۱۱ محرم ۱۴۱۳ قمری – شام غریبان امام حسین علیه السلام

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَام ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏ و عَلَى آلِهِ ُ آلُ‏ اللَّه‏ لَا سِیَّمَا ُ عَلَى‏ بَقِيَّةِ اللَّه‏ روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ ‏عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».

شجرۀ ملعونه که همان بنی‌امیه باشند، خدا لعنت کند آن‌هایی را که، این‌ها را روی کار آوردند. مقدمۀ روی کار آمدن بنی‌امیه، سقیفۀ بنی ساعده شد. در آنجا جمع شدند و خلافت را از علی ابن ابیطالب (علیه السلام) گرفتند و به دست آن دو نفر، به نوبت، اولی و دومی دادند، آن‌ها هم عثمان ابن عفان، که گل سرسبد بنی‌امیه است، فرد شاخص بنی‌امیه است، بنی‌امیه به وجودش افتخار می‌کند، او را روی کار آوردند. او هم در زمان خودش، بنی‌امیه را قدرت داد، از بیت المال مسلمان‌ها، به بنی‌امیه، آن چنان کمک کرد که بنی‌امیه قدرت پیدا کردند و من جمله، معاویة ابن ابی سفیان را با تمام نیرو و تمام اختیارات، در بهترین بخش‌های ممالک اسلامی، شامات حکومت داد و او را در مقابل علی ابن ابیطالب (علیه السلام) قرار داد.

مردم وضع بنی‌امیه و به خصوص عثمان ابن عفان لعنة الله علیه را وقتی دیدند، بر او هجوم کردند و او را کشتند. طبعاً معاویه با آن قدرت، در مقابل علی ابن ابیطالب قرار گرفت. یک عده مقدس‌ها هم، که غالباً گاهی مزاحمت‌های این افراد مقدس باصطلاح بدون مربی، در همۀ جوامع بوده‌اند، هم مقدس است و هم به عبادت به صورت ظاهر، نمی‌شود حرفی به او زد و او را از بین مسلمان‌ها مطرودش کرد و هم غرور او را گرفته و هم وجودش بسیار مضر به اسلام و مسلمین است. که علی (علیه السلام) فرمود: پشت من را دو دسته شکستند. دو دسته از مردم پشت مرا شکسته‌اند، یک دسته کسانی که ـ به تعبیر من ـ به قوانین اسلام احترامی قائل نمی‌شوند، ارزشی برای قوانین اسلام قائل نیستند و یک دسته از آن افراطی‌هایی که از علی ابن ابیطالب می‌خواهند مقدس‌تر باشند.

راه و روش علی مشخص است. حسن بصری، دارد وضو می‌گیرد، آب زیادی روی دستش می‌ریزد، مثل وسواسی‌ها است. علی ابن ابیطالب فرمود: آب‌ها را اسراف نکن، مردم در مزیقه هستند. برگشت به علی ابن ابیطالب عرض کرد: تو خون مردم را ریختی، من به تو نگفتم: خون مردم را اسراف نکن، حالا تو می‌خواهی به من بگویی که آب‌ها را اسراف نکن! این‌ها به عنوان زهّاد ثمانیه هستند که یکی دو نفر از آن‌ها شاید خوب باشند. یعنی طبق دستور عمل می‌کردند و الا اکثر آن‌ها، افراد خودسر نادان، که هنوز هم‌، آثار آن‌ها باقی است. از خودشان ذکر جعل می‌کردند، از خودشان دعا جعل می‌کردند. کاری به اهلبیت عصمت و طهارت نداشتند، حتی من خودم دیدم که یکی از افراد، می‌گفت: ما به جایی می‌رسیم که دیگر به اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) کاری نداریم و خودمان مستقیماً از پروردگار وحی می‌گیریم. حالا از کجا معلوم که از خدا انسان وحی می‌‌گیرد؟ از شیطان وحی نمی‌گیرد؟ صریح قرآن است: «إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ»[1] بدترین مردم آن کسی است که، کارها و برنامه‌های دینی‌اش مخصوصاً برنامه‌های تذکیه نفس و کمالات روحی‌اش، بخواهد با سلیقۀ خودش انجام دهد. این‌ها در همۀ زمان‌ها بوده‌اند. افرادی معصیتکار بودند.

من در حرم حضرت علی ابن موسی الرضا، یک درویشی را دیدم، نشسته بود مشغول ذکر بود. از او پرسیم که تو در چه سلسله‌ای هستی؟ چه رشته‌ای هستی؟ یک مقدار با من هم صحبت شد، من احساس کردم که دهانش بوی مشروب می‌دهد، چون شنیده بودم که بعضی از متصوفه، معتقد هستند که مشروب، اشکالی ندارد. می‌خواستم ببینم این هم، این کار را کرده یا نه؟ گفتم: نظر شما دربارۀ مشروبات الکلی چیست؟ گفت: حرام است. گفتم: برای همه کس حرام است؟ گفت: برای جوان‌هایی که بدمستی می‌کنند حرام است و الا شراب! شراب عشق است! هر کسی که عاشق الهی است باید روزی چند جامی بیاشامد. مطالبی گفت، که فهمیدم انسان سلیقۀ خودش را اگر در دینش اعمال کند، اینطوری می‌شود.

دعا جعل می‌کند، نشسته خیال می‌کند آدم خوبی است. نه احترامی برای پدر، نه احترامی برای مادر، نه احترامی برای افراد باتقوا! هیچ حسابی در کارش نیست. رب النوعش، رادیو و تلویزیون است. مربی‌اش، مردم است. یک نفر به من می‌گفت: من تقلید نمی‌کنم. گفتم: تو نماز می‌خوانی؟ گفت: بله. گفتم: این نماز تو که چهار رکعت می‌خوانی از کجاست؟ تو که مجهتد نیستی؟ تقلید هم که می‌گویی نمی‌کنم. از کجا یاد گرفتی؟ گفت: مردم نماز می‌خوانند. من به او گفتم: دین مقدس اسلام فرموده: از بقال و عطار و کسبه و مردم کوچه و بازار، چیزی یاد نگیر و تقلید نکن، از أعلم علما و مراجع تقلید، تقلید کن. تو بالأخره تقلید می‌کنی، اینکه می‌گویی: نماز ظهر چهار رکعت است، خودت که استنباط نکردی، تقلید می‌کنی، تقلید از چه کسی می‌کنی؟ از پدر و مادرت.

کسی را دیده بودم، پیرمردی بود. هر وقت حمام می‌رفت، غسل حیض هم می‌کرد. از او سؤال کردم تو چرا؟ گفت: من بچه که بودم با مادرم حمام می‌رفتم او این نیت را می‌کرد من هم از همان وقت یاد گرفتم. حالا تو می‌خواهی از مادرت تقلید کنی؟ به تو می‌گویند: از یک مرجع أعلم تقلید کن. تو می‌خواهی به کمالاتی برسی، به تو می‌گویند: تحت برنامۀ یک مربی باش!

علی ابن ابیطالب (علیه السلام) در مقابل سه دسته قرار گرفت. تا می‌آمد یک عمل صحیحی طبق آن دعا انجام دهد، همه فریادشان بلند می‌شد: «وا سنة عمراه» سنت عمر به هم خورد. یک عده مقدس! خشک! هیچ چیز جز عبادت نمی‌فهمیدند. اسم‌شان را زهّاد ثمانیه گذاشته بودند. یکی دو نفر آن را عرض کردم، مستثنی بودند. شاید یکی از آن‌ها که یقیناً یکی از آن‌ها اویس قرن است که من جزء این‌ها او را نمی‌دانم و یکی هم، خواجه ربیع است که إن‌شاءالله ایشان، جزء خوبان هست و الا حسن بصری و یک عده‌ای، یک شب تا صبح رکوع می‌کردند. در هیچ جای اسلام وارد نشده که شما از سر شب تا صبح، در رکوع باشید. این‌ها سلیقه‌های افراد نادان است.

دعا و عبادت آقایان، مثل دارو است. «يَا مَنِ اسْمُهُ‏ دَوَاءٌ وَ ذِكْرُهُ شِفَاءٌ»[2] و همۀ ما مریض روحی هستیم. اگر یک نفر بگوید که من می‌خواهم خودم را معالجه کنم، وارد داروخانه شود، دواها را آنقدر بخورد تا تمام کند. این را همۀ عقلای عالم، نهی می‌کنند و یقیناً می‌میرد. اگر شما مفاتیح را، کتاب‌های دعا را بی‌رویه برداشتید شب تا صبح، در حرم علی ابن موسی الرضا خواندید حسابی نداشت، خوشتان آمده، خوشمزه است بر فرض نهایت. بعضی‌ها هم خوشمزه هم نیست، دائماً چرت می‌زنند. من در حرم علی ابن موسی الرضا دیدم، یک فردی دستش تسبیحی گرفته بود، خوابش می‌برد و باز بلند می‌شد، باز خوابش می‌برد و باز هم بلند می‌شد. گفتم: آقا برو منزل بخواب، گفت: نه امشب تصمیم دارم تا صبح در حرم باشم، حضرت رضا به من یک تفضلی بفرمایند. گفتم: یقین بدان ده شب هم که اینجا تا صبح بنشینی، حضرت رضا تفضل نخواهند کرد و این را هم، به همۀ آقایان می‌گویم. حضرت رضا بیزار از شکل و قیافۀ توست. گفتم: «زُر فَانصَرِف »زیارت کن، زود کلک را بکن و برو و بعد هم، تو فکر کردی با این روحیه؟

ما بعضی را دیدیم انقدر عبادت کردند خسته شدند، عبادت را رها کردند، فرق‌شان با کسانی که هیچ وارد این مراحل نشدند، این است که این امیدی دارد، امیدی به او هست که یک وقتی پا در راه کمالات بگذارد اما او، آن احمق فکر می‌کند، اگر دعا مؤثر بود که همۀ دعاها را خواندم، اگر عبادت مؤثر بود که همه را انجام دادم، اگر کار خوبی بود که من مدت‌ها انجام دادم، حالا این به خودش فشار آورده، دروغ نمی‌گوید، غیبت نمی‌کند، نمی‌دانم همۀ کارهای بد را ترک کرده و همۀ کارهای خوب را هم انجام می‌دهد، مستحبات هم انجام می‌دهد، نافله را هم می‌خواند. شاید الآن در این جمع، بعضی‌ها باشند بگویند: این حرف‌ها چه است این می‌زند؟ باور کنید، این‌هایی که بی‌رویه، بی‌حساب، بدون برنامه، بدون هیچ حساب و نظمی، این کارها را می‌کنند از آن‌هایی که نمی‌کند بدتر است.

مگر راه خدا همین‌طور ساده است؟ باید سال‌ها زحمت کشید، خدایا تو شاهد هستی، شب یازدهم محرم است من عرض می‌کنم. از سن شانزده سالگی که برخورد کردم به آن مرحوم حاج ملا آقاجان رضوان الله تعالی علیه، تا همین الآن، دائماً به فکر این هستم که یک استادی پیدا کنم، به من راه کمالات را تعلیم دهد. دروغ! شرک! در حرم حضرت رضا یک نفری بود آن زمان من از روی سلیقۀ خودم، شاید سنم پانزده سال بیشتر نبود. روی سلیقۀ خودم مقید بودم، قبل از همه وارد حرم شوم. می‌آمدم پشت در صحن می‌ایستادم تا در را باز می‌کردند من می‌دویدم داخل حرم می‌رفتم، آن قسمت گوشۀ پایین پا، که حالا قسمت زن‌هاست‌، آنجا می‌نشستم. یک نفر بود، مسن بود پا به پای من، او هم می‌آمد. خیلی دوست داشتم با ایشان رفیق شوم. مشغول نماز شب می‌شد، مشغول نماز و عبادت می‌شد تا اذان صبح و بعد هم نماز صبح را می‌خواندیم تا اول آفتاب بودیم و من موفق نمی‌شدم که با ایشان حرف بزنم. یک شب یک نفر روی سجدۀ ایشان پایش را گذاشته بود، ایشان هم مشغول نماز بود، حالا ایشان سر نماز چقدر تقلا کرد که این را، آن طرف کند پایش روی سجادۀ این آقا نباشد بماند، من خیلی تعجب کردم! بعد از نماز، با همین صراحت، سرش را بلند کرد گفت: ولد الزنا پایت را از روی سجادۀ من بردار! همان جا خدا می‌داند، این مطلب را من زیاد تکرار کردم، اکثراً این قضیه را شنیدید. ولی چون آغاز یک تکان خوردن برای من بود، من تکانی خوردم گفتم: عبادت آسان است، اما آدم شدن چقدر مشکل است! همان جا سبب شد که من دنبال استاد بروم و جریانی که در کتاب پرواز روح نوشتم، که خدای تعالی هم تفضلی کرد و این مرد بزرگ را برای من رساند. فهمیدم که این عبادت‌ها فایده‌ای ندارد.

این روایت است، شخصی در یک جزیره‌ای مشغول عبادت بود، عابدی است خیلی عبادت می‌کند. یک ملکی سؤال کرد پروردگارا! جای ایشان در بهشت، کجاست؟ خدای تعالی فرض کنید، طویلۀ بهشت را به او نشان داد مثلاً! یک جای خیلی پستی را نشان داد. ملک تعجب کرد! این همه این دارد عبادت می‌کند. حالا ببینید عبادت‌های زیاد بی‌رویه، مثل دارو خوردن در داروخانه هست یا نیست؟ خدای تعالی به او فرمود: برو با او چند روزی زندگی کن، شکل او باش، با او رفاقت کن تا حرف ما را بفهمی. آمد مشغول عبادت شد، فرصت نبود آنچنان مشغول عبادت بود که فرصت نبود با یکدیگر حرف بزنند. بالأخره یک دفعه این ملک او را گرفت با او صحبت کرد، این روایت در اصول کافی است. از او سؤال کرد شما آرزویی هم دارید؟ در ضمن صحبت کردن، گفت: یکی از آرزوهایم این است که خدا الاغش را بفرستد ما اینجا یک خدمتی به خدا می‌کردیم، این علف‌های این جزیره دارد از بین می‌رود، ما به الاغ خدا، این علف‌ها را می‌دادیم.

بعد امام (علیه السلام) می‌فرماید: «الْمَعْرُوفُ بِقَدْرِ الْمَعْرِفَةِ»[3] این را بدانید از شما خدا عبادت نخواسته، عبادت بی‌رویه نخواسته. روایت دارد وقتی که خدا از کسی راضی شد، «یرضی عنه بالقلیل» از او راضی است که کمی عبادت کند. کم! بعضی از افراد نزد ما می‌آیند، می‌گویند: این مقدار عبادت می‌کنیم، این مقدار چه می‌کنیم. من می‌گویم: اگر می‌خواهی در راه راست واقع شوی باید کل عبادت‌ها را تخفیف دهی. حسابی دارد! من نمی‌خواستم در این مسئله، امشب وارد شوم. می‌خواستم یک سلسلۀ تاریخ انقلاب کربلا را و علت انقلاب کربلا را عرض کنم.

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مقابل این‌ها واقع شد. مقدس‌های خشک! که البته علی ابن ابیطالب در جنگ نهروان، شر این‌ها را تقریباً کند. چون ریشه‌کن کردن این دسته، لازم‌تر بود، نباشند! این‌ها مایۀ فساد هستند. یک دسته از بنی‌امیه هستند که در جنگ صفین، از حضرت با این‌ها جنگ کرد، یک دسته هم، اهل دنیا و اهل باصطلاح چه عرض کنم؟ انقدر پست هستند که رهبرشان یک زن بود، به عنوان یکی از بدی‌های انسان، آقایان این است که شخص پرست باشند. شخص پرستی خیلی بد است! قرآن می‌فرماید: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ»[4] حرف را گوش دهید، بهترین آن را انتخاب کنید، خدای تعالی این‌ها را صاحبان عقل معرفی کرده.

روایت می‌فرماید: «انْظُرْ إِلَى‏ مَا قَالَ‏ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَال‏»[5] نگاه کنید به چیزی که گفته می‌شود، نگاه نکن به کسی که آن چیز را می‌گوید. «تو سخن را نگر که حالش چیست؟ / بر گذارندۀ سخن منگر» حالا اگر بدترین کلام، از این شخصیت که شخصیت بزرگی هم هست. گاهی اشتباه آدم‌های بزرگ، بزرگ است. حالا اشتباهی، یک شخصی کرده می‌گوییم: نه این اشتباه نیست. غیر از معصوم (علیه السلام) اشتباه دارند، مسئله‌ای نیست. و این‌ها می‌گفتند: مگر می‌شود؟ زن پیغمبر! این اشتباه بود. وقتی از آن‌ها سؤال می‌شود که علی ابن ابیطالب هم معصوم است، فرض می‌کنیم که ایشان هم معصوم، دو معصوم که با یکدیگر اختلاف نمی‌توانند داشته باشند. شما کدام یکی را معصوم می‌دانید؟ اگر علی را خلیفه نمی‌دانید و به مقام عصمت قبول ندارید، بگویید که ما سه خلیفه بیشتر نداریم، چرا چهار امامی هستید؟ اگر قبولش دارید، پس این زن اشتباه کرده که با علی ابن ابیطالب در جنگ قرار گرفته.

به هر حال علی ابن ابیطالب، به او مهلت ندادند، همین مقدس‌ها بیشتر! این‌ها می‌گفتند: «الحکم لله» حکومت برای خداست، برای تو یا علی نیست. آخر خدای تعالی، حکومت را به پیغمبر اکرم داده، پیغمبر اکرم به علی ابن ابیطالب داده، این‌ها مجری حکومت الله هستند. منتهی نمی‌فهمند! و حکومت در تمام دوران‌ها، مربوط به امام معصوم (علیه السلام) است مگر در زمان غیبت، که باز هم حکومت، برای امام معصوم است، منتهی چون خودش روی مصالحی، نباید در میان جامعه باشد، نایب با یک خصوصیاتی برای خودش تعیین کرده که بحث ولایت فقیه پیش می‌آید و ولایتی که فقهاء دارند و مرجع تقلید دارد و رهبریت و امامت و باصطلاح مرجعیت را باید عهده‌دار باشد، چه در مسائل سیاسی و چه در مسائل عبادی. بنابراین، همۀ این‌ها حاکم هستند. حالا آن‌ها نمی‌فهمند، درک ندارند. «إن الحکم الی لله» مگر علی غیر از حکومت الهی، حکومتی دارد؟ ـ قطع صدا

خدا می‌داند مظلومیت امام مجتبی، خیلی زیاد است. من گاهگاهی، تنها که هستم می‌نشینم برای امام مجتبی گریه می‌کنم، چون زمینه‌هایی برای مظلومیت امام مجتبی فراهم شد که گاهی می‌فرماید: اگر من هفت نفر طرفدار می‌داشتم، با معاویه صلح نمی‌کردم! صلواتی ختم کنید.

زمینه آنچنان عجیب برای پیشرفت بنی‌امیه، فراهم شده که یزید، بدون هیچ پروائی می‌گوید: «لَعِبَتْ‏ هَاشِمٌ‏ بِالْمُلْكِ فَلَا / خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَل‏»[6] نه خبری بود، نه وحی‌ای نازل شد، این حرف‌ها چه بود؟ نشسته مشروب می‌خورد خلیفۀ مسلمان هاست، کسی که جای علی ابن ابیطالب نشسته! کسی که جای پیغمبر نشسته! تمام گناهان را انجام می‌داد. توقع هم دارد که حسین ابن علی با او بیعت کند. توقع دارد که سیدالشهداء او را ترویج کند.

جریان عاشوراء پیش آمد، یکی از فوائد عاشورا، این بوده در تاریخ ثبت است که امروز یک میلیارد و شاید سیصد میلیون مسلمان، در عالم بعد از هزار و چهار صد سال هست و الا در زمان یزید، اگر حسین ابن علی در کربلا کشته نمی‌شد، امروز اسمی از اسلام نبود. این را شما یقین بدانید یک مقدار تحقیق در تاریخ کنید. این یکی از فوائد عاشورا بود. شما فکر نکنید که حسین ابن علی آمد و کشته شد و حالا آخرین نتیجه‌اش این است که ما بنشینیم و گریه کنیم. گریه باید کرد! عاشورا را زنده نگه داشت! و امروز شما عاشورا را زنده که نگه دارید، فایده‌اش برای هزار سال بعد، اگر خدای نکرده حجت ابن الحسن ظهور نکند و الا سبب ظهور امام زمان هم خواهد شد و یقین بدانید که تا زمان ظهور و بلکه زمینه‌ساز ظهور، همین عاشورا است و همین عزاداری‌ها و همین سینه زدن‌ها و همین روز عاشورا، سر و پای برهنه بیرون آمدن از خانه و همین زیارت عاشورا که می‌گویید: «إِنِّي‏ سِلْمٌ‏ لِمَنْ‏ سَالَمَكُمْ‏ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ»[7] ببینید در زیارت عاشورا، دو جای آن می‌گویید: «و اسئل الله أن یرزقنی طلب ثارکم مع الإمام المنصور مع امام المهدی» ببینید زمینه‌ساز ظهور حضرت حجت ابن الحسن است و إن‌شاءالله به همین زودی، همۀ ما، امام عصر را یاری خواهیم کرد و زمان ظهور‌شان را درک خواهیم کرد.

یکی از فوائد عاشورای حسین ابن علی، همین است که إن‌شاءالله مردم، این مردمی که امروز اینطور بر سر و سینه می‌زدند، اینطور اظهار ارادت می‌کردند، روز عاشورا، روز شکوفا شدن محبّت انسان، به خداو و حسین ابن علی (علیه السلام) است. جوان‌هایی که در دورۀ سال، معصیت کردند می‌بینیم روز عاشورا، اشک از چشم‌های آن‌ها جاری است. لباس سیاه پوشیدند در کوچه و بازار حرکت می‌کنند، یا حسین یا حسین می‌گویند. این دل‌هایشان، مملو از محبت است منتهی معصیت آمده جلوی این محبت‌ها را گرفته و یکی از کارهایی که باید حتماً انسان کند، گاهگاهی محبتش را شکوفا کند و این کار، در روز عاشورا طبعاً انجام می‌شود، شکوفا می‌شود، همه گریه می‌کنند. بچه‌های کوچک! افراد خردسال، زن، مرد، حتی آن‌هایی که به دین اسلام اعتقاد ندارند.

خدا می‌داند من در روز اربعین، در هندوستان بودم. ظهر روز اربعین، از مسجد ایرانی‌هایی که مقیم هند هستند، با امام جماعت آن مسجد بیرون آمدم، خدا رحمتش کند. آقای رجبی بود. دیدم که جلوی در مسجد، از این چرخ‌های چاقو تیزکنی، زیاد گذاشتند و مشغول هستند. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: این زنجیرهایی که امروز عصر می‌خواهند شیعیان بزنند، این‌ها یک تیغ‌هایی سرش دارد این را می‌دهند امروز تیز می‌کنند. من دیدم تیغی بود که چنگک‌وار و تیز بود و آن روز داده بودند تیزش می‌کرد. من به دوستم گفتم: امروز دوست دارم بروم تماشا کنم، آخر این تیغ‌ها را یک بار انسان به بدنش بزند، بدنش پاره پاره می‌شود. حدوداً شاید دو کیلومتر راه، از آن مسجد تا قبرستان، که این دسته‌جات سینه‌زن و زنجیر زن می‌رفتند، من همراه آن‌ها بودم، این زنجیرها، سر این زنجیرها این تیغ‌ها نصب بود، اینطور که به پشت می‌زدند من نگاه می‌کردم، پیراهن را پاره می‌کرد بعد گوشت‌های پشت را می‌کند که من به چشمم، استخوان‌های این باصطلاح پشت این‌ها را من می‌دیدم و فکر می‌کردم این‌ها می‌میرند. خون تا پشت پایش می‌ریخت. این تازه روز اربعین بود! دو هزار نفر زنجیر زن بودند همه اینطوری بودند. گفتم: لابد یک عدۀ این‌ها می‌میرند، فردا یک نفر حتی در بیمارستان بستری نبود. این محبت! این عرض ادب! جالب این بود که من کنار صفی که دیدم مردم ایستاده بودند و تماشا می‌کردند، بعضی هندوها ایستاده بودند، شهر اکثریت با هندوها است، هندو ایستاده بود. هندو نشانه دارد چون بعد از عبادت، یک خالی در پیشانی‌شان می‌گذارند، مرد باشد خال زرد می‌گذارد و زن باشد خال قرمزی می‌گذارد. این‌ها مشخص بودند آنچنان این‌ها گریه می‌کردند برای عزای سیدالشهداء که باور کنید از اکثر ما، در این شب یازدهم محرم، بیشتر آن‌ها گریه می‌کردند.

حسین ابن علی در قلوب بشریت جا دارد. در سال پنجاه و دو، من را به یکی از شهرهای هندوستان جامور، مربوط به استان کشمیر است دعوت کرده بودند. من پرسیدم: اینجا چقدر شیعه دارد؟ گفتند: صد و پنجاه نفر. صد و پنجاه هزار نفر نه! صد و پنجاه نفر! این‌ها یک همّت عجیبی کرده بودند یک میدان بزرگی بود، خیمه‌ها را سر به هم داده بودند و در اینجا یک تالاری تشکیل داده بودند، شاید دو سه هزار جمعیت، اینجا جمع شده بودند به عنوان یوم الحسین! روز امام حسین! همۀ مردم می‌آیند، هر کس از هر دینی بیاید دربارۀ امام حسین، نظراتش را بگوید. سه روز، روزی هفت ساعت و هر سخنگو بیشتر از نیم ساعت، حق حرف زدن نداشت. که من خودم هم یکی از آن افراد بودم. از مذاهب مختلف بودند. یادم است که قبل از خود من، که می‌خواستم حرف بزنم، یک شخصی که سیک بود و از دانشمندان مذهب سیک بود، این سخنرانی می‌کرد. خطاب به مسلمان‌ها می‌کرد که شما مردم مسلمان! فکر نکنید حسین برای شما تنهاست! حسین امام بشریت است، حسین رهبر انسانیت است. حسین ابن علی، تنها تعلق به شما ندارد. و عجیب سخنانی می‌گفتند، اهل سنت! وهابی‌ها! و آنچنان اشک می‌ریختند که حساب ندارد.

من بیشتر از این حرف نزنم. امروز یک شعری را در ذهنم مرتب با اینکه چشم‌هایم می‌خواست از اشک خشک شود، خودم برای خودم می‌خواندم. همان شعری که معروف است. حسین ابن علی از حلقوم نازنینش این صدا بیرون آمد. هم سر حسین و هم بدن سیدالشهداء حرف می‌زند. شعر را زیاد شنیدید شاید اکثریت حفظ باشید. اما می‌خواهم امشب، یک مقداری دربارۀ آن صحبت کنم. «شِيعَتِي»[8] ببین با چه محبتی اظهار شده. «شیعیان» «مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبٍ فَاذْكُرُونِي» هر وقت یک آب گوارایی خوردید، آشامیدید، مرا یاد کنید. چراغ‌ها را خاموش کنید حالی إن‌شاءالله پیدا کنیم، امیدواریم در این مجلس، مورد توجه امام زمان‌مان قرار بگیریم. شیعیان من، عزیزان من، پیروان من، آن‌هایی که مرا دوست دارید اگر آب گوارایی آشامیدید، مرا یاد کنید.

«أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ» اگر شنیدید یک غریبی در یک جا گرفتار شده و اطرافش دشمنان او را اذیتش می‌کنند «أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏» بر من گریۀ با صدا کنید، چون آن غریبی که از همه غریب‌تر بود. امام بعد از ظهر وقتی حسین ابن علی تکیه به نیزۀ بی‌کسی داده، روی بلندی ایستاده نگاه به اطراف می‌کند «فلم یر أحدا من أصحابه» احدی از اصحابش نیست. طفل شیرخوارش را نیز تقدیم کرده. «فنادی یا مسلم ابن عقیل یا هانی ابن عروه، یا حبیب ابن المظاهر»

«أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏» هر چه شهدای ما در گذشته، این‌ها در فشار باشند، هیچ شهیدی را ندیده انسان، که در میان گودی افتاده باشد، که در نقلها دارد با هرچه داشتند به بدن ابی عبدالله الحسین می‌زدند. «أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏» اینجا خیلی سوزناک است ای کاش همۀ شما می‌بودید، حسین دوست داشت لااقل شما نگاه می‌کردید. شیعیان من، ای کاش روز عاشوراء نگاه می‌کردید و می دیدید من چطور از این مردم، برای فرزند شیرخوارم آب طلب کردم ولی این‌ها به من رحم نکردند، خدا می‌داند شاید متجاوز از ده نفر دیشب، در این مجلس، چشم‌شان به جمال امام عصر روشن شده و برای من نقل کردند و من دوست ندارم اسم‌ آن‌ها را ببرم و الا خودشان ابا ندارند، امشب ما می‌خواهیم شب عزاست، شب یازدهم محرم است، اگر امشب با چشم دل نگاه کنید، بدن پاره پارۀ ابی عبدالله را بدن بی دست ابالفضل العباس، بدن پاره پارۀ قاسم ابن الحسن، امشب زینب کبری، هشتاد نفر زن و بچه را باید مواظبت می‌کرد، بچه‌ها را امشب جمع کرد، همه را در وسط گذاشت خانم‌ها را، به آن‌ها فرمود: دور اطفال بنشینند، خودش هم سرپرستی می‌کند، گاهی هم می‌آید کنار گودی قتلگاه.

 



[1]. انعام، آیه 121.

[2]. بحارالأنوار، ج 87، ص 62.

[3]. بحارالأنوار، ج 44، ص 196.

[4]. زمر، آیه 18.

[5]. غرر الحکم و درر الکلم، ص 361.

[6]. الهوف علی قتلی الطفوف، ترجمۀ فهری، النص، ص 181.

[7]. کامل الزیارات، النص، ص 176.

[8]. مستدرک الوسائل و مستنبط الوسائل، ج 17، ص 26.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *