۱۷ ربیع الثانی ۱۴۱۳ قمری – ۲۳ مهر ۱۳۷۱ شمسی – تفسیر سوره ناس
تفسير سوره ناس ۲۳/۷/۷۱
«أعوذ بالله من الشیطان الرّجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا الحجة بن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ * الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ».[1]
دو هفته قبل چند کلمهای درباره این سوره مبارکه عرایضی عرض کردیم. مطلب مهمی که در این آیه شریفه و این سوره مبارکه است، پناه بردن به خدا از شر خنّاس است. این خنّاس چه از جن باشد، چه از اِنس وسوسه است. قلب انسان همیشه ظرفی برای الهامات الهی و وسوسه شیطانی است. هرچه انسان به طرف بدی برود و صفات رذیله بیشتری داشته باشد، ظرف دل او بیشتر از هر چیز… خنّاس که حالا چه اِنس باشد، چه جن، بیشتر وسوسه میکند. شما وسوسه و الهام را مثل چیزی بدانید که در ظرف دل شما ریخته میشود. اگر یک زمانی انسان ظرف دل خود را در مقابل وسوسههای شیاطین قرار داد، پُر از وسوسه میشود. افرادی که وسواسی هستند، کسانی که در مسائل طهارت و نجاست و در مسائل مثلاً قرائت نماز وسواس دارند، اینها غالباً منجر به وسوسه در اعتقادات میشود و کمکم وسوسه در همهچیز میشود و از دایره انسانیت خارج میشوند.
کسانی هم که دارای الهامات هستند و ظرف دل آنها پُر از الهامات است، اینها هم کمکم الهامات تبدیل به وحی میشود و با خدا ارتباط پیدا میکنند و اُنس با خدا خواهند داشت. وسوسه و الهام، هر دوی اینها به وسیله عوامل خدا و شیطان انجام میشود. یعنی ممکن است خدای تعالی مستقیماً با انسان حرف نزند، شیطان هم مستقیماً با انسان حرف نزند. هر کدام یک نمایندهای دارند. نماینده خدا مَلک است، نماینده شیطان یکی از شیاطین است. اینها در دل انسان مینشینند، گاهی مَلک و نماینده الهی آنچنان تسلط بر حکومت قلب شما دارد که تمام چیزهایی که در قلب شما خطور میکند، جنبه الهی پیدا میکند. کمکم دل پُرایمان سبب میشود که چشم انسان را کنترل کند، گوش انسان را کنترل کند، زبان انسان را کنترل کند، شکم انسان را کنترل کند و خلاصه شهوت انسان را کنترل کند. مثل یک حاکم قوی پرقدرت که اجازه نمیدهد دشمن وارد مملکت خود او شود و به هیچ وجه وسواس در دل انسان پیدا نمیشود که خدای تعالی درباره این افراد فرموده: ای شیطان «إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ»[2] تو در مملکت بندگان من، آنهایی که در قلب آنها آن مَلک و نماینده مرا جای دادند و دائماً با توجه به فرمانهای آن مَلک کار میکنند و بندگی مرا خواهند کرد، چون مَلک نماینده من است، آنچنان قدرتی دارد که نمیگذارد دشمن وارد آن مملکت شود.
اگر آمد و جریان به عکس شد، شما تخت سلطنت قلب خود را به شیطان سپردید که انسان خیلی در اینجا در مخاطره است. وقتی که شیطان آمد، در قلب انسان نشست. او هم یک فعالیت اینگونه دارد. کمکم تمام اعضا و جوارح انسان را تحت نفوذ خود قرار میدهد. هر کاری که انسان میکند، شیطانی است. فکر او شیطانی است، نگاههای او شیطانی است، شنیدنیهای او شیطانی است، دیدنیهای او شیطانی است و کلمات آنچه میگوید، شیطانی است و بالاخره شیطان مسلّط شده که گاهی خود انسان به ستوه میآید که چرا من تا این حد تحت تأثیر شیطان هستم؟ چرا بیدریغ دروغ میگویم؟ چرا بیدریغ غیبت میکنم؟ چرا بیحساب ظلم میکنم؟ چرا دل من مملؤ از حقد و کینه و حسادت و دشمنی نسبت به اولیای خدا و مردمان خوب است؟ علت آن این است که شما در دل خود، در قلب خود حاکمی را نشاندید که آن حاکم صددرصد مملکت قلب شما را، مملکت بدن شما را، فکر شما را، روح شما را تحت تأثیر قرار داده که خدای تعالی در قرآن درباره شیطان میفرماید: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ»[3] کسانی که ولایت شیطان را قبول کردهاند، شیطان بر آنها تسلط پیدا کرده است. آقایان واقعاً از خدا بخواهید که به این حد نرسید که شیطان بر شما تسلط پیدا کند.
بعد انسان را آنچنان به غل و زنجیر میکشد که برای او میسر نیست که یک کار خیر انجام دهد. شما در دعای کمیل، شبهای جمعه ممکن است بخوانید، اگر کسی توفیق دعای کمیل پیدا کند، در ضمن عرایضی که به پروردگار عرض میکنید، میگویید: «وَ قَعَدَتْ بِي أَغْلَالِي».[4] اغلال من، غلهایی که به دست و پا و چشم و گوش من زده شده، من را نشانده است. مثلاً دست یک نفر را به زنجیر بسته باشند، پای او را به زنجیر بسته باشند و او را به زمین میخکوب کرده باشند، حتی نتواند بایستد «وَ قَعَدَتْ بِي أَغْلَالِي وَ حَبَسَنِي عَنْ نَفْعِي بُعْدُ أَمَلِي وَ خَدَعَتْنِي الدُّنْيَا بِغُرُورِهَا وَ نَفْسِي بِجِنَايَتِهَا».[5] این کلمات که به اصطلاح از دل یک افرادی که اینها را شیطان نشانده است که اکثر مردم را شامل میشود، علی بن ابیطالب به ما دستور داده است که در شبهای جمعه این کلمات را بخوانید و به پروردگار عرض حال کنید و از خدای تعالی کمک بگیرید. شیطان با تمام نیرو…
این خطاب که این سوره است، به پیغمبراکرم است. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»[6] من به پروردگار مردم پناه میبرم. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» از شرّ وسوسه خنّاس. خنّاس، حال میخواهد جنی باشد یا اِنسی باشد. گاهی شما فکر نکنید که… میبینید که انسان چون حکومت قلب خود را به شیطان داده است، دوست دارد با مردمان شیطانسیرت زندگی کند. خود را محکی بزنید. اگر دیدید به طرف معصیتکارها، خائنین و انسانهای بد، بهتر جذب میشوید، بدانید که قلب شما در تصرف شیطان است. اگر به اهل معنا، کمالات، متدینین، افراد باایمان بهتر جذب میشوید، بدانید که قلب شما از تصرف شیطان خارج شده است، قدر خود را بدانید. اگر در یک مجلس علم و دانش نشستید و نشاطی پیدا کردید، بدانید که قلب شما هنوز صددرصد در تصرف شیطان نیست. اما اگر نه، در مجالس عزاداری یا مجالس علم و دانش یا مجالس معنوی نشستید، بیحال شدید، اما همان وقت، همان شب در یک مجلسی که میگویند، میخندند… حال خنده منافات ندارد، هم رحمانی دارد، هم شیطانی دارد. اما غیبت میکنند، دیگران را دست میاندازند، به هر حال مجلس لهو و لعب است. میبینید که نه، نشاط خوبی پیدا کردید. انسان یک مرتبه نگاه میکند و میبینید که ساعت دوازده شد، امشب چهقدر شب زود گذشت، خوش گذشت. اینجا بدانید که دل شما در تصرف شیطان است. انسان خیلی باید دائماً خود را مواظبت کند.
شما یک اتاق دارید، یک اتاق که میخواهید در آن استراحت کنید. مراقب هستید که مار وارد این اتاق نشود، عقرب وارد این اتاق نشود. مواظبت میکنید که دزد وارد این اتاق نشود، مواظبت میکنید که حتی سوسک وارد اتاق نشود. چرا؟ به جهت اینکه اتاق جای اینها نیست. قلب شما عرش پروردگار است. خدای تعالی وقتی که قلب شما و روح شما را… قلب همان روح است. قلب شما و روح شما را که در عرش بود که روایات دارد… همه شما بر عرش بودید.
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم
روایت دارد که خدای تعالی روح انسان، ارواح انسانها را در یک مقام بالایی خلق کرده است. حتی صریح آیه شریفه قرآن است: «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي»[7] روح خود من، روحی که با خدا اُنس داشته، روحی که با پروردگار مرتبط بوده، روحی که کنار علی بن ابیطالب بوده است. حضرت ابراهیم (علیه السلام) که ملکوت آسمانها را دید در روایت است که وقتی که نگاه کرد، دید یک خورشید تابانی که تمام عالَم وجود را روشن کرده، در آسمان هست. گفت: خدایا این نور، این خورشید تابان، این بهترین خلق، این کیست؟ خطاب رسید: این نور مقدس علی بن ابیطالب (علیه الصلاة و السلام) است. آنروز هنوز شما نبودید. از نظر ظاهر به دنیا نیامده بودید. آنروز شما هنوز در این بدنها وارد نشده بودید. حضرت ابراهیم است، حدوداً چهار هزار سال قبل در دنیا بوده است. میگوید: نگاه کردم، دیدم اطراف این خورشید ستارههای نورانی در حرکت هستند. گفتم: خدایا، این ستارهها چه کسانی هستند؟ خدای تعالی فرمود: اینها ارواح شیعیان علی بن ابیطالب هستند. روح شیعه در عالَم اعلاء… اینها مأنوس با علی بن ابیطالب و سایر ائمه و پیغمبراکرم بودند.
روح خدا هستید. این ارواحی که در وجود ما است و امروز دستخوش شیطان قرار گرفته است، این ارواح روح خدا است. نه اینکه از بدن، از وجود خدا جدا شده باشد، خیر. روحی است بسیار پرارزش که خدای تعالی میگوید: روح من. همانطور که اگر یک جوانی، یک شاگردی شما داشته باشید که خیلی مطیع باشد، شما میگویید: پسرم. خدای تعالی هم میفرماید: روح من. این حالا آمده در این دنیا دستخوش شیطان واقع شده است. شیطان حمله کرده است. شما هم درِ دل خود را به روی او باز کردید، یک کرسیچه به او دادید، او را گوشه دل خود نشاندید و به او اجازه دادید که حکمفرمایی کند، گوش شما را در اختیار بگیرد. اگر حرف خدا در میان میآید، حرف امام زمان در میان میآید، حرف معنویات در بین میآید، انسان بیحال میشود. چرا؟ چون برای شنیدن این مطالب آماده نیست. اما اگر حرف معنویات و خدا باشد، کسالت دارید. به جهت اینکه وارد قلب نمیشود، به دل نمینشیند، حرف خوب به دل انسان نمینشیند.
خدا میداند گاهی شده است که من دو ساعت با تمام رموز و هنرهایی که درباره اینکه دیگری را از خواب غفلت بیدار کنم… گاهی داشتم. با یک نفر صحبت کردم، حرف زدم، کوچکترین اثری در او نکرده است. حال من که سهل است، پیغمبراکرم آن کسی که کلام او مانند… -چه عرض کنم- آنچنان نفوذ دارد که کفار و مشرکین، آنها خودشان تحت اختیار… یعنی فکر آنها تحت اختیار خود آنها نیست. وقتی وارد مسجدالحرام میشدند و پیغمبراکرم نشسته بود و قرآن میخواند، پنبه در گوش خود میکردند که اگر صدای پیغمبر را شنیدند، ممکن است تحت تأثیر قرار بگیرند. ببینید که کلام چهقدر نفوذ دارد و همینطور هم بود. بعضی از آنها بر خلاف دستور شیطان عمل میکردند. به قول شخصی میگفت: بیعقلی میکردند. بر خلاف دستور شیطان عمل میکردند، میگفتند: معنا ندارد که پنبه در گوش ما باشد. پنبه را خارج میکردند، تا گوش میدادند، مینشستند، میماندند، تحت تأثیر قرار میگرفتند، مسلمان میشدند.
این پیغمبر با همه علاقهای که دارد… به هر حال انسان دوست دارد اقوام و خویشاوندان خود… هم دستور پروردگار است و هم دوست دارد که اقوام و خویشاوندان او به طرف بهشت هدایت شوند، چون خدای تعالی میفرماید: «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[8] هم خود شما و اهل شما، وابستگان شما، آنهایی که به شما مربوط هستند، اینها را از آتش جهنم نجات دهید. پیغمبراکرم خیلی اصرار داشت «حَريصٌ عَلَيْكُمْ».[9] خیلی اصرار داشت که حداقل عموی او، لااقل آن فردی که از قریش است، از بنی هاشم است از جهنم نجات پیدا کند. اما خدای تعالی میگوید: چرا؟ چرا اینها اینطور بودند که خدا میگوید: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى».[10] تو ای پیغمبر، نمیتوانی به مُرده حرف بشنوی. «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»[11] ای پیغمبر، قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیندازی و میفرماید: «إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ»[12] تو کسی را که دوست داری، نمیتوانی هدایت کنی. او قلب خود را به شیطان سپرده است، شیطان اجازه نمیدهد که حرف شما وارد قلب او شود. نمیشود به آسانی درِ بسته را باز کرد. قلبی که شیطان آمده و حکومت آن را در اختیار گرفته است… همه عرض من این است که حواس شما جمع باشد، قلب خود را به شیطان ندهید. وسوسههای شیطان وارد نشود. چه خیلی مقدس شوید و از طهارت و نجاست وسواس داشته باشید یا در قرائت نماز، بالاخره وسوسه، وسوسه است و چه بیبند و بار باشید و در مقابل گناه و افکار شیطانی، اعمال شیطانی بیتفاوت باشید، قلب را به شیطان سپردید.
وقتی انسان قلب خود را به شیطان سپرد و شیطان حاکم قلب او شد، «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ»[13] شیطان بر قلب انسان تسلط پیدا کرد، تمام اعضا و جوارح را تحت تأثیر قرار میدهد و دیگر این انسان کار خدایی نمیکند، هیچ. اما اگر خیر، انسان دل خود را به خدا سپرد، لااقل اراده داشت که با خدا ارتباط داشته باشد، حتی مجالست شما باید با افرادی باشد که اینها خدایی هستند. رؤیت افرادی را بیشتر داشته باشید که شما را به خدا متوجه کنند. از حضرت عیسی سؤال کردند: «مَنْ نُجَالِسُ»[14] با چه کسی بنشینیم؟ فرمود: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ»[15] وقتی که به او نگاه میکنید، به یاد خدا بیفتید. اما یک فردی که خود را درست کرده، فاسق، فسق از سر و صورت او میریزد، شما وقتی به او نگاه میکنید، به یاد خدا میافتید؟ چه کسی انسان را به یاد خدا میاندازد؟ آن کسانی که یک معنویتی دارند. وقتی که نگاه کردن به او انسان را به یاد خدا بیندازد، کلمات او بهتر، حرکات او بهتر. باید همه شما افرادی باشید که اعمال شما مردم را به سوی خدا دعوت کند. «كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ»[16] مردم را بخوانید بدون… به غیر از زبان، یعنی با عمل خود.
با شما یک شبانهروز مینشینند، میبینند جز راستی، جز صداقت، جز عمل صحیح، جز حرف آخرت و خدا چیز دیگری نمیشنوند. خود شما با اینطور افراد بنشینید و افرادی هم که… شما هم طوری باشید که هر کسی با شما مینشیند، این برداشت و این استفاده را بکند. آنوقت وقتی که اینطور شدید، وقتی که اعمال شما، کلمات شما و حتی قیافه شما مردم را به سوی خدا دعوت کرد و به سوی خدا کشاند و دیگران را به یاد خدا انداخت، آنوقت میدانید که چه کار کردید؟ بهترین خلق خدا شدید. «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ»[17] از کلام گرفته تا سایر مسائل، اعمال. چه کسی از نظر کلام بهتر از آن کسی است که مردم را به سوی خدا دعوت کند؟
یک خانمی که موهای سر خود را بیرون گذاشته و صورت خود را آرایش کرده است…حالا بر فرض در میان مردها هم نیامده، در خود خانمها، خانمهای دیگر را به یاد خدا میاندازد یا به یاد شیطان میاندازد؟ اگر کسی از دیدن شما به یاد خدا افتاد، شما انسان خوبی هستید. اگر به یاد شیطان افتاد، شما خیلی انسان بدی هستید. یک مردی که خدای نکرده معصیت کرده، تظاهر به معصیت کرده، قیافه او طوری است که هر کسی که به او نگاه میکند، میبیند که شیطان بر او مسلّط است. حال من نمیخواهم خصوصیاتش را بگویم. آیا شما را به یاد خدا میاندازد؟ آثار سجده در پیشانی، صورت مورد رضایت امام زمان… یک زمانی یک شخصی سیگار میکشید، به او گفتم: اگر در همین لحظهای که دهان شما بوی سیگار میدهد آقا را ملاقات کنید و بخواهد با شما معانقه کند، لب و دهان شما را ببوسد و طبعاً این بوی تعفن سیر… من یک شخصی را دیدم که هیچوقت سیر نمیخورد، من نمیگویم که شما نخورید، چون سیر خاصیت بسیار دارد. گفت: شاید در همین مدتی که دهان من بوی سیر میدهد، بخواهم با امام زمان خود ملاقات کنم و من حضرت را اذیت کنم. حالا تا چه برسد به کاری که گناه دارد، انسان انجام بدهد. گاهگاهی هم میشود؟ بله، همان لحظهای که محاسن خود را از ته تراشیدید، حالا بنا شد که خدمت امام زمان برسید.
چرا انسان کارهای گناه را بکند؟ چرا؟ به خدا قسم این دنیا نمیارزد. حالا خانمها، آقایان خود را آرایش کنند، مگر چه میشود؟ چه میشود؟ انسان چهقدر باید پست باشد که امام زمان را به دو نفر آدمی که میخواهند در خیابان به او نگاه کنند، بفروشد. واقعاً بیاید تصمیم بگیریم که گناه نکنیم. تصمیم بگیریم که برای خود راهی به سوی خدا باز کنیم. با خدا اُنس بگیریم. اگر انسان رفیقی داشته باشد که خیلی شخصیت داشته باشد… برای همه ما اتفاق افتاده است که با یک نفر هستیم، مثلاً او رئیس یک جایی است، مدام دل ما میخواهد که هر کسی که با ملاقات میکند، بگوییم که این آقا رئیس مثلاً فلان تشکیلات است، او را معرفی کنیم. یعنی من اینقدر شخصیت دارم که با یک آقای رئیسی راه میروم. بروید بالا و به امام زمان برسید، بالاتر بروید و به پیغمبر برسید، بالاتر بروید و به خدا برسید. با خدا راه بروید. رفیق شما خدا باشد.
خیلی بد است که انسان فرقی بین خدا و شیطان نگذارد. اعمال شیطانی را که انسان علنی انجام میدهد، او افتخار میکند که من با شیطان رفیق هستم. این آقایی که همراه من است و من اطاعت او را میکنم، جناب شیطان است و من این صدا را… چون خانمها هم در این مجلس هستند و صدای من را میشنوند، بیشتر درباره خانمها میگویم. چون شیطان طمع زیادی به خانمها دارد. چون اگر شیطان توانست زن خانه را تحت نفوذ خود قرار دهد، مرد خانه مجبور است تقریباً، تا یک حدی، یعنی لااقل فشار روی او میآید که تحت تأثیر شیطان قرار بگیرد. شیطان حضرت آدم را از طریق حوا گمراه کرد و انسان باید خیلی پستی را بپذیرد که شیطان را بهتر از خدا بداند. نفس اماره خود را بهتر از خدا بداند. خیلی پست است. اگر از شما پرسیدند که پستترین انسان چه کسی است؟ شما فوراً میگویید کسی که کارهای شیطانی را بر کارهای الهی ترجیح بدهد. این پستترین است، حال هر کسی که میخواهد باشد، در هر مقامی باشد.
چهقدر خوب است که انسان با امام زمان همنشینی کند «خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذاً»[18] خدایا تو امام زمان را برای ما خلق کردی، در دنیا او را نگه داشتی که پناهگاه ما باشد، نگهدار ما آن حضرت باشد. آن حضرت نگهدار شما است، شما را حفظ میکند. خدایا تو را به آبروی مادر او زهرا قَسم میدهیم که ما را آنی از امام زمان خود جدا نکن. اگر انسان با حجة بن الحسن (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) آشنایی پیدا کرد، هیچچیز او را مأیوس نمیکند. اصلاً یأس در زندگی او نیست. گفت:
یکی وصل و یکی هجران پسندد یکی درد و یکی درمان پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)… طبیعی است دیگر، شاید از اول عالَم تا آخر عالم کسی اینهمه مصیبت، یکجا، در یک روز ندیده است. لذا گفتهاند: «إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ»[19] و درجه نهایی مصیبت حضرت کجا بوده است؟ در وقتی که در میان گودی قتلگاه افتاده است، تمام اصحاب او شهید شدند، همه فرزندان او کشته شدند، بدن خود او پُر از زخم، نگاه میکند، میبیند لشکر آماده حمله به خیمهها و آنها هم غیرتالله، اینجا کلماتی از حسین بن علی نقل شده است. ببینید چهقدر آرام است، چهقدر دل او به خدا است. امام ما است و ما هم باید به آن حضرت اقتداء کنیم. میگویند: «رضاً برضائک». رضا به معنای خشنودی است. از خشنودی تو خشنود هستم. چهقدر خوب است، چهقدر انسان در چنین موقعیتی راحت است. مصائب ما که چیزی نیست.
من یکی از علمای بزرگی را دیدم، یک سکته تقریباً ناقصی متوجه او شده بود، دستها و پاهای او از کار افتاده بود. وقتی که من بر او وارد شدم… این را درباره مرحوم بافقی هم یکی از علما نقل کردند. در عین حال گفت… گفتم: حال شما چطور است؟ میخندید، گفت: خدا به من گفته که شما دیگر دست و پای خود را تکان نده، من بندگان خود را میفرستم که لقمه در دهان شما بگذارند، من دوستان خود را میفرستم که به شما کمک کنند و میبینید که به من کمک میکردند. ببینید این معنای رضا است. خدا کند که همه ما به مقام رضا برسیم. خدا برای ما فقر میخواهد، بخواهیم. مرض میخواهد، مرض میخواهیم.
جابر خدمت حضرت باقر (علیه الصلاة و السلام) آمد… یعنی حضرت باقر به منزل جابر بن عبدالله انصاری تشریف آوردند، از او پرسیدند که حال شما چطور است؟ گفت: الحمدلله به مقامی رسیدم که فقر را بهتر از غناء میخواهم. بعضی افراد اینگونه هستند. مراتب مراحلی دارد، کمالات مراحلی دارد. یک مرحله آن همین است که انسان طوری بیاعتنا به دنیا میشود که فقر را بهتر از غناء میخواهد، مرض را بهتر از صحت میخواهد. حضرت میخواست او را یک مرحله بالا ببرد، او را به مرحله رضا برساند، او را به مرحله تسلیم برساند. فرمود: ما اهلبیت عصمت اینطور نیستیم. شما چطور هستید؟ جابری که پیغمبر را دیده، علی بن ابیطالب را دیده، حضرت امام حسن و امام حسین را دیده، حضرت سجاد را دیده و به پنج معصوم خدمت کرده و شاگرد خوبی هم بوده است. شما چه میخواهید؟ فرمود: ما هرچه محبوب ما بخواهد، به تعبیر ما، هرچه خدای ما بخواهد، آن را میخواهیم. اگر برای ما فقر را خواست، فقر را میخواهیم. اگر غناء را خواست، غناء را میخواهیم. اگر صحت را خواست، صحت را میخواهیم. اگر مرض را خواست، مرض را میخواهیم. این معنای تسلیم و رضا است. ولی اگر انسان به این مرحله رسید و صددرصد خدا در قلب او حاکم بود و هیچ خواستهای از خود نداشت، این شخص دیگر راحت است، واقعاً راحت است. یعنی لذتی که این شخص میبرد…
یکی از بزرگان میگفت که من حاضر هستم پنج دقیقه آن زندگی را با عمر صد ساله دنیا عوض کنم. بدون آن حالت تسلیم و رضا. اینقدر راحت است. نوکر میآورید درِ خانه… یک وقت است که یک نوکر درِ خانه کسی میآید که خیلی ضعیف است، مدام غصه میخورد که ما آنجا چه میکنیم. یک زمانی در زمان شاه جلوی درِ حرم ایستاده بودم، دو خادم امام رضا… آنجا، خادمهای آن وقتها با هم صحبت میکردند و میگفتند که آنهایی که خادم درِ خانه شاههای معمولی هستند، مدام خوشی و خرّمی و اینها است. اما ما اینجا هرچه میشنویم، گریه است و ناله است و… لذا ما همیشه رنجور… داشتند شکایت میکردند که ما رنجور میشویم، چه میشویم، فلان و اینها… من فکر کردم که او در چه بُعدی دارد به این آستانه مقدسه نگاه میکند؟ واقعاً. و چه فکری دارد. اگر کسی با خدا مأنوس شود… به خدا قسم نمیدانید که محبت حجة بن الحسن چهقدر عجیب است.
اگر یک لحظه از زندگی سید بن طاووس، زندگی سید بحرالعلوم را به شما بدهند، شما نمیتوانید روی پای خود… تا میگوید: یا صاحبالزمان، حجة بن الحسن میفرماید: لبیک. به محض اینکه میگوید: یا الله. میگوید: لبیک. ببینید که چهقدر ارزش دارد. وابسته به یک مقام بسیار پُرعظمت و پُرارزش که هیچ ارزشی در دنیا به حد او نیست. زندگی موفق به این می گویند… ولو یک لحظه آخر عمر، همان لحظهای که عزرائیل آمده است. اقلاً در آن لحظه این حالت به ما دست بدهد که امام زمان خود را بالای سر خود ببینیم. بفرماید: من از شما راضی هستم. خوشا به حال حرّ بن یزید ریاحی، خوشا به حال حبیب بن مظاهر، خوشا به حال آنهایی که وقتی میخواهند از دنیا بروند، امام زمان بالای سر آنها میآید. چهقدر پُرارزش است. اصحاب سیدالشهداء…
زینب کبری کنار گودی قتلگاه آمد… ببینید وقتی از زینب سؤال میشود و به او سرزنش میشود «کیف رأیت صنع الله بک» ابن زیاد میگوید: دیدی که خدا با شما چه کرد؟ میگوید: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا»[20] من جز خوبی هیچچیز ندیدم. زینب کبری کنار گودی قتلهگاه آمد. انشاءالله امشب مولای ما، امام زمان ما در مجلس ما تشریف بیاورند. انشاءالله حال توجهی در محضر آقای خود، حجة بن الحسن پیدا کنیم. زینب کبری کنار گودی قتلهگاه آمده است. چشم او به بدن پارهپاره برادر افتاد. دوزانو روی زمین نشست، دستها را زیر بدن ابی عبدالله الحسین برد، صدا زد: خدایا این قربانی را از آل محمد قبول کن.
اگر صبح قیامت را شبی است آن شب است، امشب طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است، امشب
جهان پر انقلاب و من اسیر، این دشت پر وحشت حسین من تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تب است امشب
عزیز من، سرت مهمان خولی و تنت با ساربان همدم…
[1]. ناس، آیه 1 تا 6.
[2]. حجر، آیه 42.
[3]. نحل، آیه 100.
[4]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 2، ص 845.
[5]. همان.
[6]. ناس، آیه 1.
[7]. حجر، آیه 29.
[8]. تحریم، آیه 6.
[9]. توبه، آیه 128.
[10]. نمل، آیه 80.
[11]. طه، آیات 1 و 2.
[12]. قصص، آیه 56.
[13]. نحل، آیه 100.
[14]. الكافي، ج 1، ص 39.
[15]. همان.
[16]. بحار الأنوار، ج 67، ص 309.
[17]. فصلت، آیه 33.
[18]. بحار الأنوار، ج 99، ص 109.
[19]. همان، ج 44، ص 286.
[20]. بحار الأنوار، ج 45، ص 116.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.