيند راحت‌تر است يا حرف بزند؟ الآن من بيشتر از شماها خسته مي‌شوم، اين را قبول كنيد، نگوييد ما بيشتر خسته مي‌شويم، ممكن است پاي حرف‌هاي من شما بيشتر خسته شويد، ولي به هر حال بالأخره من دارم انرژي مصرف مي‌كنم، من خسته مي‌شوم چون حرف مي‌زنم، آقا غيبت نكن، غيبت نكن. مي‌خواهم گناهان را يكي يكي…، آقا غيبت نكن، دروغ نگو، خيلي دردسر دارد انسان سر رفيق خود كلاه بگذارد؟ واقعاً بايد شب تا صبح بنشيند فكر كند چطوري كلاه بگذارد كه او نفهمد، كلاه نگذار، تقلب نكن، خيانت نكن، هر كدام از گناهان را شما بررسي كنيد زحمت انجام دادن آن بيشتر از انجام ندادن آن است. انسان معصيت نكند. هر كجا كه نتوانستي معصيت نكني، يعني واقعاً براي تو مقدور نبود، از حد طاقت تو خارج بود، آن‌جا تو تكليف نداري، ديگر از اين بهتر.

 واجبات، آقا نماز خواندن چقدر زحمت دارد؟ شما را به خدا قسم انسان هميشه به پدر و مادر احترام كند و هميشه خوب بگويد و خوب بشنود و خوش باشد با پدر و مادر بهتر است يا هميشه دعوايي باشد، بي‌احترامي كند؟ مي‌گويد

كساني كه بد را پسنديده‌اند            ندانم ز نيكي چه بد ديده‌اند

 آن كساني كه معصيت خدا را مي‌كنند ديوانه هستند، اتقافاً خداي تعالي هم اسم آن‌ها را ديوانه گذاشته است. يعني چه؟ آقا معصيت نكردن خيلي آسان است. پول مردم را دست شما دادند نگه دار، امانت‌دار باش. خدا مي‌داند صرف همه افراد اين است كه امانت‌دار باشند، امين باشند تا خائن باشند. يك دفعه اگر ببينند يك پول را كم و زياد كرديد ديگر به شما پول نمي‌دهند و از آبروي خود نمي‌تواني استفاده كني. شما اگر بررسي كنيد…، من بررسي كردم وقت آن را ندارم الآن براي شما بيان كنم اگر مي‌ببينيد هر گناهي را انجام ندادن آن آسان‌تر از انجام دادن آن است و هر واجبي را براي حفظ حيثيت و آبروي خود حتي در دنيا، آخرتي هم نباشد، انجام بدهيد بهتر از اين است كه انجام ندهيد. شما يك مورد بياوريد بگوييد آقا آن كار خيلي زحمت دارد و من نمي‌توانم «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ» اين واجبات، آن هم محرمات.

حالا آمديم سر مستحبات. مستحبات يعني خدا دوست دارد بعضي از كارهاي خوب را بكنيم، به تو محبت مي‌كند. يك نماز جماعت بخوان، نماز جماعت چقدر زحمت دارد؟‌ به تو چند بدهند مي‌روي نيم ساعت در مسجد مي‌ماني؟ چند بدهند؟ من به همه شما مي‌گويم اگر هزار تومان به همه ما، به هر نفري هزار تومان بدهند نيم ساعت كه هيچ، يك ساعت هم حاضر هستيم برويم در مسجد بمانيم. مَلق هم بگويند براي آن‌ها مي‌زنيم، مخصوصاً اگر همگاني شود، چون يك نفر مَلق زدن مي‌گويند براي انسان….، اگر بنا باشد همه مَلق بزنند مي‌زنيم. نماز جماعت كه آسان‌تر است، اجر آن هم خيلي بيشتر است، پول آن هم خيلي بيشتر است. نرفتيم، غير از شيطان چيز ديگري هست؟ بابا كنار مسجد مي‌آيد به او مي‌گوييم آقا چرا نماز جماعت نرفتي؟ مي‌‌گويد: حال آن را نداشتم. امام جماعت را عادل مي‌داني؟ چرا؟ ثواب جماعت را مي‌داني‌كه اگر -اين را فتوا مي‌گويند- جن و انس نویسنده شوند، تمام دريا مركب بشود، تمام درختان قلم بشوند بخواهند ثواب يك ركعت نماز جماعتي كه جمعيت آن به ده نفر رسيده باشد بنويسند نمي‌توانند. آن‌وقت تو آن‌جا ايستادي، فقط براي اينكه حال نداري، حالا نماز او هم باطل است، چون در جايي كه نماز جماعت خوانده مي‌شود…، البته اختلاف است، ولي بنده معتقد هستم كه نماز آن شخصي كه كنار مسجد كه نماز جماعت برپا است در حين نماز جماعت نماز فرادي مي‌خواند و مردم مي‌بينند كه او جدا است…، يك وقتي مخلوط است جمعيت است، فرادي مي‌خواند، باز مهم نيست، ولي مي‌بينند جدا است نماز او باطل است. تو يك نماز باطلي آن‌جا مي‌خواني كه چه؟ حال آن را ندارم. زيارت حضرت علي بن موسي الرضا، اين‌ها مستحبات است، آقا هزار حج، هزار عمره، مبالغه هم نكردند، به خدا ائمه اطهار دروغگو نيستند، خود تو دروغگو هستي، و آن‌ها راست هستند، هزار حج و هزار عمره، تو از اين‌جا بلند نمي‌شوي تا حرم بروي، شب ماه رمضان است، فردا هم مي‌خواهي يك مقدار بيشتر بخوابي، حالا آن‌جا زيارت كني و بيايي. امشب با پنج دقيقه انجام مي‌شود، پنج دقيقه. مي‌گوييد نه، ساعت بگذاريد، يك زيارت امين‌الله ببينيد چقدر طول دارد، زيارت جامعه را اگر روان باشيد يك ربع، اگر يك مقدار آهسته‌تر بخوانيد بيست دقيقه، زيارت جامعه با آن همه فضيلت. حالا نه، با رفت و آمد آن يك ساعت، يك ساعت شما كار بكنيد هزار حج، هزار عمره، واقعاً غير از شيطان، غير از…، حالا به خود نبايد توهين كنيم، چون همه فحش‌ها را ما بايد به شيطان بدهيم، خود ما تقصير نداريم، شيطان، و حال اينكه شيطان روز قيامت با ما حسابي درگير مي‌شود. مي‌گويد: تو كجا من را ديدي؟ اين همه پيغمبرها از طرف خدا آمدند، كتاب، روايت،‌ اين همه به تو گفتند، تو هيچ اين‌ها را نديدي ولي من را كه اصلاً نه كتابي داشتم، نه پيغمبري داشتم، نه فرستاده‌اي داشتم، نه من را ديدي، نه صداي من را شنيدي، حالا مي‌خواهي همه را گردن ما بيندازي، بعضي از كارها را تو مي‌كني كه ما اصلاً بلد نيستيم. واقعاً شيطان بيچاره بدنام شده است، حالا ماه رمضان شيطان نيست، چه كار مي‌كنيم؟ در شبانه‌روز چند بار حرم مي‌رويم؟ چند تا نماز جماعت مي‌خوانيم؟ حالا شيطان را گرفتند غُل و زنجير كردند. نيست، حالا روايت دارد، و بعيد هم نيست چون اقبال مردم تا يك حدي به طور چشمگير تقريباً به معنويات بيشتر است. همان اندازه براي شيطان است، بقيه آن براي خود شما است. اگر اين روزها يك نفر سر يك كسي را كلاه گذاشت، ديگر اين مربوط به خود او است، شيطان كاري نكرده است. منتها به قول يك كسي آن‌‌وقت‌ها ساعت‌هايي بود…، آن زمان‌ها ساعت‌هاي كوكي بود، بعضي از اين ساعت‌هاي كوكي يك شبانه‌روز كوك مي‌شد، شبانه‌روز يك دفعه بايد آن را كوك مي‌كرد، بعضي از آن هفته كوك بود، بعضي از آن‌ ماه كوك بود، بعضي از آن‌ هم دائماً…، حالا يك‌طوري فنرهاي آن را درست كرده بودند كه اين يكي كه خالي مي‌شد آن يكي پر مي‌شد، همين‌طور دائمي بود كه خيلي ساعت‌هاي مرغوبي بود، بعد آن آقا، يكي از اولياء خدا، مي‌گفت: مشتريان شيطان مثل اين ساعت‌ها مي‌ماند، بعضي از آن‌ها 24 ساعتي است، حالا همان روز اول ماه رمضان مسجد مي‌آيند، كوك آن‌ها تمام شده است و ديگر شيطان….، بعضي از آن‌ها هفته كوك هستند، تا يك هفته نمي‌آيند، از پانزدهم، شانزدهم، شب‌هاي احياء مي‌آيند ديگر، كوك‌ آن‌ها تمام شده است. بعضي از آن‌ها ماه كوك هستند، آن‌ها راحت هستند، اول ماه رمضان آن‌ها را كوك مي‌كنيم تا آخر ماه رمضان خود آن‌ها كار مي‌كنند. بعضي از آن‌ها هم كه دائم‌الكوك هستند،‌ و واقعاً همين‌طور است. ما عادت به كارهاي بد كرديم. و ترك گناهان آسان است، واجبات هم آنقدر ثواب در مقابل آن گذاشتند كه اصلاً انسان نبايد خستگي احساس كند. الآن به شما بگويند يك متر زمين را بِكَنيد به يك خُم پر از جواهرات مي‌رسيد، اگر واقعاً يقين كرديد، يك انسان راستگويي گفت، شما خسته مي‌شويذ از كندن يك متر زمين كه سيماني هم باشد، نه خستگي ندارد، نصف شب مي‌رويد آهسته، امشب يك سانت مي‌كَنيد، فردا شب يك سانت ديگر، پس‌فرداشب …، من ديدم يك امامزاده‌اي بود، يك بنده خدايي معتقد بود آن‌جا گنج است، اين اول شب در آن امامزاده مي‌ماند بعد از خادم خواهش مي‌كرد كه من را در حرم بگذار مي‌خواهم با آقا صحبت كنم، بعد زير فرش را يك مقدار مي‌كَند، باز خاك‌ها را مي‌گذاشت، باز فرش را…، مدام هرشب اين كار را مي‌كرد، تا مدت‌ها، آخر هم چيزي به دست نياورد، ولي خلاصه آن زحمت را به خود مي‌داد. خستگي هم نداشت، شب تا صبح آن‌جا بود خستگي هم نداشت. حالا ما اگر باور بكنيم…، فقط يك كلمه اگر خدا و پيغمبر را راستگو بدانيم، بگوييم اين‌ها راست مي‌گويند، هيچ چيز فوق‌العاده…، مي‌توانيد بگوييد خدا و پيغمبر دروغ مي‌گويند نستجيربالله، نمي‌توانيد بگوييد، همين راست مي‌گويند، اگر اين را ما قبول بكنيم بقيه كارهاي ما ديگر خيلي خراب است، يعني اصلاً‌ نمي‌شود به ما حتي عاقل گفت. لذا روز قيامت كه مي‌شود «الْقارِعَةُ» «يَوْمَ الْحَسْرَةِ»[16] مي‌گويند: يك وقتي اسكندر داشت با لشكر خود در ظلمات مي‌رفت، پاي اين‌ها به يك چيزهايي خورد كه جيرينگ و جيرينگ مي‌كرد. پرسيدند از مثلاً ذوالقرنيين كه اين‌جا چيست؟ حالا چون معلوم نيست ذوالقرنيين اسكندر باشد، حالا از ذوالقرنيين همان چيزي كه خدا در قرآن گفته است، پرسيدند: اين‌ها چيست؟ گفت: اين‌ها چيزي است كه هر كسي بردارد پشيمان مي‌شود و هركسي هم برندارد پشيمان مي‌شود. يك عده برداشتند، يك عده برنداشتند، وقتي آمدند ديدند همه آن‌ها جواهرات است. آن‌ها كه برداشته بودند گفتند: چرا ما كم برداشتيم؟ هنوز جا داشتيم. آن‌هايي كه برنداشته بودند از اصل پشيمان شدند. حالا دنيا اين‌طور است، اگر در اين دنيا عمل صالح….، اين همه عمل صالح و ثواب ريخته است، اگر برداشتيد روز قيامت پشيمان هستيد «يَوْمَ الْحَسْرَةِ» براي همه حسرت است. كه چرا…، عجب من رفتم خانه با فلاني نشستم غيبت كردم، حرف زدم، وقت گذراندم، اين را حرم امام رضا مي‌رفتم. اين را مي‌رفتم يك كسي كه دلشكسته بود با او اقلاً حرف مي‌زدم. اين وقت خود را در محضر يك عالمي مي‌گذراندم، در محضر يك باتقوايي مي‌گذراندم كه از ادب او، از اخلاق او من بتوانم استفاده كنم، ما رفتيم آن‌جا نشستيم «وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً * يا وَيْلَتى‏ لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»[17] اي كاش فلاني رفيق ما نمي‌شد. در ماه رمضان سال گذشته يك كسي مي‌گفت،‌ با اينكه زمستان هم بود ديگر، مي‌گفت: لب دريا رفتيم، يك شب در ماه رمضان نشد كه ما قماربازي و مشروب و اين‌ها نداشته باشيم، آمده بود پيش من مي‌خواست بگويد كه گناهان من سنگين است چه كار كنم؟ شب ماه رمضان كه «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ»[18] برو بخواب آقا، برو بخواب «نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ» انسان چنين عجوبه‌اي است، انسان نافهم است، خدا إن‌شاءالله ما را خواب غفلت بيدار كند.

 

 



[1]. القارعة، آيات 1 تا 5.

[2]. الكافي، ج ‏6، ص 541.

[3]. بقره، آيه 201.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏33، ص 251.

[5]. بحار الأنوار، ج ‏41، ص 2.

[6]. اعراف، آيه 32.

[7]. آل عمران، آيه 54.

[8]. بقره، آيه 279.

[9]. حديد، آيه 20.

[10]. قصص، آيه 77.

[11]. إسراء، آيه 29.

[12]. عبس، آيه 34.

[13]. حاقة، آيات 30 و 31.

[14]. بقره، آيه 286.

[15]. توبه، آيه 128.

[16]. مريم، آيه 39.

[17]. فرقان، آيات 27 و 28.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356. 

۳ ربیع الثانی ۱۴۱۳ قمری – ۹ مهر ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر سوره ناس

تفسير سوره ناس  ۹/۷/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم» «بسم الله الرّحمن الرّحیم» «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ * الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ».[1]

ما فکر کردیم در شب‌های جمعه با این وضع پراکندگی دوستان که گاهی تشریف دارند و گاهی نه، از آخر قرآن درباره بعضی از سوره‌ها صحبت کنیم. از جهت اینکه از آن آیات که در بین آن‌ها افتادیم و شاید حدود نیم جزء از اول قرآن بحث کردیم، به قضایای بنی‌اسرائیل رسیدیم. این یک جلسات مرتب هر شبی لازم دارد تا انسان بتواند از مطلب آن، از قصه‌های آن، از مطالبی که دارد، بیرون بیاید. ولی سوره‌های آخر قرآن چون کوتاه است و در یک جمله و یک منبر و یک بحث می‌شود درباره آن صحبت کرد، لذا فکر می‌کنم… حال از این‌ ‌طرف شروع می‌کنیم تا ببینیم چه می‌شود. این سوره مبارکه که خدای تعالی خطاب به پیغمبر اکرم می‌فرماید. خطابات قرآن از باب «إياك أعني و اسمعي يا جاره»[2] است، این یک مثالی عربی است.

یعنی من به شما می‌گویم که همسایه گوش دهد، به در می‌گویم که دیوار بشنود. به پیغمبر اکرم خطاب می‌کند که سایر مردم بشنوند. می‌فرماید: بگو، بگو ای پیغمبر. همه ما باید بگوییم. باید چنین حالتی در وجود همه ما باشد. گاهی گفته‌اند زبان فقط می‌گوید، گاهی قلب هم می‌گوید. تمام سلول‌های بدن انسان باید بگوید. باید تمام وجود انسان این حرف را بزند، این اعتقاد را داشته باشد که «أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»[3] یکی از صفات خدا ربّ ‌الناس است، ربّ است، ربّ العالمین است، مربی مردم است، پروردگار مردم است. این بشری را که در روی کره زمین مشاهده می‌کنید که بعضی از آن‌ها خیلی شرارت دارند و بعضی خیلی متقی هستند، سلمان هم در بین این‌ها هست، شمر و یزید و ابوسفیان و ظالمین به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هم در بین این‌ها هستند. خدای تعالی همه این‌ها را خلق کرده است و هیچ یک از این‌ها را برای جهنم خلق نکرده است. پروردگار این‌ها است، می‌خواسته این‌ها را برای رفتن به بهشت تربیت کند و هدف از خلقت این بوده است که انسان خلیفة‌الله باشد. حتی خدا خواسته از شمر هم خلیفةالله بسازد. ربّ و مربی هیچ‌وقت دوست ندارد آنچه تحت تربیت او است، بد تربیت شود. فرض کنید اگر یک فرزندی در یک خانه‌ای بد تربیت شد و مربی او بد بود، این تقصیر دارد، این مربی مقصر است.

پروردگار متعال تقصیر در تربیت ما و ربوبیت خود نکرده است، ولی به ما اختیار داده است، راه خوب و بد را به ما نشان داده است و خواسته ما را با اختیار خود ما تربیت کند. طبعاً:

مطاع کفر و دین بی‌مشتری نیست            گروهی آن و گروهی این پسندند

لازمه اختیار این است که انسان وقتی که سر راه، راه بد و خوب قرار گرفته، یا راه خوب را انتخاب کند، یا راه بد را انتخاب کند. خدای تعالی هم راه بد را در مقابل ما گذاشته و هم راه خوب را و دوست داشته که ما خوب تربیت شویم. «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ»[4] هرچه بدی به شما می‌رسد، از فعالیت خود شما است، از اختیار خود سوءاستفاده کردید و به وسیله دست‌های خود این اکتساب را نموده‌اید، این کار را کرده‌اید. ولی هرچه نیکی به انسان می‌رسد، از جانب خدا است. گاهی شما می‌خواهید یک مربایی را تهیه کنید، مثلاً سر کوزه مربا باز می‌ماند و یک حشره‌ای یا یک جانداری در آن می‌افتد و همه آن را نجس می‌کند. البته با حشره نجس نمی‌شود، اما با یک موش که در میان این کوزه مربا بیفتد، همه آن نجس می‌شود. انسان هم همین‌طور است، شیطان در قلب او می‌افتد. این سوره همین را می‌گوید. بگو: «أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»[5] ای پیغمبر، من به ربّ مردم پناه می‌برم، به مربی مردم، به پروردگار مردم. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ». مالک مردم، پادشاه مردم، اختیاردار مردم، کسی که تمام مردم تحت اختیار او هستند.

ما از نظر تکوین تحت امر الهی هستیم. «إِلهِ النَّاسِ»[6] آن خدایی که هرچه انسان بخواهد به حقیقت او برسد، نخواهد رسید و هرچه انسان پیش برود، تحیر او بیشتر می‌شود که پیغمبر اکرم فرمود: «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ»[7] خدایا، ما نتوانستیم حق معرفت تو را درک کنیم. خدا را نمی‌شود شناخت. ذات مقدس پروردگار را نمی‌شود شناخت. فرموده‌اند: «إذا بلغ الكلام إلى الله فأمسكوا»[8] وقتی که سخن شما به ذات پروردگار رسید، این‌جا توقف کنید. «تَفَكَّرُوا فِي آلَاءِ اللَّهِ»[9] در نعمت‌های خدا فکر کنید، در صفات پروردگار فکر کنید. «و لا تتفكّروا في ذات اللّه»[10] در ذات خدا فکر نکنید، ذات خدا قابل فکر کردن نیست. نمی‌شود خدا را شناخت. هیچ‌وقت درباره ذات مقدس پروردگار فکر نکنید. نگویید مثلاً خدا از کجا آمده است؟ چه کسی او را خلق کرده است؟ از کجا به وجود آمده است؟ من حتی همین جملات را هم نباید می‌گفتم. به جهتی که همین هم یک تفکری است که ممنوع است، منهی است.

«إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ».[11] خنّاس یکی از صفات رذیله‌ای است که در انسان ظاهر می‌شود و شیطانی است که در دل انسان وسوسه می‌کند. یکی از صفات رذیله‌ای که در انسان است، نمامی است. نمامی یعنی بین دو نفر را خراب کردن، بین افراد سوءظن ایجاد کردن. یک صفت رذیله‌ای که بالاخره در اکثر ما هست. یعنی لااقل لذت می‌بریم از اینکه از یک فردی نزد فرد دیگر مذمّت کنیم. فلانی نسبت به شما چنین و چنان گفته است. از نزد او نزد دیگری برویم و همین حرف‌ها را به او بزنیم. نمامی از صفات رذیله‌ای است که در وقتی که انسان نمامی می‌کند، یقیناً در آن وقت خدا ایمان را از او گرفته است. ایمان ندارد. نمامی از صفات رذیله‌ای است که حتی حیوانات این صفت رذیله را ندارند. صفات رذیله‌ای که در انسان است، یک دسته آن حیوانی است، یک دسته آن شیطانی است.

مثلاً فرض کنید حیوانات از صفات رذیله‌ای که… یعنی صفات رذیله‌ای که اگر در انسان باشد، رذیله است؛ و الّا شاید در حیوان رذیله نباشد، صفاتی است از قبیل: نداشتن جود و سخاوت، بُخل. این در حیوانات هست، در انسان نباید باشد. بُخل کردن از صفات رذیله‌ای است که در حیوانات هست. اگر می‌بینید خروس به مرغ خود دانه را تعارف می‌کند، این به خاطر ارتباط جنسی است که بین مرغ و خروس است. و الّا… چون یک روایتی دارد که سخاوت را از خروس یاد بگیرید. این شبه سخاوت است. به اصطلاح علمی، به حمل شایع سخاوت است، نه به حمل واقعی. و الّا اگر یک خروس دیگر آن‌طرف ایستاده باشد، هیچ‌وقت دانه خود را به او تعارف نمی‌کند. همین دلیل بر این است که سخاوت نیست، بُخل است. یا اینکه مثلاً فرض کنید، مرغ اگر به جوجه‌های خود دانه‌ای را تعارف می‌کند، این از بابت ارتباط مادر و فرزندی است، نه به خاطر عاطفه و سخاوت و مهربانی. بعضی از صفات شیطانی است. یعنی صددرصد در حیوانات هم یافت نمی‌شود. یعنی مثلاً همین صفت نمامی در بین حیوانات نمامی نیست. صددرصد این صفت از صفات شیطانی است. یعنی در آن لحظه‌ای که انسان مشغول نمامی است، چه با زبان و چه با اشاره و چه با اعمال، یقیناً شیطان مجسمی است. در آن‌موقع شیطان در او حلول کرده است و لذا وسوسه می‌کند.

بعضی‌ افراد خنّاس را به نمامی و نمام تفسیر کرده‌اند. «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» شیطان در انسان وارد می‌شود. از آیات قرآن استفاده می‌شود که شیطان خیلی در زندگی‌های ما نقش دارد. ما متأسفانه از شیطان هیچ احترازی، هیچ به اصطلاح… چه عرض کنم؟ توجهی به شیطان نداریم. شیطان خیلی در زندگی ما اهمیت دارد. حتی در میان خون ما وارد می‌شود «وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ»[12] مشارکت می‌کند، در اموال انسان شریک انسان می‌شود. یک مقدار از اموال انسان در راه باطل صرف می‌شود، در راه‌های شیطانی صرف می‌شود. یک مقداری در راه خدا صرف می‌شود. پس در اموال ما شریک است. در اولاد ما… حال بعضی فکر کردند که این «وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ»[13] یعنی در انعقاد نطفه کمک می‌کند. این اگر هم روایتی داشته باشد، شاید یک بُعد آن باشد. والّا می‌بینید که فرزند انسان صددرصد در راه خدا نمی‌رود. در فرزند انسان شریک شده است. یعنی ممکن است انسان فرزندی داشته باشد، یک مقداری گوش به حرف شما بدهد و یک مقدار زیادی هم گوش به حرف شیطان بدهد. این شریک شدن شیطان در اولاد شما است.

می‌بینید که فرمانده فرزند، هم شما هستید و هم شیطان است. شیطان هم به او فرمان می‌دهد و او هم دستوراتش را عمل می‌کند و شما هم فرمان می‌دهید و دستورات شما را هم عمل می‌کند. گاهی هم اصلاً دستورات شما را عمل نمی‌کند و صددرصد شیطان را می‌پرستد. شیطان در قلب انسان وارد می‌شود و وسوسه می‌کند. نمی‌دانم اشخاص وسواسی را دیدید، در عبادات، در طهارت و نجاست، خود این‌ها می‌گویند که از درون ما حتی یک صدایی می‌آید، یک نیرویی ما را وادار می‌کند به اینکه این کلمه را تکرار کنیم یا مثلاً این مطلب را ادا کنیم. «الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ»[14] در سینه‌های مردم، در قلب مردم، در روح مردم که منظور از «صُدُورِ» در این‌جا، به معنای روح مردم است. آن چیزی که انسانیت انسان بستگی به آن دارد. «الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»[15] هم در میان اجنّه چنین شیاطینی هستند، هم در بین مردم، هم مردم وسوسه می‌کنند و هم اجنّه و این مطلب را شاید در شب‌های گذشته هم گفته‌ام که اجنّه دو بخش هستند: یک بخش، شیاطین هستند و یک بخش هم اجنّه هستند. اجنّه به آن دسته از اجنّه‌ای اطلاق می‌شود که آزاری به کسی ندارند، شیاطین هستند که موذی هستند. این صفت شیطنت هم در اجنّه است و هم در انسان‌ها است. انسان هم ممکن است شیطان باشد.

دوست شما که دست شما را می‌گیرد و به طرف فساد می‌کشاند، شیطان شما است. روز قیامت انسان دست به دست یکدیگر می‌زند، می‌گوید: «يا لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»[16] کاش من فلانی را دوست خود قرار نمی‌دادم. «لَقَدْ أَضَلَّني‏ عَنِ الذِّكْرِ»[17] من را از ذکر بازداشت. ذکر خدا چنان که در روایات آمده است، وجود مقدس خاندان عصمت و در زمان ما حضرت بقیةالله (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) است. «نَحْنُ ذِكْرُ اللَّهِ»[18] و علت آن هم این است که وقتی انسان به هر یک از ائمه در زمان در زمان حضور ایشان و ان‌شاءالله ما در زمان ظهور امام عصر خود، نگاه به وجود مقدس ایشان که بکنیم، خدا را در آن‌ها مشاهده می‌کنیم. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنَا بِحُكَّامٍ يَقُومُونَ مَقَامَهُ لَوْ كَانَ حَاضِراً فِي الْمَكَانِ»[19] اگر خدا بنا بود در جایی مستقر شود و حاضر شود، می‌شد امام زمان شما. دوستانی که نام امام زمان را کم می‌برند، با این‌ها رفت و آمد نکنید، دوستی نکنید. کسانی که شما را مسخره می‌کنند که چه‌قدر شما یا صاحب‌الزمان می‌گویید، این‌ها روز قیامت اگر با آن‌ها معاشرت کردید، یقین بدانید که دست به دست یکدیگر خواهید زد و خواهید گفت که «يا لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»[20] ای کاش فلانی با من دوستی نمی‌کرد، من او را به عنوان دوست انتخاب نمی‌کردم. «لَقَدْ أَضَلَّني‏ عَنِ الذِّكْرِ»[21] اوّلی خبیث که در رأس این جریان واقع شده است، روز قیامت دست به دست یکدیگر می‌زند و می‌‌گوید: کاش من دومی را دوست خود نگرفته بودم، من را از در خانه علی بن ابیطالب دور کرد. این مطلب عیناً برای ما هم هست.

به طور کلی به شما دوستان سفارش می‌کنم با هر کس که عشق و علاقه‌ای به امام زمان (علیه الصلاة و السلام) در زمان ما ندارد یا از او سخن نمی‌گوید که جزء غافلین است و مسلماً جزء کسانی است که از آن وجود مقدس غافل هستند، مجالست نکنید یا کم بکنید. چون از عیسی بن مریم (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) سؤال شد: «مَنْ نُجَالِسُ»[22] با چه کسی بنشینیم؟ حضرت فرمود: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ»[23] کسانی که وقتی شما آن‌ها را می‌بینید، به یاد خدا بیفتید و «وجه الله» امام زمان شما است. با کسانی بنشینید که وقتی به آن‌ها می‌رسید و به آن‌ها نگاه می‌کنید، به یاد امام زمان بیفتید. در دعای ندبه می‌خوانیم: «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ».[24] «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ» کجا است آن وجه خدا؟ می‌دانید که چرا امام زمان را در لسان خاندان عصمت و طهارت وجه‌الله گفته‌اند؟ چون اکثر صفات و بلکه از نظر قیافه‌شناسان، تمام صفات درونی انسان از صورت او ظاهر است و تمام صفات الهی از وجود مقدس حجة بن الحسن ظاهر است. لذا اگر می‌خواهید با خدا ارتباط داشته باشید، توجه به خدا کنید و هر کس که می‌خواهد به خدا توجه کند، باید به امام زمان (علیه الصلاة و السلام) توجه کند و کسانی که خدای نکرده عنادی در این باب از خود نشان می‌دهند، با این‌ها نشستن سمّ است. ولو در لباس… هر لباسی که می‌خواهد باشد.

کسانی که یک شب و یک روز بر آن‌ها می‌گذرد و یادی از حجة بن الحسن نمی‌کنند. کسانی که در منبر، در سخنرانی، در مسائل مختلف، فرقی نمی‌کند، به یاد این عزیز فاطمه زهرا، این غریبی که در بیابان‌ها به توصیه امام عسکری از نظر ظاهر دور از ما زندگی می‌کند، به یاد این عزیز نیستند، با این‌ها معاشرت نکنید، با این‌ها ننشینید، هم‌صحبت نشوید، روز قیامت دست به دست یکدیگر نزنید و بگویید: کاش فلان شخص را دوست خود قرار نمی‌دادم. یک عده افراد هستند، این‌ها که اخیراً زیاد شدند و من بیشتر این مقدمه را برای این تذکر عرض می‌کنم که پیرو متصوفه و اقطاب و این‌ها هستند. کسی که می‌گوید: من قطب هستم. قطب نقطه وسط پرگار است، پس جایی برای امام زمان نگذاشته است. مواظب باشید آن‌ها را به عنوان خلیل خود، دوست خود، کسی که مورد توجه شما است، قرار ندهید که روز قیامت مثل آن‌هایی که از اوّلی و دومی پیروی کردند، آن‌طور متعصب و ناراحت خواهید شد و ان‌شاءالله، امیدوار هستم که دست همه ما به دامان بقیة‌الله (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) باشد و من می‌خواستم کمتر از این صحبت کنم، چون حضرت آیت‌الله راضی، استاد بنده… که بنده گام اوّلی را که به طرف معنویات برداشتم و البته ایشان خوب مربی بودند، من بد تربیت شدم، به وسیله ایشان بود. از ایشان تقاضا کردیم که تشریف بیاورند از محضر ایشان استفاده کنیم.

به هر حال من از ایشان، از استاد خود اجازه گرفتم که چند کلمه‌ای صحبت کنم. چون می‌دانم بعضی از شما دوست داشتید که بنده چند کلمه‌ای صحبت کنم، صحبت کردم و ان‌شاءالله این تذکر را فراموش نکنید، دست خود را از دامان امام زمان کوتاه نکنید. اگر روزی صدها، هزارها مرتبه بگویید: یا حجة بن الحسن دست من به دامان شما، آقا جان دست ما را از دامان خود کوتاه نفرما، جا دارد. «بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ»[25] و به خدا قسم اگر با چنین عقیده‌ای زندگی کنید، هم در دنیا و هم در آخرت سعادتمند خواهید بود و قلب مقدس فاطمه زهرا را از خود راضی کردید. والّا فاطمه اطهر در این روزها که میان بستر افتاده، با پهلوی شکسته، با صورت سیلی خورده، با بازوی ورم کرده و دائماً از امّت پیغمبر گله دارد، ان‌شاءالله از شما راضی خواهد بود و مسلماً آقا ولی عصر تشریف می‌آورد و بدن آن دو نفر را از خاک بیرون می‌آورد و آتش می‌زند و قلب مقدس فاطمه زهرا را شاد می‌کند.

خدایا به آبروی حجة بن الحسن همه ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدس او را از ما راضی بفرما. ظهور او را نزدیک بفرما. چشم ما به جمال روشن و منور بفرما. گرفتاری‌های شیعه را زیر سایه امام زمان برطرف بفرما.

 

 



[1]. ناس، آیات 1 تا 6.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏17، ص 47.

[3]. همان، آیه 1.

[4]. شوری، آیه 30.

[5]. ناس، آیه 1.

[6]. همان، آیه 3.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏68، ص 23.

[8] . تفسير القرآن الكريم (صدرا)، ج‏ 1، ص 90.

[9]. همان، ج ‏4، ص 421.

[10]. همان.

[11]. ناس، آیات 3 و 4.

[12]. اسراء، آیه 64.

[13]. اسراء، آیه 64.

[14]. ناس، آیه 5.

[15]. همان، آیات 5 و 6.

[16]. فرقان، آیه 28.

[17]. همان، آیه 29.

[18]. الكافي، ج ‏2، ص 598.

[19]. بحار الأنوار، ج‏ 99، ص 116.

[20]. فرقان، آیه 28.

[21]. همان، آیه 29.

[22]. الكافي، ج ‏1، ص 39.

[23]. همان.

[24]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 306.

[25]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 423.

۱۷ ربیع الثانی ۱۴۱۳ قمری – ۲۳ مهر ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر سوره ناس

تفسير سوره ناس  ۲۳/۷/۷۱

«أعوذ بالله من الشیطان الرّجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا الحجة بن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏» «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ * الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ».[1]

دو هفته قبل چند کلمه‌ای درباره این سوره مبارکه عرایضی عرض کردیم.  مطلب مهمی که در این آیه شریفه و این سوره مبارکه است، پناه بردن به خدا از شر خنّاس است. این خنّاس چه از جن باشد، چه از اِنس وسوسه است. قلب انسان همیشه ظرفی برای الهامات الهی و وسوسه شیطانی است. هرچه انسان به طرف بدی برود و صفات رذیله بیشتری داشته باشد، ظرف دل او بیشتر از هر چیز… خنّاس که حالا چه اِنس باشد، چه جن، بیشتر وسوسه می‌کند. شما وسوسه و الهام را مثل چیزی بدانید که در ظرف دل شما ریخته می‌شود. اگر یک زمانی انسان ظرف دل خود را در مقابل وسوسه‌های شیاطین قرار داد، پُر از وسوسه می‌شود. افرادی که وسواسی هستند، کسانی که در مسائل طهارت و نجاست و در مسائل مثلاً قرائت نماز وسواس دارند، این‌ها غالباً منجر به وسوسه در اعتقادات می‌شود و کم‌کم وسوسه در همه‌چیز می‌شود و از دایره انسانیت خارج می‌شوند.

کسانی هم که دارای الهامات هستند و ظرف دل آن‌ها پُر از الهامات است، این‌ها هم کم‌کم الهامات تبدیل به وحی می‌شود و با خدا ارتباط پیدا می‌کنند و اُنس با خدا خواهند داشت. وسوسه و الهام، هر دوی این‌ها به وسیله عوامل خدا و شیطان انجام می‌شود. یعنی ممکن است خدای تعالی مستقیماً با انسان حرف نزند، شیطان هم مستقیماً با انسان حرف نزند. هر کدام یک نماینده‌ای دارند. نماینده خدا مَلک است، نماینده شیطان یکی از شیاطین است. این‌ها در دل انسان می‌نشینند، گاهی مَلک و نماینده الهی آن‌چنان تسلط بر حکومت قلب شما دارد که تمام چیزهایی که در قلب شما خطور می‌کند، جنبه الهی پیدا می‌کند. کم‌کم دل پُرایمان سبب می‌شود که چشم انسان را کنترل کند، گوش انسان را کنترل کند، زبان انسان را کنترل کند، شکم انسان را کنترل کند و خلاصه شهوت انسان را کنترل کند. مثل یک حاکم قوی پرقدرت که اجازه نمی‌دهد دشمن وارد مملکت خود او شود و به هیچ وجه وسواس در دل انسان پیدا نمی‌شود که خدای تعالی درباره این افراد فرموده: ای شیطان «إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ»[2] تو در مملکت بندگان من، آن‌هایی که در قلب آن‌ها آن مَلک و نماینده مرا جای دادند و دائماً با توجه به فرمان‌های آن مَلک کار می‌کنند و بندگی مرا خواهند کرد، چون مَلک نماینده من است، آن‌چنان قدرتی دارد که نمی‌گذارد دشمن وارد آن مملکت شود.

اگر آمد و جریان به عکس شد، شما تخت سلطنت قلب خود را به شیطان سپردید که انسان خیلی در این‌جا در مخاطره است. وقتی که شیطان آمد، در قلب انسان نشست. او هم یک فعالیت این‌گونه دارد. کم‌کم تمام اعضا و جوارح انسان را تحت نفوذ خود قرار می‌دهد. هر کاری که انسان می‌کند، شیطانی است. فکر او شیطانی است، نگاه‌های او شیطانی است، شنیدنی‌های او شیطانی است، دیدنی‌های او شیطانی است و کلمات آنچه می‌گوید، شیطانی است و بالاخره شیطان مسلّط شده که گاهی خود انسان به ستوه می‌آید که چرا من تا این حد تحت تأثیر شیطان هستم؟ چرا بی‌دریغ دروغ می‌گویم؟ چرا بی‌دریغ غیبت می‌کنم؟ چرا بی‌حساب ظلم می‌کنم؟ چرا دل من مملؤ از حقد و کینه و حسادت و دشمنی نسبت به اولیای خدا و مردمان خوب است؟ علت آن این است که شما در دل خود، در قلب خود حاکمی را نشاندید که آن حاکم صددرصد مملکت قلب شما را، مملکت بدن شما را، فکر شما را، روح شما را تحت تأثیر قرار داده که خدای تعالی در قرآن درباره شیطان می‌فرماید: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ»[3] کسانی که ولایت شیطان را قبول کرده‌اند، شیطان بر آن‌ها تسلط پیدا کرده است. آقایان واقعاً از خدا بخواهید که به این حد نرسید که شیطان بر شما تسلط پیدا کند.

بعد انسان را آن‌چنان به غل و زنجیر می‌کشد که برای او میسر نیست که یک کار خیر انجام دهد. شما در دعای کمیل، شب‌های جمعه ممکن است بخوانید، اگر کسی توفیق دعای کمیل پیدا کند، در ضمن عرایضی که به پروردگار عرض می‌کنید، می‌گویید: «وَ قَعَدَتْ بِي أَغْلَالِي».[4] اغلال من، غل‌هایی که به دست و پا و چشم و گوش من زده شده، من را نشانده است. مثلاً دست یک نفر را به زنجیر بسته باشند، پای او را به زنجیر بسته باشند و او را به زمین میخ‌کوب کرده باشند، حتی نتواند بایستد «وَ قَعَدَتْ بِي أَغْلَالِي  وَ حَبَسَنِي عَنْ نَفْعِي بُعْدُ أَمَلِي وَ خَدَعَتْنِي الدُّنْيَا بِغُرُورِهَا وَ نَفْسِي بِجِنَايَتِهَا».[5] این کلمات که به اصطلاح از دل یک افرادی که این‌ها را شیطان نشانده است که اکثر مردم را شامل می‌شود، علی بن ابیطالب به ما دستور داده است که در شب‌های جمعه این کلمات را بخوانید و به پروردگار عرض حال کنید و از خدای تعالی کمک بگیرید. شیطان با تمام نیرو…

این خطاب که این سوره است، به پیغمبراکرم است. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»[6] من به پروردگار مردم پناه می‌برم. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» از شرّ وسوسه خنّاس. خنّاس، حال می‌خواهد جنی باشد یا اِنسی باشد. گاهی شما فکر نکنید که… می‌‌بینید که انسان چون حکومت قلب خود را به شیطان داده است، دوست دارد با مردمان شیطان‌سیرت زندگی کند. خود را محکی بزنید. اگر دیدید به طرف معصیت‌کارها، خائنین و انسان‌های بد، بهتر جذب می‌شوید، بدانید که قلب شما در تصرف شیطان است. اگر به اهل معنا، کمالات، متدینین، افراد باایمان بهتر جذب می‌شوید، بدانید که قلب شما از تصرف شیطان خارج شده است، قدر خود را بدانید. اگر در یک مجلس علم و دانش نشستید و نشاطی پیدا کردید، بدانید که قلب شما هنوز صددرصد در تصرف شیطان نیست. اما اگر نه، در مجالس عزاداری یا مجالس علم و دانش یا مجالس معنوی نشستید، بی‌حال شدید، اما همان وقت، همان شب در یک مجلسی که می‌‌گویند، می‌خندند… حال خنده منافات ندارد، هم رحمانی دارد، هم شیطانی دارد. اما غیبت می‌کنند، دیگران را دست می‌اندازند، به هر حال مجلس لهو و لعب است. می‌بینید که نه، نشاط خوبی پیدا کردید. انسان یک مرتبه نگاه می‌کند و می‌بینید که ساعت دوازده شد، امشب چه‌قدر شب زود گذشت، خوش گذشت. این‌جا بدانید که دل شما در تصرف شیطان است. انسان خیلی باید دائماً خود را مواظبت کند.

شما یک اتاق دارید، یک اتاق که می‌خواهید در آن استراحت کنید. مراقب هستید که مار وارد این اتاق نشود، عقرب وارد این  اتاق نشود. مواظبت می‌کنید که دزد وارد این اتاق نشود، مواظبت می‌کنید که حتی سوسک وارد اتاق نشود. چرا؟ به جهت اینکه اتاق جای این‌ها نیست. قلب شما عرش پروردگار است. خدای تعالی وقتی که قلب شما و روح شما را… قلب همان روح است. قلب شما و روح شما را که در عرش بود که روایات دارد… همه شما بر عرش بودید.

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود                 آدم آورد در این دیر خراب آبادم

روایت دارد که خدای تعالی روح انسان، ارواح انسان‌ها را در یک مقام بالایی خلق کرده است. حتی صریح آیه شریفه قرآن است: «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏»[7] روح خود من، روحی که با خدا اُنس داشته، روحی که با پروردگار مرتبط بوده، روحی که کنار علی بن ابیطالب بوده است. حضرت ابراهیم (علیه السلام) که ملکوت آسمان‌ها را دید در روایت است که وقتی که نگاه کرد، دید یک خورشید تابانی که تمام عالَم وجود را روشن کرده، در آسمان هست. گفت: خدایا این نور، این خورشید تابان، این بهترین خلق، این کیست؟ خطاب رسید: این نور مقدس علی بن  ابیطالب (علیه الصلاة و السلام) است. آنروز هنوز شما نبودید. از نظر ظاهر به دنیا نیامده بودید. آن‌روز شما هنوز در این بدن‌ها وارد نشده بودید. حضرت ابراهیم است، حدوداً چهار هزار سال قبل در دنیا بوده است. می‌گوید: نگاه کردم، دیدم اطراف این خورشید ستاره‌های نورانی در حرکت هستند. گفتم: خدایا، این ستاره‌ها چه کسانی هستند؟ خدای تعالی فرمود: این‌ها ارواح شیعیان علی بن ابیطالب هستند. روح شیعه در عالَم اعلاء… این‌ها مأنوس با علی بن ابیطالب و سایر ائمه و پیغمبراکرم بودند.

روح خدا هستید. این ارواحی که در وجود ما است و امروز دستخوش شیطان قرار گرفته است، این ارواح روح خدا است. نه اینکه از بدن، از وجود خدا جدا شده باشد، خیر. روحی است بسیار پرارزش که خدای تعالی می‌گوید: روح من. همان‌طور که اگر یک جوانی، یک شاگردی شما داشته باشید که خیلی مطیع باشد، شما می‌گویید: پسرم. خدای تعالی هم می‌فرماید: روح من. این حالا آمده در این دنیا دستخوش شیطان واقع شده است. شیطان حمله کرده است. شما هم درِ دل خود را به روی او باز کردید، یک کرسیچه به او دادید، او را گوشه دل خود نشاندید و به او اجازه دادید که حکم‌فرمایی کند، گوش شما را در اختیار بگیرد. اگر حرف خدا در میان می‌آید، حرف امام زمان در میان می‌آید، حرف معنویات در بین می‌آید، انسان بی‌حال می‌شود. چرا؟ چون برای شنیدن این مطالب آماده نیست. اما اگر حرف معنویات و خدا باشد، کسالت دارید. به جهت اینکه وارد قلب نمی‌شود، به دل نمی‌نشیند، حرف خوب به دل انسان نمی‌نشیند.

خدا می‌داند گاهی شده است که من دو ساعت با تمام رموز و هنرهایی که درباره اینکه دیگری را از خواب غفلت بیدار کنم… گاهی داشتم. با یک نفر صحبت کردم، حرف زدم، کوچکترین اثری در او نکرده است. حال من که سهل است، پیغمبراکرم آن کسی که کلام او مانند… -چه عرض کنم- آن‌چنان نفوذ دارد که کفار و مشرکین، آن‌ها خودشان تحت اختیار… یعنی فکر آن‌ها تحت اختیار خود آن‌ها نیست. وقتی وارد مسجدالحرام می‌شدند و پیغمبراکرم نشسته بود و قرآن می‌خواند، پنبه در گوش خود می‌کردند که اگر صدای پیغمبر را شنیدند، ممکن است تحت تأثیر قرار بگیرند. ببینید که کلام چه‌قدر نفوذ دارد و همین‌طور هم بود. بعضی از آن‌ها بر خلاف دستور شیطان عمل می‌کردند. به قول شخصی می‌گفت: بی‌عقلی می‌کردند. بر خلاف دستور شیطان عمل می‌کردند، می‌گفتند: معنا ندارد که پنبه در گوش ما باشد. پنبه را خارج می‌کردند، تا گوش می‌دادند، می‌نشستند، می‌ماندند، تحت تأثیر قرار می‌گرفتند، مسلمان می‌شدند.

این پیغمبر با همه علاقه‌ای که دارد… به هر حال انسان دوست دارد اقوام و خویشاوندان خود… هم دستور پروردگار است و هم دوست دارد که اقوام و خویشاوندان او به طرف بهشت هدایت شوند، چون خدای تعالی می‌فرماید: «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[8] هم خود شما و اهل شما، وابستگان شما، آن‌هایی که به شما مربوط هستند، این‌ها را از آتش جهنم نجات دهید. پیغمبراکرم خیلی اصرار داشت «حَريصٌ عَلَيْكُمْ».[9] خیلی اصرار داشت که حداقل عموی او، لااقل آن فردی که از قریش است، از بنی هاشم است از جهنم نجات پیدا کند. اما خدای تعالی می‌گوید: چرا؟ چرا این‌ها این‌طور بودند که خدا می‌گوید: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏».[10] تو ای پیغمبر، نمی‌توانی به مُرده حرف بشنوی. «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏»[11] ای پیغمبر، قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیندازی و می‌فرماید: «إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ»[12] تو کسی را که دوست داری، نمی‌توانی هدایت کنی. او قلب  خود را به شیطان سپرده است، شیطان اجازه نمی‌دهد که حرف شما وارد قلب او شود. نمی‌شود به آسانی درِ بسته را باز کرد. قلبی که شیطان آمده و حکومت آن را در اختیار گرفته است… همه عرض من این است که حواس شما جمع باشد، قلب خود را به شیطان ندهید. وسوسه‌های شیطان وارد نشود. چه خیلی مقدس شوید و از طهارت و نجاست وسواس داشته باشید یا در قرائت نماز، بالاخره وسوسه، وسوسه است و چه بی‌بند و بار باشید و در مقابل گناه و افکار شیطانی، اعمال شیطانی بی‌تفاوت باشید، قلب را به شیطان سپردید.

وقتی انسان قلب خود را به شیطان سپرد و شیطان حاکم قلب او شد، «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ»[13] شیطان بر قلب انسان تسلط پیدا کرد، تمام اعضا و جوارح را تحت تأثیر قرار می‌دهد و دیگر این انسان کار خدایی نمی‌کند، هیچ. اما اگر خیر، انسان دل خود را به خدا سپرد، لااقل اراده داشت که با خدا ارتباط داشته باشد، حتی مجالست شما باید با افرادی باشد که این‌ها خدایی هستند. رؤیت افرادی را بیشتر داشته باشید که شما را به خدا متوجه کنند. از حضرت عیسی سؤال کردند: «مَنْ نُجَالِسُ»[14] با چه کسی بنشینیم؟ فرمود: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ»[15] وقتی که به او نگاه می‌کنید، به یاد خدا بیفتید. اما یک فردی که خود را درست کرده، فاسق، فسق از سر و صورت او می‌ریزد، شما وقتی به او نگاه می‌کنید، به یاد خدا می‌افتید؟ چه کسی انسان را به یاد خدا می‌اندازد؟ آن کسانی که یک معنویتی دارند. وقتی که نگاه کردن به او انسان را به یاد خدا بیندازد، کلمات او بهتر، حرکات او بهتر. باید همه شما افرادی باشید که اعمال شما مردم را به سوی خدا دعوت کند. «كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ»[16] مردم را بخوانید بدون… به غیر از زبان، یعنی با عمل خود.

با شما یک شبانه‌روز می‌نشینند، می‌بینند جز راستی، جز صداقت، جز عمل صحیح، جز حرف آخرت و خدا چیز دیگری نمی‌شنوند. خود شما با این‌طور افراد بنشینید و افرادی هم که… شما هم طوری باشید که هر کسی با شما می‌نشیند، این برداشت و این استفاده را بکند. آن‌وقت وقتی که این‌طور شدید، وقتی که اعمال شما، کلمات شما و حتی قیافه شما مردم را به سوی خدا دعوت کرد و به سوی خدا کشاند و دیگران را به یاد خدا انداخت، آن‌وقت می‌دانید که چه کار کردید؟ بهترین خلق خدا شدید. «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ»[17] از کلام گرفته تا سایر مسائل، اعمال. چه کسی از نظر کلام بهتر از آن کسی است که مردم را به سوی خدا دعوت کند؟

یک خانمی که موهای سر خود را بیرون گذاشته و صورت خود را آرایش کرده است…حالا بر فرض در میان مردها هم نیامده، در خود خانم‌ها، خانم‌های دیگر را به یاد خدا می‌اندازد یا به یاد شیطان می‌اندازد؟ اگر کسی از دیدن شما به یاد خدا افتاد، شما انسان خوبی هستید. اگر به یاد شیطان افتاد، شما خیلی انسان بدی هستید. یک مردی که خدای نکرده معصیت کرده، تظاهر به معصیت کرده، قیافه او طوری است که هر کسی که به او نگاه می‌کند، می‌بیند که شیطان بر او مسلّط است. حال من نمی‌خواهم خصوصیاتش را بگویم. آیا شما را به یاد خدا می‌اندازد؟ آثار سجده در پیشانی، صورت مورد رضایت امام زمان… یک زمانی یک شخصی سیگار می‌کشید، به او گفتم: اگر در همین لحظه‌ای که دهان شما بوی سیگار می‌دهد آقا را ملاقات کنید و بخواهد با شما معانقه کند، لب و دهان شما را ببوسد و طبعاً این بوی تعفن سیر… من یک شخصی را دیدم که هیچ‌وقت سیر نمی‌خورد، من نمی‌گویم که شما نخورید، چون سیر خاصیت بسیار دارد. گفت: شاید در همین مدتی که دهان من بوی سیر می‌دهد، بخواهم با امام زمان خود ملاقات کنم و من حضرت را اذیت کنم. حالا تا چه برسد به کاری که گناه دارد، انسان انجام بدهد. گاه‌گاهی هم می‌شود؟ بله، همان لحظه‌ای که محاسن خود را از ته تراشیدید، حالا بنا شد که خدمت امام زمان برسید.

چرا انسان کارهای گناه را بکند؟ چرا؟ به خدا قسم این دنیا نمی‌ارزد. حالا خانم‌ها، آقایان خود را آرایش کنند، مگر چه می‌شود؟ چه می‌شود؟ انسان چه‌قدر باید پست باشد که امام زمان را به دو نفر آدمی که می‌خواهند در خیابان به او نگاه کنند، بفروشد. واقعاً بیاید تصمیم بگیریم که گناه نکنیم. تصمیم بگیریم که برای خود راهی به سوی خدا باز کنیم. با خدا اُنس بگیریم. اگر انسان رفیقی داشته باشد که خیلی شخصیت داشته باشد… برای همه ما اتفاق افتاده است که با یک نفر هستیم، مثلاً او رئیس یک جایی است، مدام دل ما می‌خواهد که هر کسی که با ملاقات می‌کند، بگوییم که این آقا رئیس مثلاً فلان تشکیلات است، او را معرفی کنیم. یعنی من این‌قدر شخصیت دارم که با یک آقای رئیسی راه می‌روم. بروید بالا و به امام زمان برسید، بالاتر بروید و به پیغمبر برسید، بالاتر بروید و به خدا برسید. با خدا راه بروید. رفیق شما خدا باشد.

خیلی بد است که انسان فرقی بین خدا و شیطان نگذارد. اعمال شیطانی را که انسان علنی انجام می‌‌دهد، او افتخار می‌کند که من با شیطان رفیق هستم. این آقایی که همراه من است و من اطاعت او را می‌کنم، جناب شیطان است و من این صدا را… چون خانم‌ها هم در این مجلس هستند و صدای من را می‌شنوند، بیشتر درباره خانم‌ها می‌گویم. چون شیطان طمع زیادی به خانم‌ها دارد. چون اگر شیطان توانست زن خانه را تحت نفوذ خود قرار دهد، مرد خانه مجبور است تقریباً، تا یک حدی، یعنی لااقل فشار روی او می‌آید که تحت تأثیر شیطان قرار بگیرد. شیطان حضرت آدم را از طریق حوا گمراه کرد و انسان باید خیلی پستی را بپذیرد که شیطان را بهتر از خدا بداند. نفس اماره خود را بهتر از خدا بداند. خیلی پست است. اگر از شما پرسیدند که پست‌ترین انسان چه کسی است؟ شما فوراً می‌گویید کسی که کارهای شیطانی را بر کارهای الهی ترجیح بدهد. این پست‌ترین است، حال هر کسی که می‌خواهد باشد، در هر مقامی باشد.

چه‌قدر خوب است که انسان با امام زمان هم‌نشینی کند «خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذاً»[18] خدایا تو امام زمان را برای ما خلق کردی، در دنیا او را نگه داشتی که پناهگاه ما باشد، نگهدار ما آن حضرت باشد. آن حضرت نگهدار شما است، شما را حفظ می‌کند. خدایا تو را به آبروی مادر او زهرا قَسم می‌دهیم که ما را آنی از امام زمان خود جدا نکن. اگر انسان با حجة بن الحسن (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) آشنایی پیدا کرد، هیچ‌چیز او را مأیوس نمی‌کند. اصلاً یأس در زندگی او نیست. گفت:

یکی وصل و یکی هجران پسندد                یکی درد و یکی درمان پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران             پسندم آنچه را جانان پسندد

حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)… طبیعی است دیگر، شاید از اول عالَم تا آخر عالم کسی این‌همه مصیبت، یک‌جا، در یک روز ندیده است. لذا گفته‌اند: «إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ»[19] و درجه نهایی مصیبت حضرت کجا بوده است؟ در وقتی که در میان گودی قتلگاه افتاده است، تمام اصحاب او شهید شدند، همه فرزندان او کشته شدند، بدن خود او پُر از زخم، نگاه می‌کند، می‌بیند لشکر آماده حمله به خیمه‌ها و آن‌ها هم غیرت‌الله، این‌جا کلماتی از حسین بن علی نقل شده است. ببینید چه‌قدر آرام است، چه‌قدر دل او به خدا است. امام ما است و ما هم باید به آن حضرت اقتداء کنیم. می‌گویند: «رضاً برضائک». رضا به معنای خشنودی است. از خشنودی تو خشنود هستم. چه‌قدر خوب است، چه‌قدر انسان در چنین موقعیتی راحت است. مصائب ما که چیزی نیست.

من یکی از علمای بزرگی را دیدم،  یک سکته تقریباً ناقصی متوجه او شده بود، دست‌ها و پاهای او از کار افتاده بود. وقتی که من بر او وارد شدم… این را درباره مرحوم بافقی هم یکی از علما نقل کردند. در عین حال گفت… گفتم: حال شما چطور است؟ می‌خندید، گفت: خدا به من گفته که شما دیگر دست و پای خود را تکان نده، من بندگان خود را می‌فرستم که لقمه در دهان شما بگذارند، من دوستان خود را می‌فرستم که به شما کمک کنند و می‌بینید که به من کمک می‌کردند. ببینید این معنای رضا است. خدا کند که همه ما به مقام رضا برسیم. خدا برای ما فقر می‌خواهد، بخواهیم. مرض می‌خواهد، مرض می‌خواهیم.

جابر خدمت حضرت باقر (علیه الصلاة و السلام) آمد… یعنی حضرت باقر به منزل جابر بن عبدالله انصاری تشریف آوردند، از او پرسیدند که حال شما چطور است؟ گفت: الحمدلله به مقامی رسیدم که فقر را بهتر از غناء می‌خواهم. بعضی‌ افراد این‌گونه هستند. مراتب مراحلی دارد، کمالات مراحلی دارد. یک مرحله آن همین است که انسان طوری بی‌اعتنا به دنیا می‌شود که فقر را بهتر از غناء می‌خواهد، مرض را بهتر از صحت می‌خواهد. حضرت می‌خواست او را یک مرحله بالا ببرد، او را به مرحله رضا برساند، او را به مرحله تسلیم برساند. فرمود: ما اهل‌بیت عصمت این‌طور نیستیم. شما چطور هستید؟ جابری که پیغمبر را دیده، علی بن ابیطالب را دیده، حضرت امام حسن و امام حسین را دیده، حضرت سجاد را دیده و به پنج معصوم خدمت کرده و شاگرد خوبی هم بوده است. شما چه می‌خواهید؟ فرمود: ما هرچه محبوب ما بخواهد، به تعبیر ما، هرچه خدای ما بخواهد، آن را می‌خواهیم. اگر برای ما فقر را خواست، فقر را می‌خواهیم. اگر غناء را خواست، غناء را می‌خواهیم. اگر صحت را خواست، صحت را می‌خواهیم. اگر مرض را خواست، مرض را می‌خواهیم. این معنای تسلیم و رضا است. ولی اگر انسان به این مرحله رسید و صددرصد خدا در قلب او حاکم بود و هیچ خواسته‌ای از خود نداشت، این شخص دیگر راحت است، واقعاً راحت است. یعنی لذتی که این شخص می‌برد…

یکی از بزرگان می‌گفت که من حاضر هستم پنج دقیقه آن زندگی را با عمر صد ساله دنیا عوض کنم. بدون آن حالت تسلیم و رضا. این‌قدر راحت است. نوکر می‌آورید درِ خانه… یک وقت است که یک نوکر درِ خانه کسی می‌آید که خیلی ضعیف است، مدام غصه می‌خورد که ما آن‌جا چه می‌کنیم. یک زمانی در زمان شاه جلوی درِ حرم ایستاده بودم، دو خادم امام رضا… آن‌جا، خادم‌های آن‌ وقت‌ها با هم صحبت می‌کردند و می‌گفتند که آن‌هایی که خادم درِ خانه شاه‌های معمولی هستند، مدام خوشی و خرّمی و این‌ها است. اما ما این‌جا هرچه می‌شنویم، گریه است و ناله است و… لذا ما همیشه رنجور… داشتند شکایت می‌کردند که ما رنجور می‌شویم، چه می‌شویم، فلان و این‌ها… من فکر کردم که او در چه بُعدی دارد به این آستانه مقدسه نگاه می‌کند؟ واقعاً. و چه فکری دارد. اگر کسی با خدا مأنوس شود… به خدا قسم نمی‌دانید که محبت حجة بن الحسن چه‌قدر عجیب است.

اگر یک لحظه از زندگی سید بن طاووس، زندگی سید بحرالعلوم را به شما بدهند، شما نمی‌توانید روی پای خود… تا می‌گوید: یا صاحب‌الزمان، حجة بن الحسن می‌فرماید: لبیک. به محض اینکه می‌گوید: یا الله. می‌گوید: لبیک. ببینید که چه‌قدر ارزش دارد. وابسته به یک مقام بسیار پُرعظمت و پُرارزش که هیچ ارزشی در دنیا به حد او نیست. زندگی موفق به این می گویند… ولو یک لحظه آخر عمر، همان لحظه‌ای که عزرائیل آمده است. اقلاً در آن لحظه این حالت به ما دست بدهد که امام زمان خود را بالای سر خود ببینیم. بفرماید: من از شما راضی هستم. خوشا به حال حرّ بن یزید ریاحی، خوشا به حال حبیب بن مظاهر، خوشا به حال آن‌هایی که وقتی می‌خواهند از دنیا بروند، امام زمان بالای سر آن‌ها می‌آید. چه‌قدر پُرارزش است. اصحاب سیدالشهداء…

زینب کبری کنار گودی قتلگاه آمد… ببینید وقتی از زینب سؤال می‌شود و به او سرزنش می‌شود «کیف رأیت صنع الله بک» ابن زیاد می‌گوید: دیدی که خدا با شما چه کرد؟ می‌‌گوید: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا»[20] من جز خوبی هیچ‌چیز ندیدم. زینب کبری کنار گودی قتله‌گاه آمد. ان‌شاءالله امشب مولای ما، امام زمان ما در مجلس ما تشریف بیاورند. ان‌شاءالله حال توجهی در محضر آقای خود، حجة بن الحسن پیدا کنیم. زینب کبری کنار گودی قتله‌گاه آمده است. چشم او به بدن پاره‌پاره برادر افتاد. دوزانو روی زمین نشست، دست‌ها را زیر بدن ابی‌ عبدالله الحسین برد، صدا زد: خدایا این قربانی را از آل محمد قبول کن.

اگر صبح قیامت را شبی است آن شب است، امشب             طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است، امشب

جهان پر انقلاب و من اسیر، این دشت پر وحشت حسین من            تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تب است امشب

عزیز من، سرت مهمان خولی و تنت با ساربان همدم…

 



[1]. ناس، آیه 1 تا 6.

[2]. حجر، آیه 42.

[3]. نحل، آیه 100.

[4]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ‏2، ص 845.

[5]. همان.

[6]. ناس، آیه 1.

[7]. حجر، آیه 29.

[8]. تحریم، آیه 6.

[9]. توبه، آیه 128.

[10]. نمل، آیه 80.

[11]. طه، آیات 1 و 2.

[12]. قصص، آیه 56.

[13]. نحل، آیه 100.

[14]. الكافي، ج ‏1، ص 39.

[15]. همان.

[16]. بحار الأنوار، ج‏ 67، ص 309.

[17]. فصلت، آیه 33.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 109.

[19]. همان، ج 44، ص 286.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 116.

۲۰ رجب ۱۴۱۳ قمری – ۲۴ دی ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر سوره نصر

تفسير سوره نصر ۲۴/۱۰/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في‏ دينِ اللَّهِ أَفْواجاً * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً».[1]

تعدادی از اذکار و اوراد و دعاهایی است که در قرآن دستور داده شده است که بهترین اذکار و اوراد همین‌هایی است که خدا در قرآن فرموده است. نتایج بعضی از آن‌ها را هم شرح داده است، من جمله استغفار است که در یک آیه‌ای می‌فرماید: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً»[2] از خدا طلب بخشش کنید و بعد هم به سوی خدا برگردید. «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ» همین «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ»[3] است که ما بلد هستیم و در زبان‌ها است، همین را خدای تعالی می‌فرماید. منتها با توجه «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ». «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» این می‌شود. فایده این را خدای تعالی در قرآن می‌فرماید.

علاوه بر اینکه طلب بخشش از گناهان است و توبه هم هست که خود این خیلی اهمیت دارد، می‌فرماید: «يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً» آسمان برکات خود را بر شما نازل می‌کند و اموال و فرزند شما، فرزندان شما را زیاد می‌کند. هم ثروتمند می‌شوید، هم فرزند زیادی دارید. در این سوره مبارکه هم خدای تعالی می‌فرماید: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً». یکی استغفار است که خیلی اهمیت دارد که انسان در شبانه‌روز بسیار استغفار کند. حتی در روایات هست که پیغمبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) در هر روز هفتاد مرتبه استغفار می‌کردند و می‌فرمود: «لیغان علی قلبی فأستغفر الله فی کل یوم سبعین مرة» حالا معنای استغفار پیغمبر چیست؟ استغفار پیغمبر به خاطر گناه یا اشتباه یا سهو یا حتی ترک اولی هم نبوده است.

من یک زمانی برای یک نفر مثال می‌زدم، بعد او خیلی خوشش آمد، حال شما خود می‌دانید. گفتم: انسان دارد با محبوب خود صحبت می‌کند، یک شخصی را خیلی دوست دارد، در صورت او نگاه می‌کند و مدام با یکدیگر گرم صحبت هستند. یک نفر وارد می‌شود، انسان می‌خواهد به او اعتنا نکند، خود محبوب انسان به انسان می‌گوید که با او حرف بزن، جواب او را بده. آدم برمی‌گردد با او حرف می‌زند، بعد می‌گوید: ببخشید. پیغمبراکرم دائماً مجذوب پروردگار است. «ممسوس فی ذات الله» خدای تعالی فرموده است که با بندگان من حرف بزن، این‌ها را تبلیغ کن. او هم با مردم حرف می‌زند، روزی هفتاد مرتبه می‌گوید: ببخشید. درست است، اطاعت امر هم کرده است. ما تا عاشق نشویم، محبت شدید به چیزی پیدا نکنیم، معنای این را نمی‌فهمیم. «لیغان علی قلبی» گاه‌گاهی این‌طور می‌شود که انسان اطاعت امر کرده و بعد هم می‌گوید: ببخشید.

شما بین دو سجده نماز… یعنی هر نماز، مستحب است که انسان «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ»[4] بگوید، بین دو سجده. یعنی من از همین عبادت هم استغفار می‌کنم. این عبادت لایق مقام تو نیست. بعد از نماز واجب، مستحب است که انسان سه مرتبه بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ‏ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ»[5] یعنی خدایا من از همین نماز خود استغفار می‌کنم. در دعای بعد از زیارت حضرت علی بن موسی‌الرضا می‌گویند «رَبِّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ»[6] استغفار توبه، استغفار حیاء، استغفار… از همین حیاء و.. کارهای خوبی هم هست. همه این‌ها طلب بخشش می‌کنم. این‌ها لایق تو نیست، ولی چه کنم، بیش از این از دست من نمی‌آید.

یکی استغفار است که در قرآن مجید صریحاً بیان شده و انسان زیاد باید در شبانه‌روز استغفار کند. دوم، صلوات است که در این‌جا خدای تعالی می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ»[7] هم خدا و هم ملائکه او «يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ».[8] از امام سؤال می‌شود که خدا چطور صلوات می‌فرستد؟ می‌فرماید که امام… امام (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید که صلوات خدا این‌طور است که رحمت خود را نازل می‌کند. ملائکه هم واسطه ایصال رحمت به پیغمبر و آل پیغمبر هستند. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ»[9] ای کسانی که ایمان آوردید، شما صلوات بفرستید. معنای این اقلّ آن، یا مستحب است یا واجب است. در نماز واجب است و در غیر نماز استحباب دارد و من دیدم که بعضی از علماء فتوا دادند که اگر کسی اسم پیغمبراکرم را شنید و بر آن حضرت صلوات نفرستاد، فعل حرام کرده و واجبی را ترک کرده است. ولی اکثراً مراجع تقلید فتوا می‌دهند که استحباب مؤکّد است.

روایات عجیبی دارد. یا باید بگوییم که روایات آن مستحب مؤکّد را می‌رساند یا وجوب را می‌رساند. چون در یک روایت پیغمبراکرم می‌فرماید که کسی که اسم من را بشنود و بر من صلوات نفرستد، «أَخْطَأَ طَرِيقَ الْجَنَّةِ»[10] راه بهشت را خطا کرده است، راه بهشت را نرفته است و حتی اگر در نماز اسم پیغمبراکرم را شنیدید، باید… یعنی مستحب است که همان‌جا متوقف شوید و صلوات بفرستید و بعد بقیه نماز خود را ادامه دهید و اهمیت صلوات آن‌قدر است که در نماز دعای واجبی که به قصد دعایی، یعنی به نیت دعا و انشاء خوانده شود، جز صلوات چیز دیگری نداریم، واجب باشد. در سوره حمد «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ»[11] را واجب است بگوییم، اما باید به قصد قرآنی بخوانیم. داریم قرآن می‌خوانیم، نه به قصد دعا. در قنوت دعا می‌کنیم، اما خود قنوت مستحب است. سراسر نماز فقط یک دعای واجب به قصد دعایی داریم و آن صلوات است که در تشهد می‌گوییم و از عجایب این است که سنی و شیعه هم در این موضوع با یکدیگر متفق هستند. حتی شافعی در اشعاری می‌گوید:

یا اهل بیت رسول الله…

تا اینکه می‌گوید:

من لم یصلّ علیکم لا صلاة له

ای آل پیغمبر، هر کس صلوات بر شما نفرستد؛ نماز او درست نیست و تمام علمای شیعه و سنی فتوا می‌دهند که از دعاهای واجبی که باید در نماز گفته شود، صلوات است و صلوات یک معجون خوبی است که هیچ ذکری این اندازه اهمیت ندارد. اول، ولایت است. یعنی اظهار محبت به خاندان عصمت و طهارت است. دوم، دعا است که دعا مخ عبادت است و سوم، ذکر خدا است. بنابراین، اگر انسان هرچه زیادتر صلوات بفرستد، باز هم کم فرستاده است. ملائکه‌ای هستند که در شب و روز جمعه از آسمان نازل می‌شوند و کار آن‌ها فقط این است که صلوات‌های مردم را جمع کنند. البته برای هر انسانی یک مَلِکی موکل این کار او است و هرچه صلوات شما در شبانه‌روز جمع کردید، ملائکه این‌ها را جمع می‌کنند و می‌برند و بعضی‌ها که صلوات نمی‌فرستند، ملائکه آن‌ها کم برداشته و ببرد و شاید هم خجالت بکشد که این شخصی که ما موکل او بودیم، صلوات زیادی نفرستاد. صلوات خیلی اهمیت دارد. مخصوصاً در اتاق خلوت با حضور قلب و با توجه در شب و روز جمعه هزار مرتبه صلوات وارد شده است.

ان‌شاءالله کوشش کنید… یعنی در میان اذکار و ادعیه و خلاصه هرچه که تصور کنید، بهتر از هرچیز صلوات است. از دعاهایی است که مستجاب است. دعاهایی است که روایت دارد هر کس… مثلاً یک سنی ناصبی صلوات بفرستد، دعای او مستجاب می‌شود. این دعا… همین دعا مستجاب است، یعنی صلوات او مستجاب است. اگر کافری صلوات بفرستد، مستجاب است. از دعاهای مستجاب و مسلّم که خدای تعالی اجابت می‌کند، صلوات است و دارد اگر کسی یک مرتبه صلوات بر پیغمبر و آل پیغمبر بفرستد، خدای تعالی ده مرتبه رحمت خود را بر او نازل می‌کند. پس یکی از اذکار هم صلوات شد.

یکی از اذکار که باز در قرآن آمده است و خیلی اهمیت دارد و خدای تعالی نتیجه آن را هم فرموده است، ذکر یونسیه است. کلمه «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»[12] که در نماز غفیله مرتب در همان رکعت اول آن وارد شده است که «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ».[13] «ذَا النُّونِ» از القاب حضرت یونس است. ایشان یک قدری در امر تبلیغ کوتاهی کرده است. اگر حقیقت آن را بخواهید، خدای تعالی باید همه ما را در آن سلول مرطوب تنگ و تاریک بیندازد. به جهت اینکه ما امر واجب امر به معروف و نهی از منکر را ترک می‌کنیم. او این کار را نکرد. خلاصه آن اینکه خداوند یک مقداری بیشتر توقع داشت. حتی خود او هم در روایت دارد که معنای «أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» این است که ما به او سخت نمی‌گیریم. فکر نمی‌کرد که این مسئله این‌قدر اهمیت داشته باشد. از میان قوم خود به عنوان قهر خارج شد. شاید فکر کرد که یک مقدار آن‌ها تنبیه شوند. آخر من چه‌قدر بگویم، این‌ها گوش نکنند؟

از قوم خود بیرون آمد. در کِشتی نشست. خلاصه مفصل در این‌جا… و اختلاف نظر هم هست که چه شد که حضرت یونس را در دهان ماهی انداختند؟ آن اندازه‌ای که هست… بالاخره قرعه کشیدند و یک نفر از این جمع باید در دریا بیفتد. شاید مثلاً کشتی سنگینی می‌کرد، زیادی سوار کرده بود و گاهی بعضی از این راننده‌ها در ماشین‌ها دیدید که ماشین آن‌ها آن‌قدرها کشش ندارد، می‌بینید که ده نفر در یک ماشین سواری سوار کرده است. حال می‌خواهد از جایی عبور کند، انتهای ماشین گیر می‌کند. می‌گوید: چند نفر پیاده شوید. این‌ها هم وسط دریا می‌خواهند کسی را پیاده کنند، راه آن این است که باید در دریا غرق شود. حضرت یونس را با قید قرعه در دریا انداختند، ماهی بزرگی… حضرت یونس را صاحب‌الحوت می‌گوید. اسامی مختلفی هست. این به امر پروردگار او را بلعید. حال در شکم ماهی چه گذشت؟ از نظر طبیعی باید خفه می‌شد، ولی خدای تعالی این‌جا یک مقداری هوا تعبیه کرد و به هر حال در آن‌جا وضع زنده نگه داشتن او را مهیا کرد. به هر حال خدا او را نگه داشت، چون برای تنبیه بود. حتی در یک آیه دیگر دارد که اگر ایشان این ذکر ار نمی‌گفت، تا روز قیامت در شکم ماهی می‌ماند.

معلوم است که خدای تعالی اراده می‌کرد که این فرد تا روز قیامت زنده بماند و در آن‌جا هم باشد. همان‌طور که خدای تعالی اصحاب کهف را سیصد سال بدون غذا و بدون اینکه حتی خود آن‌ها متصدی امور خود باشند، در حال خواب زنده نگه داشت. این کارها برای خدا خیلی اهمیت ندارد، فقط یک اراده می‌خواهد و اراده که بکند، زنده می‌ماند. حضرت یونس در شکم ماهی سه، چهار روز… سابق که ما حمام می‌رفتیم. حال حمام‌ها سر خانه است. زیاد انسان معطل نمی‌شود. چون دو، سه روز یک مرتبه می‌رود و تمیز است. اما سابق وسیله حمام رفتن کار مشکلی بود. خلاصه هفته‌ای یک مرتبه، دَه روزی یک مرتبه حمام می‌رفتیم. یک قدری که در آب می‌ماندیم، تمام این دست‌ها و پاها چروک می‌شد. به خاطر دارید؟ ممکن است جوان‌ها به خاطر نداشته باشند، ما به خاطر داریم. وقتی انسان از حمام بیرون می‌آمد، دقیقاً مشخص می‌شد که مدتی در حمام مانده است. در آب، در جای مرطوب، مخصوصاً آبی که مناسب با انسان هم نباشد، طبعاً وضع بدنی انسان خیلی به هم می‌خورد.

این ماهی ایشان را در ساحل انداخت. خدا قسمت شما کند، به کوفه بروید. کنار شط کوفه قبر حضرت یونس هست. شاید هم همان‌جا او را انداخته است. به هر حال، به محض اینکه حضرت یونس در مقابل آفتاب افتاد و آن وضع بدنی و یک تحول فوق‌العاده عجیب در یک لحظه‌ عجیبی، خدای تعالی فوراً درخت کدو را با سرعت رشد بیشتر… معمولاً رشد درخت کدو خوب است، ولی رشد بیشتری، برگ‌های کدو روی او سایه انداخت و… تا وضع او روبه‌راه شد. منظور من این قسمت است که خدای تعالی می‌فرماید: «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ»[14] گمان کرد و فکر می‌کرد که ما بر او سخت نمی‌گیریم. اما از پیغمبر توقع دیگری داریم. از کسانی که چیزی را فهمیدند و درک کردند، توقع بالاتری است. «فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ»[15] در میان شکم ماهی که می‌دانید ظلمات عجیب مطلق است. یک سر سوزن هم روشنایی وجود ندارد. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ». گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ» یعنی خدایی جز تو نیست، موجودی جز تو نیست، محبوبی جز تو نیست، قادری جز تو نیست. خلاصه تمام اسماء پروردگار در ذیل کلمه «الله» جمع است. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ» این جمله خیلی مهم است. «سُبْحانَكَ» تو پاک هستی. تقصیرها برای من است، تو به من ظلمی نکردی، بی‌عدالتی نکردی، بی‌محبتی نکردی. «سُبْحانَكَ» انسان باید این کلمه را با توجه بگوید.

من مکرر گفتم که ما غالباً دوست داریم که گناه خود را به گردن دیگری بیندازیم. چرا شما بد هستید؟ می‌گوید: رفیق‌های بدی دارم. چرا بچه این‌قدر بد شده است؟ پدر و مادر می‌گویند: مدرسه. مدرسه… شما در خانه او را درست نکردی، مدرسه… چرا مشهد نیامدید؟ امام رضا نطلبید. گردن امام رضا می‌اندازد. چرا نماز شب نخواندید؟ خدا توفیق نداده است. به گردن خدا می‌اندازد. چرا این کار بد را کردید؟ شیطان من را فریب داده است. روز قیامت شیطان با شما درگیر می‌شود. می‌دانید که در آیات قرآن هست که در روز قیامت شیطان می‌گوید: شما مرا کجا دیدید که من نگذاشتم. خدا و پیغمبر و قرآن و منبری‌ها و دوستان و متدینین همه گفتند: بکنید، شما مرا کجا دیدید که به شما گفتم: نکنید و شما این‌قدر به حرف ما گوش دادید. اگر خیلی انسان منصفی باشد، می‌گوید: شیطان.

به هر حال یکی از چیزهایی که خیلی خدا را به غضب می‌آورد، این است که انسان گناه خود را گردن خدا بیندازد و اگر شخصی گناه خود را به گردن بگیرد و بگوید: «سُبْحانَكَ». تو پاک هستی، تو بد نکردی، من بد کردم. «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»[16] ای خدا، من هستم که به خود ظلم کرده‌ام. «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ». «فَاسْتَجَبْنا لَهُ»[17] خدای تعالی فرمود: تا این جمله را گفت، اقرار کرد که من بد کردم. انسان خیلی ارزش دارد. آن انسانی که بفهمد بد کرده است، چون اگر فهمید که بد کرده است، جبران می‌کند. اما اگر نفهمید که بد کرده است، در جهل مرکب ابدالدهر بماند. هر وقتی که دیدید یک گرفتاری برای شما پیش آمد، کاری ندارد یک مقداری بنشینید، با خود فکر کنید که چه کار کردید که این مرض، این بدهکاری، این گرفتاری برای شما به وجود آمده است. کاری ندارد، چند دقیقه است. یا چیزی به یاد شما می‌آید، یا نمی‌آید.

بله، من دیروز فلانی را رنجاندم. شاید از اولیای خدا بوده و اولیای خدا هم نباشد، بنده خدا که بوده است. بعید نیست که این گرفتاری من به خاطر رنجاندن او بوده است. بروم و او را فوری راضی کنم. یا نمی‌فهمید، به خاطر نمی‌آورید که چه کار کرده‌اید. خیلی انسان خوبی هستید و کاری هم نکردید و به خاطر نمی‌آورید. در عین حال علی‌الحساب بگویید: خدایا، اگر کاری شده است، «سُبْحانَكَ» بالاخره شما به من ظلم نکردی، شما بی‌جهت من را در این گرفتاری نینداختی. «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»[18] تمام چیزهایی که هست، از جانب خدا است. همه گرفتاری‌های ما هم از جانب خدا است. منتها خدا بی‌جهت نمی‌کند. «ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ»[19] شما را در زندان انداختند، از جانب دنیا است که شما را در زندان انداختند. اما بی‌جهت، خیر. کاری کردید که شما را در زندان اندختند. پس درواقع خود شما کاری کردید. علی‌الحساب بگویید: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ». می‌فرماید: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ». ما برای حضرت یونس اجابت کردیم. «وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ»[20] از آن غم او را نجات دادیم.

این جمله مهم است که می‌فرماید: «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ».[21] ما همین‌طور که حضرت یونس را از غم نجات دادیم، همین‌طور مؤمنین را از غم نجات می‌دهیم «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ». بنابراین، هر وقتی که یک گرفتاری برای شما پیش آمد، کاری ندارد، خیلی کار آسانی است… «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»، «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ». سر به سجده بگذارید و از بعضی از بزرگان رسیده است که تا چهارصد مرتبه، تا پانصد مرتبه در سجده بگویید، حالی پیدا می‌کنید. غالباً این‌طور شده است که تا هنوز انسان سر خود را از سجده برنداشته، می‌بینیم که نجات پیدا کرد.

یک وقتی خود من با ماشین که برای ترکیه رفته بودیم، در ترکیه ماشین ما خراب شد، دولت ترک به ما اجازه خروج داد که بروید و از تبریز وسایل ماشین خود را بگیرید. چون ماشین پیکان بود، باید می‌آمدیم به ایران و برداریم. ایران می‌گفت: اگر شما وارد شدید، باید بروید دومرتبه کارهای… انسان وقتی وارد شد، باید دومرتبه همان تشریفات و گذرنامه‌ای داشت. ما این میان بین گمرک ایران و گمرک ترکیه مانده بودیم. هوا هم سرد بود، برف هم آمده بود. من سر خود را به سجده گذاشتم و گفتم: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي…». سه، چهار مرتبه شاید گفتم. دیدم که یک نفر در زد و گفت: این وسایل ماشین شما، من تهیه کردم، بیایید و بگیرید. خیلی عجیب بود و امثال این هست. اگر انسان غمی دارد… این مخصوص غم است. یک نگرانی دارد، یک غمی دارد… بدهی غم می‌آورد، مرض غم می‌آورد. چیزهایی که غمناک است و برای انسان غمی و اندوهی به وجود می‌آورد، خدا وعده کرده است، دیگر تفسیر هم نمی‌خواهد. «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ»[22] ما همین‌طور مؤمنین را نجات خواهیم داد. این هم یکی از اذکار است که خیلی هم به آن اهمیت داده‌اند.

یکی دیگر از اذکار تسبیح است که البته در همین ذکر «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» تسبیح هم هست. ولی خدای تعالی تسبیح و حمد را پشت سر هم قرار داده است. «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ».[23] یا مثلاً فرض کنید: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ»[24] در ذکر رکوع و سجود شما هست. «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ»،[25] «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ». یعنی در این ذکرها خدا را هم تسبیح می‌کنید و هم حمد می‌کنید. و منزّه است خدای اعلی من «رَبِّيَ الْأَعْلَى» پروردگار اعلی ما و با حمد او. او را حمد هم می‌کنند. یکی از آن هم حمد است که «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»[26] که «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ»[27] نتیجه را هم فرموده، اگر پروردگار را شکر کردید، خدای تعالی روزی شما را زیاد می‌کند. درباره هرچیزی… شما می‌بینید که الحمدلله امروز توفیقات عبادت شما خوب بوده است، می‌گوییم: الحمدلله.

یکی از بزرگان در سنین جوانی به من می‌گفت، می‌گفت: گاهی در شبانه‌روز بنشین… اشکالی هم ندارد، همه این کار را بکنند. در شبانه‌روز بنشینید و یکی یکی نعمت‌های خدا را به یاد خود بیاور در مقابل آن یک مرتبه بگو: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ». ساده است، البته «إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»[28] اگر بخواهید نعمت‌های خدا بشمارید، شما نمی‌توانید بشمارید «لا تُحْصُوها». به جهت اینکه شما مثلاً یک باره هر یک از این سلول‌های بدن شما باید… یک الحمدلله بگویید. اگر یکی از سلول‌های بدن شما انحراف پیدا کند، تکثیر زیادی شود، می‌شود سرطان. برای چشم شما، برای… برای حالا کلی، به اصطلاح درشت‌های آن. مثلاً چشم شما کور نیست، بگویید: الحمدلله. زبان شما لال نیست، بگویید: الحمدلله. گوش شما کَر نیست، بگویید الحمدلله. دست‌های شما درد نمی‌کند، بگویید: الحمدلله. بیا تا… اول بدن خود. اگر این وسط ‌ها… ایشان می‌گفت، این‌ها هم تجربه شده است. الآن این حرف‌هایی که من می‌زنم، این مطالبی که الآن می‌گویم، این‌ها تجربه شده و درست هم هست. این وسط‌ها جایی درد می‌کند که اگر خوب بود، می‌گفتید: الحمدلله. دست شما درد گرفته است. می‌گوید: در میان این الحمدلله‌ها بگو: خدایا این دست من را تا شب آینده خوب کن، من شب آینده یک الحمدلله زیادتر می‌گویم و می‌شود. انسان خوب می‌شود، معالجه می‌شود. امراض بدنی انسان از همین راه، همین‌طورها است.

الحمدلله خانه دارم، الحمدلله زن دارم، الحمدلله بچه دارم. آن‌هایی هم که زن ندارند، بگویند: خدایا، یک زن به ما برسان، من متأهل شوم، یک الحمدلله اضافه می‌گویم. نمی‌دانم زن من خوش‌اخلاق است… کسی که زن او بداخلاق است، بگوید الحمدلله خدایا زن ما خوش‌اخلاق شود، ما یک الحمدلله اضافه می‌گوییم و بالاخره… حالا چون صدای ما را زن‌ها هم می‌شنوند، عرض می‌کنیم که اگر شوهر بداخلاقی هم دارید، بگویید: الحمدلله، خدایا شوهر ما خوش‌اخلاق شود، ما یک الحمدلله اضافه می‌گوییم. این‌هایی که من می‌گویم، چیزهایی نیست که شما شک داشته باشید، فقط تذکر است. چون خدای تعالی در قرآن صریحاً فرموده است: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُم». اگر شکر کردید، من برای شما زیاد می‌کنم. سعدی هم که می‌گوید:

«اعملوا آل داود شکرا» البته برای سعدی نیست، برای قرآن است. «وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ»[29] در هر نفسی دو شُکر نیاز است.

از دست و زبان که برآید           کز عهده شکرش به درآید

ولی کلیات آن را می‌شود. یعنی مجموعاً… من تجربه کردم، انسان تقریباً شاید برای چشم خود، برای گوش خود، برای بینی خود، برای دهان خود، برای تمام بدن خود، برای قطعات بدن خود، برای نعمت‌هایی که خدا به او داده است، اگر… ده دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد، در سجده الحمدلله، الحمدلله. شما جزء شاکرین خواهید بود که خدای تعالی برای شاکرین یک مقام خیلی رفیعی قائل است و بعد هم زیاد می‌شود. می‌گویید نه، از همین امشب شما جمع این کار را بکنید. روزی ده دقیقه می‌ارزد که زندگی انسان خیلی روبه‌راه شود. بنشینید، حساب کنید که خدایا برای اینکه مغز سالمی دارم، الحمدلله. چشم سالمی دارم، الحمدلله. خانه دارم، الحمدلله. نمی‌دانم چه دارم… هرچه نعمت‌های خدا را… این‌ها را بگویید و در این میان کمبودها را هم از خدا بخواهید. نخواستید هم خود خدا جواب می‌دهد. ببینید فرق می‌کند یا نمی‌کند و یقیناً فرق می‌کند.

پس حمد الهی، تسبیح، یکی هم «لَا إله إلّا الله» که این هم باز در همین ذکر یونسیه است. منظور من این سوره مبارکه بود: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ»[30] تسبیح کن. پروردگار خود را حمد کن «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ». و ضمناً اگر انسان مخلوق را شکر کند، خدا را هم شکر کرده است «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق».[31] یعنی آدمی که از دیگران، از محبت دیگران تشکر نمی‌کند، او از خدا هم تشکر نخواهد کرد. این را یقین بدانید بعضی افرادی هستند که خود را طلبکار مردم می‌دانند. همه باید در خدمت من باشند، همه باید به من اظهار ارادت کنند، همه باید کار من را بکنند. اصلاً دست من تکان نخورد. مثلاً کارهای من را همه دوستان بکنند و فلان و این‌ها و… خیلی هم تشکر نمی‌کند، وظیفه شما است، باید انجام بدهید. یقین بدانید که او انسان شاکری در مقابل پروردگار هم نیست.

تذکر خوبی دادند که مثل یک چنین روزی… استاد ما را خدا رحمت کند. واقعاً همین‌طور است که ایشان فرمودند و خواب دیده بودند. من صد یک از کمالات روحی ایشان را هم در کتاب پرواز روح ننوشتم. اگر شما به زنجان تشریف ببرید و پیرمردها را ببینید. می‌بینید که این‌ها هر کدام در کوچه و بازار و این‌ها از ایشان کراماتی دیده‌اند. کرامات افرادی هم که در مردم هستند، مخصوصاً مردم با نظر خوش‌بینی به آن نگاه نکنند، طبعاً مردم فراموش می‌کنند، یادداشت که نمی‌کنند. بسیار مرد بزرگواری بود و به من خیلی خدمت کمک کرد و شکر ما از این مرد بزرگ همین است که مثل امشبی ایشان را یاد بکنیم، سالگرد ایشان است و ان‌شاءالله خداوند ایشان را با مولایش و آقایش محشور کرده، ان‌شاءالله مقرب‌تر شود.

من یک زمانی خواب ایشان را دیدم، از ایشان پرسیدم کجای بهشت زندگی می‌کنید؟ گفت: من دربان امام حسین هستم. دربان سیدالشهداء هستم. این جریان گذشت، شاید یکی، دو سال بعد از آن ما به زنجان رفته بودیم و قبر ایشان تغییر دادیم و خود بنده آن‌جا بودم، خدای تعالی لطفی کرد. بعد از این کار در عالم رؤیا دیدم که کنار قبر خود ایستاده و خیلی خوشحال است که بنده این کار را کردم. من آن‌قدر ایشان را تارک‌ دنیا می‌دانستم که از این خوشحالی او تعجب کردم که چرا ایشان مانند شخصی که خانه او را تعمیر کردند، خوشحال می‌شود… این‌طور فکر کردم. گفت: خیر، حالا مردم به این‌جا می‌آیند، این قبر بلند شده است، توجه مردم را جلب می‌کند، فاتحه می‌خوانند و ثواب آن به من می‌رسد. من از بُعد معنوی خوشحال هستم. گفت: حالا هرچه بخواهی، برای شما می‌گیرم. گفتم: از چه کسی؟ گفت… اشاره کرد به یکی، دو سال قبل که من که گفتم دربان حضرت سیدالشهداء هستم، از آقا سیدالشهداء می‌گیرم. ما هم دو، سه چیز بود گفتیم که یکی، دو تای آن مربوط به آخرت ما بود، یکی از آن‌ها مربوط به دنیا بود که دنیایی آن درست شده است. ان‌شاءالله دعا بفرمایید که آخرتی آن هم درست شود و الحمدلله مقام ایشان بالا است و روح بسیار معین و فعالی است که اگر ان‌شاءالله -امشب شب جمعه است- شما برای ایشان از باطن دل خود طلب مغفرت کنید، یقیناً از خدا اجازه می‌گیرد و به شما هم کمک می‌کند.

چون طبعاً این ارواح اولیای خدا بعد از مرگ آزاد هستند و نمی‌توانند بیکار باشند. این‌ها کمک می‌کنند به مردمانی که در این دنیا هستند. سر جلسه امتحان دیدید… در جلسه امتحان نشستید، نمی‌دانید یک مطلبی را چگونه بنویسید. بالای سر شما می‌آیند. استاد بالای سر شما می‌آید، می‌گوید: این‌طور بنویس، آهسته. این تقلب هم نیست، خود استاد گفته است. این ارواح معین، ارواح اولیای خدا در دنیا چنین کمک‌هایی دارند. علاوه بر اینکه عقل انسان و ملائکه به انسان کمک می‌کنند، گاه‌گاهی این‌ها می‌آیند و در جایی که مشکل است، امتحان سخت است… گاهی امتحان‌های سختی برای افرادی که خدای تعالی می‌خواهد قلب آن‌ها را برای ایمان امتحان کند… چون خیلی روایت داریم: «مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ»[32] می‌خواهد این دل‌ها را برای ایمان و فرود ایمان و آرامش و سکینه… این بیاید و قلب انسان آرامش پیدا بکند. این باید آزمایش شود. در لحظات… آزمایشات خدا هم خیلی عجیب است. نمونه آن، آزمایشی است که خدای تعالی از حضرت یوسف کرد. از این قبیل زیاد داریم. یک آزمایش سخت در بُعد شهوانی، در بُعد جنسی، در بُعد شهوت خوراک، به اصطلاح زبان و غیره.

یک آزمایش سخت، هیچ مانعی نیست. این گناه هیچ گرفتاری ندارد. هیچ‌کس هم نمی‌فهمد. فقط خدا هست و شما هستید و آزمایش. این‌جا این ارواح معین می‌آیند و به شما می‌گویند که نکنید. افرادی که اهل کمالات و سیر و سلوک و این‌ها هستند، این‌ها را درک می‌کنند که در آن موارد حساس امتحان که نفس خیلی فشار آورده است، به اصطلاح شیطان فشار آورده است، زمینه هم به تمام معنا آمده است. می‌بینید که یک روح معین هم می‌آید و می‌گوید: نکنید. این ارواح اولیای خدا خیلی هم زیاد هستند، کمک می‌کنند. شما وقتی می‌روید سر قبر اولیای خدا فاتحه بخوانید و گفتند از آن‌ها طلب حاجت کنید، اگر این‌ها آزاد نباشند، اگر این‌ها نتوانند کاری کنند که رفتن سر قبور این‌ها چه فایده‌ای دارد؟ مثلاً سر قبر مرحوم شیخ حرّ عاملی… حالا حساب ائمه (علیهم السلام) جدا است. حتی حساب بعضی از امامزاده‌ها جدا است. یک شخصی خواب مرحوم میرزای قمی را دیده بود و از ایشان سؤال کرده بود که حضرت معصومه ما مردم اهل قم را در روز قیامت شفاعت می‌کند؟ ایشان فرموده بودند که حضرت معصومه می‌تواند تمام کره زمین را شفاعت کند، شفاعت شما مردم قم با ما است. یعنی ما می‌توانیم شما را شفاعت کنیم و اولیای خدا این‌طور هستند و لذا از این نیرویی که خدای تعالی در اختیار ما گذاشته است و از این محبتی که این‌ها دارند…

شما فکر نکنید که این‌ها ما اگر… به ما چه اعتنایی دارند؟ خیر، اتفاقاً دستگیری می‌کنند، اتفاقاً روح این‌ها… حال این‌ها اگر انسان کمی تزکیه نفس کند، کمی خود را تمیز کند، پاک کند و قلب او آینه مرآت معنویات شود، خود او این‌ها را احساس می‌کند، درک می‌کند. خیلی از دوستان ما هستند که خود این‌ها می‌آیند و به بنده می‌گویند که مثلاً روح حاج ملا آقاجان آمد، برای ما چنین برنامه‌ای داشت، چنین حرفی زد، چنین کاری کرد. حتی من سؤال می‌کنم که این‌ها در خواب دیدید؟ می‌گویند: خیر، در بیداری. زیاد هستند. ان‌شاءالله کوشش شود که از این ارواح بزرگان استفاده شود و خدا امشب که سالگرد ایشان است و امیدوار هستیم که ان‌شاءالله خدای تعالی از این مجلس ما روح و بشارتی به روح پرفتوح ایشان نثار بفرماید و ما را شاکر زحمات ایشان قرار بدهد و ان‌شاءالله ایشان را واسطه ما قرار دهد در خدمت حضرت سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) که خواسته‌های معنوی ما را ایشان از امام حسین بگیرد.

ایام وفات حضرت زینب (سلام الله علیها) است و شب سه‌شنبه هم، شب شهادت حضرت موسی‌ بن جعفر (علیه الصلاة و السلام) است که ان‌شاءالله شب سه‌شنبه، شب وفات، آقایان اظهار لطف کنند و مجلس ذکر مصیبتی… همین مجلس به هر حال این‌جا برپا خواهد بود و ان‌شاءالله عرض ادبی به پیشگاه مقدس حضرت موسی بن جعفر (علیه الصلاة و السلام) بکنیم. روضه سیدالشهداء، ان‌شاءالله توسل به حضرت موسی بن جعفر را برای همان شب سه‌شنبه می‌گذاریم. حضرت سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) و تمام یاران ایشان… یاران حضرت سیدالشهداء عجیب ارواح معین کمک و… عجیب هستند. طوری است که… البته نسبت به بزرگان… آن‌ها شاگردانی مثل مراجع تقلید و بزرگان این‌گونه دارند، چون آن‌ها بهترین اصحاب هستند.

«ما رأیت أصحابا» حضرت سیدالشهداء می‌فرماید: من اصحابی ندیدم که نیکوتر «أبرّ من اصحابی» نیکوتر از اصحاب من باشند و این‌ها همان‌طور که خود حضرت سیدالشهداء، سیدالشهداء است. اصحاب او هم بعد از حضرت سیدالشهداء، سید شهداء هستند. خدای تعالی در روز قیامت به حضرت اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) یک مقامی می‌دهد که تمام شهداء غبطه می‌خورند و حتی آن طفل شیرخوارشان، حتی آن حضرت رقیه (سلام الله علیها). آن‌قدر معجزات در شام از قبر مطهر حضرت رقیه می‌بینند که انسان واقعاً دچار حیرت می‌شود، حتی نسبت به سنی‌ها. حضرت قاسم بن الحسن، حضرت علی‌اکبر، این‌ها که … از یک جمله سیدالشهداء درباره علی‌اکبر انسان استفاده می‌کند که علی‌اکبر به مقام ائمه (علیهم الصلاة و السلام) بوده است، چون می‌فرماید: «أَشْبَهَ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً».[33] «خَلقاً» یعنی از نظر بدنی، شبیه به پیغمبر بوده. این زیاد مسئله‌ای ندارد، ولی خُلق. عجیب است، خُلق پیغمبر… خُلق به جمع صفات باطنی است. نه اینکه مثلاً فقط خوش‌اخلاق بوده است، خیر. حضرت علی‌اکبر تمام صفات حمیده ی پیغمبر را لااقل به اندازه ظرفیت خودش داشته است. آن‌وقت حضرت اباالفضل، باب‌الحوائج، این همه حاجت درِ خانه او می‌رود. خدا رحمت کند همین مرحوم… بد نیست که امشب این جریان را از ایشان بگویم. الآن در ذهن خود آوردند که عرض کنم. مرحوم حاج ملا آقاجان دو سال شب‌ها در صحن سیدالشهداء در یکی از غرفه‌ها می‌خوابید و در آن‌جا بود.

می‌گفت: یک شب من دیدم که در حرم… از سر شب می‌رفتم به زیارت حضرت ابالفضل (علیه الصلاة و السلام) و بعد هم می‌آمدم برای زیارت حضرت سیدالشهداء. یک شب جلوی ایوان حضرت اباالفضل ایستاده بودم. دو جوان آمدند، یکی از آن‌ها گفت: و حیاط اباالفضل… خورد به زمین و بیهوش شد. آن شخص دیگر هم فرار کرد. می‌گوید: من بالای سر او آمدم، دیدم که بدن او سیاه شده است. مثل اینکه استخوان‌های او نرم شده باشد، فقط نفس می‌کشد. کم‌کم مردم جمع شدند و کم‌کم به رئیس قبیله آن‌ها خبر دادند و… چون عرب‌ها یک رئیس قبیله دارند، رئیس قبیله آمد و گفت: این مورد غضب حضرت اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) واقع شده است و تنها جایی که احتمال دارد ایشان شفا پیدا کند، حرم حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) است. این بدن را با همین وضع بلند کردند و در آن غرفه‌ای که من غرفه‌ کناری آن شب‌ها می‌خوابیدم، آن‌جا انداختند و چند نفر از اقوام او هم اطراف او هستند که به هر حال اگر خوب شد یا مُرد به او برسند.

شب اول و دوم و شب سوم… من آن شب بیدار ماندم. چون معمولاً کسی که مورد غضب واقع می‌شود تا سه روز بیشتر زنده نیست، یا خوب می‌شود و یا به هر حال می‌میرد. گفت: آن شب، شب سوم بود. نشسته بودم، نگاه می‌کردم، گاهی هم متوسل به حضرت سیدالشهداء بودم. یک وقت دیدم که ایشان بلند شد، نشست و صدا زد که دوستان من کجا است؟ «أین بنو عمّنا» یک جمله عربی که ایشان می‌فرمودند، بنده از خاطر بردم. کجا هستند آن‌هایی که اطراف من هستند؟ این‌ها جمع شدند و الحمدلله حال او خوب شده است و گفت که فلان مبلغ پول را به فلانی بدهید، به یک شخصی. این تقاضای من است. گفتند: بسیار خوب. یک مقدار هم پول صدقه بدهید. بسیار خوب و گفت: حالا یک ریسمان به گردن من بیندازید و مرا به طرف صحن حضرت اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) بکشانید. جمعیت هم جمع شد و من هم در جمعیت می‌روم. او را درِ صحن بردند، درِ صحن گفت که این ریسمان را از گردن من باز کنید و به پاهای من ببندید و مرا بکشید. می‌گفت او را همین‌طور به طرف حرم حضرت اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) می‌کشیدند. در مقابل ضریح حضرت اباالفضل که واقع شد، گفت: آقا من بد کردم، چرا شما آبروی من را بردید؟

گفت: من ماندم، تا اطراف او خلوت شود، من سؤال کنم. وقتی اطراف او خلوت شد، به او گفتم که من از ابتدای برنامه تا به حال با شما بودم، جریان شما چیست؟ گفت: آن جوانی که آن شب همراه من بود، یک مقداری از من پول می‌خواست. من هم نداشتم که به او بدهم. فشار آورد، گفتم: مگر شما از من پول نمی‌خواهی؟ گفت: بیا در حرم، در صحن حضرت اباالفضل قسم بخور. من ندارم. گفت: من هم بی‌حیایی کردم، آمدم، وارد صحن شدم، گفتم: به جان اباالفضل! دیگر متوجه نشدم که چه شد. این دو، سه روز در یک درد شدیدی بودم. همین چند دقیقه قبل، در همین عالم بیهوشی که بودم، دیدم که ملائکه عقب و جلو می‌روند. معلوم است که شخصی می‌خواهد وارد صحن حضرت سیدالشهداء بشود. تشریفاتی قائل شدند. من سؤال کردم که چه کسی می‌آید؟ گفتند: اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) به زیارت برادر خود حسین بن علی می‌آید. من گفتم سر راه ایشان را می‌گیرم، از ایشان تقاضای رفع این کسالت را می‌کنم.

می‌گوید: دیدم که آقا آمد، بالای سر من ایستاد. گفت: درِ خانه‌ای آمده‌ای که اگر جن و اِنس به در این خانه بیایند، محروم برنمی‌گردند، برخیز، حال من خوب شد. خدا ایشان را رحمت کند. می‌گفت: بعد هم حال او خوب شده بود و بعدها ما چند دفعه دیگر هم ایشان را دیدم و به هر حال چنین حالاتی آن مرحوم داشت، خدا او را رحمت کند. حالا که نام مقدس اباالفضل العباس باب‌الحوائج پیش آمد، بد نیست که متوسل به این وجود مقدس بشویم. «السلام علیک یا ابالفضل العباس أیها العبد الصالح» واقعاً این جمله عجیب است. می‌فرماید: عبد صالح خدا است. «الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ»[34] آقا جان، یا اباالفضل. باز وضع عراق بدتر شده است. هرچه انتظار می‌کشیم که راه کربلا باز شود، روز به روز فشارها به مردم شیعه عراق زیادتر می‌شود. یا باب‌الحوائج خود شما به خاطر یک عده شیعه‌ای که در ایران هستند و آرزوی زیارت قبر شما را می‌کشند، از خدا بخواه که خدای تعالی این گرفتاری‌ها را از سر شیعیان برطرف کند. اباالفضل العباس به میان شریعه فرات آمد.

ان‌شاءالله حال عزایی پیدا کنیم. ان‌شاءالله آن روزها را… نوشتند همان‌‌طور که آقای ما حجة بن الحسن در یکی، دو قضیه فرموده‌اند که چون روضه عموی من اباالفضل خوانده می‌شود، من می‌آیم. امشب هم در این مجلس ما تشریف بیاورند. آقاجان، یا بقیة الله ما هم روضه عموی شما اباالفضل را می‌خوانیم. وارد شریعه فرات شد، دست زیر آب برد، نگاهی به آب انداخت، صدا زد «یا نفس هونی و الحسین معطش» ای نفس من، تو خار شو. حسین‌ بن علی تشنه باشد و تو آب بخوری. آب را به روی آب ریخت. از شریعه خارج شد. تمام همت آقا اباالفضل العباس این است که این آب‌ها را به خیمه‌ها برساند. دست راست او قطع شد، بند مَشک را به طرف چپ انداخت. دست چپ او قطع شد، دیدند که بند مشک را به دندان گرفته است. وقتی که تیر آمد و آب را به روی زمین ریخت «آیسا عن الحیاة عازما علی الموت» یا بقیةالله، یا صاحب الزمان. آقا جان ما می‌دانیم که شما همه‌جا هستید و احاطه روحی به همه‌جا دارید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» «[إِلَهِي‏] اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً «كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَان‏ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي‏ السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ‏».[35]

 

 



[1]. نصر، آیات 1 تا 3.

[2]. هود، آیه 52.

[3]. الكافي، ج ‏3، ص 312.

[4]. الكافي، ج ‏3، ص 312.

[5]. همان، ج 2، ص 521.

[6]. همان، ج ‏6، ص 350.

[7]. احزاب، آیه 56.

[8]. همان.

[9]. همان.

[10]. بحار الأنوار، ج ‏91، ص 53.

[11]. فاتحه، آیه 6.

[12]. انبیاء، آیه 87.

[13]. همان.

[14]. انبیاء، آیه 87.

[15]. همان.

[16]. انبیاء، آیه 87.

[17]. همان، آیه 88.

[18]. نساء، آیه78.

[19]. شوری، آیه 30.

[20]. انبیاء، آیه 88.

[21]. همان.

[22]. انبیاء، آیه 88.

[23]. نصر، آیه 3.

[24]. الكافي، ج ‏3، ص 321.

[25]. همان، ص 311.

[26]. فاتحه، آیه 2.

[27]. ابراهیم، آیه 7.

[28]. نحل، آیه 18.

[29]. سبأ، آیه 13.

[30]. نصر، آیه 3.

[31]. بحار الأنوار، ج‏ 110، ص 429.

[32]. الكافي، ج ‏1، ص 23.

[33]. بحار الأنوار، ج ‏22، ص 275.

[34]. بحار الأنوار، ج ‏97، ص 427.

[35]. المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص 176.

۲۷ رجب ۱۴۱۳ قمری – ۱ بهمن ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر سوره نصر

تفسير سوره نصر ۱/۱۱/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف أنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ».[1]

امروز روز مبعث رسول‌اکرم است، روزی که بنای اسلام گذاشته شد. یعنی تقریباً بعد از هزار و چهارصد و خرده‌ای که گذشته، ظاهراً تقریباً ۱۴۲۳ سال از بعثت پیغمبراکرم گذشته است، اسلام روز به روز قوّت بیشتری می‌گیرد و علامت حقانیت اسلام همین است. شما خواهید گفت که تقریباً از مسیحیت دو هزار سال گذشته است. ولی فرق آن با اسلام این است که مسیحیت روز به روز رو به ضعف گذاشته است و به طور کلی متروک واقع شده است و فقط و فقط نامی از مسیحیت مانده است. ولی اسلام، با همه صدماتی که به پیکر آن زده‌اند، با کمال نیرو و قوّت در دنیا اظهار وجود می‌کند. در هر کجای عالَم که مسیحیت بیشتر فعال است و مردم مسیحی به احکام مسیحیت بیشتر توجه دارند و عمل می‌کنند، منحط‌تر و عقب افتاده‌تر هستند و به عکس در هر کجای دنیا که به اسلام بهتر و بیشتر عمل می‌شود، آن مردم موفق‌تر و پیشرفته‌تر هستند. این یک ادعا نیست.

شما اگر در احکام مسیحیت تحقیق کنید، چند حکم در کتاب انجیل هست که فکر نمی‌کنم حتی چند نفر از مسیحی‌ها… مثلاً حتی از یک میلیار مسیحی که اگر وجود داشته باشد، حتی یک نفر به این حکم عمل کند، ولو اینکه از احکام بسیار مهم آن‌ها است. مسیحی‌ها به احکام مسیحیت عمل نمی‌کنند، فقط از مسیحیت امروز، رفتن روز یکشنبه به کلیسا و چند فقره از کتاب انجیل خواندن و یک مسائلی که باید بروید و ببینید که خیلی به غیر عبادت شبیه‌تر است، تا عبادت. شاید در تلویزیون‌ها هم در همین ایامی که گذشت، دیده باشید. از مسیحیت این باقی مانده است. مسیحیت یک اصلی دارد و آن اصل محبت است. در کتاب انجیل نوشته است که –البته انجیل فعلی، انجیل تحریف‌شده- اگر گذشتگان به شما گفته‌اند که چشمی به چشمی و گوشی به گوشی و جانی به جانی. همین قصاص را گذشته‌ها به شما گفته‌اند. چون مسئله قصاص از احکام تورات بوده است و منظور انجیل این است که گذشتگان به شما این‌ها را گفتند، همان کتاب تورات است. ولی من می‌گویم که اگر شریر به طرف راست شما سیلی زد، طرف چپ را بگیرید. اگر قبای شما را گرفت، عبای خود را هم بدهید و اگر یک قدم در خاک شما وارد شد، شما به او اجازه بدهید که وارد شود. شما دقت کنید در این حکم، حکمی است که دستور است؛ جزء احکام انجیل است. اگر دقتی در این معنا بکنید، معنای آن این است که اگر… مثلاً فرض کنید یک مملکتی مثل عراق که وارد کویت شد، اگر وارد شد، همه به استقبال آن بروند، خیلی خوش آمدید. این قسمت این طرف مملکت را هنوز موفق نشدید که نیروهای شما بیایند، بیاید این‌طرف را هم بگیرید. شما می‌دانید یک نفر مسیحی به این مسئله عمل نمی‌کند. یا مثلاً امتحان آن آسان است. به یک مسیحی یک سیلی بزنید، یک سیلی محکم به او بزنید، ببینید که طرف چپ خود را هم می‌گیرد که این‌طرف را هم بزن. اگر یک مسیحی شما پیدا کردید که چنین کاری را بکند، به انجیل عمل کرده است.

شما می‌گویید که گذشت خوب است. ما می‌گوییم گذشت خوب است، اما دوستان نسبت به یکدیگر، نه نسبت به شریر. اگر این کلمه در انجیل نبود که شریر، کسی که شرارت دارد، عادت به شرارت کرده است. به او این اجازه را داده است که اگر به طرف راست شما سیلی زد، طرف چپ خود را بگیرید. اگر طرف… اگر قبای شما را گرفت، عبای خود را هم بدهید. این ظالم‌پروری است که در حدیث داریم: روز قیامت همان مقدار که ظالم را عذاب می‌کنند، بعضی از مظلوم‌ها را هم عذاب می‌کنند که چرا شما این ظالم را پرورش دادید؟ چرا شما ظالم را ساختید؟ وقتی که یک ظالمی آمد، ظلمی به شما کرد و شما هیچ حرفی نزدید، او فهمید که می‌تواند ظلم کند و رفت مظلوم دیگری را هم پیدا کرد و نسبت به او هم ظلم کرد و در واقع مسئول آن شما هستید که جلوی ظلم او را نگرفتید. اسلام می‌گوید: «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ».[2] ای مردم اگر می‌خواهید زنده باشید، قصاص کنید. افراد شریر را سرکوب کنید. افرادی که این‌ها از حق خود تجاوز می‌کنند را از بین ببرید و لذا حیات… الآن شما مثلاً فرض کنید یک مملکتی که یک شاه ظالم دارد، اگر مردم قیام کردند و ظلم او را کف دست او گذاشتند و او را از بین بردند، این ملت زنده هستند. «لَكُمْ»، «کُم» ضمیر جمع است. یعنی ای ملت‌ها، ای مسلمان‌ها، ای جامعه بشریت، حیات برای شما است، وقتی که قصاص کنید.

شما بفرمایید که ما اگر هرچه ظلم کردند، گذشت می‌کنیم. شما هرچه گذشت بکنید، به پایه پیغمبراکرم نمی‌رسید. همین پیغمبری که امروز روز بعثت ایشان بوده است، ایشان تا وقتی که ابوسفیان سرکش بود، تا وقتی که این مرد خبیث با مسلمان‌ها جنگ می‌کرد، پیغمبر با او جنگ می‌کرد. وقتی که مسلّط شد و از شرارت… حال یا به وسیله فشار، یا به وسیله انسان شدن. چون بعضی‌ها را قدرت تحت فشار و از کار می‌اندازد. الآن در مملکت افراد شریر زیاد هستند. در همه‌جا زیاد هستند و می‌خواهند شرارت هم بکنند. اما اگر یک قدرتی بر آن‌ها مسلّط بود که این‌ها شرارت نکنند… به هر حال فرقی نمی‌کند، باید آن‌ها را تحت مراقبت شدید نگه داشت. پیغمبراکرم با ابوسفیان و با منافقین مکه و مدینه جنگ می‌کرد، مبارزه می‌کرد. اما وقتی که مکه را فتح کرد که مربوط به سوره‌ای است که ما شب‌های جمعه گذشته هم درباره آن صحبت کردیم که «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في‏ دينِ اللَّهِ أَفْواجاً».[3] پیغمبراکرم وقتی می‌خواست وارد مکه شود، مسلط شده است. انسان وقتی باید عفو و گذشت داشته باشد که مسلّط باشد. اگر یک نفر شریری… شما گفتید که ما کاری به آن نداشته باشیم، از یک کنار عبور کنیم. دیگری هم همین را گفت، او میدان‌دار می‌شود، بعد قدرتمند می‌شود، بعد در سر ضعفاء می‌زند. اما اگر شما رفتید و بر او مسلّط شدید، آن‌جا او را عفو کردید، می‌بیند که می‌توانید او را همه نوع اذیت کنید، اما عفو کردید، این ارزش بسیار دارد.

حضرت رسول‌اکرم وقتی که برای فتح مکه رفت، مسلمان‌ها در خارج شهر مکه اردو زده بودند. ابوسفیان خیلی ناراحت شد، با عجله خود را به خیمه عباس عموی پیغمبر رساند و گفت: چه کنم؟ گفت: پیغمبر مرد کریمی است، مرد رئوفی است، با هم خدمت ایشان می‌رویم. بگذارید صبح بشود، -شب آمد- خدمت ایشان می‌رویم، می‌بینید که چه‌قدر مهربان است. ابوسفیان شب خوابش نمی‌برد. معلوم است، کسی که این‌قدر با پیغمبراکرم دشمنی کرده است، باور نمی‌کند که پیغمبراکرم از او گذشت کند. شب خوابش نمی‌برد. زمان اذان صبح شد، دید که مسلمان‌ها یکپارچه اذان می‌گویند، همه الله‌اکبر می‌گویند. ضمناً این‌جا یک جمله‌ای را به شما بگویم، در وقتی که اذان گفته می‌شود، حرف‌های متفرق نزنید. «من تکلّم بکلام الدنیا عند الأذان یتلجلج لسانه عند الموت» کسی در موقع اذان گفتن -چه اذان نماز باشد، چه اذان اعلانی باشد- سخنی بگوید، در موقع مرگ زبان او بند می‌رود و حکایت اذان مستحب است. یعنی وقتی که اذان می‌گویند، مؤذن… مخصوصاً جمعی که در مسجد نشستند، مؤذن می‌گوید: الله‌اکبر، همه شما بگویید: الله‌اکبر. مستحب است و من حتی یک زمانی قبل از انقلاب بود که برای بعضی افراد جنبه تازگی داشت، از مرحوم آیت‌الله شاهرودی که مرجع آن وقت به خصوص استان خراسان بود، استفتاء کرده بودم که من دیدم مردم موقع اذان، ما که در مسجد مشغول اذان گفتن هستیم و می‌خواهیم نماز بخوانیم، آن‌ها حرف دنیا می‌زنند و حکایت اذان را نمی‌کنند و من هم آن زمان حوصله این کارها را داشتم، اکنون ندارم و ما می‌خواهیم این‌ها را وادار کنیم که وقتی که مکبّر می‌گوید، وقتی که مؤذن می‌گوید: الله‌اکبر. همه بلند با یکدیگر بگویند: الله‌اکبر. ما این را از ایشان استفتاء کردیم و ایشان هم جواب دادند که بسیار کار خوبی است و مستحب است.

ما هم در مسجد صاحب‌الزمان این را اعلام کردیم و آن زمان جمعیت هم در آن مسجد خیلی می‌آمدند. چون محله بهائی‌ها بود و یک عده مقیّد بودند که بیایند و نمازهای خود را در آن‌جا بخوانند. حال من می‌بینم دوستان صمیمی خود ما که باید لااقل نماز خود را در جماعت بخوانند، خیلی کم در مسجد… ضمناً می‌دانم که اگر در این مسجد با من نماز نخوانند، جای دیگری نماز نمی‌خوانند. مگر حالا خیلی مقید به نماز اول وقت باشند و به اصطلاح به یک مسجدی رسیده باشند و آن‌جا نماز بخوانند. به هر حال سابق خیلی مقید بودند، من به خاطر دارم یک نفری از کوی رضاییه به مسجد صاحب‌الزمان می‌آمد و نماز می‌خواند. گفتم: شما برای چه این همه راه می‌آیید؟ گفت: برای اینکه این مسجد در مقابل چشم بهائی‌ها باید همیشه پُر باشد. ما می‌گفتیم: الله‌اکبر. همه می‌گفتند: الله‌اکبر. شکوه بی‌نظیری داشت. آن‌وقت‌ها هنوز رسم نبود که مثلاً شخصی یک حرف جالبی که می‌زند، مردم بگویند: تکبیر و الله‌اکبر. این خیلی تازگی داشت. یک آقای منبری، تقریباً از این… بعضی از منبری‌ها خوش‌سلیقه نیستند، حرف را مناسب نمی‌زنند. منبری است، ولی از سلیقه‌ها…

به قول یکی از بزرگان و از علماء می‌گفت: یک مجلسی بود که همه علماء بودند، روحانیون، غریبه هم نبود. یک آقایی منبر رفته بود و در مورد مضرات مشروبات الکلی صحبت می‌کرد، بین علماء. یک آقایی بلند شد و گفت: اگر من را می‌گویید، من عادت کرده‌ام، نمی‌توانم نخورم. این هم به خدا قسم اصلاً تا به حال لب آن‌ها به مشروبات… یک حرف دیگری بزنید که به درد دیگران بخورد. این آقا منبر رفت و گفت: آمده بود از بنده مشورت کند، سؤال کند. این کار بدعت است، با اینکه عرض کردم فتوا می‌دهند، حکایت اذان، حال بلند یا آهسته آن را نداریم. این کار بدعت است و نگویید. من از همین‌جا پایین… من پای منبر نشسته بودم، استفتایی که از مرحوم آیت‌الله شاهرودی شده بود که بدعت نیست را به او نشان دادم. مرجع تقلید گفته است، ایشان گفتند در این مسائل مرجع تقلید نمی‌تواند دخالت کند. ما نفهمیدیم چرا. ایشان سواره بود و ما پیاده و به هر حال ما نمی‌توانستیم حسابی درگیر شویم، لذا سکوت کردیم. نتیجه کار آن آقا که خدا ایشان را حفظ کند، این شد که فردا که خواستند برای نماز اذان بگویند، یک عده بلند گفتند، یک عده نگفتند. یکی گفت: آقای منبری گفته نگویید، یکی گفت: آقای ابطحی گفته بگویید. خلاصه من برگشتم، دیدم که عده‌ای کت‌های خود را درآوردند که به یکدیگر بزنند. گفتم: من هم می‌گویم نگویید. چه کار کنیم؟ این‌طوری است.

این جمله را می‌خواستم برای شما بگویم که در موقع اذان حکایت… حال بلند هم نمی‌خواهید بگویید، نگویید. حکایت اذان را… من بلند گفتن آن را گفتم، برای اینکه دیگر کسی فرصت اینکه حرف دنیا بزند، نخواهد داشت. اینکه می‌گویم صلوات را با هم، بلند، «إرفعوا أصواتکم بالصلاة علی النبیّ» صدا‌های خود را در درود بر پیغمبر بلند کنید. این روایت به این علت است، شما می‌بینید یک جمعیتی دارند در خیابان شعار می‌دهند و می‌روند. آن شخص جلویی که شعار می‌دهد، وسطی شعار آهسته می‌دهد، آخری شعار نمی‌دهد. این معلوم است که یک جمعی هستند، این‌ها با هم متحد نیستند. اما اگر همه آن‌ها، هرچه باشد، موافق دولت، مخالف دولت، هرچه باشد. اوایل قبل از انقلاب مخالف دولت شعار می‌دادند، بعد از انقلاب موافق شعار می‌دادند. هرچه. می‌فهمید که این‌ها با هم هستند. اینکه اگر در یک مجلس صلوات نفرستید، کسی واجب نکرده است که صلوات را همیشه بلند بفرستید، اگر صلوات فرستادید، چند نفر از شما بلند… من گاهی در نماز می‌بینم که جناح این‌طرفی یک نفر صلوات نمی‌فرستد، یعنی بلند نمی‌فرستد. آن جناح دو، سه نفر صلوات می‌فرستند. خوب یک غریبه‌ای، یک مسیحی‌ای که این‌جا می‌آید، می‌گوید: دو، سه نفر از این‌ها ایمان به این مسئله دارند و وحدت شما از بین می‌رود. در یک مجلس اگر خواستید که صلوات بفرستید، همه با هم بفرستید. من عالِم هستم، باید آهسته صلوات بفرستم. چه کسی گفته است که علماء باید آهسته صلوات بفرستند؟ سن من بیشتر است، نباید صلوات… خیر، هرچه صدا دارید، اگر… و این‌طور هم نباشید که بی‌جهت تا اسم رسول‌اکرم را می‌برند، شما فوراً صلوات بفرستید. البته روایت دارد که اگر کسی که اسم پیغمبر را بشنود و بر آن حضرت درود نفرستد، صلوات نفرستد «أَخْطَأَ طَرِيقَ الْجَنَّةِ».[4]

راه بهشت را خطا رفته است یا بگوید راه بهشت نرفته است. به هر حال ابوسفیان نگاه کرد و دید که همه مسلمان‌ها یکپارچه، مسلمان‌های زیادی بودند، لشکر بوده است. همه می‌گویند: الله‌اکبر. خیلی ناراحت شد، نزد عباس آمد و گفت: چه خبر است؟ گفت: مشغول عبادت هستیم، بیا از این پنجره، از این درز خیمه نگاه کنیم. با هم نگاه می‌کردند، دید اذان که گفته شد، پیغمبراکرم مثل خورشید از میان خیمه بیرون آمد، یک ابریقی در دست او است و می‌خواهد وضو بگیرد. روی بلندی نشست و یک مختصر آب در دست خود ریخت. قطرات آب که از دست او می‌ریزد، مردم مسلمان می‌ریزند و این‌ها را به عنوان استشفا به سر و صورت خود می‌کشند و نمی‌گذارند که یک قطره آب روی زمین بریزد. پیغمبراکرم وضو را گرفت و رفت و مشغول نماز شد. ابوسفیان نگاه می‌کند، به عباس گفت: این پسر برادر شما، عجب عظمتی پیدا کرده است. من قیصر و کسری را دیدم، دو ابرقدرت آن زمان. قیصر به اصطلاح سلطان روم بود که روم آن زمان تمام قسمت‌های مختلف اروپا و ترکیه را شامل می‌شد و کسری هم به اصطلاح شاه ایران بود که تقریباً از بغداد تا آن‌طرف افغانستان را شامل می‌شد و دو قدرتمند و ابرقدرت زمان را من دیدم. این اندازه محبوبیت، این اندازه قدرت. عباس گفت: این سلطنت نیست. شما گمان کردید که این سلطنت است؟

فرق سلطنت و نبوت را به شما بگویم: سلطنت حکومت بر بدن‌ها است. امروز اسم این آقا شاه شده است، در رأس قدرت قرار گرفته است، مردم از ترس در مقابل ایشان تعظیم می‌کنند. این سلطنت است. گفتند: تو عزل هستی. فردا آن‌قدر آب دهان روی آن می‌اندازند که زیر آب دهان غرق می‌شود. این فرق سلطنت و… اما نبوت در دل‌ها جا دارد. شما ببینید همین امروز که روز بعثت پیغمبراکرم است، چه‌قدر شما خوشحال هستید. به خدا قسم این را از قول همه شما می‌گویم، اگر همین امشب شما خواب پیغمبراکرم را ببینید، تا چند روز شاد هستید. این‌طور نیست؟ نه خواب خود پیغمبر را، خواب گنبد پیغمبر، قبر مقدس پیغمبر اکرم را ببینید. این علامت قلوب شما است که دارای ایمان است. در قلب شما محبت مشروحه‌ای است، اما به عکس در خواب دشمنان خاندان عصمت و طهارت را ببینید، مثلاً امشب یزید را خواب ببینید، صبح می‌گویید: ببینید من چه گناهی کرده بودم که یزید را به خواب دیدم. این‌طور نیست؟ اینکه می‌گویم، همه شما همین‌طور هستید. یعنی یک نفر در شما پیدا نمی‌شود که غیر از این باشد. همین علامت ایمان است، علامت حکومت پیغمبراکرم بر دل‌ها است، علامت این است که یک کتاب می‌نویسند، عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن است.

کتاب می‌نویسند: محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) از نظر دیگران. ببینید آن‌ها این‌قدر در وصف پیغمبراکرم کتاب نوشته شده است، از غیر از مسلمان‌ها. شبلی شمیل یک مردی است که رهبر مکتب مادّی است. خود او یک مکتب دارد، مکتب فلسفی که مادّی است، خدا را قبول ندارد. می‌گوید: به فرض من به دین پیغمبر اسلام کافر باشم، آیا می‌توانم به محکم آیات قرآن هم کافر باشم؟ این‌ها را نادیده بگیرم؟ حالا در این زمینه حرف زیاد است. به هر حال صبح شد، عباس ابوسفیان را خدمت پیغمبراکرم آورد. پیغمبر نگاهی به او کرد، فرمود: حال برای شما ثابت شده است که خدایی هست یا خیر؟ گفت: بله. گفت: خدا را قبول کردم. به جهت اینکه شمای ضعیف را، یک فرد یتیمی که پدر و مادر بالای سر او نیست، در دامان حضرت ابوطالب بزرگ شده، او را به این عظمت رسانده و من ابوسفیان را به این ذلت انداخته است. فرمود: به رسالت من معقتد هستید؟ گفت: هنوز خیر، تا آخر هم معتقد نبود. خدا او را لعنت کند. بچه او هم معتقد نبود، نوه او هم معتقد نبود. «اللهم العن بنی أمیة قاطبة» بنی‌امیه شجره خبیثه هستند که قاطبه آن‌ها ملعون هستند. شجره ملعونه فی القرآن در قرآن مجید هست. عباس به او گفت بگو: قبول دارم، والّا تو را می‌کشد. گفت: قبول دارم. مهربانی پیغمبراکرم را ببینید. حال که مسلّط است و به زدن اقرار کرده است که اسلام حق است و در دل ابداً باور ندارد، پیغمبراکرم فرمود: آزاد هستی. آن‌‌جا ایستاده بود، یک نفر صدا زد:

اليوم يوم الملحمة

مردم، امروز روز انتقام است. شعاری بود داد. روزی است که باید انتقام خود را از شما بگیریم. ای قریشی که این‌همه ما را اذیت کردید. در شعب ابوطالب آن‌همه ما را در فشار گذاشتید، بعد هم ما را از مکه بیرون کردید و این‌ها… ابوسفیان خدمت رسول‌اکرم آمد که… می‌گوید:

اليوم يوم الملحمة

چون می‌دانست اول انتقامی که مسلمان‌ها بگیرند، از ابوسفیان خواهند گرفت. پیغمبراکرم به علی بن ابیطالب فرمود: به این‌ها بگو:

اليوم يوم المرحمة

امروز روز مهربانی ما است. ما امروز بر شما مسلّط شدیم. شما فکر نکنید که ما شما را می‌کُشیم و اذیت می‌کنیم، خیر. شما با ما سر سازش داشته باشید، ما مهربانی می‌کنیم و بگو خانه ابوسفیان امن است، هر کدام از کفار به خانه ابوسفیان پناهنده شدند، در امن ما هستند. جان ما به قربان چنین پیغمبری. «رحمة للعالمین» است. نسبت به همه مهربان است. «وَ يُزَكِّيهِمْ»[5] برای اینکه شما را تزکیه کند، پاک کند. پیغمبراکرم آمده برای اینکه شما را از رذایل اخلاقی پاک کند. مردمی را… مردم صدر اسلام و قبل از اسلام مردمی بودند که این‌ها روی تعصبات، روی صفات رذیله… یک مقداری از کارهای ما هم امروز هنوز از زمان جاهلیت بین ما باقی مانده است. هر کاری که بر خلاف دستور اسلام باشد، ولی رسم ما باشد. از صراط مستقیم خارج باشد، این مربوط به جاهلیت است.

شما بگویید که رسم ما در عروسی این است که چه بکنیم که یاد از اسلام حرام باشد و حتی بعضی از مکروهات. رسم یعنی چه؟ رسم مسلمان اسلام است. در مشهد این رسم است، در آن‌جا آن رسم است. همه این‌ها غلط است. تمام مردم مسلمان در هر جای عالم که هستند، باید یک رسم داشته باشند و آن قرآن و احکام اسلامی است. والّا از جاده حقیقی و صراط مستقیم خارج می‌شوند. همه ما باید از تمام افراط و تفریط‌ها پاک باشیم، از تمام انحرافات. همه ما، هیچ فرقی هم ندارد. «وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[6] این پیغمبر آمده که به شما مردم کتاب تعلیم بدهد. کتاب دو معنا دارد: یکی خواندن، خواندن کتاب. یکی نوشتن. در یک تفسیری دیدم ظاهراً از امام باقر یا صادق (علیهم السلام) است که می‌فرماید: خدا لعنت کند کسانی را که فکر می‌کنند پیغمبراکرم نمی‌توانست بنویسد و بخواند و با کمال تأسف در رادیوها و تلویزیون‌ها، حتی بعضی افرادی که از حقایق اطلاع ندارند، پیغمبر تا امروز می‌گویند: هیچ نمی‌توانست، هیچ روایاتی «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ»[7] این را سنی و شیعه نقل کردند. من نبی بودم، آدم هنوز بین خاک و گِل بود. پیغمبر تا امروز هیچ… گاهی یک صداهایی، چیزهایی که همه ما داریم. یک صداهایی می‌شنید، وحشت می‌کرد، تا امروز که در غار تنها بود، یک دفعه یک صدایی… وحشت کرد، گفت: من بلد نیستم، چه؟ ترسید، بدن او لرزید. حرف‌هایی که سنی‌ها زدند، حرف‌هایی که دشمنان دین زدند، حرف‌های که کسانی که می‌خواهند بین پیغمبر و خلیفه‌ای که آن‌ها برای پیغمبر درست کردند، یک سازشی بدهند. بالاخره یک بی‌سواد که نمی‌شود خلیفه باسواد به اصطلاح آن‌همه عالم باشد، باید یک سازشی بین او دو پیدا شود، یک مقداری پیغمبر را پایین می‌آورند، یک مقداری این‌ها را بالا می‌برند، کمی آن‌ها را به هم برسانند.

حال آنکه درباره پیغمبراکرم، حضرت صادق یا حضرت باقر –این تردید از بنده است- فرمود که پیغمبر با هفتاد زبان، هم می‌نوشت و هم می‌خواند و بعد حضرت به این آیه استدلال می‌کند. چطور بلد نبود چیزی بنویسد، حال که او آمده است برای تعلیم کتاب و برای تعلیم نوشتن و خواندن. «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» امام (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید. پیغمبراکرم در همان موقع وفات خود می‌گوید: «ایتونی بدواة و بیاض لأکتب لکم» برای اینکه من برای شما چیزی بنویسم. مقام باعظمت رسول‌اکرم ایجاب می‌کرد که به دست خود چیزی ننویسد. خیلی هم جهت داشته و علل مختلفی که الآن موقع بحث آن نیست. والّا پیغمبر اکرم می‌نوشت و بعضی از خط‌ ها هم اهمیت داشته است، نوشته است، حالا… و خود او می‌خواسته که بنویسد. «لأکتب لکم کتابا» حالا عبارت مختلف است «ایتونی بدواة و بیاض لأکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی أبدا» که «قَالَ عُمَرُ: إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ»،[8] «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»[9] «قد غلب علیه الوجع» این به اصطلاح… من با یک… همین روایت را که در صحیح بخاری هست، من یک سنی را شیعه کردم. یک دکتری بود، خیلی هم انسان تحصیلکرده و خوبی بود، اول اطلاع نداشت از آن. پرسیدم اگر کسی این‌طور حرفی به پیغمبر بزند و بگوید: «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ» این مرد هذیان می‌گوید «قد غلب علیه الوجع» درد بر او مسلط شده است، حواس او پرت شده است.

گفتم: نظر شما چیست؟ گفت: او کافر است، هر کسی که می‌خواهد باشد. گفتم: هرکسی می‌خواهد باشد؟ گفت: هر کسی می‌خواهد باشد. خیلی هم تأکید کردم، او هم اطلاع نداشت، کتاب را آوردم و به او نشان دادند. گفت: من یک عمویی دارم که او خیلی عالم است. اگر او گفت که این برای ایشان است… گفت: من این‌حرف‌ها دیگر… عموی من. مرجع تقلید او عموی او بود. رفت و عموی او گفته بود بله، متأسفانه این کلام دیگر… نمی‌شود آن را کاری کرد، اسم آن را هم برده است. این‌جا آمد و به من گفت که باید به شما بشارت بدهم که اکنون به بعد شیعه هستم. پیغمبر اکرم می‌نوشت. «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» حکمت را تعلیم می‌داد. حکمت آن‌طوری که ترجمه کرده‌اند، علم شناخت حقایق اشیاء است. انسان حقایق اشیاء را بشناسد، هرچه که در عالم حقیقتی دارد، انسان آن حقیقت را بشناسد. این حکمت است. این برای مراحل بعد از تزکیه نفس است. یعنی اگر انسان تزکیه نفس کرد، به مقام خلوص رسید، چهل روز در مقام خلوص بود، بعد از چهل روز «جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ»[10] دیگر زبان که باز می‌کند، همه آن حکمت است، حقایق است. «اللّهُمَّ ارنا الأشياء كما هي»[11] خدایا اشیاء را آن‌چنان که هست به من نشان بده. حکمت این است که حقایق اشیاء را انسان بشناسد که گفتم شاید این مطلب را در کتاب‌ها نبینید، چون همه اشتباه می‌کنند. فرق فلسفه و حکمت هم در این است که فلسفه علم به حقایق اشیاء است متکیان به افکار بشری. در رأس آن، افلاطون و سقراط بوده و در متأخرین هم انیشتین و به اصطلاح راسل و امثال این‌ها بوده‌اند.

ولی حکمت از جانب خدا است، به انبیاء حکمت داده می‌شود، انبیاء که «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ».[12] آیا لقمان پیغمبر بوده یا نبوده است، این یک بحثی است. درباره همه انبیاء دارد که ما حکمت را به این‌ها تعلیم دادیم. بلکه بعضی از انبیاء آمده‌اند به همه انبیاء… برای اینکه تعلیم حکمت بدهند و به اولیای خدا هم خدای تعالی از طریق الهام حکمت را تعلیم می‌دهد. اگر گاه‌گاهی کمی تصفیه نفس کنید و تزکیه کنید، خدا می‌داند که برای شما پیش می‌آید. شاید برای بعضی از جوان‌هایی که من می‌شناسم و برای من نقل کردند، پیش آمده باشد و آمده است. انسان کمی تزکیه نفس کند، یک مطالبی را… به این مطالب اهمیت قائل شوید. یک مطالبی در ذهن شما می‌آید، در ارتباط با خدا و حقایق اشیاء و این‌ها. این‌ها الهاماتی از طرف پروردگار است. من مکرر این را دیدم. یک جوانی بی‌سواد، یعنی حداقل سواد عربی ندارد و تحصیلات علمی مثلاً فرض کنید از طریق تحصیلاتی که ما داشتیم، ندارد. اما یک حرف‌هایی می‌زند که این‌ها در روایات آن‌چنان در لفافه گفته شده که مثل اینکه حل شده آن در اختیار او است. من این را زیاد دیدم. رفقای خود من هم گاهی دیدند، می‌گویند: ما در فلان شخص فلان چیز را دیدم، درست است؟ از بنده می‌پرسند درست است؟ می‌گویم: بله. ده روایت در فلان کتاب دارد که همه حرف شما درست است.

از این مسائل، می‌آیند می‌پرسند. می‌گوییم: بله. شما یک روایت می‌گویید؟ خیر. پای منبری بودید که این حرف را بشنوید؟ خیر، فقط شب گذشته که با خدا مناجات می‌کردم، این مسئله در قلب من ظهور کرد. این همان حکمتی است که خدا «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» علم یک نوری است، شما «لیس العلم بکثرة التعلیم و التعلّم» می‌گفت: به قول مرحوم شیخ بهایی علم رسمی شامل علوم ما می‌شود، علم طب می‌شود، علم شیمی، فیزیک، هرچه که شما از این علوم مادّی فکر کنید، از این علوم تحصیلی، علم رسمی

 سر به سر قیل است و قال

همه آن حرف است. «العلم نقطة كثّرها الجاهلون»[13] علم یک حقیقت بیشتر نیست، جهال آن را زیاد کردند. او نمی‌دانسته، گفته شاید این‌طور باشد، این را نوشتند. آن شخص دیگر هم نمی‌دانسته گفته شاید این ان قلت و قلت‌هایی که در کتاب‌ها است، یک مطلب آن درست است، بقیه آن همه جهل است. آن هم جهل علمایی.

سر به سر قیل است و قال              نه از او کیفیتی حاصل، نه حال

انسان باید به یک حقیقت برسد، البته این را هم بدانید که ما باید همین زبان عربی را یاد بگیریم، علم تفسیر قرآن را باید یاد بگیریم، اجتهاد را باید بلد باشیم. آن‌ها هم لازم است. راه آن هم همین است. منتها به این‌ها اکتفا نکیند، این‌جا توقف نکنید. نگویید که حال که من یک ادیب هستم، دیگر همه باید در مقابل من تواضع کنند. ما بعضی از علماء را داشتیم، یا شاید الآن هم باشند که یک مُشت اشعار حفظ هستند، یک مُشت ادبیات بلد هستند، نمی‌شود با آن‌ها حرف زد. پیغمبراکرم چنین فردی را در مسجد دید، گفت که… گفتند: علامه. خیلی مهم بود. تمام اشعار دوران جاهلیت را حفظ بود. مثل اینکه کسی پیدا شود که همه سعدی و حافظ و همه را، شاهنامه فردوسی و همه را حفظ باشد. همه اشعار عرب را بلد بود. علامه، خیلی علم دارد. حضرت فرمود: «وَ مَا الْعَلَّامَةُ»[14] «ما» علامت، یعنی معمولاً به غیر ذوی‌العقول اطلاق می‌شود. من در ذوی‌العقول. فرمود: علامه چیست؟ علامه چیست؟ پیغمبر این‌جا ایستاده است. آن چیست که در مقابل پیغمبر می‌گویید: علامه. گفتند: یک چنین انسانی است. تا ما می‌گوییم که ما پسر فلانی هستیم، تا حضرت آدم اسم پدرهای ما را می‌شمارد. اشعار زمان جاهلیت را حفظ است. حضرت فرمود: «إنّما العلم ثلاثة» تازه ظواهر همین سه علم، استدلالات آن و این مسائل آن باز رسمی است، انسان باید به حقیقت آن برسد. «عليكم بدين العجائز»[15] پیغمبر اکرم به یک زن رسیدند، فرمودند: از کجا می‌گویید خدا هست؟

دست خود را از روی چرخ خود برداشت، دست خود را… چرخ نچرخید. گفت: تا من این چرخ را نچرخانم، این چرخ نمی‌چرخد. این افلاک و آن ستاره‌ها و آن تشکیلات، چطور می‌شود که یک ید باقدرتی که یدالله حجة بن الحسن (علیه الصلاة و السلام) است، این‌ها را نچرخاند. پیغمبراکرم فرمود: «عليكم بدين العجائز». نه اینکه منظور پیغمبر این باشد که این استدلالات… تقریباً این استدلالات در مقابل استدلال قوی ضعیف است. استدلال ضعیف باشد یا قوی باشد، ایمان در انسان ایجاد کند، آرامش بدهد. این مهم است. این زن در مقابل اینکه خدایی هست، آرام است. او هم قبول کرده است، حال با هر استدلالی. استدلال برای رساندن به یک مقصد است. متوجه شدید؟ مثل ماشینی که شما را به یک مقصدی برساند. حال یک شخصی رفته و به آن‌جا رسیده، حال ماشین او هرچه باشد، گاری هم که باشد، رسیده است و شما که هواپیما در اختیار دارید، نرسیدید. نیوتن که از نظر استدلالات افلاکی هواپیما در اختیار او بود، هنوز نرسیده است. اما این پیرزن رسیده است. دیگری گفت: «الْبَعْرَةُ تَدُلُّ عَلَى الْبَعِيرِ وَ آثَارَ الْقَدَمِ تَدُلُّ عَلَى الْمَسِير»[16] و این آسمان‌ها دلالت بر وجود خدا می‌کند.

منظور این مهم است، ایمان، اعتقاد. شمایی که امشب شب جمعه به منزل رفتید، تا یک مقداری با پروردگار خود مناجات نکنید، خوابتان نمی‌برد؛ تا خدا را… اظهار محبت به پروردگار خود نکنید، ناراحت هستید و «عجبا من محب کیف ینام»

عجب از عاشقی که خواب کند           خواب بر عاشقان حرام بود

حداقل یک مقداری عرض ارادت به امام زمان خود بکن. آقا جان من ارادتمند شما هستم. به زبان خود. من مکرر گفتم که زبان خود را از دست ندهید. دعاها را بخوانید، عبادت‌ها را بکنید، اما زبان خود را هم داشته باشید. کنار فرش را کنار بزنید، صورت خود را روی خاک بگذارید، بگویید: یا الله، من بنده شما هستم. خدایا، من گنهکار هستم. هرطوری که هستید، آن را اظهار کنید. بعد هم یا صاحب‌الزمان. چون امام زمان دست خدا است، امام زمان وجه خدا است. «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي يَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ الْأَوْلِيَاءُ»[17] اولیاء خدا وقتی می‌خواهند به خدا متوجه شوند، به امام زمان متوجه می‌شوند. این معنای لطیف و بسیار زیبایی دارد. من وقتی می‌خواهم به شما، به روح شما، به علم شما، به عظمت شما، به تقوای شما متوجه شوم؛ به صورت شما نگاه می‌کنم. «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي يَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ الْأَوْلِيَاءُ أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ».

شب جمعه آخر ماه رجب است، در این ماه مکرر زیارت ابی‌عبدالله الحسین استحباب داشت. هم در اول ماه و هم در نیمه ماه، در تمام این ماه… می‌بینید که یک نحوه عامی دارد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَشْهَدَنَا مَشْهَدَ أَوْلِيَائِهِ فِي رَجَبٍ»[18] خدا را شکر می‌کنم که من را در ماه رجب کنار یکی از مشاهد اولیاء خود قرار داده است. شما مشهدی‌ها خوشحال باشید. در ماه رجب، همین امشب، در حرم هم نرفتید، نرفتید. کنار… در مشهد که باشید، کافی است. الحمدلله، ان‌شاءالله در روز قیامت هم شما را به عنوان أین الرضویون یک خطاب بیاید که امام رضایی‌ها کجا هستند؟ آن‌ها چه کسانی هستند؟ کسانی که امام رضا را زیارت کردند و مجاور قبر ایشان بودند، أین الرضویون. به شرط اینکه ما… یکی از علماء از اولیای خدا می‌گفت. می‌گفت که اگر یزید سر مقدس سیدالشهداء را در میان گذاشته بود و اطراف آن گناه می‌کرد، ما برای علی بن موسی‌الرضا را در میان گذاشتیم و گناه می‌کنیم. این‌طور نباشیم. مرحوم حاج شیخ حبیب‌الله گلپایگانی، یکی از خوبان مشهد بود. ایشان می‌گفت… یک روز برای خود بنده نقل می‌کرد، می‌گفت: در حرم علی بن موسی‌الرضا وقتی وارد شدم، دیدم بدن مقدس علی بن موسی‌الرضا در وسط حرم پا به قبله است و یک پارچه سفیدی هم روی این بدن کشیده‌اند. این‌ها را می‌گویم، یک تکانی بخوریم. به خدا قسم اگر قبل از شنیدن این حرف باز هم گناه بکنیم، عمداً تیر زدیم. می‌گوید: از آقا سؤال کردم، آقا… دیدم بدن حضرت سوراخ سوراخ است… پارچه عقب رفت، دیدم که بدن حضرت سوراخ سوراخ است. گفتم: آقا شما با سم شهید شدید، این رگ تیرها در بدن شما چیست؟ فرمود: این زائرین ما، این اطرافیان ما که معصیت می‌کنند، مثل این است که تیری به بدن من می‌زنند. خیلی عجیب است. کوشش کنیم که امام رضا از خود راضی کنیم، تا روز قیامت ما را أین الرضویون صدا بزنند و ان‌شاءالله در روز قیامت زیر سایه حضرت بقیةالله محشور شویم و این دعایی که در روزهای جمعه در ضمن دعای ندبه عرض می‌کنیم که «وَ اسْقِنَا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِكَأْسِهِ وَ بِيَدِهِ رَيّاً رَوِيّاً هَنِيئاً سَائِغاً لَا ظَمَأَ بَعْدَهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ»[19] این در حق ما مستجاب شود. روز قیامت که سر از خاک برمی‌داریم، می‌بینیم که حجة بن الحسن در مقابل ما ایستاده و یک جام آب به ما می‌دهد که دیگر تا ابد تشنه نخواهیم شد.

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»[20] بد نیست حال که به زبان من آمد، شب جمعه است، شب زیارتی مخصوص حضرت سیدالشهداء است. چراغ‌ها را هم خاموش کنید، فکر کنید که الآن در کنار مرقد مطهر حسین بن علی هستید. دیگر ان‌شاءالله عمر صدام هم پایان پیدا می‌کند. ببینم امشب می‌توانید از خدا بخواهید که خدا صدام را بردارد و آن سلاطینی هم که بعد از صدام می‌خواهند بیایند و روش صدام را داشته باشند، آن‌ها هم نباشند و بلکه حکومت اسلام در عراق هم برپا شود. حالا فکر کنید همه ما رفتیم در حرم حضرت سیدالشهداء… معمولاً این‌طور بود که وقتی ما مُشرف می‌شدیم، از دوستان سؤال می‌کردیم که کجا برویم، بنشینیم؟ خدا مرحوم حاج ملا آقا را رحمت کند، یک وقتی به من می‌گفت من چند دفعه که آقا ولی‌عصر را دیدم، یک محلی را به من نشان می‌داد. می‌توانم برای شما ترسیم کنم. آن‌هایی که رفتند، می‌فهمند. آن‌هایی هم که نرفتند، می‌توانند حدس بزنند. یک جایی رو به قبله بود، پشت سر مقدس حضرت سیدالشهداء، طرف پایین پا، طرف دست چپ، قبّه شهدا بود، طرف دست راست مرقد مطهر سیدالشهداء بود، در مقابل هم قبر مطهر علی‌اکبر بود. همه ما چنین جایی برویم، بنشینیم یا بایستیم. زیارت را هر طور که خواندید، باید با حال توجه بخوانید.

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ». شب جمعه آخر ماه رجب است. «السلام عليك يابن رسول اللّه السلام علیک یابن امیرالمومنین السلام علیک یابن فاطمة الزهرا سیدة نساء العالمین السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره و الوتر الموتور أشهد أنک قد أقمت الصلاة و آتیت الزکاة و أمرت بالمعروف و نهیت عن المنکر السلام علیک و رحمة الله و برکاته»[21]  زیارت علی اکبر. چشم دل دارید؟ یک قدم جلوتر بروید، فرق شکافته علی اکبر. سر او روی دامان سیدالشهداء است. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ وَ ابْنَ وَلِيِّهِ السلام علیک یا علی بن الحسین و رحمة الله و برکاته»[22] زیارت سایر شهدا، حضرت علی‌اصغر است، قاسم بن الحسن است، عون و جعفر است. حبیب‌ بن مظاهر است، همه را در نظر بگیرید. «السلام علیکم یا أولیاء الله و أحبّاءه السلام علیکم یا أصفیاء الله و أودّاءه السلام علیکم بأبی أنتم و أمی طبتم و طابت الأرض التی فیها دفنتم و فزتم والله فوزا عظیما فیالیتنی کنت معکم» این زیارت مختصر را کردیم، این وارد نشده است. همان‌طور با زبان خود زیارت کردیم.

حال کنار قبر باب‌الحوائج برویم، کنار نهر علقمه. یه بازار فاصله است. در راه که می‌رویم، یکی، دوتا محل به عنوان زیارتگاه کوچک در کنار خیابان است، می‌دانید این زیارتگاه‌ها چیست؟ اوّلی آن جایی است که دست راست اباالفضل روی زمین افتاده است. دوّمی جایی است که دست چپ اباالفضل به روی زمین افتاده است. برویم وارد حرم باب‌الحوائج شویم. این‌جا جایی است که خدا یک نظر لطف خاصی به این مرقد شریف دارد و خدای تعالی در روز قیامت و در دنیا یک مقامی به اباالفضل العباس داده است که «یغبطه الشهدا» تمام شهدا غبطه می‌ برند. «السلام علیک أیها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لأمیرالمومنین السلام علیک یا ابالفضل العباس و رحمت الله و برکاته» در زیارت اباالفضل (علیه السلام) وارد شده است که وقتی زیارت کردید، به طرف بالای سر بروید، آن‌جا دو رکعت نماز بخوانید و بعد دست به دعا بردارید، دعای شما مستجاب است.

خدا رحمت کند، یکی از علمای بزرگ مشهد می‌‌گوید: من خود مکرر در مکرر دیدم که همین بالاسر مریض‌هایی شفا پیدا کردند در حرم اباالفضل العباس. یا اباالفضل. آقاجان ما می‌‌دانیم که ما بد کردیم که لیاقت و توفیق زیارت شما را نداریم. مردم شیعه عراق هم کنار قبور شما معصیت کردند که به این بلا مبتلا شدند. اما به خاطر امام زمان ما، به خاطر مادر تو فاطمه زهرا، به خاطر احترامی که شما برای فاطمه زهرا قائل بودید، امشب یا باب‌الحوائج یک صدا بخوان که توفیق زیارت شما را همین امسال زیر سایه امام زمان، خدای تعالی به ما عنایت بفرماید.

 



[1]. جمعه، آیه 2.

[2]. بقره، آیه 179.

[3]. نصر، آیات 1 و 2.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏74، ص 59.

[5]. جمعه، آیه 2.

[6]. همان.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏18، ص 278.

[8]. همان، ج 30، ص 535.

[9]. همان، ج 22، ص 473.

[10]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج ‏2، ص 69.

[11]. لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، ج ‏8، ص 430.

[12]. لقمان، آیه 12.

[13]. كشف الأسرار في شرح الإستبصار، ج 1، ص 474.

[14]. الكافي، ج ‏1، ص 32.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏66، ص 135.

[16]. بحار الأنوار، ج ‏3، ص 55.

[17]. همان، ج‏ 99، ص 107.

[18]. همان، ص 195.

[19]. بحار الأنوار، ج 99، ص 110.

[20]. الكافي، ج ‏4، ص 589.

[21]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 53.

[22]. بحار الأنوار، ج ‏98، ص 261.

۵ جمادی الاول ۱۴۱۴ قمری – تفسیر سوره والعصر

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»[1]

شب‌هاي جمعه گذشته تا اين جمله اين سوره مباركه توضيح داده شد كه «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ». همه مردم در خسران و زيان هستند مگر كساني كه ايمان داشته باشند كه توضيح داديم، عمل صالح كنند كه توضيح داده شد. سوم «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» يكديگر را سفارش به حق كنند. يكي از وظايف شما دوستان و برادراني كه مي‌خواهيد به كمال برسيد و دوست داريد إن‌شاءالله از سربازان خوب امام عصر (أرواحنا‌ فداه) باشيد اين است كه تنها خود شما حركت نكنيد، دست ديگران را هم بگيريد. «زَكَاةُ الْعِلْمِ بَذْلُهُ»[2] زكات دانايي و دانش اين است كه براي ديگران هم از آنچه مي‌دانيد بيان كنيد. يكديگر را به حق وصيت كنيد، طرفدار حق باشيد، كوشش بكنيد كه خود شما طرفدار حق باشيد و دوستان خود را به حق توصيه كنيد. مبادا خداي نكرده يك وقت آمر به منكر باشيد. پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: زماني بيايد كه «يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ»[3] امر به منكر بكنند. ديگران را وادار به بدي مي‌كنند. اگر يك شخصي بخواهد راه حقي را بپيمايد جلوي او را مي‌گيرند. اين موضوع در بين خانواده‌هايي كه فرزندان آن‌ها راه كمالات را مي‌خواهند بپيمايند خيلي روشن است، مثلاً يك جواني بخواهد نماز خود را اول وقت بخواند، نماز شب بخواند، اهل عبادت باشد، متوسل به حضرت بقية‌الله باشد، شروع به تزكيه نفس بكند، پدر مي‌گويد: حالا اين كارها براي تو زود است -بعضي از پدرهاي متدين- بگذار درس‌هاي تو كه تمام شد إن‌شاءالله از اين كارها خواهي كرد. نهي از معروف و امر به منكر مي‌كنند.

يكي دو شب قبل بود يك پدري – من او را نمي‌شناختم- به خاطر اينكه پسر او گاهي روزها پيش ما مي‌آيد و سر وقت نماز مي‌خواند و در اين مجالس شركت مي‌كند و در خانه بيشتر نام امام زمان را مي‌برد، حدوداً نيم ساعت با من در تلفن بحث مي‌كرد كه اين كار درست نيست. خيلي عجيب است، گفتم: نماز اول وقت خوب نيست؟ گفت: نه. گفتم: من شما را نمي‌شناسم ولي هر كس منكر ضروريات دين بشود كافر است، او را تهديد كردم، ديگر چيزي نگفت. استحباب نماز اول وقت از ضروريات دين است، يعني تمام مسلمان‌ها، سنّي‌ها كه نماز اول وقت را لازم و واجب مي‌دانند، ما مستحب مي‌دانيم. اگر كسي بگويد نماز اول وقت خواندن كار خوبي نيست، نجس است، امر به منكر. كوشش بكنيد لااقل براي دنياي خود دين خود را اين‌طور آسان از دست ندهيد. براي اينكه إن‌شاءالله… -مدام با إن‌شاءالله و آرزو و آمال دراز- بچه شما حالا نماز خود را نخواند، درس بخواند إن‌شاءالله ديپلم خود را بگيرد، ديپلم خود را كه گرفت موفق به درس مي‌شود، ليسانس خود را مي‌گيرد، ليسانس خود را كه گرفت دكتر مي‌شود، مهندس مي‌شود، بعد خارج مي‌رود، وقتي آمد اگر پسر خوبي باشد تو را به نوكري در خانه قبول مي‌كند. بله پدر، ما ديديم كه مي‌گوييم، مي‌گويد: من كه دكتر هستم، يك پيرمردي كه مي‌خواهيم در خانه ما خدمت بكند، چرا پدر خود من نباشد كه با فرزند من، با زن من محرّم باشد، مهربان باشد. بله، شما نديديد من دست شما را بگيرم ببرم ده‌ها نفر را به شما نشان بدهم. اگر تزكيه نفس نكرده بود، هر چه مي‌خواهد باشد، هر چه بالاتر باشد تو را خارتر مي‌كند. هر چه بالاتر برود تو خارتر هستي، ذليل‌تر هستي در مقابل او. فرزند من در خارج تحصيلات عاليه كرده است، حالا ايشان آمده است و من را در خانه قبول كرده است كه خدمتگزار او باشم، البته نمي‌گويد خدمتگزار، مي‌گويد باشم، بچه‌هاي او را نگه دارم.

من طبيبي ديدم كه شاگرد مرحوم حاج ملا آقاجان ما (رضوان الله تعالي عليه) بود. حاذق، وقتي كه خانه مي‌رفت، پدر پيرمردي داشت، از راه كه مي‌رسيد، لباس خود را درنياورده، مي‌رفت دو زانو در مقابل او مي‌نشست، دست او را مي‌بوسيد، پدر جان فرمايشي داريد؟ مي‌گفت: نه. بعد مي‌رفت لباس خود را در مي‌آورد. اگر هم مي‌خواهيد اين تحصيلات را بكند اول تزكيه نفس «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»[4]. حالا درس خود را بخواند بعد…، خير، اول تزكيه نفس بكند، متدين بشود، بعد. مي‌گوييد نه، دود آن به چشم خود شما مي‌رود، بكنيد، زياد هم اين‌طور داريم، زياد. من كه سراغ ندارم يك دكتر، طبيب، نمي‌دانم مهندس، رئيس كه تزكيه نفس نكرده باشد، متدين نباشد، شما كه پدر هستيد او را عادت نداده باشيد به نماز اول وقت و خداشناسي و اين‌ها و احترامات پدر را داشته باشد، من كه نديدم، بلكه پدر را ذليل مي‌كند، براي دنياي شما. به همان مرد مي‌گفتم: آقا شما بگذار اين جوان متدين باشد و درس بخواند. گفت: نه، طينت من…، خود من انسان خوبي هستم، فرزند من هم خوب مي‌شود، چه نماز خود را اول وقت بخواند، چه كارهاي صحيحي انجام بدهد، چه كارهاي صحيحي انجام ندهد. گفتم: لابد پسر امام هادي، جعفر…، محيط خيلي مؤثر است. درست است يك مسئله‌اي است در طينت، در پدر و مادر خوب كه تا يك حدي مؤثر است اما اين‌طور نيست كه محيط هيچ تأثيري نداشته باشد و خدا كند محيط دانشگاه ما، مدارس ما، يك محيط آلوده‌اي نباشد، خدا كند. حالا نمي‌خواهم كار به اين مسائل داشته باشم، اين‌ها مسائلي است، گرفتاري‌هايي است كه يك عده…، همين پريروز مي‌گفتم: آقايان، خانم‌ها حواس خود را جمع كنيد، اين هواي قبل از ظهور حجةبن‌الحسن (أرواحنا الفداء) هوا آلوده است، مردم آلوده هستند، ميكروب‌هاي كشنده روح، خدا مي‌داند در فضا آن‌چنان پخش شده است كه نمي‌گذارد انسان تنفس سالم بكند. مدام به فكر هواي آلوده از دود و گازوئيل نباشيم، نهايت آن اين است كه بدن انسان را از انسان مي‌گيرد، اما محيط آلوده روز قيامت که انسان در آنجا دست به دست يكديگر مي‌زند «يا وَيْلَتى‏ لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»[5] اي كاش فلاني دوست من نبود، اي كاش با فلاني نمي‌نشستم. اين مرض او در وجود ما آمد. مسّري هست، اكثر مرض‌هاي روحي مسّري است. با انسان بد نشستي بد مي‌شوي، لااقل حجاب براي تو پيدا مي‌شود. خدا رحمت كند مرحوم استاد ما را ، در مسجد سهله در يك اتاق نشسته بوديم –اين جريان را در كتاب پرواز روح نوشته ام- يك نفري بود، اين به صورت ظاهر هم روحاني و معمم بود، وارد اتاق كه شد، مردي كه كاملاً خليق بود، من هيچ وقت آن طور عصبانيت از آن انسان نديده بودم، بلند شد كه اين را از اتاق بيرون كند. بعد به ما مي‌گفت: وقتي اين وارد شد اتاق آن‌چنان تاريك شد، آن‌چنان ظلماني شد، كه من ديدم با وجود او آن انتظاري كه ما از امام عصر (أرواحنا‌‌ فداه) داريم كه وارد بشود، آن انتظار را ديگر نبايد داشته باشيم. بله، ماها چون متأسفانه چشم ما، البته همه ما نه إن‌شاءالله، خيلي از آقايان هستند كه اين احساس را دارند اما چون چشم ما نمي‌بيند شب باشد، روز باشد، اتاق تاريك باشد، اتاق روشن باشد، هميشه براي ماها علي‌السويه است، ماها متوجه نمي‌شويم، آن‌هايي كه اهل بينش هستند، آن‌هايي كه چشم دارند، آن‌هايي كه مشمول اين آيه شريفه نمي‌شوند كه «وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها»[6] يك عده هستند چشم دارند ولي نمي‌بينند، آن‌ها خدمت شما عرض شود كه همه چيز را مي‌بينند، تاريكي‌ها را مي‌بينند، روشنايي‌ها را مي‌بينند، لذايذ معنوي را درك مي‌كنند «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» يكي از وظايف همه افراد مسلمان و آن‌هايي كه مي‌خواهند به سوي خدا حركت كنند، اين را من به طور به اصطلاح الزامي عرض مي‌كنم، آقايان ملزم هستيد كه ديگران را وادار به حق كنيد، حق بگويند، حق عمل كنند، حق را بشناسند. يكي از چيزهايي كه حق است وجود مقدس حضرت بقيةالله است. در زمان غيبت و حتي در زمان ظهور هم همين‌طور است، يكي از وظايف…، اگر مي‌خواهيد در دنيا ضرر نكنيد، اگر مي‌خواهيد جزء ناجين باشيد، بايد يكديگر را وصيت كنيد، توصيه كنيد، سفارش كنيد به وجود مقدس امام زمان. چه اشكال دارد هر كدام از شما به هم مي‌رسيد بگوييد: آقا شما امروز امام زمان (عليه الصلاة و السلام) را ديديد يا نه؟‌ ما را مسخره مي‌كنند، بله، در اين محيط كثيف و آلوده بله مسخره مي‌كنند، راست مي‌گويند. امام زماني كه در بين ماها است «مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنَّا»[7] از بين ما بيرون نيست،‌ حالا چه اشكال دارد اين سفارش را ما بكنيم؟ يكي از بزرگان، ايشان لااقل هر وقت حمام مي‌رفت…، يكي ديگر را من ديدم هر روز حمام مي‌رفت غسل زيارت امام زمان را مي‌كرد، اگر قرار شد امام زمان (عليه الصلاة و السلام) را ببينيم…، چون مستحب است كه انسان اگر به ديدن امام مي‌خواهد برود غسل زيارت كند. شما را اين بدانيد، حرم مطهر حضرت رضا كه مي‌رويد اين غسل زيارتي كه براي زيارت حرم و علي بن موسي الرضا مي‌كنيد اين انتخاب شده از غسل زيارت زمان حضور امام است، متوجه باشيد با حدث نرويد. ابي بصير مي‌گويد: من ديدم يك عده دارند خدمت امام صادق مي‌روند، معلوم است در خانه امام صادق باز شده است، من هم جُنُب بودم با آن‌ها رفتم . حضرت به من گفتند: اين‌طور در خانه انبياء و اولاد انبياء نبايد كسي برود. بعضي از علما از اين استفاده مي‌كنند، حتي رفتن خانه سادات هم با حال جنابت جايز نيست «إن بيوتات الأنبياء و أبناء الأنبياء لا يدخله الجنب »[8] بله، با غسل، غسل زيارت. حالا آمد و از خانه بيرون آمديد اين لطف الهي شامل حال تو شد كه حضرت بقية‌الله اجازه ملاقات بدهد، آقا اجازه بدهيد من بروم غسل زيارت كنم بعد بيايم؟ نه، لااقل هر وقت حمام مي‌رويد غسل زيارت امام زمان را بكنيد. نگوييد: اي بابا، همان اي بابايي كه مي‌گوييد توفيق آن را پيدا نمي‌كنيد. اشكالي كه ندارد، فكر هم نكن مقامي مي‌خواهد، نه. ملاقات حضرت، آن ملاقات دوستانهِ صميمانهِ مثل علي بن ابيطالب با پيغمبر وقتي ملاقات مي‌كرد، آن ملاقات البته مقامي مي‌خواهد، اما ملاقات‌هاي معمولي نه، مقام نمي‌خواهد. ما از آن‌جا بايد كسب مقام بكنيم. همديگر را وصيت به وجود مقدس امام زمان بكنيم، سفارش كنيد، آقا امروز حجةبن‌الحسن را زيارت كرديد؟ زيارت‌نامه براي امام زمان خوانديد؟ صبح كه از خواب بلند شديد رو كرديد طرف قبله بگوييد «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ»[9] اگر گفت نه، بگو آقا چرا؟ از فردا اين كار را بكن. من از الآن به شما مي‌گويم چون الآن عمل كنيم ديگر «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» هر روز صبح كه از خواب بيدار مي‌شويد، من اين‌طور افراد را ديدم تا در رختخواب خود مي‌نشينند «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ» بله.

«نَزِيلُكَ حَيْثُ مَا اتَّجَهَتْ رِكَابِي    و ضَيْفُكَ حَيْثُ كُنْتُ مِنَ الْبِلَادِ»[10]

احاطه بر تمام ماسوي‌الله دارد و همه جا هست. اگر شما وقتي در خانه پدر خود بوديد، بلند مي‌شويد…، اين جريان براي خود من مكرر اتفاق افتاده است. من از خواب بيدار مي‌شدم، مي‌ديدم پدر من آن‌جا در گوشه اتاق يا دارد نماز شب مي‌خواند يا نماز صبح مي‌خواند، تا بلند مي‌شدم مي‌گفتم: سلامٌ عليكم. پدر است، مي‌نشستم و بعد سلام مي‌كردم. امام زمان هم هست ديگر، هست، در تمام جاها هست. «أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً»[11] مظهر علم پروردگار است، مظهر احاطه پروردگار است، وإلّا همين امشب ما اين‌جا مي‌خواهيم زيارت آل ياسين بخوانيم، نمي‌شود خواند، براي اينكه امام زمان شايد آن طرف كره زمين باشد، كربلا باشد، شب جمعه هست شايد كربلا باشد، نه «أَحاطَ» كنار تو هستند، تا نشستي بگو «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ» اين‌طور چه اشكال دارد؟ به خدا قسم اگر چند روز اين كارها را بكنيد آن‌وقت مي‌فهميد زندگي يعني چه، از اين زندگي كثيفِ زشت بيرون مي‌آييد، از خواب كه بلند مي‌شويد مي‌نشينيد مي‌بينيد كه بچه‌ها همه خوابيدند، هيچكدام براي نماز صبح بيدار نمي‌شوند، غصه مي‌خوريد، ناراحت هستيد، خدمت شما عرض شود كه بچه شما ديشب پاي تلويزيون، بعد هم پاي ويدئو نشسته است تا دو بعد از نصف شب، حالا او را هر كاري مي‌كنيد براي نماز صبح بيدار نمي‌شود، غصه مي‌خوريد، از اين مسائل بيرون مي‌آييد. اول چشم تو به امام زمان مي‌افتد، سلامٌ عليكم، خيلي هم عالي است، هر چقدر مي‌توانيد با امام زمان خصوصي بشويد. سلامٌ عليكم، آقاجان ما ارادت داريم، ما مريد هستيم، همين اين الفاظي كه ما با هم داريم بهتر است كه عمل بشود. حالا خود شما كه اين‌طوري هستيد مسلّم هر مسلماني، هر مسلمان غير كافري…، بببينيد مسلمان‌ها در سه قسمت تقسيم مي‌شوند: يك عده مُرده، مسلمان هستند مرده‌اند. مگر مي‌شود مسلمان…؟ بله. هر كس متوقف شد، يك جا ماند، هميشه درجا زد اين مُرده است،‌ روح او مُرده است، هيچ، حالا اين شرح دارد، گاهي هم براي شما شرح دادم. مسلمان خواب، غافل، ما با اين دو دسته كار نداريم. مسلمان بيدار، اگر تو بيداري امام زمان خود را نمي‌بيني؟ امام زماني كه ما مردم شيعه خيال مي‌كنيم ما اعتقاد به وجود مقدس او داريم الآن تمام دنيا، تقريباً تمام دنيا، مذاهب بزرگ دنيا معتقد به وجود او هستند. چنين حقي كه همه قبول دارند، سنّي قبول دارد، شيعه قبول دارد، مسيحي قبول دارد، يهودي قبول دارد، زرتشتي قبول دارد، حتي بت‌پرست…، خود من باور نمي‌كردم، همين‌طور كه كتاب‌ها را نگاه كردم ديدم نه، بت‌پرست‌ها هم قبول دارند. همه او را قبول دارند…، اين كتاب مُصلح آخر زمان ما را نگاه كنيد، همه او را قبول دارند، از اين حق‌تر در عالم پيدا مي‌كنيد؟ چيزي حق‌تر از اين پيدا مي‌كنيد؟ اول بايد يكديگر را وصيت كنيد به شناختن امام زمان، به احترام امام زمان، به رعايت ادب و آداب زندگي با امام زمان، اول بايد اين را توصيه كنيد، از اين صريح‌تر هم كلامي را نمي‌شود خدا بگويد «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» وقتي هم مي‌خواهيد زيارت بخوانيد يك آهنگي درست نكنيد، يك وقتي مي‌گفتيم در اين مدرسه‌ها بچه‌ها «اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ» بابا آهنگ نمي‌خواهد، با همان حالت تضرع، دعا و خواهش، همان‌طوري كه الآن اگر يك بزرگي ايستاده باشد و شما يك نيازي داشته باشيد، چطور از او سؤال مي‌كنيد؟ همان‌طور. حالت حضور داشته باشيد، حالت توجه داشته باشيد. حقي بالاتر از وجود مقدس امام عصر نيست، يكديگر را به وجود مقدس ايشان توصيه كنيد، آن‌قدر بايد شما از امام زمان فراموش كرده باشيد كه آقا اين و آن را ببينند، به اين و آن بگويند: به اين مردم بگو كه من غريب هستم، خيلي است، من مظلوم هستم، من كسي را ندارم، كسي به ياد من نيست. آن‌قدر ما بايد ديوانه باشيم، آن‌قدر ما بايد…، چه بگويم؟ چه بگويم؟ آن‌قدر ما بايد به فكر امام زمان خود نباشيم كه خود حضرت در خواب و در بيداري بيايد اين و آن را…، خدا مي‌داند الآن هم در همين مجلس اگر من بخواهم افرادي را بگويم بلند شويد شما كه در خواب ديديد، در بيداري ديديد، بگوييد امام زمان اين مردم را به چه چيزي سفارش كرده است؟ اكثراً سفارش مي‌كند بگوييد به ياد من هم باشند. خيلي بد است، انسان تعجب مي‌كند وقتي مي‌فهمد يك نفر به ياد امام زمان است. حقي بالاتر از وجود مقدس امام عصر هست؟ شما داريد سهم امام مي‌دهيد، همه گونه محبت به امام زمان داريد، بدانيد دل‌هاي شما مملو از محبت امام زمان هست، من دليل دارم، هر كدام از شماها همين امشب اگر خواب امام زمان را ببينيد تا چند روز در نشاط هستيد، همين علامت محبت است، هر كدام شما. يك نشاطي پيدا مي‌كنيد، مي‌رويد به اين و آن مي‌گوييد ما امام زمان را در خواب ديديم. انسان وقتي دوست خود را در خواب مي‌بيند اين‌طور است، غفلت آمده است و ما را گرفته است و غفلت را با توصيه بايد رفع كرد. من به شما مي‌رسم…، جداً بياييم اين كار را بكنيم حالا چه اشكال دارد؟ بگو آقا امروز صبح كه از خواب بيدار شديد خدمت امام زمان سلام كرديد؟ مي‌گويد: نه، فراموش كردم، بگو: فردا فراموش نكن. معناي «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» اين است.

بياييم تصميم بگيريم در مجالس معرفت امام زمان را براي يكديگر بگوييم. مي‌نشينيم، روايات زيادي داريم كه اين روايات را اكثراً علما بر يك مسائل ديگري حمل مي‌كنند ولي من اين استفاده را از اين روايات كردم كه ائمه (عليهم الصلاة و السلام) – مكرر است- فرمودند: جلسه تشكيل بدهيد، گِرد يكديگر بنشينيد و إحياء كنيد امر ما را. اين «أَمْرَنَا»[12] كه در روايات هست، بعضي از علما خيال مي‌كنند كه همين حرف ما را بزنيد، نه، اين أمر آن مسئله مهمي را مي‌گويند كه خدا از خلقت انبياء و اولياء و معصومين در نظر داشته است. لذا شخصي خدمت حضرت رضا (عليه الصلاة‌ و السلام) مي‌آيد مي‌گويد: «أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ»[13] مي‌گويد: نه، من نيستم، امام زمان است. دقت فرموديد.‌ امر ما را إحياء كنيد. يعني چه امر ما را إحياء كنيد؟ يعني بنشينيد اسم امام زمان را زنده كنيد، زنده نگه داريد. «أَحْيَا أَمْرَنَا‏» اين دستور است. اين قرآن «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ»، اين روايات، گاهي مجالس تشكيل مي‌شود، يك دهه محرّم مي‌گذرد، مجلس ديني، دهه محرّم، منبري‌هاي متعدد، يك كلمه از امام زمان اسمي برده نمي‌شود. حتي ما امر آن‌ها، امر ائمه را، مسئله مهم خاندان عصمت و طهارت را با اين مجالس عزاداري خود از بين برديم. چه مانعي دارد، شما روضه هم مي‌خواهيد بخوانيد از قول امام زمان خود بخوانيد. مي‌خوانيد صفات حميده را بگوييد از صفات حميده حضرت بقية‌الله نقل كنيد. هر چه مي‌خواهيد بگوييد از زير سايه حجةبن‌الحسن بگوييد.

من به ياد دارم يك وقتي نمي‌توانستم منبر بروم، هنوز بچه بودم، طلبه بودم، خجالت مي‌كشيدم منبر بروم، گفتم: آقا يا حجة‌بن‌الحسن زبان ما را باز كن، البته اگر باز نشده است به خاطر اين است كه من طبق تعهد شايد آن لياقت را ندارم، گفتم: زبان ما را باز كن من مقيّد مي‌شوم هر وقت منبر رفتم از شما حرف بزنم، از امام زمان. يكديگر را وصيت كنيد «وَ تَواصَوْا» وصيت…، البته ذهن ما مي‌رود به وصيت قبل از مُردن و بعد از مُردن، نه، وصيت به معناي سفارش است، همديگر را سفارش كنيد كه آقا فراموش نكن از امام زمان بگو، فراموش نكنيد، حالا هر طوري بلد هستيد، هر طوري كه مناسب است. «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» معرفت امام زمان را بايد همه ما ياد بگيريم. افرادي هستند كه خدمت حضرت وليعصر (صلوات الله عليه) مي‌رسند ولي شناختي ندارند،‌ شناخت ندارند. اگر يك وقت ما صفات حيواني داشته باشيم و خدمت امام زمان برسيم، مثل آن صاحب حيواني است كه بيايد دست به سر حيوان خود بكشد. بله، چون صفات حيواني انسان را حيوان مجسم مي‌كند. سيرت انسان حيواني است، حالا حضرت بقيةالله خيلي هم ملاطفت كردند ولي تو محبّ دنيا هستي، تو طمّاع هستي، تو آدم‌كُش هستي، تو شخص به اصطلاح تندِ بدخويي هستي. بر فرض دستي هم به سر و صورت تو بكشند مثل اين است كه صاحب يك حيواني بيايد دستي به سر و كله حيوان خود بكشد. اول بايد انسان خود را بسازد، تزكيه نفس كند، داراي كمالات روحي باشد. خود را تربيت كند، ما هيچ به فكر تربيت خود افتاديم؟ يك طوري خود را تربيت كنيم كه امام عصر (أرواحنا فداه) ما را دوست داشته باشد. وقتي ما را ديد از ما لذت ببرد. اين را در خود به اصطلاح انجام بدهيم، عمل كنيم. بچه‌هاي خود را تربيت كرديد درس بخوانند، وقتي وارد خانه مي‌شوند به شما سلام بكنند و هر جايي كه مي‌خواهند بروند اجازه بگيرند، تا شما دست در سفره نبريد، غذا نخوريد، آن‌ها دست دراز نكنند، يك آدابي را به آن‌ها تربيت كرديد،‌ اين بچه هم خوب دارد تحت تربيت شما عمل مي‌كند. خود شما هم خود را تربيت كنيد. امام زمان پدر ما است «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[14] هم پيغمبر پدر است، هم علي پدر است. در زمان ما امام زمان ما پدر ما است، خود را تربيت كنيم كه هر كاري مي‌خواهيم بكنيم اجازه از امام زمان بگيريم. مي‌توانيم هم بفهميم. آقا اجازه مي‌دهيد ما برويم…، گاهي از من بعضي از دوستان سؤال مي‌كنند يك مجلس عروسي هست، چطور است، چطور است، اجازه مي‌دهيد ما برويم؟ مي‌گويم: در صورتي مي‌توانيد برويد كه امام زمان شما اجازه بدهد. آقا از كجا بدانيم؟ اجازه امام زمان صادر شده است، گفته است تا جايي كه گناه نباشد مجاز هستيد. هر جايي گناه پيش آمد، امر به معروف و نهي از منكر بكنيد. اگر مي‌تواني، چنين جربزه‌اي داري، چنين قدرت روحي داري كه وقتي وارد شدي ديدي آن گوشه مجلس گناه است، قُرص بايستي و بگويي گناه را رد كن، نبايد انجام بدهيد، برو. نمي‌تواني نرو، خيلي واضح است. اجازه اين است همه شما اجازه داريد در هر كجا كه هستيد هر كاري را بكنيد،‌ كار حرام نكنيد، كار مكروه هم نكنيد. يك مقدار انسان دقيق‌تر باشد كار مكروه هم نبايد بكند، واجبي هم ترك نشود، اين اجازه امام زمان است. اجازه بگيريد. آقا اين مجلس را خود تو مي‌داني آنجا بروي، بله. داماد را در بين خانم‌ها مي‌آورند، بله، يكي از كارهايي كه رسم هم شده است كه دامادِ جوانِ آرايش كردهِ خوش‌لباس را مي‌آورند كه مي‌خواهند خانم‌ها اين آقاي داماد را ببينند و يقيناً اكثر آن‌ها هم با نظر…، كسي كه براي خدا به داماد نگاه نمي‌كند، براي چه چيزي نگاه مي‌كنند؟‌ يك مجلسي بود ما گفتيم لابد اين‌جا رسم است، گفتيم لابد عروس را هم در بين آقايان مي‌آورند، گفتيم: چرا او بله، اين نه؟ گفتند: آخر… گفتم: چه فرقي مي‌كند، او به زن‌ها نامحرم است، عروس هم به مردها نامحرم است. همانطوري كه خدا در قرآن مي‌فرمايد: «قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»[15] مي‌فرمايد: «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ»[16] زن‌ها به مردها نگاه نكنند، مردها هم به زن‌ها نگاه نكنند. دو تاي آن كنار هم است. هر كاري غير از اينكه قرآن گفته است انجام بدهيد برخلاف صراط مستقيم است، برخلاف صراط مستقيم است. مي‌توانيد جلو را بگير، بگو: آقا اين آقاي داماد نبايد در بين زن‌ها بيايد. ناراحت مي‌شوند، به جهنم ناراحت مي‌شوند. خدا ناراحت بشود اشكال ندارد، اين‌ها ناراحت نشوند. دو تا فاميل، همه موافق هستند. غلط مي‌كنند موافق باشند. خدا مخالف است، دو تا فاميل كي هستند. نمي‌دانم رسم است، بيخود كرديد كه در يك امت اسلامي رسمي را برخلاف اسلام ترسيم كرديد، اين حرف‌ها خيلي واضح است، ماها خوب مي‌توانيم…، يك وقتي من خيلي دنبال يكي از بزرگان مي‌دويدم، گفتم: يك چيزي به من بگو كه من هميشه عمل كنم و سعادتمند بشوم، اين جمله را گفت، اول به نظر من خيلي سبك رسيد، گفتم من را از سر خود وا كرده است. الآن هم بعضي‌ها پيش من مي‌آيند، من يك چيزي كه به آن‌ها مي‌گويم، آن‌ها مي‌گويند: اين ما را از سر خود وا كرد، مي‌بينند خيلي مختصر و خيلي خلاصه است. ولي كلام خيلي «ما قلّ و دلّ»[17] بهترين كلمات آن كلامي است كه قلّ است، يعني كم باشد و به جا باشد، دليل باشد، راهنما باشد. به من گفت: هر كاري را مي‌داني بد است‌ نكن، به جان شما، بعد از چند روز كه ما دنبال اين مي‌دويديم. گفت: اين را ما به تو قول مي‌دهيم، هر كاري را كه مي‌داني بد است نكن، هر كاري هم كه مي‌داني خوب است بكن. من هم الآن، امشب…، به خدا قسم اگر يك كلمه آن آقا در اين جمع تأثير بكند سعادت دنيا و آخرت را داريد. آقا هر كاري را كه مي‌دانيد بد است نكنيد. ‌خود شما، وجدان شما، راهنماي شما، امام شما وجدان شما باشد، وجدان شما مي‌داند كه بد است نكنيد. هر كاري را هم كه مي‌دانيد خوب است بكنيد. كه خداي تعالي «مَنْ عَمِلَ بِمَا يَعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»[18] كسي كه عمل بكند به آنچه كه مي‌داند…، شما اين كار را بكن، خدا از آن علمي كه «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ»[19] آن علم، از آن علم لدوني به اصطلاح شما، از آن علم تو را نصيب مي‌كند، آنچه را كه نمي‌داني به تو الهام مي‌كند. آقا هر چه مي‌داني بد است نكن، اين‌ها را حالا علي‌الحساب انجام بده…، و اين را انسان متعهد باشد، ماها در شبانه روز خيلي كارهايي مي‌كنيم كه مي‌دانيم بد است و خيلي كارها را هم ترك مي‌كنيم كه مي‌دانيم خوب است، نه،‌ اين‌طور نباشيم،‌ دقيق. خدا به تو علم آنچه را كه نمي‌داني تعليم مي‌دهد، اين هم يك وصيت به حق است. من آن روز گفتم: خيلي متشكر،‌ ولي در دل خود خيلي دلخور شده بودم كه اين آقا چرا به من نگفته است كه پنجاه روز روزه بگير، نمي‌دانم چهل شب نماز شب بخوان، اين‌طور حرف‌ها به من نزده است و آمدم اين طرف، ديدم همه حرف‌ها را به من زده است،‌ فكر كردم، ديدم همه حرف‌ها را در همين دو كلمه گفته است و من اگر اهل عمل باشم خيلي حرف به من گفته است، و خدا مي‌داند بزرگترين حرف است، حكيمانه‌ترين حرف است، كه هر چه مي‌داني بد است نكن، وجدان تو قاضي باشد، خود تو قاضي باش. انسان مي‌داند كه بايد با امام زمان خود ارتباط داشته باشد. در قرآن شريف است، شما اين روايتِ ذيل اين آيه شريفه را، برويد در كتاب برهان است، البته شايد براي همه ميسر نباشد ولي براي اهل علم و علما كه ميسر است، ذيل آيه شريفه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا»[20] اين سوره هم همين را اشاره كرده است كه «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» اين‌جا مي‌گويد «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا» در ذيل اين كلمه «رابِطُوا» يعني اي «رابِطُوا مع إمامکم المنتظر» با امامي كه انتظار آن را دارد رابطه پيدا كنيد، قبل از اينكه ايشان تشريف بياورد. يعني مي‌شود رابطه…؟ بله. يك وقت هست انسان مي‌خواهد دكان باز كند، به مردم بگويد آقا من با امام زمان رابطه دارم، شما نامه‌اي، سهم امامي، چيزي داريد بدهيد من خدمت ايشان بدهم، اين نه، نمي‌شود. اين رابطه را نگفتند، اين رابطه ظاهري است. اين رابطه ظاهري را در زمان غيبت كبري ممنوع كردند وإلّا رابطه روحي پيدا كنيد، مي‌گوييد: نه. من يك برنامه به شما مي‌گويم، شما همين‌طوري كه الآن من توصيه مي‌كنم و إن‌شاءالله يك عده شما هم هستيد، صبح كه از خواب بلند مي‌شويد تا نشستيد بگوييد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ» مي‌خواهيد بخوابيد، بگوييد آقا اجازه مي‌دهيد، ببخشيد، بخواب. در شبانه‌روز مدام به ياد امام زمان خود باشيد. وقتي حمام مي‌رويد غسل زيارت حضرت بقيةالله را بكنيد. در حرم علي بن موسي الرضا، جاي بزرگي است، وقتي وارد مي‌شويد يك نگاهي… اگر مي‌خواهيد ببينيد يك رفيق شما از شهر شما آمده است، يا اگر اهل مشهد هستيد در حرم قرار داريد او را ملاقات كنيد، احتمال قوّي دارد كه در حرم باشد، چطور اطراف را نگاه مي‌كنيد، يك نگاهي اطراف بكنيد، اين كه ضرر ندارد، شايد امام زمان را ببينيد. يك قدري به فكر او باشيد، دعا براي وجود مقدس او بكنيد. اظهار محبت بكنيد، هر نوع اظهار محبت…، چون اين اظهار محبت‌هاي ما مثل ران ملخي نزد سليمان بردن است، هر كاري هم اگر مي‌خواهيد بكنيد…، اين كار‌ها را يك مدتي حسابي بكنيد، به خدا قسم رابطه روحي قوّيي با امام زمان پيدا مي‌كنيد كه هر وقت بخواهيد با حضرت ارتباط برقرار مي‌كنيد. شما عمل بكنيد ببينيد، تجربه، با اينكه اين كارها را نبايد تجربه كرد. افراد غافل خدمت امام زمان مي‌رسند، افرادي كه غافل هستند، يعني حاج علي بغدادي غافلِ غافل است. شما مي‌گوييد حاج علي بغدادي؟ بله، سيد رشتي غافلِ غافل است. حاج محمد علي فشندي در عرفات، در خيمه امام زمان آمده است نشسته است، غافلِ غافل است. بله، اين‌ها غافل هستند، خدمت حضرت رسيدند. آن‌قدر غافل است كه حضرت مي‌فرمايد: اين پول را تو بگير براي پدر من يك عمره انجام بده، مي‌گويد: اسم پدر شما چيست؟ مي‌گويد: اسم پدر من حسن است، اسم خود شما چيست؟ مهدي، هيچ، اصلاً حواس او جمع نيست. حاج علي بغدادي آن‌قدر غافل است…، مي‌خواهم بگويم اگر شما غافل نباشيد بهتر از او خدمت حضرت مي‌رسيد، حالا یا حضرت کاری کرده اند که او غافل شود يا خود او غافل بوده است، ما به اين كاري نداريم، الآن غافل است، فعلاً غافل است كه آن همه معجزات را در راه مي‌بيند…، إن‌شاءالله امشب برداريد اين قضيه را در مفاتيح بخوانيد، اين همه معجزات در راه مي‌بيند هيچ انتقال هم پيدا نمي‌كند كه اين آقا كيست كه با من دارد راه مي‌رود؟ حرف‌ها، صحبت‌ها، همه چيز تا مي‌رسند دمِ حرم موسي بن جعفر (عليه الصلاة‌ و السلام) چون در اذن دخول آن‌جا زيارت ائمه دستور است. وقتي مي‌گويد: «اَلسَلامُ عَلَيكَ يا أَبَاصالح المهدی» حضرت مي‌گويند: «و عَلَيكَ السَلام» باز هم نمي‌شناسند. باز هم غافل هستند. اين انسان‌هاي غافل امام زمان را مي‌بينند، چشم تو كه مدام اين طرف و آن طرف است كه آقا را پيدا كني، تو نمي‌بيني، چنين چيزي مي‌شود؟

مرحوم علامه حلّي دارد مي‌رود، سوار اسب است، يك آقاي عربي هم به صورت ظاهر دارد پياده راه مي‌رود، همراه ايشان است. مي‌گويد: در بيابان با هم هم‌صحبت شديم، داريم به سوي نجف مي‌رويم، هم‌صحبت شديم، حرف داريم مي‌زنيم،‌ يك مسائلي كم‌كم…، چون انسان با افراد عوام…، علما اين‌طور هستند، حالا علامه حلّي مرد بزرگواري بوده است، حرف عادي مي‌زند، حرف‌هاي معمولي را مدام…. مي‌بيند نه، اين عرب خوب پيش مي‌آيد، حرف كم‌كم رسيد به حرف‌هاي علمي و علمي و بالاتر و بالاتر، رسيد به يك جايي كه…، علامه حلّي با ساير علما در فتوا اختلاف دارد، ديد كه اين آقا، اين شخص، نظر ديگران را دارد مي‌گويد، نه اين‌طور است، ما روايتي نداريم و چه، ايشان گفت –آن‌وقت‌ها كتاب‌ها چاپ شده نبود، همه آن يكنواخت باشد، هر كسي يك كتاب خطي براي خود داشت- در كتاب تو اين روايت در حاشيه نوشته شده است، تو به آن توجه نكردي. كتاب‌هاي ديگر در متن است، براي تو در حاشيه است. او مي‌گويد: من تازه دارم… بله، حواس من جمع مي‌شود. اين از كجا كتاب من را در خانه…، خود من نديدم، ايشان در حاشيه كتاب من ديده است. مي‌گويد: در اين بين شلاق از دست من به زمين افتاد، همان چيزي كه دست او براي راندن اسب بود، ايشان خم شد، ‌اين را به من بدهد كه من ديگر پياده نشوم -ببينيد چه آقاي خوبي داريم، به خدا قدر او را نمي‌دانيم- در همين بين گفتم: در زمان غيبت كبري مي‌شود خدمت امام زمان رسيد؟ فرمود: چطور نمي‌شود خدمت ايشان رسيد كه دارد شلاق تو را به دست تو مي‌دهد. ببينيد، آن‌وقت حواس تو كه جمع هست، تو كه هميشه به ياد آن حضرت هستي، نمي‌تواني رابطه پيدا كني؟ رابطه خيلي ساده است «رابِطُوا» رابطه پيدا كنيد. ما از امام زمان خود غافل هستيم، خدا مي‌داند. وصيت مي‌كنم، سفارش مي‌كنم آقايان، براي اينكه به اين آيه لااقل امشب عمل كرده باشيم و شما هم عمل كنيد كه هميشه به ياد امام زمان خود باشيد. از امام زمان خود غافل نشويد، به خدا امام مهرباني است، خدا دشمنان امام زمان را لعنت كند كه حضرت را به ما طوري معرفي كردند كه ما هميشه از ايشان بترسيم، بگويند برو دعا كن امام زمان نيايد، اول گردن من و تو را مي‌زند. به قدري رئوف است، به قدري مهربان است كه اين حرف‌هاي دشمنان را بايد به خود آن‌ها تحويل داد. بله گردن او را مي‌زند كه اين حرف را مي‌گويد. امام زمان براي إحياء ما آمده است، نه براي از بين بردن ما. إن‌شاءالله ايشان تشريف مي‌آورند مي‌بينيد كه چقدر مهربان هستند. خدا مي‌داند ‌آن‌هايي كه رابطه روحي با حضرت دارند اين‌قدر مهربان است كه جعفر كذاب…، آقا اين جعفر عموي ايشان آن‌قدر اذيت كرد كه حساب ندارد، در عين حال مي‌فرمايد: ما عفو و گذشت را از آل يعقوب، از يوسف گرفتيم…، كه من در يك جا گفتم: آقا جان تو معلم يوسف هستي، يوسف بايد بيايد درِ خانه تو و عفو و گذشت را درس بگيرد. مي‌گويد: «وَرِثْنَا الْعَفْوَ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ»[21] ما عفو را از آل يعقوب ارث گرفتيم. ديگر نگوييد جعفر كذاب، بگوييد جعفر تائب، توبه او را قبول كرديم. «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»[22] اين‌قدر مهربان است. نه به خاطر اينكه عموي ايشان بود،‌ نه. شماها تجربه بكنيد، صبح و شب به ياد امام زمان باشيد، ببينيد چه مي‌بينيد؟ ببينيد چقدر مهرباني به شما خواهد كرد، ببينيد چقدر كار و بار شما، دنياي شما، زندگي شما، زن شما، بچه، همه مطابق ميل شما مي‌شود، رو به راه، خيلي سالم، خيلي خوب. خدا مي‌داند اين تجربه شده است و هر چقدر هم از امام زمان غافل باشيم بيشتر گرفتار هستيم، بيشتر بدبخت هستيم. انسان به جايي مي‌رسد…، شما فكر نكنيد سيد بحرالعلوم يك موجودي بود كه از آسمان افتاده است، به جايي انسان مي‌رسد كه…، سيد بحرالعلوم نشسته بود يك نفر از در وارد شد، شاگردان هم اطراف او نشسته بودند، آن شخص مي‌گويد: من نزديك‌تر به سيد بودم. يك كسي گفت: آقا در زمان غيبت كبري مي‌شود خدمت امام زمان رسيد؟ ايشان چيزي نفرمود، سر خود را پايين انداخت. فرمود: چطور نمي‌شود خدمت ايشان رسيد و حال اينكه مكرر من را در بغل گرفته است. بله، در بغل گرفته است. اين حرف‌ها چيست؟ مي‌شود خدمت امام زمان رسيد؟ نمي‌شود؟ اين مسئله‌اي نيست كه خدمت شما عرض شود كه احتياج به استدلال براي شيعه داشته باشد. دو دو تا چهار تا به اصطلاح، آقا يك فردي با اين بدن مثل بدن ما كه در بين مردم دارد زندگي مي‌كند، در بين مردم راه مي‌رود، مي‌رود و مي‌آيد…، من يقين دارم همه شماها كه اين‌جا نشستيد امام زمان را ديديد، همه شما، منتها نشناختيد، به فكر ايشان نبوديد، يعني خواهي نخواهي، گاهي مي‌شود انسان در يك مجلسي مي‌نشيند،‌ دنبال يك نفر هم دارد مي‌گردد ولي او را نمي‌شناسد، اين كنار او نشسته است، مجلس هم تمام مي‌شود مي‌رود…، ما يك جريان اين‌طوري داشتيم. دنبال يك نفر مي‌گشتيم، خيلي دوست داشتم او را ببينيم، در يك مجلس كنار من هم نشسته بود، او را نمي‌شناختم، بعد هم مجلس تمام شد و رفتيم، دفعه دوم كه منزل او رفتم، ديدم اين آقا، ما دو سه ساعت كنار هم نشسته بوديم، آن‌جا نشناختم. خودِ… چنين جرياني دارد، در همين كتاب ملاقات من نوشتم كه يك اصفهاني مي‌گويد: من در خواب ديدم از منزل دارم بيرون مي‌آيم و يك عده علماي اصفهان طرف منزل ما دارند مي‌آيند، به من گفتند: منزل تو روضه است، تو كجا مي‌روي؟ گفتم: منزل ما روضه نيست؟ گفتند: نه روضه است، تو خبر نداري. من برگشتم، مي‌خواستم با عجله داخل بروم، به من گفتند: آقا امام زمان در مجلس هست باادب خدمت ايشان برو. من وارد شدم، ديدم بله آقا آن بالا نشستند. رفتم جلوي ايشان، دوزانو نشستم، دست ايشان را بوسيدم،‌ گفتم: آقا من شما را خيلي ديدم، كجا شما را ديدم؟ در روايت دارد كه وقتي حضرت ظهور مي‌كنند همه مي‌گويند اين آقا را ما خيلي ديديم. در مجلس ما بود، آن‌جا نشسته بود، اي واي ما آن‌جا پشت خود را به ايشان كرده بوديم، اي واي ما اصلاً به ايشان اعتنا نكرديم. بله، آقا من شما را خيلي ديدم، حضرت فرمود: در آن شب در مسجدالحرام به ياد داري؟ آمدي لباس‌هاي خود را پيش من بگذاري و براي وضو گرفتن بروي، مفاتيح را مي‌خواستي روي لباس خود بگذاري، گفتم: زير لباس‌هاي خود بگذار. گفت: به ياد آوردم، در بيداري اين جريان شده بود و من آن شب تا صبح در مسجدالحرام با امام زمان (عليه الصلاة‌ و السلام) نماز مي‌خواندم، با هم نشسته بوديم، از همه جا حرف مي‌زديم. نه اينكه انسان غافل…، اگر غافل باشيد اين‌طور كلاه سر شما مي‌رود و فكر هم نمي‌كردم كه…. تا آخر هم احتمال ندادم، بعد هم احتمال ندادم كه امام زمان باشد. حواس جمع باشد. گمانم كه تويي. چنين حالتي داشته باشيم. هيچ اشكالي ندارد و إن‌شاءالله اگر چنين حالت عشق و انتظار و محبتي به امام زمان پيدا كنيد مكرر خدمت حضرت مي‌رسيد، مكرر.

به هر حال شب تولد است، يعني امروز طبق آنچه نوشتند ميلاد مسعود زينب كبري (سلام الله عليها) است كه خدمت شما گفتم كه چه صفاتي داشت. از همه بيشتر حضرت زينب (سلام الله عليها) مردم را توصيه به حق مي‌كرد، خود او هم طرفدار حق بود. در آن خطبه‌اي كه در كوفه بيان مي‌كند تمام حقايق را براي مردم بيان مي‌كند، در آن وضع خاص. در ميان زن‌ها بعد از فاطمه زهرا زني به جلالت و عظمت و قدرت روحي و اراده تكويني و تشريعي به پاي حضرت زينب كبري نرسيد. از كارهايي كه حضرت زينب (سلام الله عليها) كرد استفاده مي‌شود كه حضرت اراده تكويني داشت، يعني به كائنات اگر امر مي‌كرد نباشد نبودند. اراده تكويني، منتها بنده خدا است. در بازار كوفه وقتي مي‌خواهد خطبه بخواند سروصدا…، معلوم است شما فرض كنيد الآن يك تظاهراتي باشد، مخصوصاً زنگ شتر و هلهله افرادي كه در اطراف ايستادند و شادي‌ها و اين‌ها هم باشد، مي‌دانيد صداي شما به فرد كناري شما نمي‌رسد، حضرت زينب (سلام الله عليها) با يك اشاره گفت: «أُسكتوا»  زنگ شترها از صدا افتاد، اين اراده، اراده تكويني است آقايان، خيلي مهم است، يعني زنگ شتر ديگر صدا نمي‌كرد. تمام صداها در گلوها و هر كجا بود خفه شد، چون بلندگو كه نبود، حضرت زينب وقتي مي‌خواست حرف خود را بزند، مي‌خواست تمام مردم آن شهر يا لااقل آن‌هايي كه در خيابان بودند بشنوند و شنيدند، اراده تكويني. معرفت او به مقام مقدس پروردگار ببينيد چيست، من گاهي فكر مي‌كنم واقعاً ما نمي‌توانيم درك بكنيم، نمي‌فهميم. شما مي‌دانيد امام يعني چه؟ امام به اصطلاح مخلوق خدا است ولي در تمام صفات مَثَل اعلاي پروردگار است. مَثَل اعلاي پروردگار. سيدالشهداء مَثَل اعلاي پروردگار بود. فقط فرق او بين خدا و خود او اين بود كه او بنده خدا بود يك، دوم مخلوق خدا بود وإلّا در صفات نمونه خدا و مَثَل اعلاي پروردگار بود.

اين شخص را، اين امام را، دست مي‌كند زير بدن حضرت سيدالشهداء كه در گودي قتلگاه افتاده است، خيلي اين جمله عجيب است، اين ترجمه عين عبارت عربي است، كه خدايا اين قلیل قربانی را از آل محمد قبول بفرما. ببينيد در مقام معرفت چقدر مهم است، اين قرباني كوچك را قبول كن، خيلي عجيب است، يعني در مقابل پروردگار اگر دوازده امام هم قرباني بشوند باز هم كوچك هستند، خدا اين‌قدر بزرگ است، خيلي معرفت است، خدا مي‌داند ماها اصلاً نمي‌توانيم درك بكنيم كه زينب كبري چقدر معرفت داشت. آن‌قدر اين خانم بامعرفت است، باعظمت است كه در روز يازدهم…، اين‌ها مي‌خواهند به ما مطلب بگويند، ما را در جريان قرار بدهند وإلّا همه اين‌ها صحنه‌هايي است براي رشد معارف ما، در مقابل ابن زياد…، وقتي ابن زياد مي‌گويد: «هل رأيت صنع الله عليك»  ديدي خدا با تو چه كرد؟ مي‌گويد: «مَا رَأَيْتُ [مِنَ الله] إِلَّا جَمِيلًا»[23] من از خدا هيچ چيز جز خوبي نديدم. در صبح يازدهم محرّم امام سجاد دارد نگاه مي‌كند به بدن سيدالشهداء (عليه السلام) و حال او منقلب شده است و امام سجاد دارد به صورت ظاهر خود را از دست مي‌دهد -عرض كردم اين‌ها براي رشد معارف ما است- يك دفعه زينب به او نگاه مي‌كند و مي‌گويد: تو حجت خدا هستي. مي‌گويد: اين هم بدن حجت خدا است اين‌جا افتاده است، و او را نگه مي‌دارد. خيلي حرف است، يعني او را از…،‌ حالا انسان نمي‌تواند بگويد گاهي بعضي از برنامه‌ها را انجام مي‌دهند –ما نمونه‌هايي داريم- كه مقام مقدس آن كسي كه منظور نمي‌شود، مردم او را نمي‌شناسند بشناسند. مكرر نقل كردم در حديث كسايي كه مورد اتفاق همه است و سند آن بسيار صحيح است، پيغمبر اكرم وقتي در خود ضعفي مي‌بيند «إنّي لاجد في بدنى ضعفا»[24] بدن او ضعيف مي‌شود، خسته مي‌شود، به فاطمه زهرا پناه مي‌برد و ايشان كساي يماني را روي بدن پيغمبر مي‌كشد «و صرت أنظر إليه و إذا وجهه يتلألأ» صورت پيغمبر مثل ماه مي‌درخشد و ضعف او برطرف مي‌شود و طوري شاد مي‌شود كه امام حسن را در بغل مي‌گيرد، امام حسين را در بغل مي‌گيرد، علي بن ابيطالب، فاطمه زهرا، يك مجلس خيلي شادي برپا مي‌شود. در اثر ضعف به فاطمه زهرا پناه مي‌برد. حضرت علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) وارد بر فاطمه زهرا مي‌شود…، حالا چرا اين كارها را مي‌كنند؟ براي اينكه فاطمه زهرا را به حساب بياورند، دشمنان به حساب بياورند، بدانند كه فاطمه و پيغمبر و علي با هم فرقي نمي‌كنند. علي بن ابيطالب وارد مي‌شود مي‌بيند كه فاطمه زهرا يك مطالبي از آن غيب مكنون دارد بيان مي‌كند كه علي بن ابيطالب خدمت پيغمبر برمي‌گردد و مي‌گويد: يا رسول الله از حوادثي كه هنوز به ما خبر آن نرسيده است –كه بحث آن خيلي مفصل است- فاطمه داشت مي‌گفت. حضرت رسول مي‌فرمايد: «فَاطِمَةُ مِنِّي‏ و أنَا منها» بله، اين‌ها براي خاطر اين است كه شما زينب و فاطمه زهرا را هم بشناسيد، ائمه را كه جزو وظايف ما است بشناسيم. زينب كبري (سلام الله عليها) تالي تلو معصوم است، يعني اگر بنا بود ما پانزده تا معصوم مي‌داشتيم، يكي از آن‌ها هم يقيناً حضرت زينب بود كه مقدم بر همه بود، حتي بر ابوالفضل، حتي بر حضرت علي اكبر. عجيب است، ‌آن استقامتي كه زينب كبري (سلام الله عليها) دارد عجيب است، شما ببينيد شب يازدهم محرّم هشتاد نفر زن و بچه در مقابل سي هزار دشمن، در بيابان، دشمني كه به هيچ چيز رحم نمي‌كند، او با كمال صلابت و عظمت اين‌ها را نگهداري مي‌كند. كنار گودي قتلگاه مي‌رود با بدن برادر حرف مي‌زند، نماز شب خود را هم آن شب مي‌خواند، كه امام سجاد فرمود: من ديدم عمه من زينب آن شب نماز شب خود را نشسته خواند. اميدواريم ما هم از اين بي‌بي، از اين بانوي دو عالم پيروي كنيم و در استقامت در راه دين آن‌چنان استوار باشيم كه بتوانيم همه مشكلات را حل كنيم و از خدا جز خوبي هيچ چيز نبينيم.

من امشب ديگر نمي‌گويم چراغ‌ها را خاموش كنند و آن حالت…، چون گاهي هم مي‌شود كه با شاد بودن انسان حاجت مي‌گيرد و إن‌شاءالله آقاي جواد آقاي فاني چند تا شعر اگر داريد بخوانيد،‌ دوستان هم از شما به وسيله شيريني پذيرايي كنند و بعد هم إن‌شاءالله زيارت آل ياسين را بخوانيم. من چند تا دعا مي‌كنم، اين چند تا دعا را با توجه آمين بگوييد. پروردگار به آبروي زينب كبري (سلام الله عليها)، به آبروي امام زمان خود، تو را قسم مي‌دهيم ما را در راهي كه امام زمان ما دوست دارد قرار بده. همه ما را به كمالات روحي برسان. از جميع رذايل ما را محفوظ بدار. خدايا معرفت امام زمان را نصيب ما بفرما. ارتباط با امام زمان را نصيب همه ما بفرما. خدايا به آبروي وليعصر عيدي كامل به همه ما عنايت بفرما. «رحم الله من يقرأ فاتحه مع الصلوات»

 

 

 



[1]. عصر، آيات 1 تا 3.

[2]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 391.

[3]. توبه، آيه 67.

[4]. شمس، آيه 9.

[5]. فرقان، آيه 28.

[6]. اعراف، آيه 179.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 108.

[8]. همان، ج ‏97، ص 130.  

[9]. همان، ج ‏24، ص 212.

[10]. جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص 39.  

[11]. طلاق، آيه 12.

[12]. الكافي، ج ‏2، ص 176.

[13]. همان، ج ‏1، ص 341.

[14]. بحار الأنوار، ج ‏16، ص 95.  

[15]. نور، آيه 30.

[16]. همان، آيه 31.

[17]. الغارات، ج ‏2، ص 839.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏40، ص 128. 

[19]. مصباح الشريعة، ص 16.

[20]. آل عمران، آيه 200.

[21]. الكافي، ج ‏8، ص 308.

[22]. يوسف، آيه 92.

[23]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 116.  

[24]. مسكن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، ص 153.  

۲۰ شعبان ۱۴۱۳ قمری – ۲۴ بهمن ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر قرآن بوسیله روایات

مطالبى راجع به تفسير قرآن ۲۴/۱۱/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف أنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

من یک مقدمه‌ای درباره تفسیر قرآن قبلاً عرض کنم که قرآن را افراد بشر، دانشمندان بشری به انحا مختلف تفسیر کرده‌اند. تنها و تنها روشی که هم از نظر روایات و هم از نظر عقل و هم از نظر قرآن مجید مورد تأیید است و روش بسیار صحیحی است، تفسیر آیات به روایات معصومین (علیهم الصلاة و السلام) است. اما از نظر خود قرآن، در قرآن مجید خدای تعالی می‌فرماید: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»[1] تأویل همان تفسیر است. چون در خود قرآن تفسیر و کلمه تفسیر نیامده است و در لغت هم که مراجعه می‌شود، تفسیر و تأویل یک معنا دارد. تفسیر و تأویل قرآن را کسی نمی‌داند، مگر خدا. این‌جا در قرآن‌ها یک اجازه وقف دادند. گفتند که… بیشتر اهل‌سنت این جمله را این‌طور کردند، این آیه را  این‌طور کردند: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا». «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» را جدا کردند.

برای ما و برای منظور ما فرقی نمی‌کند، اهل‌بیت عصمت و طهارت این‌طور قرائت کردند که «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» یعنی «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» را به الله عطف گرفتند. فرق این دو معنا این می‌شود که هیچ‌کس تأویل و تفسیر قرآن را نمی‌داند، مگر خدا. این‌جا اهل‌ سنت که وقف کردند، تمام کردند. یعنی فقط خدا تأویل قرآن را می‌داند. ما که می‌گوییم این‌جا جای وقف نیست، معتقد هستیم که «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» یعنی خدا تأویل قرآن را می‌داند و راسخین در علم هم می‌دانند. چه ما این جمله «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» را تأویل عطف به «إلاَّ اللَّهُ» بگیریم یا نگیریم، از نظر این معنایی که من می‌خواهم عرض کنم، فرق نمی‌کند. مسلماً تفسیر قرآن را کسی جز خدا نمی‌داند. به این عرض بنده دقت کنید. این قرآنی که خدا نازل کرده، در قرآن آمده است که قرآن «تِبْيَانَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»[2] است. یعنی بیانگر هرچیزی است.

تمام احکام دین، تمام معارف دینی، تمام علومی که لااقل مربوط به دین باشد که تمام اوصیاء و خود پیغمبراکرم آنچه در تفسیر قرآن فرموده‌اند، همه آن‌ها یک دهم آنچه که بعد حجة بن الحسن (روحی فداه) خواسته، نمی‌شود. یعنی وقتی که آن حضرت ظهور کنند، به خاطر اینکه استعدادها ترقی می‌کند، رشد فکری زیاد می‌شود و همه باید در مکتب قرآن بنشینند و از قرآن استفاده کنند، آن مطالبی که حتی در ظاهر قرآن هم استفاده نمی‌شود، مطالبی که در مجملات قرآن است، مطالبی که در بتون قرآن است، آن‌ها را امام زمان (علیه الصلاة و السلام) برای مردم، برای مردمی که آن‌وقت آماده پذیرش مطالب هستند… چون در حقیقت بشریت مثل یک طفل هفت ساله از زمان حضرت آدم تا زمان پیغمبراکرم به کلاس‌های شش‌گانه نشسته است.

حضرت آدم بوده است و کلاس اول را ترتیب داده، حضرت نوح کلاس دوم را، حضرت  ابراهیم کلاس سوم، حضرت موسی کلاس چهارم، حضرت عیسی کلاس پنجم و پیغمبراکرم و سایر ائمه این کلاس ششم و کلاس نهایی را ترتیب دادند و این اساتید پشت سر هم که «لَنْ يَفْتَرِقَا».[3] پیغمبراکرم فرمود: این کتاب از این  اهل‌بیت جدا نمی‌شوند، هرگز هم جدا نمی‌شوند. نمی‌شود استاد باشد، کتاب نباشد. کتاب باشد، استاد نباشد. در یک دانشگاهی باید هر دو با هم باشند، از هم جدا نشوند. لذا این کتاب مقدس که «تِبْيَانَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» است، پیغمبراکرم به اندازه‌ای که زمان او اقتضاء داشت، ۲۳ سال در توضیح آیات قرآن مطالبی فرمود. ما زمانی «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ» فقط خدا تأویل این قرآن را می‌داند.

من به یکی از علمای اهل‌سنت گفتم، گفتم که خدا تأویل این قرآن را می‌داند، آیا به پیغمبر او تأویل قرآن را فرموده و برای آن حضرت توضیح داده یا نداده است؟ اگر بگویید که نداده، این قرآن به درد ما نمی‌خورد، چون فایده‌ای ندارد. چون وقتی به پیغمبراکرم توضیح مطالب مجمل قرآن گفته نشد، حالا پر از حقایق باشد، به درد دیگران هم نمی‌خورد. اگر بگویید که فرموده است که ذات مقدس پروردگار فرموده است. آیا زمان بعثت تا وفات پیغمبر ایجاب می‌کرد که همه مطالب را برای همه بگوید یا خیر؟ مسلماً هیچ‌کس ادعا نمی‌کند که پیغمبراکرم توانسته باشد از نظر ظرف زمانی تمام حقایق قرآن را برای همه مردم گفته باشد. ما در این‌جا می‌گوییم: برای همه که نگفت، اگر برای یک نفر هم نگفته باشد و از دنیا برود، باز این قرآن بیهوده… آن‌همه حقایقی که در باطن آن است، این‌ها بیهوده می‌شود. پس حتماً باید لااقل به یک نفر… یک فرد خوش‌استعداد و خوش‌درکی را در امّت خود پیدا کند و تمام حقایق را برای او بگویید تا او بعد از پیغمبر برای مردم بیان کند و این کار انجام شده و آن شخص… من به او گفتم، به شما واگذار می‌کنیم، بروید تحقیق کنید و ببینید که در میان اصحاب پیغمبر چه کسی بر تمام علوم و معارف قرآن بیشتر از همه اطلاع داشت؟

به قول آن دانشمند بزرگ، «احتياج الكلّ إليه و استغناؤه عن الكلّ دليل على أنّه إمام الكلّ»[4] اینکه علی (علیه الصلاة و السلام) به هیچ‌یک از اصحاب پیغمبر احتیاج نداشت و مسئله‌ای را از احدی سؤال نکرد و همه از او سؤال کردند، دلیل است بر اینکه او امام همه است. بنابراین، علی بن ابیطالب (علیه الصلاة و السلام) هم برای همه مردم نتوانست در مدت عمر خود همه ما معارف قرآن را بیان کند. باز همین مطلب درباره علی بن ابیطالب و قرآن پیش می‌آید که اگر بگوییم به یک نفر هم نگفت… ما اگر خواستیم با یک سنی صحبت کنیم، از همین آیه که «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ» از همین جمله این‌ها را… و معصومین معتقب ما که ما به آن‌ها اعتقاد داریم، ثابت می‌کنیم. یک‌یک از ائمه هم در زمان خود و هم اینکه امام قبلی اگر همه تأویل قرآن را به همه مردم گفته باشد، باید همه مردم اطلاع داشته باشند و زمان آن‌ها ایجاب نمی‌کرده است. پس حتماً به یک نفر گفتند، برویم آن یک نفر را تحقیق کنیم.

زمان امام صادق آن یک نفر در مسلمان‌ها چه کسی بوده است؟ تحقیق کنیم ببینیم که آن یک نفر در زمان امام باقر چه کسی بوده است؟ و یقیناً تا امروز خیلی از آیات هست که هنوز معنای آن‌ها ظاهر نیست. «حم»،[5] «عسق‏»[6] که در قرآن آمده است، یعنی چه؟ «الم»،[7] فواتح سور، این‌ها در قرآن هست. آیا خدا بی‌فایده این‌ها را نازل کرده است؟ می‌توانیم چنین حرفی بزنیم؟ خدا کار بی‌فایده کرده است؟ آیا این‌ها هیچ معنایی ندارد؟ درباره معنای این جملات که قدر مسلّم است و فواتح سور است، بعضی افراد مطالبی روی ذوقیات خود گفته‌اند، ولی اشارات آن را نگفته‌اند و آیات زیادی است. من این روایت را در کتاب مجمع‌البحرین دیدم و در جای دیگر هم ندیدم که هر حرفی از قرآن هفتاد هزار معنا دارد. خیلی است. خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: «لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ»[8] در این قرآن همه‌چیز هست. یعنی شما یک قرآنی را می‌بینید که در سی جزء، در نهایت هر طور هم که چاپ شود، شاید بیشتر از هزار صفحه نباشد، اما خود قرآن می‌گوید: همه‌چیز در این قرآن هست.

حالا آیه «وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ»[9] اگر منظور قرآن نباشد، ولی قدر مسلّم است که «تِبْيَانَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» منظور خود قرآن است و همه معارف و حقایق را نه وقت این یازده امام ایجاب می‌کرده که برای ما بگویند و نه مردم استعداد فهم آن را داشتند. این بچه‌ای که تازه وارد کلاس ششم شده است و نمی‌تواند حقایق را درک کند، حتی روایاتی که در توضیح و تفسیر قرآن می‌فرمودند، آن‌ها را هم نمی‌توانستند درک کنند. «رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ»[10] به تعبیر ما خیلی از مطالب هست که شما می‌شنوید و برای دیگران نقل می‌کنید، ولی خود شما نمی‌فهمید، بعدی‌ها خواهند فهمید.

خدا مرحوم آیت‌الله بروجردی را رحمت کند که در محضر دو نفر از شاگردان خوب آن مرحوم هستیم. من این جمله را از ایشان شنیدم، شاید هم مکرر می‌فرمودند که این روایاتی که در کتب است، مثل یک بقچه‌بندی‌هایی است که دیگران برای ما آوردند. ما باید آن‌ها را باز کنیم، ببینیم که در بقچه، در این چمدان، در این بسته‌بندی چیست؟ روایات را «صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»[11] خود احادیث «أحادیثنا روایاتنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ». هم سخت است، هم مشکل است و هر کسی نمی‌تواند کُنه این روایات ما را بفهمد. یا باید نبی مرسل باشد، یا باید مَلَک مقرّب باشد و یا «مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ»[12] یعنی مراحل کمالات را طی کرده باشد و هر مرحله‌ای هم که گذرانده، امتحان محکمی داده باشد، خدا هم او را امتحان کرده باشد و قلب ممتحن باشد و امتحان شده باشد، تا تازه روایات را بفهمد، تا چه برسد به آیات قرآن.

امام صادق (علیه الصلاة و السلام) به ابوحنیفه می‌فرمایند: یک حرف از قرآن را نمی‌فهمید. مردی بوده عرب، دانشمند بوده، الآن در زمان ما شاید صدها میلیون از مسلمان‌ها مقلّد ایشان هستند. امام صادق می‌فرماید: یک حرف قرآن را نمی‌فهمید. وقتی هر حرفی از قرآن هفتاد هزار معنا داشته باشد، چطور ممکن است که ابوحنیفه بفهمد؟ و امام عصر (ارواحنا فداء) که تشریف می‌آورند، دنیا را بعد از آنکه پُر از عدل و داد کردند، به اصطلاح استعدادها رشد کرد و هر فرد عامی عامی به اندازه یک مرجع تقلید استعداد و علم پیدا کرد، آن‌جا تازه حضرت شروع به بیان کردن حقایق قرآن می‌کند و پرده از روی حقایق قرآن برمی‌دارد. آن‌جا است که ما می‌فهمیم که بعضی از معارف چه‌قدر از… ما فکر می‌کردیم که این‌ها راجع به ائمه غلوّ است، این‌ها زیاده‌روی است. آن‌وقت متوجه می‌شویم که ائمه (علیهم السلام) خیلی بالاتر از این حرف‌ها بودند. خدا در بین مردم روی زمین یک عده را انتخاب کرده است. این‌ها مصطفین هستند.

آدم، نوح، آل ابراهیم… خود ابراهیم جزء مصطفین است. از آیات دیگر هم استفاده می‌شود. اما وقتی آل او جزء مصطفین بودند، خود به طریق اولی. حضرت موسی، آل‌عمران جزء مصطفین هستند. ۱۲۴ هزار پیغمبر جزء مصطفین هستند. اما همه این‌ها در مقابل این چهارده نور مقدس… گفت: «فلم أزل خيارا من خيار»[13] سیوطی، وقتی ما سیوطی را می‌خواندیم، یک روایتی آن دانشمند سنی، صاحب کتاب سیوطی دانشمند ادبیات است. او روایتی نقل می‌کند، می‌گوید که خدای تعالی از میان بنی‌آدم قریش را انتخاب کرد، از میان قریش بنی‌هاشم را، از میان بنی‌هاشم پیغمبراکرم را و از قول رسول‌اکرم می‌گوید: «فلم أزل خيارا من خيار». اختیارشده از اختیارشده‌ها. یعنی این چهارده نور پاک و فرزندان آن‌ها، این شجره طیبه، این شجره‌ای که «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ»[14] این شجره‌ای که «تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ»[15] این شجره‌ای که دائماً از وجود آن‌ها فیض به تمام مردم دنیا می‌رسد «تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ». یعنی در همه وقت‌ها، فصلی ندارد. در تمام فصول، در تمام زمان‌ها باید از این شجره طیبه استفاده شود و لذا به این نتیجه می‌رسیم که تفسیر قرآن فقط باید از دو لب خاندان عصمت (علیهم الصلاة و السلام) باشد، تفسیرهای دیگر هرچه باشد، باطل است، هرچه باشد.

تفسیرهایی از ذوقی… یک آقایی خواسته پرچم خود را بالاتر از پرچم پیغمبراکرم و خاتم‌الاولیاء باشد و این‌ها، آیات قرآن را در کتاب‌های خود تفسیر کرده، بر خلاف مذاق اهل‌بیت و طبق ذوقیات خود و از جایی که خدا می‌خواهد آبروی مردم بی‌اعتنای به خاندان عصمت را ببرد، یک مزخرفاتی در تفسیر خود نوشته است که «يضحك الثكلى»[16] یعنی وقتی جلوی زن بچه مُرده بگویند، می‌خندد. من نمی‌خواهم بگویم که چه تفسیرهایی از قرآن شده است؟ چه مطالبی گفته شده است؟ یک وقتی با خود فکر می‌کردم که اگر انسان این‌ها را جمع کند و یک مجلس شادی باشد، این‌ها را بگوید، بخندند و برای خنده و تفریح خوب است. همه شما که در این مجلس نشستید… یک نمونه آن را عرض می‌کنم. شیطان را چطور موجودی می بینید؟ شیطان یک موجود شریر مردم‌آزار رانده الهی و دور از همه‌چیز است. دیگر حالا شیطان است. هر بدی را که می‌خواهید تشبیه کنید، به شیطان تشبیه می‌کنید. یکی از این مفسرین می‌گوید: شیطان افسر دربار پروردگار است که وقتی کسانی می‌خواهند به دربار پروردگار نزدیک شوند، اگر نااهل باشد، پاچه آن‌ها را نمی‌گیرد، آن‌ها را رد می‌کند.

بعد می‌گوید… جالب این قسمت است. می‌گوید: یک وقتی حضرت موسی با شیطان برخورد کرد، به شیطان گفت که تو چرا یک سجده نکردی که این همه گرفتاری برای خود درست کنی؟ شیطان -این‌ها دروغ است. من از قول آن دانشمند منحرف این مطالب را عرض می‌کنم- گفت که من به حضرت آدم سجده نکردم که مثل شما نشوم. به حضرت موسی گفت. گفت: مثل من؟ بله. مگر برای من چه اتفاقی افتاده است؟ من پیغمبر اولوالعزم هستم. گفت: درست است شما پیغمبر اولوالعزم هستید، همه‌جور انسان درست و حسابی هم هستید، ولی در عشق و محبت به خدا خوب نیامدید. آن‌جا که گفتید: «رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ إِلَيْكَ»[17] خدا گفت: «انظر الی الجبل» اگر شما اهل محبت بودید، چشم خود را از خدا برنمی‌داشتید، به کوه نگاه نمی‌کردید. ببینید چه… و من پیشانی را که برای خدا روی خاک گذاشتم، به حضرت آدم که سهل است، به هیچ‌کس، در مقابل هیچ‌کس سر به سجده نمی‌گذارم. من در عشق پاک هستم. شما در عشق پاک نبودید، من می‌خواهم مثل شما نشوم.

شما را به خدا قسم کسی که درِ خانه اهل‌بیت عصمت و طهارت منحرف می‌شود، چطور شیطان این تصوف و فلسفه و بعضی از مسائلی که در بین ما نشو و نما کرده است، این‌ها نتیجه فکر کسانی است که متصوفه و گرایش به متصوفه دارند. اگر من بگویم که صاحب این کلام چه کسی است؟ شما تعجب می‌کنید. می‌گویم، هیچ مانعی هم ندارد. شیخ محمود شبستری در کتاب درس دین این مطلب را با شعر هم گفته است که دیگر نمی‌شود بگوییم که شاید نویسنده به او نسبت داده است. لااقل اسم شیخ محمود شبستری را شنیدید. او در کتاب درس دین… در همین کتاب‌های من هست و اگر الآن در کتاب‌های خود من کتاب درس دین شیخ محمود شبستری موجود نباشد، من در پاسخ ما، فکر می‌کنم جلد اول باشد که اشعار او نقل کردم، این‌ها را گفتیم. در تفسیر آیات قرآن… ما در هر چیزی اگر از درِ خانه اهل‌بیت (علیه الصلاة و السلام) جدا شدیم، این را بدانید… چون یک عده‌ای از آقایان اهل لباس نیستند، من می‌شناسم، طلبه هستند، مشغول تحصیل هستند و بنده این را تذکر می‌دهم که اگر از درِ خانه معصومین… مگر اینکه مسلمان نباشیم، مگر اینکه به علی و خاندان او پشت پا زده باشیم، مگر اینکه به تاریکی علی بن ابیطالب را دیده باشیم و زین سبب غیری بر او بگزیده باشیم والّا از درِ خانه اهل‌بیت جدا شدن همان و گمراه شدن همان. خدا می‌داند.

اگر من بخواهم برای شما نقل کنم، همان‌ مقداری که در حافظه من است، شاید یک کتاب شود در انحرافات مفسرینی که بر خلاف گفته‌های خاندان عصمت و طهارت تفسیر قرآن می‌کنند و هر عقلی می‌فهمد که این‌ها غلط است. این آیه قرآن «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» روایات آن‌قدر فراوان است. امام (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید که اگر کسی قرآن را تفسیر کرد، درست هم تفسیر کرده است، تصادفاً به روایات مراجعه کرده و دیده که درست تفسیر کرده است. ذوق آن با تفاسیری که ائمه کردند، تطبیق کرده است. باز هم خطا کرده است. عجیب است که اگر اصابت هم بکند، خطا کرده است. کسی که تفسیر قرآن را به رأی خود بکند، «فَقَدْ كَفَرَ»[18] عجیب است. «فَقَدْ كَفَرَ» کافر است. کسی که قرآن را به رأی خود تفسیر کند، خدا قطعاً او را در روز قیامت در جهنم قرار می‌دهد. این‌ها چرا؟ به رأی یعنی چه؟ یعنی بدون شنیدن از صادقین، بدون شنیدن از خاندان عصمت.

من در یک جلسه‌ای در قم خدمت آقایان هم عرض کردم، زیر نظر آیت‌الله گلپایگانی و دارالقرآن تشکیل شده بود. در آن‌جا برای جمع زیادی از متخصصین علوم قرآن این بحث بود که این آیه اگر روایت نداشته باشیم، ما هم مثل سنی‌ها تفسیر می‌کنیم که منظور از اهل‌بیت، زن‌های پیغمبر هستند. چون خود آیه این‌طور می‌گوید. من اول از خود آیه اثبات کردم که می‌شود زن‌های پیغمبر باشند، چون هرجایی که اهل‌بیت آمده است، در آیه دیگر «أَ تَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ»[19] به زن حضرت ابراهیم خطاب می‌شود و با کلمه «کُم» هم خطاب می‌شود. ضمیر مذکر برای اهل‌بیت آمده است، حال زن منظور باشد یا مرد منظور باشد. حضرت موسی به زن خود می‌گوید: «فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ»[20] من از دور آتشی می‌بینم، شاید بروم و برای شما جلیقه آتش بیاورم. می‌گوید: «کُم» و هر کجا که اهل آمده است… حالا این بحث علمی است که نمی‌خواهم وقت شما را به روی این بگیرم. فقط چیزی که به ما می‌گوید که این اهل‌بیت، علی بن ابیطالب بوده و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین روایت است.

امّ سلمه خدمت رسول‌اکرم آمد و می‌خواست وارد کساء شود، حضرت فرمود: «أَنْتِ عَلَى خَيْرٍ»[21] تو خوب هستی، جای خود باش، شما وارد نشو. همه روایات می‌گوید که منظور زن‌های پیغمبر نبودند. ما از چه راهی غیر از روایات می‌توانیم کشف کنیم که منظور از اهل‌بیت در این آیه، این پنج نفر یعنی پیغمبر و علی و فاطمه و حسن و حسین (صلوات الله علیهم اجمعین) بوده‌اند. از چه راهی؟ و اگر گفتیم هم زن‌‌های پیغمبر بودند و هم این چهار نفر یا این پنج نفر. حالا وقتی که عایشه با علی بن ابیطالب جنگ کرد، دو تا معصوم که نمی‌توانند با یکدیگر جنگ  کنند. می‌شود که دو معصوم با یکدیگر جنگ کنند، لشکرکشی کنند، به خون یکدیگر تشنه باشند و آن وضع را به وجود بیاورند، جنگ جمل را به وجود بیاورند؟ نمی‌شود، دو معصوم که با هم جنگ ندارند. اگر آیه تطهیر هم در شأن علی بن ابیطالب بود، آن مورد اتفاق است و هم در شأن عایشه نازل شده است… این‌جا در این جنگ چه شد؟ حق با کدام آن‌ها بود؟ قطعاً یکی از آن‌ها معصوم نبود. نمی‌شود دو معصوم، آن هم در آن حد، آن همه لشکر جمع کنند و جنگی شود و علی بن ابیطالب آن‌ها را شکست دهد، آن تشکیلات.

ما راهی نداریم. به خدا قسم کسی که می‌گوید می‌شود درِ خانه غیر اهل‌بیت رفت و از آن‌ها می‌شود استفاده کرد، می‌شود گفت که اصلاً در اساس اسلام و مسلمان بودن  او حرف است. راهی نداریم جز اینکه به خاندان عصمت و طهارت مراجعه کنیم، در تفسیر قرآن، در احکام خود، در هر چیز حتی در مسائل روحی و معنوی و زندگی مادّی و دنیایی خود. شما ببینید آن‌هایی که یک دلی بسته به امام عصر (روحی فداء) دارند، الآن خدمت آقایان همین صحبت بود. آقا در دعای ندبه می‌خوانید، از القاب مقدس حضرت بقیةالله است که «أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيَاءِ»[22] دوست امام زمان بشوید، خود آقا معزّ الاولیاء است. اولیای خود را عزیز می‌کند، دوستان خود را عزیز می‌کند، برای آن‌ها محبوبیت در دل‌ها ایجاد می‌کند. «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»[23] این آیه قرآن است. مراجعه کنید که منظور از «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» چیست؟ محبت خاندان عصمت را داشته باشید، پشت سر آن‌ها حرکت کنید، خدای تعالی در دل مردم محبت شما را ایجاد می‌کند. اصلاً مردم بی‌جهت شما را دوست دارند.

حال این آقا خیلی خوشتیپ است؟ خیر. پولدار است؟ خیر. شما از تقوای او خبر دارید؟ خیر. شما از علم او اطلاع دارید؟ خیر. نمی‌دانم به چه دلیل او را دوست دارم. خدا می‌داند که خود من در عمر خود این را تجربه کردم، مکرر هم دیدم که افرادی بودند که خود من نسبت به آن‌ها عشق می‌ورزیدم و نمی‌دانستم این در چه حدی از محبت و ولایت به امام زمان (صلوات الله علیه) است. نزدیک می‌شدم، نزدیک می‌شدم، می‌دیدم که نه، یکپارچه عشق است، یکپارچه محبت است، همان هم ما را کشیده و به یکدیگر نزدیک کرده است. بیاید واقعاً تصمیم بگیریم که امام زمان خود را دوست داشته باشیم، او را در خود… می‌خواستم این تعبیر را بکنم، زبان من لال که بگویم او را در خود راه بدهیم، در میان خود او را قبول داشته باشیم.

من چند هفته قبل گفتم که دشمنان امام زمان می‌خواهند به صورت‌های مختلف امام زمان را از ما جدا کنند. حالا به صورت عالِم باشد، به صورت جاهل باشد، به صورت مقدس باشد، به صورت بهایی باشد، فرقی نمی‌کند؛ به صورت‌های مختلف. یکی از آن‌ها این است که نمی‌شود امام زمان را در زمان غیبت کبری دید. این همه دیدند، همه دروغ می‌گویند؟ سید بحرالعلوم، علامه حلّی، شیخ انصاری، سید بن طاووس، مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی، این‌همه در کتاب‌ها نوشتند، همه دروغ… که دل شما نمی‌خواهد. بعضی از ‌آن‌ها نادان هستند. ما با یکی از آن‌ها چانه زدیم، گفتیم که شما چرا می‌گویید نمی‌شود خدمت امام زمان رسید؟ گفت: چطور می‌شود که من با این علم و دانش و تقوای خود خدمت امام زمان نرسیدم، فلانی، نمی‌دانم حاج علی بغدادی بی‌سواد رسیده است؟ گفتم: من فهمیدم که چرا نرسیدید، اگر خود شما نمی‌دانید، من فهمیدم. همین غرور، همین من، این برای شما حجاب است، حجاب است. یک عده می‌گویند: می‌شود خدمت امام زمان رسید، ولی نمی‌شود شناخت. ما می‌گوییم: این را یک مقداری قبول داریم. اما اگر خود حضرت بخواهد که خود را معرفی کند، باز هم نمی‌شود شناخت؟ خود حضرت مصلحت دانسته که خود را این‌جا معرفی کند.

علامه حلّی (رضوان الله  تعالی علیه) می‌گوید: من داشتم در بیابان می‌رفتم، سوار استر بودم. دیدم که یک شخص عربی پیاده پا به پای من می‌آید، با او صحبت کردم، مدام مطلب بالا رفت، بالا رفت، به صحبت‌های علمی رسید. تا رسید به یک مسئله‌ای که من با فقها اختلاف داشتم. دیدم او هم همان نظر فقهای دیگر را می‌گوید. گفتم: این مدرکی ندارد. دیدم که آن شخص عرب به من گفت که شما مدرکی در کتاب -حالا کتاب‌های سابق خطّی بوده، همه یک چاپ نبوده است- در کتاب شما، در حاشیه نوشته‌اند، در صفحه فلان… در بقیه کتاب‌ها در متن است. علت اختلاف شما با سایر علما در این است. یک مرتبه در ذهن من آمد که این چه کسی است که از حاشیه کتاب من که خود من آن را مطالعه کردم و ندیدم، او می‌داند، او اطلاع دارد؟ به او گفتم که در زمان غیبت کبری می‌شود خدمت امام زمان رسید؟ در همان موقع شلاق من… مثلاً آن چیزی که… چوبی، شلاقی، هرچه بوده که در دست من بود، افتاد. ایشان خم شد، برداشت و به من داد و گفت: چطور نمی‌شود خدمت امام زمان رسید که الآن دارد به دست شما شلاق شما را می‌دهد؟ این دروغ می‌گوید؟ این توأم با این معجزه. این قضیه‌ای است که حتی در مفاتیح نوشتند.

حاج علی بغدادی می‌گوید: من درِ حرم حضرت موسی بن جعفر (علیه الصلاة و السلام) وقتی رسیدم، حضرت به من فرمود که امام زمان خود را می‌شناسی؟ گفتم: بله، می‌شناسم. گفت: سلام کن. گفتم: «السلام علیک یا صاحب الزمان» حال به چه عبارت گفته است. دیدم حضرت برگشت، آقا برگشت و گفت: «و علیک السلام». حاج علی بغدادی که مرحوم حاجی نوری در نجم‌الثاقب می‌نویسد اگر هیچ قضیه‌ای نبود جز همین قضیه، کافی بود برای اثبات اینکه می‌شود در زمان غیبت خدمت امام عصر (ارواحنا فداء) رسید. به این حرف‌های دشمن‌ها توجه نکنید و یکی دیگر از حرف‌ها… بعضی می‌گویند که آدم تا به کمالات زیادی نرسد، نمی‌تواند خدمت امام زمان برسد. این هم درست نیست. خیلی‌ها… ناصبی خدمت حضرت رسیده است، سنی خدمت حضرت رسیده است و خلاصه هر کسی که قبول داشته، خدمت حضرت رسیده است. این را برای چه می‌گویند؟ برای اینکه اگر ما خواستیم بگوییم، تشرفی برای شما حاصل شد، خواستید بیان کنید، لازمه آن این باشد که من از شخصیت‌های باتقوای خیلی در درجه بالا هستم و لااقل نقل نکنید. خیر، همه می‌توانند خدمت حضرت… هر کسی را که حضرت اراده کند… امام عصر (علیه الصلاة و السلام) می‌تواند به سنگی هم و ممکن است لیاقت تشرف به محضر خود را بدهد و اگر به لیاقت ما باشد، سلمان هم لیاقت ندارد، پیغمبراکرم که بالاتر از امام زمان بود، چطور ابوسفیان با آن کثافت هر روز خدمت پیغمبر می‌رسید و چشم او به جمال پیغمبر می‌افتاد و شما انسان محبّ امام زمان، درست است که اهل تقوا نیستید، خدمت امام زمان نرسید؟ این هم یک راه آن است. همه می‌توانند خدمت حضرت برسند، همه می‌توانند واقعاً ارتباط داشته باشند. ارتباط از آن‌طرف که هست. این ارتباط از ناحیه امام عصر هست. «أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ».[24]

الآن نیمه شعبان نزدیک است، بدانید ارتباط از طرف امام زمان (صلوات الله علیه) برای همه شما هست. شما هم ارتباط برقرار کنید. ارتباط باید دو طرفی باشد، اگر یک طرفی بود، ربط می‌شود. ارتباط دو طرفی است. می‌گوییم: ما کجا امام زمان را پیدا کنیم؟ امام زمان همه‌جا هست. شما همین امشب که زیارت آل‌یاسین را می‌خوانید، می‌گویید: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللَّهِ»[25] خطاب به حضرت می‌کنید. شما این خطاب را اگر امام زمان نیست و نمی‌شنود، چطور خطاب می‌کنید؟ حرف شما بی‌خود است. تمام زیارت‌ها همین‌طور می‌شود. حتی نماز شما «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ».[26] سنی‌ها هم همین اتفاقاً «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ» را می‌گویند. خطاب به یک فردی که نمی‌شنود، غایب است، درست است؟ آن هم در نماز انسان بیاید. پس همه‌جا هستند. یعنی جزء اعتقادات اسلامی ما است که روح مقدس آن‌ها احاطه بر همه ماسوی‌الله دارد و صدای ما را می‌شنوند.

از این‌طرف گوش ما هم باز شود، دل ما هم باز شود. گوش ما کَر است، دل ما تاریک است. می‌گویند: مورچه را آب برد، گفت: دنیا را آب برد. خورشید پشت ابر است. ما نمی‌گوییم خورشید پشت ابر است، خورشید پشت ابر نیست، ما پشت ابر هستیم. ابر یک تکه‌ای است که روی سر ما آمده است. خورشید که یک عالَم را نور می‌دهد. اصلاً کره زمین در مقابل خورشید چیزی نیست، تا چه برسد به ابری که روی مشهد واقع شده است. خیر، خورشید پشت ابر است. امام زمان پشت ابر است، در غیبت است. آخر تو در غیبت هستی. پیغمبراکرم امام عصر را به خورشید تشبیه کرده است. منتها ما چه کنیم؟ ما لحاف را روی سر خود کشیدیم، می‌گوییم: دنیا تاریک شده است. شما زیر لحاف رفتید و دنیا را تاریک می‌بینید. امام عصر (روحی فداء) بر «ما سوی الله» حکومت می‌کند. شما هم سر خود را از زیر لحاف بیرون بیاورید، از پشت ابر بیرون بیاورید، چشم خود را به جمال حضرت بیندازید، گوش خود را باز کنید «وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها»[27] شما خیال می‌کنید چشم دارد.

من یک کوری را دیدم، هرچه می‌خواستم به خود بقبولانم که او کور است، نفهمیدم. چشم‌های او باز است، به من هم نگاه می‌کند. بعضی از کورها این‌گونه هستند. این مردمی که امام زمان را حاضر و ناظر بر خود نمی‌بینند، خدا را حاضر و ناظر بر خود نمی‌بینند، «لَهُمْ أَعْيُنٌ» ولی این چشم او درست نیست «لا يُبْصِرُونَ». این با آن چشم نمی‌بیند. می‌گویید خیر، جلوی او بروید، به او این‌طوری کنید، می‌بینید که هیچ عکس العملی نشان نمی‌دهد. بروید در مقابل او قرآن بخوانید «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا…»[28] می‌بینید که بله، هیچ فرقی نمی‌کند که انسان درِ گوش آن حیوان قرآن بخواند یا درِ گوش این. معجزات و آثار حجة بن الحسن… این دوست عزیز ما که آن هفته هم ایشان را معرفی کردیم و امشب هم دومرتبه عرض می‌کنم که برای من گفتند، می‌گوید: آن آقا دست روی غده سرطان سر من گذاشت -که این‌جا تشریف دارند- و دعای فرجی را خواند. در دعای فرج دارد: «يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ»[29] یعنی پناه، پناه، پناه. «الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ»[30] یعنی پناه، پناه. خوب پناه بگیر.

این‌ها… ما کجا هستیم؟ حال اگر یک کسالت جسمی را معالجه کنند که کار آن‌ها هم معالجه کسالت جسمی نیست، این را هم بدانید. این جسم ما، جسد ما مثل حیوان است، یعنی مثل حیوان است. روح ما اصل ما است. آن‌ها برای معالجه روح آمدند. مثل اینکه یک دکتری که بنا است بهترین معالجات را می‌کند، چند گاهی دامپزشکی کند، دامی را و یک حیوانی را معالجه کند، ما بگوییم احسنت، عجب طبیب خوبی است. این‌ها برای معالجه جسم نیامدند. قرآن «الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ»،[31] «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ»[32] هدایت است. این کتاب هدایت است، نه «شِفاءٌ لِلنَّاسِ»،[33] «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ»[34] شفا… ما فکر نکنیم که… من به خاطر دارم خدمت یکی از مراجعی که الآن در نجف هستند،  گفتم که این روایت که هر کسی که سینه درد دارد، قرآن بخواند. چون «وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ»[35] این روایت چطور است؟ آیا در خود قرآن هست که قرآن شفایی است برای آنچه که در سینه است. سینه من درد می‌کند، سرماخوردگی دارم. روایت دارد که قرآن بخوانید. ایشان فرمودند که این معنای ظاهر قرآن نیست، این تعبیر است. گفتم: چطور؟ گفتند: «شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ» منظور یعنی مرض‌های سینه نیست، این «شِفاءٌ لِما فِي…» در روح انسان اگر مرضی هست، قرآن شفا است. این روایت تأویل قرآن است، یعنی ظاهر قرآن می‌خواهد چیز دیگری بگوید و همین‌طور هم هست، درست است. فرمایش بسیار خوبی است.

با اینکه آن‌ها برای این کارها نیامدند، در عین حال برای اینکه ما اهل جسد هستیم، اهل مادیات هستیم، اهل ظاهر هستیم، اهل آن‌ چیزی هستیم که به چشم خود می‌بینیم، این همه معجزات، این همه کرامات، این همه محبت‌ها، این همه مریض‌ها را شفا می‌دهند. پس بیایم واقعاً با امام زمان خود آشتی کنیم، ارتباط برقرار کنیم. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا».[36] در کتاب الزام الناصب… من این روایت را در آن‌جا دیدم «أی رابطوا مع إمامکم المنتظر» با امامی که انتظار آن را دارید، رابطه برقرار کنید. ان‌شاءالله، امیدوار هستیم که همه ما بتوانیم از محضر پُرفیض ایشان در زمان غیبت ایشان و در زمان حضور ایشان و در زمان ظهور ایشان استفاده کاملی بکنیم.

مصائب حضرت علی‌اکبر را خواندیم. بسیار به‌جا و مناسب بود. چون بنا به نقلی یازدهم این ماه تولد حضرت علی‌اکبر (علیه الصلاة و السلام) است. فضایل حضرت علی‌اکبر را سیدالشهداء در بحرانی‌ترین موقعیت‌ها گفت که ثبت تاریخ شد. اگر جای دیگری حضرت این جملات را می‌فرمود، شاید این‌طور ثبت تاریخ نمی‌شد. اما یک جایی فرمود که ثبت شد. همه نوشتند، مسلّم شد. علی‌اکبر به طرف لشکر می‌رود –ببینید لحظه حساسی است- حضرت سیدالشهداء اول یک آیه قرآن می‌خواند «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ».[37] بعد می‌فرماید: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء القَوم»[38] خدایا تو شاهد باش. تو شاهد باش در این قوم… چرا؟ چه چیزی را شاهد باشم؟ چه کسی با این‌ها جنگ می‌کند؟ این‌ها چه کسانی هستند؟ همیشه یک طرف باطل را می‌شود از طرف او شناخت. یعنی اگر طرف حق بود… پیغمبراکرم درباره عمّار فرمود: «يَقْتُلُكَ فِئَةٌ بَاغِيَةٌ»[39] همین روایت سبب شد که معاویه و اسباب آن مطرود مسلمین شدند. شما را چه کسی می‌کشد؟ یک جمعیتی که این‌ها تجاوزگر هستند، ظالم هستند.

در جنگ صفین عمّار به دست معاویه و اصحاب معاویه کشته شد. همه گفتند که خود عمروعاص رفت و معاویه را… کار خراب شد. عمّار را کشتند… این روایت را همه ما نقل کردیم. گفت: حال آن را درست می‌کنم، من شیطنت دارم. عمّار را علی کشته است. چطور علی کشته است؟ اگر علی این پیرمرد را از مدینه با خود این‌جا نمی‌آورد یا از کوفه برنمی‌داشت این‌جا بیاورد، کشته نمی‌شد.  او سبب کشته شدن او است. به اصحاب… ولی کسی قبول نکرد. پس بنابراین، حمزه سیدالشهداء را هم پیغمبر کشته است. حنظله قصیر الملائکه را هم پیغمبر در جنگ آورده است. این که حرف نشد، معلوم است که مطلب چیست. حضرت علی‌اکبر (علیه السلام) با قومی مبارزه می‌کند که این‌ها در مقابل پیغمبر قرار گرفتند. یعنی حضرت سیدالشهداء می‌خواهد با این جمله بگوید که این‌ها در مقابل پیغمبر قرار گرفتند، در مقابل اسلام قرار گرفتند. «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»[40] ببینید دیگر چیزی باقی نگذاشته است. انسان یا ساختمان بدنی دارد که «خَلقاً» است، یا ساختمان روحی دارد که «خُلقاً» است یا در سخنرانی و بیان کلمات که «منطقاً برسولک» است. چیز دیگری هم باقی نمی‌ماند.

«کنّا إذا اشتقنا أن ننظر الی رسولک» ما اگر مشتاق می‌شدیم که به پیغمبر نگاه کنیم، به علی‌اکبر نگاه می‌کردیم. تا این‌جا فضیلت حضرت علی‌اکبر فکر می‌کنم در همین دو، سه جمله حضرت سیدالشهداء روشن شود. جزء مصطفین است، جزء کسانی است که پیغمبراکرم و ائمه اطهار و خود سیدالشهداء به آن نظر دارند. فرزند رشید حضرت سیدالشهداء (علیهم الصلاة و السلام) است. من می‌خواهم از این‌جا به بعد جملات را که عرض می‌کنم، چراغ‌ها خاموش بشود. شب جمعه است. ماه شعبان است. امیدوار هستیم که خدای تعالی امشب با نظر لطف و عنایت خود به ما نظر کند. علی‌اکبر در مقابل دو چشم حسین بن علی (علیه السلام) به سوی لشکر رفت. جنگ نمایانی کرد. عده زیادی را به خاک هلاکت انداخت. همین‌طور که شنیدید، نوشتند که دویست نفر از شجعان عرب را روی زمین انداخت. به طرف پدر برگشت. «يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَتَلَنِي»[41] پدر عطش مرا کُشت «وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِِ قَدْ أَجْهَدَنِي»[42] سنگینی آهن مرا به ضعف انداخت.

آیا یک قطره آبی دارید که به من بدهید؟ حسین بن علی در جواب او فرمود: برگرد که امید است روز را شب نکنید، مگر اینکه از دست جدّ خود سیراب شوید. علی‌اکبر به طرف لشکر برگشت، شمشیری به فرق نازنین او خورد. سر را روی سر اسب گذاشت، دست‌ها را به گردن اسب انداخت، خون فرق مبارک او مقابل چشم‌های اسب را گرفت. اطراف بدن علی‌اکبر را گرفتند. «فقطّعوه بسیوف إربا إربا» با شمشیر آن‌قدر بر بدن علی‌اکبر زدند که بدن علی‌اکبر قطعه قطعه شد. همه با توجه، رو به قبله، «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» یا بقیة‌الله، یا صاحب‌الزمان. «[إِلَهِي‏] اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ»

 

 

 



[1]. آل‌عمران، آیه 7.

[2]. الكافي، ج ‏1، ص 59.

[3]. الكافي، ج ‏2، ص 415.

[4]. الرسالة العلوية في فضل أمير المؤمنين عليه السلام على سائر البرية، المقدمة، ص 9.

[5]. غافر، آیه 1.

[6]. شوری، آیه 2.

[7]. بقره، آیه 1.

[8]. کهف، آیه 109.

[9]. انعام، آیه 59.

[10]. همان، ص 403.

[11]. همان، ص 401.

[12]. همان، ص 23.

[13]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ‏7، ص 109.

[14]. ابراهیم، آیه 24.

[15]. همان، آیه 25.

[16]. بحار الأنوار، ج ‏58، ص 217.

[17]. اعراف، آیه 143.

[18]. الكافي، ج ‏1، ص 87.

[19]. هود، آیه 73.

[20]. طه، آیه 10.

[21]. بحار الأنوار، ج ‏35، ص 213.

[22]. همان، ج 99، ص 107.

[23]. مریم، آیه 96.

[24]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 107.

[25]. همان، ج ‏53، ص 171.

[26]. همان، ج 81، ص 23.

[27]. اعراف، آیه 179.

[28]. شمس، آیات 1 و 2.

[29]. بحار الأنوار، ج ‏53، ص 275.

[30]. همان.

[31]. اسراء، آیه 9.

[32]. بقره، آیه 2.

[33]. نحل، آیه 69.

[34]. اسراء، آیه 82.

[35]. یونس، آیه 57.

[36]. آل‌عمران، آیه 200.

[37]. همان، آیه 33.

[38]. بحار الأنوار، ج ‏45، صفحات 42 و 43.

[39]. همان، ج 33، ص 22.

[40]. همان، ج ‏45، ص 43.

[41]. مثير الأحزان، ص 69.

[42]. همان.

۶ رجب ۱۴۱۳ قمری – ۱۰ دی ۱۳۷۰ شمسی – تفسیر سوره تبت یدا ابی لهب

        تفسير سوره تبت يدا ۱۰/۱۰/۷۱

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله و الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ * ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ * سَيَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ * وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ * في‏ جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ».[1]

انسان اگر بفهمد که اعمال او در جایی ثبت می‌شود و این‌طور نیست که یک مدتی هر کاری کرد، بعد فراموش می‌شود و همیشه پروردگار متعال با همه افراد، با همه انسان‌ها در یک رابطه مخصوصی است که یکی از بزرگان می‌فرمود: خدای تعالی با هر فردی طوری رفتار می‌کند که آن فرد فکر می‌کند، خدا هست و او است و خدا یک مخلوق بیشتر ندارد و او هم همین شخص است. حالا چه این شخص خوب باشد، چه بد باشد. در دنیا افراد بد زیاد آمده‌اند. افراد خوب و اولیای خدا هم زیاد بوده‌اند. نام همه آن‌ها، نشانی آن‌ها، تمام خصوصیات آن ها در کتاب مکنون خداوند ثبت و ضبط است. روزی که ابی‌‌لهب آن حرکات را نسبت به حضرت رسول‌اکرم داشت، هیچ فکر نمی‌کرد که بعد از ۱۴۰۰ سال و بلکه شاید بعد از میلیون‌ها سال نام او به عنوان یک فرد پست بسیار بدعمل در کتاب جاودانه پروردگار ثبت شود و خدای مهربان، خدایی که «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ».[2] همیشه رحمت خدا بر غضب او سبقت دارد. خدایی که مهربان است، خدایی که محبوب همه است. این‌ خدا را آن‌چنان به غضب بیاورد، به خاطر اینکه یک چند روزی لجبازی کند، یک چند روزی هوای نفس خود را بر عقل خود مسلط کند و عزیز پروردگار، رسول‌اکرم را اذیت کند، این‌طور نام او به زشتی برده شود و در کتاب خدا، خدا او را نفرین کند.

«تَبَّتْ يَدا»[3] بریده باد، قطع باد دو دست ابی‌لهب. دو دست او بریده باد. پیغمبر ما را اذیت می‌کند، محبوب ما را اذیت می‌کند، آن کسی که ما او را از آن مقام بسیار باعظمت کوچک کردیم، کوچک کردیم، او را به خاطر محبت خود به بشر تنزل دادیم و او را در میان افراد بشر آوردیم و بشر با او اُنس می‌گیرد و خود او هم اظهار می‌کند… خود پیغمبر فرمود خدا به او دستور فرموده که «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[4] ای مردم من هم بشری مثل شما هستم، در بُعد بدنی، در بُعد ظاهری، به اصطلاح در بُعد مُلکی. من هم در میان شما راه می‌روم. «يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي‏ فِي الْأَسْواقِ»[5] هم غذا می‌خورد، هم در میان بازار راه می‌رود، همه کارهایی که دیگران می‌کنند، او هم می‌کند. اما یک روح باعظمتی دارد که بر «مَا سِوَى اللَّهِ»[6] و احاطه دارد. «يُوحى‏ إِلَيَّ»[7] کلمه «يُوحى‏ إِلَيَّ»… «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ». این «يُوحى‏ إِلَيَّ» یعنی یک ارتباط خاصی بین من و ذات مقدس پروردگار هست که خدای تعالی تنها از این راه و از این کوثر و از این مسیر رحمت خود را بر مردم نازل می‌کند. راه دیگری ندارد، چه در عالم معنا و چه در عالم ظاهر.

حتی فرزندان پیغمبر، حتی علی بن ابیطالب پرتویی از نور پاک رسول‌اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند و ما در دعای ندبه درباره یکی از این دوازده نفر عرض می‌کنیم: «أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ»[8] آن سببی که متصل بین آسمان و زمین است، رابط بین خدا و خلق است و محال است که پروردگار مستقیم به کسی محبتی یا رحمتی را نازل بکند، جز از طریق خاندان عصمت و امام هر زمان. که در بعضی از نوشته‌های خود نوشته‌ام، این مطلبی بود که یک وقتی… چون اکثر شما قطعاً یک مرتبه دیگر در همین مجلس از من شنیدید، نمی‌خواهم زیاد درباره آن صحبت کنم. ولی به مناسبت ماه مبارک رجب و اینکه این دعا هم در ماه رجب وارد شده است و آن این است که در دعای کمیل، همین شب‌های جمعه می‌خوانیم: «وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ».[9] رحمت پروردگار بر هر چیزی شامل می‌شود.

یعنی اگر خدا رحمت خود را نازل نکند، هیچ موجودی ایجاد نمی‌شود و در زیارت جامعه یکی از اسماء خاندان عصمت و طهارت، معدن رحمت است. پس باید رحمت خدا از معدن رحمت بر ما نازل شود و خدا هم فقط از معدن رحمت، رحمت خود را نازل می‌کند. «يَا مُرْسِلَ».[10] این برای دعای ماه رجب است: «يَا مُرْسِلَ الرَّحْمَةِ مِنْ مَعَادِنِهَا»[11] ای خدایی که رحمت خود را از معدن آن، از معادن آن ارسال می‌کنی. در هر زمانی از یکی از ائمه اطهار (علیه الصلاة و السلام) رحمت پروردگار نازل می‌شود. چنین پیغمبر باعظمتی را اذیت کنند، حالا به او کاری نداشته باشند، اعتنایی نکنند، یک مسئله است. اما سر راه او هیزم بریزند، به پاهای مقدس او سنگ بزنند. آخر این عزیز عزیزان مگر چه کرده بود که آن‌قدر او را اذیت کردند که فرمود: «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيت‏»[12] آن‌قدری که مرا اذیت کردند، هیچ پیغمبری را اذیت نکردند. یک نمونه اذیت‌هایی که بر پیغمبراکرم وارد شد، یک نمونه آن همان جمله‌ای است که در موقع وفات او به او گفتند. «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ»[13] این را همه کتاب‌ها نوشته‌اند. این مرد هذیان می‌گوید. «قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ».[14] آن پیغمبری که خدا فرموده که او از روی هوای نفس حرف نمی‌زند و این موضوع امروز حدود هشتصد میلیون طرفدار داشته باشد. ببینید چه‌قدر بد است. هشتصد میلیون مسلمان بگویند: البته… خوب پیغمبر چه اشکال دارد؟ حتی علمای بی‌درک آن‌ها، دانشمندان متعصب نافهم آن‌ها در کتاب‌ها بنویسند که مرض است دیگر، وقتی انسان مریض شد، چه پیغمبر باشد و چه غیر پیغمبر حرف‌های بیهوده می‌زند.

«قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ» درد بر او غلبه کرده و حرف‌های بیهوده می‌زند و هذیان می‌گوید، مهجور است. شما یک نمونه از اذیت پیغمبر را ببینید که چه‌قدر اذیت کردند. روز مبعث رسول‌اکرم روز اول مصیبت پیغمبراکرم بود. پیغمبراکرم تا سن چهل سالگی راحت در میان غار حراء تشریف می‌برد، آن‌جا با خدای خود مناجات می‌کرد. خدا قسمت شما کند که غار حراء را در مکه ببینید. من در آن‌جا دقت کردم. من هر دفعه‌ای که مشرّف شدم، تا توانستم غار حراء را رفتم، چون خیلی راه صعبی دارد، خیلی مشکل است. حتی مثلاً ما هفت، هشت، دَه نفر بودیم، رفتیم؛ یکی، دو نفر از ما موفق شدند به غار حراء برسند، بقیه در راه ماندند. دل من می‌خواست بروم و ببینم که کجا بوده است که پیغمبر حدوداً چند ده سال، یقیناً چندتا ده سال، اگر نگوییم از اول در آن‌جا با خدا مناجات می‌کرد. خیلی جای مهمی است. خدا وهابی‌ها را لعنت کند. اگر این مکان در دست شیعه می‌بود، اگر این مکان در دست مسیحی‌ها می‌بود، باور کنید ولو با تله‌کابین و امثال این‌ها راهی برای آن درست می‌کردند که مردم بروند و این محله را زیارت کنند. ولی باور کنید که راه عادی معمولی هم ندارد.

این جایی است که… من دقت کردم، وقتی انسان در غار حراء می‌ایستد، فقط جای یک نفر هم بیشتر نیست، به آن صورت غار هم نیست. یک محلی است که تقریباً شاید از آن‌طرف… یعنی مجموعاً پنج متر… آن‌طرف آن دیده می‌شود، این سمت آن هم که محل ورود آن است. آن‌طرف وقتی دیده می‌شود، خود مسجدالحرام دیده می‌شود. وقتی انسان در غار حراء می‌ایستد، دقیقاً مقابل مسجدالحرام است و خیلی جالب است. معلوم است که پیغمبراکرم در همان وقت‌ هم… البته این هست که اگر پیغمبر معکوس بایستد، رو به بیت‌المقدس است، رو به قدس است. یعنی در مکه… آن‌هایی که مسجد قبلتین را در مدینه دیده باشند، می‌دانند یک محور آن‌طرف است و یک محور هم مقابل آن این‌طرف است. تقریباً مقابل، حال ممکن است… ولی آن‌ چیزی که خود من احساس می‌کنم و به نظر من می‌آید، این است که پیغمبراکرم از قبل از بعثت، همین اعمالی که مسلمان‌ها… بعدها به او نازل شد که باید به مردم بگوید، قبلاً بر خود او نازل شده بود و نبی بود. چون در روایات شیعه و سنی وارد شده است: «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ»[15] من نبی بودم و حال اینکه هنوز آدم در بین آب و گِل بود و پیغمبر اکرم درباره علی بن ابیطالب هم می‌فرماید: «كنت ولیّا و آدم بين الماء و الطين»[16] تو ولی خدا بودی، تو ولی همه «مَا سِوَى اللَّهِ»[17] بودی، تو فرمانده بامحبت در تمام جن و اِنس بودی، آن روزی که هنوز حضرت آدم در بین آب و گِل بود.

روی این اصل پیغمبر… فکر می‌کنم چون تمام قرآن در شب قدر بر او نازل شده است و خیلی کم‌درکی و متأسف است انسان که در بعضی از تفاسیر خیال می‌کنند که در همین دنیا، در همین مدتی که پیغمبراکرم زندگی می‌کرد، در شب قدری این قرآن بر او نازل شد و قبل از آن چیزی نمی‌دانست. خیر، تقریباً سوره قدر بیانگر قدری است که در اول خلقت بوده است و نزول قرآن در اول خلقت بر پیغمبراکرم نازل شده است. البته منظور معانی قرآن است، نه الفاظ آن. الفاظ آن در این قالب‌بندی در همان ایامی بوده است که پیغمبراکرم مبعوث شده است، تا ۲۳ سال. والّا حقایق قرآن در آن شب اول قدری است که پیغمبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از آن روح مقدس آن حضرت خلق شده است و به هر حال چهل سال راحت در آن‌جا مشغول عبادت بود.

عبادتی هم که ما در این‌جا حرف آن را می‌زنیم، مثل عبادت‌هایی که یک عده‌ای از مقدسین مشغول هستند، تا به آن‌ها می‌گویند زیادت عبادت کنید، فوراً نماز می‌خوانند. آن هم نمازهای بی‌توجه، سر و دست و پا شکسته، خیر، هنوز عاشق خدا نشدید که ببینید انسان چطور با خدا اُنس می‌گیرد. من یکی از بزرگان را دیده بودم، همین‌طور می‌نشست، حتی لب او هم تکان نمی‌خورد، قلباً با خدا مرتبط بود، اشک شوق می‌ریخت. گاه‌گاهی بله می‌گفت. باور کنید، خدا می‌داند من به او که نگاه می‌کردم، یک حالی پیدا می‌کردم که فکر می‌کردم او هست و خدا و ما هم کنار تماشاگر هر دو هستیم. یک حال عجیب. نماز خواندن به جای خود، عبادت به جای خود، ذکر گفتن… همه این‌ها صحیح، هیچ حرفی در آن‌ها نیست. اما آن کسی که با خدا اُنس می‌گیرد… من یک نفر را می‌شناختم که او منتظر می‌شد که شب شود، کارها را رو به راه کند، برود در اتاق عبادت و با خدا بنشیند و حرف بزند. گاهی به زبان خود با خدا حرف بزنید. خدایی با خدا حرف بزنید.

خدای تعالی مثل ائمه اطهار و مخصوصاً حضرت بقیةالله احترامات زیادی از شما نمی‌خواهد. می‌گوید: «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً»[18] اگر خواستید امام زمان را زیارت کنید، باید ایستاده باشید، خیلی مؤدب. چون او در بدن ظاهری است و باید آداب ظاهری را حفظ کرد، حرفی در آن نیست. اما خدا این را از شما نخواسته است. «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً». ایستاده. برای کار دیگر ایستادید، با خدا حرف بزنید. «وَ قُعُوداً»[19] نشسته با خدا حرف بزنید. «وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ»[20] خوابیده. ای بابا من پای خود را دراز کنم. اشکال ندارد. اشکال ندارد. خدا خیلی نزدیک است. خدای مهربان است. «وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ» این‌قدر… یکی از بزرگان بود که می‌گفت: شب‌ها وقتی می‌خوابم، این‌قدر می‌گویم: خدا جان، قربان شما بروم، مدام اشک می‌ریزم و می‌ریزم، خوابم می‌برد. آن‌وقت این خواب «نومکم عباده». این خواب شما عبادت است. انسان چشم دل خود را باز کند، ببیند که خدا بالای سر او است، دست به سر او می‌کشد، سر او را به زانو… البته این‌ها…

چشم دل باز کن که جان بینی

این‌قدر محبت می‌کند. نمونه آن اصحاب کهف هستند. اصحاب کهف برای خدا یک پشت پا به دنیای خود زدند، یک پشت پا برای خدا به ریاست زدند، یک پشت پا به حرف مردم زدند، یک پشت پا به زن و بچه و زندگی و همه‌چیز زدند. حرکت کردم و رفتم در میان کهف، آن پناهگاه. خدای تعالی سیصد سال بالای سر آن‌ها نشست. «نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ»[21] این‌ها را پشت و رو می‌کرد. «ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» یعنی مثلاً فرض کنید اگر انسان یک ماه یک طرف بخوابد، زخم می‌شود. از این طرف می‌خوابد. «نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ» ببینید که چه‌قدر این خدا مهربان است. «وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ»[22] سگ آن‌ها را هم آن‌جا بود که کسی حق ورود نداشته باشد.

این خدای مهربان را… ما نمی‌توانیم بفهمیم که خدا یعنی چه؟ شاید از ما هم توقع نباشد، ولی توقع هست. خدا انسان را بشر خلق کرده، انسان خلق کرده که توقع هم دارد که با او اُنس بگیرند. منتها حواس ما پرت است. اگر چشم دل خود را باز کنیم، به خدا قسم اکثر ما به یک نوعی… نمی‌دانم چه عرض کنم که جسارت نباشد. می‌ترسم که به تمام مردم جسارت باشد و حتی به خود ما. یک انسان عاقل اگر در دیوانه‌خانه برود و نگاهی به دیوانه‌ها بکند… این‌ها چرا این کارها را می‌کنند؟ این کارها چیست که این‌ها می‌کنند؟ یک وقتی به برای کمک به دیوانه‌ها دیوانه‌خانه‌ای رفته بودم، گفته بودند که این‌ها نیاز زیادی دارند. یک شخصی بود که کمی عقل او… یعنی دیوانه‌تر از آن‌ها که نبود، کمی هم بهتر بود. آن‌ها هم شلوغ کرده بودند. گفتیم که چرا این‌ها این‌طور می‌کنند؟ گفت: عقل این‌ها کم است. او گفت که عقل این‌ها کم است. حال یک وقت است که یک دیوانه است، باز کمی می‌فهمد که عقل این‌ها کم است.

ما… من خود را می‌گویم: جزء این‌ها هستم. والّا ما چرا این کارها را می‌کنیم؟ کسی با خدای مهربان درگیر می‌شود؟ لجبازی می‌کند؟ با خدایی که هرچه دارید، از او است. اگر همین الآن اراده کند، نیستید. در مقابل چشم خود هم می‌بینید. سکته‌ها، این تصادف‌ها، این مسائل… چند شب قبل گفتند که داشتند در یک مغازه ساندویچ می‌خوردند، ماشین کامیون آمده توی مغازه رفته، هشت نفر را کشته است. آدم جایی امن‌تر از مغازه ساندویچ‌فروشی، مشغول خوردن غذا برای او ممکن است؟ چیست؟ حواس پرت است. انسان این‌قدر نادان، نافهم، این‌قدر انسان بی‌عقل… خدای مهربان که «وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»[23] کلمه عشق، روی یک معنایی که من یک زمانی درباره آن تحقیق کردم، گفتن این کلمه درباره خدا زشت است. نه اینکه فکر کنید محبت شدید زشت است، خیر. حالا اگر ما خیال می‌کنیم محبت شدید، عشق است. محبت شدید شدید، باید انسان درباره خدا از مجنون هم مجنون‌تر باشد. لیلی که ارزشی نداشت.

آن‌‌وقت پیغمبراکرم در بین این غار می‌رفت، در میان این غار می‌نشست با خدا حرف زدن. ما نمی‌فهمیم که خدای تعالی با او چه برنامه ای داشت؟ یعنی نمی‌توانیم حتی یک لحظه از آن را درک کنیم. یک نمونه‌های خیلی جزئی از آن را می‌توانیم بفهمیم، خیلی ضعیف آن را، خیلی ضعیف. دعاها… متأسفانه عرض کردم، نمی‌شود، الآن حتی من در همین مجلس می‌خواهم بگویم که چگونه می‌شود با خدا مناجات کند تا حوصله شما سر نیاید. نمی‌توانم. شما یک ربع، یک ربع ساعت، پانزده دقیقه با خدا با زبان خود صحبت کنید که حوصله شما سر نرود. نگویید کافی است، مدام ساعت را ببینید که چه‌قدر… ما به یک شخصی گفته بودیم که روزی پنج دقیقه با خدا حرف بزن. در برنامه او بود. می‌گفت: ساعت را جلوی خود می‌گذارم، می‌بینم یک دقیقه شده است، چه‌قدر طول کشید. دو دقیقه شده است. در آخر من به او گفتم که شما به درد این کار نمی‌خورید، برو و مشغول کار خود باش.

حضرت موسی وقتی در کوه طور می‌رود، اولاً خیلی زودتر می‌رود. «عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى‏»[24] خدایا عجله کردم، آمدم، برای اینکه شما را دوست دارم. من زودتر آمدم. کدام یک از ما هستیم که قبل از اذان ظهر در مسجد حاضر شویم؟ شب جمعه نماز اول وقت نمی‌خوانیم، بعدها نماز می‌خوانیم. بعضی از رفقای ما در اتاق ما می‌آیند، حالا نماز می‌خوانند. خیلی متأسف هستم. البته شاید ان‌شاءالله مشکلی داشتند، والّا اگر مشکلی نداشتند، من واقعاً از شما راضی نیستم. نه شب جمعه، اول وقت خود را برسانید، نماز خود را بخوانید. همین امروز کمی من هم خیال می‌کردم که اذان را زودتر گفتند. امروز رفتیم یک مسجد… امروز نبود، یک روز دیگر بود، هفته گذشته بود یا این روزها بود، نمی‌دانم. دیدم هیچ‌کس هنوز مسجد نیامده است. شما کار دارید، کارهای واجب‌تری از نماز دارید. شما گرفتار هستید. ولی خودمان هستیم، عاشق هم نیستید.

عاشق آن کسی است که دیرش می‌شود. به من وعده کردند که برای ملاقات بروم. ساعت نگاه می‌کند، دقیقه آن را نگاه می‌کند، مواظب است. می‌بینید که یک ساعت زودتر در اتاق انتظار می‌نشیند. این‌طور باید بود. یعنی حضرت موسی این‌طور بود. می‌گفت: «عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى‏». خدا از او می‌پرسد: چه چیزی در دست شما است؟ گفت: چیست؟ اولاً همه صحبت‌ها معلوم است که صحبت‌های دوستانه است. آدم وقتی با دوست خود نشسته است، دوست دارد چیزی از او بپرسد، او حرف بزند. نشستن و به هم نگاه کردن تنها نباشد، صدای یکدیگر را هم بشنوند. گفت: آقا رسیدن به خیر، چه موقع تشریف آوردید؟ فلانی چطور است؟ حالا نمی‌خواهد خیلی هم احوال فلانی… او هم تعریف می‌کند و این‌ها. خدا هم چه‌قدر حضرت موسی را دوست دارد. می‌گوید: چه چیزی دست شما است؟ خوب چه چیزی در دست شما است، نگفته است در بغل شما چه چیزی است. در دست شما چیست؟ او هم عصای به آن بزرگی را خدا می‌بیند، می‌گوید: «هِيَ عَصايَ»[25] این عصای من است. «أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمي‏ وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى‏»[26] می‌نشیند، شرح می‌دهد و در روایت دارد که اگر عظمت الهی حضرت موسی را نمی‌گرفت… آخر گاهی عظمت مخلوق انسان را می‌گیرد، نمی‌تواند زیادی حرف بزند. او ممکن بود تا دو روز آینده درباره عصا صحبت کند. من…

خدا فرمود: چه چیزی دست شما است؟ این عصای من است، گاهی به آن تکیه می‌دهم، گاهی برای گوسفندهای خود از درخت برگ می‌ریزم، گاهی کارهای دیگری می‌کنم. خلاصه کرد، دید که نباید در مقابل محبوبی مثل خدای تعالی زیادی حرف زد. بیاید با خدا رفیق باشیم، به خدا ضرر می‌کنید. یک روزی همین حرف من که من به شما می‌گویم، حسرت می‌برید که چرا آنروز این حرف را، آن شب این حرف را گوش ندادیم. هیچ ‌کجا حسرت نبرید… اگر در این دنیا از خواب غفلت بیدار نشویم و حسرت نبریم، لااقل شب اول قبر حسرت می‌بریم، روز قیامت حسرت می‌بریم. چرا ما با خدا اُنس نگرفتیم؟ چرا با خدا رفیق نشدیم؟ چرا با همه دوست داشتیم… انسان دوست دارد با هر قدرتمندی رفیق شود و بعد هم افتخار بکند، جز با خدا. در همان اداره شما -خدمت شما عرض شود- محل کار خود، اگر با رئیس جمهور رفیق باشید، همه‌جا می‌گویید که من با رئیس جمهور رفیق هستم. تلاش هم می‌کنید که واقعاً رفیق شوید، تلاش‌های زیادی و مشکل و هیچ‌وقت هم به درد شما نمی‌خورد.

اما هیچ‌وقت شده است که در اداره، در محل کار خود بگویید که من با خدا رفیق هستم. نه راستی شده است؟ می‌گویید: ریا می‌شود. این شیطان است که به شما می‌گوید: ریا می‌شود. شما رفیق هم نیستید، کجا رفیق هستید؟ بگو: من با خدا رفیق هستم، می‌خواهید کار شما را درست کنم. می‌توانید؟ بله. اولیای خدا مستجاب‌الدعوة هستند. می‌خواهید کار شما را درست کنم؟ چنین جرأتی دارید؟ چنین حالی دارید؟ باشد. نمی‌شود. می‌روید شب تا صبح دعا کنید، فردا صبح… یک شخصی گفت که من بالای سر مریضی رفتم، برای او دعا خواندم و از خدا هم خیلی با تضرع و زاری… خدایا به او طول عمر بده، او را شفا بده، هنوز ما از در بیرون نرفته بودیم، جنازه او را پشت سر ما بیرون آوردند. گاهی این‌طور می‌شود.

خدای تعالی… این را بدانید، یک مطلب اساسی است که شاید اکثر شما ندانید، به شما عرض کنم. هیچ‌یک از امامزاده‌ها، از اولیای خدا… مسئله معجزه مسئله دیگری است، نمی‌خواهم آن را بگویم. هیچ‌کدام از این‌ها خود اعمال قدرت برای معالجه شما و حوائج شما نمی‌کنند، خدا می‌کند. خدا می‌کند، کرامت را به این امامزاده‌ای می‌دهد که شما رفتید و به او متوسل شدید. از این‌جا رفتید حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) زیارت خواندید، از ایشان حاجت خواستید، بیرون حرم حاجت شما داده شده است. چرا؟ برای اینکه شما بیشتر بروید. خدا این خانم را دوست دارد. خدای تعالی به این ولی خود محبت دارد. می‌خواهد… او خرج می‌کند، او اعمال قدرت می‌کند، به نام او تمام می‌کند. همین‌طور درباره افرادی از اولیای خدا که زنده هستند، فرقی نمی‌کند. این‌ها بوی عطر می‌دهند، کلام این‌ها مؤثر است، اراده این‌ها ارادةالله است، این‌ها دعا می‌خوانند، طرف فوراً طرف شفا پیدا می‌کند. چرا؟ برای اینکه خدا می‌خواهد شما را با او در ارتباط قرار بدهد. خدا می‌خواهد. از آن‌طرف شما… از چیزهایی که شاید به ذهن شما نرسیده باشد، عرض کنم. عطرهای معنوی را زیاد استشمام کردید. هر کدام از شما در همین مجالس چون برای من زیاد نقل کردید که یک مرتبه دیدید مجلس معطر شده و یک دفعه در یک اتاق تنها نشستید، یک دفعه احساس یک عطر عجیبی کردید… این‌ها را زیاد نقل کردید.

این را هم بدانید، انسان‌های بد… مجلسی که… جایی نشسته باشید که فکرهای بد بکنید، مجلسی که بد باشد، اگر شامّه شما باز باشد، بوی تعفن استشمام می‌کنید. بوی تعفن، تعفن عجیب که روح انسان کِسل می‌شود. افرادی که خدا آن‌ها را دوست ندارد، خدا آن‌ها را دوست ندارد. مردم می‌روند، آن‌هایی که به این‌ها ایمان دارند، می‌روند و به این‌ها متوسل می‌شوند، خدا هیچ‌چیز نمی‌دهد. حتی قرار بوده است که خدا قرض شما را ادا کند، چون رفتید و آن‌جا متوسل شدید، به شما چیزی نمی‌دهد. می‌گویید: نه. بروید و تجربه کنید. شما سر قبر معاویه بروید. فکر نکنید که معاویه در شام کم طرفدار دارد. هشتاد درصد، بلکه نود درصد آن‌ها طرفدار معاویه هستند. درِ او را قفل کردند. من گفتم که چرا درِ این را قفل کردید؟ گفت: برای اینکه بعضی این‌جا می‌آیند، بول می‌کنند، ما خواستیم جسارت نشود. بعد شنیدم که بعضی می‌روند در خانه و در یک شیشه بول می‌کنند و می‌آورند و از پنجره به داخل می‌ریزند. حالا این‌طور شده است.

بله دیگر، معاویه آن‌جا هست. حضرت رقیه (سلام الله علیها) هم هست. کنار هم، شاید صد قدم بیشتر فاصله نیست. چرا آن‌جا زیاد می‌روند، این‌جا کم می‌روند؟ بنشینید تحلیل کنید. آن‌جا رفتند و حاجت خواستند، داده شده است. این‌جا رفتند و حاجت خواستند، داده نشده است. در بغداد این‌طرف پُل قبر ابوحنیفه است، آن‌طرف پُل هم قبر موسی بن جعفر است. حرم حضرت موسی بن جعفر از اول صبح، از دو ساعت به اذان صبح در آن باز است، جمعیت، باب‌الحوائج، نقل می‌ریزند بر سر تمام جمعیت، همان‌طور که می‌بینید حرم حضرت رضا (صلوات الله علیه)، تا شب. اما قبر ابوحنیفه… او هم گنبد دارد، تشکیلات دارد. خدا می‌داند که بنده نزدیک غروب روز پنجشنبه رفتم، دیدم که درِ آن قفل است، درِ حرم او قفل است. این‌طرف بگرد، آن‌طرف بگرد، خادم او را پیدا کردیم. کنار آن هم یک دانشگاهی است، دانشگاه امام اعظم ابوحنیفه. از آن‌جا پیدا کردیم، مشخص شد که او هم خادم آن‌جا است و هم خادم داخل… ظاهراً در دانشگاه است هم جارو می‌کند.

آمد در را باز کرد، خوشحال که دو نفر زائر آمده است. بعد لباس ما را هم که دید، فهمید که ما زائر حسابی نیستیم. یک نگاهی در آن‌جا کردیم و کاشی‌کار هم چنان کاشی‌ها را نوشته، تا آورده روی «هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[27] این را با یک بهتری هم نوشته و مشخص. فکر می‌کنید که این‌ها تصادفی است؟ تصادفی یکی یا دوتا می‌شود. یکی، دوتا می‌شود. خدا می‌داند که این‌ها حقیقت دارد. خدا خواسته که این‌ها را اکرام کند و آن‌ها را ذلیل کند. شما یک قبر این‌ها را… قبر دشمنان خاندان عصمت را پیدا کنید که محل برآمدن حاجات باشد، یک دانه. این هارون الرشید است، این‌جا. آن‌های دیگر که اصلاً اثری از آن‌ها نیست.

معتضد عباسی در سامرا آمد، کنار قبر امام هادی (صلوات الله علیه) رفت، یک فاتحه‌ای خواند و بعد هم کنار قبر اجداد خود رفت. چون هنوز خلفای عباسی روی کار بودند و متوکل و این‌ها هم در خارج از شهر جایی دفن بودند. یک عده‌ای از وزرا و شخصیت‌ها همراه او بودند. آن‌ها گفتند: قبر دشمنان شما، اهل بیت عصمت آن‌طور و قبر اجداد شما این‌طور؟ وضع آن به هم ریخته است، اصلاً نه خادمی، این‌همه خاک نشسته، کسی اصلاً نمی‌آید. سر خود را پایین انداخت، بعد سر خود را بالا کرد و گفت: «هَذَا أَمْرٌ سَمَاوِيٌّ»[28] این یک امر آسمانی است. این مربوط به ما نیست. به جهت اینکه ما بهترین فرش‌ها را، بهترین به اصطلاح چهل‌چراغ‌ها را –حال آن زمان بوده یا نه- هرچه وسایل زیبا است، این‌جا می‌گذاریم. شبانه می‌دزدند و می‌برند و همین دزدها برای امام هادی نذر می‌کنند و تمام این‌ها را برمی‌دارند و به آن‌جا می‌برند. باور کنید این‌طور است.

شما یک سیر و سیاحتی بکنید، بد نیست. من یک زمانی گفتم که ذاتاً مسافرت مستحب است. ولو کاری هم انسان نداشته باشد. زیارت هم نخواسته باشد برود. ذاتاً مسافرت مستحب است. «سيرُوا فِي الْأَرْضِ».[29] امر الهی است که مسافرت کنید، سیر کنید. حالا خدمت شما عرض کنم که زیارت باشد، صدها برابر بهتر و اگر سفر حج و این‌ها باشد، چه‌قدر خیلی بهتر. یک مسافرت کنید، ببینید کجا پیدا می‌کنید انسانی را که خدا او را اکرام نکرده باشد و این دارای… اقلاً یک روز زائری، یک عده‌ای بیایند، بروند، به اصطلاح حاجت بگیرند. ممکن است که یک مدتی تبلیغاتی باشد و یک چیزهایی باشد، ولی حقیقت ندارد. «سَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً»[30] یا «لِلْبَاطِلِ جَوْلَةٌ»[31] برای آن باطل چند روزی جولانی است، ولی للحق «لِلْحَقِّ دَوْلَةً».[32] الآن ۱۲۰۰ سال است که قبر امام هادی (علیه الصلاة و السلام) در میان دشمن‌ها… باور کنید دشمن هستند. آن زمانی که بنده یک ماه در سامرا ماندم، گفتند: سیصد نفر شیعه در سامرا است، در یک شهر و یقیناً الآن یا کمتر هستند یا همین مقدار هستند و طرفدارهای… یعنی تمام اهل سنت… این را هم به شما عرض کنم خلفای عباسی و اموی را امیرالمؤمنین می‌دانند و قبور خلفای عباسی هم در خارج شهر سامرا است و اصلاً اثری از آثار آن نیست، از آثار آن‌ها نیست. هیچ اثری نیست. یک وقتی بوده است. این‌طوری است.

«أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ»[33] فرعون‌ها کجا رفتند؟ شخصیت‌ها کجا رفتند؟ اگر یک چند روزی برای رضا خان قبری ساختند، بعد فردا آن را صاف کردند. شما برای این جهت یک قدری فکر کنید. بیاییم و با خدا در ارتباط باشیم. ابی‌لهب یک چند روزی دیگر… چه‌قدر عمر داشت. یک چند روزی با نور الهی درگیر شد. می‌بینید که اسم او به بدی در کتاب جاودانه الهی ذکر شده است و کراماتی که از قبر مطهر رسول‌اکرم… شما کراماتی که از فاطمه زهرا (سلام الله علیها) می‌بینید، به خدا قسم همین‌ها برای ما کافی است که ما را از خواب غفلت بیدار کند.

یک دَم به خودآ و ببین چه کسی

چرا ما دائم در فکر دنیا و مادیات و این مسائل هستیم؟ «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ».[34] دو دست ابی‌لهب قطع باد، و قطع شد. از معجزات قرآن، یکی غیب‌گویی‌هایی است که پیغمبراکرم نشسته بود، از نظر ظاهر هیچ اطلاعی نداشت که ابی‌لهب چه شده است. آیه نازل شد که «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ». دست‌های ابی‌لهب قطع شد و قطع هم شد. بعد هم به یک مرضی مبتلا شد که مردم از او دوری می‌کردند، چون مُسری بود و وقتی هم که مُرد، جنازه او را کناری انداخته بودند و آن‌قدر بوی تعفن گرفته بود که مردم نمی‌خواستند به او نزدیک شوند. بعد از دور ریسمانی به پای او انداختند و او را کشیدند و او را خارج شهر انداختند و «ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ».[35] نه مال او، او را بی‌نیاز کرد… من پولدار هستم، چه کسی جرأت دارد؟ ابداً «ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ». هارون‌الرشید وقتی در بستر مرض افتاده بود و اطباء آمدند، گفتند که دیگر از ما کاری برنمی‌آید. اشعاری می‌خواند:

هلک عنی سلطانیه…

من دیگر این قدرت، این شهامت، این تسلط… دیگر هیچ‌چیز در ما اثری ندارد، فایده‌ای ندارد. کاش مزاحم حضرت موسی بن جعفر نمی‌شدم و حال اینکه خواب این روز را نمی دید. بهلول یک روز آمد در کاخ او. آمدند او را یک دست کتک زدند، او را آن‌طرف پرت کردند. نشست گریه کرد. هارون آمد و گفت: چیست؟ گفت: من برای یک دقیقه جای شما نشستم، من را این‌طور کتک زدند و این‌جا انداختند. وای به حال تو که این‌همه مدت جای موسی بن جعفر نشستی. خیلی تکان است. تکان شدیدی است، اگر خواب می‌دید، بیدار می‌شد. جای موسی بن جعفر نشستی، با تو چه می‌کنند؟ گفت: یک دقیقه، آن هم غافلی و دزدکی رفتیم، جای تو نشستیم، به این صورت… حال دنیا این‌گونه است. «ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ»[36] مال او، او را بی‌نیاز نکرد «وَ ما كَسَبَ». به آنچه که فعالیت کرد، کاسبی کرد، جمع کرد «سَيَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ»[37] خدا ان‌شاءالله برای ما نیاورد که حتی جهنم را… باید ببینیم «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا».[38] همه ما وارد جهنم می‌شویم. ولی یک عده هستند که مثل تونلی… این‌گونه تونل‌مانند از وسط آن عبور می‌کنند و هیچ حرارتی هم احساس نمی‌کنند. ان‌شاءالله از آن‌ها باشیم و احساس حرارت آن را نکنیم. ولی جهنم خیلی سخت است، خیلی سخت است. نمی‌شود آن را برای شما شرح داد.

ان‌شاءالله چون شما اهل آن نیستید، ان‌شاءالله شیعیان علی بن ابیطالب اهل جهنم نیستند، لذا شرح آن هم انسان را… ندانیم، چه بهتر. ولی یک روزی هم خواهیم دید. یعنی اهل بهشت، اهل جهنم را می‌بینند و نعمت الهی را شکر می‌کنند. اما «ذاتَ لَهَبٍ»، یک آتشی که این شعله دارد «ذاتَ لَهَبٍ». «وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ»[39] یک ریسمانی انداخت به… یک مُشت هیزم از بیابان جمع می‌کرد، خارکن بود، از بیابان جمع می‌کرد. سر راه پیغمبر می‌ریخت که خارها در پای پیغمبر برود، پیغمبر اذیت شود. این «حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» بود. روز قیامت یک… همین ریسمان را از… ریسمان را آتشی می‌کنند، ریسمان… مثل این آهن‌هایی که در آتش داغ کردند، چنین ریسمانی می‌اندازند «في‏ جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»[40] حبلی از ریسمان آتش است. این سوره مبارکه به اصطلاح ابی‌لهب بود که امشب و هفته قبل بنا بود که شرح آن را عرض کنم.

ماه مبارک رجب است، ماهی بسیار پُرقیمت و پُرعظمت است. به خدا قسم اگر این عرایضی که از قرآن و روایات کردم ما را تکان بدهد و یک تصمیم بر ترک گناه بگیریم، ارزش آن بیشتر از این است که شما تا صبح مشغول عبادت شوید و بعد از آن هم گناه بکنید. امشب لیلةالرغائب است. امشب یک رغبتی بیشتر از شب‌های دیگر به اُنس با پروردگار پیدا می‌کند. شما امشب می‌توانید خود را محک بزنید. می‌بینید امشب بیشتر دوست دارید که با خدا حرف بزنید. بدانید که قدری الحمدلله تمیز شدید، خدا هم شما را دوست دارد. اگرنه، امشب… بروید سینماها را نگاه کنید، ببینید که چه جمعیتی بیرون می‌آید. مجالس عبادت و مجالس دینی را ببینید که چه‌قدر خلوت است. بله. از چند ساعت قبل… یک نفر آمده بود، خود او به من می‌گفت، می‌گفت: ما… گفتم: چرا این‌جا ایستادید؟ گفت: آن‌طرف سینما بود، ما نمی‌دانستیم. می‌دانستم، متوجه نبودم. یکی این‌جا با همسر خود کنار خیابان ایستاده بود، گفت: این‌جا ایستادم که سینما نوبت برسد، ما در صف بروم که… گفتم: چه‌قدر وقت است که این‌جا ایستادید؟ گفت: حدوداً یک ساعت است که این‌جا ایستادیم. بله در صف سینما و…

آن‌وقت وقتی من به شما می‌گویم که چند دقیقه زودتر از اذان در مسجد بیاید و یک نمازی… از همین‌جا عشق انسان و محبت انسان معلوم می‌شود. این فیلمی است که تازه آوردند، خیلی فیلم خوبی است. خیلی خوب. ولی این‌قدر محبتی که شما به این فیلم دارید، آیا به خدا دارید؟ نستجیربالله، دهان من لال که بخواهم مقایسه کنم. اما عملاً این‌طور هستیم، کاری نداریم. همین مشهد، همین مشهد امام رضا (علیه الصلاة و السلام) شما بروید و ببینید… ما به خدا قسم در روزهای جمعه جز خدا و پیغمبر و روایت و جواب سؤالات دینی کار دیگری در کانون نمی‌کنیم. شما فردا بیاید ببینید که صندلی‌های ما پُرتر است یا صندلی‌های سینما در همان ساعت؟ یک کانون هم بیشتر در مشهد نیست، آن‌جا هم ده‌تا سینما است. این خیلی ساده است. حالا می‌گویید: تو… ممکن است شما به من بگویید که شما حرف‌های خوبی نمی‌زنید. آن‌هایی که حرف‌های خوبی می‌زنند، بروید و ببینید که مجلس آن‌ها چطور است؟ حالا می‌توانید، پای شما باز است.

این است که من عرض می‌کنم ما محبت به خدا نداریم. لیلةالرغائب… اصلاً رغائب از رغبت می‌آید. رغبتی است که انسان به عبادت، به بندگی خدا، به… مثلاً فرض کنید که هیچ شبی نماز شب نمی‌خوانید، امشب خوابت نمی‌برد تا نماز شب خود نخوانید یا برای نماز شب از خواب می‌پرید. نماز صبح خود را اول وقت می‌خوانید. امشب… مثلاً هیچ‌وقت دعای کمیل نمی‌خواندید، امشب دوست دارید دعای کمیل بخوانید. مثلاً هیچ شبی این دعاهای رجبیه را نمی‌خواستید بخوانید، امشب می‌خواهید بخوانید. این معنی لیلةالرغائب است و البته ان‌شاءالله امشب همه شما رغبت زیادتری… نه با تبلیغات من، باید انسان ذاتاً و باطناً رغبت به عبادت داشته باشد. اگر یک زمانی دیدید که خیر، ظاهراً فرقی بین امشب و شب قبل برای شما معلوم نیست و هیچ… البته یک وقت است که هر شب رغبت زیادی به عبادت دارید، خوشا به حال شما. اگر دیدید که امشب با شب گذشته، در هیچ‌کدام رغبت ندارید، مریض هستید. این‌جا باید یک نسخه طبیبی را بگیرید، بگویید: من مریض هستم، باید معالجه شوم.

وای بر حال انسان اگر در این شب رغبت به گناه داشته باشد، وای بر حال آن انسانی که در این شب باز هم غیبت کند، دروغ بگوید، مجلس شب‌نشینی باشد، خوشش بیاید، آنکه دیگر اصلاً هیچ، او مُرده است. او را نباید در انسان‌ها گذاشت. من هم خیلی طول دادم. امیدوار هستیم که خدای تعالی امشب را از شب‌های خوب دوران عمر قرار بدهد و به خصوص توجهات امام عصر را بر ما قرار بدهد. روضه حضرت علی‌اصغر را خواندند، بسیار خوشم آمد. خود ائمه اطهار (علیهم الصلاة و السلام) فرمودند: «إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ»[41] اگر خواستید به چیزی گریه کنید، بر حسین گریه کنید. آن‌ها راضی‌تر هستند که حتی شب وفات ما بر سیدالشهداء گریه کنیم و اشک بریزیم. چون هر مصیبتی را که تصور کنید، حضرت سیدالشهداء داشت.

متوکل عباسی وقتی امام هادی را عقب خود می‌دواند، یک نفر گفت: من در خدمت حضرت بودم، عرض کردم که شما خیلی خسته شدید. حضرت عرق کرده بود. حضرت فرمود: من پیش خدا از ناقه صالح کمتر نیستم. من این جمله را نفهمیدم، به یکی از بزرگان گفتم، گفت: خود حضرت این را فرمود؟ گفتم: بله. گفت: متوکل تا سه روز دیگر بیشتر زنده نیست. چون وقتی ناقه صالح را کشتند، آن‌ها، قوم صالح تا سه روز بعد از آن بیشتر زنده نبودند و متوکل مُرد، به درک واصل شد.

شما همین کار را، همین مصیبت را می‌بینید که در کربلا بوده است. هشتاد نفر زن و بچه را… این‌ها را به اسارت از این شهر به آن شهر بردند. طفل شیرخوار سیدالشهداء، حضرت علی‌اصغر که جان همه ما به قربان ایشان که امام زمان (علیه الصلاة و السلام) در زیارت خود می‌فرماید: «السلام علی عبد الله الرضیع المرمی فی حجر أبیه لعن الله قاتله حرملة بن کاهل الأسدی» یا بقیةالله این جمله معروف است که شما فرموده‌اید. بد نیست که حال توجهی پیدا کنیم. ان‌شاءالله، امیدوار هستیم که خدای تعالی همین امشب توجهات خاصّه امام زمان ما را بر ما نازل بفرماید. در بعضی از مقاتل دارد که حسین بن علی برای اتمام حجت، برای اینکه در صحرای کربلا کسی نگوید که من اگر طفل شیرخوار حسین را می‌دیدم، دست از جنگ با حسین بن علی برمی‌داشتم، دارد که آن بزرگوار در میان خیمه تشریف برد، عمامه پیغمبر بر سر کرده بود، عبای پیغمبر بر دوش کرد، سوار شتر شد، روی بلندی آمد و ایستاد که همه مردم او را ببینند. هر کسی شاید چیزی گفته باشد. شاید یک نفر گفته باشد که حسین بن علی با این هیبت آمده تا از مردم بخواهد که او را آزاد بگذارند. یکی فکر کرد که زیر بغل قرآن آورده است و می‌خواهد مردم را به قرآن قسم بدهد.

همه نگاه می‌کنند، اباعبدالله الحسین دست به زیر عبا برد، قنداقه علی‌اصغر را روی دست بلند کرد. ای مردم اگر به من مهربانی نمی‌کنید و محبتی ندارید، به این طفل شیرخوار رحم کنید. «أما ترونه کیف یتلظی عطشا» آیا آیا شما نمی‌بینید که چگونه این طفل در اثر عطش زبان به دور دهان می‌چرخاند؟ «فبینما هو یخاطبهم» همین‌طوری که حسین دارد با مردم حرف می‌زند، یک وقتی تیر شعبه زهرآگین آمد و حلقوم علی‌اصغر… آمد و حلقوم علی‌اصغر… «فذبح الطفل» از گوش تا به گوش علی‌اصغر شکافته شد. خدا قاتل او را، کشنده این طفل شیرخوار را رحمت کند که حرمله بوده است. یا بقیةالله.

 



[1]. مسد، آیه 1 تا 5.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏87، ص 158.

[3]. مسد، آیه 1.

[4]. فصلت، آیه 6.

[5]. فرقان، آیه 7.

[6]. الكافی، ج ‏1، ص 130.

[7]. فصلت، آیه 6.

[8]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 107.

[9]. الكافي، ج ‏4، ص 72.

[10]. إقبال الأعمال، ج ‏2، ص 658.

[11]. همان.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏39، ص 56.

[13]. همان، ج 30، ص 535.

[14]. همان، ج 22، ص 473.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏16، ص 402.

[16]. جامع الاسرار سیدحیدر آملی، ص382.

[17]. الكافی، ج ‏1، ص 130.

[18]. آل‌عمران، آیه 191.

[19]. همان.

[20]. خوابیده.

[21]. کهف، آیه 18.

[22]. همان.

[23]. بقره، آیه 165.

[24]. طه، آیه 84.

[25]. همان، 18.

[26]. همان.

[27]. یس، آیه 63.

[28]. بحار الأنوار، ج ‏15، ص 223.

[29]. انعام، آیه 11.

[30]. نور، آیه 39.

[31]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 544.

[32]. الكافی، ج ‏2، ص 447.

[33]. بحار الأنوار، ج ‏34، ص 126.

[34]. مسد، آیه 1.

[35]. همان، آیه 2.

[36]. مسد، آیه 2.

[37]. همان، آیه 3.

[38]. مریم، آیه 71.

[39]. مسد، آیه 4.

[40]. همان، آیه 5.

[41]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 286.

۱۵ شعبان ۱۴۱۵ قمری – جشن میلاد حضرت بقیة الله (روحی فداه)

جشن نيمه شعبان۱۴۱۵

أحسنت گروه سرود محبّان امام زمان، إن‌شاءالله اميدواريم كه همه ما و نام همه ما در زمره محبّان امام عصر (عليه الصلاة‌ و السلام) قرار بگيرد. اگر توجه كنيد چند تا حديث كه فوق‌العاده اهميت دارد براي شما بخوانم تا قدر خود را بدانيد. فكر نكنيد تنها شما دوستان امام زمان هستيد، شما هستيد كه براي حجة بن الحسن (روحي فداء) اشك مي‌ريزيد و اظهار محبت مي‌كنيد. من خيلي دوست دارم كه برادران اين چند حديث را كه الآن تهيه شده است به عرض برادران عزيز خود برسانم. آن‌قدر اين احاديث ارزش دارد كه حيف است حواس يك نفر از شما پرت باشد و اين حديث را من بخوانم و متوجه نشود، اين احاديث را من بخوانم و متوجه نشود، لذا خيلي اصرار دارم كه زن و مرد متوجه اين چند حديث بشوند تا بتوانيم در راه مولاي عزيز خود عشق بورزيم و جان خود را كه ارزشي در مقابل خاك پاي او ندارد… وقتي كه امام عزيز ما (رضوان الله تعالي عليه) خطاب به حضرت بقيةالله مي‌كند و مي‌فرمايد: روحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، يعني روح من، روح تمام مردم دنيا فداي خاك پاي او، فداي خاك پاي او. شما باز فكر مي‌كنيد خيلي مهم است، نه، مهم‌تر از اين، اين چند حديث هست. ببينيد پيغمبر اكرم چه مي‌گويد، بچه‌ها را ساكت كنيد اين چند حديث را امروز به عنوان عيدي به گوش دل خود بسپريد تا إن‌شاءالله عاشق امام زمان باشيد، بدانيد چه امامي داريد. روز قيامت يكي از الطافي كه پروردگار به ما مردم رنج‌كشيدهِ در غيبت امام زمان زندگي كردهِ مستضعف و حق ما از بين رفته، عنايتي كه مي‌كند به دست امام زمان (عليه الصلاة و السلام) از آب كوثر داده مي‌شود. در دعاي ندبه مي‌گوييم: «وَ اسْقِنَا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، بِكَأْسِهِ وَ بِيَدِهِ»[1] به‌به، به دست خود، با جام خود «بِكَأْسِهِ وَ بِيَدِهِ رَيّاً رَوِيّاً هَنِيئاً سَائِغاً لَا ظَمَأَ بَعْدَهُ» ديگر انسان تشنگي ندارد، در همين دنيا هم اگر با دست بزرگوار آن حضرت از آب كوثرِ علم و دانش و حكمت استفاده كنيد ديگر تشنگي نداريد، تشنه علوم ديگران و فلسفه يوناني‌ها و علم و دانش غربي‌ها ديگر نمي‌شويد. به اين چند تا حديث توجه كنيد. پيغمبر اكرم فرمود: پدر و مادر من به قربان تو، پيغمبر دارد مي‌گويد، پدر من به قربان تو، مادر من به قربان تو. هم‌اسم من، شبيه من، اي كسي هم‌اسم من هستي، اي كسي كه شبيه من هستي، اي كسي كه همه كارهاي تو شبيه موسي بن عمران هست، غيبت او… آقا جان يا صاحب‌الزمان، در غيبت تو ما خيلي رنج كشيديم، اگر فرعون و فرعونيان فرزندان پسر را مي‌كُشتند و بدن ظاهري آن‌ها را از دست آن‌ها مي‌گرفتند، تهاجم فرهنگي غرب روح زن و مرد ما را دارد از بين مي‌برد، ديگر بيا آقا، بيا قربان تو بشويم. حالا فهميديد پدر و مادر و جان ما براي فدا كردن ارزش ندارد. پيغمبر مي‌گويد: جان من به قربان تو.

اميرالمؤمنين نشسته است آه مي‌كشد، آه، آه «أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ»[2] در بين اصحاب خود نشسته است و آه مي‌كشد، اشاره به سينه خود مي‌كند، ببينيد سينه شما پر عشق‌تر است يا سينه أميرالمؤمنين؟ «أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِ» آقا جان چقدر من تو را دوست دارم كه ببينم. آه، آه «شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِ» بعد فرمود: آه، آه، چقدر من شوق دارم آن اصحاب و ياوران و دوستان او را ببينم، اين هم از أميرالمؤمنين (عليه السلام). امام باقر مي‌فرمايد، اين روايت قابل توجه است امام باقر ما، امام صادق ما است، مي‌فرمايد: «أَمَا إِنِّي لَوْ أَدْرَكْتُ ذَلِكَ»[3] اگر من زمان آن حضرت را درك كنم، اگر آن‌وقت باشم يا درك مي‌كردم، چه مي‌كردم؟ خود را با او نگه مي‌داشتم، در خدمت او بودم «لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ». «لَاسْتَبْقَيْتُ نَفْسِي» ببينيد عبارت چيست «لَاسْتَبْقَيْتُ نَفْسِي لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ» در كتاب غيبت نعماني اين روايت گفته شده است، در بحارالأنوار، در اكثر كتب صحاح شيعه اين روايت گفته شده است. باز چه فرمود؟ يك روز ديگر امام باقر نشسته بود، اصحاب او ديدند مي‌فرمايد:‌ «بِأَبِي وَ أُمِّي»[4] پدر من به قربان تو، پدر امام باقر امام سجاد است، پدر من به قربان تو، مادر من به قربان تو «الْمُسَمَّى بِاسْمِي» پيغمبر اكرم هم اين جمله را گفت، امام باقر هم اين جمله را گفته است، مثل كسي كه افتخار مي‌كند كه من هم‌نام او هستم «الْمُسَمَّى بِاسْمِي وَ الْمُكَنَّى بِكُنْيَتِي‏» هم اسم او اسم من است، هم كنيه او كنيه من است «السَّابِعِ مِنْ بَعْدِي» هفتمي بعد از من است، باز مي‌فرمايد: «بِأَبِي» پدر من به قربان كسي كه «يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً» پدر من به قربان كسي كه دنيا را پر از عدل و داد مي‌كند همان‌طوري كه پر از ظلم و جور شده باشد.

امام صادق، رئيس مذهب ما، ايشان مي‌فرمايد…، جمله عجيب است، آقايان به خدا قسم عاق امام زمان مي‌شويم اگر اسم حضرت را به سبكي ببريم. پيغمبر اكرم را كسي اسم مي‌برد در حضور حضرت علي بن موسي الرضا، حضرت رضا نمي‌ايستادند اما وقتي اسم حجة بن الحسن را مي‌بردند، حضرت رضا دست روي سر خود مي‌گذاشت، بلند مي‌شد، مي‌ايستاد، تعظيم مي‌كرد و مي‌گفت: «صل الله عليه، صل الله عليه، صل الله عليه». ببينيد امام صادق چه مي‌گويد «وَ لَوْ أَدْرَكْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَيَّامَ حَيَاتِي‏»[5] اگر من زمان او را درك مي‌كردم، تا وقتي زنده هستم خدمتگزار او بودم، عجيب است. در جاي ديگر مي‌فرمايد: «سَيِّدِي غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقَادِي»[6] اي آقاي من، امام صادق به امام زمان مي‌گويد، شماها مي‌گوييد يابن‌الحسن، اي پسر حسن، او مي‌گويد: سيدي، سيدي، غيبت تو رمق را از پاي من برده است، يعني هر وقت نگاه مي‌كنم در تاريخي كه براي آينده است كه چقدر غيبت تو طولاني مي‌شود رقم از پاي من مي‌رود «نَفَتْ رُقَادِي» نفي مي‌شود، منفي مي‌شود تمام قدرت و قوه من.

 در جايي ديگر باز امام صادق مي‌فرمايد: «سَيِّدِي غَيْبَتُكَ أَوْصَلَتْ مُصَابِي بِفَجَائِعِ الْأَبَدِ» آقا جان، يا صاحب الزمان –من نمي‌گويم، امام صادق مي‌گويد- آقا جان يا صاحب‌الزمان غيبت تو تمام مصائب را ابدي مي‌كند، امام كاظم چه فرموده است؟ ببينيد يك‌يك از ائمه به امام زمان شما عشق ورزيدند. امام كاظم فرمود: «بِأَبِي مَنْ لَيْلَهُ يَرْعَى النُّجُومَ سَاجِداً وَ رَاكِعاً»[7] پدر من به قربان تو، آن كسي كه شب‌ها نجوم دارند او را مشاهده مي‌كنند كه تا صبح ركوع مي‌كند و سجود مي‌كند. امام زمان ما در ميان مردم هست ولي مردم او را نمي‌بينند. كنار قبر علي بن موسي الرضا مشغول عبادت است، شما هم آن‌جا رفتيد زيارت مي‌كنيد شب نيمه شعبان ولي متوجه آقا نيستيد، ركوع مي‌كند، سجود مي‌كند «بِأَبِي مَنْ لَا يَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ» پدر من به قربان تو اي آقايي كه وقتي كسي تو را ملامت مي‌كند، تو را سرزنش مي‌كند كه چرا مثلاً اين‌طوري هستي؟ هيچ تأثيري در تو نمي‌كند، چون اين جمله عين كلام معصوم است من مي‌خواهم عرض كنم و بايد به احترام او همه بايستيد، عرض مي‌كنم: پدر من به قربان تو اي قائم به امر الله، امام كاظم فرمود: جان من به قربان تو اي كسي كه به امر الهي ايستاده‌اي تا اوامر پروردگار را اطاعت كني. امام رضا خودِ ما چه فرموده است؟ كه جان ما به قربان او، مي‌گويد: «بِأَبِي وَ أُمِّي»[8] پدر و مادر من به قربان تو، همه ائمه مي‌گويند پدر و مادر من به قربان تو. اين بزرگترين جمله‌اي است كه انسان در مقام محبت بايد بگويد، آن هم يك امام. حواس‌ها جمع باشد، اين‌ها را گوش بدهيد «بِأَبِي وَ أُمِّي سَمِيُّ جَدِّي» كسي كه هم‌اسم جدّ من پيغمبر است و شبيه خود من است، قربان او برويم، أئمه (عليهم السلام) همه شبيه به هم هستند مخصوصاً‌ در جنبه‌هاي روحي «وَ شَبِيهُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ» شبيه موسي بن عمران است در كارهاي خود، چون در روايات زيادي دارد كه ائمه اطهار فرمودند: هر چه در بني إسرائيل واقع شد در امت پيغمبر هم واقع مي‌شود و وقتي كه تشريف مي‌آورند، إن‌شاءالله طاغوت‌هاي عالم را در ميان درياها و در ميان بيابان‌ها از بين مي‌برند.

كتاب دلائل الإمامه، تمام اين رواياتي كه من خواندم سند دارد،‌ اسناد آن معتبر است و الآن من به جناب آقاي نعمتي گفتم كه اين اسناد را پيدا كند. قصيده دعبل، دعبل خزاعي، وقتي كه خدمت حضرت علي بن موسي الرضا در خراسان آمد، قصيده تائيه مشهوره، خدمت حضرت رضا خواند، كه اول آن اين است كه:

«أَ فَاطِمُ قَوْمِي يَا ابْنَةَ الْخَيْرِ وَ انْدُبِي             نُجُومَ سَمَاوَاتٍ بِأَرْضِ فَلَاةِ»[9]

اي فاطمه برخيز نگاه كن، فرزندان تو در روي زمين بي‌آب و علف چطور گوشه و كنار پراكنده شدند. رسيد به اين‌جا كه «وَ قَبْرٌ» قبور خاندان عصمت دارد معرفي مي‌كند، رسيد به اين‌جا كه: «وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّة» يك قبر هم در بغداد هست براي نفس زكيه، حضرت موسي بن جعفر است، حضرت فرمود: مي‌خواهي من هم يك شعري اين‌جا بر اشعار تو اضافه كنم؟ گفت: آقا شعر خود را بفرماييد من اولِ اشعار خود مي‌گذارم، شعر امام است اول اشعار خود مي‌گذارم، حضرت فرمود: نه، جاي آن همين‌جا است، همين‌جا بعد از اين شعري كه تو گفتي، بعد آن است. و آن شعر چيست؟ «وَ قَبْرٌ بِطُوسَ» يك قبري هم در طوس هست «يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ» جقدر مصيبت بر اين قبر وارد مي‌شود؟ آقايان اين از معجزات علي بن موسي الرضا است، يك قبري در طوس هست كه چقدر مصيبت بر قبر وارد مي‌شود. درباره هيچ‌يك از ائمه نداريم، در كنار اين مرقد مطهر، اين اخيراً دفعه چهارم بود كه شيعيان خالص او كنار ضريح او كشته مي‌شوند. يك دفعه به وسيله عبدالمؤمن اُزبك كه به خراسان حمله كرد و دست‌هاي مردم به پنجره فولاد ضريح علي بن موسي الرضا بود، دستور داد دست‌ها را قطع كردند و جمع زيادي را كنار ضريح علي بن موسي الرضا كشتند. دفعه دوم به وسيله شوروي‌ها بود كه به حرم مطهر علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة ‌و السلام) حمله كردند و جمع زيادي را در حرم كشتند، يعني گنبد مطهر هدف گلوله‌هاي توپ بود. دفعه سوم به وسيله رضاخان ملعون كه خدا آن به آن عذاب او را زيادتر كند و خدا را شكر مي‌كنيم كه ما را از شرّ اين سلسله طاغوتي خداي تعالي نجات داد به وسيله مرجع بزرگ، عالم جليل، رهبر عزيز كه خدا إن‌شاءالله رحمت خود را آن به آن بر او بيفزايد. در زمان او هم، در زمان رضا خان ملعون، به خاطر كشف حجاب، جمعي آن‌جا متحصن شده بودند، دستور داد حرم مطهر علي بن موسي الرضا را به توپ بستند و جمع زيادي را آن‌جا كشتند. اخيراً هم كه ديگر شاهد بوديد، ملاحظه كرديد كه منافقين كوردل، منافقين دور از خدا كه حتي وجدان… حضرت سيدالشهداء روز عاشورا مي‌گويد: اگر شما دين نداريد «فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»[10] اگر دين نداريد اقلاً آزادمرد باشيد، حُر باشيد، حُر باشيد آخر، چند تا زائر در حرم مشغول عبادت هستند آن هم روز عاشورا، به شما افراد كوردل چه كار دارند كه شما بايد اين‌ها را به خاك و خون بكشيد، آن هم كنار قبر مطهر حضرت رضا. كنار قبر مطهر علي بن موسي الرضا، شنيدم بدن‌هاي حدود متجاوز از 25 نفر در كنار قبر علي بن موسي الرضا تكه پاره شد، باز هم معجزه حضرت رضا بود وإلّا مي‌خواست خيلي جمعيت آن‌جا كشته بشود. مي‌فرمايد: «وَ قَبْرٌ بِطُوسَ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ» چقدر مصيبت بر اين قبر نازل مي‌شود. تا چه موقع؟ «إِلَى الْحَشْرِ» تا روز حشر، حشر هم به شما بگويم زمان ظهور بقيةالله است، آن روز است كه بهشت ما شروع مي‌شود، آن روز است كه حساب ما شروع مي‌شود، نمي‌گويم قيامت نيست، نه، يك قيامت صغري داريم و آن ظهور امام عصر (أرواحنا الفداء) است. «خُرُوجُ الْإِمَامِ لَا مَحَالَةَ خَارِجٌ»[11] حضرت در همان اشعاري كه به دعبل مي‌دهند مي‌گويند:

«خُرُوجُ الْإِمَامِ لَا مَحَالَةَ خَارِجٌ                        يَقُومُ عَلَى اسْمِ اللَّهِ وَ الْبَرَكَاتِ»

امام زمان بر اسم خدا و بر بركات قيام مي‌كند، اين را حضرت رضا مي‌گويد. وقتي حضرت اين جمله را فرمود، دست‌ها را روي سر خود گذاشتند، من هم اسم امام زمان را مي‌برم، شما دست‌هاي خود را روي سر بگذاريد و هر چه مي‌گويم با من بگوييد: «وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ شَريفَه و تواضع قائماً»[12] حضرت در مقابل اين نام مقدس ايستاده تواضع كرد و دعا براي فرج كرد، حالا شما هم دعا كنيد، عين كلام علي بن موسي الرضا است «اللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ».

جناب آقاي نعمتي تشريف بياورند براي دكلمه‌اي كه دارند. يك عده از جوان‌ها و آقازاده‌هاي شهداي ما، جوان‌هاي شاهد كه وجود اين‌ها خيلي پرقيمت است به شرط آنكه امروز تصميم بگيرند پيرو خط پدرها و آن‌هايي كه در راه دين از دست دادند باشند و از ياران خوب امام عصر باشند، بعد از جناب آقاي نعمتي إن‌شاءالله آن‌ها هم سرودي دارند كه مي‌خوانند.

أحسنت سربازان كم‌سن ولي پُرايمان امام زمان از مدرسه شاهد. خدا إن‌شاءالله كه همه فرزندان ما را در اين حكومت اسلامي و در اين مملكت اسلامي به نحو احسن براي ظهور حجة بن الحسن (أرواحنا الفداء) آماده بفرمايد.

امام زماني كه آن‌طور عشاق دارد، حالا او به شما مردم ببينيد… به خدا قسم آقايان ما قدر خود را نمي‌دانيم، ما اگر عمر ما هزار سال باشد سر خود را در تمام عمر خود روي سجده بگذاريم و اشك بريزيم به خاطر اين لطفي كه پروردگار به ما كرده است كه امام ما را بقيةالله قرار داده است جا دارد. شما حالا دقت كنيد ببينيد كه امام زمان (عليه الصلاة و السلام) براي شما چه گفته است؟ ديديد ائمه اطهار براي امام زمان چه گفته‌‌اند، حالا ببينيد حضرت براي شما چه گفتند. مي‌فرمايد: «إِنَّا غَيْرُ مُهْمَلِينَ لِمُرَاعَاتِكُمْ»[13] جان من به قربان تو آقا «وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَنَزَلَ بِكُمُ اللَّأْوَاءُ وَ اصْطَلَمَكُمُ الْأَعْدَاءُ» خوب دقت كنيد، مي‌فرمايد: ما در رعايت شما و مواظبت شما إِهمال نمي‌كنيم، مثل مادر مهرباني كه مي‌گويد: من كوتاهي در محافظت تو نمي‌كنم، و ياد شما را فراموش نمي‌كنم، قربان تو برويم مولا، يا صاحب الزمان، ما هستيم كه آن حضرت را فراموش كرديم «وَ لَوْ لَا ذَلِكَ» اگر اين جهت نبود به شما آن‌قدر مصيبت وارد مي‌شد. برادران عزيز اكثر شماها از اول انقلاب اسلامي ايران تا به حال بوديد،‌ چقدر بلا بر دور سر اين يك مُشت شيعه آمده است و امام زمان رفع كرده است. اگر اين مملكت، مملكت امام زمان نبود به خدا قسم، والله‌العظيم، بدتر از افغانستان و لبنان و بعضي از ممالك اسلامي بود. تمام ممالك دنيا مي‌خواهند مسلمان‌ها را از بين ببرند. شما مي‌بينيد در اين شوروي سابق چرا اين‌طور به يك مملكت خودمختار چِِچِن اين‌طور حمله مي‌كنند و اين‌طور مردم را مي‌كشند؟ مي‌خواهند مسلمان بكشند. در بوسني و هرزگوين چرا مسلمان‌ها را مي‌كشند؟ جنوب لبنان كه مورد حملات إسرائيل و اين صهيونيست بدبخت هست…، من اين‌ها را بدبخت مي‌دانم، چون كسي كه روي پاي خود نايستد و متكي به ابرقدرت‌ها باشد اين بيچاره است، چرا جنوب لبنان مرتب بمباران مي‌شود؟ براي اينكه آن‌جا مركز شيعه بوده است، علماي بزرگ مثل مرحوم سيد محسن جبل عاملي، مثل مرحوم صاحب كتاب المراجعات و علماي بزرگ، مثلاً مثل شيخ بهايي، شيخ بهايي اهل جبل عامل بوده است. شيخ حرّ عاملي صاحب وسائل الشيعه، چون اين‌جا مركز شيعه است، مركز علماي شيعه است، امروز زير پاي اين صهيونيست‌ها قرار گرفته است. مملكت شيعه با اين همه مخاطراتي كه از اول انقلاب تا به حال داشته است، البته دعاهاي مردم مسلمان و رهبران عزيز ما بوده است، اما همه آن حفظ حضرت بقيةالله بوده است، امام زمان اين مملكت را نگه داشته است و آن‌هايي كه در اين مملكت اسلامي خدايي نكرده ظلم مي‌كنند، رشوه مي‌گيرند، آن‌هايي كه طبق دستور اسلام عمل نمي‌كنند بدانند، بدانند كه از طرف حجة بن الحسن هر وقت باشد سيلي آن را خواهند خورد، يقين بدانند، به خدا قسم من دست امام زمان (عليه الصلاة و السلام) را روي سر اين مردم با چشم دل مي‌بينم. اين مردم شيعه صاحب دارند، بي‌صاحب نيستند كه هر كس هر ظلمي به اين‌ها بكند كسي نباشد كه انتقام بگيرد. ما إِهمال نمي‌كنيم، سستي نمي‌كنيم در مراعات شما «وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُمْ» فراموش نمي‌كنيم شما را، ولي حضرت مي‌فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا [وَفَّقَهُمُ اللَّهُ]» اگر شيعيان ما كه خدا آن‌ها را به طاعت توفيق بدهد، اگر بيايند يك كار بكنند «عَلَى اجْتِمَاعِ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ» بياييد دل‌هاي خود را يكي كنيد، نسبت به امام زمان وفادار باشيد، ولو اينكه «يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ سَأَلَهُ يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ»[14] كساني كه در اين مملكت او را نمي‌شناسند باز هم آقا به آن‌ها لطف مي‌كند، كسي كه آقا را نمي‌شناسد، از آقا سؤال هم نكرده است باز هم به او مي‌دهد، اما با دشمنان حضرت خوب رفتار نمي‌كند «مُذِلُ الأَعداء» است، بترسيد، مخصوصاً اين جمله را به مسئولين… الحمدلله مسئولين رده بالا همه متوجه مقام مقدس حضرت بقيةالله هستند، اما اين‌هايي كه عوضي… متوجه نيستند، خدا حفظ كند، من لازم مي‌دانم اينجا، نمي‌خواستم اسم كسي را ببرم ولي لازم مي‌دانم افراد خوب تشويق بشوند و بدانند مردم اين مملكت كه يقيناً همه شماها اين مسئله را متوجه هستيد، مردم اين مملكت مردمي هستند كه طرفدار امام زمان هستند، خدا حفظ كند آيت‌الله امامي كاشاني روز جمعه در نماز جمعه… كه ما در اين مجلس، مجلس ما آن‌قدر كوچك است، شايد صداي ما به گوش ايشان نرسد ولي وظيفه‌اي است كه ما بايد انجام بدهيم، خدا إن‌شاءالله مثل ايشان را زياد كند، افرادي مثل ايشان را در مملكت ما بيشتر كند كه مسئولين رده بالا بحمدالله اين‌طوري هستند، درباره امام زمان سنگ‌تمام گذاشتند، ولي يك عده هستند كه از اين افرادي كه مملكت اسلامي را با مملكت غير اسلامي زمان طاغوت اشتباه گرفتند و از آن‌جا به اين‌جا منتقل شدند، ممكن است بي‌دريغ ظلم بكنند، بي‌دريغ رشوه بگيرند، بي‌دريغ مردم را اذيت و آزار بكنند، بدانند امام زمان آن‌ها را كتك خواهد زد و شما دوستان امام زمان از خدا بخواهيد كه هر چه زودتر اين عده افراد را از ميان مملكت اسلامي بيرون بيندازد و به بدبخت‌ترين وضع اين‌ها را مبتلا كند. روايت ديگر «وَ اعْلَمْ أَنَّ قُلُوبَ أَهْلِ الطَّاعَةِ وَ الْإِخْلَاصِ نَزَعَ إِلَيْكَ مِثْلَ الطَّيْرِ إِلَى أَوْكَارِهَا»[15] به‌به، إن‌شاءالله همه ما اهل اخلاص و اهل طاعت باشيم. اگر اهل اخلاص و اهل طاعت شديم، اگر مراحل تزكيه نفس را پيموديم، اگر موفق شديم به كمالات روحي برسيم، اگر امراض روحي را از بين برديم، اگر تحت تربيت علما و دانشمندان و بزرگان از همه بدي‌هاي روحي و عملي دور شديم، امام (عليه الصلاة و السلام) مي‌فرمايد: قلب شما مثل يك پرنده‌اي كه طرف لانه خود مي‌رود همين‌طور  طرف امام زمان مي‌رود، دل‌هاي شما پرواز مي‌كند، روح شما به سوي حجة بن الحسن (عليه الصلاة و السلام) پرواز مي‌كند. براي اينكه من شما را خسته نكنم، با چند بيت شعري در مدح حضرت بقية‌الله آقاي جواد آقاي فاني شما را مستفيض مي‌كند.

أحسنت، حضرت علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) اين گريه‌هاي شما را در وقتي كه نام آقا مي‌برند اين‌طور تعبير مي‌كند: «لَتَدْمَعَنَّ عَلَيْهِ عُيُونُ الْمُؤْمِنِينَ»[16] چشم‌هاي مؤمنين در فراق امام زمان اشك مي‌ريزد، همه انتظار وجود مقدس آن حضرت را دارند. انتظار وجود مقدس آن حضرت تنها به خاطر اينكه بيايد و بعضي از رفاه را براي ما به وجود بياورد نيست، حضرت امام (رضوان الله تعالي عليه) در ضمن كلماتي مي‌فرمودند: انتظار فرج، انتظار قدرت اسلام است. هر كس مسلمان هست انتظار قدرت اسلام را دارد. اسلام بايد قدرتمند باشد، نه همه جا او را ضعيف تصور كنند و حملاتي به او داشته باشند. ما انتظار داريم يك روز دنيا پر از عدل و داد بشود و دنيا پر از اسلام بشود، دنيا پر از كلمه «لاإله‌إلا الله، محمدٌ رسول‌الله» بشود، اگر همه شما، اگر شيعيان ما كه خدا آن‌ها را…، ببينيد تا اسم شما را مولاي شما مي‌برد براي شما دعا مي‌كند، شما هم تا به ياد مولاي خود افتاديد او را دعا كنيد. دعا علامت محبت است، دعاهاي ما در پيشگاه مقدس امام زمان ارزشي ندارد، اما اظهار محبت هست «وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا [وَفَّقَهُمُ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ‏] عَلَى اجْتِمَاعِ الْقُلُوبِ» اگر دل‌هاي آن‌ها يكي بشود، حضرت چه مي‌كند؟ «لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا» اين بشارتي است كه روز عيد به شما داده مي‌شود، دل‌هاي خود را يكي كنيد، دل‌هاي خود را به دين تطبيق بدهيد، دل‌هاي خود را با حقايق دين مطابق كنيد، در صراط مستقيم قرار بگيريد، حضرت وعده كردند كه ديدار ما براي آن‌ها تأخير نشود، يعني تأخير نمي‌اندازند. فوراً «لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا» با سرعت به سعادت رؤيت ما و مشاهده ما مي‌رسند، آن هم چطور؟ با حق معرفت،‌ با صداقت به ما خواهند رسيد، اين بشارتي است كه داده مي‌شود، پس همه إن‌شاءالله براي تزكيه نفس و كمالات روحي بكوشيد و اميدوار هستيم خداي تعالي شما را از مؤمنيني قرار بدهد كه حضرت بقيةالله بيان فرمودند. وقت ما كم است، مطالب هم زياد، روايت ديگري از علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) نقل كردند: «كَمْ مِنْ حَرَّى مُؤْمِنَةٍ وَ كَمْ مُؤْمِنٍ مُتَأَسِّفٍ حَيْرَانَ حَزِينٍ عِنْدَ فِقْدَانِ الْمَاءِ الْمَعِينِ»[17] يك مؤمن يا مؤمنه‌اي چقدر در وقتي كه آب گوارا را ندارد و استفاده كند متأسف است، مؤمنين و مؤمنات هم از دوري امام زمان (عليه الصلاة و السلام) متأسف هستند. حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة‌ و السلام) فرمود: «وَ لَوْ أَدْرَكْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَيَّامَ حَيَاتِي» اگر من آن حضرت را درك مي‌كردم، خدمتگزار او بودم در تمام دوران عمر خود.

 سرود ديگري هست، اگر اين نزديك‌ها هستند بيايند بخوانند و اگر دور هستند مزاحم مردم نشوند، بعد… نزديك هستيد؟ ضمناً از همه برادران و عزيزان و خانم‌ها عذر مي‌خواهم كه جاي ما خيلي كم است و اكثراً سرپا ايستادند، اميدواريم إن‌شاءالله در ظهور حضرت بقية‌الله (أرواحنا الفداء) همه دل‌ها كه وسيع مي‌شود،  جاها هم وسيع بشود.

از گروه سرود كانون بحث و انتقاد ديني تشكر مي‌كنيم، از اظهار محبتي كه به امام زمان كردند بسيار ممنون هستيم، فرصت خيلي كم است ولي در عين حال يكي دو تا از برنامه‌هاي ما باقي مانده است. ما در همين فضاي مختصر و محل كوچك خود كارهاي مختلفي بحمدالله خدا توفيق آن را به ما داده است كه انجام مي‌شود، مِن‌جمله يك عده طلاب مهذب و خوب و اهل تزكيه نفس كه از اول طفوليت و از اول نوجواني شايد تحت مراقبت خود ما بودند، اين‌ها در اين‌جا درس مي‌خوانند، بعضي از آن‌ها آن‌قدر خوب هستند كه من با كمال اعتماد مي‌گويم از اول تكليف يك دانه گناه نكردند، شايد در همين مجلس من اگر بياورم آن‌ها را معرفي بكنم صدتا بيشتر شاهد داريم كه اين‌ها يك دانه گناه نكردند. البته بايد سربازان امام زمان اين‌طوري باشند و به ياد امام زمان باشند. بايد تهذيب نفس كرده باشند، بايد صفات رذيله را دور ريخته باشند، لذا چند نفر هستند كه اين‌ها به وسيله جناب آقاي معلم استاد آن‌ها، البته اساتيد ديگر هم دارند، چون بسيار خوب درس خواندند در حضور شما دوستان جوايزي به آن‌ها داده مي‌شود. اين در بُعد درسي آن‌ها است، در بُعد معنوي آن‌ها ما نمي‌توانيم براي آن‌ها جايزه قائل بشويم ولي در بُعد درسي آن‌ها الحمدلله خوب هستند و حاضر هستند كه مقدار زماني كه اين‌ها مشغول درس شدند و چگونه درس خواندن، اين‌ها را ما در حوزه بياوريم ببينيم كه الحمدلله مورد توجه همه واقع مي‌شوند و ما بحمدلله از سطح خارج تا پايين، دوستاني كه داريم كه اهل تهذيب نفس هستند و به بركت تهذيب نفس شاگرد اول هستند، حتي در حوزه در درس خارج از ممتازها هستند، آن‌ها بزرگتر هستند و من نمي‌خواهم آن‌ها را معرفي كنم ولي اين افراد تازه و كم‌سن‌تر اين‌ها اين‌جا از دست جناب آقاي معلم… بالأخره يكي از آن گل‌هاي سرسبد حوزه اين كوچكِ كانون بحث و انتقاد جناب معلم هستند كه يكپارچه نور است، خدا إن‌شاءالله ايشان را حفظ كند.

 

 

 

 

 

 



[1]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 110.   

[2]. همان، ج 51، ص 115.

[3]. الغيبة للنعماني، النص، ص 273.   

[4]. بحار الأنوار، ج ‏36، ص 394.

[5]. همان، ج 51، ص 148.

[6]. همان، ج 51، ص 219.

[7]. همان، ج 83، ص 81.

[8]. همان، ج 51، ص 152.

[9]. همان، ج 49، ص 248.

[10]. همان، ج 45، ص 51.

[11]. همان، ج 49، ص 237.

[12]. إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف، ج ‏1، ص 249.

[13]. بحار الأنوار، ج ‏53، ص 175.   

[14]. همان، ج‏ 95 ص 390.    

[15]. همان، ج ‏52، ص 35.  

[16]. الكافي، ج ‏1، ص 336.    

[17]. بحار الأنوار، ج ‏51، ص 152.  

۱۴ صفر ۱۴۱۵ قمری – ۲ مرداد ۱۳۷۳ شمسی – توبه، قضيه بهلول نباش

مرحله توبه، قضيه بهلول نباش ۲/۵/۷۳

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف أنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا»[1] در شب گذشته و شب‌های گذشته مسائلی را مطرح کردم که ان‌شاءالله تا جایی که برای ما امکان داشته باشد، در شب جاری و شب‌های آینده مسائلی مربوط به تزکیه نفس و کمالات روحی را تقدیم حضور شما خواهیم کرد. امیدوار هستیم که خدای تعالی به ما گوش شنوا عنایت کند و قلب ما را آگاه و دیده ما را بینا… جزء آن‌هایی نباشیم که «وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها»[2] چشم دارند، بصیرت ندارند «وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها»[3] گوش دارند، شنوایی ندارند. «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها» دل دارند، فهم ندارند. «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» جزء این‌ها نباشیم.

در شب گذشته گفتم یک عده هستند که می‌توانند بگویند: «رَبُّنَا اللَّهُ» مربی ما خدا است. چشم آن‌ها، گوش آن‌ها، زبان آ‌ن‌ها، حتی قلب آن‌ها، همه آن‌ها خدایی شده است. هدف خلقت را تعقیب کرده‌اند، یکپارچه به طرف خدا حرکت کرده‌اند، تمام معصیت‌ها را ترک کرده‌اند، واجبات خود را دقیق انجام می‌دهند، مربی این‌ها خدا است، استاد این‌ها خدا است، فرمانده آن‌ها خدا است و راست می‌گویند وقتی که در نماز عرض می‌کنند: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ»[4] تنها تو را عبادت می‌کنیم و تنها از تو یاری می‌طلبیم. این‌ها دیگر شیطان را عبادت نمی‌کنند، به هیچ‌چیز تکیه نمی‌کنند و تنها خدا معبود آن‌ها است و تنها ذات مقدس پروردگار را معین و یاور و مورد اعتماد خود قرار می‌دهند. این افراد می‌گویند: «رَبُّنَا اللَّهُ». بعد از این برنامه استقامت می‌کنند.

مرحله سوم از کمالات روحی بعد از یقظه و توبه، استقامت است. توبه در حقیقت بازگشت به سوی خدا است و گفتم که انسان در اثر توبه می‌تواند همه گناهان را جبران کند، خدا مهربان است. ولی باید یک راه آشتی با خدا باز بگذارد. بهلول نباش یک نبّاش است. وضع مردم در زمان سابق طوری بود که یکی از کارها و از دزدی‌ها این بود که قبرهای مرده‌های تازه از دنیا رفته را باز می‌کردند و کفن او را می‌دزدیدند. یک شب یک کفن‌دزد، سر یک قبری را باز کرد، کفن را برداشت، چشم او به یک دختر جوانی که مُرده بود، افتاد. با او عمل منافی عفت هم کرد. صدایی از روح بلند شد که همین‌طور که من را جنب در قبر انداختی، من روز قیامت از تو نمی گذرم. این تکانی خورد. یک ناراحتی فوق‌العاده‌ای برای او پیدا شد. گریه‌کنان به درِ خانه پیغمبراکرم آمد. اشک می‌ریزد. اصحاب آمدند دیدند که یک جوان خیلی خوش‌قیافه‌ای این‌جا مشغول گریه کردن است و فوق‌العاده ناراحت.

آمدند به پیغمبراکرم عرض کردند: یا رسول‌الله یک جوانی است که درِ خانه گریه می‌کند و می‌خواهد با شما ملاقات کند، ولی خجالت می‌کشد. حضرت فرمود: به او بگویید به داخل بیاید. آمد در مقابل رسول‌اکرم نشست. پیغمبراکرم گفتند: چرا این‌قدر ناراحت هستی؟ گفت: گناهی کردم، خیلی بزرگ. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا آسمان و زمین؟ گفت: گناه من. گناه تو بزرگتر است یا این کهکشان‌ها و ستاره‌ها؟ عرض کرد: گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا عفو پروردگار و رحمت پروردگار؟ این‌جا سر خود را پایین انداخت، گفت: اگر بگویم گناه من بزرگتر است که گناه من بالاخره محدود است و عفو پروردگار نامحدود. رسول‌اکرم فرمود: اعتراف کن، گناه خود را بگو ببینم چه کردی که تا این اندازه ناراحتی هستی؟ جریان را گفت. پیغمبراکرم فرمودند: از کنار من برخیز، از خانه من خارج شو، تو گناهی کرده‌ای که من می‌ترسم خدا بر تو عذابی نازل کند، شامل حال من هم بشود.

حرکت کرد، از درِ خانه پیغمبر بیرون آمد، پیغمبر رحمةللعالمین؛ ولی دل از رحمت خدا قطع نکرد. در میان بیابان‌ها رفت، در میان یک‌ درّه‌ای مشغول راز و نیاز با پروردگار شد، یقین داشت، با همه معصیتش قلب او نمرده بود، ولی تا آن وقتی که گناه می‌کرد، در خواب غفلت بود، حالا بیدار شده است. در وسط بیابان با پروردگار متعال راز و نیاز کرد، خدایا مرا ببخش، پیغمبرت مرا از در خانه‌ خود بیرون کرده است. آمد در این بیابان و شب‌ها، روزها اشک می‌ریخت، گریه می‌کرد تا چهل روز بر او گذشت. روز چهلم گفت: پروردگارا اگر من را نمی‌بخشی، عذابی بر من نازل کن که همین دنیا عذاب خود را بکشم و اگر می‌بخشی به پیغمبر خود خبر بده تا به من اعلام کند که تو مرا بخشیده‌ای. آیه شریفه «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً»[5] بر پیغمبر نازل شد. پیغمبراکرم فرمود: آن جوان چه شد؟ گفتند: چهل روز است که در بیابان‌ها مشغول راز و نیاز با پروردگار است و اشک می‌ریزد. به اصحاب خود فرمود: برویم و او را بیاوریم، خدا از گناه او گذشت.

آمدند، دیدند موهای سر و صورت او با یک وضعی… معلوم است کسی چهل روز تمام فکرش توبه باشد، رنگ او زرد شده، ضعیف شده، در مقابل آفتاب سیاه شده، حضرت رسول‌اکرم او را برداشتند و در میان شهر آوردند و یکی از اولیای خدا شد. هرچه معصیت‌کار باشی، یک توبه واقعی کن، جدی بگیر. چهل روز درِ خانه خدا این توبه شما ادامه داشته باشد، از خدا خواهش کن، تمنا کن که شما را ببخشد. به خدا قسم مرگ انسان را خبر نمی‌کند. اگر ملک‌الموت یک‌مرتبه آمد و شما را برای لقاء پروردگار خواست، خجالت نکشید. گناهی نداشته باشید که نتوانید با ذات مقدس پروردگار روبرو شوید. توبه را بگذرانید، با خدا در ارتباط باشید، به سوی خدا حرکت کنید که بحث آن را در شب گذشته عرض کردم «ثُمَّ اسْتَقامُوا». اگر توانستی بگویی «رَبُّنَا اللَّهُ» مربی من خدا است، دیگر شیطان من را تربیت نمی‌کند، دیگر شیطان به من دستور نمی‌دهد، آن‌وقت این حالت دوام هم پیدا کند، ثباتی هم داشته باشد. اگر دوام نداشت و ثبات نداشت، ارزش ندارد. حالت توبه باید دوام داشته باشد.

خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً».[6] همه مفسرین نوشته‌اند که منظور از «نَصوح» توبه‌ای است که «أن لا يعود فيه أبدا» در آن معصیتی‌هایی که داشتی به هیچ وجه برنگردی. شما را قطعه‌قطعه کنند، بگویی من توبه کردم، دیگر حاضر نیستم گناه بکنم، حاضر نیستم واجبات خود را ترک بکنم «تَوْبَةً نَصُوحاً». «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ»[7] همه به سوی خدا برگردید و با خدا در ارتباط باشید، اما بعضی افراد هستند که در یک مجلسی قرار می‌گیرند، یک کتابی را مطالعه می‌کنند، یک حالت یقظه و بیداری در آن‌ها پیدا می‌شود. ولی باز وقتی که به کسب و کار و زندگی برمی‌گردند، باز خوابشان می‌برد. دیدید بعضی افراد از خواب می‌پرند، چند لحظه‌ای به اطراف خود نگا می‌کنند، ولی چون خطر را احساس نمی‌کنند، دومرتبه می‌خوابند. بیدار شدن از خواب وقتی ارزش دارد که انسان دومرتبه نخوابد، دومرتبه غافل نشود. اشکال کار ما در همین‌جا است که وقتی از خواب غفلت بیدار شدیم، باز دومرتبه هم به خواب می‌رویم.

استقامت داشته باشید، استقامت خیلی اهمیت دارد. خدای تعالی در قرآن شریف مکرر به پیغمبراکرم می‌فرماید: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ»[8] همان‌طوری که مأمور هستی، استقامت داشته باش. «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»[9] دستورات را تبلیغ کن، مشکلات را تحمل کن، انسان در راه رسیدن به محبوب خود خطرها است گزاف…

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

انسان باید در راه خدا از همه‌چیز بگذرد و ثبات استقامت داشته باشد، چون ممکن است خیلی چیزها موانع راه شما باشد. اگر یک مقدار کم‌صبر باشید، صبور نباشید… در یک مجلسی واقع شدید، همه گناه می‌کنند، ما هم گناه می‌کنیم، بعد استغفار می‌کنیم. صبر خود را از دست دادی. یا اگر دیدی یک کار واجبی برای شما خیلی زحمت دارد، نمی‌توانید تحمل کنید، این کار واجب را ترک کردید، یا نتوانستی خود را در مقابل مصیبت کنترل کنی که خدای تعالی می‌فرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ»[10] دنیا دار امتحان است. خدای تعالی همه را امتحان می‌کند، لذا امیرالمؤمنین فرمود: نگویید که خدایا ما را امتحان نکن. در دنیا آمدید برای امتحان. جلسه، جلسه امتحان است. این ورقه امتحانی را دست شما دادند ، نگویید: من را امتحان نکن. بگو: خدایا من را از مضلات فتن حفظ کن، من را از اینکه بد از امتحان بیرون بیایم، حفظ کن. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ» با نون تأکید ثقیله خدای تعالی می‌فرماید: حتماً ما شما را مبتلا می‌کنیم «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ» ما شما را به جوع مبتلا می‌کنیم، گرسنگی، کمبود دارید، درآمد شما با مخارج شما تطبیق نمی‌کند، خوف دارید، «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ» ترس دارید، خوفی در دل شما افتاده که اگر من در راه خدا قدم بردارم، مردم چه می‌گویند؟ فامیل من چه می‌گویند؟ چگونه زندگی خود را اداره کنم؟ یک حالت خوفی… باید این را از بین ببرید.

گرسنگی، نقص در اموال و انفس، کمبودها، ممکن است نزدیکان شما از دست شما بروند. شما اگر جریان حضرت ایوب را نگاه کنید، شرح حالات این پیغمبر خدا را نگاه کنید ببیند در تمام این‌ها حضرت ایوب صبر کرد. در تمام مسائل تحمل کرد، تا خدای تعالی او را به عنوان بنده‌ای از بندگان خود انتخاب فرمود. «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ». بشارت برای چه کسانی است؟ «وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ».[11] صابرین بشارت دارند. افرادی که در مقابل مصیبت‌های مختلف تحمل دارند، طاقت دارند. بعد خدای تعالی می‌فرماید: «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ»[12] صلوات خدا بر این دسته. خدای تعالی در قرآن به دو دسته صلوات فرستاده است: یکی بر پیغمبر و آل پیغمبر که می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً».[13] خدا و پیغمبرش بر این دسته دوم صلوات فرستادند و تقاضای رحمت خاصّه را کردند. آن‌ها چه کسانی هستند؟ آن‌ها کسانی هستند که دارای استقامت هستند، دارای صبر و تحمل هستند. آن‌چنان در مقابل مصیبت متحمل هستند که هیچ‌گاه از پا درنمی‌آیند. اگر همه مصائب دنیا یک‌جا جمع شود و بر سر آن‌ها فرود بیاید، آن‌ها تکان نمی‌خورند «المؤمن كالجبل الراسخ»[14] مؤمن مانند کوه محکم است. هیچ عواصفی او را از جا تکان نمی‌دهد. ولی بعضی افراد هستند که باد به هر طرف بیاید، به همان‌طرف می‌روند.

علی بن ابی‌طالب این ها را به پشه‌هایی تشبیه کرده که در فضا در حرکت‌ هستند و وقتی که بادی می‌آید، آن‌ها به همان طرف که باد می‌رود یا امیرالمؤمنین (علیه الصلاة و السلام) با کلمه «غثّاء» کف روی آب آن‌ها را تشبیه کرده است. این‌ها ارزش وجودی ندارند. انسان باید استقامت داشته باشد. از هیچ‌چیز نترسد. یکی از صفات رذیله و ضعف‌هایی که در انسان هست، ترس است. انسانی که از همه‌چیز می‌ترسد، همه‌چیز مانع پیشرفت او می‌شود. یکی از آقایان به من می‌گفت که من جلد این کتاب عالم عجیب ارواح شما را نگاه نمی‌کنم -آن‌وقت‌ها روی جلد آن عکس ارواحی بود- من از ارواح می‌ترسم. کسی که از ارواح بترسد… شاید اکثر ما هم این‌طور باشیم. نیمه شب مشغول نماز شب هستید، روح پدر مرحوم شما مجسّم شود، بیاید در مقابل شما، نماز را می‌شکنید و فرار می‌کنید. او پدر بود است، حال از روح او که می‌ترسیم هیچ. از بدن او هم می‌ترسیم. بدن پدر مرحوم، این سر شب مُرده است، ببریم او را مسجد سر کوچه بگذاریم.

تا به حال با هم بودید، کنار هم بودید، یک شب دیگر هم او را نگه دارید، خیر، ما می‌ترسیم. انسانی که از انسان مُرده یا از ارواح بترسد، کجا می‌تواند پیشرفت‌های روحی داشته باشد؟ بالاخره روزی خواهیم مُرد و با ارواح ارتباط خواهیم داشت و باید مأنوس شویم. از جنّ می‌ترسد. آن جن خطرناک که شیطان است، در کنار خود جای دادیم و آن را در آغوش گرفتیم. جن‌های بی‌خطر مؤمن را می‌ترسیم که یک وقت روبروی ما پیدا شود. از ملائکه می‌ترسیم که خدمتگذار ما هستند. یک وقت در نیمه‌های شب بلند شوید، ببینید که انوار ملائکه فرود می‌آید. ممکن است همان‌جا حالت غش به شما دست دهد، می‌ترسید. ما از همه‌چیز می‌ترسیم، فقط از کسی و چیزی که نمی‌ترسیم، خدا است. «فَلا تَخافُوهُمْ»[15] خدا می‌فرماید: از هیچ‌چیز نترسید «وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ».[16] شخصی که می‌خواهد راه خدا را بپیماید، نباید از هیچ‌چیز بترسد، باید به کلی ترس را از وجود خود از بین ببرد. این‌ها دستوراتی است که اگر عمل نکنید، نمی‌توانید یک قدم به سوی خدا حرکت کنید، نمی‌توانید یک نیم‌گام قدم بردارید. ترس، ابداً.

باید اعتماد به نفس داشته باشید، یعنی به هیچ‌چیز تکیه نکنید. اگر به چیزی تکیه کردید، یک روز همان چیز مانع راه شما می‌شود. مثلاً به حقوق خود که از اداره می‌گیرد، تکیه کردید. حال امروز یک جریانی پیش آمده یا این گناه را باید بکنی یا از راه خدا به طرف شیطان برگردی یا شما را از اداره بیرون می‌کنند. شما هم که به این اداره لعنتی تکیه کردی که می‌خواهد شما را وادار به گناه کند. البته هر اداره‌ای لعنتی نیست، آن اداره‌ای که می‌خواهد شما را وادار به گناه کند، شما به این اداره تکیه کردید، تکیه شما را بگیرند، می‌افتید. دیدید آن اشخاصی که پای آن‌ها شَل است، افلیج است، به یک عصا تکیه کردند، عصای او را بکشید، او می‌افتد. عصای شما حقوق شما شده است، اداره شما شده است، کسب شما شده است، شغل شما شده است، پدر شما شده است، مادر شما شده است -چه عرض کنم- دوستان شما شده است، اعتبار شما در بازار شده است. برای اینکه اعتبار خود را حفظ کنی، برای اینکه دوستان خود را حفظ کنی، برای اینکه اداره را حفظ کنی، برای اینکه این‌همه تکیه‌گاه‌های خود را حفظ کنی، دروغ می‌گویی، حقیقت را نمی‌گویی.

مؤمن آن کسی است که حرف حق را بزند «ولو کان علیک» ولو به ضرر خود او باشد. به خود اعتماد کن، خود انسان هستی، به خود تکیه کن. شخصیت داشته باش، شخصیت ایمانی داشته باشد. قاطعیت نداری. یکی از چیزهایی که در همین ثبات و استقامت خیلی اهمیت دارد، قاطعیت است. انسان باید قاطع باشد، هر کسی بیاید درِ گوش او حرفی بزند، او مسیر خود را برگرداند، اینکه نشد. در هر مسئله‌ای که برای او پیش می‌آید، وضع خود را تغییر می‌دهد. شب معامله تمام شده است، دست دادند، «بعت و اشتریت» گفته، رفته خانه، زن او با او صحبت کرده است، صبح آمده و می‌گوید: خیر، پیشمان هستم. من نمی‌خواهم بگویم حالا چه معامله‌ای که حالا… گاهی می‌شود که لازم است، ولی بعضی افراد هستند که سر شب آن‌ها با صبح آن‌ها فرق می‌کند. شب که خانه می‌روند، زن آن‌ها با آن‌ها صحبت می‌کند، روحیات آن‌ها را عوض می‌کند. شب جمعه آدم خوبی هستند، روز جمعه که بر آن‌ها می‌گذرد، شب شنبه یک انسان فاسدی شدند. چرا؟ به جهت اینکه روز جمعه با دوستان خود به خارج شهر رفتند و یک مقدار آن‌ها با او حرف زدند. از چه زمانی این‌قدر شیخ شدی؟ دوتا کلمه من یاد شما بدهم، می‌خواهید این کسانی که ضعیف هستند و ممکن است زود از پا دربیایند، به آن‌ها چنین حرف‌هایی بزنید، فوراً می‌افتند. یک عصای باریک یک شاخه درخت خیلی بی‌مقاومت زیر تنه آن‌ها است، این را بکش، بگذار بیفتد، به جهنم، که چنین مسلمانی وجود نداشته باشد.

با یک کلمه که چه زمانی شیخ شدی؟ چرا این قیافه را پیدا کردی؟ از چه زمانی این‌قدر مقدس شدی که یک روز، روز جمعه خارج شهر آمدیم که خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: روز جمعه خود را به ذکر خدا و نماز بگذرانید «إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ»[17]، حال رفتی در خارج شهر، هر غلطی که توانستی، کردی. سر ظهر می‌خواهی نماز خود را بخوانی، رفیق شما بد می‌گوید، می‌گوید: شما عقب‌افتاده شدید، شما شیخ شدید و غیره… من حالا نماز خود را نخوانم. بعد هم فرصت نمی‌کنید، نماز انسان معصیت‌کار که نه خدا، نه دولت، نه مردم، نه عقل پشتیبان او است، او بر شما غلبه کند. قاطعیت داشته باشید. می‌خواهید در یک خانواده یک مقدار متدین باشید… یک خانواده‌ای هستند، شما… ان‌شاءالله، امیدوار هستم که این‌ شب‌ها، همین‌طور که نامه‌هایی برای من نوشتند که مطالب شما ما را تکان داده و ما تصمیم گرفتیم که ان‌شاءالله دیگر معصیت نکنیم، چه نکنیم. حالا ان‌شاءالله، امیدوار هستیم که این حرف‌ها، نامه‌ها و انقلاب‌ها دائمی باشد. اگر این‌جا آمدند و کمی تصمیم گرفتند دیگر گناه نکنند، در یک خانه نمی‌شود، یک عده مَحرم‌های فامیلی هستند، نامَحرم فامیلی. برادر شوهر باید حتماً با زن برادر بنشینند صحبت کنند، چادر یعنی چه؟ با یکدیگر گرم صحبت کنند.

یک جمله را به شما بگویم، در روایت است، اگر روایت نبود، نمی‌گفتم. در آخر الزمان شیطان غیرت را از مردها می‌برد. یک روایت دارد که اگر شما دیدید زن شما با برادر خود در اتاق خلوت نشسته، حرف می‌زند، در دل کمی ناراحت نشدید، بی‌غیرت هستید. ببینید تا کجا می‌رود. این‌ها مَحرم هستند. حالا مرد بی‌غیرت به زن خود می‌گوید: برادر من در این خانه آمد، شما جلوی او نیامدید. خانم‌هایی هستند که در راه تزکیه نفس با ما هستند، دستوراتی به آن‌ها دادیم، این‌ها نمی‌روند. همسرهای بی‌غیرت دعواهایی با زن‌های خود کردند که چرا شما نزد برادر من نیامدی؟ نزد پسر برادر من نیامدی؟ چرا شما آن‌طرف برای مردها جدا سفره انداختی؟ این‌طرف برای مردها جدا سفره انداختی؟ انسان اگر می‌خواهد دین خود را حفظ کند، باید قاطعیت داشته باشد. من مسلمان هستم، «الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» مقاوم باشید. این‌جا است که «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ». دو قدم، خدا می‌داند دو قدم، به سوی خدا بردار، یکی قدم توبه، یکی استقامت. ما داریم کسانی که واقعاً این دو قدم را برداشتند و ملائکه بر آن‌ها نازل شده است.

شما فکر نکنید ملائکه یعنی مثل پیغمبراکرم می‌آید که جبرئیل می‌آمد در مقابل رسول‌اکرم می‌نشست و با او حرف می‌زد و قرآن را نازل می‌کرد. نمی‌خواهم آن‌طور عرض کنم. ولی ملائکه بر آن‌ها نازل می‌شود. در روایت دارد: «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا»[18] ملائکه، خدمه ما هستند و خدمه دوستان ما هستند. من یک زمانی در خدمت استاد خود بودم، یک جوانی خدمت ایشان آمد، گفت: من انواری را دیدم که از آسمان به زمین می‌آید. ایشان گفت: این‌ها انوار ملائکه است. خیلی خوشحال شد، خیلی افتخار می‌کرد. ایشان گفت: خدمه خود را دیدید، خوشحال هستید؟ انسان خادم درِ خانه خود را ببیند، افتخار می‌کند؟ اگر مخدوم خود را دیدید، اگر موالیان خود را دیدید –که آن هم می‌شود دید- اگر آن‌ها را دیدید، افتخار کنید. اگر آن‌ها را شناختید، افتخار کنید.

آیات قرآن می‌گوید: ما ملائکه را خلق کردیم… این را دقت کنید، ما ملائکه را خلق کردیم که امور شما را تدبیر کنند «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً»[19] خدمتگذار شما باشند، اساساً خلقت ملائکه برای این است. آن‌وقت خادم بهتر از مخدوم باشد، این بَد نیست؟ شرم‌آور نیست؟ خادم معصوم و پاک، مخدوم معصیت‌کار و ناپاک. به خدا شرم‌آور است. چه کافر باشد، چه مسلمان باشد، خادم دارد به عنوان ملائکه. الآن یک قضیه‌ای یادم آمد. یکی از علمای بزرگ مشهد، مرحوم آیت‌الله سید حسین حائری بود که اکثر ما او را ندیده بودیم. یعنی حدوداً در چهل سال قبل از دار دنیا رفت، قضیه‌ای دارد. شاید هم کمتر، در سی‌ سال قبل از دار دنیا رفته است. ایشان قضیه‌ای داشت. اهل کرمانشاه بود. می‌گفت: من در زمان رضا خان لعین در کرمانشاه که بودم، او مجالس عزاداری را ممنوع کرده بود. من از نظر ملّی قدرتی داشتم که کسی جرأت نمی‌کرد به من اعتراض کند. لذا مجلس عزاداری بر ابی‌عبدالله‌الحسین را مفصل برگزار می‌کردم. از بعد از اذان صبح و بعد از نماز صبح اهل منبر می‌آمدند، منبر می‌رفتند؛ تا دو ساعت بعد از ظهر، از اول مُحرم تا آخر مُحرم.

خانه من هم طوری بود که زواری که می‌خواستند برای اعتاب مقدسه بروند، گاه‌گاهی به منزل من می‌آمدند و چند روزی می‌ماندند. آن زمان وسایل ایاب و ذهاب مثل امروز نبود. تا منتظر ماشین می‌شدند که وسیله‌ای پیدا کنند و برای اعتاب مقدسه و عراق بروند… افراد مختلفی بودند، در بیرونی منزل بنده بعضی افراد بودند که من نمی‌شناختم، خیلی هم تحقیق نمی‌کردم که این‌ها چه کسانی هستند. یک روز یک مردی از اهالی نجف، من او را می‌شناختم، آمد مهمان من شد. در اتاق بیرونی یک نفر مهمانی آمده بود، گفت: او را می‌شناسی؟ گفتم: خیر. گفت: او از اولیای خدا است، او از بزرگان است، او در نجف یک مغازه‌ای به صورت ظاهر داشت، ولی گاه‌گاهی دیده نمی‌شد و به مسجد کوفه می‌رفت و در آن‌جا مشغول عبادت و ریاضت بود. از این شخص مهمان ما خیلی تعریف کرد. وقتی که او رفت، من نزدیک ایشان شدم. گفتم: شما از اولیای خدا هستید؟ اسم شما چیست؟ اسم خود را گفت. سید محمد. اهل کجا هستید؟ اهل رشت هستم. من شنیدم که شما خیلی کمالات روحی دارید، من می‌خواهم از شما تقاضا کنم که این مجالسی را که ما برگزار می‌کنیم، مورد قبول خاندان عصمت و طهارت هست یا خیر؟ هر کسی که یک مجلسی، مخصوصاً با زحمت برگزار می‌کند، در این ایام ماه مُحرم، ماه صفر، یقیناً یکی از آرزوهای او این است که بداند این مجلس مورد پسند و رضایت خاندان عصمت و طهارت هست یا خیر؟ ایشان گفت: بله، بنده در نجف که بودم، دوازده سال برای تزکیه نفس زحمت کشیدم که من از این جمله متوجه می‌شوم که این قضیه صددرصد درست است. من دوازده سال زحمت کشیدم. گاهی در مسجد کوفه مشغول عبادت بودم. مغازه‌ای هم داشتم، کارهای خود را در نجف انجام می‌دادم، اما بیشتر در مسجد کوفه بودم و همان‌طور که آن شخص گفته است، بله یک مقداری مسائل را متوجه هستم.

گفت: می‌شود شما به من بگویید که این مجلس روضه ما مورد قبولی خاندان عصمت هست یا خیر؟ گفت: خود من نمی‌توانم اظهار نظری بکنم، اما اجنّه… ظاهراً ایشان با اجنّه ارتباط داشتند. اجنّه گاهی راست می‌گویند، گاهی دروغ می‌گویند. آن‌ها هم مثل ما هستند، شما این را بدانید. من به اجنّه معتقد هستم، اعتقاد دارم که موجوداتی هستند، ولی مثل ما هستند. همان‌طور که ما گاهی راست می‌گوییم، گاهی دروغ می‌گوییم؛ آن‌ها هم همین‌طور هستند، گاهی راست می‌گویند، گاهی دروغ. ملائکه هم چون مشغول کارهایی هستند که خدای تعالی آن‌ها را به آن کارها موظف کرده است، «عِبادٌ مُكْرَمُونَ»[20] این‌ها بندگان محترم خدا هستند. شما به خدمه خود، درست است که خادم شما هستند، اما بی‌احترامی نکنید. در سفر مکه یکی از اعلامیه‌هایی که از ناحیه حج و زیارت به زوار داده می‌شد، این بود که این خدمه کاروان‌ها افراد محترمی هستند، این‌ها به خاطر رفتن حج خدمه شدند، شما در آن‌جا به این‌ها بی‌احترامی نکنید. در واقع این‌ها خادم خدا هستند، بندگان خدا هستند «عِبادٌ مُكْرَمُونَ» و خدا آن‌ها را وادار کرده است که شما را پذیرایی کنند.

نمی‌شود مزاحم این‌ها هم شد. ولی من با ارواح اولیای خدا در ارتباط هستم و مسئله را از آن‌ها سؤال می‌کنم. انسان وقتی می‌میرد، یک دسته هستند که این‌ها از اولیای خدا هستند، ارواح این‌ها آزاد است. هر کجا می‌خواهند بروند، به هر قسمتی از آسمان، افلاک، هر کجا می‌خواهند می‌توانند حرکت کنند. این در آیات قرآن و روایات هم کاملاً تأیید شده است. یک دسته اهل عقاید سالمی هستند، ان‌شاءالله مثل ما شیعیان، ولی اهل گناه هستند، تزکیه نفس نکردند. این‌ها وقتی می‌میرند، مثل یک فردی که به خواب می‌رود و هیچ خوابی نمی‌بیند، یک روز چشم خود را باز می‌کنند و می‌بینند که قیامت است و ان‌شاءالله آن‌ها را با شفاعت وارد بهشت می‌کنند. یک دسته هم هستند اهل عذاب، معاندین، دشمنان دین، آن‌هایی که… کفار، آن‌هایی که بالاخره متوجه شدند حقیقت چیست و قبول نکردند، این‌ها اهل عذاب هستند. ولی اولیای خدا آزاد هستند و من امشب از آن‌ها سؤال می‌کنم که ببینم آیا روضه شما قبول است یا نیست؟ فردا صبح که در منزل خود ایشان را ملاقات کردم، گفت: شب گذشته چهار نفر از علمای بزرگ که اسامی آن‌ها ذکر شده است، روح این‌ها را احضار کردم و حاضر شدند. از آن‌ها سؤال کردم، گفتند: بله، روضه شما مورد قبول است و روز تاسوعا یا روز عاشوراء حضرت بقیةالله (ارواحنا فداء) هم در مجلس عزاداری شما شرکت می‌کنند، این هم علامت آن.

گفتم: خوب بود که سؤال می‌کردید که روز عاشوراء یا روز تاسوعا؟ روز آن را تعیین می‌کردند. حال که تا این‌جا را لطف کردند، این تکه از آن را هم لطف می‌کردند و تعیین می‌کردند. گفت: مانعی ندارد. امشب باز سؤال می‌کنم. حال پنجم مُحرم است. فردا به من گفت که فرمودند: روز تاسوعا، در فلان ساعت دوازده نفر می‌آیند، در آن لحظه بدن شما یک حالت لرزشی پیدا می‌کند، تمام مجلس به یاد امام زمان است و مورد توجه حجةبن‌الحسن است. در آن قسمت از منزل که آمد به من نشان داد، گفت: این‌جا دوازده نفر می‌آیند و دور هم می‌نشینند، یکی از این‌ها حضرت بقیةالله (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) است. ان‌شاءالله این مجلس ما هم مورد قبول خاندان عصمت واقع شود و امام زمان (علیه الصلاة و السلام) تشریف بیاورند. علامت اینکه آقا تشریف می‌آورند، ما در همه مجالس این را تجربه کردیم و به همین امید هم من غالباً در مجالس می‌گویم که بیشتر نام مقدس حضرت بقیةالله برده شود. این را به شما عرض می‌کنم که این مجلس ممکن است فکر شود که یک مجلس کوچکی است، جمعیت محدود.

اگر من اکثر شما را، یک عده زیاد شما را نمی‌شناختم، شاید من هم همین‌طور فکر می‌کردم. در یک کوچه‌ای، در یک خیابانی، یک عده‌ای، همسایه جمع شدند، مجلسی ترتیب دادند و صدای ما به همین محل بیشتر تجاوز نمی‌کند. اما این‌طور نیست. این مجلس از اطراف و اکناف تهران، آن عده‌ای که من آن‌ها را می‌شناسم، از راه‌های دور، حتی از شهرک‌ها و شهرستان‌های اطراف تهران، با همین جمعیت کم و حتی از راه‌های دور که جمعی از مشهد ما آمدند، بعضی از تبریز و آن‌طرف‌ها آمدند. و لذا این جمله را که می‌خواهم عرض کنم، مثل اینکه من با یک گروه صد هزار نفری صحبت می‌کنم. اگر ان‌شاءالله شما مأموریت خود را انجام دهید و آن مطلب این است که مجلسی که نام مقدس امام عصر در آن مجلس برده نمی‌شود یا تشریفاتی برده می‌شود، این مجلس در مقابل خاندان عصمت، یک شاهی ارزش ندارد. چون خود آن‌ها فرموده‌اند که نام امام زمان را ببرید.

«رَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَحْيَا أَمْرَنَا»[21] بعضی افراد از این آقایان اهل منبر و حتی بعضی از علما خیال می‌کنند که «مَنْ أَحْيَا أَمْرَنَا» یعنی احکام ما را بگویند، خیر. خدا رحمت کند، خدا رحمت و مهربانی خود را بر آن‌هایی نازل کند که امر ما… امر ما… شما در روایات دیگر مراجعه کنید، منظور از امرنا، وجود مقدس امام عصر (ارواحنا فداء) است. «أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ»[22] به علی‌بن موسی الرضا می‌گویند: شما هستید که می‌خواهید دنیا را پُر از عدل و داد کنید؟ می‌گوید: خیر، من نیستم؛ او یک شخصیت بسیار بزرگی است. مجلسی که… این را بدانید. من با کمال قاطعیت می‌گویم، هیچ هم انتظار ندارم که شما خوشتان بیاید یا بدتان بیاید. چون نه امیدوار هستم که دیگر کسی من را برای منبر دعوت کند، نه انتظار مثلاً فرض کنید احسنت دارم، هیچ، هیچ. بلکه انتظار دارم که به من ناسزا هم بدهند. اینکه می‌گویم انتظار دارم، چون شاید حرف من، عرایض من… کمی روی من بیشتر به شما باز شود، تندتر از این صحبت کنم. طبعاً در مقابل حرفی که باب‌طبع نباشد، ناسزا است.

یک خانمی برای من نامه‌ای نوشته بود که _امروز می‌خواندم- یک نفر گفته است که شما حجتی هستید و کتاب‌های ایشان تأیید حجتیه را می‌کند. گفتم: من که نمی‌دانم حجتیه چیست، اساس‌نامه آن‌ها چیست و مطالب آن‌ها چیست، ولی اگر حجتی‌ها همین مطالبی که ما در کتاب‌ها می‌زنیم، می‌زنند؛ معلوم می‌شود که ما تا اکنون اشتباه می‌کردیم، این‌ها انسان‌های خوبی بودند. آدم عاقل، کتاب را مطالعه می‌کنی… یک نفر گفته است که این‌ کتاب‌ها این‌طور… چون نام مقدس امام زمان در آن‌ها برده شده است. خدا لعنت کند دشمنان امام زمان را. حزب‌هایی بودند که بعد از انقلاب از بین رفتند. از همه این‌ها اسمی باقی نمانده، ولی به تقاص اذیت‌ها و ناراحتی‌هایی که قبل از انقلاب این انجمن برای آن‌ها داشته، برای بهایی‌ها داشته، امروز دارند نام او را مدام علنی می‌کنند و هر کسی نام امام زمان را ببرد، می‌گویند: او حجتی است و می‌خواهند او را از این راه بکوبند. خدا می‌داند که من از سن شانزده سالگی تا امروز منبری نرفتم، مجلسی ننشستم، بحمدالله و المنه غذایی نخوردم، جز اینکه نام مقدس امام زمان را بردم و در عین حال نمی‌دانم انجمن حجتیه یعنی چه و با آن‌ها هم ارتباطی ندارم. خود آقایانی که هستند می‌‌دانند که اگر من را مخالف خود ندانند، یقیناً جزء خود نمی‌دانند. اما ناسزا را می‌دهند و انتظار آن را هم دارم و روزی به دوستان خود هم گفتم، ولو این‌ حرف‌ها را نباید این‌جا می‌گفتم، نباید بگویم، نمی‌دانم بگویم، نگویم. ولی می‌گویم.

روزی که به محبت امام زمان (علیه الصلاة و السلام) من را کنار دیوار بگذارند، یک گلوله در مغز من خالی کنند، آن روز، روز جشن من و سعادت من است روی محبت به امام زمان. این حرف‌ها چیست؟ ما محبت امام زمان را با شیر از مادر گرفتیم. مجلسی که نام مقدس حضرت در آن‌جا برده نمی‌شود، یا منبری که اسم امام زمان را نمی‌برد و دعا برای وجود مقدس ایشان نمی‌کند، مطرود خاندان عصمت است، نه اینکه فکر کنید تنها مطرود امام زمان است. به خدا قسم اگر از اول مجلس تا آخر مجلس مدام نام حسین بن علی برده شود و اسم امام زمان برده نشود، شما بدانید که خود حسین بن علی خصم آن مجلس است، خود حسین. مجلسی که نام مقدس حجة بن الحسن برده شود، خود آقا تشریف می‌آورند. این سید بزرگوار گفت: روز تاسوعا می‌آیند، چون شما نام امام زمان را در آن لحظه می‌برید و مجلس شما در این اوضاع و احوال زمان که می‌خواهید دماغ طاغوتی را به خاک بمالید، ان‌شاءالله مقبول درگاه خاندان عصمت وطهارت است. روز تاسوعا، فلان ساعت، با این خصوصیت. شما باشید چه می‌کنید؟ این عالم بزرگ می‌گفت: من ساعت‌شماری می‌کردم که روز تاسوعا شود، شب‌ها خوابم نمی‌برد، اشک می‌ریختم. «هل إلیک یابن احمد سبیل فتلقی» آیا لحظه‌ای ممکن است که آقا من با شما یک ملاقات داشته باشم؟

روز تاسوعا شد، اتفاقاً آن روز جمعیت عجیب بود. حال چرا امام زمان (علیه الصلاة و السلام) روز تاسوعا را انتخاب کرده بود، این‌جا یک اشاره و یک جمله‌ای عرض کنم. روز تاسوعا معمولاً در بین شیعه رسم است که متعلق به حضرت اباالفضل العباس است. دو شب گذشته عرض کردم که حضرت به حاج محمدعلی فشندی فرمودند: چون روضه عموی من عباس را در خیمه خود می‌خوانید، من حاضر می‌شوم، من در شب عرفه میان خیمه شما خواهم آمد. می‌گوید: روز تاسوعا شد، معمول من این بود که جلوی در می‌ایستادم. از ساعت قبل از آفتاب تا دو بعدازظهر من آن‌جا می‌ایستادم. یکی، دو نفر منبری باحال و با توجه به امام زمان داشتیم، مخصوصاً اشرف الواعظینی بود که او را برای ختم مجلس گذاشته بودم، ساعت دو بعدازظهر می‌آمد. امروز ساعت دَه صبح، همان ساعتی که قرار بود آقا تشریف بیاورند، این ساعت آمد. گفتم: چه شد که امروز شما این ساعت آمدید؟ گفت: امروز من تمام مجالس خود را تعطیل کردم، ولی نتوانستم این‌جا را تعطیل کنم، دل من یک کششی به این مجلس داشت و الآن هم می‌خواهم اجازه بدهید که منبر بروم. می‌گوید: من در همین موقع دیدم که بدن من به لرزه افتاد، به آن محل نگاه کردم، دیدم که دوازده نفر، این‌ها دور یکدیگر نشستند، لباس آن‌ها، لباس معمولی است، ولی خیلی درشت‌اندام. من بی‌طاقت شدم، خدمت ایشان رفتم، گفتم: برای آقایان چای بیاورید، شربت بیاورید. یکی از این‌ها به من گفت: از ما پذیرایی شده، شما بروید جلوی در و از مردم پذیرایی کنید. با این جمله یک آرامشی به من دست داد، ولی به آن‌ها نگاه می‌کنم.

آقای اشرف‌الواعظین هم منبر رفت. می‌گوید: بدون مقدمه… معمولاً یک منبری یک مقدماتی برای بیان خود دارد. می‌گوید: یک‌مرتبه گفت: ای گمشده بیابان‌ها، ای آقای عزیز، ای امام زمان کجا هستی؟ یک شور و حالی در مجلس پیدا شد. ای عزیز فاطمه، ای محبوب همه کجا هستی؟ می‌گوید: من دیدم که این‌ها با تبسم نگاه می‌کنند. شما می‌بینید الآن با اینکه ما چنین احساسی نداریم که این وجود مقدس در مجلس ما باشد، قصه‌ای از آن جریان می‌شنوید و این‌طور حال پیدا کردید. امیدوار هستم امشب که شب دوشنبه است، در هفته دو شب به وجود مقدس حضرت بقیةالله عرض اعمال می‌شود: یکی شب‌های دوشنبه و یکی شب‌های جمعه. امشب که شب دوشنبه است، آقا بیایند و اعمال ما را این‌جا ببینند که برای عشق و علاقه به ایشان دوستان چه اشکی می‌ریزند. خوشا به حال شما. یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان. جمعی حاضر هستند و بر خلاف اکثر مجالس که نامی از شمای غریب نمی‌برند… یکی از اولیای خدا که من به او ایمان دارم، او در عالم رؤیا گفت: پشت فرمان ماشین بودم، حضرت ولی عصر هم کنار من نشسته بودند، به من فرمودند: برو. من روی یک بلندی رفتم، دیدم که تمام خلایق پای این بلندی هستند. حضرت پیاده شدند، من هم پیاده شدم. به من فرمودند که به این مردم بگو: من غریب هستم، من مظلوم هستم، کسی به یاد من نیست.

یا بقیةالله ما که به یاد شما هستیم. یا صاحب‌الزمان. می‌خواهید چراغ‌ها را خاموش کنید که هر کسی که علاقمند است که برای نام مقدس امام زمان اشک بریزد، خجالت نکشد. «السلام علیک یا بقیة الله السلام علیک حجة الله السلام علیک ایّها الغریب السلام علیک ایّها المظلوم». مجلس عزاداری برای جدّ بزرگوار شما در این‌جا، در این شهر، در عاصمه تشیع، در مملکت اسلامی که همه نام تو را می‌برند و به یاد تو هستند، تشکیل شده است و به یاد تو ای صاحب‌الزمان، یا حجة‌بن‌الحسن این مجلس برپا شده است. آیا ممکن است…

کرم نما و فرود آی خانه خانه توست

ما چیزی از خود نداریم. من با آن آشنایی که از صاحب خانه دارم، می‌توانم این مطلب را عرض کنم یا بقیةالله که این خانه متعلق به شما است. امشب ما را، قلب ما را به تشریف‌فرمایی خود منور کنید. حال که از امام زمان خود دعوت کردید، چند جمله از سخنان خود حجة‌بن‌الحسن در مصیبت سیدالشهداء عرض کنم. «وَ أَسْرَعَ فَرَسُكَ شَارِداً َ إِلَى خِيَامِكَ قَاصِداً مُهمْهماً بَاكِياً »[23] فراموش نمی‌کنم آن لحظه‌ای را که اسب تو، ذوالجناح تو به طرف خیمه‌ها، صدا می‌زد که وای بر امتی که پسر دختر پیغمبر خود را کشتند. خدایا به آبروی حجةبن‌الحسن فرج آن حضرت را برسان. چشم ما را به جمال او روشن بفرما. همه ما را از بهترین یاران او قرار بده. خدایا به آبروی آقای ما حجةبن‌الحسن ما را در کنار آن حضرت، در خدمت آن حضرت، زیر لواء فتح آن حضرت ما را قرار بده.

نظری بر من افتاده زپا کن مولا جان

حالا که دعوت کردی از گمشده دل‌ها، بیا. هر کجا نشستی، سر به دیوار بگذار، بگو: مهدی جان، اسم ما را هم بنویس آقا، آقا. آقا جانم، فدای شما شوم، فدای شما شوم آقا جان.

نظری بر من افتاده زپا کن مولا           دلم از قید غم هجر رها کن مولا

آقا جان…

 

 



[1]. فصلت، آیه 30.

[2]. اعراف، آیه 179.

[3]. همان.

[4]. فاتحه، آیه 5.

[5]. نساء، آیه 64.

[6]. تحریم، آیه 7.

[7]. نور، آیه 31.

[8]. هود، آیه 112.

[9]. مائده، آیه 67.

[10]. بقره، آیه 155.

[11]. همان.

[12]. همان، آیه 157.

[13]. احزاب، آیه 54.

[14]. تفسير نمونه، ج ‏8، ص 336.

[15]. آل‌عمران، آیه 175.

[16]. همان.

[17]. جمعه، آیه 9.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏18، ص 345.

[19]. نازعات، آیه 5.

[20]. انیباء، آیه 26.

[21]. بحار الأنوار، ج ‏71، ص 223.

[22]. الكافي، ج ‏1، ص 341.

[23]. بحار الأنوار، ج ‏98، ص 240.

۳ رمضان ۱۴۱۵ قمری – حقیقت روزه صبر و استقامت

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله و الصلاة و السلام علي رسول‌الله و علي آله آلِ الله لا سيما علي بقية‌الله رُوحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»[1]

ماه مبارك رمضان است و دو روز از اين ماه عظيم گذشت و در اين ماه بيشتر از هر چيز بايد از علم و دانش اهل‌بيت عصمت و طهارت استفاده نمود. مهماني‌اي كه پروردگار از افراد بشر كرده است و شرط آن را روزه‌داري و روزه داشتن قرار داده است، شايد يك رمز اساسي آن اين باشد كه لااقل يك صبح تا به شب انسان از كارهاي مادّي، از شكم‌پرستي، از توجه به خوردني‌ها، از توجه به آنچه كه مربوط به بدن است، انسان خود را برهاند و متوجه روح خود، معنويت خود، كمالات خود بشود وإلّا اگر حساب دست خود ما بود و مي‌فهميديم چه بكنيم، هيچ‌گاه با پروردگار متعال بناي اذيت ما را ندارد. نمي‌خواهد بي‌جهت ما گرسنگي بكشيم. دوست ندارد بي‌جهت ما تشنگي بكشيم، منتها دستورات دين براي كنترل ما است، بشر در امور مادّي و بدني و در امور دنيايي ترمز بُريده به طرف سرازيري حركت مي‌كند. با سرعت بسيار زياد، به طوري كه شب و روز و دائماً به فكر خوردن و خوابيدن و استراحت است و حتي يك لحظه هم به ياد كمالات روحي خود نمي‌افتد.

در دوره سال يك ماه رمضان هست كه «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ» خداي تعالي نوشته است كه شما روزه بگيريد. روزه گرفتن در حقيقت يعني نخوردن و نياشاميدن و اعمالي كه روزه را باطل مي‌كند انجام ندادن است اما يك حقيقتي در باطن اين روزه گرفتن هست و آن اين است كه شما يك مقداري بتوانيد يك قدم در راه تزكيه نفس برداريد. قدم اول استقامت است، يعني اگر شما توانستيد يك صبح تا به غروب غذا نخورديد، از لذايذ استفاده نكرديد، آشاميدني‌ها را ترك كرديد، معتاد به سيگار هستيد و سيگار را ترك كرديد، خداي تعالي مي‌تواند به شما بگويد كه پس مي‌توانيد بقيه دوره سال هم خود را كنترل كنيد. اختيار دست شما است، اختيار شما دست هواي نفس و نفس اماره به سوء نيست و نبايد باشد. اختيار شما دست شيطان و دست دوستان منحرف نيست و نبايد باشد. دليل آن چيست؟ دليل آن اين است كه تو يك ماه رمضان روزه گرفتي. يك ماه رمضان تو تصميم گرفتي كه از اذان صبح، حالا كه روزها كوتاه هم هست، در تابستان از اذان صبح تا مغرب تشنگي فشار‌ آورده بود آب نخوردي، گرسنگي فشار آورده بود غذا نخوردي، شهوت به تو فشار آورده بود ولي عمل زناشويي انجام ندادي و خلاصه هيچيك از اين لذايذ را انجام ندادي، پس مي‌تواني، يعني دوره سال هم مي‌تواني، ديگر بقيه آن مربوط به غيرت خود شما است، روز ماه رمضان گناه نكردي، چشم به نامحرم ندوختي، دروغ به خدا و پيغمبر نبستي، غيبت نكردي، پس بقيه سال را هم مي‌تواني نكني. اين خيلي مسئله است، يك نكته بسيار مهم، شما خود را در اين ماه رمضان آزمايش كنيد. اگر كسي در ماه رمضان نتوانست خود را كنترل كند، اين ديگر انسان نيست. با اينكه خدا واجب كرده است، با اينكه كفاره‌اي كه براي روزه خوردن ذات مقدس پروردگار تعيين كرده است، براي نماز و ترك نماز تعيين نكرده است و تو را وادار كرده است كه قدم اول استقامت را برداري، قدم اول رفتن به سوي خدا را برداري. چه كار كرده است؟‌ گفته است اگر يك روز روزه ماه مبارك رمضان را با حلال افطار كردي، بايد دو ماه پشت سر هم روزه بگيري -براي يك روز آن- يا شصت تا مِسكين را طعام بدهي و يا يك بنده بخري و آزاد كني كه الآن موضوع آن از بين رفته است و اگر خدايي نكرده با حرام افطار كردي بايد هر سه كفّاره را بدهي، يعني هم دو ماه پشت سر هم روزه بگيري، هم شصت مسكين طعام بدهي و هم يك بنده آزاد كني. چرا اين‌قدر شديد؟ براي اينكه قدم اول را برداري و متأسفانه هيچيك از ما همان قدم اول را برنمي‌داريم. «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ‏»[2] اسم روزه را به حسب تفاسير خداي تعالي صبر گذاشته است، صبر يكي از بخش‌هاي استقامت است، خداي تعالي فرموده است: از روزه و از نماز براي رفتن به سوي خدا و سِير إلي الله كمك بگيريد، حالا بحث نماز بماند، به خاطر اينكه إن‌شاءالله بعد توضيح خواهم داد كه چطور ما از نماز كمك مي‌گيريم، اما نكته‌‌اي كه امشب مورد بحث من است اين است كه پروردگار متعال مي‌فرمايد: «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ» از صبر، كه روايت دارد منظور از صبر روزه است، از صبر كمك بگيريد. اولاً چرا نام روزه را صبر گذاشتند؟ ثانياً روزه چه كمكي ممكن است به ما بدهد؟ اسم روزه را صبر گذاشتن به خاطر اينكه يكي از مراتب صبر، صبر در مقابل واجب است، اعمال واجبه است. روزه گرفتن كار مشكلي است، مخصوصاً در مناطق گرمسير و يا روزهاي بلند، بسيار مشكل است. معني صبر تحمل مشقّات است در راه رسيدن به محبوب. اين را شما بدانيد همه ما بايد به محبوب خود برسيم، هر كس هر چه را دوست داشته باشد به همان خواهد رسيد. ولو اينكه در روز قيامت باشد. در روايتي هست كه روز قيامت انسان هرچه را دوست دارد با همان محشور مي‌شود، ولو انسان سنگي را دوست داشته باشد. اگر تو علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) را دوست داشته باشي با علي محشور مي‌شوي، اگر عمر بن خطاب را دوست داشته باشي با عمر بن خطاب محشور مي‌شوي و هر چيزي، حتي در طبيعت هم همين‌طور است، هر چيزي به محبوب خود، به مركز خود خواهد رسيد. اگر شما يك مقدار آب يا خاك يا سنگ را به هوا پرتاب كنيد به زمين برمي‌گردد، ولي اگر آتش را روشن كنيد حرارت به طرف بالا مي‌رود. شما اگر انسان واقعي باشيد بايد خود را به انسان واقعي برسانيد. اگر انسان پستي باشيد به انسان پست خود را مي‌رسانيد، يك نقطه حساسِ فضيلت هست كه اسم آن انسان كامل است، نام او علي بن ابيطالب يا هر يك از ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) است. همان‌طوري كه آب خود را به مركز آب و آتش خود را به مركز آتش مي‌رساند انسان‌ها هم بايد خود را به جايي كه انسان كامل قرار دارد برسانند. ما همه ذرات وجودي انسانيت هستيم، يعني مانند ذراتي كه در فضا پخش است، اين‌ها وقتي كه باد و طوفان‌ها فرو بنشيند مي‌آيند روي زمين مي‌نشينند، به مركز خود برمي‌گردند. شما اگر اهل رحمت باشيد، اهل مغفرت باشيد، اهل فضيلت باشيد، به معدن رحمت برمي‌گرديد. شما در زيارت جامعه مي‌خوانيد «مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ»[3]، «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ» تا آن‌جا كه مي‌رسيد به «مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ» اي معدن رحمت. كساني كه اهل رحمت باشند، كساني كه مشمول رحمت پروردگار بشوند، كساني كه خدا به آن‌ها محبت مي‌كند و محبوب خدا هستند، اين‌ها بخواهند يا نخواهند به آن مركز رحمت و معدن رحمت خواهند رسيد كه علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) باشد يا در زمان ما حضرت بقيةالله (أرواحنا فداه) باشد. معدن رحمت هستند، ما هم بايد به رحمت برسيم، آن‌هايي كه اهل رحمت نيستند… در همين دعاي افتتاح شب‌هاي ماه رمضان در مقام مناجات به پروردگار خود عرض مي‌كنيم «أَنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ»[4] اگر خدا در موضع عفو و رحمت قرار بگيرد، از روزي كه شما متولد شديد مورد رحم پروردگار و محبت پروردگار بوديد، در رَحِم مادر خدا شما را حفظ كرده است، وقتي كه در دنيا آمديد خدا شما را حفظ كرد، همه جا مشمول رحمت پروردگار، نهايت وقتي خود شما بزرگ شديد «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ علَى الفِطْرَةِ إِلِّا أنَّ أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ»[5] هر مولودي كه متولد مي‌شود روي برنامه صحيح رحمت پروردگار متولد مي‌شود مگر اينكه محيط او، مادر و پدر او، محيط فرهنگي او، او را از راه خارج كند. پس همه در رحمت پروردگار هستند و همه بايد خود را به معدن رحمت برسانند. معدن رحمت چيست؟ مركز فضيلت است و آن امام هر زماني است، فرقي هم نمي‌كند، ما چه بگوييم خود را به علي بن ابيطالب برسانيد و چه بگوييم به حضرت بقيةالله.

يك روز جابر بن عبدالله انصاري خدمت امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) آمد، حضرت فرمود: من پسرم هستم و پسرم من هست و همه ما يكي هستيم «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ»[6] (صلي الله عليه و آله و سلم) «كُلُّنَا وَاحِدٌ» حتي عجيب است اگر يك روايت شما از امام صادق در كتاب ديديد، دل شما خواست بگوييد پيغمبر اكرم فرموده است مي‌توانيد بگوييد، اشكالي ندارد، دروغ حساب نمي‌شود، اگر در روز ماه رمضان گفتيد روزه شما باطل نمي‌شود، چون هرچه امام صادق فرموده است، همه آن را پيغمبر گفته است. هرچه علي بن ابيطالب… اين كتاب نهج‌البلاغه را بگوييد كلام رسول‌الله است، طبق روايات اشكالي ندارد، چون علي هر چه گفته است از قول پيغمبر گفته است. امام حسن مجتبي هرچه فرموده است از قول پيغمبر گفته است، اگر كلمات پيغمبر را هم گفتيد كه خدا گفته است باز اشكال ندارد، يعني در روز ماه رمضان كه اگر كسي دروغ به خدا و پيغمبر ببندد روزه او باطل است، شما يك عبارتي از نهج‌البلاغه يا از كلام رسول اكرم -البته احتياط آن است كه سند آن صحيح باشد و يقيني باشد كه پيغمبر يا علي بن ابيطالب فرمودند- بگوييد خدا گفته است، اين هيچ اشكالي ندارد، چون «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏»[7] پيغمبر روي خواسته خود سخن نمي‌گويد «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏»[8] هر چه مي‌گويد وحي است، از جانب خدا است. علي بن ابيطالب هم هر چه در امور معارف و احكام و حقايق فرموده است، همه آن از پيغمبر است. امام صادق هم همين‌طور، حضرت بقيةالله هم همين‌طور. فرقي نمي‌كند كه من بگويم نقطه حساس انسانيت و نقطه حساس مظهريت ذات مقدس پروردگار علي بن ابيطالب است يا حجة‌بن‌الحسن. البته بهتر اين است كه ما در زمان امام خود كه واقع شده‌ايم، مدام دَم از امام زمان خود بزنيم و همه را نسبت به امام عصر خود بدهيم، كلمات همه ائمه در وجود مقدس حجةبن‌الحسن (أرواحنا فداه) خلاصه شده است و آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري. حالا اين مطلب را در پرانتز عرض كردم، انسان بايد خود را به وسيله صبر كه قدم اول راه تزكيه نفس و مراحل تزكيه نفس است كه در اعمال واجبه مظهر أتمّ آن روزه گرفتن است به كمالات برساند. الآن مثلاً اگر هر كسي نزد ما يا نزد شما بيايد و بگويد من مي‌خواهم مثلاً در راه كمالات قدم بردارم، اول جمله‌اي كه بايد به او بگوييد يا او را آزمايش كنيد يا در اين جهت او را بسازيد مسئله استقامت است. افراد متزلزل، افرادي كه هر روز با يك بادي به يك طرفي مي‌روند، اين‌ها در جامعه يك شاهي ارزش ندارند، نه خدا اين‌ها را قبول دارد، نه پيغمبر اكرم آن‌ها را قبول دارد، نه ائمه اطهار و نه امام زمان. از نظر عقل هم قبول نيستند، به جهتي كه شما با كسي رفيق بشو كه رفاقت او هميشه باشد. اگر امروز با شما رفيق است و فردا با ديگري و شما را نمي‌شناسد، اين رفيق براي تو ارزش ندارد. يكي از صفات حميدهِ پرارزشِ بشريت كه در روايات دارد و اغلب هم انسان اين معنا را خوب استفاده مي‌كند، اين است كه فرق بين انسان و حيوان در اين است كه انسان وفادار است، حيوانات وفايي ندارند، يعني… گاهي مي‌شود شما مي‌گوييد كبوتر وفادار است، يك جا لانه براي او درست كنيد مي‌رود و برمي‌گردد. سگ وفادار است، نه، اسم اين‌ها را وفا مي‌گذارند ولي وفاي روي تعقل نيست. اگر شما به يك سگي چند روز نان داديد ولو اينكه دشمن صاحب اولي او باشيد، باز مي‌شود رفيق شما. در حقيقت او نسبت به شكم خود وفادار است، نسبت به خوشگذارني خود وفادار است، يا اگر كبوتر لانه‌اي گرفته است نسبت به لانه خود وفادار است نه نسبت به دوست خود، نه نسبت به رفيق خود، يا اگر در بعضي از كارهايي كه در سيرك‌ها مي‌كنند، مثلاً فرض كنيد حيوانات يك اظهار وفايي، شبه وفايي نسبت به صاحب خود دارند، اين‌ها از روي عادت است، وفاي روي تعقل نيست، آن وفايي ارزش دارد كه روي تعقل باشد و آن تنها در انسان پيدا مي‌شود، آن هم نه در هر انساني، خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»[9] همه دوستان بالأخره تا روز قيامت با هم دشمن مي‌شوند، بعضي از آن‌ها با يعضي ديگر دشمن هستند. در دنيا چون شما پول داشتيد من با شما رفيق بودم اما آن‌جا كه ديگر پول نداريد، با شما چه كار دارم؟ «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ‏»[10] روزي كه انسان از برادر خود فرار مي‌كند، حالا خود من گرفتار هستم، ديگر باز تو هم بيايي كَلّ بر ما بشوي.

يك وقتي در زمان طاغوت ما را ساواك خواسته بودند، يك اتاقي ايستاده بوديم، يكي از دوستان ما هم آن‌جا نشسته بود، رنگ او هم پريده بود. گفتم: سلامٌ عليكم. ديدم روي خود را اين‌طوري كرد، من خيلي تعجب كردم، بعدها كه ايشان را بيرون ديدم، گفتم: چرا آن روزي اين‌طوري كردي؟ گفت: آن روز من گرفتار بودم، تو هم لابد گرفتار بودي كه آن‌جا آوردند. اگر اظهار دوستي مي‌كرديم بر گرفتاري من افزوده مي‌شد، من معناي اينكه روز قيامت «يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» و «يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ‏» را فهميدم. خود من گرفتار حساب كار خود هستم، اين آقا هم آمده است حالا كَلّ بر ما شده است و احوالپرسي مي‌كند و دل خوشي دارد، اين‌طوري مي‌شود. تمام محبت‌ها… يك محبت‌هايي است كه در همين دنيا تمام مي‌شود، بعضي از آن‌ها يك مقداري بيشتر، يك مقداري بيشتر، بعضي از آن‌ها تا دَم مرگ، بعضي‌ از آن هم ديگر روز قيامت، تمامِ تمام مي‌شود. محبت‌هاي خود را بسنجيد، ببينيد دوست خود را براي چه كسي دوست داريد؟‌ خداي تعالي مي‌‌فرمايد: همه با هم دشمن مي‌شوند «إِلاَّ الْمُتَّقينَ‏» مگر اهل تقوا، آن‌هايي كه بر اساس تقوا دوستي كردند، تقوا باقي است، خدا باقي است، ولايت باقي است، چون او باقي است محبت هم باقي است. چون آندو به هم دست دادند اين دو تقوا به هم دست دادند، اين دو ولايت به هم دست دادند، اين دو تا توحيد به هم دست دادند، اين دو صالح به هم دست دادند، اين دو مؤمن به هم دست دادند، ديگر دست آن‌ها از هم جدا نمي‌شود، چون هميشه مؤمن هستند، اما اگر اين دو پولدار به هم دست داده بودند، پول آن‌ها تمام شده است دست‌هاي آن‌ها از هم جدا مي‌شود. اين دو قدرتمند به هم دست داده بودند، قدرت يكي يا هر دو كه تمام شد دست‌ها از هم جدا مي‌شود. اين دو -چه عرض كنم- قبيله‌دار، وجيه، زيبا، زن و شوهر، ابن‌ها با هم دست داده بودند، وقتي همه اين‌ها تمام شد دست دادن هم تمام مي‌شود، قطع مي‌شود. روز قيامت ديگر نه پولي هست، نه قدرتي هست، نه شخصيتي هست، نه وجاهتي هست، هيچ چيز نيست. حالا روز قيامت را كار نداريم، در همين دنيا، قيامتِ بعضي‌ها همين دنيا شروع مي‌شود. دوستاني… همه شماها حتماً داشتيد، منتها شايد الآن فكر شما متوجه آن دوستان نشود، عجب راست مي‌گويد فلاني تا وقتي كه ما پول داشتيم با ما رفيق بود، تا وقتي كه ما جوان بوديم با ما رفيق بود، تا وقتي كه ما، خدمت شما عرض شود كه پُستي داشتيم با ما رفيق بود، ذهن شما نرود ولي اكثر شما چنين برنامه‌هايي داشتيد. رفيق بودند…، آن‌هايي هم كه جوان هستند بدانند اين رفقايي كه براي يك جهتي غير از خدا با شما رفيق مي‌شوند و شدند، اين‌ها بالأخره تمام مي‌شود، تمام مي‌شود، بر اساس تقوا. انسان دنيا را ترك كند، دوستان را ترك كند، تقوا را بگيرد، چيزي كه به درد انسان مي‌خورد متقين هستند. آن‌ها شما را براي خود دوست ندارند، براي خودِ شما، شما را دوست دارند. مي‌بينيد يك كلمه به شما نمي‌گويند كاري بكن كه به نفع من باشد، مگر مزدي داده باشيد، برنامه‌اي داشته باشيد، آن‌ها يك حساب ديگر است اما نه روي رفاقت، ولي حرفي كه به شما مي‌زنند براي موفقيت خود شما است. در اين جهت هر كس بخواهد متصّف به صفات الهي بشود بايد اين‌طوري بشود كه اگر به رفيق خود حرفي مي‌زند همان‌طوري كه خداي تعالي به انسان وقتي سخني مي‌گويد به نفع خودِ انسان است، نه به نفع خود خدا و خداي تعالي نفي در نظر نگرفته است، رفيق تو هم بايد همين‌طور باشد، اين‌طور رفيق را انتخاب كن كه وقتي در دنيا مي‌گويد: آقا اين كار بد را نكن، شما فكر كنيد هيچ نفعي براي او ندارد كه مي‌گويد اين كار بد را نكن و همه نفع آن مربوط به خود من است، اين رفيق به درد مي‌خورد. لذا كمك گرفتن از اهل تقوا و حركت به طرف مركز تقوا و مركز انسانيت به وسيله صبر كه قدم اول تزكيه نفس است، برداشته مي‌شود و بايد روزه را گرفت. روزه مشكلاتي دارد، غالب ماها روزه‌دار واقعي نيستيم، فكر كرديم روزه گرفتن همين است كه از اذان صبح تا مغرب غذا نخوريم، آب هم نخوريم، بقيه چيزها هم ديگر طبعاً انجام نمي‌شود، همين، سر خود را هم زير آب نكنيم، نهايت اين است، ولي روزه يك حقيقتي دارد، يعني هر عبادتي يك ظاهري دارد، يك باطني دارد. همان‌طوري كه انسان يك ظاهري، بدني دارد و يك روحي، هر عبادتي هم يك باطني دارد و يك ظاهري. ظاهر آن همين است اما باطن آن، باطن آن همان جمله‌اي است كه اول عرض كردم كه انسان بايد به وسيله روزه به خود، به نفس اماره خود، بفهماند كه تو مي‌تواني، تو مي‌تواني، تو مي‌تواني كار بد نكني. تو مي‌تواني نخوري، تو مي‌تواني نياشامي، تو مي‌تواني… خيلي از افراد بودند كه ماه رمضان سبب شده است كه مثلا‌ً معتاد به سيگار بودند و سيگار را ترك كنند. آقا من كه توانستم يك صبح تا غروب سيگار نكشم پس بقيه آن را هم نمي‌كشم. توانستم يك صبح تا غروب غذا نخورم حالا كه يك ساعت غذا دير شده است و ظهر به خانه رسيدي، با زن خود به خاطر تأخير غذا اوقات تلخي نكن، مي‌تواني. خيلي كارها را درست مي‌كند اگر به آن واقعيت روزه توجه كنيم، و همين قدم اول است كه نكته خيلي مهمي است، مخصوصاً اهل تزكيه نفس متوجه باشند. خداي تعالي شما را مهماني مي‌كند كه «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[11] چه غذايي به شما مي‌دهد؟ به شما چه چيزي مي‌خواهد بفهماند؟ اينكه صبر، براي همان قدم اول تزكيه نفس، خداي تعالي شما را مهمان كرده است، چون اگر قدم اول را برداشتيد بقيه را هم برمي‌داريد. اگر استقامت داشتيد، وفادار بوديد، صبور بوديد، از هيچ كس نترسيديد، از اعتماد به ديگري منزجر بوديد و متكي به پروردگار بوديد، بقيه قدم‌ها را خودبه‌خود برمي‌دارد. اصحاب كهف، اين‌ها فقط صبر داشتند، تحمل داشتند، قدم اول را برداشتند، خدا اين‌ها را در آغوش گرفت. شما اگر روزها روزه بگيريد، شب‌ها خدا شما را در آغوش مي‌گيرد. اين دعاهايي كه در اين شب‌هاي ماه مبارك رمضان دستور داده شده است و قرآني كه شما بايد بخوانيد سخن گفتن با خدا است، آن هم در آغوش پروردگار و سخن شنيدن از خدا. وقتي قرآن مي‌خوانيد خدا با شما حرف مي‌زند، وقتي دعاي ابوحمزه ثمالي «إِلَهِي لَا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ»[12] خدايا من را به عقوبت خود ادب نكن، گاهي بعضي‌ها را خدا با كتك بايد بسازد، امام سجاد مي‌فرمايد: خدايا من را اين‌طور نمي‌خواهد بسازي، خود من مي‌آيم، خود من به طرف تو مي‌آيم «اللَّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِكَ»[13] تا مي‌رسيد به آن‌جا كه «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا وَ غَيْبَةَ وَلِيِّنَا»[14] ببينيد اين دعاها در شب‌هاي ماه مبارك رمضان مثل وقتي است كه… نمي‌توانم بعضي از جملات… مي‌ترسم بي‌ادبي باشد در محضر ذات مقدس پروردگار ولي حقيقت همين است كه در آغوش پروردگار قرار گرفته‌ايد و داريد با خدا مناجات مي‌كنيد، مناجات با خدا. يك فرق است بين نجوا و ندا، نجوا يعني آهسته صحبت كردن، صميمي صحبت كردن، خصوصي صحبت كردن، و لذا دعاها مناجات با خدا است. خدا را ندا نمي‌كنيم، مناجات مي‌كنيم، يعني سر خود را… البته چون مظهر آن است مي‌توانيم تشبيه كنيم «لِلَّهِ الْأَمْثال العلیا» چون حضرت بقيةالله مَثَل پروردگار است، مثل اين است كه سر خود را روي شانه امام زمان خود گذاشتيد، يك كسي مي‌گفت: در عالم مكاشفه من ديدم سر من روي شانه امام زمان بود. حضرت صورت من را مي‌بوسيد، من هم صورت او را مي‌بوسيدم، و داشتم با او حرف مي‌زدم.

 «إِلَهِي لَا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ» خدايا من را به وسيله عقوبت خود ادب نكن، شب جمعه اول ماه مبارك رمضان است، سفره امشب خيلي عمومي‌تر است. در روايت دارد كه خداي تعالي در هر شبانه‌روز از ماه مبارك رمضان يك ميليون، يعني هزار هزار نفر را ‏از آتش جهنم آزاد مي‌كند، به آن‌ها محبت مي‌كند، به آن‌ها رحم مي‌كند، به آن‌ها بركت مي‌دهد، به آن‌ها عنايت مي‌كند، رحمت بر آن‌ها مي‌فرستد. در شب و روز جمعه در هر ساعت هزار هزار نفر، شما مي‌گوييد: پس كسي روي كره زمين باقي نمي‌ماند، همين‌طور است، همه مردم مورد لطف الهي واقع مي‌شوند، همه مردم مورد توجه قرار مي‌گيرند، منتها بعضي‌ها ذائقه ندارند، نمي‌توانند از اين سفره استفاده بكنند، نمي‌توانند غذاي اين سفره را بخورند، رحمت پروردگار را نمي‌توانند صددرصد دريافت كنند وإلّا سفره اين‌طور است، شب و روز جمعه لطف پروردگار عام‌تر و عمومي‌تر است. خدايا شب جمعه است كه ما درِ خانه تو آمديم. شب رحمت است، شب زيارتي مخصوص أبي‌عبدالله الحسين است، إن‌شاءالله دوستان از فرداشب تا آخر ماه رمضان اگر خدا قدرت بدهد، إن‌شاءالله مجلس هست و چند كلمه‌اي بنشينيم با خدا حرف بزنيم، از همين صحبت‌هاي تكراري كه من هميشه مي‌زنم، شايد توجه ما به خدا زياد بشود، شايد إن‌شاءالله دعاهاي ما مستجاب بشود، شايد آن حاجت واقعي ما، آن حاجت حقيقي ما… آقايان به خدا قسم تحميلي نيست، اگر يك قدم از اين چهارديواري مملكت خود بيرون بگذاريد مي‌بينيد چه فسادي عالم را گرفته است، چه معصيتي جهان را گرفته است، چه ظلمي بر اين مردم ضعيف دارد مي‌شود. يا بقيةالله «كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً»[15] ديگر بس است «عَظُمَ الْبَلَاءُ … ضَاقَتِ الْأَرْضُ »[16] يا بقيةالله، خدايا به آبروي امام زمان ما را از خواب غفلت بيدار كن تا ارزش وجودي حجة بن‌ الحسن را بفهميم، تا بدانيم كه چقدر در شب و روز بايد براي تشريف‌فرمايي آن حضرت دعا كنيم. شايد در اين ماه بتوانيم إن‌شاءالله از خدا اين حاجت را بخواهيم و لااقل قدري فرج جلوتر بيفتد، نزديك بشود. كاري نكنيم كه در فرج تأخير بيفتد، خداي تعالي به بنده عزيز خود، به بقيةالله، به حجة بن ‌الحسن، بفرمايد نه هنوز اين مردم لياقت امامت تو را ندارند، اين مردم ارزش اينكه پاي سخنان تو بنشينند ندارند. يا الله اين ماه رمضان خدا ما را آن لياقت بده كه بنشينيم پاي سخنان امام زمان خود و از سرچشمه زلال ولايت استفاده كنيم. خدايا در اين ماه مبارك رمضان… خدا ما به تو عرض مي‌كنيم پيغمبر اكرم فرموده است: «أَكْرِمِ الضَّيْفَ وَ لَوْ كَانَ كَافِراً»[17] مهمان را گرامي بداريد اگرچه كافر باشد. خود تو ما را در ماه رمضان مهمان خود نامگذاري كردي، پيغمبر تو فرمود «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ» خدايا مهمان هستيم، مهمان هم هر چيزي مي‌خواهد صاحبخانه اگر قدرت داشته باشد بايد به او بدهد و پروردگارا تو قدرت داري كه امام زمان ما را به ما عنايت كني، ما هم مهمان تو هستيم. ما سرتاسر اين ماه -هر كس دوست ندارد در اين مجلس ما نيايد و ما هم بيزار هستيم از اينكه قدم خود را در اين مجلس بگذارد- فقط يك حاجت داريم و آن آمدن امام زمان ما هست. يا الله، آن لياقتي است كه به ما عنايت كني تا پاي سخنان امام عصر خود بنشينيم، به جمال او نگاه كنيم، به صورت مبارك او نگاه كنيم، به حرف‌هاي او گوش بدهيم، خدايا قول مي‌دهيم باادب باشيم، قول مي‌دهيم ادب خود را تا جايي كه بلد هستيم رعايت كنيم، قول مي‌دهيم حرف‌هاي او را گوش كنيم، يا الله، يا الله.

چراغ‌ها را خاموش كنيد، شب جمعه است «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ، السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمَظْلُومُ، لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً ظَلَمَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ»[18] يا أبا عبد الله، بيشترين جايي كه احتمال دارد امشب امام زمان ما آن‌جا باشد، كنار قبر حسين بن علي بن ابيطالب است. سفر كنيم، سفر روحي، برويم كنار قبر مقدس أبي‌عبدالله ‌الحسين «فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ» خدا بكشد كساني را كه تو را كشتند يا أباعبدالله «وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ» يا أباعبدالله فراموش نمي‌كنم آن ساعتي كه ذو‌الجناح تو، اسب بي‌صاحب تو «وَ أَسْرَعَ فَرَسُكَ شَارِداً، وَ إِلَى خِيَامِكَ قَاصِداً، مُحَمْحِماً بَاكِياً»[19] آقاي شما امام زمان طبق نقلي فرموده است: كه فراموش نمي‌كنم آن ساعتي كه اسب تو به طرف خيمه‌ها مي‌دويد، صدا مي‌زد: واي بر امتي كه كشتند پسر دختر پيغمبر خود را. هشتاد نفر زن و بچه آمدند اطراف ذوالجناح را گرفتند، هر كس سخني مي‌گفت، سكينه نازدانه آمد، دو تا پاي ذوالجناح را در بغل گرفت، دست به سر و صورت ذوالجناح كشيد، اشك از چشم‌هاي ذوالجناح پاك كرد، صدا زد: پدر من وقتي از خيمه‌ها رفت تشنه بود، آيا موقع شهادت به او آب دادند يا با لب‌هاي تشنه او را شهيد كردند؟

همه رو به قبله، زبان‌حال ما را امام ما فرموده است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏ اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مَنَعَتِ السَّمَاءُ وَ إِلَيْكَ يَا رَبِّ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ فَعَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ»

 

 



[1]. بقره، آيه 183.

[2]. همان، آيه 45.

[3]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 127.

[4]. همان، ج 94، ص 337.

[5]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج ‏2، ص 399.    

[6]. بحار الأنوار، ج ‏25، ص 363. 

[7]. نجم، آيه 3.

[8]. همان، آيه 4.

[9]. زخرف، آيه 67.

[10]. عبس، آيه 34.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356.

[12]. همان، ج 95، ص 82.

[13]. همان، ج 24، ص 166.

[14]. همان، ج 53، ص 189.

[15]. الكافي، ج ‏1، ص 341.

[16]. بحار الأنوار، ج ‏53، ص 275.  

[17]. جامع الأخبار(للشعيري)، ص 84.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏98، ص 201.

[19]. همان، ج 98، ص 240. 

۵ رمضان ۱۴۱۵ قمری – ۱۵ بهمن ۱۳۷۳ شمسی – دنیا زندان مومن است

دنيا زندان مؤمن ۵ رمضان ۱۴۱۵ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»[1]

اكثر دستوراتي كه امروز پروردگار متعال به وسيله پيغمبر اكرم به ما مرحمت فرموده است در امم گذشته بوده است. نماز بوده است، روزه بوده است، زكات بوده است، لذا وقتي حضرت عيسي متولد مي‌شود مي‌گويد: «وَ أَوْصاني‏ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا»[2] خداي تعالي به من وصيت كرده است كه نماز بخوانم، روزه بگيرم يا زكات بدهم يا مادر او، حضرت مريم مي‌گويد: «إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً»[3] من امروز براي خدا نذر كرده‌ام كه روزه داشته باشم. تمام اعمالي كه ما داريم در آن زمان‌ها هم بوده است و اكثر چيزهايي كه خداي تعالي بر ما حرام كرده است بر آن‌ها هم حرام كرده بوده است. نهايت كيفيت اين عبادت‌ها با هم فرق مي‌كرده است، قطعاً نمازهاي آن‌ها حمد و سوره نداشته است، به خاطر اينكه قرآن هنوز نازل نشده بود. شايد كيفيت روزه آن‌ها با كيفيت زكات ما فرق مي‌كرده است. به هر حال كيفيت و خصوصيات آن فرق مي‌كرده است اما وسيله قرب به پروردگار در تمام اين اديان مختلف از حضرت آدم تا خاتم، همه آن تقريباً يكنواخت بوده است. به علت اينكه چيزي كه انسان را به خدا نزديك مي‌كند همين‌ها است، منتها اين‌ها به منزله دارو است، عبادت‌ها به منزله دوا است، حالا يك وقت هست دوا تقويتي است، يك انسان ضعيف مي‌خورد كه تقويت بشود يا جنبه غذايي دارد و بعضي از داروها هست كه جنبه معالج دارد، لذا تا آخر عمر ما بايد از اين داروها استفاده كنيم. قول دراويش كه مي‌گويند ما به جايي مي‌رسيم و مي‌خواهند از اين آيه شريفه استفاده بكنند كه «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ‏ »[4] به جايي مي‌رسيم كه يقين ما كه كامل شد ديگر نمي‌خواهد عبادت بكنيم. اين حرف درست نيست به جهت اينكه منظور آيه شريفه از يقين مُردن است، چون انسان وقتي مُرد همه حجاب‌ها از جلوي چشم او برطرف مي‌شود و الآن هم كه اين حجاب‌ها در وجود ما هست به خاطر يك لطفي است كه پروردگار به ما كرده است، اين هم نعمتي است كه خدا عنايت كرده است. اگر شما آن‌طوري كه لازم است و بايد به مُردن و مرگ و عالم برزخ و قبر و قيامت فكر مي‌كرديد، اگر فكر بكنيد يك ساعت راحت نيستيد. يا بايد آن‌چنان قوي باشيد كه از اولياء خدا باشيد و اين طرف دنيا با آن طرف دنيا براي شما فرق نكند و يا اينكه وحشت‌زده يك لحظه آرام نداشته باشيد، لذا در بعضي از روايات خود اين غفلت را از نعمت‌هاي الهي مي‌دانند. مي‌گويد:

«گرگ أجل فتاده بر اين گَله يكايك مي‌برد             اين گَله را نگر كه چه آسوده مي‌چرد»

واقعاً آسوده داريم مي‌چريم. به فكر مُردن نيستيم، اين يك غفلتي است كه عارض شده است وإلّا شما بخواهيد يك ماه ديگر مسافرت خارج برويد، شب مي‌خوابيد مي‌گوييد يك ماه ديگر چنين شبي بايد در فرودگاه باشم، يك ماه و يك روز ديگر در مثلاً انگلستان باشم. اگر شما را بخواهند به يك جاي بدي ببرند، مثلاً يك زنداني ببرند، يك ماه ديگر بگويند آقا تو بايد تعهد بدهي، يك كسي به اصطلاح بيايد ضامن تو بشود، يك ضامن بدهي تا يك ماه ديگر آزاد باشي ولي يك ماه ديگر بيايي و زندان بروي. هيچ شبي نمي‌شود كه شما به فكر اين نباشيد كه يك ماه ديگر در زندان هستيد. خدا قسمت شما نكند، يك وقتي عقب ما آمده بودند، رسم اين‌ ساواكي‌هاي سابق و زمان طاغوت، اين بود مي‌آمدند به ما مي‌گفتند: هفته ديگر روز شنبه بيا ساواك با تو كار داريم. حالا تا هفته ديگر، اگر مي‌گفتند: همين الآن بيا زندان برويم راحت‌تر بوديم، هفته ديگر روز شنبه تا آن روز، شب و روز به فكر اين بوديم كه چه بر سر ما خواهد آمد. انسان اگر به اندازه رفتن يك زندان، به اندازه رفتن يك مسافرت، مسافرت‌هاي معمولي امروز كه با راحتي مي‌روند و مي‌آيند، اگر به فكر مُردن بود اين‌طور زندگي نمي‌كرد. خود اين غفلت يكي از الطاف پروردگار و نعمت‌هاي خدا است كه بتوانيد زندگي كنيد، اما نه براي معصيت كردن، هر چيزي افراط و تفريط آن بد است، انسان يك وقت آن‌چنان غافل مي‌شود كه تا لب مرگ، تا موقع مُردن دارد گناه مي‌كند و ابداً به فكر مُردن نيست، ابداً به فكر قيامت نيست. گاهي هم انسان آن‌چنان به فكر است كه–قاعده كلي آن هم همين‌طور است- شب آرام ندارد. نه آن، نه اين. آن را هم خدا نخواسته است براي اينكه زندگي دنياي شما از هم نپاشد، اين راه را هم خدا نخواسته است به خاطر اينكه اين‌طور در گناه و معصيت فرو نرويد، متوسط، آن‌طوري كه اولياء‌ خدا هستند. آن‌هايي كه وليّ خدا هستند فرض كنيد مثل يك زندانبان، زندانباني كه شغل او زندانباني است براي او فرقي نمي‌كند كه داخل زندان و خانه، و حال اينكه زنداني و زندانبان در يك جا هستند، در يك محيط هستند اما خيلي بين او و اين فرق است. اين داخل زندان محل كار او است، خانه هم محل استراحت او است. شما بايد اين‌طور باشيد، دنيا زندان است حرفي نيست، در روايت دارد كه دنيا سجن مؤمن است، زندان مؤمن است «الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ»[5] اما در دنيا مثل زندانبان باشيد، نه مثل زنداني. اگر مثل زندانبان بوديد راحت هستيد، بلكه رياست هم مي‌كنيد، اظهار شخصيت هم مي‌كنيد، براي شما بيرون زندان و داخل زندان فرقي نمي‌كند. هر وقت هم مي‌خواهيد مي‌رويد بيرون زندان و هر وقت هم مي‌خواهيد مي‌آييد داخل زندان، فرق زندانبان و زنداني اين است كه زنداني نمي‌تواند از زندان بيرون بيايد اما زندانبان مي‌تواند بيرون بيايد. اولياء خدا در دنيا حكم زندانبان را دارند، هر وقت بخواهند مي‌توانند روح خود را پرواز بدهند به ملكوت أعلي، بروند و بيايند. خدا مي‌داند يك لذتي دارد آن‌طور زندگاني كه نفس انسان، روح انسان در بدن او محبوس نباشد. ما وقتي كه مي‌خوابيم طبعاً از خستگي مي‌خوابيم «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً»[6] خداي تعالي خواب شما را دربرگيرنده قرار داده است. سُبات به معناي دربرگيرنده است، ديديد يك مادر مهرباني مي‌بيند بچه او خيلي خسته شده است، نفس‌نفس مي‌زند، اين را در بغل مي‌گيرد، كم‌كم بچه مي‌خوابد. خواب چنين حالتي دارد، اين يكي از نعمت‌هاي دنيايي است. در سوره نبأ خداي تعالي جزء نعمت‌هاي خود مي‌شمارد. «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً» بشر اگر خواب نبود، شب و روز بعضي‌ها، مخصوصاً حريص‌ها كار مي‌كردند، اضافه كار مي‌گرفتند، فعاليت مي‌كردند تا از خستگي مي‌مردند، چون فكر خستگي را نمي‌كردند. اين خواب خيلي چيز خوبي است،‌ از نعمت‌هاي الهي است.

يك نفري بود، من او را مي‌ديدم، شب‌ها تا آخرهاي شب –كفاش بود- كار مي‌كرد، بعضي مي‌گفتند: صبح كه مي‌روم مي‌بينم پشت همان دستگاه كفاشي خود يك چُرتي خوابيده و به خواب رفته است. يك روز ما رفتيم از آن‌جا عبور مي‌كرديم، چون سر راه ما بود، ديديم مردم جمع هستند،‌گفتند: اين آقا ديشب سر خود را گذاشته است روي آن سنگدان، آن چيزي كه جلوي آن‌ها هست معمولاً، شما چه مي‌گوييد؟ سنگدان است، سندان، احسنت، روي سندان سر خود را گذاشته است -حالا معلوم نيست درست باشد من شك دارم كه سندان درست است، سنگدان درست است، چون حِرفه ايشان نيست، اگر يك كسي بود كه كفاش بود ما تعبداً قبول مي‌كرديم- سر خود را روي آن گذاشته بود و مرده بود، و همه متفق بودند در اثر كار زياد و فعاليت زياد، اين خود را از بين برده است. اين خواب هم براي انسان نعمت است، مي‌آيد در بغل مي‌گيرد، لذا بعضي از دانشمندان در كتب خود نوشته اند…، خود من هم به ياد دارم در يكي از اين كتاب‌هاي خود، فكر مي‌كنم در پاسخ ما است، نوشتم كه شما هيچ وقت به سراغ خواب نرويد، خواب بايد به سراغ شما بيايد، خواب شما را در بر بگيرد، نه شما خواب را در بر بگيريد. اگر شما به سراغ خواب رفتيد اعصاب شما خُرد مي‌شود، اين را امشب از من ياد بگيريد، گاهي مي‌شود كه خواب او نمي‌آيد ولي مي‌بيند ساعت دَه همه بچه‌ها خوابيدند و اين هم مي‌رود مي‌گيرد مي‌خوابد. مدام از اين پهلو به آن پهلو، مي‌غلتد، چشم‌هاي خود را روي هم مي‌گذارد، خيلي هم مشكل است، نمي‌تواند بخوابد، ساعت هم مرتب زنگ مي‌زند. يك ساعت تو اين‌جا دراز كشيدي، دو ساعت دراز كشيدي، نه، آقا جان، بلند شو، بلند شو برو آن گوشه اتاق در تاريكي نماز شب خود را بخوان، صد تا صلوات بفرست، هزار تا صلوات بفرست، هيچ مانعي ندارد، هيچ ضرر نمي‌كني، خواب ما چه مي‌شود؟ هيچ، خواب… بهتر، اي كاش اصلاً خوابي در كار نبود. حالا كه لطف الهي متوجه تو شده است و يك مقدار از زندگي بيشتري نصيب تو شده است، چرا قَدر نمي‌داني؟‌ برو بنشين. آن موقعي هم كه مي‌بيني بدن تو داغ مي‌شود و چشم‌هاي تو مي‌سوزد، اين‌‌ها خيالات است. اگر خواب تو مي‌آمد، مي‌خوابيدي. اعصاب من خراب است، نه اعصاب تو همين چشم‌ها را روي هم گذاشتن و در بستر دراز كشيدن و نخوابيدن است كه اعصاب تو را خراب مي‌كند. هيچ‌طور نمي‌شود، ما گاهي همين فكرها را…، اين‌ها را كه مي‌گويم خود من تجربه كردم، در مسافرت‌ها آن‌جا معلوم مي‌شود. من خيال مي‌كردم در اتوبوس نمي‌توانم بخوابم. شب قبل به ما گفتند: صبح زود بايد پرواز كنيم به طرف جدّه. گفتيم: بسيار خوب. شب طبعاً از نصف شب ديگر نتوانستيم بخوابيم. فردا هم تا غروب در فرودگاه جدّه معطل مانديم. دَم غروب يك اتوبوس آوردند ما را 450 كيلومتر طرف مدينه ببرند. در راه… خود من متوجه نبودم، گفتند: خوابيدي، خُرخُر هم مي‌كردي. راست هم مي‌گفتند، من كه فكر مي‌كردم اصلاً در اتوبوس نمي‌خوابم. همين حاج آقا تقي همراه ما بود، ‌مي‌گفت: حسابي خوابيدي. آن خواب درست است، آن خوابي كه به سراغ انسان آمده است «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً» آمده است و شما را در بر گرفته است، در بغل گرفته است. غفلت محدود، در يك حد خاص، غفلت محدود، خودِ آن شما را در بر مي‌گيرد كه آرام زندگي كنيد. اين طرف دنيا و آن طرف دنيا براي اولياء خدا فرقي نمي‌كند. از همين خواب بهتر از اين استفاده مي‌كنند، علاوه بر اينكه «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً» خواب دربرگيرنده است و مثل مادر مهربان، ‌از همان خواب استفاده مرخصي از كار مي‌كنند. روح آن‌ها حركت مي‌كند، شما فكر نكنيد تخليه روح يك هنري است، گاهي هم هنر است اما يك هنر بسيار پُرخطر است. اگر از راه هنر به دست بيايد،‌ اما اگر از راه تزكيه نفس به دست بيايد، انسان داراي يك كمالاتي مي‌شود،‌ به يك مقامي از تزكيه نفس برسد كه روح او جداي از بدن او مي‌شود، روح او مسلط مي‌شود، روح او مثل زندانبان بشود نه مثل زنداني، چون الآن روح ما در بدن ما زندان است، ولي اگر روح شما آمد و زندانبان شد، آن‌هايي كه اهل معرفت و عرفان هستند مي‌فهمند كه من چه مي‌گويم، من اين‌جا خيلي نمي‌توانم شرح بدهم، گاهي روح مسلط بر بدن است و گاهي بدن مسلط بر روح است. گاهي زندان مسلط بر زنداني است، گاهي زندانبان مسلط بر زندان است. وقتي مسلط بر زندان شديد، وقتي مسلط بر دنيا شديد –خوب دقت كنيد- وقتي مسلط بر دنياي خود شديد، خود روح تخليه مي‌شود، آزاد، ديگر دم در، در را به روي تو نمي‌بندند، بلكه كليد در هم دست خود تو است. تا چشم‌هاي خود را روي هم مي‌گذاري و مي‌خوابي روح در يك فضاي بازي كه گفت: حلواي –اين را هم بايد از اهل آن سؤال كنيم- لنتراني يا تن‌تناني، كدام درست است؟‌ تن‌تناني يعني چه؟ نمي‌دانم، همان لنتراني مثل اينكه معناي آن درست‌تر است، حلواي لنتراني، يعني هرگز نخواهي ديد، يك حلوايي كه هيچ وقت نمي‌بيني، اين حلواهاي سر سفره‌ها معلوم است چيست، حلواي لنتراني يا تن‌تناني يعني آن‌چناني، تا نخوري نداني. به خدا قسم، من اين‌ها را مي‌گويم يك مقداري از كسالت بيرون بيايي وإلّا مصائب خيلي بالاتر از اين حرف‌ها است. تا نچشيد، تا كليد زندان دست زنداني نيفتد، آزاد برود در را باز كند، آزاد برود بيرون، آزاد داخل بيايد، بر تمام زنداني‌ها مسلط باشد، همه را فرمان بدهد، تا اين‌طوري نشود نمي‌فهمد كه… آن زنداني به افسر نگهبان مي‌گويد: تو با من چه فرقي داري؟ تو هم در زندان هستي من هم در زندان هستم. نه خيلي فرق است، شما هم ممكن است بگوييد: اولياء خدا با ما چه فرقي دارند؟ ما هم در اين دنيا هستيم، او هم در اين دنيا است. بعضي‌ها حتي درباره حضرت بقيةالله اين‌طور فكر مي‌كنند، البته هر كسي به اندازه مغز خود و فكر خود حرف مي‌زند، به امام زمان هم مي‌گويند زنداني، امام غريب، امام مظلوم، البته به زبان من نمي‌آيد، نمي‌دانم در دعاها متوجه شديد، مي‌گويم: خدايا فرج امام عزيز ما را، نه، امام زمان زنداني نيست، زندانبان است. يك پاي امام عصر (أرواحنا الفداء) اين‌جا است و يك پاي او پيش اجداد خود است. كساني كه عالم برزخ را ديدند در رديف ائمه اطهار، امام عصر را هم ديدند. «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ»[7] همه اين‌ها در عرش پروردگار، در يك جاي مخصوص مي‌توانند زندگي كنند، الآن شما اين را بدانيد امام عصر ما حضرت بقيةالله از نظر بدني در اين زندان هست اما زندانبان است، نه زنداني. كليد همه زندان‌هاي در دست او است. شما هم مي‌توانيد اين‌طور باشيد، به خدا قسم افرادي بودند، من ديدم اگر خدا بخواهد، به آن‌ها اجازه بدهد يك لحظه در اين زندان نمي‌مانند.

حضرت اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السلام) درباره متقين…، كه به نظر من آن متقيني را هم كه علي (عليه السلام) در خطبه همام تعريف كرده است، مرحله پايين اهل تقوا است، آن مرحله اعلي اهل تقوا نيست، چرا؟ به جهت اينكه همام بيشتر از اين طاقت نداشت، وقتي او آمد به حضرت علي (عليه الصلاة و السلام) عرض كرد: آقا «صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ»[8] براي من اهل تقوا را توصيف كن، حضرت فرمود: «اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ» تقوا داشته باش، خوب باش، مثل همين انسان‌هايي كه مي‌روند مي‌گويند: آقا ما مي‌خواهيم اهل تزكيه نفس باشيم، پيش خود من زياد مي‌آيند، به بعضي‌ها مي‌گويم: واجبات خود را انجام بده، محرّمات خود را ترك كن إن‌شاءالله خوب است. بيشتر از اين هم نمي‌كشد، اگر بيشتر از اين هم به او تحميل كنيم فردا مي‌آيد مي‌گويد: آقا يك سال قبل شما يك برنامه را به ما داديد، ما چند روز عمل كرديم، بعد هم ديگر حال آن را نداشتيم عمل كنيم، بله، من چنين كاري را كم مي‌كنم. حضرت امير هم همين‌طور برخورد كرد، گفت: «اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ» تو تقوا داشته باش، گناه نكن، واجبات خود را هم انجام بده، برو إن‌شاءالله به اميد خدا. گفت: نه آقا، بيشتر. خيلي اصرار كرد، بعضي‌ از اصحاب ائمه (عليهم الصلاة و السلام) مي‌آمدند اصرار مي‌كردند و زمينه هم نداشتند. مي‌ديدند بعضي‌ها خيلي خوب شدند، مثلاً كميل بن زياد نخعي مي‌بيند كه سلمان و ابي‌ذر خيلي خوب هستند، او به آن حد نرسيده است. علي بن ابيطالب هم خيلي او را دوست داشت، حتي آن‌جا كه اين روايت را نقل مي‌كند، روي اسب نشسته است، پشت سر اميرالمؤمنين، علي بن ابيطالب را در بغل خود گرفته است –اي كاش ما جاي او بوديم- و دو نفر روي يك اسب نشسته‌اند. به حضرت اميرالمؤمنين عرض مي‌كند: «مَنْ حَقِيقَةِ؟» حقيقت چيست؟ چرا ما را به آن كمال نمي‌رساني؟ حضرت اميرالمؤمنين به كميل تازه مرحله توبه را داده است كه دعاي كميل از او معروف است و شما مي‌خوانيد، آقا چرا من را به آن بالا نمي‌رسانيد؟ «مَنْ حَقِيقَةِ؟» حضرت مي‌گويد: «ما لَكَ مِنْ حَقيقَة» تو را چه به حقيقت. حضرت اميرالمؤمنين به همام هم فرمود: تو نمي‌تواني تحمل كني، اصرار كرد، حضرت هم گفت: حالا كه اصرار مي‌كني بگير. شروع كرد خطبه همام را بيان كردن، تازه اگر خوب دقت كنيد، رفقاي اهل كمالات ما مي‌دانند كه آنچه در خطبه همام گفته است براي مراحل بالا نيست، حضرت بيان كرد، بيان كرد، او هم توجه كرده است، روح او دارد به ملكوت نزديك مي‌شود،‌ وقتي كه سخنان حضرت به پايان رسيد «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً» يك دادي كشيد، كه جان او همين داد كشيدن او بود، مُرد، افتاد مُرد. حضرت فرمود: من مي‌دانستم اين‌طوري مي‌شود. يكي آن‌جا بود او هم مي‌شنيد -قلب يكي سنگ است، قلب يكي نرم است- او گفت: يا علي خود تو چرا اين‌طوري نشدي؟ آخر تقواي تو كه بيشتر از اين است؟ حضرت به او جملاتي فرمود كه اجمال آن اين است كه گاهي مي‌شود استعداد انسان كم است، ظرف او كم است، حالا شما در يك از اين… خدمت شما عرض شود كه، چه مي‌گويند اين‌هايي كه داخل آن را باد مي‌كنند و بزرگ مي‌شود؟ بله؟‌ بالُن نه، آن‌ها خيلي بزرگ است. بادكنك، در اين بادكنك‌ها زياد باد بكنيد مي‌تركد. با اصرار خود بچه، آقا آن را بزرگ‌تر كن، مدام شما داخل آن فوت مي‌كنيد، آن هم مدام بزرگ مي‌شود، يك دفعه بچه مي‌بيند كه به هوا رفت. عين همين جريان است، خدا مي‌داند، حضرت امير نمي‌خواست باد كند، نمي‌خواست اين حرف‌ها را براي اين بزند، اصرار، خوب مهم نيست، در اين راه انسان بميرد، تجربه‌اي براي بچه به وجود مي‌آيد كه نبايد بيشتر از حدّ… براي منِ بچه، براي ما بچه‌ها، براي علماي دين تجربه مي‌شود كه هر كسي به اندازه استعداد خود او بايد با او حرف زد. «كَلَّمِ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»[9] نمي‌دانم، فكر نكنيد حرف‌هاي من خيلي حرف‌هاي پاييني است، اين‌ها خيلي مطلب دارد، خدا مي‌داند اين‌ها حكمتي است كه خداي تعالي در روايات به لسان خاندان عصمت و طهارت بيان كرده است. من اگر با اين مثال‌ها براي شما مي‌گويم شما فكر نكنيد مطالب خيلي ساده‌اي است، نه، آقايان از اساسي‌ترين شرايط تبليغ و امر به معروف و نهي از منكر اين است كه انسان طرف خود را بشناسد. يك طبيب نبض مريض را مي‌گيرد، اول نبض او را مي‌گيرد، او را معاينه مي‌كند، گوشي را روي قلب او مي‌گذارد، فشار او را نگاه مي‌كند، خوب او را معاينه مي‌كند، بعد مطابق آن كسالت او به او دارو مي‌دهد. اگر مثلاً چهل درجه تب دارد، يك مقدار قرص بيشتر، اما اگر مثلاً نيم درجه تب دارد ديگر آن‌قدر قرص به او نمي‌دهد. ماها بي‌رويه همه كارهاي خود را انجام مي‌دهيم، لذا گاهي است كه اصلاً استفاده از حقايق نمي‌كنيم، گاهي هم زيادي از حد استفاده مي‌كنيم منفجر مي‌شويم. خود اين غفلت يك مسئله‌اي است كه خداي تعالي به ما عنايت كرده است اما در يك حد متوسطي. بايد كوشش بكنيم كه در اين دنيا نه آن‌قدر به خواب برويم كه با لگد و مُشت و اين‌ها حتي براي سحري خوردن بيدار نشويم و نه آن‌قدر بي‌خوابي بكشيم كه چشم‌هاي ما درد بگيرد و اعصاب ما خُرد بشود، متوسط، در دنيا اين‌طور بايد بود.

 اگر ما در اين دنيا خود را تصفيه كرديم، روح ما آن‌چنان قدرتي پيدا مي‌كند كه رفتن ما از اين عالم به آن عالم آسان مي‌شود و علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) در خطبه همام مي‌فرمايد: «وَ لَوْ لَا الْآجَالُ الَّتي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ‏» براي متقين اگر آن زمان‌هايي كه خدا قرار داده است نبود، ببينيد عيناً اين حرف است، كه اگر حكومت براي افسر نگهبان نگفته بود كه از ساعت فلان تا ساعت فلان بايد در زندان باشي، اين انسان در زندان نمي‌ماند «وَ لَوْ لَا الْآجَالُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ‏ … لماتوا شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ» اين‌ها مي‌مردند، مي‌رفتند، در زندان چه كار دارند، اما تكليف آن‌ها اين است، وظيفه آن‌ها اين است، برنامه‌ آن‌ها اين است،‌كار آن‌ها اين است، بايد باشند. شما فكر نكنيد اگر حضرت بقيةالله (أرواحنا فداه) مثلاً مثل ما بود كه داراي هواي نفس بود و بنده خدا نبود و اين علم و دانش و معرفتي كه الآن دارد آن موقع هم مي‌داشت، دليل ندارد يك لحظه هم در اين دنيا بماند اما خداي تعالي، آن حاكم مطلق، آن فرمانده كل، او را موظف كرده است كه بايد تو بيشتر بماني، زمان تو بايد بيشتر باشد. ۱۱۶۱ سال حضرت زندانبان است، اما نه زندانباني كه به اصطلاح نتواند از داخل زندان بيرون برود، زنداني نيست، زندانبان است. زندانباني است كه زنداني‌‌ها گوش به حرف او نمي‌دهند، به ياد او نيستند، توجهي به او ندارند. زندانباني است كه خدا هم به او اجازه نداده است كه خيلي خود را به زنداني‌ها نشان بدهد، چون اين‌ها هرزه هستند. اين زنداني‌ها يك مُشت آدم‌كُش، يك مُشت افراد بي‌معنايِ بي‌حساب، همانطوري كه اجداد بزرگوار او را كشتند او را هم مي‌كشند. نه، تو خود را مخفي كن تا اين زنداني‌ها يك مقداري سر عقل بيايند، اين‌ها يك مقداري حواس خود را جمع كنند، بدانند كه در زندان هستند.

يكي از دوستان مي‌گفت: ما را در زمان طاغوت به زندان بردند، براي من ظهر آش آوردند، گفتم: من پلو مرغ مي‌خواهم. رئيس زندان گفت: آقا اين‌جا را با رستوران اشتباه نگير، اين‌جا هر چه به تو دادند بايد بخوري. حالا زنداني هر چه به او دادند بايد تحمل كند. بياييم و از داخل زندان خود را نجات بدهيم. اين ماه رمضان براي اين است كه خود را از زندان نجات بدهيم. چه كار كنيم؟ خود را بكشيم؟ نه، آ‌ن‌طوري بيشتر در زندان مي‌افتي. «موت قبل انت موت» بميريد، يعني از زندان نجات پيدا كنيد قبل از اينكه شما را از اين زندان بيرون كنند. چطوري نجات پيدا كنيم؟ علاقه‌هايي كه در روح شما هست،‌ اين‌ها را قطع كنيد، در شب‌هاي جمعه… چون كميل را حضرت اميرالمؤمنين زياد دوست داشت، خدا قسمت شما بكند نجف برويد، از طرف كوفه كه مي‌خواهيد وارد شهر نجف بشويد، قبر كميل بن زياد نخعي اين طرف دروازه است، ميثم تمّار اين طرف. مثل دو دربان نجف هستند. كميل را حضرت زياد دوست داشت ولي او را وادار به مرحله توبه كرد و او را وادار كرد كه مسائل توبه را خوب متوجه باشد، اگر خواستيد خوب توبه كنيد به دعاي كميل توجه كنيد. يكي از جملات دعاي كميل اين است كه «وَ قَعَدَتْ بِي أَغْلَالِي وَ حَبَسَنِي عَنْ نَفْعِي بُعْدُ آمَالِي وَ خَدَعَتْنِي الدُّنْيَا بِغُرُورِهَا»[10] اي خدا غل و زنجيرهايي كه من براي خود درست كردم،‌ در اين زندان با غل و زنجير، اين‌ها من را نشانده است. آن‌قدر اين غل و زنجيرها سنگين است كه من نمي‌توانم حركت كنم «وَ قَعَدَتْ بِي أَغْلَالِي».

«وَ حَبَسَنِي عَنْ نَفْعِي» ما را محبوس كرده است از منافع خود، چون ما يك منافعي بايد داشته باشيم، خدا ما را براي گرفتاري و ناراحتي كه خلق نكرده است، براي كار، براي زحمت، براي مشقت كه خلق نكرده است، بلكه براي راحتي خلق كرده است، ولي ما خود را از اين منافع حبس كرديم، آن چيزي كه سبب حبس ما شده است چيست؟ «بُعْدُ آمَالِي» آرزوهاي دور و دراز، آروزهاي بي‌جا و بيهوده، چيزهايي كه نبايد به آن اميد داشته باشيم. همه ما اميدواريم نمي‌دانم چقدر عمر كنيم، چقدر زنده باشيم، چقدر خوش بگذرانيم، همه اين‌ها هست اما به شرط اينكه تو آمال و آرزوي شيطاني نداشته باشي «بُعْدُ آمَالِي وَ خَدَعَتْنِي الدُّنْيَا بِغُرُورِهَا» دنيا من را گول زده است، علي بن ابيطالب در نهج‌البلاغه مي‌فرمايد: «الدُّنْيَا… مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ»[11] دنيا محل تجارت اولياء خدا است. مثل اين است كه شما يك سرمايه‌اي را برداريد ببريد يك جا تجارت كنيد، آن‌جا يك عده پيدا بشوند كه شما را در زندان بيندازند و آن‌وقت شما را غل و زنجير كنند و همه سرمايه شما را هم بگيرند، علي بن ابيطالب اين‌طوري درباره اهل دنيا در دعاي كميل مي‌فرمايد. ما را در اين‌جا آوردند كه تجارت كنيم «الدُّنْيَا… مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ» محل تجارت است، هر نفس تو ممكن است كه يك «لا إله إلا الله» ثواب داشته باشد. در همين شب و روز ماه مبارك رمضان اگر انسان خوبي باشي، اگر روزه‌دار درستي باشي، در هر همين ماه مبارك رمضان رسول اكرم فرمود: «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ»[12] نفس كه مي‌كشي، خواب هستي نفس مي‌كشي،‌ اين نفس‌هاي تو تسبيح است، يعني «سبحان الله» چه در وقت‌هاي ديگر بنشيني بگويي «سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله»… كه يك «سبحان الله» حضرت يونس را از زندان ابد نجات داد، چنين سبحان‌اللهي. نفس كشيدن تو در ماه مبارك رمضان، هر نفس تو يك «سبحان الله» است. «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَة» مهماني از اين بهتر، خواب شما در اين ماه عبادت است. از عبادت خسته شدي، نماز شب خواندي، اعمال خود را انجام دادي، روزه هستي، گرفتي خوابيدي، ملائكه‌اي كه موّكل تو هستند مي‌نويسند اين دارد عبادت مي‌كند «وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ». خدايا در اين ماه عظيم،‌ ماه عزيز، ما را از اين مهماني بهره‌مند بفرما. خدايا ما را در اين مهماني شريك مهمان‌هاي ديگر خود در غذاي معنوي قرار بده.

«إِلَهِي أَلْبَسَتْنِي الْخَطَايَا ثَوْبَ مَذَلَّتِي»[13] اما بدبختي‌هاي ما اين است كه خطاياي ما، معصيت‌هاي ما، لباس مذلت به ما پوشانده است. به خدا قسم آقايان ما آن‌قدر ذليل هستيم كه گاهي معني ذلت را اصلاً نمي‌دانيم چيست. به نظر من اگر كسي خود را محتاج احترام مردم بداند ذليل است. كسي كه حتي خود را محتاج به مردم بداند ذليل است، كسي كه خود را محتاج به حقوق اداره خود بداند ذليل است. ذليل يعني چه؟ يعني كسي كه وابسته است، بي‌شخصيت است، بي‌ارزش است، خود او ارزش وجودي ندارد. آقا تو چه كاره هستي؟ بعضي از چيزها افتخار ما هست اما در حقيقت اظهار ذلت است كه مي‌كنيم، شما چه كاره هستيد؟ من در فلان اداره مشغول هستم، يعني اگر آن اداره نباشد من نيستم، اگر آن اداره نباشد من اين شخصيت را ندارم. تو چه كاره هستي؟ من در دستگاه دولت فلان قدرت را دارم، در حقيقت معناي آن اين است كه اگر آن دولت نباشد من اين قدرت را ندارم، چون همه اين‌ها زوال دارد. هرچيزي كه انسان به آن تكيه كرد كه او يا به چيز ديگري تكيه كرده بود يا قابل تكيه كردن نبود و متزلزل بود خطر دارد. من الآن اگر به اين منبر تكيه كنم ولي پايه اين منبر شكسته باشد يا احتمال شكسته شدن آن باشد من نبايد تكيه بكنم، حتي در مسائل و احكام هست كه اگر خواستيد نماز بخوانيد زير سقفي كه ترك دارد نماز خوانديد كراهت دارد، چون در همين حين كه شما مشغول نماز هستيد يك دفعه مي‌بينيد سقف پايين آمد، يا در رودخانه‌اي كه احتمال سيل دارد نماز نخوان كراهت دارد، يا كنار ديوار شكسته نماز نخوان كراهت دارد، چرا؟ به جهت اينكه نمي‌شود به اين‌ها اعتماد كرد. به هر چيزي غير از خدا اعتماد كني ذليل هستي، اصلاً ذلت براي كسي است كه به هر چه غير خدا اعتماد كند، لذا ما در مرحله استقامت يكي از چيزهايي كه حتماً به دوستان توصيه مي‌كنيم اين است كه بايد اعتماد به خدا داشته باشيد و روي پاي خود با توجه به خدا بايستيد. اگر روي پاي خود نايستادي ذليل هستي «إِلَهِي أَلْبَسَتْنِي الْخَطَايَا ثَوْبَ مَذَلَّتِي» خود ما نمي‌فهميم يك لباس ذلت پوشيديم، هر كسي هم به يك نوع ذليل است، منِ روحاني ممكن است با اين لباس خود را ذليل كرده باشم، اعتماد به لباس خود كرده باشم و به علم خود و به دانش خود و امثال اين‌ها اعتماد كرده باشم و شخصيت خود را از دست داده باشم. يكي ممكن است به اداره خود، يكي ممكن است به شغل خود، يكي ممكن است به هنر خود، يكي ممكن است… هر كسي به يك چيزي اعتماد كرده است و هر كس به هر چيز اعتماد بكند ذلت خود را در آن قرار داده است، يعني ذليل است، ذليل يعني بي‌شخصيت، تو شخصيت مستقلي نداري، تنها و تنها شخصيت مستقل براي اهل تقوا است. كسي كه روح خود را ساخته باشد، كسي كه تزكيه نفس كرده باشد. ببينيد اين‌هايي كه تزكيه نفس كردند، روح آن‌ها آن‌چنان قوي است كه يك پاي آن‌ها در اين دنيا است و يك پاي آن‌ها در آن دنيا است.

جواني در پاي منبر پيغمبر اكرم نشسته بود، حضرت ديد اين چشم‌ها از بس كه گريه كرده است از حال رفته است، يك نورانيتي اين جوان دارد، حضرت از او خوشش آمد، سر خود را پايين آورد گفت: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ»[14] چطور صبح كردي؟ اين در عرب رسم است كه وقتي مي‌خواهند احوال يك فردي را بپرسند مي‌گويند: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ» ما مي‌گوييم احوال تو چطور است؟ او مي‌گويد: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ». گفت: «أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً» جواب «كَيْفَ أَصْبَحْتَ»؟ «عَلَى خَيْر» است، الحمدالله، خوب، اما او يك جواب ديگري داد و إن‌شاءالله شما هم همين جواب را بدهيد «أصْبَحْتُ مُوقِنَاً» مي‌دانيد يعني چه؟ خود او معنا كرد، گفت: يك پاي من در اين دنيا بود و يك پاي من در آن دنيا بود. با يك چشم آن دنيا را مي‌ديدم و با يك چشم اين دنيا را. مثل زندانبان بودم كه هم مي‌توانم بيرون را ببينم و هم داخل زندان را ببينم. حضرت فرمود: «فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ» چون ممكن است ادعا باشد، علامت آن چيست؟ گفت: آقا ديشب تا صبح از شوق پروردگار نخوابيدم. اهل جهنم را مي‌ديدم –روايت را ما همين‌طوري مي‌خوانيم و به حقيقت آن متوجه نيستيم – كه دارند در جهنم عذاب مي‌كشند، اهل بهشت را در بهشت مي‌ديدم كه به نعمت‌هاي الهي متنعم هستند. ديشب همه را داشتم مي‌ديدم، يعني هم بيرون را مي‌ديدم و هم داخل را، هم داخل اتاق خوابيده بودم و روح من به ملكوت أعلي پر كشيده بود.

شب عاشورا حسين بن علي (عليه الصلاة و السلام) به اصحاب خود فرمود: هر كس اين‌جا بماند فردا كشته مي‌شود. يك عده رفتند، حضرت هم اين جمله را به همين دليل فرمود كه بروند. رونده‌ها بروند، آن‌هايي كه لياقت ندارند نباشند. حضرت ام‌كلثوم مي‌گويد: برادر من سر خود را پايين انداخته بود، چراغ‌ها را خاموش كرده بود، مردم دسته‌دسته مي‌رفتند، من نگاه مي‌كردم مي‌ديدم اين‌ها عجب بي‌وفا هستند. در روايت دارد روز تاسوعا هزار و چند صد نفر، حالا تعداد… بالاي هزار نفر –من فراموش كردم- اصحاب سيدالشهداء بودند، شب عاشورا همه رفتند، ۷۲ نفر ماندند. اين ۷۲ نفر غربال‌شده‌ها بودند. به‌به، اي خدا مي‌شود اگر حجة بن ‌الحسن به همه گفت: برويد، ما نرويم، ما جزء آن‌هايي باشيم كه در غربال بمانيم. حضرت چراغ‌ها را روشن كردند، سر خود را بالا كردند گفتند: مسلم تو چرا نرفتي؟ اي مسلم بن عوسجه،‌ تو چرا نرفتي حبيب بن مظاهر؟ به يك‌يك اين‌ها، اين‌ها يك جملاتي گفتند به قدري درشت هستند، به قدري در غربال خوب ماندند كه يكي از آن‌ها مي‌گويد: اگر هفتاد مرتبه مرا بكشند، با آتش بسوزانند، دو مرتبه من را زنده بكنند دست از تو برنمي‌دارم آقا. يا صاحب‌الزمان ما هم همين‌طور باشيم، ما هم همين‌طوري باشيم يا بقيةالله. دست از تو برنخواهيم داشت، دنياي ما تو هستي، آخرت ما تو هستي، بهشت ما تو هستي، همه چيز ما تو هستي. فرمود: حالا كه شما به اين مقام رسيديد -منظور من اين جمله هست- از درِ زندان بيرون بياييد و بيرون را ببينيد. حضرت شب عاشورا تمام مقامات اين‌ها را در عالم برزخ و قيامت به آن‌ها نشان داد، بياييد ببينيد، داخل زندان بوديد حواس شما نبوده است، به اين زندان خو گرفتيد، حالا مي‌خواهيد فردا از اين زندان آزاد بشويد، بياييد ببينيد كجا مي‌رويد. نگاه كردند ديدند بهشت است و حورالعين است و خدا هست «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ»[15] هست و آن همه الطاف پروردگار است، لذا دير ديرای آن‌ها مي‌شد. لذا روز عاشورا هريك بر ديگري سبقت مي‌گرفتند. وقتي علي اكبر خدمت پدر آمد…، قاعده ماها اين است كه ما بچه خود را‌ آخر بگذاريم، هر چه بيشتر بماند بهتر است، خود او هم خود را كنار مي‌كشد، حالا ما دسته آخر كشته بشويم. اول كسي كه… اين را بدانيد قبل از بني‌هاشم اصحاب گفتند: ما بايد جلوتر برويم، ما خدمتگزاران هستيم، ما بايد جلو برويم. به تعبير من بهشت را آماده كنيم كه بني‌هاشم مي‌خواهند بيايند، نگذاشتند، خواهش كردند، تقاضا كردند، اصرار كردند، گفتند: تا قطره‌ خوني در بدن ما هست، نمي‌گذاريم بني‌هاشم كشته بشوند. وقتي كه اين‌ها كشته شدند و نوبت بني‌هاشم شد، اول كسي كه از بني‌هاشم آمد و از حسين بن علي اجازه ميدان خواست حضرت علي اكبر بود، اي جان ما به قربان او، خدا رحمت كند حاج ملا آقاجان را، عشق مي‌ورزيد به حضرت علي اكبر، مي‌گفت: من لياقت ندارم به حسين بن علي عشق بورزم، به علي اكبر هم لياقت ندارم، ولي خود علي اكبر به من اشاره كرده است كه من تو را دوست دارم، من هم او را دوست دارم. مي‌گفت: يك روز در اتاق عبادت خود نشسته بودم –يك اتاق عبادت تقريباً دو در سه متري داشت، خيلي به آن اهميت مي‌داد، گاهي مي‌رفت و در آن اتاق مشغول عبادت خود بود، خدا او را رحمت كند- به من نشان مي‌داد، مي‌گفت: از آن گوشه ديدم دود بلند مي‌شود، اول با خود فكر كردم كه شايد آتشي، چيزي افتاده است، بعد ديدم نه، دود آمد وجلوي من به شكل يك انسان شد، به من گفت: به زبان، مي‌دانم از دل نمي‌تواني بگويي، به زبان بگو من علي اكبر حسين را دوست ندارم تا من همه كارها را براي تو انجام بدهم. گفتم: به خداي حسين اگر خورشيد را در كف دست راست من بگذاري –اين‌ها اين‌طوري بودند كه آن مقامات را خدا به آن‌ها مي‌دهد- و ماه را در كف دست چپ من بگذاري به زبان نمي‌گويم من علي اكبرِ حسين را دوست ندارم، قربان او هم مي‌‌روم. مي‌گفت: يك صدايي كرد كه حالت ضعفي به من دست داد و رفت. شيطان بود، از شياطين بود، حالا به هر حال…. ماها اگر بدانيم يك جنّي تسخير ما مي‌شود، يك مقداري كار براي ما مي‌كند، دين و ايمان خود را مي‌دهيم، حاضر هستيم… هستند، من ديدم افرادي كه تسخير جنّ دارند دين و ايمان خود دادند. اين‌ها اين‌طوري بودند كه به اين مقامات رسيدند، هيچ چيز براي خود نگه نداشتند، فقط ولايت، فقط محبت. علي اكبرِ سيدالشهداء را خيلي دوست داشت، حتي اشعار زيادي ايشان براي حضرت علي اكبرگفته است، حسين بن علي هم علي اكبر را خيلي دوست داشت، آن‌طوري كه اشك مي‌ريخت وقتي علي اكبر به طرف لشكر مي‌رود، درباره احدي ندارد كه اين‌طور سيدالشهداء سوخته باشد. دست‌ها را به طرف آسمان برداشته است، اين آيه شريفه را ‌مي‌خواند: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ‏َ * ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ»[16] بعد هم مي‌گويد: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء القَوم»[17] خدايا شاهد باش بر اين جمع… يا صاحب‌الزمان امشب به خاطر عموي خود علي اكبر به اين مجلس بيا، چراغ‌ها را خاموش كنيد، يا صاحب‌الزمان، آقا، امشب يك لطفي به اين جمع، به اين دوستداران خود، به اين‌هايي كه تو را از دل دوست دارند، نه به زبان عنايتي بفرما. «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء القَوم» خدايا بر اين قوم خود تو شاهد باش، خود تو نگاه كن كه با آن‌ها كسي جنگ مي‌كند «فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ» يك جواني با اين‌ها جنگ مي‌كند كه شبيه‌ترين مردم است از جهت خَلق و خُلق به رسول تو. «كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ» ما اين‌چنين بوديم كه هر وقت مي‌خواستيم پيغمبر را ببينيم به علي اكبر نگاه مي‌كرديم. علي اكبر وارد ميدان شد، در تاريخ دارد دويست نفر را به خاك هلاكت انداخت، برگشته است تا يك ديداري از پدر بكند، يك بار ديگر چشم او به جمال امام زمان خود روشن بشود، اما چه بگويد؟ مي‌خواهد أبي‌ عبدالله ‌الحسين را متوجه خود بكند، عرض كرد: «الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي» پدر تشنگي من را كُشت «وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي» سنگيني آهن من را به تعب انداخت است. حسين بن علي به صورت پسر نگاه كرد ، در بعضي از تواريخ دارد زبان به دهان علي اكبر گذاشت، او را بوسيد، لب به لب او گذاشت، صورت او را بوسيد، فرزند خود را در آغوش كشيد، به او فرمود: برگرد به طرف قوم، اميدوار هستم همين امروز از دست جد خود پيغمبر سيراب بشوي. علي اكبر برگشت، يك دفعه هم صداي علي اكبر بلند شد «يا أباه» اي پدر من را درك كن. در روايت دارد حسين بن علي مانند باز شكاري خود را كنار علي اكبر گذاشت ولي وقتي به بالين علي رسيد ديد علي از دار دنيا مي‌رود، صدا زد: «یا فتیان بنی هاشم، احملوا نعش اخیکم الی الفسطاط».

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»

 



[1]. بقره، آيه 183.

[2]. مريم، آيه 31.

[3]. همان، آيه 26.

[4]. حجر، آيه 99.

[5]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 101.  

[6]. نبأ، آيه 9.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 130.   

[8]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 303.    

[9]. مجمع البحرين، ج ‏5، ص 120.

[10]. المصباح للكفعمي، ص 556.  

[11]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 493.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356.    

[13]. همان، ج ‏91، ص 142.

[14]. الكافي، ج ‏2، ص 53.

[15]. قمر، آيه 55.

[16]. آل عمران، آيات 33 و 34.

[17].اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص 113. 

۹ رمضان ۱۴۱۵ قمری – ۱۹ بهمن ۱۳۷۳ شمسی – رحمت و مغفرت الهی

رحمت و مغفرت الهي ۹ رمضان ۱۴۱۵ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الأنبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ َ»[1]

شب نهم ماه مبارك رمضان هست و هشت روز سر سفره احسان پروردگار نشسته‌ايم. استفاده معنوي كه از اين سفره پرعظمت مي‌كنيم و نموده‌ايم إن‌شاءالله بركت و رحمت و مغفرت است. درباره محبت و مهرباني و رحمت پروردگار خيلي حرف هست، يك مقداري ديشب بحث كردم، مقداري هم امشب اشاره مي‌كنم. رحمت الهي شامل حال همه شده است. همان‌طوري كه ديشب گفتم رحمت عام و رحمت خاص. رحمت خاص به وسيله خودِ خدا مستقيماً انجام مي‌شود كه گفتم در قرآن فرموده است: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[2] يا مثلاً نسبت به مخلصين و افراد خالص و مؤمنين، نسبت به آن‌ها پروردگار متعال يك عنايات خاصي در قيامت دارد. روز قيامت كه مي‌شود خداي تعالي مؤمنين و مخلصين را در صحراي محشر بي‌حساب عبور مي‌دهد. آن‌ها ديگر در روز قيامت حاضر نمي‌شوند، يعني وقتي سر از قبر بيرون مي‌آورند، در صحراي محشر نه از آن‌ها حساب گرفته مي‌شود و نه در صحراي محشر حاضر مي‌شوند. در قرآن مي‌فرمايد: «إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ‏* إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ‏»[3] همه مردم روز قيامت بايد حاضر بشوند. مردمِ قيامت، آن‌هايي كه از قبر زنده مي‌شوند در حقيقت سه دسته هستند: يك دسته اصحاب يمين هستند، يك دسته اصحاب شمال هستند و يك دسته هم مخلصين هستند.

اصحاب يمين آن‌هايي هستند كه نامه اعمال آن‌ها به دست راست آن‌ها داده مي‌شود. اصحاب شمال آن‌هايي هستند كه كار آن‌ها سخت است و نامه اعمال آن‌ها به دست چپ آن‌ها داده مي‌شود. مخلصين اساساً در قيامت حاضر نمي‌شوند. مستقيم وقتي كه از قبر سر بيرون مي‌آورند، ملائكه‌اي هستند كه آن‌ها را يكسره به بهشت راهنمايي مي‌كنند و روز قيامت حساب هم ندارند، گِرو اعمال خود هم نيستند «وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏َ»[4] جزا داده نمي‌شويد مگر آنچه را كه عمل كرديد «إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ» مگر بندگان مخلص كه به عمل اين‌ها توجه نمي‌شود. اين‌ها رحمت خاصه است كه شامل حال مؤمنين و مخلصين مي‌شود. در دنيا انسان مي‌تواند خود را در آن جمعيتي كه مشمول رحمت خاصه پروردگار مي‌شوند قرار بدهد، يعني در دنيا يكي از كارهاي شما اين باشد كه بي‌دريغ براي خدا كار كنيد تا خدا هم بي‌دريغ رحمت خود به شما را نازل كند. اگر شما روي حساب كار كرديد، ديديد ديگر يك عده هستند كه مدام به فكر ثواب هستند، البته گاهي مي‌شود انسان از ثواب زيادتر استفاده مي‌كند كه اين نزد خدا محبوب‌تر است، مثلاً مي‌گويند نماز جماعت اگر ده نفر بيشتر باشد آن‌قدر ثواب دارد كه اگر جن و انس نويسنده بشوند نمي‌توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند، معناي اين آن است كه خدا اين كار را خيلي دوست دارد. از اين ما محبت پروردگار را نسبت به اين عمل به دست مي‌آوريم، لذا اين عمل را ترجيح مي‌دهيم، اين اشكالي ندارد اما اگر نه، مي‌خواهيم ببينيم مُزد كدام يكي بيشتر است، اجر كدام كار بيشتر است، براي كدام يك از اعمال عبادي بيشتر روز قيامت به ما مُزد مي‌دهند،‌ اين‌جا اهل حساب شديم، خدا هم با ما حساب مي‌كند و مُزد ما را طبق حساب خود عنايت مي‌كند. بنابراين اگر مي‌خواهيم جزء مخلصين باشيم، بعد از تزكيه نفس و رسيدن به كمالات كوشش بكنيم كه بي‌دريغ براي خدا كار بكنيم. وجود خود را خالص براي پروردگار قرار بدهيم. فكر اينكه چقدر خدا به ما لطف كرده است كه ما در مقابل او اين كارها را بكنيم نباشيم. اين‌جا مشمول رحمت خاصّه پروردگار خواهيم شد. به طور كلي اگر كسي بخواهد مشمول رحمت خاصّه الهي بشود بايد پاك بشود و خالص بشود و خدا را خالصاً بندگي كند و روح و قلب او خالص براي خدا باشد.

يكي ديگر از مواد اين ضيافت كه پروردگار متعال ما را به آن دعوت كرده است مغفرت است «بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ … دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[5] مغفرت از چيزهايي است كه خيلي اهميت دارد،‌ معناي مغفرت در حقيقت پرده انداختن روي بدي‌هاي ما است. اين را بدانيد كه ما سرتاپا بد هستيم. حتي ذات مقدس پروردگار به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏»[6] اي پيغمبر تو را ما يك گمراهي…، يعني معناي آن اين است، مخلوق به طور كلي ضعيف است، ناقص است، فقير است «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»[7] همه شما فقراي درِ خانه خدا هستيد. اگر لطف پروردگار و مغفرت پروردگار نباشد همه ماها پُر از نقص هستيم، سر تا پا عيب هستيم. تنها چيزي كه عيب‌ها را مي‌پوشاند، تنها چيزي كه شخصيت انسان را بالا مي‌برد، تنها چيزي كه نواقص انسان را از بين مي‌برد، مغفرت پروردگار است. يك پرده‌اي روي تمام نواقص ما مي‌اندازد «يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ وَ سَتَرَ الْقَبِيحَ»[8] وقتي ما به خداي تعالي خطاب مي‌كنيم، ‌عرض مي‌كنيم: اي خدايي كه خوبي‌هاي انسان را ظاهر مي‌كني، شما نيمه شب نماز شب خواندي، كسي نفهميده است، همه مردم شما را انسان خوبِ نمازشب‌‌خوان مي‌دانند. «يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ» باطن انسان خيلي بد است، تا بتواند ذات مقدس پروردگار، نه اينكه تا قدرت داشته باشد، تا بشود، تا بشود خدا پرده‌پوشي مي‌كند كه آبروي تو نرود. يك نفر را خدمت علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) آوردند، اين دزدي كرده بود، حضرت به او فرمودند: چند دفعه است دزدي مي‌كني؟‌ گفت: دفعه اول است. حضرت تأمل كردند، بعد دستور دادند بالأخره ثابت شده است كه دست او را بِبُرند. گفت: حالا كه مي‌خواهيد دست من را بِبُريد من هفتاد مرتبه هم بيشتر دزدي كردم. حضرت فرمود: من هم در همين فكر بودم كه چطور در دفعه اول خدا آبروي تو را برد،‌ من در اين فكر بودم كه تو گفتي دفعه اول من است.

انسان معصيت‌ها مي‌كند خدا پرده مي‌اندازد، گنا‌هاني مي‌كند خدا پرده مي‌اندازد، غفارالذنوب، ستارالعيوب، خداي تعالي غفار است، غفار به معناي خيلي پرده‌اندازنده و پوشاننده. ديديد يك نفر كه شما را دوست دارد، يك وقتي شما ممكن است يك كار بدي بكنيد، مردم دارند مي‌بينند. مي‌گويد: مردم دارند مي‌بينند، حواس خود را جمع كن. اين غفاريت است، غفار باشيد، اينكه دستور دادند شما غيبت نكنيد براي اينكه منافات با غفاريت شما دارد. شما كسي را ديديد گناه كرد، يك معصيتي كرد، وقتي ستر كرديد و وقتي كه غفار بوديد، غفور بوديد،‌ او را حفظ مي‌كنيد، گناه او را نمي‌گوييد، اما اگر به اصطلاح آمديد ستر او را پاره كرديد، آبروي او را برديد، در بين مردم گفتيد كه فلاني را من ديدم گناه كرد، فلان معصيت را كرد، اين را بدانيد خداي تعالي را به غضب درمي‌آوريد كه اين گناه در نزد ذات مقدس پروردگار از زناي با محارم در مسجدالحرام بدتر است. چرا بدتر است؟ به جهت اينكه خدا غفار است، دوست دارد تو هم غفار باشي. خدا غفور است دوست دارد تو هم غفور باشي. غفور به معناي بخشنده نيست، غفور به معناي پوشاننده عيب است. به معناي همان ستار است، ستارالعيوب، شما هم ستارالعيوب باشيد، معصيت‌هاي مردم را نگوييد، خدايي نكرده اگر تهمت زديد كه از دايره بشريت و انسانيت خارج شديد و جزء شياطين شده‌ايد و نام شما را پروردگار متعال در زمره شياطين مي‌نويسد، اما اگر ديديد كه يك شخصي گناه كرد، البته خود او ستر آن را پاره نكرده باشد، خود او آبروي خود را نبرده باشد،گاهي بعضي گناه علني مي‌كنند. مي‌آيند علناً روزه مي‌خورند، مي‌آيند در بازار و كوچه علناً گناه مي‌كنند، اين گناهان علني يعني خودِ انسان پرده خود را پاره كرده است و مهلت نداده است براي اينكه مردم با او با غفاريت برخورد بكنند، اما اگر او خواست آبروي خود را حفظ كند، در خِفا معصيت كرد، اين‌جا بر شما واجب است كه ستر او را پاره نكنيد، حجاب او را، آنچه كه او سبب قرار داده است براي اينكه محفوظ بماند از ديد مردم، از آبروريزي، اين را از بين نبريد. آنقدر گناه غيبت زياد است كه روايات عجيبي دارد،‌ علاوه بر آيه قرآن كه خداي تعالي مي‌فرمايد: «أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ»[9] آيا دوست داريد گوشت برادر مؤمن خود را بعد از اينكه مُرده است بخوريد؟ كراهت داريد، دوست نداريد، غيبت كردن را هم دوست نداشته باشيد. غيبت انحاء مختلف دارد، فكر نكنيد فقط آمدن و گفتن به اينكه من ديدم فلاني، فلان گناه را كرد، فلان معصيت را كرد غيبت است،‌ نه، گاهي مي‌شود كه انسان با يك اشاره غيبت مي‌كند. فلاني… خود را اين‌طوري بكني. صحبت از شخصي مي‌شود، بعضي از اين مقدس‌ها هستند كه بدتر از غيبت را انجام مي‌دهند چون مي‌خواهند غيبت نكنند. آقا حرف فلاني را نزن به غيبت مي‌افتيم، اين‌طوري مي‌گويند. خدا نكند كه مثلاً ما مثل او بشويم، همه اين‌ها غيبت است، فرقي نمي‌كند، بلكه اين‌ها بدتر از غيبت است، يا مثلاً فلاني چطوري انساني است؟ چه عرض كنم، همين چه عرض كنم، خود اين كلي غيبت است. خدا عاقبت ما را به خير كند -دعا هم مي‌كنيم- خدا عاقبت همه را به خير كند، خدا انسان را از شرّ شيطان حفظ كند، اين‌ها هست، همه اين‌ها را اين مقدس‌هاي خشكِ به اصطلاح، چه بگويم؟ كه بدتر از همان مقدس‌هاي زمان اميرالمؤمنين هستند،‌ خوارج نهروان. خدا همه را از شرّ شيطان حفظ كند، دعاي خوبي است ديگر، اما اين بي‌انصاف وقتي اين حرف را زده است كه پرسيدند فلاني چطور است؟ فلان عالم چطور است؟ فلان عالم چطور انساني است؟ آقا چه عرض كنم، ايشان را حالا كنار بگذار، علما بايد اهل گناه نباشند، اهل دنيا نباشند، مدام مي‌نشيند مي‌گويد علما نبايد اين‌طوري باشند، حالا يعني اين‌ آقا اهل همه اين حرف‌ها است. همه اين‌ها غيبت است، هيچ فرقي نمي‌كند. از دو حال خارج نيست، در مورد كسي از شما مي‌پرسند و با شما مشورت مي‌كنند كه چطور انساني است؟ يا بيهوده سؤال كرده است يا اينكه كاري دارد. مثلاً مي‌خواهد… خدمت شما عرض شود كه يك جواني است آمدند از شما سؤال مي‌كنند آقا چطور جواني است؟ دختر خود را مي‌خواهد به او بدهد، اين‌جا مشورت است، جدي بگو، اين‌جا معصيتي هم از او ديدي، عادت به گناهي از او ديدي بگو و نگذار اين ازدواج برقرار بشود، و يا اينكه نه كاري ندارد، فقط نشستيد و مي‌خواهيد حرف مردم را بزنيد، اين‌جا يك طوري خود را نشان بده…، اگر تعريف دارد، مدح دارد مدح او را بگو، اگر هم مدحي ندارد يك طوري خود را نشان بده كه او را نمي‌شناسي. ما با يكي از علما برخورد كرديم، درباره يك نفري من از او سؤال كردم گفت: من واقع قضيه اين است كه درست ايشان را نمي‌شناسم، ما هم راحت شديم، بعد ديدم نه او مي‌خواهد بگويد يعني درست نمي‌شناسم، نمي‌دانم كه اين چه صفات روحي دارد، چه كمالات روحي دارد، اين‌ها را مثلاً‌ نمي‌شناسم، كه هيچ كس آن‌طوري كه منظور او بود كسي را نمي‌شناسد، ما هم چون مي‌خواستيم مشورت كنيم، رفتيم از كسي ديگر درباره او سؤال كرديم.

حفظ الغيب بايد كرد. انسان پشت سر برادر مؤمن خود بايد بهتر باشد تا پيش روي او. پشت سر به برادر مؤمن خود بايد احترام بيشتري بگذارد تا پيش روي. جلوي روي او كه مي‌رسي جنابِ مستطابِ آقاي چه، يا مثلاً… يك وقتي در دفتر تلفن، من نوشته بودم آقاي چه، يك كسي نگاه كرد گفت: مگر اين را خود او مي‌بيند كه شما‌ آقا نوشتيد و فلان. يعني اگر خود او مي‌بيند تو بايد آقا بنويسي، نه احترام برادر مؤمن تو بايد محفوظ باشد. وقتي هم كه مي‌خواهي دعا كني بگو: خدايا آقاي فلان را ببخش و بيامرز، چه اشكال دارد؟‌ خدا رحمت كند مرحوم حاج ملا‌‌ آقا جان مي‌آمد مي‌گفت… يك مَثَل معروفي هست مي‌گويند كه «تسقط الآداب بين الاحباب» اين روايت نيست، آداب بين دوستان ساقط مي‌شود، يعني مي‌تواني جلوي آن‌ها پاي خود را دراز كني، مي‌تواني ملق بزني، مي‌تواني خدمت شما عرض شود كه هر كار بد و خوبي را انجام بدهي. ايشان مي‌گفت: آيا ادب چيز خوبي است يا چيز بدي است؟ اگر خوب است انسان يك چيز خوبي كه دارد در مرحله اول براي دوستان خود مي‌خواهد. بايد به دوستان خود هديه بدهد، نه براي غريبه‌ها بخواهد. اگر انسان ادب دارد بايد در مقابل دوستان خود داشته باشد. هر كسي را بيشتر دوست داري بايد نسبت به او ادب بيشتري داشته باشي.

ستارالعيوب باشيد، اگر از كسي بدي ديديد… البته خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ»[10] خدا دوست ندارد كه صداي انسان بلند بشود به بدي، پشت سر مردم، مگر به او ظلم شده باشد «إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ» به كسي كه به او ظلم شده است بگويند داد هم نزن، ناراحت هم نباش،‌ حرف هم نگو، براي اين عُقده مي‌شود، استثناء دارد، اگر يك ظلمي به شما شد، در روايات هست كه گاهي مي‌شود ظالم را مظلوم مي‌سازد. مدام به او ظلم كردند اين چيزي نگفت، اين گفت: خيلي خوب است. مدام… خدمت شما عرض شود مي‌گويند يك شخصي يك نسبت به يك فردي بي‌ادبي كرد، اين برگشت يك چيزي به او هديه داد. گفتم: چرا اين كار را كردي؟ گفت: اين مجازاتی بود که به او دادم، اين با خود حساب مي‌كند –انسان احمق اين‌طوري است- كه من نسبت به اين كه بي‌ادبي كردم اگر به يك انسان بزرگتري بي‌ادبي كردم يك هديه بزرگتري به من مي‌دهد، آن‌وقت او ديگر به حساب اين خواهد رسيد، ‌اين‌طوري است. گاهي مي‌شود انسان بايد در مقابل ظلم بايستد.‌ همين‌طوري كه ديديم در همين انقلاب كه اين ده روز دهه فجر انقلاب اسلامي است كه يكي از الطاف خفيّه پروردگار نسبت به ما مردم ايران، همين مسئله سرنگوني شاه بود و إن‌شاءالله نواقص آن هم برطرف مي‌شود و در رأس حكومت اسلامي ايران يك عالِم ديني، يك مجتهد ديني نشسته باشد. اين خيلي ارزش دارد، خيلي اهميت دارد، اميدواريم اين انقلاب را تا زمان ظهور حضرت مهدي (عليه الصلاة‌ و السلام) روز به روز بهتر و باشكوه‌تر و موفق‌تر ببينيم تا آنكه حضرت وليعصر (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) آنچه را كه مايل است در تمام دنيا جايگزين همه ظلم‌ها، همه بيچارگي‌ها قرار بدهد، إن‌شاءالله پروردگار متعال اين عنايت را به ما مردم مسلمان بفرمايد و امام زمان (عليه الصلاة و السلام) را در زمان ما ظاهر كند. بنابراين باز فراموش نكنيد كه غيبت يا حتي اظهار بدي‌هاي مردم را كردن و گفتن گاهي واجب مي‌شود، به خاطر اينكه انسان دست ظالمين را قطع كند و نگذارد ظلم به فرد يا به جامعه بشود. خداي تعالي دوست ندارد كه بندگان او مفتضح بشوند، درباره اين موضوع مي‌خواستم يك مقدار صحبت كنم.

به خدا قسم خداي تعالي آن‌قدر شماها را دوست دارد، آن‌قدر به شما محبت دارد، تقريباً اين‌طوري دارد با شما حرف مي‌زند كه بندگان من، من هر چه شما گناه بكنيد مي‌بخشم ولي مردم نمي‌بخشند. اگر ده سال قبل يك گناه كرده باشي، صد مرتبه هم توبه كرده باشي، صد برابر آن كار خوب هم انجام داده باشي، باز مي‌گويند اين همان كسي است كه آن گناه را كرد. مردم نمي‌بخشند، كوشش كنيد گناهان شما را مردم نبينند. گناه علني ولو صغيره باشد در نزد پروردگار اهميت آن بيشتر از گناه كبيره‌اي است كه مخفي انجام بشود. گناهان كوچك به خاطر علني شدن آن‌ها گاهي گناه كبيره مي‌شوند. گاهي انسان گناه صغيره‌اي در جامعه، در بين مردم انجام داده است ولي چون مردم نسبت به گناه حالتي پيدا كردند كه گناه را انجام مي‌دهند، اينكه شيطان اين همه مورد مؤاخذه و طرد پروردگار واقع شد چون يك امري را انجام نداد، ممكن بود عذر و بهانه‌اي هم بياورد، در ميان ملائكه بوده است «كانَ مِنَ الْجِنِّ»[11] آيه شريفه قرآن است، او اصلاً جزء ملائكه نبود، از اجنه محسوب مي‌شد «كانَ مِنَ الْجِنِّ» خدايا تو هم كه به ملائكه فرمودي: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» سجده بكنيد براي آدم، من هم جزء ملائكه نبودم و خيلي معذرت مي‌خواهم و يك طوري مطلب را مي‌پيچاند و خدا هم ستارالعيوب است،‌ او را مي‌بخشيد، صرفنظر مي‌كرد، اما گاهي مي‌شود كه انسان نه، بناي مخالفت با خدا را دارد. معصيت كرده است، گناه كرده است «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ» همه سجده كردند مگر ابليس. ابليس نگفت: خدايا من جزء ملائكه تو نبودم، خلاصه يك عذري براي پروردگار نتراشيد، معصيت خود را، گناه خود را علني كرد، خداي تعالي هم او را مؤاخذه كرد، او را مؤخذاه كرد. چرا خداي تعالي بايد اين‌قدر ابليس را مؤاخذه كند؟ به اين فكر كرديد؟ براي اينكه گناه را علني كرد. مخالفت با پروردگار را علني كرد، عرض كردم اگر يك عذري مي‌آورد شايد اين‌طور پروردگار متعال با او برخورد نمي‌كرد ولي او علني اين كار را انجام داد، چون طبق روايات صحيح ما و طبق آنچه كه ما بايد معتقد باشيم، تمام ارواح بني آدم در آن‌جا جمع بودند، داشتند نگاه مي‌كردند، وقتي كه خداي تعالي به ملائكه فرمود: «اسْجُدُوا لِآدَمَ» همه داشتند نگاه مي‌كردند. بشر اصلاً‌ فكر نمي‌كرد مي‌شود با خدا مخالفت كرد ممكن است با خداي عظيمي كه همه در مقابل او بلي گفتند «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ… أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏»[12] همه خدا را به خدايي و ربوبيت تصديق كردند ، بشود در مقابل اين خدا گناه و معصيت انجام داد، اما وقتي شيطان اين كار را كرد همه مردم، همه بني آدم نسبت به گناه تقريباً بي‌تفاوت شدند،‌ فهميدند مي‌شود گناه كرد، به اصطلاح ما سنگ اول را شيطان انداخت،‌ از اين جهت رَجيم شد و از اين جهت خداي تعالي فرمود: «وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي‏ إِلى‏ يَوْمِ الدِّينِ‏ِ»[13] تا روز قيامت لعنت من بر تو باد. چرا؟ به جهت اينكه گناه او علني بود، خداي تعالي غفار است، ستار است، ستارالعيوب است و نمي‌خواهد عيب شما و گناهان شما علني بشود، چون مردم شما را نمي‌بخشند، خدا شما را زود مي‌بخشد،‌ خدا غفارالذنوب است اما مردم غفارالذنوب نيستند. بنابراين يكي از الطاف پروردگار در اين ماه مبارك رمضان اين است كه از شما به ضيافةالله دعوت شده است «بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ» مغفرت. خدا همه شما را مي‌بخشد، گناهان شما را مي‌آمرزد. در روايت هست كه در شبانه‌روز هزار هزار نفر را از آتش جهنم خدا نجات مي‌دهد و در شب و روز جمعه هر ساعت هزار هزار نفر را. يكي ممكن است بگويد: پس هيچ گنهكاري باقي نمي‌ماند؟‌ اين‌طور سفره‌اي پروردگار انداخته است، به اندازه اينكه هر شبانه‌روز هزار هزار نفر كه يك ميليون نفر باشد از اين سفره استفاده كنند خداي تعالي آمادگي دارد، اما بايد انسان ذائقه آن را هم داشته باشد، خورنده هم باشد، بيايند از اين سفره استفاده بكنند. زمينه را خدا در ماه مبارك رمضان فراهم كرده است، خدا إن‌شاءالله در اين ماه ما را از اين سفره پُربركت الهي كه كنار آن حضرت بقيةالله (ارواحنا فداه) نشسته است و أولياء خدا هم نشسته‌اند بهره‌‌مند كند و از بركات اين ماه و مغفرت و رحمت اين ماه خداي تعالي كمال بهره را به ما عنايت بفرمايد.

مهمان عزيزي داريم كه حدوداً شايد بيست سال است كه خدمت ايشان نرسيدم،‌ جناب آقاي حجةالإسلام و المسلمين آقاي شيخ عزيزالله از علماي بزرگ تركيه هستند، و ايشان خدمات بزرگي كردند. من در قارص  كه يكي از شهرهاي تركيه بود راه زيادي را پيمودم براي ديدن ايشان و رفتيم و يك شبانه‌روزي هم مهمان ايشان بوديم. امروز رفتيم خدمت ايشان برسيم، متأسفانه مثل اينكه در هتل تشريف داشتند ولي آن دفتردار هتل گفت بيرون رفتند و توفيق زيارت ايشان را امروز پيدا نكرديم، الآن خدمت ايشان رسيديم. إن‌شاءالله اميدواريم اين بزرگاني كه در جاهاي حساس دنيا… كه ما مي‌دانيم كه چقدر مشكلات دارند هم از نظر حكومت و هم از نظر مردم، چه خدمات ارزنده‌اي اين بزرگان در آن‌جا مي‌كنند. الآن ظاهراً آن‌طور كه شنيدم در استانبول و قارص تشريف دارند ، آن حدود قارص اكثراً شيعه هستند و شيعيان تركيه هم غالباً آن طرف هستند. بحمدلله با همت بزرگاني مثل ايشان و مرحوم پرفسور گلپنارلی كه من ايشان را هم آن‌جا ديدم، و يك آقاي ديگري از علما بود كه آن دو نفر فوت كردند، ظاهراً مرحوم آقاي آشيخ مالك بودند، اين بزرگان را ما در آن‌جا زيارت كرديم و بعد از بيست سال، نمي‌دانم شايد بيست سال بيشتر باشد، بعد از بيست سال خدمت ايشان از روي منبر رسيدم. اميدواريم خداي تعالي همه ما را زير سايه امام زمان از جميع بليّات و آفات حفظ بفرمايد.

شب نهم ماه مبارك رمضان است، إن‌شاءالله مشمول الطاف پروردگار در اين ماه خواهيم بود. امروز چهارشنبه بود، متعلق بود به چهار امام بزرگوار، حضرت موسي بن جعفر و حضرت علي بن موسي الرضا و حضرت امام جواد و امام هادي (عليهم السلام). امام جواد (عليه السلام) در ميان اهل‌بيت عصمت و طهارت خيلي محبوب است. حضرت علي بن موسي الرضا فرمودند: تولدي در اسلام پراهميت‌تر و پربركت‌تر از تولد فرزند من امام جواد نبود. همان‌طوري كه از اسم مبارك ايشان استفاده مي‌شود امام جواد (عليه الصلاة و السلام) صاحب جود است. مأمون بعد از شهادت حضرت علي بن موسي الرضا اباصلت را دستگير كرد و در ميان زندان انداخت. يك سال در زندان بود. يك روز به ياد آورد كه يك آقايي بود كه وقتي من درهاي حجره را بسته بودم، درها را بسته بودم، او از در بسته وارد شد و با يك چشم بر هم زدن از مدينه خود را به توس رساند. من چرا به آن آقا متوسل نشوم؟ رو به قبله نشست، اشك از چشم‌هاي او جاري شد، ‌عرض كرد: «يَا أَبَا جَعْفَرٍ»[14] –حالا به تعبير ما- «يَا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍٍّ أَيُّهَا التَّقِيُّ الْجَوَادُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ» اباصلت هرطوري و با هر زباني بود اظهار ارادتي به امام جواد كرد و حضرت را خواست، يك وقت ديد امام جواد در ميان زندان حاضر شدند. عرض كرد: آقا من يك سال در زندان هستم، شما چرا به فرياد من نرسيديد؟ حضرت فرمود: تو حالا به ياد ما افتادي، تو حالا ما را خواستي، من هم حالا آمدم. دست اباصلت را گرفت، او را از ميان زندان آزاد كرد.

آن شخص مي‌گويد: من در مسجد رأس الحسين نشسته بودم، داشتم عبادت مي‌كردم، يك وقت ديدم يك آقايي آمدم دست من را گرفت و برد تمام اماکن مقدسه را زيارت كردم و مسجدالحرام و طواف و اعمال عمره را،‌ همه را در يك شب انجام دادم، باز من را برگرداندند شام، در مسجد رأس الحسين. سال بعد هم همين برنامه را اين آقا انجام داد، وقتي خواست از من جدا بشود دامن او را گرفتم‌، عرض كردم: به حق آن كسي كه اين مقام را به تو داده است، بگو ببينم تو چه كسي هستي؟ گفت: من جوادالأئمه هستم. من اين قضيه را براي بعضي‌ها نقل كردم، من را متهم كردند كه من ادعاي پيغمبري كردم، من را در ميان اين زندان انداختند. آن شخص مي‌گويد: دل من به حال اين سوخت، برداشتم نامه‌اي براي زيّاد نوشتم كه اين ادعاي پيغمبري ندارد، جريان او اين است، ديدم زير نامه من نوشته است، همان كسي كه او را در يك شب اين همه سِير داده است بيايد او را از زندان خلاص كند. مي‌گويد: من به زندان برگشتم كه بروم او را دلداري بدهم، ديدم زندانبان مي‌گويد: اين مردي كه ديشب ادعاي پيغمبري مي‌كرد معلوم نيست به زمين فرو رفته است يا به آسمان. من فهميدم جوادالأئمه او را از زندان آزاد كرده است. امام جواد نزد علي بن موسي الرضا خيلي محبوبيت دارد. گاهي مي‌ديدند علي بن موسي الرضا پاي گهواره امام جواد نشسته است و فرزند خود را به استراحت… براي او دعا مي‌كند، براي او لالايي مي‌گويد و خلاصه اظهار محبت به فرزند عزيز خود مي‌كند. اما نگذاشتند امام جواد در اين دنيا زياد بماند. ام‌الفضل او را مسموم كرد، يكي از آثار سمّ اين است كه عطش بر انسان غلبه مي‌كند، صداي العطش امام جواد بلند بود. كنيزكي بود، رفت ظرف آبي برداشت و براي امام جواد آورد، ‌ام‌الفضل اين ظرف آب را از دست او گرفت، گفت: بگذار ابن‌الرضا با لب‌هاي تشنه از دنيا برود. «السلام عليك يا جوادالأئمه» امام جواد از دار دنيا رفت، خيلي از چيزها و مصائب آن حضرت به جدّ أبي‌عبدالله الحسين بود، با لب‌هاي تشنه مانند جدّ خود أبي عبدالله از دار دنيا مي‌رود. ام‌الفضل دستور داد بدن امام جواد را روي بام در مقابل آفتاب سه شبانه‌روز بيندازند. همان‌طوري كه بدن سيدالشهداء در سرزمين كربلا «مُلْقی ثَلاثا بِلا غُسلٍ وَلا کفَنٍ» سه شبانه‌روز در مقابل آفتاب بدون غسل و كفن افتاده است. «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»

 

 



[1]. بقره، آيه 183.

[2]. عنكبوت، آيه 69.

[3]. صافات، آيات 158 و 160.

[4]. همان، آيه 39.

[5]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356.   

[6]. ضحي، آيه 7.

[7]. فاطر، آيه 15.

[8]. الكافي، ج ‏2، ص 578.  

[9]. حجرات، آيه 12.

[10]. نساء، آيه 148.

[11]. كهف، آيه 50.

[12]. اعراف، آيه 172.

[13]. ص،‌ آيه 78.

[14]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 249.

۱۶ رمضان ۱۴۱۴ قمری – ۷ اسفند ۱۳۷۲ شمسی – سکوت و تحقیق در مذاهب

اهميت صمت و سكوت _ ۱۶ رمضان ۱۴۱۴ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الأنبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين»

«الذین يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ»[1]

حرف‌ها را گوش مي‌دهند، حرف‌ها را خوب مي‌شنوند، كلمات را استماع مي‌كنند. يك بچه دارد حرف مي‌زند گوش بدهيد يك وقت ديديد يك چيزي گفت كه تو نمي‌داني. گاهي مي‌شود، گاهي يك فرد عامي كه انسان به او هيچ اعتنايي نمي‌كند مي‌بينيد يك كلمه‌اي خيلي حكمت‌آميز مي‌گويد. زياد اتفاق افتاده است كه افراد بيسواد، افراد عامي، يك جملاتي گفتند، چون سواد به خواندن و نوشتن كه نيست، چون شما دوران دبستان و راهنمايي و دبيرستان و دانشگاه و همه را كه بگذرانيد يك مشت فرمول ياد مي‌گيريد، يك مُشت قرارداد ياد مي‌گيريد و همه اين‌ها يك پله‌هايي است، يك سُلَمي هست به سوي حقيقت، يعني شما عربي ياد مي‌گيريد براي اينكه قرآن را بتوانيد بخوانيد، انگليسي ياد مي‌گيريد براي اينكه كتاب‌هاي انگليسي را بتوانيد بخوانيد، وإلّا خودِ عربي ياد گرفتن، خود‍ِ انگليسي ياد گرفتن كه علم نيست وإلّا عرب‌ها بايد از همه عالم‌تر باشند، آن‌هايي كه انگليسي‌زبان هستند بايد از همه دانشمندتر باشند، خود اين‌ها ارزشي ندارد، اين‌ها براي انسان يك راهي است براي رسيدن به يك مطالبي كه در كتاب‌ها كه به اين زبان‌ها نوشته شده است. حتي در مسائل علميِ رياضي و پزشكي و مسائل مختلف فيزيك  و شيمي و علوم مختلف، همه اين‌ها يك سُلّمي است،‌ يك مرآتي است، يك آيينه‌اي است براي كشف حقيقت، يك حقايق وإلّا خود آن‌ها ارزش ذاتي ندارند، اين مسلّم است. شما اگر بخواهيد روي كلام خوب دقت بكنيد آن ارزش دارد، قرآن خواندن خيلي خوب است، ثواب زيادي هم دارد، اما اگر بنا باشد در هر شبانه‌روز يك ختم قرآن هم بخوانيد ولي تدبير در قرآن نكنيد، شايد ارزش آن يك دهم باشد اما اگر تدبير در قرآن كرديد صددرصد است. «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ»[2] آيا در قرآن تدبر نمي‌كنند. در همين آياتي كه تلاوت كردم خداي تعالي مي‌فرمايد: «فَاتَّقُوا»[3] اي بندگان من، تقوا داشته باشيد. تقوا يعني پاكي، همه بندگان خدا بايد پاك باشند و كساني هدايت مي‌شوند، اين را بدانيد و اين درس را امشب از قرآن بگيريد، كساني هدايت مي‌شوند و صاحب مغز و لُب هستند كه «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» حرف‌ها را خوب گوش بدهند. همه حرف‌ها را گوش بدهند. دشمن دارد حرف مي‌زند گوش بدهند، دوست دارد حرف مي‌زند گوش بدهيد، گاهي انسان آن‌قدر ضعيف است كه تحت تأثير حرف دشمن هم واقع مي‌شود، تحت تأثير واقع نشويد، ‌گوش بدهيد، خيلي فرق آن است كه انسان حرف را گوش بدهد و بعد بررسي كند و بعد خوب آن را بپذيرد، تا آنكه تحت تأثير هر حرفي واقع بشود. امروز با رفيق خود خوب هستيد به جهت اينكه آن آقا تعريف او را كرده است. فردا با او بد هستيد به خاطر اينكه آن‌ آقا او را مذمت كرده است، خيلي اين‌طور داريم. خود من خيلي دوستاني داشتم كه يك مدتي درباره من آن‌قدر غلو مي‌كرد كه خود من در دل به او مي‌خنديدم كه او چرا اين‌قدر براي من غلو مي‌كند؟ بعد هم آن‌قدر بد من را گفته است كه باز در دل خود گفتم: مگر من چه كردم كه اين‌قدر اين بد من را مي‌گويد؟ بوده است ديگر. اين اساساً براي انسان‌هاي احمق است، حرف را گوش بدهيد تحت تأثير هم واقع نشويد. حرف را گوش بدهيد، ظرفيت داشته باشيد، اين‌ها را در مغز خود جاي بدهيد، در آن‌جا حل و فصل كنيد، آن را حلّاجي كنيد، بسنجيد، هر كدام كه درست است درست، هر كدام كه درست نيست آن را رد كنيد. اين اجازه را حتي به شما در روايات ائمه اطهار دادند كه اگر رواياتي از خاندان عصمت و طهارت به دست شما مي‌رسد اين‌ها را بررسي كنيد، با عقل خود بسنجيد، با قرآن كه ميزان حق و باطل است، با مسلّميات دين و ضروريات دين آن‌ها را بسنجيد، اگر ديديد مخالف عقل و قرآن و ضروريات دين است «وَضَعُوهُ عَلَى الْجِدَارِ»[4] اين «وَضَعُوهُ عَلَى الْجِدَارِ» يعني آن را دور بيندازيد. روايات؟ بله، چون بعضي از كلمات ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) به خاطر تقيّه بوده است. رعايت بعضي از جهات را مي‌كردند، بنا است من يك كلمه خلاف واقع بگويم يا اينكه يك كلمه درست بگويم و عده‌اي از دوستان من كشته بشوند. شخصي آمد خدمت امام صادق (عليه الصلاة و السلام) گفت: «مَا تَقُولُ فِي الشَّيْخَيْنِ»[5] نظر شما در مورد ابوبكر و عمر چيست؟ حالا جمعي هم در مجلس نشستند و جاسوس‌هاي خليفه و خود اين شخص هم كه اين سؤال را مي‌كند انسان مرموزي است، حضرت فرمود: «هما إمامان عادلان» اين‌ها دو تا امام عادل بودند. آن مرد هم بلند شد رفت. يكي از اصحاب بعد از اينكه همه رفتند –چون امام را مي‌شناسد كه نظر او نسبت به اين‌ها چيست- گفت: آقا اين چه فرمايشي بود كه فرموديد؟ چرا؟ حضرت فرمود: درست گفتم، آن‌ها امام كه بودند، مردم را امامت مي‌كردند به طرف آتش جهنم «أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»[6] در قرآن است، بعضي از امام‌ها هستند كه انسان را مي‌گيرند و مستقيم به جهنم مي‌برند. در اشعار سيد حميري دارد كه «وَ رَايَةٌ يَقْدُمُهَا نَعْثَلٌ»[7] يك پرچمي را روباه به دست گرفته است –منظور سومي است- يك پرچمي را نمي‌دانم فلان خبيث دست خود گرفته است و اين‌ها يكسره به جهنم مي‌روند ، امام هستند ديگر، فرقي نمي‌كند امام گاهي امام به سوي كمالات است، گاهي امام به سوي انحرافات است، فرض كنيد شما را رهبري مي‌كند كه ببرد بيندازد در يك گودالي و ديگر بيرون نياييد. اين هم يك امام است ديگر. يك راننده شما را سوار ماشين مي‌كند، وسط راه هفت‌تير را مي‌گذارد روي سر شما، مي‌گويد: حرف نزن، مي‌خواهم شما را يك جايي ببرم. ائمه‌اي هستند كه مردم را به سوي بدبختي دعوت مي‌كنند، من نگفتم: اين‌ها امامان خوب هستند يا امامان بد هستند «هما امامان عادلان». پس چرا عادل فرموديد؟ اين‌ها از حق به باطل عدول كردند. چون عادل يعني عدول‌كننده، حالا گاهي انسان از باطل به حق عدول مي‌كند و عادل مي‌شود، يك وقت هست از عادل به حق عدول مي‌كند،‌ ممكن است اسم اين هم عادل باشد بالأخره.

حالا اگر خود امام نبود و معناي اين روايت را شرح نمي‌داد، با آن همه ظلم‌هايي كه اين‌ها نسبت به فاطمه زهرا كردند ما مي‌فهميم كه منظور امام صادق يك چيز ديگري بوده است، نقداً حالا اين روايت را كنار مي‌گذاريم. «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» گوش بده روايات را، همه روايات خاندان عصمت و طهارت را بشنو. افراد عاقل اين‌طور هستند، افراد صاحب مغز اين‌طوري هستند كه همه حرف‌ها را گوش مي‌دهند، حتي اگر عقل ما خيلي قوي باشد و تحت تأثير واقع نشويم كتاب بيان علي محمد باب را هم انسان مطالعه مي‌كند، خود من خيلي مطالعه كردم، يك مسيحي در آتن به من مي‌گفت: تو انجيل را بهتر از ما بلد هستي، راست هم مي‌گفت، او بلد نبود،‌ چون گفتم: چنين مطلبي را در انجيل ديدي؟ گفت: نه. انجيل آوردند من به او نشان دادم. گفت: شما بهتر از ما –كشيش هم بود- انجيل را بلد هستي. من انجيل را زياد مطالعه كردم، الآن اكثر مطالب انجيل در ذهن من هست، انجيل چيزي نيست، تمام آن پنجاه صفحه بيشتر نيست، آن كتاب قطوري كه شما مي‌خوانيد آن سي و چند تا كتاب از كتب انبياء است، وإلّا خود انجيل زياد نيست، چيزي هم نيست، مطلبي هم ندارد. خدمت شما عرض شود كه انسان كتاب را بخواند، چرا گفتم شما نخوانيد؟ كتب ضلال را، شما حق نداريد، حرام است. در احكام هست كه مردم معمولي كتب ضلال را نبايد بخوانند خواندن آن حرام است، چرا؟ به جهت اينكه تحت تأثير واقع مي‌شويد. اگر تحت تأثير واقع نشويد و طبق اين آيه شريفه عمل بكنيد و اين‌طوري باشيد كه صاحب مغز باشيد، صاحب لُب باشيد، نه، آزاد هستيد، همه را بخوانيد. خود من زيادي از مذاهب را تحقيق كردم. مدتي كه در هندوستان بودم، در آن‌جا در بين پنج شش تا از مذاهب رفتم، در معبدهاي آن‌ها، شايد براي شماها حرام باشد، حالا شماها را كه نمي‌گويم، الحمدلله شما مهذب هستيد، شايد براي افراد عادي رفتن در معبد سيك‌ها مثلاً حرام باشد، من رفتم، از مطالب آن‌ها هم تحقيق كردم. اين‌ها موحد هستند، به پيغمبر اسلام هم اعتقاد دارند، يك پيغمبري براي اين‌ها در پانصد سال قبل آمده است –چون مي‌دانيد بعد از پيغمبر اسلام ديگر پيغمبر نمي‌آيد- حالا اين پيغمبر آمده است و گفته است هم مذهب هندو مطالب خوبي دارد و هم اسلام، اسم او هم گرونانك بوده است و هم مطالب اشتباهي دارد و هم مذهب هندو. حالا ما مي‌آييم چه كار مي‌كنيم؟ مطالب خوب اسلام را برمي‌داريم و مطالب خوب مذهب هندو را برمي‌داريم، اين‌ها را ضميمه مي‌كنيم يك دين التقاطي جالبي مي‌شود. حالا دين التقاطي كه ايشان درست كرده است توحيد را از اسلام برداشته است،‌ واقعاً همان توحيدي را كه ما معتقد هستيم، اين سيك‌ها معتقد هستند، اين را بدانيد، به خيال خود جنگ با شمشير را، مبارزه با دشمن را از اسلام گرفته است. حتي در سخنراني اين‌ها مستحب است، يعني خود اين‌ها كه با شمشير حرف بزنند، يعني همين‌طور كه دارد حرف مي‌زند شمشير را هم مي‌گرداند، ما مكرر سخنراني‌هاي اين‌ها را ديديم. اما گوشت خوردن و اين‌ها را از اسلام قبول نكرده است، رفته از مذهب هندو گرفته است. شست‌وشو و نظافت را از اسلام قبول كرده است – اين‌ها را كه مي‌گويم در كتاب هست- و لذا در نهايت درجه شست‌وشو هستند، يعني هر روز صبح براي نماز خود، البته چون اصل نظافت را از اسلام گرفته است، برعكس هندوها كه اصل كثافت… آن‌ها مايه كثافت هستند، يعني وقتي عبادت مي‌كنند حتي در صورت خود با يك رنگ زرد و بعد هم يك رنگ قرمزي نقاشي مي‌كنند، اگر إن‌شاءالله هندوستان رفتيد آن‌هايي كه صورت‌هاي خود را نقاشي كردند، اين‌ها تازه عبادت كردند در هندو. نظافت را از اسلام گرفته است منتها اين‌ها هر روز صبح براي نماز صبح، يعني براي عبادت صبحگاهي خود بايد حتماً غسل بكنند، واجب است كه غسل بكنند. وقتي وارد معبد مي‌شوند حتماً بايد پاهاي آن‌ها شسته بشود، يعني درِ معبد –نمي‌دانم حمام‌هاي سابق را ديده بوديد كه وقتي از داخل حمام به سر حمام مي‌آمدند يك حوضچه‌اي بود، عين همان درِ معبد هست- من مانده بودم كه من مي‌خواهم بروم داخل معبد، اين‌ها پاي خود را در اين‌جا مي‌زنند و همه جا را نجس مي‌كنند و تَر است، داخل معبد معمولاً تَر است. يكي آمد -خيلي مؤدب هم هستند- گفت: شما مي‌خواهيد داخل برويد؟ گفتم، بله. گفت: شما از اين پشت بياييد. خود او راهنما هم بود، من را از يك راه ديگري به داخل معبد برد كه پاي ما تَر نشود. دقت كرديد، نظافت را به اصطلاح خود از اسلام گرفته است، آن موهاي بلندي كه آن‌ها دارند… البته اين را بدانيد همه آن‌ها هم موي بلند ندارند. ما داخل معبد رفته بوديم و ديديم خيلي از آن‌ها دارند عبادت مي‌كنند ولي سر آن‌ها كوتاه است، ريش آن‌ها تراشيده است، اين‌طوري هستند، گفتم: اين‌ها مگر سيك نيستند؟ گفتند: چرا، اين‌ها فاسقان سيك‌ها هستند كه موهاي خود را تراشيدند. به هر حال… ولي آن‌هايي كه متدين به دين سيك هستند، اين‌ها موي بلند… آن موهاي بلند و تميز نگه داشتن… تمام بدن نبايد دست بخورد، نه اينكه فكر كنيد فقط سر و كله، لازمه تميز نگه داشتن آن همين است كه صبح به صبح بروند براي حمام…. .

مذاهب مختلف مذهب هندو، ما يك روز رفته بوديم در يك بت‌خانه‌اي نشسته بوديم ببينيم اين‌ها چه كار مي‌كنند، يكي نشسته بود و داشت با بت خود حرف مي‌زد. يك بت خيلي بدتركيبي هم داشت، وحشتناك، واقعاً اگر شما در خواب ببينيد مي‌ترسيد. ما هم آن كنار نشسته بوديم -در معبدهاي آن‌ها رفت‌وآمد مسلمان‌ها آزاد است- داشت عبادت مي‌كرد، يك مقدار عبادت كرد بعد يك گَردي زرد بود در يك ظرفي ريخت و پيشاني خود و اين‌ها همه را رنگ كرد. بعد هم باز روي آن يك رنگ قرمزي اين وسط پيشاني را زد، بعد به من گفت: تو چرا عبادت نمي‌كني؟‌ اگر مي‌خواهي مثلاً از اين زردي‌ها بدهم تو هم بمالي. گفتم: نه، حالا… . انسان بايد برود و اكثر مذاهب را ببيند،‌ چه لزومي دارد انسان نبيند، تحقيق بكند «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ». مي‌خواهيد من مطالب كتاب بيان بهايي‌ها را براي شما بگويم. نگاه كردم، ولي تحت تأثير واقع نشويد، تحت تأثير هيچ چيز،‌ حتي تحت تأثير قرآن به خاطر اينكه پدر من مسلمان بوده است، مادر من مسلمان است،‌ اين قرآن مجيد است واقع نشويد، اسلام اين را مي‌خواهد. شما تحت تأثير حرف حق قرار بگيريد، حرف حق. اين سلول‌هاي مغزي خود را به كار بيندازيد، آن كلامي كه الآن خوانده شد اين را بررسي بكنيد ببينيد آيا مي‌ارزد كه آن را قبول كنيد؟ در صندوق دل خود جاي بدهيد؟ شما يك صندوق خوبي داشته باشيد كه يك گاوصندوق‌ با آن قفل‌هاي مخصوص داشته باشد، برويد بيرون اين‌ آشغال‌ها را جمع كنيد،‌ كاغذهاي كثيف را جمع كنيد و بياوريد در اين صندوق بگذاريد. به شما نمي‌خندند؟ بابا مي‌آوري بگذاري چك بگذار، چك تضميني بگذار، پول نقد بگذار، جواهرات بگذار، گاوصندوق‌ها را براي اين چيزها درست كردند. اين گاوصندوق روح ما، مغز ما، فكر ما‌، با اين همه  قفل و بندي كه دارد كه كليد آن بايد دست خدا باشد، داخل آن چه چيزي ريختي؟ به خدا قسم در آن را باز كنيم در مقابل ملائكه و خلايق خجالت مي‌كشيم، يك گاوصندوقي باشد گوشه خانه آقاي سهام‌پور، همه خيال مي‌كنند داخل آن پر از پول است، انسان باز كند مثلاً ببيند يك مُشت كاغذ، كثيف، چرا با این چیزها گاوصندوق را پر كردي، چرا اين كارها را كردي؟ مغز ما بايد اين گونه باشد به خدا قسم اگر بدانیم خدا چه روحي به ما عنايت كرده است، اين‌قدر روح ما، به اصطلاح اين گاوصندوق ما پرعظمت است كه خدا به خودش آن را نسبت می دهد «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏»[8] اين براي من است، اين روح من است، آن‌وقت تو در آن چه كردي؟ يك مُشت فحش، كاغذي كه براي استنتجاء استفاده مي‌كنند از اين بهتر است، يك مُشت حرف‌هاي چرت. رفتي خانه يك كسي اطلاعاتی گرفتي از زندگي او، در اين مغز خود جاي دادي كه براي يك جايي در آن را باز كني و به مردم بگويي. آمدي در صندوق فكري خود را باز كردي، نشستي دیدی طرف دارد غيبت مي‌كند. اي بدبخت، به خدا قسم اگر تعابيرات زشت اين‌ها را بگويم جا دارد. ولي نمي‌شود، بعضي وقت‌ها نمي‌شود جز اين تعبيرات گفت،‌ اگر نجاست سگ را بياوري و در اين گاو صندوق خود بگذاري بهتر از اين است كه در مغز خود بدي ديگران را جاي بدهي و بياوري در روح خود قرار دهی. باور كنيد بهتر است. آن‌وقت بالأخره مي‌گويند اين ديوانه است، در گاوصندوق خود نجاست سگ گذاشته است،‌ نمي‌دانم آن را آشغال‌داني كرده است، مي‌گويند: اين ديوانه است، اما اگر غيبت گذاشتي، اگر كينه مردم را گذاشتي، اگر تو در اين صندوق دل خود و قلب خود خداي نكرده حقه‌بازي و خيانت و طرز كلاه‌برداري و اين‌ها را گذاشتي. اين را جلوي ائمه اطهار كه باز كني تو را كتك مي‌زنند. اين صندوق براي تو نيست كه اين‌طور از آن استفاده مي‌كني. پس درِ صندوق را بايد باز كرد، حرف‌ها را قبل از اينكه وارد صندوق كنيم بازرسي بكنيم. مثلاً فرض كنيد يك كسي حالا يك تومان، بعضي‌ها را من ديدم يك تومان، نه يك هزار تومان، يك تومان هم بخواهي چك مي‌دهند، يك توماني مي‌خواهي همان‌جا، باشد، كاغذهاي بيهوده باشد، اين‌ها را لازم نيست در گاوصندوق بگذاري و قفل كني و دينگ و دنگي و فلان و اين‌ها داشته باشي، نمي‌خواهد. چك‌هاي اقلاً ده هزار توماني، پنج هزار توماني، چك‌هاي تضميني، پول نقد، جواهرات را داخل آن بگذار كه وقتي درِ آن را باز مي‌كني هم خود تو لذت ببري–اهل دنيا اين‌طور هستند ديگر، وقتي كه درِ گاوصندوق را باز مي‌كنند، پول‌ها همين‌طور روي هم چيده شده، سكه‌ها كنار آن گذاشته شده، يك لذتي مي‌برد- هم خود تو لذت ببري و هم ديگران به تو تحسين بكنند كه عجب صندوق پُري، تو عجب اعتباري داري، اما بدبخت آن كسي است كه خدمت شما عرض شود كه هيچ اعتباري نداشته باشد. پس ببينيد كاملاً مسئله روشن است، هر انساني كه كلمات را مي‌شنود،‌ خوب‌هاي آن را انتخاب نمي‌كند، بدها را انتخاب مي‌كند و در گاوصندوق مغز خود مي‌گذارد، اين اصلاً انسان نيست، هيچ. فحش ياد گرفته است، به حرف‌هاي بد عادت كرده است.

من يك كسي را ديدم، چون وقتي درِ گاوصندوق انسان باز مي‌شود بوي تعفن بيرون مي‌زند ديگر از اين‌طور افراد، پشت سر يك آقايي مي‌خواست نماز بخواند، من هم آن‌جا نماز مي‌خواندم، اين تا آمد بگويد الله اكبر، اين آقا سر خود را از ركوع برداشت، يك فحش بدِ چارواداری به اين آقا داد، که چرا سر خود را از روي ركوع برداشت. من بعد از نماز به او گفت: تو چرا اين را گفتي؟ گفت: عادت كردم آقا. در اين گاوصندوق مغز او بهتر از اين چيزي نيست، عادت كردم، خود من هم اصلاً دوست ندارم، ناراحت شدم كه چرا به امام جماعتي كه دارم به او اقتدا مي‌كنم این فحش را دادم. فحش او را نمي‌توانم بگويم خيلي بد بود، به قدري بد بود… تقريباً بلند هم گفت، من شنيدم. عادت كرده است.

يكي از اشخاص مي‌گفت: تا من روزها نروم يك مُشت فحش به اين و اون در كوچه و خيابان ندهم شب نمي‌توانم بخوابم. بله، هر كسي جنس خود را يك طور عرضه مي‌كند. چرا حرف‌هاي بد را شنيدي و ياد گرفتي؟ حرف‌هاي هرزگي را اگر هم داريد بيرون بريزيد. يكي از وظايف شما اين است كه اگر حرف بد ياد گرفتيد، در اين صندوق مغز خود ريختيد بيرون بريزيد، مي‌شود؟ بيرون بريزيد. «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» سخنان را می شنوند مي‌سنجند، مطالب را مي‌سنجند، در قلب خود جاي مي‌دهند‌ «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» بهترين آن را اين‌ها مي‌گيرند. اين‌ها مي‌گيرند، بهترين آن. بهتر از همه چيز كلمات خوب، آيات قرآن، سخنان پر ارزش خاندان عصمت، حرف خوب «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»[9] قرآن مي‌فرمايد: با مردم خوب حرف بزنيد، نيكو حرف بزنيد، حرف بد نگوييد، با بچه خود هم نگوييد،‌ با رفيق خود هم نگوييد، چرا؟‌ به جهت اينكه اگر اين حرف‌ها را گفتيد خواهي نخواهي معلوم است كه در مغز شما، در آن گاوصندوق شما هست كه درمي‌آوريد و مي‌گوييد. نبايد باشد، فراموش کنید. حرف بد را فراموش کنید. نتيجه كار چيست؟ كسي كه اين كار را بكند، يك كار از جانب پروردگار انجام مي‌شود «أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ» خدا او را هدايت مي‌كند،‌ يعني تو كه حرف‌هاي خوب را انتخاب كردي، خود همان كلمات خوب انسان را هدايت مي‌كند، خود آن راهنماي انسان است، ولي خدا هم كمك مي‌كند «أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ» و دومي آن «وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ِ» بله مغز اين‌ها يك چيزي دارد، بله اين گاوصندوق اين‌ها اعتبار دارد، يك چيزي دارد، علما همين‌طور هستند. همه شما مي‌توانيد با همين عمل بدون اينكه كسب و كار خود را رها كنيد، بدون اينكه زندگي معمولي و عادي خود را ترك كنيد، همه شما با عمل كردن به همين كلام «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ِِِ» مي‌توانيد عالم بشويد، از علما بشويد، از دانشمندان بشويد، اگر شما روزي درِ صندوق را بستيد، فقط چك‌هاي اعتباردار و پول نقد و جواهرات را قبول كرديد، روزي يك دانه هم وارد اين صندوق بشود بالأخره يك روزي پُر مي‌شود و پُر از جواهرات مي‌شود، روزي يك دانه. شما در شبانه‌روز يك دانه حرف خوب… ببينيد حكما، مؤمنين، گمشده اين‌ها حكمت است «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ»[10] حكمت گمشده مؤمن است، شما اگر يك گمشده داشته باشيد در خيابان مي‌رويد به همه نگاه مي‌كنيد ببينيد آن گمشده خود را پيدا مي‌كنيد، بالأخره او را پيدا مي‌كنيد، تا او را پيدا كرديد در بغل مي‌گيريد، حكمت هم همين‌طور است، خدا مي‌داند گاهي خداي تعالي كلمات حكمت‌آميز را به وسيله بچه‌ها به انسان مي‌دهد، گاهي به وسيله مردم كوچه و بازار به انسان مي‌دهد، گاهي مي‌شود كه خدا مستقيم به خود انسان الهام مي‌فرمايد. روزي دو تا سه تا كلام حكمت‌آميز وارد قلب شما بشود، شما در ظرف مدت كوتاهي عالِم مي‌شويد كه «عُلَمَاءُ أُمَّتِي كَأَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ»[11] شما مي‌شويد عالم شما دانشمند، حكيم مي‌شويد. شما فكر مي‌كنيد خداي تعالي لقمان را چطوري حكيم كرد؟ يكي او مغز داشت، يكي هم خدا او را هدايت كرد، او را كمك كرد. خداي تعالي هم وعده كرده است كه «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[12] هر كس در راه ما جهاد مي‌كند كوشش بكند،‌ فعاليت بكند و كلمات را بررسي بكند، ما او را به آنچه كه نمي‌داند هدايت مي‌كنيم. در يك روايتي هست كه مي‌فرمايد: «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ عَلَّمَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»[13] هر كس به آنچه مي‌داند عمل بكند خدا علم آنچه را كه نمي‌داند به او تعليم مي‌دهد، عالم مي‌شود و شخص عالم پيش خدا خيلي محبوب است، خيلي پرارزش است. اين معناي اين آيه بود و مطلبي هم كه من امشب مي‌خواستم عرض كنم همين بود كه كوشش بكنيم از اين به بعد حرف‌ها را گوش كنيم، مطالب را بشنويم و خوب‌هاي آن را انتخاب كنيم، در دل خود جاي بدهيم و طبق آن‌ها عمل كنيم، اين وظيفه واجب ما است و إن‌شاءالله عمل خواهيم كرد.

امروز تولد حضرت امام مجتبي (عليه الصلاة و السلام) است. يكي از سخنان امام مجتبي اين است كه «اسْتَعَدَّ لِسَفَرِكَ»[14] انسان اگر مي‌خواهد يك مسافرتي بكند بايد خود را آماده مسافرت بكند. آماده بشود «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ»[15] خدايا من از اين دنياي پر از فريب و غرور بگذرم. فرمود: «يا جُنادِه اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ» زاد و توشه خود را قبل از آنكه تو را صدا بزنند بگويند ماشين حاضر است تهيه بكن، ديگر معطل نكن «قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ». اين دو تا كار امشب إن‌شاءالله از حضرت مجتبي ياد بگيريد، عيدي ما هم باشد. «اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ» مهيا بودن، مهياي براي سفر آخرت. بالأخره اين سفر مي‌آيد، پيش مي‌آيد و زاد و توشه‌اي هم بايد داشته باشي. بهترين زاد و توشه‌ها اين را بدانيد پاكي از خبائث است، از رذايل است، از صفات بد است، چون اين كلام را حضرت أميرالمؤمنين (عليه الصلاة‌ و السلام) روي قبر سلمان نوشت. سلمان در مدائن بود از دار دنيا رفت، علي بن ابيطالب بالين سر سلمان تشريف آوردند و او را به خاك سپردند و تمام كارهاي سلمان را خود ايشان عهده‌دار شدند. اين مقام خيلي پرارزش است. انسان اگر ارزشي مثل ارزش سلمان پيدا كند امام زمان او مي‌آيد تمام كارهاي دمِ مرگ او و بعد از مرگ او را به عهده مي‌گيرد. بعد كه او را دفن كردند، يك خاكي روي لحد او ريخته بودند، با انگشت خود روي قبر سلمان نوشتند: «رَفَدْتُ عَلَى الْكَرِيمِ بِغَيْرِ زَاد»[16] خوشا به حال كسي كه زاد و توشه‌اي از آنچه كه فكر مي‌كند نداشته باشد. خداي كريم نمي‌خواهد شما بار سنگيني از عبادت براي او ببريد. تو بار سنگيني از گناه و معصيت نبر، از رذايل اخلاقی نبر، شما فكر نكنيد وقتي كه رذايل اخلاقی انسان تمام شد و ديگر رذايل نداشت، اين ممكن است معصيت بكند يا واجب خود را ترك بكند،‌ نه آ‌نجا خودكار واجبات خود را انجام مي‌دهد، بلكه مستحباتي هم انجام مي‌دهد، حالا هنوز آن رذايل در وجود ما هست،‌ يك مقداري نسبت به واجبات كُندي مي‌كنيم، نسبت به مثلاً مُحرمات تمايل داريم، و إلّا وقتي آن‌طوري شد اصلاً براي ما يك چيز طبيعي مي‌شود عبادت، نماز،‌ دعا خواندن، قرآن خواندن يك حالت طبيعي مي‌شود، وقتي انسان پاك شد براي او يك حالت طبيعي مي‌شود. «رَفَدْتُ عَلَى الْكَرِيمِ بِغَيْرِ زَادٍ» بدون زاد و توشه من بر كريم وارد شدم «مِنَ الْحَسَنَاتِ وَ الْقَلْبِ السَّلِيمِ‏ِ» حسناتي كه ندارم، هرچه بوده همين بوده است، قلب سالم هم آن‌طوري كه خداي تعالي مي‌خواهد حضرت ابراهيم «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ‏ٍ»[17] آن هم كه براي ما ناقص است

«وَ حَمْلُ الزَّادِ أَقْبَحُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ                      إِذَا كَانَ الْوُفُودُ عَلَى الْكَرِيمِ»‏

انسان وقتي وارد بر كريم مي‌شود اگر ناهار خود را بردارد ببرد، شام شب خود را هم بردارد ببرد، اين بد است، خيلي كار بدي است، اين‌طوري است. حالا انسان لااقل اين‌طور براي رفتن آماده باشد. دو تا قيامت هم داريم: يكي قيامت كبري «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِيَامَتُهُ»[18] هر كس كه بميرد قيامت او همان‌جا ديگر شروع مي‌شود، يكي هم ظهور حجة بن الحس (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) اين قيامت صغري است كه إن‌شاءالله ما قبل از قيامت كبري، قيامت صغري را ببينيم. اگر اين قيامت را ما ببينيم و متوجه بشويم كه إن‌شاءالله حضرت تشريف آورده است… رفقا خيلي، شايد اگر صد نفر باشيد اقلاً سي نفر شما براي من نقل كرديد كه خواب‌هاي مختلفي ديديد و اعلام… همين امروز يك نفري براي من نقل مي‌كرد، خوب به ياد بياورم، إجمال آن اين بود كه به آقاي نعمتي گفته بودم برو ببين زمان ظهور شده است يا نه؟ ايشان براي من خبر آورده بود كه بله ظهور شده است. دو سه ساعتی نمي‌دانم، حتي به ياد نمي‌آورم، آقاي خواجوي مثل اينكه، هستند؟ اتفاقاً رفقايي هستند كه ما ايشان را مي‌خواهيم ولي نيستند، معلوم مي‌شود كه بعضي خوبان هم گاهي نمي‌آيند. آقاي حيدري اين‌جا هستند يا نه؟ يك خواب خوبي… نمي‌دانم خود ايشان ديدند يا خانم ايشان. خلاصه… نيستند وگرنه آقاي خواجوي خود را نشان مي‌داد،‌ به هر حال إن‌شاءالله نزديك است، ظهور نزديك است و بايد آماده بود كه إن‌شاءالله اگر آمد «التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ» اول كار آن اين است كه از دار غرور… چون همه دنيا گول است، همه آن غرور است، همه آن فريب است، همه چيز انسان را فريب مي‌دهد، حالا نمي‌خواهم توضيح بدهم چطور همه چيز فريب است؟ دار الغرور است «وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ» زمان ظهور زمان خلود است «وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ» «لِلْمَوْتِ» يعني همان زمان… چون انسان تا از محبت دنيا نميرد، به حيات ابدي زنده نمي‌شود «وَ الِاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ».

خدايا قبل از مرگ ما، قبل از قيامت ما، اين حالات را براي قيامت صغري ما براي ما فراهم بياور. چند تا مسئله آقايان مي‌خواهند سؤال كنند كه بفرماييد سؤال كنيد اگر كه من بخواهم چيزي بگويم، بگويم، چون حالا ديگر اين‌طوري هم اشكال ندارد. بفرماييد.

 



[1]. زمر، آيه 18.

[2]. نساء، آيه 82.

[3]. آل عمران، آيه 50.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏40، ص 267.     

[5]. الصوارم المهرقة في نقد الصواعق المحرقة (لابن حجر الهيثمي)، ص 155.   

[6]. قصص، آيه 41.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏47، ص 331.  

[8]. حجر، آيه 29.

[9]. بقره، آيه 83.

[10]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 481. 

[11]. بحار الأنوار، ج ‏2، ص 22.    

[12]. عنكبوت، آيه 69.

[13]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 275. 

[14]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 139.  

[15]. إقبال الأعمال، ج ‏1، ص 228. 

[16]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 575.

[17]. صافات، آيه 84.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏58، ص 7.  

۱۱ محرم ۱۴۱۴ قمری – شام غریبان امام حسین (علیه السلام)

شام غريبان امام حسين (ع)

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين باري الخلائق أجمعين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً»[1]

اين آيه شريفه به انسان بعد از روز عاشورا و شب يازدهم محرّم يك آرامشي مي‌دهد وإلّا مگر ممكن است بر شيعه عاشورا بگذرد و زنده بماند. عاشورا يعني روزي كه بدن پاره‌پاره سيدالشهداء در ميان گودي قتلگاه افتاده است، از حلقوم نازنين او اين پيام براي شما شيعيان فرستاده شد: «شِيعَتِي مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبٍ فَاذْكُرُونِي»[2] شيعيان من هر وقت آب گوارايي خورديد من را ياد كنيد «أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏» اگر شنيديد يك غريبي از وطن آواره شده است، تنها مانده است، دشمنان دور او را گرفته‌اند، من را ياد كنيد. «ليتكم في يوم عاشورا جميعاً تنظروني» اي كاش همه شما در روز عاشورا مي‌بوديد و من را نگاه مي‌كرديد، يا أبا عبدالله امروز با چشم دل همه ما تو را نگاه كرديم. «كيف أستسقی لطفلي فأبوه أن يرحموني» براي طفل شيرخوار خود از اين مردم آب خواستم آن‌ها به من رحم نكردند. امشب شب موعظه و مسائل نيست،‌ اينكه ماها خواب هستيم و در خواب غفلت يك مقدار براي شما بايد حرف زد.

 امشب شام غريبان أبي عبدالله الحسين هست و بايد از سرشب چراغ‌ها را خاموش مي‌كردند آن حالات داخل خيمه‌ها به وجود مي‌آمد،‌ اين خيمه‌هاي تاريك، حالا هم چراغ‌ها را خاموش كنيد حال عزا به خود بگيريم، ما شيعه هستيم آقا، حجة بن الحسن، دل‌هاي ما امروز پر از غصه بوده است، اين آيه شريفه آرامش مي‌دهد، خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً» اگر كسي مظلوم كشته شد، ما براي وليّ دم، فرزند عزيز او يك تسلطي قرار داديم «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً» آقا جان يا حجة‌الله ديگر دل‌هاي ما طاقت ندارد، تا چه موقع مولا «إِلَى مَتَى أَحَارُ فِيكَ يَا مَوْلَايَ وَ إِلَى مَتَى»[3] يا بقيةالله خدا براي شما… يا صاحب‌الزمان شب جمعه است، شبي است كه تعلق به شما دارد، شب يازدهم محرّم است، اگر اشك چشم شما امشب تمام شود براي جد غريب خود حسين خون گريه مي‌كنيد، يا بقية‌الله تا چه موقع صبر كنيم؟ تا چه موقع پرچم سرخ روي گنبد أبي عبدالله الحسين در اهتزاز باشد، مسلمين منتظر فرزند او باشند، شيعيان منتظر فرزند عزيز او، حجة بن الحسن باشند كه بيايد طلب خون پدر را بكند. «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً» به خدا قسم، امشب شب جمعه است كه مي‌دانيد، تنها علي بن ابيطالب و فاطمه زهرا نمي‌آيند، خود آقا حجة بن الحسن هم هست، شايد ائمه ديگر هم باشند، در اين خوني كه امروز ريخت همه سهيم هستند، همه حق دارند، همه وليّ دم هستند، متأسفانه ما آمادگي نداريم، ولي امروز يقيناً طبق رواياتي كه هست اگر به قدر بال مگسي هم امروز و ديشب اشك ريخته باشيد از گناهان پاك شده‌‌ايد. من شب يازدهم، به خصوص اگر مثل امسال شب جمعه هم قرار بگيرد، خيلي اميدوارتر از شب عاشورا هستم،‌ به جهت اينكه شب عاشورا هنوز پاك نشديم، هنوز تميز نشديم، هنوز لايق زيارت و ملاقات با امام زمان خود نگشتيم، اما امروز شما حدوداً دو ساعت با حسين بن علي و خداي تعالي حرف زديد، گفتيد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ»[4] با خدا حرف زديد گفتيد: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» كمتر كسي است در ميان شما كه امروز لااقل زيارت عاشورا را نخوانده باشد و با حسين و با اصحاب سيدالشهداء‌ حرف نزده باشد، پاك شديد، من امشب مثل ديشب به شما توصيه نمي‌كنم كه خود را از گناه پاك كنيد، اگر كسي هنوز گناهكار باشد نمي‌خواهم عرض كنم بايد مأيوس باشد، اين مُرده‌اي در جامعه است، مُرده‌ متعفن كه حتي روز عاشورا هم در او اثري نمي‌گذارد. اگر امروز به فكر بيدار شدن از خواب غفلت نيفتاده باشيد، اگر امروز تصميم نگرفته باشيد كه با حسين باشيد، اگر امروز شما هنوز هم بنا داشته باشيد كه گناه كنيد، قطعاً و يقيناً بدانيد كه ديگر از خواب غفلت بيدار نمي‌شويد، مُرده‌اي هستيد كه در بين زنده‌ها در حركت هستيد. خداي تعالي به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ»[5] تو نمي‌تواني حرف را به مُرده بفهماني، خدا نكند در بين ما يك نفر هنوز باشد كه اهل گناه و معصيت باشد، از خواب غفلت بيدار نشده باشد،‌ امروز شما مكرر به أبي عبدالله الحسين گفتيد «يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ» من در مقابل آن كسي كه شما در مقابل او تسليم هستيد من هم تسليم هستم، آن‌ها در مقابل خدا تسليم هستند، تو هم بايد در مقابل خدا تسليم باشي، و جنگ مي‌كنم با آن‌هايي كه با شما جنگ مي‌كنند و شما با آن‌ها جنگ مي‌كنيد. يك نفر يك وقتي با من در مسافرت بود، اين شخص حتي با من هم كه بود گاهگاهي نماز خود را نمي‌خواند، من خيلي او را نصيحت مي‌كردم، تقريباً در حدود بيست سال قبل در مسافرت من به او مي‌گفتم: چرا اين‌قدر بي‌انصاف هستي؟ چرا براي خدا احترام قائل نيستي؟ چرا ما خدا را اين‌قدر مظلوم قرار داديم كه خدا گاهي بفرمايد: «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ»[6] آيا نوبت من نشد، اي بدبخت بشر، چه موقع مي‌خواهد زندگي تو، چه موقع مي‌خواهد برنامه‌هاي تو به خداي تعالي منتهي بشود؟ خداي مظلوم، خدايي كه گاهي انسان تصور مي‌كند كه ما هيچ نوبتي براي خدا نگذاشتيم. اين خدا را ما تا اين حد به او ظلم مي‌كنيم. «حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاكُم‏» نكند ما جزء آن كساني باشيم كه حسين بن علي را كشتند و بدن مبارك او را زير سُم اسب‌ها پايمال كردند. امروز لعنت مي‌كرديم آن‌هايي را كه تابع بني‌اميه هستند و گناه و معصيت مي‌كنند و ظلم به خاندان عصمت و طهارت مي‌كنند. يك روايتي از علي بن أبي‌طالب هست كه من نمي‌خواهم معنا بكنم به جهت اينكه شايد شما فكر كنيد در مقابل چنين گناه كوچكي، چرا علي اين جمله را فرموده است؟ مي‌فرمايد: اگر كسي آن گناه -شايد گناه صغيره هم باشد- انجام بدهد مثل اين است كه علي بن ابيطالب را هفتاد مرتبه كشته باشد. آن عالم جليل گفت: من وارد حرم علي بن موسي الرضا شدم، ديدم بدن مقدس علي بن موسي الرضا در وسط حرم، پا به قبله دراز شده است و يك ملاحفه‌ سفيدي هم روي بدن مقدس ايشان كشيده شده است،‌ باد حركت كرد اين ملحفه را عقب زد، ديدم بدن علي بن موسي الرضا سوراخ سوراخ است، عرض كردم: آقا ما شنيده بوديم شما را با سمّ شهيد كردند، اين جاي تيرها كه در بدن مبارك شما هست، چيست؟ حضرت فرمودند: اين گناهكاران -يك گناه مخصوصي را گفتند- اين‌ها وقتي وارد حرم من مي‌شوم مثل اين است كه تيري به بدن مي‌زنند. يكي از علماي بزرگ مي‌فرمود: اگر يزيد در مقابل خود سر سيدالشهداء را گذاشته بود و اطراف آن گناه مي‌كرد، ما بدن علي بن موسي الرضا را در وسط گذاشتيم و صداي موسيقي ما، صداي بدبختي ما به حرم مطهر علي بن موسي الرضا مي‌رسد. ما چقدر بايد بدبخت باشيم، الحمدلله خدا وسيله‌هاي نجات از معصيت را به ما مرحمت فرموده است، كسي كه بر حسين بن علي اشك بريزد گناهان او بخشيده مي‌شود، اما كسي كه هنوز هم تصميم داشته باشد گناه بكند، به اين دنياي دنيِ پست وابسته باشد، اين مُرده است، ديگر فرقي براي او نمي‌كند.

 امشب خيمه‌هاي سيدالشهداء سوخته و نيمه‌سوخته، آن شخص گفت، خود او راوي سخن است، مي‌گويد: عصر عاشورا كه خيمه‌ها را آتش زديم، ما سه نفر بوديم، به طرف يكي از اين خيمه‌ها حمله برديم كه غنيمت جمع كنيم، وارد خيمه شديم، ديديم يك طفلي، يك دختربچه كوچكي، اين دست خود را به عمود خيمه گفته است، رنگ او پريده است، بدن او مي‌لرزد كه يك گوشواره در گوش او هست، اين دارد تكان مي‌خورد، يك نفر از ما سه نفر خم شد، شمشير به پهلوي اين طفل كشيد، اين طفل نقش بر زمين شد، در آن كتابي كه من ديدم، اظهارنظر كرده بود كه اين شخص خود همين ملعون بوده است، اين گونه با فرزندان حسين رفتار كردند. زينب كبري امروز عصر خدمت پسر برادر آمد، آقا تو امام زمان ما هستي، ما از حالا تحت اوامر شما هستيم، خيمه‌ها را آتش زدند، وظيفه ما چيست؟ بايد در خيمه‌ها بمانيم و بسوزيم يا فرار كنيم؟ امام سجاد فرمود: «عليكنّ بالفرار» همه شما فرار كنيد از ميان خيمه‌ها خارج بشويد. آن شخص مي‌گويد: ديدم يك خانمي وارد يك خيمه نيم سوخته مي‌شود و خارج مي‌شود،‌ گفتم: خانم از اين خيمه فرار كن،‌ الآن آتش تو را مي‌سوزاند. فرمود: پسر برادر من امام سجاد داخل خيمه است. هشتاد نفر زن و بچه امشب در ميان صحراي كربلا متفرق، زير اين بوته‌هاي خار از ترس دشمن پنهان شده‌اند، سي هزار لشكر كه به احدي رحم نمي‌كنند، شنيديد گوشواره‌ها را از گوش‌ها بيرون مي‌كردند و گوش پاره مي‌كردند و اگر بچه‌ها يك مقدار سستي مي‌كردند با تازيانه آن‌ها را مي‌زدند، اين‌ها فرار كردند، امشب سر شب، شب يازدهم محرّم است، شب يازدهم ماه معمولاً هوا نيمه روشن است، ماه در سرشب هست. زينب كبري در ميان اين بيابان گردش كرد، زن‌هاي ديگر را هم وادار كرد كه در بيابان بگردند، اطفال اهل‌بيت عصمت را جمع‌آوري كنند. همين‌طور كه مي‌گشتند، اطفال متفرق شده بودند، هر كس هر چه توان داشت از خيمه‌ها فاصله گرفته بود، شما مي‌دانيد زينب چه مسئوليت بزرگي به عهده دارد. هشتاد نفر زن و بچه را جمع كرد، يك قسمت از بيابان را اختصاص داد بچه‌ها را در وسط گذاشت، خانم‌ها را دايره‌وار دور اين‌ها نشاند و خود او هم سرپرستي همه را مي‌كرد، گاهگاهي هم مي‌آمد كنار گودي قتلگاه كنار بدن برادر، اما يك دفعه كه آمد يك منظره‌اي ديد كه اي كاش زينب نمي‌آمد. منظره اين بود كه نگاه كرد ديد ساربان دست أبي عبدالله الحسين را به خاطر انگشتر از بدن جدا كرده است. يك منظره ديگر هم كه آمد ديد هودجي… إن‌شاءالله اين هودج امشب بايد با ناله‌هاي شما در اين مجلس وارد بشود. هودجي كنار گودي قتلگاه به زمين آمد، پيغمبر اكرم با قد خميده بيرون آمد، علي بن ابيطالب بيرون آمد، حضرت مجتبي بيرون آمد، زير بغل‌هاي فاطمه زهرا را گرفتند، آمدند دور گودي قتلگاه نشستند، زينب نگاه مي‌كند ديد فاطمه زهرا مي‌گويد: فرزند من حسين، عزيز مادر حسين، مظلوم مادر حسين. زينب كبري رو كرد به پيغمبر اكرم عرض كرد: آقا يا جداه

اين كشته فتاده به هامون حسين توست         اين صيد دست و پا زده در خون حسين تو است

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ‏ صَلَّى عَلَيْكَ مَلِيكُ السَّمَاءِ هَذَا حُسَيْنٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ»[7] اگر شب يازدهم نبود دوستان مي‌دانند من هيچ‌وقت اين روضه را نمي‌خوانم اما روايت صحيح دارد و شب يازدهم محرّم است، شام غريبان أبي عبدالله الحسين است. روز عاشورا بعد از آنكه حسين بن علي را شهيد كردند، سر مبارك او را روي نيزه بلند كردند، ده نفر،‌ ده نفر اسب‌سوار…، يا أبا عبدالله چطور اين جمله را من در مقابل فرزندان تو، در مقابل امام زمان بگويم؟ يا بقيةالله عذر مي‌خواهم، اگر اين منظره را در مكاشفه نديده بوديم، اگر اين منظره واقعيت نداشت، اگر اين جريان حقيقت نداشت، من أبدا تفوّه به آن نمي‌كردم، اما خود حسين بن علي در همان كلمات كه از حلقوم مبارك صادر شده است، مي‌گويد: «وبجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقوني» نمي‌دانم ترجمه بكنم يا نه؟ يا أميرالمؤمين عذر مي‌خواهم، يا فاطمة‌الزهرا از شما معذرت مي‌خواهم. اين ده نفر آمدند اطراف گودي قتلگاه يك مرتبه با يك فرمان آن‌چنان بدن أبي‌ عبدالله را پايمال اسب‌ها كردند.

 



[1]. اسراء، آيه 33.

[2]. المصباح للكفعمي، ص 741.

[3]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 108.

[4]. زيارت عاشورا.

[5]. نمل، آيه 80.

[6]. حديد، آيه 16.

[7]. مثير الأحزان، ص 77. 

۱۱ محرم ۱۴۱۳ قمری – شام غریبان امام حسین علیه السلام

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَام ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏ و عَلَى آلِهِ ُ آلُ‏ اللَّه‏ لَا سِیَّمَا ُ عَلَى‏ بَقِيَّةِ اللَّه‏ روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ ‏عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».

شجرۀ ملعونه که همان بنی‌امیه باشند، خدا لعنت کند آن‌هایی را که، این‌ها را روی کار آوردند. مقدمۀ روی کار آمدن بنی‌امیه، سقیفۀ بنی ساعده شد. در آنجا جمع شدند و خلافت را از علی ابن ابیطالب (علیه السلام) گرفتند و به دست آن دو نفر، به نوبت، اولی و دومی دادند، آن‌ها هم عثمان ابن عفان، که گل سرسبد بنی‌امیه است، فرد شاخص بنی‌امیه است، بنی‌امیه به وجودش افتخار می‌کند، او را روی کار آوردند. او هم در زمان خودش، بنی‌امیه را قدرت داد، از بیت المال مسلمان‌ها، به بنی‌امیه، آن چنان کمک کرد که بنی‌امیه قدرت پیدا کردند و من جمله، معاویة ابن ابی سفیان را با تمام نیرو و تمام اختیارات، در بهترین بخش‌های ممالک اسلامی، شامات حکومت داد و او را در مقابل علی ابن ابیطالب (علیه السلام) قرار داد.

مردم وضع بنی‌امیه و به خصوص عثمان ابن عفان لعنة الله علیه را وقتی دیدند، بر او هجوم کردند و او را کشتند. طبعاً معاویه با آن قدرت، در مقابل علی ابن ابیطالب قرار گرفت. یک عده مقدس‌ها هم، که غالباً گاهی مزاحمت‌های این افراد مقدس باصطلاح بدون مربی، در همۀ جوامع بوده‌اند، هم مقدس است و هم به عبادت به صورت ظاهر، نمی‌شود حرفی به او زد و او را از بین مسلمان‌ها مطرودش کرد و هم غرور او را گرفته و هم وجودش بسیار مضر به اسلام و مسلمین است. که علی (علیه السلام) فرمود: پشت من را دو دسته شکستند. دو دسته از مردم پشت مرا شکسته‌اند، یک دسته کسانی که ـ به تعبیر من ـ به قوانین اسلام احترامی قائل نمی‌شوند، ارزشی برای قوانین اسلام قائل نیستند و یک دسته از آن افراطی‌هایی که از علی ابن ابیطالب می‌خواهند مقدس‌تر باشند.

راه و روش علی مشخص است. حسن بصری، دارد وضو می‌گیرد، آب زیادی روی دستش می‌ریزد، مثل وسواسی‌ها است. علی ابن ابیطالب فرمود: آب‌ها را اسراف نکن، مردم در مزیقه هستند. برگشت به علی ابن ابیطالب عرض کرد: تو خون مردم را ریختی، من به تو نگفتم: خون مردم را اسراف نکن، حالا تو می‌خواهی به من بگویی که آب‌ها را اسراف نکن! این‌ها به عنوان زهّاد ثمانیه هستند که یکی دو نفر از آن‌ها شاید خوب باشند. یعنی طبق دستور عمل می‌کردند و الا اکثر آن‌ها، افراد خودسر نادان، که هنوز هم‌، آثار آن‌ها باقی است. از خودشان ذکر جعل می‌کردند، از خودشان دعا جعل می‌کردند. کاری به اهلبیت عصمت و طهارت نداشتند، حتی من خودم دیدم که یکی از افراد، می‌گفت: ما به جایی می‌رسیم که دیگر به اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) کاری نداریم و خودمان مستقیماً از پروردگار وحی می‌گیریم. حالا از کجا معلوم که از خدا انسان وحی می‌‌گیرد؟ از شیطان وحی نمی‌گیرد؟ صریح قرآن است: «إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ»[1] بدترین مردم آن کسی است که، کارها و برنامه‌های دینی‌اش مخصوصاً برنامه‌های تذکیه نفس و کمالات روحی‌اش، بخواهد با سلیقۀ خودش انجام دهد. این‌ها در همۀ زمان‌ها بوده‌اند. افرادی معصیتکار بودند.

من در حرم حضرت علی ابن موسی الرضا، یک درویشی را دیدم، نشسته بود مشغول ذکر بود. از او پرسیم که تو در چه سلسله‌ای هستی؟ چه رشته‌ای هستی؟ یک مقدار با من هم صحبت شد، من احساس کردم که دهانش بوی مشروب می‌دهد، چون شنیده بودم که بعضی از متصوفه، معتقد هستند که مشروب، اشکالی ندارد. می‌خواستم ببینم این هم، این کار را کرده یا نه؟ گفتم: نظر شما دربارۀ مشروبات الکلی چیست؟ گفت: حرام است. گفتم: برای همه کس حرام است؟ گفت: برای جوان‌هایی که بدمستی می‌کنند حرام است و الا شراب! شراب عشق است! هر کسی که عاشق الهی است باید روزی چند جامی بیاشامد. مطالبی گفت، که فهمیدم انسان سلیقۀ خودش را اگر در دینش اعمال کند، اینطوری می‌شود.

دعا جعل می‌کند، نشسته خیال می‌کند آدم خوبی است. نه احترامی برای پدر، نه احترامی برای مادر، نه احترامی برای افراد باتقوا! هیچ حسابی در کارش نیست. رب النوعش، رادیو و تلویزیون است. مربی‌اش، مردم است. یک نفر به من می‌گفت: من تقلید نمی‌کنم. گفتم: تو نماز می‌خوانی؟ گفت: بله. گفتم: این نماز تو که چهار رکعت می‌خوانی از کجاست؟ تو که مجهتد نیستی؟ تقلید هم که می‌گویی نمی‌کنم. از کجا یاد گرفتی؟ گفت: مردم نماز می‌خوانند. من به او گفتم: دین مقدس اسلام فرموده: از بقال و عطار و کسبه و مردم کوچه و بازار، چیزی یاد نگیر و تقلید نکن، از أعلم علما و مراجع تقلید، تقلید کن. تو بالأخره تقلید می‌کنی، اینکه می‌گویی: نماز ظهر چهار رکعت است، خودت که استنباط نکردی، تقلید می‌کنی، تقلید از چه کسی می‌کنی؟ از پدر و مادرت.

کسی را دیده بودم، پیرمردی بود. هر وقت حمام می‌رفت، غسل حیض هم می‌کرد. از او سؤال کردم تو چرا؟ گفت: من بچه که بودم با مادرم حمام می‌رفتم او این نیت را می‌کرد من هم از همان وقت یاد گرفتم. حالا تو می‌خواهی از مادرت تقلید کنی؟ به تو می‌گویند: از یک مرجع أعلم تقلید کن. تو می‌خواهی به کمالاتی برسی، به تو می‌گویند: تحت برنامۀ یک مربی باش!

علی ابن ابیطالب (علیه السلام) در مقابل سه دسته قرار گرفت. تا می‌آمد یک عمل صحیحی طبق آن دعا انجام دهد، همه فریادشان بلند می‌شد: «وا سنة عمراه» سنت عمر به هم خورد. یک عده مقدس! خشک! هیچ چیز جز عبادت نمی‌فهمیدند. اسم‌شان را زهّاد ثمانیه گذاشته بودند. یکی دو نفر آن را عرض کردم، مستثنی بودند. شاید یکی از آن‌ها که یقیناً یکی از آن‌ها اویس قرن است که من جزء این‌ها او را نمی‌دانم و یکی هم، خواجه ربیع است که إن‌شاءالله ایشان، جزء خوبان هست و الا حسن بصری و یک عده‌ای، یک شب تا صبح رکوع می‌کردند. در هیچ جای اسلام وارد نشده که شما از سر شب تا صبح، در رکوع باشید. این‌ها سلیقه‌های افراد نادان است.

دعا و عبادت آقایان، مثل دارو است. «يَا مَنِ اسْمُهُ‏ دَوَاءٌ وَ ذِكْرُهُ شِفَاءٌ»[2] و همۀ ما مریض روحی هستیم. اگر یک نفر بگوید که من می‌خواهم خودم را معالجه کنم، وارد داروخانه شود، دواها را آنقدر بخورد تا تمام کند. این را همۀ عقلای عالم، نهی می‌کنند و یقیناً می‌میرد. اگر شما مفاتیح را، کتاب‌های دعا را بی‌رویه برداشتید شب تا صبح، در حرم علی ابن موسی الرضا خواندید حسابی نداشت، خوشتان آمده، خوشمزه است بر فرض نهایت. بعضی‌ها هم خوشمزه هم نیست، دائماً چرت می‌زنند. من در حرم علی ابن موسی الرضا دیدم، یک فردی دستش تسبیحی گرفته بود، خوابش می‌برد و باز بلند می‌شد، باز خوابش می‌برد و باز هم بلند می‌شد. گفتم: آقا برو منزل بخواب، گفت: نه امشب تصمیم دارم تا صبح در حرم باشم، حضرت رضا به من یک تفضلی بفرمایند. گفتم: یقین بدان ده شب هم که اینجا تا صبح بنشینی، حضرت رضا تفضل نخواهند کرد و این را هم، به همۀ آقایان می‌گویم. حضرت رضا بیزار از شکل و قیافۀ توست. گفتم: «زُر فَانصَرِف »زیارت کن، زود کلک را بکن و برو و بعد هم، تو فکر کردی با این روحیه؟

ما بعضی را دیدیم انقدر عبادت کردند خسته شدند، عبادت را رها کردند، فرق‌شان با کسانی که هیچ وارد این مراحل نشدند، این است که این امیدی دارد، امیدی به او هست که یک وقتی پا در راه کمالات بگذارد اما او، آن احمق فکر می‌کند، اگر دعا مؤثر بود که همۀ دعاها را خواندم، اگر عبادت مؤثر بود که همه را انجام دادم، اگر کار خوبی بود که من مدت‌ها انجام دادم، حالا این به خودش فشار آورده، دروغ نمی‌گوید، غیبت نمی‌کند، نمی‌دانم همۀ کارهای بد را ترک کرده و همۀ کارهای خوب را هم انجام می‌دهد، مستحبات هم انجام می‌دهد، نافله را هم می‌خواند. شاید الآن در این جمع، بعضی‌ها باشند بگویند: این حرف‌ها چه است این می‌زند؟ باور کنید، این‌هایی که بی‌رویه، بی‌حساب، بدون برنامه، بدون هیچ حساب و نظمی، این کارها را می‌کنند از آن‌هایی که نمی‌کند بدتر است.

مگر راه خدا همین‌طور ساده است؟ باید سال‌ها زحمت کشید، خدایا تو شاهد هستی، شب یازدهم محرم است من عرض می‌کنم. از سن شانزده سالگی که برخورد کردم به آن مرحوم حاج ملا آقاجان رضوان الله تعالی علیه، تا همین الآن، دائماً به فکر این هستم که یک استادی پیدا کنم، به من راه کمالات را تعلیم دهد. دروغ! شرک! در حرم حضرت رضا یک نفری بود آن زمان من از روی سلیقۀ خودم، شاید سنم پانزده سال بیشتر نبود. روی سلیقۀ خودم مقید بودم، قبل از همه وارد حرم شوم. می‌آمدم پشت در صحن می‌ایستادم تا در را باز می‌کردند من می‌دویدم داخل حرم می‌رفتم، آن قسمت گوشۀ پایین پا، که حالا قسمت زن‌هاست‌، آنجا می‌نشستم. یک نفر بود، مسن بود پا به پای من، او هم می‌آمد. خیلی دوست داشتم با ایشان رفیق شوم. مشغول نماز شب می‌شد، مشغول نماز و عبادت می‌شد تا اذان صبح و بعد هم نماز صبح را می‌خواندیم تا اول آفتاب بودیم و من موفق نمی‌شدم که با ایشان حرف بزنم. یک شب یک نفر روی سجدۀ ایشان پایش را گذاشته بود، ایشان هم مشغول نماز بود، حالا ایشان سر نماز چقدر تقلا کرد که این را، آن طرف کند پایش روی سجادۀ این آقا نباشد بماند، من خیلی تعجب کردم! بعد از نماز، با همین صراحت، سرش را بلند کرد گفت: ولد الزنا پایت را از روی سجادۀ من بردار! همان جا خدا می‌داند، این مطلب را من زیاد تکرار کردم، اکثراً این قضیه را شنیدید. ولی چون آغاز یک تکان خوردن برای من بود، من تکانی خوردم گفتم: عبادت آسان است، اما آدم شدن چقدر مشکل است! همان جا سبب شد که من دنبال استاد بروم و جریانی که در کتاب پرواز روح نوشتم، که خدای تعالی هم تفضلی کرد و این مرد بزرگ را برای من رساند. فهمیدم که این عبادت‌ها فایده‌ای ندارد.

این روایت است، شخصی در یک جزیره‌ای مشغول عبادت بود، عابدی است خیلی عبادت می‌کند. یک ملکی سؤال کرد پروردگارا! جای ایشان در بهشت، کجاست؟ خدای تعالی فرض کنید، طویلۀ بهشت را به او نشان داد مثلاً! یک جای خیلی پستی را نشان داد. ملک تعجب کرد! این همه این دارد عبادت می‌کند. حالا ببینید عبادت‌های زیاد بی‌رویه، مثل دارو خوردن در داروخانه هست یا نیست؟ خدای تعالی به او فرمود: برو با او چند روزی زندگی کن، شکل او باش، با او رفاقت کن تا حرف ما را بفهمی. آمد مشغول عبادت شد، فرصت نبود آنچنان مشغول عبادت بود که فرصت نبود با یکدیگر حرف بزنند. بالأخره یک دفعه این ملک او را گرفت با او صحبت کرد، این روایت در اصول کافی است. از او سؤال کرد شما آرزویی هم دارید؟ در ضمن صحبت کردن، گفت: یکی از آرزوهایم این است که خدا الاغش را بفرستد ما اینجا یک خدمتی به خدا می‌کردیم، این علف‌های این جزیره دارد از بین می‌رود، ما به الاغ خدا، این علف‌ها را می‌دادیم.

بعد امام (علیه السلام) می‌فرماید: «الْمَعْرُوفُ بِقَدْرِ الْمَعْرِفَةِ»[3] این را بدانید از شما خدا عبادت نخواسته، عبادت بی‌رویه نخواسته. روایت دارد وقتی که خدا از کسی راضی شد، «یرضی عنه بالقلیل» از او راضی است که کمی عبادت کند. کم! بعضی از افراد نزد ما می‌آیند، می‌گویند: این مقدار عبادت می‌کنیم، این مقدار چه می‌کنیم. من می‌گویم: اگر می‌خواهی در راه راست واقع شوی باید کل عبادت‌ها را تخفیف دهی. حسابی دارد! من نمی‌خواستم در این مسئله، امشب وارد شوم. می‌خواستم یک سلسلۀ تاریخ انقلاب کربلا را و علت انقلاب کربلا را عرض کنم.

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مقابل این‌ها واقع شد. مقدس‌های خشک! که البته علی ابن ابیطالب در جنگ نهروان، شر این‌ها را تقریباً کند. چون ریشه‌کن کردن این دسته، لازم‌تر بود، نباشند! این‌ها مایۀ فساد هستند. یک دسته از بنی‌امیه هستند که در جنگ صفین، از حضرت با این‌ها جنگ کرد، یک دسته هم، اهل دنیا و اهل باصطلاح چه عرض کنم؟ انقدر پست هستند که رهبرشان یک زن بود، به عنوان یکی از بدی‌های انسان، آقایان این است که شخص پرست باشند. شخص پرستی خیلی بد است! قرآن می‌فرماید: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ»[4] حرف را گوش دهید، بهترین آن را انتخاب کنید، خدای تعالی این‌ها را صاحبان عقل معرفی کرده.

روایت می‌فرماید: «انْظُرْ إِلَى‏ مَا قَالَ‏ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَال‏»[5] نگاه کنید به چیزی که گفته می‌شود، نگاه نکن به کسی که آن چیز را می‌گوید. «تو سخن را نگر که حالش چیست؟ / بر گذارندۀ سخن منگر» حالا اگر بدترین کلام، از این شخصیت که شخصیت بزرگی هم هست. گاهی اشتباه آدم‌های بزرگ، بزرگ است. حالا اشتباهی، یک شخصی کرده می‌گوییم: نه این اشتباه نیست. غیر از معصوم (علیه السلام) اشتباه دارند، مسئله‌ای نیست. و این‌ها می‌گفتند: مگر می‌شود؟ زن پیغمبر! این اشتباه بود. وقتی از آن‌ها سؤال می‌شود که علی ابن ابیطالب هم معصوم است، فرض می‌کنیم که ایشان هم معصوم، دو معصوم که با یکدیگر اختلاف نمی‌توانند داشته باشند. شما کدام یکی را معصوم می‌دانید؟ اگر علی را خلیفه نمی‌دانید و به مقام عصمت قبول ندارید، بگویید که ما سه خلیفه بیشتر نداریم، چرا چهار امامی هستید؟ اگر قبولش دارید، پس این زن اشتباه کرده که با علی ابن ابیطالب در جنگ قرار گرفته.

به هر حال علی ابن ابیطالب، به او مهلت ندادند، همین مقدس‌ها بیشتر! این‌ها می‌گفتند: «الحکم لله» حکومت برای خداست، برای تو یا علی نیست. آخر خدای تعالی، حکومت را به پیغمبر اکرم داده، پیغمبر اکرم به علی ابن ابیطالب داده، این‌ها مجری حکومت الله هستند. منتهی نمی‌فهمند! و حکومت در تمام دوران‌ها، مربوط به امام معصوم (علیه السلام) است مگر در زمان غیبت، که باز هم حکومت، برای امام معصوم است، منتهی چون خودش روی مصالحی، نباید در میان جامعه باشد، نایب با یک خصوصیاتی برای خودش تعیین کرده که بحث ولایت فقیه پیش می‌آید و ولایتی که فقهاء دارند و مرجع تقلید دارد و رهبریت و امامت و باصطلاح مرجعیت را باید عهده‌دار باشد، چه در مسائل سیاسی و چه در مسائل عبادی. بنابراین، همۀ این‌ها حاکم هستند. حالا آن‌ها نمی‌فهمند، درک ندارند. «إن الحکم الی لله» مگر علی غیر از حکومت الهی، حکومتی دارد؟ ـ قطع صدا

خدا می‌داند مظلومیت امام مجتبی، خیلی زیاد است. من گاهگاهی، تنها که هستم می‌نشینم برای امام مجتبی گریه می‌کنم، چون زمینه‌هایی برای مظلومیت امام مجتبی فراهم شد که گاهی می‌فرماید: اگر من هفت نفر طرفدار می‌داشتم، با معاویه صلح نمی‌کردم! صلواتی ختم کنید.

زمینه آنچنان عجیب برای پیشرفت بنی‌امیه، فراهم شده که یزید، بدون هیچ پروائی می‌گوید: «لَعِبَتْ‏ هَاشِمٌ‏ بِالْمُلْكِ فَلَا / خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَل‏»[6] نه خبری بود، نه وحی‌ای نازل شد، این حرف‌ها چه بود؟ نشسته مشروب می‌خورد خلیفۀ مسلمان هاست، کسی که جای علی ابن ابیطالب نشسته! کسی که جای پیغمبر نشسته! تمام گناهان را انجام می‌داد. توقع هم دارد که حسین ابن علی با او بیعت کند. توقع دارد که سیدالشهداء او را ترویج کند.

جریان عاشوراء پیش آمد، یکی از فوائد عاشورا، این بوده در تاریخ ثبت است که امروز یک میلیارد و شاید سیصد میلیون مسلمان، در عالم بعد از هزار و چهار صد سال هست و الا در زمان یزید، اگر حسین ابن علی در کربلا کشته نمی‌شد، امروز اسمی از اسلام نبود. این را شما یقین بدانید یک مقدار تحقیق در تاریخ کنید. این یکی از فوائد عاشورا بود. شما فکر نکنید که حسین ابن علی آمد و کشته شد و حالا آخرین نتیجه‌اش این است که ما بنشینیم و گریه کنیم. گریه باید کرد! عاشورا را زنده نگه داشت! و امروز شما عاشورا را زنده که نگه دارید، فایده‌اش برای هزار سال بعد، اگر خدای نکرده حجت ابن الحسن ظهور نکند و الا سبب ظهور امام زمان هم خواهد شد و یقین بدانید که تا زمان ظهور و بلکه زمینه‌ساز ظهور، همین عاشورا است و همین عزاداری‌ها و همین سینه زدن‌ها و همین روز عاشورا، سر و پای برهنه بیرون آمدن از خانه و همین زیارت عاشورا که می‌گویید: «إِنِّي‏ سِلْمٌ‏ لِمَنْ‏ سَالَمَكُمْ‏ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ»[7] ببینید در زیارت عاشورا، دو جای آن می‌گویید: «و اسئل الله أن یرزقنی طلب ثارکم مع الإمام المنصور مع امام المهدی» ببینید زمینه‌ساز ظهور حضرت حجت ابن الحسن است و إن‌شاءالله به همین زودی، همۀ ما، امام عصر را یاری خواهیم کرد و زمان ظهور‌شان را درک خواهیم کرد.

یکی از فوائد عاشورای حسین ابن علی، همین است که إن‌شاءالله مردم، این مردمی که امروز اینطور بر سر و سینه می‌زدند، اینطور اظهار ارادت می‌کردند، روز عاشورا، روز شکوفا شدن محبّت انسان، به خداو و حسین ابن علی (علیه السلام) است. جوان‌هایی که در دورۀ سال، معصیت کردند می‌بینیم روز عاشورا، اشک از چشم‌های آن‌ها جاری است. لباس سیاه پوشیدند در کوچه و بازار حرکت می‌کنند، یا حسین یا حسین می‌گویند. این دل‌هایشان، مملو از محبت است منتهی معصیت آمده جلوی این محبت‌ها را گرفته و یکی از کارهایی که باید حتماً انسان کند، گاهگاهی محبتش را شکوفا کند و این کار، در روز عاشورا طبعاً انجام می‌شود، شکوفا می‌شود، همه گریه می‌کنند. بچه‌های کوچک! افراد خردسال، زن، مرد، حتی آن‌هایی که به دین اسلام اعتقاد ندارند.

خدا می‌داند من در روز اربعین، در هندوستان بودم. ظهر روز اربعین، از مسجد ایرانی‌هایی که مقیم هند هستند، با امام جماعت آن مسجد بیرون آمدم، خدا رحمتش کند. آقای رجبی بود. دیدم که جلوی در مسجد، از این چرخ‌های چاقو تیزکنی، زیاد گذاشتند و مشغول هستند. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: این زنجیرهایی که امروز عصر می‌خواهند شیعیان بزنند، این‌ها یک تیغ‌هایی سرش دارد این را می‌دهند امروز تیز می‌کنند. من دیدم تیغی بود که چنگک‌وار و تیز بود و آن روز داده بودند تیزش می‌کرد. من به دوستم گفتم: امروز دوست دارم بروم تماشا کنم، آخر این تیغ‌ها را یک بار انسان به بدنش بزند، بدنش پاره پاره می‌شود. حدوداً شاید دو کیلومتر راه، از آن مسجد تا قبرستان، که این دسته‌جات سینه‌زن و زنجیر زن می‌رفتند، من همراه آن‌ها بودم، این زنجیرها، سر این زنجیرها این تیغ‌ها نصب بود، اینطور که به پشت می‌زدند من نگاه می‌کردم، پیراهن را پاره می‌کرد بعد گوشت‌های پشت را می‌کند که من به چشمم، استخوان‌های این باصطلاح پشت این‌ها را من می‌دیدم و فکر می‌کردم این‌ها می‌میرند. خون تا پشت پایش می‌ریخت. این تازه روز اربعین بود! دو هزار نفر زنجیر زن بودند همه اینطوری بودند. گفتم: لابد یک عدۀ این‌ها می‌میرند، فردا یک نفر حتی در بیمارستان بستری نبود. این محبت! این عرض ادب! جالب این بود که من کنار صفی که دیدم مردم ایستاده بودند و تماشا می‌کردند، بعضی هندوها ایستاده بودند، شهر اکثریت با هندوها است، هندو ایستاده بود. هندو نشانه دارد چون بعد از عبادت، یک خالی در پیشانی‌شان می‌گذارند، مرد باشد خال زرد می‌گذارد و زن باشد خال قرمزی می‌گذارد. این‌ها مشخص بودند آنچنان این‌ها گریه می‌کردند برای عزای سیدالشهداء که باور کنید از اکثر ما، در این شب یازدهم محرم، بیشتر آن‌ها گریه می‌کردند.

حسین ابن علی در قلوب بشریت جا دارد. در سال پنجاه و دو، من را به یکی از شهرهای هندوستان جامور، مربوط به استان کشمیر است دعوت کرده بودند. من پرسیدم: اینجا چقدر شیعه دارد؟ گفتند: صد و پنجاه نفر. صد و پنجاه هزار نفر نه! صد و پنجاه نفر! این‌ها یک همّت عجیبی کرده بودند یک میدان بزرگی بود، خیمه‌ها را سر به هم داده بودند و در اینجا یک تالاری تشکیل داده بودند، شاید دو سه هزار جمعیت، اینجا جمع شده بودند به عنوان یوم الحسین! روز امام حسین! همۀ مردم می‌آیند، هر کس از هر دینی بیاید دربارۀ امام حسین، نظراتش را بگوید. سه روز، روزی هفت ساعت و هر سخنگو بیشتر از نیم ساعت، حق حرف زدن نداشت. که من خودم هم یکی از آن افراد بودم. از مذاهب مختلف بودند. یادم است که قبل از خود من، که می‌خواستم حرف بزنم، یک شخصی که سیک بود و از دانشمندان مذهب سیک بود، این سخنرانی می‌کرد. خطاب به مسلمان‌ها می‌کرد که شما مردم مسلمان! فکر نکنید حسین برای شما تنهاست! حسین امام بشریت است، حسین رهبر انسانیت است. حسین ابن علی، تنها تعلق به شما ندارد. و عجیب سخنانی می‌گفتند، اهل سنت! وهابی‌ها! و آنچنان اشک می‌ریختند که حساب ندارد.

من بیشتر از این حرف نزنم. امروز یک شعری را در ذهنم مرتب با اینکه چشم‌هایم می‌خواست از اشک خشک شود، خودم برای خودم می‌خواندم. همان شعری که معروف است. حسین ابن علی از حلقوم نازنینش این صدا بیرون آمد. هم سر حسین و هم بدن سیدالشهداء حرف می‌زند. شعر را زیاد شنیدید شاید اکثریت حفظ باشید. اما می‌خواهم امشب، یک مقداری دربارۀ آن صحبت کنم. «شِيعَتِي»[8] ببین با چه محبتی اظهار شده. «شیعیان» «مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبٍ فَاذْكُرُونِي» هر وقت یک آب گوارایی خوردید، آشامیدید، مرا یاد کنید. چراغ‌ها را خاموش کنید حالی إن‌شاءالله پیدا کنیم، امیدواریم در این مجلس، مورد توجه امام زمان‌مان قرار بگیریم. شیعیان من، عزیزان من، پیروان من، آن‌هایی که مرا دوست دارید اگر آب گوارایی آشامیدید، مرا یاد کنید.

«أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ» اگر شنیدید یک غریبی در یک جا گرفتار شده و اطرافش دشمنان او را اذیتش می‌کنند «أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏» بر من گریۀ با صدا کنید، چون آن غریبی که از همه غریب‌تر بود. امام بعد از ظهر وقتی حسین ابن علی تکیه به نیزۀ بی‌کسی داده، روی بلندی ایستاده نگاه به اطراف می‌کند «فلم یر أحدا من أصحابه» احدی از اصحابش نیست. طفل شیرخوارش را نیز تقدیم کرده. «فنادی یا مسلم ابن عقیل یا هانی ابن عروه، یا حبیب ابن المظاهر»

«أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏» هر چه شهدای ما در گذشته، این‌ها در فشار باشند، هیچ شهیدی را ندیده انسان، که در میان گودی افتاده باشد، که در نقلها دارد با هرچه داشتند به بدن ابی عبدالله الحسین می‌زدند. «أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏» اینجا خیلی سوزناک است ای کاش همۀ شما می‌بودید، حسین دوست داشت لااقل شما نگاه می‌کردید. شیعیان من، ای کاش روز عاشوراء نگاه می‌کردید و می دیدید من چطور از این مردم، برای فرزند شیرخوارم آب طلب کردم ولی این‌ها به من رحم نکردند، خدا می‌داند شاید متجاوز از ده نفر دیشب، در این مجلس، چشم‌شان به جمال امام عصر روشن شده و برای من نقل کردند و من دوست ندارم اسم‌ آن‌ها را ببرم و الا خودشان ابا ندارند، امشب ما می‌خواهیم شب عزاست، شب یازدهم محرم است، اگر امشب با چشم دل نگاه کنید، بدن پاره پارۀ ابی عبدالله را بدن بی دست ابالفضل العباس، بدن پاره پارۀ قاسم ابن الحسن، امشب زینب کبری، هشتاد نفر زن و بچه را باید مواظبت می‌کرد، بچه‌ها را امشب جمع کرد، همه را در وسط گذاشت خانم‌ها را، به آن‌ها فرمود: دور اطفال بنشینند، خودش هم سرپرستی می‌کند، گاهی هم می‌آید کنار گودی قتلگاه.

 



[1]. انعام، آیه 121.

[2]. بحارالأنوار، ج 87، ص 62.

[3]. بحارالأنوار، ج 44، ص 196.

[4]. زمر، آیه 18.

[5]. غرر الحکم و درر الکلم، ص 361.

[6]. الهوف علی قتلی الطفوف، ترجمۀ فهری، النص، ص 181.

[7]. کامل الزیارات، النص، ص 176.

[8]. مستدرک الوسائل و مستنبط الوسائل، ج 17، ص 26.

۱۵ جمادی الثانی ۱۴۱۶ قمری – شرح آیه واستعینوا بالصبر و الصلوة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏ الْحَمْدُلِلَّه‏ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلَى آلِهِ آلِ اللَّهِ‏ لَا سِيَّمَا عَلَى‏ بَقِيَّةِ اللَّهِ‏ رُوحي و اَرواحُ العالَمينَ لِتُرابِ مَقدَمهِ الفِداء وَ اللَعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ‏ إِلَى قِيَامِ‏ يَوْمِ الدِّينِ

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعينَ»[1]

انسان بايد به وسيله عبادت و بندگي خدا براي همه چيز كمك بگيرد. فايده بندگي خدا اين است كه انسان را وصل به خدا مي‌كند، انسان را به مقام انس با پروردگار مي‌رساند. وقتي انسان وصل به خدا شد،‌ وصل به قدرت بي‌نهايتي شده است كه بر همه چيز فائق مي‌آيد. در روايت دارد -اين روايت را حتي اهل سنت هم نقل كردند- كه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) خدمت پدر آمد، عرض كرد: يا رسول الله من نيازي به كمك دارم. از نظر بدني و از نظر ظاهري فاطمه زهرا هم «بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[2] بود. وقتي كه كار زياد بكند، چهار تا فرزند دارد، خود او با نداشتن امكانات همه كارها را انجام مي‌دهد، اينكه مي‌گويم با نداشتن امكانات ظاهري مثل زمان نبوده است كه اگر انسان نان بخواهد، صبح زود بلند شود و درِ مغازه نانوايي برود، يكي دو تا  نان بگيرد و برگردد، زحمت او همين باشد. آن زمان‌ها بايد گندم مي‌خريدند، آرد كنند، خمير كنند، منتظر شوند تا اين خمير –به اصطلاح ما مشهدي‌ها- وَر بيايد، بعد اين را زَواله كنند، نان كنند، تنور را آتش  كنند، نان را به تنور بزنند، يك دانه نان به دست آورند. اينكه عرض مي‌كنم با نداشتن امكانات در تمام كارها چنين برنامه‌اي بوده است.

يك خانم هجده ساله –آن اواخر عمر ايشان را عرض مي‌كنم- با چهار تا بچه،‌ با نداشتن امكانات امروز، همه كارها را خود او مي‌كرده است، طبعاً خسته مي‌شود. خدمت پدر آمد، عرض كرد: يا رسول الله يك كمكي، يك خدمتگزاري براي من منظور كنيد. پيغمبر اكرم همين تسبيح حضرت زهرا را به او تعليم فرمود. دخترهاي ما باشند و چنين تقاضايي داشته باشند، اگر چنين برنامه‌اي به آن‌ها بدهيم، شما بهتر مي‌دانيد كه چه برخوردي با شما مي‌كنند. فاطمه زهرا گفت: چشم يا رسول الله. فرمود: بعد از هر نماز -اين روايت تسبيح حضرت زهرا (سلام الله عليها) در روايات مختلفي وارد شده است و حتي اهل سنت هم بعد از هر نماز اين تسبيح را مي‌گويند و جالب اين بود كه چندي قبل يك فيلمي نشان دادند در پرتقال، در آن شهر فاطيما، در آن‌جا هم فاطمه زهرا به بانوي صاحب تسبيح معروف است، اين همين تسبيح است- سي و چهار مرتبه بگو «اللَّهُ أَكْبَرُ»، سي و سه مرتبه بگو «سُبْحَانَ اللَّهِ‏» در بعضي از روايات، و در بعضي از روايات سي و سه مرتبه بگو «الْحَمْدُ اللَّهُ»، يا سي و سه مرتبه بگو «سُبْحَانَ اللَّهِ‏ » يا «الْحَمْدُ اللَّهُ». هر دوي آن هم جائز است و در بعضي از جاها مخصوصاً با همين تقدم ذكر شده است.

بعد از هر نماز مستحب، مستحب است كه انسان اين تسبيح را بگويد. بعد از هر نماز واجب، مستحب است كه اين تسبيح را انسان بگويد. يك وقتي خدا قسمت شما بكند، إن‌شاءالله اميدوارم به همين زودي به مسجد كوفه مشرف بشويد، مسجد كوفه مقامات زيادي دارد، در هر مقام –در مفاتيح اگر نگاه كنيد- دو ركعت نماز با بعضي از اعمال دارد، ولي بعد از هر نماز كه خوانده مي‌شود تسبيح حضرت زهرا هست. در مسجد جمكران كه حضرت بقية‌الله (ارواحنا فداء) به حسن مُثله فرمودند: كسي كه بعدها در اين مسجد مي‌آيد دو ركعت نماز تحيت بخواند و بعد هم دو ركعت نماز امام عصر حجة بن الحسن را بخواند و بعد از نماز تسبيح حضرت زهرا را بگويد. آن‌جا به ياد دارم كه «سُبْحَانَ اللَّهِ‏ » قبل از «الْحَمْدُ اللَّهُ» است و امام فرمود: «مَنْ صَلَّاهَما فَكَأَنَّمَا صَلَّی فِي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ»[3] كسي كه اين دو ركعت نماز را در مسجد بخواند مثل كسي است كه در مسجد الحرام يا در داخل كعبه -چون بيت عتيق را بعضي‌ها مسجدالحرام مي‌دانند و بعضي‌ها هم خودِ كعبه را مي‌دانند- نماز خوانده باشد. همه جا اين تسبيح حضرت زهرا هست. تسبيح حضرت زهرا كه بيشتر انسان را خسته مي‌كند،‌ اين چه مربوط است به….، به يكي از دوستان گفتم: بعد از نماز فوري گفتي «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ» و برخاستي. گفت: واقعيت اين است كه حال نداشتم، وقت نداشتم. اين تسبيح حضرت زهرا (سلام الله عليها) را بعد از هر نماز ما نمي‌گوييم. اين اقلّ تعقيبي است كه ما بايد بخوانيم. تسبيح حضرت زهرا به فاطمه زهرا (سلام الله عليها) نيرو مي‌دهد، به شما نبايد نيرو بدهد؟ مگر پيرو فاطمه زهرا نيستيد؟ تسبيح حضرت زهرا (سلام الله عليها) يك بانوي محترمه‌اي كه اگر بخواهد قدرت ماسوي الله در اختيار او است، به وسيله اين تسبيح نيرو مي‌گيرد و ديگر احتياج به خدمتكار ندارد. شماها چرا از اين تسبيح استفاده نمي‌كنيد؟ به خاطر اينكه معناي تسبيح حضرت زهرا (سلام الله عليها) را نمي‌فهميد.

به میرفندرسکی -اين قضيه معروف است- مسيحيان آمدند گفتند: چرا كليساهاي ما اين‌طور مرتب، نوساز و باعظمت است ولي مساجد شما اين‌طور شكسته و ترك‌خورده و اين‌گونه است. ايشان فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ»هايي كه ما در مساجد مي‌گوييم اگر يك دانه از آن را در كليساهاي شما بگويند سقف كليسا پايين مي‌آيد. مسيحي‌ها گفتند: كار آساني است، بيا يك «اللَّهُ أَكْبَرُ» در كليسا بگو، ببينيم چطور مي‌شود؟ انسان بايد ايمان داشته باشد. اين دعاي يستشيري كه در مفاتيح هست مرحوم حاج شيخ عباس (رحمة الله عليه) خواص آن را در مفاتيح ننوشته است ولي در مهج‌الدعوات من خواص آن را خواندم. نوشته است كسي كه اين دعا را بخواند كنار كوه ايستاده باشد و نيازمند باشد كه كوه با او حركت كند، حركت مي‌كند. از قول امام است، سند آن هم معتبر ‌است. يك مسافرتي بخواهد بكند اگر دوست داشته باشد كه روي سر او يك لكه ابر و ‌يك سايه بيايد بگيرد و در سراسر اين سفر او زير آن سايه باشد، اين دعا را بخواند موفق مي‌شود. شما باور مي‌كنيد؟ مي‌گوييد چه كار كنيم ديگر، بايد باور كنيم. تجربه بكنيد ببينيد مي‌شود؟ مي‌گوييد: نه نمي‌شود. نمي‌شود، چرا؟ كدام‌يك درست است؟ میرفندرسکی با آن ايمان قوي آمد -آن‌هايي كه مي‌گويند لازم نيست انسان تزكيه نفس كند، واجبات خود را انجام بدهد، محرمات را ترك بكند،‌ تقويت روح لازم نيست، اين‌جا بيايند اين دعاها و اين جريانات را يك كاري بكنند، آن را هضم بكنند، آن را براي آن‌ها قابل هضم كنند- در وسط كليسا يك «اللَّهُ أَكْبَرُ» گفت، كليسا لرزيد، خود او بيرون دويد، سقف پايين آمد. گفت: ديديد. گفتند: عجب.

آقايان به خدا قسم –من دوست ندارم قسم بخورم ولي چه كار كنم؟ گاهي خدا هم در قرآن لازم دانسته است كه قسم بخورد، چون شماها بدباور هستيد- اگر كسي با آن ايمان و روح قوي و اراده،‌ اراده كند كه ماه را، خورشيد را، جابه‌جا كند با يك «اللَّهُ أَكْبَرُ» مي‌تواند. در همان جريان به ياد آوردم، حضرت زهرا (سلام الله عليها) مي‌گفت هفتاد هزار نفر نگاه مي‌كردند، خورشيد مي‌چرخيد، مي‌خواست روي سر مردم بيفتد. پيغمبر اكرم آمد دستور داد كه ماه دو نيم بشود، ماه دو تا شد. آيه قرآن است «وَ انْشَقَّ الْقَمَر»[4]. انسان اگر انسان بشود به هر چه اراده كند، اراده او تعلق مي‌گيرد، چون وصل به خدا مي‌شود و خدا هم هر كاري بخواهد مي‌كند «لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‏»[5] منتها ما متأسفانه به خدا وصل نمي‌شويم، انس با خدا براي ما معقول نيست، حوصله ما سر مي‌رود. شما اگر امشب توانستيد پنج دقيقه با تمركز با خدا حرف بزنيد معلوم است انسان خوبي هستيد. ‌پنج دقيقه، حوصله شما سر نيامد. پنج دقيقه با تمركز، نه اينكه پنج دقيقه دعا بخوانيد، با فارسي، همان با زبان خود بگو خدا، مثلاً دعا بكن،‌ با خدا حرف بزن، حاجت خود را بگو، تمركز هم داشته باشي، فكر تو هيچ جا هم نرود، اگر توانستي و حوصله تو سرنيامد انسان خوبي هستي. اگر حوصله تو سر آمد، مدام ساعت خود را نگاه مي‌كني، بگويي فلاني گفت پنج دقيقه…، ما به بعضي‌ها گفته بوديم پنج دقيقه فلان كار را بكن، اين ساعت اصلاً راه نمي‌رفت، از جاي خود تكان نمي‌خورد، يك دقيقه با يك ساعت مساوي بود. كاري ندارد، امشب شب جمعه است، خود را آزمايش كنيد. پنج دقيقه با خدا حرف بزنيد، حواس شما هم جايي نرود. مي‌گوييد: با خدا چه بگويم؟ لازم نيست شما چيزي كه خدا نمي‌داند به او بگوييد، نه، خدا همه چيز را مي‌داند. تا خدا به حضرت موسي گفت: «ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا  مُوسى‏»[6]‏ چه چيزي دست تو هست؟ گفت: «هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمي‏»[7] مي‌گويد: اين‌ها يعني چه؟ همه آن توضيح واضحات بود. اين عصاي من است، براي گوسفندان برگ را از درخت پايين مي‌ريزم. گاهي به آن تكيه مي‌دهم، تمام خصوصيات –خدا در قرآن آن را خلاصه كرده است- عصا را گفت،‌ در حالي كه شما هم مي‌دانيد كه انسان با عصا چه كار مي‌كند. در روايت دارد به خاطر اين بود كه دوست داشت با محبوب خود صحبت كند.

يك نفر گفت: من با خدا چه بگويم؟ حوصله من سر مي‌رود، نمي‌دانم چه بگويم؟ گفتم: پنج دقيقه بگو خدا جان، خدا جان، مي‌شود ديگر، همين را تكرار كن، ببين چه حالي پيدا مي‌كني؟ انس با خدا پيدا كن. آقايان اين انس با خدا انسان را به جايي مي‌رساند…، البته يك مقدماتي دارد كه مقدمات آن تزكيه نفس است، بعد از مرحله تزكيه نفس، انس با خدا انسان را به جايي مي‌رساند كه در و ديوار را مي‌خواهد ببوسد، مي‌خواهد همه چيز را دوست داشته باشد، به همه چيز عشق مي‌ورزد،‌ با همه چيز حرف مي‌زند و همه چيز را هم مظهر و مجراي پروردگار مي داند، همه چيز را. نمي‌خواهيد به اين مقام برسيد؟ اگر مي‌خواهيد به اين مقام برسيد اين تسبيح حضرت زهرا را بگو. «اللَّهُ أَكْبَرُ»، يك دفعه «اللَّهُ أَكْبَرُ» گفتن اگر از دهان ميرفندرسكي بيرون بيايد، سقف كليسا را پايين مي‌آورد اما اگر از دهان من و شما بيرون بيايد پشه‌اي كه روي بيني ما نشسته است و دارد نيش خود را فرو مي‌كند پرواز نمي‌كند.

خدا رحمت كند استاد ما مرحوم حاج ملا آقاجان، يك روز از ايشان پرسيدند: اسم اعظم چيست؟ ما آن‌وقت مثل شماها فكر مي‌كرديم اسم اعظم يك چيزي است كه ولو شيطان هم بخواند فوراً هر كاري بخواهد انجام مي‌شود. ايشان فرمود: كمالات روحي پيدا بكن، به خدا وصل بشو –اين‌ها تعبيرات من است- او فقط يك كلمه گفت: كمالات روحي پيدا بكن. من دارم مي‌گويم: به خدا وصل بشو، اين سيم اين چراغ دل خود را وصل به آن مركز نيروي سراسري بكن ببين چه مي‌شود. اگر تو به ذات مقدس پروردگار و به آن نيروي قوي وصل شدي همه كار انجام مي‌شود. مي‌گويد: «عَبدى أَطِعنى حَتّى أَجعَلَكَ مَثَلي»[8] بنده من اطاعت مرا بكن تا مثل من بشوي «لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‏» من وقتي به يك چيزي مي‌گويم باش هست، تو هم وقتي به يك چيزي مي‌گويي باش هست،‌ يعني تو مي‌شوي من و من مي‌شوم تو.

من چو مولا و مولا كيست؟ من

هر دو يك چيز هستيم، چون هر دو يك روحيم اندر دو بدن، در مورد ذات مقدس پروردگار درست مي‌شود. يكي مي‌شويم، بنده يعني با خدا يكي شدن.

«اللَّهُ أَكْبَرُ» يعني چه؟ يعني خدا بزرگتر از اين است كه وصف بشود. من وصف كنم؟ نه. پيغمبر اكرم وصف كند؟ حتي پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ»[9] چون محال است كه يك محدود نامحدود را صددرصد درك كند، و لذا بگوييد «اللَّهُ أَكْبَرُ». شما ببينيد در نماز چقدر «اللَّهُ أَكْبَرُ» هست. از امام سؤال كردند: «اللَّهُ أَكْبَرُ» خدا بزرگتر است، خدا از چه چيزي بزرگتر است؟ فرمود: «مِن أَن يُوصَف» يعني خدا بزرگتر از اين است كه وصف بشود. شما وصف خدا را هم نمي‌توانيد بكنيد. نه شما، پيغمبران هم نمي‌توانند بكنند «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ‏»[10] هر كس خدا را وصف كند خدا بالاتر از آن است، پاك‌تر از آن است، رفيع‌تر از آن است. البته يك لعل‌ای اين‌جا دارد كه اگر إن‌شاءالله به آن مقام رسيديد…، كه امام صادق (عليه الصلاة و السلام) مي‌فرمايد: «لَيْسَ الْعِلْمُ بِكَثْرَةِ التَّعَلُّمِ»[11] زياد ياد گرفتن علم انسان را زياد نمي‌كند، رفتي مدرسه درس خواندي،‌ بسيار هم موفق بودي…، من خود را عرض مي‌كنم، مثلاً سال‌ها در حوزه درس خوانديم، چه، چه، چه، ولي در واقع سواد نداريم.

يك وقتي من درِ صحن حضرت رضا (صلوات الله عليه) به يك پيرمرد برخوردم، خيلي از حركات و چهره او لذت بردم، گفتم: آقا شما اهل كجا هستي؟ گفت: من اگر اهل بودم اين‌قدر بد نبودم. گفتم: ببخشيد مال كجا هستيد؟ -فكر كردم شايد معناي اهل را نمي‌فهمد- گفت: من مال نيستم. گفتم: شما سواد داري؟ گفت: سال‌ها رياضت كشيدم كه سواد نداشته باشم. ديديم نه، حرف‌هاي او غير از حرف‌هاي معمولي است. گفت: سواد از سياهي مي‌آيد، سياهي دل. هر كلمه‌اي اگر براي خدا نباشد، چه من كه درس آخوندي مي‌خوانم، چه شما كه درس مهندسي مي‌خواني، چه او كه درس طب و پزشكي مي‌خواند،‌ اگر براي خدا و براي خدمت به خلق نباشد و براي دنيا باشد، دل انسان را سياه مي‌كند و انسان باسواد مي‌شود. سواد اصلاً يعني سياهي. شما برويد ترجمه كلمه سواد را در كتاب‌ها پيدا كنيد، سواد يعني سياهي، دل شما سياه مي‌شود. هيچ وقت يك مهندس، يك طبيب، يك مجتهد كه براي خدا درس نخوانده باشند، اين‌ها حاضر نيستند تزكيه نفس بكنند. غرور آن‌ها را مي‌گيرد. اينكه فرمود: «العلم هو الحجاب الأكبر»[12] يا «حجاب الاعظم» براي همين است، غرور او را مي‌گيرد، آقا من بيايم پيش آقاي نعمتي درس تزكيه نفس بگيرم. يعني چه؟ هم سن اين آقا از من كمتر است و هم درس او كمتر است و هم چهره من از او بهتر است. همه اين‌ها حجاب است. ببينيد حجاب‌ها، درس من بهتر است، هيكل من بهتر است، پول من بيشتر است، شخصيت و قدرت من بيشتر است، همه اين‌ها حجاب است، اين‌ها نمي‌گذارد شما جلو برويد، نداشته باشيد. خود من كسي هستم. تا تو كسي هستي، تا تو عالم هستي، تا تو باسواد هستي، تا تو قدرتمند هستي، تا تو داراي پُست و مقامي هستي، تا تو داراي اين صفات هستي، مثل سد اسكندر «آتُوني‏ زُبَرَ الْحَديدِ»[13] آن خلاصه آهن را آوردند جلوي تو كشيدند، نمي‌تواني قدم از قدم برداري. اين‌ها را بريز.

علم رسمی سر به سر قیل است و قال                     نه از او کیفیتی حاصل، نه حال

اين‌ها را بريز. خضر چرا اينقدر اهميت پيدا كرد كه استاد حضرت موسي پيغمبر اولوالعزم شد؟ چرا؟ هيچ فكر كرديد؟ براي اينكه خداوند متعال درباره خضر مي‌فرمايد: «آتَيْناهُ … مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»[14]. مي‌گويد: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» آن دو تا –موسي و همراه او- «وَجَدا» يافتند، فهميدند كه بنده‌اي از بندگان ما آن‌جا است.

بندگي كن تا كه سلطانت كنند

بندگي كن تا تو را آقا كنند، بندگي كن تا تو را عزيز كنند «وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ»[15] بندگي كن. «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ … مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». بنده نزد يكي از شخصيت‌هاي محترم تهران رفتم،‌ ايشان مي‌خواست خود را به من معرفي بكند – حق هم داشت- قبل از اينكه من بيايم افتخارات خود را به ديوار زده بود. مدرك دكتراي خود، تشويق‌هايي كه كرده بودند، چيزهايي كه براي او نوشته بودند، آن‌ها را به ديوار زده بود و خيلي هم اصرار داشت كه من را كم‌كم آن طرف بفرستد. من هم فهميدم و رفتم. گفتم: عجب شما از طرف فلان دانشگاه آلمان، از طرف فلان دانشگاه لندن، از طرف دانشگاه آمريكايي، از طرف فلان رئيس، فلان شخصيت، فلان چه، تشويق‌نامه داريد، يك علمي از همه جا به شما سرازير شده است. شما باشيد ببينيد ده تا تابلو به ديوار زدند هر كدام از يك دانشگاهي تشويق‌هايي سطح بالا نوشتند و امضاء كردند و به اين آقا دادند و عكس او را هم گوشه آن‌ها زدند، شما براي او احترام قائل نيستيد؟ اما اگر «آتَيْناهُ … مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» بود، آن ارزش دارد. آن‌قدر عظمت پيدا مي‌كند كه حضرت موسي درخواست مي‌كند كه آقا من قول مي‌دهم كه با تو صبر كنم «إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً»[16] تو نمي‌تواني با من صبر كني، نه. «سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً»[17] إن‌شاءالله خواهي ديد كه من صبر مي‌كنم، خيلي خوب بيا برويم. «فَانْطَلَقا»[18] آن‌ها راه افتادند. ديديد كه ما هم بايد صبر كنيم، چون هر كس داراي يك ظرفي است. ظرف حضرت موسي پُر شد. من نمي‌خواهم…، چون پاي حضرت موسي در ميان است وإلّا يك مطلبي را به شما مي‌گفتم، مي‌ترسم يك وقتي در ذهن شما خدايي نكرده نسبت به حضرت موسي نظر شما پايين بيايد وإلّا مي‌گفتم. آن اين است –حالا مي‌گويم ولي بدانيد عظمت حضرت موسي سر جاي خود است- يك چيز حضرت موسي را از خضر جدا كرد و آن همين بود كه ايشان رئيس شريعت بود. خداي تعالي شريعت را به دست او داده بود -مثل يك مرجع تقليدي كه تمام احكام شيعه را او صادر مي‌كند- حضرت خضري هم در دست و بال اين جريان آمده است. حكم انسان كشتن حرام است، چرا كشتيد؟ كشتي سوراخ كردن، آقا چرا كرديد؟ آن هم به اين تندي نگفت، گفت: «أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً»[19] به عنوان سؤال است. آيا يك جواني كه كسي را نكشته بود كشتيد؟ «بِغَيْرِ نَفْسٍ» آيا مي‌خواهي…، همه اين آيا دارد، استاد است، ادب در محضر استاد خود را حفظ مي‌كند، ولي دایره ضیق شده، دنيا براي او تنگ شده است. مي‌خواهد بفهمد كه چرا اين‌طور شد. اگر شما با يك مجتهد يك و اعلم روزگار راه برويد، او از جيب خود يك چاقو دربياورد و در شكم يك جواني كه كنار خيابان ايستاده است و حواس او پرت است بزند و اين بيفتد بميرد و او بگويد فرار كنيم. شما چه كار مي‌كنيد؟ مي‌گوييد: او را رها كن، او ديوانه است. هر چه هم كه شرط كرده باشد، شرط كرده باشد. رفته باشد در يك گوشي كشتي نشسته باشد يك چاقو را درآورده باشد و مدام دارد كشتي را سوراخ مي‌كند. كشتي‌هاي سابق هم موتور و تشكيلات را نداشت، آب يك دفعه داخل كشتي مي‌زند، سنگيني بار و مردمي هم كه داخل كشتي بودند فشار مي‌آورد و كشتي پايين مي‌رود، وسط دريا، چه كار مي‌كنيد؟ حداقل او را لعن مي‌كنيد، چه كار مي‌كنيد؟ مگر بچه هستي با اين چوب كشتي مردم بازي مي‌كنيد؟ خيلي باادب گفت: مي‌خواهي اين کشتی را سوراخ کنی تا اهلش غرق شوند؟…  خضر گفت: نگفتم تو حق نداري با من حرف بزني؟ «إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً» ببخشيد، فراموش كردم. واقعاً هم فراموش كرده بود. حالا بعد از همه فرارها -يك نفر را كشتند فرار كردند، كشتي را سوراخ كردند و فرار كردند- با اين همه مسائل، خسته و گرسنه و تشنه آمدند  در يك دِهي، از اهل دِه درخواست كردند يك چيزي به اين‌ها بدهند بخورند، گرسنه بودند، آن موقع كه رستوران و قهوه‌خانه نبود، مردم هم هيچ چيز ندادند، عجيب مردمان بد و خصيصي بودند. بيرون آمدند، يك ديواري كج شده است و دارد مي‌افتاد. حضرت خضر گفت: من بنا مي‌شوم و تو كارگر شو، تا اين ديوار را درست كنيم. ديگر حوصله حضرت موسي را سر آورد. تو خيال كردي مي‌تواني از اين‌ها مزدي بگيري و بروي نان بخري و بخوري، اين مردم. گفت: «هذا فِراقُ بَيْني‏ وَ بَيْنِكَ»[20] اين‌جا ديگر از هم جدا ‌شويم، ديگر تو نمي‌تواني براي من صبر بكني. ببينيد اين امتحان…، شما فكر مي‌كنيد خدا قصه براي ما مي‌گويد كه…، چون سابق، آن وقت‌هايي كه برق نبود، شب‌هاي بلند زمستان مثل اين شب‌ها، سرشب خانه مي‌آمدند و معازه‌ها را مي‌بستند، برق نبود. خانه مي‌آمدند نهايت نماز مغرب و عشا را كه مي‌خواندند، شام خود را كه مي‌خوردند، چقدر طول مي‌كشيد؟ يك ساعت. تازه ساعت شش مي‌شد، بايد تا ساعت پنج صبح مي‌خوابيدند. چند ساعت مي‌شود؟ يازده ساعت. نمي‌شود خوابيد، چه كار كنند؟ يك كرسي بود، من و آقاي…. -مي‌ترسم بعضي‌ها بگويند ما را پير معرفي كرده است. ما به ياد داريم، اگر بعضي از شما به ياد نداريد، ما به ياد داريم- يك چراغ لمپايي هم روي آن، بزرگتر خانه…، اين را بدانيد بچه‌ها دور چراغ جمع مي‌شدند، يعني آن‌وقت‌ها اين‌طور بود كه برق همه جا نبود،‌ يك چراغ لمپا كه دور كرسي بود هم سرما ما را جمع مي‌كرد دور كرسي و هم چراغ، همه مي‌نشستند، نمي‌شد به همديگر نگاه كنند. آن بزرگتر اگر انسان عاقلي بود يك قصه‌هايي براي اين‌ها مي‌گفت…، خدا رحمت كند -من به ياد دارم- پدر من اكثر قصه‌هاي قرآن را حفظ كرده بود و براي ما قصه قرآني مي‌گفت. اين قصه‌هاي رستم و افراسياب و ديو سفيد مازندران و اين مسائلي كه در كتاب شاهنامه فردوسي است و قصه‌هايي كه در كتاب مثنوي ملّاي رومي هست و جامع التمثيل، جامع التمثيل را ديديد؟ قصه‌هايي از حيوانات است، يا مرحوم شيخ بهايي از همه بالاتر يك كتاب به نام موش و گربه نوشت. موش شده بود صوفي و گربه هم شده بود مسلمان، يا برعكس –الآن به ياد ندارم- يكي از آن‌ها مسلمان و يكي از آن‌ها صوفي بود. اين موش و گربه بحث‌هاي علمي عجيبي با هم مي‌كنند. يا مثلاً موش و گربه عبيد زاكاني كه معروف است، اشعار آن را شب جمعه نخوانم، به ياد دارم بعضي از آنها را آن‌وقت‌ها حفظ كرده بوديم، به هر حال اين‌ها را مي‌خواندند و يك ساعاتي را مي‌گذراندند. نه سينما بود، نه تلويزيون بود، نه ديد و بازديد، شب‌ نمي‌شد اين‌طرف و آن طرف رفت سگ‌ها در كوچه و بازار بودند، اصلاً مجبور بودند دور كرسي و دور لمپا -تهراني‌ها نمي‌دانند لمپا چيست، ولي مشهدي‌ها مي‌فهمند لما چيست- دور اين چراغ نفتي بنشينند، كار آن‌ها هم اين بود و اين قصه‌ها گفته مي‌شد.

اين را شما بدانيد قصه‌هاي قرآن اين‌طوري نيست كه يك عده آن‌ها را جعل كرده باشند. شما بچه سه ساله را خوابانديد يا نه؟ فرض كنيد اسم اين بچه سه ساله حسين است، مي‌گويد: يك حسيني بود، همه كارهاي آن بچه را براي خود او قصه مي‌گويد، او هم مي‌خوابد، از اين‌جا شروع مي‌شد تا قصه‌هاي حسين كرد و قصه‌هاي رستم و افراسياب و آن‌جاها، اين‌طوري مي‌شد. قصه‌هاي قرآن…، اين را خدا در قرآن مي‌فرمايد: «ما كانَ حَديثاً يُفْتَرى‏»[i] قصه سرگرم‌كننده نيست «لَقَدْ كانَ في‏ قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ» همه اين‌ها براي آن است كه شماها عبرت بگيريد و عبرت بگيريد اگر صاحب مغز هستيد. «أُولِي الْأَلْبابِ» يعني صاحبان مغز، صاحبان فكر، اين‌طوري است، و اين قصه از همان قصه‌ها است. قصه دلي نيست، نمي‌دانيم ذات مقدس پروردگار چه گفت، براي اينكه لااقل در مقابل معصوم ما اين‌طور تسليم باشيم. لااقل در مقابل معصوم، در مقابل آن كسي كه خدا به عصمت او گواهي داده است، در مقابل آن كسي كه خدا به او معصومیت داده است شما بايد چنين حالي داشته باشيد. من اين را براي آن مي‌گويم كه اگر يك روزي -حالا كار است ديگر- امام عصر (ارواحنا فداء) در جوار ما ظاهر شدند يك مقدار آماده باشيم. روايت دارد حضرت ولي‌ عصر در روزي كه ظهور مي‌كنند به دوستان نزديك خود يك مطلبي را مي‌گويند كه اين‌ها تو مي‌خورند، يعني با آن مقياس‌هايي كه دارند تطبيق نمي‌كند. مي‌روند تمام عالم را مي‌گردند إلّا يك عده خاص، إن‌شاءالله شما جزو آن عده خاص باشيد. اين‌ها مي‌روند عالم را به يك چشم برهم زدند مي‌گردند، آنقدر طي‌الارض دارند، مي‌بينند امام زمان غير از همين حضرت كسي ديگر نيست، بعد برمي‌گردند و قبول مي‌كنند. انسان بايد چنين آمادگي داشته باشد. بنده باشد، اگر عصمت امام عصر (ارواحنا الفداء) از جانب پروردگار تأييد شده است و گفته شد كه ايشان معصوم است، معصوم يعني چه؟ يعني هر چه بگويد، تو فلسفه آن را بداني و نداني، بايد بگويي چشم، كار سخت.

اينكه بعضي را مثال مي‌زنم كه اگر گفت: زن خود را بكش، بچه خود را بكش، بگو چشم، قرآن يك نمونه را در تاريخ از چنين چشم‌ گفتن‌هايي نقل مي‌كند، حضرت ابراهيم. پسر حضرت ابراهيم يك سر سوزن بدي نداشت، يك نقطه ضعف هم نداشت، اسماعيل است، پيغمبر خدا حضرت اسماعيل، معصوم است، گفت: بچه خود را فردا در منا ببر و بكش. گفت: چشم. به بچه هم كه گفت، گفت: چشم. بنده يعني اين، بنده يعني اينكه هر چه به انسان مي‌‌گويند بگويد چشم. خيلي عجيب است. گفت: چشم، چطوري گفت چشم؟ گفت: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ»[21]‏ اي پدر انجام بده آنچه را كه خدا به تو امر كرده است. نگفت خدا به تو امر كرده است. گفت: «إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» من در خواب ديدم كه مي‌خواهم تو را بكشم. چه شد اين‌طوري جواب داد؟ اين را دقت كرديد. اينكه حضرت اسماعيل گفت: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» هر چه خدا امر كند، چون مي‌دانست خواب معصوم، بيداري معصوم، خواب ديدن او، امر در خواب با امر در بيداري او فرقي نمي‌كند. «افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ» دست بچه را گرفته است و مي‌ببرد او را بكشد. اصلاً هم دل او تكان نمي‌خورد، لرزش پيدا نمي‌كند. چرا حضرت ابراهيم بهترين  پيغمبران بعد از رسول اكرم است؟ چرا بعد از پيغمبر اسلام پيغمبر بهتر و بالاتر و رفيع‌تر… كه حتي خداي باري تعالي به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً»[22] چرا؟ براي اينكه در صراط مستقيم بود. براي اينكه بنده بود. نتيجه صراط مستقيم بندگي است. درماشين‌هاي تحت تعليم رانندگي نشستيد، اكثر شما راننده هستيد. اين طرف يك نفر نشسته است، اوايل فرمان را هم از دست شما مي‌گيرد، تا فرمان را شما درست نچرخانيد يك دست او روي فرمان است، يك پاي او هم روي ترمز است و پاي ديگر او هم روي كلاژ است. گاز ندارد، ديگر گاز با خود تو است. با احتياط تو را مي‌برد، آنقدر تو را مي‌برد تا در صراط مستقيم قرار بگيري، دست فرمان تو خوب بشوي، اشتباهي به طرف راست يا چپ نپيچاني، اگر حواس تو پرت است باز هم درست راه بروي، همه علائم راهنمايي را هم بلدي بشوي، تو را امتحان مي‌كنند. علم اين مسائل در مراحل كمالات انسان است. استاد كنار تو نشسته است، استاد انبياء خداي تعالي است و به بك معنا علي بن ابي طالب و حضرت رسول اكرم است كه كنار دست تو نشسته است. استاد كل…، طبق روايات متعددي اولين نوري كه خداي تعالي خلق كرد، نور پيغمبر اكرم و علي بن ابي‌طالب است.

جبرئيل خدمت رسول اكرم نشسته بود، علي بن ابي‌طالب وارد شد، جبرئيل خود را باخت، خيلي خود را كوچك كرد. رسول اكرم گفت: چه شده است؟ عرض كرد: اين استاد من است، اگر اين نبود من از بين رفته بودم. وقتي خدا من را خلق كرد، به من گفت: «من أنت» گفتم: «أَنَا أَنَا أَنْتَ‏ أنتَ» من، من هستم و تو هم تو. حضرت امير آمد گفت: اين‌طور نگو، ادب داشته باش، محضر خدا را بفهم، با چه كسي داري صحبت مي‌كني. اين را به شما مي‌گويم، وقتي در نماز مي‌ايستيد حواس شما جمع باشد كه با چه كسي داريد صحبت مي‌كنيد؟ «أنتَ رَبُ الجَليل» تو پروردگار جليل و باجلالت، باعظمت، بزرگ، خالق كل هستي «وَ أَنَا عَبْدُكَ جَبْرَائِيلُ» گفت: اين را گفتم و خدا من را جبرائيل نگه داشت وإلّا از بين مي‌برد. بله،‌ انسان بايد ادب داشته باشد. استاد بايد كنار انسان باشد، استاد همه خاندان عصمت و طهارت (عليهم الصلاة و السلام) است. راه آن‌ها صراط مستقيم است و به يك معنا استاد حضرت ابراهيم علي بن ابي‌طالب (عليه الصلاة و السلام) بود‌، و به يك معنا هم خود ذات مقدس پروردگار بود. در صراط مستقيم بود، هيچ چيز او را تكان نمي‌دهد، خيلي عجيب است. من كنار يك نفر نشسته بودم، داشت رانندگي مي‌كرد، يك دفعه ديدم يك ترمزي كرد سر ما نزديك بود به جلو بخورد، گفتم: چه شد؟ گفت: خيال كردم يك انسان جلوي ماشين آمد. كسي هم نبود، شب هم نبود، نمي‌دانم شايد حواس او جاي ديگر بود. انبياء اين‌ مسائل را ندارند. حضرت ابراهيم نمي‌گويد اين كه گفته بچه را بكش شايد شيطان باشد، خيالات باشد، فكر باشد. نه، خدا است. چرا؟ به اين جهت كه «إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ»[23] اي شيطان تو بر بندگان من نمي‌تواني تسلط داشته باشي. «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ»[24] كسي كه ولايت شيطان را پذیرفته و می‌گوید من مريد تو هستم،‌ هر چه تو بگويي مي‌گويم چشم، اين از روز اول ولايت شيطان را قبول كرده است. ولايت يعني او را دوست داري. مي‌گويد: نه ما شيطان را دوست نداريم. اما -إن‌شاءالله شما انسان‌هاي خوبي هستيد، من به شما عرض نكنم- بيشتر حرف شيطان را گوش مي‌دهيم يا بيشتر حرف خدا را گوش مي‌دهيم؟ حرف شيطان را، هرچه مي‌گوييم براي چه اين كار كردي؟ دل من مي‌خواست، تو چه كاره هستي؟ مدام دل من مي‌خواست، دل من مي‌خواست، دل او هم هر چه شيطان مي‌خواهد، مي‌خواهد، اين‌طوري است. حضرت ابراهيم كه جان ما به قربان او، حضرت فرمود: هر يك از انبياء را كه مي‌خواهيد نام ببريد بگوييد: «عَلَى نَبِيِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلَامُ»[25] مثلاً مي‌گوييد حضرت موسي، بگوييد: «عَلَى نَبِيِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلَامُ» بار اول بر پيغمبر خود ما سلام، بعد بر آل او، بعد بر اين پيغمبر. حضرت ابراهيم را بگوييد «عَلَيْهِ السَّلَامُ» اول خود او را سلام كنيد، چرا؟ به جهت اينكه او شيعه علي بن ابي‌طالب است. شيعه علي در صراط مستقيم است، شيعه علي پاي خود را جاي پاي پيغمبر و علي بن ابي‌طالب مي‌گذارد.

وقتي شما تشييع جنازه مي‌كنيد، پشت سر جنازه حركت مي‌كنيد، اگر شما از اين خيابان برويد، جنازه از آن خيابان برود، شما تشييع جنازه كرديد؟ تشييع همان حركت پشت سر يك كسي است. اين را مي‌گويند تشييع، تشيع، شيعه و اين‌ها. شيعه علي است، چون شيعه علي است بگوييد «عَليه السَلام» نگوييد «عَلَى نَبِيِّنَا» اول پيغمبر را نگوييد و بعد ايشان را. كجا حضرت ابراهيم شيعه علي بن ابي‌طالب شد؟ در قرآن است «وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ‏* إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ‏»[26] وقتي كه با دل سالم…، بياييد دل‌هاي خود را سالم كنيم، قلب خود را سالم كنيم. قلب سالم بودن با عمل سالم بودن فرق مي‌كند؟ ما هرچه مي‌گوييم بعضي‌ها نمي‌فهمند، نمي‌خواهند بفهمند، براي اينكه اولوالالباب نيستند، صاحب مغز نيستند. مي‌‌گويند واجبات را انجام بده، مُحرمات را ترك كن، تو تزكيه نفس كردي. يك نفر آمد به من گفت: آقا چند سال است من تزكيه نفس مي‌كنم هيچ چيز نمي‌فهمم، هيچ چيز درك نكردم. گفتم: چه كار كردي تزكيه نفس كردي؟ -مي‌خواستم ببينم شايد يك راهي را بلد باشد كه ما بلد نيستيم- گفت: همه واجبات را انجام دادم، همه مُحرمات را هم ترك كردم. گفتم: اين تزكيه نفس نيست، اين تزكيه عمل است، عمل خود را پاك كردي، آفرين. «مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ»[27] اما اين همين‌جا در «مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ» مي‌ايستد، تمام مي‌شود. قلب خود را پاك كن «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ‏» وقتي كه آمد به درگاه پروردگار خود، حضرت ابراهيم رفته خود را تزكيه نفس كرده است، حضرت ابراهيم مرارت‌ها كشيده است، مبارزاتي كرده است. ما اگر بخواهيم با شرح حالات حضرت ابراهيم براي شما مراحل كمالات و تزكيه نفس را عرض كنم شما تعجب مي‌كنيد، عجب تطبيق كرده است. يك مدتي در زير نظر تمام اين كفار حالت استقامت عجيبي داشت. پدر او يا عموي او –ولي طبق روايات عموي او- آزر است، اين آقا بت‌تراش بود. حضرت ابراهيم بچه است، ولو در سن خردسالي است اما بايد در استقامت كار بكند. بچه است مي‌گويد: اين بت‌ها را ببريد سر بازار بفروشيد. ما بايد احترام كنيم، بت خدا است؟ به آن احترام كنم؟ اين‌ها را به نخ مي‌بست و در كوچه مي‌كشيد، مي‌گفت: بياييد اين خدايان بي‌غيرت خود را بخريد. اين‌ها نه قدرت دارند،‌ نه غيرت دارند، نه كاري مي‌توانند بكنند، بياييد از من بخريد. آمدند به آزر گفتند: اين بچه آبروي خداها را برده است، مدام متلك مي‌گفت، مدام صحبت مي‌كرد، يك روز هم كه شهر خلوت شد و همه رفتند، گفت: حالا روز من است. يك تبري برداشت و در بت‌خانه آورد، اكثر شما بت‌خانه نديديد ولي من ديدم، من يك بتخانه‌اي رفتم در بنارس ديدم، ۲۲ گنبد طلا روي اين بتخانه‌ها گذاشته بودند. ما يك گنبد طلا براي، بلا تشبيه، چيز كرديم، ‌بعضي وهابي‌ها مي‌گويند: اين طلاها را بدهيد به فقرا بخورند. من به يك وهابي گفتم: اگر اين روح مردم –روح ما، روح من و شما- به اندازه سر سوزني بشود و بنا باشد اين‌ها را روي هم بگذارند و گنبد درست كنند همه ما حاضر هستيم با روح خود چنين گنبدي بسازيم، اينقدر حضرت رضا (سلام الله) را دوست داريم. ما گرسنگي مي‌كشيم، از گرسنگي حاضر هستيم بميريم ولي گنبد حضرت رضا طلا باشد، واقعاً هم اين‌طور است. ۲۲ گنبد طلا در يك محل، زير هر گنبدي چندتا بت به شكل‌هاي مختلف وجود داشت. چنين جايي به دست شما بدهند، يك تبر هم به شما هم بدهند، كسي هم نباشد، حضرت ابراهيم رفت همه را شكست. ببينيد مقاومت، اظهار قدرت، استقامت، يك تنه در مقابل تمام مردم. آمد اين كار را كرد، آن‌ها كه اهلش هستند مي‌دانند يعني چه؟ من چه دارم مي‌گويم؟ اين كار را كرد و تبر را روي دوش بت بزرگ گذاشت. گفت: بگذار به گردن خود آن‌ها بيندازيم. بعد آمدند ديدند همه بت‌ها شكسته شده است. گفتند: يك پسري اين‌جاها بود كه شلوغ مي‌كرد، حضرت ابراهيم را آوردند. گفتند: اسم تو چيست؟ گفت: ابراهيم. تو اين شبيخون را به بتخانه زدي؟ گفت: از آن اربابي كه سالم است بپرسيد كه چه كسي آمده است و اين كار را كرده است؟ اگر حرف مي‌زند بپرسيد؟ كسي كه حرف نمي‌تواند بزند شما چه مي‌گوييد؟ از او بپرسيد. «بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ»[28] او كرده است. اگر كسي ديگري بود اول او حرف مي‌زد. فهميدند كه معلوم است چه كسي كرده است، مي‌دانند بت‌ آن‌ها اينقدر غيرت ندارد كه بقيه را بكشد و بزند و اين‌ها. او را محاكمه صحرايي و سخت محاكمه كردند. گفتند: ابراهيم را بسوزانيد «وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ»[29] خداهاي خود را ياري كنيد. به شما مي‌گويم «وَ انْصُرُوا اِمام زَمانَكُم» به خدا قسم آقايان امروز روزي است كه بايد امام زمان خود را ياري كنيد، او قلب عالم امكان است، ولي اين‌جا شيطان نمي‌گذارد ما او را ياري كنيم، اما آن‌ها خدايان خود را ياري كردند، رفتند هيزم آوردند، يك آتشي درست كردند كه از مقداري راه –حالا خصوصيات آن بماند- انسان نمي‌تواند جلو برود. چون اگر مي‌شد جلو رفت، خود آن‌ها مي‌رفتند حضرت ابراهيم را در آتش مي‌انداختند، نمي‌شد جلو رفت. آتش خيلي قوي است، خيلي قدرت دارد. چه كار كنيم كه او را وسط آتش بيندازيم؟ منجليق درست شد. شيطان آمد گفت: بياييد من به شما ياد مي‌دهم. شيطان گاهي مجسم مي‌شود، شما هميشه خيال مي‌كنيد ملائكه مجسم مي‌شوند، ارواح مجسم مي‌شوند، اما شيطان خيلي مجسم مي‌شود، بيشتر از ملائكه و ارواح، و زياد هم خدمت شما شيعيان علي بن ابي‌طالب مي‌آيد، خيلي مزاحم مي‌شود. يك وقت مي‌بينيد يك كسي شيطان شده است، شيطان گاهي در بدن افراد حلول مي‌كند و آن‌ها مظهر شيطان مي‌شوند و گاهي هم خود او مجسم مي‌شود. قيافه او فرقي با قيافه رفقا نمي‌كند، چون شما فكر مي‌كنيد چشم‌هاي شيطان سه گوش است و پاي او سُم دارد و از اين‌ حرف‌ها. نه، رفيق شما، يا مي‌آيد در بدن زن تو، يا زن‌ها بدانند مي‌آيد در بدن شوهر تو وارد مي‌شود، يك وقت اگر ديدي شوهر تو بي‌جهت عصباني شده است بدان شيطان در بدن او است. يك مقدار كنار برو، سر خود را يك جايي گرم كن تا بعد ببيني چه مي‌شود؟ يا ديدي زن تو خيلي نشسته تو را نگاه مي‌كند و حرف بد مي‌زند و ناراحتي ايجاد مي‌كند بدان شيطان در بدن او رفته است، چون اين آيه قرآن است كه از مجراي دَم شيطان وارد مي‌شود. شما ببينيد كجاي بدن شما هست كه خون نداشته باشد، هر جا خون هست شيطان هم در همان‌ جاها وارد مي‌شود، قلب انسان را تحت تسخير قرار مي‌دهد، خود انسان هم بعداً پشيمان مي‌شود اين كار من نبود، من چرا اين كار را كردم؟ چرا با زن خود اين‌طور دعوا كردم؟ چرا بچه‌ها را ناراحت كردم؟ چرا اين‌ها با ناراحتي خوابيدند؟ شام نخوردند، اين چه وضعي شد؟ يك دفعه هم مي‌‌گويي بر شيطان لعنت، تو هم درست مي‌گويي، اما خواهش مي‌كنم ديگر در بدن خود او را راه نده.

 حضرت ابراهيم چطور در آتش بيندازيم؟ شيطان در شكل يك پيرمدي آمد…، در جريان بعد از وفات پيغمبر در خلافت ابوبكر و عمر و عثمان دارد كه شيطان به صورت پيرمرد آمد و مردم را به اين كارها تشويق كرد. با محاسن سفيد، يك پيرمردي از دور دارد مي‌آيد، او هم حقه‌بازي‌ها را بلد است،‌ ديدند اشك از چشم او دارد مي‌آيد، عصا مي‌زند، مي‌گويد: مردم من به شما نصيحت مي‌كنم اين پيرمرد براي خلافت خيلي خوب است، دست خود را به من بده با اين مصافحه بكنم، آقا را جاي پيغمبر نشاند. وقتي هم آن يكي آمد گفت: آن هم خوب است. مردم هم كه اين چهره را داشتند..، نه چهره شما را گول بزند، نه اشك چشم شما را گول بزند. شما بايد تحت تأثير عمل، معنويت، قلب سليم قرار بگيريد.

شيطان آمد منجنيق را ياد داد، منجنيق همان جرثقيل خود ما است، منتها آن‌وقت‌ها اين مسائل نبود. در ريسمان و اين‌ها مي‌گذاشتند با يك چوبي، چيزي آن را پرتاب مي‌كردند. او را وسط آتش پرتاب كردند. بالا پرتاب شده است و دارد داخل آتش مي‌آيد. استقامت را ببينيد،‌ باور كنيد حضرت ابراهيم خود را نباخت. چون وقتي انسان خود را مي‌بازد نمي‌فهمد چه بگويد؟ حواس او پرت مي‌شود. خود را نباخت، آن هم كجا، آتشي بود كه در يك لحظه او را ذوب مي‌كند، نباخت، در آخر آيه در  مقام توحيد دارد صحبت مي‌كند. اين‌ها را خدا در قرآن مي‌گويد كه ما ياد بگيريم، خدا نمي‌خواهد قصه بگويد كه سر ما را گرم كند. خود را نباخت. چه كرد؟ جبرئيل آمده است: عزيزم مي‌خواهي تو را كمك كنم؟ جبرئيل مي‌توانست بگويد رهايش كن برود. مي‌خواهي؟ نه. براي اينكه اگر محبوب من بخواهد كه من در آتش بيفتم، مي‌افتم.

تو زخم زني به كه ديگري مرهم                تو زهر دهي به كه ديگري ترياك

 يكي وصل و يكي هجران پسندد                              يكي درد و يكي درمان پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران                          پسندم آنچه را جانان پسندد

نه، او كه مي‌تواند كاري بكند و اگر لازم باشد كاري مي‌كند من را مي‌بيند. ماشاءالله. شما مي‌توانيد چنين استقامتي را تمرين كنيد؟ آمد وارد آتش شد، خداي تعالي فرمود: «يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيمَ»[30] اي آتش سرد و سلامت باش. امام مي‌فرمايد: اگر نمي‌گفت سلامت، حضرت ابراهيم از سرما يخ مي‌زد «بَرْداً وَ سَلاماً» حضرت ابراهيم نشست، اطراف او آتش نيست، گل است. آتش كاري نمي‌كند، خدا مي‌داند آقايان من به چشم خود ديدم، با گفتن يا حسين شيعيان پاي خود را در آتش گذاشتند. به خون حسين قسم اگر به جاي آن‌ها كه در آتش بودند آهن مي‌گذاشتيد سرخ مي‌شد، و من فردا پاي آن‌ها را ديدم، موهاي پشت پاي آن‌ها هم نسوخته بود. اين‌ها براي ما مهم است. در سامرا مرحوم ملا آقاجان-خدا او را رحمت كند- يكي از اين سيدهاي سني –البته سيد نيستند، اين‌ها عمامه خود را برمي‌دارند مي‌گذارند سر همديگر، از آن‌ وقتي كه عمامه روي سر خود مي‌گذارند سيد مي‌شوند- يك سني به سيدي گفته بود: يا سيد،‌ گفته بود من سيد هستم. گفته بود اين سماور –از لوازم قهوه‌خانه- كه داشت غُلغُل مي‌جوشيد، دست خود را تا اين‌جا داخل سماور كرد، مدام مي‌پيچاند، قرمز هم نشده بود. گفت: تو راست مي‌گويي. اما اين‌ها دليل بر چيزي نيست. اين‌ها مدرك نباشد، اما آتش بر ابراهيم و شيعه علي بن ابي‌طالب حرام است. ما شيعه نيستيم كه ببينيم حرام هست يا نيست. حضرت ابراهيم پايين آمد، مردم دارند نگاه مي‌كنند، اصلاً به فكر اين نيستند كه او نسوخته است. آن‌وقت نگاه كردند كه او وسط نشسته است، راحت. ابراهيم جمّال مي‌آيد خدمت امام موسي بن جعفر (عليه الصلاة و السلام) حضرت موسي هم كنار يك خراساني‌ -هم‌شهري ما- نشستند، اين همشهري به حضرت موسي بن جعفر مي‌گويد: شما اين‌جا هستيد، در ايران و خراسان آنقدر شيعيان خوبي داريد. آنقدر شما را دوست دارند. اگر شما بياييد همه اطراف شما را مي‌گيرند و هارون‌الرشيد را اصلاً نگاه نمي‌كنند. در همين حين ابراهيم جمّال آمد، حضرت به او فرمود:‌ اين تنور – تنور هم دارد مي‌سوزد، شايد بعضي از شما تنور را نديده باشيد، اول هيزم در تنور مي‌ريزند، خوب مي‌سوزد، كه ديواره تنور سفيد مي‌شود- فرمودند: ابراهيم داخل تنور برو. اين هم گفت: چشم قربان. نگفت: چه كار كردم؟ حالا ما باشيم مي‌گوييم: مگر من چه كار كردم؟ براي چه من بروم؟ چه گناهي؟ چه تقصيري؟ گفت: چشم،‌ از خود مطمئن  است. داخل تنور رفت. حضرت فرمودند: ديگر چه خبر؟‌

 



[1]. بقره آيه 45.

[2]. ابراهيم، آيه 11.

[3]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏3، ص 447. 

[4]. قمر، آيه 1.

[5]. نحل، آيه 40.

[6]. طه، آيه 17.

[7]. همان، آيه 18.

[8]. بحار الأنوار، ج ‏102، ص 165.

[9]. همان، ج 68، ص 23.

[10]. صافات،‌ آيه 159.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏67، ص 140

[12]. تحف العقول / ترجمه جنتى، مقدمه، ص 2. 

[13]. كهف، آيه 96.

[14]. همان، آيه 65.

[15]. آل عمران، آيه 26.

[16]. كهف، آيه 67.

[17]. همان، آيه 69.

[18]. همان، آيه 71.

[19]. کهف، آيه 74.

[20]. همان، آيه 78.

[21]. صافات، آيه 102.

[22]. نساء، آيه 125.

[23]. حجر، آيه 42.

[24].  نحل، آيه 100.

[25]. الكافي، ج ‏1، ص 47.

[26]. صافات، آيات 83 و 84.

[27]. اعراف، آيه 29.

[28] . انبياء، آيه 63.

[29] . همان، آيه 68.

[30]. انبياء، آيه 69.

 



 

۱۱ رمضان ۱۴۱۵ قمری – ۲۱ بهمن ۱۳۷۳ شمسی – شرح دعای افتتاح

معرفت امام زمان )علیه السلام) ۱۱ رمضان ۱۴۱۵ قمری

 

 «بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله و الصلاة و السلام علي رسول‌الله و علي آله آلِ الله لا سيما علي بقية‌الله رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين»

شب جشن و ۲۲ بهمن شب موفقيت مردم شيعه و مسلمان براي سرنگوني طاغوت را به همه تبريك عرض مي‌كنم. اميدواريم خداي تعالي هر چه زودتر اين قيام مقدس را به قيام جهاني حضرت بقيةالله متصل بفرمايد. «اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّ أَمْرِكَ- الْقَائِمِ الْمُؤَمَّلِ وَ الْعَدْلِ الْمُنْتَظَرِ  و حُفَّهُ بِمَلَائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَيِّدْهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ»[1] جملاتي از دعاي افتتاح است، بعد از آنكه در اين دعا از پيغمبر اكرم تا حجة بن ‌الحسن (روحي فداه) در اين ماه پرعظمت درود و صلوات و تحيات را نثار مي‌كند، بعد مي‌فرمايد: «وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّ أَمْرِكَ» خدايا درود خود را بر وليّ امر خود…، وليّ به معناي صاحب اختيار، اگر كسی اختيار كسی را با محبت داشت وليّ مي‌شود. اگر انسان اختيار كسي را بدون محبت داشته باشد وليّ او نمي‌شود، مثلاً كارگري را آورديد و به او محبتي نداريد و مي‌خواهد كار شما را انجام بدهد، شما وليّ او نيستيد، اما فرزند شما را كه به او دستوري مي‌دهيد كه كاري را  انجام بدهد و اختيار او را داريد به خاطر محبتي كه به او داريد وليّ او هستيد. وليّ امر خدا، امر چيست؟ فرمان الهي، تمام قدرت پروردگار، تمام خلقت پروردگار، تمام اموري كه مربوط به عالم خلقت است، اين‌ها جملات خيلي ساده‌اي است كه در دعاها ما مي‌خوانيم متأسفانه به آن توجه نمي‌كنيم. ديشب گفتم: اين دعاها معارف ما را بالا مي‌برد، ما اگر فقط دعا بخوانيم و بفهميم، اعتقادات ما، معارف ما، حتي تمام افكار ما تنظيم مي‌شود. وليّ امر الهي، يعني صاحب اختيار كل، خداي تعالي اختيار مخلوق خود را دست امام عصر داده است. امام عصر اگر بخواهد طبق آنچه كه در احاديث و روايات و آيات و دعاها و اين‌ها هست، اگر بخواهد و اراده كند كه ماسوي‌الله از بين برود، مي‌تواند. چيزي كه اين كار را نمي‌كند بندگي او در مقابل خدا است. امام زمان اول بنده خدا بوده است، بعد وليّ امر خدا شده است. پيغمبر اكرم اول «عَبْدُهُ» بوده است، بعد رسول خدا شده است. راه رسيدن به همه خوبي‌ها اول بندگي است، حتي براي شما مثال زدم مكرر گفته‌ام، اكثر شماها مي‌دانيد، مگر كساني كه كمتر پاي عرايض من نشسته باشند، گفتم، مثال زدم، اگر يك سربازي، يك پليسي مطيع صددرصد -حتي در فكر خود- دولت باشد به او قدرت مي‌دهند. هفت‌تير را وقتي مي‌دهند به كمر خود ببندد كه يك گلوله بدون اذن دولت خارج نكند، بلكه وقتي او را در انبار مهمّات مملكت مي‌گذارند و او را محافظ آن‌جا قرار مي‌دهند كه بيشتر مورد اعتماد در بندگي و در اطاعت باشد. امام معصوم كه جان همه ما به قربان او، از اول خلقت تا به حال حتي يك چشم بر هم زدن فكر گناه را نكرده است، فكر نافرماني را نكرده است. گاهي انسان هيچ گناه نمي‌كند اما فكر گناه را مي‌كند. مي‌گويند يكي از علماي بزرگ اهل معنا كه به جهتي الآن نمي‌خواهم اسم ايشان را ببرم، ايشان سوار الاغ بودند، در آن وقت‌ها كه مَركب بيشتر اسب و الاغ بود، يك دفعه پاي الاغ به زمين گير كرد و ايشان زمين خوردند، بعد خود ايشان فرموده بودند: يك فكر گناهي در مغز من آمد ولي زود آن را رد كردم، خدا من را اين‌گونه تنبيه كرد. فكر گناه… شما يكي را دوست داشته باشيد، خيلي هم او را دوست داشته باشيد، فكر اينكه او را يك دست كتك بزنيد در مغز شما مي‌آيد؟ أبدا. يك مهمان عزيزي داشته باشيد و در خانه شما آمده باشد، فكر اينكه مثلاً يك زهري به او بدهيد، او را اذيت كنيد، آيا در مغز شما مي‌آيد؟ نه. چرا؟ به خاطر اينكه نسبت به او معصوم هستيد. امام (عليه الصلاة و السلام) خدا را شناخته است، قبح بي‌ادبي‌ها را دانسته است، قبح گناه را متوجه هست، حتي فكر گناه. عمر امام زمان شما چند سال است؟ يك ميليارد، صد ميليارد، از روزي كه خدا روح مقدس او را خلق كرده است بي‌حساب بر عمر او گذشته است، يك لحظه حتي فكر گناه در مغز او نيامده است، جا دارد كه خداي تعالي او را در محافظت قدرت خود قرار بدهد و او را درِ انبار مهمّات خود حافظ قرار بدهد و او را وليّ امر خود قرار بدهد. خدايا حالا كه چنين مخلوقِ پرعظمتِ باعظمت داري «اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّ أَمْرِكَ الْقَائِمِ الْمُؤَمَّلِ» آن وليّ امري كه آماده است، آماده است براي اينكه عدل و داد را پياده كند «الْقَائِمِ الْمُؤَمَّلِ وَ الْعَدْلِ الْمُنْتَظَرِ» عدل منتظري است، عدل به اصطلاح مصدر است، در عبارات ادبيات عرب هست كه مي‌گويند: «زيدٌ عَدلٌ» بس كه يك شخصي عادل مي‌شود، اصلاً‌ مجسمه عدالت است. عدل است، امام عصر عدل منتظر است، عدلي است كه همه انتظار او را مي‌كشند ولي او قائم مؤمل است، يعني در هر حال آماده است. منتظر ايستاده است كه مردم درست بشوند، او بيايد بر اين‌ها امامت كند، حكومت كند،‌ مهرباني كند، آقايان بياييم امشب كه شب يازدهم ماه رمضان است، ده شب، ده روز بر ما گذشت، يك سوم ماه رمضان بر ما گذشته است، بياييم اين تصميم را از اين سفره احسان پروردگار بگيريم كه خود را درست كنيم، ديگر بس است گناه نكنيم، معصيت نكنيم، صفات رذيله را از خود دور كنيم، كينه مردم را در دل نداشته باشيم، يك انسان حسابي بشويم، مخصوصاً گناهان علني را نكنيم، كاري نكنيم كه امام زمان ما بگويد تو لياقت پشت سر من آمدن را نداري. او آماده است كه شماها اگر پشت سر او حركت كنيد…، خدا مي‌داند همين جمع با همه كميِ ما اگر تصميم جدي بگيريم كه پشت سر حضرت بقيةالله حركت كنيم كلي به ظهور حضرت كمك مي‌كند و ظهور امام زمان را نزديك مي‌كند. «وَ الْعَدْلِ الْمُنْتَظَرِ احْفُفْهُ بِمَلَائِكَتِكَ» خدايا دور او را به وسيله ملائكه خود پُر كن، ماها كه لياقت نداريم دور او جمع بشويم، ما كه ارزش آن را نداريم كه با او باشيم «مَتَى تَرَانَا وَ نَرَاكَ وَ قَدْ نَشَرْتَ لِوَاءَ النَّصْرِ تُرَى أَ تَرَانَا نَحُفُّ بِكَ»[2] آيا يك روزي مي‌شود كه ما دور تو «نَحُفُّ بِكَ» يعني دور تو جمع بشويم، ما دور تو باشيم، حالا كه نمي‌شود «احْفُفْهُ بِمَلَائِكَتِكَ» خدايا دور او را از ملائكه خود پُر كن «وَ أَيِّدْهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ» خدايا او را كمك كن با آن روحي كه همه انبياء از او بهره مي‌برند، آن صادر اول -به اصطلاح بعضی از فلاسفه- آن مخلوق اول، آن روح پاك، روح‌القدس يعني روح پاك، آن روح پاكي كه اول موجودي بوده است كه خدا او را خلق كرده است كه تمام انبياء را تأييد كرده است، خدايا امام زمان ما را هم تأييد كن به اين روح پاك كه همان روح ولايت و روح امامت و روح با عظمت اول خلقت است و در حقيقت روح پيغمبر اكرم است «يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ».

«اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ» حالا شما براي امام زمان خود دعا مي‌كنيد، خدا كند اين‌ شب‌ها كه اين دعاي شريف افتتاح را مي‌خوانيد با توجه باشد، با تحرك باشد، جدي باشد، بفهميم چه مي‌گوييم «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ» خدايا امام زمان ما را… الآن امام زمان (عليه الصلاة و السلام) نمي‌تواند همه مردم را به سوي قرآن دعوت كند، يك روزي بشود تمام مردم را به اين كتاب الهي دعوت كند «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ وَ الْقَائِمَ بِدِينِكَ‏» خدايا امام زمان ما را قيام بده و او قيام كند به قسط تو، به عدل و داد «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ وَ الْقَائِمَ بِدِينِكَ اسْتَخْلِفْهُ فِي الْأَرْضِ» خدايا او را در روي زمين خليفه كن، جايگزين خود قرار بده. ما خداي تعالي را نمي‌بينيم كه دستورات ذات مقدس پروردگار را عمل كنيم اما اگر خدا يك جانشين مشخصي در دنيا داشته باشد و تمام معارف و احكام و حقايق را در قلب او قرار داده باشد كه انسان هر وقت مي‌خواهد به او مراجعه بكند و حقايق را درك كند، اين خيلي اهميت دارد «اسْتَخْلِفْهُ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفْتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِ مَكِّنْ لَهُ دِينَهُ» خدايا به او امكان بده، همه براي او تمكين بشوند «دِينَهُ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ لَهُ» خدايا آن ديني كه تو راضي هستي براي او «أَبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أَمْناً» الآن امام زمان به آن معنايي كه ما فكر مي‌كنيم خوف ندارد حجة بن ‌الحسن (أرواحنا الفداء)، ولي صورت خوف را دارد، خوف دارد كه ظاهر بشود مردم او را نپذيرند و دين خدا جايگزين به اصطلاح اين همه بي‌ديني‌ها و شرك و بت‌پرستي‌ها و انحرافات نشود، نه اينكه خوف جان خود را داشته باشد، دين خدا پابرجا نشود، قسط و عدل و داد در دنيا جايگزين ظلم و جور و ستم نشود «أَبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أَمْناً يَعْبُدُكَ لَا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً» خدايا بندگي تو را بكند از هيچ كس پرهيز نكند، ديگر تقيّه نداشته باشد، نكند كه به خاطر… خيلي به ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) ظلم شد. از طرفي خداي تعالي به آن‌ها مي‌فرمود مراعات حال مردم را بكنيد و از طرفي قدرتمندان روزگار مراعات حال ائمه اطهار را نمي‌كردند. با كمال قدرت مي‌آمدند، از دو حال خارج نبود يا امام بايد قيام بكند و اين زمامدار خودسر را سرنگون بكند، بعد زير بار خود او كه نمي‌رفتند، يك جمعي كشته مي‌شد و يك طاغوت ديگر جاي او مي‌آمد. وقتي كه بني‌اميه را سرنگون كردند -ديگر لابد شنيديد- همه ادعاي خلافت داشتند، بني هاشم، بن‌العباس، اما امام (عليه الصلاة و السلام) ادعا نداشت به جهتي كه مي‌دانست اين كار انجام نمي‌شود، مردم آمادگي امامت او را ندارند. علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) آن خطبه مي‌فرمايد: بعد از فوت عثمان دور و بر من جمع شدند «حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ»[3] به طوري كه نزديك بود خيلي از چيزها را، خيلي از نيكي‌ها را پايمال كنند، دور من جمع شدند و از من خواستند من خليفه بشوم، وإلّا خلافت بر شما مردم –تعبير عجيبي است- به مقدار آب دماغ بُزي ارزش ندارد، خيلي عجيب است. چرا؟ به جهت اينكه يك عده مردم كه بهترين آن‌ها طلحه و زبير هستند، طلحه و زبير خيلي خوب بودند، اين‌ها جزء عشره مبشّره بودند، پيغمبر از اين‌ها تعريف كرده بود. اين‌ها خدمت علي بن ابيطالب آمدند، حضرت شمعي روشن كرده بود، چراغي روشن كرده بود و داشت حساب بيت‌المال را مي‌كرد، اين‌ها آمدند نشستند مي‌خواهند حرف‌هاي متفرقه بزنند، علي بن ابيطالب اين شمع را خاموش كرد، گفتند: آقا چرا شمع را خاموش کردید؟ فرمود: اين را من از بيت‌المال مردم روشن كرده بودم، چون براي مردم كار مي‌كردم ولي حالا ديگر ما و شما هستيم و مردمي در كار نيست، من حق ندارم از اين شمع استفاده كنم، اين‌ها به هم نگاه كردند گفتند: اين امام به درد ما نمي‌خورد. «بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ‏»[4] در يك قرائت هست انسان دوست دارد كه امام او فاجر باشد، او هم برقصد، اين‌ها هم برقصند. او هم بزند، اين‌ها هم بزنند. او هم بخورد، اين‌ها هم بخورند. او هم بدزد، اين‌ها هم بدزدند. او هم رشوه بگيرد، اين‌ها هم رشوه بگيرند، با هم باشند، نمي‌شود كه وصله ناهمسطح… نمي‌شود، لذا اين مردم به درد اين امام نمي‌خورد، معاويه به درد اين مردم مي‌خورد، لذا دسته‌دسته از علي بن ابيطالب دور مي‌شدند، حتي عقيل، عقيل برادر علي بن ابيطالب است، شخصيت‌هايي… نجاشي يكي از سلاطيني بود كه ظاهراً بازنشسته شده بود و آمده بود در مدينه زندگي مي‌كرد. روز ماه رمضان مشروب خورد و در خيابان‌ها آمد، البته مسلمان شده بود، علي بن ابيطالب او را گرفت، شلاق زد، چند تا به خاطر مشروب خوردن او، چند تا به خاطر اينكه هتك حرمت ماه رمضان را كرده است، اين هم از زير شلاق‌ها بلند شد و پيش معاويه رفت. معاويه گفت: علي بن ابيطالب بد كاري كرد، چون تو شخصيتي داشتي، شخصيت تو را رعايت نكرد. يك جمله خوبي گفت،‌ گفت: به خاطر اينكه تو به درد من مي‌خوري نه علي. تو هم مشروب مي‌خوري، من هم مشروب مي‌خورم. با هم مي‌توانيم زندگي كنيم، سر يك سفره مي‌نشينيم، اما يك كسي كه حاضر نيست…،‌ مي‌فرمايد: يك قطره شراب اگر در چاه آبي بيفتد از آب آن چاه گوسفندي بخورد من از گوشت آن گوسفند نمي‌خورم، او كجا و يزيد بن معاويه‌اي كه دائم‌الخمر است كجا، اين‌ها به هم مي‌خورند.

آن زن آمد پيش معاويه گفت: اراضي من، زمين‌هاي من را عُمال تو گرفتند، گفت: تو چه كسي هستي؟ گفت: من فلاني هستم. او را شناخت، گفت: حق آن‌ها بوده است. گفت: صلوات خدا بر علي بن ابيطالب باد. گفت: چطور؟ گفت: عين اين جريان را من داشتم، در مسجد كوفه آمدم، علي بن ابيطالب اذان را گفته بود، مي‌خواست اقامه بگويد، عُمّال شما به اراضي من تجاوز كردند، حضرت نماز را رها كرد و دست به دعا برداشت، اشك از ديدگان او ريخت،  تو مي‌داني من راضي به اين كار نيستم، برداشت همان‌جا نوشت كه اگر مسئله حقيقت دارد تحقيق كنيد، يك مأمور فرستاد تحقيق كنيد، اگر اين مسئله حقيقت دارد آن استاندارد را من با همين نامه عزل كردم، بايد بيايد، خيلي عجيب است.

در زمان علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) يك شخصي از طرف حضرت در قم وكيل بود به نام زكريا بن آدم، كه الآن قبر او در وسط شهر قم است، در همان شيخان، اين شيخاني كه در قم مي‌گويند يكي مرحوم صاحب قوانين است و يكي هم ايشان، دو تا گنبد كوچك هست، اين در زمان حضرت رضا (عليه الصلاة و السلام) بود، نامه‌اي به علي بن موسي الرضا نوشت كه مردم اين شهر خيلي ظالم شدند،‌ من ديدم پاهاي يك مرغي را گرفتند، آن را سرازير دارند مي‌برند، ممكن است در اين شهر خدا بلايي نازل كند و من هم بگيرد، من نمي‌خواهم بمانم. ببينيد يعني چه، ظلم تا اين حد كه پاهاي مرغي را گرفتند، زنده است، دارند سرازير مي‌برند. حضرت براي زكريا بن آدم نوشت كه تو آن‌جا باش كه اگر خدا بلايي بخواهد نازل كند به خاطر شما آن بلا را از مردم آن شهر رفع بكند. ببينيد اين‌ها چه كساني بودند، معاوية بن أبي‌سفيان كيست كه حجر بن عدي را آن‌طور مي‌كشد. ميثم تمار را آن‌طور از بين مي‌برد و ابداً توجهي به افرادي مثل عمار ياسر و اين‌ها ندارد، مردم معاويه را بهتر مي‌خواهند، علي را مي‌آيند مي‌كشند و معاويه را نگه مي‌دارند، بعد هم يزيد بن معاويه را قبول مي‌كنند، بعد هم وليد بن يزيد را قبول مي‌كنند، وليد بن يزيدي كه يك روز صبح سر نماز آمد، مست بود، نماز جماعت بخواند، گفت: امروز حال خوشي دارم من شش ركعت نماز مي‌خوانم، شش ركعت نماز خواند، مردم هم نماز صبح را پشت سر او شش ركعت خواندند، بعد هم خيلي سرحال بود رفت در يك حوضي از شراب، مي‌گفت: مي‌خواهم آن‌قدر بخورم تا معلوم بشود كه اين حوض كم شده است. چنين موجوداتي بودند، اين مردم‌ اين‌‌ها را مي‌خواهند. آقايان خود شما مي‌دانيد من انسان متعصبي در بعضي از مسائل نيستم، قدر همين مقدار از  اسلامي كه در شما آمده است بدانيد تا خدا آن را بيشتر كند، همين‌مقدار اين بي‌حجابي‌ها كه تا حدي حجابي به وجود آمده است، تا حدي خدمت شما عرض شود جلوي بعضي از گناهان گرفته شده است، اين را شكر كنيد، شكر كنيد تا خدا آن را زياد كند، غُر نزنيد «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديدٌ»[5] شما در دنيا بگرديد، دوستان من اخلاق من را مي‌دانند، من اهل به اصطلاح اين‌طور مسائل زياد نيستم، دنيا را بگرديد يك رئيس‌جمهوري كه نماز خود را بخواند نداريم، چه در ممالك اسلامي و چه در ممالك غير اسلامي، مثلاً يك فرمانده كل قوايي كه مقيد به قرآن و مسائل دين و احكام باشد، بلكه بشود از آن تقليد كرد نداريم، قدر اين نعمت را بدانيد، از دست ما در نرود. إن‌شاءالله ما مردم شيعه را خدا دوست دارد، مدام آن را زياد مي‌كند، زيادتر از اين إن‌شاءالله وجود مقدس امام زمان (عليه الصلاة و السلام) خواهد بود كه بيايد فرماندهي مارا به عهده بگيرد. «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ وَ الْقَائِمَ بِدِينِكَ اسْتَخْلِفْهُ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفْتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِ مَكِّنْ لَهُ دِينَهُ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ لَهُ أَبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أمناً یعبدک لا یشرک بک شیئا» «اللَّهُمَّ انْصُرْهُ وَ انْتَصِرْ» خدايا او را ياري كن، خدايا هر كس دَم از امام زمان مي زند او را هم ياري كن. هركس به خاطر امام زمان به اين مردم امام زماني خدمت مي‌كند او را ياري كن «اللَّهُمَّ انْصُرْهُ وَ انْتَصِرْ بِهِ انْصُرْهُ نَصْراً عَزِيزاً» خدايا او را ياري كن يك ياري خوبي، عزيزي «وَ افْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسِيراً» خدايا درها را به روي او باز كن. إن‌شاءالله درها به روي او… ما اگر يك مقدار خوب شديم، خداي تعالي همين مقدار نعمت را به ما داده است، يك قدري بهتر بشويم، همه ما خوب بشويم، تمام مردم دنيا رو به صلاح باشند، به فكر اصلاح باشند، خداي تعالي امام عصر (أرواحنا فداه) را مي‌رساند. همان حالتي كه قبل از انقلاب و دمادم انقلاب شما مردم ايران يراي نائب امام زمان داشتيد، اگر براي خودِ امام زمان داشته باشيد به خدا قسم يك روز مي‌شود… همان‌طوري كه مثل فردايي -خود من تهران بودم- همه رفتند استقبال، همه نائب امام زمان خود را آوردند، اگر همان حالت را پيدا بكنيد، شماها كه بلد هستيد، تجربه كرديد، همان حالت را پيدا بكنيد. اگر يك منبري روي منبر اسم امام را نمي‌برد، دعا نمي‌كرد، او را از منبر پايين مي‌كشيدند. هيچ وقت شده است كه چنين احساسي داشته باشيد كه اگر يك منبري اسم امام زمان را نبرد او را از منبر پايين بكشيد. من نمي‌گويم اين كار را بكنيد ولي نيستيد. تمام ايران مثل امشب و فردايي در پانزده سال و شانزده سال قبل، تمام ايران يكپارچه نام امام بود، همه منتظر بودند، شب ۲۲ بهمن و مثلاً‌ شب دوازدهم بهمن اصلاً مردم خواب نداشتند –من به ياد دارم، بعضي از جوان‌ها به ياد ندارند ولي من و كساني كه همسن من يا كمتر هم باشند به ياد دارند- خواب نداشتيم. به خدا قسم دو شبانه‌روز، سه شبانه‌روز، شما چنين حالتي داشته باشيد، چه اشكال داشت روز نيمه‌شعبان كه روز امام زمان است همه راه مي‌افتاديم يك راهپيمايي خوبِ باعظمت… ياحجة ‌بن ‌الحسن آقاجان بيا. همه مي‌گفتيم: ديو چو بيرون رود فرشته درآيد. به خدا ديوهايي در اين دنيا دارند زندگي مي‌كنند، در رأس هر يك از اين ممالك دنيا، ديوهايي زندگي مي‌كنند كه خون اسلام و مردم مسلمان را مي‌خواهند در شيشه كنند. خدا اين وسط شما را حفظ كرده است، اين مملكت را حفظ كرده است وإلّا يك گوسفند در مقابل صد گرگ، آن همه گرگ‌هاي خونخوار، مگر مي‌شود سالم بماند. بياييم همين حالت را پيدا كنيم، تحميلي هم نمي‌شود، همان عشق و علاقه‌اي كه شما به امام راحل داشتيد، مردم ايران به امام داشتند، اقلاً همان عشق و علاقه را بايد داشته باشيم. ما ديديم ديگر، خود امام (رضوان الله تعالي عليه) وقتي اسم امام زمان را مي‌برد، در سخنراني‌هاي ايشان هست، مي‌فرمود: روحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، جسم من كم است، روح من، روح من كم است، روح تمام جهانيان فداي خاك پاي امام زمان، هيچ وقت فكر اين را كرديد؟ آن وقت چنين فردي كه به اصطلاح اين‌طور به او اظهار ارادت مي‌شود به خود او اظهار محبت نكنيم ولي بتوانيم اظهار ارادت به نائب او بكنيم، اين خيلي عيب است. حالا كه شانزده سال، پانزده سال تمام گذشته است بياييم حالا ديگر به فكر خود آقا باشيم. بنشينيم به ياد خود آقا، امشب همه الله اكبر گفتند، ‌يك شب هم براي امام زمان الله اكبر بگوييد. شايد حضرت به اين مسائل توجه كند. خود او هم دست به دعا بردارد، دعاي او و دعاي ما با هم ضميمه بشود يك كاري انجام بشود. شما مردم شاكري هستيد، شما مردم كفران‌كننده‌اي نيستيد، صبر شما، تحمل شما، استقامت شما در اين ده، پانزده سالي كه گذشت درباره همين روش و راه و انقلابي كه داشتيد خيلي پرقيمت است، خدا شكور است، حالا اگر شما واقعاً شكر كرديد بايد خدا نعمت خود را افزون كند و امام زمان (عليه الصلاة و السلام) را برساند، چون ديديد ما هرچه كرديم، حتي داخل مملكت هنوز گوشه كنار مي‌بينيم در ادارات،  در خدمت شما عرض شود بعضي از جاهايي كه مسئولين هستند هنوز رشوه گرفته مي‌شود، هنوز بي‌عدالتي‌ها هست، هنوز كم‌كاري‌ها هست، اين‌ها هست، اما امام عصر (أرواحنا فداه) كه بيايد به كسي مهلت نمي‌دهد. «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ وَ الْقَائِمَ بِدِينِكَ اسْتَخْلِفْهُ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفْتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِ مَكِّنْ لَهُ دِينَهُ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ لَهُ أَبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أَمْنا يَعْبُدُكَ لَا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً» هيچ چيزي جلوي او را نمي‌گيرد، يك رشوه گرفت برو بيرون، تو به درد اين اداره نمي‌خوري. يك كوتاهي در خدمت به مردم كرد، مي‌زند و او را بيرون مي‌كند. يك قضاوت بي‌جا كرد فوراً يقه او را مي‌گيرد و بيرون مي‌اندازد. «لَا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً» اميدواريم امام عصر (أرواحنا فداه) همين امشب براي ما مردم دعا كند، همان چيزي را كه در چنين شبي در… خيلي فاصله شد، ما فكر مي‌كرديم زودتر از اين، اين انقلاب وصل به انقلات حضرت مهدي (عليه الصلاة و السلام) بشود، اين هم براي بي‌عرضگي خود ما مردم است، كم‌محبتي ما مردم است كه نتوانستيم درخواست خود را به كمال برسانيم، يعني به مجرّدي كه يك چيزي به ما دادند ديگر قانع شديم. ما تنها نيستيم، شما يك قدم در همين ممالك اسلامي بگذاريد، به خدا قسم آقايان همين سوريه كه انسان وقتي بخواهد سوريه برود به او مي‌گويند التماس دعا، چه التماس دعايي، زن‌هاي لخت، براي ديدن آن‌ها التماس دعا دارد، مشروبات الكي را كنار خيابان در مملكت اسلامي فروختن و انسان آن منظره را ببيند و نتواند نهي از منكر كند، التماس دعا دارد. در همه قهوه‌خانه‌ها دستگاه قمار وجود داشته باشد و مردم مشغول قماربازي كردن باشند، اين‌طور جاها التماس دعا دارد. من يك وقتي در سوريه اقامت داشتم، رفتم اقامت خود را پس دادم، فكر كردم هيچ جا در سوريه نيست كه گناه نشود، حتي در حرم حضرت زينب (سلام الله عليها)، يعني دائماً گناه مي‌شود. البته اخيراً آن‌جا را هم برداشتند زن و مرد را از هم جدا كردند، حالا فعلاً اين سفر من گناهي در خود حرم نديدم، ولي سابق نه. همه جا پر از گناه، همه جا پر از معصيت، انسان كجا برود؟ ما فرض كرديم حالا حتي عدل و داد را هم در اين مملكت خود برقرار كرديم، مگر فقط ما هستيم؟ مردم ديگر بني‌آدم نيستند؟ مگر به شما نگفتند

بنيآدم اعضاي يكديگرند                                         كه در آفرينش زيك گوهرند

چو عضوي به درد آورد روزگار                 دگر عضوها را نماند قرار

مگر آن‌ها عضو شما نيستند؟ در همين تركيه عالم جليلي كه دو شب قبل اين‌جا تشريف داشتند مي‌گفتند، تازه حالا همت كردند هفت، هشت تا مسجد در استانبولي كه اسلام آن را فتح كرد، ابو ايوب انصاري آن را فتح كرد، جايي بود كه اسلامبول بوده است، استانبول بيخود مي‌گويند، اسلامبول، يعني پر از اسلام بوده است. هزارتا مسجد داشت، در يك شهر هزار مسجد، آن‌وقت چنين شهري يك دانه زن باحجاب كه يك روسري به سر او باشد ندارد، از طرف دولت ممنوع است داشته باشد. ببينيد اين‌ها آيا ظلم نيست، عصر روزها، هر روز عصرها -من در تركيه بودم مردم آن- مردم آن، مگر همان پيرمردها و پيرزن‌هايي كه مي‌روند مسجد كه خيلي كم هستند، همه مست هستند. مشروب خوردند مست هستند. در قهوه‌خانه‌هاي بين راه، يك قهوه‌خانه كوچك آن دو سه دست به اصطلاح دستگاه قمار هست و تمام مشروبات الكي از همه نوع آن وجود دارد، همين تركيه، مذهب آن‌ها هم لايك است، يعني بي‌ديني، مذهب مردم است، قانوني كه آن‌جا حكومت مي‌كند و بدبختي اين است كه روز جمعه همه سر كسب و كار خود هستند، روز يكشنبه در مملكت اسلامي تعطيل رسمي است. ببينيد، شما برويد دنيا را يك قدمي بزنيد، مخصوصاً جوان‌ها از خارج اطلاع خيلي كم دارند، حالا آن ممالك غير اسلامي كه ديگر چه عرض كنم، و همه جا از نظر فقر و گراني بدتر از ايران است، واقعاً بدتر از ايران است. حالا بياييم شكر كنيم، بهتر مي‌شود، راه آن را خدا تعيين كرده است «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ» اگر شكر كرديد خدا نعمت خود را بر شما زياد مي‌كند. من اين‌ها را براي چه مي‌گويم؟ براي اينكه به شما عرض كنم نعمت را خدا به شما داده است، نعمت سلامتي، نعمت امنيت، آقا نعمت امنيت خيلي اهميت دارد. ما با يكي از دوستان در ايتاليا مي‌خواستيم منزل ايشان برويم، وقتي پشت درِ منزل ايشان رسيديم، در آپارتمان بود، جاي محفوظي بود، ديديم دو كليد درآورد، يك قفل آن بالا است و يك قفل اين پايين، بعد هم به من گفت: زود بياييد داخل. گفتم: چرا؟ گفت: يك دفعه مي‌بينيد يك دزدي خود را قبل از ما داخل مي‌اندازد، چنين ناامني بود. در اكثر ممالك دنيا، يعني ما شايد… حالا من اگر بگويم شايد مبالغه كرده باشم، نمي‌دانم چون تحقيق نكردم، ولي آن اندازه‌اي كه من اطلاع دارم امن‌تر از ايران هيچ كجا نيست، با اينكه شب ممكن است ماشين شما را دزد ببرد، ممكن است شب دزد بيايد و همه كفش‌هاي شما را بردارد و ببرد، اما در عين حال امن است، امنيت هست، ممكن است يك زن تنها از اين‌جا بلند شود تهران برود و هيچ كس به او اعتراضي نمي‌كند. اين را بياييد شكر كنيم، در همين دعاي افتتاح مدام مي‌گوييد «الْحَمْدُ اللَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا» الحمدلله، الحمدلله، ديديد مكرر خدا را شكر مي‌كنيد، شكر كنيد بر نعمت‌هاي پروردگار تا خدا آن را زياد كند، زيادتر از اين هم، كوچك آن اين است كه در رأس حكومت يك مرجع تقليد نشسته باشد، بزرگتر آن چيست؟ اين است كه امام معصوم نشسته باشد. پس بياييم شكر كنيم، خدا آن را كوچك‌تر كه نمي‌كند، بزرگتر مي‌كند و همان امام معصوم را به ما عنايت مي‌كند و امام زمان (عليه الصلاة و السلام) تشريف مي‌آورد. بياييم و امشب اين تصميم را به خاطر شب يازدهم ماه رمضان هست باشد، به خاطر شب ۲۲ بهمن هست باشد، به خاطر اينكه شب شنبه است و شب شنبه در فضيلت مانند شب جمعه است، به خاطر اين جهت است باشد، شما هر اسمي مي‌خواهيد روي آن بگذاريد، تصميم را هر وقت بگيريد خوب است، شكر كنيد. خدايا من از زبان همه مي‌گويم و شماها اگر واقعاً احساس مي‌كنيد خدا به شما نعمت داده است بگوييد «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ‏»[6] «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ»[7]

خدايا تو را شكر مي‌كنيم، شكراً لله، خدايا از تو ممنون هستيم، خدايا ما نمي‌توانيم تو را شكر كنيم به خاطر همين توفيق شكر، خود آن يك شكري مي‌خواهد، يك حمدي مي‌خواهد كه در زيارت‌ها، در دعاي بعد از زيارت علي بن موسي الرضا «كيف اشكرك و شكري منك نعمة أخري يقتضي شكري» خدايا چطور من تو را شكر كنم و حال اينكه همين شكر من يك نعمتي است كه خود آن ايجاب مي‌كند من يك شكري بكنم.

از دست و زبان كه برآيد                              كز عهده شكرش به درآيد

هر نفسي كه فرو مي‌رود مُمد حيات و چون بيرون آيد مفرح ذات، پس در هر نفسي دو شكر لازم                            

از دست و زبان كه برآيد                              كز عهده شكرش به درآيد

«اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ»[8] آل داود شكر كردند، همان‌طوري كه آن‌ها شكر كردند شما هم شكر كنيد، حضرت موسي (علي نبينا و آله و عليه السلام) اولين دفعه‌اي كه ظاهر شد بعد از… چون حضرت يوسف به مردم بني إسرائيل گفته بود: چهارصد سال ديگر شما بايد در فشار باشيد، بعد موسي‌اي ظهور مي‌كند و شما را نجات مي‌دهد. بعد از چهارصد سال اولين دفعه‌اي كه حضرتش ظاهر شد كه ظهور صغري حضرت موسي بود در بيابان بود، يك مهتاب شبي بود، عالِم بني اسرائيل مخفي بني‌ إسرائيل را دعوت كرده بود كه بياييد دور هم بنشينيد، خيلي بر آن‌ها سخت مي‌گذشت «يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‏ نِساءَهُمْ»[9] بچه پسر تا متولد مي‌شد جلوي چشم پدر و مادر او را مي‌كشتند كه موسي متولد نشود. دخترهاي آن‌ها را هم  نگه مي‌داشتند براي كلفتي و كنيزي و اين‌ها مي‌بردند، صريح قرآن است «وَ في‏ ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ‏»[10] در بيابان اين‌ها را جمع كردند، نشستند، گريه مي‌كنند در فراق موسي، اشك مي‌ريزند، هيچ وقت شده است كه شما برويد يك عده‌اي در يك بياباني بنشينيد، گريه بكنيد…، امام صادق در همين جا فرموده است: هر چه در بني إسرائيل واقع شده است، در امت پيغمبر هم واقع خواهد شد، يعني اگر شماها هم رفتيد در بيابان نشستيد، گريه كرديد، اشك ريختيد يك وقت مي‌بينيد از گوشه بيابان نور جمال امام زمان ظاهر شد، چرا گريه مي‌كنيد؟ يك دفعه ديدند حضرت موسي  آمد،‌ البته اين‌ها حضرت موسي را نمي‌شناختند، يك جواني كه نور از صورت او مي‌بارد، آثار بزرگي بر وجود مقدس او ظاهر است، آقا تو چه كسي هستي؟ عالِم آن‌ها پرسيد: تو چه كسي هستي؟ در مهتاب، شب بود،‌ گفت: من موسي هستم. مي‌شود شما هم بگوييد: آقا تو چه كسي هستي؟ بگويد: من امام زمان شما هستم.

من موسي هستم، يك خصوصياتي سؤال كردند، ديدند نه، خود او است. به پاي او افتادند، دست او را بوسيدند، قربان تو برويم، پس ما تا چه موقع بايد در اين فشار اندوه و ناراحتي باشيم؟ گفت: چهل سال ديگر شماها بايد در اين درد باشيد، من چهل سال ديگر ظاهر مي‌شوم. آقايان آن‌قدر علائم نشان مي‌دهد كه امام زمان ما به همين زودي‌ها ظهور مي‌كند كه آن‌هايي كه مي‌فهمند و خواندند و علائم ظهور را مطالعه كردند، مي‌گويند دير شده است، دير شده است، خيلي آماده باشيد، گفتند: چهل سال ديگر، اين‌ها نشستند، راه آن چيست كه زودتر بشود؟ حضرت موسي فرمود: دعا كنيد. در بيابان نشستند، ديگر هر شب مي‌رفتند، مي‌نشستند، اشك مي‌ريختند، گريه مي‌كردند، دعا مي‌كردند، حضرت موسي يك شب در اين دعاها آمد گفت: خدا ده سال تخفيف داده است، به اين‌ها بشارت داد. همه آن‌ها ريختند به سجده، شكر كردند، شكر كردند پروردگار را كه ده سال تخفيف داده است و سي سال شده است. حضرت موسي باز يك شب آمد گفت: ده سال ديگر هم تخفيف داده است، به خاطر شكر شما، باز دعا كردند ده سال ديگر هم تخفيف داده شد، در اين بين حضرت موسي رفت به نزد حضرت شعيب و تعلیم دید و آمد اینها را نجات داد. اين‌جا امام صادق مي‌فرمايد: همه اين مسائل نسبت به امام زمان شما هم هست. دعا كنيد، شكر كنيد، به خاطر همين خبري كه من امشب به شما مي‌دهم، من از نه ناحيه امام زمان و مثلاً از اين… نه، همين كه ما تحقيق كرديم ظهور خيلي نزديك است، به خاطر همين خبر شما اين‌ شب‌ها شكر كنيد، الحمدلله رب العالمين، خدايا تو را شكر مي‌كنيم، اي خداي عالمين، اي خداي جهانيان كه ما را در هزار سال قبل قرار ندادي، تمام ائمه روز نيمه شعبان اگر به ياد داشته باشيد از قول همه ائمه آرزوي ملاقات امام زمان را نقل كرديم، حتي سيدالشهداء و امام صادق اين جمله را داشتند كه اي كاش، اي كاش ما زمان او را درك مي‌كرديم تا خدمتگزار او باشيم، تمام مدت عمر خود، حالا ما در يك زماني واقع شديم كه اكثر يا همه علائم ظهور ظاهر شده است، پس بياييم شكر كنيم، خدايا تو را شكر مي‌كنيم كه ما را در اين زمان آورده‌اي. قضيه محمد بن عيسي بحريني را شنيديد، به خدا قسم آقايان ماها دنبال امام زمان نمي‌رويم، حالا كه اين مسئله و اين‌ حرف‌ها پيش آمد من عرض كنم بعضي مانع رفتن به طرف امام زمان مي‌شوند، ما نمي‌رويم.

يك حاكم ناصبي در بحرين بود، وزير ناصبيِ تندي عليه شيعه بود، يك روز يك اناري را پيش اين حاكم آورده بود، روي آن نوشته است: لاإله إلا الله، محمداً رسول‌الله، ابي‌بكر و عمر و عثمان و علي أوصياء رسول‌الله، خيلي خط طبيعي، روي انار، خيلي زيبا نوشته شده است. گفت: اين شيعه‌ها چه مي‌گويند؟ ديگر مدرك از اين بهتر كه اين‌ها خلفاي پيغمبر هستند، حاكم هم نگاه كرد، ديد راست مي‌گويد. بزرگان و علماي شيعه را خواست، گفت: شما در مقابل اين چه جوابي داريد؟ نگاه كردند جوابي نداشتند. گفت: سه روز به شما مهلت مي‌دهم، يا جواب اين را مي‌آوريد يا همه شما بايد سنّي بشويد يا همه شما را مي‌كشم. بسيار خوب، همه بيرون آمدند، علماي بحرين در آن وقت خيلي بزرگ بودند. بيرون آمدند گفتند: ما امام زمان داريم، ما بي‌صاحب نيستيم، ما كه يقين داريم كه دين ما حق است، پس مي‌رويم حل اين مسئله را از امام زمان خود مي‌پرسيم، چه كار كنيم. در بين همه آن‌ها گشتند سه نفر را پيدا كردند، شب اول اين برود، شب دوم آن برود، شب سوم محمد بن عيسي برود، تا بالأخره جواب بگيرند. شب اول رفت، تا صبح گريه كرد خبري نشد. شب دوم، نفر دوم رفت گريه كرد خبري نشد. شب سوم در بيابان آمده است تنها، مي‌گويد: آقا فردا صبح ما دست از ولايت خاندان عصمت و طهارت نمي‌كشيم اما اين ناصبي ملعون همه ما را از دَم شمشير مي‌گذراند، بيا به ما رحم كن، گريه مي‌كند، آخر‌هاي شب مي‌بيند يك آقايي تشريف آورد، چرا گريه مي‌كني؟ آقا شما كاري نداشته باش برو عقب كار خود. گفت: من امام زمان تو هستم. تو مگر من را صدا نمي‌زني؟ گفت: اگر امام زمان من باشي مي‌داني من چه مي‌خواهم. فرمود: بله. مي‌دانم چه مي‌خواهي، اين وزير ناصبيِ ملعون يك قالبي از گِل درست كرده است داخل آن معكوس اين مطالب را نوشته است، بسته به انار، وقتي انار هنوز كوچك بوده است، اين انار بزرگ شده است، داخل اين‌ها جا افتاده است و اين‌طوري شده است. حالا براي اينكه بتواني اين را اثبات كني فردا صبح به مردم مي‌گويي در خانه وزير من جواب اين مسئله را مي‌دهم و نگذار وزير زودتر از تو وارد منزل بشود. وارد مي‌شوي، در فلان طاقچه اين قالب گذاشته شده است، آن را برمي‌داري مي‌آوري به مردم نشان مي‌دهي و علامت اين انار هم اين است كه اگر انار بشكافي داخل آن دانه ندارد، همه آن دود است، اناري كه روي آن اسم اين‌ها نوشته شده باشد دانه نمي‌بندد. دست‌‌ آقا را بوسيد، پاي آقا را بوسيد، قربان‌صدقه آقا شد، تشكر رفت، بلند شد رفت. آمد گفت: مردم من جواب آن را آوردم اما در خانه وزير جواب آن را مي‌دهم، به هيچ كس هم نگفت. آمد و رفت و قالب را برداشت و وزير خيلي عجله كرد كه او زودتر برود ولي اين زودتر رفت. قالب را برداشت و آورد، كه امروز مردم بحرين كه شيعه هستند به بركت آن يك ملاقات است كه محمد بن عيسي بحريني با امام زمان (عليه الصلاة و السلام) كرد، و الآن هم قبر او مزار است براي مردم و قبر مقدس اين مرد را زيارت مي‌كنند. حالا ما هم اگر درِ خانه امام زمان برويم، در خانه هستيد بگوييد يا صاحب‌الزمان، در كوچه و بازار راه مي‌رويد بگوييد يا صاحب‌الزمان، من نمي‌دانم چطوري بگويم، چطوري شما را متوجه اين وجود مقدس بكنم، والله العظيم آقايان، نمي‌دانم چه كار كنم، چطوري بگويم كه آن اعتقاد را خود من منتقل به قلب همه شما بكنم، به جان خود او قسم، به ذات مقدس پروردگار قسم اگر تو دائماً با ياد امام زمان باشي، امام زمان تمام كارهاي تو را، تمام گرفتاري‌هاي تو را رفع مي‌كند، يك گرفتاري كوچك براي تو نمي‌گذارد. يا صاحب‌الزمان، اين جمعيت امشب به ياد تو اشك مي‌ريزند. «أَ بِرَضْوَى أَمْ غَيْرِهَا أَمْ ذِي طُوًى عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ لَا تُرَى»[11] امام زمان خود را كجا پيدا كنيم؟ ولي من معتقد هستم الآن تمام كلمات ما را شنيد، حتي از دل ما اطلاع پيدا كرد كه ما چه مي‌گوييم، چقدر به او متوجه هستيم. بدن مقدس او الآن كجا است، برويم دست او را ببوسيم، پاي او را ببوسيم، شايد كنار قبر أبي‌عبدالله‌الحسين باشد. همه با توجه…

 

 



[1]. المصباح للكفعمي، ص 581.     

[2]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 109.

[3] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 49.  

[4]. قيامت، آيه 5.

[5]. ابراهيم، آيه 7.

[6]. فاتحه، آيه 1.

[7]. اعراف، آيه 43.

[8]. سبأ، آيه 13.

[9]. قصص، آيه 4.

[10]. بقره، آيه 49.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 108.   

رمضان ۱۴۱۴ قمری – صبر و استقامت

صبر و استقامت رمضان ۱۴۱۴

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الأنبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً»[1]

اين آيه‌اي كه الآن خواندم آيه بسيار جالبي براي شما به نظر من رسيد،‌ چون آيات قرآن هر كدام، در هر كجا و درباره هر كس يك فايده و يك اثر خاصي دارد. اين آيه درباره صبر است، البته خطاب به پيغمبر اكرم است ولي منظور ما هستيم. «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ» انسان بايد در مقابل دستور پروردگار پرتحمل باشد، ضعيف نباشد، داراي تحمل و پرقدرت و قوي باشد. هرچه ظرفيت انسان بيشتر باشد، خداي تعالي بيشتر به او لطف دارد. علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) فرمود: اين دل‌هاي شما مثل ظرف است  بهترين آن، آن كسي است كه ظرفيت آن بيشتر باشد، پذيرش او بيشتر باشد، بيشتر مطالب را بگيرد. افرادي كه  ظرفيت ندارند، مطالب را درك نمي‌كنند، يك عده هستند كه اصلاً قبول نمي‌كنند، مثل ظرف كوچكي كه شما فرض كنيد در يك استكان آب بخواهيد ده ليتر آب وارد كنيد، اين قبول نمي‌كند، نمي‌پذيرد، يا فرض كنيد در يك جايي كه بسيار ظرفيت آن كم است با فشار يك چيزي را بخواهيد در آن قرار بدهيد، اين پس مي‌زند. شما بعضي از كلمات را، بعضي از احكام را، بعضي از دستورات را، اگر به بعضي بدهيد فكر نكنيد كه اين آقا خيلي متجدد است، خيلي در سطح بالا است، اين‌ حرف‌ها را قبول نمي‌كند، نه، ظرفيت اين كم است. بعضي‌ وقت‌ها ما اشتباه مي‌كنيم، يك آقاي دكتري فرض كنيد با كيف آمده است و ديگر اسلام را قبول ندارد، فقط تحقيقات پزشكي خود را مي‌پذيرد.

به ياد دارم يك وقتي يك كسالتي در بيني كسي واقع شد، من در حضور بيمار به طبيب گفتم: مستحب است كه انسان در موقع وضو گرفتن سه مرتبه آب در دهان خود مضمضه كند و سه مرتبه هم استنشاق كند، يعني تا يك حدي آب در دماغ خود بكند، دماغ او تميز مي‌شود، ببخشيد بيني او، دماغ به مغز مي‌گويند، بيني. اين آقاي طبيب مثل‌ همان ظرف كوچكي كه با فشار يك شيء بزرگي را انسان بخواهد جا بدهد، اين عكس‌العمل نشان داد، گفت: همين حرف‌هاي بي‌ربط است كه اين مرض‌ها را به وجود آورده است، و حال اينكه هيچ مربوط نبود، شايد اگر اين آقا شستشو مي‌كرد در او اين مرض به وجود نمي‌آمد ولي در عين حال، ببينيد اين را از باب مثال عرض كردم، نمي‌خواهم انتقاد به اين شخص بكنم، ببينيد اين عكس‌العمل براي نداشتن شخصيت است. بو علي سينا مي‌گويد: هر چه كه به گوش تو رسيد «من العجائب فذره في بقعة الإمكان»[2] زود عكس‌العمل نشان نده، در خزانه قلب خود نگه بدار، يك روزي ممكن است كه اين براي تو واضح بشود، يك روزي براي تو روشن بشود. در مقابل حكم پروردگار ظرفيت‌هاي ماها فرق مي‌كند. گاهي نمي‌فهميم، گاهي با آن عناد مي‌ورزيم، گاهي هم عكس‌العمل نشان مي‌دهيم. درباره احكام قرآن و آنچه در قرآن آمده است… الآن خيلي از مسائل هست…، اين‌ها را كه عرض مي‌كنم من اين شب‌ها دوست ندارم كه وقت شما را بي‌جهت بگذرانم، همه اين‌ها يك جايي به درد شما مي‌خورد. اين‌ها إن‌شاءالله جنبه تربیتی دارد، براي شما مفيد است، خوب گوش بدهيد. در قرآن خيلي از مطالب هست كه الآن ما ظرفيت آن را نداريم، من و شما و همين جمع، مثلاً فرض كنيد قضيه آصف بن برخيا خيلي بزرگتر از ظرف ما است، بزرگتر از عقل ما است، نمي‌توانيم بفهميم. قصه بقره و بني إسرائيل كه يك شخصي در بني‌إسرائيل كشته شده بود و نمي‌دانستند كه اين شخص را چه كسي كشته است، حضرت موسي از طرف خدا به آن‌ها فرمود: گاوي را بكشيد، دُم آن را به اين مُرده بزنيد، به اين كشته شده بزنيد، او زنده مي‌شود و مي‌گويد: قاتل من كيست، كه قضيه آن مفصل است. اين قضيه از چيزهايي است كه ما نمي‌فهميم، يعني ظرف دل ما هنوز نمي‌تواند اين را در خود جا بدهد، و امثال اين قضايا به خصوص در قرآن زياد است. اگر بخواهيم قضاياي غير قابل هضم قرآن را در يك كتاب بنويسيم، شايد يك كتاب بسيار قطوري بشود. پس مي‌بينيم كه خيلي از چيزها هست كه ما ظرفيت آن را نداريم، ولي اين ظرفيت را داريم كه بگوييم چون خدا گفته است درست است، اما ما نمي‌فهميم، اين مثل اين مي‌ماند كه درِ خانه شما براي شما مثلاً فرض كنيد صد خروار سيب‌زميني بياورند و شما جاي آن را نداريد ولي مي‌گوييد باشد، براي ما، من مي‌پذيرم اما الآن در خانه جاي آن را ندارم كه اين‌ها را جا بدهم. ما در مغز خود جاي آن را نداريم كه اين‌ها را جا بدهيم، اما مي‌پذيريم، اين‌ها را قبول داريم، تملك مي‌كنيم، اما بعضي‌ها هستند كه مي‌گويند: نه،‌ اين‌ها اصلاً درست نيست، زير بار نمي‌روند. عكس‌العمل دارند، نمي‌توانند تحمل كنند. كوشش كنيد كه اگر مي‌توانيد در مرحله اول قلب خود را، روح خود را آن‌چنان بسازيد كه إن‌شاءالله خواهيد ساخت و إن‌شاءالله با همين مراحل كمالات به آن‌جا خواهيد رسيد كه همه مطالب را بفهميد. اگر يك نمونه كوچك از قضيه آصف بن برخيا را خود شما داشته باشيد، بزرگ آن را هم از او مي‌پذيريد،‌ مي‌فهميد، مثلاً اگر شما يك طي‌الأرض داشته باشيد، يك سفر روحي داشته باشيد، مي‌توانيد بفهميد آصف بن برخيا چه كرده است و شما خانه‌اي بزرگي خواهيد داشت كه همه آن ده خروار را در خانه خود جا بدهيد. اگر شما يك سوره حمد را هفت مرتبه بالاي سر يك مريضِ محتضر خوانديد، با آن ايماني كه خدا به شما لطف كرده است، او بلند شد و نشست و خوب شد، شما مي‌توانيد بفهميد كه حضرت عيسي يا شاگردان حضرت عيسي چطور مُرده را زنده مي‌كردند. شما اگر به اراده الهي توجه كرديد و خدا را شناختيد و خود شما، چشم شما، گوش شما، دست شما، زبان شما، دل شما، همه آن‌ها جنبه خدايي پيدا كرد، شما مي‌توانيد بعد بفهميد كه چطور حضرت عيسي كه در قرآن آمده است، خلقت كرده است يا مثلاً حضرت ابراهيم چهار پرنده را گرفته است، در ميان هاونگ كوبيده است و چهار قسمت كرده است و هر قسمتي را در سر يك كوه گذاشته است و بعد اين‌ها را صدا زده است و اين‌ها با عجله «يَأْتينَكَ سَعْياً»[3] با عجله خود را به او رساندند يعني چه؟ اگر شما بنده خدا شديد و خود را وصل به خدا كرديد و از قدرت پروردگار استمداد كرديد، آن‌وقت مي‌فهميد كه همه كارها را يك انسان مي‌تواند بكند، متكياً به پروردگار. بنابراين اين ظرفيت را اول قبول كنيد، اول آنچه كه از ناحيه بزرگان مي‌رسد بپذيريد، ولو نمي‌فهميد، ولو روح شما جا ندارد كه در آن جا بدهيد، خانه شما هنوز كوچك است، نمي‌توانيد همه را در انبار بگذاريد ولي قبول كنيد، كم‌كم ظرف شما وسيع مي‌شود، خانه شما بزرگ مي‌شود و بعد هم إن‌شاءالله خواهيد فهميد «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ» اين جمله اول، كه اين مطالب معني اين جمله اول بود.

«وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً» اطاعت از اين‌ها نكن. اگر مي‌خواهيد ظرفيت شما إن‌شاءالله تكميل بشود مطيع غير نباشيد،‌ مطيع خدا باشيد. به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «وَ لا تُطِعْ» اي پيغمبر تو اطاعت نكن، اگر انسان اطاعت هر كسي را كرد و هر راهي را كه به او پيشنهاد كردند رفت و هر روز سر يك شاخه‌اي بود و هر روز يك مسلكي را انتخاب كرد دچار بدبختي مي‌شود، يعني هيچ وقت هيچ چيز نمي‌شود. «وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً» اطاعت نكن از مردم، در جلسات مختلف كه مي‌رويد و همه دارند غيبت مي‌‌كنند، تو غيبت نكن. تو آن‌جا ننشين، اين‌ها آثم هستند، اين‌ها معصيت‌كار هستند. در مجالس مختلف كه شما تشريف مي‌بريد، اين‌ها اهل افراط و تفريط هستند، با اين‌ها معاشرت نكن. شما معاشرت نكنيد، پيغمبر هم نبايد اطاعت آن‌ها را بكند. اگر يك وقتي، روزگاري شما رفتيد براي مثلاً خارج از ايران در ممالك كفار، آن‌جا تغيير وضع نده. اگر براي من ميسر بود اين‌هايي كه در مرحله استقامت هستند را يك سفر خارج مي‌فرستاديم تا ببينيم آيا آن‌جا استقامت دارند يا نه؟ آن‌جا تغيير حال مي‌دهند يا نمي‌دهند؟ بعضي‌ها را فرستاديم، يعني خود آن‌ها در همين مرحله رفتند. اگر در يك مملكت كفري رفتيد، ما الآن كسي را داريم، زني است كه در آمريكا زندگي مي‌كند، آن مراحل كمالات را گذرانده است و يك عده‌اي را تربيت كرده است. خود او هم هيچ تغيير رأي، تغيير فكر، تغيير در عمل نداده است. افراد كفار را شما براي خود مطاع قرار ندهيد،‌ دقت كرديد. افرادي هم هستند كه خدمت شما عرض شود كه شايد در حرم تحت تأثير معصيت‌كارها و كفار قرار بگيرند. يك انسان با استقامتِ بااستقلالِ قاطعِ معتمد به خدا و لا به غير، اين شخص هيچ وقت در هيچ چيز و در هيچ كجا تكان نمي‌خورد، نمي‌لرزد، يك پشه در هوا از هر طرف كه باد بيايد به آن طرف مي‌رود، به خدا قسم افراد كم‌استقامت اگر تنها به خاطر همين جمله اميرالمؤمنين داراي استقامت بشوند مي‌ارزد كه اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السلام) به آن‌ها مي‌گويد: «همج الرعاع» پشه داخل فضا. به نظر من بدترين كلامي است كه بر اين‌ها اطلاق شده است، كف روي آب، انسان بايد داراي شخصيت باشد.

يك وقتي در سال ۴۱، در آن سالي كه وضعيت روحانيت خيلي خراب شده بود و امام (رضوان الله عليه) را گرفته بودند، عده‌اي از علماي شهرستان‌ها را دستگير كرده بودند، به مناسبتي دوازدهم محرّم هم بود، پانزده خرداد بود و دوازدهم محرّم، منبرها به هم ريخته بود،‌ من هم در تهران منبر مي‌رفتم و مجبور شديم روز سيزده محرّم كه شانزده خرداد مي‌شود از تهران براي مشهد بيايم. من به قيافه‌هاي يك عده در قطار نگاه مي‌كردم مي‌ديدم اكثراً آشنا هستند، بعد كه تحقيق كردم ديدم همه روحاني هستند، كت و شلوار پوشيدند و دارند مي‌آيند -شايد هم حق با‌ آن‌ها بود- و تنها كسي كه در آن اوضاع با همين لباس…، شايد شماها باور نكنيد، من در جاهاي حساسي گفتند لباس خود را دربياور براي من سخت بود، با همين لباس در آن روز براي مشهد مي‌آمديم. بعضي‌ها مي‌گفتند: آقا تو نمي‌ترسي؟ گفتم: نه آقا، از چه چيزي بترسم. بالأخره اين عمامه ما كفن ما است و بايد با او باشيم، و خدا مي‌داند متجاوز از سيصد نفر را من معمّم كردم و به همه آن‌ها گفتم: اين عمامه در وقتي روي سر شما باشد كه سر شما هم باشد وإلّا اگر خواست عمامه برود سر شما هم با آن برود. نه اينكه فكر كنيد من براي عمامه مي‌گويم، اگر تصميم گرفتيد كت و شلواري باشيد، با كت و شلوار خود تا آخر عمر خود باشيد. اگر تصميم گرفتيد مؤمن باشيد تا آخر عمر خود مؤمن باشيد. اگر تصميم گرفتيد كه يك انسان خوبي باشيد هميشه باشيد. حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد: «شَيَّبَتْنِي سُورَةُ هُودٍ»[4] سوره هود من را پير كرد. چرا آقا؟ «لمكانت هذه الآيه»  براي اين آيه‌اي كه داخل آن هست. آن آيه چيست؟ «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ»[5] تو اي پيغمبر استقامت كن، هر كسي هم كه مرحله توبه را گذرانده است، با تو استقامت كند.

من ديدم يكي از مفسرين نوشته است چون استقامت كار مشكلي است، پيغمبر اكرم نمي‌توانست استقامت كند از اين نظر فرمود: من پير شدم. من در كتاب پاسخ ما، جواب او را دادم كه عين اين آيه «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ» در سوره شوري هم هست «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ»[6]، آن‌جا مي‌گويد: «وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ» پيرو هواها و خواسته‌هاي مردم نباش، خود تو استقامت كن. حكم استقامت روي سر خود پيغمبر اكرم آمده است، اما اين‌جا مي‌گويد: هم خود تو و هم آن‌ها. چيزي كه يك پيغمبر را، يك رهبر را، يك نفر كه مسئوليت يك عده‌اي را به عهده دارد، يك معلم، يك استاد، هر چيزي كه شما مي‌خواهيد اسم آن را بگذاريد، يك مديرِ يك اداره، يك مديرِ يك كارخانه، چيزي كه او را پير مي‌كند، اين ضعف و سستي كارمندان و كارگران و اين‌‌هايي را كه مي‌خواهد تحت برنامه‌ قرار بدهد هست. يكي دير مي‌آيد، يكي زود مي‌آيد، يكي نمي‌آيد، يكي به اندك چيزي عذر دارد، خيلي انسان را مي‌شكند. يك وقت هست نه، آقاي بهرامي بنده را دعوت كرده است اين‌جا منبر بروم، يك پولي هم مي‌خواهد به من بدهد بروم. با خود فكر مي‌كنم هر كسي مي‌خواهد بيايد، هر كسي مي‌خواهد نيايد، به من چه؟ من منبر خود را مي‌روم و بعد هم مي‌روم. اين‌جا انسان مسئول نيست، اما يك وقت هست نه، من مي‌خواهم تا آخر ماه رمضان، اگر خداي نكرده، خداي نكرده آقا ظهور نكردند شماها را لااقل در اين ماه رمضان به اندازه يك سال پيش ببرم و اگر حضرت ظهور كردند شما را تحويل بدهم، اين‌جا خيلي جوش مي‌خورم كه مي‌بينم چندتا نيامدند. خدا مي‌داند خيلي غصه مي‌خورم، خسته مي‌شوم كه مي‌بينيم بعضي‌ها… اين‌كه ديشب ديديد آن‌طور ناراحت شدم، سر خود را پايين انداختم، خجالت هم مي‌كشم كه در صورت شما دوستان با اين باصفايي، با اين باوفايي، با اين پرمحبتي نگاه بكنم و تند صحبت كنم ولي در عين حال مجبور هستم بگويم، وإلّا مي‌گفتم: شب‌هاي إحياء بياييد منزل ما و اين شب‌ها هم خود من مي‌رفتم استراحت مي‌كردم. شايد هم شما بيشتر من را دوست داشتيد، البته اكثر شما اين‌طور نيستيد ولي خدا مي‌داند احساس مسئوليت مي‌كنم. إن‌شاءالله دوستان جدي بگيريد، اميدواريم كه تمام شماها يك روزي مايه سرفرازي دين باشيد، سرفرازي امام زمان باشيد، جزء آن افرادي كه «صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ‏»[7] باشيد،‌ و لذا باز هم توصيه مي‌كنم كه اين آيه‌اي كه امشب در سوره هل أتي، سوره دهر، سوره أميرالمؤمنين، سوره‌اي كه بسيار پرعظمت و پراهميت است، تلاوت شد إن‌شاءالله گوش بدهيم.

«فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ» در مرحله اول يك شرح صدري داشته باشيد كه در راه امام زمان اگر به شما فحش دادند، اگر شما را اذيت كردند، شما را متهم كردند، به خاطر امام زمان تحمل كنيد و طوري نباشيد كه فكر بكنيد كه مثلاً حالا چرا ما بايد اين همه تحمل كنيم، مي‌ارزد. نابرده رنج گنج ميسر نمي‌شود، هر كه را طاووس بايد جور هندوستان كشد. گر صبر بود ز غوره حلوا سازي. اگر گفتيد چطور از غوره مي‌شود حلوا ساخت؟ صبر مي‌كنند غوره انگور مي‌شود، بعد انگور را مي‌جوشانند و آن را شيره مي‌كنند، بعد با شيره آن حلوا درست مي‌كنند. إن‌شاءالله، اگرچه الآن ما غوره هستيم، اگرچه الآن ما ترش هستيم، اخلاق ما خوب نيست اما إن‌شاءالله با صبر و تحمل همه ما انگور مي‌شويم، همه ما شيرين مي‌شويم، همه ما آن‌چنان شيرين مي‌شويم كه بشود بهترين حلواها را كه لايق محضر حجة بن الحسن (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) است بسازيم و در حضور ايشان قرار بگيريم.

حالا اين‌ها موعظه ما، حالا امشب ما موعظه را، مطلب را، قبل از مسئله گفتيم. مسائل را هم بگوييم براي شما كه عقب نمانيم. إن‌شاءالله اميدواريم اين مطالبي را كه گفتم از ياد نبريد و فراموش نكنيد. اگر من و شما بدانيم كه افرادي در اين راه چه رياضت‌هاي پرمشقتي را كشيدند، اين يكي دو ساعت شب اين‌جا آمدن و سروقت آمدن و به حرف‌ها گوش دادند و ياد گرفتن احكام و مسائل و معارف ديني اين‌ها خيلي كارهاي سهل و ساده و آساني است. يك وقتي به ياد دارم يكي از ماه‌هاي رمضان ما دو نفر بوديم، ظرفيت من بيشتر بود، يك استادي داشتيم به ما يك دستوري داده بود، از بين ما دو نفر او ديوانه شد، يك رفيقي داشتيم ديوانه شد، بس كه روزها روزه مي‌گرفت، روزهاي تابستان بود و بلند بود، اوايل تكليف ما بود، و شب‌ها هم تا صبح مشغول ذكر و عبادت و اين‌ها بوديم. آن ديوانه من نبودم، و آن رفيق ما در حدود پانزدهم، شانزدهم ديوانه شد. ما هم فهميديم اين استاد ما خيلي استاد نيست، او را رها كرديم. به هر حال خيلي كار بايد كرد، رياضت بايد كشيد و إن‌شاءالله شما با لطف حضرت وليعصر بهتر از آن برنامه‌ها پيش مي‌رويد، به شرط اينكه در همين مراحل آسان جدي باشيد. عرض كردم اگر به خدا قسم همين الآن اكثريت شما رأي بدهيد كه جلسه نباشد، من خوشحال…، يعني خستگي من رفع مي‌شود، حالا شايد خوشحال نشوم ولي خستگي من رفع مي‌شود وإلّا هيچ عذري… يكي از آقايان الآن آمد به من گفت: فلاني گفته است زن من مريض شده است، او را دكتر بردم و نمي‌توانم بيايم. آقا دكتر را يك وقت ديگر ببر، مي‌خواستي روز ببري، بيا اين‌جا دعا كن زن تو خوب مي‌شود و مي‌خواهم بگويم اين عذرها هيچ در اين مجلس پذيرفته نيست، خلاصه تا اين حد.

 

 



[1]. انسان، آيه 24.

[2]. الوافي، ج ‏25، ص 652. 

[3]. بقره، آيه 260.

[4]. هداية الأمة إلى أحكام الأئمة عليهم السلام، ج3، ص 68.

[5]. هود، آيه 112.

[6]. شوري، آيه 15.

[7]. صف، آيه 4. 

۱۲ رمضان ۱۴۱۵ قمری – عالم ذر و عالم ارواح

عالم ذر و عالم ارواح ۱۲ رمضان ۱۴۱۵ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلْهاكُمُ التَّكاثُر * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ * كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ»[1]

انسان در دنيا خواهي نخواهي بعد از آنكه از عالم ارواح كه عالم بسيار پاك و پاكيزه‌اي بوده است و خداي تعالي همه بشر را با پاكي خلق كرده است و تعليمات لازم را به او داده است و حتي حقايق قرآن را به انسان تعليم فرموده است. منظور من از حقايق قرآن يا از خود قرآن اين نيست كه در عالم ارواح به ما مثلاً حكايت حضرت يوسف و يا قصه حضرت آدم را تعليم داده باشند، منظور من حقايق قرآن است. يك كتاب مثلاً –اين را يك قدري توضيح بدهم تا براي دوستان روشن بشود، چون بعضي‌ها سؤالاتي در اين زمينه كرده بودند- گاهي انسان يك كتابي مي‌نويسد، يك فصل كه شايد ده صفحه باشد براي توضيح يك مطلب قصه نقل مي‌كند، حكايت نقل مي‌كند، آيه قرآن بيان مي‌كند، روايت نقل مي‌كند، اين براي اين است كه مثلاً بفهماند تقوا چيز خوبي است، يك كلمه است اما توضيحات در اطراف آن براي اين جهت است. اگر اين‌جا بگويند كه حقيقت اين ده صفحه يك كلمه است و آن اينكه تقوا براي انسان لازم است درست است. من هم كه مي‌گويم در عالم ارواح حقايق قرآن را به ما تعليم دادند، آنچه كه هدف بوده است از مثلاً قصه حضرت موسي، قصه حضرت يوسف، چون خداي تعالي در قرآن مَثَل‌هاي زيادي زده است براي اينكه حقيقت را به ما بفهماند. «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ»[2] اين قرآن هدايت است براي كساني كه باقوام‌تر، باثبات‌تر، قوي‌تر و محكم‌تر و بااستقامت بيشتري باشند، يا مثلاً در آيه ديگر مي‌فرمايد: ما در اين قرآن از هر مثلي براي شما مي‌زنيم تا هدايت بشويد. مثال‌هاي زيادي خدا در قرآن زده است، يا مي‌فرمايد: «لَقَدْ كانَ في‏ قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ»[3] در قصه‌هاي قرآن، قصه‌هاي انبياء، براي اعتبار و براي عبرت گرفتن و براي پند گرفتن صاحبان عقل است. آن‌هايي كه مغز دارند، لُب دارند، آن‌ها از اين مثال‌ها و از اين قصص عبرت مي‌گيرند. پس بنابراين اگر ما گفتيم در عالم ارواح همه حقايق قرآن به انسان تعليم داده شده است و در آن مكتب پرفيض خاندان عصمت و طهارت (عليهم الصلاة و السلام) همه چيز را به ما تعليم دادند، منظور اين نيست كه قصه حضرت يوسف را از اول تا به آخر آن گفته باشند يا قضيه بني‌إسرائيل و مثلاً گاو بني‌إسرائيل و اين‌ها را به ما ياد داده باشند، نه، آن لُب مطلب را، آن حقايق را در عالم ارواح به ما تعليم دادند و ما را ساختند، ما را پرمحتوا كردند و از همين جهت روح ما يك روح خدايي شد كه وقتي در بدن دميده مي‌شود خداي تعالي مي‌فرمايد: «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏»[4] از روح خود من، روح الهي، از آن در انسان دميدم. پس وقتي كه آن روح آمده است در اين بدن، در اثر بعضي از عوامل كه در بين بوده است، اين روح آلودگي پيدا كرده است، روح انسان آلوده شده است. مهمترين آلودگي كه در اين عالم، در عالم دنيا، چه در عالم ذر باشد و چه در عالم دنيا باشد، انسان به آن مبتلا مي‌شود محبت دنيا است، محبت به مال،‌ محبت به اولاد، محبت به قدرت، محبت به رياست، جاه‌طلبي و امثال اين‌ها، محبت‌هاي مختلف كه ارتباطي با محبت به خدا ندارد. انسان آلودگي پيدا مي‌كند، وابستگي پيدا مي‌كند، انسان در اثر محبت به مال، وابسته به مال مي‌شود. در اثر محبت به جاه و مقام، وابسته به جاه و مقام مي‌شود. مثلاً‌ انسان وقتي كه محبت دنيا را داشت و وابسته به دنيا شد ديگر مدام به فكر تكاثر است، يعني زياد كردن مال، چون مال را دوست دارد، دنيا را دوست دارد، مدام به فكر تكاثر است. اگر موفق شد كه در همان تكاثر الهاء مي‌كند، مبهوت مي‌شود و گيج مي‌شود و در همان حال مي‌ماند «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» تا وقتي كه انسان قبر را ببيند. بنابراين اين محبت را بايد كم كرد،‌ محبت به رياست، مي‌خواهم در همه مردم سر باشم، رئيس از رأس گرفته مي‌شود، مي‌خواهم سر باشم، همه اطاعت من را بكنند، همه فرمان‌بردار من باشند، من به منزله مغز باشم و بقيه به منزله اعضاء باشند، آن هم نه با جهت، گاهي رياست الهي است، خدا اين‌طور قرار داده است. گاهي پاشنه پاي انسان دوست دارد سر باشد، نمي‌شود. گاهي سر او سر شده است و فرمانده شده است، مثل اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) قلب عالم امكان. آن‌وقت‌ها فكر مي‌كردند كه قلب است كه فرمانده كل است و علوم در آن هست، اما حالا كه مي‌فهمند مغز است بايد بگوييم مغز عالم امكان،‌ حقيقت عالم امكان، فرمانده كل قواي الهي، اين علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) هست،‌ هرچه هم علي را نديده بگيرند باز او رأس است، رياست براي او است، اما اگر انسان لايق رياست نباشد، نه ارزش تقوايي دارد، نه ارزش علمي، بلكه مثل خلفاي خودساخته…، خلفاي صدر اسلام خودساخته بودند، خود آن‌ها خود را ساخته بودند، اين‌ها به هيچ وجه لياقت نداشتند ولي در عين حال مي‌خواستند كار مغز را بكنند و نمي‌توانستند از عهده بربيايند. نه تقواي آن را داشتند و نه علم آن را. اين‌جا روايات عجيبي دارد، كسي كه چنين فكري داشته باشد ولي اسباب بزرگي را فراهم نكرده باشد. انسان بزرگ نمي‌شود مگر آنكه اسباب بزرگي را فراهم كرده باشد. اسباب بزرگي را فراهم نكرده است و در عين حال مي‌خواهد بزرگ باشد، اين‌جا امام صادق (عليه الصلاة‌ و السلام) مي‌فرمايد: «مَلْعُونٌ مَنْ تَرَأَّسَ»[5] ملعون است كسي كه طلب رياست مي‌كند، طلب رأس بودن بكند. «مَلْعُونٌ مَنْ هَمَّ بِهَا» ملعون است كسي كه همت آن را داشته باشد. عرض كردم پاشنه پا هيچ ‌وقت مغز نمي‌شود،‌ حالا اين اگر مستقل بود، مي‌خواست خود را مغز معرفي كند اين ارزش ندارد، ملعون…، ملعون يعني دور از رحمت خدا است، هيچ وقت خداي تعالي به او كمك نمي‌كند. تو خود را مي‌شناسي كه مديريت يك تشكيلات را نداري، اين‌قدر زد و بند نكن كه مثلاً فرض كنيد استاندار يك استاني بشوي. مي‌داني مديريت نداري، مي‌داني كه نمي‌تواني از عهده يك شهر بربيايي، اين‌قدر فعاليت نكن كه مثلاً شهردار بشوي، و اگر براي اين فعاليت كرد، اگر لياقت نداشت و فعاليت كرد روايت مي‌گويد: «مَلْعُونٌ مَنْ هَمَّ بِهَا» حتي «مَلْعُونٌ» ملعون است كسي كه خود را وعده بدهد كه مثلاً فرض كنيد حالا ما مي‌رويم در بين مردم و يك مقداري مردم را نمك‌گير مي‌كنيم…، يكي از دوستان مي‌گفت: در فلان شهر يك آقايي آن‌جا آمد،‌ آشپزخانه‌اي برقرار كرد و مردم را ماه رمضان مرتب افطار مي‌داد و پولي خرج كرد و چندين ميليون تومان خرج كرد، ما خيلي تعجب كرديم كه اين چرا اين‌قدر محبت به ما پيدا كرده است، اين فرشته خوشبختي  كيست؟ مي‌گويد: موقع انتخابات شد ديديم كه اعلاميه صادر شد كه ما را انتخاب كنيد. حالا چطور آدمي است،‌ نه سواد دارد، نه لياقت دارد، بعد هم مردم او را انتخاب نكردند…، مردم اين زمان غير از مردم زمان‌هاي سابق هستند. يك وقتي در گناباد بوديم، به يكي از اين دهاتي‌هاي آن حدود گفتيم: تو چرا رفتي درويش شدي، اين‌طور سبيل و اين‌ها؟ گفت: مي‌داني چقدر درآمد دارد؟‌ گفتيم: نه. گفت: من هفته‌اي يك آبگوشت، ‌يك آبگوشت مي‌روم آن‌جا مي‌خورم. آن‌وقت او مي‌گفت: اين يك تومان قيمت دارد. در ماه مي‌شود چهار تومان، در سال مي‌شود مثلاً ۲۴ تومان، حساب كرده بود كه آبگوشت…، بعضي‌ها اين‌طوري هستند، آبگوشتي هستند. روز عاشورا براي كربلا، بعضي‌ها يك دانه خرما مي‌گرفتند مي‌آمدند. مردم زمان ما اين‌طور نيستند. آقا ايشان وكيل نشد و بعد معلوم شد بيچاره هرچه خانه، زندگي، حتي فرش خانه، همه را فروخته است و آمده در اين شهر خرج كرده است. اين مردم نمك‌نشناس هم اين را وكيل نكردند. «مَلْعُونٌ مَنْ هَمَّ بِهَا» كسي كه اين همت‌ها را بكند، خدا از رحمت خود او را دور مي‌كند. انساني كه مي‌خواهد وكيل يك جمعي بشود بايد لااقل بر آن‌ها يك افضليتي داشته باشد، ‌يك كمالاتي داشته باشد كه بر آن‌ها بتواند رأس باشد، رأس آن‌ها باشد. شما ببينيد سر نسبت به بدن چقدر فرق مي‌كند، تمام فرماندهي مربوط به سر است، چشم در سر است، گوش در سر است، شامّه در سر است، ذائقه در سر است، اگر آن رگ نخاع خدايي نكرده قطع بشود تمام بدن از كار مي‌افتد، زنده هست ولي فقط يك سر خود را مي‌تواند تكان بدهد، بقيه بدن را نمي‌تواند تكان بدهد، چون از تحت فرماندهي او خارج مي‌شود. رأس بايد اين لياقت را داشته باشد، اين مغزي كه مي‌خواهد مغز جامعه باشد،‌ مي‌خواهد در رأس جامعه قرار بگيرد، مي‌خواهد مرجع تقليد مردم بشود، مي‌خواهد رئيس يك اداره، فرمانده يك نيرو بشود،‌ اين شخص بايد لياقت آن را هم داشته باشد وإلّا خود تو كه مي‌داني لياقت آن را نداري چرا اين‌قدر فعاليت مي‌كني. من به همان شخص اتفاقاً -همان كسي كه الآن منظور من بود كه وكيل نشد- بعد گفتم، گفت: همين كه به من بگويند كانديد وكالت هم بوده است كافي است. بعضي‌ها اين‌طور هستند، بگويند كانديد وكالت بوده است براي اين‌ها كافي است. اين را من مي‌شناختم نه سواد داشت، نه علم داشت، نه واقعاً فكر داشت، هيچ، هيچ. اگر كسي محبت دنيا نداشته باشد از اين چيزها دور است، بلكه وقتي كه سر بود ناعلاج فرماندهي را به عهده مي‌گيرد، يعني مجبور است فرمانده بشود. درباره مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني كه قبل از مرحوم آيت الله بروجردي مرجع تقليد بودند،‌ ايشان تا چند روز قبل از مرجعيت خود حتي خانه نداشت، در مسجد كوفه زندگي مي‌كرد. علما هم زياد با او موافق نبودند، بلكه بعضيها مخالف بودند. يكي از علماي بزرگ كه من اواخر در قم ايشان را ديده بودم، ايشان مي‌گفت: من با اين آقا مخالف بودم –حالا نمي‌خواهم اسم ايشان را ببرم وإلّا فكر مي‌كنم در بعضي از كتاب‌ها حتي قضيه ايشان را نقل كردند و اسم ايشان را بردند- من با آسيد ابوالحسن اصفهاني مخالف بودم و ايشان داشت كم‌كم مرجع مي‌شد. معلوم بود يك دستي در كار است، مي‌گفت: من دست امام زمان را نمي‌ديدم، اما خيال مي‌كردم يك دست‌هاي ديگري در كار است. آن‌وقت‌ها يا بايد دست انگليس در كار باشد يا بايد دست ساواك در كار باشد يا دست امام زمان. خود او مي‌گفت: امام زمان را اصلاً نمي‌شناختم و فكر هم نمي‌كردم. يك روز در رواق علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) نشسته بودم مشغول عبادت بودم يك دفعه يك حالي به من دست داد، ديدم كنار مسجد كوفه سر ده كيلومتري هستم. امام زمان (عليه الصلاة و السلام) هم چند قدمي من دارد مي‌رود، من پشت سر او رفتم. هر چه من تند مي‌روم همان ده قدم فاصله دارد، آهسته هم كه مي‌روم باز هم ده قدم فاصله دارد. آقا رسيد به يك باغي، وارد باغ شد، من هم وارد شدم، وسط باغ يك قصري بود، ايشان وارد، من هم وارد شدم. يك خادمي دم در بود، اين يا ما را نديد يا ديد با آقا هستيم ما را راه داد و داخل رفتيم. نشستيم خدمت امام زمان، حضرت آن طرف روي تخت نشستند و من هم اين طرف در مقابل ايشان نشستم. در راه كه مي‌آمديم فكر كردم پنج تا مسئله را از امام زمان خود بپرسم. چهارتاي آن را پرسيدم و يكي را فراموش كردم. خداحافظي كردم و بيرون آمدم. بيرون در كه آمدم به ياد آوردم. گفتم برگردم در همان ساختمان كه خادم جلوي من را گرفت و گفت: نمي‌شود. گفتم: من الآن داخل خدمت امام بودم. گفت: امام زمان اين‌جا نيست، گفتم: همين الآن من خدمت ايشان بودم. گفت: نائب امام زمان هست، خود ايشان نيست. گفتم: خيلي خوب، حالا بگذاريد ما برويم. حالا او اشتباه مي‌كند، به هر حال ما داخل مي‌رويم. داخل رفتم، ديدم جاي امام زمان آسيد ابوالحسن اصفهاني نشسته است. ببينيد اين‌طوري به انسان مي‌فهمانند، اين‌طوري يكي را رئيس مي‌كنند. سؤال خود را از ايشان پرسيدم. جواب خوبي داد، از آن حال بيرون آمدم ديدم كنار رواق اميرالمؤمنين نشستم. يك مقدار با خود گفتم شايد حالا خواب بوده است، چُرت مي‌زديم. برخاستم رفتم منزل آسيد ابوالحسن اصفهاني. ايشان يك تبسمي كرد گفت: مسئله را بپرس. من همان مسئله‌اي را كه از ايشان پرسيده بودم، پرسيدم. عين آن جوابي كه در آن عالم به من داده بود، به من داد. ببينيد وقتي كه يكي را بخواهند -به هر حال در هر پُست و مقامي اين را آقا كنند- نمي‌خواهد بخواهند، خدا سر را براي فرماندهي خلق كرده است. اگر سر بود، حالا شما هر چه بگوييد من سر را قبول ندارم، قبول نداري هر كاري مي‌خواهي بكني بكن. امام زمان آن روزي كه درباره همين آسيد ابوالحسن اصفهاني كه… يك آشيخ محمد كوفي بود در كوفه، من همان حدود هفده سال، هجده سال داشتم كه با مرحوم حاج ملا آقاجان به كوفه رفته بودم، فقط آن‌جا ايشان را ديدم. ايشان تا آن وقت 25 مرتبه خدمت امام زمان (عليه الصلاة‌ و السلام) رسيده بود. دفعه اولي كه خدمت حضرت رسيده بود مي‌گفت: با شتر داشتم از طرف مكه مي‌آمدم براي كوفه، مسافرت‌هاي آن وقت با شتر بود. مي‌گفت: از قافله جدا شدم، عقب افتادم، شتر من آمد در يك باتلاقي گير كرد و تا سينه در باتلاق رفته است. پاهاي او دارد حركت مي‌كند و ما هم روي شتر نشستيم، كم‌كم هم دارد پايين مي‌رود -چون اطراف نجف من ديدم يك باتلاق‌هايي هست كه آب‌ آن‌جاها مي‌ايستد و زمين خيلي قابل است براي فرو رفتن، مثل شوره‌زارهاي خود ما- مي‌گويد: آن‌جا روي شتر گفتم يا أبا صالح المهدي ادركني. مي‌گويد: تا اين جمله را گفتم، دو سه دفعه تكرار كردم، ديدم يك اسب‌سواري از آن طرف دارد مي‌آيد ولي پاي اين اسب مثل اينكه روي آسفالت دارد راه مي‌رود، حتي آن نعل اسب هم فرو نمي‌رود. آمد جلوي من، در گوش شتر من يك چيزهايي مي‌گفت، من نشنيدم فقط يك جمله آن را شنيدم «حتي الباب» يعني تا دم در، گفت: اين شتر مثل توپي كه زير آب فرو مي‌كنند يك دفعه بالا مي‌پرد، همين‌طور بالا پريد و پاهاي او در اين باتلاق‌ها دوان دارد به طرف كوفه مي‌رود. آن آقا هم از آن طرف رفت. گفتم: «مَنْ أَنت؟» تو كيستي؟ گفت: «أَنَا المَهدي» -قربان اسم او برويم- من امام زمان تو حضرت مهدي هستم. گفتم: بعد كجا خدمت تو برسم؟‌ فرمود: «مَتي تُريد» هر وقت بخواهي. دوستان امام زمان هروقت بخواهند، نه بدن حضرت را، بلكه ارتباط روحي با حجةبن‌الحسن (روحي فداء) پيدا مي‌كنند. مي‌گويد: از هم دور شديم، چون من ديگر نمي‌توانستم پياده بشوم، در اختيار من نبود. رفتيم، اين شتر آمد تا دم دروازه كوفه -آن‌وقت‌ها شهرها دروازه داشت- تا در دروازه كوفه افتاد. من آن جمله حضرت را به ياد داشتم، رفتم گفتم: «حتي الباب» دوباره بلند شد. بلند شد آمد در خانه، خورد به زمين و ديگر مُرد. بعد از آن من هر وقت امام زمان خود را صدا زدم گاهي ارتباط روحي برقرار كردم و گاهي هم خدمت ايشان رسيدم. اين شخص آن‌قدر معروف بود در بين علماي پاكِ نجفِ آن وقت كه مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني حاضر نبود كه مرجعيت عظما را قبول كند، يك نامه‌اي ايشان براي سيد مي‌آورد. در اين نامه نوشته است: «بسم الله الرحمن الرحيم. مِن المَهدي حجةبن‌الحسن إلي سيد ابوالحسن اصفهاني» چه چيزي در اين نامه نوشتند «أرخص نَفسَك» خود را رخيص كن -عرب‌ها به چيز ارزان رخيص مي‌گويند- رخيص «أرخص» يعني خود را ارزان كن، خود را گران نفروش. نگو كه من حال ندارم با شما حرف بزنم، وقت آن را ندارم. «أرخص نَفسَك وَ اجعَل مَجلِسَكَ فِي الدِهليز» دم در خانه يك اتاق درست كن، به تعبير من، البته معناي اين خلاصه است ولي تفصيل آن اين است كه يك اتاقي دم در درست كن، در اتاق را هم باز بگذار، بگذار هر كسي مي‌خواهد بيايد، حاجب و درباني نداشته باش. خدا لعنت كند منافقين را كه علماي ما را مجبور كردند -آن علمايي كه ارزش دارند، نه مثل ماها را- كه پاسدار‌ها اين‌ها را بازرسي بدني بكنند تا بگذارند ديدن كند،‌ ولي نه، بنشين در آن اتاق دم در كه هر كس آمد بتواند بدون معطلي تو را ببيند. «و اقض حوائج الناس» حوائج مردم را برآور. خدا رحمت كند يكي از علماي بزرگ تهران -در زمان شاه بود- هر كس به او مي‌رفت مي‌گفت: آقا يك نامه براي فلاني بنويس، اين مي‌نوشت. براي شاه يك نامه مي‌نوشت، براي نخست وزير يك نامه بنويس، مي‌نوشت. براي فلان وكيل بنويس، مي‌نوشت. بعضي‌ از آن‌ها تأثير داشت، بعضي‌ از آن‌ها تأثير نداشت. من يك وقتي به او مي‌گفتم: آقا شما مي‌دانيد بعضي‌ها اين نامه شما را كاري نمي‌كنند، آن را پرت مي‌كنند. گفت: وظيفه من اين است كه نامه را بنويسم، وظيفه او هم اين است كه نگاه كند، حالا او به وظيفه خود عمل نمي‌‌كند، من هم به وظيفه خود عمل نكنم؟ اين مطلب درست براي من جا نيفتاده بود. يك وقتي خود من يك جرياني…، اين‌ها را مي‌گويم براي اينكه إن‌شاءالله كوشش كنيد شما وظايف خود را انجام بدهيد، فكر نكنيد اين‌ها تأثيري ندارد، نه، قطره قطره جمع گردد وانگهي دريا شود، شما اگر به يك زن بدحجاب رسيديد گفتيد: حجاب خود را رعايت كن، دومي هم رسيد، سومي هم رسيد، مي‌خواهد در اين شهر زندگي كند خواهي نخواهي مي‌گويد: اين چارقد خود را جلو بكشم چه ضرر دارد، اين كار را مي‌كند. خود من يك جرياني –شايد هم براي شما نقل كردم، اگر هم نقل كردم خيلي قديم نقل كردم، شايد بعضي‌ها فراموش كرده باشند، بعضي‌ها هم نشنيده باشند- در اين دفتر كانون نشسته بودم، روز جمعه هم بود. ديدم دو نفر شتاب‌زده آمدند كه دست ما به دامن شما، زمان شاه بود، دست ما به دامن شما، اين اخوي شما در ساري رئيس دادگاه است -ما آمديم بگوييم چنين اخوي نداريم، ولي آن‌ها بس كه شتاب‌زده بودند ادامه دادند- و برادر ما را محكوم به اعدام كرده است. شما يك نامه بنويسيد كه تخفيفي بدهد. گفتم: چشم ولي من برادري ندارم. چه كسي گفت او برادر من است؟ گفت: چون به او هم مي‌گويند آقاي تيمسار مثلاً يا سرهنگ ابطحي. گفتم: از همين جا؟ گفتند: نه ما سؤال كرديم گفتند برادر او فلاني است. ما برداشتيم عيناً نامه‌اي براي اين آقا نوشتيم كه من كه شما را نمي‌شناسم از اسم تو پيدا است كه سيد هستي -چون فاميل ابطحي را روي غير سيد من نديدم گذاشته باشند- از اسم تو پيدا است كه سيد هستي و هم‌فاميل من هستي و اين افراد –اسم‌هاي آن‌ها را پرسيدم- اين‌ها هم خيال كردند تو برادر من هستي و إن‌شاءالله برادر ديني من هستي، درخواست اين‌ها اين است كه اگر مي‌شود يك تخفيفي، يك كاري براي اين شخص بكني -معلوم شد قاچاق و اين‌ها هم داشته است- يك كاري بكن. نامه را نوشتم. اين‌ها دو هفته بعد آمدند، ديديم اين دفعه سه نفر آمدند. گفتند: نامه را كه به او داديم يك سري تكان داد گفت: هر كسي هست اين باصفا نوشته است، من هم كار خود را خواهم كرد. اين‌طوري كه اين‌ها مي‌گفتند يا بايد به كلي تبرئه بشود يا بايد اعدام بشود. حالا هرطوري بود او را تبرئه كرده بود و آزاد كرده بود و آمدند. ديدم عجب تأثيري داشت و حال اينكه خيلي ساده، يعني معمولي آن اين بود كه من به اين آقا بگويم، نه او برادر من نيست و من نمي‌شناسم، آن هم زمان طاغوت كه ما خيلي هم با اين‌ها آشنايي نداشتيم و گاهي هم مي‌شد اگر مي‌فهميدند يك آخوندي براي آن‌ها نامه نوشته است بدتر مي‌كردند. نه، نوشتم و مؤثر بود. حالا «و اقض حوائج الناس» حوائج مردم را بربياوريد، هر اندازه كه مي‌توانيد. به وسيله نامه انجام بدهيد، به وسيله گفتار خود انجام بدهيد، به هر حال كمك باشيد براي بندگان خدا. حضرت نوشته بودند «و اقض حوائج الناس نحن ننصرك»  اين جمله آخر آن خيلي پرقيمت است كه ما تو را ياري مي‌كنيم، تو تنها نخواهي بود. اين دو سه كار را تو بكن، آن كار را هم ما مي‌كنيم. تو خود را ارزان در اختيار مردم بگذار، مردم را به خود راه بده، حوائج مردم را برآور، ما تو را ياري خواهيم كرد. اين صفات خوبي است كه انسان بايد داشته باشد و اين‌طور بودند، اين بزرگان كه مي‌بينيد رئيس شيعه، آن هم در آن زمان و فرمانده شيعه، نائب حجةبن‌الحسن، جاي امام زمان نشسته بودند. خدا إن‌شاءالله همه ما را موفق به اين مسائل بكند.

منظور من اين بود كه اگر كسي در خود لياقت رياستي را نمي‌بيند ادعاي رياست نكند كه اين روايت مي‌گويد: «مَلْعُونٌ مَنْ تَرَأَّسَ مَلْعُونٌ مَنْ هَمَّ بِهَا» و هر كس بخواهد با عدم لياقت اين همت را بكند يا بدون لياقت رياست را به خود بچسباند، اين ملعون است. ملعون هم به معناي دور بودن از رحمت الهي است. چرا انسان اين كار را مي‌كند؟ محبت به رياست، محبت به جاه، جاه‌طلبي. كوچك آن همين است كه وقتي در مجلس وارد شد، جا نبود، براي او سخت باشد كه وسط بنشيند. آيه شريفه قرآن اولاً مي‌فرمايد: اگر كسي در مجلسي وارد شد به او جا بدهيد نگذاريد بايستد خجالت بكشد كه كجا برود، فوراً به او جا بدهيد. خداي تعالي روز قيامت به شما جا مي‌دهد. اين صريح قرآن است «يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ»[6] خدا به شما جا مي‌دهد. بعد هم اگر يك شخصي اين طوري بود وارد يك مجلسي شد هر جا بود بنشين ديگر. خدا رحمت مرحوم آميرزا آقاي تهراني را من ديده بودم، وارد مجلس كه مي‌شد هر كجا جا بود مي‌نشست، با اينكه از علماي بزرگ بود. خداي تعالي در قيامت به شما جا مي‌دهد. يك قضيه‌اي را به ياد آوردم بد نيست، چون مي‌ترسم باز از ذهن من برود. خيلي مناسب نيست ولي چرا مي‌شود گفت كه ائمه ما (عليهم الصلاة‌ و السلام) چطور بودند. خدا رحمت كند مرحوم آيت الله كوهستاني چون از مرگ زياد حرف مي‌زد، غالباً ما وقتي خدمت ايشان مي‌رسيديم مي‌گفت: من كه مُردم همين جا من را دفن كنيد، همين‌جا در همين حسينيه خود من، همين كوهستان. ما مشهد بوديم، وقتي ايشان فوت كرد،‌ به ما خبر دادند كه جنازه ايشان را دارند مشهد مي‌آورند. شب بود ما با يك عده از طلبه‌ها…، آن‌وقت‌ها ما مدرسه مفصلي داشتيم و طلبه‌ها را جمع كرديم و تا قوچان به استقبال رفتيم. جنازه را آوردند و در حرم مطهر بردند، همان‌ جايي كه اكثر شما بلد هستيد و برويد و از روح معين ايشان نيرو بگيريد. آيت الله كوهستاني بسيار بزرگوار است. ايشان را اين‌جا دفن كردند، اكثر كارهاي ايشان هم مربوط به ما بود و حتي فرزند ايشان و اقوام ايشان خانه ما وارد شدند. براي من معما شده بود كه ايشان با اين اصراري كه داشت و بدون حرف خودِ او و وصيت خودِ او هم فرزندان ايشان كاري نمي‌كنند، چرا او را مشهد آوردند؟ اين معما را از پسر ايشان پرسيدم. گفت: دو سه روز به فوت ايشان، ايشان گفت: من را مشهد ببريد. يكي از علماي بزرگ در بهشهر بود كه خدا ايشان را رحمت كند، او هم مرد بزرگواري بود، آقاي حاج شيخ محمد شاهرودي، بعد از فوت آيت الله كوهستاني من خدمت ايشان رسيدم، گفتم: شما اين معما را براي من حل كنيد. گفت: كسي جز من نمي‌داند. من دو سه روز مانده بود به فوت آيت الله كوهستاني، رفتم خدمت ايشان، ايشان گفت: ديشب خوابي ديدم. خواب ديدم وارد يك اتاقي شدم، اين اتاق به اندازه‌اي كه دور آن چهارده نفر بنشينند بيشتر جا نبود و چهارده معصوم دور اين اتاق نشسته بودند. من وارد اتاق شدم،‌ وسط بخواهم بنشينم طبعاً پشت من به يكي از اين معصومين است، بيرون بروم دوست نداشتم، همين‌طور متحير بودم حضرت رضا (صلوات الله عليه) كنار خود يك مقدار جا باز كردند گفتند: بيا كنار من بنشين. گفتم: من اين‌طوري تعبير مي‌كنم كه من را حضرت رضا جا مي‌دهد ولو جايي نداشتم باشم، جا مي‌دهد و عجيب بود خدا مي‌داند، اين يكي از كرامات ايشان بود، در زمان وَليان ملعوني كه با روحانيت خيلي بد بودند. ماها هم هيچ دسترسي به ايشان نداشتيم كه بخواهيم از ايشان خواهش بكنيم كه او را يك جايي دفن كنند. به ايشان خبر مي‌رسد كه جنازه آقاي كوهستاني را آوردند، ظاهراً در دفن داخل آستانه مي‌خواست مستقيماً با خود شاه تماس بگيرد. تلفن مي‌زند، شاه هم مي‌گويد: هر جايي كه بهتر است او را دفن كنيد و ايشان در اينجا دفن مي‌كنند جاي بسيار خوبي است. يك روحاني بود كه مشهدي‌ها او را نمي‌شناختند، ايشان را دفن كردند. حضرت رضا جا داده بود، اين‌ها ظاهر آن است. حضرت رضا (صلوات الله عليه) همان‌طور كنار خود را باز كردند و ايشان را جا دادند. حالا اگر كه شما مي‌خواهيد حالات علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) را داشته باشيد به دوستان خود در مجلس…، تو چهارزانو نشستي يك مقدار خود را جمع كن بگذار رفيق تو كنار تو بنشيند. تو براي چه…؟ براي اينكه يك مقدار راحت‌تر باشي؟ نه، راحت نباش. علي بن موسي الرضا در تواضع در زمان ولايتعهدي خود -از نظر ظاهر خيلي مهم است- در حمام وارد مي‌شود، حمام‌هاي سابق را بعضي از شماها شايد نديده باشيد. وقتي انسان وارد حمام مي‌شد معمولاً وسط حمام دلاك‌ها افرادي را داشتند كيسه مي‌كردند، يك نفر هم آن‌جا نشسته است، صدا زده است كه دلاك بيايد. خيال كرد حضرت رضا دلاك است. گفت: چرا دير آمدي؟ يك مقدار هم به او پرخاش كرد، حضرت متوجه شد ايشان منتظر دلاك است، كيسه را برداشت مشغول كيسه‌ كشيدن شد. اين شخص مي‌گويد: نگاه مي‌كردم هر كس كه از در وارد مي‌شود تا كمر در مقابل اين دلاك ما تعظيم مي‌كند. كم‌كم فهميدم علي بن موسي الرضا است. گفتم: آقا ديگر بس است، فرمود: نه من تا كار خود را تمام نكنم رها نمي‌كنم، حتي پاهاي من را كيسه كشيد. ببينيد اين معناي آقايي است.

مقدس اردبيلي در صحن اميرالمؤمنين، مرجع تقليد است، همه به او ارادت دارند، لباس‌هاي يك زواري هم كثيف شده است، لباس‌هاي خود را در بقچه ريخته است و وسيله ندارد كه اين‌ها را بشويد. در صحن آمده است اين طرف را بگردد آن طرف را بگردد، ‌يك رختشويي پيدا بكند كه اين رخت‌ها را بشويد. به مقدس اردبيلي رسيد، نمي‌شناسد، گفت: آقا شما يك رختشو سراغ نداريد؟ گفت: چرا. گفت: چه كسي؟ گفت: خود من. خود من رخشتويي بلد هستم. گفت: شما انجام مي‌دهيد؟ گفت: بله. بقچه رخت او را گرفت و بُرد و شست و برگشت و بعد به او گفتند اين مقدس اردبيلي بوده است. ما تا آمديم خود را بشناسيم آن حبّ جاه ما، حبّ رياست ما، حبّ نفس ما به ما اجازه نمي‌دهد خدمت به مردم بكنيم. «مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ»[7] عجيب است كسي كه براي خاطر خدا به مردم، در مقابل مردم تواضع كند خدا او را بالا مي‌برد. راه بالا رفتن و بزرگ شدن و آقا شدن را بگذاريد از زبان امام صادق و ائمه اطهار و پيغمبر اكرم به شما ياد بدهم. تواضع كنيد، تواضع كنيد. به مردم محبت كنيد، با مردم گرم باشيد، اگر مي‌بينيد يك عده شما را دوست دارند، شما بيشتر آن‌ها را دوست داشته باشيد. آن‌چنان با مردم گرم بشويد كه فكر نكنند شما يك مزيتي بر آن‌ها داريد.

«مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ» كسي كه براي خاطر خدا تواضع كند خدا او را بالا مي‌برد، او را آقا مي‌كند، در بين مردم او را محترم مي‌كند. محبت جاه نداشته باشيد، همين يك مرضي در انسان است كه بعد از اينكه انسان در اين دنيا مي‌آيد اولاً آن‌هايي كه جاه‌طلب و رياست طلب هستند محتاج‌ترين مردم هستند. به انساني كه رياست‌طلب نيست و محبت به جاه و مقام ندارد بي‌نيازترين مردم است، چون اين بيچاره منتظر است كه…، ما يك نفري را ديديم گفت: تو فلان وقت، بيست سال قبل، من را ديدي سلام به من نكردي، من هنوز كينه تو را دارم. اين‌قدر بيچاره نيازمند به آن سلام بود. گفتم: نمي‌شود ما ده تا سلام الآن بكنيم رفع آن نياز تو بشود؟ بعضي‌ها اين‌طوري هستند. اين‌قدر عقده‌اي، كم‌ظرفيت، به اصطلاح بدون هيچ گذشتي. تو فلان وقت به من سلام نكردي. تو فلان وقت به من توهين كردي. علي بن ابيطالب آقا و مولاي ما را ببينيد چه مي‌گويد. مي‌فرمايد:‌ «و لقد أمُرّ علی اللئیم» خيلي عجيب است، من بر يك شخصي گذشتم كه اين شخص لعين و پست بود، اين به من فحش مي‌داد. از او گذشتم، گفتم: «لا یعنینی» من را نمي‌گويد، فرد ديگري را دارد فحش مي‌دهد.  چرا تو به خود مي‌گيري؟ خدا رحمت كند مرحوم آيت الله ميلاني، خود ايشان اين قضيه را نقل كردند، راجع به سو‌ءظن. مي‌فرمودند: ما يك استادي داشتيم يك مدتي بود مثل اينكه ما را دوست نداشته باشد روي خود را از ما مي‌گرداند. خود من خجالت كشيدم به او بگويم:‌ آقا چه شده است؟ به يك هم‌درس خود گفتم: برو از ايشان بپرس، چرا ايشان با ما اين‌طور است؟ گفت او رفت سؤال كرد. گفت: او را رها كن، او اصلاً انسان نيست. ما يك روز در كوچه با هم روبه‌رو شديم، اين علاوه بر اينكه به من سلام نكرد، صورت خود را هم يك طوري كرد و خلاصه ادا درآورد و رد شد. گفت: او آمد به من گفت، گفتم راست مي‌گويد. يك روز من عطسه‌ام گرفته بود، ايشان هم داشت مي‌آمد، من هم اگر عطسه نزنم سر درد مي‌گيرم. دماغ خود را اين‌طوري اين‌طوري كردم، از ايشان عبور كردم و سلام هم نكردم. آقايان گاهي مي‌شود اوقات يك كسي تلخ است، تو را نديده است به تو سلام نكرده است، احوال تو را نپرسيده است. مي‌گويند سوءظن نداشته باشيد. اگر محملي داريد، حتماً بر آن حملش کنید. عمل برادر مؤمن خود را در آن جهت بهتر قرار بده تا به او سوءظن پيدا نكني. خود من يك وقتي در تهران، چون طلبه‌هاي تهراني درس‌خوان‌تر بودند با آن‌ها بيشتر مربوط بودم، يكي از علما كه الآن هم از آيات است و آن موقع با هم هم‌درس بوديم، ديدم مدتي با ما سرسنگين است. من يك روز از او سؤال كردم چرا تو اين‌طور هستي؟ گفت: آن شب تهران تو ما را يك تعارفي به منزل نكردي. گفتم: اتفاقاً من هم دنبال يك كسي مي‌گشتم كه مرا تعارف بكند. چطور؟ گفتم: من تهران خانه ندارم. گفت: شما مگر تهراني نيستيد؟ گفتم: نه، من براي مشهد هستم. گفت: عجب، من را بغل گرفت، بوسيد، گفت: ببخشيد من اين مدت از تو كسل بودم. اين‌ها سوءظن مي‌آورد. يكي از علما پيش من آمده بود و مي‌گفت: فلان عالم اصلاً انسان نيست، خيلي بد او را مي‌گفت. انسان وقتي مي‌بيند كسي غيبت مي‌كند باید از طرف دفاع كند. گفتم: چه شده است؟ گفت: من از تهران آمدم، رفتم در خانه او، در زدم، ايشان گفته است آقا من عذر دارم شما را در خانه راه بدهم، بفرماييد. من هم يك مقداري با اخلاقی كه از او خبر داشتم، اين هم عالم بزرگ بود اين‌طور برخورد را خيلي بد دانستم. من رفتم به آن عالم گفتم: شما چنين كاري كرديد؟ گفت: آن لحظه –آن وقت‌ها زايمان‌ها در خانه بود- خانم من داشت وضع حمل مي‌كرد كه من نمي‌توانستم به او بگويم چنين جرياني است و هم نمي‌توانستم او را راه بدهم، راه ديگري هم نداشتم.

آقايان اين‌ها را مي‌گويم براي اينكه هر چه مي‌توانيد كار برادران مؤمن خود را حمل بر صحت كنيد و هيچ وقت كينه ديگران را در دل نگيريد، اين‌ها خيلي مهم است. خداي من شاهد است يك نفر من را بي‌جهت خيلي اذيت كرده بود، اتفاقاً وقتي مي‌خواستم وارد حرم بشوم برخورد كردم، باز آن‌جا يك كاري كرد كه ما را ناراحت كرد. ديدم با اين حال من در حرم بروم يا علي بن موسي الرضا به من غضب مي‌كند يا به او. در رواق نشستم، در رواق حضرت رضا نشستم، ياد از خوبي‌هاي اين شخص مدام به ياد خود آوردم و از بدي‌هاي خود كه ايشان حق دارد كه با من اين‌طوري باشد تا كينه او را از دل خود بيرون كردم و نسبت به او خوشحال شدم، چون در قرآن هست اگر به كسي كينه داشتيد بگوييد: خدايا «لا تَجْعَلْ في‏ قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا»[8] خدايا غل و كينه را در دل ما نسبت به مؤمنين قرار مده. اين آيه را هم تكرار بكنيد. اين دعا است، شما اين را بدانيد به طور كلي هر آيه‌اي از قرآن را براي هر حاجتي بخوانيد خدا حاجت شما را به وسيله آن آيه مي‌دهد، اين يك. دوم اينكه هر دعايي را اگر چهل مرتبه بگوييد و از خدا بخواهيد خداي تعالي مستجاب مي‌كند. حتي روايت دارد كه اگر ده نفر هستيد چهار مرتبه دعا را بخوانيد، اگر بيست نفر هستيد دو دفعه، اگر چهل نفر هستيد يك دفعه، اگر تنها هستيد چهل مرتبه. حاجتي است، همان‌جا بنشين چهل مرتبه بگو «لا تَجْعَلْ في‏ قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا» هم آيه قرآن را خواندي، حاجت تو برآورده بشود و هم اينكه اين كينه از دل تو بيرون برود. اين كثافت بيايد بيرون، غل و كينه و دشمني و ناراحتي از كسي نداشته باشي، وقتي كه اين‌طور وارد حرم علي بن موسي الرضا بشوي حضرت رضا هم به تو محبت مي‌كند. آقايان اين‌ها خيلي مهم است،‌ اين صفات رذيله بعد از آن روح پاكي كه خدا همه چيز به او تعليم داده است، آمده در اين بدن چه در عالم ذر و چه در دنيا آلودگي پيدا كرده است. احتياج، محبت دنيا مي‌آورد. نيازمندي، محبت دنيا براي انسان مي‌آورد. عرض كردم انساني كه به اصطلاح محبت دنيا دارد خود را بي‌شخصيت مي‌داند، بي‌ارزش مي‌داند، وابسته مي‌داند. كسي كه رياست‌طلب است خود را وابسته مي‌داند. مي‌گويد اگر اين رياست را من نداشته باشم خدمت شما عرض شود ارزشي ندارد، كوشش بكنيد كه از اين صفات رذيله خود را دور نگه بداريد، شخصيت پيدا كنيد، مستقل باشيد، در مرحله استقامت يكي از چيزهايي كه انسان بايد حتماً در خود به وجود بياورد اعتماد به نفس است، يعني روي پاي خود بايستد. به شخصيت خود تكيه كند. تو مغز باش خودبخود تمام اعضاي بدن تحت فرمان تو هستند. تو متفكر باش طبعاً تمام مردم به سراغ تو مي‌آيند. تو يك ارزش وجودي از خود نشان بده، يك كشفي، يك كرامتي،‌ يك چيزي از خود نشان بده تا مردم دور تو جمع بشوند. همين‌طوري مفت و مجاني بخواهي مردم جمع نمي‌شوند،‌ مخصوصاً مردم زمان ما كه بحمدالله در يك زمان خوبي ما قرار گرفتيم آقايان، مردم همه باسواد، همه بافكر، همه اهل انتخاب، يعني همين‌طور بی دلیل هر جايي نمي‌روند، انتخاب مي‌كنند و راه صحيح را بر راه غير صحيح ترجيح مي‌دهند. در چنين زماني واقع شدي، مي‌گويد: اگر مي‌خواهي آقا بشوي بايد اسباب بزرگي همه آماده كني. بايد انسان اسباب بزرگي را آماده كند و مهمترين وسيله بزرگ شدن شرح صدر است. شرح صدر داشته باشيد، گذشت داشته باشيد. هر چه مي‌توانيد گذشت كنيد. روايت آمده است، اين روايات را… إن‌شاءالله اگر فرصت كرديد اين كتاب اتحاد و دوستي ما را بخوانيد، در اين موضوع بد كتابي نيست. «الْمُؤْمِنُ مَأْلُوفٌ وَ لَا خَيْرَ فِيمَنْ لَا يَأْلَفُ وَ لَا يُؤْلَف‏»[9] مؤمن اهل اُلفت است. خيري در كسي كه اُلفت مردم را نپذيرد و اهل اُلفت هم نباشد، خود او هم اُلفتي با ديگران پيدا نكند نيست. روايات در اين جهت آن‌قدر ما داريم كه حساب ندارد. كوشش كنيد با محبت با مردم روبه‌رو بشويد، مخصوصاً در ماه رمضان كه «وَقِّرُوا كِبَارَكُمْ»[10] به بزرگتر از خود احترام بگذاريد، به كوچكترها مهربان باشيد «وَ ارْحَمُوا صِغَارَكُمْ». اين‌ها كلماتي است كه پيغمبر اكرم درباره ماه مبارك رمضان فرمود.

محمد بن مسلم خدمت امام سجاد آمد، مثل بعضي مردم نق‌نق‌زن، آمده است كه آقا همه مردم فاسد شدند، بد شدند، نمي‌شود با آن‌ها زندگي كرد، من كه ديگر با احدي حرف نمي‌زنم، همه را به صورت خوك و خنزير و نمي‌دانم حيوانات مي‌بينم و از اين حرف‌ها. يك كسي آمده بود پيش خود من چنين حرف‌هايي زد، گفتم: مگر در باغ وحش نمي‌شود زندگي كرد؟ مرد در باغ وحش مي‌رود دست بر سر و كله گرگ و شغال و اين‌ها مي‌كشد، حالا اگر حرف تو درست باشد، همه را رام خود كرده است. بعد هم اين سوءظن‌ها يعني چه؟ خدمت امام سجاد آمد، حضرت فرمود: روي سعادت را نمي‌بيني مگر اين‌هايي كه من مي‌گويم عمل كني. آن‌هايي كه از خود تو بزرگتر هستند مثل پدر احترام كن، آن‌هايي كه از تو كوچكتر هستند مثل فرزند به آن‌ها محبت كن. اگر شيطان آمد گفت اين‌ها معصيت‌كار هستند و اين‌ها، بگو –خوب دقت كنيد- آن كسي كه سن او از من كمتر است، از من كمتر گناه كرده است. آن كسي كه سن او از من بيشتر است، بيشتر از من عبادت كرده است و آن كسي كه سن او با من مساوي است، من در گناه او شك دارم،‌ در گناه خود يقين دارم. انساني كه گناه يقيني كرده است نسبت به آن كسي كه گناه مشكوكي دارد كه آيا گناه كرده است يا نه، اين كس ترجيح دارد بر اين كسي كه گناه يقيني كرده است. ببينيد مسائل حل مي‌شود. با مردم با محبت رفتار كنيد. اگر مي‌خواهيد شرح صدر داشته باشيد كه يكي از بزرگترين نعمت‌هاي پروردگار شرح صدر است كه خداي تعالي به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك‏»[11] من گاهي شرح صدر رسول اكرم را فكر مي‌كنم، عمر و ابابكر در كنار حضرت زندگي مي‌كردند به روي آن‌ها نمي‌آورد كه شما چه كسي هستيد؟ چه چيزي هستيد؟ يزيد بن معاويه –خيلي عجيب است، آقايان اين‌ها را فكر كنيد- آمده است خدمت امام سجاد، مي‌شود خدا توبه مرا قبول كند؟ ببينيد ما باشيم مي‌گوييم: برو خفه شو. برو گمشو، تو؟ امام سجاد مي‌گويد: نماز غفيله بخوان شايد. اين‌ها شرح صدر است. بعد زينب كبري با امام زمان خيلي فرق دارد،‌ با همه عظمتي كه حضرت زينب (سلام الله عليها) دارد باز در كنار امام، در كنار امام سجاد، ولو پسر برادر او است و ايشان عمه است،‌ ولي در عين حال خيلي فرق دارند. گفت: شما او را راهنمايي مي‌كنيد كه خدا توبه او را بپذيرد؟ حضرت فرمود: توفيق نماز غفيله را پيدا نمي‌كند، آهسته به او فرمود. معناي اين‌ها شرح صدر است. شرح صدر داشته باشيد، گذشت از مردم داشته باشيد. همين الآن فكر كنيد اگر مي‌خواهيد خدا روزه شما را قبول كند، اعمال شما را در اين ماه قبول كند، هر كس را كه دوست نداريد، با هر كس دعوا كرديد، از هر كس قهر هستيد، به هر كس بدبين هستيد، همه را دور بريزيد. يك كاري بكنيم آخر، از اين منبرها و از اين صحبت‌ها يك استفاده بكنيم. اگر براي شما ممكن است همين فردا صبح برويد به او بگوييد: آقا ببخشيد، ما به آشتي حاضر هستيم، دست بده تا با هم رفيق باشيم. حضرت موسي بن جعفر (عليه الصلاة‌ و السلام) در مقابل هارون‌الرشيد قرار گرفته است. هارون خيلي پرخاش كرد، يك انسان كينه‌ايِ محتاجِ بدبختِ بي‌ارزشي كه نياز به اين دارد كه همه در مقابل او تعظيم بكنند و يا اميرالمؤمنين بگويند و سلام كنند، حضرت موسي بن جعفر دريغ نمي‌كند، اين بيچاره نياز به اين‌ها دارد. حضرت فرمود: يا أميرالمؤمنين دست خود را دراز كن با هم مصافحه كنيم و رفيق باشيم، اين حرف‌ها نباشد، معناي شرح صدر اين است. روايت دارد كه اگر كسي با كسي دعوا كرده است و آن طرف به اين ظلم كرده است تا سه روز بيشتر حق دوري از يكديگر را ندارند «لَا هِجْرَةَ فَوْقَ ثَلَاثٍ»[12] اين روايت متعدد است، دوري بيشتر از سه روز نمي‌شود. راوي مي‌گويد: آقا، او مرا اذيت كرده است. حضرت مي‌گويد: باشد، اگر تو او را اذيت كرده بودي و مي‌رفتي عذرخواهي مي‌كردي كاري نكرده بودي. او تو را اذيت كرده است، برو بگو: شايد من اشتباه كرده باشم، من را ببخش. ببينيد قدم را كجا گذاشته است.

إن‌شاءالله كوشش كنيم به اين دستورات عمل كنيم تا موفق بشويم و آقايان من اين را تجربه كردم. گرفتاري براي انسان خيلي كم پيش مي‌آيد، خيلي بعيد است راه ديگري داشته باشد مگر سه تا كار را انسان بكند. اين خيلي گرفتاري براي انسان به وجود مي‌آورد: يكي مال حرامي كه حرمت آن يقيني باشد و در زندگي انسان وارد شده باشد، مال حرام، گرفتاري به وجود مي‌آورد. حالا بهترين نمونه آن اين است كه انسان خمس و زكات خود را نداده باشد. در زندگي شما به چهار چيز خمس تعلق مي‌گيرد. آذوقه، سرمايه كسر، چيزهاي كنار گذاشته‌اي كه در زندگي لازم نيست و نبود، نبود. چهارم، پول‌هايي كه انسان دارد چه در دست مردم داشته باشد و چه در بانك داشته باشد. اولاً يك اشتباهي كه همه مي‌كنند خيال مي‌كنند پول را بدهند كم مي‌شود. كاشكي باغبان بوديد حرف من را خوب مي‌فهميديد. اين باغبان‌ها را اگر ديده باشيد، اين باغ‌هاي كنار جاده را ديديد خيلي هيزم جلوي باغ روي هم ريختند، اين‌ها هرس درخت‌ها است. شايد همين موقع‌ها وقت آن باشد، مي‌روند حسابي شاخه‌هاي درخت را مي‌زنند، همه جا را مي‌بُرند، يك چيز كمي مي‌‌گذارند. مي‌گوييم: آقا چرا اين كار را مي‌كنيد؟ درخت بيچاره را چرا اين‌طور ضعيف كرديد؟ مي‌گويد: نه، آن را تقويت كردم. اين شاخه‌ها زيادي است، اين فردا كه ميوه مي‌دهد كلي ميوه مي‌دهد. راست هم مي‌گويند. خمس و زكات دادن مثل هرس كردن درخت است. خدا مي‌داند تجربه شده است كه مال انسان زياد مي‌شود. بدون هيچ فكري، مال حرام حالا يا غصب كرده باشيد يا هر چه، مال حرام در زندگي شما آمد مثل خوره زندگي شما را مي‌خورد، شما را بيچاره مي‌كند، كار شما را پيچ مي‌آورد،‌ اين يك. دوم چيزي كه براي زندگي انسان پيچ مي‌آورد، كار انسان را پيچ مي‌آورد اين است كه يك كسي از انسان مكدر باشد، ناراحت باشد،‌ يا از شما بترسد كه شر مردم آن كسي است كه مردم از دست و زبان او بترسند، شر مردم است. يا مي‌ترسد تا شما را مي‌بيند دل او مي‌گيرد، غصه‌دار مي‌شود. يا يك دعوايي با او كرديد…، خلاصه يا ظلمي به او كرديد و اين هميشه آه مي‌كشد، اين هم در زندگي شما تأثير بدي خواهد داشت. سوم اينكه انسان يك گناهي را دائماً بكند، يك گناهي را…، حالا يك دفعه گناه كرد و زود هم مي‌گويد: خدايا ببخش، اما به يك گناهي ديگر عادت كرده است، دائماً انجام مي‌دهد،‌ اين هم نكبت مي‌آورد و من اين را مكرر تجربه كردم. افرادي هستند مي‌آيند مي‌گويند آقا گرفتار هستيم، كارهاي ما پيچ مي‌آورد، وضع ما خوب نمي‌شود، مي‌گويم: فكر كن يكي از اين‌ها هست، اگر پيدا بكنند و رفع بكنند مي‌بينيم وضع آن‌ها خيلي هم خوب مي‌شود، روبه‌راه مي‌شوند. منظور من اين است كه كسي از شما مكدر نباشد، شما هم از كسي مكدر نباشيد. چون تأثيري در زندگي او مي‌گذارد و شما را ناراحت مي‌كند. حالا آن‌هايي كه ظلم به اهل بيت عصمت و طهارت كردند ببينيد اين‌ها در دنيا بدبخت بودند، در عالم برزخ هم بدبخت هستند، و در جهنم هم بدبخت هستند. يك وقتي اگر ظلم شد هم باز نسبت به اولياء خود، به آن‌هايي كه خدا دستور داده است آن‌ها را دوست داشته باشيد، به آن‌ها ظلم نكنيد. اهل‌بيت عصمت و طهارت محبوب خدا هستند، محبوب‌ترين موجوداتي كه خداي تعالي آن‌ها را خلق كرده است پيغمبر و آل پيغمبر هستند. حالا ببينيد اين‌هايي كه ظلم كردند مخصوصاً به فاطمه زهرا (سلام الله عليها) …. دو تا مظلوم هستند كه انسان وقتي نام آن‌ها را مي‌شنود خيلي متأثر مي‌شود: يكي فاطمه زهرا است، يكي هم طفل شيرخوار ابي‌عبدالله‌الحسين (عليه الصلاة و السلام) است. فاطمه اطهر، آن كوثر، آن كسي كه تمام ائمه افتخار به وجود مقدس ايشان مي‌كنند، گاهي مي‌گويند: ما مادري داريم چون فاطمه زهرا « السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ» «أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ»[13] فاطمه زهرا خيلي پيش خدا قيمت دارد. آن‌هايي كه فاطمه را اذيت كردند، آيا اين‌ها ملعون هستند؟ در دنيا ملعون هستند، در عالم برزخ ملعون هستند، در قيامت ملعون هستند، در همه جا ملعون هستند و خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً»[14] آن‌هايي كه اذيت مي‌كنند پيغمبر را، كه پيغمبر اكرم فرمود: كسي كه فاطمه را اذيت كند، من را اذيت كرده است. فاطمه پاره تن من است. «مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي‏»[15] خداي تعالي مي‌فرمايد: كسي كه پيغمبر را اذيت كند در دنيا و آخرت ملعون است و عذاب اليمي هم در انتظار او است. اين‌ها بيچاره هستند، بدبخت هستند.

فاطمه پشت در آمده است، نمي‌دانم امشب به زبان من آمد، متوسل بشويم به فاطمه زهرا (سلام الله عليها). از اول ماه من فكر مي‌كنم متوسل به اين بي‌بي دو عالم، اين خانم، اين كسي كه تمام مردهاي روزگار، حتي انبياء عظام چشم شفاعت ايشان را دارند…، امشب برويم درِ خانه اين بي‌بي، اين سيده نساءالعالمين، اين پاره تن پيغمبر، اين نور چشم پيغمبر، كسي كه پيغمبر درباره او مي‌گويد: «فِدَاهَا أَبُوهَا»[16]پدر او به قربان او. برويم إن‌شاءالله اميدوار هستيم خداي تعالي به خاطر فاطمه زهرا رفع مشكلات ما را بفرمايد و مرض‌هاي روحي ما و مريض‌هاي منظور، مريض‌هاي اسلام را به خاطر فاطمه زهرا شفا مرحمت بفرمايد.

 

 

 



[1]. تكاثر، آيات 1 تا3 .

[2]. إسراء، آيه 9.

[3]. يوسف، آيه 111.

[4]. حجر، آيه 29.

[5]. الكافي، ج ‏2، ص 298. 

[6]. مجادله، آيه 11.

[7]. الكافي، ج ‏2، ص 122.

[8]. حشر، آيه 10.

[9]. الكافي، ج ‏2، ص 102.  

[10]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 357. 

[11]. شرح، آيه 1.

[12]. الكافي، ج ‏2، ص 344. 

[13]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 139.

[14]. احزاب، آيه 57.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏17، ص 27.

[16]. همان، ج ‏43، ص 20.  

۷ رمضان ۱۴۱۵ قمری – عوامل برکت

عوامل برکت ۷ رمضان ۱۴۱۵ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله و الصلاة و السلام علي رسول‌الله و علي آله آلِ الله لا سيما علي بقية‌الله رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»[1]

شب هفتم ماه مبارك رمضان است و شش روز سر سفره رحمت و بركت و مغفرت پروردگار نشسته‌ايم و از اين خان احسان استفاده مي‌كنيم. خدا كند در اين ماه سرتاپاي روح ما از نعمت‌ها و رحمت‌ها و مغفرت‌هاي پروردگار رشد كرده باشد و به رشد واقعي برسيم. بركت يك مسئله‌اي است كه خداي تعالي در اين ماه از انسان‌ها به وسيله آن پذيرايي مي‌كند، چون عرض كردم پيغمبر اكرم فرمود: «بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ … دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[2] در حقيقت معناي بركت اين است كه هر چيزي كه انسان دارد خوب آن را داشته باشد، نافع آن را داشته باشد، مفيد آن را داشته باشد. مبارك بودن هم به همين معنا است، تبريك هم به همين معنا است، عيد شما مبارك باد يا مثلاً تبريك عيد مي‌گوييد يا ماه رمضان مبارك باد يا حتي گاهي ديده شده است كه يك شهيدي كه به شهادت مي‌رسيد مي‌گفتند: تسليت و تبريك مي‌گوييم. اين اساس خوبي است، اين حرف درستي است، چون تسليت براي بازماندگان بايد باشد، تبريك براي شهيد بايد باشد. انسان هم تبريك مي‌گويد،‌ يعني اين شهادت مفيد باشد براي بشريت، براي خود او، براي او خوب باشد، چون بهترين مرگ‌ها در عالم شهادت است. آن انساني كه مُردن آن براي مردم مفيد نباشد اين خيلي انسان مفيدي نيست. شهادت ائمه اطهار (عليهم الصلاة‌ و السلام) مفيد بود، امامت داشت. اگر با يك كسالت مثل كسالت‌هاي مختلفي كه هست يا در بستر از دار دنيا مي‌رفتند، مُردن اين‌ها امامت نداشت. امام بايد همه چيز او امامت داشته باشد. اعمال او، اقوال او، حتي سكوت او، اگر در مقابل امام شما يك عملي انجام داديد كه آن امام مي‌توانست حرف بزند و به شما اعتراض بكند و اعتراض نكرد معلوم است جايز است، اين سكوت مفيد است، خود آن امامت دارد. كلام او بايد امامت داشته باشد و عمل او هم بايد امامت داشته باشد، مرگ و تولد او هم بايد امامت داشته باشد، ازدواج و بچه‌داري او هم بايد امامت داشته باشد. همه كارهاي او جزئي و كلي بايد امامت داشته باشد، يعني انسان وقتي به او نگاه مي‌كند يا به سخن او گوش مي‌دهد يا سكوت او را توجه مي‌كند انسان را ارشاد كند، به حقيقت برساند –اين‌ها را خوب دقت كنيد- لذا درباره معصوم (عليه الصلاة و السلام) گفته‌اند كه قول، فعل و سكوت معصوم حجت است. هريك از اين‌ها امامت دارد، مرگ او هم همين‌طور، اگر مبتلا به يك مرض سختي كه منجر به فوت او مي‌شود، بشود و از دار دنيا برود، اين امامت ندارد، مرگ او امامت ندارد. اما اگر عليه ظالم قيام كرد و با ظالم جنگيد و بعد كشته شد، اين شهادت و اين مُردن امامت دارد، يعني انسان وقتي كه به امام نگاه مي‌كند…، از زمان كربلا تا حالا هزار و دويست و چند سال مي‌گذرد مسئله عاشورا و روز عاشورا و شهادت ابي‌عبدالله‌الحسين براي تمام بشريت در عالم درس است كه همه مردم بدانند انسان در راه دين خود بايد جان خود را بدهد، فرزندان خود را بدهد، هر چه دارد فدا كند، دين اين‌قدر ارزش دارد، ببينيد اين شهادت امامت دارد. ‌وقتي كه به موسي بن جعفر (عليه الصلاة و السلام) پيشنهادهايي مي‌كنند كه بيا با خليفه وقت بساز و او نمي‌سازد و در زندان مي‌افتد و بعد منجر به مسموم شدن و شهادت او مي‌شود، خود اين امامت دارد. پس انسان وقتي بابركت است كه همه چيزهاي او، همه كارهاي او، اعمال او، اقوال او، سكوت او، لباس پوشيدن او، قيافه او، هرچه دارد، زندگي او، همه در صراط مستقيم باشد و جنبه رهبري براي ديگران داشته باشد و لااقل مورد تأييد امام عصر يا مورد تطبيق با اعمال و گفتار و سكوت امام عصر باشد. پس معناي بركت اين است. شما از اين ماه مبارك رمضان و از اين سفره احسان پروردگار، اگر بخواهيد از اين غذاي اولي بخوريد، حالا اين غذا به منزله خدمت شما عرض شود كه سوپ باشد كه اول آوردند يا مثلاً به منزله نان باشد، تشبيه به نان بهتر است، به جهتي كه نان بركت خدا است، مورد احترام است، اول سفره اين را آوردند «بِالْبَرَكَةِ» بركت. گاهي آن‌چنان وجود انسان بابركت است كه 25 سال بيشتر عمر امام جواد (عليه الصلاة‌ و السلام) نبود، الآن برك وجودي آن حضرت تمام عالم هستي را شامل شده است. تمام مردم دنيا از بركت وجود آن حضرت زنده هستند. بركت وجودي امام عصر (أرواحنا الفداء) اين است كه غير از ذات مقدس پروردگار همه از وجود ذي‌جود آن حضرت بهره‌مند بشوند، اين معناي بركت است، البته او صاحب سفره است، او ميزبان است ولي ما هم اگر بخواهيم از اين سفره ميهماني پروردگار در اين ماه استفاده كنيم، يك مقدار خود ما بايد كمك كنيم و يك مقدار هم پروردگار. خود ما به اين معنا كه در صراط مستقيم باشيم، يعني از وقت خود كمال استفاده را بكنيم، از سكوت خود كمال استفاده را بكنيم، از اعمال خود كمال استفاده را بكنيم. وقتي را كه مي‌خواهي بنشيني حرف بيهوده در ماه مبارك رمضان بزني به جاي آن از حكمت، از قرآن، از آنچه در معارف حقه شنيدي، از اين‌ها استفاده بكن و به ديگران بگو، حرف لغو نزن. در روايتي ديدم كه از امام (عليه الصلاة‌ و السلام) سؤال مي‌كنند كه در آيه شريفه قرآن كه مي‌فرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ‏»[3] مؤمنيني رستگار هستند كه –اين‌طوري بگوييم- از لغو اِعراض مي‌كنند. اين لغو چيست؟ يك نمونه براي ما بگوييد؟ حضرت مي‌فرمايد: اگر در يك شهري رفتي و آن‌جا يك ميوه خوبي داشت، آمدي گفتي: آن‌جا ميوه‌هاي خوبي داشت، البته يك وقت هست به يك بارفروشي مي‌گويي ميوه خوب در فلان شهر هست، او مي‌رود از آن‌جا مي‌خرد مفيد است، اين اشكال ندارد، اين لغو نيست، اما نه، همين‌طور دوست داري… در مكه به يكي از آقايان كه از من سؤال كرده بود كه قبر ابوذر كجا است؟ من گفتم: مي‌خواهي چه كار كني؟ نمي‌گذارند بروي زيارت كني. گفت: ما مي‌خواهيم وقتي به وطن برگشتيم بگوييم قبر ابوذر را هم زيارت كرديم. منظور او نه ثوابي بود، نه زيارت…، و اين را خيال نكنيد كه به اصطلاح آن يك نفر اين‌طوري بود، اكثر اين‌هايي كه مكه مي‌روند از قيمت‌ها اطلاع پيدا مي‌كنند كه بيايند نقل كنند، از مشاهد مقدسه و اماكن متبركه تحقيق مي‌كنند كه بيايند نقل كنند، هيچ هدفي جز نقل آن ندارند، فقط نقل كنند. نه اينكه مردم را تشويق كنند كه بروند، نه، فقط به خاطر اينكه ما بله، اين‌ها را ديديم. يك امتياز كاذبِ ضعيفي براي خود قائل بشوند بر ديگران، فقط همين، اين‌ها لغو است، امام فرمود اين‌ها لغو است. خلاصه يك ضابطه كلي براي لغو، هر كاري يا هر كلامي يا هر عملي كه نه به درد دنياي تو بخورد و نه به درد آخرت تو، اين لغو است، اين خلاصه آن است. هر چه فكر مي‌كنم اين نه به درد دنياي من خورد و نه به درد آخرت، اين لغو است و كسي كه بركت دارد از لغو اِعراض مي‌كند، يعني حيف است، سرمايه وجودي خود را در راه باطل مصرف كند، اين عمري كه خدا به ما عنايت كرده است، اين عمر سرمايه زندگي ما است، يعني زندگي ما… اگر ما به منزله تاجري باشيم كه در دنيا آمديم، كه شب گذشته گفتم «الدُّنْيَا … مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ»[4] محل تجارت اولياء‌ خدا است، سرمايه‌اي كه ما در اين دنيا داريم چيست؟ همين عمر ما است، همين وقت ما است. سابق مي‌گفتند: وقت طلا است، بلكه بالاتر از طلا است، به جهت اينكه طلا را انسان اگر از دست داد باز مي‌رود مي‌خرد، اما وقت را نمي‌تواند بخرد. از اين وقت خود كمال استفاده را بكنيد، اگر مي‌خواهيد بركت داشته باشيد. يكي از چيزهايي كه بركت انسان را زياد مي‌كند و بركت به انسان نصيب مي‌كند اين است كه انسان منظم باشد، كارهاي او حساب شده باشد «وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ»[5] همه كارهاي خداي تعالي منظم است. در همه شور كار بكند، يك روز خورشيد را در بياورد و يك روز در نياورد. يك روز ماه را در بياورد، يك روز در نياورد. يك روز كره زمين را بچرخاند، يك روز نچرخاند. يك شبانه‌روز مثلاً 24 ساعت شب باشد، بعد يك روز ديگر 24 ساعت روز باشد، نامنظم نيست، دقيق. آن‌قدر اين جهان دقيق حركت مي‌كند كه من با يكي از منجّمين صحبت مي‌كردم، مي‌گفت: تا سيصد سال ديگر ما مي‌توانيم بگوييم كه چه دقيقه‌اي ماه مي‌گيرد يا چه دقيقه‌اي خورشيد مي‌گيرد، اين خيلي عجيب است، يعني زمين مي‌آيد بين خورشيد و ماه فاصله مي‌شود، اين لحظه و ثانيه‌اي كه اين مي‌رسد و مي‌خواهد فاصله ايجاد بكند، از حالا مي‌شود محاسبه كرد براي سيصد سال ديگر، ببينيد چقدر كارهاي خدا منظم است.

اگر يك لحظه تخطي بشود اوضاع عالم به هم مي‌ريزد، تمام افلاك به هم مي‌ريزد، البته نظم كارهاي ما با بي‌نظمي كارهاي ما شايد چندان با هم فرقي نكند اما در كارهاي الهي اين‌طور نيست، چون همه وابسته به هم هست. اگر شما بنّايي مي‌كنيد بنّاي شما يك طور فكر مي‌كند، نجاري كه در و پنجره شما را مي‌سازد يك طور ديگر فكر مي‌كند و با همديگر هم مشورت نمي‌كنند، كارها منظم نيست، او يك در مي‌سازد كه پهناي آن يك متر و نيم است، اين بنا هم جاي پنجره را باز گذاشته است كه يك متر است، به هم نمي‌خورد، اوضاع به هم مي‌ريزد. اگر مي‌خواهيد بركت الهي را به دست بياوريد از كارهايي كه حتماً بايد انجام بدهيد نظم در امور خود هست، كارهاي خود را منظم كنيد. علي بن ابيطالب مي‌فرمايد: «الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ» كمال، تمام كمال، در چند چيز است: يكي تقدير معيشت است، اندازه‌گيري معيشت است. بنشينيد حساب بكنيد خرج شما چقدر است، كوشش و فعاليت خود را در راه به دست آوردن همان مقدار از مخارج يا يك قدري بيشتر بايد باشد، وإلّا بي‌نظمي در كار است، بركت ندارد. شما فكر نكنيد بركت يك امر الهي است كه همه آن از جانب پروردگار بايد…، عرض كردم پنجاه درصد آن اين‌طوري است، ولي پنجاه درصد اول آن به دست شما است. پنجاه درصد اول آن در نظم كار شما است، در تقدير معيشت شما است، در وضع زندگي شما است، تو يك زني را دوست داشتي رفتي و گرفتي، در خانه آمدي هزار گونه گرفتاري براي تو به وجود آورده است، اخلاق او بد، ايمان او ناصحيح، اهل عبادت نيست. يكي دو روز اول او را دوست داري ولي بعد ديگر ناراحت مي‌شوي، اينكه زندگي نشد. ببينيد اين در اثر اين است كه كل وقت شما صرف دعواي با اين زن مي‌شود، اعصاب شما خُرد مي‌شود. از اول فكر آن را بكن، يك زني را انتخاب كن كه صددرصد با تو كفوّ باشد، كفوّ يعني چه؟‌ يعني همسر، فارسي هم مي‌گوييم، همسر مي‌گوييم. معناي همسر اين نيست كه تو بايستي با يك متري هم قد تو را بگيرند، اگر تو ۱۵۰ سانت هستي او هم ۱۵۰ سانت بشود، غالباً زن‌ها با مردها از اين‌جهت همسر نيستند، يكي قدكوتاه است، يكي قدبلند. همسر يعني همسر فكري، اگر تو دانشمند هستي زن دانشمند بگير. اگر تو فرهنگ خاصي داري از همان فرهنگ زن بگير. اگر تو متدين هستي، زن متدينه بگير. هر دوي شما در يك راه، در يك صراط، در يك مسلك باشيد. آن مقداري كه لازم‌تر بوده است خداي تعالي جلوي آن را گرفته است. مرد مسلمان نبايد زن مسيحي يا غير مسلمان بگيرد، اين را نهي كرده است، جدي هم ايستاده است و از نظر فتواي خيلي از علما و حق هم همين است كه زن شيعه شوهر سني نگيرد. چرا؟ به جهت اينكه اين‌ها با هم نمي‌توانند زندگي كنند. زن مسيحي است و مرد مسلمان است، اين روز يكشنبه كليسا مي‌رود، او روز جمعه نماز جمعه مي‌رود. ببينيد همه جا با هم دعوا است. او گوشت خوك را نجس مي‌داند، اين گوشت خوك را از غذاهاي لذيذ مي‌داند. او شراب را حرام و نجس مي‌داند، اين شراب را خون عيسي مي‌داند.

سفر لبنان رفته بوديم، يك كليسايي بود، من ديدم در آن باز است گفتيم برويم ببينيم اين‌جا چه كار مي‌كنند. اتفاقاً يك مسيحي ظاهراً يك كار بدي كرده بود، چون شهود هم آمده بودند و ايشان را توبه مي‌دادند. مطالبي مي‌گفت و او را دعا مي‌كرد و حالا براي او طلب مغفرت مي‌كرد، به اين‌ها كاري نداريم، بعد يك جام شرابي با يك تكه نان آوردند. اول خود كشيش نان را در آن شراب زد و خورد و بعد هم به همه اين‌ها دادند، عبارت‌ها آن ها هم اين بود كه نان به جاي گوشت حضرت عيسي و شراب هم به جاي خون حضرت عيسي و اين كه شما خورديد –البته هنوز هم هضم نشده- تا خورد، خود او شد مظهر حضرت عيسي، ديگر پاكِ پاك. اين اين‌طور فكر مي‌كند. او مي‌خواهد برود شب جمعه دعاي كميل بخواند. اين‌ اين‌طور توبه مي‌كند، او آن‌طور…، همه جا دعوا مي‌شود، لذا خدا از اول قطع كرده است. گفته است زن مسلمان و مرد مسلمان، زن مسيحي و شوهر مسيحي نگيرد، تمام. مسلمان، مسلمان. مرد شيعه مي‌تواند زن سنّي بگيرد ولي زن شيعه نمي‌تواند به مرد سنّي شوهر كند، به جهت اينكه خواهي نخواهي مرد يك تسلطي بر زن دارد. «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»[6] هر چقدر هم زن‌ها بخواهند خود را قدرتمند نشان بدهند نمي‌توانند. حالا زن‌ها هم دارند حرف‌هاي ما را مي‌شنوند، بشنوند. هر كاري بكنند مرد…، مرد اگر هم كوتاه مي‌آيد به خاطر اين است كه مي‌خواهد خانه را كنترل بكند، مي‌خواهد دعوا را قطع بكند. اين را به خانم‌ها عرض مي‌كنم، اينكه مي‌بينيد گاهي هر چه به شوهرهاي خود بد و بيراه مي‌گويي او هيچ چيز نمي‌گويد، مديريت او ايجاب مي‌كند، زندگي را مي‌خواهد تأمين كند وإلّا هم از نظر بدني قوي‌تر است و هم اينكه مي‌تواند از عهده تو بربيايد. «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» لذت نبريد، مردها اين‌جا دارند مي‌خندند، از اين حرف ما لذت بردند، نه. حالا اين جمله را هم عرض كنم كه يك روزي هارون‌الرشيد به يحيي برمكي گفت: انسان كه قدرت پيدا مي‌كند از هيچ چيز نمي‌ترسد، خيلي اظهار قدرت و نترسي و اين‌ها كرد، اين هيچي نگفت. يك روزي آمد به هارون گفت: يك دختر خانمي اين‌جا هست كه به شما اظهار علاقه مي‌كند. گفت: آهسته، زبيده اين‌جا است. گفت: تو كه گفتي من از هيچكس نمي‌ترسم، از هيچ چيز من نمي‌ترسم، حالا گاهي هم مردها خوب مي‌ترسند. به هر حال بركت در زندگي –برگرديم به اصل حرف خود- اين است كه از اول فكر آن را بكني و يك زني بگيري كه دعوا در كار تو نباشد. هرچه تو مي‌خواهي او هم بخواهد. ببينيد چقدر راحت مي‌شود، هرچه او مي‌خواهد تو هم بخواهي، نه سر غذا دعوا مي‌شود، نه سر كار دعوا مي‌شود، اگر هم اين‌طوري نيستيد كه طبعآً اكثر زن و شوهرها، چون هر كدام در يك فرهنگ خاصي بزرگ شدند اين‌طوري نيستند ولي با يك ميزان مي‌توانند خود را درست كنند و آن ميزان دين است «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ»[7] اگر در چيزي دعوا داشتيد، اختلافي داريد، به خدا و پيغمبر برگردانيد مسئله حل مي‌شود. همان‌طوري كه مشاور طبيبي داريد كه مرض‌هاي جسمي خود را با او مشورت مي‌كنيد، يك مشاوره روحي هم داشته باشيد كه امراض روحي خود را، اختلاف‌هاي روحي خود را با او مشورت كنيد، مسئله حل مي‌شود. اين سبب بركت مي‌شود، من مردي را سراغ دارم كه استعداد فوق‌العاده، قلم بسيار خوب، عالم، دانشمند ولي در جامعه يك پول ارزش ندارد. من در زندگي او تحقيق كردم، ديدم ايشان يك زن ناراحت‌كننده‌اي دارد. هر روز با زن خود دعوا دارد. ما با يكي از علما رفيق بوديم، اين را در قضايايي هم گفتند، حالا او از آن‌جا كسب كرده بود به ما جواب داد يا اينكه واقعاً اين‌طوري بود، اين هر وقت وارد خانه مي‌شد… در كوچه و بازار مردم مي‌رسيدند دست او را مي‌بوسيدند، او را احترام مي‌كردند، خيلي محترم بود،‌ واقعاً‌ هم لايق براي احترام بود، ولي وقتي خانه مي‌آمد، من يك روز بودم، زني داشت سرتاپاي اين را فحش مي‌داد، او را اذيت مي‌كرد، يك فحش‌هاي بسيار ركيكي هم مي‌داد كه آن روز كه من آن‌جا بودم واقعاً ناراحت شدم، جلوي مهمان، همه جا…، من به ايشان گفتم: آقا چرا اين‌طور؟ گفت: براي من خوب است، من بيرون كه مي‌روم دست من را مي‌بوسند، من را احترام مي‌كنند، ممكن است يك مقداري نفس من مغرور بشود، كِبري براي آن پيدا بشود. اين‌جا كه من مي‌بينم ايشان، يك زن با من اين‌طور رفتار مي‌كند همه بادها مي‌خوابد. همه فكر‌ها پايين مي‌آيد، همه مسائل حل مي‌شود. البته همه مردها اين‌طور نيستند، زن دو تا فحش مي‌دهد، اين هم دو تا فحش مي‌دهد دعوا مي‌شود، گرفتاري، كلي زندگي سر اين مسئله معطل مي‌شود. دادگاه، نمي‌دانم طلاق، برو، بيا، بچه‌ها ناراحت،‌ از اين مسائل ما زياد در جامعه داريم. اين فقط به خاطر اين است كه روز اول فكر ازدواج صحيحي نبود. با هواي نفس پيش رفته است، با دل بخواه خود انجام داده است، آن زن ايده‌آلي كه بايد با دين او تطبيق بكند نگرفته است. مسائل براي آن‌ها حل نشده است. اين او را درك نمي‌كند، او اين را درك نمي‌كند وإلّا اگر همديگر را درك بكنند، مي‌بيني كه صبح بيدار مي‌شوي صبحانه تو حاضر، صبحانه خود را مي‌خوري، اول وقت به اداره خود،‌ به محل كار خود،‌ به هر جايي كه بخواهي مي‌روي و خيال تو هم آن‌جا راحت است، ظهر برمي‌گردي غذاي تو حاضر، وضع تو حاضر، لباس تو شسته، همه كارها درست، دوباره دنبال كار خود مي‌روي، اين معناي بركت است. پس ببينيد پنجاه درصد آن مربوط به خود انسان است كه بايد خود انسان براي خود بركت به وجود بياورد. پنجاه درصد ديگر آن هم خداي تعالي كمك مي‌كند، جور مي‌كند، رديف مي‌كند، به شرطي كه اين پنجاه درصد اولي را خود تو انجام داده باشي، جور مي‌‌كند. مي‌بيني تو به زن خود فحش مي‌دهي و زن تو مي‌گويد: چه شده است؟ چرا ناراحت هستي؟ زن‌هاي متدين ما…، خداي تعالي يكي از الطافي كه به اين مسير ما كرده است، ما زن‌هاي متدينه‌اي در بين زن‌ها مي‌شناسيم كه جداً اگر شوهرها هر چقدر گرفتاري داشته باشند يك لحظه كه در مقابل زن خود مي‌نشينند تمام گرفتاري‌هاي آن‌ها حل مي‌شود، خداي تعالي هم كمك مي‌كند، اين يك بخش از بركت است.

بخش دوم از بركت اين است كه كارهاي خود تو منظم باشد. سر وعده‌هاي خود عمل بكني، برنامه‌هاي تو صحيح باشد، دقيقاً با دستورات اسلام تطبيق بكند و كارهاي حساب‌شده تو انجام بشود، نه خود را ناراحت كني و نه ديگران را. يك بخش ديگري از بركت اين است كه انسان رفقاي خوبي داشته باشد. آقا در روايات دارد رفيق خوب كه از اكسير پرارزش‌تر است. خدا را شكر كنيد كه رفقاي خوبي الحمدلله داريم و يكي از الطافي كه پروردگار به من كرده است اين است كه دوستان خوبي دارم. آقا اين رفقاي خوب خيلي خوب هستند، تا يك گرفتاري براي انسان پيش مي‌آيد همه مي‌ريزند، البته بايد اين‌طوري بود، همه مي‌ريزند اين گرفتاري را رفع مي‌كنند، به همديگر كمك مي‌كنند، به يكديگر رسيدگي مي‌كنند، احوال يكديگر را مي‌پرسند. در اين آيات شريفه قرآن كه «يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً * يا وَيْلَتى‏ لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً * لَقَدْ أَضَلَّني‏ عَنِ الذِّكْرِ»[8] اي كاش من فلان دوست را نگرفته بودم، جهت مخالف آن، دوستان بد خيلي بد هستند. روز قيامت دست به دست خود مي‌زند مي‌گويد: اي كاش من با فلاني رفيق نشده بودم. در روايت دارد كه ابي‌بكر دست به دست خود مي‌زند و مي‌گويد: اي كاش من با عمر رفيق نشده بودم «فُلاناً خَليلاً» فلاني را –فلان اسم عمر است، در بعضي از جاها، در بعضي از آيات و روايات هم هست- «‏لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً * لَقَدْ أَضَلَّني‏ عَنِ الذِّكْرِ» من را از ذكر خدا…، روايت دارد كه «ذِكْرُ اللَّه‏» علي است، ذكر پروردگار علي بن ابيطالب است، من را از علي گمراه كرد. بعد از اينكه دلايل و برهان براي من ثابت كرد كه علي بر حق است «لَقَدْ أَضَلَّني‏ عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَني‏» اين دست روي دست هم مي‌زند. رفيق بد خيلي بد است، بعضي‌ها خود را گول مي‌زنند، يك نفر را دوست دارند مي‌گويند: مي‌خواهيم او را هدايت كنيم. بابا فلان شوهر را نگير، ما به بعضي از اين خانم‌ها گفتيم: فلان شوهر را نگير، اين را كه تو مي‌گويي مشروب مي‌خورد، از او پرسيده بود كه شما نماز مي‌خواني؟ گفته بود: گاهي نماز هم مي‌خوانم. به من آمده مي‌گويد: آقا مي‌گويد گاهي نماز هم مي‌خوانم، اين را من مي‌توانم درست كنم. نه، تو نمي‌تواني او را درست كني. گاهي نماز مي‌خواند و مشروب هم گاهي مي‌خورد، خدمت شما عرض شود كه رفقايي هم دارد كه براي قماربازي گاهي به منزل مي‌آيند. خيلي خوب رفته است و ازدواج كرده است، حالا بر سر خود مي‌زند كه چه كار كنم؟ از اول مواظبت بكن. رفيق بد خيلي بد است، با رفقاي بد حرف نزنيد. حواريون حضرت عيسي از او سؤال كردند: «مَنْ نُجَالِسُ»[9] با چه كسي بنشينيم؟ شما هم دوست داريد بگوييد حالا كه رفيق بد، بد است با چه كسي بنشينيم؟ فرمود: «يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ» كسي كه وقتي به او نگاه مي‌كنيد به ياد خدا بيفتيد، به ياد خدا بيفتيد. اعمال او سرمشق شما باشد. بعضي از افراد هستند كه انسان به آن‌ها نگاه كه مي‌كند به ياد شيطان مي‌افتد. اصلاً قيافه نشان مي‌دهد كه اين‌ از آن شيطان‌پرست‌ها…، انسان چه بگويد، از آن شيطان‌هاي واقعي است، نه «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ» تا به او نگاه مي‌كني به ياد خدا بيفتي. بگويي چه جوانِ متدين خوبي است، اعمال او شما را به ياد آخرت بياندازد، با چنين افرادي بايد بنشينيد. كوشش بكنيد در زندگي رفيق بد نداشته باشيد و بلكه رفقاي خوبي داشته باشيد، اين هم يك استفاده از بركت است، و در شب‌هاي ماه مبارك رمضان دعا…، دعا در حقيقت حرف زدن با خدا است. با قرآن خواندن هم خدا با ما حرف مي‌زند، اين يك جنبه ظاهري آن است، جنبه باطني آن هم همان ذكر قلبي است كه ذكر خفي به آن مي‌گويند، انسان به ياد ذات مقدس پروردگار باشد ولو لب‌هاي او تكان نخورد، هميشه به ياد خدا باشد، اين را ذكر خفي مي‌گويند.

الهامات هم سخن گفتن خدا با انسان است. الآن شما از اين مجلس كه مي‌رويد، برويد در خانه بنشينيد همين دعاي افتتاح كه همين‌طور ساده خوانده مي‌شود، آقا خيلي مهم است. «اللَّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِكَ وَ أَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوَابِ بِمَنِّكَ»[10] خدايا من افتتاح مي‌كنم، باز مي‌كنم ثناي خود را، مدح خود را با حمد تو «بِحَمْدِكَ». «وَ أَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوَابِ بِمَنِّكَ» خدايا تو حق را به من، به منتي كه بر من مي‌گذاري عنايت مي‌كني «وَ أَيْقَنْتُ» اين‌ها را انسان بايد راست بگويد «وَ أَيْقَنْتُ أَنَّكَ أَنْتَ‏» يقين كرده‌ام كه تو، خود تو «أَنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينََ» مهربان‌ترينِ مهربانان هستي «فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ» اگر بناي عفو و رحمت داشته باشي، اگر ما كاري نكرده باشيم كه مشمول عفو و رحمت پروردگار واقع نشويم. در دعاي كميل مي‌خوانيم «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ الْبَلَاءَ»[11] خدايا آن گناهاني را از من ببخش و بيامرز كه بلا را نازل مي‌كند. آن گناهاني را بيامرز كه دعا را حبس مي‌كند. خيلي از گناهان ما هست كه بركت و رحمت پروردگار را از ما بازمي‌دارد. «وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ ِ وَ النَّقِمَةِ»[12] خدا شديدترين تعقيب‌كننده است. در وقتي كه خداي تعالي بخواهد نقمت او بر كسي برسد، بخواهد انسان را به اصطلاح ما بيچاره بكند… گفت: چوب خدا صدا ندارد، وقتي بخورد دوا ندارد. خيلي مواظب باشيد، در يك جا مخصوصاً روايت دارد كه اولياء من در بين مردم مخفي هستند، كسي را محزون نكنيد كه اگر يك وقت يكي از اولياء خدا ناخودآگاه… شما خيال مي‌كنيد يك انسان معمولي است، او را محزون كرديد، مي‌بينيد كه واكنش او اين است كه خداي تعالي شما را سيلي مي‌زند «وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ وَ أَعْظَمُ الْمُتَجَبِّرِينَ» خداي تعالي عظيم‌ترين جبار‌ها است، خيلي مواظب باشيد. در آن آيه شريفه مي‌فرمايد: «ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ»[13]‏ چه چيز تو را مغرور كرده است كه خدا كريم است؟ خدا كريم است، هر كاري بكني بگويي خدا كريم است. معصيت بكني، كارهاي… مخصوصاً ظلم به مردم بكني بگويي خدا كريم است. مال مردم را بخوري بگويي خدا كريم است «ما غَرَّكَ» چه چيز تو را گول زده است كه خدا كريم است؟ خدا كريم هست اما نه براي همه. «فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ» خدا كريم است، نه «فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ». بعد مي‌گوييم «اللَّهُمَّ أَذِنْتَ لِي فِي دُعَائِكَ وَ مَسْأَلَتِكَ» قربان امام زمان خود بشويم كه چه جملاتي بيان كرده است، چطور با خدا حرف زده است، با چه ادبي با پروردگار صحبت كرده است، خدايا به من اذن دادي كه «أَذِنْتَ لِي فِي دُعَائِكَ وَ مَسْأَلَتِكَ» كه من تو را بخوانم و از تو سؤال بكنم وإلّا ما كجا و خدا كجا. «أَذِنْتَ لِي فِي دُعَائِكَ وَ مَسْأَلَتِكَ فَاسْمَعْ يَا سَمِيعُ مِدْحَتِي» پس اي سميع، اي شنونده مدحت من را، مدح من را خود تو گوش بده «فَاسْمَعْ يَا سَمِيعُ مِدْحَتِي وَ أَجِبْ يَا رَحِيمُ دَعْوَتِي» بعد شروع مي‌كند «فَكَمْ» مطالبي مي‌گويد كه حالا إن‌شاءالله در يك فرصت بيشتري بايد درباره همين دعاي افتتاح يك دانشگاه علوم اهل‌بيت uصمت و طهارت (عليهم الصلاة و السلام) است براي شما حرف بزنم. من هم به اندازه فهم خود مي‌توانم درباره اين دعاي عظيم صحبت كنم.

شب‌هاي پربركت ماه مبارك رمضان است. بركت‌ پروردگار اين‌طوري است كه خدا به انسان بركت كه مي‌دهد روزه روزه، شب مشغول عبادت و بندگي، راز و نياز با پروردگار، با خدا تكلم كردن، دعاهاي مختلف، بهترين آن همين دعاي افتتاح و دعاي ابوحمزه ثمالي است كه «إِلَهِي لَا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ»[14] اين جمله امام، همان جمله اول دعاي ابوحمزه ببينيد چه مي‌گويد؟ خدايا من را با عقوبت خود ادب نكن، چون به بعضي‌ها با سيلي بايد حرف بفهمانند، بعضي‌ها را با قربان تو بشوم، قربان تو بروم، از اين حرف‌ها هست ديگر. يكي هست كه انسان با محبت به او مي‌گويد فلان كار را نكن، اين هم مي‌گويد: چشم، اما بعضي‌ها هستند نه، تا يك سيلي نخورند…، تا نباشد چوب تر… تا آخر، بعضي‌ها اين‌طوري هستند. «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[15] حتماً بايد مريض بشوي تا بفهمي كه اشتباه كردي. حتماً بايد ورشكست بشوي تا بفهمي اشتباه كردي. نبايد اين‌طور باشد «لَا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ» خدايا من را به وسيله عقوبت خود ادب نكن، با مهرباني من را ادب كن، تو هم بايد بفهمي ديگر. ببينيد چه دعاي عجيبي است، از همان جمله اول. آن دعاي عظيم و طولاني. اگر يك وقتي هم در بين شماها يك انسان تنبل به اصطلاح…، يا پركارِ وقت‌ زيادي نداره‌اي، حالا با خدا صحبت كردن وقت زيادي نمي‌خواهد، بلكه بهترين وقت‌هاي انسان آن وقتي است كه انسان با خدا صحبت مي‌كند، اما نه، حالا حوصله شما سر مي‌آيد اين دعاي ابوحمزه ثمالي را هر شب يكي دو صفحه آن را بخوانيد در ماه مبارك رمضان، خيلي مهم است. بعضي از علما دعاي ابوحمزه ثمالي را در قنوت نماز وتر خود مي‌خواندند، همه آن را مي‌خواندند، خيلي است، دعا بزرگ است ولي اين‌طوري بودند.

من يكي از علما را ديدم كه به قصد رجاء هر روز دعاي ندبه را مي‌خواند، البته همه دعاها را بايد به قصد رجاء خواند، يك عشقي مي‌كرد. دعا را مي‌شود خواند، اگر به نيت ورود نخوانيد درست است، مي‌شود، هر وقت هر دعايي را. از زيارت عاشورا كه بالاتر نيست، زيارت عاشورا از مضامين آن هم پيدا است كه براي روز عاشورا است ولي شما مي‌توانيد دوره سال بخوانيد. در زيارت عاشورا اين جمله هست كه «هَذَا يَوْمٌ» اين‌طور مي‌گويد: اين روز، روزي است كه «تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُو أُمَيَّةَ وَ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ» روزي است كه بني‌اميه پربركت دانستند و آن‌هايي كه فرزند جگرخوارها بودند. ببينيد براي روز عاشور است «هَذَا يَوْمٌ» «هَذَا» اشاره به همان روز است ولي در عين حال امام اجازه داده است كه شما هر روز بخوانيد. پس مي‌شود هر…، دعاي ندبه كه اسم روز خاصي را نبرده است،‌ حالا لااقل به قصد رجاء‌ انسان بنشيند آن دعاي عجيب را،‌ دعاي پرقيمت را، از همان اول شروع مي‌كند با خداي تعالي مناجات كردن تا آخر دعا يا با خدا صحبت مي‌كند يا با امام زمان، يا با خدا صحبت مي‌كند و گِله مي‌كند يا درد دل با حجةبن‌الحسن (عليه الصلاة و السلام) مي‌كند. يكي از بركات اين ماه دعاهايي است كه در اين ماه هست، دعاهاي شبانه، دعاهاي روزانه «يَا عَلِيُّ يَا عَظِيمُ يَا غَفُورُ يَا رَحِيمُ أَنْتَ الرَّبُّ الْعَظِيمُ»[16] همين دعايي كه هر روز خوب است انسان بخواند «اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ»[17] شما مي‌دانيد يعني چه؟ اين دعا در حقيقت فقط دارد دعا مي‌كند كه امام زمان بيايد. خدايا ثروت كن همه فقيرها را. چه موقع همه فقيرها ثروتمند مي‌شوند؟ «اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ» چه موقع همه گرسنه‌ها سير مي‌شوند؟ وقتي امام زمان بيايد. در همه اين‌ دعاها يعني خدايا امام زمان را برسان. «اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ، اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاكَ، اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ» چه موقع مي‌شود كه هيچ بيمارستاني نداشته باشيم، همه مريض‌ها خوب بشوند؟ اين دعا مخصوص….، من در كتاب ملاقات يك قضيه‌اي هم در اين باره نقل كردم كه اصلاً اين دعا براي زمان ظهور است، يعني در حقيقت شماها داريد مي‌گوييد خدايا ظهور امام زمان را برسان. از همان كلمه اول آن «اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ» خدايا چون انسان دعا را برای خودش تنها كه نبايد بكند، ما البته از اين دعاهاي اين‌طوري زياد داريم، خدايا همه مريض‌هاي اسلام را شفا بده، اين را ما مي‌گوييم و شما هم مي‌گوييد الهي آمين، اگر منظور ما اين باشد كه امام زمان بيايد و همه مريض‌ها شفا پيدا بكنند خوب است وإلّا نه، طبيعت اين زمين و آسمان و غذاها و ميكروب‌ها و همه اين‌ها، نتيجه آن اين است كه يك عده‌اي بايد مريض بشوند وإلّا بيمارستان‌ها خالي مي‌شود و دكترها هم بيكار مي‌شوند و اسباب زحمت مي‌شود و اگر هم خدا بخواهد اين دعا را مستجاب بكند دكترها نمي‌گذارند كه اين دعا مستجاب بشود، بيكار مي‌شوند ديگر. فقط زمان ظهور است كه همه فقرا ثروتمند مي‌شوند، همه مريض‌ها خوب مي‌شوند، تمام گرسنه‌ها سير مي‌شوند «اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ، اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ، اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ» همه برهنه‌ها داراي لباس مي‌شوند «اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ» بعد آن چيست؟ «اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ» هيچ بدهكاري در دنيا نباشد، همه قرض‌ها ادا بشود «اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ، اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ» باريك‌الله آقاي…، بله «اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ» هيچ كرب و حزن و اندوهي براي هيچ كس باقي نماند. چه موقع است؟ فقط زمان ظهور است،‌ معناي آن اين است ديگر، معني همه اين جملات اين است كه خدايا ظهور را برسان. «اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ، اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ، اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ» -جاي آن را پيدا كرديم- خدايا همه اسيرها را به وطن برگردان، تمام اسيرهاي دنيا «اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ، اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ» باريك‌الله -شما فكر نكنيد من حفظ نيستم،‌ من اين بالا نشستم با آن‌جايي كه انسان آن پايين نشسته است خيلي فرق دارد، اگر او بيايد جاي من بنشيند معلوم نيست بتواند اين‌طور خوب بخواند، اين را شما بدانيد اين بالا با آن پايين خيلي فرق دارد، ضمناً يك مقدار جنبه‌هاي خود را هم حفظ كنيم، شما نگوييد اين آقا چطور بلد است، تو بلد نيستي؟ نه، من آن پايين بنشينم بعيد نيست كه مثل ايشان بلد باشم، البته با حُسن ظن به خود چنين فكري مي‌كنيم- «اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ» خدايا هر غريبي را به وطن خود برگردان، آرامش به او بده «اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ» اسيرها را هم آزاد كن. همه… «كَل» كه دارد يعني هرچه اسير هست، در تمام دنيا. بعد چيست؟ «اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ» خدايا همه فسادها از امور مسلمين را، پروردگارا تو اين‌ها را اصلاح كن. ببينيد چقدر خوب است.

اين دعاها را اين روزها بخوانيد، خيلي ارزش دارد و اميدواريم إن‌شاءالله خدا توفيق اين دعاها را به ما بدهد تا ما را از اين سفره پربركت پروردگار كمال استفاده را بكنيم. إن‌شاءالله شب‌هاي بعد به مناسبت درباره رحمت خدا صحبت مي‌كنم و بعد هم درباره مغفرت، همان‌طوري كه خداي تعالي اين سفره را پر از بركت و رحمت و مغفرت قرار داده است.

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» به خدا قسم بركتي كه خداي تعالي به عاشوراي ابي‌عبدالله‌الحسين عنايت كرده است هيچ طرفِ نسبت با هيچ چيز نيست. يك وقتي كتابي دست من بود. اين را يك دانشمند آلماني نوشته بود، ترجمه هم شده است، اسم كتاب ظاهراً حسين و يارانش، در ترجمه فارسي آن حسين و يارانش هست، حالا به اصطلاح…، چون ترجمه‌ها را گاهي عوض مي‌كنند و ترجمه اسم كتاب را عوض مي‌كنند. حالا اسم آلماني آن هم حسين و يارانش باشد نمي‌دانم، ولي اسم ترجمه آن حسين و يارانش بود. يك دانشمندي به نام ماربين -به ياد دارم- اين كتاب را نوشته است، درباره امام حسين است. اين را بدانيد درباره سيدالشهداء (عليه الصلاة‌ و السلام) همه عالم مدح كردند. من يك جرياني ديدم كه از آن‌جا متوجه شدم كه اين حرف درست است. يك كنفرانسي در هند در شهر جامو گذاشته بودند، كشمير دو بخش است: يك بخش آن به نام جامو است، يك بخش آن به نام سرينگر است. اين در جاموي هند بود، من را هم دعوت كرده بودند، اسم آن را «يوم‌الحسين» گذاشته بودند، يعني روز حسين بن علي. البته عاشورايي، چيزي هم نبود، ‌يك روز، چند روز… . يك ميدان بسيار بزرگي شايد مثل ميدان شهداي ما، چنين ميداني را چادر زده بودند، چادرها را سر به سر هم گذاشته بودند و داخل آن صندلي چيده بودند، شايد حدود دو سه هزار جمعيت از مذاهب مختلف دعوت شده بودند و آن‌جا بودند. آن شهر ۱۵۰ نفر بيشتر شيعه نداشت، اين‌ها هم اين كار را كرده بودند، ولي خيلي جمعيت آمده بود و نشسته بود. همه اين‌ها سه روز، روزي هشت ساعت، يعني چهار ساعت قبل از ظهر و چهار ساعت بعدازظهر، درباره امام حسين صحبت مي‌كردند. خيلي هم منظم بود، هر نفري بيشتر از نيم ساعت حق نداشت صحبت كند. شما ببينيد روزي تقريباً شانزده نفر سخنراني مي‌كردند. يكي از آن‌ها هم يك نيم‌ ساعتي براي ما بود. قبل از من يك نفر سخنراني مي‌كرد، از مذهب سيك‌ها بود، موهاي او ريخته بود، شمشيري در دست او بود، درباره سيدالشهداء ‌صحبت كرد. به مسلمان‌ها خطاب مي‌كرد، مي‌گفت: مسلمان‌ها فكر نكنيد كه حسين براي شما است، حسين استاد همه است. يك جمله‌اي از گاندي نقل مي‌كرد كه رهبر ما حسين بن علي است. گاندي بت‌پرست بود، هندو بود، ولي اين جمله را از او نقل مي‌كرد كه حسين رهبر تمام جهانيان است. بعد از او من براي صحبت رفتم كه شرح آن را در اين كتاب پاسخ ما من آن‌وقت نوشتم. آن‌جا من فهميدم كه در تمام اين سه روز فقط آن اندازه‌اي كه به ياد دارم پنج نفر شيعه صحبت كردند، يعني دو ساعت و نيم فقط وقت شيعه بود، بقيه يا سنّي يا هندو يا سيك يا خدمت شما عرض شود كه مسيحي، يهودي، اين‌ها همه آمده بودند درباره سيدالشهداء صحبت مي‌كردند و عرض كردم در كتاب پاسخ ما، من شرحي نوشتم. آن‌جا من همين‌طور كه نشسته بودم گريه مي‌كردم كه هيچ مذهبي نيست، هيچ مذهبي نيست كه رهبر آن مذهب مورد تأييد تمام مذاهب عالم باشد، تا اين حد. اين دانشمند آلماني هم با اينكه طبعاً مسلمان نيست، درباره حسين و ياران او يك كتاب نوشته است، در آن‌جا من يك جمله‌اي ديدم كه مي‌خواهم اين را مطرح كنم. نوشته بود: روز عاشورا حسين بن علي (عليه الصلاة‌ و السلام) يك كاري كرد كه دشمن را معرفي كرد، چون ممكن بود آنچه از قضاياي عاشورا در بين مردم در تاريخ ثبت بشود، اين باشد كه دو دسته آمدند با هم جنگ كردند،‌ اين‌ها نابرابر بودند، طبعآً ۷۲ نفر با سي هزار نفر، اين ۷۲ نفر شكست مي‌خورند و كشته مي‌شوند، شايد هم بگويند كه چرا اين ۷۲ نفر با آن سي هزار نفر جنگ كردند، وقتي ديدند جمعيت آن‌ها كم است؟ اما حسين بن علي يك كاري كرد كه به مردم دنيا فهماند من با مسلمان‌ها كه جنگ نمي‌كردم بماند، با انسان‌ها هم جنگ نمي‌كردم، و آن كار چه بود؟ آوردن طفل شيرخوار در صحراي كربلا بود. واقعاً هم انسان فكر مي‌كند مي‌بيند همين‌طور است. اين يك مُهر و امضاي مظلوميت أباعبدالله‌الحسين و جنگ او با باطل است وإلّا اگر غير از اين بود شايد مردم فكر نمي‌كردند…، حتي خود اين دانشمند مي‌گويد: من اين‌طوري فكر نمي‌كردم. حضرت سيدالشهداء هم در خطابه خود همين را مي‌فرمايد. مي‌گويد: «إن لم ترحموني»[18] اگر به من رحم نمي‌كنيد، قاعدتاً مسلمان چه سنّي باشد و چه شيعه، بايد حسين بن علي را دوست داشته باشد،‌ به او مهربان باشد،‌ چون بالأخره اين پسرِ دخترِ پيغمبر است، ‌بالأخره انسان صالحي است، همان ناصبي سنّي هم قبول دارد كه حسين بن علي پسرِ دخترِ پيغمبر است،‌ به احترام پيغمبر بايد او را احترام كنند. مي‌گويد: «إن لم ترحموني» اين مساوي است با اين كه بگويد: اگر مسلمان نيستيد. «فارحموا هذا الطفل‏» به اين طفل صغير رحم كنيد. ببينيد رحم به طفل شش ماهِ شيرخوارِ ديگر مسلمان و غير مسلمان سر او نمي‌شود. شما يك بچه كافري را ببينيد كه شش ماه است، تشنه است، به او آب مي‌دهيد،‌ يعني هر انساني ديگر در مورد بچه فكر اين را نمي‌كند كه اين چه مذهبي دارد، اصلاً هيچ اين فكرها را نمي‌كنند. اگر مي‌آمدند به او آب مي‌دادند، به او محبت مي‌كردند، شايد حسين بن علي خوب نمي‌توانست اين مردم را معرفي كند، اما اين‌ها اين كار را نكردند. تمام اين جمعيت ايستادند… در تاريخ دارد كه حسين بن علي (عليه الصلاة‌ و السلام) در خيمه رفت، عمامه پيغمبر را سر خود گذاشت، همه اين‌ها براي اين است كه جلب توجه بكند.

 

 

 



[1]. بقره، آيه 183.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356.

[3]. مومنون، آيات 1 و 3.

[4]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 493.  

[5]. رعد، آيه 8.

[6]. نساء، آيه 34.

[7]. همان، آيه 59.

[8]. فرقان، آيات 27 تا 29.

[9]. الكافي، ج ‏1، ص 39.

[10]. المصباح للكفعمي، ص 578.

[11]. همان، ص 555.

[12]. همان، ص 578.

[13]. انفطار، آيه 6.

[14]. بحار الأنوار، ج ‏95، ص 82. 

[15]. اعراف، آيه 179.

[16]. المصباح للكفعمي، ص 630

[17]. بحار الأنوار، ج ‏95، ص 120.

[18]. سفينة البحار، ج ‏5، ص 57. 

۲۹ ذی الحجه ۱۴۱۴ قمری – فضائل امام حسین (علیه السلام)

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في‏ كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ»[1]

شب آخر سال  ۱۴۱۴ یعنی سال اسلامي و ديني ما است. اگرچه ما همان‌طوري كه همه برنامه‌هاي مذهبي خود را از دست داده‌ايم و دين قيّم خود را تبديل به يك دين پُراعوجاج قرار داده‌ايم كه إن‌شاءالله بايد حضرت بقيةالله بيايد «و یأتی بدین جديد»  كه چون ما دين را تغيير داده‌ايم به نظر ما دين جديدي براي ما بياورد، يكي از آن مسائل مسئله عدد ماه‌ها است و سال و دوران زندگي ما در اين سال‌ها و ماه‌ها و روزها و ايامي كه بعضي از آن ايام، ايام‌الله است، بعضي پربركت است، بعضي پررحمت است كه متأسفانه به خاطر جايگزين شدن ماه شمسي به جاي ماه قمري همه اين مسائل از دست ما رفته است و دين ما همان دين پراعوجاج و ديني كه از طريق مستقيم و از صراط مستقيم خارج شده است، اين‌گونه گرديده است. خداي تعالي در اين آيه‌اي كه هم تلاوت كردند و هم من خواندم، مي‌فرمايد: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ» عدد ماه‌ها در نزد خدا. خداي تعالي در خود قرآن درباره آن، پيامبران فرموده‌اند كه خدا از قول پيامبران نقل مي‌كند: «إِنَّ رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ‏»[2] پروردگار من بر صراط مستقيم است. خدايي كه بر صراط مستقيم است و همه دستورات او دستوراتي است كه كوچكترين اعوجاجي ندارد، اين خدا در قرآن خود مي‌فرمايد: عدد ماه‌ها در نزد خدا دوازده تا است، كه روز اولِ محرّم اين ماه‌ها شروع مي‌شوند و روز آخرِ ذي‌الحجه دوازده ماه تمام مي‌شوند. «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» دين قيّم، ديني كه در راه راست است، ديني كه صحيح است، اين دين است كه شما ماه‌ها را دوازده تا ماه بدانيد و ماه قمري را ماه خود قرار بدهيد. «مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ» چهار تا از اين ماه‌ها احترام بيشتري دارد كه در اين چهار ماه نبايد جنگي باشد، نبايد ظلمي به يكديگر باشد، نبايد خود شما به خود شما ظلم كنيد «فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ» اما ما در زماني واقع شده‌ايم كه با كمال تأسف ممالك اسلامي بر دو قِسم تقسيم مي‌شوند، ماه‌هاي رسميِ اكثر ممالك اسلامي ميلادي است و حتي شايد غير از ايران، ماه رسمي تمام ممالك اسلامي ديگر ميلادي باشد. حتي در بعضي از ممالك متأسفانه علاوه بر آنكه ماه آن‌ها ماه ميلادي است، تعطيلي‌هاي روز يكشنبه را هم تعطيل مي‌كنند، از آن جمله مصر است و تركيه است، اين دو مملكت را اطلاع دارم كه روز تعطيلي رسمي آن‌ها روز يكشنبه است، به پيروي از مسيحيت ولي حتي همين عربستان سعودي كه خيلي دَم از تقدس و دَم از اسلام مي‌زند، در تواريخي كه در گذرنامه‌ها ورودي، خروجي مي‌زند با ماه ميلادي كار مي‌كند. تنها مملكتي كه در دنيا فكر مي‌كنم هم ماه شمسي آن و هم قمري آن از هجرت پيغمبر اكرم شروع مي‌شود و با اين دو تاريخ كار مي‌كند ايران است كه نسبت به ممالك ديگر بسيار خوب است ولي متأسفانه همين ما كه دو تاريخ داريم يكي شمسي و يكي قمري، در نتيجه اينكه ماه قمري را ما از دست داديم و برنامه‌هاي خود را طبق ماه شمسي…، درست است ماه شمسي هم اسلامي است در اين بُعد، يعني شروع ماه شمسي -اين را آقايان بدانند- امسال كه سال ۱۳۷۳ هست از هجرت پيغمبر اكرم آغاز شده است ولي چون از نظر ماه و تعداد ماه قمري نيست و روي گردش خورشيد تنظيم شده است، دين قيّمي كه خداي تعالي در قرآن فرموده است اين نيست و در نتيجه اين عوض شدن ماه قمري به شمسي كلي از فضائل و ثواب‌ها از دست ما مي‌رود، چون اكثر ما اطلاع نداريم كه روز اول ماه محرّم مثلاً… حالا اگر ماه محرّم را اطلاع داشته باشيم ماه‌هاي ديگر را اطلاع نداريم كه امروز مثلاً روز اول ماه است، يا روز نيمه ماه است. مي‌گوييد حالا اطلاع نداشته باشيم چه مي‌شود؟ تمام برنامه‌هاي مستحب مربوط به ايام و روز ماه‌ها در ارتباط با ماه قمري است، يعني روز اول محرّم روزه گرفتن مستحب است اما روز اول خرداد خبري نيست. روز عاشورا مثلاً روز عزا است، روز هجده ماه ذي‌الحجه عيد غدير است كه روزه روز عيد غدير معادل با ثواب عمر دنيا است. يا اگر شما بخواهيد حج برويد بايد با ماه قمري حركت كنيد، اگر بخواهيد روزه بگيريد بايد با ماه قمري حركت كنيد و بيشتر كارهايي كه در دوره سال وجود دارد كه همه آن به خاطر همين تغيير ماه از دست ما رفته است. روز اول ماه مثلاً نمازي دارد، كسي كه با ماه شمسي كار مي‌كند اطلاعي از روز اول ماه قمري ندارد، يا تولد‌هاي ائمه (عليهم الصلاة و السلام) وفات‌هاي ائمه (عليهم الصلاة و السلام) روزهايي كه در تاريخ اسلام بسيار اهميت داده شده است كه خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ»[3] روزهايي هست كه مربوط به خدا است، در آن روز بايد با خدا ارتباط برقرار كنيد مثل روز عرفه، مثلاً روز ۲۳ماه مبارك رمضان، روز نيمه شعبان، اين‌ها روزهايي است كه ايام‌الله است، روزهاي خدا است، روزهايي است كه بايد با خدا در ارتباط باشيد، كه دارد يك شخصي روز عرفه گدايي مي‌كرد، از مردم سؤال مي‌كرد، حضرت صادق (عليه الصلاة‌ و السلام) به او پرخاش فرمودند كه امروز روزي است كه همه از خدا چيز مي‌خواهند، امروز روز خدا است، روزي است كه تو بايد بروي در دربار پروردگار، در خانه خدا، تو آمدي درِ خانه مخلوق و از مخلوق چيز مي‌خواهي؟ ما همه اين روزها را از دست داديم، الآن اگر من با اين توضيح نمي‌گفتم كه امشب شب آخر سال است شما مي‌گفتيد حتماً حواس فلاني پرت است، خيال مي‌كند امروز يا امشب شب آخر ماه اسفند است و فردا شب تحويل سال است. سال اسلام از فردا شب شروع مي‌شود. از هلال ماه هم تحويل سال است، يعني اول مغرب تقريباً كه هلال ماه محرّم ظاهر شد تحويل سال است. در تحويل سال شمسي شما چه كار مي‌كنيد؟ شاد هستيد يا به اصطلاح دل در دل شما نيست كه مبادا من اگر الآن مشغول عبادت نباشم تمام سال را ديگر مشغول عبادت نيستم. من ديدم افراد متدين حتي، در موقع تحويل سال رو به قبله مي‌نشينند، سجاده خود را پهن مي‌كنند، «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ ِ يَا مُدَبِّرَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَى أَحْسَنِ الْحَالِ»[4] اين را مي‌گويند، حالا روايت آن وارد شده باشد، نشده باشد، كار بسيار خوبي هم هست اما اصل كار را بايد فردا دم غروب شما انجام بدهيد، چون آن سالي كه خدا مي‌فرمايد: «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» اين كلمه «الدِّينُ الْقَيِّمُ» با اين تأكيد اين است كه ماه شما ماه قمري باشد. اي كاش در مملكت ما… حالا شايد جهاتي داشته است و من نمي‌دانم چون وارد نيستم، از نظر ارتباطات بين‌المللي يا جهات ديگر شايد نمي‌شد كه با ماه قمري كار كنند وإلّا چقدر خوب بود در اين مملكتي كه تقريباً همه چيز آن اسلامي شده است اين يكي هم صددرصد اسلامي بود، باز هم نيمه اسلامي هست فكر نكنيد كه مثل بعضي از ممالك اسلامي كه تاريخ آن‌ها ميلادي هست، مسيحي هست، تاريخ ما هم مسيحي باشد، اما نيمه اسلامي است، چون نصف آن مربوط به هجرت پيغمبر است و نصف آن هم مربوط به برنامه‌هاي زرتشتيان سابق است، كه خدا شاه را لعنت كند مي‌خواست صددرصد همين را غير اسلامي كند. شايد شماها به ياد نداشته باشيد ولي من خوب به ياد دارم كه دو هزار و پانصد و نمي‌دانم چند سال، اين تاريخ شده بود و در سال 42 من به ياد دارم كه همان دو هزار و پانصد و چند سال بود كه ما اين سردر كانون را مي‌خواستيم تاريخ شمسي بزنيم كه با مبارزات و درگيري‌هايي روبه‌رو بوديم و الحمدلله موفق شديم كه الآن هم در كاشي‌كاري سردر كانون اين مطلب هست كه ۱۳۴۲، ولي آن موقع خوب به ياد دارم كه دو هزار و پانصد و نمي‌دانم حالا خورده آن را الحمدلله چون ما هيچ ارتباطي با آن پيدا نكرديم فراموش كرديم، ولي دو هزار و پانصد ساله معروف شده بود. تاريخ ما نيمه اسلامي هست ولي صددرصد اسلامي نيست، چون نصف آن به خاطر اينكه از هجرت پيغمبر شروع مي‌شود و نصف ديگر آن به خاطر اينكه شمسي است، اي كاش صددرصد اسلامي مي‌شد و ماه قمري ماه رسمي ما بود. من خيلي روي آن فكر كردم، عرض كردم لابد يك اشكالي دارد كه من نمي‌فهمم، حالا هر چه هست، شما لااقل بايد…، اگر مي‌خواهيد در صراط مستقيم باشيد، اگر مي‌خواهيد خيلي از فضائل را درك كنيد، خيلي از ثواب‌ها از دست شما بيرون نرود، خيلي از واجبات را فراموش نكنيد، خيلي از مُحرمات را اشتباه نكنيد، چون در همين مسئله روزهايي هست كه روزه آن حرام است، مربوط به ماه قمري است، روزهايي هست كه روزه آن واجب است، روزهايي هست كه روزه آن مستحب است، اين‌ها مربوط به ماه قمري است، روزهايي هست كه بايد يكپارچه محزون باشيد، روزهايي هست كه بايد يكپارچه خوشحالي داشته باشيد،‌ بنابراين اگر مي‌خواهيد در صراط مستقيم باشيد، در دين قيّم باشيد، در راه راست باشيد، كنار تاريخ شمسي، تاريخ قمري را هم داشته باشيد. اگر تقويم داريد مواظب باشيد، اگر ساعت داريد، دوتا ساعت داريد يكي را لااقل شمسي كوك كنيد و يكي را قمري، صبح به صبح اقلاً مراجعه كنيد به همين…، الحمدلله خدا شاهد است اينكه من مي‌گويم الحمدلله روي وجدان خود مي‌گويم كه ما در مملكت ديگري غير از ايران زندگي نمي‌كنيم، به جهت اينكه ممالك ديگر فقط و فقط بعضي از آن‌ها در داخل خود آن هم به خاطر… مثلاً سعودي به خاطر اينكه يك ماه ذي‌الحجه‌اي دارد و در ماه ذي‌الحجه كلي منافع به دست مي‌آورد، ماه قمري را آن هم به نحو ضعيف كنار ماه ميلادي حفظ كرده است، اما ايران عرض كردم ماه قمري آن كه صددرصد است، خيلي هم دقيق و خيلي هم خوب، ولي ماه شمسي نيمه اسلامي است، يعني شروع آن…، اينكه مي‌بينيد تقريباً بين ماه شمسي و ماه قمري حدوداً پانصد سال يا بيشتر، بلكه ششصد سال فرق كرده است، اين به خاطر اين است كه در سال حدوداً ده روز اين دوتا ماه با هم فرق مي‌كند، يعني ماه قمري كمتر است و ماه شمسي بيشتر است. در نتيجه سيصد سال مثلاً ده سال و همين‌طور…، حالا حساب دقيق آن را چون قبلاً در فكر آن نبودم نكردم، خود شما مي‌توانيد حساب دقيق آن را بكنيد. حالا هر چه. ماه قمري را حفظ كنيد، عرض كردم خدا در قرآن فرموده است: «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» اين دين قيّم است، اين راه و روش صحيح است. در يك كتاب آسماني وقتي كلام خدا اين جمله باشد ما اقلاً به اندازه يك تاريخ معمولي كه هيچ كمكي از ناحيه ائمه (عليهم السلام) به آن نشده است بايد لااقل مساوي با آن، اين تاريخ را حفظ كنيم و لذا فرداشب اين موقع سال ۱۴۱۵ است، امشب در سال ۱۴۱۴ هستيم و تحويل سال آن چه موقع است؟ آن موقعي كه فرداشب هلال ماه محرّم را ببينيد و روز اول محرّم قبل از جريان سيدالشهداء (عليه الصلاة و السلام) روز جشن و عيد براي مردم دنيا بوده است ولي اين عزاي عظيم… كه خدا لعنت كند بني‌اميه را، اين‌ها براي ما عيدي باقي نگذاشتند. كه وقتي پسر شبيب –ريان بن شبيب- خدمت علي بن موسي الرضا(عليه الصلاة و السلام) مي‌آيد روز اول ماه محرّم بوده است، حضرت به او مي‌فرمايند: «يابن شبيب: أصائم أنت؟»[5] تو روزه داري؟ عرض كرد: بله. چون روز اول ماه محرّم مستحب است، روز اول سال است مستحب است كه انسان روزه بگيرد. حضرت فرمود: از وقتي كه جدّ ما را در كربلا شهيد كردند وقتي اين هلال ماه محرّم ظاهر مي‌شود حزن ما شروع مي‌شود، يعني ما هلال ماه محرّم را كه مي‌بينيم محزون مي‌شويم و شب به شب بر حزن ما افزوده مي‌شود تا ديگر روز عاشورا و شب عاشورا و شب تاسوعا، شيعيان علي بن موسي الرضا طاقت ندارند تا چه برسد به آن خانداني كه آن‌ها مي‌فهمند چقدر مصيبت بزرگ است. بعد حضرت علي بن موسي الرضا شروع مي‌كنند براي پسر شبيب قضاياي كربلا را نقل كردن و مصيبت خواندن و دو نفر با يكديگر گريه كردن، و مهمترين كار در ماه محرّم عزاداري بر ابي‌عبدالله‌الحسين است. خيلي كوشش بكنيد كه إن‌شاءالله اقلاً در اين ماه صبح و شب مثل امام زمان خود كه در دوره سال اين‌طور است «فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً، وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما»[6] يا جدّا اگر نبودم در كربلا تو را ياري كنم حالا صبح و شب براي تو گريه مي‌كنم. اقلاً صبح يا يك مجلس روضه‌اي برويد، شب يك مجلس روضه‌اي برويد يا اگر فرصت آن را نداريد يا جهاتي دارد كه نمي‌توانيد شركت كنيد… كه به نظر من لازم است اين مجالس عزا را گرم نگه داشتن، مجالس عزاداري را پرجمعيت قرار دادن و حتي اگر گريه شما نمي‌آيد خود را وادار به گريه كردن بكنيد. گاهي گريه انسان نمي‌آيد، بنشيند با خود فكر كند قضاياي كربلا را جلوي چشم خود مجسم كند، شما الحمدلله آنقدر قضايا و تاريخ كربلا را شنيديد كه همه شما از منبري‌ها بهتر قضاياي كربلا را بلد هستيد، آن‌ها را مجسم كنيد. اگر باز هم دل شما نسوخت، يكي از عزيزان خود را كه خيلي او را دوست داريد فكر كنيد او الآن در كربلا است و مي‌خواهد از آن عطش و از آن شمشيرها، از آن فشارها مثلاً برخوردار باشد. يك حالت بكايي براي شما به دست مي‌آيد. شما فكر كنيد مثلاً فرزند خود شما، دختر عزيز شما، آن دختري كه خيلي شيرين‌زبان است، هر روز صبح پيش شما مي‌آيد و روي زانوي شما مي‌نشيند، صورت شما را مي‌بوسد، اين در بين خيمه‌هاي نيم‌سوخته قرار بگيرد، دست او به عمود خيمه باشد…، كه آن شخص گفت: ديدم گوشواره در گوش اين طفلك مي‌لرزد و تكان مي‌خورد، من خم شدم با شمشير آن را دو نيم كردم، يك چنين حالتي اگر فكر بكنيد، اين‌ها وادار كردن خود انسان به گريه است. به جهت اينكه ممكن است گريه كردن براي شما محسوس نشده باشد، چون قضايا را زياد شنيديد معمولي شده است اما يك مقدار روي آن فكر كنيد.

يكي از اولياء‌ خدا در بغداد بود، ايشان گاهي ايران مي‌آمد، گاهي هم من در كربلا و نجف ايشان را ديده بودم، مجلس روضه‌اي برپا نمي‌شد جز اينكه آن‌قدر گريه مي‌كرد كه گاهي مي‌افتاد غش مي‌كرد. يك روز در مجلسي در تهران بود، مرحوم حاج ملا آقاجان منبر بود اين افتاد غش كرد، سر او روي زانوي من افتاد. خيلي حال او منقلب شد، وقتي كه بلند شد من گفتم: تو چه كار مي‌كني كه اين‌قدر گريه مي‌كني؟ اين در اثر چه چيزي است؟ چون واقعاً دل من هم مي‌خواست من هم چنين حالت بكايي داشته باشم. ايشان به من گفت: من جريانات روز عاشورا را براي خود مجسم مي‌كنم، گاهي هم چشم‌هاي خود را كه روي هم مي‌گذارم در حالت مكاشفه مي‌بينم و خود من در آن جريان واقع مي‌شوم و راست هم مي‌گفت، ادعا نبود. جريانات را مجسم كنيد،‌ فكر كنيد يك عزيزي، معشوق شما، حضرت ابوالفضل (عليه الصلاة و السلام)، همه شما ابوالفضل را دوست داريد، اگر همين امشب در خواب حضرت ابوالفضل را ببينيد چند روز خوشحال هستيد كه من قمر بني‌هاشم را در خواب ديدم،‌ همه شما دوست داريد، آن‌وقت اين مرد شجاع را، اين قمر بني‌هاشم را، اين فردي كه وقتي سوار اسب مي‌شد زانوهاي او در مقابل صورت ايشان مي‌آمد،‌ به قدري باعظمت است كه حساب ندارد، يك مشك آب مي‌خواهد به خيمه‌ها برساند، دست راست او قطع شده است، دست چپ او قطع شده است، در عين حال مي‌خواهد اين عمل را انجام بدهد و مستأصل شده است و نمي‌تواند اين كار را بكند، شما چقدر متأثر مي‌شويد. اين‌ها تعليماتي است كه من وظيفه خود مي‌دانم براي اين ايام ماه محرّم شما و اكثر دوستاني كه حرف من را گوش مي‌دهند بدهم و معني تباكي را عرض كنم. شما فكر نكنيد تباكي يعني انسان به دروغ خود را شبيه به گريه‌كنندگان قرار بدهد، نه، خود را وادار به گريه كردن كنيد. از چشم خود خواهش كنيد كه اين دهه محرّم به من كمك كن، هر مقدار ولو به مقدار بال مگسي اگر اشك در اين ايام از چشم شما جاري بشود روز قيامت در كفه ميزان اعمال شما كه بگذارند بر تمام اعمال شما مزيت پيدا خواهد كرد.

 مرحوم آشيخ جعفر شوشتري يكي از علماي معروف، ايشان يك كتابي به نام خصائص الحسيني دارد كه اخيراً ديدم آن را ترجمه كردند، در اين كتاب ايشان مي‌نويسد كه من براي نجات به هر دري زدم، ديدم موفقيت خيلي ضعيف است، تنها چيزي كه، تنها عملي كه صددرصد موفقيت دارد، حتي رياي آن موفقيت دارد و روز قيامت خيلي پرارزش است و آتش جهنم را خاموش مي‌كند، اين تنها و تنها گريه كردن بر ابي‌عبدالله‌الحسين است. بعد شروع مي‌كند كه حضرت آدم دويست سال گريه كرد كه خدا گناهان او را ببخشد، دويست سال، خدا توبه او را نمي‌پذيرفت، او را قبول نمي‌كرد، جبرئيل آمد گفت: بگو «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ  يا قَديم الإِحسان بِحَقِّ الحُسَين»[7] اين جمله را كه گفت، اين كلمه حسين را كه گفت، دل او شكست. اين را من عرض كنم يك مطلب حساسي است، اگر انسان يك رابطه‌اي با سيدالشهداء داشته باشد، يكي از دوستان مي‌گفت: من يك سال بر زيارت سيدالشهداء مداومت مي‌كردم، يك ارتباطي با حسين بن علي پيدا كرده بودم، مي‌گفت: هر وقت مي‌گفتم يا حسين، اشك‌هاي من جاري مي‌شد، و اين هم تجربه شده است. حضرت آدم هنوز از همه جا بي‌اطلاع است، از همه جا بي‌اطلاع است، تا جبرئيل گفت: «يا قَديم الإِحسان بِحَق الحُسَين» اشك آدم جاري شد، جبرئيل چرا من اين‌طوري شدم؟ چرا حال من منقلب شد؟ جبرئيل نشست روضه‌خوان شد،‌ روضه خواندن بر ابي‌عبدالله‌الحسين افتخاري است، روضه خواند، آدم گريه كرد، خدا توبه او را قبول كرد. بعد يك‌يك از انبياء، حضرت نوح وقتي كه سوار كشتي شد، كشتي در تلاطم افتاده است، كشتي‌اي كه موتور ندارد، روي دنيايي از آب قرار گرفته است، اسامي پنج نور مقدس و به خصوص دارد تكيه كرد روي رحمةالله واسعه، حضرت ابي‌عبدالله‌الحسين (عليه السلام) كشتي آرام گرفت «وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ»[8] و يك‌يك از انبياء را مي‌گويد كه به وسيله نام مقدس ابي‌عبدالله‌الحسين نجات پيدا كردند. باب حنطه ما است، سفينه نجات است حسين‌بن‌علي،‌ شمع هدايت است سيدالشهداء. خدايا خود تو مي‌داني در اين شب جمعه من اين تذكرات را دادم براي اينكه إن‌شاءالله دوستان من از اين دهه و از اين ماه و از اين سفره پرفيض پروردگار كمال استفاده را بكنند. اگر يك وقت هم مي‌بينيد كه مجلس روضه مناسبي پيدا نمي‌كنيد…، چرا در قديم رسم بود و الآن هم شايد خانواده‌هاي متدين رسم داشته باشند، خجالتي ندارد، بلكه افتخار است، زن و بچه خود را دور خود جمع كنيد، به آن‌ها بگوييد: بنشينيد، من مي‌خواهم براي شما روضه بخوانم.

يكي از علماي بزرگ مشهد نقل مي‌كرد، مي‌گفت: من از نجف برگشته بودم، خيلي علاقمند بودم كه مجلس روضه‌اي را شركت كنم و از عزاداري سيدالشهداء بهر‌ه‌مند بشوم، سؤال كردم يك مجلس روضه‌اي را به من معرفي كردند كه اكثراً اهل منبر در آن مجلس شركت مي‌كردند، من در آن مجلس رفتم، ديدم مجلس خوبي است، روضه‌ خواندن خوبي است ولي بعد از مجلس گاهي بعضي‌ها شوخي مي‌كنند، مي‌خندند، شأن من، شأن يك آيت‌الله نيست كه بيايد در گوشه اين مجلس به عنوان مستمع بنشيند، يكي دو هفته شركت نكردم. يك شب خواب ديدم صحراي محشر است، همه مردم منتظر آن «رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ»[9]‏ هستند. قرآن مي‌گويد: خدايا آن گذرنامه ما را ويزا كن، قبل از اينكه ما به اين همه فشار بيفتيم. روز قيامت آن‌قدر مشكل است كه اهل قيامت مي‌گويند ما را از اين‌جا نجات بده ولو «إِلَى النَّارِ»[10] ما را جهنم ببر، ما از اين جا راحت بشويم. در آن‌جا قرار گرفتم، گفتند: اين صراط است، يك راه عجيبي كه اصلاً قابل عبور نبود. من بايد از اين‌جا عبور كنم تا جزء نجات‌يافتگان باشم. ديدم يكي از روضه‌خوان‌هاي آن مجلس پرواز مي‌كند از آن طرف صراط مي‌آيد اين طرف،‌ بعضي‌ها را بغل مي‌كند و مي‌برد‌ آن طرف مي‌گذارد. گفتم: فلاني من هم هستم، گفت: بيا. ما را به دوش كشيد و برد آن طرف صراط گذاشت، بعد به من گفت: اين درهاي بهشت است، آن در براي امام صادق است، مجتهدين بايد از اين در بروند، ديدم يك صف طولاني است، معلوم است كه خيلي سخت مي‌گيرند، به جهت اينكه وقتي انسان آخر صف واقع شده است مي‌بيند آن جلوي صف خيلي پيشرفت نمي‌كند، معلوم است آن‌جا گير است. افراد خيلي كم…، گفتم: راه ديگري ندارد؟ گفت: درِ امام حسين هم آن‌جا است. ديدم خلوت است، گفتم: ما را از آن‌جا ببر. گفت: روضه خواندي؟ گفتم: نه، چون من در نجف كه بودم آن‌جا روضه نخوانديم و مجلسي نداشتيم. از وقتي هم كه از نجف آمديم، از علما هستيم و شأن ما نيست روضه بخوانيم. گفتم: نه، گفت: نمي‌شود بايد از همان در بروي. گفتم: حالا خواهش مي‌كنم، تو سيد هستي يك كاري بكن. گفت: يك چيزي به فكر من رسيد، آمد گوشه صحراي محشر يك سنگي را پيدا كرد، گفت:‌ اين بالا بنشين، نشستيم، گفت: هر چه بلد هستي بخوان، از قضايا كربلا هر چه بلد هستي بخوان. من خواندم و خود او نشست پاي روضه خواندن ما و يك مقداري گريه كرد، گفت: بلند شو برويم. ما را برداشت از در حضرت سيدالشهداء وارد كرد، ديدم آقا ابي‌عبدالله‌الحسين روي تختي در داخل بهشت نشسته‌اند، دفتري جلوي ايشان باز است، به او گفتند: چه خبر است؟ گفتم: يك روضه‌خوان آوردم. اسم من را پرسيدند، در دفتر نگاه كردند، گفتند: چنين روضه‌خواني ما نداشتيم. آن سيد گفت: يا جدّا، به جان شما خود من پاي روضه او بودم و روضه او را گوش دادم، حضرت تبسمي كردند و فرمودند: وارد شو. آن‌وقت روز بعد اين آقاي عالم آمده بود در همان مجلس و گفته بود: آقايان من يك خوابي ديدم، مي‌خواهم يك قدري روضه بخوانم. آن كسي كه براي من نقل مي‌كرد از روضه‌خوان‌هاي همان مجلس بود، مي‌گفت: اتفاقاً يك روضه‌اي خواند، اگر آن خواب را نمي‌گفت ما پاي روضه او كلي به او مي‌خنديديم، ولي خواب را كه گفته بود ما گريه كرديم. گفت: همه شما شاهد باشيد كه ما جزء روضه‌خوان‌ها هستيم. حالا چه اشكالي دارد شما هم بنشينيد براي زن و بچه خود روضه بخوانيد. براي خود روضه بخوانيد. يكي از اولياء خدا را من ديدم، ايشان صبح به صبح بعد از نماز صبح رو مي‌كرد به طرف قبر ابي‌عبدالله‌الحسين، مي‌گفت: «قَتَلُوكَ وَ مَا عَرَفُوكَ»[11] تو را كشتند و تو را نشناختند. دو سه كلمه براي خود مي‌خواند و يك مقدار گريه مي‌كرد، اين جزء عبادات او بود. همان‌ چيزهايي را كه بلد هستيد، فكر بچه شيرخوار أبي‌عبدالله را بكنيد كه روي دست صدا مي‌زند: «إن لم ترحموني فارحموا هذا الطفل»[12] اگر به من رحم نمي‌كنيد به اين طفل شيرخوار رحم كنيد «أما ترونه كيف يتلظي عطشا» به علي اكبر سيدالشهداء فكر كنيد، مرحوم حاج ملا آقاجان –خدا او را حمت كند- پيش علما كه مي‌رسيد، خدا مي‌داند من نمي‌خواهم مبالغه كنم، از مجتهدين بود، از علماي بزرگ بود،‌ در مجلس علما كه مي‌رسيد، مي‌گفت: من روضه‌خوان هستم، به من بگوييد حاج ملاآقاجان روضه‌خوان، الآن هم در زنجان معروف به حاج ملا آقاجان روضه‌خوان است. روضه‌خوان، مي‌گفت: اين بزرگترين افتخار براي من است،‌ و اين‌طوري بود كه بعد از وفات ايشان وقتي از او پرسيده بودند، مكرر اين سؤال شده است كه در كجاي بهشت هستي؟ مي‌فرمايد: من دربان حضرت سيدالشهداء هستم. نمي‌خواهيد دربان امام حسين باشيد؟ علم به چه درد مي‌خورد؟ مجتهد بودن چه فايده‌اي دارد اگر امام حسين انسان را قبول نكند. انسان بزرگترين دانشمند روي كره زمين باشد چه ارزشي براي او دارد اگر حسين بن علي او را قبول نكند؟ اگر امام زمان او را نپذيرد. چه فايده‌اي دارد؟ به خدا قسم تمام عناوين دنيا، همه اين‌هايي كه «إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ»[13] اين شخصيت‌ها، تيمسار بودن، مهندس بودن، دكتر بودن، مجتهد بودن، مرجع تقليد بودن، عارف بودن، فيلسوف بودن،‌ همه اين‌ها يك پول نمي‌ارزد مگر اينكه حسين بن علي يا امام زمان پاي آن را امضاء بكند و قبول بكند، وإلّا چه فايده‌اي دارد، اين‌ها تمام مي‌شود. انسان وقتي مُرد، او را در قبر گذاشتند، ديگر همه اين‌ها چون براي خدا نبوده است تمام مي‌شود. اما اگر بگوييم آقا ابي‌عبدالله‌الحسين من غلام تو هستم هرچه كه هستم، وقتي كه آن‌قدر حسين ارزش دارد و زوار حسين…، امسال دعا كنيد كه برويم كنار قبر ابي‌عبدالله. يك بويي دارد مي‌آيد كه بعد از سال‌ها انتظار إن‌شاءالله برويم كنار قبر شش گوشه او بايستيم و عرض ارادت كنيم. یک شخصی در راه کربلا دزد سر راه بگير است، آمد است سر راه زوّار ابي‌عبدالله را گرفته است. يك چند دقيقه‌اي، چند ساعتي، زوّار تأخير داشتند، ديرتر آمدند، اين دزد كنار راه به خواب رفت. خواب ديد روز قيامت است، او را دارند به طرف جهنم مي‌كشند «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ‏ * ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ‏»[14] دارند به طرف جهنم مي‌كشند، او را لب آتش بردند، آتش خود را كنار كشيد، مَلك به آن آتش گفت: چرا اين را نمي‌سوزاني؟ اين كسي است كه سر راه زوّار سيدالشهداء‌ را مي‌گرفته است. آتش به زبان آمد،‌ گفت: روي بدن اين شخص…، دقت كنيد، اين خواب بود، زوّار آمدند عبور كردند، خاك كف پاي اسب زوّار سيدالشهداء روي بدن اين نشسته است، ما چطور اين را بسوزانيم؟ از خواب بيدار شد، نشست زار زار گريه كردن، اي واي بر من، من چه مي‌كنم؟ آقا ابي‌عبدالله‌الحسين ببينيد چقدر با محبت است،‌ حركت كرد آمد كربلا -اين جريان را علامه اميني در كتاب الغديري كه دنياي اسلام او را پذيرفته است با اين سند محكم نوشته است- آمد در مقابل قبر ابي‌عبدالله سر تعظيم فرود آورد،‌ با گردن كج ايستاد، شعري گفت، حضرت شعر او را قبول كرد. شعر يك شاعر ديگري آن‌قدر مورد قبول ابي‌عبدالله واقع نشد، جريان مفصل است، بعد آن شاعر خواب ديد، گفت: آقا، شما شعر اين انسان دزدِ اين‌طوري را مي‌پذيريد، به او صِله مي‌دهيد، من كه مدت‌ها…، حضرت فرمود: او مهمان است،‌ او تازه وارد است، تو بايد او را….، عين اين كار را نسبت به حرّ بن يزيد رياحي كرد.

گر كافر و گبَر و بت‌پرستي بازآ

درِ خانه ابي‌عبدالله‌الحسين، درِ يأس و رحمت نيست. ماه محرّم حرّ بن يزيد رياحي نسبت به سيدالشهداء عملي انجام داد، به نظر من بدتر از همه بود، چون او آن‌ها را به دام عمر به سعد و ابن زياد انداخت، ولي وقتي پشيمان شد، وقتي آمد درِ خانه سيدالشهداء، حضرت به روي او نياورد، به روي او نياورد.

 آن شخص فقير حسين بن علي را نمي‌شناسد، در شهر مدينه وارد شده است،‌ مي‌گويد: من انسان شريفي هستم، مي‌خواهم به كسي روي بيندازم كه سخي‌ترين مردم باشد، دست من را رد نكند. گفتند: ابي‌عبدالله‌الحسين. آمد درِ خانه سيدالشهداء‌. اشعاري خواند:

«لَمْ يَخِبِ الْآنَ مَنْ رَجَاكَ وَ مَنْ                   حَرَّكَ مِنْ دُونِ بَابِكَ الْحَلَقَة»[15]

اشعاري خواند و اظهار نياز خود را كرد، حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة‌ و السلام) رو كردند به قنبر كه از مال حجاز چيزي باقي براي تو مانده است؟ گفت: آقا يك كيسه زر هست. حضرت اين كيسه زر را برداشتند آوردند، از درز در دادند كه چشم او به چشم سائل نيفتد كه او خجالت بكشد، به او دادند و از او عذرخواهي كردند كه دست ما تنگ است، ما در زمان بني‌اميه واقع شديم، نمي‌توانيم خوب جواب اين سؤال تو را بدهيم. بياييم با امام حسين آشتي كنيم، نگوييد ما قهر نكرده بوديم، هر يك دانه گناهي كه كرديم يك قهر با امام حسين است. هر يك عمل گناه و معصيتي، درگيري است با سيدالشهداء و خدايي نكرده اگر ما هم به معصيت‌هاي خود ادامه بدهيم جزء آن كساني هستيم كه مي‌‌گوييم «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِكَ»[16] ما جزء «آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِكَ» نباشيم. من در عين اينكه نمي‌خواستم روضه بخوانم ولي شما خيلي گريه كرديد، خدا إن‌شاءالله اجر عزاداران أبي‌عبدالله‌الحسين را به شما امشب كه شب آخر ماه ذي‌الحجه است عنايت كند و توفيق عزاداري بر ابي‌عبدالله‌الحسين را به شما عنايت كند.

حالا چند دقيقه هم رسماً عزاداري كنيم، چراغ‌ها را خاموش كنيد، حال عزايي به خود بگيريم. أبي‌عبدالله الحسين اين‌ روزها به طرف كربلا مي‌آيد. مسلّم شده بود، حتي از نظر ظاهر، كه اگر به كربلا رسيدند بايد كشته شوند. جرياناتي پيش آمده بود، قربان علي اكبر، اين جواني كه «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»[17] است. مي‌گويد: كنار پدر، سايه به سايه پدر حركت مي‌كردم -خوشا به حال آن كساني كه فرزندان اين‌طوري دارند- مواظب پدر خود بودم، دستوري داشته باشد فوراً انجام بدهم، همين‌طور كه مي‌رفتيم پدر من سر خود را روي زين اسب گذاشته بود،‌ يك دفعه ديدم سر خود را بلند كرد، صدا زد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏»[18] معمولاً اين كلمه را در وقتي كه يك مصيبتي به انسان برسد مي‌گويند، اگرچه اولياء خدا بايد در همه حال اين كلمه را بگويند، علي اكبر مي‌فرمايد: من از پدر خود سؤال كردم كه مناسبت اين جمله چه بود؟ فرمود: الآن در عالم رويا صدايي شنيدم، منادي ندا مي‌كرد كه اين لشكر مي‌روند ولي مرگ هم به استقبال آن‌ها دارد مي‌آيد. ببينيد معرفت در چه حد هست، يقين در چه حد هست. اگر علي بن ابيطالب مي‌گويد: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»[19] علي اكبر حسين هم در اين جريان صدا مي‌زند: «أَ فَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ … إِذَنْ لَا نُبَالِيَ بِالْمَوْتِ»[20] چون پدر ما بر حق هستيم، ما داريم راه حق را پيش مي‌رويم از مرگ چه باكي داريم «إِذَنْ لَا نُبَالِيَ بِالْمَوْتِ». روز عاشورا هم سيدالشهداء وقتي فرزند او، علي اكبر آمد خدمت ايشان،‌ اجازه ميدان خواست، بدون معطلي به او اجازه ميدان داد. اما نگاه مي‌كردند به حسين بن علي، اشك‌هاي سيدالشهداء روي محاسن نازنين او جاري بود، اين آيه را تلاوت مي‌كرد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ‏»[21] بعد صدا زد: «يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي‏»[22] صدا مي‌زد: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ علي هؤلاء القوم فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ». علي اكبر جنگ نماياني كرد، در يكي از مقاتل نوشته است دويست نفر را به خاك هلاكت انداخته است. برگشت خدمت پدر «الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي» پدر عطش من را كُشت «وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي‏» سنگيني اسلحه من را به تعب انداخته است. آيا شربت آبي داري به من عنايت كني؟ حسين بن علي فرمود: برگرد فرزند من، اميد من اين است كه روز را شب نكني جز آنكه از دست جدّ خود سيراب شوي. وقتي هم كه علي اكبر به روي زمين افتاد، سيدالشهداء سر او را به دامن گرفت، علي اكبر چشم‌هاي خود را باز كرد صدا زد: بابا من از دست جدّ خود سيراب شدم.

 

 



[1]. توبه، آيه 36.

[2]. هود، آيه 56.

[3]. ابراهيم، آيه 5.

[4]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 328.

[5]. رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار، ج ‏1، ص 188.

[6]. بحار الانوار، ج98، ص238.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 245.

[8]. هود، آيه 44.

[9]. ص، آيه 16.

[10]. بقره، آيه 221.

[11]. بحار الأنوار، ج 45، ص 317.

[12]. سفينة البحار، ج ‏5، ص 57.

[13]. نجم، آيه 23.

[14]. حاقه، آيات 30 و 31.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 190.

[16]. همان، ج 97، ص 368.

[17]. همان، ج 22، ص 275.

[18]. بقره، آيه 156.

[19]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 566.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 367.

[21]. آل عمران، آيه 33.

[22]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 43.    

۸ محرم ۱۴۱۴ قمری – فضائل حضرت علی اکبر (علیه السلام)

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ‏»[1]

يكي از وظايف انسان در دنيا تربيت فرزند خوب است. انسان اگر داراي فرزند شد بايد فرزند خود را خوب تربيت كند، مخصوصاً خانم‌ها، چون هفتاد يا هشتاد درصد تربيت فرزند به عهده مادر است و پدر نقش كمتري در تربيت فرزند دارد. يكي از كارهاي بسيار پراهميت كه متأسفانه به دست فراموشي سپرده شده است همين مسئله است. آيات شريفه قرآن مي‌فرمايد: «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[2] هم خود را و هم اهل خود را از آتش جهنم نگه بداريد. انسان داراي فرزندان زيادي بشود و هيچكدام را خوب تربيت نكند، بلكه آن‌ها را به دست جامعه بسپارد، آن هم جامعه فاسد كه فساد اخلاقی به بار بياورند، اين هنري نكرده است. بايد انسان آنقدر داراي فرزند باشد كه بتواند آن‌ها را تربيت كند، تربيت هم اين نيست، يعني اگر الآن اين حرف را نفهميد بالأخره يك روزي خواهيد فهميد و با خود مي‌گوييد كه فلاني آن‌وقت گفت. تربيت هم در اين نيست كه فرزند شما داراي مداركِ عاليهِ نمي‌دانم مهندسي يا دكتري و امثال اين‌ها بشود. چه بسا افراد دانشمند، اساتيد دانشگاه…، ما زياد ديديم، شما هم ديديد اگر خود را به ناداني نزنيد، همه شما ديديد، همه ماها ديديم كه استاد دانشگاه بي‌دين از يك حيوانِ بي‌سوادِ بي‌ارزش، ارزش آن كمتر است. طبيب بي‌دين از هر حيواني پست‌تر است، مهندسِ بي‌ايمان از هر حيوان چهارپايي در ميان جامعه بي‌ارزش‌تر است. اين مدارك عاليه خوب است در صورتي كه انسان بتواند داراي اخلاق حسنه، تزكيه نفس، كمالات باشد. ما خيلي از افراد را ديديم، فرقي نمي‌كند اين‌ها چه در رشته روحانيت باشند، چه در رشته پزشكي باشند، چه در رشته‌هاي مختلف ديگر باشند كبر و غرور و نخوت و صفات رذيله‌اي در آن‌ها هست كه واقعاً حيف كلمه انسان است كه روي آن‌ها بگذارند و خيلي افراد بي‌سواد هم هستند كه اين‌ها انسان واقعي هستند. من منكر تحصيلات نيستم، سواد و علم و دانش هر چه باشد بهتر از جهل آن است، اين مسلّم است، حتي من در كتاب‌هاي خود هم اين مطلب را نوشتم و فكر نمي‌كنم كسي درباره من فكر كند كه من مي‌گويم: علم نداشته باشيد، سواد نداشته باشيد، ولي اين جمله را عرض مي‌كنم كه زيربناي هر علمي، هر صنعتي، هر هنري، هر كار اجتماعي اين است كه انسان بايد انسان باشد، انسانِ حسابي باشد. خداي تعالي در قرآن به پيغمبران دستور فرموده است كه اول مردم را بسازيد، تربيت كنيد «وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[3] اول آن‌ها را تزكيه كن، اول آن‌ها را پاك كن… شما روي اين تخته سياهي كه مي‌خواهيد يك چيزي بنويسيد، قبل از شما بچه‌ها اين را خط‌خطي كردند، شما يك تخته پاك‌كني برمي‌داريد تخته را پاك مي‌كنيد بعد روي آن چيز مي نويسيد. اين دنيا از روزي كه ما متولد مي‌شويم تا روزي كه به حد تكليف مي‌رسيم جامعه، پدر و مادر، نيازمندي‌ها، همه اين‌ها اين تخته قلب ما را خط‌خطي كردند. اگر همين‌طور بخواهي به جايي برسي نخواهي رسيد. در اين خط‌خطي‌ها نه مي‌شود معرفت خدا را نوشت، نه مي‌شود معرفت امام را نوشت، نه به درد جامعه مي‌توان خورد، نه فايده‌اي براي احدي داري، چون يقين بدانيد كه يك طبيبي كه فقط فكر او اين است كه پولي جمع كند و مِلكي بخرد و زندگي دنياي خود را تأمين كند و هيچ به ياد خدا نيست، اين طبيب با آن، چه بگويم، كناسي كه براي همين جهت كار مي‌كند فرقي ندارد. اين هم براي دنيا خود كار مي‌كند، آن هم براي دنياي خود كار مي‌كند. فرق اين دو هم اين است كه يك كبر و غرور و يك نخوتي دارد، پاي خود را روي پاي هم مي‌گرداند و با مريض‌ها بد حرف مي‌زند و با افراد ضعيف جامعه تند برخورد مي‌كند و ارزش اجتماعي ندارد.

من مكرر گفتم كه گاهي مي‌شود يك طبيب، يك دانشمند، حتي يك عالم، عالم، مجتهد، اگر تزكيه نفس نكرده باشد، اگر خود را نساخته باشد، اگر اين مراحل كمالات را طي نكرده باشد، محبت دنيا را كنار نگذاشته باشد، اين كينه‌توزي‌ها و اين ظلم‌ها و اين مسائل زشت اخلاقی را، اين‌ها را ترك نكرده باشد، هر چه قدرت اين شخص بيشتر بشود، هر چه علم او بيشتر بشود بدتر است، يعني در جامعه ارزش او كمتر و ضرر او بيشتر است. لذا اين درس را امشب بايد از مكتب خاندان عصمت و طهارت ما تعليم بگيريم كه فرزندان خود را با آداب اسلام تربيت كنيد، به آن‌ها ياد بدهيد كه هرچه مي‌خواهند عمل بكنند بايد در كتاب توضيح‌المسائل از نظر اعمال و هر چه كه از نظر اخلاقی مي‌خواهند اظهار كنند بايد در كتب اخلاقی نوشته شده باشد. آن‌ها را عادت بدهيد، آن‌ها را تربيت كنيد. من مي‌خواهم اين‌طور لباس بپوشم ببينم آيا مرجع تقليد من اين‌ گونه لباس را جايز دانسته است؟  اين كار را مي‌خواهم انجام بدهم، اين حجاب را اين خانم مي‌خواهد انجام بدهد، ببيند كه…، تو كه حالا -اين‌قدر بعضي‌ها بدبخت هستند كه حساب ندارد- هر طوري بوده است، به هر عنواني بوده است در چادر رفتي خود را بپوشان ديگر. تو كه اسم خود را مسلمان گذاشتي خود را با اسلام تطبيق بده. بالأخره فرزند را بايد تربيت كرد حالا بر فرض خود شما را خوب تربيت كرده باشند يا خوب ساخته باشيد شما را رها نمي‌كنند، فرزندان خود را خوب تربيت كنيد. از همان لحظات اول، اول -در روايات دارد و در دستورات هست، بزرگان و اولياء خدا هم اين را تأكيد كردند- انسان بايد بداند كه چگونه فرزند خود را بايد تربيت كند، بعد داراي فرزند بشود. با زني كه ازدواج مي‌كنيد، زني كه با مردي ازدواج مي‌كند. اين بايد بداند كه اين مرد چطور مردي است، اين زن چطور زني است، آيا اين نطفه‌اي كه مي‌خواهد در بين اين دو شخص پرورش پيدا كند و اين شجره‌اي كه مي‌خواهد رشد پيدا كند، آيا در اين زمينه‌ها، اين زمينه‌ها لايق براي اين شجره طيبه كه «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ»[4] هست يا نيست. رفته است از روي هوس زن گرفته است، به خاطر جمال او، به خاطر شوخ‌طبعي او، به خاطر اينكه بذل‌گو است، به خاطر اينكه در دانشگاه تبسم بيشتري كرده است، زن را گرفته است بعد پشيمان شده است. فرزند‌دار هم شده است، نه حجابي دارد، نه عفتي دارد، فقط همين، خواهش دل و كاري كه روي هواي نفس و خواست دل انجام بشود و پايه آن اين باشد نتيجه آن هم اين مي‌شود كه وقتي پسر بزرگ شد، تحصيلات عاليه هم براي تو كرد، تو هم پيرمرد و افتاده شدي، تو را به عنوان يك نوكر در خانه مي‌آورد -البته اگر خيلي پسر خوبي باشد، خيلي- به عنوان يك نوكر تو را در خانه مي‌آورد كه من كه به هر حال مي‌خواهم يك مردي بازار و كوچه من را برود چرا پدر خود من كه با زن من مَحرم است، او را نياورم. اين را خود من ديدم، خيلي اگر خوب باشد وإ‌لّا مگر به خواب شب خود ببيني كه اين پول‌هايي كه الآن خرج او مي‌كني، در خارج درس مي‌خواند يك روزي برگردد همين پول را به تو بدهد، نمي‌دهد. مگر به خواب شب خود ببيني كه اين پول‌هايي كه خدمت شما عرض شود…، امروز يك جوان طلبه شده است، آمده است، پدر او مي‌گويد: تو كه طلبه شدي ديگر حالا روزي تو با خدا است، حالا آن كسي كه خوب است و اجازه داده است، روزي تو با خدا است و گاهگاهي هم به ما يك چيزي بده، همين پدر بي‌غيرت -كه من جداً مي‌گويم بي‌غيرت- فرزند ديگر او در اروپا دارد تحصيل مي‌كند…، يك وقتي من واسطه او بودم، البته نه اينكه فكر كنيد من مي‌خواستم اين كار را انجام بدهم به خاطر چيز، يك جهتي بود، حدوداً ماهي صدهزار تومان با ارز خارجي براي او مي‌فرستاد و او را آن‌جا وادار به…، ببينيد چقدر دست شيطان قوي است، ما اسم خود را چه گذاشتيم؟ در خارج…، مي‌دانيد در دانشگاه ايران، در همين مشهد، دانشجو بخواهد دين خود را حفظ كند خيلي مشكل است، دختر و پسر با هم مخلوط، در همين جمهوري اسلامي، حالا شما فكر كنيد در خارج از ايران، آن هم زن‌هاي لخت، دخترهاي لخت، آن‌جا بر اين چه مي‌گذرد؟ و چه چيزي دارد مي‌سازد؟ و چه كسي دارد او را تربيت مي‌كند؟ بعد كه مي‌آيد به علما و روحیانیون میگوید اين آخوندها … ، خاك بر سر آن پدر و آن مادر و اين بچه. اين دين را خود آن‌ها درست كردند، دين يعني چه؟ چنين بچه‌اي نجس است، اگر در خانه خود او را راه دادي خدا روز قيامت هر چقدر هم متدين باشي تو را عذاب مي‌كند. يك مقداري به فكر كار باشد، اين حرف‌ها را به ما نگفتند. يك جواني يك وقتي خيلي بااستعداد بود، در دبيرستان شاگرد اول بود، من اول رفتم به پدر او گفتم: اين خيلي بااستعداد است بگذار بيايد روحاني بشود، چون خود او خيلي علاقه داشت، پدر او گفت: نه، من مي‌خواهم –حالا سر ما را مي‌خواست كلاه بگذارد- يك قاضي بشود كه بتواند حل و فصل امور بكند، اگر قاضي دادگستري بشود خيلي خوب است ديگر، آن هم زمان طاغوت، گفتم: آن قوانيني كه در دادگستري الآن هست، خود اين‌ها دست و پا را مي‌بندد، اين نمي‌تواند قاضي عادلي باشد. گفت: نه، هر چه باشد باز بهتر از اين‌هايي كه هستند مي‌شود. خود من يك گرفتاري داشتم یک قاضی مشکل من را حل کرد! ما گوش به حرف آن پدر نكرديم، چون ما گاهي اين را به شما بگويم، بچه‌هاي خود را نگذاريد دور و بر من بيايند، چون گاهي مي‌شود كه مي‌گويم با پدر خود مخالفت كن، از همين الآن دارم اعلام مي‌كنم، پدرها نگذارند بچه‌هاي آن‌ها دور و بر ما بيايند، چون اگر پدري به پسر خود بگويد خلاف شرع بكن من مي‌گويم: پدر بي‌خود مي‌گويد، همين، يا واجبي را ترك بكن، مستحب را نه، مي‌گويم گوش به حرف پدر خود بده، مستحب را مي‌گويد ترك بكن، بكن. مكروه را هم مي‌گويد انجام بده، بده. اما اگر به بچه گفت يك كار حرام بكن، من مي‌گويم گوش به حرف پدر نده. يك جوان يك روز پيش من آمد گفت: آقا من –مي‌گويم بچه‌هاي خود را نگذاريد پيش من بيايند-همه كارهاي خود را درست كردم، راست هم مي‌گفت، تزكيه نفس، همه كارهاي من خوب است، فقط من از جهت ازدواج يك مقدار به گناه مي‌افتم. گفتم: ازدواج كن، چون اگر جواني در هر موقعيتي كه باشد به گناه افتاد بر پدر، بر مادر، بر خود او واجب است كه ازدواج كند، واجب است، چه دختر،‌ چه پسر، بايد ازدواج كند. گفتم: ازدواج كن. گفت: پدر من مي‌گويد تا دانشگاه تو تمام نشود…، گفتم: حواس پدر تو نيست. گفت: آقا چه كار كنم؟ گفتم: هيچ، تو حاضر مي‌شوي، شجاعت آن را داري، من به تو زن مي‌دهم، يك جايي را پيدا مي‌كنيم به تو زن مي‌دهم، شبي كه خواستي مجلس بگيري پدر خود را دعوت مي‌كنيم آمد، آمد، نيامد، نيامد. گفت: مي‌شود؟ گفتم: شجاعت تو را مي‌رساند. گفت: بله. من حاضر هستم. همين‌طور هم شد، شب دامادي او پدر او را دعوت كرديم، آمد، خيلي هم صورت خود را درهم كشيده بود. گفت: اگر غير از شما بود من اين عروسي را به هم مي‌زدم. گفتم: الحمدلله كه حالا ما هستيم و… . واجب است، بر پدر واجب است. چيزي ندارد، نداشته باشد. تو مسلمان هستي، خداي تعالي صريحاً در قرآن مي‌فرمايد: «إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»[5] مي‌داني چه فشاري بر بچه تو در دانشگاه مي‌آيد اگر بخواهد متدين باشد؟ و در اين جامعه چه فشاري بر او مي‌آيد؟ و چه اعصابي خُرد مي‌كند اگر بخواهد خود را كنترل بكند. بچه‌ها را خوب تربيت كنيد، ببينيد حضرت ابي‌عبدالله‌الحسين، جان همه ما به قربان او…، من يك مقدمه‌اي عرض كردم به خاطر اينكه شب هشتم ماه محرّم است، در مشهد رسم است در هر مجلسي امشب و فردا كه برويد مصائب حضرت علي اكبر را مي‌خوانند. چه فرزندي حسين تربيت كرده است. يك جواني است «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»[6]‏ اي كاش ما راه خاندان عصمت و طهارت را پيش مي‌گرفتيم. اكثر علما گفته‌اند كه علي اكبر همسر داشت، ازدواج كرده بود. بعضي‌ها جسارت‌هايي نسبت به ائمه اطهار…، مطابق معرفت خود، همان‌طور كه فرمودند: معرفت درجاتي دارد، آنقدر معرفت بعضي‌ها نسبت به امام ضعيف است كه اين‌طور شعر مي‌خوانند.

يقين دانم كه در دل آرزويي                        به جز دامادي اكبر نداري

هيچ آرزويي در دل حضرت سيدالشهداء نبود جز اينكه علي اكبر را داماد كند. آن هم علي اكبري كه علي اكبر است. حضرت امام سجاد علي اوسط است و حضرت علي اصغر، علي كوچك‌تر است و حضرت سجاد داراي فرزند بود، امام باقر در كربلا بود، آن‌وقت علي اكبر هنوز ازدواج نكرده بود. ايشان يقين هم دارند، يقين دارند كه حضرت سيدالشهداء در دل هيچ آرزويي جز دامادي علي اكبر ندارد. نه آرزوي پيشرفت اسلام، نه آرزوي ظهور حجةبن‌الحسن، هيچ آرزويي جز دامادي حضرت علي اكبر ندارد. ببينيد معرفت چقدر ضعيف مي‌شود، چقدر پايين مي‌آيد. حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة و السلام) وقتي كه علي اكبر آمد به محضر ايشان و اجازه ميدان خواست، اين آيه را خواند «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ‏» خدا انتخاب كرده است،‌ يك فرزندي من تربيت كردم كه خدا او را از ميان آل ابراهيم بر تمام جهانيان انتخاب كرده است. «ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ»[7] علي اكبر وقتي به طرف ميدان مي‌رود حضرت سيدالشهداء با خدا مناجات مي‌كند: «اللهم اشهد على هؤلاء القوم» خدايا تو شاهد باش اين قوم با من ببين چه مي‌كنند. من فرزندي را به طرف اين‌ها مي‌فرستم كه «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا» چراغ‌ها را خاموش كنيد، شب هشتم ماه محرّم است همه با حال عزا….، ديگر مصيبت‌زده را كه نبايد گريه تعليم كرد. خدايا وقتي كه ما مشتاق مي‌شديم پيغمبر اكرم را ببينيم، زيارت كنيم، به جمال علي اكبر نگاه مي‌كرديم. بعد رو كرد به ابن سعد «يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ» خدا رَحِم تو را قطع كند. علي اكبر وارد ميدان شد…، به خدا قسم آقايان ما يك چيزي مي‌شنويم، چون اين روضه‌ها تكرار شده است لذا زياد اهميت نمي‌دهيم، شايد اكثر شماها روضه حضرت علي اكبر را تا آخر بدانيد، من هرچه بخوانم تكراري است اما اگر يك چيزي را فكر كنيد و بايد فكر كنيد، الآن فكر كنيد امام زمان شما در مجلس هستند، شما هم كنار صحراي كربلا ايستاده‌ايد، حسين بن علي دارد به قد و قامت فرزند خود نگاه مي‌كند و با خدا مناجات مي‌كند، اشك از ديدگان او مي‌ريزد. اشك نازنين او روي محاسن او جاري شده است. خدايا شاهد باش بر اين مردم، جواني را به طرف اين‌ها مي‌فرستم كه شبيه‌ترين مردم است به پيغمبر اكرم، از هم جهت خَلق و هم از جهت خُلق. علي اكبر رفت، جنگ كرد، در بعضي از مقاتل دارد دويست نفر را به خاك هلاكت انداخته است. هوا گرم است، چند روز است علي اكبر آب نخورده است، اسلحه دارد، شمشير دارد، نيزه دارد، كلاه‌خود و زره در بدن دارد، برگشت يك ديداري با پدر تازه كند، چشم او به جمال پدر افتاد، معمولاً يك فرزند عزيزِ مهرباني كه به پدر خود برمي‌گردد يك چيزي، يك حرفي مي‌خواهد بزند، يك اظهار محبتي مي‌خواهد بكند، عرض كرد: «يَا أَبَه الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي» عطش من را كُشت «وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ أَجْهَدَنِي» اين سنگيني اسلحه و زره و اين‌ها من را به زحمت انداخته است، آيا راهي به يك قطره آب داري به من برساني؟ مي‌دانيد سيدالشهداء چه گفت؟ فرمود: فرزندم به طرف اين قوم برگرد، اميد است روز را شام نكني مگر آنكه از دست جدّ خود سيراب شوي. علي اكبر برگشت. يك وقت هم صدا زد: پدر من را درياب، سيدالشهداء خود را به بالين علي اكبر رسانيد، سر علي اكبر را به دامن گرفت، صدا مي‌زند: جوان من علي. علي اكبر چشم‌هاي خود را باز كرد، يك نگاهي به صورت پدر كرد، عرض كرد: پدر، من از دست جدّ خود سيراب شدم، حسين بن علي از جا برخاست، صدا زد: جوانان بني هاشم، يا فتیان بني هاشم، بياييد بدن علي اكبر را به طرف خيمه‌ها ببريد.

 

 

 



[1]. آل عمران، آيه 33.

[2]. تحريم، آيه 6.

[3]. آل عمران، آيه 164.

[4]. ابراهيم، آيه 24.

[5]. نور، آيه 32.

[6]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 43 .

[7]. آل عمران، آيه 34. 

۱۷ ربیع الاول ۱۴۱۳ قمری – فضائل رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)

این عید بزرگ را به پیشگاه مقدس بقیة الله الأعظم، حجة ابن الحسن روحی و ارواحنا العالمین له الفداه، تبریک عرض می‌کنم. امیدواریم این جلسات، ذخیرۀ معنویات‌مان و کمالات‌مان، به سوی حق و حقیقت باشد و این خوشحالی‌هایی که ما در روزهای خوشحالی خاندان عصمت داریم و این حزن‌هایی که ما در روزهای مسائل خاندان عصمت داریم، ما را جزء شیعیانی قرار دهد که «يَفْرَحُونَ‏ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا».[1]

پیغمبر اکرم در مثل امروزی، از مادر متولد شد و تمام عالم وجود، تحت تأثیر این خوشحالی و فرح و این مولد پاک قرار گرفتند. پیغمبر اکرم، بسیار تولدش از نظر ظاهر، طبیعی بود. مادری دارد به نام آمنه، پدرش از دار دنیا رفته، در یک خانه‌ای که محقر و معمولی است، پا به عرصۀ وجود ظاهری هم گذاشت. ولی حضرت عیسی (ع) وقتی متولد می‌شود خدای تعالی زمینۀ تولد او، معجزاتی می‌کند تا مردم او را بپذیرد. در روز اول تولدش، سخن می‌گوید، بدون پدر، نطفه‌اش بسته می‌شود و توأم با معجزات است. اما در میلاد پیغمبر اکرم، این حرف‌ها را ننوشته‌اند و نگفته‌اند، ولی در مقابل، معجزاتی از رسول اکرم در موقع تولد نقل شده که بر جهان اثر گذاشته. بین مکه و مدائن، که کاخ کسری در آنجاست، فاصلۀ بسیار زیادی است. آنجا طاق کسری شکست می‌خورد. آتشکدۀ باز خاموش می‌شود، دریای ساوه، خشک می‌گردد. این دو نمونه از معجزات، موقع تولد، در زمان تولد دو پیغمبر است، اگر ما مردم مسلمان و مردم مسیحی، فکر کنیم، به یک نتیجۀ قطعی می‌رسیم و آن نتیجه این است که پیغمبر اسلام، برای تمام جهان آمده و رحمة للعالمین است، در مکه متولد شده، در مدائن طاق کسری، آن طاقی که بر اساس ظلم برپا شده شکست می‌خورد و آتشکده‌ای که به جای خدا، آتش آن را می‌پرستیدند، خاموش می‌شود و جهان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

اما حضرت عیسی در همان قسمت دائرۀ ارزاق خودش، معجزاتش ظاهر می‌شود. از مادر بدون پدر، از زیر درخت خرمای خشک، درخت خرما را باصطلاح زنده می‌کند و خرما می‌دهد، چشمۀ آب، زیر پای حضرت عیسی می‌جوشد، خود حضرت عیسی سخن می‌گوید، اما پیغمبر اکرم، معجزاتش را اگر ما بخواهیم یک دایره‌ای در زمان تولد پیغمبر اکرم، بکشیم و دایرۀ اثر وجودی آن حضرت را، در ربع مسکونی قرار دهیم، در آن زمان که نه آمریکایی بود و بعضی از ممالک اسلامی هم، حتی وجود نداشتند اثرات وجودی رسول اکرم، در سراسر عالم آن روز، ظاهر شد.

این معنا به ما یک مطلبی را می‌گوید و آن این است که حضرت عیسی، مربوط به همان اورشلیم و مربوط به همان زمان کوتاه و مربوط به یک جمعیت خاصّ خودش و بالأخره محدود بود، اما پیغمبر اکرم رحمة للعالمین و اثرات وجودی و رسالت آن حضرت و تولد آن حضرت، مربوط به تمام مردم دنیا است.

این یک مطلب بود، مطلب دوم اینکه به تصدیق تمام مردم مسیحی مذهب و بلکه تمام ادیان رسمی عالم، که صاحب کتاب هستند، کتاب پیغمبرهای زمان خودشان، پیغمبرهای قبل از اسلام، هیچ کدام باقی نماندند، نه انجیل باقی مانده و نه تورات باقی مانده و نه اوستا باقی مانده و نه کتاب‌هایی که قبل از پیغمبر اسلام، پیغمبرانی از قبیل حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی، هیچ‌کدام کتاب‌هایشان باقی نمانده. این کتاب‌هایی که در یک مجموعه، تقریباً سی و سه کتاب را جمع کردند و به نام کتاب مقدس، اسم گذاری کردند که یکی از آن کتاب‌ها تورات است و یکی هم انجیل، این مجموعه، هیچکدام آن، خود پیروان آن ادیان، نمی‌گویند: این‌ها برای پیغمبر ما است. انجیل برای لوخا است، انجیل برای یوحنا است، انجیل برای برقس است، انجیل برای مطرو است. انجیل عیسی، هیچ مسیحی ادعا نکرده که ما انجیل عیسی داریم.

من یک وقتی می‌خواستم، حالا شاید یک وقتی فرصتی شود چاپ هم شود، یک خدمتی به عالم مسیحیت لااقل بکنیم. کلمات حضرت عیسی در کتاب‌های ما، بحمدالله خیلی زیاد است که اگر جمع شود و کنار انجیل گذاشته شود، هر عاقلی، بدون تردید می‌گوید این که در روایات ما هست که حضرت عیسی فرموده، این‌ها بیشتر به حضرت عیسی پاک و با عظمت مناسب است تا کلمات انجیل. تورات هم همینطور است کتاب‌های دیگر مذهب دیگر هم، همینطور است. ولی قرآن به تصدیق تمام مردم غیر مسلمان، یک کلمۀ آن، بر او اضافه نشده، عوض نشده. یک کلمه از قرآن برداشته نشده و کلمۀ دیگری جای آن گذاشته باشد، این باز به ما چه می‌فهماند؟ اینکه تمام مذاهب و تمام کتاب‌هایی که در مذاهب مختلف از جانب پروردگار نازل شده، همۀ آن‌ها موفق بوده و قرآن است که معجزۀ باقیۀ پیغمبر است.

خدای تعالی در این آیۀ شریفه می‌فرماید: «لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ»[2] برای شما ای مردم! یک رسولی آمد، «مِّنْ أَنفُسِكُمْ» در قرائت، بعضی خوانده‌اند «مِن أَنفَسِکُم»، بعضی گفته‌اند: «من أَنفُسِکُم» هر دوی آن هم ممکن است درست باشد، پیغمبر از خود شماست از شکل شماست، از قیافۀ شماست، ملک نیست، جن نیست، از أنفس خود شماست، از خود شماست. یا بگوییم: «مِن أَنفَسِکُم» از نفیس‌ترین قبائل عرب، که پیغمبر اکرم خودش فرمود: خدای تعالی قریش را اختیار کرد و از قریش، بنی‌هاشم را و از میان بنی‌هاشم مرا انتخاب کرد، پس نفیس‌ترین فامیل، یعنی شما اگر در میان جزیرة العرب، بلکه در میان مردم دنیا بروید و تحقیق کنید، از خاندان پیغمبر اکرم، بهتر و با اصالت‌تر، پیدا نمی‌شود. تمام آباء پیغمبر اکرم، پیغمبر بودند یعنی نبی بودند، بعضی از آن‌ها رسول و بعضی از آن‌ها نبی بودند. فرق نبی و رسول هم این است که رسول، آن نبی‌ است که مبعوث به رسالت شده. در آن زمان که کتاب نبود و مردم در میان دهات و شهرستان‌ها، اطراف و اکناف عالم، متفرق بودند. در زمان ما یک روحانی و یا یک مبلغ، یک توضیح المسائل زیر بغلش می‌گذارد، به یک ده می‌رود احکام الهی را به مردم می‌رساند. اما در آن زمان که این وضع نبود، مردم نمی‌توانستند استفادۀ این گونه از مبلغین کنند، خدای تعالی در یک ده، در یک شهر، یکی از پاک‌ترین مردم آن ده را، آن شهر را، به عنوان نبی انتخاب می‌کرد و بعد به عنوان رسول، او را مبعوث می‌کرد. مثلاً در یک ده، پنج خانوار هستند، یک آدم حسابی در میان‌شان هست، از متعهدین، از کسانی که در عالم میثاق، با خدا عهد بسته و در دنیا هم به میثاقش عمل کرده، از آن‌ها را خدای تعالی انتخاب می‌کرد و بعد، او را بر همان مردم مبعوث می‌کرد، پنج خانوار، یک پیغمبر داشت. اگر یک نفر تنها در محله‌ای زندگی می‌کرد و خواستار راه به سوی خدا بود، خدای تعالی خودش را نبی قرار می‌داد. یعنی با خود او ارتباط برقرار می‌کرد و راهنمایی‌اش می‌کرد.

این را شما بدانید در دنیا، هیچ فردی از افراد بشر نیست که حجت برای او تمام نشود. روز قیامت ما نگوییم که «لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَّذِلَّ وَنَخْزَى»[3] اگر برای ما رسولی می‌فرستادی، ما پیروی از تو می‌کردیم و گمراه نمی‌شدیم، این را روز قیامت می‌گفتیم، این آیۀ قرآن است. بر همۀ مردم خدای تعالی، حجت را تمام می‌کند و لذا یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر، این‌ها ردیف نبودند، بعضی در یک زمان مثلاً داشت از حالات بنی اسرائیل، اسرائیلی‌ها یک بین الطلوعین، هفتاد پیغمبر را سر بریدند، اینطوری بود. پیغمبران زیادی در اطراف و اکناف بودند و تا وقتی که به آن کمال نرسیده‌اند، حالا پیغمبرها هم بعضی از آن‌ها بر بعضی دیگر فضیلت دارند. «فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»[4] در آیات قرآن هست، بعضی‌ از آن‌ها بر بعضی فضیلت دارند.

بعضی از پیغمبرها هنوز به مرحلۀ کمال نرسیدند، مبعوث نمی‌شدند. باید به مرحلۀ کمال، آن مرحلۀ أعلای محدثین برسند و بعد سیر من الحق، الی الخق‌شان شروع شود تا مبعوث شوند. بنابراین یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر، این‌ها در بین مردم منتشر بودند. البته یک نبی داریم، یک رسولی داریم، یک پیغمبر اولوالعزمی و یک پیغمبر خاتم داریم، فرق این‌ها را بد نیست امروز که روز تولد رسول اکرم است به شما عرض کنم.

نبی، آن کسی است که خدا احکام دین را به او داده ولی هنوز به او اجازه نداده که برای مردم بیان کند، مبعوث نشده، مثل خود پیغمبر اکرم، قبل از چهل سالگی، بلکه قبل از تولد. «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ‏ الْمَاءِ وَ الطِّين‏»[5] من نبی بودم آدم بین هنوز گل و آب بود، هنوز خدای تعالی، مجسمۀ او را هم درست نکرده بود.

بعد از آن یک رسولی ما داریم، رسول، آن نبی‌ای است که خدای تعالی، او را مبعوث به رهبری من کرده. این تا آن مرحلۀ کمال را نرسد به او اجازۀ باصطلاح رسالت را نمی‌دهد. پیغمبر اولوالعزم آن کسی است که در مرحلۀ استقامت، خیلی قوی است، صاحب عزم است، صاحب تسلیم است، قاطعیت فوق العاده‌ای دارد. ببینید خدای تعالی می‌فرماید: «وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ»[6] ای پیغمبر، با مردم مشورت کن، «فَإِذَا عَزَمْتَ» وقتی  که تو عزم پیدا کردی، حضرت آدم در بهشت، به خاطر یک مقدار باصطلاح سستی، تحت تأثیر شیطان قرار گرفت. خدای تعالی می‌فرماید: «وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا»[7] ما برای او عزمی ندیدیم. از آدم سست، خدا خیلی بدش می‌آید، کوشش کنید که عزم‌تان را راسخ کنید. استقامت‌تان را خیلی تقویت کنید. قوی باشید! هر کاری را که فهمیدید حق است به هر قیمتی هست، پشت آن را بگیرید و با قاطعیت بسیار زیاد انجام دهید. اگر شل بودید و تردید پیدا کردید و نمی‌دانم چه کار کنم؟ و از طرفی کار بسیار خوب است و پر نفع است، از طرفی مردم حرف می‌زنند. تو که تحت تأثیر مردم و حرف مردم واقع می‌شوی این را بدان هیچ وقت روی سعادت را نخواهی دید.

علی ابن ابیطالب به دوستانش می‌فرماید: خدا شما را بکشد! خیلی عجیب است! این علی مهربان است. «قَاتَلَكُمُ‏ اللَّهُ‏ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً»[8] دل مرا پر از چرک کردید، پر از خون کردید، خدا شما را بکشد. حالا حضرت وقتی که می‌خواهد توضیح دهد، می‌دانید چه می‌فرماید؟ می‌گوید: در زمستان به شما می‌گویم به جنگ معاویه بروید، می‌گویید: هوا سرد است. در تابستان به شما می‌گویم، می‌گویید: هوا گرم است. سرما و گرمای این زمان، غیر از آن زمان بود. عجب مردمی بودند! الآن وسائل سردی و گرمی، فراوان است، حتی من شنیدم یا خیلی از جاها من خودم دیدم که در جبهه‌ها وضعی برای بعضی از افسران، کولرهای گازی مثلاً در خیمه‌شان یا در سنگرشان نصب کرده بودند مواظب بودند، وسائل سرد کننده، وسائل گرم کننده، زمان ما زیاد است اما شما فکر کنید در کوفه، که شاید گاهی از اوقات، گرم‌ترین نقاط دنیا است علی ابن ابیطالب از این جهت می‌فرماید که: شما در گرما نمی‌روید در سرما هم نمی‌روید. کسی که از سرما و گرما بترسد، از شمشیر بیشتر می‌ترسد. پس بنابراین شما دل مرا پر از خون کردید.

انسان در هر راه و روشی که حرکت می‌کند، اگر قاطعیت نداشته باشد، عزم نداشته باشد، جدی نباشد، این انسان به کمال نخواهد رسید. پیغمبری مثل حضرت آدم، حضرت آدم با آن عظمت! ابوالبشر! پیغمبر اولوالعزم نشد. «إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ»[9] خدا انتخابش کرد، اختیارش کرده اما این عزم نداشت، یعنی قاطعیت نداشت، زنش آمد به او گفت: من از این درخت خوردم خوب است، گفت: عجب! بله. عزم نداشت. تحت تأثیر عواطف زنش قرار گرفت، تحت تأثیر عواطف فرزندش قرار گرفت وظیفه‌اش را آنطور که می‌خواست انجام دهد، انجام نداد.

خیلی کوشش می‌کند، زن‌مان نشسته گریه کرده گفته: فلان چیز را بخر، تو هم پول نداری، یک پول حرامی هم آن گوشه هست. برداشتی آن پول حرام را رفتی برای او چیز خریدی. یا مثلاً مرحوم شیخ انصاری، می‌گویند: یک نفر خواب دیده بود خدا به ما رحم کند، اگر واقعاً راه انقدر باریک باشد وای به حال ما! که هست. اشد من الصیف و عدم من الشح» راه رسیدن به خدا می‌دانید چقدر عجیب است! از شمشیر تیزتر، از مو باریک‌تر. به قول آن شخص می‌گفت: بگویید پس اصلاً راه نیست. راه اینطوری که راه نیست. دقیق!

یک شخصی شیطان را خواب دید، این یک مقدار زیادی رسیمان روی دوش او است، یک ریسمان کلفتی هم بالای ریسمان‌هاست. گفت: این ریسمان‌ها برای چه است؟ گفت: برای بعضی از این مردم، خیلی گوش به حرف نمی‌‌دهند من از این ریسمان‌ها استفاده می‌کنم به گردن‌شان می‌اندازم به طرف گناه می‌کشانم. آن ریسمان و بزرگ و ضخیم چه است؟ گفت: این ریسمان برای شیخ انصاری است، شیخ انصاری، دیشب یک ریسمان نسبتاً ضخیمی بود به گردنش انداختم، پاره کرد؛ امشب یک ریسمان ضخیم‌تری گیر آوردم. می‌گوید: از خواب بیدار شدم خدمت شیخ انصاری رفتم، گفت: راست می‌گوید، شیطان همه جا دروغ می‌گوید اما اینجا راست می‌گوید. دیشب من نشسته بودم کنار دستم صندوق بیت المال بود، سهم امام داخل آن صندوق بود پر از پول بود. دختر من نشسته بود، نانش خالی بود ماست می‌خواست. من هم دیگر غیر از این نداشتم. دائماً نشستم با خودم فکر کردم که من هم خدمت به اسلام کردم، چه کنم؟ و چه کنم؟ از این پول‌ها بردارم، یک ماستی برای این بچه بخرم. تحت تأثیر عواطف دخترم قرار گرفتم، گریه می‌کند شیخ انصاری است! مرجع تقلید! می‌گوید: از اول گفتم هر چه می‌خواهی گریه کن، همین است نداریم، بعد ریسمان را پاره کردم.

حالا ما، رفتیم حساب سال‌مان را کردیم. بعضی‌ها می‌آیند نزد من، حساب سال کنند از همان اول قطع دارم که نمی‌دهد. یعنی همان اول می‌فهمم که نمی‌دهد. ما وظیفه‌مان مسئله گفتن است. بعد هم واقعاً نمی‌دهند. اگر روی فرشی که خمس به آن تعلق گرفته شما نماز بخوانید، نماز‌تان باطل است. پایتان را هم روی آن بگذارید حرام است، هر کاری که می‌کنید فعل حرام می‌کنید، فعل حرام است فعل حرام است. قدم بر می‌دارید روی این فرش، فعل حرام می‌کنید. آن وقت ما با شیخ انصاری خیلی فرق می‌کنیم.

حضرت امیر فرمود: «قَاتَلَكُمُ‏ اللَّهُ‏ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً» «وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا» حضرت آدم با اینکه پیغمبر اول بود، پیغمبر اولوالعزم نیست. پیغمبر اولوالعزم آن کسی است که محکم ایستاده باشد. حضرت نوح اولواالعزم است. نهصد و پنجاه سال ـ کلام قرآن است ـ حضرت نوح با مردم حرف می‌زند می‌گوید، خیلی انسان گاهی دلش به حال حضرت نوح می‌سوزد، خیلی پیرمرد باصطلاح ضعیف بوده، یعنی ضعیف نبوده، مردمش بد بودند. می‌گوید: «كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ»[10] «لَيْلًا وَنَهَارًا * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَارًا»[11] هر چه من این‌ها را شب و روز دعوت می‌کردم، برنامۀ حضرت نوح شبانه روزی بوده. «فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي» این دعوت من، این درخواست من، در راه خدا بیایید، برای مردم بیشتر بود و وقتی هم بعد از نهصد و پنجاه سال، حالا می‌خواهد یک عده‌ای اهل نجات را، نجات‌شان دهد، به هر حال این‌ها داخل کشتی نشسته ‌اند و بقیه همه، که حضرت نوح می‌فرماید: که خدایا این‌ها را «وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا»[12] این‌ها جز فاجر و کافر، چیز دیگری متولد نشدند تا این حد!

حضرت ابراهیم، قربان حضرت ابراهیم شوم! در میان انبیاء حضرت ابراهیم عزم عجیبی داشتند، عزم راسخی داشتند فلذا بهترین پغمبران اولوالعزم، بعد از پیغمبر اکرم است. حضرت ابراهیم را به طرف آتش می‌برند. می‌گوید: خدا! اموالش را می‌خواهند بگیرند، می‌گوید: خدا! فرزندش را ببرند. خیلی عجیب است! شما ببینید فرق بین حضرت ابراهیم با حضرت آدم چه است؟ حضرت آدم، زنش می‌آید می‌گوید: بیا از این درخت بخور، می‌گوید: برای اینکه دل تو را نشکنم می‌خورم. اما حضرت ابراهیم، هاجر زن بسیار خوبش را با بچه‌، بچه‌ای که شیرخوار است، خدای تعالی دستور داده برو در وسط بیابان بگذار، بیا! شما تصور کنید ببینید این کار چقدر عجیب است! من فکر نمی‌کنم یک نفر انسان، هر چقدر خوب باشد بتواند طاقت بیاورد، اشک هم نریزد، گریه هم نکند. در وسط یک بیابان بی آب و علف، یک کوزۀ آب، یک دستمال بستۀ غذا، کنار این‌ها گذاشته، بچۀ شیرخوار را وسط آفتاب گذاشته.  حتی در احادیث هست که ایشان برای فرزندش، برای مادر فرزندش، یک سایبان هم درست نکرد داخل آفتاب گذاشت. خداحافظ و رفت. دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد. آن زمان نه تلفن بود، ما یک مسافرت می‌رویم اگر در شبانه‌روز یک تلفن به خانواده نکنیم، هم خانواده و هم ما دادمان بلند می‌شود. من دیروز تا حالا تلفن نکردم.

ببینید چه وضعی داشته، آب تمام شد، غذا تمام شد. انسان در مقابل گرسنگی بیشتر طاقت دارد تا در مقابل تشنگی، آن هم در آن هوای گرم! بچه تشنه شده، گریه می‌کند! حضرت هاجر، این است که هفت مرتبه بین صفا و مروه، سعی در موسم حج هست، این علتش این است که حضرت هاجر، نمی‌دانست چه کار کند؟ می‌دوید آن طرف، باز این طرف می‌دوید، یک دفعه دیدی آب نیست چرا؟ گاهی شده یک چیزی را انسان گم کرده، ده دفعه یک جا را می‌گردد. هفت مرتبه این طرف دوید، آن طرف دوید. تا آخر وقتی که روی کوه مروه ایستاد نگاه کرد، دید زیر پای بچه آب آمده، پایش را روی زمین کشیده، چشمۀ آب! با عجله آمد گفت: زمزم، یعنی جلوی آب را بست که هدر نرود و از آنجا چاه زمزم به وجود آمد.

این حضرت ابراهیم است این است که همۀ انبیاء، ائمۀ اطهار، خود پیغمبر اکرم، افتخار می‌کنند که ما از اولاد حضرت ابراهیم هستیم. واقعاً حقش است، عزم راسخ! پیغمبر اولولعزم است. حضرت موسی همینطور، حضرت عیسی همینطور است. اما پیغمبر اسلام! پیغمبر اکرم! این بزرگواری که امروز، مردم دنیا افتخار می‌کنند به اینکه پیغمبری مثل او دارد! پیغمبر امروز متولد شده، ایشان آنچنان عزم‌شان راسخ است، واقعاً تمام انبیاء باید در محضرش بیایند و از درسش استفاده کنند.

پیغمبر اکرم فرمود: «مَا أُوذِيَ‏ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ»[13] آنقدری که من اذیت شدم، هیچ پیغمبری اذیت نشد. مردم جاهل، مردمی که مرده هستند. خدای تعالی به پیغمبر می‌فرماید: ای پیغمبر! این‌ها مرده هستند، تو خودت را به مشقّت نیانداز. «لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ»[14] بر او سخت می‌گذرد اگر ببیند شما ناراحت هستید. یکی از کفّار حتی، یک گوشه نشسته بود، پیغمبر نمی خواست که او مشکل یا ناراحتی داشته باشد «عزیز علیه مَا عَنِتُّمْ» معنایش این است. یک ناراحتی یک نفر داشته باشد، حالا این یک نفر، هر چه می‌خواهد باشد، هر کسی می‌خواهد باشد. شما فکر نکنید «عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ» مردم، مؤمنین هستند نه، آخرش می‌گوید: «بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ». به مؤمنین یک محبت خاصی دارد، اما به همۀ مردم، مهربان است! «عَزِيزٌ عَلَيْهِ» بر او سخت است. شما در دعای ندبه می‌گویید: «عَزِيزٌ عَلَيَ‏ أَنْ‏ أَرَى الْخَلْقَ وَ أَنْتَ لَا تُرَى‏»[15] برای من سخت می‌گذارد که همه را ببینم و تو را نبینم، اینجا می‌گوید: «عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ» بر پیغمبر سخت می‌گذرد که ناراحتی‌های شما را ببیند. یکی از شما ناراحت باشید پیغمبر ناراحت است. الآن هم همینطور است، یک نفر از شما مردم، حتی کفّار، ناراحت باشند پیغمبر برایش سخت می‌گذرد. «حَرِيصٌ عَلَيْكُم» حرص می‌زند که شما هدایت شوید، «بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ» به مؤمنین مهربان باشید.

این پیغمبری است که بر ما، مبعوث شده و برای ما امروز متولد شده و در آن لباس ظاهری بشری، آن روح با عظمتی که همۀ مخلوقات را به وسیلۀ او خلق کرده در این بدن ظاهری، درآمده که ما هدایت شویم و یکی از خصوصیات پیغمبر این است که هم روز وفاتش و هم روز تولدش، یکی از عزیزانش هم در آن روز، وفات کرده یا متولد شده. مثل کسی که متصل به فرزندانش باشد. به ائمۀ اطهار است این علامت این است که پیغمبر از عترتش، از آلش جدا نیست. روز وفاتش، فرزند اکبرش، حضرت مجتبی وفات می‌کند، روز تولدش هم، امام صادق، رئیس مذهب شیعه، رئیس مذهب! رئیس دین اسلام! متولد شد. که به خدا قسم، اگر امام صادق نبود، حتی سنی‌ها نبودند. این بحث مفصلی دارد که فرصت برای بحث آن نیست. این را من از نظر تاریخی اثبات می‌کنم که اگر امام صادق نبود، یک مسلمان در عالم نبود حتی سنی، هم نبود. این آقا هم امروز متولد شد. پنجاه درصد روایات ما، از امام صادق و امام باقر و پنجاه درصدش از سایر ائمه (ع) است. امام صادق هم امروز متولد شد. دو عید بزرگ! دو روز، یعنی یک روز با عظمت که دو عید بزرگ با هم توأم شده، خیلی ارزشمند است! قدر بدانیم و إن‌شاءالله امروز عیدی‌تان را از خاندان عصمت و طهارت بگیرید و به خصوص از حضرت بقیة الله ارواحنا لتراب مقدمه الفداه، عیدی‌تان را إن‌شاءالله امروز بگیرید.

نزدیک به اذان ظهر است. من بیشتر از این عرایضم را طول نمی‌دهم و امروز، جناب آقای فانی، آقای فانی ما، از اهل علم بودند، منتهی در زمان طاغوت ایشان را زندان می‌کنند و لباس روحانیت را از ایشان می گیرند.دیگر بعدش، لباس‌شان را نمی‌پوشند، ایشان روحانی بودند و هستند. تحصیلاتش را می‌بینید که مجالس را واقعاً گاهی اداره می‌کنند، فاضل، خوب، از همه جهت است و لباس اصلی مسلمان‌ها، لباس روحانیت است.

یک وقتی کسی به من می‌گفت: این لباس روحانیت را شما از کجا آوردید؟ گفتم: شما این لباس را از کجا آوردید؟ لباس  ما از زمان پیغمبر بود که قبا پیغمبر داشته و هنوز می‌گویند: قبای‌شان در موزه ای در استانبول هست، من رفتم دیدم. عبا هم که حدیث کساء را شنیدید یا نه؟ کسا می‌گوید. لباس روحانیت هم از عمامه و عبا و قبا است و حالا پیرمردها کم شدند، در زمان مثلاً چهل سال قبل، پنجاه سال قبل، همۀ مردم مشهد معمم بودند. این ابوی ما، از علما نبود ولی یک لباسی مثل روحانیون داشت و لذا مدت‌ها است ایشان خودشان، از من تقاضا می‌کنند که لباسش را بپوشد، البته نه اینکه اختیارش دست من باشد، من کوچک‌تر از آن هستم که حتی اختیار کسی را به عهده بگیرم. اختیار ایشان دست من نیست منتهی انقدر ایشان با ادب و بزرگوار هستند، که من یک وقتی می‌گفتم: خدایا به اندازه‌ای که ایشان نسبت به من و دین تو و تو اخلاص دارند من دارای این اخلاص شوم در مقابل دین و به من می‌گفتند، الآن شاید شش ماه باشد که لباس برای ایشان تهیه کردم از قم هم گرفتم، من از جهتی، آخر زمان ما، زمانی است که خیلی باید انسان محکم باشد تا این لباس را داشته باشد. شیطان آنچنان همه را در بغل گرفته، که اگر یک نفر از این لباس داشته باشد شیطان همان اول سرزنشش می‌کند و الحمدلله، من حتی به ایشان گفتم که، ممکن است گاهی کسی حرفی بزند و چطور و این‌ها که این استقامت ما، عزم ما و این حرف‌هایی که می‌گفتم.

عزم راسخ! روزی که ایشان اظهار لطف کردند با من ارتباط پیدا کردند، یک جمله‌ای را به من گفتند که نمی‌خواهم اینجا عرض کنم ولی مفهومش این است که، تا زنده هستم با تو خواهم بود و تا آخرت هم…. یک جمله‌ای گفتند که من واقعاً الآن حدوداً شاید پانزده سال، شانزده سال است که ما با هم هستیم، هم قبل از انقلاب یکدیگر را دیدیم و هم دوران انقلاب یکدیگر را دیدیم و هم بعد از انقلاب و در تمام سختی‌ها، سستی‌ها، ناراحتی‌ها. من هم یک آدم خیلی بدی هستم، بداخلاق و بی‌ادب هستم و ایشان همۀ این‌ها را از ما تحمل می‌کنند و رفاقت‌شان را با ما حفظ کردند.

همین دلیل‌ خوبی‌شان همین بس که، رفاقتش را با مثل من، حفظ کردند و لذا امروز به نام مقدس خاتم انبیاء، خدا آقازادۀ ایشان را حفظ کند جناب آقای جواد آقا. ایشان الآن به من می‌گفتند که: من عمامه را در روز میلاد رسول اکرم سرم گذاشته شد و شب میلاد رسول اکرم ازدواج کردم و شب میلاد رسول اکرم، خدا به من فرزند داده.

پدر ایشان از روحانیون هستند و آقازادۀ ایشان هم هستند، خدا لعنت کند خاندان پهلوی را، که ایشان را در زندان، خلع لباس کرده و لذا ما از ایشان امروز تقاضا می‌کنیم که پا به پای کرامت، بله إن‌شاءالله تاجگذاری کنند. تاج هم فکر نکنید فقط برای شاه بوده، ما در روایات داریم که «العمامة تیجان الملائکه» عمامه تاج ملائکه است. در دعا هم دارد که عمامه تاج است. به هر حال این‌ها بیخود اسم آن تشکیلات‌شان را یک چیزی داشتند، آن‌ها بیخود تاج گذاشتند، تاج آن عمامه‌ای است که پیغمبر اکرم بر سرش می‌گذاشت و چون مستحب است که وقتی شخص عمامه‌اش را روی سرش می‌گذارد، ایستاده باشد و متوجه امام زمان باشد. چون این عمامۀ ما، سابق به ما می‌گفتند: کفن ما باید باشد. یعنی وقتی از سرمان بر می‌دارند، کفن می‌کنند و ما کفن را روی سرمان، در راه خدا گذاشتیم و در راه خدا قدم بر می‌داریم.

حالا فکر نکنید یک عده‌ای اهل این حرف‌ها نیستند و نمی‌فهمند ولی حقیقتش این است و لذا امیدواریم که ایشان موفق باشند و تا زنده هستند إن‌شاءالله از این لباس پر افتخار بهره بگیرند و به امام زمان امروز بگویند که من همان سربازی بودم که هستم، منتهی یک مدتی، در برهه‌ای از زمان، من این لباسم بر تنم نبوده. حالا همۀ آقایان بایستند و صلوات بفرستند تا من…

 

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ ابْنَ‏ الْحَسَن ‏صَلَواتُكَ‏ عَلَيْهِ وَ َ عَلَى‏ آبَائِه‏ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ‏ فِيهَا طَوِيلا».

«لب تشنه اگر آب نبیند سخت است / شبگرد رخ مهتاب نبیند سخت است / ما نوکر و ارباب تویی مهدی جان / نوکر رخ ارباب نبیند سخت است / نوکر رخ ارباب نبیند سخت است». رفقا، شیعیان، دوستان، عاشقان، محبین، اگر در این مجلسی که به نام نامی پیامبر اکرم و امام صادق (علیه السلام) تشکیل شده، ارباب‌مان، صاحب‌مان هم شرف حضور می‌داشت که بر حسب باطن، حتماً عنایات ایشان شامل حال ما است و دیدگان گنهکار ما به نور جمالش روشن می‌شد، چقدر عالی بود! پروردگارا، عمر ما را در راه رضای امام زمان قرار بده، هر نفسی که می‌کشیم به یاد امام زمان باشد.

«اثری داشت به وقت سحر آه ای دل من / چه کنم آه مرا از اثر انداخته‌ای / دل بشکستۀ ما شد صدف عشق و عجب! / کاندر این ظرف شکسته گوهر انداخته‌ایم. مولا جان! گر نیست دیده‌ام لایق دیدار روی تو / چشمی دگر بده که تماشا کنم تو را / چشمی دگر بده که تماشا کنم تو را».

 

 

 



[1]. کامل الزیارات، النص، ص 101.

[2]. توبه، آیه 128.

[3]. طه، آیه 134.

[4]. بقره، آیه 253.

[5]. بحارالأنوار، ج 16، ص 402.

[6]. آل عمران، آیه 159.

[7]. طه، آیه 115.

[8]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص 70.

[9]. آل عمران، آیه 33.

[10]. نوح، آیه 7.

[11]. نوح، آیات 5 و 6.

[12]. نوح، آیه 27.

[13]. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام (لابن شهر آشوب)، ج 3، ص 247.

[14]. توبه، آیه 128.

[15]. المزار الکبیر (لابن المشهدی)، ص 581.

۱۷ صفر ۱۴۱۵ قمری – اهمیت تزکیه نفس – تعیین مقصد

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏ وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها * وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها * وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها * وَ السَّماءِ وَ ما بَناها * وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها * وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»[1]

شب‌هاي گذشته درباره مسئله تزكيه نفس و كمالات روحي و اينكه از واجبات اوليه دين مقدس اسلام براي هر فرد مكلّف تزكيه نفس است عرايضي عرض شد، تا رسيديم به اين‌جا كه انسان اگر بخواهد يك راهي را برود بايد مقصد را تعيين كند، وسيله رفتن به اين مقصد را هم بشناسد. اين دو چيز براي هر مسافري لازم است. شما اگر در ترمينال برويد و مقصد شما معلوم نباشد سرگردان هستيد. مقصد معلوم شد، بايد بهترين وسيله و مطمئن‌ترين وسيله را براي رسيدن به اين مقصد انتخاب كنيد. مقصد را در شب‌هاي گذشته گفتم كه خليفة‌الله شدن و بنده بودن و اينكه انسان مظهر ذات مقدس پروردگار بگردد مي‌باشد. اما وسيله، وسيله آن وسيله‌اي كه انسان هم سريع به مقصد مي‌رسد و با آن وسيله مطمئناً به مقصد مي‌رسد، آن وسيله‌اي است كه از جانب پروردگار به عنوان معصوم، معصوم يعني نگه داشته شده از خطا، نگه داشته شده از انحراف، نگه داشته شده از تمام كج‌روي‌ها، يكي قرآن است و دوم هم عترت پيغمبر اكرم است كه ديشب توضيح دادم. پيغمبر اكرم فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[2] پس وسيله را هم شناختيم. نهايت در اين‌جا، اين وسيله‌اي را كه ما شناختيم گاهي درباره آن كوتاهي مي‌كنيم. شايد علت كوتاهي ما نسبت به وسيله، جهل ما باشد و شياطيني كه در اطراف و اكناف هستند. شيطان در آن روزي كه با خداي تعالي درگير شد عرض كرد: «لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ‏»[3] همه را إغوا مي‌كنم، همه را به وسيله خود و شاگردان خود، شياطين جنّي و انسي إغوا خواهم كرد. لذا يكي از مسائل بسيار مهم در اسلام مسئله امامت است كه خداي تعالي از اين مسئله به نبأ عظيم در قرآن ياد كرده است «عَمَّ يَتَساءَلُونَ‏ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظيم‏»[4] خود نبأ به معناي خبر مهم است و عظيم هم كه پشت سر او بيايد يعني خبر بسيار مهم، و آن چيست؟ «الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ‏»[5] اختلاف زيادي در اين نبأ عظيم كه مسئله امامت است بين مردم مسلمان وجود دارد. يك وقتي يك جمله‌اي را از يك دانشمند غير مسلمان ديدم كه اسلام‌شناس بود، نوشته بود كه مردم مسلمان يك مردم عجيبي هستند‌، آن‌قدر كه ذات مقدس پروردگار و پيغمبر اكرم و روايات صحيحهِ مردم مسلمان درباره امامت بحث كرده است و توضيح داده است، درباره هيچ مسئله ديگر اين مقدار توضيح نداده است. در عين حال آن‌قدري كه در مسئله امامت مردم مسلمان با هم اختلاف دارند در هيچ مسئله‌اي اين مقدار اختلاف ندارند. اختلاف اكثر مذاهب اسلامي درباره امامت هست و پايه‌گذار اين اختلاف كسي است كه در اين كتاب معرفي مي‌شود، كتابي است به نام ملل و نحل، نويسنده آن يك دانشمند سنّي به نام شهرستاني است. تقريباً در نهصد سال يا هزار سال قبل اين كتاب نوشته شده است، به فارسي هم نوشته شده است، در اين كتاب چون عنوان آن ملل و نحل است، يعني ملل مختلف اسلامي را توضيح مي‌دهد…، من اين كتاب را دارم، كتابي معروف است، لااقل در اكثر كتابخانه‌هاي بزرگ هست، در مقدمه اين كتاب كه مي‌خواهد بگويد كه علت اختلاف در بين مسلمان‌ها و با داشتن قرآن و ميزاني مثل كتاب خدا و پيغمبر اكرم و كلمات آن حضرت چرا اختلاف ايجاد شده است؟ ايشان چون سنّي است مي‌گويد اول اختلافي كه در بين مسلمان‌ها افتاد به وسيله فاروق حق و الصواب عمر بن الخطاب بود. با همين تعبير كه پيغمبر اكرم فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ»[6] حضرت رسول اكرم أُسامه را به عنوان فرمانده لشكر تعيين كرده بود، كساني كه تخلف كنند از جيش أُسامه خدا آن‌ها را لعنت كند. اين شخص مي‌گويد، من نمي‌گويم و همه اهل سنت هم او را قبول دارند، مي‌گويد: اول كسی كه اختلاف انداخت و گفت: ما با اين سن و با اين شخصيت چرا از أُسامه جوان پيروي كنيم، حاضر نيستيم و نرفتند. خود او باز مي‌گويد: دومين اختلافي كه بين مردم مسلمان به وجود آمد باز هم به وسيله ايشان بود، با همان تعبير‌- چون من نمي‌خواهم آن تعبير را تكرار كنم- بسيار پرعظمت و آن وقتي بود كه پيغمبر اكرم فرمود: من مي‌خواهم وصيت كنم «أیتوني بدواة و بياض» براي من قلم وكاغذ بياوريد. فاروق حق و الصواب گفت:‌ قرآن براي ما كافي است «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»[7] و نگذاشت. سومين اختلافي كه باز بين مسلمان‌ها اتفاق افتاد پيغمبر اكرم از دار دنيا رفت، بدن مقدس او در خانه بود، فاروق حق و الصواب، عمر بن الخطاب، آمد در خانه ايستاد، صدا زد: هر كس بگويد پيغمبر از دار دنيا رفته است با شمشير او را مي‌كشم. چطور شد عيسي كه پايين‌تر از پيغمبر ما بود به آسمان برود، ولي پيغمبر اسلام بميرد. كسي حق ندارد چنين جمله‌اي را بگويد. مردم جمع شدند چه كنند؟ او را برداشتند خدمت ابي‌بكر بردند، ابي‌بكر گفت: مگر تو اين آيه را در قرآن نديدي كه خداي تعالي مي‌فرمايد: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ»[8] يا آن آيه ديگر «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ»[9] كه آيه ديگر مي‌فرمايد: پيغمبر مي‌ميرد، خطاب به خود پيغمبر است «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ‏»[10] گفت: راست است، مثل اينكه اين را من در قرآن فراموش كرده بودم، تو بسيار مرد دانشمندي هستي، حالا جمعيت هم جمع شدند، دست خود را دراز كن تا با تو بيعت كنم، تو به درد خلافت مي‌خوري. خدا مي‌داند تا حدود چهارده، پانزده جهت اختلاف بين مردم مسلمان را ايشان دقيقاً نسبت مي‌دهد به اين اختلاف‌انداز صدر اسلام و اسم مي‌برد كه ما شايد تقيتاً جرأت نكنيم اسم ببريم، جرأت ما هم به خاطر اين است كه يك عده نگويند اختلاف انداخت، يك عده هم ناراحت نشوند. اين كتاب ملل و نحل شهرستاني است نگاه كنيد. ثقيفه را تشكيل دادند و بعد از ثقيفه، ثقيفه‌ها و بعد از ثقيفه‌ها، ثقيفه‌ها تا امروز. هر روز يك مسلكي، يك مذهبي، يك راه و روشي در اسلام به وجود آوردند كه اصلي‌هاي آن شايد ۷۲ فرقه باشد. اين براي چيست؟ براي اين است كه ما صراط مستقيم را گم كرديم. قرآن را از راه خود آن تفسير نكرديم. هر كس با سليقه خود قرآن را تفسير كرد. آن‌قدر اين تفسير قرآن براي بعضي عجيب شده است كه به عكس خود قرآن و صريح قرآن گاهي تفسير شده است و مفسّر را از علماي بزرگ مي‌دانند. خدا مي‌داند من هم شرم دارم و هم ممكن است احتياط كنم كه نام بعضي از اين مفسّرين را ببرم كه حتي شما با اينكه زياد قولي در تفسير نكرديد تعجب كنيد كه چطور مي‌شود يك دانشمند اين‌طور قرآن را تفسير كند. مي‌گويم علي‌الله، مِنجمله محيي الدين عربي يك دانشمندي است كه اكثر شما اسم او را شنيديد، اين يك كتاب دارد به نام فصوص‌الحكم، قضيه حضرت موسي و برادر او هارون را اكثراً مي‌دانيد، حضرت موسي به كوه طور رفت «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ»[11] ده روز خدا مهمان خود را بيشتر نگه داشت، بعد از چهل روز كه آمد، امت او گوساله‌پرست شدند، شنيديد ديگر. حضرت موسي اين‌جا چه كرد؟ حضرت موسي خيلي عصباني شد «أَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ»[12] موهاي برادر خود را گرفت كشيد به طرف خود كه چرا تو گذاشتي اين‌ها گوساله‌پرست بشوند، اين بود يا نه؟ اگر من اشتباه مي‌گويم شما بگوييد. برادر او گفت: «إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني» اين جمعيت من را ضعيف كردند، ضعيف شمردند و نزديك بود من را بكشند، كار از دست من در رفت، اين‌ها گوساله‌پرست شدند. مي‌گوييد مگر چه گفته است؟ محيي الدين در فصّ هاروني -مطالعه كنيد، الحمدلله من در اين چند شب احساس كردم اهل فضل و كمال در مجلس زياد هستند، مطالعه كنيد- ايشان مي‌گويد: حضرت موسي برادر خود را كه عتاب كرد، دعوا كرد، به خاطر اين بود كه گفت: چرا نگذاشتي مردم گوساله‌ را بپرستند؟ خيلي عجيب است. مگر نمي‌داني خدا دوست دارد در هر صورتي پرستيده بشود؟ هم در صورت گوساله پرستيده بشود، هم در صورت خورشيد، هم در صورت ماه، هم در صورت گاو، هم در صورت سگ و هم در صورت بوزينه. البته اين‌ها را من توضيح مي‌دهم، او همين را مي‌گويد. اين تفسير درست است؟ در فصّ عيسوي مي‌گويد، چون فص‌ّهاي مختلفي هست، حالا معناي فصّ چه چيزي هست بماند، در فصّ عيسوي مي‌گويد: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ»[13] چرا از نظر قرآن مسيحي‌ها كافر هستند؟ چون گفتند: خدا همان مسيح است. شما از اين كلام چه مي‌فهميد؟ يعني معتقد به الهيّت و الوهيّت مسيح شدند. ايشان در تفسير اين كلام مي‌گويد: اگر اين‌ها مي‌گفتند هم مسيح خدا است و هم ساير اشياء كافر نبودند، اما چون خدايي را در عيسي منحصر كردند كافر شدند، و با كمال تأسف اين مرد كه مفسّر است ديگر…، مي‌خواهم بگويم اشتباهاتي هست در تفسير اگر انسان از مكتب اهل‌بيت دور باشد، خود را بالاتر از اهل‌بيت پيغمبر بداند، همين محيي الدين لواء خود را از لواء‌ علي بن ابيطالب بالاتر مي‌داند و در فتوحات مي‌گويد: در مكاشفه خود شيعه را به شكل خنزير –خوك- ديدم. آن‌وقت اين آقاي محيي الدين… من بخواهم اسم ببرم مي‌ترسم شما حتي در بعضي از مسائل اعتقادي خود متزلزل بشويد، كه دانشمندان و علمايي كه خيلي مهم هستند ولي از طريق اهل‌بيت خارج شدند، پشت سر علي نرفتند، پشت سر امام صادق حركت نكردند، اين‌ها چه انحرافاتي دارند، كه خدا مي‌داند اگر بخواهم شرح بدهم آنچه كه الآن محفوظ دارم، شايد چند ساعتي طول بكشد كه معروف‌ترين دانشمندان، اين‌ها چون دنبال خاندان عصمت و طهارت نبودند انحراف پيدا كردند. وسيله را اهل‌بيت عصمت و طهارت نمي‌دانستند، وسيله را عقل و فكر ناقص خود را فكر مي‌كردند. مطالبي در انحرافات اين‌ها هست كه حساب ندارد، لذا هر كدام آن‌ها از يك راه رفتند، هر قطبي از دار دنيا رفت چند مسلك بعد از او به وجود آمد. علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة‌ و السلام) فرمود: «مَنْ ذُكِرَ عِنْدَهُ الصُّوفِيَّةُ»[14] كسي كه در نزد او صوفيه ياد بشوند و او به زبان و دل از آن‌ها بيزاري نجويد از ما نيست. كوشش كنيد راه خود را انتخاب كنيد. به خدا قسم آقايان، من به عنوان اتمام حجت امشب اين مطالب را عرض مي‌كنم كه اگر از درِ خانه اهل‌بيت عصمت ولو با يك كلمه دور شديد انحراف پيدا كرديد، يك كلمه.

در همين كتاب مفاتيح هست كه شخصي خدمت امام صادق (عليه الصلاة و السلام) آمد. حضرت به او فرمودند: بگو «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ»[15] گفت: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ» حضرت فرمودند: اين «أَبْصَارِ» را تو از كجا گفتي؟ خدا «مُقَلِّبُ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ» هست، ولي هرچه من مي‌گويم تو بگو. با يك كلمه انحراف است، گاهي مي‌شود انسان با همين يك كلمه در درّه سقوط مي‌كند. شما پشت فرمان ماشين نشسته باشيد، نيم ميليمتر فرمان را به طرف راست بگيريد، كجا مي‌رويد؟ داخل درّه. نيم ميليمتر طرف چپ فرمان را بپيچانيد، باز داخل درّه مي‌افتيد. دقيقاً در صراط بايد برويد، در راه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ‏»[16] «وَ أَنِ اعْبُدُوني‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ‏»[17] «إِنَّ اللَّهَ رَبِّي … هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ‏»[18] «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ‏ * عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ‏»[19] گفتار خدا در صراط مستقيم است، پيغمبر همين‌طور، اهل‌بيت عصمت و طهارت همين‌طور، بقيه ديگر صراط مستقيم نيستند. كوشش كنيد كه از اين راه جدا نشويد. هر چه هست درِ خانه خاندان عصمت و طهارت است. اصلاً وسيله و توسل به خاندان عصمت، توسل در مرحله أعلي و أتمّ آن اين است كه ما به دستورات آن‌ها عمل كنيم. آن‌ها معصوم هستند، آن‌ها خطا و اشتباه ندارند. متأسفانه هر كس هر سليقه‌اي كه دارد در تفسير قرآن إعمال مي‌كند. يكي در تفسير قرآن مثلاً مي‌گويد: خداي تعالي همه را مجبور به خوب بودن يا بد بودن كرده است، كه باز اگر بخواهم نقل كنم كه چه كساني اين جملات را مي‌گويند با كمال تأسف از كساني هستند كه خيلي مورد علاقه اكثر مردم هستند. آنچه كه مهم است در همان كتاب دو مقاله‌اي كه چند شب قبل به آن اشاره كردم يك بخش ديگر هست، كيفيت تفسير قرآن است كه تا به حال دانشمندان تقريباً به شش نحوه قرآن را تفسير كردند. يكي تفسير آيات به آيات، يكي تفسير آيات به روايات، يكي تفسيرهاي ذوقي، عرفان آقا گُل كرده است…، عرفان چيز خوبي است و همه بايد عارف باشيم، اما آن عرفان تصوفي، اين گُل كرده است، مطابق سليقه خود مدام آيات قرآن را تفسير مي‌كند، اين را تفسير ذوقي و عرفاني مي‌گويند. اگر تفسير خواجه عبد الله انصاري را ببينيد در آن زياد از اين مطالب هست، يا همين تفسيري كه از محيي الدين عربي عرض كردم. يكي ديگر تفسير قرآن به سخنان اصحاب پيغمبر، اين هم يك نوع تفسير است. قتاده چه گفته است، ابن عباس چه گفته است، فلان دانشمند از اصحاب رسول اكرم چه گفته‌اند، و من در آن‌جا ثابت كردم كه تنها تفسير و بهترين نهج تفسير، تفسير آيات به روايات است، يعني روايت را كنار قرآن بگذار و آيات قرآن را تفسير كن، اين بهترين نهج تفسير است، چرا؟ به جهتي كه پيغمبر اكرم فرمود: «لَنْ يَفْتَرِقَا» اين‌ها هرگز از هم جدا نمي‌شوند. شما هم اين‌ها را از هم جدا نكنيد و خدا را در نظر بگيريد. هر كتابي كه به دست شما رسيد حتي مطالعه نكنيد، همين امروز يك كتابي را ديدم، خيلي متأسف شدم، درباره مسائل مختلف تزكيه نفس و كمالات روحي مطالبي نوشته بود كه معلوم است صاحب آن يا اصلاً از اين مطالب اطلاع ندارد يا مي‌خواسته مردم را منحرف كند، به خاطر اينكه شما اين كتاب را نشناسيد اسم نمي‌برم.

راه رسيدن به كمالات خيلي روشن است، ببينيد از قرآن استفاده مي‌كنيم و از تفاسير اهل‌بيت استفاده مي‌كنيم. اول بيدار شدن از خواب غفلت است، ببينيد در آيات زيادي خداي تعالي به مسئله بيدار شدن از خواب غفلت اشاره كرده است، اساساً مي‌فرمايد: ما قرآن را نازل كرديم، اسم قرآن ذكر است، براي اولوالالباب متذكر بشوند. پيغمبر آمده است، به او مي‌گويد: «إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّر»[20] اي پيغمبر جز اين نيست كه تو مذّكر  هستی.تذکر برای بیدار شدن از خواب غفلت و داشتن یقظه است.

بعد از آن چه؟ بعد از بیداری نوبت توبه است. توبه «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»[21] و «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ»[22] اگر بخواهيم پشت سر هم بياوريم «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»[23] پروردگار ما خدا است و به سوي خدا حركت مي‌كنيم، بعد هم استقامت. اين‌ها در روايات چگونگی شان آمده است و انسان باید طبق نظر يك استاد، يك معلم، يك شخصي كه از اين وسيله براي رسيدن به آن مقصد به نفع شما استفاده كند، توبه کرده و استقامت نماید. بعد بايد راه را تشخيص بدهيد، راه را. آقا راه ما چيست؟ راه ما خدا است، راه ما پيغمبر خدا است، راه ما ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) هستند. نبايد يك لحظه از آن‌ها دور شد، يك سر سوزن انحراف از راه آن‌ها… به خصوص ما كه اسم ما شيعه است، شيعه يعني عقب‌رو، پشت سر رو، كسي كه قدم مي‌گذارد جاي قدم علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام). بعد از آن چيست؟ بعد از اين آقا اگر مي‌تواني بيايي، يك مرحله‌اي بعد از آن هست، اگر نمي‌تواني همين‌جا باش. اگر مي‌تواني اين راه را ادامه بدهي بايد محبت در دل تو ايجاد بشود. «إِلَهِي مَنْ ذَا الَّذِي ذَاقَ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرَامَ مِنْكَ بَدَلًا»[24] محبت، خداي تعالي در وجود همه ما محبت گذاشته است، منتها ما محبت‌هاي خود را تقسيم كرديم. يك مقدار به زن و بچه خود داديم، يك مقدار به زندگي خود داديم، به خانه خود، يك مقدار به كسب و كار خود، يك مقدار براي رفقا، يك مقدار هم آخر آن براي خدا مانده است، براي خدا داديم كه طبعاً خيلي هم كم است، چون به همه اين‌ها توجه مي‌كنيم جز به خدا. اين وضع محبت ما است، محبت، اما اگر آمديد و اين محبت‌ها را جمع كرديد…، شما يك ذره‌بين را در مقابل آفتاب بگذاريد، ببينيد اين آفتاب را جمع مي‌كند يك جا متمركز مي‌كند، وقتي كه متمركز كرد آتش مي‌زند. شما فكر نكنيد مجنون يا فرهاد يا عُشاقي كه در عالم بودند، اين‌ها يك چيزي غير از شما بودند، نه، شما محبت خود را پخش كرديد، آن‌ها محبت‌هاي خود را، حالا يا خود به خود جمع شده است يا خود آن‌ها جمع كردند و به يك جا متمركز كردند.

شما اگر بتوانيد اين محبت را جمع كنيد و به خدا متمركز كنيد و تمام محبت خود را به خدا بدهيد. هيچ چيز را دوست نداشته باشيد جز خدا، اگر اين محبت را در دل خود ايجاد كنيد يك لذتي از زندگي مي‌بريد كه حساب ندارد. اگر حلاوت محبت را بچشيد نمي‌توانيد در زندگي حتي يك لحظه ناراحتي داشته باشيد. حيات طيبه همين است، وليّ خدا شدن از همين‌جا آغاز مي‌شود. اگر محبت خود را به خداي تعالي متمركز كنيد معشوق شما و محبوب شما خدا است كه خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»[25] كساني كه محبت آن‌ها به خدا است، كساني كه ايمان آن‌ها به خدا است و داراي ايمان هستند، داراي اعتقاد هستند، اين‌ها «أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» حبّ‌ آن‌ها نسبت به ذات مقدس پروردگار شديدتر است، يعني هيچ چيز را جز خدا دوست ندارند، جز خدا محبوبي ندارند. نيمه‌هاي شب بلند مي‌شوند -أقلاً تمرين آن را بكنيد- اين فرش را كنار مي‌زنند، صورت خود را روي خاك مي‌گذارند، خدايا من تو را دوست دارم. يكي از اشخاصي كه اهل محبت بود، عوامانه كار مي‌كرد، مي‌گفت: شب كه زير آسمان مي‌خوابيدم، شب‌هاي تابستان مدام مي‌گفتم: خدا جانم، خدا جانم، اين را مي‌گفتم، عوامي است ديگر، مي‌گفت: يك وقت ديدم تمام آسمان با نوري نوشته شده است: جانم، جانم، جانم. شما هم خيال مي‌كنيد كه خدا از اين برنامه‌ها ندارد؟ خدا شما را در بغل مي‌گيرد، هميشه در آغوش خدا هستيد، «أوليائي تحت قبائي»[26] أولياء من زير به اصطلاح لباس من هستند، من آن‌ها را دوست دارم، آن‌وقت اگر خواستيد اظهار محبت بكنيد به خدا، به اولياء خدا، به آنچه كه در ارتباط با خدا است اظهار محبت مي‌كنيد. شما حرم مطهر حضرت علي بن موسي الرضا مشرف شديد، وقتي به حضرت رضا اظهار محبت مي‌كنيد چطور اظهار محبت مي‌كنيد؟ از درِ صحن مي‌بوسيد، درِ حرم را مي‌بوسيد، ضريح را مي‌بوسيد، اگر درِ ضريح باز باشد مي‌رويد داخل قبر را مي‌بوسيد، آيا شما طلا و نقره را دوست داريد كه اين‌ها را مي‌بوسيد؟ خدا لعنت كند باز آن دسته‌اي را كه از درِ خانه اهل‌بيت عصمت و طهارت منحرف شدند و فكر كردند كه شيعه كه ضريح را مي‌بوسد مي‌خواهد طلا ببوسد، طلا داخل مغازه جواهرفروشي زياد است. من كنار ضريح پيغمبر اكرم ايستاده بودم خواستم ضريح را ببوسم، گفت: «هذا حديد» اين آهن است. خيال مي‌كرد من آهن را نمي‌شناسم، اين آهن است، اين طلا و نقره است، اگر شما بخواهيد به چيزي اظهار محبت بكنيد بايد به متعلّقات او اظهار محبت كنيد. دست خدا امام زمان است، اگر به آن حضرت رسيديد بايد جان خود را فدا او بكنيد، همان‌طوري كه اگر محبوبي داريد و دست او به دست شما رسيده است دست او را مي‌بوسيد. اولياء خدا، دوستان خدا، اين‌ها مظاهر پروردگار هستند، اظهار علاقه خود را به آن‌ها بكنيد. به اعمال صالحه اظهار علاقه بكنيد، به كساني كه با خدا در ارتباط هستند اظهار علاقه بكنيد. من به ياد دارم يك وقتي به استاد خود خيلي علاقه داشتم ولي سنّ من كم بود خجالت مي‌كشيدم كه به خود او اظهار علاقه بكنم. عباي خود را در اتاق گذاشت و بيرون رفت، به ياد دارم عباي او را برداشتم آن‌قدر بوسيدم تا اينكه نزديك بود حالت ضعف به من دست بدهد. حالا من عبا دوست هستم، اين عباي خاشيه است، آن عباي چيست، اين حرف‌ها چيست؟ ببينيد انحراف فكري به كجا مي‌رسد كه به ضريح پيغمبر پشت كرده است و جسارت به ضريح پيغمبر مي‌كند و بعد شيعه هم كه مي‌رود و مي‌خواهد ببوسد مي‌گويد: «هذا حديد» اين آهن است، تو چرا مي‌بوسي؟ اظهار محبت را بايد به متعلّقات محبوب كرد. باز يك فردي از اولياء خدا را مي‌شناختم كه اين وقتي عبادت مي‌كرد و يك حال محبتي در او به وجود مي‌آمد بلند مي‌شد ديوار را مي‌بوسيد، در را مي‌بوسيد،‌ مي‌گفت: اين‌ها مخلوق خداي من است. اين‌ها را خداي من، دست پروردگار من، ايجاد كرده است، اين‌ها متعلق به پروردگار من است، همه چيز را مي‌بوسيد. حالا بگوييم همه اين‌ها را خدا مي‌داند، مشرك شده است، اين تهمت‌هايي كه به شيعه مي‌زنند، خدا إن‌شاءالله روز قيامت جزاي اين‌ها را بدهد و آن‌ها را با اربابان خود محشور كند كه بهترين دعا براي آن‌ها همين است و خود آن‌ها هم خوشحال مي‌شوند. ما يك وقتي ديديم يك نفر كنار قبر معاويه ايستاده است و خيلي هم اظهار ارادت مي‌كند، گفت: ايشان معاوية بن ابي‌سفيان هستند، خيلي اظهار…، گفتم: «حَشَرَكَ الله مَعَه» خدا تو را با او محشور كند. گفت: «مَعَكُم» گفتم: نه، اين‌جا ديگر فارسي است، گفتم: نه، او براي خود تو باشد. حالا واقعاً آن‌ها هم خوشحال مي‌شوند، بله خيلي هم خوشحال شد كه من گفتم: «حَشَرَكَ الله مَعَه» بله. خدا اين‌ها را آن‌ها محشور كند. اين‌قدر انسان كم‌درك باشد، و همين درك است كه منتهي مي‌شود به اينكه… حالا اگر هم منافقين بودند، منافقين وهابي بودند كه آمدند در حرم علي بن موسي الرضا، روز عاشورا، در تمام دنيا أَعم از مسلمان و غير مسلمان، تنها جمعيتي كه مي‌گويند بايد قبور ائمه اطهار خراب بشود و حتي مي‌گويند قبر پيغمبر هم بايد خراب بشود، شما مي‌گوييد: چرا خراب نكردند؟ از مسلمان‌هاي دنيا مي‌ترسند، و بايد شيعه كشته بشود چون مشرك هست، تنها وهابي‌ها هستند. حتي مسيحي‌ها اين حرف را نمي‌زنند، حتي يهودي‌ها اين حرف را نمي‌گويند. متأسفانه در بين شيعه يك عده پيدا شده‌اند كه با اينكه دوازده امامي هستند ولي وهابي‌مسلك هستند. من يك شب در همين تهران شما، حدود تقريباً شايد سي سال قبل بود، منبر رفته بودم، دمِ در صاحب مجلس به من گفت: درباره ولايت صحبت كنيد. من هم خيلي خوشحال شدم، معلوم است در اين مجلس افرادي هستند كه داراي ولايت هستند،‌ ما شروع كرديم به گفتن مطالبي درباره ولايت،‌ ديديم يك آقايي آن گوشه بلند شد،‌ گفت: اين روايت‌ها درست نيست،‌ گفتم: يعني مي‌گويي من الآن اين‌جا جعل كردم، اگر واقعاً اين علم و دانش را به من نسبت بدهي كه خيلي مقام من بالا است. حالا او آن پايين و ما هم بالاي منبر، گفت: نه اين روايتي كه مي‌گويي: «نزّهونا عن الربوبية و ارفعونا عن حدود البشرية »[27] گفت: اين درست نيست. گفتم: من كه جعل نكردم. گفت: نه، منظور من سند آن است كه درست نيست. گفتم: فردا شب من سند آن را براي تو مي‌آورم، نمي‌دانستم با شما روبه‌رو مي‌شوم. رفتم سند آن را براي او آوردم، متأسفانه شب بعد نيامد و فهميديم يك فرد منحرفي است كه در كتاب خود نوشته است كه يك گدايي درِ خانه من آمد و گفت: يا ابوالفضل. گفتم: اگر من را مي‌گويي كه بله و اگر كه ابوالفضل كربلا را مي‌گويي او مُرد و ردّ كار خود رفت. آن ارمني سر گردنه درگز نزديك شهر ما، يك شهري است به نام درگز، يك گردنه دارد كه الله أكبر اسم گردنه است. مي‌گويد: ديديم دو تا چرخ ماشين آمد به اصطلاح طرف درّه و حتي چرخ از داخل جاده بيرون رفت. گفتم: يا ابوالفضل، همان‌جا ماشين ايستاد و رفتند و ديدند كه معجزه‌آسا اين كاميون دو تا چرخ جلوي آن معلّق ايستاده است. ارمني آن‌طور، شيعه -كه ننگ شيعه است- اين‌طور. ما هر چه داريم از اظهار محبت به اولياء ‌خدا داريم. ما غير از اين چطوري اظهار محبت به خدا بكنيم؟ شما اگر كسي را دوست داريد چه كار مي‌كنيد؟ دست او را مي‌بوسيد، عباي او را مي‌بوسيد، عمامه او را مي‌بوسيد، كفش او را جفت می کنید…، همه اين‌ها متعلّقات محبوب است، اصلاً انسان در اظهار محبت راهي ندارد جز از طريق متعلّقات. امام عصر دست خدا است، آنقدر ما روايات داريم كه حساب ندارد. امام عصر وجه‌الله است، امام عصر اُذُن‌الله است، امام عصر لسان‌الله است، امام عصر جنب‌الله است. ما اگر خواستيم به خدا اظهار محبت كنيم بايد به امام عصر اظهار محبت كنيم. امام عصر غايب است نمي‌توانيد اظهار محبت كنيد،‌ به اين‌هايي كه وقتي نام مقدس حجة بن الحسن را مي‌برند، آن‌ها صلوات مي‌فرستند و اشك از چشم‌هاي آن‌ها به خاطر محبت به امام زمان جاري مي‌شود، به اين‌ها اظهار محبت بكنيد. به متعلّقات خدا، اولياء خدا شما بايد اظهار محبت بكنيد.

«مَنْ ذَا الَّذِي ذَاقَ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرَامَ مِنْكَ بَدَلًا» اگر محبت خدا در دل تو بيايد، به خود او قسم شما نمي‌توانيد به چيزي يا كس ديگري اظهار محبت كنيد. بعد هم در همين دعا امام سجاد مي‌فرمايد: «أَسْأَلُكَ حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ وَ حُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُوصِلُنِي إِلَى قُرْبِكَ»[28] خدايا روزي محبت خود را به من روزي كن، محبت هر چيزي كه من را به تو مي‌رساند، محبت كسي كه تو را دوست دارد، اين‌ها راه محبت عقلايي است. وقتي يك فردي از دار دنيا مي‌رود، انسان بايد چه كار بكند؟ چطور اظهار محبت به او بكند؟ «ان آثارنا تدل علينا، فانظروا بعدنا الى الآثار» پيغمبر اكرم در نزديكي وفات خود از قول ذات مقدس پروردگار براي مردم خواندند: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏»[29] اگر مي‌خواهيد من را دوست داشته باشيد اظهار محبت به ذوي القربي من بكنيد. معناي اين را مي‌فهميد يا نه؟ شيخ صدوق (رضوان الله تعالي عليه) در اعتقادات شيعه كه يك كتاب دارد كه اعتقادات شيعه را خلاصه كرده است، در آن‌جا مي‌فرمايد: «اعتقادنا في العلوية أنّهم آل رسول اللّه، و أنّ مودّتهم واجبة، لأنّها أجر النبوّة و أَنَ لِمُحسنهم ضعفيين من الحسنات و لمسيئهم ضعفيين من السيئات»[30] اين جمله آخر آن را هم كه خواندم به خاطر اينكه نگوييد براي معصومين است. اعتقاد ما درباره سادات، درباره فرزندان علي بن ابيطالب اين است كه اين‌ها آل پيغمبر هستند، يعني وقتي صلوات مي‌فرستيد مي‌گوييد: و آل، منظور همه اين‌ها را شامل مي‌شود، و موّدت اين‌ها و اظهار محبت به اين‌ها واجب است. چرا؟ به جهتي كه اجر رسالت است، مزد رسالت پيغمبر است و براي خوب‌هاي آن‌ها دو برابر اجر است و براي بدهاي آن‌ها هم دو برابر عذاب است. پس تنها منظور ائمه اطهار (عليهم الصلاة‌ و السلام) نيستند. بنابراين ما اگر خواستيم به خدا اظهار محبت كنيم بايد به پيغمبر و معصومين اظهار محبت كنيم و اگر خواستيم به پيغمبر و معصومين اظهار محبت كنيم بايد به اولاد پيغمبر اظهار محبت كنيم و به شيعيانِ پاكِ پيغمبر اكرم.

يك روايتي كه سند آن متواتر است،‌ رسول اكرم فرمود: «أَرْبَعَةٌ أَنَا لَهُمْ شَفِيعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَوْ أَتَوْا بِذُنُوبِ أَهْلِ الْأَرْضِ»[31] نمي‌دانم استاد ما اجازه مي‌دهند من اصلاً روايت را بخوانم يا نه، و ترجمه كنم. چهار دسته هستند كه من شفيع آن‌ها هستم در روز قيامت و لو اينكه به گناهان اهل دنيا بيايند. «الْمُكْرِمُ لِذُرِّيَّتِي» كسي كه ذريه من را احترام و اكرام كند «وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ» كسي كه به زبان و دل آن‌ها را دوست داشته باشد «وَ الْقَاضِي لَهُمْ حَوَائِجَهُمْ» كسي كه حوائج اين‌ها را برآورد «وَ السَّاعِي لَهُمْ فِي أُمُورِهِمْ عِنْدَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ » آن روزي كه هجوم خلفاي اموي و عباسي به فرزندان پيغمبر شد، شما در اين كوه‌هاي تهران برويد جاهاي صعب‌العبور كه هنوز هم صعب‌العبور است، مثل امامزاده داود و نمي‌دانم پس‌قلعه و حالا من چند تا از آن‌ها را بلد هستم، امامزاده هاشم سر آن كوه و آن‌ وقت‌هايي كه جادّه نبوده است، اين‌ها پناهنده شدند «شَرَدوا، طَرَدوا» مطرود مردم بودند، پناهنده به دهات بودند، در دِه تا مي‌آمدند آن‌ها را بشناسند كه اين‌ها فرزندان پيغمبر هستند، بعضي‌ها خودشيريني مي‌كردند خود اين‌ها آن‌ها را مي‌كشتند و بعضي از آن‌ها مي‌رفتند خبر مي‌دادند كه يك فرزند پيغمبر اين‌جا هست بيايد او را بكشيد. اين حضرت عبدالعظيم، آن حضرت حمزة بن موسي بن جعفر، آن امامزاده طاهر و در… خوشبختانه در شهر تهران و اطراف تهران به خاطر اينكه همان‌وقت هم ري يك مركز و يك عاصمه بوده است، جمعيت زياد بوده است، اين‌جا زياد آمدند، براي اينكه شناخته نشوند، در شهرهاي بزرگ افراد ديرتر شناخته مي‌شوند و اين‌جا مطرود بودند، متشتت بودند، گوشه و كنار… حضرت زيد بن علي بن الحسين، اين يك پسر برادر دارد به نام عيسي يا فرزند خود حضرت زيد است، كه اين در كوفه سقايي مي‌كند، در يك جمله مي‌گويد: دختر من از دار دنيا رفت و نفهميد كه فرزند پيغمبر است -خيلي عجيب است- و علت آن هم اين بود كه من دعا كردم خدايا اين را از دار دنيا ببر. علت آن اين بود كه از اين ناصبي‌ها، از اين خوارج، از اين سنّي‌هايي كه در كوفه بودند، اين‌ها مرتب براي خواستگاري اين مي‌آمدند و من كه مي‌دانستم اين دختر پيغمبر است نمي‌خواستم به اين‌ها بدهند، هم‌كفوّ اين‌ها نبود، و از خدا خواستم كه خدايا مرگ اين دختر من را برسان، در دنيا نباشد كه چنين خواستگاري‌هايي نشود و تا آخر هم من نتوانستم به او بگويم كه تو فرزند پيغمبر هستي. ببينيد چقدر در تقيّه بودند. چقدر فرزندان پيغمبر را در لاي جرزهاي ديوار گذاشتند متوكل و امثال اين‌ها. هارون‌الرشيد به عنوان سيدكُشي خيلي معروف نيست، حميد بن قحطبه مي‌گويد: يك شب شصت نفر از فرزندان پيغمبر را به من دستور داد كشتم و ريختم در چاه كه جريان مفصل است. «وَ مُعِينُ لَهُم» به اين‌ها كمك بكنيد وقتي كه مطرود هستند، وقتي كه در بيابان مشتت هستند. پس اين همه سفارشات پيغمبر اكرم –من عرايض خود را ديگر تمام كنم- محبت يك مؤمن وقتي كه مي‌خواهد به خدا متمركز بشود بايد به پيغمبر اكرم، پيغمبر اكرم هم به فرزندان او… و جزء موّدت واجبه است. حالا بياييد ببينيد با فرزندان پيغمبر چه كردند؟ امام سجاد فرمود: اگر به جاي همه سفارشات كه محبت كنيد، اظهار محبت كنيد، اگر مي‌فرمود: هر چه مي‌توانيد دشمني كنيد، بيشتر از اين نمي‌توانستند دشمني كنند. كجا سراغ داريد… حتي در همين جنگ صدام عليه اسلام، چنين كاري را نكردند كه خود سيدالشهداء مي‌فرمايد:

«شِيعَتِي مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبٍ فَاذْكُرُونِي    أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏»[32]

اين جمله را مي‌خواستم عرض كنم:

«لَيْتَكُم في يَوْمِ عاشورا جميعاَ تَنْظُروني                    كَيْفَ اِسْتَسْقي لِطِفْلي فَاَبوا اَن يّرْحَمُوني»

و بعد مي‌فرمايد:

«وَ بِجُرْدِ الْخَیْلِ بَعْدَ اَلْقَتْلِ عَمْداً سَحَقُوُنی».

به خدا قسم براي من سخت است كه شما ترجمه كنم، چون هر وقت اين روضه خوانده شد، آن‌هايي كه مي‌فهمند يعني چه، نمي‌توانند طاقت بياورند، حالا مي‌خواهيد چراغ‌ها را خاموش كنيد، مانعي ندارد، تا من اين جملات را ترجمه كنم براي شما و إن‌شاءالله عزاداري ما همين مطالب و همين جملات و ترجمه همين اشعار باشد. شيعيان من، اي كاش روز عاشورا مي‌بوديد، به من نگاه مي‌كرديد، چگونه من براي طفل شيرخوار خود از مردم طلب آب كردم، آن‌ها إباء كردند كه به فرزند شيرخوار من آب بدهند، بلكه با تير سه شبعه زهرآلود حلقوم او را پاره كردند «فَذُبحَ الطِفل مِنَ الاُذُنِ إلَی الاُذُن» بعد مي‌فرمايد: «وَ بِجُرْدِ الْخَیْلِ» يا بقيةالله عذر مي‌خواهم، با سمّ اسب‌ها عمداً، يعني يك عده رفتند براي همين كار «عَمْداً سَحَقُوُنی» من را پايمال كردند و بدن من را خُرد كردند و از بين بردند، يا صاحب الزمان.

 

 



[1]. شمس، آيات 1 تا 9.

[2]. قاموس قرآن، ج ‏5، ص 271.

[3]. حجر، آيه 39.

[4]. نبأ، آيات 1 و 2.

[5]. همان، آيه 3.

[6]. بحار الأنوار، ج ‏30، ص 432.

[7]. كافي، ج ‏1، ص 609.

[8]. آل عمران، آيه 144.

[9]. احزاب، آيه 40.

[10]. زمر، آيه 30.

[11]. اعراف، آيه 142.

[12]. همان، آيه 150.

[13]. مائده، آيه 17.

[14]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏12، ص 323.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏52، ص 149. 

[16]. فاتحه، آيه 6.

[17]. يس، آيه 61.

[18]. آل عمران، آيه 51.

[19]. يس، آيات 3 و 4.

[20]. غاشيه، آيه 21.

[21]. تحريم، آيه 8.

[22]. نور، آيه 31.

[23]. فصلت،‌ آيه 30.

[24]. بحار الأنوار، ج ‏91، ص 148. 

[25]. بقره، آيه 165.

[26]. روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج ‏9، ص 285 

[27]. مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص 105. 

[28]. بحار الأنوار، ج ‏91، ص 149.

[29]. شوري، آيه 23.

[30]. إعتقادات الإمامية (للصدوق)، ص 111.

[31]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 225.

[32]. المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص 741. 

۸ محرم ۱۴۱۵ قمری – اهمیت تزکیه نفس

تزكيه نفس

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ‏»[1]

شب هشتم ماه محرّم‌الحرام است، إن‌شاءالله خداي تعالي ما را جزء عزاداران أبي‌عبدالله‌الحسين و از ياران حجة بن‌ الحسن قرار بدهد و  اگر نبوديم در كربلا ياري كنيم حسين‌ بن علي را، إن‌شاءالله يك روزي بيايد كه زير سايه امام عصر دين خدا را ياري كنيم. يكي از واجبات و از واجبات اوليه دين مقدس اسلام كه زياد به آن اهميت داده‌اند، مسئله تزكيه نفس است. امشب چند دقيقه‌اي به مناسبت توجه ما و توسل ما به حضرت علي اكبر فرزند رشيد أبي عبدالله الحسين درباره تزكيه نفس و آن چيزي كه تمام انبياء و تمام اولياء و بلكه هدف از خلقت انسان ذات مقدس پروردگار منظور داشتند بحث كنيم. تهذيب نفس، تزكيه نفس چيست؟ و چرا ما بايد اين كار را انجام بدهيم؟ از روزي كه از يك دريچه‌اي پا در اين دنيا گذاشتيم و وارد اين دنيا شديم، روح ما همين روح بوده است ولي در قالب كوچكي و داراي وسايل ضعيفي بوده است كه نمي‌توانسته است درست فكر كند و نمي‌توانسته است درست مسائل علمي و عقلي را حل و فصل نمايد، لذا وقتي انسان در دنيا قدم مي‌گذارد، چون نمي‌تواند با وسايل مغزي و بدني مسائل مهم را حل و فصل بكند و به مسائل جزئي مي‌پردازد، به نيازمندي‌هاي مختصر و ضعيف مي‌پردازد، مثلاً طفل وقتي متولد مي‌شود چيزي را كه مي‌خواهد و احساس مي‌كند گرسنگي است و گاهي دردهايي كه در بدن او ايجاد مي‌شود كه گرسنگي را به وسيله اظهار تمايل به پستان مادر اظهار مي‌كند و درد را به وسيله گريه، سلاح او گريه است. اسلحه‌اي كه دارد، وسيله‌اي كه دارد فقط يك گريه كردن است، به وسيله گريه مي‌رساند كه من دردي دارم، به وسيله گريه مي‌رساند كه من گرسنه هستم و به وسيله گريه يا آرام بودن از گريه راحتي و ناراحتي خود را اظهار مي‌كند. اسلحه ديگري ندارد، حَربه ديگري ندارد، وسيله ديگري ندارد و تنها چيزي را كه مي‌فهمد اين است كه بدن او دردي نداشته باشد و شكم او سير باشد و سير شدن شكم را از طريق شير خوردن در دامن مادر احساس مي‌كند، لذا يك وابستگي ذاتي به مادر پيدا مي‌كند طبيعي است، هر چقدر هم بزرگ‌تر مي‌شود وابستگي او بيشتر مي‌شود، حتي غذاخور هم كه مي‌شود اين وابستگي تشديد مي‌شود و كم‌كم همين وابستگي منتقل مي‌شود به يك دايره وسيعتري، يعني تا حالا فقط مادر را مي‌شناخته است، كم‌كم پدر را هم براي رفع نياز مي‌شناسد. كم‌كم يك دايره وسيعتري پيدا مي‌كند مي‌بينيد دوست و رفيق را هم در مدرسه مثلاً، پول را، مسائلي از اين قبيل را تا يك محدوده‌اي، خود را به اين‌ها وابسته مي‌كند. تا وقتي كه اين كودك بزرگ مي‌شود، تا در سنين به اصطلاح قبل از تكليف كاملاً وابسته مي‌شود، محبت پدر، مادر، دنيا، محبت اسباب‌بازي، كم‌كم محبت وسايلي كه سرگرم‌كننده است، كم‌كم طمع به وسايل بازي رفيق او كه بهتر از او اسباب‌بازي دارد، كم‌كم حرص بر اينكه اسباب‌بازي او بيشتر باشد، گاهي طمع به مال ديگري، حرص و طمع… و چون نيازمند است و خود را به اين وسايل نيازمند مي‌داند بخل در او به وجود مي‌آيد و اكثر صفات رذيله‌اي كه يك انسان ممكن است داشته باشد در همان دوران كودكي، در يك كودك طبيعي به وجود بيايد. خدا را هم كه نمي‌شناسد كه بگوييم براي خاطر خدا… هنوز اولِ كار تو هست بهتر مي‌تواني اين مسائل را از خود دور كني، براي خاطر خدا، تو براي چيز ديگري آفريده شدي، براي خليفةالله شدن آفريده شدي، تو براي بندگي خدا آفريده شدي، تو براي اينكه ارتباط با خدا داشته باشي آفريده شدي، بچه كه نمي‌فهمد هيچ، پدر او هم اين حرف‌ها را درست نمي‌فهمد، بنابراين نمي‌شود حتي با او اين حرف‌ها را مطرح كرد. صددرصد آلودگي پيدا مي‌كند، يعني شما مي‌بينيد يك بچه حرص دارد، طمع دارد، محبت به مال دنيا دارد،‌ وقت خود را به بطالت مي‌گذراند، با اسباب‌بازي‌هاي بي‌ربطِ بي‌ارزش ساعت‌ها سر خود را گرم مي‌كند و تمام آنچه كه يك نفر بايد از صفات رذيله داشته باشد اين بچه كوچك آن را دارد. بعضي از صفات را ممكن است نداشته باشد، علي بن ابيطالب فرمود: من كودكان را دوست دارم به خاطر سه صفت خوب آن‌ها: يكي اينكه اگر با رفيق خود دعوا كردند زود آشتي مي‌كنند. براي انسان‌هاي بزرگ اين صفت حميده نيست و رذيله‌اي در مقابل آن هست، به جهت اينكه انسان بزرگ مي‌گويد: من غرور خود را بشكنم و بروم با او آشتي كنم، اين غروردار شده است، صفت رذيله‌اي در او پيدا شده است كه در آن كودك نيست، ولي آن كودك غروري ندارد، از اين طرف سر يك اسباب‌بازي با هم دعوا كردند، با هم قهر كردند، يك مسئله جزئي پيش بيايد، بلكه همين‌طور خودبخود هم با هم آشتي مي‌كنند.

دوم از اين جهت كودك را دوست دارم كه ديگر ليوان من و تو، ظرف من و تو، فرش من و تو، اينكه مبادا من آلوده بشوم و اين‌ حرف‌ها ندارد. روي زمين مي‌نشيند، از ظرف رفيق خود مي‌خورد، با يك يگانگي… اين حرف‌هاي اطباء را هم نمي‌فهمد -كه إن‌شاءالله ما هم نفهميم- و از ظرف  يكديگر استفاده مي‌كنند و به اصطلاح ما خاكي هستند، اين تشريفات كه موجب بغض و كينه يكديگر مي‌شوند… اين ليوان را جنابعالي آب خورديد؟ بله، باشه، يك ليوان ديگر… يا مي‌برد زير شير آب مي‌كشد و مي‌آورد، اين كينه ايجاد مي‌كند. تو در ظرف من آب نمي‌خوري، اما اگر نصف از ليوان آب دوست خود را بگوييد كه من… مخصوصاً اين جمله را هم بگوييد كه روايت دارد كه من به قصد اينكه سؤر مؤمن را مي‌خورم كه اگر مرضي در من هست شفا پيدا كنم، اين‌طوري محبت شما در دل او ايجاد مي‌شود، بر فرض هم… كه قدرت خداي تعالي مافوق تمام قدرت‌ ميكروب‌هاي عالم است، اين را بايد قبول داشته باشيم ديگر، كه بر فرض هم يك ميكروبي از دهان او به ظرف شما منتقل بشود خدا به خاطر اينكه، چون شفا را خدا مي‌گذارد، به خاطر اينكه محبت و وحدت و صميمت به اين وسيله شما ايجاد كرديد، آن مرض را رفع مي‌كند، اين را ما مكرر تجربه كرديم. يك وقتي با يكي از –البته ما يكي دو تا دكتر هم در مجلس مي‌بينيم، در عين حال آن‌ها از خود ما هستند و إن‌شاءالله اين‌ها به ما ايراد نگيرند- اطباء صحبت بود كه پرميكروب‌ترين جاها از نظر ظاهر، اين ضريح علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة‌ و السلام) است،‌ به جهت اينكه هر مريضي مي‌آيد لب مي‌زند، دهن مي‌زند، آب دهن مي‌مالد و بعضي‌ها هم مي‌روند همين ضريح را مي‌مكند براي استشفاء و شفاء پيدا مي‌كنند. چرا؟ به جهت اينكه خدا در خاك قبر مطهر سيدالشهداء شفا قرار داده است. نه اينكه فكر كنيد حالا اين خاك مثلاً در حكم آسپرين است، اين خاصيت را ذاتاً دارد، نه خدا قرار داده است. همان خدا به اين محبت شما به علي بن موسي الرضا شفا قرار داده است كه همان ميكروبي كه موجب مرض است، همان موجب شفاء شما مي‌شود، اين‌ها را بايد ايمان پيدا كنيد. حالا به هر حال اين بچه‌ها با هم از اين جهت گرم هستند كه ظرف من و ظرف تو ندارد. فرض كنيد مثلاً روي زمين با هم مي‌نشينند، ديگر حالا من بالا بايد بنشينم و تو پايين بنشيني، چون قد من چهارانگشت از تو بلندتر است يا چهار جمله از تو بيشتر بلد هستم و اين حرف‌ها مطرح نيست، و سوم اينكه بچه‌ها توكل به آن چيزي كه خيال مي‌كنند خداي آن‌ها است دارند، ولي افراد بزرگسال ندارند. از صبح بيرون رفته است بازي كرده است، همان لحظه‌اي كه گرسنه مي‌شود مي‌آيد مي‌گويد: گرسنه هستم، به مادر خود يا به پدر خود مي‌گويد: من نان مي‌خواهم، ديگر حالا يك ساعت قبل بگويد: نان من را حاضر كنيد كه من يك ساعت ديگر ممكن است گرسنه بشوم نيست، از جواني كار مي‌كند تا پيري كه بازنشسته بشود، به فكر بازنشستگي خود است . مي‌گويد: اين كاري كه مي‌گوييد درست است همه چيز آن خوب است، اما بازنشستگي هم دارد؟ بابا حالا تو كار خود را بكن. حتي فكر روزي فرداي خود را نكن، كار بكن، فعاليت بكن، آنچه كه وظيفه تو است انجام بده، بنده خدا باش. به هر حال بعضي از صفات خوب را هم در بچگي بچه‌ها دارند ولي افراد بزرگسال متأسفانه همان‌ها را هم از دست مي‌دهند.

به هر حال تا سن تكليف هر بچه‌اي در هر كجا كه باشد، يك آلودگي‌هاي روحي پيدا مي‌كند، آلودگي‌ها و امراض روحي پيدا مي‌كند، يعني محبت به غير خدا، طمع، حرص، بخل، كينه و امثال اين‌ها پيدا مي‌كند، لذا تمام مردم موظف هستند كه خود را پاك كنند، عيناً مثل يك كسي كه در ميان فرض كنيد يك كار پر از كثافتي مشغول برنامه‌اي است، اين وقتي آن‌جا مي‌رود به هر حال صورت او سياه شده است، دست و پنجه او سياه شده است، بدن او گردآلود شده، غبار نشسته است، چرك شده است، اين اگر بخواهد خود را تميز كند بايد يك حمام برود، يك حمام بايد برود. البته گاهي مي‌شود كه با يك حمام معمولي هم مسئله حل نمي‌شود، به جهت اينكه يك مُشت گيريس به سر و صورت و بين ناخن‌ها و اين‌ها رفته است، بايد اين در حمام برود و اين‌ها را كاملاً حتي با سر چوب، گريس‌هاي بين ناخن‌هاي خود را دربياورد، صابون بزند، خدمت شما عرض شود كه كيسه بكشد، بعضي‌ها بدون كيسه كشيدن پاك نمي‌شوند، تميز نمي‌شوند، اين كارها را انجام بدهد، همين‌طور همه افراد، يعني هر كس اين برنامه تزكيه نفس را انجام ندهد اين را بدانيد مثل آن انسان كثيفي است كه هيچ جا، جاي او نيست، از در مجلس بخواهد وارد بشود مي‌گويند: آقا همان‌جا بنشين. چرا من آن‌جا بنشينم؟ براي اينكه مردم را كثيف مي‌كني، بوي تعفن لباس تو مردم را ناراحت مي‌كند، همان‌جا بنشين، خيلي بخواهند به اصطلاح او را قبول كنند دمِ در، روي كفش‌ها. اين را شما بدانيد كساني كه تزكيه نفس نكردند او را نه در محفل ائمه اطهار راه مي‌دهند، نه در محفل ملكوتي، مجامع ملكوتي او را راه مي‌دهند و روز قيامت هم او را در بهشت راه نمي‌دهند، بايد حتماً تزكيه نفس كند. لذا «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»[2] خداي تعالي بعد از يازده قَسَم مي‌فرمايد: رستگار و خوشبخت كسي است كه نفس خود را تزكيه كند. در آيات مختلفي درباره تزكيه نفس صحبت شده است، حالا اگر خود تو مي‌تواني خود تو بنشين حساب بكن ببين چه صفت رذيله‌اي داري از خود دور كن. اي بابا اين‌ها كه چيزي نيست، اگر سرطان داشته باشي مي‌گويي: اي بابا چيزي نيست؟ اگر يك سردرد دائمي داشته باشي مي‌گويي: اي بابا چيزي نيست. اگر كمردرد دائمي داشته باشي مي‌گويي: اي بابا چيزي نيست. حسادت دارد تو را مي‌كشد، مي‌گويي: اي بابا من نمي‌گذارم حسادت من ظاهر بشود. اين وظيفه تو است كه نگذاري حسادت تو ظاهر بشود ولي باطن خود را چكار مي‌كني كه اين‌طور مثل خوره دارد تو را مي‌خورد. اين طمعي كه در تو هست كه شب و روز فكر مي‌كني چگونه مال ديگران را به دست بياورم و اضافه بر مال خود بكنم، اين را چه كار مي‌كني؟ اينكه تو دائماً محبت به دنيا داري كه حتي در نماز اگر يك تجارتي يا بيعي به طرف تو بيايد ممكن است فوراً نماز خود را بشكني و آن تجارت يا آن بيع را بكني كه نفعي ببري اين را چه كار مي‌كني؟

پيغمبر اكرم را در روز جمعه… روز جمعه معمولاً جمعه‌ بازار داشتند، از طرف ممالك ديگر مي‌آمدند، از جاهاي ديگر، از شهرهاي ديگر و با يك طبل و دهلي خبر مي‌كردند كه ما جنسي آورديم، ممكن بود جنس را هم كسی ديگر زودتر بخرد و نخاله‌هاي آن‌ها براي اين‌ها بماند «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها»[3] وقتي كه يك تجارتي يا صداي آهنگي را مي‌شنيدند، همه به طرف او مي‌دويدند «وَ تَرَكُوكَ قائِماً» تو را تنها ايستاده در مسجد مي‌گذاشتند. پيغمبر اكرم برمي‌گشت نگاه مي‌كرد مي‌ديد هيچ كس نمانده است «قُلْ» اي پيغمبر بگو «ما عِنْدَ اللَّهِ» آنچه كه در نزد خدا است «خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ» بهتر از اين تجارتي است كه مي‌كنيد. آن ثواب الهي، آن محبت الهي را درك بكنيد. اين امراض را چه كار مي‌خواهيد بكنيد؟ اين‌ها چيزي نيست، اذيت اين مرض‌ها صدها، هزاران برابر از امراض جسمي و بدني بيشتر است. حالا چطور؟ شما بدترين مرض‌ها را خدايي نكرده داشته باشيد، مرض‌هاي بدني را، اين آخر ‌چطور مي‌شود؟ آخر آن اين است كه شش هفت ماه درد طاقت‌فرسايي را بايد تحمل كنيد بعد هم از دنيا برويد، ديگر از اين بالاتر كه نمي‌شود، از اين سخت‌تر كه نمي‌شود، تمام مي‌شود، شش هفت ماه كه انسان مريضي كشيد بعد كه مُرد تمام مي‌شود، اما اگر شما مبتلاي به حسد بوديد، دائماً خود را مي‌خوريد. من حسود را ديدم كه بعضي از افراد حسود آن‌چنان در فشار هستند كه خدا مي‌داند از يك سرطاني كه مثل مارگزيده به خود مي‌پيچد بدتر مي‌پيچد. چرا فلاني بايد داراي فلان امتياز باشد؟ بابا بگذار باشد، نه. چرا؟ او لياقت آن را ندارد. او ارزش آن را ندارد. خود را مي‌خورد، شب تا صبح نمي‌خوابد. شما خيال مي‌كند كه فقط درد است كه براي انسان ناراحتي دارد؟ اين حسادتي كه اصلاً در برنامه‌هاي تزكيه نفس مطرح نمي‌شود، يعني اين‌هايي كه وارد تزكيه نفس مي‌شوند تا آخر هم كه مي‌روند اصلاً ‌حسادت مطرح نمي‌شود، جزء شاخه برگ‌هاي درخت صفات رذيله است كه وقتي ريشه را زدي، خود اين شاخه برگ‌ها هم خشك مي‌شود. طمع كه از صفات بسيار بد است، اين‌ها خودبخود از بين مي‌رود، محبت دنيا كه «رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ»[4] است، كه از صفات بسيار تند رذيلهِ انسان‌كُش است، اين محبت دنيا اصلاً در مراحل كمالاتي كه هست كه به صورت كلاسيك درآمده است اصلاً‌ مطرح نمي‌شود، آن‌وقت در عين اينكه اين همه ضرر دارد، حالا از جايي كه انسان براي چيزهاي مهم هيچ اهميت قائل نيست، انسان براي چيزهاي پرارزش هيچ ارزش قائل نيست، هميشه جلوي پاي خود را مي‌بيند، هميشه الآن خود را مي‌بيند، هميشه به فكر مادّيات است، هميشه به فكر دنيا است، لذا با همه اين امراض  تا زمان مرگ مي‌سازد، در موقع مرگ تمام مرض‌هاي انسان خوب مي‌شود اين را بدانيد، مرض‌هاي بدني او خوب مي‌شود، اما مرض‌هاي روحي او به حال خود باقي است، چون شما هر مرضي در بدن خود داشته باشيد وقتي انسان مُرد ديگر خوب است. يك كسي خيلي مريض بود از دار دنيا رفته بود، همان لحظه‌اي كه از دار دنيا رفته بود يكي كسي او را ديده بود، گفت: همه مرض‌هاي من خوب شد، ديگر دردهاي من خوب شد. بله، چون بدن وسيله اين درد و مرضي بود كه فشار آن به روح انسان منتقل مي‌شود، همه آن خوب مي‌شود اما محبت دنيا حتي دانشمندان غير مسلمان… من به ياد دارم اين كتاب عالم پس از مرگ براي لئون‌ديني، او در همين كتاب نوشته بود، اين به تجربه ثابت شده است، تجربه، نه روايت، نه آيات قرآن، كه براي ما ارزش روايت و آيات قرآن از تجربه همه دانشمندان دنيا بيشتر است، اما او چون مسلمان نيست مي‌گويد به تجربه ثابت شده است كه اين‌هايي كه محبت دنيا دارند، اين‌هايي كه حرص دارند، اين‌هايي كه طمع دارند، اين‌هايي كه اين امراض روحي را دارند، موقع مرگ اين امراض در آن‌ها هست و تا يك مدتي… بدترين عذاب همين امراض است كه به اين‌ها فشار مي‌آورد. كسي كه آن‌قدر محبت به دنيا داشته است كه اگر ده دست كت و شلوار دارد حاضر نبوده است يك دست آن را به همسايه بدهد، به رفيق خود كه مي‌خواهد داماد بشود و يك دست لباس نو داشته باشد بدهد،‌ حالا تمام ده دست را از او مي‌گيرند، لباس‌هاي او سهل است، بدن او را هم از او مي‌گيرند، زن او را هم از او مي‌گيرند، بچه‌هاي او را هم از او مي‌گيرند، هر چه دارد از او مي‌گيرند، هيچ كاري هم نمي‌تواند بكند. ببينيد چقدر سخت مي‌گذرد، همين الآن خود انسان مي‌تواند تجربه كند، اگر خدايي نكرده شما محبت زيادي به دنيا داشته باشيد هر چه داريد بايد الآن بدهيد. به يك دزد سرگردنه‌گيري برخورد بكنيد و او بگويد: آقا بايد لخت بشوي. هر چه در جيب تو هست بدهي، لباس خود را هم بدهي. يك كسي مي‌گفت: يك دندان طلا ما داشتيم، اين را دزد از داخل دهان ما كشيد،‌ تا اين حد، چقدر به انسان سخت مي‌گذرد. هر چه داري،‌ و لذا فشار اين مرض‌هاي روحي بعد از مرگ بيشتر است. اگر اعتقادات تو خوب بود، اگر مرد صالحي بودي، خداي تعالي مثل يك آمپول به اصطلاح بي‌هوش‌كننده‌اي به تو مي‌زند تا روز قيامت چيزي نمي‌فهمي كه نعمت‌هاي عالم برزخ به قدري پرارزش است كه اگر انسان صد سال زحمت بكشد كه خود را تزكيه نفس كند براي اينكه يك روز از لذت‌هاي عالم برزخ بهره‌مند بشود ارزش دارد، حالا… از اين كه محروم هستيم. روز قيامت تو را بيدار مي‌كنند، حالا پاي حساب بيا. اگر اعتقادات تو خوب بود تو را شفاعت مي‌كنند، شفاعت يعني امضاء‌ مي‌كنند كه اين آقا بهشتي است. حالا داخل بهشت برويم؟ نه، كجا؟ بهشت كه جاي انسان‌هاي هرزه نيست. تو كه  سر كوچه مي‌ايستادي، اعتقادات تو خوب باريك‌الله، امام‌ حسين‌دوست، همه چيز تو خوب، اما وقتي مي‌ايستادي، عصباني مي‌شدي، به رفيق خود آن همه فحش مي‌دادي، مي‌خواهي داخل بهشت هم بروي همين فحش‌ها را بدهي؟ بايد خود را كنترل بكني، چه كار كنيم؟ برو آن گوشه بنشين، گوشه صحراي محشر… محشر هم خيال نكنيد يك جاي… اين‌ها قصه نيست آقايان، اين‌ها را اگر ما معتقد نباشيم… من گاهي وقتي كه از عالم برزخ و قيامت و اين‌ها بحث مي‌كنم مي‌بينم شيطان مي‌آيد فشار مي‌آورد كه به عنوان قصه اين‌ حرف‌ها را گوش بدهيد،‌ اين را متوجه باشيد، قصه براي شما نمي‌گويم. صد سال ديگر، دستِ بالا مي‌گيرم، صد سال ديگر همه ما، كوچك و بزرگ، در اين مجلس چه كسي مي‌تواند بگويد: نه، صد سال ديگر من هستم، اين‌ بچه‌ها هم حالا ما دستِ بالا گفتيم، گفتيم ۱۲۰ سال، چه كسي ۱۲۰ ساله مي‌شود حالا… حالا مي‌گوييد نه، ۱۵۰ سال ديگر، براي اينكه بچه‌ها را هم شامل بشود، هيچ كدام ما نيستيم و با اين مسائل روبه‌رو هستيم، اگر هم معتقد نباشيم مسلمان نيستيم، به خدا قسم اين‌ها راست است، افرادي هستند كه در همين دنيا اين‌ها را دارند مي‌بينند، مشاهده مي‌كنند، عالم برزخ را مي‌بينند، عالم قيامت را مي‌بينند و براي شما به وسيله انبياء، به وسيله اولياء شرح داده شده است، خدا مي‌داند عالم قيامت و عالم برزخ و بهشت و جهنم آن‌چنان در روايات و آيات قرآن شرح داده شده است كه دقيقاً‌ انسان مي‌داند بين زمين و بهشت چند كيلومتر راه است، حالا شما نگوييد چند كيلومتر است؟ اين به درد شما نمي‌خورد، هر چه مي‌خواهد باشد بايد برويد، ولي خصوصيات آن هست، روز قيامت كه مي‌شود يك قبضي براي شما امضاء‌كردند، من با شماها شيعيان علي بن ابيطالب دارم حرف مي‌زنم، با دوستان سيدالشهداء كه اين شب‌ها به سر و صورت مي‌زنيد و يا حسين مي‌گوييد كه…، ديشب اتفاقاً يك برنامه‌اي شد، من متوجه شدم كه همين…، اگر هم مي‌خواهيد اين شب‌ها سينه بزنيد فقط بگوييد يا حسين، همان‌طوري كه ديشب انجام شد، ديگر اين شعر خواندن و نظمي و اين حرف‌ها نمي‌خواهد. يا حسين بگوييد، يا ابوالفضل بگوييد، يا علي بگوييد، همين اسامي -كه اكثر اين‌ها من با دلايل محكم مي‌توانم ثابت كنم كه اين‌ها اسم اعظم خدا است- ‌را بگوييد و حاجت خود را هم حتماً  از ذات مقدس پروردگار مي‌گيريد، حتماً، مي‌گوييد: عجب تو اين‌قدر مطمئن… بله، چون تجربه دارم و روايات هم فراوان است. همين شما كه ياحسين مي‌گوييد در بهشت اگر طمع، حرص، كينه‌توزي، اين صفاتي كه هست، تقريباً شايد هفتاد تا از اين صفات هست، اين‌ها در شما باشد، شما را راه نمي‌دهند. چه كار كنيم؟ اين برگ ورودي را امضاء كردند، گذرنامه را ويزا كردند، مُهر ورودي هم زدند، اما شرايط ورود را هنوز نداريد. بيا اين كنار بنشين و شرايط را به وجود بياور. لذا روز محشر پنجاه هزار سال طول مي‌كشد و در قيامت آن‌قدر سخت است انسان معطل بشود كه بعضي از روايات دارد و حتماً هم بايد اين‌طور باشد، چون قيامت در كره زمين به وجود مي‌آيد و آب آن خشك شده است، آب نيست، حرارت فوق‌العاده، يكي دو ساعت انسان مي‌خواهد در صحراي، خدمت شما عرض شود كه، عرفات مثلاً در آفتاب بماند مي‌بينيد كه حال او به هم مي‌خورد، مي‌گويند: ظهر نان دوغ و ماست بخور، گوشت نخوري مريض مي‌شوي، از اين حرف‌ها، آن‌جا هيچ خبري نيست، انسان صد مرتبه به دروازه مرگ مي‌رسد، شايد هزار مرتبه و خدا نمي‌گذارد بميري، چون مردن ديگر خبري نيست، روح در بدن در كمال فشار است و آن‌جا بايد تزكيه نفس كني، تزكيه نفس. اگر آن‌جا صد سال طول بكشد در دنيا يك سال بيشتر طول نمي‌كشد «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ‏»[5] من امشب آقا أبي‌عبدالله را شاهد مي‌گيرم كه به شما گفتم روز قيامت اگر فشار روي شما آمد نگوييد به ما در دنيا نگفتند. يك عده واقعاً نمي‌گويند و انبياء و اولياء براي تزكيه نفس آمدند «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ»[6] تزكيه نفس. در دنيا هم اين كار خيلي آسان است، خيلي آسان. يكي دو تا شرط دارد، يك مقدار دل بدهيد، يك مقدار جدي باشيد، يك مقدار به اصطلاح پشت پا به بعضي از شئونات خود، ارزش‌هاي خود، اموال خود، گرفتاري‌هاي خود بزنيد، يك قدمي به طرف كمالات و پاكي برداريد، مي‌دانيد چه مي‌شود؟ از وقتي كه مُرديد… اولاً هنوز نمرديد، چند تا مَلك مي‌آيند، يك مَلكي به نام ملك‌الموت، البته منظور از مَلك‌الموت عزرائيل نيست- دست به سينه مي‌آيد، خدا به تو سلام رسانده است و خدا فرموده است: بنده من، من ناراحتي تو را نمي‌خواهم، حتي در يك روايت از قول خود خدا اين روايت نقل شده است، از احاديث قدسي است «مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي فِي قَبْضِ رُوحِ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ»[7] من در هيچ چيز مرّدد نمي‌شوم، هر كاري مي‌خواهم قطعي انجام مي‌دهم، خدا است ديگر «إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‏»[8] ولي درباره قبض روح بنده مؤمن خود به ترديد مي‌افتم، نه ترديد كه شك بكنم، نه، چه كار بكنيم؟‌ به خود او واگذار مي‌كنم، از طرف خدا مي‌آيد مي‌گويد: مي‌خواهي تا آخر دنيا زنده بماني بمان، مانع نيست، به وليّ خدا اين‌طوري مي‌گويند، اما آن طرف را ببين، مي‌بيند ملائكه صف كشيدند، تمام اقوام، تمام خويشاوندان، ائمه اطهار آن دورترها، بهشت چه…، به ترديد مي‌افتد كه من چه كنم؟ يك گياهي را به او مي‌دهند بو مي‌كند، همه مسائل دنيا اصلاً از ذهن او مي‌رود كه اسم آن منسيه است و فراموش مي‌كند و مي‌گويد: من حاضر هستم، هر چه زودتر بيا من را قبض روح كن. روح اين با كمال راحتي مثل گلي كه بو بكشد از بدن او خارج مي‌شود، او هم روح را مي‌گيرد و خدمت ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) مي‌برد، از همين جا بهشت او شروع مي‌شود. شما را به خدا هيچ ديوانه‌اي، ديوانه زنجيري، ببينيد چقدر ما خواب هستيم، هيچ ديوانه زنجيري آيا مي‌آيد آن همه ناراحتي‌هاي عالم برزخ و قيامت و بعد هم آيا… آن هم تازه وقتي انسان را در بهشت راه مي‌دهند طفيلي راه مي‌دهند، چون فلان همسايه تو از اولياء‌ خدا بوده است و تو هم همسايه او بودي و حالا ايشان وساطت كرده است…، چون ماها را خود ائمه مستقيماً شفاعت نمي‌كنند، با واسطه‌هايي، دوستان‌ آن‌ها شفاعت مي‌كنند. انسان مي‌خواهد يك ناهاري يك جايي برود بخورد طفيلي برود خجالت مي‌كشد، سر او پايين است، تا چه برسد به بهشتي كه دائماً مي‌خواهد در آن بماند، چرا خود تو شفاعت نكني؟ آن‌وقت مدت عالم برزخ را با كمال لذت مي‌گذراند، روز قيامت هم به او اجازه مي‌دهند هر كس تو را دوست دارد دست او را بگير و داخل بهشت ببر، ورقه او را امضاء بكن كه بعد داخل بهشت بيايد. كدام يكي بهتر است؟ نمي‌ارزد انسان چند سالي روي تزكيه نفس كار بكند، خود را پاك كند، خود را درست كند و شيطان‌ترين… در هر وضعي و هر لباسي كه مي‌خواهد باشد، شيطان‌ترين انسان‌ها آن انسان شيطان‌سيرتي است كه بگويد تزكيه نفس واجب نيست، لازم نيست، يا اين‌طور بگويند يا بگويند اهميت ندارد يا بگويند ائمه اطهار ما را كمك مي‌كند، خود آن‌ها گفتند: ما شما را آن‌طوري كه يك دفعه، يك شبه، يك لحظه شما را از تمام رذايل پاك كنيم، ما اين كاره نيستيم، اين كار را نمي‌كنيم و اين‌طور كلمات تخديري  به افراد بگويند و انسان را به گناه آلوده بكنند و انسان دچار گناه باشد تا وقتي كه از دار دنيا مي‌رود، لذا من طبق اين آيه شريفه «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ‏»، «تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ»[9] كه مايه اصلي آن ايمان است و بعد هم تزكيه نفس. كساني در محضر ائمه اطهار ارزشمند هستند كه تزكيه آن‌ها بيشتر باشد حالا سياه باشد، سفيد باشد، فرزند آن‌ها باشد، يك فرد عادي باشد. ببينيد حضرت سيدالشهداء درباره علي اكبر چه مي‌فرمايد؟ علي اكبر «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً»[10] از نظر بدني شباهت به پيغمبر دارد، نوه پيغمبر است بايد شباهت داشته باشد، شايد همان اندازه‌اي كه بدن در مقابل روح كم‌ارزش است و همان مقداري كه روح نسبت به بدن پرارزش است، اين مسئله آن‌قدر كه جمله بعد اهميت دارد، اهميت نداشته باشد. علي اكبر شباهت تامّي به پيغمبر اكرم از نظر چشم و ابرو و چهره داشت اما مهم‌تر اينكه «خُلق» او، خُلق هم فارسي نيست، چون ما مي‌گوييم خُلق فلاني خوب است، وقتي مشتري درِ مغازه او مي‌رود با خنده سر مشتري را كلاه مي‌گذارد چون بسيار خُلق خوبي دارد، اين خَُلق جمع است، اخلاق جمع است، يعني آن حقيقت صفات حميده باطني است كه اصلاً فكر كلاه‌گذاري را نداشته باشد. علاوه بر اينكه اخلاق او خوب است هيچ يك از صفات رذيله را هم نداشته باشد و بزرگترين شهادت آن شهادتي است كه بزرگترين فرد معصوم نسبت به كسي بگويد. حسين بن علي، امام زمانِ آن‌وقت، حجت خدا، دارد مي‌گويد: خُلق علي اكبر مانند خُلق پيغمبر بوده است. پيغمبر اكرم اگر يك سرسوزن محبت دنيا نداشت، علي اكبر هم نداشت. اگر عاشق شهادت بود، علي اكبر هم عاشق شهادت بود. علي اكبر با سيدالشهداء در راه دارد مي‌آيد، سيدالشهداء فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏»[11] ببينيد جمله حضرت علي اكبر (عليه الصلاة‌ و السلام) كه جان ما به قربان او، مي‌گويد: «أَ فَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ … إِذَنْ لَا نُبَالِيَ بِالْمَوْتِ»[12] ببينيد معناي وليّ خدا به تمام معنا در علي اكبر صادق است. ما از مرگ باكي نداريم «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏»[13] يك سرسوزن خوف، يك سرسوزن حزن كه به طرف اين همه لشكر دارد مي‌رود و خطرناك است، ممكن است كشته بشود، در اين جوان پيدا نمي‌شود «لَا نُبَالِيَ بِالْمَوْتِ» ما هيچ باكي به مرگ نداريم. حضرت علي اكبر (عليه الصلاة و السلام) به قدري پرارزش است كه بعضي گفتند: اگر بعد از حسين بن علي در دنيا مي‌ماند اولي بود براي امامت، كه البته اينجا اين روايت را من درست نمي‌فهمم، به خاطر اينكه اسامي ائمه و ارواح ائمه در اول خلقت تعيين شده است و مسلّم است، ولي مي‌خواهند ارزش علي اكبر را بيان كنند كه تاليّ تلو معصوم است.

حضرت علي اكبر (عليه الصلاة و السلام) آن‌قدر بزرگوار است كه وقتي كه خدمت پدر آمد، از پدر تقاضاي رفتن به ميان لشكر كرد، حضرت فوراً به او اجازه فرمود، اما درباره هيچكس اين‌طور حسين بن علي حرف نزد، علي اكبر دارد مي‌رود، حضرت سيدالشهداء دست‌ها را به طرف آسمان دراز كرده است، اول اين آيه شريفه را مي‌خواند «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ‏»[14] خدا انتخاب كرده است حضرت آدم را، حضرت نوح را، آل ابراهيم، آل عمران «عَلَي الْعالَمينَ» يعني اي مردم اين از فرزندان ابراهيم است، اين جزء مصطفين است. معاويه يك روز گفت: اگر بنا باشد كه يكي اين خلافت را عهده‌دار باشد، از همه أحقّ علي اكبر سيدالشهداء است. يك كسي است كه جزء‌ مصطفين است، حسين بن علي شهادت داده است، بعد عرض كرد: پروردگارا «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء القَوم» [15] خدايا شاهد باش، نگاه كن به اين مردم –اين تعبير بهتر است- كه خدايا نگاه كن به اين مردم «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء القَوم» چه كسي دارد با اين‌ها جنگ مي‌كند؟ اگر آن‌ها بر حق بودند، چنين جواني با آن‌ها جنگ نمي‌كرد كه ««أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً ً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ» خدايا وقتي ما مشتاق ديدار رويي و ظاهري پيغمبر مي‌شديم، حسين دارد اين جمله مي‌گويد «نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِهِ» ما به او نگاه مي‌كرديم.

علي اكبر روانه ميدان شد، چراغ‌ها را خاموش كنيد، اميدواريم امشب روح مقدس علي اكبر به همه ما در راه رسيدن به كمالات كمك بفرمايد، خدا رحمت كند استاد ما مرحوم حاج ملا آقاجان مي‌گفت: آن‌قدري كه روح آزاد علي اكبر معين است و كمك به كمالات بزرگان از دين مي‌كند، كمتر امامزاده‌اي است كه در اين حد كمك به ارواح اولياء خدا بكند. دست افراد را مي‌گيرد به كمالات مي‌رساند، حالا اين‌ها مطالبي است كه در جاي خود بايد بحث بشود. علي اكبر به طرف لشكر رفت، يا الله، يا بقيةالله معذرت مي‌خواهيم، دويست نفر از كفار را به خاك هلاكت انداخت، به طرف پدر برگشت -اين را بعضي‌ها يك طوري تعبير مي‌كنند، من بي‌ادبي مي‌دانم آن‌طور عرض كنم- علي اكبر آمده است يك ديداري از پدر تازه كند، پدر خود را دومرتبه ببيند، هرچه حسين به او اشتياق دارد، علي اكبر هم به پدر علاقمند است، باز هم مي‌خواهد پدر خود را ببيند. معمولاً يك دوست وقتي پيش دوست خود مي‌آيد بايد يك حرفي بزند، همانطوري كه حضرت موسي در كوه طور وقتي با خدا روبه‌رو شد خدا از او سؤال كرد: «وَ ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسى‏»[16] با اينكه خدا مي‌دانست حضرت موسي چه در دست دارد. علي اكبر هم در مقابل پدر آمده است، يك شرح‌حالي از خود بگويد، چه بگويد؟ عرض كرد: «الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي» شايد هم اين جمله را به پدر عرض كرده است كه امروز به ما برسد و امشب ما عزاداري كنيم، اهميت عطش صحراي كربلا را بدانيم «الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي» اي مردم دنيا بدانيد حسين بن علي يك قطره آب ندارد به فرزند خود بدهد، آن هم چنين فرزندي «فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيل» حسين بن علي فرزند خود را ديدار كرد و او را در بغل گرفت و با او وداع كرد و او را به طرف لشكر فرستاد، اما اين مرتبه اطراف علي اكبر را گرفتند با شمشيرها و نيزه‌ها به بدن علي اكبر زدند، اگر شب هشتم ماه محرّم نبود عرض نمي‌كردم، عبارت مقتل اين است «فقطعوه بسيوف إربا إربا»[17] بدن علي اكبر را قطعه قطعه كردند، از اسب به روي زمين افتاد، حسين بن علي خود را به بالين علي اكبر رساند، صورت به صورت علي اكبر گذاشت، سر علي اكبر را به دامن گرفته است، تمام شهدا را خود حسين بن علي به خيمه دار‌الحرب مي‌برد، اما اين‌جا ديدند حسين از جا برخاست، صدا زد: «یا فتیان بنی هاشم، احملوا نعش اخیکم الی الفسطاط» جوانان بني هاشم بيايد نعش علي را به طرف خيمه‌ها ببريد.

 

 

 



[1]. صف، آيات 2 و 3.

[2]. شمس، آيه 9.

[3]. جمعه، آيه 11.

[4]. الكافي، ج ‏2، ص 131.

[5]. صف، آيه 10.

[6]. جمعه، آيه 2.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏83، ص 7.

[8]. يس، آيه 82.

[9]. نساء، آيه 59.

[10]. بحار الأنوار، ج ‏22، ص 275.  

[11]. بقره، آيه 156.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 367.  

[13]. يونس، آيه 62.

[14]. آل عمران، آيه 33.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 42.   

[16]. طه، آيه 17.

[17]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 44. 

۲۳ رمضان ۱۴۱۴ قمری – اهمیت ایمان به غیب

اهمیت ایمان به غیب ۲۳ رمضان ۱۴۱۴ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الأنبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم‏ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»[1]

شب‌هاي گذشته درباره اين آيه شريفه و اهميت ايمان به غيب صحبت شد، به خصوص در شب گذشته درباره اينكه هر ايماني كه از طريق عقل و فكر، وارد قلب شد، اهميت اين ايمان، عمق آن، استقرار آن بيشتر است. اگر از طريق چشم، گوش وارد بشود، مستودع و موقت و گاهي ممكن است مستقر باشد. شما درباره معجزات انبيا‌ء‌ هم كه فكر كنيد از زمان حضرت آدم تا زمان حضرت عيسي، چون بشريت هنوز در ابتدا رشد بوده است و چون بشريت هنوز نمي‌توانسته است مطالب عميق فكري را درك كند، خداي تعالي معجزات انبياء را معجزاتي ملموس و مشهود همه كس قرار داده است، مثلاً حضرت نوح كشتي مي‌سازد و با آن عدم امكاناتي كه آن زمان بوده است روي يك جهان آب، بدون ساحل و بدون وسايل موتوري، اين كشتي حركت مي‌كند و بعد هم به آرامي روي زمين مي‌نشيند، يا حضرت ابراهيم مثلاً چهار پرنده را مي‌گيرد، اين‌ها را مي‌كشد و در هم مي‌كوبد و بعد در وسط مي‌ايستد و هريك را صدا مي‌زند و اين‌ها جمع مي‌شوند «يَأْتينَكَ سَعْياً»[2]، يا حضرت موسي عصاي خود را مي‌اندازد اژدها مي‌شود، يد بيضاء مي‌كند، معجزات اين انبياء را ملاحظه مي‌كنيد، همه آن محسوس، ملموس و مشهود است. حضرت عيسي هم كه مُرده زنده مي‌كند، مريض شفا مي‌دهد، كور و نابينا را بينا مي‌كند، اين هم ملموس است و همه آن را مي‌بينند و لذا آن‌ها ايمان به غيب نياوردند، ايمان به ناپديد نياوردند، همه آن پديده است، همه آن ديدني است، اما پيغمبر اسلام چون بالأخره با يك مردمي ولو در آخر امر كه عمده آن هم آن آخر امر است، يعني بعد از ظهور امام عصر است، با يك مردمِ دانشمندِ متفكرِ باسوادِ متمدن روبرو است، معجزه مهم او معجزه ملموس همه كس نيست. معجزه مشهود همه كس نيست، يعني مردم معمولي قرآن را بردارند نگاه كنند براي آن‌ها با كتاب‌هاي ديگر فرقي نمي‌كند، گاهي در حرم انسان مي‌بيند در قفسه كتاب‌ها مردم بيشتر دنبال مفاتيح مي‌گردند تا قرآن، قرآن را آن زير مي‌گذارند و مفاتيح را انتخاب مي‌كنند. قرآن را هم اگر بخواهيم بخوانيم خيلي با زحمت و چيزي هم نمي‌فهميم، ترجمه آن را هم كه مي‌خوانيم… گفتند قرآن مهم است، ما هم مي‌گوييم مهم است. مشهود نيست، ملموس نيست، اعجاز قرآن غيب است، اعجاز قرآن از طريق مغز و فكر و عقل وارد قلب مي‌شود، نه از طريق چشم. همه اعجاز انبياء گذشته از طريق چشم و از طريق گوش وارد قلب مي‌شد ولي اعجاز رسول اكرم از طريق فكر و مغز وارد قلب مي‌شود. انسان بايد بنشيند، تمام سخنان دانشمندان را روي هم بريزد، دقت روي مسائلي كه قرآن فرموده بود بكند، حقايق را مطرح بكند، كلي مطالب از علوم روز و از علم افلاك و از علوم مختلف آفاق و أنفس اين‌ها را تحقيق كند تا تازه متوجه بشود كه قرآن چطور معجزه است. ببينيد اعجاز قرآن از طريق چشم وارد قلب نمي‌شود، مثل مرده زنده كردن نيست. اين يك بحث علمي است، شب قدر است، به ما گفتند افضل اعمال در شب قدر تحصيل علم است. من هم از همين جهت، اگر شب هم گذشته است، حق هم داريد كسل باشيد ولي در عين حال ما مي‌خواهيم افضل اعمال امشب را إن‌شاءالله انجام بدهيم، دقت كنيد، بد نيست اين مطلب را متوجه بشويد تا ارزش و اهميت خود را درك كنيد، ببينيد در چه وضعي قرار گرفتيد، چقدر پرارزش هستيد، جا دارد پيغمبر اكرم بنشيند و به خاطر ملاقات شما گريه بكند و بفرمايد: «وَ طَالَ شَوْقِي إِلَى لِقَاءِ رَبِّي وَ إِلَى لِقَاءِ إِخْوَانِيَ»[3]

اعجاز قرآن يك مسئله‌اي نيست كه انسان با چشم ببيند، الآن به همه شما بگويند قرآن معجزه است، شما قرآن را با كتاب‌هاي ديگر هيچ فرق نمي‌گذاريد، مخصوصاً يك مقداري چاپ آن هم معمولي‌تر باشد. به شما اگر گفتند مُرده زنده كردن معجزه است و كسي مرده‌اي را زنده كرد، خوب احساس مي‌كنيد. شما اگر متوجه اعجاز قرآن شديد و قبول كرديد و اين مطلب را خوب به دست آورديد مشمول اين آيه شريفه مي‌شويد «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» اين مختصري از اشاره در خصوص معجزه است. يك كتابي، جزوه‌اي هم به نام دو مقاله نوشتم، يك بخشي از آن مربوط به اعجاز قرآن است، برداريد همان را نگاه كنيد، اعجاز قرآن براي شما ثابت مي‌شود كه چطور پيغمبر اكرم با نداشتن وسايل آن هم در جزيرة‌العرب، آن هم در جايي كه مردم «وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَابا»[4] اين را علي بن ابيطالب مي‌فرمايد، مكرر هم فرموده است. احدي از اين مردم خواندن را نمي‌دانستند. در چنين جايي بيايد مطالبي در قرآن بيان كند كه هنوز بعضي از آن كشف نشده است است، بعضي از آن‌ها تازه با ترديد دارد كشف مي‌شود. كُرويت زمين، حركت وضعي، حركت انتقالي، مسائل مختلف، مسائل مختلف كه اگر بخواهند درباره اعجاز قرآن كتاب بنويسند شايد متجاوز از ده جلد كتاب قطور بايد نوشته بشود. ببينيد مشهود نيست، غيب است، اين يك مسئله است.

از چيزهايي كه براي ما باز غيب است و ايمان به آن داريم، همين شب قدر است، يعني پنهان است، امشب شب قدر است هشتاد درصد، شب بيست و يكم شب قدر است پنجاه درصد. شب نوزدهم تازه آن چيزي هم كه ما مي‌گوييم پنجاه درصد و هشتاد درصد و ۲۵درصد،‌ اين‌ها مربوط به روايات است، آن‌هايي كه چشم باز داشتند، آن‌هايي كه از حقايق اطلاع داشتند، ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) به ما اشاره كرده‌اند كه شب‌هاي قدر اين‌ها است وإلّا براي ما غيب است، الآن براي شما امشب با ديشب چه فرقي مي‌كند؟ با فردا شب هم فرق نمي‌كند. اگر بگوييد امشب هوا خوب است معلوم است شب قدر است، خيلي از شب‌هاي بيست و سوم را خود من به ياد دارم كه هوا خيلي برفي و باراني هم بود. همين شب نوزدهم برف مي‌آمد. اگر بگوييد انسان يك حال و هواي ديگري دارد، اين هم چيز مشهودي نيست، شب قدر با شب‌هاي ديگر… ببينيد خيلي مهم است كه «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»[5] همين آيه شما را امشب اين‌جا جمع كرده است. همين ايمان به غيب است كه تمام شيعيان را در سراسر دنيا امشب دست به دعا قرار داده است وإلّا ما از شب بيست و سوم چيزي نمي‌فهميم. حالا شب بيست و يكم مي‌گوييم شب شهادت مولا أميرالمؤمنين هست، يا شب نوزدهم شب ضربت خوردن حضرت هست، امشب چيست؟ امشب ايمان به غيب ما، ما را وادار كرده است كه در مسجد بياييم و تا صبح بمانيم «حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»[6].

يكي ديگر از چيزهاي بسيار مهم كه خيلي مهم است، ايمان به امام زمان است «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ». امام زمان كيست؟ بعضي‌ها خيال مي‌كنند حتماً صورت امام زمان خيلي نوراني است كه هر كس ببيند مي‌فهمد اين امام زمان است، نه، چون بايد غايب باشد. پيغمبر اكرم هم اين‌طور نبود، وقتي دور هم مي‌نشستند، حضرت رسول اكرم مي‌نشستند، سلمان مي‌نشست، حتي بعضي از منافقين، اين‌ها دايره‌وار كه مي‌نشستند، يك تازه‌واردي كه مي‌آمد نمي‌دانست پيغمبر كدام است. «بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنَّا»[7] شما الآن اگر به يك‌يك مردم اين مجلس نگاه كنيد، حتي آن كسی را هم كه مي‌شناسيد هيچ استبعادی ندارد كه حضرت در چشم شما تصرف كرده باشد و شما او را به آن شكل ببينيد. چرا؟ به جهت اينكه بنا است غايب باشد و بنا است ما مؤمن به غيب باشيم. امام زمان را از ابروهاي پيوسته او نبايد شناخت، از خال روي گونه او نبايد شناخت. اگر شما با اين خصوصيات پيش رفتيد شما مؤمن به غيب نيستيد، از راه ديدن نبايد شناخت، از راه مغز و فكر و عقل. از همان راهي كه اعجاز قرآن را فهميديد، از آن راه بايد وارد بشويد، اصلاً راه آن همين است. حتي زمان ظهور، حتي ائمه اطهار ديگر كه همه آن‌ها ظاهر بودند و حضور داشتند، اين‌ها را از راه ديدن نمي‌شناختند، مي‌گويم ديگر پيغمبر اكرم وقتي مي‌نشست هيچ كسی او را نمي‌شناخت، ولي حضرت يوسف را همه مي‌شناختند. حضرت يوسف وقتي وارد بر آن زن‌هاي مصري شد سر خود را پايين انداخته بود «وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً»[8] آن‌قدر زيبا بود، اعجاز حضرت يوسف در زيبايي او بود. حالا چطوري بود؟ نمي‌توانيم بگوييم چطوري بود، يعني ما نمونه آن را نديديم. نمونه آن در زمان ما نيست، اين‌ها دست‌هاي خود را بريدند و گفتند «ما هذا بَشَراً» اين بشر نيست. ببينيد اين ظاهر از راه چشم ما مي‌فهميم كه اين موجود يك موجود فوق‌العاده‌اي است، اما پيغمبر اكرم را نمي‌توانيد بشناسيد، بايد در عقل خود برويد، در مغز خود و فكر كنيد «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ»[9] اين كه با شما هميشه بوده است اين ديوانه نيست، فكر كنيد «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا» ببينيد راه شناختن خود پيغمبر اكرم از راه تفكر است. شناختن امام صادق از راه تفكر است، شناختن علي بن ابيطالب از راه تفكر است، از راه عقل، وإلّا چرا يك ميليارد مسلمان الآن روي كره زمين علي را نشناختند، يك عده متفكر، يك عده دانشمند… اينكه مي‌گويم متفكر و دانشمند، نگوييد يكّه به قاضي مي‌روي، حاضر هستيم اين را تجربه كنيم، عامي‌ترين مردم شيعه خدا مي‌داند در اصول اعتقادات از عالمترين علماي اهل سنت بهتر مي‌فهمند، به خصوص در شناخت علي بن أبيطالب، بياييد برويد… بنده خيلي با اين‌ها بحث كردم، يك چيزهايي اين‌ها مي‌گويند كه همان انسانِ بيسوادِ كشاورزي كه در بيابان دارد كار مي‌كند و شيعه است مي‌خندد. خيلي اين كار آسان است،‌ بياييد بنشينيد بحث كنيد. چرا علي غيب است؟ براي اينكه «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» براي اينكه شيعه جزء مؤمنين به غيب است. علي را از راه تفكر بايد شناخت، فكر مي‌كنيد كسي كه سيصد آيه به نقل اهل سنت در شأن او نازل شده است كه يكي از آن سوره‌ها و آيات، سوره هل أتي است…. به خدا قسم اين سوره هل أتي را من يك وقتي –فرصت نيست الآن بحث آن را بكنم- بحث مي‌كردم، عصمت علي بن أبيطالب و امام حسن و امام حسين و فاطمه زهرا در يازده مورد اثبات مي‌كند. علم اين‌ها را اثبات مي‌كند، مي‌گوييد: كجاي آن؟ اين غيب است، بايد بنشينيم صحبت كنيم، از راه تفكر وارد آن بشويم. آيات ديگري كه هست كه عرض كردم خودِ اهل سنت سيصد آيه… آن‌وقت اين انسان با كسي كه يك آيه درباره آن نازل شده است كه آن هم مايه آبروريزي است «ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»[10] كه هنوز به مرحله تزكيه نفس…، يعني انسان اگر مراحل تزكيه نفس –هفت مرحله است- را بگذراند ديگر «َلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[11] نه خوفي دارد و نه حزني دارد، به آن‌جا مي‌رسد، اين آقا هنوز به آن مرحله هم نرسيده بود. دليل آن خودِ آيه شريفه قرآن است كه مي‌فرمايد: «لا تَحْزَنْ» محزون نباش، كسي پيش پيغمبر، كنار پيغمبر نشسته باشد…، خود ما هستيم به خدا قسم من… چه بگويم، اگر كنار پيغمبر نشسته بودم، اگر تمام سنگ‌هاي عالم را مي‌زدند… حتي من گاهي فكر مي‌كردم اگر زلزله بشود و ما در حرم باشيم، اين‌جا خوب جايي است براي اينكه سقف روي سر ما فرود بيايد و همين‌جا ما دفن بشويم. انسان كنار پيغمبر نشسته است… اگر اين مرد ايمان مي‌داشت كه دين پيغمبر عالم‌گير است، اين باقي مي‌ماند، اين «شرع محمّد صلّى اللَّه عليه و آله مستمرّ إلى يوم القيامة»[12] اگر چنين ايماني مي‌داشت، اين ديگر مي‌ترسيد. بعد هم فداي سر پيغمبر، الآن به هر كدام از شما بگويند بنا است تو و امام زمان را در يك غاري بكنند، آن‌جا دوتايي شما را با هم بكُشند مي‌گوييد به‌به، من فكر نمي‌كنم در مجلس ما كسی باشد كه به‌به نگويد. آخر چه چيزي از اين بهتر. اينكه مي‌گويم مايه آبروريزي است، آن‌وقت يك آيه نازل شده است… حالا شما بنشينيد از راه فكر وارد بشويد، ببينيد اين‌جا فكر مي‌كنيد، اين «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» براي همه پنهان است ولي براي خواص پنهان نيست، يعني آن پنهاني رفع مي‌شود، كه علي كجا… همان شب ليلة المبيت… اين دوتا آيه را كنار هم بگذاريد، اين آيه با آيه شريفه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»[13] او رفته است در جاي پيغمبر تنها خوابيده است و نمي‌ترسد، اين كنار پيغمبر مي‌ترسد، اين‌جا ديگر نمي‌شود منكر اين جريان بشويد. اين معناي ايمان به غيب است، شما كه علي را شناختيد، آن‌ها به تاريكي علي را ديدند، يعني علي را اصلاً نديدند، زين سبب غيري بر او بگزيده‌اند، ولي ما از راه فكر، عقل وارد شديم. همين‌طور جلو مي‌آييم، امروز دنيا، دنيا معتقد هستند كه يك شخصي آخرالزمان مي‌آيد و دنيا را پر از عدل و داد مي‌كند و مردم را از زير بار ظلم نجات مي‌دهد، اين را حتي بت‌پرست‌ها هم معتقد هستند، در كتاب‌هاي هندو هست، زرتشتي‌ها معتقد هستد، كتاب مستقلي درباره آن نوشتند، سنّي‌ها، شيعيان، مسيحي‌ها، يهودي‌ها همه معتقد هستند چنين فردي هست. براي همه آن‌ها غيب است، نمي‌دانند اين كيست، نمي‌دانند اين كيست، من با يكي از مسيحيان، از كشيشي‌ها بود، صحبت مي‌كردم، گفت: اين عيسی است. گفتم: نه، خودِ عيسی در كتاب انجيل مي‌گويد من او را از طرف پدر مي‌فرستم. معلوم است كسی ديگر است وإلّا من او را مي‌فرستم كه نمي‌شود. همه معتقد هستند ولي براي اين‌ها محسوس نيست، چون فكر ندارند، از راه صحيح آن وارد نشدند، از راه درست آن نيامدند. ولي شما شيعيان از صراط مستقيم رفتيد، چون وقتي انسان از ديوار بالا مي‌رود نمي‌داند آن طرف ديوار چيست و در چاله مي‌افتد، مي‌بينيد مستقيم در مستراح منزل افتاد. به خدا قسم بعضي از اين افرادي كه گفتند به اصطلاح… مي‌گويند پيغمبر گفته است، تهمت به پيغمبر مي‌زنند كه «أنا مدينة العلم و أبي بكر جدارها» ديوار آن، اين‌ها هم از اين ديوار بالا رفتند آن طرف، مستقيم در مستراح منزل افتادند. اگر انسان از در وارد بشود، صاحبخانه بعد از در را مرتب كرده است، چاهي نباشد، گودالي نباشد، چراغ گذاشته است، مستقيم در اتاق پذيرايي مي‌رود «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»[14] شما شيعيان كاري كه كرديد از راه آن وارد شديد، از در وارد شديد، بعد از در هم موزاييك است و خيلي مرتب، حتي خطري، چيزي، دور و اطراف هم اگر پرتگاهي هست نرده گذاشتند و مستقيم در اتاق پذيرايي رفتيد و در صدر آن اتاق امام زمان شما نشسته است، رفتيد دست او را بوسيديد و او را مي شناسيد، او را مي‌شناسيد، الآن از شما بپرسند امام زمان كيست؟ مي‌گوييد: پسر حسن بن علي بن محمد بن علي بن… تا مي‌رسيد به آباء آن‌ها، حتي اگر يك مقداري اهل مطالعه باشيد تا حضرت آدم مي‌توانيد اسامي پدر او و پدران او را بشماريد. من يك وقت به يك مبلّغ وهابي گفتم: شما خيال كرديد همين‌طور ماها نمي‌فهميم. اگر چهار ميليارد -آن موقع مي‌گفتند جمعيت كره زمين چهار ميليارد انسان است- جمعيت كره زمين را در صف كنند، با آن‌ آدرس‌هايي كه پيغمبر اكرم داده است، به دست ما بدهند به خدا قسم مي‌رويم روي همان شخص حجة بن الحسن انگشت مي‌گذاريم، همه چيز آن را گفتند، همه خصوصيات آن را گفتند. وقتي كه حتي يك خال روي گونه مبارك او هست، اين را بگويند، وقتي كه حدود سن او را كه به شكل چه شخصي هست، در چه حدودي سني هست، اين را بگويند، آن‌وقت بقيه صفات باطني او را نمي‌گويند؟ شما مؤمن به غيبي هستيد كه براي همه غيب است و براي شما چون از در آن وارد شديد به اصطلاح غيب نيست، البته غيب است منتها شما غيب را كشف كرديد، ايمان به او پيدا كرديد «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ». شب قدر غيب است، اولياء خدا در بين مردم غيب هستند، از چيزهايي كه غيب هست اولياء خدا است لذا مي‌گويند به هيچ كس اهانت نكنيد. گاهي مي‌شود يك نفر وليّ خدا است، تو او را نمي‌شناسي، به او جسارت كردي و مبتلا مي‌شوي «أوليائي تحت قبائي»[15] اولياء خدا در زير به اصطلاح در بغل خدا هستند، در آغوش مهرباني خدا هستند.

مالك اشتر دارد عبور مي‌كند، آن شخص او را نمي‌شناسد، خرما خورده است، خرما را زد به كلاه مالك اشتر، مالك اشتر برگشت نگاه كرد و او هم يك مقدار خنديد و ايشان هم تشريف برد. يك نفر آمد گفت: اين فرمانده لشكر علي بن ابيطالب بود كه تو اين كار را كردي. خيلي ترسيد، چون قبل‌ها اگر يك نفر در دستگاه‌ خليفه‌هاي قبل، خليفه‌هاي خودساخته، يك مقدار احترام داشت، اين‌ها پدر درمي‌آوردند، كسي جرأت داشت بگويد بالاي چشم شما ابرو است، حالا اين دستپاچه شد، گفت: چه كار كنم، بروم؟ گفت: برو، انسان خوبي است، زود رضايت بگير. او دوان‌دوان آمد، هرچه گشت… پرسيد: مالك اشتر را نديديد؟ گفتند: داخل مسجد رفت. رفت داخل مسجد، ديد دارد نماز مي‌خواند، ‌نشست، بدن او مي‌لرزد، ايشان نماز خود را تمام كرد. گفت: من عذر مي‌خواهم، من اشتباه كردم، نفهميدم. ايشان گفتند: من اينجا نيامدم مگر اينكه براي تو دعا كنم كه به كسي كه نمي‌شناسي جسارت نكني. من آمدم اين‌جا و براي تو دارم دعا مي‌كنم. آن زائر وارد صحن أميرالمؤمنين مي‌شود، مي‌بيند يك پيرمردي دارد آن‌جا راه مي‌رود،‌ مي‌گويد: آقا؟ بله. آيا كسی هست لباس‌هاي ما كثيف شده است، اين‌ها را بشويَد؟ گفت: اتفاقاً خود من اين كاره هستم، لباس‌هاي شما كجا است؟ بقچه را به مقدس اردبيلي داد. ايشان هم برد و فردا همان موقع آورد به او تحويل داد، لباس‌هاي او را شسته بود، لباس زائر حضرت أميرالمؤمنين است.

مردي در حمام خوابيده است‌، دلاك را صدا زد –شما جوان‌ها به ياد نداريد ولي ما خوب به ياد داريم، ‌آن‌وقت‌ها در حمام‌ها مي‌خواست انسان در نوبت بنشيند تا دلاك بيايد او را بشويَد- در صف نشسته است، صدا زده است، دلاك نيامده است، آقا علي بن موسي الرضا وارد مي‌شوند، مي‌گويد: آقا چرا دير كردي؟‌ من مدتي است اين‌جا خوابيدم. حضرت مي‌گويد: عذر مي‌خواهم. كيسه را برداشتند و مشغول كيسه كردن ايشان شدند، اين ضمناً مي‌ديد كه هر كس وارد حمام مي‌شود تعظيم مي‌كند. كم‌كم فهميد كه اين آقا، آقا علي بن موسي الرضا هستند. گفت: آقا، خواهش مي‌‌كنم، من نفهميدم، اشتباه كردم. حضرت فرمود: پيغمبر اكرم سفارش كرده است تا كار خود را تمام نكرديد رها نكنيد، من بايد پاهاي تو را هم كيسه كنم، پشت تو را هم كيسه كنم. به مردم اهانت نكنيد، اولياء خدا در بين مردم مخفي هستند، كوشش بكنيد… نگوييد لباس اين پاره است. همين مرحوم استاد ما، حاج ملا آقاجان، خدا او را رحمت كند، يك وقتي با ايشان در مدرسه طلاب همان زنجان رفتيم، طلبه‌ها كه او را مي‌شناختند دور او را گرفتند، مسائل خود را مي‌پرسيدند، يك نفر آمده بود مي‌خنديد، مي‌گفت: لباس اين‌ها خيلي بهتر از او است، چرا اين‌ها دور او جمع شدند؟‌ حتي يك نفر به من گفت: تو ديوانه‌تر از آن‌ها هستي كه دنبال اين ديوانه راه افتادي. خدا مي‌داند همين‌طور، گاهي من مي‌گفتم: اجازه بده، من بالأخره طلبه هستم، منبر بروم، حرف بزنم، بگويم، آن حرف‌هايي كه آن روزها من مي‌خواستم بزنم بعد در كتاب نوشتم، مي‌گفت: نه، مي‌گفت نشناسند. چيزهايي كه خدا مي‌داند اگر من بخواهم بنويسم ده برابر اين كتاب پرواز روح مي‌شود. اين وليّ خدا در زنجان راه مي‌رفت ولي هيچ کس او را نمي‌شناخت. اولياء‌ خدا غيب هستند، يعني شما نمي‌توانيد آن‌ها را بشناسيد، مگر يك عده خاص، البته هميشه استثناء دارد و اگر غير از اين بود «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» معنا نداشت، ايمان به غيب. شما شيعيان در دنيا بگرديد، با اين بحثي كه من ديشب و امشب براي شما كردم، در دنيا بگرديد مشمول اين آيه شريفه جز شيعه كسي ديگر نيست «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» خدا را شكر مي‌كنيم كه ما مؤمن به غيب هستيم، خدا را نديديم ولي از راه تفكر شناختيم، پيغمبر را نديديم ولي از راه تفكر شناختيم، شما نگوييد سنّي‌ها هم شناختند، كتاب‌هاي اهل سنت يك چيزهايي درباره پيغمبر اكرم بيان مي‌كند كه به خدا قسم آن وقت مي‌فهميد كه شما پيغمبر را شناختيد، آن‌ها نشناختند. شماها هم كه شناختيد به صدقه سر اهل‌بيت عصمت و طهارت بود. يك مطالبي در كتاب‌ها، در همين صحيح بخاري هست كه حالا نمي‌خواهم امشب وقت شما را براي آن‌ها بگيرم، اگر فرصت شد… در بين شما كم افرادي را من مي‌بينم كه زياد با ما در ارتباط نباشد، إن‌شاءالله يك فرصت‌هايي براي شما نقل مي‌كنم كه اين‌ها پيغمبر را نشناختند و الآن هم نمي‌شناسند. شما حاضر نيستيد درِ حرم پشت به ضريح بكنيد،‌ إن‌شاءالله مدينه رفتيد ببينيد آن‌ها چه كار مي‌كنند. آن‌ها اين‌طور پشت خود را به ضريح مي‌كنند و به مردم مي‌گويند: برويد «هذا حديد» اين آهن است، آن را نبوسيد، اين‌جا چيزي نيست. اين را هم كه مي‌بينيد ما اين را نگه داشتيم به خاطر اين است كه مسلمان‌ها…، يك كسي به من گفت، به خاطر اينكه مسلمان‌هاي دنيا احساساتي هستند و تعصب دارند وإلّا ما اين‌جا را خراب مي‌كرديم. پيغمبر را نشناختند ولي شما شناختيد، پيغمبر كيست؟ آن عامي‌ترين ما، آن كسي كه بي‌سوادتر از همه است، ببينيد تا اسم پيغمبر را مي‌برد نمي‌تواند راحت بنشيند، يك دفعه از ته دل مي‌بينيد بر پيغمبر اكرم درود مي‌فرستد. علي بن ابيطالب را شما شناختيد، شماها مي‌شناسيد، ائمه اطهار را، آن علي بن موسي الرضا را كجا مي‌شناسند؟ كه گاهي در يك شب، در يك شب يازدهم ذي‌القعده 23 نفر از افرادي كه خود را معرفي كردند و مبتلا به امراض جسمي سختي بودند، حضرت يك دفعه آن‌ها را شفا داده است. اين را چه كسي مي‌شناسد جز شما. تا مي‌رسد به حضرت بقيةالله (أرواحنا الفداء)… اين‌قدر شماها نزديك شديد، قدر خود را بدانيد، آن‌قدر جلو آمديد، آن‌قدر اين غيب مطلق را، اين غيبي كه ديگر از نظر همه…، منتها درجات غيبيت حضرت مختلف است، يك عده اصلاً نمي‌دانند چه كسي است، يك عده هستند كه مي‌گويند هنوز متولد نشده است، يك عده مي‌گويند متولد شده است ولي نمي‌شود او را ديد، همه اين‌ها كورهايي هستند كه غيب…، يك عده هستند كه مي‌گويند امام زمان را فقط انسان‌هاي خوب مي‌بينند، اين هم اشتباه است، اين را مي‌گويند كه آن‌هايي كه امام زمان را ديدند نتوانند بگويند ما ديديم، چون اگر الآن من بگويم كه من ديشب امام زمان را ديدم شما خيال مي‌كنيد من انسان خوبي هستم، نه، انسان خوب و بد فرقي ندارد، هر كس را كه حضرت وليعصر صلاح بدانند، روي هر مصلحتي اين توفيق را به او مي‌دهند كه حضرت را ببيند. يك عده مي‌گويند حضرت مثلاً فرض كنيد در بين ما نيست، در بيابان‌ها دارد راه مي‌رود، اصلاً به ما ارتباطي ندارد، ولي شماها الحمدلله، خدا را شكر كنيد، من اكثر شما را مي‌شناسم، اگر براي خود شما مستقيماً تشرف حاصل نشده كه اكثراً شده است…، من در بين شما جمعيت كسي را مي‌شناسم كه بيشتر از ده مرتبه خدمت امام زمان رسيده است، من در بين شماها افرادي را مي‌شناسم كه مورد توجهات خاصه امام زمان واقع شده است. شب بيست و يكم تا حالا در همين مجلس چندتا تشرف براي من نقل كردند كه چون اسم و ظاهر مجلس مربوط به… خود من دوست ندارم نقل كنم، ديگران نقل كنند. يك نفر مي‌گفت: ديدم حضرت بقيةالله تمام اين مجلس را در بغل گرفته است و دارد دست محبت به سر همه مي‌كشد. اين‌قدر نزديك شديد، اين‌قدر شماها ايمان خاصه و خاص پيدا كرديد و لذا من عرض مي‌كنم شب نوزدهم بود نمي‌دانم يا شب بيست و يكم بود عرض كردم كه اگر يك مقداري خود را بشناسيد، جمع و جور كنيد، دعاهاي شما مي‌تواند براي مردم دنيا مفيد باشد. امشب شما مي‌توانيد تمام مردم دنيا را نجات بدهيد. نگوييد اي بابا،‌ ما؟ در مسجد؟ در اين جمع؟ به خدا قسم آن جمعي كه در بيابان از بني إسرائيل جمع شده بودند و منتظر حضرت موسي بودند و حضرت موسي هم براي آن‌ها غيب بود، از شما خيلي كمتر بودند، از شما جمعيت خيلي كمتر بودند و اخلاص آن‌ها هم معلوم نيست به اندازه شما بوده است. در بيابان در مهتاب‌شب نشسته بودند، عالِم آن‌ها نشسته بود، عده‌اي روي ترس… چون خيلي مي‌‌ترسيدند، اسم حضرت موسي را نمي‌توانستند ببرند، دور هم در مهتاب‌شب نشسته بودند، عالِم آن‌ها فضائل و خصوصيات حضرت موسي را براي اين‌ها نقل مي‌كرد، يك دفعه ديدند از گوشه بيابان يك جواني دارد جلو مي‌آيد، خيلي اين جوان زيبا است، شايد اول ترسيدند، بعد اين نزديك آمد، اين عالِم با آن آدرس و خصوصياتي كه حضرت يوسف براي آن‌ها نقل كرده بود، ديد كه آن آدرس خيلي با اين جوان تطبيق مي‌كند. عشاق امام زمان (عليه الصلاة‌ و السلام) هر كسي را كه مي‌بينند -نمي‌گويم اين‌طوري باشيد- ولي يك مقداري برانداز مي‌كنند شايد اين آقا باشد، يك خصوصياتي شايد در او باشد. اين‌طور انسان‌ها زود خدمت حضرت مي‌رسند. يك بررسي كرد گفت: آقا اسم شما چيست؟ -چون او آمده بود كه خود را نشان بدهد- گفت: اسم من موسي است، عجب… مثل اينكه شما در بيابان نشسته باشيد، ما قم كه بوديم گاهي مسجد جمكران مي‌رفتيم، ‌آن‌وقت‌‌ها مسجد جمكران اين‌طوري نبود، يك مسجد كوچكي بود، از اين مسجد هم كوچكتر، سه چهار نفري مي‌رفتيم آن پشت‌ها، در بيابان مي‌نشستيم و گريه مي‌كرديم و از اين ‌حرف‌ها، اگر همان موقعي يك سيدي بيايد همه ما ترديد داشته باشيم كه اين كيست، خيلي شباهت دارد، بگوييم آقا اسم شما چيست؟ بگويد: سيد مهدي، عجب، ببينيد چقدر يك دفعه تكان مي‌خوريد، آقا پسر چه كسي هستي؟ اسم پدر شما چيست؟ اگر بگويد حسن عسكري… اي خدا مي‌شود چنين جرياني براي ما پيش بيايد؟ مي‌شود امشب آقا از اين روشن‌تر خود را به ما نشان بدهد؟ اسم پدر شما چيست؟ گفت: عمران، پس خود شما هستي، آقا جان يك مقدار راه برو ببينيم، به‌به شما هستي كه بايد بيايي ما را نجات بدهي؟ بله. پس چه موقع مي‌آيي؟ فرمود: چهل سال ديگر. كسي كه بچه‌هاي پسر او را جلوي چشم او مي‌كُشند، دخترهاي او را براي كنيزي نگه مي‌دارند، به اين بگويند چهل سال ديگر بايد اين‌طور باشي چقدر آتش مي‌گيرد، خدا نكند امام زمان ما به ما بگويد حتي ده روز ديگر. يك وقتي در قطار داشتيم مي‌آمديم، يكي از همراهان ما يك خوابي ديده بود، يك آقايي را با يك شواهد صدقي، به من گفت: آقا در خواب به من فرموده‌اند كه چهارده سال ديگر من ظهور مي‌كنم، من خيلي ناراحت شدم، گفتم: إن‌شاءالله چهارده روز ديگر منظور ايشان بوده است. اين‌طوري تعبير كردم، خود من… چون در قطار مي‌دانيد ديگر، براي شما هم پيش آمده است، گاهي انسان به خواب مي‌رود، خود من خوابيدم، با آن خصوصياتي كه او نقل مي‌كرد همان آقا را ديدم، به من گفت تو اگر علاقمند به ما مي‌بودي چهارده روز هم حاضر نبودي صبر كني، من از خواب پريدم. ماها عاشق هستيم؟

يك روز خدمت يكي از علما بوديم گفت: شما چقدر اسم امام زمان را مي‌بريد؟‌ شايد صدهزار سال ديگر حضرت نيايد، خدا مي‌داند آن‌جا… آن عالِم بزرگ بود، روي يك ناداني گفت، او عالِم بود ولي در اين جهت نادان بود، اگر آن‌جا آزاد بودم بر سر او مي‌زدم. چطور دل تو مي‌آيد، تو چطور محبي هستي كه مي‌گويي شايد… شايد هم نگو، خدا مي‌داند من گاهي مي‌خواهم بگويم خدايا مثلاً فردا صبح امام زمان بيايد، دل من نمي‌آيد، مي‌گويم همين الآن، عشق انسان، علاقه انسان اين‌طوري است. چهل سال ديگر، حضرت هم تشريف برد، تقدير الهي است، اين‌ها هم نشستند گريه كردند -ببينيد اين مطلب را مي‌گويم براي اينكه شما بدانيد راه تعجيل در فرج تنها شعار دادن نيست- ضجه زدند، دعا كردند خدايا موسي ما را زودتر برسان. حضرت موسي بعد با اين‌ها ملاقات كرد، گفت: به شما بشارت بدهم، براي دعاهاي شما خداي تعالي ده سال تخفيف داد، سي سال ديگر. همه آن‌ها به سجده شكر افتادند، شكر كردند، چون «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ»[16] حضرت موسي براي آن‌ها خبر آورد كه ده سال ديگر هم به خاطر شكر شما كم شد، اين‌ها راه را پيدا كردند، باز به دعا كردن و اين‌ها افتادند، باز حضرت موسي خبر آورد كه ده سال ديگر هم كم شد. إن‌شاءالله به ما اين حرف را نمي‌زنند، اگر به ما خدايي نكرده بگويند چهار روز ديگر، ما بايد امشب داد بزنيم، عاشق مگر مي‌تواند چهار روز صبر كند. به خدا قسم اگر شماها اهل عشق نبوديد اين حرف‌ها را براي شماها نمي‌زدم، مجلس الحمدلله آزاد است، الآن اگر مجلس گوهرشاد پر از جمعيت باشد، به من بگويند اين صحبت‌ها را بكن نمي‌كنم، شماها همه الحمدلله نخبه‌هاي… هيچ كس هم نگفته است شما اين‌جا بياييد، همه شما به خاطر عشق به امام زمان خود… چون بعضي از شما كه در جريان هستيد، بعضی از شما هم شنيديد كه اين‌جا بيشتر از همه چيز اسم امام زمان مي‌برند و از ذات مقدس متعال تقاضا مي‌كنند شب بيست و سوم كه آن روزي كه بنا ما باشد اسم امام زمان را كمتر از اين ببريم خدا ما را زنده نگه ندارد. مگر ما نمك‌نشناس هستيم؟‌ مگر ما بايد عاق امام زمان بشويم؟ هر چه داريم از حضرت بقيةالله (أرواحنا الفداء) است. آن وقتي كه محله سعدآباد پر از بهايي بود، خداي تعالي لطف كرد مسجد صاحب‌الزمان را، ميدان و خيابان صاحب‌الزمان را اسم‌گذاري كردم در وسط -مردم و افرادي كه در آن سال در متجاوز از سي سال قبل يا چهل سال قبل بودند مي‌دانند- آن‌ها و بحمدلله همه آن‌ها از بين رفتند. اگر مي‌خواهيد همه جا رونق پيدا كنيد بيشتر از همه چيز اسم حضرت بقيةالله را ببريد. يكي مي‌گويد: چرا؟ مگر با امام‌هاي ديگر چه فرقي دارد؟ اصلاً اين حرف به قدري بد است، به قدري غلط است كه اصلاً انسان نمي‌تواند بگويد يعني چه؟ اين صاحب ما است، اين امام ما است، اين امام زمان ما است، آن‌ها ائمه بودند و الآن هم امام ما هستند، الآن هم كلمات آن‌ها كه مانده است ما بايد پيروي بكنيم ولي الآن زمام امور در دست حجة بن الحسن است. امشب اگر چراغ‌ها را خاموش كردند شماها… امشب خيلي مهم است، ما سال‌هاي گذشته كه در منزل مجلس داشتيم، همين شماها بوديد، كسي اضافه نبود، يعني امسال اگر عده‌اي اضافه شدند، خوب شدند و اضافه شدند، امام زماني شدند و اضافه شدند، نه اينكه… ولي از نظر روحي همان مردم پارسال هستيد. در شب بيست وسوم هر چه مريض بود، اين آقاي فاني را ما اين‌جا شاهد مي‌گيريم، هر چه مريض در مجلس بود شفا پيدا كرد، شما مي‌گوييد: لابد يك مورد بوده است، نه، متجاوز از ده يازده تا مريض بودند، همه اين‌‌ها شفا پيدا كردند. چشم اكثر اين‌ها به جمال امام زمان روشن شده بود. شما نگوييد: چرا ما…؟ نه، شماها هم يك مقدار همت كنيد، به خدا قسم تصميم بگيريد كه گناه نكنيد، تصميم بگيريد كه اگر مال مردم به گردن شما هست همين فردا به آن‌ها رد بكنيد چون الآن كه نمي‌شود، تصميم بگيريد كه ديگر هروقت صبح از خواب بيدار مي‌شويد بگوييد يا صاحب الزمان قربان شما بروم، تصميم بگيريد كه اظهار عشق و علاقه به امام زمان بكنيد شما هم در اين مجلس به همه چيز خواهيد رسيد. من قول مي‌دهم، خدا من را نيامرزد اگر بخواهم براي اينكه شما يك حالي پيدا كنيد اين حرف‌ها را بزنم، مي‌خواهم شما به حقيقت، به آن غيبي كه هست ايمان پيدا كنيد. اين حقيقتي است، حقيقتي است، اگر يك وقتي هم به صورت ظاهر خبري نشد، همين حال شما، همين يكي از تجليات… چون تجليات امام زمان مراحل دارد، يك مرحله آن اين است كه به شما حال مي‌داد. از سرشب امشب شما… من الآن تمام اين مجلس را دارم نگاه مي‌كنم يك مورد چُرتي نداريم، اين موقع شب، الآن مي‌دانيد ساعت نيم بعد از نصف شب است، يك مورد چُرتي نيست، اين تجلي امام زمان است، اين اظهار محبت امام زمان است، يك مورد چُرتي كه نيست، همه اكثراً يك حالت شوق و شعف و نورانيتي دارند. من از اين جمله دوست عزيز خود جناب آقاي افشار… واقعاً ديدم عجيب ديدي ايشان دارند، همه شما نوراني هستيد، الآن تمام وجود شما دارد مي‌گويد يا صاحب‌الزمان، شماها امشب بايد خيلي قدر خود را بدانيد، همين يك تجلي امام زمان است، تجلي نكرده بود يكي آن گوشه نشسته بود چُرت مي‌زد، يكي دعا مي‌خواند، مجالس ديگر را برويد نگاه كنيد، ما در مجالس بوديم، خود من كلي وقت در مجالس بوده ام مي‌خواست به اين دعاخوان‌ها، مقدس‌هايي كه گوشه و كنار نشسته بودند شب بيست و سوم، بگويم آقا حالا مفاتيح خود را كنار بگذار، به آن يكي بگويم حواس خود را جمع كن، به آن يكي بگويم چُرت نزن، همين يك تجلي است، همين يك اثري است كه به شماها رسيده است.

دوم اينكه ممكن است حواس شما هم با شما، با آن مغز شما، فكر شما هماهنگ بشود. خدا رحمت كند استاد ما را مي‌گفت: اول حسي كه از انسان ظاهر مي‌شود شامّه است. يك عطري… يكي از آقايان همين الآن آن‌جا نشسته بودند، پيش من آمد، گفت: من دو شب پيش آن طرف نشسته بودم هرچه فكر كردم… معلوم بود اين جريان خيلي براي او جديد است، مي‌گويد: هرچه فكركردم، به اين و آن نگاه كردم ديدم هيچ كس عطر نزده است، يك عطري فضا را گرفته است، يك شعفي به انسان دست مي‌دهد، بوي اين عطرهاي معنوي هم… از اين عطرهاي ظاهري نيست كه نمي‌دانم هر كس بزند اگر يكي زكام باشد او را ناراحت كند، اگر يكي مثلاً عطر تندي… اين حرف‌ها نيست، يكي مي‌بينيد كه بعد از شامّه و ذائقه… ذائقه انسان هم باز مي‌شود، شما اين يا صاحب‌الزماني كه الآن گفتيد، يك مقدار فكر كنيد دهان شما شيرين مي‌شود، چون ذكر دوست مي‌گويم دهانم مي‌شود شيرين، بله. مي‌گوييد نه، اگر يك دشمني داشته باشيد، يك قدري بنشينيد در مقابل او، اسم او را ببريد، اصلاً با او برخورد بكنيد دهان شما تلخ مي‌شود، مي‌گوييد اوقات من تلخ شد، كام من تلخ شد، اين هم يك تجلي.

يك تجلي هم البته ديگر چشم انسان باز مي‌شود، گوش انسان باز مي‌شود، آقا مي‌آيد اظهار محبت مي‌كند، دستي به سر و صورت شما مي‌كشد، پيشاني شما را مي‌بوسد، سلام مي‌گويد، شما نگوييد: امام زمان با او… بله، هر كس با حضرت ملاقات كرده است اول حضرت به او سلام كرده است «… هَلْ مِنْ مُعِينٍ فَأُطِيلَ مَعَهُ الْعَوِيلَ» يا بقيةالله امشب ما در اين مجلس ما مي‌خواهيم نام مادر تو زهرا را ببريم، چون از تشرفات مختلف استفاده مي‌شود كه براي روضه دو شخص حضرت خود را مي‌رساند، يكي براي مصائب حضرت زهرا و يكي هم حضرت ابوالفضل العباس. امشب ما مي‌خواهيم… چون نام حضرت زهرا (سلام الله عليها) برده شد، چراغ‌ها را هم كم‌كم خاموش كنيد، حال توجهي إن‌شاءالله پيدا كنيم، نام مقدس فاطمه زهرا (سلام الله عليها) را ببريم، شايد آقاي ما امشب بيايد و مي‌آيد، اگر تا به حال نيامده باشد، من كه اميد دارم كه تشريف آورده باشند.

«السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الْبَتُولُ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَتَنَا وَ مَوْلَاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِي لَنَا عِنْدَ اللَّهِ»[17]. يك عده أعراب درِ خانه فاطمه زهرا جمع شدند، يا بقيةالله. در كه نيم‌سوخته شد با لگد در به پهلوي فاطمه زهرا زد، محسن او سقط شد، به روي زمين افتاد، يا صاحب‌الزمان عذر مي‌خواهم آقا، فضه را صدا زد: «يَا فِضَّةُ! إِلَيْكِ فَخُذِينِي‏»[18] فضه من را درياب. فضه رسيد، سر فاطمه زهرا را به دامن گرفت، محسن او سقط شده است، پهلوي او شكسته است، از سينه مبارك او خون مي‌ريزد. يا صاحب‌الزمان آقا باز هم تشريف نمي‌آوريد، اگر تشريف داريد به دوستان صميمي خود بگوييد تا به ما بگويند و اميدواريم دوستان شما هم سلام ما را به شما برسانند. چشم‌‌ها را باز كرد، از فضه سؤال كرد: پسر عمّ من چه شد؟ عرض كرد: بي‌بي او را به طرف مسجد بردند، از جا برخاست، چادر عفت بر سر انداخت، روانه مسجد شد، دامن علي بن ابيطالب را گرفت، آن خبيثِ پستِ بي‌حيا وقتي ديد علي بن ابيطالب را نمي‌تواند اين‌طور به مسجد ببرد، صدا زد قنفذ دست زهرا را كوتاه كن، يا زهرا.

 

 

 

 

 



[1]. بقره آيه 3.

[2]. همان، آيه 260.

[3]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏12، ص 64. 

[4]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 77.  

[5]. قدر، آيه 3.

[6]. همان، آيه 5.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 108.

[8]. يوسف، آيه 31.

[9]. سبأ، آيه 46.

[10]. توبه، آيه 40.

[11]. بقره، آيه 38.

[12]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ‏9، ص 187.

[13]. بقره، آيه 207.

[14]. نهج البلاغة / ترجمه دشتى، ص 285.    

[15]. روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج ‏9، ص 285.

[16]. ابراهيم، آيه 7.

[17]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 248.

[18]. همان، ج 30، ص 294. 

۱۱ محرم ۱۴۱۵ قمری – انفجار بمب در حرم رضوی

مصيبت جانسوز حضرت رضا 3

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً»[1]

شبِ شام غربيان أبي عبدالله الحسين است، شب عزاي شيعيان جهان است، خدا لعنت كند بني‌أميه را كه ظلم و آزار و اذيت به اهل‌بيت عصمت و طهارت را رواج دادند. يكي از معجزات علي بن موسي الرضا (عليه آلاف التحية و الثناء) اين بود كه آن روز به دعبل فرمود: «وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ»[2] وقتي دعبل اشعار خود را براي حضرت خواند و هريك از فرزندان فاطمه زهرا زهرا را در يكي از نقاط عالم متشتت و دورافتاده از وطن بيان كرد، رسيد به اين شعر «وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّةٍ» يك قبري در بغداد هست، اين تعلق دارد به نفس زكيه، حضرت موسي بن جعفر، ديگر اشعار خود را مي‌خواست تمام كند، ‌حضرت فرمودند: اين‌جا يك شعر هم من اضافه مي‌كنم «وَ قَبْرٌ بِطُوسَ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ» اين قبر مصيبت‌ها دارد. مكرر در مكرر اطراف اين قبر، شيعيان علي بن ابيطالب به شهادت رسيدند كه كنار هيچ قبري از قبور اهل‌بيت عصمت و طهارت اين گونه نبوده است.

يك مرتبه به وسيله عبدالمؤمن اُزبك (لعنة ‌الله عليه) از طرف افغانستان به مشهد و خراسان حمله كردند و در حرم مطهر علي بن موسي الرضا صدها نفر، هزاران نفر كشته شدند كه بردند در آن محلي كه قبلاً به نام قتلگاه بود و بعد به نام باغ رضوان شد، آن‌جا همه را دفن كردند. يك مرتبه به وسيله دولت روسيه در حرم مطهر علي بن موسي الرضا حمله كردند، جمع زيادي به شهادت رسيدند و يك مرتبه هم به وسيله رضا خان ملعون، سر مسئله كشف حجاب و امروز هم كه همه شنيديد روز عاشورا، روز عزا و ماتم شيعيان جهان. يك جمله‌اي امام جواد درباره زيارت علي بن موسي الرضا دارد كه من فكر مي‌كنم امروز تحقق پيدا كرد «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوفِ الَّذِي هَيَّجَ أَحْزَانَ يَوْمِ الطُّفُوفِ»[3] اين جمله عجيب است، سلام بر آن امام مهرباني كه روز عاشورا را به هيجان درآورد، مصيبت روز عاشورا را چندين برابر كرد، اين جمله را در زيارت جواديّه مي‌خوانيم كه امام جواد در هزار و صد و چند سال، دويست سال قبل خطاب به پدر بزرگوار خود اين جمله را فرموده است و فكر مي‌كنم تا به حال اين معنا تحقق پيدا نكرده بود «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوفِ الَّذِي هَيَّجَ أَحْزَانَ يَوْمِ الطُّفُوفِ» آن آقايي كه احزان روز طّف را، روز عاشورا را به هيجان آورد، چندين برابر كرد. امروز عصر وقتي خبر دادند…، خدا لعنت كند منافقين و آن‌هايي كه اعتقاد به وجود مقدس ائمه اطهار ندارند، آن‌هايي كه سيرت و صورت آن‌ها از هر حيوان درنده‌اي پست‌تر است، آن‌هايي كه به وسيله يك مزدور انگليسي به نام محمد بن عبدالوهاب اين جمعيت را به جان شيعيان و ائمه اطهار (عليهم الصلاة ‌و السلام) انداخته است. خدا إن‌شاءالله با دست با كفايت حضرت بقيةالله و شما ياران او، ريشه همه دشمنان اهل‌بيت عصمت و طهارت را قلع و قمع كند و احدي از اين افراد در روي كره زمين باقي نمانند، چون هر جنگي، هر بمب‌گذاري ممكن است يك توجيهي داشته باشد اما در حرم مطهر امام رئوف يك عده بچه‌هاي خردسال، يك عده مردماني كه مشغول عبادت هستند و هيچ در امور سياسي وارد نيستند، افرادي كه در روز عاشورا، آن هم بعدازظهر، با كمال اخلاص براي زيارت علي بن موسي الرضا آمده‌اند، شما شايد مصائب كربلا را كه ديشب و امروز و روزهاي گذشته مي‌شنيديد، با خود فكر مي‌كرديد چطور ممكن است افراد بي‌گناه را اين‌طور اذيت كنند؟ اين‌طور آزار كنند؟ حالا جمله امام جواد را متوجه مي‌شويد كه يك انسان چطور ممكن است خود را حاضر كند، مواد منفجره ببرد در مطهرترين نقاط عالم… به خدا قسم حرم علي بن موسي الرضا از تمام نقاط روي كره زمين، طبق احاديث و روايات، پاك‌تر و باعظمت‌تر است. حالا فرض مي‌كنيم اين‌ها به اين مسائل اعتقاد ندارند، اما كجا يك انسان، حتي يك حيوان حاضر است هم‌نوع خود را بدون هيچ دليلي، بدون هيچ مبارزه‌اي، بدونه هيچ جبهه‌گيري، يك عده افراد بي‌گناه را دركنار ضريح علي بن موسي الرضا به شهادت برسانند و مردم شيعه را عزادار كنند. خدايا روز عاشورا هم تمام شد و امام ما نيامد، خدايا پس چه موقع؟ تا چه موقع دل‌هاي ما پر از خون باشد؟ تا چه موقع اشك‌هاي ما جاري باشد؟ تا چه موقع با مردمان قسي‌القلبِ حيوان‌سيرتِ درنده‌خو روبرو باشيم و زندگي كنيم؟ «عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ تَرَى الْخَلْقَ وَ لَا تُرَى»[4] يا بقيةالله هنوز هم در پرده غيبت هستيد، هنوز هم نمي‌آييد از اين مسلمان‌هاي بي‌گناه… شما دستور بدهيد، امر كنيد، آن‌هايي كه اين‌طور با شيعه رفتار مي‌كنند، آن‌ها را مفتضح كنيد تا با چنگ و دندان اين‌ها را ما قطعه قطعه كنيم، يا بقيةالله.

«السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوفِ الَّذِي هَيَّجَ أَحْزَانَ يَوْمِ الطُّفُوفِ» دقيقاً آن ساعتي كه اين كار در حرم علي بن موسي الرضا انجام شد، همان ساعتي بود كه اصحاب و ياران أبي عبد الله الحسين قطعه قطعه روي زمين افتاده بودند. چراغ‌ها را خاموش كنيد، شب شام غريبان أبي عبدالله الحسين هست و من مي‌دانم اين مردم ديگر امشب طاقت ندارند اين همه مصيبت را تحمل كنند، آقا علي بن موسي الرضا شما امروز عاشورا را دوچندان كرديد، اگر حرم مطهر شما غرق در خون شد، اگر دست و سر در ميان حرم شما امروز روي زمين افتاد، أبي عبد الله الحسين «فَنَظَرَ إِلي يَمِينَهُ وَ شِمَالَهُ» همين‌طوري كه شما نگاه مي‌كرديد، مي‌ديديد اصحاب شما، دوستان شما، زوار شما، زن و مرد، خُرد و بزرگ روي زمين افتادند، حسين بن علي هم نگاه مي‌كرد، يك نگاهي به طرف راست كرد، يك نگاهي به طرف چپ كرد «فَلَمْ يَر أَحَداً مِنْ أَصْحَابهِ» همه را كشته ديد. قطعه قطعه روي زمين افتاده بودند، شما شنيديد امروز حتي اطفال خردسال در ميان حرم كشته شدند، امروز عصري خيمه‌هاي أبي‌ عبد الله را كه آتش زدند، زينب كبري خدمت امام سجاد آمد، پسر برادر ما در ميان خيمه‌ها بمانيم، بسوزيم؟ تسليم هستيم در مقابل امر الهي، يا از ميان خيمه‌ها فرار كنيم؟ حضرت فرمود: «عليكن بالفرار» همه شما سر به بيابان بگذاريد. اين زن و بچه در وسط بيابان… امروز يك جمله‌اي را شنيدم، ديشب أبي عبدالله الحسين… يكي از اصحاب مي‌گويد: ديدم آقا أبي عبدالله دور خيمه‌ها آمده است، يك چيزهايي را از روي زمين برمي‌دارد، جلو رفتم گفتم: آقا چه كار مي‌كنيد؟ فرمود: اين اطراف خار هست، فردا كه مي‌خواهد زن و بچه من سر به بيابان‌ها بگذارند اين خارها را جمع مي‌كنم كه مبادا پاي آن‌ها فرو برود. اما امشب حضرت زينب (سلام الله عليها) وقتي همه را جمع كرد، ديد بعضی از اطفال نيستند، در ميان بيابان گردش مي‌كند، اين خارها  به پاي اين‌ها رفته است، زير يك خار ديد يكي از اطفال أبي عبدالله الحسين آن‌جا از دار دنيا رفته است. امروز عصر وقتي اصحاب عمر سعد به خيمه‌ها هجوم كردند، يك نفر مي‌گويد: ما سه نفر بوديم، وارد يك خيمه‌اي شديم، اگر شب يازدهم محرّم نبود نمي‌گفتم، وارد يك خيمه‌اي شديم، ديديم يك بچه سرگردان است، دختربچه‌اي است، در حدود سن چهار إلي پنج سال، از ترس دست خود را به عمود خيمه گرفته است، بدن او مي‌لرزد، حلقه‌اي در گوش او است، اين تكان مي‌خورد، تا ما را ديد سلام كرد ولي يكي از ما رحم نكرد با شمشير به پهلوي اين طفل زد. امام سجاد مريض است، در ميان يكي از اين خيمه‌ها بستري است، خيمه‌ها را آتش زدند، راوي مي‌گويد: من ديدم يك خانمي مدام وارد يك خيمه مي‌شود، باز بيرون مي‌آيد، داخل خيمه مي‌شود و بيرون مي‌آيد، مستآصل شده است، گفتم: چرا فرار نمي‌كنيد؟ فرمود: يك عليلِ بيماري در اين خيمه دارم. يا الله، يا بقيةالله، به خدا قسم آقايان آن‌هايي كه اين عمل امروز را در حرم مطهر علي بن موسي الرضا كردند از اين اصحاب عمر سعد بدتر بودند، اين كه عرض مي‌كنم «وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ» قبري در طوس است، چقدر مصيبت به اين قبر بايد وارد بشود؟ «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوفِ الَّذِي هَيَّجَ أَحْزَانَ يَوْمِ الطُّفُوفِ» اگر بنا بود شب يازدهم محرّم شما معمولي گريه كنيد، امشب بايد قساوت را لمس كرده باشيد، مظلوميت شهدا را، لذا با فرياد، با گريه صدادار و بلند، با ندبه، با ضجه، همه صدا بزنيد: حسينا، وا حسينا، وا حسينا

 

 



[1]. إسراء، آيه 33.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏49، ص 239.  

[3]. همان، ج 99، ص 55.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 87.  

۲۲ شعبان ۱۴۱۴ قمری – آماده شدن برای ضیافت الله

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا بقيةالله في الأرضيين رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْقارِعَةُ * مَا الْقارِعَةُ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ * يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ * وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»[1]

بد نيست يك تذكري داده بشود، اين كلمه يابن‌الحسن در روايات و در ضمن زيارت‌ها نيامده است و وقتي هم آن را ترجمه كنيم خيلي معناي سنگيني ندارد، پسر حسن. بهتر اين است كه در اين‌طور وقت‌ها كه حالي داريد با عظمت نام مقدس او را ياد كنيد، يا بقيةالله، يا صاحب‌الزمان، از اين قبيل كلمات. به جهت اينكه در عرب رسم است كه اگر يك نفر را بخواهند كوچك كنند…، البته حضرت وليعصر با اين كلمه كوچك نمي‌شود، ولي به طور كلي مي‌گويند پسر فلاني -شايد در بين ما هم رسم باشد- اگر بخواهند او را بزرگ كنند با «اب» مثلاً پدر فلاني، حالا البته اين‌جا از آن جاها نيست، آن وقتي است كه پدر كوچكتر از فرزند باشد ولي اينجا حضرت عسكري (عليه الصلاة و السلام) خيلي باعظمت هستند و انتساب حضرت بقيةالله به حضرت عسكري از افتخارات ايشان است و ايشان كوچك نمي‌شوند، ولي به طور كلي فرهنگ لغات اين‌طوري مي‌گويد.

چون ائمه اطهار هم نفرمودند…، كلمه حجةبن‌الحسن هست ولي اين كلمه‌اي كه عرض مي‌كنم انتساب به پدر مسئله نيست، اين پسر و بچه فلاني، اين مسئله است، حالا اين‌ها يك مطالبي است كه از نظر ادب بايد خيلي رعايت بشود و ايشان هم كه گفتند بگوييد، نه اينكه ايشان اختراع كرده باشند، نه مرسوم است، مي‌گويند، همه جا مي‌گويند ولي دوستان ما مي‌دانند، من سابقاً هم گفته بودم كه به جاي يابن‌الحسن بگوييد يا بقيةالله. بهترين اسماء حضرت و صفات حضرت بقيةالله است. يا حجةالله، صاحب‌الزمان، اين كلمه صاحب زمان. يك كسي يك جايي به من گفت: چرا شما بيشتر از همه اسم حضرت وليعصر را مي‌بريد؟ گفتم: او صاحب زمان ما است؛ صاحب‌الزمان، صاحب ما است، اين صاحب زمان يعني ماسوي‌الله، تحت اختيار حضرت بقيةالله است، اين هم خوب لقبي است و لذا وقتي كه نام مقدس…، يك كلمه‌اي هست كه آن كلمه هم خوب است منتها به خاطر اينكه -از نظر من و روايات هم اين را مي‌رساند- وقتي آن نام برده مي‌شود واجب است همه بلند شوند بايستند و احترام كنند، بعضي خيال مي‌كنند مستحب است، نه روايات آن مي‌رساند كه تقريباً واجب است. عمل ائمه (عليه السلام) هم همين بوده است، وقتي كه نام ايشان را با آن كلمه مي‌بردند بلند مي‌شدند، مي‌ايستادند، دست روي سر مي‌گذاشتند، چون اين احترامي است. حضرت رضا مي‌فرمود: «صل الله عليه، صل الله عليه، صل الله عليه». در ادب ما خيلي بايد مواظب باشيم، تمرين ادب بكنيم، شايد آقا إن‌شاءالله در زمان ما ظاهر شدند، آن‌وقت ما ادب حضور امام زمان را ندانيم، ندانيم كه چه بايد بكنيم. درست است آقا لطف دارند و به اين مسائل شايد اعتناء نكنند ولي وظيفه ما چيست؟ خيلي بايد رعايت ادب محضر….، يعني اقلاً تمرين بكنيد كه اگر يك وقتي حضرت تشريف آوردند و بنا شد شما جزو مقربين باشيد -همين‌طور كه دعا مي‌كنيد- و از بهترين ياران و اصحاب ايشان باشيد، آن‌وقت بتوانيد ادب حضور را رعايت كنيد. خيلي اين جهات و تذكرات اهميت دارد، مواظب باشيد.

شايد هفته آينده روز جمعه روز آخر ماه شعبان باشد، ولي اگر جمعه آخر ماه شعبان باشد، احتمال هست كه آخرين روز ماه شعبان هم باشد و انسان براي ماه رمضان بايد يك مدتي فرصت داشته باشد كه خود را مهيا بكند. ماها متأسفانه در صراط مستقيم نيستيم، آن‌هايي كه در صراط مستقيم هستند، آن‌ها شايد صدبرابر، هزار برابر از آن كساني كه براي عيد نوروز خود را آماده مي‌كنند، خود را براي ماه رمضان بايد مهيا بكنند. ببينيد جملاتي كه در قرآن هست، در روايات و در خُطبِ نقل‌شده هست…، ماه شعبان در اين دعاهاي «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ»[2] كه اول آن از اين‌جا شروع مي‌شود، در اين دعا مي‌فرمايد: «وَ هَذَا شَهْرُ نَبِيِّكََ سَيِّدِ رُسُلِك‏» اين ماه، ماه پيغمبر است. و حال اينكه تولد پيغمبر در اين ماه نيست، مبعث ايشان هم در اين ماه نيست، چرا گفتند: شهر پيغمبر، ماه پيغمبر؟ ماه امام زمان مي‌گفتند، چون نيمه شعبان در ماه شعبان تولد حضرت بود، يا ماه امام حسين، تولد امام حسين (عليه السلام) مي‌گفتيم مناسبتي دارد، اما ماه پيغمبر، خود پيغمبر اكرم مي‌گويد چرا اين ماه، ماه پيغمبر است؟‌ «يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ» دأب آن اين بود كه شب‌ها تا صبح مشغول عبادت بود و روزها را هم روزه مي‌گرفت. «يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ». پيغمبر اكرم اسوه است «وَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[3] يعني الگو است، بايد به او اقتدا كرد. همان‌طوري كه حضرت رسول اكرم در اين ماه يك برنامه خاصي داشتند، بيشتر متوجه خدا بودند، عبادت بيشتري مي‌كردند، مسلمان‌ها هم بايد همين‌طور باشند. دأب آن‌ها اين باشد كه روزه بگيرند و شب‌ها مشغول عبادت باشند. اقلاً نماز شب را در ماه شعبان ديگر بايد ترك نكرد. «يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ».

جمعه آخر ماه شعبان پيغمبر اكرم يك خطبه‌اي خوانده است و از اين خطبه هم استفاده مي‌شود كه ماه رمضان يك حساب خاصي دارد. حضرت فرمود: «قَدْ أَقْبَلَ إِلَيْكُمْ شَهْرُ اللَّهِ»[4] در اين دعا ماه شعبان ماه پيغمبر است اما در خطبه پيغمبر ماه رمضان ماه خدا است. «بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ» پيش آمده است، ماه خدا دارد مي‌آيد. گاهي روز به نام خدا است، گاهي ماه به نام خدا است، گاهي هم شب به نام خدا است. گاهي هم خانه‌اي به نام خدا است. كعبه خانه خدا است، حتي مشركين نبايد نزديك خانه خدا بشوند «فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ»[5] اصلاً نزديك مسجدالحرام نشوند، از خارج شهر…، الآن هم هست، يك تابلو زدند كه مسلمان‌ها فقط مي‌توانند از اين‌جا وارد بشوند، جاده را هم گرداندند كه كفار حق ورود در حرم خدا ندارند، نزديك خانه خدا نبايد بشوند، اين خانه خدا است. چرا اين خانه اين‌قدر اهميت پپيدا كرده است؟ به خاطر اينكه با اخلاص ساخته شده است، براي خدا ساخته شده است، حضرت اسماعيل و ابراهيم وقتي خانه را ساختند گفتند: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا»[6] خدايا از ما قبول كن، خدا هم قبول كرد. اي كاش اعمال ما، رفتار ما طوري باشد كه خدا قبول كند. گاهي مي‌شود يك جنسي در مغازه شما مي‌آورند، مي‌بينيد جنس به درد بخوري نيست ولي حالا زحمت كشيده است آورده است، بگير آن گوشه بگذار، اين را نمي‌گويند قبول كرد، مي‌گويند از تو گرفت. بگذار آن گوشه، نگاه هم نمي‌كند، مي‌گويد: آقا چقدر مي‌شود؟ معلوم است دارد ترحماً به تو پول مي‌دهد. نگاه هم نمي‌كند، پول را به تو مي‌دهد مي‌گويد برو. اين را از تو گرفته است، پذيرفته است، مُزد تو را هم داده است اما قبول نكرده است، اين به درد نمي‌خورد، تو بروي مي‌رود نصف آن را در زباله‌داني خالي مي‌كند، اگر مثلاً ميوه پوسيده‌اي باشد، يك چيزي به درد…، يا كنار مي‌اندازد، ترحم كرده است. خداي تعالي نسبت به اعمال ما همين‌طور است. همان‌طوري كه ما روي اخلاص براي خدا كار نمي‌كنيم و اعمال خود را مشمول به همه چيز مي‌كنيم، خداي تعالي هم مي‌پذيرد. نماز خوانديم، باريك‌الله، ثواب هم به تو مي‌دهد، اما قبول نمي‌شود. گاهي مي‌شود يك عمل خيلي هم كوچك است ولي قبول مي‌شود. باريك‌الله، دست شما درد نكند،‌ اين جنسي را كه آوردي به‌به عجب چيزي است. مي‌گيرد، مي‌گذارد در آن…، يك بررسي‌اي مي‌كند و پول چندين برابر هم به تو مي‌دهد، اصلاً مي‌گويد آن دخل، هرچه مي‌خواهي برو بردار. اگر عملي را خداي تعالي قبول كرد اين‌طوري مي‌شود. «وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏»[7] جزا داده نمي‌شويد مگر آنچه را كه عمل بكنيد. «كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ‏»[8] هر انساني گرو عمل خود است «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ»[9] هر نفسي گرو عمل خود است، اما اينجا مي‌گويد «وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏» در مقابل عمل شما مزد مناسب عمل به شما داده مي‌شود «إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ‏»[10] مگر بندگان مخلص، پاك، آن‌هايي كه اخلاص دارند.

«إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ‏» مگر بندگان خالص، خالص شده. اين‌ها عيناً همان چيزي كه عرض كردم خداي تعالي مي‌گويد عملي داريد، نداريد، مسئله‌اي نيست. «اذا رضي الله من عبدٍ يرضي عنه بالقليل» اگر توانستي خدا را از خود راضي كني، به مرحله رضا برسي، به مرحله كاملي كه خدا از تو راضي باشد، تو هم از خدا راضي باشي «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»[11] اگر به اين مرحله رسيدي، آن‌وقت خداي تعالي به تو يك نظر لطف خاصي دارد. از تو عمل كمي…، همين واجبات خود را انجام بده خوب است، اصلاً در مقابل عمل تو نمي‌خواهد به تو مزد بدهد. تو هر چه داري به من بده و من هم هرچه دارم به تو مي‌دهم، اين‌طوري مي‌شود «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ»[12] خدا از مؤمنين جان آن‌ها را مي‌خرد، تو جان خود را دادي، خدا هم…، اگر بگويم خدايي آن را مي‌دهد شايد براي شما به اصطلاح غير قابل هضم باشد، اما صفات الهي در وجود تو مي‌آيد. چشم تو چشم خدا مي‌شود، گوش تو گوش خدا مي‌شود، زبان تو زبان خدا مي‌شود، اراده تو اراده خدايي مي‌شود. روايت دارد اگر خداي تعالي عملي را از انسان قبول كرد حساب اينكه اين عمل چقدر ارزش دارد…، در مجلس ما مهندس هست، بنا هست، همه‌ گونه افراد هستند، آقا خانه كعبه را برو ببين چند روز مي‌تواني بسازي؟ خيلي طول داشته باشد يك ماه. مي‌گوييم حضرت ابراهيم امكانات نداشته است دو ماه، سه ماه، يك سال، اين چه خانه‌اي است كه آن‌چنان عظمت دارد؟ نگاه به كعبه چشم انسان را روشن مي‌كند، ايمان انسان را زياد مي‌كند، نگاه به كعبه اين‌طور است تا چه رسد كه انسان استلام ‌بكند. دست بكشد و به صورت خود بمالد. در روايت دارد كه هر كس حجرالاسود را ببوسد هيچ وقت فقير نمي‌شود. بوسيدن آن، استلام آن ، دعا در مستجار آن، عجيب است. ببينيد خدا قبول كرده است، يك كاري بكنيد عمل شما قبول بشود، قبول، و عمل قبول آن عملي است كه روي اخلاص باشد، با عشق. به خدا قسم خدا به آب و تاب و زرق و برق و به زيبايي و زشتي نگاه نمي‌كند. اخلاص، اخلاص خيلي مهم است.

يك شخصي نقل مي‌كرد –حالا اين قضيه را من نمي‌دانم ولي براي مثال بد نيست- مي‌گفت: يكي از شعراي خيلي معروف يك شعري در مدح اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السلام) گفته بود، خيلي غرّا، شعر ادبي، پرمعنا، آن را برده بود و در مقابل ضريح حضرت خوانده بود و از حضرت صِله خواسته بود. شب در خواب اميرالمؤمنين را ديد، حضرت فرمودند: شعر تو را به هر حال مي‌پذيريم ولي ما يك شاعري داريم در صحن، او خوب شعر مي‌گويد. اين شاعر معروف…، اسم او را همه شما هم شنيديد، حالا نمي‌خواهم اسم ببرم…، اين شاعر كيست كه حضرت امير او را پسنديده است. اين كيست؟ بروم ببينم -هر شاعري مي‌خواهد شاعر بالاتر از خود را ببيند و از او استفاده بكند-می گوید آمدم ديدم شمع‌فروشي اين‌جا هست، اشك چشم او جاري است، چشم خود را به گنبد مولا اميرالمؤمنين دوخته است، مي‌گويد: شمع مي‌سازم برايت يا اميرالمؤمنين. بله، آن حال، آن اخلاص. در شبانه‌روز يك دقيقه هم كه شده است آن حال را در خود ايجاد كنيد. يك يا الله از روي اخلاص ارزش آن بيشتر از هزار تا يا الله حواس‌پرت است.

 «قَدْ أَقْبَلَ إِلَيْكُمْ شَهْرُ اللَّهِ» حضرت رسول اكرم فرمودند: ماه خدا دارد پيش مي‌آيد، هيچ فكر آن را كرديد؟ عيد نوروز -باور كنيد، ما به اصطلاح همديگر را كه نمي‌توانيم گول بزنيم- اگر هفته ديگر عيد نوروز بود با الآن يك حال و هواي ديگري داشتيم. هفته ديگر از روز شنبه آن شما مهمان خدا مي‌شويد، خدا دعوتنامه‌ فرستاده است. «عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»[13] اين دعوتنامه را نوشته است، براي شما روزه نوشته است، به شما امتياز داده است. «شَهْرُ رَمَضانَ»[14] ماه رمضان، آنقدر ماه رمضان براي خدا پرارزش است…، شما مي‌گوييد چه ارزشي دارد؟‌ حالا مي‌گويم. قرآن را خدا در ماه رمضان كرده است «الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ» بزرگترين كاري كه ذات مقدس پروردگار براي بشريت كرده است يا براي عالم امكان و مخلوق خود كرده است اين است كه قرآن را نازل كرده است. همين قرآني كه وقتي مي‌خوانند حواس ما اين طرف و آن طرف است. «إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا»[15] ذكر هم نبايد بگوييد. بعضي‌ها مي‌نشينند حالا قرآن مي‌خوانند، آن‌ها دارند صلوات مي‌فرستند، نه «أَنْصِتُوا». ماه رمضان در پيش است مجالس قرآن مي‌رويد اگر كسي در وسط قرآن خواندن حرف زد حواس شما جمع باشد او را نهي از كار نادرست بكنيد، سكوت و استماع هر دو. بحمدلله رفقاي ما اينجا قرآن خواندند، الحمدلله همه شما گوش مي‌داديد، اين‌جا اين حرف‌ها نيست ولي به عنوان نهي از كار غير صحيح -نمي‌خواهم بگويم منكر، چون حالا اختلاف است- كه در وسط قرآن خواندن چايي بدهند…، شب‌هاي ماه رمضان يك جزء قرآن مي‌خواهيد بخوانيد وقت شما هم زياد است، طول هم مي‌كشد، چايي بدهند، چُرتي بشويد، حرف بزنيد، اين‌ حرف‌ها نيست. قرآن را نخوانيد، چه كسي واجب كرده است كه شما يك جزء قرآن بخوانيد؟ يك شب احيايي بود، ديدم كه دعاي جوشن كبير مي‌خوانند. رسيد از پنجاه بند به بالا، آن آقايي كه مي‌خواند مدام اين پا و آن پا مي‌كرد مي‌گفت: آقايان مثلاً سي تا ديگر بيشتر نمانده است، ۲۹ تا ديگر بيشتر نمانده است، ۲۸ تا ديگر بيشتر…، به او گفتم: آقا چه كسي واجب كرده است كه تو دعاي جوشن كبير بخواني، اين‌قدر با اين…، مثل ماشيني كه به اصطلاح، چه عرض كنم بنزين آن تمام شده است مدام تَلق و تلوق مي‌كند. چه كسي گفته است تو دعاي جوشن…، چه كسي واجب كرده است؟ اين‌طوري مستحب هم نيست اين را بدانيد. دعا و عبادت تا جايي درست است كه انسان كسل نباشد، براي رفع كسالت است، و اين براي شماها بهانه نشود كه بگوييد پس دعا نمي‌خوانيم چون هميشه كسل هستيم، نه، رفع كسالت خود را بكن. اول رفع كسالت خود را بكن، بعد بنشين. اولاً وقتي پاي خود را آن‌طور دراز مي‌كني و بعد هم يك سيگار مي‌كشي و بعد هم چايي مي‌خوري و با رفيق خود صحبت مي‌كني، تبعاً اين دعاي جوشن كبير به اين طولاني تو را چُرتي مي‌كند. ولي اگر دوزانو بنشيني، خدا را در نظر بگيري، يا الله هزار اسم خدا، هزار صفت خدا، اين‌ها تقريباً در اين دعا آمده است. داريي با خدا حرف مي‌زني، مي‌گويي «الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ يَا رَبِّ»[16] يعني چه؟ «الغَوْثَ» مي‌دانيد يعني چه، يعني پناه. يك كسي در آتش افتاده باشد، كمك. آن حال را بايد داشته باشي. خدايا من را خلاص كن از آتش جهنم، اي پروردگار من، اي مربي من، اي كسي كه من را خلق كردي، من را براي جهنم خلق نكردي. خدا هيچ كس را، حتي شمر را براي جهنم خلق نكرد، همه را براي بهشت خلق كرده است، خود آن‌ها خود را جهنمي كردند.

ماه رمضان در پيش است كه «أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ» يك نزول قرآن، دوم شب قدر را خدا در اين ماه قرار داده است كه «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»[17] هزار ماه. بعضي از بزرگان بودند كه از اول ماه رمضان تا آخر ماه رمضان اعمال شب قدر را انجام مي‌دادند كه شايد واقعاً شب قدر را درك كنند. حالا ائمه ما (عليهم الصلاة و السلام) به فكر ما تنبل‌ها بودند كه ما خيلي تنبل هستيم، باور كنيد آن‌چنان تنبل هستيم كه حساب ندارد. خدمت آقا امام صادق آمد مي‌گويد: آقا از اين دو شب -شب بيست و يكم و شب بيست و سوم-‌ يك شب آن را تعيين كنيد من از راه دور مي‌آيم، حضرت مي‌فرمايد: اين همه ثواب دو شب زحمت مي‌ارزد. يك شب، آن هم يك شب آن، همان‌طور كه «الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ» خلصنا من الدعاء، خلصنا…، خدايا ما را از اين دعا خلاص كن، اين‌طوري مي‌گويند. شب قدر را خداي تعالي در اين ماه رمضان قرار داده است. رحمت خود را آن‌چنان در ماه رمضان نازل مي‌كند كه احدي…-منتها حالا ذائقه مي‌خواهد- احدي از سر اين سفره احسان پروردگار گرسنه بيرون نمي‌رود. در هر شبانه‌روز خدا يك ميليون نفر را از آتش جهنم نجات بدهد، انسان‌هاي معصيت‌كاري كه اهل جهنم هستند. شب و روز جمعه ماه رمضان هر ساعتي يك ميليون، يعني 24 ميليون…، شما مي‌گوييد پس كسي نمي‌ماند، نه اين مردم ذائقه ندارند. غذا حاضر است، يك كسي به اندازه هزار نفر غذا تهيه كرده است، نمي‌آيند بخورند، نمي‌آيند استفاده بكنند، وإلّا از طرف خدا مانعي نيست، يك يا الله بگو، يك «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» بگو، يك اراده بكن كه ديگر گناه نكني، خدا اين لطف را به تو خواهد كرد. از همه مهمتر «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ» خيلي عجيب است. شما نفس كه مي‌كشيد ثواب سبحان الله به شما مي‌دهند. خواب هستيد، داريد با رفيق خود صحبت مي‌كنيد، نفس مي‌كشيد به شما ثواب می دهند. این ماه بوي آن دارد مي‌آيد، از آشپزخانه خدا بوي آن الآن به مشام مي‌رسد. اگر چشم معنوي مي‌داشتيد مي‌فهميد چه سفره‌ رنگيني پروردگار پهن كرده است، براي من و شما زياد نه ولي يك مهمان خيلي بزرگواري دارد، خيلي بزرگوار. ما هم بايد كنار او بنشينيم. «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ» بخواب من به ملائكه خود مي‌گويم كه بنويسد دارد نماز مي‌خواند، دارد عبادت مي‌كند، قرآن دارد مي‌خواند، خيلي عجيب است. اين سفره را خدا براي چه كسي انداخته است؟ به خاطر چه كسي است؟ انسان يك جا مي‌رود يك سفره مفصلي انداختند، خود او مي‌داند كه اين سفره براي من نيست.

ما يك وقتي با يكي از مراجع يك جا مهماني رفته بوديم، خود صاحبخانه از علما بود، گفت: بيا ببين چه سفره‌اي انداختم، گفتيم: خيلي مفصل است، سفره مفصل، همه مي‌دانستيم كه براي آن مرجع اين سفره را انداختند، براي ماها نيست. ماها هم بايد روي خود را كم كنيم خيال نكنيم كه سفره را براي ما مي‌اندازند. چرا، ماها از اين سفره استفاده مي‌كنيم. اين سفره را خداي تعالي براي امام زمان انداخته است، براي حجةبن‌الحسن انداخته است. براي آن محبوبي كه انتظار مقدم آن را مي‌كشد. «فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ‏»[18] مي‌گوييد: چرا انتظار مي‌كشد؟ خدا او را بفرستد ديگر بيايد. انتظار مي‌كشد كه ما سر عقل بياييم، ما لايق بشويم، ما از حجاب بيرون بياييم، ما آدم بشويم، اگر الآن بيايد كه -همان‌طور كه دشمنان تبليغ مي‌كنند- بايد از هزار نفر، از دو هزار نفر، يك نفر را زنده بگذارد، يك نفر هم زياد است. امام نيامده است كه انسان بكشد، امام مي‌آيد براي «رَحْمَةً لِلْعالَمينَ‏»[19] اقتدا كرده است به جد بزرگوار خود كه خداي تعالي درباره او مي‌فرمايد: رسولي است كه «رَحْمَةً لِلْعالَمينَ‏» است، براي همه رحمت است، تا جايي كه ممكن باشد حضرت مي‌خواهد شماها از چشمه زلال توحيد و ولايت بهره‌مند بشويد و زير سايه آن حضرت به كمالات برسيد و عدل و داد را برقرار كنيد.

يك كسي به من مي‌گفت: حضرت آنقدر مي‌كشد كه ديگر كسی نمي‌ماند و بعد عدل و داد را برقرار مي‌كند. گفتم: خوب است كه همان چندتاي ديگر را هم بكشد كه ديگر اصلاً راحت باشد، سروصدايي در دنيا نباشد. عدل و داد وقتي كه يك عده مظلوم را حضرت بقيةالله از زير بار ظلم نجات بدهد به درد مي‌خورد. اين سفره را خداي تعالي براي اين عزيز خود انداخته است. همه ما هم صدقه…، كه من افتخار مي‌كنم…، يك كسي آمد گفت: من يك پولي صدقه براي امام زمان كنار گذاشتم، شما مي‌گيريد؟ گفتم: اگر اجازه بدهيد خود من مصرف كنم، بلاهاي آن حضرت در سر ما بخورد، اگر بلايي هست. آن امام مأمون است، در همين زيارت آل ياسين مي‌گوييم: «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمَامُ الْمَأْمُونُ»[20] صدقه براي امام زمان كنار بگذاريد، بچه شما مريض شد از آن دعوا بگيريد به او بدهيد، به جان شما زود خوب مي‌شود. خداي تعالي مي‌گويد: اين بچه خود را فداي حبيب من كرده است، من بگذارم بچه او مريض بماند. من اين را براي احساسات خود…، اين‌ها تجربه است. مي‌دانم يك عده شما دوست داريد من از تجربيات خود براي شما بگويم، نه، پولي را به عنوان صدقه براي امام زمان كنار بگذاريد. خود شما مريض شديد، آن پول را بدهيد غذا، دوا، هرچه، هرچه، شفاء است. صدقه براي امام زمان. بعضي‌ها توهين هم مي‌كنند، يك كسي يك مشت پول خورده برداشته است آورده است، مي‌گويد: اين‌ها صدقه براي امام زمان است، شما بگيريد به يك فقيري بدهيد. هر وقت گير افتاديد، كار شما پيچ آمد، الآن در بين شما حتماً افرادي هستند كه كار آن‌ها پيچ آورده است، تجربه كنند، يك پول مناسبي براي امام زمان كنار بگذاريد، بعد به عزيزان خود، آن كساني كه خيلي آن‌ها را دوست داريد به عنوان صدقه به امام زمان به آن‌ها بدهيد. فكر نكنيد كه نه برويم بدهيم به كساني كه دور و بر ما نيستند، نه. و اي كاش اگر بلايي هست و به ايشان مي‌خواهد بخورد به ما بخورد. جان ما فداي او، زندگي ما فداي او، و در زيارت جامعه به ائمه اطهار مي‌گوييم «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِی وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي»[21] پدر من، مادر من، جان من، مال من و هر چه دارم فداي شما. اين‌ها را جدي بگوييم. اين عزيز ماه رمضان مهمان خدا است و صدقه سر اين بزرگ، اين عزيزِ همه، خداي تعالي رحمت خود را نازل مي‌كند سفره را…، غذاهاي مختلف روحي را سر اين سفره گذاشته است بياييد بخوريد. خوشا به حال آن كساني كه اين را در ماه رمضان درك بكنند، يعني سراسر ماه رمضان تا هلال ماه رمضان ظاهر شد، به مجرد اينكه ظاهر شد وارد مهماني خدا شديد. نكند يك وقت بگويند آقا وارد نشو، تو دعوت نيستي. فكر نكنيد اگر ما حتماً روزه هستيم….، اين را هم ضمناً من به شما بگوييم شرط وارد اين مهماني شدن روزه گرفتن نيست، بندگي شرط آن است. مي‌گوييد: يعني چه؟‌ حالا عرض مي‌كنم. اگر سالم هستي روزه بگير، مسافر هستي روزه نگير، مريض هستي روزه نگير، اگر روزه گرفتي در سفر باطل است. در يك مسافرتي يك نفر كنار ما نشسته بود، در ماه رمضان پشت سر من يك نفر سيگار مي‌كشيد، اين ناراحت بود، گفت: من روزه هستم، گفتم: تو چطور روزه هستي؟ چون خيلي هم راه رفته بوديم، از حد به اصطلاح ترخص هم رد شده بوديم. گفت: من سنّي هستم، در سفر روزه از نظر فتواي ابوحنيفه اشكال ندارد. مرد دانشمندي هم بود، استدلال مي‌كرد به آيه قرآن كه «يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»[22] خدا آساني را براي شما مي‌خواهد سختي را براي شما نمي‌خواهد كه گفته است در سفر روزه خود را بخوريد. و براي من آسان‌تر آن، اين است كه در ماه رمضان در سفر هم كه هستم روزه خود را بگيرم، براي بعد نماند. اين استدلال او بود. قدري هم استدلال چيز بود. بعد آن روايت معروف را  كه براي لغت طیّ در سیوطی -كه ما آن‌وقت‌ها مي‌خوانديم- اين شعر بود. حضرت به زبان خود او جواب دادند که مضمونش این است که خوب نيست كه در سفر روزه بگيريد. وقتي گفتم گفت: خيلي خوب حالا مي‌خوريم. ديگر بيشتر از اين نتوانست حرف بزند. اگر گفتند در مسافرت روزه خود را بخور، بخور. تو در مهماني خدا هستي. اگر گفتند مريض هستي روزه‌ خود را بخور، هيچ براي تو ناراحتي نداشته باشد، اي بابا من روزه خود را خوردم. نه، اگر مي‌گرفتي بايد مي‌گفتي: اي بابا چرا من روزه را گرفتم؟ مقدسي را كنار بگذاريد هر چه خدا فرموده همان كار را بكنيد تا در مهماني خدا وارد بشويد. اگر يك طبيب متدينِ خداشناسي…، اينكه مي‌گوييم متدينِ خداشناس نه حالا مثلاً….، مسلماني به شما گفت: آقا روزه براي شما ضرر دارد، شما روزه گرفتي مثل آن كسي است كه روزه خورده و سالم بوده است. خيلي مواظب باشيد، بهترين چيزها بندگي است، هر چه خدا گفته است من همان را مي‌خواهم، من همان را عمل مي‌كنم.

حضرت صادق (عليه الصلاة و السلام) به عمران بصري فرمودند: «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ»[23] اگر مي‌خواهي انسان خوبي باشي و داراي كمال –هشتاد سال دارد، پشت سر مالك بن انس بوده است، حالا خدا او را دوست داشت اين آخر عمري خدمت امام صادق (عليه الصلاة‌ و السلام) آمده است و مي‌خواهد درس بگيرد- حضرت فرمودند: «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ» در خود حقيقت عبوديت را به وجود بياور. بنده هستم، بنده، نوكر، هر چه گفتند چشم. گفتند روزه نگير، چشم. گفتند روزه بگير، چشم. گفتند خدمت شما عرض شود كه فلان جا را اين‌قدر احتياط نكن…، يكي از بدبختي‌ها و گرفتاري‌هايي كه انسان هيچ وقت به كمال نمي‌رسد وسواس است. وسوسه، چند روز قبل روايت صحيحه‌اي ديديم كه شخصي خدمت امام صادق (عليه الصلاة‌ و السلام) آمده است، مي‌گويد: آقا من لباس خود را به يك انسان مسيحي عاريه دادم -يك كت و شلوار، البته آن‌وقت‌ها كت و شلوار نبوده است شايد قبا بوده است- و اين را هم مي‌دانم مشروب هم مي‌خورد، گوشت خوك هم مي‌خورد، حالا آورده به من پس داده است، آن را آب بكشم يا نه؟ فتواي شما چيست؟ بگوييد؟ شايد احتياطاً انسان آن را آب بكشد. حضرت مي‌فرمايند: نه آب نكش. نه، وسواس نبايد داشت. كوشش كنيد…، مي‌گوييد آقا چه اشكال دارد؟ اين آب نكشيدن مقدمه وسواس اين اين آب نكشيدن مقدمه وسواس است. اگر مي‌خواهي مبتلا به وسواس نشوي حتماً آب نكش. خيلي مقدس‌ها به وسواس گرفتار هستند. نه وسواس و نه بي‌بندوباري، بلكه انسان بايد صراط مستقيمي را انتخاب كند و من غالباً مي‌گويم زمان پيغمبر اكرم يك چاه زمزم در مكه بيشتر نبوده است. با سطل هم از اين چاه زمزم آب مي‌كشيدند، موتور هم نداشته است. دور و بر آن سگ بود، كافر بود -آن‌وقت‌ها كه هنوز پيغمبر فتح نكرده بود- كافر بود، بچه كوچك بود، همه چيز بود. هيچ وقت هم پيغمبر اكرم نناليد از اينكه ما در جايي زندگي مي‌كنيم كه نجاست و طهارت رعايت نمي‌شود. كوشش بكنيد نگذاريد وسواس دور و بر شما بيايد، چون اسم وسواس روي آن است، براي شيطان است. انسان هم وقتي تابع شيطان شد ديگر… .

يك شخصي خدمت حضرت صادق (صلوات الله عليه) آمد به حضرت عرض كرد: فلاني اين‌طور است، اين‌طور است، خيلي باهوش است، خيلي با استعداد است، انسان بسيار خوبي است ولي وسواس دارد. حضرت فرمود: «كَيْفَ يَكُونُ عاقلا و هو یطیع الشیطان »چطور يك انسان عاقلي است و حال اينكه اطاعت شيطان را مي‌كند؟ انسان عاقل كه بندگي شيطان را نمي‌كند. بنده خدا باشيد، هر چه خدا گفت. با سرفرازي بگوييد كه خدا امسال گفته است ما روزه نگيريم. بله، اگر طبيب به تو گفت خطرناك است، روزه نگير. مرجع تلقيد تو گفته است كه طبق قول طبيب كه متخصص است عمل كن، شما در واقع به حرف او عمل نمي‌كني به حرف مرجع تقليد خود عمل مي‌كني و مرجع تقليد هم «كل ما افتي به المفتي فهو حكم الله في حق مقلديه» هرچه مرجع تقليد با خصوصياتي كه روايات او را معين كردند فتوا بدهد، اين حكم خدا درباره او است. تو كار نداشته باش، اگر هم اشتباه كرده باشد با او حرف مي‌زنند،‌ تو بگو كه او گفت. تو هر چه عمل كردي طبق دستور او باشد، بگو او گفت، ديگر او مي‌داند و خدا، روز قيامت تو را رها مي‌كنند. ولي به شرط اينكه دقيق طبق فتواي مرجع تقليد عمل كرده باشي و مرجع تقليد تو مي‌گويد اگر طبيب متدين گفت تو نبايد روزه بگيري شما روزه نگير، حكم خدا اين است، حكم مرجع تقليد حكم خدا است، به همين سلسله مراتب به خدا مي‌رسد.

آقايان ماه رمضان در پيش است، إن‌شاءالله كوشش بكنيد هرطوري كه مي‌توانيد خود را باحال نگه داريد. الآن يك هفته وقت داريد، دو تا شب جمعه هم داريد: يكي امشب و ديگري شب جمعه آينده. مي‌خواهيد برويد در مجلسي بنشينيد كه بزرگان نشستند، رئيس‌جمهور نشسته است؟ بالاتر. رهبر انقلاب نشسته است؟ بالاتر. مراجع تقليد نشستند؟ بالاتر. چه كسي نشسته است؟ امام زمان. يك نفر مي‌گفت: چشم برزخي من باز شده بود -خود او مي‌گفت- ديدم در يك مجلسي نشستيم، حضرت وليعصر (صلوات الله عليه) نشسته‌اند، اولياء خدا همه نشسته‌اند، لباس من هم پر از گريس و چربي زير ماشين و يك شاگرد شوفر سابق البته، الآن ماشين‌ها تر و تميز شدند، سابق ما ديده بوديم، به اين انگشت مي‌زدي دست تو سياه مي‌شد. من با اين لباس رفتم آن‌جا نشستم. خودم خجالت كشيدم و بيرون آمدم. اين لباسي كه گناه است، سرتاپاي آن معصيت است. من چرا هفته قبل شب نيمه شعبان از آن مجلس پر از معنويت استفاده كردم گفتم: بياييد با امام زمان خود تعهد كنيم و خيلي‌ها هم تعهد خود را الحمدلله تا همين امروز به ما گفتند ما نشكستيم، كه آقا يا وليعصر ديگر ما گناه نمي‌كنيم. لباس بايد يك لباس فاخري…، حالا آن لباس تقواي امام زمان را تو نداري، آن لباس عصمت را نداري، كه هر يك سانتيمتر آن شايد ميلياردها قيمت آن باشد، يك لباسي كه خود تو در مجلس خجالت نكشي، براي خود تهيه بكن، و آن لباس تقوا است «وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ»[24] چطوري اين لباس تقوا را به وجود بياوريم؟ گناه نكن. درست است لباس تو كم‌قيمت است، پاره است، خدمت شما عرض شود تو را خوب نمي‌پوشاند ولي اقلاً يك مشت گريس به آن نماليده باشي كه آن‌جا بگويند آقا تو مجلس را خراب مي‌كني، برو بيرون. گناه ديگر نداشته باشيد، به خدا قسم اگر گناه را ببينيم…، حيف كه چشم دل نداريم، يك نفر كه گناه مي‌كند مثل اين است كه يك مشت دوده برداشته باشد و به صورت خود ماليده باشد، صورت او سياه مي‌شود، قلب او سياه مي‌شود. اگر انگشت شما سياه باشد به پيشاني خود ماليده باشي، مي‌خواهي از خانه بيرون بيايي، مي‌گويي: خوب شد من در آينه نگاه كردم وإلّا اگر اين‌طور مي‌رفتم مردم مي‌خنديدند. چطور مي‌تواني با گناه وارد ماه رمضان بشوي؟ چه كسي به تو اجازه مي‌دهد؟ به خدا قسم خيلي‌ها روزه مي‌گيرند -اين را من نمي‌گويم، امام مي‌فرمايد- روزه مي‌گيرند، گرسنگي مي‌كشند، شب‌ها مشغول عبادت هستند، فقط از ماه رمضان جز گرسنگي و خستگي هيچ چيز نصيب آن‌ها نمي‌شود، آن‌ها را بيرون كردند. يك هفته وقت داريد، تمرين كنيد، حرف‌ها را هم جدي بگيريد. من در اين گرما و در اين وضع اين‌جا نيامدم براي شما حرف بزنم…، مكرر گفتم نه باني داريم، نه بعد از منبر به ما پاكت مي‌دهند، نه هم خيلي…، آمديم جدي با هم حرف بزنيم، جدي باشيم. يك هفته شما وقت داريد لباس تقوا را بپوشيد، ولو دير است، بايد از اول ماه رجب شروع مي‌كرديد براي دوختن لباس. الآن سر خياط‌هاي خدا شلوغ است، مي‌گوييد خياط‌هاي خدا چه كساني هستند؟ شما گناهان را يك كاري بكن، آن‌ها را پاك كن، ببين كه…، حالا ما لباس جديدي هم نداريم، همين لباس خود را تميز كنيم، حالا وقت كم است، وقت نيست براي لباس جديد دوختن.

از پانزده ماه شعبان تا آخر ماه شعبان -هفته قبل گفتم- زياد اين دعا را بخوانيد «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِي مَا مَضی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ»[25] خدايا اگر اين‌طور نبوده است كه تو…، خدايا ما كاري نكرديم كه گناهان ما را در گذشته از ماه شعبان بيامرزي، خدايا از اين باقيمانده آن ما را بيامرز.

شب جمعه است و شب جمعه متعلق به حضرت بقيةالله (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) است. امشب و فردا از امام زمان بخواهيم كه آقا ما مي‌خواهيم كنار تو بنشينم. چقدر انسان احترام دارد وقتي وارد مجلس شد همه بلند شوند و او را كنار آن شخصيت اول بنشانند. ما مي‌خواهيم كنار تو بنشينيم، ما مي‌خواهيم با تو باشيم. در دنيا الآن شايد يك ميليارد مسلمان ماه رمضان را روزه مي‌گيرند، ماها خصوصي هستيم، ماها معروف هستيم «وَ مَعْرُوفِينَ بِتَصْدِيقِنَا إِيَّاكُمْ»[26] آقا جان يا حجةبن‌الحسن ما در دنيا معروف هستيم كه شما را تصديق كرديم، شما را قبول داريم. يقيناً در مقابل مسلمان‌هاي مختلف -حالا آن‌ها را در آن مجلس راه مي‌دهند يا راه نمي‌دهند نمي‌دانم، يعني مي‌دانم ولي نمي‌خواهم بگويم- يقيناً ما جلوتر هستيم إن‌شاءالله. اما يك طوري بشود كنار امام زمان بنشينيم. كنار آقا نشسته باشيم، از الطاف آقا استفاده كنيم. به خدا قسم ماه رمضان را اگر كسي خوب بتواند از آن استفاده كند يَنادي حكمت از قلب او به زبان او جاري مي‌شود. شب قدر اگر كسي متوجه باشد به يقين مي‌رسد، به سرچشمه زلال حقايق مي‌رسد. خدايا توفيق روزه‌ گرفتن، توفيق عبادت، بندگي، توفيق آنچه كه تو دوست داري در ماه رمضان به ما مرحمت بفرما.

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»[27] يكي از خصوصيات ماه رمضان اين است كه به هر مناسبتي مي‌گويند برويد كربلا، زيارت سيدالشهداء. شب‌هاي إحيا، شب قدر، شب نيمه ماه رمضان، حتي اگر هر شب بتوانيد به زيارت حضرت سيدالشهداء برويد حضرت باري‌تعالي به شما يك عنايات خاصي خواهد كرد. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَوْلَادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ ع يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ الْإِسْلَامِ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» يك زيارتي را به آقا وليعصر نسبت مي‌دهند، اين يك فرازهايي دارد، من امشب دوست دارم به وسيله به ابي عبدالله الحسين (عليه السلام) إن‌شاءالله از آقا سيدالشهداء لباس تقوا را بگيريم. چراغ‌ها را خاموش كنيد حالي پيدا كنيم، إن‌شاءالله اميدواريم مادر او فاطمه زهرا نظر لطفي به اين مجلس بكند.

فرازهاي مختلفي هست، يكي از فرازها مي‌فرمايد: «وَ أَسْرَعَ فَرَسُكَ شَارِداً إِلَى خِيَامِكَ قَاصِداً مُهمْهماً بَاكِياً يا جَدَّاه يا جَدَّاه»[28] آمد به طرف خيمه‌ها،‌ با خود يك همهمه‌اي داشت، يك چيزي مي‌گفت، صدا مي‌زد: « الظلیمة من أُمَّةٍ قَتَلَتِ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّهَا» واي بر امتي كه كشتند پسر دختر پيغمبر خود را. حسين بن علي هر وقت نزديك خيمه‌ها مي‌آمد، هم اسب شيهه مي‌كشيد، هم سيدالشهداء تكبير مي‌گفت براي اينكه زن‌ها آرام بگيرند، در خيمه‌ها بنشينند، اظهار ناراحتي نكنند، اما اين دفعه زينب كبري مي‌بيند صداي شيهه اسب مي‌آيد ولي صداي تكبير برادر نيامد. هشتاد نفر زن و بچه از ميان خيمه‌ها بيرون ريختند، اطراف ذوالجناح را گرفتند، شما اگر تصور آن را بكنيد مي‌بينيد چه حالي، چه گريه‌اي، چه عزايي، چگونه اين‌ها اطراف ذوالجناح…، ذوالجناح هم سر خود را پايين انداخته است. طبعاً در اين‌طور وقت‌ها فرزند ارشد، آن فرزند محبوب‌تر مي‌تواند وسط حرف بزند. سكينه آمد مقابل اسب ايستاد، سر اسب بابا را به آغوش گرفت. اشك مي‌ريزد، گريه مي‌كند، صدا زد: «یا جواد أبی» اي اسب پدر، وقتي پدر من از اين خيمه‌ها رفت لب‌هاي او تشنه بود، آيا وقتي كه از روي اسب به روي زمين افتاد به او آب دادند يا با لب‌هاي تشنه او را شهيد كردند. همه با توجه رو به قبله «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءِ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ»[29] خدايا دنيا بر ما تنگ شده است، اميد ما دارد نااميد مي‌شود «وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مَنَعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى‏ وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ فَعَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ» يك بچه‌اي اگر گم شده باشد، در يك بيابان راه را نداند، پدر را صدا مي‌زند، اين دو پدر اين امت هستند «‏يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي‏ السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ»

 

 

 

 

 

 

 

 



[1]. القارعه، آيات 1 تا 5.

[2]. وسائل الشيعة، ج ‏10، ص 492.

[3]. احزاب، آيه 21.

[4]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 313.

[5]. توبه، آيه 28.

[6]. بقره، آيه 127.

[7]. صافات، آيه 39.

[8]. طور، آيه 21.

[9]. مدثر، آيه 38.

[10]. صافات، آيه 40.

[11]. مائده، آيه 119.

[12]. توبه، آيه 111.

[13]. بقره، آيه 183.

[14]. همان، آيه 185.

[15]. اعراف، آيه 204.

[16]. المصباح للكفعمي، ص 247.

[17]. قدر، آيه 3.

[18]. اعراف، آيه 71.

[19]. انبياء، آيه 107.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏53، ص 171.

[21]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏10، ص 422.

[22]. بقره، آيه 185.

[23]. بحار الأنوار، ج ‏1، ص 225.

[24]. اعراف، آيه 26.

[25]. بحار الأنوار، ج ‏94، ص 73.

[26]. همان، ج 99، ص 152.

[27]. زيارت عاشورا.

[28]. بحار الأنوار، ج ‏98، ص 322.

[29]. المصباح للكفعمي، ص 176. 

۶ رمضان ۱۴۱۵ قمری – ارتباط روحی با امام زمان (علیه السلام)

اهميت ارتباط روحي با امام زمان ۶ رمضان ۱۴۱۵ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله و الصلاة و السلام علي رسول‌الله و علي آله آلِ الله لا سيما علي بقية‌الله رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلْهكُمُ التَّكاثُر * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»[1]

در شب‌هاي گذشته درباره عالم ذر و عالم ارواح و مطالبي به مناسبت، درباره عالم برزخ صحبت شد و به طور كلي بحث ما اين بود كه روح انسان همه چيز انسان هست. انسان همان روح است، بدن او مثل لباس است كه در شبانه‌روز گاهي اين لباس را از تن بيرون مي‌آورد، از خود خارج مي‌كند، حدوداً هفت هشت ساعت، و باز بعد مي‌پوشد. شما وقتي به خواب مي‌رويد روح شما بدن را… منتها لباس‌هاي معمولي را انسان در جالباسي مي‌گذارد ولي اين را در رختخواب مي‌گذارد، فرقي نمي‌كند، بدن را از خود خلع مي‌كند، تخليه مي‌كند، روح بيرون مي‌آيد. گاهي مي‌شود كه وقت‌هايي كه انسان بيهوش مي‌شود و يا او را بيهوش مي‌كنند اين روح از فعاليت هم مي‌افتد و در خواب هم همين‌طور است، ولي وقتي كه انسان مي‌خوابد يك حقايقي را گاهي درك مي‌كند كه در بيداري درك نمي‌كرد. بعضي از دانشمندان به طور كلي منكر خواب هستند، نه اينكه بگويند كسي خواب نمي‌بيند، مي‌خواهند بگويند خواب جز خيالات روزمره چيز ديگري نيست، يك عده اين را معتقد هستند كه نه تأویل دارد، نه حقيقت دارد، همان‌طوري كه شما مي‌نشينيد، وقتي هم بيدار هستيد يك چيزي را فكر مي‌كنيد، تخيل مي‌كنيد، از يك جايي مي‌رويد به يك جايي كه هيچ فكر آن را هم نمي‌كرديد. قضيه كوزه عسل را كه به ياد داريد تا به ازدواج دختر شاه، همين‌طور انسان جلو مي‌رود و تخيلات است. مي‌گويند انسان در عالم خواب به همان تخيلات است و اين پررنگ مي‌شود، آن وقت انسان خواب مي‌بيند كه خيال مي‌كند مثل بيداري ديده است. اين را ما صددرصد قبول نداريم، پنجاه درصد قبول داريم، پنجاه درصد خواب‌هاي انسان تخيلات است، انسان تخيلاتي مي‌كند، گاهي عشقي به چيزي دارد خواب آن را مي‌بيند، حتي مي‌گويند: يك نفري خدمت استاد خود رفت گفت: من مي‌خواهم امام زمان (صلوات الله عليه) را در خواب ببينم. او گفت: فردا يك غذاي شوري بخور -ياد بگيريد شايد عمل كنيد- آب هم نخور و بخواب. اين هم اين كار را كرد، خيال كرد واقعاً چيزي مي‌بيند . تا صبح مي‌ديد كه لب شير رفته است و مدام آب مي‌خورد. سر چشمه رفته است آب مي‌خورد، سر يخچال رفته است آب مي‌خورد. صبح بلند شد به استاد خود گفت: ما ديشب مدام اين را مي‌ديديم. استاد او گفت: تو تشنه آب بودي خواب آب ديدي، تشنه امام زمان باش تا خواب امام زمان را ببيني. البته اين هست، انسان هر چيزي را كه زياد دوست داشته باشد هم در تخيلات خود و هم در خواب خود آن را خواهد ديد، اما همه خواب‌هاي اين‌طور نيست، پنجاه درصد آن همين‌طور است اما يك پنجاه درصد ديگر هست كه باز پنجاه درصد آن، نصف آن، تعبير دارد…، يعني غير از آن خوابي است كه شما ديديد، مثلاً شما يك چيزي ديديد خوابي ديديد… اين را به شما عرض كنم چرا خواب‌ها دست و پا شكسته است؟ صحيح انجام نمي‌شود؟ علت آن اين است، ببينيد شما اگر يك بچه‌اي را با يك علاءالدين –از اين والورها- يك كاسه آب جوش هم روي آن گذاشته باشيد، يك بچه‌اي هم كه تازه چهار دست و پا مي‌كند، اين را در اتاق بگذاريد و بيرون برويد. همه فكر و حواس شما به اين اتاق است كه اين بچه مبادا بلند بشود و طرف اين چراغ برود و آب جوش‌ها را روي خود بريزد. دلواپس هستيد، مي‌رويد و برمي‌گرديد. مثلاً رفتيد در مغازه چيزي بخريد، مي‌رويد و برمي‌گرديد، در راه مي‌گويند چه كسي را ديديد؟ مي‌گوييد: آنقدر حواس من پرت خانه بود كه هيچ چيز را نديدم. حالا فكر كن ببين چه چيزي ديدي؟ مي‌گويي: يك ماشين كه ديديم، يك مغازه هم ديديم، يك درخت هم ديديم مثلاً. نتيجه اين مي‌شود خيال مي‌كند ماشين رو پشت بام مغازه بوده است، مثلاً درخت هم در مغازه درآمده است. اين‌جا بايد يك نفر بنشيند اين‌ها را توضيح بدهد، بگويد: درخت يقيناً كنار خيابان بوده است، چون روي پشت بام درخت در نمي‌آيد. ماشين هم در خيابان بوده است، مغازه هم كنار خيابان بوده است، اين معناي تعبير است،‌ چون تو آن را درهم‌شور كردي، به خاطر دلواپسي بدن خود كه خيلي آن را دوست داري. ما اين بدن را خيلي دوست داريم، همه چيز را هم براي بدن مي‌خواهيم. آنقدر هم اين بدن توجه ما را به خود جلب كرده است كه ما اصلاً فكر مي‌كنيم ما يعني اين بدن. اگر مي‌گويند فلاني زيبا است خيال مي‌كنند خوش چشم و ابرو است، اگر مي‌گويند فلاني خوش قد و قامت است، يا خوبي‌ها را مي‌خواهند به او نسبت بدهند، به بدن خود مي‌گيرد. مثلاً از يك نفر زياد پيش شما تعريف كرده باشند كه مثلاً يك فرد بسيار خوب است، بعد به او نگاه مي‌كنيد يك انسان قد كوتاهِ مثلاً خيلي بدقيافه است، مثلاً آن‌طوري كه شما فكر و انديشه كرده بوديد، در مغز خود ترسيم كرده بوديد آن نيست، خود من را گاهي بعضي‌ها كتاب‌هاي من را كه خواندند خيال مي‌كنند من يك پيرمرد هشتادساله فرتوتي هستم، وقتي در خانه مي‌روم مي‌گويم بفرماييد، مي‌گويند خود آقا را مي‌خواهيم. حالا بيا درست كن. هر چه مي‌گويم خود آقا من هستم، مي‌گويند: نه خود حاج آقا را بگوييد بيايد. حالا از وقتي كه يك مقداري شكسته‌تر يا هر چه شديم كمتر شده است ولي سابق خيلي بود، چون آن چيزي كه انسان در ذهن خود ترسيم مي‌كند مربوط به هيكل است. مي‌گويند بعضي‌ها تعريف علامه حلّي (رضوان الله تعالي عليه) را شنيده بودند كه يك شخصيتي است، علم چنان، كتاب‌نويسي چنان، شخصيت چنان، بلند شدند به ديدن او آمدند، ديدند كه يك بچه، يك جواني، طرف دارد يك كاري مي‌كند كه معمولاً بچه‌ها انجام مي‌دهند دارد انجام مي‌دهد، از او پرسيدند خانه علامه حلّي كجا است؟ گفت: اين‌جا است. گفتند: شما آشنا هستيد لطفاً برويد و بگوييد ايشان بيايند ما به ديدن ايشان آمديم. اين رفت داخل و يك مقدار لباس خود را مرتب كرد و آمد گفت: من علامه حلّي هستم، باور نمي‌كردند. اين را مي‌خواهم عرض كنم كه ماها تحت تأثير بدن واقع مي‌شويم،‌ ظواهر واقع مي‌شويم، و حال اينكه خداي تعالي در كارهاي خود با اين فكر عملاً مبارزه كرده است، اكثر ائمه ما جوان بودند، خيلي عجيب است،‌ چون 25 ساله از دنيا رفته است. امام پنج ساله ما داشتيم، امام ده ساله داشتيم، امامي كه قلب عالم امكان است و ماسوي‌الله دارد دور سر او مي‌چرخد پنج سال داشت، ده سال داشت، تا آخر عمر خود 25 سال داشت. از اين بالاتر پيغمبر اولوالعزمي كه بايد همه پيغمبران از او تبعيت كنند يك روزه است، همين صبح از مادر متولد شده است، همين الآن هم پيغمير است، حضرت عيسي، كه وقتي متولد شد فرمود: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا * وَ جَعَلَني‏ مُبارَكاً»[2] ما به خاطر عدم توجه خود به روح، مدام تحت تأثير بدن هستيم. ديشب عرض كردم همان‌طوري كه تحت تأثير لباس افراد هستيم. يك وقتي به ياد دارم در مدرسه فيضيه قم، مرحوم آيت الله بروجردي نشسته بودند، حتي مثل ايشاني تحت تأثير لباس واقع مي‌شوند. مجلس فاتحه بسيار معظمي بود، يك آقايي وارد شد كه اكثراً او را مي‌شناختند كه اين خيلي بي‌سواد است ولي عمامه بزرگ، محاسن بلند، با يك قيافه خيلي خاصي، اين وقتي وارد شد آيت الله بروجردي كنار خود براي او جا باز كرد و حتي يك نفر نشسته بود او را كنار زد گفت: ايشان بنشيند. يك نفر از اين رندان كه مي‌خواستند به آيت الله بروجردي بفهماند كه شما نبايد تحت تأثير لباس واقع بشويد،‌ اين آقا در مجالس فاتحه قرآن مي‌خواند و غلط هم مي‌خواند، يك جزوه به او دادند و گفتند: يك قدري قرآن بخوان آقا به تو پول بدهد. اين هم شروع كرد به قرآن خواندن آن هم غلط، مرحوم آيت الله بروجردي برگشتند يك نگاهي به او كردند و معلوم بود كه پشيمان شدند از اين همه احترام. گاهي لباس اين‌طور است. قيافه، مرحوم شيخ بهايي اصفهان آمده بود، مي‌خواست يك راهي به دربار پيدا كند با شاه حرف بزند. قيافه او نمي‌خورد كه اين كسي باشد. رفت در بازار كلاه مال‌ها، سابق يك بازاري براي كلاه بود، از نمد كلاه مي‌بافتند، اين‌ها را يك مقداري مي‌گويم كه چُرت نزنيد، شب تولد هم هست، امروز هم تولد بوده است و ضمناً فكر نكنيد مي‌خواهم براي شما قصه بگويم كه شما دوست داشته باشيد، مي‌خواهم يك مطالبي را عرض كنم كه واقعاً خيلي هم اهميت دارد و همه ما هم گول آن را خورديم و آن اين است كه ما تحت تأثير بدن خود واقع نشويم. در بازار كلاه مال‌ها رفت، ديد يك پيرمردي نشسته است، ريش و محاسن گرد، هيكل درشت، صورت به قول شما نوراني، گفت: روزي چقدر كار مي‌كني؟ گفت: اين‌قدر. گفت: من دوبرابر آن را مي‌دهم يك روز در اختيار من باش. گفت: باشه. او را برداشت و به خانه آورد، عمامه‌اي بر سر او گذاشت و يك دست لباس و عقب سر او…، گفت: تو از جلو مي‌روي و من از عقب مي‌آيم، ولي حرف نزن، هر سؤالي از تو كردند بگو از اين شاگرد من بپرسيد. من جواب مي‌دهم، تو حرف نزني. گفت: چشم. عقب سر ايشان وارد شد و تا اين نگهبانان دم در ديدند يك آيت الله دارد مي‌آيد در را باز كردند،‌ ايشان وارد شد، شاه هم به استقبال آمد، ايشان هم از عقب دارد مي‌آيد. رفتند و صحبت‌ها را –شيخ بهايي مي‌خواست صحبت كند- كرد، وقتي بيرون آمدند يك قطعه زميني آن كنار كاخ افتاده بود. شاه از او پرسيد: اين زمين به چه درد مي‌خورد؟ گفت: براي مغازه كلاه مالي به درد مي‌خورد، چون بالأخره انسان آن باطن خود را ظاهر مي‌كند.

ماها متأسفانه تحت تأثير بدن واقع مي‌شويم. به روح هيچ توجه نداريم، ولي مهم روح است. اسلام تمام اهميت و ارزش را به دو چيز قرار داده است «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[3] تقوا ديده نمي‌شود، يا «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»[4] «هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ»[5] ببينيد ارزش انسان به علم و تقوا را قرار داده است. ارزش انسان به علم و تقوا است و از قيافه هم شناخته نمي‌شود. يك وقتي يك كسي مي‌خواست ازدواج كند، دختر خود را به يك پسري بدهد، از من پرسيد: فلاني چطور است؟ گفتم:‌ نمي‌دانم، گفت: چطور؟ گفتم: ما آخوندها از اين جهت خيلي گول مي‌خوريم، چون هيچ وقت قماربازي را جلوي ما نمي‌آورند، مشروب خوردن –آن‌ زمان‌ها بود- را جلوي ما نمي‌آورند، پيش ما كه مي‌آيند صلوات مي‌فرستند، نماز جماعت مي‌خوانند، ذكر مي‌گويند، ما هم مي‌گوييم پس انسان خوبي است، لذا اعتمادي به اين… حتي تظاهر به تقوا نيست، حتي تظاهر به علم و دانش نيست. بايد انسان عمق آن را بسنجد، بنابراين از نظر دين مقدس اسلام روح انسان تمام اهميت را دارد و بدن زياد اهميت ندارد، روي همين اصل بايد ما يك توجهي به واقعيت‌‌ها بكنيم، به معنويت‌ها بكنيم. يكي از چيزهايي كه در همين راستا من بايد امشب خدمت برادران عزيز خود عرض كنم اين است كه آنقدري كه ما اهميت به ملاقات بدن حضرت وليعصر (عليه الصلاة‌ و السلام) مي‌دهيم، اهميت به ارتباط روحي خود با آن حضرت نمي‌دهيم. فرق بين ارتباط روحي و ارتباط و ملاقات بدني، ديدن بدن حضرت وليعصر (صلوات الله عليه) خيلي ارزش دارد، جاي حرف نيست، اما از آن بهتر و پرارزش‌تر معرفت به مقام مقدس حضرت وليعصر است. ببينيد در زمان پيغمبر، اهميت پيغمبر اكرم از امام زمان بيشتر بود، چون او رسول است، او نبي است، او كسي است كه تمام موجودات دور سر او مي‌چرخد و بالأخره حضرت بقية‌الله (أرواحنا الفداء) وصي او و خليفه او است، در عين حال در كنار حضرت رسول اكرم كساني بودند كه هر روز حضرت را مي‌ديدند، ابوسفيان، معاويه، عمر، ابوبكر، اين‌ها هر روز بدن حضرت را مي‌ديدند، چرا ارزشي براي اين‌ها به وجود نيامد در اثر ملاقات با پيغمبر كه بالاتر از امام زمان است؟ به خاطر اينكه اين‌ها معرفت به مقام پيغمبر اكرم نداشتند. اصحاب هريك از ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام)، اين‌ها امام زمان خود را مي‌ديدند با آن حضرت مي‌نشستند ولي بعضي از آن‌ها بودند كه معرفت نداشتند. در بين رُوات داريم كساني كه مي‌آيند وقتي مي‌خواهند امام را… او را دعا مي‌كنند، مثلاً امام صادق را دعا مي‌كنند، مي‌گويند: «أَصْلَحَكَ اللَّهُ»[6] خدا تو را اصلاح كند. دعا مي‌كنند، حالا مي‌خواهند محبت بكنند. آن‌هايي ارزش دارند كه معرفت به مقام امام و روح امام دارند. مثلاً فرض كنيد من امام زمان را صد مرتبه ديده باشم، آن‌چنان كه هر وقت امام زمان را در هر كجا ببينم حضرت را بشناسم اما معرفت نداشته باشم، فرقي نمي‌كند با آن‌هايي كه در محضر پيغمبر اكرم بودند و معرفت نداشتند. كوشش بكنيد قبل از اينكه تقاضاي ملاقات با آن حضرت را داشته باشيد معرفت به آن روح مقدس او پيدا بكنيد كه آن روح مقدس خيلي پراهميت‌تر از بدن است، بدن به هر حال بدن است، شماها هم همين‌طور هستيد، بدن شما در مقابل روح شما هيچ ارزشي ندارد. كوشش بكنيد همان‌طوري كه خاندان عصمت و طهارت دستور دادند، همان‌طوري كه خود ما عمل مي‌كنيم، يك وقت دل ما تنگ مي‌شود مثلاً بلند مي‌شويم يك زيارت آل ياسين مي‌خوانيم و مي‌گوييم: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللَّهِ وَ رَبَّانِيَّ آيَاتِهِ»[7] سلام بر تو اي كسي كه داعي خدا هستي، خواننده خدا هستي، از طرف خدا مردم را دعوت مي‌كني و بالأخره سلام بر تو اي حجة بن ‌الحسن. كجا مي‌تواني سلام را عرض كني؟ در خانه خود هم مي‌تواني، در حرم هم مي‌تواني، در كوچه و بازار هم مي‌تواني، در هر كجا كه باشي اين سلام را مي‌تواني خدمت امام زمان (عليه الصلاة‌ و السلام) عرض كني، معناي آن اين است كه انسان هر كجا باشد روح مقدس حضرت وليعصر (عليه الصلاة و السلام) به آن‌جا احاطه دارد و هست و تو مي‌تواني با آن حضرت ارتباط روحي برقرار كني. به خدا قسم اگر كسي روي اين برنامه تمركز بيشتر از تمركز روي ملاقات بدني امام زمان داشته باشد با حضرت ارتباط پيدا مي‌كند به طوري كه هم حرف‌هاي خود را به امام زمان (عليه الصلاة و السلام) بزند و هم حرف‌هاي آن حضرت را بشنود، هر دو. حالا حرف زدن ما با امام زمان خيلي ساده است، همين‌ زيارت‌ها و همين توجهاتي كه انجام مي‌شود اما شنيدن صداي حضرت، انسان يك طوري بشود كه صداي حضرت را بشنود، باز مي‌آييم روي همين جنبه‌هاي مادّي، خيال مي‌كنيم اگر بخواهيم صداي حضرت را بشنويم، كلام حضرت را متوجه بشويم بايد حتماً وارد گوش ما بشود و مثل همين صداهاي معمولي باشد. نه کلام حضرت (عليه الصلاة و السلام) القائي است، يعني در قلب انسان وارد مي‌شود. انسان نشسته است دارد با امام زمان خود حرف مي‌زند، حوائج خود را مي‌گويد، يك وقت مي‌بيند دل او پر از لبيك شد، دل او پر از بله شد، دل او پر از جواب شد و جواب خود را مي‌شنود. آقايان اين‌ها هست، اگر خود را از اين عالم مادّه و مادّيات بِكَنيم. زياد داريم رفقايي كه بحمدلله موفق هستند، مكاشفات اين‌طوري دارند، ارتباطات روحي اين‌طوري دارند و عمده ارتباط با حضرت و توجه با حضرت همين است كه شما ارتباط روحي برقرار كنيد.

پس بنابراين روح انسان، انسانيت انسان است، روح انسان حقيقت انسان است، بدن لباسي است كه بر روح پوشاندند. روح انسان همه چيز انسان است، انسان بايد يك مقداري به روح خود بپردازد. يكي از كارهاي ضروري انسان در دنيا اين است كه روح خود را تزكيه كند، يعني آن را پاك كند. همان‌طور كه اگر بدن شما كثيف شد حمام مي‌رويد، خود را تميز مي‌كنيد، روح هم در اين دنيا آلودگي‌هايي پيدا مي‌كند، آلودگي‌هاي زياد و عميقي هم پيدا مي‌كند، انسان بايد تزكيه نفس بكند. يكي از چيزهاي ديگري كه بعد از تزكيه نفس لازم است بايد كمالات روحي در خود ايجاد كند. انسان گاهي از نظر ملكوت اعلي به قدري پست مي‌شود كه گاهي مي‌شود ملائكه به نحو تمسخر به او نگاه مي‌كنند كه يك انسان شريف چرا اين‌قدر خود را بي‌ارزش كرده است. سر مسائل جزئي، سر، چه عرض كنم، غذا دعوا مي‌كند. ما يك وقتي مكه مشرف شده بوديم، يك آقايي بود، اين به اصطلاح دقيق مواظب بود، جلوي هركس يك غذاي بهتري بود غذاي خود را با غذاي او عوض مي‌كرد. غالباً هم اين آقا در تمام اين سفر حج را و آن همه معنوياتي كه در مكه و مدينه بود صرف اين معنا كرده بود. به ياد دارم در حرم رسول اكرم رو به ضريح نشسته بود، من با خود فكر كردم كه در هتل كه آن‌ها با هم دعوا كردند اين‌جا، جاي آن است كه اين آقا را ما يك مقداري نصيحت كنيم، به خاطر محضر پيغمبر شايد از اين اخلاق خود دست بكشد. يك كلمه به او گفتيم: آقا اين كارها، آن‌ هم از اين معنويات تو استفاده نمي‌كني صحيح نيست. گفت: آقا… شروع كرد آن‌جا با ما دعوا كردن كه من اين طرف و آن طرف را نگاه مي‌كردم فكر نكنند اين استخوان او را ما برداشتيم خورديم. اين‌طور يك وقت فكر نكنند، مي‌گفت: آقا در اين قلم پر از مغز است، اين آقا جلوي خود مي‌گذارد، چرا جلوي من نمي‌گذارد مثلاً؟ واقعاً گاهي انسان فكر مي‌كند…، حالا فكر نكنيد سر قلم و اين‌ها…. الحمدلله شماها كه دعوا نمي‌كنيد، نه، شما برو بالاتر، بالاتر، بالاتر، سر هزار تومان، سر دو هزار تومان، سر يك ميليون تومان، سر يك خانه، خلاصه مي‌بينيم ما درباره همين دنياي خود، مسائل جزئي…، چون اگر كره زمين يك سلطان لازم داشته باشد و صد سال هم سلطنت انسان را در دنيا تضمين كنند، يك سلطان هم بيشتر نمي‌خواهند و او را هم به شما مي‌دهند، هيچ ارزشي در مقابل بي‌نهايت زندگي طيبه‌اي كه انسان در بهشت خواهد داشت ندارد، يك پول ارزش ندارد، بالأخره تمام مي‌شود. يكي از خلفاي عباسي به وزير خود گفت: اين رياست و خلافت چيز خيلي خوبي است، حيف كه تمام مي‌شود. مي‌گفت: نه، اتفاقاً خوبي آن اين است كه تمام مي‌شود. گفت: چطور؟ گفت: براي اينكه اگر تمام نمي‌شد نوبت به تو نمي‌رسيد، همان اولي داشت ديگر تا آخر. دنياي بي‌ارزشِ بي‌وفا، آن‌وقت درباره اين دنيا انسان‌ها دائماً با يكديگر دعوا بكنند و وقت خود را صرف اين كارها بكنند. به خدا قسم بي‌ارزش‌ترين انسان‌ها آن انساني است كه معنويات و كمالات روحي را ترك كند و تمام وقت خود را به كارهاي دنيايي، كارهايي كه بالأخره در ارتباط با دنيا است بگذارد. با اين دعوا كند، با آن دعوا كند، با اين حرف بزند، با آن سخن بگويد، غيبت كند و امثال همين كارهايي كه عموماً و اكثراً مردم مي‌كنند. از خداي تعالي بخواهيد كه شما را از اين خواب غفلت بيدار كند، واقعاً اگر انسان از اين خواب غفلت بيدار نشود زندگي او به باد رفته است، به هدر رفته است. درباره يوذاسف و بلوهر، به ياد دارم مرحوم مجلسي در يكي از كتاب‌هاي خود… اين جريان حالا به صورت رمانتيك نقل شده باشد يا حقيقت داشته باشد، مي‌گويند: يك شاهي خيلي گيج بود، خيلي عياش بود، يك وزير حكيمِ عاقلي هم به نام بلوهر داشت. اين‌ها يك شب با هم نشسته بودند و صحبت مي‌كردند، بلوهر به يوذاسف پيشنهاد كرد كه بيا لباس خود را عوض كنيم، يك تفريحي براي ما است، لباس خود را عوض كنيم و با هم در اين شهر حركت كنيم و بگرديم ببينيم به مردم چه مي‌گذرد؟ تماشا مي‌كنيم، شب هم هست، چه كسي ما را مي‌شناسد؟ حركت كردند، در شهر آمدند و گشتند و اين‌ها، تا خارج شهر آمدند، ديدند از اين كوخ‌ها…، سابق خيلي بود، بعضي جاها، بعضي از شهرهاي ايران هنوز هم احتمالاً باشد كه يك زميني را گود مي‌كردند، يك مقداري هم سقف  براي آن درست مي‌كردند و ستونی درست مي‌كردند از چوب و مي‌رفتند آن زير زندگي مي‌كردند. اسم آن را هم مي‌گذاشتند كوخ. به چنين جايي رسيدند، از آن زير نگاه كردند ديدند يك چراغ نفتي كه فضا را پر از دود و سياه كرده است، اين را روشن كردند و اين فضله‌هاي حيوانات را جمع كردند و به آن تكيه دادند، يك محفلی درست كردند، در يك استخوان سر انسان، جمجمه انسان شراب ريختند و يك زن كثيفي دارد مي‌رقصد و اين مرد هم تكيه داده است و دارد عياشي مي‌كند. يوذاسف به بلوهر گفت: اين‌ها ديگر به چه چيزي دلخوش هستند؟ اين‌ها چه كار مي‌كنند؟ بلوهر ديد الآن جاي آن است، انسان گاهي بايد به جا حرف خود را بزند. ديد الآن جاي آن است، گفت: همين‌طور كه ما زندگي اين‌ها را مي‌بينيم يك عده در دنيا هستند كه به زندگي من و تو اين‌طوري نگاه مي‌كنند. گفت: آن‌ها چه كساني هستند؟ او را برد و يك گوشه نشاند، همين حرف‌هايي كه تقريباً امشب من دارم مي‌زنم و شما بحمدلله به آن رسيديد و مي‌دانيد كه روح يك عوالم عاليه بسيار رفيعي دارد كه تمام زندگي‌هاي لذت‌بخش دنيا در مقابل آن لذت‌هاي روحي و سلامت نفس بي‌ارزش است، نشست از اين حرف‌ها براي او زد. گفت: من ديگر به كاخ برنمي‌گردم. ولي اين‌جا من يك جمله‌اي دارم كه انسان خوب است برگردد و آن‌طور باشد. معروف است مي‌گويند: بهلول يك وقتي يك ستوني را كنار خيابان گذاشته بود، مي‌آمد اين سر ستون را مي‌گرفت بلند مي‌كرد، باز زمين مي‌گذاشت و باز مي‌رفت آن سر را مي‌گرفت بلند مي‌كرد. گاهي هم مي‌آمد كمر ستون را مي‌گرد ولي نمي‌توانست بلند كند. يكي آمد گفت: چه كار مي‌كني؟ گفت: آن سر را دنيا تصور كردم، اين سر را آخرت، آخرت را بلند مي‌كنم دنيا به زمين است، دنيا را بلند مي‌كنم آخرت به زمين است. كمر چوب را مي‌گيرم كه هر دو را بلند كنم زور من نمي‌رسد. من اين‌جا، نه من بگويم خدا گفته است، پيغمبر اكرم فرموده است، تمام انبياء و اولياء فرمودند، كه يك قدرتي، يك زور بازويي، يك استقامتي، يك قِوامي، يك ثباتي در مؤمن بايد باشد كه كمر چوب را بگيرد و بلند كند. هر دو را روي شانه خود بگذارد يا علي، هم دنيا داشته باشيد و هم آخرت. يوذاسف مي‌خواست برگردد در كاخ بنشيند، خدا را در نظر بگيرد تا تمام مردم مملكت هم عقب سر او به طرف خدا حركت كنند، نه اينكه بگويد من ديگر به كاخ برنمي‌گردم. شماها هم همين‌طور باشيد، هم دنيا و هم آخرت. دنيا محل تجارت اولياء خدا است. يك نفر، فردي بود كه خيلي زرنگ بود، اين خدمت مرحوم حاج ملا آقا جان آمده بود، انسان زرنگي بود، تاجر معتبري بود، واقعاً فعاليت‌هايي مي‌كرد، همه كارهاي خود را ترك كرده بود و آمده بود خدمت ايشان، گفت: من تو را نمي‌پذيرم، به خاطر اينكه تو دنيا را ترك كردي آمدي مي‌خواهي آخرت را… نه اين خواسته خدا نيست، اين صراط مستقيم نيست. انسان چه به طرف چپ داخل درّه بيفتد، چه به طرف راست داخل درّه بيفتد فرقي نمي‌كند. چه انسان به خاطر دنياي خود آخرت را رها كند و چه به خاطر آخرت خود دنيا را…، چرا خاندان عصمت (عليهم الصلاة و السلام) فرمودند: اگر بنا شد صددرصد يا دنيا باشد و يا آخرت، اين‌جا البته عاقل آخرت را انتخاب مي‌كند. همان‌طوري كه حر بن يزيد رياحي اين كار را كرد، در حالات او شنيديد، حُر مي‌گويد: من بين بهشت و جهنم، بين دنيا و آخرت… ببينيد عمر سعد مي‌گويد: من دنيا را رها نمي‌كنم. حُر مي‌گويد: من آخرت را رها نمي‌كنم. اين‌جا جايي است كه انسان يا بايد دنيا را بگيرد يا آخرت. كربلا و قصه كربلا و اصحاب سيدالشهداء و اصحاب عمر سعد در چنين موقعيتي واقع شده بودند. نمي‌توانستند بگويند ما هم دنيا را مي‌گيريم و هم آخرت، نمي‌شد. به جهتي كه اين‌جا جايي است كه يا دنيا و يا آخرت، گاهي پيش مي‌آيد، در زندگي انسان هم گاهي پيش مي‌آيد كه يا دنيا و يا آخرت. مي‌گويد: نه، دنيا كوتاه است. انسان نمي‌شود كه يك، يك قِراني را قبول كند… درباره معاويه حضرت صادق (صلوات الله عليه) چنين بياني دارند: معاويه عاقل نبود. يك وقتي يك كسي به من گفت: اين روايت را تو توضيح بده. من روايت را براي او توضيح مي‌دادم. مي‌گفتم: اگر يك بچه‌اي مثلاً فرض كنيد كه يك ده هزار تومان پول در دست او باشد، يك كسي بيايد بگويد آقا اين كاغذها را مي‌خواهي چه كار كني؟ بيا اين يك سكه يك قِراني را مثلاً بگير و آن‌ها را بده. اين هم باور كند، آن را بگيرد و آن ده هزار تومان را بدهد. اين‌جا يك كسي كه مي‌خواهد قضاوت كند مي‌گويد: اين بچه است، عقل او نمي‌رسد كه اين ده هزار تومان خدمت شما عرض شود تقريباً يك ميليون يا صد هزار ريال است، عقل اين نمي‌رسد. حالا معاويه اين‌طوري بود، دنيا را گرفته است، دنيا بالأخره محدود است، يك مدتي است، دنيا و زندگي دنيا و خوشي‌هاي دنيا را گرفته است و آخرت و بي‌نهايت را از دست داده است، بايد گفت عقل ندارد. «تِلْكَ النَّكْرَاءُ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ»[8] حضرت صادق (عليه الصلاة و السلام) وقتي كه مي‌فرمايد: «الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» شخصي سؤال مي‌كند «فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ» چيزي كه در معاويه بود چه بود؟ حضرت مي‌فرمايد: «تِلْكَ النَّكْرَاءُ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ» اين نكرا است، شيطنت است،‌ نافهمي است، بي‌عقلي است، عقل نيست. كسي عقل داشته باشد چيز زيادتر را رها نمي‌كند و چيز كمتر را انتخاب بكند. منظور من اين است گاهي انسان در يك موقعيتي واقع مي‌شود كه يا دنيا و يا آخرت، اين‌جا البته آخرت،‌ اما اگر مي‌تواند هم دنيا و هم آخرت، و لذا ذات مقدس پروردگار… اين تعليم را هم خداي تعالي فرموده است كه در دعاهاي خود از خدا بخواهيد و بگوييم: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً»[9] خدايا هم در دنيا به ما نيكي مرحمت كن، هم دنياي خوبي داشته باشيم… «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي‏ أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ»[10] بگو اي پيغمبر چه كسي براي شما زينت دنيا و طيبات از روزي را حرام كرده است، بخوريد، خداي تعالي براي بندگان صالح خود دنيا را خلق كرده است. «أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ‏»[11] زمين به ارث براي بندگان صالح خدا است. هرچه مي‌تواني داشته باش، هر چه مي‌تواني در وسعت باش، مستحب است كه انسان زن و فرزند خود را در وسعت كامل قرار بدهد، فعال باشد، كوشا باشد، دنيا محل تجارت أولياء خدا است، كار بكند، خدا از انسان‌هاي تنبل بيزار است و آن‌ها را دوست ندارد، كاسب را حبيب‌الله مي‌داند و پيغمبر اكرم را هم حبيب‌الله مي‌داند. در اسلام دو نفر حبيب خدا هستند: يكي كسي كه كسب مي‌كند، به اصطلاح ما كاسب آن كسي است كه مغازه دارد، او را كاسب مي‌گوييم ولي اين درست نيست. كاسب يعني كسي كه كسب حلال مي‌كند، حالا در اداره رفته است، كشاورز است، خدمت شما عرض شود، كارخانه‌دار است، زمين‌دار است، بساز و بفروش است، باانصاف است و هر كاري كه انسان بتواند كسب حلال بكند، اين را گفته اند «الْكَاسِبُ ِ حَبِيبِ اللَّهِ» حبيب خدا است و در مقابل كساني كه وقت خود را به بطالت مي‌گذرانند، كار نمي‌كنند آن‌قدر مذمت شده‌اند. يكي از اشتباهات ما اين است كه بازنشستگي داريم، يعني به بعضي‌ها مي‌گوييم: آقا فلاني چه كاره است؟ مي‌گويد: بازنشست است، بازنشست هم كاري است؟ بازنشست است، هنوز هم سرحال، جوان ولي بازنشست است. چرا بازنشست؟ تا آن لحظه آخر عمر انسان بايد كار كند، گاهي دست او كار مي‌كند، گاهي چشم او كار مي‌كند، گاهي مغز او كار مي‌كند، گاهي فكر او كار مي‌كند، بايد دائماً مشغول كار باشد. يك لحظه هم بيكار نماند. بازنشسته‌ها هم حالا يك قوانيني است كه دولت آن‌ها را بازنشست كرده است، بروند يك كاري انتخاب كنند. بعضي‌ها معلم هستند نصف روز كار مي‌كنند، درس مي‌دهند، نصف روز ديگر را برو يك كاري براي خود دست و پا كن. زندگي سختي مي‌گذرانند، خدمت شما عرض شود با اين حقوق كم، نصف روز كار كن، نصف روز برو كشاورزي بكن. آقا ما ديپلم داريم حالا برويم بيل دست بگيريم. علي بن ابيطالب از صد تا ديپلم تو هم بيشتر علم داشت، ديپلم چيزي نيست،‌ از ليسانس تو هم ليسانس‌تر بود، نستجيرُ بالله،‌ اصلاً خلاف شأن آقا اميرالمؤمنين است. حضرت زمين‌هاي اطراف كوفه را يا در بعضي از جريانات دارد اطراف مدينه را، حضرت زمين‌هاي باير را مي‌گرفت، شخم مي‌زد -آن‌وقت‌ها آب را با موتور بالا نمي‌كشيدند- با دست آب مي‌كشيد، نخلستان به وجود مي‌آورد، نخلستان‌هايي كه علي بن ابيطالب به وجود آورده است، بعضي از آن‌ها هزار نخل داشته است، شماها اگر كشاورزي بلد باشيد در هر پنج متري… اگر خيلي درخت خرما را نزديك به هم بكارند، بايد از چهار طرف پنج متر فاصله داشته باشد. ببينيد چه زميني را حضرت زير كشت مي‌برد، اين اندازه آقا بود، بعد اين باغ را مي‌برد مي‌فروخت. پول‌هاي آن را در دامن خود مي‌ريخت، مي‌آمد در مسجد كوفه يا در مسجد پيغمبر مي‌نشست، فقرا جمع مي‌شدند، حضرت پول‌ها را تقسيم مي‌كرد و باز دومرتبه مي‌رفت يك باغ ديگر احداث مي‌كرد، اين كار علي بن ابيطالب بوده است.

حضرت صادق يا امام باقر (عليهم الصلاة‌ و السلام) كه ما فكر مي‌كنيم تمام كار آن‌ها درس دادن و روايت گفتن و اين‌ها بوده است. دارد كه در روز تابستان حضرت دارد از مزرعه برمي‌گردد، دارد عرق مي‌ريزد، يك يهودي آمد و گفت: آقا چرا اين‌قدر به فكر دنيا هستي؟ جدّ شما پيغمبر گفته است كه دنيا را ترك كن. حضرت يك جواب مناسبي به ايشان مي‌دهد. به هر حال همه ماها داريم اشتباه مي‌كنيم، نه صددرصد انسان دنيايي باشد، نه صددرصد انسان، خدمت شما عرض شود كه دنيا را ترك بكند، نه، بايد حد وسط را انسان بگيرد «خَيْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا»[12] و خودِ ترك دنيا در قرآن مَنهي است «وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها»[13] اين كار مسيحي‌ها است. مسيحي‌ها در… من رفتم و بعضي قسمت‌ها را ديدم، در واتيكان – واتيكان يك مملكتي وسط شهر رُم است، يعني مملكتي در شهر رُم كه پايتخت ايتاليا است، درهاي آن بسته است، كسي حق رفت و آمد ندارد، گذرنامه‌ مي‌خواهند، خيلي محكم است- اين افرادي كه در داخل اين مملكت هستند مجموعاً هزار نفر هستند، اين‌ها مردهاي بي‌زن و زن‌هاي بي‌شوهر هستند، چون راهبه هستند، راهب هستند، راهب يعني كسي كه ازدواج ‌نكند و تارك دنيا باشد. من از يك كشيش پرسيدم اگر بنا شد همه مردم دنيا خوب بشوند، حالا يك وقتي بنا شد همه خوب بشوند و همه متدينِ صددرصد بشوند، حدود صد سال بگذرد نسل بشر منقطع مي‌شود، ولي ذات مقدس پروردگار اين را نخواسته است. نه رُهبانيت و نه اينكه تمام فكر انسان به طرف دنيا و مادّيت و شهوت. اين را آقايان بدانيد كه اگر انسان اين جنبه‌هاي شهواني و غضب او…، شهوت و غضب انسان مثل يك اسب است كه بايد زير پاي او باشد. اسب گاهي وحشي است، اسب‌هاي وحشي را شماها نديديد، شايد در فيلم‌ها و اين‌ها ديده باشيد، در بيابان‌ها دارند براي خود مي‌چرند، اگر يك كسي هم نزديك آن‌ها بشود فرار مي‌كنند، اين اسب‌هاي وحشي را وقتي مي‌خواهند رام كنند، چه كار مي‌كنند؟ به هر وسيله‌اي هست آن‌ها را مي‌گيرند، كمندي مي‌اندازند و آن‌ها را مي‌گيرند و يك ريسمان بلند، خيلي بلند به گردن آن‌ها مي‌بندند، سر ريسمان را مي‌گيرند. اين مي‌خواهد فرار كند، يك دايره بلندي مدام دور مي‌زند، اين‌ها همين‌طور كم‌كم جلو مي‌روند. دور اين هم محدودتر مي‌شود، مي‌روند جلو، مي‌روند جلو، كم‌كم سر چند قدمي اين اسب و اين حيوان دارد دور مي‌زند، آشنا مي‌شود با اين شخصي كه سر ريسمان دست او است، كم‌كم به او مي‌رسند. بالا او مي‌پرند، يك جفت و لگدي مي‌زند، آن كسي كه سواركار خوبي هست خود را قرص مي‌گيرد كه اگر اين به آسمان هم بپرد از آن نمي‌افتد، او را قرص مي‌گيرد، كم‌كم همين اسب –اي كاش ما اندازه يك اسب رام مي‌شديم- وحشي طوري مي‌شود…، در مسابقات اسب‌دواني ديديد اين اسب مي‌آيد كنار مانع، يعني در مقابل مانع دو متر است، اين آن طرف مي‌پرد، هيچ هم نمي‌گويد كه اين كنار راه صاف است، چرا ما از اين‌جا بپريم. مي‌پرد، وقتي هم كه پاي او به مانع گير مي‌كند و خراب مي‌كند، ناراحت برمي‌گردد كه چرا من اين‌طوري كردم، خراب كردم، دفعه دوم كه مي‌آيد بهتر مي‌پرد. مطيعِ محض براي صاحب خود است، اسب‌هاي خوب اين‌طور هستند. نگوييد كه آن اسب ديوانه است كه اين كار را مي‌كند. بعضي‌ها مي‌بينند بندگان خدايي كه واقعاً بنده خدا هستند و پروردگار را اطاعت مي‌كنند، مي‌گويند: عقل اين‌ها نمي‌رسد، چه خبر است؟ خود ما هم كسي هستيم، عقلي داريم، مگر خدا هر چه گفته است، امام هر چه گفته است ما بايد گوش كنيم؟ نه، اين حيوان اين حرف‌ها را نمي‌داند، جاده صاف كنار است -ديديد ديگر، اگر در حضور نبوديد، لااقل در فيلم ديديد- اين اسب از جاهايي كه مانع هست، حالا يا مانع چوبي يا مانع ديواري، از آن‌جا بايد برود. يك كلمه اعتراض به صاحب خود نمي‌كند، آقا چرا من از اين كنار نرويم، بعد هم در اين‌جا صاحب او،‌‌ آن اسب‌سوار جايزه را مي‌گيرد، با اينكه زحمت را اسب مي‌كشد. ما در مقابل پروردگار جايزه را هم خود ما مي‌گيريم اما حاضر نيستيم اوامر پروردگار را اطاعت كنيم. هر وقت اين مركب زير پاي شما آن‌چنان بنده خدا شد كه هيچ اعتراضي نداشت، گفتند‌ از اين‌جا بپر، بگويد چشم. از آن طرف برو، چشم. آن‌جا تند برو، چشم. آن‌جا آهسته برو، ‌چشم. در اين‌جا بايست، چشم. در آن‌جا حركت كند، چشم. اگر اين‌طوري شديد اين اسب زير پاي خود را، اين مركب خود را، اين شهوت و غضب خود را، شما كنترل كرديد و وليّ خدا مي‌شويد، بنده خدا. شهوت شما بايد تحت كنترل خود شما باشد. هر كجا گفتند شهوت خود را اعمال كن،‌ چشم. هر جا گفتند مواظب آن باش،‌ چشم. غضب شما، شما فكر نكنيد انسان اصلاً نبايد غضب داشته باشد، اگر كسي غضب نداشته باشد كه مثل سيب‌زميني بي‌رگ مي‌شود، انسان بي‌ارزش مي‌شود. حضرت زهرا غضب كرد، خدا غضب مي‌كند «أَنَّ اللَّهَ يَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ»[14] خدا غضب مي‌كند به غضب فاطمه، همه غضب كردند، منتها غضب بايد به جا انجام بشود. در جاي خود غضب بكن «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»[15] اين آيه درباره علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) نازل شده است «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ» چه كسي با پيغمبر ايمان آورد؟ از روز اول بود؟ علي بن ابيطالب «وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» عمر مي‌گويد: در جنگ اُحد وقتي ما فرار كرديم، ديديم علي بن ابيطالب پشت سر ما دارد مي‌آيد، مي‌گويد: اول من بايد شماها را بكشم. يك غضبي كرده است كه هر وقت به ياد مي‌آورم بدن من مي‌لرزد «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» همين علي با اين غضب، وقتي كه به آن زن مي‌رسد كه در كوچه دارد راه مي‌رود، اين زن را من تحقيق كردم از زن‌هاي خوارج بوده است كه در جنگ با علي بن ابيطالب شوهر او كشته شده است، و لذا دارد نفرين به علي بن ابيطالب مي‌كند، كه سبب كشته شدن شوهر من شده است. حضرت به او مي‌رسد مي‌گويد: چه شده است؟ مي‌گويد: من چند تا بچه دارم، خود من بايد نان بپزم، خود من بايد خمير كنم، خود من بايد بازار و كوچه بروم. حضرت به او كمك مي‌كند، خانه او مي‌آيد، بچه‌ها گريه مي‌كنند، امام (عليه الصلاة و السلام) مي‌فرمايد: يا تو نان بپز و من بچه‌ها را نگه مي‌دارم يا تو بچه‌ها را نگه دار و من نان بپزم. بعد زن مي‌گويد: نه آقا من با بچه‌ها مأنوس‌تر هستم، به من أنس بيشتري دارند. حضرت گفت: پس من سر تنور مي‌روم. علي صورت خود را در مقابل آتش گرفته است، اشك مي‌ريزد، مي‌گويد: يا علي بِچش حرارت آتش را -اين‌ها براي ما درس است- بچش حرارت آتش را كه يتيم‌ها را فراموش نكني. آن هم يتيم دشمن، فراموش نكني. اين علي با اين قدرت را ریسمان به گردنش انداخته اند و دارند به طرف مسجد مي‌كشانند، یک یهودی آنجا بود، صدا زد: « أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‏ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» يك عده گفتند: آن روزي كه اسلام عزتي داشت و اختلاف در آن نبود تو مسلمان نشدي، حالا چرا مسلمان شدي؟ گفت: من يك حقيقتي را اين‌جا ديدم. اين علي همان علي‌ است كه درِ خيبر جدا كرده است، قوّاي او هم تحليل نرفته است، همان قدرت را دارد، همان قوّت را دارد، چرا خود را زير ريسمان اين‌ها قرار داده است؟ معلوم است كه اين بنده خدا است. آن‌جا خدا مي‌گويد: در را جدا كن،‌ جدا مي‌كند. اين‌جا مي‌گويد: حرف نزن، نمي‌زند، معناي بندگي اين است. بايد اين‌طور نفس ما رام بشود تا مورد خطاب پروردگار قرار بگيريم «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»[16] ببينيد چقدر خوب است،‌ خوب است كه خداي تعالي به انسان بگويد «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» اي نفس رام، اي نفس آرام، اي نفسي كه رام شدي زير دست عقل و صاحب خود «ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي‏ * وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي‏»[17] بيا با اهل‌بيت عصمت و طهارت وارد بهشت بشو، با آن‌ها باش. خدايا در اين روز عزيز، در اين شب بسيار پرعظمت كه همه شب‌هاي ماه رمضان پرعظمت است مخصوصاً امروز كه ميلاد مسعود حضرت مجتبي (عليه الصلاة و السلام) بوده است، خدايا ما را از بندگان خالص خود قرار بده، از بندگاني كه هم دنيا داشته باشند و هم آخرت،‌ هم معنويت هم مادّيت، بالأخره هم «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ».

 نزديك شهادت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب است،‌ اين شب‌ها علي (عليه الصلاة و السلام) به خانه اقوام خود، فرزندان خود مي‌رفت، افطار مي‌كرد، با آن‌ها أنس مي‌گرفت. آخرين روزهايي است كه ديگر علي بن ابيطالب را مي‌بينند، تا شب نوزدهم ماه مبارك رمضان، آخر شب علي بن ابيطالب مي‌خواهد از خانه بيرون بيايد…، اين را آقايان بدانيد كه امام قلب است، اگر يك آسيبي به قلب برسد تمام بدن متأثر مي‌شود. لذا در اين تاريخ دارد كه همه موجودات آن شب متأثر بودند. مرغابي‌ها آمدند دامن علي بن ابيطالب را گرفتند كه آقا نرو، حضرت به ام‌كلثوم دستور فرمودند: اين مرغابي‌ها را يا آزاد كن يا غذاي كافي به آن‌ها بده و آن‌ها را محافظت كن. آمد در را باز كرد، قلاب در به كمربند علي بن ابيطالب افتاد، كمربند علي بن ابيطالب را باز كرد،‌ علي كمربند را مي‌بندد و با خود خطاب مي‌كند: كمربند خود را براي شهادت محكم ببند. بعد از لحظاتي هم بدن علي بن ابيطالب را وارد خانه مي‌كنند، زينب كبري ملاحظه مي‌كند مي‌بيند فَرق نازنين علي بن ابيطالب شكافته شده است. در تاريخ دارد كه زينب وقتي اين منظره را مشاهده مي‌كند، چادر از سر بر مي‌دارد، گريبان پاره مي‌كند، كنار بدن علي بن ابيطالب اظهار تأثر مي‌كند. بايد عرض كنيم يا زينب،‌ يا ام‌المصائب، چه حالي داشتي كنار گودي قتلگاه وقتي كه بدن پاره‌پاره أبي‌ عبدالله ‌الحسين را مشاهده كردي؟

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» من دعا مي‌كنم، دعا كردن به اين معنا نيست كه مجلس ختم شده است، بعد آن اگر آقايان مي‌خواهند مدحي بخوانند به مناسبت ميلاد مسعود حضرت مجتبي مانعي ندارد.

«نسئلك اللهم و ندعوك بأعظم أسمائك و بمولانا صاحب الزمان حجة بن ‌الحسن امامنا و سيدنا و محبوبنا» يا بقيةالله امروز هم بر ما گذشت و صداي نازنين تو را نشنيديم كه «ألا يا أهل العالم [أنا] مهدي [المنتظر]»[18] آن‌قدر از اول ماه دعا كرديم كه خدا تعالي عيدي ما را فرج مولاي ما قرار بدهد، ولي امروز هم بر ما گذشت تا اين ساعت هنوز عيدي خود را نگرفته‌ايم. خدايا ما از تو سؤال مي‌كنيم «أسئلك و نسئلك» خدايا هم همه ما سؤال مي‌كنيم و هم من سؤال مي‌كنم،‌ درخواست مي‌كنم به اسم أعظم تو كه حجة بن ‌الحسن است «بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزُّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَمِ الْحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ يَا اللَّهُ‏ يَا اللَّهُ‏ يَا اللَّهُ‏»[19]

 

 



[1]. تكاثر، آيات 1 و 2.

[2]. مريم، آيات 30 و 31.

[3]. حجرات، آيه 13.

[4]. مجادله، آيه 11.

[5]. زمر، آيه 9.

[6]. الكافي، ج ‏1، ص 57.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏53، ص 171.

[8]. الكافي، ج ‏1، ص 11.

[9]. بقره، آيه 201.

[10]. أعراف، آيه 32.

[11]. انبياء، آيه 105.

[12]. الكافي، ج ‏6، ص 541.

[13]. حديد، آيه 27.

[14]. بحار الأنوار، ج ‏21، ص 279.

[15]. فتح، آيه 29.

[16]. فجر، آيه 27.

[17]. همان، آيات 28 تا 30.

[18]. إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف، ج ‏1، ص 142.

[19]. بحار الأنوار، ج ‏87، ص 98. 

۲۷ محرم ۱۴۱۵ قمری – فضائل امام سجاد (علیه السلام)

«بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين»

هفته‌اي كه گذشت شهادت حضرت امام سجاد (عليه الصلاة‌ و السلام) بود، ۲۵ ماه محرّم. حضرت سجاد (عليه السلام) امام چهارم مردم مسلمان است، كه شايد ما از آن حضرت بيشتر آنچه كه شنيده‌ايم اين بوده است كه ايشان يك فردي منزوي و اهل عبادت بوده است و در گوشه‌اي مشغول سجده‌هاي طولاني و گاهگاهي هم بر حضرت ابي‌عبدالله‌الحسين به مناسبت‌هايي اشك مي‌ريختند و گريه مي‌كرده‌اند. اين ترسيم را ما از امام سجاد در ذهن خود داريم، ولي در حقيقت آن اندازه‌اي كه وجود هريك از ائمه (عليهم السلام) مفيد در بقاء دين مقدس اسلام بوده است، همان مقدار يا از بعضي بيشتر، وجود امام سجاد (عليه الصلاة‌ و السلام) براي بقاء دين و كمك به معارف مردم مسلمان بوده است.

سه برنامه امام سجاد (عليه الصلاة‌ و السلام) در طول زندگي داشته‌اند كه هريك از آن‌ها براي اينكه دين اسلام باقي بماند كافي بوده است.

اول زنده نگه داشتن مسئله عاشورا ابي‌عبدالله‌الحسين، چون شما مي‌دانيد در آن زمان كه وسايل ارتباط جمعي در بين مردم نبود و اخبار زود منتشر نمي‌شد و اگر هم اخبار منتشر مي‌شد نادرست منتشر مي‌شد، هفتاد و دو نفر  يك طرف و جمع زيادي آن هم به پشتيباني دولت وقت يك طرف، اين‌ها بيايند يك جمعي را بكشند و از بين ببرند و مطلب را تمام كنند. اين زياد عكس‌العملي در بين اجتماع نداشته است و مي‌خواستند مسئله را هرطوري كه هست بسيار كوچك و بسيار محدود قرار بدهند و آن را تمام كنند و احياناً اهل‌بيت عصمت و طهارت را به اسارت از اين شهر به آن شهر هم كه مي‌بردند به خاطر اين بود كه مردم را بترسانند و برق چشمي از مردم بگيرند و در نتيجه مردم ديگر به فكر مخالفت با حكومت يزيد نباشند و مسئله را تمام كنند. در اين‌جا تنها و تنها كسي كه نگذاشت اين مسئله به اين مهمي مختصر تمام بشود -اگر به تاريخ مراجعه كنيد- وجود مقدس امام سجاد (عليه الصلاة‌ و السلام) بود. از آن روزي كه از كربلا حركت كرد -شما شنيده‌ايد و نقل شده است- كارهايي امام سجاد انجام دادند كه هريك اهميت مسئله كربلا را معرفي مي‌كند. مثلاً سوار شتر شده‌اند و مي‌خواهند به طرف كوفه حركت كنند، آن حضرت را آورده‌اند كنار گودي قتلگاه، اين را نقل كرده‌اند و در كتاب‌ها نوشته‌اند كه حضرت زينب (سلام الله عليها) نگاه كرد ديد پسر برادر چشم‌ها را به بدن مقدس پدر دوخته است و حال عجيبي به او دست داده است، كه زينب كبري صدا زد: «مَا لِي أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ»[1] چه شده است كه مي‌بينيم تو داري با جان خود بازي مي‌كني، جان خود را از دست مي‌دهي؟ تو حجت خدا هستي. حضرت سجاد فرمود: مگر اين بدن، بدن حجت خدا نيست؟ ببينيد همين قضيه را وقتي نقل مي‌كنند، چند مسئله به دست شما مي‌آيد: يكي اينكه امام سجاد روي شتر برهنه، پاهاي مقدس او را زير شكم شتر بسته بودند، حالت اسارت عجيب امام سجاد از همين كلمه به دست مي‌آيد، وإلّا امام سجاد مي‌توانست پياده شود و كنار بدن پدر بنشيند، اينكه از روي شتر پياده نشد معلوم است كه حضرت در اين وضع بوده است. دوم اينكه آنقدر وضع بدن مقدس حضرت سيدالشهداء عجيب بوده است كه امام سجاد با آن همه عظمت و با آن همه استقامت كه مظهر قدرت پروردگار است، يك حالتي به او دست داده است كه مي‌خواهد قالب تهي كند، اين هم يك مطلب. مطلب سوم اينكه وقتي زينب كبري به او عرض مي‌كند: تو حجت خدا هستي؟ او هم مي‌گويد: مگر اين بدن، بدن حجت خدا نيست. اثبات امامت خود وجود مقدس خود او و اثبات حجيت و امامت حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة و السلام). امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) در طول راه به هر مناسبتي مي‌بينيد آن‌چنان اظهار تأثر و ناراحتي در مقابل اين جريان دارد كه مردم را منقلب مي‌كند تا به مركز حساس و مركز بسيار مهم مسئله تاريخ كربلا مي‌رسد، به شام مي‌رسد. در بارگاه يزيد بن معاويه، امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) در آن‌جا به قدري نقش مؤثر در بقاء دين و از بين بردن خاندان بني‌اميه دارد كه حساب ندارد. يك نفر منبر رفته است، سخنراني مي‌كند، اُسرا جمع شدند، اُسرا را آورده‌اند، مردم از همه جا در آن‌جا هستند و رسماً يزيد بن معاويه دعوت كرده بود كه سران ممالك مختلف، سفراي ممالك مختلف در مجلس باشند تا به اصطلاح عظمت و قدرت يزيد بن معاويه را ببينند، در يك چنين مجلسي آن سخنران هم نشسته است و دارد مدح خاندان بني اميه را مي‌گويد و ذم خاندان بني‌هاشم.

حضرت سجاد (عليه الصلاة و السلام) مي‌فرمايد: تو رضايت خدا را از دست دادي به خاطر رضايت مخلوق؟ «اشْتَرَيْتَ مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِقِ»[2] چنين كاري كرده‌اي، يعني با اين كلمات خود خدا را به غضب درآوردي و يك نفر را، يك قدرتمند را از خود راضي كردي، و بعد فرمود: به من اجازه مي‌دهي بر اين چوب‌ها بالا بروم، يعني منبري كه در آن منبر حق گفته نمي‌شود،‌ اين منبر چوب است، منبر نيست. ارزش اين جمله را ندارد كه به آن منبر بگويم، مي‌گذاري من بر اين چوب‌ها بالا بروم و سخن بگويم؟ وقتي كه روي آن منبر مي‌نشيند امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) عجيب برنامه‌اي دارد. اول خود را معرفي مي‌‌كند، چون از همه اين‌ها لازم‌تر معرفي امام است، آقايان شما اين را بدانيد، هر كس امام‌شناس باشد هم خداشناس است، هم پيغمبرشناس است، هم آخرت خود را مي‌شناسد، هم راه و روش صحيحي را انتخاب مي‌كند. اينكه مي‌بينيد گروه‌هاي مختلف انحرافي بيشتر از همه در خصوص امام و بحث امامت حرف دارند و نمي‌گذارند ما امام‌شناس باشيم، مايل نيستند نام مقدس حجةبن‌الحسن (ارواحنا فداء) در مجالس و محافل ما زياد برده بشود، به خاطر اين است كه هر چه هست، همه معارف مربوط به شناخت امام (عليه الصلاة و السلام) هست. اگر كسي امام زمان خود را نشناسد جداً و واقعاً اين شخص جاهل و نادان است، حالا هر چه بخواهد خوب خدا را شناخته باشد، هرچه بخواهد آخرت را خوب بلد باشد،‌ اين نمي‌تواند از راه صحيح و مستقيم خداشناس باشد و يا آخرت‌شناس باشد و يا پيغمبرشناس باشد، چون همه اين‌ها زير سايه شناختن امام است. شما اگر رهبر نداشته باشيد، امامت نداشته باشيد، يك شخصي كه هر كاري كه مي‌كنيد، هر فكري كه مي‌كنيد، هر اعتقادي را كه داريد با فكر و عمل و اعتقاد او تطبيق نشود، بالأخره انسان به انحراف مبتلا مي‌شود، و در دره‌هاي به اصطلاح هلاك‌كننده پرت خواهد شد.

لذا اول كاري كه امام سجاد (عليه الصلاة‌ و السلام) كرد اين بود كه صدا زد: هر كس من را مي‌شناسد كه مي‌شناسد، هر كس كه من را نمي‌شناسد، من چه كسي هستم؟ امامت خود را خوب معرفي كرد كه من خلاصه امروز امام زمان شما هستم و همه شما، هر كس مسلمان است بايد از من پيروي كند. يزيد وقتي متوجه اين خلاصه‌گيري و اين مطلب شد، به مؤذن صدا زد كه اذان بگو،‌ هنوز ظهر نشده بود ولي حكم حاكم جاهل حالا آمده است، مگر كسي جرأت دارد بگويد هنوز ظهر نشده است، مگر كسي مي‌تواند بگويد كه وقت اذان نيست، اذان اين‌طوري را بايد در مجلس يزيد بگويند. مؤذن بلند شد به اذان گفتن، امام سجاد استفاده كرد. وقتي كه مؤذن گفت «الله أكبر» حضرت سجاد فرمود: خدا بزرگ است و همراه با مؤذن اين كلمه را يك مقدار به اصطلاح با خود تلقين كرد و بيان كرد و حكايت طبق آنچه مستحب هم هست فرمود تا رسيد به «أشهد أن لا إله إلا الله» امام سجاد فرمود: تمام وجود من -يك نفر نمي‌تواند چنين ادعايي بكند، آن هم در آن مجلس- به اصطلاح ما سلول‌هاي بدن من، همه شهادت مي‌دهند كه خدا يكي است، و خود را موّحد معرفي كرد، يعني مردم بدانيد من يك خداپرست هستم، يك خداشناس هستم، يك كسي هستم كه خدا من را براي امامت شما انتخاب كرده است و وقتي گفت: «أشهد‌ أن محمداً رسول الله» حضرت سجاد به خاطر اينكه اين مؤذن اذان خود را ادامه ندهد، يك چيزي به طرف مؤذن پرتاب كردند، مؤذن خود را عقب كشيد. بعد رو كردند به يزيد، فرمودند: يزيد اين محمد جدّ تو است يا جدّ من است؟ بيخ خِر  يزيد را گرفت. اگر بگويي جدّ تو است كه دروغ گفتي، اگر جدّ من است با ادعاي خلافت از او چرا فرزندان او را اين‌طور اسير كرده‌اي و در اين مجلس آورده‌اي؟ ديگر اذان تمام نشد، وضع به هم ريخت، از همان مجلس، يزيد بن معاويه ديد مصلحت او بر اين است كه اظهار پشيماني كند و اهل‌بيت عصمت و طهارت را به وطن برگرداند و از آن‌جا تصميم گرفت. يكي از كارهاي مهم امام سجاد در مدت عمر او اين بود كه در هر مناسبتي كه پيش مي‌آمد ياد كربلا را مي‌كرد. وقت ورود آن‌ها وارد مدينه شدند، بشير را خواست، فرمود: مردم مدينه را خبر كن كه ما در چه وضعي وارد شديم. بشير رفت شعري گفت، مردم را مطلّع كرد، تمام مردم مدينه متوجه ظلم يزيد بن معاويه و مظلوميت ابي‌عبدالله‌الحسين (عليه الصلاة‌ و السلام) شدند، و در هر مناسبتي، مثلاً حضرت مي‌خواست آب بخورد، ظرف آب را كه در مقابل خود مي‌آوردند مدتي اشك مي‌ريخت، گريه مي‌كرد، بعد آب را مي‌آشاميد. اگر در كوچه و بازار مي‌ديد گوسفندي را دارند مي‌كُشند، مي‌فرمود: قصاب دست نگه دار، دست نگه دار، وقتي كه حضرت مي‌رسيد به قصاب مي‌فرمود: به اين آب داديد يا نه؟ او مي‌گفت: آقاجان رسم ما بر اين است گوسفند را قبل از كشتن آب مي‌دهيم. حضرت مي‌ايستاد كنار كوچه، سر به ديوار مي‌گذاشت، اشك مي‌ريخت، مي‌گفت: پدر من با لب‌هاي تشنه شهيد كردند، مردم جمع مي‌شدند لعن بر يزيد بن معاويه و اصحاب او مي‌كردند و اظهار ارادت به امام سجاد و خاندان بني هاشم مي‌نمودند. حتي در روايت دارد يك شخصي خدمت حضرت سجاد آمد، گفت: آقاجان ما يك مجلس عروسي داريم، پسري با دختري مي‌خواهند ازدواج كنند، يك مجلسي گرفتيم. حضرت فرمود: بعد از شهادت پدرم من ديگر به مجالس جشن و سرور نمي‌روم. گفت: آقا جان ما در مجلس جشن خود هم –مطلب به اين‌جا رسيد- عزاداري براي پدر شما سيدالشهداء مي‌كنيم. حضرت فرمود: اگر اين‌طور است مي‌آيم و تشريف برد. بالأخره تا آخر عمر اين مسئله را زنده نگه داشت كه امروز مي‌بينيد اين مسئله حيات‌بخش شيعه شده است. شماها قدر عزاداري بر سيدالشهداء را نمي‌دانيد، تا خود را مقايسه با آن‌هايي كه اهل اين برنامه از مسلمان‌ها نيستند نكنيد. به بركت حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة‌ و السلام) و همين مجالس عزاداري كه به عقيده من در دوره سال شايد شش ماه مردم عزاداري مي‌كنند، دو ماه محرّم و صفر، ماه جمادي‌الاول و جمادي‌الثاني به نام فاطمه زهرا (سلام الله عليها) يك مقدار زيادي از ماه رمضان به عنوان علي بن ابيطالب و در دهه‌ها و ايام وفات ساير ائمه (عليهم السلام) به عنوان عزاداري يك منبري منبر مي‌رود و به خصوص چون عزاداري امام است درباره معارف و شناخت امام صحبت مي‌كنند و امروز شما اين‌طور شديد كه بحمدلله امام خود را مي‌شناسيد و اعتقاد به امامت داريد و حال اينكه يك جمع زيادي كه شايد از چهار دسته اهل سنت، شايد هر چهار دسته آن‌ها، هيچ اطلاعي حتي از احكام و مسائل ديني خود نداشته باشند. يك منبري مثلاً حتي در روز عاشورا، در دهه محرّم، منبر مي‌رود، يك ساعت ممكن است در معارف و احكام و حقايق صحبت كند، چند دقيقه‌اي بالأخره بيشتر روضه نمي‌خواند و عنوان مجلس روضه‌خواني و عزاداري است اما بيشتر بيان معارف و حقايق دين مقدس اسلام است. اما شما وارد محافل و مجالس اهل سنت بشويد، اولاً مجالس و محافلي ندارند، يك روز جمعه من در مسجدالحرام بودم، همه علماي اهل سنت در سراسر دنيا فقط يك روز جمعه دوتا خطبه نماز جمعه را مي‌خوانند و مطالبي را براي مردم مي‌گويند. من در مسجدالحرام يك روز بودم، به دوست خود گفتم: مي‌خواهي بگويم تا آخر مطلب اين آقاي خطيب، اين امام جمعه چيست؟ گفت: بگوييد. من براي او گفتم، عين همان مطالب با يك مقدار كم و زياد در خطبه خود گفت، چون معلوم است ديكته شده است. در خطبه نماز جمعه دستور اين است كه از تقوا براي مردم بگوييد، از تزكيه نفس براي مردم بگوييد و از معارف، از امام زمان براي مردم بيان بكنيد و سخن بگوييد. اين‌ها در مسئله تزكيه نفس و تقوا كه

ذات نايافته از هستي بخش                       كي تواند كه شود هستي‌بخش

مطلب خيلي واضح است و اما وقتي كه نوبت به معرفت امام و بيان امام و مدح امام مي‌شود مي‌روند روي شاه مملكت خود، خيال مي‌كنند كه شاه مملكت آن‌ها، امام زمان آن‌ها است، از او تعريف مي‌كنند، با همه كثافت‌كاري‌هايي كه اين شاه‌ها و رئيس‌جمهورهاي ممالك اسلامي دارند، از آن‌ها تعريف مي‌كند، و ديگر معارفي بيان نمي‌شود، گفته نمي‌شود، نه در ماه رمضان، نه در محرّم، نه در ماه صفر، به هيچ وجه، شما حتي در داخل ايران -خيلي براي شما ساده است- يك مقدار طرف تركمن‌ صحرا برويد ببينيد برنامه اين‌ها چيست. اطلاعاتي از دين خود ندارند، اطلاعاتي از احكام خود ندارند، اگر خيلي متدين باشند و مقدس باشند، چرا، نماز خود را سروقت مي‌خوانند و آن هم همان نمازي كه به اصطلاح غالباً ديديد كه چطور خوانده مي‌شود. اين عزاداري كه حضرت سجاد باني اين عزاداري است و زنده‌ نگهدارنده اين عزاداري است و حقايق دين به وسيله اين عزاداري براي ما به وجود آمده است، اين خيلي ارزش دارد. شما فكر نكنيد كه حالا ما رفتيم يك مقداري در يك مجلسي سينه زديم، گريه كرديم، چه فايده دارد؟ تا مي‌توانيد مجالس عزاداري را گرم نگه داريد كه مستمع صاحب سخن را بر سر كار آورد. وقتي كه ببيند يك عده جوان پاي منبر او نشسته‌اند و طالب معارف هستند، اين خواهي نخواهي به يك روضه‌ خواندن تنها اكتفا نمي‌كند، مطالب و معارف و حقايق را براي آن‌ها بيان مي‌كند.

يكي ديگر از كارهاي امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) اين بود كه در آن‌وقت‌ها ديگر اشكالي نداشت، برخلاف سياست هم نيست كه مثلاً من شب‌ها تا صبح بنشينم دعا بخوانم، آقا دعا خواندند، حضرت سجاد دعا مي‌خواند، در مسجدالحرام مي‌نشست دعا مي‌خواند، در مسجد پيغمبر اكرم مي‌نشست دعا مي‌خواند، شب‌ها تا صبح مشغول دعا بود «إِلَهِي أَلْبَسَتْنِي الْخَطَايَا ثَوْبَ مَذَلَّتِي»[3] اين دعاها ديگر در صحيفه سجاديه در صحوف مختلف سجاديه…، چون امام سجاد يك صحيفه سجاديه تنها ندارد، آن مقداري كه بعضي از علما در شرح حالات امام سجاد نوشتند هشت تا صحيفه سجاديه است، يعني هشت جلد كتاب، و در اين كتاب‌ها معارف حقه بيان شده است. حضرت دعا مي‌خواند ولي حقايق را بيان مي‌كند. خداشناسي در مرحله اول، شما ببينيد اگر نصف شب بلند شده باشيد، دعا كرده باشيد، صبح مي‌نويسيد و دست مردم مي‌دهيد؟ نه ما اين كار را نمي‌كنيم، شايد هم بگوييم ريا است اين كار را بكنيم، اما امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) دو نسخه از يك بخش از دعاهاي خود را نوشت، يكي را به امام باقر داد، يكي را هم به زيد بن علي بن الحسين داد. زيد بن علي بن الحسين اين را به فرزند رشيد خود، يحيي بن زيد به عنوان اينكه ايشان شخصيت بسيار مهمي است به او داد. وقتي متوكل بن هارون در سرخس خدمت يحيي بن زيد مي‌آيد، يحيي بن زيد از متوكل سؤال مي‌كند كه وقتي در مدينه بودي آيا پسر عمّ من، امام صادق را ديدي؟ عرض كرد: بله. فرمود: چيزي درباره من نگفت؟ گفت: يك چيزي گفت كه من دوست ندارم به شما بگويم. حضرت فرمود: من را از مرگ مي‌ترساني؟ من از مرگ نمي‌ترسم. يك رجل شجاع، اين در وقتي است كه بعضي از مورخين نوشتند شايد بدن پدر او در كِناسه كوفه روي دار است و آفتاب مي‌خورد، چون چهار سال بدن زيد بن علي بن الحسين روي دار بود. مردم جمع مي‌شدند پاي دار مي‌نشستند اشك مي‌ريختند، گريه مي‌كردند، بعد از طرف حكومت دستور داده شد كه دار را با بدن زيد آتش بزنند و خاكستر آن را به باد بدهند. در چنين موقعيتي يحيي مي‌گويد: من از مرگ نمي‌ترسم. مي‌گويد: بله، امام صادق فرمودند: من مي‌بينم كه او را هم مي‌كشند و به دار مي‌زنند. البته يك جمله‌اي گفت كه بسيار معرفت يحيي و عبوديت يحيي را نسبت به ذات مقدس پروردگار مي‌رساند، فوراً اين آيه را خواند «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ‏»[4] يعني در عين اينكه امام گفته است، در عين اينكه اين مسئله بسيار روشن است با اين حكومتي كه دارد در ممالك اسلامي حكومت مي‌كند،‌ اما در عين حال قدرت دست خدا است، هر كس را كه بخواهد محو مي‌كند، هر كس را بخواهد اثبات مي‌كند و ممكن است با اينكه امام فرموده است، با اينكه قطعي است، در عين حال ذات مقدس پروردگار اين تقدير را محو كند و من بتوانم موفق بشوم، و لذا حالا دارد در اطراف بين سرخس و مرو،‌ در مقابل حضرت ايستادند -حالا محل آن كجا است اختلاف است، نمي‌خواهم الآن تعيين كنم- و حضرت يحيي بن زيد را طبق فرموده امام صادق (عليه الصلاة و السلام) روي دار آويختند و دو سال بدن يحيي روي دار بود، بعد بدن او را پايين آوردند و يا در اين گنبد و قابوس، يا در ميامي، كه بعيد است ميامي باشد، يا در جزجان افغانستان -چون سه محل براي قبر ايشان تعيين شده است- دفن كردند، طبق فرموده حضرت صادق (عليه السلام).

منظور من اين بود كه وقتي اين جمله را شنيد، يحيي گفت: پيش من يك كتابي است كه پدر من به من داده است و پدر من از پدر خود، امام سجاد، گرفته است و اين كتاب را من به تو مي‌دهم به پسر عمّ من ابراهيم در مدينه بده، مي‌ترسم من كشته بشوم، اين دست بني‌اميه بيفتد. اين كتاب همين كتاب صحيفه سجاديه بود كه وقتي خدمت امام صادق آورد حضرت صادق برداشتند با كتاب خود تطبيق كردند، دقيقاً مثل هم بود. اين كتاب در بين مردم هست، قدر صحيفه سجاديه را بدانيد. به قدري عجيب است كه من يك سالي مدينه مشرف بودم، ديدم يك شخصي آمد به من گفت: تو فلاني هستي؟ گفتم: بله. عرب بود، گفت: آقاي آشيخ مجتبي قزويني را شما مي‌شناسيد؟ گفتم: بله همشهري هستيم مي‌شناسم. يكي از علماي بزرگ بود، گفتم: حالا دو مسئله وجود دارد، يكي اينكه شما من را از كجا شناختيد؟ و دوم اينكه او را شما از كجا مي‌شناسيد؟ گفت: شما را كه آن ايراني‌هايي كه آن‌جا نشستند معرفي كردند، گفتند: اين مشهدي است و از او اطلاع دارد. و اما او را، سال گذشته من در همين مسجدالنبي نشسته بودم، ديدم پيرمردي نشسته است و يك كتابي در دست او است، دارد مي‌خواند و اشك مي‌ريزد، من سر خود را در كتاب بردم ديدم عجب مطالبي كه اين مطالب در هيچ كتابي يافت نمي‌شود و من يك قدري نگاه كردم، گفتم:‌ آقا اين كتاب براي كيست؟‌ از كجا آورديد؟ ايشان اين كتاب را به من هديه داد و اسم خود را هم پشت كتاب به عنوان يادگار نوشتند و به من دادند. اين كتاب، كتاب صحيفه سجاديه بود و من در مدينه -با اينكه وهابي بود و بعد با او صحبت كرديم- هر روز مي‌روم سر قبر امام سجاد يك حمد و سه «قُلْ هُوَ اللَّهُ»[5] مي‌خوانم و عرض ارادت به امام سجاد مي‌كنم. به قدري اين مطالب عالي است كه بايد بگوييم كه بعد از كلام حق، كلام امام سجاد است و در روايت هم هست و شايد اين جمله را –من الآن ترديد دارم كه روايت است يا كلام بعضي از بزرگان است كه يك كتاب از طرف خدا به طرف خلق آمد كه قرآن باشد، يك كتاب هم از طرف خلق به طرف خدا رفت كه صحيفه سجاديه باشد. هر وقت مي‌خواهيد انس شما با خدا زياد بشود، يك مقدار قرآن بخوانيد، يك مقدار هم دعاهاي صحيفه سجاديه را بخوانيد كه خدا با شما حرف زده باشد و شما هم با خدا حرف زده باشيد. معارف حقه در صحيفه سجاديه و كلمات امام سجاد آنقدر فراوان است كه باز بايد بگويم اي كاش شماها عربي مي‌فهميديد و اين‌ها را مي‌خوانديد و اين معارف را به دست مي‌آورديد.

سومين كاري كه امام سجاد كرد كه در آن زمان خيلي مهم بود، با پولي كه معمولاً شيعيان به عنوان سهم امام، به عنوان هر چه، به امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) مي‌دادند ايشان غلام و كنيز مي‌خريد. خيلي هم غلام و كنيز فراوان بود، بعضي گفته‌اند متجاوز از هزار نفر ايشان غلام و كنيز خريد. آن‌ها را تربيت مي‌كرد، تربيت هم آن تربیتی كه…، مي‌دانيد در مكتب امام يك شاگرد خوب چطور تربيت مي‌شود، تربيت مي‌كرد و از نظر كمالات روحي اين‌ها را به جايي مي‌رساند…، چون همه آن‌ها آمادگي داشتند كه در قضيه سعيد بن مسيب دارد كه خشكسالي شد مردم مدينه آمدند دعاي باران خواندند و هر چه كردند باران نيامد. مي‌گويد: من گوشه‌اي نشسته بودم، ديدم يك غلام سياهي آمد، سر خود را روي زمين گذاشت، گفت: خدايا باران رحمت خود را نازل كن. معلوم بود كه با دعاي اين غلام سياه يك دفعه هوا تيره و تار شد و باران شروع به آمدن كرد، من فوراً از ساختمان خود پياده شدم و پايين آمدم، عقب سر اين غلام راه افتادم ببينم اين كيست؟ كجا مي‌رود؟ ديدم رفت خانه امام سجاد و معلوم است از غلامان و تربيت‌شدگان ايشان است. آمدم خدمت آقا و گفتم: آقا من يك دانه از اين غلامان شما را مي‌خواهم. حضرت فرمود: او را پيدا كن، من او را به تو مي‌بخشم. مي‌گويد هر چه نگاه كردم،‌ ديدم نيست. گفتم: آقا آن شخصي را كه من مي‌خواهم در بين اين‌ها نيست. بالأخره گوشه و كنار، مثلاً در اصطبل، اين طرف، آن طرف، او را پيدا كردم. گفت: بله آقا همين است. حضرت فرمود: به تو بخشيدم و غلام از اين به بعد آقاي تو اين سعيد بن مسيب است. مي‌گويد: دست هم را گرفتيم و از خانه امام سجاد بيرون آمديم، ديدم دارد گريه مي‌كند. گفتم: چرا گريه مي‌كني؟ گفت: چرا من را از مولايم، آقايم، امام زمانم جدا كردي؟ گفتم: من به اين عنوان تو را نمي‌برم كه تو غلام من باشي و من آقاي تو باشم، بلكه از اين به بعد مي‌خواهم من غلام تو باشم و تو آقاي من باشي. گفت: چرا؟ گفتم: به خاطر آن توجه و انسي كه با خدا از تو در آن صحرا ديدم. گفت: خدايا حالا كه سرّ من فاش شد اگر صلاح مي‌داني مرگ من را برسان. من گفتم: نه ناراحت نباش، برگرد خانه امام سجاد. برگشت، فردا حضرت فرستاد كه غلام تو از دار دنيا رفته است، بيا او را جمع كن. چنين غلاماني را تربيت مي‌كرد. اين‌ها را جمع مي‌كرد، تربيت مي‌كرد، شيعه واقعي درست مي‌كرد، مبغض مردمي كه به خاندان عصمت ظلم كردند اين‌ها را مي‌ساخت، چند روز مانده به آخر ماه رمضان، حضرت همه اين‌ها را جمع مي‌كرد، مي‌فرمود: شما اين‌طور معصيت كرديد، ‌اين‌طور اشتباه كرديد، اين‌طور گناه كرديد، من مي‌خواهم با يك شرط شماها را ببخشم و آن شرط اين است –ببينيد تعليمات چقدر عجيب است، اين نمونه تعليمات امام سجاد است- همه شما دست به دعا بلند كنيد، از خدا بخواهيد كه خدا امام سجاد را از آتش جهنم آزاد كند، من همه شما را آزاد كنم. اين‌ها مي‌گفتند: خدايا امام سجاد را از آتش جهنم آزاد كن. ببينيد تربيت چيست، بعد هم حضرت سجاد اين‌ها را آزاد مي‌كرد، روز عيد فطر هم پول زيادي به هريك از اين‌ها به عنوان سرمايه مي‌داد، اين‌ها وارد مردم مي‌شدند، اين‌ها ديگر مفتون امام سجاد هستند، اين‌ها كساني هستند كه هر كسي به اين‌‌ها برخورد بكند، بعد از چند ساعت ممكن است شيعه بشود، و لذا يك انقلاب عجيبي به وجود آوردند همين غلاماني كه امام سجاد (عليه الصلاة‌ و السلام) تربيت كرده بود كه در تاريخ خيلي مطلب در اين‌جا هست كه من خواستم خلاصه‌اي از كار امام سجاد را عرض كنم.

پس امام‌شناس باشيم، به خدا قسم آقايان آنقدري كه دشمنان، چه دشمنان به اصطلاح داناي ما -دانا كه مي‌گوييم نه عالم- مثل شيطان، مي‌دانند چه كار مي‌كنند، و چه دشمنان نادان ما. ما يك عده دوست نادان…، دوست نيستند، دوستاني كه به صورت ظاهر دوست هستند ولي نادان، دشمن دانا و دوست نادان، تا انسان مي‌آيد اسم امام زمان را ببرد، تا مي‌آيد از معارف آن حضرت حرف بزند، حالا چه دانسته و چه ندانسته، به الفاظ مختلف و به برنامه‌هاي مختلف مانع انسان مي‌شوند. آن‌هايي كه مي‌دانند چه كار مي‌كنند واقعاً مي‌دانند چه كار مي‌كنند، چون اگر شيعه امام‌شناس شد، در مقابل تمام مردم دنيا مي‌ايستد. اگر امام زمان او مخصوصاً فهميد كه حيّ است و در ميان آن‌ها هست و آن‌ها را حفظ مي‌كند. من همين امشب بود فكر مي‌كردم ما اين‌قدر داريم دعا مي‌كنيم، بعد از نماز مغرب، بعد از نماز عشاء براي حفظ و سلامتي وجود مقدس حضرت بقيةالله (ارواحنا الفداء)، آيا مي‌شود ما به فكر آن حضرت همين مقدار باشيم و آن حضرت به فكر ما نباشد. ما از دشمن، از افراد زبوني كه گوشه و كنار ممكن است باشند، ناراحتي ايجاد كنند، هيچ باكي نداريم، چرا؟ براي اينكه، گر نگهدار من آن است..، خدا را نمي‌گويم، امام زمان را مي‌گويم، چون خدا امام زمان را نگه مي‌دارد، او را به وجود آورده است، او مشيّت ايشان را خلق كرده است، در روايات زيادي هست كه فرمود: «خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيئَةِ»[6] مشيت خدا امام است «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ»[7] آن‌قدر روايات از اين مسائل ما داريم كه اگر بخواهم بحث كنم خود آن يك ساعت طول مي‌كشد. خدا او را حفظ مي‌كند و او هم ما را حفظ مي‌كند، و لذا هيچ باكي نيست تا دست شما به دامان آن حضرت برسد، برويد تا او را بشناسيد، برويد تا به كمالاتي كه او دارد اقلاً نمونه‌اي، يك قطره‌اي از اقيانوس بي‌نهايت آن حضرت در شما به وجود بيايد و هيچ سستي نكنيد تا در دنيا و آخرت رستگار بشويد، وإلّا بدانيد اگر يك سرسوزن از پشت سر امام زمان خود و از معرفت امام زمان خود فاصله بگيريد در اشتباه كاملي خواهيد بود و به هيچ وجه روي رستگاري را نخواهيد ديد، يك سرسوزن.

اين ايام شايد حضرت امام سجاد (عليه الصلاة و السلام) در شام باشند، از حضرتش سؤال كردند از همه بيشتر كجا به شما سخت گذشت؟سه مرتبه فرمود: الشّام، الشّام، الشّام. آقا جان پدر شما را در كربلا شهيد كردند، آن همه اصحاب باوفا را در آن‌جا قطعه قطعه كردند، علي اصغر شما را در كربلا با لب‌هاي تشنه شهيد كردند، شما از شام مي‌گوييد. حضرت فرمود: سه شبانه‌روز ما را پشت دروازه ساعات منتظر نگه داشته بودند تا شهر را آذين‌بندي كنند. وقتي وارد شهر شام شديم مردم به كارهاي لهو و لعب مشغول بودند. آنقدر ما را اذيت كردند، ما را در خرابه‌اي جاي داده بودند كه شب از سرما و روز از گرما طاقت نمي‌آورديم.

مي‌خواهيد چراغ را خاموش كنيد، امشب مي‌خواهيم برويم كنار حرم حضرت رقيه، به اميد اينكه شايد امسال زير سايه حجة‌بن‌الحسن (عليه الصلاة‌ و السلام) برويم كنار قبر او، آن‌جا عزاداري كنيم. در يك خرابه‌اي كه سقف ندارد، وسايل استراحت در آن‌جا نيست، آن شخص مي‌گويد: ديدم امام سجاد از خرابه بيرون آمده است. گفتم: آقاجان تشريف ببريد در داخل، ممكن است مأمورين بيايند شما را اذيت كنند. امام سجاد فرمود: اين غُل و زنجيري كه در گردن من هست، وقتي آفتاب مي‌خورد داغ مي‌شود، اين جراحات را مي‌سوزاند، من مي‌روم در كنار سايه‌اي بنشينم شايد اين همه اذيت نشوم. لاإله‌إلا‌الله، در چنين خرابه‌اي فشار زيادي بر اهل‌بيت عصمت و طهارت وارد شده است. طبق بعضي از احاديث چهار سال از عمر شريف حضرت رقيه گذشته است. بعضي از مورخين مي‌خواهند ترديد كنند كه شايد حضرت رقيه (سلام الله عليها) نبوده است ولي يك مكاشفاتي، يك مشاهداتي…، حتي وقتي كه قبر مطهر ايشان آب گرفته بود، بدن مقدس او در ميان قبر مطهر ايشان صحيح و سالم، و قطعاً بدانيد كه وجود مقدس حضرت رقيه در همين مكاني كه إن‌شاءالله زيارت او رفتيد و مي‌رويد، دفن است و حتي يكي از اولياء خدا، يك فردي كه شايد بگويم او را بشناسيد، مي‌گفت: كنار ضريح حضرت رقيه نشسته بودم، مي‌ديدم يك بي‌بي در گوشه حرم نشسته است، يك دختربچه در سن چهار سال، اين شخص مي‌گفت: تعجب من اين بود كه چطور درِ ضريح باز مي‌شود و او از داخل ضريح مي‌آيد در دامن اين خانم و برمي‌گردد. كه وقتي آمد به من مطلب را گفت: من گفتم: مي‌خواستند به تو ثابت كنند كه حضرت رقيه همين جا دفن شده است. من نمي‌دانم ظلم اين خاندان بني‌اميه چقدر بود كه وقتي بدن مقدس حضرت رقيه را از ميان قبر بيرون مي‌آورند، آن عالم جليل گفت: –روضه من همين جمله است- من نگاه كردم ديدم هنوز زنجيري به گردن …، و با پارچه سياهي بدن مقدس او را بسته بودند.

 

 

 

 



[1]. بحار الأنوار، ج 28، ص 57.

[2]. همان، ج ‏45، ص 137.

[3]. بحار الأنوار، ج 91، ص 142.

[4]. رعد، آيه 39.

[5]. اخلاص، آيه 1.

[6]. بحار الأنوار، ج ‏4، ص 145.

[7]. الكافي، ج ‏4، ص 577. 

۲۳ رمضان ۱۴۱۳ قمری – غربت امام زمان (ارواحنافداه)

«بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمین و الصلاة و السلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین سیدنا و نبینا اباالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین لا سیما علی سیدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحی و الأرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏ حم * وَ الْکِتابِ الْمُبینِ * إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی‏ لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرینَ * فیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکیمٍ»[1]

شب قدر است، شب سرنوشت است، شب تعیین سعادت‌ها و شقاوت‌ها است، شبی است که خدای تعالی اسم امشب را لیله مبارکه، شب پُربرکت، شب پُرنعمت، شب پُررحمت گذاشته است. در فضیلت آنقدر امشب را بالا برده است که ارزش آن از هزار ماه بیشتر است و ظرف امشب را برای نزول قرآن تعیین فرموده است. قرآنی که تنها اثری از وجود پروردگار است، او در این شب نازل شده است «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی‏ لَیْلَةِ الْقَدْرِ»[2] اسم امشب قدر است، قدر به معنای اندازه و اندازه‌گیری است. تعیین مقدرات انسان امشب می‌شود. در دعاهای امشب خواندیم که خدایا اگر نام ما در زمره اشقیا است محو کن و در زمره سعدا بنویس، چون خود تو در قرآن فرموده‌ای: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ‏ »[3] خدایا تو محو می‌کنی، تو اثبات می‌کنی، همه کارها در دست تو است، مولای ما، عزیز ما، آقای ما، آن که جان همه ما به قربان او، حکومت امشب در دست او است که بهتر از هزار ماه حکومت دنیایی با زرق و برق ریاست و دنیاداری و حکومت ظالمانه بنی‌امیه است. آقای ما امشب از سر شب می‌نشیند در جایی که تمام عالم هستی زیر پای او است مقدرات مردم را تعیین می‌کند، امشب را به کره زمین اختصاص داده است. إن‌شاءالله در آن طومار نام من و شما جزء یاران او باشد، جزء دوستان او باشد. چند سال قبل در چنین شبی بود، یک نفر دیده بود طوماری دست آقا است، اسامی شما مردمی که در این مجلس هستید نوشته‌اند و در سرلوحه این طومار نوشته شده است این دسته از دوستان ما هستند. ای خدا ما هیچ امیدی نه به اعمال خود، نه به محبت خود…، خود من همین امشب فکر می‌کردم من چه دارم، هیچ. نماز من لایق پروردگار است؟ نه. روزه من؟ اعمالی که انجام داده‌ام؟ هیچ، فقط یک چیز داریم و آن محبت آقا حجةبن‌الحسن که جان همه ما به قربان او، آن هم محبت کامل نیست. یک محبتی است که…، این اندازه را من از طرف همه به پیشگاه مولای خود حجةبن‌الحسن عرض می‌کنم که آقا هر یک از ما اگر همین امشب شما را حتی در خواب ببینیم تا چند روز خوشحال هستیم، هیچ چیز نداریم، هیچ، دست به دامن امام زمان خود امشب بیندازید، عرض کنید آقا «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِی مَقَادِیرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَیْکُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُمْ»[4] همین امشب تقدیرات وارد به محضر شما می‌شود و از کنار خانه شما صادر می‌شود، آیا می‌شود «أَ تُسَلِّطُ النَّارَ عَلَى وُجُوهٍ خَرَّتْ لِعَظَمَتِکَ سَاجِدَةً وَ عَلَى أَلْسُنٍ نَطَقَتْ بِتَوْحِیدِکَ صَادِقَةً وَ بِشُکْرِکَ مَادِحَةً وَ عَلَى قُلُوبٍ اعْتَرَفَتْ‏ [بِمُحِبَتِکَ صاحِبَ‌الزَمان، بِأُلُوهیَتِکَ یا أَلله]»[5] اعتراف کردیم به محبت شما، آیا آتش دنیا و آخرت، آیا شقاوت دنیا و آخرت، آیا بدبختی در دنیا و آخرت متوجه این دل‌ها می‌شود؟ «مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ» ما به تو چنین گمانی نداریم «وَ لَا الْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِکَ» آقا حجةبن‌الحسن معروف است از فضل تو و کرم تو این‌چنین برنمی‌آید. خود او فرمود: وقتی که جعفر تائب که آن‌وقت‌ها به او جعفر کذاب می‌گفتند، وقتی حضرت او را بخشیدند و کسی سؤال می‌کند نظر شما درباره عموی خود جعفر چیست؟ فرمود: «وَرِثْنَا الْعَفْوَ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ»[6] چطور یوسف برادرهای خود را ببخشد بگوید: «لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ»[7] ما عموی خود را نبخشیم. من عرض می‌کنم آقا جان یوسف شاگرد ابجدخوان مکتب عفو شما است، شما خیلی بالاتر، شما خیلی باعظمت‌تر اظهار لطف و محبت می‌کنید. امشب شب دعا است، من زیاد نمی‌خواهم برای شما حرف بزنم، اول خواهش ما از آقای خود…، آقایان این را بدانید ما در هر کجا که باشیم در محضر آقا امام زمان هستیم. الآن شما فرض کنید یک تختی برای آقا گذاشته‌اند، ما هم یک مُشت معصیت‌کار، یک مُشت گنه‌کار دور این تخت جمع شدیم، آقا اول خواهش ما این است که شما از ما راضی بشوید، شما ما را عفو کنید، ما در حق شما خیلی کوتاهی کردیم، آقا جان شما فرموده‌اید: «إِنَّا غَیْرُ مُهْمَلِینَ»[8] ما اهمال درباره مراعات شما نمی‌کنیم، شما را رعایت می‌کنیم، ولی یا بقیة‌الله ما خیلی به شما ظلم کرده‌ایم. هر هفته لااقل دو مرتبه قلب شما را رنجانده و محزون کردیم ولی در عین حال ناقص هستیم چه کنیم، ضعیف هستیم، امشب که شب حکومت شما است، شب عظمت شما است، شبی است که خدا امشب را به خاطر حکومت شما مبارک قرار داده است. در قرآن خود فرموده است: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی‏ لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ» ما قرآن را در شب پربرکت نازل کردیم. شب بابرکت، برکت امشب به خاطر لطف آقا حجةبن‌الحسن است. «فیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکیمٍ‏ » این جمله آقا جان یا بقیةالله ما را زیاد می‌ترساند، در امشب اموری که جدا از هم می‌شوند، افرادی که از هم جدا می‌شوند، آن‌هایی که شقی هستند و آن‌هایی که سعید هستند، از یکدیگر جدا می‌شوند، امر امشب محکم است، یعنی اگر امشب خدایی نکرده ما نتوانستیم تا «مَطْلَعِ الْفَجْرِ»[9]…، از امام زمان خود بخواهیم که نام ما را در زمره سعدا قرار بدهد، دیگر بعد از امشب نمی‌شود، امشب محکم شده است، حُکم شده است، قاضی بزرگ، نماینده خدا، لسان‌الله، نفس‌الله، عین‌الله، امشب را قضاوت کرده است که این شخص خیلی به ما ظلم کرده است، این شخص آنقدر ضعیف بوده است که یک جا به او گفتند تو از فلان دسته‌ هستی، دیگر حرف ما را در آن اداره نزد، اسم ما را از روی سر خود برداشت که به او نگویند این امام زمانی هست. برای این شخص ننگ بود که به او بگویند تو طرفدار حجةبن‌الحسن هستی. خاک بر سر ‌چنین افرادی، این‌ها توقع نداشته باشند که جزء خوشبخت‌ها باشند، رفته‌رفته همین اعتقادات آن‌ها هم از دست آن‌ها گرفته خواهد شد. ما در حق امام زمان خود کوتاهی کردیم. هر کس امشب صدای من را می‌شنود، من این مطلب را دارم می‌گویم و می‌دانم آقا حجةبن‌الحسن می‌شنوند و یک روزی خدمت ایشان می‌گویم آقا من به این‌ها گفتم، از این به بعد همه جا باید اسم امام زمان را ببرید. پای سخنرانی و منبری که نام امام زمان برده نمی‌شود ننشینید، اعتراض کنید، امام زمان شما را حفظ خواهد کرد. این‌قدر انسان بی‌انصاف، هر چه ما داریم از امام زمان هست. فرمودند: بگو به این مردم که من غریب هستم. بگو به این مردم که من مظلوم هستم. بگو کسی به یاد من نیست. امشب شما در دعاهایی که در شب قدر دستور داده شده است که بخوانید…، هر دعایی را گفتند یک دفعه بخوانید اما این دعای شریف که الآن همه شما با من می‌خوانید، این را گفتند مکرر بخوانید، به یاد امام زمان خود باشید، کلید سعادت امشب در یاد امام زمان و اظهار محبت به امام زمان است.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلَى آبَائِه فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلًا» یعنی خدایا ما لیاقت نداریم یاور امام زمان باشیم؟ خدایا تو باش «کُنْ لِوَلِیِّکَ» تو بوده باش برای ولیّ خود، دوست خود، بنده خود، آقا حجةبن‌الحسن (رُوحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) ولیّ او باش، حافظ او باش، ناصر او باش، راهنمای او باش، حتی چشم او باش، تا اینکه تو او را در روی زمین ساکن کنی، به او سکونت بدهی، به او آرامش بدهی «حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً» همه مطیع او باشند، همه به او اظهار ارادت بکنند «وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلًا» آقا از نگاه به مردم لذت ببرد، از تشکیلات عدل و داد آقا لذت ببرد «وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلًا» از همه چیز لذت ببرد، حالا که جز حزن و اندوه و ناراحتی آقا حجةبن‌الحسن چیز دیگری عائد ایشان نمی‌شود. شنیدید از جناب حاج آقای ذبیحی، این مرد بزرگوار که خدا إن‌شاءالله ایشان را حفظ کند، ایشان در سن شش سالگی و هفت سالگی نابینا شدند ولی تمام قرآن را حفظ هستند، که پیش خود من خواندند و خود من شاهد هستم در افغانستان با شیعیان چه می‌کنند. شما می‌شنوید، آن هم خیلی ناقص می‌شنوید در لبنان و جنوب لبنان با شیعیان چه می‌کنند، ناقص می‌شنوید، در هندوستان و پاکستان که خدا لعنت کند این حزب صحابه را، وهابی‌های کثیف را، که این‌ها به هیچ چیز شیعه رحم نمی‌کنند. ماها می‌شنویم،‌ خیلی هم ناقص می‌شنویم، اما آقای مظلوم ما این‌ها را نگاه می‌کند، می‌بیند. همان‌طوری که علی‌بن ابیطالب (علیه السلام) نگاه می‌کرد، دید پهلوی فاطمه زهرا شکسته است، به روی زمین افتاده است. آقا حجةبن‌الحسن هم دارد نگاه می‌کند. همان‌طوری که علی بن ابیطالب اجازه نداشت که عکس‌العملی نشان بدهد، آقای مظلوم ما، آقای غریب ما هم فعلاً از طرف خدا اجازه ندارد که عکس‌العمل نشان بدهد. چرا؟ برای اینکه هنوز سر من و شما به بازی‌های بچگانه خود مشغول است و به دنیای خود پرداخته‌ایم و هنوز حاضر نیستیم آن‌طوری که یک روز از نایب ایشان استقبال کردیم…، به خدا قسم این حجت است بر شما مردم، آن روزی که امام (رضوان الله علیه) از پاریس به ایران می‌آمد دیدید چطور استقبال کردید، اگر همان‌طور از خود آقا استقبال کنید، یک روز نیمه شعبان که می‌شود همه شما در خیابان‌ها راه بیفتید، ما دیگر امام زمان خود را می‌خواهیم، ما امروز همه برای حجةبن‌الحسن راهپیمایی می‌کنیم، اگر شما روز جمعه آخر ماه رمضان زبانِ روزه برای آزادی قدس راهپیمایی می‌کنید…، این یک سرسوزن از ظلم‌هایی است که در این دنیا انجام می‌شود، اگر برای امام زمان خود هم روز عید فطر یک راهپیمایی کنید…، خاک بر سر آن پیش‌نماز و پس‌نمازی که روز عید فطر که روزی است که خدای تعالی برای مسلمان‌ها عید قرار داده است و برای محمد و آل محمد زُخرُ و شرف و عزت قرار داده است، برای آن‌ها شرف و زُخرُ و عزت قرار داده است که در دعای روز نماز عید فطر می‌خوانید، در آن روز اقلاً نام امام زمان را هم در نماز خود ببرید، دستور است، ولی متأسفانه به همین مقدار بسنده می‌کنند که «اللهم صل و سلم» یکی یکی ائمه را نام می‌برند تا به امام زمان می‌رسند. از مستحبات و مؤکده نماز جمعه و نماز عیدین این است که انسان برای امام زمان خود دعا کند و از آن حضرت اسم ببرد و مردم را متوجه مقام مقدس امام زمان خود بکند. اگر روز عید فطر، روز عید قربان شما در ضمنِ همان تکبیرات گاهی هم بگویید یا صاحب‌الزمان چه می‌شود؟ چه می‌شود؟ چرا ماها غافل هستیم؟ چرا شیطان این‌طور ما را از امام خود دور کرده است؟ یا بقیةالله، آقایان من خیلی امشب از شما عذر می‌خواهم، نمی‌توانم درست حرف بزنم، به خدا قسم اگر چشم دل خود را باز کنید می‌بینید تقدیرات شما تمام به دست امام زمان شما به صریح قرآن…، ملائکه الآن دارند پَر می‌زنند به خدمت امام زمان می‌رسند و می‌گویند آقا ما با این مرد چه کنیم؟ ‌یک سال از شب ۲۳ ماه رمضان گذشته تا به حال این کم به یاد شما بوده است، پیروی از شما نکرده است؟‌ هرچه دل او خواسته است انجام داده است، شب چهارشنبه ۲۳ ماه رمضان را بیشتر از توجه به شب عظمت شما، شب قدر، به آتش‌سوزی و کارهای برخلاف اسلام و اعمالی که زرتشتی‌ها انجام می‌دادند گذرانده است. همین امشب سر شب می‌آمدیم بچه‌های آن‌ها، همین بچه‌های شیعهِ مسلمان اطراف آتش جمع شدند و امشب را خنده می‌کنند، همه مصائب مردم دنیا را که فراموش کردند هیچ، مصیبت علی بن ابیطالب را هم فراموش کردند و خدا نیامرزد آن کسانی را که این‌طور ما را از امام زمان خود دور کرده‌اند. چند روز دیگر هم عید نوروز است دیگر تمام مسائل فراموش می‌شود. همین امشب خود شما فکر کنید ببینید خوب است نام شما را در اشقیاء بنویسند یا در سُعدا؟ شمایی که در صراط مستقیم نیستید، چه با شما بکنند؟ لطف آقا است «وَ یَعْفُ عَنْ کَثیرٍ»[10] خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: که خدای تعالی از خیلی از کارهای ما، ما را عفو می‌کند، از ما می‌گذرد، وگرنه به خاطر این اعمال ما بخواهد ما را بگیرد، ما باید بدتر از شیعیان افغانستان و شیعیان سایر بلاد باشیم، باید بدبخت باشیم، باید بیچاره باشیم، لطف آقا است چه کنیم. بنده بد را هم بالأخره نگه می‌دارد.

 «اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلَى آبَائِه ٍ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلًا» یا بقیةالله، آقا جان دست ما به دامن تو است، یا صاحب‌الزمان، آقا جان ما یک خواهش داریم، یک جمعیت کمی امشب در خانه ما آمده‌اند، در این منزل چقدر جمعیت می‌گیرد؟ از این همه جمعیتی که در مشهد هستند و امشب قرآن به سر می‌گیرند، این دسته را به خاطر مادر خود زهرا، به خاطر بزرگواری خود، عنایت بفرمایید فرداً فرد این جمع را، زن و مرد را، نام این‌ها را جزء خوشبخت‌ها و سعادتمند‌ها امشب بنویسید. آقاجان متشکر می‌شویم، قربان خاک پای شما می‌شویم، خواهش می‌کنیم آقا، آقا جان تمنا می‌کنیم، آقا جان خواهش می‌کنیم، عزیز زهرا خواهش می‌کنیم، همه شما خواهش کنید از آقای خود حجةبن‌الحسن که امشب نام شما را در زمره سعدا بنویسد. قربان آن دست شما، قربان آن قلم شما، بنویسید ما سعید باشیم، ما خوشبخت باشیم، دنیا و آخرت ما اصلاح بشود، ما در مقابل آن یک قول به شما می‌دهیم و آن اینکه کوشش کنیم تا زمان ظهور شما در محضر شما سرباز خوب شما باشیم و در رکاب شما شمشیر بکشیم و جان خود را فدای مقدم مبارک شما بکنیم.

جان چه باشد که نثار قدم دوست کنم             این متاعی است که هر بی‌سروپایی دارد

آقا جان خواهش می‌کنیم، هر کس امشب این خواهش را نداشته باشد باید برود روی یقین و ایمان خود کار کند، خواهش کنید، تقاضا کنید، آقایان خیلی بار ما سنگین است، خیلی دوش ما از گناه به زیر آمده است، صورت سیاه، قلب‌ها سیاه، اما حالا شما تصادفاً در این مجلس آمده‌اید و من هم تصادفاً خدا می‌داند وقتی منبر می‌آمدم فکر این مسائل نبودم که این‌طور حرف بزنم، حالا آمد، این‌طوری شد، إن‌شاءالله آقای ما حجةبن‌الحسن به ما نظر لطفی خواهند کرد، دامن ایشان را در دست بگیرید، آقا جان خواهش می‌کنم. یکی از آقایان وقتی که دعای ندبه می‌خواند می‌گوید: در حال مکاشفه دربه‌در دنبال آقا گشتم تا رسیدم در مسجد الحرام، دیدم دست را به در خانه کعبه زده است، دامن او را گرفتم گفتم «بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی لَکَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى»[11] آقا جان چقدر دنبال شما بگردم، همه جا رفتیم، خود شما می‌دانید مسجد جمکران رفتیم، مسجد سهله رفتیم، مساجد مختلفی که به نام شما بود رفتیم شاید چشم ما به جمال شما بیفتد. یکی از دوستان به عشق مولا هفتصد کیلومتر راه را هر شب جمعه به مسجد جمکران می‌آمد که خدمت امام زمان خود برسد. علی بن مهزیار اهوازی سی سفر از اهواز به مکه پیاده رفت تا خدمت امام زمان خود برسد. مرحوم آسید محسن جبل‌عاملی هفت سال در مکه ماند با آن وضع مکه، شاید خدمت امام زمان خود برسد. شما فکر نکنید که این عزیزِ عزیزان، این محبوب همه، این کسی که امام صادق قلب عالم امکان می‌فرماید:‌ «لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیَّامَ حَیَاتِی»[12] اگر من او را درک می‌کردم، تمام دوران عمر خود خدمتگزار او بودم. این عزیزِ عزیزان می‌شود امام ما باشد و زیر سایه او باشیم و می‌شود امشب یک نظر لطفی به ما بفرماید.

از بعضی از قضایا استفاده می‌شود که آقا دوست دارد روضه عموی ایشان ابوالفضل خوانده بشود، ما به امید اینکه آقا این روضه را دوست دارند، چراغ‌ها را خاموش کنید، امشب این روضه را بخوانیم «السلام علیک یا ابوالفضل العباس ابن امیرالمؤمنین یا باب‌الحوائج» من به آقایان عرض می‌کنم تجلیات حضرت بقیةالله مختلف است، یکی حال خوبی پیدا می‌کند، یکی استشمام عطر وجود مقدس ایشان را می‌کند، یکی چشم او به جمال ایشان روشن می‌شود، یکی هم صدای نازنین ایشان را می‌شنود، هر کدام از شما در هر مرحله‌ای از تجلیات قرار گرفتید، سلام این سگ ناقابل ایشان را به آن آقا برسانید. «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّةَ اللَّهِ» حالا که حال توجهی به آقا پیدا کردید همه با صدای بلند یا صاحب‌الزمان.

آرام‌ آرام، شماها فکر می‌کنید که این عطر عجیبی که در مجلس آمده است، این توجهی که شما به حجةبن‌الحسن پیدا کردید از خود شما است؟ نه به خدا قسم، این عنایاتی است که آقا فرمودند، تشکر می‌کنیم آقا جان، مولا جان، سلام همه دوستان خود را در تمام جاها که هستند به شما عرض می‌کنیم .

ابوالفضل (علیه السلام) وارد شریعه شد. لب‌های او تشنه بود، دست‌ها را زیر آب برد «فَذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْنِ»[13] ناگهان به یاد لب‌های تشنه سیدالشهداء افتاد، آب را روی آب ریخت، از شریعه خارج شد، تمام همت ابوالفضل این است که این مشک آب را به خیمه‌ها برساند، لذا می‌بینید وقتی دست راست او قطع می‌شود بند مشک را به طرف چپ می‌اندازد، وقتی دست چپ او قطع می‌شود بند مشک را به دندان می‌گیرد، اما یک وقت هم دیدند ابوالفضل در جای خود متوقف شد! همان وقتی که تیر آمد به مشک وارد شد و آب‌ها به روی زمین ریخت، ظالمی هم آمد با عمود آهنین بر فَرق نازنین ابوالفضل زد، از روی اسب به روی زمین افتاد، صدا زد: برادر، برادر خود را دریاب.  

 

 


[1]. دخان، آیات 1 تا 4.

[2]. قدر، آیه 1.

[3]. رعد، آیه 39.

[4]. الکافی، ج ‏4، ص 577.

[5]. المصباح للکفعمی، ص 557.

[6]. الکافی، ج ‏8، ص 308.

[7]. یوسف، آیه 92.

[8]. بحار الأنوار، ج ‏53، ص 175.

[9]. قدر، آیه 5.

[10]. شوری، آیه 34.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 107.

[12]. همان، ج ‏4، ص 258.

[13]. شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج ‏3، ص 192.    

۲۲ رمضان ۱۴۱۳ قمری – معرفت امام (علیه السلام)

معرفت امام (علیه السلام) ۲۲ رمضان ۱۴۱۳ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ عَمَّ يَتَساءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ * الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ»[1]

موضوع سخن ما در شب‌هاي گذشته درباره معرفت مقام مقدس امام (عليه السلام) بود. خداي تعالي خالق ما است، مالك ما است، هر چه داريم از خدا است، همه موجودات تحت امر الهي هستند. خداي تعالي همه ما را خلقت كرده است و ما مملوك او هستيم. به طور كلي حيوانات مختلفي كه خدا در كره زمين خلق كرده است به دو بخش تقسيم مي‌شوند: يك بخش آن‌ها انفرادي زندگي مي‌كنند، يك بخش آن‌ها اجتماعي زندگي مي‌كنند. حيواناتي كه انفرادي زندگي مي‌كنند، كه اين هم از نظر دانشمندان جانورشناس مورد بحث است كه آيا هيچ حيواني انفرادي زندگي مي‌كند يا نه. بعضي مي‌گويند نه، همه حيوانات بالأخره بايد با هم‌نوع خود زندگي كنند. نهايتاً گاهي با جمع زيادي از هم‌نوع خود زندگي مي‌كنند و گاهي بعضي‌ از آن‌ها با جمع محدودي از قبيل همسر و فرزند و اين‌ها، بالأخره جمعي هستند، با هم زندگي مي‌كنند. به هر حال آن‌هايي كه مثل زنبورعسل، مورچه، مثلاً بعضي از حشرات كه اكثر حشرات را شامل مي‌شود، اين‌ها تا با هم زندگي نكنند نمي‌توانند سعادت خود را تأمين كنند، اين‌ها را حيوانات اجتماعي مي‌گويند. يك عده‌اي از اين حيوانات هستند كه احتياج به آن همه اجتماع ندارند، فرض كنيد مثل آهوها، شيرها، غالب درندگاني كه در بيابان‌ هستند، اين‌ها اجتماعي زندگي نمي‌كنند. آن‌هايي كه با هم زندگي مي‌كنند، اجتماعي زندگي مي‌كنند، چون همه آن‌ها مي‌خواهند جلب منافع بكنند و تضاد در بين آن‌ها به وجود مي‌آيد، يعني سر جلب منافع تنازع و تضادي به وجود خواهد آمد، خداي مهربان براي آن‌ها قوانيني تنظيم كرده است كه طبق آن قوانين بايد عمل بكنند تا عدالت در بين آن‌ها حكمفرما باشد. مثلاً شما اگر زندگي زنبورعسل را مطالعه كرده باشيد مي‌بينيد اين حشره تحت يك قوانين جامعي با هم زندگي مي‌كنند به طوريكه هيچ يك از آن‌ها بر ديگري هيچ‌گونه تجاوزي ندارند، از محدوده خود تجاوز نمي‌كنند، حالا اسم اين را قوانين تكويني مي‌گذارند. به هر حال هرچه هست در ميان حيواناتي كه اجتماعي زندگي مي‌كنند يك قوانين تكويني، يا تشريعي، يا الهامي، يا وحي‌اي -سر اين مسئله نمي‌خواهم بحث كنم- دارند كه هر كدام طبق حق مسلّم خود حركت مي‌كنند و حق ندارند تجاوزي هم به حقوق ديگران داشته باشند. شما صدتا كندوي عسل را كنار هم گذاشتيد و مثلاً پنجاه هزار زنبورعسل به طرف اين كندوها در حركت هستند، يك دانه از اين زنبورعسل‌ها به كندوي ديگري نمي‌رود و به حق ديگري تجاوز نمي‌كند، اين قانوني است كه خداي تعالي در بين آن‌ها مقرر كرده است و همه آن‌ها هم اطاعت مي‌كنند. در قرآن شريف مي‌فرمايد: «وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً»[2] تا آخر آيه، كه ما به زنبورعسل وحي كرديم كه خانه‌ را مثلاً در كوه‌ها و كوهستان‌ها بساز و به چه نحوي بساز و بعد از عسل پاك و پاكيزه‌اي كه «شِفاءٌ لِلنَّاسِ»[3] است در اختيار مردم بگذار و خدمتگزار بشر باش.

در ميان حيوانات كه اگر انسان را هم از آن‌ها قرار بدهيم، اجتماعي‌ترين حيوانات انسان است كه يك انسان به تنهايي نمي‌تواند زنده باشد تا چه برسد كه زندگي كند. زنبورعسل به تنهايي مي‌تواند زنده باشد اما مفيد نيست. حيوانات ديگر اين‌ها تنها مي‌توانند زندگي كنند اما آن فايده‌اي كه بايد داشته باشند را ندارند، اما انسان نمي‌تواند به تنهايي زندگي كند. شما را در وضع فعلي در يك جنگلي بگذارند، بدون اينكه لباس شما را خياط دوخته باشد، نان شما را نانوا پخته باشد، به اصطلاح گوشت شما را قصاب به شما بدهد، هيچ چيز نداشته باشيد، خود شما تمام كارها را بخواهيد انجام بدهيد يك شبانه‌روز، دو شبانه‌روز، الي سه روز ديگر بيشتر زنده نيستيد. سرما شما را اذيت مي‌كند، بي‌غذايي شما را اذيت مي‌كند، بالأخره خود شما مي‌توانيد تصور كنيد كه نمي‌توانيد در ميان بياباني، جنگلي، تنها زندگي كنيد، يعني سرتاپاي ما را كه از اول مغرب تا حالا اين‌جا نشستيم شايد صدها نفر در كار بودند تا شما اين چند ساعت را راحت گذرانديد. نان شما را نانوان تهيه كرده است، يخچال‌ها كار كرده است، آشپزها كار كردند، بناها كار كردند، قاليباف‌ها كار كردند، خلاصه انسان همين‌طور دور و بر خود را نگاه بكند مي‌بيند كه بخواهد بشمرد شايد بيست، سي نفر در كار بودند تا شما اين چند ساعت را راحت گذارنديد. حالا ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند، آن‌ها بماند، نه دوستان شما، رفقاي شما، هم‌نوعان شما، مردم شما،‌ اين‌ها در كار هستند تا تو ناني به كف آري و راحت بخوري، حالا غفلت كه همه داريم، راحت بخوريم.

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار        شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري

نمي‌خواهم در آن موضوع صحبت كنم، ولي اين‌طوري است. اين‌جا سؤالي پيش مي‌آيد حالا كه ما اجتماعي‌ترين حيوانات هستيم آيا قوانيني براي ما تعيين شده است يا نشده است؟ قوانين تكويني كه نداريم، يعني همه ما مي‌دانيم كه شغل ما چيست، كار ما چيست، برنامه ما چيست، يكي مثل كندوي عسل…، اين را شما بدانيد اين زنبورهايي كه داخل كندو وارد مي‌شوند هر كدام از آن‌ها يك شغل خاصي دارند، يكي زنبور به اصطلاح محافظ است، يكي پليس است، عسلي نمي‌دهد ولي نگهبان كندو است، يكي ملكه است، خلاصه تشكيلات آن‌ها مرتب است، همه هم اصلاً از مادر همين‌طوري متولد شدند، يعني ملكه زنبورعسل مثل ما نيست كه مثلاً يك روزي فرض كنيد يك كارگري بوده است، زنبور كارگر باشد، بعد ترقي بكند بيايد مثلاً زنبور وزيري بشود و بعد شاه يا ملكه بشود،‌ نه اين از اول ملكه متولد شده است، اين معناي تكويني بودن قوانين است، تنظيم آن. در بين مردم، بشر، اين‌طور نيست، يعني نه كسي ملكه،‌ نه كسي مَلَك، نه كسي مَلِك، نه كسي شاه، نه كسي رئيس‌جمهور، نه كسي ولي فقيه، نه كسي…، هيچ كس، همه مساوي متولد شدند، سياه و سفيد هم ندارد، همه مساوي متولد شدند. بنابراين تكويناً ما قوانيني نداريم، يعني دست ما اساساً بالا نرود كه به صورت يك نفر بزنيم، يعني نتوانيم بالا كنيم، معناي تكويني اين است، نتوانيم ظلمي بكنيم، به ظلم عادت نكرديم، مجبور هستيم، همان‌طور كه مجبور هستيم سفيدپوست باشيم مجبور هستيم كه به حق خود هم قانع باشيم، اين نيست، اگر اين بود كه راحت بوديم،‌ ديگر نه دادگستري لازم بود، نه سپاهي لازم بود، نه شهرباني –مرحوم شهرباني بايد بگوييم چون مدت شهرباني تمام شد- حالا نيروهاي انتظامي، هيچ چيز لازم نبود، همه، همان‌طوري كه در كندوي عسل اين حرف‌ها نيست. ملكه راحت نشسته است، نه كسي او را ترور مي‌كند، نه علاقه كسي به ملكه كم مي‌شود، راحت در كندوي عسل نشسته است، مي‌خورد، مي‌خوابد، توليدمثل مي‌كند، فقط اين سه تا كار براي ايشان است. هيچ كس هم حرفي ندارد، نه حسادتي، نه اينكه چه كسي تو را اين‌جا نشانده است كه من را ننشانده است، اين حرف‌ها هم نيست، قوانين تكويني از جانب پروردگار به آن‌ها وحي شده است و آنچنان عمل مي‌كنند كه…، مثلاً شما مرد هستي، همان‌طور كه شما تكويناً مرد هستي، تمام برنامه‌هاي آن‌ها اين‌طوري است. ديگر نمي‌توانيد تغيير جنسيت بدهيد، آن‌ها هم نمي‌توانند تغيير شغل بدهند. خداي تعالي ما را كه اين‌طوري خلق نكرده است. آيا ما را به حال خود واگذاشته است؟ هر كاري بخواهيد بكنيد، اين هم كه بي‌انصافي است كه حيواناتي كه براي خاطر ما خلق شدند منظم باشند ولي ما نظامي نداشته باشيم. آن‌ها حق نداشته باشند يك قدرتمند آن‌ها بر ضعيف آن‌ها تسلط پيدا كند و خدا كَت قدرتمندان آن‌ها را بسته باشد و ضعفا را حفظ كرده باشد ولي ما را به حال خود گذاشته باشد. فرعون‌ها بيايند، نمرودها بيايند، جبارهاي زمان بيايند كه در تاريخ زياد هم بوده است با همه گرفتاري‌ها و زدوبندها و نمي‌دانم بزن بگير و ببند و اين‌ها، در عين حال هميشه اين‌طوري بوده است، الآن هم اگر در اين متجاوز از پنجاه يا صد مملكت دنيا بخواهيد فكر بكنيد همه همين‌طور هستند. قدرت دست قدرتمندانِ ظالمِ بي‌ارزشِ بدون مزيت ذاتي است. آقا تو چرا رئيس‌جمهور مثلاً آمريكا شدي؟ با يك زدوبندهايي، يك قدري فعاليت كرده است، يك مدتي هنرپيشه بوده است، مردم در تلويزيون‌ها و راديوها و اين‌ها صداي او را و خود او را ديدند و شناختند و اين هم شروع به تبليغات كرده است و مردم خواستند براي رئيس‌جمهور رأي بريزند، فكر كردند كه چه كسي؟ يك دفعه به ياد آوردند كه ديشب در تلويزيون اين هنرپيشه سينما را ديدند و نسبت به او هم حس بدي ندارند، رأي به اسم او مي‌اندازند. حالا ديگر هيج فضيلتي نيست،‌ و لذا دانشمندان در تمام ممالك هميشه تحت نفوذ قدرتمندان بودند، هميشه. از زمان پيغمبر اكرم تا به حال هميشه اين‌طور بوده است. دوازده تا امام داشتيم، افراد ظالم و ستمگر در رأس كار بودند و ائمه اطهار يا در زندان‌ها، يا در خانه، يا مسموم و مقتول شدند. بعد از آن‌ هم همين‌طور،‌ شما علماي بزرگي…، اسم‌هاي آن‌ها را هم شنيديد و كتاب‌هاي آن‌ها را هم ديديد، حالا يك وقتي يك شاهي مثل شاه عباس صفوي روي يك مصالحي، روي يك سياستي، يكي دو تا از علما را اطراف دربار خود راه بدهد و تحت كنترل و تحت نفوذ خاصي اين‌ها را نگه دارد، اين خيلي هم كم بوده است، وإلّا هميشه ظالمين، ستمگران، بيدادگران، اين‌ها در رأس كار بودند، حالا بگذريم از يك گوشه دنيا كه در جغرافي نگاه كنيد نسبت به ممالك دنيا خيلي هم كوچك است، يك مملكت اسلامي، آن هم نيم‌بند، صددرصد كه همه جاي آن اسلام حكومت نمي‌كند، خود آن‌هايي هم كه در رأس كار هستند در اين مملكت قبول دارند كه همه جاي مملكت اسلام فعال نيست، حالا اين يكي را استثناء كنيم، بقيه همه ظالمين و ستمگران و بي‌نمازها و خدمت شما عرض شود بي‌دين‌ها در رأس كار هستند. پس اگر بگوييم خدا آن‌ها را وا گذاشته است، اين خلاف عدل الهي است كه حشرات…، براي مورچه قانون تعيين كند، براي زنبورعسل براي يك عسل درست كردن قانون تعيين كند، آن هم آنقدر قوانين پيچيده پراهميت يا براي موريانه قانون تعيين كند ولي براي بشرِ اشرف مخلوقات قانون تعيين نكند. تكويناً كه تعيين نكرده است و واگذاشتن به حال خود آن‌ها هم كه زشت است، از عدل پروردگار خارج است، باقي مي‌ماند يك راه و آن اين است كه خداي تعالي قوانيني را به وسيله پيغمبر…، شما نگوييد چرا ما را تكويناً در راه خود ما قرار نداد؟ براي ما ارزش قائل شده است، احترام قائل شده است، مي‌گويد خود تو عقل خود را به كار بينداز. شما يك كارگري در مغازه خود يا در اداره خود يا هر جا مي‌آوريد، يكي هست كه هيچ چيز نمي‌فهمد، يك برنامه جلوي او مي‌گذاريد و مي‌گوييد طبق اين دقيق، بدون اينكه حرف بزني عمل كن، اما يكي هست كه نه، يك مقدار خود او متخصص است، يك مهندسي است كه اينجا آمده است، برنامه‌ها را به او مي‌گوييد، مي‌گوييد اين برنامه‌هاي اين اداره است، خود تو فكر كن يك طرح خوبي بريزكه طبق اين برنامه عمل كني، او را آزاد مي‌گذاريد،‌ اختيار هم به او مي‌دهيد. خداي تعالي در اين كره زمين براي اين حيوانات بي‌شعور و بي‌عقل برنامه گذاشته است، آن‌ها را مجبور هم كرده است كه كَت‌بسته بايد اين برنامه‌ها را انجام بدهيد و اين‌ها هم انجام مي‌دهند. هيچ وقت الاغ نمي‌گويد كه شما ديگر هواپيما داريد و ماشين داريد و اين‌ها ما را رها كنيد، باز هم بار را روي دوش او بگذاريد مي‌برد، تكويناً اين‌طور است. اسب‌ها هم همين‌طور، مثلاً فرض كنيد كه گاوها مي‌گويند شيرخشك داريد و خود شما مي‌توانيد شيميايي شير درست كنيد، ديگر حالا شير ما را رها كنيد، مي‌گوييم نه، هيچ برنامه‌ها تكان نخورده است، همان برنامه‌هايي كه در ده قرن قبل اين حيوانات داشتند همان‌ها را دارند، حالا تو از آن كم استفاده مي‌كني، به هر حال آن‌ها وظيفه خود را دارند انجام مي‌دهند، سر پُست خود هستند.

خداي تعالي به بشر گفته است كه به تو عقل دادم، تو محترم هستي، اين برنامه كتابي را جلوي تو مي‌گذارم، ما از تو اين‌ها را مي‌خواهيم، ببينيد عيناً يك كارمندي كه در اداره وارد مي‌شود، ما اين‌ها را از تو مي‌خواهيم، در اين اداره بايد اين‌ كارها انجام بشود، چطور انجام بشود با خود تو است، اختيار داري.

پس تا اين‌جا جلو آمديم، اين مقدمه بود. خداي تعالي اين قوانين را باز طوري به ما نداده است كه ما مجبور باشيم به آن حتي معتقد باشيم، اختيار كامل و آزادي كامل. يك پيغمبري را مبعوث كرده است، مي‌فرمايد: «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏»[4] پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: من موعظه مي‌كنم شما را به يك چيز، شما را موعظه مي‌كنم، خود شما تصميم بگيريد «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ» براي خدا قيام كنيد، تنهايي مي‌خواهيد بنشينيد فكر كنيد، دو نفري با هم حرف بزنيد بحث كنيد و فكر كنيد «مَثْنى‏ وَ فُرادى»، «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا» بعد فكر كنيد درباره پيغمبر،‌ چهل سال در بين شما بوده است، يك مرد امينِ باهوشِ باعقلِ درستِ «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ» اين كه تا حالا ديوانه نبوده است، سابقه ديوانگي نداشته است، حالا چطور شد به كوه حرا رفت و برگشت ديوانه شد؟ اين سابقه جنون نداشته است، و روي اين حرف‌هاي او هم شما فكر كني، من نمي‌گويم چون خدا هستم و اين‌ها هم چون حتماً از جانب خدا است حتماً بايد قبول كنيد، نه «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»[5]‏ بنشينيد روي قرآن فكر كنيد «أَ فَلا تَتَفَكَّرُون‏»[6] «أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏»[7] بنشينيد به اين‌ها فكر كنيد، اگر براي شما ثابت شد كه اين قرآن معجزه است، از جانب خدا است، اين پيغمبر هم خواهي نخواهي از جانب خدا است ديگر، وقتي اعجاز قرآن ثابت شد و جن و انس پشت به پشت هم دادند و نتوانستند مثل قرآن را بياورند، قرآن كه از جانب خدا باشد چه كسي اين قرآن را آورده است؟‌ پيغمبر. هيچ جا ادعا نشده است كه قرآن را يك كس ديگري آورده است، پيغمبر آورده است، معناي رسول بودن همين است كه اين كتاب را اين شخص از جانب خدا آورده است، اصلاً معناي رسول چيز ديگري نيست، رسالت رسول اكرم هم ثابت مي‌شود. پس ترتيب جريان اين شد كه خدا قوانين خود را در يك كتابي قرار داده است، دست پيغمبر اكرم داده است، پيغمبر اكرم هم براي مردم آورده است. تا اينجا اين‌ها مقدمه بود براي يك مطلب در مسئله امامت. پيغمبر اكرم اين قرآن را آورده است، چقدر وقت داشت كه اين قرآن را براي مردم بيان كند؟ 23 سال. البته 23 سال تدريجاً اين قرآن نازل شده است. حالا فرض مي‌كنيم يك‌جا قبل از بعثت بر او نازل شده است ولي بيان آن بالأخره بايد تدريجي باشد. تدريجاً اين قرآن را در ظرف 23 سال مي‌خواهد تعليم بدهد. اين قرآن چيست؟ تعليم ظاهر قرآن مي‌شود، كار آساني است، يعني يك سال، دو سال انسان بخواهد قرآن را ياد بگيرد، حتي بيسوادي هم بخواهد قرآن را ياد بگيرد مي‌تواند، اما حقايق قرآن، شايد متجاوز از پانصد جلد كتاب كه از اول سوره بقره شروع كنند بخواهند تفسير كنند تا آخر سوره ناس، پانصد جلد كتاب بايد نوشته بشود. اين كتاب بحارالأنوار كه اين‌جا همين رديف سوم ملاحظه مي‌كنيد، اين‌ها 110 جلد است. هر جلدي از اين كتاب را اگر بخواهند روايات آن را توضيح بدهند كه به درد شما بخورد، يعني بخواهند توضيح بدهند -حالا طور ديگري نمي‌توانم بگويم- توضيح بدهند شايد هر كدام از آن 10 جلد كتاب مي‌شود، ده جلد، خود من اين‌طور فكر مي‌كنم. من بعضي از قسمت‌هاي همين كتاب را خواستم كتاب بنويسم، مثلاً فرض كنيد يك قسمت بيست صفحه‌اي از آن را سيصد چهارصد صفحه كتاب شده است. خود من يك نويسنده هستم ديگر، همه شما در اين جهت من را مي‌شناسيد، كه كتابي بشود كه شماها بخوانيد و ديگر مشكلي نداشته باشيد، وإلّا اين كتاب بحارالأنوار را غير از مجتهد كس ديگري حق ندارد بخواند. به جهت اينكه يك چيزهايي فكر مي‌كنند. مرحوم مجلسي اسم آن را بحار گذاشته است، يعني دريا، انساني كه نه شنا بلد است، نه دريانوردي بلد است اين بخواهد دريا برود يك دفعه بخواهد مرواريد دربياورد، اين به كجا مي‌رسد؟ هيچ،‌ اسم آن را بحار گذاشته است و غواص مي‌خواهد، غواص مجهز كه برود آن مرواريدهايي كه در اين بحار هست، در اين دريا هست دربياورد. بعضي از افرادي كه نمي‌گوييم بي‌سواد هستند، در رشته‌هاي ديگر تخصص دارند، چون حالا اگر يك مهندسي كه مي‌تواند يك سفينه فضانورد بسازد اين ممكن است شنا بلد نباشد، مي‌شود؟ ‌يعني حتماً لازم آن اين است كه حالا كه سفينه فضانورد مي‌سازد حتماً بايد غواص هم باشد، نه، شنا بلد نيست، از داخل قايق پايين بيفتد مي‌ميرد. يك دانشمند بزرگ فرض كنيد مكتشف، اين ممكن است كه قرآن و روايات را نفهمد و اين غرور بعضي‌ها را گرفته است، ما داريم، الآن هم در زمان خود داريم كه متأسفانه اشتباه ما مردم مسلمان همين است كه وقتي يك كسي مثل اديسون يا مثلاً انيشتين يا امثال اين‌ها كه يك اختراعي يك اكتشافي دارند فكر مي‌كنيم كه ديگر بايد ما دين خود را هم از آن‌ها ياد بگيريم، نه، او تخصصي در يك رشته پيدا كرده است، وقت نكرده است در اين جهت كار بكند و هيچ اطلاعي ندارد، فوراً او را پشت راديو يا تلويزيون مي‌آوريم، مي‌خواهيم دين خود را از اين انسان ياد بگيريم. اين‌ها متخصص ديني نيستند، و لذا مي‌آيند خراب مي‌كنند. در كاسه كوزه‌هاي همه مي‌زنند و آبرو مي‌برند و تفرقه بين جوان‌ها و مسلمان‌ها به وجود مي‌آورند و بعد هم مسئوليتي كه ندارند كنار مي‌روند، يك آدم عادي مي‌شوند، باز هم همان استاد دانشگاهي هست كه بوده.

 عرض كردم اين قرآن اين اندازه توضيح دارد و توضيح معقولي هم دارد، فكر نكنيد ما نشستيم همين‌طور براي خود بافديم، نه. يك كلمه «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»[8] مي‌بينيد اين چقدر كوتاه است. خود من يك وقتي فكر كرده بودم كه اين را توضيح بدهم، ده صفحه درباره آن چيز نوشتم درعين حال ديدم مردم نمي‌فهمند، همه آن مطالب فلسفي است، درك درستي براي مردم نمي‌شود «لَوْ كانَ فيهِما» ترجمه آن هم خيلي راحت، مي‌خواهيد آن را ترجمه كنم ببينيد چيزي كه خيال كنيد نيست، چون بعضي‌ها مي‌روند ترجمه زير آيات را مي‌خوانند، خيال مي‌كنند ديگر قرآن را فهميدند، نه، ترجمه قرآن قرآني نيست، مي‌خواهيد آن را ترجمه بكنم. اگر در آسمان‌ها و زمين «لَوْ كانَ فيهِما» يعني در آسمان‌ها و زمين «آلِهَةٌ» خداياني مي‌بودند غير از خدا «لَفَسَدَتا» آسمان و زمين فاسد مي‌شد. گوش مي‌دهيد؟ اين خيلي ساده است چطور نمي‌فهميم؟ خدا مي‌داند خود من حدوداً چند ساعت روي «لَفَسَدَتا» فكر كردم و ده صفحه كتاب نوشتم بعد ديدم به درد مردم نمي‌خورد در كتاب‌هاي خود نياوردم. اگر شما چُرت نزنيد كه بعضي‌ها را مي‌بينم دارند مي‌بينند، اگر چُرت نزنيد ده شب وقت داشته باشيد من در ظرف ده شب اين آيه را براي شما توضيح مي‌دهم، اين‌طور است.

اين قرآن آمده است،‌ اين قرآن را پيغمبر فرصت نكرد كه به مردم جاهل زمان خود همه مطالب آن را بگويد، حالا تا چه برسد به مردم زمان بعد، كه «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ‏»[9] فرصت نكرد. صد و چند غزوه داشته است، سنگ‌هايي كه دشمنان سر راه او مي‌انداختند، جنگ‌هايي كه اكثراً مجبور بوده است به عنوان دفاع از حريم اسلام مشغول جنگ باشد. گرفتاري‌هاي ديگر، ما مي‌گوييم كه حقايق اين قرآن را به مردم كه نگفت،‌ درست، اگر بگوييم وقتي فوت كرد معاني قرآن را هم با خود برد، كسي ديگر هم معاني قرآن را نمي‌فهمد…، من مكرر مثال زدم، يك وقتي يك كتابي در…، شايد حالا هم باشد چون آن كتاب خيلي مرغوب بود، من همان جا به رئيس كتابخانه گفتم خيلي مواظب اين كتاب باش، يك كتاب قطوري در كتابخانه صاحب عبقات در لكهنو هندوستان ديدم، اين كتاب خيلي قطور بود ولي يك قصيده درباره علي بن ابيطالب شاعر اين شعر گفته است، اصل كتاب از اين‌جا شروع مي‌شود، وقتي اين شعر را گفته است، يك قصيده است، شما نگاه مي‌كنيد، خيلي هم شعر آن از نظر ادبي آل‌الآل نيست كه بگوييم حالا معجزه كرده است، نه،‌ البته با توضيحي كه خود او داده است خيلي آل‌الآل است، اما از نظر ظاهر ادبي خيلي آل‌الآل نيست. يك قصيده درباره علي بن ابيطالب گفته است، بعد خود او توضيح داده است. اگر شما حرف‌هاي اول اين قصيده را برداريد جمع كنيد، يك مدح حضرت امام حسن مي‌شود و خود او درست كرده است، حرف‌هاي دوم…، مثلاً فرض كنيد اول آن ب است بعد از آن ت است، حرف دوم آن يك شعري درباره امام حسين مي‌شود، مدحي درباره امام حسين، ديگر از آن گوشه بيا به اين گوشه، از اين گوشه برو به آن گوشه، آنقدر از داخل اين‌‌ها -اسم آن قصيده معجزيه‌ است- مطلب بيرون آورده است كه يك كتاب به قُطر مفاتيح شده است و حال اينكه اصل قصيده تقريباً شايد پنج صفحه، شش صفحه بيشتر نيست. آن‌جا يك دفعه به فكر من رسيد كه اگر خود اين شاعر اين‌ها را نگفته بود، بله، خيلي واضح است، اگر خود او اين توضيحات را نداده بود و شعر به دست ما مي‌رسيد كجا ما مي‌فهميديم كه اين مسائل داخل آن هست. ما كجا مي‌فهميديم. اين مسائل را چه موقع مي‌فهميم؟ وقتي كه خود او مي‌نشيند شرح مي‌دهد كه بابا حرف آن اين‌طور، حرف دوم آن اين‌طور، حرف سوم آن اين‌طور، اين‌ها را شرح مي‌دهند. قرآن هم همين‌طور است، حالا اين يك كار بشري است ولي آن معجزه است. قرآن را اگر خدا به پيغمبر نگويد كه من چطور در اين مطالب را گنجانده‌ام كه «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»[10] است، هرچيزي را بيان كرده است و اگر پيغمبر اين‌ها را درك نكند، اين قرآن از جانب خدا با اين خصوصيات بي‌فايده است، مثل اينكه آن شعر را بدون اينكه اين توضيحات را براي آن بدهند، همان شعر را چاپ كنند و در كتابخانه بگذارند، هر كسي مي‌رسد مي‌گويد اين چيست؟ خيلي هم عالي نيست، شعرهاي مرحوم حافظ ما بهتر و ادبي‌تر از اين است، اين‌طوري‌ مي‌شود باشد. اين قرآن را خدا در اختيار پيغمبر گذاشته است و قطعاً همه حقايق آن را به پيغمبر اكرم فرموده است، وإلّا عبث مي‌شود، كار بي‌فايده‌اي مي‌شود، كار بي‌جهتي مي‌شود. باز پيغمبر اكرم به مردم زمان خود كه هم لياقت نداشتند، هم اقتضاء زماني نداشتند، يعني وقت نبود، پيغمبر اكرم به مردم نگفت -اين‌ها استدلالات علمي است، خوب دقت كنيد- پيغمبر اكرم به مردم نگفت، چه كار كرد؟ برداشت با خود برد؟ نه، قطعاً بايد يك نفر از اين جمعيت كه مي‌بيند خوش‌استعدادتر هستند، بادرك‌تر هستند،‌ مي‌توانند همه علوم را بگيرند و بعد از پيغمبر به مردم بدهند، اين را بايد انتخاب بكند، حالا ما مي‌گوييم خدا انتخاب كرده است، كه بايد هم خدا انتخاب كند، يك نفري بايد باشد كه اين علوم را ياد بگيرد، داشته باشد كه پيغمبر كه از دار دنيا رفت بعد او بقيه آنچه را كه پيغمبر از تفسير قرآن براي مردم بيان نكرده است بيان كند. اين‌طور نيست؟ باز زمان اين هم محدود است، چون خيلي وسيع است، بعد او باز بايد يك نفر ديگر باشد، بعد از او يك نفر ديگر باشد، بعد از او يك نفر ديگر باشد و اسم اين امام است، امام براي اين جهت است. امام يعني اين، چون همه آنچه كه از جانب خدا لازم بوده است بر پيغمبر ناز ل شده است و آورده است، توضيح آن با امام است. امام در چه حدي از علم و دانش بايد باشد؟ در چه حدي از علم و دانش بايد باشد؟ در حد پيغمبر. در حد پيغمبر؟ بله،‌ وإلّا نمي‌تواند جاي او بنشيند، چون آنچه را كه او نگفته است اين بايد بگويد. اگر يك فردي باشد كه بي‌سواد باشد، پايين‌تر از پيغمبر اكرم باشد، همان‌هايي كه پيغمبر گفته است، همان‌ها را هم بلد نيست بگويد، آن‌وقت مي‌آيد آنچه را كه او نگفته است و براي مردم بيان نكرده است براي مردم مي‌گويد. ببينيد شيعه وقتي مي‌گويد امام بايد هم‌دوش پيغمبر باشد، مساوي با پيغمبر در علم و عصمت باشد، علت آن اين است، وإلّا قرآن و دين بي‌فايده است، اين قرآن بي‌فايده است. يك آدمي كه…، مثلاً فرض كنيد، حالا از باب مثال جنابعالي استاد يك دانشگاهي هستيد، يك مُشت هم شاگرد داريد، يكي دو ترم را درس داديد، بقيه آن مانده است، مي‌خواهيد مسافرت برويد،‌ مي‌رويد فراش يا مستخدم دانشگاه را مي‌گوييد آقا بيا اين چند روز كه ما نيستيم تو درس بده؟‌ يا كار را به دست او مي‌سپاريد؟ يا مي‌رويد مي‌گرديد يك استادي كه يا بهتر از شما باشد يا مساوي شما باشد، به او كلاس را مي‌سپاريد؟ نه جداً «فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ‏»[11] خدا مي‌گويد: خود شما فكر كنيد چطور حكم مي‌كنيد؟ ما روي اين اصل مي‌گوييم كه علي بن ابيطالب (عليه السلام) بايد جاي پيغمبر بنشيند، اين‌ها اشتباهي كه در صدر اسلام داشتند اين بود كه خيال مي‌كردند يك نفر قُلدري كه بتواند – به اصطلاح ما كلاه او پشم داشته باشد- آن را سر جاي خود بنشاند، شمشير بكشد، آن يكي را…، بعضي از جوانان شيعه هم مي‌گويند كه ايشان خيلي خدمت به اسلام كرد، كشورگشايي كرد. راه كشورگشايي اين نيست، با شمشير كه كشورگشايي بشود بدانيد نتيجه آن همين مي‌شود كه ايشان ايران را فتح كرد. همين آقايي كه فتح كرده است در ايران بيشتر از همه دنيا مخالف دارد. پس ما بايد مطيع او باشيم ديگر، اين برنامه‌هاي شمشير و زور و بدون اينكه از طريق علم و دانش انسان وارد يك جرياني بشود عكس‌العمل دارد. هر شاهي، هر سلطاني، هر رئيس‌جمهوري كه با كودتا وارد يك مملكت شد عمر او خيلي كوتاه است، مگر تا آخر مثل يك قُلدر همين‌طور بايستد. همين عراق شما ملاحظه كنيد زمان فيصل،‌ من به ياد دارم، اكثر شما به ياد نداريد، چون در سال 33 و 34 تقريباً كودتا شد، از آن وقت تا به حال همين‌طور مرتب كودتا شده است تا به صدام رسيده است،‌ صدام قُلدر است، هيچ كس نمي‌تواند…، حالا روي چه حسابي هست نمي‌دانم، اجمالاً نمي‌توانند نفس بكشند، وإلّا طوري شده بود كه در روزنامه توفيق بود قبل از انقلاب، روزنامه فكاهي بود،‌ در آن‌جا عكس يك عربي را كشيده بود، دو تا كنار هم در آفتاب دراز كشيده بودند، يكي به آن ديگري مي‌گفت: چه كار كنيم؟ گفت: بيكار هستيم بريم كودتا كنيم، كم‌كم وضع عراق اين‌طوري شده بود، و واقعاً هم شده بود، هر دو سه ماه يك دفعه يك كودتا مي‌شد، به جهت اينكه با قُلدري مي‌آمدند. آن حكومتي از نظر علم و دانش باقي خواهد ماند كه مردم آن را قبول داشته باشند، مردم آن را دوست داشته باشند، مردمي باشد. خدا نكند اين انقلاب ما آن‌هايي كه در رأس كار هستند كم‌كم از داخل مردم بيرون بروند و كم‌كم علاقه مردم را از دست بدهند وإلّا تا وقتي مردم علاقمند هستند، تا وقتي كه…، مي‌گويند روز قدس بياييد، روز چه بياييد، روز چه بياييد، آن جمعيت حركت مي‌كند، تا اين‌ هست بدانيد اين نظام باقي است، مگر حالا خدايي نكرده يك ابرقدرتي كاري بكند وإلّا نه از طريق مردم فكر آن‌ها بايد راحت باشد، اما مردمي باشند، اين مسلّم است.

 لذا كسي كه مي‌خواهد جايي را به كسي بسپرد اگر بگويد كه…، مخصوصاً جنبه‌هاي علمي بايد به علم طرف…، شما اين را بدانيد يك دانشگاه، يك مدرسه، يك كلاس، اگر استادي كلاس را به يك آدم قُلدر تحويل داده است…، از اين داش‌‌هايي كه سابق در مشهد بودند، مي‌گفتند گردن‌كلفت، اين‌ها در هر محله‌اي بودند، بعضي از آن‌ها خيلي بي‌سواند هم بودند، كلاس را به اين بسپارد، بگويد هر كدام از اين شاگردها هم نيامدند آن‌ها را چوب بزن، و آن‌جا مثل استاد دانشگاه بايست، اگر چنين كاري بكند، دانشجوها يك روز صبر مي‌كنند، دو روز صبر مي‌كنند، يك دفعه هجوم مي‌كنند مرتيكه تو چه‌كاره هستي آمدي اين‌جا ايستادي، ما چرا بيخود بياييم سر كلاس بنشينيم. تنها به اينكه نمي‌دانم خليفه اول، خليفه دوم، خليفه سوم، اين‌ها يك مملكت‌هايي را اطراف فتح كردند، اين تنها فايده‌اي نداشت، فايده‌اي ندارد و به حقِ حق قسم، اين را من نمي‌گويم دانشمندان اروپايي حتي گفتند، برنارد شاو مي‌گويد: اگر ائمه اطهار با علم و دانش خود –او تنها علي بن ابيطالب را مي‌گويد- پيش مي‌آمدند الآن يك نفر غير مسلمان در عالم نبود، غير مسلمان در عالم نبود، به جهتي كه مردم رشد فكري پيدا مي‌كردند، ‌دقت كرديد،‌ اگر با علم و دانش جلو مي‌آمدند، با مهرباني، با محبت، با صميمت، مخصوصاً زمان ما…، يكي از برنامه‌ها و وظايف ما در اين زمان..، متأسفانه من اهل منبر را زياد نمي‌بينم اين مطلب را به آن‌ها بگويم، زمان ما ايجاب مي‌كند كه ما مردم را با خدا دوست كنيم، با محبت پيش برويم، به خدا قسم ديشب -نمي‌خواهم بعضي مطالب را عرض كنم- وقتي كه منبر رفتم، در مجلس اين شب‌ها مثل امشب نيست كه خواص بيشتر باشند، يك افرادي در مجلس آمده بودند، شايد بعضي از آن‌ها سالي يك دفعه هم بيشتر نيايند، بعضي چهره‌ها تبعاً تاريك است، بعد از اينكه چراغ‌ها را روشن كردند، خدا مي‌داند چهره‌ها آن‌چنان منور شده بود،‌ چيزهايي از ديشب براي من نقل كردند، همان كلمه خدا جانم آن‌چنان به انسان حال مي‌دهد، تا حالا هرچه توانستند اين افراد ناشي اجتماع…، به قول يكي مي‌گفت: خداي تعالي همه جا خود را رحمان و رحيم معرفي كرده است، شما يك جا در قرآن پيدا كنيد «بسم الله القاسم الجبارين» داشته باشد، ولي ما خدا را مي‌خواهيم يك خداي ميرغضبِ ظالمي كه يك عمر انسان عبادت كرده است، بندگي كرده است، معلوم نيست آخر آن چه مي‌شود، آخر معلوم نيست جهنمي است يا بهشتي است. اين‌طوري خدا را به ما معرفي كردند، غير از اين است. شما الآن ترسيمي كه از شب اول قبر داريد چيست آقايان؟ من هم إن‌شاءالله اين كتاب عالم عجيب ارواح يك مقداری و يك ترسيمي -از روايات استفاده كردم- اما الآن از همه شما مي‌پرسم شب اول قبر، اگر غير از اين مي‌دانيد بگوييد. مرده را كه در قبر مي‌خوابانند دو تا مَلك با گرز آتشين بالاي سر او مي‌آيند «مَن ربك؟» شما را به خدا يك آدم تازه‌واردي را چه ظالمي با اين برخورد تند با آن روبرو مي‌شود؟ من گاهي در كانون نشستم، يك جواني آمده است مي‌بينم حالا قيافه ما او را گرفته است، الآن يك مقدار قلب او مي‌زند، نمي‌تواند حرف خود را بزند، من سر خود را اين‌طرف و آن طرف بند مي‌كنم،‌ پاكت را نگاه مي‌كنم، يك چيزي، تا او يك مقدار آرام بگيرد بعد حرف بزند. خداي با اين مهرباني، خداي رحمان و رحيم، حالا اولين جايي كه در قبر وارد شده است، با گرز آتشين و اين حرف‌ها و سر تو به سنگ لحد مي‌خورد و نمي‌دانم چه،‌ واقعاً اين‌ها…، هر چه براي معاندين و دشمنان اهل‌بيت بوده است آمدند روي شيعه پياده كردند و اين براي ناشي‌گري اين مبلغين بي‌سواد ما است. مي‌گوييم آقا چرا اين‌طور تبليغ مي‌كنيد؟ چرا خدا را يك خداي ظالمِ بي‌حسابِ تند معرفي مي‌كنيد؟ مي‌‌گويد: مردم اطاعت نمي‌كنند. به تو چه اطاعت نمي‌كنند. اگر خدا مي‌خواست خود او اين كار‌ها را مي‌كرد. شما اين كتاب بحارالأنوار را برداريد نگاه كنيد، ده تا روايت براي مهرباني ملك الموت دارد، و چقدر مهرباني مي‌كند. شما تا حالا شنيديد كه مؤمن و شيعه –چند تا روايت دارد- وقتي مي‌آيند مي‌خواهند او را قبض روح كنند ملك‌الموت از طرف خدا مي‌آيد مي‌گويد: اي بنده خدا اگر بخواهي تا آخر دنيا هم بماني مي‌تواني بماني، الآن انتخاب با تو است،‌ او را مُخير مي‌كنند. حتي آن‌هايي كه محبت به دنيا دارند، او را هم مُخير مي‌كنند، شما اين را اصلاً شنيديد، براي شما نقل كردند، چند تا روايت دارد. شما اين را بدانيد اگر درست….، اين ضرري كه اين آقايان به مردم زدند، اين را هم بدانيد، و مردم را وادار به گناه كردند اين است، چون انسان از هر چه كه بترسد آن را به دست فراموشي مي‌‌سپارد، آن را فراموش مي‌كند، مي‌خواهد راحت باشد ديگر. وقتي انسان از مردن ترسيد…، به خدا قسم همه انبياء و اولياء هم مي‌ترسند اگر بنا باشد شب اول با گرز آتشين و اين مسائل و فشار قبر و اين حرف‌ها روبه‌روي انسان باشد، بله ترس دارد. حضرت ابراهيم هم بايد بترسد. ملك‌الموت آمد، حضرت ابراهيم گفت: به خدا بگو هيچ دوستي جان دوست خود را گرفته است؟ ملك‌الموت رفت و برگشت گفت: خداي تعالي مي‌گويد: هيچ دوستي بوده است كه ملاقات دوست خود را دوست نداشته باشد. ماها اشتباه مي‌كنيم، آن‌طوري كه در روايات ما وصف كردند…، به خدا قسم همين جمع كوچك و بزرگ، كم‌سن و پرسن، اگر ما آن‌ها را باور كنيم همين الآن از خدا مي‌خواهيم اين سقف پايين بيايد همه ما در جا از اين دنيا برويم، آن‌طوري كه وصف كردند، ولي نگذاشتند به گوش ما برسد، مدام ما را ترساندند، ترسيديم، مرگ را به دست فراموشي سپرديم، يك دفعه هم مي‌آيد، غافل، نه وصيتي، نه كاري، نه هيچ برنامه‌اي نداشتيم.

امام بايد باسواد باشد، امام بايد عالم به حقايق قرآن باشد، كاسه داغ‌تر از آش نباشد كه مردم را بترساند تا مطيع خدا باشند، اطاعت از روي ترس هيچ ارزشي ندارد. شما يك نوكري داشته باشيد تا او را چوب نزنيد…، اين‌ها براي گاو و خر است…، معروف است تا نباشد چوب تر فرمان نيارد گاو و خر. براي انسان كه نيست، با انسان بايد با محبت….، حتي كارگري هم كه مي‌آوريد، مي‌خواهيد مُزد او را بدهيد بايد به او محبت كنيد. اين را تو فهميدي، خداي با آن عظمت متوجه نبود؟ محبت، همان كلمه خداجان، كه فكر نكنيد اين الهي…، يكي از دوستان از من مي‌پرسيد: شما چرا وقتي الهي‌ها را ترجمه مي‌كنيد در بعضي از –چون بعضي از دعاها را من ترجمه كردم در اين كتاب‌هاي خود- آن‌جا چرا محبوبم مي‌گويي، عزيزم مي‌گويي- چون آن‌جا در عربي الهي دارد- معناي اين الهي اين است كه محبوب من، عزيز من، خداي مهربان، خداي رحمان و رحيم من، چون كلمه الله شامل همه اين‌ها مي‌شود. با محبت، تو ده دفعه بگو خداي عزيز، محبوب، ببين جواب چه مي‌شنوي؟ فكر نكنيد جواب هم حتماً بايد از اين گوش وارد بشود،‌ نه، يك دل شادي، يك نورانيتي،‌ خدا مي‌داند ديشب من هرچه مي‌خواستم جلوي شماها را بگيرم كه يا الله نگوييد، بس است ديگر، خسته مي‌شويد، مگر مي‌شد. علت آن چه بود؟ علت آن اين بود كه محبت شما گُل كرده بود. نه كسي بر شما واجب كرده بود كه آن موقع شب بياييد آن همه يا الله بگوييد، نه كسي هم…، حتي شايد هم مي‌شود گفت مستحب مشخصي هم نبود، به قصد رجاء و ترس از خدا و ثواب و اين حرف‌ها هم در شما نبود، اگر چندتايي حالا گوشه و كنار مقدسي باشد كه بگويد ثواب دارد يا الله بگوييم، نه روي عشق بود، روي محبت بود، اگر غير از اين بوده است بگوييد، اكثر شما ديشب بوديد ديگر، غير از اين بود؟‌ اين‌ كارها را براي ثواب مي‌كرديد؟ براي اينكه خدا شما را به جهنم نبرد؟ نه. گفت: عشق‌بازي مي‌كنم با نام او. مجنون را ديدند روي زمين، روي خاك‌ها نشسته است، تمام اين بيابان را نوشته است ليلي، ليلي، ليلي، ليلي. گفتند: چه كار مي‌كني؟ گفت:

گر ميسر نيست بر من كام او        عشق‌بازي مي‌كنم با نام او

محبوب من خدا است، با نام او…، همه جا مي‌گويم يا الله. هيچ كاري هم ندارم كه اين يا الله ثواب دارد يا ندارد. هيچ كاري هم ندارم كه به خاطر اين يا الله‌ها چند جفت درخت در بهشت مي‌خواهند به من بدهند يا ندهند، براي مزد كار نمي‌كنم، براي ترس كار نمي‌كنم. علي (عليه الصلاة و السلام) فرمود: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ»[12] اي خداي عزيز…، كاشكي ماها از علي چيز ياد مي‌گرفتيم، اي كاش امام خود را امام قرار مي‌داديم، البته قبول داريم كه اين امام است، اما او در ركوع است ما در سجود هستيم، او در سجود است ما در قيام هستيم، مثل دو نفر كه براي خود دارند كار مي‌كنند، اي كاش اين‌ها را از علي ياد مي‌گرفتيم. فقط به روي منبرها اكتفاء نمي‌كرديم، اين براي آن كُملين هست، تو هم كُملين باش. مگر تو انسان نيستي، تو هم مثل همه آن كُملين انسان هستي آن‌ها هم همين‌طور مثل شما جوان بودند و شهوت داشتند و خدمت شما عرض شود غضب داشتند و دوست داشتند گناه بكنند، همه اين‌هايي كه تو داري او هم داشته است، اگر بگويي من بي‌سواد هستم، آن‌ها هم بي‌سواد بودند، همان كُملين،‌ همان اولياء‌ خدا، هما اباذرها و سلمان‌ها و همه اين‌ها، آن‌ها هم مثل شما بودند، تو هم بشو، چرا نمي‌شوي؟ چرا بايد ماها هميشه عقب‌افتاده باشيم؟ با خدا مناجات مي‌كردند، علي بن ابيطالب مي‌فرمايد: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ» من از ترس جهنم تو خدا…، نه اينكه اهميت ندهم، خدا آنقدر مهربان است، من الآن اين‌جا دارم مي‌گويم يك نفر از شما در جهنم نمي‌رويد، در عالم برزخ خدا ممكن است عذاب بكند، چون يك سرسوزن محبت علي بن ابيطالب در دل كسي باشد آتش جرأت نمي‌كند آن‌ها را بسوزاند. آن دزد سر راه ‌بگير زوار سيدالشهداء…، محبت كه جنبه معنوي دارد، آمده است زوار سيدالشهداء را لخت بكند، كنار جاده به خواب رفت، زوار آمدند رد شدند. خاك اسب زوار روي بدن او نشست، حالا همان موقع دارد خواب مي‌بيند، صحراي محشر است و قيامت است و اين را بردند، معلوم است يك كسي كه سر راه زوار سيدالشهداء را بگيرد معلوم است جهنمي است، او را طرف جهنم بردند، شعله‌هاي آتش خود را عقب كشيدند، مدام ملائكه او را به طرف جهنم هُل مي‌دادند، جهنم خود را عقب مي‌كشيد، صدايي آمد كه من چطور اين را بسوزانم و حال اينكه خاك پاي اسب زوار سيدالشهداء روي اين نشسته است، و به خدا قسم اين حرف‌ها درست است،‌ نگوييد خواب بوده است، نه اين حرف‌ها درست است، خدا آنقدر امام حسين را دوست دارد كه به خاطر آن خاك پاي اسب زوار امام حسين اين را نمي‌سوزاند، بيدار شد، همين سبب نجات او شد، يكي از شعراي معروف اهل‌بيت عصمت و طهارت شد و واقعاً به جايي رسيد كه آتش او را نسوزاند. بله، ماها راه را گم كرديم. «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ» آتش جهنم را…، روز قيامت اگر خدا آمد گفت…، حالا چند تايي هستند كه ما هم راضي نمي‌شويم آن‌ها را به جهنم نبرند، ولي براي ماها، خداي تعالي آمد گفت:‌ جهنم را ما اصلاً حذف كرديم، كار خوبي كرده است يا كار بدي كرده است؟ يك عده مقدس‌ها باشند…، ما چون كتاب انوار زهرا را كه نوشتيم، من متوجه هستم، خيلي از خدا دوآتيشه‌تر و به اصطلاح پرحرارت‌تر، نه ما راضي نمي‌شويم كه خدا جهنم را حذف كند،‌ بايد حتماً سيدها هم در جهنم بروند،‌ نمي‌دانم چه موقع بايد بروند. حالا بروند، حالا اگر روز قيامت دست تو بود آن‌ها را جهنم بفرست. شيعه بايد برود، شيعه معصيت‌كار، فلان…، شيعه اگر خوب باشد كه معصيت نمي‌كند. شما را به خدا قسم در جلسات همين چند شب شما به اينكه گناه نكنيد بيشتر متوجه شديد يا جلساتي كه مدام از عذاب و اين‌ها براي شما مي‌گويند، من يقين دارم، چون اظهارات دوستان با من است، جوان‌ها پيش من مي‌آيند مي‌گويند آقا ما اين‌طور تغيير حال پيدا كرديم.

 «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ» خدايا من براي طمع به بهشت هم عبادت تو را نمي‌كنم، چون اين براي كارگرها هست. آقا چقدر مي‌دهي باغچه تو را بيل بزنيم؟ چقدر مي‌دهي اين كار تو را انجام بدهيم؟ او هم مي‌گويد اين‌قدر. شب هم اگر آن اندازه‌اي كه با او طي كرديد كار نكرده باشد با او دعوا مي‌كنيد. اين يك كار، اين است ديگر، ولي نه خدا اين‌طور نيست، خدا اكثر اولياء خود را بدون حساب وارد بهشت مي‌كند و من چيزي كه به شماها توصيه مي‌كنم اين است كه روز قيامت نخواسته باشيد با شفاعت وارد بهشت بشويد. شفاعت…، و حال اينكه همه شما مي‌گويد خدايا ما را به شفاعت برسان،‌ نه شما شفيع بشويد. شما يك عده را شفاعت كنيد. بينيد شفاعت مثل اين است كه اين‌جا يك سفره‌اي افتاده باشد، خدمت شما عرض شود كه يك عده‌اي را دعوت كردند، شما سر اين خيابان ايستاده باشيد، يك انسان حسابي را پيدا بكنيد بگوييد آقا من را هم ببر، اگر شما انسان محترمي باشيد آن سر سفره نشستن از زندان براي شما بدتر است، كه آن آدم شريف دست شما را گرفته باشد و آورده باشد. هرچه هم اين مجلس بيشتر طول بكشد بيشتر زجر مي‌كشيد. مخصوصاً اگر بخواهد ابدي باشد، شما آن‌جا ايستاده باشيد..، اولاً بدانيد اگر ماها معصيت‌كار باشيم و تزكيه نفس نكرده باشيم، خود ائمه مستقيماً شفاعت نمي‌كنند، باز انسان مي‌گويد ائمه، حضرت زهرا ما را شفاعت كرده است، نه مي‌بينيد يك قوم و خويش شما، در فاميل شما يك نفر انسان خوب از اولياء‌ خدا هست، او آمده است دست شما را گرفته است و به بهشت برده است. هميشه هم بايد در بهشت باشيد و هميشه هم مرهون محبت‌هاي ايشان و ملائكه هم برسند بگويند تو ديگر چرا به بهشت آمدي؟‌ خيلي خوب فلاني تو را آورده است؟ بيا باش، پس همان پايين بنشين. جداً، اين‌طور وارد بهشت نشويد. اين‌طور وارد مي‌شويد اگر خدايي نكرده تزكيه نفس نكنيد، هر چقدر هم مقدس باشيد بدون تزكيه نفس شما را وارد بهشت نمي‌كنند، مگر اين‌طوري با شفاعت. ما خود را به مرگ مي‌گيريم كه به تب راضي بشويم. مي‌گوييم شفاعت، چون خود را جهنمي مي‌دانيم مي‌گوييم شفاعت، وإلّا چرا خود شما شفيع نباشيد؟ در بين فاميل يك نفر كه معصيت خدا را نمي‌كند اين‌طوري باشيد، اين دنيا تمام مي‌شود. به خدا قسم من حالا مي‌فهمم كه چقدر اين مدت عمر ما تند گذشت و باقي آن هم چقدر تندتر خواهد گذشت. اين‌قدر سريع مي‌گذرد، من حالات سه سالگي و چهار سالگي خود را به ياد دارم، مثل اين است كه ديروز بوده است. تمام مي‌شود آن چيزي كه باقي مي‌ماند بعد از اين عالم است. اين كتاب عالم عجيب ارواح ما را، آن قسمت سوم آن را مطالعه كنيد، خود من امشب داشتم مطالعه مي‌كردم يك مقدار توجه پيدا كردم. اين خيلي عجيب است، آن‌جا انسان بايد دائماً بماند، آن‌وقت با شفاعت. حالا شفاعت پيغمبر باشد مي‌گوييم مي‌ارزد، شفاعت علي است…، همه اين‌ها شفاعت‌ها را به دوستان نزديك خود و اولياء خود واگذار مي‌كنند و اين‌ها وارد مي‌شوند، البته اصل شفاعت علي است، اصل شفاعت زهرا است، از آن‌جا است، ولي چنين مؤمنيني شفاعت مي‌كنند. شمايي كه در فاميل خود مي‌گفتيد فلاني خيلي مقدس است، جلوي او نمي‌شود غيبت كرد و هيچ وقت خانه او نمي‌رفتيد، حالا دم در بهشت آمده است و مجبوريد كه با طفیل او وارد بهشت بشويد، سخت است ديگر.

آن شخص از علماي محترمي بود مي‌گويد…، با اينكه بهشتي بود منتها مي‌خواست از در خلوت‌تري داخل برود، از در شلوغ نرود، ديديد بعضي ادارات است كه يك در آن خيلي شلوغ است، صف بستند، يك در از آن پشت هست كه خلوت است، ايشان در صحراي محشر ديد كه يك راهي است كه خيلي صيقلي و صاف بود -اين‌ها را مقدمتاً مي‌گويم كه إن‌شاءالله دل‌هاي شما آماده براي دعا بشود، امشب هم به هر حال بايد دعا بكنيم، و كم‌كم آماده براي فرداشب بشويد- يك جاده صيقلي كه حتي نمي‌شود انسان دست خود را هيچ جا بگيرد. همين‌طور بالا رفته است و بعد آن‌طوري و بعد سرازير و هيچ، اين راه بهشت است. متحير ماند، ديد يك سيدي هست روضه‌خوان است، چون روز قبل آن ايشان در مجلس روضه‌خوان‌ها رفته بود ديده بود اين‌ها روي يك اخلاصي روضه‌ مي‌خوانند، گريه مي‌كنند ولي –اين شخص عالم بود- گاهي اين‌ها با هم شوخي هم مي‌كنند، اين ديد به شأن اين نمي‌آيد كه بين اين‌ها بيايد بنشيند. پيرمرد بود، نرفته بود. از همان روضه‌خوان‌هايي كه آن‌جا بود از آن طرف پرواز مي كند، اين‌ طرف مي‌آيد، بعضي افراد را برمي دارد آن طرف صراط مي‌گذارد، اين هم خواهش مي‌كند آقا ما را هم ببر، اين هم زير بغل او را ‌گرفت آن طرف گذاشت. گفت: اين درهاي بهشت است، ملاحظه كن، آن در براي امام صادق است، آن در براي كيست، آن در براي كيست، يك در هم نشان داد براي امام حسين است. ما از اين در كه براي امام حسين است و خلوت است از همين‌جا مي‌رويم. گفتند: نمي‌شود، تو اگر در عزاي سيدالشهداء روضه‌خواني كردي و از مردم اشك گرفتي مي‌تواني از اين‌جا بروي. و من به شما توصيه مي‌كنم گاهي زن و بچه خود را دور خود جمع كنيد…، فكر نكنيد اين را من به شما مردها مي‌گويم، به خانم‌ها هم مي‌گويم، بچه‌هاي خود را، حتي شوهر خود را بنشانيد، از روي كتاب يك قدري براي آن‌ها روضه بخوانيد، در شبانه‌روز يك دفعه، مي‌گويد: به من گفت آن در براي امام حسين است،‌ فقط كساني كه روضه خواندن. آن در امام صادق يك صف طولاني داشت و همه علما هم هستند. گفت: تو بايد از آن‌جا بروي، تو از علما هستي. چون حساب اين‌ها زياد است، سنگين هست، معلوم است…، نمي‌دانم برخورد كرديد يك جايي كه خيلي بايد روي آن حساب بكنند، ما از خارج مي‌آمديم داخل در گمرك، يك دفعه صف معطل شده بود. گفتيم: چيست؟ گذرنامه‌ يك نفر اشكالي داشت، همه معطل او بودند. از آن در بايد بروي، هر چه خواهش كرديم گفت: نمي‌شود. يك قدري فكر كرد و گفت: يك چيزي به فكر من رسيد. آمد اين گوشه و كنارهاي صحراي محشر را گشت، يك سنگي پيدا كرد و گفت: من مي‌نشينم، تو روي اين سنگ بنشين يك روضه بخوان، من گوش بدهم بتوانم شهادت بدهم وإلّا نمي‌شود. اين عالم آن بالا نشسته و اين سيد هم پاي منبر او نشست و تباكي كرد، چون او روضه بلد نبود، يك چيزي خواند و اين هم به پيشاني خود ‌زد، بعد گفت: پاشو برويم، مُسّما به عمل آمد. مي‌گويد: در بهشت وارد شدم، ديدم دم در يك تختي گذاشتند، سيدالشهداء (عليه الصلاة و السلام) يك دفتر بزرگي را در مقابل خود گذاشته است. حضرت سيدالشهداء به آن سيد گفت: ايشان كيست؟ سيد گفت: آقا يك روضه‌خوان است. در دفتر نگاه كرد و گفت: چنين روضه‌خواني ما نداشتيم. اين عالم مي‌گفت: آن سيد قسم ‌خورد به جان خود شما براي من روضه خوانده است و من گوش دادم. حضرت خنديدند و تبسمي كردند و فرمودند: وارد بشود. بله، در روز قيامت انسان بعد از اين همه علم و دانش و نمي‌دانم عبادت و همه اين‌ها بايد به يك نفري متوسل بشود كه آقا ما را به بهشت ببر، اين خوب نيست. من مرحله بالاتري از اين را به شما تعليم مي‌دهم، شما بايد شفيع مردم باشيد. يكي از اهل قم، ميرزاي قمي را كه از علماي قم است كه الآن هم در شيخان قم دفن است، مي‌گويد در خواب ديدم، از ايشان پرسيدم: حضرت معصومه ما قمي‌ها را روز قيامت شفاعت مي‌كند يا نه؟ ايشان گفت: شفاعت شما قمي‌ها با ما است،‌ ما بايد شما را شفاعت كنيم، وإلّا حضرت معصومه مي‌تواند عالم را شفاعت كند. بله،‌ آن‌‌ها بزرگان هستند، آن‌ها نمي‌آيند دم در بايستند دست من و افرادي مثل من را بگيرند به بهشت ببرند، آن‌ها به دوستان و نوكران خود مي‌گويند: اين تيپ افراد را شفاعت كنيد. «وَ لَا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ» چرا پس تو عبادت مي‌كني يا علي؟ شبي هزار ركعت مي‌خواني، اين‌طور اشك مي‌ريزي، اين‌طور گريه مي‌كني، دستور خدا را انجام مي‌دهي، چرا؟‌ «وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ» چون تو را دوست دارم –تعبير من است- چون تو را دوست دارم، چون به تو عشق مي‌ورزم، چون خداي من هستي، چون بزرگ هستي، چون عظيم هستي، چون محبوب هستي، من تو را دوست دارم تو را عبادت مي‌كنم. لذا مي‌بينيد در دعاي كميل هم مي‌فرمايد: «وَ هَبْنِي‏ صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ»[13] از دوري تو چه كنم؟ از دوري از رحمت تو چه كنم؟ آن‌جا، آن را چه كار كنم؟ آن را كه نمي‌توانم صبرم كنم. در دعاي ابو حمزه ثمالي مي‌گوييم: خدايا اگر ما را به جهنم ببري من داد مي‌زنم، مي‌گويم: من خدا را دوست داشتم خدا من را در اينجا آورد. در همين دعاي كميل هم هست «بَيْنَ أَهْلِهَا ضَجِيجَ الْآمِلِينَ وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَيْكَ صُرَاخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ وَ لَأُنَادِيَنَّكَ أَيْنَ كُنْتُ‏»[14] اي خدايي كه اين‌قدر كه به تو اميد داشتم تو كجا هستي؟ «يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ» بياييم امشب با خدا قرارداد محبت بريزيم. خدايا تو مي‌داني كه ما تو را دوست داريم، منتها محتاج هستيم، چشم انسان محتاج هميشه به دست كيل است، ‌اين طبيعي است. خدايا به آبروي آقاي ما علي بن ابيطالب كه امروز شهادت ايشان بوده است و امشب شام غريبان او هست ما را در آن صراط قرار بده كه علي را قرار دادي، در آن صراطي ما را قرار بده كه علي در آن راه بوده است. خدايا ما را از دوستان و اولياء خود قرار بده. محبت خود را در دل‌هاي ما زيادتر بفرما.

امروز جنازه علي بن ابيطالب را به طرف نجف حركت دادند. ببينيد دشمن چه مي‌كند كه گاهي انسان مي‌گويد: خدايا جهنم خود را براي اين‌ها نگه دار. آن‌قدر خوارج با علي بن ابيطالب دشمن بودند كه -خدا آن‌ها را لعنت كند- اگر قبر علي بن ابيطالب معلوم بود جنازه را درمي‌آوردند و مُثله مي‌كردند. چراغ‌ها را خاموش كنيد، حالِ عزاي امشب به خود بگيريم، امشب شام غريبان علي بن ابيطالب است. امام حسن و امام حسين جنازه را كه دفن كردند برگشتند. فرزندان علي بن ابيطالب آمده‌اند دور اين دو برادر نشسته‌اند. همين امروز صبح –طبق روايات صحيحه- براي تشفيِ خاطر فرزندان علي، امام حسن مجتبي طبق دستور پدر با يك ضربت ابن ملجم را به درك فرستاد، بعد حضرت مجتبي آمده و نشسته است، فرزندان علي بن ابيطالب، اصحاب دسته‌دسته مي‌آيند خدمت امام مجتبي، با امام مجتبي بيعت مي‌كنند. به صورت ظاهر برنامه‌ها صحيح دارد انجام مي‌شود، اما بي‌وفايي مردم كوفه و شيعيان ترسو و كم‌استقامت…، كه خدايا به آبروي علي بن ابيطالب ما را جزء آن شيعيان قرار نده، مصيبت امام مجتبي از امروز شروع شده است. از يك طرف مصيبت از دست دادن پدر و از يك طرف مصيبت روبه‌رو شدن با يك عده افراد منافق. لذا امروز مصيبت براي حضرت مجتبي فوق‌العاده است. يك عده از منافقين دور او آمده‌اند. در يك جلسه حضرت مجتبي يك‌يك از افرادي كه دور او بودند، همه را طبق يك اعمالي كه انجام داده بودند معرفي مي‌كرد، تا رسيد به اشعث بن القيس «وَ أنتَ» تو اي اشعث با تازيانه مادر من را زدي. در تاريخ دارد آن روزي كه فاطمه زهرا دامن علي بن ابيطالب را گرفته است و به طرف خانه مي‌كشد، حدود پنجاه نفر از اين افراد سر فاطمه ريختند، همه فاطمه را مي‌زدند، يكي از آن‌ها اشعث به قيس بوده است. زينب كبري اين ام‌المصائب امروز حالا چه حالتي داشته است؟ در عزاي پدر چگونه گريه مي‌كرده است؟ كه خود او به امام حسين روز عاشورا فرمود: وقتي جدّ من از دنيا رفت، گفتم مادر، پدر و برادر دارم. وقتي مادر من از دار دنيا رفت، گفتم پدر دارم. روزي كه علي بن ابيطالب، پدر من، با آن وضع دلخراش، با فَرقِ شكافته از دنيا رفت، گفتم برادر دارم. روزي كه پاره‌هاي جگر امام مجتبي در ميان تشت ريخت و من در كنار او بودم، گفتم برادري چون حسين دارم. حالا كه تو مي‌خواهي به طرف ميدان بروي، چه كنم؟ سيدالشهداء فرمود: شيطان صبر را از تو نگيرد. حسين بن علي به طرف لشكر رفت، شهيد شد، زينب كبري آن‌چنان صبر كرد، آن‌چنان استقامت كرد كه در شب يازدهم محرّم، شب شام غريبان ابي عبدالله الحسين، آن شب هشتاد نفر زن و بچه را محافظت مي‌كرد. گاهي هم كنار گودي قتلگاه مي‌آمد با بدن برادر حرف مي‌زد. آخر شب هم ملاحظه كردند،‌ ديدند…، حضرت سجاد فرمود: من ديدم عمه‌ من زينب نشسته نمازشب خود را مي‌خواند، ديگر طاقت نداشت ايستاده نماز شب بخواند. خدايا شاهد باش كه افتخار روضه‌خواني ابي‌عبدالله الحسين را ما داريم. آقا «بَقِيَّةَ اللَّهِ آجَرَكُمُ اللَّهُ فِي‏ مُصِيبةِ جَدّكَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ» همه با توجه رو به قبله:

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءِ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مَنَعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى‏ وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ فَعَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ  يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ،‏ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ»[15]

 

 

 



[1]. نبأ، آيات 1 تا 3.

[2]. نحل، آيه 68.

[3]. همان، آيه 69.

[4]. سبأ، آيه 46.

[5]. زمر، آيه 18.

[6]. انعام، آيه 50.

[7]. همان، آيه 32.

[8]. انبياء،‌ آيه 22.

[9]. همان، آيه 107.

[10]. نحل، آيه 89.

[11]. يونس، آيه 35.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏67، ص 186.

[13]. بحار الأنوار، ج ‏67، ص 196.

[14]. إقبال الأعمال، ج ‏2، ص 708.

[15]. المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص 176. 

۲۱ رمضان ۱۴۱۳ قمری ـ فضائل امیرالمومنین (علیه السلام)

فضائل امیرالمومنین (علیه السلام) ۲۱ رمضان ۱۴۱۳ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»[1]

شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان است، شب شهادت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب است، شبي است كه احتمال بسيار قويي دارد كه شب قدر باشد. آن شبي كه بهتر از هزار ماه و ارزش آن بيشتر از هزار ماه است. خيلي قدر بدانيد و كوشش كنيد كه إن‌شاءالله امشب مورد توجهات خاصه حضرت بقيةالله قرار بگيريد و بتوانيد چند دقيقه‌اي يا چند ساعتي تا طلوع فجر با خداي تعالي مناجات كنيد و يا لااقل كارهايي كه خداي تعالي دوست دارد انجام بدهيد، كه مِن‌جمله از آن كارها همين اجتماع و همين دور يكديگر نشستن و إحياي امر خاندان عصمت و طهارت و مسئله تبليغ و تذكر ولايت خاندان عصمت و طهارت است.

در اين آيه‌اي كه تلاوت كردم پروردگار متعال راه محبوب شدن در ميان مردم را –البته هر كسي به اندازه ظرفيت خود او- به مردم نشان مي‌دهد. همه دوست داريم محبوب باشيم، همه دوست داريم كه خدا ما را دوست داشته باشد، همه دوست داريم كه اولياء خدا ما را دوست داشته باشند، همه مايل هستيم كه مردم به ما محبت كنند و ما را دوست داشته باشند، اين يك راه دارد، آن يك راه اين است كه اگر بخواهيد خدا محبت شما را در دل‌ها، در ملكوت خود، حتي خودِ او قرار بدهد بايد دو تا كار بكنيد: يكي ايمان و ديگري عمل صالح. «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ايمان داشته باشيد، عمل صالح كنيد. «سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» خداي تعالي محبوبيت شما را در دل‌ها قرار مي‌دهد، براي شما محبوبيت قرار مي‌دهد، شما محبوب مي‌شويد. حالا در دل‌ها هم توضيحي است كه ما مي‌گوييم، وإلّا «وُد» و محبت و دوستي براي شما قرار مي‌دهد. همه شما را دوست دارند، خدا هم شما را دوست دارد، پيغمبر خدا هم شما را دوست دارد، امام زمان هم شما را دوست دارند و ساير مردم. معناي «سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» اين است كه شما محبوب مي‌شويد، محبوب همه. نمونه آن علي بن ابيطالب است، حتي در تفسير دارد كه در رأس معناي اين آيه علي واقع شده است. يك نفر كه ظاهراً از مورخين است مي‌نويسد كه دشمن‌هاي علي به خاطر بغض خود فضائل علي بن ابيطالب را اظهار نكردند، دوستان علي به خاطر تقيه فضائل علي بن ابيطالب را نگفتند، در عين حال خداي تعالي كاري كرده است كه تمام تفاسير –تفاسير شيعه و سني- در تمام كتاب‌هاي تاريخ، در تمام كتب حديث، فضائل علي بن ابيطالب گفته شده است و شايد آنقدر كه در فضائل علي حرف زده شده است، درباره خودِ پيغمبر اكرم اين اندازه از فضائل گفته نشده است. آنقدر شعري كه در فضائل علي (عليه السلام) گفته شده است شايد درباره هيچ نابغه ای، هيچ امامي، هيچ پيغمبري گفته نشده است، تا جايي كه امام شافعي‌ها –محمد بن ادريس شافعي- كه يك مذهب بسيار بزرگ اهل سنت از او پيروي مي‌كنند در ديوان خود –كه من ديوان او را يك وقتي از مدينه خريدم، اتفاقاً در همان كتاب‌فروشي كه باز كردم اين شعر در صفحه اول بود، به ياد دارم كه همان‌جا به فال نيك گرفتم و اين شعر را حفظ كردم-

«لَو اَنَّ المُرتَضَي اَبدَي مَحَلَّهُ» اگر مرتضي –علي بن ابيطالب- مقام و محل و ارزش خود را ظاهر كند

«لَو اَنَّ المُرتَضَي اَبدَي مَحَلَّهُ                                      لَخَرَّ النَّاسُ طُرّاً سُجّداً لَهُ»

همه مردم بدون استثناء مي‌افتند و علي را سجده مي‌كنند، خيلي عجيب است. شافعي دارد مي‌گويد، امام شافعي: اگر علي بن ابيطالب شأن و مقام خود را ظاهر كند همه مردم «لَخَرَّ النَّاسُ طُرّاً سُجّداً لَهُ».

يك روايتي هم در اين زمينه هست، رسول اكرم مي‌فرمايد: يا علي،‌ اي علي بن ابيطالب اگر درباره تو آنچه را كه مسيحي‌ها درباره عيسي گفتند نمي‌گفتند، من فضائلي از تو نقل مي‌كردم و مي‌گفتم، منتها مي‌ترسم كه درباره تو هم همان را بگويند كه درباره عيسي گفتند. گفتند عيسي خدا است، يا پسر خدا است.

«لَخَرَّ النَّاسُ طُرّاً سُجّداً لَهُ،

«كفى في فضل مولانا عليّ             وقوع الشكّ فيه أنّه اللّه‏»

 مي‌گويد: كفايت مي‌كند در فضايل مولاي ما، علي، كه مردم به شك افتادند كه آيا او خدا است يا علي بن ابيطالب است.

ديشب يا پريشب بود نقل كردم: تنها در همين تركيه چهارده ميليون علي‌اللهي داريم و در جاهاي ديگر.

«وقوع الشكّ فيه أنّه اللّه‏»

«وَمَاتَ الشَّافِعيُّ لَيْسَ يَدْرِي                    عَلِيٌّ رَبُّهُ أَمْ رَبُّهُ اللَهُ»

خيلي عجيب است، شافعي مُرد -اواخر عمر او بوده است- و ندانست كه خدا پروردگار او است يا علي پروردگار او است، خيلي عجيب است. اين‌طور شعر را حتي شيعه هم مي‌ترسد بگويد.

 محبوبيت خاندان عصمت و طهارت در تمام دنيا با اينكه معاويه تبليغات كرد كه بايد علي را سبّ و لعن كنيد، مسلمان‌ها را هفتاد سال مجبور كرد كه علي بن ابيطالب را سبّ و لعن كنند، اما امروز تمام مردم دنيا اعم از مسلمان و مسيحي و حتي بت‌پرست‌ها و هندوها و بودايي‌ها و تمام فِرَقي كه در دنيا هستند در مقابل علي بن ابيطالب سر تواضع فرود آورده‌اند.

«طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطَاعَتِكُمْ وَ خَضَعَ كُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِكُمْ»[2] «طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ» هر انسان شريفي در مقابل شما سر تعظيم فرود آورده است و هر متكبري در مقابل شما خاكسار شده است و هر ظالم و ستمگري در مقابل شما كوچك شده است، اي خاندان عصمت «فَمَا أَحْلَى أَسْمَاءَكُمْ» چقدر اين اسم شما شيرين است. خدا كند ذائقه معرفتي روحاني خدا به ما عنايت كند. وقتي ماها اسم علي، زهرا، حسن، حسين را نام مي‌بريم و به زبان خود جاري مي‌كنيم يك لذتي مي‌بريم «فَمَا أَحْلَى أَسْمَاءَكُمْ وَ أَكْرَمَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَعْظَمَ شَأْنَكُمْ وَ أَجَلَّ خَطَرَكُمْ وَ أَوْفَى عَهْدَكُمْ» كه هريك از اين جملات خيلي بحث دارد. در مقابل خاندان عصمت بالأخص علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) همه تعظيم كردند. من يك وقتي يك كتابي در كتابخانه آستان قدس رضوي ديدم -كه حالا اسم آن تقريباً اين‌طورها بود- علي از نظر ديگران، غير مسلمان‌ها در مورد علي چه گفتند و مطالبي در آن‌جا نوشته شده بود. يك جمله آن را به ياد دارم و آن اين بود كه يك دانشمند غير مسلمان و از مخترعين و مكتشفين و اين‌هايي كه اهل دنيا هستند تأسف مي‌خورد و مي‌گويد: علي در مسجد كوفه صدا زد: «فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[3] قبل از اينكه من را نبينيد از من سؤال كنيد، من به طُرُق آسمان‌ها آشنا هستم. او مي‌گويد: اي كاش ما آن‌جا بوديم.

سعد وقاص نشسته است وقتي اين جمله را مي‌شنود، مي‌گويد: يا علي موهاي سر و صورت من چندتا است؟ اي كاش در مقابل اين سؤال ما مشكلات فضايي خود را از علي بن ابيطالب مي‌پرسيديم. جرج جرداق مسيحي پنج جلد كتاب نوشته است، علي را با تمام فلاسفه و تمام شخصيت‌هاي معروف عالم مقايسه كرده است و بعد مي‌گويد: علي كجا و اين‌ها كجا. ابن ابي‌الحديد معتزليِ سنّي اشعاري دارد كه من اولين دفعه‌اي كه اشعار او را ديدم اطراف ضريح علي بن ابيطالب در نجف ديدم –خدا قسمت شما بكند، اين اشعار را دور ضريح علي (عليه السلام) نوشته‌اند- مي‌گويد:

«والله لولا حيدر ما كانت                           الدنيا ولا جمع البرية مجمع»

مي‌گويد: به خدا قسم اگر علي نبود خوبي در عالم نبود و خوبان دور هم جمع نمي‌شدند. پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: يا علي اگر تو نبودي «لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِي»[4] «يَا عَلِيُّ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ مِنْ بَعْدِي» علي اگر نبود، اگر اين محك الهي نبود…، حتي به وسيله خود رسول اكرم اين كار انجام نشد. منافقين خود را به صورت مؤمنين نشان مي‌دادند. در زمان امام مجتبي نبود، در زمان هيچ يك از ائمه نبوده است، فقط علي است كه محك خوبي و بدي است. «يَا عَلِيُّ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ مِنْ بَعْدِي» «وَ كَانَ بَعْدَهُ هُدًى مِنَ الضَّلَالِ وَ نُوراً مِنَ الْعَمَى»[5] علي بن ابيطالب بعد از پيغمبر هدايت بود از گمراهي‌ها و نور بود از ناديدن‌ها و كوري‌هايي كه مردم داشتند. شما مي‌بينيد وقتي ريسمان به گردن مبارك علي بن ابيطالب انداخته بودند و به طرف مسجد مي‌كشيدند، آن‌جا يك يهودي مسلمان شد. يهودي‌ها گفتند: تو در زمان عزت اسلام كه پيغمبر بود مسلمان نشدي، حالا مسلمان شدي؟ گفت: من الآن فهميدم اسلام حق است. گفتند: چرا؟ گفت: من فكر مي‌كنم اين مرد همان مردي كه در خيبر را جدا كرده است، قدرت و شجاعت او هم طوري نشده است، هيچ ضعفي در او پيدا نشده است،‌ چرا الآن هيچ نمي‌گويد؟ چرا در مقابل چشم او دختر پيغمبر را اين‌طور مجروح كردند و هيچ عكس‌العمل نشان نمي‌دهد؟ حالا مي‌فهمم كه در مغز اين مرد، در فكر اين مرد جز خدا چيز ديگري نيست، ‌چون او معتقد به خدا است، او معتقد به پيغمبر است، من هم اعتقاد دارم. چون محال است كه انسان قدرت بازو داشته باشد…، لذا گرفت يقه دومي را، به زمين زد و فرمود: فكر نكني كه من –به زبان حال و به زبان ما- ضعفي پيدا كرده‌ام، نه، همان علي هستم، همان هستم.

در جنگ نهروان از لشكر علي بن ابيطالب ده نفر كشته شدند، از لشكر مقابل چهار هزار نفر. يك شجاعتي علي دارد كه احدي نمي‌تواند به مقام شجاعت علي بن ابيطالب برسد، اما اينجا فاطمه زهرا را مي‌شناسد، مي‌داند كه فاطمه چه ارزشي، چه عظمتي نزد خدا دارد، چقدر علي عاشق فاطمه است، چقدر فاطمه زهرا را دوست دارد، در عين حال چون پيغمبر اكرم فرموده است: يا علي مبادا شكاف در بين مسلمان‌ها به وجود بياوري، دشمنان اسلام تا دروازه‌هاي مدينه آمده‌اند، پيغمبر در آن دَم مرگ فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ»[6] لشكر را مي‌خواست حركت بدهد كه دشمن را دفع كند، حالا پيغمبر از دار دنيا رفته است -شما مي‌دانيد وقتي يك رهبري، يك زمامداري از يك مملكتي از دنيا مي‌رود، دشمن هجوم مي‌كند، مي‌خواهد از اين ضعف استفاده كند و اين جمعيت را از بين ببرد- پيغمبر از دار دنيا رفته است، اگر علي و سايرين با يكديگر در جنگ مي‌شدند يقين بدانيد كه اسلام از بين رفته بود. براي حفظ اسلام. به ماها اگر گفتند: آقا به خاطر اسلام بيا از اين كار غلط خود دست بكش،‌ به خاطر دين بيا اين كار را نكن، ما حاضر نيستيم دست بكشيم. كارهاي معموليِ جزئي. غيرت من قبول نمي‌كند كه زن خود را، آن هم نه زن معمولي، فاطمه زهرا…، به خدا قسم شجاعت علي بن ابيطالب در آن روزي كه ريسمان به گردن او انداختند معلوم شد كه چقدر شجاع است، چقدر علي باعظمت است. اين مرد يهودي مي‌گويد: امروز من فهميدم كه دين حق است. خدا تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ‏»[7] علي بن ابيطالب امروز يك محبوبيتي در عالم دارد كه همه او را دوست دارند، همه، عرض كردم حتي مخالفين. ببينيد ابن ابي‌الحديد مي‌گويد:

«والله لولا حيدر ما كانت                           الدنيا ولا جمع البرية مجمع»

مي‌گويد:

«لولا حدوثک قلت: انک جاعل ال                         ارواح فی الاشباح و المستنزع»

 

اگر تو از دنيا نمي‌رفتي من مي‌گفتم: تو روح به مردم مي‌دهي و تو جان مردم را مي‌گيري، همان معنايي كه براي خدا در قرآن بيان شده است.

ابن ابي‌الحديد اشعار زيادي دارد كه حالا بعضي از آن‌ را درست حفظ نيستم و بعضي از آن را هم كه مقتضي نيست مجلس به خاطر اين اشعار طول بكشد. روايات عجيبي است، سني‌ها و شيعيان همه نقل كردند. يكي از روايات متواتره اين است «يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ [وَ مُؤْمِنَةٍ]»[8] اي علي تو وليّ هر مؤمن و مؤمنه هستي. وليّ به چه معنا است؟ يعني صاحب اختيار، صاحب اختيارِ محبوب، فرمانده محبوب. اگر فرمانده باشد ولي محبوبيت نداشته باشد اين آمر مي‌شود. اگر محبوبيت داشته باشد ولي فرماندهي نداشته باشد اين مي‌شود محبوب، اما وليّ مي‌دانيد كيست؟ آن كسي است كه هم فرمانده باشد، هم مردمي كه تحت فرمان او هستند با جان و دل فرمان او را اطاعت كنند. «يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ [وَ مُؤْمِنَةٍ]».

ولايت براي علي است، تشيع در پرتو وجود علي بن ابيطالب است، شناخت مؤمن و فاسق، مؤمن و منافق به واسطه محبت و بغض علي بن ابيطالب است. روايات زياد از سني و شيعه نقل شده است، به سندهاي مختلف كه فرمود: «يا عَلي أَنْتَ قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ»[9] «حُبُّكَ تَقْوَى وَ إِيمَانٌ وَ بُغْضُكَ كُفْرٌ وَ نِفَاقٌ»[10] محبت تو ايمان است و بغض تو كفر است. علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) به مأمون فرمود: چون حبّ علي ايمان است و بغض او كفر است، علي «قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ» است. هر كسي علي را دوست دارد در بهشت مي‌رود و هر كسي علي را دشمن دارد به طرف جهنم مي‌رود.

محبت علي بن ابيطالب هم در هر دلي جا نمي‌گيرد، ‌اين را بدانيد، ‌در دل افراد پاك. يك شخصي خدمت امام صادق آمد و گفت: آقا من شما را خيلي دوست دارم. حضرت فرمود: به اول نعمتي كه خدا به تو داده است شكر كن. گفت: اول نعمت چه بوده است؟ فرمود: « طیب الولاده» پاكي ولادت. تو حلال‌زاده هستي، اين را شكر كن. علامت حلال‌زاده بودن همين است كه انسان خاندان عصمت و طهارت را دوست داشته باشد. شما امشب اين‌جا جمع شديد، شب إحياء است، خودِ همين كه به خاطر شب إحياء و احتمال شب قدر دست از خواب و استراحت كشيده‌ايد، خودِ اين چون به خواسته خاندان عصمت است…، و إلّا اگر شما پيرو اهل بيت عصمت نبوديد شب بيست و هفتم را شب قدر مي‌دانستيد، چون اين مخصوص شيعيان است، ائمه ما به ما معرفي كردند كه شب قدر اين شب‌ها است. يك نفر از غير شيعه موفق به درك شب قدر نمي‌شود،‌ به جهتي كه آن‌ها امشب رفتند خوابيدند كه شب بيست و هفتم را إحياء نگه بدارند، كه من گفتم: اگر احتمال شب قدر در شب بيست و هفتم هم مي‌بود خدا آن را به غير شيعه نمي‌داد، احتمال آن هم نيست. شخصي خدمت امام صادق آمد و گفت: آقا شب قدر را تعيين كنيد. راه من دور است، از راه دور مي‌آيم، يا شب بيست و يكم و يا شب بيست و سوم، حضرت مي‌فرمايند: اين همه ثواب،‌ اين همه فضيلت، حالا دو شب بيا، دو شب بيدار بنشين، چون هزار ماه است، نه اينكه تنها هزار ماه است بلكه از هزار ماه هم بهتر است. «خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»[11] تو مي‌خواهي اجر بيشتر از هزار ماه را ببري و مي‌خواهي اجر بهتر از هزار ماه را ببري، آن‌وقت حاضر نباشي دو شب از دهات خود هر چقدر هم كه دور باشد بيايي و سر شب تا صبح بنشيني و بگويي «يا الله». به خدا قسم ماها قدر دين خود را و سهل و ساده بودن دين خود را نمي‌توانيم بفهميم. همين امشب من به يك مناسبتي داشتم سوره «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ»[12] را مي‌خواندم، به يك مناسبتي، اين جمله مدام در اين سوره تكرار مي‌شود «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ»[13] اين چهار، پنج دفعه در اين سوره تكرار مي‌شود، سوره كوچك است، به اين آياتي كه تكرار مي‌شود بايد بيشتر دقت كرد. ما قرآن را به زبان ساده…، شما بعضي از كتاب‌هاي فلسفي را برداريد نگاه كنيد، مي‌بينيد آنقدر مشكل است كه اصلاً هيچي نمي‌فهميد، فارسي هم نوشته است ولي نمي‌فهميد. يك وقتي يك كتاب در اثبات وحدت وجود يك حاج شيخي نوشته بود، اين را يك نفر داشت مي‌خواند، فارسي هم بود، گفت: آقا من اين صفحه را هر چه مي‌خوانم نمي‌فهمم، سه چهار دفعه است خواندم نفهميدم. گفتم: خودِ نويسنده آن هم نفهميده است، شما خيلي غصه نخور. حالا گاهي مي‌شود بعضي از كتاب‌ها را خود نويسنده هم نمي‌فهمد چه نوشته است. قرآنِ با اين همه عظمت، اين همه عظمت، كه افتخار علي، آن كسي كه داراي علم كتاب است، كه به قدر يك بال مگس آن به آصف بن برخيا داده شده است، ‌آصف بن برخيا تخت بلقيس را از شش ماه راه خدمت حضرت سليمان منتقل مي‌كند، افتخار اين شخص اين است كه علوم قرآن را خدا به من داده است. اين قرآن با زبان ساده بيان شده است، براي چه؟ براي اينكه شماها بفهميد. اين كمال مهرباني ذات مقدس پروردگار است.

 «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ» اين قرآن را ما آسان كرديم و سهل و ساده آن را بيان كرديم «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»[14] ببينيد چقدر ساده است، حتي فارسي‌زبان‌ها مي‌توانند بفهمند يعني چه. «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» خيلي ساده، خيلي ساده. «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ» چرا خدا اين را آسان و سهل و ساده قرار داده است كه همه استفاده كنند؟ «لِلذِّكْرِ» به خاطر يك تكان تو، تكان بخور، از خواب غفلت بيدار بشو. تا چه موقع مي‌خواهي مقهور زرق و برق دنيا باشي؟ «لِلذِّكْرِ». «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ»[15] قرآن ذكر است. به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ»[16] تو بيداركننده مردم از خواب غفلت هستي. هر چه هست در بيدار شدن از خواب غفلت است و در يقظه است. تا چه موقع مي‌خواهيم خواب باشيم؟ تا چه موقع؟ تا چه موقع اسماً شيعه باشيم و حقيقتاً شيعه نباشيم. تا چه موقع مي‌خواهيم با اين صفات رذيله زندگي كنيم؟ تا چه موقع مي‌خواهيم تكاني در وضع ما پيدا نشود؟ و هيچ، همين‌طور خواب،‌ امروز من با ديروز من…، جواني‌هاي من بهتر از پيري من بود. سابقاً من اهل نماز شب بودم ولي حالا نيستم. روايت دارد كسي كه روز قبل او بهتر از روز بعد او باشد اين ملعون است. در رديف ابن ملجم و تمام دشمنان خاندان عصمت هست، آن‌ها هم ملعون هستند، اين شخص هم ملعون است. حالا تازه اين در سنين بالا به فكر معصيت افتاده است،‌ به فكر گناه افتاده است. تا چه موقع ما مي‌خواهيم بيدار نشويم. اگر دو روز شما مساوي هم باشد مغبون هستي. من به يك جايي رسيدم نماز خود را اول وقت مي‌خوانم، نماز شب خود را هم مي‌خوانم، روزه‌هاي خود را هم مي‌گيرم، تمام اعمال عبادي خود را هم صحيح انجام مي‌دهم، فردا هم همين‌طور، پس‌فردا هم همين طور، هيچ تكان هم نمي‌خورم، اين درست است؟ نه تومغبون هستي. بايد چه كار كنم؟ به فكر رشد روحي باش، به فكر كمالات باش. ببين كجا را اشتباه مي‌كني آن اشتباه خود را رفع كن. يك مردي بود كه يك معصيتي را مي‌كرد، مسن هم بود، به او مي‌گفتم: آقا اين معصيت را نكن. مي‌گفت:‌ مرحوم پدر من بود اين كار را مي‌كردم و او هيچ چيزي نمي‌گفت، من حالا باز هم مي‌كنم، من از آن‌وقت‌ها فرقي نكردم. بدبختي همين است، يك تكاني بخوريم، روز به روز بايد بهتر از روز قبل باشيم، هر روز ما بهتر از روز قبل باشد. تا ديروز تو حسود بودي امروز حسود نباش. بخيل بودي امروز بخيل نباش. وقتي انسان پير مي‌شود دو چيز در او جوان مي‌شود: يكي طمع است و ديگري حبّ دنيا است. محبت دنيا زياد شده است و طمع او هم زياد شده است. خدا مي‌داند اين‌ها بدبختي است. تكرار اين كلام كه در اين سوره مباركه هست «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ» ما قرآن را براي ذكر، براي جمع شدن حواس تو، براي تكان خوردن تو، اين‌طور ساده نوشتيم، ساده نازل كرديم، ساده فرستاديم. يك مقدار اين روزهاي ماه مبارك رمضان…، اكثر شما ديگر لااقل يك دوره مي‌خوانيد، ببينيد قرآن چه مي‌گويد؟ قرآن چه بيان مي‌كند؟ روز به روز اخلاق ما بدتر،‌ افكار ما خراب‌تر، وضع ما بدتر، و خوشحال باشيم كه سالي يك دفعه مي‌رويم، شب إحياء مي‌نشينيم علي بن ابيطالب…، حالا ما اين حرف‌ها را مي‌زنيم ولي اگر اين مسئله بخواهد تكرار بشود معلوم نيست علي بن ابيطالب هم شفيع ما بشود. هر سال شب شهادت علي بن ابيطالب، علي شفيع ما بشود گناهان سال گذشته ما بخشيده شود. يك سال خيلي خوب، دو سال خيلي خوب، ولي اگر بنا باشد برنامه بشود علي اين كار را نمي‌كند، يقين بدانيد. اگر اين بخواهد برنامه تو باشد كه تو يك سال گناه روي دوش خود انباشته بكني و بيايي اين‌جا آن را پياده كني، نه، ديگر نمي‌شود. يك سال گناه كردي خيلي خوب، از اول تكليف خود تا يك سال بعد از تكليف خود بسيار خوب، جوان است، نمي‌فهميده است، سال دوم باشد، سال سوم هم باشد، ديگر خودِ تو خجالت نمي‌كشي بيايي سال چهارم باز بگويي كه من را…، هر سال كه نمي‌شود، هر روز كه نمي شود، هر شب جمعه كه نمي‌شود، به خدا قسم اين شعر غلط است كه صد بار اگر توبه شكستي بازآي، نخير باز نيا، اين شعر غلط است، توبه يك دفعه. «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» آن استغفار است كه مدام بايد انسان…، آن هم تازه تكرار آن هم استهزاء مي‌آورد. ديشب گفتم كه اگر ما مثلاً يك پسربچه ده، پانزده ساله داشته باشيم، اين مدام كار بد بكند و شما او را دعوا كنيد، او بگويد: ببخشيد. باز برود همان كار را بكند، باز بيايد بگويد ببخشيد، باز برود همان كار را بكند، باز بيايد بگويد ببخشيد، تو مي‌گويي: من را مسخره كردي؟ ببخشيد چيست؟ استغفار هم حسابي دارد. حضرت امير المؤمنين (عليه الصلاة و السلام) فرمودند: «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ»[17] استغفار مي‌كرد، نه توبه، توبه يك دفعه. «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» استغفار با توبه فرق مي‌كند. استغفار مي‌كرد، حضرت فرمودند: تو داري خدا را استهزاء مي‌كني؟ اين‌طور پشت سر هم مدام گناه بكني، مدام استغفار بكني. «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ» خدا رحمت كند استاد ما را، يك روزي ما يك مقداري سست حركت كرده بوديم در سير و سلوك خود به اصطلاح و كمالاتي كه در آن اوايل مي‌خواستيم بپيماييم، كه ايشان بالاي سر ما بود و مربي داشتيم، بعد كه ديگر چه عرض كنم، يك روز ديد من سست حركت مي‌كنم گفت: برو بهايي بشو. گفتم: من؟ گفت: بله، خيلي هم به تو احترام مي‌كنند، خيلي هم تو را پذيرايي مي‌كنند. گفتم: شما چه مي‌گوييد؟ گفت: اين‌طور كه تو مسلمان هستي بهتر هم هست كه بهايي بشوي، به منِ طلبه مي‌گفت. اين‌طور كه ماها مسلمان هستيم…، مسلماني كه دروغ مي‌گويد، مسلماني كه مال مردم را مثل آب مي‌خورد. آقا الآن چك‌ها در بازار مسلمان‌ها اعتبار ندارد، باور مي‌كنيد؟‌ به شما چك بدهند نمي‌دانيد كه اين بالأخره وصول مي‌شود يا نمي‌شود. پنجاه درصد، نود درصد آن وصول نمي شود. شماها بهتر از من اين‌ها را مي‌دانيد، چون ما نه چكي مي‌دهيم و نه چكي مي‌گيريم. اگر چك هم بگيريم از همان لحظه‌هاي اول آقا مي‌آيد سهم امام خود را مي‌دهد، من احساس مي‌كنم…، مي‌گويد كه صد هزار تومان در بانك دارم، بيست هزار تومان مي‌خواهد سهم امام بدهد، اين را برمي‌دارد ماهي هزار تومان چك مي‌دهد. تو اگر مي‌خواستي بدهي از اين صدهزار تومان بيست هزار تومان برمي‌داشتي مي‌دادي ديگر اين كارها يعني چه؟ و از همان اول ما مي‌دانيم كه اين نخواهد داد، باشد ولي خوب نمي‌شود به روي او آورد. مي‌خواهيد من يك مُشت چك براي شما بياورم كه اين‌ها براي…، من سي سال قبل از يك نفر چهل هزار تومان چك دارم كه از سهم امام خود داده است و همين‌طور اين‌جا مانده است، سي سال قبل. كجا اين‌ حرف‌ها است؟ ماها اصلاً چه مي‌گوييم؟ مسلمان هستيم و حقه‌بازي، مسلمان هستيم و اين بي‌اعتباري، آخر اين بي‌اعتباري خود را جبران كنيم، كلام يك مسلمان بايد ارزش داشته باشد، مرد باشد «أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً»[18] عهد، زباناً، آقا من فردا اين پول شما را مي‌پردازم، مي‌بينيد فردا صبح زود سوار هواپيما شده است و به يك شهر ديگر رفته است. تا چه برسد به امضاء شما،‌ تا چه برسد به اينكه چك داده باشيد،‌ فكر نكنيد حالا من از كسي طلب دارم، من از هيچ كسي طلبي ندارم، اصلاً در اين حرف‌ها هم نيستم، ولي شماها اين مسائل را بهتر مي‌دانيد. مرد است و تعهد او، مرد است و امضاء‌ او، اگر بنا بود كه انسان نامرد باشد و خدمت شما عرض شود كه معصيت خدا را بكند و نه با خدا عهدي داشته باشد و نه با بنده خدا و نه با…، شيطان هم به شما اعتمادي نمي‌كند، صددرصد بنده شيطان هم نيستيم، چون شيطان هم به انسان‌هاي قُرص بيشتر اعتماد دارد.

در قم يك جرياني داشتيم، در يك كتابي هم من يك جرياني شبيه به اين را ديدم كه شيطان مرتب هر شب مي‌آمد و با يك نفر در تماس بود، حتي صداي او را اين شخص مي‌شنيد، مي‌گفت: فلان كار خوب را برو بكن، اين مي‌رفت، بسيار كار خوب، به موقع، مثلاً فلان كس گرفتار است برو گفتاري او را رفع كن، خيلي خوب، اين نمي‌دانست شيطان است، يك صدايي مي‌آمد، دارند، در افراد هستند، در كتاب‌ها هم نوشتند كه يك سروشي مي‌رسد، صدايي مي‌رسد، حتي گاهي مي‌گويند شبيه به صداي تلفن هست. اين را من مي‌شناخت، مرتب صدا مي‌آمد كه فلان كار را بكن، فلان كار را بكن، خوب كه اين شخص را مطمئن كرد كه اين صدا لااقل از ناحيه يك فرد خيّري است، نه از ناحيه خداوند، ولي اين فكر مي‌كرد كه از ناحيه خدا و ملائكه است، بعد يك كار بدي از او خواست و اين نكرد. گفت: تو به درد من نمي‌خوري،‌ شيطان هم هر كسي را قبول نمي‌كند، اين را شما بدانيد، به هر كسي زياد گير نمي‌دهد. يك كسي شيطان را خواب ديده بود، ديده بود ريسمان‌هاي زيادي روي دوش او هست و يك ريسمان ضخيمي هم روي دوش او هست و آن را روي همه ريسمان‌ها انداخته است. گفت: اين ريسمان‌ها براي چيست؟ گفت: مي‌خواهم مردم را به طرف كارهاي خطا بكشم اين ريسمان را گردن آن‌ها مي‌اندازم و مي‌كشم، گفت: آن ريسمان ضخيم چيست؟ گفت: اين براي شيخ انصاري است، ديشب يك ريسمان نازك‌تر بود و شيخ انصاري آن را پاره كرد، امشب مي‌خواهم ضخيم‌تر آن را ببرم. گفته بود: پس ريسمان من كجا است؟ گفت: تو ريسمان نمي‌خواهي، خود تو عقب سر من مي‌دوي. حالا واقعاً اين‌طور است،‌ ماها گاهي شيطان را درس مي‌دهيم، طبق بعضي از احاديث ماه رمضان شيطان در بند است، چه كسي است كه كار شيطاني نكند؟ مي‌گويد: خدمت شيخ انصاري رفتم گفتم: ديشب چنين خوابي ديدم، گفت: راست مي‌گويد، ديشب من يك ريسمان را پاره كردم. دختري دارم، نان او خالي بود، گاوصندوق هم گوشه اتاق پر از سهم امام، دختر من مي‌گفت: يك مقدار ماست بخر ما با ماست نان خود را بخوريم و نان خالي نخوريم. چند دفعه در ذهن من آمد از همين پول‌هاي سهم امام ماست بخرم و به دختر خود بدهم، بعد گفتم: نه، اين ريسمان را پاره كردم. حالا ماها چه‌كاره هستيم؟ چه مي‌كنيم؟ واقعاً اگر شب قدر باشد بايد به همين حرف‌ها پرداخت، يك تكاني بخوريم. من خوشحال هستم كه بعضي از آقايان و بعضي از خانم‌ها اظهار مي‌كنند كه ما اين كتاب را خوانديم و يك تكاني خورديم. تمام انبياء و تمام اولياء آمده‌اند براي اينكه مردم را يك تكاني بدهند. به خدا قسم امام زمان هست، بيهوده سخن به اين درازي نمي‌شود كه اين همه خدمت ايشان رسيده باشند و تو هنوز شك داشته باشي كه آيا…، اگر مثل من باشد كه يك مقدار هم تشكيك مي‌كنيم كه اصلاً مي‌شود ديد يا نمي‌شود ديد، و نمي‌شود ديد چون من نديدم، من آخوند خدمت شما عرض شود پنجاه ساله، پنجاه و چند ساله، با همه خوبي‌هايي كه دارم، چطور من خدمت امام زمان نرسيده باشم ولي تو رسيده باشي،‌ پس نمي‌شود ديد، خدايي نكرده اگر اين‌طور باشد.‌ يك عده هم به فكر آن نيستند، شما فكر نكنيد امام زمان را نمي‌توانيد ببينيد،‌ به فكر آن باشيد مي‌توانيد. شما الآن در اين مجلس آمديد، در همين مجلس، يك دوستي از تهران داريد كه او هم اين‌جا آمده است، چون در فكر او نبوديد ممكن است كه دقيق نگاه نكنيد كه اين دوست خود را ببينيد يا نبينيد، ممكن هم هست بيايد و حتي نزديك همديگر هم نشسته باشيد، او هم به فكر شما نباشد،‌ شما هم در فكر او نباشيد، يا او بخواهد خود را مخفي بكند شما او را نبينيد. اما اگر شما وارد يك مجلس شديد مي‌دانيد فلان اينجا آمده است و هست، نگاه مي‌كنيد، از در كه وارد مي‌شويد اول يك نگاه سطحي مي‌كنيد، بعد مي‌نشينيد يك مقدار عميق‌تر نگاه مي‌كنيد، يك مقدار دقت‌ بيشتري مي‌كنيد، بالأخره او را مي‌بينيد، بالأخره او را پيدا مي‌كنيد. به خدا قسم من فردي را در ديدم، با او در مكه مشرف شده بوديم، در طواف…، در طواف همه ديگر به فكر دو چيز هستند: يكي اينكه طواف خود را درست انجام بدهند، شانه‌ آن‌ها از خانه كعبه نچرخد، ديگري اينكه جان خود را حفظ كنند، چون خيلي در فشار هستند. يك سرسوزن به فكر هيچ يك از اين دوتا نبود، به فكر امام زمان بود، و در آن سفر به من نقل كرد: نُه مرتبه خدمت حضرت رسيدم. مي‌فهميد؟ ماها در فكر نيستيم. حضرت را هم ببينيم چند تا نشانه روي ايشان مي‌گذاريم، حالا به ما الهام هم شده است و همه چيز هم گفته شده است،‌ كاملاً…، آخر يك فردي كه در بين ماها هست «بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنَّا»[19] از بين ما خالي نيست،‌ بيرون نيست ، در بين ما است. چرا چهل سال از عمر تو مي‌گذرد و او را نديدي؟ به فكر او نبودي، به فكر نبودي وإلّا مي‌ديدي. تو اگر هر كسي را كه ديدي يك بررسي مي‌كردي كه شايد اين امام زمان باشد…، من يك وقتي…، شب قدر است إن‌شاءالله، وقت شما را ضايع نمي‌خواهم بكنم. آقايان اين را به شما بگويم من وقتي روي منبر مي‌نشينم از خاندان عصمت تقاضا مي‌كنم كه هرچه براي اين مردم مفيد است، اين مردم به اصطلاح لازم دارند به زبان من جاري كنند كه بگويم، همين. گاهي مي‌نشينم فكر مي‌كنم، مطالعه مي‌كنم، مي‌بينيم همان چيزهايي كه من مطالعه كردم نگفتم، و آن‌هايي كه به زبان آمده است گفتم. الآن هم اين قضيه را نمي‌دانم بگويم يا نگويم، ولي به ياد آوردم كه يك وقتي با يكي از علما در مدينه –شايد هم در كتاب‌ها خوانده باشيد ولي نقل آن بد نيست، براي يك منظور عرض مي‌كنم- نشسته بوديم، ساعت دوازده شب، آن‌هايي كه مكه مشرف شدند مي‌دانند كه مدينه دوازده شب ديگر احدي در خيابان‌ها نيست، درِ مسجد‌النبي را هم بستند و رفت‌ و آمدي نيست،‌ همه مي‌روند مي‌خوابند. ما دوتايي پشت ديوارهاي مسجد نشسته بوديم، اين دوست ما به من گفت: مي‌شود امام زمان در اين شهر –مدينه مركز آن‌ها هست ديگر- خانه نداشته باشد. من گفتم: چرا، مگر بنا است حضرت در همه جا خانه داشته باشد؟ گفت: من كه يقين دارم حضرت در اين شهر خانه دارد. من به او گفتم: اگر اين يقين تو را من داشتم مي‌دانستي چه كار مي‌كردم؟‌ -اتقافاً شب آخر ما هم بود و مي‌خواستيم فردا صبح بروم- گفت: چه كار مي‌كردي؟ گفتم: ده روز هست كه ما الآن در اين شهر هستيم، از روز اول از يك طرف شروع مي‌كردم، يكي‌يكي درهاي خانه‌ها را مي‌زدم، چون يقين داشتم كه اين‌جا خانه حضرت هست، در مي‌زدم،‌ مي‌پرسيدم كه اين خانه براي كيست؟ اسم صاحبخانه چيست؟ و مي‌گشتم تا پيدا كنم،‌ ده روز هم وقت خوبي است -منظور من اين جمله هست- و اين را هم اضافه كردم كه به خدا قسم لطف و بزرگواري حضرت وليعصر (عليه السلام) ايجاب مي‌كند كه من درِ خانه اول را كه زدم همان درِ خانه، درِ خانه آقا باشد‌ كه من در مقابل مردم مدينه خجالت نكشم كه مثلاً بگويند مرد حسابي تو آمدي ما را از داخل خانه بيرون كشيدي كه اين خانه براي كيست؟ درِ اول يا درِ دوم، ‌ديگر خانه حضرت را پيدا كنم. اين را به او گفتم، يك حرف‌هايي آن‌جا زديم،‌ البته اين‌ها به زبان ما جاري شد، كه اين آقا از آن‌جا بلند شد كه يعني مثل اينكه همين الآن برويم دنبال در زدن، تا ايستاديم از سيصد متر آن‌طرف‌تر ديديم يك نفر صدا مي‌زند -البته فاصله زياد بود و فقط صداي او به گوش ما مي‌رسيد- از اين طرف،‌ به فارسي، در ذهن من آمد كه لابد اين از همين ايراني‌ها است،‌ خيال مي‌كند ما راه را گم كرديم، آخر شب هم هست، نمي‌داند كه هتل ما كدام طرف‌تر است، البته خانه ما آن طرف نبود اين طرف بود، ولي خيال مي‌كند ما از رفقاي او هستيم مي‌گويد از اين طرف بيايد، راه را گم نكنيد . تا ما به آن‌جا رسيديم او رفت داخل كوچه‌ها، تمام شد، ديگر او را نديديم. اما اين دومي تا رسيديم در مقابل همان محلي كه او گفته بود از اين طرف و راه مي‌پيچيد،‌ يك موتوري –مي‌دانيد ايراني در مدينه نمي‌تواند موتورسوار باشد- از اين موتوري‌هاي دنده‌اي، تَق و توق هم مي‌كرد، در آن آخر شب، در خيابان‌ها، رسيد و ترمز كرد و فاصله ما دو نفر با آن موتوري حدوداً دو متر بود. گفت: از اين طرف. اين ديگر من را خيلي به ترديد انداخت كه اين چه مي‌شود. او با ما فارسي صحبت كرد، ما را هم ديد،‌ اشتباه هم نكرد. از همان طرف گشتيم، از همان طرف كه پيچيديم معلوم بود كه آن آخر شب يك جلسه‌اي بوده است و تمام شده است، يك چند نفر دارند بيرون مي‌آيند، يك عده جوان‌ها هستند، دور يك آقاي مسني تقريباً وسط‌سالي را گرفتند و دارند سؤالات خود را از او مي‌پرسند، حرف مي‌زنند و ايشان هم دارد جواب مي‌دهد، ما دوتايي كنار ايستاده بوديم، داشتيم تماشا مي‌كرديم، آن آقا به ما رسيدند گفتند: سلام عليكم، ما رد شديم. معلوم بود كه اين جمع از داخل خانه‌اي بيرون آمدند. شما آخر شب در همين مشهد هم كه برويد ببينيد يك جمعي دارند مي‌روند معلوم است از يك خانه‌اي تازه بيرون آمدند. يك چند قدمي كه رفتيم ديديم يك تابلويي روي يك خانه‌اي زده شده است -كه اين مهم است- روي آن يك چراغ بود، تابلو هم دوطرفي بود، هر دو طرف نوشته شده بود، با خط برجسته طلايي هم بود، آن بالا نوشته بود منزل، اين‌جا نوشته بود المهدي،‌ يك خط تيره، بعد الغوث. منزل‌المهدي – الغوث. پشت در خانه هم، يك در چوبي بود، از اين ميلگردها به جاي شيشه گذاشته بودند، آن طرف در داخل منزل، در هال، يك چراغ روشن بود، يك شخصي هم آن‌جا ايستاده بود، آن دوست ما از همان جا كه آن آقا به او سلام كرد و اين تابلو را ديد كنار خيابان از گريه افتاد و بي‌حال شد، ولي چون من از ابتدا با ترديد و با تحقيق جلو رفته بودم حالي داشتم. رفتم از آن كسي كه پشت آن در ايستاده بود گفتم: «صاحب البيت فيه؟» صاحب خانه در خانه هست؟ گفت: «لا، الآن راح » همين الآن رفت. فرداي آن روز ما قصد رفتن ازمدينه داشتيم، چون من شش ماه بعد براي عمره رفته بودم، روز رفتم، شش هفت تا خانه شبيه به هم بود، همه درها را زدم، چنين نامي اصلاً نبود، چنين تابلويي هم نبود، ولي خانه‌ها همان شكلي بود. ولي آن دوست ما مي‌گفت: من سال بعد كه رفتم باز همان وضع را ديدم. حالا منظور من اين است كه من با اين نيت به ايشان گفتم: شما اگر يكي دو تا در را بزني خانه آقا را پيدا مي‌كني و ما در نزده –منظور من از نقل اين قضيه بود- فقط از جاي خود بلند شديم به فكر اينكه دنبال آن برويم، صدا زدند از اين طرف، راهنمايي كردند، همان لحظه خود ايشان بيرون بيايند…،‌ كه ديگر مي‌دانيد اين جريان از بهترين قضايايي است كه من شخصاً به آن معتقد هستم كه آقا وليعصر (صلوات الله عليه) بوده است. حالا يك خصوصياتي داشت كه چون پاي خود من در ميان هست نمي‌خواهم عرض كنم كه اين راهي كه ما رفتيم چه عطري در اين راه، در اين فضا پيچيده بود، چه حالي بود، چه قيافه‌اي آن آقا داشت، چه نورانيتي داشت، اين‌ها حالا مسائلي است كه گفت شايد به انسان تلقين شده باشد،‌ واقعيت اين بود، تا بلند شديم صدا زدند. تا شما از جاي خود بلند شويد، اول كارهاي خود را اصلاح كنيد. اگر همين امشب شب قدر باشد مي‌دانيد چه مي‌شود؟ همه روايات اين را مي‌گويد كه امام زمانِ هر زماني، در زمان امام صادق، امام صادق، در هر زماني امام زمان مي‌نشيند و تمام پرونده‌هاي مردم را خدمت ايشان مي‌برند و حضرت در آن پرونده‌ها نگاه مي‌كند. آقايان اقل كاري كه ما نبايد بكنيم گناه است ديگر، گناه. گناه نكنيم، واجبات خود را خوب انجام بدهيم، اين قدم اول، بعد هم به فكر آقا باشيد. شما همين الآن اين تصميم را بگيريد، تا سال ديگر اگر خدا به من عمري داد و شما هم إن‌شاءالله تشريف آورديد من قول ميدم كه يكي دو دفعه خدمت امام زمان رسيده باشيد. همين تصميم را، تمام گناهان خود را ترك كنيد، واجبات خود را انجام بدهيد و مثل عاشقي كه معشوق خود را گم كرده است در كوچه و بازار راه برويد، اگر او را نديديد سال ديگر اين‌جا بياييد در صورت من تُف بيندازيد. ما به فكر آقا نيستيم،‌ اگر يك وقتي هم خدمت حضرت مي‌رسيم با شك و ترديد، معلوم نيست اين سيد..، كه آقا از اين سيدها زياد هستند، و حضرت هم هيچ وقت خود را به شما نشان نمي‌دهند. شب قدر است، انسان بايد روي يقين كار بكند. لطفي كه خداي تعالي به من كرده است اين است كه به خود امام زمان قسم آنچنان به وجود ايشان يقين دارم كه مثل اعتقاد من به خدا است. امام زمان هست، يك تكاني بخوريم «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ». آياتي كه درباره امام زمان هست شما مطالعه كنيد، 133 آيه در قرآن درباره امام زمان هست، آسان هم هست، همه مي‌توانند اين قرآن را بفهمند، همه مي‌توانند اين آياتي را كه مربوط به امام زمان است درك كنند. خود من در اين سمپوزيوم بين‌المللي اسلام و مسيحيت يونان، اثبات کردم سي مسأله مهم است كه درباره امام زمان از قرآن و انجيل به طور مشترک در هردو وجود دارد ، نه اينكه فكر كنيد فقط سي موضوع در مورد امام زمان در قرآن هست، منتها مطالبي كه با انجيل هم تطبيق بكند، من جمع كردم و ارائه دادم، مردم مسيحي يونان در يونان بدانيد آقايان شايد ده نفر مسلمان نباشد، در آتن،‌ در پايتخت آن، و يك دانه مسجد نيست، آن‌ها قبول كردند و به آن اعتقاد پيدا كردند. در اين كتاب مُصلِح آخرالزمان من مشروح آن را نوشتم. امام زمان هست، من چطور به شما بگويم؟ چطور ما بتوانيم از خواب بيدار بشويم؟ مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني (رضوان الله تعالي عليه) در زمان ايشان يك سيد بحرالعلومي بود كه غير از آن سيد مهدي بحرالعلوم بود، لقب اين بحرالعلوم بود، شش امامي بود، از اهل يمن بود، ظاهراً نامه‌اي براي سيد مي‌نويسد كه دلايل خود را در اثبات وجود امام زمان براي من بگوييد. ايشان مي‌گويد: اينجا بيا من امام زمان را به تو نشان مي‌دهم، امام زمان را به تو نشان مي‌دهم. بهترين دليل همين است كه انسان ببيند. اين‌هايي كه مي‌گويند امام زمان را نمي‌شود ديد، كسي نمي‌بيند، اين‌ها چه آخوند باشد و چه غير آخوند كمك به بهايي‌ها مي‌كنند، هركسي مي‌خواهد باشد. اگر روي فهم و درك اين‌طور حرف‌ها را مي‌زنند خدا آن‌ها را لعنت كند و اگر روي فهم و درك نمي‌زنند خدا آن‌ها را هدايت كند. امام زمان را نمي‌شود ديد يعني چه؟‌ همه دروغ گفتند ولي تو يك نفر چون خود تو نديدي بدبخت مي‌گويي كه نمي‌شود ديد. علامه حلّي ديده است، سيد بحرالعلوم كه مكرر، اصلاً حضرت را مي‌شناخت، سيد بن طاووس، مرحوم مجلسي،‌ مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني، مرحوم آقاي بروجردي، تمام اين مراجع تقليد از اول تا به آخر همه ديدند،‌ تو يكي چون نديدي مي‌گويي نيست. آخر چطور مي‌شود من اين‌طوري باشم و نديده باشم. گفت: بيا، من به تو نشان مي‌دهم. سيد بحرالعلوم شش‌امامي با جمعي حركت مي‌كنند، يكي از آن‌ها پسر او هست، نجف مي‌آيند، شب مرحوم آسيد ابوالحسن به نوكر خود مي‌گويد: چراغ فانوس را روشن كن مي‌خواهيم برويم. در وادي‌السلام مي‌روند. خدا قسمت شما بكند، وادي‌السلام قبرستاني است ولي وسط وادي‌السلام يك گنبدي هست كه مقام مقدس امام زمان در آن‌جا است. همراهان بيرون مي‌ايستند، حتي يكي از علماي اصفهان –خدا او را رحمت كند- ايشان هم مي‌گويند: من هم بودم، و ما بيرون ايستاده بوديم. يا حالا ايشان-الآن ترديد از من است- هم داخل آن جمع بودند يا فردا براي ايشان نقل كردند، به هرحال يك عده بيرون مي‌ايستند. مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني دست آن آقاي شش‌امامي را مي‌گيرد و مي‌برد داخل مقام امام زمان. يك دفعه اين جمعي كه بيرون هستند مي‌بينند اين آقا داد زد، گريه كرد و غش كرد. وقتي مي‌آيند داخل مي‌بينند بله آسيد ابوالحسن نشسته است، ايشان هم غش كرده است و افتاده است، وقتي او را به هوش مي‌آورند مي‌گويد: بله آقا تشريف آوردند، من امام زمان را ديدم. برمي‌گردد جمع زيادي كه به حرف او گوش مي‌دادند اين‌ها را به مذهب شيعه اثني عشري برمي‌گرداند. ما يك وقتي از اين توريست‌هايي كه قبل از انقلاب به ايران مي‌آمدند دعوت مي‌كرديم به كانون بيايند براي مسلمان شدن و اين‌ها، بحمدالله 250 نفر مسلمان شدند كه اسامي و عكس‌هاي اين‌ها هست. يك نفر جوان خيلي خوبي بود، اهل كانادا بود، اسم او هم داود بود كه به او ديويد مي‌گفتند كه ما اسم او را عوض كرديم و محمد گذاشتيم، به هر حال وقتي جريان امام زمان را براي اين گفتم و خوب براي او شرح دادم ديدم گفت: اين آقا در بين شما است و شما همين‌طور راحت نشستيد؟ گفتم: چه كار كنيم؟ گفت: بلند شويد، ديدم يك حالتي به خود گرفت، مثل اينكه ماها ديوانه هستيم و نمي‌رويم دنبال معشوق خود بگرديم. به ياد دارم آن‌وقت من براي تبليغ چناران و صيدآباد مي‌رفتم، يعني دويست سيصد نفري از طلاب را ما مي‌فرستاديم، گاهي هم خود من براي سركشي مي‌رفتم، آن شب با هم تا چناران و صيدآباد رفتيم تا صبح گريه كرد يا صاحب‌الزمان و خدمت حضرت هم رسيد. ماها يك قدري امشب بياييم به فكر امام زمان خود باشيم. شما اين‌طور كه من گفتم انجام بدهيد…، خدا رحمت كند شيخ بهايي به بعضي چيزها كه خيلي اعتقاد داشت مي‌گفت: اگر نشد من را لعنت كنيد، حالا هم من مي‌گويم: شما واجبات خود را انجام بدهيد، محرمات…، چون اين‌ها نمي‌شود، مثلاً حجاب است، واجبات خود را انجام بدهيد، محرمات خود را ترك كنيد، روي عشق دنبال امام زمان يك سال بگرديد اگر در اين سال چند دفعه خدمت حضرت نرسيديد من را لعنت كنيد، ديگر از اين بهتر مي‌شود؟

«يَا بَقِيَّةَ اللَّهِِ آجَرَكَ اللَّهُ فِي مُصيبَةِ جَدِّكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ» ساعات آخر عمر علي (عليه السلام) است، چراغ‌ها را خاموش حال عزايي پيدا كنيم.‌ آقا يا بقية‌الله شما مي‌دانيد، اگر اين جمع ندانند، شما مي‌دانيد كه اين حرف‌هايي كه من امشب درباره شما زدم حتي قبل از منبر، وسط منبر هم فكر آن را نكرده بودم و شما به زبان من داديد. يا بقية‌الله شب عزاي پدر شما، علي بن ابيطالب است، ممكن است در اين مجلس تشريف بياوريد، قلب ما را روشن كنيد، مجلس ما را منوّر كنيد، در محضر شما ما امشب عزاداري كنيم. يا بقية‌الله، آقاجان ما منتظر شما هستيم، اگر مي‌خواستم بي‌ادبي كنم، عرض مي‌كردم تا تشريف نياوريد من ذكر مصيبت عرض نمي‌كنم ولي اين بي‌ادبي را نمي‌كنم، ما بنده تو هستيم، ما تحت فرمان شما هستيم، اراده شما اراده خدا است، ولي تقاضا داريم كرم نما و فرود آي خانه، خانه توست. يا بقيةالله، يا صاحب‌الزمان، اگر ما لياقت محضر شما را نمي‌داشتيم، اين حرف‌ها را امشب به زبان ما نمي‌آورديد، لياقت كه نداريم اما اگر شما امشب نمي‌خواستيد اين لطف را به ما بكنيد..، گاه‌گاهي وقتي مادر يا پدر يك چيزي را مي‌خواهد به بچه ندهد، به آن اطرافيان مي‌گويد حرف آن را نزنيد، به ياد اين مي‌افتد، ممكن است بخواهد و مهرباني پدر يا مادر اجازه نمي‌دهد كه او بخواهد و اين ندهد، حالا آقاجان ما را به ياد خود انداختي، اگر مي‌خواستي خود را امشب به ما نشان ندهي، چرا ما را به ياد خود انداختي مولاي؟ اگر اين لطف را نمي‌خواستي بكني آقا چرا ما را به اين حرف‌ها وادار كردي مولاي؟ جنازه علي بن ابيطالب را بلند كردند، فرزندان علي اطراف جنازه بودند، منتها خود علي بن ابيطالب فرموده بود: جز امام حسن و امام حسين با جنازه حركت نكنند، عقب جنازه را يك طرف حضرت مجتبي گرفته بود، يك طرف سيدالشهداء گرفته بود، جلوي جنازه روي دوش جبرائيل به طرف نامعلومي حركت كردند، در و ديوار در مقابل قلب عالم امكان تعظيم مي‌كردند، ديوار مسجد حنانه تعظيم كرد، جنازه را آوردند در محل فعلي كه هنوز شهر نجف آن‌جا بنا نشده بود، جنازه را آوردند، روي زمين گذاشتند، يك قبري آن‌جا ساخته و پرداخته بود. من از يكي از اولياء ‌خدا كه در مكاشفه خيلي مسائل را ديده بود و در كتاب محضر استاد جلد دوم من اين را نوشتم، گفتم: چطور شد كه حضرت آدم و نوح آن‌جا براي خود قبر ساختند و آن‌جا دفن شدند و كنار قبر خود قبري براي علي بن ابيطالب ساختند؟ ايشان به من گفت: چون اين‌ها پيغمبرهاي اوليه بودند…، همه پيغمبرها مي‌دانستند كه علي بن ابيطالب را در اينجا دفن مي‌كنند، آن‌ها چون جلوتر بودند آمدند نوبت را گرفتند، اين افتخار را گرفتند. جنازه علي بن ابيطالب را آن‌جا گذاشتند، قبري آن‌جا بود، نوشته شده بود: اين قبر را نوح براي وصي پيغمبر آخرالزمان ساخته است. بدن علي بن ابيطالب را وارد قبر كردند، امام حسن است، امام حسين است، لَحَد را كه گذاشتند طبق وصيت علي بن ابيطالب از پايين پا وقتي كه يكي از سنگ‌ها را برداشتند ديدند بدن علي بن ابيطالب در قبر نيست، تو به تاريكي علي را ديده‌اي، علي بن ابيطالب در حشر بايد با رسول اكرم باشد، اما نمي‌دانم چرا در روز عاشورا زينب كبري وقتي كنار گودي قتلگاه آمد…، بدن سيدالشهداء هم مدفون شده بود اما زير سنگ‌ها و شمشير شكسته‌ها، اين‌ها را عقب زد، بدن سيدالشهداء را نگاه كرد، ديد به رو به روي زمين افتاده است، بدن قطعه قطعه، سر در بدن ندارد، لاإله إلا الله، دست‌ها را برد زير بدن، با خداي تعالي مناجات كرد، خدايا اين قرباني از آل محمد قبول فرما، بعد رو كرد به طرف مدينه كه «یا أیها الرسول هَذَا حُسَيْنٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ»[20] اين كشته فتاده به هامون حسين توست. يكي شب عاشورا و يكي هم امشب دل من مي‌خواهد من به سينه بزنم، شما هم بزنيد، إن‌شاءالله آقاي ما حجةبن‌الحسن هم با ما به سينه مي‌زنند.

عَليَاً وا، عَليَاً وا، عَليا

عَليَاً وا، عَليَاً وا، عَليا

مظلوماً وا، مظلوماً وا، مظلوما                

خدايا به آبروي اميرالمؤمنين،‌ به آبروي اين مولاي مظلوم ما كه «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَوَّلَ مَظْلُومٍ»[21] به آبروي اين آقاي مظلوم، دست ما را به دامن امام زمان برسان. اين محبوب ما را، اين عزيز ما را، خدايا همين امشب به ما برسان. خدايا اين جان ناقابل ما را فداي قدم‌هاي مبارك او بفرما. خدايا به آبروي خود او تو را قسم مي‌دهيم قلب مقدس او را از ما راضي بفرما.

 

 



[1]. مريم، آيه 96.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 132.

[3]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 137.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏37، ص 273.

[5]. همان، ج ‏99، ص 106.

[6]. همان، ج ‏30، ص 432.

[7]. رعد، آيه 43.

[8]. كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج ‏2، ص 791.

[9]. بحار الأنوار، ج ‏7، ص 187.

[10]. همان، ج ‏39، ص 263.

[11]. قدر، آيه 3.

[12]. قمر، آيه 1.

[13]. همان، آيه 17.

[14]. تحريم، آيه 8.

[15]. حجر، آيه 9.

[16]. غاشيه، آيه 21.

[17]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 549. 

[18]. اسراء، آيه 34.

[19]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 108.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏45 ص 58.

[21]. همان، ج 98، ص 237. 

۱۵ ربیع الاول ۱۴۲۷ قمری – ۲۵ فروردین ۱۳۸۵ شمسی – لزوم بندگی برای خدای تعالی

اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمدللّه و الصلوه و السلام علی رسول ‌اللّه و علی آله آل اللّه لاسیما علی بقیه اللّه روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنه الدائمه علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.

اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم، فَذَکِّرْ فَمَا أَنْتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِکَاهِنٍ وَ لَا مَجْنُونٍ (طور / ۲۹)

وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَی تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ (ذاریات / ۵۵-۵۶)

آیات بسیار تکان دهنده و بسیار مناسب مراحل شما دوستان در این جزوه ای که در هفته گذشته خواندید وجود داشت. اوّل چیزی که باید ما به آن متوجّه باشیم که خیلی به عقایدمان و راه و روشمان کمک می کند، اینست که بدانیم همه حقایق و معارفی که بشر در دنیا برای امتحان دادن و در آخرت برای زندگی کردن لازم داشته، در عالم ارواح به او تعلیم داده اند. فقط طبق روایات در موقع تولّد و ورود در این دنیا آنها را یک فراموشی نسبی پیدا کرده نسبت به آنها، و قرآن و پیغمبراکرم و تمامِ انبیاء مذکّرِ همان چه را که فراموش کرده هستند. لذا در قرآن کلمه ذکر و مذکّر نسبت به قرآن و پیغمبراکرم مکرّر آمده که منجمله این آیاتی است که در این جزوه بود. یکی همین آیه ی شریفه وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَی تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ؛ نفع یادآوری برای اهل ایمان است، چون جمعی هستند که از ایمان به اسلام سرپیچی کرده اند با اینکه دین مقدّس اسلام یک دین فطری است و تمامِ دستورات اسلام بدون کم و زیاد فطری انسان است و در فطرت انسان قرار گرفته است.

فطرت همان خلقت است، یعنی روز اوّلی که خدا روح انسان را خلق کرد با خلقت انسان علومی را هم به او تعلیم داد. نهایتاً برای تثبیت این معارف دو هزار سال روح انسان مشغولِ یادگرفتن و در حقیقت ثبت کردن این حقایق و معارف بود.

در پرانتز عرض کنم مطالبی که عرض می شود شاید هر کدام دهها روایت و حدیث و آیات شریفه قرآن پشتوانه دارد. اینها در مدّت دو هزار سال ،ظاهراً باید عرض کنیم که همین سالهای دنیایی ما، چون خدا در دنیا دارد با ما صحبت می کند همین منظور است. چون بعضی مفسرین گفته اند که این دو هزار سال شاید از سالهای آخرت باشد، از سالهای آن زمان باشد، کمتر از زمانِ ما باشد یا بیشتر از زمان ما باشد، ولی نه، چون خدا دارد با ما صحبت می کند و قرآن را به زبان ما نازلش کرده، به زبان عربی که در دنیا این زبان رایج است بین مردم، با آن زبان نازل کرده، پس اگر هزار سال یا پنجاه هزار سالی در قرآن آمده بود منظور همین سالهای معمولی ماست. بنابراین روح انسان را خدای تعالی این گونه ساخته که وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا (شمس / ۷-۸) در همان دو هزار سال خدای تعالی وقتی که روح انسان را خلق کرد و همه ارواح با هم مساوی بوده اند و هیچ کم و زیاد از نظر استعداد و از نظر فهم و شعور با یکدیگر نداشته اند ـ البته معلوم است غیر معصومین و چهارده معصوم که آنها مجزّا خلق شده بودند ـ بعد به آنها تعلیماتی که لازم بود، برای زندگی ابدیشان لازم بود، فکر نکنید که این تعلیمات فقط برای دنیا یا عالم ذر بوده، برای زندگی ابدی انسان بوده، حتّی در دنیا تا زمانی که حضرت بقیه اللّه ارواحنافداه ظهور نکند یک مقداری یعنی یک درصدی از علومی که به ما تعلیم دادند، به ما متذکر شده اند. یعنی پیغمبراکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم و بعد هم ائمه اطهار علیهم الصلوه و السلام با اینکه همه آن علوم را معلّمند، در عین حال زمینه ای نداشتند، مردم ظرفیّت نداشتند، مردم آمادگی نداشتند که بیشتر از آن درصد را به آنها تعلیم دهند. ولی حضرت بقیه اللّه ارواحنافداه که تشریف بیاورند، بقیّه آنچه که بشر در کره ی زمین لازم دارد و آنچه که در عالم آخرت باید از آنها بهره ببرد تعلیم خواهند داد و یا انسان را متذّکر آنها خواهند فرمود، یعنی به یاد انسان می آورند که خدا چه صفاتی دارد و خاندان عصمت و طهارت چه خصوصیّاتی دارند و عالم هستی ـ که بعضی از دانشمندان بسیار بزرگ گفته اند ما در مقابل اسرار عالم هستی مانند یک طفل کوچکی هستیم که کنار اقیانوسی ایستاده باشد و از آن اقیانوس به قدر قطره ای استفاده کرده باشد هستی ـ همه اینها را به یادمان می آورند.

همین طوری که مشاهده می کنید در عالم کوچک کره زمینمان که از سر سوزن در مقابل کهکشانها کوچکتر است، در این کره زمین از دویست سال قبل تا به حال یا از هزار و سیصد و چهل قمری تا به حال ـ دوستانی که اهل برنامه های ما هستند و سخنان ما را شنیده اند می دانند که چه عرض می کنم ـ تا به حال رشد فکری بشر چقدر فرق کرده؛ شاید در دویست سال قبل اگر به یک انسان می گفتند که یک نفر ممکن است در آن طرف کره زمین سخن بگوید این طرف کره زمین هم قیافه و هم رنگ او را و هم ریزترین حرکات او را ببینند و بشنوند، آن وقت باور نمی کردند. آن وقت باور نمی کردند که انسانی حرکت کند در کره ماه پیاده شود و انسانی آسمان را پر از ازدحام هواپیماهای پرجمعیّت کند، اینها باورشان نمی آمد. حالا شاید ما هم باورمان نیاید که در زمانِ ظهور چه می شود، چه اظهار قدرتی خواهد شد، چه استفاده هایی از اسرار و رموز عالم، کره ی زمین به این کوچکی علم خواهد کرد و اینها همه اش در راه رسیدن به آن حقایقی است که ما باید یاد بگیریم و آن حقایق ارزش دارد. اینها همان بازی هایی است با اینکه اسمش علم است، با اینکه یک مملکتی که مثلاً به بعضی از فن آوریهای دنیایی دست پیدا می کند چقدر به خود می بالد، در عین حال خدا در قرآن اسم همه اینها را لهو و لعب گذاشته، بسیار کوچک. إِنَّمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ (محمد ۳۶) دنیا هر چه هست با همه ی عظمتی که، اسراری که دارد و شما بشر ممکن است به آن اسرار برسید و حتماً خواهید رسید، اگر در قبل از ظهور یک مقدار مختصری، یک درصدی از اسرار را به دست می آورید بعد از ظهور حضرت بقیه اللّه طبق احادیث و روایات صد درصد اسرار جهان هستی، جهان خودمان، به عالم ـ مثلاً ـ کهکشانها و امثال اینها کاری نداریم همین کره زمین خواهیم رسید و همه اینها تذکّر است برای زندگی عالم آخرت، زندگی عالم آخرت با آن طولانی بودنش، با آنکه جز معتقدات مسلّمه ی ماست که بی نهایت ـ بی نهایت ریاضی نه ـ بی نهایت عقلی، انسان در عالم هستی باقی می ماند! این اعتقاد ماست و چقدر باید از نظر علمی پیشرفت کند، چقدر باید در اسرار عالم هستی موفّق بشود خدا می داند. یعنی همانطوری که ما نهایت زندگی مان را نمی دانیم نهایت علممان را هم بعد از این عالم نخواهیم دانست. هر چه هستیم روز به روز رشد می کنیم، به کمال بالاتری می رسیم و لذا باید در این دنیا زمینه ساز آن باشیم و راه رسیدن به آن حقایق ـ این را بدانید ـ بدون تردید اینست که عبادت پروردگار را بکنیم. چون ببینید خود قرآن می فرماید: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَی تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛ جنّ و انس را خدا خلق نکرده مگر برای عبادت. چرا عبادت این تأثیر را دارد که ما را به همه ی حقایق می رساند؟ به چه دلیل؟ بسیار واضح است، دلیل عقلی کامل ـ و فکر ما هم اگر یک مقدار روی آن کار کنیم ما را به این حقیقت می رساند ـ و آن اینست که شما اگر بخواهید یک علمی را تعلیم بگیرید، اگر رفتید نزد یک متخصصی که آن علم را داراست، حتماً در مرحله اول برای اینکه این علم را یاد بگیرید و درست یاد بگیرید از شما می خواهد گوش به حرفش کنید، هر چه می گوید اطاعت کنید، حالا ممکن است این دانشمند اشتباه هم بکند، اشتباهات او را هم باید شما ندیده بگیرید.

در دنیا مسلّم است از نظر همه که اگر کسی پیش استادی رفت و خواست از او چیزی یاد بگیرد، در مرحله اوّل باید مطیع او باشد، پای او صبر کند، ببینید حضرت موسی که خودش یک پیغمبر اولوالعزم است وقتی که خدمت حضرت خضر می رسد، اوّل چیزی که خضر از او می خواهد شاید از علوم واجبه او هم نباشد ولی می گوید: إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً (کهف / ۶۷) تو نمی توانی با من صبر کنی. یکی از لازم ترین چیزهایی که یک شاگرد در کنار استاد باید داشته باشد تحمّل کردن ناملایماتی است که برای تعلیم علوم از ناحیه استاد می رسد. پس اگر خدای تعالی که عَلَّامُ الْغُیُوبِ (سبأ / ۴۸) است، خدایی که خالق همه چیز است، خدایی که علمش عین ذاتش و ذاتش بی نهایت است در مقابل این خدا انسان قرار گرفت، اینجا حتماً، بدون تردید، بدون فکر حتّی انسان باید عبادت کند یعنی گوش به فرمان خدای تعالی بدهد، مخصوصاً می دانیم خدا اشتباه نمی کند، خدای تعالی فراموش نمی کند، خدای تعالی لَا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لَا نَوْمٌ  (بقره / ۲۵۵) غفلت ندارد و از همه مهم تر خدای عزیز ما را دوست دارد و می خواهد ما به طرفش، به عبادتش، به اطاعتش گرایش کاملی پیدا کنیم.

بنابراین تردیدی نیست که طوری خدای تعالی جنّ و انس را خلق کرده که بدون عبادت نمی توانند موفق بشوند. یعنی مثل حیوانات خدا انسان را خلق نکرده، به انسان یک استعداد و قوّه ی دراکّه ای داده که می تواند هر چه خدا در قرآن فرموده که لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا (بقره / ۲۸۶) به اندازه ی وسعمان می توانیم اطاعت کنیم، باید اطاعت کنیم، عقل به ما می گوید باید اطاعت کنیم، انبیاء گفته اند که باید اطاعتش را بکنید. بنابراین اطاعت پروردگار مساوی است با رشد و کمالات، مساوی است با حرکت به سوی خدا، مساوی است با رسیدن به مقام خلیفه اللّهی، پس انسان باید اطاعت کند. خلقت انسان اینطوری است که از هیچ چیز، موقع تولد روایت دارد که انسان همه چیز را فراموش می کند، هر چه که در عالم ارواح به او دادند یادش می رود، خوب اگر می خواست یادمان برود چرا به ما یاد دادند؟ این سؤال ممکن است پیش بیاید.

فرق است بین یاد آمدن و یاد نداشتن و تعلیم گرفتن. انسان یک چیزی را دیده، می شناسد ولی فراموش کرده، وقتی به آن رسید همه چیز آن یادش می آید، خیلی سریع؛ امّا چیزی را که یاد نگرفته وقتی به آن رسید بی تفاوت است در مقابلش، مثلاً شما از باب مثال یک کامپیوتر بسیار پرمحتوایی که هر نوع سی دی می خورد، همه معارف و حقایق و علوم در آن هست در یک سالی مثلاً بیست سال قبل دیده اید، برخورد کرده اید و دیگر از آن جدا شده اید، یا کاری کرده اند یک آمپولی به شما زده اند که شما همه را فراموش کرده اید. به مجرّد اینکه می رسید به این کامپیوتر، یادتان می آید. همه چیزهایش یادتان می آید، شاید در یک لحظه همه آنچه را که فراموش کرده اید یادتان بیاید، امّا همین شما اگر برخورد اوّلیه نبود و آنچه که در این کامپیوتر قرار دارد قبلاً به آن آشنا نبودید، می رسیدید به این، می دیدید یک جعبه ای شیشه ای است! حتّی اگر به شما بگویند که در این جعبه شیشه ای این علوم خوابیده باورتان نمی آید و خیلی زحمت دارد تا این را بفهمید. ما در این دنیا متذکّر علوم عالم ارواح باید باشیم، نه اینکه تازه بخواهیم علوم را یاد بگیریم. چرا؛ وقتی که متولّد شدیم چون یک آمپول نسیان خدا به ما زده ـ برای اینکه ما بتوانیم امتحان صحیحی بدهیم ـ در مقابل آن کسی که اگر حتّی یک حیوان که به آن یاد نداده اند فرقی نداریم، ما را یعنی یک بچّه یک روزه یا دو روزه ای را کنار یک بچّه ی مثلاً گوسفند بگذارند، هر دو ما چیزی نمی دانیم بلکه آن یک چیزهایی را بهتر از ما، زودتر از ما وارد می شود. او سر دو روز ممکن است بلند شود راه برود، علف بخورد ولی ما نمی دانیم چه باید بخوریم و چه کاری باید بکنیم. امّا یک مقداری که می گذرد این خلقت الهی در ما ظاهر می شود، آن قوه ی درّاکه مشغول درک می شود، آن عقلمان خودش را ظاهر می کند، می بینیم نه، دو ساله شد زبانی که آدم بزرگ در ظرف دو سال بلد نمی شود این بچّه بلد شد! حرف می زند، آن چیزهایی که برایش مفید است می بینید می خواهد، کلّی با بچّه ی حیوان فرق می کند. بچّه ی دو ساله یک گاو مثلاً با بچّه ی دو ساله یک انسان، شما یک طوطی را هر چه می خواهید حرف به او یاد بدهید، آخرش طوطی چون یک استعدادکی دارد یک کلمه را یاد می گیرد، امّا این یک کلمه خودش نمی داند معنایش چیست؟ می بینید بیجا مصرف می کند، نمی داند که این چطوری ادا می شود ولی بچّه ی انسان می داند. این معنی یادگرفتن و یادآمدن است.

این در مغزتان فرو برود، سرتاسر قرآن ـ حالا رفقا ان شاءاللّه دارند جمع می کنند ـ همه جا صحبت ذکر و مذکّر و اینکه شما یک وقتی با ما بودید، یک وقتی بلی گفتید، یک وقتی شما بهتر از امروز خدا را می شناختید، در روزی که خدا ارواح فرزندانِ ذریّه حضرت آدم را در معرض دید ملائکه قرار داد گفت: أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ آیا من ربّ شما نیستم؟ أَلَسْتُ بِالهکم، بخالقکم، اینها نفرموده؛ این دقیق است این جمله، ربّ شما هستم. یعنی مربّی شما هستم، یعنی تربیتتان کردم. یک انسانی آفریدم شما را، یعنی یک انسانی که با حیوانات صد درصد فرق می کند شما را آفریدم. أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ، اگر یک بازاری در کوچه بیاید به شما بگوید من مربّی تو نیستم؟ می گویید نه، من تو را نمی شناسم اصلاً، اینطوری است دیگر. الان یک نفر بیاید بگوید من در مدرسه دبستان شما فرّاش بودم یادت است؟ فراش بودنت را بله، یادم است. ولی اینکه تو من را تربیت کرده باشی نه، نبود. ـ دقّت می کنید؟ – روی این کلمه برَبِّکُمْ دانشمندان باید خیلی فکر کنند، أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ و شما اگر که او را مربّی خودتان ندانید، مثل سایر چیزهایی که خدا خلق کرده تربیت روحی تان نکرده باشد که شما بتوانید جواب بدهید، باز هم نمی گویید بله! در شکّید لااقل.

الان در کره زمین بعد از همه این حرفها یک عدّه هستند در شکّند که آیا خدا مرّبی آنها هست یا نه؟ بعضی هایشان اصلاً خدا را قبول ندارند. آنجا تمامشان ـ به روایات مراجعه کنید ـ تمام ارواح، کافر و مسلمان که امروز کافر و مسلمانند همه گفته اند بَلی، تصدیق کردند. مرحوم شیخ بهایی هم در اشعارش می گوید:

در روز الست بلی گفتی             امروز به بستر لا خفتی

آن روز شما همه تان بلی گفتید، امروز خوابیده اید و بلی‌؛ یا نمی گویید یا با سنگینی می گویید یا با تأمّل می گویید یا لااقل باید بیایند استدلالات زیادی برایتان بکنند، استدلال هم خودش دلیل بودن و رساندن به آن حقایق است تا شما بلی را بگویید. پس بنابراین همه ی اینها ذکر است، یادآوری است و لذا می فرماید: وَ ذَکِّرْ،

خدای تعالی می فرماید ای پیغمبر متذکّر کن مردم را، متذکّرشان کن که این برایشان مفید است. در آیه ی بعدی در همین جزوه می فرماید: فَذَکِّرْ فَمَا أَنْتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِکَاهِنٍ وَ لَا مَجْنُونٍ، این مقدار راهنمایی کرده، درباره ی این یادآوری، تو ای پیغمبر همان استادِ بزرگ آن روز هستی که خدای تعالی به وسیله تو تمام افراد بشر را عالم کرد، دانا کرد، تو چطور در کره زمین که مرکز امتحان بشر است کاهن شدی و مجنون شدی ؟! نیستی، تو سابقه داری، یک پیغمبری که چهل سال در این کره بوده با این مردم و در عالم ارواح اوّل مخلوق خدا بوده و معلّم ملائکه و اجنّه و بشر بوده این چطور است، حالا در کره زمین شده کاهن؟ مجنون؟ نستجیرباللّه، یک کاری که نستجیرباللّه جنون او را ثابت کند از او دیده اید؟ چهل سال با شما بوده، أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَ فُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّهٍ (سبأ / ۴۶) خوب بنشینید فکر کنید، اگر تنهایی عقلتان نمی رسد دوتایی، مَثْنَی وَ فُرَادَی، فرادی هم باشد می رسید به حقیقت، دو نفری هم باشید می رسید به حقیقت که مَا بِصَاحِبِکُمْ اینکه با شما چهل سال بوده، حالا می گویید عالم ذر و عالم ارواح را یادمان رفته، امّا اینجا که چهل سال با شما بوده این چطور شد دیوانه شد؟! مَا بِصَاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّهٍ، پس بنابراین روی این حساب بهترین کار و لازم ترین کار و شرط اولیّه رسیدن به حقایق بندگی خداست. لذا در قرآن مکرّر این جمله و این بندگی اشاره به آن شده، در سوره یس می فرماید که: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ  ـ شما همه تان می توانید بگویید که خدایا کجا با ما قرار گذاشتی؟ ـ  أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ (یس / ۶۰) ببینید خیلی صریح است. آیا من عهد نکردم با شما ای بنی آدم که بندگی شیطان را نکنید؟ ما که خدایا تا حالا نه صدای تو را شنیده ایم، نه تو را دیده ایم، نه هیچ، نه! با ما عهد نکرده ای. أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِی، اینش مهم است و اینکه من را عبادت کنید هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ (یس / ۶۰-۶۱) خوب جوابش می دانید چیست؟ جوابش اینست که یادت می آید آن وقت، یاد نمی خواهد بگیری. الان که می گوییم، می گویید درست است. باید بندگی شیطان را نکرد، باید بندگی خدا را کرد، این درست را از کجا می گویی؟ تو که بلد نیستی. وارد این اتاق شدید یک دفعه دیگر هم آمده اید می گویید: بله! این همان اتاق است. این یک آیه، آ

یات دیگر هم هست، از همه مهم تر در سوره ی حمد می گویید: إِیَّاکَ نَعْبُدُ، خدایا من تنها تو را عبادت می کنم، چرا؟ برای اینکه از نظر فطرت من، عقل من اینطور است که هر کسی که از همه تخصصش در یک علمی بیشتر است، وقتی که انسان می خواهد آن علم را از او یاد بگیرد باید حتماً اطاعتش را بکند، این عقلی است، فطری است. خدای تعالی هیچ جهلی در آن راه ندارد، معقول نیست و هر چه فرموده به نفع ما و برای مزید علم ماست. خوب  دیگر باید بگوییم إِیَّاکَ نَعْبُدُ، بزرگترین دلیل است، إِیَّاکَ نَعْبُدُ هم می گوییم، یعنی باید منحصراً تو را عبادت کنیم، چون غیر خدای تعالی هر کس می خواهد باشد این اشتباه می کند، یعنی غیریّت داشته باشد؛ پیغمبراکرم غیریّت با خدا ندارد، ائمه اطهار غیریّت با خدای تعالی ندارند، امّا یک دانشمند بسیار بزرگ ـ حالا شما هر که را می خواهید تصوّر کنید غیر از این چهارده معصوم ـ ممکن است اشتباه بکند، نمی شود گفت: إِیَّاکَ نَعْبُدُ، تنها من از تو بندگی می کنم، اطاعت می کنم، هر چه بگویی چشم بسته، گوش بسته که به اصطلاح ما چشم بسته و گوش بسته است والاّ چشم باز و گوش باز، ما از خدا اطاعت می کنیم. ببینید استدلال عقلی اش هم خیلی روشن؛

خدای تعالی هیچ جهلی ندارد و هیچ وقت هم به نفع خودش به ما کاری نمی گوید بکن، پس همه اش علم است و همه ی آنچه هم که به ما می گوید به نفع ماست. دو دوتا چهارتا! تمام. لذا باید بگوییم: إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ، خدایا منحصراً از تو کمک می خواهیم.

کمک ها بطور کلی در یک بُعد از غیر خداست و در یک بُعد تنها از خداست. اگر ما به وسیله چیزهایی که خدای تعالی تعیین کرده اگر کمک خواستیم؛ چیزهایی که خدا تعیین کرده، گفته به این وسیله بچسب و از او کمک بخواه، مثلاً می فرماید: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاهِ (بقره / ۴۵) از نماز کمک بخواه، وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ (مائده / ۳۵) از ائمه اطهار، از تمام خوبان، اولیاء خدا، آنهایی که ارتباط با خدا دارند و از خدا می گیرند به تو می دهند کمک بخواه، در حقیقت این کمک خواستن همان کمک خواستن از خداست. اگر یک نفر واسطه شد که بیاید از من چیزی بگیرد به شما بدهد، آن واسطه داده یا آن کسی که داده به آن واسطه، آن واسطه به او داده؟ این یک حماقتی است که امروز متأسفانه در دنیا باید بگوییم در فکر بعضی ها با شیطنت بعضی ها بوجود آمده، که اگر ما متوسّل به ائمه اطهار شدیم، متوسّل به حضرت بقیه اللّه شدیم، ما به غیر خدا متوسّل شده ایم! اگر آنها غیر از خدا را می پرستند، بله، اگر آنها از غیر خدا چیزی می گیرند به ما می دهند بله، امّا وقتی از او می گیرند به ما می دهند چه فرقی می کند؟ توسّل به غیر خدا نیست اصلاً. همین طوری که می بینید در قرآن، در نماز می گوییم وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ خدایا منحصراً تو را کمک می خواهیم، ولی خود خدا در قرآن فرموده: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاهِ، نماز را از آن کمک بگیرید، وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ، وسیله قرار بدهید برای خدا.

من با یک وهابی ـ از علماء هم بود ـ صحبت کردم، گفتم: اگر یک کار من گیر کرده باشد در امن العام شما ـ که همان اطلاعات باشد ـ شما حاضرید به ما کمک کنید؟ گفت: بله، ـ حواسش نبود که ما داریم سرش را کلاه می گذاریم ـ گفت: بله! چیست؟ کارتان چیست؟ گفتم: به نظر شما این شرک نیست؟ من از خدا بخواهم! آنجا فهمید. چه فرقی می کند؟ این در توان تو است ـ به آن عالم گفتم ـ گفتم این کار حلّ مشکل من در توان تو است، در توان من نیست، در توان آن آقایی هم که دارد در خیابان راه می رود نیست، این در توان توست، هر کسی یک توانی دارد. الان اگر کسی به من بگوید که مثلاً یک سنگ یک تُنی را بلند کن یکدفعه، می گویم در توانم نیست. ما معتقدیم این اعتقاد ببین شرک است یا شرک نیست؟درست حرف بزنیم، ما معتقدیم که امام عصرمان ـ که جان همه مان به قربانش ـ این در توانش هست که این حاجت ما را بدهد، یعنی در خارج هم ثابت است برای ما که هر کاری امام عصر ارواحنافداه می کند همه اش از جانب خداست. خودش قدرت مستقلی ندارد، این را ما معتقدیم، خوب ما معتقدیم امام عصر ما در توانش هست که حاجت ما که سهل است، ما که حاجتی نداریم، ما چیزی اصلاً عقلمان نمی رسد که چیز مهمّی بخواهیم، ولی آنهایی که چیزهای مهم تری می خواهند، بهشت می خواهند، نجات از دوزخ می خواهند، آنها می گویند در توانش هست. حالا شما بیا ثابت بکن که در توانش نیست. ما تجربه داریم که در توان امام عصرمان هست که حوائج ما را بدهد، هر چه هم بخواهیم. این کجایش شرک است؟ اگر شرک باشد همه کارهایی که در عالم الان دارد انجام می شود، این بلندگو که صدای من را به شما می رساند این باید بگوییم که در مقابل خدا؛ خدا خودش برساند مگر قدرت ندارد که صدای من را به تمام کرات ـ همانطوری که ان ‌شاءاللّه روزی خواهیم شنید صدای مقدّس بقیه اللّه ارواحنافداه را به گوش همه مردم دنیا می رساند، چیزی نیست ـ مستقلاً برساند، به وسیله برساند، ما به وسیله غذا سیر می شویم، به وسیله آب سیراب می شویم، به وسیله ائمه اطهار علیهم الصلوه و السلام که تجربه هم داریم ـ آخر بیهوده سخن به این درازی نمی شود ـ این جمعیت میلیونی که به مشاهد مشرّفه با همه ی اذیّت هایی که می بینند در عین حال می روند، متوسّل می شوند، اینها همه بیخود می گویند؟!

شب یازدهم ذیقعده بیست و سه نفر ـ ما آنجا شاهد بودیم ـ مریض شفا پیدا کرد در حرم مطّهر حضرت رضا، کتابها نوشته اند درباره ی کراماتی که از ناحیه ی خاندان عصمت و طهارت دیده شده، اینها همه اش بیخود است؟ اینها همه اش شرک است؟ اینها بروید خراب کنید، اگر دست این عدّه مرموز تروریست ـ که اسم واقعی اینهاست  ـ اگر به حرمهای مطّهر ائمه اطهار برسد مثل بقیعش می کنند، چرا؟ من ده تا نقض برای کارهای اینها گفتم، داشتم کنار قبرستان بقیع نماز می خواندم، یک نفر آمد گفت که اینجا نماز حرام است، گفتم: برای چه؟ گفت: کنار قبور روایت دارد که حرام است. گفتم: همه تان کنار قبر پیغمبر و ابابکر و عمر دارید نماز می خوانید، همه تان در حجر اسماعیل که حضرت اسماعیل و حضرت هاجر دفن است نماز می خوانید، چطور شد نماز خواندن کنار قبرستان بقیع حرام بوده، آنجا حلال؟ اگر روایت گفته آنجا هم حرام است. آنها بعضی هایشان شاید همان را هم حرام بدانند، ما اینقدر نقص به مذهب آنها داریم، اگر درست وارد حقایق مذهبتان بشوید می بینید که بسیار مذهب سهلِ کاملِ، بسیار سهل و کامل است آخر، منتها همان طوری که در هفته های گذشته عرض کردم مسائلی در دین تشیّع وارد کرده اند، دشمن فراوان بوده متأسفانه ما هم یا خواب یا آنکه ضعیف ـ که ضعیف نیستیم خواب باید بگویم ـ بودیم و این شیارها را در صراط مستقیم ما به وجود آوردند و حالا یاری امام زمان در همین است و این را من مکرّر عنوان می کنم برای اینکه ثبت بشود در ذهنتان، که ان‌ شاءاللّه همین آیه ی وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَی تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ در شما ثابت بشود و آن اینست که یاری امام زمان چه در زمان ظهور چه در زمان غیبت اینست که این شیارهایی که در صراط مستقیم دین، این بدعت هایی که در صراط مستقیم بوجود آورده اند، اینها را ان‌ شاءاللّه از بین ببرید.

پشت بعضی از ماشین ها می بینم نوشته «فقط خدا» از یک بُعد بله، از یک بُعد هم باید گفت ای فلان فلان شده! تو هدفت این نیست. تو هدفت اینست که حرم امام رضا نروی، قبر پیغمبراکرم را، پشتش را به قبر مطّهر داده، مردم را دور می کند از توسل به رسول اکرم، این بخاطر آن است. بعضی  از شاید شیعه ها هم باشند خیلی خوششان از این واژه می آید که فقط خدا، خدا نگفته خودش فقط من. عجیب است! حتّی در نزول قرآن در شب قدر می گوید: إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ (قدر / ۱) حتّی ملائکه را هم کنار خودش قرار می دهد. یک شخصیت والایی که ذاتش باصطلاح نه لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ است وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ است که اهلش می فهمند یعنی چه، این هیچ وقت اگر خودش را قاطی دیگران کرد برای این نیست که خودش را کوچک کند، خودش را مساوی با آنها قرار بدهد، آنها را می خواهد بیاورد بالا، آنها را می خواهد به آنها ارزش بدهد، می خواهد آنها در این وضع باشند که من احبکم فقد احبّ اللّه و من ابغضکم فقد ابغض اللّه، من عرفکم فقد عرف اللّه می خواهد به اینجا برساند آنها را، لذا می گوید: إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ، ملائکه هست، بعد خودش می فرماید که تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَ الرُّوحُ ما این کار را کردیم. از آن طرف پیغمبراکرم ببینید می گوید: لا اله الاّ اللّه وحده وحده وحده، انجز وعده، و نصر عبده و اعزّ جنده و هزم الاحزاب وحده، بنده باید اینطور باشد. همه را از جانب خدا بداند، یک طبیب حاذقی در مملکتتان هست، از همه جا به او مراجعه می کنند. شما را عمل کرد بسیار عالی هم عمل کرد، خوب، زنده شدید نزدیک بود بمیرید. اگر گفتید این طبیب من را این طور درست کرد شرک است! امّا اگر گفتید خدا بوسیله این طبیب، خدا در قلب این طبیب این خواسته را قرار داد این طبق روایات عیبی ندارد. خدا به وسیله این. اینها همه وسیله هستند. ما باید بگوییم: وحده وحده وحده قبل از اینکه از آن طبیب وقتی به هوش آمدی تشکر کنی که خوب تو من را عمل کردی و خوب معالجه کردی من را، قبل از آن بگو خدایا قربانت بروم که تو، وگرنه ممکن بود همین طبیب حاذق یک اشتباهی بکند ما را بکشد، نمی شد؟ نشده؟ تو کردی، وحده وحده وحده تا می رسد تا  هزم الاحزاب وحده، پیغمبراکرم اصحابش احزاب را درهم پاشیدند، آن همه رنج کشیدند در عین حال پیغمبر اینطوری تعلیم می دهد به ما، خدا هم از آن طرف می گوید: إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ.

امیدوارم این مسائل ان ‌شاءاللّه برایتان درس باشد و اینکه من امروز را تبریک نگفتم یک مقداری یادم رفت، یک مقداری هم گذاشتیم ان‌ شاءاللّه برای روز میلاد مسعود پیغمبراکرم و امام صادق علیه الصلوه والسلام، جلسه در تهران است. روز تعطیلی است . و آنهایی که در مرحله استقامت هستند در شب تولّد رسول اکرم ان‌ شاءاللّه جلسه برای آنها خصوصی داریم، تشریف بیاورند و امیدواریم که از برکاتِ وجود مقدّس پیغمبراکرم به همه حقایق عالم قبل و عالم بعد و همین عالم برسیم، چون امیرالمؤمنین فرمود: رحم اللّه ، خدا مهربانیش، محبّتش، رحمت خاصّ الخاصش، رحمت خاصّش به آن کسی، به آن شخصی برسد که بداند کجا بوده.

از ما بپرسند آقا تو کجا بودی؟ اوّل اول اول؟ خیلی پیشرفت کنیم می گوییم در شکم مادر، نه برو جلوتر، من أین و الی أین، کجا می خواهد برود و در کجا هست. من اجمالاً، مکرّر هم گفته ام من، در عالم ارواح و عالم ذر بودیم. این دنیا برای امتحان همان درسهاست و آخرت هم برای زندگی است و الاخره هی الحیوان ، مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ (نحل / ۹۶) خیلی آیات داریم که زندگی راحت، دیگر خداوند هیچ وقت برایتان زحمت و کار و فعالیّت نخواسته، در این دنیا می گوید برای امتحانتان باشد فعالیّت بکنید، امّا در آنجا نمی خواهد آن زندگی ابدی، راحت باشید. علم و دانش و فهم و درک، حقایق و معاشرت با احبّاء و هم صحبتی با خدا و اینهاست. لقاء پروردگار، لقاء ائمه اطهار، لقاء پیغمبر و هر چه نعمت بخواهید در اختیارتان، دیگر از این بهتر نمی شود، آنجاست و ان‌ شاءاللّه اینها را ما بدانیم تا مورد رحمت خاصّه ی پروردگار واقع بشویم و ان ‌شاءاللّه این دنیایمان خوب امتحان بدهیم، ورقه های امتحانی مان را خوب بفهمیم و زرق و برق دنیا مزاحم امتحان دادن ما نشود.

 

نسئلک اللهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا رحمن و یا رحیم یا غیاث المستغیثین،

پروردگارا به آبروی ولی عصر فرج آن حضرت را برسان،

همه ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده،

قلب مقدّسش را از ما راضی بفرما،

خدایا ما را به حقایقی که به ما تعلیم داده ای متذکّر مان بفرما،

توفیق یاد آمدن آن حقایق را بوسیله حجه بن الحسن به ما مرحمت بفرما،

پروردگارا به آبروی آقایمان حجه بن الحسن همه ما را هر چه زودتر از همه رذائل پاک بفرما،

امراض روحی را از ما برطرف بفرما،

مریض های اسلام، مریض های بدنی اسلام را خدایا شفای کامل مرحمت بفرما،

مریض های منظور شفای کامل عنایت بفرما،

امواتمان غریق رحمت بفرما،

شهداءمان، امام راحلمان غریق رحمت بفرما،

پروردگارا از همه ی بدیهای دنیا و آخرت ما را دور بفرما،

به همه خوبی ها دنیا و آخرت ما را هر چه زودتر برسان،

عاقبت امرمان ختم بخیر بفرما،

و عجل فی فرج مولانا.

 

لینک ویدیو در آپارات : کلیک کنید

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۲۲ ربیع الاول ۱۴۲۷ قمری – ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵ شمسی – دوری از ظن و گمان در ارتباط با خدای تعالی و حقایق

أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله، لا سیما علی بقیة الله روحی و ارواحنا العالمین لتراب مقدمه الفداه و العنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین، من الآن الی قیام یوم الدین.

«أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ * إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى»(نجم/23)

 

اتفاقاً دیشب بود، فکر می‌کردم که در این مجلس با شکوه شما و دوستان شهر پر از ذوق و محبت شیراز، چه مطلبی را خدمت آقایان عرض کنم؟ یک مطلبی به نظرم رسید که به جناب آقای باقری هم، دیشب در ماشین عرض می‌کردم و امروز این آیات، تصادفاً ما از همین جا هم گوش می‌دادیم و این‌ها خودش یک اشارات غیبی است که به دوستان بدانند که، إن‌شاءالله باید به آن‌چه گفته می‌شوند عمل کنند.

 

تصورات بشر درباره خدا و قرآن و معصومین علیهم‌السلام و اولیاءخدا ومعنویات واقعیت آنها

آیات وصف‌الحکم ربک را ما، این‌جا ما با غفلت کامل، مشغول صحبت بودیم، ولی از این آیه «إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا» ما شنیدیم. همین مطلب را من امروز می‌خواستم دربارۀ آن صحبت کنم، خیلی مطلب بسیار مهمی است که با عمل به آن، اگر موفق شویم، به همۀ حقایق می‌رسیم و بدون عمل به آن، هر چه هم زحمت بکشیم، باز احتمال انحرافش، خیلی زیاد است. مطلبی که، از این آیه اگر مفصل بخواهیم صحبت کنیم، به دست می‌آید و باید از نظر عقل هم، همین‌طور باشد این است که، اکثراً ما مردم، دربارۀ هر چیزی، یک تصوراتی در دل‌مان داریم. دربارۀ هر چیزی! دربارۀ خدا، دربارۀ پیامبران و پیغمبراکرم، دربارۀ ائمه‌اطهار علیهم‌السلام، دربارۀ اولیاءخدا، دربارۀ هر چیز خوب و بدی، حالا بدها زیاد مهم نیست، خوبها. دربارۀ ملائکه، دربارۀ قرآن، دربارۀ روحانیت، دربارۀ اکثر چیزهای خوب عالم دنیا، ما یک تصوراتی پیش خودمان داریم، یک مسائلی هم از جانب پروردگار هست. در گذشته هم بیشتر بوده، در زمان ما هم، کم نیست در گذشته از خدا که شروع کنیم، به صورت خورشید، به صورت ماه، به صورت ستارگان، این‌ها تصورات بشر بوده. تا جایی که اگر گذرتان به هندوستان بیافتد، در هر گذری، در هر محله‌ای، بت‌خانه‌هایی هست، این بت‌خانه‌ها من تحقیق زیادی در چند سفری که به هندوستان رفته‌ام، عبارتند از اشکالی که از خدا در ذهن‌شان آمده، آن را مجسمه کرده‌اند در داخل بت‌خانه گذاشته‌اند، مثلاً در یکی از شهرهایی که، جنبۀ کعبه برای هندوها دارد شهر بنارس، یک معبدی را، یک بت‌خانه‌ای را دیدم، بیست و دو گنبد طلا داشت، زیر هر گنبد، سه صورت از خدای‌تعالی بود که با سایر باصطلاح معابد، این صورت‌ها فرق می‌کرد. من گفتم، کدام یک از این‌ها بالأخره خداست؟ گفتند: پولدارهای هند، راجه‌ها، این‌ها در مکاشفات‌شان هر رنگی و هر شکلی خدا را دیدند، پول دادند این را مجسمه کردند و گنبدش را هم ساختند و این‌جا گذاشتند.

این برای زمان حال است، در گذشته در زمان حضرت ابراهیم، آذر که عموی حضرت ابراهیم است ظاهراً، ایشان بت تراش بود، بت‌ها را می‌ساخت، به هر شکلی که دوست داشت. حضرت ابراهیم هم، چون کوچک بود، زیر نظر ایشان بود به او می‌داد ببرد بازار بفروشد، او هم یک ریسمانی به گردن این‌ها می‌انداخت و می‌کشید، می‌گفت: بیایید این خدای بدبخت‌تان را بخرید و امثال این مسائل، در گذشته‌ها، نسبت به پروردگار بوده و هر چه انبیاء می‌‌آمدند و می‌گفتند که این که شما می‌گویید: خدا نیست، قبول نمی‌کردند تا زمان پیغمبراکرم.

پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از این به بعد، صلوات‌ها را آهسته بفرستید. قبول نمی‌کردند ولی قرآن آورد، کتاب آورد، معجزه داشت. خود پیغمبراکرم را، اگر شما الآن به کتب باصطلاح اهل‌سنت مراجعه کنید، مطابق ظنون خودشان، پیغمبراکرم را معرفی کرده‌اند. در کتاب صحیح بخاری هست، شما ببینید پیغمبری که، در زمان رسالتش نستجیر بالله، من اگر نمی‌خواستم یک مطلبی را به شما بگویم، این مقدمه را نمی‌گفتم. پیغمبری که زن جوانش را، روی دوشش سوار بکند و به جایی ببرد که اهل‌حبشه، معرکه گرفته‌اند، چون عایشه کوچک بود و قدش نمی‌رسید که معرکه را نگاه کند، روی دوش پیغمبر بنشیند و نگاه کند. پیغمبری که، وسط نماز یادش نمی‌آید جُنب است، همان‌جا می‌رود غسل می‌کند و راوی صحیح بخاری می‌گوید که، وقتی‌که برگشت، پیغمبر، آب غسل از محاسنش می‌چکید و مردم را فرمود همین‌جا باشید، در همین محل از نماز باشید تا من برگردم. وقتی‌که برگشت، مردم همین‌طور ایستاده بودند، شما می‌دانید آن وقت‌‌ها به خصوص حمام سر خانه نبوده، حالا به هر نوعی، حالا بیشتر از زمان ما، طول می‌کشیده و برگشت و نماز را، ادامه داد. آن‌قدر مطالب از این قبیل، به پیغمبراکرم نسبت داده‌اند که، انسان وقتی فکر می‌کند می‌بیند پیغمبر، یک آدم معمولی که، سهل است یک شخص این‌طوری که باز در یک روایت مفصلی دارد که می‌خواهند پیغمبر را معرفی کنند، در آن روایت می‌گوید: پیغمبر در اتاق دراز کشیده بود، دخترهای باصطلاح مدینه، آمده بودند در مقابل پیغمبر می‌رقصیدند و یک آهنگی هم می‌زدند، در زده شد، در خانه کوبه‌اش صدا کرد، پیغمبر فرمود: زود تشکیلات‌تان را جمع کنید و همه را از وسط جمع کرد. ابی‌بکر وارد شد، یکی از این خانم‌ها پرسید چرا شما برای ایشان این وضع را به وجود آوردید؟ فرمود: او یک مرد مقدسی است از این لهو و لعب بدش می‌آید، نخواستم جلوی او، این کارها انجام شود. در موقع وفات هم که، پیغمبر را این‌طوری معرفی می‌کنند که «إن الرجل لیهجر» هذیان می‌گوید، بیهوده حرف می‌زند، این‌ها همه، چیزهایی است که دربارۀ پیغمبراکرم گفته‌اند. این‌ها همه ظنونی است که، بشر دربارۀ معنویات و حقایق و ملکوت عالم دارد. دربارۀ ملائکه، که آن‌قدر که خدا در قرآن فرموده: این‌ها را زن ندانید، باز هم وقتی‌که، می‌خواهیم یک نقشه‌ای، یک تصویری از ملائکه بکشیم، به صورت زن‌هایی می‌کشیم که دو بال دارد دارد. دربارۀ اولیاءخدا هم همین‌طور.

زاهد کسی است که یک لباس کثیف پاره‌ای پوشیده باشد زندگی درستی نداشته باشد، این‌طوری در ذهن‌مان می‌آید و بدبختی این است که همۀ معنویات را، ما می‌خواهیم با آن‌چه در ذهن‌مان هست تطبیق دهیم، ببینید این آیه چه می‌گوید؟ «إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ»(انعام/116)، اگر مردم پیروی نمی‌کنند مگر گمان‌شان را، «وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ»(نجم/23)، و هر چه که، نفس‌شان می‌خواهد خیلی روشن است. «وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى» این در صورتی است که از طرف پروردگار، هدایت برای آن‌ها آمده ولی «إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ» دنبال گمان‌شان می‌رفت.

اگر می‌خواهید به خدا برسید، باید ظن و گمان‌تان را ترک کنید

مگر برای انسان آن چه را که تمنا می‌کند نیست؟ این جمله خیلی عجیب است. یعنی شما اگر یک چیزی را فکر کردید و ظنّی به آن پیدا کردید و مطابعت از هوای‌نفس‌تان کردید، همان چیزی را که، خواستید به آن می‌رسید. «أَمْ لِلْإِنسَانِ مَا تَمَنَّى»(نجم/24)، و حال این‌که، آخرت اولی، یعنی از لحظۀ این‌که شما روح‌تان را خدا خلق کرد تا آخر، قیامت، برزخ، تمام این‌ها، این‌ها در اختیار خداست. شما اگر می‌خواهید چیزی بفهمید، بروید در خانۀ خدا، ظن و گمان خود‌تان را کنار بگذارید، اگر می‌خواهید به خدا برسید، باید ظن و گمان‌تان را ترک کنید. نمی‌شود که انسان، دربارۀ خدا آن فکر را بکند، به یک جای دیگری برود، نمی‌تواند دربارۀ پیغمبر این‌طوری که عرض کردم فکر کند و پیغمبری که، روح مقدسش آن ظرفیت را دارد که تمام علوم اولین و آخرین، در او قرار گرفته، این در این راه برود و آن راه را نرود یا باید انسان ظن و گمانش را به طور کلی کنار بگذارد. هر کس می‌خواهد به نهایت تزکیه‌نفس برسد آقایان، می‌خواهد به کمالات برسد، می‌خواهد در حقایق به حقیقت برسد، باید اول کاری که می‌کند، ظن و گمانش را دربارۀ حقایق، که از طریق هوای‌نفس می‌خواهد معتقد شود، این‌ها را کنار بگذارد، خودش را صاف و پاک کند. شما یا معلم هستید، یا معلم دیده‌اید یا تختۀ سیاه نویس هستید، یا تختۀ سیاه را دیدید چطور می‌نویسند، شما اگر نگاه کنید، می‌بینید اول کاری که، معلم روی تختۀ سیاهی که می‌خواهد بنویسد، کار می‌کند، این است که این تختۀ سیاه را از خطوط مختلف پاک می‌کند. یک چیزی بر می‌دارد حالا یک پارچه‌ای، هر چه که بهتر پاک کند، این تختۀ سیاه را از نوشته‌های قبلی پاک می‌کند، بعد شروع به نوشتن می‌کند.

 

کنار گذاشتن گمان و گوش دادن به گفته های کسانی که از طرف خدا حرف می زنند و فهمیدن حقیقت دین

اگر بخواهید به کمالات روحی برسید، اگر بخواهید به اعتقادات پاک برسید، اگر مایل باشید که همۀ حقایق را، خدای‌تعالی برایتان بیان کند، اول باید چیزهایی که مورد گمان شماست، کنار بریزید. دربارۀ امام‌زمان، دربارۀ ائمه‌اطهار، دربارۀ پیغمبراکرم، دربارۀ خدا و از آن طرف، دربارۀ اولیاءخدا، دربارۀ کسانی که شما می‌خواهید به آن‌ها اقتداء کنید، شما ببینید حتی یک امام‌جماعت، اگر کسی بخواهد به او اقتدا کند، نگفتند: ببینید چه شکلی است؟ نگفتند: ببینید قدش بلند است یا کوتاه است؟ شما خوشتان از قیافه‌اش می‌آید یا نمی‌آید؟ گفتند: عادل باشد. شما فقط و فقط باید روی عدالت این شخص فکر کنید. دوم گفتند: نمازش را صحیح بخواند، باید روی این دو چیز فکر کنید، این را از باب مثال عرض کردم، یعنی اگر خواستید به هر چیزی فکر کنید، اول مراجعه کنید به خدا و کسانی که از طرف خدا حرف می‌زنند برای شما، آن‌ها ببینید، دربارۀ این چیزی که شما می‌خواهید روی آن فکر کنید و معتقد به آن شوید، آن‌ها چه گفته‌اند؟ هر چه آن‌ها گفته‌اند شما همان را، محل فکر‌تان قرار دهید. همین مثالی که زدم، امام‌جماعت را، فقط عدالتش و صحیح نماز خواندنش برای شما، مطرح باشد. نه این‌که من از این آقا خوشم می‌آید، از آن آقا بدم می‌آید، حالا روی چه حسابی خوشت می‌آید, روی چه حسابی بدت می‌آید، این نباشد.

وقتی‌که می‌خواهید دربارۀ ذات‌مقدس پروردگار، معرفت پروردگار فکر کنید، در خانه ننشینید با خودتان فکر کنید، شما چیزی از ظن‌تان به دست‌تان نمی‌آید. باید همان طوری که مردم نیشابور، وقتی‌که چشم‌شان به علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام افتاد و او را صراط‌مستقیم تصور کردند و خاندان عصمت، این حضرت را به عنوان صراط‌مستقیم، برای شیعیان معین فرمودند، تا چشم‌شان به حضرت رضا صلوات‌اله‌علیه افتاد، عرض کردند: آقا یک روایتی از جد بزرگوارت، همین جمله هم خیلی عالی است. که یعنی شما راوی روایات پیغمبر هستید، دین خدا به شما ختم نمی‌شود، دین خدا به پیغمبراکرم ختم شده. شما باید آن چه را که بر پیغمبر نازل شده، از همان‌ها برای ما بگویید. من یک وقتی خودم فکر می‌کردم مردم نیشابور، عجب آدم‌های بی‌معرفتی بودند، چرا به حضرت نگفتند: هر چه می‌خواهی بگو. نه شاید این القاء از طرف خود حضرت رضا صلوات‌اله‌علیه بود، درس باید داده شود، امام مربی است لذا گفتند: یک کلمه‌ای که از پیغمبراکرم، نقل شود برای ما نقل کنید. پیغمبراکرم هم، با تمام سندش که اسمش این روایت حدیث سلسلة‌الذهب است. یعنی سلسلۀ راویانش همه از ائمه علیهم‌السلام هستند. این نکته را توجه کنید من نمی‌خواهم این حدیثی که همۀ شما یا حفظ هستید یا مکرر شنیدید، برایتان نقل کنم، به این نکاتش می‌خواهم توجه‌تان بدهم. از هر یک از ائمه‌اطهار با همۀ عظمت‌شان، با این‌که من معتقد هستم آن چه پیغمبراکرم دارد و از علم و عصمت، همۀ ائمه دارند جز این‌که پیغمبر، نبی است ولی این‌ها نبوت در مسائل دینی ندارند.

خود همین دعای ندبه، بیان می‌کند که «أَنْتَ‏ مِنِّي‏ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ‏ مِنْ‏ مُوسَى‏ إِلَّا أَنَّهُ‏ لَا نَبِيَ‏ بَعْدِي‏» (زادالمعاد،مفاتح‌الجنان/305)، تو جانشین من هستی، همۀ جانشین‌ها باید آن‌چه که، آن شخص اول دارد، این هم داشته باشد. نمی‌شود یک کسی را حتی در مغازۀ شما بگذارید که بعضی از اقلام را، قیمتش را بداند و بعضی‌ها را نداند و مسافرت بروید، باید همه را بداند. همۀ علوم دین را، علی‌بن‌ابیطالب اگر نمی‌دانست، پیغمبراکرم او را جانشین خودش قرار نمی‌داد. «إِلَّا أَنَّهُ‏ لَا نَبِيَ‏ بَعْدِي‏» یعنی از طرف خدا دربارۀ دین و معارف، وحی‌ای به تو نمی‌رسد، چون پیغمبراکرم، خاتم‌الأنبیاء است، ختم کرد، نبوت را پایان داد و در عین حال، ما حضرت رضا را هم، همین‌طور می‌دانیم. چه مردم نیشابور می‌گفتند که از جد بزرگوارت برای ما روایت نقل کن، چه نمی‌گفتند، حضرت رضا صلوات‌اله‌علیه از ایشان روایت‌ها را نقل می‌کند همۀ روایاتی که ائمه‌اطهار، امام‌صادق فرمودند: همۀ این‌ها از پیغمبراکرم است و لذا در روایات دارد اگر یک روایتی را گفتید مثلاً امام‌صادق فرموده و حضرت رضا فرموده باشد، اشکالی ندارد. اگر گفتید: رسول‌اکرم فرموده و امام‌صادق فرموده باشند، این هم اشکالی ندارد در روایت هست، و لذا بعضی از علماء من دیده بودم احتیاط می‌کردند و همه را نسبت به پیغمبراکرم می‌دادند که دروغ نشود.

 

راه رسیدن به وحدانیت خدا را امام علیه السلام نشان می دهد

بنابراین مردم نیشابور بالأخره، حقیقت یک چیز بود ولی حضرت رضا مخصوصاً «سمعت عن أبی موسی ابن جعفر، قال سمعت عن أبی جعفر ابن محمد، قال سمعت عن أبی محمد ابن علی الباقر، قال سمعت عن أبی علی ابن الحسین السجاد، قال سمعت عن أبی الحسین ابن علی، قال سمعت عن أبی علی ابن ابیطالب، قال سمعت عن رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قال سمعت عن جبرائیل» ایشان را هم وسط گذاشتند. «قال سمعت عن الله تعالی» ببینید این درس است، درس‌ها را یاد بگیرید، ما بیشتر از هر چیزی دوست داریم که این جلسات، به صورت درس بیاید. این مطلب در ذهن شما باشد که، هر روایتی را که دیدید از هر امامی، این از پیغمبراکرم است. چه سندش را نقل کنند، چه سند آن را نقل نکنند و این را هم باز بدانید که هر روایتی که از پیغمبراکرم باشد، از خداست. چون خدای‌تعالی در قرآن می‌فرماید: «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى»(نجم/3-4)، اگر این‌ها را خوب یاد بگیرید، یک امتیازی شما پیدا می‌کنید، در بین مردم، که نه آقا امام‌صادق نفرموده، حضرت سجاد فرموده، ما می‌گوییم: همۀ آن‌‌ها را، از یک نفر نقل می‌کنند و او هم از خدا، این حقیقت دین است، این را داشته باشید.

اصل مطلب این بود که فرمود: خدا گفته که «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏ حِصْنِي فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي‏»(بحارالانوار: 49/127)، یک جملۀ کوتاه ولی خیلی پر حرف، «لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ» یک کلمه است کسی که بگوید: «لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ» این کارش درست است، حالا خلاصه‌اش است. خب اگر کسی فرعون را خدا بداند و تنها او را هم خدا بداند باز هم می‌تواند بگوید که «لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ» اسم فرعون را هم إله می‌گذارد «لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ» خوب می‌فهمید؟ خورشید هم یک دانه است، در آن‌چه که ما می‌بینیم، که این نور را بدهد، اسم آن را الله می‌گذاریم، آن‌هایی که خورشید را می‌پرستیدند، آن را الله می‌دانستند، این‌ها هم «لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ» می‌گویند. خب دقت کنید!

اگر شما رئیس اداره‌تان را به عنوان رزق دهنده‌تان، پذیرفتید و خدا را از کار برکنار کردید باز هم «لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ»، اسمش را بگذاریم فقط اسم، سر اسم است دیگر، این‌ها هم «إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم» این اسم‌ها را شما گذاشتید، اگر گفتید سیزده به در از خانه بیرون نرویم، نحس است برایمان هر چه خدا بخواهد یا نخواهد، نحسی آن هست، پس آن کسی که، اعمال قدرت در بدبختی شما می‌کند، رفتن بیرون از خانه یا نرفتن آن است مثلاً، این‌جا هم، «لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ» اسمش را الله می‌گذاریم. چون هر چیزی که مستقل از خدای‌تعالی، مستقل از خدای‌تعالی فعال باشد، به خدا کاری نداریم، خدا اذن بدهد یا ندهد، این کار خودش را می‌کند، این اسمش را فقط الله می‌گذاریم درست می‌شود، «لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ».

این جمله‌ای که این را تنظیم می‌کند می‌دانید چه است؟ آن جملۀ آخری است که حضرت رضا از خودش گفت، دیگر نگفت: پیغمبراکرم فرموده، پیغمبراکرم در تمام قرآن و احادیث و خدای‌تعالی، در سراسر قرآن فرموده، اگر کسی این حرف را قبول نکند مسلمان نیست. آن چه بود؟ گفت: «بشرطها و أنا من شروطها» یعنی اگر می‌خواهید وحدانیت خدا را، به آن برسید، باید در ارتباط با من باشید، راهی را که من به شما نشان می‌دهم، آن راه صحیح است، آن‌جا دیگر همان اللهی که، بر پیغمبراکرم، قرآن را نازل می‌کند، همان اللهی که، همۀ اشیاء تحت نظر اوست، هر چه شما بگویید بد است، بخواهد خوبش بکند، خوبش می‌کند، «وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ»(بقره/216)، خیلی از چیزها هست که شما بد می‌دانید یا خوب می‌دانید، هر چه خدا خوب می‌داند یا بد می‌داند، آن درست است.

 

ظن و گمان بدون ارتباط با قرآن و خدا هوای‌نفس است

این ظنون شما ببینید، «إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ» در مقام مذمت، ذات مقدس پروردگار، به این عده می‌فرماید: که پیرو ظن هستند. «وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ» ظن و گمان شما، «مِّن دُونِ اللّهِ»(آل‌عمران/64)، یعنی اگر ارتباطی با قرآن نداشته باشد، اگر ارتباطی با حقایق نداشته باشد، ظن و گمان شما، همان هوای‌نفس شماست «وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى» اگر هدایت از طرف خدا نرسیده بود، هر کاری می‌خواستند بکنند، مورد مؤاخذه و مورد باصطلاح سرزنش نبودند اما از طرف خدا هدایت آمده است.

 

اگر می‌خواهید پیشرفت کنید پیروی نکردن از ظن و گمان از شرایط سالک‌الی‌الله است

پس باید اول کاری که می‌کنیم، همۀ ما، از کسی که تازه مکلّف شده، تا پیرمرد مُسن، کاری که می‌کنیم، عالِم، جاهل، خدمت شما عرض شود پرفسور، نمی‌دانم مهندس، مجتهد، آیت‌الله، حجت‌الإسلام، هر چه که هست، این باید اگر مسلمان است و خدا را قبول دارد باید چه کار کند؟ پیرو ظنّش نباشد، در خانه بنشینید و هر چه که، گمان می‌کنید و بی اساس است این‌ها را دور بریزید، اگر می‌خواهید پیشرفت کنید این از شرایط سالک‌الی‌الله است. یعنی اگر سالک‌الی‌الله این کار را نکند، به هیچ وجه، موفق نمی‌شود. شما از شیراز حرکت می‌کنید می‌خواهید مثلاً تهران بروید، با خودتان فکر می‌کنید که از این راه بروم تهران می‌روم. از هیچ کس هم نمی‌پرسید، از کسی که مطلع هست نمی‌پرسید، خودتان هم یقین ندارید. احتمال دارد تصادفاً راه تهران را در پیش بگیرید ولی تا خود تهران، دائماً دلهره دارید که من هر چه می‌روم ممکن است راه را دور بکنم و بالأخره هم اشتباه می‌کنید و درصد درستکاری شما، خیلی کم است و حتی اسلام برای این‌که جلوی این کار را، چون مسئلۀ اعتقادات و دین، خیلی حساس است، در تفسیر قرآن یک روایت داریم که اگر کسی قرآن را تفسیر به رأی خودش کند، «إِنْ اصاب فَقَدْ أَخْطَأ»(بحارالانوار: 101/160)، اگر درست هم تفسیر کند خطا کرده است. شما را در راه تهران ببینند، یکی بپرسد آقا تهران از همین طرف می‌رود می‌گوید، بگوید نمی‌دانم شاید، به شما می‌خندد، می‌گوید: پس چرا شما از این راه آمدید؟ «إِنْ صَابَ فَقَدْ أَخْطَأ» درست دارید می‌روید ولی خطا کردید که تحقیق بیشتری نکردید، از اهل آن سؤال نکردید، از خود ترمینال لااقل می‌پرسیدید آقا، یک آدرسی به ما بده، از جادۀ صحیح حرکت کنیم. این معنای «إِنْ صَابَ فَقَدْ أَخْطَأ» انسان فضولی کرده، انسان بیجا کرده که از این راه، بدون تحقیق آمده است.

 

خدا و پیغمبر و ائمه‌اطهار (ع) راهنمایان ما در دین هستند

خدا و پیغمبر و ائمه‌اطهار علیهم‌السلام راهنمایان ما در دین هستند. هر چیزی را که فکر کنید این‌طوری به نظر من خوب باشد، این کار را بکنم درست است، اگر به اهل‌بیت عصمت مراجعه کردید، به خاندان عصمت علیهم‌السلام مراجعه کردید و او هم تأیید کردند، اگر مراجعه نکردید چه درست باشد و چه درست نباشد، اشتباه کردید. این‌طوری است، باید کوشش کنید که اول قدمی که بر می‌دارید، یعنی حتی در مرحلۀ یقظه، تا انسان از خواب بیدار شد، سر چهار راهی خوابش برده، بلند شده حالا می‌خواهد به مقصد برسد، نمی‌داند از کدام طرف برود، در مرحلۀ یقظه، حتی همین یغضه‌هایی که ما می‌گوییم باید همۀ این اعتقادات را، از راه صحیح آن بدست بیاورد و صحیح فکر کند و آیات قرآن مؤید آن باشد و هر چه که ائمه‌اطهار فرموده‌اند، همۀ این‌ها را بررسی کند و این راه را تأیید کند، که کار بسیار مشکلی است.

 

گوش دادن به راهنمایی های قرآن و امام علیه‌السلام در جلسه امتحان دنیا

منتهی خدای‌تعالی، راهنمایی‌تان کرده، قرآن را خیلی سهل و آسان قرار داده که می‌فرماید: «وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ»(قمر/40)، ما قرآن را برای یادآوری، آسانش کردیم. ما در دنیا، در جلسۀ امتحان هستیم، این را من مکرر گفته‌ام، جلسۀ امتحان! یک جلسۀ امتحان برایتان تشکیل دادند، معلمین‌تان را بالای سرتان فرستادند، که به شما بگوید که اشتباه ننویسید، خیلی سهل گرفتند یک کتاب هم به شما دادند گفتند: هر جا که اشتباه کردید، در این کتاب جواب سؤال امتحانی شما هست، فقط تو باید بنویسی و عمل بکنی. بالای سرت هم، امامی قرار دادند، در روایت دارد؛ اگر دو نفر در روی کرۀ زمین باشند، یکی دومی‌شان، آن کسی که بعد دومی ممکن است از دنیا برود، امام است. از اول کسی هم که روی کرۀ زمین آمده است، امام بوده است نه امام اصطلاحی شما، یعنی پیغمبر و راهنما بوده، حضرت آدم بوده. پس بالای سرتان ایستادند. امام‌زمان علیه‌السلام را چرا خدا در دنیا، هزار و صد و هفتاد سال است که نگهش داشته است؟ برای این‌که بالای سر شماها باشد. اشتباه نکنید، امتحانات‌تان را عوضی ننویسید، خیلی عجیب است. هیچ جلسۀ امتحانی هم، چنین کاری نمی‌کند، حتی در جلسات امتحان شما بودید، یکی آن بالا ایستاده نگاه می‌کند که از روی هم ننویسید. این جلسۀ امتحان دنیا، هم از معلم می‌توانید سؤال کنید، هم از کنار دستی‌تان می‌توانید سؤال کنید، هم واجب است که آن‌هایی که می‌دانند به کسانی که نمی‌دانند بگویند، دیگر از این بهتر؟ در عین حال ما اشتباه می‌کنیم راه را عوضی می‌رویم، چرا؟ به جهت این‌که «إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ» ما می‌خواهیم مستقل باشیم، آقا چه کسی است که ما حرف او را گوش دهیم؟ این کتاب چه است که جلوی ما گذاشتید، صبح‌ها در فاتحه‌ها می‌خوانیم دیگر، همان بس است. پاهایمان که دراز باشد می‌خوانیم. احترامی هم، کتاب‌های فلانی را خیلی بیشتر، از این قطورتر است، علم هم که اسم علم را عوض کردیم، علم یعنی آن چیزی که صد درصد است.

چیزی که پیغمبراکرم و ائمه معصومین علیهم‌السلام فرموده اند علم است

شما الآن علم دارید که روز است، اما اگر شک داشته باشید که روز است، می‌شود بگویید که علم دارم روز است، در اتاق تاریکی شما را کردند، یک روشنایی مختصری از بیرون هست، می‌گویید: شاید روز شده باشد، علم ندارید، اسم این را علم نمی‌گذارند تمام علوم مادی و فلسفی، این را آقایان بدانید تمام این‌ها فرضیه و ظن و گمان است. این را بدانید. دلیلش هم این است که روز به روز عوض می‌شود. امروز می‌گویند: تخم‌مرغ بخور، برای نمی‌دانم کلیه‌ات خوب است، فردا می‌گویند بدترین چیز است. امثال این‌ها ما زیاد داریم یعنی فلاسفۀ قدیم را به خصوص اگر شما نظرات‌شان را با فلاسفۀ امروز بسنجید، اگر نگوییم صد درصد عوض شده، نود درصد عوض شده، سابقاً فلاسفه می‌گفتند: کرۀ زمین یک جایی ایستاده است و همۀ کرات دارد دورش می‌چرخد. الآن می‌گوید: کرۀ زمین دور همه دارد می‌چرخد. این‌طوری است. «إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ» ظن، فرضیه… داروین یک فرضیه‌ای طرح کرد، ما محکم به‌ عنوان علم گرفتیم که اگر انسان یک چیزی می‌گوید، حضرت آدم را مطرح می‌کند، می‌گوید علم می‌گوید، که ما نسل میمون بودیم، بابا او فرضیۀ خودش را اسمش را فرضیه گذاشته، تصور این‌طور است، ظن این‌طور است، ما آن را به عنوان علم پذیرفتیم. الآن هم در دانشگاه‌ها و در مردم هم همین‌طور است. علم این‌طوری می‌گوید، یعنی چه؟ یعنی خدا می‌گوید، یا پیغمبر گفته؟ نه دانشمندان گفته‌اند. هر دانشمندی که بالاتر از پیغمبر نیست. او اگر نگفته باشد شما نمی‌توانید اسمش را علم بگذارید ظن است. «إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا»(یونس/36)، این آیۀ دیگر همین را می‌گوید که الآن خواندند، که انسان را از چیزی بی‌نیاز نمی‌کند که ظن، گمان، انسان را از چیزی بی‌نیاز نمی‌کند، چیزی که علمی است و خدا گفته که هیچ اشتباه ندارد و پیغمبر معصوم از جهل، ائمۀ معصوم از جهل، بیان کردند، آن را ما باید اسمش را علم بگذاریم. نه آن را دین می‌گوییم، می‌گوییم آن مسائل دینی است، خیلی هم با بی‌اعتنایی با آن برخورد می‌کنیم. آن وقت شما می‌خواهید با خدا ملاقات کنید؟ می‌خواهید به لقاء پروردگارتان برسید؟ شما گار بخواهید یک بزرگی را ببینید اصلاً شک دارید که این، حرف‌هایش به درد می‌خورد یا به درد نمی‌خورد؟ برایتان برداشته کتابی نوشته، برایتان فرستاده، گاهی یک نگاهی می‌کنید و در طاقچۀ اتاق‌تان گذاشتید و اصلاً هم، گرد و خاک روی آن نشسته، نگاهش نمی‌کنید. این می‌توانید با آن شخصی که، این راهنمایی‌ها را برای شما فرستاده، اظهار محبت به شما کرده، «يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ * يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ * يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ» آن‌قدر هم اظهار محبت به شما کرده، می‌توانید با آن روبرو شوید؟ ابدا! انسان خجالت می‌کشد.

ذهنتان را از غیر گفتار معصومین علیهم‌السلام خالی کنید

مطلبی که امروز با همۀ این حرف‌ها می‌خواستم خدمت دوستان و برادران شیرازی عرض کنم، این است که، هر چه در ذهن‌تان که، سرچشمه‌اش گفتار خدا و پیغمبر و ائمه نیست و معتقد هستید، این را از ذهن‌تان بیرون کنید، دربارۀ دین لااقل، از ذهن‌تان خالی کنید. چه یقین به آن کرده باشید و چه یقین به آن نکرده باشید. این‌ها را باید دور بریزید، در خانه جارو کنید سپس مهمان طلب… مرحوم حاجی‌اشرفی که الآن قبرش در بابل، محل زیارت مردم است، یکی از علمای بزرگ بابل بود، یک نفر می‌خواست مشهد برای زیارت برود، مرد خوبی بود، ایشان می‌گوید: نامه به او داد، گفت: این را به حضرت رضا بده. این هم رویش نشد بگوید، من امام رضا را از کجا پیدا کنم؟ نامه را گرفت و رفت. در حرم هر چه ایستاد دید حضرت رضایی، خود آقا نیستند، نامه را ایشان گفتند: به خود آقا بده. گفت: یادم آمد، نامه را رها کرد، داخل ضریح انداخت، راه دیگری هم نداشت. فردا که به زیارت آمد، حالا در مکاشفه، در مشاهده، فرقی نمی‌کند ائمه همه کار می‌توانند بکنند، حضرت رضا را دید، فرمود: به حاجی‌اشرفی بگو، آینه شو، جمال پری طلعت آن طرف، شما اگر یک تختۀ دری را بردارید جلوی روی صورت‌تان بگیرید، هیچ وقت عکس صورت‌تان در داخل آن نمی‌افتد، قلبت پاک می‌شود. تزکیه‌نفس کن خودت را بساز، از حقد و کینه و ناراحتی‌هایی که هست، از همۀ این‌ها خودت را پاک کن، از ظنون مختلف، خودت را جدا کن، ظن و گمان، رهبر تو نباشند، مطابعت ظن و گمانت را نکن، آینه شو. بعد آینه هر جا که نگهش داری. خودش ببیند که عکس جهت افتاده است، تو هم که جز خدا و پیغمبر و ائمه‌اطهار کسی را نمی‌شناسی، ما یکی از امتیازات‌مان که خدا پدران‌مان را رحمت کند، که ما را شیعۀ علی‌بن‌ابیطالب، یعنی شیعه شدند ما در این خانواده‌ها متولد شدیم و آباء و اجدادمان، پنجاه درصد لااقل مؤثر در این بودند که ما شیعه باشیم، خدا این نعمت را داده است، این لطف را کرده است، ما امام‌حسین را دوست داریم، شمر را که دوست نداریم. ما امام‌عصر را دوست داریم، دجّال را که دوست نداریم، ما پیغمبراکرم را دوست داریم، نه ابی‌جهل و مثلاً افرادی مثل او را، خب دوست داریم طبعاً وقتی آینه شدیم، این آینۀ قلب‌مان، در مقابل صورت و سیما و سیرت این خاندان قرار می‌گیرد، جمال پری طلع‌تان، در قلب ما منعکس می‌شود.

این کار را بکنید.

آئینه دلتان را با تزکیه نفس تمیزکنید و در قرآن تدبر کنید و به عقل برسید

این آینه را تمیزش کنید، از همه چیز تمیزش کنید، من فکر می‌کنم تو اصلاً من نگو، فکرت هم به درد خودت می‌خورد، هر چه خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام و قرآن فرموده است، آن را فکر خودت بکن و روی آن تدبر کن، این که ما گفتیم و یا عمل می‌کنیم که از قرآن برداشت داشته باشید، برای این‌که روی قرآن فکر کنید. «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ»(محمد/24)، چرا تدبر در قرآن نمی‌کنید؟ اگر می‌خواهید موفق به این قسمت شوید، همۀ شما، کار نداشته باشید این چطور می‌شود؟ هر طوری می‌خواهد بشود نقداً اثرش برای شماست، همۀ شماها کوشش بکنید که این آیات را که می‌خوانید، این آیات تدبر در آن شود، یک برداشتی از آیات داشته باشید. اگر برای ما فرستادید، الآن در چند تا، دو سه تا جزوه، چند جلد کتاب شده است، نوشته‌های دوستان اهل تزکیه‌نفس، اگر ما دیدیدم مناسب است، چاپش می‌کنیم باز خودتان به نام خودتان استفاده می‌کنید و اگر که، چاپ هم نشود، شما کار خودتان را کردید، همان جا که تدبر کردید، این قلب‌تان را باصطلاح، فرمانش را به طرف قرآن‌مجید پیچاندید و إن‌شاءالله، هدایت خواهید شد.

این یک مطلبی بود که، می‌خواستم عرض کنم افکار خودتان را کنار بگذارید، عقل اگر می‌خواهید به عقل برسید که، روایت دارد امام علیه‌السلام می‌فرماید: «دَلِيلُ‏ الْعَقْلِ‏ التَّفَكُّرُ»(بحارالانوار: 68/306)، انسان وقتی تفکر کند، راهنمایی دارد همین تفکرش، برای این‌که او را به عقل برساند، عقل هم که رسید حجت است، عقل جز گفتار خاندان عصمت، چیز دیگری نمی‌گوید. عقل همان فطرتی است که در وجود شما هست و با خلقت شما، خلق شده یعنی تحت تربیت خاندان عصمت و طهارت، همۀ ارواح، در روز اول قرار گرفتند و انسان همان‌‌ها باز یادش می‌آید. ما این مطلب را طبعاً شما هم که این‌جا، این مطلب را می‌شنوید، در تهران بعضی‌ها لابد می‌شنوند، تلفن‌شان وصل باشد می‌شنوند، که قرآن مذکر است و پیغمبراکرم مذکر است و خدای‌تعالی اسم قرآن را ذکر کرده گذاشته، یعنی یادآوری است.

 

امام‌عصر‌تان می‌گوید: حقیقت را یافتی، بیا با هم، همۀ چیزها را درست کنیم

خیلی از پذیرایی شما، مخصوصاً جناب آقای انوار و دوستان‌شان متشکر هستم و إن‌شاءالله به زودی، چشم‌تان به جمال امام‌زمان‌تان روشن شود و امیدواریم خدای‌تعالی، همۀ زحمات شما را و هر کس در این راه زحمتی می‌کشد، اجر جزیل خدا به او عنایت کند و این مطلبی را که امروز گفتم، شاید برای همۀ شما لازم باشد که به دیگرانی که متوجه نیستند بگویید، چون در قرآن، خدای‌تعالی می‌فرماید: «وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَا إِلَى اللَّهِ»(فصلت/33)، سخن چه کسی بهتر است؟ از کسی که، مردم را به سوی خدا دعوت می‌کند. این ظنون و شکوک و مسائل مختلفی که از دانشمندان بزرگ حتی رسیده، این‌ها دعوت به خدا نیست، به قرآن مردم دعوت را کنید، به روایات مردم را دعوت کنید، به عقل دعوت کنید. که همۀ این‌ها منتهی به ذات مقدس پروردگار می‌شود. إن‌شاءالله که موفق باشید ما هم، تا جایی که برایمان میسّر باشد، حتی شب و روز گاهی شده واقعاً مهم‌ترین حاجتم، توفیق شماست که به حقایق برسید، آن چنان که، علی‌بن‌ابیطالب از کمیل‌بن‌زیاد‌نخعی توقع داشت. کمیل را، جریانش را دارید که سوار یک اسب شده بود با حضرت، یعنی کمر حضرت امیرالمؤمنین را در بغلش گرفته بود. شاید در فکرش اگر اهل ظن بود، همان‌طوری که ما هستیم بگوییم آخرین آروزست، به حضرت عرض کرد که، «ما الحقیقه»؟ حقیقت چیست؟ حضرت به او گفت: «ما لک و الحقیقه» البته بعد، حضرت به او کمک کردند، به حقیقت رساندند ولی به ما یک وقت امام‌زمان‌مان نگوید که تو را چه به حقیقت؟ تو برو آخورت را باصطلاح رنگین کن و درآمدت را، به فکر باش و دوران بازنشستگی‌ات را فکر کن و سخط خالق را بر رضای مخلوق ترجیح نمی‌دهید، رضای مخلوق را بر سخط خالق ترجیح بده، از این حرف‌ها. نه إن‌شاءالله به شما، اگر این برنامه را عمل کنید، امام‌عصر‌تان می‌گوید: حقیقت را یافتی، بیا با هم، همۀ چیزها را درست کنیم. إن‌شاءالله شماها از ارکان جیش حضرت بقیةالله ارواحناله‌الفداه می‌شوید و إن‌شاءالله عدل جهانی را بر جهان، إن‌شاءالله به وجود می‌آورید و موفق خواهید بود.

دعا

همه با توجه نسئلک اللهم ندعوک و عظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان، یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله، یا رحمان یا رحیم، یا غیاث المستغیثین، یا رباه یا سیداه، عجل لولیک الفرج، عجل لمولانا الفرج. خدایا امام‌زمان ما را به ما برسان. پروردگارا، همۀ ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. پروردگارا به آبروی آقایمان، حجةبن‌الحسن، همۀ ما را از ظنون و شکوک و هر چه که، غیر از تو است، نجات مرحمت بفرما. قلب ما را از همۀ رذائل پاک بفرما. تهذیب نفس کامل، به همۀ ما مرحمت بفرما. امراض روحی‌مان برطرف بفرما. مریض‌های بدنی را، به آبروی آقا حجةبن‌الحسن، مخصوصاً منظورین، کسالت‌شان را رفع بفرما. پروردگارا اموات‌مان، شهدایمان، امام راحل‌مان، غریق رحمت بفرما. خدمتگزاران به دین، خدمتگزاران به این مملکت شیعه نشین، در هر پست و مقامی که هستند، مؤید و منصور بدار. رهبر عزیزمان مؤید و منصور بدار. خدایا به آبروی حجةبن‌الحسن قسمت می‌دهیم ما را به همۀ حقایق برسان. پروردگارا عاقبت امرمان ختم به خیر بفرما.

لینک ویدیو در آپارات: کلیک کنید

جهت دانلود صدا و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۲۹ ربیع الاول ۱۴۲۷ قمری – ۸ اردیبهشت ۱۳۸۵ شمسی – شرح آیه ولقد یسرنا القران

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ و الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللهِ وَ عَلَی آلهِ آلِ الله لَا سِیَّمَا علی بَقیَّهِ الله روحِی وَ اَروَاحِ العالمیم تراب مَقدَمِهِ الفَدَاه وَ اللَعنَةُ عَلَی اَعدَائِهِم اَجمعین مِنَ الآنَ اِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین

 اعوذ باالله من الشّیطان الرّجیم «وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ».(القمر/17)

 یکی از خصوصیّات قرآن مجید این است که بسیار فصیح و بلیغ است. فصاحت صفتی است از صفات کلام که باید سخنانی که گفته می‌شود با یکدیگر متناسب باشد و در بلاغت باید وقتی‌که کلام برای دیگران گفته می‌شود، بسیار ساده و روشن باشد که به شنونده، حقیقت و منظور گوینده برسد. فصاحت و بلاغت قرآن در حد اعجاز است یعنی اگر جن و انس پشت ‌به‌ پشت هم بدهند و بخواهند کلامی در این حدِ از فصاحت و بلاغت بگویند نمی‌توانند و تنها این عمل، عملِ خدای تعالی است. البته ما چون اهل لسان نیستیم، زبان عربی زبان اصلی ما نیست، فصاحت و بلاغت را درست درک نمی‌کنیم. ولی از نظر دنیای بشریت، همه معتقدند که فصاحت و بلاغت قرآن بسیار عالی است و لذا در این آیه‌ی شریفه پروردگار متعال می‌فرماید: «وَلَقَدْ يَسَّرْنَا» یعنی ما قرآن را آسان قرار دادیم، کار دیگران نبوده است «وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ». حالا چرا خدای تعالی قرآن را این‌گونه نازل فرمود یعنی با این فصاحت و بلاغت بخصوص مسئله‌ی بلاغت که یکی از تقاضاهای حضرت موسی هم در روز اوّل بعثتش بود که «يَفْقَهُوا قَوْلِي» (طاها/28) مردم سخن من را بفهمند. خودش می‌فرماید: «لذّکر» به خاطر ذکر، به خاطر یادآوری آنچه را که در عالم ارواح به او تعلیم داده است. خدای تعالی به انسان‌ها و ارواح انسان‌ها در عالم ارواح همه‌ی علوم را تعلیم داد و همان‌طوری که یک نمونه‌اش را به‌عنوان ابوالبشر در مقابل ملائکه ظاهر کرد «و علّم آدم الأسماء کلّها» (بقره/31) به همه‌ی افراد بشر هر چه نشانه و آیت و هر چه معرّف خدای تعالی بود، در مدت دو هزار سال، در دل انسان‌هایی که تا روز قیامت در کره‌ی زمین می‌آیند، تعلیم داد. همان‌طوری که مکرر گفته‌ایم و بازهم تکرار می‌کنیم به خاطر اینکه در اذهانتان تثبیت بشود، خدای تعالی وقتی پیغمبر اکرم را خلق فرمود، چون مخلوق بود، یک ظرف به تمام معنا بزرگ و خالی، در همان لحظه‌ی اول می‌فرماید که ما تو را خلق کردیم «و وَجدَک»(ضحی/7) ما تو را «ضالّاً» (ضحی/7)یافتیم، دیدیم. اگر ما هم نگاه کنیم هر بشری بدون راهنمایی‌های پروردگار، هیچ‌چیزی نمی‌داند، هیچ‌چیز را بلد نیست، ضال است. ضال به معنای این است که هیچ‌چیز نمی‌داند. اگر الآن شما را بردارند و در یک شهری که تا به‌ حال آن شهر را هیچ ندیده‌اید، بگذارند و هیچ‌کس هم نباشد که شما را راهنمایی کند، شما گمراه هستید، یعنی هر جا بروید راه را گم می‌کنید. حالا برفرض مثلاً یک آدرس هم داشته باشید اما درعین‌حال نمی‌توانید خودتان را اداره کنید«و وَجدَک ضالّاً» (ضحی/7). منتهی خدای تعالی چون پیغمبرش را دوست داشت و بلکه خلقت پیغمبر اکرم برای این بود که خودش را در این آینه به بشر و به همه‌ی موجودات نشان بدهد، بدون هیچ‌گونه فاصله‌ی زمانی، حتی اگر لحظه را تقسیم به میلیون بکنیم، یک از میلیون هم کمتر، خدای تعالی علوم خود را در روح مقدس پیغمبر اکرم قرارداد و هدایتش کرد، علوم اولین و آخرین را به او به ودیعت داد که در همین دعای ندبه می‌خوانیم که خدای تعالی به ودیعت گذاشت «وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِكَ» همه‌ی علوم را به او عنایت کرد. البته او با ما فرق دارد، پیغمبر اکرم و خاندان عصمت به مقدار بسیار کمی، یک درصدی، شاید هم بسیار کمتر از آن علوم را، در عالم ارواح به ما تعلیم دادند و در اذهانمان تثبیت کردند و معطّلیِ دو هزار سال، به خاطر تثبیت این علوم بود والا با یک اراده پروردگار متعال می‌توانست همه‌ی علوم را به ما تعلیم دهد، حتی تثبیتش را هم به ما بفهماند؛ ولی چون بشر از امتیازاتش این است که مختار است، اختیار دارد، باید با اختیار خودش، خوبی‌ها را در وجودش تثبیت کند و بدی‌ها را از خود دور کند. لذا به اختیار ما قرارش داد که ما آن علوم را در وجودمان تثبیت کنیم و یا خود به‌ خود تثبیت بشود و این کار انجام شد. این کار دو هزار سال طول کشید. قصه برایتان نمی‌گویم، هر چه عرض می‌کنم از آیات قرآن و چیزهایی است که بر ما گذشته است، نه فکر کنید که تخیّلاتی است یا تصوّراتی است که حالا ما داریم تخیّل می‌کنیم یا تصوّر می‌کنیم، اگرچه عملاً این‌گونه هستیم؛ ولی دلایل عقلی و نقلی داریم که این مسائل انجام‌ شده است و لذا وقتی ‌که خدای تعالی برای ما بدن­های ذرّه‌ای خلق کرد، یعنی ارواح ما وقتی‌ که دیدند خدای تعالی یک بدن برای حضرت آدم خلق فرموده، شاید ما هم طمع کردیم و با خود گفتیم که اگر ما هم وسیله‌ای از این قبیل داشتیم بهتر می‌توانستیم برای خدا عبادت کنیم، سر به سجده بگذاریم، رکوع و سجود کنیم. لذا یک بدن ذرّه‌ای بسیار کوچک به ما عنایت کرد و این بدن همیشه هم با ما هست، همین الآن هم که در این کره‌ی زمین هستیم او هست، در قبر هم خواهد بود و در عالم برزخ که عبارت است از بهشت برزخی یا جهنّم برزخی، بالاخره با انسان هست. این ذرّه را خدای تعالی ماکت این بدنمان قرارش داد و بلکه این بدنمان درشت شده­ی آن ذرّه هست. در اینجا اختیار هم که داشتیم، ما تعلّقی هم به‌وسیله‌ی این بدن پیدا کردیم. چون یکی از چیزهایی که سبب می‌شود انسان خوبی را از بدی جدا کند و اگر بد فکر می‌کند به بدی کشیده شود و اگر خوب فکر می­کند به‌خوبی کشیده شود، بدن انسان است. این بدن یک مقداری انسان را در راه خیر و شرّ قرار می‌دهد. اگر روح ما آن روحی بود، مثل ملائکه که شکل نداشت و تنها روح بود، شاید ما به هیچ وجه نمی­توانستیم گناه بکنیم و امتحانمان کامل نمی‌شد، یعنی فرق بین بدها و خوب‌ها دیده نمی‌شد. حالا در اینجا بحث مفصّلی است که باید برای وقت دیگر بماند ولی این بدن را خدا به ما مرحمت فرمود.

 ما دارای بدن شدیم، اما خدا را می‌شناختیم، حقایق را می‌دانستیم، همان‌طوری که حضرت آدم (علی نبیّنا و آله و علیه السّلام) همه‌ی خوبی‌ها و همه‌ی معارف را می‌دانست «و علّم آدم الاسماء کلّها» (بقره/31) وقتی هم که به ملائکه عرضه شد و حضرت آدم خودش را به آنها نشان داد، علم و دانشش را به آنها فهماند، آنها گفتند که خدایا ما چیزی جز آنچه تو به ما یاد دادی نداریم، «لا علم لنا الّا ما علّمتنا» (بقره/32) آنها تقریباً بلاتشبیه مثل یک طوطی ، یک فردی که حرفی به او زده می‌شود همان‌جا می‌شنود و همان‌جا تحویل می‌دهد و شاید هم بعداً فراموش کند، ملائکه یک چنین حالتی دارند. ممکن است که ملائکه یا حضرت جبرائیل قرآن را قبل از پیغمبر از خدا دریافت کرده، امّا چون واسطه بوده و آورنده‌ی قرآن به پیغمبر بوده، در قلب پیغمبر اکرم عبارات قرآن- این‌که می‌گویم عبارات قرآن یعنی عربی قرآن- از جانب خدا تثبیت شده ، ولی شاید اگر یک ساعت بعد از آن به جبرئیل می‌گفتند قرآن چه گفته، بلد نبود، حالا این را از باب استیناسِ فکرِ شما عرض کردم.

 ملائکه می­گویند «لا علم لنا الّا ما علّمتنا» (بقره/32) که ما هیچ چیزی بلد نیستیم، مگر آنچه را که تو به ما یاد داده­ای. البته این حالت برای پیغمبر اکرم هم هست، ولی آن‌ها دیگر به آن حد در ذهنشان تثبیت نمی­شود، ولی انسان باید تثبیت بشود، این انسان همیشه باید بماند، همیشه باید برنامه‌ها در ذهنش باشد، همیشه باید خوبی‌ها را بفهمد و به‌اصطلاح باید از بدی‌ها دور شود. «فألهمها فجورها» (شمس/8)، اطلاق دارد، در روایات زیاد داریم خدای تعالی به ‌وسیله‌ی خاندان عصمت و طهارت همه­ی بدی‌ها را به روح بشر [تعلیم داده است]. من در کتاب در محضر استاد اشاره‌ای از روایات به این مسئله کرده‌ام که در روح ائمه‌ی اطهار همه­ی خوبی‌ها را خدای تعالی قرارداد و آنها واسطه­ی فیض برای ما بودند «بنا عُبدالله و بِنا عُرِفَ الله[1]»، که زیاد گفته شده و ما بعد از آن رَبّمان را شناختیم «ألستُ بربّکم» (اعراف/172) این کلم­ی «ألستُ بربّکم» (اعراف/172) هم خطاب به خاندان عصمت و طهارت است، هم خطاب به افراد مؤمن است و هم خطاب به افراد غیر مؤمن که بعدها نتوانستند ایمانشان را حفظ کنند و روی اختیار به کارهای بد پرداختند. «ألستُ بربّکم» (اعراف/172)آیا من ربّ شما نیستم؟ پیغمبر اکرم عرض کرد بلی، ائمه­ی اطهار عرض کردند بلی، فاطمه­ی اطهر عرض کرد بلی و همه­ی مردم روی کره­ی زمین هم در حد خودشان گفتند بلی، چرا؟ تو ربّ ما هستی، تو مربّی ما هستی، در هفته‌های گذشته عرض کردم که شاگرد باید مربّی را بشناسد، بدون معطّلی بلافاصله ارواح بشر به خدای تعالی عرض کردند: بلی. منتهی ربّ ما با واسطه است. ربّ ائمه­ی اطهار (علیهم الصّلاة و السّلام) بلا واسطه است؛ یعنی ربّ ما آن کسی است که «وسقاهم ربّهم شراباً طهوراً» (انسان/21)، «و جاء ربّک و المَلَک صفّاً صفّا» (فجر/22) و «ربّ الأرض امام الأرض[2]» که اهلش می­فهمند چه عرض می‌کنم. ولی در عین حال همه فهمیدیم و دانستیم که ربّمان خدای تعالی است و این مسأله ثبت شده بود، واضح بود. بعد آمدیم در عالم ذر، مثل همین دنیا با یک تفاوت بسیار مختصر یا بگوییم با تفاوت بسیار سخت و مفصّل، طبق افکار افراد فرق می‌کند. در عالم ذر راحت زندگی می‌کردیم هیچ مزاحمتی نبود، همه‌چیز صد در صد در اختیار ما بود. شیطان از یک طرف دعوت به بدی می‌کرد، پروردگار متعال از طرفی و از طرفی ذهنیات خودمان و علوم خودمان، ما را به طرف خوبی‌ها دعوت می‌کردند. در این بین یک عده مردم، همان مردم عالم ذر تابع شیطان شدند، شما می‌گویید با آن همه علم و دانش چطور تابع شیطان شدند ؟ عرض می‌کنیم همان طوری که خدای تعالی درباره‌ی آن نمونه‌ی اوّل شرح می‌دهد. نمونه‌ی اوّل ما حضرت آدم بود. حضرت آدم را شیطان فریب داد و از شجره‌ی منهیّه­ای که خدای تعالی به او فرموده بود، ائمه‌ی اطهار به او فرموده بودند، پیغمبر اکرم به او فرموده بود که نخورید، خورد. خوب ما هم فرزندان همان آدمیم. هابیل و قابیل فرزندان همان آدم­اند. شاید کاری که قابیل کرد از نظر زمان کمتر از زمانی بود که حضرت آدم از درخت خورد. از نظر کیفیت چرا بالاتر و سخت‌تر بود، ولی از نظر مدت کشتن تا مدت خوردنِ از درخت منهیّه، خوب طبعاً زحمتش بیشتر است هم باید بروند طرف درخت، هم باید از آن درخت بکَنند و هم باید بخورند، بعد زن بیاید نزد شوهرش بگوید این درخت بسیار خوبی است، شیطان مدت‌ها رویش کار بکند. ولی قابیل آن وقتی که خواست هابیل را بکشد، یک لحظه بود. مسئله از نظر کمیّت شاید مختصرتر، ولی از نظر کیفیت پر اهمیت تر است.

 پسر کو ندارد نشان از پدر، تو بیگانه خوانش. بالاخره تحت تأثیر شیطان انسان واقع می‌شود. در عالم ذر هم همین جریان بوده و یک عده‌ای که در دنیا می‌آیند، هم جزای اعمال عالم ذرشان را می‌کشند، عیناً مثل یک جلسه‌ی امتحان- از مسئله‌ی جلسه‌ی امتحان دور نشویم- یک عده در جلسه‌ی امتحان معمولی و ظاهری ما چون پسر بدی بوده، در این مدرسه خوب عمل نکرده، از چشم معلمین افتاده، یک جای پستی به او می‌دهند، زیاد احترامش نمی‌کنند و امتیازی به او نمی‌دهند. می‌گویند هم باید جبران مدرسه را از نظر انضباط بکنی و هم باید امتحان بدهی. امّا آن کسی که انضباطش در مدرسه خوب بوده وقتی که در جلسه‌ی امتحان می‌آید یک جای بهتری به او می‌دهند، اگر یک مشکلی هم داشته باشد با او کنار می‌آیند می‌گویند این سابقه‌ی خوبی داشته که همین جا بحث‌های مختلف سنّی و شیعه، سیّد و غیر سیّد، فلج و غیر فلج و کند فهم و خوش فهم همین جاها از نظر علمی حل می‌شود. در عالم ذر ماها راحت زندگی می‌کردیم، هیچ مشکلی نداشتیم، نه دعوائی، نه نزاعی فقط و فقط روی فطرتمان کار می‌کردیم و هر کس تابع شیطان بود، خوب طبعاً مثل قابیل انحراف پیدا کرد. شما نگویید که این همه تابع شیطان و چرا تابع رحمان کم بوده؟ ما عرض می‌کنیم که تابع رحمان خیلی زیادند، ان‌شاءالله ظهور که شد شما بعد از ظهور شاید حداقلی که ما باید تصور کنیم این است که نصفی از زندگی در دنیا بعد از ظهور است، نصف دیگرش قبل از ظهور، اگر چه گفته‌اند قبل از ظهور مقدمه‌ی آن زندگی بعد از ظهور است؛ اما حالا نصف باشد، باز آن طرف خیلی زیاد است، زیرا اینجا از یک نفر شروع شده تا به هفت میلیارد یا شش میلیارد جمعیت رسیده، بعد از ظهور اگر ان‌شاءالله همین امروز ظهور بشود از هفت میلیارد شروع می‌شود تا به چه حدی از جمعیت برسد.

 جمعیت خوبان همیشه زیاد است «انّ الارض یرثها عبادی الصّالحون» (أنبیاء/105) باید روی این کره‌ی زمین بندگان صالح زندگی کنند و علاوه در این طرف از ظهور یعنی در زمان غیبت تا زمان حضرت آدم باز هم خوبانی در این بخش بوده‌اند که در آن بخش بدها این اندازه نیستند. مردم در این دنیا، حتی اینکه چرا ما در زمان غیبت متولد شده‌ایم؟ یک کاری کردی در عالم ذر، یک پیروی از شیطان کردی در عالم ذر که خدای تعالی مقرر فرموده که تو باید در این زمان به دنیا بیایی. در عالم ذر همان­طوری که حضرت آدم و قابیل آن‌طور تابع شیطان شدند، که من جسارت به حضرت آدم نمی‌کنم، حالا عمل مکروه، بالاخره کاری کرد که توبه‌اش دویست سال طول کشید، از نظر حسنات الأبرار سیّئات المقرّبین شاید باشد، به هر حال صریح قرآن است، همان جهت در ما هم هست، اختیار. شما اگر ده تا گوسفند را در یک جا ول کنید، اگر اینها اختیار داشته باشند، هر کدامشان به یک طرف می‌روند. ولی اگر اختیار نداشته باشند همه‌ی آنها روی یک خط حرکت می‌کنند. لازمه اختیار این است که هر کسی، یک راهی را انتخاب بکند، چون اختیار دارد. حالا خدای تعالی می‌خواهد برای بشر همان قرآنِ روز اولی که بر قلب پیغمبر اکرم نازل شد و مقداری از آن را به ما تعلیم داد، برای ما مذکِّر قرار بدهد. خیلی مهم است. (28:46)

 یک مدرسه­ای رفته­ایم، درس خوانده­ایم، معلمینمان زحمات زیادی برای ما کشیده­اند تا حقایق و معارف در روح ما تثبیت بشود، ولی وقتی که آمدیم در این دنیا که امتحان بدهیم، معمولاً در امتحانات بشری و معمولی اینطور است که نمی­گذارند شما از آنچه که در مدرسه خوانده­اید چیزی را یا بنویسید یا رفیقتان به شما بگوید یا یک تابلوئی جلوی چشمتان باشد یا معلمین بیایند کمکتان کنند، معمولاً نمی‌گذارند. می‌گویند باید از فطرتت، ما کلمه­ی فطرت را می‌گوییم، از آن علومی که در باطنت هست و در مدت یک سال یاد گرفتی، از آن باید بیاوری روی قلم، ما کاری به تو نداریم، ما به تو کمکی نمی‌کنیم؛ اما خدای مهربان، خدای رحمان که این مسئله جزء رحمانیت خداست، پیغمبر فرستاده، حجت فرستاده، قرآن فرستاده و حتّی قرآن را آسان قرار داده « وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ» (قمر/17) قرآن را آسان قرار داده «لذّکر» برای اینکه یادتان بیاید. شما خودتان یا معلم بودید یا بالاخره شاگرد بودید هیچ وقت نمی‌شود معلم بیاید بالای سر شما بایستد و کتابی را که در مدرسه خوانده­اید به شما نشان بدهد و خط‌هایش را درشت قرار بدهد جوری که تا شما چشمتان افتاد، یادتان بیاید، هیچ وقت این‌چنین کاری را نمی‌کنند. ولی خدای تعالی با معلمین بشری حالا فرق که چه عرض کنم خیلی تفاوت دارد، مهربان است، رحمانیت خدا از همین‌جا معلوم می‌شود. یک‌صد و بیست‌وچهار هزار پیغمبر، گاهی زمانی می‌شد که هفتاد پیغمبر در یک شهر بودند. اگر یک نفر در یکی از جزایر قرار می‌گرفت که تنهای تنها بود، ممکن بود که خدای به او خوراک و لباس و سرپناه ندهد ولی معارف را به او یادآوری می‌کرد، خود او را پیغمبر قرار می‌داد، به وسایلی به او حقایق را می‌فهماند. لذا نمی‌شود که دو نفر در کره‌ی زمین باشند، یکی از آنها حتماً باید حجت باشد و از طرف پروردگار به او وحی برسد و یا اگر یک نفر بود، انبیاء زیاد بودند ولی گاهی تنها بودند، در یک جزیره‌ای در یک دهی، هیچ کس کمکشان نمی‌کرد، هیچ کس به آنها گرایش پیدا نمی‌کرد. حضرت ابراهیم تنها بود ولی خدای تعالی مرتب به او وحی می‌کرد برای هدایت خودش چون فرموده «إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى»(لیل/12) هدایت بر عهده­ی ماست و حتی به پیغمبر اکرم، البته این را هم ما می‌فهمیم امروز به خاطر همه­ی آنچه را که از روایات یاد گرفتیم و هم خود پیغمبر اکرم می‌دانست ولی برای اینکه آنهایی که نمی­دانند بدانند که «إِنَّکَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ» (قصص/56) ای پیغمبر تو هرگز نمی‌توانی هر کس را که دوست داری هدایتش کنی. «وَ لکِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ» (قصص/56) خدا هدایت می‌کند، خدای تعالی هدایت کرد، چرا؟ به جهت اینکه او دوست دارد، او مثل معلّمین مدارس ما نیست که فرقی نکند، حقوقشان را می‌گیرند می‌روند، حالا چند تا از این بچه‌ها قبول بشوند، چندتایشان قبول نشوند! به او زیاد ارتباطی ندارد. خدا همه را می‌خواهد بهشتی کند، اصرار دارد شاگردها همه نمراتشان بیست باشد، کمکشان می‌کند.

 « وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ » (مائده/15- شوری/30) از بسیاری از مسائلی که اشتباه کرده­اند می‌گذرد، ندیده می­گیرد، یک عده‌ای را هر چه هم اشتباه کرده باشند به آنها نمره‌ی بیست می‌دهد. یک همچنین پروردگار مهربانی که اصلاً می‌شود گفت جلسه­ی دنیا، اگر بخواهیم به حقیقتش پی ببریم، به آن امتحانی صورت نیست. امتحانی که همه مواد درسی به زبان بشری دربیاید، آن هم آسان، آن‌هم برای عبرت گرفتن. به بچه‌ای که نشسته دارد امتحان می­دهد می‌گویند آقا این کتاب، همان کتابی است که خوانده­ای! آن را به زبان بشری هم درآوردیم و برای اینکه تو یاد بگیری، دومرتبه یادت بیاید ما این را آوردیم، با این حال انسان باورش نیاید بازهم اشتباه بکند! لجبازی بکند! چه عرض کنم؟ دیگر جای این بچه، چه عرض کنم، در زباله‌دانی است. جهنم یک زباله‌دانی است که زباله­ها را می­ریزند، هیچ وقت انسان را در آن نمی­اندازند. زباله‌ای که از حیوان هم بدتر شده، حیوانات، یکی از حیوانات سگ است، یکی خوک است با اینکه نجس هستند ولی ممکن است انسان بدتر از او هم بشود و این جایش در زباله‌دانی است. اصلاً غلط است که یک چنین انسانی بخصوص با این خصوصیات که این‌قدر خدا به او کمک کرده است در عین حال یک‌چیز بدی بشود، غافل باشد، از خدا فراموش کند، از قیامت فراموش کند، همه چیزش دنیایش باشد و به‌اصطلاح محبت دنیا. این شخص جایش در همان جهنم است، زباله هم که بخواهد زیاد بماند چون مایه­ی کثافت است آتشش می‌زنند، می‌سوزانند و چون خدای تعالی هم مرگ را برداشته «کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ»(نساء/56) باید عذاب را هم بچشد. چرا؟ به این جهت که از حیوانات بدتر است. این دنیا یک همچنین وصفی دارد. فکر می‌کنم استدلالاتی که تا این لحظه در همین جلسه انجام شد مورد قبول عقل انسان باشد. خدا به انسان عقل داده است، یک حجت باطنی در وجود انسان قرار داده است تا به‌وسیله‌ی آن عقل، همه­ی حقایق همیشه در وجود انسان باشد.

 شما هر مدرسه‌ای بروید، هر دانشگاهی بروید، چیزهایی که یاد می­گیرید در وجودتان آنچنان که باید باشد فطری نمی­شود، ولی خدای تعالی توحید را فطری قرار داده است، فطری یعنی نمی­توانید از وجودتان بیرونش کنید. فطری یعنی مثل گرسنگی که بالاخره انسان گرسنه می‌شود هرچه هم رویش کار بکند که گرسنه نشود باز گرسنه می‌شود. این معنای فطری بودن است. در وجود ما اگر گفتند فطرت، فطرت در لغت به معنای خلقت است؛ یعنی با خلقتت، یک‌لحظه هم فاصله نشد، وقتی که روح شما را یک قوّه­ی درّاکه قرار داد، همان طوری که در پیغمبر اکرم یک‌لحظه فاصله نشد که «و وجدک ضالاً فهدی»(ضحی/7)، همین‌طور هم خدای تعالی ما را که خلق کرد، علومی که لازم بود برای ما به ما تعلیم داد. نه آن مقداری که به پیغمبر اکرم [عنایت کرده است]، او رهبر است، او باید همه­ی ملائکه را، همه­ی موجودات را رهبری کند، ولی ما باید خودمان را اداره کنیم. به‌اندازه‌ی خودمان بهمان تعلیم داد. عرض کردم که [آن] دو هزار سال که طول کشید برای تثبیتش بود؛ بنابراین ما دارای اسماء شدیم «و علّم آدم الاسماء کلّها» (بقره/31) ولی در این دنیا قرآن را آسان قرار داد. «و لقد یسّرنا القرآن لذّکر فهل من مدّکر»(قمر/17) آیا کسی هست که عبرت بگیرد؟ یاد بگیرد؟ یک تابلوی بزرگی جلوی چشم جلسه­ی امتحان زده­اند معلم آمده می­گوید ما به این روشنی جواب سؤالات امتحانی را دادیم، اینجا نوشتیم، آیا کسی هست که یاد بگیرد؟ عبرت بگیرد؟ «فَهل من مدّکر»(قمر/17) حالا اینجا «فَکَيْفَ کَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ»(قمر/16) چطور باید عذاب من باشد؟ شما خودتان بگوئید، قضاوت کنید، در همین «فهل من مدکّر»(قمر/17) کنار این می­فرماید «فَکَيْفَ کَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ» (قمر/16) عذاب من چطوری باید باشد؟ همه­ی ما باید بگوییم خدایا هر چه عذاب کنی جا دارد، هر چه ما را به بدبختی در دنیا و آخرت بکشانی جا دارد. یک بچه‌ی بسیار بدی که در مدرسه حتی بدی کرده، جلوی معلمین بدی کرده، معلم را کشته سبب غیبت معلم و نیامدن معلم به سرِ کلاس شده، به سرِ جلسه‌ی امتحان شده، این را باید چه کرد؟ حالا آمده در جلسه‌ی امتحان خیلی هم به‌اصطلاح، چه عرض کنم؟ نازش بالاست، می‌گوید بهترین مبل باید برای من بگذارید، بهترین شربت‌ها را مثلاً به من بدهید، بهترین شیرینی‌ها را بدهید، خیلی هم این‌طوری صحبت می‌کند. خدا نه اینکه مهربان نباشد، به همین شخص می­فرماید که اگر مردم خیال نمی­کردند، در آیات چند هفته قبل خواندید، اگر مردم خیال نمی­کردند که راه رسیدن به دنیا این است، کفر است، ما سقف خانه‌های این‌ها را از نقره قرار می‌دادیم. همین آدم‌های بد را، همین کفار و مشرکین را، حالا که این‌ها خوشی‌های آخرت را ترک کردند، بالاخره در دنیا رحمانیت پروردگار ایجاب می‌کند که پولدارشان کند؛ اما یک اشکال دارد، اشکالش هم این است که افرادی هستند فقیر و متدیّن. اینها فکر می‌کنند راه رسیدن به ثروت دنیا این است که کافر باشند. اگر یادتان باشد، نمی‌دانم شاید یک ماه قبل بود، این بحث را درباره‌ی همان آیه که می‌فرماید، حالا آیه را حفظ نیستم که سقفشان و بلکه راهِ رفتنشان به قصرشان از نقره می‌بود؛ بنابراین ان‌شاءالله کوشش کنیم در دنیا طوری حرکت کنیم که اقلاً این امتحان به این آسانی را خوب بدهیم امتحان سهل و ساده را خوب بدهیم. ممکن است بعضی فکر کنند ما که مزاحمتی برای کسی نداریم، ما که نماز شبمان هم ترک نمی‌شود، ما که مثلاً خیلی از کارهای خوب را انجام می‌دهیم، صفت بدی هم نداریم همه­ی کارهای خوب را هم انجام می‌دهیم، امّا یک دستوراتی هم خدای تعالی داده که آنها مهم است. چون این حیواناتی که ملاحظه می‌کنید هیچ اذیتی، جز یک‌چند تا، آن‌هم برای دفاع از خودشان نیشی داشته باشند یا ضرری داشته باشند، والاّ هیچ‌کس، هیچ‌یک از آنها هیچ کار خلافی نمی‌کند، بندگی کامل خدا را می­کنند و حتی این الاغ نمی‌گوید که حالا شما ماشین دارید، هواپیما دارید دیگر ما را ول کنید؛ نه اگر بازهم باری بگذارید روی دوششان می‌پذیرند؛ اما بشر! بشر، این‌قدر بعضی‌ها نفهم هستند، یک کسی به من می‌گفت که زمانی است که مردم به‌کرات می‌روند، چه می‌کنند، چه می‌کنند گفتم برفرض حالا بحث کرات و بحث تمام علوم مادی را ما نمی‌خواهیم انجام بدهیم؛ اما تو چکار کردی؟ گفت من آنم که رستم بود پهلوان! تو که هستی؟ تو چه خدمتی به بشر کردی؟ این‌قدر این شخص نفهم بود که رفت سر بحث رستم؛ که رستم هم پهلوان نبوده و از این حرف‌ها و دیدم خیلی نافهم است با او دیگر حرف نزدم. بعضی­ها خیلی نافهم‌اند، نه اهل کارند، نه اهل خدمت به دین هستند، نه اهل هیچی، هیچی، این فرش هم همین‌طور است، این جمادات و حیوانات هم همین‌طورند. حالا حیوانات باز ممکن است یک لگدی به کسی بزنند ولی بالاخره ضررشان اقلاً به همدیگر نمی‌رسد. باید انسان با حیوانات فرق داشته باشد. دستوراتی از جانب خدا نسبت به دنیایتان آمده است. شما در جلسه­ی امتحان نشستی یک صندلی یک پایه­اش لق است، خوب نگهش دار، دیگر نباید فشار بدهی که از آن طرف بیفتی و یک ربع وقت امتحانت از بین برود. زندگی دنیایت را درست کن. وقت داری. یا مثلاً فرض کنید که در جلسه­ی امتحان انسان یک نوآوری دارد، یک کمکی به همنوع خود می­کند، بغل‌دستش مانده که چه جوری امتحان بدهد، تو به او بگو اینجا که آزاد است، اینجا که مثل جلسه‌ی امتحانات مدرسه‌ای ما که نیست، بگو به او. «زَكاةُ العِلْمِ بَذْلُهُ[3]». نویسنده هستید بنویسید، گوینده هستید بگوئید، خدمتتان عرض شود که بتوانید خدمتی به جامعه بکنید، دست یکی را بگیرید. من پریروزها رفته بودم در ساختمانی که جناب آقای کاشانی زحمتش را می­کشند دیدم یکی دو تا ریش تراشیده آنجا هست، به رفقا گفتم شما چرا نگفتید؟ باید بگوئید. نمی­توانید از میان خودتان بیرونش کنید ولو از پنجه هاش، خدمت شما عرض شود که، جواهر می‌ریزد، بریزد. تذکرات خیلی لازم است. تذکراتتان را بدهید. افراد معصیت‌کار را در خودتان یا راه دادید درستشان کنید و اگر نمی­توانید درستشان  بکنید بیرونشان کنید. خیلی مواظب این جهات باشید. تا چه برسد به افرادی که انحراف اعتقادی دارند. فلان کس چون کمتر پول می­گیرد ولو هر مذهبی دارد، او را بیاوریم کمک بکند به ما در کار ما دخالت بکند، کار ما را انجام بدهد، اینکه امتحان نشد.

 کارهای مهمی در روی زمین انجام بدهید. چقدر انسان سربلند است که در عین اینکه مثلاً فرض کنید جوان‌های ما متدین‌اند و در عین اینکه مسلمان‌اند، در عین اینکه شیعه هستند، یک کارهای ممتازی انجام می­دهند ولو در امور دنیا باشد، یک جنبه­های فن­آوری، دانشمندانه، که یک‌وقتی دشمن بر ما مسلّط نشود، انجام می­دهد به‌علاوه متدین هم باشند اگر بنا بشود دینشان را فدای این بکنند ارزش ندارند چون دنیا محدود است و کوچک، برای دنیای کوچکشان زحمت کشیده‌اند، ولی برای آخرتشان زحمت نکشیده­اند این ارزش ندارد اما اگر این را درست کرده­اند و رفته­اند که کارهای فوق العاده ای هم در دنیا کرده­اند و خدمتی به بشر کرده­اند، اختراعاتی داشته­اند اینها خیلی ارزش دارد برای ما، البته بعد از تکمیل ایمانشان، تزکیه نفسشان و الّا اگر بخواهد این را فدای آن بکند یعنی آخرتش را به دنیایش، به‌اصطلاح، بقبولاند، فدا کند، آخرت نداشته باشد و دنیا را فقط حفظ کند، می­شود معاویه؛ معاویه خیلی زرنگ بود. معاویه آن‌قدر زرنگ بود که از مقام به‌اصطلاح استانداری، که آن‌هم عثمان به او داده بود از آنجا خودش را رساند به جایی که، در امر دنیاست ها، امام حسن را خانه‌نشین کرد. زمینه‌سازی شهادت علی بن ابیطالب را به وجود آورد و بعدش هم همه­ی ممالک اسلامی زیر نظرش قرار گرفتند. آدم از این زرنگ‌تر! الآن اگر ما یک همچنین فردی را داشته باشیم می‌گوییم خیلی زرنگ است، خیلی کاربردش زیاد است، ولی آخرت نداشت. امام صادق می­فرماید عقل نداشت. چون کسی که آخرتش را به دنیایش بفروشد عقل ندارد. پس ان‌شاءالله کوشش کنیم که هم متدین باشیم، هم اعتقاداتمان خوب باشد، هم تزکیه نفس کرده باشیم، هم اعمال دینی‌مان خوب باشد و هم بیشترین خدمت را به مردم انجام داده باشیم و بهترین خدمت هم به مردم این است که انسان مردم را به‌سوی خدا دعوت کند «وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ» (فصلت/33) خدای تعالی در قرآن می‌فرماید که چه کسی بهتر است از آن کسی که مردم را به‌سوی خدا دعوت می­کند.

 امیدواریم که خدای تعالی همه­ی ما را از یاران خوب حضرت بقیة‌الله (ارواحنا فداه) قرار بدهد و ان‌شاءالله در شبی که دعوت کردند از آنهایی که اهل استقامت هستند، صراط مستقیم هستند، معلوم است صراط مستقیمی­ها استقامتشان خوب نیست که به زبان ما استقامت آمد، صراط مستقیم­اند ان‌شاءالله تشریف بیاورند و این را هم همه بدانند اگر یک جلسه‌ای نیامدند که ما دعوتشان کرده باشیم، یک جلسه را حالا ممکن است صرف‌نظر کنیم ولی جلسه‌ی دوم اگر نیامدند دیگر به هیچ‌وجه قبول نمی­شوند در برنامه‌های ما، چون دوستان واقعاً زحمت می­کشند و تهیه­ای می‌بینند، آمادگی دارند و این‌ها به خاطر اینکه در چند ماه یک‌دفعه می­خواهند خودشان را به آنجا برسانند نیایند خیلی معلوم است بی‌وجدان، بی‌توجه، بی ­نمی­دانم، خیلی بی دارد، بالاخره بی همه چیز بهترین کلام است اگر بدون عذری نیایند. و مسئله‌ی بعدی آنهایی که یا به خاطر کمالاتشان، من اینجا اعلام می‌کنم ولی خصوصی هم به آنها گفته شده، به خاطر کمالاتشان، به خاطر موقعیتشان، بعضی‌ها هنوز کمالاتشان به آن حد نرسیده ولی موقعیتی دارند که ناگزیریم ما یک عده­ای را به آنها سپرده باشیم به خاطر موقعیتشان مرّبی یک عده­ای هستند و تحت تربیت قرار داده­اند روز دوشنبه ان‌شاءالله ساعت نه حاضر بشوند که ما با آنها صحبت داریم. بعضی‌ها هم هستند موقعیت خوبی دارند مرّبی هم هستند ولی خُب در جاهایی واقع می‌شوند که کسی زیر نظرشان نیست آنها را حالا می­گذاریم برای جلسات بعد و به این عده از افراد تلفن خصوصی شده و دعوت شده­اند آنها هم حواسشان جمع باشد که حتماً باید بیایند با شدت بیشتری، چون یک جلسه هست، یک مسائلی هست باید به آنها گفته بشود ان‌شاءالله تشریف بیاورند.

نسئلک اللهم و ندعوک باعظم أسمائک و بمولانا صاحب الزّمان یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا رحمن یا رحیم یا غیاث المستغیثین عجل لولیک الفرج، عجل لمولانا العظیم الفرج

خدایا فرج امام زمان ما را برسان، قلب مقدسش را از ما راضی بفرما، خدایا ما را به خاطر آن حضرت و زیر سایه­ی آن حضرت از خدمت گذاران به دین و مردم قرارمان بده، خدایا به آبروی ولی‌عصر ما را از امتحانات دنیا کامل، صحیح بیرون بفرما، خدایا به آبروی آقایمان حجة ابن الحسن گرفتاری‌های مردم برطرف بفرما، خدایا مردم را متوجه به امور آخرتشان بیشتر از امور دنیایشان قرار بده، خدایا خدمت گذاران به دین، خدمت گذاران به این مملکت شیعه‌نشین در هر لباسی که هستند مؤیّد و منصور بدار، امواتمان شهدایمان غریق رحمت بفرما، (شما بااینکه جمعیتتان بد نیست بازهم  الهی آمینتان خیلی بی‌حال است) این دعایی که می‌خواهم بکنم باید با توجه ان‌شاءالله ، پروردگارا به آبروی ولی‌عصر توفیق تزکیه نفس کامل به همه­ی ما مرحمت بفرما، خدایا امراض روحی­مان برطرف بفرما، خدایا مریض‌های بدنی مریض منظور، مرضیه‌ی منظوره الساعه لباس عافیت بپوشان، عاقبت امورمان ختم به خیر بفرما، وعجل فی فرج مولانا صاحب‌الزمان.                         

[1] – الكافى ، ج 1 ، ص 145 ، ح 10.

[2] – بحار الأنوار، ج7،  ص 326

[3] –  غرر الحكم و درر الكلم، الجزء 1 ، ص 391

 

لینک ویدیو در آپارات: کلیک کنید

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۱۹ جمادی الاول ۱۴۲۷ قمری – ۲۶ خرداد ۱۳۸۵ شمسی – تقوا، انفاق، موانع راه – جمعه ۱۴۳ تهران

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوهُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیهَ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین.

 اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم، “یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُلْهِکمْ أَمْوَالُکمْ وَ لَا أَوْلَادُکمْ عَنْ ذِکرِ اللَّهِ وَ مَنْ یفْعَلْ ذَلِک فَأُولَئِک هُمُ الْخَاسِرُونَ “(منافقون/۹)
در آیاتی که تلاوت شد، تقریباً روی سه موضوع که خدای‌تعالی به آنها اشاره فرموده بحث زیادتری باید نمود. یکی مسأله ی انفاق است. دوّم مسأله ی تقواست، سوّم هم چیزهایی که انسان را از خدا نگه می دارد این . این سه چیز از چیزهایی است که برای سالک‌الی‌اللّه {لازم است} و این کلمه {سالک الی الله}که ما زیاد هم در عرایضمان و در برداشت هایمان یادآوری می کنیم اهمیت زیادی از باب تذکر دارد، که متأسفانه باید بگویم کمتر هم متذکریم. سالک به معنای رونده به سوی خداست، سالک‌الی‌اللّه یعنی کسی که راهی را برای خدا و برای رسیدن به خدا طی می کند. کسی که می خواهد در کارهای دنیوی هم حتّی به نزد بزرگی موفق و مشرّف شود طبعاً یک شرایطی از جهت لباس، از جهت آداب، از جهت وقت شناسی، از جهت این‌که وقتی آن‌جا وارد شد چه بگوید، چه بشنود خواهی‌نخواهی دارد. بزرگترین چیزهایی که وصف نمی شود خداست. درباره “اللّه‌اکبر” از امام صادق علیه‌الصلوةوالسلام سؤال می کنند که معنی اللّه‌اکبر چیست؟ خدا بزرگتر از چه چیز است؟ امام علیه‌الصلوةوالسلام می فرماید: “مِن اَن یوصَف” (الكافی/ج‏۱ ،ص ۱۱۷) ، از هر چه که شما وصف کنید خدا بزرگتر است. هر چه که درباره ی خدا از توصیفات، از مسائل مختلف، از معارف درباره ی خدا بگویید خدا باز از آن بزرگتر است. شما به کُنه معرفت پروردگار نمی رسید. لذا در نزد بزرگترین از آن‌چه که وصف می شود می خواهید مشرف شوید. طبعاً هر چه ملاقات شونده بزرگتر باشد طبعاً شرایط تشرّف به محضرش زیادتر است. شما نمی شود در مرحله ی اوّل با لباس کثیف پُر از کثافات مختلف از قبیل نجاست و … به نزد آن بزرگ برای ملاقات مشرّف شوید. در مرحله ی دوّم یک آداب عملی هست که باید همه ی اینها رعایت شود. در مرحله ی سوم باید در قلب انسان نفاق و دورویی وجود نداشته باشد. مخصوصاً {وقتی که} آن بزرگ آن‌قدر آگاه است که قلب شما را با ظاهر شما هر دو با هم می بیند و می تواند مقایسه کند. همه این مسائل در سیرالی‌اللّه و در سالک‌الی‌اللّه باید در مرحله اول وجود داشته باشد. وا لاّ هر چه اسمش را یک انسان سالک‌الی‌اللّه بگذارد {بدون عمل} فقط اسم است و لقلقه ی لسان، “یَعبُدُ اللّه علی الحرف”(حج/۱۱)، عبادت با زبان، با حرف، لذا ما مقیدیم که این کلمه را زیاد به گوش شما برسانیم. سالک‌الی‌اللّه اید! یعنی به سوی خدا می روید، به سوی خدا برای چه می روید؟ برای ملاقات با پروردگار می روید. ملاقات با پروردگار یعنی چه؟ یعنی یک روز، یا در همین دنیا و یا در آخرت و الی الابد به جایی می رسید که هیچ‌چیز و هیچ‌کس و هیچ‌موجودی غیر از خدا به دردتان نمی خورد. لذا خدای‌تعالی در همین اول آیاتی که این هفته انتخاب شده بود می فرماید: “یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا”؛ ای کسانی که ایمان دارید،” لَا تُلْهِکمْ أَمْوَالُکمْ وَ لَا أَوْلَادُکمْ عَنْ ذِکرِ اللَّهِ”(منافقون/۹)؛ شما را اموالتان، اولادتان ـ اینها را دیگر من از اینجا به بعد می گویم ـ فوتبال تان، بازی تان، شغل تان، عیدنوروزتان، از یاد خدا باز ندارد. برای دیدن فوتبال چقدر نمازها قضا شد و می شود! چقدر باید انسان پست باشد که برای این‌گونه چیزها ـ خدا اولاد و اموال را می فرماید ـ {با این حال}ببینید پستیِ ما به کجا منتهی شده که زن و فرزندمان هم که ما را باز می دارند بماند، بازی دیگران هم ما را از یاد خدا باز می دارد. اولادتان، اموالتان شما را از یاد خدا باز ندارد. کسی که این کار را بکند، -یعنی انسان از اولاد و اموال چیزی بهتر در دنیا از نظر ظاهر ندارد لذا خدا این را فرموده-، کسی که این کار را بکند “وَ مَنْ یفْعَلْ ذَلِک”؛ اینها ضرر کردند. {برای مثال فرض کنید شخصی را که}آمده در دنیا که متجر اولیاء خداست، محل تجارت است، یک شخصی یک پول زیادی از شهر خودش برداشته آمده تهران که تجارت کند همه را بی جا خرج کرده، دست‌خالی، برشکست شده، نه روی برگشتن به وطن دارد، نه می تواند زندگی اش را اداره کند و ادامه بدهد و مورد لعن و نفرین همه افراد هم واقع شده است. “أُولَئِک هُمُ الْخَاسِرُونَ”؛ اینها ضرر کردند. در این آیات، اول چیزی که باید بحث بشود و تا حدّی برداشت هم شده در مرحله ی اول تقوا است، تقوا داشته باشید. تقوا یعنی یک سالک‌الی‌اللّه باید خودش را از انحرافات حفظ کند، از عقاید باطل حفظ کند، از کارهای اشتباه حفظ کند، از کارهایی که او را از یاد خدا باز می دارد حفظ کند، از همه چیزهایی که او را از رسیدن به لقای پروردگار مانع می شود حفظ کند. باید خودش را نگه بدارد، تقوا به معنای نگه‌داشتن است، خودتان را نگه بدارید. از همه ی این راه ها فقط یک صراط‌مستقیم که منتهی می شود به خانه‌ی خدا، به محضر پروردگار، به آن‌چه که خدا دوست دارد فقط آن راه را انتخاب کنید. نه بچّه مانع‌تان بشود، نه اموالتان مانع تان باشد، نه هیچ‌چیز از چیزهای دنیوی مانع‌تان نباشد اگر می خواهید به خدا برسید! تقوا را نگهداری بکنید، بعضی ها فکر کردند که ما می گوییم تقوا در کنار تزکیه‌نفس است، {بلکه تقوا}اساس تزکیه‌نفس است! اینجا گفتیم در کنار تزکیه‌نفس ولی مثل این می ماند که به شما بگویند که اگر خواستید به فلان شهر بروید ماشین تان را کاملاً حفظ کنید. که خراب نشود و شما راه را متوجّه باشید امّا مهمتر از راه ماشین است، مهمتر از راه، نیروی بدنی خود شماست، مهمتر از راه وجود شماست که باید این راه را برود. ما اگر گفتیم تزکیه‌نفس راهی است به سوی خدا، تقوا اساس کار است. تقوا را از آن لحظه ای که شما وارد مراحل تزکیه‌نفس می شوید، از آن لحظه ای که یقظه به شما دست می دهد {باید داشته باشید}. شما ببینید در دفاترتان نوشته شده که واجبات را انجام بدهید، محرمات را ترک کنید این معنای تقواست. تقوا از اول {در برنامه}هست منتها در کنار این کاری است، این راهی است که دارید می روید، نه در کنار یعنی در حاشیه، بود بود، نبود نبود{اینطور نیست}. معنایش این‌است که در وقتی دارید راه را می روید، ماشین تان درست است، مرتب است توجه به انحرافات راه داشته باشید، باید شما محاسبه و مراقبه راه را داشته باشید. لذا ما درباره ی راه صحبت می کنیم مثل یک مأمور راهنمایی و رانندگی که آن‌چه که می گوید درباره ی تعمیرات ماشین تان نمی گوید، درباره ی پیچ و خم های جاده و علائم راهنمائی با شما صحبت می کند. ما اگر درباره ی سیر و سلوک حرف می زنیم، اگر یقظه و توبه و استقامت و صراط‌مستقیم را برایتان شرح می دهیم نه به خاطر این‌است که تقوا را کاری نداشته باشید و در حاشیه قرارش بدهید، نه! تقوا اساس کار است. در همه ی جاهایی که خاندان عصمت و طهارت با مردم صحبت می کرده اند یا دستور است که امام‌جمعه درباره ی تقوا صحبت کند این به خاطر این‌است که ریشه و اساس همه چیز تقواست. خدای‌تعالی در این آیات درباره ی تقوا مطالب بسیار جالبی که باید هر سالک‌الی‌اللّه داشته باشد فرموده است. در یکی از این آیات می فرماید: “وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً “(طلاق/۲) کسی که تقوا را داشته باشد خدای‌تعالی برایش فرجی می رساند. شما تقوا داشته باشید ـ مخرج یعنی همان فرج ـ یکی از چیزهای بسیار مهم یک سالک‌الی‌اللّه فرج است. فرج هم تنها فرج امام‌زمان علیه‌الصلاةوالسلام نیست. آن اساس فرج ها است و فرج خود شما، {این است که}از یک مشکلی بیرون بیایید، از یک کار ناراحت کننده ای، یک غفلتی از یاد خدا بیرون بیایید، از پیچیدگی در کارتان، از گرفتاری های دنیایی تان اگر می خواهید بیرون بیایید و مخرجی پیدا کنید، محل بیرون آمدنی داشته باشید تقوا داشته باشید. “وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً”، -محل خروج-، {مثلا}شما در یک جایی قرار گرفتید نمی دانید دَر خروجی کجاست. می گردید {می بینید} همه جا بسته است. آخر اینجا دَر خروجی کجاست ؟ از خدای‌تعالی می پرسید که ما در این دنیا “دار بالبلاء محفوفه”(نهج البلاغه/خطبه۲۲۶)، این دنیا، این خانه ای که همه جای آن بلا هست و این خانه پیچیده شده است به بلا، ما از کجا بیرون برویم، از این بلاها چطور فرار کنیم؟! تقوا داشته باشید!، تقوا یعنی چی؟ یعنی حواست جمع باشد، حواست جمع باشد دور و برت را نگاه کن، همان جور سر به هوا بخواهی بروی در چاله می اُفتی ، به آن دیواری که آن‌جا دَر نیست می خوری ، سرت می شکند، خیلی ساده است. خدایا دَر خروجی کجاست؟ تقوا، حواست را جمع کن، خودت پیدا می کنی، خودت را نگه دار از بدی، خودت پیدا می کنی. واللّه و باللّه ـ این قسم را می خورم برای این‌که برای شما دیگر قسم باید خورد، برای کفّار باید استدلال کرد، برای شما دیگر استدلال معنا ندارد ، به حقیقت رسیدید ـ واللّه و باللّه راهی برای نجات از گرفتاری های دنیا چه مادی و چه معنوی نیست مگر آن‌که تقوا داشته باشید. تقوا هم این نیست که زیاد دستتان را سر دستشویی بشویید، وسواس پیدا کنید، نمازها را ده مرتبه تکرار بکنید، تقوا این‌است که انسان بدی نکند، بد را بشناسد و بدی نکند. بد را انتخاب نکند، چیزی را که چه مردم بفهمند و چه خدا بفهمد و بد باشد آن را انتخاب نکند، تمام شد. همین، “یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً”، این یک، یک فایده اش، دوّم چه کار می شود اگر من تقوا داشته باشم؟ “وَ یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لَا یحْتَسِبُ”، خدا روزی ای به او می دهد که خودش حساب نمی کرده است. مثلاً شما می روید {دم} دَر یک تجارتخانه ای می نشینید. فرض کنید حساب می کنید که این زمینها مثلاً این‌قدر قیمت داشته حالا این‌قدر قیمت پیدا کرده پس من امروز اگر این زمینم را در بنگاهی فروختم ، این قدر پول به دستم می آید، این “یَحتَسِب”، “تَحتَسِب”، حساب کردی دیگر، حالا حسابت هم ان‌شاءاللّه درست خواهد بود ولی گاهی می شود که …خدا رحمت کند استاد ما را، به من می فرمود که در مجموع {سال}حساب کن {که چقدر دستت آمده}، حساب تک تک نکن{جزئی نشو}؛ درآمد خیلی کم، خرج خیلی زیاداست، گفتم: خدایا من که بیشتر از این نمی توانم درآمدی داشته باشم، خرجم هم زیاد است توکل بر تو، آدم سر سالش می رسد {وقتی}حساب می کند می بیند یک چیزهایی هم اضافه دارد، {در این مدت} هم خوب خرج کرده، {تازه}اضافه {هم}دارد، باید خمس بدهد، از کجا آمد؟ من که دزدی نکردم، من که سر کسی کلاه نگذاشتم، حسابها هم که این‌طوری است، این اضافه از کجاست؟ من صدها مورد این‌جوری {سراغ}دارم حتی الان بخواهم به شما بگویم می توانم؛ و یکی دیگر هم هست که تقوا ندارد. “وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمَی” (طه/۱۲۴) کسی که از یاد خدا بماند، همه اش به فکر این باشد که من بروم {مغزه}یک مشتری چاق و چلّه ای {مایه داری}بیاید، پولدار، بتوانم این جنس بَدم را به او غالب کنم. این نشسته{در مغازه}، {مشتری}آمده، پولدار هم هست، پول زیادی هم از او گرفت جنس بدش را هم به او فروخت، خوشحال است از این بابت، ولی سر سال {وقتی}حساب می کند می بیند چقدر عقب افتاده! آقا این برشکستگی از کجا پیدا شد، من که همه کارهایم درست بود؟ “فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً”، باز این هم صدها مورد ـ اینجا کمتر {است البته چون}خدا مهربان است ـ ولی صدها مورد پیدا شده است.یک قدری خدا را هم شریک زندگی تان قرار بدهید، به قول مرحوم شوشتری فرموده بود که یکصدوبیست‌وچهار هزار پیغمبر آمدند گفتند موحّد بشوید، من می گویم شما مشرک بشوید! سؤال کردند معنایش چیست ؟ گفت: همه گفتند فقط خدا، من می گویم خدا هم در کارتان باشد ، یک ذرّه خدا! یک سالک‌الی‌اللّه اگر یک دقیقه وقتش را بگذارد سر این‌که ببیند که فوتبال چطور انجام شد این ضرر کرده، از یاد خدا باز مانده است، من این حرف را به شما می توانم بزنم {اما گفتن} این مسائل در دنیای امروز شاید حتّی بد هم باشد، اگر {حرفهای من}پخش بشود بد باشد ولی من از این مسائل نمی ترسم! نکنید این کارها را! {می گویند}نماز را بعد می خوانیم بگذار ببینیم چه کسی موفق شد، وقتی موفق می شوند خوشحالی شان به اندازه ای می شود که نمی فهمند چه کار می کنند و وقتی موفق نمی شوند بدحالی شان آن‌قدر می شود که …، به تو چه اصلاً، اگر این مملکت در اختیار پروردگار و امام‌زمان است که ما مدّعی ایم حضرت بقیةاللّه این مملکت را نگه می دارد همین‌طوری که انجام داده، سرافرازترین ممالک دنیا خواهد بود و اگر هم نخواسته باشد زشت ترین ممالک دنیا خواهد شد. الان از نظر آبرومندی دارند می گویند و ادّعا می کنند که ایران یک مملکت سربلند و آمریکای با آن قدرت زشت ترین و پست ترین وضع حکومتی را دارد، یعنی چه که شمااین‌قدر به {دنبال} هر چیزی که آنها دنبالش هستند شما هم حرکت می کنید؟! آنها خدا ندارند. زمان پیغمبراکرم مسلمانها شعارشان در مقابل کفّار این بود که: “اللّه مولانا و لا مولا لکم”( کامل/ابن اثیر، ج۲، ص۱۶۰)، آخر آنها می گفتند که: “انّ لنا العزی”، بُت عزّی را برداشته بودند روی دست بلند کرده بودند می گفتند: “انّ لنا العزی و لا عزّی لکم”( سبل الهدی/ ج‌۴، ص‌۳۶ )، ما بُت داریم شما بُت ندارید. مسلمانها به صورت ظاهر کسر آورده بودند ، شکست خورده بودند، سربلند نبودند، به اصطلاح امروز ما افتخار نداشتند ، پیغمبراکرم فرمود: همه تان شعار بدهید، داد بزنید، -حقیقت هم همین است- که “اللّه مولانا و لا مولا لکم”، چه موقع ما می خواهیم این‌طوری بشویم؟ امام‌زمان مولای ماست. این افتخار ما باید باشد، خدا مولای ماست این افتخار ماست، در دنیا منحصراً علی‌بن‌ابیطالب ولی خداست و مولای ماست که در اذان و اقامه می گوییم: “أشهد انّ علی‌ولی‌اللّه” و لا مولا للدنیا و اهل الدنیا ، هیچ جای دنیا یک چنین شعار به این خوبی که “أشهد انّ علی‌ولی‌اللّه” ندارند، آنها ندارند و ما داریم، اینها افتخارتان است. افتخارتان تقوای تان باشد، چقدر ما باید بیچارگی بکشیم با این خلاف قرآن عمل کردنی که قرآن می فرماید: “یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْیهُودَ وَ النَّصَارَی أَوْلِیاءَ” (مائده/۵۱) ای کسانی که ایمان آورده اید یهود و نصارا را اولیای خودتان قرار ندهید، زباناً ممکن است بگوییم مرگ بر آمریکا ولی عملاً آنها را پیشوای خودمان قرار می دهیم، هر کاری که آنها بکنند ما نباید بکنیم. هر کاری که آنها می کنند ولو به اصطلاح به اسم دنیای مترقّی، مگر ترقّی اصلاً در چه هست که دنیایش، دنیای مترقی باشد. ترقّی انسان در ایمانش است، در تقوایش است، در داشتن مولایش است، در داشتن رهبر عظیم الشأنی مثل حجة‌بن‌الحسن و علی‌بن‌ابیطالب است. نه در این‌که حالا دو تا جوان تمام فکر و ذکرشان را گذاشتند برای این که توپ را به کجا بزنند ، و این افتخاری برای ما باشد. خیلی خودتان را رعایت کنید و حفظ کنید، تقوا داشته باشید، اوّل تقوا و باز خدای‌تعالی می فرماید: “یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لَا یحْتَسِبُ”، از جایی که حساب ندارید. در امور معنوی…، در امور مادّی که خیلی دیدیم، من اگر بخواهم وضع شهریه ی حوزه ی علمیه را برای شما بگویم اصلاً تعجّب می کنید که مگر می شود انسان با این مقدار از پول زندگی بکند آن هم با زن و بچّه! و خدای‌تعالی به آنها داده {و تامینشان کرده}، گاهی می نشینم فکر می کنم فلانی از کجا روزی می خورد، از کجا می خورد. ما یک وقتی در مشهد بودیم یک کسی چیزی از این قبیل {پیش ما}گفته بود، گفته بودم این آقا می رود دزدی، گفت نه آقا، این آقا دروغ هم نمی گوید. گفتم پس لابد مثلاً جیب کسی را زده در حرم امام‌رضا، گفت: نه آقا، اهل این حرفها اصلاً نیست، از این کارها نمی کند، گفتم: پس لابد مردم خیلی دوستش دارند پول به او می دهند، گفت: این‌قدر هم دوستش ندارند که پول به او بدهند. آخر پول دادن مثل جان دادن نیست که آسان باشد، و پول به او بدهند. گفتم: پس تقوا دارد خدا به او می دهد، دیگر راه دیگری، جایی نماند. گفت: بله، گفتم: پس تو چرا حسادت می کنی؟ تو هم تقوا داشته باش تا به تو بدهند. بله، واقعاً این‌طور است! این از جهت مادّی که بحثی نیست. یک خورده ای عمیق بشوید می فهمید. از نظر معنوی، “یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لَا یحْتَسِبُ”؛ خدا شما را کنار یک انسانی می گذارد که این شخص دائماً شما را متذّکر می کند، {روحتان را}سیر نگه تان می دارد؛ {در غیر این حالت}پای هر صحبتی می روید ، هر منبری، هر جلسه ای، می بینید نه، از آنجا گرسنه برگشتید. چیزی گیرتان نیامد، چرا؟ -البتّه من خودم معتقدم و عمل هم می کنم که گاهی می شود انسان از یک مجلسی چیزی گیرش نمی آید ولی چند قطره اشکی می ریزد که این خیلی قیمت دارد. حالا باز هم این فایده اش باشد خوب است امّا گاهی همین هم نیست.- انسان سیر نمی شود یعنی یک غذایی، یک صبحانه ی مختصری یک نان و پنیری هم به انسان نمی دهند. گاهی هم می شود که با یک نفر مأنوس می شود می بیند حسابی سیر نگه اش می دارد. هر چه می خواهد در چنته ی این رفیق هست. ما با یک کسی آشنا شده بودیم یک توبره ای روی دوشش انداخته بود ، هر چه را می گفتیم در آن بود، شکلات می خواستیم داشت، پنیر می خواستیم داشت، نان می خواستیم داشت خوب البتّه من به او گفتم این همه چیز را تو چطور جا دادی {بگذار}ما ببینیم. نشان نمی داد به ما، بله، گاهی بعضی ها این‌جوری هستند. انسان پهلوی شان می نشیند می بیند دائماً دارند غذا در دهان انسان می گذارند. بچّه های کوچک را دیده اید؟ نشسته کنار پدر، مادر، این به احتمال این‌که بچّه گرسنه بشود یک لقمه ای در می آورد به دهانش می گذارد ، اگر خورد معلوم است گرسنه بوده و الاّ سیر است. این‌جوری، “مِنْ حَیثُ لَا یحْتَسِبُ”؛ تو حسابش نمی کردی که این قدّ و قواره ای که در راه تزکیه‌نفس وارد شده و در یکی از شهرهای دور اُفتاده زندگی می کرده این‌قدر علم و حکمت در قلبش باشد، در این چنته اش باشد، می گویی آقا درباره ی خدا حرف بزن، کلّی حرف می زند روشن می شوی، سیر می شوی، سر حال می شوی، {می گویی}درباره ی امام‌زمان صحبت کن، یک چیزهایی می گوید نمی توانی طاقت بیاوری، محبّتت به حضرت بقیةاللّه زیاد می شود. درباره ی آخرت با من صحبت کن، یک مطالب دسته کرده به تو می دهد که می بینی که کاملاً راه برایت روشن شد. دوستان یکی از گرفتاری هایمان این‌است که نمی دانیم عالَم بعد از این عالَم چه می شود، آن را به دست فراموشی گذاشته ایم ، اگر بدانیم تا مُردیم بعد چه خبر می شود، این خیلی مهمّ است. این یک رزقی است که باید ما هر روز به فکرش باشیم “وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ” (بقره/۴) یک عدّه ای هستند که به آخرت یقین دارند. لذا این فایده ی دوّم تقواست. “وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ “چرا بعد از “وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لَا یحْتَسِبُ بعد وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ” را فرموده؟ برای این‌که کسی که تقوا را به پایان برساند و از آن رزق “من حَیثُ لایَحتَسِب” استفاده بکند طبعاً تمام کارهایش را به خدا وا می گذارد ، حالا که تو همه چیز در چنته ات هست، حالا که روزی معنوی و مادّی ما را می دهی، حالا که تو این‌طوری هستی که مخرج را یعنی محل خروج را بلدی و وارد هستی، پس من چرا حرف بزنم؟ توکل بر تو، زمام اختیار من را در دست بگیر ، هر چه بگویی گوش می کنیم، هر راهی را معرفی بکنی ما انجام می دهیم. “وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ”؛ خدا به تو نمی گوید که نه، خودت راه را پیدا کن، نه، “فَهُوَ حَسْبُهُ”، یعنی او برایش کفایت می کند ، بس است. خدا را داری همه چیز داری، در دعای مناجات مریدین ما می خوانیم که: “یا دنیایی و آخرتی یا نعیمی و جنتی”، ای دنیای من، ای آخرت من، ای بهشت من، ای نعمت من، همه چیز تو هستی، خیلی راحت. “مَن وَجَدکَ فَماذا فَقَد”، کسی که تو را پیدا کرده چه را گم کرده؟ و کسی که تو را گم کرده چه دارد؟ چه دارد؟! “فَهُوَ حَسْبُهُ”، در آیه همین جزوه باز هست که درباره ی تقوا می فرماید: “وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یسْراً” (طلاق/۴) کسی که تقوا داشته باشد خدا در کارهایش آسانی برقرار می کند، آخر یک وقت هست انسان راه را پیدا کرده ولی {به سوی} این راه رفتن مشکلاتی دارد ، خیلی مشکل است. نه، تو تقوا داشته باش “یجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یسْراً”، در امورش، در کارش آسانی قرار می دهد. “ذَلِک أَمْرُ اللَّهِ “(طلاق/۴) این هم اراده ی پروردگار است. خوب اینها مربوط به تقوا، مربوط به انفاقی که در این آیات هست که عرض کردم، انفاق از نَفَقه است یعنی جدا کردن، آخر تو امروز این همه پول به دستت آمده یک قدری از آن را برای همنوعت جدا کن ، برای کارهای خیر، برای کارهای صحیح، این معنای انفاق است. جدا کنید، من دیده بودم بعضی از بزرگان، از اولیای خدا بودند در همین تهران، در آن وقتها به آن حدود می گفتند میدان ژاله و حالا می گویند میدان شهداء آن حدودها مغازه داشت، دم غروبی بود من آن‌جا پیش او رفتم دیدم دارد محاسبه می کند. گفتم: حسابها را خود شما می کنید؟ چون حسابدار داشت. گفت: نه، امروز به من گفتند این‌قدر درآمدم بوده، این‌قدر مال خرجم است، این‌قدرش زیادی است جدا کردم برای دیگران، حالا برای کارهایی که داشت، دوستانی که داشت. خیلی عالی، ببینید هم تقدیر معیشت کرده، {حساب کرده که}این {مقدار}مال مخارجم است، مخارج امروزم، این مال سرمایه حالا هر چه، و این هم مال انفاق است. جدا بکنید و به محلّ خودش، من مکرر گفته ام آن‌چه در اختیار شماست از پیراهنتان گرفته تا هر چه دارید شما مالک نیستید این را بدانید، حتّی بدنتان را هم مالک نیستید، تولیتش را خدا به شما داده، شما ولایت دارید. تولیت هم از همان ولایت می آید یعنی ولایتش را شما دارید، این خانه با این سند ولایتش دست شماست، این زمین با این سند ولایتش دست شما، این لباسهایی که داری ولایتش در دست شما، این بدنی هم که داری ولایتش در دست شماست، باید این‌جوری فکر بکنید اگر غیر از این فکر بکنید نادانید، مگر از نادان کلمه ی بدتر هم هست؟ بله، این‌که قرآن در قرآن فرموده: سفیه، احمق، غیر از این فکر اگر کسی بکند اشتباه کرده، مال شما نیست.{اگر} مال تو هست امشب سکته می کنی {اموالت را }فردا صبح نگه ‌دار! می شود؟! می گویی یک ثلثش را که ما مالک هستیم، باز هم مالک نیستی، می گویند: جزء انفاق است، جزء همان جدا کردن است. بقیه اش هم اصلاً تو حقّ دخالت نداری، اگر هم وصیت نکرده باشی که هیچ کجایش را حق دخالت نداری. راحت! تو که مالک نیستی، تولیتش در دست توست و باید هم خوب حفظش کنی، یک متولّی خوب آن کسی است که موقوفه را دقیقاً حفظ می کند درآمدش را مواظب است خرج خودش می کند یک خورده هم به عنوان حقّ‌الزحمه بر می دارد می خورد و تمام، این‌جوری باید بود. انفاق معنایش این‌است. شما در دنیا درآمد دارید انفاق {هم}باید داشته باشید اگر می توانید! اگر هم نمی شود خوب نمی شود. شما این را بدانید تقدیر معیشت تقسیم شده ، اوّل واجب‌النفقه تان کاملاً در رفاه و آسایش، مطابق شؤون خودتان و شؤون زن و بچّه تان از آن‌چه در آورده اید استفاده کنید. {می گویید}زیاد هم هست، خوب زیادی اش را هم انفاق کنید، انفاق هم یعنی جدا کردن ” یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُ اللهُ “( بحارالانوار/ ج۱، ص۲۲۴)، پول را می گذارند همان جا که خدا دوست دارد، امر کرده، تو هم چون مالک نیستی، خدا مالک است{موظفی به این کار}. ” أَنْ لاَ یَرَی‌ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَهُ مِلْکًا “، امام صادق فرمود: تازه به یک سنّی فرمود: -به شما که در طبع اوّلیه فرموده- این‌که انسان در اموال خودش مالکیتی نبیند و بعد می فرماید: “یضعونه حیث امره اللّه” {در اثر رعایت این مساله}این‌قدر ارتباطش با خدا تنگاتنگ است که خدا می گوید این پول را بده به او می گوید چشم، می گوید این را نگه‌دار، چشم، آن فرش را فلان جا بینداز، چشم، این‌جوری “مِن حَیث امره اللّه”، پس انفاق هم معنایش این‌است. مسأله سومی که عرض کردم که در این آیات هست و خیلی هم به آن توجّه دارد موانع راهتان را از جلوی پایتان بردارید. آقا انسان هم ممکن است راه را بلد باشد هم ماشینش درست باشد هم همه ی کارهایش مرتب باشد ولی هفت هشت ده تا سنگ های بسیار بزرگ در جادّه افتاده، موانع است. موانع چیست؟ خدا در همین آیات فرموده: اول: مال است، اموال! {می گوید}ای آقا اگر من این کار را بکنم ضرر می کنم، تو مگر {از ابتدا}مالی داشتی که ضرر بکنی یا نفع بکنی؟ {می گوید}پولم از دستم رفت بیچاره شدم پول فلانی را می خورم که یک خورده ای وضعم بهتر بشود، همه ی این حرفها، همه ی این کارهایی که می بینید برای کم و زیاد شدن مال در دنیا دارد انجام می شود ، این مال مانع از رفتنتان به سوی خدا است ، نمی گویم آن را بردارید {منظورم این باشد که یعنی}بریزید بیرون، نه، فکر کنید مال، مال شما نیست، همین یک کلمه.ما یک جایی رفته بودیم یک زمینی بود می خواستیم ببینیم وضعش چطوری است ، گفت: آن گوشه صدمترش موقوفه است. خوب موقوفه چه می شود؟ موقوفه است دیگریعنی من نمی توانم بفروشمش، صاحبش کس دیگر است، خداست. گفتم: بقیه اش چه؟ گفت: بقیه اش نه، مال من است. البته آن‌جا من چیزی نگفتم ولی {در حقیقت}مال تو نیست. آن هم مثل همان موقوفه است منتها موقوفه وقف کردند که یک کاری خاصّی درباره اش انجام بدهند بقیه زمین تو را خدای‌تعالی داده گفته تو حالا هر کاری می خواهی انجام بده، کارهای حلال را با محدودیت، مالتان مانع تان نشود.” وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ” (انفال/۷۲) مالتان را فقط بگذارید در راه خدا، فقط! زن و بچّه تان چه؟ زن و بچّه که واجب النفقه شما هستند. یعنی این پولی که در آوردی آن قسمتی که واجب است مثل نماز صبح و نماز شب، قسمتی که واجب است آن نفقه را جدا می کنی مال زن و بچّه است. رفاه و آسایش کامل، به اندازه ای که شئوناتشان هست. این کار را می کنی بعد مثل نماز شب، اگر نماز شب را بخوانی نماز صبح را قضا کنی که نمی شود. زن و بچّه را به آنها فشار بیاوری… شما یک وقت فکر نکنید که حضرت امیرالمومنین علیه‌الصلوةوالسلام در آن جریان “هَل اَتی” به زور از زن و بچّه اش خوراکشان را گرفت داد به یتیم و اسیر و مسکین، نه! آنها همه شان همان بودند که علی‌بن‌ابیطالب بود. علی‌بن‌ابیطالب منتها خوب بزرگتر است، پیشگام است. علی داد آنها هم دادند، یعنی فکری در مغز حضرت زهرا و حضرت امام حسن‌مجتبی و حضرت سیدالشهداء جز آن‌چه علی‌بن‌ابیطالب فکر می کرد برای آنها فکری نبود. خودشان دادند، زن و بچّه ی تو هم اگر همین کار را کردند بکنند، چه بهتر، با تو هماهنگ باشند. امّا اگر تو گفتی نه، شما امشب گرسنه بخوابید من می خواهم به فقیر و اسیر و مسکین غذا بدهم که اینها سیر باشند این کار درست نیست، انفاق تان باید روی حساب باشد، اگر مهمان به خانه می برید حساب کنید که خرجش را شما می دهید درست است، امّا زحمتش را که زن و بچّه تان می کشند یک کاری بکنید زن و بچّه تان یک ایمانی به داشتن مهمان، به انجام انفاق پیدا بکنند که بگویند چطور تو پولش را بدهی ما زحمتش را نکشیم؟ ما هم زحمتش را می کشیم. تو خرجش را بده ما کارش را می کنیم یک چنین زن و بچّه ای داشته باش خودشان خودکار انجام می دهند. امّا اگر نه، زنت به شما می گوید آقا باز مهمان آوردی و تو می روی پهلوی مهمان می نشینی ما اینجا تنها، غذا اگر کم آمد ما باید نخوریم و شما باید غذا آن‌جا زیاد بیاید، زیادی هم داشته باشی، اسراف هم بکنی از این حرفها اگر شد، نه، مهمان نبر. زنت را اول درست کن، اوّل روحیه ی ایمان به او بده تا این‌که از مهمان استقبال کند. من دیده بودم یکی از اولیاء خدا وقتی که مهمان برده بود که یکی از آن مهمانها خود من بودم ، به قدری زنش خوشحال شده بود که امروز من یک کار ثواب قابل توجّهی نکرده بودم خدا خیرت بدهد مهمان آوردی من امروز به یک کار خوبی موفق شدم. این‌جوری باشد زنتان، اگر این‌جوری شد، حالا من نمی گویم همه باید بروید امروز دعوا کنید که تو چرا این‌جور هستی، نه این یک ایمان باطنی می خواهد، یک برنامه ی پیش فرضی می خواهد، یک برنامه ی دراز مدتی می خواهد تا این‌جوری بشوند والاّ زنت مریض است، ناراحت است به همه بگو آقا ببخشید ما امروز نمی توانیم مهمان ببریم. خدا رحمت کند یکی از علما بود در لبنان، البته ما را پذیرایی کرد، من در کتاب شبهای مکه نوشتم ولی معروف بود که این وقتی مهمان می رود به در خانه اش یک پولی در می آورد می گوید این هتل، این بغل هست این هم پولش، شما برو آن‌جا من در خانه مانع دارم که بتوانم از شما پذیرایی کنم. واقعاً هم این‌طوری بود، مرحوم حاج شیخ‌جوادمغنیه، البته حالا طوعاً یا کرهاً ما را در لبنان پذیرایی کرد به هرحال خیلی محبت کرد ولی این‌جوری بود. می شود، طرف هم نباید بدش بیاید اگر بدش آمد منافق است، خوب تو مانع داری. حضرت صادق صلوات‌اللّه‌علیه با حضرت اسماعیل پسر ارشدشان داشتند می رفتند یک نفر هم همراه شد، در راه سؤال می کرد رسیدند به دَرب منزل حضرت صادق صلوات‌اللّه‌علیه، حضرت خداحافظی کردند، {از هم جدا شدند و}رفتند. حضرت اسماعیل به پدر عرض کرد: اقلاً تعارف ظاهری می کردید، بد شد. حضرت فرمود: نه، بد نشد، می دانی که ما در خانه مانع داریم من هم خلاف آن‌چه که {میتوانم}انجام بدهم نمی خواهم بگویم لذا تعارف نکردم. حالا البته این هم ضمناً باشد که بعضی ها هم میزبان، هم میهمان می دانند دارند تعارف می کنند، ولی این خودش یک تحیتی است اگر می داند که نباید {داخل}بیاید بالأخره بد نیست باز هم تعارف را بکنید امّا اگر یک کسی بود {مثل}این دوست امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه از آن آدمهای باصفا بوده، {اگر حضرت به او تعارف می کردند}زود می آمده داخل که حضرت به او تعارف نکردند و الاّ در بعضی از روایات دارد: یک تعارف هایی خودش تحیت است ، مثل سلام است که گاهی این دیگر مقتضیات وضع را باید طرف خودش بسنجد، والاّ ممکن است همین تعارف نکردن ظاهری هم گاهی به عداوت منجر بشود. خوب موانع راه را باید برداشت، صحبت این بود ، زنتان را یک جوری بسازید که مانع راهتان نشود، بچّه هایتان را طوری بسازید که مانع راهتان نشوند، اموالتان را جوری محاسبه بکنید که مانع راهتان نباشد، چون انسان متولی بودن تا مالک بودن خیلی فرق می کند، مالک مانع راهش است اگر اموالش زیاد باشد مخصوصاً، ولی متولّی نه، چون یک طرفش صاحب ملک است، صاحب مِلک هم دخالت دارد او هم ناظر است مخصوصاً صاحب ملکی که بالای ملکش وایستاده باشد، اینجا تا جایی که شما قدرت دارید کار می کنید بقیه اش هم انجام می دهید، یعنی به او وا می گذاری وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ، از موانع غفلت است. خودتان را تا می توانید متذکر به پروردگار کنید. به یاد خدا باشید، غافل از پروردگارتان نباشید، که این کاری است که البته باید باز در درازمدت انجام بشود انسان آن‌قدر خودش را پاک کند تا خدا بیاید در دلش و یاد خدا در دلش قرار بگیرد و همیشه متذکر پروردگار باشد. یک موانع جزئی دیگری هست که ان‌شاءاللّه امیدواریم خودتان بفهمید و خودتان می فهمید و درک می کنید. موانع را از سر راهتان بردارید. امیدواریم این عرایض که جز آن‌چه که در آیات قرآن هست بیشتر از این گفته شده که یک جمله همین الان باز در چشمم افتاد روی آیه قرآن، یک چیزی دیدم: وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیئَاتِهِ عجیب است! وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً (طلاق/۵) کسی که تقوا داشته باشد گناهانش را خدا جبران می کند. یعنی از حالا مثلاً تصمیم می گیرد تقوا داشته باشد، از حالا تصمیم می گیرد آدم خوبی باشد، توبه می کند گناهان گذشته اش را خدا جبران می کند. در بعضی از آیات دارد که گناهان گذشته را تبدیل به حسنات می کند، وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیئَاتِهِ وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً، اجرش هم بزرگ می کند، اجرش زیاد می شود. ما سابق نمی دانستیم برنج وقتی می پزند زیاد می شود. همان اندازه ای که برای مهمانها برنج لازم بود فکر می کردیم ریختیم در قابلمه، بعد دیدیم سر قابلمه را برداشته برده بالا، من آن‌جا فهمیدم که برنج زیاد می شود. حالا اگر یک کار کوچکی شما کردید که بر اساس تقوا بود یک وقت نگاه می کنید می بینید یک کار از آن فکر شما بالاتر برده وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً، اجرتان را عظیم می کند خدای‌تعالی و ان‌شاءاللّه امیدواریم که همه تان موفق به این کارهایی که امروز گفته شد و کارهایی که در هفته گذشته در آیات و برداشت ها و ترجمه خواندید خدا موفقتان بدارد و همه تان را ان‌شاءاللّه در صراط‌مستقیم قرار بدهد و از خدا بخواهید که خدا توفیقاتمان را در این راه زیاد بفرماید.
نسئلک اللهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه خدایا به آبروی ولی‌عصر فرج آن حضرت را برسان، ما را از بهترین یاران و اصحابش قرار بده، توفیق عمل به دستوراتت را به ما مرحمت بفرما، قلب مقدس امام‌زمانمان را از ما راضی بفرما، پروردگارا گرفتاری های مسلمین برطرف بفرما، موانع راهشان را برطرف بفرما، تقوای کامل به ما مرحمت بفرما، پروردگارا به آبروی ولی عصر ما را در یاد خودت دائم قرار بده، پروردگارا به آبروی ولی عصر قسمت می دهیم ما را در سیر و سلوک و رسیدن به لقای خودت از همه موفق تر بفرما، مریض های اسلام، مریض های روحی و بدنی را به آبروی ولی عصر برطرف بفرما، مریض منظور، مریضه منظوره الساعه لباس عافیت بپوشان، امواتمان غریق رحمت بفرما، عاقبتمان ختم بخیر بفرما، و عجل فی فرج مولانا.

 

لینک ویدیو  در آپارات: 

کلیک کنید

 

جهت دانلود و یا پخش صدا کلیک کنید

 
 

۱۲ جمادی الاول ۱۴۲۷ قمری – ۱۹ خرداد ۱۳۸۵ شمسی – فضائل حضرت زهرا (سلام الله علیها) – جمعه ۱۴۲

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوهُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیهَ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین.

 اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم، “هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَ الْحِکمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ” (جمعه/۲) این دو ماه، ماه جمادی الاول و جمادی الثانی به یک صورتی تعلّق به ملکه ی عالَم‌هستی حضرت فاطمه‌اطهر سلام‌اللّه‌علیها دارد. ما اگر بخواهیم کتاب فضل آن حضرت را ورق بزنیم آب بحر کافی نیست که تَر کنیم سر انگشت و صفحه بشماریم. هر کجا که دیدید دشمن، دشمن اسلام روی یک چیزی بیشتر حسّاس است بدانید که آن چیز برای اسلام اهمیتش بیشتر است و دشمن می خواهد این ریشه ی حسّاس را بزند تا بتواند دین مقدّس اسلام را ضایع کند و یا از بین ببرد. از چیزهایی که دشمنها حسّاسند ـ یک دشمنی داخلی داریم که اسماً مسلمان هستند و یک دشمن خارجی که مسلمان نیستند ـ اینها هر دو با اسلام ناب با اسلام واقعی مخالف هستند، لذا چند چیز را در بررسی هایی که داشتیم {متوجه شدیم} دشمنان روی آن حسّاسیت فوق العاده ای دارند. یکی از آنها مسأله ی معرفت و مقام و عظمت فاطمه‌زهراست. شما اگر در کتابهای خودمان و یا در کتابهای اهل سنّت نگاه کنید می بینید یک مطالبی را به آن حضرت نسبت داده اند که بتوانند حضرت زهرا سلام‌اللّه‌علیها را یک خانم متعصّب حسّاس و زودرنج و کارهای نامناسب در زندگی کرده نشان بدهند تا بگویند این‌که حضرت با ابی بکر در میان مسجد با آن تندی سخن گفت و صدا زد: “یابن ابی قحافه، أترث اباک و لا أرث ابی”(بلاغات النساء /جلد ۱،صفحه ۲۳)، این چون یک خانم متعصب تندرویی بوده و این‌گونه با شخص اوّل مملکت و اسلام بعد از پیغمبر صحبت کرده است، نسبت های ناروایی به حضرت داده اند، بعضی هایش هم در کتابهای ما متأسفانه وارد شده است. مثلاً نزاعی که سر یک سوءظن ـ به اصطلاح آنها ـ با علی‌بن‌ابیطالب پیدا می کند و آنها نقل می کنند که پیغمبراکرم واسطه شد تا این نزاع حل شد یکی از آنهاست که بگویند وقتی خانمی با علی‌بن‌ابیطالب علیه‌الصلوةوالسلام درگیر می شود حتماً با یک فرد غریبه هم درگیر خواهد شد. حال این‌که عصمت فاطمه‌زهرا طبق احادیث فراوان و آیات قرآن مسلّم است که لااقل در مسأله آیه تطهیر داخل است و عصمت علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام هم مسلّم و محال است که دو معصومی که وابسته به پروردگار هستند با هم اختلاف داشته باشند. این اصل مسلّمی است که باید هر مسلمانی به آن معتقد باشد. اگر بین دو معصوم در یک زمان، در یک مسأل، اختلاف اساسی واقع شد یقیناً باید بگوییم که یکی از این دو نفر معصوم نیستند و لذا این روایات را جعل کرده اند، تا فاطمه‌اطهر سلام‌اللّه‌علیها با این‌که کوثر است، با این‌که ذوی القربی پیغمبر است، با این‌که آیه‌ی تطهیر در شأنش نازل شده -این سه چیز را اهل‌مطالعه و اهل‌دقّت روی آن کار کنند هر سه چیز که عرض شد دلیل بر عصمت از جهل حضرت زهرا سلام‌اللّه‌علیها است-، ایشان را از کار بیندازند. سخنانی که حضرت زهرا در مسجد در مقابل ابی بکر و اصحاب پیغمبراکرم فرمود آن‌قدر مستند است، آن‌قدر عالی است که از غیر معصوم بعید است که این‌گونه تسلط، این‌گونه فصاحت و بلاغت از کسی صادر بشود. بنابراین یکی از کارهایی که دشمن کرده نه به خاطر این‌که یک خانمی را از کار بیندازد، نه! به خاطر این‌که اسلام را از کار بیندازد، به خاطر این‌که پیغمبری که به همین دلیل فاطمه‌زهرا ام ابیهاست، اگر ام ابیها را از کار انداخت و به عنوان کسی که مردم آزار است ـ نستجیرباللّه ـ اهل‌مدینه را اذیت می کند، کارهای خرافی انجام می دهد، آن‌قدر متأسفانه در بین ما این مطالب گفته شده که من حتّی همین الان جرأت نمی کنم تصریح کنم. یک کارهایی که از یک زن معمولی انجام نمی شود به صورت روایات وارد روایات ما کرده اند و فاطمه‌اطهری که‌ـ تکرار می کنم روی این سه جمله دقّت کنیدـ کوثر است، ذوی القربی پیغمبر است و در آیه‌ی تطهیر در هر کجا که این آیه شریفه نازل شده -چون مکررّ نازل گردیده است- فاطمه‌زهرا سلام‌اللّه‌علیها وجود داشته، این سه دلیل تمام فضائل فاطمه‌زهرا سلام‌اللّه‌علیها را می رساند ، که اگر ان‌شاءاللّه فرصت کنم ولو تکرار است در این دو ماهه این سه جمله را اگر باز هم فرصتی باشد، به اصطلاح زمینه ای باشد توضیح می دهم که چگونه به وسیله کوثر، فاطمه‌اطهر، معصوم از جهل است، چگونه با کلمه ذوی القربی حضرتش نزدیکترین فرد به پیغمبر نه از نظر بدنی، بلکه از نظر روحی و صفات حمیده به پیغمبراکرم نزدیک است. و این‌که هم قدم شده با رسول‌اکرم که از نظر اعتقادی حضرتش معصوم از جهل است. با علی‌بن‌ابیطالب که از نظر اعتقادی {هم قدم شده}معصوم از جهل است. چون خدای‌تعالی در قرآن فرموده:” وَ کلّ شَی‏ءٍ أَحْصَینَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ” (یس / ۱۲). و حضرت امام‌حسن و امام‌حسین به خاطر این‌که تمام کارهایشان با صحّه گذاشتن رسول‌اکرم و معصوم از جهل بودنشان تصریح شده در روایات و سوره هل اتی به این پنج نفر اشاره کرده که من یک وقتی با یکی از علمای اهل سنت صحبت می کردم او دوازده دلیل از این سوره‌ی مبارکه بر عصمت علی‌بن‌ابیطالب و فاطمه‌زهرا و حضرت مجتبی ، حضرت سیدالشهداء برای من توضیح می داد؛ آن‌وقت یک چنین خانمی را گاهی بگوییم سنشان کم بوده، گاهی برای این‌که دیگران را بگریانیم یک مطالبی را نسبت به آن حضرت بدهیم! واقعاً شرم آور است که حتّی برای یک زن معمولی گفته شود. چند روز قبل یکی از اهل سنت در سایت ما نوشته بود که شما می گویید پیغمبراکرم وقتی به فاطمه‌زهرا می رسید میان سینه فاطمه‌زهرا را می بوسید و این کار را شما برای پدرها جایز می دانید که نسبت به دخترهایشان انجام بدهند. من ولو آنکه آن روزی که جواب او را دادم روایات را بررسی نکرده بودم ولی نوشتم اوّلاً این روایت ضعیف است و ثانیاً تو پیغمبراکرم را با خودت مقایسه کردی ؟! که تو به مجرّد این‌که‌ـ این‌قدر بعضی ها حالشان یک جور دیگر است که تا چشم شان به زنی می افتد همه‌ی جنبه های شهوانی در نظرشان می آیدـ بعد خدا حفظ کند یکی از دوستان فاضل هستند آمد گفت حاج آقا من بررسی کردم این روایت را تنها عایشه نقل کرده. -خوب دقّت کنید- چون من آن شب به دوستان نزدیکم گفتم چه کسی دیده {در روایات}که پیغمبر این کار را کرده؟ یا باید خود فاطمه‌زهرا نقل کند، یا علی‌بن‌ابیطالب باید نقل کند و یا پیغمبراکرم، دیگران که یا نامحرم بودند یا آن‌قدر نزدیک نبودند که یک چنین مسأله ای را ببینند، بعد ایشان آمد گفت عایشه دیده، معلوم است که جناب عایشه، ایشان در زمانی که همسر پیغمبراکرم بود و بعدش هم {بی محبتی اش}ظاهر شدـ من این اندازه را به صراحت عرض می کنم و تقیه هم در کار نیست ـ که همیشه نسبت به فاطمه‌زهرا و نسبت به علی‌بن‌ابیطالب اظهار بی محبّتی می کرد، در زمان پیغمبر زیاد جرأت نمی کرد ظاهر کند، اگر چه بعضی از کتب اهل سنت نقل کرده اند؛ که او ظاهر هم می کرد ولی بعد از پیغمبر قضیه جنگ جمل را هیچ مورّخی به اصطلاح منکر نشده که یک عدّه ای را علیه خلیفه تمام مسلمین، -این‌جا دیگر سنی و شیعه نداشت – ، همه مسلمانهای عالَم دست بیعت به علی‌بن‌ابیطالب دادند و آن حضرت را خلیفه پیغمبراکرم ثبت کردند. حالا از نظر معنا از عالَم‌ارواح علی‌بن‌ابیطالب خلیفه پیغمبر بود بماند، ولی دیگر این‌جا در این چهار سال تمام مردم بافهم و نافهم، مؤمن و غیر مؤمن، منافق و غیر منافق همه شان با علی‌بن‌ابیطالب طوعاً أو کرهاً بیعت کردند، جنگ جمل چه وقت انجام شد؟ برای چه انجام شد؟ و علی‌بن‌ابیطالب چقدر محبّت به جناب عایشه کرد که حتّی وقتی که او را دستگیر کردند با یک عدّه حرکتشان دادند به طرف مدینه، یک گله ای کرد که علی من را با مردها فرستاده، همه از روی صورتشان پرده برداشتند دیدند همه اینها زن است، حتّی تا این اندازه ملاحظه عایشه را کرد، آن‌وقت این ناراحتی همیشه بود. همیشه تا وقتی که معاویه زمینه قتل عایشه را به وجود آورد این دشمنی، این چه عرض کنم عدم تزکیه‌نفس در این خانم بوده، آن‌وقت یک چنین خانمی می آید این قضیه را نقل می کند و این چنین سنّی به شیعه نسبت می دهد و بدتر از همه این‌که هر پدری باید مثلاً سینه دخترش را ببوسد! ببینید چقدر دشمنی اظهار می شود، ما به دستور خدا و دینمان و علی‌بن‌ابیطالب علیه‌الصلوةوالسلام هر چه بتوانیم دست اخوّت و برادری را بین مسلمانها قطع نمی کنیم امّا هر یک از این کارها سبب تفرقه بین مردم مسلمان می شود. شیعه یک جمعیت کم و قلیلی نیست که اگر جدا شد از بظاهر مسلمانها، این کسری نیاورند. شیعه اگر بنای تفرقه را داشته باشد که نخواهد داشت، بنای این را داشته باشد که خودش را جدا کند یک مسلمان روی کره زمین می تواند نگذارد. همان‌طوری که در جنگ نهروان علی‌بن‌ابیطالب فرمود و عمل کرد، شیعه این‌قدر قدرتمند است به پشتیبانی حضرت بقیةاللّه، شما شیعه را دست‌کم نگیرید، جمعیت ممکن است کم باشد امّا یک قدرتِ فوق العاده ای پشت سر همین چند نفر شیعه هست که اگر ما قدرش را بدانیم، که تمام مردم کره زمین را ان‌شاءاللّه یک روز آدمشان خواهیم کرد، یک روز به رهبری آن بزرگوار، آن فرزند فاطمه‌اطهر سلام‌اللّه‌علیها، آن نهری که از این کوثر در بین بشریت جاری شده ان‌شاءاللّه آنها را از بین می بریم، یا باید کشته شوند یا باید شیعه علی‌بن‌ابیطالب باشند، منتها حالا آقایمان گفته من یک کناری هستم شما هم آرام باشید و الاّ این قدرتمندان کره زمین چه ارزشی دارند که بتوانند حتی با یک نفر شیعه درست و حسابی مبارزه کنند؟ من نمی خواهم وارد سیاست بشوم و نخواهم شد ولی همین اندازه عرض می کنم تنها مملکتی که صددرصد پشتوانه اش امام‌زمان است و تنها مملکتی که وابسته به قدرتمندان امروز جهان نیست، همین مملکت است.- و شما فکر نکنید- تمام کره زمین امروز دشمن شما هستند، هر کدام به یک نحوی، سنّی به یک نحو، مسیحی به یک نحو، یهودی به یک نحو و مثل مَرد ـ نه مثل مَرد ـ از یک جهت مثل مرد، چون اگر مرد نام علی‌بن‌ابیطالب باشد مثل مرد، در مقابل همه اینها ایستاده ایم و آرامش مان را داریم، هیچ مسأله ای نه تحریم هایشان، نه مسائل مختلف شان در روحیه این مردم تأثیر ندارد. به خدا قسم اگر مردم عراق هم این یکپارچگی و مقام رهبری را حفظ می کردند، افغانستان هم همین کار را می کردند مثل ما از روز اوّل آرام بودند و در مقابل هر دشمنی می ایستادند ولو هشت‌سال جنگ طول بکشد. ما حیف که زبانمان بسته است، دست مان بسته است آن هم نه با ریسمان خودمان یا دشمن، با اذن حضرت بقیةاللّه ارواحنافداه ، او ما را اجازه نمی دهد، حضرت زهرای ما یک تنه در مقابل آن کسی که ریسمان انداخته گردن علی‌بن‌ابیطالب و به طرف مسجد می کشد ایستاده، “خَلُو ابن عَمّی”( تفسیر العیاشی/ج۲ ،ص۶۶ ،ح ۷۶ )، پسر عمویم را رها کنید، “او لاکشف بالدعاء رأسی و اشکوه للاله شجونی”، من پشت پرده در میان زنها سرم را باز می کنم و شکایت شما را به خدا می کنم. اگر راوی غیر از سلمان بود ما نمی پذیرفتیم، سلمان از نظر ما از اهل بیت است، می گوید دیدم پایه های مسجد به لرزه افتاده، نزدیک است سقف مسجد روی سر همه خراب بشود که علی‌بن‌ابیطالب من را صدا زد گفت به فاطمه بگو صبر کند. {فاطمه ی زهرا}کسی است که در مقابل این افراد می گوید: یابن ابی قحافه، این کلمه خیلی تند است! ای پسر آن پیرمردی که زنده است {اما}تو به خاطر این‌که سنّت از همه بیشتر است ادّعای خلافت می کنی؛ وقتی به پدرش گفتند که ابی بکر خلیفه شد، گفت که: برای چه؟ گفتند: به خاطر این‌که سنّش زیاد است. گفت: خوب من پدر او هستم چرا من را خلیفه نکردند. حالا کار به این بحث ها نداریم. نمی خواهم وارد این بحث ها بشوم، یک مقدار حواستان جمع باشد اقل کاری که باید بکنید این‌است که حرفهایی که دشمن در خصوص فاطمه‌زهرا سلام‌اللّه‌علیها درست کرده در این دو ماه نگویید و گوش ندهید و کمک به دشمن نکنید. با اشاره عرض کردم. فاطمه‌زهرا سلام‌اللّه‌علیها آن‌قدر عزیز است نزد خدا که وقتی خدا او را به پیغمبراکرم عنایت کرد، اوّلاً یک کار بزرگی را که یک کسی می کند می گوید: “اِنّا”، ما، قرآن را که نازل می کند می گوید: “إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ” (قدر / ۱) بعد هم اگر چیز بزرگی باشد با کلمه عطا، آن هم از جانب خدا، آن هم به پیغمبراکرم داده می شود. “إِنَّا أَعْطَینَاک” (کوثر / ۱) سوم: کلمه کوثر، خیر کثیر که خدا وقتی می گوید ای پیغمبر به تو خیر کثیر دادم، متأسفانه مفسرین کوشش کرده اند که اسم فاطمه‌زهرا را در این جمله نبرند، حالا یا دستور دشمن بوده یا خودشان دشمن بودند. ولی از سیاق آیه و سوره استفاده می شود که خیر کثیر فقط فاطمه‌زهرا سلام‌اللّه‌علیها است. اگر {منظور}قرآن هم هست در قلب فاطمه است، هر خیری که هست در قلب فاطمه‌زهرا و صاحبش فاطمه‌زهراست. من در مجلسی صحبت می کنم که سالهاست شما پای حرفها نشستید و حقایق را تا حدّی می دانید. دیگر خیر کثیر در آن نمی شود که مثلاً فرض کنید یک بزرگی به شما بگوید یک گونی گندم پاک کرده دادم به تو، {تازه}در آن کلّی آشغال {هم}داشته باشد. {در چنین شرایطی که }خدا خیر کثیر را به پیغمبر با آنکه می گوید “إِنَّا أَعْطَینَاک”، {در نتیجه}هیچ جهلی در فاطمه‌زهرا سلام‌اللّه‌علیها نبوده و نیست. خیر کثیر، -جمله بعدی-، تمام این جملات سوره کوثر همه اش اهمیت فاطمه‌زهرا سلام‌اللّه‌علیها را می رساند. “فَصَّل”، حالا که من به تو این عنایت را کردم نماز بخوان، شکر چند نوع است: یکی این‌که بگوید انسان شکراً للّه، یکی این‌که انسان سرش را بگذارد به سجده بگوید شکراً،شکرا، شکراً، شکرا، یکی این‌که نماز شکر بخواند. نماز شکر باید خیلی عطای پروردگار بزرگ باشد که همه زندگی پیغمبر را شامل بشود تا بگویند “فَصَّل”، آن هم “فَصَلِّ لِرَبِّک”، آن خدایی که تو را تربیت کرده، ساخته و تو را پیغمبر با این همه عظمت قرار داده. خوب نماز خواندیم برای پروردگارمان، برای مربّی مان، کافی است؟ نه! بالاترین قربانی ها را -در منی و عرفات هم که بروید یک قربانی گوسفند است، یک قربانی گاو است-، بالاترین قربانی ها که شخصیت های مهمّ برای قبول شدن حجّ شان انجام می دهند کشتن شتر است. شتر، “وَ انْحَرْ”، با وَاقتل، با این جملات نمی گوید که اشتباه بشود بین گوسفند و گاو و امثال اینها، نحر کن، یک شتر بکش، گوشتش زیاد است به فقرا بده، جملهی دیگر که از همه مهمتر است و از معجزاتی است که به خاطر فاطمه‌زهرا در اسلام واقع شد. “إِنَّ شَانِئَک هُوَ الْأَبْتَرُ “(کوثر / ۳) آخر انسان گاهی غیضش می گیرد یک چیزی می گوید تند هم می گوید امّا خدا که این‌طور نیست، خدا به خاطر فاطمه‌زهرا بنی امیه را که یک فامیل بزرگی بودند،- من خودم باور نمی کردم وقتی در تاریخ نگاه می کردم یعنی {انسان} سختش است که باور کند روزی که ابی عبداللّه الحسین در عاشورا شهید شد ده هزار گهواره طلا و نقره که تنها بچّه های شیرخوار را می گذارند در آن، در میان بنی امیه در حرکت بود، ببنیید به کجا رسیده بودند.- اینها دشمنان فاطمه‌زهرا بودند. دشمنی هایشان را هم به انـحا ء مختلف انجام دادند. در جنگ جمل همه آنهایی که اطراف رهبرشان بودند اکثراً از بنی امیه بودند، کارهایشان را انجام دادند. ده هزار گهواره طلا و نقره در حرکت بود، همه جای اسلام را گرفته بودند، آن‌قدر مغرور شده بودند که یزید می گوید: لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نظر خیلی غرور می خواهد در میان مسلمانها آدم بگوید که نه وحی نازل شده و نه این مسائل بوده، اسلامی در کار نبوده، اسلام آمده ما را شاه کند و ما هم که حالا شاه شدیم. تا این‌جا رسیده بود. ـ این نویسنده کتاب که فکر می کنم صاحب کتاب حالاـ یکی از کتب اهل سنت و فکر هم می کنم در انوارزهراء سلام‌اللّه‌علیها نوشته باشم، این شخص می گوید که الان بعد از پانصدسال، یک نفر پیدا نمی کنید بگوید من از بنی امیه هستم. ولی هشتاد میلیون، هشتاد میلیون ساداتی هستند که نسب نامه دارند. اینها همه نشانه های فاطمه‌زهراست. فاطمه‌زهرا چقدر مردم دنیا نسبت به او ارادت دارند؟ اقلاًّ همه مسلمانها، حتّی مسلمانهای ناصبی هم {درباره آتش زدن در}می گویند نه! این حرفها را شیعه درست کرده. هیچ وقت حضرت زهرا را دَر به پهلویش نمی زنند، هیچ وقت نمی کشند، هیچ وقت این کارها را انجام نمی دهند. که ما برایشان ثابت می کنیم که نه، خودتان گفتید. کتب خودتان نوشته، شما این کارها را انجام دادید، خوب؛ “إِنَّ شَانِئَک هُوَ الْأَبْتَرُ”؛ این دشمنت کوتاه است. للباطل جوله، باطل یک جولانی دارد. الان این سردی این کولر نسبت به هوای تابستان، این جولانی دارد، تا وقتی روشن باشد، برق باشد، یک قدری خنک هست ما هم می گوییم به به! ولی حقیقت این نیست. حقیقت آنی است که باشد، از جانب خدا باشد. باطل یعنی چیزی که دوام ندارد، دنیا باطل است چون دوام ندارد. و امثال اینها، هر چیزی که دیدید بود و خیلی هم خوب است، خیلی هم قشنگ است ولی نمی ماند. این را شما در ردیف باطل ها، منتها بعضی از باطلهاست مفید است، خدا خلق کرده برای راحتی ما بعضی هایش هم، نه باطل صددرصد است. “إِنَّ شَانِئَک هُوَ الْأَبْتَرُ”؛ پیغمبراکرم فرمود: “کُل حَسب و نَسب مُنقطع الاّ حسبی و نسبی”( بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام /جلد ۶، صفحه ۳۱۹ )، فاطمه‌زهرا در وصیتنامه اش فرمود: “وَ أَقْرَأُ عَلَى وُلْدِيَ السَّلَامَ إِلَى يَوْمِ القیامة”( بحارالانوار/ ج۴٣، ص١٨۵) ، ببینید آن هم می گوید الی یوم القیامه، این هم الی یوم القیامه، “اَلْأَخِلَّاءُ یوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ” (زخرف / ۶۷) اینها دوام دارند. افراد بی دوام مثل بنی امیه هستند. در زیارت عاشورا می گویید: “اللّهم العن بنی امیة قاطبة، خدایا قاطبه بنی امیه را لعن شان کن، این منظور این نیست که هر چه از نسل بنی امیه باشد بد است چون جبر که در کار نیست، ولی لازمه ی این نسل ـ نسل را دارد می گوید ـ یعنی همان‌طوری که ما اهل بیت پیغمبر را در زیارت جامعه خطاب می کنیم ، تمام فضایل را به آنها نسبت می دهیم، چرا؟ به خاطر این‌که یک عده ای از آنها همه فضائل را داشتند، همین‌طور ما نسبت به بنی امیه به عکس {این مسئله را می بینیم}، همه شان ملعون هستند، قاطبه شان، جمعیتشان، اجتماعشان، همه شان از رحمت خدا دور هستند، حالا گاهی استثناء هم دارد بعضی از خوبان هم بودند در بنی امیه و خیلی هم خدمت کردند و ارزش هم دارند ولی {از نظر}کلّی کار، این خاندان این‌طور هستند، این خاندان با حضرت زهرا در افتادند، این خاندان با ذریه ی فاطمه‌زهرا در افتادند، “إِنَّ شَانِئَک هُوَ الْأَبْتَرُ”، دشمنت، آن {شخص}، حتّی به صورت فرد آورده، همه ی دشمنان فاطمه‌زهرا را “شانئ” می داند، دشمن می داند، با هُوَ هم گفته برای این‌که این‌قدر بی لیاقت و بی ارزش هستند که به عنوان یک فرد هم نباید معرّفی بشوند.” إِنَّ شَانِئَک هُوَ الْأَبْتَرُ”، این‌قدر این سوره مبارکه معنا دارد، این‌قدر معجزه آساست، شما در تمام ممالک اسلامی بروید بگردید اولاد بنی امیه وجود ندارد. هستش! هست ولی نمی توانند خودشان را معرفی بکنند. یک کسی می گفت من از اولاد خالدبن‌ولیدم، یکی هم آن‌جا بیکار بود بر سرش زد ، {گفت}خاک بر سرت که یک چنین افتخاری می کنی. اولاد معاویه که اصلاً نیست، اولاد عثمان و اینها {بقیه}کجا هستند؟ کجا رفتند؟ الحمدللّه در زمانی واقع شدیم که این سوره‌ی مبارکه اعجازش کاملاً روشن شده، به هرحال “هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ”(جمعه/۲)، خدای‌تعالی این پیغمبر را فرستاده که آیات قرآن را تلاوت کند. من چون ممکن است –این جزوه تمام شود- و دیگر من نتوانم این مطالب را بگویم یک مختصری اشاره می کنم. “یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ”، این کاری که شما انجام می دهید، ما از همین جا اقتباس کردیم برای این جهت هم اصرار دارم که بگویم. انسان اوّل باید آیات الهی را بخواند، حالا خودش سواد ندارد چون اینها {مردم مکه} همه شان اُمیین بودند. شما اگر در خانه می بینید مادرتان، پدرتان سواد ندارد همین جزوه را برایشان بخوانید. من دیدم {افراد}در خانه ها می نشینند یک کسی که قرائتش صحیح است آیات جزوات را، -این بیست آیه است، چیزی نیست- بخوانید. یا خودتان {به تنهایی}بخوانید، این‌جا خدای‌تعالی می فرماید: پیغمبر برایشان می خواند چون سواد نداشتند، چون اُمّی بودند. اُمّی دو تا معنا دارد درباره ی پیغمبر، در این‌جا به عنوان بی سوادها و اهل اُم القری {است}، چون مکه اُم القری است و مردم مکه هم اُمیین هستند. یک معنای ظاهری تر آن که بیشتر هم انصراف دارد همین است که بی سواد بودند. اوّل قرآن خواندن، آقایان قرآن تان را بخوانید ، -من متأسفم- روز قیامت می بینید دو تا شاکی دارید، قرآن جلو می آید می گوید خدایا، این مردم مرا مهجور کردند. جزوه را خریدند به خانه بردند و نخواندند و من هم می گویم خدایا من نوشتم، ترجمه اش هم کردم، به آنها هم دادم، پولی که از آنها گرفته می شود، یک قِرانش صرف کاری که خدا راضی نباشد نمی شود. البته یک مقدار خرج دارد، چون بعضی ها می نشینند خشکه با ما محاسبه می کنند. یک مقداری از آن شاید نصف از این پول خرج دارد و نصف دیگرش خرج کارهای پرمنفعتی که ان‌شاءاللّه همه شما راضی هستید {می شود}، روز قیامت “یوم تُبلی السَرائر”(طارق/۹) می فهمید که زحمتش را ما کشیدیم، ثوابش را شما بردید. این را بخوانید، نکند که بخرید ببرید در خانه بگذارید، {حتی}یک روزش هم که نخواندید باور کنید روز قیامت باید جواب بدهید. هر روز، {خواندن}این کاری ندارد. می خواهید ساعت بگذاریم ببینیم چقدر{طول می کشد}، الان آقا چقدر طول کشید؟ یک ربع طول کشید، ایشان با قرائت خواند و همه چیز، یک ربع آدم وقتش را صرف شنیدن کلام خدا نکند خیلی بد است. واقعاً هر کس نخواند من خودم روز قیامت از او شکایت می کنم. قیامت هم خیلی نزدیک است خیال نکنید که {دور است و بگویید}کجاست قیامت؟ نه! “إِنَّهُمْ یرَوْنَهُ بَعِیداً ٭ وَ نَرَاهُ قَرِیباً” (معارج / ۶-۷) این درباره ی قیامت کبری هم هست. “وَ یُزَکیهِمْ”، تزکیه‌نفس همین هفت مرحله ای است که دستور داده می شود، یعنی تزکیه‌نفس هم جور دیگری هم می شود ولی این‌طوری {با این مراحل}انجام می شود{عملی است}، آن طوری ها {به روش های دیگر}من تا حالا ندیدم انجام بشود. “وَ یعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَ الْحِکمَةَ”، ببینید اول می گوید: “یَتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ”، بعد می فرماید: “وَ یعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَ الْحِکمَةَ”، بعد از تزکیه‌نفس تعلیم کتاب و حکمت است. اگر کسی را دیدید که تزکیه‌نفس نمی کند بدانید قرآن را نمی فهمد ولو فخر رازی باشد، -معلّم کبیر تفسیر قرآن،- نمی فهمد، من دلائلی دارم که قرآن را نمی فهمد. چرا؟ به جهت این‌که کسی که علی‌بن‌ابیطالب را نفهمد که خلیفه اوّل است این شخص دیگر می خواهد باقی قرآن را بفهمد؟! حکمت، آن حکمتی که خدای‌تعالی در عالم‌ارواح به ما یاد داده آن را باز دو مرتبه پیغمبراکرم تعلیم می دهد، تذکر می دهد که البته منظور تذکر است. “وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ”(جمعه/۲)، پس ان‌شاءاللّه کوشش کنید این مسائل را انجام بدهید بعد خدای‌تعالی می فرماید: “ذَلِک فَضْلُ اللَّهِ یؤْتِیهِ مَنْ یشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ” (جمعه / ۴) طرف مقابلی که همه قرآن را می گیرند و می برند می خوانند یا نمی خوانند ولی عمل نمی کنند این آیه ی بعد است: “مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ”(جمعه/۵)، مَثل کسانی که تورات را حمل می کنند، {فرض کنید مثل} یک خاخامی {است که}یک توراتی زیر بغلش گذاشته و هر روز هم می رود کنیسه و بر می گردد، ولی عملش عمل توراتی نیست. خدا می بینید با چه تندی، من الان خجالت می کشم که بگویم. که می فرماید: “ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوهَا”، یعنی این را عمل نمی کنند. “کمَثَلِ الْحِمَارِ”، مثل خر هستند، خوب این کلمه بد است من بگویم، ولی اگر بد بود باید گاهی آن‌جوری گفت که به قلب طرف بخورد. تیر را آن چنان باید با فشار کشید که قلبش سوراخ بشود، “یحْمِلُ أَسْفاراً”، در آن خورجین خر یک مقدار کتاب بار کردید این چه استفاده ای از این کتابها می کند؟ و خدا هم خودش می گوید بد مثلی بود زدیم ولی برای این‌که شماها بفهمید. “مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوهَا کمَثَلِ الْحِمَارِ یحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ” (جمعه / ۵) آیات خدا را اهمیت نمی دهند، تکذیب می کنند، به ثمن قلیل می فروشند. “وَ اللَّهُ لَا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ”، بعد دیگر” قُلْ یا أَیهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ” (جمعه / ۶) همه اش تکمیل همان {مطلب} است که شما مثل الاغی که بارتان فقط کتاب است {می باشید} و الاّ اگر راست می گویید، اگر ولی خدا شدید ـ چون انسان کتاب می خواند که ولی خدا بشود ـ کتابی که خدا دوست دارد اگر شما بخوانید باید ولی خدا بشوید، مهندس شدید، شدید، نشدید، نشدید، دکتر شدید شدید، نشدید نشدید، آنها هیچ{مهم نیست} ، اگر ولی خدا شدید و قرآن یا کتاب تورات یا کتابی را خواندید باید این‌جوری بشوید: “إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ” (جمعه / ۶) تمنّای مرگ بکنید. البتّه حالا شما هم خیلی دستپاچه نشوید. نگویید پس ما از آن بخش اوّل نیستیم! ان‌شاءاللّه می رسید {به آن مرحله}، راه را شروع کردید، آدم وقتی که در ماشین نشست خواست به مشهد برود ، از همان لحظه اوّل مشهد نیست، صبر کنید، {کم کم}داریم می رویم. همین قدر که انسان دارد می رود { و در راه است}، مشهدی است. { می پرسند}کجا رفت؟ هنوز مثلاً فرض کنید این شریف آباد تهران هستید می پرسند کجاست آقا؟ کجا رفت؟ می گوییم رفت مشهد، رفتیم مشهد، و ان‌شاءاللّه شما رفتید پیش خدا، راه افتادید. هر جایی هم که موفق نشدید، -نه ناموفق به خاطر کوتاهی کردن-، یک وقت خدای نکرده مرگی، چیزی رسید خدا شما را می گیرد ، می برد ، {می گوید}دوست ما به طرف ما راه افتاده ، محال است که او را در بیابانها رهایش کنیم ، نه! شما را می برند. امشب شب شهادت حضرت زهرا سلام‌اللّه‌علیها است. واقعاً مظلومه بود، واقعاً غریبه بود، حضرت زهرا سلام‌اللّه‌علیها تنها کسی است که {صددرصدمشمول این آیه می شود که }خدای‌تعالی به پیغمبر فرمود: “قُلْ لَا أَسْئَلُکمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی” (شوری / ۲۳) هر کسی را بخواهند منکر بشوند که ذوبی القربی پیغمبر است، فاطمه‌زهرا را نمی توانند منکر بشوند. ذوبی القربی یعنی آن کسی که یک نزدیکی زیادی به یک شخص دارد، {اشکال گیرندگان}می توانند بگویند امام‌حسن و امام‌حسین چطور، حضرت امیرالمومنین چطور، ائمه‌اطهار چطور، نمی فهمند که قرب و نزدیکی {حقیقی}، نزدیکی معنوی است. فاطمه‌زهرا هم نزدیکی معنوی دارد هم نزدیکی ظاهری، بدنی. خدا می داند گاهی من نمی توانم روضه ی تندی بخوانم. اینها چه کردند، آتش آورده پشت دَر گذاشته، یکی از این آدمهایی که ضعیف الایمان ولی بالاخره شناختی از اسلام داشت. گفت: فیها فاطمه، دَر هم دَر مسجد است، چون دَر خانه علی‌بن‌ابیطالب داخل مسجد باز می شد، یک دَر هم بیشتر نداشت. “فیها فاطمه”، {دومی}گفت: باشد! باشه اش می دانید یعنی چه؟ یعنی ما هدفمان شکستن پهلوی اوست، هدفمان سقط‌جنین اوست، هدفمان اذیت اوست. روزی که فاطمه‌زهرا از دار دنیا می رفت، اینها آمدند کنار فاطمه نشستند، فاطمه‌زهرا سؤال کرد شما آیا از پدرم شنیدید که فرمود: “فاطمة بضعة منّی من آذاها فقد آذانی”، کسی که فاطمه را اذیت کند من را اذیت کرده، گفتند شنیدیم. حضرت دست به دعا برداشت، گفت: خدایا شاهد باش اینها من را اذیت کردند. آن یکی به رفیقش گفت: بلند شو برویم، بگذار در دنیا یک زن هم از ما هم راضی نباشد و لعن خدا و پیغمبر که: “إِنَّ الَّذِینَ یؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ” (احزاب / ۵۷) را برای خودش خرید. خدایا آنی و لحظه ای قلب ما را در دنیا و آخرت متوجّه این دو نفر مفرما. من یک وقتی با مرحوم حاج ملاآقاجان به کوفه رفته بودم ، زیارت قبر مسلم‌بن‌عقیل، آن {قبر}پشت قبر مختار است. ایشان برای من توضیح می داد، می گفت مختار، برای خاطر این کاری که کرد- قاتلین سیدالشهداء را کشت- خدا او را به بهشت می برد ، ولی اوّل او را کنار جهنّم می برند و یک ترس فوق العاده ای بر می دارد. بعد حضرت سیدالشهداء می آیند شفاعتش می کنند. گفتم: چرا او را کنار جهنّم می برند ؟ گفت: یک مختصری محبّت اینها را {اولی و دومی}در دل داشت. خیلی حواستان جمع باشد، خیلی مواظب روحیاتتان باشید. نسئلک اللّهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان یا اللّه، یا اللّه، یا اللّه، یا اللّه، یا اللّه، یا اللّه، یا اللّه، یا اللّه، یا اللّه، یا اللّه، یا اللّه، یا اللّه پروردگارا به آبروی ولی عصر فرج آن حضرت را برسان، خدایا همه ی ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده، پروردگارا ما را از محبّین حضرت فاطمه‌زهرا قرارمان بده، محبّت آن حضرت را در دلهای ما زیادتر بفرما، خدایا جان مان، مالمان، هر چه داریم قربان آن حضرت قرار بده، فدای آن حضرت قرار بده، خدایا همان‌طوری که در حدیث کساء هست که حضرت زهرا سلام‌اللّه‌علیها آن‌قدر عظمت دارد که وقتی جبرئیل سؤال می کند اینها چه کسانی اند، که این‌قدر اهمیت دارند زیر کساء هستند، خدا می فرماید: “هم فاطمة و ابوها”، این محبوبه ی خداست، اسم او را بیشتر از همه می برد. “هم فاطمة و ابوها، و بعلها و بنوها”، خدایا به حق این فاطمه، فرج امام زمان ما را برسان. خدایا چشم فاطمه‌زهرا را، دل فاطمه‌زهرا را با ظهور امام زمان روشن بفرما، پروردگارا این دوستان فاطمه‌زهرا را به آبروی ولی عصر در پناه امام زمان حفظ بفرما، خدایا اینها را موفق به کمالات روحی بفرما، پروردگارا به آبروی حجةبن‌الحسن، به آبروی امام زمان قسمت می دهیم همه ی ما را به لقای معنوی و حقیقی پروردگارمان موفق بفرما، خدایا عامل به قرآنت همه ما را قرار بده، خدایا به آبروی آقایمان حجةبن‌الحسن، ما را شیعه واقعی علی‌بن‌ابیطالب قرارمان بده، خدایا مریض های اسلام شفا مرحمت بفرما، مریضه منظوره، مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان، امواتمان غریق رحمت بفرما، من یک مادری داشتم خیلی در تربیت ما کار می کرد حالا من درست تربیت نشده ام، ما هر سال مقیدیم که برای ایشان یک طلب مغفرتی کنیم که ایشان روز سیزده ماه جمادی الاول از دار دنیا رفت. لذا به خاطر این‌که {هدیه ای باشد}به هرحال دلم می خواهد آقایان همان‌طوری که نشسته اند یک حمد و سه قل هو اللّه برای ایشان بخوانند. و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.

 

لینک دانلود ویدیو: 

کلیک کنید

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۵ جمادی الاول ۱۴۲۷ قمری – ۱۲ خرداد ۱۳۸۵ شمسی – توضیح آیات آخر سوره حشر (و ما من دابة فی الارض) ، حدیث کساء

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوهُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیهَ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین.

 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، ” یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ٭ وَ لَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ” (حشر/۱۸ـ ۱۹). آیاتِ بسیار تكان دهنده ی پُر از حكمت و مطالب بسیار عالی، كه من گاهی فكر می كنم كه اگر تمام حكمای عالم بخواهند مطالب بسیار خوبی از خودشان یا از تمام دانشمندان جمع كنند، اگر بیایند از قرآن مجید استفاده كنند، بهترینش و كاملترینش را پیدا می كنند. خدای تعالی در قرآن زیاد به تقوا اشاره فرموده، تقوا یعنی خودنگهداشتن، همان جمله ای كه درباره ی فقهائی كه مرجع تقلید می شوند، امام فرموده است: ” صائناً لنفسه”( وسائل الشیعه/ ج ۲۷، ص ۱۳۱)، یعنی خودنگهدار، این مسأله‌ی خودنگهداری خیلی اهمیت دارد، انسان خودش را از گناه نگه بدارد، خودش را از آمال و آرزوهای زیاد نگه بدارد، خودش را از صفات رذیله نگه بدارد، روایاتی هست كه ائمه‌اطهار علیهم‌السلام فرموده اند و در قرآن هم مكرر، -حتی در یكی دو هفته‌ی قبل {در آیاتی که خواندیم} به آن اشاره ای فرموده- ذات مقدّس پروردگار- كه دنیا ارزش ندارد. شاید این جمله برای مردم دنیا خیلی تعجّب آور باشد كه چطور دنیا ارزش ندارد؟ یكی در فقر و فلاكت زندگی كند و یكی در كمال راحتی و خوشی زندگی كند؛ معنای این جمله این است كه هر دو باید فكر نكنند كه اهمیت دارد، چه ثروتش و چه فقرش، این قابل توجّه و تعجّب خیلی ها ممكن است واقع شود. ولی برای كسانی كه معتقد به قرآن هستند یعنی قرآن را قبول دارند، اسلام را قبول دارند به این مسأله قطعاً برخورد می كنند، چون این مسأله در قرآن مجید فراوان ذكر شده كه انسان ابدی است. چه كافر باشد چه مسلمان، چه خوب باشد چه بد، انسان با مردن برنامه اش تمام نمی شود ، همیشه خواهد بود و بی نهایت در مقابل محدود قابل مقایسه نیست. محدود صفر و بی نهایت همه چیز است. بنابراین حالا فرض كنید اگر از باب مثل ، یك فرد ثروتمند بسیار در رفاه و آسایش، به یك لحظه ناراحتی یا یك لحظه خوشی برخورد می كند ، اگر عاقل باشد این را هیچ وقت به حساب نمی آورد. مثلاً فرض كنید كه یك زنبوری آمد برخورد كرد به دست انسان و حتّی نزد، زهر نریخت، ولی یك برخورد مختصری كرد و رفت، اگر دیدید این شخص خیلی ناله و فریاد می كند، بدانید خیلی انسان ابلهی است. اگر ما مسلمان باشیم و معتقد به قرآن و ذات مقدّس پروردگار باشیم، دنیا در مقابل آن زندگی‌ای كه ما خواهیم داشت، یك لحظه است. خیلی كم! نه خوشی اش قابل توجّه است و نه ناراحتی اش، چون هر چیزی كه گذرا بود بالأخره فراموش می شود. ما عالم ذر به آن طولانی را فراموش كردیم، عالم ارواح را فراموش كردیم كه انبیاء باید بیایند به یاد ما بیاورند و متذكّرمان كنند آن وقت دنیایی كه نهایت اگر كسی زیاد عمر كند، صد سال، صد و بیست سال، این در مقابل بی نهایت چه ارزشی دارد؟ و یقیناً یك روزی خواهد رسید كه ما دنیا را فراموش می كنیم. نه اینكه یك فراموشی مثل فراموشی كه در دنیا نسبت به عوالم قبل داریم، فراموشی به خاطر جزئی بودنش، به خاطر كوچك بودنش، به خاطر قابل توجّه نبودنش، ما فراموشش می كنیم. آن وقت در این یك لحظه ای كه بر ما می گذرد، اگر آمد و افرادی پیدا شدند كه این یك لحظه را همه چیز بدانند، آخرت ابدی را اصلاً یا قبول نداشته باشند یا به آن توجّه نداشته باشند، اگر یك فردی در دنیا پیدا شد كه همه ی فكرش، این كه امیرالمؤمنین علیه‌السلام می فرماید: ” لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِب نَفسَهُ فی کُلِّ یَومٍ فَاِن مرة “( کافی/ ج۲، ص ۴۵۳ )، از ما نیست اگر كسی در شبانه روز یك مرتبه لااقل خودش را حساب نكند، برای این جهت است كه اگر انسانی پیدا شد که در شبانه روز به حساب خودش نرسید، یعنی فقط به فكر همین لحظه ای كه الان در آن هست بود، همین دنیا را برای خودش خواست روبراه كند، همان اندازه كه آخرت و زندگی انسان بی نهایت است و پرارزش و دنیا بسیار كوچك، این شخص هم همان اندازه پست و بسیار كوچك است. هیچ وقت اسباب بازی را به دست آدم بزرگ نمی دهند. شما این را بدانید اگر الان شخصی از مسافرت بیاید شما هم مثلاً یك آیت اللّه هستید برای شما یك عروسكی مثلاً از فلان شهر خریده كه یك صدایی می كند، آورد به شما داد، {گفت} آقا این را برای شما سوغات آورده ایم، علاوه كه به شما بر می خورد و از او تشكّر نمی كنید، بسیار این مرد را بی عقل تصوّر می كنید، {پیش خودتان می گویید} عجب آدم بی شعوری است، عجب آدم بی عقلی است. اینجوری است، حساب دو دو تا چهارتاست، دنیا لعب است، لهو است و اسباب بازی است. آخرت “لَهِیَ الْحَيَوانُ ” (عنکبوت/۶۴)، حیات دائمی؛ حالا شما هم یك فردی هستید كه دائماً به فكر آخرتید و آن حیات ابدی و اهل سیر و سلوك و لقاء پروردگار، حالا یك نفر آمد گفت آقا از فردا تو رئیس جمهوری، تو وزیر فلان قسمتی، تو مدیر كلّی، باور كنید اگر انسان، انسان بشود و عاقل باشد از آن عروسكی كه یك نفر از مسافرت كه می آید برای یك آیت‌اللّهی، یك حكیمی، یك دانشمندی می آورد مسخره تر است. این را جدّی می گویم، باید معتقد باشید. اگر كسی یك- مثلاً فرض كنید- خانه ای به شما هدیه داد، یك ماشینی به شما هدیه داد، یك فردی بود كه یك ثروت زیادی را به شما هدیه داد شما اگر متقی است، باید از او خوشتان بیاید برای تقوایش، و الاّ با این كارش -حالا به اندازه ی فهمش كار كرده-، من نمی گویم از یك چنین شخصی بدتان بیاید ، من نمی گویم كه از یك چنین شخصی تشكّر نكنید ، ولی بدانید این مثل آن مورچه ای است كه برای حضرت سلیمان ران ملخ هدیه می برد. اگر شما سلیمان باشید، اگر شما انسان باشید، اگر نه، به آن چشم نگاه نكردید، به آن چشمی كه حضرت سلیمان به مورچه نگاه كرد و در عین حال از او تشكر كرد و گفتند: “ان الهدایا علی المقدارمهدیها “، اگر با این چشم نگاه كردید بسیار خوب، امّا اگر گفتید بارك اللّه، تو زندگی من را نجات دادی، تو من را حیات بخشیدی، تو به من همه چیز دادی، اگر این طوری شد- خدای نكرده- هیچ وقت به خدا نمی رسید، نمی توانید سالك الی اللّه باشید. این یك مطلب بود كه در قرآن از همین آیات استفاده می شد، كه اگر انسان تقوا داشته باشد، خودش را نگه بدارد، از افكار پلید خودش را نگه بدارد- شما فكر نكنید كه افكار پلید فقط فكر دزدی و خیانت و زناست- كسی افكار پلید دارد كه دنیا را همه چیز بداند و آخرت را اهمیت ندهد، این فكر پلید است، خبیث است، اگر یك شخصی را دیدید که تمام فكرش روی درآمد است، به دین كار ندارد، بلند می شود به مسافرت های طولانی می رود، در این هوای گرم، با بی دینی ها روبرو می شود كه یك مقداری پول بدست بیاورد. آن هم اگر دزد نباشد، تازه یك فكر پلیدی دارد. خدای تعالی فرموده است كه: ” وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا وَ یعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِی كِتَابٍ مُبِینٍ ” (هود/۶) این را بدانید “دابه” یعنی جاندار، از آن موجود یك سلولی گرفته تا فرض كنید بزرگترین حیوانات و از نظر شخصیت بزرگترین حیوانات انسان است، از نظر هیكل بزرگترین حیوانات شاید در زمان ما فیل باشد، همه را می شناسد، همه را روزی می دهد، ” إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا “، بر عهده ی خداست كه روزی او را بدهد، اصلاً عهده گرفته، تعهّد كرده كه روزی انسان را بدهد، یك آدم نافهمی- نمی دانم، چون می ترسم شامل خیلی ها بشود- می گوید: پس چرا ما وقتی دنبال كار نمی رویم پول نداریم؟ زندگی نداریم؟ خدا از آن طرف فرموده: ” وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْكاً ” (طه/۱۲۴) انسان باید وظیفه اش را انجام بدهد، واجب است كه آنچه خدا امر كرده انجام بدهد، كار بكند، كوشش بكند، اگر می تواند شب و روز كار بكند برای اینكه خدای تعالی دستور فرموده، شما نماز شب می خوانید پول می گیرید؟ شما مثلاً نمازهای یومیه را می خوانید پول می گیرید؟ نه! این كارتان هم همین طور باشد. نمی گویم پول نگیرید و كار بكنید، كار کردنتان برای پول نباشد. روزی تان را خدا می دهد، كارتان برای خدا باشد، این یك فایده دارد. من یك وقتی در یك مجلّه ای خیلی قدیم خواندم كه در مدارس فلان مملكت از اوّلی كه یك بچّه را در مدرسه می گذارند ، زیر نظر هست تا وقتی كه مثلاً لیسانسش می گیرد، دكترایش را می گیرد زیر نظر است. هر كدام استعداد فوق العاده ای دارند، در بین جوانهای ما هم زیاد است، منتهی آن برنامه را ما عمل نمی كنیم و شاید هم نباید بكنیم. او را زیر نظر می گیرند، می بینند این جوان، این بچّه، این مرد خیلی بااستعداد است. بعد از اینكه برایشان ثابت شد كه خیلی بااستعداد است به سراغش می آیند، به او می گویند كه به تو زن می دهیم، به تو خانه می دهیم، به تو ماشین می دهیم، هر چه بخواهی به تو می دهیم، تو فقط مثلاً در آزمایشگاه، در این محل كارت بنشین فكر كن، فكرت راحت باشد. من وقتی این را در آن مجلّه خواندم ، گفتم خدای تعالی و اسلام این كار را برای همه كرده، حالا هر كدام استعدادشان بهتر بود، خوب از این كار استفاده می كنند هر كدام استعدادشان كمتر بود خودبخود ردّ می شوند. خدا فرموده: روزی ات با من، هر چی می خواهی با من، حتّی هیچ وقت مریض نمی شوی، در همین دنیا- این را به شما عرض كنم- هر چه می خواهید خدا به شما می دهد، تو هم هر چه خدا می خواهد عمل كن. اگر شما – امر پروردگار را تجربه {کردن}صحیح نیست -، عمل بكنید، صد درصد عمل بكنید، نه اینكه نصفش برای خدا باشد نصفش برای پول، نصفش برای شهرت باشد، نصفش برای خدا، {در این صورت} خدای تعالی می گوید: من شریك خوبی هستم شما من را با هر چه شریك بكنید من حصه‌ی خودم را، قسمت خودم را به طرفم وا می گذارم، تو نصف كار را برای من كردی، نصفش را برای پول، من همه اش را می گذارم برای پول، همه را می گذارم برای مردم، تو برای شهرت این كار را كردی همه اش مال آنها، ما نمی خواهیم، ما از تو توقعی نداریم، التماس دعا. امّا اگر انسان صد درصد برای خدا كار كرد و تقوا داشت و خدا را فراموش نكرد، آن وقت شما یقین بدانید -اگر مسلمانید كه باید یقین بدانید، تجربه هم نمی خواهد چون- از آن طرف می گوید: ” وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ، نَحْنُ قَسَمْنَا بَینَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ ” (زخرف/۳۲) معیشت مایه ی عیش است، هر چه كه مایه ی عیش و راحتی شماست، ما بین شما معیشت تان را تقسیم كردیم ، ” كُلٌّ فِی كِتَابٍ مُبِینٍ “(هود/۶)، همه اش در كتاب نوشته شده، قطعی شده، امضاء شده، ولی كیست كه ایمان داشته باشد؟ انسان باید دنبال وسیله باشد، همه‌ی كارهایی كه یك كارگر انجام می دهد، تو هم باید انجام بدهی، منتهی فرقش این است كه او برای پول و ثروت است تو برای خدا انجام می دهی، اگر می خواهید به خدا برسید باید این بخش دوّم را تعقیب كنید، خدای تعالی در همین آیات می فرماید كه: ” وَ لَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ ” (حشر/۱۹) شما مثل كسانی كه خدا را فراموش كرده اند نباشید، اینها اگر خدا را فراموش كردند خودشان را هم فراموش می كنند، شما فكر می كنید مردم دنیاپرست خودشان را فراموش نكرده اند؟ خدا انسان را خلق كرده برای اینكه ابدی باشد. اگر فراموش نكرده اند چرا مرگ را نهایت و پایان زندگی می دانند، چرا آخرتِ بی نهایت را به دنیای محدود می فروشند؟ اگر این طوری نیست خدای تعالی می فرماید كه: ” أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ “(حشر/۱۹)، اینهایی كه خدا را فراموش كردند، ببینید فراموشی هم كم و زیاد دارد، یك وقت هست یك نفر در شبانه روز {به طور کلی}خدا را فراموش كرده ، خدا هم یك كاری می كند او همیشه خودش را فراموش می كند، خودتان را فراموش نكنید، شما انسانید، ” رحم اللّه امرء عرف قدره “(مناقب/۳۷۵)، حدّ خودتان را بدانید، بدانید از كجا آمدید به كجا می روید و كجا هستید، اینها را بدانید، ما علماً می دانیم ولی عملاً اكثرمان نمی دانیم، اكثرمان اگر به ما بگویند، خدا مرگت بدهد بدمان می آید، خودت را مرگ بده چرا من را؟ حتّی بعضی وقتها انسان می گوید به جان شما، می گوید چرا جان ما را مایه می گذاری؟ انگار که ما الان گفتیم به جان شما، جانش رفت درعالم محو و فنا و از بین رفتن، خیلی هم غصّه می‌خورد كه چرا گفته به جان من ؟ اگر به انسان بگویند خدا مرگت بدهد، این دعاست!! اگر ولی خدا باشی این دعاست برای تو، كه از این زندان تو را نجات می دهند، اگر به یك زندانی- شما رفتید به دیدنش- از پشت آن میله ها گفتید: خدا تو را از زندان آزاد كند بدش می آید؟ اولیای خدا ” یتمنون الموت “، تمنّای مرگ می كنند، منتهی خدا خواسته كه ما در این دنیا امتحانمان تكمیل بشود بعد بمیریم. خودتان را فراموش نكنید كه اگر خودتان را فراموش كردید فاسقید، ” أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ “(حشر/۱۹)، خدا می گوید: ” لَا یسْتَوِی أَصْحَابُ النَّارِ وَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ ” (حشر/۲۰) ما مساوی می دانیم، وقتی یك فاسقی را می بینیم {می گوییم} خوب این از اقوام مان است، از نزدیكان مان است، فاسق است ولی خوب نمی شود كه با او كنار نیامد! حضرت صادق علیه‌السلام یكی از اصحاب را دیدند كه با یك نفر دارد صحبت می كند، حضرت عبور كردند، بعد كه او را دیدند فرمودند این شخص كه بود تو با او صحبت می كردی؟ گفت: این دایی من است. حضرت فرمودند: از این به بعد یا با او حرف می زنی یا با ما، چرا آقا؟ چون او قائل به تقدیر است، یعنی به جبر است. صوفی مسلك است بالاخره، یا با او یا با ما، دایی‌ات هست كه باشد چون كم كم همین آقادایی شما را به جهنّم می برد، آنقدر با شما حرف می زند تا شما هم قائل به جبر می شوی و بعد كسی كه قائل به جبر است، همه‌ی كارها را {اینطور می گوید که} به نظر من بیخود نماز می خوانید ، بیخود عبادت می كنید. یك وقتی با یكی از علما بحث بود می گفت: ” جف القلم “، یعنی نوشته شد، هر چه كه سرنوشت ما بوده خدا نوشته و مركّبش هم خشك شده، تمام شده، گذاشته كنار، خدای تعالی همه‌ی كارها را انجام داده، خدا خودش می گوید این جور نكنید، این جور نیست. ما می گوییم نه! خدایا تو حتماً شكسته نفسی می كنی و الاّ همین طور است. كوشش بكنید كه تحت تأثیر متصوفه، تحت تأثیر وهابیت كه به خصوص در زمان ما برای افراد احمق خیلی صورت ظاهرِ خوبی دارد، تحت تأثیر اینها واقع نشوید. توسّلات خاندان عصمت علیهم‌السلام در آن حدّ است، من یك روایتی همین چند وقت قبل دیدم كه امام هادی علیه‌السلام كسالتی پیدا می كنند می فرمایند كه من در سامرّاء تحت نظر هستم یك نفر به كربلا برود ، برای من دعا كند تا خوب بشوم. این شخص هم كه خدمتشان بود عرض كرد آقا من می روم، این شخص آمد بیرون ، به یكی از اصحاب برخورد كرد آن صحابه با معرفت زیادی بود ، گفت: این حرفها چیست؟ حضرت هادی علیه‌السلام خودش در مقام بالایی است كه باید كربلا را تبرّك كند- البته اسم حضرت سیدالشهداء در روایت نیست- كربلا را باید تبرّك كند، یعنی چه؟ می گوید اینقدر حرف زد حرفهایش هم درست، من با خود او برگشتم خدمت امام هادی علیه‌السلام، حضرت فرمود كه پیغمبر صلی‌الله‌وعلیه‌و‌آله بالاتر است یا كعبه؟ علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام بالاتر است یا كعبه؟ كعبه یك مشت سنگ است. ولی همین پیغمبر صلی‌الله‌وعلیه‌و‌آله دور خانه ی كعبه طواف می كرد، علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام دور خانه ی كعبه طواف می كرد. این كه من می گویم شما بروید كربلا دعا كنید یك امكنه ای است “فی بیوتٍ”- این تعبیر من است در آن روایت نیست، ولی ترجمه اش و تفسیرش همان است- ” فی بیوت اذن اللّه ان ترفع و یذكر فیها اسمه “(نور/۳۶)، یك خانه هایی هست كه خدا اجازه داده آنجا دعا مستجاب بشود. {مثل}حرم حضرت رضا علیه‌السلام. یكی از علما که مذاق تصوّف داشت را از شهر دوری آوردند در شهر قم كه دفنش كنند. بعد معلوم شد كه ایشان را به حرم حضرت معصومه علیها‌السلام نبردند، من از یكی از نزدیكان ایشان كه در تشییع جنازه او هم بود پرسیدم این طوری شنیدم، راست است یا نه؟ گفت: بله! من نگذاشتم ببرند! گفتم: چرا؟! گفت: برای اینكه ایشان در مرحله‌ی دهم از ایمان بود حضرت معصومه علیها‌السلام در مرحله ی هشتم ایمان، حالا چطوری وزن كردند و این مسائل، اینها حرفهای بیهوده‌ی لغوِ خلاف اسلام است. بعضی از متصوفه این طورند، آب دهان فلان مرشد، فلان مثلاً فرض كنید قطب را می رفتند چون خودش نمی توانست آب دهانش را جمع كند از دو طرف دهانش می ریخت، با پارچه جمع می كردند تبرّكی می بردند و آن وقت به حرم حضرت معصومه علیها‌السلام نمی برند كه ایشان در مرحله ی هشتم است، حضرت معصومه علیها‌السلام باید بیاید دور این آقای قطب بگردد. ” طوفوا حولی فمكّه بیت اللّه و أنا اللّه “( الأنوار النعمانیه/ ج ۲، ص ۱۹۳ ۱۹ )، یكی از این اقطاب صوفیه گفت: كه بیایید دور من بگردید؛ من كه از كعبه كه كمتر نیستم. ملای رومی می فرماید: روا باشد أنا الحق از درختی، چرا نبود روا از نیكبختی؟ چطور شد درخت گفت ” أنا الحق، أنا اللّه “، من نمی توانم بگویم ” أنا اللّه “، از این حرفها زیاد است، آن شخص هم رفت كربلا در حرم حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام و دعا كرد امام هادی علیه‌السلام از كسالتشان الحمدللّه نجات پیدا كردند و شاید هم، همه ی اینها برای ما درس بوده ، توسلاتتان را زیاد كنید. من در مجله خورشید مكّه همین شماره ای كه الان در دست هست، خدا جناب آقای نعمتی را حفظ كند ، من سالها بود می گفتم: حدیث كساء از احادیث بسیار معتبر خوبی است. ایشان سندش را نقل كردند و من یك چند دقیقه ای كه وقت داریم درباره ی اهمیت حدیث كساء امروز می خواهم عرض كنم ، چون ماه جمادی الاول و جمادی الثانی متعلّق به حضرت فاطمه زهرا ‌علیهاالسلام است. ما نمی گوییم كه پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله كمتر از فاطمه زهرا ‌علیهاالسلام بود یا بگوییم كه حضرت زهرا علیهاالسلام باید ضعف پیغمبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را جبران كند. ولی همین روایتی كه برایتان خواندم مطلب را توضیح می دهد. فاطمه‌ی زهرا علیهاالسلام مركز استجابت دعاست. مركز شفای بیماران است، مركز همه چیز انسان است، خدای تعالی او را معصوم از جهل قرارش داده، حالا انبیاء اگر معصومند برای اینكه حجّت برای مردم تمام بشود، ائمّه همین طور، امّا حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها نه امام است نه پیغمبر است به صورت ظاهر ولی معصوم از جهل {است}، همین امروز خود من بعد از اینكه مجلّه را یك قدری مطالعه كردم، حدیث كسا ء را برداشتم نگاه كردم، {ما از }خیلی قدیم می خواندیم، حتّی حفظ بودم و ان‌شاءاللّه از این به بعد هم حالا هر جوری كه صلاح می دانید، در هفته یك جلسه ای داشته باشید حدیث كساء را بخوانید. یكی از اولیای خدا در قم- خدا رحمتش كند- به نام آقای رضوی، ایشان عصر جمعه مجلسی داشت و مرحوم استادمان آیت اللّه خندق آبادی می آمد و منبر می رفت ، {شروع می کرد از روی مفاتیح می خواند ” روی عن فاطمة زهرا علیهاالسلام… “، و بعد حتّی روضه هم یادم نمی آید که می خواند {یا نه}. با اینكه ایشان آیت اللّه‌ی بود، آقای برجرودی رحمةاللّه علیه ایشان را مشاور نزدیك خودشان قرار داده بودند در كارهای حوزه، در عین حال این حدیث كساء را كه می خواند بعد می رفت می نشست. آن مجلس هم همین بود، چون در این حدیث پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می فرماید: ” و الذی بعثنی بالحق نبیا و اصطفانی بالرسالة نجیا ما ذكر خبرُنا هذا فی محفل من محافل اهل الارض و فیه جمع من شیعتنا و محبینا … و فیهم مهموم إلّا و فرّج اللّه همّه، و لا مغموم إلّا و کشف اللّه غمّه، و لا طالب حاجة إلّا و قضی اللّه حاجته ” (مستدرک عوالم العلوم(من فاطمة الزهراء ع إلی الإمام الجواد ع)/ج‌۱۱،قسم ۲ فاطمةس)، ناراحتی هایش رفع می شود، مرض هایش شفا پیدا می كنند، حوائجش برآورده می شود، خیلی عجیب است! این حدیث را چون خیلی مطلب دارد مخصوصاً در فضائل فاطمه زهرا علیهاالسلام، این حدیث را شیطان آمده به {سراغ} بعضی علماء حتّی، {که} سندش معلوم نیست صحیح باشد. این سندشان را ایشان نوشته از زمان ما تا زمان جابر بن عبداللّه انصاری، مطالعه كنید، این زحمات دوستانتان را قدر بدانید، تا زمان جابر بن عبداللّه انصاری كه ایشان خدمت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها رسید و حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها این مطلب را فرمودند: كه یك روزی پدرم بر من وارد شد و فرمود: ” أنّی اجد فی بدنی ضُعفا “، ببینید به خدا قسم درهای رحمت را به ما نشان داده‌اند، ما نمی فهمیم. سؤال اینست كه آیا پیغمبر بالاتر است یا فاطمه زهرا؟ چرا پیغمبر آمد پناهنده به فاطمه زهرا شد، فاطمه زهرا هم بدون تعارف گفت كه من: ” اُعیذُكَ بالله یا ابتاه من الضُعف “، من تو را پناه می دهم به خدا، از خدا كمك می گیرم برای رفع ضعف تو، این چرا {اینطوریست}؟ این روایت امام هادی علیه‌السلام خوب از آن استفاده می شود، كه فاطمه ی زهرا علیهاالسلام، اگر كسالتی داشتید آقا سرت را بگذار به سجده، آدم نمی شود به یك كسی خطاب بكند و كسی دیگر منظورش باشد، سجده می گویند مال خداست ولی اینجا استثناء دارد. سرت را بگذار به سجده، صد مرتبه بگو: ” یا مولاتی یا فاطمةُ اغیثینی “، اگر حاجتی دارید، یك وقت وهابی نشوید ، كه بگویید كه ما دَر خانه خدا می رویم ، اگر من جرأت می كردم می گفتم خدای تعالی به شما اعتنا نمی كند اگر برایش واسطه نبرید! البته من این حرف را نمی زنم چون بالاخره ائمه اطهار علیهم‌السلام اُذُن اللّه اند و دعایی هم كه ما می خوانیم آنها هم می شنوند و خدا هم محیط بر ماست. در یك چنین شرایطی، نه اینكه پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله تنها یك قدری خوب خوابید و بعد چشمش باز شد و خستگی اش رفع شد، نه! می گوید: ” وصِرتُ اَنظرُ علَیه “، وقتی كه فرمود برای من كساء یمانی بیاور ” فغطّینی به ” تو روی من بینداز، -من یك وقتی یك كسالتی داشتم پتو روی خودم می كشیدم می گفتم ” یا فاطمة اغیثینی “، این قدر مؤثر است كه حساب ندارد. نام فاطمه زهرا علیهاالسلام را ببرید و لحاف، پتو، ملافه، هر چه هست روی خودتان بكشید ، ” غطّینی به “، بكش روی من- و می گوید تا كشیدم این عبا را، عبا یك چیزی بوده كه خوب معمولاً در خانه‌ی كسانی كه اهل عبا هستند، هست. همان عبا را بیاور، یك عبایی یك خصوصیتی می دانید نداشته{معمولی بوده}، دست فاطمه ی زهرا علیهاالسلام یك خصوصیتی داشته، ” فغطّینی به و صرت انظر الیه و اذا وجهه “، می دانید که آدم خسته ، یك خورده ای صورتش گرفته است ، حتّی ممكن است رنگش هم فرق كرده باشد، می گوید وقتی نگاهش كردم -اعجاز فاطمه زهرا علیهاالسلام می خواهد نشان داده بشود-، تا نگاهش كردم دیدم كه “وَجْهُهُ یتَلاَلَؤُ”( الکافی/ ج۲، ص۸ )، تلالو می كند، نور می زند، پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله از آن خستگی به كلّی بیرون آمد، ” وجهه یتلالؤ كانّه البدر ” مثل ماه شب چهارده، صورتش دارد می درخشد. بعد هم یكی یكی، امام حسن علیه‌السلام آمد، امام حسین علیه‌السلام آمد، علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام آمد، همه نشستند زیر كساء، این در ذهن انسان می آید كه خوابیدند، این شاید درست نباشد چون در آخر همین روایت حضرت امیر علیه‌السلام از پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله سؤال می كند كه ” ما لجلوسنا هذا تحت الكساء من الفضل “، این نشست ما، نشستن ما، معلوم است كه دیگر پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از اینكه استراحت بكند و دراز بكشد در آمد و نشست و عبا را دور خودشان گرفتند كه همه شان به هم چسبیده باشند، با یك محبّت كامل، بعد همه آمدند. این قدر مسأله مهم شد، نورافشانی شد، در همه‌ی عالم هستی {تا جایی }كه جبرئیل به طمع افتاد كه خدایا اجازه می دهی ما برویم بشویم ششمی اینها؟ {فرمود باشد} حالا كه تو می روی این آیه را هم ببر، آیه تطهیر: ” إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً “(احزاب/۳۳) پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می فرماید: به خدایی كه من را مبعوث به رسالت كرده و خدایی كه من را به این مقام رسانده ” ما ذكر خبرنا “، این متأسفانه در رفقای ما – حالا شاید مربوط به غفلت من بوده، مربوط به همین وسوسه های شیاطین بوده- نیست. ان‌شاءاللّه خانمها به جای اینكه می خواهند جلسه‌ی ختم چه می دانم ، -بعضی از سوره ها را از خودشان درست كردند- یك غذایی می دهند و ختم انعام و از این حرفها، بنشینند همین روایت را بخوانند. اگر می توانند معنایش را هم بفهمند، اگر می توانند توضیحات هم بدهند، اگر می توانند توسّلی هم به حضرت زهرا علیهاالسلام پیدا كنند و الاّ می شود فقط و فقط همین حدیث را خواند، حدیث بسیار صحیح و بسیار عالی و روایتی است كه تمام بزرگان دین مثل مرحوم علامه‌ی حلّی، مرحوم مجلسی، نگاه كنید اینها این حدیث عظیم را نقل كردند. حالا نمی دانم من نمی خواهم جلسه‌ی خاصّی ترتیب بدهم، حالا اگر مثلاً شبهای جمعه، اوّل حدیث كساء را بخوانید یا یك جلساتی خانم ها روزهایی كه به اصطلاح قبل از ظهرها كه كمتر كار دارند اینها جلسه ای تشكیل بدهند، این حدیث را بخوانند. این حدیث، خواندنش، همین خواندنش، همین بیان كردنش، همین كه فاطمه زهرا علیها‌السلام را مطرح بكنید، می گوید: ” ما ذكرنا خبرنا هذا فی محفل من محافل اهل الارض و فیه جمع من شیعتنا و محبینا “، اگر شما در این مراحل نبودید، اهل تزكیه نفس نبودید می گفتم آدم های متدینی را جمع كنید ولی شما الحمدللّه حداقلش این است كه واجبات را انجام می دهید و محرمات را ترك می كنید، شماها جمع بشوید، صدای من را هر كس می شنود ان‌شاءاللّه یك فكری روی این جهت بكند نمی خواهم محدودتان بكنم، هر جوری كه برایتان ممكن است برایتان شعار باشد كه حدیث كساء را بخوانید. ” ما ذكرنا خبرنا هذا فی محفل من محافل اهل الارض و فیه جمع من شیعتنا و محبینا… الاّ و فرّج اللّه همّه و لا طالب حاجة الا و قضی اللّه حاجته “، عجیب است! پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله قسم می خورد ، دو دفعه هم حضرت امیر علیه‌السلام این مسأله را در همین حدیث سؤال می كند! پایان حدیث دو دفعه حضرت علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام سؤال می كند كه: ” ما لجلوسنا هذا؟ ” این نشست ما چه فایده‌ای دارد؟ چه اهمیتی دارد؟ چه قیمتی دارد كه پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله اینطوری جواب می فرمایند و جبرئیل هم می آید آیه تطهیر را نازل می كند كه یكی از مواردی كه آیه تطهیر در آنجا نازل شده، همین مسأله‌ی كساء یمانی است. خدا ان‌شاءاللّه همه‌ی ما را متوجّه مقام با عظمت فاطمه‌زهرا علیها‌السلام بكند، آن قدر عظمت دارد فاطمه‌اطهر سلام اللّه علیها، كه پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله صبح به صبح می آمد{و عرض می کرد}: ” السلام علیكم یا اهل بیت النبوة “، می خواست به مسجد برود ، وقت نماز است و سلام می كرد، اگر فاطمه‌زهرا علیها‌السلام می آمد طبق معمول صدای پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را كه می شنوید می دوید دم دَر خانه، پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دست فاطمه‌زهرا علیها‌السلام را می بوسید، تمام وجود فاطمه‌زهرا علیها‌السلام پُر ارزش بود، صورتش را می بوسید، حتّی بدنش، ” فاطمه بضعة منّی ” (طبری/ دلائل الامامة، ص۱۳۴) فاطمه پاره ی تن من است، ” من آذاها فقد آذانی “، كسی كه او را اذیت كند، من را اذیت كرده. ولی خدای تعالی این بزرگوار را خیلی دوست داشت نخواست بیشتر از هیجده سال در بین این مردم پست، در این زندان پُرشكنجه، در این {مکان}لهو و لعب او را بگذارد و الاّ در این ماه و ماه آینده، باید ان‌شاءاللّه آماده باشید برای عزاداری شهادت فاطمه‌زهرا علیها‌السلام، آنقدر اذیتش كردند كه فرمود: ” صُبَّتْ عَلىَّ مَصآئِبٌ لَوْ اَنَّها صُبَّتْ عَلَى الاْيّامِ صِرْنَ لَيالِيا “(روضة الواعظین و بصیرة المتعظین/ج۱، ص ۷۵ )، خدا ان‌شاءاللّه همه شان را لعنت كند و به آبروی خاندان عصمت و طهارت لحظه به لحظه عذاب آنهایی را كه فاطمه‌اطهر را اذیت كردند زیاد بفرماید. نسئلك اللّهم و ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحب الزمان یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه خدایا به حقّ فاطمه‌زهرا، به آبروی فاطمه‌زهرا فرج فرزندش صاحب الزمان را برسان، همه‌ی ما را از بهترین اصحاب و یاورانش قرار بده، قلب ما را مملوّ از محبّت فاطمه زهرا علیهاالسلام قرار بده، معرفت حضرت زهرا را به ما مرحمت بفرما، توفیق عزاداری در این دو ماه برای شهادت فاطمه‌زهرا به ما عنایت بفرما، خدایا به آبروی فاطمه‌زهرا همه‌ی ما را از اهل بیت عصمت و طهارت قرارمان بده، خدایا همه‌ی ما را جزء شیعیان، محبین خاندان عصمت قرارمان بده، پروردگارا امام زمانمان را از ما راضی بفرما، خدایا به آبروی ولی عصر قسمت می دهیم مریض های اسلام، مر ض های روحی و جسمی شان را برطرف بفرما، مریض منظور، مریضه منظوره الساعه لباس عافیت بپوشان، امواتمان غریق رحمت بفرما، عاقبت مان ختم بخیر بفرما، و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان .

 

لینک دانلود ویدیو: 

کلیک کنید

 
 

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۲۸ ربیع الثانی ۱۴۲۷ قمری – ۵ خرداد ۱۳۸۵ شمسی – فلاح و رستگاری ، توضیح آیاتی از سوره مبارکه مجادله- جمعه ۱۴۰

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوهُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیهَ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین.

 اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم “لَا تَجِدُ قَوْماً یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ یوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کَانُوا آبَاءَ‌هُمْ أَوْ أَبْنَاءَ‌هُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَ أَیدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولَئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ” (مجادله / ۲۱ ـ ۲۲) یکی از چیزهایی که همه افراد بشر بسیار علاقه دارند که به آن برسند فلاح و رستگاری است. فلاح و رستگاری به چه؟ به آنچه که خدای تعالی خواسته و {چیزی که} انسان را می‌سازد و ربوبیت پروردگار تحت همین عنوان باید انجام شود. {در} نهایت یک مقدار جدیت بیشتری برای همه افراد لازم است تا جائی که خدای تعالی به پیغمبراکرم دقیقاً می فرماید که “لَا تَجِدُ قَوْماً یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ”؛ شما افرادی که ادّعای ایمان به خدا و روز قیامت دارند زیاد دیده‌اید، افرادی که مؤمنند، مسلمانند ولی اظهار دوستی به دشمنان خدا می‌کنند. حالا گاهی گروهی است و گاهی فردی است. خدای تعالی یک چنین جدیتی از افراد بشر می‌خواهد که اگر پدر‌‌ و مادر انسان و نزدیکانش با خدا دشمنی کنند نباید با آنها دوستی کرد چون {در این صورت} دیگر نمی‌توانید ادعای محبت به خدای تعالی بنمائید. یکی از چیزهایی که ما خیلی نسبت به آن جدی نیستیم و خدا خیلی جدی است مسأله تعهّد است. تعهد داشتن در مقابل وعده‌ها، در مقابل قراردادها، در مقابل گفتارتان، در مقابل دینتان، در مقابل معاشرت‌های اخلاقی و اجتماعی‌تان؛ خدای تعالی درباره‌ی متعهدین آن‌چنان جدیت نشان داده و بشر را در این ارتباط آن‌چنان در تنگنا گذاشته که در آیات مختلف، در قرآن مجید می‌فرماید: “أَوْفُوا بِالْعَهْدِ” (احزاب / ۳۴) اوّل کاری که می‌کنید به عهدتان وفا کنید، عهد شامل همه اینها می‌شود. تعهد اگر کسی نداشته باشد مساوی با حیوانات است. یکی از امتیازات انسان بر حیوانات همین است که انسان باید متعهد باشد ولی حیوانات تعهد ندارند. شما اگر در بین حیوانات بگردید کوچک‌ترین تعهدی در بین آنها که با عقل توأم باشد نمی‌بینید، {اینکه} سر وعده بیاید، یا مثلاً فرض کنید طعمه ای که مال دیگری است نخورد و امثال اینها، تعهّد به هیچ وجه ندارد. انسان هر چه در این صفت قوی‌تر باشد انسانیتش بهتر و قوی‌تر است. اگر شما با کسی وعده کرده‌اید که مثلاً سر ساعت نُه خودتان را در آن محل حاضر کنید اگر یک دقیقه دیر کردید یک درجه از انسانیت فاصله گرفته‌اید، اگر بیشتر گذشت بیشتر؛ این یکی از چیزهایی است که عقلی است. یعنی در عالم ارواح این را به ما تعلیم دادند که انسان است و تعهدش، باید در مسائل مختلف کوشش بکند که تعهّدش را رعایت کند. اگر وعده دادید که یک کاری را بکنید بعد وسط ‌کار متوجّه شدید که این کار زیاد فایده ای ندارد، یا آن فایده ای را که فکر می‌کردید ندارد، در وسط ‌کار هم هستید، سست نشوید، می گویید: آخر این زیاد فایده‌ای ندارد، جلوی ضرر را هر جا بگیرم نفع است؛ ضرر بله، ولی این را بدانید اگر شما یک چنین کاری کردید حالت تعهّدتان که پیش خودتان قرار گذاشتید از بین می رود و این ضرر بسیار زیادی است. انسان یک کاری را شروع کرده ـ یک قدری بیشتر توضیح بدهم ـ با یک شوقی مشغول این کار است، وسط ‌کار می‌بیند نه، آن اندازه‌ای که شوق دارد، نباید شوق داشته باشد {ارزشش را ندارد} طبعاً به همین جهت سست می شود. کار عقب می افتد، اینجا برای اینکه خودتان را تربیت کنید ـ خوب دقّت کنید! ـ خودتان را تربیت کنید، خودتان را بسازید، روحتان را متعهّد قرار بدهید این‌کار را با همان شوق ادامه بدهید. البته عرض کردم استثناء دارد در صورتی که ضرری داشته باشد و شما از اوّل متوجّه نبودید و یا اصلاً کار لغوی بوده شما خیال می‌کردید که نفعی دارد باز با همان جدیت که در مقابل کارهای مضر باید خودتان را نگه بدارید با همان جدیت خودتان را نگه دارید. همان‌جا {کار را} بگذارید زمین، نگویید مردم چه می گویند، دیگران چه قضاوت می کنند، نه! با همان قاطعیت این‌ کار را بگذارید زمین، این درباره ی خودتان و تربیت خودتان، اگر هم کار از اوّل همان نفعی که منظور کردید را دارد که باید ادامه بدهید و بالأخره تعهدتان را با خودتان جدّی بگیرید و خودتان را در {مقابل} نفس خودتان، متعهد بسازید. در مرحله دوم تعهدتان با مردم، با هر کس هر تعهدی دارید {به آن عمل کنید}، یک کاری به شما می گویند، شما برای اینکه طرف مقابلتان را جذب کنید یا نگهش بدارید یا هر چه که می خواهید فکر کنید، غیر از تعهدی که طرف را راضی کند نباید داشته باشید. مثلاً اگر یک فرشی را می خواهید ببافید به خریدار می گویید تا یک ماه دیگر این فرش را به تو می دهم ـ من این را زیاد به دوستان سفارش کردم ـ اگر از اوّل می دانید که نمی توانید این فرش را تا یک ماه دیگر به طرف تحویل بدهید و گفتید من تحویل می‌دهم، دروغگو هستید، دروغ گفتید! یک آدم دروغگو و فریب دهنده دیگران؛ اگر فکر می کردید که تا یک ماه دیگر می توانید این فرش را تحویل بدهید ولی موانعی پیش آمد و نتوانستید فرش را در یک ماه دیگر تحویل بدهید، اینجا دروغ نگفتید امّا مسامحه کردید، احتیاطاً می گفتی یک ماه و نیم دیگر که قطعاً و یقیناً این کار را تحویل می دادی و سرفراز بودی، طرف هم می خواهد قبول بکند حالا {چون} عجله دارد ممکن است قبول نکند، {خوب} نکند! روزیِ تو را خدا می دهد، {در عوض} تو از تعهّدت فاصله نگرفتی، یک شخص متعهدی هستی و فعلت را انجام دادی، همیشه انسان تعهدش را باید جوری ردیف کند که سرِ وقت نسبت به آن شخصی که با او تعهدی می بندد تعهدش را عملی کند. {به کسی می گویی} یک ساعت دیگر می آیم، در ترافیک گیر کردی و نتوانستی بیایی، جای این اشکال هست که تو که در شهر تهران می دیدی غالباً یا بعضی از اوقات ترافیک می شود و گاهی یک ساعت در ترافیک معطل می شوی بگو دو ساعت دیگر می آیم، اگر یک ساعت زودتر رفتی کسی نمی گوید چرا زودتر آمدی؟. این هم تعهّدی که انسان با مردم باید داشته باشد. یک قدری {مراتب} بالا می آید، ما تعهداتی با ذات مقدس پروردگار بسته ایم، خدای تعالی تنها با بشر عالم میثاق داشته، عالم تعهد داشته، وقتی که آن علوم عجیب را که می شود گفت همه علوم قرآن هست در عالم ارواح، ائمه اطهار و پیغمبراکرم علیهم الصلوه و السلام به ما تعلیم دادند آنها را یاد گرفتیم که هنوز هم به یاد داریم و هنوز هم با تذکّر به یادمان می آورند وقتی‌که این‌کار در همان اوّل عالم ذر انجام شد، وقتی که خدای تعالی حضرت آدم را خلق کرده، روح در بدنش دمیده در همان جا همه مان را جمع کرد. روایات زیاد داریم {در این خصوص}، حتّی من یک وقتی حساب می کردم شاید دو هزار روایت در این ارتباط وجود دارد، آیه شریفه قرآن است که می فرماید: “وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی” (اعراف / ۱۷۲) اوّل خدا یک سؤال می کند که آیا من ربّ شما نیستم؟ همه گفتیم که چرا، تو خدای ما هستی، مربّی ما هستی، ما را به همه‌ی علوم آگاه کردی، ما تحت تعلیمات تو قرار گرفتیم، تو ربّ هستی، نمی گوید “ألست برحمانکم”، “ألست برحیمکم”، می فرماید: “ألست بربکم”، ربّ یعنی مربّی، سازنده، تربیت کننده، همه مان گفتیم: بلی، بعد از این بلی خدای تعالی از ما میثاق گرفت، اسم عالم ذر، اسم اوّلش عالم میثاق است. میثاق گرفت، این میثاق ها عبارت بودند از معرفت پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله، حالا معرفت خدا را که داشتیم زیاد هم احتیاج به اینکه میثاقی گرفته بشود نداشتیم به خاطر اینکه خدای تعالی در قرآن می فرماید:” وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ … لَیقُولُنَّ اَللَّهُ” (عنکبوت / ۶۱) اصلاً در همه چیز می گویند خدا، همه خدا را قبول دارند. میثاقی به عنوان اینکه خدایی هست لازم نیست. به جهت اینکه حتّی بُت پرستها هم می گویند خدایی هست. منتها در صفات خدا اشتباه می کنند، لذا بعد از آنکه ما بلی را گفتیم، خدا پیغمبراکرم را به ما شناساند، {که} این همان کسی است که در دو هزار سال روح شما را به اذن من تربیت کرد -روح ما را با پیغمبراکرم آشنا کرد- باید به نبوّتش تعهد بدهید و همه شما متعهد بشوید که این پیغمبر فرستاده ی من است. لذا کلمه ی اسلام دو کلمه است، شهادت “أن لااله‌الااللّه” که در ضمیر انسان است و شهادت “أن محمّداً رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله و سلم” که میثاق دوّمی است که ما با پروردگارمان بسته ایم. تعهد کرده ایم که پیرو این شخص باشیم. خدای تعالی در قرآن می فرماید: “أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ” (نساء / ۵۹) یک وقتی در حوزه وقتی که من مشغول تحصیل بودم یکی از بزرگان یک مطلبی را در مجلسی عنوان کرد و آن مطلب این بود که چرا در هر کجا که اسم خدا و پیغمبر برده شده با واو عاطفه عطف داده شده است؟ مثلاً “إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ” (مائده / ۵۵) ولی در اینجا خدای تعالی می فرماید: “أَطِیعُوا اللَّهَ”، کلمه “اطیعوا” را تکرار می کند. می‌شد بفرماید “أطیعوا اللّه و رسول”، ولی “وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ”، این تکرار برای چیست؟ من آن وقت یک چیزی به ذهنم آمد و مورد پسند هم واقع شد و آن این بود که “أَطِیعُوا اللَّهَ” یک امر ارشادی است. امر ارشادی چیست؟ علما می‌دانند ولی خوب برای شما من توضیح می دهم. یک وقت هست انسان به یک کسی امر می کند که آن شخص خودش می داند که باید این کار را بکند. مثلاً به شما می گویند که دروغ نگو، خودت هم می دانستی که دروغ نباید بگویی، ارشاد به عقلت می کنند که دروغ گفتن بد است و این امر، امر ارشادی است یعنی راهنمایی به عقلت می کنند. {اما} یک وقت هست نه، کاری به عقلتان ندارند می گویند که “أَطِیعُوا الرَّسُول”، اطاعت خدا، خوب خدا خالق ما است باید ما اطاعت کنیم امّا رسول را چرا؟ مولا امر فرموده چه بفهمی و چه نفهمی، چه به عقلت برسی چه نرسی، تو باید صبح نماز بخوانی چه بفهمی، چه نفهمی، تو باید سر این چهار راه با این چراغ قرمز توقف کنی، چه بفهمی که چرا چه نفهمی، این را می گویند امر مولوی، یعنی مولا امر کرده. اگر از شما بپرسند که چرا این کار را می کنی، می گویی دستور این است. امّا اگر بگویند چرا دروغ نمی گویی؟ دروغ بگو، می گویی دروغ بد است، عقلم به من می گوید که دروغ نگو، ببینید فرق امر ارشادی با امر مولوی این است. ما آنجا وقتی این را گفتیم مورد پسند واقع شد و تکرار این جمله {را} به این جهت گفتند {و} لازم است. بنابراین خدای تعالی به ما فرموده و همین میثاق ما است که “أَطِیعُوا الرَّسُولَ”، “أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ”، ولی “وَ أُولِی الْأَمْرِ”، ائمه اطهار {اطاعتشان} مثل همان رسول است. بنابراین اول میثاقی که از ما گرفتند اطاعت از پیغمبر بود. این بود که ما باید “مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ” (حشر / ۷) -در همین آیات بود-، هر چه که پیغمبر برایتان آورده را بگیرید، حرفهایش حکمت آمیز است. سخنانش صد درصد صحیح است، “فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا”، هر چه که نهی تان کرده از آن شما هم نهی بشوید، خودتان را از انجام دادنش نگه بدارید ، این اول میثاقی بود که پروردگار متعال از ما گرفت و در مرحله اول انبیاء لبیک گفتند و اجابت کردند و در مراحل بعد هم ارواح ما این را پذیرفتند و قبول کردند. دوّم یا سوّم ولایت علی بن ابی‌طالب و ائمه اطهار علیهم الصلوه والسلام بود که خدای تعالی از همه ی مردم گرفته حتّی کافرترین مردم، حتّی فرعون، حتی شمر و یزید، همه اینها به ولایت علی بن ابی‌طالب آگاهند و عهد بستند. چطور عهد بستند؟ ما یک وقتی با یکی از علمای سنّی که به نظر من ناصبی هم بود و می‌خواست مقام علی بن ابی‌طالب را پایین بیاورد و بگوید که در عالم ذر با ما این عهد را نبستند که ما محبت علی بن ابی‌طالب را داشته باشیم. من به او گفتم که آیا شما در عالم یک نفر را که علم دوست نداشته باشد پیدا می کنید ؟ گفت: نه، شما هم در عالم یک نفر پیدا نمی کنید که علم را دوست نداشته باشد. هر چه هم عالم علمش بیشتر باشد انسان بیشتر دوستش دارد، یک نفر پیدا می کنید که عصمت و پاکی را دوست نداشته باشد؟ باز هم نه، همه پاکی را دوست دارند، همه صداقت را دوست دارند، همه درستی را دوست دارند، در شناخت اینکه این پاکی در درجه ی اعلا و این علم در درجه اعلا به چه کسی تعلق دارد در این ما بحث داریم، شما می گویید که به خلیفه اوّل ابی بکر این علم و عصمت تعلق دارد.‌ ( هر چند چنین اعتقادی ندارند!) ما می گوییم در علی بن ابی‌طالب، پس اصل علم و عصمت که روح ایمان است، روح خاندان عصمت و طهارت است این را احدی نیست که دوست نداشته باشد و این تعهد را هم خدای تعالی از همه گرفته، در اسم گذاری و در بدن آن شخص بحث است. بعضی ها اشتباه کرده اند. تو به تاریکی علی را دیده ای ما به روشنایی علی را دیده ایم، ما علی را با همه ی صفات حمیده اش دیده ایم، نه اینکه خودمان دیده باشیم قرآن سیصد آیه درباره ی علم علی بن ابی‌طالب، عصمت علی‌بن ابی‌طالب، فضائل علی بن ابی‌طالب نازل فرموده. چطور می شود که یک چنین فردی را ما دوست نداشته باشیم؟ یک شخصی که شعراء درباره اش اشعاری گفتند که اگر غلوّ نباشد لااقل بسیار عالی است. بعضی هایش را ما واقعاً نمی فهمیم، پیغمبراکرم درباره ی حضرت امیرالمومنین یک مطالبی فرموده که بعضی از آنها در همین کتب اهل سنت به صراحت هست که ما متوجه همان ها اگر بشویم علی بن ابی‌طالب را از همه بیشتر دوست داریم و چون دوستی ما به علی علیه الصلوه والسلام به خاطر علم و عصمتش هست و به خصوص اگر گفتیم امام مبین علی بن ابی‌طالب است اینجا ما به اصطلاح به حقیقت رسیده ایم، ما ولایت علی بن ابی‌طالب را درک کرده ایم، ولایت علی بن ابی‌طالب معنایش همین است که هم او را عالِم و معصوم بدانیم و هم مطیعش باشیم و او را دوست داشته باشیم. می بینید با همین مقدمه این تعهدی که در اوّل عالم ذر داده ایم درست می شود. همه مان باید تابع علی بن ابی‌طالب باشیم سنّی ها نمی فهمند، دشمنان علی بن ابی‌طالب نمی فهمند، بخواهند یا نخواهند تا وقتی عاقل باشند ولایت علی‌بن‌ابی‌طالب علیه الصلوه والسلام را طبق همین مطالبی که عرض کردم معتقدند؛ و بعد درباره ی آخرت از ما تعهد گرفتند که تعهدمان این بود که یک: همه شما الی الابد زنده هستید، همیشه هستید، هیچ وقت از بین نمی روید، مگر {اینکه} راه خدا را انتخاب نکنید، آنجا هم بدنتان، روحتان صد درصد از بین نمی رود ولی ای کاش از بین می رفت. چون کفّار می‌گویند: “یا لَیتَنِی کُنْتُ تُرَاباً” (مرسلات / ۴۰) ای کاش ما خاک بودیم، خلق نمی شدیم، این‌طوری می شود انسان، خدا انسان را نگه می دارد تا عذاب را به او بچشاند، “لِیذُوقُوا الْعَذَابَ” (نساء / ۵۶) عذاب را به او بفهماند که نتیجه ظلم و ستم و اذیت مردم، مخصوصاً اولیاء خدا این ‌است، لذا این‌کار را پروردگار متعال می کند و “وَ یبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ” (رحمن / ۲۷) همه مردم فانی می شوند، یعنی از این دنیا نفی می شوند، وقتی که از این دنیا نفی شدند، چه باقی می ماند؟ چه کسی باقی می ماند؟ کسی که وجه الهی داشته باشد، کسی که صفات الهی داشته باشد، “وَ یبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ”، درباره ی عالم آخرت هم این تعهد را از ما گرفتند؛ در دنیا هم تعهد گرفتند که هر وقت شما را وارد دنیا کردیم یک امتحانی باید بدهید، “أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یتْرَکُوا أَنْ یقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا یفْتَنُونَ” (عنکبوت / ۲) دنیا دار امتحان است، باید امتحان بدهید. مسائل مختلفی در عالم ذر از ما خدای تعالی خودش مستقیماً تعهد گرفته و همه ی ما هم متعهد شدیم، هر کس به این تعهدات بهتر، کاملتر عمل بکند و انجام بدهد قطعاً به خدا نزدیکتر است. به طور کلّی مطلبی را که امروز می خواستم خدمت دوستان مخصوصاً با توجّه به آیات شریفه قرآن و آیاتی که همین امروز تلاوت شد {عرض کنم این بود که}، انسان باید در تعهدش محکم و قوی باشد که اگر پدر، مادر، برادر، هر کسی که تصوّر بفرمایید بخواهد جلوی تعهدات شما را بگیرد، شما باید از او دوری کنید. اگر کاملاً متعهد باشید شما را به حزب خدا دعوت می کنند. شما فرض کنید یک نفری یک حزبی تشکیل می دهد چه افرادی را در حزبش راه می دهد؟ اسم نویسی می کند؟ آن کسانی که متعهد باشند، پابرجا باشند، همیشه باشند، “الا َإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ” (مائده / ۵۶) “رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ”، شما درباره ی همین جمله که باز در همین آیه هست دقّت کنید خدای تعالی می فرماید که آنها هم از خدا راضی هستند خدا هم از آنها راضی است. اگر دوستی داشته باشید {که} به همه ی تعهداتش خوب عمل بکند، سرِ وقت کار بکند، سرِ وقت عمل بکند شما از او راضی می شوید او هم به خاطر اینکه مزد خوبی به او می دهید از شما راضی است. هر دو متعهّد، خدا که متعهد است، خدا که دائماً چه ما از او روزی بخواهیم چه نخواهیم، چه بفهمیم، چه نفهمیم “یا من یعطی من سئله، یا من یعطی من لم یسئله و من لم یعرفه تحنّنا منه و رحمه”( بحار الأنوار / الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار / ۹۵/ ۳۹۰)، خدای تعالی به همه روزی می دهد، رحمانیتش شامل حال همه می شود. چه از او بخواهند چه نخواهند، چه او را بشناسند چه نشناسند ، دشنمش باشند یا دوستش! او خوب متعهد است ولی ما هم باید متعهد باشیم تا “رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ” این معنا تحقّق پیدا بکند. در این آیات مسائل اخلاقی دیگری هم گفته شد که اینها هم زیر سایه همان تعهدات هست، اگر در مجلسی وارد شدید یا در مجلسی نشسته اید، دیدید یک عده ای خیلی راحت طلب، چهارزانو نشسته اند، در روایت دارد کسی که جای تنگ چهارزانو بنشیند احمق است، این روایت است ها! آخر تو جا باز کن، دیگران را جا بده، جایتان وسعت داشته باشد و اگر یک وقتی جا هست، -گاهی ما در مجلس مان همین مسأله پیش می آید- جا هست همه یک جا جمع شدند خیلی تنگ نشستند اینها هم باز صحیح نیست. هر جا، جا هست بنشینید، مجالس غالباً بالا و پایین ندارد فقط هر کس با تقواتر و داناتر است را بیشتر باید احترامش کرد. این که به طورکلّی همه امتیازات در اسلام از بین رفته باشد نیست، یعنی می شود گفت اسلام امتیازاتی به وجود آورده،” َرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ” (مجادله / ۱۰)” إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ” (حجرات / ۱۳) درباره ی افرادی که از جهت نسب یا از جهات دیگر یک ارتباطاتی دارند که حقیقی است، گاهی می شود یک شخصی وارد مجلس می شود فرض کنید پدر یکی از این شاه های ظالم حالا قاجاریه باشد، افشاریه باشد هر کسی می خواهد باشد وارد شده، مردم جلویش بلند می شوند، احترامش می کنند این امتیاز، امتیاز بیهوده ای است. وابستگی به ظالم است. این امتیاز نیست ولی اگر پدر یک فرد مؤمن، صالح، عالِم، متّقی بود،- من غالباً فرزندان مرحوم حاج ملاّآقاجان را خیلی احترام می کنم-، اگر یک همچنین فردی بود، اگر یک فرزندی بود که به پیغمبراکرم انتساب پیدا می کرد، مثلاً سادات، یا به یک فرد عالِم معروفی انتساب پیدا می کرد اینجا به خاطر پدر، -یعنی گاهی می شود می گوییم خوب، گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل، هیچ حاصلی این بچه از فضل پدر ندارد ولی- گاهی می شود احترام این {شخص}، احترام پدر است. این هم که می گویند به سادات احترام کنید به خاطر احترام به پیغمبر است. پیغمبراکرم فرمود: “اکرموا اولادی صالحهم” (جامع الاخبار/ ص ۱۴۰ )، صالح شان را به خاطر اینکه تقوا دارند و خدای تعالی فرموده است که: “إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ”، برای این جهت، طالح شان چطور؟ معصیتکارشان چطور؟ حضرت فرمود: به خاطر من، “و طالحهم لی”(جامع الاخبار/ ص ۱۴۰ )، ، به خاطر من احترامشان کنید. این نوع احترام، در حقیقت احترام به پیغمبر است نه احترام به شخص، {این احترام } هم یک جوری باشد که طرف بفهمد که به خاطر گناهش نیست که احترامش می کنید، به خاطر ظلمش نیست که احترامش می کنید، به خاطر پیغمبر است. مثلاً فرض کنید اگر الان در بین ما که پسر یک عالِمی، یک مجتهدی بیاید و ما او را نشناسیم ، خیال کنیم بچّه ی همسایه در این اتاق آمده است، خوب شاید بی تفاوت باشیم، اما به محض اینکه فهمیدیم این پسر مثلاً فلان عالِم است، فلان دانشمند است، فلان شخصیتِ باتقواست، با فضیلت است، می گوییم آقا ببخشید ما شما را نشناختیم؛ ببینید خود همین عملِ فطری ما یک حقیقتی است که باید انجام بدهیم. احترامات را باید رعایت کرد، ولی اگر همه مساویند، بالاخره همه اهل تقوایند مثل اهل مجلس ما که بحمداللّه همه اهل تزکیه نفسند، همه اهل تقوا هستند اینجا مسأله ای نیست بالا و پایین ندارد. “فَافْسَحُوا فی المجالس یفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ” (مجادله / ۱۱) دارد {که} در قیامت خدا جای تان را باز می کند. من یک وقتی در عالم رؤیا دیدم که قیامت است و این عدّه ای که اینجا هستند همه بهشتی اند ولی باید حساب پس بدهند، بهشتی ها در گذرنامه شان می نویسند که چون شیعه ی علی بن ابی‌طالب هستی و معتقدی بهشت را به تو دادیم ولی چون این موانع اخلاقی را داری، در اینجا بنشین، بمان، تا این موانع اخلاقی ات که نمی گذارد وارد بهشت بشوی اینها را رفع کنی، یک همچین جایی بود آن چنان چسبیده به هم بودند، در روایت دارد که تا زانوی انسان عرق مردم می ریزد، این عرق تا زانو می آید، من این را نمی فهمیدم آخر چطور می شود عرق اینقدر زیاد بشود که تا زانو بیاید؟ یک شب در حرم نجف، هوا گرم بود من رفته بودم برای زیارت، دیدم زیر پایم آب است. گفتم این آب چیست؟ گفتند که این عرق مردم است! من اول باور نکردم که از عرق کف حرم آب راه افتاده باشد ، یک چند دقیقه ای خودم ایستاده بودم دیدم بله، درست است. چون اکثراً هم جوراب نداشتند آن وقتها، مخصوصاً عرب ها جوراب ندارند واقعاً داشت عرق از من طوری می ریخت که همین جوری می شد، از همه که بریزد اینطوری می شود. یک همچین جایی، گرم، حرارت خورشید فوق العاده شدید، قطره ای آب در قیامت پیدا نمی شود و اگر مرگ را خدا از بین نبرده بود همه از هوای کثیف داغ روز قیامت می مردند، حالا یک همچین جایی همه چسبیده ی به هم، من در آن رؤیا می دیدم جایی که من بودم از آنجا پرواز کردم پیش یکی از رفقایم رفتم، که استاد من هم بود در شرح لمعه، هر چه پایم را فشار دادم که وارد بشوم، پهلویش بایستم دیدم جا نمی شوم. اینقدر چسبیده به هم بودند و یک همچین جایی خدای تعالی می گوید: “فَافْسَحُوا فی المجالس یفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ”، یک نفر وارد شده، جا ندارد، خدا به شما جا می دهد، خیلی اهمیت بدهید. خدا مرحوم آیت اللّه کوهستانی را رحمت کند، ایشان در زمان حیاتشان به من یک دفعه گفتند که اگر من مُردم در همین خانه ی خودم من را دفن کنند. من این را شنیده بودم از ایشان و وقتی که ایشان از دنیا رفتند من مشهد بودم، به من اطّلاع دادند که جنازه شان را دارند می آورند طرف مشهد، که ما تا قوچان هم استقبال رفتیم. بعد از این که در حرم دفن شدند به آقای شاهرودی از علمای بهشهر بود گفتم چطور شد، ایشان همیشه می گفت من را همین جا دفن کنید و اگر اینجا هم دفن می کردند واقعاً از یک امامزاده هم بیشتر رفت و آمد بود، چطور شد؟ ایشان گفتند که من را ببرید مشهد؟ گفت: من شب قبلش خدمت ایشان رسیدم ایشان به من گفتند که یک خوابی دیدم، خواب دیدم که وارد یک منزلی شدم چهارده معصوم علیهم الصلوه والسلام دور نشستند و هیچ جایی برای من نیست. یعنی اگر بخواهم وسط بنشینم بالاخره پشتم به چند نفر از اینها می شود، اگر بخواهم بروم مزاحمشان بشوم خوب{نمی شود} همان بیرون ایستادم دیدم حضرت رضا صلوات اللّه علیه اشاره فرمودند بیا پهلوی من بنشین، جا باز کردند من رفتم خدمت ایشان نشستم و لذا به من ـ آقای شاهرودی می فرمودند که ـ به من وصیت کردند که من را به مشهد ببرید، اگر جا بود من را همان جا دفن کنید ، اگر هم جا نبود من را برگردانید همین جا و عجیب بود، آنجا را دیگر من شاهد بودم. زمان طاغوتی ترین استاندارهای مشهد بود، به مجرّدی که به او گفتند که فلانی از دنیا رفته گفت من باید با شاه تماس بگیرم، او هم تماس گرفته بود، شاه گفته بود بهترین جاهای حرم را! حالا چطوری، خدای مقلب القلوب این چنین یک مرد خبیث آنطوری را {وادار کرد} و در بالای سر حضرت و یک قسمت خوبی که مشخص است دفن شده. “یفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ”، خدا برایتان جا باز می کند. روز قیامت وارد می شوید آنقدر فشار است، -مخصوصاً آنهایی که تزکیه نفس نکردند آنقدر در فشارند- که حساب ندارد، هم روایت دارد، هم قاعدتاً باید اینطور باشد. از زمان حضرت آدم تا قیامت هر کسی می میرد باید بیاید روی کره ی زمین، البته دریاها خشک می شود، کوهها خرد می شود در گودال های دریا می ریزد و زمین را صافش می کنند، باز هم جمعیت زیاد است! اینها همه باید بیا‌یند و نفری نیست که در دنیا باشد و بمیرد و روز قیامت نیاید، این را بدانید یوم الجمع است، روزی است که حتّی انبیاء هم می آیند برای شفاعت، “و شیعتک علی منابر من نور مبیضه وجوههم حولی فی الجنه” (شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار / جلد ۲،صفحه ۳۸۱ ) شیعیان و فرزندان پیغمبر روز قیامت یک قدری در وسعتند و حالا بحث مفصّلی دارد. “فَافْسَحُوا فی المجالس یفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ”، در دستورات اخلاقی این آیاتی که امروز خواندید در سوره مجادله یکی هم این بود که می فرماید که هیچ وقت به دروغ تظاهر به ایمان نکنید، مخصوصاً اگر بخواهید “صدّ عن سبیل اللّه” باشید، من تعجّب می کنم از بعضی از دوستانی که اهل تزکیه نفسند و خیلی هم پیشرفت کردند هنوز حبّ جاه و ریاست در دلشان هست، از همان لحظه ی اوّل یقظه باید حبّ جاه و ریاست از دلشان بیرون برود. “اِتَّخَذُوا أَیمَانَهُمْ جُنَّهً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ” (مجادله / ۱۶) این خورده ایمانی که از راه تزکیه نفس پیدا کردند ، این را برای خودشان سپری قرار می دهند که “صدّ عن سبیل اللّه” بشوند، “فَلَهُمْ عَذَابٌ”، خدای تعالی عذاب سختی برایشان قرار داده. به هرحال کوشش بکنید ان‌شاءاللّه که تا می توانید به دستورات دین عمل کنید، یکی از چیزهایی که من را گاهی نگران می کند این است که این بیست آیه از قرآن را بعضی از دوستان نمی‌خوانند و دقّت روی ترجمه و برداشت هایش ندارند و خودشان ضرر می کنند این را هم ان‌شاءاللّه دقیق باشید، مقید باشید، اگر پول یک جزوه قرآن را دادید، خریدید، اهمیت دادید ولی گذاشتید گوشه طاقچه، این بیشتر از آن قرآنی که در خانه بوده، روز قیامت به پروردگار شکایت می کند که “اِتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً” (فرقان / ۳۰) خدایا این مردم، این قرآن را کنار گذاشته تصوّر کردند، امیدواریم موفق باشید. مثل اینکه وقتمان تمام شد و کسانی که در مرحله جهاد با نفسند ان‌شاءاللّه شب دوشنبه منتها از عصر دوشنبه، همان‌طوری که در دعوت نامه هایشان نوشته شده، بیایند برای اینکه شبها کوتاه شده شاید بعضی از کارها را در عصر یکشنبه قرار بدهیم و امیدواریم خدای تعالی همه ی ما را در صراط مستقیم دین، در هدایت کامل اهل یقین قرارمان بدهد. نسئلک اللهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمحمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین و الائمه المعصومین من ولد الحسین بالحجه بالحجه بالحجه یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه خدایا فرج امام زمان ما را برسان، ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده، قلب مقدّسش را از ما راضی بفرما، دین و دنیا و آخرتمان در پناه امام زمانمان حفظ بفرما، پروردگارا به آبروی ولی عصر گرفتاری های مسلمین، مؤمنین، شیعیان علی بن ابی‌طالب برطرف بفرما، امراض روحی مان شفا عنایت بفرما، امراض بدنی مان شفا مرحمت بفرما، پروردگارا مریضه منظوره، مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان، امواتمان غریق رحمت بفرما، عاقبت امرمان ختم بخیر بفرما، و عجل فی فرج مولانا.

لینک دانلود ویدیو : 

کلیک راست و ذخیره

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۲۱ ربیع الثانی ۱۴۲۷ – ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵ – اهمیت آیات قرآن در مقابل سخنان دانشمندان بشری – جمعه ۱۳۹

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوهُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیهَ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین.

 اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم، أَلَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لَا یکونُوا کالَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ مِنْ قَبْلُ فَطَالَ عَلَیهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ (حدید/۱۶)
یکی از مسائل بسیار مهمّی که باید اهل تزکیه‌نفس رعایت آن را بکنند تدبّر در قرآن شریف است. من همین الان که نشسته بودم و درباره‌ی این بیست و دو برداشتی که در آخرین قسمت جزوه مطرح می شد فکر می کردم که من در وقتی که اوائل جوانی بود کتاب اتحاد و دوستی را می نوشتم شاید متجاوز از پنجاه جلد از کتب غربی ها را درباره ی اخلاق و مسائل اخلاقی می دیدم. امروز فکر می کردم که چقدر کتاب خدا و سخنان پروردگار با مطالبی که آنها به وسیله‌ی فلسفه آن هم فلسفه‌ی غرب{گفته اند}، تفاوت دارد. آنها با این‌که ما به افکار نوینی درباره شان معتقدیم و بسیار جنس‌شان را گران می فروشند! که حتّی یک کتابی به نام آیین دوست یابی چند میلیون از این کتاب به چاپ رسیده بود. من وقتی نگاه می کردم به آیات قرآن ـ صرف نظر از روایات ـ می دیدم مثل هِل پوچی است که در مقابل صدها میلیون مروارید قرار گرفته باشد، سخنان الهی این‌طور است. مردم مسلمان مثل گدایی هستند که روی گنجینه های بسیار پرمحتوا خوابیده باشند و دست گدایی به طرف مردم بی چیز، فقیر، بی پول دراز کرده باشند. ما هر چه را که از خارج وارد بشود یا یک دانشمند آمریکایی با همه‌ی فریادهایی که می زنیم و می گوییم: مرگ بر آمریکا، اگر بیاید بسیار برایش ارزش قائلیم امّا در همین جا، در همین جزوه مختصر، در همین بیست آیه حدوداً شاید بیست‌وهشت یا بیشتر پند، اندرز، کلمات بسیار عالی گفته می شود. بعضی ممکن است کسل بشوند، بعضی یاد نگرفته باشند، به خدا قسم اگر روز قیامت همین قرآن از شما سالکین‌الی‌اللّه گله کند، که بیست‌ودو چیز در چند آیه تمامش با آخرین نظرات فلاسفه که سهل است، با آخرین نظرات حکمت و اهل حکمت تطبیق می کند و بلکه بالاتر، و در آیات دیگر چرا شماها گوش ندادید، چرا عمل نکردید، یک هفته این کلمات در اختیارتان بود حفظ نکردید، عمل نکردید! این کارها یک خدمتی است که ان شاءاللّه ما وظیفه مان را انجام داده‌ایم. روزها نشسته‌ام اینها را از داخل آیات خلاصه کرده ام و در اختیارتان گذاشته ام، بعضی را می بینم که گاهی مقید نیستند که هر روز بخوانند و گاهی اگر می خوانند سر سری می خوانند والاّ در هر هفته اگر انسان بیست‌ودو ـ لااقل ـ کلمه ی حکمت آمیز آن هم از قرآن و تدبّر در قرآن، آن هم به زبان فارسی، آن هم با سهولت یاد نگیرد من می گویم به خودش بگوید: من انسان نیستم! حالا یک نفر ممکن است کارهایی در دستش نباشد، یا مثلاً گرفتاری های دنیوی داشته باشد، یا کسی کمکش نکند و در خواب‌غفلت باشد، ممکن است حالا با او با مسامحه برخورد شود امّا برای شما دوستان اهل تزکیه‌نفس که می دانید قرآن باید در آن تدبّر شود، “أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ” (نساء / ۸۲) قرآن را چرا تدبّر نمی کنید؟ خدا در قرآن مجید این جمله را فرموده: آیا قفل باز کردن را یا کلید باز کردن این قفل را ندارید؟ باید متوجّه این حقایق باشید، اوّل خوب یاد بگیرید. قرآن برایتان ترجمه شد، سالها ترجمه‌ی قرآن را خواندید و بعد برداشتی که لازمه‌ی کار خود شماست ما انجام دادیم و تدبّری که شما باید بکنید برایتان تدبّر کردیم و در اختیارتان گذاشتیم، ولی هیچ فرقی انسان نکند، نه تعهّد داشته باشد، نه پایبند به احکام دین باشد، نه اخلاق انسانی داشته باشد، نه برای بزرگتر احترامی قائل باشد و نه برای قرآن ارزش قائل باشد و مشمول این آیه‌ی شریفه گردد که چرا آیات خدا را به ثمین قلیلی می فروشید؟! من نمی دانم بعضی دوستان چه موقع می خواهند از خواب‌غفلت بیدار شوند! چه موقع به این وظایف عمل کنند!؟ من نمی خواهم بگویم همه این طورند، ولی زیاد از دوستان هستند که اینها به این مسائل توجّه ندارند، ارزشی برای قرآن قائل نیستند! و قرآن روز قیامت ـ نه فکر کنید احترام قرآن ـ شما احترام قرآن را طوعاً و کرهاً انجام می دهید در لااقل جلسه، همه دو زانو می نشینید، ساکت می شوید، حرف با هم نمی زنید ولی در غیر این مجلس هم این کار را می کنید؟ اگر نکنید فرقی با آن افرادی که در غیر این مجالس هستند ندارید، این احترام ظاهری را من از شما بیشتر از این تقاضا ندارم. ولی احترام واقعی که این همه کلماتِ حکمت آمیز، از آیات قرآن، همین آیه ای که تلاوت کردم: “أَلَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اللَّهِ”، شما دقّت کنید. این جمله خیلی جمله‌ی تکان دهنده ی عجیبی است! خدای غریب، خدای مظلوم به بندگانش می گوید آیا وقت آن نرسیده که دلهایتان با یاد خدا خاشع بشود؟! چه موقع می خواهید؟ سنّی از شما گذاشته، تا چه موقع می خواهید تا در غفلت باشید؟ تا چه موقع مایلید همه چیز را بر ذکر خدا، بر یاد خدا، بر کلام خدا، بر کلمات حکمت آمیز خدا ترجیح بدهید؟! قرآن است، سخن خداست. حتّی خدای‌تعالی نخواسته که به دست بشر بیفتد که او را ترجمه کند و ترجمه اش مطلب را نرساند، همان‌طوری که نمی رساند و آن‌چه پروردگار فرموده تنظیم حروفش با خود خداست برای این‌که دست نخورد. “إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ “(حِجر / ۹) خودش حفظش کرده برای این‌که انسان نگوید که بد ترجمه کرده اند. همه باید زبان‌عربی را بلد باشند تا لطایف و حقایقی را که انسان درک می کند با نوشته انجام نمی شود، با گفتار بیان نمی شود، آنها را بداند. “أَلَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اللَّهِ”، در مقابل قرآن که ذکر خداست، در مقابل یاد خدا وقتش نرسیده که دل انسان خاشع شود؟! ما از آن دزدی که نیمه‌شب حرکت کرده و برای دزدی می رود این آیه را یک بنده‌ی خدا در نماز شبش می خواند که: “أَلَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اللَّهِ”، این دزد در حال دزدی اشکش جاری می شود، صدا می زند: چرا خدا وقتش شده، وقت آن شده که دلم خاشع شود. این دزد خواب بود، بیدار شد، نکند که ما بیدار نشویم و نکند که مرده ای باشیم که هر چه روی سرمان فریاد می زنند تکان نخوریم، همان برنامه های دوران قبل از توبه‌ی نصوح و بلکه قبل از یقظه را داشته باشیم، این مطالب بسیار اهمیّت دارد باید انسان تکان بخورد، خداست، کلام خداست، سخن خداست، تو هم مخلوق خدایی باید یک تکانی بخوری، این آیات را وقتی که شنید از دزدی دست کشید، خودش را به مولایش امام صادق علیه السلام رساند و توبه کرد. هر چه از مردم در دستش بود برد به آنها برگرداند. چند روز قبل یکی از دوستان از اصفهان به من تلفن می کرد می گفت: می شود قرض الحسنه به کسی امروز داد؟ قرض الحسنه می دهم، با تقاضای خود طرف پول به او می دهم، پول را می خورد، اصلاً مثل این‌که هیچ کاری انجام نداده، طوری شده امروز با کمال تأسّف یک افراد چه عرض کنم؟ نمی خواهم تند صحبت کنم زیاد، یک افراد دور از خدا، دور از قیامت، افرادی که می خواهند تمام دوستان ما را با این زحماتی که کشیده‌اند ضایع کنند، می دانند نمی توانند ادای دینشان را بکنند، با چک و سفته و همه‌ی چیزها که می دهند پول مردم را می خورند و در بین ما هم وارد می شوند، به خدا قسم! اگر از این به بعد کسی را ببینم که این کارها را می کند من در بین مردم معرفی اش می کنم چون وظیفه است و وظیفه ام این است که دیگران به آن {شخص}اعتماد نکنند. در مجلس که افراد می آیند مردم فکر می کنند اینها علاوه بر این‌که گناه نمی کنند، علاوه بر این‌که هیچ مکروهی نمی خواهند انجام بدهند، به آنها اعتماد می کنند ولی قرض الحسنه که به آنها می دهند یا برای هر فکری، به این اعتماد کرده پولی به دستش داده گفته من کار می کنم، مُضاربه انجام می دهم، خود من تا به حال مکرّر به این افراد برخورد کرده ام و خوشبختانه آنهایی که با من مستقیماً این برنامه را انجام دادند به هر حیله ای بوده از مجلس خارجشان کرده‌ام و این کار را نسبت به دیگران را هم اگر یقینی برایم بشود انجام می دهم. می گفت: قرض الحسنه من بدهم یا قرض السیئه؟ قرض الحسنه‌ای که خدای‌تعالی در قرآن می بینید در این آیات می فرماید: “مَنْ ذَا الَّذِی یقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً” (حدید /۱۱) این قرض الحسنه را نسبت به خودش می دهد، که به من می دهد. من به دوستانی که در مراحل بالا هستند گفتم اصلاً نباید چک بی محل بکشید ولو به عنوان این‌که سند باشد. ولی متأسفانه دارد این کارها در بین دوستان انجام می شود، یکی از دوستان ما که من مثل نور چشمم دوستش دارم تقریباً هشتاد میلیون یکی دو نفر به عنوان قرض از او گرفته‌اند، او هم مال مردم را داده به او، الان وضع مالی اش خراب شده، بیچاره شده، بیچاره می کنند یکدیگر را، وقتی که خدای‌تعالی در قرآن می فرماید: هر که می خواهد ربا بگیرد، ربا چیست؟ ربا این‌است که پول سر جای خودش، استفاده ی این پول را چه تو کار رویش بکنی چه نکنی باید به من بدهی، که متأسفانه حالا در همه جا باب شده، کسی که ربا بگیرد ـ پول سر جای خودش است! ـ ربا بگیرد یا بدهد:” فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ” (بقره / ۲۷۹) خیلی عجیب است! نمی دانم چه کسی جرأت می کند اعلان جنگ به خدا بدهد. اعلان جنگ بدهید به خدا، “فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ”، وقتی که ربا که فرع پول است این‌طور باشد خوردن اصل و فرع و همه اش یک آب هم بالایش خوردن، این چه حالتی دارد؟ خدا با اینها چکار می کند؟ من اگر قاطعیت می داشتم ـ بعضی از دوستان معتقدند من قاطعیت ندارم ـ قاطعیت ندارم به خاطر این‌که می بینم بعضی از دوستان تازه وارد شده‌اند، تازه حرکتی به طرف کمالات می کنند، می گویم شاید از پا در بیایند و مقصّر من باشم امّا در مقابل گناه این‌گونه نیستم، نباید باشم، قاطعیت اگر بخواهیم داشته باشیم یک گناه ازیک نفر از این دوستان اگر دیدید، این شخص خلاف تعهّدی که امضاء کرده و روز اول در دفترش نوشته شده انجام داده و آدم غیر متعهد مبارز با خداست و جنگ با خدا کرده، معنا ندارد در جلسه‌ی ما پیدایش بشود. یک دانه گناه، اگر بنشینم برای شما نقل کنم که دهها نفر به خاطر یک گناه شاید صغیره من دیگر در جلسات خصوصی به آنها گفتم دیگر تشریف نیاورید، و ردّشان کردم و یا عملاً کاری کردم که دیگر نیایند در جلسات ما، حالا شخصیت هایی بودند، از تجّار محترم بودند، از مسئولین محترم بودند ما به اینها کاری نداریم. نه پولش به درد ما می خورد نه عنوانش و نه قدرتش و نه ارزش اجتماعی اش، ما یک چند روزی می خواهیم در این دنیا همان‌طوری که در این آیات تلاوت کردید: “أَنَّمَا اَلْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ” (حدید / ۲۰) دنیا بازی است، بازی بیهوده، اگر شما به خاطر این‌که یک بچّه ای کنار کوچه گِل بازی می کند. من یک وقتی فکر می کردم، مکاشفاتی بود که آنهایی که کاخ می سازند برای این‌که راحت باشند، از حلال و حرام جمع می کنند و ساختمان های مفصّل می سازند و زندگی شان را زندگی الهی قرار نمی دهند و خودشان را همان‌طوری که دوست عزیزمان دیشب فرمودند خودشان را متوّلی کار نمی دانند بلکه مالک می دانند اینها لعب است. مثل همان بچّه ای است که کنار کوچه -این مکاشفه ای بود من شاید نقل هم کرده باشم-، خاکی جمع کرده بود و آب گیرش نیامده بود بول کرده بود، که این آبها گِل بشود و با این گِل یک لانه‌ی کوچکی ساخته بود، ما به خاطر این‌که این آقا این خانه را ساخته برایش یک احترام خاصّی قائل باشیم، مرد ثروتمندی است نمی شود برای یک ریش تراشیدن، برای یک سیگار کشیدن به این آسانی ترکش کرد آخر احترامی دارد، ولی از نظر من و شما نباید احترام داشته باشد، آن بولی که کرده آن بول همان پول حرامی است که وارد این ساختمان کرده و همان دلبستگی به این ساختمان همان عمل بچّه گانه ای است که او انجام داده. پس اگر یک چنین فردی را دیدید هیچ وقت در مقابلش تعظیم نکنید، پول دارد برای خودش دارد، ثروت دارد برای خودش دارد، ثروتی که از راه حرام به دست آمده باشد، مالی که محبّتش در دلش جا گرفته باشد این چه ارزشی دارد؟ به تو چه فایده ای دارد؟ “أَنَّمَا اَلْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ”… “وَ تَفَاخُرٌ” من یک چنین ساختمانی دارم، من یک چنین خانه ای دارم، من یک چنین باغی دارم، من یک چنین ثروتی دارم این تفاخر است، مردم را پست کردن، من آقا باشم! چرا؟ برای این‌که پول دارم. چقدر باید انسان پست بشود که خودش شخصیتی نداشته باشد پولش به او شخصیت بدهد، شما ده مَن طلا را به گردن یک الاغ بیندازید و الاغ را احترام کنید الاغی که هیچی نمی فهمد “کالحمار”، مثل الاغ که “یَحْمِلُ أَسْفاراً” (جمعه / ۵) این حتّی کتاب هم بارش بشود طلا که ارزشی ندارد، این شخص را احترام کنید، ابدا! سالک‌الی‌اللّه باید با معروف از کسی احترام کند و با منکر همه را فسخ کند، صاحب منکر و فاسق و فاجر پیش خدا محبوب نیستند، قارون را خدا توصیف می کند در قرآن که قارون به قدری پولدار بود که گنجه هایش را،- آن وقتها بانک نبود- اینها را در خانه هایی طلاها را می ریختند و قفلش می کردند، کلید این خانه های پُرطلا را یک عدّه بار می بردند که صاحب زور و بازو بودند، حالا یک همچنین شخص پولداری، تا آمد با دین یک خورده ای سر ناسازگاری بگذارد ـ شما سالک‌الی‌اللّه هستید همین‌طور باید باشید ـ به نفرین حضرت موسی زمین او را گرفت و در دل زمین از همان زمان زنده معذّب است تا روز قیامت، اینها آیات قرآن است، می آیید در مقابل قدرتمندان، قدرت دارد ما در همین دوران انقلاب، آن‌قدر افراد قدرتمندی که حتی رئیس‌جمهور بودند هم با یک اشاره یک مرد روحانی آن‌قدر ذلیل شدند که الان بیست‌وشش سال در ذلّت زندگی می کنند، تقوا و معنویت این‌طوری است، افراد دارای زور و بازو، چه کار می توانید بکنید؟ هر چه تو زور و بازویت زیاد باشد پنج برابر وزن خودت بیشتر نمی توانی بلند کنی امّا این مورچه را ببینید، اینها عبرت است، یک مورچه با دندان آن هم که تازه وزنه بر می دارد با دستش، متدینین شان با یا ابوالفضل، غیر متدینین شان با مسائل دیگر، تازه با دست بلند کرده اند، زور زده اند، اذیت شده اند ولی مورچه با دندانش، با دندانش وزنه ها را بر می دارد که گاهی بیست برابر وزن خودش است. بر می دارد، تو که ای؟ اگر اینها مایه مزیت می بود که به حیوانات خدا نمی داد، مورچه آن‌قدر در شش ماه تابستان آذوقه تأمین می کند که در زمستان نمی تواند همه اش را استفاده کند، می بینید اوّل بهار که می شود یک مشت چیزهایی را می آورد می ریزد بیرون، آفتاب می دهد که باز اگر اینها به درد می خورد که وارد خانه اش کند. چه خبرتان است؟! دنیا لعب است، لهو است، همه‌ی متعلّقاتش، لعب و لهو، بزرگترین دانشمندان دنیا اگر بیایند ـ دانشمندان غیر دینی ـ پرفسورهایی که هر روز متأسفانه یک شخص متجاهر به فسق در پشت تلویزیون می آید {می گوید} ما درباره ی فیزیک این کار را کردیم، درباره ی شیمی آن کار را کردیم، حالا مردمی که اصلاً فیزیک و شیمی نمی شناختند مگر نبودند در دنیا و زندگی نکردند؟ ما نمی گوییم این علوم بد است ولی این‌قدر ارزش ندارد که تو تقوایت را جلوی پای او بریزی، آن‌قدر ارزش ندارد که خدایت را فدای او بکنی، آن‌قدر ارزش ندارد که اسم امام‌زمان به خاطر این‌که او نمی پسندد نبری! آن‌قدر ارزش ندارد که همه چیزت را فدای خاک پای او بکنی، ارزش ندارد. پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله در مسجد دیدند یک نفر را دورش را مثل ماها که دور اینها را می گیریم، دورش را گرفته‌اند. خیلی دانشمند بزرگی بود، فکر نکنید یک شخص کوچکی بود. از نظر زمان ما، ما هر روز یا هر روز چند دفعه به عنوان فرزانگان در تلویزیون می بینم، این آقا چه کاره است؟ اشعار فردوسی را همه اش را حفظ است. بارک اللّه، اشعار سعدی و حافظ را همه اش را حفظ است، استاد دانشکده‌ی ادبیات است، خوب بسیار خوب، حالا چکارش کنیم! یک همچنین آدمی پیدا شد، اشعار عرب را بلد بود، حفظ بود، می خواند، انساب را بلد بود، می خواند، می گفت، -حالا آن‌چه که در حدیث داریم همان را من عرض می کنم، همین دوتا بس است.- یعنی شما اگر می گفتید پدرم که است، او دیگر تا حضرت آدم برایت می شمرد! خیلی عجیب است! یک چنین دانشمندی آمده در مسجد، حضرت می فرماید: چه خبر است؟ مردم گفتند: علامه! علاّمه صفت مبالغه‌ی علم است، یعنی کسی که خیلی علم دارد این را می گویند علاّمه، حضرت فرمود: “و ما العلامه”؟ ـ این “ما” به معنای این‌است که هر کس که از عقلاء نباشد به آن “ما” می گویند، والاّ “مَن”باید بگویند، ـ علامه چیست؟ چیست نه کیست، این خودش فرق می کند، فرمود: علامه چیست؟ گفتند: آقا انساب عرب را می داند، اشعار زمان جاهلیت را همه را می داند، خیلی دانشمند است. حضرت فرمود: “انّما العلم الثلاثه” (بحار الأنوار/ ج ۱ ،ص۲۱۱ ) ، “انّما” می گوید! علم سه تاست. حالا من علّت این مطلب را می گویم، یکی علم خداشناسی و اعتقادات، علم تزکیه‌نفس و علم احکام، حالا چرا حضرت {اینطور فرمود}؟ روی تعصب این حرف را زد؟ روی احساسات این حرف را زد؟ همین‌طور که ما گاهی می بینیم یک نفری را خیلی تعریفش می کنند می خواهیم خرابش کنیم یک چیزی می گوییم، این جوری بود؟! نه! ما برای این دنیا خلق شدیم یا برای ابد؟ شما بنشینید فکر کنید برای ابدیت چه چیزهایی لازم است، چه علمی لازم است، شما دانشمندترین مردم دنیا باشید در علم دنیایی وقتی که مُردید تمام است، تمام می شود، نه دیگر برای خودتان فایده دارد نه برای مردم، حتّی اگر برای مردم هم فایده داشته باشد تو برای خدا که انجام ندادی برای مردم بود، مزدت هم از مردم گرفتی، معنا ندارد من برای شما کار کرده باشم بروم مزدم را از این آقا بگیرم. برای مردم کار کردی مزدت را یا داده‌اند یا نداده‌اند، {اگر}داده‌اند امتیازاتی به تو دادند، پولهایی به تو دادند، کامل، اگر هم نداده‌اند آنها مقصّرند که نداده‌اند از خدا چه طلبی داری؟ اگر برای خدا البته اگر انجام داده باشد آنجا خدا مزد مناسبی به او خواهد داد. این حرفی نیست، دو دو تا چهارتا، خیلی هم بحثی نداریم. لذا آن علمی که آن عملی که برای همیشه‌ی ما به درد می خورد آن ارزش دارد، آن صحیح است، اینها که فضل است. حالا فضل را بعضی از دانشمندان گفتند یعنی فضیلت است بعضی ها هم می گویند یعنی زیادی است، حالا ما همان حرفی که خیلی به دانشمندان فلاسفه‌ی بشری توهین نشود چون هر چه که در دنیا از علوم هست اینها همه اش به اصطلاح فلسفه است. به فلاسفه توهین نشود می گوییم فضل است یعنی فضیلت است، این سه تا کار را انجام بده بعد برو دنبال این زیادی ها، مثل نماز صبح و نماز شب، خیلی مقام اینها را بخواهیم بالا ببریم و اگر برای خدا باشد نماز صبح را نخوان نماز شب بخوان، فایده اش چیست؟ نماز صبحت را بخوان، واجب است. در روایات که همه سنّی و شیعه من یک وقتی تحقیق می کردم سنی و شیعه نقل کردند که پیغمبراکرم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود که: “طلب العلم فریضة کلّ مسلم و مسلمه”( الکافي/ جلد۱،صفحه۳۰ )، یک تحلیلی بکنید، آن علمی که واجب است بر هر مسلمان، زن باشد یا مرد، واجب است! فریضه یعنی واجب، اغلب چیست؟ همه‌ی علوم مادی است؟!؟ که هیچ کس تا به حال به این واجب عمل نکرده، آن علمی که واجب است چون “العلم” دارد، “طلب العلم”، العلم الف و لامش، الف و لام عهد است یعنی طلب آن علمی که ما گفتیم علم است و فضل نیست و به درد دنیا و آخرتتان می خورد این واجب است بر هر مرد مسلمان و بر هر زن مسلمان، بنابراین در این آیات خیلی تأمّل کنید، این آیات را سرمشق زندگی تان قرار بدهید، من نمی توانم همه‌ی این آیات را برایتان بیان کنم ولی کوشش کنید که تابع قدرت نباشید، در مقابل قدرت تعظیم نکنید، در مقابل ثروت تعظیم نکنید، در مقابل هر چیزی مربوط به دنیاست و تقوای شما را بالا نمی برد تعظیم نکنید آن کسی را معظّم بشمارید که حقیقتاً و واقعاً ـ نه تظاهر به این کار کرده باشد ـ که اهل تقوا باشد، خدای‌تعالی می فرماید:” إِنَّ أَکرَمَکمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکمْ” (حجرات / ۱۳) ما چه موقع می خواهیم خدایی بشویم؟ چه موقع می خواهیم آن‌چه خدا گفته ما هم همان را بگوییم؟ “اکرمکم”، گرامی ترین شما ثروتمندترین شماست؟! دزدترین شماست؟! چه عرض کنم عجیب است بعضی ها خیال می کنند زرنگی در این است که مال مردم را بخورند، من گاهی نفرین می کنم و واقعاً هم شما هم نفرین کنید کسانی که در این رشته می آیند، در این برنامه می آیند و چه قصد کرده باشند و چه قصد نکرده باشند یک کارهایی می کنند که آبروی اهل تزکیه‌نفس را می برند، ما شده اموال زیادی به دست افرادی از اهل تزکیه‌نفس سپردیم با فقر کاملی که داشتند یا با نیازمندی کاملی که داشتند حتّی برنداشتند مثلاً یک استفاده ی جزئی از آن بکنند که هیچ، موقّتاً هم برنداشتند استفاده کنند، نقل می کنند در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله یکی از نزدیکان پیغمبراکرم رفته بود از صاحب بیت المال یک چیزی را امانت گرفته بود، پیغمبر به قدری با او برخورد تندی کرد، موقّت {گرفته بود}! یک طلایی آنجا مانده در صندوق، من برداشتم دادم به خانمم که استفاده ی چند روزی بکند، در مجلس عروسی برود و دارای طلا باشد! اصلاً مال تو نیست، حقّ تصرّف نداری، حق نداری که کوچکترین اظهار علاقه ای به این چیز بکنی و فکر نکنید که این تنها مال امانت است، نه! هر چه که شما دارید حتّی، هر چه که در زندگی در اختیار شماست، مِلک شما که نیست، این را بدانید، خودتان هم، حتی بدنتان هم مِلک شما نیست، مِلک خداست. اگر به قصد استفاده ی نامشروع حتّی از بدنتان، حتّی از لباستان، حتّی از فکرتان بکنید خیانت کردید و اهل تزکیه‌نفس اهل خیانت نیستند. این آیات شریفه ی قرآن است، تفاخر نکنید، حتّی با لباستان، من به خانمها گفتم که اگر لباسی که در عروسی ها می پوشید اگر یک نفر نداشته باشد در این عروسی این لباس را بپوشد، غصّه بخورد، آن واکنش غصّه ی این شخص متوجّه شما می شود. سرگردان می شوید که چرا من در جا دارم می زنم، خیلی خانمها از من می پرسند چرا ما در جا می زنیم؟ پارسال تا امسالمان هیچ فرقی از نظر روحیات نکردیم، من یک خورده ای تحقیق می کنم می بینم از همین کارها کردند، اینها همه اش تأثیر دارد، این که من می گویم که در بین مردم نروید به خانم‌ها می گویم نروند و لباس تنگ نپوشند چون بالاخره لباس تنگ، نتیجه اش این است که بعضی از جوانها به شهوت می افتند، گناه می کنند، ممکن است گناه متوجّه او نشود ولی واکنشش متوجّه ی شخص سالک‌الی‌اللّه می شود و خواهی نخواهی عقب می افتد. اینها مسائل روحی است که خیلی مهمّ است و شاید هر کسی هم متوجّه نباشد و عمده‌ی عقب افتادن ها مربوط به این جهت باشد.
آیات بسیار عالی و فوق العاده تکان دهنده بود، همه ی آیات قرآن همین‌طور است منتهی بعضی هایش برای بعضی بیشتر مفید است، چرا؟ به خاطر این‌که در معرضند. من امروز این را اعلام کردم و ان‌شاءاللّه خواهید دید عمل خواهم کرد که اگر کسی از کسی پولی بگیرد و به وقت ندهد یا خدای نکرده ندهد این از بین ما مطرود است و ما دیگر با او کاری نداریم. اگر هم حالا اخلاقاً -چون گفتند با کفّار و دشمنان دین برخوردتان مهربانانه باشد- ما اگر مهربانانه با آنها برخورد کردیم این دلیل بر این‌که او در راه هست و با ما هست نخواهد بود. این مطلب مربوط به امروز بود که قرض الحسنه به کلّی دارد از بین می رود، ثواب‌هایی که برای قرض الحسنه گفته اند از بین رفته، انفاق از بین رفته و هیچ کس به هیچ کس اعتمادی ندارد و ما اگر ان‌شاءاللّه موفق به این مسأله شدیم و این افراد را از بین خودمان بیرونشان کردیم ان‌شاءاللّه من به شما اطمینان می دهم که هر کس پول زیادی دارد به دیگری که پول ندارد قرض بدهد و سر ساعت هم، سر دقیقه، یک نفر دیدم یک جا ایستاده، گفتم: چرا اینجا ایستادی؟ گفت: من {به شخصی}گفتم این ساعت می آیم پولت را می دهم و این شخص خانه نیست ، من اینجا ایستادم تا بیاید. چقدر این ارزش دارد تا آن کسی که ده دفعه می روی در خانه اش {می گویی}آقا پول من را بده، من خودم نیاز دارم.
عنان مال خودت را به دست غیر مده که مال خود طلبیدن کم از گدایی نیست
این جوری نباشد ان‌شاءاللّه و آن‌طوری که آن شخص را من دیدم از همان جا یک احترام خاصّی پیش من دارد و من فوق العاده دوستش دارم. دوستی این است و ان‌شاءاللّه امیدواریم اینها عملی بشود و این مطلب که امروز گفته شد همه تان در گوش تان باشد ـ نمی گویم برای خودتان ـ الحمدللّه اکثرتان یا همه تان الاّ چند نفری بحمداللّه مقید به این مسأله هستید و مورد اعتماد ولی این چند نفر کافی است که همه تان را خراب کنند و شماها هم باید به من کمک کنید ان‌شاءاللّه هر کس که پولی به او دادید سر ساعتی که قرار بوده به شما برگرداند اگر نداد من واجب می دانم که به من بگویید، این نمّامی نیست، غیبت نیست، به من بگویید تا ما ان‌شاءاللّه یک جمع مورد اعتمادی در نزد ذات مقدّس پروردگار ارائه بدهیم و داشته باشیم. امیدواریم موفق باشید، همه تان با خدا، با امام‌زمان در این خصوص به خصوص بیعت کنید و مقید به این مسأله باشید.
نسئلک اللّهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه، پروردگارا به آبروی ولی‌عصر فرج آن حضرت را برسان، همه‌ی ما را از بهترین یاران و اصحابش قرار بده، قلب مقدسش را از ما راضی بفرما، خدایا ما را افراد متعهّد، مسئول، مقید به وظایف دینی قرارمان بده، خدایا ما را از هر گونه ناامنی، بی تعهدی، نجات مرحمت بفرما، پروردگارا به آبروی ولی عصر ما را اهل قرآن قرار بده، اهل عمل به قرآن قرارمان بده، ما را از بهترین اصحاب و یاوران دین قرارمان بده، خدایا چشمان را به جمال امام‌زمانمان روشن بفرما، مریض های اسلام، مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان، امواتمان غریق رحمت بفرما، عاقبت مان ختم بخیر بفرما، و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.

 

 

لینک ویدیو در آپارات: کلیک کنید

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۱۴ ربیع الثانی ۱۴۲۷ – ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۵ – توضیح آیاتی از سوره واقعه، مبدا و معاد – جمعه ۱۳۸

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوهُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیهَ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین.

 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ * وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ * إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کرِیمٌ * فِی کتَابٍ مَکنُونٍ * لَا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ * تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ * أَفَبِهَذَا الْحَدِیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ (واقعه / ۷۵-۸۱)
در این سوره های اواخر قرآن به خصوص سوره ی واقعه که حضرت رسول‌اکرم فرمود: شَیَبتنی سورة هود و الواقعه، مطالب تکان دهنده ای در ارتباط با مبدأ و معاد وجود دارد، که بسیار افراد باهوش و با استعداد و دارای شرح صدر باید به آن توجّه کنند. درباره ی “فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ” (واقعه/۷۵) که در این آیات آخر سوره‌ی واقعه هست بحث شد و دوستان صحبت کردند و توجّه به این‌که “إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ” (واقعه / ۷۶) مواقع نجوم از نظر ظاهر زیاد اهمیت ندارد که خدای‌عظیم تنها مواقع نجوم مُلکی را این‌گونه با آن برخورد کند و قسم عظیمش بداند. و بعد هم معلوم است که چیزی است که به این آسانی انسان یاد نمی گیرد. چون با کلمه ی لو بیان کرده و می فرماید: “لَوْ تَعْلَمُونَ” اگر بفهمید! و شاید منظور این باشد که نمی فهمید مثل “لوْ کانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ” (انبیاء / ۲۲) برای فرض محال است، “لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ”، اگر بفهمید عظیم است. شاید بیشتر نظر پروردگار از نجوم، همان نجومی است که در روایات آمده که: “مَثَلُ اهل بیتی کالنجوم” (مستدرک صحیحین /ج۳، ص۱۶۲ )، اهل بیت پیغمبر مانند نجوم و ستارگان آسمانند برای اهل زمین، همان‌طوری که در آن روایت می فرماید که: نجوم امانند برای آسمانها، اهل‌بیت من امانند برای اهل زمین. و در تفاسیر هم آمده که منظور از مواقع نجوم، موقعیت هایی که اهل بیت پیغمبر داشته و دارند{می باشد}. یازده نفر آنها در مواقع خاصّی واقع شدند و حضرت بقیةاللّه ارواحنافداه در موقع خاصّی که بسیار اهمیت دارد، هزاروصدوهفتادو چند سال در پس پرده‌ی غیبت ما را گذاشته و در عین حال امان است برای اهل دنیا و بلکه برای جمیع عالم هستی ولی مقرّ و مسکن و توقف حضرت در روی کره زمین است و لذا این موقعیت خیلی اهمیت دارد برای ذات مقدّس پروردگار که می فرماید: “إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ” (واقعه/۷۶)، این ضمیر” إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کرِیمٌ”(واقعه/۷۷) خیلی مطلب دارد که متأسفانه من نمی توانم مشروح در جلسات عرض کنم. امّا اجمالاً قرآن ناطق اهل بیت پیغمبراکرم هستند که آن قرآن در کتابی است که تکوین شده، نوشته شده، آماده شده، در دست مواقع نجوم است. یعنی در دست حضرت بقیةاللّه است که خدا وحی کرده، پیغمبراکرم دریافت فرموده و به علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌الصلوةوالسلام بیان کرده و آن حضرت نوشته است، کتاب مکنون که” فِی کتَابٍ مَکنُونٍ “(واقعه / ۷۸) با این عنایت، قرآن کریمی است که در کتاب مکنونی واقع شده و این از خصوصیاتش این است که “لَا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ”(واقعه / ۷۹) می بینید خیلی روشن در اینجا خدای‌تعالی از کتاب علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌الصلوةوالسلام ـ نه نهج البلاغه ـ چون بعضی ممکن است متوجّه مطلب ما نباشند. ما امروز به دست خودمان علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌الصلوةوالسلام را محدود به نهج البلاغه می کنیم! و حال آن‌که علمای شیعه به عنوان مستدرک کلمات علی‌بن‌ابی‌طالب یا مستدرک کتاب علی و یا سخنان علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌الصلوةوالسلام آن‌قدر نوشته اند که شاید ده برابر نهج البلاغه اگر بخواهد چاپ بشود که بعضی اش شده، کلمات علی‌بن‌ابی‌طالب است. یک کتاب همین دیروز در دستم بود قبلاً هم دیده بودم، درباره ی خطبه تُتُنجیه، یک کتاب نوشته شده، کلمات علی‌بن‌ابی‌طالب درباره ی آخرالزمان، که چه چیزهایی در این دوره واقع می شود آن حضرت مطالب عجیبی فرموده، بعضی اش جدّاً معجزه است چون از پیشگوئی هایی است که تکوینیات آن را بیان نمی کند. گاهی هست مثلاً فرض کنید شما پشت فرمان ماشین می نشینید و با صدکیلومتر سرعت حرکت می کنید. خوب می توانید پیش بینی کنید که سر یک ساعت در صدکیلومتری هستید این مسأله ای نیست همه می توانند این کار را بکنند. امّا اگر آمدید شما گفتید که سر ده‌کیلومتری یک مانعی پیش می آید و یک حادثه ای به وجود می آید و در عین حال من از آنجا عبور می کنم. این معلوم است که شما از یک جای دیگری اطّلاعی دارید روی برنامه ی طبیعی نیست. در خطبه تُتُنجیه، یک چنین مسائلی برای افراد باهوش وجود دارد. یعنی مثلاً فرض کنید در سر کلمه ی عدل دو دسته از عجم اختلاف می کنند و شیخ طبرسی که شیخ فضل‌اللّه نوری منظور است، نور از طبرستان است، طبرستان مازندران فعلی است این: “یصلب و یقتل”، خیلی عجیب است، این دیگر از نظر طبیعی نمی شود حسابش را کرد و امثال اینها در خطبات علی‌بن‌ابی‌طالب که در نهج البلاغه وجود ندارد زیاد است. مرحوم سیدرضی نهج البلاغه را که جمع کرد در زمانی بود که نظر مبارک ایشان این بود خطبه هایی را، کلماتی را، رساله هایی را در یک کتاب جمع کند که سنّی و شیعه بپذیرند و مسأله خاصّی نداشته باشد. همه ی به اصطلاح ارواح منحرف و غیر منحرف بتواند هضمش کند. در عین حال خطبه‌ی شِقشِقیه را فقط خلاف انتظار اهل‌سنت است والاّ بقیه اش را همه قبول دارند و علی‌بن‌ابی‌طالب را بعد از قرآن کلماتش را می پذیرند. از یک نفر از دانشمندان اهل سنت سؤال شد که آیا کسی می تواند مثل قرآن را بیاورد؟ او در جواب گفت: در فصاحت و بلاغت یک شاگردی دارد قرآن، که اگر کسی بتواند کتاب آن شاگرد را بیاورد ممکن است ما احتمال بدهیم که مثل قرآن را بیاورد و آن کتاب نهج البلاغه است. خیلی مرحوم سیدرضی کوشش کرده که هم فصیح باشد، هم بلیغ باشد، هم قابل هضم برای شیعیان عوام باشد، هم قابل تحلیل و استدلال و بیان برای دانشمندان باشد همه قبولش کنند، کتاب نهج البلاغه را تنظیم فرموده، امّا نهج البلاغه تنها کتاب علی نیست. دهها کتاب در توان علمای شیعه هست که مثل نهج البلاغه را بیاورند و به هرحال باز هم آنها کتاب علی که ما می گوییم نیست. بد نیست امروز یک مقداری در این موضوع صحبت کنیم. کتاب علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌الصلوةوالسلام یک کتابی است، حالا چند متر اگر این کتابها را کنار هم بگذارید کتاب می شود تا هفتاد زراع گفته‌اند، روایت دارد. چقدر قطر هر یک از این کتابها باشد باز بیان کردند که مثل ران شتر، شما اگر شتر را دیده باشید خوابیده یک کتاب بگذارید که مساوی با ران او باشد. این اقلاً باید ده‌هزار صفحه داشته باشد تا این اندازه قطور باشد. این کتاب در آن همه چیز هست این صریح شاید دهها روایت است، همه چیز دارد، احکام همه چیز، معارف در همه چیز، خدا را معرّفی کرده و اسمش هم هست: حکمت، چرا گفته‌اند کتاب علی؟ چون به خط علی‌بن‌ابی‌طالب نوشته شده، یک حرکت و یا یک «الف» یا یک «ب» یا یکی از حروف کم و زیاد نشده، هر چه پیغمبراکرم فرموده علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌الصلوةوالسلام نوشته، امام علیه‌الصلوةوالسلام درباره ی این‌که این چه کتابی است و چقدر مطلب دارد به یک جمله فرموده که: “حَتی الارشِ الخَدش”( اصول کافي/ ج ۱، ص ۲۳۹، ح ۱) ، مثلاً شما فرض کنید اگر شما دستتان و ناخن تان عمداً روی دست کسی کشیدید یک خطّی قرمز افتاد این آیا دیه دارد یا ندارد؟ در کتاب علی علیه‌الصلوةوالسلام این مطلب هست که چقدر دیه اش هست، خیلی دقیق است! وقتی یک چنین چیزی باشد بقیه‌ی احکام همه اش هست، “حَتی الارشِ الخَدش”، و این کتاب را علی‌بن‌ابی‌طالب نوشته است. چه فرقی با نهج البلاغه دارد؟ نهج البلاغه آنچه از روایاتش صحیحه باشد، چون گاهی می شود به بعضی اسناد روایاتی که در نهج البلاغه سیدرضی جمع کرده خَدشِه کرد ولی با نهج البلاغه فرقش این است که این یک حرفش، یک حرکتش مورد اختلاف نیست، همه اش صحیح است به این ترتیب که پیغمبراکرم فرموده، پیغمبراکرم هم از جانب خودش نگفته، به او وحی شده، آیه ی “وَ مَا ینْطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یوحَی * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی” (نجم / ۳-۵) این آیه ناظر بر این کتاب است، یعنی هر چه در این کتاب است از جانب خدا به وسیله‌ی جبرئیل نازل شده، جبرئیل امین وحی الهی است، یک حرف، یک حرکت حتّی کم و زیاد نکرده و خدای‌تعالی وحی کرده. از نظر معنا و حقیقت عین قرآن است. فقط یک اختلاف دارد و آن این است که کلماتِ آن کتاب لازم نیست معجزه باشد. آخر ما معتقدیم که قرآن معجزه است ولی آن لازم نیست معجزه باشد، به صورت روایت هم ائمه علیهم‌الصلوة‌والسلام آن را نقل کرده اند. مثلاً شخصی می آمد خدمت امام صادق علیه‌الصلوةوالسلام، یک سؤالی می کرد که آقا شما درباره ی فلان مطلب چه می فرمایید؟ حضرت می فرمود: این‌است حکمش، راوی سؤال می کرد که آقا آیا این را از خودتان می گویید یا از پیغمبراکرم؟ البتّه مثل اکثر ما مردم، آن معرفتی که باید به امام داشته باشند نداشتند، آن معرفتی که ما ان‌شاءاللّه الان داریم اکثراً ندارند، حضرت می فرمود: من یک کلمه از خودم نقل نمی کنم و بیان نمی کنم، هر چه می گویم از پیغمبراکرم است. حتّی گاهی ناگزیر می شدند در مقابل افراد مورد اعتماد، کتاب علی‌بن‌ابی‌طالب را، همان جلدی که این مطلب در آن بود برمی داشتند می آوردند که راوی می گوید من کتابی دیدم به قطر ران شتر، حضرت باز کردند و مطلب را در آنجا به من نشان دادند. اینجا معلوم است که کلام امام حتّی همین روایاتی که الان در کتب ما هست اگر به یکی دو مشکل برخورد نمی کرد اینها در حقیقت همان کتاب علی بود. این روایاتی که در صد و ده جلد در کتاب بحار نقل شده اینها تمامش اگر مشکلی که حالا عرض می کنم نمی داشت همه از مطالب کتاب علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌الصلوةوالسلام بود. این یکی دو تا مشکل هم طول زمانی که ما از ائمه (علیهم‌السلام) فاصله افتاده ایم، یعنی امام صادق مثلاً به محمدبن‌مسلم گفته، محمدبن‌مسلم مورد اعتماد است امّا ما که از محمدبن‌مسلم نشنیده ایم، او به یکی دیگر گفته، او به یک نفر دیگری گفته، آن‌قدر گفته ‌اند که شاید حدوداً آن روایاتی که در کتاب کافی و سایر کتب آن زمان نقل نشده و بلکه بعضی از روایات هست که سینه به سینه نقل شده و یک عدّه همین الان به اصطلاح می خواهند که ما یا علماء اجازه ی روایی به آنها بدهند. معنی اجازه ی روایی این است که من اجازه دارم یک روایتی که شما از استادتان، استادتان از استادش، استادش از استادش تا زمان امام صادق نقل کرده آیا ما اجازه داریم از شما نقل کنیم؟ شما ببینید این‌جور، حالا اگر یک نفر این وسط افتاده باشد یعنی ما بفهمیم، در کتب رجال هست، اگر ما بفهمیم که این آقا، آن آقا را ندیده ولی روایت از او نقل می کند می فهمیم که این روایت به اصطلاح مُرسله است، اسمش مرسله و باید درباره ی آن شخص واسطه، آن حلقه ی مفقوده ما ببینیم او چه کاره بوده، شاید همان نفر یک آدم دروغگوی روایت سازی باشد لذا این اندازه اهمیت دارد. ولی باز هم اعتبار دارد، ما که اینها را ندیدیم که یکی از اینها یک خورده ای کم و زیاد کرده باشند روایت را، بنابراین این روایات با کتاب علی این فرق را دارد، که کتاب علی‌بن‌ابی طالب چون نوشته شده، ثبت شده، یک حرفش، یک حرکتش، کم و زیاد نشده مثل خود قرآن، و این قرآن در کتاب علی است. چطور؟ شما می بینید حتّی در روزنامه ها و در مجّلات این مطلب هست که یک فهرستی، یک سرصفحه نوشته ای، یک تیتری می بینید در این کتابها، در این روزنامه ها هست، شما تا روزنامه را باز می کنید ملاحظه می کنید یک مطلبی را به صورت مختصر و مُجمَل و خلاصه نوشته ‌اند. بقیه را می نویسد در صفحه فلان، شما آن صفحه را باز می کنید مشروح مطلب را می بینید. بلاتشبیه ـ البته قرآن این طور نیست ـ ولی برای نزدیک شدن به ذهن شما عرض می کنم، قرآن یک همچنین چیزی است که خدا به طور اجمال یک مطلبی را بیان فرموده ولو این‌که قرآن” وَ لَقَد یسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکرٍ” (قمر/۱۷) قرآن یک طوری است برای یادآوری و برای این‌که متذکر بشوید این را آسانش هم قرار داده امّا نمی آیند هیچ وقت تمام مطالبِ امتحانی را به طور صریح به یک دانشجویی که در جلسه‌ی امتحان نشسته، بگویند. خیلی محبّت کنند، خیلی طرف را بخواهند راهش بیندازند و برایش مطلب را بیان کنند یک اشاره ای می بینیم روی یک کاغذی، همه‌ی کتاب مثلاً یک کلاس را که نمی آورند بنویسند به دستش بدهند، یک اشاره ای از تمام مطالب، که مطالب طبعاً یادش بیاید. دیدید بعضی از شعراء یا بعضی از کسانی که شعر حفظ کردند یا بعضی که قرآن را حفظ کردند می گویند اوّلش را بگو تا آخرش را ما بگوییم، این‌جوری می شود. اوّلش را می گویند، حتّی برای ائمه‌اطهار و اولیای خدا یک همچنین مطلبی دارد، “الم”(بقره/۱)، “کهعیص”(مریم/۱)، این مطلب را وقتی می بیند یادش می آید از مطالبی که در آن کلاس ها درس خوانده و شروع می کند به جواب دادن، البته این مطالبی که در اوائل سُوَر واقع شده و مثل “الم، حم، قاف” و امثال اینها، اینها برای ما هم حتّی نیست. شاید برای مردم بعد از ظهور باشد و شاید هم برای ائمه‌اطهار و پیغمبراکرم باشد. ولی من معتقدم -چون مرحوم فیض کاشانی می گوید که مال ائمه‌اطهار و پیغمبراکرم است- ولی من معتقدم که اگر برای آنها بود، آنها این جملات را برای خودشان نگه می داشتند، دیگر در قرآن ما، در قرآنی که در اختیار ما هست قرارش نمی دادند، حالا اینجا بحث مفصّلی است که خیلی هم مفید نیست برای جلسات ما که درباره اش بحث کنیم، ولی اعتقاد من این است که این از همان بیست‌وشش حرفی است که زمان ظهور حضرت بقیةاللّه ارواحنافداه به آن اشاره خواهد شد و بازش خواهد کرد و ان شاءاللّه باز خواهد شد. این کتاب، این قرآن در کتاب مکنون جلوه می کند، آن کتاب یعنی این قرآن با آن کتاب احدی از مردمِ دنیا که بماند، جنّ و انس اگر پشت به پشت هم بدهند نمی توانند یک سوره ی کوچکی از آن را، مثل سوره کوثر را بیاورند. آن کتاب را به دست ناپاکان نمی دهند، همان‌طوری که در شاید برداشت باشد یا ترجمه باشد یادم می آید که نوشته ایم،” لَا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ” (واقعه/۷۹) معنایش این است که بی وضو کسی نباید آن را مسّ کند، دست بکشد، همین عملی که ما انجام می دهیم، قرآن و اسماء پروردگار را، قرآن و اسماء ائمه‌اطهار را دست بی وضو نمی زنیم حالا این شخص وضودار هر چه هم خبیث و ظالم و بی بند و بار باشد می تواند دست به صفحات قرآن بزند ولی در آیه می گوید: “لَا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ”؛ اهل علم می فهمند که این شبیه به خبر است، یعنی غیر از “مطّهر”، غیر از پاکها، این را مسّش نمی کنند. اگر ظاهر قرآن باشد که قرآن در دست همه ی کفّار هم هست منظور شاید و در روایت هم دارد که افرادِ مطّهر، یعنی آنهایی که در آیه ی شریفه به طهارت آنها خدای‌تعالی اشاره فرموده،” إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً” (احزاب/۳۳) اهل بیت پیغمبر می توانند آن را مسّ بکنند، نگه بدارند، آن در اختیار همه کس طبعاً نباید واقع بشود مگر همه “السلمان منّا اهل البیت”(بحار الانوار، ج ۱۰، ص ۱۲۱) بشوند. مگر به مرحله ای برسند که تزکیه‌نفس کرده باشند و صد در صد پاک باشند و خدای‌تعالی به پاکی آنها اقرار کرده باشد، “لَا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ”؛ مس نمی کند -ببینید نمی گوید مس نکند- مسّ نمی کند، احساسش نمی کند، نمی فهمد، نمی تواند نگهش بدارد مگر پاکان، پاکانند که می توانند آن را نگه دارند، می بینیم که وقتی پیغمبراکرم این کتاب را به علی‌بن‌ابی‌طالب فرمود، علی‌بن‌ابی‌طالب هم برای این‌که اتمام حجّت بشود و خلافت بلافصل علی‌بن‌ابی‌طالب و حضرت مجتبی و بعد هم سیدالشهداء و بعد هم ائمه‌اطهار و خلاصه ما به این گرفتاری امروز مبتلا نشویم و همه مان پاک و پاکیزه بشویم علی‌بن‌ابی‌طالب آورد در مسجد به مردم داد. گفت این کتاب خداست، نشان هم داد، یک عدّه افراد غیرپاک نگاه کردند دیدند با ناپاکی آنها این کتاب سازش ندارد، به علی‌بن‌ابی‌طالب دادند گفتند کتابت مال خودت و بعد طلحه و زیبر آمدند خیلی اصرار کردند حضرت فرمود: دیگر نخواهید این کتاب را دید مگر به دست فرزندم حضرت بقیةاللّه ارواحنافداه، این کتاب دیگر در دست مطّهرون بود، آنها نگهش می داشتند، مطّهرونی مثل حضرت امام مجتبی، حضرت سیدالشهدا ء، حضرت علی‌بن‌الحسین تا حالا که در زمان ظهور است و ان شاءاللّه ظهور صغری انجام شده ظهور کبری هم به زودی انجام می شود و امیدواریم ما هم جزء مطّهرون باشیم و این را هم بدانید که اگر قبل از زمان ظهور کامل ـ نمی دانم این کلمه را بگویم یا نگویم ـ اقلاً به طمع این‌که می خواهم بگویم جدّی باشید در تزکیه‌نفس که اگر کسی در این زمان هم قبل از ظهور، خوب خودش را پاک کند، واقعاً پاک باشد، واقعاً به مرحله ی کامل از پاکی برسد خودش را هم گول نزند مردم را هم گول نزند، گاهی بنشینید با خودتان محاسبه و مراقبه داشته باشید، دو نوع محاسبه و مراقبه داریم، یک نوع محاسبه دائمی که یک سالک‌الی‌اللّه دائماً باید محاسبه کند و دائماً در مراقبه باشد. مثل راننده ای که پشت فرمان نشسته با یک سرعتی دارد حرکت می کند هم محاسبه دارد هم مراقبه دارد، محاسبه دارد سر پیچ ها، سرعتش را می آورد پایین، مراقبت هم می کند که در درّه نیفتد، این محاسبه و مراقبه برای سالک‌الی‌اللّه دائمی است. یک محاسبه و مراقبه هم برای همین فرد در شبانه روز لااقل یک مرتبه هست که علی‌بن‌ابیطالب می فرماید: “لیس منّا”، یعنی در کاروان ما نیست، از ما نیست، شیعه ما نیست، در برنامه های ما نیست کسی که در شبانه روز یک مرتبه محاسبه و مراقبت ندارد. این محاسبه و مراقبه همین است که عرض می کنم: بشینید حساب کنید، ببینید چقدر نفس تان موفّق بوده و چقدر ناموفق، به خودتان نمره بدهید هر جوری که می توانید این مساله را بنشینید برای خودتان درست کنید. محاسبه کنید، باید انسان محاسبه داشته باشد، خوب که پاک شد حالا بر فرض یکی آمد به من گفت آقا من در این مرحله کاملم، ما هم برداشتیم بله، زمانت هم خیلی زیاد شده و یک مرحله ی دیگری برایش نوشتیم. چه اثری دارد؟ چه فایده ای دارد اگر واقعاً درست نشده باشد، اگر محاسبه کردید و مراقبت شدیدی داشتید ولو در شبانه روز یک مرتبه و خودتان را پاک کردید، مطلبی که می خواهم بگویم {این است که} از آن کتاب علی، از آن حکمتی که در آن کتاب هست، از آنچه که پیغمبر مأمور شده که به شما تعلیم بدهد ـ شما می گویید پیغمبر مأمور شده که به ما حکمت تعلیم بدهد چرا نداده؟ ـ می گوییم شما یک کاغذ سفیدی بیاورید تا بنویسد، نه قلم می دهید، نه کاغذ می دهید، بلکه یک کاغذ کثیف سیاهی به او دادید که اصلاً قابل تصوّر نیست، قابل نگاه کردن نیست، چطور می شود که پیغمبراکرم به شما حکمت تعلیم بدهد؟ نمونه های زیادی در زمان خود پیغمبراکرم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم بوده که اینها در محضر پیغمبر بوده ‌اند ولی چون ناپاک بوده ‌اند، چون تزکیه‌نفس نکرده بودند، شما فکر می کنید ابوجهل یا ابولهب، یا بعضی از افراد اصحاب که اسم لااله الاّ اللّه و محمّدرسول‌اللّه صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم را می بردند و اسلام را به ظاهر قبول کردند اینها کلمات پیغمبر را نمی شنیدند؟ همین قرآن را می شنیدند، بلکه بعضی هایشان حفظ بودند! در جنگ نهروان چند هزار حتی افرادی که قرآن را حفظ بودند مبغوض علی‌بن‌ابیطالب علیه‌الصلاةوالسلام واقع شدند، مسّ نکرده بودند، حقیقت قرآن را درک نمی کنند، حالا شما یک قرآن و یک کتاب بسیار مزخرفی را در کتابخانه تان پهلوی هم گذاشتید، از آن قرآن هیچ حکمتی توی این کتاب و از این کتاب هم هیچ مطلبی بیهوده در آن کتاب وارد نمی شود، خدا در قرآن می فرماید: “مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوهَا کمَثَلِ الْحِمَارِ یحْمِلُ أَسْفاراً ” (جمعه/۵) آنهایی که تورات را زیر بغل شان می گیرند هر روز می روند در کتابخانه، یا مکتب و تورات می خوانند چون هر جا اسم پیغمبر است می گویند این را قبول نداریم و هر جایی که اسم حقیقت است این را قبول نداریم، مثل اصحاب انجیل، حالا در قرآن تورات می گوید ولی انجیلش هم همین‌طور است که کتاب انجیل را شاید دهها کتاب انجیل بعد از حضرت عیسی نوشتند و پنج تایش را دیگر نمی توانستند ردّش کنند. یکی انجیل لوقا بود، یکی انجیل یوحنا بود، یک انجیل متی بود، یکی انجیل مرقُس یکی هم برناوا؛ برناوا شخصیت مهم از همه ی اینها، از مرقس و نمی دانم متی و اینها بالاتر بود، از مقرّبین حضرت عیسی بود این را نتوانستند بپذیرند، این‌جور کتاب خواندن به درد خودشان می خورد، چرا؟! به جهت این‌که چهل جا اسم پیغمبراکرم برده شده، علائم ظهور رسول‌اکرم در آن کتاب گفته شده، انجیل برناوا را بعضی از علمای فارسی زبان ترجمه هم کرده‌اند، خیلی هم معروف است، بگیرید مطالعه کنید ببینید چه چیزهایی نوشته، این یکی را مسیحیت قبول نکردند. خوب این‌جور کتاب خواندن فایده ای ندارد. هر آیه ای از قرآن که به نفع شماست قبول کردید هر آیه ای هم که به ضررتان است ردّش کردید، با فلسفه تان، با گفتار دانشمندتان تطبیق نکرد آن را توجیه اش کردید، ردش کردید، چرا این کار را کردید؟ برای این‌که پاک نیستی، یک هوای‌نفس خودت داری، یک چیزهایی در دلت می گذرد که این آیه ی قرآن با آن تطبیق نمی کند. پس حالا ندیده بگیریمش، یا مثل مسیحی ها به نظر من مسیحی ها بهتر است از این افرادی که در اسلام هستند، باشند. چون آنها رسماً گفتند ما این کتاب را قبول نمی کنیم. ماها می گوییم این کتاب را قبول داریم، معجزه هم هست، کلام خداست ولی اینجا معنایش یک چیز دیگرست، به همین جهت هم هست که: “مَن فَسّر القرآن برأیه فلیتبوء مقعده علی النار فهو الکافر” (عوالی اللئالی/ ج ۴، ص ۱۰۴، ح ۱۵۴)، این‌جوری گفته‌اند. قرآن که طبق سلیقه‌ی تو نازل نشده، پاک باید انسان باشد، افراد پاک صد درصد تسلیم پروردگار هستند: “وَ مَا تَشَاؤُنَ إِلَّا أَنْ یشَاءَ اللَّهُ” (تکویر/۲۹) هر چه خدا بخواهد همان را می خواهند، افراد پاک یک کلمه از خودشان حرف نمی زنند، افراد پاک مواظبند که حتّی اشتباه نکنند، افراد پاک مواظبند سهو نکنند، ما اگر مواظبت نکردیم در واقع قرآن را خدا اجازه نمی دهد که ما مسش کنیم، ما بفهمیم آن را، درکش کنیم، اگر دوران تزکیه‌نفس تان تمام شد دیدید که در قلبتان حکمت ظاهر نشده، -چون هست، حکمت باید ظاهر بشود-، ظاهر نشده، از قلبتان به زبانتان جاری نشده، چون نمی شود یک سدّ آبی پر از آب باشد از گوشه و کنارش یا از سرش سرریز نکند، حتماً سرریز می کند. “مَن اَخلَص للّه اربعین صباحاً جَرت یَنابیع الحکمة” (نهج الفصاحه، ح ۲۸۳۶ )نمی گوید “یجری”، خود انسان آن را جریان می دهد، “جرت” می گوید، خودبه خود “جرت ینابیع الحکمة من قلبه الی لسانه”، نمی تواند در یک مجلسی بنشیند و حرف‌های بیهوده بزند و یک کلمه حرف حکمت آمیز نزند، خودتان را دوستان تربیت کنید که این راه حکمت را از قلبتان به زبانتان باز کنید، شاید برای همه کس میسّر نباشد اگر میسّر نشد بداند که متأسفانه تزکیه‌نفس درست نکرده، انسان باید روی منبر که می نشیند ـ به اهل منبر عرض می کنم ـ در مجلس دوستان که می نشیند، دو نفر که با هم می خواهند صحبت بکنند این خواهی نخواهی اگر شما پشت سد آبی نشستید و این سدّ هم پر بود خواهی نخواهی از بالایش شده، از گوشه و کنارش شده، از مجرایش شده آب می آید به سمت آن طرف، می آید. شما نگویید من در ذهنم نیامد، خوب، گاهی می شود که انسان با بعضی افراد ناباب می نشیند اینها لایق نیستند، این در صورتی است که در دست تو باشد اختیار حکمت، اختیار آن آب پشت سدّ، در اینجا امام نمی فرماید: “جَرت یَنابیع الحکمة”، “جرت” درست نیست، باید بگوییم “أجری”، فلانی جاریش می کند، اختیار در دست او نیست، شما وقتی در یک مجلسی نشستید با همسرتان نشستید، با فرزندتان نشستید، باید تمام حرف هایتان حکمت آمیز باشد، حکمت باشد! یک کلمه به ضرر کسی حرف نزنید، چون آنچه به ضرر مردم مسلمان باشد حکمت نیست. همه اش حکمت، شناخت حقیقت، حقایق اشیاء را باید شما بیان کنید، “جرت ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه”، بنابراین یک ارتباطی قلب شما اگر تزکیه‌ی کامل بکنید به آن کتاب علی و کتاب علی به آن خدای‌عظیم که نهایت ندارد وصل می شود. شما راحت، آب‌علم، مَاءً غَدَقاً (جنّ/۱۶) از خدا جاری، می آید در قلب پیغمبراکرم که آمده این دو برنامه اش انجام شده، از آنجا آمده در قلب علی‌بن‌ابی‌طالب و ائمه‌اطهار و از آنجا برای این‌که در مُلک هم اثری از خودش نشان بدهد در کتاب علی، “فِی کتَابٍ مَکنُونٍ” در کتاب تکوین شده‌ی علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌الصلوةوالسلام و از آنجا هم در قلب شما، قلبتان را باید گوشه کنارش را به اصطلاح سدّ کنید، بپوشانید، نمی دانم هر کاری که بنّاها می کنند که آب از این سدّ ردّ نشود بکنید، خوب تا یک مدّتی ردّ نمی شود. آنهایی که مشغول تزکیه‌نفس هستند چون آن طرف لوله های آبی که از سدّ کشیده شده کثیف است، آنها را تمیز کنند، کاری بکنند که خرابی نکند، بعد دیگر باید خودش “جَرت یَنابیع الحکمه مِن قلبه الی لسانه” بشود، دیگر چرا معطل است؟ و ان‌شاءاللّه امیدوارم که تمام دوستان به این مسأله توجّه کنند، فکر نکنید یک کار بیهوده ای می کنید، آخر این لوله آب را، این قلب خودمان را خوب اگر حسود نباشیم که پیشرفت نمی کنیم! عجیب توجیهاتی بعضی ها دارند! سردی مردم هم برای تزکیه‌نفس با این همه تأکیدی که شده به خاطر همین است که خوب چه فایده ای دارد؟ من این لجن ها را از این لوله ی آب کشیدم، این کثافت ها را بیرون آوردم، کدام کثافت است در این دنیا که از همه بدتر باشد، آن‌قدر بد باشد که اگر تو این کثافت را داشته باشی از هفتاد سال ـ شاید سال نوری هم باشد ـ بوی بهشت استشمام می شود، ولی تو استشمام نمی کنی، این کدام کثافت است؟ کبر، کبر! عُجب! هر یک از صفات رذیله، خوب چرا این‌قدر معطلی؟؟ شب و روزمان اگر مشغول این کار باشیم باز کم کردیم، خدا باید کمک مان بکند والاّ به هیچ وجه ما نمی توانیم موفق بشویم. خدای‌تعالی هم کمک می کند، شما فکر نکنید که خدا کمک نمی کند! می گوید: “وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا” (عنکبوت / ۶۹) کسی که در راه ما جهاد بکند، جدّی باشد ما کمکش می کنیم، هدایتش می کنیم، همان‌طوری که پیغمبراکرم را هدایت کردیم و علوم را به او عنایت کردیم.
میفرماید: “فِی کتَابٍ مَکنُونٍ * لَا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ”؛ پس خوب فهمیدید معنای “مطّهرون” چه کسانی هستند، “تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ” (واقعه/۸۰) این “تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ” یعنی این کتاب مکنونی که “لَا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ”؛ این از جانب خدای مرّبی عالم ها، یعنی هر چه خدا خلق کرده مشمول رحمانیت خداست و او ربّ العالمین است. حالا شما “أ فَبِهَذَا الْحَدِیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ “(واقعه/۸۱)!، خیلی عجیب است این کلمات! من دنبال این می گردم که “مدهنون” را چه معنایی کردم چون طبق لغت معنا کردم، آیا به این حدیث بی توجّهی می کنید، کوچک می شمرید، آیا به این حدیث شما بی توجّهی می کنید، نگویید {منظورشان}با مردمند، یکی از مشکلات رفقای ما این است که وقتی با آنها حرف می زنیم خیال می کنند با مردم دیگر ما داریم صحبت می کنیم منتهی مورد خطاب شما هستید، نه! هر کاری شما بکنید، باز هم کوچک شمرده اید. شب و روز اگر عرق بریزید فقط و فقط برای تزکیه‌نفس کار کنید، شما می گویید کارهای دیگرمان چیه؟ همه ی کارهایتان را هم می توانید در این راه واردش کنید، برای تزکیه‌نفس کار کنید باز کم کردید، باز کوچک شمرده اید، فکر هم نکنید تزکیه‌نفس این است که بروید در یک اتاق بنشینید و دائم به خودتان تلقین تزکیه‌نفس کنید، نه! کار می کنی درست کار کن، این خودش شما را تزکیه‌نفس می کند، حرف می زنی راست بگو، این خودش شما را تزکیه‌نفس می کند، همین ها وسایل تزکیه‌نفس است. شما فرض کنید هر کاری -حالا هر کسی یک کاری دارد- هر کاری راکه می کنید در بعد از این مراحل تزکیه‌نفس یا قبلش، انسان استقامت دارد درست کار بکن. دیروز یکی از رفقا آمد جایی که داشت کار می کرد به من گفت چند تا سؤال دارم می شود شما جواب بدهید؟ گفتم: نه، گفت: چرا؟ گفتم: برای این‌که تو مشغول این کار هستی، آن کار را ترک کردی آمدی…، آن تو را تزکیه‌نفس می کند، درستی، اگر یک {شخص}اداره ای در اداره سر ساعت بیاید و ارباب‌رجوع را خوب جواب بدهد و ظهر هم که می رود خانه، این خودش این چند ساعتی که آنجا کار کرده تزکیه‌نفس شده، اصلاً تزکیه‌نفس همین است، همه اش ذکر نیست. بعضی ها خیال می کنند تزکیه‌نفس این است روزی چند دفعه بگوییم مثلاً یا قوی، اینها به اصطلاح چه می گویند، نمی توانم به چیزی تشبیه کنم اینها اصل نیست بالاخره، کار می کنید درست کار کن، مزد می گیری اندازه‌ی مزدت کار کن، دیوار می چینی راست بچین، صحیح بچین که فردا اگر یک نفر آمد ردّ شد نگوید عجب آدم بیخودی بوده این دیوار برای چه کج کشیده، هر کاری که می کنید! روحانی هستی، دَرست را دُرست بخوان، با صداقت کار کن، منبری هستی قبلاً مطالعه کن اگر حکمت جاری نشده از قلبت به لسانت، آن‌که حکمت جاری شده از قلبش به لسانش، روی زمین هم که بنشیند حرف خودش را می زند، آنچه وظیفه اش است. درسها را در عالَم‌ارواح به ما یاد دادند، ما همه چیز را بلدیم، همان وجدانیات، فطریات را اگر انسان برای مردم بگوید همین ها حکمت است. هر کس در هر کاری که می کند، در مجلس نشستید در اینجا، یک کسی می گفت که یک اشتباهی یک منبری از نظر ادبی روی منبر کرد من دیگر نفهمیدم این چه گفت تا آخر، گفتم: بگذار پیاده بشود- حالا باز هم آدم خوبی بوده وسط صحبت چیزی نگفته- بگذار از روی منبر بیاید پایین، من پدری از او در بیاورم، این سواد ندارد رفته روی منبر، سواد اصلاً لازم نیست، همچنین من دارم در جمعیت شاید دو هزار نفری می گویم. اصلاً لازم نیست، خوب است داشته باشد انسان، خوب است که کلمات را ادیبانه بگوید، طبق فقاهت بگوید، خوب است اینها، امّا اگر خوب پاک شده باشد اصلا “جرت ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه”، این‌جوری است. متأسفانه ما در کارهای مان تزکیه‌نفس را قرار نمی دهیم، صبح که می رویم سر کار اوّل بگوییم خدایا چون تو دوست داری من این کار را می کنم، این چقدر انسان را بالا می برد، بعد هم وسط کار هم، همه ی کارهایش چون خدا دوست دارد این کار را بکن. الان این رفقای ما که بحمداللّه خیلی به اکثرشان اطمینان و اعتماد داریم برای همین فکر است. شماها همه تان الحمدللّه، همین فکرها را دارید برای خدا کار کنم، برای محبّت کار کنم، برای امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه کار کنم، یکی هم اگر یک وقتی لنگ زد همه تان مواظب باشید که “کُلُّکُم راع و کُلُّکُم مسئول عن رعیته”( صحيح مسلم /ج ۳، ص ۱۴۵۹، ح ۲۰)، همه تان مؤمنید و مرآت برای یکدیگر باشید، تذکر بدهید. من دیروز یک جایی رفتم دیدم یک جوانی ریشش را تراشیده، هنوز وارد آن محلّ نشده بودم گفتم: چرا ریشت را آقاجون تراشیدی؟ ریشت را نتراش، خیلی قول هم داد که ریشش را نتراشد. من بعد تحقیق کردم دوستان ما با این‌که همه شان از دوستان ما بودند، تا به حال به این نگفتند ریشت را نتراش، خیلی جای تأسّف است. حالا کارگر آوردید کار می کند، ریشش را هم تراشیده، خوب بگویید آقا ریشت را نتراش. این بالاخره آدمهای حسابی، در همین فیلمهای مزخرفی هم که نشان داده می شود آدمهای متدین را ریشدار می گذارند، آدم های بی بند و بار و عوضی را بی ریش، ریش تراشیده می گذارند. خوب این دیگر یک چیزی است که این‌جوری شده، آقا یک آقایی گفته این‌طور، گفتیم حالا آن آقا التماس دعا، این حرفها را خیلی جدّی بگیرید. وارد یک مجلسی شدید زمینه همین قدر دیدید فوراً نهی از منکر کنید، نهی از منکر یکی از واجبات اولیه است،امر به معروف. یک کارگری آوردید نماز نمی خواند شما نماز اوّل وقتت را بخوان، تا می گویند: “حی علی الصلاة”همه تان دست از کار بکشید، دوستانی که اینجا کار می کنند من از قول آقای کاشانی هم می گویم نیابت نداده‌اند به من، ولی من می گویم فوراً دست از کار بکشید، بگذارید دو ساعت کارتان عقب بیفتد مشغول نماز بشوید. این برکت دارد، چون “لَا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ”؛ امیدواریم خدای‌تعالی این مسائلی که در اینجا عرض می کنیم همه اش در شما تأثیر عمیقی داشته باشد.
من مکرر گفته‌ام کاغذ در مجلس به من ندهید، در هفته گذشته ما یک چیزی را فراموش کردیم ولی این هفته قضایش را به جا می آوریم. مادرخانم جناب آقای سیدی مان در مشهد در هفته گذشته از دار دنیا رفته بودند و من نمی دانم چه شد، یک چیزی شد که من فراموش کردم عرض کنم فاتحه بخوانید ولی در مجالس بعد گفتیم و خواندند دوستان در شب تولّد حضرت امام حسن‌عسکری در منزل گفتم و حالا همین‌طوری که شما نشستید و همه تان در هر کجایی که هستید یک حمد و سه قل‌هواللّه برای روح این مرحومه بخوانید.
نسئلک اللهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه یا رحمن یا رحیم، یا غیاث المستغیثین، عجّل لولیک الفرج، عجّل لمولانا الفرج، خدایا فرج مولای ما، آقای ما، امام زمان را برسان، خدایا همه ما را از بهترین اصحاب و یاورانش قرار بده، قلب مقدّسش را از ما راضی بفرما، خدایا دین و دنیا و آخرتمان زیر سایه ی حجة‌ابن‌الحسن از خطرات محفوظ بدار، پروردگارا آنهایی که به ما حقّی دارند خودت جزای آنها را کاملاً مرحمت بفرما، پروردگارا به آبروی حجة‌ابن‌الحسن قسمت می دهیم گرفتاری های مسلمین برطرف بفرما، خدایا هر چه زودتر به آبروی امام زمان چشم مان به جمال امام زمان مان روشن بفرما، خدایا قرض مقروضین ادا بفرما، امراض روحی مان شفا مرحمت بفرما، مریض های اسلام، مریض منظور، مریض منظور، مریضه منظوره الساعه لباس عافیت بپوشان، خدایا به آبروی خاندان عصمت و طهارت قسمت می دهیم پروردگارا این مملکت، کسانی که به این مملکت صادقانه خدمت می کنند در پناه امام زمان حفظ بفرما، خدایا امواتمان غریق رحمت بفرما، شهداءمان با شهدای کربلا محشور بفرما، عاقبت امرمان ختم بخیر بفرما، و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.

 

 

لینک ویدیو در آپارات: کلیک کنید

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۷ ربیع الثانی ۱۴۲۷ – ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۵ – توضیح آیات ابتدای سوره رحمن – جمعه ۱۳۷

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوهُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیهَ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین.

 اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
“بسم اللّه الرحمن الرحیم٭ اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنْسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیانَ ٭ اَلشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ٭ وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یسْجُدَانِ ٭ وَ السَّمَاءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ ٭ أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ” (رحمن/۱-۸)
سوره‌ی مباركه ی رحمن كه در هفته گذشته تلاوت كرده اید، به ما می فهماند كه از اوّل خلقت، ذات مقدس پروردگار به همه ی مخلوقش مهربان بوده و در روایات متعدده ای هست كه در تفسیر “بسم اللّه الرحمن الرحیم” كه رحمن به معنای مهربانی پروردگار است به عموم، و رحیم مهربانی خدای تعالی است به مؤمنین خاصّه. مردم با ایمان از جانب پروردگار یك مهربانی خاصّی دریافت می كنند كه سایرین ندارند. این مهربانی، مهربانی مادّی نیست، یعنی مثلاً افراد مومن در دنیا ثروتمندتر باشند، بدنشان سالم تر باشد و نعمت های ظاهری را بیشتر یا بهتر از دیگران داشته باشند! در مرحله ی اوّل رحیم به معنای مهربانی خاصّ پروردگار است در هدایت، لذا فرموده است: كسانی كه در راه ما جهاد بكنند، زحمت بكشند، برخلاف نفس امّاره شان عمل بكنند ما آنها را هدایت خاصّی خواهیم كرد؛ “وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا” (عنكبوت/۶۹) از یك حقایقی آنها را بهره مند می كنیم یك حقایقی را به آنها عنایت می كنیم تا آنها امام المتقین باشند، تا آنها بتوانند اهل تقوا را راهنمایی كنند. در این سوره‌ی مباركه كه از سوره های بسیار پرعظمت قرآن است، پروردگار متعال به نزول دوّم قرآن در حقیقت اشاره فرموده و می گوید: ” اَلرَّحْمنُ ” یعنی آن كسی كه در همه جا و همه حال مؤثّر در عالم وجود است، خداست با این خصوصیت كه فرقی بین مطیع و غیر مطیع، آدم بد و آدم خوب، چیزهایی كه در عالم از نظر ظاهر بد است و چیزهایی كه خوب است نمی گذارد. همه مورد مهربانی پروردگارند یعنی با مهربانی آنها را خلق كرده و با مهربانی آنها را روزی می دهد. مهربانی با محبّت- شاید چندی قبل گفتم- فرق می كند. ممكن است انسان یا حتّی ذات مقدس پروردگار به چیزی مهربان باشد ولی محبّت نداشته باشد. “وَ اللَّهُ لَا یحِبُّ الظَّالِمِینَ” (آل عمران/۵۷) و یا مثلاً “لا یحبُّ الفاسقین”، خدا فاسق، ظالم، افراد فاجر را دوست ندارد؛ صریحاً در قرآن فرموده؛ ولی در عین حال به همان ها مهربان است. یعنی به آنها روزی می دهد، سلامتی می دهد، نعمت هایش را می دهد، از باب مثال اگر بگوییم مثلاً شما از خیابانی، كوچه ای عبور می كنید یك سگ بسیار كثیف پر از مرض در گوشه ای افتاده و این گرسنه است، شما ممكن است طعمه ای برای او روی مهربانی بدهید، اما به هیچ وجه او را دوست ندارید. این فرق مهربانی و محبّت است. خدا به همه مهربان است، حتّی یزید در آن وقتی كه قصد كرده حسین بن علی علیه‌السلام را شهید كند، در آن موقع قطعاً خدای تعالی او را مورد غضب قرار می دهد و به هیچ وجه به او محبّت ندارد، امّا در عین حال، در همان حال به او نفس داده، جان داده، نعمت داده و همان طوری كه در مثل عرض كردم به او مهربانی كرده در عین آنكه از او بسیار متنفّر است. “اَلرَّحْمنُ” یعنی به همه‌ی افراد، بد و خوب خدای تعالی مهربانی می كند و دأب پروردگار نیست كه مهربانی به مردم در كره زمین نكند و این هم از مختصّات كره زمین است والاّ در قیامت به عذاب شدیدی آنها را مبتلا می كند. “اَلرَّحْمنُ” یك چنین خدایی داریم، یك چنین خدای مهربانی داریم، “عَلَّمَ الْقُرْآنَ” در ابتدای خلقت، در آن وقتی كه قرآن را خدا در مرحله‌ی اوّل نازل فرمود به قلب مقدّس رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نازل كرد و قرآن را تعلیم داد. هنوز انسان را خلقت نكرده بود، هنوز هیچ چیز خلقت نفرموده بود، اوّل چیزی را كه خدا خلق كرد، این طوری عرض كنم یك ظرف بسیار وسیعی كه در آن علمش را به نام قرآن بریزد كه روح مقدّس پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بود خلق فرمود. بعد می فرماید: “خَلَقَ الْإِنْسَانَ”، یعنی بعد از آنكه “اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ”؛ قرآن را تعلیم داد، بعد از معرّفی رحمانیت خودش قرآن را تعلیم داده، قرآن را قبل از خلقت انسان تعلیم داده، به پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله تعلیم داده، آن نور مقدّسی كه ما مكرر گفته ایم یك قوّه ی درّاكه‌ی بسیار قوی كه علم الهی و مصلحت اندیشی الهی را تا وقتی كه عالم خلقت وجود دارد، از اوّل خلقت تا آخر، چون می خواهد پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله واسطه‌ی رحمانیت پروردگار به خلق باشد باید به او تعلیم بدهد و همه‌ی علومی كه برای موجودات عالم هستی لازم است به نام قرآن، همین قرآنی كه پنج مرتبه تنزّل كرده تا به ما رسیده، همین قرآنی كه امروز در بین ” دفتین ” یعنی دو جلد، دو طرف آن جلد واقع شده همین قرآن در روز اول، در خلقت اول به پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نازل شد. “عَلَّمَ الْقُرْآنَ” بعد “خَلَقَ الْإِنْسَانَ”؛ انسان را خلق كرد، انسان بعد از اینكه شاید بی نهایت، یعنی ما از نظر ریاضی نمی توانیم برایش وقتی تعیین كنیم، چون هم زمان با خلقت روح مقدس پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله كه “اول ما خلق اللّه”(بحار الأنوار/ جلد ‏۵۴ ، صفحه ۱۷۰) است، این علم نازل شد، نه اینكه مدتها مثلاً روح مقدس رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله جاهل باشد، ضال باشد، گمراه باشد، چون در بعضی از روایات كه مربوط به خلقت نور مقدّس پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله است میفرماید كه: “نوری”، در آن روایت به جابر میفرماید: “اول ما خلق اللّه نور نبیك یا جابر”(بحارالأنوار/ ج۱، ص۹۷)، نور باید علاوه بر اینكه خودش روشن است، روشنگر چیزهای دیگر هم باشد. بنابراین نور نمی شود علم نداشته باشد، نور معنوی حتماً علم دارد، لذا “اول ما خلق اللّه روحی”، “اول ما خلق اللّه نوری”، اگر این جملات گفته می شود در حقیقت معنی اش این است كه همزمان با خلقت روح پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله علم الهی هم بر آن توأم شد، نازل شد، نه اینكه فكر كنید مثلاً اوّل روح پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خلق شده بعد به او علم قرآن داده شده- بعد از مدتها- نه این طور نیست. اگر هم قبلش روح را می گویند بعد نور را می گویند به خاطر این است كه رتبتاً، یعنی اوّل باید ظرف باشد و بعد مظروف، اوّل باید مثلاً شما اگر رفتید بخواهید شیری، چیزی بخرید از بازار، اوّل باید ظرف را ببرید. بعد در ظرف آن چیز را بریزند، این به خاطر رتبه است نه به خاطر زمان، یعنی مدّتی ظرف بوده بدون نور و بعد نور در آن ایجاد شده، همزمان و به همین دلیل هم گاهی می فرماید: “اوّل ما خلق اللّه روحی، و اوّل ما خلق اللّه نور نبیك یا جابر”، بنابراین هم زمان، با ایجاد روح، نور هم ایجاد شده كه “اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ”؛ قرآن را خدا تعلیم داده، چرا تعلیم داده؟ در مرحله‌ی اوّل برای اینكه همان جمله‌ی دعای ندبه: “و اودعته علم ما كان و ما یكون الی انقضاء خلقك”، خدایا تو به ودیعه، امانت گذاشتی “علم ماكان و مایكون” را تا “انقضاء خلق”، یعنی تا خلقت وجود دارد در رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و این همان نوری است كه می فرماید: ” نور نبیك یا جابر “، بعد می فرماید: “خَلَقَ الْإِنْسَانَ”؛ بعد از آن انسان را خلق كرد، حالا این انسان منظور انسانهای اوّلیه باشند، انسانهای كرات دیگر باشند هر چه می خواهد باشد الان خدا با ما صحبت می كند، یعنی در این سوره‌ی مباركه كه به زبان عربی قرآن هست و نزول پنجم را هم گذرانده با ما مردم كره‌ی زمین صحبت می كند و می فرماید: “خَلَقَ الْإِنْسَانَ”؛ انسان من و شما هستیم. انسان حسابی آن انسانی است كه با حیوانات متمایز باشد، نمی شود تمام صفات یك حیوان را، یك انسان داشته باشد، فقط به خاطر اینكه دوپا راه می رود این اسمش انسان باشد، انسان نمونه اش وجود مقدس حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام كه در قرآن می فرماید كه خدای تعالی وقتی كه انسان را خلق كرد یا در سوره‌ی “هل اتی” می فرماید: “هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ” (دهر/۱) یا در آن آیه ی مباركه می فرماید كه ما انسان را خلق كردیم در رحم، در شكم مادر كه حمل و فصالش یعنی حامله بودن زن این انسان را و دوران شیرخوارگی اش سی ماه طول می كشد “وَ وَصَّینَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْراً” (احقاب/۱۵)؛ كه در اكثر تفاسیر و بلكه تفاسیر اهل سنت می گویند منظور حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام هستند به خاطر اینكه حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام در شش ماهگی متولّد شد و بیست و چهار ماه هم دوران شیرخوارگی طول كشید و مجموعاً شد سی ماه، این آیه درباره ی حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام است. منظورم این است كه انسان یعنی حسین بن علی علیه‌السلام ، انسان در سوره‌ی هل أتی یعنی علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام ، یكی دو تا یا بلكه دوازده انسان نمونه به ما نشان داده اند كه انسان یعنی چه؟ و انسان كیست، اگر انسان همیشه به فكر خوردن و خوابیدن و لذّت بردن از مسائل دنیایی و اینها باشد و به فكر زندگی ابدی خود نباشد این انسان نیست، انسانی كه همه ی افكارش معصیت و زشتی و انحراف است انسان نیست. انسان آن كسی است كه اقتدا به رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله كرده باشد كه: “لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ” (احزاب/۲۱) باید اقتدا به پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله كند، اقتدا به دوازده امام علیهم‌السلام كند، اقتدا به فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها كند، این انسان است. اگر به شما یك نمونه ای بدهند، گفتند هر كجا یك چنین چیزی را پیدا كردی اسمش این است، شما دیگر چیزهای دیگر را اسمِ آن چیز را رویش نمی گذارید – این خواهی نخواهی است- هر چقدر هم شبیه باشد! حالا شما یك حیوانی را پیدا كردید یك خورده ای شبیه به انسان است نمی گوییدش انسان! انسان ارزشش، انسان اهمیتش، انسان انسانیتش به روحش و صفات حمیده اش می باشد. بنابراین خدای تعالی انسان خلق كرد، حیوانات را كاری ندارد. برای سرگرمی انسان شاید نعمت هایی باشند كه برای انسان: ” هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماء” (بقره/۲۹)، خدا صریحاً در قرآن می فرماید كه خلق كرده هر چه كه در آسمانها و زمین است برای شما انسانها، كه شما انسان باشید. شما آدم باشید، شما خلیفةاللّه روی زمین باشید و شما دارای كرامات انسانی باشید. بنابراین خلقت انسان بعد از این بوده كه بر پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله قرآن نازل شده، ” خَلَقَ الْإِنْسَانَ “؛ اگر انسان اقتدا كند به انسان كامل، به چهارده نور مقدّس علیهم‌السلام كه الگوهای ما هستند اگر اقتدا كرد اینجا حكمتی كه در عالم ارواح به او تعلیم داده شده باید آن حكمت را اظهار كند، آن حكمت از قلبش باید به زبانش جاری شود. “من اخلص للّه اربعین صباحاً جرت ینابیع الحكمه من قلبه الی لسانه” (نهج الفصاحه، ح ۲۸۳۶)، حالا اگر مثلاً بیان را بلد نبود و خدا انسان را دارای لسان نكرده بود، حرف نمی توانست بزند، مثل سایر حیوانات كه نمی توانند حرف بزنند و یا اگر طوطی چند كلمه ای حرف می زند، خودش نمی فهمد كه این حرفها معنایش چه است؟ باید اوّل حكمت در قلبش پر بشود و بعد به زبانش جاری بشود. اگر خواست به زبانش جاری بشود باید “عَلَّمَهُ الْبَیانَ” باید بیان كردن را یاد داشته باشد، لذا خدا در بین همه‌ی حیوانات به انسانی كه دارای حكمت است بیان تعلیم داده، والاّ اگر حكمت را یاد نگرفته بود در عالم ارواح، بیان كردن بی فایده بود. بقیه‌ی حرف زدن ها یا لغو است یا بیهوده است. اگر روی حكمت صحبت نكند – در حالات متّقین، در حالات اولیاء خدا همه‌ی روایات و بزرگان فرموده اند كه- این حرفش لغو است. {اگر} تمام كوشش انسان این باشد كه حرف های دنیوی بزند، در مسجد حرف دنیا اگر زدید برایتان ضرر دارد، در موقع نماز، در موقع اذان اگر حرف دنیا زدید كه صریحاً روایت می فرماید: ” من تكلم بكلام الدنیا عند الاذان یتلجلج لسانه عند الموت “(شرح الازهار /ج۱ ، ص۲۲۵)، زبانش موقع مرگ بند می آید. اساساً دنیایی كه “لهب” است، “لهو” است به صریح قرآن كه: ” إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ ” (محمد/۳۶) اگر حكمتی در كار نباشد، اگر در عالم ارواح به ما حكمت تعلیم نداده باشند، ما چه طور می توانیم به لهویات و لغویات بپردازیم و مجبوریم تنها حرف دنیا را بزنیم. خدا آیا به ما تعلیم بیان می كند كه حرف های بیهوده و لغو و لعب را بزنیم؟ ابدا! لذا می فرماید درباره ی مؤمنین: “وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ” (مؤمنون/۳) اگر بنا باشد- این یك نكته حسّاسی است كه باید ان‌شاءاللّه دوستان تعلیم بگیرند- اگر بنا باشد كه ما در عالم ارواح هیچی یاد نگرفته باشیم و همان طوری كه اكثراً فكر می كنند متأسفانه!{که از اول} بچّه بودیم، از مادر متولّد شدیم و بعد هم پدر و مادر به ما حرف زدن یاد دادند، یك حرف دو حرف در زبانم تا آخر، این جوری ما حرف زدن را یاد گرفتیم. آقا چرا حرف زدن را یاد گرفته ایم؟! برای اینكه راجع به دنیا و لهو و لغو صحبت كنیم. اینجا كه می فرماید: ” وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ “(مومنون/۳)؛ پس خدا كه بیان را به ما تعلیم داده برای این است كه هر كدام زودتر حكمت هایی را كه خدای تعالی در عالم ارواح به ما تعلیم داده آنها را برای دیگران بیان كنیم. این مطلب علمی است من بیشتر از این نمی توانم بازش كنم، همین آیه- “عَلَّمَهُ الْبَیانَ”- همین آیه دلالت دارد كه ما چیزی بلد هستیم كه به دیگران بگوییم و لغویات هم نباید بگوییم پس بنابراین حكمت و علوم و معارف را در عالم ارواح، عالم قبل از این عالم به ما تعلیم داده اند. این مطلب جدّاً درباره ی كسانی كه معتقدند كه انسان از بدن دارای رشدهای معنوی می شود به مبارزه ی آنها می رود. “عَلَّمَهُ الْبَیانَ”، تا اینجا درباره ی خلقت انسان و نزول اوّل قرآن و بعد هم نزول قرآن و تعلیمات خاندان عصمت علیهم‌السلام به ما افراد بشر برای اینكه انسان را بسازند خدای تعالی بیان فرموده. از اینجا “اَلشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ٭ وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یسْجُدَانِ ٭ وَ السَّمَاءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ” تا اینجا این چند آیه دلالت عجیبی دارد بر نزول دوم قرآن كه در شب قدر بوده كه برایتان اجمالاً گفته‌ام. قرآن در مرحله ی دوم نازل شد، یعنی پایین آمد. از قلب پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، از آن معلوماتی كه از جانب ذات مقدّس پروردگار خدای تعالی به پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تعلیم داده و پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یاد گرفته می خواهد بیاید روی عالم خلقت پیاده بشود. عالم خلقت باید حساب داشته باشد، اگر بنا باشد كه “حُسبان” نباشد، دارای حساب نباشد، نظم نداشته باشد، فرض كنید هر چه خورشید و ماه و ستارگان هست بی حساب در فضا ریخته باشد، اینها حتماً با هم تصادف می كنند، حتماً از بین می روند، حتماً وضع نامنظم شان آنها را به نابسامانی می كشاند. ولی ذات مقدّس پروردگار از طریق رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌- اینی كه ما می گوییم رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و ائمه اطهار علیهم‌السلام واسطه‌ی فیض اند- كه در بعضی دعاها هست مثلاً در همین دعای ندبه: “أین السبب المتصل بین الارض و السماء”، بین سماء یعنی بلندی و ارض یعنی مادونِ بلندی، بین خدا كه در ارفع بلندی هاست و ربّ اعلای ماست و بین مخلوق كه ما هستیم و از خاكیم، این وجود مقدّس یعنی پیغمبراكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام واسطه فیضند و این واسطه‌ی فیض همیشه بوده، یعنی نظم عالم دنیا و بلكه جهان، با علم آنها كه خدای تعالی به آنها داده و خدای تعالی هم دستش بسته نیست به وسیله‌ی بداء، اظهار قدرت می كند، ولی واسطه‌ی فیض وجود مقدس پیغمبراكرم و ائمه اطهار علیهم‌السلامند. اینجاست كه “اَلشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ”(رحمن/۵)؛ شمس و قمر، تمام ستارگان و بالاخره تمام مخلوق های خدای تعالی اینها رویشان حساب شده، شب قدر آن شبی نیست كه- البته تنها- آن شبی نیست كه تقدیرات ما تعیین می شود بلكه شب قدر اول پس از خلقت آسمانها و زمین همزمان كه شب تشكیل شد و روز تشكیل شد خدای تعالی همه‌ی تقدیرات موجوداتی كه در عالم هست همه‌ی آنها را تعیین كرده، خورشید در چه مداری بچرخد، ماه در كجا باشد، كره‌ی زمین در چه مداری حركت كند و سایر كراتی كه هست كه بعضی هایش را تشخیص داده‌اند و میلیاردها از كره را تشخیص نداده‌اند همه ی اینها را خدای تعالی اسم شمس و قمر و نجوم را كه می برد به خاطر دید ماست، به خاطر اینكه ما بیشتر از این نمی توانیم بفهمیم و نمی توانیم ببینیم، لذا خورشید را كه می بینید چقدر منظّم است، ماه را كه می بینید چقدر منظّم است، زمین را می بینید چقدر با آرامش حركت می كند با آن سرعتی كه بالاخره در شبانه روز یك دفعه به دور خودش می چرخد، حركت وضعی و انتقالی زمین را می بینید اینها را كه می بینید ما برایتان می گوییم آنهایی را هم كه نمی بینید همین جور خودتان قیاس كنید، ” اَلشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ٭ وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ ” (رحمن/۵-۶)، هی می آید پایین، از خورشید شروع كرده، ماه، بعد می آید به ستاره، از نظر دید ما دارد حرف می زند ذات مقدّس پروردگار، برای اینكه می خواهد به ما چیزی بفهماند، شب قدر را معرّفی كند بعد می رسد به درخت، حالا شما ماه و خورشید و ستارگان را نمی فهمید باز هم، “وَ الشَّجَرُ”؛ اینها سجده می كنند، شما كنار یك درختی بایستید الان وقت خوبی است، بهار است، دو ماه قبل، این درخت یك چوب خشكی به ظاهر بود، حتّی نمی دانستید این درخت خشك شده یا خشك نشده، امّا حالا نگاه كنید،این رنگهای مختلف، این برگهای مختلف، این آثار عجیبی كه همه از درون یك خاك بیرون آمده ، نه زیر خاك رنگ آمیزی بوده، یك كارخانه‌ی رنگ آمیزی زیر خاك گذاشته باشند در یك شاخه، چند تا برگ هر برگی یك رنگ و هر گُلی یك رنگ، اینها را بیرون آورده، اینها كه گوش به امر الهی و اراده‌ی الهی داده اند تكویناً، اینها در حقیقت سجده كرده‌اند خدا را، “یسْجُدَانِ”؛ خیلی عجیب است! یعنی ذهنتان را ببرید روی این مخلوقات الهی، گاهی انسان یك پیچك را می بیند پنجاه متر رفته جلو، از همین ریشه آب می خورد در مقابل خورشید، برگ اوّلش با برگ آخرش فرقی از نظر رطوبت نمی كند. آخر، این اولی باید پر از آب باشد آن آخری كم آب باشد، امّا نه! هر پمپ قوی ای هم كه شما پای یك ریشه ی درختی بگذارید، مخصوصاً داخلش هم خالی نباشد بخواهید این جور منظّمش كنید،این طور باشد كه برگ اوّلی با برگ آخری در پنجاه متر هیچ فرقی از نظر رطوبت و طراوت نداشته باشد این معلوم است كه یك كس دیگری را دارد سجده می كند، دارد خدا را سجده می كند، چون كار غیر خدا محال است كه این جوری باشد، دارد خدا را سجده می كند، “اَلشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ”، آن قدر این شمس و قمر حساب دارد كه در علم نجوم هست، كه اگر سیصد سال دیگر بخواهد ماه یا خورشید بگیرد امروز می فهمند، باید این چقدر روی حساب حركت بكند كه اینها حدس بزنند و بگویند علم است و درست هم واقع می شود كه در فلان روز سیصد سال دیگر، خورشید در سر دقیقه و ثانیه‌ی معین شروع به گرفتن می كند و فلان لحظه خارج می شود از گرفتگی، می دانید كه گرفتن ماه و خورشید به خاطر حایل شدن خورشید در مقابل ماه است یا ماه در مقابل خورشید است، این دیگر بحث هایش شده، خیلی بحث های پیش پا افتاده ای است كه من بخواهم حرفش را بزنم، اینها می فهمند، حساب دارد، “اَلشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ٭ وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یسْجُدَانِ”؛ نجم را شما نمی فهمید كه چطور سجده می كند، آنها از نظر علم نجوم معلوم است امّا عموماً اگر می خواهید بفهمید “شجر”، درخت، “بحُسبان، یسجُدان”، بعد دیگر برمی گردد “وَ السَّمَاءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ” (رحمن/۷) آسمان را خدا بلند كرده، شما در این آسمانی كه روی سرتان هست شاید میلیونها كراتی كه بزرگتر از زمین است وجود داشته باشد، اینها همه اش میزان دارد والاّ با هم تصادف می كردند فاجعه به وجود می آورد، این همه سنگ های آسمانی كه به طرف زمین پرتاب می شود، یكی اش به زمین نمی خورد همه را دفع می كند ذات مقدّس پروردگار، این همه ستاره كه هست به هم تصادف نمی كنند، تا حالا نشنیده ایم كه یك ستاره ای به ستاره ی دیگر تصادف كند یك روز و دو روز هم نیست، میلیاردها سال است كه این عمل دارد انجام می شود. “یسْجُدَانِ ٭ وَ السَّمَاءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ”؛ همین میزان باید شما را معتقد به آن قادر متعالی كه الرحمن است و شما باید طبق دستور او انسان باشید{بکند}. انسان باشید، تزكیه نفس كنید تا اینكه روحتان تمیز بشود، حكمتی كه به شما تعلیم داده شده به زبانتان جاری بشود. من یك وقت مثال زدم گفتم كه اگر یك لوله ی آبی باشد، منبع آب هست، یك تشنه ای هم این طرف ایستاده، یك لوله ی آبی است كه پُر از میكروب و كثافت این لوله دارد، هیچ وقت سازمان آب هم در این لوله آب جاری نمی كند، اگر انسان قلبش پر از میكروب باشد، پر از صفات رذیله باشد، خدای تعالی كه حكیم است حمكت را در این زبان، در این شخص برای دیگران جاری نمی كند، حواستان جمع باشد. باید خودتان را بسازید، تمیز كنید، این كه خدای تعالی یازده قسم می خورد كه “قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا” (شمس/۹) به تحقیق رستگاری مال كسی است كه تزكیه كند، این عین این است كه شما بروید به سازمان آب، در همان محلّه ی خودتان هر كجا هستید، بگویید آقا یك انشعاب آب به ما بده، می گوید: برو آن لوله را تمیزش كن؛ چشم! اصلاً آب برای تو است. تو می گویی: نه، من حوصله‌ی تمیز كردن لوله و مجرای آب را ندارم، خدای تعالی می گوید اگر می خواهی رستگار بشوی، موفق بشوی، به آب حیات برسی، آن آبی كه “مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَی‏ءٍ حَی ” (انبیاء/۳۰) حیات تو به آن است برسی، این لوله را تمیز كن، این قلبت را پاك كن، “إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ” (شعراء/۸۹) دلت را سالم كن، از كینه توزی ها، حسادت ها، تكبّرها، صفات رذیله مختلف پاك كن تا ما آب را جاری كنیم. “لَأَسْقَینَاهُمْ مَاءً غَدَقاً ” (جنّ/۱۶) ” وَ أَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ “، ببینید خیلی صریح، اگر مردم استقامت داشته باشند، روی طریقه‌ی اسلام حركت كنند، در صراط مستقیم حركت كنند به جایی می رسند كه: ” لَأَسْقَینَاهُمْ مَاءً غَدَقاً “؛ یك آب تَر و تمیز به اصطلاح پاكِ بسیار خوب به آنها می آشامیم، باید بیاشامند، این آب را خدا برای اینها خلق كرده، حیات آنها را تظمین كرده، بنابراین “وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ”؛ یك دفعه خدا می آید، ببینید همین جور از بالا از رحمن گرفته می آید پایین، پایین، این از فصاحت و بلاغت عظیم قرآن است كه ” أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ ” (رحمن/۸) شماها اختیار دست تان است، همه‌ی چیزها در اختیار خداست امّا خدا به خاطر كرامتی كه به انسان داده، اختیار را داده دست خودش، “أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ”، در میزان طغیان نكنید، تجاوز نكنید، در چه میزانی؟ منظور ترازو است؟ نه! تنها، ترازو نیست، منظور در وجود خودتان است. افراط و تفریط نداشته باشید، در صراط مستقیم باشید، از هر گونه افراط و تفریط دور باشید، نه وسواسی باشید نه بی بند و بار، ” َلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ”، البته بعدش می فرماید ” َلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ ٭ وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ ” (رحمن/۸-۹) اگر چه همین آیه را هم می شود به همان میزان اخلاقیات و زندگی خودمان بر گردانیم ولی خوب چون تفاسیر دارد كه در ترازو كم فروشی نكنید، چون این نمونه ی بی حسابگری طرف است، “أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ ٭ وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْط” با عدالت وزن را انجام دهید، “وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ”، كم فروشی نكنید. ببینید پروردگار متعال همه چیز را روی حساب خودش بیان كرده، “وَ الْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ”(رحمن/۱۰)، خدا زمین را برای مردم گذاشته، همه چیز هم در آن قرار داده “فِیهَا فَاكِهَةٌ” میوه های مختلف، آخر خدا چقدر مهربان است. میوه های مختلف، “وَ النَّخْلُ”، درخت خرما، “وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیحَانُ”(رحمن/۱۲)، حالا به كدام یك از نعمت های خدا شما تكذیب می كنید. اگر نگوییم به همه اش! چه نعمتی؟ نعمت كجا داده خدا؟ درخت را خودمان كاشتیم، اینجا باغ را خودمان به وجود آوردیم، وارد شد در باغش، گفت كه من فكر نمی كنم آخرتی باشد، در سوره‌ی كهف اكثرتان خوانده‌اید كه چه حرف ها زد و خدای تعالی یك آتشی فرستاد، فردا صبح- جنگل های به این بزرگی را طعمه‌ی آتش می كند- خدای تعالی، این باغ تو را كه آن طرف یك باغ، این طرف یك باغ، وسطش هم كشاورزی می كردی، این را نمی تواند طعمه آتش كند؟ فردا صبح آمد دید كه تمامش خاكستر شده بود. گفت كه من چه اشتباهی كردم! حتماً باید با انسان خدا این طوری رفتار كند تا به اشتباهش پی ببرد؟ این درخت ها را تو كاشتی یا خدا كاشته؟! “أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ” (واقعه/۶۴) خوب تو چه كار كردی؟ تو روی خاكی كه طبعش پوساندن است دانه را انداختی، بقیه اش به دست خداست. دلیلش این است كه تو ده تا دانه می كاری یكی اش ممكن است درست بشود، اگر تو كاره ای هستی همه اش را بیرون بیاور، می رود زیر خاك، ریشه برایش درست می كند، تنه برایش درست می كند، رنگ آمیزی‌اش می كند، همه كارش را خدا می كند. واقعاً بدون هیچ به اصطلاح تبلیغی، خوب چه كار كردی؟ شما گندم كاشتی چقدر كار كردی؟ مخصوصاً گندم های دیمه‌ی حدود مازندران كه آب هم نمی خواهد به آن بدهی، تو چه كار كردی؟ گندم را پاشیدی فقط، بقیه‌ی كارها را خدا كرده، آن وقت تو زارعی، خدا هیچی بیكاره؟! ” أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ”، میوه را تو شیرینش كردی؟ تو معطّرش كردی، تو رنگ آمیزی‌اش كردی؟ كه انسان از نظر رنگش خوشش می آید از این میوه استفاده كند، از نظر مزه اش خوشش می آید از این میوه استفاده كند، از نظر بو، خوشش می آید از این میوه استفاده كند، اینها را تو انجام دادی؟ اگر تو انجام دادی همه‌ی سیب ها را قرمز و قشنگ و خوشبو قرار بده، نه! خدا در كنار هر میوه ای یك میوه‌ی به اصطلاح ما مشهد می گوییم اَنك، نمی دانم شماها چی می گویید. میوه به اصطلاح غیر از آن میوه اصلی كه ما دوست داریم قرار داده كه بفهمیم كه كار، كارِ تو نیست، كار خداست. ما پیوند می زنیم، درستش می كنیم، تو باز هم نمی توانی، خیلی پیوندها نمی گیرد، خیلی كارها انجام نمی شود و حال آنكه تو دلت می خواهد همه‌ی كارها به نفع تو و صحیح انجام بشود. بنابراین خوب دقّت كنید، خدا را در هر حال در نظر بگیرید. بعد می فرماید: حالا تو خودت چی هستی؟ “خَلَقَ الْإِنْسَانَ”، بدن انسان را “مِنْ صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ” (رحمن/۱۴) از یك به اصطلاح خاكِ شبیه به آجر خلق كردیم. تو چه كار می توانی بكنی؟ “وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ” (رحمن/۱۵) جنّ را هم از آتش خلقش كرده، حالا اینجا همه بحث های مفصّلی است. چون اسم جنّ و انسان را برده، می فرماید ” فَبِأَی آلَاءِ رَبِّكُمَا “، به كدام نعمت پروردگارتان شما دو نفر، شما دو موجود ” تُكَذِّبَانِ ” این كلمه را خیلی تكرار كرده. انسان گاهی دلش به قول یكی می گفت به حال خدا می سوزد كه بعضی وقت ها هی می گوید مثلا “وَ لَقَدْ یسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ” (قمر/۱۷) دیدید در سوره‌ی قبل، كه مكرر می فرماید: كه ما قرآن را آسان قرار دادیم برای اینكه یادتان بیاید علوم عالم ارواحتان، اینجا هم مدام می فرماید ” فَبِأَی آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ” به كدام نعمت پروردگارتان تكذیب می كنید، ما باید در جواب بگوییم به همه‌ی نعمت ها! كدام نعمت را قبول كردیم به عنوان نعمت؟ به همه اش {تکذیب کردیم}، چون ” وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا ” (ابراهیم/۳۴) شما اگر بخواهید نعمت های خدا را بشمارید نمی توانید حساب بكنید، ” فَبِأَی آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ “.
امیدوارم خدای تعالی در این شبِ مبارك و عزیز همه‌ی ما را انسان واقعی قرار بدهد و از سلامت قلب، ما همه مان برخوردار باشیم و توفیق تزكیه نفس خدای تعالی به همه مان عنایت بفرماید و میلاد مسعود حضرت امام عسكری علیه‌السلام بسیار موقعیت خوبی است برای استجابت دعاها، مخصوصاً این امام غریب، پدر حضرت بقیةاللّه ارواحنافداه كه واقعاً ما در زمانی واقع شده ایم كه به امام هادی و امام عسكری علیهم‌السلام توجّه نمی كنیم و یك علّت بدبختی ما هم همین است. اینها در زمان زندگی شان غریب بودند، در بعد وفاتشان هم غریب بودند و الان هم با این وضعی كه خدا لعنت كند دشمنان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام را، اینها همان هایی هستند و همان هدفی را كه درباره ی قبرستان بقیع انجام دادند دوست دارند در اینجا هم انجام بدهند و ان‌شاءاللّه این آرزو را به گور -بگوییم كم شان است- به زمان ظهور منتهی می‌كنند تا حضرت بقیةاللّه ارواحنافداه جزای اینها را بدهد و دوستان البتّه بحمداللّه خیلی كمك كردند ما از همه شان متشكریم و ان‌شاءاللّه وقتی كه شروع كردند برای ساختمان حرم مطّهر امام عسكری علیه‌السلام، ان‌شاءاللّه پولهایی كه آقایان داده‌اند، خانمها طلاهایی كه داده‌اند ان‌شاءاللّه در آنجا مصرف خواهد شد. منتهی با كمال احتیاطی كه ان‌شاءاللّه ما خواهیم داشت.
نسئلك اللّهم و ندعوك باعظم اسمائِك و بمولانا صاحب الزمان یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه خدایا به آبروی آقایمان حجة ابن الحسن فرج آن حضرت را برسان، همه ما را از یاوران خوب آن حضرت قرار بده، قلب مقدش را از ما راضی بفرما، دین و دنیا و آخرتمان را در پناه آن حضرت از همه‌ی آفات محفوظ بدار، پروردگارا به آبروی حجة ابن الحسن ما را از خدمتگزاران به دینت قرارمان بده، ما را در صراط مستقیم دینت قرارمان بده، خدایا ما را انسان كامل قرارمان بده، خدایا ما را در اقتدای به حضرت بقیةاللّه ارواحنافداه قرارمان بده، پروردگارا به آبروی حجة ابن الحسن ارواحنافداه گرفتاری هایمان برطرف بفرما، مریض های اسلام شفا عنایت بفرما، مریض منظور، مریضه‌ی منظوره، مریض منظور الساعه لباس عافیت بپوشان، امواتمان، شهداءمان غریق رحمت بفرما، عاقبت امرمان ختم بخیر بفرما، و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.

 

 

لینک ویدیو در آپارات: کلیک کنید

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۲ صفر ۱۴۲۷ – ۱۲ اسفند ۱۳۸۴ – امتحانات الهی، توضیح صبر در زمان غیبت

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوهُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیهَ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین.

 اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم ” وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرِینَ وَ نَبْلُوَا أَخْبَارَکُمْ ” (محمد/۳۱).

جمعه‌ی اول ماه صفر است، ماهی {است}که در این ماه هم مصیبت و هم سرور توأم وجود دارد. فردا بنا به نقلی تولد حضرت امام باقر علیه السلام است و هفتم این ماه تولد حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام است. در این ماه اربعین واقع شده و شهادتِ حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام هست و شهادت حضرت‌رسول‌اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و امام‌مجتبی علیه‌السلام است. و از نظر باستانی- به اصطلاح- سنّتی عید نوروز هم در این ماه واقع شده است. در این ماه انسان باید خودش را کاملا آزمایش کند، امتحان کند، چون امتحانات الهی برای اینکه بر علم خدا در خصوص حالات شما، چیزی افزوده شود نیست. بلکه به خاطر اینست که ” لِیبْلُوَکُمْ أَیکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ” (هود/۷) خدا به شما بفهماند که کدام یک از شما بهتر عمل کرده یا می کنید. حواستان در این ماه جمع باشد، هر چیزی را در جای خود قرار دهید، چون تولّد موسی بن جعفر علیه‌السلام تنها هفتم ماه صفر گفته شده بسیار باید در آن روز شاد بود، اگر چه بنی امیه و نسل بنی امیه- که خدا لعنتشان کند- برای شیعیان و مسلمانان واقعی عیدی نگذاشتند، با خرابی حرم مطّهر حضرت امام‌هادی و امام‌عسکری و حضرت‌ نرجس خاتون و حضرت حکیمه سلام‌اللّه‌علیهم برای ما سروری نخواهد بود، ولی همه مسائل نسبی است، یعنی روز عاشورا با روز تولّد حضرت موسی‌بن‌جعفر علیه‌السلام باید فرقی داشته باشد و در باطن همه‌ی شیعیان در این اوقات، در این ایام محزونند چون امامشان، مرجع و پناهشان حضرت بقیة الله ارواحنافداه غائب است و اجازه ندارد از جانب خدا و خدای تعالی مصلحت نمی داند و مصالح را رعایت می کند والاّ اگر ظاهر بود این مشکلات برای ما نبود و ” غیبتُهُ مِنّا “(تهذیب الاصول/ج۳،ص۱۴۶)، ناپدید شدن امام عصر ارواحنافداه از ناحیه ما است، در واقع ما ناپدیدیم. در هشت حدیث رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، حضرت بقیة الله ارواحنافداه را به خورشید تشبیه کرده اند، اگر یک جمعی در یک شهری یا در یک مملکتی پشت ابر واقع شدند می گویند خورشید پشت ابر است و حال اینکه خورشید پشت ابر نیست! دارد منظومه شمسی را نور می دهد، یک گوشه ی بسیار مختصر در مقابلِ آن منظومهی با عظمت شاید به قدر سر سوزنی محسوب شود، ” غیبتُهُ مِنّا “، یک شخصی اگر سرش را زیر پتو کرده باشد خیال بکند شب شده، این اشتباه کرده، حضرت بقیة الله ارواحنافداه همه‌ی عوالم وجود، یعنی ” إِرَادَهُ الرَّبِّ فِی مَقَادِیرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَیْکُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُمْ “(کافی/ج۴،ص۵٧٧)، خدای تعالی چون ” أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَابِ “( بحارالأنوار/ج ٢،ص ٩٠)، اسباب خلقت را این چهارده معصوم علیهم‌السلام قرار داده و امروز وجود مقدّس حضرت بقیة الله ارواحنافداه است؛ بنابراین کار امام زمان ارواحنافداه این نیست که- یعنی تنها این نیست که- تشریف بیاورد قرض شما را ادا کند، مرض شما را شفا دهد، بلکه آن وجود مقدّس اِرادهُ اللّه است، آن وجود مقدس عین اللّه است، اُذُن اللّه است، لسان اللّه است و بالاخره جَنب اللّه و نَفسُ اللّه است، روی این حساب ما در غیبتیم، ما کَر و کوریم، ما در حجابیم نه آن وجود مقدّس، حالا ما شامل بر مردم کره‌ی زمین که در مقابل کهکشان ها و مخلوقات پروردگار به مقدار سر سوزنی حساب نمی شود، ما پشت پرده و حجابیم. اگر بخواهیم از این حجاب نجات پیدا کنیم باید توجّه به یک واژه ای که خدای تعالی در قرآن بسیار به کار برده و از نظر ما زیاد اهمیت ندارد، ولی از نظر قرآن بسیار پراهمیت است، -که من حتّی همین امروز وقتی آیات را گوش می دادم با خودم گفتم ببینم یک آیه در این مسأله وجود دارد که من همان را مطرح کنم، دیدم بله- در زیاد از آیات قرآن این جمله هست که آن جمله کلمه صبر است. من در هفته گذشته خدمت دوستان عرض کردم که چون واژه ها تحریف شده این واژه ها را تحقیق کنید من هم در کنار شما تحقیق می کنم؛ ببینیم بعضی از چیزها را خدا در قرآن خیلی اهمیت داده، امّا ما زیاد به آن توجّه نداریم. چرا؟ به خاطر اینکه معنای این جمله در ذهن ما چیز دیگری قرار گرفته است. اگر یک نفر مثلا منتظر کسی است، می گویند همین گوشه کوچه صبر کن تا بیاید. معنی صبر هم در اینجا این است که بیکار اینجا بایست! کاری نکن! جائی نرو! همین اندازه بیشتر از صبر در تمام کارها در ذهن ما رسوخ نکرده، در همین آیاتی که این هفته تلاوت کرده اید این آیه ای که تلاوت کردم ” وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ “، ” وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ ” معنایش این است که شما را در یک آزمایش سختی قرارتان می دهیم، که چه بشود؟ ” حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ “(محمد/۳۱)، تا اینکه مجاهدین از شما و صابرین از شما مشخص شوند. خدای تعالی به خودش نسبت می دهد، ما از خارج می دانیم که خدا نمی خواهد بداند، بلکه قائده‌ی کلّی ادب در کلام این است- خوب دقّت کنید- که اگر بخواهند یک نفری را تربیت کنند و اکرامش هم بکنند، کارِ سختی را، کار مشکلی را به او مستقیم نسبت نمی دهند، خدا می فرماید: ” وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّی نَعْلَمَ “؛ تا ما بدانیم. من در ابتدای عرضم، اوّل کلامم گفتم که خدا نمایندگانی دارد ” أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَابِ “، اسباب خلقت اُذُن اللّه آن کسی که باید بداند گاهی می شود که امام زمانِ شماست. ” نَعْلَمَ ” با کلمه جمع و متکلم مع‌الغیر گفته شده، یعنی ما بدانیم، نه خدا بداند، از خارج ما می دانیم که خدا می داند. ما بدانیم، اینجا یک بحث بسیار علمی مفصّلی است.اگر خدای تعالی بخواهد چیزی را بداند و نمی دانسته طبعاً، یعنی شما وقتی می خواهید چیزی را بدانید که قبلاً ندانید، اگر یک چنین چیزی را ما به خدا نسبت دادیم نستجیرباللّه، علم خدا کم و زیاد می شود، علم خدا هم عین ذات خداست- خیلی مختصر عرض می کنم- چون علم خدا عین ذات خداست یعنی ذات خدا کم و زیاد می شود، پس این کلمه ” نَعْلَمَ ” از خدا فاصله می گیرد، می آید در جمعی که با خدا هستند، افرادی که از معصومین علیهم‌السلام نفس اللّه اند، عین اللّه اند، اذن اللّه اند، شامل آنها می شود، شما ممکن است در جواب بگوئید آنها هم نمایندگان الهی هستند در همین دعای ندبه همین امروز درباره ی پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله گفتیم که: ” وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ إِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِکَ ” خدایا تو علم گذشته و علم آنچه بوده و آنچه خواهد بود به پیغمبر عنایت کردی، درست هم هست، پس پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چه را می خواهد بداند؟ عرض می کنیم که یک بخشی از علم را که خدا به معصومین علیهم‌السلام داده ولی به خاطر اینکه علم غیب است و بداء شاملش می شود -که مکرر درباره ی بداء صحبت کرده ام- می توان گفت که از اعمال ما، چون در اختیار ما است- اینها همه اش حرف دارد، بحث دارد ولی خیلی کم می بینم در جمعیت مان که سابقه بحث های ما را نداشته باشند- چون مربوط به آینده است و آینده غیب است و غیب در آینده گاهی وعده است گاهی وعید است، وعده ها حتما انجام می شود، وعیدها احتمال دارد که انجام نشود و گاهی هم، نه وعده است نه وعید، خدا اختیار کار را در دست بشر داده، خدا دوست دارد همه شما مطیع پروردگار باشید. ” وَ قَضَی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ وَ بِالْوَالِدَینِ إِحْسَاناً ” (اسراء / ۲۳) خدا گذرانده که همه بنده خدا بشوند، بعضی از بزرگان متصوفه خیال کرده‌اند که انسان هر کاری بکند بندگی خدا است، نمی شود خدا این اراده بکند و دیگران بندگی نکنند، پس همه کار بندگی خداست و حال اینکه این فکر، این کلام بر خلاف صریح قرآن است، اختیار کار را، اختیار بندگی را داده دست ما، ما ممکن است بکنیم، ممکن است نکنیم، خدا می داند که ما می کنیم یا نمی کنیم، در آنجا حرفی نیست، ولی پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یا سائر معصومین علیهم‌السلام اینها نمی دانند، از چیزهایی که نمی دانند این است، از چیزهایی که نمی دانند چیزهایی است که خدای تعالی برای آینده منظور کرده ولی خدا ممکن است عوضش کند، که معنی بداء همین است. ” وَ قَالَتِ الْیهُودُ یدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ ” (مائده/۶۴)، یهود گفتند که- این در مکتب یهود الان هم هست- که دست خدا بسته است – خوب دقّت کنید! اینها جنبه ی درسی دارد آنهایی که متفرقه آمده‌اند شاید هیچی یا نفهمند یا برایشان مشکل هم ایجاد کند- یهود گفتند دست خدا بسته است، چطور بسته است؟ برای اینکه مثلا خدا می داند که شما آدم بدی خواهی شد، و دیگر هم باید همینطور بشود، نه اینطور نیست! آن ولدالزنایی که خبیث ترین وضع را دارد با اختیار خودش می تواند بهترین افراد باشد، اگر غیر از این باشد او دیگر تقصیری ندارد، اختیار عمل در دست ما است، حتّی ملای رومی می گوید: اینکه گویی این کنم یا آن کنم/خود دلیل اختیار است ای صنم اینکه می گویی این کار را بکنم یا آن کار را، ولو اینکه ایشان حرف های جبری ها را در مثنوی اش زیاد گفته ولی این جمله اش را- چون جمله معترضه برای اینکه خیال نکنید حالا هر چه ملای رومی گفته ما قبول داریم- در همان اول مثنوی می گوید که: ما همه شیران ولی شیر علم/حمله مان از باد باشد دم به دم شیر علم را دیده اید؟ این عَلم هایی که در سینه زنی ها بر می دارند یک عکس شیر هم رویش هست، این مدام حمله می کند، مدام باد می آید این را وادار به حمله می کند حمله از خودش نیست، می گوید ما اعمالمان از این قبیل است که بسیار حرف نادرستی است، مخالف وجدان و مخالف همین کلام خودش که می گوید: اینکه گویی این کنم یا آن کنم/خود دلیل اختیار است ای صنم به هر حال اختیار در دست ما است، ” وَ نَبْلُوَا أَخْبَارَکُمْ “؛ خبرهای شما به پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می رسد. ” وَ قُلْ اِعْمَلُوا فَسَیرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ ” (توبه/۱۰۵) بنابراین می بینید که تا اینجا یک بحثی بود درباره ی صبر نبود، امّا بحث بداء خیلی مفصّل است نمی توانم الان برایتان عرض کنم ولی این جمله را می خواستم عرض کنم: ” نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرِینَ “؛ مجاهدین و صابرین را خدا می خواهد به شما و به مربیان شما بفهماند. پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چه می‌داند؟! که این آقا می رود در جنگ، بعد در جنگ احد فرار می کند که علی بن ابیطالب علیه‌السلام حمله کرد، فرمود: اول باید شما افراد ضعیف را بکشم و بعد به کفّار حمله کنم که مکرّر عمر بن خطاب می گفت من از آن چهره غضبناک علی علیه‌السلام که عقب سر ما می دوید خیلی وحشت می کنم، هر وقت به یادم می آید بدنم می لرزد. مجاهدین از شما و صابرین، جمله‌ی صابرین مورد بحث من است. صبر آن معنایی که در اذهان ما هست، نیست. شما به کتاب های لغت نگاه کنید، صبر را فارسی اش می گویند شکیبایی، ایستادن در مقابل مشکلات، تحمل مشکلات، مشکلات را تحمل کردن تا به مقصد رسیدن، تحمل مشکلات در راه رسیدن به مقصد، شما از اینجا حرکت می کنید می خواهید یک مسافرتی بروید، یک مشکلاتی در راهتان هست همه اینها را تحمل می کنید این را می گویند صبر. اگر یک نفر رفت در خانه خوابید و منتظر فرج، همین فرجی که خیلی ما اصرار هم به آن داریم که منتظرش باشید، ولی با درون خانه خوابیدن، منتظر فرج بودن و گاهی هم چرتش پاره می شود یک کلمه ای بگوید ” اللهم عجل لولیک الفرج “، با این کارها صبر انجام نمی شود. صبر یک مسأله ای بسیار مهم تر از اینها است. صبر یعنی حرکت کن، طبعاً وقتی که امر به معروف و نهی از منکر می کنی، جهاد می کنی، طبعا وقتی که در مقابل کفار می ایستی اینها به تو فشار می آورند، اذیت می کنند، اینجا صبر کن، یعنی از پا ننشین، نیفت، فرار نکن، کوتاه نیا، این معنای صبر است. در دهخدا یک وقت نگاه می کردم، حدود شاید هفت هشت صفحه از این کتاب های معمولی ما در معنی صبر گفته است و همه اش همین است معنایش، همین جمله ای که گفتم. شما در زمان غیبت صبر کنید، خوب، صبر می کنیم، چه کاری داریم؟! یعنی حرکت کنید، جاده را برای ظهور صاف کنید، برای رسیدن به مقصد مردم را وادار به صبر کنید. در سوره نصر خدای تعالی می فرماید: ” إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ ٭ وَ رَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً ” (نصر/۱-۲) این ” إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ ” چه موقع خواهد شد؟ وقتی که مردم حرکت کردند، حرکت کنند، آنهایی که در خانه نشسته اند که ” فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً ” (نساء/۹۵) آنهایی که در خانه نشسته‌اند شاید بگوییم آنها صبر کرده اند! قوم موسی به حضرت موسی علیه‌السلام گفتند که تو برو با خدا، دو نفری هر دوی تان قدرتمندید، تو سیاستمدار، خدا هم قدرتمند، بروید مصر را فتح کنید ” إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ ” (مائده/۲۴) ما اینجا نشستیم! منتظریم، صبر می کنیم! خدای تعالی چهل سال آنها را سرگردان کرد و به مصر راهشان نداد! باید با حضرت موسی علیه‌السلام می رفتند، جنگ می کردند، فتح می کردند تا مصر در اختیارشان قرار بگیرد. یک منتظر امام عصر ارواحنافداه در این زمان چه کار باید بکند؟ در مرحله اول اعمال خودش را صالح کند، عمل خوب داشته باشد، تزکیه نفس کند، تزکیه نفس جزء اعمال خوب است یا بد؟ نمی دانیم! خدا یازده‌تا قسم خورده که رستگاری منحصرا مال تزکیه نفس است! اهمیت نمی دهیم، خیلی خوب، حالا ان‌شاءالله هر وقت فرصت شد، بازنشست شدیم کارهای مشکلی داریم اینها حلّ شد، بعد ببینیم حالا… یکی که می گفت تزکیه نفس مال صوفی ها است! صوفی ها اگر تزکیه نفس می کردند صوفی نمی شدند، درویش اگر تزکیه نفس می کرد درویش نمی شد، در یک راه راستی قرار می گرفت. {می گویند}تزکیه نفس مال عرفاء است، عرفاء که هستند؟ عرفای اصطلاحی که متأسفانه یک سر سوزن تزکیه نفس نکرده اند، خودنمایی ها، حتّی در لباس گاهی طوری حرکت می کنند که مردم بگویند این زاهد است، این عابد است. تزکیه نفس یعنی تمام صفات رذیله را دور ریختن و کم کم صفات الهی را در خود ایجاد کردن است. دقت کردید؟ تزکیه نفس مال انسان است، مکرر در مکرر در قرآن خدای تعالی می فرماید که یا حیوان باشید یا تزکیه نفس کنید، چون صفاتی که انسان دارد این صفات یا حیوانی است یا شیطانی است یا الهی، بعضی از صفات حیوانی را باید کنترل کرد، مثل شهوت و غضب، همه صفات شیطانی را باید از بین برد و صفات الهی در خودش انسان به وجود بیاورد. غیر از این نمی تواند باشد. ما را خدا انسان خلق کرده تا نه حیوان باشیم که ” کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ ” (محمد/۱۲)، در همین آیات بود، همانطوری که حیوانات کار می کنند و می خورند و بچّه می زایند و مسائل این سنخی دارند، یک عدّه مردم هم همینطورند، من یک وقتی مثال زدم گفتم که انسان صالح که هست؟ انسان صالح که خدای تعالی در قرآن می فرماید که یک عدّه از کسانی که با انبیاء و شهداء محشورند و وارد بهشت می شوند صالحین هستند، صالح کیست؟ شایسته، یک انسان شایسته، حالا یک مثال می زنم تا بفهمید شایسته با غیرشایسته چه هست، اگر شما یک اسبی داشته باشید ، این نمی دود، در طویله می خوابد، ولی خوب شیر می دهد! این اسب صالحی است؟! شیر زیاد می دهد، نُه مَن شیر می دهد. یک گاوی هم دارید این شیر نمی دهد ولی خوب می دود! هیچ کدامشان صالح نیستند، امّا اگر یک گاوی داشته باشید خیلی شیر می دهد می گویید عجب گاو خوبی است، صالحی است، صالح یعنی خوب، مناسب، یک اسب هم دارید خوب می دود این هم صالح است. انسان را برای چه خلق کردند؟ اسب را ما می دانیم برای چه خلق کردند، گاو را هم می دانیم برای چه خلقش کردند، انسان را برای چه خلقش کردند؟ برای پریدن به آسمان؟ برای چه؟ من نمی خواهم حالا خصوصیات را بگویم. خدای تعالی می گوید که: ” إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً “(بقره/۳۰) ” وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ ” (ذاریات/۵۶) پس معلوم است ما را برای چه خلق کرده، هر انسانی که غیر از این باشد مثل همان گاوی می ماند که کارهای دیگر را خوب می کند. آقا نمی دانی چه مهندسی است!! -ببخشید مهندس ها بدشان نیاید، مهندسانی که خدا را قبول ندارند یا خدا را نمی شناسند و مهندسی شان در راه خدا نیست- نمی دانی چه هست! اینقدر دقیق، مواظب، خوب مثل همان اسبی است که نُه من شیر می دهد، ده من شیر می دهد، ما که بخیل نیستیم، صد من شیر می دهد، مهم نیست! هر چه می خواهد شیر بدهد، اسبی {که} شیر می دهد، خوب شیرهایش اسباب دردسر است، به خدا قسم اگر چشم دل مان را باز کنیم، که چشم دل یعنی فهم، فهمیدن، اگر بازش کنیم خیلی از کارهای بزرگِ دنیا که الان دارد انجام می شود چون محدود است، آخر دارد، پایان دارد و دنیا خودش پایان دارد همین طوری است. ” مَا عِنْدَکُمْ ینْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ” (نحل/۹۶) انسان در راه رسیدن به تزکیه نفس باید صبر کند، صبر کند یعنی چه؟ یعنی فحشش دادند هیچ نگوید، یعنی اگر ظالمی آمد به او ظلم کرد ساکت بنشیند؟ این جریان سامراء هفته گذشته واقعاً خیلی مشکل بود، دیدید که هم شما خیلی گریه کردید و هم ما و هم دنیای تشیّع واقعاً تحت تأثیر این مصیبت عظمی واقع شد و من در هفته‌ی گذشته گفتم ان‌شاءالله باید به خاطر این چهار نفری که در یک ضریح دفن اند و خانه حضرت بقیة الله ارواحنافداه آنجا بوده، شما یک شب حضرت ولی عصر ارواحنافداه تشریف آوردند در جمکران، شما ببینید چه تشکیلاتی برایشان ساخته‌اید، تا پنج سالگی مسلم مسلم است محل تولد حضرت ولی عصر ارواحنافداه در همین محل سامراء بودند، در همین حرم مطهر، در همین خانه، در همان سرداب مطهر علاوه بر اینکه امام عسگری علیه‌السلام آنجا زندگی می کرده، امام هادی علیه‌السلام آنجا تبعید شده، یک همچنین جایی بوده، در دنیا مثلش را نداریم، باور کنید! در دنیا! شما می گویید مدینه چطور؟ مدینه محلّ تولد معصومی نیست، یعنی پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله یا فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها لااقل جائی که مثلاً حضرت امام مجتبی علیه‌السلام که یا امام سجاد علیه‌السلام حالا بگوییم متولد شدند آنجایی نیست که دفن شدند، بقیع است، بقیع محلّ زندگی اینها نبوده. امّا این مقدار از زمین محلّ تولّد حضرت بقیة الله ارواحنافداه است، خیلی باید اهمیت بدهید، شما سابقه من را دارید من هیچ وقت گدایی لااقل از شما نکرده‌ام، ولی امروز دارم عرض می کنم چون یک عده ای در حسابهای متفرق پول ریخته‌اند، ما گفتیم جمع بشود این را اگر کسی قلم و کاغذ دارد و می خواهد کمک به اینها بکند این شماره حساب را یادداشت کند، من هم بیشتر به شما آقایانی که اینجا نشسته اید نمی گویم، خیلی از جاها هست که دارند صدای من را می شنوند. ۰۱۰۰۹۳۳۰۳۲۰۰۶ البته ما می خواستیم به نام شخص معینی نباشد، ولی چون فرصت نبود این دوست عزیزمان من از چشمم بیشتر به ایشان اعتماد دارم، جناب آقای حاج آقا رضای بختیاری، حساب سیبای ایشان است، ان‌شاءالله دوستان بریزند، یک مقدار هم به حساب من و بعضی از دوستان دیگر ریخته‌اند آنها را هم منتقل می کنیم به همان‌جا تا ان‌شاءالله زودتر این ساختمان عظیمی که ان‌شاءالله شیعیان می سازند ما هم یک هل پوچی در آن انداخته باشیم، حالا این هل پوچ نمی دانم اصطلاح شما هم هست یا نه؟ مشهد وقتی آبگوشت درست می کنند یک هل پوچی یکی می آید می اندازد می گوید ما هم شریک بشویم، یک عطری پیدا کند. به هرحال ان‌شاءالله امیدواریم این بنای عظیم که همیشه غریب بودند، همیشه غریب بودند، خدا لعنت کند متوکل عباسی را که این امام ها را در آنجا قرار داد ولو اینکه حتّی در زمان بعضی از خلفای عباسی یک شخصی گفت قبور اجداد شما که خلیفه بودند در سامراء خرابه است ولی قبور دشمنان شما خیلی آباد است، آن خلیفه عباسی از آن خلفای آخر بود- من الان اسمش را یادم رفته- سر به آسمان بلند کرد گفت که: ” هذا امر سماوی “!(کشف الغمه فی معرفه الأئمه/ج ۲، ص ۵۱۹ ) این مربوط به خدا است. ما برای قبور اجدادمان- ان‌شاءالله رفتید سامراء، در کنار سامراء قبور اینها هست، حالا که اصلاً اثری از آن نیست- ما قبور اجدادمان را مدام می رویم می سازیم، فرش می بریم، می آیند فرش های اینجا را می دزند می برند در حرم سامراء می اندازند! البته این تعبیر او بود. مردم جانشان را می دهند! من به یک عالم وهابی در مکّه گفتم وقتی که داشتم توضیح حرم حضرت رضا علیه‌السلام را می دادم گفتم گنبد طلاست، گفت که این همه فقیر شما در ایران دارید چرا- در زمان قبل از انقلاب بود- چرا این طلاها را نمی دهید به آن فقراء؟ گفتم: یک چیزی را شما بدان و آن این است که اگر روح انسان به اندازه سر سوزنی می شد و بنا بود این روح ها را روی هم بگذارند، یک گنبد درست کنند، مردم شیعه می دادند و گنبد را درست می کردند، اینکه دیگر طلا است، در بازار زیاد است. جدّاً محبّت این کار را می کند. محبّت به سیدالشهداء علیه‌السلام من گفتم اگر راه باز بشود، کربلا آزاد بشود، نیمی از مردم ایران در عراقند، ما اینها را ارزان گیر نیاورده ایم، ما ائمه مان را، اعتقادات مان را ارزان به دست نیاورده‌ایم، اینقدر کشته داده‌ایم، آنقدر شهید داده‌ایم، آنقدر از اموالمان را دادیم که حساب ندارد. همین الانش رنج هایی که شیعه می کشد، در کنار قبر ابی عبدالله‌الحسین علیه‌السلام هر لحظه باید آماده شهادت باشیم، این ارزان دستمان نرسیده، جان ها را فدایشان می کنیم. در تمام زیارت ها هست: ” بابی انت و امّی و نفسی “، پدر و مادر و جانمان به قربانت، این دروغ نیست. ما نمی گوییم این حرف ها را، امام سجّاد علیه‌السلام، ائمه اطهار علیهم‌السلام می آیند در مقابلِ انصار سیدالشهداء علیه‌السلام می ایستند: ” بابی انتم و امّی “، پدر امام سجّاد علیه‌السلام چه کسی هست؟ در زیارت جامعه پنج مورد می گوییم: ” بابی انتم و امّی و نفسی و مالی و اسرتی “، البته در هر پنج تا ” اسرتی ” ندارد. ما هر چه داریم مال آنها است. چرا؟ حضرت سجّاد علیه‌السلام می فرماید که اگر مردم عرب ما را روی دوششان سوار کنند و نگذارند ما پیاده راه برویم جایش است به جهت اینکه خدا در قرآن می فرماید: ” وَ کُنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا ” (آل عمران/۱۰۳) شما لبِ گودی آتش بودید، اگر یک شخصی لب پشت بام ایستاده باشد، یک پایش هم آن طرف افتاده، دارد می افتد یکی بگیرد او را، بیاوردش این طرف، این جانش را مدیون این شخص است. جانش را مدیون است، ما هر چه داریم از آنها است. به خدا قسم بروید بگردید در دنیا، ببینید آنهایی که به خاندان عصمت علاقه ای ندارند، نمی شناسند ببینید چه زندگی های بدی در همین دنیا دارند. آخرت که اصلاً که همیشگی است آن هیچ، هیچی ندارند. مردن همانا و عذاب قبر همان و جهنّم هم پشت سرش، این نمی ارزد که انسان جانش را فدای اینها بکند؟ جانش را فدای خاک پای اینها بکند، ما در وقتی که می خواهیم عرض ادبی به حضرت بقیة الله ارواحنافداه بکنیم می گوئیم: ” روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه “، شعار نیست. تمام مردم اگر جانشان را فدای خاک پای امام زمان ارواحنافداه بکنند کاری نکرده‌اند. همه چیز همان جاست، همه‌ی حیات در همان جاست. امیدواریم ان‌شاءالله با همّت عالی دوستان- فکر هم نکنید که من که چیزی ندارم، کم است، نه، گاهی می شود همان کم بیشتر از آن زیاد ارزش دارد- جریان شطیطه را لابد شنیده‌اید دیگر، معروف است. و ان‌شاءالله آنهایی که مرحله شان یقظه است شب تولّد حضرت موسی‌بن‌جعفر علیه‌السلام البته دعوت می شوند، بدون دعوت و کارت دعوت تشریف نمی آورند و دفترهایشان را هم بیاورند آنهایی که یکسال بیشتر در این مرحله بودند تا ببینیم چرا در این مرحله بیشتر از یک سال مانده‌اند. ” السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یابن رسول اللّه، بابی انتم و امی و اهلی و مالی و اسرتی ” قربانتان بشویم، فدایتان بشویم، ابی عبداللّه الحسین در گودی قتلگاه به فکر هدایت شماست، به فکر این است که مبادا شما از صراط مستقیم، لااقل از صراط مستقیم انسانیت خارج بشوید. می فرماید: ” ان لم یکن لکم دین “( بحارالانوار/ج ۴۵، ص ۴۹ )، اگر دین ندارید، این جمله را می دانید کجا می گوید؟ آن وقتی که به دست های مبارکش تکیه زده و می بیند لشکر به طرف خیام حرم می روند، اگر دین ندارید ” فکونوا احرارا فی دنیاکم “، اقلاً در دنیا آزاده باشید، آزادمرد باشید، انسان باشید، من با شما جنگ می کنم، شما با من جنگ می کنید، این زن ها که گناهی ندارند. ” لاحول و لاقوه الا باللّه العلی العظیم “. همه با توجّه: نسئلک اللهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب‌الزمان یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه خدایا دستمان را از دامن امام زمان مان کوتاه نفرما؛ فرج آن حضرت را برسان، چشم مان به جمالش روشن بفرما، خدایا همه ما را از اصحاب و یاوران خوب آن حضرت قرار بده، پروردگارا ما را در خدمت به اسلام موفق بفرما، خدایا همه ما را از خواب های غفلتی که دور و بر ما قرار گرفته بیدار بفرما، پروردگارا ما را به کمالات روحی موفق بفرما، خدایا به آبروی خاندان عصمت و طهارت محبت این خاندان را لحظه به لحظه در دل های ما زیادتر بفرما، معرفتشان را به ما عنایت بفرما، پروردگارا مرض های روحی مان شفا مرحمت بفرما، مریض های بدنی را خدایا الساعه شفا مرحمت بفرما، مریض منظور، مریضه منظوره الساعه لباس عافیت بپوشان، امواتمان غریق رحمت بفرما، شهدای اسلام، شهدایی که در آن جنگ شهید شدند، شهدایی که الان شهید می شوند در راه اسلام، خدایا آنها را با شهدای کربلا محشور بفرما، پروردگارا اساتید ما، بزرگانی که به ما معرفت خودت، معرفت خاندان عصمت را تعلیم دادند غریق رحمت بفرما، امام راحلمان غریق رحمت بفرما، عاقبت امرمان ختم بخیر بفرما. و عجل فی فرج مولانا.

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۲۵ محرم ۱۴۲۷ – ۵ اسفند ۱۳۸۴ – تخریب حرم عسکریین علیهما السلام ، راه یاری امام زمان

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوهُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیهَ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین.

 اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم ” وَ سَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنقَلَبٍ ینقَلِبونَ “(شعراء/۲۲۷)

مصیبت عظمای اهانتِ به مقام مقدس اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و خراب شدن حرم مطهر امام هادی و امام عسگری علیهما السلام را به پیشگاه صاحب آن خانه، حضرت بقیة الله ارواحنا فداه تسلیت عرض می کنم. امیدوارم جواب دشمنان خاندان عصمت و طهارت را هر چه زودتر صاحب خانه, هر چه زودتر ولیّ مسلمان ها بدهد. شنیدن این جریان، قلوب مسلمین، قلوب شیعیان علی بن ابی طالب علیه السلام را به درد آورده، خدا وعده فرموده که جواب این افراد را هر چه زودتر بدهد و می گذارد آنها خودشان را نشان بدهند تا شیعیان دوستانشان را از دشمنانشان تشخیص دهند، ” لِیمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیبِ “(انفال/۳۷)، صف ها جدا شود، مسلمان ها به هم همبستگی پیدا کنند و در مقابل دشمنان مشترکشان بایستند. یک روز اهانت به رسول اکرم صلی الله علیه و آله کردند، دیدند مردم مسلمان وابستگی شان به یکدیگر بیشتر شد، شیعه و سنی همه قیام کردند، همه از جا برخاستند، متوجه شدند که از این راه نمی توانند مسلمانان را از پای در آورند، گفتند که باید تفرقه انداخت و آن وقت حکومت کرد. لذا شاید مدتهااست {که} روی این مسئله فکر کردند. اگر قبر مطهر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را صدمه بزنند باز علی علیه السلام هم خلیفه اهل سنت است و هم خلیفه شیعیان و هر دو دسته به او اعتقاد دارند. حرم حضرت سید الشهداء علیه السلام را اگر صدمه بزنند آن ها هم، اهل سنت هم، بالاخره امام حسین علیه السلام را فرزند پیغمبر می دانند و قبور چهار امام علیهم السلام را در بقیع خراب کردند، از آن هم صرف نظر کردند. قبر مطهر حضرت رضا علیه السلام که عاشقان اهل بیت پروانه وار دور حرم مطهرش می چرخند آن جا هم که دسترسی ندارند. مطالعه شد، فکر شد، دیدند قبر مطهر امام هادی و امام عسکری علیهما السلام که متأسفانه یک مقدار تقصیر خود شیعه است که وقتی به عراق می روند، همه جا گاهی ده روز گاهی بیشتر گاهی کمتر می مانند ولی وقتی که به امام عسکری و امام هادی علیهما السلام می رسند- که ظلم اول را ما خودمان می کردیم{که اینگونه شد}- یک ماشین مُرَجّعی می گیرند می روند یک زیارتی می کنند و با همان ماشین بر می گردند، یک عده اهل سنت هم که آنجا جمعند. من از همین مجلس اعلام می کنم که دوستان مان، اهل تزکیه نفس، اگر موفق شدند به عتبات عالیات بروند، اگر در کربلا دو روز می مانند باید به حساب خودش در سامراء لااقل شش روز بمانند. چرا؟ به خاطر اینکه در یک ضریح مرقد مطهر حضرت امام هادی علیه السلام که از نظر ما شیعه امام هادی علیه السلام با امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ فرقی در علم و عصمت ندارد، امام عسکری علیه السلام که همچنین هیچ فرقی با سایر ائمه ندارند، ای خاک بر سر من که باید در بین شما من مقام مقدس امام هادی و امام عسکری علیهما السلام را عرض کنم و از اصول مسلّمه¬ی اسلام برایتان توضیح بدهم، ولی عمل مان خواسته یا ناخواسته همین طور بوده که فرق می گذاشتیم. در همان ضریح مطهر که امروز سقفش بر آن ضریح خراب شده، قبر مطهر حضرت حکیمه علیها السلام و قبر مطهر مادر امام زمان مان حضرت نرجس علیها السلام قرار دارد. علاوه بر همه اینها هیچ یک از مشاهد مشرفه اینگونه نیست که سال های زیاد خانه امام باشد یعنی این حرم مطهر امام هادی و امام عسکری علیهما السلام و سرداب مطهر سالها امام هادی علیه السلام در آن زندگی می کردند، تمام عمر امام عسکری علیه السلام در آنجا بوده و در آخر آقای شما، امام زمان شما، تا وقتی که امام عسکری علیه السلام از دنیا می رود لااقل آن جا زندگی می کردند. شما مسجد جمکران را به خاطر اینکه یک شب حضرت بقیه اللّه ارواحنافداه آنجا تشریف داشتند این همه عظمت می دهید، خانه‌ی امام زمانتان، جائی که امام زمان متولد شده، جایی که مدتها در آن زندگی کرده, آنجا را من می دانم, همه‌ی مردم شیعه از کارشان معلوم می شود, برای یک شب که امام زمان ارواحنافداه در یک جا بوده‌اند این همه ساختمان و گنبد و تشکیلات ساختند, برای جائی که پنج سال لااقل، سالها دو امام معصوم، امام عسکری و امام هادی علیهما السلام زندگی می کرده اند, یقیناً آنجا را از همه‌ی مشاهد مشرفه- حتی باید این چنین بشود- و انشاء الله بهتر خواهد شد. از مشهد مقدس هم باید وضعش, ساختمانش، توجه مردم به آنجا برای اینکه قربی به امام زمان علیه السلام پیدا کنند بهتر انجام خواهد شد. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. وقتی دزد وارد خانه شود و صاحبخانه بیدار است دیگر تا صبح خوابش نمی برد. حالا باید شیعیان حجه بن الحسن علیه السلام خوابشان نبرد. سامراء باید انشاءالله مرکز شیعه باشد، سامراء باید پایتخت شیعه باشد, سامراء باید انشاءالله از لوث وجود دشمنان اسلام پاک شود و انشاء الله ” إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ینْصُرْکُمْ وَ یثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ “(محمد/۷) اگر خدا را یاری کردید، اگر خانه امام عصر علیه السلام را ساختید و مهیا کردید، خدا یاری تان می کند و بدانید ” بَقِیهُ اللَّهِ خَیرٌ لَکُمْ إِنْ کُنتُمْ مُؤْمِنِینَ (هود/۸۶) اگر مؤمن باشیم، هر چه که از جانب خدا برای ما باقی مانده، از چهارده معصوم علیهم السلام و یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر، یک امام زمان برای ما باقی مانده، این بقیهالله است، ” خَیرٌ لَکُمْ إِنْ کُنتُمْ مُؤْمِنِینَ “، فقط باید ایمان داشت، مؤمن بود. من الان اینجا نشسته بودم، این آیات را که تلاوت می کردند، گفتم ای کاش دوستان با حوادثی که این اخیر اتفاق افتاد، مخصوصاً هفته‌ی گذشته, این آیات را تطبیق می کردند. چه آیاتی, آیات عجیبی است! شاید در سراسر قرآن آیاتی مناسب تر از این آیات با توجّه به این حوادث نبوده ” اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ ” (محمد/۱) آیه‌ی اوّل، کسانی که راه خدا را می بندند، راه خدا چه کسی بود؟ در دعای ندبه همین امروز چند دقیقه ی قبل خواندید ” قل لا اسئلکم علیه من اجر الا من شاء ان یتخذ الی ربه سبیلاً “( اقبال الاعمال/ص۶۰۹ـ۶۰۴)، من اجر و مزدی که از شما تقاضا کردم، برای کسانی است که راهی به سوی خدا می خواهند پیدا کنند. حرم مطهر حضرت امام هادی و امام عسکری علیهما السلام را خراب می کنند که “سدّ عن سبیل الله” بشوند. راه را گم کرده ‌اند، اشتباه کرده ‌اند، این کار که انجام نمی شود بهتر می شود. من شاید هیچ وقت این تقاضا را از دوستانم در تهران و شهرستان ها نکرده بودم که وقتی به سامراء می روید، زیاد بمانید. من خودم در جوانی یک وقت مشرف شده بودم به عتبات عالیات، ماه رمضانی را در سامراء ماندم به خاطر این که می دیدم شیعیان می آیند یک سلامی عرض می کنند آن هم به خاطر اینکه وقتی به ایران برگشتند بگویند ما سامراء هم رفتیم. ولی الان دارم عرض می کنم از این به بعد هر کس می رود، من خودم همین الان که اینجا خدمتتان نشسته ام، خانواد ه ام، فرزندم اینها رفته¬اند کربلا، به همه شان گفتم چون سامراء نمی شود رفت من نمی آیم. خانه امام زمان ماست. اعتصاب اگر می کردند مردم ایران که سامراء را یا باید امنیتش را تأمین کنید یا ما قدم به عراق نمی گذاریم، باور کنید آنها به خاطر درآمدشان که بود امنیت آن راه را تأمین می کردند. چهار امام را زیارت نکنیم، خانه امام زمانمان که مأوای ماست، در و دیوار آن خانه را باید بوسید، آقا آنجا پنج سال زندگی می کرده، آنجا را نبینیم و بیاییم برویم ما حضرت سیدالشهداء علیه السلام که جانمان بقربانش که زیارت سید الشهداء علیه السلام هزار حج و هزار عمره است و حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که باز جانمان بفدایش، تنها آنها را زیارت کنیم! چرا؟ پس انشاءاللّه با خودتان قرار بگذارید راه که باز شد من هم انشاءاللّه خدمتگزارتان خواهم بود، انشاء الله کفشهایتان را جفت خواهم کرد، خاک پایتان را خواهم بوسید، فدای همه تان می شوم، برویم سامراء مدتی بمانیم، شرطش اینست که انشاءاللّه جاناً مالاً همّت کنیم. {به وسیله}ما شیعیان تمام عتبات را اگر بروید می بینید ساخته اند، حتی شیعیان ایران ساخته-اند و آنجا که یک مکان مشخصی بیشتر نیست. و این بشارت را هم به شما بدهم، خیلی می دانم قلب هایتان محزون و مجروح است چون قلب امام زمان ارواحنافداه محزون است، قلب عالم امکان محزون است، من خوب یادم است قبل {از}انقلاب به مکه مشرف شده بودم یک نفر پهلوی من نشسته بود از من پرسید تو چه مذهبی داری؟ چون مذاهب اهل سنت بعضی حنفی است, بعضی حنبلی است, بعضی شافعی است، بعضی ها هم مالکی هستند. دید من دست باز نماز می خوانم از من پرسید تو چه مذهبی داری؟ گفتم من شیعه هستم. خدا می داند نشناخت، مدام توضیح دادم چون مقید بودم بگویم شیعه هستم، تا فهمید گفت: شما شاید جعفری هستید؟ گفتم بله، همین طور است. شیعه هستم، گفت در شهر ما خارطوم یک عده ای آنجا هستند پنج وعده نماز را در سه وعده می خوانند و روحانیون ما گفته‌اند به اینها نزدیک نشوید لذا ما هم اطلاعی از وضع شما نداریم، مقداری صحبت کردم. بعد انقلاب اسلامی ایران بر پا شد, یک مدتی گذشت, من باز مشرف به مکه شدم در عمره بودم می دیدم همه از وجود مقدس امام زمان ارواحنافداه سؤال می کنند، کتابخانه های مکه و مدینه را دیدم که پرفروش ترین کتابها، کتابی است که مربوط به امام زمان ارواحنافداه باشد. -خوب دقت کنید!- حتی آن موقع من کتاب مصلح غیبی و کتاب مصلح آخرالزمان را فکر می کنم نوشته بودم کتاب فروش های آنجا گفتند اگر به عربی است ما خیلی طالبیم چون اینجا کتاب هایی که در این ارتباط باشد خیلی می خرند. همه جا نام امام زمان ارواحنافداه بود, نه تنها نام تشیّع و مذهب شیعه، نام امام زمان ارواحنافداه بود. من در این فکر فرو رفتم که این انقلاب به خصوص جنگ تحمیلی که پشت سرش بود، اخبار را در دنیا پخش کرد. پسر من آن موقع رئیس کل صدای ایران بود می گفت ۴۵ درصد اخبار دنیا مربوط به ایران و جنگ بین ایران و عراق است، تمام مردم خبردار شدند که یک عالِم، یک فقیه یک روحانی که بالاترین منصبش این است که نائب امام زمان ارواحنافداه باشد قیام کرده و آن چنان اظهار قدرت کرده است که شاه و تمام رژیم سلطنتی را سرنگون کرده و خودش ولیّ امر مسلمین شده است. این امام زمان ارواحنافداه کیست که نایبش اینکاره است؟! به فکر تحقیق افتادند. آقایان! مردم دنیا اکثراً مثل ما نیستند که هر چه پیش آید خوش آید، نه! تحقیق می کنند این کیست؟ این شخصیت آیا وجود دارد یا وجود ندارد؟ نایبش وقتی که این قدرت را داشته باشد پس خودش چه کاره است؟! لذا در فکر تحقیق از مذهب تشیّع و امام زمان ارواحنافداه شدند. مسئله ای که مهم بود از نظر شخص من آن موقع ظهور صغری بود که یک ظهور بسیار پرفروغی از حضرت بقیة الله علیه السلام در عالم بوجود آمد. مردم تمام دنیا, حتی بی سوادهای دنیا در ظرف هشت سال که این دفاع مقدس برگزار شد فهمیدند که یک امام زمانی هست. شما الان می بینید سنی، شیعه، مسیحی، زرتشتی، تمام مذاهب دارند درباره حضرت بقیهالله ارواحنافداه تحقیق می کنند و مردم شیعه سیل آسا به طرف هر جایی که حضرت بقیة الله ارواحنافداه قدمی گذاشته, می روند. شما بروید مسجد جمکران را نگاه کنید. همین پریشب بود، جا برای اینکه آنجا اتراق کنند نبود. پس، صدام جنگ را بر ما تحمیل کرد، شهدایی ما داشتیم، عده ای شهید شدند اما یک قدم بسیار بلندی به طرف ظهور برداشته شد که این مشهود همه هست، هر کس اهل مطالعه باشد خوب این معنا را درک می کند و این هفته، این هفته من معتقدم قدم بسیار بلندی باز برداشته شد به طرف ظهور؛ آقاجان! آیا می شود این آخرین قدم باشد؟ بسیار بلند! امام هادی و امام عسکری علیهما السلام را ما با سایر ائمه فرقی نمی گذاشتیم ولی دیگران فرق می گذاشتند. خدایا طاقت نداریم درست است فرموده ای ” وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ ” (بقره/۱۵۵) اما خیلی طاقتمان کم است، ما بدن مان ” عن قلیل من بلاء الدنیا و عقوباتها “(مفاتیح الجنان/دعای کمیل) طاقت ندارد. خدایا لطفی کن، عنایتی کن که این آخرین قدم باشد. یک مرتبه ببینیم خورشید وجود مقدس امام زمان مان ظاهر شد{بفرماید} به خانه پدر من, خانه پدر بزرگ من، به خانه مادر من، به خانه عمه من، به خانه من جسارت می کنید؟! دیگر آمدم. ای خدا این قدم آخر مراحل ظهور باشد. امروز دنیا حتی ممالک اروپایی تظاهرات می کنند، امروز در همین تهران خودمان که امیدوارم دوستان هر چه زودتر خودشان را برسانند، من اگر اطلاع قبلی می بود می گفتم همه بروند, امروز تظاهرات می کنند ما امام هادی مان را دوست داریم، امام عسکری مان را دوست داریم، امام زمان مان را دوست داریم، جزء اینهایی باشید که آیه بعدی این جزوه می گوید ” الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ” (محمد/۲) کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح کرده اند و ایمان به آنچه بر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله که حق است {آورده اند}” وَ آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَی مُحَمَّد وَ هُوَ الْحَقُّ ” (محمد/۲) یک عده خیال می کنند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله حق نیست. خدای تعالی فرموده است که ” جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً “(اسراء/۸۱) این وعده را داشته باشید، دیروز دیدم که آن کسی که به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله، اول کسی که این جسارت را کرده آمده در جلوی مردم عذرخواهی می کند. من نمی دانستم این قدر مسلمانها با هم متحدند، نمی دانستم که تمام چیزهایی که مربوط به آن مملکت است مردم تحریم می کنند، این شکست، این شکست اقتصادی بر این مملکت وارد می شود. مرحبا به مردم مسلمان، بارک الله به این اتحاد، انشاء الله در مرحله دوم هم وحدتشان را حفظ کنند، آمدند امام هادی و امام عسکری علیهما السلام را پیدا کردند که اینها مخصوص شیعیانند. ما اگر اینجا را خراب کردیم شیعه و سنی به جان یکدیگر می افتند، اختلاف بیانداز و حکومت کن، این کار را کردند. امیدوارم خود حضرت بقیة الله ارواحنافداه کمک بکند، آنچه آنها می خواهند نشود. همانطور که در این آیات خدای تعالی تذکر داده ” هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیئَاتِهِمْ “(محمد/۳) شما بدانید امروز اگر برای حضرت امام هادی و امام عسکری علیهم السلام اظهار محبت کردید مالاً، جاناً، خدا گناهان شما را، همه اش را می آمرزد. ” کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیئَاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ “(محمد/۲) کارهایتان را اصلاح می کند، همه کارهایتان را، “ذَلِکَ بِأَنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا اِتَّبَعُوا الْبَاطِلَ “(محمد/۳)؛ این به خاطر این است که آنهایی که کافرند، دشمن اسلامند بر باطلند، ” وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ “(اسراء/۸۱)، البته اینجا ” وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ ” از آیه دیگرست. و باطل از بین می رود، همیشه این را بدانید. ” وَ أَنَّ الَّذِینَ آمَنُوا اِتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ “(محمد/۳)؛ کسانی که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ایمان دارند، اینها طرفدار حق اند. ” جَاءَ الْحَقُّ “؛ شما طرفدار حقید. ” کَذَلِکَ یضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثَالَهُمْ “(محمد/۳)؛ مثل های مردم را اینطوری خدای تعالی می زند، ببینید چقدر تطبیق می کند! همیشه هم تطبیق می کرده. بقیه آیات هم در اوّل سوره رسول اکرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، شما اگر برداشتی داشته باشید بنشینید نگاه کنید همه اش مربوط به همین مسائل روز است. نه اینکه برای امروز نازل شده نه! برای همیشه است. امیدوارم خدای تعالی این اظهار تأسف ما را هم مثل آن کلافی که آن پیرزن برای خریداری یوسف آورده بود قبول بفرماید. من امروز می خواستم درباره صبر صحبت کنم و انشاءاللّه کوشش می کنم از این هفته به بعد هر هفته در هر کجا هستم این ساعت را صحبت کنم، فُرجه ای پیدا شد این وسط، یک امتحانی برای شما بود که الحمدلله امتحانتان را خوب دادید و یک مقدارای هم شاید ما کوتاهی کردیم که از شما عذر می خواهیم. انشاءاللّه هر هفته این جلسه حالا اگر در تهران بودم از تهران پخش می شود و اگر در شهرستانهای دیگر بودم از همان جا پخش می شود و انشاءاللّه درباره ی واژه های تحریف شده، چون یک جمله ای برایتان بگویم در هفته ی قبل بود، این هفته ای که گذشت نه، هفته قبل بود. یک مکاشفه علمی شد برای من که یاری امام زمان ارواحنافداه در چیست؟ ما مدام می گوییم خدایا ما را موفق به یاری امام زمان ارواحنافداه بکن. همان طوری که در ذهن شما می آید و در ذهن من هم می آمد این بود که یاری امام زمان ارواحنافداه این است که وقتی آقا تشریف آوردند یک شمشیر بگیریم و جلوی حضرت ولی عصر ارواحنافداه با دشمنان جنگ کنیم، یک چندتایی را هم بکشیم. طبعاً بیشتر در ذهن ها این است. خوب این طبعاً فقط در وقت ظهور خواهد شد و آن هم چند سالی که دنیا تحت فرمان حضرت قرار نگرفته، قبلش یاری امام زمان ارواحنافداه چیست؟ بعد از این چند سال یاری حضرت چیست؟ دیگر یاری تمام می شود یا باز هم هست؟ چیزی که برای من یعنی یک دفعه هجوم آورد و شاید هم وظیفه ام باشد به همه بگویم یاری حضرت ولی‌عصر علیه السلام چیزی است که کمک به آن حضرت باشد، وقتی حضرت بقیة الله ارواحنافداه تشریف می آورند البته یک موانعی سر راهشان از افراد هست، به نظر من خیلی هم جزئی است چون ما بزرگش کردیم بزرگ به نظرمان می آید. خیلی جزئی است با سلاح هایی که حضرت دارند و مسائلی که حضرت دارند در روایات هست، این مسأله زود تمام می شود، مسأله ای که مشکل است و از همین الان ما می توانیم انشاءاللّه شروع کنیم و بار سنگینش هم روی دوش شیعیان است و بعد سنگین ترش باید عرض کنم روی دوش شما اهل تزکیه نفس است، این است که از زمانی که علی بن ابیطالب علیه السلام را خانه نشین کردند تا امروز، تا همین امروز، دائماً دشمنان دانا و دوستان نادان این صراط مستقیم را خراب کرده اند، گاهی برایتان مثال زده¬ام که خدای تعالی یک جادّه ی اتوبان مستقیم به مقصد باز کرده، آمدند وسط هایش را حفره هایی درست کردند که انسان بعضی هایش را مجبور است که از کنار گذر ردّ بشود و بعضی ها را با دست انداز و آهسته حرکت کردن و با احتیاط حرکت کردن عبور می کند. خیلی چیزها است، حتّی بعضی هایش را ما دست انداز هم تصور نمی کنیم و حال اینکه گاهی مهلک است، خیلی چیزها؛ شما لااقل آنهایی که بیشتر پای عرایض من بودند مقدار زیادی از این انحرافات و دست اندازهای جادّه را متوجه شده اند {که چه چیزهایی هستند}و اگر امروز نبود شاید من اوّل این حرف را نمی زدم، این دست اندازها را باید امام زمان ارواحنافداه از بین ببرد تا همه به سوی خدا با سرعت بروند، یاری حضرت ولی‌عصر علیه السلام اینجا خیلی خودش را نشان می دهد که شما باید کوشش کنید راه های انحرافی که افراد را به مقصد نمی رساند اینها را یا ببندید یا به مردم اطلاع بدهید که اینها راه نیست. یک وقتی سوار یک ماشینی بودیم راننده از یکی از این کنارگذرها در حدود بجنورد بود رفت راه را گم کرد، باور کنید راه گم می شود، چون دیگر نفهمید از کجا باید وارد جادّه اصلی بشود، تابلو و چیزی هم نبود، مدت زیادی در بیابان های خاکی رفتیم بعد گفت مثل اینکه ما باید برگردیم، کلّی وقتمان را گرفت! این مثال را چرا گفتم؟ برای اینکه اگر گاهی هست و شاید نود درصد این راه های انحرافی که دشمنان در مذهب و در دین قرار داده ‌اند اینطوری باشد که اگر انسان بیرون رفت، خوب رفته بیرون، از آن طرف سر صد متری بر می گردد در جاده، یک قدری وقتش گرفته می شود، امّا اگر منحرف شد و دائماً هم منحرف بود، یا خوابش برد، رفته خسته شده حالا می گوید بخوابم از راه باقی می ماند. پس آنچه که من می خواهم عرض کنم این است که وظیفه شما اگر می خواهید اسمتان در زمره یاران حجه بن الحسن علیه الصلوه والسلام قرار بگیرد این است که این راه های انحرافی را یا ببندید که غالباً نمی توانیم ببندیم، چون اکثریت مردم طرفدار این راه های انحرافی و این کجروی ها هستند و یا لااقل تذکر بدهید که آقا این راه نیست. این ره که تو می روی به جهنم است نه به بهشت، این راه نیست! انشاءاللّه به یاری پروردگار برنامه ی سخن من در هفته های آینده تذکّر این راه های انحرافی است که برای مردم پیدا شده منتها جست و گریخته عرض می کنم نه روی ترتیب، به خاطر اینکه یک عدّه هستند مکتبشان همین راه های انحرافی است به آنها بر نخورد و دشمنی با ما نکنند. هر چه گفتم شما بدانید همان را باید انشاءاللّه شما انجام بدهید و همان طور فکر کنید و همان کار را بکنید. امروز می خواستم درباره ی صبر با شما صحبت کنم که وقت گذشت انشاءاللّه هفته آینده، {درباره}صبر یعنی چه و چگونه ما جزء صابرین باشیم و مردم چگونه خودشان را صابر می دانند {صحبت می کنم}. امیدواریم در ماه محرم این ماه عزا، این ماه عزاداری که همه مشکلات ما در این ماه با شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام به وجود آمد و برطرف شد. به وجود آمد که ما باید روز جمعه بنشینیم، روز عید غدیر بنشینیم، روز عید فطر و عید قربان بنشینیم بگوییم ” أین الحسن و أین الحسین “(مفاتیح الجنان/دعای ندبه)، امام حسن علیه السلام کجاست؟ چرا در بین ما نیست؟ امام حسین علیه السلام کجاست؟ و بعد هم گریه کنیم ” فعلی الاطایب من اهل بیت محمد و علی صلوات اللّه علیهما، فلیبک الباکون ” بر پاکان از اهل بیت پیغمبر و علی بن ابیطالب علیهم السلام گریه کنند، گریه کنندگان، ” و یضج الضاجون و یعجّ العاجون، أین الحسن و أین الحسین، أین ابناء الحسین ” خدایا ما را تنها در این دنیای پر محنت و پربلا قرار دادی، رهبر ما، عزیزترین فرد عالم وجود حضرت حجه بن الحسن ارواحنافداه را در پس پرده غیبت ما را قرار دادی، غایب از آن حضرتیم، آن حضرت را نمی بینیم. خدایا به خاطر خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام، به خاطر امام زمانمان بر این بی سامانی ما، بر این بی کسی ما، بر این بلای عظیمی که ” الهی عظم البلاء ” پایان مرحمت بفرما.

” نسئلک اللهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا حجه بن الحسن یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه ” خدایا به آبروی حضرت ولی‌عصر علیه السلام فرج آن حضرت را برسان. همه ما را از بهترین اصحاب و یارانش قرار بده. قلب مقدسش را تشفّی عنایت بفرما. خدایا همّت شیعیان آن حضرت را آن قدر زیاد کن تا در اسرع وقت به بهترین وجه مرقد امام هادی و امام عسکری علیهما السلام را بازسازی کنند، مردم آنجا بروند زیارت کنند و از معنویات آن مقام مقدس بهره مند شوند. پروردگارا گرفتاری های شیعه را برطرف بفرما، خدایا این قدم هایی که به طرف ظهور برداشته می شود پروردگارا هر چه زودتر پایان مرحمت بفرما. پروردگارا به آبروی حجه بن الحسن علیه السلام قسمت می دهیم مرض های روحی مان شفا مرحمت بفرما، مریض های بدنی را شفا مرحمت بفرما، خدایا مریض های منظور، مریضه منظوره شفا مرحمت بفرما، امواتمان غریق رحمت بفرما، شهداءمان با شهداء کربلا محشور بفرما، عاقبت امرمان ختم بخیر بفرما. ضمناً آقایان در این جلسه روز جمعه کارت لازم نیست به متصدیان جلسات عرض می کنیم که هر کس – البته شرایط جلسه را داشته باشد – اجازه دارد وارد جلسه بشود و کارت برای جلسات خصوصی مرحله ای است که آنجا باید کارتشان را حتماً بیاورند و دفترهایشان را بیاورند و انشاءاللّه زودتر بتوانیم خودمان را بسازیم. آقایان دارد دیر می شود، دارد نزدیک می شود ظهور آقا انشاءاللّه. و به هرحال دیر دارد می شود این را اجمالاً عرض بکنم به هم بگردید، زودتر خودتان را درست کنید، زودتر صفات رذیله تان را از بین ببرید و انشاءاللّه حالا چون انسان به ظهور برخورد بکند به هرحال باید خودش را درست بکند و امیدواریم همه تان به نحو احسن خودتان و خانواده تان و تمام متعلقین و متعلقاتتان را در راه دین و حقیقت دین و لُب دین قرار بدهید. ” و عجل اللّهم فی فرج مولانا صاحب الزمان “.

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

شب ۱۲ محرم ۱۴۲۷ – ۲۱ بهمن ۱۳۸۴ – شهادت امام سجاد علیه السلام، اعمال امام سجاد بعد از شهادت امام حسین علیهما السلام

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.

اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم، بسم اللّه الرحمن الرحیم إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ ٭ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ ٭ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (سوره کوثر)

شب شهادت امام سجاد علیه الصلوة والسلام است به نقلی که شده و شب بیست و پنجم این ماه هم گفته شده که شب شهادت حضرت سجاد علیه الصلوة والسلام خواهد بود. بهرحال ایّام عزاداری اهل بیت عصمت و طهارت است و بهترین اعمال در این ایّام بیان فضائل خاندان عصمت علیهم الصلوة والسلام خواهد بود. امام سجّاد در بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء سه عمل انجام داده که هر سه عمل برای عالم تشیّع بسیار مفید بوده است. اوّل همانطوری که فرمودند زنده نگه داشتنِ مسأله عاشورا و مسأله شهادت حضرت سیدالشهداء، در آن زمانها ارتباطات خیلی ضعیف بود یک هفتاد و دو نفری با یک جمعی جنگ کردند و ممکن بود همانطوری که مردم کوفه از جریان مطّلع نشده اند مسأله به طور کلّی خاموش بشود و فراموش بشود و هیچ کس از جریان غیر از همان عدّه ای که در آن جا بوده اند مطلع نشوند و اصحاب سیدالشهداء علیه الصلوة والسلام که همه شان شهید شدند مبلّغ این جریان نبودند و آن چه هم باقی مانده بود دشمنان بودند که آنها هم طبعاً به نفع جبهه خودشان تبلیغ می کردند و مسأله تمام می شد. امّا امام سجّاد از همین امروز و فردا و تا مدّتی که در دنیا بوده اند دائماً به هر وسیله ای که بود مسأله شهادت حضرت سیدالشهداء را مطرح می کردند و بسیار مردم را متوجّه به خباثت بنی امیّه که در زیارت عاشورا می خوانید اللهم العن بنی امیه قاطبة، بنی امیّه، شجره ملعونه ای بودند که خدا در قرآن مَثل کلمه خبیثه را به شجره خبیثه بیان می کند. که پیغمبراکرم در زمان حیاتشان در دنیا، خوابی دیدند که در آن خواب حضرت دیدند که بوزینه ها بر منبرشان بالا می روند که خدای تعالی در قرآن این خواب را و تعبیرش را توضیح می دهد و تفسیرش همین بود که هزار ماه بنی امیّه به منبر پیغمبر می نشینند و مردم را گمراه می کنند. و این خودِ این مسأله در قرآن می فرماید که: فِتْنَةً لِلنَّاسِ (اسراء / 60) برای مردم مایه امتحانِ پرمشقتی بود. البته از هزار ماه هشت ماهش باقی مانده یا هشت سال، هشت ماه باقی مانده که یکی از بنی امیّه می آید حکومت می کند و این هشت ماهش تمام می شود در قبل از ظهور حضرت بقیةاللّه ارواحنافداه که می گویند سفیانی است آن فرد که از بنی امیه است و این هزار ماه در سوره قدر بیان شده که لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (قدر / 3) از هزار ماهی که آنها حکومت کرده‌اند و بسیار هم در ناز و نعمت خودشان را قرار داده‌اند یک شب قدر که ملائکه و روح بر امام عصر نازل می شوند عظمتش بهتر از هزار ماهی است که آنها سلطنت کردند. و این مدّت اینها در دنیا تاخت و تازهای عجیبی داشتند. هر چه که معاویه کرد و هر چه یزید و هر چی خلفایی که بعد از یزید از بنی امیّه بودند. امام سجاد اگر مسأله کربلا را زنده نگه نمی داشت با همان مسائلی که ایشان بیان کردند که به هر بهانه ای که می شد حضرت یادی از پدر بزرگوارشان می کردند. گاهی زنده نگه داشتن یک موضوع با همین مجالس، با همین عزاداری ها، با همین حتّی سینه زدنها و عَلَم کتل برداشتن ها که یکی از علمای شیعه می گوید ما در مسأله غدیر اشتباه کردیم اگر هر سال روز عید غدیر را ما یک شبیه ای، یک تعزیه ای قرار می دادیم، یک نفر را پیغمبر می کردیم علی بن ابیطالب را بعد او را روی دست بلند می کرد هر سال این کار را می کردیم این مسأله به این روشنی را اهل سنت منکر نمی شدند. در مسأله عاشورا الان هیچ کس منکر نیست که بزرگترین ظلم را این بنی امیّه نسبت به خاندان عصمت و طهارت کرده‌اند. یادم است ابن باز که یکی از علمای بزرگ وهابیت بود وقتی از او سؤال شد ما تقول فی هذا الحدیث الائمة من بعدی اثنی عشر، گفت روایة صحیحة یک روایت درستی است، بسیار روایت خوبی است و بعد سمّهم، این خلفای دوازده گانه را اسم ببر، گفت اول ابی بکر بعد عمر بعد عثمان بعد علی بعد معاویه اینجا توقف کرد. گفتیم خوب باقیش؟ یک کسی آنجا بود خیال کرد این فراموش کرده گفت ثم یزید، گفت: نه، یزید شارب الخمر بود، ظالم بود، قاتل بود، ببینید منظورم این تکّه بود که فراموش نشده همین عزاداری‌ها، همین کارها شیعه را زنده نگه داشته. این عزاداری ها را اگر کوچک بشمارید بگویید چه فایده ای دارد ما برویم سینه بزنیم، به سر بزنیم، زنجیر بزنیم، این کارها چیه؟ این کم کم سرد می شود. حتی همه می گویند انقلاب در زیر سایه روز عاشورا و حضرت سیدالشهداء محکم شد، فایده اش همین است که همه مردم متوجّه این معنا هستند و کی این را نگه داشت؟ این مسأله را کی حفظش کرد؟ حضرت سجّاد، چون اوائل کار خیلی عجیب بود، می خواستند هر طوری که هست مسأله مخفی بماند و ابداً اسمی از آن برده نشود، حضرت سجاد صلوات اللّه علیه به هر کِه می رسید سوژه ای پیدا می کرد، عزاداری می کرد. مثلاً فرض کنید همینطوری که گفتند گوسفندی را توی کوچه دارند می کشند آی دست نگه دار، آبش دادی یا نه؟ می گفت که ما آقا رسم مان اینست هر وقت می خواهیم گوسفندی را بکشیم آب می دهیم اوّل، شاید تشنه باشد. حضرت سرش را می گذاشت به دیوار، اشک می ریخت میفرمود پدر من را با لبهای تشنه کشتند. در میان جمع حضرت طلب آب می کرد، آب می آورند، گاهی به آب نگاه می کرد، گاهی سرش را بلند می کرد، یک مدّتی این برنامه را پیاده می کرد که یادِ این جهت که پدر من را با لبهای تشنه شهید کردند. مجلس عروسی تشکیل می شد، شنیدید می فرمود که ما از وقتی که پدرمان را شهید کردند عزادارم، به این مجالس شادی نمی آیم، عرض می کردند آقا ما در آنجا ذکر مصائب ابی عبدالله الحسین را می کنیم. می فرمود حالا اگر اینطور است می آیم. ببینید زنده نگه داشتن معنایش همین هاست. زنده نگه داشت که امروز بعد از هزار و سیصد سال شما دیدید دیروز مردم اصلاً آرامش نداشتند، یعنی محال بود که یک نفر در خانه، صبح تا غروب عاشورا بماند و مشغول شادی باشد و گریه نکند و در یکی از این عزاداری ها شرکت نکند. دوّمین کاری که امام سجاد علیه الصلوة والسلام کرد چون لازم بود در آن زمان، حضرت با پولشان می فرستادند غلام می خریدند. آن موقع هنوز برده گیری و برده فروشی رایج بود. غلام می خریدند، برده می آوردند، اینها غالباً کفّاری بودند که اسیر شده بودند، اینها را امام سجاد می خرید، آنقدر هم زیاد می آورد و تربیت شان می کرد. آقا تربیت افراد خیلی اهمیت دارد، این را بدانید! یکی از بزرگترین کارهایی که باید علماء، دانشمندان، حتّی آنهایی که یک قدرتی دارند، یک تسلّطی بر مملکت دارند باید بکنند اینست که تربیت کنند. مربّی باشند. خدا از صفات بسیار بزرگش یکی اینست که ربّ العالمین است، ربّ است. تربیت هم لازم نیست که حالا حتماً هی نق بزند انسان به یک نفر، بگوید این جور باش، آن جور باش، من همین امشب وسط دو نماز فکر می کردم این جمعیت در اوّل تا به آخر نماز خدا را شکر کنید کوچکترین صدایی از شما بلند نمی شود. همه مرتب، همه منظم، هر چه دستور داده شده انجام می دهید، چه مستحب، چه واجب، ولی جاهای دیگر اینطوری نیست، در مساجد بروید می بینید یکی دارد با همدیگر صحبت می کنند، یکی سیگار می کشد، یکی نمی دانم تعقیب می خواند، یک جایی در مسجدی من بودم در اینکه کی تعقیب را بخواند دعوا شد، او می خواست او بخواند، این می خواست این بخواند. تعقیب باید آهسته خوانده بشود که حواس یکدیگر را انسان پرت نکند. هر کاری که می کنند چون در کنار جمع وایستادم مایه حواس پرتی دیگران را قرار ندهند. شما ببینید اگر رکعت دوم نماز شما رسیدید رکعت سوم امام است و رکعت دوم شما، حمد و سوره مغرب و عشاء را چکار باید بکنید؟ آهسته بخوانید. چرا؟ – در نماز جماعت باید آهسته بخوانید – برای اینکه حواس دیگران پرت نشود. تربیت خیلی مهم است، عملاً انسان گاهی باید تربیت کند، گاهی هم زباناً، خوب ما به دوستان گفتیم تعقیب نمی خواهد، هر کِه هر چی بلد است بخواند. تسبیح حضرت زهرا را که بلدید بهترین تعقیب نماز تسبیح حضرت زهرا سلام اللّه علیهاست. یعنی سی و چهار مرتبه اللّه اکبر، سی و سه مرتبه الحمدلله، سی و سه مرتبه هم سبحان اللّه، خوب این را بخوانید. این دیگر سر و صدا ندارد. از خودشان بعضی وقتها چیزهایی درست می کنند که ان اللّه وملائکته یصلون علی النبی، ما روایت نداریم که بعد از هر نماز خوانده بشود و صلوات هم سه تا فرستاده بشود به هیچ وجه هم روایتی نداریم. فقط یک روایت هست که بعد از نماز مغرب بگویید ان اللّه و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلّم تسلیما، اللهم صل علی محمد و ذریة، یا اللهم صل علی النبی محمد و ذریته، همین، این یکی بله، این هم آهسته می شود خواند. خوب وقتی که ما وارد نشده چی از خودمان درست می کنیم؟ عملاً انسان باید ولو یک نفر را بسازد. وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ (توبه / 71) شما ولیّ آن آقا هستید. باید شما امر به معروف و نهی از منکر کنید، یعنی تربیت کنید، مربّی باشید. کلکم راع و کلکم مسئول عن الرعیته، همه شما مسئول آن رعیت – رعیت یعنی کسی که تحت فرمان شماست – راعی را هم به همین جهت می گویند. به هر حال حضرت سجاد اینها را می خرید می آورد در خانه، تربیتشان می کرد. تربیت به حدّی بود، به حدّی بود که اینها از اولیاء خدا می شدند. شما می گویید چطور از اولیاء خدا می شدند؟ یک شخصی می گوید که من منزلم در کنار بیابانی بود، مردم آمدند در آن بیابان نماز باران خواندند. باران نیامده بود، هر چه کردند باران نیامد. فردایش شده یا چند روز بعد بوده دیدم یک غلام سیاهی آمد همان جا دو رکعت نماز خواند، سرش را گذاشت به سجده، گفت خدایا باران رحمتت را نازل کن. هنوز این بلند نشده بود ابرها آمد روی آسمان، و باران عجیبی آمد. من فقط دیدم. پاشدم آمدم پایین از قصرم، رفتم عقب سر این شخص ببینم این کجا می رود، این کیه؟ دیدم وارد خانه امام سجاد شد. فردایش رفتم خدمت امام سجاد، گفتم آقا من یکی از این غلامان شما را می خواهم، پولش را بگویید می دهم. خریدارم، می خواهم، طالبم. حضرت فرمودند اینها همه غلامان هستند بروید بگردید توی شان هر کدام را که مایلید بردار برو. تربیت هایی که امام سجاد می کردند همه اش حساب داشت. در روایت دارد که تقریباً اواخر ماه رمضان اینها همه شان را جمع می کرد، می فرمود یادت هست فلان روز فلان چیز را گفتم گوش نکردی؟ بله آقا، ببخشید. تو فلان کار را گفتم نکردی؟ بله، فلان حرف بیخود را زدی، ببینید تربیت اینهاست ها. بله آقا، تو فلان حرکت نابجا را انجام دادی، بله، خوب حالا چکار کنم؟ هر چه بفرمایید. آقا می فرمود شما یک کار بکنید من هم همه تان را می بخشم. چکار کنیم؟ از خدا بخواهید – اینها همه جنبه تربیتی دارد – از خدا بخواهید خدا امام سجاد را از آتش جهنم نجات بدهد تا من همه شما را ببخشم. اینها هم دعا می کردند، هدف نجات از آتش جهنم است. دعا می کردند حضرت می گفت همه تان را بخشیدم. روزِ عید فطر هم که می شد همه ی اینها را آزاد می کرد، یک سرمایه ای هم به اینها می داد اینها غلام بودند که بروید مشغول کار و کسب بشوید. اینها چه فایده ای داشت این کار؟ اینها می آمدند توی مردمی که تحت تربیت بنی امیّه بودند مگر اینها دست از اهل بیت عصمت و طهارت می کشند؟ تبلیغ می کردند، غلامند، از جان گذشته اند، همه چیزشان از امام سجّاد است. تبلیغ می کردند و مذهب تشیّع که امام سجاد امام چهارمش است برای مردم بیان می کردند. این هم یک کار امام سجّاد، کار سوّمی که برای ما تا حالا هم مانده و بسیار پرارزش است مسأله دعا خواندن امام سجاد بود. این صحیفه ی سجادیه را دیدید؟ ما در میان کتابها، اوّل قرآن، بعد صحیفه سجادیه، بعد توضیح المسائل این سه تا کتاب برای ما معتبر است، حجّت است. نمی گویم توضیح المسائل، رساله مرجع تقلیدش، حجّت است. قرآن که معلوم است، معجزه است، حرفی در آن نیست. صحیفه سجادیه هم به اسناد مختلف از امام سجاد رسیده، متوکل بن هارون یکی از اصحاب امام سجاد است می گوید من رفتم خدمت امام صادق علیه الصلوة والسلام بعد آمدم به خراسان، در مقدمه صحیفه سجادیه این قضیه هست می توانید نگاه کنید ولی خوب عرض می کنم. دیدم یحیی بن زید از سرخس قیام کرده و می خواهد برود علیه خلافت خلفای بنی امیّه قیام کند، جنگ کند. وقتی من را دید گفت کجا بودی؟ گفتم مدینه بودم، خدمت امام صادق، گفت آقا چیزی درباره ی من نفرمود؟ من گفتم شما نظرتان نسبت به امام صادق چیه؟ ایشان گفت خدای تعالی به ما و ایشان علم داده امّا آنچه را که او می داند من نمی دانم ولی هر چه که من می دانم او می داند. دلیل بر اینست که حضرت یحیی امامت حضرت صادق صلوات اللّه علیه را قبول داشت. بعد گفتم که خوب من می بینم امام صادق این کارهایی که شما می کنید بالاخره نمی کند. فرمود که خدا به ما هم علم داده – همان مختصر علمی که داده – و هم شمشیر داده، ولی امام صادق شمشیر را بر نمی دارد. حالا این دلیل بر بی معرفتی اش نیست چون روایاتی داریم که هر کدام از این سادات مثل زید بن علی بن حسین، یحیی بن زید اینها اگر خلافت را می گرفتند تحویل ما می دادند. خودشان نمی خواستند مستقیم وارد این مسائل بشوند بهرحال می گوید بعد گفتم که ولی یک چیزی درباره شما گفت که من رویم نمی شود به شما بگویم. گفت: من را از مرگ می ترسانی؟ معرفت عجیبی داشته حضرت یحیی، من را از مرگ می ترسانی؟ یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ (رعد / 39) گفتم که بله، امام صادق فرمودند همان بلایی که بنی امیّه به پدرت – پدرشان زید بن علی بن حسین بود که در کناسه کوفه ایشان را شهید کردند و بعد به دار آویختند و ایشان را آتش زدند و خاکسترش را به باد دادند – گفتم شما را هم به دار می زنند، امام صادق فرموده و در پشت دروازه جوزجان که دعبل هم می گوید و بعض بالارض جزجان محلها، حالا جوزجان کجاست یا همین اطراف مشهد است یا در افغانستان است، بالاخره تردید در این که قبر حضرت یحیی بن زید کجاست. بعد گفت که حالا اینطوری که امام صادق فرمودند من یک گنجینه ی بسیار پرقیمتی در اختیارم هست این را من به تو تحویل می دهم به بنی اعمامم حضرت ابراهیم که از سادات در زمان امام صادق بودند برو به آنها تحویل بده. آورد همین کتاب صحیفه سجادیه را، می گوید من بعد که رفتم به مدینه با صحیفه سجادیه ای که حضرت سجاد به امام باقر داده بود امام باقر به امام صادق داده بود تطبیق کردم یک حرف با هم فرقی نداشت. بهرحال این مسأله صحیفه سجادیه است. صحیفه سجادیه کتابی است که در روایت دارد که یک کتاب از جانب خدا آمد به طرف خلق، یک کتاب هم از خلق رفت به طرف خدا، دعاهای صحیفه سجادیه همه اش معارف و حقایقی است که بسیار قیمت دارد و در زمان ما هست. نه اینکه این صحیفه ی سجادیه ای که راویش این متوکل هارون است این یک صحیفه سجادیه است، یک وقتی ما جمع آوری کردیم هشت صحیفه سجادیه است. ظاهراً چاپ هم شد و حالا نمی دانم در کتابخانه ها باشد یا نباشد. این هم کار سوم امام سجاد، حضرت سجاد صلوات اللّه علیه به وسیله صحیفه سجادیه تمام مردم تا این زمان و تا زمان ظهور و شاید بعد از ظهور، همه را سیراب از معنویّت و ارتباط با ذات مقدّس پروردگار کرد، حالا مثل فردایی شاید باشد، شاید هم بیست و پنجم این ماه باشد چون زمان بنی امیّه زیاد مقیّد نبودند که این تواریخ را خوب ضبط کنند. از دارد دنیا رفت، صار المدینه ضجّة واحده، شهر مدینه یکپارچه ضجّه شد. یک امامی را از دست دادند که در تمام عمر برای حضرت ابی عبدالله الحسین اشک می‌ریخت. همیشه به یاد حضرت ابی عبدالله الحسین بود. السلام علیک یا مولای یا اباالحسن یا علی بن الحسین ایّها السجاد یابن رسول اللّه این ایّام هم که در حال اسارت، مردم کوفه با مردم شام فرق داشتند. مردم کوفه تحت تربیت امیرالمومنین بودند درست است بی وفا بودند، درست است که سست بودند امّا مردم دلرحم و با محبتی بودند. وقتی که اسرای اهل بیت را مثل فردایی شاید بوده وارد کوفه می کنند، برخورد مردم یک جور دیگر است، اوّلاً نمی شناسند. مسلم جساس می گوید من داشتم در دارالعماره گچکاری می کردم از جریانات اطلاعی نداشتم یک کارگری هم کنار دست من کار می کرد، به من گچ می داد گفتم چه خبر است بیرون؟ گفت یک نفر بر امام زمان، امیرالمومنین، یزید بن معاویه خروج کرده اینی هم که می بینید در روایات دارد هذا رأس الخارجی، یعنی خروج کننده، نه اینکه مثلاً خارجی با اصطلاح ما منظور نیست. خروج کرده و او را کشتند دارند زن و بچّه اش را اسیر کردند، سرهایشان را روی نیزه کردند. گفتم اسم این خارجی چیه؟ گفت: حسین بن علی، می گوید یک خورده ای صبر کردم، این کارگر از توی آن جایی که من بودم بیرون رفت، با همان دستهایی که پر از گچ بود آن چنان به صورتم زدم که نزدیک بود چشمانم از حدقه بیرون بیاید. مردم نمی شناختند، خبر به مردم – با اینکه کوفه تا کربلا راهی نبود – خبر به مردم نداده بودند، وقتی که مثل دیشبی سر ابی عبدالله الحسین را خولی می آورد خانه، زنش تعجب می کند. می گوید تو چند روز است کجا بودی؟ این سر کیه تو آوردی؟ می گوید این سر سیدالشهداء ابی عبدالله الحسین است. مردم اطلاعی نداشتند، می آوردند، اشک می ریختند به رسم تصدّق به اسراء نان و خرما می دادند که حضرت زینب یا ام کلثوم اینها را از دست بچّه ها می گرفتند می گفت ما از آل محمدیم، ما فرزندان پیغمبریم، صدقه بر ما حرام است. تا وقتی که حضرت زینب سخنرانی معروفش را کرد، بعضی از علما می گویند که برای یکی دو سه شبانه روز ولایت را خدای تعالی، ولایت تکوینی و تشریعی را به حضرت زینب عنایت کرده. سر و صدا می کردند، نمی خواستند بگذارند که زینب کبری خودش را معرفی بکند به وسیله زنگ شتر، به وسیله هلهله هایی که داشتند نمی گذاشتند. حضرت زینب یک اشاره ای کرد در روایت دارد که حتی زنگهای شتر از صدا افتاد که همین دلیل بر ولایت تکوینی حضرت زینب سلام اللّه علیهاست. بعد خطبه را خواند، می دانید ما کی هستیم؟ اطلاع دارید که ما چه افرادی هستیم؟ امام سجاد در مجلس ابن زیاد وارد می شود، زینب کبری در مجلس ابن زیاد وارد می شود، حضرت زینب سلام اللّه علیها خوب به کافر که نباید سلام کرد، سلام نمی کند. می گوید من هذه المتکبره؟ این زنی که تکبر کرد و به من سلام نکرد کی بود؟ می گویند: هذه زینب بنت علی بن ابیطالب، تا متوجه می شود که این دختر امیرالمومنین است می گوید هل رأیت آیا دیدی که خدا با شما چه کرد؟ هل رأیت صنع اللّه علیک؟ چی باید جوابش را بدهد؟ سرزنش می کند. سر برادرش را از یک طرف وارد کردند، همه را اسیر کردند، در بعضی از مقاتل دارد اگر امشب نبود نمی گفتم. که همه را با یک زنجیر، با غل جامعه وارد مجلس کردند. جایی که زینب را آرزو می کردند زنها که یک لحظه خدمتش بنشینند حضرت سرش را بلند کرد فرمود: ما رأیت الاّ جمیلا، از خدا جز خوبی من هیچی ندیدم. خیلی عجیب است! ای کاش این حالت تسلیم و رضا در ماها هم به وجود بیاید. ما رأیت اللّه الاّ جمیلا، یک عدّه مردم حیوان صفت، حیوان سیرت بر ما هجوم کردند این وضع را به وجود آوردند. حضرت سجاد هم سخنانی دارد و خلاصه این عزاداری را ما مرهون حضرت سجّاد و حضرت زینب سلام اللّه علیها هستیم. امیدوارم خدای تعالی همه ما را از پیروان خوب خاندان عصمت و طهارت قرار بدهد. همه ما را از یاوران خوب امام عصر قرار بدهد. محبتشان و معرفتشان را در دلهای ما زیاد بفرماید.

 

لینک دانلود فیلم جلسه

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

شب ۱۰ محرم ۱۴۲۷ مطابق با ۱۸ بهمن ۱۳۸۴

فهرست محتوا:

حزن اهل بیت و شیعیان در ایام محرم

خلقت روح، عالم ذر و علت مسکوت ماندن این حقایق

اهمیت عقل، تفاوت فکر با عقل، عقل حجیت دارد

شب عاشورا محکی برای شیعیان، تعهدات شب عاشوراء

روضه‌ی سیدالشهداء علیه السلام

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیةِ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین

 أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم، وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَات وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ، اَلَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَة قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ، أُوْلَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَة وَ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (بقره/۱۵۵ – ۱۵۷)

حزن اهل بیت و شیعیان در ایام محرم

شب‌ِ عاشوراست، امشب و فردا بزرگترین شب‌ و روزی است که برای اهل بیت عصمت‌ و طهارت بوده است و حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌الصلوةوالسلام در روز اول محرم به ابن‌شبیب می‌فرماید: «أصائم أنت؟» (المصنف لابن أبی شیبه / ج۴)، امروز روز اوّل ماه محرم است، روزه‌دار هستی؟ و بعد می‌فرماید: از روز اوّلِ محرم که هِلال محرم ظاهر می‌شود، حزن قلوب ما اهل بیت را می‌گیرد و روز به‌روز اضافه می‌شود تا آن‌که به شب و روز عاشورا می‌رسیم دیگر طاقت‌مان طاق می‌شود و نمی‌توانیم بدون گریه‌ و زاری تحمّل داشته باشیم، بعد حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا روضه می‌خواند، ابن‌شبیب گریه می‌کند و این برنامه‌ای است که بعد از هزار و سیصد سال هنوز مردم در شب و روزِ عاشوراء در هر کجای عالَم که شیعه‌ای باشد و بلکه حتّی اهل سنّت و از سائر ادیان یک حالت انقلابی عجیبی دارند. یقیناً شما امشب با شب‌های دیگر برای‌تان فرق می‌کند، حزن تمام قلوب شیعیان را می‌گیرد، فرمود: شیعیان ما از زیادی طینت ما خلق شده‌اند و به آب ولایت‌مان معجون گردیده‌اند، با خوشحالی ما خوشحال و با حزن ما محزون می‌شوند.

خلقت روح، عالم ذر و علت مسکوت ماندن این حقایق

یک مطلبی که امشب می‌خواستم تذکّر بدهم تا ان‌شاءاللّه بتوانیم خودمان را به خیمه‌های حضرت سیدالشهداء برسانیم و امشب با اصحاب امام‌ حسین همراه بشویم و آن‌جا ما را راه بدهند، این‌ است که یک مطلبی که از آیات و روایات همین امروز فکر می‌کردم و استفاده می‌کنیم این‌ است که یک عالَم‌ ارواحی داشتیم، یک عالم‌ ذَری داشتیم… من جوان بودم، در اوائل زندگی گاهی منبر می‌رفتم، در سنین جوانی دیدم یکی از علماء که پای منبر من نشسته بود به من گفت: سخن از عالَم‌ ارواح و عالَم‌ ذَر نگو! گفتم: چرا؟ گفت: مردم متوجّه نمی‌شوند. من زیاد روی آن فکر کردم، به یک نکته‌ی سیاسی عجیبی برخورد کردم که امشب می‌خواهم نتیجه‌ی همه‌ی افکاری که در گذشته داشتم و مبارزه‌ای که یک عدّه با روایات و آیات قرآن داشته‌اند برای‌تان بگویم. روایات ما زیاد به این مسأله توجّه داشته و شاید متجاوز از هزار حدیث درباره‌ی این مطلب جزئی که می‌خواهم عرض کنم که از نظر حجم بسیار جزئی است ولی از نظر معنا بسیار پراهمیّت است و یک عدّه با این فکر، با این برداشت از آیات و روایات کاملاً مبارزه کرده‌اند و آن برداشتی که می‌خواهم عرض کنم این‌ است که ما در وقتی‌که خدا خلق‌مان کرد، اکثراً فکر می‌کنند که در شکم مادر، یا نهایتاً در وقتی‌که نطفه‌ی پدر بسته شد انسان خلق شده و همین انسان در دنیا آمده، کم‌کم روح معمولی‌اش که در حیوانات هم هست، این روح قابل رشد بوده و از بدن تبدیل به روح شده و روح تقویت شده و بعد گفت که: «از جمادی مُردم و نامی شدم/ وز نما مُردم ز حیوان سر زدم/ بار دیگر از ملک پَرّان شوم/ آن‌چه اندر وهم ناید آن شوم» (مثنوی معنوی) این شعری که خواندم بسیار غلط و مخالف متجاوز از هزار حدیث و تعدادی از آیات قرآن است. اگر ما بخواهیم با تأویل و تفسیرِ آیات قرآن عرض کنیم، شاید متجاوز از صد الی دویست آیه ضدّ این شعر است. این شعر به ما می‌گوید: ما جمادی بودیم، خاک بودیم، نامی شدیم، یعنی مثل یک گیاهی یک روحی در ما پیدا شد که نُموّ پیدا کردیم و بعد به صورت حیوانی در آمدیم، یک مقدار دید داشتیم، شنوایی داشتیم و بعد هم از حیوانیت به آن‌جا می‌رسیم که از مَلک پَرّان می‌شویم. ظاهر این حرف با افرادی که فکرشان بسیار محدود است تطبیق می‌کند، افرادی در بین من و شما در بین این جامعه هستند که هر چه می‌بینند همان را قبول دارند، ولی این مطلبی را که عرض کردم شاید صدها آیه و متجاوز از هزار حدیث خلاف این مطلب را بیان می‌کند. دوست داشتم یک عدّه اهل تحقیق می‌بودند، آیات قرآن که می‌فرماید: قرآن ذکر است، پیغمبر مذکّر است، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (انعام / ۱۵۲) و بسیار آیه داریم که ارجاع ما به قرآن برای یادآوری را بیان فرموده و به‌علاوه در چند آیه صریحاً خدای‌ تعالی از عوالِم قبلِ ما توضیح داده که یکی از آن آیات این‌ است که می‌فرماید: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ… اَلَستُ بِرَبِکُم قالُوا بَلی» (اعراف / ۱۷۲) و آیات دیگر اگر تحقیق بشود، روایات زیادی داریم: روایات طینت هست، روایات عالَم‌ ذَر هست، روایات عالَم‌ ارواح هست، که اگر آن‌ها را جمع بزنیم از هزار حدیث بیشتر است. در بخشی از این احادیث خدای‌ تعالی یک برنامه‌ای را مقرّر فرموده که آن را بیان می‌کند: «خلق اللّه الارواح قبل الابدان بالفی عام» (بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام/ جلد ۵۸،صفحه ۱۳۱ )، خدا روح را قبل از بدن (نه این بدن) به دو هزارسال خلق کرد. احادیث و روایات و آیات خیلی صریح است. یک جمله این‌جا بگویم: چرا نهی می‌کردند که درباره‌ی عالَم‌ ذَر حرف نزنید؟ چون به اربابان‌شان، به آن‌هایی که این شعر را گفته‌اند و معنای این شعر را می‌خواهند به کُرسی بنشانند برخورد داشت. اصطلاح علمی‌اش را نمی‌گویم برای این‌که یک عدّه ممکن است با ما باز برخورد کنند، ولی احادیث زیاد، آیات زیاد، روایات فراوان، این چند جمله‌ای را که می‌خواهم عرض کنم به صراحت بیان فرموده‌اند. روح دو هزارسال قبل از بدن‌مان خلق شد، منظور از بدن، این بدن فعلی نیست، چون اگر این بدن بود با آن‌چه که آیه‌ی عالَم ‌ذر بیان می‌کند منافات داشت، دو هزارسال قبل تقریباً زمان حضرت‌ عیسی می‌شود که اگر روح ما را آن‌وقت خلق کرده باشند با آن میثاقی که بعد از خلقت حضرت‌ آدم از ما گرفتند منافات پیدا می‌کند. این دو هزارسالی که روح ما قبل از بدن ما خلق شده منظور همان بدن عالَم‌ ذر است، خوب دقّت کنید! بدن عالَم‌ ذر، در روایات فراوان داریم، این عالَم، که اسمش را گذاشتند: ذَر! به٬خاطر این‌است که بدن مانند ذرّه‌ای بوده و ماکت همین بدن فعلی هم بوده و روح هم به آن تعلّق گرفته است. فطرت و غرائز ما را در این دو هزارسال ساختند، در روح‌مان تعلیماتی به ما دادند. من وظیفه‌ام می‌دانم که در این شب حساس که همه‌تان منتظر گریه‌کردن هستید این مطالب را بگویم و حقیقت را که متأسفانه جمع زیادی از دانشمندان و علمای بزرگ مانعش بودند عرض کنم. دو هزارسال ما مشغول درس بودیم، نه فکر کنید که اختیار نداشتیم ولی طوری خدای‌ تعالی مقرّر فرموده بود که مثل بچّه‌ای که نمی‌تواند در سنّ‌ هفت‌سالگی به مدرسه نرود، ما در سرِ درس خاندان عصمت‌ و طهارت نشستیم و خدا به دستورِ خودش خاندان عصمت‌ و طهارت را وادار کرد که درس‌ها را به ما بدهندُ ربّ اصلی خداست، مربیان ما که اهل بیت عصمت علیهم‌الصلوةوالسلام باشند و منظور هم از اهل بیت عصمت‌ علیهم‌الصلوةوالسلام یک نور واحد است که فرمود: «کلنا واحد، اولنا محمّد، آخرنا محمّد و کلّنا محمّد صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم» (الغیبه/ص۸۵)؛ همه‌مان یکی هستیم، آن نور مقدّس، آن «اوّل ما خلق اللّه»، آن عقل کلّ، او ما را درس می‌داد. خدای‌ تعالی درباره‌ی یک فرد از همه‌ی این جمعیت که تا روز قیامت خواهند آمد می‌فرماید: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا» (بقره / ۳۱) خدا همه‌ی نشانه‌ها را به حضرت‌ آدم تعلیم داد، فکر نکنید که حضرت‌ آدم هیچ چیز نمی‌دانست و یک‌دفعه عالِم شد، نه! در همان دو هزارسال او هم با ما بود، هنوز اسماً پدر و فرزندی در کار نبود، او با ما این را یاد گرفت، حالا در نهایت شروع شده بر این‌که یکی پدر باشد، یکی فرزند باشد، یکی ذریه باشد، و الّا پدر که نمی‌شود مثلاً کم شخصیت‌تر از فرزند باشد، فرزندان حضرت‌ آدم، انبیاء اولوالعزم بودند، ائمه‌‌ی اطهار علیهم‌الصلوةوالسلام بودند، پدر و فرزندی یک اعتباری است که بعدها به‌وجود آمده است (حالا کاری به این مطلب نداریم) یک نمونه‌اش «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا»؛ و خدای‌ تعالی او را در معرض نمایش گذاشت، «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکَة» (بقره/۳۱)، در معرض نمایش و دید ملائکه گذاشت، «فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاء إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ» (بقره/۳۱)، شما هم چنین علمی دارید؟

اهمیت عقل، تفاوت فکر با عقل، عقل حجیت دارد

ارزش آدم، ارزش بنی‌آدم، ارزش بشر که «وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا‌ بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً» (اسراء/ ۷۰) چرا این بنی‌آدم این‌قدر ارزش پیدا کرده؟ چرا؟ بیاییم الان بنشینیم با حیواناتی که الان روی کره‌ی زمین‌اند مقایسه کنیم، بشر چه امتیازی دارد؟ چه فرقی دارد؟ همه بدون استثناء می‌گویند: چون انسان عقل دارد و حیوانات عقل ندارند، درست هم هست. عقل چیست؟ عقل را معنا کردیم، زیاد هم معنا کردیم که عقل از عِقال است، کسی که عقل دارد بنده‌ی خداست و به‌وسیله‌ی عقل، بهشت را کسب می‌کند، از این نشانی می‌توانیم پیدا کنیم که عقل چیست: «العقل ما عُبِد به الرحمن و اکتسب به الجنان» (اصول کافی/ترجمه مصطفوی؛ج۱،ص ۱۱)، عقل آن چیزی است که با آن خدا عبادت می‌شود و به‌وسیله‌ی او کسب بهشت می‌شود. ما به چه وسیله خدا را عبادت می‌کنیم؟ می‌آییم سر این مطلب که به چه وسیله خدا را عبادت می‌کنیم و کسب بهشت می‌کنیم؟ سؤال! به‌وسیله‌ی فطرت و وجدانیات‌مان، این‌طور است دیگر! خدای‌ تعالی دو حجّت برای بشر قرار داده، یک حجّت‌ باطنی که همان عقل است و یک حجّت‌ ظاهری که انبیاء و رُسُل هستند، این در احادیث فراوانی هست. حجّت‌ باطن، فکر انسان نیست که متأسفانه دانشمندان اکثراً عقل را با فکر اشتباه کرده‌اند، می‌گویند: ما عقل داریم! عقل داری چه کار می‌کنی؟ یعنی فکر می‌کنیم! نه، عقل این نیست، خیلی‌ها هستند که فکر می‌کنند امّا فکرشان اشتباه می‌رود و نمی‌شود چیزی که اشتباه می‌کند حجّت باشد و خیلی از افراد هم با فکر، انحراف پیدا می‌کنند. عقل همان چیزهایی است که در وجود ما خدا قرار داده، یعنی ما دارای یک فطرتی هستیم. این‌جا مطلب یک مقداری فهمش مشکل است، من از آن عبور می‌کنم و اگر کسی خواست برایش می‌توانم خصوصی بگویم، با فکر او حرف بزنم. از این‌جا خدا در وجود ما، در فطرت ما، کاری کرده که ما با حیوانات فرق می‌کنیم، شما فکر نکنید که حیوانات فکر ندارند، نه! فکر دارند، عقل ندارند، به‌جهت این‌که من یک وقتی خودم دیدم یک الاغی از روی یک پلی عبور نمی‌کرد، صاحبش او را می‌زد ، این باز هم نمی‌رفت، شما هم حتماً یک چنین منظره‌هایی دیده‌اید، من از صاحبش پرسیدم که این الاغ از پل قبلی عبور کرد، این‌جا را چرا عبور نکرد؟ گفت: چون یک‌دفعه از این‌جا عبور کرده پایش در گودال رفته، فکر آن‌وقت را می‌کند و الان هم از روی این پل عبور نمی‌کند، پس معلوم است فکر دارد، امّا خدای‌ تعالی در وجود او معرفت خدا را نگذاشته، خدای‌ تعالی در وجود این الاغ معرفت امام، محبت به علم، محبت به عصمت و سایر فطریات و غرائز ما را که در وجود ما هست و ما را کنترل می‌کند نگذاشته؛ کجا در ما گذاشت و کجا در آن‌ها نگذاشت؟ خدای‌ تعالی ما را در همان عالَم‌ ارواح وقتی که روح ما را خلق کرد، همان جا دو هزارسال… من روی این دو هزارسال تکیه می‌کنم، زمان زیادی است، از نظر ما که اگر کسی نود سال عمر می‌کند می‌گوییم خیلی عمر کرده زمان زیادی است، امّا خدا در این دو هزار سال کاری در وجود ما کرده که اگر نمی‌کرد با حیوانات مساوی بودیم و فهم و درک نداشتیم، قرآن و پیغمبر مذکّر ما نبودند، و فکر نکنید زمان زیادی است، کار خداست و الّا خیلی بیشتر از این‌ها باید وقت صرف بشود تا انسان این‌طوری بشود. در دو هزارسال این‌ها را یاد گرفتیم، بعد در عالم‌ذر، عالم‌میثاق، همان عالمی که وقتی حضرت‌ آدم را خدای‌ تعالی خلق فرمود اخذ میثاق کرد، من در کتاب محضر استاد نوشته‌ام، یک منظره‌ای را تصور کرده‌ایم که فرض کنید میلیاردها میلیارد جمعیت همه ایستاده‌اند دارند تماشا می‌کنند، ملائکه هم هستند، خدای‌ تعالی وقتی آدم را نشان داد… در آن وقت لازم نبود ملائکه به همه‌ی افراد بشر سجده کنند ولی همیشه سجده می‌کنند، شما فکر نکنید که الان ملائکه بر ما سجده نمی‌کنند، امام علیه‌الصلوةوالسلام فرمود: «انّ الملائکة لخدامنا و خدّام محبینا» (تفسیر نور الثقلین /جلد ۳،صفحه ۱۸۸)، شما شیعه بشو، همه‌ی آن‌چه را که به تو تعلیم داده‌اند یادت بیاید و به آن عمل کن! ملائکه خدمتگزارانت خواهند شد، «خدّامنا» معنایش این‌ است، خدمت همان سجده است، خضوع و تواضع است که ملائکه دارند. بعد از آن خدای‌ تعالی از ما میثاق گرفت، میثاقی بود که از همه گرفت که وقتی وارد دنیا شدید باید زهد داشته باشید، «وشَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهْدَ فِی دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْیَا الدَّنِیَّة وَ زُخْرُفِهَا وَ زِبْرِجِهَا فَشَرَطُوا لَکَ ذَلِکَ» (دعای ندبه) ،  خدای‌ تعالی یکی از میثاق‌هایی که از همه‌مان گرفت و می‌خواست ما را در دنیا بفرستد، این بود که شما باید ترک دنیا بکنید! دل به دنیا نبندید! دنیا یک خانه‌ی امتحان است، وارد آن‌جا که شدید… ( این‌جا این آیه تلاوت شد در اول سوره‌ی کهف، این آیه‌ی هفت سوره‌ی کهف است) خدای‌ تعالی می‌فرماید: ما بشر را وارد دنیا می‌کنیم، دنیا یک‌ دار زینتی است برای مردم، وارد یک جلسه‌ی امتحان می‌شوید، می‌بینید که یک مُشت صندلی شکسته گذاشته‌اند، یک مشت هم مبل گذاشته‌اند، نقش و نگار عجیبی هم به در و دیوار این سالن ریخته‌اند، برای چه؟ «لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» (کهف /۷) برای این‌که به شما بفهماند که کدام یکی‌تان بهتر عمل می‌کنید، «أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»، انسان وارد این تالار امتحان می‌شود، یک مشت نقاشی به دَر و دیوار است، اوّل آن‌ها را نگاه می‌کند، بعد سر این‌که چرا من روی صندلی شکسته بنشینم آن آقا روی مبل بنشیند دعوا می کند! این آقایی که پهلوی من نشسته چرا دهانش بو می‌دهد، این کیست؟ من چرا پهلوی این بنشینم؟ و امثال این‌ها، اگر  با زندگی دنیا تطبیق بکنید خوب این مسأله را لمس می‌کنید، چرا این‌طور؟ چرا آن‌طور؟ این مدت‌ کوتاهی که ما باید به ورقه‌ی امتحانی‌مان برسیم را از بین می‌بریم، بعد هم اجل می‌رسد باید برویم، این سیر روح و بدن ما است، بدن چیست؟ خدای‌ تعالی در قرآن می‌فرماید، خیلی هم به این جهت ما را توجه داده که متکبّر و دارای صفات رذیله نشویم: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَة أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ» (دهر / ۲) ما بدن انسان را از نطفه خلق کردیم، نطفه‌ای که مخلوط شده، نطفه‌ی زن و نطفه‌ی مرد و بعد هم مبتلا و گرفتارش می‌کنیم، بعد «جَعَلْنَاهُ سَمِیعاً بَصِیراً، ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ» (مومنون /۱۴) در وجودش یک خلقت دیگری قرار می‌دهیم، «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»، که همان روح را در چهارماهگی در شکم‌ مادر بر فرزند وارد می‌کنیم. خیلی مطلب این‌جا هست که متاسفانه نه وقت‌مان ایجاب می‌کند همه را عرض کنم و نه حال من و شما در شب عاشوراء که من این مطالب علمی را برای‌تان توضیح بدهم، از این مقدمه می‌خواهم یک مطلب را برای‌تان بگویم که ان‌شاءاللّه حواس‌تان جمع باشد و به این مطلب عمل کنید و آن مطلب این‌ است: امشب اصحاب عمر سعد و اصحاب حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین مطرح هستند، این دو دسته در مقابل چشم ما قرار گرفته‌اند، یک گروه را ما لعن می‌کنیم، بر گروه دیگر درود و سلام و صلوات می‌فرستیم، یک دسته را مطرود و کافر و مرتد می‌دانیم ولی برای یک دسته آن‌قدر احترام قائلیم که امام‌مان حضرت سجّاد علیه‌الصلوةوالسلام در مقابل آن‌ها می‌ایستد و می‌فرماید: «بأبی انتم و امّی»، پدر و مادرم به قربان‌تان! آن‌ها چه کردند که آن‌گونه شدند و این‌ها چه کردند که این‌طوری شدند؟ آن‌ها چرا باید این‌قدر مطرود باشند که الان شاید دنیای اسلام و تشیّع بر آن‌ها لعنت می‌کند و به این‌‌طرفی‌ها اظهار ارادت می‌کنیم، اسم هر کدام‌شان را که می‌بریم به آن‌ها آن‌قدر اظهار ارادت می‌کنیم که نقل می‌کنند که امام‌ عصر ارواحنافداه فرمود: اگر اشک چشمم برای شما تمام بشود من خون گریه می‌کنم. چرا؟! ما در زندگی باید خودمان را به کجا ببریم؟ به کجا بکشانیم؟ یک قدری فکر کنید، شب‌عاشوراست، یک قدری با خودتان تعقّل کنید، عقل‌تان را به کار بیندازید، فکر، دلیل عقل است، با فکر، خودتان را به عقل‌تان برسانید، این‎ها رهبرشان عقل‎شان بود، نشستند حساب کردند، خدا را قبول داریم، پیغمبر را قبول داریم، پیغمبر، امام‌حسین را به عنوان امامت برای ما تعیین کرده، امام معصوم می‌گوید این کار را بکنید و ما هم انجام می‌دهیم، خیلی صریح و واضح! آن‌ها چه کردند؟ خدا گفته ظلم نکن، کردند! خدا گفته دل و روحیه‌ی یک عدّه زن و بچّه را نلرزان، انجام دادند! آب را بر خیمه‌ها بستند، از خودشان آن‌چنان قساوتی نشان دادند که وقتی روز یازدهم محرم در خیمه‌ها می‌ریزند، این بچّه‌ها و این زن‌ها از خیمه‌ها فرار می‌کنند و بدن‌شان مثل بید می‌لرزد و از آن‌ها می‌ترسند. عمده ‌ی مسأله در همین‌جاست: آن‌ها ظلم کردند، ظالم بودند، از رحمت خدا دور بودند، خدا به آن‌ها محبّتِ رحیمیّتی نمی‌کرد، ولی اصحاب ابی‌عبدالله‌الحسین مشمول رحیمیت پروردگار شدند، آن دسته خباثت‌شان از عالَم‌ ذر شروع شده چون روایت دارد که کسانی که دشمن خاندان عصمت‌ و طهارت‌اند در نطفه‌شان یک خللی هست، خلل در نطفه مربوط به عالَم‌ ذر است، یعنی این‌ها در عالم‌ ذر بد کردند، در نتیجه روح این‌ها را خدای‌ تعالی در بدنی آورد که از زِنا یا از انحرافات تشکیل شده و وارد دنیاشان کرد؛ امّا اصحاب امام حسین، حبیب‌بن‌مظاهر، هانی‌بن‌عروة، حتّی حرّ‌بن‌یزید ریاحی، (البته حرّ یک مدتی با بدان بنشست، با بدها زندگی کرد، آن معنویّتش را از دست داد ولی به‌کلّی از بین نبرده بود) همه‌ی این‌ها از آن‌جا (عالم ذر) شروع شده، آمده وارد دنیا شده، در دنیا هم کم‌کم این‌ها وارد دستگاه بنی‌امیّه شدند و آن روزی هم که گفتند: باید به جنگ ابی‌عبدالله‌الحسین بروی… ببینید، عمر سعد یک کلمه دارد که خوب می توانید با این کلمه معنای داشتن عقل و نداشتن آن را بفهمید، امشب یا شب‌های قبل وقتی که گفتند: باید جنگ کنید، نشست فکر کرد، فکر، حجّت نیست، اگر انسان را به عقل برساند درست است؛ فکر کرد، فکرش او را به عقل نرساند! عقل چه بود؟ این‌که خدایی هست، پیغمبری هست، پیغمبر هم وصی‌ای دارد به نام ابی‌عبدالله‌الحسین و قیامتی هست و بالأخره من اگر حسین‌بن‌علی را کُشتم روز قیامت باید جواب بدهم، اگر این‌ها برایش روشنِ‌ روشن بود هیچ‌وقت این کار را نمی‌کرد، امّا گفت: «یقولون»، می‌گویند که قیامتی هست! ببینید، به عقل نرسیده، «یقولون» که قیامتی هست، اگر بود من توبه می‌کنم اگر هم نبود که من زندگی دنیایی خوبی دارم. این‌که می‌گویند: کربلا کلاس و مدرسه است، دانشگاه و حوزه است، (هر چه می‌خواهید اسمش را بگذارید) محل چیز یاد گرفتن است، برای این‌ است، هم انسان از مخالف می‌تواند چیز یاد بگیرد هم از موافق. عمر سعد گفت: این‌طوری می‌گویند، آن‌وقت نسبت به عقل هم می‌دهد! خدا نکند ما پیرو عمر سعد بشویم، فکرمان را عقل بدانیم، «فما عاقل باع الوجود بدینی»، هیچ عاقلی! نقد را به نسیه نمی‌دهد، این فکر توست، و الّا اگر تو با فطرتت زندگی می‌کردی، اگر تو عقلت را به کار می‌انداختی، آخرت برایت نقد بود و این دنیایی که از دستت گرفته می‌شود و بالأخره از بین می‌رود نسیه بود. شب که صبح شد با حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین جنگ کرد و آن کاری را که تمام انبیاء و اولیاء در مقابلش اشک ریختند انجام داد. این دو دسته هستند.

شب عاشورا محکی برای شیعیان، تعهدات شب عاشوراء

ما شب‌ عاشورا یک برنامه‌ی خاصّی داریم، نه ما، شیعه باید داشته باشد، خودش را محک بزند، باید خودش را بسازد، ما در این مراحلی که در گذشته بوده یک مسائلی را به عنوان قطعنامه برای دو یا سه مرحله نوشته‌ایم و برای آن‌ها فرستاده‌ایم، اکثرتان هم شاید داشته باشید، ولی این‌ها را من امشب می‌خواهم از شماها تعهد بگیرم، هر که هم طبق برنامه‌های سال‌های قبل نمی‌خواهد تعهد بدهد آزاد است. جلساتی برای مرحله‌ی استقامت، مرحله‌ی صراط‌ مستقیم، مرحله‌ی محبت ترتیب دادیم که برای این سه مرحله قطعنامه‌ای نوشتیم و قاطعانه از دوستان اهل تزکیه‌ی نفس می‌خواهم که ان‌شاءاللّه به این‌ها عمل کنند. من این‌ها را برای شما می‌خوانم که ان‌شاءاللّه باز برای‌تان تذکّری باشد و من در تمام صحبت‌هایی که می‌کنم، سخنرانی‌هایی که می‌کنم، حرف‌هایی که می‌زنم هدفم این‌ است که ان‌شاءاللّه شما به مقصد برسید. این مطالب در خصوص مرحله‌ی استقامت در تاریخ دوازدهم رجب ۱۴۲۶ شب میلاد مسعود حضرت‌ امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام که جلسه‌ای در دفتر تهران تشکیل شد نوشته شده بود؛ یک: ما سالکین‌الی‌اللّه (چون همه‌مان باید به سوی خدا برویم، این آیه‌ای که تلاوت کردم خدای‌ تعالی می فرماید: «وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»؛ همه‌ی ما به سوی خدا می رویم، حالا بعضی‌ها با بی‌ایمانی می‌خواهند بروند و بعضی‌ها هم با بصیرت حرکت می‌کنند) باید خود را برای خدمتگزاری به دین و امام‌ عصر ارواحنافداه صد درصد آماده کنیم و به هیچ‌وجه ضعفی در خود راه ندهیم، دوّم: همه‌ی ما باید واجبات الهی را صحیح و کامل انجام دهیم و محرمات را ترک کنیم زیرا توبه‌ی نصوح کرده‌ایم و از خواب‌ِ غفلت بیدار شده‌ایم، سه: همه باید از مرجع دینی و ولیّ‌ فقیه تقلید کنیم و یا بکوشیم تا مجتهد شویم، چون در مرحله‌ی اوّل دستور است که انسان در احکام دین مجتهد بشود، حالا برای این‌که اگر نتوانست باید از مرجع دینی، مرجع تقلید، همان مرجعی که امام علیه‌الصلوةوالسلام در وصفش فرموده: «صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لامر مولاه» (وسائل الشیعه/ج ۱۸،باب ۱۰، ح ۲۰)، از او باید تقلید کنیم، چهار: ما نباید پیرو غیر مسلمان‌ها در قوانین اجتماعی باشیم، خدای‌ تعالی در قرآن می‌فرماید: «لَا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصَارَی أَوْلِیَاءَ» (مائده / ۵۱) زیرا اسلام کامل‌ترین قوانین اجتماعی را به ما ارائه فرموده است، پنج: باید به هم‌نوعان خود مهربان باشیم و کوشش کنیم اخلاق حسنه را شعار خود قرار بدهیم، شش: باید در امر دین‌مان دارای استقامت باشیم و امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنیم، هفت: باید در سیرالی‌اللّه جدّی باشیم و در هر مرحله‌ای که هستیم تنها به همان مرحله تمرکز کنیم و حتی در دعاهای‌مان از خدای تعالی موفقیت در همان مرحله را تقاضا نماییم، هشت: با اهل دنیا و کسانی که فقط هدف‌شان دنیاست کمتر معاشرت کنیم و یا آن‌ها را به سوی خدا دعوت نمائیم و آن‌ها را متوجه زندگی ابدی و حیات طیّبه در دنیا و آخرت بنمائیم، نُه: باید به وابستگان‌مان حقایق را بفهمانیم و آن‌ها را از خوابِ‌ غفلت بیدار کنیم، ده: باید برای بقاء حالات روحی و بقاء یقظه‌ی کامل، همه روزه قرآن بخوانیم و توسّل به ائمه‌ی اطهار علیهم‌الصلاةوالسلام به‌خصوص امام‌ عصر روحی‌فداه داشته باشیم و برای آن حضرت بسیار دعا کنیم تا موفق شویم. این‌ها ده مادّه در این قطعنامه بود که باید ان‌شاءالله همه‌ی افراد تعهد بدهند، دیگر اقل مرحله‌ای که دوستان دارند استقامت است و این استقامت در همه‌ی مراحل باید وجود داشته باشد. ما الان فکر می‌کنیم خودمان را در خیمه‌های حضرت ابی‌عبداللّه قرار داده‌ایم و آن‌هایی که اهل تزکیه‌ی نفس نیستند، آن‌هایی که معصیت‌کارند، آن‌هایی که اهل غیبت و دروغ هستند، آن‌هایی که کفران نعمت پروردگار را می‌کنند، آن‌هایی که کافر باللّه‌العظیم هستند، این‌ها را ما یک‌طرف قرار می‌دهیم و یک‌طرف هم آن‌هایی که خدا در قرآن وصف‌شان کرده: «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ» (نساء / ۶۹) که صدیقین و صالحینش ان‌شاءالله شامل ما بشود، چون از انبیاء که نمی‌توانیم باشیم، شهادت هم که شاید نصیب‌مان نشود، پس امشب در اصحاب سیدالشهداء از صالحین و صدیقین هستند و بعد هم از شهداء بلکه از بهترین شهداء هم شدند! این‌ها هم این‌طرف، فرض کنید الان در صحرای کربلا قرار گرفته‌اید. ما یک دوستی داشتیم من خیلی به او اصرار می‌کردم نماز بخوان، درست باش، آدم درستی باش، ایشان زیاد گوش به حرف ما نمی‌داد، یک شب خودش خواب دیده بود، می‌گفت: خواب دیدم که اصحاب سیدالشهداء یک طرف‌اند و اصحاب عمر سعد هم یک طرف‌اند، شما هم داری من را به طرف اصحاب سیدالشهداء هُل می‌دهی و بالاخره هر طوری بود ما رفتیم طرف اصحاب سیدالشهداء. حالا همین‌طور است، همه‌ی حرف‌هایی که زده می‌شود برای همین است که هُل داده بشوید به طرف اصحاب سیدالشهداء، نمی‌خواهید در آخرت با حبیب‌بن‌مظاهر باشید؟ با قمر بنی‌هاشم باشید؟ با قاسم‌بن‌الحسن باشید؟ یا می‌خواهید که در جهنم بگویید: «وَ جَمَعْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَهْلِ بَلاَئِکَ وَ فَرَّقْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَحِبَّائِکَ وَ أَوْلِیَائِکَ» (بحارالانوار/ج۶۷-۶۸)، آخر در همین دنیا باید تصمیم‌مان را بگیریم! بیاییم برویم طرف خیمه‌های ابی‌عبدالله‌الحسین، آقا چراغ‌ها را خاموش کرده است که هر کس می‌خواهد برود برود، یعنی هر کس لیاقت این مقام شهادت را ندارد، هر کس نمی‌تواند با علی اکبر همراه و هماهنگ باشد خب برود، از میان ما برود، خارج بشود.

روضه‌ی سیدالشهداء علیه‌السلام

لذا من هم عرض می‌کنم حالا چراغ‌ها را خاموش کنند، یک حال‌ و هوایی در این مجلس از حال‌ و هوای خیمه‌های ابی‌عبداللّه‌الحسین به‌وجود بیاید، امام زمان ما هم که محیط بر ماست، همه‌جا هستند، با دلائل و آیات قرآن و احادیث فراوان، امام زمان احاطه بر ما دارند، آقا الان صدای «هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرنی»اش بلند است، شما هم در زیارت‌ها می‌خوانید: خدایا ما را جزء یاران امام زمان قرار بده، اگر کسی سرِسوزنی نسبت به حضرت بقیةاللّه ارواحنافداه و یاری آن حضرت کوتاهی بکند به همان مقدار بدبخت است و هر چه بتواند آن حضرت را یاری بکند سعادت بیشتری پیدا می‌کند. الان فرض کنید در خیمه‌های حضرت ابی‌عبدالله هستید، تصمیم‌تان را بگیرید، خدای‌ حکیم الان به همه‌ی شما نظر دارد، امام زمان‌تان شما را می‌بیند، «وَ قُلْ اِعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» (توبه / ۱۰۵) هم خدا شما را می‌بیند، اعمال شما را مشاهده می‌کند و با همان معنا پیغمبر اکرم هم می‌بیند و مؤمنین که در تفاسیر زیادی نقل شده منظور، دوازده امام هستند، آن‌ها هم شما را دارند می‌بینند. یا بقیةاللّه، یا صاحب‌الزمان، به ما کمک کن که اگر امشب خدا دعای ما را مستجاب کرد و فردا صبح‌ِ ظهور شما بود ما بتوانیم همان‌طوری که ابی‌عبدالله‌الحسین … که راوی می‌گوید: «لما اصبح الحسین یوم عاشوراء»، صبح عاشورا وقتی که حضرت سیدالشهداء نمازش را خواند، «و صلّی باصحابه صلاة الصبح قام خطیباً»، حضرت بلند شد خطبه خواند، برای مردم صحبت کرد، به مردم گفت: همان‌طوری که در گردنِ یک جوان، گردنبند افتاده است، مرگ هم برای همه مسلم است، همه‌تان امروز شهید می‌شوید، امشب هم فرمود، بعد از اینکه چراغ‌ها را روشن کردند به اصحابش فرمود که هر کس و هر مردی در این خیمه‌ها باشد کشته می‌شود، غیر از فرزندم علی‌بن‌الحسین امام‌سجّاد؛ قاسم‌بن‌الحسن بلند شد عرض کرد: عموجان! من هم کشته می‌شوم؟ حضرت فرمود: حتّی این طفل شیرخوارم هم کشته خواهد شد، آیا مرگ در ذائقه‌ات چگونه است؟ قاسم‌بن‌الحسن تربیت‌شده‌ی امام‌ مجتبی است، عرض کرد: «احلی مِنَ العسل»، مرگ برایم از عسل شیرین‌تر است، فرمود: تو هم کشته می‌شوی. روز عاشورا شد، در همان اوّل صبح عمر سعد اشاره ای کرد، تیراندازها تیراندازی کردند، پنجاه نفر از اصحاب سیدالشهداء به زمین افتادند و شهید شدند. بعد جنگ تن به‌تن شروع شد، اصحاب به هم گفتند که تا وقتی ما زنده باشیم نباید بگذاریم یک‌ نفر از بنی‌هاشم کشته بشود، به میدانرفتند، یک‌یک کشته شدند، تمام اصحاب ابی‌عبدالله‌الحسین شهید شدند، نوبت به بنی‌هاشم رسید، اوّل کسی که از بنی‌هاشم آمد حضرت‌ علی اکبر بود. از پدر درخواستِ رفتن به میدان کرد، سیدالشهداء یک نگاهی به قد و قامت علی اکبر کرد، این آیه را تلاوت کرد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِیمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ، ذُرِّیَّهً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ» (آل عمران / ۳۳ – ۳۴) و بعد دست به دعا برداشت، صدا زد: «اللهم اشهد علی هولاء القوم»، خدایا شاهد باش، خودت نظاره کن بر این جمعیت، جوانی به مبارزه با این‌ها می‌رود که «اشبه الناس خَلقا و خُلقاً و منطقاً بِرَسولِک» (منتهی الآمال/ج ۱، ص ۳۷۵)، از جهت خَلق، از جهت اخلاق شبیه‌ترین مردم است به پیغمبر، وقتی که ما مشتاق می‌شدیم پیغمبر را ببینیم «نَظرنا الیه»، به او نگاه می‌کردیم. یک‌یک از بنی‌هاشم رفتند، شهید شدند، سیدالشهداء ایستاده، «نظر الی یمینه و یَسارِه»، یک نگاهی به اطرافش کرد، «فلم یر  احدا من اصحابه»، هیچ یک از اصحابش را ندید، «فنادی یا مسلم‌بن‌عقیل! و یا هانی‌بن‌عروه! یا بریر! یا زهیر! قوموا عن نومتکم ایّها الکرام» (معالی السبطین/ج ۲، ص ۱۷)، چرا مرا یاری نمی‌کنید…

 
 
 

۴ محرم ۱۴۲۷ مطابق ۱۴ بهمن ۱۳۸۴

فهرست محتوا :

نزول قرآن و نقش پیامبر اکرم در آن

بهترین زبان، زبان قرآن است

دنیا سالن امتحان است نه محل اقامت

معنای ذکر و تذکر

راه بیرون رفتن از تاریکی‌ها

نتیجه‌ی بی‌توجهی و غفلت

 

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیةِ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم، بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم، فَإِنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ، فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ (دخان/۵۸ – ۵۹)

نزول قرآن و نقش پیامبر اکرم در آن

اگر نظر مبارک دوستان باشد، در شبهای‌ احیا‌ء و به‌خصوص شب بیست‌وسوم عرض کردم که قرآن در چند مرحله نازل شده است. نزول قرآن به این معناست که از جانب پروردگار، از طرف آن علم بی‌نهایتِ مطلق، یک مقداری از آن علم، به صورت تعلیماتی به شخصِ اول عالم‌ خلقت، حضرت رسول‌ اکرم داده شده و لذا قلب‌ مقدس رسول‌ اکرم با همه‌ی وسعتش که جای پذیرش کلماتِ خدا را داشته آن را در خود جا داده، کلمات خدا هم در قرآن وصف شده که «لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی» (کهف/۱۰۹)، و بلکه در آیه‌ی دیگری می‌فرماید: اگر هفت دریا مثل این دریای آزاد دنیایی مُرکّب شوند کلمات خدا را نمی‌توانند احصاء کنند، آن ظرفی که این همه علم و کلمه را در خود جا داده، کلمات هم مطالب و علومی است که از ذات مقدس پروردگار به صورت کلمه صادر شده، کلمه یعنی وسیله‌ای که علمی را از جایی به جایی منتقل می‌کند، کلمةالله یعنی چیزی که علم‌ الهی را به مخلوق منتقل می‌کند، آن کلمات، که دریاها اگر مُرکب شوند بلکه اگر هفت برابر این دریا باشند و بخواهند کلمات خدا را بنویسند قبل از آن‌که کلمات خدا تمام شود دریاها تمام می‌شود، و این کلمات و این علم را خدای‌ تعالی وقتی که روح‌ مقدس رسول‌ اکرم خلق شد در وجود رسول‌ اکرم قرار داد، این نزول اول است، یعنی علم‌ الهی به صورت معلوم و کلمه در قلب‌ مقدس پیغمبر اکرم وارد شده و مراحل نزول را طی کرده تا رسیده به زمانی که پیغمبر اکرم مبعوث به رسالت شد، یعنی در سنّ چهل‌سالگی به‌خاطر این‌که مردم پیغمبر را بشناسند… شما بدانید اگر کسی را انسان نشناسد طبعاً درباره‌ی او دچار افراط یا تفریط می‌شود، مثلاً حضرت عیسی در روز تولد، مردم از او شناختی نداشتند، اول که مادر آن حضرت را به کارهای‌ زشت منتسب کردند و به حضرت مریم گفتند: «یَا اُخْتَ هَارُونَ مَا کَانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ مَا کَانَتْ اُمُّکِ بَغِیًّا» (مریم/۲۸) او را متهم کردند که تو چرا این‌طوری شدی؟ پدرت که مَرد بدی نبود، مادرت هم که تجاوزکار نبود، تو این فرزند را از کجا آوردی؟ می‌بینید بدون حمل بر صحت، بدون هیچ‌گونه رعایت‌ عفت، حضرت مریم و عیسی را به اعمال زشت منتسب کردند، چون نه مریم را می‌شناختند و نه حضرت عیسی را، به مجرّد آن‌که حضرت عیسی در روز اوّل تولد سخن گفت دچار افراط شدند، یعنی یک‌دفعه همین مردمی که فکر می کردند نستجیربالله این بچه از راه غیرحلال متولد شده، یک‌دفعه گفتند: این پسر خداست! از آن‌طرف افتادند، چرا؟ به‌خاطر این‌که حضرت عیسی و حضرت مریم را نمی‌شناختند، خدای‌ تعالی پیغمبر اکرم را چهل‌سال در بین مردم جاهلیت نگه داشت تا درباره‌ی رسول‌ اکرم دچار افراط و تفریط نشوند، او را کاملاً بشناسند، لذا خدای‌ تعالی در قرآن می‌فرماید: «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَ فُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّة» (سبأ/۴۶)  فکر کنید! این‌که با شما بوده، چهل‌سال با شما زندگی کرده، این کار مخفی نداشته، او را امین می‌شناسید، تا به حال یک دروغ نگفته، در سنّ چهل‌سالگی که معمولاً مردم عقل‌شان رشد می‌کند، حالا می‌آید دروغ بگوید؟ آن هم دروغ به خدا؟ نسبت به خدای‌ عظیم بیاید یک چنین دروغی بگوید؟! پس این‌که در سنّ چهل‌سالگی رسول‌ اکرم مبعوث شد مصلحتی داشته و اگر مثل حضرت عیسی متولّد می‌شد که از روز اوّل پیغمبر بود و سخن می‌گفت و با مردم حرف می‌زد، (همین‌طوری که مشاهده کرده‌اید و الان هم هنوز مسیحی‌ها بر همان افراطی که بوده‌اند هستند) درباره‌ی پیغمبر اکرم هم همان را می‌گفتند که درباره‌ی حضرت عیسی گفته‌اند. پیغمبراکرم آمده، چهل‌سال در بین مردم بوده، با مردم زندگی کرده، هیچ آثاری از آثار ندانم‌کاری‌ها و جهالت نداشته، تا چه برسد که جنون داشته باشد، «مَا بِصَاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّة»،

بهترین زبان، زبان قرآن است

بنابراین قرآن باز برای مرتبه‌ی چندم این‌جا نازل می‌شود، در این مرحله قرآن نازل شده باید برای مردم باشد. یک‌وقت خدای‌ تعالی با پیغمبر صحبت می‌کند، گوینده و شنونده در فکرِ بسیار متعالی هستند، گوینده حکیم است، شنونده عقل کلّ است، بنابراین ممکن است سخنانی بین آنها ردّ و بدل بشود که احدی متوجّه نشود، شما اگر در کنار دو عالِم بزرگ بنشینید، مخصوصاً اگر با اصطلاحات و رمزی صحبت کنند، شما متوجّه مکالمات آن‌ها نمی‌شوید، ولی اگر آمد و یکی از این‌ها خواست با شما صحبت کند، طبعاً از هنرهایی که باید داشته باشد و از کارهایی که باید بکند این‌ است که سخنش را طوری بیان کند که طرف بفهمد. یکی از خواسته‌های حضرت موسی از پروردگار در کوه‌ طور این بود که: «رَبِّ اِشْرَحْ لِی صَدْرِی،  وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی، وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسَانِی» (طه/۲۵ – ۲۷) خدایا از زبان من این گره‌ها را بردار، من با مردم طبق اصطلاح‌ فلسفی، طبق اصطلاح‌ علمی، طبق اصطلاحات مختلف صحبت نکنم، بتوانم طوری صحبت کنم که «یَفْقَهُوا قَوْلِی» (طه / ۲۸) حرف من را بفهمند،«یَسِّرْ لِی أَمْرِی، وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسَانِی، یَفْقَهُوا قَوْلِی». پروردگار متعال آن روزی که در اوّل خلقت با پیغمبر اکرم صحبت کرد، حتّی ملائکه هم نفهمیدند چه سخنی ردّ و بدل شد، چه سخنی خدا به پیغمبر گفت، احدی نفهمید، وقتی که در شب‌ قدر این قرآن بر ماسوی‌الله نازل شد و همه را طبق قوانین عالَم‌ خلقت و ذات‌ مقدّس پروردگار تنظیم فرمود، ستاره‌ها در جای خود، «و اَلشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ» (الرحمن/۵) خورشید و ماه روی حساب حرکت کنند، زمین در کجا قرار بگیرد، کهکشان‌ها چگونه حرکت کنند که به نظم عجیب عالَم صدمه‌ای نخورد، در شب‌ قدر همه‌ی این‌ها تنظیم شد، «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ، تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ» (قدر/۳ – ۴) همه‌ی امور به وسیله‌ی ملائکه و روح‌ مقدسی تنظیم شد که گاهی اسمش را روح‌القدس گذاشته‌اند، گاهی روح‌الامین گذاشته‌اند و بالاخره روح‌ مقدس پیغمبر اکرم و معلوماتی که رسول‌ اکرم داشت به تمام عالم‌ هستی نفوذ کرد و همه را در سر جای خودشان قرار داد. بعد قرآن به زبان‌ عربی درآمد، این نزول سوّم است که قرآن می‌خواهد کم‌کم طوری باشد که با فهم ناقص ما قابل درک شود، شما فکر نکنید علامه‌های زمان فهم‌شان خیلی عالی است! بوعلی‌سینا که معروف‌ترین دانشمند شیعه است می‌گوید: من در کنار اقیانوس بی‌نهایت از علم ایستاده‌ام که یک شِنی از این دریا به دست من رسیده؛ انسان هر چه تحصیل بکند، در تمام رشته‌ها اگر متخصص شود، باز در مقابل علم‌ الهی صفر است و در مقابل علم پیغمبر اکرم بسیار کم و ناقص است. بعد از آن دو نزول، باید پیغمبر، پیغمبرِ مردم کره‌ی زمین واقع شود، لذا قرآن زبان می‌خواهد، ای پیغمبر! بدان که تو  با همه‌ی عظمتت نمی‌توانی با زبان خودت قرآن را برای مردم بیان کنی، معجزه نخواهد شد، قرآن معجزه است، چون کلمات را خدا خَلق و ایجاد کرده، پروردگار با اراده‌ی خودش ایجاد کرده و این حروف را در کنار یکدیگر گذاشته، این تنظیم حروف طبعاً باید با بهترین زبان‌های عالَم انجام بشود و بهترین زبان‌های عالَم در نزد پروردگار برخلاف افکارِ منحرف ما مردم شیعه و مسلمان، زبان‌ عربی‌ست، و الّا خدا زبان‌ عربی را انتخاب نمی‌کرد، زبان‌ خدا زبان‌ عربی‌ست، زبان‌ پیغمبر زبان‌ عربی‌ست، زبان‌ علی‌بن‌ابیطالب زبان‌ عربی‌ست و حضرت بقیةاللّه که همه‌مان فدای مقدمش بشویم زبانش عربی است، ولی زبان ما چه؟ می‌گویند: فلان دانشجو چه تحصیل می‌کند؟ می‌گوید: تحصیل زبان می‌کند، به اصطلاح بعضی‌ها: «اطلاق المطلق ینصرف الی فرد الاکمل» (جواهر البلاغة/ص ۱۰۰)، وقتی که یک کلمه‌ای را مطلق گفتند، به کامل‌ترینش منصرف می‌شود، بنابراین از نظر ما زبان‌ انگلیسی زبان کاملی است و وای بر ما! که این‌قدر از صراط‌ مستقیم دین فاصله گرفته‌ایم، کسی که زبان‌ انگلیسی را بلد نباشد شاید بعضی بی‌سوادش بدانند، اگر دقّت کرده باشید به‌وسیله‌ی چیزهای مختلف می‌خواهند شما را مجبور کنند که زبان‌ انگلیسی بلد باشید، در حالی‌که اسلام به وسائل مختلف خواسته شما را مجبور کند که زبان‌ عربی بلد باشید، یک مبارزه‌‌ی جدّی بین مردم زمان ما با مردم زمان پیغمبر و بلکه با خدا و پیغمبر شروع شده، منتها متوجه نیستیم، خیلی از مسائل را نمی‌فهمیم، درست درک نمی‌کنیم، مثل همین مبارزه‌‌ی جدّی در زبان، خدا ما را مجبور کرده که هر روز چند دقیقه با خدا به عربی صحبت کنیم، خدا با ما به عربی صحبت کند، در نمازها ما هیچ اعتناء نمی‌کنیم، امّا برای این‌که یک وقتی اگر یک نسخه‌ی دکتری دست‌مان رسید متوجه شویم (چون آنها مقیدند به انگلیسی بنویسند) ما انگلیسی را حتماً یاد بگیریم، من نمی‌خواهم بگویم: وای بر ما! ولی وای بر ما! چقدر تو عربی بلدی؟ چقدر انگلیسی بلدی؟ گاهی بعضی  به من می‌رسند می‌گویند: آقا شما انگلیسی بلد نیستید؟! من قاعدتاً باید خجالت بکشم اما با کمال شهامت می‌گویم، هر که هم می‌خواهد من را تحقیر کند بکند، من یک مدتی تحت تأثیر یک شخصی در خارج از ایران واقع شدم، به من یک مقدار انگلیسی یاد داد، ولی به جان همه‌تان، همه‌اش را فراموش کردم، نمی‌خواهم بگویم نمی‌خواهم یاد بگیرم اما می‌خواهم وقتم را صرف آن‌چه که خدا می‌گوید، آن‌چه که خدا می‌خواهد بکنم، ما یک‌ وقت که بیشتر نداریم، اقلاً شما اوّل عربی را خوب یاد بگیرید، قرآن را حفظ کنید، کلام‌ الهی را در ذهن‌تان بسپارید، نمازتان را با توجّه بخوانید، بعد بروید زبان‌های غیرمسلمان‌ها را یاد بگیرید. این چه دانشگاه اسلامی است که زبان‌ عربی در دانشگاه خیلی باید منحط باشد و زبان‌ انگلیسی را باید همه یاد بگیرند و بلد باشند؟! به هرحال از این موضوع بگذریم؛ خدای‌ تعالی بهترین زبان را انتخاب کرد، خودش با آن زبان صحبت کرد، که حتی پیغمبر اکرم این تلفیق حروف را نمی‌توانست انجام دهد، نه پیغمبر، بلکه: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً » (اسراء/۸۸) اگر تمام جنّ و انس جمع بشوند بخواهند این الفاظ را بیاورند نمی‌توانند ولو این‌که پشت‌به‌پشت هم بدهند و به هم کمک کنند، هرگز نمی‌توانند یک چنین کلماتی را سر هم کنند. قرآن در مرتبه‌ی سوم و چهارم برای ما و شما نازل شده، برای بشر به زبان‌ عربی نازل شده، و بعد تدریجاً برای بشر نازل شده، پیغمبراکرم در این آیه‌ی شریفه از خدا این جمله را دریافت می‌کند: «فَإِنَّمَا» جز این نیست (خوب دقت کنید) «یَسَّرْنَاهُ»، ضمیر به قرآن بر می‌گردد، یعنی قرآنی بوده، در قلب پیغمبر بوده، و این قرآن را آسانش کردیم، نازلش کردیم، «بِلِسَانِکَ» تو عرب هستی، آن را به زبان‌ عربی در آوردیم، چرا؟ خدایا چرا؟ برای این‌که عربی یاد بگیریم؟ که یاد نمی‌گیریم! «لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ»، شاید متذکر شوید؛ به تعبیر ما خیلی هم خدا امیدوار نیست، چطور خدای‌ تعالی می‌تواند بگوید: قطعاً؟ با وجود این‌که ما حتّی زبان‌مان را زبان‌ عربی قرار ندادیم، شما فکر نکنید در گذشته‌ها این‌طور بوده که ما هستیم، نه! علماء و دانشمندان گذشته، اوّلین کارشان این بوده که عربی یاد بگیرند. شما مثلاً درباره‌ی شیخ‌ کلینی ، درباره‌ی شیخ‌ طوسی، درباره‌ی علمای بزرگ اهل سنت مثل بخاری و ترمذی و مسلم و افرادی از این قبیل تحقیق کنید، متوجه می‌شوید این‌ها همه‌شان فارسی‌زبان بودند، یعنی ترمذی اهل ترمذ افغانستان، بخاری اهل بخارا، شیخ‌ طوسی اهل مشهد، مثلاً خواجه‌‌ نصیرالدین‌ طوسی اهل همان طوس مشهد، شیخ‌ کلینی اهل ری، (دهاتی از دهات شهر ری به نام کلین است) این‌ها هیچ‌جا مشکل زبان نداشتند، شما هیچ شنیدید این‌ها مشکل زبان داشته باشند؟ یعنی رفتند آن‌جا (مناطق عرب‌زبان)، شیخ‌ کلینی در بغداد دفن است، شیخ‌ طوسی در نجف دفن است، خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی در کاظمین دفن است، این‌ها همه آن طرف‌ها رفتند، حالا بخاری و ترمذی و این‌ها هم کتاب‌هایی نوشته‌اند، همه‌ی این‌ها به عربی کتاب نوشتند و آن زمان عربی حرف زدند و هیچ‌جا در تاریخِ زندگی‌شان نیست که مشکل زبان داشته باشند، خیلی عجیب است! یعنی یک جا مثلاً بگویند: شیخ‌ کلینی نمی‌توانست با علمای اهل‌سنت بحث کند، شیخ‌ طوسی نمی‌توانست بحث کند چون زبانش فارسی بود و آن‌ها عرب بودند! از آن طرف حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا امام است، امّا یک عدّه همراه حضرت رضا بودند آمدند در ایران، هیچ‌وقت مشکل زبان نداشتند، هم این‌ها عربی می‌فهمیدند هم آن‌ها، مسلمان باید عربی بلد باشد، شما تاریخ را مطالعه کنید هیچ جا مساله و مشکل زبان نداشتیم ولی الان داریم، الان بنده بخواهم بروم در یکی از این ممالک‌ عربی زندگی کنم، حالا شاید کتابی عقب و جلو کنم و یک مدتی آن‌جا باشم تا زبانم سرراست بشود، چون درسم از اوّل کودکی عربی بوده، کتاب‌ها عربی بوده، بالاخره یک کاری می‌کنم، ولی شماها نمی‌توانید، از شما می‌پرسند: آقا چرا نمی‌توانید؟ می‌گویید: خب ما درس نخواندیم. تو هر روز چند دقیقه عربی صحبت کردی! خب به فکرش نبودیم، ما تا الان به فکر این‌که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» (حمد/۱-۳) یعنی چه نبودیم، «طوطی‌صفتم داشته‌اند»، عیناً طوطی که نمی‌فهمد چه می‌گوید! می‌بینی طوطی خیر مقدم هم می‌گوید، همه چیز هم می‌گوید، خوب است ما این‌طوری مثل طوطی باشیم؟ یک تکانی به خودتان بدهید!

دنیا سالن امتحان است نه محل اقامت

دو نزول قرآن برای این‌ است که بشر هدایت بشود، یکی نزول سوم و یکی نزول چهارم که خدای‌ تعالی تدریجاً برای مردم آیات را نازل می‌کند، «لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ»، شاید این مردم متذکر بشوند، همه‌ی این‌ها برای این‌ است که یادتان بیاید، یادتان بیاید که مدّتی شما در مکتب اهل بیت عصمت‌ و طهارت درس خواندید، به خدا قسم شما این موجودی که فکر می‌کنید نیستید، گذشته‌ای داشتید و آینده‌ای دارید، شما که مادّی نیستید که بگویید: «مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَ نَحْیَا وَ مَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ» (جاثیه/۲۴) آقا چرا این‌طور فرسوده شدی؟ چرا این‌طور چین و چروک در صورتت افتاده؟ طبیعت این‌طور کرده، پیر شدیم! چرا پیر شدی؟ چرا امام تو پیر نشد اما تو پیر شدی؟ چرا امام‌ زمان هزار و صد و هفتاد سال از عمرش می‌گذرد پیر نشده تو چرا پیر شدی؟ برای این‌که او ارتباطش را با خدا قطع نکرده ما قطع کردیم، به جان همه‌مان جریان این‌ است! پانزده‌سال که بچه بودیم خدای ما اسباب‌بازی‌ها بودند، بعد هم که به تکلیف رسیدیم خدای ما تحصیلات و شغل و آینده بودند، بعد هم که زن گرفتیم خدای ما زن بود، بچّه‌دار شدیم خدای ما بچه بود و بقیّه‌ی چیزها، ارتباط با خدا قطع شد، طبیعت‌ِ زندگی در دنیا ارتباط ما را با خدا قطع کرده، شیطان هم فعالیّت کرده، شما را یک جلسه‌ی امتحانی ببرند بخواهند خوب امتحان‌تان کنند، ببینند راجع به آینده‌تان چه فکر می‌کنید و گذشته‌تان را چقدر به یاد می‌آورید، اگر ممتحن زرنگ باشد به قدری این سالن امتحان را نقّاشی می‌کند، به قدری تزئینش می‌کند که شما از در که وارد بشوید اصلاً امتحان یادتان برود، همان‌طوری که ما الان مبتلا شدیم. به‌به! عجب نقشی در آن دیوار است، یک‌ربع بیشتر وقت ندارید، به اعماق نقش دیوار فرو رفتید! صندلی‌ها را جورواجور گذاشته‌اند، یکی مبله است، انسان وقتی می‌نشیند تا کمر در آن نرمی مبل فرو می‌رود، یکی را هم یک صندلی شکسته برایش گذاشته‌اند، انسان می‌گوید: آقا چرا این‌طور فرق دارد؟ کلّی دعوا سر این مسأله ایجاد شده، یکی زن است، یکی مرد است، دیگر همین‌طور شما خودتان حساب کنید. می‌بینید وارد بازار می‌شود گوشت‌ گوسفند را از گوشت‌ گاو خوب می‌شناسد امّا گاو و انسان را با هم فرقی نمی‌گذارد، میوه‌ها را خوب می‌شناسد، من خودم خربزه‌ی مشهد را از دور می‌شناسم، این‌ها را خوب بلدیم. ببینید، همیشه فکرمان در این‌ است که چرا او مبل دارد من ندارم! (نه مبل‌های ظاهری، مبل جلسه‌ی امتحان) چرا او را گفتند آن‌جا بنشیند من این‌جا بنشینم! یک قدری آدم فعالی باشد می‌دود می‌رود نزد ممتحن، می‌گوید: آقا چرا این‌طوری؟ این تفاوت، این تبعیض، یعنی چه؟ چرا ما را این‌جا نشاندی او را آن‌جا؟ ببینید در دنیا همین‌طور هست یا نه؟ چرا خدا به من بچّه نداده! ما الان دَه‌سال است ازدواج کردیم هنوز بچّه نداریم! به تو چه؟ تو کارت را بکن، امتحانت را بده، بچه می‌خواهی چه کار؟ آخرش این‌ است که خدا از این کارخانه نمی‌خواهد بچّه خارج کند، یک کسی از من پرسید: ما دَه‌سال است بچّه نداریم، دکتر هم هر چه رفتیم نشد، گفتم: به تو چه؟ گفت: چی به من چه؟ گفتم: بچّه به تو چه؟ گفت: همین؟ ما آمدیم این‌جا امتحان بدهیم، حالا این مسائل که هوا گرم است، هوا سرد است، هوا بد است، هوا خوب است؛ خب اکثرتان بالأخره یک جایی امتحان دادید، یا در حوزه، یا در دانشگاه یا اقلّش برای راهنمایی‌ رانندگی، یک امتحانی دادید، شما را به خدا هیچ‌وقت شده وارد جلسه امتحان بشوید وقت‌تان هم محدود باشد سر این مسائل اصلاً فکر کنید؟ می‌گویید: فقط بنشینم! حالا هر چه هست باشد، صندلی شکسته هم باشد بنشینم امتحانم را بدهم بروم بیرون. متذکّر بشوید، «لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ»، حواس‌تان جمع امتحان‌تان باشد، تو این‌جا نیامدی سر صندلی و سر جا و مکان دعوا کنی، هر چه خدا داده دستش درد نکند، البته گفتن دستش درد نکند به خدا غلط است، امّا دست خدا علی‌بن‌ابیطالب است، سیدالشهداء است، هر چه داده داده و هر چه هم نداده باز هم نداده، من امتحان بدهم زودتر این مجلس را ترک کنم و نمره‌ام بیست بشود، هر چه می‌خواهد بشود، غیر از این‌ است؟ «لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ»، شاید این‌ها متذکّر بشوند.

معنای ذکر و تذکر

طبق روایات متعدد و متواتر، شما دو هزار سال درس خواندید، می‌گویید: این‌قدر درس به چه درد ما می‌خورد؟ باور کنید یکی از صفات‌ حمیده اگر بخواهد خوب در مغز ما میخکوب بشود من فکر می‌کنم حالا دیگر مشکل باشد یا محال است بشود مگر این‌که سابقه‌ی قبلی باشد، یادآوری باشد، الان ما به الاغ (ببخشید، ببخشیدش هم بدتر از همه چیز است) بخواهیم بفهمانیم ظلم بد است، اگر توانستید؟!  اگر درس‌های خاندان عصمت‌ و طهارت در آن وقتی که خدا خلق‌مان کرد نبود، اگر آن قوّه‌ی دراکه‌ای که خدا به ما داده نبود، ما هم مثل حیوانات بودیم! شما اگر توانستید یک صفت بد را به او بفهمانید که بد است، یک صفت خوب را هم به او بفهمانید که خوب است؟ اگر توانستید آن‌وقت بگویید: دوهزار سال وقت لازم نبود! این‌که الان می‌گویند آقا ظلم بد است زود می‌فهمید برای این است که قبلاً به شما یاد دادند، الان یادتان می‌آید، (این مساله خیلی دقیق است، اگر برای شما نبود من این مطلب را نمی‌گفتم، خیلی دقیق است) یادتان می‌آید، متذکر بشوید، در تمام قرآن شاید زیاد برخورد می‌کنید به کلمه‌ی «مذکّر»، «ذکر»، «لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ»، که ذکر به معنای یاد است، یادآوری، یادآمدن، این‌هاست، با همه‌ی این حرف‌ها ما هم یادمان نمی‌آید! هر چه می‌گویند یادمان نمی‌آید! یادتان می‌آید و این را هم بدانید اگر یادتان نمی‌آمد این شخصی نبودید که الان هستید، اگر به ما یاد نداده بودند و یاد نگرفته بودیم الان مثل حیوانات بودیم، با حیوانات هیچ فرقی نمی‌کردیم. یک عدّه می‌خواهند خودشان را از خدا دور کنند، در همه چیز آمدند یک چیز بدلی کنارش گذاشته‌اند، خدا می‌فرماید: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا» (بقره/۳۱) این‌ها می‌گویند: ما غارنشین بودیم! خودمان با تجربه‌ی خودمان کم‌کم چیز یاد گرفتیم! عجیب است! در کتاب‌های‌مان هم پر است؛ خدا می‌گوید: من آدم را دفعتاً خلق کردم و همه‌ی شما نسل حضرت آدم هستید، می‌گویند: بهتر این‌ است که مرحوم آقای‌ داروین گفته که ما میمون بودیم! حتّی  ما در هندوستان یک جاییرسیدیم یک عده میمون آن‌جا بودند، یک دکتر محترمی هم بود، گفت: این‌ها اجداد ما هستند! بدبختی را ببینید تا کجاست؟! ما اجدادمان میمون‌ها باشند! حالا اگر باز سلسله‌ی حلقه‌ها را به هم می‌رساندند باز خب آدم به شک می‌افتاد، اما حلقه‌های مفقوده‌ای این وسط هست که نمی‌شود میمون یک‌دفعه آدم بشود، این وسط بین ما و میمون‌ها باید یک چند تا نسل دیگری وجود داشته باشد، این را می‌گویند: حلقه‌ی مفقوده، این‌ها گم شده، و الاّ اگر گم نشده بود هیچ! ببینید، همه‌جا با خدا مبارزه می‌کنیم، خدا می‌گوید: همه‌چیزتان من باشم، ما می‌گوییم: خدایا تو حوصله‌ی ما را سر می‌بَری، باشد شیطان ما را بهتر راهنمایی می‌کند! آقایان این را بدانید، (می‌خواهید حساب کنید، با حساب پیش بروید) تمام کارهایی که شیطان پیشنهاد می‌کند به زحمت‌تان می‌اندازد و زحمتش بیشتر از آن چیزهایی است که خدا پیشنهاد کرده، می‌گویید: نه؟ بنشینیم حساب کنیم، من حساب کردم، خدا راحتی برای شما می‌خواهد، خدا رحمن و رحیم است،

راه بیرون رفتن از تاریکی‌ها

خدای‌ تعالی می‌فرماید: «هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ» (احزاب / ۴۳) می‌خواهید در تاریکی بمانید؟ همین تاریکی‌هایی که الان ما داریم، همین تاریکی‌ها، می‌خواهید در همین تاریکی باشید؟ خدا صلوات بر تو می‌فرستد همان‌طوری که بر پیغمبر اکرم صلوات می‌فرستد، بر تو صلوات می‌فرستد برای این‌که از ظلمات به نور وارد بشوی، می‌خواهد چراغ به دستت بدهد، ما خدا را قبول نداریم، من همین امروز صبح بود از خدا تقاضا می‌کردم: «صلّ علیّ لتخرجنی من الظلمات الی النور»، بگویید: خدایا صلوات بر ما بفرست تا ما از ظلمات وارد نور بشویم. تا چه وقت می‌خواهید در تاریکی باشید؟ ما الان چقدر می‌بینیم؟ همین اطاق را، شما را، از همین ظاهر مُلک‌تان بگذرد مَلکوت‌تان را هیچ نمی‌بینیم، ملائکه‌ای که موکّل شما هستند نمی‌بینیم، خدایی که بر شما احاطه دارد نمی‌بینیم، معصومینی که دو آیه‌ی قرآن به این مضمون می‌فرماید: «وَ قُلْ اِعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ » (توبه/۱۰۵) ما مومنین، یعنی این چهارده‌ معصوم را نمی‌بینیم، این همه را نمی‌بینیم، برای چه؟ چون در تاریکی هستیم. یک تکانی به خودتان بدهید، یادتان بیاید، آدم دوهزار سال پای درس یک معلمی بنشیند باز هم او را نشناسد؟ «لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ»، شما صلوات خدا را نمی‌بینید، رحیمیت خدا را هم شاید بعضی نبینند، رحمانیت را که می‌بینید! همین الان خدا دارد رحمانیتش را صد درصد در شما اعمال می‌کند، نفس می‌کشید، سالم هستید، چشم‌تان می‌بیند، گوش‌تان می‌شنود، این را که دیگر نمی‌توانید بگویید من نمی‌بینم! عبادالرحمن باشید، «فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ»، ای پیغمبر! مراقب‌ باش، شما هم مراقب باشید، حواس‌تان پرت نشود، کنار در جلسه‌ی امتحان یکی ایستاده می‌گوید: حواست صد درصد روی امتحانت باشد، مراقب‌باش، چیزی حواست را پرت نکند، حواست به جایی پرت نشود؛ تا وقتی بچّه هستیم و شیرخوار هستیم حواس‌مان جمع است ولی چیزی نمی‌فهمیم، وقتی هم که بزرگ شدیم (من در کتاب سیرالی‌الله نوشته‌ام) آن‌قدر برای‌مان لالایی گفتند که مجبور شدیم به خواب برویم، لالایی‌ها را می‌شنوید، پدر می‌گوید: بچّه جان! فلان کار را بکن، حالا نمی‌خواهم بگویم چون می‌ترسم من باز لالایی برای شما بگویم، بعد مبارزه کنید که چرا انسان نخوابد؟ اکثراً با انسان مبارزه می‌کنند که ما سر جلسه‌ی امتحانآمدیم، یک‌ربع وقت داریم، باید این یک‌ربع را بخوابیم! خواب‌ها صحیح است، کسی که یک دوره تحصیلات جدید یا قدیم (فرقی نمی‌کند چه حوزه باشد چه دانشگاه) می‌کند برای این‌که فردا بتواند یک کاری در جامعه مشغول شود (نه برای خدا، باز برای خدا اگر باشد یک چیزی) برای درآمدش، برای زندگی و‌ سربلندی‌اش، برای این‌که اقوامش نگویند: چرا تو بچّه را بی‌سواد تربیت کردی؟ چرا مدرک نگرفتی؟ چون اسلام هم با بی‌سوادی مخالف است، این را بدانید، علم را خیلی اهمیت می‌دهد، امّا نه علمی که واجبش را ترک کنید مستحبش را بگیرید، علمِ واجب، «انما العلم ثلاثة» (اصول کافی/ج۱،ص ۳۲)، این‌ها را به انسان می‌گوید، هر بچّه‌ای در سنین تقریباً هفده هجده‌سالگی همه‌ی فکرش رفته روی این‌که من چه‌کار بکنم و چه بشوم و چه کسی بشوم که درآمدی داشته باشم، زندگی‌ خوبی داشته باشم، سری در سرها در بیاورم، ریاستی پیدا کنم و امثال این‌ها، هیچ به فکر آخرت نیست. من خوشحالم که الحمدلله اکثر دوستانی که در جلسه هستند جوان‌ها هستند، نمی‌گویم پیرها به درد نمی‌خورند، اگر آن‌ها نباشند ما نیستیم، این را بدانید، ولی خب، زود شروع کنید، زود حواس‌تان را جمع کنید، شما زمان‌تان خیلی محدود است، وقت جلسه‌ی امتحان‌تان خیلی محدود است، تمام فکرتان این باشد که وقتی روح از بدن‌تان بیرون می‌آید به دست‌تان یک ورقه‌ای بدهند که زیرش را وقتی دیدید (انسان اول نگاه نمی‌کند ببیند چه نوشته‌اند، اول نمره‌اش را نگاه می‌کند) نمره‌تان بیست باشد ان‌شاءالله، این فکرتان باشد، عین جلسه‌ی امتحان، «فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ».

نتیجه‌ی بی‌توجهی و غفلت

خدایا! به آبروی خاندان عصمت‌ و طهارت تو را قسم می‌دهیم ما را از خواب‌ غفلت بیدار بفرما، ما را از این سرگردانی‌هایی که در دنیا برای کسانی است که هیچ نمی‌فهمند ما را نجات بده. ماه‌ محرّم است، شما فکر نکنید تزکیه‌‌ی نفس نکردن به یک مُردن ختم می‌شود بعد دیگر تمام است، ما اگر شرح جریان کربلا را خوب دقت کنیم (من نمی‌خواهم روضه برای‌تان بخوانم، گریه و روضه را بروید تنها در خانه‌تان بنشینید خودتان بخوانید و گریه کنید بهتر است، ولی می‌خواهم به مناسبت زمان، یک چند تا کلماتی که ان‌شاءالله از خواب بیدارمان بکند عرض کنم) شما ببینید، عمرسعد می‌گوید: بعضی‌ها می‌گویند که آخرتی هست! ببینید ما این‌طوری نیستیم یا هستیم؟ اگر آخرتی بود که توبه می‌کنیم، و الاّ «وما عاقلٌ باعَ الوجودَ بدينِ» (اللهوف فی قتلى الطفوف/ص١٩٣)، عاقل نقد را به نسیه نمی‌دهد! من در یک جلسه‌ای اثبات کردم آخرت نقد و دنیا نسیه است، این شخص نمی‌فهمد، یعنی این‌قدر فهمش نمی‌رسد که بفهمد دنیا نسیه است، چون هر چه از دست انسان برود مال انسان نیست، هر چه که باقی می‌ماند مال انسان است، «مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ» خدا می‌فرماید: هر چه که دست شماست از بین می‌رود، «وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ » (نحل/۹۶)  شما را به خدا قسم! اگر یک پولی داشته باشید بدانید یک ساعت دیگر یک کسی می‌آید از شما می‌گیرد، این پول، پول است؟ برای شما پول می‌شود؟ یا پولی که در بانک گذاشتید و هیچ‌کس جرأت ندارد که به طرفش برود، هر وقت هم می‌خواهید می‌روید می‌گیرید؟ این پول مال تو نیست، یک مختاری قیام می‌کند، حالا ظاهرش این‌است که نه می‌گذارد تو به مُلک ری برسی، که عمر سعد منظورش این بود، حضرت سیدالشهداء به او فرمود: تو از گندم مُلک ری نصیبت نمی‌شود، گفت: اگر جوِ آن هم به من برسد خوب است! یک الاغی که جو می‌خواهد! روی این‌ها با دقّت کار کنید تا از خواب بیدارتان بکند، ما یک‌وقت این‌طوری نباشیم که «وما عاقلٌ باعَ الوجودَ بدينِ»، نقد را به نسیه نمی‌دهیم! شمر هم همین را می‌گفت، چرا این‌ها این کارها را کردند؟ انسان وجدان دارد. چرا حضرت سیدالشهداء را نمی‌شناختند؟ ما می‌گوییم امام‌ حسین را یک پسر برای پیغمبر بیشتر نمی‌دانستند، امّا چرا انسان این کارهای غیرانسانی را بکند؟ برای این‌که نزد یزیدی که از هر حیوانی حیوان‌تر بود موجّه بشوند، آن یکی را می‌بینید سر سیدالشهداء را از از کربلا تا کوفه (خیلی راه است) می‌تازد که ببرد به ابن زیاد بدهد، و از آن‌جا می‌تازند به شام ببرند به یزید بدهند، چرا؟ نه جدّاً چرا؟ این‌ها را فکر کنید، تنها برای گریه‌کردن عرض نمی‌کنم، درست است انسان نمی‌تواند گریه نکند، طبیعت انسان این‌ است که وقتی به این مصائب می‌رسد گریه می‌کند، آن هم گریه‌ی شما برای بدبختی خود بشر باشد که اگر ما این‌ها را در بین خودمان محترم جا می‌دادیم، از آن‌ها استفاده می‌کردیم، حالا بشریّت به کجا رسیده بود. خدایا به آبروی خاندان عصمت‌ و طهارت ما را در صف دشمنان خاندان عصمت قرار نده. در دعای کمیل می‌گوییم: «وَ جَمَعْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَهْلِ بَلاَئِکَ» خدایا! ما در دنیا نمی‌خواستیم بین ما و اهل بلا و دشمنان خاندان عصمت جمع بشود، حالا در جهنم بیاییم این طرف را نگاه کنیم یزید ببینیم، آن طرف را نگاه کنیم عمرسعد ببینیم، آن طرف را نگاه کنیم ابن زیاد ببینیم، آخر «هَیْهاتَ، ما ذلِکَ الظَّنُ بک»، هیهات! خدایا ما چنین گمانی به تو نداریم، ولی باید خودمان هم فعالیتی بکنیم، یک همتی بکنیم نگذاریم جزء آن‌ها باشیم، فکرمان فکر آن‌ها باشد و هدف‌مان هدف آنها باشد، و لو اسم‌مان مسلمان باشد، اسم آن‌ها هم مسلمان بود.

دعای ختم مجلس

نسئلک اللهم و ندعوک، باعظم اسمائک و بمولانا صاحب‌الزمان یا اللّه  یا اللّه  یا اللّه  یا اللّه  یا اللّه  یا اللّه، خدایا به آبروی ولی‌ عصر ما را متذکّر به تمام تعلیماتی که خاندان عصمت علیهم‌السلام به ما داده‌اند بفرما، پروردگارا فرج امام‌ زمان ما را برای همین هدف هرچه زودتر میسر بفرما، پروردگارا به آبروی حجةبن‌الحسن تو را قسم می‌دهیم همه‌ی ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده. قلب‌ مقدسش را از ما راضی بفرما. خدایا گرفتاری‌های مسلمین برطرف بفرما. خدایا ما را از امتحان دنیا سرافراز بیرون بیاور. خدایا ما نمی‌دانیم در نزد تو چه نمره‌ای دُرست است (حالا طبق اصطلاح خودمان) پروردگارا نمره‌ی ما را کامل بفرما. خدایا ما را از امتحان دنیا خشنود و با کمال بی‌حزنی از این دنیا ببر. خدایا دین و دنیا و آخرت‌مان را زیر سایه‌ی امام‌ زمان‌مان حفظ بفرما. خدایا بهره‌های زیادی که در این ماه‌ محرم است از همه‌ی آن‌ها ما را بهره‌مند بفرما، عاقبت امرمان ختم بخیر بفرما. و عجل فی فرج مولانا.

 

  برای دانلود صوت و یا پخش آنلاین اینجا کلیک کنید

۲۶ ذی الحجه ۱۴۲۶ قمری – ۷ بهمن ۱۳۸۴ شمسی – جمعه آخر سال

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه والصلوة و السلام علي رسول‌اللّه و علي آله آل اللّه لاسيما علي بقيةاللّه روحي و ارواحالعالمينلتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.

 اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم کَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ ٭ وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ ٭ وَ نَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ ٭ كَذَلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِينَ ٭ فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُوَ مَا كَانُوا مُنْظَرِينَ (دخان / 25 – 29)

جمعه آخر سال 1426، سال رسمي مذهب مقدّس اسلام، تاريخ قمري كه خداي تعالي در قرآن مي فرمايد: إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِاِثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللَّهِ (توبه / 36) عدد ماهها، در نزد خدا – نه در نزد زرتشتي ها و مسيحيت و مسلمانان بي توجه به مستحبات و واجبات- عِنْدَ اللَّهِ آنهايي كه خدايي هستند و اهميت به واجبات و مستحباتي كه ارتباطي با زمان دارد مثل حجّ و روزه و اعمال مستحبه اي كه در هر ماه قمري دستور داده شده، نزد اينها، نزد خدا، دوازده ماه است. كه اوّل آنها ماه محرم است و آخرين ماه دوازده گانه ماه ذيحجّه است. اِثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللَّهِ يك روزي انشاءالله كتاب اللّه حاكم بر ما كه شد يعني آن كتابي كه خداي تعالي با شرح و توضيح و حقايقي كه حتي أرش الخدش در آن هست و همه احكام و مسائل در آن گفته شده و خداي تعالي راضي است كه آن كتاب در بين ما باشد و اين كتاب اجمالي است كه مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ…  وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ (آل عمران / 7) -وسط آيه را متوجه هستم، مي خواستم به أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ اشاره كنم.- يك آياتي است در قرآن كه متشابه است و بدون مراجعه به معصوم و آنهايي كه قرآن به آنها خطاب شده كه انما يعرف القران من خوطب به، غير از آنها نمي فهمند و بايد حتماً آنها تفسير و تأويل كنند و آنها هستند كه راسخين در علمند كه منظور از علم هم در اينجا همان علمي است كه وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ (رعد / 43) همه علم كتابي كه يك مختصرش در آصف بن برخيا بود تخت بلقيس را با يك چشم به هم زدن از شش ماه راه منتقل كرد به محضر جناب سليمان، اين كتاب و اين علم بايد فقط راسخين در علم، آنهايي كه فرو رفته اند و حقيقت آن علم را بلدند از علم كتاب براي ما بگويند كه پيغمبراكرم باز هم اجمالاً فرمود به علي بن ابيطالب و علي عليه الصلوةوالسلام آنها را نوشت و به صورت كتاب مبين در آورد و آن كتاب مبين، لَا رَيْبَ فِيهِهُدًي لِلْمُتَّقِينَ (بقره / 2) كتابي است كه ديگر قابل شبهه نيست و أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ آن را خداي تعالي در آن كتاب آشكارا و توضيح داده شده بيان فرموده و كساني كه در دلهايشان زيغ و كم استعدادي يا غل و غشي است اينها ديگر از آن كتاب سوءاستفاده نمي كنند. فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌفَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُاِبْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ (آل عمران / 7) براي فتنه انگيزي، براي فساد روي كره زمين از آيات متشابه سوءاستفاده مي كنند ولي از آن كتاب ديگر سوءاستفاده نمي شود چون توضيح داده شده. به خط علي بن ابيطالب نوشته شده، من زياد اصرار دارم كه اين مطلب كه خدا رحمت كند مرحوم آيت اللّه بروجردي زياد اصرار داشتند كه كتاب علي معرفي شود و تمام آنچه كه در روايات صحيح آمده همه اش از آن كتاب نقل شده چه فرموده باشند در كتاب علي اينطور بوده چه امام عليه الصلوةوالسلام نفرموده باشد، همه اش از كتاب علي بن ابيطالب بيان شده، در آن كتاب عدد ماهها دوازده تاست. شما مي گوييد خوب ماه شمسي هم دوازده تاست، ماه ميلادي هم دوازده تا است، اما خود خدا اين دوازده ماه را با آن دوازده ماههاي ديگر، تفاوت گذاشته .آنجا كه مي آيند از پيغمبر سؤال مي كنند: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِقُلْهِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ (بقره / 189) اين هلال هاي ماه كه در هر ماهي كه تمام مي شود ماه بعدي هلال هايي دارد از باريك ترين شروع مي شود و به پهن ترينش مي رسد و از پهن ترينش شروع مي شود و به باريك ترين باز مي رسد. از اين هلال سؤال مي كنند، چرا ماه قمري يا قمر چرا مثل خورشيد هميشه گرد نيست، نورش يك اندازه نيست؟ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِقُلْهِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ، آن براي وقت مردم است. از امتيازات ماه قمري اينست كه شما اگر تقويم نداشته باشيد، اگر هيچ مسأله اي كه به وسيله آن بخواهيد ماه را بفهميد و بشناسيد نداشته باشيد، فقط شما باشيد و يك بيابان و يك آسمان صاف، حدود ماه را لااقل مي توانيد بفهميد. سابقي ها كه دقيقاً چندم ماه هم هست، آن را هم مي فهميدند. چون انسان با هر چيزي كه ممارست بيشتري داشته باشد به آن دقيق تر مي شود. پس بنابراين اگر اوائل شب ماه هلالي بود معلوم است كه اوائل ماه است، آخر شب هلالي بود معلوم مي شود كه اواخر ماه است. اگر ماه گرد بود معلوم مي شود كه وسط هاي ماه است، اين اندازه را همه مي فهمند. امّا در ماههاي شمسي، يا ماه ميلادي، يا ساير ماههايي كه بعضي ها درست كرده اند شما به هيچ وجه، از هيچ جهتي جز تقويم نمي توانيد بفهميد كه چندم ماه است و در چه موقعيتي واقع شده ايد. بنابراين ما، ماه اسلامي مان، در مقدمه عرايضم عرض كردم عندالله، عندالله بعدش بايد عندالرسول هم باشد، عند الرسول ولَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (احزاب / 21) چون اقتدا ما بايد به پيغمبراكرم بكنيم نزد ما هم كه مسلمانيم بايد عدّه شهور، عدد ماهها دوازده تا باشد و از همين هلال ها هم بايد شروع بشود.

پس يكي از انحرافات ما از صراط مستقيم، بي توجهي ماست. حالا ايران كه هر دو ماهش يعني هم شمسي اش هم قمري اش از هجرت شروع مي شود ولي متأسفانه ممالك اسلامي غير ايران، بيشتر متوجه به ماه ميلادي و سال ميلادي هستند و حتی مبدأ تاريخ شان را  ماه ميلادي و ميلاد مسيح مي دانند. ما براي حضرت مسيح خيلي احترام قائليم، حرفي نيست، حضرت مسيح پيغمبر بسيار باعظمت و بسيار بزرگ كه بعد از پيغمبر ما در پيغمبرها شايد كم نظير باشد ولي در عين حال ماه قمري را ارج ندادن و ماه ميلادي را ارج دادن، علامت بي توجّهي و بي اعتنايي به قرآن و پيغمبر و هجرت پيغمبر و دين مقدس اسلام است. لذا خدا در آخر همين آيه مي فرمايد: ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ (توبه / 36) دوستان سائر الي اللّه وكساني كه سير و سلوكي براي خود منظور كرده ايد و مي خواهيد در صراط مستقيم باشيد يكي از انحرافات صراط مستقيم، بي توجهي به ماه قمري است. الان اگر از ما بپرسند چندم ماه است ما زياد توجّه به آن نداريم و حال اينكه، مثل امروزي آيه ي شريفه ي: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ (مائده / 55) شايد در همين ايّام بوده كه آيه تطهير كه بزرگترين و مهم ترين مسأله است براي خاندان عصمت و طهارت عليهم الصلوةوالسلام نازل شده كه متأسفانه باز هم تاريخش را نمي دانيم. عيد غدير در اين ماه بوده و بالاخره كلي از مسائل پراهميت كه اگر ما تاريخ را ندانيم، اگر ما، ماه قمري را درست اوقاتش را نشناسيم. بسياري از مستحبات، از دستمان مي رود. روز عيد غدير اگر كسي روزه بگيرد معادل با عمر دنيا اجر مي برد. شما ملاحظه كنيد اگر حالا يك جايي باشيد عيد غدير را نفهميد چه روزي است. اوّل وسط و آخر ماه كه روزه اش مستحب است متوجه نباشيد. در جايي باشيد كه همه ي مردم، نگوييد كه بين مسلمانها معروف است نه همچنين چيزی نيست، در ممالك عربي كه آنها بيشتر هم بايد توجه داشته باشند اين مسأله نيست. گاهي مي شود من به بعضي از مسلمانهاي خارج كشور در روزهاي حساس، نيمه شعبان را خوب يادم است. وقتي آنها تلفن مي زدند، سؤالي داشتند من تبريك به آنها مي گفتم، مي پرسيدند چرا تبريك مي گوييد؟ مطلع از نيمه شعبان نبودند! مطلع از شهادت حضرت ابي عبدالله در دهم ماه محرم نبودند! خيلي اهميت بدهيد الان آن چنان بايد حساس باشيد در اين روزها، كه روزهاي بسيار پربركتي است، يك روزهايي است كه خداي تعالي قرار داده براي اينكه سال گذشته را اگر يك ندانم كاري هايي داشته ايد به بركت علي بن ابيطالب عليه الصلوةوالسلام، به بركت خاندان عصمت، به بركت پنج نور مقدس كه زير كساء وقتي واقع شدند حتّي نصاراي نجران ترسيدند با آنها مباهله كنند، به بركت اين آيه شريفه كه تعيين ولايت مي كند بسيار آيه ي صريح و واضحي است. كه خداي تعالي مي فرمايد: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وليّ شما خداست، با واو عاطفه رسول خداست، با واو عاطفه والمومنون، حالا چرا نگفت علي بن ابيطالب؟ عللي من در همين جهت اينكه اسم حضرت را نبرد و فرمود: والمومنون، من در يكي از كتابهايم بيان كردم كه  الان وقتش را نداريم كه عرض كنم كه –مؤمنين- چرا جمع آورده، چرا اسم علي بن ابيطالب را نبرده و بعد هم در ركوع اگر چه در رواياتي است كه حضرت در حال نماز ركوع كرده بودند ولي نماز را در آيه ندارد. آنهايي كه زكات مي دهند وَ هُمْ رَاكِعُونَ، در حال عبادت، حالا در چه حالي علي بن ابيطالب بوده در حال عبادت بوده، همه مسلمانها قبول دارند كه حضرت در حال عبادت اين زكات را داده. زكات كه يك عبادت اجتماعي است و ركوع كه يك عبادت  فردي است هر دو را با هم توأم كرده يعني هم اجتماع را علي عليه الصلوةوالسلام دارد هم به جامعه مي رسد، هم شرح صدري دارد كه كوچك ترين كار اجتماعي از نظرش از بين نمي رود و هم مشغول عبادت است همان جمله اي كه: رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ (نور / 37) وليّ شما يك چنين شخصي است كه هم به اجتماع توجّه كاملي دارد، يك فقيري آمده يك چيزي مي خواهد، كمكي مي خواهد، نبايد از نظر رهبر مسلمين احتياج او مخفي باشد. در عين اينكه بزرگترين و حسّاس ترين عبادت را مي كند، ركوع حساس ترين عبادت است يعني يك عبادتي است كه بايد بيشتر از هر چيزي به آن انسان متوجه باشد. در حال قيام انسان همه جا را مي بيند، در حال سجده انسان هيچ جا را نمي بيند، در حال ركوع خيلي بايد انسان مواظب باشد كه ركوع سالمي داشته باشد، امّا در عين حال كه ركوع سالمي دارد كه خدا تصديق كرده ركوع اين شخصي را كه دارد در حال ركوع زكات مي دهد، انسان بايد داراي يك حالتي باشد كه لا يشغله شأن عن شأن، شما نمي شود كه مشغول يك كاري باشيد و يك كاري كه مخالف اين كار است هر دويش را صد درصد داشته باشيد و هر دويش مورد تصديق پروردگار باشد. يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ، ببينيد توأم كرده، يك چنين فردي را خداي تعالي به عنوان وليّ شما مردم مسلمان قرار مي دهد، وليّ شما مردم مسلمان كيست؟ خداست، خدا جاي خود دارد، خيلي معلوم، روشن، بعد از آن پيغمبر، پيغمبر هم مشخص است براي هر مسلماني پيغمبر معلوم است كه كيست و چيست و چه خصوصيتي دارد. – يك تذكر خوبي دادند دست تان درد نكند – و چه خصوصيتي دارد، پيغمبر معلوم است، مؤمنين، إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ؛ يك مطلبي را ايشان اشاره فرمودند بد نيست مطرح بشود. ايشان فكر كردند من در آيه يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ را متوجه نيستم. نه، من چيزي كه در ذهنم مي آيد البته روايات هم دارد كه در حال نماز حضرت بوده ولي چون يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ عام تر از آن چه كه ما فكر مي كنيم به نظر من مي آيد كه چون راكعون در حال زكات دادن ركوع كرده، البته همانطوري كه عرض كردم رواياتي هم دارد، من مي خواهم بگويم ركوع يك حالت عبادتي است، يك عبادت خاص، حالا چه در نماز باشد، چه در غير نماز، اينكه گفتم چه در نماز باشد چه در غير نماز، منظورم اين نبود كه در آيه يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ نيست، نخواندم هم من، من همه آيه را نخواندم، يك عبادت خاصي است اين نمازي كه ما مي خوانيم اين نماز ما، ركوع دارد امّا ركوع يك عبادت ديگري هم هست. مثلاً وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ (آل عمران / 43) به حضرت مريم خداي تعالي مي فرمايد كه ركوع كن با ركوع كنندگان، آنجا كه اين ركوع اينطوري و اصطلاحي و نماز كه نبوده، حالا نمي خواهم وارد اين مسائل بشوم اجمالاً ركوع يك حالت بسيار عبادت خاصي است. لذا به تنهايي ركن است، مثل سجده نيست كه دوتايش يك ركن باشد، سجده شايد از بعضي جهات اهميتش بيشتر است امّا دو تا سجده بكن تا يك ركن حساب بشود، ولي ركوع يك ركن است، مستقلاً ركن است و اين را هم بدانيد مثلاً – حالا كه در مسأله گفتن، افتاديم – اگر كسي به ركوع نماز جماعت رسيد ركعت اولش درست است امّا اگر به سجده رسيد، يعني اقتدا كرد رفت به سجده، مي خواست تبعيت كند از امام، اينجا بايد آن ركعت را، ركعت حساب نكند، ركعت بعدي را ركعت حساب بكند حالا اينها بحث هاي مختلف كه من اگر يك وقتي بخواهم در معناي ركوع تنها صحبت كنم برايتان عرايضي دارم. اين وليّ را خدا تعيين كرده، دقيق اين نكته را من مي خواستم تذكّر بدهم، خوب دقّت كنيد كه در حال ركوع كه حساس ترين عبادتي است كه شش دانگ توجه انسان به آن باشد در آن حالت به زكات پرداختن مهم است. انسان هم به كار اجتماعي برسد اين نمونه است هم به كار عبادي فردي برسد، هر دو با هم، انجام بشود، در خلفايي كه ادّعاي خلافت داشته اند غير از دوازده معصوم عليهم الصلوةوالسلام، شما يك نفر پيدا نمي كنيد كه يك چنين خصوصيتي داشته باشد، يعني هم در امور اجتماعي عادل باشد و دقيق آنچه خدا مي خواهد و تأييد مي كند انجام بدهد و هم در امور عبادي، لذا اين چنين كسي را خدا مثل امروزي براي پيشوايي و ولايت تعيين مي كند. إِنَّمَا، آن هم با كلمه إِنَّمَا، وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ زكات مي دهند؛ وَ هُمْ رَاكِعُونَ، ببينيد خيلي ساده، حالا چرا نفرمود علي بن ابيطالب؟ به عللي، يكي براي حفظ قرآن از خطر تحريف، كه اين بحث مفصلي دارد و دوّم به خاطر اينكه ساير ائمه را شامل بشود يك نمونه اش علي بن ابيطالب که در حال ركوع دارد زكات مي دهد و نمونه هاي ديگر با توضيحات حضرت رسول اكرم، يا در كتاب علي اينها بيان شده و همه اينها يك همچنين خصوصيّتي دارند. از اعمالشان هم اين خصوصيّت پيداست. تا مي خواست يك بي عدالتي بشود، مي ديديم كه اينها از همه ي مناصب دنيا دست مي كشند كه مبادا يك بي عدالتي به وسيله آنها انجام بشود. اگر علي بن ابيطالب يا حضرت علي بن موسي الرضا عليه الصلوةوالسلام مثل سايرين دست به شمشير مي بردند و قيام مي كردند كه قطعاً طرفدارهاي آنها خيلي بيشتر از طرفدارهاي بني العباس و بني اميه بودند، خيلي بيشتر، نهايت يك عدّه كشته مي شدند، خونريزي مي شد، افراد مظلوم زير دست و پا قرار مي گرفتند، بسياري از اموال مردم ضايع مي شد، پيغمبراكرم وقتي به جنگ مي رفتند در اكثراً دارد كه اعلام مي كردند كه مردم، اي مسلمانها، شما در اين جنگ كه مي رويد به مزارع مردم تجاوز نشود، درختي را از بين نبريد، در سر راهتان، پيرمردي، پيرزني، بچّه اي، طفلي قرار گرفت حواستان جمع باشد كه به آنها تعرّض نشود، كم كم بعد از بعضي از زمامدارهايي كه به نام اسلام زمامداري مي كردند شايع شده بود، يعني ديگر نمي شد جلويش را گرفت، اگر امام مجتبي عليه الصلوةوالسلام يا هر يك از ائمه عليهم السلام مي خواست جنگ كنند، چون آن طرفشان مسلمان بود و مسلمانها به جان يكديگر مي افتادند قطعاً زنهاي مسلمانها، بچّه هاي مسلمانها، افراد ضعيف مسلمان زير دست و پاي اينها اگر پايمال نمي شدند آنها بودند كه اينها را پايمال كنند. روي اين اساس اينها مي خواستند يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ، اين مسأله را دقيقاً به همانطوري كه بحث كردم و توضيح دادم، آن طوري عمل كنند، نمي شد. جبري هم كه نبود بنابراين به صلح تن مي دادند. به كناره گيري تن مي دادند، به اينكه يك گوشه اي باشند، در زندانها باشند، و از اجتماع دور باشند تا خون و عِرض مردم ريخته نشود، خون مردم مثل عرض مردم، عرض مردم مثل خون مردم است، اينطوري نشود. بنابراين اينكه در آيه شريفه فرموده: والمومنون، منظور همه ي يازده امامي است كه بعد از علي بن ابيطالب آمده اند. اينجا نمي خواستم زياد درباره ي اين موضوع بحث كنم چون روز ولايت است، روزي است كه اين آيه نازل شده و انشاءالله ما تابع اين آيه شريفه خواهيم بود و آيه ي مباهله هم كه شنيديد در چند مورد آيه تطهير نازل شد كه يكي از آن موارد در مجادله و مباحثه با نصاراي نجران بود.

پيغمبراكرم فرمود: قُلْتَعَالَوْانَدْعُ أَبْنَاءَ‌نَا وَ أَبْنَاءَ‌كُمْ وَ نِسَاءَ‌نَا وَ نِسَاءَ‌كُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْثُمَّ نَبْتَهِلْفَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ (آل عمران / 61) يا ما كافريم يا شما، كافر يعني چه؟ يعني حقّ را بپوشاند. پوشاندن حقّ كفر است، از كسي كه نعمت ديگري را مي پوشاند و اعتنا نمي كند و اهميّت نمي دهد و شاكر نيست كافر است تا آن كسي كه حقّ پروردگار را نديده مي گيرد، كفر مراتب دارد.

در آن شب گفتم يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ (كافرون / 1) در اين سوره مباركه، اي كافرين، اي كساني كه كافريد، ما بايد همه ي اين افراد مورد توجّه مان باشد. وقتي مي گوييم يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ، يعني اي كسي كه كفران نعمت مي كني، اين هم كافر است. اي كسي كه خدا را نديده مي گيري، آن هم كافر است. بنابراين فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ، نصاراي عرب بودند، معني كفر را مي فهميدند، حقّ را نبايد بپوشانند، پنج چهره نوراني، خود رسول اكرم، فاطمه اطهر، علي بن ابيطالب، حضرت امام مجتبي، حضرت سيدالشهداء عليهم السلام، اينها آمده اند. خوب بالاخره انسان وجدان دارد، همه انسانها يك وجداني در آنها هست، حقيقت را درك مي كنند، شما اگر ديديد كه يك نفري در همين مسأله مباهله كه متأسفانه در بين ما ور افتاده، نيست، اگر خدا را موثر بدانيم، چون هم نصاري خدا را مؤثر مي دانستند هم مسلمانها. در اين جهت با هم مشترك بودند و قدرت پروردگار را هم مؤثر بدانيم، قراردادمان هم اين باشد كه هر كس حقّ را بپوشاند و برخلاف حق حرف بزند لعنت خدا بر او باد يك عالم نصاري هر چه هم بي وجدان باشد اين را وجدان مي كند كه اين عدّه از افراد، اينكه پيغمبراكرم نرفته يك چند تا غريبه را با خودش بياورد، نرفته يك عدّه اي كه دوستانش را جمع بكند، جمعيت زياد بياورد، خوب بالاخره در اين جمعيت زياد، يك نفر دعايش مستجاب مي شود، مي ترساند طرف را، نصاري را ممكن است جمعيت زياد بترساند، يك عدّه افراد شجاع باصطلاح بعضي از افراد هستند، بعضي از مسئولين هستند يك افراد درشت قامت و خوش قيافه را پشت سر خودشان مي اندازند كه طرف بترسد از برخورد با آنها، نه! دو تا از نظر ظاهر بچّه، يك زن و در آن موقع يك جوان كه هنوز آنها درست نمي شناختد علي بن ابيطالب را، علي بن ابيطالب از نظر بدني خيلي باصطلاح قد بلند نبود.

 آنچنان هم آن دوتا قدبلند بودند كه علي بن ابيطالب يك روز وسطشان نشسته بود آنها به علي بن ابيطالب گفتند أنت في بيننا كَنون لنا، يعني ما دو تا دراز دو طرفت هستيم تو هم مثل نون لنا، ديده ايد؛ نون لنا را بنويسيد تو قد كوتاه هستي بالاخره، حضرت هم يك جواب ذوقي مثل خود آنها به آنها داد و فرمود: أنا ان لم اکن، اگر من نباشم شما لا، هستيم، دو تا، لا به هم مي چسبد مي شود لا، يعني هر دوي شما نيستيد. وجود شما با وجود من است، به هرحال قد بلند و رشيد و اينها نبود. حتي دارد اصلع البطين، حضرت از نظر قيافه ظاهري معمولي بود به هرحال. اينها آمدند، انسان اگر وجدان داشته باشد مي گويد كه ما شك داريم در حق، اينها حتماً شك ندارند، اقلاً يك طوري با آنها كنار مي آييم نفرين نكنند. لذا همين كار هم شد، كنار آمدند، آنها مسلمان نشدند با مباهله، چون اگر مباهله مي كردند، پايان پيدا مي كرد آنجا ممكن بود كه بقيه مسيحي ها مسلمان بشوند، ديدند آنها از بين رفتند يا مورد لعن پروردگار واقع شدند آنها هم مسلمان مي شدند ولي اينها ترسيدند و مباهله نكردند. پيغمبراكرم اينجا از آن جاهايي بود كه امام حسن و امام حسين را گرفت در بغل، حضرت زهرا را هم گرفت، علي بن ابيطالب هم كه با آنها بود و عبا را رويشان كشيد، جمع شان كرد، يعني ما همه يك واحديم، اولنا محمد، آخرنا محمّد، و كلّنا محمد صلي اللّه عليه وآله وسلم، و اين آيه نازل شد. آيه تطهير، آيه ي تطهير هم آنقدر حرف دارد كه من فكر مي كنم با كمال بي بضاعتي علمي كه دارم مي توانم يك كتاب قطور درباره ي آيه ي تطهير بنويسم. اينقدر مطلب دارد كه چه عرض كنم. إِنَّمَا؛ يكي از علماء نوشته بود حالا روايتش مرسله بود كه علي بن ابيطالب عليه الصلوةوالسلام ديدند يك جا نشسته، دارد با خودش فكر مي كند. سؤال كردند آقا چه فكر مي كنيد؟ حضرت فرمود: مردم چطور متوجّه نيستند، از إِنَّمَا آيه ي تطهير نام مقدس پيغمبراكرم و علي بن ابيطالب وصيّ بر حق در مي آيد، حالا زُبر دارد، بينات دارد، عرض كردم خيلي مطلب دارد و ما حساب كرديم مرحوم خواجه نصيرالدين طوسي حساب كرده همه ائمه را از آيه تطهير با حساب ابجد در آورده، حالا اين بحثي است كه اصل حساب ابجد يعني چه و چطور در مي آيد و چطور مي شود. خوب بعضي هايتان مي دانيد بعضي هايتان نمي دانيد -بنده خدا گفت آنهايي كه مي دانند به آنهايي كه نمي دانند بگويند.- بعد با كلمه يإِنَّمَا، جز اين نيست، خدا اين اراده را كرده بخواهيد يا نخواهيد،  إِنَّمَايُرِيدُ اللَّهُ، اراده پروردگار هم مربوط به آنچه كه اراده شده زمان و مكان دارد امّا براي خدا زمان و مكان ندارد كه اين بحثي است. يك عدّه شان را اراده كرده در گذشته، يريد، به معناي گذشته هم هست، چون زمان ندارد براي خدا، يك عدّه شان اراده شده و اراده كرده و دفع كرده از آنها رجس و پليدي را كه منظور ائمه اطهار عليهم الصلوةوالسلام اند و بعضي ها هم بعداً رجس و پليدي را از آنها رفع مي كند، كه خود اين معناي دفع و رفع خيلي حرف دارد شايد جست و گريخته من گاهي صحبت كرده باشم ولي در عين حال كامل نشده، خدا اراده كرده كه چه؟ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ، اي اهل خانه پيغمبر، اي كساني كه وابسته به خانه پيغمبريد، زنهاي پيغمبر گفتند ما هم هستيم، قائدتاً بايد بگوييم هستند به خاطر اينكه اهل بيت انسان همان زن انسان است، قاعدتاً حضرت موسي گفت: فقال لاهله اُمْكُثُواإِنِّي آنَسْتُ نَاراً (طه / 10) به اهلش گفت كه شما اينجا مكث كنيد من آتش برايتان بياورم، زياد در قرآن خداي تعالي اهل را به زن اطلاق كرده، امّا اينجا اهل البيت است، پيغمبر آنقدر عظمت دارد يك وابسته هايي كه وابستگي بتوانند به پيغمبراكرم داشته باشند. آخر گاهي بعضی چيزها را نبايد جزء خانه دانست، خانه اينقدر اهميت دارد – اين يك نكته دقيقي است دقّت كنيد! – خانه اينقدر اهميت دارد كه اگر شما يك شمش طلا هم آن گوشه گذاشته باشيد آن را نبايد جزء خانه دانست، خانه خيلي بالاتر از اينهاست. خانه پيغمبر، بيت پيغمبر، من اين نكته را نمي توانم خوب بفهمانم لااقل به بعضي ها، هر چه پيغمبر عظمت دارد بايد وابسته هاي به اين خانه و به پيغمبر عظمت داشته باشند، اهل بيت پيغمبر، بيت اول به پيغمبر و بعد هم اهل بيت، شما اگر در ضريح حضرت رضا عليه الصلوةوالسلام ميليونها پول بريزيد نمي گويند اين مال ضريح است بايد هميشه در ضريح باشد، امّا اگر يك قرآن برديد روي ضريح گذاشتيد، قرآن بسيار نفيس، اين مي شود مال ضريح. مثالهاي زيادي مي شود زد ولي اين نكته است، اين كه مي بينيد رسول اكرم (صلي اللّه عليه وآله وسلم) وقتي كه زير كساء بودند اهل بيت عصمت و همه را در بغل گرفته بود روايت دارد همين ام السلمه، بعضي از خانمهايي كه در خانه بودند حضرت گاهي در بغل مي گرفت ولي اينجا آيه نازل شده، همه شان را يكي حساب كن. اين در بغل گرفتن غير از آن در بغل گرفتن است. اين لباس بودن غير از اين لباس بودن است. اهل البيت، إِنَّمَايُرِيدُ اللَّهُلِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ، خدا اراده كرده، كي اراده كرده؟ وقتي كه پيغمبراكرم را خلق كرد، وقتي كه علي بن ابيطالب و انوار مقدّسه معصومين را خلق كرد همان جا چون مخلوق لازمه اش هجوم رجس است به او. شما ببينيد مي گويند خون اگر از بدن در بيايد، بيرون آمد نجس است، در داخل بدن پاك است به مجردي كه خون بيرون آمد از بدن، هجوم ميكروب ها به آن مي شود، ميكروبهايي كه در فضا هستند، يك انسان، يك مخلوق هر مخلوقي كه باشد چون فقير است، به مجرّدي كه خلق شد تمامِ بدي ها به او متوجه می شود، اين را بدانيد. لازمه ي مخلوق بودن است، جهل، ناداني، گناه، معصيت، اشتباه، همه ي اينها هست. به مجرد اينكه خدا اراده بكند كه نباشد، دفع بكند، پيغمبراكرم را خدا خلق كرد وَ وَجَدَكَ ضَالًّافَهَدَي (ضحي / 7) نه اينكه اوّل گمراه شد، بعد هدايت شد. نه اصلاً نگذاشت خدا به آنجا برسد كه پيغمبر گمراه بشود، دفع كرد جهل را از پيغمبر، رجس هم جزء همين هاست. يعني جهل جزء رجس است براي آنها، براي هر كسي، بنابراين پيغمبراكرم وقتي خلق شد ائمه اطهار هم كه نور واحدي بودند با آن خلق شدند خداي تعالي تمام پليدي ها را از آنها دفع كرد، يعني نگذاشت وارد بشود بعد رفع بكند اين يُرِيدُ اللَّهُلِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ تنها رجس را از آنها دفع نكرد بلكه يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً؛ (احزاب / 33) آن چنان هم پاك تان كرد كه وقتي ملائكه چشم شان به اين انوار مقدسه افتاد، به نور علي بن ابيطالب افتاد، اينها خيال كردند خدا اينها هستند. چون مخلوق، خالقش را فرقي برايش نمي كند، مي بيند يك كسي است مافوق آن به ميلياردها برابر، بعد امام مي فرمايد: فسبحنا، فسبحت الملائكه، ما تسبيح كرديم، اينها فهميدند يك كسي بالاتر هست كه ما داريم تسبيحش مي كنيم، فقدّسنا، فقدّست الملائكه، ما تقديس كرديم خدا را، ملائكه هم ياد گرفتند تقديس كردند، از اينجا بنا عرف اللّه، به وسيله ما خدا شناخته شد و به وسيله ما خداي تعالي عبادت شد، و بنا عُبد اللّه، بنابراين اين آيه هم در اين روزها نازل شده، مكرر هم نازل شده ولي در قضيّه نصاراي نجران اين ايّام نازل شده، اين قضيه خانه ي فاطمه زهرا سلام اللّه عليها كه عجيب است، چون بعضي آيات مكرر نازل شده، حضرت رسول اكرم در بين مردم، براي مردم صحبت كرد، تبليغ كرد. يك چيزي را به شما بگويم اگر يك جا صحبت كرديد همه به شما نظر مثبت داشته باشند، خيلي راحت مي توانيد صحبت بكنيد، امّا اگر همه نظر منفي داشته باشند حتي من تجربه كردم در مجلس اگر يك نفر نظر منفي به انسان داشته باشد انسان را خيلي خسته تر مي كند از آن وقتي كه نظر منفي ندارد. من امروز مريض بودم، حتّي فكر نمي كردم صحبت كنم ولي خوب مي دانم شما دوستاني هستيد همه تان بالاخره با اين مطالب آشنا هستيد و نظر منفي نداريد. همين من خودم، همين الان دارم تجربه مي كنم. گاهي يك كسي مي آيد مي خواهد بنشيند با انسان بحث هاي جدل آميز پرغوغاي، پرسرصدا انجام بدهد، اصلاً حاضر نيستي ده دقيقه با او صحبت كني. صحبت مي كنيم، پيغمبراكرم شرح صدرش از همين جا معلوم مي شود كه همه نظر منفي داشتند به او، در عين حال با كمال بلاغت و فصاحت حرفهايش را مي زد. نظر منفي خيلي بد است، يك عدّه باشند مثلاً فرض كنيد اصلاً خدا را قبول ندارند، شما مي توانيد اين حرفها را به آنها بزنيد؟ اهل كمالات نيستند، اهل فهم نيستند، اهل درك نيستند، حواسشان پرت جاي ديگر است، مي توانيد اين صحبت ها را بكنيد؟ انسان اين خصوصيّت را دارد.

از كجا آمدم اينجا؟ بله،حيف که همه تان يادتان رفته! -خوب حرفها را ياد بگيريد شما سركلاس نشسته ايد، من مكرّر گفته ام، گاهي هم خدا از ذهن من مي برد كه ببيند شما حواستان جمع است يا نه؟-

اين را عرض مي كردم كه پيغمبراكرم خسته شده، همه نظر منفي داشتند با پيغمبر، اين خستگي مي آورد، نگوييد پيغمبر نبايد خسته بشود. ما يك كلمه هم با بعضي از مخالفين نمي توانستيم صحبت كنيم، اين را بدانيد. پيغمبر بود كه اين همه صحبت مي كرد، طبيعتاً خسته مي شد، يك روز آمد منزل فاطمه ي زهرا، اني لاجد فی بدني ضعفا، فاطمه من يك ضعفي احساس مي كنم، يك عبايي بياور من رويم بكشم، يك قدري دراز بكشم. اين كار را هم شما بكنيد، يك وقتي خسته شديد دراز بكشيد دست هايتان را باز بگذاريد، حتّي آقاي دكتر به من مي گفت پنجه ات را هم تکان نده. اين خودش يك كاري است، ول كن، يك چند دقيقه خودتان را ول كنيد يك مقداري خستگي تان رفع بشود. خوابيدن هم لازم نيست، همين اندازه. كساء يماني را كه آنجا هست، مال يمن است بياور  فغطّيني به، روي من بكش، خيلي عجيب است! حيف كه ما مسلمانها، ما شيعيان قدر اين راهنمايي ها را نمي دانيم. خدا مي داند من خودم هر وقت كه مريض مي شوم يك چيزي مي كشم مي گويم يا فاطمة اغيثيني، خيلي مؤثر است، حالا مربوط به ايمان من است، مربوط به اينست كه تا چه اندازه ببينم دست فاطمه زهرا دارد اين پتو را روي من مي كشد.

يك مردي بود در مشهد، صد و بيست و پنج سال عمرش بود، سيدي بود من رفتم به ديدنش. گفتم راز طول عمر شما چيست؟ رفت يك لحافي آورد، گفت من مريض بودم حضرت رضا صلوات اللّه عليه تشريف آوردند به عيادت من، من لفظ شان را مي ديدم كه نوشته الّحاف المعاف، بعد آن لحاف را آورد ديدم عيناً خط كوفي نوشته شده كه اين را كشيد حضرت روي من، من خوب شدم. تا حالا هم مريض نشده ام. عقيده داشته باشيد، به خدا قسم اگر شما عقيده به اين مسائل كاملاً داشته باشيد هيچ وقت احتياج به كار غيرعادي لااقل، دوا هم مثل غذاست يا مثلاً فرض كنيد امثال اينها، غذا مي خوريد، دعوا هم ممكن است بخوريد ولي يك كار غيرعادي كه مريضي برايتان پيش بيايد كه اينطوري باشد پيدا نمي كنيد.

كساء يماني را كشيد روي حضرت، خودش مي گويد: فصرت انظر اليه، برگشتم نگاه كردم به پيغمبر، پيغمبري كه خسته شده، رنگش طبعاً يك مقداري ممكن است تغيير كرده باشد، آثار خستگي از سر و صورتش ديده بشود، مي گويد نگاهش كردم كأنّه البدر في ليلة تمامه و كماله، مثل ماه شب چهارده كه تمام و كمال  است آن طوري بود. ديگر مشغول خوشي شدند، حضرت امام حسن آمد، بوي پدربزرگ را من مي شنوم، خيلي است! شامّه قوي، نورانيّت و اظهار لطف رسول اكرم، حالا اين اشمُّ اين چه معنا دارد، خيلي معنا دارد. رائحة طيّبهيك بوي بسيار خوبي، چه عطري، خدايا ما را در دنيا كه از ارتباط با آنها كم موفقيت شده ايم، خدايا در آخرت ما را دائماً با آنها محشور بفرما.

اشمُّ عندك رائحة طيّبه كأنّها رائحة جدّي رسول اللّه، فقلت نعم، گفتم بله، همين طور است. انَّ جدّك تحت الكساء، خدا لعنت كند آنهايي كه مي خواهند به هر وسيله اي كه هست اين فضيلت با اين بزرگي را از فاطمه زهرا بگيرند. حديث كساء سندش چطور؟ وضعش چطور؟ مگر يك كسي ديگر مي تواند يك چنين كلماتي را رديف كند؟ فما كانت الاّ ساعة زماني نگذشت مگر يك چند دقيقه اي، يك چندين وقتي امام حسين آمد. بعد علي بن ابيطالب، همه رفتند دور اين بزرگوار، دور حضرتش جمع شدند حضرت هم اين عبا را كشيد روي سر همه شان، حضرت زهرا هم آمد، جبرئيل گفت: خدايا مي شود ما هم برويم با آنها ششمي شان بشويم؟ ششمي كه تو نمي تواني بشوي، خمسه طيّبه هستند، برو ولي، برو يك هديه هم برايشان ببر، اين آيه را دو مرتبه برايشان بگو، إِنَّمَايُرِيدُ اللَّهُلِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِوَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً؛ خداي تعالي فرمود كه: ما خلقت سماء مبنيه و لا ارضاً مدحيّة و لا قمرا منيرا و لا شمسا مضيئة، خلاصه هيچ جيزي را خلق نكردم الاّ لاجلكم، بايد هم اينطور باشد هر كس غير از اين بگويد، خيلي اشتباه كرده و محبتكم، از هر چه پرارزش تر كلام امير است كه سؤال مي كند از رسول اكرم ما لجلوسنا هذا؟ چه اجري هست براي اين؟ چه فايده اي است براي اين نشستن مان زير كساء؟ حضرت مي فرمايد كه اگر جمعي از شيعيان ما جمع شدند – يكي از علماء بسيار بزرگ اهل معنا در همين قم، منزل يكي از علماء بسيار محترم، فقط كارش اين بود كه مي آمد آنجا، يك عده طلبه ها مي آمدند عصرهاي جمعه حديث كساء مي خواند و مي رفت. خدا رحمت كند اين آقا را، در بهبوهه جنگ صدام و آمريكايي ها ايشان كه در مشهد فوت كرد جنازه اش را بردند كربلا، حالا چطور، من اصلاً بهتم زد. اينقدر امام حسيني بود اين آقا، دوستان مي شناسند. وقتي همين مجلس حديث كساء را كه تشكيل مي داد خودش مي نشست پاي سماور براي دوستاني كه اكثراً هم اهل چايي و اينها نبودند و آبجوش مي ريخت و چايي مي ريخت بالاخره خودش خدمت مي كرد، پيرمردي بود، محاسن سفيد، حديث كساء، يك روز يك چند تا از اين طلبه هاي جوان آمده بودند در آن مجلس، در همين قم كه آقا اين سند حديث كساء؟ آن عالم بزرگ، مرحوم آيت اللّه خندآبادي، كه من خودم خدمت ايشان رسائل و مكاسب و اينها را خواندم فرمودند تا شما دنبال سندش هستيد، برويد دنبال سندش، ما حوائج مان گرفتيم و رفتيم!

عاقل بكنار آب تا پل مي جست     ديوانه ی پا برهنه از آب گذشت

حالا البته نمي گوييم ديوانه باشيد، حديث كساء از احاديث بسيار متقن، متيقّن و بسيار خوب است. امّا ولو احاديث من بلغ هم شاملش بشود در آنجا مي فرمايد كه نمي شود يك عدّه از شيعيان مان دور هم جمع بشوند اين حديث را بخوانند، مکروبي در بين آنها باشد، يعني دل گرفته اي باشد، مغمومي باشد، يك كسي غمي به او رسيده باشد، و لا طالب حاجة يك حاجتي داشته باشد الاّ اينكه خدا به او عنايت كند. قدر اين ثروت هاي عظيم را بدانيد. جمع بشويد چه اشكال دارد؟ همين طوري كه دعاي ندبه را معروف كرديد حديث كساء هم در خانه هايتان بخوانيد، خودتان، زنتان، بچّه تان، خود اهل كساء بيشتر از پنج نفر نبودند، شما هم بيشتر از پنج نفر هم نشد، نشد اين حديث را بنشينيد بخوانيد، حاجتتان هم بگوييد چون حضرت رسول اكرم قسم خورد. و الذي بعثني نبيّا به خدا قسم خورده، كه حوائج داده بشود. خوب امروز من با اينكه مي خواستم كم صحبت كنم به آقاي مدنی گفته بودم شايد من اصلاً نتوانم صحبت كنم مثل اينكه زيادي هم صحبت كرديم. اميدواريم انشاءالله حضرت زهرا سلام اللّه عليها در اين آخر سال، در اين آخر ماه ذيحجه، به همه مان نظر لطف و عنايت خاصي داشته باشد و سال گذشته مان هر چه نواقص داشته ايم صرف نظر بفرمايند و سال آينده را برايمان ميمون و مبارك قرار بدهند. سال آينده چه بهتر از اينكه حضرت ابي عبدالله الحسين شافع روز جزا جلودار ما باشد. بنشينيد از روز اول ماه محرم براي ارتباطتان با حضرت سيدالشهداء يك چند قطره اشك بريزيد. من ديده بودم بزرگاني را، نماز صبح شان را مي خواندند يك قدري تعقيب، السلام عليك يا اباعبدالله قتلوك و ما عرفوك و من الماء منعوك، آقاجان شما را كشتند، شما را نشناختند، از آب منعت كردند، لعن اللّه من ظلمك و لعن اللّه من قتلك.

نسئلك اللهم و ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحب الزمان يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه پروردگارا به آبروي ولي عصر فرج آن حضرت را برسان، همه ما را از ياران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدسش را از ما راضي بفرما، پروردگارا به آبروي حجة بن الحسنگرفتاري هاي مسلمين برطرف بفرما. خدايا سال گذشته ما را نواقص مان، گناهانمان، كوتاهي هايمان را خدايا ببخش و بيامرز، در سال آينده ما را به آبروي ولي عصر موفق به تمام پيروزي ها، خوشبختي ها قرار بده، پروردگارا به آبروي ولي عصر از لحظه اي كه سال آينده كه ظاهراً شب سه شنبه است شروع مي شود خدايا دلهاي ما را متوجه خاندان عصمت و طهارت بفرما، ما را آني از آنها غافل مفرما. دستمان از دامنشان كوتاه نفرما، خدايا ما را به تمام حقايق  و معارف و حِكَمي كه اهل بيت عصمت عليهم الصلوةوالسلام داشتند موفق بفرما، مريض هاي اسلام به آبروي آقاي مان حجة بن الحسن، مرض هاي روحي مان شفا عنايت بفرما، مريض منظور، مريضه منظوره الساعه، مريض منظور، مريضه منظوره الساعه لباس عافيت بپوشان، امواتمان غريق رحمت بفرما. شهداءمان با شهداي كربلا محشور بفرما، عاقبت مان امرمان ختم بخير بفرما. و عجل في فرج مولانا. 

 

لینک ویدیو در آپارات: 

کلیک کنید

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۱۸ ذی الحجه ۱۴۲۶ قمری – ۳۰ دی ۱۳۸۴ شمسی – عید غدیر

اعوذ بالله من الشیطانالرجیم

بسم اللهالرحمنالرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لاسیما علی بقیةالله روحی و ارواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی أعدائهم اجمعین من الان الی قیام یومالدین .

اعوذ بالله من الشیطانالرجیم، «الْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دينَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ ديناً» (مائده/۳)

 

مناسبت آیات قرآن با عید غدیر

امروز آن‌قدر مطلب زیاد است که انسان نمی‌تواند مطالب را در این ساعات بیان کند؛ امروز وقتی شروعِ سخن‌گفتن و خطبه‌خواندن و موعظه‌کردن از ناحیه‌ی رسول اکرم باشد، «از پشّه‌ی لاغری چه خیزد»! امروز باید خدای تعالی با ما صحبت کند. من آیات هفتگی را که مناسبت عجیبی با روز غدیر دارد خواندم، که یک گوشه‌ی بسیار پراهمیت قدر مربوط به امروز است، سوره‌ی دخان، – همان‌طوری که قبلا گفته‌ام- ما این آیات را چندین هفته‌ی قبل نوشته‌ایم و برداشت کرده‌ایم و هیچ فکر نمی‌کردم مثلاً سوره‌ی دخان در هفته‌ای که عید غدیر در آن است افتاده باشد. دیشب و امروز که این آیات را می‌خواندند و می‌خواندیم و مطالعه می‌کردم، فکر کردم عجب آیاتی و عجب مناسبتی! و این مسأله – تناسب آیات با جریانات هفتگی- مکرر انجام شده است.

 

فواتح سورهها اشاره به حقایقی دارد

آیاتی که امروز تلاوت شد و همین‌جا آورده‌اند؛ «حم» (دخان/۱)، این حروف مقطّعه‌ی قرآن اشارات عجیبی بر یک حقایقی دارد، مرحوم فیض کاشانی می‌نویسد: اگر تمام این فَواتِحِ سُوَر را جمع کنید، مکرراتش را کم کنید، این جمله از آن خارج می‌شود که «صراط علی حق نمسکه» (تفسیر الصافی، ج ‏۱، ص ۹۱)، راه علی حق است، همه باید به آن تمسک کنند. ببینید سوره‌ی دخان است، این کلمه‌ی اول آیاتی که امروز تلاوت شد، اولین کلمه‌ای که گفته می‌شود: «حم» است. فواتح سور، رموزاتی است که بین دو دوست انجام شده، خدا می‌داند که این چه معنا دارد و پیغمبر اکرم؛ پس چرا در قرآن گذاشتند؟ خب خدا برای پیغمبر اکرم خصوصی می‌فرمود! طبق روایات یک نفر دیگر هم که بتواند این‌ها را برای ما شرح بدهد می‌فهمد و می‌داند و آن حجة بن الحسن ارواحنافداه است، می‌آید می‌گوید این «حم» یعنی چه؟ «حم» چه معنایی دارد؟ درست است که از مغز این فواتح سور، «صراط علی حق نمسکه» در می‌آید، اما بیشتر از این‌ها معنا دارد، یعنی ما چرا مکرراتش را حذف کنیم؟ البته مکررات را حذف کردن و لُبّش را گرفتن یک کاری است، و الاّ «الف» زیاد داریم، «ح» زیاد داریم، «میم» زیاد داریم، «الم»، «حم»، «الم عسق»، این‌ها رموزی است که هر یکی از این رموز کلّی مطلب دارد، تنها این نیست که «صراط علی حق نمسکه»، این برای ماست که ما در زمانی واقع شده‌ایم که راه‌های دیگری هم سر راه ما و جلوی پای ما گذاشته‌اند، راه علی حق است نه راه اصحاب سقیفه، راه علی حق است نه راه خلفای اموی، راه علی حق است نه راه خلفای عباسی، راه علی حق است نه راه متصوفه و آن‌هایی که به‌اصطلاح با افکار بشری می‌خواهند راه را پیدا کنند، راه علی حق است که باید ما به آن تمسک کنیم، بچسبیم، محکم بگیریم تا به بهشت برسیم.

 

اشعار سید حمیری

خدا رحمت کند مرحوم سید حمیری را، سید حمیری یک شخصی است که صاحب الغدیر در اشعار غدیر در کتاب الغدیر از او نام برده و اشعارش را ذکر کرده (الغدیر، جلد دوم، ص ۲۲۲) ، – همان‌طوری که قبلا گفتم یا الان شنیدم- صاحب الغدیر فقط اشعاری که درباره‌ی غدیرخم گفته شده را جمع کرده و روایاتی هم که آورده – از روایات اهل سنت- برای این بوده که این اشعار را معنا کند، در آن‌جا اشعار سید حمیری را آورده، سید حمیری که هست؟ – سیدی که این‌جا گفته می‌شود سید فرزند پیغمبر نیست- سیدالشعراء است که حضرت رضا علیه الصلوة والسلام در آن خوابی که خودشان می‌فرمایند می‌گویند: من دیدم که یک نردبانی گذاشته‌اند صد تا پله دارد، من از این نردبان بالا رفتم، در آن‌جا دیدم که یک قصری است که ظاهرش از باطنش و باطنش از ظاهرش دیده می‌شود، به هرحال لابد یک قصر شیشه‌ای بوده یا بهتر از این، به اندازه‌ی عقل ما همان قصر شیشه‌ای می‌شود، دیدم پیغمبر اکرم نشسته‌اند، وارد شدم سلام عرض کردم، پیغمبر اکرم فرمودند: به پدرت علی بن ابی‌طالب هم سلام کن، سلام کردم، فرمودند: به مادرت فاطمه‌ی زهرا هم سلام کن، سلام کردم، فرمودند: به دو پدرت امام حسن و امام حسین سلام کن، من به آن‌ها هم سلام کردم – چون حضرت رضا و سایر ائمه غیر از امام سجاد و حتی سادات، این‌ها هم فرزندان امام حسین هستند هم امام حسن، چرا؟ به خاطر این‌که همسر حضرت سجاد علیه الصلوة والسلام دختر امام حسن مجتبی بود، سادات حسینی که الان هستند از طرف مادر حسنی هستند و از طرف پدر حسینی- می‌گوید: به این‌ها سلام کردم، یک آقای پیرمرد هم آن‌جا ایستاده بود، حضرت فرمودند: به سیدالشعراء هم سلام کن- به‌به! ان‌شاءالله آقای انوار و آقای بازوند و این‌هایی که این‌جا شعر خواندند و شعرشان هم از خودشان بود ان‌شاءالله زیر لوای این افراد واقع بشوند، تا می‌توانید اگر قریحه‌ی شعری دارید در مدح خاندان عصمت و طهارت شعر بگویید، شعر باقی‌ماندنی است- به این هم سلام کن، من نگاهش کردم، دیدم یک پیرمردی است ایستاده، از اولاد پیغمبر هم نیست ولی حضرت فرمود: سیدالشعراء، آقای شعراء، من به او هم سلام کردم، بعد حضرت فرمودند: شعرهایت را شروع کن، بقیه‌اش را بخوان – که معلوم است که با ورود حضرت رضا، آن آقا، آن سیدالشعراء اشعارش را متوقف کرده تا ایشان تشریف بیاورند بنشینند باز شروع کند- اشعار زیادی است که چون پیغمبر اکرم در خواب – خواب و بیداری ائمه یکی است- وقتی ایشان اشعار را خواند به حضرت رضا فرمودند: به شیعیانت بگو این اشعار را حفظ کنند، و لذا علماء، بزرگان، فتوا می‌دهند که مستحب است اشعار سید حمیری را حفظ کنند، شعرهایش زیاد است که الان هم وقت نیست همان‌طوری که آقای مسعودی نتوانستند خطبه‌ی حضرت رسول اکرم را در امروز بخوانند طولانی است، خیلی حضرت رسول اکرم بیانات دارند، نمی‌شود هفتاد هزار جمعیت را در بیابان سه روز معطل کنند فقط به مردم بگویند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» و خداحافظ! بعد هم این آقایان بنشینند «مولا» را به معنای دوست ترجمه کنند! بگویند که چون علی بن ابی‌طالب دشمن زیاد داشت پیغمبر می‌خواست بگوید با او دشمنی نکنید! دوستش داشته باشید! همین! این اشعار را هم نمی‌شود خواند، من خودم یک وقتی تصمیم داشتم حفظش کنم و الان هم شاید خوب حفظ نباشم، اولش این است که «لأم عمرو باللوی مربع» اشعار از این‌جا شروع می‌شود، یک اشعاری گفته، آن‌هم در زمان بنی‌امیه، بنی‌امیه‌ای که به هیچ کس رحم نمی‌کردند، آن هم در بغداد، که ما الان در مجالس‌مان از باب این‌که باید تقیه کنیم نمی‌توانیم بخوانیم، مضامین اشعارش را عرض می‌کنم این است: روز قیامت که می‌شود، هر کسی از این خلفای اسمی یک پرچمی برمی‌دارد، او صریحاً گفته، حالا نمی‌دانم ما می‌توانیم این‌جا بگوییم یا نه؟! یک پرچمی برمی‌دارد و یکی از آن‌ها ابابکر است، یکی از آن‌ها عمر است، یکی از آن‌ها عثمان است، تعبیراتی از این‌ها دارد که من الان هم باز به شما شیعه‌ها هم نمی‌گویم، که یکی از این‌ها را می‌گوید: «و رایةٌ» یک پرچمی است که بردارنده‌اش «نعثل»، یک روباهی است! این‌طور تعبیر دارد! و این‌ها همه راه‌شان را بلدند، می‌دانند کجا باید بروند، آخر می‌گوید: «و رایةٌ یقدمها حیدر»، یک پرچمی هم حیدر برمی‌دارد، «و وجهه کالشمس اذ تطلع» صورتش مثل خورشید است وقتی که طلوع می‌کند و دوستانش را طرف بهشت می‌برد و بهشت را پُر از این‌ها می‌کند، اشعارش درباره‌ی همین غدیر است که پیغمبر اکرم چطور علی بن ابی‌طالب علیه الصلوة والسلام را روی دست بلند کرد و چقدر عظمت برای علی بن ابی‌طالب علیه الصلوة والسلام قائل شد. من فکر می‌کنم تمام اشعار غدیر، تمام آن‌چه که شعراء درباره‌ی غدیر گفته‌اند – که شاید ده‌ها جلد کتاب باشد- یک طرف، و این دو سه کلمه‌ی قرآن درباره‌ی امروز یک طرف،

 

علی بن ابیطالب مخزن علم الهی است

معنی معجزه بودنِ قرآن همین است، دو سه کلمه، «اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلَامَ دِینًا»، شما چه می‌خواهید که در این سه جمله نباشد؟ چه هست؟ نعمت خدا تمام شد، یعنی خدا هر چه از این به بعد می‌خواهید به شما داده است، انسان امام خوبی داشته باشد، رهبر خوبی داشته باشد همه‌چیز دارد، انسان اگر امام عادل که خب خوب است، امام معصومی داشته باشد که نان جو که می‌خورد می‌گوید: مبادا کسی پیدا بشود که نان جو بخورد و من اگر نان گندم خوردم در روحیه‌ی او تأثیر کند و بگوید: ای کاش من جای علی بن ابی‌طالب بودم و نان گندم می‌خوردم! در این حدّ از عدالت! امامی که معصوم از جهل است، هیچ‌چیز برایش پوشیده نیست. گاه‌گاهی یک عدّه‌ای پیدا می‌شدند ولو این‌که در آن عده، افراد نخاله‌ای بودند، برای‌شان صحبت می‌کرد، تأسف می‌خورد که چرا این مردم توجّه ندارند، گاهی می‌فرمود: «إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً» (الخصال، ج ۲، ص ۱۸۶)، در این دل من یک مجموعه‌ای از علم الهی است. هر چه در قرآن است و هر چه در کتاب مبین است که همین‌جا خدا خدای تعالی قسم خورده «حم، وَ الْکتَابِ الْمُبِینِ» (دخان/۱-۲) که حتی «اَرشِ خَدش» (الکافی ۱، ص ۱۸۵) هم در آن کتاب هست، در دل من است، بیایید از من چیزی یاد بگیرید، «سلونی قبل ان تفقدونی» (نهج البلاغة/ خ ۱۸۹)، من همیشه بین شما نیستم، قبل از این‌که از بین شما بروم و من را دیگر نبینید از من بپرسید، نخاله‌هایی که پای منبر حضرت بودند – مثل سعد وقاص- بلند می‌شود می‌گوید: اگر تو راست می‌گویی و همه را می‌دانی در سر و صورت من چند تا مو هست؟!! حضرت فرمود: اگر بخواهم می‌گویم، نه تو حسابش را می‌توانی یادداشت کنی، چون باید عدد یک بگذاری و مثلاً جلویش چند تا صفر، تو اصلاً سوادش را نداری و نمی‌توانی بشماری، خب آدم باید بشمارد تا بداند که این راست می‌گوید یا دروغ، آن را هم که نمی‌توانی! ولی یک چیزی به تو می‌گویم که این را بعد بفهمی، یک بچّه‌ای تو در خانه داری، این بچّه‌ات بچّه‌ی من حسین بن علی را در کربلا می‌کشد؛ عمر سعد منظور بود، «بحار الأنوار طبع کمپانی؛ ج ۹؛ ص ۶۳۵» خیلی عجیب است! این آقا معصوم از جهل است، هیچ مطلبی در ماسوی‌اللّه نبود جز این‌که علی بن ابی‌طالب می‌دانست، گاهی در خطبه‌ی تطنجیه ایستاده و از آینده خبر می‌دهد، مثل کسی که آینده را دارد می‌بیند، مثل کسی که همه‌چیز جلوی چشمش است و هست؛ این‌طوری خواهد شد، این‌طوری خواهد شد، زن‌ها چطور خواهند شد، مردها چطور خواهند شد که مفصل است، حتی در این خطبه‌ی تطنجیه یک مطلبی که در زمان ما اتفاق افتاد صریحاً علی بن ابی‌طالب بیان کرده، اسم برده، «ثم یأتی بعد ذلک البهلول الایدح الانددی الاریح المشئوم یومه» (الزام الناصب/ص ۱۵۴)، خیلی عجیب است! بهلول در مشهد در زمان رضاخان قیام کرد، «ایدح الانددی» را ما تحقیق کردیم بود، حالا معنایش چه هست بماند، دو هزار نفر پای منبرش به‌خاطر تبلیغی که ایشان برای حجاب و حفظ حجاب می‌فرمودند، رضاخان کشت، این را صریحاً می‌فرماید، صریحاً حضرت در خطبه می‌فرماید که بر سر کلمه‌ی عدل، شیخ فضل‌اللّه نوری – حالا به تعبیر من- این قیام می‌کند، «فیصلب و یقتل» (الزام الناصب/ص ۱۰۰)، به دارش می‌زنند و کشته می‌شود! اگر خواستید من نشان‌تان می‌دهم، در همین کتابخانه هست، همه‌ی مطالب مثل آینه جلوی چشم علی بن ابی‌طالب بوده و همه هم اتفاق افتاده، بعضی‌هایش البته که ان‌شاءالله در زمان ما اتفاق می‌افتد درباره‌ی ظهور حضرت بقیةاللّه است که ایشان تشریف می‌آورند، دنیا را پر از عدل و داد می‌کنند، این‌ها همه مقدمات ظهور است، این‌ها همه علائم ظهور است. گاهی مجلس‌شان را مناسب می‌دیدند شروع می‌کردند به صحبت‌کردن، یک نفر یک سؤالی می‌کرد، حضرت می‌فرمودند: «شِقْشِقَة هَدَرَتْ» (نهج البلاغة/ خطبه ۳)، یک مطالبی بود که دیگر تمام شد، دیگر صحبت نمی‌کرد، خطبه‌ی شقشقیه معروف است.

 

امام مبین، علی علیهالسلام است

قرآن درباره‌ی علی بن ابی‌طالب فرموده که همه‌ی چیزها را ما در «إِمَامٍ مُبِينٍ» احصاء کردیم (یس/۱۲)، «کتاب مبین» علی است، «امام مبین» علی است؛ مبین یعنی چه؟ یعنی هر کسی یک مختصر عقل داشته باشد – تعصب نداشته باشد، عقل هم داشته باشد، همین دو تا مسأله کافی است – او را به امامت می‌شناسد، قبول دارد، مبین است، واضح است. به امام حسین می‌گفتند که ما تو را به خاطر دشمنی که با پدرت داریم می‌کشیم، این تعصب است، خب پدر یک کاری کرده چرا تو پسر را می‌کشی؟ تازه چرا با علی بن ابی‌طالب دشمن بودند؟ به جهت این‌که تحت فرمان پیغمبر بود؛ احقادی، حِقدهایی، کینه‌هایی از علی بن ابی‌طالب در دل گرفتند، «أَحْقاداً بَدْرِیَّهً وَ خَیْبَرِیَّهً وَ حُنَیْنِیَّهً وَ غَیْرَهُنَّ» (مفاتیح الجنان/ دعای ندبه)، در همه‌ی جنگ‌ها علی علیه‌السلام بود، خب طبعاً پدران همین‌ها بودند که کشته شدند، این‌ها کینه در دل گرفتند، این کینه‌ها سبب شد که زیر بار علم علی بن ابی‌طالب، امامت علی بن ابی‌طالب و همه‌ی فضائل علی بن ابی‌طالب نروند، خیلی عجیب است.

 

تعداد آیات قرآن در فضائل علی بن ابیطالب علیه‌السلام

شما در تمام قرآن بگردید، یک آیه درباره‌ی خلفای قبل از علی بن ابی‌طالب اسماً نیست، یک آیه! یک آیه‌ای هست که این را دیدم در حرم پیغمبر تابلو کردند: «ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا» (توبه/۴۰)، که این در شأن ابی‌بکر است، ما هم قبول داریم، ولی من به یک سنی گفتم که این آیه را برای ابی‌بکر نخوانید، گفت: چرا؟ گفتم: او را ضعیف‌الایمان معرفی می‌کنید، خب بالاخره همین‌طوری مسلمان‌های دیگر او را به عنوان یک مسلمان قبولش دارند، اما ضعیف‌الایمان. یکی از علمای مشهد سه هزار آیه درباره‌ی علی بن ابی‌طالب در کتابش جمع کرده بود، حالا آن را ما قبول نمی‌کنیم، یعنی می‌گوییم نه! هزار و پانصد علم از علوم علی بن ابی‌طالب را معرفی کرده بود، باز می‌گوییم خب شاید هزار و پانصد علم نباشد، اما نوشته است! الان کتاب داریم، کتابش شاید پیش من هم باشد، این هم هیچ، ولی آن‌چه که تمام اهل سنت نوشته‌اند سی‌صد آیه است – که من در شب‌های مکه نوشته‌ام- سی‌صد آیه خیلی زیاد است، یکی‌ همین سوره‌ی «هل اتی» است، «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئًا مَّذْكُورًا» (دهر/۱)، یک عالم سنی برای من می‌گفت: دوازده دلیل در این سوره بر عصمت علی بن ابی‌طالب هست! خب ما خلیفه را برای چه می‌خواهیم؟ برای قیافه‌اش می‌خواهیم؟ زمان ما دیگر قیافه‌ی او هم نیست، برای اَخم و تَخم‌اش می‌خواهیم؟! عایشه را کتک می‌زد که چرا برای پدرت که مرده گریه می‌کنی؟! گریه حرام! الان هم بعضی‌ها گریه را حرام می‌دانند. علی بن ابی‌طالب وقتی چشمش به بچه‌ی یتیم می‌افتاد که آن زن و فرزندی که حضرت در منزل‌شان رفت و برای آن‌ها نان پخت، پدرشان در جنگ با علی کشته شده بود، یعنی جزء خوارج بود، پدر این بچه‌ها و شوهر این زن از دشمنان علی بن ابی‌طالب بود! حضرت می‌رود در خانه‌ی این خانم، کمکش می‌کند، می‌رود بچه‌هایش را نوازش می‌کند، حالا پدر جزء خوارج بوده در جنگ نهروان کشته شده، دلیلی ندارد که این بچه‌ها ناراحت باشند، می‌رود برای آن‌ها نان می‌پزد و صورتش را حضرت امیر روی آتش می‌گیرد، این انسان با آن فرد خیلی فرق دارد. خدا رحمت کند مرحوم آقای کوهستانی را، می‌گفت: «خدا یک علی داشت آن هم نصیب ما شد»، من با ایشان شوخی می‌کردم، – خدمت‌شان مشرف می‌شدم، خیلی مرد بزرگواری بود- می‌گفتم: خدا چهارتا علی داشت، می‌گفت: آن‌ها همه‌شان یکی بودند، «کلّنا واحد؛ اوّلنا محمّد، آخرنا محمّد و أوسطنا محمد و کلّنا محمد» صلی اللّه علیه و آله وسلم (بحار الأنوار: ۲۶/ ۶- ۷ باب نادر في معرفتهم بالنورانية من كتاب الإمامة ح ۱).

 

شکرگزار و قدردان نعمت ولایت و شیعهبودن باشیم

به خدا قسم قدر بدانید، امروز وقتی که دوستان علی بن ابی‌طالب به یکدیگر برخورد می‌کنند، وقتی همدیگر را می‌بینند،می‌گویند: «الحمدلله الذی جعلنا من المتمسّکین بولایة علی بن ابیطالب»، این دعا نیست که شما برای ثوابش انجام بدهید، این یک خواسته‌ی قلبی است، یک شعف قلبی است، یک خوشحالی است، دیدید مثلاً یک نفری خیلی مریض سختی است؟ یک‌دفعه شفا پیدا می‌کند، دو تا دوستش به هم می‌رسند می‌گویند: الحمدلله، حتی قبل از سلام، الحمدلله او خوب شد، یک چنین حالتی است، واقعاً باید شکر کرد، «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَٰذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ» (اعراف/۴۳)، ما خودمان ممکن بود به این‌جا نرسیم، خدا رحمت کند پدران‌مان را، باز مرحوم آقای کوهستانی – خدا رحمتش کند امروز اسم‌شان به زبانم جاری شد- می‌فرمود: من برای آن پدر اولی که تشیع را پذیرفت همیشه فاتحه می‌خوانم، بالاخره «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِی إِلَّا ثَلَاثَةَ» (الإختصاص، ص۶)، در این آباء و اجدادمان یک کسی اقدام به کار کرده، زحمت ما را کم کرده، خودمان می‌خواست بیاییم تا برسیم به ولایت علی بن ابی‌طالب خیلی کار داشت.

 

کامل شدن نعمت خدا در عید غدیر

این سه جمله‌ی این آیه: «اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ»، ببینید حتی اگر شما یک مغازه دارید، اگر می‌خواهید جنسش جور باشد، یک نفر آدمِ متفکرِ خوش‌ذوقِ با استعداد که اجناس را بلد است که چطوری جور کند پیدا می‌کنید، وقتی او را آن‌جا می‌گذارید و می‌روید می‌گویید: دیگر امروز من مغازه را کاملش کردم، هنوز هیچ‌چیز نیاورده! می‌گویید: می‌دانم، درست می‌کند. «أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ»، خدا می‌گوید، «وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی»، شما هر چه می‌خواهید فکر کنید، نعمت خدا بر شما تمام شد، یعنی هر چه می‌خواستید خدا به شما نعمت داده، چرا؟ به جهت این‌که یک مسئولی، مدیری، امامی بر کار گذاشته که همه‌ی کارها را انجام می‌دهد! حالا خوشحالم که دین اسلام دین شما باشد، خوشنودم، حالا جمله‌ی دیگر هم هست: «اَلْیوْمَ یئِسَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ دِینِکمْ» (مائده/۳)، امروز آن‌هایی که کافرند از این‌که دستبردی به دین‌تان بزنند مأیوس شدند؛ این سه جمله خیلی مهم است، از همه‌ مهم‌تر است. قسم به کتاب مبین که ما آن کتاب مبین را، احکامش را، دستوراتش را، «فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ فِيهَا يُفْرَقُ» (دخان/۳-۴) در قلب علی بن ابی‌طالب قرار دادیم؛ حضرت به خودش، به روح مقدسش اشاره می‌کرد و می‌فرمود: «اِنْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَضْطَرَبْتُمْ اِضْطِرَابَ اَلْأَرْشِيَةِ فِي اَلطَّوِيِّ اَلْبَعِيدَةِ» (شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد، جلد۱، صفحه ۲۱۳)

 

کتاب علی علیه‌السلام

و می‌فرمود که من «کتاب مبین» هستم؛ در «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُديً لِلْمُتَّقينَ» (بقره/۲)، آن کتابی که پیغمبر در تفسیر قرآن فرمود و علی بن ابی‌طالب نوشت که اسمش هم بین اهل‌بیت کتاب علی است، در روایات ما زیاد است (بحارالانوار/ ج۲، ص۲۱، روایت ۵۹)، که اگر آن می‌بود تمام روایات ذیل آیات خودش درج شده بود، البته هست، خدمت ائمه‌ی اطهار علیهم الصلوة والسلام بوده و اگر بعضی از اصحاب می‌آمدند یک جمله‌ای از امام‌شان سؤال می‌کردند، حضرت یک جوابی می‌داد، از امام می‌پرسیدند: این کلمه‌ای که شما فرمودید، این جوابی که شما گفتید از خودتان گفتید یا از پیغمبر؟ حضرت می‌فرمود: از خودم هیچ‌چیز نمی‌گویم، می‌رفت این کتاب را می‌آورد، باز می‌کرد، که طبعاً همان جلدی که این مطلب در آن نوشته بوده می‌آوردند، به قطر ران شتر بوده، بعضی از اصحاب این‌طوری گفته‌اند، حضرت باز می‌کرد می‌گفت: ببین! خط، خطِ علی بن ابی‌طالب، گفته هم گفته‌ی پیغمبر اکرم، پیغمبر اکرم می‌فرموده، علی بن ابی‌طالب می‌نوشته و این‌جاست! خیلی از اصحاب دیدند، در روایات ما زیاد است، منتها مردم به عنوان کتاب رسمی کلاسی خودشان قبول نکردند، چون در آن مطالبی داشت که مسائل را خیلی واضح می‌کرد و از مواریث امامت است و الان هم دست حضرت بقیةاللّه ارواحنافداه است و آن‌هایی که خدمتش مشرف شده‌اند و یک مقداری خودشان را نباخته‌اند و توانسته‌اند با حضرت یک مقداری صحبت کنند – مثل علی بن مهزیار- شاید این کتاب را دیده باشند، و ان‌شاءالله تشریف می‌آورد، این کتاب دیگر خیلی احتیاج به توضیح و تبیین علماء، بزرگان و فلاسفه ندارد، خودش همه‌چیز را ظاهر نوشته، «وَ لَقَدْ یسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکرِ» (قمر/۱۷)، ما قرآن را آسان قرار دادیم برای این‌که همه‌تان متوجه بشوید، قرآن این‌طوری است، منتها این قرآنی که ما داریم اصلِ قرآن است، حقیقتِ قرآن است، اجمالِ قرآن است، و آن تفسیر قرآن است، تفسیری که پیغمبر فرموده است. متأسفانه برای شما نمی‌گویند، شما خیال می‌کنید این من‌درآوردی است، نه! درکتاب‌ها پر است از اسم کتاب علی، همین «کتاب مبین» که در قرآن آمده همان کتاب است «وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ» (انعام/۵۹) یا لوح محفوظ که در قرآن آمده «فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» (بروج/۲۲) این‌ها همان کتاب است، چون «و لَا رَطْبٍ وَ لَا یابِسٍ إِلَّا فِی کتَابٍ مُبِینٍ»، اگر منظور این قرآن باشد که هر تَر و خشکی در قرآن است، که نیست! مفسرین هم نمی‌گویند این کتاب مبین، منظور قرآن است، یک کتابی است! بعضی از مفسرین عامه گفته‌اند یک کتابی است! نخواسته‌اند بگویند کتاب علی است؛ شیعه می‌گوید کتاب علی است، اسمش کتاب علی است، چرا اسمش کتاب علی شده؟ چون به خط علی بن ابی‌طالب نوشته شده و علی بن ابی‌طالب در زمان خودشان خیلی خوش‌خط هم بوده، الان قرآن علی بن ابی‌طالب به خط کوفی در بعضی از کتابخانه‌ها هست، نه آن قرآن، نه آن کتاب، آن را خود علی بن ابی‌طالب در مسجد برد و به دست مردم داد، یک قدری نگاه کردند، گفتند: نه، ما خودمان جمع‌آوری می‌کنیم؛ طلحه و زبیر رفتند خیلی اصرار کردند که آقا این کتاب را اقلاً به ما بدهید، حضرت فرمود: دیگر به شما نمی‌دهم؛ چون به دست دو سه نفر غیر معصوم داده بشود این کتاب را بر می‌دارند اول و آخرش را می‌زنند و شلوغش می‌کنند.

 

بعضی از صفات علی بن ابیطالب علیه‌السلام در دعای ندبه

«وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ، إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ» (دخان/۲-۳)، ما درباره‌ی نزول قرآن بحث‌هایی داشته‌ایم که این کتاب را خدای تعالی در لیله‌ی مبارکه، در شب قدر نازل کرد. یک بخشِ مهمِ سعادت بشر که در شب قدر خدای تعالی تنزیل کرده، «فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» (دخان/۴) که در این‌جا هست، مربوط به غدیر خم است، یعنی امروز وقتی که پیغمبر اکرم علی بن ابی‌طالب را روی دست بلند کرد، می‌بینید: «یفْرَقُ کلُّ أَمْرٍ حَکیمٍ»؛ «لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» (انفال/۳۷)، در دعای ندبه که امروز و روز جمعه و آن دو عید دیگر می‌خوانید می‌گویید: «وَ لَوْلا أَنْتَ یا عَلِىُّ»، اگر تو ای علی نبودی «لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدى»، بعد از من مؤمنین شناخته نمی‌شدند؛ ببینید خیلی «یفْرَقُ کلُّ أَمْرٍ حَکیمٍ» است! این‌طوری است، «لِیمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیبِ» است، «وَ لَوْلا أَنْتَ یا عَلِىُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدى»، بعد می‌فرماید: «وَ کَانَ بَعْدَهُ هُدًی مِنَ الضَّلالِ وَ نُورا مِنَ الْعَمَی»، علی بن ابی‌طالب بعد از پیغمبر، هدایت بود از گمراهی، جدا می‌کرد، «وَ نُورا مِنَ الْعَمَی»، از کوری نوری بود که به چشم مؤمنینی که باید وارد بشود وارد می‌شد، ‌«وَ حَبْلَ اللهِ الْمَتِینَ»، و ریسمان محکم خدا بود که خدا برای رفع تفرقه‌ی بین مردم مسلمان به مردم داده بود، «وَ صِرَاطَهُ الْمُسْتَقِیمَ»، راه راست، راه علی بن ابی‌طالب است. امیدواریم که امروز عیدی ما را خدای تعالی رساندن دست‌مان به دامن آن کسی که «حَبْلَ اللهِ الْمَتِینَ» است، «صِرَاطَهُ الْمُسْتَقِیمَ» است، آن کسی که اگر نمی‌بود مؤمنین شناخته نمی‌شدند که امام زمان هم همین صفات و خصوصیات را دارد، دست‌مان را به دامنش برساند و کوشش کنیم که جزء دشمنان اسلام و آن‌هایی که حقایق را درک نمی‌کنند، گوش‌شان کر است نباشیم، «لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ» (اعراف/۱۷۹) این‌ها مثل حیوان‌اند، الان شما یک گوسفندی را گوشه‌ی مجلس بسته باشید از حرف‌های ما هیچ‌چیز نمی‌فهمد، از این‌جا هم بیرون ببرید باز هم آدم نشده، «کالْأَنْعَامِ»، آن حیوان آخر تقصیری ندارد، فهمش را خدا به او نداده، ولی به تو که فهم داده، «بَلْ هُمْ أَضَلُّ».

 

انتخاب امام معصوم فقط از طرف خداست

یک عید غدیر می‌آید تغییر کنیم، عید از عود است، یعنی انسان وقتی که عید می‌آید به خوشی‌هایش، به آن‌چه که مایه‌ی سعادتش است برمی‌گردد، از عود می‌آید. عید غدیر بزرگ‌ترین عیدی است که در جهان و در شب قدر خدای تعالی تقدیرش را کرده، شما فکر نکنید حالا ائمه را مردم درست کردند و مردم رفتند رای دادند! این حرف‌ها اصلاً نیست، «مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» (قصص/۶۸) به مردم این اختیارات داده نشده، امام علیه الصلوة والسلام می‌فرماید: حضرت موسی بنی‌اسرائیل را از دست فرعون که نجات داد خب طبعاً همه مریدش بودند، معجزاتی هم دیده بودند، یکی از معجزات همین بود که این‌ها را وارد آب کرد، دیوار آبی -صریح قرآن است- درست شد، این‌ها که رفتند فرعون که آمد وارد شد آب‌ها به هم ریخت همه را غرق کرد، خب این خیلی مهم است، این عده دیده بودند، بعد معجزات زیادی، عصایش اژدها شد، ید بیضاء داشت، خیلی کارها، در عین حال در میان این‌ها هفتاد نفر را حضرت موسای پیغمبر انتخاب کرد، انتخابات ایشان چون روی جنبه‌های انتخابی بود، در کوه طور در آن میقات وقتی رفتند گفتند: یا موسی! از خدا بخواه که ما او را ببینیم! این‌قدر معرفت نداشتند که خدا با چشم سر دیده نمی‌شود، حضرت موسی دید این خیلی حرف بدی است، آخر گاهی می‌شود انسان یک حرف تند بدی را یک عده‌ای اصرار می‌کنند که بگو، از قول خودش می‌گوید، با خودش می‌گوید: حالا من را خدا کتک نمی‌زند ولی اگر بگویم این‌ها این‌طوری می‌گویند پدرشان را در می‌آورد؛ گفت: «رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ»، در عین حال حضرت موسی تنبیه شد، حضرت باری‌تعالی فرمود: «لَنْ تَرَانِي»، این «لَنْ تَرَانِي» را به آن‌ها گفت، حضرت موسی که اگر نمی‌دانست که خدا با چشم سر دیده نمی‌شود که حضرت موسی نبود! «وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ» به این کوه نگاه کن، «فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي» من یک اعمال قدرتی به آن می‌کنم – به تعبیر من- اگر جایش ایستاد، اگر این کوه ثابت ماند خب حالا می‌گوییم یک کاری برای تو هم می‌کنیم، موسی وقتی نگاه کرد دید این کوه «دَكًّا»، یعنی خُرد شد، «وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا» (اعراف/۱۴۳) حضرت موسی هم غش کرد و افتاد! حالا این با ظرفیت بود که غش کرد، اگر مثل بقیه ‌بود آن‌ها مردند، آن‌ها اصلا روح از بدن‌شان بیرون آمد، که حضرت موسی دست به دامن خدا شد، گفت: خدایا بنی‌اسرائیل که نمی‌دانند چه شد که این‌ها مُردند، بنی‌اسرائیل می‌گویند این خوب‌ها را جمع کردی آن‌جا بردی، خدا را نمی‌توانستی به آن‌ها نشان بدهی آن‌ها را کشتی و برگشتی! یک سمّی چیزی لابد به آنها داده‌ای! حالا این‌ها را زنده‌شان کن لااقل! و خدای تعالی این‌ها را زنده کرد، این‌طوری است،

 

محبت به فرزندان حضرت زهراء سلام الله علیها راه رفتن به بهشت

ان‌شاءالله امیدواریم که خدای تعالی دست ما را به دامن علی بن ابی‌طالب برساند، همه‌ی کارها درست می‌شود، به دامن امام زمان‌مان برساند، دست‌مان را به ریشه‌های چادر حضرت زهرا برساند، یک روایتی یادم آمد خدمت‌تان عرض کنم دیگر ان‌شاءالله مجلس خاتمه پیدا کند، آن روایت این است که روز قیامت که می‌شود، مردم دست‌شان را به ریشه‌های چادر حضرت زهرا بند می‌کنند و وارد بهشت می‌شوند (تفسیر الإمام ‏العسكری، ح ۴۳۲)، امام می‌فرماید: منظور از ریشه‌های چادر حضرت زهرا فرزندان حضرت زهرا هستند (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۸، صفحه ۶۸)، محبت فرزندان حضرت زهراست، و الاّ ریشه‌ی چادر یعنی چه؟ و بعد هم چطوری این همه جمعیت آویزان شوند؟ امیدواریم دست‌مان به ریشه‌های چادر حضرت زهرا و ولایت خاندان عصمت و محبت فرزندان فاطمه‌ی زهرا همیشه وصل باشد.

 

دعای ختم مجلس

نسئلک اللهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه، خدایا عید ما را عید واقعی قرار بده، خدایا در این عید تا اول محرم که دوازده روز طبعاً برای ما عید قرار دادند، خدایا دل ما را با ظهور امام زمان شاد بفرما، پروردگارا همه‌ی خوبی‌هایی که به پیغمبر و آل پیغمبر عنایت کردی به ما هم مرحمت بفرما، از همه‌ی شروری که آن‌ها را دور نگه‌داشتی ما را هم دور نگه‌دار، پروردگارا در دنیا و آخرت ما را با خاندان عصمت محشور بفرما، ما را از یاران خوب امام زمان قرار بده، قلب مقدسش را از ما راضی بفرما، پروردگارا حوائج این جمع الساعة برآور، خدایا چشم بصیرت، گوش شنوا، زبان گویا، دلی با فهم به ما مرحمت بفرما، خدایا همه‌ی اعضای وجود ما و تمام حرکات ما و کارهای ما را برای رضای خودت قرار بده، در راه خودت قرار بده، در راه بندگی خودت قرار بده، خدایا آن‌هایی که از دار دنیا رفتند از دوستان، مخصوصاً چند نفر، پدر آقای رشیدی و پدرخانم آقای عابدینی، آقای ایمانی عزیزمان که در تصادف شهید شدند، خدایا همه را غریق رحمت بفرما، شهداءمان با شهدای کربلا محشور بفرما، امام راحل‌مان مقامش را عالی بفرما، خدایا به آبروی ولی‌عصر آن‌هایی که به این مملکت خدمت می‌کنند، در این مملکت برای امام عصر، برای دین مقدس اسلام، برای مذهب تشیع خدمت می‌کنند، بالاخص رهبر عزیزمان اجر جزیل مرحمت بفرما، خدایا همه‌ی ما را مشتِ واحد و محکمی در سر دشمنان مملکت و دشمنان دین قرار بده، اموات‌مان، شهداءمان غریق رحمت بفرما، خدایا مریض‌های اسلام شفا عنایت بفرما، مریض‌های منظور شفای کامل مرحمت بفرما، عاقبت امرمان ختم به خیر بفرما، و عجل فی فرج مولانا.

 

 

لینک دانلود فیلم : کلیک راست و ذخیره

 

۱۰ ذی الحجه ۱۴۲۶ قمری – ۲۱ دی ۱۳۸۴ شمسی – عید قربان

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سيما علی مولانا بقية الله روحی و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم اجمعين من الان الی قيام يوم الدين

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ (حج / 26).

روزي كه حضرت ابراهيم خانه كعبه را درست كرد خداي تعالي به او فرمود مردم را صدا بزن براي حج. مردم مي آيند از راههاي دور مي آيند مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (حج / 26) اين يكي از معجزات الهي است. چون حضرت ابراهيم در ميان انبياء خيلي تنها بود و در مكّه به خصوص تنهاتر. در مكّه در آن تنهايي چطور ممكن است خداي تعالي بفرمايد وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ (حج / 26) اعلام كن مردم به حجّ بيايند. نه تلويزيوني بوده، نه بلندگويي بوده، نه راديويي بوده نه تلفن. اين چه معنايی دارد؟ آنهايي كه معتقد به عالم ذر نيستند اينجا بايد جواب بگويند. يا اين آيه و اين خطاب و اين دستور عبث است و يا كارآمد دارد. أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ؛ خود حضرت ابراهيم هم بايد اين كار را بكند. من مي خواهم كوشش كنم مثل آقاي كاشاني صحبت كنم چون گاهي خيلي تند صحبت مي كنم هم خودم خسته مي شوم هم ديگران. خيلي خوشم آمد از طرز صحبت ايشان، دعا كنيد موفق بشوم. اين طوري آدم مي تواند چند ساعت صحبت كند براي اينكه من مخصوصاً روي احساسات كه صحبت مي كنم خودم خسته مي كنم حالا شما را نمي دانم.

اين اعلام به حجّ، اگر مردمي كه در عالم ذر نبودند بگويند مردم در عالم ذر نبودند يا عالم قبل از اين عالم ما نمي داشتيم يا بايد بگوييم دستور پروردگار بيجا بوده و عبث بوده كه محال است يا بگوييم اعلام حضرت ابراهيم بيجا بوده چون شنونده اي نداشته اين هم صحيح نيست. پس ناگزير بايد بگوييم كه همه ما تا روز قيامت نسل مان، گذشتگان ما همه بوده اند حضرت ابراهيم هم به همه اعلام رفتن به حجّ داده. يك استدلال بسيار عالي است از قرآن، يَأْتُوكَ رِجَالاً (حج / 26) يك مرداني – چون رفتن به حجّ دو چيز لازم دارد، حتماً بايد اين دو چيز باشد يكي ايمان و اعتقاد به دين و دستور پروردگار و يكي هم استطاعت، هم استطاعت بدني بايد انسان داشته باشد هم استطاعت مالي، با همين كلمه استطاعت كه مستطيع واجب است به حج برود، نخبه ها را خواهي نخواهي خداي تعالي انتخاب كرده، نخبه در اين حدّ كه ايمان به خدا دارد و ايمان به حجّ و اعمال حج دارد و ديگر اينكه آدمي است پولدار مخصوصاً در گذشته ها كه شش ماه در راه باشد، زن و بچّه اش را خرجي داده باشد، وقتي بر مي گردد زندگيش به هم نريخته باشد و استطاعت مخارج راه خودش را داشته باشد و استطاعت بدني هم داشته باشد تقريباً يك آدمي است كه هم از نظر مالي و هم از نظر بدني و هم از نظر اعتقادي و روحي تا حدّي سالم است. اينها را دعوت كند، لذا اسم اينها را رجال گذاشته اند، منظور اين نيست كه مردها فقط دعوت شده اند به مكه. نه اينجا همين طوري كه روز جمعه بود عرض كردم رجال گفته مي شود يعني مردانه، كار مردانه است، كار قدرتمندان است، زني هم اگر در مورد خطاب واقع شد او مردصفت است، با شخصيت است، پس اين يك استفاده كه عالم ذر به صريح قرآن، حالا آيات ديگري هم هست ولي اين هم يكي از آياتي است كه وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ؛ مردمي كه در عالم ذر بودند كه ما هم بوده ايم آنها بعضي هايشان يك مرتبه جواب دادند بعضي ها خيلي شائق بودند ديده ايد مثلاً يك فردي شما صدايش مي زنيد اين چند دفعه مي گويد بله. فلاني؟ بله بله، دو دفعه مي گويد. بعضي ها هستند بيشتر. مي گويند شايد نشنيده باشد اين محبوب ما، ما را صدا زده چند دفعه مي گويند. در روايت هست كه در عالم ذر هر كس هر چند دفعه گفته باشد بله به حجّ، همان تعداد خواهد رفت. البته زمان ما زماني شده كه به نظر من اگر يك مجتهد باصطلاح قوي و يا به طور قطع شايد بشود گفت زمان ظهور اگر كسي حجّ واجبش را رفته باشد بايد دستور بدهند كه ديگر دفعه دوم يا سوم نرود. به خاطر اينكه يك جاي محدود افرادي كه حجّ واجب به گردنشان است اينها نروند، آنهايي كه چند دفعه مشرف شده اند بروند؟ اين از نظر وجداني صحيح نيست.

طبق حسابي كه كرده اند پنجاه درصد اين جمعيتي كه به حجّ مي آيند مكررات است يعني دفعه چندمين شان است. اين پنجاه درصد نروند. آنهايي كه در صف چند سال است پول داده اند و در گذشته كه اين طوري بوده كه بعضي هايشان از استطاعت مي افتند يا مرده اند و به حجّ واجبشان عمل نكرده اند آنها بروند. به هرحال عمره خيلي خوب است. عمره انسان مي رود همان ثواب ها را ممكن است ببرد، همان معنويت را ممكن است داشته باشد و بسيار هم خلوت، خوب، راحت پس آنهايي كه يكدفعه مشرّف شده اند تا مي توانند كوشش بكنند كه وقتشان را و پولشان را خرج عمره بكنند و به حجّ ايام حج نروند و جا را خالي بكنند براي آنهايي كه عقب افتاده اند. وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ؛ حضرت ابراهيم صدا زد عجيب اين بود كه شما فكر نكنيد قرآن و پيغمبراكرم حج را آورد همانطوري كه فرمودند مسأله حج از زمان حضرت ابراهيم كه اين چهارديواري كعبه درست شد رسميت پيدا كرد والاّ در روايت دارد كه حضرت آدم هم حج كرد. حتي يك نفر از اين مخالفين ادعا كرد كه سلوني قبل أن تفقدوني، از من سؤال كنيد قبل از اينكه من را نبينيد. يك نفر بلند شد از او پرسيد – غير علي بن ابيطالب- چون تنها كسي كه تمام جوابهای سؤالات مردم را مي داد و داد علي بن ابيطالب بود، اين شخص هم مي خواست يك چنين حرفي بزند – يك نفر بلند شد گفت كه حضرت آدم وقتي كه حج كرد چه کسی سرش را تراشيد؟ اين هم ماند که جواب بدهد!  گاهي مي شود كه به زبان يك عده افراد يك سوالاتي مي آيد كه طرف را مفتضح مي كنند. ادّعاي كمتري بكن. حالا شما بگوييد چه کسی تراشيد؟ مثلاً آقاي رفيعي مي گويد حضرت جبرئيل را خدا فرستاد، ساده است. هر جا مي مانيم مي گوييم جبرئيل خوب بوده. به هرحال اينها مطالبي است كه او نتوانست جواب بدهد، همين را هم نتوانست بگويد . پس حضرت آدم هم حج كرده، اول قطعه زميني كه از زير آب بيرون آمد سرزمين مكه بود و بقيه زمين روز دحو الارض شروع كرد به اينكه از زير كعبه و از زير آب خارج بشود. همين دحوالارضي كه تازه هم گذشت و اين سالگردش بود. پس بنابراين حضرت ابراهيم وقتي كه صدا زد به حج، حج از همان جا شروع شد و لذا در زمان جاهليت چون فاصله زيادي بين انبياي اولو العزم تا زمان جاهليت شده بود خيلي وضع حج عوض شده بود. ما مثلاً الان مي گوييم كه بايد مردها لباس شان را بكنند و مُحرم بشوند و لباس دوخته نپوشند قبل از زمان رسول اكرم اينطوري برنامه بود كه زن و مرد لخت مي شدند و دور خانه خدا طواف مي كردند. و طبعاً فحشاء و فجايع زيادي هم بوجود مي آوردند. پيغمبراكرم مطالب را در بيست و سه سال كه از عمر شريفشان گذشت مطالبِ دين را كم كم به مردم زمان جاهليت فهماندند. حتي خداي تعالي كنترل مي كرد چون به هرحال بشر محدود است. حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ (توبه / 127) پيغمبراكرم خيلي اصرار داشت كه زود مردم هدايت بشوند. خداي تعالي به پيغمبراكرم مي فرمود: وَ لَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَي إِلَيْكَ وَحْيُهُ (طه / 114) مي خواهد كنترل كند. كجا بگو، كجا نگو، كم كم بگو. مردم مشروب مي خورند مردم مسلمان، جلسات شُرب خمر و بدمستي در مكه انجام مي دادند پيغمبراكرم مأمور بود كه چيزي نگويد تا وقتي كه خدا بفرمايد كه: إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنصَابُ وَ الْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ (مائده / 90) تا وقتي كه اين آيه نازل بشود. اين طور نيست كه همان روز اولي كه پيغمبراكرم از غار حرا پايين آمد تمام قرآن را براي مردم بخواند. مردم در اين صورت يك كلمه اش را ياد نمي گرفتند. پس بايد چكار كند؟ كم كم، وَ لَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ آرام آرام مطالب را براي مردم بفرمايد. آرام آرام اعمال حج را به مردم بگويد. چون حجّ در وجود مردم جزيرةالعرب بود بخصوص. قبلاً مي آيند هم عياشي هايشان را دور خانه كعبه مي كردند هم برنامه هاي مختلفي كه مي خواستند خوش بگذرانند. تبديل شده بود مكّه به يك پارك پر از فحشاء، بُت ها هم كه اجازه مي دادند! سيصد و شصت تا بُت، اينها همه ساكت بودند در مقابل اين فحشايي كه اطراف خانه كعبه بود. همه ساكت. نه درباره اين جهت، درباره همه چيز ساكت  بودند اينها هم كه همه چيزشان را بُت ها مي دانستند. اينجا بود كه پيغمبراكرم تا سال آخر عمرش برنامه كامل حجّ را براي مردم نفرمود. سپس اعلام كردند هر چه مسلماني است كه مستطيع است مي تواند بيايد امسال پيغمبراكرم مي خواهد برود مكّه و اعمال مكّه را، اعمال حجّ را براي مردم بيان كند. همه آمدند، يعني همه ي كساني كه استطاعت داشتند قدر مسلمش آنهايي كه اطراف مكه بودند و بعد هم از مدينه، از طائف، از تمام جاها جمعيت آمدند، پيغمبراكرم هم اعلام فرمود كه هر كاري من مي كنم جايز است در حجّ شما انجام بدهيد و بعضي هايش را هم كه مي گويند واجب است و همين برنامه اي كه انشاءالله موفق باشيد برويد و خواهيد ديد  كه انسان يعني پيغمبراكرم اين كار را كرد. از مسجد شجره، مسجد شجره باغاتي بود مال علي بن ابيطالب عليه الصلوة والسلام، وسطش -چون اصحاب پيغمبر هر كدامشان كه يك مقداري ملك و املاك داشتند مثل سلمان، مثل خود علي بن ابيطالب كه در تاريخ ثبت است در  آن املاكشان- يك مسجد مي ساختند. چون آن وقتها وسيله و ماشين  نبود كه از مثلاً باغاتي كه در مسجد شجره است ده كيلومتر با شهر مدينه فاصله دارد بتوانند صبح و ظهر و شب، صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء هر دفعه حرکت کنند بيايند براي نماز خواندن در مسجد پيغمبر. همان جا در باغ خودشان، الان هم مستحب است اگر خانه خوبي داريد يك اتاقش را مسجد قرار بدهيد. ثواب مسجد را هم مي بريد. محل عبادتان قرار بدهيد بودند بعضي ها كه اينها در خانه شان يك اتاق را اختصاص مي دادند. ديگر آنجا عكس هاي  اقوام و – شما كه اهل اين حرفها نيستيد- هنرپيشه ها و عكس هاي جواني شان اينها را بگذارند نبوده. يك اتاق ساده اي كه يك سجاده اي هم وسطش افتاده باشد كه هر وقت شما وارد مي شويد ميل به خواندن نماز پيدا كنيد. گاهي انسان در يك اتاقي وارد مي شود ميل به يك چيزي پيدا مي كند بخاطر آنچه كه در آن اتاق است. مثلاً وارد كتابخانه مي شويد خوب يكي از اين كتابها را برداريم ببينيم چيه. وارد يك اتاقي شديد ديديد يك سجاده آنجا افتاده خوب مي گوييد حالا كه اين سجاده اينجا هست، اين هم كه مسجد است نماز تحيت هم كه مستحب است هر جا كه انسان وارد مسجد شد ولو براي تماشا، براي به مسجد اياصوفيا تركيه رفتيد كه خدا لعنت كند دشمنان اسلامي كه اسمشان هم ممكن است مسلمان باشد. ما در مسجد اياصوفي تركيه مي خواستيم نماز بخوانيم گفتند نماز خواندن اينجا ممنوع است! كه يكي از رفقا رفته بود مخفي نماز خوانده بود اين معروف شده بود كه ايشان در مسجد اياصوفي نماز خوانده است. نماز خواندن در مسجد وقتي كه انسان وارد مي شود، هر وقت  وارد شديد قبل از ظهر باشد، هر موقعي كه باشد نماز واجب تان را هم خوانده باشيد مستحب است يعني احترام مسجد به اين است، اگر نخوانديد بي احترامي كرديد به مسجد. وارد شديد اين مسجد را ببينم چطوري ساخته اند يك دو ركعت نماز به عنوان تحيت مسجد، مثل اينست كه انسان به يك كسي وارد بشود سلام نكند. مثل سلام كردن به مسجد است، به صاحب مسجد است. انسان يك دو ركعت نماز تحيت مي خواند وقتي كه يك اتاقي باشد در گوشه خانه شما، يك سجاده هم وسطش افتاده باشد شما هم اين حال را داشته باشيد كه اينجا را به نام مسجدش كنيد. البته انشاءالله اداره اوقاف نمي آيد به عنوان مسجد همه خانه ي شما را بگيرد. پيش خودتان مسجد قرار بدهيد. و من يك راهي به شما مي گويم كه اگر اين كار را بكنيد مي توانيد هم يك وقتي نخواستيد به هم بزنيد و آن اينست كه همين موزائيكي كه كف اين اتاق مي كنيد اين را به عنوان مسجد قرارش بدهيد. يك كاري كردم كه اين مسجد تمام شده، به هم زده، خيلي راحت تا وقتي هم كه باشد مسجد است. مساجدی که طبقه دوم مي سازند همين است. الان چند تا مسجد من يادم است كه اينها در طبقه دوم ساختمان، زيرش مغازه است بالايش مسجد، مربوط به نيت شماست. يك گوشه خانه را، يك اتاق درست مي كنيد حالا ولو اينكه يك اتاق كوچكي هم باشد به اندازه نماز. حضرت رسول اكرم در غار حرا انشاءالله اگر رفتيد برويد غار حراء مي بينيد به اندازه يك نفر نماز بخواند بيشتر غار حرا جا ندارد. يعني اگر شما داريد نماز مي خوانيد يك نفر ديگر نمي تواند بيايد پهلويتان بايستد نماز بخواند. مسجد كوچك باشد. يك متر در دو متر هم –قدش- بس است. يك مطالبي هم به در و ديوارش اگر خواستيد بزنيد كه همه اش مذكّر باشد شما را به معنويات، به حقايق، يادآور خيلي مسائل باشد كه هميشه غافليد. اينها خيلي لازم است. شما فكر نكنيد در مسيرتان براي رفتن و رسيدن به مقام شامخ انسانيت و ارتباط با خدا و انس با پروردگار همين طوري! نه، انسان وقتي در آن اتاق مي رود دَرش را هم مي بندد مي نشيند او هست و خدا هست، خدا هست و او و چهارده معصوم تشريف دارند و شاهدند بر قضيه، آنجا مي تواني با خدا خوب صحبت كني و لذا اگر وضع مادي انسان تا اين حد باشد كه بتواند يك خانه اي دست و پا كند و هر روز اجاره نشين نباشد و باصطلاح خانه هاي مردم كه نمي شود مسجدش كرد انشاءالله از خدا بخواهيد با اين نيت كه اگر خانه ي ملكي به شما داد يك مقداريش را مسجد قرار مي دهيد به همين ترتيبي هم كه من عرض كردم راه حل هست. لازم هم نيست به مردم بگوييد. آقا اين قسمت را ما در محله بهائي هاي مشهد مي خواستيم مسجد بسازيم. زمين مال مسجد گوهرشاد بود. يعني وقف مسجد گوهرشاد بود. همه زمين هايي كه آنجا هست حالا ممكن است يكي بگويد آن طرف تر مسجد بساز كه زمين ملكي بشود. از تقريباً خيلي جلوتر از دروازه قوچان مشهد تا وكيل آباد تمام اين زمينها مال مسجد گوهرشاد بود و ما نمي توانستيم جاي ديگري برويم چون اين محل برايمان مطرح بود. ما اين خيابان صاحب الزمان را كه قبل از انقلاب اسم گذاري كرديم به نام صاحب الزمان صلوات اللّه عليه، اين تا پارك ملت طولش بود.  خيلي خيابان است. يعني الان بعد از انقلاب آن خيابان چند تكه شده. اين كه الان اولش است خيابان صاحب الزمان است بعد شده خيابان آبكوه، بعد شده خيابان آيت اللّه دستغيب، بعد بلوار سجاد، بعد اين چهارتا پنج تا اسم روي اين قسمت از خيابان گذاشتند. يكي آمد به من گفت كه شما كه ثبت داديد و چه كرديد و اينها، يك اقدام بكنيد. گفتم حالا تمام كره زمين را به نام صاحب الزمان بگذارند ارزش ندارد. آن هدفي بود، صد و پنجاه خانوار بهائي را ما مي خواستيم از اينجا متفرقشان بكنيم. اينها با هم اينجا جمع شده بودند نمي گذاشتند شيعيان اينجا در نيمه شعبان جشن بگيرند. اين را خود من ناظر بودم، هدف اين نبود كه ما يك افتخاري به حضرت ولي عصر داده باشيم كه اسم شما را اينجا پياده كرديم. حالا ديگر تمام كره زمين كه چيزي نيست ماسوي اللّه به نام حجةبن الحسن عليه الصلوة والسلام است. اين هم كه مي بينيد اين تكه را ما اسمش را خودمان بر نمي داريم به خاطر اينكه توهيني از اين طرف نشود. باز مردم نگويند كه چرا اين نام را از بين برديد والا حالا ديگر اين مسائل نيست. مسجدي در خانه تان انشاءالله بسازيد. خيلي هم ساده، يك تكه از زمين يا اتاق، يك متر در دو متر از زمين، يك اتاقي كه مهمان خانه تان هم هست، مي شود اين را موزائيكش را، گچش، سيمانش، همان تكه اي كه هست اين را به عنوان مسجد بريزيد ثواب خواندن نماز در مسجد را به شما خواهند داد. در زمان علي بن ابيطالب عليه الصلوة والسلام و زمان ائمه عليهم السلام الان همين مسجد پيغمبر از همين قبيل است كه خانه پيغمبر كنار همين مسجد بوده يعني فاصله حتي به هيچ وجه نبوده خانه علي بن ابيطالب هم همين كنار مسجد بوده هيچ فاصله نداشته. اما اگر املاكي داشتند من مسجد سلمان را در اطراف مدينه كه در باغات حضرت سلمان بود ديده بودم در اوائلي كه مشرف شده بوديم به مكه، بعد وهابي ها خرابش كردند و حتي يك چند درخت را مي گفتند از زمان سلمان مانده كه من بعيد مي دانستم. ممكن است مثلاً آن درخت از بين رفته باشد بعد از دانه خرمای آن درخت مثلاً باز كاشته باشند حالا به هرحال چند تا درخت هم بود كه اينها را من يادم است همان سالي كه مسجد را خراب كردند اين هفت  هشت تا درختي هم كه مربوط به اين بود كه مي گفتند سلمان كاشته، اينها را هم آتش زده بودند و مدتي هم اين سوخته هاي درخت بود. بعد هم ديگر صافش كردند. آن دامنه بيابان مسجد شجره برويد مي بينيد كه يك جاي بسيار وسيعي است، حدود ده كيلومتري هم شايد با شهر مدينه فاصله داشته باشد اين مسجد شجره، اين محل اسمش بئار علي است. بئار جمع بئر است. بئر يعني چاه، آن وقتها آب رودخانه كه نبود آن زمان اينجا، چاههايي حضرت امير مي كَندند و از كلمه بئار هم استفاده مي شود كه چاههايي و وسط آن زمينها حضرت امير صلوات اللّه عليه مسجدي ساخته بود. وسط درختها، مال خود علي بن ابيطالب هم بود و لذا اسمش را گذاشته اند مسجد شجره، خود سعودي ها مي گويند بئار علي، به ما نمي گويند براي اينكه نرويم تصاحب كنيم بگوييم ما شيعه هستيم و بالاخره مال علي به ما مي رسد يا شما همه تان نه، لااقل سادات همانطوري كه فدك را غصب كردند اين درختهاي علي بن ابيطالب و چاهها را همه را  گرفتند، پر كردند، حالا لوله كشي كرده اند، مسجد شجره بسيار جاي مفصلي شده. مثل امروزي در آن اوائل حضرت ابراهيم وقتي كه خانه را تمام كرد وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ؛ حالا اعمالش را خودت انجام بده و روز آخر، روز اعمال حجّ، روز دهه ذيحجه، روز عرفه پيغمبراكرم دستور داد همه تان بياييد من مي خواهم اعمال مكّه را به شما تعليم بدهم. همه آمدند.لذا اختلافي هم بين شيعه و سني در مكه نيست تشريف بردند از ظهر عرفه رفتند به عرفات تا مغرب ماندند،  ماندن تنها در آنجا، دعا خوانديد چه بهتر، خوب طبعاً آدم در يك بياباني بيكار نمي نشيند، دعا مي خواند، توسلاتي دارد، خيلي هم بيابان نوراني عجيبي است. چون اكثرتان جوانيد ممكن است نرفته باشيد، يك نورانيت خاصي دارد حتي در غير موسم يعني اگر در فرض كنيد ماه ربيع الثاني هم كه برويد وقتي آدم مي رود در بيابان عرفات، مي فهمد كه يك نورانيت خاصي دارد مخصوصاً جبل الرحمه، يك كوهي است در وسط عرفات كه اسمش جبل الرحمه است. مردم معمولاً مي روند روي كوه آن هم خيلي بلند نيست كه هر كسي نتواند برود. نه، همه مي توانند بروند. پله هم زده اند و مي روند آن بالا، يك دو ركعتي هم -آنجا يك مسجدي است- نماز مي خوانند اين جبل الرحمه است. پيغمبراكرم از ظهر عرفه – يعني واجبش اينست – از ظهر عرفه تا مغرب آنجا وقوف اول است. ميقات اول است، انسان بايد آنجا بماند، مغرب كه شد ديدند پيغمبراكرم حركت كردند آمدند به اذان صبح، تا اذان صبح انسان وقت دارد. در راه مي خواهد معطل بشود راه زيادي نيست ولي تا اذان صبح وقت دارد كه خودش را برساند به مزدلفه، مزدلفه و مشعر اسم يك محل است. اينجا خودشان را رساندند از اذان صبح تا اول آفتاب اينجا وقوف كردند، توقف كردند. طبعاً انسان نماز صبحش را آنجا مي خواند برنامه هايش را انجام مي دهد و مشعر به عنوان سنگ جمع كردن نيست. حالا ديگر هر چيزي را ما رويش اسم گذاشته ايم. سنگ را انسان مي تواند از قبل از حرم، چون يك دايره اي است اطراف مكه تحت عنوان حرم، كه آنجا مشركين نبايد وارد بشوند، در آنجا احترام خاصي دارد و اگر خواستيد سنگي جمع هم بكنيد بايد از بيرون حرم بياوريد در داخل، چون مُني در داخل حرم است ولي مشعر در خارج حرم است. اينها را مي گويم كه انشاءالله رفتيد يادتان باشد خلاصه اي است كه اينها را پيغمبراكرم انجام داده. سنگ از آنجا جمع مي كنند به خاطر اينكه خارج حرم است حالا اگر شما آن طرف، طرف مثلاً غرب است شما از طرف شرق قبل از حرم شما سنگ برداشتيد اشكالي ندارد. ما يكي دو دفعه هم دوستاني كه همراه مان بودند اين دستور را دادم و عمل هم شده. دقت كرديد؟ از آنجا سنگ جمع كنيد. حالا اين چون سر راه حجاج واقع شده عجيب هم هست هر سال سنگ جمع مي كنند باز هم هست. سنگ هاي حساب شده ي تراشيده شده نه تراش مثل نگين انگشتر ولي همه يك اندازه، زياد هم هست. و سنگي هم که مصرف شد هم سني مي گويند هم شيعه، نبايد دو مرتبه مصرف بشود، مي آيند جمع مي كنند. از اطراف مكه هم هر كجا خارج از حرم بود مي توانيد سنگ جمع كنيد خيلي مسأله اي نيست، پيغمبراكرم از همين مشعر سنگ برداشت تشريف آورد براي مُني، مُني يك صحرايي است كه يك قدري گرفته است به عكس عرفات، حتي در بعضي روايات دارد كه اگر فلان خطا را حاجي كرد بايد يك قدري بيشتر در مُني بماند. سجن الحجاج مي گويند به آن. آدم به او فشار مي آيد هم از نظر جوش، هم از نظر كارش، اصلاً انسان فراموش مي كند كه عيد قربان است امروز! اينقدر گرفتاري انسان دارد. حالا بگويم چند تا گرفتاريش را، اول اينكه بايد با آن شلوغي به جمرات سنگ پرتاب كند كه گاهي پنجاه تا سنگ مي زديم هفت تايش مي ديديم مي خورده. آخر بايد ببيني سنگ تو به آن جمره خورد در هر لحظه هم هزاران سنگ مي آيد خيلي كار مشكلي است. دوم اينكه بايد گوسفند بكشي برگرد برو در آن مسلخ، يك جايي هست كه گوسفندها، حالا آن وقتهايي كه ما رفتيم آن گوسفندها را ريخته بودند  تا زانو پا را مي گذاشتيم توي خون گوسفندها، مي خواست برويم كه يك گوسفندي انتخاب كنيم آن وقت هم خود آدم بايد بكشد ما هم كه تا حالا قصابي نكرده بوديم قصاب مي كُشت ما دستمان را مي گذاشتيم با دست او حركت كند البته نائب گرفتن هم اشكال ندارد ولي خوب، قصابي اش بهتر است. گوسفند را بكشيم يك مقداري از گوشت اين گوسفند را بايد خودت بخوري كه كاروانچي ها نمي گذارند ولي در صريح قرآن است فَكُلُوا مِنْهَا (حج / 28)بخوريد از اين؛ ما هم مي خواستيم به اين عمل كنيم، يك ران گوسفند از آنجا برداشتيم تمام زندگي مان خوني و احراممان؛ همه اينها را بايد تطهير بكنيم بعد هم يك سلماني ناشي سرمان را از بيخ بتراشد! يك تكّه اينجا مو بگذارد، يك ذره آنجا، بد بتراشد و يك ذره خوني، اينقدر گرفتاري كه انسان واقعاً يادش مي رود كه عيد بوده. هر چه عرفات خوش گذاشته اينجا اينطوري است، روز عيد و تا شب هم بايد آنجا باشيد. ميقات اينست كه از اوّل مغرب تا نيمه شب حضرت رسول اكرم ماندند اينجا تا نيمه شب، بقيه اش آزادي مي تواني بروي مكه، اين طرف آن طرف مي تواني بروي ولي در مُني از اوّل شب يازدهم تا نيمه شب يازدهم و از اوّل شب دوازدهم تا نيمه شب دوازدهم يا از نيمه شب يازدهم تا اذان صبح، نصف از شب را بايد آنجا باشي، شب هم بايد باشد و باز هم روز دوم همين برنامه حالا گوسفند نمي خواهي بكُشي، سرت را  هم كه يك دفعه تراشيدي منتها رمي جمرات هست، رمي جمرات عقبه را خدا آن چنان مشكلش كرده كه ديگر گفت آه حاجي بالا مي آيد! من يكي از مراجع تقليد را كه در ايران مشكل بود ببينيمش ديدم اين خودش را جمع كرده و رفته جلو  ايستاده با دقت دارد به اين جمره عقبه سنگ مي اندازد ملت هم از اين طرف و به آن طرف، مي اندازندش . آخرش ما يك قدري كمكش كرديم چون آن موقع من جوان بودم او پيرمردي بود. خيلي مشكل است. واقعاً انسان را خدا با خاك يكسان مي كند، خيالتان راحت باشد. كاري كه در اتاق خانه تان نمي كنيد آنجا بايد انجام بدهيد. روي زمين ها بخوابيد همه اين كارها را پيغمبراكرم انجام داد. اينها را من همه را براي اين جهت مي گويم، جمره عقبه چون نيمي از پايه از هر طرف مي شود آن دو تا را زد ولي اين يكي را بايد از يك طرفش بزني يعني پشتش نبايد بزني. تمام اين جمعيت مي آيند اين جلو طبعاً، وقتي اين جمعيت آمدند جلو، يك ازدحام فوق العاده اي مي شود كه اكثراً آنجا يا مجروح زيادي داريم يا كشته شده هم داشتيم، زياد، چهارصد نفر آن سالي كه من بودم همان نزديك البته علت ديگري هم داشت كشته شدند. بعد پيغمبراكرم تشريف آوردند با تمام اصحابشان، با تمام مردم براي اعمال حج، اعمال حج چه هست؟ انسان وارد مسجدالحرام مي شود، مُحرم است هنوز ولو اينكه وقتي گوسفند كُشت ديگر از احرام تا يك حدي مي آيد بيرون، ولي صد درصد از احرام نيامده بيرون. مي آيد مسجدالحرام، آنجا طواف مي كند، جمعيت خيلي زياد، مخصوصاً الان .طواف كردند پيغمبراكرم، طواف هم با شتر طواف كردند، سواره طواف كردند به خاطر اينكه حالا اگر يك كسي نتوانست پياده طواف كند برود سوار بشود، لذا  گاهي يك چيزهايي هست روي سر مي گذاشتند آن وقتها، حالا نمي دانم چكار مي كنند من خيلي وقت است مشرف نشده ام به حجّ و افراد را مي نشانند خيال مي كرديم مريض ها را آنجا مي نشانند. نه! هر كسي دلش هم بخواهد مانعي ندارد. اگر خالي باشد با ماشين هم مي شود، با دوچرخه هم مي شود طواف كرد. حضرت رسول اكرم مخصوصاً سواره طواف كردند براي اينكه اين را به مردم بفهمانند مي شود طواف اينطوري كرد. طواف مطرح است، حالا دور خانه كعبه كه من پيشنهادي آن وقتها با بعضي از علماء آنجا آشنا بوديم گفتيم تله كابين بكشيد همه بيايند در تله كابين، دور بزنند اينكه اشكالي ندارد،  منتها گفتند نمي شود . يا مثلاً كف مسجدالحرام را يك طوري كنند كه خودش بچرخد. مثل اين  پله برقي ها، حالا پله نه، صاف بچرخد خودش. اينها هم بيايند بايستند، خسته نشوند، اينقدر تزاحم پيدا نشود و مي شود. اينها مي شود ولي از نظر اسلام خود سني ها و شيعه ها همه جايز مي دانند و بهترينش به نظر من تله كابين است كه دور بزند. حالا به هرحال پيشنهادهايي است كه به دردِكسي نمي خورد و آنها هم كه قبول نمي كنند و ما هم كه اينجا نشسته ايم حرفمان جايي نمي رسد.

بعد پيغمبراكرم تشريف بردند براي سعي بين صفا و مروه، البته بعدش دو ركعت نماز، وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ (بقره / 125) باز هم اسم حضرت ابراهيم مطرح است. بگيريد از مقام ابراهيم، مُصَلًّي،يك جايي نماز بخوانيد. اگر انشاءالله مشرف شديد نزديك مقام ابراهيم برويد ببينيد جاي دو تا پاي حضرت ابراهيم هست. اينهايي كه مي گويند قدمگاه حضرت رضا خرافات است آنجا را بروند ببينند. اين دو تا پا آنچنان هم فرو رفته در سنگ، شايد پنج سانتيمتر گودي اين جاي پا هست و آمده در قرآن، وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّي، همان حدود بايد نماز بخوانيد كه در مناسك هست. بعد مي رويد براي سعي صفا و مروه، سعي صفا و مروه از صفا شروع مي كنيد مي رويد به مروه، از مروه باز مي گرديد به صفا اين دو تا سعي است يعني هفت مرتبه بايد اين كار را بكنيد. هفت مرتبه يك رفتن، يك برگشتن، يك رفتن، يك برگشتن، يعني مثلاً مي رويد برمي گرديد، مي رويد بر مي گرديد، مي رويد بر مي گرديد، مي رويد تمام مي شود. نه اينكه هفت دفعه برويد و برگرديد اينطوري نيست. از صفا شروع مي شود به مروه تمام مي شود. در مروه هم تقسيم كنيد. اينها كارهايي بوده كه پيغمبراكرم انجام داده، بعد باز بر مي گرديد باز طواف نساء انجام مي دهيد. طواف نساء چه هست؟ با اين كار احرام انسان ديگر تمام مي شود، يعني با اين طواف نساء. اگر طواف نساء را نكنيد همين طور بياييد ديگر حق نداري به زن خودت و غير زن خودت، هر زني حلالي حق نزديكي نداري. محرم است ولي حق نزديكي نداري، زن، زنِ توست ولي كار زناشويي نمي تواني بكني. اگر كسي خراب كرده باشد طواف نساء را، خيلي بودند مخصوصاً گذشته ها كه مشكل هم بود رفتن، من يك مردي را مي شناختم، پيرمردي شده بود اين زن نگرفته بود من هم پرسيدم – معروف هم بود – گفتم چرا شما زن نگرفتيد؟ گفت من طواف نساءام خراب شده و امكانات براي رفتن دو مرتبه هم ندارم لذا نمي توانم زن بگيرم. اين كه مي بينيد حاجي ها آنجا به ياد نمازشان مي افتند نه بخاطر خداست بخاطر زنشان است! نماز طواف را آقا يك نائب پيدا كنيم، اينقدر آنجا يك معمم مي بينند آقا نماز طواف قبلي ات را  چكار كردي؟ آن را هر طور بود خوانديم! اين يكي مهم است! براي خدا نيست، طواف مي كنيد بعد دو ركعت نماز طواف نساء مي خوانيد تمام مي شود. يعني شما صد درصد ديگر از احرام بيرون آمديد. تا اينجا صد درصد نبود، وقتي قرباني كرديد تا حدّي آمده بوديد از احرام بيرون ولي صد درصد نبود. بعضي ازكارهايي كه در احرام نبايد انجام بدهيد اگر انجام داديد گاهي واجب است شتري بكُشيد حالا اين مسائلش  ديگر در مناسك ها نوشته شده. پيغمبراكرم اين كار را كردند و مردم را جمع كردند امّا اينها بهانه بود. چون هم پيغمبر نويسنده بود هم علي بن ابيطالب نويسنده بود ممکن بود اينها را در يك جزوه اي بنويسند بدهند دست مردم و بالاخره به مردم همانطوري كه نماز را رساندند، بقيه اعمال را رساندند اين هم مي رسانند. چرا خودشان تشريف بياورند، مردم را جمع كنند، يك جا ببينند حالا چرا حضرت رسول اكرم در مكّه علي بن ابيطالب را معرفي نكردند؟ آخر يكي از سني ها اين سؤال را از من كرد. گفت خوب در همان مكّه علي بن ابيطالب را معرفي مي كردند. چرا بردند سر چند فرسخي، آنجا معرفي كردند؟ اصلاً در اعمال حج، الان هم كه شما مشرف مي شويد مي بينيد فكرتان تمام اينست كه حجّ تان را درست انجام بدهيد. مسائل ديگر، هر چه هم تبليغ مي كنند كسي در سفر حج، آدم نمي شود مگر قبلاً خودش را آدم كرده باشد. چون آدم تمام فكرش، هر كسي هم اينطور است كه اين اعمال را صحيح  انجام بدهد و خيلي هم گرفتاري دارد. يعني اصلاً به شما بگويند بئسه مقام رهبري اينجا مجلس روضه است. كسي مگر مي رود؟ يك عدّه اي، هر كاري كه در آنجا اتفاق مي افتد خيلي مشكل است كه انسان به آن توجه داشته باشد.خود من را در معتمر عالم اسلام كه از همه ي ممالك دنيا آنجا علماءشان جمع شده بود دعوت كرده بودند البته يك مناسبتي من داشتم، واقعاً برايم مشكل بود تا آنجا من بروم و يك ساعت بنشينم در آن معتمر و سخنان آقايان را گوش بدهم.

رسول اكرم اينها را آوردشان بيرون، از آن محيط پرگرفتاري آورد بيرون و راه هم يكي است. فقط يك عدّه تندرو هستند، وسائلشان مثلاً، اسبي، استري كه دارند تند مي رود.  جلو رفته اند، منتها نه جلويي كه به خانه هايشان رسيده باشند، نه، مثلاً يكي دو كيلومتر جلوترند. يك عده هم يكي دو كيلومتر عقب ترند. اين با توقف و اعلام به آنها مخصوصاً اگر جمع با هم باشند همه را مي شود جمع شان كرد و توجّه داد همه را به يك مسأله خاص، ديگر اينجا طواف نساء در كار نيست، سعي صفا و مروه دركار نيست،  با شما يك كار داريم. ببينيد اين خيلي حسّاس است. ما يك كاري داريم، قاطي هم ندارد. پيغمبراكرم چه كار دارد كه اينقدر مهم است؟ گفته رفته ها برگردند آنهايي كه عقب ماندند صبر مي كنيم تا برسند. اين چه كاري است؟ مسأله خلافت علي بن ابيطالب را آنجا مطرح فرمود در غدير خم، حدود بيست جلد كتاب كه يازده جلدش را ما داريم چاپ شده ولي بيست جلد كتاب مي شود مرحوم علامه اميني درباره غدير، شما فكر نكنيد هر چه درباره ي غدير گفته اند ايشان نوشته، نه، شعرائي كه در لسان عربي يا ندرتاً فارسي درباره ي غدير شعر گفته اند فقط اينها را جمع كرده. شعراء قديم، خيلي هست. الان به شما بگويند هر شعري كه درباره ي حضرت معصومه سلام اللّه عليها گفته اند شما جمع كنيد، چقدر مي شود؟ يك كتاب. درباره ي حضرت رضا گفته اند حالا دو تا كتاب، اين همه كتاب آن هم از يك دسته، نه از شيعه ها؛ از اهل سنت، اولي آنها حَسّان بود كه پيغمبر به او دستور داد كه شعر بگو و شعر گفت. همين طور آمده تا وقتي كه ائمه اطهار بودند. همه شان، اينها در زمان آنها شعرهايي درباره ي غدير گفتند. البته ايشان توضيح داده اين روايتي كه مي بينيد مي گويند در كتاب الغدير بود اين شعر شاعر را مثلاً اشعار سيدحميري را، اينها را رواياتش را از كتب اهل سنت آورده كه جمله به جمله اينها در كُتب اهل سنت هست. حضرت يك خطبه اي خواندند، آخر بعضي ها خيال مي كنند فقط حضرت امير را   اين همه معطلي بلند كرد روي دست و فرمود: من كنت مولاه فهذا علي مولاه، انشاءالله روز غدير اگر يكي از دوستان، از دوستان اهل علم مان كه الحمدلله خيلي جدي هستند اين خطبه روز غدير را كه باز هم خيلي كمش كرده اند اين را پيدا كنند، انشاءالله يك قدري براي ديگران بخوانند تا استفاده كنند. خطبه غدير، حضرت علي بن ابيطالب را اينجا گرفته، كمربند علي بن ابيطالب را گرفته روي دست بلند كرده كه آن شخص مي گفت من ديدم پاهاي حضرت امير بلند شده از روي زمين، من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اين يك كلمه كه يقيني است ديگر. همه نوشتند، يك كتابي هست كه مرحوم آيت اللّه نجفي مرعشي اين كتاب را تكميلش كردند، علامه حلي نوشته درباره ي خداشناسي و بعد پيغمبرشناسي، بعد امام شناسي، آنچه كه درباره ي علي بن ابيطالب است، اين كتاب به نام احقاق الحق، مرحوم علامه نوشته يك سني برداشته ردّ كرده به نام قاضي روزبهان، بعد قاضي نورالله شوشتري برداشته باز ردّ او را ردّ نوشته از كتب خودشان، ايشان _خدا رحمتش کند_بيست جلد است، قطور است مثل مفاتيح درباره ي حضرت علي بن ابيطالب، من نمي دانم واقعاً گفت كور، كور هم اقلاً با سر انگشت ها دست مي كشد يك حقي را مي فهمد. لَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا (اعراف / 179) كلمات علي، آقا ما امام را براي چهمي خواهيم؟ براي چه؟ نه خوشگل بودند اين سه تا كه ما بگوييم از اين جهت امامند! نه هيكل خوبي داشتند، عكس شان را آقا ديده! علم كه اصلاً، بقول معروف بله، از بيخ عرب بودند. اينقدر عرب بودند كه عربي را نمي فهميدند. خيلي عجيب است، كتب اهل سنت نوشته اند. يكي از علماي اهل سنت مي گويد كه احتياج الكلّ اليه و استغنائه عن الكلّ دليل علي انّه امام الكل، بي نيازي علي بن ابيطالب از همه و احتياج همه به او، -آخر امام براي چيست؟- براي اينكه همه به آن احتياج داشته باشند، دليل است بر اينكه او امام همه است. حالا من نمي خواهم مسأله غدير را برايتان شرح بدهم ولي در حجةالوداعرسول اكرم اين كار را كرد، هر عاقلي مي فهمد كه تمام اينها مقدمه اعلان غدير بود . اعلان ولايت علي بن ابيطالب بود. خدا هم سخت گرفته، يعني يك مسأله اي بود هم خدا با قاطعيت با آن برخورد كرد، پيغمبراكرم با قاطعيت، خدا جبرئيل را فرستاد مهار ناقه پيغمبر را گرفت: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ – تهديد مي كند هان! – فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ (مائده / 67) خيلي عجيب است! معلوم هم هست يك خطر فوق العاده بوده چون يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ديگر لازم نبود و معلوم هم هست كه قاطعيت دارد. همين جا بايد اين كار انجام بشود. رسول اكرم هم اينكار را كرد، هيچ كس هم منكر نشد، هر كس منكر اين قضيه غدير بشود در علماي اهل سنت مفتضح مي شود يعني مثل اينكه انكار روز را يك آدم ديوانه اي بكند و همه شان معترفند به اين مسأله، يكي از علماي اهل سنت به من خود من –به قول معروف مباشرتاً-گفت که اصحاب پيغمبر اينها جمع شدند و براي پيغمبر وصيّ تعيين كردند. ما ديگر چرا حرف بزنيم؟ خود علي بن ابيطالب هم حرف نزد. گفتم كجا جمع شدند؟ گفت در سقيفه.  گفتم سقيفه يعني چه؟ گفت: يك جاي سقف دار، در آن زمان هم سقف ها با تيرآهن  نبوده كه بگوييم يك سالن بسيار بزرگي بوده، يك جايي بوده با ضربي خاك و گل گفتم چقدر در اين سقيفه ها آدم جمع مي شد؟ گفت:  من داخلش نرفتم، نمي دانم. گفتم: حداكثر، يك جاي بزرگي كه سقف داشته باشد، مخصوصاً سقيفه مي گويند. آخر مي دانيد جايي كه چهار طرفش ديوار باشد مي شود يك هكتار زمين اطرافش را ديوار كشيد امّا نمي شود سقف زد. اسمش را سقيفه گذاشته اند براي همين كه ما بفهميم كه چطور جايي بوده. گفتم: چقدر مثلاً، حدسي، هر چه تو بگويي ما قبول داريم. گفت يك جايي كه هزار نفر جمعيت دارد. گفتم: مي تواني تصورش را بكني؟ هزار نفر خيلي جمعيت است؟ خلاصه خودش هم تنزل كرد گفت صد نفر، حالا اسامي آنهايي كه در سقيفه بودند تعيين شده، من مي خواستم محسوس باشد براي اين. گفتم: پانصد نفر من مي گويم. حالا مثلاً پانصد نفر جمعيت يك طرف جريان است، هفتاد هزار نفر جمعيت يك طرف،  آخراينهااصحاب پيغمبر بودند ديگر و پيغمبر هم در آنها بوده. يك معصوم هم در آن جمع بوده، در اين جمع نبوده، كدام اولي است؟     به شما مي گويند واقعاً من گاهي احساس مي كردم بزرگترين عالم اهل سنت در مقابل اين حرفهای ما مثل يك بچه مي شد كه همينطور مي ماند. آن موقعي كه آن بحث ها را من در مكّه كردم خيلي جوان بودم، اين حسين آقاي ما كه الان اينجا نشسته دو ساله بود آن موقع.حالا ماشاءالله يك مرد است. آن موقع واقعاً مثل شير واقعاً نه اينكه من اينطوري باشم در مقابل علماي شيعه من خيلي كوچكي بايد بكنم. به من گفتند علمای مدينه را من جمع كنم، علماء مدينه خيلي مساكم اللّه شان بخير است! حالا اينطوري بگويم، گفتم چرا اهل مدينه اينطوريند شما علماي مكه اينطوريد؟ گفت آنها چون هر كاري كه شما مي كنيد خلاف نظر آنهاست، مي بينند شما را چه كار مي كنيد. قبور را مي بوسيد،  چه مي كنيد چه مي كنيد ولي مكه هماهنگ است. گفت علماي مدينه را من جمع كنم شما مي آييد؟ گفتم بله مي آيم. حالا من چند تا مشكل داشتم. يكي اينكه من مسلط بر زبان نبودم، آنها تندتند صحبت مي كردند من نمي توانستم صحبت كنم. خوب من فارسي زبانم، حالا يك قدري عربي شكسته  همينطور مي گفتم. دوم اينكه من غريب بودم آنها همه اهلي بودند. بعد هم من يك نفر بودم بعضي وقتها آنها دهها نفر بودند. آنها مسلط بر مطالب خودشان بودند منکمتر بر مطالب آنها مسلط بودم.  من پيش ابن باز معروف كه از علماي بسيار معروف است كه يكي دو سال قبل فوت كرد، رفتم گفتم كه – او كور بود من را نمي ديد والاّ همان اول متوجه مي شد شيعه ام هستم – در مجلسش كه نشستم گفتم كه درباره  روايت خلفائي من بعدي اثني عشرنظرتان چيست؟ پيغمبر فرمود خلفاي من بعد از من دوازده نفرند. گفت: رواية صحيحه، با همان لهجه پيرمردي و عربيش، متفق عليه، روايت صحيحي است كه همه به آن اتفاق دارند. ما گفتيم به ايشان كه: سمّهم، اسم هايشان را ببر، مي خواستم ببينم چه كار مي كند. گفت: اولهم ابي بكر ثم عمر ثم عثمان ثم علي ثم الحسن ثم معاويه اينها را ديگر شل مي گفت! بعد ديگر ايستاد. گفتم اين دوازده نفر نشد! پنج نفر شد. يك نفر آنجا خيال كرد اين پيرمرد يادش رفته، گفت ثم يزيد، گفت لا! يزيد نه، شارب الخمر بود و چه بود و چه بود، خيلي فحش داد به يزيد، من گفتم پس چه کسی؟ گفت: برو از خلفاي اموي و عباسي – ببينيد بدجنسي چه مي شود – خلفاي اموي و عباسي خوب هايشان را جمع كن تا دوازده نفر بشود! همان ها منظور مي شود. گفتم: در همين روايات اسم هايشان را برده شما زحمت بيخود مي كشيد. اولهم علي بن ابيطالب ثم الحسن ثم الحسين ثم علي بن الحسين ثم محمد بن علي و أنت يا جابر – خطاب به جابر است كه تو او را خواهي ديد و سلام من را به او برسان – گفت: أنت جعفري؟ اينجا فهميد ، گفت تو شيعه هستي؟ يكي آنجا بود گفت بله، او هم شروع کرد به فحش دادن به شيعه و من و همه، يكي به من اشاره كرد گفت شما برو و الاّ حكم اعدامت را مي دهد. اين طور گرفتاري ها هست. خدای من شاهد است همه اين مطالبي كه امروز به شما گفتم همه اينها را حاضرم در بزرگترين سمينارهاي اهل سنت بگويم و گفته ام. در هند رفته بوديم كه باصطلاح بين شيعه و سني ما آشتي بدهيم با چند نفر از علما يعني يك نفر ديگر از علماء، در دارالندوه يك جايي است كه هشتصد هزار مبلغ دارند كه خرجش را سعودي مي دهد. آن وقت  هشتصد هزار نفر بود و شيعه صد نفر بيشتر روحاني براي چهل ميليون جمعيت شيعه نداشت. همه اينها مشكلات ماست. در آن دارالندوه كه بازديد علماي اهل سنت رفته بوديم ما صحبت از وحدت مي كرديم. يك عالم سني بلند شد گفت شما صحبت از وحدت مي كنيد چون روز هفده ماه ربيع الاول بود ولي اين شيعه ها چند روز قبل، نهم ربيع يك عمر در چهارراه آتش زدند و پايش ايستادند و دست زدند!

خوب، بايد گفت قربان دستشان! ولي تا اين حرف را زد آن آقاي عبقاتی -انشاءالله خدا حفظش كند نوه صاحب عبقات- كتاب عبقات معروف است از كتاب هاي بسيار  مهم است. اين ديد من نمي توانم از عهده اينها بر بيايم، اين سنگ را انداخت. آقا ايشان بلند شد عليه خلفاي اهل سنت آن قدر مطالب گفت چون يك كتابي دارد مرحوم صاحب عبقات بنام المطاعن، تشديد المطاعن، مطاعن يعني بدگويي، اين را تشديدش كرده، خيلي شديدش كرده و روايات اهل سنت را جمع كرده عليه اينها، كتاب تشديد المطاعن اين در تمام ممالك دنيا ممنوع است چاپش، در دوران انقلاب در ايران چون كسي به كسي نبود اين را چاپ كردند و من هم اين كتاب را خريدم و به خانه تمام علما و مراجع هديه دادم كه اين كتاب بماند و در كتابخانه ها، الان هم هست در كتابخانه، اين مرد اين كتاب را نوشته، مي گويم حتي در ايران ممنوع است. ايران حق دارد ممنوع بكند به جهت اينكه اين واقعاً انقلاب مي كند، واقعاً تفرقه ايجاد مي كند تفرقه اي كه شايد خيلي اش ضرر داشته باشد ولي خوب اين كتابيست كتاب هم خيلي زياد است. ده جلد يا بيست جلد مرحوم آيت اللّه صدوقي داده بود در ايران چاپ كرده بودند و اين آقاي جزايري هم خيلي ريز كه آن را هم من دارم در سه جلد چاپ شده، حالا فردا نياييد كتابهاي ما را برداريد ببريد! اينجا هست بالاخره. اين صاحب عبقات اين دو تا كتاب را نوشته، يكي عبقات الانوار در تأييد فضائل خاندان عصمت يكي هم تشديد المطاعن در مذمّت آنها، همين مرد در مجلس بود يعني جزء همراهان ما بود كه ما از ايران رفته بوديم بلند شد. او زبان اردو خوب بلد بود، آنها هم اردو زبان، ما مي خواست يك چيزي بگوييم و يك مترجمي ترجمه بكند مسأله نمي رسيد درست. واقعاً اقدام عجيبي كرد، اينها گفته شده، هست. در كتابها هست، ما نمي دانيم كه چقدر شيطان دستش قوي است، خدا كند هر چه زودتر حضرت بقيةاللّه ارواحنافداه تشريف بياورد تا به اينها بفهماند كه – به قول يكي از دوستان مي گويد بايد اينها تنبيه فيزيكي بشوند – من يك مدت نمي فهميدم چه مي گويد بعد گفت فلاني رفتند تنبيه فيزيكي كردند رفته بود كتك حسابي زده بود، آنجا فهميدم كه اين واقعاً تنبيه فيزيكي بشوند به قول ايشان، خوب اين يعني چه؟ با دروغ و كلك خدا حفظ كند اين آقاي تيجاني، يك نوارهايي دارد بحث مي كند با اينها، من يك چند تايش را گوش دادم عجب اين مردي كه تازه وارد تشيع شده چرا اينها نمي توانند جواب بدهند؟ به دروغ متوسل مي شوند شما اين ‌CDها را مي توانيد بگيريد ببينيد به دروغ متوسل مي شوند تا بتوانند او را بكوبندش. يك مردي كه تازه وارد تشيع شده، خدا به ما امروز و روز عيد غدير عيدي بدهد اماممان را به ما، عيدي بدهد، ما همه ي عيدي مان را جمع كنيم آقا اين را به ما بده. ما چيز ديگري هم نمي خواهيم، اگر آن را به ما دادي همه چيز دادي اگر او را به ما ندادي كه داده نه اينكه نداده، همين نام مقدس امام زمان مي توانيد روز عيد قربان در اينجا ببريد و در فراقش بنشينيد اشك بريزيد خودش همه چيز هست. همين كه جمكران را به ما داده همه چيز است، همين كه بدمان نمي آيد از ترويج نام ايشان و بلكه خوشمان مي آيد و هميشه دلمان مي خواهد مرّوج ايشان باشيم همين همه چيز است. اميد است خداي تعالي اين همه چيز را از ما نگيرد و ما را به اين همه چيز انشاءاللّه قدردان قرار بدهد. هر كاري مي كنيد به شما بگويم دست تان از دامن امام زمانتان كوتاه نشود. خدا را شاهد مي گيرم – اين كلمه آخر من است – خدا را شاهد مي گيرم كه دروغ نمي گويم، توريه هم نمي كنم، خلاف هم نمي گويم بلكه بيشتر از اين حقيقت كه مي خواهم بگويم هست. هر كس، هر كس من يك كسي را مي شناختم اين براي ريا اسم امام زمان را زياد مي برد، مي شناختمش، رفيقم بود براي اينكه خودش را جا بزند خدا او را هم بزرگش كرد. يك كافري را من مي شناختم كه اين به خاطر اينكه خودش را به شيعه نزديك بكند خيلي هم ظالم بود، يك كتابي نوشته بود در آن اسم امام زمان را ترويج كرده بود من در يكي از مناجاتهايم گفتم خدايا اين خبيث را كلكش را بكَن، – حالا چطوري به من الهام شد، گفتند، خواب ديدم اينهايش باشد- كه اين كتاب نوشته بود نمي دانستم اسم امام زمان را برده، اين يك حقي به امام زمان دارد اين در دنيا ما بايد به او بدهيم و اين يك مدت ديگري هست. بعد هم به فلاكت مُرد ولي خوب تا اين حدّ، نام مقدس امام زمان، اظهار محبت به امام زمان، خوب الحمدلله مردم دارند راهشان را پيدا مي كنند خيلي با ده پانزده سال قبل فرق كرده. هر كاري مي كنيد اين دامن از دستتان در نرود، اين نام مقدس از قلبتان زائل نشود، روزي يكدفعه پنج دقيقه بنشينيد بگوييد يا صاحب الزمان قربانت بروم، همين، خيلي فارسي، همين درست تان مي كند.

نسئلك اللهم و ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحب الزمان يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه خدايا عيدي ما را فرج امام زمانمان قرار بده. قلب مقدسش را از ما راضي بفرما. دين و دنيا و آخرتمان را در زير سايه حجة بن الحسنحفظ بفرما. لحظه اي دستمان را از دامنش كوتاه نفرما. خدايا به آبروي آقايمان حجة بن الحسنما را از ظلمات به نور وارد بفرما. صلوات و سلامت را بر ما نثار كن. خدايا به آبروي ولي‌عصر قسمت مي دهيم همين طوري كه امروز را براي پيغمبر و آل پيغمبر مايه شرافت و مايه كرامت قرار دادي ما را هم از آل محمّد قرار بده. پروردگارا به آبروي خاندان عصمت و طهارت ما و تمام وابستگانمان و تمام خويشاوندانمان را در پناه امام مان حفظ بفرما. ما را به راه راست هدايت بفرما. پروردگارا دوستاني كه در بيمارستان هستند، تصادف كرده اند الساعه شفای عاجل به آنها عنايت بفرما. خدايا آقاي ايماني كه از دوستان اهل تزكيه نفس بود و از دنيا رفت و امروز يا ديروز ايشان را دفن كردند به آبروي حجة بن الحسنلحظه اي در قبر تنها او را نگذار. هر چه زودتر – يقيناً انجام شده ولي خوب ما خواستمان را داريم مي گوييم  – او را در بهشت خودت پروردگارا مستقر بفرما، مرحله جهاد بودند ايشان، كه يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ اِرْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ٭  فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَ ادْخُلِي جَنَّتِي اين وعده الهي است. خدايا به آبروي ولي عصر به اين وعده، به اين لطف و كرمت برسان. مريض هاي اسلام، مريض هاي منظور، مريضه منظوره لباس عافيت بپوشان، امواتمان غريق رحمت بفرما، عاقبتمان ختم بخير بفرما. و عجل في فرج مولانا.

 

۵ ذی الحجه ۱۴۲۶ – ۱۶ دی ۱۳۸۴ – بی ارزش بودن دنیا

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوهُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیهَ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، وَ لَوْلَا أَنْ یکونَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً لَجَعَلْنَا لِمَنْ یکفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّهٍ وَ مَعَارِجَ عَلَیهَا یظْهَرُونَ ، وَ لِبُیوتِهِمْ أَبْوَاباً وَ سُرُراً عَلَیهَا یتَّکؤُنَ ، وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کلُّ ذَلِک لَمَّا مَتَاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهُ عِنْدَ رَبِّک لِلْمُتَّقِینَ (زخرف/۳۳-۳۵)

 روحیه و راه و روش مردم بر اساس مالکین آنهاست

 آیات این هفته که تلاوت کرده‌اید یک مقداری ممکن است مورد بحثِ اهل فضل و تفسیر قرار بگیرد. بخصوص آیه‌ای که تلاوت کردم. خدای تعالی در این آیه می‌فرماید – و برداشت غیر از آنچه نوشته شده، ممکن است این باشد- که اگر مردم به کفر تشویق نمی‌شدند… گاهی بخصوص در زمان ما صنایع و اکتشافات و مال دنیا انسان را آن‌چنان به طرف خود می‌کشد که گاهی به هیچ‌وجه انسان به یاد خدا نمی‌افتد. اگر خدا به همین مسئله‌ای که جاذبه‌ی بسیار خوب ظاهری دارد کمک بکند، مردم همه کافر می‌شدند، خدا را ترک می‌کردند. الان هم تقریباً همین‌طور شده، آنچه که ما از همه چیز می‌بینیم چیزهای ظاهری و چیزهایی است که با حواس ظاهری‌مان سر و کار دارد. اگر ما دیدیم یک نفر کافر، سالم است خیال می‌کنیم به خاطر کفرش سلامتی را دارد یا اگر دیدیم که او ثروتمند است ما گمان می‌کنیم به خاطر کفرش ثروتمند شده. ما یک وقتی که برای یک عده از دوستان‌مان در مشهد درسِ روان‌شناسی و یک مقدار هم اعتقادات عرض می‌کردیم به یک مسأله‌ای من با یک تحقیقی که داشتم رسیدم و برای آنها گفتم؛ ما قبل از انقلاب اسلامی در هفته تقریباً دویست نفر از طلاب را مخارج‌شان را می‌دادیم که به دهات و قراء اطراف مشهد بروند و تبلیغ کنند. متأسفانه یا از جهتی خوشبختانه زمانی بود که شاه یک انقلابی کرده بود به اصطلاح خودش، به نام انقلاب سفید؛ شش ماده داشت که یکی از آنها تقسیم اراضی مالکین بود. البته آنهایی که سن‌شان ایجاب می‌کند یادشان هست که علماء قم و مشهد علیه او قیام کردند و تقریبا مسئله تا زمانی که انقلاب شد تقریباً راکد مانده ‌بود ولی چون تقسیم اراضی طرفداران زیادی داشت، طرفدارانی که در قراء و دهات بودند، این‌ها بخاطر جلب منافع‌شان و طبعاً زمینی که مستقلاً گیرشان می‌آمد طرفداری می‌کردند و ما در همان زمان، طلاب را برای تبلیغ به آن دهات می‌فرستادیم، خواهی نخواهی اولی که یک روحانی وارد یک ده می‌شد می‌دیدیم که با مخالفت مردم روبرو می‌شود. با اینکه ما زیاد کاری به این مسائل نداشتیم و نمی‌شد به این مسائلی که مطرح بود و سیاسی بود کاری داشته باشیم، وارد نمی‌شدیم، نمی‌توانستیم بشویم، امّا آنها برداشت‌شان این بود که این روحانی از طرف مالکین است، یا اگر از طرف من می‌روند مالک حتماً به من فشار آورده که برویم آنها را تبلیغ کنیم، متدین‌شان کنیم، طبعاً شخص متدین به مال غصبی دست دراز نمی‌کند و خواهی نخواهی این مسأله در آن قریه حل می‌شود. با مردم عجیبی روبرو می‌شدیم؛ هم کم‌سواد و هم سودجو و هم مخالف برنامه‌های تبلیغاتی. من از مجموع کارهایی که اینها می‌کردند، سخنرانی‌هایی که می‌کردند، برخوردهایی که این‌ها می‌کردند که نمی‌خواهم مفصّلا عرض کنم به یک مسأله توجه پیدا کردم: در این دهات که یا من خودم برای سرکشی می‌رفتم یا طلاب‌مان می‌رفتند وقتی که با روحانی برخورد می‌کردند افراد مختلفی بودند؛ یک عدّه خسیس به تمام معنا، یعنی حاضر نبودند که حتی یک غذا به این روحانی که آمده برای این‌ها تبلیغ می‌کند بدهند. یک عده سخی به تمام معنا؛ یعنی با همه‌ی مخالفت‌هایی که در آن ده بود می‌دیدیم که از یک مهمان خیلی پذیرایی کردند، نهایت می‌گفتند آقا زیاد از این حرف‌ها این‌جا نزن و پول رفت و برگشت و مخارجی که آن شب داشت می‌دادند و می‌گذشتند. من یادم هست یک وقت به دوستان گفتم شما ببینید علّت این‌که این ده با آن ده این همه تفاوت دارد چیست؟ آنها هم تحقیق کردند، خود من هم یک بررسی کردم دیدم علت این است: -خیلی مهم است- آن کدخدا –آن وقتها کدخداها بودند، خانه‌ی انصافی بود که کدخدا در آن‌جا مستقر بود- این کدخدا حالا دین داشت یا نداشت، اگر سخی بوده اهل ده سخی شدند، اگر بخیل بوده اهل ده بخیل شدند. به این نتیجه رسیدیم؛ علت این‌که این‌ها تحت تأثیر این اشخاص واقع شدند چه بوده؟ یک جمله‌ای از امام علیه الصلوه والسلام نقل شده که فرموده است: الناس علی دین ملوکهم (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۱۰۲، ص ۷، موسسه الوفاء، بیروت، ۱۴۰۴ق؛ الاربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۲۱، مکتبه هاشمی، تبریز، ۱۳۸۱ق)، غالباً ملوک را به پادشاه‌ها و شاه‌ها معنا می‌کنند ولی ملوک جمع مالک است، کسی که مالک مردم است. نه این‌که به صورت برده مردم را دارد، نه، یک نفر بزرگ‌تر در یک ده که همه چشم‌شان را به او دوخته‌اند و فکر می‌کنند اگر هر کاری او کرد این‌ها هم بکنند کدخدا می‌شوند، بزرگ می‌شوند، شخصیت پیدا می‌کنند و چون چشم‌شان را به او دوخته‌اند بر روش مالکین خود هستند. دین در اینجا به معنای روش است، اصل دین به طور کلی در لغت به معنای راه و روش است. بر راه و روش مالکین‌شان هستند. حالا این مالکین یک سلطان محبوبی باشد که بیشتر، یک سلطان مبغوضی باشد کمتر و اگر خدای نکرده یک روحانی -که اینجا این تذکر را می‌خواهم به دوستان روحانی‌ام عرض کنم- که اگر یک روحانی محبوب در بین مردم باشد، هر کاری که او بکند اینها هم می‌خواهند بکنند تا شاید به آن مرحله برسند. این مسأله را اگر روی آن فکر کنید خیلی می‌بینید موارد زیادی دارد. یک مرجع تقلید چه خوانده؟ ما هم بخوانیم. حالا آنچه که او خوانده در زمان خودش لازم بوده و الان لازم نیست این‌ها مطرح نیست. یک تاجر موفق چه کار کرده؟ آیا با بی‌دینی موفق شده یا با دین‌داری موفق شده؟ هر چه او کرده ما هم بکنیم. این مسأله از نظر روانی، از نظر روان‌شناسی خیلی مهم است. یک دکتر، یک طبیبی که سالم باشد این چه می‌خورد، چگونه غذا می‌خورد، چه برنامه و چه رژیمی دارد؟ دقیق بشویم هر کاری او کرده ما هم بکنیم تا سالم باشیم. من خودم به یک طبیبی که خیلی دیدم قوی است حوصله دارد گفتم از آن داروهایی که خودت می‌خوری به ما هم بده شاید ما هم این حوصله و این قوت را پیدا کنیم. این یک مطلب. ان‌شاءالله این مطلب را خوب متوجه شدید.

دل بستن به دنیا بیهوده است

مطلب دوم برای این‌که این آیه را ما بتوانیم خوب بفهمیم این است که به طور کلّی دنیا از نظر اولیاء‌خدا -تا چه برسد به خدای‌تعالی- ارزش ندارد، به هیچ وجه ارزش ندارد و دنیا و آن‌چه در دنیا هست تحت رحمانیت پروردگار است که این رحمانیت پروردگار به شمر و دشمنان خاندان عصمت هم داده شده و شامل آنها هم می‌شود، این را بدانید؛ چون خدای‌تعالی در قرآن راجع به دنیا فرموده است: انَّمَا اَلْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ (محمد/۴۷) انّما کلمه‌ی حصر است؛ جز این نیست. حتی اگر شما در دنیا که محلّ امتحان شماست، دل به آن بخواهید ببندید، بخاطر اینکه باز هم می‌دانید دنیا محل امتحان است، این لهو است، بی‌خود است، بیهوده است، دل بستن به دنیا بیهوده است. چرا؟ علت چیست؟ چرا دنیا لهو است؟ لعب است؟ علتش این است که زودگذر است، همیشه مال ما نیست، چیزی که همیشه مال شما نباشد این بیخود است، خیلی ساده است. به شما یک عبا داده‌اند گفته‌اند آقا می‌خواهی بروی بالای منبر، این یک‌ربع، نیم‌ساعت، یک‌ساعتی که آن‌جا هستی این قشنگ‌تر است روی دوش تو باشد. خوب این چه فایده‌ای برای من دارد؟ اگر بازی‌مان هم بگیرند که خیلی بازی است، والا بی‌فایده است. اگر این عبا را می‌دهی همیشه مال من باشد ممنون، خیلی هم تشکر می‌کنیم و خیلی هم باید ممنون بود، امّا اگر بگویی آقا بعدش عبایم را بده، این خیلی بی‌فایده می‌شود. گاهی حسرتش هم هست، عجب عبای خوبی بود، بیخود از دست دادیم، انسان را به دزدی می‌کشاند، به غصب و غاصبیت و ظلم می‌کشاند، به خیلی چیزها می‌کشاند. دنیا را اگر کسی نفهمیده که دائمی نیست خیلی احمق است. به جهت این‌که بروید سر قبرستان، ببینید هر روز چقدر وارد می‌شوند، چقدر می‌آیند. تا به حال جز انگشت‌شمار ما نداریم که بیشتر از مثلاً فرض کنید دویست سال عمر کرده باشند، صدوپنجاه سال عمر کرده باشند. حضرت ولی‌عصر ارواحنافداه که قطعاً عمرشان زیاد بوده یا حضرت خضر یا بعضی می‌گویند الیاس و یا هر که، این‌ها نمی‌خواهند باشند و بوده‌اند. دنیا را لهو و لعب بدانید. دل به دنیا نبندید. این را هم توجه داشته باشید که دنیا از نظر اولیاء‌خدا و از نظر ائمه‌ی اطهار و از نظر ذات مقدس پروردگار، که خدا در قرآن فرموده، خاندان عصمت هم در ضمن کلمات‌شان فرمودند و عقل شما هم که حجّت باطن شماست به شما می‌گوید؛ یک نفر الان اگر اینجا باشد مثلاً صد و بیست سال عمر کرده باشد شما می‌گویید عجب؛ این چرا زنده است؟ این چطور شده که زنده مانده؟ بنابراین، این حرف عقلی است، عقل ما به ما می‌گوید که هر چه هم تو فعالیت بکنی با این وضعی که دنیا دارد -حالا شاید بعد از ظهور فرق کند آن هم باز دائمی نمی‌شود، یک قدری عمر انسان چون آب و هوا عوض می‌شود، وضع عوض می‌شود، خوراک‌ها عوض می‌شود، شاید عمر انسان طبق روایات یک قدری بیشتر باشد- باز هم تمام شدنی است، چون فرقی نمی‌کند مثلاً فرض کنید که انسان اوّل تولدش باشد یا در صد سالگی مثلاً زندگی بکند، این فرقی ندارد، الان بالاخره در این زمان ما رفتنی هستیم. دنیا به هیچ‌وجه نه پیش خدا باید ارزش داشته باشد که می‌بینید ندارد، نه نزد ائمه علیهم السلام و نه نزد اولیاء‌خدا.

رحمانیت پروردگار به کفار

خدای‌تعالی می‌فرماید که رحمانیت من -خوب دقت کنید– اگر پروردگار یک مصلحتی را منظور نمی‌کرد، رحمانیت خدا ایجاب می‌کرد –و یک مصلحتی دارد که این کار را نمی‌کند- که هر کس کافرتر بود بیش‌تر به او در دنیا می‌دادیم؛ هر کس کافرتر بود، چون دنیا که ارزش ندارد. یک کسی آمده تمام طلاهایی که سکه‌های زیادی داشته را ریخته؛ اینها را نمی‌خواهم، یک مشت از این کاه‌ها به من بدهید، برو انبار کاه مال تو! خوب دقّت کنید. همه‌ی این کاه‌ها، همه‌ی آن پِهِن‌ها، همه‌ی آن عذره‌ها، همه‌ی اینها مال تو. یک دانه از این سکه‌ها را هم بدهی ما همه را می‌دهیم.
رحمانیت پروردگار – اهل علم بخصوص دقت کنند؛ نه رحیمیت – رحمانیت پروردگار ایجاب می‌کند که سقف همه‌ی کفّار را -آخر سقف از نقره باشد نمی‌دانم شما فکر کرده‌اید که چگونه می‌شود؟ ما بعضی جاها دیدیم این شیروانی‌ها را از مس درست کرده‌اند می‌گوییم عجب خرجی کرده! حالا آمد و از نقره درست کرده- سقف‌شان از نقره باشد، متّکایشان از بهترین چیزهای نرم باشد، همین‌هایی که در این آیات هست، تمام این‌ها را ما به آنها می‌دادیم. اما یک مصلحتی را ما منظور می‌کنیم و ان‌شاءالله آن نصیب شما نشود و آن مصلحت این است که همه می‌رفتند به طرف مقدمه‌ی اول، همه می‌رفتند به طرف این کفّاری که سقف‌هایشان از نقره است. ببینید آیه خیلی صراحت دارد: وَ لَوْلَا أَنْ یکونَ النَّاسُ أُمَّهً واحده اگر این چنین نبود که همه‌ی مردم کافر می‌شدند – خوب دقت کنید – لَجَعَلْنَا لِمَنْ یکفُرُ بِالرَّحْمنِ، ما قرار می‌دادیم برای کسانی که به خدای رحمان -کلمه رحمان را هم آورده، این یک عنایت خاصی دارد، یعنی اگر کسی به رحمان کافر بشود دیگر کافر است، کافر مطلق است، یک وقت است ما به مهربانی خاصّ خدا کافریم؛ می‌گوییم چرا ما مریض شدیم خدا ما را شفا نداد، چرا دعای ما مستجاب نشد، چرا چنین شد، چرا آن طوری شد، مربوط به مهربانی خاص پروردگار است، یک وقت است به مهربانی عام پروردگار کافریم، این کافر مطلق است، یعنی نه نعمت چشم را منظور کرده، نه نعمت گوش را منظور کرده، نه نعمت سلامتی را منظور کرده، نه این همه نعمتی که در روی کره‌ی زمین هست هیچ‌کدام را منظور نکرده- این شخص را، همین شخص کافر در این حدّ، ما خانه‌اش را…. تو که از آن طلای پرقیمت صرف‌نظر کردی و از ما کاه می‌خواهی همه‌ی این کاه‌ها مال تو. یکی می‌آید می‌گوید آقا یک مشت علف به من بدهید؛ هر چه علف در بیابان است برو بِکَن، مال تو! این‌قدر از این خار و کاه و علف جمع بکن برای خودت که اصلا نتوانی جمعش کنی، اینطوری باش. ببینید: لَجَعَلْنَا لِمَنْ یکفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّهٍ این‌طورشان می‌کنیم. خوب این بیچاره از همه چیز صرف‌نظر کرده، شما مثلاً فرض کنید چند میلیارد سال بعد از این در نعمت خدا دنیا هستید؟ می‌گویید چند میلیارد؟ تمام‌شدنی نیست، خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً (نساء/۵۷) در بهشت همیشه مخلّد هستید، ابدا است، تا خدا خدایی می‌کند هستید. این یک طرف، صدوپنجاه سال -ما هم خیلی دست بالا را می‌گیریم- صدوپنجاه سال زندگی در این دنیا با کمال خوشی، که این‌قدر پول داشتی که رفتی سقف خانه‌ات را نقره گرفتی، آن قدر پول داشتی که نردبان پله‌های منزلت را همه از نقره و امثال اینها درست کردی، بهترین کاخ‌ها را درست کردی، تمامش در مقابل بی‌نهایت نعمت‌های قیامت و بهشت و بهشتی که عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ (آل‌عمران/۱۳۳) به اندازه‌ی آسمان‌ها و زمین است، این چه ارزشی دارد؟ امّا یک بدبختی این‌جا هست که همان سبب شده به آنها هم خدا ندهد و آن چه هست؟ این است که همه‌ی ما می‌رفتیم آن‌طرف، همان طوری که توضیح دادم؛ کدخدای ده بخیل است اینها همه بخیل شدند به امید اینکه یک روزی شاید کدخدا بشوند، رئیس‌جمهور یک مملکتی آدم متقی و با تقوایی است، همه‌شان با تقوا می‌شوند، فرعون آدم‌کش است همه‌شان آدم‌کش می‌شوند و لذا در قرآن خدای‌تعالی می‌فرماید: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ (غافر/۴۶) اینهایی که پیرو فرعون هستند را به شدیدترین عذاب وارد کنید. مردمی خوب، خوب تربیت می‌کنند، مردمی بد، بد تربیت می‌کنند.

اهل تزکیه نفس نباید کار خلاف تزکیه نفس بکنند

در اینجا عرض می‌کنم اگر شما که اهل تزکیه‌ی نفس هستید و این اسم را روی خودتان گذاشته‌اید یا دیگران گذاشته‌اند یا واقعاً هستید؛ کوشش کنید که مبادا یک وقت خدای‌نکرده یک کاری بکنید که بگویند این هم اهل تزکیه‌ی نفس! این هم افرادی که پاک‌اند! یک اوقات تلخی، یک عصبانیت، یک کار خلاف اخلاق. من یک نفر -از علماء هم بود- دیدم سیگار می‌کشید، گفتم چرا تو این سیگار را می‌کشی، ضرر دارد. گفت: فلانی – یکی از بزرگان را گفت که من نتوانستم دیگر حرف بزنم که خود من هم ارادت داشتم نسبت به ایشان – فلانی می‌کشد من هم می‌کشم. ببینید، اثر دارد. فلانی، فلان گناه را می‌کند من هم می‌کنم. فلانی فلان کار خلاف متعارف را می‌کند من هم می‌کنم. گاهی می‌شود او روی مصالح مختلفی و با حساب دقیقی این کار را کرده، این کاری که از نظر شما یا از نظر عرف مثلاً فرض کنید بد است، دیگر شما نباید بکنید. او شاید مصالحی منظور کرده. خیلی باید رعایت کنید، شما تنها نیستید، یک روحانی تنها خودش نیست. یک سالک الی اللّه خودش تنها نیست، یک عدّه بخواهد یا نخواهد عقب سرش راه می‌افتند، مخصوصاً اگر همین‌طور که عرض کردم روحانی باشد، عالم باشد، مجتهد باشد، یک فرد مشخصّی باشد، یک استادِ دانشگاهی باشد، یک کسی باشد که یک عدّه به او چشم دوخته‌اند و کوشش می‌کنند مثل او بشوند، در کارهای خلافش هم مثل او می‌شوند. این را بدانید. اگر تو کار خلاف کردی بدان تنها تو را خدای تعالی به خاطر کار خلاف شخصی خودت، مؤاخذه نمی‌کند، برای خاطر این‌که یک عدّه هم پشت سر تو آمدند مؤاخذه می‌کند. نگذارید کارهایی که انجام می‌دهید مخصوصاً معصیت، مخصوصاً کارِ خلاف متعارف، مردم بفهمند. اینکه می‌بینید روزه خوردن در خفا این کفّاره دارد، طبیعی است، امّا اگر آمد علناً در میان کوچه و بازار در روز ماه رمضان روزه خورد، این علاوه بر کفّاره کتک هم دارد. شلاقش هم باید بزنند، چرا؟ به جهت اینکه تو حیثیت ماه رمضان را بردی. اگر بالاتر از این، کسی حیثیت اولیاء‌خدا را برد؛ ما همه از اولیاء خدا هستیم، می‌خواهیم ولی خدا باشیم، علی بن ابیطالب یک ولی خدا، شما هم در زیارت آل‌یس می‌گویید که ولی لک، نمی‌گویید؟ زیارت آل‌یس معمولاً هفته‌ای یک جلسه در مجالس ما خوانده می‌شود؛ می‌گویید انّا ولی لک، آقا امام زمان؛ من ولی‌اللّه‌ هستم، چون ولیِ امام زمان: من والاکم فقد والی اللّه (زیارت جامعه کبیره،مفاتیح الجنان)، کسی که شما را، ولایت شما را قبول بکند، ولی امام‌زمان بشود، ولی‌اللّه هم هست، خدا هم ولی اوست؛ اَللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ (بقره/۲۵۷) تو ولی‌خدایی با همین زیارت آل‌یس خواندنت، ولیّ‌خدا هستی، علی بن ابیطالب هم ولی خداست، ببین در چه صفی واقع شدی، در یک صفی واقع شدی که اوّل صف، علی بن ابیطالب قرار دارد حالا آخر صف هم تو،

دقت نظر علی بن ابیطالب علیه‌السلام در ارتباط با دنیا و ثروت و مردم

شما شیعه‌ی علی بن ابیطالب هستید، ببینید علی علیه‌الصلوه والسلام چقدر دقت داشت، با همه‌ی ثروتی که داشت چقدر دقّت داشت. من معتقدم که ائمه‌ی اطهار ثروتمند بودند منتها در عمل، غیر از ثروتمندهای معمولی بودند. ثروتمند معمولی و دور از خدا اینطوری است که مثلاً همه را برای خودش جمع می‌کند، خودش خوب می‌خورد، خودش فرش در خانه‌اش تهیه می‌کند، همه‌ی وسایل خوبی را برای خودش آماده می‌کند، به کسی هم کاری ندارد. امّا ثروتمندِ الهی که ائمه‌ی اطهار در این جهت باید مقتدای ما باشند اینها چه‌کار می‌کنند؟ کار می‌کنند، فعالیت می‌کنند، پول در می‌آورند، ثروت‌شان را زیاد می‌کنند که دست‌شان باز باشد برای اینکه به فقرا و کسانی که باید به آن‌ها پول برسانند، برسانند. همین. می‌خواهم یک مقداری در این جهت صحبت کنم تا شما فکر نکنید که آنطوری که علی را معرفی کرده‌اند نستجیربالله درست بوده، حتی این روایاتی که اینطوری گفته باید اینها را فاضربوه علی الجدار (الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج۱، ص۶۹، ط اسلامی) که این‌قدر علی یا مثلاً فاطمه‌ی زهرا آن‌قدر پول نداشته‌اند، آ‌ن‌قدر گرسنه بوده‌اند که می‌رفتند نزد یهودی -که اینها را می‌گویند روایات اسرائیلیات- از یهودی پول قرض می‌کردند تا بتوانند خودشان را از گرسنگی نجات بدهند! یا چادر حضرت زهرا هفتاد جایش وصله داشت! حالا اقلاّ بگو ده جایش که قبول بشود، باور بشود! آن هم از لیف خرما وصله‌اش کرده بودند! شما ببینید این حرف‌ها را دوست نادان ممکن است باور کند و بزند ولی دشمن دانا جعلش کرده، مسلّم است. علی بن ابیطالب مکرر در حالات حضرت نوشته‌اند که نخلستان ایجاد می‌کرد که اینها از چاه‌هایی که خود علی بن ابیطالب زده بود آب می‌خوردند، الان همین مسجد شجره‌ای که حجّاج از مدینه وقتی می‌خواهند بروند برای مکه، در آنجا مُحرم می‌شوند و شاید علت اینکه از همان جا باید مُحرم بشوند همین باشد، آنجا اسمش بئار علی است، اسم اصلی‌اش بئار علی است، تازه مسجد شجره هم که می‌گویند بخاطر این است که درخت‌هایی که علی بن ابیطالب در آنجا کاشته، آنجا یک مسجدی شده که اطرافش پُر از درخت بود. این بئار علی یعنی چه؟ یعنی چاه‌های علی، بئر یعنی چاه، چاه‌های علی بن ابیطالب. از همان جا هم انسان مُحرِم می‌شود، از همان جا هم قصد خدا را می‌کند. علی بن ابیطالب در یک باغ هزار درخت کاشته بود که این را می‌فروخت، باز می‌کاشت، باز می‌فروخت -شما دقت کنید به این مسائل- و هزار تا درخت آقایان، چقدر زمین می‌خواهد؟ و چند تا چاه آب می‌خواهد؟ درخت خرما را نمی‌شود چفت‌ در چفت کاشت، اقلاً باید بین‌شان ده متر فاصله باشد، ببینید چه می‌شود؟ چند هکتار زمین؟ چند هکتار زمین آباد؟ حضرت زهرا با اینکه فدکش را گرفته بودند؛ هفت پارچه آبادی روز وفاتش به حسن بن علی علیه‌السلام توصیه کرد که تولیت اینها با شما باشد، شما در جایی که لازم است خرجش کنید. امّا در عین حال، این در نهج‌البلاغه است که این‌قدر دقیق است؛ رهبر، حالا فرقی نمی‌کند، یک وقتی هست رهبر یک جامعه‌ی اسلامی است، یک وقت هست رهبر یک خانواده است، ایشان نان جو می‌خورد -آن موقع‌ها جو ارزشش خیلی کمتر از گندم بود. حالا مثل اینکه نان جو گران‌تر است تا نان گندم. چون دولت برای نام گندم سوبسید می‌دهد، برای نان جو نمی‌دهد، از این جهت گران‌تر می‌فروشند ولی آن موقع‌ها یقیناً جو ارزان‌تر بوده- حضرت این را می‌خورد که اگر یک وقتی بین مردم مسلمان شیعه، بین دوستانش کسی پیدا شد که نتوانست گندم بخرد و جو خرید و خورد بگوید اگر من جو می‌خورم علی بن ابیطالب هم همین را می‌خورد. علی علیه‌الصلوه والسلام می‌فرماید: من این غذا را می‌خورم، این نان را می‌خورم که در بین مردم مسلمان کسی پیدا نشود حسرت مرا بخورد. این بخاطر مالکیت است، این مال مقام رهبریت است، این مال کسی است که می‌بیند، دیدی دارد که یک عده پشت سر این دارند می‌آیند، اگر کج برود آنها هم کج می‌روند، اگر راست بروند آنها هم راست می‌روند. والاّ سایر ائمه امامتشان را مردم خلع کرده بودند، آنها امام بودند ولی خلع کرده بودند، حضرت مجتبی وقتی که با معاویه صلح فرمود همه‌ی بار گران را انداخت روی دوش معاویه، حالا تو برو روز قیامت جواب بده، یک مهمانخانه‌ی مفصّلی باز کرد، مردم بیایید بخورید و بروید. اینطوری بود.

در گفتار و شنیدنی‌ها عقل‌مان را به کار بیندازیم

در دنیا اگر مردم این حالت را نمی‌داشتند، یک قدری عقل‌شان را به‌کار می‌انداختند، عقل چطور به‌کار بیفتد؟ عقل‌شان را اینطوری به‌کار می‌انداختند که خدا در قرآن می‌فرماید که: اَلَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِک الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولَئِک هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ (زمر/۱۸) صاحبان لُب چه کسانی هستند؟ آنهایی که حرف را گوش می‌دهند، خوبش را انتخاب می‌کنند. تو سخن را نگر که حالش چیست، بر گذرانده‌ی سخن منگر. شما الان در همین جامعه‌ی خودمان، اگر یک سخنی را یک دانشمند معروف منحرف -آخر دانشمندان معروف ما یک عدّه‌شان منحرف‌اند، یک عدّه‌شان غیرمنحرف، حالا یک دانشمند معروف منحرف- گفته باشد و من یک حرفی را این‌جا خلاف او بگویم، یکی از آن‌جا می‌گوید آقا فلانی چنین حرفی گفته! بگوید! معصوم که نیست! این روحیه را در خودتان به طور کلّی از بین ببرید. من باید ببینم این کلام فایده دارد؟ خوب است یا خوب نیست؟ جز معصومین که آن بحث دیگری است که ما در خصوص معصومین علیهم‌الصلوه والسلام یک دلیل عقلی داریم که هر چه گفتند باید ما قبول کنیم؛ آنچه را که نمی‌فهمیم بگذاریم به قول معروف بزرگ می‌شویم یا مثلا عقل‌مان به جا می‌آید می‌فهمیم یا اینکه تا ابد هم نفهمیدیم، نفهمیدیم. اگر یک وقتی هم یک کلامی را به معصوم در زمان ما نسبت دادند، ما اگر با عقل‌مان، با آیات قرآن بررسی کردیم دیدیم حرف بیخودی است، ولو از امام باشد خود امام فرموده هر چه که با قرآن مخالفت داشت فاضربوه علی الجدار، بزن آن را به دیوار، یعنی دور بینداز، پس می‌بینید ما باید در گفتارها عقل‌مان را بکار بیندازیم، اگر می‌خواهیم اولوا‌الالباب باشیم. در شنیدنی‌ها به طور مسلّم و بیشتر؛ من شنیدم فلانی فلان کار را کرده، یک کارِ خوبی است، شاید ان شاء الله. آقا فلان آقا نماز شب خوانده؟ بسیار خوب. بگو بله. باز هم نباید تو صددرصد قبول بکنی، امّا اگر گفتند فلانی فلان گناه را کرده، اینجا اگر قبول کردی اوّلاً او ‌که دارد به شما می‌گوید غیبت کرده، مسلّماً غیبت معنایش همین است، شما که داری می‌شنوی غیبت شنیدی، از زنا بدتر است این کار، بعد هم بدتر از این، که حالا او گفته و تو شنیدی، انسان این را شایعش بکند، به همه بگوید، آقا خبر داری؟ بعضی‌ها نُقل مجلس‌شان است، دروغ‌گویی را کم‌کم به ما دارند تعلیم می‌دهند، غیبت‌کردن را به ما تعلیم دارند می‌دهند. خدا رحمت کند امام رضوان اللّه علیه را، فرمود که تلویزیون یک دانشگاه است، واقعاً اگر دانشگاه ما به ما دروغ تعلیم داد، غیبت‌کردن تعلیم داد، ما باید از این دانشگاه بیرون بیاییم یا نه؟ در ضمن همین سریال‌ها و فیلم‌ها و حتی بعضی از مطالب جدّی دارند به ما دروغ را تعلیم می‌دهند، در امور دینی‌مان دروغ را به ما تعلیم می‌دهند، باید یک مقداری به فکر باشیم.

ملاقات با امام زمان علیه السلام طبق مصلحت است

کفار درجه‌ی یک؛ کفار درجه‌ی یک چه کسانی هستند؟ آن‌هایی که حتی به رحمانیت خدا کافرند، یکفُرُ بِالرَّحْمنِ، ببینید، کفر می‌ورزند به رحمانیت خدا، خوب این چشم را تو از کجا آوردی؟ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَیقُولُنَّ اَللَّهُ (زمر/۳۸) همه می‌گویند خدا، تو به این خدایی که چشم به تو داده، زبان به تو داده، سلامتی به تو داده، غذا و روزی به تو داده، تو کافر می‌شوی؟ تو کافرترین کفّار هستی، عرض کردم، یک وقت انسان به رحیمیت خدا کافر می‌شود، آن‌طور کافر نیست، خوب رحیمیت به او نرسیده. یکی می‌گوید حضرت ولی‌عصر صلوات‌اللّه‌علیه دیده نمی‌شود. خوب این آقا هفتاد سال است در دنیا هست ندیده، آدم خوبی هم بوده، می‌گوید اگر بنا بود که کسی امام‌زمان را ببیند چرا آن مرد عوام بقال دید، من ندیدم؟ پس نمی‌شود. دیشب به یکی از دوستان همین را می‌گفتم، در زمان غیبت صغری علمای بسیار بزرگی بودند که بعد از هزارودویست سال تقریباً ما هنوز مرهون علم آنها هستیم؛ مثل شیخ کلینی صاحب کتاب کافی، مثل شیخ صدوق صاحب من لایحضره الفقیه و کتب دیگر، اینها در زمان غیبت صغری بودند. حضرت، چهارتا نائب خاص دارد که با آنها رفت و آمد دارد، این علمای بزرگ با یک شرح صدری با اینها برخورد کرده‌اند، علامت عالم خوب همین است که به این‌ها نگفتند آقای روغن‌فروش -آخر حسین بن روح در بازار بغداد روغن‌فروشی می‌کرد- چرا تو امام زمان را هر روز ببینی و ما با این علم و دانش و تقوا و فضیلت‌مان نبینیم؟ نه، این‌قدر خوب بودند که می‌رفتند نامه‌های‌شان را به همین‌ها می‌دادند می‌گفتند برسان به امام زمان، این‌قدر خوب بودند که – یعنی اینطوری ما باید خوب بشویم – این‌قدر خوب بودند که یک دفعه در هیچ‌جا دیده نشده که مثلاً مرحوم کلینی -پدرش هم بوده که قبر پدرش الان در ری است و قبر خود مرحوم کلینی در بغداد است. اینها هر دو از علماء بوده‌اند کتاب نوشته‌اند، خیلی باشخصیت، سُنی‌ها قبول‌شان داشتند- مرحوم صدوق پدر و پسر، این‌ها در هیچ‌جا از کلمات‌شان گفته نشده که ما غیبت صغری را قبول نداریم، ما این نواب را قبول نداریم، ما این حرف‌ها را قبول نداریم. الان چرا باید این حرف‌ها زده بشود؟ جز این‌که این افراد خودشان را خراب می‌کنند؟ به خدا قسم خودشان را از چشم امام زمان می‌اندازند. چرا؟ به خاطر همین حسادت، به خاطر همین خودخواهی، بخاطر همین خودنمایی و تکبر. امام زمان علیه‌الصلوه والسلام اگر خودش اراده بکند هر کس، نه مقام بالایی برای حضرت ارزش دارد آن طوری که باید مثلاً حضرت مجبور بشود برود خودش را به آنها نشان بدهد، نه مقامِ پایین، نه هیچ چیز، هر که را مصلحت بداند، این را معتقد باشید و همین را بگویید که هر که را حضرت مصلحت بداند چون اختیار در دست اوست، به او ملاقات می‌دهد، هر که را هم مصلحت نداند ملاقات نمی‌دهد. همین. حالا اگر گفتیم که نه! ما هر روز با آقا رفت و آمد داریم، غلط است، یا سالی یک دفعه هم رفت و آمد داریم و اختیار دست من است ، این هم غلط و اگر هم کسی بگوید اصلاً دیده نمی‌شود، خوب چرا دیده نشود؟ این هم غلط. بهترین حرف همین است که بگوییم اختیار دست خودشان است، هر چه آن مولا کند شیرین بود، هر چه می‌خواهد، هرچه مصلحت بداند، مصلحت دانستند که مثل منی هم حتی ملاقات با حضرت بکنند، خوب آقا مصلحت دانسته تو چه حرفی داری؟

دادن دنیای بی‌ارزش به کفار

این مطلب را بالاخره دقّت کنید که خدای‌تعالی در قرآن می‌فرماید: وَ لَوْلَا أَنْ یکونَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً خیلی عجیب است، اگر این طور نبود که مردم همه‌شان کافر می‌شدند -همه کافر می‌شدند- لَجَعَلْنَا لِمَنْ یکفُرُ بِالرَّحْمنِ برای کفاری که به خدای رحمان کافر شده‌اند لِبُیوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّهٍ، اصلاً همه‌ی دنیا را به آنها می‌دادیم، حالا اینطوری من بگویم بهتر است؛ نه اینکه بهتر از کلام خداست، نستجیربالله، ولی یک چنین حرفی را ما بهتر می‌فهمیم، همه را می‌دادیم به آنها، همه را، بروند خانه‌هایشان را، پشت بام‌شان را از فضه قرار دهند، درون خانه‌شان پر از طلا باشد، همه چیز داشته باشند؛ کلفت، نوکر، همه خدمتگزارش باشند، اینطوری هم بوده؛ فرعون تقریباً همین‌طورها بود، فراعنه‌ی مصر همین‌طورها بودند، بعضی از سلاطین همین الان در زمان ما تقریباً همین‌طورها هستند. امّا امّت واحده می‌شوند، همه‌شان کافر می‌شوند. اگر می‌بینید همه‌شان کافر نشدند برای این است که در هر مملکتی یک شاه بیشتر لازم نیست، چون می‌دانند که اینها دیگر شاه نمی‌شوند مخصوصاً شاه‌هایی که آباء و اجدادی شاه بودند و اصلاً شاه متولد شدند، خوب اینها معلوم است که مملکت یکی بیشتر شاه نمی‌خواهد، از این جهت مأیوس‌اند والاّ همه‌شان کوشش می‌کردند مثل او بشوند. وَ مَعَارِجَ عَلَیهَا یظْهَرُونَ وَ لِبُیوتِهِمْ أَبْوَاباً درهای خانه‌ی آقا، چند تا در دارد، ده بیست تا در دارد مثلاً، هر دری هم چند تا دربان دارد وَ سُرُراً سریرهایی، متکّاهایی حالا الحمدللّه شاید در بین شما کسانی نباشند که در دربار شاه رفته باشند و دیده باشند آنها چه وسائل راحتی‌هایی دارند وَ سُرُراً عَلَیهَا یتَّکؤُنَ؛ تکیه بکنند وَ زُخْرُفاً، زخرف یعنی زینت‌ها، چیزهایی که جزء تزئینات است. آن‌قدر مجسمه‌ی طلا در یک کاخی می‌بینید وجود دارد که آدم تعجّب می‌کند که این‌ها را برای چه این‌جا گذاشتند؟ خدای تعالی می‌گوید: وَ إِنْ کلُّ ذَلِک لَمَّا مَتَاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا اینها همه‌اش متاعِ زندگی دنیاست. آقا شما که می‌خواهید امتحان بدهید در جلسه‌ی امتحان نشستید صندلی‌ات از طلا باشد بهتر است یا از چوب؟ می‌گویی فرقی نمی‌کند. من امتحان بدهم، یک ربع زودتر بروم، خوب امتحان بدهم آن مهم است. دقت کردید؟

تقوا اساس همه کارهاست

وَ الْآخِرَهُ عِنْدَ رَبِّک لِلْمُتَّقِینَ آقا تقوا اساس همه‌ی کارهاست. از مرحله‌ی یقظه باید تقوا را شما شروع بکنید، همین‌طور تقوا کنار شما می‌آید تا می‌رسید به مرحله‌ی اعتصام. اعتصام چه هست؟ اعتصام از مادّه‌ی عَصَم است که معصوم هم از همین ماده است. به جایی می‌رسی که نمی‌خواهی گناه بکنی، یک جایی می‌رسی که واجباتت را اول وقت انجام می‌دهی، یک جایی می‌رسی با اشتهای کامل به طرف خوبی‌ها می‌روی و از تمام بدی‌ها دور می‌شوی همانطور که انبیاء بودند. لذا خدای تعالی می‌فرماید: وَ اعْتَصِمُوا باللّه (نساء/۱۴۶) معرفت خدا را پیدا بکنید، تقوا را داشته باشید تا اعتصام به خدا پیدا کنید، همه‌تان باید معتصم‌بالله بشوید یا وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ (آل‌عمران/۱۰۳) به حبل خدا، با معرفت خاندان عصمت و طهارت، شما خودتان را به مرحله‌ی اعتصام برسانید. من هم جرأت نمی‌کنم بگویم معصوم بشوید به جهت اینکه نمی‌دانم چه کسی به ما گفته که معصوم چهارده تاست؟ آن معصوم از جهل است و همان چهارده‌تاست، امّا معصوم از گناه، خدا امر کرده که باید گناه نکنید، باید واجبات‌تان را انجام بدهید.

از ذکر رحمان کناره نگیرید

وَ مَنْ یعْشُ عَنْ ذِکرِ الرَّحْمنِ نُقَیضْ لَهُ شَیطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ (زخرف/۳۶) اگر هرچه هستید از ذکر رحمان کناره نگیرید، ذکر رحیم نمی‌گویند، -نه ذکر‌گفتن- یاد خدای رحمان باشید. آقا به دست خودت نگاه کن ببین اگر این دست، بند نمی‌داشت، همه‌اش راست ایستاده بود، -بعضی‌ها هستند عمل می‌کنند انگشت‌شان راست می‌ایستد- این هیچ‌کار نمی‌توانست بکند، این را بند برایش درست کرده، این ناخن پشت انگشت چرا هست؟ من یک دفعه ناخنم شکسته بود که هنوز هم تمام درست نشده یک فشاری که می‌آمد این‌قدر سر این انگشتم درد می‌گرفت، این پشتوانه این گوشت جلوی انگشت است، نگه داشته، شما دست‌تان را هر چه هم فشار بدهید درد نمی‌گیرد، امّا ناخن نداشته باشید درد می‌گیرد. این خطوط سرانگشت‌ها را دیگر مکرر هم شنیده‌اید و هم علمی شده و هم در دنیا مهم شده، حتی از امضاء اهمیتش بیشتر است، این را هم می‌دانید. این‌ها معنای دقّت یاد رحمان است. اینها همه‌اش رحمانیت خداست. نقش سرانگشت‌ها مال شمر هم هست، مال دزد هم هست، مال اولین ولی‌خدا هم هست. اینها رحمانیت خداست دیگر، خوب این معنای رحمانیت را بفهمید. معده که غذا را هضم می‌کند برای همه‌ی اینها هست. سلامتی بدن برای همه هست، چشم برای همه هست، گوش برای همه هست، برای همه‌ی اینهایی که هستند؛ چه مسلمان، غیر مسلمان، بد، خوب، هر که هست خدای‌تعالی یک مهربانی عامی دارد که همه را شامل شده.

علامتهای رحیمیت خدا

ولی رحیمیت اینطوری نیست، للمؤمنین خاصه، می‌بینید شما یک حالتی دارید که از حرف خوب و صراط مستقیم خوش‌تان می‌آید، این مربوط به رحیمیت است، همه اینطوری نیستند، نصف شب بیدار می‌شوی می‌گویی خدایا من مناجات در خلوت را با تو دوست دارم و سرت را می‌گذاری به سجده و اشک می‌ریزی، همه اینطور نیستند، این‌ها رحیمیت خداست. آمدی به طرف تحصیل علوم اسلامی که واجب است و برای آخرتت بدرد می‌خورد، این رحیمیت خداست. معتقد به عالم آخرت هستی و همیشه به فکر تأمین زندگی عالم آخرتت هستی، این رحیمیت خداست. نمازت را اول وقت مقیدی بخوانی این رحیمیت خداست و توفیق خداست،

تدریجی بودن ظهور امام زمان ارواحنا فداه و هجوم شیاطین

ولی اگر کسی از رحمانیت خدا فراموش کند، رحمانیت خدا را فراموش کند نُقَیضْ لَهُ شَیطَاناً، شما اگر سگ‌ها را در بیابان دیده باشید می‌بینید همه یک‌جا جمع شدند. چه هست؟ یک لاشه مرده اینجا افتاده فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ کنارش هست، سیر می‌شود، می‌نشیند یک مقداری هضم بشود، باز دو مرتبه، شیطان برای ما این‌طور است. حواس‌تان جمع باشد، من هر شبی که می‌گویند آسمان شهاب‌باران می‌شود که سال گذشته زیاد هم شد، می‌گویم یک خبرهایی می‌خواهد بشود. حالا شما می‌گویید چه خبری؟ هیچ خبری هم نشد. نه! شیاطین حواس‌شان جمع‌تر از ما است، چون می‌خواهند کار بکنند، این‌ها وقتی که در روی کره زمین خبری از ظهور می‌شود، یک آمادگی پیدا می‌شود، این‌ها هجوم می‌برند به طرف آسمان که بروند ببینند بین ملائکه چه خبر است؟ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ (صافات/۱۰) ما چون ظاهربین هستیم می‌گوییم آقا سنگ است، از بالا افتاده به زمین نخورده، همین! و فقط آتش گرفته و ردّ شده، امّا باطن قضیه‌ی همین سنگ‌ها، باطنش این است که شیاطین هجوم می‌آورند. آخر یک جایی که مانع می‌شوند، اگر دسته‌جمعی حرکت بکنند در را معمولاً باز می‌کنند، جلو می‌روند، ولی هر چه این‌ها زیاد باشند خدای‌تعالی ملک زیاد‌تری و سنگ زیادتری و شهاب ثاقب زیادتری دارد و آن وقت‌ها یک خبری در روی کره‌ی زمین دارد می‌شود و شده. فرج این‌طور نیست یک‌دفعه حضرت ظهور کند که همه منکرش بشوند. نه! کم‌کم، همان‌طوری که می‌بینید بحمدالله از ده سال قبل، از بیست سال قبل تا حالا نام مقدس حضرت بقیة الله چقدر شایع شده، چقدر حضرت ظهور کرده، چقدر پیشرفتِ باصطلاح ظهوریِ نامی شده، مثل صبح بین‌الطلوعین که می‌بینیم که هوا روشنِ روشن شده. امّا اگر خدای نکرده از ذکر رحمان غافل شدید… ذکر رحمان را لااقل یادتان نرود، ذکر رحیمیت خدا را هم داشته باشید، امّا رحمانیت خدا را لااقل داشته باشید، والاّ اگر این کار را نکنید، غافل بشوید، نُقَیضْ لَهُ شَیطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ شیطان کنارتان قرار می‌گیرد و بعضی از مشکلاتی که بعداً در این آیات هست برای شما ایجاد می‌کند که شما خواندید و این مطالب هم خیلی روی آن دقت کنید و ان‌شاءالله جزء خوبان باشید.

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۶ ذی القعده ۱۴۲۶ قمری

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه والصلوة و السلام علي رسول‌اللّه و علي آله آل اللّه لاسيما علي بقيةاللّه روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكَارِ (غافر / 55)

مطلبی كه در ابتدا بايد عرض كنم اين‌است كه ان‌شاءاللّه همه ما هدفمان فكر می كنم يک چيز باشد و آن اين‌كه رضايت ذات‌مقدس پروردگار و حضرت بقيةاللّه و رضايت خودمان را از خودمان، به دست بياوريم. اين‌كه عرض كردم رضايت خدا و امام عصر (ارواحنافداه) و بعد رضايت خودمان، برای اين بود كه رضايت ما بايد تابع رضايت آنها باشد. اگر رضايت ما تابع رضايت آنها نباشد هوای‌نفس و شيطان است و جهاد با نفس نكرده ايم. جهاد با نفس مقصد اصلی نيست بلكه رفعِ مانع رسيدن به خداست. حتی بندگی و اطاعت هدف اصلی انسان نيست ولی هدفی است كه نزديک به هدف اصلی است و برای همين جهت خدای‌تعالی در قرآن می فرمايد: وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (ذاريات / 56) عبادت خودش به تنهايی هدف اصلی نيست ولی اگر اين كار را انسان كرد با مقدماتی كه دارد به هدف اصلی می رسد. يعنی رسيدن به مرحله ی عبوديت همان و – البته با مقدماتش – و رسيدن به مقام خليفة اللّهی و انس با پروردگار و اخلاص و خلوص و توحيد حتی به معنايی كه من در كتاب در محضر استاد نوشته ام فناء‌فی‌اللّه همان، پس از همه چيز بالاتر اين‌است كه انسان با نفسش جهاد بكند و نفس را وقتی رام كرد و او را نفس امّاره ‌بالسوء ديگر ندانست و بلكه نفس انسان امّاره به خوبی ها شد، بندگی‌خدا را كرد و اُنس با پروردگار متعال پيدا نمود و مدتی با خدا اُنس داشت – نه مدتی – چون خدا هميشه هست تو هم هميشه هستی و اين ارتباط و اُنس بايد هميشه باشد چون معنا ندارد كه انسان با خوبی ها بعد از آن‌كه خوبی ها را تشخيص داد جدايی پيدا كند. پس از همه ی كارها لازمتر در زندگی انسان جهاد با نفس است، انسان نفسش را بايد بسازد تا آمر به معروف باشد يعنی خود انسان خودش را امر كند به نيكی و خودش را، خودش از بدی ها دور نگه دارد. همه ی ما هدفمان همين هاست مگر كسی اشتباهی در جلسات شما آمده باشد كه آن هم وقتی خودش مدتی ماند ديد چيزی كه به درد او بخورد در اينجا گير نمی آيد خواهی‌نخواهی خسته می شود و جدا می شود. بنابراين دوستان عزيزمان كه بحمداللّه بسيارند اين را بدانند كه تا مرحله ی‌جهاد مقدمه است برای اين‌كه جهاد صحيحی انجام دهيم. ما يک ترتيبی داديم كه خودبخود ان‌شاءاللّه تمام كارها زير نظر جمعی از دوستانمان كه سالها در خدمتشان بوديم و به‌عنوان داور آنها را منظور كرده ايم همه كارها بيايد زير نظر اين جمع و من هم در خدمتشان باشم.

يک عدّه در يقظه هستند تازه وارد شدند، جلساتی كه برای آنها بوده گذشته و ان‌شاءاللّه بعداً هم خواهد بود. يک عدّه در استقامت بودند كه در هفته ی گذشته آنها جمع شدند از سراسر كشور و مطالبی به آنها گفته شد و نوار جلسه قبلش به آنها داده شد و تمام كوشش ما اين‌است كه شما كار كنيد و فعّال باشيد تا خودتان را بسازيد و روزی كه از اين دنيای فانی می رويد در مقابل پروردگار روسفيد باشيد. هفته ی آينده شب ميلادِمسعود حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا عليه‌الصلوةوالسلام دوستانی كه در مرحله ی صراط‌مستقيم هستند يعنی در اين مسأله كار می كنند، دارند خودشان را می سازند كه كج نروند، افراط‌وتفريط نداشته باشند، از وسط صراط‌مستقيم با توجه به علائم راهنمائی‌ورانندگی حركت می كنند، پيچ های خطرناک و غيرخطرناک را مواظبند، اينها ان‌شاءاللّه شب چهارشنبه تشريف بياورند تا با آنها صحبت كنيم به آنها بگوييم كه چه كار خطرناكی را مشغولند، جاده هايی هست كه پر پيچ‌وخم است. آن جادّه را در نظر بگيرند بايد در مرحله ی‌استقامت همه ی دوستانی كه در اين مرحله وارد می شوند بايد در حركت، كاملاً استاد باشند، در عين اين‌كه استادند چراغ پرنوری هم در دستشان هست تمام تاريكی ها را بوسيله قرآن‌مجيد و برداشت ها و ترجمه ها هر هفته گوش داده و عمل كرده اند يک‌چنين نوری در دست دارند امّا در عين حال بدانند الناس كُلّهم هالكون الاّ العالِمون و العالِمون كُلّهم هالِكون الاّ العامِلون و العامِلون كُلّهم هالِکون الا المُخلِصون با اخلاص آمده ايد، اين جادّه را انتخاب كرده ايد، ماشين تان هم بسيار پراستقامت همه چيزش هم مرتّب، چراغ جلو، راهنمایی، چراغ ترمز همه اش درست، بسيارعالی شما هم دست فرمانتان خيلی خوب، حرفی در آن نيست. به مقصد می رسيد؟ يک مشكل اين وسط داريد آن مشكل شيطان است كه قسم خورده، قسم خورده به خدا قسم خورده، فَبِعِزَّتِكَ به عزت خودت قسم، لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (ص / 82) همه شان را اغوا می كنم. اغوا يعنی چه؟ يک بچّه ای می گفت من خوشم می آمد كنار جادّه می ايستادم حركت می‌كردم كه راننده خيال كند من می خواهم ردّ بشوم ترمز می كرد من خنده ام می گرفت. يک بچّه ی شيطانی بود، شما می گوييد بچّه شيطان. امّا اينجا شيطان واقعی است، حتّی ممكن است شما را بترساند كه بيفتيد در درّه، اينجا شيطانی است كه قسم خورده با كمال بی حيايی در مقابل پروردگار ايستاده كه لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ، اين خطر هست. لذا والمُخلِصون في خَطرعظيم، در يک خطر بسيار عظيمی هستند چرا خدای‌تعالی حالا اين كار را كرده؟ خوب اين بابا را از سر ما بردارد، برای اين‌كه شما را می خواهد امتحان كند. ببيند جرأتت چقدر است، قدرتت چقدر است، چقدر انسانی؟ چقدر آدمی؟ آيا مثل آدم‌ابوالبشر بعد از اين‌كه وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا (بقره / 31) باز هم اغوای‌شيطان را از آن‌هم می خواهد بالاتر باشی. حضرت آدم خدا اسماء را به او ياد داد يعنی معارف و نشانه هائی كه خاندان عصمت‌وطهارت عليهم‌الصلوة والسلام داشتند كه بهترين تفاسير درباره ی اسما ء اين‌است. به حضرت آدم تعليم داد. امّا تو، همين اسماء و صاحبان همين اسما ء رهبران تو هستند! آنهايی هستند كه از شما خواهش می كنند عقب سر ما بياييد، از شما تقاضا دارند كه عقب سر ما بياييد، به شما می فرمايند ولو اين‌كه خدای‌تعالی به پيغمبراكرم كه اعظم اهل بيت عصمت‌وطهارت است می فرمايد: وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (شعراء / 216) خفض جناح كن، كوچكی كن، والاّ می گفتم اگر می خواست طبق روايت بگويم می گفتم خواهش می كنند، عرض می كنند، تقاضا می كنند تو عقب سر ما بيا، بيا تا شيطان به تو كاری نداشته باشد، بيا تا نفس امّاره‌بالسوء تو مسلمان بشود، اسلم شيطانی بيدي، مسلمان و تسليم بشود، هر كار خوبی را به تو بگويد نه هر كار بدی به تو امر كند. در دعای ندبه می خوانيم: خَلقتَه لَنا عِصمَة و مَلاذا، خدايا تو امام زمان را برای ما نگهدارنده، پناهگاه قرار دادی. به زبانهای مختلف و مثالهای مختلف ما را عقب سر آنها خواسته‌اند بيندازند تا شيطان اغوايمان نكند. گاهی گفته اند كشتی نوحند، گاهی گفته اند چراغ هدايتند، گاهی گفته اند كه شما متوسل به اينها بشويد، بگوييد: يا وجيهاً عندالله اشفع لنا عندالله، به روشهای مختلف، طرز مناجات با پروردگار را حضرت سجاد و ائمه‌اطهار به ما تعليم داده اند. طرز كارِ پيشرفت مان را در راه خدا به ما گفته اند. قرآنی پيغمبراكرم آورده كه خدا با ما صحبت كند در همين آيات خوانديم كه خدا گاهی با انسان حرف می زند. چطور حرف می زند؟ وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ (شوری / 52) من وراء حجابش هست، يرسل رسولا هم هست، وحيش هم گاهگاهی هست، همه طور با ما صحبت می كند. يک طورش همگانی است و آن قرآن است. آقا قرآن كه می خوانيد صدا كه مال تو نيست، خدا اگر حلقومت را محکم ببندد، نمی توانی حرف بزنی، صدايت در نمی آيد. صدا را خدا داده، لب و دهان و همه چيز را خدا داده، قرآن هم كه مال خداست. پس چه چیزش مال تو هست؟ فقط يک اراده اش مال توست. آن هم باز خدا داده، امّا خوب تو اين اراده را بكن، بی عرضه ترين دوستان ما – اين را من به شما جدی می گويم – بی عرضه ترين دوستان ما و بدترين كسانی كه ممكن است به هيچ وجه موفق به كمالات نشوند آنهايی هستند كه اين بيست آيه را هر روز نخوانند. تنبلی كنند. حالا گاهی انسان عذری دارد يک حرفی، امّا تنبلی كند. اين را من تعهد می كنم چون توهين به پروردگار است، خدای‌تعالی زمينه را برايتان فراهم كرده بيست آيه هم بيشتر نيست، چقدر طول می كشد؟ الان بيست آيه را خواندند با اين‌كه اين آياتی كه امروز تلاوت می شد آيات طولانی نسبتاً بود، چقدر طول كشيد؟ من ساعت نگاه كردم ده دقيقه، ده دقيقه نمی خواهی خدا با تو حرف بزند؟ ای بی انصاف! ای- چه بگويد انسان؟ به نظر من صدتا بی اگر انسان داشته باشد بايد به اين آدم اين بی‌ها را بگويد، حالا ديگر متعلقش را نمی‌گویم.- چرا؟ اين يک راه صحبت كردن با خداست، از اين راه  وارد می شود انسان بعد الهامات  می بينی سرازير شد، خوب بياييد در صراط‌مستقيم. ببينيد خدا می گويد: فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ (نحل / 98) می دانيد معنايش چه هست؟ يعنی اگر تو قرآن بخوانی شيطان از تو دور می شود والاّ قرآن خواندن خصوصيتی ندارد، بايد آنجا لحظه ی حساسی است كه شيطان خيلی فعال است كه تو قرآن نخوان. امّا اگر قرآن خواندی تو ديگر می توانی پناه به خدا ببری از شرّ شيطان رانده شده، تو هم رانده نخواهی شد، فَاسْتَعِذْ بِاللَّه مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ، صراط‌مستقيم اين مشكل را دارد، حالا هوای‌نفس كه كسی اگر در صراط‌مستقيم هوای‌نفس را اِعمال كند كه بايد گفت بی عقل است. آدم همه چيز هايش مرتب، ماشينش مرتب، بنزين‌پُر، هيچ مشكلی ندارد دلش خواسته كه فرمان را بپيچاند بيفتد در درّه! خيلی ديوانه است. چرا چنين كاری كردی؟ می گويد دلم خواست، دل خواستن از يک لقمه‌غذايی كه نبايد بخوری مساوی است با آن دل خواستنی كه می اُفتی در دره و از بين می روی. چون هر دويش دل می خواهد. اول كاری كه می كنيد بعد از همه ی اينها بايد دلتان را درست كنيد، دلتان هيچ چيز نخواهد جز آنچه خدا بخواهد، وَ مَا تَشَاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ (دهر / 30) و همين‌طور ما ان‌شاءاللّه با شرائطی كه داريم فقط خواهش من از دوستانی كه نمی خواهند اخلال كنند، يک عده می خواهند اخلال كنند ما هم با آنها می سازيم، آنهايی كه نمی خواهند اخلال كنند منظم باشند، دعوت از آنها شد ما كلّی خرج می كنيم خودمان از راه دور می آييم. نامه ی دعوت بدستشان رسيد تا می توانند عذر موجّهی اگر ندارند خودشان را به جايی كه صحبت می شود و بحث و جلسه می شود برسانند. نمی گويم بياييد صحبت های من را بشنويد من كه اينجا نشسته‌ام خدمت شما دارم صحبت می كنم و كوشش هم می كنم صحبت هايی باشد كه برای تک تک شما مفيد باشد. نمی گويم بياييد پای صحبت های من جمع بشويد والاّ همه را می گفتم بياييد، جمعيت خيلی می شد چون ما مثلا يک مرحله ی صراط‌مستقيم يک هفتم جمعيت ماست ولی می گويم خود اين حركت از شهرتان حركت كنيد بياييد اينجا، نشانگر اهميت دادن شماست به مسأله.

بعضی ها می آيند پيش من می گويند آقا ما پول نداريم جزوه را بخريم. می گويم يک روز نهار نخور پولش را بگذار برای جزوه، چطور می شود؟ اِ؟! بله! قرآن خريدن نه! هديه كردن. اين پول هم برای قرآن نيست ما ديديم كه قرآنی كه شايد برای خودمان اگر می خواست طبق كتاب فروشی ها عمل كنيم شايد ده‌هزار تومان در می آمد. من حقُ التأليف نگرفته ام ديگری حقُ النشر نگرفت و اصلاً يک دانه اش تا اين ساعت نفروختيم. پس معلوم است كه نمی خواهيم قرآن بفروشيم. يک حسابی دارد، جدّی بودن شما را ما می‌خواهيم. چون ما با زبان پيغام برايتان آورديم گفتيم كه همه شان می گويند جدی باشيد، ديديم نه، باز هم يک افرادی پيدا می شوند كه جدّی نيستند. ديگر خودمان دست به كار شديم كارهايی می كنيم كه جديت شما معلوم بشود. هر كدام هم نخواستيد بياييد نياييد، خيلی راحت، حتی خود من بعد از يک چند هفته نياييد ببينيد من می گويم چرا نيامديد؟ به خاطر اين‌كه خدای نكرده مريض نباشيد. اگر گفتی نه، دلم نمی خواهد بيايم. من عين قبل رفيقم با شما، هيچ فرقی ندارد دنبال اين حرفها نيستم. نشان هم داده‌ايم خودمان را در ظرف اين بيست سال. من طبعاً آدمهای جدی را بيشتر دوست دارم، اين است. جدّی باشيد. شايد هفته ی بعدش اگر خدا لطفی به ما بفرمايد شايد جلسه بعدی را در مشهد بگذاريم همه بياييد زيارت مخصوص حضرت رضا صلوات‌اللّه‌عليه، آقا آنجا دور است، خرج دارد! ديگر حالا ميل خودتان است. و هر كس هم هفته ی بعد نيايد ديگر ما دعوتش نمی كنيم مگر يک عذر خيلی موجّهی داشته باشد اين را مكرر گفته‌ام. اگر ديديد برای صراط‌مستقيم دعوت نشديد و در مرحله هم هستيد بدانيد يک مشكلی در آن هفته های – چون ما دو جلسه درباره ی صراط‌مستقيم جلسه تشكيل داديم – آنجا داشتيد. هر چه گفتيم آقا اين را دانشگاه حساب كنيد، اين را مثل درسهای دانشگاهی تان بدانيد ديديم نشد حالا خودمان ترتيبش را داديم ان‌شاءاللّه می شود، اين‌طوری می شود، اين هم نشد خداحافظ شما. ديگر معلوم است از ما كاری بر نمی آيد. كوشش كنيد ان‌شاءاللّه هيچ‌كس در هيچ جا به هيچ‌وجه مرحله حق ندارد به كسی بدهد، جز مرحله‌يقظه كه چون شروع كار است آن هم با همان شرائطی كه نوشتيم و گفتيم اوّل بايد آن بيست‌وپنج چيز را – دوتايش را كم كرديم، ديروز با رفقا نشستيم، خوب رحم مان آمد دوتايش را كم كرديم – بيست‌وسه تا شد. اين بيست‌وسه چيز را بايد تعهد بدهيد، تعهد! و بعد نوارهای اعتقادات – نوار هم نخواستيد اعتقاداتتان آن‌‌طوری كه ما می خواهيم باشد، امتحان می گيريم – ولی خوب زحمتش را ما كشيده‌ايم، دوستانتان زحمت كشيده‌اند، به صورت نوار در آوردند اينها را اينجا حاضريم اگر پول نداريد ما مجانی به شما بدهيم. هفته گذشته چهارصدوپنجاه تا نوار مجانی داديم به دوستان در يقظه، که در استقامت گوش بدهند. اينها مسأله ای نيست برای اين تشكيلات، ان‌شاءاللّه خدای‌تعالی و امام زمان كمک می كنند ولی اين سی تا نوار را گوش بدهيد، با دقت هم گوش بدهيد امتحان هم از جاهای حساسش از شما گرفته خواهد شد. و ان‌شاءاللّه كوشش بكنيد به جلسات خودتان را برسانيد روزهای جمعه را من بعد از ماه‌رمضان تصميم نداشتم ديگر صحبت كنم ولی خودم حيفم آمد. امّا يک مسأله را به شما بگويم همه دوستانِ سخنگوی ما در هر كجای ايران كه هستند جلسه تشكيل می دهند همين آيات هفتگی را مطرح كنند. شما درباره ی هر موضوعی بخواهيد صحبت كنيد بالأخره در اين آيات، در اين بيست آيه– خدای‌تعالی عجب معجونی به ما داده- در اين آيات بيست گانه پيدا می شود، می گویيد نه، امتحان كنيد. درباره ی چه؟ الان ممكن است من سؤال بكنم آقا درباره چه می خواهی صحبت كنی؟ می‌گويی مثلاً درباره ی حُسن‌خُلق. يا علی! من فكر قبلی نكردم والاّ پيدا می كردم به شما می گفتم. ببينيد همين آيه ای كه امروز تلاوت كردند فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ (غافر / 55) دو جمله، يكی صبر، يكی وعده خدا حق است. إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ استغفار كن برای گناه، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ می خواهيد درباره ی تسبيح خدا صحبت كنيد، درباره ی منزه بودن خدا صحبت كنيد. دوستانی كه اهل صحبت هستند به هرحال كوشش كنند اين هم كمكی است به ما كه درباره ی همين آيات انتخاب شده هفته هم ديگران تشويق می شوند هم خودشان مطلبشان معلوم است. ما نمی خواهيم دوستان منبری ما، سخنگوی‌ ما كه واقعاً گاهی می بينم چقدر اينها رشد كرده‌اند بدون مقدمه مثلاً همين ديشب بود به يكی از دوستان گفتم پاشو برو منبر، بسيار مطالبِ‌خوبی گفتند. بدون مقدمه، ما شب دوشنبه هفته ی گذشته بدون اين‌كه ايشان اطلاع داشته باشد به آقای معلم يک چيزی گفتم كه بروند صحبت كنند همان جا گفتم شما برو صحبت كن قبل از من، واقعاً يک مطالبی گفتند من خودم احساس كردم اين شخص لمس كرده اين مراحل را، دارد اين طور صحبت می كند. بايد مطالب را لمس كنيد اين آيات را شما يک هفته هست خوانده‌ايد حالا روز چهارشنبه صحبت می كنيد، روز دوشنبه بالاخره چند دفعه ای خوانديد، ترجمه اش هم كه نوشته شده برداشتش هم كه تا حدّی هست. چرا غذای آماده را انسان رها كند برود غذا را خودش حالا معلوم نيست چه در بياورد شور در بياورد، ترش در بياورد، چطوری در بياورد آنها را برود صحبت كند. اين هم ان‌شاءاللّه برای دوستانی كه می خواهند صحبت كنند، هميشه هم هست. ان‌شاءاللّه ما دوستانی داريم خدا می داند من نمی خواهم مبالغه كنم گاهی می نشينم اينها می گويند كه ما هر چه داريم از تو داريم ولی گاهی می بينم من بعضيی چيزها را از اينها دارم، ياد می گيرم از اينها، از حرفهايشان استفاده می كنم، برنامه هايتان را بهم نزنيد روزهای جمعه، حالا يک هفته ای من هم خوب بالاخره انسانم، مشكلی ممكن است داشته باشم، نتوانم خدمتتان صحبت كنم. شب دوشنبه صحبت كنم، روز جمعه صحبت كنم  پشت سر هم صحبت هايم بالأخره اگر انسان پای كوه طلا هم نشسته باشد بخواهد اين‌طور خرج كند درآمد، صادرات داشته باشد واردات نداشته باشد بالأخره تمام می شود. من نمی خواهم بگويم تمام شده چون قرآن بَحرٌ عَميق، ما هر چه از قرآن صحبت كنيم باز يک قطره از اقيانوس بی نهايت برنداشته‌ايم امّا خوب بالأخره هر چيزی تمام‌شدنی است و بعد هم چرا ما از اين دوستان استفاده نكنيم؟ چرا از اين همه مطالبی که اينها ياد گرفته‌اند، ظرف دلشان پر شده از جواهرات، چرا يک مقداری به ما ندهند و ان‌شاءاللّه روزهای جمعه جلسات را داشته باشيد من هم تا بتوانم، تا برايم مقدور باشد كوشش می كنم ان‌شاءاللّه خودم خدمتتان باشم چون دلم‌تنگ می شود يک‌هفته دوستان را واقعاً نبينم اين‌طور خود من می بينم كسر دارم اين را بدانيد.

و امّا مسأله خانمها كه يكی از مشكلات ما كه روی نظم نيامده مسأله خانمهاست كه شما بشنويد به خانم هايتان بگوييد خانم ها هم كه می شنوند ان‌شاءاللّه حواسشان جمع بشود. ترتيبی كه داده شده اين‌است كه برای هر مرحله ای، چون نمی شود خانمها را دعوت كرد، يكجا جمع شان كرد. آخر شما فكر نكنيد از قم تنها جمعيت جمع می شود، نه، از شهرهای بسيار دور كه حتّی واقعاً من بعضی از مردهايی كه می آيند جلسه، خودشان را می رسانند احساس می كنم خيلی پرقدرتند، خيلی جدّی هستند ولی خوب، خانم‌ها اوّلاً خدا اختيار حضور و غياب شان را داده دست شوهر، اين يک مشكل، مشكل بعدی ، راه است، مسافرت است، مشكلاتی گاهی پيدا می شود بخواهد با شوهرش بيايد شايد شوهرش در مرحله نباشد بخواهد بدون شوهر بيايد كه آن عفت و پاكی كه خانم‌های تزكيه‌نفس دارند ايجاب نمی كند لذا ما برای اينها، برای هر مرحله ای گفتيم يک مقاله بنويسند الان مقالات صراطمستقیم است ظاهراً، بررسی شده. برای ما مشكل تر است كارشان ولی از خودشان استفاده می كنيم، وضع خودشان را می سنجيم، مقالاتشان را بفرستند برای ما، دوستان حتی ديروز ديدم جناب حجةالاسلام و المسلمين آقای‌رفيعی كه واقعاً نورِچشم ما هستند در جلسه نشسته‌اند دارند عقايد را تصحيح می كنند، می خوانند كه من به ايشان عرض كردم آخر يک جايی، يک اتاقی را اختصاص بدهيد به كارتان. دوستان ديگر، جناب آقای‌نعمتی، جناب آقای‌مسعودی، جناب آقای، اين‌قدر جناب آقا داريم الحمدلله كه… بله، خوب هم هستند و  خوب هم تصحيح می كنند و نمره می دهند البته تنها اينها نيستند چون يک دفعه يادم آمد كه اين دو نفر حالا همه می دانند جزء هيأت داوران هستند ولی بقيه را نمی خواهيم بگوييم، بگويند چرا نمره به ما كم داديد و خانم ها بحمدالله همين ديروز من نگاه می كردم نمراتشان، نمره صراط‌مستقیمشان از ده به پايين نبود كه من يک عده را گفتم كه هر كس از ده به پايين است بگوييد كه ممكن است مردود واقع بشود و همه شان ده به بالا بودند و خيلی خوشحالمان كردند و ما نمراتشان را با قطعنامه ای كه از اين همين جا اعلام می كنم اين قطعنامه را كه برای مرحله ی صراط‌مستقیم نوشته شده اگر بتوانند قاب بگيرند – چون خيلی زيبا چاپ كرده‌اند – قاب بگيرند در منزلشان داشته باشند كه بدانند چكاره هستند، هميشه هم به دردشان می خورد و ان‌شاءاللّه يک كاری باقی می ماند كه درباره ی آقايان انجام شده كه آن مرحله دادن و تعويض مرحله است ولی خانم ها مشكل داريم. ان‌شاءاللّه يک عدّه از خانم ها آماده شده ‌اند كه در شهرها بروند لااقل در دفاتر و خانم هايی كه مرحله شان زياد طول كشيده اينها را مرحله بدهند. كاملاً برنامه ها ان‌شاءاللّه تنظيم شده است و ما می سپاريم همه مراحل و مسائل و مطالب مختلف را به دوستانی كه اينها بعضی شان ده سال، پانزده سال كار كرده ‌اند. ان‌شاءاللّه اميدواريم كه خدای‌تعالی به همه مان كمک كند و لااقل اين آيه را خوب دقّت كنيد از همه اين آياتی كه تلاوت شد. فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ استقامت داشته‌باش، محكم‌باش، صبركن، بردبارباش، در راه رسيدن به هدفت محكم‌باش، خوب چه می شود؟ وعده خدا حق است، وعده خدا چه بود؟ وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ ٭ اَلَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ٭ أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبّهم(بقره / 155 – 157) اين وعده خداست. صلوات از جانب خدا بر شما نازل می شود، آقا! صلوات خيلی مهم است من در يک جلسه يادم است كه گفتم، رحمت خدا بر سه بخش تقسيم می شود، رحمت‌عام، رحمت‌عام همان وقتی كه شمر – می خواهم بگويم تا اين‌جاست – دارد حضرت سيدالشهداء را شهيد می كند اين نفس می كشد از طرف خدا به او همه چيز كه يک انسان سالم دارد، داده اين رحمت خداست. رحمانيّت اوست. رحيميت للمؤمنين خاصّه، خاص است. اگر تو جهاد بكنی خودت را يک مسلمان واقعی قرار بدهی خدا يک مهربانی خاصّی به تو دارد ولی صلوات رحمت خاصّ الخاص پروردگار است مخصوص پيغمبراكرم، آن‌قدر مفيد است صلوات كه يُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ (احزاب / 43) عجيب است فعاليّت صلوات، هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ از ظلمات، از همه حجابها، تو صلوات بفرست می بينی كه حجابی پاره شد، يک انسانی را كرده باشند در يک سلولی پشت اين ديوار سلول، صدتا ديوار وجود دارد، وقتی می خواهند اينها را خراب كنند چه از اين طرف خراب كنند چه از آن طرف، تو متوجه نمی‌شوی. تو هنوز در تاريكی هستی، آن آخرين ديوار را كه خراب می كنند يک‌دفعه می‌بينی روشن شد. ما هر چه كار بكنيم باز هم در ظلمتيم، ما هر چه كار بكنيم باز هم در حجابيم، حجاب های ظلمانی از بين برود در حجاب های نورانی هستيم ولی اگر مشمول صلوات خدا شديم يُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ؛ از ظلمت به نور وارد می شويم. آن ديوار آخری خراب می شود، می آييد در يک فضای نورانی. در آيه ديگر می فرمايد به پيغمبراكرم، خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهَا تا اينجا خيلی خوب، پاكشان كن با گرفتن صدقه از آنها و تزكيه شان كن، وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ از خدا تقاضای رحمت خاص الخاص می كند. إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ (توبه / 102) اين صلاة تو، اين درخواست رحمت خاص الخاص تو از خدا آرامش به اينها می دهد. خيلی آرامش مهم است. الان ما اينجا نشسته‌ايم نمی دانيم اگر اين سقف خراب شد، اين هواپيما زد به ساختمان مان در جا مُرديم خدا با ما چه می كند؟ نمی دانيم، دلهره داريم ديگر! آيا خدا عذابمان می كند؟ در قبر ما را دچار نكير و منكر می كند چه می شود؟  ناآرامی داريم. اما اگر صلوات خدا و پيغمبر و ملائكه بر شما نازل شد آرامش پيدا می كنيد. همان زير زلزله هم می گوييد: به به! عجب مُردنی من كردم. اگر در بيمارستان شش ماه با سرطان دردآور می بودم بهتر بود يا الان يک‌دفعه حتی نفهميدم چه شد، كدام يكی اش؟ اين شخص صلوات خدا بر او نازل می شود، آرامش پيدا كرده، آرامش، فكرش هم كه می كند باز هم آرام است. می گويد خوب چه بهتر، آقا زلزله دارد می آيد، خيلی خوب. واجب است، واجب كرده است خدا كه خودتان را نكشيد و خدای‌تعالی واجب كرده كه حفظ جان كنيد. اين مثل نماز واجب است. والاّ اگر مثل نماز واجب نبود همانی بود كه علی‌بن‌ابيطالب در خطبه همام می فرمايد: ولو لا الاجال التي كتب اللّه لهم لماتوا شوقاً الي الثواب، اصلاً می مُردند نه خودكشی بكنند، خودشان را قالب تهی می كردند! نمونه اش هم می خواهيد ببينيد مرحوم آقای كه؟! هَمام! در همان خطبه بعد از خطبه فَصَعِق همام صعقة يک‌دفعه يک دادی زد و جانش هم در همان داد بيرون آمد! راحت !چقدر عالی، شما نگوييد حالا كه از ترس بود. خيلی هم خوب بود، خيلی هم خوب شد. اين‌طور آرامش انسان دارد، شما نگوييد از ترس همام مُرد، نه! اين شوقاً الي الثواب… انسان در يک سلول تنگ و تاريک با اعمال شاقّه باشد يكی بيايد برايش پشت در و بگويد كه اين‌طور است اين‌طور است اين‌طور است، باغها چه فلان، حورالعين چه، بگويد همين‌طور كه علی‌بن‌ابيطالب فرمود البته نبايد بلند شود دَر را بشكند امّا ديگر در هم خيلی شل بود يک‌دفعه شكست از داخل اين سلول بيرون می آيد، می رود آنجايی كه آقا برايش توصيف كرده. اين معنای فصعق همام صعقة اين همان است. اين‌طوری می شود انسان، چقدر عالی است. أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ان‌شاءاللّه اميدواريم همه مان همين‌طور حركت كنيم. إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ برای انسان استغفار خيلی قيمت دارد، هر طوری هست استغفار زياد بكند. تذكّر دادند البته راست هم هست، مقالات خانم‌ها مرحله صراط و محبّت است كه امتحان دادند و نمره به آنها داده می شود و تا روز آخر شوال بايد مقالات استقامت شان را بفرستند ولی ظاهراً هنوز آنها تصحيح نشده، آنها كه تصحيح شد نمراتشان داده می شود و باز برنامه اينها به آنها داده می شود. اميدواريم خدای‌تعالی همه ما را از كسانی قرار بدهد كه هر كاری می كنيم بدانيم كه ممكن است برايمان دنباله داشته باشد. ذنب يعنی دنباله داشتن، دنباله ای نداشته باشد. خدايا تمامش كن، ما اين همه بدی كرديم با ما درگير نشو. ديده‌ايد يک دعوايی مثلاً دو نفر دعوا می كنند، آقا تمامش كنيد. يعنی از هم بگذريد، استغفار للذنب، ذنب اصلاً به معنای دنباله است، دنباله اش را نگيری. خدايا استغفراللّه بخشش می‌خواهی، دنباله اش از بين برود، پشتش را نگير، روز قيامت نگو به ما كه تو فلان گناه را كردی، تو فلان معصيت را كردی و استغفار زياد بكنيد چون در خود قرآن فوائد زيادی برای استغفار است. وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ؛ خدا را تسبيح كنيد، خدا هيچ مسأله ای ندارد اين را شما بدانيد. هيچ بدی برای شما نمی خواهد، هيچ مرضی برای شما نمی خواهد. هيچ چیز از شما نمی خواهد هر كاری هم می كنی از دست خودت بدان. با حمد پروردگارت بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكَارِ شب و صبح. ان‌شاءاللّه خدا به شما توفيق بدهد كه هم استغفار كنيد، هم تسبيح بگوييد، هم حمد خدا را بگوييد در شبانه روز و هميشه توفيقات تان زياد باشد.

ماه ذيقعده است، ماه زيارتی حضرت رضا صلوات‌اللّه‌عليه است و ان‌شاءاللّه شب زيارتی فكر می كنم دوستان مشهد باشند– مرحله‌محبت– و اظهار محبت به حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا بكنند و خدا هم به ما كمک بكند تا توفيق داشته باشيم به زيارت حضرت رضا صلوات‌اللّه‌عليه برويم و ان‌شاءاللّه دعوت نامه برای كسانی كه اهل جديّت هستند فرستاده می شود و ان‌شاءاللّه تشريف می‌آورند. علی‌بن‌موسی‌الرضا امام هشتم رضا است. رضا نتيجه محبّت است، يادم می آيد مرحوم حاج‌ملاآقاجان – بعضيی ها می آمدند می گفتند آقا ما هر كاری می كنيم پيشرفت معنوی نداريم – می گفت برويد مشهد، حتی در مرحله‌توبه هم برای اين‌كه انسان موفق بشود ايشان می فرستاد مشهد، حضرت رضا صلوات‌اللّه‌عليه، توسل به حضرت رضا خيلی كار انجام می دهد و هزار حجّ، هزار عمره حضرت فرمود من و آباءم شفعاءش هستيم روز قيامت، من دلم می خواست درباره ی شفاعت يک مقداری بيشتر با شما صحبت كنم و در روايت ديگر هست كه هر كس مرا زيارت كند من سه جا به بازديدش می آيم، به زيارتش می آيم. عندالصراط، عندالميزان، عندتطاير الكتب، بازديد می كنم. بزرگواری ببينيد چقدر زياد است! يک‌دفعه مثلاً شما رفتی زيارت سه دفعه بازديد! زيارت حضرت رضا صلوات‌اللّه‌عليه در آن روايت می فرمايد كه كسی‌كه زيارت كند حضرت رضا را غفراللّه‌له ذنوبه می خواهيد دنباله اش را خدا نگيرد تا وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (زلزله / 8) دنباله اش را خدا نگيرد يک طوماری به دستتان ندهند كه لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا (كهف / 49) اگر می خواهيد اين كار را بكنيد زيارت كنيد حضرت رضا را، غفراللّه‌له ذنوبه ما تقدم منها و ما تأخّر، هر چه قبل ها گناه كردی هر چه بعدش گناه كردی ولو كان مثل عدد النجوم و و قطر الامطار و ورقة الاشجار، اگر بخواهم اينها را ترجمه بكنم می ترسم كه بعضی سوءاستفاده كنند ولی نه! گناهان قبلی ات، جوانی ها هر چه كردی اين اواخر هم هر چه كردی اينها را همه خدا به خاطر زيارت حضرت رضا می بخشد. يک كسی در يک مكاشفه ای ديده بود كه رفته مغازه زرگری يک انگشتر خيلی قيمتی داشته ولی خيلی كثيفش كرده. ديده‌ايد بعضی انگشترها روی آن هم كثافت چسبيده روی حلقه اش هم كثافت چسبيده، اين تا گرفت از او، برد پشت با تشكيلاتی كه داشت تميزش كرد، برّاقش كرد آورد دادش، گفت اين مثلاً انگشتر اين‌قدر قيمتش است من هم خريدم. می فروشی به من؟ حاضرم بخرم. شما تا وارد حرم حضرت رضا شديد قلبتان را نشان داديد حضرت می گيرد همه ی ما تقدم منها و ما تأخّر همه را تميزش می كند، بعد می گويد من خريدارم. إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ (توبه / 109) چند می خری آقا؟ يک بهشتی به تو می دهيم، يک زمينی به تو می دهيم، حالا يک زمين، زمين كوير قم هم باشد می ارزد كه عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ (آل عمران / 134) عرضش، متراژش به اندازه آسمانها و زمين است. و جنّات هم اسمش گذاشتند برای اين‌كه پر از درخت است. جاهايی ديگر هم اين جنّت را توصيف كردند كه تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ (بقره / 25) از دامن اين بهشت نهرها جاری است. چون حيات هر باغی به آب است، شما يک روز دو روز آبش را قطع بكنيد می بينيد كه درختها پژمرده شدند. همه چيز هم در اينجا هست. أُكُلُهَا دَائِمٌ (رعد / 35) شما هر وقت برويد پای درختی، هر درختی باشد در دنيا بالاخره يک خزانی دارد، بالاخره يک وقتی ميوه ندارد امّا درختهای ميوه بهشت هميشگی است، هر وقت بروی پايش می بينی كه ميوه دارد، ميوه خوردنی دارد نه ميوه نارس. مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ (رحمن / 54) يا مُتَقَابِلِينَ (واقعه / 16) حالا اينها یک چيزهايی است كه می ترسم هوس بيفتيد و بگوييد روز جمعه است خدايا ما را ببر آنجا كه هيچكس هم اين هوسها را نمی كند. همين تصادف هواپيما تا يكی به من گفت گفتم خوش بحالشان، هيچ نفهميدند كه جان كندن يعنی چه. خدا رحمتشان كند و در روايت هم دارد كه اين‌گونه تصادفها، اين‌گونه كشتن ها، اين‌گونه كشته شدنها شهادت است اينها شهيد می شوند، حالا باز حرف درست نكنند كه نمی دانم يكی شان ريش تراشيده بود، يكی شان چه بود، يكی شان… از اين حرفها، حرف درست می كنند چون يكی از علماء با ما درگير شد اصلاً كه چرا تو گفتی زلزله زده ها اينها شهيدند، ممكن است شهيد باشند. به هر حال اميدواريم خدای‌تعالی همه ی ما را موفق به استغفار، به زيارت علی‌بن‌موسی‌الرضا بكند تا مثل روزی كه از مادر متولد می شويم همان‌طور پاک، بدون گناه، بدون هيچ مشكلی و بدون هيچ ذنبی باشیم.

نسئلك اللهم و ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحب الزمان يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه پروردگارا به آبروی وليعصر فرج آن حضرت را برسان. همه ما را از ياران خوب آن حضرت قرار بده. قلب مقدسش را از ما راضی بفرما. پروردگارا به آبروی حجة بن الحسن، به آبروی حجة بن الحسن ما را در راه تزكيه‌نفس موفق بفرما. ما را در راه تزكيه‌نفس از ظلمات به نور وارد بفرما. پروردگارا صلواتت را بر ما نازل بفرما. پروردگارا صبر و تحمل و استقامت به ما مرحمت بفرما. خدايا همه ما را در صراط‌مستقيم دين قرار بده. خدايا هر چه زودتر فرج امام زمان ما را برسان. ما را از اين راه و به اين وسيله موفق به همه كمالات بفرما. مريض های اسلام شفا عنايت بفرما. مريض منظور شفا كامل عنايت بفرما. امواتمان غريق رحمت بفرما. شهداءمان با شهدای كربلا محشور بفرما. عاقبت امرمان ختم بخير بفرما. و عجل في فرج مولانا.

 

لینک ویدیو در آپارات : 

کلیک کنید

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۲۹ شوال ۱۴۲۶ قمری – ۱۱ آذر ۱۳۸۴ شمسی – اهمیت ماه های قمری

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

  الحمد لله و الصلاة و السلام علي رسول الله و علي آله آل الله لا سيما علي مولانا و سيدنا بقية الله روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اعداء الله من الان الي قيام يوم الدين

 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُأَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَرَبِّيَ اللَّهُوَ قَدْ جَاءَ‌كُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْوَ إِنْ يَكُ كَاذِباًفَعَلَيْهِ كَذِبُهُوَ إِنْ يَكُ صَادِقاًيُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْإِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ.(غافر / 28)

امشب يا فردا شب، شب اوّل ماه ذيقعدةالحرام اول ماههاي حرام است كه احترام خاصّي خداي تعالي براي اين سه ماه و ماه رجب قائل شده و فرموده است: فَلَا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ (توبه / 35) در اين چهار ماه كوشش كنيد كه به خودتان ظلم نكنيد ولو اينكه انسان عقلش به او مي گويد كه نبايد در هيچ وقت به خودش ظلم كند. ظلم به خود، منظور اينست كه انسان كاري كه مي داند به ضرر خودش هست انجام بدهد و اين عمل مربوط به مردم بي عقل و ديوانه است. ديوانگان اينطورند كه گاهي كارهايي كه يا در آينده و يا در حال يا بدني و يا مالي و يا عِرض و آبرويي دارد نسبت به خودشان انجام مي دهند. ديوانگاني هستند كه اينها با وسائلِ مجروح كننده، بدن خود را مجروح مي كنند و گاهي از بين مي برند. گاهي بعضي از ديوانگان در ميان جامعه كاري مي كنند كه آبروي خودشان را از بين مي برند و بعضي از ديوانگان آن طورند كه اموال خودشان را بيهوده اسراف مي كنند و خودشان را به ضرر مي اندازند و يا برشكست مي شوند و يا مورد اعتراض ديگران و حبس و زندان و امثال اينها واقع مي گردند. اينها را مردم مي گويند ديوانه! گاهي ديوانگي محسوسِ ظاهري زياد نيست. مثلاً گاهي مي شود انسان مي داند كه اگر فلان كار را كرد – در روزنامه اي ديدم كه بطور متوسط افراد سيگاركش مثلاً چند سال عمرشان كم مي شود، آنهايي كه معتاد به سيگارند. اين فرد اگر اين مسأله را يقين بداند مثل اينست كه يك شخصي مثلاً ده سال مانده بميرد خودكشي كند، اگر خودكشي كرد، خودش را كشت اين را مي گويند ديوانه. اگر تدريجي و مخفي اين ده سال را جلو انداخت و خود را كشت اين هم با آن فرقي نمي كند. اين هم يك نوع جنون است، بعضي از كارهايي كه ما مردم داريم حيات و زندگي را كم كم از بين مي بريم. ما به ديوانه آن وقتي مي گوييم ديوانه كه يك دفعه كار خطرناكي را عليه خودش بكند، امّا اگر اين كار خطرناك تدريجي باشد به او ديوانه نمي گوييم، اين مال سطحي فكر كردن و سطحي اعتقاد پيدا كردن است. فرقي نمي كند، چه ده سال از عمر انسان در آخر تدريجاً انسان اين ده سال را، كمي عمر را مثلاً بوجود بياورد و يا آنكه دفعتاً خودكشي كند و خودش را از بين ببرد. حالا مسأله زندگي دنيا غالباً همينطور است، يا مثلاً صد ميليون تومان پول داريد، اين را يكدفعه در يك چاهي بريزيد و خودتان را بي پول كنيد و يا دست به بعضي از تجارت هايي كه مي دانيد ضرر مي كنيد، تقلب هايي كه مي دانيد نتيجه اش ضرر است انجام بدهيد و در مدّت يك سال صدميليون شما از بين برود، اين هر دويش با هم مساوي است، اين تدريجي بوده آن يكي دفعي بوده، فقط فرقش همين است.

دفعتاً و تدريجاً اگر انسان بداند چه مي شود هر دوي آن ديوانگي است كه انسان انجام بدهد، در زمان فرعون و حضرت موسي يك مردي بود به نام مؤمن آل فرعون، فرعون يك دسته آل داشت. آل يعني چه؟ يعني وابستگان به او، كساني كه يك ارتباط خاصّي با او داشتند، افرادي بودند كه اينها خودشان را در دربار فرعون عزيز كرده بودند، شايد در زماني كه جاهل بودند به خاطر دادن رشوه، به خاطر خوش رقصي هايي كه مي كردند، به خاطر اينكه منافق بودند و چاپلوس اينها جزء نزديكان فرعون شده بودند. يك عده هم منسوبين فرعون بودند و جمعي هم به خاطر اينكه فرعون مي ديد اينها افراد برجسته و محبوب جامعه هستند، او اينها را به خود نزديك كرده بود، به هرحال در تفاسير مختلف درباره ي اين شخص صحبت شده، اجمالاً آنچه قرآن فرموده مؤمني بود به خدا ولي از آل فرعون يَكْتُمُ إِيمَانَهُ، كه ايمانش را كتمان مي كرد.

بعضي از مردم مسلمان اينها مي گويند تقيّه كار درستي نيست، تقيّه دو معنا دارد يك معناي لغوي، معناي لغويش كه هر كِه بگويد درست نيست بايد بگوييم جزء همان بي عقل هايي است كه نمي فهمد. تقيّه از وقي يقي است به معناي نگه داشتن خود، اگر گفتند فلاني تقيّه كرد يعني خودش را نگه داشت، نگه داشتن از چه؟ از چيزي كه انسان  ضرر مي كند – طبعاً اينطور است – و يا نفع قابل توجّهي در مقابل اين كاري كه مي كند وجود ندارد. اين را از نظر لغت مي گويند تقيّه و همه ي عقلاء اين تقيّه را دارند، الان اگر شما بدانيد يك چاقو در شكم خودتان فرو مي كنيد و طبعاً يا مجروح مي شويد و يا از بين مي رويد و اگر نكرديد تقيّه كرديد. حضرت سيدالشهداء عليه الصلوة والسلام با اينكه همه مي گوييم حضرت سيدالشهداء تقيّه نكرد ولي حضرت مجتبي تقيّه كرد امّا از نظر لغت حضرت سيدالشهداء عليه الصلوة والسلام تقيّه اي در سطح بالا كرد. يعني به وسيله كشته شدن خودش و اصحابش و اولادش اين، مانع اين شد كه به ضررهاي عالم اسلام يا ضررهايي كه در عالم قيامت ممكن است از ناحيه بني اميه براي مردم مسلمان وجود داشته باشد حضرت با شهادتش مانع اين ضررها شد پس تقيّه شد. يك تقيّه هم به معناي اصطلاحي است، همان كه در ذهن ها هست. اين معناي واقعي تقيّه نيست معناي اصطلاحي تقيّه است و شايد هم بعضي از روايات اين طوري تقيّه را معنا كرده اند كه انسان كاري بكند كه دشمن متوجّه نشود كه اين شخص دشمن اوست. با هم رفاقت كنند، با هم صميميت داشته باشند مثلاً سني و شيعه تا مي توانند در مقابل دشمنان مشتركشان وحدت داشته باشند، كاري نكنند درگيري بوجود بيايد، اين يك قرآن داشته باشد آن يك قرآن، اين يك برنامه داشته باشد آن يك برنامه و خلاصه اگر يك جايي اختلاف شد تقيّه بكند، يعني آن اختلاف را ظاهر نكند. اين هم يك معناي تقيّه. اهل سنت مي گويند تقيّه غلط است، يك نوع نفاق است به اين معناي اصطلاحي، يعني آن طوري كه در دل هستي در ظاهر نيستي اين يك نوع نفاق است يعني غير از آني كه تو هستي، خودت را نشان مي دهي. اينجا ما مي گوييم كه گاهي مي شود همين كار امر است از طرف پروردگار و از طرف خاندان عصمت كه ما آنها را وابسته به خدا مي دانيم از طرف آنها امر شده و بهترين آيه اي كه اين معنا را تأييد مي كند همين آيه است: وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ؛ ببينيد اين شخص مومن به حضرت موسي است و به خداست از آل فرعون است ولي يَكْتُمُ إِيمَانَهُ، اينكه او طرفدار حضرت موسي است حالا بياوريد روي مرحله خودمان، اينكه شما طرفدار علي بن ابيطالبيد او طرفدار حضرت موسي است، در دستگاه فرعون هم هست حالا مثلاً در رژيم طاغوت در دستگاه مثلاً سلطنت هم بود يَكْتُمُ إِيمَانَهُ، طبعاً بايد ايمانش را كتمان كند، تقيّه كند، حالا در اسم گذاري كه نبايد ما دعوا داشته باشيم.

اهل سنت چطور مي توانند به خودشان جرأت بدهند كه تقيّه را از مسائل مورد اعتراض به شيعه قرار بدهند و حال اينكه اين آيه صراحت دارد و خدا هم از اين شخص تعريف مي كند، مدح مي كند كه مطالبش را بعد بيان مي كند. پس بنابراين تقيه به معناي اصطلاحي در قرآن علاوه بر آنچه كه آمده و صراحت هم دارد در احاديث متواتر از طرف خاندان عصمت كه ما معتقديم يك روايت چه امام صادق عليه الصلوة والسلام و چه ساير ائمه عليهم السلام از زبان خودشان، از وحي الهي به آنها مستقلاً بيان نمي كنند. اين را بدانيد، اين ايمان ماست، اين اعتقاد ماست. پس اگر امام صادق عليه الصلوة و السلام فرمود: التقية ديني و دين آبائي، اين از قول رسول اكرم (صلي اللّه عليه وآله و سلم) فرموده، نه از قول خودش تنها. گاهي بعضي از اصحاب خدمت امام صادق عليه الصلوة و السلام مي آمدند و گاهي ديده ايد بعضي افراد خيلي صريحند، باصطلاح ما پررو، گاهي وقتها حتّي بي ادب، آقا اين حرف را شما از كجا مي گوييد؟ به امامي كه معصوم است و آيه تطهير در شأنش نازل شده اينطور نبايد صحبت كرد، آيا از قول خودتان مي گوييد يعني ما به آن توجّه نكنيم يا از قول پيغمبراكرم؟ چون يك عده مسلمانها بودند در زمان ائمه اطهار عليهم الصلوة و السلام خيلي معتقد به امام نبودند، مسلمان بودند مثل اهل سنت اين زمان ولي ائمه را مردمان خوبي مي دانستند. الان هم از اهل سنت اگر بپرسيد امام صادق عليه الصلوة و السلام چطور آدمي است؟ مي گويند بسيار فرد خوب و درستكار و عادل و صحيح و معصومش نمي دانند.

اگر از قول خودت مي گويي خوب ما در برنامه، در كارها تجديد نظر بكنيم امّا اگر از قول پيغمبر مي گويي چون تو را قبول داريم، آنهايي كه از آنها روايت نقل مي كني قبولشان داريم، مثل يك عالمي كه باصطلاح اجازه احاديث و روايات را از اساتيد خودش دارد تا مي رسد به پيغمبراكرم، اگر اين طور است يك حرف ديگر است. ما بهتر عمل مي كنيم چون شما راستگو هستيد، از پدرتان كه نقل كرديد او هم راستگو بود، از جدّتان كه نقل كرديد او هم راستگو بود خلاصه از علي بن ابيطالب كه نقل كرديد او هم راستگو بود، قبولتان داريم. امام با اينكه معصوم است، با اينكه از نظر ما شيعه در علم و عصمت مساوي با پيغمبراكرم است، در همين دعاي ندبه مي گوييم: الاّ انه لا نبي بعدي، پيغمبراكرم فرمود: يا علي لحمك من لحمي و دمك من دمي و سلمك سلمي و حربك حربي و انت منّي بمنزلة هارون من موسي، مثل هارون براي موسي، چطور بود؟ خليفه او بود ولي چون در آن زمان كتاب نبود. اين را علتش را بگويم كه چرا هارون پيغمبر بود ولي علي بن ابيطالب پيغمبر نبود، در آن زمان كتاب نبود، قرآن نبود، چيزي كه بنويسند بدهند دست آن جانشين نبود، از اين جهت خدا بايد مستقيم به هارون هم وحي بكند و چيزهايي كه به حضرت موسي در موارد خاص بيان نكرده به هارون بيان كند. لذا پيغمبر است، فقط فرق پيغمبر با معصوم، با ائمه اطهار همين است ولي در خصوص علي بن ابيطالب عليه الصلوة و السلام اينطوري بوده كه هم كتاب بوده، كتاب نه تنها اين قرآن مجمل و باصطلاح خلاصه، آن كتابي كه: فيه ارش الخدش، همه چيز در آن بوده كه الان هم محفوظ است و اسمش هم كتاب علي است. اين كتاب را پيغمبر نشست بيان كرد حالا چقدر طول كشيد؟ به نظر من زياد طول نكشيد شايد يك شب، يا يك ساعت، حالا هر چه طول كشيد، كتابي با اين قطر و هفتاد متر طولش، قطرش به قطر ران شتر، شما مي دانيد چه كتابي مي شود. اگر با چاپ امروز بخواهند چاپ كنند شايد صدها جلد كتاب بشود، اين كتاب را حتي علي بن ابيطالب آورد براي مردم و مردم بخوانند و همه ي مطالب را از جانب خداي تعالي پيغمبر دريافت كرد در ارتباط با دين – اين را هم بدانيد – نه در ارتباط با كارهاي شخصي، حتّي اصحاب حضرت بقيةاللّه كه چند نفرند بعضي روايات مي گويند اسامي شان گفته شده كه اين را من در كتاب مصلح غيبي ردّ كردم ولي از تعدادشان، خصوصيّاتشان، اينها هم نقل شده. شايد اسم عده اي از شما آنجا باشد تا ببينيم كه يار كِه را خواهد و ميلش به كِه باشد. و گاهگاهي مي آمدند خدمت ائمه عليهم الصلوة و السلام عرض مي كردند آقا، فلاني ادّعاي خلافت مي خواهد بكند، ادّعاي خلافت مي كند تمام زمينه ها هم برايش فراهم است هم مردم كانديدش كردند هم محبوبيّت زيادي دارد مثلاً، هم مردم خوب رأي مي دهند برايش، حضرت يك مراجعه فكري – چون امام لازم نيست برود كتاب را بياورد نگاه كند – يك مراجعه فكري در تمام آن كتاب مي كرد، مي گفت: نام اين شخص به عنوان خليفه يا به عنوان سلطان مثلاً در كتاب علي من نديدم. او نمي شود و نمي شد. ببينيد تا اين دقّت، در عين اينكه ما امام را معصوم مي دانيم ولي به خاطر اينكه همه را به پيغمبراكرم خداي تعالي وحي كرده خوب چيزي نمانده كه بشر لازم داشته باشد و به پيغمبر وحي نشده باشد بنابراين به علي بن ابيطالب ديگر چيزي در ارتباط با معارف و احكام وحي نشد و علي هر چه فرمود، اين را شما بدانيد هر چه در نهج البلاغه است مثلاً، اينها قول پيغمبر است و قول پيغمبر هم وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي ٭ عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَي (نجم / 3 – 5)لذا در روايات ما هست كه اگر يك روايتي از امام صادق باشد شما عمداً حتي بگوييد كه پيغمبراكرم فرمود مثلاً: التقية ديني و دين آبائي،گناهي نكردي، بعضي علماء فتوا مي دهند اگر روز ماه رمضان هم اين طور گفتيد روزه تان باطل نيست، لازم نيست كه حتماً بگوييد امام صادق، چون هر چه امام صادق گفته و فرموده در امر دين، پيغمبراكرم فرموده منتها بعضي از اصحاب بودند مي آمدند مي گفتند: آقا اين را از خودت مي گويي يا از آنجا؟ ايمانشان ضعيف بود، انشاءالله ما كه اين طور نيستيم. ما اگر حضرت بقيةاللّه تشريف بياورد مي گوييم تسليميم. يك شخصي بود در كوفه به نام كليب، اين هر كه مي رفت مدينه، يك كلامي از امام صادق مي آورد اين مي گفت كه تسلميم، چشم، اسمش را گذاشته بودند كليب تسليم، بس كه تسليم بود.

زني است به نام ام خالد معبديه اين شخص، اين خانم آمد خدمت امام صادق، ابي بصير هم نشسته بود عرض كرد آقا من يك دل درد كهنه اي دارم، خيلي سال است درد مي كند اطبّاي عراق به اين نتيجه رسيده اند كه ما بايد مشروب بخوريم، شراب بخورم تا خوب بشوم. حضرت فرمود: چرا آمدي از من سؤال مي كني؟! زماني بود كه مردم يك دسته شان مي رفتند در خانه ابوحنيفه، يك دسته مي رفتند در خانه مالك بن انس و امثال اينها، خيلي حضرت غريب است كه حالا يك زن آمده سؤالي از حضرت مي كند. عرض كرد: اقلّدک ديني، من از شما دينم را تقليد مي كنم، هر چه شما بفرماييد. مي خواهم روز قيامت اگر شراب نخوردم و مُردم خدا سؤال كرد چرا خودكشي كردي مثلاً؟ بگويم كه امام صادق فرمود، خلاصه بيندازم گردن شما. اگر خوردم گفت چرا خوردي چيز حرام را؟ بگويم امام صادق فرموده. حضرت خوشش آمد، رو كرد به ابي بصير، ببين چه زن بامعرفتي است و بعد حضرت فرمود: اگر جانت به لبت بيايد من اجازه نمي دهم يك قطره شراب تو بخوري. او هم گفت چشم، چشم. و رفت و همانطوري كه در روايات دارد كه در حرام شفا نيست خداي تعالي او را شفا داد و احتياج به اين داروي مزخرفي كه مُسكره است پيدا نكرد. يك چيزي را در اين پرانتز عرض مي كنم بعضي ها سواد انگليسي داريد، داروها و شربت هايي كه در آن الكل مست كننده دارد ولو اطباء تجويز مي كنند نخوريد چون نجس است، به هرحال اين تسليم در مقابل امر امام، خيلي اهميت دارد. به ما چه كه پيغمبر گفته يا نگفته؟ در اعتقادات ماست كه هر چه امام معصوم عليه الصلوة والسلام مي فرمايد همه اش كلام پيغمبر است، حتي ما درباره ي مجتهد جامع الشرايط، اين مجتهد جامع الشرايط شما بدانيد شرايط را يك بخشش را در رساله ها نوشته اند يك بخشش هم امام عليه الصلوة والسلام فرموده كه تزكيه نفس بايد كرده باشد، صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً علي هواه، مطيعاً لامر مولاه، فللعوام ان يقلّدوه، حتي اگر مجتهد اين چنيني يك حرفي را زد، يك فتوايي داد شما بايد بگوييد: هذا ما افتي به المفتي، اين، آني است كه مفتي و فتوادهنده، فتوا به آن داده و كل ما افتي به المفتي  فهو حكم اللّه هر چه كه فتوا بدهد آن مفتي، فتوادهنده، اين حكم خداست پس اين هم حكم خداست. دقّت كرديد؟ اينها رااصلاً در كتاب هاي درسي ما به عنوان صغري و كبري و نتيجه نوشته اند. بنابراين ديگر فضولي به ما نمانده اگر يك مرجع تقليد.

اين را تمرين كنيد در زمان غيبت، من نمي خواهم بگويم كه حالا هر چه مرجع تقليد مي گويد درست است، دليل بر درست نبودن بعضي از اين فتواها همين اختلافاتي است كه هست. ولي تمرين كنيد، انسان گاهي بايد يك كارهايي را تمرين كند، اكثر كارها را شما تمرين مي كنيد، قبلاً يك كارهايي شبيه به آن انجام مي دهيد شما ببينيد در اين مانورهايي كه بعضي وقتها ارتش يا لشكر يا فلان مملكت انجام مي دهند كلّي هم خرج مي كنند براي اينكه تمرين بكنند كه اگر دشمن به آنها حمله كرد آماده باشند. اين خيلي ساده است، اگر در مقابل دوست خواستيد يك كاري بكنيد بايد تمرين كنيد، شما عادت كرده ايد به بعضي از كارهاي زشت و بعضي از كارهاي خوب را هم اصلاً نمي كنيد، عادت به آن نكرده ايد حالا امام زمان صلوات اللّه عليه آمد، آقا ببخشيد من پايم درد مي كند اين پايم را آن طرف دراز مي كنم. حضرت هم ممكن است بگويند اشكال ندارد چون اين خليفه همان پيغمبري است كه اگر شنيده باشيد در روايات هست، مي آمدند كنار حضرت مي خوابيدند مثلاً حضرت آن طرف نشسته بود سرشان را مي گذاشتند اين طرف، پاهايشان را طرف حضرت دراز مي كردند گاهي هم خوششان مي آمد پايشان را بگذارند روي دوش پيغمبر و گاهي هم با دو تا انگشت پايشان با لاله گوش پيغمبر بازي كنند و بعد هم مي گفتند: يا محمد! حدثني! براي ما حديث كن. حضرت هم حديث برايشان مي گفت تا اينها را آدمشان كرد، آدم شده شان سقيفه تشكيل دادند! آدم شده هايشان باصطلاح، آن وقت شما چطور مي خواهيد در زمان غيبت، خودتان را نسازيد و امام زمان را بطلبيد كه بحمداللّه امروز، روزي شده، زماني شده كه لااقل شيعيان ايران متوجه امام زمان عليه الصلوة والسلام شده اند. توجّه تنها كافي نيست، بايد ادب حضور را هم ياد گرفت، امام عصر غير از پيغمبراكرم است از جهت اين مسائل، امام عصر آمده و مي آيد انشاءالله به همين زودي ها كه آنچه كه هزار و چهارصد سال ائمه اطهار و پيغمبر زحمت كشيده اند نتيجه اش را بردارد، آن را تحكيم كند. بعضي از شخصيت ها هستند آدم مي بيند كه هيچ ادب حضور ندارند، تمرين بايد بكنيد. اين چشم گفتن را لااقل بايد تمرين كنيد. چشم گفتن، سلّمنا، تسليميم. اول در مقابل كه؟ در مقابل مرجع تقليدتان، در مقابل رهبرتان، در مقابل كسي كه مي خواهيد پشت سرش حركت كنيد، در مقابل حتّي رئيس كارواني كه مي خواهد شما را ببرد به مكّه، اگر تو بروي مثلاً به مدينه، او مكه باشد يا تو در مكه باشي او در مدينه باشد، اگر اختلاف داشته باشيد، پشت سر او حركت نكنيد زندگي به هم مي ريزد. بايد تمرين كنيد، اين تمرين خيلي فايده دارد، تمرين ادب خيلي اهميّت دارد اگر تمرين نكنيد حضرت ولي عصر مي فرمايند اين كار را بكن. مي گويي آقا شما اين را از كجا مي گوييد؟ همينطور كه بعضي از اصحاب مي آمدند مي گفتند. شما از خودتان مي گوييد يا از قول پيغمبر و خدا؟ فرصت اين حرفها نيست. اينكه امام را معصوم قرار داده اند و تمام علوم پيغمبر را به او داده اند، عصمت پيغمبراكرم به او داده اند براي همين است كه معطل نشويد. خدا رحمت كند حضرت امام يك وقتي مسائلي بود آن اوائل انقلاب، مي گفتند از قول ايشان كه اگر گاهي آدم بخواهد مشورت كند دو سه روز طول مي كشد، دشمن مي آيد پايتخت را هم مي گيرد. بعضي وقتها اصلاً وقت مشورت نيست، وقت چون و چرا نيست. بايد يك امام معصوم باشد يا تالي تلوش، وقتي گفت اين كار بايد بشود، بشود. و همه ي گرفتاري هاي ممالك اسلامي كه تحت نفوذ دشمن واقع شده اند همين است، و همه سربلندي هايي كه ما مردم داريم مربوط به همين است. يك وقتي چيزي به ما مي گويند، مي گوييم چشم. به آنها وقتي مي گويند، يكي مي گويد نه، من قبول ندارم. مي رود تروريست مي شود، مي رود انفجاراتي بوجود مي آورد، امثال اينها چون مخالف عقيده اش است. الان اين خطر ما را دارد تهديد مي كند همه ي ما به امام زمان عليه الصلوة والسلام معتقديم، نمي شود كه شيعه باشد و امام زمان را قبول نداشته باشد. اگر امام زمان را قبول داريد، ديدنش، مسجد جمكرانش، محبّت به مخلوقِ شيعه اش، همه اينها درست است ديگر، هست، اگر هم قبول نداري اعلام كن اين تيپ بهائيت را تقويت كن، آنها قبول ندارند يا مي گويند آمده و رفته، يا اصلا قبول ندارند. به عقيده من اصلاًهيچ چيز را قبول ندارند، برو بين آنها باش، راحت باش، كه از تو دعوت كرده بيايي شيعه دوازده امامي بشوي؟ همه چيزش را بايد قبول كرد. بنفسي أنت، تو مي گويي جانم به فدايت، جانم به فدايت يعني من نباشم  تو باش. همين، اختيارات من نباشد اختيارات تو باشد. بنفسي أنت معنايش اينست كه هر چه من دارم مال تو، اين حرفها چه هست؟ بدبختي هايي دچار ما امروز شده، تا مي آيد يك كسي يك نامي از حضرت بقيةاللّه ببرد، حالا درست يا نادرست من نمي دانم به هر صورتي، من نادرستش هم معتقدم چون ترويج نام ايشان است، امام عصر قبول مي كند. پس بنابراين كوشش كنيم قبل از رسيدن وجود مقدسش، من يقين دارم الان در همين جمعيت يك نفر شاك ما نداريم مگر نفوذي باشد، بيخود آمده باشد اينجا. يك نفر كه شك داشته باشد كه آيا امام زماني هست يا نيست، ما نداريم. حالا كه اينطور است پس بياييم به همه ي شرائطش عمل كنيم. تمرين كنيم، هيچ اشكالي ندارد، شما روزي يك ساعتي در خانه و اتاق خلوت تان دو زانو، مؤدّب مثل اينكه حضرت آمده اند، هستند، تشريف دارند، احاطه علمي بر شما دارند، اين زيارت آل ياسين همه تان مي گوييد: السلام عليك يا داعي اللّه، تشريف دارند، خوب همه ي مقدماتش هست فقط تو تمرين كن، نمي گويم جدّي بگير. تمرين كن، دو زانو بنشين، همانطوري كه وقتي آقا اگر جلويت ايستاده باشد چطور هستي؟ همان طور باش، اين به عنوان تمرين، من نمي گويم واقعي، والاّ بايد واقعي باشد. روز يك ساعت اين كار را بكنيد و بر هر كسي كه تزكيه نفس مي كند اين كار لازم است والاّ فردا بيايد مي گويد فلاني رعايت ادب را نمي كند، مردم ديگر هم رعايت ادب نمي كنند. خوب ادب چه فايده اي دارد براي امام زمان؟ حالا نكنند، به حرفهايش هم توجه نمي كنند. چون احترام قلبي منجر مي شود به احترام ظاهري، احترام ظاهري منجر مي شود باز به احترام قلبي و عملي، اينها با هم وابسته اند. شما در مقابل يك مرجع تقليد رفته باشيد، دراز كشيده باشيد و همينطور كه آن عرب مي گويد: يا محمّد حدّثني، همان كارها را بكني، هيچ وقت حرفهايش را گوش نمي كنيد، اين را بدانيد. مي گوييد اين رفيق خودمان است، بيا عكسش را ببين با من چطوري عكس گرفته، چطور رفتار من با اوست، حرفهايش ولش! ولي اگر نه، مؤدّب بوديد. اين مسأله را خيلي جدي بگيريد آقايان! خيلي هم مهم است، من از همه ي مردم اين توقع را ندارم ولي از شماها توقع دارم مكرر گفتم كه امام زمان اگر الان تشريف بياورد، وارد خانه تان بشود بگويد بارك اللّه، دختر و پسر و اهل تان را وقتي مي بيند بگويد بارك اللّه، عجب خوب تربيت كردي، مگر اينكه بفهمد كه اين از تربيت تو خارج شده، خودشان مي دانند، زماني است ديگر حضرت نوح بچّه اش از تربيتش خارج شد، هر چه به او گفت لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ (هود / 43) امروز تو نمي تواني پناهگاهي داشته باشي، گفت: سَآوِي إِلَي جَبَلٍيَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ (هود / 43) من پناه مي برم به كوه، اينقدر احمق بود كه به كوه پناه برد به كشتي نوح پناه نبرد. ماها هم همينطور احمق نباشيم، خداي نكرده به پول، به مال، به قوم و خويش، به دوستان پناه ببريم و به كشتي نجات حضرت بقيةاللّه ارواحنافداه پناه نبريم. اين بچّه ي احمق اين طوري مي شود از دور در مي رود. از تحت تربيت پدر بيرون مي آيد ولي اگر بيرون نيامد شما بايد آنها را هم هدايت كنيد، من صحبتم باصطلاح يك قدري در اين قسمت طول كشيد. وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ، چون تصميم داشتند حضرت موسي را بكشند، أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَرَبِّيَ اللَّهُ آيا مي خواهيد كسي را بكشيد كه مي گويد تحت تربيت خدا هستم؟ خدا مواظب من است، نمي توانيد يك همچنين كاري بكنيد، اين را شما بدانيد. وَ قَدْ جَاءَ‌كُمْ بِالْبَيِّناتِ، آخر معجزه براي شما آورده، بزرگترين معجزه استدلالات عقلي است. شما فكر نكنيد اگر الان يك شخصي آمد عصايش را انداخت مثل حضرت موسي و اژدها شد اگر اين را بهتر پذيرفتيد به حقانيّت تا آن كسي كه چند تا استدلال قوي براي وجود خدا مي كند، براي وجود پيغمبر مي كند، براي عالم آخرتتان مي كند، اگر اين يكي را بهتر پذيرفتيد، بهتر ايمان آورديد تا آن يكي، تو يك آدم سطحي هستي، يك آدم ظاهربين هستي، اين را بدانيد. امّا اگر استدلالات عقلي را خوب فهميدي، ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِهُدًي لِلْمُتَّقِينَ ٭ اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ (بقره / 2 – 3) غيب همين است، يعني به مشهودات تان توجّه نكرديد، چون قاطي است. گاهي كارهاي شيطاني هم مخلوط مي شود، خيلي مثل سحره كه در زمان حضرت موسي بودند بايد خيلي حساس باشد تا بفهمد معجزه چه  هست و سحر چه هست. بقيّه نفهميدند! آنها فهميدند. چرا مي خواهيد كسي را بكشيد كه مي گويد: پروردگار ما خداست، جَاءَ‌كُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ اگر دروغگو باشد. البته يك مسأله اي اينجا هست، من يك مطلبي به شما بگويم كه تا مي توانيد افرادي كه قاطعانه يك چيزي را بد مي دانند يا يك چيزي را خوب مي دانند و خلاف هم هست اين را به شك بيندازيد. مثلاً نسبت به يك مادّي كمونيست، شما اين را به شك بيندازيد كه امكان دارد خدا باشد، يك قدري مي آيد پايين، يك قدم آمده بالا، اگر صد درصد، چون آن كه به هيچ درد نمي خورد كسي است كه داراي جهل مركب باشد.

آن كس که نداند و نداند كه نداند      در جهل مركب ابدالدهر بماند

نمي داند كه نمي داند، اگر بداند كه نمي داند اين دنبالش مي رود كه بداند.

آن كس كه بداند كه نداند       لنگان خرك خويش به منزل برساند

بالاخره در فكر اينست كه آخر من نمي دانم، يا سكوت مي كند، يا بحث نمي كند، يا جدل نمي كند و گاهي هم در فكر تحقيق است كه ببيند حقيقت چه هست، ايشان از همين فنّ استفاده كرد. مي گويد: اگر راست مي گويد كه وَ إِنْ يَكُ كَاذِباًفَعَلَيْهِ كَذِبُهُ اگر دروغ گفته برود ردّ كارش، ولي اگر صادق باشد و آنچه كه مي گويد به شما مي رسد، كلّي ضرر مي كنيد، مي گويد عذاب از طرف پروردگار دارد مي آيد و همين هم شد. وقتي كه آل فرعون عقب فرعون حركت كردند كه تعقيبش مي كردند و آمدند لب دريا، حضرت موسي وارد دريا شد آبها رفتند كنار، ولي فرعون وقتي وارد دريا شد آبها به هم ريختند، همين. يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْإِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ، كسي كه ديگران را همين طور مطلقا تكذيب بكند، تو دروغ مي گويي، تو بيخود مي گويي، از آن اوائل كه هنوز اسم امام زمان قاچاق بود تا يك حدّي، در آن زمانهايي كه ما اوائلي بود كه كانون را تشكيل داده بوديم بعضي ها مي گفتند، حتي يكي از معروفين از شخصيت ها، من در مشهد ميدان و خياباني در قبل از انقلاب به نام صاحب الزمان گذاشته بودم. اين در حرم – مي گويم معروف است، الان اسمش را ببرم با اينكه شما تهراني هستيد، مي شناسيد او را، شنيده ايد اسمش را لااقل – گفت اگر حالا در اين ميدان و خيابان – به من گفت – اگر گناه بشود به گردن كه هست؟ من اصلاً تعجب كردم از اين آدم، يك همچنين حرفي بزند. گفت: چرا اين نام را گذاشتي روي اين ميدان و خيابان، گفتم: در حرم امام رضا اگر گناهي بشود به گردن كه هست؟ آخر من جوابي نداشتم بدهم، گفت: شما همين طور… . خيلي خوب. ما صد و پنجاه خانوار بهايي را از اينجا پراكنده كرديم به وسيله همين نام، حالا نمي دانم ما اگر اسم امام زمان را برديم و خيلي هم مردم استقبال كردند و به ياد امام زمان افتادند. من رفته بودم در سمينار سمپوزيم يونان، مطلبم اين بود كه در آخرالزمان بالاخره دين حاكم مي شود و مصلح آخرالزمان هم اجراء مي كند دين را. اين خلاصه اي بود از آن مقاله كه در كتاب مصلح آخرالزمان نوشته ام.

يكي از بزرگان! ايشان كنار من نشست گفت تو چه نوشتي؟ معمولاً گاهي سؤال نمي كردند بعضي ها مي آمدند سؤال مي كردند. گفتم يك همچنين چيزي. گفت: نه! اينجا، از اين حرفها، در شهر آتن، يك مسجد حتي وجود ندارد   گفتم: حالا من ديگر كاري هم كه نمي توانستم بكنم و نمي خواستم هم الحمدللّه بكنم. آقا؛ گفتم، به قدري استقبال كردند. حالا تازه آقايان راه افتاده اند كه بله، همه ي اديان معتقد به اين مسأله هستند. ديده ايد ديگر، در سايت ها هست، در كتاب ها هست، همه جا هست. ما به خاطر اينكه معتقد نيستيم والاّ مي گوييم، مي گوييم امام زمان مي آيد، مي گوييم همه كارها مي شود، مي گوييم همه گونه به ما كمك مي كند و آخرش هم خواهد شد، چون باور كرديم. امّا كسي كه باور نكرده مي ترسد، مي ترسد كه مبادا نشود آبروي – آن هم كاسه از آش داغ تر – خدا گفته، پيغمبر گفته، ائمه همه فرمودند يك همچنين چيزي مي شود، ما مي گوييم شايد نشود بعد آبروي اسلام مي رود، نمي گويد من دوست ندارم، آبروي اسلام مي رود. اين حرفها چه هست؟! خدا ما را هدايت كند، خدا ما را از شرّ شيطان واقعاً جدّاً از خدا بخواهيد از شرّ شيطان حفظ مان كند. خدا آن روزي كه در قرآن أَلَمْ تَرَكَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ (فيل / 1) جريان اصحاب فيل را گفت، نگفت يك وقت ممكن است دروغ بشود، دروغ در بيايد، آبروي قرآن از بين برود. يك چيزي كه قابل هضم است. يك سنگي بيندازند روي سر يك آدم، با فيلش يك لحظه بشود كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ (فيل / 5) مثل گوشت چرخ كرده به تعبير ما، اينطوري بشود. كه باور مي كند؟ مگر هر چه مردم باور نكردند نبايد گفت؟ بايد گفت تا باور كنند. آنقدر مي گوييم قرآن معجزه است تا باور كنند، اينقدر مي گوييم حضرت بقيةاللّه خواهد آمد تا باور كنند و بيايد. اين است، مگر در قرآن با دم مرده گاو، آدم مرده را زنده مي كنند. كه باور مي كند؟! ولي قرآن آنقدر گفته كه الان يك نفر شما يا جرأت نمي كنيد يا معتقديد كه اين درست است. بايد گفت، مگر هر چه كه ما نديديم چون نديدند ره افسانه زدند، چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند كه نبايد باشد. بياييد ببينيد، واللّه و باللّه مكرر در مكرر ديده شده كه حضرت بقيةاللّه اين مملكت را حفظ كرده اند، مردم اين مملكت را حفظ كرده اند با اين همه دشمناني كه در اطراف هستند. وقت من گذشت، از همه ي آقايان عذر مي خواهم. مي خواستم درباره ي جريان مؤمن آل فرعون يك مقداري صحبت كنم ولي خوب همين ها هم لازم بود و انشاءالله اميدواريم اعتقادات تان را تمرين كنيد، خودتان را بسازيد براي ظهور و حتماً حضرت مي آيد، حتماً وجود دارد، خدا رحمت كند اين تكّه را ختامه مسک     بشود.

مرحوم آقا سيدابوالحسن اصفهاني، يك بحرالعلوم، آن بحرالعلوم معروف نه، يك بحرالعلومي بود، شش امامي بود در طرفهاي يمن، براي مرحوم آقا سيدابوالحسن اصفهاني نامه نوشت آن شخص، كه امام زمان را شما ثابت كنيد. ايشان فرموده بودند كه بيا نجف، من ثابت كنم. ببينيد اين ايمان به درد مي خورد، او هم بلند شد و با پسرانش و يك عدّه اي آمده بودند نجف، اين را با يك واسطه من نقل مي كنم، مرحوم آقاي ميرجهاني خدا رحمتش كند، اهل اصفهان، از علماء بود كتابهاي زيادي نوشته بود ايشان، خودش بود در جريان. مي گويد شب اينها بلند شدند فقط آن بحرالعلوم و مرحوم سيد ابوالحسن و يك خادم و پسر بحرالعلوم، رفتند در وادي السلام، يك جايي است به نام مقام ولي عصر، آنهايي كه رفته اند مي دانند. رفتيم آنجا، در را بستند، پسر و خادم را بيرون گذاشتند همين بحرالعلوم و خود آقا سيدابوالحسن رفتند. آنهايي كه بيرون بودند مي گفتند ما ديديم يك نوري – آخر نورهاي ظاهري گاهي با نورهاي باطني قاطي مي شود، ما نمي گوييم حضرت ولي عصر هر جا نشسته همه آنجاها را مثل چراغ پرنوري نوراني كرده، اين توهين به حضرت است ولي گاهي لازم است براي افراد ظاهربين يك اشعه اي نشان بدهند و ديده شده، يك نوري كه از اين درزهاي در – در چوبي بوده سابق – درزهاي در، نور زد بيرون. بحرالعلوم هم افتاد و غش كرد. بعد ما را صدا زدند آمديم و ايشان را به هوش آورديم. گفتند چه ديدي؟ گفت: خود حضرت را ديدم. خوب بايد اين طور اعتقاد داشته باشيم. از يمن دعوتش مي كند به نجف، بيا برويم آنجا ببين، وقتي كه چيزي را ببيني ديگر جاي حرف ندارد. و امثال اينها، قضايا، شايد صدها، هزارها، من اينها را بايد بگويم ميليون ها افراد خدمت حضرت مي رسند هم نور مي بينند، هم در تاريكي مي بينند، همه جا هست. اين حرفها چه هست كه ما مي زنيم؟ چرا اينقدر سطحي بين هستيم؟

خوب ماه ذيقعده در پيش است انشاءالله، ماه حضرت رضا عليه الصلوة والسلام، يك دوستي داشتيم. باز عرض كنم، به نام حاج حاج آقا در ابهر بود، خيلي آدم ساده اي بود، خيلي ساده، اين يك روز آمد خدمت حاج ملاآقاجان، حاج ملاآقاجان مشهد بود. ديديم يك دسته گلي از اين گلهاي طبيعي در بغلش هست. گفتيم اين را از كجا آوردي؟ ديديم گريه مي كند. گفت: ديدم حضرت روي ضريح نشسته اند هر چه فكر كردم حاجتم چه بود من از حضرت مي خواستم، يادم نيامد. گفتم: آقا همين دسته گل را بدهيد به من. آن وقت هم يك ضريح فولادي بود در حرم، كوتاه بود كه اين را برداشتند بعد مرحوم آقاي حافظيان ضريحي ساخت براي حضرت رضا و بعد از آن ضريح ديگري كه جديداً ساخته بودند. آن ضريح فولاد، من يادم است كوتاه بود. حضرت دادند و همه ديدند. آقا اين گل را برداشت من هم برداشتم، فرار كردم مسافرخانه اي كه مرحوم حاج ملاآقاجان در آن بود همان دم در صحن بود آورده بود خدمتشان. اي بابا! ما كجاييم؟ هر چه هم – بدانيد آقايان – هر چه هم ما متجددتر،  متعين تر بشويم و دنياپرست تر بشويم اين مسائل مي رود كنار، نيست. لذا ما اصلاً گفتيم اين حرفها را نه خودمان مي زنيم نه شما بزنيد به آن حقيقت تان، به صفات حميده تان فكر كنيد و صفات حميده در خودتان بوجود بياوريد و صفات رذيله را از خودتان دور كنيد. كه يك وقت چشم باز مي كنيد مي بينيد همه اينها را داريد ولي مي گويند -به قول معروف- هيس! هيچ چيز نگو. چرا؟ به خاطر اينكه مردم نمي فهمند. درك نمي كنند، نمي خواهم بعضي حرفها را بزنم ولي خداي تعالي در قرآن فرموده: حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (مدثر / 50) بعضي وقتها به خشب، چوب، بعضي وقتها قلب هايشان را به سنگ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً (بقره / 74) اينها نمي فهمند، اينها را رهايشان كن. پس حرف نزن، لذا مي گويم هر چه مكاشفه ديديد، هر چه خواب خوب ديديد، هر چه مشاهداتي داشتيد، هر چه از اين قبيل داشتيد به كسي نگوييد. انشاءالله يك روزي مي شود كه شما سرتان بالا است، آنهايي كه منكر بودند سرشان را پايين مي اندازند و همان بهشت شماست و همان جهنم آنهاست.

نسئلك اللهم و ندعوك باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم اقسمك بامام زماننا يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه، پروردگارا به آبروي ولي عصر فرج آن حضرت را برسان. همه ي ما را از بهترين اصحاب و يارانش قرار بده. قلب مقدسش را از ما راضي بفرما. خدايا به آبروي آقاي مان حجة بن الحسن گرفتاري هاي مسلمين برطرف بفرما. خدايا امام زمان ما را مورد معرفت زياد ما، محبت زياد ما، قرار بده. معرفت كامل آن حضرت را در دلهاي ما زياد بفرما. ادب در محضر آن حضرت را خدايا نصيب ما بفرما. خدايا ما را مطيع آن حضرت، مجتهد در اطاعت آن حضرت قرارمان بده. پروردگارا به آبروي آقايمان حجة بن الحسن آنهايي كه در راه تزكيه نفس قدم برداشته اند موفق شان بفرما. همه ي مسائلي كه مانع راهشان هست از آنها برطرف بفرما، امواتمان، شهداءمان غريق رحمت بفرما، عاقبت مان ختم بخير بفرما. و عجل في فرج مولانا. 

 

لینک آپارات : کلیک کنید

 

۲۲ شوال ۱۴۲۶ قمری – ۴ آذر ۱۳۸۴ شمسی

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه والصلوة و السلام علي رسول‌اللّه و علي آله آل اللّه لاسيما علي بقيةاللّه روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيموَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَي الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَي اللَّهِوُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌأَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًي لِلْمُتَكَبِّرِينَ ٭ وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْلَا يَمَسُّهُمُ السُّوءُوَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ.(زمر / 60 – 61)

تمام همّت يك سالك الي اللّه و كساني كه به سوي خدا حركت كرده اند بايد زندگي طيّبه ابدي باشد. زندگي طيبه ابدي به هيچ وجه ميسر نمي شود مگر آنكه انسان باور هايي داشته باشد. يعني به آنچه معتقد است اعتقادش را تقويت كند و به آنها ايمان داشته باشد. در دنيا شايد هفت ميليارد جمعيّت باشند و هر دسته اي يك اعتقادي داشته باشند و بلكه هر جمعيتي ديني داشته باشند. ولي اكثر اين مردم دينشان – چه مسلمان باشد چه غير مسلمان – زباني است، جدّي نيست، رويش فكر نكرده اند، ايمان به آن دين اكثراً نياورده اند. اين كه عرض مي كنم تحقيقاتي در مدت شايد چهل و چند سال من درباره ي اين موضوع داشته ام. گاهي انسان فكر مي كند كه ما مسلمانها پايبند به دين مان نيستيم ولي اينطور نيست اديان ديگر هم در بين آنها خيلي نادر افرادي پيدا مي شوند كه صد درصد معتقد به دين شان باشند. كشيش هاي مسيحي را من ديده ام، رهبران مذاهب مختلف را يك وقتي كه در هندوستان بوده ام با آنها صحبت كرده ام اينها همانطوري كه ما هم هستيم يك ديني از پدر و مادر به ارث برده اند و اسماً اكثراً به آن دين پايبندند ولي افرادِ باحقيقت، افرادي كه باصطلاح بايد دين شان هميشه با آنها باشد تحقيق بيشتري مي كنند و دين را به عنوان يك تشريفات نپذيرفته اند. به عنوان راهنما، رهبر، رهبري كه موفقيّت حتماً با آن است پذيرفته اند و جدّاً به دستوراتش عمل مي كند. در مذاهب مختلف كمتر و در دين اسلام بيشتر اين گونه افراد ديده مي شوند كه پايبندند، مقيّدند، تا جايي كه برايشان ممكن است خدا و قيامت را راست مي دانند، درست مي دانند و برنامه هاي زندگي شان را طبق اعتقادشان و ايمان شان به خدا و روز قيامت تنظيم مي كنند اين افراد موفقند، در اين آيه اي كه تلاوت شد در صدر آياتي است كه در هفته ي گذشته تلاوت كرده ايد، روز قيامت كساني كه اينها خدا را دروغ پنداشته اند صورت هايشان سياه نشان داده مي شود و مسيري جز در جهنّم براي اينها نيست. مطلبي كه من امروز مي خواهم خدمت برادران عزيزم عرض كنم همين كلمه ي كَذَبُوا عَلَي اللَّهِ است كه ما اول خدا را دروغ ندانيم. البته الان اگر از افراد سؤال شود كه شما خدا را راست مي دانيد؟ همه مي گويند بله، امّا عملاً گاهي ما خدا را راست نمي دانيم، درست نمي دانيم، معتقد به ذات مقدّس پروردگار نيستيم، چطور ممكن است انسان معتقد باشد كه خدايي هست و معتقد به احاطه ي علمي او نباشد؟ و چطور ممكن است انسان معتقد به احاطه ي علمي خدا باشد و او را همه جا حاضر و ناظر نداند و چطور ممكن است انسان معتقد به اينكه خدا همه جا حاضر است، همه جا ناظر است احاطه علمي بر همه ي اعمال ما و نيّات ما دارد و اين اعمال را كه از اكثر ما انجام مي شود داشته باشد. كسي كه معتقد باشد در كنارش يك فردي دارد راه مي رود مثلاً كه هم قدرت اين را دارد به انسان محبّت كند، پاداش بدهد، نعمت بدهد و هم قدرت دارد كه اگر از راه راست تخلّف كردي تو را معذّبت كند، ناديده بگيرد، تو طوري باشي كه خدا با تو حرف نزند، يك همچنين حالتي، يك فردِ اين چنيني در كنار انسان هست، انسان دست از پا خطا نمي كند، به هيچ وجه حاضر نيست كه كاري بكند – مخصوصاً اگر آن شخص را انسان خيلي هم دوست داشته باشد كه اين دوستش از او رنجيده شود – به هيچ وجه حاضر نيست كاري بكند كه او اين شخص را معذّب كند. ما همه مسلمانيم، اوّلين جمله اي كه رسول اكرم در ابتداي تبليغاتش به مردم فرمود اين بود كه قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا، يك رستگاري هست كه در قرآن به بعضي ها نسبت داده شده و به بعضي ها وعده داده شده و به بعضي ها گفته شده، رستگاري، همه چيز هاست. اگر به يك نفر گفتند تو واقعاً در تجارت رستگاري ، اگر گفتند تو در همه كارت موفقي، اگر به يك نفر گفتند كه تو هميشه كارهايت با سلامتي، با رستگاري، با موفقيّت روبرو است، اين شخص هيچ مشكلي طبعاً نخواهد داشت. اگر خداي تعالي به يك انساني گفت تو رستگاري، يا رستگار مي شوي، يا رستگار آن كسي است كه اين چنين باشد قطعاً اين شخص رستگار خواهد بود. ما در قرآن كريم به اين كلمه زياد برخورد كرديم كلمه اي كه ريشه اش فلح است، به عنوان قَدْ أَفْلَحَ(مؤمنون / 1) است، به عنوان لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (بقره / 189)، به عناوين مختلف اين كلمه در قرآن آمده مي بينيم افرادي كه از نظر قرآن رستگارند آن كساني هستند كه ايمانشان تقويت شده، قوي است و كساني هستند كه به دستورات دين صد درصد عمل مي كنند و كساني هستند كه خود را از رذائل پاك كرده اند. در سوره ي مؤمنون خداي تعالي مي فرمايد: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ نه تنها ايمان انسان را رستگار كند ايماني كه با شرايط و با مسائلي كه بعد خود همين آيات و همين سوره بيان مي كند قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ اَلَّذِينَهُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ تا آخر آيات. اين افراد رستگارند. يك عدّه هستند اگر يك كار را انجام بدهند رستگارند و آن يك كار كه شامل همه خوبي هاست كه حتّي شامل آنچه كه در سوره ي مؤمنون هست مي شود آيه اي است كه در سوره ي شمس است قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا (شمس / 9) رستگار حتماً كسي است كه تزكيه نفس كند. تزكيه نفس در حقيقت آنهايي هستند كه اَلَّذِينَهُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ٭ وَ الَّذِينَهُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ٭ وَ الَّذِينَهُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ الي آخر آيات. گاهي خداي تعالي مي فرمايد: لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (آل عمران / 130) اين كارها را بكنيد شايد رستگار شويد. در آن دو آيه اي كه تلاوت كردم كسي كه تزكيه نفس كند حتماً رستگار است، كسي هم كه آن صفاتي كه در سوره مؤمنون گفته شده آنها را داشته باشد حتماً رستگار است، امّا گاهي هست بعضي از اعمال و عبادات است كه اين منوط به جديّت شما هست، مربوط به فعاليت شماست، خداي تعالي قطعاً و جدّاً نمي فرمايد كه شما با اين كار رستگاريد، مي فرمايد: لَعَلَّكُمْ شايد شما رستگار بشويد، چرا؟ به خاطر اينكه انسان داراي نشيب و فراز است. هر روزش يك طور است، خداي تعالي براي انسان نفحاتي دارد، ان للّه علي الناس نفحات، يك زمينه هايي خداي تعالي براي انسان فراهم مي كند كه بتواند رستگار بشود، همه ي مردم در طول عمرشان -اين را بدانيد- يك وقتي مي بينيد يك حالت يقظه خوبي پيدا مي كنند گاهي در جواني هاست كه اكثراً هم همينطور است. بعضي از جوانها سؤال مي كنند كه خدا چرا ما را خلق كرد؟ به خاطر اينكه حقيقت انسانيت را درك نكرده اند، يك دنيايي ديده اند كه از اول تولد تا موقع مرگ جز رنج، ناراحتي، زحمت، حيوانات راحت مي روند در آخور وضع حمل مي كنند و بچّه شان هم صبح اول وقت بلند مي شود سرپا بدون اينكه قابله و بيمارستان و آمپول و امثال اينها بخواهد بلند مي شود شير مي خورد، بزرگ مي شود زحمتي ندارد. مرگش هم در يك گوشه اي     مي شود نه تشييع جنازه اي دارد، نه گريه اي، نه مصيبتي، نه هيچ چيز. امّا انسان از اوّلي كه متولد مي شود شما همه ديده ايد و مشاهده كرده ايد جز ناراحتي يا براي خودش يا براي ديگران، بچّه ي انسان وقتي كه از مادر متولد مي شود از گريه اش ما مي فهميم متولد شد. از همان لحظه ي اول گريه شروع مي شود صداي خنده اش بلند نمي شود اصلاً خنده ندارد بعد هم اطرافي ها بايد زحمت جدّي بكشند تا اين به جايي برسد كه شير بخورد و يك حركتي بكند و بعد هم امراض مختلف به سراغش بيايد و بعد هم كه مُرد بدنش وحشتناك ترين چيزها باشد و مورد تنفر حتي هم جنس هايش باشد. اين دنيا، اين اگر باشد به هيچ وجه رستگاري ندارد هر چه هم انسان پولدارتر باشد، هر چه زندگي اش مرتب باشد، آنهايي كه خانه ندارند مي گويند يك آرزو داريم يك خانه اي داشته باشيم، اين را اشتباه مي كنند خانه داشته باشند امراض مختلف را چه مي كنند؟ حسادت مردم را چه مي كنند؟ باصطلاح آن همه ناراحتي هايي كه براي انسان ديگران پيش مي آورند چه مي كنند؟ اينها هست. اگر اين باشد هيچ وقت رستگاري وجود ندارد، هيچ وقت خوشي وجود ندارد، عرض كردم از لحظه ي تولد گريه است تا وقتي انسان مي ميرد امّا اگر آن طوري باشد كه خدا در قرآن رستگاري را توضيح داده، قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا، قَدْ أَفْلَحَ مَنْتَزَكَّي (اعلي / 14) و شمايي كه شك داريد كَذَبُوا عَلَي اللَّهِ؛ خيلي خدا را جدّي نگرفته ايد، قيامت را جدّي نگرفته ايد، خدا قبل از تولد شماست و آخرت هم بعد از تولد شماست اين دو تا را اگر جدّي بگيريد مبدأ و معاد را قبول كنيد و اينها را به آن يقين بكنيد اين جا رستگاري هست، كي هست؟ اين وسط نه، يعني دنيا جاي رستگاري نيست، مقدمه است براي رستگاري يعني رستگاري را شما مي توانيد از دنيا به دست بياوريد، اميرالمؤمنين عليه الصلوةوالسلام فرمود: الدنيا متجر اولياء اللّه، محل تجارت است. شما اگر رفتيد در يك شهري و سرمايه اي گذاشتيد و تجارتي كرديد در آنجا ممكن است زحماتي بكشيد، در شهر غربت رفته ايد، در مسافرخانه يا هتل تنها زندگي كرده ايد با صاحب جنس كلّي بحث و مجادله كرده ايد اينها همه اش زحمت است، اينها رستگاري نيست. رستگاري آن است كه با فشار و فكر و هجرت و دور از اقوام و زن و فرزند در يك جايي چند روزي شرح صدر نشان بدهيد باصطلاح صبر كنيد، در آنجا فكر كنيد يك تجارتي بكنيد كه وقتي وارد شهرتان شديد آنجا خستگي تان را بگيريد، آن تجارت باصطلاح بسيار سود مي كند، ناراحتي هاي شما را برطرف مي كند اين را از باب مثال عرض كردم والاّ همان جا اگر همين باشد باز همين وقتي هم كه سود مي كني خوشحالي جزئي است بعد بقيّه گرفتاري ها شروع مي شود. امّا اگر دنيا را شما متجر بدانيد، محل تجارت بدانيد، دنيا را محلّ كار و كوشش براي آخرت بدانيد، دنيا را محل زاد و توشه گرفتن براي زندگي ابدي تان بدانيد كه امام عليه الصلوةوالسلام فرمود: تزوّدوا فإن خير الزاد التقوي، تقوي را پيشه كنيد، در دنيا اين زاد و توشه را براي خودتان فراهم كنيد، كارهايي كه اجر و مزد زيادي دارد، درآمد زيادي دارد آنها را انتخاب كنيد و همه ي اينها را پروردگار متعال در حساب تان بريزد كه وقتي وارد عالم آخرت شديد از آن حساب تان برداريد و زندگي راحتي داشته باشيد و اگر كسر هم داشته باشيد خداي تعالي بيفزايد كه: مَنْ ذَا الَّذِييُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً (بقره / 245) چه كسي است كه به خدا قرض بدهد يعني الان بدهد فردا بگيرد، الان بدهد فردا چندين برابر، صدها برابر در آيه اي مي فرمايد: فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا (انعام / 160) ده برابر به تو مي دهيم، در آيه ي ديگر مي فرمايد كساني كه انفاق مي كنند فِي سَبِيلِ اللَّهِكَمَثَلِ حَبَّةٍأَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَفِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ (بقره / 261) يك بر هفتصد، هيچ كجا يك چنين باصطلاح استفاده اي به انسان نمي دهند كه شما مثلاً صد تومان بدهيد صدها هزار تومان به شما پاسخ بدهند. يك چنين اعتقادي داشته باشيد. اگر نماز جماعت رفتيد، اگر بعضي از اعمال را انجام داديد كه خيلي ثواب دارد اينها برايمان عجيب نباشد، خداست و تمام قدرت در دست خداست و تمام خزائن زمين و آنچه خلق كرده در دست اوست هر چه بخواهد به هر كس مي دهد از مُلكش هم چيزي كم نمي شود بنابراين تنها چيزي كه باقي مي ماند ما بايد انجام بدهيم اينست كه خدا را راست بدانيم، كنار خودمان بدانيم، محيط بر خودمان بدانيم و او را در هر حال متوجه باشيم و جدّي هم اين مطلب را بدانيم. مثلاً: ما الان اينجا هستيم مي شماريم جمعيت مان، چند نفريم؟ مثلاً فرض كنيد دويست نفر، نه! دويست و يك نفر، نمي شود شما دو نفر باشيد كه سوّمي شما خدا نباشد، نمي شود شما سه نفر باشيد چهارمي تان خدا نباشد، خدا در همه حال با شما هست. بلكه از رگ گردن نزديكتر است. اگر كسي اين چنين خدا را منظور بكند و اين چنين خدا را راست بداند رستگاري همين الان به سراغش مي آيد به جهت اينكه ما مي گوييم: اياك نستعين، خدايا ما تنها تو را كمك خودمان مي دانيم و خداي تعالي كمك هست. امّا اگر اين طور نشد خدا را نديده بگيريم، از همين دنيا زندگي مان سياه است، از همين دنيا ما صورتمان سياه است، اين كلمه ي وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ كنايه از اينست كه روح مان تاريك مي شود، بدبخت مي شويم، در دنيا كه بدبختيم حالا همه بدبختند، همه بيچاره اند، البلية اذا عمّ  طابت، اگر بليه همگاني شد قابل تحمل است امّا اگر همه نور دارند تو نور نداري، همه مي فهمند تو نمي فهمي، همه دارند طرف بهشت مي روند تو را جلويت را گرفتند نگذاشتند بروي، همه دارند به كمالات خودشان افتخار مي كنند تو بيچاره اي اينجا مشكل است، بسيار هم مشكل است. اينجا انسان تاريك است، وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ، خوب اينهايي كه صورت شان سياه است چه بايد بكنند؟ أَلَيْسَ، خداي تعالي خودش سؤال مي كند آيا مثواي ديگري، جايگاه ديگري، مكان ديگري براي متكبرين هست؟ شما از دَر يك نفر مي بينيد وارد شد خيلي متكبرانه وارد شد نه به صاحبخانه اعتنا كرد، نه براي كسي ارزش قائل شد، هيچ چيز هم ندارد اين سرش را انداخته پايين، منتظر است همه سلامش كنند و همه جا به او بدهند، چون انسان فطرتاً از متكبّر بدش مي آيد همه به او بي اعتنايي مي كنند اگر آزاد باشند، اگر قدرتي پشت سر اين تكبّرشان نباشد گاهي قدرت و ظلم مي آيد پشت تكبر قرار مي گيرد، اين را بدانيد. پشت آن بزرگ خواهي و بزرگ منشي قرار مي گيرد اينجا انسان مجبور است بله، بفرماييد آقا! خيلي هم احترام كند و اين آقاي متكبّر را بالا بنشاند، امّا اگر آزاد بودند هر چه اين تكبر بكند فرود مي آيد، من تواضع للّه رفعه اللّه، كسي كه تواضع بكند براي خدا، خدا بالايش مي برد من يادم مي آيد يكي از علماي بزرگ در مشهد اهل معنا بود اين وقتي وارد مجلسي شد كه من بودم رفت همان وسط نشست، تمام جمعيّت بلند شدند او را احترام كردند بردند بهترين جا نشاندنش، من يادم مي آيد همان جا اين معنا درذهنم آمد من تواضع للّه رفعه اللّه، گاهي مي شود انسان بازي در مي آورد يعني در واقع متكبر است ولي خودش را متواضع نشان مي دهد كه احترامش كنند. يك وقتي يك منبري بود منبر مي رفت وقتي از منبر مي آمد مذّمت از منبر خودش مي كرد ما هم طبعاً تعريف مي كرديم نه آقا، منبر خوبي داشتي! همين را مي خواست. يك دفعه من درسش را خواندم، گفتم هر چه مذّمت كني از اين منبرت ديگر من تعريف نمي كنم چون اين منبر خوبي نبود گاهي انسان تواضع مي كند، گاهي ترك دنيا مي كند به خاطر دنيا. مي گويند دوّمي نان جو و سركه مي خورد كه مردم بگويند يك مرد زاهدي است ولي براي خدا نبود. علي بن ابيطالب عليه الصلوةوالسلام يك انفاق كرد، صدقه داد در هر حال ركوع برايش آن آيه ي عجيب نازل شد كه: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ (مائده / 55) ولي ديگري صد مرتبه، صدتا شايد انگشتر قيمتي به سائل در ركوع داد يك آيه برايش نازل نشد. مثالي است مي زنند مي گويند كه بهلول زمان هارون اين داشت گوشه كوچه با گِل و سنگ و خاك يك خانه هاي بچّگانه مي ساخت زن هارون الرشيد رسيد به او گفت: چكار مي كني؟! گفت: خانه ي آخرت مي سازم. گفت: يكي از اينها را به من بفروش. گفت: اين قدر مي شود قيمتش، پول را داد و خانه اي به اصطلاح خريد بهلول هم آن پولها را برد به فقرا داد، انفاق كرد، حالا هر كاري كرد. شب هارون الرشيد زبيده را خواب ديد، ديد در يك قصري نشسته، گفت: اين خانه را تو از كجا آوردي؟! گفت: ديروز از بهلول خريدم. اين را گفت، فردا صبح از زنش پرسيد چه بوده جريان؟ زنش گفت كه بله، ما همينطوري كنار كوچه ديديم بهلول مشغول گِل بازي است پول مي خواستم به او بدهم براي خدا به اين عنوان به او دادم. فردا هارون الرشيد آمد ديد كه باز هم دارد خانه مي سازد، گفت: يكي از اين خانه ها را به من بفروش. گفت: آن ديروزي نديده خريد تو ديدي و مي خري! حالا گاهي انسان يك كارهايي را براي خدا انجام مي دهد. تا مي توانيد نيّت تان را خالص كنيد براي خدا، همه ي كارهايتان براي خدا باشد. همه ي اعمالتان براي خدا باشد، يقين بدانيد كه خداي تعالي اوّلاً فراموش نمي كند، ثانياً پاداش شما را صدها، هزارها، صدها هزار بالاتر مي دهد، يك همچنين وضعي خيلي عالي است و الان هم ممكن است به شما ندهد چون الان نمي توانيد نگه داريد. الان به يك جواني اگر صد ميليارد تومان بدهند اين اصلا ممكن است ديوانه بشود بگويد اين را چه كارش بكنم؟! شب دزد مي آيد به سراغم، اگر آن شخصي كه مي خواهد اين پول را به شما بدهد عاقل و حكيم باشد شماره حساب تان را مي گيرد مي ريزد در حساب تان، به دستتان نمي دهد. خداي حكيم هيچ وقت ثواب هايي كه وعده فرموده است به دست شما نمي دهد، مي خواهي چه كار كني؟ آنقدر به شما مكنت و ثروت مي دهد با يك ركعت مثلاً نماز جماعت خواندني كه بيشتر از ده نفر جمع شده باشند كه اگر تمام ملائكه نويسنده بشوند، تمام درياها مركّب بشوند نمي توانند ثوابش را بنويسند اين را شما چطور مي خواهي جمع آوريش كني؟ ثواب هم فكر نكنيد يك چيزي است تصوّري، وهمي، نه! به شما رسماً باغ مي دهند، خانه مي دهند، زندگي مي دهند، همسر مي دهند، كجا؟ همان جا كه لازم داشته باشي. وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ (آل عمران / 134) يك بهشتي كه وسعتش به مقدار آسمان ها و زمين است. خوب الان چطوري مي خواهي نگه بداري يك همچنين جايي را، الان به شما بدهند؟ خدا را راست بدانيد، حقيقت بدانيد، سخنان قرآن را لااقل واقعيّت تصور كنيد، آخر گاهي مي شود سخنان قرآن را ما واقعيت تصور نمي كنيم، ديگر قرآن كه نمي شود گفت كه اين كلمه اش درست نيست. وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ، اين همه ثواب را شما در دنيا اصلاً جا ندارد دنيا كه به آن جا بدهيد. شما اگر فرض كنيد صدتا خزائن ثروت و پول را داشته باشيد با يك مشت كليد كه همه اش دو كيلو وزنش شايد بيشتر نباشد. زمان قارون وزن كليدها زياد بود كه يك عدّه اي حمل مي كردند كليدهاي گنجهاي قارون را، الان كليدها كوچك شده بعضي هايش با باصطلاح رمزي از دور باز مي شود، بدون اينكه كليدي بيندازيد. يك همچنين وضعي، دو كيلو كليد است نهايت حالا همراه داشته باشيد، مگر مي شود در دنيا اصلاً جايش داد؟ مگر مي شود ثواب يك ركعت نماز جماعت – اين كه من مي گويم يك ركعت نماز جماعت، والاّ خيلي چيزها هست كه شبيه به اينست – يك ركعت نماز جماعت مگر مي شود اصلاً در كره زمين جايش داد؟ مي ريزند به حساب، آنجا چون الي الابد بايد زندگي كني، هميشه بايد باشيد خيلي خرج داريد، خيلي خرج داريد. بنابراين خدا را راست بدانيد، قيامت را راست بدانيد، چه کساني نجات پيدا مي كنند و روز قيامت را دارند؟ وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا؛ كساني كه تقوا داشته باشند، راه تقوا هم همين مراحل تزكيه نفس است. اگر مي خواهيد تقوايتان تقويت بشود، به كمال برسد بايد همين راه را انتخاب كنيد، همين راهي كه براي حتّي مرجع تقليد گفته اند اين راه را بايد برود بعد مرجع تقليد بشود. صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه، مطيعاً لامر مولاه بعد چه مي شود؟ فللعوام ان يقلدوه، وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْلَا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ حالا گاهي انسان يك گنج بزرگي دارد، يك ثروت زيادي دارد ولي بدي او را مسّ مي كند، دزد هست چگونه ببرم اين همه اموال را، كجا جايش بدهم؟ بانك ها هم يك وقت ممكن است برشكست بشوند پول من را بخورند، چه كارش بكنم؟ اينها همه سوء است ولي خداي تعالي ثواب هايي كه به شما مي دهد هيچ بدي ندارد، خودش كارهايش را انجام مي دهد فقط شما برداشت كنيد، شمااستفاده كنيد والاّ به بانك مي برد، در حساب تان مي ريزد، نمي گذارد كسي بدزدد، حفظش مي كند همه چيز، اينها وعده هاي الهي است لَا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ، بدي نمي آيد به طرف اينها، وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ هيچ حزني هم براي انسان پيدا نمي شود، دلواپسي پيدا نمي شود، هيچ! خدا خالق كلّ شي است. وَ هُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَكِيلٌ (زمر / 61) بر هر چيزي وكيل شماست، آيا وكيلِ نگه داشتن پول ماست؟ بانك فقط پول را نگه مي دارد ديگر حالا در راه دزد به تو زد به او مربوط نيست، وزن اين بار سنگين است به او مربوط نيست، تو چك را بد بكشي مي خواهي ده هزار تومان مثلاً چك بكشي يك نقطه اضافه مي كند صد هزار تومان مي شود، آن به بانك مربوط نيست، او همان صد هزار تومان را مي دهد امّا وَ هُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَكِيلٌ، مي گويد از آن لحظه اي كه پول را خودم مي دهم، خودم مي برم به بانك، خودم همه ي مسئوليتش را عهده دارم، خودم مي پردازم وقتي كه بخواهي، خيلي عالي است، بهتر از اين نمي شود، شما از بازاري ها بپرسيد يك همچنين وضعي پيدا بشود چقدر عالي است. من در اتاق، در خانه ام نشستم پولم را خودش داده، خودش برده به بانك، خودش مسئوليت هايش را به عهده گرفته من هم خوشحال در خانه نشستم كه در بانك اينقدر پول دارم. چقدر خوب است. وَ هُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ، همه اين چيزهايش، خودمان وكيل مي شويم. خود خدا عهده دارش است. حالا اينجا، خدا خودش مي فرمايد: قُلْ، بگو اي پيغمبر! أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي آيا به غير خدا من را امر مي كنيد؟ حالا چه کسي را انسان پيدا بكند كه اين قدر وكيل خوبي باشد؟ اين قدر عهده دار همه گرفتاري هاي انسان باشد، شما آيا به غير خدا من را امر مي كنيد كه أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ (زمر / 64) قدرتمندترين مردم روي كره زمين هر که مي خواهد باشد يك همچنين كاري را كه خدا مي كند به هر چيزي وكيل ماست او نمي تواند بكند نه اينكه نكند، نمي تواند بكند. اولاً آن قدر ثواب از كجا مي خواهد بياورد بدهد؟ ثانياً آنقدر قدرت ندارد كه همه ي كارها را خودش بكند و فقط راحتي اش مال من باشد. قُلْأَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ، اين طور افراد هم جاهلند. اگر به شما گفتند فلاني خيلي آدم خوبي است، قدرت فوق العاده اي هم دارد، بيا برو دست و پايش را ببوس شايد به تو كمك بكند. يك كسي به من مي گفت: ما در مقابل يك نفر خضوع مي كنيم و بر همه ي مردم آقايي مي كنيم. من واقعاً فكر كردم منظورش خداست ولي آن شخص ديدم منظورش غير خداست. گفتم نه اين طور نيست، اين تا امروز اين قدرت را دارد فردا ممكن است از قدرت بيفتد ديگر تو مي خواهي چه كار بكني؟ تواضع بي خودي كردي، تا امروز پولدار است، فردا پول ندارد، تواضع بيخودي كردي، تا امروز داراي همه ي قدرتهاي كره ي زمين است، بله؟! فردا مُرد، چكار مي خواهي بكني؟! خدا خودش را اينطوري معرفي مي كند: لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ (بقره / 255) حتي خدا چرت نمي زند، بگوييم لحظه اي كه چرتش گرفت مي آيند همه ي اموالش را بر مي دارند مي برند. اموال من كه دست اوست از بين مي رود، لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ، خوب يك همچنين خدايي را انسان ترك بكند؟ پس تمام كوشش تان بايد اين باشد كه به سوي خدا برويد. اين كه مي گوييم به سوي خدا برويد نه اينكه خدا جايي ايستاده ما اينجا هستيم ما هم داريم مي رويم به سوي او، نه! منظور اينست كه به خدا ايمانتان زياد بشود، سنخيت وجودي با ذات مقدس پروردگار از نظر صفات پيدا بكنيد، هر صفت حميده اي كه پروردگار دارد شما هم داشته باشيد. هر صفتي بدي كه شيطان دارد شما نداشته باشيد، اين معني قرب به خداست. شما مثلاً در نماز مي گوييد كه نماز ظهر مي خوانم قربة الي اللّه اين قربةالي اللّه معنايش اين نيست كه من به خدا نزديك بدني يا مكاني يا زماني بشوم. معنايش اينست كه من صفات الهي را پيدا بكنم. اگر يكي بخيل باشد يكي سخي، فاصله دارند اين دو نفر با هم، امّا هر دويشان سخي شدند، يكي مي شوند، نزديك مي شوند. يكي صفات رذيله دارد يكي صفات حميده اينها از هم دورند، فاصله دارند. خيلي اتفاق افتاده مي گوييم با فلاني مي خواهيم مسافرت برويم، طرف مي گويد كه با فلاني مسافرت نكنيد او با شما هم افق و هماهنگ نيست. ما با او فاصله داريم، چرا؟ براي اينكه يكي سخي است، يكي بخيل، يكي متكبر است، يكي متواضع، متواضع هم كه هميشه نمي تواند در مقابل متكبر متواضع باشد، بالاخره يك حدّي دارد حتي گاهي لازم است در مقابل متكبر انسان تكبر بكند، التكبر مع المتكبّر عباده، تا بفهمد تكبر بد است. خوب اينها همه فاصله هايي است كه اگر ما داشته باشيم اين صفات رذيله را با امام زمان فاصله داريم، با خدا فاصله داريم، با خوبان فاصله داريم، با اولياء خدا فاصله داريم امّا اگر اين صفات را كمش كرديم هي نزديك مي شويم، كم كرديم، كم كرديم به جايي رسيديم كه تخلّقوا باخلاق اللّه مظهر صفات الهي شديم اينكه ما عرض مي كنيم حضرت بقيةاللّه آنقدر به خدا نزديك است كه من احبكم فقد احب اللّه، كسي كه شما را دوست داشته باشد خدا را دوست دارد. من ابغضكم فقد ابغض اللّه كسي كه شما را دشمن داشته باشد خدا را دشمن داشته دارد. من عرفكم فقد عرف اللّه كسي كه شما را بشناسد خدا را شناخته و بنا عبدالله، بنا عرف اللّه و امثال اين روايات و آيات قرآني كه زياد است. پس انشاءالله كوشش كنيم تا مي توانيم طبق همين آياتي كه تلاوت كرديد در ظرف يك هفته، از كساني باشيد كه خدا را راست بدانيم وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (نمل / 3) آخرت را يقين داشته باشيم تا انشاءالله رستگار باشيم. ايام ايامي است كه نزديك وفات امام صادق عليه الصلوةوالسلام است روز دوشنبه ظاهراً شهادت حضرت صادق عليه الصلوةوالسلام است. انشاءالله به عنوان تعظيم شعائر عزاداري كنيم براي آن وجود مقدس، قلب مقدس حضرت زهرا سلام اللّه عليها را شاد كنيم. امام صادق عليه الصلوةوالسلام در لحظاتي كه نزديك وفاتشان بود اقوام و اهل بيتشان را جمع كردند و اين روايت معروف است و همه تان شنيده ايد كه فرمود: لا تنال شفاعتنا، شفاعت را معنا كردم برايتان، يعني اگر كم و كسري داشته باشيد روز قيامت، چه از نظر اعمال، چه از نظر روحيات و اعتقاداتتان خوب باشد ما آن كم و كسر را جبران مي كنيم. امّا كسي كه مستخفاً للصلاه،كسي كه نماز را سبك بشمارد، خفت يعني سبك، خفيف يعني سبك، سبك بشمارد حالا فارسيش همين بهتر است ترجمه مستخفاً للصلاة همين است كه سبك بشمارد. ظاهراً سبك شمردن هم همين است كه انسان آن اهميتي كه بايد بدهد، ندهد. اهميتي كه بايد بدهد چه هست؟ اگر يك بزرگتري از شما هجده مرتبه بگويد بدو بيا، بدو، عجله كن، شما آنجا ايستاده باشي اصلاً اعتنا نكني، بگويي خوب مي آييم! اين ظاهراً ديگر از اين بيشتر و واضح تر سبك شمردنِ امر كسي نمي تواند باشد. شما پدريد به بچّه تان مي گوييد بدو كارت دارم، يك كار لازمي، بدو، علّتش هم مي گوييد، مي گوييد رستگاري اينجاست. حي علي الفلاح، اوّل مي گويد: حي علي الصلاةبعد مي گويد: حي علي الفلاح، يعني صلاةبراي فلاح است و فلاح هم براي رسيدن به بهترين چيزهاست. هي هم دارد علّت را مي گويد. مي گويد يك پولي اينجا افتاده، بدو بيا بردار. يك جواهري اينجا افتاده بيا بردار. شما آنجا يك رفيقي دارد، اسباب بازي دارد خيلي سرگرم كننده است با او مشغول بازي هستيد، اين مستخف بالصلاةهمين اندازه، ظاهراً ديگر از اين بيشتر نمي تواند باشد. من خيلي از دوستان اهل تزكيه نفس را ديدم موقعي كه اذان مي گويند مشغول كارهاي -حالا هر كاري- هر كاري باشد فوراً بگذاريد كنار، يك گچكار بالاخره اين دستش را بايد بشويد، وسط كارش هم هست. من آنجا را مي گويم كه سخت ترينش هست ظاهراً، دست هايش هم پر از گچ است با اين دعوت پروردگار بايد انسان  دست هايش را بشويد، وضو بگيرد و نمازش را بخواند باز بيايد گچكاريش را بكند. ديگر از اين سخت تر شايد نباشد. حالا من گچ هاي دستم را چكار كنم. هر كاري كه عصري مي خواهي بكني همين الان بكن. كوشش كنيد تا صداي اذان بلند مي شود من مي خواهم يك قدري محکمتر بگيرم مي ترسم عمل نكنيد بعد گناهش بيفتد گردن من، تا مي گويند حي علي الصلاة حالا شهادتينش و اينها هميشه ما شهادت مي دهيم ولي تا گفتند حي علي الصلاة بگوييد چشم، لبيك، چه کسي مگر مي گويد حي علي الصلاة؟يا خدا گفته يا پيغمبر نستجيرباللّه از خودش در آورده يا ائمه فرموده اند هر كس گفته اينها همه پيش ما مقدس و محترمند و بزرگتر از ما هستند. حي علي الصلاة، حي علي الفلاح، ديگر احتياجي به گفتن حي علي الفلاح نباشد. ولو استانداردش همين است بايد بگويند ولي شما اقلاً نبايد نيازمند به اين معنا باشيد. صلاة كه گفتند يعني رحمت، رحمت خاص الخاص پروردگار، حضرت فرمود: لا تنال شفاعتنا، بايد هم اين طور باشد تو كه به نماز اعتنا نداري، تو كه به دعوت پروردگار اعتنا نداري ما بياييم شفاعتت را بكنيم؟ لا تنال شفاعتنا  مستخفاً للصلاة، انشاءالله اميدواريم همين معنا را در ذهنتان بگيريد و بهترين اظهار محبت به حضرت صادق عليه الصلوةوالسلام عمل كردن به همين سفارش خاص حضرتصادقاست. خدايا به آبروي ولي عصر ما را موفق به انجام وظايف مان بخصوص نماز اول وقت مان بفرما.

نسئلك اللهم و ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحب الزمان، يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه  و يا اللّه و يا اللّه پروردگارا به آبروي ولي عصر فرج آن حضرت را برسان. همه ي ما را از بهترين اصحاب و يارانش قرار بده. قلب مقدسش را از ما راضي بفرما. خدايا به آبروي ولي عصر خدمتگزاران به دين، خدمتگزاران به شيعه، خدمتگزاران به اين مملكت شيعه نشين در پناه امام زمان حفظ بفرما. پروردگارا حوائج اين جمع برآورده بفرما. خدايا ما را از نماز گزاران واقعي قرارمان بده. خدايا شفاعت خاندان عصمت و طهارت را نصيب مان بفرما. پروردگارا مريض هاي اسلام، مريض منظور، مريض منظور الساعه لباس عافيت بپوشان. امواتمان غريق رحمت بفرما. شهداءمان با شهداي كربلا محشور بفرما. پروردگارا به آبروي ولي عصر توفيق تزكيه نفس به همه مان عنايت بفرما. عواقب امورمان ختم بخير بفرما.و عجل  في فرج مولانا.

 

لینک آپارات: کلیک کنید

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۱۵ شوال ۱۴۲۶ قمری – ۲۷ آبان ۱۳۸۴ شمسی – توضیح آیات هفتگی، بیداری

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه رب العالمين والصلوة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابي القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لاسيما علي بقيةاللّه روحي و ارواح العالمينلتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم،وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍلَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ٭ قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (زمر / 27 – 28)

آياتي است درباره ي حالت يقظه و بيداري از خواب غفلت كه اساس همه ي موفقيّت هاي انسان است. خداي تعالي در قرآن مثلِ يك شخصي كه كمال محبّت را به زير دستش دارد – تعبير پدر و فرزند نمي كنم به خاطر اينكه در قرآن از اين تعبير نهي شده – وقتي كه يك فرد جاهل در مقابل پروردگار حكيم آن خداي با عظمتي كه به قدري با عظمت است كه تمام انبياء و بالاخص رسول اكرم و ائمه اطهار عليهم الصلوة و السلام با همه ي عظمت شان كه عقل بشر به كُنه معرفت آنها نمي رسد در مقابل پروردگار سر به خاك مي گذارند و خدا را احترام مي كنند و نسبت به پروردگار آن قدر كوچكي مي كنند كه گاهي ديده شده كه ائمه اطهار عليهم الصلوة والسلام شب تا صبح سر به سجده آنچنان كه درباره ي حضرت زين العابدين لقب سجّاد به آن حضرت داده اند. سجّاد يعني بسيار سجده كننده، ما اگر توانستيم ائمه اطهار را بشناسيم آن وقت عظمتِ ذات مقدّس پروردگار را مي فهميم ولي در عين حال اين خداي با عظمت، خدايي كه آن قدر عظمت دارد كه مي فرمايد: إِذَا أَرَادَ شَيْئاًأَنْ يَقُولَ لَهُكُنْفَيَكُونُ (يس / 82) اگر خدا چيزي را اراده كند آن چيز آسمانها و كهكشانها و تمام ماسوي اللّه باشد كه بسيار كوچك است در مقابلِ روحِ مقدّس رسول اكرم تا برسد به روحِ مقدس رسول اكرم، من زمين و آسمان و كهكشانها را كوچك ترين قرار دادم و روح مقدس رسول اكرم را بزرگترين، از آنجا گرفته تا آنجا اگر اراده كند كه بگويد باش، هست. إِذَا أَرَادَ شَيْئاًأَنْ يَقُولَ لَهُكُنْفَيَكُونُ، اين طوري، اين خداي با اين عظمت شب، روز، موقع خواب، در اوّل صبح براي شما قصّه مي گويد، براي شما مَثل هايي مي زند، با همه ي بي ارزشي هايي كه ما داريم مي بينيم اين بزرگ، اين باعظمت، كسي كه گفته اند زياد بگوييد اللّه اكبر، از امام پرسيدند كه اللّه اكبر يعني چه؟ از چه چيز خدا بزرگتر است. آخر، اللّه اكبر يعني خدا بزرگتر است، نفرمود از پيغمبراكرم چون سنخيّتي بين مخلوق و خالق نيست بر خلاف بعضي اقوال فلاسفه و منحرفين از كتاب و سنّت، تباين كلّي بين خالق و مخلوق است، خالق ازلي است و قديم است و مخلوق حادث است، بنابراين نمي شود با چيزي خداي تعالي را مقايسه كرد. اللّه اكبر حضرت صادق فرمودند من اَن يوصف، من اَن يوصف يعني چه؟ يعني اگر تمام دانشمندان بزرگ دنيا و تمام انبياء و اولياء و حتّي رسول اكرم اگر بخواهند كاملاً خدا را وصف كنند يعني ديگر صفتي براي خداي تعالي باقي نمانده باشد كه آنها نگفته باشند، محال است. به همين معناست كه پيغمبراكرم مي فرمايد يا به پروردگارش عرض مي كند: ما عرفناكَ حق معرفتك، ما حقّ معرفت تو را نشناخته ايم و نخواهيم شناخت و محال است كه محدود بتواند بر كسي كه نامحدود است، محاط بر محيط احاطه پيدا كند، اين محال است. بنابراين اين خداي با اين عظمت، شب شما قرآن را باز مي كنيد مي بينيد برايتان مَثل مي زند، قصّه مي گويد، كدام دوستِ مهربانيست، كدام پدر مهربانيست، كدام مادر مهربانيست كه اينچنين با مخلوق خودش حرف بزند؟! وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ؛چرا اين قصّه ها را براي ما مي گويد، چرا به ما اعتنا مي كند؟ چرا اجازه داده ما اسمش را ببريم؟ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ؛ شايد! شايد! شايد شما بيدار بشويد، شايد يادتان بيايد كه چهارده معصوم در مدّت دو هزار سال به شما تعليمات معارف و حقايق را در عالم ارواح داده اند. شايد! خداي تعالي در اوّلي كه پيغمبراكرم و انوار ائمه اطهار عليهم الصلوة والسلام را خلق فرمود در مدّت – شايد مدت غلط باشد بگويم – در فوريّت بالايي تمام علوم قرآن را به صورت معلومات، به پيغمبراكرم و اهل بيت عصمت و طهارت عنايت كرد. اين قرآن، آنچه كه در دست ما قرار گرفته، بعد از نزول هاي مختلف كه همه تان شنيده ايد و ديگر انشاءالله حفظ كرده ايد پنج نزول، قرآن پيدا كرده و در نزول سومش قرآن عربي شده، قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ؛يك قرآني است كه وقتي يك عرب مي خواند احتياج به مراجعه به كتاب لغت ندارد، وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ (قمر / 17) قرآن را براي ذكر ما آسان قرار داديم، غَيْرَ ذِي عِوَجٍ؛ چرا ؟! لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ، شايد تقوي پيدا كنيد، ببينيد در اين دو آيه خداي تعالي دو چيز را از ما خواسته كه در حقيقت يكي اش مهم تر و ديگري عملاً مهم است، اوّل لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ؛ به خدا قسم اگر ما يادمان بيايد كه چه چيزهايي به ما تعليم داده اند و در فطرت ما الان هست و طبق فطرت عمل كنيم داراي تقوي خواهيم بود. فطرت، هر انساني يك غرائزي، يك فطرتي دارد، همان فطرت گفتن بهتر است، كلّ مولودٌ يولد علي الفطره، هر بچّه اي كه در عالم متولد مي شود طبق همان فطرتي است كه در آن دو هزار سال به ما ائمه اطهار تعليم داده اند، اينكه عرض مي كنم روايات زيادي دارد غير قابل انكار است علاوه بر آنكه آيات شريفه قرآن كاملاً و روشن تر از روايات اين مطلب را بيان كرده، ما بايد متذكر بشويم. متذكّر از ذكر و از ياد و از ياد آمدن مي آيد. يك چيزي را انسان بلد شده يك مدتي است فاصله انداخته يادش رفته، شما رفته ايد زبان انگليسي را خوب ياد گرفته ايد مدتي مراجعه نكرده ايد يادتان رفته، اين كه عرض مي كنم اين مَثل درباره ي خودِ من است. يادش مي رود انسان، يك مدّتي مخصوصاً يك مشكلاتي هم در راه اين فاصله اي كه بين ياد گرفتن و فراموش كردن باشد. شما در عالم ارواح همه را ياد گرفتيد، همين الان هم ياد داريد منتها بايد يك مقدار به يادتان بياورند، ياد آمدن با ياد گرفتن فرق مي كند. مثلاً شما هيچ تا حالا در اين اتاق نيامده ايد الان كه مي آييد ياد مي گيريد سقف اين اتاق چه نحوه است، لوستر هايش چه نحوه است، چقدر جمعيت مي گيرد، بياييد. دفعه دوم اگر خصوصيات اين اتاق را فراموش كرده باشيد تا نگاه كنيد يادتان مي آيد. مي بينيد يك فرق بين ياد گرفتن و ياد آمدن است. اين خيلي نكته ي مهمي است، بسيار اهميّت دارد، ما بعد از اينكه در رحم مادر و بعد عالم خردسالي و باصطلاح بازي هاي كودكي و تا رسيديم به سنّ بلوغ اين مدت همه ي چيز يادمان رفت. حتّي گاهي ديده شده يك بچّه گرم يك بازي است گرسنه است يادش مي رود كه گرسنه است صدايش مي زنند كه بيا نهار بخور، بعد يادش مي آيد، بله من موقع نهار است بايد بروم نهار بخورم. ما يادمان رفته، به همين دليل قرآن براي تذكر است، يعني يادآوري، به ما مي گويند ببين خدايي است، به اين دليل، دليل يعني راهنمايي، به اين راهنمايي، با اين راهنمايي، با اين راهنمايي خدايي هست. مي گوييد بله، خدايي هست قبول كردم. چه را قبول كرديم؟ هماني كه يادمان دادند يادمان آمد. به شما مي گويند ظلم بد است، نكنيد ظلم، يك دفعه متوجه مي شويد كه نبايد ظلم كنيد. در آيات قرآن هست كه انسان گاهي هست كه فراموش كرده، مؤمن كسي است كه وقتي به او تذكّر مي دهند وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ (انفال / 2) دلش مي ترسد با تذكر، اگر من به شما گفتم آقا پشت دَر يك شيري هست شما برايتان معلوم نبود بلكه بعيد هم مي دانستيد، بلكه اصلاً معتقد نبوديد از چيزي نمي ترسيد. امّا اگر از در كه مي آمديد شير را آنجا ديديد در را هم بستيد، به شما گفتند كه ممكن است از اين در وارد بشود، اين طرف هم يك دَر باز هست اينجا دلتان يك دفعه مي ريزد. درباره ي مؤمن اينطوري خداي تعالي مي گويد: إِذَا ذُكِرَ اللَّهُوَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؛ چرا وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؟ براي اينكه مي دانسته خدايي هست، وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْمَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ اگر از اين مردم سؤال بكنيد كه آسمانها و زمين و اين نظمي كه در آسمانها و زمين است، ديشب گفتند از ساعت يازده تا نزديك اذان صبح شهاب باران شده آسمان دنيا، يكي اش به زمين نخورد، لابد شما هم شنيديد سنگها مي آيد از ستاره هاي دنباله دار، به امر پروردگار، وقتي كه مي خواهد يك خبري بشود انشاءالله خبر ظهور مي خواهد باشد اينها به طرف آسمان زمين پرتاب مي شوند كه شياطين نروند خبردار بشوند، استراق سمع كنند، منجمين فقط آن سنگ هايي كه دارد مي آيد مي بينند مثلاً يك جا تيرباران مي شود تير را فقط مي بينند، به كجا مي خورد متوجّه نيستند، براي چه تيراندازي مي كنند متوجه نيستند، احمق هايي هستند در زمان ما كه فقط مي گويند تيراندازي مي شود، چرا تيراندازي مي شود، براي چه؟ ما نمي دانيم. اين خداي باعظمت، اين خداي بزرگ، شما ديشب خوابيديد از ساعت يازده، دوازده، حالا هر چه، تا صبح بالاخره بيدار نبوديد آسمان شهاب باران شد، شما هم راحت، آخر يكي از اين سنگها ممكن است روي پشت بام تو بيفتد به كلّي تو رااز بين ببرد، مي گوييد نه، چرا نه؟ كي مواظب تو هست؟ تو آسمان ها را خلق كردي؟ تو اين سنگ ها را خلق كردي؟ نه! خالق اينها كسي ديگر است او مواظب است، او رحمن است، او رحيم است، من زير يك خانه ي گِلي هم خوابيده باشم من محفوظم. ببينيد، كي مي خواهيم متذكّر بشويم؟! آنها را بايد يادمان بيايد، پيغمبراكرم آمده براي اينكه ما را يادآوري كند. انبياء يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر كه قدر مسلّمش است والاّ انبياء بيشتر شايد بودند اينها آمدند براي اينكه ما را متذكّر كنند. خدا درباره ي پيغمبراكرم مي فرمايد: إِنَّمَا، اين كلمه ي إِنَّمَا همه مي دانيم كه معنايش حصر است، جز اين نيست يعني غير از اين چيز ديگري نيست كه إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ (غاشيه / 21) تو يادآوري مي كني، همه ممكن است سؤال كنند چه را يادآوري مي كند؟ ما كه از مادر متولد شديم چيزي ياد نگرفتيم بعد هم مدرسه رفتيم، پيغمبر هم كه از اين حرفهاي مدرسه اي به ما نمي زند، رياضيات و نمي دانم مسائلي كه در مدارس است آنها را هم كه بيان نمي كند، چه چيز را پس تذكر مي دهد؟ چه چيز را به ياد ما مي آورد؟ آنچه كه خودش درس داده به شما، آنچه كه خودش در عالم ارواح به شما تعليم داده، هر معلمي اگر بخواهد شاگردش را يادآوري كند همان چه را كه به او تعليم داده، به او يادآوري مي كند چيزهاي ديگر را كار ندارد. پيغمبراكرم مذكّر است يعني آنچه را كه خودش به شما تعليم داده، باورتان شايد نيايد در آينه نگاه كنيد شما در آينه چيزي نمي بينيد، لباس مي بينيد، بدن مي بينيد، در آينه اگر حقيقت تان را ببينيد به خدا قسم، انسان نمي تواند طاقت بياورد آن روحي كه خداي تعالي آن قدر برايش ارزش قائل است كه: وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي (حِجر / 29) به خودش نسبت مي دهد، آن روح را اگر شما ببينيد محال است كه يك لحظه از خدا غفلت كنيد، محال است كه يك لحظه از آخرت غفلت كنيد، محال است كه يك لحظه از زندگي ابدي تان غفلت كنيد، محال است! زندگي ابدي داريد شما، درست است شما ازلي نيستيد يعني هميشه نبوديد يك وقتي خدا خلق تان كرد، نبوديد خلق تان كرد بود شديد امّا پروردگاري كه يك مهرباني به كسي كرده ولو به مخلوقش هيچ وقت مهرباني اش را پس نمي گيرد به همين دليل هم هيچ وقت شما ديگر نابود نمي شويد، به صورت اوّل بر نمي گرديد، اين را در ذهن تان ثبت كنيد مُردن فقط يك لباس عوض كردن است، مردن اگر انسان از اين لباسي كه بَرش است مواظبت كرد حالا خودبخود يك مقداري اين لباس كثيف شد، مهربان خدا مي دانيد چكار مي كند؟ مي آيد مي گويد لباست كثيف است، چروك شده، باصطلاح گوشه و كنارش پاره شده بيا عوضش كن. مادرها را ديده ايد بچّه شان حوصله حمام رفتن ندارد، حوصله لباس عوض كردن ندارد، مي روند مي گيرند مي بوسندش، خواهش مي كنند مي برندش حمام لباسش را عوض مي كنند، مي گويند حالا برو بازيت را بكن، برو زندگيت بكن، اينطوري بگوييم بهتر است. خداي تعالي هم بچّه بوديم به ما مي گفتند خدا از مادر مهربان تر است. خوب اين قيافه است تو داري؟! چند جاي بدنت را عمل كردي، صورتت چروك شده، ريشت سفيد شده، موهاي سرت ريخته، پايت درد مي كند، كمرت درد مي كند امثال اين مرض ها، مرضهاي سخت و بالا را انشاءالله شما اهل تزكيه نفس، نخواهيد داشت. آنها را نمي گويم، همين، بيا لباست را عوض كن. با مهرباني، اي كاش اينها را ما مي فهميديم، اينها را اي كاش درك مي كرديم، اگر مي فهميديم و درك مي كرديم همانطوري كه خداي تعالي درباره ي يهود مي فرمايد كه اي يهود اگر شما مدّعي هستيد از اولياء خدا هستيد فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ (جمعه / 6) تمنّاي مردن بكنيد. امّا يك بچّه است اين لباسش را تا مي پوشد پاره مي كند، تا به اصطلاح حمام مي رود بعدش مي رود در زباله داني كثيف مي شود. اين طور بچّه مي گويند خوب اينكه تميزي سرش نمي رود، تقوا همان معناي تميزي است ! كه در اين آيه لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ؛ دارد، تقوا سرش نمي شود، خوب بگذار حالا كه كثيفي را دوست دارد كثيف تر بشود، وقتي كه انسان مي ميرد كفن هم زيادي است به او بدهند. به او لباس تميز ديگر نمي دهند، اگر كافر باشد كه لباس تقوا اصلاً نپوشيده اين شخص را همينطور مي گذارندش عذابش هم مي كنند، همان مسائلي كه هست كه من در مقام اينكه آنها را براي شما بگويم نيستم. يك دسته كفّار باشند آنهايي كه نه خدا را قبول دارند، نه ائمه اطهار را قبول دارند برايم پيش آمده كه عرض مي كنم در همين مشهد شخصِ كافري پيش من آمد از همان اول كه وارد شد خيلي متكبرانه گفت من خدا را قبول ندارم با من حرف مي زني؟ گفتم اگر خدا را قبول مي داشتي كه حرفي نداشتيم! خوب من هم خدا را قبول دارم تو هم خدا را قبول داري، تو هم الان مي گويي روز است من هم مي گويم روز است ما ديگر بحثي نداريم، چرا؟ يك مقدار با او صحبت كردم ديدم چشم هايش قرمز شد، اشكش جاري شد اين طور نپخته آيات قرآن را نبايد براي مردم گفت حتي براي كفّار كه خدا عذابت مي كند.

يك جواني خيلي منحرف شده بود، پدرش گفت كه مي دانيد چرا اين بچّه ام اين طوري شده؟ گفتم: نه، گفت: پيش فلان عالم -يكي را اسم برد من نمي شناختمش- رفتم خواهش كردم كه اين بچّه من را نصحيت كنيد، اين پسر من موهاي سرش بلند بود و از بچّه ام هم خواستم همه ي اين زحماتي كه من برايت كشيدم، معاوضه مي كني با يك چند دقيقه پيش اين عالم بيايي بنشيني اين تو را نصحيت كند، گفت خيلي خوب، بعد ديگر نگويي من پدرم تو فرزندي و من آن طور در بچگي براي تو زحمت كشيدم و اين حرفها!گفتم نه. آمد پيش آقا، اين آقا اوّلاً كه زياد نگاهش نكرد مشغول اذكارش بود، توجه به خدا داشت -حالا آنهايش بماند- بعد رو كرد به اين جوان موهاي سرش را گرفت گفت اگر ديگر گناه بكني با اين موها خدا تو را در جهنم آويزان مي كند! اين هم مي گفت كلّه اش را كشيد بلند شد، از آنجا به بعد بدترين بچّه ها شده1 اين راهش نيست، بايد همان طوري كه عرض كردم. بله آقا، تو خدا را قبول نداري درست است اگر الان اين را واقعي بگويي نجس هستي، كافر هستي، بايد تو را كشت ولي ما نه حاكم شرع ايم، نه قاضي ايم، نه هيچ، ما فقط راهنما هستيم اگر اين طوري بود پيغمبراكرم همان روز اول كه از غار حراء آمده بود پايين همان جا يك شمشير دستش مي گرفت شمشير هم لازم نبود اراده مي كرد همه ي كفّار مي مردند و از بين مي رفتند. آن قدر اخلاق از خودش نشان داد كه وقتي خداي تعالي مي فرمايد: إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ (قلم / 4) هيچ كس انكار نمي كند، هر چيزي بالاخره حسابي دارد نمي خواهم بگويم هميشه هم با اخلاق، هميشه هم با محبّت، حالا اينها يك مسائلي است كه برنامه هاي خاصّ خودش را دارد ولي با شما دارم صحبت مي كنم شمايي كه لااقل كارتان كه واقعاً از همه ممنونم كه لااقل كارتان اينست كه واجبات تان را انجام مي دهيد، محرّماتتان را ترك مي كنيد، شب دوشنبه گذشته در تهران بودم جمعيت خوبِ قابل توجّه اي در مرحله ي يقظه آمده بودند همين آيات هم تلاوت شد كه به نظر من به جناب آقاي معلم عرض كردم كه اينها كرامتي شده كه اين آيات در اين شب و در اين هفته دارد گفته مي شود، بيدار شدن از خواب غفلت، متذكر شدن، فَذَكِّرْ (اعلي / 9) اين وَ ذَكِّرْفَإِنَّ الذِّكْرَي تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ (ذاريات / 55) هر چه كه مؤمن باشد، اهل تقوا باشد باز هم بايد به او تذكّر داد چون دو هزار سال آقايان كم وقت نيست، معلمين هم كوتاهي نكرده اند، نمي دانم تعطيلي داشته باشند، تابستان داشته باشند، فرض كنيد مرخصي داشته باشند، دير به سر كلاس بيايند، نه! ائمه اطهار بودند به امر الهي من در آن مجلس چون يك عده اهل يقظه هستند و يك عدّه بالاتر، ديگر دليلي ندارد دو مرتبه تكرار كنم، ولي گفتم به قدري مهم است شما اگر بتوانيد به يك نفري كه اين نمي داند ظلم خوب است يا بد است اين را در ذاتش فرو كنيد كه ظلم بد است، آن طوري كه الان ما مي فهميم اين خيلي مشكل است. خيلي كار دارد، تا چه برسد به ذات مقدس پروردگار و اينكه خدا را در مغزها قرار بدهيم كه پنجاه درصد حكمت، توحيد است. ببينيد حضرت لقمان به پسرش مي گويد وقتي كه خداي تعالي مي فرمايد ما به لقمان حكمت آموختيم، حكمتش چه بود؟ به فرزندش گفت: لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِإِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (لقمان / 13) خيلي عجيب است! لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ؛ شرك نداشته باش، خود اين كلمه ي شرك چرا ظلم است، به كه ظلم است؟ ظلم عظيمي است، ظلم مي دانيد به چه معناست؟ به معناي در نظر نگرفتن حقوق ديگران يا حقّ شخصي، اگر امام يا فاطمه ي زهرا سلام اللّه عليها را حقّش را در نظر مي گرفتند از همه ي مردم بيشتر آنها را احترام مي گذاشتند نه اينكه ظلم بكنند، نه اينكه حقشان را در نظر نگرفتند. اگر حقّ پروردگار را كه به شما تعليم توحيد داده در نظر نگيريد اين ظلم به خدا است، إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ؛ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ؛ پنجاه درصد همه ي مسائل همين است، اينقدر هم خوب ائمه اطهار به ما تعليم داده اند به مجرّد اينكه خداي تعالي -ديده ايد شاگردهاي مدرسه چقدر خوبند، بعضي هايشان حاضر جواب، فوري اين را جواب مي دهند يكپارچه هم جواب مي دهند- تا فرمود: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ، يكي از آن گوشه نگفت كه بلي، اين يكي بگويد نمي دانم! آن يكي بگويد اين طور، يكي سرش را پايين بيندازد! يكي رأي كبود بدهد! يكي رأي منفي بدهد، يكي رأي مثبت بدهد! اين حرفها نبود، قَالُوابَلَي (اعراف  / 172) من يك وقتي روي اين مسأله فكر مي كردم اوّلاً خدا گفته  أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ، من مربّي شما نيستم؟ يك معلّمي مي آيد مي گويد من شما را درس ندادم؟ من شما را تعليمات آنچناني نگفتم؟ شاگردها همه گفتند بله، اگر من آنجا بودم مي گفتم قربانت بروم ما هر چه داريم از توست. بَلَي، اين بَلَي معنايش اين است كه ما هر چه ياد داريم از شما ياد داريم، از تو ياد داريم. وسيله اش كه بوده؟ خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام، اينها بودند، اينها بودند كه اول ما خلق اللّه بودند، جبرئيل وارد مي شود بر پيغمبراكرم خدمت پيغمبراكرم است، مي بيند علي بن ابيطالب وارد شد، جبرئيل مي خواهد يك طوري از يك جايي فرار كند، كوچكي كرد، -براي اينكه به ما برسد والاّ هم پيغمبراكرم و هم علي بن ابيطالب همه مي دانند- كه چرا تو اين قدر كوچكي مي كني؟ گفت اين معلّم من بوده، بنا عبدالله، خود ائمه مي فرمايند به وسيله ما خدا بندگي شد، بنا عرف اللّه، بوسيله ي ما خدا شناخته شد، خدا را تعليم دادند به ما آنچنان كه ياد گرفتيم، با كافرترين اشخاص انسان صحبت كند يك قدري از نظم عالم، اينكه ما از نظم عالم صحبت مي كنيم دليل است، دليل يعني راهنما، راهنما به چه؟ به آن واقعيت، واقعيت از كجا براي اينكه به ما قبلاً تعليم دادند. با يك نفر باصطلاح – در كتاب هايم شايد نوشته باشم – يك كشتي اقيانوس پيمايي اعلاميه در كشتي صادر مي كنند كه در مقابل، كوه يخي است و احتمال خطر دارد چند نفر هم قبل درباره ي خدا بحث مي كردند، چند تايشان مادي بودند و قبل از اين هم يك كشتي به يك كوه يخي برخورد مي كند و همه ي سرنشينانش و حتي كشتي هم غرق مي شود، از بين مي روند، با آن توجّه، مي گويد همه رفتيم براي دعا ديگر. راه ديگري نداشتيم. ديديم آن دو نفري هم كه با ما بحث مي كردند كه خدايي نيست و معنايي ندارد آنچه كه ديده نمي شود باشد و از اين حرفهايي كه ديگر حالا براي شما سنّار هم به قول معروف نمي ارزد به هم مي زدند. مي گفت: ديدم همان دو نفري كه مادي بودند آنها هم آمدند يك جا نشستند و دو زانو به طرف حالا مثلاً به هر طرفي دارند دعا مي كنند، گفتيم كه شما كه معتقد به خدا نبوديد، گفتند كه حالا وقت اين حرفها نيست. بله، در وقت بحث و نزاع و دعوا گاهي يك حرفهايي انسان مي زند والاّ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا (روم / 30) مي گويند مرحوم سيد جزايري شروع كرده بود يك كتاب بنويسد، يك خانمي حالا كلفتش بوده، كنيزش بوده، هر چه بوده خدمت مي كرده در خانه ايشان، آمد از ايشان سؤال كرد چه كار مي خواهي بكني؟ گفت: مي خواهم يك كتاب در اثبات وجود خدا بنويسم. ايشان گفت: اَ في الله شك فاطر السماوات و الارض؟ مي گويند سيد جزايري قلم را گذاشت پايين! آيا در خدا هم شكي است؟ يك وقتي در يك مجلّه اي من ديدم كه در انگلستان آمار گرفته بودند ببينند خداشناس، اعتقاد به خدا در بين مردم چطوري است وضعش؟ نود و هشت درصد مردم به وجود خدا اعتقاد داشتند، گفتم لابد آن دو درصد هم از ديوانه خانه لابد بوده اند! ديگر براي همه هست، از آنجا بوده والاّ كسي مي شود اين همه آثار صُنع الهي را در وجود خودش ببيند و منكر خدا بشود. اينها دليل است. دليل به چه؟ به آنچه كه ياد گرفتيم، بعد از همه دلايل مي گويند بله، خدا است، اين بله هماني است كه وقتي كه در اين اتاق دفعه دوم وارد مي شويد مي گوييد بله من اينجا را قبول دارم. آن دليل هم، آن كسي كه دست شما را مي گيرد مي آورد شما را داخل اين اتاق، يك نكته ي خيلي مهمي است. خوب، پس بنابراين  – مشهد هم اينقدر زود ظهر مي شود آن هم روز جمعه كه مي خواهيد برويد نماز جمعه و اينها، فرصت بحث براي انسان نيست – وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ؛ اين قرآن را خيلي دوست داشته باشيد آقايان! قدر قرآن را بدانيد، خدا مي داند اگر به من فرصت داده مي شد تمام لحظاتم را دلم مي خواست با قرآن و توضيح آيات قرآن و برداشت هايي از قرآن به اندازه ي عقلم بگذرانم. ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ، مثل پشه خدا زده، مثل فيل زده، مَثل ابابيل زده، هر چه دلتان مي خواهدمِنْ كُلِّ مَثَلٍلَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ، شايد يادتان بيايد، شايد متذكّر بشويد، شايد به خودتان بيايد، شايد يادتان بيايد حالا خدايي هم بود، استادي هم داشتيم، پيغمبري بود، ائمّه اطهاري بودند، امام زماني بود، نگوييد امام زمان هنوز نبود، نخير! امام زمان هم همان جا كلاس دوازدهم را درس مي داد به شما، حالا چه بوده ديگر باز من هم مثل شما يادم رفته، لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ، همه ي اين مسائل يك جا جمع شده بود، همه ي آن چه كه به شما ياد داده بودند، قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ؛ اين قرآن اوّلش بود بعد عربي شد در رتبه ي سوم، هيچ اعوجاجي نداشت، چرا؟ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ، شايد اينها تقوا داشته باشند، تقوا را هم برايتان معنا كردم مفصّل، آيات بعد هم همين حرفهاست، همين مسائل مهم است، ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاًرَجُلاً فِيهِ شُرَكَاءُ مُتَشَاكِسُونَ (زمر / 29) تا آخر آيات، اين آيه بد نيست عرض كنم چون آيات همه اش مربوط به همين مسأله يقظه و بيداري است، وَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ وقتي كه مي گوييد ما يك خدا داريم، اِشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ، عجيب است ها! دل آنهايي كه همچنين ايمان به آخرت ندارند مشمئز مي شود، باصطلاح خوششان نمي آيد. علامت افراد خوب با افراد بد اينست كه وسط دعوا، يك كسي دارد دعوا مي كند، ظلم هم مي كند، قدرت هم دارد در همه ي ادارات هم حرفش را مي خوانند در اينجا به او بگوييد خدا، اين اگر تكان خورد، دست كشيد از دعوا، نگفت خدا چه هست! ديده ايد؟! بعضي ها مي كنند اين کار را. اين اِشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ، براي اينكه به آخرت ايمان ندارد، خيلي عجيب است!  وَ إِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِإِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (زمر / 45) خوشحال مي شوند إِذَا ذُكِرَ اللَّهُوَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ دلشان مي ترسد، دست مي كشند، آقاي رئيس فلان اداره اين ظلم است اين كاري كه داري مي كني، اين رشوه اي كه مي خواهي بگيري اين ظلم است به من، من پول ندارم وگرنه دنبال تو راه نمي افتادم، نمي آمدم به تو بگويم آقا بيا اين سند من را امضاء كن، هر چه حالا، روميزي، زيرميزي!  همين جا بگو خدا هم هست، الراشي و المرتشي كليهما في النار، هم رشوه دهنده، هم رشوه گيرنده هر دويشان در آتش جهنم مي سوزند، اگر ديديد گفت خيلي خوب، الان امضاء مي كنم، معلوم است آدم خوبي است. حالا اشتباه كرده، غلط كرده، امّا اگر گفت آقا! اين حرفها چه هست؟ ما زندگي داريم، زن و بچّه داريم، حقوق مان كفايت نمي كند، خدا هم كه اصلاً قبول نداريم، كه بگوييم خدا به تو روزي مي دهد اين آدم هيچ وقت روي سعادت را نخواهد ديد، از همين جا خودتان مي توانيد آزمايش كنيد افراد را، افراد را مي توانيد آزمايش كنيد. اميدواريم همه ي ما جزء ياران خوب امام عصر باشيم و اين مطالب را انشاءالله ياد بگيريم و چند تذكّر به همه دوستان در هر كجا كه هستند عرض مي كنم، يكي اينكه شب دوشنبه اين هفته كه مي آيد نه، هفته بعد شب وفات حضرت صادق عليه الصلوة والسلام است و ما جلسه اي در تهران خواهيم داشت انشاءالله كه مرحله ي استقامتي ها با داشتن كارت و دعوت نامه، چون ما برنامه مان اينست يك هفته ببينيم يك كسي بدون عذر نيامد ديگر دعوتش نمي كنيم، اين را شما مطمئن باشيد. چون بعضي ها هستند خيلي سهل گرفته اند كارها را، ما هم مي خواهيم خيلي سخت بگيريم  كارها را. هر كس در مرحله ي استقامت است، كارت كه داريد حتماً والاّ استقامت نمي رفتيد و دعوتش هم شد، حالا ممكن است مرحله ي استقامت باشد، كارت داشته باشد دعوت نشود، چرا دعوت نشود؟ براي اينكه ما جلسه ي سوم را خواهيم گرفت براي استقامت، دو جلسه يا يك جلسه را نيامده ما ديگر او را در برنامه نمي گذاريم مگر اينكه عذر موجّه، موجّه هم نه اينكه مثلاً خانمم نگذاشت، نه، اينها عذر موجّه نيست. پايش شكسته باشد، در بيمارستاني باشد، گواهي دكتر آورده باشد، يك چيزي از اين قبيل! -حالا بخنديد ولي وقت عمل خواهيد ديد كه انجام مي دهيم انشاءالله- بعد ديگر دعوتش نمي كنيم. معنا ندارد من و يك عدّه از دوستان بنشينند و باصطلاح دعوت كنند محترمانه. مخارج زيادي تقريباً پانصد  ششصد نفر اهل استقامتند، اينها را بايد شام ما بدهيم، پذيرايي شان كنيم تا حدي كه برايمان ممكن است. خوب اين همه كار مي كنيم براي چه؟ براي همان مسامحه تو؟! كه در جلسه ي نيمه شعبان يك عده اهل استقامتي ها نيامده بودند ما هم همه ي اسم هايشان را خط زديم و انشاءالله اين جدّي است! ما مي خواهيم هي كم بشويد -نه اينكه فكر كنيد، شما جمعيت تان هي كم بشود- كم بشود تا به عدّه اي كه جدّي هستند برسيم انشاءالله و انشاءالله تشريف مي آورند و دعوت هم نمي كنم، اصراري هم ندارم بياييد، مي خواهيد بياييد مي خواهيد نياييد و انشاءالله آنجا صحبت هاي خاصّ مرحله ي استقامت را عرض خواهم كرد. و مسأله ديگر اينكه روز دوشنبه، همين دوشنبه اي كه مي آيد ساعت ده صبح چون ما نسبت به خانم ها نمي توانيم خدمات مان را انجام بدهيم، انشاءالله خانم هايي كه در مشهد هستند روز دوشنبه، ساعت ده صبح انشاءالله تشريف بياورند تا يك قدري برايشان صحبت كنيم، از همه ي مراحل فرقي نمي كند. ديگر با شوهرهايشان دعوايشان نشود بعد بيايند بگويند چرا تو گفتي، بيايند ما كه دَر را براي كسي نمي بنديم، البته خانم ها با همان كارت هايشان بيايند، ديگر چيزي به نظرم فعلاً نمي آيد.

از حالا هم تعيين نمي كنيم مثلاً مرحله ي صراط مستقيم كي بيايند، چون ممكن است تأخير بشود، ممكن است جلو بيفتد، ممكن است عقب بيفتد اين مسائل هست.

نسئلك اللهم و ندعوك باعظم اسمائك و باسمك الاعظم الاعظم الاعظم الحجة بن الحسن يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه، يا اللّه يا اللّه خدايا امام زمان ما را برسان. خدايا امروز روزي است كه توقّع ظهور حضرتش را داريم اين توقّع ما را با لطف و كرمت عملي بفرما. پروردگارا همه ي ما را از اصحاب خوب آن حضرت قرار بده، قلب مقدسش را از ما راضي بفرما، گرفتاري هاي مسلمين بالاخص شيعه را برطرف بفرما. عدل و داد در سراسر عالم به وسيله حجة بن الحسن مقرر بفرما. پروردگارا به آبروي ولي عصر نام ما را در زمره ي محبين امام زمان قرار بده. قلب ما را مملو از معرفت و محبت امام عصر قرار بده. پروردگارا مرضهاي روحي مان شفا مرحمت بفرما، صفات رذيله را از ما دور بفرما، خدايا به آبروي ولي عصر مرض هاي بدني آنهايي كه مريضند برطرف بفرما. مريض هاي منظور، طفل مريضي، مريضه منظوره الساعه لباس عافيت بپوشان. امواتمان غريق رحمت بفرما، شهداءمان با شهداي كربلا محشور بفرما. عاقبت مان ختم بخير بفرما و عجل في فرج مولانا صاحب الزمان.

لینک ویدیو در آپارات : 

کلیک کنید

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۸ شوال ۱۴۲۶ قمری – ۲۰ آبان ۱۳۸۴ شمسی – واسطه بودن اولیاء خدا

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه والصلوة و السلام علي رسول‌اللّه و علي آله آل اللّه لاسيما علي بقيةاللّه روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم،تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّفَاعْبُدِ اللَّهَمُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ ٭ أَلَالِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُوَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَمَا نَعْبُدُهُمْإِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَيإِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَإِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ (زمر / 1 -3)

يكي از بحث هايي كه امروز در بين مسلمانها بسيار رايج است و گاهي دامن شيعه را هم گرفته است و بعضي از شيعيان هم نعوذباللّه معتقد به آن شده اند مسأله واسطه بودن اولياء خداست بين بشر و ذات مقدس پروردگار. آيا اين مسأله تا چه حدّي درست است و تا چه حدّي غلط؟ تحت يك عنوان اگر ما مطرح كنيم كفر است و تحت يك عنوان بسيار براي بشر لازم و حتمي است و سنّت الهي است. امّا آنكه كفر است اينست كه به وسائط، آنهايي كه واسطه هستند از پيغمبراكرم گرفته تا هر فردي كه تصورش را بفرماييد اگر مستقلاً منهاي ارتباط با پروردگار و پشتوانه ي الهي معتقد شديم كه كسي يا معصومين عليهم الصلوةو السلام مستقلاً مي توانند كارهايي كه پروردگار متعال بايد بكند آنها بدون اذن خدا، بدون اينكه از خدا قدرت بخواهند و معتقد بشويم كه آنها قدرت ذاتي دارند و قدرتشان به اذن پروردگار نيست و خودشان همه كارها را مي توانند انجام بدهند اين طبعاً شرك است، كفر است و بسيار در آيات قرآن از اين فكر مذمّت شده، اگر شما رفتيد در حرم حضرت علي بن موسي الرضا عليه الصلوةو السلام به امام هشتم توسل كرديد و گفتيد كه خدا نمي خواهد كه اين كار انجام بشود ولي شما اين كار را براي من انجام دهيد. و بالأخره آنچنان برداشت داشته باشيد كه فكر كنيد خداي تعالي جداي از ائمه اطهار است و ائمه اطهار جداي از خدا، همانطوري كه مشركين، بُت پرستان يا حتي بعضي از مذاهب رسمي دنيا معتقدند آنها مي گفتند كه بُت ما وساطت ندارد خودش مستقلاً كار مي كند يا اگر مراجعه كنيد به كتب مسيحي ها مخصوصاً در قديم اينها قائل به تثليث بودند. يعني سه قدرت، سه وجود، سه وجودي كه با هم سازش نهايت كردند، اب، ابن و روح القدس، پدر كه خدا باشد از نظر آنها و پسر كه عيسي باشد از نظر آنها و روح القدس كه بعضي گفته اند مادر حضرت عيسي منظور است و بعضي هم يك روحي كه به اصطلاح پاك است و واسطه است از آيات قرآن استفاده مي شود كه همان مادر حضرت عيسي منظور است. چون خداي تعالي به حضرت عيسي مي فرمايد: أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اِتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ (نساء / 116) تو گفتي به مردم كه من و مادرم را دو خدا بدانيد، غير از خداي تعالي. از همين آيه كه در آن زمان گفته شده و مسيحي ها در مقابلش نايستاده اند و منكر نشده اند ما مي فهميم كه منظور از روح القدس در تثليث كه اب، ابن، روح القدس منظور حضرت مريم است. به هر حال آنها هم مستقلاً حضرت عيسي و روح القدس را به اصطلاح صاحب قدرت مي دانند و معتقدند كه آنها دو خدا هستند در مقابل خداي تعالي، اين معنا به طور كلي كفر است. از تثليث گرفته تا هر نفري كه معتقد باشد يك چيزي مستقلاً منهاي پروردگار بدون اذن پروردگار، بدون اِعمال قدرت پروردگار جداي از پروردگار كاري مي تواند بكند كفر است. حتّي اگر شما گفتيد روز سيزدهم ماه فروردين اين نحس است. حالا خدا مي تواند نحسي را بردارد يا نه؟ گفتيد كه نه، اين نحسي ذاتي است و حتماً نحس است و معنايش هم اين بود كه خدا نمي تواند اين نحسي را از روي سيزدهم ماه فروردين بردارد، شما با همين كلامتان خداي نكرده اگر گفتيد كافريد. هر چيزي را كه مستقلاً به آن قدرت داديد، به آن استقلال الوهيّت داديد و گفتيد كاره اي است در عالم، حتّي قدرتمندان بزرگ دنيا، ائمه اطهار عليهم الصلوةوالسلام و بياييد تا كوچكترين چيزها، اگر خداي نكرده استقلال قدرت به آنها داديد انسان را كافر مي كند و خداي تعالي هم در قرآن زياد اين مسأله را نهي كرده و كساني كه يك چنين فكر و عقيده اي دارند آنها را مشرك دانسته است. امّا آنچه كه حق است و متأسفانه اكثر آنهايي كه امروز بحمداللّه دارند رسوا مي شوند و متوجّه علّت رسوايي شان نيستند، اعتقاد به مسلك وهابيّت است. آنها مي گويند ائمه اطهار، پيغمبراكرم هر چيزي كه با خداي تعالي هم ارتباطي داشته باشد نبايد توسّل به آنها كرد، توسل به آنها كفر است و شرك، حتّي اظهار محبتي كه در قرآن صريحاً نسبت به ذوي القرباي پيغمبر دستور داده شده و اجر رسالت است آنها منكرند. خداي تعالي در قرآن مي فرمايد: قل ما اسَألكُمْ عليه مِنْ أَجْرٍ(فرقان / 57)  إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ (يونس / 72) و در يك آيه ي ديگر قُلْلَا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراًإِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي (شوري / 23) اظهار محبّت به ذوبي القربي، شما اگر  به مدينه مشرف بشويد اظهار محبتي كه شما به مرقد مطهر رسول اكرم مي كنيد آنها شما را نهي مي كنند. اظهار محبت ممنوع! توسل ممنوع! شفاعت ممنوع! ما با دلايل عقلي و نقلي، ثابت مي كنيم نه آنكه تنها ثابت كنيم بلكه به نظر من از اوضح واضحاتي است كه در قرآن مجيد خداي تعالي بيان كرده و روايات فراواني در كتب اهل سنت است و مسائلي كه از نظر عقلي در بين خودمان مرسوم است. ما اگر چيزي از كسي خواستيم، مثلاً مشرف شديد حرم علي بن موسي الرضا صلوات اللّه عليه به حضرت عرض كرديد آقا فرزند من، پدر من، مادر من سرطان سختِ پيشرفته اي دارد شما شفايش بدهيد. چون در باطن شيعه و در باطن هر انساني اين مطلب خوابيده كه چون علي بن موسي الرضا عليه الصلوةوالسلام واسطه ي بين خدا و خلق است هيچ مشكلي ندارد كه ما يك چنين تقاضايي از امام هشتم بكنيم. اين مسلّم است، حتّي به نظر من لازم نيست به حضرت رضا بگوييد اگر خدا صلاح مي داند. اين معلوم است، چون حضرت رضا نوكرهايش، خدمتگزارانش كه ملائكه باشند و هميشه اطراف قبر مطهر آن حضرت مي چرخند خداي تعالي درباره ي آنها فرموده: لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِوَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ (انبياء / 27) اين ملائكه خدمتگزار حضرت علي بن موسي الرضا اينها حتّي پيشي در سخن بر خدا نمي گيرند، وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ آنها به امر پروردگارشان عمل مي كنند. هيچ گاه نمي شود كه يك ملك بخواهد به بشر كمك بكند، مستقلاً كمك كند بدون اذن پروردگار و يا اگر خدا هم نخواسته باشد اينها كارشان را انجام بدهند. هيچ يك از ائمه اطهار يك چنين كاري را نمي كنند. هيچ وليّ از اولياء خدا اينگونه كاري را انجام نمي دهند. خوب اعتقاداتتان را تصحيح كنيد، نه وهابي باشيد كه بگوييد هيچ يك از قدرتهايي كه در دنيا هست كاري نمي تواند انجام بدهد، اين بسيار غلط است و آن طور هم نباشيد كه بگوييد همه ي كارها را اينها انجام مي دهند خدا بخواهد يا نخواهد كارشان را مي كنند. اين امر بين الامرين كه در كلمات ائمه اطهار هست و در قرآن هم اشاره شده معنايش همين است كه نه افراط داشته باشيد نه تفريط، شما حضرت علي بن موسي الرضا را دوست داريد به خاطر اينكه خدا او را دوست دارد. من احبكم فقد احب اللّه، يا اگر بخواهيم ما خدا را دوست داشته باشيم در همين دعاي ندبه مي گوييم: أين وجه اللّه الذي اليه يتوجه اولياء، شما بايد با پيغمبراكرم، با ائمه اطهار عليهم الصلوةو السلام ارتباط داشته باشيد همانطوري كه در قرآن خداي تعالي مي فرمايد: وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ (مائده / 35) اگر خواستيد به خدا راهي پيدا كنيد، با خدا در ارتباط باشيد يك واسطه، يك وسيله اي بايد داشته باشيد. وقتي كه برادران يوسف از عمل شان پشيمان شدند آمدند نزد پدر، يَا أَبَانَااِسْتَغْفِرْ لَنَا (يوسف / 97) اي پدر ما! براي ما استغفار كن، طلب بخشش كن از خدا، حضرت يعقوب با اينكه پيغمبر بود با اينكه معرفتش از محمد بن عبدالوهاب و همه ي علماي ما بيشتر بود نگفت كه برويد در خانه خدا و خدا دربان و واسطه نمي خواهد. گفت: سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ (يوسف / 98) به همين زودي برايتان از طرف پروردگارم استغفار مي كنم. در آيه ي ديگري از قرآن خداي تعالي مي فرمايد: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْجَاؤُكَفَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَوَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ (نساء / 64) اگر يك عدّه معصيت كارها نزد تو آمدند و اينها طلب بخشش مي خواهند از خدا بكنند. دو  كار بايد انجام بشود يكي خودشان استغفار كنند، وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ و ديگر اينكه پيغمبر براي آنها استغفار كند واسطه گري كند، از خدا بخواهد كه اينها را خدا ببخشد، آن وقت لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً، آن وقت شما مي بينيد كه خدا آنها را بخشيد و توبه شان را قبول كرد. بنابراين ببينيد هم از آيات قرآن و هم از عقل، اگر شما به دوست تان گفتيد آن – مثلاً – ليوان آب را به من بده، اينجا مشركيد؟! به خدا چرا نمي گوييد؟! بگوييد خدايا آن ليوان آب را به من بده. به اين آقاياني كه يك همچنين حرفهايي مي زنند كه متأسفانه عرض كردم در بين شيعيان هم گاهي شياطين وسوسه كرده اند بايد اين را جواب داد. ما اوّل توان طرف را منظور مي كنيم. ببينيد هيچ وقت به من نمي گويند دويست كيلو بار را بردار، امّا به يك قدرتمندِ ورزشكار مي گويند دويست كيلو بار را بردار. چرا؟ به جهتي كه توان من را مي سنجند –  همه ي عقلاء اينطورند – توان من را اوّل مي سنجند ببينند من اين كاره هستم؟ بعد به من بگويند. ما هم بايد همينطور باشيم. آيا ائمه اطهار با قدرتِ پروردگار مي توانند آسمانها و زمين ديگري غير از اين آسمان و زمين خلق كنند؟ اگر توانش را دارند ما از آنها بخواهيم، اگر توانش را ندارند، نخواهيم، آيا ائمه اطهار عليهم الصلوةوالسلام مي توانند با اراده شفا بدهند؟ اوّل بايد معرفت به ائمه پيدا كرد، توان آنها را منظور كرد و بعد به آنها گفت كه مريض ما را شفا بدهيد. ما اول بايد معرفت به طرف پيدا كنيم كه دو چيز بايد حتماً وجود پيدا كند. يكي اينكه ما بايد معتقد باشيم كه لاحول و لا قوة الاّ بالله العلي العظيم، هيچ حول و قوه اي نيست، هيچ قدرتي نيست، هيچ تواني نيست مگر مال خداست. خداي تعالي در اختيار اوليائش گذاشته، اوليائش از توان الهي اگر استفاده كنند هر كاري را كه خدا مي تواند بكند اينها هم مي توانند بكنند. اگر بخواهند جداي از توان الهي كاري بكنند، روي هواي نفس، روي خواسته هاي خودشان جداي از خدا به عقيده ي ما هيچ كاري نمي توانند بكنند و اگر روي اختيار خودشان كاري برخلاف خواسته ي پروردگار بكنند طبعاً مورد مؤاخذه خدا واقع مي شوند و يا خدا مانع مي شود حتي اين مسأله در قرآن هم هست كه پروردگار متعال مي فرمايد: كه اگر يك كلمه اي پيغمبر، يك كلمه! يك قول بدون اينكه من به تو گفته باشم و به من نسبت بدهي بگويي من قطع وتينت مي كنم، يك عده افراد هستند خودشان را طوري جا زدند بين اولياء خدا كه حرفشان را مردم به عنوان حرف خدا مي پذيرند. اينها حتّي از توان طبيعي شان، از توان اختياري شان نبايد استفاده كنند و اگر استفاده كردند قطع وتين شان خداي تعالي مي كنند. ما ديده ايم در مسالك مختلفي كه در دنيا واقع شده مثلاً مسيلمه كذاب آمده ادّعاي پيغمبري كرده، گفته من از جانب خدا آمده ام. يك كتاب هم آورده، در همان كتابي كه هيچ عاقلي به زبانش جاري نمي شود آورده كه به نظر من قطع وتين مذهب او و راه و روش اوست. مثلاً حالا در يكي از آياتي كه – عرب است، زبان عربي هم خوب بلد است. – مي گويد: ان الذين يغسلون ثيابهم و لا يجدون ما يلبسون اولئك هم المفلسون كه من در كتاب پاسخ ما اين را توضيح دادم. اولاً اين چه حرفي است كه تو آمدي با اين كتابت مي خواهي كه قرآن را از بين ببري. اين مطلبي است كسي كه لباسش را مي شويد و لباس ندارد بپوشد اين بي پول است! وبعد هم اشکالاتي دارد؛ كسي كه لباسش را مي شويد حالا اگر در غربت بود خوب ميليونها هم پول در بانك داشت و لباسي نداشت كه عوض كند، اين بي پول است؟! پول دارد، پول كه لباس نيست. بعد هم ان الذين يغلسون ثيابهم و لا يجدون ما يلبسون، شما اگر معنايش را ندانيد خيال مي كنيد اين هم يكي از آيات نستجيرباللّه قرآن است! يا مثلاً علي محمد باب در كتاب بيان، كتاب بيان كتابي است كه نوشته اين كتاب را داشته باشيد و همه ي كتابها را بسوزانيد! اين كتاب مفيد است فقط براي شما، آنقدر مطالبِ كه به عقيده ي من ديده ايد اين معلمين مدرسه وقتي كه مي بينند يك صفحه ي مثلاً ديكته يك جوان همه اش غلط است يك خطي از آن طرف مي كشند يكي هم از آن طرف، ضربدر مي كشند رويش و ديگر نمي گذارند اصلاً اين صفحه را غلط گيريش كنند. به نظر من اين كتاب بيان را خداي تعالي به وسيله ي خودش، آخر مهم هم اينست كه به دست خود شاگرد قلم را بدهند كه باطل كند صفحه را، مثلاً حالا چند جمله اي كه از جواني ها من يادم مانده حالا بتوانم دقيق آن را برايتان عرض كنم مثلاً مي گويد: و لا تضربنّ البيضه علي شيئ فيضيع ما  فيه!  تخم مرغ را به جايي نزنيد براي اينكه هر چه در آن هست مي ريزد،از بين مي رود! ضايع مي شود! اين؛ و لتعلمنّ خط الشكسته، كه به او گفتند چرا خط شكسته فارسي است آخر؟! چرا در اين كتاب عربي آوردي؟ گفت: من  آزاد كردم هر چه مسائل است آزاد باشد، فارسي بيايد در عربي، عربي بيايد در فارسي! غلط بخوانيد، درست بخوانيد! و امثال اينها. اينطوري خدا چوب مي زند. فكر نكنيد تا كه يك دروغي من به خدا بستم و يا مثلاً يك مكاشفه ي دروغي براي شما گفتم همان جا خدا اين رگ پشت من را قطع مي كند. نه، يك كاري مي كند كه تو پدرت در بيايد. يك عاقل ديگر به تو گرايش پيدا كند، يك كاري مي كند كه تو نتواني سر بلند كني. مگر حالا يك اغنام اللّه! آخر ايشان وقتي مي خواست خطاب بكند به مريدانش، مي گفت: يا اغنام اللّه!! اي گوسفندان خدا! خوب گوسفند نه چيزي مي فهمد، نه عاطفه اي دارد. حتي در مقابل چشمش گوسفندان را مي كُشند به هيچ وجه از خودش عكس العملي نشان نمي دهد. من در مني ديدم اين را، يك گله گوسفند داشتند اين طرف علف مي خوردند بقيّه اجساد گوسفندان اين طرف ريخته بود روي زمين، هيچ به فكرش نبودند كه يك ساعت ديگر اين بلا به سر ما هم خواهد آمد. اغنام اللّه اند.

هميشه متاع كفر و دين بي مشتري نيست      

گروهي اين، گروهي آن پسندند.

مي بينيد اولو الالباب را در همين آياتي كه امروز خوانديد. اولو الالباب چه کساني هستند؟ صاحبان مغز، لُب يعني مغز، مغز يعني روح سالم، چه کساني هستند؟ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ؛ حرفها را گوش مي دهند. درباره ي فلاني مردم حرف مي زنند، اين قدر حرف بزنند بيشتر از آنچه كه به پيغمبر حرف زدند، كه نزدند. تا بحال به يكي از علماء بزرگ مان ديوانه نگفته اند ولي اين را به پيغمبر نستجيرباللّه صريحاً گفتند إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (حجر / 6) درباره ي فلاني و كتاب هايش حرفها هست! باشد، اگر حرفها نبود كه اين نبود. خوب، بنابراين اَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ، هر كتابي را كه ديديد برداريد نگاه كنيد. اگر اولوالبابيد  اگر باصطلاح تزكيه نفس كرده ايد، اگر با فكر و عقل و پاكي كتاب را برداشتيد داريد مطالعه مي كنيد. مي گويند يك دانشمندي گفت آن كتاب چه هست؟ بدهيد من ردّش را بنويسم. بعضي ها اين مرض در آنها هست. مي خواهند ردّ كتاب بنويسند، برداشتند ديدند قرآن است. او هم ديد در قرآن نوشته كه: خَرَّ مُوسَي صَعِقًا (اعراف / 143) گفت: خر مال حضرت عيسي بود! اينجا اشتباه است. حاشيه نوشت كه و خرّ عيسي صعقا، خوب، باز يك قدري خواند از اين قرآن ديد شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا (فتح / 11) گفت من غلطش را رفع كردم و شدُرُستنااموالنا!! بعضي ها اين مرض را دارند. خدا نكند كه يك چند نفر به او بگويند بارك اللّه، كتابي مي نويسند، جزوه مي نويسند، تهمت مي زنند، امثال اينها، اَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ، عاقل باشيد، پاك باشيد، قرآن را خداي تعالي مي فرمايد: لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ (واقعه / 79) لمس نمي كنند قرآن را، يك معناي فقهي دارد كه يعني بي وضو نبايد دست به قرآن زد آن جاي خودش. امّا در تفسير و تأويل دارد كه مسّ نمي كند قرآن را، احساس نمي كند، درك نمي كند برداشت از قرآن ندارد، خوشحاليم بحمداللّه من بعد از شش ماه رفتم قم، ديدم آن قدر دوستا ن مان برداشت از همين آياتي كه من هم برداشت دارم آنها هم برداشت غير از آنچه كه من برداشت داشتم نوشته اند كه ما يك لجنه اي تشكيل داديم، اينها را بررسي كنيد به نام خود آقايان چاپ كنيد. اين معنايش چه هست؟ همه ي مردم همينطورند؟ ديگران اصلاً قرآن را غلط مي خوانند. غلط نخوانند با قرائت صحيح بخوانند از قرآن درك نمي كنند كه حق با آيا با علي بن ابيطالب است؟ علي اي كه سيصد آيه به تصديق خود اهل سنت درباره ي فضائل اميرالمومنين نازل شده، اين را درك نمي كنند و فرقي بين علي بن ابيطالب و ساير صحابه اي كه حالا بعضي هايشان اصلاً خداي تعالي به نفاقشان، تصريح كرده و يا اصحاب ديگر نمي گذارند. ببينيد اين معناي اينست كه لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، قدر راهتان را بدانيد. خودتان را پاك كنيد، هر چه بيشتر از قرآن استفاده بكنيد بدانيد پاك تر شده ايد. هر چه كه از برداشت هاي قرآن بيشتر چيز بفهميد بدانيد طاهرتر شده ايدلَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، هر كتابي كه برداريد ديگر شما مصونيت داريد، مصونيت شما اينست كه شما پاكيد، روي يك چيز پاك و تميز اگر يك سر سوزن غبار بنشيند محسوس است. روي يك زباله اي اگر شما ده كيلو هم غبار بريزيد معلوم نمي شود. امّا روي آئينه صاف و زلال و تميز شده اگر يك غبار معمولي هم بيايد روي آن بنشيند مي بينيد كه محسوس است، حس مي شود، درك مي شود. هر كتابي را كه شما بعد از گذراندن اعتقادات و مراحل تزكيه نفس برداريد مطالعه كنيد، خوب هايش را جمع مي كنيد، هيچ اشكالي ندارد. خيلي از كتابها هست كه خيلي بد است. گاهي انسان مي بيند كه مطالب خوب هم بالاخره دارد، آنها را بردار، بقيّه اش را بريز  دور، قرآن همه اش خوب است، شما يك كلمه – خداي من شاهد است روي تعصب عرض نمي كنم كه چون مسلمانم و مثلاً شيعه ام اين را عرض كنم- با خودم گاهي مي نشينم فكر مي كنم اگر من مسيحي بودم و به اين كتاب برخورد مي كردم حتماً به آن گرايش پيدا مي كردم، تمامش پاك – شما يك كلمه حرف بيهوده ببينيد در آن هست؟ اگر بود جايزه مي دهم-. مطهر باشيد، پاك باشيد تا بتوانيد اَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَفَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ بهترينش را شما پيروي كنيد. خداي تعالي مي فرمايد اينها هدايت مي شوند. اگر مي خواهيد ببينيد آيا موفق به كمالاتي مي شويد، به جايي مي رسيد كه اولياء خدا رسيدند، در محضر ائمه اطهار هستيد با دعاها و با مثلاً گريه و زاري ها و پاك نبودن، آخر گريه و زاري هم گاهي مي شود روي پاكي مي شود، دعا هم روي پاكي خوانده مي شود، آن را عرض نمي كنم پاك نبودن، گناه بكن ولي دعا ندبه هم بخوان، اينگونه رستگار نمي شوي، فلاح نداري، موفق نمي شوي، البته تو بهتري از آني كه دعاي ندبه هم نمي خواند و گناه هم مي كند. أُولَئِكَ الَّذِينَهَدَاهُمُ اللَّهُ خدا هدايتشان مي كند، دستشان را مي گيرد، وَ أُولَئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ، (زمر / 18) اولوا الالباب يعني صاحب مغزند، اگر يک كسي به شما بگويد تو مُخ نداري، مغز نداري، بدت مي آيد. خدا مي گويد غير از اينها مُخ ندارند، مغز ندارند. كتاب را مي خواند دنبال اينست كه ببيند كجايش عيب دارد آن را بردارد حالا يا از آن خودش استفاده كند يا يك نفري را نوشته اين كتاب را، به او حمله كند. اينكه اولوا الالباب نيست، قرآن را هم بايد همينطور بخوانيد. قرآن را هم بايد به آن دقّت كرد، آخر در قرآن هست كه خداي تعالي فرموده بدون من، به غير من توجّه نكنيد، امّا از آن طرف هم مي بينيم خداي تعالي بخشش بندگانِ معصيت كارش را منوط به اين كرده كه پيغمبر واسطه بشود و براي آنها استغفار كند، اين چطوري مي شود؟ خيلي واضح است. غير خدا، يعني كسي كه مي گويد من مستقلاً خودم داراي قدرتم، و لذا اين حالت را هم از خودتان بيرون كنيد، خداي نكرده اگر در بين شما كساني هستند كه به بعضي از چيزها، بعضي از چيزها را ذاتاً نحس مي دانند، بعضي چيزها را ذاتاً مايه بركت مي دانند، مستقلاً عرض مي كنم در ارتباط با خدا، حتي مي بينيم انگشتر عقيق در دست داشتن نماز انسان هر ركعتي شصت ركعت است، اين انگشتر عقيق اين كار را مي كند؟ نه، خدا دوست دارد تو زينت داشته باشي، انگشتر دستت باشد خداي تعالي يك ركعتت را شصت ركعت قرار مي دهد. خداي تعالي به علي بن موسي الرضا قدرت مي دهد كه مريض تان شفا پيدا كند. خداي تعالي به حضرت رسول اكرم قرآن را وحي كرده تا به آن شيريني، به آن زيبايي يك مردي كه از نظر ظاهر در زماني زندگي مي كرده كه: و لم يكن احد من العرب يقرأ كتابا، عجيب است! مكرر حضرت امير در نهج البلاغه در همان زمان فرموده، يك نفر از عربها نمي توانست بخواند. يك وضع خاصّي داشته، همان چه را كه قرآن در وضع آنها بيان كرده ما بيان مي كنيم. چون قرآن در همان زمان بوده اگر غير از اين بود حتماً مردم اعتراض مي كردند. الان من اينجا يك كلمه اي بگويم كه در بين مردم مخصوصاً درباره ي شخصي نباشد، مي بيني فردا سيل اعتراضات است. هيچ هم اعتراض نشد، يك نفري كه باصطلاح وَ لَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ (عنكبوت / 48) تو با دستت چيزي ننوشتي، تو پيش كسي درس نخواندي، حتّي آنهايي كه گفتند اين دروغي فرار كرده رفته درس خوانده اين را خداي تعالي در قرآن مي فرمايد كه اينها اشتباه مي كنند، تو زير نظر اينها بودي كه من مشروح مطلب را در مقدمه توضيح آيات قرآن و كتاب دو مقاله نوشته ام. مفصل است كه اصلاً محال بوده پيغمبر حتّي براي يك روز پيش كسي برود چيز ياد بگيرد آن وقت كتابي آورده با آن ادّعاي عجيب! هيچ نويسنده اي تا حالا يك چنين ادّعايي نكرده، مگر اينكه بيخود اين حرف را زده، همه فهميده اند كه بيخود گفته. مي گويد كه اگر جنّ و انس پشت به پشت هم بدهند، عَلَي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِلَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً(اسراء / 88) ظهير يعني از نظر قدرت خودشان را بسازند! با هم متحد بشوند، وحدت پيدا كنند، هر اشتباهي او كرد اين يكي درست كند، اينطوري ! نمي توانند، نمي توانند مثل قرآن بياورند. حتّي نمي توانند يك سوره مثل قرآن بياورند براي اينكه يك سوره ي قرآن خوب مثل سوره ي كوثر نمي توانند. خوب دشمن نداشت كه با همين كلام پيغمبر، پيغمبر را از بين ببرند؟ دشمن فراوان! الان اگر دنيا هفت ميليارد جمعيت داشته باشد نهايت يك يا دو ميلياردش مسلمانند بقيّه دشمنند با قرآن، مي خواهند هر طوري هست اين قرآن را از بين ببرند ولي اين قرآن مثل نور، مثل خورشيد دارد تابش مي كند و تمام دانشمندان مسلمان هم رويش كار مي كنند و هنوز دو حرف از بيست و هشت حرفِ علمِ قرآن را نتوانستند توضيح بدهند آن هم با كمك ائمّه و بقيه اش به وسيله حضرت بقيةاللّه كه جان همه مان به قربانش، خواهد آمد و توضيح خواهد داد.

قرآن را با نور بخوانيد، لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، پاك باشيد، نتيجه تزكيه نفس همين است كه وقتي كه قرآن مي خوانيد تدبّر كنيد، اين نتيجه داده بيست سال است كه دوستان دارند بعضي هايشان زحمت مي كشند حالا به نتيجه رسيدند، شما يك قدري از وضع خودتان بياييد بيرون يا بياييد در دفتر قم تا به شما نشان بدهيم كه چقدر برداشت دوستان از قرآني كه هفتگي مي خوانند داشته اند. اين دوره ي سوم قرآن ماست. يك دفعه قرآن را روخواني در هر هفته كردند، يك دفعه با ترجمه، حالا هم با برداشت و مرحله ي چهارمش هم اينست كه خودتان برداشت بايد بدهيد، اينها خيال نكنيد كارهاي كوچكي هست، چيزي نيست. نه، باور نمي كنيد كه بعضي از دانشمندان بزرگ هم حتّي اين كار را مقيّد نيستند كه بكنند. يك چيزي انسان از آنها سؤال مي كند، بايد برويم به تفسير… همين برداشت ظاهري، برداشت تفسير نيست. برداشت از قرآن ترجمه هم نيست، پس چه هست آقا؟ ما مي خواهيم دستمان را بكنيم در دريا يك قدري تَرش كنيم.

آب دريا را اگر نتوان چشيد     هم به قدري تشنگي بايد چشيد

تا آقايمان انشاءالله بيايد يك ترتيبي بدهد كه ما بتوانيم تمامِ درياي قرآن را، تمام علوم قرآن را، مثل آنهايي كه دريا را تسخير مي كنند ما انشاءالله تسخير كنيم، ما انشاءالله در اختيار بگيريم. متوجّه اش بشويم. اميدواريم خداي تعالي به همه مان اين نيرو را عنايت كند كه صاحب مغز باشيم، صاحب فكر باشيم، صاحب عقل باشيم و تفكّر در آيات الهي داشته باشيم و انشاءالله يك فكرمان، يك مغزمان به طرف قرآن باشد و يك طرفش هم وصل به امام عصرمان باشد و از هر گونه افراط و تفريط دور باشيم. نه وهابي باشيم، نه جزء القاعده باشيم كه الحمدللّه تنها جمعيتي كه جزء اينها نمي توانند باشند مردم شيعه هستند، شيعه بالاخره مي بيني اگر هر هفته نگويد يا وجيهاً عندالله اشفع لنا عنداللّه،در دلش، در قلبش اين معنا ثبت شده و نه هم آن طوري باشيم كه خدا را فراموش كرده باشيم و همه چيزمان خاندان عصمت باشند منهاي از خدا.

خدايا به آبروي ولي عصر فرج آن حضرت را برسان، ما را از همه ي حقايقِ بهره مند بفرما. ضمناً عرض كنم من امروز اگر اينجا هستم بايد روز يكشنبه تهران باشم و دوستاني كه در مرحله ي يقظه هستند انشاءالله آنجا خدمت شان باشيم و انشاءالله باز خداي تعالي لطفي دارد به ما مي كند كه هفته ي ديگر را هم شايد مشهد باشم، برگردم به مشهد و ضمناً بايد دوستاني كه در شهرستانها هستند كوشش كنند كه براي من و صحبت مستقيم من يك وقتي جمع نشوند، ما مي آييم اين طرف را درست كنيم آن طرف خراب بشود، نباشد .اين علامت ضعف شماهاست و انشاءالله كوشش بكنند در جلسه حاضر بشوند، صحبت هايي كه مي شود همين صحبتي كه امروز شد خدا مي داند الان در مجامع علمي مطرح است و من طوري برايتان توضيح دادم كه انشاءالله هر عقلِ حتي ضعيفي هم مي فهمد كه چطوري بايد باشد، نه وهابي باشد نه مشرك باشد، يك وضعي داشته باشد كه بتواند روز قيامت به خدا جواب بدهد. اگر پرسيدند تو چرا توسل به حضرت رضا كردي؟ بگوييد برادران يوسف متوسل به حضرت يعقوب شدند، خدايا تو خودت گفتي! اگر خداي تعالي روز قيامت از شما پرسيد كه چرا همه ي توجّه تان را به من نداديد، به امام رضا، يا پيغمبر يا اولياء خدا داديد، خودت گفتي! اجازه فرمودي! چرا مشرك شدي؟ مشرك نشويد، چرا مثلاً فرض كنيد كه از من فراموش نكردي و همه ي توسلت را به ائمه ندادي؟ باز خودت فرمودي. يك طوري باشيد مجتهد . شما فكر نكنيد مجتهد شدن خيلي كار سختي است. همان قدر بتوانيد حقايق را درك بكنيد، از لابلاي آيات و روايات عقايدتان را كاملاً استنباط بكنيد، حالا همه مجتهديني كه هستند همه شان استاد داشتند، همه شان يك نفر اينها را راهنمايي كرده، هيچ فردي غير از حضرت عيسي مجتهد از مادر متولد نشده. شما در عقايدتان كه زيربناي همه چيز است بايد از همين باصطلاح برداشت ها، از همين مطالبي كه گفته مي شود، از همين دقت نظرها انشاءالله اجتهاد بكنيد، استنباط بكنيد و آنچه لازم تان است همان را براي خودتان انشاءالله نگه داريد و به آن معتقد باشيد.

نسئلك اللهم و ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحب الزمان يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه، يا رحمن يا رحيم، يا غياث المستغيثين، اللّهم عجّل لوليك الفرج، خدايا امام زمان ما را برسان. همه ي ما را از بهترين اصحاب و يارانش قرار بده. سلام ما را به آن حضرت برسان. پروردگارا به آبروي ولي عصر قَسمت مي دهيم حوائج اين جمع فوق رغبتشان برآور. پروردگارا كساني كه به اسلام و امام زمان خدمت مي كنند و كساني كه به اين مملكت شيعه نشين و به شيعيان علي بن ابيطالب خدمت مي كنند زير سايه امام زمان حفظ بفرما. خدايا به آبروي ولي عصر قَسمت مي دهيم مرض هاي روحي مان شفا مرحمت بفرما. توفيق تزكيه نفس به همه مان مرحمت بفرما. خدايا مريض هاي اسلام، مريض هاي بدني را شفا عنايت بفرما. مريضه منظوره، مريض منظور الساعه لباس عافيت بپوشان، امواتمان غريق رحمت بفرما. مرحومه تازه گذشته را غريق رحمت بفرما. عاقبت مان ختم بخير بفرما. و عجل في فرج مولانا.

 

 

لینک ویدیو در آپارات: کلیک کنید

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 
 

۱ شوال ۱۴۲۶ – ۱۳ آبان ۱۳۸۴ – عید فطر

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه والصلوة و السلام علي رسول‌اللّه و علي آله آل اللّه لاسيما علي بقيةاللّه روحي و الارواح لتراب مقدمه الفداء و العنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم اللّه الرحمن الرحيم، إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ٭ وَ مَا أَدْرَاكَمَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ ٭ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ٭ تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ ٭ سَلَامٌ هِيَحَتَّي مَطْلَعِ الْفَجْرِ.

عيد سعيد فطر را به همه ي دوستان حضرت بقيةاللّه ارواحنافداه تبريك عرض مي كنم اميدواريم امروز كه دو عيد با هم توأم شده عيد عظيم فطر و عيد بزرگ جمعه، خداي تعالي الطافش را بيش از پيش به ما مرحمت بفرمايد و همه ي ما را از ياران خوب امام عصر ارواحنافداه قرار دهد.

ماه مبارك رمضان تمام شد اميدواريم تا زمان ظهور خدا ما را زير سايه امام زمان حفظ كند و هر چه زودتر به اين مسائلي كه امروز دشمنانِ امام زمان به وجود آورده اند پايان دهد. روز عيد است. عيد به معناي عود است، برگشت، برگشتن به همه ي آن حقايقي كه در ماه مبارك رمضان خداي تعالي به ما مرحمت فرمود. روز اوّل ماه شوال را خداي تعالي عيد قرار داد و فضائل زيادي براي ديشب و امروز از احاديث استفاده مي شود كه خدا قرار داده است. اين براي آن است كه فكر نكنيم يك ماه رمضان ميهمان خدا بوديم، تنها ماه رمضان بود كه خداي عزيز به ما الطاف زيادتري داشته، اگر به آنچه در ماه رمضان خداي عزيز به ما مرحمت فرموده ما خوب رفتار كنيم و قدر بدانيم خدا دأبش اينست عمل هم كرده كه وقتي حضرت موسي به كوه طور به ميهماني خدا رفت و خدا او را وعده گرفت، وَ وَاعَدْنَا مُوسَي ثَلَاثِينَ لَيْلَةً؛ (اعراف / 142) سي شبانه روز خدا حضرت موسي را دعوت كرد ولي چون ميهمان خوبي بود چون اهل محبّت بود، چون حضرت موسي به خداي تعالي محبّت مي ورزيد، آنقدر كه وقتي حضرت موسي با قومش مي خواست به كوه طور برود آنها يك خورده اي با تأنّي مي آمدند، آهسته حركت مي كردند حضرت موسي سرعتش بيشتر بود او رسيد ولي اينها نرسيدند خداي تعالي فرمود كه چرا اينقدر زود آمدي؟ عرض كرد: وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّلِتَرْضَي (طه / 84) روي عشقم، روي محبّتم، روي اينكه تو را دوست دارم آنها مثل من نبودند به تعبير من، آنها عجله نداشتند من عجله داشتم كه با تو صحبت كنم،  عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّلِتَرْضَي؛ يك همچين ميهماني كه به ميزبان عشق بورزد و اظهار محبت كند اين ميهمان را صاحبخانه بيشتر نگهش مي دارد، وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ؛ (اعراف / 142) شما يقين بدانيد كه حضرت موسي اگر وظايف ديگري بني اسرائيل نمي داشت خدا براي هميشه او را آنجا نگه مي داشت همين ده روز هم كه اضافه نگه داشت مردم بني اسرائيل را در امتحان قرار داد و اينها بد امتحان دادند. آن چنان امتحانشان بد شد كه وقتي حضرت موسي آمد در بين مردم بني اسرائيل ديد همه گوساله پرست شدند انسان وقتي غضب مي كند و طرف مقابل هم نمي شود زياد مورد غضب واقع بشود به نزديكانش اظهار غضب مي كند. برادرش هارون را كشيد جلو، موي سرش را گرفته بود، ريشش را گرفته بود كه چرا تو گذاشتي كه اينها گوساله پرست بشوند؟ ده روز من در بين شما نبودم شما گوساله پرست شديد اگر اين جهت نبود يعني اگر مصلحتي كه پروردگار متعال از بودن حضرت موسي در ميان قومش منظور فرموده بود نبود، حضرت موسي را براي هميشه نزد خودش نگه مي داشت. يعني از طرف ميزبان اصرار بود كه بماند. شما هم اگر ماه رمضان را آن طوري كه بوده و حقيقتش آن است اگر ارج مي گذاشتيد شماها كه انشاءالله گذاشتيد و خداي تعالي هم شما را نگه مي دارد پيش خودش، نگه مي دارد با انس خودش، نگه مي دارد با صحبتهايي كه بايد با شما بوسيله الهاماتش بكند امّا اگر همه ي مردم تمام مردم مسلمان  اگر از ماه رمضان و ميهماني پروردگار و نعمت هايي كه در سفره ي احسان پروردگار ريخته كمال استفاده را مي كردند مي فهميدند چه دارند مي كنند و چه فعلي را خدا انجام داده و معني ضيافت اللّه را مي فهميدند. به خدا قسم اين نماينده ي خودش، آن مظهر خودش، آن كسي كه من عرفكم فقد عرف اللّه آن كسي كه من احبكم فقد احبّ اللّه او را در بين ما قرار مي داد و ما با او مأنوس مي شديم. در اين ماه رمضان يك مقداري نگراني هاي زيادي براي شخص من بوجود آمد كه من با خودم مي گفتم كه اين ماه رمضان است، ما مهمان خدا هستيم، چرا با اين كه شيعه هستيم اين گونه عمل مي كنيم؟ در اينترنت تقريباً در سايتهايي كه من بررسي كردم متجاوز از هفتصد مورد اسم مسجد جمكران برده شده بود مسجد جمكران يكي از مظاهرِ ظهور صغري است كه بايد عظمت پيدا كند و بحمداللّه از طريق دشمنان نادان، از طريق آنهايي كه با امام زمان دشمنند دارد اين كار انجام مي شود مسجدي در يك گوشه اي از دنيا واقع شده كه شايد مثلاً حدوداً بيست سال قبل، سي سال قبل اسم زيادي اين مسجد در حتّي شهر قم نداشت، اگر يك نفر وارد شهر قم مي شد سؤال مي كرد راه مسجد جمكران كجاست اكثراً بلد نبودند. امروز بحمداللّه مسجد جمكران جزء يكي از معروف ترين مساجد در عالم شده ولي از طرفي يك عدّه افرادِ بي معرفت، متحجّر، كساني كه نمي توانند ببينند كه امام زمان عليه الصلوةوالسلام نامش در بين مردم برده مي شود به همه چيز مسجد اعتراض مي كنند. مي گويند رئيس جمهورمان يك ميليارد تومان از مال ملّت به مسجد جمكران براي توسعه، براي اينكه مثلاً هتل بسازنند، ساختمان كنند، راهش را باز كنند اختصاص داده، اين چرا؟ مردم گرسنه اند، مردم بيچاره اند، اين يك ميليارد را به مردمان مستمند بدهند، اما در مقابل همين مسجد جمكران باشگاه هاي فوتبال درست مي شود كه دهها ميليارد تومان خرجش مي شود براي اينكه مردم بيايند بنيشنند ببينند كدام جوان توپش را توي دروازه انداخت و باصطلاح برنده شد، همين! صدها ميليارد تومان نه ايران تنها بلكه در دنيا دارد خرج مي شود امّا براي امام زمان فرض مي كنيم مسجد جمكران حقيقت نداشته باشند، يك عده امروز طرفداران آن دكتر باصطلاح از دنيا رفته مي گويند اين پول چرا از بيت المال مسلمين داده مي شود؟ من امروز از نظر قرآن به شما عرض مي كنم كه اگر صدها ميليون هم بدهند كم دادند، مال خود امام را ندادند. شما به رساله هاي مراجع تقليدتان مراجعه كنيد همه مي گويند كه معادن خمس دارد، معادن يعني چه؟ طلا، تمام معدن ها، نفت، اينها خمس دارد و بايد خمسش داده بشود. يك دهم تمام معادن – من يك قلمش را عرض مي كنم – يك دهم تمام معادن مال امام زمان است، يك دهم معادن چقدر مي شود؟ شما يك نفت را بررسي كنيد ببينيد چقدر مي شود، ملك امام زمان است. به صريح قرآن وَ اعْلَمُواأَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍفَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَي وَ الْيَتَامَي وَ الْمَسَاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ (انفال / 41) اگر غنيمتي به دستتان رسيد مالِ يافته اي كه معادن جزء آنهاست رويش زحمت نكشيديد به دستتان رسيد اگر زحمت هم كشيديد، زيادتر از معونه تان بود بايد باز هم خمسش را بدهيد، مال خداست، مال پيغمبر است، اين دو تا كه پيغمبراكرم از دار دنيا رفته خدا هم به اين پولها اعتنا ندارد مي رسد به امام، مال امام، ببينيد چقدر ما از امام زمان دوريم كه مال خودش را سختمان است كه به خانه ي او، جائي كه خودش فرموده اينجا را درست كنيد. من در كتاب ملاقات با امام زمان نمي خواستم قصّه نقل كنم مي خواستم بگويم كه اين مكان شريف كه در اولين ملاقاتي كه در كتاب ملاقات با امام زمان نقل كرده ام قضيّه مسجد جمكران است. مي خواستم بگويم كه امام عصر ارواحنافداه در هزار و چند سال قبل در آن وقتي كه حسن مثله را در خانه اش صدا مي زنند، در بيداري بوده اوّل كاري كه دشمنان خواستند بكنند اينست كه بعضي نوشته اند ايشان در خواب مي بيند امام زمان را، نخير! همه ي كساني كه قضيه را نقل كرده اند گفته اند او را بيدارش كردند، او را بردند در اين مكاني كه الان مسجد جمكران است و در اينجا حضرت نشسته بودند دستور فرمودند كه اين مكان را شما مسجد قرار بدهيد. اين را همه ي كساني كه قضيه را نقل كرده اند نوشته اند. دستور مستقيم امام عصر است كه دو ركعت نماز به عنوان تحيّت مسجد و بعد هم دو ركعت نماز كه صد مرتبه اياك نعبد و اياك نستعين در ركعت اول و صد مرتبه در ركعت دوم در اينجا بخوانند. بعد فرمود خود امام فرمود: فمن صلّهما فكانّما صلي في بيت العتيق اين دو تا نماز را اگر كسي در اينجا خواند مثل اينست كه در خانه ي كعبه نماز خوانده، يك همچين مكان مقدسي آن هم ما همه ي احكام و دستوراتي كه الان داريم به خاطر رواياتي است كه به ما رسيده، روايات ديگر به اسناد مختلف نقل شده كه ممكن است بعضي از اين افرادي كه در وسطند اينها افرادي باشند كه جاعل باشند، جعل كرده باشند ولي اينجا بدون واسطه است. حسن مثله آمد به بزرگترين عالم شهر جريان را گفت، چند تا كرامت و معجزه هم همراهش آورد و اقدام كردند و از آن زمان تا به حال آنچه كه من خودم يادم هست مرحوم آيت اللّه بروجردي اينجا دستور ساختن و تعميرش را دادند بعد هم يكي از اولياء خدا كه من به او ارادت دارم ايشان نقشه اي قبل از اينكه اين مسجد را بسازنند يعني اين ساختمان جديدش پياده بشود آمد به من نشان داد، گفت آقا به من دستور دادند كه با اين نقشه اين ساختمان ساخته بشود و بعد از شايد سي سال يا بيست و پنج سال دقيقاً يادم نيست چون كه من آن نقشه را كي ديدم، بيشتر از بيست و پنج سال چون قبل از انقلاب بود اين به من گفت كه يك همچين دستوري هست و تا بحال آن برنامه و آن نقشه را من خودم دارم مي بينم كه پياده شد. آن شخص ممكن است خودش مستقلاً پياده نكرده باشد ولي طبيعتاً پياده شده و بيشتر از اين هم خواهد بود آن وقت يك عدّه افرادي كه من فكر مي كنم اينها يك عنادي با امام عصر ارواحنافداه دارند دستور چاهي كه در آنجا هست امام زمان نداده امّا به طور كلّي در زمان غيبت صغري از ناحيه نوّاب خاصّه، چهار نفر بودند كه نايب خاص بودند كه در زمان غيبت صغري بودند اينها دستور دادند كه اگر خواستيد از اين بعد با امام زمانتان ارتباط داشته باشيد نامه بنويسيد. توي كتاب منتهي الامال هم هست، در خيلي جاها نقل شده. يك نامه برداريد بنويسيد يا بيندازيد يا توي آب روان كه مضمحل بشود و يا در چاهي بيندازيد خوب مسجد جمكران مردم مراجعه مي كنند آنجا كه به اصطلاح آب رواني نيست چون يك محلّ كويري است، آب صحيحي هم پيدا نمي شود تا چه برسد به آب روان و لذا يك چاهي خود هيئت امناء كندند كه نامه ها را آن توي بيندازند و همين چاه من در سايت گوگل زدم چاه، اينقدر اعتراض كه چاه تحجّر است، خوب ما چي مان پس تحجّر نيست، كعبه مان كه قديمي تر است چون اين يك كلمه خيلي حرف دارد، اين كلمه بر مي گردد به تمام مقدّساتي كه ما داريم، اين سخن، سخنِ وهابيّت است كه با همه ي آثار اسلامي مخالف است. شما اگر مكّه برويد مي بينيد قبر مطهر حضرت عبداللّه پدر پيغمبر را محوش كردند، مي بينيد اگر به آنها اجازه بدهند اثري از قبرستان بقيع باقي نمي ماند، قبر پيغمبر را تعمير نمي كنند تا خراب بشود. محلي كه پيغمبراكرم چهل سال مي رفته آنجا عبادت خصوصي مي كرده غار حراء اگر كسي بخواهد آنجا برود هم منعش مي كنند و هم يك جوري رفتار كرده اند كه افراد جوان كوهنرود بايد برود، وهابيّت يك غدّه سرطاني است كه در پهلوي راست بشريّت قرار گرفته و اسرائيل يك غدّه سرطاني است كه در پهلوي چپ بشريّت قرار گرفته. ما نمي دانيم كه كدام يك از اين دو مي خواهد بشريّت را از بين ببرد و اميدواريم دست توانايي كه گفت به محضر امام رسيدم، اسماعيل هرقلي، يك غدّه اي به پايم بود، روي رانم بود، از روي اسب خم شدند و آن غدّه را فشار دادند خوب شد. فقط و فقط آقايان اين دو غدّه ي سرطان را بايد دست با كفايت حضرت بقيةاللّه ارواحنافداه بيايد و از بين ببرد. ما خيلي وضع مان بد است، شيعه، معروف، نمي دانم يك مدتي مسئوليّت بعضي از قسمت هاي مملكت را داشته اگر خود حضرت ولي عصر نبود اينها آثاري از آثار اسلام نمي گذاشتند. حالا آمده ما مي گوييم آقايان، مسجد جمكران نه، مسجد هم نه، يك پارك، مردم در دوره ي هفته آنجا جمع مي شوند توي خاكها، توي بيابان مي خوابند بر عهده ي دولت نيست كه لااقل چندين ميليارد بدهد آنجا را درست كند، حالا مردم مي روند آنجا بالاخره، اين جز دشمني با حجةبن الحسن ارواحنافداه هست در ماه مبارك رمضان اين همه جسارت بكنند؟ اين همه بدگويي بكنند براي يك رئيس جمهور بعد از بيست و شش سال كه رؤساي جمهور آمدند و رفتند به اين فكر نيفتادند حالا اون هم لايق مقام حضرت بقيةاللّه نيست اين مقدار پول، از پول خودش است. كاري ندارد دولت يكي از معادن را كه نفت است اين خمسش را، سهم ساداتش هم مال آنها، سهم امامش را بدهند اين مسجد را درست كنند، اين كجايش عيب دارد؟ حيف كه صداي من به هم شماها مي رسد، انسان بايد از غصّه بميرد كه توي مملكتي زندگي مي كند كه يك عدّه به خاطر اينكه آن كسي كه مورد توجّه شان بوده كه مي خواسته مثلاً سني ها را بياورد در كابينه و آن هم مردم نخواستند، اين بيايد اين جور با امام زمان دشمني بكند؟ خدا مي داند من در اين ماه رمضان مخصوصاً از شب بيست و سوم به اين طرف تعجّب مي كنم، آخه به چه حساب؟ من مي گويم اگر به حساب پارك باشد خوب رفاه مردم است، خوب اينها هم انسانند اين مؤمنيني كه مي روند آنجا و شب چهارشبنه متجاوز از پانصد هزار نفر آنجا مي روند مي مانند اينها هم انسانند، اينها هم جزء مردم ايرانند، كدام پارك است كه پانصد هزار نفر شب تويش بخوابد؟ پول اينجا خرج نشود، اگر مسجد باشد خانه ي خداست به امر امام زمان نه، يك مسجدي است، مردم هم مراجعه مي كنند تا آن وقتي كه مراجعه نكرده بودند و خلوت بود كه كسي خرجي نكرد، مردم تا بحال خودشان پول مي دادند يك قِران از دولت به آنجا كمك نشد بلكه در بعضي از جاها بود كه در دولت قبل، در دولتهاي قبل ما پيشنهاد كرديم يك كيلومتر جادّه را آسفالت كنند براي يك امامزاده اي، عمل نكردند حالا در اين زمان يكي پيدا شده نام ارباب ما را برده توي آن سازمان ملل گفته، دعا براي وجود او كرده خداي من شاهد است من اين رئيس جمهور را يك دفعه هم نديدم، ولي ما هدف داريم، مقصد داريم، ما صاحب داريم روي حساب مسجد، مسجدي است كه مردم  مراجعه مي كنند طبعاً يك جايي مي خواهند مسجدِ فرض كنيد چه عرض كنم فلان ده، حالا مردم مي آيند من منزلم همان نزديك است خدا مي داند شبها مي بينم توي اين خاكها مردم مي خوابند و براي امام زمانشان اشك مي ريزند. خدايا تا كي صبر كنيم؟ بهائيت از يك طرف موذيانه دارد امام زمان را ضربت مي زند، بعضي از روحانيين متأسفانه از طرف ديگر، آن وقت آن مردمي هم كه باصطلاح كه خدا هر روشنفكري اين چنيني را كه با امام زمان ارتباط نمي خواهد داشته باشد اگر قابل هدايت نيست خدا ذليلش كند، تا آمدند يك جايي بسازند، عرض كردم هر چه الان ساخته شده مربوط به مردم است من توي جريانش هستم و حالا دولت خيال مي كند اين مال خودش است مي خواهد بده، مال شماها را مي دهد، مال ملّت ايران را مي دهد اگر مسلمانند كه همه راضيند كه به مسجد و به امام زمان اين كمك بشود، اگر هم مسلمان نيستند كه ما به آنها كاري نداريم، آنها نان خور ملّت ما هستند، آنها اهل كتاب باشند بايد جزيه هم بدهند چرا؟ براي اينكه حمايت شان مي كنيم، دولت اسلامي حمايتشان مي كند رهبر محترم انقلاب مكرّر اسم حضرت بقيةاللّه را به عظمت مي برد، ما كجائيم؟ چكاره هستيم توي اين مملكت؟ تمام كساني كه خوب حالا شخصيّتي دارند، عظمتي دارند اينقدر مسخره كردند كه كابينه دولت چرا با هم متعهد شدند كه در راه امام زمان خدمت كنند؟ و برداشتند نامه اي نوشتند به امام زمان كه آقا ما خدمتگزار تو هستيم، بردند انداختند توي چاه مسجد جمكران، شما كلمه ي چاه را توي اينترنت بزنيد ببينيد چقدر مسخره كردند، خودشان در چاه عميقِ ظلمت هستند و احساس نمي كنند، درك نمي كنند، افرادي كه سابقه هاي سوء كمونيستي حتي داشتند مي گويند متحجّرانه است اين اعمال، تحجّر مال توست كه هنوز جيره خوار يك جوانِ چه عرض كنم؟ يك جواني كه از اسلام خيلي كم اطلاع دارد به دعاي ندبه يك روز اعتراض مي كرد، يك روز خلاصه هر چيزي، مقدسات، به مرحوم مجلسي كه اگر مرحوم مجلسي نبود ما اصلاً هيچي نداشتيم كه امام رحمةاللّه عليه فرمود كه اگر مرحوم مجلسي درباري بوده همه مان درباري هستيم، آقاي نعمتي خودمان دو جلد كتاب از كلمات حضرت امام رحمة اللّه عليهكه درباره ي امام زمان نوشته و فرموده ايشان جمع آوري كرده، خوانديد من نمي دانم ما انقلابي هستيم؟ ما مسلمان هستيم؟ ما شيعه هستيم؟ سايت اهل سنت را من چند روز قبل نگاه مي كردم مي ديدم كه درباره ي مهدي موعود آنقدر مطالب نوشتند فقط يك اشتباهي كرده بود كه اين سايت البته، نه اكثريّت اهل سنت معتقدند كه ايشان فرزند امام حسن عسكري است ولي اين اشتباه كرده بود كه حضرت هنوز متولّد نشده، يعني از آن نسلِ كثيف ماها بعداً حضرت مي خواهد متولد بشود، خداي تعالي جوري تنظيم كرده كه از نسل پاكان حضرت بقيةاللّه متولد بشود و نگهداشتن هزار و صد و هفتاد و يك سال زياد براي خدا مشكل نيست، خدا برايش اين كار آسان است. اينها نوشته اند، تمام مردم دنيا معتقدند به اين مسأله، آخه تو كيه؟ خيلي دعا كنيد براي اينكه عيدتان، عيد باشد. از آنچه در ماه رمضان شما ببينيد شب بيست و سوم ماه رمضان بهترين دعا چيه؟ اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن امروز اگر نماز عيد رفته باشيد يا طبعاً مي دانيد جعلته للمسلمين عيدا و لمحمداً صلي اللّه عليه وآله وسلم ذخراً و شرفاً و مزيداً باز هم أن تصلي علي محمد و آل محمد، امام زمان از آل محمد نيست؟ همه ي آل محمد فداي يك تار موي آن حضرت، حالا من معصومين را كار ندارم ولي معصومين هم حضرت سيدالشهداء اي بدبخت هايي كه نمي توانيد ببينيد امام زمان يعني چي؟ نمي توانيد امام زمان را بفهميد محبّتش يعني چي، من به يك سنّي گفتم اگر روح ما هر كدام به اندازه ي يك سر سوزن بود و اين را مي خواست روي هم بگذارند و گنبد حضرت رضا را بسازند ما حاضر بوديم، عشق مان است، مسجد جمكران مثل حرم امام رضاست، اگر شما مسلمانيد حضرت سيدالشهداء مي گويد: لو ادركته لخدمته اگر من اون حضرت را درك مي كردم خدمتگزارش بودم، ايّام حياتي، تمام مدّت عمرم، حضرت صادق گريه مي كند كه اصحابش عرض مي كنند چي شده؟ كسي فوت كرده؟ مي گويد: نه من به ياد زمان غيبت حضرت توي كتاب علي داشتم نگاه مي كردم شيعيان من چه مي كشند، چه زخم زباني هايي متوجّه مي شوند، مال خود امام را مي خوريم حاضر نيستيم نامش را ببريم، امامي مظلومتر از حضرت حجة بن الحسن ديده ايد؟ حضرت اميرالمؤمنين در كنار دشمنان بيست و پنج سال صبر كرد مي فرمايد: صبرت و في العين قذي و في الحق شجا، امام عصر هزار و صد و هفتاد سال است كه دارد در كنار اين مردمِ حتّي شيعه كه اسمشان شيعه است صبر مي كند، نبايد به مظلوميّتش اشك ريخت؟ درباره ي علي بن ابيطالب مي گوييم السلام علي اوّل المظلوم، سلام بر اوّل مظلوم، آن وقت دربار ه ي امام زمان بايد چي بگوييم؟ آقايان محكم بشويد، من نمي خواستم اينقدر صحبت كنم ولي خدا مي داند يك شب مخصوصاً يك مطلبي را ديدم تا صبح نخوابيدم يعني نمي توانستم بخوابم كه ما چقدر بايد امام مان مظلوم باشد، آقاجان من اين دوستانم را مي شناسم، خداي تعالي لطفي كرده كه يك عدّه اي از دوستان رويشان هم داريم كار مي كنيم بهتر از اين بشوند مي شناسم كه اگر شما نازي كنيد يك گوشه ي چشمي به اينها كنيد يك اظهار لطفي به اينها كرده ايد و مي كنيد و باز هم ادامه بدهيد همه جانشان را فداي خاك پاي دوستانت مي كنند، ما در همه ي منبرهايم، در همه صحبت ها عرض مي كنم روحي، ما غير از روح ديگه چيزي نداريم، روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمك الفداء، خاك پايت آقا، قبول مان كن، خدايا امام زمان ما مظلومترين مظلوم هاست، غريب ترين غريب هاست، خدايا او را ياري كن ما را هم فداي مقدمش بفرما.

من از روزي كه مرحوم آيت اللّه ميلاني و آيت اللّه قمي در شايد چهل سال قبل شايد هم بيشتر به من دستور دادند كه اينجا محلّه ي بهائي هاست، همين محل نزديك است، همين ميدان صاحب الزمان فعلي، اينجا مسجدي ساخته بشود، زمينش را تهيه كردند، ساختمانش را تهيه شد با همّت مردم محبّ امام زمان من نمي خواهم بگويم امروز احساساتي شدم شماها من را مي شناسيم حالا اگر من تهران باشم مي گويند ادعا مي كند ولي مشهدي ها مي دانند اين ميدان و خيابان به نام ميدان و خيابان گوهرشاد بود همه تان يادتان است، اقلاً آنهايي كه سنّي از آنها گذشته، بقيّه هم مي دانند من خدا لطف كرد مثل امروزي اين مسجد افتتاح شد، مثل همين امروزي من به خاطر همين هم اين مطلب را گفتم يادم است مردمِ محبّ امام زمان، دوستاني كه ما در كانون بحث و انتقاد ديني در خيابان شاه رضانو سابق بود الان نمي دانم اسمش چيه، در آن خيابان روبروي باغ نادري ما فعاليت مي كرديم جوانها را باصطلاح همين طوري كه فكر مي كنيم حالا جوانها را باصطلاح امام زماني شان تربيت مي كرديم اينها آنقدر جمعيّت مثل امروزي براي نماز عيد فطر و افتتاح اين مسجد در محلّي كه صد و پنجاه خانوار دور اين مسجد بهائي است ما نماز عيد فطر را خوانديم، آنقدر هم جمعيت از محل نه، محل يك عدّه ي كمي، از اطراف مشهد براي اينكه نام مقدس امام زمان حفظ بشود آمدند يادم است توي فلكه هم جمعيّت ايستاده بودند هم از طرف مرحوم آيت اللّه ميلاني و هم از بيت آيت اللّه قمي قبل از اين گرفتاري هاي ايشان بود، قبل از اينكه ايشان در زمانِ محمدرضا پهلوي تبعيد به كرج بشوند ايشان آنجا پانزده سال تبعيد بودند در كرج كه من چند دفعه خودم به ديدنشان رفتم، اينها همه از بيت شان آمده بودند، مردم آمده بودند يك وضع خاصي كه همين به ما كمك كرد كه ما توانستيم اين مسجد را، كانون را، برنامه ها را انجام بدهيم، كانوني كه پهلوي مسجد ساختند اين در روزي كه حكومت نظامي شد در مشهد قبل از انقلاب، روز افتتاحش بود كه يادم است سربازها ريختند گفتند چهار نفر نبايد دور هم جمع بشوند شما اين جمعيت را اينجا جمع كرديد، گفتيم ما خبر نداشتيم، بهم زدند. كه همان جا من توي ذهنم آمدم كه اينجا دوام نخواهد داشت، بعد خداي تعالي لطف كرد نمي خواهم شرح آنجا را بدهم شماها مشهدي هستيد بزرگتر هايتان يادشان هست نمي خواهم شرح بدهم كه امام زمان چه كرد، يك روزي چشم باز كرديم در تمام مشهد محلّه اي كه بيشتر از همه طرفدار امام زمانند همين جاست و يك نفر از اين مسلكِ پوچ در اين محل وجود ندارد، اين كار ما بود، ميدان و خيابان را هم بعد به نام امام عصر كرديم قبل از انقلاب، ما معمولاً از مسئولين زمان شاه فرار مي كرديم يك استانداري آمده بود مشهد كه آدم نسبت به آنهاي ديگر مي گفتند خوب است و خيلي دوست داشت من را ببيند، به توصيه بعضي از علماي بزرگ – چون قبلش شيراز بود ايشان – من هم نمي توانستم اين كار را بكنم و نمي خواستم، خوب بالاخره ايشان هم جزء اتباع ظلم و ظلمه است، تا در يك مسجدي مجلس جشني بود ايشان دست من – من نمي شناختمش – ايشان دست من را گرفت پهلوي خودش نشاند گفتم خدايا به كفّاره ي اينكه من اينجا نشستم يا بقيةاللّه تو عنايت كن يك چيزي توي ذهن من بيايد من به اين بگويم. خداي من شاهد است مثل چي بگويم مثل وحي، نمي گويم وحي بود به من القاء شد كه اين ميدان و خيابان صاحب الزمان را براي تير خلاص از ايشان تقاضا كن كه به نام امام زمان اسم گذاري بكند چون من كه نمي توانستم خودم اين كار را بكنم، ايشان هم گفتم انجام داد كه همين هم باعث شد وقتي كه انقلاب شد گرفتنش بعد بحمداللّه امام زمان كمكش كرد نجات پيدا كرد. فردا شبش من رفقا را ديدم، رفقاي با همّتي آن وقت داشتيم الان هم داريم الحمدللّه كه بياييد چهارتا تابلو نئون تهيه بكنيد بزنيد چهار طرف اين ميدان و چند تا هم تابلو درست كنيد براي خيابان، ميدان صاحب الزمان، خيابان صاحب الزمان و اين كار را كردند بعد چون من مي دانستم اين پشتبانه دارد، پشت دارد بعد از ناحيه ي نخست وزير مملكت، دكتر مخصوص شاه كه هويدا و ايادي بود به اين استاندار فشار آوردند كه ايشان به من گفتند يك جاي ديگر را شما به نام صاحب الزمان، بزرگترين خيابانهاي مشهد را، گفتم آقا من مقصودي دارم، بهائي ها رويت فشار آورده اند؟ كه گفت اين است جريان؟ گفتم بله، جريان را به او گفتم، گفت تا آخرين قطره خون هستم. شما باور كنيد و انشاءالله اينها را مي گويم براي شماها كه همه دوستانم هستيد، به همه تان من واقعاً اظهار علاقه ي شديدي مي كنم اين را عرض مي كنم براي اينكه شما هم ايستادگي بكنيد، اگر من ده تا مسجد بزرگ مي ساختم زحمت ايني كه اين ميدان و اين خيابان به نام صاحب الزمان باشد نداشته، اين خيابان هم فكر نكنيد تا خيابان آبكوه تمام مي شود تا آن پاركِ ملّت در نقشه هاي آن وقت هست به نام صاحب الزمان است كه آن وقت هنوز خيابان سجاد و بلوار سجاد و اينها نبود، حالا بعد از انقلاب ديگر همه جا به نام صاحب الزمان عليه الصلوةوالسلام است ولي آنجا خيلي براي من اهميّت داشت، امام عصر ارواحنافداه خيلي به ما كمك كرد، خيلي زياد من وقتم كم شد يك نفر آمده بود روي لجبازي يك مغازه باز كرده بود پپسي مي فروخت، البته آن وقتها پپسي مال بهائي ها بود مال ثابت سالار بود امتيازش كه از آمريكا آورده بود و او بهائي بود و نمي خوردند، بزرگان هم تحريم كرده بودند اين را آورده بود توي خيابان صاحب الزمان دكّه زده بود، ما شب رفتيم به او گفتيم آقا ما حاضريم از كوكا كولا خرجش را هم بدهيم بيا اين دكّه ات را عوض كن و اسم كوكا كولا را بزن، گفت نه، همان بهائي ها بهتر از شما مسلمانان هستند. پدرش هم آن عقب نشسته بود بيشتر تندي به ما كرد، چي شد؟ من نمي خواهم بگويم، من راضي نبودم در عين حال، خدا مي داند من راضي نبودم ولي وقتي خدا به غضب مي آيد، امام عصر به غضب بيايد ما چون حقيقت را نمي فهميم از اين جهت ما راضي نبوديم والاّ آنها مهربانتر از ما هستند، آنها حقيقت را مي دانند ما حقيقت را نمي دانيم شب يكي از اين درختهاي خيابان باد مي اندازد روي اين دكّه، پدرِ كه توي همان دكه كشته مي شود و اين هم هر چه سرمايه داشت از بين رفته بود كه صبح آمده بود به دست و پاي من افتاد كه آقا من را ببخشيد، گفتم من كه مسأله اي با تو نداشتم و چند تا از اين كارها انجام شد توي همين خيابان، اينها كمك ها و امدادهاي غيبي بود، اين مسجد جمكران يك وقتي بود كه من شب جمعه تنها بودم توي مسجد، نصف هاي شب بعضي ها مي آمدند اينقدر خلوت، ما در قم طلبه بودم با مرحوم شهيد هاشمي نژاد اين را من تا بحال شايد قضيه را براي مجالس نقل نكردم ولي الان ايجاب مي كند هر چه مي توانيد نام امام زمان را بيشتر ببريد، كرامتش را نقل كنيد، خدا حفظ كند اين دوست عزيزمان جناب حجةالاسلامآقاي سبزي يك كتاب نوشته كساني كه در عصر حاضر خدمت امام زمان رسيده اند. شماها هم همه تان هر كس هر قضيه اي از امام زمان دارد بگويد گناهش به گردن من، ثوابش مال شما، نبايد گفت. دشمنان اول مي گويند امام زمان را نمي شود ديد، ثانياً مي گويند هر كس ديده به كسي نگفته، پس اينهايي كه نقل كردند لابد چطور شده اين جريانات به يكي گفتند بالاخره، نمي شود كه بعد از مردن بگويند، تا زنده بودند نگفتند، خوب زنده بودند پس اين را كي نقل كرده؟ لابد جنازه اش را آوردند بيرون نقل كردند. حرفهايي مي زنند اينها همه اش اظهار دشمني با امام زمان است. اين جريان را من وقتم كم است ولي عرض مي كنم، مي دانم خسته هم هستيد اگر نماز عيد هم رفته باشيد كه قطعاً اكثرتان رفتيد خسته ايد اين جريان را من نگفتم نمي دانم توي كتاب هم نوشتم يا نه؟ ولي فكر مي كنم توي پرواز روح نوشته باشم.

ما در قم مستأجر بوديم يك خانه اي دربست گرفته بوديم من و مرحوم شهيد هاشمي نژاد كه الان كه دارم صحبت مي كنم لااقل اقوام و نزديكان و همشيره شان و اينها دارند گوش مي دهند. يك خانه گرفته بوديم در قم، صاحبخانه يك زني بود اينكه حالا مي آمد آب كم بريزيد، حالا خانه دربست ها! آب كم بريزيد، چكار بكنيد خوب اينها را تحمل مي كرديم يك روز ديديم كه خانواده ي ما و آقاي هاشمي نژاد كه خوب ايشان همشيره ما بود اين هم، اينها خيلي ناراحت، گريه مي كردند كه اين صاحبخانه آمده خيلي ما را اذيّت كرده، روز جمعه بود من خيلي دلم گرفت، حركت كردم رفتم مسجد جمكران، پياده هم يادم است رفتم همان جا به آقا عرض كردم آقا ما خانه نداشته باشيم؟ خداي من شاهد است مثل كسي كه صد نفر به او بگويند كه يقين بكند، آن كسي كه خانه ما دستور داديم برايتان بخرد توي خانه تان نشسته، شما نيستيد ولي الان توي خانه تان نشسته، من برگشتم خانه، ديگر طبعاً برگشتم ديدم بله يكي از دوستان است ولي از قيافه اش و وضعش و اينها نمي خورد كه اين خانه بخرد براي ما، نشستيم احوال و… خوب اين اينقدر صميمي بود كه خانواده هاي ما كه توي خانه بودند ايشان آمده بود تو نشسته بود، حالتان چطور است؟ الحمدللّه. گفتم چطور قم آمديد؟ اهل تهران بود، گفت آمدم زيارت و مي خواهم يك مقبره بخرم كه دوستاني كه از دنيا مي روند توي اين ابوعلي بود مقبره ساخته بود، دوستاني كه از دنيا مي روند اينجا دفن بشوند يك خيراتي باشد، من توي دلم گفتم يا صاحب العصر پس معلوم است ديگر ما خانه ي آخرت را بايد به فكر باشيم همچين كسل هم شديم علاوه اينكه خوشحال هم نشديم خوب شب ايشان خوابيد و منزل ما ماند و صبح رفتيم صبحانه برايش ببريم به من گفتش كه من ديشب هر چي فكر كردم خوب هر كي بيايد اينجا يك جايي دفنش مي كنند، من يك خانه بخرم اينجا بهتر است كه دوستانمان از تهران مي آيند. قم رسم بود حالا هم شايد رسم باشد كه يك عده پولدارهاي تهران مي آيند قم خانه مي خرند بعد يك نفر هم مي آورند اينجا مي گذارند مي شود سرايدار تقريباً، سرايدار بي حقوق – ميهمان هايمان مي آيند شما هم خوب طبعاً توقّع پذيرايي داشتند- اين هم خيلي باز نزديك نكرده بود به مسئله كمتر از همان مقبره نمي آورد. گفت شما بگرديد يك خانه براي من پيدا بكنيد كه به شما اعتماد دارم، البته من و مرحوم شهيد هاشمي نژاد، خوب او رفيق بود رفتيم دنبال خانه برايش و يك چند جايي هم ديديم و وقتي آمد تقريباً اين زمانش حدود شايد يك ماه طول كشيد در تمام اين مدت خوب آن حرف چي بود با اين آقا با اين حرفها خيلي فرق مي كند وقتي كه آمد و پول بدهد و پول را داد بدست من، گفتم چرا مي دهي؟ گفت خانه براي شما مي خرم. خانه ي خوبي هم بود، ديوار به ديوار مرحوم امام خميني بود كه در اثر همين رفت و آمد خانوادگي هم ما با ايشان پيدا كرديم بعدها و ايشان استاد ما بود و خيلي جاي خوب، يخچال قاضي معروف بود كه الان خانه امام را نگه داشتند ولي خانه ي ما توي خيابان افتاده ولي آن را هم وسط خيابان نگه داشتند. بله، پول را داد به من خوب طبعاً ما آنجا سؤال دارد كه چرا يك ماه ما را توي اين وضع قرار دادند؟ يك چيزي را در اينجا به شما بگويم، شما دعا بكنيد خداي تعالي مثل ما عجول نيست همانجا بگذارد توي دستمان، ما اينجوري دوست داريم ها! همان جا بگذارد توي دست مان و به ما آنچه را كه مي خواهيم بدهد. خدا خفي الالطاف است يعني اگر يكدفعه اين خانه را به ما مي دادند من همه جا نقل مي كردم يك جور ديگري مي شد. فرمودند كه اين بخاطر اينكه چشمت نكنند، بخاطر اينكه يكدفعه ذوق زده نشوي، يكدفعه نمي دانم چه نشوي، اين مسائل را دارد. شخصي از همين جا، از علماء بود مي گفت من جوان بودم. من را مي خواستند ببرند سربازي، زمان رضاخان، رفتم متوسل به حضرت رضا شدم حضرت رضا در خواب به من فرمود برو جمكران، آنجا حاجتت را بگير. رفتم آنجا و حاجتم را گرفتم يعني من را نبردند. آقايان مسجد جمكران، يك شخصي آمد به من گفت كه آقا فرمودند فلان پول را بده، گفتم من شك دارم تو راست مي گويي يا نه، ولي چون اسم آقا را مي بري چشم. اسم آقا رويش است و حال اينكه اين مسجد جمكران سندش مثلِ خيلي واجباتي است كه ما انجام مي دهيم، خيلي از مستحباتي است كه ما انجام مي دهيم، مطلب پاياني تان چند دقيقه به اذان بيشتر نمانده عرض مي كنم برنامه هاي ماه رمضان، برنامه هاي قبل از ماه رمضان كه شش شب و يك روز جشن داشتيم نيمه شعبان و دوستان را دعوت كرده بوديم خيلي نتايج خوبي داشت لذا براي آينده اين برنامه ها را خواهيم داشت انشاءالله، از مرحله ي يقظه شروع مي شود انشاءالله به حول و قوه ي پروردگار روزِ يكشنبه ي اين هفته كه مي آيد نه پس فردا باشد، هفته ي بعد همه ي كساني كه در مرحله ي يقظه هستند دوره ي عقايد را خوب گوش دادند و امتحان دادند و كارت دارند اين سه شرط را توجّه داشته باشيد يكي در مرحله ي يقظه، يكي دوره ي اعتقادات را امتحان داده باشند يكي هم خوب طبعاً كارت گرفته باشند چون بعد از امتحان كارت به آنها داده مي شود. اينها دعوت مي شوند به وسيله نامه، كاملاً كنترل مي شود و انشاءالله تشريف مي آوردند در تهران و احتمال هم دارد كه بعدش هم جاهاي ديگر باشد در تهران تشريف بياورند، موقع مغرب هستند تا وقتي كه پذيرايي بشوند، شام خوب بخورند و بعد تشريف ببرند يك قدري با آنها صحبت مرحله اي بكنيم. البته باز دعوت مي شوند مرحله ي استقامت، باز دعوت مي شوند مرحله ي… يعني دو هفته در ميان تقريباً اين جوري است كه در سه ماه و يك فصل همه دعوت مي شوند به نوبت تا تشريف بياورند درباره ي مرحله شان صحبت بشود. الان كارت مرحله ي يقظه را به من نشان دادند خيلي هم با احترام، همه برنامه ها روي احترام است. كسي بدون كارت، بدون امتحان، بدون دفتر، آنهايي هم كه مرحله ي يقظه شان طول كشيده يا هر مرحله اي را، دفترشان را هم بياورند كه شايد دوستان اينجا هستند مرحله را عوض كنند. انشاءالله روز يكشنبه ي هفته آينده اينهايي كه در اين مرحله هستند با در دست داشتن كارت و اگر طولاني شده مرحله شان با دفتر تشريف بياورند. تا بعد اعلام بشود مرحله ي استقامت كي تشريف بياورند. اينها همين جور به آنها كارت داده مي شود، ايني كه من الان مي گويم يعني دعوتنامه فرستاده مي شود، ايني كه من الان دارم مي گويم خارج از نوبت است. چون اولش است مي گويم ديگر بوسيله همان نامه ها، و هر كسي هم نيايد يعني مثل مرحله ي استقامت ماه رمضان حدوداً ششصد نفر بودند، صد نفر نيامده بودند ما هم ديگر كارشان نداريم به جهت اينكه اينقدر برايش اهميت ندارد كه بيايد، كاري به آنها نداريم ديگر هم دعوتشان نمي كنيم چون يك دفعه دعوت مي شوند و اين را يك جوري باشد ما مقدماتش را فراهم كنند انشاءالله يك شبانه روز پا مي شوند مي آيند و بر مي گردند و باز هم تبريك روز عيد را به شما عرض مي كنيم اميدواريم انشاءالله بتوانيم يك مشت سرباز خوب براي امام زمان و انشاءالله از ميان شما مردم به دست بياوريم. سربازي كه وقتي حضرت صدا زد الا يا اهل العالم، اي مردم دنيا، من امامي هستم كه همه تان منتظرم بوديد آمدم. شما اوّل بگوييد لبيك، فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ (بقره / 148) انشاءالله همه تان جزء آنها باشيد من چند تا دعا مي كنم آمين بگوييد اميدوارم خداي تعالي به همه مان كمك بكند كه ما از ياران آن حضرت باشيم.

نسئلك اللهم و ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحب الزمان يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه يا اله العالمين، يا خالق الائمة الطاهرين، يا معين صاحب الزمان، اي خدايي كه در همه حال بايد به تو متوجّه شد و تو را به ياري طلبيد، دوستان امام زمان را به خاطر كمك شان به امام زمان در مرحله ي اوّل خودت تزكيه نفسشان كن و در مرحله ي ثاني همه ما را از ياران خوب امام زمان قرار بده، پروردگارا گرفتاري هاي مسلمين با ظهور امام زمان برطرف بفرما، خدايا دشمنان امام زمان اگر قابل هدايت نيستند ذليلشان بفرما، خدايا توفيق اينكه مسجد جمكران يك روز بزرگترين مركز اجتماع شيعه بشود و حضرت بقيةاللّهدست با كفايتشان روي سر شيعه شان قرار بگيرد، خدايا قرارش بده، پروردگارا توفيق عبادت در مسجد جمكران به همه ي ما مرحمت بفرما، خدايا توفيق ارتباط با امام زمان ولو بوسيله نامه كه اين اقلّ ارتباط است، به همه ي ما مرحمت بفرما. خدايا دشمنان مان، دشمنان كساني كه به امام زمان توجّه دارند، دشمنان كساني كه به امام زمان اظهار محبّت مي كنند، آنهايي كه به امام زمان توجّه ندارند خدايا اگر قابل هدايت نيستند ذليلشان بفرما، پروردگار همه ي ما را از بهترين اصحاب و ياران آن حضرت قرار بده، قلب مقدسش را از ما راضي بفرما، خدايا به حق محمد و آل محمد كساني كه به امام زمان خدمت مي كنند كساني كه به اين مملكت شيعه نشين خدمت مي كنند در زير سايه امام زمان حفظشان بفرما، خدايا اعمال عبادي ما را بخاطر امام عصر ارواحنافداه در ماه رمضان قبول بفرما. خدايا عيدي ما را ظهور حجة بن الحسنقرار بده، پروردگارا توفيق عبادت و ترك معصيت به همه مان مرحمت بفرما، خدايا ما را مجتهد در امربري و فرمان امام زمان قرار بده، پروردگارا به آبروي حجة بن الحسن علم و حكمت را در دلهاي ما سرازير بفرما، خدايا به آبروي آقايمان حجة بن الحسن ائمه اطهار را از ما راضي بفرما، پروردگارا پدر و مادر و تمام اقوام و نزديكان مان را غريق رحمت بفرما، خدايا آنهايي از استادانمان كه در قيد حيات نيستند، در قيد زندگي دنيا نيستند مقامشان را رفيع تر و بالاتر قرار بده، خدايا آنهايي كه زنده هستند در پناه امام زمان با ولايت و محبت كامل به حجة بن الحسن زير سايه امام زمان حفظ بفرما، علماء، بزرگان، خدمتگزاران به امام زمان در پناه امام زمان حفظ بفرما، پروردگارا به آبروي حجة بن الحسنقسمت مي دهيم خدايا صحت، سلامتي، طول عمر به همه ي ما مرحمت بفرما، همه ي ما را در اين امتحانات دنيا سرافراز قرار بده. امواتمان، شهداءمان، امام راحلمان غريق رحمت بفرما، خدايا رهبر عزيزمان در پناه امام زمانمان حفظ بفرما، عاقبت امرمان ختم بخير بفرما. 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید