۱۴۲۵/۹/۱۲ قمری – مغفرت

مغفرت   

 

بسمه تعالی……. خدایتعالی دراین ماه مسلما نان را به میهما نی دعوت فرموده غذای این میهمانی یکی مغفرت ودیگری رحمت وسومی برکت است اما مغفرت که لا زمترین غذای روح جامعه ما است  خدای تعالی درسفره احسانش به وفور ریخته تاجا ئیکه درهر شبانه روز هزار هزار نفر را از مغفرت عامش بر خوردار میفر ماید و اگر مردم بیشتر طالب با شند بر مغفرتش میا فزا ید واگر همین تعداد ذائقه استفاد ه آنرا نداشته باشند  باید گفت: << گر گدا کاهل بود تقصیر صا حبخا نه چیست>> 

۱۴۲۵/۹/۱۳ قمری – رحمت الهی

رحمت الهی         

 

بسمه تعالی…….. در این ماه همه بند گان خدا میهمان خدا یند غذا ی روحی خدایتعالی رحمت اواست رحمت خدا به سه بخش تقسیم میشود رحمت عام که با اسم << رحما ن>> به ان اشاره شده است …….رحمت خاص که با اسم<< رحیم >> به آن اشاره شده است ………رحمت خاص الخاص که همان صلوا ت الهی است….این  سه نوع رحمت غذای میهما نان  الهی است که در این ماه از مسلمانان ومومنین در ضیا فه الله پزیرائی میشود

۱۴۲۵/۹/۱۴ قمری – برکت الهی

برکت الهی          

 

بسمه تعالی……..درما ه مبارک رمضان خدای تعالی با دادن برکت به میهما نان خود وزندگی پاک و پاکیزه دائمی ازا نها پذ یرائی فر مو ده وانها ئیکه مشمول مغفرت ورحمت الهی بوده از برکت الهی هم برای تمام عمر  دردنیا وآ خرت استفا ده میکنندلذامسلمانان با ید کوشش کنند که دارای ذائقه روحی کاملي باشند تابتوانند از سفره احسان پروردگار  استفاده کنند  و تنها چیزیکه ذائقه روحی راباز میکند یاد خدایتعالی وتقوای الهی است 

۱۴۲۵/۹/۱۵ قمری – لزوم وجود امام علیه السلام

لزوم وجود امام علیه السلام   

 

بسمه تعالی……..انتخاب اما میکه باید رهبر مردم مسلمان باشد جز از طرف خدایتعالی امکان ندارد .زیرا او مطلع از باطن وآینده اشخاص است ..حضرت موسی با انکه پیامبر بود عده اي را برای منا جات با خدا انتخاب کرد ولی انها کا ری کردند که مورد غضب پرور دگار واقع شدند پس اگر همه افرا د بشر جمع شو ند و بخواهند امام معصو میکه صد درصد مورد اعتماد با شد انتخاب کنند محال است که بتوانند این کار را بکنند . بنا بر این انتخاب امام بعهده خدایتعالی است وکس دیگر ی حق انتخاب انرا  ندارد ..بر این اساس خدایتعالی نام و نشان ائمه اطهار علیهم السلام را تا روز قیامت   تعیین فرموده وانهارا معصوم از جهل قرار داده است

۱۴۲۵/۹/۱۶ قمری – قرآن

قرآن      

 

بسمه تعالی…. قران یقینا در ماه مبارک رمضان نازل شده زیرا خدایتعالی فر موده<< شهر رمضان الذ ی انزل فیه  القران >> بنا بر این بهترین وبالا ترین غذای روحی سفره احسان پروردگار در این ماه حقایق علمی قر ان است وقران تبیا ن همه علوم مادی ومعنوی است پس در این ماه باید به این لطف الهی بیشتر توجه نمود واز حقا یق ان بیشتر استفاده کرد

۱۴۲۵/۹/۱۷ قمری – مسجد مقدس جمکران

مسجد مقدس جمکران          

 

 

بسمه تعالي…..يکي ازمعتبر ترين مساجد اسلا مي مسجد مقدس حمکران است اين مسجد که به امر حضرت بقيه الله ارواحنا فداه ساخته شده مکرر دوستا نش به محضرش در آن مشرف شده اند برکاتي دارد که اگر کسي دو رکعت نماز مخصوص آنر ا در آنجا  بخواند مانند اينست که در کعبه نماز خوانده باشد و مورد لطف حضرت ولي عصر عليه السلام واقع ميشود اين مسجد درچنين شبي دستور ساختمانش از ناحيه مقدسه ي حضرت صاحب الزمان عليه السلام داده شده است اميد واريم بزودي حکومت آن حضرت را در سراسر جهان مشاهده کنيم که دنيا را پر از عدل و داد فرموده باشد .

۲۱ رجب ۱۴۱۱ قمری – ۱۸ بهمن ۱۳۶۹ شمسی – خلقت حضرت آدم (علیه السلام)

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

تقریباً یک صفحه از این قرآن درباره قصه حضرت آدم و خلقت حضرت آدم، در این‌جا ذات مقدس پروردگار بحث کرده است. در جاهای دیگر قرآن هم حکایت حضرت آدم و جریان خلقت حضرت آدم بحث شده است. ولی در سوره بقره، حدوداً هفت، هشت آیه و طبق این قرآن یک صفحه و دو سطر پروردگار متعال درباره خلقت حضرت آدم بحث می‌فرماید. من این آیاتی که امشب تلاوت شد، این‌ها را می‌خوانم، ترجمه می‌کنم، ولی نکات زیادی در این نقل قضیه حضرت آدم هست که اگر بخواهیم مجلس ما پُرفایده باشد، باید حتماً به آن نکات اشاره کنم و لذا شاید هفته‌ها همین یک صفحه طول بکشد. ولی امشب می‌خواهم ترجمه این یک صفحه را عرض کنم که پروردگار متعال می‌فرماید: -خطاب به رسول‌اکرم است- «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ»[1] ملائکه را خدای تعالی خلق کرده است. ملائکه را مورد خطاب قرار داد و می‌فرماید: ای پیغمبر، آن زمانی که پروردگار تو به ملائکه فرمود: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»[2] من روی زمین خلیفه و جانشین خود را می‌خواهم قرار بدهم. «جاعِلٌ» یعنی قرار دادن و قرار دادن پروردگار در این‌جا به همان معنای خلقت کردن است. ملائکه گفتند: «أَ تَجْعَلُ فيها»[3] آیا می‌خواهی قرار بدهی در زمین کسی را که در زمین فساد می‌کند و خونریزی می‌کند؟

تا این‌جا، تا همین دو سطری که من ترجمه کردم، چهارتا نکته خیلی قابل توجه وجود دارد که ان‌شاءالله بعدها بحث می‌کنم و ما، ای خدا… «نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ» تسبیح می‌کنیم. «نُسبِّحُ» یعنی تسبیح می‌کنیم. «بِحَمدِکَ»، «با» در این‌‌جا به معنای معیت است، یعنی با حمد تو. شما را حمد می‌کنیم، هم تسبیح می‌کنیم. و تقدیس می‌کنیم. حالا معنای تسبیح و تحمید و تقدیس، حمد و تسبیح و تقدیس چیست؟ همه این‌ها نکاتی است که باید بحث شود. ما برای شما تسبیح می‌کنیم، حمد می‌کنیم. ما هم داریم، ماهم تسبیح می‌کنیم، ما هم خدا را حمد می‌کنیم. اما معنای آن را نمی‌فهمیم. تسبیح و تحمید معنای خیلی عجیبی دارد. یعنی بزرگترین چیزی را که ملائکه می‌خواستند بگویند: خدایا ما هستیم و دیگر نیازی به خلقت عالم نیست، همین سه‌چیز است «نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ». با حمد تو، هم شما تسبیح می‌کنیم، حمد شما را حمد می‌کنیم و هم شما را تقدیس می‌کنیم. خیلی مهم است. خدای تعالی این‌ها رد نکرد، فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ». من می‌دانم چیزی را که شما نمی‌دانید. این یک جواب سربسته‌ای است که یک فرد حکیم دانای بزرگ به افرادی که نمی‌توانند مسائل را خوب درک کنند، می‌گوید. یا عالم بزرگی نشسته، یک دستوری می‌دهد، مردم نمی‌توانند درک کنند، می‌گوید: من بهتر از شما می‌دانم، این کار را بکنید، این کار باید بشود. پروردگار متعال خلقت خود را شروع کرد. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»[4] تعلیم داد حضرت آدم را، اسماء را، همه اسماء. عرض کردم همه این‌ها نکاتی دارد که باید روی آن‌ها بحث شود.

اسماء چه اسمائی بودند و چگونه خدا به حضرت آدم تعلیم داد، این‌ها بحث خواهد داشت. یعنی اینکه الآن من برای شما می‌گویم، ترجمه قرآن است. در تفسیر قرآن در روی هر نکته از این نکات انسان باید یک ساعت صحبت کند. «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ»[5] پس از آنکه خدا به حضرت آدم همه اسماء را تعلیم داد، بعد آن را در معرض دید ملائکه قرار داد، یعنی به آن نشان داد. «فَقال‏» یعنی پروردگار فرمود: ای ملائکه «أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» این اسمائی که حضرت آدم می‌داند، اسماء اشخاصی را که حضرت آدم می‌داند، شما به من خبر بدهید که این اسماء چیست؟ این شناخت چیست که اگر خود اسماء را فهمیدیم، آن‌وقت می‌فهمیم که ملائکه با آن عظمت، حتی جبرئیل و اسرافیل و میکائیل و عزرائیل با همه عظمتشان، آن‌وقت این اسماء را نمی‌دانستند. یعنی این «هؤلاء»، این جمعی که اسماء آن‌ها را پروردگار به حضرت آدم تعلیم داده است، آن‌ها هم، جبرئیل هم اطلاع نداشت. «إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» اگر راست می‌گویید که حمد واقعی می‌کنید، تسبیح واقعی می‌کنید، تقدیس واقعی می‌کنید، یعنی اگر خدا را شناختید و حمد و تسبیح و تقدیس پروردگار را می‌کنید، باید این اسماء را بلد باشید. والّا نه حمد شما، نه تسبیح شما و نه تقدیس شما ارزش دارد.

انسان تا یک فردی را صددرصد نشناسد، نمی‌تواند او را حمد کند، نمی‌تواند او را تقدیس کند، نمی‌تواند او را تسبیح کند. «قالُوا»[6] ملائکه گفتند: «سُبْحانَكَ»[7] تو پاک هستی، تو بی‌جهت حرف نمی‌زنی، تو گتره حرف نمی‌زنی «لا عِلْمَ لَنا» برای ما علمی نیست «إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا» هرچه که تو به ما تعلیم دادی. شما هم به ما تعلیم اسماء این جمع را ندادی، به حضرت آدم دادی. «إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ»[8] تو هم عالم هستی و هم حکیم هستی. فرق علم و حکمت این است که علم دانایی است، حکمت علل اشیاء را و فلسفه اشیاء را بلد بودن است. حالا عرض کردم همه این‌ها بحث دارد. «قالَ يا آدَمُ»[9] خدای تعالی به حضرت آدم رو کرد «قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِم»[10] شما ملائکه را به اسماء این جمع خبر بده. از همان‌جا این یک نکته را به شما تذکر بدهم که «هؤلاء»[11] به یک عده افراد اطلاق می‌شود. خدای تعالی اسامی و شناخت یک عده از افراد را به حضرت آدم تعلیم داد. اسم به معنای نشانه است. این را بدانید، اسم به معنای نشانه است. اینکه می‌گویند: اسم فلانی چیست؟ یعنی نشانه‌ای که او با دیگران اشتباه نشود، چیست؟ وقتی که حضرت آدم نشانه‌های آن‌ها، آن جمع را برای ملائکه بیان کرد، «فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِم»[12] وقتی که حضرت آدم اسماء آن‌ها را و نشانه‌های آن‌ها را و شناخت و معرفت آن‌ها را خبر داد، «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ» ببینید معلوم است که یک کار مهمی شد، جریان مهمی شد که حضرت آدم وقتی که اسماء آن‌ها را به ملائکه خبر داد، خدا گفت: من به شما نگفتم «إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ». من نگفتم که علم پنهانی آسمان‌ها و زمین را می‌دانم و می‌دانم «ما تُبْدُونَ» هرچیزی را که شما ظاهر می‌کنید و هر چیزی را که کتمان می‌کنید، من همه را می‌دانم؟ بعد می‌فرماید: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ»[13] این مطلب تمام شد، ملائکه قبول کردند، تصدیق کردند. عرض کردم این‌جا خیلی بحث دارد، خیلی حرف دارد.

پروردگار یک مطلب دیگر را راجع به حضرت آدم باز شروع می‌کند. می‌گوید: من زمانی که گفتم به ملائکه «اسْجُدُوا لِآدَمَ» برای آدم سجده کنید. «فَسَجَدُوا» همه سجده کردند. چون ملائکه بندگان مطیع پروردگار هستند. «لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[14] این‌ها معصوم هستند، «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ»[15] این‌ها بندگان گرامی‌ داشته شده خدا هستند. همه سجده کردند، الّا ابلیس. «إِبْليسَ أَبى‏»[16] ابلیس از سجده کردن خودداری کرد. «وَ اسْتَكْبَرَ» بزرگی را به خود بست «وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ».[17] استکبار سبب کفر او شد، از کافرین شد، تمام شد. «وَ قُلْنا يا آدَمُ»[18] ما به حضرت آدم گفتیم: «اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ». شما و زن شما در باغ سکونت پیدا کنید. خدا یک باغی خلق کرده است، دو نفر انسانی که هیچ تجربه ندارند و هنوز خدمتگذاری ندارند، کسی را نمی‌شناسند، کارها را تجربه نکردند، باید خدا آن‌ها را در جایی قرار دهد که همه وسایل باشد. لذا خدا یک باغی خلق کرده، همه میوه‌ها در آن هست، خوردنی‌ها در آن هست، انسان هم طبق آنچه که تحقیق شده است، جزء حیوانات گوشتخوار که نیست، لذا اگر در یک باغی قرار گرفت که همه میوه‌ بود، برای او کافی است. لذا در این‌جا ندارد که در آن جنت مثلاً خوراک گوشتی هم بوده. «وَ كُلا مِنْها» یعنی شما دو نفر از آن بهشت بخورید، از درختان آن بهشت، از میوه‌های آن بهشت به‌طور فراوانی «حَيْثُ شِئْتُما» هرچه می‌خواهید. «وَ لا تَقْرَبا» شما دو نفر به این درخت نزدیک نشوید که «هذِهِ الشَّجَرَةَ» به درخت اشاره شده است. یک درختی در آن‌جا بوده که گفتند اصلا ًبه آن نزدیک نشوید که اگر نزدیک شدید «فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمينَ» شما از ظلم‌کنندگان هستید.

«فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها»[19] شیطان این‌ها را گمراه کرد و همین سبب شد که «فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فيهِ»[20] شیطان این‌ها را از آنچه که از نعمت‌ها در آن نعمت‌ها بودند و در آن بهشت بودند، خارج کرد. وقتی این کار را انجام دادند «قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» پایین بیاید، تنزل کنید. البته این «اهْبِطُوا» که در این‌جا هست، معنای این نیست که بهشت در آسمان بوده و از آسمان پایین آمدند. خیر، از آن مقام و از آن احترامی که داشتند، تنزل کردند. بعضی از شما برای بعضی دیگر دشمن هستید. یعنی شیطان دشمن شما است، شما هم باید دشمن شیطان باشید. «وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ» و برای شما در روی زمین محل قرار است، یعنی قرارگاه است و آن‌جا مستقر خواهید بود و شما تا یک زمانی در آن‌جا تمتع و بهره خواهید برد.

حضرت آدم مبغوض پروردگار واقع شده، از بهشت خارج شده و در روایاتی دارد که حضرت آدم دویست سال گریه می‌کرد. «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ»[21] از جانب خدا یک کلماتی را خدای تعالی به او گفت و به او القاء شد که… در بعضی از روایات دارد که جبرئیل آمد و القاء کرد، عرض کردم که در این‌ها خیلی حرف دارد. در بعضی از روایات دارد که القاء قلبی شد، یک کلماتی… این کلمات هم طبق روایات متعددی، اسماء خمسه طیبه بود، به او دستور دادند که بگوید: «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ یا قدیم الاحسان بحق الحسین» این کلمات را از طرف پروردگار گرفت، «فَتابَ عَلَيْهِ»[22] توبه او قبول شد که خدا توّاب و رحیم است. یعنی قبول‌کننده توبه است و مهربان است. خدای تعالی در آن‌روز با مردم یک عهدی هم کرد. وقتی این‌ها روی زمین آمدند و در زمین قرار گرفتند و از بهشت خارج شدند، خدای تعالی فرمود: «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً»[23] پس از طرف من یک هادی و راهنمایی همیشه برای بشر هست. کسی که هدایت مرا متابعت کند، آن راهنمایی‌هایی که راهنمایان من او را راهنمایی کنند، پیروی کند «فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ».[24] دیگر خوفی ندارد «وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏».[25]

تا این‌جا مربوط به حضرت آدم و حوا بود. هفته گذشته ما «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» را ترجمه کردیم و مسئله خلیفه را تفسیر کردیم و بعد هم درباره «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» که ملائکه می‌دانستند که قبل از این عالَم و آدم، عالَم‌ها و آدم‌ها بوده‌اند و من امشب ان‌شاءالله تصمیم دارم درباره «مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» حرف بزنم و ان‌شاءالله هفته‌های بعد اگر خدای تعالی توفیق داد، درباره بقیه این آیات و نکات جالبی که… آن‌وقتی که در تفسیر آیات وارد می‌شود، عظمت و بزرگی خدا را احساس می‌کند و اینکه پیغمبری در آن زمان، در زمانی که مردم آن زمان… به اصلاح زمان جاهلیت. من یک مختصری بگویم، زمان جاهلیت یعنی چه؟ آن‌قدر زمان جاهلیت بد بوده است… ببینید حضرت عیسی آمده، حدوداً چهارصد سال بین حضرت عیسی و پیغمبراکرم -یک قدری هم بیشتر- فاصله بوده است. انجیل از بین رفته است. چون انجیل حضرت عیسی الآن هم وجود ندارد. این را بدانید. همین الآن اناجیلی که هست، انجیل یا مال لوقا است، یا برای یوحنا است، یا برای مرقس است یا برای متی است. یک انجیل هم هست که برنابا است که آن را اخیراً مسیحی‌ها قبول ندارند، چون اسم پیغمبراکرم در چهل جای آن ذکر شده است. ولی این چهار انجیل را قبول دارند. این چهار انجیل این‌طور بوده است که چهار نفر، بعد از اینکه حضرت عیسی به آسمان رفته و به اصطلاح از دنیا، از کره زمین رفته است، این‌ها نشستند و گفتند: ما انجیل را حفظ هستیم، می‌نویسیم.

مانعی ندارد شما انجیل را حفظ هستید، بنویسید. اما این چهار نفر، چهار نوع انجیل را نوشتند و همین مسئله انجیل را از اعتبار انداخته است. شما مثلاً فرض کنید مثلاً چهار نفر باشید، بگویید که چهار… شما چهار نفر بگویید: ما «قل هو الله» را حفظ هستیم. یکی بگوید: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ»‌.[26] یکی بگوید: «قل أعوذ…» چیز دیگری بگوید. اصلاً هم عبارات آن عوض شود، هم معنای آن عوض شود، این به هر حال یکی از شما درست می‌گویید و چون معلوم نیست کدام یک درست گفته‌اند، هر چهارتا از اعتبار می‌افتند و لذا ما در عالم مسیحیت انجیل معتبر نداریم. یک کشیش مسیحی به من می‌گفت، ما یک کلمه، یک کلمه کوتاه از حضرت عیسی که یقین داشته باشیم این کلمه را حضرت عیسی فرموده، در کتاب‌های ما وجود ندارد.

حالا به هر حال کتاب انجیل از بین رفته است. خود حضرت عیسی به حواریین نزدیک خود گفت: شما –در همین اناجیل فعلی نوشته است- به اندازه خردلی ایمان به من ندارید. نزدیکترین آن‌ها یک فردی به نام یهودا بود. یهودا خیلی نزدیک بود. صندوقدار حضرت عیسی است. خود این‌ها می‌نویسند. این‌ها مطالبی است که ما از کتب مسیحیت امروز برای شما بیان می‌کنیم. این آقای یهودای صندوقدار حضرت عیسی کسی بود که رفت حضرت عیسی را لو داد و گفت مخفیگاه او کجا است که یهودی‌ها آمدند، گرفتند… به اعتقاد مسیحی‌ها می‌گویند. یهودی‌ها آمدند، او را گرفتند و او را به دار آویختند و به اعتقاد ما حضرت عیسی را… وقتی یهودا آمد ببرد، حضرت عیسی را به آن‌ها نشان بدهد، در آن تاریکی بود، شب بود، خدا حضرت عیسی را به آسمان برد و خود این آقا شبیه به حضرت عیسی بود. خود این آقا را آن‌ها گرفتند و به دار زدند که آیه شریفه قرآن می‌فرماید: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ»[27] این‌ها حضرت عیسی را نه به دار آویختند و نه حضرت عیسی را کُشتند، ولکن برای آن‌ها اشتباه شد و اشتباه آن‌ها هم همین بود که به اصطلاح یهودا را به جای حضرت عیسی گرفتند و به دار زدند.

همین صلیبی که این‌ها به اصطلاح الگو یا آرم مسیحیت است و در همه‌جا این آرم وجود دارد و به اصطلاح یک ضربدری این‌طوری، این صلیب است، در یقه‌های خود می‌اندازند، روی قبرهای خود می‌گذارند. هر کجا قبر است که روی آن یک آرم این‌گونه باشد، این قبر یک مسیحی است. روی کلیساها می‌زنند. بالای سر خود نصب می‌کنند، در خانه‌های خود نصب می‌کنند. حتی من در همین مشهد دیدم که روی درهای حیاط منزل خود نصب می‌کنند، روی گنبد کلیسا نصب می‌کنند. یک آرمی است که این آرم در حقیقت صلیب حضرت عیسی است، دارِ حضرت عیسی است که می‌گویند یک دست حضرت عیسی را این‌طرف میخ کردند، یک دست حضرت عیسی را این‌طرف میخ کردند، دو پای او را هم روی هم گذاشتند و میخ زدند. حتماً عکس‌های آن را دیدید. خدمت شما عرض شود که این عقیده آن‌ها است و اسلام و آیه قرآن می‌گوید: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ». این برای آن‌ها اشتباه شد.

خود یهودایی که رفته این‌ها را لو می‌دهد، می‌خواهد حضرت عیسی را لو بدهد، خود او را می‌گیرند و او را می‌کشند و این‌طور او را به دار می‌زنند. می‌دانید کسی را که یک دست او را از این‌طرف میخ کنند، یک دست او را از آن‌طرف میخ کنند و پاهای او را هم روی هم به یک‌جا میخ کنند، یکی، دو ساعتی بیشتر زنده نیست و از دنیا می‌رود. منظور من این است که متأسفانه اصحاب حضرت عیسی هم ایمانی به او نداشتند و نزدیکترین افراد او هم که همان یهودا باشد، چنین انسانی است و فاصله بین حضرت عیسی و پیغمبراکرم یک مدت زمانی بود که خیلی بی‌سوادی و جهل در بین مردم زیاد شده بود. رسومات محلی… رسومات آن‌ها بر آن‌ها حاکم بود، رسم است. ما هم تا یک حدّی همین‌طور هستیم. یک چیزی که متأسفانه در بین ما است و به هر حال با همه اینکه یک تحولی در بین ما به وجود آمده و ما را به طرف اسلام یک هُلی دادند و به اصطلاح انقلابی شده و انقلاب اسلامی شده است، در عین حال هیچ تغییر نکرده است.

یکی از رسومات برای دختر جهیزیه تهیه کردن است. چه کسی گفته است که… شما ببینید دختر وقتی که ازدواج می‌کند، شوهر باید به او مهر بدهد، باید به اثاث خانه بدهد، تمام اثاث خانه حتی جارو را باید به او بدهد، لباس به او بدهد. شوهر باید به او بدهد، یعنی پدر و مادر می‌توانند لباس تن دختر را درآورند و تحویل شوهر بدهند و یکی هم مسکن است. مهر، خوراک، وسایل منزل، مسکن و همه این‌ها را باید شوهر بگیرد. حالا رسم ما شده است… می‌دانید این‌ها چه ضررهایی دارد؟ رسم شده است که باید جهیزیه بدهند. از آن لحظه‌ای که خانم وضع حمل می‌کند و دختر می‌زاید، گرفتاری و بدبختی در این خانه وارد می‌شود… علت اینکه دوست ندارند دختر داشته باشند، چیست؟ همین است. همینی که بر خلاف اسلام، بر خلاف عقاید اسلامی، بر خلاف تمام روش‌های اسلامی… حالا البته دامادها از این حرف بدشان می‌آید. می‌گویند: ما خوشحال بودیم که ازدواج می‌کنیم، چیزی به دست می‌آوریم. نه الآن کسی هم گوش به حرف ما نمی‌دهد، ما هم نمی‌توانیم تغییر بدهیم. برنامه را هم هیچ نمی‌توانیم تغییر بدهیم، این است که راحت باشید.

جوانی می‌خواهد ازدواج کند، خانه باید برای خود تهیه کند، برای خود و همسرش، حالا می‌تواند اجاره کند، اجاره کند؛ نمی‌تواند… لباس زن و خود را باید مطابق شئونات خود تهیه کند. غذا و خوراک را در نظر بگیرد و اثاث منزل، همه‌چیز. شما در… البته من نمی‌خواهم عرض کنم جهیزیه دادن، این‌ها مستحب است، اما واجب به گردن داماد است. حالا این رسم شده است. مگر می‌شود؟ خوب بکش. یعنی تا دختر در خانه متولد می‌شود، نکبت سر تا پا… هرچه پدر بگوید من راضی به رضای خدا هستم، هرچه پدر بگوید ما که خوشحال هستیم، می‌خواهد زن خود را خوشحال کند. هم زن ناراحت است، هم پدر. برای چه؟ برای اینکه ما مسلمان نیستیم.

برای اینکه ما مسلمان نیستیم. برای چه؟ برای اینکه ما طبق صراط مستقیم اسلام حرکت نمی‌کنیم و از همان ساعت به فکر جهیزیه می‌افتند تا وقتی که… آن‌وقت ارزش دختر هم روی جهیزیه می‌آید. دختر خود را هم بی‌ارزش می‌کنند، هر کدام که جهیزیه او بیشتر شد، خواهان بیشتر دارد. در واقع خواهان دختر نیستند، خواهان آن اثاثیه زندگی هستند. آن هم می‌آورند، می‌فروشد. اگر داماد کمی هرزه باشد، می‌فروشد. بعد هم می‌گوید که دیگر چیزی نمانده و التماس دعا. این هم مقیّد مهر است. مهر را هم چه کسی داده است؟ من خودم در مجلسی که عقد هم می‌خواستم بخوانم، داماد گفت: هرچه می‌خواهید مهر را قرار دهید. آن بنده خدا هم می‌گفت: دو میلیون. می‌گفت: اشکال ندارد. گفتم: شما می‌توانید دو میلیون را بدهید؟ گفت: مهر را تا حالا چه کسی داده است؟ گفتم: اگر نظر شما این باشد که مهر را چه کسی داده است و شما قصد دادن آن را نداشته باشید، به فتوای تمام مراجع این عقد باطل است و این خانم را صد دفعه هم عقد بکنند، زن شما نمی‌شود.

اگر یک جوانی قصد دادن مهر را کامل همان لحظه ازدواج نداشته باشد، عقد او باطل است، به فتوای تمام مراجع. حالا هرچه دل شما می‌خواهید مهر او کنید، شما تا آخر عمر خود، با این شغلی که… شما کارمند یک اداره‌ای هستید، ماهی پنج هزار تومان می‌گیرید، شما چطور می‌توانید دو میلیون تومان را… تا آخر عمر خود هم بخواهید جمع کنید، نمی‌توانید بدهید. هرچه… آن‌وقت او مهر را زیاد می‌کند، برای اینکه این طلاق نگیرد. او هم به خاطر آن اثاثیه‌ای که به اصطلاح از زن می‌گیرد، مدام طمع‌های مادّی و بر خلاف صراط مستقیم و بر خلاف برنامه‌های اسلام است. این‌ها رسوماتی است که در بین ما است. رسومات، کارهایی که اساساً ما در دنیا هیچ‌کدام از آن‌ها صحیح نیست، انجام می‌دهیم. در زمان جاهلیت همین رسومات شدت داشت. الآن در زمان ما، ما می‌توانیم حرف آن را بزنیم، بگوییم: طبق رساله این‌ها درست نیست. چون یک میزانی است، اما زمان جاهلیت هیچ‌چیز نبود. یک‌مرتبه یک موجی پیش می‌آمد.

حالا که بنا است دختر این‌همه جهیزیه داشته باشد و بنا است این‌همه اسباب زحمت شود و یک مرد هم بعد بیاید این دختر را بگیرد و به اصطلاح یک حالت تعصب جاهلانه هم باشد، بهتر همین است که تا متولد شده است، هنوز خود او نمی‌فهمد، بچه نمی‌فهمد، ما او را زیر خاک کنیم. این بهتر است. لذا بچه‌‌ها… یک موجی پیدا شده بود در همان زمان جاهلیت که دخترهای خود را زیر خاک می‌کردند. در زمان فرعون دخترها را نگه می‌داشتند، پسرها را می‌کُشتند، آن هم موجی بود، این هم موجی است. آیه قرآن آمده، خطاب به مردم می‌کند که «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ».[28] عجیب است. واقعاً ما خیلی نسبت به آن‌ها بهتر هستیم. البته ما هم جاهل هستیم. اگر ما این رسومات خود را کنار بگذاریم، دختر برای انسان واقعاً رحمت و برکت است. رسومات جهیزیه نباشد. دختر تا یک مدتی که هست، اَنیس مادر است، وقتی هم ازدواج می‌کند، دردسری ندارد، تازه انسان هم دختر دارد و هم یک دامادی مثل پسر دارد. می‌آید با انسان مأنوس می‌شود و خیلی خوب و راحت.

تمام دعواها هم سرِ… از همان جلسه اول… ما در یک مجلسی در خیلی گذشته، خیلی وقت است، عروسی رفته بودیم، وقتی که عقد خواندند… چون ما را غالباً برای عقد خواندن دعوت می‌کنند. عقد را خواندند، رفتند که عروس و داماد را دست به دست بدهند، دیدیم دعوا شد. در حجله، در آن قسمتی که… دعوا چیست؟ گفتند که… -این‌ها را یاد نگیرید- گفتند: رسم است که اگر دختر پای خود را روی پای داماد بگذارد، تا آخر عمر بر داماد مسلّط است. اگر داماد، پسر پا روی پای عروس بگذارد، او مسلّط است. دختر زرنگ بوده و پای خود را روی پای داماد گذاشته بود. داماد هم عصبانی شده و یک سیلی محکمی به عروس زده است. معلوم است، دو دسته هم این‌جا حاضر، دعوا. این‌ها از روز اول تخم عداوت و دشمنی را… من در یک مجلسی که ناراحت شدم. زن‌ها دست می‌زدند، می‌گفتند: نمی‌دانم چی؟ می‌گفت: چه کسی گفته است؟ می‌گفتند: مادرشوهر. می‌گفتند: مادر شوهر دشمن تو است. از همان‌جا شروع می‌کنند به اینکه مادرشوهر دشمن شما است. این پسر جوان بیچاره را در یک فشاری قرار می‌دهند، از طرفی «الْجَنَّةُ تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَاتِ»[29] باید بهشت را از زیر پای مادرش دربیاورد، این‌قدر احترام کند. از طرفی دشمن… به او گفتند، به عروس گفتند که مادرشوهر دشمن شما است و او دشمنی می‌کند، می‌گوید: یا جای او است و یا جای من است. آن بیچاره در فشار است.

شما ببینید این رسومات چقدر بد است. همه‌ این‌ها از مسائل زمان جاهلیت است. یعنی در هرکس یکی از این رسومات واقعاً باشد… بیایم واقعاً با این مسائل مبارزه کنیم، خدا به شما کمک می‌کند. در هرکس این رسومات باشد، شما که می‌‌خواهید داماد شوید، شما که می‌خواهید دختر عروس کنید، اگر به فکر جهیزیه او باشید، به فکر پول او باشید، بدانید که این زندگی آینده خوبی ندارد، رونق ندارد، پیشرفت ندارد. مرد باش، خود شما وسایل زندگی را فراهم کن. بگو: من دنبال… عفت و ایمان دختر برو. این‌ها مربوط به زمان جاهلیت بوده است. یک مدتی… حالا من نمی‌خواهم زیاد درباره زمان جاهلیت بحث کنم. یک مدت زمانی مردم جاهل بودند. قرآن می‌گوید: «وَ كُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ»[30] شما مردم لب گودی آتش بودید و پیغمبراکرم آمد و شما را نجات داد. این مردمی که این‌طور بودند. پیغمبراکرم آمده، به وسیله قرآن. در تمام آیات قرآن، خطاب‌هایی که به مردها شده، به زن‌ها هم شده است. مگر چیزهایی که مختصات زن‌ها بوده و چیزهایی بوده که مختص مرد‌ها بوده است، آن‌ها خطاب نشده است. بلکه به زن‌ها احترامات بیشتری هم خدای تعالی داشته که اگر مردها به حقیقت آن پی ببرند، کمی به خدا گله‌مند هستند. دخترها و زن‌ها در سنّ نُه سالگی لایق حضور پروردگار می‌شوند که با خدا مناجات کنند، حرف بزنند، نماز بخوانند، عبادت کنند، مردها در سنّ پانزده سالگی. تقریباً پنج سال مردها را عقب… البته بعضی افراد می‌گویند: چه‌قدر خوب شد که ما را… چون این‌ها اهل معنویت نیستند، خداشناس نیستند، خدا را نمی‌شناسند. آن کسی که اعتراض می‌کند چرا دختر؟ چرا؟ چه ظلمی؟ چرا این‌قدر به دختر ظلم شده است که دختر از سنّ نُه سالگی نماز بخواند و پسرها از سن پانزده سالگی، آن‌ها نمی‌فهمند نماز یعنی چه؟

نماز حاضر شدن به محضر پروردگار است. اگر شما بخواهید خدمت یک بزرگی بروید، در اتاق انتظار نشستید، اگر یک نفر را یک ساعت زودتر قبول کردند و وارد کردند و اجازه ملاقات به او دادند، به این بد کردند؟ بگوید: چه ظلمی است، چرا من را زودتر خواستند تا آن‌ آقایی که آن‌جا نشسته است؟ ما نمی‌فهمیم نماز یعنی چه؟ ما نماز را تکلیف می‌دانیم، نماز را تحمیل بر خود می‌دانیم. نماز را یک کاری که با فشار باید انجام بدهیم… می‌گوییم: الحمدلله من امروز دارم چاق می‌شوم، برای اینکه نماز خود را اول‌وقت می‌خوانم. آدم وقتی نماز خود را نخوانده است، مدام این غصه را دارد که من این بار سنگین را… چرا و چه زمانی می‌خواهم… اذان می‌گویند، این‌هایی که اهل تکلیف هستند، اهل تحمیل هستند، نماز را یک بار سنگینی روی دوش خود می‌دانند، این اول‌وقت می‌شود می‌گوید: حالا وقت هست. دوم وقت، سوم وقت، چهارم وقت، خلاصه نزدیک غروب می‌شود، هر طوری که هست نماز خود را سریع می‌خواند و بعضی از علماء هم، بزرگان هم به این آدم‌ها توصیه می‌کنند که نماز خود را اول وقت بخوانید، راحت شوید. نه آن اول وقت آن ارزش دارد، نه آخر وقت آن.

نمازخوان واقعی کسی است که چند لحظه قبل از اذان در مسجد بنشیند، در حال انتظار ملاقات با پروردگار «الصلاة معراج المؤمن»[31] این می‌خواهد معراج کند، برود به «قاب قوسین أو أدنی» برسد، می‌خواهد با خدا حرف بزند، بزرگ‌تر از خدا چه کسی است؟ لذا دختر را می‌گویند چرا؟ آخر این دختر بیچاره هنوز بچه است، چرا نماز می‌خواند؟ خدا برای او ارزش قائل شده است. گفته: برای مناجات با من بیا. به پسرها این ارزش را قائل نشده است. حال اگر من بخواهم این مسائل را این‌گونه شرح بدهم، آن‌وقت پسرها گله می‌کنند که چرا خدا ما را دیر به حضور طلبیده است؟ و باز باید علت آن را هم برای آن‌ها بگویم و از اصل مطلب دور می‌مانیم.

زمان جاهلیت چنین زمانی بود. مردم خیلی دور از همه‌چیز بودند. در مجالس ما… من می‌خواهم بگویم پنجاه درصد حالات زمان جاهلیت را ما الآن داریم، پنجاه درصد آن را. پنجاه درصد آن طبق رسومات حرکت می‌کنیم. شما می‌خواهید من برای شما بشمارم در زندگی‌هایتان، در همین زندگی‌های خود ما که چه‌قدر با رسومات حرکت می‌کنید و چه‌قدر با دین حرکت می‌کنید؟ پنجاه درصد آن طبق رسومات و پنجاه درصد دیگر آن، اگر طبق برنامه دینی باشد. پنجاه درصد آن طبق برنامه دینی است. یعنی ما نیمی از زمان جاهلیت را داریم، نیمی هم از اسلام داریم. باز هم خوب است. زمان جاهلیت مردمی بودند که تمام کارهای آن‌ها بر خلاف حقیقت بود. در میان این‌ها انبیائی هم بودند، نه اینکه فکر کنید خدا مردم را بدون حجت گذاشته است. خیر، انبیاء بودند، منتها گوش به حرف انبیاء نمی‌دادند. همین‌‌طور که الآن ما پنجاه درصد را گوش به حرف علما، مراجع و انبیاء نمی‌دهیم. الآن اگر یک مرجعی پیدا شود، یک درستوراتی از این قبیل که یک قدری در همین مسائل ازدواج و این‌ها اشاره کردم بدهد. بگوید: حتماً باید این کار را بکنید. پنجاه درصد که هیچ، شاید نود درصد مردم زیر بار نمی‌روند، رسم ما است.

هر محلی هم یک رسمی دارد. فلان دِه شب عروسی و ازدواج… یک کار این است، بعضی افراد را نشان می‌دهند. فلان محل چه می‌کنند؟ اگر به قصد این باشد که این کار ثواب دارد که بدعت است و حرام. شما مثلاً فکر کنید که بالای سر عروس قند ساییدند و این مایه خوشبختی او می‌شود و خدا به خاطر این عمل شما، او را خوشبخت می‌کند، این بدعت است، حرام است، از صراط مستقیم خارج است. این شخصی که این کار و این فکر را دارد، بدعت‌گذار است و اگر جدّی هم بگوید، معصیت کرده است و شاید متهم شود. قند ساییدن یعنی چه؟ این کارها… اصلاً همین کارها، همه آن‌ها… حالا من نمی‌‌خواهم با این مسائل مبارزه کنم، آن‌قدر مسائل از این قبیل زیاد است که بعضی رسومات هست که حرام بیّن است، در عین حال ما مجبور هستیم به خاطر رسومات انجام بدهیم. من نمی‌خواهم بعضی مسائل را مطرح کنم. داماد را بردن در…

داماد شسته رُفته، به اصطلاح تر تمیز… به هر حال داماد است. بردن در زن‌های جوان و تخت کردن او در زن‌ها… شما را به خدا در دَه زن که آن‌جا باشد، پنج نفر از آن‌ها به خدا قسم به قصد شهوت به او نگاه می‌کنند. این رسم است، یکی از رسومات ما است. حرام بیّن بیّن است. یعنی… یک وقت است که یک پیرمرد چروک‌صورتی را در خانم‌ها می‌برند، ممکن هم است به قصد ریبه‌ای به او نگاه نکنند و به قصد شهوت نگاه کردن به هر چیزی حرام است. من در یک مجلسی گفتم، نباید داماد را ببرند… مسلّط بودم… داماد را نباید در مجلس زن‌ها ببرند. آن آقا گفت: خیر، رسم است. گفتم: پس عروس را هم در مردها بیاورید. چه فرقی می‌کند؟ عروس را هم در مجلس مردها بیاورید. او گفت که می‌خواهند داماد را ببینند. گفتم: مردها هم می‌خواهند عروس را ببیند. چه فرقی می‌کند؟ نه، واقعاً چه فرقی می‌کند؟ چرا ما این‌طور هستیم. این‌ها حرام بیّن است و جزء رسومات ما است و معنای جاهلیت این است، معنای نادانی این است. دعواها سر این مسئله می‌شود.

الحمدلله ما در فامیل خود با همت شخص خود من و کسانی که وابسته به من هستند، نمی‌گذارم این کار بشود و نگذاشتم که بشود. اما می‌دانید چه‌قدر دلخوری به وجود آمده است؟ چه‌قدر اذیت کردند؟ همان‌طوری که… آخر یک جوانی که به اصطلاح کمی هم به خود رسیده باشد که حتماً داماد به خود می‌رسد، در زن‌های جوان‌ بزک‌کرده و آماده بردند. شما را به خدا به قصد شهوت به او نگاه نمی‌کنند؟ به داماد به قصد شهوت نگاه نمی‌کنند؟ شما احتمال می‌دهید که به قصد شهوت به او نگاه نکنند، همه آن‌ها به قصد قربت… خیلی انسان پرمعنایی است، انسان خوبی است، نمازشب‌خوان است، برای خدا به او نگاه می‌کنیم. اگر به قصد شهوت شما به دیوار هم نگاه کنید، حرام است. این‌ها معنای زمان جاهلیت است. «أَ تَجْعَلُ فيها مَن» من نمی‌‌خواهم شاید حالا در همین مجلس ما هم یک عده‌ای باشند، چه بگویند: او چه می‌گوید؟ این‌ها چطور می‌شود؟ هیچ طور نمی‌شود. وقتی داماد را در اتاق عروس می‌برید، بگویید: نامحرم‌های داماد بیرون بیایند. این را که می‌توانید بگویید. نامحرم‌ها بیرون بیایند.

این دیگر کار خیلی ساده‌ای است، از پشت شیشه هم نگاه نکنند، از این‌طرف هم همین‌طور. این‌ها برای مجالس متدینین ما است. مجالس دیگران و آن زمان‌ها و همین زمان‌ها که عکس هم می‌گیرند و چه می‌کنند و در حتی تلویزیون… من دلیلی ندارد بگویم چون تلویزیون برای جمهوری اسلامی است، دیگر هرچه کار غلط و گناه هم می‌کند، خوب است. نه، این‌ها به چشم شهوت به آن نگاه می‌کنند. زمان جاهلیت چنین زمانی بوده است که مدام با رسومات حرکت می‌کردند. رسم است. دختر خود را زیر خاک می‌کند، بچه پسر را هم زیر خاک می‌کردند. شاید شما این را کمتر شنیده باشید. صریح قرآن است: «لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ»[32] به خاطر اینکه

یکی طفل دندان برآورده بود

شعری بود که سابقاً می‌خواندیم:

پدر سر به فکرت فروبرده بود

که من نان و برگ از کجا آرمش؟                مروت نباشد که بگذارمش

این‌ها را در زمان جاهلیت عمل می‌کردند. بچه‌ها را زیر خاک می‌کردند. آن‌وقت پروردگار متعال یک رسولی را فرستاده که با همه این رسومات مبارزه کند. شما فکر نکنید که معجزه پیغمبراکرم فقط در این بوده است که آیات قرآن حکیمانه‌ای آورده است. این یک معجزه او است. معجزه دیگر او این است که این مردم را درست کرده است. شما اگر توانستید در فامیل خود این کار حرام مسلّم را در همان فامیل خود، هر یک از شما به کُرسی بنشانید… همین که گفتم، اگر توانستید. پیغمبراکرم مردمی را که رسم آن‌ها این بوده است که دخترهای خود را زیر خاک بکنند، این پیغمبر اول نهی کرده است، بعد خود او فقط برای خود یک دختر دارد. او می‌خواهد عملاً به مردم بفهماند. این دختر را احترام می‌کند، دست او را می‌بوسد، تمام احتراماتی که اصلاً ممکن بوده، پیغمبراکرم برای فاطمه زهرا (سلام الله علیها) داشته است، تمام احترامات. به خدا قسم اگر تمام دنیا به پیغمبراکرم ایمان بیاورند به خاطر همین یک معجزه او، آن مردم عجیب زمان جاهلیت که رسم آن‌ها بوده است، اصلاً حرف دختر را نمی‌زدند. او آمده، یک دختری دارد، محترمه «فِدَاهَا أَبُوهَا»[33] جلوی همان مردم می‌گوید.

که آن شخص گفت: یا رسول‌الله کاش زودتر… من چند دختر خود را به دست خود زیر خاک کردم. یکی از دخترهای من بزرگ شده بود، من دیدم که باز هم ننگ است که او را نگه دارم. او را در قبرستان بردم، قبر کندم، بعد خاک قبر به ریش من ریخت. او با دست خود ریش من را تمیز کرد، من در عین حال او را خواباندم و خاک روی او ریختم. ای کاش یا رسول‌الله شما زودتر آمده بودید. آن احترامات… ما آن‌قدری که فضایل برای فاطمه زهرا در کتاب… در کتب اهل‌سنت و شیعه داریم، شاید درباره بعضی از ائمه نداشته باشیم. رسول‌اکرم این‌طور است. بعد هم فدک را به او بخشیده است که دارای ثروت باشد. فدک ارث نبود، کسانی که می‌گویند: ارث بود، اشتباه می‌کنند. پیغمبراکرم در زمان خود فدک را به حضرت زهرا بخشید و آن‌همه عظمت به او داد. خود این یک معجزه‌ای است. یکی از معجزات رسول‌اکرم است.

آیه شریفه قرآن که می‌فرماید که من می‌خواستم برای شما… «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» این مردم زمان جاهلیت، یکی از کارهای این‌ها این بود که سفک دماء می‌کردند، فساد می‌کردند، دزدی می‌کردند، دزدهای بین‌المللی بودند، دزدهای عجیب و غریبی بودند. حالا ملائکه از کجا می‌دانستند که دنیا این‌طور است، چون هنوز کسی خلقت نشده بود. تازه خدا می‌خواهد حضرت آدم را خلق کند که «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» انسان این وحشی‌گری را دارد، از کجا می‌دانستند. در روایات زیادی داریم، شاید یک وقتی اگر من اشتباه نکنم شمارش می‌کردم، حدود بیست روایت درباره اینکه قبل از این عالَم و آدم، عالَم و آدم‌ها بوده است. یعنی عالمی بوده است و آدمی بوده است و بنی‌آدمی بودند و این‌ها هم به طرف مادیات رشد می‌کردند. یعنی همان‌طور که خود ما در این دور می‌بینیم که این رشد مادّی که انبیاء آمدند که بشر را در رشد مادّی ترمز کنند و در رشد معنوی او را هُل بدهند. اصلاً انبیاء برای این جهت آمدند. یعنی یک مقداری جلوی آن را بگیرند که به دنیا و مسائل دنیایی این‌قدر پیشرفت نکند. چون می‌دانند اگر پیشرفت کرد، بیشتر از جنبه‌های فساد آن‌ها استفاده می‌کنند.

شما اگر جمع هرچیزی که الآن اختراع شده است، جمع بزنید، می‌بینید به جهت فساد بیشتر استفاده می‌شود تا به جهت صلاح. از هر چیزی. بعضی از آن‌ها که صددرصد فساد است، بعضی از آن‌ها هم حداقل پنجاه درصد فساد است. ولی جنبه‌های معنوی و کمالات روحی صددرصد صلاح و پاکی و خوبی است. علم، کمال است. تقوا، کمال است، تزکیه نفس، کمال است و خلاصه صفات کمالیه را در خود به وجود بیاورد، کمال است. اما حالا شما در جنبه‌های مادّی هرچه باشد، البته بعضی از آن‌ها کمال است، اما کمال آن‌چنانی نه، نسبی است. آدم تحصیل‌کرده، باسواد بهتر از بی‌سواد است. اما خیلی از بی‌سوادها هستند که اهل معنویت هستند.

من یک چوپانی را دیدم که سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما باور کنید که از گذشته و آینده خبر می‌داد. نمی‌خواهم بگویم.. نمی‌خواهم ترویج بی‌سوادی کنم. همین چوپان بی‌سواد نسبت به آن چوپان باسواد، آن چوپان باسوادی که همین حالات را دارد بهتر از این است. چون فضل است، علم فضل است، سواد فضل است. اما کمال مطلق این‌ها نیست و انبیاء آمدند که در این جهت… چون خود انسان با فشاری به طرف مادیات و فساد می‌رود. اگر… باور کنید، این‌ها یک تحقیقات علمی و واقعی دارد، نمی‌شود من در این مجالس مختصر عرض کنم. اگر پیغمبراکرم نبود، تا امروز صددرصد بشر خود را از بین برده بود، به همان راهی که جلو آمده بود. مدام رو به کمال می‌رفت. برای کشتن و قتل و فساد مدام وسایل بیشتری تهیه می‌کرد، از شمشیر متوجه توپ می‌شد، از توپ متوجه موشک می‌شد، از موشک متوجه یک نیرویی که با یک دکمه زدن تمام یکم شهر، یک مملکت را از بین ببرد، می‌شد و همین کار را هم می‌کرد و در گذشته کردند.

یعنی آن روایاتی که دارد که فساد روی زمین بوده است و ملائکه او را می‌گفتند که «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» یعنی خدایا یک عده بشر خلق کردی و این‌ها رشد مادّی کردند. اوقات آن‌ها از هم تلخ شد. همین الآن هم اگر وعده الهی نباشد، باور کنید ممکن است چنین شود که از هم عصبانی شدند. دو ابرقدرت در دو طرف واقع شدند. نمی‌خواهد. یک ابرقدرت دیوانه، یک دیوانه در… چه کسی می‌تواند یک دیوانه را از رأس قدرت پایین بیاورد؟ همین صدام، شما خیال می‌کنید عاقل است؟ این دیوانه اگر قدرت در دست او باشد، تمام دنیا را به خاک و خون می‌کشاند. می‌گوییم: مردم نباشند. من که بنا است نباشم، دیگران هم نباشند. می‌زند تمام دنیا را با خاکستر یکی می‌کند. همان‌طور که یک شهر آن را نمونه نشان دادند، هیروشیما را با یک برنامه از بین بردند که دیگر حتی گیاه هم نمی‌روید.

این‌طور فساد منظور ملائکه بود. خدای تعالی فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»[34] این یک نویدی است که به ما داده‌اند. تمام دنیا هم امروز دارند به این نوید معتقد می‌شوند و آن این است که این دو منتهی به فساد مطلق نمی‌شود که مردم از بین بروند و تمام شود. این دو منتهی به «يَمْلَأُ اللَّهُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً».[35] بعد از اینکه در جنبه‌های روحی رشد کردند و در جنبه‌های مادّی و بعد از اینکه به آن فساد عجیب رسیدند، این‌جا خدا جلوی آن‌ها را می‌گیرد. این بوده است که ملائکه را قانع کرده است. والّا ملائکه چرا قانع شدند؟ «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» بعد از اینکه اسماء «هؤلاء» را که ان‌شاءالله برای هفته‌های بعد آن‌ها را شرح خواهم داد، این‌ها را به حضرت آدم گفت و حضرت آدم به ملائکه گفت، ملائکه دیدند که در این اسماء، اسماء چهارده معصوم هست که این‌ها یکی بعد از دیگری برای اینکه بشر را حفظ کنند، می‌کوشند و آخرین آن‌ها تمام دنیا را پُر از عدل و داد می‌کند، بعد از اینکه پُر از ظلم و جور شده باشد.

و لذا تمام مردم یک نگرانی از آینده دارند. الّا مسلمان واقعی و یا مسیحی واقعی و زرتشتی‌ها هم تا حدّی. چون آن‌هایی که معتقد به دین خود باشند… مسلمان‌ها، تمام مسلمان‌ها معتقد هستند که حضرت مهدی می‌آید و دنیا را پُر از عدل و داد می‌کند، سنی و شیعه. سنی‌ها در این مسئله متفق هستند. شما فکر نکنید… عوام آن‌ها نمی‌دانند، جاهل هستند، والّا کتب آن‌ها پُر از این‌ها است. مسیحیت می‌گوید به اسم پسر انسان… حضرت… یک شخصی که حضرت عیسی هم با او است، او می‌آید و دنیا را پُر از عدل و داد می‌کند. زرتشتی‌ها یک نامی که الآن از ذهن من پرید و در یک کتاب از زرتشتی‌ها حتی من دیدم که یک فردی می‌آید که دنیا را پُر از عدل و داد می‌کند و همه معتقد به این قسمت… یعنی مذاهب بزرگ عالم معتقد به این قسمت هستند و این دور از آن دور است. و ان‌شاءالله در زمان ما، چون دیگر واقعاً دنیا پر از ظلم و جور شده است، حقوق همه از بین رفته است…

 



[1]. بقره، آیه 30.

[2]. همان.

[3]. همان.

[4]. بقره، آیه 31.

[5]. همان.

[6]. بقره، آیه 32.

[7]. همان.

[8]. همان.

[9]. بقره، آیه 33.

[10]. همان.

[11]. بقره، آیه 31.

[12]. همان، آیه 33.

[13]. همان، آیه 34.

[14]. انبیاء، آیه 27.

[15]. همان، آیه 26.

[16]. بقره، آیه 34.

[17]. همان.

[18]. همان، آیه 35.

[19]. بقره ،آیه 36.

[20]. همان.

[21]. همان، آیه 37.

[22]. بقره، آیه 37.

[23]. همان، آیه 38.

[24]. همان.

[25]. همان.

[26]. اخلاص، آیات 1 و 2.

[27]. نساء، آیه 157.

[28]. نحل، آیه 58.

[29]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏15، ص 180.

[30]. آل‌عمران، آیه 103.

[31]. بحار الأنوار، ج ‏79، ص 303.

[32]. اسراء، آیه 31.

[33]. بحار الأنوار، ج ‏43، ص20.

[34]. بقره، آیه 30.

[35]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 423.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۹ محرم ۱۴۱۰ قمری – ۲۱ مرداد ۱۳۶۸ شمسی – خلیفه الهی در کره زمین

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

انسان خلیفةالله است. خلیفه به معنای این است که اگر آن شخص نباشد، به جای او کار آن شخص را این شخص بکند. اگر شما یک مغازه‌ای داشته باشید یا در اداره‌ای کار کنید، وقتی که شما در اداره‌ای مثلاً مشغول کار هستید، یک نفر را جای خود می‌گذارید. او باید کارهای شما را انجام بدهد، والّا یک نفری که هیچ اطلاع از کار شما ندارد، جای خود نخواهید گذاشت. آن شخصی که اطلاع از کارهای شما دارد و لااقل کارهای شما را هم تا حدی می‌تواند انجام دهد، به فارسی به او جانشین می‌گویند و به عربی خلیفه می‌گویند. زبان‌های دیگر هم هرچه می‌خواهند بگویند. ما این دو معنا و دو لفظ را و دو زبان را عرض کردیم. فقط یک نفر در دنیا هست که صددرصد جانشینی از خدای تعالی می‌کند ، یک نفر هم هست تا حد استعداد خود.

مثلاً علی بن ابی‌طالب (علیه الصلاة و السلام) صددرصد از خدا و از پیغمبر خدا جانشینی می‌کند. بعضی افراد بشر محدود هستند، این‌ها هم جانشینی می‌کنند، ولی به اندازه حدّ خود. بالاخره باید همه افراد بشر خلیفةالله باشند. اگر انسان در دنیا کارهای حیوانی را بیشتر انجام داد، خلیفةالحیوان می‌شود. جانشین یک حیوان است. اگر یک انسان در درندگی و سبعیت و قساوت قلب زیاد قوی شد، این جانشین حیوانات درنده می‌شود. اگر همین انسان در مسائل شیطنت و پشت‌هم‌اندازی و دروغ و مکر و حیله خیلی پیشرفت کرد، این جانشین شیطان و خلیفةالشیطان می‌شود. اگر در صفات الهی و کمالات روحی پیشرفت کرد، خلیفةالله می‌شود و مقصد پروردگار و مقصود ذات مقدس متعال عملی شده است. ملائکه وقتی در مقابل خدای تعالی قرار گرفتند، آن‌ها با تجربه‌ای که از خلقت نوع بشر داشتند، گفتند: «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ».[1] ممکن است بشر دو بُعد پیدا کند: یکی خلیفةالله شود، یکی هم مفسد فی ‌الارض شود.

آن کسی که خدا تصمیم داشته در عالَم به وجود بیاورد، خلیفةالله بوده است. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»[2] ملائکه شاید به آینده بشریت نگاه کردند و یا شاید به گذشته‌های نوع بشر دقت کردند، این نتیجه را برداشته‌اند: «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ». آیا می‌خواهید کسی را روی کره زمین قرار دهید که فساد کند و خونریزی کند؟ آن‌ها بُعد حیوانی بشر را در نظر گرفتند و خدا بُعد خلیفةاللّهی بشر. خدای تعالی یک نمونه خواست به ملائکه نشان دهد که من می‌خواهم این بشر را خلق کنم. هم به ملائکه نشان داد و هم برنامه بشریت را تا روز قیامت تعیین کرد. حضرت آدم را خلق کرد «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»[3] همه علوم را به حضرت آدم تعلیم داد، دارای صفات حمیده و اخلاق پسندیده و خلیفةالله به تمام معنا. یک موجودی که اراده او، ارادةالله است، چشم او، عین‌الله است. زبان او، لسان‌الله است. گوش او اذن‌الله است. چنین موجودی خلق کرد. حضرت آدم آن‌‌چنان هم باعظمت بود و رابطه او با پروردگار مستحکم بود که بعضی از مفسرین گفتند که سجده در مقابل حضرت آدم، سجده در مقابل خدا بود.

همه ملائکه برای سجده حضرت آدم ریختند. او را قبله خود قرار دادند. طبق بعضی از نظرهای بعضی از مفسرین و علما سجده برای غیر خدا جایز نیست، ولی حضرت آدم را سجده کردند، مثل این بود که خدا را سجده کردند. «اسْجُدُوا لِآدَمَ»[4] یعنی «اسجدوا لله». تا این حد حضرت آدم یک الگوی خلیفةاللّهی به تمام معنا شد. خدای تعالی به ملائکه فرمود: من یک چنین فردی را می‌خواهم خلق کنم. این را بدانید، خیلی هم برای انسان ننگ است، جداً ننگ است که انسان در دنیا زندگی کند، یا سیرت او، سیرت حیوانات باشد و یا به طفیل انسان‌های دیگر زندگی کند و استقلال نداشته باشد.

در بهشت افرادی وارد می‌شوند، یک عده با شفاعت وارد می‌شوند، یک عده استقلالاً وارد می‌شوند. شما نگویید که خدایا روز قیامت ما را مشمول شفاعت قرار بده. کاری کنید که روز قیامت خود شما شفیع باشید. هیچ‌وقت حاضر نیستید یک مهمانی برپا شده است، یک مهمانی معمولی، شما طفیلی بروید. جلوی در صاحب‌خانه ایستاده است، شما عقب سر یک مهمان محترمی راه افتادید، آن مهمان محترم به صاحب‌خانه می‌گوید: ایشان با ما است. او هم یک نگاهی می‌کند، می‌گوید: بفرمایید، به خاطر شما ایشان هم بیاید. این چه‌قدر بد است. آن غذا زهر انسان می شود، وقتی انسان وارد آن مجلس می‌شود، مثل این است که تمام مجلس او را می‌خورند. چطور شد در یک مجلس ناهار حاضر نیستید طفیلی وارد شوید؟ در بهشتی که دائماً می‌خواهید زنده باشید و زندگی کنید، حاضر هستید طفیلی وارد شوید و حال اینکه تلاش در دنیا که انسان مستقلاً وارد بهشت شود، زحمت آن خیلی کمتر است، تا تلاش اینکه انسان با صاحب‌خانه آشنا شود که صاحبخانه مستقلاً او را دعوت کند.

اگر یک مهمانی مهمی است، این‌هایی که اهل به اصطلاح ریاست و جاه و مقام هستند… خدا قسمت شما نکند که به آن‌جا بیفتید. یک مهمانی مفصلی برگزار می‌شود، همه وزراء هستند، شخصیت‌ها هستند، مسئولین کشوری هستند. شما هم می‌خواهید خود را در آن مجلس نشان دهید. آن‌قدر تلاش می‌کنید که آن کسی که می‌خواهد میهمانی کند، شما را هم بشناسد و به‌گونه‌ای شما را هم دعوت کند و شما را هم ببینند، شاید شما را هم جزء یکی از مسئولین جزء مملکتی قرار بدهند. اگر احتمال بدهید که فرماندار یک شهری می‌شوید، اگر در یک جلسه‌ای در تهران که وزیر کشور و امثال این‌ها هستند، شما را هم دعوت کردند، چشم آن‌ها به شما افتاد، لیاقت شما را تشخیص دادند، ممکن است بگویند: شما باید فرماندار ابرقو بشوید و شما هم به این دلیل فعالیت می‌کنید که آن کسی که این مجلس را برپا کرده است، شما را بشناسد و آن‌جا دعوتتان کند. این کار چه‌قدر زحمت دارد؟ یک انسان معمولی بخواهد به جایی برسد که او را دعوت کنند تا فرماندار یک دِه، یک شهرک یا یک جایی دوردست‌افتاده‌ای بشوید. چه‌قدر زحمت می‌خواهد؟ من حاضر هستم که در این مجلس به شما تعهد بدهم که زحمت مستقل وارد شدن در بهشت بهتر از آن زحمتی است که یک ناهار شما را به آن مجلس دعوت کنند. خیلی آسان است، ما باور نمی‌کنیم آخرت و بهشت را.. بدون تعارف عرض کنم.

من چند شب قبل، دو هفته قبل در شب جمعه گفتم، ما چه‌قدر درس می‌خوانیم؟ محصلین ما، آن‌ درس‌خوان‌های ما… چه‌قدر درس می‌خوانیم؟ چند سال درس می‌‌خوانیم تا یک مدرک دکتری یا یک مدرک مهندسی بگیریم و پای آن بنشینیم و نان بخوریم. چون مدرک‌ها برای این است. والّا خود علم بذات آن‌قدرها مدرک لازم ندارد. یک مدرکی می‌گیرد، پایین آن امضای یک شخصیتی است. بالا سر خود در اتاق مهمانخانه می‌زند. مدرک دیپلم، لیسانس، دکترای خود را آن بالا زده است.

بالای سرم نام تو را نقش نمودم                یعنی که سرم باد فدای قدم تو

ما چه‌قدر زحمت می‌کشیم؟ الآن حساب می‌کنیم. دوازده سال ابتدایی و متوسطه، اقلاً باید پنج، شش سال هم درس بخوانیم تا یک دکتر عمومی شویم. چه‌قدر درس خواندیم؟ فرض کنید، دست‌کم تا تخصصی در هر رشته‌ای داشته باشیم، باید بیست سال درس بخوانیم. چند سال عمر می‌کنیم؟ هفت سال آن هم قبلاً رفته است، ۲۷ سال. چند سال عمر می‌کنیم؟ هفتاد سال. می‌گویند: یک شخصی فوت کرده بود، دیدند که بچه‌های او گریه می‌کنند. یک نفر پرسید که ایشان چند سال عمر داشته که فوت کرده که این‌ها این‌طور گریه می‌کنند؟ گفت… آن شخص گفت: هفتاد سال. گفت: عمر خود را کرده است، دیگر گریه ندارد. عمر زیادی هم کرده است. حالا نه نود سال، هرچه شما می‌‌خواهید. ان‌شاءالله ۱۲۴ سال یا ۱۲۰ سال… مردی هشتاد سال عمر او است، مریض شده است، می‌گویند: ان‌شاءالله شما بعد از ۱۲۰ سال چه خواهی شد. خیر، این حرف‌ها تعارف است.

ما الآن در مجلس خود ۱۲۰ ساله که نداریم، هیچ؛ صد ساله هم نداریم. نه‌تنها در مجلس ما، بلکه در مشهد هم که بگردید، یک نفر صد ساله… یقیناً ۱۲۰ ساله که پیدا نمی‌شود. در مشهد سه، چهار میلیون جمعیتی. حال هرچه. شما ۲۷را پشت سر گذراندید، نه مردود شدید، نه رفوزه شدید، خوب هم درس خواندید، برای اینکه یک مدرکی بگیرید، اگر کار گیر شما بیاید، حقوق کارمندی مُکفی باشد، زندگی شما تأمین شود، می‌خواهید ۲۰، ۳۰ سال، ۴۰ سال پای آن بنشینید و نان بخورید. بنده خدا دَه سال در تزکیه نفس زحمت بکش، میلیاردها سال پای آن بنشین و نان بخور. یا قیامت و عالم برزخ یا عالم بهشت و جهنم را باور نمی‌کنیم. به خدا قسم تردیدی نیست. من با شما تعارف ندارم، دلیلی هم ندارد که با دوستان صمیمی خود تعارف داشته باشم. یا باور نمی‌کنیم، یا غفلت محض داریم و یا اینکه خیال می‌کنیم وقتی مُردیم، «إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيی»[5] چیزی نیست، جز همین دنیا. تا آن لحظات آخر عمر خود، هفتاد سال از عمر او گذشته، در بستر بیماری افتاده، خبر برای او می‌آید که فلان زمین شما را فلان همسایه زمین شما، دو متر گرفته است. می‌بینید که همان‌جا جوش می‌زند، ناراحت است. این‌طور است.

تلاش انسان در این دنیا باید فقط و فقط بر این باشد که رابطه با خدا پیدا کند. خدای تعالی هم دعوت کرده است. گاهی می‌شود که ما می‌گوییم: یک رابطه با صاحب‌خانه پیدا کنیم، ما هم دعوت کند، تا شاید شخصیت‌ها، رجال مملکت ما را هم ببینند، اسم ما را هم جزء یکی از کارمندها قرار بدهند. اگر می‌خواهید… خدای تعالی فرد فرد شما را دعوت کرده است، همه شما را دعوت کرده است، حتی فرموده است: «ما یعبأ بکم ربی لولا دعاءوکم» خدا اعتنایی به شما ندارد، اگر شما دعوت خدا را قبول نکنید. گفته است: «ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ»[6] پیش من بیاید، تا جواب شما را بدهم. به پیغمبراکرم فرموده است: «إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ»[7] ای پیغمبر، اگر مردم سؤال کردند… من گاهی گفتم خدا می‌داند که دل انسان به خدا می‌سوزد. ما خدا را در صف مشتریان خود، محبوبین خود قرار دادیم، آن هم آخر صف او را گذاشتیم. همه کارهای خود را بکنیم، اگر بعد وقت شد، به خدا هم برسیم.

خدا مدام در صف می‌آید، جلو می‌آید، باز او را عقب می‌اندازیم. شما یک مقدار فکر کنید غیر از این است؟ ببینید این تشبیه که من می‌کنم، غیر از این است؟ ما مدام خدا به عقب صف می‌اندازیم. تازه وقتی هم که نوبت خدا می‌شود، با همه با توجه صحبت می‌کنیم، با خدا بی‌توجه. اداری باشد، در دفتر اداره او؛ کاسب باشد، در مغازه او. یک زن آمده است، پنج کیلو نخود و لوبیا می‌خواهد، توجه می‌کند که پنج کیلو خواسته، قیمت آن هم این‌قدر است، مبادا یک قدری زیادتر به او بدهد و یک قدری هم کمتر بگیرد. این توجه می‌خواهد، والّا بی‌توجه ‌نمی‌شود. همه را رسیده است، وقتی می‌خواهد با خدا برخورد کند، نوبت خدا شما است، خدا هم که آخر صف واقع شده است، حالا آمده به جلو رسیده است. آن ساعت آخر روز عصری شده، حالا می‌خواهد نماز بخواند، این نماز به کمر او بزند. حالا برای نماز ایستاده است. من دیده بودم یک وقتی در یک مغازه، یک انسان متدینی هم بود، او به نماز می‌ایستاد. آن روزی که من او را دیدم، شاگرد او هم تصادفاً رفته بود. مشتری هم آمده بود. در نماز به او می‌گفت: بایست، من الآن نماز خود را تند می‌خوانم… زبان حال او این بود که تند می‌خوانم و می‌آیم. اگر از اول نماز تا آخر نماز از او بپرسید که چه‌قدر به یاد خدا بودی؟ می‌گوید: به یاد خدا نبودم.

این هم وقتی که نوبت خدا رسیده است، این‌طور با بی‌توجهی… خدای تعالی می‌گوید: هنوز نوبت ما نشده است؟ می‌گوید: «إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي» ای پیغمبر اگر یک وقتی بندگان من از من سؤال کردند، به خدا قسم نمی‌توانم بعضی حرف‌ها را… خود من تحت تأثیر قرار می‌گیرم. شاید نتوانم حرف بزنم. انسان حتی یک نوکر داشته باشد، آن نوکر بگوید اگر به ما هم کاری داشتند، بگو که من حاضر به خدمت هستم. این «إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ» نستجیربالله، پروردگارا ما را ببخش، به خدا قسم خوب‌خوب‌های ما در برابر خدا شرمسار هستیم. از زمانی که از سؤال کردند: ای پیغمبر، خدایی هم هست؟ خدایی هم کاره‌ای هست؟ «عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ». من حاضر هستم. آن جملات را نمی‌توانم بگویم. من حاضر هستم. «فَإِنِّي قَريبٌ» من نزدیک هستم، جواب می‌گویم، بلی می‌گویم، فوراً می‌آیم.

ای بیچاره بشر، ای بدبخت بشر که با این لطف الهی از خدا استفاده نمی‌کنی. من همین امروز داشتم با یکی از فرزندان خود صحبت می‌کردم. به او می‌گفتم: با خدا بساز، همه اشیاء در خدمت شما قرار می‌گیرد. با خدا نساز، همه علیه شما قیام خواهند کرد. والله این‌طور است. «إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي‏ وَ لْيُؤْمِنُوا‏». خوب است که اکثر ما معنی این آیات را نمی‌دانیم. والّا باید تکانی بخوریم. همان‌طور که بعضی از اولیای خدا، آن‌هایی که خواب بودند و نمُرده بودند، آن‌ها تکان خوردند. دزد مردی از دیوار بالا می‌رود، ولی چون هنوز روح او نمرده است، می‌بیند که یک نفر می‌‌خواند: «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ»[8] از خواب می‌پرد، تکان می‌خورد. معنای این آیه این است که آیا وقت آن نشده که آن‌هایی که به یاد خدا نیستند، خدا را نمی‌شناسند، به یاد خدا بیفتند، متوجه خدا شوند، نوبت خدا را رعایت کنند، خدا را متوجه باشند، وقت آن نرسیده است؟

لرزه بر اندام این دزد افتاد. راست می‌گوید. گفت: «آن، آن» یعنی همین الآن وقت آن شد، خدا همین الآن نوبت تو شد، رفت گوشه خرابه، سر خود را به سجد گذاشت، عرض کرد: پروردگارا من آمدم، من را قبول کن. روز عاشوراء حرّ بن یزید ریاحی از آن کسانی بود که خواب بود و با جریان صحرای کربلا بیدار شد. اما در لشکر عمر سعد افرادی بودند که حتی با تیر خوردن به حلقوم علی‌اصغر هم از خواب بیدار نشدند. خیلی عجیب است. ارتباط انسان با خدا اگر ضعیف بود، اگر یک گرم بگویید که این انسان ارزش دارد، ندارد. با خدا ارتباط نداشته باشد. آن‌قدر حیوانات هستند، این شخص از حیوانی حیوان‌تر است. خدا خلیفةالله خلق کرده است. خدا ما را دعوت کرده است. از ما تقاضا کرده است، خواهش کرده که بیاید با من رابطه داشته باشید. «وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ»[9] بر خدا توکل کنید، بر خدا تکیه کنید. حتی در بعضی از آیات قرآن ذات مقدس پروردگار می فرماید: «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ»[10] من یک وقتی، در یک جایی متوجه معنای این آیه شدم.

ما یک رفیقی در قم پیدا کرده بودیم، او هم استاد ما بود، یعنی خیلی درس او بالاتر از من بود، هم وضع مادّی او خوب بود، گاهی به من پول می‌داد، هم رفیق خوش‌بزمی بود، هم حرف‌های خوبی می‌زد، هرچه من می‌خواستم در بین رفقای دیگر داشته باشم، این یکی تنها داشت. ما با این حال رفتیم با خیلی از رفقایی که وقت ما را می‌گرفتند و درس نمی‌خواندند و می‌نشستیم، یک روز به من گفت که من برای شما کافی نیستم؟ شما چه می‌خواهی که من ندارم؟ من یک مجتهد هستم، آمدم با شمای طلبه سیوطی‌خوان رفیق شدم، درس برای شما می‌دهم، برای شما مباحثه می‌کنم، مثل بُز اخفش برای شما شدم، هرچه شما می‌گویی، سر تکان می‌دهم. همه این‌ کارها را می‌کنم. شما چه می‌خواهید که می‌روید با این لش و لوش، با این افراد لش و بی‌‌مصرف حرف می‌زنی و زندگی می‌کنی؟

من یک دفعه به این آیه برخورد کردم، خدا چه چیزی ندارد که شما به دیگری متکی می‌شوید؟ «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ». اگر مریض می‌شوید… «الَّذي خَلَقَني‏ فَهُوَ يَهْدينِ».[11] هدایت می‌خواهید، او شما را هدایت می‌کند. «وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني‏ وَ يَسْقينِ»[12] اگر غذا بخواهید، برای شما می‌دهد. اگر آب بخواهید، به شما می‌دهد. «وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ»[13] وقتی که مریض می‌شوید، شما را شفا می‌دهد. هرچه بخواهید به شما می‌دهد. بگویید: ما که ندیدیم. شما خدا را ندیدید. ما که هرچه دعا کردیم، چیزی نفهمیدیم. شما دعا نکردید، شما باید رابطه خود را با خدا برقرار کنید. «فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا»[14] روز قیامت… روز قیامت که می‌شود، خدای تعالی می‌فرماید: ما امروز شما را فراموش کردیم، همان‌طور که شما در دنیا ما را فراموش کردید. شما می‌نشینید، می‌گویید: یاالله، یاالله، یاالله. خدا این دعاهایی هم که ما این شب‌ها می‌کنیم، باز هم توجه به خدا نداریم. ما آن‌قدر اصرار کردیم که یاالله را با توجه بگویید، مثل رسوماتی که در مجالس برقرار است.

خود من دیدم، شما هم دیدید، زیاد هم دیدیم. منبری می‌گوید: یاالله، یاالله، یاالله. آن‌ها هم می‌گویند: یاالله، یاالله، یاالله. بعد او هرچه دعا می‌کند، این‌ها هم آمین می‌گویند. حتی گاهی نفرین می‌شود. زمان طاغوت به خاطر دارم که یک منبری به منبر رفته بود، جمعیت هم نشسته بودند. شاه را دعا می‌کرد، چه را دعا می‌کرد، چه را دعا می‌کرد، این‌ها هم همه می‌گفتند: آمین. بعد هم من پرسیدم، به آن‌ها اعتراض کردم که شما چرا این‌ها را آمین گفتید؟ انسان اگر نفرینی هم بر او بکنند، آمین می‌گوید؟ گفتند: دعا را که نمی‌شود آمین نگفت. می‌شود. نه توجهی به خدا… در حرم خود، در نماز خود، در عبادت خود، چه موقع نیمه شب شما بلند شدید، گوشه فرش را کنار زدید، صورت خود را روی خاک گذاشتید، یک مُشت گریه کردید، مانند امام سجاد (علیه الصلاة و السلام)؟ آیا آن‌ها خدا را نمی‌شناختند که دامان کعبه را گرفته آن‌چنان اشک می‌ریزد، می‌گوید: من قدری گوش دادم، دیدم که افتاد. من گمان کردم که امام سجاد از دار دنیا رفت. علی بن ابی‌طالب هم همین‌طور. چه موقع این‌طور با خدا حرف زدید که شما جواب شما را نداده است؟ رابطه ما با خدا چه‌قدر است؟ هر مقدار رابطه ما با خدا باشد، انسانیت ما و کمالات ما بیشتر است. خدا دعوت کرده است. ما حضرت اباالفضل‌العباس را که این‌قدر احترام می‌کنیم، به خاطر این است که عبد صالح بود. «السلام علیک ایها العبد الصالح».

در بعضی از زیارت‌ها هست، سلام بر بنده صالح خدا، بنده صالح. آنچه که ما از اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) شنیدیم، این است که شمشیر به کمر خود بسته، شریعه را فتح کرده، آب آورده است، چون همیشه اهل خوردن و خوابیدن و این‌ کارها هستیم، برای ما هم از همین‌ها گفتند. یک شخصی سؤال کرده بود، آیا مثلاً فرض کنید فلان مرجع تقلید… زهرا فرموده بود که این پسر من اباالفضل یک مدتی در دامان امیرالمؤمنین تربیت شده است، یک مدتی در دامان امام حسن مجتبی تربیت شده است، یک مدتی در دامان سیدالشهداء تربیت شده است. او مجتهد نیست، آیت‌الله العظمی نیست. فلان کسی که چند روایت نگاه کرده، آن هم روایت باواسطه و مشکوک، او مجتهد شده است، حال مقام کدام یک بالاتر است؟ مقام مقدس اباالفضل آن‌قدر است که من برای شما یک مقایسه جزئی با حضرت آدم خلیفةالله مسجود ملائکه عرض می‌کنم.

وقتی حضرت اباالفضل وارد شریعه شد، اگر در تاریخ دقت کنید، می‌بینید که حضرت اباالفضل (علیه الصلاة و السلام) و جان همه ما به قربان او از همه تشنه‌تر بوده، حتی از سیدالشهداء. شب‌های تاسوعا در دنیا، هرجا شیعه باشد، متوسل به حضرت اباالفضل می‌شود. شاید علت آن این باشد که فردا که روز تاسوعا است، حضرت اباالفضل چند قلم کارهای فوق‌العاده عجیب کرد. خدا شمر بن ذی‌الجوشن را لعنت کند. این مرد خبیثی که در خباثت در زمان خود بی‌‌نظیر بود. او به کربلا آمد، مثل فردا صبح است. روی ابن زیاد فشار آورد که یا باید کار حسین را یک‌طرفه کنی یا اینکه از این مقام پایین بیا، من جای شما بنشینم. ابن زیاد، عمر سعد گفت: خیر، خود من هستم. آخر عمر سعد با آرزوهایی به کربلا آمده است. «سلوني قبل أن تفقدوني»[15] از من بپرسید، قبل از اینکه مرا نبینید.

سعد وقاص بلند شد، گفت: سر و صورت من چند دانه مو دارد؟ حضرت امیر فرمود: اگر من بخواهم بگویم، می‌توانم. اما شما باور نمی‌کنی. ولی یک چیزی می‌گویم که باور کنی. شما یک فرزندی در خانه داری که همین عمر سعد است، او فرزند من حسین ‌بن ‌علی را خواهد کُشت. این مطلب در مسجد کوفه طنین انداخت. دوست و دشمن فهمیدند که علی (علیه السلام) چنین حرفی را زده است. گذشت، وقتی به عمر سعد پیشنهاد شد که باید به کربلا بروی، با مشاورین خود، با دوستان خود مشوت کرد، طبعاً دوستان او از دو قسمت، از دو گروه خارج نبودند، یک دسته دوستان اهل‌بیت بودند که به آن‌ها گفتند به کربلا نرو. یک دسته هم دشمنان خاندان عصمت بودند، به خاطر داشتند که اگر عمر سعد به کربلا برود، کلام علی بن ابی‌طالب صحت پیدا می‌کند، آن‌ها هم گفتند: نرو. اما تا سحر نشست، فکر کرد، گفت: أ أترک ملک الری؟ آیا من حکومت مُلک ری را ترک کنم؟ و این از آرزوهای من بوده است. من به کربلا می‌روم، امام حسین هم می‌کُشم. اگر قیامتی بود کمه توبه می‌کنم. اگر قیامتی هم نبود که دنیا درست شده است. با این نیت آمده بود. لذا به شمر اجازه نداد، گفت: خود من…

شمر آمد پشت خیمه‌ها، پشت خیمه‌های سیدالشهداء، گفت: أین بنو اختنا؟ فرزندان خواهر من کجا هستند؟ ام‌البنین چهارتا پسر از علی بن ابی‌طالب دارد، این‌ها در رکاب سیدالشهداء هستند. بزرگترین آن‌ها حضرت اباالفضل است، عثمان است، جعفر است و این چهار فرزند از حضرت ام‌البنین در لشکر حضرت سیدالشهداء است. این‌ها را صدا زد. حضرت اباالفضل در خدمت سیدالشهداء نشسته، سر او پایین افتاده است. انسان خیلی خجالت می‌کشد، یک انسان فاسق فاجر… وقتی که انسان در بزرگان نشسته است، او بیاید و بگوید که من با فلانی قوم و خویش هستم. انسان در بین یک عده علما نشسته، یک مست لایعقل بگوید: أین بنوا اختنا؟ اباالفضل زیر آب عرق رفت. سر خود را پایین انداخت، جواب نداد. حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) فرمود: به او جواب بدهید. «و لو كان فاسقا»[16] درست است این مرد، مرد کثیف فاسقی است، اما جواب او را بدهید. حضرت اباالفضل و برادرهای او بیرون آمدند، در مقابل شمر ایستادند، شمر گفت که من برای شما امان‌نامه آوردم. شما دست از حسین ‌بن ‌علی بکشید، می‌توانید بروید. ما با حسین‌بن‌علی جنگ می‌کنیم. حضرت اباالفضل فرمود: خدا تو را لعنت کند و آن کسی که امان‌نامه را نوشته و آن‌ کسی که آورده و امان‌نامه را… خدا همه را لعنت کند، من دست از برادر خود بکشم، بیایم به خاطر دو روز دنیا، آن هم در امان ابن زیاد باشم.

در میان خیمه‌ها برگشت. شمر فشار آورد، مثل فردا عصری فشار آورد که باید همین الآن کار سیدالشهداء را یک‌سره کنید. حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) آمده کنار… بیرون خیمه، کنار خیمه نشسته سر خود را روی زانوی خد گذاشته، به صورت ظاهر خوابش برده است. لشکر… سی‌هزار لشکر به طرف خیمه‌ها حمله کردند، حضرت زینب آمد، برادر خود را صدا زد، برادر این‌ها دارند به طرف خیمه‌ها حمله می‌کنند. حضرت فرمود: الآن جدّ خود پیغمبراکرم را در خواب می‌بیند. ایشان به فرمودند که فرزندم، حسین من، به همین زودی به ما ملحق خواهی شد. حضرت زینب دست‌ها را عقب برد، به صورت زد، اشک ریخت، گریه کرد. حضرت سیدالشهداء او را دلداری دادند. حضرت سیدالشهداء این‌جا اباالفضل را صدا زدند، فرمودند: برادر، جانم به قربانت. خیلی عجیب است. جانم به قربانت، برو و ببین این‌ها برای چه حمله می‌کنند؟ حرف حساب آن‌ها چیست؟ حضرت اباالفضل با چند نفر از اصحاب آمد. حبیب بن مظاهر است، مسلم بن اوسجع است، با دَه نفر از اصحاب حرکت کردند، در مقابل لشکر ایستادند، اباالفضل صدا زد: چه خبر است؟ آن‌ها در جواب گفتند که همین الآن از طرف امیر، ابن زیاد دستور آمده که کار حسین را یک‌سره کنیم. یا در مقابل یزید بن معاویه تسلیم شود، یا اینکه باید با او جنگ کند. گفت: همین‌جا بایستید. آن چند نفر را جلوی لشکر گذاشت، جلوی لشکر را نگه داشت، من بروم با برادر خود صحبت کنم، ببینم ایشان چه می‌فرماید.

حضرت اباالفضل خدمت سیدالشهداء آمد. حضرت سیدالشهداء فرمودند که برادر به این‌ها بگو که من یک شب… الآن عصر است، به تعبیر ما دیر موقع است. امشب به من مهلت بدهند، من می‌خواهم عبادت کنم، با خدا راز و نیاز کنم، من قرآن خواندن را دوست دارم، من نماز شب را دوست دارم، من ارتباط با خدا را دوست دارم. یک شب دیگر به من مهلت بدهند، فردا صبح مانعی ندارد. جنگ می‌کنیم. حضرت اباالفضل پیام را آورد. این‌ها نمی‌خواستند… حتی عمر سعد نمی‌خواست مهلت بدهد. یک شخصی از اصحاب عمر سعد گفت: به خدا قسم اگر رومی‌ها، خارج از دین‌ها، آن‌ها از ما تقاضا می‌کردند که یک شب به آن‌ها مهلت بدهیم، می‌دادیم. حال فرزند دختر پیغمبر از شما مهلت می‌خواهد، شما به او مهلت نمی‌دهید. مهلت می‌خواهد. این دو کار که حضرت اباالفضل در روز تاسوعا انجام داد. شاید به همین جهت است که شب تاسوعا و روز تاسوعا روزضه حضرت اباالفضل را می‌خوانند. حال ما هم از این موقعیت استفاده کنیم. اباالفضل العباس در میان مردم عرب به باب‌الوائج معروف است، باب‌الحوائج. خیلی از علما که در نجف بودند، می‌گفتند: ما مکرر حوایج خود را… روی حساب اینکه حسین بن علی است و انسان باید اول به امام مراجعه کند و گفت:

چون که صد آمد نود هم پیش ماست

ما می‌رفتیم و حوایج خود را از سیدالشهداء می‌خواستیم، داده نمی‌شد. اما تا وارد حرم حضرت ابالفضل می‌شدیم، حاجت ما داده می‌شد. باب‌الحوائج است، باب‌الحسین است، صندوقدار سید الشهداء است. و لذا بعد از زیارت حضرت سیدالشهداء و حضرت اباالفضل می‌گویند: بروید بالای سر حضرت اباالفضل بنشینید، آن‌جا دعا کنید. «لَا تَدَعْ لِي ذَنْباً إِلَّا غَفَرْتَهُ وَ لَا هَمّاً إِلَّا فَرَّجْتَهُ»[17] این دعایی است که انسان بعد از نماز زیارت بالای سر حضرت اباالفضل می‌خواند.

خدایا نگذار برای گناهی را مگر اینکه بخشیده شود. همّ و غمّی را برای من باقی نگذار، مگر اینکه آن را برطرف کرده باشی. این‌جا انسان می‌نشیند و دعا می‌کند و این باب الحوائج هم جواب می‌دهد. حالا من مسائلی، مطالبی دارم و علاقه حضرت بقیةالله به حضرت اباالفضل عجیب است. مکرر اتفاق افتاده در مجلسی که ذکر مصیبت حضرت اباالفضل بوده است، حضرت ولی‌عصر صلوات الله علیه تشریف آوردند. آن آقای مرحوم… همین دو سال قبل فوت کرد، مرحوم حاج محمدعلی فشندی، من در کتاب ملاقات قضیه او را نوشتم. دیش در شب هفتم ذی‌الحجه در عرفات خدمت آقا ولی‌عصر می رسند، حضرت می‌فرمایند: روز عرفه چون روضه عموی من اباالفضل خوانده می‌شود، من به خیمه می‌آیم و حضرت تشریف می‌آورند. و لذا ان‌شاءالله امشب قدر بدانیم. من امشب خیلی امیدوار هستم که در این مجلس ما هم حوائج ما برآورده شود و هم ان‌شاءالله حضرت بقیةالله اظهار لطف کنند و نظر لطفی به این مجلس داشته باشند. لذا دوست دارم بقیه عرایض خود را در خصوص مصیبت حضرت اباالفضل، در اتاقی که چراغ‌های آن‌جا خاموش شده، تاریک است و حال عزای بهتری ان‌شاءالله به خود گرفته باشیم، عرض کنم.

همان‌طوری که عرض کردم حضرت اباالفضل العباس تشنه‌ترین افراد در کربلا بود. از همه عطشان‌تر، عطش او بیشتر، برای پاسداری روز عاشورا اباالفضل هم علمدار است، هم پاسدار خیمه‌های سیدالشهداء است، هم سقاء است، هم محافظ حضرت سیدالشهداء است, دور خیمه‌ها می‌گردد. یک وقت صدای همهمه اطفال در خیمه‌ای که در آن خیمه مَشک‌های آب را می‌گذاشتند، توجه اباالفضل را جلب کرد. خیلی عجیب است. این منظره را در نظر بگیرید.

برای یک مسئولی که مسئولیت عطش اطفال را دارد، چه می‌گذرد؟ دامان خیمه را بالا زد، می‌دانید چه منظره‌ای دید؟ همه شما شنیدید. یک منظره عجیبی را دید که اباالفضل با همه شجاعت خود، با همه قدرت الهی خود خدمت برادر آمد، گفت: دیگر از دنیا سیر شدم. دامان خیمه را بالا زد، دید این بچه‌های کوچک، این کودکان، این اطفال دامن‌های عربی را بالا زدند، این زمین که مرطوب بوده، از چند روز قبل که در این‌جا مَشک‌های آب گذاشته می‌شده، زمین رطوبت دارد، شکم‌ها را روی رطوبت زمین می‌‌گذارند و از زردی زمین استفاده می‌کنند این منظره بود که اباالفضل را آیسا من الحیاة از حیات مأیوس شد. خدمت برادر آمد، برادرم من دیگر طاقت ندارم که در این دنیا زندگی کنم. من نمی‌خواهم در این دنیا زندگی کنم. حضرت سیدالشهداء یک جمله‌ای فرمود که به تعبیر من نمک بر زخم قلب اباالفضل پاشید. صدا زد: برادر، صدای العطش اطفال را نمی‌شنوی؟ اباالفضل (علیه السلام) مَشک را روی دوش انداخت، به طرف شریعه فرات آمد، چهار هزار لشکر اطراف شریعه را گرفتند.

آن‌چنان غضبناک بود که تمام این لشکر را کنار زد، وارد شریعه شد، تمام همت اباالفضل این است که این مَشک آب را به لب‌های تشنه اطفال سیدالشهداء برساند. مَشک را پر از آب کرد، مشک را به دوش انداخت، سوار اسب شد، تصمیم دارد که از راه خلوتی به طرف خیمه‌ها برود که مزاحم مشک آب او نشوند. اباالفضل (علیه السلام) آرام‌آرام از یک کناری حرکت می‌کند. یکی از اشقیاء، خدا او را لعنت کند، در گوشه‌ای کمین کرد، با شمشیر آن‌چنان به دست راست اباالفضل زد که دست راست اباالفضل به زمین افتاد. فوراً بند مشک را به چپ انداخت. صدا زد:

و اللَّه ان قطعتموا يمينى             انى احامى ابدا عن دينى‏

اگر دست راست من را قطع کردید، من از دین خود، از ایمان خود، از روش خود حمایت می‌کنم. ولی چیزی نگذشت که ظالمی با شمشیر به دست چپ اباالفضل زد، دست چپ اباالفضل هم روی زمین افتاد. لشکر نگاه می‌کنند. اطفال سیدالشهداء نگاه می‌کنند. دیدند که اباالفضل بند مَشک را به دندان گرفت. گفت: خدایا کمک کن که من این آب را به خیمه‌ها برسانم. اما یک ‌مرتبه دیدند که اباالفضل دیگر از زندگی دنیا مأیوس شد. آن وقتی بود که تیر آمد به مَشک آب خورد و آب‌ها روی زمین ریخت «آیسا من الحیاة» اباالفضل دیگر راضی به مرگ شد. در همین بین ظالمی به پیش آمد، چنان با عمود آهنین به فرق نازنین اباالفضل زد. اباالفضل کنار نهر علقمه به زمین افتاد. راوی می‌گوید: وقتی سیدالشهداء صدای اباالفضل شنید که صدا زد: برادر، برادر خود را دریاب. حسین بن علی به طرف اباالفضل می‌رود. ولی یکی، دومرتبه از اسب پیاده شد، چیزی را از روی زمین برداشت، بوسید. من نگاه کردم دیدم، دست‌های اباالفضل است. به بالین برادر آمد و نشست، سر برادر ار به دامان گرفت، اباالفضل چشم‌های خود را باز کرد، برادر من را به خیمه نبر، من را همین‌جا بگذار، من از روی فرزندانت خجالت می‌کشم. خدایا به آبروی اباالفضل‌العباس امشب فرج امام زمان ما را برسان. این‌ آقای عزیز ما را از ما راضی بفرما.

چهار امامی که تو را دیدند

در این مجلس برده شده است، مجلس به نام مقدس حضرت اباالفضل معطر شد. لذا دوست دارم دوستان امام زمان (علیه الصلاة و السلام) توجه بیشتری داشته باشند. اگر بدن مقدس آقا ولی‌عصر در مجلس نباشد که ما او را هم یقین نداریم، ولی احاطه علمی آن حضرت در این مجلس هست. هر مسلمانی باید معتقد باشد که احاطه علمی حجةبن‌الحسن در مجلس خواهد بد. والّا معنا ندارد ما سلام خدمت ایشان عرض کنیم، عرض ادب کنیم. حالا بیاییم به امید اینکه در مجلس ما، امام زمان تشریف داشته باشد و تشریف دارد، یک سلامی عرض کنیم. یکی از طلبه‌ها می‌گفت: من در اتاق مدرسه جای تمیزی درست کرده بودم، می‌گفتم: اگر آقا تشریف آوردند، این‌جا بنشینند. از حجره بیرون می‌رفتم، وقتی وارد می‌شدم، با خود می‌گفتم: حتماً الآن آقا آن‌جا نشستند، منتظر هستند. می‌آمدم، می‌دیدم آقا تشریف ندارند. می‌گفت: یک مرتبه در این مدت وقتی وارد اتاق شدم، دیدم یک بوی عطری از آن محل بلند می‌شود، یک اظهار لطفی به آن محل شده است که من همیشه آن محل را می بوسیدم، می‌بوییدم. ما با همین آرزوها زنده هستیم، ما با همین… می‌‌خواهید اسم آن را تخیل بگذارید، می‌خواهید اسم آن را حقیقت بگذارید، می‌خواهید اسم آن را واقعیت بگذارید و حال آنکه تمام چیزهایی که در عالَم هست، همه تخیل هستند، جز حجةبن‌الحسن، جز خدا، جز دین.

ما چشم مادّی‌بین داریم، اگر چشم حقیقت‌بین داشته باشیم، الآن باز کنیم، امام زمان را در مقابل خود می‌بینیم. اگر چشم واقع‌بین داشته باشیم، الآن کربلا و اصحاب سیدالشهداء را در مقابل خود می‌بینیم. یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان. این جمع که در این‌جا جمع شدند، قدر مسلّم و وجه مشترک همه آن‌ها این است که همه شما را دوست دارند. اگر این‌ها یک شب در خواب شما را ببینند، سال‌ها در نشاط هستند و همه‌جا نقل می‌کنند که ما یک شب امام زمان خود را در خواب دیدیم، امشب شفیع ما فرق شکافته اباالفضل العباس است، دست‌های قلم‌شده اباالفضل العباس است. شب تاسوعا است، شما به حاج محمدعلی فشندی فرمودید: چون روضه اباالفضل خوانده می‌شود، در خیمه شما روز عرفه می‌آیم. او هم وقتی که آمد، دید شما پشت خیمه‌ ایستادید. دارید برای مصائب عموی خود اشک می‌ریزید و گریه می‌کنید.

ما هم به زبان خود، زبان الکنمان امشب هرچه بلد بودیم، هرچه که در مقاتل نوشته بودند و دیده بودیم در مصائب اباالفضل العباس (علیه الصلاة و السلام) خواندیم. از شما سوال می‌کنیم، آیا شما آقایان دوست دارید که امام زمان امشب در این مجلس تشریف بیاورند. اگر دوست دارید، همه شما با صمیم قلب، با توجه کامل، با عرض ارادت و تضرع زیاد، همه صدا بزنید، یا بقیةالله، یا بقیةالله، یا بقیةالله، یا بقیةالله، یا بقیةالله.

 



[1]. بقره، آیه 30.

[2]. همان.

[3]. بقره، آیه 31.

[4]. همان، آیه 34.

[5]. مؤمنون، آیه 37.

[6]. غافر، آیه 60.

[7]. بقره، آیه 186.

[8]. حدید، آیه 16.

[9]. نساء، آیه 81.

[10]. زمر، آیه 36.

[11]. شعراء، آیه 78.

[12]. همان، آیه 79.

[13]. همان، آیه 80.

[14]. اعراف، آیه 51.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏10، ص 117.

[16]. دلائل الصدق لنهج الحق، ج ‏4، ص 224.

[17]. بحار الأنوار، ج ‏83، ص 63.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۵ رمضان ۱۴۱۵ قمری – ۱۵ بهمن ۱۳۷۳ شمسی – دنیا زندان مومن است

دنيا زندان مؤمن ۵ رمضان ۱۴۱۵ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»[1]

اكثر دستوراتي كه امروز پروردگار متعال به وسيله پيغمبر اكرم به ما مرحمت فرموده است در امم گذشته بوده است. نماز بوده است، روزه بوده است، زكات بوده است، لذا وقتي حضرت عيسي متولد مي‌شود مي‌گويد: «وَ أَوْصاني‏ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا»[2] خداي تعالي به من وصيت كرده است كه نماز بخوانم، روزه بگيرم يا زكات بدهم يا مادر او، حضرت مريم مي‌گويد: «إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً»[3] من امروز براي خدا نذر كرده‌ام كه روزه داشته باشم. تمام اعمالي كه ما داريم در آن زمان‌ها هم بوده است و اكثر چيزهايي كه خداي تعالي بر ما حرام كرده است بر آن‌ها هم حرام كرده بوده است. نهايت كيفيت اين عبادت‌ها با هم فرق مي‌كرده است، قطعاً نمازهاي آن‌ها حمد و سوره نداشته است، به خاطر اينكه قرآن هنوز نازل نشده بود. شايد كيفيت روزه آن‌ها با كيفيت زكات ما فرق مي‌كرده است. به هر حال كيفيت و خصوصيات آن فرق مي‌كرده است اما وسيله قرب به پروردگار در تمام اين اديان مختلف از حضرت آدم تا خاتم، همه آن تقريباً يكنواخت بوده است. به علت اينكه چيزي كه انسان را به خدا نزديك مي‌كند همين‌ها است، منتها اين‌ها به منزله دارو است، عبادت‌ها به منزله دوا است، حالا يك وقت هست دوا تقويتي است، يك انسان ضعيف مي‌خورد كه تقويت بشود يا جنبه غذايي دارد و بعضي از داروها هست كه جنبه معالج دارد، لذا تا آخر عمر ما بايد از اين داروها استفاده كنيم. قول دراويش كه مي‌گويند ما به جايي مي‌رسيم و مي‌خواهند از اين آيه شريفه استفاده بكنند كه «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ‏ »[4] به جايي مي‌رسيم كه يقين ما كه كامل شد ديگر نمي‌خواهد عبادت بكنيم. اين حرف درست نيست به جهت اينكه منظور آيه شريفه از يقين مُردن است، چون انسان وقتي مُرد همه حجاب‌ها از جلوي چشم او برطرف مي‌شود و الآن هم كه اين حجاب‌ها در وجود ما هست به خاطر يك لطفي است كه پروردگار به ما كرده است، اين هم نعمتي است كه خدا عنايت كرده است. اگر شما آن‌طوري كه لازم است و بايد به مُردن و مرگ و عالم برزخ و قبر و قيامت فكر مي‌كرديد، اگر فكر بكنيد يك ساعت راحت نيستيد. يا بايد آن‌چنان قوي باشيد كه از اولياء خدا باشيد و اين طرف دنيا با آن طرف دنيا براي شما فرق نكند و يا اينكه وحشت‌زده يك لحظه آرام نداشته باشيد، لذا در بعضي از روايات خود اين غفلت را از نعمت‌هاي الهي مي‌دانند. مي‌گويد:

«گرگ أجل فتاده بر اين گَله يكايك مي‌برد             اين گَله را نگر كه چه آسوده مي‌چرد»

واقعاً آسوده داريم مي‌چريم. به فكر مُردن نيستيم، اين يك غفلتي است كه عارض شده است وإلّا شما بخواهيد يك ماه ديگر مسافرت خارج برويد، شب مي‌خوابيد مي‌گوييد يك ماه ديگر چنين شبي بايد در فرودگاه باشم، يك ماه و يك روز ديگر در مثلاً انگلستان باشم. اگر شما را بخواهند به يك جاي بدي ببرند، مثلاً يك زنداني ببرند، يك ماه ديگر بگويند آقا تو بايد تعهد بدهي، يك كسي به اصطلاح بيايد ضامن تو بشود، يك ضامن بدهي تا يك ماه ديگر آزاد باشي ولي يك ماه ديگر بيايي و زندان بروي. هيچ شبي نمي‌شود كه شما به فكر اين نباشيد كه يك ماه ديگر در زندان هستيد. خدا قسمت شما نكند، يك وقتي عقب ما آمده بودند، رسم اين‌ ساواكي‌هاي سابق و زمان طاغوت، اين بود مي‌آمدند به ما مي‌گفتند: هفته ديگر روز شنبه بيا ساواك با تو كار داريم. حالا تا هفته ديگر، اگر مي‌گفتند: همين الآن بيا زندان برويم راحت‌تر بوديم، هفته ديگر روز شنبه تا آن روز، شب و روز به فكر اين بوديم كه چه بر سر ما خواهد آمد. انسان اگر به اندازه رفتن يك زندان، به اندازه رفتن يك مسافرت، مسافرت‌هاي معمولي امروز كه با راحتي مي‌روند و مي‌آيند، اگر به فكر مُردن بود اين‌طور زندگي نمي‌كرد. خود اين غفلت يكي از الطاف پروردگار و نعمت‌هاي خدا است كه بتوانيد زندگي كنيد، اما نه براي معصيت كردن، هر چيزي افراط و تفريط آن بد است، انسان يك وقت آن‌چنان غافل مي‌شود كه تا لب مرگ، تا موقع مُردن دارد گناه مي‌كند و ابداً به فكر مُردن نيست، ابداً به فكر قيامت نيست. گاهي هم انسان آن‌چنان به فكر است كه–قاعده كلي آن هم همين‌طور است- شب آرام ندارد. نه آن، نه اين. آن را هم خدا نخواسته است براي اينكه زندگي دنياي شما از هم نپاشد، اين راه را هم خدا نخواسته است به خاطر اينكه اين‌طور در گناه و معصيت فرو نرويد، متوسط، آن‌طوري كه اولياء‌ خدا هستند. آن‌هايي كه وليّ خدا هستند فرض كنيد مثل يك زندانبان، زندانباني كه شغل او زندانباني است براي او فرقي نمي‌كند كه داخل زندان و خانه، و حال اينكه زنداني و زندانبان در يك جا هستند، در يك محيط هستند اما خيلي بين او و اين فرق است. اين داخل زندان محل كار او است، خانه هم محل استراحت او است. شما بايد اين‌طور باشيد، دنيا زندان است حرفي نيست، در روايت دارد كه دنيا سجن مؤمن است، زندان مؤمن است «الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ»[5] اما در دنيا مثل زندانبان باشيد، نه مثل زنداني. اگر مثل زندانبان بوديد راحت هستيد، بلكه رياست هم مي‌كنيد، اظهار شخصيت هم مي‌كنيد، براي شما بيرون زندان و داخل زندان فرقي نمي‌كند. هر وقت هم مي‌خواهيد مي‌رويد بيرون زندان و هر وقت هم مي‌خواهيد مي‌آييد داخل زندان، فرق زندانبان و زنداني اين است كه زنداني نمي‌تواند از زندان بيرون بيايد اما زندانبان مي‌تواند بيرون بيايد. اولياء خدا در دنيا حكم زندانبان را دارند، هر وقت بخواهند مي‌توانند روح خود را پرواز بدهند به ملكوت أعلي، بروند و بيايند. خدا مي‌داند يك لذتي دارد آن‌طور زندگاني كه نفس انسان، روح انسان در بدن او محبوس نباشد. ما وقتي كه مي‌خوابيم طبعاً از خستگي مي‌خوابيم «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً»[6] خداي تعالي خواب شما را دربرگيرنده قرار داده است. سُبات به معناي دربرگيرنده است، ديديد يك مادر مهرباني مي‌بيند بچه او خيلي خسته شده است، نفس‌نفس مي‌زند، اين را در بغل مي‌گيرد، كم‌كم بچه مي‌خوابد. خواب چنين حالتي دارد، اين يكي از نعمت‌هاي دنيايي است. در سوره نبأ خداي تعالي جزء نعمت‌هاي خود مي‌شمارد. «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً» بشر اگر خواب نبود، شب و روز بعضي‌ها، مخصوصاً حريص‌ها كار مي‌كردند، اضافه كار مي‌گرفتند، فعاليت مي‌كردند تا از خستگي مي‌مردند، چون فكر خستگي را نمي‌كردند. اين خواب خيلي چيز خوبي است،‌ از نعمت‌هاي الهي است.

يك نفري بود، من او را مي‌ديدم، شب‌ها تا آخرهاي شب –كفاش بود- كار مي‌كرد، بعضي مي‌گفتند: صبح كه مي‌روم مي‌بينم پشت همان دستگاه كفاشي خود يك چُرتي خوابيده و به خواب رفته است. يك روز ما رفتيم از آن‌جا عبور مي‌كرديم، چون سر راه ما بود، ديديم مردم جمع هستند،‌گفتند: اين آقا ديشب سر خود را گذاشته است روي آن سنگدان، آن چيزي كه جلوي آن‌ها هست معمولاً، شما چه مي‌گوييد؟ سنگدان است، سندان، احسنت، روي سندان سر خود را گذاشته است -حالا معلوم نيست درست باشد من شك دارم كه سندان درست است، سنگدان درست است، چون حِرفه ايشان نيست، اگر يك كسي بود كه كفاش بود ما تعبداً قبول مي‌كرديم- سر خود را روي آن گذاشته بود و مرده بود، و همه متفق بودند در اثر كار زياد و فعاليت زياد، اين خود را از بين برده است. اين خواب هم براي انسان نعمت است، مي‌آيد در بغل مي‌گيرد، لذا بعضي از دانشمندان در كتب خود نوشته اند…، خود من هم به ياد دارم در يكي از اين كتاب‌هاي خود، فكر مي‌كنم در پاسخ ما است، نوشتم كه شما هيچ وقت به سراغ خواب نرويد، خواب بايد به سراغ شما بيايد، خواب شما را در بر بگيرد، نه شما خواب را در بر بگيريد. اگر شما به سراغ خواب رفتيد اعصاب شما خُرد مي‌شود، اين را امشب از من ياد بگيريد، گاهي مي‌شود كه خواب او نمي‌آيد ولي مي‌بيند ساعت دَه همه بچه‌ها خوابيدند و اين هم مي‌رود مي‌گيرد مي‌خوابد. مدام از اين پهلو به آن پهلو، مي‌غلتد، چشم‌هاي خود را روي هم مي‌گذارد، خيلي هم مشكل است، نمي‌تواند بخوابد، ساعت هم مرتب زنگ مي‌زند. يك ساعت تو اين‌جا دراز كشيدي، دو ساعت دراز كشيدي، نه، آقا جان، بلند شو، بلند شو برو آن گوشه اتاق در تاريكي نماز شب خود را بخوان، صد تا صلوات بفرست، هزار تا صلوات بفرست، هيچ مانعي ندارد، هيچ ضرر نمي‌كني، خواب ما چه مي‌شود؟ هيچ، خواب… بهتر، اي كاش اصلاً خوابي در كار نبود. حالا كه لطف الهي متوجه تو شده است و يك مقدار از زندگي بيشتري نصيب تو شده است، چرا قَدر نمي‌داني؟‌ برو بنشين. آن موقعي هم كه مي‌بيني بدن تو داغ مي‌شود و چشم‌هاي تو مي‌سوزد، اين‌‌ها خيالات است. اگر خواب تو مي‌آمد، مي‌خوابيدي. اعصاب من خراب است، نه اعصاب تو همين چشم‌ها را روي هم گذاشتن و در بستر دراز كشيدن و نخوابيدن است كه اعصاب تو را خراب مي‌كند. هيچ‌طور نمي‌شود، ما گاهي همين فكرها را…، اين‌ها را كه مي‌گويم خود من تجربه كردم، در مسافرت‌ها آن‌جا معلوم مي‌شود. من خيال مي‌كردم در اتوبوس نمي‌توانم بخوابم. شب قبل به ما گفتند: صبح زود بايد پرواز كنيم به طرف جدّه. گفتيم: بسيار خوب. شب طبعاً از نصف شب ديگر نتوانستيم بخوابيم. فردا هم تا غروب در فرودگاه جدّه معطل مانديم. دَم غروب يك اتوبوس آوردند ما را 450 كيلومتر طرف مدينه ببرند. در راه… خود من متوجه نبودم، گفتند: خوابيدي، خُرخُر هم مي‌كردي. راست هم مي‌گفتند، من كه فكر مي‌كردم اصلاً در اتوبوس نمي‌خوابم. همين حاج آقا تقي همراه ما بود، ‌مي‌گفت: حسابي خوابيدي. آن خواب درست است، آن خوابي كه به سراغ انسان آمده است «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً» آمده است و شما را در بر گرفته است، در بغل گرفته است. غفلت محدود، در يك حد خاص، غفلت محدود، خودِ آن شما را در بر مي‌گيرد كه آرام زندگي كنيد. اين طرف دنيا و آن طرف دنيا براي اولياء خدا فرقي نمي‌كند. از همين خواب بهتر از اين استفاده مي‌كنند، علاوه بر اينكه «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً» خواب دربرگيرنده است و مثل مادر مهربان، ‌از همان خواب استفاده مرخصي از كار مي‌كنند. روح آن‌ها حركت مي‌كند، شما فكر نكنيد تخليه روح يك هنري است، گاهي هم هنر است اما يك هنر بسيار پُرخطر است. اگر از راه هنر به دست بيايد،‌ اما اگر از راه تزكيه نفس به دست بيايد، انسان داراي يك كمالاتي مي‌شود،‌ به يك مقامي از تزكيه نفس برسد كه روح او جداي از بدن او مي‌شود، روح او مسلط مي‌شود، روح او مثل زندانبان بشود نه مثل زنداني، چون الآن روح ما در بدن ما زندان است، ولي اگر روح شما آمد و زندانبان شد، آن‌هايي كه اهل معرفت و عرفان هستند مي‌فهمند كه من چه مي‌گويم، من اين‌جا خيلي نمي‌توانم شرح بدهم، گاهي روح مسلط بر بدن است و گاهي بدن مسلط بر روح است. گاهي زندان مسلط بر زنداني است، گاهي زندانبان مسلط بر زندان است. وقتي مسلط بر زندان شديد، وقتي مسلط بر دنيا شديد –خوب دقت كنيد- وقتي مسلط بر دنياي خود شديد، خود روح تخليه مي‌شود، آزاد، ديگر دم در، در را به روي تو نمي‌بندند، بلكه كليد در هم دست خود تو است. تا چشم‌هاي خود را روي هم مي‌گذاري و مي‌خوابي روح در يك فضاي بازي كه گفت: حلواي –اين را هم بايد از اهل آن سؤال كنيم- لنتراني يا تن‌تناني، كدام درست است؟‌ تن‌تناني يعني چه؟ نمي‌دانم، همان لنتراني مثل اينكه معناي آن درست‌تر است، حلواي لنتراني، يعني هرگز نخواهي ديد، يك حلوايي كه هيچ وقت نمي‌بيني، اين حلواهاي سر سفره‌ها معلوم است چيست، حلواي لنتراني يا تن‌تناني يعني آن‌چناني، تا نخوري نداني. به خدا قسم، من اين‌ها را مي‌گويم يك مقداري از كسالت بيرون بيايي وإلّا مصائب خيلي بالاتر از اين حرف‌ها است. تا نچشيد، تا كليد زندان دست زنداني نيفتد، آزاد برود در را باز كند، آزاد برود بيرون، آزاد داخل بيايد، بر تمام زنداني‌ها مسلط باشد، همه را فرمان بدهد، تا اين‌طوري نشود نمي‌فهمد كه… آن زنداني به افسر نگهبان مي‌گويد: تو با من چه فرقي داري؟ تو هم در زندان هستي من هم در زندان هستم. نه خيلي فرق است، شما هم ممكن است بگوييد: اولياء خدا با ما چه فرقي دارند؟ ما هم در اين دنيا هستيم، او هم در اين دنيا است. بعضي‌ها حتي درباره حضرت بقيةالله اين‌طور فكر مي‌كنند، البته هر كسي به اندازه مغز خود و فكر خود حرف مي‌زند، به امام زمان هم مي‌گويند زنداني، امام غريب، امام مظلوم، البته به زبان من نمي‌آيد، نمي‌دانم در دعاها متوجه شديد، مي‌گويم: خدايا فرج امام عزيز ما را، نه، امام زمان زنداني نيست، زندانبان است. يك پاي امام عصر (أرواحنا الفداء) اين‌جا است و يك پاي او پيش اجداد خود است. كساني كه عالم برزخ را ديدند در رديف ائمه اطهار، امام عصر را هم ديدند. «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ»[7] همه اين‌ها در عرش پروردگار، در يك جاي مخصوص مي‌توانند زندگي كنند، الآن شما اين را بدانيد امام عصر ما حضرت بقيةالله از نظر بدني در اين زندان هست اما زندانبان است، نه زنداني. كليد همه زندان‌هاي در دست او است. شما هم مي‌توانيد اين‌طور باشيد، به خدا قسم افرادي بودند، من ديدم اگر خدا بخواهد، به آن‌ها اجازه بدهد يك لحظه در اين زندان نمي‌مانند.

حضرت اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السلام) درباره متقين…، كه به نظر من آن متقيني را هم كه علي (عليه السلام) در خطبه همام تعريف كرده است، مرحله پايين اهل تقوا است، آن مرحله اعلي اهل تقوا نيست، چرا؟ به جهت اينكه همام بيشتر از اين طاقت نداشت، وقتي او آمد به حضرت علي (عليه الصلاة و السلام) عرض كرد: آقا «صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ»[8] براي من اهل تقوا را توصيف كن، حضرت فرمود: «اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ» تقوا داشته باش، خوب باش، مثل همين انسان‌هايي كه مي‌روند مي‌گويند: آقا ما مي‌خواهيم اهل تزكيه نفس باشيم، پيش خود من زياد مي‌آيند، به بعضي‌ها مي‌گويم: واجبات خود را انجام بده، محرّمات خود را ترك كن إن‌شاءالله خوب است. بيشتر از اين هم نمي‌كشد، اگر بيشتر از اين هم به او تحميل كنيم فردا مي‌آيد مي‌گويد: آقا يك سال قبل شما يك برنامه را به ما داديد، ما چند روز عمل كرديم، بعد هم ديگر حال آن را نداشتيم عمل كنيم، بله، من چنين كاري را كم مي‌كنم. حضرت امير هم همين‌طور برخورد كرد، گفت: «اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ» تو تقوا داشته باش، گناه نكن، واجبات خود را هم انجام بده، برو إن‌شاءالله به اميد خدا. گفت: نه آقا، بيشتر. خيلي اصرار كرد، بعضي‌ از اصحاب ائمه (عليهم الصلاة و السلام) مي‌آمدند اصرار مي‌كردند و زمينه هم نداشتند. مي‌ديدند بعضي‌ها خيلي خوب شدند، مثلاً كميل بن زياد نخعي مي‌بيند كه سلمان و ابي‌ذر خيلي خوب هستند، او به آن حد نرسيده است. علي بن ابيطالب هم خيلي او را دوست داشت، حتي آن‌جا كه اين روايت را نقل مي‌كند، روي اسب نشسته است، پشت سر اميرالمؤمنين، علي بن ابيطالب را در بغل خود گرفته است –اي كاش ما جاي او بوديم- و دو نفر روي يك اسب نشسته‌اند. به حضرت اميرالمؤمنين عرض مي‌كند: «مَنْ حَقِيقَةِ؟» حقيقت چيست؟ چرا ما را به آن كمال نمي‌رساني؟ حضرت اميرالمؤمنين به كميل تازه مرحله توبه را داده است كه دعاي كميل از او معروف است و شما مي‌خوانيد، آقا چرا من را به آن بالا نمي‌رسانيد؟ «مَنْ حَقِيقَةِ؟» حضرت مي‌گويد: «ما لَكَ مِنْ حَقيقَة» تو را چه به حقيقت. حضرت اميرالمؤمنين به همام هم فرمود: تو نمي‌تواني تحمل كني، اصرار كرد، حضرت هم گفت: حالا كه اصرار مي‌كني بگير. شروع كرد خطبه همام را بيان كردن، تازه اگر خوب دقت كنيد، رفقاي اهل كمالات ما مي‌دانند كه آنچه در خطبه همام گفته است براي مراحل بالا نيست، حضرت بيان كرد، بيان كرد، او هم توجه كرده است، روح او دارد به ملكوت نزديك مي‌شود،‌ وقتي كه سخنان حضرت به پايان رسيد «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً» يك دادي كشيد، كه جان او همين داد كشيدن او بود، مُرد، افتاد مُرد. حضرت فرمود: من مي‌دانستم اين‌طوري مي‌شود. يكي آن‌جا بود او هم مي‌شنيد -قلب يكي سنگ است، قلب يكي نرم است- او گفت: يا علي خود تو چرا اين‌طوري نشدي؟ آخر تقواي تو كه بيشتر از اين است؟ حضرت به او جملاتي فرمود كه اجمال آن اين است كه گاهي مي‌شود استعداد انسان كم است، ظرف او كم است، حالا شما در يك از اين… خدمت شما عرض شود كه، چه مي‌گويند اين‌هايي كه داخل آن را باد مي‌كنند و بزرگ مي‌شود؟ بله؟‌ بالُن نه، آن‌ها خيلي بزرگ است. بادكنك، در اين بادكنك‌ها زياد باد بكنيد مي‌تركد. با اصرار خود بچه، آقا آن را بزرگ‌تر كن، مدام شما داخل آن فوت مي‌كنيد، آن هم مدام بزرگ مي‌شود، يك دفعه بچه مي‌بيند كه به هوا رفت. عين همين جريان است، خدا مي‌داند، حضرت امير نمي‌خواست باد كند، نمي‌خواست اين حرف‌ها را براي اين بزند، اصرار، خوب مهم نيست، در اين راه انسان بميرد، تجربه‌اي براي بچه به وجود مي‌آيد كه نبايد بيشتر از حدّ… براي منِ بچه، براي ما بچه‌ها، براي علماي دين تجربه مي‌شود كه هر كسي به اندازه استعداد خود او بايد با او حرف زد. «كَلَّمِ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»[9] نمي‌دانم، فكر نكنيد حرف‌هاي من خيلي حرف‌هاي پاييني است، اين‌ها خيلي مطلب دارد، خدا مي‌داند اين‌ها حكمتي است كه خداي تعالي در روايات به لسان خاندان عصمت و طهارت بيان كرده است. من اگر با اين مثال‌ها براي شما مي‌گويم شما فكر نكنيد مطالب خيلي ساده‌اي است، نه، آقايان از اساسي‌ترين شرايط تبليغ و امر به معروف و نهي از منكر اين است كه انسان طرف خود را بشناسد. يك طبيب نبض مريض را مي‌گيرد، اول نبض او را مي‌گيرد، او را معاينه مي‌كند، گوشي را روي قلب او مي‌گذارد، فشار او را نگاه مي‌كند، خوب او را معاينه مي‌كند، بعد مطابق آن كسالت او به او دارو مي‌دهد. اگر مثلاً چهل درجه تب دارد، يك مقدار قرص بيشتر، اما اگر مثلاً نيم درجه تب دارد ديگر آن‌قدر قرص به او نمي‌دهد. ماها بي‌رويه همه كارهاي خود را انجام مي‌دهيم، لذا گاهي است كه اصلاً استفاده از حقايق نمي‌كنيم، گاهي هم زيادي از حد استفاده مي‌كنيم منفجر مي‌شويم. خود اين غفلت يك مسئله‌اي است كه خداي تعالي به ما عنايت كرده است اما در يك حد متوسطي. بايد كوشش بكنيم كه در اين دنيا نه آن‌قدر به خواب برويم كه با لگد و مُشت و اين‌ها حتي براي سحري خوردن بيدار نشويم و نه آن‌قدر بي‌خوابي بكشيم كه چشم‌هاي ما درد بگيرد و اعصاب ما خُرد بشود، متوسط، در دنيا اين‌طور بايد بود.

 اگر ما در اين دنيا خود را تصفيه كرديم، روح ما آن‌چنان قدرتي پيدا مي‌كند كه رفتن ما از اين عالم به آن عالم آسان مي‌شود و علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) در خطبه همام مي‌فرمايد: «وَ لَوْ لَا الْآجَالُ الَّتي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ‏» براي متقين اگر آن زمان‌هايي كه خدا قرار داده است نبود، ببينيد عيناً اين حرف است، كه اگر حكومت براي افسر نگهبان نگفته بود كه از ساعت فلان تا ساعت فلان بايد در زندان باشي، اين انسان در زندان نمي‌ماند «وَ لَوْ لَا الْآجَالُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ‏ … لماتوا شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ» اين‌ها مي‌مردند، مي‌رفتند، در زندان چه كار دارند، اما تكليف آن‌ها اين است، وظيفه آن‌ها اين است، برنامه‌ آن‌ها اين است،‌كار آن‌ها اين است، بايد باشند. شما فكر نكنيد اگر حضرت بقيةالله (أرواحنا فداه) مثلاً مثل ما بود كه داراي هواي نفس بود و بنده خدا نبود و اين علم و دانش و معرفتي كه الآن دارد آن موقع هم مي‌داشت، دليل ندارد يك لحظه هم در اين دنيا بماند اما خداي تعالي، آن حاكم مطلق، آن فرمانده كل، او را موظف كرده است كه بايد تو بيشتر بماني، زمان تو بايد بيشتر باشد. ۱۱۶۱ سال حضرت زندانبان است، اما نه زندانباني كه به اصطلاح نتواند از داخل زندان بيرون برود، زنداني نيست، زندانبان است. زندانباني است كه زنداني‌‌ها گوش به حرف او نمي‌دهند، به ياد او نيستند، توجهي به او ندارند. زندانباني است كه خدا هم به او اجازه نداده است كه خيلي خود را به زنداني‌ها نشان بدهد، چون اين‌ها هرزه هستند. اين زنداني‌ها يك مُشت آدم‌كُش، يك مُشت افراد بي‌معنايِ بي‌حساب، همانطوري كه اجداد بزرگوار او را كشتند او را هم مي‌كشند. نه، تو خود را مخفي كن تا اين زنداني‌ها يك مقداري سر عقل بيايند، اين‌ها يك مقداري حواس خود را جمع كنند، بدانند كه در زندان هستند.

يكي از دوستان مي‌گفت: ما را در زمان طاغوت به زندان بردند، براي من ظهر آش آوردند، گفتم: من پلو مرغ مي‌خواهم. رئيس زندان گفت: آقا اين‌جا را با رستوران اشتباه نگير، اين‌جا هر چه به تو دادند بايد بخوري. حالا زنداني هر چه به او دادند بايد تحمل كند. بياييم و از داخل زندان خود را نجات بدهيم. اين ماه رمضان براي اين است كه خود را از زندان نجات بدهيم. چه كار كنيم؟ خود را بكشيم؟ نه، آ‌ن‌طوري بيشتر در زندان مي‌افتي. «موت قبل انت موت» بميريد، يعني از زندان نجات پيدا كنيد قبل از اينكه شما را از اين زندان بيرون كنند. چطوري نجات پيدا كنيم؟ علاقه‌هايي كه در روح شما هست،‌ اين‌ها را قطع كنيد، در شب‌هاي جمعه… چون كميل را حضرت اميرالمؤمنين زياد دوست داشت، خدا قسمت شما بكند نجف برويد، از طرف كوفه كه مي‌خواهيد وارد شهر نجف بشويد، قبر كميل بن زياد نخعي اين طرف دروازه است، ميثم تمّار اين طرف. مثل دو دربان نجف هستند. كميل را حضرت زياد دوست داشت ولي او را وادار به مرحله توبه كرد و او را وادار كرد كه مسائل توبه را خوب متوجه باشد، اگر خواستيد خوب توبه كنيد به دعاي كميل توجه كنيد. يكي از جملات دعاي كميل اين است كه «وَ قَعَدَتْ بِي أَغْلَالِي وَ حَبَسَنِي عَنْ نَفْعِي بُعْدُ آمَالِي وَ خَدَعَتْنِي الدُّنْيَا بِغُرُورِهَا»[10] اي خدا غل و زنجيرهايي كه من براي خود درست كردم،‌ در اين زندان با غل و زنجير، اين‌ها من را نشانده است. آن‌قدر اين غل و زنجيرها سنگين است كه من نمي‌توانم حركت كنم «وَ قَعَدَتْ بِي أَغْلَالِي».

«وَ حَبَسَنِي عَنْ نَفْعِي» ما را محبوس كرده است از منافع خود، چون ما يك منافعي بايد داشته باشيم، خدا ما را براي گرفتاري و ناراحتي كه خلق نكرده است، براي كار، براي زحمت، براي مشقت كه خلق نكرده است، بلكه براي راحتي خلق كرده است، ولي ما خود را از اين منافع حبس كرديم، آن چيزي كه سبب حبس ما شده است چيست؟ «بُعْدُ آمَالِي» آرزوهاي دور و دراز، آروزهاي بي‌جا و بيهوده، چيزهايي كه نبايد به آن اميد داشته باشيم. همه ما اميدواريم نمي‌دانم چقدر عمر كنيم، چقدر زنده باشيم، چقدر خوش بگذرانيم، همه اين‌ها هست اما به شرط اينكه تو آمال و آرزوي شيطاني نداشته باشي «بُعْدُ آمَالِي وَ خَدَعَتْنِي الدُّنْيَا بِغُرُورِهَا» دنيا من را گول زده است، علي بن ابيطالب در نهج‌البلاغه مي‌فرمايد: «الدُّنْيَا… مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ»[11] دنيا محل تجارت اولياء خدا است. مثل اين است كه شما يك سرمايه‌اي را برداريد ببريد يك جا تجارت كنيد، آن‌جا يك عده پيدا بشوند كه شما را در زندان بيندازند و آن‌وقت شما را غل و زنجير كنند و همه سرمايه شما را هم بگيرند، علي بن ابيطالب اين‌طوري درباره اهل دنيا در دعاي كميل مي‌فرمايد. ما را در اين‌جا آوردند كه تجارت كنيم «الدُّنْيَا… مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ» محل تجارت است، هر نفس تو ممكن است كه يك «لا إله إلا الله» ثواب داشته باشد. در همين شب و روز ماه مبارك رمضان اگر انسان خوبي باشي، اگر روزه‌دار درستي باشي، در هر همين ماه مبارك رمضان رسول اكرم فرمود: «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ»[12] نفس كه مي‌كشي، خواب هستي نفس مي‌كشي،‌ اين نفس‌هاي تو تسبيح است، يعني «سبحان الله» چه در وقت‌هاي ديگر بنشيني بگويي «سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله»… كه يك «سبحان الله» حضرت يونس را از زندان ابد نجات داد، چنين سبحان‌اللهي. نفس كشيدن تو در ماه مبارك رمضان، هر نفس تو يك «سبحان الله» است. «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَة» مهماني از اين بهتر، خواب شما در اين ماه عبادت است. از عبادت خسته شدي، نماز شب خواندي، اعمال خود را انجام دادي، روزه هستي، گرفتي خوابيدي، ملائكه‌اي كه موّكل تو هستند مي‌نويسند اين دارد عبادت مي‌كند «وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ». خدايا در اين ماه عظيم،‌ ماه عزيز، ما را از اين مهماني بهره‌مند بفرما. خدايا ما را در اين مهماني شريك مهمان‌هاي ديگر خود در غذاي معنوي قرار بده.

«إِلَهِي أَلْبَسَتْنِي الْخَطَايَا ثَوْبَ مَذَلَّتِي»[13] اما بدبختي‌هاي ما اين است كه خطاياي ما، معصيت‌هاي ما، لباس مذلت به ما پوشانده است. به خدا قسم آقايان ما آن‌قدر ذليل هستيم كه گاهي معني ذلت را اصلاً نمي‌دانيم چيست. به نظر من اگر كسي خود را محتاج احترام مردم بداند ذليل است. كسي كه حتي خود را محتاج به مردم بداند ذليل است، كسي كه خود را محتاج به حقوق اداره خود بداند ذليل است. ذليل يعني چه؟ يعني كسي كه وابسته است، بي‌شخصيت است، بي‌ارزش است، خود او ارزش وجودي ندارد. آقا تو چه كاره هستي؟ بعضي از چيزها افتخار ما هست اما در حقيقت اظهار ذلت است كه مي‌كنيم، شما چه كاره هستيد؟ من در فلان اداره مشغول هستم، يعني اگر آن اداره نباشد من نيستم، اگر آن اداره نباشد من اين شخصيت را ندارم. تو چه كاره هستي؟ من در دستگاه دولت فلان قدرت را دارم، در حقيقت معناي آن اين است كه اگر آن دولت نباشد من اين قدرت را ندارم، چون همه اين‌ها زوال دارد. هرچيزي كه انسان به آن تكيه كرد كه او يا به چيز ديگري تكيه كرده بود يا قابل تكيه كردن نبود و متزلزل بود خطر دارد. من الآن اگر به اين منبر تكيه كنم ولي پايه اين منبر شكسته باشد يا احتمال شكسته شدن آن باشد من نبايد تكيه بكنم، حتي در مسائل و احكام هست كه اگر خواستيد نماز بخوانيد زير سقفي كه ترك دارد نماز خوانديد كراهت دارد، چون در همين حين كه شما مشغول نماز هستيد يك دفعه مي‌بينيد سقف پايين آمد، يا در رودخانه‌اي كه احتمال سيل دارد نماز نخوان كراهت دارد، يا كنار ديوار شكسته نماز نخوان كراهت دارد، چرا؟ به جهت اينكه نمي‌شود به اين‌ها اعتماد كرد. به هر چيزي غير از خدا اعتماد كني ذليل هستي، اصلاً ذلت براي كسي است كه به هر چه غير خدا اعتماد كند، لذا ما در مرحله استقامت يكي از چيزهايي كه حتماً به دوستان توصيه مي‌كنيم اين است كه بايد اعتماد به خدا داشته باشيد و روي پاي خود با توجه به خدا بايستيد. اگر روي پاي خود نايستادي ذليل هستي «إِلَهِي أَلْبَسَتْنِي الْخَطَايَا ثَوْبَ مَذَلَّتِي» خود ما نمي‌فهميم يك لباس ذلت پوشيديم، هر كسي هم به يك نوع ذليل است، منِ روحاني ممكن است با اين لباس خود را ذليل كرده باشم، اعتماد به لباس خود كرده باشم و به علم خود و به دانش خود و امثال اين‌ها اعتماد كرده باشم و شخصيت خود را از دست داده باشم. يكي ممكن است به اداره خود، يكي ممكن است به شغل خود، يكي ممكن است به هنر خود، يكي ممكن است… هر كسي به يك چيزي اعتماد كرده است و هر كس به هر چيز اعتماد بكند ذلت خود را در آن قرار داده است، يعني ذليل است، ذليل يعني بي‌شخصيت، تو شخصيت مستقلي نداري، تنها و تنها شخصيت مستقل براي اهل تقوا است. كسي كه روح خود را ساخته باشد، كسي كه تزكيه نفس كرده باشد. ببينيد اين‌هايي كه تزكيه نفس كردند، روح آن‌ها آن‌چنان قوي است كه يك پاي آن‌ها در اين دنيا است و يك پاي آن‌ها در آن دنيا است.

جواني در پاي منبر پيغمبر اكرم نشسته بود، حضرت ديد اين چشم‌ها از بس كه گريه كرده است از حال رفته است، يك نورانيتي اين جوان دارد، حضرت از او خوشش آمد، سر خود را پايين آورد گفت: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ»[14] چطور صبح كردي؟ اين در عرب رسم است كه وقتي مي‌خواهند احوال يك فردي را بپرسند مي‌گويند: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ» ما مي‌گوييم احوال تو چطور است؟ او مي‌گويد: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ». گفت: «أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً» جواب «كَيْفَ أَصْبَحْتَ»؟ «عَلَى خَيْر» است، الحمدالله، خوب، اما او يك جواب ديگري داد و إن‌شاءالله شما هم همين جواب را بدهيد «أصْبَحْتُ مُوقِنَاً» مي‌دانيد يعني چه؟ خود او معنا كرد، گفت: يك پاي من در اين دنيا بود و يك پاي من در آن دنيا بود. با يك چشم آن دنيا را مي‌ديدم و با يك چشم اين دنيا را. مثل زندانبان بودم كه هم مي‌توانم بيرون را ببينم و هم داخل زندان را ببينم. حضرت فرمود: «فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ» چون ممكن است ادعا باشد، علامت آن چيست؟ گفت: آقا ديشب تا صبح از شوق پروردگار نخوابيدم. اهل جهنم را مي‌ديدم –روايت را ما همين‌طوري مي‌خوانيم و به حقيقت آن متوجه نيستيم – كه دارند در جهنم عذاب مي‌كشند، اهل بهشت را در بهشت مي‌ديدم كه به نعمت‌هاي الهي متنعم هستند. ديشب همه را داشتم مي‌ديدم، يعني هم بيرون را مي‌ديدم و هم داخل را، هم داخل اتاق خوابيده بودم و روح من به ملكوت أعلي پر كشيده بود.

شب عاشورا حسين بن علي (عليه الصلاة و السلام) به اصحاب خود فرمود: هر كس اين‌جا بماند فردا كشته مي‌شود. يك عده رفتند، حضرت هم اين جمله را به همين دليل فرمود كه بروند. رونده‌ها بروند، آن‌هايي كه لياقت ندارند نباشند. حضرت ام‌كلثوم مي‌گويد: برادر من سر خود را پايين انداخته بود، چراغ‌ها را خاموش كرده بود، مردم دسته‌دسته مي‌رفتند، من نگاه مي‌كردم مي‌ديدم اين‌ها عجب بي‌وفا هستند. در روايت دارد روز تاسوعا هزار و چند صد نفر، حالا تعداد… بالاي هزار نفر –من فراموش كردم- اصحاب سيدالشهداء بودند، شب عاشورا همه رفتند، ۷۲ نفر ماندند. اين ۷۲ نفر غربال‌شده‌ها بودند. به‌به، اي خدا مي‌شود اگر حجة بن ‌الحسن به همه گفت: برويد، ما نرويم، ما جزء آن‌هايي باشيم كه در غربال بمانيم. حضرت چراغ‌ها را روشن كردند، سر خود را بالا كردند گفتند: مسلم تو چرا نرفتي؟ اي مسلم بن عوسجه،‌ تو چرا نرفتي حبيب بن مظاهر؟ به يك‌يك اين‌ها، اين‌ها يك جملاتي گفتند به قدري درشت هستند، به قدري در غربال خوب ماندند كه يكي از آن‌ها مي‌گويد: اگر هفتاد مرتبه مرا بكشند، با آتش بسوزانند، دو مرتبه من را زنده بكنند دست از تو برنمي‌دارم آقا. يا صاحب‌الزمان ما هم همين‌طور باشيم، ما هم همين‌طوري باشيم يا بقيةالله. دست از تو برنخواهيم داشت، دنياي ما تو هستي، آخرت ما تو هستي، بهشت ما تو هستي، همه چيز ما تو هستي. فرمود: حالا كه شما به اين مقام رسيديد -منظور من اين جمله هست- از درِ زندان بيرون بياييد و بيرون را ببينيد. حضرت شب عاشورا تمام مقامات اين‌ها را در عالم برزخ و قيامت به آن‌ها نشان داد، بياييد ببينيد، داخل زندان بوديد حواس شما نبوده است، به اين زندان خو گرفتيد، حالا مي‌خواهيد فردا از اين زندان آزاد بشويد، بياييد ببينيد كجا مي‌رويد. نگاه كردند ديدند بهشت است و حورالعين است و خدا هست «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ»[15] هست و آن همه الطاف پروردگار است، لذا دير ديرای آن‌ها مي‌شد. لذا روز عاشورا هريك بر ديگري سبقت مي‌گرفتند. وقتي علي اكبر خدمت پدر آمد…، قاعده ماها اين است كه ما بچه خود را‌ آخر بگذاريم، هر چه بيشتر بماند بهتر است، خود او هم خود را كنار مي‌كشد، حالا ما دسته آخر كشته بشويم. اول كسي كه… اين را بدانيد قبل از بني‌هاشم اصحاب گفتند: ما بايد جلوتر برويم، ما خدمتگزاران هستيم، ما بايد جلو برويم. به تعبير من بهشت را آماده كنيم كه بني‌هاشم مي‌خواهند بيايند، نگذاشتند، خواهش كردند، تقاضا كردند، اصرار كردند، گفتند: تا قطره‌ خوني در بدن ما هست، نمي‌گذاريم بني‌هاشم كشته بشوند. وقتي كه اين‌ها كشته شدند و نوبت بني‌هاشم شد، اول كسي كه از بني‌هاشم آمد و از حسين بن علي اجازه ميدان خواست حضرت علي اكبر بود، اي جان ما به قربان او، خدا رحمت كند حاج ملا آقاجان را، عشق مي‌ورزيد به حضرت علي اكبر، مي‌گفت: من لياقت ندارم به حسين بن علي عشق بورزم، به علي اكبر هم لياقت ندارم، ولي خود علي اكبر به من اشاره كرده است كه من تو را دوست دارم، من هم او را دوست دارم. مي‌گفت: يك روز در اتاق عبادت خود نشسته بودم –يك اتاق عبادت تقريباً دو در سه متري داشت، خيلي به آن اهميت مي‌داد، گاهي مي‌رفت و در آن اتاق مشغول عبادت خود بود، خدا او را رحمت كند- به من نشان مي‌داد، مي‌گفت: از آن گوشه ديدم دود بلند مي‌شود، اول با خود فكر كردم كه شايد آتشي، چيزي افتاده است، بعد ديدم نه، دود آمد وجلوي من به شكل يك انسان شد، به من گفت: به زبان، مي‌دانم از دل نمي‌تواني بگويي، به زبان بگو من علي اكبر حسين را دوست ندارم تا من همه كارها را براي تو انجام بدهم. گفتم: به خداي حسين اگر خورشيد را در كف دست راست من بگذاري –اين‌ها اين‌طوري بودند كه آن مقامات را خدا به آن‌ها مي‌دهد- و ماه را در كف دست چپ من بگذاري به زبان نمي‌گويم من علي اكبرِ حسين را دوست ندارم، قربان او هم مي‌‌روم. مي‌گفت: يك صدايي كرد كه حالت ضعفي به من دست داد و رفت. شيطان بود، از شياطين بود، حالا به هر حال…. ماها اگر بدانيم يك جنّي تسخير ما مي‌شود، يك مقداري كار براي ما مي‌كند، دين و ايمان خود را مي‌دهيم، حاضر هستيم… هستند، من ديدم افرادي كه تسخير جنّ دارند دين و ايمان خود دادند. اين‌ها اين‌طوري بودند كه به اين مقامات رسيدند، هيچ چيز براي خود نگه نداشتند، فقط ولايت، فقط محبت. علي اكبرِ سيدالشهداء را خيلي دوست داشت، حتي اشعار زيادي ايشان براي حضرت علي اكبرگفته است، حسين بن علي هم علي اكبر را خيلي دوست داشت، آن‌طوري كه اشك مي‌ريخت وقتي علي اكبر به طرف لشكر مي‌رود، درباره احدي ندارد كه اين‌طور سيدالشهداء سوخته باشد. دست‌ها را به طرف آسمان برداشته است، اين آيه شريفه را ‌مي‌خواند: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ‏َ * ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ»[16] بعد هم مي‌گويد: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء القَوم»[17] خدايا شاهد باش بر اين جمع… يا صاحب‌الزمان امشب به خاطر عموي خود علي اكبر به اين مجلس بيا، چراغ‌ها را خاموش كنيد، يا صاحب‌الزمان، آقا، امشب يك لطفي به اين جمع، به اين دوستداران خود، به اين‌هايي كه تو را از دل دوست دارند، نه به زبان عنايتي بفرما. «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء القَوم» خدايا بر اين قوم خود تو شاهد باش، خود تو نگاه كن كه با آن‌ها كسي جنگ مي‌كند «فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ» يك جواني با اين‌ها جنگ مي‌كند كه شبيه‌ترين مردم است از جهت خَلق و خُلق به رسول تو. «كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ» ما اين‌چنين بوديم كه هر وقت مي‌خواستيم پيغمبر را ببينيم به علي اكبر نگاه مي‌كرديم. علي اكبر وارد ميدان شد، در تاريخ دارد دويست نفر را به خاك هلاكت انداخت، برگشته است تا يك ديداري از پدر بكند، يك بار ديگر چشم او به جمال امام زمان خود روشن بشود، اما چه بگويد؟ مي‌خواهد أبي‌ عبدالله ‌الحسين را متوجه خود بكند، عرض كرد: «الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي» پدر تشنگي من را كُشت «وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي» سنگيني آهن من را به تعب انداخت است. حسين بن علي به صورت پسر نگاه كرد ، در بعضي از تواريخ دارد زبان به دهان علي اكبر گذاشت، او را بوسيد، لب به لب او گذاشت، صورت او را بوسيد، فرزند خود را در آغوش كشيد، به او فرمود: برگرد به طرف قوم، اميدوار هستم همين امروز از دست جد خود پيغمبر سيراب بشوي. علي اكبر برگشت، يك دفعه هم صداي علي اكبر بلند شد «يا أباه» اي پدر من را درك كن. در روايت دارد حسين بن علي مانند باز شكاري خود را كنار علي اكبر گذاشت ولي وقتي به بالين علي رسيد ديد علي از دار دنيا مي‌رود، صدا زد: «یا فتیان بنی هاشم، احملوا نعش اخیکم الی الفسطاط».

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»

 



[1]. بقره، آيه 183.

[2]. مريم، آيه 31.

[3]. همان، آيه 26.

[4]. حجر، آيه 99.

[5]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 101.  

[6]. نبأ، آيه 9.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 130.   

[8]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 303.    

[9]. مجمع البحرين، ج ‏5، ص 120.

[10]. المصباح للكفعمي، ص 556.  

[11]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 493.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356.    

[13]. همان، ج ‏91، ص 142.

[14]. الكافي، ج ‏2، ص 53.

[15]. قمر، آيه 55.

[16]. آل عمران، آيات 33 و 34.

[17].اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص 113. 

۹ رمضان ۱۴۱۵ قمری – ۱۹ بهمن ۱۳۷۳ شمسی – رحمت و مغفرت الهی

رحمت و مغفرت الهي ۹ رمضان ۱۴۱۵ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الأنبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ َ»[1]

شب نهم ماه مبارك رمضان هست و هشت روز سر سفره احسان پروردگار نشسته‌ايم. استفاده معنوي كه از اين سفره پرعظمت مي‌كنيم و نموده‌ايم إن‌شاءالله بركت و رحمت و مغفرت است. درباره محبت و مهرباني و رحمت پروردگار خيلي حرف هست، يك مقداري ديشب بحث كردم، مقداري هم امشب اشاره مي‌كنم. رحمت الهي شامل حال همه شده است. همان‌طوري كه ديشب گفتم رحمت عام و رحمت خاص. رحمت خاص به وسيله خودِ خدا مستقيماً انجام مي‌شود كه گفتم در قرآن فرموده است: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[2] يا مثلاً نسبت به مخلصين و افراد خالص و مؤمنين، نسبت به آن‌ها پروردگار متعال يك عنايات خاصي در قيامت دارد. روز قيامت كه مي‌شود خداي تعالي مؤمنين و مخلصين را در صحراي محشر بي‌حساب عبور مي‌دهد. آن‌ها ديگر در روز قيامت حاضر نمي‌شوند، يعني وقتي سر از قبر بيرون مي‌آورند، در صحراي محشر نه از آن‌ها حساب گرفته مي‌شود و نه در صحراي محشر حاضر مي‌شوند. در قرآن مي‌فرمايد: «إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ‏* إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ‏»[3] همه مردم روز قيامت بايد حاضر بشوند. مردمِ قيامت، آن‌هايي كه از قبر زنده مي‌شوند در حقيقت سه دسته هستند: يك دسته اصحاب يمين هستند، يك دسته اصحاب شمال هستند و يك دسته هم مخلصين هستند.

اصحاب يمين آن‌هايي هستند كه نامه اعمال آن‌ها به دست راست آن‌ها داده مي‌شود. اصحاب شمال آن‌هايي هستند كه كار آن‌ها سخت است و نامه اعمال آن‌ها به دست چپ آن‌ها داده مي‌شود. مخلصين اساساً در قيامت حاضر نمي‌شوند. مستقيم وقتي كه از قبر سر بيرون مي‌آورند، ملائكه‌اي هستند كه آن‌ها را يكسره به بهشت راهنمايي مي‌كنند و روز قيامت حساب هم ندارند، گِرو اعمال خود هم نيستند «وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏َ»[4] جزا داده نمي‌شويد مگر آنچه را كه عمل كرديد «إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ» مگر بندگان مخلص كه به عمل اين‌ها توجه نمي‌شود. اين‌ها رحمت خاصه است كه شامل حال مؤمنين و مخلصين مي‌شود. در دنيا انسان مي‌تواند خود را در آن جمعيتي كه مشمول رحمت خاصه پروردگار مي‌شوند قرار بدهد، يعني در دنيا يكي از كارهاي شما اين باشد كه بي‌دريغ براي خدا كار كنيد تا خدا هم بي‌دريغ رحمت خود به شما را نازل كند. اگر شما روي حساب كار كرديد، ديديد ديگر يك عده هستند كه مدام به فكر ثواب هستند، البته گاهي مي‌شود انسان از ثواب زيادتر استفاده مي‌كند كه اين نزد خدا محبوب‌تر است، مثلاً مي‌گويند نماز جماعت اگر ده نفر بيشتر باشد آن‌قدر ثواب دارد كه اگر جن و انس نويسنده بشوند نمي‌توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند، معناي اين آن است كه خدا اين كار را خيلي دوست دارد. از اين ما محبت پروردگار را نسبت به اين عمل به دست مي‌آوريم، لذا اين عمل را ترجيح مي‌دهيم، اين اشكالي ندارد اما اگر نه، مي‌خواهيم ببينيم مُزد كدام يكي بيشتر است، اجر كدام كار بيشتر است، براي كدام يك از اعمال عبادي بيشتر روز قيامت به ما مُزد مي‌دهند،‌ اين‌جا اهل حساب شديم، خدا هم با ما حساب مي‌كند و مُزد ما را طبق حساب خود عنايت مي‌كند. بنابراين اگر مي‌خواهيم جزء مخلصين باشيم، بعد از تزكيه نفس و رسيدن به كمالات كوشش بكنيم كه بي‌دريغ براي خدا كار بكنيم. وجود خود را خالص براي پروردگار قرار بدهيم. فكر اينكه چقدر خدا به ما لطف كرده است كه ما در مقابل او اين كارها را بكنيم نباشيم. اين‌جا مشمول رحمت خاصّه پروردگار خواهيم شد. به طور كلي اگر كسي بخواهد مشمول رحمت خاصّه الهي بشود بايد پاك بشود و خالص بشود و خدا را خالصاً بندگي كند و روح و قلب او خالص براي خدا باشد.

يكي ديگر از مواد اين ضيافت كه پروردگار متعال ما را به آن دعوت كرده است مغفرت است «بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ … دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[5] مغفرت از چيزهايي است كه خيلي اهميت دارد،‌ معناي مغفرت در حقيقت پرده انداختن روي بدي‌هاي ما است. اين را بدانيد كه ما سرتاپا بد هستيم. حتي ذات مقدس پروردگار به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏»[6] اي پيغمبر تو را ما يك گمراهي…، يعني معناي آن اين است، مخلوق به طور كلي ضعيف است، ناقص است، فقير است «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»[7] همه شما فقراي درِ خانه خدا هستيد. اگر لطف پروردگار و مغفرت پروردگار نباشد همه ماها پُر از نقص هستيم، سر تا پا عيب هستيم. تنها چيزي كه عيب‌ها را مي‌پوشاند، تنها چيزي كه شخصيت انسان را بالا مي‌برد، تنها چيزي كه نواقص انسان را از بين مي‌برد، مغفرت پروردگار است. يك پرده‌اي روي تمام نواقص ما مي‌اندازد «يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ وَ سَتَرَ الْقَبِيحَ»[8] وقتي ما به خداي تعالي خطاب مي‌كنيم، ‌عرض مي‌كنيم: اي خدايي كه خوبي‌هاي انسان را ظاهر مي‌كني، شما نيمه شب نماز شب خواندي، كسي نفهميده است، همه مردم شما را انسان خوبِ نمازشب‌‌خوان مي‌دانند. «يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ» باطن انسان خيلي بد است، تا بتواند ذات مقدس پروردگار، نه اينكه تا قدرت داشته باشد، تا بشود، تا بشود خدا پرده‌پوشي مي‌كند كه آبروي تو نرود. يك نفر را خدمت علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام) آوردند، اين دزدي كرده بود، حضرت به او فرمودند: چند دفعه است دزدي مي‌كني؟‌ گفت: دفعه اول است. حضرت تأمل كردند، بعد دستور دادند بالأخره ثابت شده است كه دست او را بِبُرند. گفت: حالا كه مي‌خواهيد دست من را بِبُريد من هفتاد مرتبه هم بيشتر دزدي كردم. حضرت فرمود: من هم در همين فكر بودم كه چطور در دفعه اول خدا آبروي تو را برد،‌ من در اين فكر بودم كه تو گفتي دفعه اول من است.

انسان معصيت‌ها مي‌كند خدا پرده مي‌اندازد، گنا‌هاني مي‌كند خدا پرده مي‌اندازد، غفارالذنوب، ستارالعيوب، خداي تعالي غفار است، غفار به معناي خيلي پرده‌اندازنده و پوشاننده. ديديد يك نفر كه شما را دوست دارد، يك وقتي شما ممكن است يك كار بدي بكنيد، مردم دارند مي‌بينند. مي‌گويد: مردم دارند مي‌بينند، حواس خود را جمع كن. اين غفاريت است، غفار باشيد، اينكه دستور دادند شما غيبت نكنيد براي اينكه منافات با غفاريت شما دارد. شما كسي را ديديد گناه كرد، يك معصيتي كرد، وقتي ستر كرديد و وقتي كه غفار بوديد، غفور بوديد،‌ او را حفظ مي‌كنيد، گناه او را نمي‌گوييد، اما اگر به اصطلاح آمديد ستر او را پاره كرديد، آبروي او را برديد، در بين مردم گفتيد كه فلاني را من ديدم گناه كرد، فلان معصيت را كرد، اين را بدانيد خداي تعالي را به غضب درمي‌آوريد كه اين گناه در نزد ذات مقدس پروردگار از زناي با محارم در مسجدالحرام بدتر است. چرا بدتر است؟ به جهت اينكه خدا غفار است، دوست دارد تو هم غفار باشي. خدا غفور است دوست دارد تو هم غفور باشي. غفور به معناي بخشنده نيست، غفور به معناي پوشاننده عيب است. به معناي همان ستار است، ستارالعيوب، شما هم ستارالعيوب باشيد، معصيت‌هاي مردم را نگوييد، خدايي نكرده اگر تهمت زديد كه از دايره بشريت و انسانيت خارج شديد و جزء شياطين شده‌ايد و نام شما را پروردگار متعال در زمره شياطين مي‌نويسد، اما اگر ديديد كه يك شخصي گناه كرد، البته خود او ستر آن را پاره نكرده باشد، خود او آبروي خود را نبرده باشد،گاهي بعضي گناه علني مي‌كنند. مي‌آيند علناً روزه مي‌خورند، مي‌آيند در بازار و كوچه علناً گناه مي‌كنند، اين گناهان علني يعني خودِ انسان پرده خود را پاره كرده است و مهلت نداده است براي اينكه مردم با او با غفاريت برخورد بكنند، اما اگر او خواست آبروي خود را حفظ كند، در خِفا معصيت كرد، اين‌جا بر شما واجب است كه ستر او را پاره نكنيد، حجاب او را، آنچه كه او سبب قرار داده است براي اينكه محفوظ بماند از ديد مردم، از آبروريزي، اين را از بين نبريد. آنقدر گناه غيبت زياد است كه روايات عجيبي دارد،‌ علاوه بر آيه قرآن كه خداي تعالي مي‌فرمايد: «أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ»[9] آيا دوست داريد گوشت برادر مؤمن خود را بعد از اينكه مُرده است بخوريد؟ كراهت داريد، دوست نداريد، غيبت كردن را هم دوست نداشته باشيد. غيبت انحاء مختلف دارد، فكر نكنيد فقط آمدن و گفتن به اينكه من ديدم فلاني، فلان گناه را كرد، فلان معصيت را كرد غيبت است،‌ نه، گاهي مي‌شود كه انسان با يك اشاره غيبت مي‌كند. فلاني… خود را اين‌طوري بكني. صحبت از شخصي مي‌شود، بعضي از اين مقدس‌ها هستند كه بدتر از غيبت را انجام مي‌دهند چون مي‌خواهند غيبت نكنند. آقا حرف فلاني را نزن به غيبت مي‌افتيم، اين‌طوري مي‌گويند. خدا نكند كه مثلاً ما مثل او بشويم، همه اين‌ها غيبت است، فرقي نمي‌كند، بلكه اين‌ها بدتر از غيبت است، يا مثلاً فلاني چطوري انساني است؟ چه عرض كنم، همين چه عرض كنم، خود اين كلي غيبت است. خدا عاقبت ما را به خير كند -دعا هم مي‌كنيم- خدا عاقبت همه را به خير كند، خدا انسان را از شرّ شيطان حفظ كند، اين‌ها هست، همه اين‌ها را اين مقدس‌هاي خشكِ به اصطلاح، چه بگويم؟ كه بدتر از همان مقدس‌هاي زمان اميرالمؤمنين هستند،‌ خوارج نهروان. خدا همه را از شرّ شيطان حفظ كند، دعاي خوبي است ديگر، اما اين بي‌انصاف وقتي اين حرف را زده است كه پرسيدند فلاني چطور است؟ فلان عالم چطور است؟ فلان عالم چطور انساني است؟ آقا چه عرض كنم، ايشان را حالا كنار بگذار، علما بايد اهل گناه نباشند، اهل دنيا نباشند، مدام مي‌نشيند مي‌گويد علما نبايد اين‌طوري باشند، حالا يعني اين‌ آقا اهل همه اين حرف‌ها است. همه اين‌ها غيبت است، هيچ فرقي نمي‌كند. از دو حال خارج نيست، در مورد كسي از شما مي‌پرسند و با شما مشورت مي‌كنند كه چطور انساني است؟ يا بيهوده سؤال كرده است يا اينكه كاري دارد. مثلاً مي‌خواهد… خدمت شما عرض شود كه يك جواني است آمدند از شما سؤال مي‌كنند آقا چطور جواني است؟ دختر خود را مي‌خواهد به او بدهد، اين‌جا مشورت است، جدي بگو، اين‌جا معصيتي هم از او ديدي، عادت به گناهي از او ديدي بگو و نگذار اين ازدواج برقرار بشود، و يا اينكه نه كاري ندارد، فقط نشستيد و مي‌خواهيد حرف مردم را بزنيد، اين‌جا يك طوري خود را نشان بده…، اگر تعريف دارد، مدح دارد مدح او را بگو، اگر هم مدحي ندارد يك طوري خود را نشان بده كه او را نمي‌شناسي. ما با يكي از علما برخورد كرديم، درباره يك نفري من از او سؤال كردم گفت: من واقع قضيه اين است كه درست ايشان را نمي‌شناسم، ما هم راحت شديم، بعد ديدم نه او مي‌خواهد بگويد يعني درست نمي‌شناسم، نمي‌دانم كه اين چه صفات روحي دارد، چه كمالات روحي دارد، اين‌ها را مثلاً‌ نمي‌شناسم، كه هيچ كس آن‌طوري كه منظور او بود كسي را نمي‌شناسد، ما هم چون مي‌خواستيم مشورت كنيم، رفتيم از كسي ديگر درباره او سؤال كرديم.

حفظ الغيب بايد كرد. انسان پشت سر برادر مؤمن خود بايد بهتر باشد تا پيش روي او. پشت سر به برادر مؤمن خود بايد احترام بيشتري بگذارد تا پيش روي. جلوي روي او كه مي‌رسي جنابِ مستطابِ آقاي چه، يا مثلاً… يك وقتي در دفتر تلفن، من نوشته بودم آقاي چه، يك كسي نگاه كرد گفت: مگر اين را خود او مي‌بيند كه شما‌ آقا نوشتيد و فلان. يعني اگر خود او مي‌بيند تو بايد آقا بنويسي، نه احترام برادر مؤمن تو بايد محفوظ باشد. وقتي هم كه مي‌خواهي دعا كني بگو: خدايا آقاي فلان را ببخش و بيامرز، چه اشكال دارد؟‌ خدا رحمت كند مرحوم حاج ملا‌‌ آقا جان مي‌آمد مي‌گفت… يك مَثَل معروفي هست مي‌گويند كه «تسقط الآداب بين الاحباب» اين روايت نيست، آداب بين دوستان ساقط مي‌شود، يعني مي‌تواني جلوي آن‌ها پاي خود را دراز كني، مي‌تواني ملق بزني، مي‌تواني خدمت شما عرض شود كه هر كار بد و خوبي را انجام بدهي. ايشان مي‌گفت: آيا ادب چيز خوبي است يا چيز بدي است؟ اگر خوب است انسان يك چيز خوبي كه دارد در مرحله اول براي دوستان خود مي‌خواهد. بايد به دوستان خود هديه بدهد، نه براي غريبه‌ها بخواهد. اگر انسان ادب دارد بايد در مقابل دوستان خود داشته باشد. هر كسي را بيشتر دوست داري بايد نسبت به او ادب بيشتري داشته باشي.

ستارالعيوب باشيد، اگر از كسي بدي ديديد… البته خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ»[10] خدا دوست ندارد كه صداي انسان بلند بشود به بدي، پشت سر مردم، مگر به او ظلم شده باشد «إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ» به كسي كه به او ظلم شده است بگويند داد هم نزن، ناراحت هم نباش،‌ حرف هم نگو، براي اين عُقده مي‌شود، استثناء دارد، اگر يك ظلمي به شما شد، در روايات هست كه گاهي مي‌شود ظالم را مظلوم مي‌سازد. مدام به او ظلم كردند اين چيزي نگفت، اين گفت: خيلي خوب است. مدام… خدمت شما عرض شود مي‌گويند يك شخصي يك نسبت به يك فردي بي‌ادبي كرد، اين برگشت يك چيزي به او هديه داد. گفتم: چرا اين كار را كردي؟ گفت: اين مجازاتی بود که به او دادم، اين با خود حساب مي‌كند –انسان احمق اين‌طوري است- كه من نسبت به اين كه بي‌ادبي كردم اگر به يك انسان بزرگتري بي‌ادبي كردم يك هديه بزرگتري به من مي‌دهد، آن‌وقت او ديگر به حساب اين خواهد رسيد، ‌اين‌طوري است. گاهي مي‌شود انسان بايد در مقابل ظلم بايستد.‌ همين‌طوري كه ديديم در همين انقلاب كه اين ده روز دهه فجر انقلاب اسلامي است كه يكي از الطاف خفيّه پروردگار نسبت به ما مردم ايران، همين مسئله سرنگوني شاه بود و إن‌شاءالله نواقص آن هم برطرف مي‌شود و در رأس حكومت اسلامي ايران يك عالِم ديني، يك مجتهد ديني نشسته باشد. اين خيلي ارزش دارد، خيلي اهميت دارد، اميدواريم اين انقلاب را تا زمان ظهور حضرت مهدي (عليه الصلاة‌ و السلام) روز به روز بهتر و باشكوه‌تر و موفق‌تر ببينيم تا آنكه حضرت وليعصر (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) آنچه را كه مايل است در تمام دنيا جايگزين همه ظلم‌ها، همه بيچارگي‌ها قرار بدهد، إن‌شاءالله پروردگار متعال اين عنايت را به ما مردم مسلمان بفرمايد و امام زمان (عليه الصلاة و السلام) را در زمان ما ظاهر كند. بنابراين باز فراموش نكنيد كه غيبت يا حتي اظهار بدي‌هاي مردم را كردن و گفتن گاهي واجب مي‌شود، به خاطر اينكه انسان دست ظالمين را قطع كند و نگذارد ظلم به فرد يا به جامعه بشود. خداي تعالي دوست ندارد كه بندگان او مفتضح بشوند، درباره اين موضوع مي‌خواستم يك مقدار صحبت كنم.

به خدا قسم خداي تعالي آن‌قدر شماها را دوست دارد، آن‌قدر به شما محبت دارد، تقريباً اين‌طوري دارد با شما حرف مي‌زند كه بندگان من، من هر چه شما گناه بكنيد مي‌بخشم ولي مردم نمي‌بخشند. اگر ده سال قبل يك گناه كرده باشي، صد مرتبه هم توبه كرده باشي، صد برابر آن كار خوب هم انجام داده باشي، باز مي‌گويند اين همان كسي است كه آن گناه را كرد. مردم نمي‌بخشند، كوشش كنيد گناهان شما را مردم نبينند. گناه علني ولو صغيره باشد در نزد پروردگار اهميت آن بيشتر از گناه كبيره‌اي است كه مخفي انجام بشود. گناهان كوچك به خاطر علني شدن آن‌ها گاهي گناه كبيره مي‌شوند. گاهي انسان گناه صغيره‌اي در جامعه، در بين مردم انجام داده است ولي چون مردم نسبت به گناه حالتي پيدا كردند كه گناه را انجام مي‌دهند، اينكه شيطان اين همه مورد مؤاخذه و طرد پروردگار واقع شد چون يك امري را انجام نداد، ممكن بود عذر و بهانه‌اي هم بياورد، در ميان ملائكه بوده است «كانَ مِنَ الْجِنِّ»[11] آيه شريفه قرآن است، او اصلاً جزء ملائكه نبود، از اجنه محسوب مي‌شد «كانَ مِنَ الْجِنِّ» خدايا تو هم كه به ملائكه فرمودي: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» سجده بكنيد براي آدم، من هم جزء ملائكه نبودم و خيلي معذرت مي‌خواهم و يك طوري مطلب را مي‌پيچاند و خدا هم ستارالعيوب است،‌ او را مي‌بخشيد، صرفنظر مي‌كرد، اما گاهي مي‌شود كه انسان نه، بناي مخالفت با خدا را دارد. معصيت كرده است، گناه كرده است «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ» همه سجده كردند مگر ابليس. ابليس نگفت: خدايا من جزء ملائكه تو نبودم، خلاصه يك عذري براي پروردگار نتراشيد، معصيت خود را، گناه خود را علني كرد، خداي تعالي هم او را مؤاخذه كرد، او را مؤخذاه كرد. چرا خداي تعالي بايد اين‌قدر ابليس را مؤاخذه كند؟ به اين فكر كرديد؟ براي اينكه گناه را علني كرد. مخالفت با پروردگار را علني كرد، عرض كردم اگر يك عذري مي‌آورد شايد اين‌طور پروردگار متعال با او برخورد نمي‌كرد ولي او علني اين كار را انجام داد، چون طبق روايات صحيح ما و طبق آنچه كه ما بايد معتقد باشيم، تمام ارواح بني آدم در آن‌جا جمع بودند، داشتند نگاه مي‌كردند، وقتي كه خداي تعالي به ملائكه فرمود: «اسْجُدُوا لِآدَمَ» همه داشتند نگاه مي‌كردند. بشر اصلاً‌ فكر نمي‌كرد مي‌شود با خدا مخالفت كرد ممكن است با خداي عظيمي كه همه در مقابل او بلي گفتند «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ… أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏»[12] همه خدا را به خدايي و ربوبيت تصديق كردند ، بشود در مقابل اين خدا گناه و معصيت انجام داد، اما وقتي شيطان اين كار را كرد همه مردم، همه بني آدم نسبت به گناه تقريباً بي‌تفاوت شدند،‌ فهميدند مي‌شود گناه كرد، به اصطلاح ما سنگ اول را شيطان انداخت،‌ از اين جهت رَجيم شد و از اين جهت خداي تعالي فرمود: «وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي‏ إِلى‏ يَوْمِ الدِّينِ‏ِ»[13] تا روز قيامت لعنت من بر تو باد. چرا؟ به جهت اينكه گناه او علني بود، خداي تعالي غفار است، ستار است، ستارالعيوب است و نمي‌خواهد عيب شما و گناهان شما علني بشود، چون مردم شما را نمي‌بخشند، خدا شما را زود مي‌بخشد،‌ خدا غفارالذنوب است اما مردم غفارالذنوب نيستند. بنابراين يكي از الطاف پروردگار در اين ماه مبارك رمضان اين است كه از شما به ضيافةالله دعوت شده است «بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ» مغفرت. خدا همه شما را مي‌بخشد، گناهان شما را مي‌آمرزد. در روايت هست كه در شبانه‌روز هزار هزار نفر را از آتش جهنم خدا نجات مي‌دهد و در شب و روز جمعه هر ساعت هزار هزار نفر را. يكي ممكن است بگويد: پس هيچ گنهكاري باقي نمي‌ماند؟‌ اين‌طور سفره‌اي پروردگار انداخته است، به اندازه اينكه هر شبانه‌روز هزار هزار نفر كه يك ميليون نفر باشد از اين سفره استفاده كنند خداي تعالي آمادگي دارد، اما بايد انسان ذائقه آن را هم داشته باشد، خورنده هم باشد، بيايند از اين سفره استفاده بكنند. زمينه را خدا در ماه مبارك رمضان فراهم كرده است، خدا إن‌شاءالله در اين ماه ما را از اين سفره پُربركت الهي كه كنار آن حضرت بقيةالله (ارواحنا فداه) نشسته است و أولياء خدا هم نشسته‌اند بهره‌‌مند كند و از بركات اين ماه و مغفرت و رحمت اين ماه خداي تعالي كمال بهره را به ما عنايت بفرمايد.

مهمان عزيزي داريم كه حدوداً شايد بيست سال است كه خدمت ايشان نرسيدم،‌ جناب آقاي حجةالإسلام و المسلمين آقاي شيخ عزيزالله از علماي بزرگ تركيه هستند، و ايشان خدمات بزرگي كردند. من در قارص  كه يكي از شهرهاي تركيه بود راه زيادي را پيمودم براي ديدن ايشان و رفتيم و يك شبانه‌روزي هم مهمان ايشان بوديم. امروز رفتيم خدمت ايشان برسيم، متأسفانه مثل اينكه در هتل تشريف داشتند ولي آن دفتردار هتل گفت بيرون رفتند و توفيق زيارت ايشان را امروز پيدا نكرديم، الآن خدمت ايشان رسيديم. إن‌شاءالله اميدواريم اين بزرگاني كه در جاهاي حساس دنيا… كه ما مي‌دانيم كه چقدر مشكلات دارند هم از نظر حكومت و هم از نظر مردم، چه خدمات ارزنده‌اي اين بزرگان در آن‌جا مي‌كنند. الآن ظاهراً آن‌طور كه شنيدم در استانبول و قارص تشريف دارند ، آن حدود قارص اكثراً شيعه هستند و شيعيان تركيه هم غالباً آن طرف هستند. بحمدلله با همت بزرگاني مثل ايشان و مرحوم پرفسور گلپنارلی كه من ايشان را هم آن‌جا ديدم، و يك آقاي ديگري از علما بود كه آن دو نفر فوت كردند، ظاهراً مرحوم آقاي آشيخ مالك بودند، اين بزرگان را ما در آن‌جا زيارت كرديم و بعد از بيست سال، نمي‌دانم شايد بيست سال بيشتر باشد، بعد از بيست سال خدمت ايشان از روي منبر رسيدم. اميدواريم خداي تعالي همه ما را زير سايه امام زمان از جميع بليّات و آفات حفظ بفرمايد.

شب نهم ماه مبارك رمضان است، إن‌شاءالله مشمول الطاف پروردگار در اين ماه خواهيم بود. امروز چهارشنبه بود، متعلق بود به چهار امام بزرگوار، حضرت موسي بن جعفر و حضرت علي بن موسي الرضا و حضرت امام جواد و امام هادي (عليهم السلام). امام جواد (عليه السلام) در ميان اهل‌بيت عصمت و طهارت خيلي محبوب است. حضرت علي بن موسي الرضا فرمودند: تولدي در اسلام پراهميت‌تر و پربركت‌تر از تولد فرزند من امام جواد نبود. همان‌طوري كه از اسم مبارك ايشان استفاده مي‌شود امام جواد (عليه الصلاة و السلام) صاحب جود است. مأمون بعد از شهادت حضرت علي بن موسي الرضا اباصلت را دستگير كرد و در ميان زندان انداخت. يك سال در زندان بود. يك روز به ياد آورد كه يك آقايي بود كه وقتي من درهاي حجره را بسته بودم، درها را بسته بودم، او از در بسته وارد شد و با يك چشم بر هم زدن از مدينه خود را به توس رساند. من چرا به آن آقا متوسل نشوم؟ رو به قبله نشست، اشك از چشم‌هاي او جاري شد، ‌عرض كرد: «يَا أَبَا جَعْفَرٍ»[14] –حالا به تعبير ما- «يَا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍٍّ أَيُّهَا التَّقِيُّ الْجَوَادُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ» اباصلت هرطوري و با هر زباني بود اظهار ارادتي به امام جواد كرد و حضرت را خواست، يك وقت ديد امام جواد در ميان زندان حاضر شدند. عرض كرد: آقا من يك سال در زندان هستم، شما چرا به فرياد من نرسيديد؟ حضرت فرمود: تو حالا به ياد ما افتادي، تو حالا ما را خواستي، من هم حالا آمدم. دست اباصلت را گرفت، او را از ميان زندان آزاد كرد.

آن شخص مي‌گويد: من در مسجد رأس الحسين نشسته بودم، داشتم عبادت مي‌كردم، يك وقت ديدم يك آقايي آمدم دست من را گرفت و برد تمام اماکن مقدسه را زيارت كردم و مسجدالحرام و طواف و اعمال عمره را،‌ همه را در يك شب انجام دادم، باز من را برگرداندند شام، در مسجد رأس الحسين. سال بعد هم همين برنامه را اين آقا انجام داد، وقتي خواست از من جدا بشود دامن او را گرفتم‌، عرض كردم: به حق آن كسي كه اين مقام را به تو داده است، بگو ببينم تو چه كسي هستي؟ گفت: من جوادالأئمه هستم. من اين قضيه را براي بعضي‌ها نقل كردم، من را متهم كردند كه من ادعاي پيغمبري كردم، من را در ميان اين زندان انداختند. آن شخص مي‌گويد: دل من به حال اين سوخت، برداشتم نامه‌اي براي زيّاد نوشتم كه اين ادعاي پيغمبري ندارد، جريان او اين است، ديدم زير نامه من نوشته است، همان كسي كه او را در يك شب اين همه سِير داده است بيايد او را از زندان خلاص كند. مي‌گويد: من به زندان برگشتم كه بروم او را دلداري بدهم، ديدم زندانبان مي‌گويد: اين مردي كه ديشب ادعاي پيغمبري مي‌كرد معلوم نيست به زمين فرو رفته است يا به آسمان. من فهميدم جوادالأئمه او را از زندان آزاد كرده است. امام جواد نزد علي بن موسي الرضا خيلي محبوبيت دارد. گاهي مي‌ديدند علي بن موسي الرضا پاي گهواره امام جواد نشسته است و فرزند خود را به استراحت… براي او دعا مي‌كند، براي او لالايي مي‌گويد و خلاصه اظهار محبت به فرزند عزيز خود مي‌كند. اما نگذاشتند امام جواد در اين دنيا زياد بماند. ام‌الفضل او را مسموم كرد، يكي از آثار سمّ اين است كه عطش بر انسان غلبه مي‌كند، صداي العطش امام جواد بلند بود. كنيزكي بود، رفت ظرف آبي برداشت و براي امام جواد آورد، ‌ام‌الفضل اين ظرف آب را از دست او گرفت، گفت: بگذار ابن‌الرضا با لب‌هاي تشنه از دنيا برود. «السلام عليك يا جوادالأئمه» امام جواد از دار دنيا رفت، خيلي از چيزها و مصائب آن حضرت به جدّ أبي‌عبدالله الحسين بود، با لب‌هاي تشنه مانند جدّ خود أبي عبدالله از دار دنيا مي‌رود. ام‌الفضل دستور داد بدن امام جواد را روي بام در مقابل آفتاب سه شبانه‌روز بيندازند. همان‌طوري كه بدن سيدالشهداء در سرزمين كربلا «مُلْقی ثَلاثا بِلا غُسلٍ وَلا کفَنٍ» سه شبانه‌روز در مقابل آفتاب بدون غسل و كفن افتاده است. «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»

 

 



[1]. بقره، آيه 183.

[2]. عنكبوت، آيه 69.

[3]. صافات، آيات 158 و 160.

[4]. همان، آيه 39.

[5]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 356.   

[6]. ضحي، آيه 7.

[7]. فاطر، آيه 15.

[8]. الكافي، ج ‏2، ص 578.  

[9]. حجرات، آيه 12.

[10]. نساء، آيه 148.

[11]. كهف، آيه 50.

[12]. اعراف، آيه 172.

[13]. ص،‌ آيه 78.

[14]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 249.

۱۹ رمضان ۱۴۱۲ قمری – رحمت و مغفرت الهی

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ‏ عَلَى أَشْرَفِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین سَيِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی ‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ لَا سِیَّمَا عَلَی سَيِّدِنَا وَ مَولانا حُجَّةِ بْنِ الْحَسَن روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ ‏عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏ قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا».[1]

یکی از چیزهایی که امشب به خصوص، باید بفهمیم و در گذشته خلاف این را به ما تبلیغ کردند این است که خدا را، مهربانتر از آنچه که تا به حال به ما گفته‌اند، باید بشناسیم. در طول زمان، شاید به خاطر اینکه مردم قرون قبل، از نظر سواد و از نظر رشد فکری، در یک وضعی بودند که فقط با ترساندن از خدا، آن‌ها را از گناه نگه می‌‌داشتند و لذا در گذشته مبلغین ما، ما را از خدا زیاد ترساندند، مثل ترسیدن یک مظلوم از ظالم. یک بیدادگر که بر یک عده مردم مسلط می‌شود و همه باید از او، از بیداد او و از بیدادگری او بترسد، ولی فکر می‌کنم زمان ما، زمانی است که مردم رشد فکری پیدا کرده‌اند به تجربه برای شخص خود من ثابت شده که امروز، وضع مردم طوری است، در اثر تحصیلات، باسواد شدن، اطلاعات فراوانی به دست آوردن از معارف حقی الهی و بالأخره رشد فکری، مردم را حالا دیگر نباید با ترساندن از خدا و عذاب الهی، از گناه نگه داشت، راه دیگری دارد، همان راهی که خود قرآن انتخاب کرده، که إن‌شاءالله امشب می‌خواهیم به عنوان مقدمۀ توجه‌تان به خدا و گرفتن حاجات‌تان از پروردگار و ارتباط‌تان امشب با ذات مقدس متعال، عرض کنم.

حتی مردم نسبت به زمامدارهای خودشان در گذشته، همینطور بودند. یعنی یک زمامدار دیکتاتور مستبد، فقط با ترساندن و اظهار قدرت کردن، مردم را می‌توانست کنترل کند و مردم در طول زمان، هر چه جلوتر می‌رویم این جهت بیشتر است که تسلط یک قدرتمند و بیچاره کردن مردم تا می‌رسد به زمان فرعون و آن زمامداران خودسر، که هر چه ادعا می‌کردند مجبور بودند مردم بشنوند و قبول کنند، حتی ادعای خدایی می‌کردند و مردم لاعلاج، مجبور بودند که آن‌ها را به خدایی قبول کنند و تنها چیزی که مردم را وادار می‌کرد که آن‌ها او را بپذیرند، دو چیز بود: یکی عدم رشد فکری مردم و بیسوادی مردم، یکی هم اعمال قدرت و شکنجه و اذیت و آزار، از ناحیۀ قدرتمند.

ولی زمان ما، در سراسر کرۀ زمین، یک وضعی است که مردم، حاضر نیستند زیر بار ظلم بروند. هر کجا که ظلم فشار می‌آورد مردم یک حرکتی می‌کنند و بالأخره خودشان را، از زیر بار ظلم نجات می‌دهند و یا اینکه لااقل داد می‌زنند و می‌فهمند که ظلمی بر آن‌ها واقع شده. شما شاید بهترین نمونه‌ای که در اثبات این مطلب دیده باشید انقلاب خود ایران بوده، آن ظلم‌هایی که از طرف رژیم‌های گذشته و بالأخص رژیم شاه بر مردم فشارهایی که بر مردم وارد شد، یک روز دیدیم همه با یک زبان، با یک حرکت، خودشان را از زیر بار ظلم نجات دادند و انقلاب کردند و نظیر این مسائل، زیاد بوده همین الآن هم هست.

مردم فلسطین، این‌ها تا یک مدت‌هایی بود که هر چه آن‌ها را اذیت می‌کردند و بر آن‌ها ظلم می‌کردند می‌دیدید که زیر بار ظلم می‌رفتند. شاید پنجاه سال قبل، همین مردم فلسطین بومدند که سرزمین‌های خودشان را به دست خودشان، به دست اسرائیلی‌ها دادند ولی امروز، حرکت کردند و دوست دارند با سنگ و چوب، زمین‌های خودشان را پس بگیرند. من نمی‌خواهم شب احیاء و احتمال شب قدر، امشب برای شما، در این مسائل حرف بزنم.

می‌خواهم مطلبی را به طور کلی برای شما عرض کنم که مردم دنیا و بالأخص مسلمان‌ها و باز بالأخص شیعه، امروز باید از یک راه دیگری آن‌ها را با خدا مرتبط‌شان کرد، با ترساندن از خدا، آخر ما یک اشتباهی داشتیم شاید هم اشتباه نبوده، فرهنگ مردم گذشته و قرون گذشته این گونه بوده که تا می‌توانستیم می‌گفتیم: باید از خدا ترسید! ترس از خدا یعنی چه؟ امشب من این را می‌خواهم برای شما عرض کنم، که آیا ترس انسان از خدا، مثل ترس یک مظلوم از ظالم است؟ که این غلط است. پس ترس از خدا چطوری است؟ خدایی که در تمام سوره‌های قرآن که شروع می‌شود، می‌گوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» خدای مهربان، خدای مهربانی که بر همه مهربان است، بر مؤمنین به خصوص، مهربان‌تر است. در سورۀ حمدی که در شبانه‌روز ما ده مرتبه در نماز لااقل تکرار می‌کنیم، هم در بسم الله، رحمان و رحیم هست و هم در خود سورۀ حمد. «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»[2]

رحمان و رحیم یعنی چه؟ یعنی خدای مهربان، خدای پر محبت، خدایی که بندگانش را دوست دارد. مبلغین ما در قرون گذشته، که در کتاب‌هایشان دیده می‌شود، سخت‌شان است این آیه را تحت الفظی و زیر آیه ترجمه کنند، این آیه‌ای که تلاوت کردم. «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ» ای بندگانی که اسراف کردید، زیاده‌روی در گناه کردید، «عَلَى أَنفُسِهِمْ» خیلی گناه کردید، «لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ» از رحمت و محبت خدا مأیوس نشوید، چرا؟ من خیلی گناه کردم.

یک روز یک معاذ ابن جبل آمد وارد بر پیغمبر اکرم شد و اشک می‌ریزد و گریه می‌کند. رسول اکرم از او سؤال فرمودند: چرا اینطور گریه می‌کنی؟ عرض کرد: یک جوان خوش سیمایی، بیرون درب منزل شما نشسته، آنچنان اشک می‌ریزد که من از گریۀ او، به گریه آمدم و می‌خواهد با شما ملاقات کند. حضرت فرمود: بگویید بیاید داخل. وقتی وارد شد، همینطور گریه می‌کند اشک می‌ریزد، در حضور پیغمبر اکرم نشسته، گریه به او مهلت نمی‌دهد که حرف بزند، رسول اکرم از او سؤال کردند: چه شده که اینطور گریه می‌کنی؟ عرض کرد: من یک گناهی کردم که یقین دارم خدا به من دیگر مهربانی نمی‌کند. گناهت چیست؟ گفت: گناه من خیلی بزرگ است. گناه تو بزرگتر است یا آسمان‌ها؟ گناه من، گناه تو بزرگتر است یا کوه‌ها؟ گناه من، دائم پیغمبر اکرم پرسید، هر چه پرسید، این جوان گفت: گناه من بزرگتر است. گناه‌ تو بزرگتر است یا عفو پروردگار؟ گفت: نه، عفو پروردگار اگر بزرگتر نبود، که من در خانۀ تو ای رسول اکرم نمی‌آمدم. «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا»[3] اگر یک عده گنهکار نزد پیغمبر اکرم آمدند، صریح قرآن است. در حضور پیغمبر دو زانو نشستند، استغفار کردند پیغمبر هم برای آن‌ها استغفار کرد، خدا تواب و رحیم خواهد بود. من آمدم در خانۀ شما برای اینکه استغفار کنم، من از زبان شما امشب می‌گویم، یا صاحب الزمان این مردم، امشب در این ساعت، الآن نیمۀ شب است همه بیدار نشستند آمده‌اند استغفار کنند و طلب بخشش از گناهان گذشته‌شان کنند. «جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ» به خدا قسم، اگر امشب، کاری کنید که امام زمان، برایتان استغفار کند، خدای تعالی، تمام گناهان شما را می‌بخشد و می‌آمرزد.

گفت: نه، عطوفت پروردگار، مهربانی خدا، بخشش خدا، این اهمیتش و بزرگتر از گناه من است. حالا گناهت را بگو. عرض کرد: یا رسول الله! من نبش قبر می‌کردم، یک در اثر فقر، یعنی آن زمان‌ها نبش قبر کردن و کفن دزدی یک کاری بود. این کار من بود، شغل من بود. یکی از روزها، دختر یکی از انصار، از دار دنیا رفت. من در کمین نشستم جای قبر او را پیدا کردم و شب رفتم و قبر او را نبش کردم و کفن او را دزدیدم و چشمم به بدن او افتاد با او زنا کردم. صدایی از روح این زن و این دختر بلند شد، که همانطوری که من را بر عرصۀ قیامت، با این حالت جنابت وارد کردی، خدا از تو نبخشد و نیامرزد، من بدنم لرزید. آمدم در خانۀ شما، که این گناهم را امشب و امروز، اعتراف کنم. پیغمبر اکرم خیلی ناراحت شدند، فرمودند: بلند شو، از نزد من برو، خارج شو، می‌ترسم خدای تعالی، عذابی بر تو نازل کند و مرا هم بگیرد. بیرونش کردند او رفت در کوه‌ها، یک ریسمانی برداشته، یک سر ریسمان را به گردن خودش بسته. ایمان انسان داشته باشد بالأخره به یک جایی منتهی می‌شود. یک سر ریسمان را به جای دیگر، مثل عبد ذلیل گریه می‌کند، اشک می‌ریزد. چهل شبانه روز در وسط بیابان، مشغول گریه کردن شد، اشک می‌ریخت، ناگهان البته عرض می‌کند خدایا! اگر در این مدت، تو مرا نمی‌بخشی، یک بلایی نازل کن، همین دنیا عذابم را ببینم، من طاقت عذاب جهنم تو را ندارم.

خدا می‌داند ما اگر یقین به قیامت داشته باشیم یک گناه صغیره هم نمی‌کنیم. و یا اینکه به پیغمبرت خبر بده که اگر گناه مرا تو بخشیده‌ای، او بیاید و به من بشارت عفو و بخشش تو را بدهد. آیه از جانب پروردگار نازل می‌شود: «وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ»[4] ای پیغمبر! آن‌هایی که کار بد می‌کنند، به خودشان ظلم می‌کنند، این‌ها توبه می‌کنند این‌ها اراده می‌کنند در خانۀ من می‌آیند، این‌ها را من که خدای مهربانم، آن‌ها را بخشیدم. این آیه نازل شد، پیغمبر اکرم فرمود: چه کسی از جای این جوان اطلاع دارد؟ یک نفر گفت: آقا در این کوه‌ها، صدای گریه و ناله‌اش می‌پیچد و شب و روز مشغول گریه است. پیغمبر اکرم با اصحاب‌شان حرکت کردند رفتند، او را با آغوش باز به خانه و کاشانه‌اش باز گرداندند.

خدای تعالی می‌فرماید: بگو ای پیغمبر ما! «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا» ای بندگانی که اسراف کردید، ای بندگانی که زیاد گناه کردید، «لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ» از رحمت خدا مأیوس نشوید «إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا» خدا همۀ گناهان شما را خواهد بخشید. یک چنین خدای مهربانی را انسان نباید معصیت کند. شب نوزدهم ماه رمضان، به عقیدۀ من، شب توبه و انابه است و إن‌شاءالله شب بیست و یکم، شب تقاضای حاجت است و شب بیست و سوم، شب دریافت حوائج است. حالا امشب، شب توبه است. امشب شما به اعمالی که دستور فرموده‌اند خاندان عصمت، نگاه کنید. اول شب دو رکعت نماز، بعد از حمد، هفت مرتبه قل هو الله احد و بعد رو به قبله بعد از نماز بنشینید و هفتاد مرتبه بگویید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ‏ وَ أَتُوبُ إِلَيْه‏». معنای این جمله این است که طلب بخشش می‌کنم، گذشته‌هایم را عذر می‌خواهم و به سوی خدا بر می‌گردم، اشتباه کردم این راه باطل را رفتم، با خدا درگیر شدم، خدای به این مهربانی را از خودم ناراضی کردم. این یک دستور. باز دارد که صد مرتبه بگویید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ‏ رَبِّي‏ وَ أَتُوبُ إِلَيْه‏» این جزء اعمال امشب است و صد مرتبه هم بگویید: «اللَّهُمَ‏ الْعَنْ‏ قَتَلَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين‏» خدایا قتلۀ امیرالمؤمنین را لعنت کن، آن‌هایی که امیرالمؤمنین را کشتند. ابن ملجم امیرالمؤمنین را کشت، خدا لعنتش کند.

در دعای ندبه می‌گوییم: «وَ قَتَلَهُ أَشْقَى‏ الْأَشْقِيَاءِ مِنَ‏ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِين‏»[5] أشقی الأشقیاء یا «وَ قَتَلَهُ أَشْقَى‏ الْأَشْقِيَاءِ مِنَ‏ الْآخِرِينَ يَتْبَعُ أَشْقَى الْأَوَّلِين‏»[6] هر دو نسخه هست، هر دو هم درست است. اگر نمی‌آمد آن أشقی الأولین، در خانۀ علی ابن ابیطالب را آتش نمی‌زد و آن جسارت را به علی ابن ابیطالب نمی‌کرد و علی ابن ابیطالب را، حرمتش را نمی‌شکست، کجا ابن ملجم جرأت داشت بیاید مثل صبح امشب، در مسجد کوفه، با شمشیر به فرق نازنین علی ابن ابیطالب بزند. «اللَّهُمَ‏ الْعَنْ‏ قَتَلَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين‏».

یک نفر باید بگوییم: «اللهم العن قاتل امیرالمؤمنین» چرا می‌گوییم: قتله؟ جمع می‌گوییم؟ یک روایتی را برایتان عرض کنم که باید تکان دهد آن معصیتکارهایی که خدای نکرده اهل گناه هستند و تصمیم ندارند توبه کنند. أقلش تصمیم بگیریم از همین الآن توبه کنیم.

یک روایت من دیدم، علی ابن ابیطالب می‌فرماید: کسی که فلان، نمی‌خواهم اسم آن معصیت را ببرم، چون خیلی معصیت معمولی کوچکی است. «فکأنما قتل علی سبعینا» هر کس این گناه را کند، فکر نکنید گناه زنا باشد، نه! فکر نکنید گناه، قتل یک مظلوم است، نه! یک کاری است خیلی کار کوچکی است، یک گناه کوچکی است که به علتی نمی‌خواهم بگویم. کسی که این گناه را بگوید مثل اینکه هفتاد مرتبه، علی ابن ابیطالب را کشته باشد.

گاهی می‌شود ما خودمان قاتل علی ابن ابیطالب هستیم. ما نمی‌دانیم گناه چقدر بد است. هر چه یک قانونگذار عظمتش بیشتر باشد، تخلف آن قانون، اهمیتش بیشتر است. خدای با این عظمت! گفته: غیبت نکن. ما نقل مجالس‌مان است. گفته: دروغ نگو، ما کارمان به غیر از دروغ گفتن، پیش نمی‌رود. به ما گفته: روی شهوت به زن‌ها، ولو اینکه آن‌ها صورت‌هایشان باز است نگاه نکن، همین امشب من سر شب در حرم مطهر، دیدم یک خانمی با یک جوانی دعوایش شد. این همه فحشاء، این همه منکرات، در گوشه و کنار اتفاق می‌افتد، اسم‌مان را هم مسلمان گذاشتیم. چشم انسان، یک نگاه، سهم من سهام ابلیس، نگاه کردن این تیری است از تیرهای شیطان، که به قلب انسان می‌زند. ز دست دیده و دل، هر دو فریاد/ که هر چه دیده بیند، دل کند یاد. باید مواظب باشیم.

خانم‌ها هم باید بدانند با این روی باز که می‌آیند در کوچه و بازار، چشم یک جوان به صورت‌شان می‌افتد به معصیت می‌افتند، فکر نکنند که به من چه، نخیر به شما چه. این معصیت‌ها، عاید شما هم می‌شود. یعنی واکنش آن، شما چون او را وادار به گناه کردید، واکنش آن، این است که قلب شما هم تاریک می‌شود از خدا دور می‌شود. حالا بر فرض اگر فتوا این باشد که صورت زن باز باشد واجب نیست که صورت زن باز باشد. واجب بلکه اکثر مراجع تقلید فتوا دادند و احتیاط وجوبی دارند که صورت زن دیده نشود. حالا بر فرض ما بگوییم صورت زن، دیدنش، یعنی باز بودنش جایز است اما نگاه کردن آن هم جایز است؟ اینطور حرف زدن و این برنامه‌ها.

شما ببینید حضرت زینب (سلام الله علیها) وقتی می‌خواهد حرم پیغمبر اکرم برود، اولاً خانۀ حرم علی ابن ابیطالب، درش داخل حرم رسول اکرم باز می‌شود، الآن هم خانۀ علی ابن ابیطالب در مدینه هست. حضرت قبلاً امیرالمؤمنین می‌فرستادند بروید داخل حرم را بگردید مردی نباشد، احتیاطاً چراغ‌ها را خاموش کنید، امام حسین جلو حرکت می‌کند، امام حسین از عقب سرش، که حضرت زینب (سلام الله علیها) می‌خواهد زیارت رسول اکرم برود. حالا این برنامه‌ها شاید برای ما اصلاً معقول به خیال خودمان نباشد، ما حالا این‌ها را نمی‌فهمیم لااقل یک مقداری حیا کنیم، یک مقداری به فکر گناه باشیم که امیرالمؤمنین فرمود، هر گناهی که انسان می‌کند مثل یک لکۀ تاریکی است که در قلبش وارد می‌شود. گناه بعدی، لکۀ تاریکی را کنار آن به وجود می‌آورد. همینطور گناهان، قلب انسان را سیاه می‌کند و وقتی که سیاه شد، دیگر قابل هدایت نیست، دیگر دین قسی می‌شود.

توبه باید نصوح باشد. «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا»[7] هر سال یکی از دوستان می‌گوید: من هر سال، شب‌های احیاء، شب‌هایی که به عنوان شب قدر هست، من می‌آیم آنجا توبه می‌کنم ولی باز یک سال گناه می‌کنم. برای اینکه توبۀ نصوح نکرد. توبۀ نصوح معنایش این است که انسان را اگر قطعه قطعه کنند حاضر نباشد دیگر گناه کند. خدا هم مهربان است، خدای تعالی از راه مهربانی خواسته بندگانش را به طرف بهشت دعوت کند. همه جا فرموده است: رحمان است، رحیم است، عطوف است، عفو است، غفور است، این‌ها مهربانی‌های پروردگار است.

امام عصر ارواحنا فداه، با همۀ ما مهربان است دعایتان می‌کند. بزرگان از علماء برخورد کردند، حتی مراجع تقلید را دستور فرمودند: که با مهربانی با مردم روبرو شوید. خدا رحمت کند، یکی از علمای کوفه، به نام شیخ محمد کوفی. من خیلی کم سن بودم که او را دیدم و از دار دنیا رفته، ایشان مرد بزرگواری بود. یک نامه، بعضی گفته‌اند نامه ولی بعضی نوشته‌اند، کلام را حضرت فرموده‌اند بعد خودش نوشت که وقتی مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی، می‌خواست مرجع تقلید بشود به شیخ محمد کوفی فرمودند: که برو به آقای سید ابوالحسن اصفهانی بگو، «أرخص نفسک» ارخص نفسک معنایش این است که برای خودت خیلی قیمت قائل نشو، کسی جرأت نداشته باشد با تو حرف بزند. بعضی اوقات آنچنان بعضی از علما یا بزرگان یا شخصیت‌ها، به هر حال هر کسی که یک وصله‌ای به او چسبیده، چه از علمی، چه دانشی، چه ریاستی، هر چه که به این ارزانی‌ها انسان نمی‌شود با او حرف بزند، یا مرجع تقلید هستی، تمام شیعیان از تو تقلید می‌کنند اما باید خودت را ارزان کنی، در اختیار همه باشی. «أرخص نفسک» به مردم رخصت بده تو را ببینند، با تو رفت و آمد کنند.

«و اجعل مجلسک فی الدهلیز» یک اتاقی، کنار درب خانه‌ات درست کن و آنجا بنشین تا مردم وقتی می‌آیند وارد می‌شوند دیگر معطل نشوند یک حیاط طولانی، یک مثلاً فرض کنید یک باغی، انسان دائماً برود تا برسد به کاخی که آن آخر، عرض کنید آقای سید ابوالحسن اصفهانی نشسته، نه این گونه نباشد همان کنار در، یک اتاق درست کن، در همان جا بنشین، در دهلیز خانه تا هر کسی بیاید، من حتی دیده بودم یکی از علما، طوری بود که می‌توانست پشت در، جواب طرف را بدهد، این احتیاجی می‌آمد پشت در، در می‌زد می‌گفت: که هستی؟ گفت: منم، چنین سوالی دارم، سوالش را جواب می‌داد می‌رفت. «واقض حوائجنا» این جملاتی است که امام زمان شما، برای نایبش فرموده. «و أقض حوائج الناس» حوائج مردم را برآورید، هر کسی می‌آید مراجع می‌کند اصلاً چیزی می‌خواهد.

من یک وقتی دیدم یک نفر، در سخنرانی‌اش که در رادیو هم پخش می‌شد، می‌گفت: یک نفری، یک روزی با ما یک ناهار خورده، حالا می‌آید با ما اظهار آشنایی می‌کند و از ما توقع کار دارد. ناهار هم نمی‌خواهد خورده باشد مسلمان است، می‌آید در خانه‌ات، حاجتی دارد. اقض حاجته، حاجتش را برآورده کن اگر از تو بر بیاید. اگر از دستت هم بر نمی‌آید بگو آقا از من بر نمی‌آید.

یکی از علمای بزرگ تهران، زمان شاه آن زمان بود هر کس به او مراجعه می‌کرد، هر توصیه‌ای را می‌گفت، ایشان فوراً بر می‌داشت توصیه می‌نوشت می‌گفت: وظیفۀ من نوشتن است، وظیفۀ طرف هم این است که قبول کند، حالا قبول نمی‌کند حالا از نظر من، من کارم را کردم.

در روایات هست که اگر حاجتی داشتید به برادر مؤمن‌تان بگویید. از سه حال خارج نیست یا خودش می‌تواند حاجت شما را برآورده کند، یا آبرو دارد که با آبرویش به وسیلۀ دیگری، که او می‌تواند حاجت تو را برآورده کند از آبرویش استفاده می‌کند و یا لااقل دعایت می‌کند، شریک غمت می‌شود با تو هماهنگ می‌شود. مردم مسلمان باید اینطور باشد. «مَنْ أَصْبَحَ لَايَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ‏ بِمُسْلِم‏»[8] کسی که صبح کند و اهتمام به عمر مسلمان‌ها نداشته باشد مسلمان نیست.

«و أقض حوائج الناس» حضرت بعد فرمودند: طبعاً اگر کسی کنار در خانه نشسته باشد و مراجعه به او آسان باشد، حاجت هم دستور داشته باشد که برآورد، طبعاً زیاد مراجعه می‌کنند. حضرت فرمود: «نحن نصرک» ما یاری‌ات می‌کنیم، تو این سه کار را بکن ما یاری‌ات می‌کنیم. «أرخص نفسک، و اجعل مجلسک فی دهلیز، و أقض حوائج الناس نحن نصرک» این گونه است. خدا رحمت کند این نامه را، شیخ محمد کوفی، داد برای مرحوم آقای سید ابوالحسن اصفهانی، آقا سید ابوالحسن آرام گرفت. آن ریاست کلی که شاید نه قبل از آن بوده و نه بعد از آن، پیدا کرد و آن عظمتی که شاید بینظیر بود، من در سن خردسالی بودم مرحوم سید ابوالحسن از دار دنیا رفت، ولی دیده بودم که چقدر مردم برای فوت ایشان، احترام قائل شدند.

شیخ محمد کوفی، چند قضیه هم دارد منتهی، یکی مربوط به همین شب نوزدهم است. علما و دانشمندان، شما هم پیروی از همان‌ها می‌کنید. در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، می‌روند در مساجد، در محافل، احیاء نگه می‌دارند. ایشان می‌گوید: من در کوفه بودم، وارد مسجد کوفه شدم رفتم نماز مغربم را امشب مستحب است که حالا إن‌شاءالله این یک شب را هر طور گذراندید، گذرانده باشید ولی شب بیست و یکم و شب بیست و سوم را کوشش کنید که این برنامه‌هایی که می‌گویم را انجام دهید.

مقارن غروب آفتاب، قبل از اذان و بعد از غروب آفتاب، غسل کنید. مستحب است حالا در همۀ خانه‌ها حمام هست و غسل می‌شود کرد، که نماز مغرب و عشاء را با غسل بخوانید، البته بهتر این است که وضو را قبل از غسل بگیرید و بعد غسل کنید و بعد نماز مغرب‌تان را بخوانید. با توجه، با حال.

ایشان می‌گویند من وارد مسجد کوفه شدم، رفتم نماز مغربم را خواندم و بعد امشب و شب بیست و یکم و بیست و سوم، دستور این است، همان طور که عرض کردم دو رکعت نماز، که بعد از حمد، هفت مرتبه قل هو الله و بعد از نماز هم، هفتاد مرتبه «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ‏ وَ أَتُوبُ إِلَيْه‏» ربی ندارد، مقید باشیم، همان طور که امام دستور فرموده، همان طور انجام دهیم، «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ‏ وَ أَتُوبُ إِلَيْه‏» و بعد نماز عشاء را بخوانیم یا حالا اگر حال ضعف دارید افطار کنید دیر نمی‌شود، نماز عشاء را بعد بخوانید. ایشان می‌گویند: من رفتم در مقام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، خدا قسمت‌مان کرده باشد نجف و کوفه برویم، حالا اینطوری شده که اکثر مردم شیعی ایران، نجف و کربلا را ندیدند، خدا صدام را لعنت کند، خدا دشمنان خاندان عصمت و طهارت را ریشه‌کن کند.

مسجد کوفه، مسجد بزرگی است. مقامات زیادی دارد که ظاهراً با راهنمایی سید بحرالعلوم و بعضی گفتند با راهنمایی سید ابن طاووس این مقامات را درست کردند. جایی که امیرالمؤمنین نماز خوانده مثل امشبی، به فرق نازنینش ضربت خورده. آنجا الآن محفوظ است، محرابی است جایی که امام سجاد نماز می‌خواند هست و جایی که امام صادق نماز می‌خواند هست، جایی که حضرت آدم، حضرت نوح، خلاصه مقامات زیادی در این مسجد هست. ایشان می‌گوید: من رفتم در مقام امیرالمؤمنین، نماز مغربم را خواندم و بعد آمدم گوشه‌ای افطار کنم. دور مسجد کوفه اطاق‌هایی است و ایوان جلویش دارد. می‌گوید: اطاق اول را رد کردم دیدم اطاق دوم، یک آقایی تکیه داده و یک روحانی هم خیلی مؤدب، آنجا نشسته. به من تعارف کردند بیا اینجا بنشین. من رفتم نشستم مشغول افطار بودم گفتم: این آقا چه کسی است؟ این آقا، با این روحانی حرفی زد، با این کسی که در لباس طلبگی بود یک حرفی زد، من پرسیدم این آقا کیست؟ گفت: این سید عالم است، من گفتم: سید عالم، آقای همۀ عالم، این از القاب امام زمان است، ایشان چرا به ایشان گفت؟ گفتم: لابد منظورش این بود که سید عالِم است، گفتم: سید عالِم است؟ گفت: نه این سید عالَم است. در عین حال متوجه نشدم نشستم، دیدم مثل اینکه موقع افطار است آب لازم است یک نفر پیدا شد، تا اراده کردیم یک نفر پیدا شد آب آورد و بعد ما که آب را خوردیم، باز ناپدید شد.

من یک مقداری حواسم جمع شد که شاید این آقا حجت ابن الحسن است، من بلند شدم آمدم به طرف محراب، برگشتم دیدم کسی نیست. شیخ محمد کوفی، مکرر خدمت امام زمان رسید. آقایان نگویید که ما متأسفانه شیعه هستیم، ما مسلمان هستیم شاید از مهمترین اعتقادات شیعه، وجود مقدس امام زمان است. ولی باصطلاح چطور عرض کنم که بتوانم این مطلب را صحیح جا بیاندازم. در بین خودمان امام زمان را، راه ندادیم یعنی مثلاً فرض کنید از شخصیت‌هایی که در کرۀ زمین هستند، از همه نام می‌بریم ولی از امام زمان زیاد نام نمی‌بریم به فکر او هم نیستیم. انقدر تشرفات بالأخص در دوران ما، زیاد شده که حساب ندارد. خدمت حضرت مکرر می‌رسند منتهی باورمان نمی‌آید. این چشم ماست که جمال مقدس امام زمان را نمی‌بیند.

حضرت رسول اکرم، امام عصر را تشبیه به خورشید فرمودند، تشبیه به خورشید! خورشید پشت ابر، من این جمله را اینطوری می‌گویم که خورشید هیچ‌گاه پشت ابر نیست، شما اگر پشت ابر باشید، خورشید پشت ابر نیست خورشید تمام این باصطلاح ستاره‌ها را، منظومۀ شمسی را، همه جا را نور می‌دهد حالا در یک شب مشهد، ابر گرفته ما پشت این ابر قرار گرفتیم، خیال می‌کنیم که امام زمان پشت ابر است، در غیبت است نه ما در غیبت هستیم.

وقتی که آن فرد، می‌رود خدمت امام صادق (علیه السلام) و می‌خواهد با امام صادق مصاحفه کند، دقت کنید به این عرض، می‌آید دستش را می‌آورد جلو، با امام صادق مصاحفه کند، حضرت صادق دست‌شان را عقب می‌کشند. آقا من از کوفه بلند شدم به دیدن شما آمدم، شما مصاحفه نمی‌کنید؟ حضرت فرمودند: تو در بازار کوفه، دستت را به دست زن نامحرمی مالیدی و هنوز توبه نکردی و دستت گنهکار است و دست گنهکار با دست امام معصوم، نمی‌تواند مصاحفه کند. اگر این مقیاس باشد، چشم گنهکار هم همینطور است نمی‌تواند امام معصوم را ببیند، گوش گنهکار هم همینطور است.

خدا رحمت کند یکی از علمای بزرگ افغانستان بود، اهل کابل بود که همین رژیم افغانستان، او را گرفت و زندان کرد و بعد هم دیگر ناپدید شد، به نام آقای محمد امین افشار، از علمای بزرگی بود، خیلی به من اظهار محبت می‌کرد، هر وقت می‌آمد مشهد، می‌آمد منزل ما، می‌گفت: از امام زمان‌مان حرف بزنیم. خیلی اظهار محبت به حضرت می‌کرد. ایشان قضیه‌ای را برای من نقل کرد و این قضیه را بعد دیدم در بعضی از کتب هم نوشته‌اند، آن قضیه این بود.

در مجلسی، در افغانستان، علمای اهل سنت و بعضی از رجال سیاسی اهل سنت هم نشسته بودند و یک نفر هم از کسانی که شیعه بود ولی تقیه می‌کرد، او هم نشسته بود. یک نفر از میان این علمای اهل سنت، شروع کرد به مذمت شیعه و خرافاتی که شیعه معتقد است، من جمله گفت: این‌ها معتقد هستند که امام زمانی هم هست. در میان این جمع، یک فردی اهل مصر بود این در بقیۀ مطالب، با آن علمای افغانی هماهنگ بود و موافقت می‌کرد، اما راجع به امام زمان که بحث شد، ایشان سکوت کرد، حرفی نزد. از او پرسیدند: چرا اینجا چیزی نمی‌گویی؟ گفت: من در مصر که بودم، درست مثل این جلسه را داشتیم. یک نفر از علمای اهل سنت، اوصاف حضرت مهدی روحی و ارواحنا له فداه را داشت شرح می‌داد، یک دفعه تمام جمعیت سکوت کردند و به یک گوشه چشم‌شان را دوختند. دیدیم یک فردی آنجا نشسته، تمام آن صفاتی که این آقا تا حالا می‌گفت، همه در وجود این شخص هست و همه هم مبهوت او هستند.

ایشان این قضیه را تا اینجا می‌گوید، می‌گوید: یک دفعه دیدیم این مجلس هم، به یک نقطه همه متوجه شدند و یک آقایی آنجا نشسته که جان همۀ ما به قربانش، تمام متوجه او شدند و سکوت مجلس را گرفت و مردم، جمعیت بلند شدند بدون حرف، از مجلس رفتند بیرون و مجلس به هم خورد. فردا تمام این علماء گفتند: دیروز در آن مجلس، آقا حجت ابن الحسن آمد و برای ما همه ثابت شد که این وجود مقدس هست.

امام عصر ارواحنا له فداه، در بین ما می‌آیند تشریف می‌آورند. ما چشم بازی می‌خواهد داشته باشیم تا ایشان را ببینیم. امشب احتمال شب قدر را دارد یکی در مسئلۀ توبه برای شما حرف زدم و مهربانی خدا، یک بخش هم دربارۀ مهربانی امام زمان و این که می‌شود خدمت امام زمان رسید و فکر نکنید که بعضی از خوبان ممکن است مشرف شوند به محضر امام زمان. نه گاهی می‌شود سبب هدایت یک عده‌ای، این ملاقات‌ها می‌شود. ما امشب بیاییم آن حضرت را واسطه قرار دهیم احتمال شب قدر، امشب دارد و این وجود مقدس را ما ببریم در خانۀ خدا و از خدا طلب عفو و آمرزش کنیم، بالأخص که امشب، شب ضربت خوردن امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب است. جداً آقایان، انسان گاهی آنچنان از خدا و حقیقت دور می‌شود که حاضر می‌شود. ابن ملجم یک آدم به ظاهر مسلمانی بود، یک آدم مقدس، از این خشکه مقدس‌هایی که خیال می‌کردند، هر چه هست در همان عبادت آن‌هاست، جزء خوارج بود. خوارج عده‌ای بودند کاسۀ داغتر از آش. افراد باصطلاح انقلابی تند بی‌درک.

در قرآن هست «الْحُكْمُ لِلَّهِ»[9]، نمی‌دانند که علی، مظهر پروردگار است. می‌آمدند به علی ابن ابیطالب می‌گفتند: «الحکم لله لا لک» حکم برای خداست نه برای تو. شعارشان این بود، افراد متحجّر، افرادی که درک ندارند. ما هم داریم مفاتیح را زیر بغلش می‌گذارد، صبح تا شب داخل حرم می‌رود مشغول عبادت است، ولی کوچکترین معرفتی به امام زمانش ندارد و هر چه هم بتواند ظلم می‌کند. خدا نیاورد برای کسی که با این گونه افراد، چون این‌ها تاریک‌تر از معصیت‌کارها هستند.

من خودم یک وقتی یادم است در حرم مطهر، از جزء افرادی بودم که دلم می‌خواست اول کس باشم وارد حرم شوم، در حرم را می‌بستند. یک مردی آنجا بود، اول قبل از همه وارد حرم می‌شد و مشغول نماز شب و این‌ها بود. من هم خیلی دوست داشتم به ایشان التماس بگیرم. یک شب، بعد از نماز صبح بود، دیدم یک نفر دارد زیارت می‌خواند دیدم پایش را گذاشته روی سجادۀ ایشان، ایشان حالا در نماز چقدر تقلا کرد که این پایش را از روی سجاده‌اش بردارد، که موفق هم نشد بعد از نماز، بلند شد به او یک فحش بسیار بدی داد، که من خجالت می‌کشم اینجا برای شما بگویم، نقل کنم به او داد که پایت را از روی سجادۀ من بردار. گفتم: الحمدلله که ما این را زود شناختیم قبل از اینکه، به او التماس بگوییم.

انسانیت انسان، به عبادت نیست، به نماز نیست، انسانیت انسان، به صفات حمیدی است که باید داشته باشد. شما صفات خوب داشته باش، متخلق به اخلاق الله باش، همان واجباتت را انجام بده و محرماتت را ترک کن، کافی است. در روایت هست در کتاب اصول کافی است که یک مرد زاهد و عابدی، در یک جزیره‌ای مشغول عبادت بود. دائم عبادت می‌کرد شب و روز، یکی از ملائکه از خدای تعالی سؤال کرد که خدا جای این شخص در بهشت کجاست؟ یک جایی باید برای این پیدا شود که أعلاء علیین باشد. خدای تعالی یک جایی به این ملک نشان داد مثلاً فرض کنید که طویلۀ بهشت، حالا بهشت طویله داشته باشد، اینجا، جای ایشان است. چرا؟ برو با او معاشرت کن، ببین چه می‌گوید؟ آن ملک به صورت بشر آمد با او مشغول عبادت شد، مهلت پیدا نمی‌کند یک کلمه با او صحبت کند. بالأخره یک جا او را گرفت، با او یک مقداری حرف زد. گفت: آرزویی هم در دنیا داری؟ این عبادتت، این مکانت، این وضعت. گفت: یک آرزو دارم خدا خرش را برای ما بفرستد و ما اینجا بچرانیم و از این علف‌ها استفاده کند تا ما محبتی به خدا کرده باشیم.

این روایت است امام صادق در کتاب اصول کافی، نقل می‌کند. بعضی، این گونه هستند. کوشش کنید که نه آن طرف بیافتید و نه آن طرف. فکر نکنید که هر کسی اهل عبادت، خیلی عبادت کرد حالا خیلی آدم خوبی است. نه! وقتی که خدای تعالی حضرت آدم را می‌خواست خلق کند، فرمود: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً»[10] ملائکه گفتند: خدایا حالا به تعبیر ما، که «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ» خدایا ما که تسبیح تو می‌کنیم اگر احتیاج به تسبیح داری، ذکر داری که ما هستیم، تقدیست هم می‌کنیم، همیشه سجده برایت می‌کنیم، این‌ها را برای چه خلق می‌کنی؟ بله «إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ».

یکی از بزرگان می‌گفت: ما مقدس لازم نداریم، ما آدم می‌خواهیم، ما آدم می‌خواهیم خلق کنیم. آدم شدن مشکل است. انسان، عبادت کند، عبادت و دعا مثل دواست به اندازۀ رفع مرض روحی‌اش، باید از دعا و از عبادت استفاده کند. بنابراین، این را بدانید البته امشب استثنائاً گفتند: تا صبح بمانید، زنده هم باشید احیاء نگه دارید، خودتان را زنده کنید این‌ها هست، اما از همین امشب تصمیم بگیرید که همین دو سه جمله تصمیم را اگر بگیرید، من قول می‌دهم شما از اولیاء خدا باشید.

اول: اینکه واجبات‌تان را انجام دهید، خیلی کم است واجبات خیلی زیاد نیست. دوم: هر چه حرام است ترک کنید. گاهی بعضی از دوستان از شهرستان‌ها می‌آیند از من می‌پرسند، یک تقاضایی می‌کنند که شما یک کلمه‌ای برای ما بگویید که ما عمل کنیم و خیلی مثل آن فردی که فرزندش را آورده بود کنار در مکتب‌خانه گفت: ملا این را، باسوادش کن می‌خواهم ببرم. بعضی این گونه هستند. خدمت رسول اکرم گاهی می‌رفتند، می‌گفتند: یا رسول الله! موعضه‌ای ما را بکن و خیلی مختصر، همینطور ایستاده، حضرت هم می‌فرمودند چون هیچ کس را رد نمی‌کردند. مثلاً یک قضیه دارد حضرت می‌فرمود: غضب نکن! چون همۀ گرفتاری‌ها سر همین غضب‌های بی‌جایی است که ما می‌کنیم و شیطان بر ما تحمیل می‌کند.

من هم گاهی این جمله را می‌گویم و جداً این جمله خیلی مهم است که هر چه می‌دانید بد است نکنید. هر چه را هم که می‌دانید خوب است بکنید. اگر کسی این کار را کند، همین دستور را عمل کند خدای تعالی، آن چه که نمی‌داند به او تعلیم می‌دهد، به او الهام می‌کند. می‌گوید: «من عمل بما علم، علمه الله ما لم یعلم» کسی که عمل کند به آنچه که می‌داند، خدا آنچه را که نمی‌داند به او تعلیم می‌دهد، الهام می‌کند.

پس اول ترک گناه، دوم انجام واجبات، سوم به فکر این باشیم که اخلاق رذیله را از خودمان دور کنیم. ببینیم چه صفت بدی داریم آن‌ها را از خودمان دور کنیم و امشب إن‌شاءالله باید این تصمیم را بگیریم و از خدا بخواهیم که خدا به ما کمک کند.

شب شهادت امیرالمؤمنین است. ابن ملجم، این خبیث. شما فکر نکنید مرد کافر، کافر بود اما این به صورت ظاهری مسلمان بود، مقدس بود. این آمده داخل مسجد، قطام هم اعتکاف کرده این هم به صورت اعتکاف آمده داخل مسجد، شمشیری را برده داخل زهر خوابانده، چون وسایل کشتن و جنگ در آن زمان‌ها شمشیر بود، حالا این شمشیر را تدابیری روی آن می‌کردند که باصطلاح خیلی مؤثر باشد. شمشیر را داخل زهر می‌خواباندند، بر می‌داشتند خشک می‌کردند و دو مرتبه زهرآلودش می‌کردند باز خشکش می‌کردند که خوب زهر در شمشیر تحقق پیدا کند. یک چنین کاری هم کرد. آخر امشب، آمده در میان مسجد خوابیده، شمشیر را گذاشته زیر بدن خودش و به روی زمین خوابیده. حضرت امیرالمؤمنین (ع) آمدند داخل مسجد، خوابیده‌ها را بیدار کردند رسیدند بالین این مرد، این نامرد! به او فرمودند: بلند شو، این گونه نخواب! چقدر امام ما مهربان است. به طرف راست بخواب که خواب اولیاست یا به طرف چپ بخواب، که خواب حکماست، این طرز خوابیدن، خواب شیاطین است و من می‌دانم چه فکری داری و چه اراده کردی، نزدیک است که محاسنم به خون سرم به وسیلۀ تو خضاب شود.

گاهگاهی امیرالمؤمنین می‌فرمود: این قاتل من است. حضرت این جملات را در بین اصحاب می فرمودند.، اصحاب می‌گفتند: این را بکشیم. حضرت می‌فرمود…

 


[1]. زمر، آیه 53.

[2]. الفاتحه، آیات 1 و 2.

[3]. نساء، آیه 64.

[4]. آل عمران، آیه 135.

[5]. اقبال الأعمال، ج 1، ص 296.

[6]. زاد المعاد ـ مفاتیح الجنان، ص 305.

[7]. تحریم، آیه 8.

[8]. کافی، ج 3، ص 417.

[9]. غافر، آیه 12.

[10]. بقره، آیه 30.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۱۶ رمضان ۱۴۱۴ قمری – ۷ اسفند ۱۳۷۲ شمسی – سکوت و تحقیق در مذاهب

اهميت صمت و سكوت _ ۱۶ رمضان ۱۴۱۴ قمری

 

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الأنبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين»

«الذین يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ»[1]

حرف‌ها را گوش مي‌دهند، حرف‌ها را خوب مي‌شنوند، كلمات را استماع مي‌كنند. يك بچه دارد حرف مي‌زند گوش بدهيد يك وقت ديديد يك چيزي گفت كه تو نمي‌داني. گاهي مي‌شود، گاهي يك فرد عامي كه انسان به او هيچ اعتنايي نمي‌كند مي‌بينيد يك كلمه‌اي خيلي حكمت‌آميز مي‌گويد. زياد اتفاق افتاده است كه افراد بيسواد، افراد عامي، يك جملاتي گفتند، چون سواد به خواندن و نوشتن كه نيست، چون شما دوران دبستان و راهنمايي و دبيرستان و دانشگاه و همه را كه بگذرانيد يك مشت فرمول ياد مي‌گيريد، يك مُشت قرارداد ياد مي‌گيريد و همه اين‌ها يك پله‌هايي است، يك سُلَمي هست به سوي حقيقت، يعني شما عربي ياد مي‌گيريد براي اينكه قرآن را بتوانيد بخوانيد، انگليسي ياد مي‌گيريد براي اينكه كتاب‌هاي انگليسي را بتوانيد بخوانيد، وإلّا خودِ عربي ياد گرفتن، خود‍ِ انگليسي ياد گرفتن كه علم نيست وإلّا عرب‌ها بايد از همه عالم‌تر باشند، آن‌هايي كه انگليسي‌زبان هستند بايد از همه دانشمندتر باشند، خود اين‌ها ارزشي ندارد، اين‌ها براي انسان يك راهي است براي رسيدن به يك مطالبي كه در كتاب‌ها كه به اين زبان‌ها نوشته شده است. حتي در مسائل علميِ رياضي و پزشكي و مسائل مختلف فيزيك  و شيمي و علوم مختلف، همه اين‌ها يك سُلّمي است،‌ يك مرآتي است، يك آيينه‌اي است براي كشف حقيقت، يك حقايق وإلّا خود آن‌ها ارزش ذاتي ندارند، اين مسلّم است. شما اگر بخواهيد روي كلام خوب دقت بكنيد آن ارزش دارد، قرآن خواندن خيلي خوب است، ثواب زيادي هم دارد، اما اگر بنا باشد در هر شبانه‌روز يك ختم قرآن هم بخوانيد ولي تدبير در قرآن نكنيد، شايد ارزش آن يك دهم باشد اما اگر تدبير در قرآن كرديد صددرصد است. «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ»[2] آيا در قرآن تدبر نمي‌كنند. در همين آياتي كه تلاوت كردم خداي تعالي مي‌فرمايد: «فَاتَّقُوا»[3] اي بندگان من، تقوا داشته باشيد. تقوا يعني پاكي، همه بندگان خدا بايد پاك باشند و كساني هدايت مي‌شوند، اين را بدانيد و اين درس را امشب از قرآن بگيريد، كساني هدايت مي‌شوند و صاحب مغز و لُب هستند كه «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» حرف‌ها را خوب گوش بدهند. همه حرف‌ها را گوش بدهند. دشمن دارد حرف مي‌زند گوش بدهند، دوست دارد حرف مي‌زند گوش بدهيد، گاهي انسان آن‌قدر ضعيف است كه تحت تأثير حرف دشمن هم واقع مي‌شود، تحت تأثير واقع نشويد، ‌گوش بدهيد، خيلي فرق آن است كه انسان حرف را گوش بدهد و بعد بررسي كند و بعد خوب آن را بپذيرد، تا آنكه تحت تأثير هر حرفي واقع بشود. امروز با رفيق خود خوب هستيد به جهت اينكه آن آقا تعريف او را كرده است. فردا با او بد هستيد به خاطر اينكه آن‌ آقا او را مذمت كرده است، خيلي اين‌طور داريم. خود من خيلي دوستاني داشتم كه يك مدتي درباره من آن‌قدر غلو مي‌كرد كه خود من در دل به او مي‌خنديدم كه او چرا اين‌قدر براي من غلو مي‌كند؟ بعد هم آن‌قدر بد من را گفته است كه باز در دل خود گفتم: مگر من چه كردم كه اين‌قدر اين بد من را مي‌گويد؟ بوده است ديگر. اين اساساً براي انسان‌هاي احمق است، حرف را گوش بدهيد تحت تأثير هم واقع نشويد. حرف را گوش بدهيد، ظرفيت داشته باشيد، اين‌ها را در مغز خود جاي بدهيد، در آن‌جا حل و فصل كنيد، آن را حلّاجي كنيد، بسنجيد، هر كدام كه درست است درست، هر كدام كه درست نيست آن را رد كنيد. اين اجازه را حتي به شما در روايات ائمه اطهار دادند كه اگر رواياتي از خاندان عصمت و طهارت به دست شما مي‌رسد اين‌ها را بررسي كنيد، با عقل خود بسنجيد، با قرآن كه ميزان حق و باطل است، با مسلّميات دين و ضروريات دين آن‌ها را بسنجيد، اگر ديديد مخالف عقل و قرآن و ضروريات دين است «وَضَعُوهُ عَلَى الْجِدَارِ»[4] اين «وَضَعُوهُ عَلَى الْجِدَارِ» يعني آن را دور بيندازيد. روايات؟ بله، چون بعضي از كلمات ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) به خاطر تقيّه بوده است. رعايت بعضي از جهات را مي‌كردند، بنا است من يك كلمه خلاف واقع بگويم يا اينكه يك كلمه درست بگويم و عده‌اي از دوستان من كشته بشوند. شخصي آمد خدمت امام صادق (عليه الصلاة و السلام) گفت: «مَا تَقُولُ فِي الشَّيْخَيْنِ»[5] نظر شما در مورد ابوبكر و عمر چيست؟ حالا جمعي هم در مجلس نشستند و جاسوس‌هاي خليفه و خود اين شخص هم كه اين سؤال را مي‌كند انسان مرموزي است، حضرت فرمود: «هما إمامان عادلان» اين‌ها دو تا امام عادل بودند. آن مرد هم بلند شد رفت. يكي از اصحاب بعد از اينكه همه رفتند –چون امام را مي‌شناسد كه نظر او نسبت به اين‌ها چيست- گفت: آقا اين چه فرمايشي بود كه فرموديد؟ چرا؟ حضرت فرمود: درست گفتم، آن‌ها امام كه بودند، مردم را امامت مي‌كردند به طرف آتش جهنم «أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»[6] در قرآن است، بعضي از امام‌ها هستند كه انسان را مي‌گيرند و مستقيم به جهنم مي‌برند. در اشعار سيد حميري دارد كه «وَ رَايَةٌ يَقْدُمُهَا نَعْثَلٌ»[7] يك پرچمي را روباه به دست گرفته است –منظور سومي است- يك پرچمي را نمي‌دانم فلان خبيث دست خود گرفته است و اين‌ها يكسره به جهنم مي‌روند ، امام هستند ديگر، فرقي نمي‌كند امام گاهي امام به سوي كمالات است، گاهي امام به سوي انحرافات است، فرض كنيد شما را رهبري مي‌كند كه ببرد بيندازد در يك گودالي و ديگر بيرون نياييد. اين هم يك امام است ديگر. يك راننده شما را سوار ماشين مي‌كند، وسط راه هفت‌تير را مي‌گذارد روي سر شما، مي‌گويد: حرف نزن، مي‌خواهم شما را يك جايي ببرم. ائمه‌اي هستند كه مردم را به سوي بدبختي دعوت مي‌كنند، من نگفتم: اين‌ها امامان خوب هستند يا امامان بد هستند «هما امامان عادلان». پس چرا عادل فرموديد؟ اين‌ها از حق به باطل عدول كردند. چون عادل يعني عدول‌كننده، حالا گاهي انسان از باطل به حق عدول مي‌كند و عادل مي‌شود، يك وقت هست از عادل به حق عدول مي‌كند،‌ ممكن است اسم اين هم عادل باشد بالأخره.

حالا اگر خود امام نبود و معناي اين روايت را شرح نمي‌داد، با آن همه ظلم‌هايي كه اين‌ها نسبت به فاطمه زهرا كردند ما مي‌فهميم كه منظور امام صادق يك چيز ديگري بوده است، نقداً حالا اين روايت را كنار مي‌گذاريم. «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» گوش بده روايات را، همه روايات خاندان عصمت و طهارت را بشنو. افراد عاقل اين‌طور هستند، افراد صاحب مغز اين‌طوري هستند كه همه حرف‌ها را گوش مي‌دهند، حتي اگر عقل ما خيلي قوي باشد و تحت تأثير واقع نشويم كتاب بيان علي محمد باب را هم انسان مطالعه مي‌كند، خود من خيلي مطالعه كردم، يك مسيحي در آتن به من مي‌گفت: تو انجيل را بهتر از ما بلد هستي، راست هم مي‌گفت، او بلد نبود،‌ چون گفتم: چنين مطلبي را در انجيل ديدي؟ گفت: نه. انجيل آوردند من به او نشان دادم. گفت: شما بهتر از ما –كشيش هم بود- انجيل را بلد هستي. من انجيل را زياد مطالعه كردم، الآن اكثر مطالب انجيل در ذهن من هست، انجيل چيزي نيست، تمام آن پنجاه صفحه بيشتر نيست، آن كتاب قطوري كه شما مي‌خوانيد آن سي و چند تا كتاب از كتب انبياء است، وإلّا خود انجيل زياد نيست، چيزي هم نيست، مطلبي هم ندارد. خدمت شما عرض شود كه انسان كتاب را بخواند، چرا گفتم شما نخوانيد؟ كتب ضلال را، شما حق نداريد، حرام است. در احكام هست كه مردم معمولي كتب ضلال را نبايد بخوانند خواندن آن حرام است، چرا؟ به جهت اينكه تحت تأثير واقع مي‌شويد. اگر تحت تأثير واقع نشويد و طبق اين آيه شريفه عمل بكنيد و اين‌طوري باشيد كه صاحب مغز باشيد، صاحب لُب باشيد، نه، آزاد هستيد، همه را بخوانيد. خود من زيادي از مذاهب را تحقيق كردم. مدتي كه در هندوستان بودم، در آن‌جا در بين پنج شش تا از مذاهب رفتم، در معبدهاي آن‌ها، شايد براي شماها حرام باشد، حالا شماها را كه نمي‌گويم، الحمدلله شما مهذب هستيد، شايد براي افراد عادي رفتن در معبد سيك‌ها مثلاً حرام باشد، من رفتم، از مطالب آن‌ها هم تحقيق كردم. اين‌ها موحد هستند، به پيغمبر اسلام هم اعتقاد دارند، يك پيغمبري براي اين‌ها در پانصد سال قبل آمده است –چون مي‌دانيد بعد از پيغمبر اسلام ديگر پيغمبر نمي‌آيد- حالا اين پيغمبر آمده است و گفته است هم مذهب هندو مطالب خوبي دارد و هم اسلام، اسم او هم گرونانك بوده است و هم مطالب اشتباهي دارد و هم مذهب هندو. حالا ما مي‌آييم چه كار مي‌كنيم؟ مطالب خوب اسلام را برمي‌داريم و مطالب خوب مذهب هندو را برمي‌داريم، اين‌ها را ضميمه مي‌كنيم يك دين التقاطي جالبي مي‌شود. حالا دين التقاطي كه ايشان درست كرده است توحيد را از اسلام برداشته است،‌ واقعاً همان توحيدي را كه ما معتقد هستيم، اين سيك‌ها معتقد هستند، اين را بدانيد، به خيال خود جنگ با شمشير را، مبارزه با دشمن را از اسلام گرفته است. حتي در سخنراني اين‌ها مستحب است، يعني خود اين‌ها كه با شمشير حرف بزنند، يعني همين‌طور كه دارد حرف مي‌زند شمشير را هم مي‌گرداند، ما مكرر سخنراني‌هاي اين‌ها را ديديم. اما گوشت خوردن و اين‌ها را از اسلام قبول نكرده است، رفته از مذهب هندو گرفته است. شست‌وشو و نظافت را از اسلام قبول كرده است – اين‌ها را كه مي‌گويم در كتاب هست- و لذا در نهايت درجه شست‌وشو هستند، يعني هر روز صبح براي نماز خود، البته چون اصل نظافت را از اسلام گرفته است، برعكس هندوها كه اصل كثافت… آن‌ها مايه كثافت هستند، يعني وقتي عبادت مي‌كنند حتي در صورت خود با يك رنگ زرد و بعد هم يك رنگ قرمزي نقاشي مي‌كنند، اگر إن‌شاءالله هندوستان رفتيد آن‌هايي كه صورت‌هاي خود را نقاشي كردند، اين‌ها تازه عبادت كردند در هندو. نظافت را از اسلام گرفته است منتها اين‌ها هر روز صبح براي نماز صبح، يعني براي عبادت صبحگاهي خود بايد حتماً غسل بكنند، واجب است كه غسل بكنند. وقتي وارد معبد مي‌شوند حتماً بايد پاهاي آن‌ها شسته بشود، يعني درِ معبد –نمي‌دانم حمام‌هاي سابق را ديده بوديد كه وقتي از داخل حمام به سر حمام مي‌آمدند يك حوضچه‌اي بود، عين همان درِ معبد هست- من مانده بودم كه من مي‌خواهم بروم داخل معبد، اين‌ها پاي خود را در اين‌جا مي‌زنند و همه جا را نجس مي‌كنند و تَر است، داخل معبد معمولاً تَر است. يكي آمد -خيلي مؤدب هم هستند- گفت: شما مي‌خواهيد داخل برويد؟ گفتم، بله. گفت: شما از اين پشت بياييد. خود او راهنما هم بود، من را از يك راه ديگري به داخل معبد برد كه پاي ما تَر نشود. دقت كرديد، نظافت را به اصطلاح خود از اسلام گرفته است، آن موهاي بلندي كه آن‌ها دارند… البته اين را بدانيد همه آن‌ها هم موي بلند ندارند. ما داخل معبد رفته بوديم و ديديم خيلي از آن‌ها دارند عبادت مي‌كنند ولي سر آن‌ها كوتاه است، ريش آن‌ها تراشيده است، اين‌طوري هستند، گفتم: اين‌ها مگر سيك نيستند؟ گفتند: چرا، اين‌ها فاسقان سيك‌ها هستند كه موهاي خود را تراشيدند. به هر حال… ولي آن‌هايي كه متدين به دين سيك هستند، اين‌ها موي بلند… آن موهاي بلند و تميز نگه داشتن… تمام بدن نبايد دست بخورد، نه اينكه فكر كنيد فقط سر و كله، لازمه تميز نگه داشتن آن همين است كه صبح به صبح بروند براي حمام…. .

مذاهب مختلف مذهب هندو، ما يك روز رفته بوديم در يك بت‌خانه‌اي نشسته بوديم ببينيم اين‌ها چه كار مي‌كنند، يكي نشسته بود و داشت با بت خود حرف مي‌زد. يك بت خيلي بدتركيبي هم داشت، وحشتناك، واقعاً اگر شما در خواب ببينيد مي‌ترسيد. ما هم آن كنار نشسته بوديم -در معبدهاي آن‌ها رفت‌وآمد مسلمان‌ها آزاد است- داشت عبادت مي‌كرد، يك مقدار عبادت كرد بعد يك گَردي زرد بود در يك ظرفي ريخت و پيشاني خود و اين‌ها همه را رنگ كرد. بعد هم باز روي آن يك رنگ قرمزي اين وسط پيشاني را زد، بعد به من گفت: تو چرا عبادت نمي‌كني؟‌ اگر مي‌خواهي مثلاً از اين زردي‌ها بدهم تو هم بمالي. گفتم: نه، حالا… . انسان بايد برود و اكثر مذاهب را ببيند،‌ چه لزومي دارد انسان نبيند، تحقيق بكند «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ». مي‌خواهيد من مطالب كتاب بيان بهايي‌ها را براي شما بگويم. نگاه كردم، ولي تحت تأثير واقع نشويد، تحت تأثير هيچ چيز،‌ حتي تحت تأثير قرآن به خاطر اينكه پدر من مسلمان بوده است، مادر من مسلمان است،‌ اين قرآن مجيد است واقع نشويد، اسلام اين را مي‌خواهد. شما تحت تأثير حرف حق قرار بگيريد، حرف حق. اين سلول‌هاي مغزي خود را به كار بيندازيد، آن كلامي كه الآن خوانده شد اين را بررسي بكنيد ببينيد آيا مي‌ارزد كه آن را قبول كنيد؟ در صندوق دل خود جاي بدهيد؟ شما يك صندوق خوبي داشته باشيد كه يك گاوصندوق‌ با آن قفل‌هاي مخصوص داشته باشد، برويد بيرون اين‌ آشغال‌ها را جمع كنيد،‌ كاغذهاي كثيف را جمع كنيد و بياوريد در اين صندوق بگذاريد. به شما نمي‌خندند؟ بابا مي‌آوري بگذاري چك بگذار، چك تضميني بگذار، پول نقد بگذار، جواهرات بگذار، گاوصندوق‌ها را براي اين چيزها درست كردند. اين گاوصندوق روح ما، مغز ما، فكر ما‌، با اين همه  قفل و بندي كه دارد كه كليد آن بايد دست خدا باشد، داخل آن چه چيزي ريختي؟ به خدا قسم در آن را باز كنيم در مقابل ملائكه و خلايق خجالت مي‌كشيم، يك گاوصندوقي باشد گوشه خانه آقاي سهام‌پور، همه خيال مي‌كنند داخل آن پر از پول است، انسان باز كند مثلاً ببيند يك مُشت كاغذ، كثيف، چرا با این چیزها گاوصندوق را پر كردي، چرا اين كارها را كردي؟ مغز ما بايد اين گونه باشد به خدا قسم اگر بدانیم خدا چه روحي به ما عنايت كرده است، اين‌قدر روح ما، به اصطلاح اين گاوصندوق ما پرعظمت است كه خدا به خودش آن را نسبت می دهد «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏»[8] اين براي من است، اين روح من است، آن‌وقت تو در آن چه كردي؟ يك مُشت فحش، كاغذي كه براي استنتجاء استفاده مي‌كنند از اين بهتر است، يك مُشت حرف‌هاي چرت. رفتي خانه يك كسي اطلاعاتی گرفتي از زندگي او، در اين مغز خود جاي دادي كه براي يك جايي در آن را باز كني و به مردم بگويي. آمدي در صندوق فكري خود را باز كردي، نشستي دیدی طرف دارد غيبت مي‌كند. اي بدبخت، به خدا قسم اگر تعابيرات زشت اين‌ها را بگويم جا دارد. ولي نمي‌شود، بعضي وقت‌ها نمي‌شود جز اين تعبيرات گفت،‌ اگر نجاست سگ را بياوري و در اين گاو صندوق خود بگذاري بهتر از اين است كه در مغز خود بدي ديگران را جاي بدهي و بياوري در روح خود قرار دهی. باور كنيد بهتر است. آن‌وقت بالأخره مي‌گويند اين ديوانه است، در گاوصندوق خود نجاست سگ گذاشته است،‌ نمي‌دانم آن را آشغال‌داني كرده است، مي‌گويند: اين ديوانه است، اما اگر غيبت گذاشتي، اگر كينه مردم را گذاشتي، اگر تو در اين صندوق دل خود و قلب خود خداي نكرده حقه‌بازي و خيانت و طرز كلاه‌برداري و اين‌ها را گذاشتي. اين را جلوي ائمه اطهار كه باز كني تو را كتك مي‌زنند. اين صندوق براي تو نيست كه اين‌طور از آن استفاده مي‌كني. پس درِ صندوق را بايد باز كرد، حرف‌ها را قبل از اينكه وارد صندوق كنيم بازرسي بكنيم. مثلاً فرض كنيد يك كسي حالا يك تومان، بعضي‌ها را من ديدم يك تومان، نه يك هزار تومان، يك تومان هم بخواهي چك مي‌دهند، يك توماني مي‌خواهي همان‌جا، باشد، كاغذهاي بيهوده باشد، اين‌ها را لازم نيست در گاوصندوق بگذاري و قفل كني و دينگ و دنگي و فلان و اين‌ها داشته باشي، نمي‌خواهد. چك‌هاي اقلاً ده هزار توماني، پنج هزار توماني، چك‌هاي تضميني، پول نقد، جواهرات را داخل آن بگذار كه وقتي درِ آن را باز مي‌كني هم خود تو لذت ببري–اهل دنيا اين‌طور هستند ديگر، وقتي كه درِ گاوصندوق را باز مي‌كنند، پول‌ها همين‌طور روي هم چيده شده، سكه‌ها كنار آن گذاشته شده، يك لذتي مي‌برد- هم خود تو لذت ببري و هم ديگران به تو تحسين بكنند كه عجب صندوق پُري، تو عجب اعتباري داري، اما بدبخت آن كسي است كه خدمت شما عرض شود كه هيچ اعتباري نداشته باشد. پس ببينيد كاملاً مسئله روشن است، هر انساني كه كلمات را مي‌شنود،‌ خوب‌هاي آن را انتخاب نمي‌كند، بدها را انتخاب مي‌كند و در گاوصندوق مغز خود مي‌گذارد، اين اصلاً انسان نيست، هيچ. فحش ياد گرفته است، به حرف‌هاي بد عادت كرده است.

من يك كسي را ديدم، چون وقتي درِ گاوصندوق انسان باز مي‌شود بوي تعفن بيرون مي‌زند ديگر از اين‌طور افراد، پشت سر يك آقايي مي‌خواست نماز بخواند، من هم آن‌جا نماز مي‌خواندم، اين تا آمد بگويد الله اكبر، اين آقا سر خود را از ركوع برداشت، يك فحش بدِ چارواداری به اين آقا داد، که چرا سر خود را از روي ركوع برداشت. من بعد از نماز به او گفت: تو چرا اين را گفتي؟ گفت: عادت كردم آقا. در اين گاوصندوق مغز او بهتر از اين چيزي نيست، عادت كردم، خود من هم اصلاً دوست ندارم، ناراحت شدم كه چرا به امام جماعتي كه دارم به او اقتدا مي‌كنم این فحش را دادم. فحش او را نمي‌توانم بگويم خيلي بد بود، به قدري بد بود… تقريباً بلند هم گفت، من شنيدم. عادت كرده است.

يكي از اشخاص مي‌گفت: تا من روزها نروم يك مُشت فحش به اين و اون در كوچه و خيابان ندهم شب نمي‌توانم بخوابم. بله، هر كسي جنس خود را يك طور عرضه مي‌كند. چرا حرف‌هاي بد را شنيدي و ياد گرفتي؟ حرف‌هاي هرزگي را اگر هم داريد بيرون بريزيد. يكي از وظايف شما اين است كه اگر حرف بد ياد گرفتيد، در اين صندوق مغز خود ريختيد بيرون بريزيد، مي‌شود؟ بيرون بريزيد. «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» سخنان را می شنوند مي‌سنجند، مطالب را مي‌سنجند، در قلب خود جاي مي‌دهند‌ «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» بهترين آن را اين‌ها مي‌گيرند. اين‌ها مي‌گيرند، بهترين آن. بهتر از همه چيز كلمات خوب، آيات قرآن، سخنان پر ارزش خاندان عصمت، حرف خوب «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»[9] قرآن مي‌فرمايد: با مردم خوب حرف بزنيد، نيكو حرف بزنيد، حرف بد نگوييد، با بچه خود هم نگوييد،‌ با رفيق خود هم نگوييد، چرا؟‌ به جهت اينكه اگر اين حرف‌ها را گفتيد خواهي نخواهي معلوم است كه در مغز شما، در آن گاوصندوق شما هست كه درمي‌آوريد و مي‌گوييد. نبايد باشد، فراموش کنید. حرف بد را فراموش کنید. نتيجه كار چيست؟ كسي كه اين كار را بكند، يك كار از جانب پروردگار انجام مي‌شود «أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ» خدا او را هدايت مي‌كند،‌ يعني تو كه حرف‌هاي خوب را انتخاب كردي، خود همان كلمات خوب انسان را هدايت مي‌كند، خود آن راهنماي انسان است، ولي خدا هم كمك مي‌كند «أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ» و دومي آن «وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ِ» بله مغز اين‌ها يك چيزي دارد، بله اين گاوصندوق اين‌ها اعتبار دارد، يك چيزي دارد، علما همين‌طور هستند. همه شما مي‌توانيد با همين عمل بدون اينكه كسب و كار خود را رها كنيد، بدون اينكه زندگي معمولي و عادي خود را ترك كنيد، همه شما با عمل كردن به همين كلام «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ِِِ» مي‌توانيد عالم بشويد، از علما بشويد، از دانشمندان بشويد، اگر شما روزي درِ صندوق را بستيد، فقط چك‌هاي اعتباردار و پول نقد و جواهرات را قبول كرديد، روزي يك دانه هم وارد اين صندوق بشود بالأخره يك روزي پُر مي‌شود و پُر از جواهرات مي‌شود، روزي يك دانه. شما در شبانه‌روز يك دانه حرف خوب… ببينيد حكما، مؤمنين، گمشده اين‌ها حكمت است «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ»[10] حكمت گمشده مؤمن است، شما اگر يك گمشده داشته باشيد در خيابان مي‌رويد به همه نگاه مي‌كنيد ببينيد آن گمشده خود را پيدا مي‌كنيد، بالأخره او را پيدا مي‌كنيد، تا او را پيدا كرديد در بغل مي‌گيريد، حكمت هم همين‌طور است، خدا مي‌داند گاهي خداي تعالي كلمات حكمت‌آميز را به وسيله بچه‌ها به انسان مي‌دهد، گاهي به وسيله مردم كوچه و بازار به انسان مي‌دهد، گاهي مي‌شود كه خدا مستقيم به خود انسان الهام مي‌فرمايد. روزي دو تا سه تا كلام حكمت‌آميز وارد قلب شما بشود، شما در ظرف مدت كوتاهي عالِم مي‌شويد كه «عُلَمَاءُ أُمَّتِي كَأَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ»[11] شما مي‌شويد عالم شما دانشمند، حكيم مي‌شويد. شما فكر مي‌كنيد خداي تعالي لقمان را چطوري حكيم كرد؟ يكي او مغز داشت، يكي هم خدا او را هدايت كرد، او را كمك كرد. خداي تعالي هم وعده كرده است كه «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[12] هر كس در راه ما جهاد مي‌كند كوشش بكند،‌ فعاليت بكند و كلمات را بررسي بكند، ما او را به آنچه كه نمي‌داند هدايت مي‌كنيم. در يك روايتي هست كه مي‌فرمايد: «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ عَلَّمَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»[13] هر كس به آنچه مي‌داند عمل بكند خدا علم آنچه را كه نمي‌داند به او تعليم مي‌دهد، عالم مي‌شود و شخص عالم پيش خدا خيلي محبوب است، خيلي پرارزش است. اين معناي اين آيه بود و مطلبي هم كه من امشب مي‌خواستم عرض كنم همين بود كه كوشش بكنيم از اين به بعد حرف‌ها را گوش كنيم، مطالب را بشنويم و خوب‌هاي آن را انتخاب كنيم، در دل خود جاي بدهيم و طبق آن‌ها عمل كنيم، اين وظيفه واجب ما است و إن‌شاءالله عمل خواهيم كرد.

امروز تولد حضرت امام مجتبي (عليه الصلاة و السلام) است. يكي از سخنان امام مجتبي اين است كه «اسْتَعَدَّ لِسَفَرِكَ»[14] انسان اگر مي‌خواهد يك مسافرتي بكند بايد خود را آماده مسافرت بكند. آماده بشود «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ»[15] خدايا من از اين دنياي پر از فريب و غرور بگذرم. فرمود: «يا جُنادِه اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ» زاد و توشه خود را قبل از آنكه تو را صدا بزنند بگويند ماشين حاضر است تهيه بكن، ديگر معطل نكن «قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ». اين دو تا كار امشب إن‌شاءالله از حضرت مجتبي ياد بگيريد، عيدي ما هم باشد. «اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ» مهيا بودن، مهياي براي سفر آخرت. بالأخره اين سفر مي‌آيد، پيش مي‌آيد و زاد و توشه‌اي هم بايد داشته باشي. بهترين زاد و توشه‌ها اين را بدانيد پاكي از خبائث است، از رذايل است، از صفات بد است، چون اين كلام را حضرت أميرالمؤمنين (عليه الصلاة‌ و السلام) روي قبر سلمان نوشت. سلمان در مدائن بود از دار دنيا رفت، علي بن ابيطالب بالين سر سلمان تشريف آوردند و او را به خاك سپردند و تمام كارهاي سلمان را خود ايشان عهده‌دار شدند. اين مقام خيلي پرارزش است. انسان اگر ارزشي مثل ارزش سلمان پيدا كند امام زمان او مي‌آيد تمام كارهاي دمِ مرگ او و بعد از مرگ او را به عهده مي‌گيرد. بعد كه او را دفن كردند، يك خاكي روي لحد او ريخته بودند، با انگشت خود روي قبر سلمان نوشتند: «رَفَدْتُ عَلَى الْكَرِيمِ بِغَيْرِ زَاد»[16] خوشا به حال كسي كه زاد و توشه‌اي از آنچه كه فكر مي‌كند نداشته باشد. خداي كريم نمي‌خواهد شما بار سنگيني از عبادت براي او ببريد. تو بار سنگيني از گناه و معصيت نبر، از رذايل اخلاقی نبر، شما فكر نكنيد وقتي كه رذايل اخلاقی انسان تمام شد و ديگر رذايل نداشت، اين ممكن است معصيت بكند يا واجب خود را ترك بكند،‌ نه آ‌نجا خودكار واجبات خود را انجام مي‌دهد، بلكه مستحباتي هم انجام مي‌دهد، حالا هنوز آن رذايل در وجود ما هست،‌ يك مقداري نسبت به واجبات كُندي مي‌كنيم، نسبت به مثلاً مُحرمات تمايل داريم، و إلّا وقتي آن‌طوري شد اصلاً براي ما يك چيز طبيعي مي‌شود عبادت، نماز،‌ دعا خواندن، قرآن خواندن يك حالت طبيعي مي‌شود، وقتي انسان پاك شد براي او يك حالت طبيعي مي‌شود. «رَفَدْتُ عَلَى الْكَرِيمِ بِغَيْرِ زَادٍ» بدون زاد و توشه من بر كريم وارد شدم «مِنَ الْحَسَنَاتِ وَ الْقَلْبِ السَّلِيمِ‏ِ» حسناتي كه ندارم، هرچه بوده همين بوده است، قلب سالم هم آن‌طوري كه خداي تعالي مي‌خواهد حضرت ابراهيم «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ‏ٍ»[17] آن هم كه براي ما ناقص است

«وَ حَمْلُ الزَّادِ أَقْبَحُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ                      إِذَا كَانَ الْوُفُودُ عَلَى الْكَرِيمِ»‏

انسان وقتي وارد بر كريم مي‌شود اگر ناهار خود را بردارد ببرد، شام شب خود را هم بردارد ببرد، اين بد است، خيلي كار بدي است، اين‌طوري است. حالا انسان لااقل اين‌طور براي رفتن آماده باشد. دو تا قيامت هم داريم: يكي قيامت كبري «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِيَامَتُهُ»[18] هر كس كه بميرد قيامت او همان‌جا ديگر شروع مي‌شود، يكي هم ظهور حجة بن الحس (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) اين قيامت صغري است كه إن‌شاءالله ما قبل از قيامت كبري، قيامت صغري را ببينيم. اگر اين قيامت را ما ببينيم و متوجه بشويم كه إن‌شاءالله حضرت تشريف آورده است… رفقا خيلي، شايد اگر صد نفر باشيد اقلاً سي نفر شما براي من نقل كرديد كه خواب‌هاي مختلفي ديديد و اعلام… همين امروز يك نفري براي من نقل مي‌كرد، خوب به ياد بياورم، إجمال آن اين بود كه به آقاي نعمتي گفته بودم برو ببين زمان ظهور شده است يا نه؟ ايشان براي من خبر آورده بود كه بله ظهور شده است. دو سه ساعتی نمي‌دانم، حتي به ياد نمي‌آورم، آقاي خواجوي مثل اينكه، هستند؟ اتفاقاً رفقايي هستند كه ما ايشان را مي‌خواهيم ولي نيستند، معلوم مي‌شود كه بعضي خوبان هم گاهي نمي‌آيند. آقاي حيدري اين‌جا هستند يا نه؟ يك خواب خوبي… نمي‌دانم خود ايشان ديدند يا خانم ايشان. خلاصه… نيستند وگرنه آقاي خواجوي خود را نشان مي‌داد،‌ به هر حال إن‌شاءالله نزديك است، ظهور نزديك است و بايد آماده بود كه إن‌شاءالله اگر آمد «التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ» اول كار آن اين است كه از دار غرور… چون همه دنيا گول است، همه آن غرور است، همه آن فريب است، همه چيز انسان را فريب مي‌دهد، حالا نمي‌خواهم توضيح بدهم چطور همه چيز فريب است؟ دار الغرور است «وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ» زمان ظهور زمان خلود است «وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ» «لِلْمَوْتِ» يعني همان زمان… چون انسان تا از محبت دنيا نميرد، به حيات ابدي زنده نمي‌شود «وَ الِاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ».

خدايا قبل از مرگ ما، قبل از قيامت ما، اين حالات را براي قيامت صغري ما براي ما فراهم بياور. چند تا مسئله آقايان مي‌خواهند سؤال كنند كه بفرماييد سؤال كنيد اگر كه من بخواهم چيزي بگويم، بگويم، چون حالا ديگر اين‌طوري هم اشكال ندارد. بفرماييد.

 



[1]. زمر، آيه 18.

[2]. نساء، آيه 82.

[3]. آل عمران، آيه 50.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏40، ص 267.     

[5]. الصوارم المهرقة في نقد الصواعق المحرقة (لابن حجر الهيثمي)، ص 155.   

[6]. قصص، آيه 41.

[7]. بحار الأنوار، ج ‏47، ص 331.  

[8]. حجر، آيه 29.

[9]. بقره، آيه 83.

[10]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 481. 

[11]. بحار الأنوار، ج ‏2، ص 22.    

[12]. عنكبوت، آيه 69.

[13]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 275. 

[14]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 139.  

[15]. إقبال الأعمال، ج ‏1، ص 228. 

[16]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 575.

[17]. صافات، آيه 84.

[18]. بحار الأنوار، ج ‏58، ص 7.  

۱۴۲۷/۱/۳ قمری – فراز اول از بیانات حضرت آیت الله ابطحی در جمع سالکین الی الله (اهميت ماههاي قمري)

فراز اول از بیانات حضرت آیت الله ابطحی در جمع سالکین الی الله

 

 

بسمه تعالي……………………..حضرت آيت الله ابطحي در آخرين جمعه سال ۱۴۲۶ در جمع سالكين الي الله با بيان اهميت ماههاي قمري در نزد خداي تعالي و قرائت آيه شريفه « إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اِثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللَّهِ » (توبه/۳۶ ) فرمودند : عدد ماهها، در نزد خدا – نه در نزد زرتشتي ها و مسيحيت و مسلمانان بي توجه به مستحبات و واجبات-  عِنْدَاللَّهِ ،نزد آنهايي كه خدايي هستند و اهميت به واجبات و مستحباتي كه ارتباطي با زمان دارد مثل حجّ و روزه و اعمال مستحبه اي كه در هر ماه قمري دستور داده شده مي دهند ، نزد اينها و نزد خدا، دوازده ماه است. كه اوّل آنها ماه محرم است و آخرين ماه دوازده گانه ماه ذيحجّه است. شما مي گوييد خوب ماه شمسي هم دوازده تاست، ماه ميلادي هم دوازده تا است، اما خود خدا اين دوازده ماه را با آن دوازده ماههاي ديگر، فرق گذاشته، آنجا كه مي آيند از پيغمبر سؤال مي كنند: « يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ » (بقره / ۱۸۹) اين هلال هاي ماه كه در هر ماهي كه تمام مي شود ماه بعدي هلال هايي دارد، از باريك ترين شروع مي شود و به پهن ترينش مي رسد و از پهن ترينش شروع مي شود و به باريك ترين باز مي رسد. از اين هلال سؤال مي كنند، چرا قمر يا ماه  مثل خورشيد هميشه گرد نيست، نورش يك اندازه نيست؟ بخاطر اينكه آن براي تعيين وقت مردم است. از امتيازات ماه قمري اينست كه شما اگر تقويم نداشته باشيد، اگر هيچ وسيله اي كه توسط آن بخواهيد ماه را بفهميد و بشناسيد نداشته باشيد، فقط شما باشيد و يك بيابان و يك آسمان صاف، حدود ماه را لااقل مي توانيد بفهميد. اگر اوائل شب ماه هلالي بود معلوم است كه اوائل ماه است، آخر شب هلالي بود معلوم مي شود كه اواخر ماه است. اگر ماه گرد بود معلوم مي شود كه وسط هاي ماه است، اين اندازه را همه مي فهمند. امّا در ماههاي شمسي، يا ماه ميلادي، يا ساير ماههايي كه بعضي ها درست كردند شما به هيچ وجه، از هيچ جهتي جز تقويم نمي توانيد بفهميد كه چندم ماه است و در چه موقعيتي واقع شده ايد. حالا ايران كه هر دو ماهش يعني هم شمسي اش هم قمري اش از هجرت شروع مي شود ولي متأسفانه ممالك اسلامي غير ايران، بيشتر متوجه به ماه ميلادي و سال ميلادي هستند و مبدأ تاريخ شان را حتي ماه ميلادي و ميلاد مسيح مي دانند.       

۱۱ محرم ۱۴۱۴ قمری – شام غریبان امام حسین (علیه السلام)

شام غريبان امام حسين (ع)

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين باري الخلائق أجمعين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً»[1]

اين آيه شريفه به انسان بعد از روز عاشورا و شب يازدهم محرّم يك آرامشي مي‌دهد وإلّا مگر ممكن است بر شيعه عاشورا بگذرد و زنده بماند. عاشورا يعني روزي كه بدن پاره‌پاره سيدالشهداء در ميان گودي قتلگاه افتاده است، از حلقوم نازنين او اين پيام براي شما شيعيان فرستاده شد: «شِيعَتِي مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبٍ فَاذْكُرُونِي»[2] شيعيان من هر وقت آب گوارايي خورديد من را ياد كنيد «أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏» اگر شنيديد يك غريبي از وطن آواره شده است، تنها مانده است، دشمنان دور او را گرفته‌اند، من را ياد كنيد. «ليتكم في يوم عاشورا جميعاً تنظروني» اي كاش همه شما در روز عاشورا مي‌بوديد و من را نگاه مي‌كرديد، يا أبا عبدالله امروز با چشم دل همه ما تو را نگاه كرديم. «كيف أستسقی لطفلي فأبوه أن يرحموني» براي طفل شيرخوار خود از اين مردم آب خواستم آن‌ها به من رحم نكردند. امشب شب موعظه و مسائل نيست،‌ اينكه ماها خواب هستيم و در خواب غفلت يك مقدار براي شما بايد حرف زد.

 امشب شام غريبان أبي عبدالله الحسين هست و بايد از سرشب چراغ‌ها را خاموش مي‌كردند آن حالات داخل خيمه‌ها به وجود مي‌آمد،‌ اين خيمه‌هاي تاريك، حالا هم چراغ‌ها را خاموش كنيد حال عزا به خود بگيريم، ما شيعه هستيم آقا، حجة بن الحسن، دل‌هاي ما امروز پر از غصه بوده است، اين آيه شريفه آرامش مي‌دهد، خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً» اگر كسي مظلوم كشته شد، ما براي وليّ دم، فرزند عزيز او يك تسلطي قرار داديم «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً» آقا جان يا حجة‌الله ديگر دل‌هاي ما طاقت ندارد، تا چه موقع مولا «إِلَى مَتَى أَحَارُ فِيكَ يَا مَوْلَايَ وَ إِلَى مَتَى»[3] يا بقيةالله خدا براي شما… يا صاحب‌الزمان شب جمعه است، شبي است كه تعلق به شما دارد، شب يازدهم محرّم است، اگر اشك چشم شما امشب تمام شود براي جد غريب خود حسين خون گريه مي‌كنيد، يا بقية‌الله تا چه موقع صبر كنيم؟ تا چه موقع پرچم سرخ روي گنبد أبي عبدالله الحسين در اهتزاز باشد، مسلمين منتظر فرزند او باشند، شيعيان منتظر فرزند عزيز او، حجة بن الحسن باشند كه بيايد طلب خون پدر را بكند. «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً» به خدا قسم، امشب شب جمعه است كه مي‌دانيد، تنها علي بن ابيطالب و فاطمه زهرا نمي‌آيند، خود آقا حجة بن الحسن هم هست، شايد ائمه ديگر هم باشند، در اين خوني كه امروز ريخت همه سهيم هستند، همه حق دارند، همه وليّ دم هستند، متأسفانه ما آمادگي نداريم، ولي امروز يقيناً طبق رواياتي كه هست اگر به قدر بال مگسي هم امروز و ديشب اشك ريخته باشيد از گناهان پاك شده‌‌ايد. من شب يازدهم، به خصوص اگر مثل امسال شب جمعه هم قرار بگيرد، خيلي اميدوارتر از شب عاشورا هستم،‌ به جهت اينكه شب عاشورا هنوز پاك نشديم، هنوز تميز نشديم، هنوز لايق زيارت و ملاقات با امام زمان خود نگشتيم، اما امروز شما حدوداً دو ساعت با حسين بن علي و خداي تعالي حرف زديد، گفتيد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ»[4] با خدا حرف زديد گفتيد: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» كمتر كسي است در ميان شما كه امروز لااقل زيارت عاشورا را نخوانده باشد و با حسين و با اصحاب سيدالشهداء‌ حرف نزده باشد، پاك شديد، من امشب مثل ديشب به شما توصيه نمي‌كنم كه خود را از گناه پاك كنيد، اگر كسي هنوز گناهكار باشد نمي‌خواهم عرض كنم بايد مأيوس باشد، اين مُرده‌اي در جامعه است، مُرده‌ متعفن كه حتي روز عاشورا هم در او اثري نمي‌گذارد. اگر امروز به فكر بيدار شدن از خواب غفلت نيفتاده باشيد، اگر امروز تصميم نگرفته باشيد كه با حسين باشيد، اگر امروز شما هنوز هم بنا داشته باشيد كه گناه كنيد، قطعاً و يقيناً بدانيد كه ديگر از خواب غفلت بيدار نمي‌شويد، مُرده‌اي هستيد كه در بين زنده‌ها در حركت هستيد. خداي تعالي به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ»[5] تو نمي‌تواني حرف را به مُرده بفهماني، خدا نكند در بين ما يك نفر هنوز باشد كه اهل گناه و معصيت باشد، از خواب غفلت بيدار نشده باشد،‌ امروز شما مكرر به أبي عبدالله الحسين گفتيد «يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ» من در مقابل آن كسي كه شما در مقابل او تسليم هستيد من هم تسليم هستم، آن‌ها در مقابل خدا تسليم هستند، تو هم بايد در مقابل خدا تسليم باشي، و جنگ مي‌كنم با آن‌هايي كه با شما جنگ مي‌كنند و شما با آن‌ها جنگ مي‌كنيد. يك نفر يك وقتي با من در مسافرت بود، اين شخص حتي با من هم كه بود گاهگاهي نماز خود را نمي‌خواند، من خيلي او را نصيحت مي‌كردم، تقريباً در حدود بيست سال قبل در مسافرت من به او مي‌گفتم: چرا اين‌قدر بي‌انصاف هستي؟ چرا براي خدا احترام قائل نيستي؟ چرا ما خدا را اين‌قدر مظلوم قرار داديم كه خدا گاهي بفرمايد: «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ»[6] آيا نوبت من نشد، اي بدبخت بشر، چه موقع مي‌خواهد زندگي تو، چه موقع مي‌خواهد برنامه‌هاي تو به خداي تعالي منتهي بشود؟ خداي مظلوم، خدايي كه گاهي انسان تصور مي‌كند كه ما هيچ نوبتي براي خدا نگذاشتيم. اين خدا را ما تا اين حد به او ظلم مي‌كنيم. «حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاكُم‏» نكند ما جزء آن كساني باشيم كه حسين بن علي را كشتند و بدن مبارك او را زير سُم اسب‌ها پايمال كردند. امروز لعنت مي‌كرديم آن‌هايي را كه تابع بني‌اميه هستند و گناه و معصيت مي‌كنند و ظلم به خاندان عصمت و طهارت مي‌كنند. يك روايتي از علي بن أبي‌طالب هست كه من نمي‌خواهم معنا بكنم به جهت اينكه شايد شما فكر كنيد در مقابل چنين گناه كوچكي، چرا علي اين جمله را فرموده است؟ مي‌فرمايد: اگر كسي آن گناه -شايد گناه صغيره هم باشد- انجام بدهد مثل اين است كه علي بن ابيطالب را هفتاد مرتبه كشته باشد. آن عالم جليل گفت: من وارد حرم علي بن موسي الرضا شدم، ديدم بدن مقدس علي بن موسي الرضا در وسط حرم، پا به قبله دراز شده است و يك ملاحفه‌ سفيدي هم روي بدن مقدس ايشان كشيده شده است،‌ باد حركت كرد اين ملحفه را عقب زد، ديدم بدن علي بن موسي الرضا سوراخ سوراخ است، عرض كردم: آقا ما شنيده بوديم شما را با سمّ شهيد كردند، اين جاي تيرها كه در بدن مبارك شما هست، چيست؟ حضرت فرمودند: اين گناهكاران -يك گناه مخصوصي را گفتند- اين‌ها وقتي وارد حرم من مي‌شوم مثل اين است كه تيري به بدن مي‌زنند. يكي از علماي بزرگ مي‌فرمود: اگر يزيد در مقابل خود سر سيدالشهداء را گذاشته بود و اطراف آن گناه مي‌كرد، ما بدن علي بن موسي الرضا را در وسط گذاشتيم و صداي موسيقي ما، صداي بدبختي ما به حرم مطهر علي بن موسي الرضا مي‌رسد. ما چقدر بايد بدبخت باشيم، الحمدلله خدا وسيله‌هاي نجات از معصيت را به ما مرحمت فرموده است، كسي كه بر حسين بن علي اشك بريزد گناهان او بخشيده مي‌شود، اما كسي كه هنوز هم تصميم داشته باشد گناه بكند، به اين دنياي دنيِ پست وابسته باشد، اين مُرده است، ديگر فرقي براي او نمي‌كند.

 امشب خيمه‌هاي سيدالشهداء سوخته و نيمه‌سوخته، آن شخص گفت، خود او راوي سخن است، مي‌گويد: عصر عاشورا كه خيمه‌ها را آتش زديم، ما سه نفر بوديم، به طرف يكي از اين خيمه‌ها حمله برديم كه غنيمت جمع كنيم، وارد خيمه شديم، ديديم يك طفلي، يك دختربچه كوچكي، اين دست خود را به عمود خيمه گفته است، رنگ او پريده است، بدن او مي‌لرزد كه يك گوشواره در گوش او هست، اين دارد تكان مي‌خورد، يك نفر از ما سه نفر خم شد، شمشير به پهلوي اين طفل كشيد، اين طفل نقش بر زمين شد، در آن كتابي كه من ديدم، اظهارنظر كرده بود كه اين شخص خود همين ملعون بوده است، اين گونه با فرزندان حسين رفتار كردند. زينب كبري امروز عصر خدمت پسر برادر آمد، آقا تو امام زمان ما هستي، ما از حالا تحت اوامر شما هستيم، خيمه‌ها را آتش زدند، وظيفه ما چيست؟ بايد در خيمه‌ها بمانيم و بسوزيم يا فرار كنيم؟ امام سجاد فرمود: «عليكنّ بالفرار» همه شما فرار كنيد از ميان خيمه‌ها خارج بشويد. آن شخص مي‌گويد: ديدم يك خانمي وارد يك خيمه نيم سوخته مي‌شود و خارج مي‌شود،‌ گفتم: خانم از اين خيمه فرار كن،‌ الآن آتش تو را مي‌سوزاند. فرمود: پسر برادر من امام سجاد داخل خيمه است. هشتاد نفر زن و بچه امشب در ميان صحراي كربلا متفرق، زير اين بوته‌هاي خار از ترس دشمن پنهان شده‌اند، سي هزار لشكر كه به احدي رحم نمي‌كنند، شنيديد گوشواره‌ها را از گوش‌ها بيرون مي‌كردند و گوش پاره مي‌كردند و اگر بچه‌ها يك مقدار سستي مي‌كردند با تازيانه آن‌ها را مي‌زدند، اين‌ها فرار كردند، امشب سر شب، شب يازدهم محرّم است، شب يازدهم ماه معمولاً هوا نيمه روشن است، ماه در سرشب هست. زينب كبري در ميان اين بيابان گردش كرد، زن‌هاي ديگر را هم وادار كرد كه در بيابان بگردند، اطفال اهل‌بيت عصمت را جمع‌آوري كنند. همين‌طور كه مي‌گشتند، اطفال متفرق شده بودند، هر كس هر چه توان داشت از خيمه‌ها فاصله گرفته بود، شما مي‌دانيد زينب چه مسئوليت بزرگي به عهده دارد. هشتاد نفر زن و بچه را جمع كرد، يك قسمت از بيابان را اختصاص داد بچه‌ها را در وسط گذاشت، خانم‌ها را دايره‌وار دور اين‌ها نشاند و خود او هم سرپرستي همه را مي‌كرد، گاهگاهي هم مي‌آمد كنار گودي قتلگاه كنار بدن برادر، اما يك دفعه كه آمد يك منظره‌اي ديد كه اي كاش زينب نمي‌آمد. منظره اين بود كه نگاه كرد ديد ساربان دست أبي عبدالله الحسين را به خاطر انگشتر از بدن جدا كرده است. يك منظره ديگر هم كه آمد ديد هودجي… إن‌شاءالله اين هودج امشب بايد با ناله‌هاي شما در اين مجلس وارد بشود. هودجي كنار گودي قتلگاه به زمين آمد، پيغمبر اكرم با قد خميده بيرون آمد، علي بن ابيطالب بيرون آمد، حضرت مجتبي بيرون آمد، زير بغل‌هاي فاطمه زهرا را گرفتند، آمدند دور گودي قتلگاه نشستند، زينب نگاه مي‌كند ديد فاطمه زهرا مي‌گويد: فرزند من حسين، عزيز مادر حسين، مظلوم مادر حسين. زينب كبري رو كرد به پيغمبر اكرم عرض كرد: آقا يا جداه

اين كشته فتاده به هامون حسين توست         اين صيد دست و پا زده در خون حسين تو است

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ‏ صَلَّى عَلَيْكَ مَلِيكُ السَّمَاءِ هَذَا حُسَيْنٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ»[7] اگر شب يازدهم نبود دوستان مي‌دانند من هيچ‌وقت اين روضه را نمي‌خوانم اما روايت صحيح دارد و شب يازدهم محرّم است، شام غريبان أبي عبدالله الحسين است. روز عاشورا بعد از آنكه حسين بن علي را شهيد كردند، سر مبارك او را روي نيزه بلند كردند، ده نفر،‌ ده نفر اسب‌سوار…، يا أبا عبدالله چطور اين جمله را من در مقابل فرزندان تو، در مقابل امام زمان بگويم؟ يا بقيةالله عذر مي‌خواهم، اگر اين منظره را در مكاشفه نديده بوديم، اگر اين منظره واقعيت نداشت، اگر اين جريان حقيقت نداشت، من أبدا تفوّه به آن نمي‌كردم، اما خود حسين بن علي در همان كلمات كه از حلقوم مبارك صادر شده است، مي‌گويد: «وبجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقوني» نمي‌دانم ترجمه بكنم يا نه؟ يا أميرالمؤمين عذر مي‌خواهم، يا فاطمة‌الزهرا از شما معذرت مي‌خواهم. اين ده نفر آمدند اطراف گودي قتلگاه يك مرتبه با يك فرمان آن‌چنان بدن أبي‌ عبدالله را پايمال اسب‌ها كردند.

 



[1]. اسراء، آيه 33.

[2]. المصباح للكفعمي، ص 741.

[3]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 108.

[4]. زيارت عاشورا.

[5]. نمل، آيه 80.

[6]. حديد، آيه 16.

[7]. مثير الأحزان، ص 77. 

شب ۱۱ محرم ۱۴۱۲ قمری – ۳۱ تیر ۱۳۷۰ شمسی – شام غریبان امام حسین (علیه السلام)

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف الأنبیاء و المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

 شب یازدهم محرم است، امشب مصیبت به اوج رسیده است. دل‌ها را به کربلا روانه کنید، هم از نظر زمان و هم از نظر مکان یک مسافرت روحی کنیم. هزار و چند صد سال به عقب برگردیم. هزار و چند کیلومتر یا چند صد کیلومتر مسافرت ارضی کنیم، برویم کربلا امشب ببینیم چه خبر است؟ خیلی عجیب است، غوغایی است. بعضی از بزرگان و اولیای خدا این شب را در عالم مکاشفه و عالم ارواح دیده‌اند. از یک طرف بدن‌های مقدسه خاندان عصمت پاره‌پاره روی زمین افتاده، از یک طرف خیمه‌های سوخته و نیمه‌سوخته و فرزندان خاندان عصمت در بیابان‌ها فرار کرده‌اند، از یک طرف هودجی از آسمان نازل می‌شود، کنار گودی قتله‌گاه می‌آیند. وضع عجیبی است کربلا. ساربان برای پیدا کردن غنیمتی آمده است دست مبارک ابی‌عبدالله را می‌بُرد. برای ما مصیبت کربلا همیشه زنده است. مصیبت کربلا هیچ‌وقت برای ما کهنگی ندارد.

همین امروز اتفاقاً عصری بود، خیلی خسته بودم، نمی‌دانم چه شد، شاید برای اینکه امشب این مطلب را این‌جا بگویم، من هیچ‌وقت کتاب مثنوی را مطالعه نمی‌کنم، امشب، امروز عصری مثنوی را برداشتم، نگاه کردم. دیدم در اشعار خود می‌‌گوید که یک شاعری یک روز در شهر حلب رفت. معلوم است که آن‌موقع شهر حلب شیعه‌نشین بوده است. مردم را در روز عاشورا دید که به سر و صورت خود می‌زنند. می‌گوید: سؤال کردم که چه خبر است؟ چه کسی مُرده است؟ کدام شاه مُرده است که شما این‌طور اظهار ناراحتی می‌کنید؟ مردم گفتند: حسین بن علی را در چند صد سال قبل شهید کردند، ایشان در آن کتاب شروع می‌کند به حمله کردن به شیعه که یک قضیه‌ای که چند صد سال قبل اتفاق افتاده است، شما این‌طور اظهار ناراحتی می‌کنید، کهنه شده است، بیاید به بدبختی خود، به اینکه در خواب غفلت هستید، گریه کنید. خدا به انسان نور بدهد. به خدا قسم، علم، این علوم ظاهری…

علم رسمی سر به سر قیل است و قال

به قول مرحوم شیخ بهایی:

نه از آن کیفیتی حاصل نه حال

گاهی بعضی از افراد بی‌سواد خیلی بهتر از بعضی از علما چیز می‌فهمند و شناخت آن‌ها بیشتر است. غزالی یک دانشمندی است که به اصطلاح در بین اهل‌سنت استاد علم اخلاق است. شاید حدود متجاوز از صد جلد کتاب دارد. مهم‌ترین کتاب او «احیاءالعلوم» است که در اخلاق نوشته است. عالِم است، اما این‌قدر نور ندارد که می‌گوید: نباید یزید را لعن کرد. خیلی عجیب است. نمی‌دانم این «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ‏»[1] که در قرآن آمده است، در دنیا ظالم‌تر از یزید پیدا می‌شود؟ آخر اینکه به ما گفته‌اند: شما اگر خواستید… یعنی حضرت علی بن موسی‌الرضا به پسر خود شبیب می‌فرماید: «إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ»[2] یعنی اگر خواستید بر چیزی گریه کنید، هرچه می‌‌خواهد باشد. جوان رعنای زیبای متدین شما از دنیا رفت، خواستید بنشینید گریه کنید، ذهن خود را کربلا بده، «فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ» چرا؟ به جهت اینکه شهادت سیدالشهداء آن‌قدر مظلومانه است، آن‌قدر سخت است که هر مصیبتی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، هر مصیبتی را.

شما کجا در دوران… حتی زمان‌های وحشی‌گری‌های زمان جاهلیت سراغ دارید که یک نفر را بکشند؟ سر از بدن او جدا کنند؟ سر او را روی نیزه کنند؟ بدن او را پایمال… اگر شب یازدهم نبود، نمی‌گفتم. بدن او را پایمال سمّ اسبان کردند. یک وقت است که یک بدنی زیر دست و پای اسب‌ها می‌افتد، پایمال سمّ اسب می‌شود، اما عمداً… خود حضرت می‌فرماید که به وسیله سمّ اسب‌ها عمداً من را پایمال کردند و بعد هم بیایند خیمه‌های او را آتش بزنند، زن و بچه او را اسیر کنند. شما یک اسارتی می‌شنوید، گاه‌گاهی خود این‌ها نقل کردند. خدا رحمت کند مختار بن… مختار ثقفی را که وقتی این‌ها را گرفت، اول از این‌ها اقرار می‌گرفت که شما چه کردید؟ یکی از این افراد می‌گوید: ما سه نفر بودیم، وارد خیمه‌های ابی‌عبدالله برای غنیمت شدیم، یک طفل سه ساله‌ای، دختر بچه، او دست خود را به عمود خیمه گرفته، بدن او دارد می‌لرزد. یک حلقه حالا طلا بوده، هرچه بوده، به گوش او بود که این حلقه می‌لرزید.

ما سه نفر بودیم، وقتی به او رسیدیم… حالا این‌جا مثلاً چه باید بکنند؟ اگر انسان هم نباشند، حیوان هم باشند، باید دلداری بدهند، به او بگویند که ما دیگر به شما کاری نداریم. می‌گوید: یک نفر از ما خم شد، از روی اسب دولا شد، با شمشیر به پهلوی این طفل سه ساله زد که نقش زمین گردید. یک چنین وحشی‌گری‌هایی. گوشواره را وقتی می‌خواستند از گوش اطفال دربیاورند، این‌ها معطل نمی‌شدند که از گوش طفل بیرون بیاورند. می‌کشیدند، گوش را پاره می‌کردند، برمی‌داشتند و می‌بردند. چنین حالتی دارند. یزید، چنین یزیدی است و یک چنین افرادی اطراف یزید هستند. در دنیا ظالم‌تر و بی‌انصاف‌تر از یزید و اصحاب او نبودند. آن‌وقت این‌ها علمای علم اخلاق هستند. کسی که این‌طور اساتید اخلاقی داشته باشد، همان‌طور تربیت می‌شود که شاگردانی مثل صدام و افرادی مثل مردم ظالم و ستمگر دنیا پیدا می‌کند. لذا می‌بینید امروز در دنیا شاید ملّای رومی و غزالی در نزد بعضی از علمای اهل‌سنت اهمیت بیشتری از امام صادق (علیه الصلاة و السلام) دارند. آن‌ها بیشتر محترم هستند. این‌ها جای تأسف است.

اهل‌سنت به این‌ها می‌بالند، ما به علی بن موسی‌الرضا (علیه الصلاة و السلام) می‌بالیم. به آقایی که وقتی وارد حمام می‌شود، شخصی هم نشسته است، منتظر دلّاک است، خیال می‌کند که این آقا دلّاک است که وارد شده است. ابداً برای خود تشریفاتی قائل نبودند. با اینکه ولی‌عهد مأمون است، از نظر ظاهر باید تشریفاتی داشته باشد، اما تشریفاتی نداشت. صدا می‌زند که چرا دیر کردی، من مدتی است منتظر هستم. حضرت کیسه را می‌گیرند، اول پشت او را کیسه می‌کنند، بعد درست راست، بعد دست چپ، بعد او را می‌خوابانند که سینه او را کیسه کنند، این شخص می‌بیند هر کسی که وارد حمام می‌شود، در مقابل این دلّاک تعظیم می‌کند، کم‌کم متوجه می‌شود که این اقا علی بن موسی‌الرضا است. می‌گوید: آقاجان عذر می‌خواهم دیگر پاهای من را کیسه نکنید. حضرت می‌فرماید که پیغمبراکرم فرموده‌اند هر کاری را که شروع کردید، تمام کنید. من باید تمام کار را انجام بدهم. حسین بن علی (علیه الصلاة و السلام)… شخصی وارد شهر مدینه می‌شود، می‌گوید: سخی‌ترین مردم مدینه چه کسی است؟ درِ خانه سیدالشهداء را به او نشان می‌دهند، می‌آید، وارد اتاق می‌شود، چندتا شعر می‌گوید:

لَمْ يَخِبِ الْآنَ مَنْ رَجَاكَ وَ مَنْ             حَرَّكَ مِنْ دُونِ بَابِكَ الْحَلَقَة

کسی که در خانه شما بیاید، مأیوس برنمی‌گردد. حضرت سیدالشهداء به قنبر می‌فرمایند که از سهم امامی که از حجاز آمده است، چه‌قدر پیش شما است؟ می‌گوید: پانصد دینار. حضرت همه را در یک همیان می‌ریزد، می‌آید در را نیمه‌باز می‌کند که چشم او به صورت فقیر نیفتد، فقیر هم چشمش به صورت آقا نیفتند که خجالت نکشد. کیسه زر را به او می‌دهد و عذرخواهی می‌کند.

… إنّي إليك معتذر

من از شما عذر می‌خواهم. از مال دنیا دست ما تهی است، بنی‌امیه نگذاشتند که سهم ما -به اصطلاح امروز ما سهم امام- به دست ما برسد. این یزید و خاندان یزید و این‌ها هستند، آن هم حسین و علی بن ابی‌طالب. همین سیدالشهداء که امروز با لب‌های تشنه در گودی قتله‌گاه که آن شخص می‌گوید: وقتی که من آمدم کنار گودی قتله‌گاه دیدم لب‌های حسین بن علی تکان می‌خورد، گفتم: لابدّ آقا نفرین می‌کند. خوب گوش دادم، دیدم می‌فرماید: ای قوم، جگر من از تشنگی می‌سوزد. هنوز به کربلا نرسیده بودند. حضرت به اصحاب خود فرمود: آب زیادی بردارید. گفتند: ما کنار شریعه راه می‌رویم، کنار نهر فرات حرکت می‌کنیم. حضرت دستور را فرمودند، آب زیاد برداشتند، یک‌مرتبه لشکر حرّ با هزار نفر جمعیت رسیدند. حضرت سیدالشهداء به همه این‌ها آب دادند. یک نفر در اثر کثرت عطش نتوانست بلند شود و آب بگیرد. خود حضرت آمدند، با دست مبارک خود مَشک را باز کردند، به او آب دادند و همه را سیراب کردند.

فرق امامان ما با امامان جاعلی و آن‌هایی که دور از انسانیت هستند، این است. مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری کتابی به نام خصائص الحسینی دارد. این عربی است، اما ترجمه هم شده است. خلاصه این کتاب این است که من برای نجات از مهالک عالم بعد از این عالم راه چاره‌ای جستجو می‌کردم. نماز شب انسان را نجات می‌دهد؟ دیدم خیر. نماز شب خوب است، اما صددرصد مورد اعتماد اینکه انسان را از مهالک آخرت نجات بدهد، نیست. اعمال عبادی، روزه و غیره، تمام را بررسی کردند. یک عالِم بزرگی است، عالم نحریری است، بررسی کردم، چیزی که من را مطمئن کرد که حتماً نجاتم خواهد داد، عزاداری بر سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) بود.

آن‌وقت شروع می‌کند، می‌گوید: از آن روزی که خدای تعالی آدم را آفرید، حضرت آدم به خاطر آن ترک اولی که کرده بود، او را از بهشت بیرون کردند. در روایت دارد که دویست سال گریه می‌کرد. جبرئیل آمد، از همان راهی که دور شده، باید از همان راه برگردد تا نزدیک شود. انسان اگر از یک راهی کج رفت، باید همان راه را برگردد. حضرت آدم (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) وقتی در بهشت بود و خدا ذرّیه خود را به او نشان داد، دید در میان ذریه خود یک افراد بسیار برجسته‌ای هستند، یکی از آن‌ها ابی عبدالله الحسین است. در دل، به زبان جاری نکرد، در دل گفت که چرا فرزندان من بهتر از من باشند؟ خدا آن امتحان را برای او پیش آورد. دویست سال گریه می‌کرد. جبرئیل آمد خدمت حضرت آدم، گفت: بگو این کلمات را: «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ».[3] البته روایات مختلف گفته شده است، اما آنچه من به یاد دارم، این جملات است: «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ»[4] رسید به این جمله: «يا قديم الإحسان بحق الحسين»[5] حضرت آدم هم دارد کلمه به کلمه می‌گوید، رسید به این جمله، تا کلمه حسین را گفت، اشک او جاری شد.

من یک وقتی این موضوع را تجربه کردم، شما هم می‌توانید تجربه کنید. اگر یک مدتی زیارت عاشورا بخوانید، یا حسین بگویید، کم‌کم می‌بینید کلمه حسین را که می‌گویید، دل شما می‌شکند، اشک شما جاری می‌شود، یک اثری در این کلمه است. تا این کلمه را گفت، اشک او جاری شد. به جبرئیل فرمود که چه شد که من این‌طور متأثر شدم؟ ایشان می‌فرمایند: اول کسی که برای افراد بشر روضه خواند، جبرئیل بود. برای حضرت آدم نشست و روضه خواند و به خاطر آن قطره اشکی که از چشم او جاری شد، خدا گناهان او را بخشید. دیگر یک‌یک از انبیاء را… حتی همین چند سال قبل بود، شاید اکثر شما به یاد داشته باشید و یا دیده باشید که پاره‌ها و تکه‌های کشتی نوح وقتی پیدا شده بود، روی آن اسامی پنج نور مقدس، پیغمبراکرم، علی بن ابی‌طالب، فاطمه‌زهرا، امام حسن مجتبی، حضرت سیدالشهداء نوشته شده بود. این اسامی بود، این را مستند در روزنامه‌های خارج نوشتند و به خاطر دارم که مکتب اسلام هم نوشته بود و الآن من کاملاً آن نقش یادم است، در نظرم هست که این اسامی نوشته شده بود و حفظ کِشتی نوح، یعنی حفظ نسل بشریت، به خاطر این پنج نور مقدس.

بعد هم یک‌یک از انبیاء، تا رسیده به پیغمبراکرم. پیغمبراکرم می‌فرماید… مطلب را تمام کرده، شما حالا خواهید گفت که پیغبر در این ارتباط چه گفته است؟ حالا عرض می‌کنم. سنی و شیعه نقل کردند. پیغمبراکرم فرمود: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ».[6] حسین از من است. یعنی حسین فرزند من است، این مطلب خیلی ساده است، فرزند من است، نور چشم من است، آن‌قدر پیش من محبوبیت دارد که برای آنکه فضایل او معلوم شود… سیدالشهداء از نظر ظاهر خردسال بود، رسول‌اکرم در حال سجده، می‌آید روی دوش پیغمبر، از جانب پروردگار به پیغمبر اجازه داده نمی‌شود که تا حسین از روی دوش پیغمبر پایین نیاید، او سر او خود را از سجده بردارد. اهل‌سنت نقل کردند.

یک روز امام حسن و امام حسین در بازار دیدند که بچه‌ها شتر دارند، مرکبی دارند، این‌ها خدمت پیغمبر اکرم آمدند که یا رسول‌الله ما هم می‌خواهیم مرکبی داشته باشیم. پیغمبر امام حسن را به طرف راست، امام حسین را به طرف چپ، فرمود: من هم مرکب شما هستم. حدیث عجیب مسلّم کساء. فکر نکنید حدیث کساء یک حدیث معمولی است. در آیه قرآن تأیید شده است که این‌ها در چند مورد زیر کساء قرار گرفتند: یکی در مباهله با نصارای نجران است، یکی در وقتی که آیه تطهیر نازل می‌شود. می‌دانید جای امام حسن و امام حسین زیر کساء کجا بود؟ پیغمبر خوابیده، علی بن ابی‌طالب این‌طرف، فاطمه‌زهرا آن‌طرف، امام حسن و امام حسین روی سینه رسول‌اکرم قرار دارند.

یک روز دست این دو فرزند خود را گرفته، آمده در مسجد، «هَذَانِ ابْنَايَ»[7] ای مردم بدانید این دو پسرهای من هستند. «إِمَامَانِ» هر دوی آن‌ها امام هستند، «قَامَا أَوْ قَعَدَا» اگر قیام هم کردند، فرزند من هستند، درست قیام کردند. اگر در خانه هم بنشینند و یا پای منبر بنشینند، خطیب ملعون روی منبر برود، مدح معاویه بگوید و نستجیربالله لعن بر علی بن ابی‌طالب بکند، باز هم امام است. «إنّ الحسين مصباح الهدی»[8] آیا شما معنای «مصباح الهدی» را چون عربی‌زبان نیستید، نمی‌توانید متوجه شوید. «مصباح» یعنی چراغ. هر چراغی راهنما نیست، راه را نشان نمی‌دهد. گاهی بعضی از چراغ‌ها فقط اطراف انسان را روشن می‌کنند، حتی ممکن است انسان حتی راه را هم نبیند. اما یک نورافکن خیلی قوی که سراسر جاده را تا مقصد نشان می‌دهد، به این «مصباح الهدی» می‌گویند.

یک نورافکن قوی، از جلوی پای شما نشان می‌دهد، تا آخر جاده. این صراط مستقیمی که ما هر روز در نماز آن را از خدا طلب می‌کنیم، یک چراغ هدایت می‌خواهد و آن چراغ هدایت حسین بن علی (علیه الصلاة و السلام) است. و الّا راه، راه است. شیطان و شیطان‌سیرت‌ها هم دو طرف جاده قرار دارند، ممکن است یک مختصر در تاریکی منحرف شوید و در دره سقوط کنید. «إنّ الحسین مصباح الهدی» این یک تشبیه. تشبیه دوم، «سفینة النجاة».[9] آخر هر کشتی انسان را نجات نمی‌دهد، یک کشتی است که در دریا حرکت کرده است، مسافرکشی می‌کند، بارکشی می‌کند، به این «سفینة النجاة» نمی‌گویند. اما وقتی کشتی در میان طوفان قرار می‌گیرد و افراد می‌خواهند غرق شوند، یک کشتی معتبر، یک کشتی به اصطلاح ضدّ ضربه بدون هیچ اختلالی می‌فرستند که این غرق‌شدگان را نجات بدهد. به این کشتی نجات می‌گویند. کشتی نجات از این می‌آید.

ما در این دنیای پر از مهلکه که امیرالمؤمنین فرمود: «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ»[10] خانه‌ای است که به بلا پیچیده شده است، ما قرار گرفتیم. اگر می‌خواهید نجات پیدا کنید، متوسل به سیدالشهداء شوید. این‌ها کلمات پیغمبراکرم است. این‌ها کلماتی است که پیغمبراکرم فرموده و سنی و شیعه هم نقل کرده‌اند. در کتاب صحیح بخاری دیدم، پیغمبراکرم فرمود: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»[11] می‌خواهید آقای خود را در روز قیامت بشناسید؟ انسان هر جایی که می‌رود، باید ببیند آقای آن‌جا، بزرگ آن‌جا، زمامدار آن‌جا، شخصیت پُرنفوذ آن‌جا چه کسی است؟ «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا» دعاهای اهل‌بهشت هستند. در بهشت پیرمرد و پیرزن هم نیست، همه آن‌ها جوان هستند. «سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ».

آن‌قدر روایات درباره عظمت مقام مقدس سیدالشهداء فراوان است که درباره آن همین آیه‌ای که تلاوت کردم: «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ»[12] خدا به کسی انسان بگوید… انسان کامل، آن انسانی که آینه تمام‌نمای پروردگار است که به پدر و مادر خود احسان کند. به‌به، چه مادر و پدری، فاطمه‌زهرا و علی بن ابی‌طالب. «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً»[13] در این‌جا یک تفسیری دارد، من بگویم که اشک‌های شما جاری شود. مادر وقتی که… فاطمه زهرا وقتی که حسین بن علی را در رحم داشت… حضرت زهرا صدای حضرت سیدالشهدا را می شنید حضرت در رحم به مادر می گفت من تشنه لب خواهم مُرد، فاطمه زهرا می‌نشست، اشک می‌ریخت «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً». وقتی هم که وضع حمل کرد، این قنداقه را به دست پیغمبر دادند، شما دیدید یک بزرگ خانواده که هست، فرزندی، مخصوصاً نوه‌ای در آن خانواده متولد می‌شود، قنداقه آن طفل را به دست پدر بزرگ می‌دهند، همه او را نگاه می‌کنند که ببینند عکس‌العمل این پدربزرگ چیست؟ خوشحال می‌شود، تبسمی می‌کند، روی او اسم می‌گذارد، اذان به گوش راست، اقامه به گوش چپ… خیلی خوشحال است، خدای تعالی یک نوه به من داده است، آن هم پسر، سالم، به این زیبایی… پسر به این زیبایی دست پیغمبراکرم داده‌اند، همه دارند به او نگاه می‌کنند. علی بن ابی‌طالب نگاه می‌کند، فاطمه‌زهرا نگاه می‌کند. چشم پیغمبر به جمال این طفل که افتاد، دیدند اشک‌های او جاری شد. اشک او جاری شد، عرض کردند: یا رسول‌الله چرا گریه می‌کنید؟ فرمود: این فرزند من را با لب‌های تشنه می‌کُشند.

امشب اگر می‌خواهید شام غریبان واقعی داشته باشیم، چراغ‌ها را خاموش کنید، دل‌های خود را پاک کنید، من نمی‌خواهم از بعضی افراد گله کنم، همین شب گذشته که شب… که شب امتحان بود، شب جدا شدن حق و باطل بود، در همین مجلس بعضی جزء اصحاب عمر سعد شدند و بعضی جزء اصحاب سیدالشهداء شدند. خیلی حواس ما جمع باشد. خدا می‌داند من نزدیک صبح بود، این خواب را دیدم، نمی‌خواهم بگویم که جریان چیست و چه هست؟ با دل پاک، شب یازدهم محرم است، امشب رسول‌اکرم کنار گودی قتلگاه آمده است. رسول‌اکرم کنار گودی قتلگاه آمده است. امشب فاطمه‌زهرا آمده است. آن لحظه اول تولد… لحظه اول تولد پیغمبراکرم گریه کرد، امشب هم که شب… شبی است که بدن مقدس سیدالشهداء در صحرای کربلا افتاده است، امشب هم گریه می‌کند. امشب هم گریه می‌کند. امشب تمام انبیاء و اولیا به کربلا آمدند. نه اینکه فکر کنید در شب عاشورای سال شصت و یکم هجرت همه کربلا بودند. همین امشب هم، همین امروز هم یک شخصی که چشم‌های بازی داشت، می‌گفت: ارواح گذشتگان از علما و آن‌هایی که اهل معنا که در گذشته بودند و از دار دنیا رفتند، همه آن‌ها شب گذشته، امروز، امشب کربلا بودند.

همه کربلا هستند، مناظر عجیبی در کربلا است. شما نگویید: امام حسین در روز عاشورا، مثل امروزی زائر نداشته است، شاید از نظر ظاهر به خاطر ظلم‌های صدام امروز امام حسین زائر نداشته باشد، اما از نظر ملکوت و معنا ارواح تمام اولیا کنار مرقد مطهر حضرت ابی عبدالله هستند. حالا بیایم ما دسته جمع هم روح خود را کنار گودی قتله‌گاه بفرستیم، امشب با زینب کبری هم‌ناله شویم. می‌دانید امشب زینب چه حالی داشت؟ امروز عصری خدمت امام سجاد آمد، عرض کرد: ای پسر برادر، آیا… خیمه‌ها را آتش زدند، آیا تقدیر این است، دستور این است که ما در خیمه‌ها بمانیم و بسوزیم یا سر به بیابان‌ها بگذاریم؟ حضرت فرمود: «علیکنّ بالفرار» همه شما فرار کنید و سر به بیابان بگذارید. این دستور صادر شد. هشتاد نفر زن و بچه در بیابان پخش شدند. شما خار مغیلان را ندیدید، من در بیابان‌های حجاز دیده‌ام. یک درخت‌های نسبتاً بلندی است، این‌ها خار دارد. یک خارهای شش‌پهلو، شش طرف دارد که هر طرف آنکه بزنید بیفتد، سه طرف به طرف بالا است و در این بیابان‌های گرمسیر، غالباً از این خارهای مغیلان زیاد است.

فرزندان ابی عبدالله، فرزندان اصحاب، اهل‌بیت پیغمبر در میان این بیابان‌ها دوان‌دوان می‌رفتند و فرار می‌کردند. این پاهای نازک، نازک‌تر از گُل روی این خارها قرار می‌گرفت، مجروح می‌شدند، از پا درمی‌آمدند، زیر این بوته‌های خار می‌افتادند، کسی نبود که به داد آن‌ها برسد. زینب کوشش کرد، همه را جمع کرد، زن‌های بزرگ را اطراف نشاند، اطفال را هم در وسط این‌ها نشاند، خود او هم سرپرستی این هشتاد زن و بچه را می‌کرد. امشب زینب کبری خیلی زحمت دارد. وقتی هم که می‌دید این‌ها آرام هستند، نشستند، ناراحتی فوق‌العاده‌ای ندارند، می‌دوید، می‌آمد کنار گودی قتله‌گاه، با بدن برادر راز و نیاز می‌کرد. شما اگر امشب در این کوچه و بازار شهرهای شیعه‌نشین عبور کنید، می‌بینید که این‌ها می‌گویند:

طفل صغیری ز حسین گم شده

چند نفر از از اصحاب ابی‌عبدالله وقتی سرشماری کردند، دیدند این‌ها ناپدید هستند، گُم شدند. حسین بن علی این زن و فرزند را به زینب کبری سپرده، امانتداری باید بکند. زینب (سلام الله علیها) در میان این بیابان‌ها تا چشم او افتاد به زیر بوته، دید یکی از اطفال جان به جان‌‌آفرین سپرده است.

«یا صاحب‌الزمان یا بقیةالله آجرک الله فی مصیبة جدّک الحسین» چشم‌های دل خود را باز کنید، به خدا قسم اگر چشم دل خود را باز کنید، می‌بینید که امام زمان شما یک دستمال به دست گرفته، دارد اشک می‌ریزد و گریه می‌کند. یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان. روح مقدس شما هم کربلا بود. اگرچه خود شما می‌فرمایید: اگر نبودم… اگرچه نبودم در کربلا یاریتان کنم، ولی صبح و شام برای شما اشک می‌ریزم. امروز همه شما عزاداری کردید، به خدا قسم حق دارید خسته هم باشید، من افرادی را همین امروز دیدم که شاید اگر اشک آن‌ها را جمع می‌کردند، یک لیوان اشک ریخته بودند. آری، حق هم همین است. حق هم همین است و این اشک‌ها ذخیره عالم آخرت شما است.

اما امشب، شب مصیبت است، شب عزا است، ما امشب باید تسلیت خدمت امام زمان خود بگوییم. ما امید داشتیم امروز، روز عاشورا که روزی بود که توقع ظهور می‌رفت، امروز ما هم صدای دلربای امام زمان خود را بشنویم که فریاد می‌زند: «ألا يا أهل العالم إن جدّي الحسين قتلوه عطشان».[14] همه با توجه، رو به قبله. می‌خواهیم ان‌شاءالله امشب اجر و مزد خود را از ولی‌عصر دریافت کنیم. امشب می‌خواهیم ارادت خود را به امام زمان خود ثابت کنیم.

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بسم الله الرحمن الرحیم» «اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ العَجَلَ العَجَل العَجَلَ».



[1]. هود، آیه 18.

[2]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 286.

[3]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 245.

[4]. همان.

[5]. عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد، ج ‏17-الحسين‏ ع، ص 2.

[6]. بحار الأنوار، ج ‏43، ص 261.

[7]. إعلام الورى بأعلام الهدى (ط – القديمة)، النص، ص 215.

[8]. مثير الأحزان، 4.

[9]. همان.

[10]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 348.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏10، ص 353.

[12]. احقاف، آیه 15.

[13]. همان.

[14]. إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف، ج ‏2، ص 233.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۱۱ محرم ۱۴۱۳ قمری – شام غریبان امام حسین علیه السلام

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَام ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏ و عَلَى آلِهِ ُ آلُ‏ اللَّه‏ لَا سِیَّمَا ُ عَلَى‏ بَقِيَّةِ اللَّه‏ روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ ‏عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».

شجرۀ ملعونه که همان بنی‌امیه باشند، خدا لعنت کند آن‌هایی را که، این‌ها را روی کار آوردند. مقدمۀ روی کار آمدن بنی‌امیه، سقیفۀ بنی ساعده شد. در آنجا جمع شدند و خلافت را از علی ابن ابیطالب (علیه السلام) گرفتند و به دست آن دو نفر، به نوبت، اولی و دومی دادند، آن‌ها هم عثمان ابن عفان، که گل سرسبد بنی‌امیه است، فرد شاخص بنی‌امیه است، بنی‌امیه به وجودش افتخار می‌کند، او را روی کار آوردند. او هم در زمان خودش، بنی‌امیه را قدرت داد، از بیت المال مسلمان‌ها، به بنی‌امیه، آن چنان کمک کرد که بنی‌امیه قدرت پیدا کردند و من جمله، معاویة ابن ابی سفیان را با تمام نیرو و تمام اختیارات، در بهترین بخش‌های ممالک اسلامی، شامات حکومت داد و او را در مقابل علی ابن ابیطالب (علیه السلام) قرار داد.

مردم وضع بنی‌امیه و به خصوص عثمان ابن عفان لعنة الله علیه را وقتی دیدند، بر او هجوم کردند و او را کشتند. طبعاً معاویه با آن قدرت، در مقابل علی ابن ابیطالب قرار گرفت. یک عده مقدس‌ها هم، که غالباً گاهی مزاحمت‌های این افراد مقدس باصطلاح بدون مربی، در همۀ جوامع بوده‌اند، هم مقدس است و هم به عبادت به صورت ظاهر، نمی‌شود حرفی به او زد و او را از بین مسلمان‌ها مطرودش کرد و هم غرور او را گرفته و هم وجودش بسیار مضر به اسلام و مسلمین است. که علی (علیه السلام) فرمود: پشت من را دو دسته شکستند. دو دسته از مردم پشت مرا شکسته‌اند، یک دسته کسانی که ـ به تعبیر من ـ به قوانین اسلام احترامی قائل نمی‌شوند، ارزشی برای قوانین اسلام قائل نیستند و یک دسته از آن افراطی‌هایی که از علی ابن ابیطالب می‌خواهند مقدس‌تر باشند.

راه و روش علی مشخص است. حسن بصری، دارد وضو می‌گیرد، آب زیادی روی دستش می‌ریزد، مثل وسواسی‌ها است. علی ابن ابیطالب فرمود: آب‌ها را اسراف نکن، مردم در مزیقه هستند. برگشت به علی ابن ابیطالب عرض کرد: تو خون مردم را ریختی، من به تو نگفتم: خون مردم را اسراف نکن، حالا تو می‌خواهی به من بگویی که آب‌ها را اسراف نکن! این‌ها به عنوان زهّاد ثمانیه هستند که یکی دو نفر از آن‌ها شاید خوب باشند. یعنی طبق دستور عمل می‌کردند و الا اکثر آن‌ها، افراد خودسر نادان، که هنوز هم‌، آثار آن‌ها باقی است. از خودشان ذکر جعل می‌کردند، از خودشان دعا جعل می‌کردند. کاری به اهلبیت عصمت و طهارت نداشتند، حتی من خودم دیدم که یکی از افراد، می‌گفت: ما به جایی می‌رسیم که دیگر به اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) کاری نداریم و خودمان مستقیماً از پروردگار وحی می‌گیریم. حالا از کجا معلوم که از خدا انسان وحی می‌‌گیرد؟ از شیطان وحی نمی‌گیرد؟ صریح قرآن است: «إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ»[1] بدترین مردم آن کسی است که، کارها و برنامه‌های دینی‌اش مخصوصاً برنامه‌های تذکیه نفس و کمالات روحی‌اش، بخواهد با سلیقۀ خودش انجام دهد. این‌ها در همۀ زمان‌ها بوده‌اند. افرادی معصیتکار بودند.

من در حرم حضرت علی ابن موسی الرضا، یک درویشی را دیدم، نشسته بود مشغول ذکر بود. از او پرسیم که تو در چه سلسله‌ای هستی؟ چه رشته‌ای هستی؟ یک مقدار با من هم صحبت شد، من احساس کردم که دهانش بوی مشروب می‌دهد، چون شنیده بودم که بعضی از متصوفه، معتقد هستند که مشروب، اشکالی ندارد. می‌خواستم ببینم این هم، این کار را کرده یا نه؟ گفتم: نظر شما دربارۀ مشروبات الکلی چیست؟ گفت: حرام است. گفتم: برای همه کس حرام است؟ گفت: برای جوان‌هایی که بدمستی می‌کنند حرام است و الا شراب! شراب عشق است! هر کسی که عاشق الهی است باید روزی چند جامی بیاشامد. مطالبی گفت، که فهمیدم انسان سلیقۀ خودش را اگر در دینش اعمال کند، اینطوری می‌شود.

دعا جعل می‌کند، نشسته خیال می‌کند آدم خوبی است. نه احترامی برای پدر، نه احترامی برای مادر، نه احترامی برای افراد باتقوا! هیچ حسابی در کارش نیست. رب النوعش، رادیو و تلویزیون است. مربی‌اش، مردم است. یک نفر به من می‌گفت: من تقلید نمی‌کنم. گفتم: تو نماز می‌خوانی؟ گفت: بله. گفتم: این نماز تو که چهار رکعت می‌خوانی از کجاست؟ تو که مجهتد نیستی؟ تقلید هم که می‌گویی نمی‌کنم. از کجا یاد گرفتی؟ گفت: مردم نماز می‌خوانند. من به او گفتم: دین مقدس اسلام فرموده: از بقال و عطار و کسبه و مردم کوچه و بازار، چیزی یاد نگیر و تقلید نکن، از أعلم علما و مراجع تقلید، تقلید کن. تو بالأخره تقلید می‌کنی، اینکه می‌گویی: نماز ظهر چهار رکعت است، خودت که استنباط نکردی، تقلید می‌کنی، تقلید از چه کسی می‌کنی؟ از پدر و مادرت.

کسی را دیده بودم، پیرمردی بود. هر وقت حمام می‌رفت، غسل حیض هم می‌کرد. از او سؤال کردم تو چرا؟ گفت: من بچه که بودم با مادرم حمام می‌رفتم او این نیت را می‌کرد من هم از همان وقت یاد گرفتم. حالا تو می‌خواهی از مادرت تقلید کنی؟ به تو می‌گویند: از یک مرجع أعلم تقلید کن. تو می‌خواهی به کمالاتی برسی، به تو می‌گویند: تحت برنامۀ یک مربی باش!

علی ابن ابیطالب (علیه السلام) در مقابل سه دسته قرار گرفت. تا می‌آمد یک عمل صحیحی طبق آن دعا انجام دهد، همه فریادشان بلند می‌شد: «وا سنة عمراه» سنت عمر به هم خورد. یک عده مقدس! خشک! هیچ چیز جز عبادت نمی‌فهمیدند. اسم‌شان را زهّاد ثمانیه گذاشته بودند. یکی دو نفر آن را عرض کردم، مستثنی بودند. شاید یکی از آن‌ها که یقیناً یکی از آن‌ها اویس قرن است که من جزء این‌ها او را نمی‌دانم و یکی هم، خواجه ربیع است که إن‌شاءالله ایشان، جزء خوبان هست و الا حسن بصری و یک عده‌ای، یک شب تا صبح رکوع می‌کردند. در هیچ جای اسلام وارد نشده که شما از سر شب تا صبح، در رکوع باشید. این‌ها سلیقه‌های افراد نادان است.

دعا و عبادت آقایان، مثل دارو است. «يَا مَنِ اسْمُهُ‏ دَوَاءٌ وَ ذِكْرُهُ شِفَاءٌ»[2] و همۀ ما مریض روحی هستیم. اگر یک نفر بگوید که من می‌خواهم خودم را معالجه کنم، وارد داروخانه شود، دواها را آنقدر بخورد تا تمام کند. این را همۀ عقلای عالم، نهی می‌کنند و یقیناً می‌میرد. اگر شما مفاتیح را، کتاب‌های دعا را بی‌رویه برداشتید شب تا صبح، در حرم علی ابن موسی الرضا خواندید حسابی نداشت، خوشتان آمده، خوشمزه است بر فرض نهایت. بعضی‌ها هم خوشمزه هم نیست، دائماً چرت می‌زنند. من در حرم علی ابن موسی الرضا دیدم، یک فردی دستش تسبیحی گرفته بود، خوابش می‌برد و باز بلند می‌شد، باز خوابش می‌برد و باز هم بلند می‌شد. گفتم: آقا برو منزل بخواب، گفت: نه امشب تصمیم دارم تا صبح در حرم باشم، حضرت رضا به من یک تفضلی بفرمایند. گفتم: یقین بدان ده شب هم که اینجا تا صبح بنشینی، حضرت رضا تفضل نخواهند کرد و این را هم، به همۀ آقایان می‌گویم. حضرت رضا بیزار از شکل و قیافۀ توست. گفتم: «زُر فَانصَرِف »زیارت کن، زود کلک را بکن و برو و بعد هم، تو فکر کردی با این روحیه؟

ما بعضی را دیدیم انقدر عبادت کردند خسته شدند، عبادت را رها کردند، فرق‌شان با کسانی که هیچ وارد این مراحل نشدند، این است که این امیدی دارد، امیدی به او هست که یک وقتی پا در راه کمالات بگذارد اما او، آن احمق فکر می‌کند، اگر دعا مؤثر بود که همۀ دعاها را خواندم، اگر عبادت مؤثر بود که همه را انجام دادم، اگر کار خوبی بود که من مدت‌ها انجام دادم، حالا این به خودش فشار آورده، دروغ نمی‌گوید، غیبت نمی‌کند، نمی‌دانم همۀ کارهای بد را ترک کرده و همۀ کارهای خوب را هم انجام می‌دهد، مستحبات هم انجام می‌دهد، نافله را هم می‌خواند. شاید الآن در این جمع، بعضی‌ها باشند بگویند: این حرف‌ها چه است این می‌زند؟ باور کنید، این‌هایی که بی‌رویه، بی‌حساب، بدون برنامه، بدون هیچ حساب و نظمی، این کارها را می‌کنند از آن‌هایی که نمی‌کند بدتر است.

مگر راه خدا همین‌طور ساده است؟ باید سال‌ها زحمت کشید، خدایا تو شاهد هستی، شب یازدهم محرم است من عرض می‌کنم. از سن شانزده سالگی که برخورد کردم به آن مرحوم حاج ملا آقاجان رضوان الله تعالی علیه، تا همین الآن، دائماً به فکر این هستم که یک استادی پیدا کنم، به من راه کمالات را تعلیم دهد. دروغ! شرک! در حرم حضرت رضا یک نفری بود آن زمان من از روی سلیقۀ خودم، شاید سنم پانزده سال بیشتر نبود. روی سلیقۀ خودم مقید بودم، قبل از همه وارد حرم شوم. می‌آمدم پشت در صحن می‌ایستادم تا در را باز می‌کردند من می‌دویدم داخل حرم می‌رفتم، آن قسمت گوشۀ پایین پا، که حالا قسمت زن‌هاست‌، آنجا می‌نشستم. یک نفر بود، مسن بود پا به پای من، او هم می‌آمد. خیلی دوست داشتم با ایشان رفیق شوم. مشغول نماز شب می‌شد، مشغول نماز و عبادت می‌شد تا اذان صبح و بعد هم نماز صبح را می‌خواندیم تا اول آفتاب بودیم و من موفق نمی‌شدم که با ایشان حرف بزنم. یک شب یک نفر روی سجدۀ ایشان پایش را گذاشته بود، ایشان هم مشغول نماز بود، حالا ایشان سر نماز چقدر تقلا کرد که این را، آن طرف کند پایش روی سجادۀ این آقا نباشد بماند، من خیلی تعجب کردم! بعد از نماز، با همین صراحت، سرش را بلند کرد گفت: ولد الزنا پایت را از روی سجادۀ من بردار! همان جا خدا می‌داند، این مطلب را من زیاد تکرار کردم، اکثراً این قضیه را شنیدید. ولی چون آغاز یک تکان خوردن برای من بود، من تکانی خوردم گفتم: عبادت آسان است، اما آدم شدن چقدر مشکل است! همان جا سبب شد که من دنبال استاد بروم و جریانی که در کتاب پرواز روح نوشتم، که خدای تعالی هم تفضلی کرد و این مرد بزرگ را برای من رساند. فهمیدم که این عبادت‌ها فایده‌ای ندارد.

این روایت است، شخصی در یک جزیره‌ای مشغول عبادت بود، عابدی است خیلی عبادت می‌کند. یک ملکی سؤال کرد پروردگارا! جای ایشان در بهشت، کجاست؟ خدای تعالی فرض کنید، طویلۀ بهشت را به او نشان داد مثلاً! یک جای خیلی پستی را نشان داد. ملک تعجب کرد! این همه این دارد عبادت می‌کند. حالا ببینید عبادت‌های زیاد بی‌رویه، مثل دارو خوردن در داروخانه هست یا نیست؟ خدای تعالی به او فرمود: برو با او چند روزی زندگی کن، شکل او باش، با او رفاقت کن تا حرف ما را بفهمی. آمد مشغول عبادت شد، فرصت نبود آنچنان مشغول عبادت بود که فرصت نبود با یکدیگر حرف بزنند. بالأخره یک دفعه این ملک او را گرفت با او صحبت کرد، این روایت در اصول کافی است. از او سؤال کرد شما آرزویی هم دارید؟ در ضمن صحبت کردن، گفت: یکی از آرزوهایم این است که خدا الاغش را بفرستد ما اینجا یک خدمتی به خدا می‌کردیم، این علف‌های این جزیره دارد از بین می‌رود، ما به الاغ خدا، این علف‌ها را می‌دادیم.

بعد امام (علیه السلام) می‌فرماید: «الْمَعْرُوفُ بِقَدْرِ الْمَعْرِفَةِ»[3] این را بدانید از شما خدا عبادت نخواسته، عبادت بی‌رویه نخواسته. روایت دارد وقتی که خدا از کسی راضی شد، «یرضی عنه بالقلیل» از او راضی است که کمی عبادت کند. کم! بعضی از افراد نزد ما می‌آیند، می‌گویند: این مقدار عبادت می‌کنیم، این مقدار چه می‌کنیم. من می‌گویم: اگر می‌خواهی در راه راست واقع شوی باید کل عبادت‌ها را تخفیف دهی. حسابی دارد! من نمی‌خواستم در این مسئله، امشب وارد شوم. می‌خواستم یک سلسلۀ تاریخ انقلاب کربلا را و علت انقلاب کربلا را عرض کنم.

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مقابل این‌ها واقع شد. مقدس‌های خشک! که البته علی ابن ابیطالب در جنگ نهروان، شر این‌ها را تقریباً کند. چون ریشه‌کن کردن این دسته، لازم‌تر بود، نباشند! این‌ها مایۀ فساد هستند. یک دسته از بنی‌امیه هستند که در جنگ صفین، از حضرت با این‌ها جنگ کرد، یک دسته هم، اهل دنیا و اهل باصطلاح چه عرض کنم؟ انقدر پست هستند که رهبرشان یک زن بود، به عنوان یکی از بدی‌های انسان، آقایان این است که شخص پرست باشند. شخص پرستی خیلی بد است! قرآن می‌فرماید: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ»[4] حرف را گوش دهید، بهترین آن را انتخاب کنید، خدای تعالی این‌ها را صاحبان عقل معرفی کرده.

روایت می‌فرماید: «انْظُرْ إِلَى‏ مَا قَالَ‏ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَال‏»[5] نگاه کنید به چیزی که گفته می‌شود، نگاه نکن به کسی که آن چیز را می‌گوید. «تو سخن را نگر که حالش چیست؟ / بر گذارندۀ سخن منگر» حالا اگر بدترین کلام، از این شخصیت که شخصیت بزرگی هم هست. گاهی اشتباه آدم‌های بزرگ، بزرگ است. حالا اشتباهی، یک شخصی کرده می‌گوییم: نه این اشتباه نیست. غیر از معصوم (علیه السلام) اشتباه دارند، مسئله‌ای نیست. و این‌ها می‌گفتند: مگر می‌شود؟ زن پیغمبر! این اشتباه بود. وقتی از آن‌ها سؤال می‌شود که علی ابن ابیطالب هم معصوم است، فرض می‌کنیم که ایشان هم معصوم، دو معصوم که با یکدیگر اختلاف نمی‌توانند داشته باشند. شما کدام یکی را معصوم می‌دانید؟ اگر علی را خلیفه نمی‌دانید و به مقام عصمت قبول ندارید، بگویید که ما سه خلیفه بیشتر نداریم، چرا چهار امامی هستید؟ اگر قبولش دارید، پس این زن اشتباه کرده که با علی ابن ابیطالب در جنگ قرار گرفته.

به هر حال علی ابن ابیطالب، به او مهلت ندادند، همین مقدس‌ها بیشتر! این‌ها می‌گفتند: «الحکم لله» حکومت برای خداست، برای تو یا علی نیست. آخر خدای تعالی، حکومت را به پیغمبر اکرم داده، پیغمبر اکرم به علی ابن ابیطالب داده، این‌ها مجری حکومت الله هستند. منتهی نمی‌فهمند! و حکومت در تمام دوران‌ها، مربوط به امام معصوم (علیه السلام) است مگر در زمان غیبت، که باز هم حکومت، برای امام معصوم است، منتهی چون خودش روی مصالحی، نباید در میان جامعه باشد، نایب با یک خصوصیاتی برای خودش تعیین کرده که بحث ولایت فقیه پیش می‌آید و ولایتی که فقهاء دارند و مرجع تقلید دارد و رهبریت و امامت و باصطلاح مرجعیت را باید عهده‌دار باشد، چه در مسائل سیاسی و چه در مسائل عبادی. بنابراین، همۀ این‌ها حاکم هستند. حالا آن‌ها نمی‌فهمند، درک ندارند. «إن الحکم الی لله» مگر علی غیر از حکومت الهی، حکومتی دارد؟ ـ قطع صدا

خدا می‌داند مظلومیت امام مجتبی، خیلی زیاد است. من گاهگاهی، تنها که هستم می‌نشینم برای امام مجتبی گریه می‌کنم، چون زمینه‌هایی برای مظلومیت امام مجتبی فراهم شد که گاهی می‌فرماید: اگر من هفت نفر طرفدار می‌داشتم، با معاویه صلح نمی‌کردم! صلواتی ختم کنید.

زمینه آنچنان عجیب برای پیشرفت بنی‌امیه، فراهم شده که یزید، بدون هیچ پروائی می‌گوید: «لَعِبَتْ‏ هَاشِمٌ‏ بِالْمُلْكِ فَلَا / خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَل‏»[6] نه خبری بود، نه وحی‌ای نازل شد، این حرف‌ها چه بود؟ نشسته مشروب می‌خورد خلیفۀ مسلمان هاست، کسی که جای علی ابن ابیطالب نشسته! کسی که جای پیغمبر نشسته! تمام گناهان را انجام می‌داد. توقع هم دارد که حسین ابن علی با او بیعت کند. توقع دارد که سیدالشهداء او را ترویج کند.

جریان عاشوراء پیش آمد، یکی از فوائد عاشورا، این بوده در تاریخ ثبت است که امروز یک میلیارد و شاید سیصد میلیون مسلمان، در عالم بعد از هزار و چهار صد سال هست و الا در زمان یزید، اگر حسین ابن علی در کربلا کشته نمی‌شد، امروز اسمی از اسلام نبود. این را شما یقین بدانید یک مقدار تحقیق در تاریخ کنید. این یکی از فوائد عاشورا بود. شما فکر نکنید که حسین ابن علی آمد و کشته شد و حالا آخرین نتیجه‌اش این است که ما بنشینیم و گریه کنیم. گریه باید کرد! عاشورا را زنده نگه داشت! و امروز شما عاشورا را زنده که نگه دارید، فایده‌اش برای هزار سال بعد، اگر خدای نکرده حجت ابن الحسن ظهور نکند و الا سبب ظهور امام زمان هم خواهد شد و یقین بدانید که تا زمان ظهور و بلکه زمینه‌ساز ظهور، همین عاشورا است و همین عزاداری‌ها و همین سینه زدن‌ها و همین روز عاشورا، سر و پای برهنه بیرون آمدن از خانه و همین زیارت عاشورا که می‌گویید: «إِنِّي‏ سِلْمٌ‏ لِمَنْ‏ سَالَمَكُمْ‏ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ»[7] ببینید در زیارت عاشورا، دو جای آن می‌گویید: «و اسئل الله أن یرزقنی طلب ثارکم مع الإمام المنصور مع امام المهدی» ببینید زمینه‌ساز ظهور حضرت حجت ابن الحسن است و إن‌شاءالله به همین زودی، همۀ ما، امام عصر را یاری خواهیم کرد و زمان ظهور‌شان را درک خواهیم کرد.

یکی از فوائد عاشورای حسین ابن علی، همین است که إن‌شاءالله مردم، این مردمی که امروز اینطور بر سر و سینه می‌زدند، اینطور اظهار ارادت می‌کردند، روز عاشورا، روز شکوفا شدن محبّت انسان، به خداو و حسین ابن علی (علیه السلام) است. جوان‌هایی که در دورۀ سال، معصیت کردند می‌بینیم روز عاشورا، اشک از چشم‌های آن‌ها جاری است. لباس سیاه پوشیدند در کوچه و بازار حرکت می‌کنند، یا حسین یا حسین می‌گویند. این دل‌هایشان، مملو از محبت است منتهی معصیت آمده جلوی این محبت‌ها را گرفته و یکی از کارهایی که باید حتماً انسان کند، گاهگاهی محبتش را شکوفا کند و این کار، در روز عاشورا طبعاً انجام می‌شود، شکوفا می‌شود، همه گریه می‌کنند. بچه‌های کوچک! افراد خردسال، زن، مرد، حتی آن‌هایی که به دین اسلام اعتقاد ندارند.

خدا می‌داند من در روز اربعین، در هندوستان بودم. ظهر روز اربعین، از مسجد ایرانی‌هایی که مقیم هند هستند، با امام جماعت آن مسجد بیرون آمدم، خدا رحمتش کند. آقای رجبی بود. دیدم که جلوی در مسجد، از این چرخ‌های چاقو تیزکنی، زیاد گذاشتند و مشغول هستند. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: این زنجیرهایی که امروز عصر می‌خواهند شیعیان بزنند، این‌ها یک تیغ‌هایی سرش دارد این را می‌دهند امروز تیز می‌کنند. من دیدم تیغی بود که چنگک‌وار و تیز بود و آن روز داده بودند تیزش می‌کرد. من به دوستم گفتم: امروز دوست دارم بروم تماشا کنم، آخر این تیغ‌ها را یک بار انسان به بدنش بزند، بدنش پاره پاره می‌شود. حدوداً شاید دو کیلومتر راه، از آن مسجد تا قبرستان، که این دسته‌جات سینه‌زن و زنجیر زن می‌رفتند، من همراه آن‌ها بودم، این زنجیرها، سر این زنجیرها این تیغ‌ها نصب بود، اینطور که به پشت می‌زدند من نگاه می‌کردم، پیراهن را پاره می‌کرد بعد گوشت‌های پشت را می‌کند که من به چشمم، استخوان‌های این باصطلاح پشت این‌ها را من می‌دیدم و فکر می‌کردم این‌ها می‌میرند. خون تا پشت پایش می‌ریخت. این تازه روز اربعین بود! دو هزار نفر زنجیر زن بودند همه اینطوری بودند. گفتم: لابد یک عدۀ این‌ها می‌میرند، فردا یک نفر حتی در بیمارستان بستری نبود. این محبت! این عرض ادب! جالب این بود که من کنار صفی که دیدم مردم ایستاده بودند و تماشا می‌کردند، بعضی هندوها ایستاده بودند، شهر اکثریت با هندوها است، هندو ایستاده بود. هندو نشانه دارد چون بعد از عبادت، یک خالی در پیشانی‌شان می‌گذارند، مرد باشد خال زرد می‌گذارد و زن باشد خال قرمزی می‌گذارد. این‌ها مشخص بودند آنچنان این‌ها گریه می‌کردند برای عزای سیدالشهداء که باور کنید از اکثر ما، در این شب یازدهم محرم، بیشتر آن‌ها گریه می‌کردند.

حسین ابن علی در قلوب بشریت جا دارد. در سال پنجاه و دو، من را به یکی از شهرهای هندوستان جامور، مربوط به استان کشمیر است دعوت کرده بودند. من پرسیدم: اینجا چقدر شیعه دارد؟ گفتند: صد و پنجاه نفر. صد و پنجاه هزار نفر نه! صد و پنجاه نفر! این‌ها یک همّت عجیبی کرده بودند یک میدان بزرگی بود، خیمه‌ها را سر به هم داده بودند و در اینجا یک تالاری تشکیل داده بودند، شاید دو سه هزار جمعیت، اینجا جمع شده بودند به عنوان یوم الحسین! روز امام حسین! همۀ مردم می‌آیند، هر کس از هر دینی بیاید دربارۀ امام حسین، نظراتش را بگوید. سه روز، روزی هفت ساعت و هر سخنگو بیشتر از نیم ساعت، حق حرف زدن نداشت. که من خودم هم یکی از آن افراد بودم. از مذاهب مختلف بودند. یادم است که قبل از خود من، که می‌خواستم حرف بزنم، یک شخصی که سیک بود و از دانشمندان مذهب سیک بود، این سخنرانی می‌کرد. خطاب به مسلمان‌ها می‌کرد که شما مردم مسلمان! فکر نکنید حسین برای شما تنهاست! حسین امام بشریت است، حسین رهبر انسانیت است. حسین ابن علی، تنها تعلق به شما ندارد. و عجیب سخنانی می‌گفتند، اهل سنت! وهابی‌ها! و آنچنان اشک می‌ریختند که حساب ندارد.

من بیشتر از این حرف نزنم. امروز یک شعری را در ذهنم مرتب با اینکه چشم‌هایم می‌خواست از اشک خشک شود، خودم برای خودم می‌خواندم. همان شعری که معروف است. حسین ابن علی از حلقوم نازنینش این صدا بیرون آمد. هم سر حسین و هم بدن سیدالشهداء حرف می‌زند. شعر را زیاد شنیدید شاید اکثریت حفظ باشید. اما می‌خواهم امشب، یک مقداری دربارۀ آن صحبت کنم. «شِيعَتِي»[8] ببین با چه محبتی اظهار شده. «شیعیان» «مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبٍ فَاذْكُرُونِي» هر وقت یک آب گوارایی خوردید، آشامیدید، مرا یاد کنید. چراغ‌ها را خاموش کنید حالی إن‌شاءالله پیدا کنیم، امیدواریم در این مجلس، مورد توجه امام زمان‌مان قرار بگیریم. شیعیان من، عزیزان من، پیروان من، آن‌هایی که مرا دوست دارید اگر آب گوارایی آشامیدید، مرا یاد کنید.

«أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ» اگر شنیدید یک غریبی در یک جا گرفتار شده و اطرافش دشمنان او را اذیتش می‌کنند «أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏» بر من گریۀ با صدا کنید، چون آن غریبی که از همه غریب‌تر بود. امام بعد از ظهر وقتی حسین ابن علی تکیه به نیزۀ بی‌کسی داده، روی بلندی ایستاده نگاه به اطراف می‌کند «فلم یر أحدا من أصحابه» احدی از اصحابش نیست. طفل شیرخوارش را نیز تقدیم کرده. «فنادی یا مسلم ابن عقیل یا هانی ابن عروه، یا حبیب ابن المظاهر»

«أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏» هر چه شهدای ما در گذشته، این‌ها در فشار باشند، هیچ شهیدی را ندیده انسان، که در میان گودی افتاده باشد، که در نقلها دارد با هرچه داشتند به بدن ابی عبدالله الحسین می‌زدند. «أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏» اینجا خیلی سوزناک است ای کاش همۀ شما می‌بودید، حسین دوست داشت لااقل شما نگاه می‌کردید. شیعیان من، ای کاش روز عاشوراء نگاه می‌کردید و می دیدید من چطور از این مردم، برای فرزند شیرخوارم آب طلب کردم ولی این‌ها به من رحم نکردند، خدا می‌داند شاید متجاوز از ده نفر دیشب، در این مجلس، چشم‌شان به جمال امام عصر روشن شده و برای من نقل کردند و من دوست ندارم اسم‌ آن‌ها را ببرم و الا خودشان ابا ندارند، امشب ما می‌خواهیم شب عزاست، شب یازدهم محرم است، اگر امشب با چشم دل نگاه کنید، بدن پاره پارۀ ابی عبدالله را بدن بی دست ابالفضل العباس، بدن پاره پارۀ قاسم ابن الحسن، امشب زینب کبری، هشتاد نفر زن و بچه را باید مواظبت می‌کرد، بچه‌ها را امشب جمع کرد، همه را در وسط گذاشت خانم‌ها را، به آن‌ها فرمود: دور اطفال بنشینند، خودش هم سرپرستی می‌کند، گاهی هم می‌آید کنار گودی قتلگاه.

 



[1]. انعام، آیه 121.

[2]. بحارالأنوار، ج 87، ص 62.

[3]. بحارالأنوار، ج 44، ص 196.

[4]. زمر، آیه 18.

[5]. غرر الحکم و درر الکلم، ص 361.

[6]. الهوف علی قتلی الطفوف، ترجمۀ فهری، النص، ص 181.

[7]. کامل الزیارات، النص، ص 176.

[8]. مستدرک الوسائل و مستنبط الوسائل، ج 17، ص 26.

۷ شعبان ۱۴۱۱ قمری – ۲۳ اسفند ۱۳۶۹ شمسی – شرح آیاتی از سوره بقره

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف أنبیاء و سیّد المرسلین سیّدنا و مولانا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ».[1]

در این آیه شریفه دو، سه فراز و دو، سه نکته وجود دارد که یک نکته آن را امشب به یاری پروردگار عرض می‌کنم و ان‌شاءالله نکات بعد را… فکر می‌کنم هفته دیگر ماه رمضان باشد. شب‌های جمعه به قوّت خود باقی است، الّا اینکه آقایان وقتی افطار خود را کردند، یک قدری هم نماز مغرب و عشاء را که خواندند، ساعت هفت و نیم الی هشت تشریف بیاورند و ان‌شاءالله شاید آن دَه شب وسط را هم، از شب نیمه تا شب بیست و سوم و یا هشت شب وسط را هم ان‌شاءالله مجلس باشد و آن چون به شب‌های احیاء برخورد می‌کند، شاید کمی دیرتر شروع شود. ولی شب جمعه هفته آینده، به یاری پروردگار، ان‌شاءالله ساعت هشت تشریف بیاورید و امشب هم که شب جمعه آخر ماه است و شب جمعه آخر سال است و دوستان هم که همت کردند، چون این شب‌های آخر سال گرفتاری زیاد است. همین عده‌ای هم که همت کردند و آمدند، تشکر می‌کنیم و ان‌شاءالله ادامه این بحث‌های این آیات را در شب‌های ماه مبارک رمضان به یاری پروردگار تعقیب خواهیم کرد.

مطلبی که در این آیه شریفه هست و در مکرر از آیات قرآن هم به آن اشاره شده است، مسئله سجده است. سجده یعنی چه؟ در قرآن مجید سجده را به شمس و قمر و بلکه کسانی که در آسمان‌ها و زمین هستند و به ملائکه نسبت داده است. بلکه در بعضی از روایات حتی استفاده می‌شود که هر چیزی برای خدا سجده می‌کند. سجده را بخواهیم ترجمه کنیم که خیلی ساده باشد، نهایت درجه خضوع است. منتها نهایت درجه خضوع هر موجودی بالنسبه به خود او است و در انسان‌ها نهایت درجه خضوعشان این است که شریف‌ترین مواضع بدن را که پیشانی باشد و حتی بالای چشم‌ها قرار گرفته و جزء سر انسان است، بر پست‌ترین چیزها که خاک باشد، گذاشتن است. این معنای سجده است. از نظر عمل ظاهری می‌بینید که پیشانی را روی خاک گذاشتند و در ذکر سجده هم به دو موضوع خیلی مهم  اشاره کردن: یکی «سُبْحَانَ اللَّهِ»، یکی «الحمد لله». حالا به خصوص «سُبْحَانَ اللَّهِ». پاک بودن خدا از هر عیب و نقص و ظلم و ستم و «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ».[2] «وَ بِحَمْدِهِ» هم یعنی با حمد خدا. و حمد می‌کنیم پروردگار را. به این دو موضوع… یک مطلب بسیار مهمی است که من الآن نمی‌‌خواهم در ذکر سجده بحث کنم. بلکه ان‌شاءالله شاید خدا توفیق بدهد… بسیار مهم برای خواص از عرفاء و اولیای خدا و آن‌هایی که نزدیک به خاندان عصمت هستند، مسئله تسبیح و تحمید است. حمد کردن و تسبیح کردن، که عرض کردم یک بحث مفصلی این‌جا دارد.

این دو، این موضوع را ان‌شاءالله اگر پیشامدی به مناسبتی آمد، من بحث خواهم کرد. خیلی مهم است. یعنی یکی از کارهای دائمی آن مخلصین که به مرحله اخلاص و فناء فی الله و توحید کامل رسیده اند، تسبیح و تحمید است که بحثی دارد. حالا ذهن شما را به این مسئله زیاد مشوب نکنم. سجده یعنی کمال خضوع یک موجود در مقابل موجود دیگر. سجده ملائکه هم به همین عنوان است، به همین معنا است و سجده چون کمال خضوع است، باید حتماً در مقابل خدا باشد. به جهت اینکه ما بالاتر از سجده خضوعی نداریم، اگر برای غیر خدا این کمال خضوع را انجام دادیم، برای خدا چیزی باقی نگذاشتیم. بالاخره انسان باید احترامات و برنامه‌هایش تنظیم باشد. درجه نهایی محبت برای خدا، درجه نهایی خضوع برای خدا، نهایت درجه و درجه نهایی تعظیم برای خدا و همین‌طور هر کار آن، هر چیز خوبی که انسان باید در مقابل یک بزرگی انجام بدهد، نهایت درجه آن برای بزرگتر است که «اللَّهُ أَكْبَرُ»[3] خدا بزرگتر است «مِنْ أَنْ يُوصَفَ»[4] از هرچه که وصف شود که به اصطلاح سجده هم مخصوص خدا است. چون عرض کردم معنای سجده نهایت درجه خضوع است.

در این‌جا یک بحثی پیش می‌آید که چرا ملائکه برای آدم سجده کردند. یا ما در نماز فاطمه زهرا (سلام الله علیها)… یک نمازی است، شاید چون روایات آن متعدد است، اگر سند آن هم صحیح نباشد، تقریباً مستفیض است که وقتی شما یک حاجتی نزد پروردگار دارید، این عبارات هست که دو رکعت نماز بخوانید و بعد از نماز سر به سجده بگذارید، پیشانی را روی خاک بگذارید و بگویید: «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی»[5] بعد طرف راست را بگذارید، صد مرتبه بگویید. طرف چپ را بگذارید، صد مرتبه بگویید. باز دو مرتبه پیشانی را بگذارید، صد مرتبه بگویید. معنا ندارد انسان خطاب به کسی بکند و سجده او برای دیگری باشد. این را شما بدانید که حتماً این سجده برای فاطمه زهرا است. چون بالاخره «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی».

در یک روایت دیگر است که در مکارم‌الاخلاق مرحوم طبرسی است، می‌فرماید: صد مرتبه بگو «يَا فَاطِمَةُ». طرف راست را بگذار، صد مرتبه بگو: «يَا فَاطِمَةُ». طرف چپ را بگذار، بگو: «يَا فَاطِمَةُ». باز دومرتبه سر را به سجده بگذار، صد مرتبه بگو: «يَا فَاطِمَةُ». بالاخره چه گفته شود «يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی» یا تنها با کلمه «يَا فَاطِمَةُ يَا فَاطِمَةُ يَا فَاطِمَةُ» گفته شود، خطاب به فاطمه زهرا است و معنا ندارد، اصلاً معقول نیست. یک وقتی یکی از آقایان به من می‌گفت: سجده را برای خدا می‌کنیم، توجه به حضرت زهرا… گفتم: غلط است، من توجه به یک فرد غیر خدا داشته باشم، اما کار من برای خدا باشد، معنا ندارد. این سجده برای فاطمه زهرا است و سجده ملائکه هم برای حضرت آدم، برای حضرت آدم بود. چون در خود آیه می‌گوید اجتهاد در مقابل نص که نمی‌شود کرد. «اسْجُدُوا لِآدَمَ». سجده بکنید برای آدم.

«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ» از آیات بعد آن هم استفاده می‌شود که وقتی خدا به ابلیس اعتراض کرد که چرا سجده نکردی؟ نگفت: خدایا من برای تو سجده نکردم، با تو مخالف هستم. معلوم است که برداشت او هم همین بوده که سجده برای حضرت آدم است که می‌گوید: «خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ».[6] این صریح در… هم از خود این کلمه که «اسْجُدُوا لِآدَمَ» استفاده می‌شود که سجده برای حضرت آدم بوده است و هم از این جمله که دارد مسئله را این‌طور طرح می‌کند که من برای… من از آتش خلق شدم، من شریف‌تر هستم، چرا من کمال خضوع را در مقابل یک فردی که از نظر ساختمان بدنی از من پست‌تر است، بکنم؟ این‌جا اشکال است. اشکال خیلی جالب که چرا این‌طور شد؟ من در این‌جا یک مسئله‌ای را به شما بگویم. دو، سه مقدمه دارد تا جواب این مسئله گفته شود. اولاً این را بدانید عبادات توقیفی است. توقیفی یعنی چه؟ یعنی محدودشده است، نگه‌داشته شده است، حصار کشیده شده است. هرچه می‌خواهید اسم آن را بگذارید. من نمی‌توانم یک عبادتی از خود اختراع کنم و  عبادت کنم.

حالا مثلاً یک نماز… جناب‌عالی یک نماز صد سجده‌ای را بر خود واجب کنید که روزی دو رکعت نماز بخوانید که صد سجده داشته باشد، در هر رکعتی پنجاه سجده. می‌توانید؟ این کار علاوه بر اینکه ثواب ندارد، گناه هم دارد و شما اگر بگویید: این جزء دین است، جزء بدعت‌گذاران هستید و جای شما در جهنم است. من یک اختراع روزه‌ای بکنم. مثلاً الآن در شرع ما روزه صمت نیست. روزه صمت بر مسلمان‌ها واجب نیست، اما در امّم قبل بوده است. کاش واجب می‌شد، لااقل بعضی به کم حرف زدن عادت می‌کردند. بعضی افراد خیلی حرف می‌زنند. اگر ما یک روزه صمتی داشتیم، یک صبح تا غروب اصلاً حرف نمی‌زدیم. حضرت مریم روزه گرفت. «إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا».[7] من امروز با احدی حرف نمی‌زنم، چرا؟ چون روزه صمت گرفتم، روزه سکوت، حرف نمی‌زنم. ما نداریم. حال اگر یک شخصی گفت من تصمیم گرفتم که روزه سکوت بگیرم، سکوت کنم. من یک فردی را دیدم که چنین کاری را کرده بود. دو سال حرف نمی‌زد. ما هم از حرف نزدن او استفاده کرده بودیم. هرچه می‌توانستیم به او بد می‌گفتیم. شما منحرف هستی، آخر چه کسی گفته است که شما حرف نزنید؟

الآن اگر یک نهی از منکری پیش بیاید، یک منکری را شما ببینید، تصمیم دارید دو سال حرف نزنید؟ اتفاقاً من با این شخص در مسجد جمکران برخورد کردم، حالا حرف می‌زند. هر کاری با او کردیم که یک کلمه حرف بزند، باز هم حرف نزد. حالا استادی داشت که به او گفته بود یا شیطان به او گفته بود یا… چون اگر استاد هم، چنین دستوری به او بدهد، شیطان است، مگر اینکه بخواهند یک نفر را از نظر هنری تمرین بدهند، نه از نظر دینی. یک نفر  بگوید: من استاد شما هستم، شما زیاد صحبت می‌کنید، مجبور به غیبت کردن می‌شوید، حرف نزنید تا غیبت نکنید. عبادات باید حتماً از این کانال به وجود بیاید. پیغمبر، ائمه، خدا. توقیف است. فرقی نمی‌کند، حتی کلمات آن.

شما می‌توانید یک دعایی اختراع بکنید، در مفاتیح هم بنویسید که مستحب است شما هر روز این دعا را بخوانید. خود شما این دعا را اختراع کرده باشید. اگر چنین چیزی نوشتید، بدعت‌گذار هستید. بگویید: مستحب است. یک وقتی است که یک مناجاتی با خدا کرده است، خوشش آمده است. از نظر علمی، از نظر ادبی خوب است، این را در اختیار مردم بگذارد. مثل شعرهایی که… اشعاری که مثلاً فرض کنید بعضی گفته‌اند، مناجات‌هایی هست و به صورت شعر درآوردند، این‌ها اشکال ندارد.  اما شما یک دعا اختراع کردید، گفتید: مستحب است. هر کسی این دعا را روزی هفتاد مرتبه –دعایی که شما اختراع کردید- بخواند، مثلاً حاجت او برآورده می‌شود. در اختیار مردم گذاشتید. اگر این کار را کردید، بدعت‌گذار و کار حرام کردید. لااقل کار حرام کردید. چرا؟ برای اینکه یک کانال برای دعاها، برای مستحب و واجب و مکروه و این‌ها یک کانال بیشتر قرار ندادند و آن کانال هم از طریق مجتهدین مجبور هستند آنچه که ائمه و پیغمبراکرم و قرآن فرموده، همان را برای شما توضیح بدهند.

ائمه اطهار هم چون معصوم هستند و پیغمبراکرم جز آنچه که خدا به آن‌ها گفته، هیچ‌چیز  دیگری نمی‌گویند. پس عبادات باید از جانب پروردگار بیاید و اگر یک کلمه ما کم و زیاد کنیم و یا رسمی کنیم… حالا اگر دعای کمیلی خوانده می‌شود، مردم انرژی دارند یا دعای کمیل‌خوان مثلاً می‌گوید: «يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ»[8] را دَه مرتبه، بیست مرتبه، سی مرتبه بگویید، حالی پیدا کنید. این را ننوشته، در کتاب مطرح نکرده، به عنوان اینکه این کار مستحب است، نگفته است. این اشکال ندارد. اما اگر آمد و گفت: «يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ» این می‌خواسته نُه مرتبه باشد که اکثراً در دعای کمیل نُه مرتبه می‌گویند. به اصطلاح حضرت امیر کم‌لطفی کردند یا مثلاً ائمه اطهار کم گذاشتند، ما حالا فهمیدیم، می‌گوییم: «يَا رَبِّ يَا رَبِّ…» این گناه است، معصیت است، بدعت است. یک مرحله، کمی دقیق شویم، حتی کفر است و نباید این کار بشود. شخصی خدمت امام صادق آمد، حضرت به او فرمود، بگو: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ».[9] گفت: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ»[10] حضرت فرمود: خدا «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ» هست، ولی هرچه من می‌گویم شما بگو. به جهت اینکه این‌ها توقیفی است، این‌ها استانداردشده است، این‌ها حساب شده است. ما هم از خود نمی‌گوییم، خدا به ما این‌طور گفته است، ما هم به شما گفتیم. شما هم حق ندارید دست به ترکیب آن بزنید.

یکی اینکه عبادات توقیفی است. دوم اینکه اگر انسان در آینه قیافه یک نفر را ببیند، یک آینه قدی در مقابل یک نفر گذاشتند، شما هم می‌توانید بگویید: این آقا، هم می‌توانید بگویید: آن آقا. چون اینکه این‌جا است، همانی است که آن‌جا است. در عین اینکه این، آن نیست. در عین حال تمام خصوصیات او در این‌جا منعکس شده است و اگر در مقابل این… خدا مرحوم آیت‌الله کوهستانی را رحمت کند. قدری چشمان او ضعیف بود. به مشهد تشریف آورده بودند، می‌گفتند: من از درِ اتاق که وارد شدم، دیدم که یک آقای شیخ هم از آن‌طرف وارد شد. رفتم معانقه کنم، دیدم آینه است. حال گاهی این‌طور می‌شود. آینه… گاهی انسان خیال می‌کند که خود طرف است، چه فرق می‌کند، آن‌جا او را ببیند یا این‌طرف. تلویزیون‌ها هم همین‌طور. گاهی یک موجود آن‌چنان آینه تمام‌نمای پروردگار است که در این بُعد انسان به او سجده کند، مثل این است که به خدا سجده کرده است. مخصوصاً با امر پروردگار. یعنی ترخیص می‌شود. این‌جا رخصت داده می‌شود. خدا می‌گوید: اگر به طرف آینه سجده کنی، تعظیم کنی، مثل این است که… فرقی نمی‌کند. شما از در وارد شدید، یک آقایی آن‌جا نشسته، ولی آینه این‌جا است. عکس او در این آینه افتاده است، از همان‌جا تعظیم کنید، آن شخصی که آن‌جا است متوجه می‌شود که به او تعظیم کردید، نه به این. ولی شیشه که شما ارزشی بدون او قائل نیستید.

اگر بتوانید این را بفهمید، این مسئله حل می‌شود. اولاً خدای تعالی فرمود: «اسْجُدُوا لِآدَمَ». «اسجدوا لفاطمة الزهراء (سلام الله علیها)». اگر این را فرمود، از توقیفی بودن… یعنی ترخیص می‌شود. این دو مورد استثنائی و به ما اجازه دادند که در این دو جا شما مرخص هستید، آزاد هستید، می‌توانید این کار را بکنید و بعد هم به اصطلاح این‌ها… نه اینکه مثلاً فرض کنید یک دشمن خدا را خدا بگوید سجده کنید. این‌جا جای اشکال است. یک فردی که آینده تمام‌نما و با این توضیحی که عرض کردم مطلب خیلی واضح می‌شود که عرض کردم، شما ببینید، از در وارد شوید، در مقابل یک آینه است. عکس آن شخص در این آینه افتاده است، روی خود را به آینه می‌کنید، می‌گویید: سلام علیکم. او متوجه می‌شود که به این سلام نکردید، به او سلام کردید. این اگر دوتا تصور شود. بنابراین، هم در مقابل حضرت… حضرت آدم «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ»[11] خلیفةالله شده، مرآت تمام‌نمای پروردگار شده است. ملائکه هرچه زحمت بکشند به این مقام نمی‌رسند که حضرت آدم رسیده است.

یک جمله‌ای الآن… در خدمت حاج آقای فاضل صحبت بود که اگر به ملائکه هم خدا اسماء را تعلیم می‌داد، آن معارف و شناختی که هفته‌های قبل راجع به خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) بیان شده است که واقعاً… به قول یکی از بزرگان می‌گفت: از اول به ما گفتند خدا را نمی‌شود شناخت، ما راحت شدیم. ولی گفتند: ائمه را بشناسید. ما نمی‌توانیم، در این‌جا عاجز شدیم. آن مقام معرفت کامل را خدای تعالی که اگر صد فیلسوف مثل سقراط و افلاطون و ارسطو و این‌ها بیایند، با همه آن استعدادها. بوعلی سینا‌ها بیایند، با همه آن استعدادها، بخواهند خود آن‌ها آن معارف را کسب کنند، نمی‌توانند، بدون راهنمایی پروردگار. خدای تعالی این معارف را به حضرت آدم تعلیم داده است. ملائکه اگر خدا برای ملائکه شرح هم می‌داد، این‌ها نمی‌فهمیدند. چون استعدادها فرق می‌کند، استعداد فرق می‌کند.

شما سرِ کلاس… اگر معلم باشید، این معنا را خوب می‌فهمید. سرِ کلاس درس می‌دهید، همه بچه‌ها هم گوش می‌دهند. نمره یکی صفر می‌شود، استعداد آن را ندارد. نمره یکی بیست می‌شود. یکی شاگرد اول می‌شود، یکی مردود می‌شود، یکی رفوزه می‌شود. همه هم… بلکه آن مردود… آن کسی که مردود می‌شود، تصادفاً بیشتر زحمت می‌کشد. شب به خانه می‌آید، پدر او به او فشار  می‌آورد که امسال دیگر مردود نشوی؟ می‌گوید: چشم. روز در مدرسه بیشتر تا می‌آید حواس او پرت شود، می‌گویند: حواست را جمع کن، چون سال گذشته مردودی شدی. می‌گوید: چشم. وقتی بچه‌ها دنبال بازی می‌روند، همه مشغول بازی هستند، او یک گوشه می‌نشیند و درس خود را می‌خواند. در عین حال آخر سال باز هم مردود می‌شود. چرا؟ به جهت اینکه استعداد آن را ندارد، فشار بیخود می‌آورند. استعدادها متفاوت است.

در بین افراد بشر استعدادها متفاوت است، تا چه برسد به ملائکه‌ای که خدا از روز اول آن‌ها را یک نوع خلق کرده است. یک استعداد خیلی محدود به آن‌ها داده و نمی‌توانند بیشتر از این ترقی کنند. یعنی اگر آن فلسفه عرفان و معرفت به ائمه اطهار که اسماء آن‌ها و نشانه‌های آن‌ها را خدای تعالی به حضرت… حتی به حضرت جبرئیل که بالاترین ملائکه است، اگر می‌خواست تعلیم دهد، اصلاً من می‌گویم و این را می‌توانیم از روایت هم استفاده کنیم، نمی‌فهمید. شما فکر نکنید که جبرئیل بالاتر از رسول‌اکرم بوده است، به جهت اینکه او واسطه وحی بوده است. خیر، واسطه وحی عیناً یک ضبط صوت است، البته محترم است، خیلی هم در مقابل حضرت عزرائیل و جبرئیل و میکائیل تعظیم می‌کنیم و خیلی هم به آن‌ها اظهار ارادت می‌کنیم، سید ملائکه هستند، بزرگوار هستند، خیلی. ولی فکر نکنید آنچه که بر پیغمبر نازل می‌کرد… آنچه که بر پیغمبر نازل می‌کرد، خود او هم همان فهمی را داشت که پیغمبر از آن کلمات می‌فهمید. خیر، مثل یک ضبط صوت. آن‌جا پُر می‌شد، می‌آمد این‌جا خالی می‌شد. حالا مگر ضبط صوت چه‌قدر… البته قدری از ضبط صوت بافهم‌تر. این‌طور بوده است.

اگر حتی به ملائکه گفته می‌شد، مثل یک ضبط صوت بودند، نمی‌توانستند عمق مطالب را بفهمند. شما ببینید یک نفر… افرادی که –اکثراً این‌طور است- حافظه آن‌ها خوب است، استعدادشان کم است. می‌گویید: فرق حافظه با استعداد چیست؟ فرق حافظه با استعداد این است که یک نفر… من دیدم که عرض می‌کنم. صدها شاید هزارها روایت حفظ بود، اما یک روایت می‌گفتند که معنای آن چیست؟ نمی‌توانست. معنای تحت‌اللفظی آن نه، می‌خواهد این را تحلیل کند، حل و فصل کند، نمی‌تواند. زیاد هست. اما افرادی هم هستند که حافظه آن‌ها کم است، اما استعداد‌ آن‌ها خوب است. نمی‌توانند چیزی را حفظ کنند. اما یک مطلبی را که به آن‌ها در کتاب هم می‌گویند، خوب تحلیل می‌کنند، توضیح می‌دهند، در اختیار طرف می‌گذارند. این مربوط به استعداد است، آن مربوط به حافظه است. افرادی هستند که حافظه آن‌ها آن‌قدر شدید و قوی است که یک مرتبه اگر در مقابل آن‌ها یک شعری را بخوانید، حفظ می‌کنند. اما ممکن است که آن شعر را نفهمد. ممکن است همین شعر فارسی را درک نکند. از او بپرسند… مثلاً:

ألا یا ایها الساقی ادرکأسا وناولها               که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

یعنی چه؟ می‌گوید: نمی‌دانم. مثلاً گفتم، حالا این شعر خیلی عمیقی هم نیست که ما… مثلاً به عنوان نمونه عرض کردم. بنابراین، استعداد فرق می‌کند. بشر در مقابل ملائکه استعدادش زیاد است. استعداد، آمادگی برای پیشرفت. لذا هیچ‌وقت یک مَلک معمولی که سرِ شانه شما است و موکل شما است، او ترقی بکند و بتواند خود را به مقام جبرئیل برساند، نمی‌تواند. او همیشه همین کارش است. این‌ها خدمت گزار اهلبیت و محبینشان هستند، خدمتگذارانی هستند. «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا»[12] دوستان ما. شیعیان هم نیست، محبین و بلکه یک عده از آن‌ها خدام… آن‌جا خدام تعبیر نمی‌کنند، به جهت اینکه افتخار خدمت‌گذاری را مخصوص ائمه اطهار به ملائکه دادند و شیعیان آن‌ها. بقیه مثل… در عین حال کار آن‌ها هم می‌کنند، چون به اصطلاح خدام پروردگار هستند. تحت رحمانیت پروردگار که فرق معنای رحمان را با رحیم گفتم. تحت فرمان رحمانیت پروردگار، تمام موجوداتی که در عالم هستند، برای آن‌ها هم کار می‌کنند. منتها اسم آن‌ها در این‌جا خدمه پروردگار هستند و خدمه خاندان عصمت و طهارت هستند. بنابراین، استعداد فهم معارف خاندان عصمت را آن‌ها نداشتند. آن معارفی که… گفت:

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست           که تر کنم سرانگشت و صفحه بشمارم

خدایا تعالی به این مضمون و بلکه بالاتر از این مضمون فرموده است، اگر دریاها مرکب شود و هفت برابر این دریاها به کمک آن‌ها بیاید و تمام درختان عالم قلم شود، «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي»[13] دریاها تمام می‌شود، قبل از اینکه آن کلمات‌الله، معارف خاندان عصمت و طهارت تمام شود. بنابراین ممکن است که ملائکه تمام این‌ها را بشناسند، خاندان عصمت را بشناسند، خیلی هم ارادت دارند، اما عمق مسائل را وارد نیستند و انسانی می‌تواند خود را به عمق برساند، انسانی می‌تواند خود را به مقام خلیفةاللهی برساند، چنان‌که حضرت آدم رسید و اگر خلیفةالله شد، اگر مظهر پروردگار شد، اگر چشم او چشم خدا شد، گوش او گوش خدا شد، زبان او زبان خدا شد «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ»[14] «السلام علیک یا اذن الله» «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا لِسَانَ اللَّهِ».[15]

 در زیارت علی بن  ابی‌طالب (علیه الصلاة و السلام) وقتی انسان می‌رود می‌ایستد که به اصطلاح مظهر اتمّ خلیفةاللهی است، «یا جنب الله»، «یا نفس الله» عجیب است. من در یک تفسیری دیدم، تفسیر برهان، مقدمه تفسیر برهان در کلمه نفس در تفسیر این آیه شریفه «وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ»[16] امام (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید: «نفس الله الامام» یا «علی بن ابی‌طالب». من نمی‌توانم این را برای شما خوب توضیح دهم که چطور گفتند «نفس الله»؟ فقط این مقدار می‌توانم بگویم که… یعنی این ساده‌ترین مثالی است که زده می‌شود، از در کسی وارد می‌شود، چه به این آقایی که… به این عکسی که در آینه افتاده نگاه کند، چه به خود شخص، هر دو یکی هستند. چه شما به علی بن ابی‌طالب نگاه کنید، چه به خدا، هر دو یکی هستند. لذا «مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ»[17] کسی که شما را بشناسد، خدا را شناخته است. کسی که شما را ببیند، خدا را دیده است. کسی که شما را دوست داشته باشد ای خاندان عصمت، خدا را دوست داشته است. به جهت اینکه این‌ها وحدت صفاتی دارند، نه وحدت ذاتی. وحدت صفات. مظهر پروردگار هستند.

بنابراین، «اسْجُدُوا لِآدَمَ» خطاب به ملائکه این‌جا می‌شود گفت که وقتی حضرت آدم خلیفةالله است، سجده در مقابل او، سجده در مقابل خدا است «مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ» و سجده در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) سجده در مقابل خدا است. در عین اینکه این سجده برای فاطمه زهرا است. «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِی». من این جمله را چون به تقریباً یک وقتی که در اثر یک ناراحتی خیلی توجه زیادی به فاطمه زهرا پیدا کرده بودم، این را در جایی ندیدم. در متمرکز… تمرکز ذهنی هم نداشتم، ناگهان دیدم این معنا به ذهن من آمد که پیغمبراکرم برای ضعف جسمی و امراض جسمی –این‌ها به ما درس می‌دهند- به فاطمه زهرا پناهنده می‌شود. «إنّي لاجد في بدنى ضعفا»[18] حضرت زهرا می‌گوید: «اعيذك باللّه» خیال نکنید تعارف است. همان‌جا اعمال ولایت کرد و حضرت رسول‌اکرم را به خدا پناه داد، «من الضّعف»[19] به خدا قسم هر کسی که مریض بشود همان‌طور… این‌ها گفتم یک وقتی، یک کسی که می‌خواهد سرمشق بدهد… درست است انسان خطاط خوبی است. خط او را می‌برند و در موزه‌ها می‌گذارند. ا ما حالا یک عده بچه این‌جا هستند، می‌خواهد سرمشق بدهد. خط خوبی می‌نویسد، ولی می‌نویسد:

با ادب باش تا بزرگ شوی

حروف ساده‌ای را انتخاب کرده و به آن‌ها هم می‌گوید که شما هم زیر این بنویسید. آن‌ها هم با خط کج می‌نویسند:

با ادب باش تا بزرگ شوی

و پایین می‌آورند. حالا بگوییم این خطاط مث این‌ها است، این‌ها مثل خطاط هستند؟ خیر. این سرمشق‌دهنده است. یعنی اگر خواستید بالاخص در کسالت‌ها و امراض جسمی که ما بیشتر به این اهمیت می‌دهیم تا کسالت‌های روحی، خواستید به کسی متوسل شوید و از خدا کمک بگیرید، این کاری را که من پیغمبر می‌کنم، شما هم بکنید. بروید و درِ خانه فاطمه زهرا را در بزنید و به او بگویید: «إنّي لاجد في بدنى ضعفا» مثلاً: «إنّي لاجد في بدنى مرضاً». فلان کسالت، فلان کسالت، فلان کسالت. به پیغمبر اکرم عرض کرد: «اعیذک بالله یا أبتاه من الضّعف». وقتی که کسای یمانی را ـ این هم از نظر ظاهر ـ روی او کشید، می‌گوید: «و صرت أنظر إليه»[20] همین آدمی که، همین آقایی که خود او معجزه‌کننده و صدها برابر آنچه خدا خلق کرده است، می‌تواند با یک اراده خلق کند و این اعتقاد من نسبت به رسول‌اکرم است، همین آقا یک‌مرتبه قیافه عوض شد، می‌گوید: «صرت أنظر» خود فاطمه زهرا می‌گوید: برگشتم به صورت پدرم نگاه کردم… فوری، یک لحظه. برگشتم و به صورت پدر خود نگاه کردم، «إذا وجهه يتلالأ» صورت تلألؤ می‌کند. همین آقایی که از نظر بدنی ضعف پیدا کرده، آمده و می‌خواهد استراحت کند. حالا ما همین ضعف ظاهری را بگوییم. «كأنّه البدر ليلة تمامه و كماله» به اصطلاح مثل ماه شب چهارده. رنگ برگشت و حال شعف و به اصطلاح یک نیروی فوق‌العاده‌ای در پدر خود احساس کردم –به تعبیر من- که یک وقت دیدم که امام حسن آمد، او را هم در آغوش گرفت. امام حسین آمد، او هم در آغوشش گرفت. علی بن ابی‌طالب آمد، او را هم در آغوش گرفت. خود فاطمه زهرا آمد، او را هم در آغوش گرفت. جبرئیل طمع پیدا کرد که او هم داخل شود، این‌ها وقتی که جمع شدند، آیه تطهیر نازل شد که همه شما پاک هستید، به خاطر یک قدم «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي‏». ای مولای من، ای فاطمه عزیز، ای بزرگوار، ای کسی که پدر می‌آید و دست شما را می‌بوسد. ای کسی که پدر می‌گوید: «فِدَاهَا أَبُوهَا».[21]

ای کسی که پدر می‌گوید: کنیه فاطمه زهرا «أمّ أبیها» است. ای کسی که تمام سنی و شیعه در کتاب‌های خود نقل کردند که کسی که فاطمه را اذیت کند، کسی پیغمبر را اذیت کرده است و کسی که پیغمبر را اذیت کند، خدا را اذیت کرده است. کسی که او را به غضب بیاورد، پیغمبر را به غضب آورده است. کسی که پیغمبر را به غضب بیاورد، خدا را به غضب آورده است. ببینید این‌گونه می‌شود. این‌ها یکی شدند، یکی هستند.

من علی را خدا نمی‌دانم                 از خدا هم جدا نمی‌دانم

عرفان یعنی این‌ها، مطالب عرفانی یعنی این‌ها. چه کسی گفته که ما از عرفان دور هستیم، به خاطر اینکه مقید هستیم به روایات… این‌ها همه روایات است. شما این روایات را چطور می‌توانید معنا کنید؟ می‌خواهید چه چیزی درباره آن بگویید؟ خدایا دست ما را از دامان فاطمه زهرا کوتاه نفرما.

امشب پیش آمد، برویم درِ خانه فاطمه زهرا. به خدا قسم امام زمان شما، قلب عالَم امکان، آن کسی که قدر مسلّم این جمعی که در این‌جا جمع شدید، همه ما با هم یک وجه مشترک داریم و آن این است که دوست امام زمان هستیم. من هم گفتم، دوستی همین‌ مقدار، همین امشب شما خواب امام زمان را ببینید، تا چند روز، تا چند ماه، تا چند سال خوشحال هستید. این علامت دوستی است. من بیشتر از این نمی‌گویم. حال بعضی از شما را من می‌شناسم که به خاطر حضرت بقیةالله شب و روز ندارید. یک شخصی برای من نقل می‌کرد، می‌گفت: چند شب قبل تا صبح برای حجةبن‌الحسن گریه کردم که شاید چشم من به جمال ایشان روشن شود. بعد خوابیدم، در خواب حضرتش را دیدم. همه ما… حالا بعضی از ما که شب و روز نداریم. بعضی از شما هستید که علاقه شما آن‌قدر شدید است که من… حالا بخواهم مطالبی را عرض کنم، طول می‌کشد.

همین آقای معشوق همه ما، ایشان ان‌شاءالله… حالا معشوق نگوییم، محب همه ما، محبوب همه ما است. همین آقا شب و روز متوجه فاطمه زهرا است. یعنی همان‌طور که درباره امام جواد دارد، درباره بعضی از ائمه دارد، درباره اکثر خاندان عصمت حتی ساداتی که بعد از ائمه اطهار آمده بودند، دارد که این‌ها زیاد به یاد فاطمه زهرا بودند. حضرت جواد دست‌ها را به زمین زده است. هنوز از نظر ظاهر طفل است، تازه می‌خواهد حرکت کند، سر را بالا نگه داشته، اشک می‌ریزد و فکر می‌کند. حضرت رضا از او سؤال فرمودند فرزندم چیست؟ حضرت عرض کرد که به یاد مصائبی که به مادرم زهرا وارد شد، افتادم. به خدا قسم آن‌ها را از قبر بیرون می‌آورم و آن‌ها را آتش می‌زنم.

حالا که حال پیدا کردید، چراغ‌ها را خاموش کنند، ان‌شاءالله، امیدوار هستیم امشب، شب آخر سال و شب آخر ماه شعبان که در دعاهای ماه شعبان دارد که در نیمه آخر ماه شعبان بخوانید: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِيمَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ»[22] خدایا اگر در گذشته از این ماه شعبان ما را نبخشیدی، در این باقی‌مانده از ماه شعبان ما را ببخش. چرا باید این دعا را بخوانیم؟ برای اینکه «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[23] همه شما به مهمانی خدا دعوت شدید. یک مهمانی بسیار باشکوهی است. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) یک عنایات خاصی ان‌شاءالله امشب به ما خواهد فرمود که خدا یک لباس تقوایی به ما عنایت کند که در سرِ آن سفره احسان پروردگار که امام عصر یک طرف سفره نشسته، اولیای خدا یک طرف و من معصیت‌کار روسیاه هم می‌خواهم سر همان سفره بنشینم، خدای تعالی امشب یک عنایتی بفرماید که لباس تقوایی به ما مرحمت بفرماید تا زیاد سرِ این سفره و در این مهمانی خجالت نکشیم.

پروردگارا ما امشب… خودت ما را در خانه فاطمه زهرا بردی، بهترین وسیله، کسی که حتی پیغمبراکرم به او… و خانه او تشریف می‌برد و او واسطه بین پیغمبر و خدا می‌شود. اما این فاطمه عزیز را چرا… امام جواد چه فکر می‌کرد که آن‌طور اشک می‌ریخت؟ شاید به یاد آن لحظه‌ای که پشت در، بین در و دیوار قرار گرفته، در به پهلوی او خورده است، صدا می‌زند«یا فضة خذینی» همه با توجه، رو به قبله، شب آخر ماه است، شب جمعه آخر ماه شعبان است. «[إِلَهِي‏] اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ» «[إِلَهِي‏] اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً «كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السّاعَةَ السَّاعَةَ العَجَلَ العَجَلَ العَجَلَ». یا بقیةالله، شما را به جان مادرتان زهرا قسم می‌دهیم، از خدا بخواهید همین امشب لباس تقوا، لباس این ضیافت پروردگار را به ما مرحمت بفرماید.

 



[1]. بقره، آیه 34.

[2]. الكافی، ج ‏3، ص 329.

[3]. همان، ج 1، ص 118.

[4]. همان.

[5]. بحار الأنوار، ج‏ 99، ص 254.

[6]. اعراف، آیه 12.

[7]. مریم، آیه 26.

[8]. بحار الأنوار، ج ‏95، ص 180.

[9]. بحار الأنوار، ج ‏52، ص 149.

[10]. همان.

[11]. بقره، آیه 31.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏18، ص 345.

[13]. کهف، آیه 109.

[14]. بحار الأنوار، ج 99، ص 215.

[15]. همان، ص 99.

[16]. آل‌عمران، آیه 28.

[17]. الكافي، ج ‏4، ص 579.

[18]. مسكن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، ص 153.

[19]. همان.

[20]. عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد، ج‏11-قسم-2-فاطمةس، ص 931.

[21]. بحار الأنوار، ج‏ 43، ص 20.

[22]. بحار الأنوار، ج ‏94، ص 73.

[23]. همان، ج ‏93، ص 356.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۱۶ جمادی الثانی ۱۴۱۱ قمری – ۱۳ دی ۱۳۶۹ شمسی – شرح آیاتی از سوره بقره

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فيها خالِدُونَ * إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي‏ أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ»[1] در هفته گذشته درباره این آیه شریفه یک مقداری اشاره‌ای به تفسیر این آیه شد که ای پیغمبر بشارت بده کسانی را که ایمان آورده و عمل صالح کردند. اینکه برای آن‌ها بهشتی است که جاری می‌شود از زیر ساختمان‌های آن یا از میان آن انهار. یعنی نهرها و جوی‌ها.

«كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ» هرچه خدای تعالی به این‌ها روزی می‌دهد از ثمره و میوه آن، می‌گویند این‌ها آن چیزهایی است که از قبل به ما روزی داده شده است. «وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً» و از این رزق‌ها لذت‌های زیادی می‌برند. «وَ لَهُمْ فيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» و برای این کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح کردند، در این بهشت‌ها همسران پاک و پاکیزه‌ای است، هم برای زن‌ها و هم برای مردها. همسر… مرد برای زن همسر است، زوج است و زن برای مرد همسر است. این‌جا اگر می‌گویند: «أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» معنای آن این نیست که حتماً زن پاک و پاکیزه‌ای، نه ممکن است خطاب به زن‌ها باشد و منظور این است که شوهرهای مطهره‌ای دارند و این‌ها در بهشت مخلّد هستند.

بعد می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي‏ أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها» خدای تعالی برای فهماندن مطالب خود، مانعش نمی‌شود چیزی که… حالا بگوید که مَثل به پشه بزند یا بالاتر از پشه. خدای تعالی هر کجا لازم باشد، برای فهماندن مطالب مثال می‌زند. چون با مَثل حرف‌ها بهتر مؤثر واقع می‌شود. «فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا» کسانی که ایمان آوردند می‌دانند که «أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ» این کلمات قرآن، این کلمات ائمه اطهار و خاندان عصمت (علیهم الصلاة و السلام)، این‌ها حق است، از جانب پروردگارشان هست. ولی کسانی که کافر هستند، می‌گویند: «مَا ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً» این چه مثال‌هایی است که خدا می‌زند. خدا می‌فرماید: «يُضِلُّ بِهِ كَثيراً». طبع قرآن این است. عده‌ای را… عده‌ای به وسیله قرآن گمراه می‌شوند. «وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً» و جمعی هم هدایت می‌شوند. اما این را بدانید که «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ» و به وسیله قرآن و کلمات پروردگار، جز افراد فاسقی که قلب‌های آن‌ها را حجاب‌‌های ظلمانی گرفته است، شخص دیگری گمراه نمی‌شود. این خلاصه معنای این چند… این یکی، دو آیه است.

چند جمله و چند نکته در این دو آیه‌ای که تلاوت کردم و ترجمه کردم، وجود دارد: یکی، جمله اول که اهل بهشت می‌گویند: «قالُوا هذَا الَّذي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ». این یک جمله. این همان رزقی است که از قبل برای ما تهیه شده است. جمله بعدی بیان مطالب به وسیله مَثل است که باید درباره آن‌ها صحبت کنیم و مطلب سوم این است که چطور به وسیله قرآن جمعی هدایت می‌شوند و جمعی گمراه می‌شوند؟ حالا اگر موفق شدیم که در هر سه جمله صحبت می‌کنیم. اگر موفق نشدیم، لااقل یکی، دو جمله این آیات را ان‌شاءالله برای شما توضیح خواهیم داد.

مطلب اول این بود که اهل بهشت می‌گویند: «هذَا الَّذي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ» دنیا دار عمل است. انسان در این دنیا هرچه عمل بکند، هرچه کشت و زرع بکند، در آخرت درو می‌کند. وقتی که بهشتی‌ها می‌خواهند به طرف بهشت بروند، اهل‌جهنم به بهشتی‌ها می‌گویند: شما روی خود را به ما برگردانید، ما از نور شما استفاده کنیم و ما هم جلوی پای خود را ببینیم. آن‌ها در جواب می‌گویند: باید برگردید، «فَالْتَمِسُوا نُوراً»[2] «قيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً» برگردید پشت سر، به دنیا، تا از نور استفاده کنید، یعنی نوری را برای خود تهیه کنید. یکی از اسماء روز قیامت «یوم‌االحسرة» است، روز حسرت و ندامت. در مثال‌هایی که گفته‌اند، می‌گویند: خضر یا ذوالقرنین… حالا ذوالقرنین معروف‌تر است که یک وقتی در ظلمات راه می‌رفت -حالا قضیه حقیقت داشته باشد یا مثلی باشد، فرقی نمی‌کند- پای خود او و جمعیت او به چیزهایی می‌خورد، صدا می‌کرد. از حکیمی که همراه آن‌ها بود، سؤال کردند که این‌ها چیست؟ او در جواب گفت: این‌ها چیزهایی است که اگر بردارید، پشیمان هستید. اگر این‌ها را برندارید هم پشیمان هستید. یک عده برداشتند، یک عده هم برنداشتند. وقتی که از ظلمات بیرون آمدند، در روشنایی قرار گرفتند، دیدند که همه این‌ها جواهرات است. این‌هایی که برداشته بودند، پشیمان بودند که چرا کم برداشتند و آن‌هایی هم که برنداشته بودند، پشیمان بودند که چرا برنداشتند.

اسم روز قیامت «یوم‌الحسرة» است. روز حسرت و ندامت و پشیمانی است. در این دنیا یک عده‌ای از عبادت، از کارهای خوب انجام دادند و از این دنیا بهره بردند، در روز قیامت پشیمان هستند که چرا ما کم عبادت کردیم؟ آن‌هایی هم که اهل عبادت نبودند، حسرت می‌خورند که چرا ما اصلاً عبادت نکردیم؟ چرا خوبی‌ها را عمل نکردیم؟ «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».[3] «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ». هرچه در نزد شما است، این‌ها از بین می‌رود و هرچه که در نزد خدا است، باقی می‌ماند. انسان در این دنیا هرچه را که انفاق کند، هر کاری را که بکند، هر عبادتی را که انجام بدهد، هر وقتی را که به عبادت و بندگی خدا صرف کند، این‌ها باقی می‌ماند و هرچه که غیر از این‌ها باشد، آن‌ها از بین خواهد رفت.

می‌گویند: در احادیث اشاره شده و وارد شده که در لشکر رسول‌اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بعضی از اصحاب در اثر حملات دشمن در جنگ‌ها، گاهی دست آن‌ها، گاهی پای آن‌ها از بین رفته بود. این‌ها وقتی در حضور پیغمبراکرم می‌رسیدند، پیغمبراکرم می‌فرمود: آن دستی که در راه خدا دادید، آن دست برای شما است. آن پایی که در راه خدا دادید، آن پا برای شما است. این دست و پایی که باقی مانده در این دنیا خواهد ماند. بالاخره انسان در این دنیا می‌میرد و دست و پای او خاک می‌شود و از بین خواهد رفت. اما آنکه در راه خدا دادید، باقی می‌ماند. در حقیقت اگر یک فردی مثلاً یک دست از بدن او در جبهه جنگ… البته در جبهه جنگی که با اذن پیغمبراکرم یا ائمه اطهار یا مرجع تقلید که به عنوان جهاد از بین رفته باشد، در واقع این دستی که از بین رفته است، باقی است. اگر از یک عاقل سؤال کنند که شما دست دارید یا دست ندارید؟ یک دست او در جنگ از بین رفته است و یک دست او باقی مانده است. می‌گوید: آن دستی که برای من باقی مانده است، آن دستی است که از بین رفته است، آن را در راه خدا دادم. ولی آن دستی که باقی مانده است، چون آیه شریفه قرآن است: «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ». هرچه که پیش شما باقی مانده است، این از بین رفته است، فانی شدنی است. «یَنفَذُ» یعنی از بین رفتنی است و باقی نمی‌ماند. «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» آنچه که در نزد خدا است، آن باقی است.

بنابراین، وقتی از مردم بهشت سؤال می‌شود که این رزق را از کجا آوردید؟ چطور شد شما متنعم به نعمت‌های پروردگار شدید؟ این بهشت با این‌همه عظمت را از کجا آوردید؟ این‌ها در جواب می‌گویند: «هذَا الَّذي رُزِقْنا مِنْ قَبْل» این روزی است که ما از قبل به دست آوردیم. یک عده در دنیا اهل عبادت، تزکیه نفس، کمالات روحی، به تمام معنویات و کمالات رسیدند، معلوم است وقتی که می‌خواهند از این دنیا بروند، هنوز روح در بدن آن‌ها است. واقعاً گاهی انسان به بعضی از روایات توجه می‌کند، می‌بیند که چه‌قدر خدای تعالی برای مؤمنین و اهل‌تقوا و تزکیه نفس تشریفات قائل شده است. چه‌قدر برای این‌ها احترام قائل شده است. وقتی که یک مؤمن می‌خواهد از دار دنیا برود، آن‌قدر هم در این خصوص، در این مطالبی که من دارم عرض می‌کنم روایات و آیات قرآن زیاد است که منکر آن کافر است. یعنی آیات شریفه قرآن هست، روایات متعدده اهل‌بیت عصمت و طهارت هست که اگر انسان بخواهد منکر همین خلاصه‌ای که من بخواهم درباره قبل از فوت و سکرات موت و بعد از مرگ و دوران برزخ و عالم قیامت عرض کنم، منکر آن کافر است. به جهت اینکه… در نتیجه باید منکر چند آیه از قرآن و ده‌ها حدیث صحیح باشد.

انسانی وقتی که در حال سکرات است، چشم دل او باز می‌شود. یعنی چشم ملکوتی او باز می‌شود. می‌بیند یک مَلکی آمد که مَلک‌الموت است. به او می‌گوید: ای بنده خدا، ای مؤمن، اولاً به شما بشارت می‌دهم که خدای عظیم از شما راضی است و از شما خشنود است و تمام اولیای خدا از شما خشنود هستند و خدای تعالی به من امر کرده است که اگر مایل هستید تا آخر دنیا بمانید، در اختیار شما است و اگر هم بخواهید از دنیا بروید، نگاه کنید ببینید این قسمت هرچه می‌بینید برای شما است. یک نگاه می‌کند، یک باغ باصفایی… حالا من نمی‌توانم وصف آن را عرض کنم. «مُتَّكِئينَ عَلى‏ فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دان»[4]‏‏ که خدای تعالی در آیات شریفه قرآن درباره بهشت توصیفی کرده است که انسان اگر بخواهد وصف بهشت را بگوید، واقعاً چون ندیدیم نمی‌توانیم وصف کنیم. یک مثال خوبی بعضی از علما و دانشمندان گفته‌اند که برای بچه در رحم انسان بخواهد میوه‌های دنیا را، نعمت‌های دنیا را وصف کند، شاید اصلاً فکر او، عقل او نرسد به اینکه این‌ها چه‌قدر ارزش دارد و چیست، چون نمونه آن را ندیده است.

اگر می‌بینید در قرآن هم پروردگار به انهار و بهشت، باغ‌ها و این‌ها تشبیه می‌کند، می‌خواهد ما یک مقدار از باب استیناس به قول مفسرین، کمی ما توجه شویم، مثلاً یک مقداری مَثلی مثلاً… و توجهی پیدا کنیم. والّا هیچ‌گاه نمی‌شود بهشت با آن عظمت، بهشتی که اگر شما هزارها سال در آن بمانید، هزارها سال در آن بمانید، کوچکترین ناراحتی روحی و جسمی پیدا نمی‌کنید. ببینید فکر می‌کنم که همین یک جمله در وصف بهشت کافی است. در چنین بهشتی خدای تعالی به مؤمنین جای می‌دهد. آن‌وقت آن ملک‌الموت این را به انسان نشان می‌دهد که نگاه کن، ببین چه می‌بینی؟ وقتی چشم او به آن منظره عجیب می‌افتد، در تردید می‌افتد که حالا کدام طرف را انتخاب کنم؟ آیا همین دنیا و زن و بچه و همین خانه و زندگی و… حالا هرچند هم یک انسانی در خوشبختی باشد، زندگی خوبی داشته باشد، زن و فرزند مطیعی داشته باشد، هیچ او را رنج ندهند، هیچ اعصاب او را خرد نکنند، در عین حال می‌گوید که… به تردید می‌افتد. ضمناً معلوم هم هست که خیلی هم این شخصی که این‌طور است، از اولیای خدا نیست.

چون اولیای خدا همیشه آرزوی مُردن را می‌کنند. قبل از اینکه سکرات موت آن‌ها برسد، آن‌ها از خدا تمنای مرگ را می‌کنند. در سوره جمعه، درباره یهود هست که «قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ»[5] از علامت اولیای خدا این است که تمنای مرگ می‌کنند، تمنای موت می‌کنند. در آیات متعدده‌ای از قرآن هست که یکی از علایم ولی خدا این است که آماده برای مُردن است، چون می‌داند آن‌طرف چه خبر است. اما این شخص که در این روایات دارد که مَلک‌الموت می‌آید، به او می‌گوید: اگر مایل هستی… تازه به تردید می‌افتد. با نشان دادن آن‌همه مثائیل، معلوم است که هنوز از اولیای خدا هم نیست، از مردمان ثواب‌کار متدین معمولی است. وقتی که به تردید بیفتد، در روایت دارد که یک گیاهی را، یک گُلی را می‌دهد حضرت مَلک‌الموت که او بو می‌کند، وقتی بو می‌کند، می‌گوید: با عجله من را ببرید، دیگر نمی‌خواهم. از امام سؤال می‌شود که این گُل چیست؟ می فرماید: این «منسیّه». کلمه «منسیّه» یعنی این شخص همه لذایذ دنیا و دوستان و همه را از این‌طرف فراموش می‌کند و تمام توجه او منتقل می‌شود، تمرکز پیدا می‌کند به بهشت. لذا می‌گوید: من را زود ببرید. این‌طور است.

بعد که وارد عالم برزخ می‌شود، با یک تشریفاتی با مؤمن برخورد می‌کنند، ملائکه به استقبال او می‌آید. «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»[6] شما در دنیا صبر کردید، در دنیا در مقابل شدائد خود را حفظ کردید. در محیط گناه واقع شدید، خود را محفوظ نگه داشتید. در محیط بد واقع شدید، خود را حفظ کردید. «بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ». نیکو است عاقبت خانه‌ای که به شما عنایت خواهد شد. بعد هم در عالم برزخ قرار می‌گیرند، چون در آن‌جا زمان زیاد مؤثر نیست، در روایت دارد که انسان وارد بهشت می‌شود، تا می‌خواهد از لذایذ بهشت بهره‌ای بردارد، به او می‌گویند: قیامت برپا شد، بیا. طبق روایات و آیات قرآن این‌ها از بهشت برزخی بدون حساب وارد بهشت اخروی می‌شوند، وارد بهشت قیامت می‌شوند، وارد آن بهشتی می‌شوند که «هُمْ فيها خالِدُونَ»، «خالِدينَ فيها أَبَداً»،[7] همیشه در آن‌جا خواهند بود.

«فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ»[8] همه مردم باید در محضر عدل پروردگار حاضر شوند. در روز قیامت که در همین کره زمین برپا خواهد شد، تمام دریاها خشک می‌شود، کوه‌ها خرد می‌شود، شن‌مانند در میان گودال‌های زمین ریخته می‌شود. جایی خواهد بود که مردم بتوانند بایستند و پاسخ اعمال خود را بدهند. «فِي حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ»[9] در حلال دنیا حساب است. اگر دلبستگی داشتید و اهل دنیا بودید و از راه حلال درآوردید و در حلال مصرف کردید، باید حساب آن را پس بدهید. «وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ» اگر از راه حرام درآوردید یا از راه حلال درآوردید و در راه حرام صرف کردید، این‌جا انسان مورد مؤاخذه قرار می‌گیرد و عقاب می‌شود.

اما یک عده هستند که به اصطلاح با خدا کنار آمدند، در همین دنیا. اهل محبت هستند، اهل اخلاص هستند. یعنی عبادت را روی محبت به خدا کردند، محبت به خدا. برای مزد عبادت نکردند. در مراحل کمال قدم برداشتند، بنده خدا شدند، بعد از آنکه مرحله محبت را گذراندند. بنده خدا شدند، بعد از آنکه خدا را دوست داشتند. گاهی می‌شود انسان بنده خدا است، خود را دوست دارد. چون همه کارها دست خدا است. بالاخره اگر می‌‌خواهید زندگی دنیای شما اصلاح شود. «مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ»[10] کسی که تقوا داشته باشد، روزی او زیاد می‌شود و از جایی که گمان ندارد خدا به او روزی می‌رساند. «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً»[11] کسی که از یاد خدا اعراض کند، روزی او تنگ می‌شود. برای اینکه روزی ما تنگ نشود و برای اینکه روزی ما زیاد شود و از «مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» به من روزی برسد، من اهل تقوا می‌شوم. پس این آدم برای راحتی خود اهل تقوا شده است. خود را دوست داشته که اهل تقوا شده است. اما بعضی افراد هستند که می‌گویند:

یکی وصل و یکی هجران پسندد                یکی درد و یکی درمان پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران             پسندم آنچه را جانان پسندد

خدا را دوست دارند و این‌ها به خاطر محبتشان به پروردگار عبادت می‌کنند. این عده حسابی ندارند. در دنیا به یک حساب کار نکردند، بلند نشدند برای ثواب نماز شب بخوانند، بلکه مناجات با پروردگار را دوست داشتند. نیمه‌های شب بلند شده، از خواب پریده، چشم را به آسمان می‌دوزد و ستاره‌ها را می‌بینند «إِنَّ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ * الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً»[12] در این اختلاف شب و روز… روز پرغوغا و پر سر و صدا را پشت سر گذاشته، شب خلوت، او است و محبوب و محبوب است و او.

کی باشد و من باشم و تو باشی و عشق

چه زمانی باشد؟ انسان در جای خلوت محبوب خود را پیدا کند، هیچ‌کس هم مزاحم نباشد. دو زانو در مقابل قبله بنشیند، با پروردگار خود صحبت کند، حرف بزند، مناجات بکند و هیچ به فکر اینکه من چه‌قدر بیدار ماندم، چند رکعت نماز خواندم، روز قیامت چه‌قدر خدا به من اجر خواهد داد، نباشد. آن‌جا پروردگار می‌آید و در قیامت او را به حساب می‌کشد «أبداً». صریح آیه شریفه قرآن است. «كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ»[13] همه مردم گرو اعمال خود هستند. «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ»[14] همه این… هر نفسی گرو اعمال خود است. تا این‌جا هم معلوم است، همه گرو اعمال خود هستند. اگر خوب عمل کردید، خوب است. اگر بد عمل کردید، شما را عذاب می‌کند. «إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمينِ»[15] مگر دست راستی‌ها. ببینید اصحاب یمین چه کسانی هستند. در تفاسیر، در روایات ببینید، مراجعه کنید، شما…

با یک فردی که میلیاردها میلیارها ثروت دارد، یک انسان آسمان‌جلی که یک قران هم بیشتر ندارد، یک قران بی‌قابلیت هم بیشتر در جیب او نیست. آن آقا که میلیاردها تومان ثروت او است، بگوید: بیا هرچه داریم روی هم بریزیم و با یکدیگر کنار بیایم. استفاده انسان چه‌قدر است؟ خدای با این عظمت می‌گوید: ای بشر، بیا هرچه تو داری با کمال اخلاص در راه ما بده، آن‌وقت ما هم هرچه داریم در راه تو با کمال اخلاص می‌دهیم. خدای غنی بی‌نیازی است که همه‌چیز دارد و من فقیر، بی‌همه‌چیز… هیچ چیز نداریم، هیچ چیز. خود خدا در قرآن می‌فرماید: «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ».[16] آن‌وقت یک گدای به تمام معنا با یک ثروتمند به تمام معنا، این‌ها بنا است که با یکدیگر شرکت کنند. بی‌حساب با هم، اموال یکدیگر را تصرف کنند. برد با چه کسی است؟ چرا ما این‌قدر غافل هستیم؟ چرا از خواب غفلت بیرون نمی‌آییم؟ خیر. خدایا هرچه تو داری به ما بده، هرچه ما داریم برای خود ما است. ما حاضر نیستیم کوچکترین کاری در راه تو بکنیم. این‌جا است که خدا می‌گوید: خیر، این دلیل رفاقت نیست. هرچه تو داری برای خودت، هرچه هم من دارم برای شما؟

حضرت سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) هرچه داشت در راه خدا داد. شما می‌بینید که… واقعاً گاهی من روی بعضی از جملات خیلی حساس می‌شوم، یکی از جملات این است: در روایت دارد که روز عاشورا حضرت زینب (سلام الله علیها) بدن حضرت سیدالشهداء را روی دست گرفت و گفت: خدایا این قلیل قربانی را از ما قبول کن. این جمله خیلی عجیب است. یعنی می‌دانید… مقام معرفت حضرت زینب (سلام الله علیها) را نشان می‌دهد. آخر او چه دارد؟ امام حسین، آن هم بعد از این‌همه زحمات، این‌همه اخلاص… سیدالشهدائی که تمام انبیاء و تمام اولیا اگر برای او گریه کرده‌اند، به کمال رسیده‌اند. این را می‌گوید: این قلیل. اولاً در مقابل پروردگار این قربانی را کم می‌بیند، بعد هم تازه تقاضای قبول شدن آن را دارد. خیلی حرف است. به خدا قسم اگر انسان دقت کند، مقام معرفت حضرت زینب را می‌فهمد. ما اصلاً نمی‌توانیم فکر آن را بکنیم، نمی‌توانیم آن را درک کنیم که حضرت زینب (سلام الله علیها) چه فرموده است و چه به درگاه پروردگار عرض کرده است. این قلیل قربانی.

حضرت سیدالشهداء (علیه الصلاة و السلام) همه‌‌چیز داده است، همه مصائب دنیا… اینکه فرمودند: «إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ»[17] این واقعیت دارد، اگر شما می‌خواهید به چیزی گریه کنید، بر حسین بن علی(علیه الصلاة و السلام) گریه کنید. معنای آن این است که هیچ مصیبتی در این دنیا نیست، جز اینکه بر حسین بن علی و خاندان او وارد شده است. یعنی بالاتر از آن نمی‌شود. معنای آن این است. کسی که این‌همه مصیبت می‌بیند… شما آخرین لحظات عمر سیدالشهداء را ببینید که سخن او چیست؟ در اکثر کتب مقتل نوشتند. این‌ها… این‌ها روضه است، این‌ها مطلبی است که باید از روضه خواندن استفاده کرد. آن لحظه آخر می‌فرماید: «الهى رضا برضائك».[18] ما فارسی‌زبان‌ها خیال می‌کنیم که حضرت خیلی عصبانی شده، گفته: راضی هستم به رضای تو. خیر. این معنای «رضا برضائك» نیست. رضا یعنی خشنودی، خوشحالی. خدایا خوشحال هستم که تو خوشحال هستی. خشنود هستم که تو خشنود هستی. خشنود هستم که تو از من خشنود شدی که من کمال بندگی را در مقابل تو انجام بدهم. اگر تو به من کمک نمی‌کردی، شاید من نمی‌توانستم و یقینه هم اگر کمک پروردگار، حتی نسبت به پیغمبراکرم و انبیاء عظام و ائمه اطهار (علیهم الصلاة و السلام) نباشد، آن‌ها نمی‌توانند کاری بکنند.

تو کمک کردی، من هم توفیق پیدا کردم، خواسته تو عملی شد. آن‌روزی که در مدینه محمد بن حنفیه آمد و گفت: برادر، کجا بودی؟ شما این‌ها را نمی‌شناسی؟ به او یک جمله فرمود، گفت: من پیغمبراکرم را دیدم، پیغمبر به من فرمود: «يَا حُسَيْنُ اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلًا»[19] خدا می‌خواهد شما را کشته ببیند. «قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا»[20] و خدا می‌خواهد زن و بچه شما را اسیر ببیند. نه اینکه خدا با حسین بن علی دشمنی داشته باشد، خیر. یک دنیایی به این جهت عوض خواهد شد. یک جهانی هدایت خواهد شد، یک عالَمی تا روز قیامت همه به وسیله این شهادت از اشتباه بیرون می‌آیند. لذا می‌گوید: خوشحال هستم که تو را خشنود کردم. خدایا، تو به خواسته خود رسیدی. چون نگاهی به طرف راست کرده، نگاهی به طرف چپ کرده، یک نفر از اصحاب خود را ندید. هیچ‌کدام، همه روی زمین افتادند، کشته شدند. فرزند او علی‌اکبر، برادر او اباالفضل، فرزند برادر او قاسم بن الحسن. این‌ها همه کشته شدند. حتی طفل شیرخوار او کشته شد. چنین حالتی.

بعد در میان گودی قتلگاه افتاده است. شما حساب کنید، بدن قطعه‌ قطعه، به قدری تیر به بدن سیدالشهداء وارد شده بود که نوشته‌اند… شاید از قول امام (علیه الصلاة و السلام) گفتند، والّا کسی نبود که این‌ها را شمارش کند. هفتاد زخم به بدن حضرت سیدالشهداء وارد شده است. نفس می‌کشد، از همه‌جای بدن او خون می‌آید. در چنین حالتی، می‌گوید: «لَا مَعْبُودَ سِوَاكَ»[21] هیچ معبودی غیر از تو نیست، همه کارها برای بندگی تو است. کسی که این‌طور در راه خدا گذشت کرده است، خدای تعالی هم روز قیامت به حسین بن علی می‌فرماید: یا حسین، بهشت برای شما است. به علی بن ابی‌طالب می‌فرماید: بهشت برای شما.

یک روز حضرت رضا (علیه الصلاة و السلام) با مأمون نشسته بود، اباصلت هم آن کنار ایستاده است. مأمون سؤال کرد که چطور علی بن ابی‌طالب «قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ»[22] شده است؟ حضرت فرمود: مگر خود شما از پیغمبر روایت نقل نمی‌کنید که حبّ علی بن ابی‌طالب ایمان است و بغض او کفر است. این روایت را سنی‌ها نقل می‌کنند، همه نقل می‌کنند. گفت: چرا این روایت معروف شده است؟ حضرت فرمود: طبعاً بهشت برای مؤمنین است و جهنم هم برای کفار است. هر کسی که علی بن ابی‌طالب را دوست دارد به بهشت می‌رود و هر کسی که علی بن ابی‌طالب را دشمن دارد، به جهنم می‌رود. اباصلت خیلی خوشش آمد. وقتی که حضرت رضا (صلوات الله علیه) از مجلس مأمون خارج شد، حضرت را تشویق کرد، گفت: خیلی خوشم آمد، خوب جوابی دادید، احسنت، احسنت. حالا گاهی می‌شود که بعضی افراد یک نفری را خیلی دوست دارند، خوشحال می‌شوند که خوب جواب می‌دهد، خوب حرف می‌زند و از این‌ حرف‌ها. حضرت فرمود: این را به او گفتم، او اهل استدلال و دلیل بود. والّا علی بن ابی‌طالب بین جهنم و بهشت می‌ایستد. می‌گوید: «یا ایتها النّار هذا لک و هذا لی». ای آتش، این برای تو، این برای من. اختیار کل را در روز قیامت علی بن ابی‌طالب (علیه الصلاة و السلام) دارد. البته طبیعی است که کارهای علی بن ابی‌طالب روی حساب است. اولیای خود را به بهشت می‌برد، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که ایام تعلق به آن بی‌بی دارد و ان‌شاءالله روز دوشنبه، روز تولد بی‌بی خواهد بود و ان‌شاءالله عیدی کاملی خواهیم گرفت…

می‌خواهید من یک راهی به شما نشان بدهم که علی بن ابی‌طالب و خود فاطمه زهرا به شما عیدی بدهند؟ در مرحله اول اگر آن‌ها را دوست داشته باشید، عیدی شما را می‌دهند. بلکه همین محبت خودش عیدی است که در عالم ذر به ما دادند. «يَا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقَاقِهَا»[23] خدا نعمت‌های خود را قبل از اینکه ما مستحق آن شویم، به ما عنایت کرده است. می‌شد ما هم در زمره آن افرادی باشیم که فاطمه زهرا را دوست نداشته باشیم، علی بن ابی‌طالب را دوست نداشته باشیم. الآن در دنیا هستند، زیاد هم هستند که فاطمه زهرا را دوست ندارند. این عیدی را در عالم ذر به ما دادند. «يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ سَأَلَهُ»[24] در این دعای ماه رجب می‌خوانید. ای خدایی که عطا می‌کنی به کسی که از تو سؤال کرده است «يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ»[25] هنوز ما خدا را نمی‌شناختیم و سؤال هم نکرده بودیم، خدا محبت فاطمه زهرا را به ما عطا کرده است، الحمدلله. ولی اگر می‌خواهید عیدی بگیرید، بگویید: آقا، بی‌بی دو ماه، نزدیک دو ماه است که ما برای فاطمه زهرا عزاداری می‌کنیم، ماه جمادی‌الاول و جمادی‌الثانی، دو ماه گریه کردیم، عزاداری کردیم. روز تولد بی‌بی هم می‌خواهیم خوشحال باشیم، خوشحالی ما هم به این است که به ما عیدی بدهید.

اگر صبح عید به بچه‌ها عیدی ندهند، خوشحال نمی‌شوند. ما هم مثل بچه، از بچه هم در مقابل این‌ها بچه‌تر هستیم. باید خوشحال باشیم. منتها عیدی خود را خیلی عیدی بزرگی می‌خواهد. اگر شما مثلاً نزد یک شخصیت خیلی مهمی بروید، به شما یک یک قرانی بدهد، خیلی ناراحت می‌شوید. شما من را کوچک کردید یا خود را کوچک کردید؟ یا اگر از او طلب کنید که یک قران به ما بده، او را کوچک کرده‌اید. عیدی خود را بزرگ در نظر بگیرید و من پیشنهاد می‌کنم که فرج فرزند او، حجةبن‌الحسن (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) را پیشنهاد بکنید و به عنوان عیدی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) بخواهید و لااقل، لااقل بگویید ارتباط شما را با فرزندشان محکم کنند و برقرار کنند. ارتباط است. چه اشکال دارد؟ خیلی افراد در این دنیا بودند که با حجةبن‌الحسن رابطه داشتند و امام زمان هم فرزند خوبی برای فاطمه زهرا است. گوش به حرف فاطمه زهرا می‌دهد و اگر بی‌بی از او تقاضا کند، حتماً عنایت خواهند فرمود و تمام مشکلات خود را هم از حضرت زهرا یا حضرت امیر، یا همین ائمه (علیهم السلام)… صبح روز عید رو به قبله بنشینید، اول از خدا، بعد از پیغمبر، بعد از علی بن ابی‌طالب، بعد از امام حسن، امام حسین، یکی‌یکی به زبان خود به آن‌ها تبریک بگویید. هیچ‌وقت خود را معطل خیلی از مسائل نکنید. حالا ما چگونه توسل کنیم؟ این چهارده معصوم حاضر و ناظر به صریح آیات شریفه قرآن: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»[26] این‌ها حاضر هستند. شما هم هرطور که بلد هستید، حرف بزنید.

نگویید که کدام دعا را بخوانم؟ اگر دعاها را بلد هستید، هرچه دل شما می‌خواهد. اما آنچه که مهم است، این است که یک توجهی بکنیم. یا رسول‌الله، قربان شما بروم، شما را دوست هم دارم، سلام هم خدمت شما عرض می‌کنم، عیدی من را به من بده، تولد فرزند شما فاطمه زهرا مبارک است و همین‌طور. خدا می‌داند من علمای بزرگی را دیدم که همین‌طور حرف می‌زنند. یا علی، سلام علیکم، تبریک عرض می‌کنم. روز تولد همسر شما فاطمه زهرا است، ما تبریک عرض می‌کنیم. دیگر خود آن‌ها بلد هستند، عیدی هم نگویید، زیاد خیلی هم مسئله‌ای نیست. تبریک عرض می‌کنم. معلوم است که تبریک عرض می‌کنید، او از دل شما خبر دارد. خدا مرحوم حاج ملا آقاجان را رحمت کند، یک وقتی به او می‌گفتم: فلان حاجت را از خدا برای من بخواه. گفت: همین الآن که تو گفتی، شنیدند و همین دعا بود. من هم راضی هستم، شما هم راضی هستید، در واقع هردوی ما از خدا خواستیم. کمی جدی با این مسائل برخورد کنیم. اینکه مدام انسان دعا بخواند… البته دعا خواندن، نمی‌خواهم منکر آن شوم، دعا خواندن خوب است، ممکن است، بلکه مستحب است و مستحبات همه خوب است. اما آنچه که واقعیت است، آن همان حضور قلب آن یک لحظه است که گاهی می‌شود… البته گاهی برای من عوام، برای افراد مثل من که با دعا حواس آن‌ها جمع نمی‌شود. دعا را یک لقلقه زبانی می‌دانند.

اما یک کلمه می‌گویند: آقاجان، قربان شما بروم، این حاجت من را بده. می‌بینید که این خیلی مؤثرتر واقع می‌شود، حالت حضور داشته باشید. به هر حال ان‌شاءالله قبل از ظهر… یعنی از ساعت نُه دیگر این‌جا مجلس است. می‌نشینیم، یکدیگر را می‌بینیم. این تظاهر به اصطلاح… زیارت یکدیگر، دید و بازدید، خود این‌ها در نزد خاندان عصمت خیلی محبوبیت دارد. فرمودند: در روزهای عید، در روزهای جشن حاضر شوید، یکدیگر را ملاقات کنید، با یکدیگر رفت و آمد کنید، یکدیگر را ببینید، وسایل سرور یکدیگر را فراهم کنید. به خوشحالی ما خوشحال باشید. خدا می‌داند یکی دوستان من، خدا او را حمت کند، از اولیای خدا بود. الآن به خاطر آوردم. در تهران بود، او روزهای به اصطلاح جشن را جشن می‌گرفت و روزهای مصیبت را هم عزاداری می‌کرد. ما روز قبل آن شنیدیم که پسر… پسر تقریباً دوازده، سیزده‌ ساله‌ای داشت، او از دنیا رفته است. گفتند: بیمارستان بوده، مریض بوده. حالا چه بود… گفتند: غروب شب تولد حضرت زهرا (سلام الله علیها) از دنیا رفت. ما صبح روز تولد رفتیم برای اینکه به او تسلیت بگوییم یا اگر تشییع جنازه‌ای هست شرکت کنیم. از رفقای ما بود. دیدیم که درِ خانه را چراغانی کرده است، وارد خانه شدیم، دیدیم نشسته، بلند بلند می‌خندد، نُقل پخش می‌کند که اصلاً ما گفتیم حتماً خبری که به ما دادند، بیخود بوده است. من آرام درِ گوش او گفتم: شنیدم چنین چیزی… چیزی شنیدم، راست است؟ گفت: هیچ، حرف آن را نزن. امروز ما خوشحال هستیم برای تولد فاطمه زهرا (سلام الله علیها). من گفتم که جنازه را در سردخانه بگذار، فردا تشییع جنازه می‌رویم. به کسی هم نگویید، در مجلس مطرح نشود، چون بقیه نمی‌دانند.

ببینید این‌ها… نمی‌خواهم بگویم، حالا هر کسی یک کاری دارد، یک قدری دارد، یک روحیه‌ای دارد. من این روحیه را در یک فردی از اولیای خدا دیدم. این‌طور بود. هیچ، اصلاً… بعد هم ما نشستیم، گفتیم: حالا که ما می‌دانیم و هست و واقعیت دارد، در آن باطن قیافه او حزنی است، دیدم نیست. فردای آن هم زارزار گریه می‌کرد. نه اینکه بگویید حالا… فردا هم در تشییع جنازه فرزند خود… نه اینکه آدم قسی‌القلبی باشد و از امتیازات او این باشد که اشک نمی‌ریزد. نه، حضرت رسول‌اکرم سرِ قبر ابراهیم، فرزند خود اشک می‌ریخت. گفتند: آقا، چرا شما این‌طور کم‌صبری… گفت: من کم‌صبری نمی‌کنم. دل می‌سوزد، اشک هم می‌ریزد، حرفی نمی‌زنم که خدا را ناراضی کنم. انسان عاطفه دارد. انسانیت انسان به همین عواطف است. حالا اگر مثلاً فرض کنید یک فردی به روی جهاتی دشمن در مقابل هست، نخواست سوژه دست دشمن بدهد، دشمن را خوشحال کند، این مسائل دیگری است. والّا عاطفه یک انسان این است که برای دوستان خود، برای فرزند خود، برای همسر خود اگر از دنیا رفت، گریه کند. همان‌طور که حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه الصلاة و السلام) همین به اصطلاح روز قبل… خود ما در همین مجالس می‌خواندیم که آن‌قدر گریه کرده، آن‌قدر سر قبر فاطمه زهرا اشک ریخته است. آن‌قدر اشک ریخت که به خاطر می‌آورد از آن اذیت‌هایی که بر فاطمه زهرا وارد شده است. می‌فرمود:

نَفْسِي عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَة

ای فاطمه، این جان علی در سینه‌اش حبس شده است. ای کاش با اشک چشمم، جان من هم بیرون می‌آمد.

لَا خَيْرَ بَعْدَكِ فِي الْحَيَاةِ وَ إِنَّمَا            أَخْشَى مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَيَاتِي

 فاطمه جان، من می‌ترسم زندگی من بعد از تو طول بکشد. ان‌شاءالله روز تولد بی‌بی خوشحال خواهیم بود و مورد لطف حضرت واقع خواهیم شد. ولی باز هم دوست دارم که ما حتی شب جمعه، امشب در عزای فاطمه زهرا گریه کنیم. خدا لعنت کند ظالمین آل محمد را که این‌ها چه‌قدر اذیت بر خاندان عصمت وطهارت وارد کردند. بد نیست چراغ‌ها را خاموش کنید، یک حال توجهی پیدا کنیم و امیدوار هستیم امشب قبل از اینکه روز تولد برسد، خدای تعالی عیدی ما را حواله کند، همین امشب به ما لطف فرماید. دست علی بن ابی‌طالب به بازوی فاطمه زهرا می‌رسد، داد او بلند می‌شود، سر به دیوار می‌گذارد و های‌های گریه می‌کند. نمی‌دانم زینب کبری وقتی کنار گودی قتله‌گاه آمد، ببیند بدن برادر روی زمین افتاده، در حدیث آمده که آن‌قدر شمشیر به بدن نازنین او زدند که او را قطعه قطعه کردند. دست برد زیر بدن برادر، یک مقدار با خدا مناجات کرد، یک مقدار سلام به پیغمبر داد، «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ»[27] «هذا حسينك مرمّل بالدماء مقطّع الأعضاء».[28]

این کشته فتاده به هامون حسین توست             وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

رو به قبله. «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بسم الله الرحمن الرحیم» «[إِلَهِي‏] اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا قَرِيباً «كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ من ذلک يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَايَ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ يَا مَوْلَانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ العَجَلَ العَجَلَ العَجَلَ».

 

 

 

 



[1]. بقره، آیات 25 و 26.

[2]. حدید، آیه 13.

[3]. نحل، آیه 96.

[4]. الرحمن، آیه 54.

[5]. جمعه، آیه 6.

[6]. رعد، آیه 24.

[7]. نساء، آیه 57.

[8]. صافات، آیات 127 و 128.

[9]. بحار الأنوار، ج ‏42، ص 276.

[10]. طلاق، آیات 2 و 3.

[11]. طه، آیه 124.

[12]. آل‌عمران، آیات 190 و 191.

[13]. طور، آیه 21.

[14]. مدثر، آیه 38.

[15]. همان، آیه 39.

[16]. فاطر، آیه 15.

[17]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 286.

[18]. النوادر( للراوندي ) / ترجمه صادقى اردستانی، ص 362.

[19]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 364.

[20]. همان.

[21]. همان، ج ‏81، ص 206.

[22]. همان، ج ‏7، ص 187.

[23]. همان، ج 83، ص 75.

[24]. همان، ج ‏95، ص 95.

[25]. همان، ص 390.

[26]. توبه، آیه 105.

[27]. الكافي، ج ‏2، ص 53.

[28]. عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد، ج‏11-قسم-2-فاطمةس، ص 964.

 

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۱۴۲۵/۹/۱۷ قمری ـ مسجد مقدس جمکران

مسجد مقدس جمکران          

 

بسمه تعالي…..يکي ازمعتبر ترين مساجد اسلا مي مسجد مقدس حمکران است اين مسجد که به امر حضرت بقيه الله ارواحنا فداه ساخته شده مکرر دوستا نش به محضرش در آن مشرف شده اند برکاتي دارد که اگر کسي دو رکعت نماز مخصوص آنر ا در آنجا  بخواند مانند اينست که در کعبه نماز خوانده باشد و مورد لطف حضرت ولي عصر عليه السلام واقع ميشود اين مسجد درچنين شبي دستور ساختمانش از ناحيه مقدسه ي حضرت صاحب الزمان عليه السلام داده شده است اميد واريم بزودي حکومت آن حضرت را در سراسر جهان مشاهده کنيم که دنيا را پر از عدل و داد فرموده باشد .       

۱۴۲۵/۹/۱۹ قمری ـ شب قدر

شب قدر  

 

بسمه تعالی   ……… درتمام سال یک شب لیله القدر است که درآن شب تقد یرات  سال بعد  طبق اعمال سال قبل مقدر میگردد طبعا چون انسان مقصر وقاصر است ممکن است نامش دراین شب در زمره اشقیاء << بد بختها>> نوشته شده باشد و لی  خدای مهربان اجازه فرمو ده که بند گانش به در خانه اش بروند و تا طلو ع فجر احیاء نگه دارند واستغفار کنند وازخدایتعالی بخواهند که انهارا عفو کند واگر نامشان درزمره اشقیاء نو شته شده محو کند و نام انها و تقديرات  آ نهارا سعا دتمند وخو شبخت بنویسد بامید موفقیت در این شبها والتماس دعاء

۱۴۲۵/۹/۲۰ قمری ـ کلمات الله

کلمات الله            

 

 

بسمه تعالی ………… خدای تعالی در قرآن میفرماید : « لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی و لو جئنا لمثله مددا »  و کلمه آن چیزی است که از گو ینده ای صادر شود و در محلی قرار گیرد و باید آن محل که کلمات الهی را جای می دهد آن قدر وسیع باشد که کلمات الهی را با آن همه زیادی که اگر دریا مرکب شود و هفت برابر بر آن اضافه گردد دریا ها تمام می شود ولی کلمات خدا تمام نمی شود و دارای این ظرفیت فقط قلب مقدس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و لذا خدای تعالی اول چیزی را که خلق کرد روح مقدس آنحضرت  بود که همه ی علومی را که لازم بود از خدای تعالی برای خلق بصورت معلومات نازل شود در آن قرار داد لذا رسول اکرم فرموده اند : « اول ما خلق الله روحی »  و سپس این نور را که دارای آن علوم بود به دو نصف تقسیم فرمود یکی را « محمد »  نام گذاشت و دیگری را « علی » نامید یکی را رسول الله نام گذاشت دیگری را وصی و خلیفه ی او نامید و این نور که نامش قرآن و یا کو ثر و یا لوح محفوظ بود در قلب همه ی ائمه ی اطهار علیهم السلام قرار گرفت و لذا فرموده اند « نحن کلمات الله » 

۱۴۲۵/۹/۲۱ قمری ـ شناخت امام علیه السلام

شناخت امام علیه السلام        

 

بسمه تعالی ……….  ائمه اطهار علیهم السلام که اول آنها حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام است و آخر آنها حضرت مهدی روحی فداه است در صدها حدیث از سنی و شیعه تو ئم با پیشگو یی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در کتب روائی فریقین با نام و نشان هر یک از ائمه علیهم السلام نقل شده که از باب نمو نه به کتاب ینابیع الموده و کتاب احقاق الحق و کتاب الغدیر که از کتب اهل سنت نقل کرده اند که می توانید آنها را مشاهده کنید ………… به نقل کتب اهل سنت سیصد آیه در شان علی بن ابیطالب علیه السلام در قرآن تفسیر و تاو یل شده از باب نمو نه « سوره دهر » و آیه « انما ولیکم الله … » و آیه « قل کفی بالله شهیدا  بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب » است که دلالت تام بر علم آن حضرت و عصمت آن حضرت و قدرت فوق العاده آن حضرت می کند پس در این صورت با وجود او در میان اصحاب پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم امامت و خلافت مخصوص او خواهد بود و بعد هم به فرزندانش که نامشان را پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در روایات به عنوان « خلفائی من بعدی اثنی عشر … الائمه من بعدی اثنی عشر … اولهم علی بن ابیطالب ثم الحسن ثم الحسین ثم علی بن الحسین ثم محمد بن علی ثم جعفر بن محمد ثم موسی بن جعفر ثم علی بن موسی ثم محمد بن علی ثم علی بن محمد ثم حسن بن علی ثم م ح م د  بن الحسن المهدی المنتظر صلوات الله علیهم اجمعین » نقل شده است و منکر ندارد . 

۱۵ جمادی الثانی ۱۴۱۶ قمری – شرح آیه واستعینوا بالصبر و الصلوة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏ الْحَمْدُلِلَّه‏ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلَى آلِهِ آلِ اللَّهِ‏ لَا سِيَّمَا عَلَى‏ بَقِيَّةِ اللَّهِ‏ رُوحي و اَرواحُ العالَمينَ لِتُرابِ مَقدَمهِ الفِداء وَ اللَعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ‏ إِلَى قِيَامِ‏ يَوْمِ الدِّينِ

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعينَ»[1]

انسان بايد به وسيله عبادت و بندگي خدا براي همه چيز كمك بگيرد. فايده بندگي خدا اين است كه انسان را وصل به خدا مي‌كند، انسان را به مقام انس با پروردگار مي‌رساند. وقتي انسان وصل به خدا شد،‌ وصل به قدرت بي‌نهايتي شده است كه بر همه چيز فائق مي‌آيد. در روايت دارد -اين روايت را حتي اهل سنت هم نقل كردند- كه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) خدمت پدر آمد، عرض كرد: يا رسول الله من نيازي به كمك دارم. از نظر بدني و از نظر ظاهري فاطمه زهرا هم «بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[2] بود. وقتي كه كار زياد بكند، چهار تا فرزند دارد، خود او با نداشتن امكانات همه كارها را انجام مي‌دهد، اينكه مي‌گويم با نداشتن امكانات ظاهري مثل زمان نبوده است كه اگر انسان نان بخواهد، صبح زود بلند شود و درِ مغازه نانوايي برود، يكي دو تا  نان بگيرد و برگردد، زحمت او همين باشد. آن زمان‌ها بايد گندم مي‌خريدند، آرد كنند، خمير كنند، منتظر شوند تا اين خمير –به اصطلاح ما مشهدي‌ها- وَر بيايد، بعد اين را زَواله كنند، نان كنند، تنور را آتش  كنند، نان را به تنور بزنند، يك دانه نان به دست آورند. اينكه عرض مي‌كنم با نداشتن امكانات در تمام كارها چنين برنامه‌اي بوده است.

يك خانم هجده ساله –آن اواخر عمر ايشان را عرض مي‌كنم- با چهار تا بچه،‌ با نداشتن امكانات امروز، همه كارها را خود او مي‌كرده است، طبعاً خسته مي‌شود. خدمت پدر آمد، عرض كرد: يا رسول الله يك كمكي، يك خدمتگزاري براي من منظور كنيد. پيغمبر اكرم همين تسبيح حضرت زهرا را به او تعليم فرمود. دخترهاي ما باشند و چنين تقاضايي داشته باشند، اگر چنين برنامه‌اي به آن‌ها بدهيم، شما بهتر مي‌دانيد كه چه برخوردي با شما مي‌كنند. فاطمه زهرا گفت: چشم يا رسول الله. فرمود: بعد از هر نماز -اين روايت تسبيح حضرت زهرا (سلام الله عليها) در روايات مختلفي وارد شده است و حتي اهل سنت هم بعد از هر نماز اين تسبيح را مي‌گويند و جالب اين بود كه چندي قبل يك فيلمي نشان دادند در پرتقال، در آن شهر فاطيما، در آن‌جا هم فاطمه زهرا به بانوي صاحب تسبيح معروف است، اين همين تسبيح است- سي و چهار مرتبه بگو «اللَّهُ أَكْبَرُ»، سي و سه مرتبه بگو «سُبْحَانَ اللَّهِ‏» در بعضي از روايات، و در بعضي از روايات سي و سه مرتبه بگو «الْحَمْدُ اللَّهُ»، يا سي و سه مرتبه بگو «سُبْحَانَ اللَّهِ‏ » يا «الْحَمْدُ اللَّهُ». هر دوي آن هم جائز است و در بعضي از جاها مخصوصاً با همين تقدم ذكر شده است.

بعد از هر نماز مستحب، مستحب است كه انسان اين تسبيح را بگويد. بعد از هر نماز واجب، مستحب است كه اين تسبيح را انسان بگويد. يك وقتي خدا قسمت شما بكند، إن‌شاءالله اميدوارم به همين زودي به مسجد كوفه مشرف بشويد، مسجد كوفه مقامات زيادي دارد، در هر مقام –در مفاتيح اگر نگاه كنيد- دو ركعت نماز با بعضي از اعمال دارد، ولي بعد از هر نماز كه خوانده مي‌شود تسبيح حضرت زهرا هست. در مسجد جمكران كه حضرت بقية‌الله (ارواحنا فداء) به حسن مُثله فرمودند: كسي كه بعدها در اين مسجد مي‌آيد دو ركعت نماز تحيت بخواند و بعد هم دو ركعت نماز امام عصر حجة بن الحسن را بخواند و بعد از نماز تسبيح حضرت زهرا را بگويد. آن‌جا به ياد دارم كه «سُبْحَانَ اللَّهِ‏ » قبل از «الْحَمْدُ اللَّهُ» است و امام فرمود: «مَنْ صَلَّاهَما فَكَأَنَّمَا صَلَّی فِي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ»[3] كسي كه اين دو ركعت نماز را در مسجد بخواند مثل كسي است كه در مسجد الحرام يا در داخل كعبه -چون بيت عتيق را بعضي‌ها مسجدالحرام مي‌دانند و بعضي‌ها هم خودِ كعبه را مي‌دانند- نماز خوانده باشد. همه جا اين تسبيح حضرت زهرا هست. تسبيح حضرت زهرا كه بيشتر انسان را خسته مي‌كند،‌ اين چه مربوط است به….، به يكي از دوستان گفتم: بعد از نماز فوري گفتي «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ» و برخاستي. گفت: واقعيت اين است كه حال نداشتم، وقت نداشتم. اين تسبيح حضرت زهرا (سلام الله عليها) را بعد از هر نماز ما نمي‌گوييم. اين اقلّ تعقيبي است كه ما بايد بخوانيم. تسبيح حضرت زهرا به فاطمه زهرا (سلام الله عليها) نيرو مي‌دهد، به شما نبايد نيرو بدهد؟ مگر پيرو فاطمه زهرا نيستيد؟ تسبيح حضرت زهرا (سلام الله عليها) يك بانوي محترمه‌اي كه اگر بخواهد قدرت ماسوي الله در اختيار او است، به وسيله اين تسبيح نيرو مي‌گيرد و ديگر احتياج به خدمتكار ندارد. شماها چرا از اين تسبيح استفاده نمي‌كنيد؟ به خاطر اينكه معناي تسبيح حضرت زهرا (سلام الله عليها) را نمي‌فهميد.

به میرفندرسکی -اين قضيه معروف است- مسيحيان آمدند گفتند: چرا كليساهاي ما اين‌طور مرتب، نوساز و باعظمت است ولي مساجد شما اين‌طور شكسته و ترك‌خورده و اين‌گونه است. ايشان فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ»هايي كه ما در مساجد مي‌گوييم اگر يك دانه از آن را در كليساهاي شما بگويند سقف كليسا پايين مي‌آيد. مسيحي‌ها گفتند: كار آساني است، بيا يك «اللَّهُ أَكْبَرُ» در كليسا بگو، ببينيم چطور مي‌شود؟ انسان بايد ايمان داشته باشد. اين دعاي يستشيري كه در مفاتيح هست مرحوم حاج شيخ عباس (رحمة الله عليه) خواص آن را در مفاتيح ننوشته است ولي در مهج‌الدعوات من خواص آن را خواندم. نوشته است كسي كه اين دعا را بخواند كنار كوه ايستاده باشد و نيازمند باشد كه كوه با او حركت كند، حركت مي‌كند. از قول امام است، سند آن هم معتبر ‌است. يك مسافرتي بخواهد بكند اگر دوست داشته باشد كه روي سر او يك لكه ابر و ‌يك سايه بيايد بگيرد و در سراسر اين سفر او زير آن سايه باشد، اين دعا را بخواند موفق مي‌شود. شما باور مي‌كنيد؟ مي‌گوييد چه كار كنيم ديگر، بايد باور كنيم. تجربه بكنيد ببينيد مي‌شود؟ مي‌گوييد: نه نمي‌شود. نمي‌شود، چرا؟ كدام‌يك درست است؟ میرفندرسکی با آن ايمان قوي آمد -آن‌هايي كه مي‌گويند لازم نيست انسان تزكيه نفس كند، واجبات خود را انجام بدهد، محرمات را ترك بكند،‌ تقويت روح لازم نيست، اين‌جا بيايند اين دعاها و اين جريانات را يك كاري بكنند، آن را هضم بكنند، آن را براي آن‌ها قابل هضم كنند- در وسط كليسا يك «اللَّهُ أَكْبَرُ» گفت، كليسا لرزيد، خود او بيرون دويد، سقف پايين آمد. گفت: ديديد. گفتند: عجب.

آقايان به خدا قسم –من دوست ندارم قسم بخورم ولي چه كار كنم؟ گاهي خدا هم در قرآن لازم دانسته است كه قسم بخورد، چون شماها بدباور هستيد- اگر كسي با آن ايمان و روح قوي و اراده،‌ اراده كند كه ماه را، خورشيد را، جابه‌جا كند با يك «اللَّهُ أَكْبَرُ» مي‌تواند. در همان جريان به ياد آوردم، حضرت زهرا (سلام الله عليها) مي‌گفت هفتاد هزار نفر نگاه مي‌كردند، خورشيد مي‌چرخيد، مي‌خواست روي سر مردم بيفتد. پيغمبر اكرم آمد دستور داد كه ماه دو نيم بشود، ماه دو تا شد. آيه قرآن است «وَ انْشَقَّ الْقَمَر»[4]. انسان اگر انسان بشود به هر چه اراده كند، اراده او تعلق مي‌گيرد، چون وصل به خدا مي‌شود و خدا هم هر كاري بخواهد مي‌كند «لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‏»[5] منتها ما متأسفانه به خدا وصل نمي‌شويم، انس با خدا براي ما معقول نيست، حوصله ما سر مي‌رود. شما اگر امشب توانستيد پنج دقيقه با تمركز با خدا حرف بزنيد معلوم است انسان خوبي هستيد. ‌پنج دقيقه، حوصله شما سر نيامد. پنج دقيقه با تمركز، نه اينكه پنج دقيقه دعا بخوانيد، با فارسي، همان با زبان خود بگو خدا، مثلاً دعا بكن،‌ با خدا حرف بزن، حاجت خود را بگو، تمركز هم داشته باشي، فكر تو هيچ جا هم نرود، اگر توانستي و حوصله تو سرنيامد انسان خوبي هستي. اگر حوصله تو سر آمد، مدام ساعت خود را نگاه مي‌كني، بگويي فلاني گفت پنج دقيقه…، ما به بعضي‌ها گفته بوديم پنج دقيقه فلان كار را بكن، اين ساعت اصلاً راه نمي‌رفت، از جاي خود تكان نمي‌خورد، يك دقيقه با يك ساعت مساوي بود. كاري ندارد، امشب شب جمعه است، خود را آزمايش كنيد. پنج دقيقه با خدا حرف بزنيد، حواس شما هم جايي نرود. مي‌گوييد: با خدا چه بگويم؟ لازم نيست شما چيزي كه خدا نمي‌داند به او بگوييد، نه، خدا همه چيز را مي‌داند. تا خدا به حضرت موسي گفت: «ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا  مُوسى‏»[6]‏ چه چيزي دست تو هست؟ گفت: «هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمي‏»[7] مي‌گويد: اين‌ها يعني چه؟ همه آن توضيح واضحات بود. اين عصاي من است، براي گوسفندان برگ را از درخت پايين مي‌ريزم. گاهي به آن تكيه مي‌دهم، تمام خصوصيات –خدا در قرآن آن را خلاصه كرده است- عصا را گفت،‌ در حالي كه شما هم مي‌دانيد كه انسان با عصا چه كار مي‌كند. در روايت دارد به خاطر اين بود كه دوست داشت با محبوب خود صحبت كند.

يك نفر گفت: من با خدا چه بگويم؟ حوصله من سر مي‌رود، نمي‌دانم چه بگويم؟ گفتم: پنج دقيقه بگو خدا جان، خدا جان، مي‌شود ديگر، همين را تكرار كن، ببين چه حالي پيدا مي‌كني؟ انس با خدا پيدا كن. آقايان اين انس با خدا انسان را به جايي مي‌رساند…، البته يك مقدماتي دارد كه مقدمات آن تزكيه نفس است، بعد از مرحله تزكيه نفس، انس با خدا انسان را به جايي مي‌رساند كه در و ديوار را مي‌خواهد ببوسد، مي‌خواهد همه چيز را دوست داشته باشد، به همه چيز عشق مي‌ورزد،‌ با همه چيز حرف مي‌زند و همه چيز را هم مظهر و مجراي پروردگار مي داند، همه چيز را. نمي‌خواهيد به اين مقام برسيد؟ اگر مي‌خواهيد به اين مقام برسيد اين تسبيح حضرت زهرا را بگو. «اللَّهُ أَكْبَرُ»، يك دفعه «اللَّهُ أَكْبَرُ» گفتن اگر از دهان ميرفندرسكي بيرون بيايد، سقف كليسا را پايين مي‌آورد اما اگر از دهان من و شما بيرون بيايد پشه‌اي كه روي بيني ما نشسته است و دارد نيش خود را فرو مي‌كند پرواز نمي‌كند.

خدا رحمت كند استاد ما مرحوم حاج ملا آقاجان، يك روز از ايشان پرسيدند: اسم اعظم چيست؟ ما آن‌وقت مثل شماها فكر مي‌كرديم اسم اعظم يك چيزي است كه ولو شيطان هم بخواند فوراً هر كاري بخواهد انجام مي‌شود. ايشان فرمود: كمالات روحي پيدا بكن، به خدا وصل بشو –اين‌ها تعبيرات من است- او فقط يك كلمه گفت: كمالات روحي پيدا بكن. من دارم مي‌گويم: به خدا وصل بشو، اين سيم اين چراغ دل خود را وصل به آن مركز نيروي سراسري بكن ببين چه مي‌شود. اگر تو به ذات مقدس پروردگار و به آن نيروي قوي وصل شدي همه كار انجام مي‌شود. مي‌گويد: «عَبدى أَطِعنى حَتّى أَجعَلَكَ مَثَلي»[8] بنده من اطاعت مرا بكن تا مثل من بشوي «لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‏» من وقتي به يك چيزي مي‌گويم باش هست، تو هم وقتي به يك چيزي مي‌گويي باش هست،‌ يعني تو مي‌شوي من و من مي‌شوم تو.

من چو مولا و مولا كيست؟ من

هر دو يك چيز هستيم، چون هر دو يك روحيم اندر دو بدن، در مورد ذات مقدس پروردگار درست مي‌شود. يكي مي‌شويم، بنده يعني با خدا يكي شدن.

«اللَّهُ أَكْبَرُ» يعني چه؟ يعني خدا بزرگتر از اين است كه وصف بشود. من وصف كنم؟ نه. پيغمبر اكرم وصف كند؟ حتي پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ»[9] چون محال است كه يك محدود نامحدود را صددرصد درك كند، و لذا بگوييد «اللَّهُ أَكْبَرُ». شما ببينيد در نماز چقدر «اللَّهُ أَكْبَرُ» هست. از امام سؤال كردند: «اللَّهُ أَكْبَرُ» خدا بزرگتر است، خدا از چه چيزي بزرگتر است؟ فرمود: «مِن أَن يُوصَف» يعني خدا بزرگتر از اين است كه وصف بشود. شما وصف خدا را هم نمي‌توانيد بكنيد. نه شما، پيغمبران هم نمي‌توانند بكنند «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ‏»[10] هر كس خدا را وصف كند خدا بالاتر از آن است، پاك‌تر از آن است، رفيع‌تر از آن است. البته يك لعل‌ای اين‌جا دارد كه اگر إن‌شاءالله به آن مقام رسيديد…، كه امام صادق (عليه الصلاة و السلام) مي‌فرمايد: «لَيْسَ الْعِلْمُ بِكَثْرَةِ التَّعَلُّمِ»[11] زياد ياد گرفتن علم انسان را زياد نمي‌كند، رفتي مدرسه درس خواندي،‌ بسيار هم موفق بودي…، من خود را عرض مي‌كنم، مثلاً سال‌ها در حوزه درس خوانديم، چه، چه، چه، ولي در واقع سواد نداريم.

يك وقتي من درِ صحن حضرت رضا (صلوات الله عليه) به يك پيرمرد برخوردم، خيلي از حركات و چهره او لذت بردم، گفتم: آقا شما اهل كجا هستي؟ گفت: من اگر اهل بودم اين‌قدر بد نبودم. گفتم: ببخشيد مال كجا هستيد؟ -فكر كردم شايد معناي اهل را نمي‌فهمد- گفت: من مال نيستم. گفتم: شما سواد داري؟ گفت: سال‌ها رياضت كشيدم كه سواد نداشته باشم. ديديم نه، حرف‌هاي او غير از حرف‌هاي معمولي است. گفت: سواد از سياهي مي‌آيد، سياهي دل. هر كلمه‌اي اگر براي خدا نباشد، چه من كه درس آخوندي مي‌خوانم، چه شما كه درس مهندسي مي‌خواني، چه او كه درس طب و پزشكي مي‌خواند،‌ اگر براي خدا و براي خدمت به خلق نباشد و براي دنيا باشد، دل انسان را سياه مي‌كند و انسان باسواد مي‌شود. سواد اصلاً يعني سياهي. شما برويد ترجمه كلمه سواد را در كتاب‌ها پيدا كنيد، سواد يعني سياهي، دل شما سياه مي‌شود. هيچ وقت يك مهندس، يك طبيب، يك مجتهد كه براي خدا درس نخوانده باشند، اين‌ها حاضر نيستند تزكيه نفس بكنند. غرور آن‌ها را مي‌گيرد. اينكه فرمود: «العلم هو الحجاب الأكبر»[12] يا «حجاب الاعظم» براي همين است، غرور او را مي‌گيرد، آقا من بيايم پيش آقاي نعمتي درس تزكيه نفس بگيرم. يعني چه؟ هم سن اين آقا از من كمتر است و هم درس او كمتر است و هم چهره من از او بهتر است. همه اين‌ها حجاب است. ببينيد حجاب‌ها، درس من بهتر است، هيكل من بهتر است، پول من بيشتر است، شخصيت و قدرت من بيشتر است، همه اين‌ها حجاب است، اين‌ها نمي‌گذارد شما جلو برويد، نداشته باشيد. خود من كسي هستم. تا تو كسي هستي، تا تو عالم هستي، تا تو باسواد هستي، تا تو قدرتمند هستي، تا تو داراي پُست و مقامي هستي، تا تو داراي اين صفات هستي، مثل سد اسكندر «آتُوني‏ زُبَرَ الْحَديدِ»[13] آن خلاصه آهن را آوردند جلوي تو كشيدند، نمي‌تواني قدم از قدم برداري. اين‌ها را بريز.

علم رسمی سر به سر قیل است و قال                     نه از او کیفیتی حاصل، نه حال

اين‌ها را بريز. خضر چرا اينقدر اهميت پيدا كرد كه استاد حضرت موسي پيغمبر اولوالعزم شد؟ چرا؟ هيچ فكر كرديد؟ براي اينكه خداوند متعال درباره خضر مي‌فرمايد: «آتَيْناهُ … مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»[14]. مي‌گويد: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» آن دو تا –موسي و همراه او- «وَجَدا» يافتند، فهميدند كه بنده‌اي از بندگان ما آن‌جا است.

بندگي كن تا كه سلطانت كنند

بندگي كن تا تو را آقا كنند، بندگي كن تا تو را عزيز كنند «وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ»[15] بندگي كن. «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ … مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». بنده نزد يكي از شخصيت‌هاي محترم تهران رفتم،‌ ايشان مي‌خواست خود را به من معرفي بكند – حق هم داشت- قبل از اينكه من بيايم افتخارات خود را به ديوار زده بود. مدرك دكتراي خود، تشويق‌هايي كه كرده بودند، چيزهايي كه براي او نوشته بودند، آن‌ها را به ديوار زده بود و خيلي هم اصرار داشت كه من را كم‌كم آن طرف بفرستد. من هم فهميدم و رفتم. گفتم: عجب شما از طرف فلان دانشگاه آلمان، از طرف فلان دانشگاه لندن، از طرف دانشگاه آمريكايي، از طرف فلان رئيس، فلان شخصيت، فلان چه، تشويق‌نامه داريد، يك علمي از همه جا به شما سرازير شده است. شما باشيد ببينيد ده تا تابلو به ديوار زدند هر كدام از يك دانشگاهي تشويق‌هايي سطح بالا نوشتند و امضاء كردند و به اين آقا دادند و عكس او را هم گوشه آن‌ها زدند، شما براي او احترام قائل نيستيد؟ اما اگر «آتَيْناهُ … مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» بود، آن ارزش دارد. آن‌قدر عظمت پيدا مي‌كند كه حضرت موسي درخواست مي‌كند كه آقا من قول مي‌دهم كه با تو صبر كنم «إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً»[16] تو نمي‌تواني با من صبر كني، نه. «سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً»[17] إن‌شاءالله خواهي ديد كه من صبر مي‌كنم، خيلي خوب بيا برويم. «فَانْطَلَقا»[18] آن‌ها راه افتادند. ديديد كه ما هم بايد صبر كنيم، چون هر كس داراي يك ظرفي است. ظرف حضرت موسي پُر شد. من نمي‌خواهم…، چون پاي حضرت موسي در ميان است وإلّا يك مطلبي را به شما مي‌گفتم، مي‌ترسم يك وقتي در ذهن شما خدايي نكرده نسبت به حضرت موسي نظر شما پايين بيايد وإلّا مي‌گفتم. آن اين است –حالا مي‌گويم ولي بدانيد عظمت حضرت موسي سر جاي خود است- يك چيز حضرت موسي را از خضر جدا كرد و آن همين بود كه ايشان رئيس شريعت بود. خداي تعالي شريعت را به دست او داده بود -مثل يك مرجع تقليدي كه تمام احكام شيعه را او صادر مي‌كند- حضرت خضري هم در دست و بال اين جريان آمده است. حكم انسان كشتن حرام است، چرا كشتيد؟ كشتي سوراخ كردن، آقا چرا كرديد؟ آن هم به اين تندي نگفت، گفت: «أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً»[19] به عنوان سؤال است. آيا يك جواني كه كسي را نكشته بود كشتيد؟ «بِغَيْرِ نَفْسٍ» آيا مي‌خواهي…، همه اين آيا دارد، استاد است، ادب در محضر استاد خود را حفظ مي‌كند، ولي دایره ضیق شده، دنيا براي او تنگ شده است. مي‌خواهد بفهمد كه چرا اين‌طور شد. اگر شما با يك مجتهد يك و اعلم روزگار راه برويد، او از جيب خود يك چاقو دربياورد و در شكم يك جواني كه كنار خيابان ايستاده است و حواس او پرت است بزند و اين بيفتد بميرد و او بگويد فرار كنيم. شما چه كار مي‌كنيد؟ مي‌گوييد: او را رها كن، او ديوانه است. هر چه هم كه شرط كرده باشد، شرط كرده باشد. رفته باشد در يك گوشي كشتي نشسته باشد يك چاقو را درآورده باشد و مدام دارد كشتي را سوراخ مي‌كند. كشتي‌هاي سابق هم موتور و تشكيلات را نداشت، آب يك دفعه داخل كشتي مي‌زند، سنگيني بار و مردمي هم كه داخل كشتي بودند فشار مي‌آورد و كشتي پايين مي‌رود، وسط دريا، چه كار مي‌كنيد؟ حداقل او را لعن مي‌كنيد، چه كار مي‌كنيد؟ مگر بچه هستي با اين چوب كشتي مردم بازي مي‌كنيد؟ خيلي باادب گفت: مي‌خواهي اين کشتی را سوراخ کنی تا اهلش غرق شوند؟…  خضر گفت: نگفتم تو حق نداري با من حرف بزني؟ «إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً» ببخشيد، فراموش كردم. واقعاً هم فراموش كرده بود. حالا بعد از همه فرارها -يك نفر را كشتند فرار كردند، كشتي را سوراخ كردند و فرار كردند- با اين همه مسائل، خسته و گرسنه و تشنه آمدند  در يك دِهي، از اهل دِه درخواست كردند يك چيزي به اين‌ها بدهند بخورند، گرسنه بودند، آن موقع كه رستوران و قهوه‌خانه نبود، مردم هم هيچ چيز ندادند، عجيب مردمان بد و خصيصي بودند. بيرون آمدند، يك ديواري كج شده است و دارد مي‌افتاد. حضرت خضر گفت: من بنا مي‌شوم و تو كارگر شو، تا اين ديوار را درست كنيم. ديگر حوصله حضرت موسي را سر آورد. تو خيال كردي مي‌تواني از اين‌ها مزدي بگيري و بروي نان بخري و بخوري، اين مردم. گفت: «هذا فِراقُ بَيْني‏ وَ بَيْنِكَ»[20] اين‌جا ديگر از هم جدا ‌شويم، ديگر تو نمي‌تواني براي من صبر بكني. ببينيد اين امتحان…، شما فكر مي‌كنيد خدا قصه براي ما مي‌گويد كه…، چون سابق، آن وقت‌هايي كه برق نبود، شب‌هاي بلند زمستان مثل اين شب‌ها، سرشب خانه مي‌آمدند و معازه‌ها را مي‌بستند، برق نبود. خانه مي‌آمدند نهايت نماز مغرب و عشا را كه مي‌خواندند، شام خود را كه مي‌خوردند، چقدر طول مي‌كشيد؟ يك ساعت. تازه ساعت شش مي‌شد، بايد تا ساعت پنج صبح مي‌خوابيدند. چند ساعت مي‌شود؟ يازده ساعت. نمي‌شود خوابيد، چه كار كنند؟ يك كرسي بود، من و آقاي…. -مي‌ترسم بعضي‌ها بگويند ما را پير معرفي كرده است. ما به ياد داريم، اگر بعضي از شما به ياد نداريد، ما به ياد داريم- يك چراغ لمپايي هم روي آن، بزرگتر خانه…، اين را بدانيد بچه‌ها دور چراغ جمع مي‌شدند، يعني آن‌وقت‌ها اين‌طور بود كه برق همه جا نبود،‌ يك چراغ لمپا كه دور كرسي بود هم سرما ما را جمع مي‌كرد دور كرسي و هم چراغ، همه مي‌نشستند، نمي‌شد به همديگر نگاه كنند. آن بزرگتر اگر انسان عاقلي بود يك قصه‌هايي براي اين‌ها مي‌گفت…، خدا رحمت كند -من به ياد دارم- پدر من اكثر قصه‌هاي قرآن را حفظ كرده بود و براي ما قصه قرآني مي‌گفت. اين قصه‌هاي رستم و افراسياب و ديو سفيد مازندران و اين مسائلي كه در كتاب شاهنامه فردوسي است و قصه‌هايي كه در كتاب مثنوي ملّاي رومي هست و جامع التمثيل، جامع التمثيل را ديديد؟ قصه‌هايي از حيوانات است، يا مرحوم شيخ بهايي از همه بالاتر يك كتاب به نام موش و گربه نوشت. موش شده بود صوفي و گربه هم شده بود مسلمان، يا برعكس –الآن به ياد ندارم- يكي از آن‌ها مسلمان و يكي از آن‌ها صوفي بود. اين موش و گربه بحث‌هاي علمي عجيبي با هم مي‌كنند. يا مثلاً موش و گربه عبيد زاكاني كه معروف است، اشعار آن را شب جمعه نخوانم، به ياد دارم بعضي از آنها را آن‌وقت‌ها حفظ كرده بوديم، به هر حال اين‌ها را مي‌خواندند و يك ساعاتي را مي‌گذراندند. نه سينما بود، نه تلويزيون بود، نه ديد و بازديد، شب‌ نمي‌شد اين‌طرف و آن طرف رفت سگ‌ها در كوچه و بازار بودند، اصلاً مجبور بودند دور كرسي و دور لمپا -تهراني‌ها نمي‌دانند لمپا چيست، ولي مشهدي‌ها مي‌فهمند لما چيست- دور اين چراغ نفتي بنشينند، كار آن‌ها هم اين بود و اين قصه‌ها گفته مي‌شد.

اين را شما بدانيد قصه‌هاي قرآن اين‌طوري نيست كه يك عده آن‌ها را جعل كرده باشند. شما بچه سه ساله را خوابانديد يا نه؟ فرض كنيد اسم اين بچه سه ساله حسين است، مي‌گويد: يك حسيني بود، همه كارهاي آن بچه را براي خود او قصه مي‌گويد، او هم مي‌خوابد، از اين‌جا شروع مي‌شد تا قصه‌هاي حسين كرد و قصه‌هاي رستم و افراسياب و آن‌جاها، اين‌طوري مي‌شد. قصه‌هاي قرآن…، اين را خدا در قرآن مي‌فرمايد: «ما كانَ حَديثاً يُفْتَرى‏»[i] قصه سرگرم‌كننده نيست «لَقَدْ كانَ في‏ قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ» همه اين‌ها براي آن است كه شماها عبرت بگيريد و عبرت بگيريد اگر صاحب مغز هستيد. «أُولِي الْأَلْبابِ» يعني صاحبان مغز، صاحبان فكر، اين‌طوري است، و اين قصه از همان قصه‌ها است. قصه دلي نيست، نمي‌دانيم ذات مقدس پروردگار چه گفت، براي اينكه لااقل در مقابل معصوم ما اين‌طور تسليم باشيم. لااقل در مقابل معصوم، در مقابل آن كسي كه خدا به عصمت او گواهي داده است، در مقابل آن كسي كه خدا به او معصومیت داده است شما بايد چنين حالي داشته باشيد. من اين را براي آن مي‌گويم كه اگر يك روزي -حالا كار است ديگر- امام عصر (ارواحنا فداء) در جوار ما ظاهر شدند يك مقدار آماده باشيم. روايت دارد حضرت ولي‌ عصر در روزي كه ظهور مي‌كنند به دوستان نزديك خود يك مطلبي را مي‌گويند كه اين‌ها تو مي‌خورند، يعني با آن مقياس‌هايي كه دارند تطبيق نمي‌كند. مي‌روند تمام عالم را مي‌گردند إلّا يك عده خاص، إن‌شاءالله شما جزو آن عده خاص باشيد. اين‌ها مي‌روند عالم را به يك چشم برهم زدند مي‌گردند، آنقدر طي‌الارض دارند، مي‌بينند امام زمان غير از همين حضرت كسي ديگر نيست، بعد برمي‌گردند و قبول مي‌كنند. انسان بايد چنين آمادگي داشته باشد. بنده باشد، اگر عصمت امام عصر (ارواحنا الفداء) از جانب پروردگار تأييد شده است و گفته شد كه ايشان معصوم است، معصوم يعني چه؟ يعني هر چه بگويد، تو فلسفه آن را بداني و نداني، بايد بگويي چشم، كار سخت.

اينكه بعضي را مثال مي‌زنم كه اگر گفت: زن خود را بكش، بچه خود را بكش، بگو چشم، قرآن يك نمونه را در تاريخ از چنين چشم‌ گفتن‌هايي نقل مي‌كند، حضرت ابراهيم. پسر حضرت ابراهيم يك سر سوزن بدي نداشت، يك نقطه ضعف هم نداشت، اسماعيل است، پيغمبر خدا حضرت اسماعيل، معصوم است، گفت: بچه خود را فردا در منا ببر و بكش. گفت: چشم. به بچه هم كه گفت، گفت: چشم. بنده يعني اين، بنده يعني اينكه هر چه به انسان مي‌‌گويند بگويد چشم. خيلي عجيب است. گفت: چشم، چطوري گفت چشم؟ گفت: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ»[21]‏ اي پدر انجام بده آنچه را كه خدا به تو امر كرده است. نگفت خدا به تو امر كرده است. گفت: «إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» من در خواب ديدم كه مي‌خواهم تو را بكشم. چه شد اين‌طوري جواب داد؟ اين را دقت كرديد. اينكه حضرت اسماعيل گفت: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» هر چه خدا امر كند، چون مي‌دانست خواب معصوم، بيداري معصوم، خواب ديدن او، امر در خواب با امر در بيداري او فرقي نمي‌كند. «افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ» دست بچه را گرفته است و مي‌ببرد او را بكشد. اصلاً هم دل او تكان نمي‌خورد، لرزش پيدا نمي‌كند. چرا حضرت ابراهيم بهترين  پيغمبران بعد از رسول اكرم است؟ چرا بعد از پيغمبر اسلام پيغمبر بهتر و بالاتر و رفيع‌تر… كه حتي خداي باري تعالي به پيغمبر اكرم مي‌فرمايد: «وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً»[22] چرا؟ براي اينكه در صراط مستقيم بود. براي اينكه بنده بود. نتيجه صراط مستقيم بندگي است. درماشين‌هاي تحت تعليم رانندگي نشستيد، اكثر شما راننده هستيد. اين طرف يك نفر نشسته است، اوايل فرمان را هم از دست شما مي‌گيرد، تا فرمان را شما درست نچرخانيد يك دست او روي فرمان است، يك پاي او هم روي ترمز است و پاي ديگر او هم روي كلاژ است. گاز ندارد، ديگر گاز با خود تو است. با احتياط تو را مي‌برد، آنقدر تو را مي‌برد تا در صراط مستقيم قرار بگيري، دست فرمان تو خوب بشوي، اشتباهي به طرف راست يا چپ نپيچاني، اگر حواس تو پرت است باز هم درست راه بروي، همه علائم راهنمايي را هم بلدي بشوي، تو را امتحان مي‌كنند. علم اين مسائل در مراحل كمالات انسان است. استاد كنار تو نشسته است، استاد انبياء خداي تعالي است و به بك معنا علي بن ابي طالب و حضرت رسول اكرم است كه كنار دست تو نشسته است. استاد كل…، طبق روايات متعددي اولين نوري كه خداي تعالي خلق كرد، نور پيغمبر اكرم و علي بن ابي‌طالب است.

جبرئيل خدمت رسول اكرم نشسته بود، علي بن ابي‌طالب وارد شد، جبرئيل خود را باخت، خيلي خود را كوچك كرد. رسول اكرم گفت: چه شده است؟ عرض كرد: اين استاد من است، اگر اين نبود من از بين رفته بودم. وقتي خدا من را خلق كرد، به من گفت: «من أنت» گفتم: «أَنَا أَنَا أَنْتَ‏ أنتَ» من، من هستم و تو هم تو. حضرت امير آمد گفت: اين‌طور نگو، ادب داشته باش، محضر خدا را بفهم، با چه كسي داري صحبت مي‌كني. اين را به شما مي‌گويم، وقتي در نماز مي‌ايستيد حواس شما جمع باشد كه با چه كسي داريد صحبت مي‌كنيد؟ «أنتَ رَبُ الجَليل» تو پروردگار جليل و باجلالت، باعظمت، بزرگ، خالق كل هستي «وَ أَنَا عَبْدُكَ جَبْرَائِيلُ» گفت: اين را گفتم و خدا من را جبرائيل نگه داشت وإلّا از بين مي‌برد. بله،‌ انسان بايد ادب داشته باشد. استاد بايد كنار انسان باشد، استاد همه خاندان عصمت و طهارت (عليهم الصلاة و السلام) است. راه آن‌ها صراط مستقيم است و به يك معنا استاد حضرت ابراهيم علي بن ابي‌طالب (عليه الصلاة و السلام) بود‌، و به يك معنا هم خود ذات مقدس پروردگار بود. در صراط مستقيم بود، هيچ چيز او را تكان نمي‌دهد، خيلي عجيب است. من كنار يك نفر نشسته بودم، داشت رانندگي مي‌كرد، يك دفعه ديدم يك ترمزي كرد سر ما نزديك بود به جلو بخورد، گفتم: چه شد؟ گفت: خيال كردم يك انسان جلوي ماشين آمد. كسي هم نبود، شب هم نبود، نمي‌دانم شايد حواس او جاي ديگر بود. انبياء اين‌ مسائل را ندارند. حضرت ابراهيم نمي‌گويد اين كه گفته بچه را بكش شايد شيطان باشد، خيالات باشد، فكر باشد. نه، خدا است. چرا؟ به اين جهت كه «إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ»[23] اي شيطان تو بر بندگان من نمي‌تواني تسلط داشته باشي. «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ»[24] كسي كه ولايت شيطان را پذیرفته و می‌گوید من مريد تو هستم،‌ هر چه تو بگويي مي‌گويم چشم، اين از روز اول ولايت شيطان را قبول كرده است. ولايت يعني او را دوست داري. مي‌گويد: نه ما شيطان را دوست نداريم. اما -إن‌شاءالله شما انسان‌هاي خوبي هستيد، من به شما عرض نكنم- بيشتر حرف شيطان را گوش مي‌دهيم يا بيشتر حرف خدا را گوش مي‌دهيم؟ حرف شيطان را، هرچه مي‌گوييم براي چه اين كار كردي؟ دل من مي‌خواست، تو چه كاره هستي؟ مدام دل من مي‌خواست، دل من مي‌خواست، دل او هم هر چه شيطان مي‌خواهد، مي‌خواهد، اين‌طوري است. حضرت ابراهيم كه جان ما به قربان او، حضرت فرمود: هر يك از انبياء را كه مي‌خواهيد نام ببريد بگوييد: «عَلَى نَبِيِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلَامُ»[25] مثلاً مي‌گوييد حضرت موسي، بگوييد: «عَلَى نَبِيِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلَامُ» بار اول بر پيغمبر خود ما سلام، بعد بر آل او، بعد بر اين پيغمبر. حضرت ابراهيم را بگوييد «عَلَيْهِ السَّلَامُ» اول خود او را سلام كنيد، چرا؟ به جهت اينكه او شيعه علي بن ابي‌طالب است. شيعه علي در صراط مستقيم است، شيعه علي پاي خود را جاي پاي پيغمبر و علي بن ابي‌طالب مي‌گذارد.

وقتي شما تشييع جنازه مي‌كنيد، پشت سر جنازه حركت مي‌كنيد، اگر شما از اين خيابان برويد، جنازه از آن خيابان برود، شما تشييع جنازه كرديد؟ تشييع همان حركت پشت سر يك كسي است. اين را مي‌گويند تشييع، تشيع، شيعه و اين‌ها. شيعه علي است، چون شيعه علي است بگوييد «عَليه السَلام» نگوييد «عَلَى نَبِيِّنَا» اول پيغمبر را نگوييد و بعد ايشان را. كجا حضرت ابراهيم شيعه علي بن ابي‌طالب شد؟ در قرآن است «وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ‏* إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ‏»[26] وقتي كه با دل سالم…، بياييد دل‌هاي خود را سالم كنيم، قلب خود را سالم كنيم. قلب سالم بودن با عمل سالم بودن فرق مي‌كند؟ ما هرچه مي‌گوييم بعضي‌ها نمي‌فهمند، نمي‌خواهند بفهمند، براي اينكه اولوالالباب نيستند، صاحب مغز نيستند. مي‌‌گويند واجبات را انجام بده، مُحرمات را ترك كن، تو تزكيه نفس كردي. يك نفر آمد به من گفت: آقا چند سال است من تزكيه نفس مي‌كنم هيچ چيز نمي‌فهمم، هيچ چيز درك نكردم. گفتم: چه كار كردي تزكيه نفس كردي؟ -مي‌خواستم ببينم شايد يك راهي را بلد باشد كه ما بلد نيستيم- گفت: همه واجبات را انجام دادم، همه مُحرمات را هم ترك كردم. گفتم: اين تزكيه نفس نيست، اين تزكيه عمل است، عمل خود را پاك كردي، آفرين. «مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ»[27] اما اين همين‌جا در «مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ» مي‌ايستد، تمام مي‌شود. قلب خود را پاك كن «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ‏» وقتي كه آمد به درگاه پروردگار خود، حضرت ابراهيم رفته خود را تزكيه نفس كرده است، حضرت ابراهيم مرارت‌ها كشيده است، مبارزاتي كرده است. ما اگر بخواهيم با شرح حالات حضرت ابراهيم براي شما مراحل كمالات و تزكيه نفس را عرض كنم شما تعجب مي‌كنيد، عجب تطبيق كرده است. يك مدتي در زير نظر تمام اين كفار حالت استقامت عجيبي داشت. پدر او يا عموي او –ولي طبق روايات عموي او- آزر است، اين آقا بت‌تراش بود. حضرت ابراهيم بچه است، ولو در سن خردسالي است اما بايد در استقامت كار بكند. بچه است مي‌گويد: اين بت‌ها را ببريد سر بازار بفروشيد. ما بايد احترام كنيم، بت خدا است؟ به آن احترام كنم؟ اين‌ها را به نخ مي‌بست و در كوچه مي‌كشيد، مي‌گفت: بياييد اين خدايان بي‌غيرت خود را بخريد. اين‌ها نه قدرت دارند،‌ نه غيرت دارند، نه كاري مي‌توانند بكنند، بياييد از من بخريد. آمدند به آزر گفتند: اين بچه آبروي خداها را برده است، مدام متلك مي‌گفت، مدام صحبت مي‌كرد، يك روز هم كه شهر خلوت شد و همه رفتند، گفت: حالا روز من است. يك تبري برداشت و در بت‌خانه آورد، اكثر شما بت‌خانه نديديد ولي من ديدم، من يك بتخانه‌اي رفتم در بنارس ديدم، ۲۲ گنبد طلا روي اين بتخانه‌ها گذاشته بودند. ما يك گنبد طلا براي، بلا تشبيه، چيز كرديم، ‌بعضي وهابي‌ها مي‌گويند: اين طلاها را بدهيد به فقرا بخورند. من به يك وهابي گفتم: اگر اين روح مردم –روح ما، روح من و شما- به اندازه سر سوزني بشود و بنا باشد اين‌ها را روي هم بگذارند و گنبد درست كنند همه ما حاضر هستيم با روح خود چنين گنبدي بسازيم، اينقدر حضرت رضا (سلام الله) را دوست داريم. ما گرسنگي مي‌كشيم، از گرسنگي حاضر هستيم بميريم ولي گنبد حضرت رضا طلا باشد، واقعاً هم اين‌طور است. ۲۲ گنبد طلا در يك محل، زير هر گنبدي چندتا بت به شكل‌هاي مختلف وجود داشت. چنين جايي به دست شما بدهند، يك تبر هم به شما هم بدهند، كسي هم نباشد، حضرت ابراهيم رفت همه را شكست. ببينيد مقاومت، اظهار قدرت، استقامت، يك تنه در مقابل تمام مردم. آمد اين كار را كرد، آن‌ها كه اهلش هستند مي‌دانند يعني چه؟ من چه دارم مي‌گويم؟ اين كار را كرد و تبر را روي دوش بت بزرگ گذاشت. گفت: بگذار به گردن خود آن‌ها بيندازيم. بعد آمدند ديدند همه بت‌ها شكسته شده است. گفتند: يك پسري اين‌جاها بود كه شلوغ مي‌كرد، حضرت ابراهيم را آوردند. گفتند: اسم تو چيست؟ گفت: ابراهيم. تو اين شبيخون را به بتخانه زدي؟ گفت: از آن اربابي كه سالم است بپرسيد كه چه كسي آمده است و اين كار را كرده است؟ اگر حرف مي‌زند بپرسيد؟ كسي كه حرف نمي‌تواند بزند شما چه مي‌گوييد؟ از او بپرسيد. «بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ»[28] او كرده است. اگر كسي ديگري بود اول او حرف مي‌زد. فهميدند كه معلوم است چه كسي كرده است، مي‌دانند بت‌ آن‌ها اينقدر غيرت ندارد كه بقيه را بكشد و بزند و اين‌ها. او را محاكمه صحرايي و سخت محاكمه كردند. گفتند: ابراهيم را بسوزانيد «وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ»[29] خداهاي خود را ياري كنيد. به شما مي‌گويم «وَ انْصُرُوا اِمام زَمانَكُم» به خدا قسم آقايان امروز روزي است كه بايد امام زمان خود را ياري كنيد، او قلب عالم امكان است، ولي اين‌جا شيطان نمي‌گذارد ما او را ياري كنيم، اما آن‌ها خدايان خود را ياري كردند، رفتند هيزم آوردند، يك آتشي درست كردند كه از مقداري راه –حالا خصوصيات آن بماند- انسان نمي‌تواند جلو برود. چون اگر مي‌شد جلو رفت، خود آن‌ها مي‌رفتند حضرت ابراهيم را در آتش مي‌انداختند، نمي‌شد جلو رفت. آتش خيلي قوي است، خيلي قدرت دارد. چه كار كنيم كه او را وسط آتش بيندازيم؟ منجليق درست شد. شيطان آمد گفت: بياييد من به شما ياد مي‌دهم. شيطان گاهي مجسم مي‌شود، شما هميشه خيال مي‌كنيد ملائكه مجسم مي‌شوند، ارواح مجسم مي‌شوند، اما شيطان خيلي مجسم مي‌شود، بيشتر از ملائكه و ارواح، و زياد هم خدمت شما شيعيان علي بن ابي‌طالب مي‌آيد، خيلي مزاحم مي‌شود. يك وقت مي‌بينيد يك كسي شيطان شده است، شيطان گاهي در بدن افراد حلول مي‌كند و آن‌ها مظهر شيطان مي‌شوند و گاهي هم خود او مجسم مي‌شود. قيافه او فرقي با قيافه رفقا نمي‌كند، چون شما فكر مي‌كنيد چشم‌هاي شيطان سه گوش است و پاي او سُم دارد و از اين‌ حرف‌ها. نه، رفيق شما، يا مي‌آيد در بدن زن تو، يا زن‌ها بدانند مي‌آيد در بدن شوهر تو وارد مي‌شود، يك وقت اگر ديدي شوهر تو بي‌جهت عصباني شده است بدان شيطان در بدن او است. يك مقدار كنار برو، سر خود را يك جايي گرم كن تا بعد ببيني چه مي‌شود؟ يا ديدي زن تو خيلي نشسته تو را نگاه مي‌كند و حرف بد مي‌زند و ناراحتي ايجاد مي‌كند بدان شيطان در بدن او رفته است، چون اين آيه قرآن است كه از مجراي دَم شيطان وارد مي‌شود. شما ببينيد كجاي بدن شما هست كه خون نداشته باشد، هر جا خون هست شيطان هم در همان‌ جاها وارد مي‌شود، قلب انسان را تحت تسخير قرار مي‌دهد، خود انسان هم بعداً پشيمان مي‌شود اين كار من نبود، من چرا اين كار را كردم؟ چرا با زن خود اين‌طور دعوا كردم؟ چرا بچه‌ها را ناراحت كردم؟ چرا اين‌ها با ناراحتي خوابيدند؟ شام نخوردند، اين چه وضعي شد؟ يك دفعه هم مي‌‌گويي بر شيطان لعنت، تو هم درست مي‌گويي، اما خواهش مي‌كنم ديگر در بدن خود او را راه نده.

 حضرت ابراهيم چطور در آتش بيندازيم؟ شيطان در شكل يك پيرمدي آمد…، در جريان بعد از وفات پيغمبر در خلافت ابوبكر و عمر و عثمان دارد كه شيطان به صورت پيرمرد آمد و مردم را به اين كارها تشويق كرد. با محاسن سفيد، يك پيرمردي از دور دارد مي‌آيد، او هم حقه‌بازي‌ها را بلد است،‌ ديدند اشك از چشم او دارد مي‌آيد، عصا مي‌زند، مي‌گويد: مردم من به شما نصيحت مي‌كنم اين پيرمرد براي خلافت خيلي خوب است، دست خود را به من بده با اين مصافحه بكنم، آقا را جاي پيغمبر نشاند. وقتي هم آن يكي آمد گفت: آن هم خوب است. مردم هم كه اين چهره را داشتند..، نه چهره شما را گول بزند، نه اشك چشم شما را گول بزند. شما بايد تحت تأثير عمل، معنويت، قلب سليم قرار بگيريد.

شيطان آمد منجنيق را ياد داد، منجنيق همان جرثقيل خود ما است، منتها آن‌وقت‌ها اين مسائل نبود. در ريسمان و اين‌ها مي‌گذاشتند با يك چوبي، چيزي آن را پرتاب مي‌كردند. او را وسط آتش پرتاب كردند. بالا پرتاب شده است و دارد داخل آتش مي‌آيد. استقامت را ببينيد،‌ باور كنيد حضرت ابراهيم خود را نباخت. چون وقتي انسان خود را مي‌بازد نمي‌فهمد چه بگويد؟ حواس او پرت مي‌شود. خود را نباخت، آن هم كجا، آتشي بود كه در يك لحظه او را ذوب مي‌كند، نباخت، در آخر آيه در  مقام توحيد دارد صحبت مي‌كند. اين‌ها را خدا در قرآن مي‌گويد كه ما ياد بگيريم، خدا نمي‌خواهد قصه بگويد كه سر ما را گرم كند. خود را نباخت. چه كرد؟ جبرئيل آمده است: عزيزم مي‌خواهي تو را كمك كنم؟ جبرئيل مي‌توانست بگويد رهايش كن برود. مي‌خواهي؟ نه. براي اينكه اگر محبوب من بخواهد كه من در آتش بيفتم، مي‌افتم.

تو زخم زني به كه ديگري مرهم                تو زهر دهي به كه ديگري ترياك

 يكي وصل و يكي هجران پسندد                              يكي درد و يكي درمان پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران                          پسندم آنچه را جانان پسندد

نه، او كه مي‌تواند كاري بكند و اگر لازم باشد كاري مي‌كند من را مي‌بيند. ماشاءالله. شما مي‌توانيد چنين استقامتي را تمرين كنيد؟ آمد وارد آتش شد، خداي تعالي فرمود: «يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيمَ»[30] اي آتش سرد و سلامت باش. امام مي‌فرمايد: اگر نمي‌گفت سلامت، حضرت ابراهيم از سرما يخ مي‌زد «بَرْداً وَ سَلاماً» حضرت ابراهيم نشست، اطراف او آتش نيست، گل است. آتش كاري نمي‌كند، خدا مي‌داند آقايان من به چشم خود ديدم، با گفتن يا حسين شيعيان پاي خود را در آتش گذاشتند. به خون حسين قسم اگر به جاي آن‌ها كه در آتش بودند آهن مي‌گذاشتيد سرخ مي‌شد، و من فردا پاي آن‌ها را ديدم، موهاي پشت پاي آن‌ها هم نسوخته بود. اين‌ها براي ما مهم است. در سامرا مرحوم ملا آقاجان-خدا او را رحمت كند- يكي از اين سيدهاي سني –البته سيد نيستند، اين‌ها عمامه خود را برمي‌دارند مي‌گذارند سر همديگر، از آن‌ وقتي كه عمامه روي سر خود مي‌گذارند سيد مي‌شوند- يك سني به سيدي گفته بود: يا سيد،‌ گفته بود من سيد هستم. گفته بود اين سماور –از لوازم قهوه‌خانه- كه داشت غُلغُل مي‌جوشيد، دست خود را تا اين‌جا داخل سماور كرد، مدام مي‌پيچاند، قرمز هم نشده بود. گفت: تو راست مي‌گويي. اما اين‌ها دليل بر چيزي نيست. اين‌ها مدرك نباشد، اما آتش بر ابراهيم و شيعه علي بن ابي‌طالب حرام است. ما شيعه نيستيم كه ببينيم حرام هست يا نيست. حضرت ابراهيم پايين آمد، مردم دارند نگاه مي‌كنند، اصلاً به فكر اين نيستند كه او نسوخته است. آن‌وقت نگاه كردند كه او وسط نشسته است، راحت. ابراهيم جمّال مي‌آيد خدمت امام موسي بن جعفر (عليه الصلاة و السلام) حضرت موسي هم كنار يك خراساني‌ -هم‌شهري ما- نشستند، اين همشهري به حضرت موسي بن جعفر مي‌گويد: شما اين‌جا هستيد، در ايران و خراسان آنقدر شيعيان خوبي داريد. آنقدر شما را دوست دارند. اگر شما بياييد همه اطراف شما را مي‌گيرند و هارون‌الرشيد را اصلاً نگاه نمي‌كنند. در همين حين ابراهيم جمّال آمد، حضرت به او فرمود:‌ اين تنور – تنور هم دارد مي‌سوزد، شايد بعضي از شما تنور را نديده باشيد، اول هيزم در تنور مي‌ريزند، خوب مي‌سوزد، كه ديواره تنور سفيد مي‌شود- فرمودند: ابراهيم داخل تنور برو. اين هم گفت: چشم قربان. نگفت: چه كار كردم؟ حالا ما باشيم مي‌گوييم: مگر من چه كار كردم؟ براي چه من بروم؟ چه گناهي؟ چه تقصيري؟ گفت: چشم،‌ از خود مطمئن  است. داخل تنور رفت. حضرت فرمودند: ديگر چه خبر؟‌

 



[1]. بقره آيه 45.

[2]. ابراهيم، آيه 11.

[3]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏3، ص 447. 

[4]. قمر، آيه 1.

[5]. نحل، آيه 40.

[6]. طه، آيه 17.

[7]. همان، آيه 18.

[8]. بحار الأنوار، ج ‏102، ص 165.

[9]. همان، ج 68، ص 23.

[10]. صافات،‌ آيه 159.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏67، ص 140

[12]. تحف العقول / ترجمه جنتى، مقدمه، ص 2. 

[13]. كهف، آيه 96.

[14]. همان، آيه 65.

[15]. آل عمران، آيه 26.

[16]. كهف، آيه 67.

[17]. همان، آيه 69.

[18]. همان، آيه 71.

[19]. کهف، آيه 74.

[20]. همان، آيه 78.

[21]. صافات، آيه 102.

[22]. نساء، آيه 125.

[23]. حجر، آيه 42.

[24].  نحل، آيه 100.

[25]. الكافي، ج ‏1، ص 47.

[26]. صافات، آيات 83 و 84.

[27]. اعراف، آيه 29.

[28] . انبياء، آيه 63.

[29] . همان، آيه 68.

[30]. انبياء، آيه 69.

 



 

۱۴۲۵/۹/۲۲ قمری ـ مرقد مطهر حضرت علی بن جعفر عليهما السلام

مرقد مطهر حضرت علی بن جعفر عليهما السلام  

 

 

بسمه تعالی………. علی بن ابیطالب یعنی دریای علم …….علی یعنی عصمت ……..علی یعنی باب علم پیغمبر ……….علی یعنی انسان کامل…….. علی یعنی مظهر اسماء وصفات پروردگار…….علی یعنی قر آن ناطق…….علی یعنی اول مظلوم …….علی یعنی همتا ی پیغمر……..علی یعنی ولی خدا ….علی یعنی صاحب کو ثر …….. علی یعنی عقل کل …….. علی یعنی صراط مستقیم ………. علی یعنی نباء عظیم ……. علی یعنی امام المتقین ……… علی یعنی یعسوب الدین علیه و علی ذریته الصلاه و سلام     

۱۴۲۵/۹/۲۳ قمری ـ شب قدر

شب قدر  

 

بسمه تعالی ………. شب قدر با فضیلت تر از هزار ماهی که شب قدر در آنها نباشد است خدای تعالی بخاطر تقدیر و سر نوشت یک ساله انسانها لحظات و ساعات این شب را با فضیلت قرار داده . زیرا تمام مردمی که دوست دارند تا سال آینده خوش بخت زندگی کنند باید امشب در خانه خدا بروند و خوش بختی خود را با دعاء و نیایش از خدا تعالی با وساطت حضرت بقیه الله ارواحنا فداه بگیرند و اگر در این سال احتمالا از د نیا رفتند باید امشب کوشش کنند که سعادت ابدی را از خدای تعالی بخواهند و مطمئن باشند که دعاها و درخواست هایشان اجابت می شود زیرا امام علیه السلام فرموده : « من اعطی الدعاء اعطی الاجابه » یعنی به کسی که توفیق دعاء کردن را دادند اجابت دعای او را هم به او می دهند 

۱۴۲۵/۹/۲۴ قمری ـ‌ واژ های تحریف شده

واژ های تحریف شده << زهد  >>     

 

بسمه تعالی ……..خلاف انچه اسلام فر مو ده در بین مردم  معروف شده که زهد یعنی فقر ..نافهمی کثیفی ..بیکاری . بی حالی ..ووجود بی ارزش بو دن.. و تنها به نماز ورو ز ه اکتفا کردن و لی اسلام بافقر و نافهمی وکثافت و بی کاری و بی حالی و بی ارزشی مخالف است وزهد را این گو نه معنی میکند <<زهد یعنی اگر تما دنیا مال تو با شد واز دستت رفت محزو ن نشوی واگر همه دنیارا به تو داد ند خو شحال نشوی ولی با ید فعال باشد در اثر  کا ر وکوشش ثروت داشته باشد وبتواند به دیگران کمک کند تمیز باشد وفتن وزیرک باشد سرش کلاه نرود  اینها تمامش روایت دارد و ازنظر اسلام تر د یدی ندارد لذا همه انبیاء علیهم السلام ثرو تمند بوده اند ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین همه ثروتمند بوده اند ودر اثر انفاق به مقام << و یو ثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصا صه >> رسیده اند

۱۴۲۵/۹/۲۵ قمری – واژه های تحریف شده « صبر »

واژه های تحریف شده « صبر »         

 

بسمه تعالی …………… همه گمان می کنند که « صبر » یعنی تنبلی بیکاری ،منتظر بودن و هدف را تعقیب نکردن است ولی اسلام صبر را استقامت و تحمل مشقات و بردبار بودن برای رسیدن به هدف و کار و کوشش برای حصول منافع مادی ومعنوی می داند لذا پروردگار متعال در قرآن فرموده : « و لنبلو نکم بشئ من الخوف و الجو ء و نقص من الاموال و الا نفس و الثمرات و بشر الصابرین » که همین ها هستند که خدای تعالی بر این صابرینی که تحمل مشقات را برای رسیدن به لقاء الله  نموده اند صلوات و رحمت خود را بر آنها نازل می فرماید . 

۱۴۲۵/۹/۲۶ قمری – واژ ه های تحر یف شده

واژ ه های تحر یف شده << تقیه >>   

 

بسمه تعالی  …….. تقیه از نظر اسلام بمعنی نگه داشتن انسان خودش را ازضرریکه در مقا بلش نفعی نبا شد و یا نفع اندکی که جبران ضرر ش را نکند  دا شته باشد این معنی همان چیز یست که امام علیه السلام میفر ما ید<< التقیه دینی ودین آ با ئی>> اما ازنظر دشمنان شیعه که حتی متوجه معنی لفظی آن  نیستند میگو یند ..تقیه  یعنی ترس دوروئی وخلاف واقع گو ئی واین معنی از نظر عقل وانچه شیعه در طول تاریخ انجام داده مخالف است

۱۴۲۵/۹/۲۷ قمری ـ واژه های تحریف شده « استعمار »

واژه های تحریف شده « استعمار »     

 

بسمه تعالی ……….. یکی از واژه های تحریف شده کلمه استعمار است .استعمار یعنی ایجاد آبادانی کردن و شهر و مملکت را ساختن و آباد نمودن است خدای تعالی در قرآن می فرماید : « و استعمرکم فی الارض » ولی آنقدر ابر قدرتها به عنوان آباد کردن ممالک ضعیف ثروت های آنها را چپاول کردند و از بین بردند که نام این واژه تغییر کرد و هر زمان که به عنوان استعمار به مملکتی توجه می شد مردم می دانستند که آنها می خواهند مملکت را خراب کنند و از بین ببرند و تحت نفوذ خود قرار دهند .

۱۴۲۵/۹/۲۸ قمری – واژه هاي تحريف شده : « علم »

واژه هاي تحريف شده : « علم »        

 

بسمه تعالي . يكي از واژه هاي تحريف شده علم است . در اسلام هر چيزي كه صد در صد يقيني باشد ويك در صد هم احتمال خلاف نداشته باشد آن را علم مي كويند . بنايراين اعتقاد به خدا وآخرت وآنچه خداي تعالي در قرآن فرموده وحقايق آن ، براي مسلمانان علم است ولي از نظر مردم دوراز حقيقت ، به فرضيات واحتمالات مادي علم گفته مي شود وتا جايي كه آنها جلو رفته اند كه اين فرضيات را علم دانسته ودين را چيزي بين خرافات وعلم تصور نموده اند ولي همه بدانند كه معرفت خداي تعالي وحقايقي كه خداي تعالي بيان فرموده علم وحكمت است ولي فرضيات رياضي وانديشه هاي فلسفي اگر متكي به اسلام ودين نباشد نمي تواند جزء علوم واقعي قرار گيرد . 

۱۴۲۵/۹/۲۹ قمری – واژه هاي تحريف شده : « تبعيض»

واژه هاي تحريف شده : « تبعيض»     

 

بعضي گمان كرده اند كه اسلام مي خواهد به كلي تبعيضات را در بين مردم از بين ببرد ، ولي آنچه از نظر اسلام بايد از بين برود تبعيضات غير حقيقي وعنواني مانند تبعيضات نژادي ، سياه پوست بودن ، عرب بودن ، داراي قدرتهاي پوشالي بودن وداراي ثروتهاي باد آورده بودن است ، ولي اسلام امتياز علم ودانش وتقوا وپاكي ووابستگي به خاندان علم وتقوا را امتياز دانسته كه تبعيض بوجود مي آورد واسلام وقرآن آن را تاييد كرده است . 

۱۴۲۵/۱۰/۲ قمری ـ‌ واژه های تحریف شده « قناعت »

واژه های تحریف شده « قناعت »       

 

بسمه تعالی ………. از نظر اسلام قانع کسی است که به آنچه دارد قناعت کند و از حق خود تجاوز نکند و دست گدایی به طرف دیگران دراز نکند و تقدیر معیشت داشته باشد و به اندازه درآمد خود خرج کند یا به ا ندازه خرجش درآمدی داشته باشد و گد ا طبع نباشد بلکه استغناء طبع داشته باشد و به مال مردم تجاوز نکند ولی از نظر کسانی که با نیات زشت معنی قناعت را به غلط در بین مردم مسلمان شایع کرده اند قناعت به معنی اکتفا نمودن به آنچه انسان دارد و تلاش نکردن برای کسب مال د نیا و عدم فعالیت و پیشرف نداشتن در علم صنعت و تنبلی نمودن در کار و کوشش گفته اند  .

۱۴۲۵/۱۰/۳ قمری ـ واژه های تحریف شده

واژه های تحریف شده << تمدن >>    

 

بسمه تعالی….تمدن بمعنی خوی شهر نشینی در خود ایجاد کردن وآداب و اخلا ق انسانی داشتن  و با مردم بهتر زندگی کردن است … …اسلام در صدها حد یث وروایت این معنی را تا یید کرده وفرموده: تمدن  به معنی خوب وصحیح با مردم زندگی کردن است به طو ریکه بکسی اذ یت نرسا نند و با ادب با یکد یگر زندگی کنند ولی دنیا بی بند و بار تمدن را هرزه گی وفحشا ء و بی عفتی و بی حجابی برای زنهاو ترک تقوی ودارا بودن رذائل اخلا قی میداند

۱۴۲۵/۱۰/۴ قمری ـ زشتی خشونت

زشتی خشونت      

 

بسمه تعالی ……………. امام صادق علیه السلام به یکی از اصحابشان فرمودند : اگر می خواهی مورد محبت و اکرام دیگران واقع شوی با نرمی و محبت با مردم برخورد کن ولی اگر می خواهی به تو اهانت شود خشو نت داشته باش اما بعضی گمان کرده اند که اگر بخواهند شخصیت شان محفوظ بماند باید با ظلم و خشونت با مردم برخورد کنند و حتی نسبت به بی گناهان تحقیق نکرده جفا نمایند و این کار بخصوص برای سران مملکت بسیار زشت است و از صراط مستقیم خارج است و اینان از پیامبر اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام پیروی نکرده اند . 

۱۴۲۵/۱۰/۵ قمری ـ‌ واژه های تحریف شده

واژه های تحریف شده <<عبادت >>        

 

بسمه تعالی ……..یکی ازمسا ئلیکه اکثرا مردم در آ ن اشتباه میکنند معنی عبادت است غالبا میگو یند عبادت همان نماز وروزه وحج وعمره ….است  و لی حقیقت این است که  عبادت اطاعت او امر الهی است ..هرچه باشد… بنده واقعی کسی است که در مرحله اول روح خودرا ازآلودگیها پاک کند و تز کیه نفس نما ید  وسپس روح پاکش تحت فر مان الهی قرار بگیرد و به حقیقت عبودیت برسد وهر کار یرا که خدا یتعالی امر فر مو ده بی جون وجرا ا نجام دهد که امام صادق علیه السلام به عنو ان بصری فر مو د: << اطلب فی نفسک حقیقت العبو د یه >>

۱۴۲۵/۱۰/۶ قمری ـ خلاصه ئی از درس عقائد

خلاصه ئی ازدرس عقائد      

 

بسمه تعالی…….مسلمان باید به خدای تعالی اعتقاد دا شته باشد ….و نظم عجیب عالم را که  خود نشانه ای از و جو د اواست با دقت تفکر کند …… شعو ر حیو انی که از نشانه های پروردگار است متوجه باشد …..روح و عظمت خلقت آن که نشانه ی بارز ذات مقدس الهی است را   ببیند …..کنترل تکثیر جا نداران در زمین ودریا که معرف قدرت خدای تعالی است درنظر داشته باشد ……وحقیقت سوره تو حید که ذات و و جو د خدایتعالی را معرفی میکند خوب معنا یش را تحقیق کند و تفسیرش را معتقد باشد

۱۴۲۵/۱۰/۷ قمری ـ عقائد

عقائد     

 

بسمه تعالی………در حدود بیست سال قبل که تا زه ا نقلاب اسلامی ایرا ن تثبیت شده بود وجنگ ناخواسته بر ایران مظلوم تحمیل شده بود و ایران عزیز شهدا ئی پرارزش به تاریخ تحو یل میداد من کتاب عالم عجیب ارواح را نوشتم وعالم ارواح را توضیح دادم که دوستان میتو انند ان کتاب را ببینند و ما در انجا اثبات کرده ایم که روح دارای استقلال ا ست وارواح شهداء این موضوع را با ارتبا طشا ن بابازما ندگا نشان اثبات میکرد ولی امروز بحمد الله می بینیم دسته دسته انها ئیکه برای چند روز یا چند ساعت و یا چند لحظه مرده اند وعالم بعد از این عالم را تجربه کرده اند خود را در رسانه ها معرفی میکنند از ان جمله در تلوزیون ایران شبکه 1 شبهای شنبه تحت عنوان نسیمی از حقیقت ده ها نفر از ماجرا هائیکه بعد از مرگ مشاهده نموده اند معرفی کرده وسخنان انها را به سمع علا قه مندان میرساند واین استقلال روح دلیل کا ملی بر اثبات وجود خدایتعالی است.

۱۴۲۵/۱۰/۸ قمری ـ‌دفاع

دفاع      

 

بسمه تعالي………خدارا گواه ميگيرم که من هيج وقت از اعضاء انجمن حجتيه نبوده ام وهميشه صددرصد باولايت فقيه موافق بو ده ام و هيچگاه ادعائي که با آيات وروايات منافات داشته باشد نداشته ام وادعاء مرجعيت نکرده ام وانشاءالله تازنده باشم نخواهم کرد و تاتوانسته ام کل بر کسي نشده ام ونخواهم شد واز درامد خودم زندگي شخصيم را اداره ميکنم وادعاء ارتباط با امام عصر روحي فداه را نداشته وبا مدعيان ارتباط با آن  حضرت مخالف ام و بايدهمه ارتباط قلبي با ان حضرت داشته باشند واين به معني ان نيست که ازاو پيام براي مردم بياورندو ادعاء نيابت خاصه بکنند …. اينهارا اي عزيز توازمن ديده اي واطلاع داري چون تو از همه به من نزديکتري وميدا نم که چرا اصرار داري اينهارامن بنويسم چون حسودها در موارد مختلف اينهارا به من نسبت مي دهند و مي نويسند که من در شبهاي احياء ماه مبارک رمضان  نتوانستم خودرا حاضر کنم که انهارا نفرين نمايم زيراممکن بود خدايتعالي مرا جزء صابرين قرار ندهد وصبر گذشته مرا دران شبها منظور نفرمايد من بازهم ازخدا يتعالي ميخوا هم که انقدر به انها کمالات روحي عنايت بفر مايد تا متوجه حقايق بشوند وچيزي را که نميدانند نگويند

۱۴۲۵/۱۰/۱۰ قمری ـ‌انتظار ……….انتظار

انتظار ……….انتظار         

 

بسمه تعالي …………ازدور به انتظار نزديک ترين معين…. يارباوفاء……انکه هميشه غمخور مسلمانان وبلکه بشريت وبلکه عالم هستي بوده يعني حضرت بقيه الله روحي وارواح العالمين له الفداء… ايستاده ايم « مرد مان منع کنندم که چرا دل به تو دادم»……… « بايد اول به تو گفتن که چنين خوب چرائي»………..  انتظار داريم که بيائي غم دل با تو بگوييم ، دنيارا پر از عدل داد کني، دشمنان اسلام را سرکوب کني، دوستانت را عزيز کني، دشمنانت را ذليل نمائي وخدا و دين خدارا ياري فرمائي 

۱۴۲۵/۱۰/۱۱ قمری ـ‌ حضرت مهدي روحي فداه…..مقام ان حضرت در کرمان

حضرت مهدي روحي فداه…..مقام ان حضرت در کرمان 

   

 

بسمه تعالي……..طبق هزارهاحديث و «۱۳۵» آيه  ازقرآن حضرت ولي عصر روحي فداه وجود دارد….نگهبان عالم است….يدالله است …وجه الله… عين الله است…احاطه علمي  بر ماسوي الله دارد….داراي علم کتاب است… کلمةالله است…بقية الله است… همه اينها با استدلالات عقلي و نقلي بسيارمحکم ثابت است که يک مسلمان يا بايد بگويد که مسلمان نيستم و يا بايد همه اينهارا قبول کند ومطالب فوق آنقدر از نظر اسلام مسلم است که اگر بخواهيد مشروح انهارا بدانيد بايد به هزاران جلد کتاب که درباره مهدويت نوشته شده مراجعه فرمائيد

۱۴۲۵/۱۰/۱۲ قمری ـ چرا باور نمی کنیم

چرا باور نمی کنیم

 

بسمه تعالی…………چرا مردم زمانهای قبل مانند جریان اصحاب کهف را با مختصر دلائلی باور میکرد ند ولی ما باور نمیکنیم  ایا ایمانمان ضعیف است یامشکل د یگری داریم به نظر میرسد که چون ما آنقدر افکارمان با چون و چرا آلوده شده و هر چیزی را می خواهیم علتش را بدانیم و علت هر چیزی را نمی توانیم بفهمیم به این مشکل برخورد می کنیم و چیزهایی که از افکار ما دور است باور نمی کنیم و حال آنکه اگر ما به قدرت پروردگار آنطور که باید معتقد باشیم ، می بودیم و اراده خدای تعالی را در همه چیز مو ثر می دانستیم  لا اقل گفته های خدا و اولیا اش را باور می کردیم و ترتیب اثر می دادیم مثلا خدای تعالی فرموده که هرکاری را که می کنید خدا و رسولش و ائمه اطهار علیهم السلام و ملائکه موکل بر شما می بینند که اگر باور داشته باشیم کاری که خلاف رضایت آنها باشد نخواهیم کرد .      

۱۴۲۵/۱۰/۱۳ قمری – حقیقت اسلام

حقیقت اسلام …………….. صحن مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها       

 

بسمه تعالی …………. حقیقت اسلام از روزی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شد به عنوان تشیع معرفی گردید و اسلام همان تشیع است و تشیع همان حقیقت اسلام است پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آورنده اسلام از جانب پروردگار است و علی بن ابیطالب علیه السلام به عنوان تشیع توضیح دهنده حقیقت اسلام است بنابراین موسس تشیع خود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است. آنجا که فرمود : « یا علی انت و شیعتک هم الفائزون » و آنجا که فرمود : « من کنت مولاه فهذا علی مولاه » کوشش کنیم حقیقت تشیع را که همان اسلام ناب است خوب بشناسیم تا مسلمان واقعی باشیم .

۱۴۲۵/۱۰/۱۴ قمری ـ اسلام و مسیحیت

اسلام و مسیحیت   

 

بسمه تعالی…….چه قدر خوب بود که اد یان مختلف انقدر که به فکر اختلاف و تفرقه هستند به فکر  وحدت واتحاد هم می بو د ند . اسلام درقرآن اهل کتاب را    < که شامل یهو د یت ومسیحیت واحتمالا زردشتیت میشود > به وحدت دعوت فرموده و کلیات همه اد یان را یکی میداند واصرار دارد که اختلا فات را کنار بگذاریم و وحدت حقیقی را بوجود بیا و ر یم اسلام و یهودیت و مسیحیت خدا ورسا لت ا نبیاء وکتاب الهی وآ خرت و قیا مت وبهشت و جهنم وملا ئکه وده هامسئله اعتقادی دیگر  را معتقد ند و اختلا فا ت را بعد ها سود جو یان بو جو اورده اند پیغمراسلام صلی الله علیه واله  کوشش زیادی فرمود که همه راتحت  یک قا نون و یک د  ین به کشاند وانشاء الله روزی خواهد رسید که بوسله آ خرین وصیش حضرت بقیه الله روحی فداه  این کار عملی خواهد شد

۱۴۲۵/۱۰/۱۵ قمری ـ اسلام ومسیحیت

اسلام ومسیحیت    

 

 بسمه تعالی….دین مقدس اسلام باد ین مسیحیت شاید از نظر پیروان مساوی باشند . با انکه حدود چهار صد سال عمر مسیحیت بیشتر از اسلام است  پس باید پیروا ن مسیحیت بیشتر از اسلام باشند  بخصو ص که دین مسیحت  از نظر عبادی سهل تر و به تما یلات نفسانی نزدیکتراست ….یک کشیش مسیحی میگفت این به خاطر آنست که اسلام  کتا بش دست نخو رده وقرانش محفوظ ما نده ودیگر انکه فر زندان پیغمبر که  با لغ برهشتاد ملیون جمعیت اند در بین مسلمانان هستند و انها دین اسلام را تبلیغ میکنند اما د ین مسیحیت هیج یک از این دورا ندارد نه یک کلمه اصیل از حضرت مسیح در اختیا ر دا رد و نه فرزند ا نی ازانحضرت وجود دارد

۱۴۲۵/۱۰/۱۶ قمری ـ قرآن تحریف نشده

قرآن تحریف نشده  

 

بسمه تعالی …….. به اتفاق آراء قرآن تنها کتاب آسمانی است که به هیچ وجه تحریف نشده و کسی چیزی در آن اضافه یا از آن کم نکرده است . و الا ضرورت نداشت که خدای تعالی اد بیات آنرا توام با معجزه نازل کند و علاوه مسلمانان از صدر اسلام با تایید  ائمه اطهار علیهم السلام به حفظ و حمایت آن از کم شدن و یا زیاد شدن کوشیده اند. بنابراین تمام الفاظ قرآن از لسان وحی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده و حقیقت قرآن جز آنچه الان موجود است چیز دیگری نیست وآنچه در احادیث و روایات آمده که قرآن مثلا این گونه نازل شده است منظور تاویل و تفسیر و شان نزول و توضیح قرآن است که بوسیله معصومین و اوصیاء پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم بیان شده و از کتاب علی بن ابیطالب علیه السلام برداشته شده است .

۱۴۲۵/۱۰/۱۷ قمری ـ قرآن و اهل بیت

قرآن واهل بیت     

 

بسمه تعالی…………قرآن و اهل بیت علیهم السلام طبق فرموده رسول اکرم صلی ا لله علیه واله هرگز از یکد یگر جدا نمیشو ند. زیرا فرموده است « لن یفتر قا » و هر دو تواما صراط مستقیم اند که در هر شب و روز به مرات از خدای تعالی در سوره «حمد » آنرا طلب میکنیم . زیرا پیغمبر اکرم صلی الله علیه واله فر مود: « ما ان تمسکتم بهما لن تضلو ا ابدا » این مطلب از نظر شیعه و سنی بقدری مسلم است که منکر ندارد . زبرا همه مسلمانان « حد یث ثقلین » را نقل کرده وقبول دارند. بنابراین هیج مسلمانی نمی تواند از این صراط مستقیم جدا شود و الا به انحراف کشیده میشود.

۱۴۲۵/۱۰/۱۸ قمری ـ مفسدین

مفسدین  

 

بسمه تعالی…….انها ئیکه تز کیه نفس نکرده اند و تفرقه بین مر دم میا ندا ز ند در زمره مفسدین قرار میگیرند  پس ای دو ستان کوشش کنید که بو سیله تهمت زدن غیبت کردن و تنها به شنیده ها وبدون تحقیق پشت سر مر دم حرف زدن خودرا از مفسد ین قرار ندهید . ز یرا خدایتعالی مفسدین در زمین را از بد ترین مردم میداند وهیجگاه ازانها راضی نمیشود وحال انکه بزرگ ترین ومهمترین آ رزوی يك ا نسان فهمیده این است که رضا يت حضرت حق جل وعلا رابدست بیا ورد.اميد است خدايتعالي همه ما را موفق بفرمايد.   

۱۴۲۵/۱۰/۱۹ قمری ـ آبروی مومن مانند خو نش محترم است

آبروی مومن مانند خو نش محترم است  

 

 

بسمه تعالی………..ای دوستان بدانید که آ بروی مومن و بلکه انسانها مانند خو نشان محترم است ای بی انصاف مردمیکه بدون هیج پرو ائی از رو ز قیامت و از بعد از مردن غیبت میکنید ..تهمت میز نید .. بی جهت آ بروی مردم مسلمان را میبرید ازخدا بتر سید خودرا از الو دگیها پاک کنید لا اقل احتمال بد هید که ممکن است بعد ازاین عالم حسا بی باشد جزا ئی باشد خدا ئی باشد درحد یث است که کافی است به کسیکه هرچه شنید نقل کند دروغگو بگو یند.. بین حق و باطل چهار انگشت است هر چه که شنید ید درمذ مت برادر مسلما نتان قبول نکنید و هر چه را د ید ید چون نمیتوانید قبول نکنید بکسی نگو ئید وآ بروی اورا حفظ کنید …..والسلام

۱۴۲۵/۱۰/۲۱ قمری ـ عدل و احسان

عدل و احسان       

 

بسمه تعالی …………. خاندان عصمت علیهم السلام فرموده اند عادل ترین مردم کسی است که آنچه برای خود می خواهد برای مردم هم همان را بخواهد یعنی خودش را بجای دیگری بگذارد و اگر از چیزی و یا گفتاری بدش می آید آن چیز را برای کسی نخواهد و آن گفتار را به کسینگوید پس ای عزیزان ، کوشش کنید که با عملتان و گفتارتان کسی را بی جهت نرنجانید زیرا رنجیدن یک مسلمان برای روحیه سالک الی الله سم مهلک است و او را مانع از لقاء پروردگار می گردد وسعادت انسان را خدشه دار می کند 

۱۴۲۵/۱۰/۲۲ قمری ـ اخلاق اسلامی

اخلاق اسلامی      

 

بسمه تعالی……..اسلام به مسئله اخلاق زیاد اهمیت داده و حسن خلق را نیمی از عقل دانسته و اصرار دارد که مسلمانان با دوست و دشمن با حسن خلق برخورد کنند و اگر دشمنی که معمولا از افراد مهذب نیستند به مسلمانی فحش داد و یا جسارت کرد در مقابل او سکوت کنند و برای او سلامتی بخواهند و با کرامت نفس از بدیهای او در گذرند و با او جدال نکنند . زیرا کسیکه به مسلمانی توهین میکند آنقدر ارزش وجودی ندارد که انسان با او فکر کند یا او را بحسابی بیاورد پس ای عزیزان کوشش کنید با همه کس با حسن خلق بر خورد نمائید و مردم را از خود ناراحت نکنید. موفق با شید

۱۴۲۵/۱۰/۲۳ قمری ـ حکم حیات بخش قصاص

حکم حیات بخش قصاص      

 

 

بسمه تعالی ………. در اسلام همه احکامش بر اصل محبت بنا شده و جز خو شبختی و سعادت بشر چیز دیگری از احکام و دستوراتش را منظور نفرموده و اگر می بینیم که دستور قصاص را داده و یا حکم اعدام را برای قاتل و یا برای زنای محصنه بیان فرموده است باز هم منظور ابراز محبت به مردم و جلو گیری از ناراحتی های مردم بوده است . زیرا انسانی که عمدا مومنی را می کشد و یا به حریم کسی با زنای محصنه تجاوز می کند و از این عملش توبه نمی کند و در بین مردم اگر بماند شرارت می کند راحتی دیگران و امنیت مسلمانان به اعدام او بستگی دارد لذا فرموده : « و لکم فی القصاص حیات یا الو الباب » یعنی حیات مردم بستگی به قصاص دارد و این حکم حیات بخش اسلام هم بر اساس محبت به جامعه و انسان ها دستور داده شده است .     

۱۴۲۵/۱۰/۲۴ قمری ـ‌ ایمان راسخ

ایمان راسخ          

 

بسمه تعالی………بعضی از سالکین الی الله بقدری ایما نشان راسخ است و انچنان درمقابل منکر ات ایستا دگی میکنند که انسان را به شگفتی می اندازند مثلا یک عروس و داماد اهل تزکیه نفس وقتی می بینند که پدر و مادرشان بنا دارند که در مراسم ازدواج آنها گناهانی انجام دهند و آنچه آنها را این زوج جوان نهی از منکر می کنند آنها قبول نمی کنند و کار خودشان را می خواهند انجام دهند با یک د یگر قرار می گذارند که هر زمان به گناه پرداختند از مجلس بیرون رو ند و آنها را به حال خودشان وا بگذارند و این کار را هم می کنند و همه اهل مجلس را به شگفتی می اندارند پس ای عزیزان در مقابل گناه با کمال شهامت به ایستید ، گناه نکنید و ایمان خود را به احاطه خدای تعالی بر همه چیز حفظ کنید و همیشه خود را در محضر پروردگار بدانید .      1050

۱۴۲۵/۱۰/۲۵ قمری ـ‌خشم وعصبانیت

خشم وعصبانیت     

 

بسمه تعالی……… اسلام با خشم وعصبا نیت سخت مخالف است بکوشید راه علا ج انرا پیدا کنید …اول انکه وقتی عصبا نی شد ید . با گفتن<<  لا اله الا الله >> و  یا<<  لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم>> تغییر وضع بدهید یعنی اگر ایستاده اید بنشینید واگر نشسته اید برخیزید وخودرا منصرف کنید و… دوم به خود بگو ئید  که ایا عصبانیت چه فا ئده ای دارد. و برای انسان جز ضرر وکو تاهی عمر وامراض قلبی وعصبی فا ئده دیگری نداردو انسا نی را پست و بد معرفی میکند   موفق باشید

۱۴۲۵/۱۰/۲۷ قمری ـ‌حضرت امام صادق علیه السلام

حضرت امام صادق علیه السلام          

 

 

بسمه تعالی ……………. امام صادق علیه السلام ششمین امام و رهبر مسلمانان است و آن حضرت با سایر ائمه اثنا عشر علیهم السلام فرقی ندارند و همه ائمه اطهار علیهم السلام معصوم از جهل اند و نماینده پروردگار در زمین اند . اینکه گفته می شود آن حضرت رئیس مذهب شیعه هستند بخاطر دو چیز است یکی از آنحضرت بیشترین احادیث از رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم برای مردم نقل شده . دوم آنکه بعضی از فرق اسلامی خواسته اند آن حضرت را در ردیف ابو حنیفه و شافعی و مالکی و حنبلی قرار دهند و حال آنکه این مطلب صحیح نیست . زیرا حضرت صادق علیه السلام فقط آنچه خدا بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وحی کرده بود به عنوان جانشین آنحضرت برای مردم نقل می کرد ولی پیشوایان اهل سنت آنچه را که با قیاس و اجتهاد و فتوای خودشان بود برای مردم بیان می کردند آنها رئیس مذاهب اهل سنت اند ولی رئیس مذهب شیعه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و علی بن ابیطالب علیه السلام و یازده فرزندش علیهم السلام می باشند .           

۱۴۲۵/۱۰/۲۸ قمری ـ‌امام زاده های محترم ………….. حرم مطهر حضرت معصومه علیها السلام

امام زاده های محترم ………….. حرم مطهر حضرت معصومه علیها السلام

 

 

            بسمه تعالی ………… توسل به امام زاده های محترم در کمالات روحی کار برد فوق العاده موثری دارد و آنها کمک به پیشرفت های روحی سالکین الی الله می کنند که از آن جمله حضرت فاطمه معصومه علیها السلام دختر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است. آنقدر از آن حضرت در امور معنوی و مادی کرامات دیده شده که اگر بخواهیم نقل کنیم چند جلد کتاب می شود حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمودند : « من زارها وجبت له الجنه » و د ر جای دیگر فر مو ده اند : << یا فاطمه اشفعی لی فی الجنه >> اینها نشان دهنده این است که آن حضرت روح معین است و مردم متوسل به آن حضرت را به کمالاتی می رساند که لایق ورود به بهشت و زندگی ابدی می گردند .

۱۴۲۵/۱۰/۲۹ قمری ـ وحدت حوزه و دانشگاه

وحدت حوزه و دانشگاه        

 

بسمه تعالی……….. اگر ما دانشپژو هان بتوانیم در مسئله ایکه باید همه مان ملتزم به آن باشیم فعالانه کار بکنیم بطور قطع وحدت بین حوزه و دانشگاه بوجود میآ ید .وآ ن تزکیه نفس از رذائل اخلاقی است اگر همه ما اعتقادات صحیح میداشتیم و در صراط مستقیم می بودیم. اگرهمه ما از آلودگیها پاک می شدیم . اگر همه ما از امراض روحی نجات پیدا میکردیم. اگر طبق راهنما ئیها قرآن ود ین تنظیم می شد یم .اگر مد یران حوزه و دا نشگا ه طلا ب و دا نشجو یان راوادار به عمل کردن به دستورات وقوانین حیا ت بخش اسلام مینمود ند .وحدت کاملی بین حوز ودانشگاه بوجود می آمد والا در غیر این صورت وحدت ظاهری زیاد مفید واقع نخواهد شد

۱۴۲۵/۱۱/۱ قمری ـ ماه ذیقعده…..

ماه ذ یقعده…..      

 

بسمه تعالی ……… امروز که ماه ذیقعده  شرو ع میشود روز اولش تولد حضرت  فاطمه معصومه است و روز یاز دهمش میلاد پر سعادت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام است وروز 23 این ماه زیارتی مخصوص حضرت رضا علیه السلام است و روز بیست و پنجم این ماه روز دحو الارض است و افضل اعمالش زیارت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام است و روز آخر این ماه شهادت حضرت جواد الائمه علیه السلام است و این ماه اول ماه های حرام یعنی بسیار محترم است و از هر جهت تعلق به امام هشتم علیه السلام دارد و زیارت و توسل به آن حضرت از هر جهت مناسب است امید است آن وجود مقدس همه مردم مسلمان را با دعاء خیرشان درباره فرج امام عصر روحی فداه مورد لطف خود قرار دهند . 

۱۴۲۵/۱۱/۵ قمری ـ زیارت حضرت علی بن موسی الرضا

زیارت حضرت علی بن موسی الرضا

  

 

بسمه تعالی ………….. حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام امام هشتم مردم مسلمان است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن حضرت را پاره تن خود معرفی فرموده درباره عظمت آن حضرت همین بس که حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود : به این زودی از اولاد من مردی در زمین خراسان دفن می شود که او هم نام من است و نام پدرش هم نام حضرت موسی بن عمران است کسی که قبر او را زیارت کند خدا گناهان قبل و بعد او را می آمرزد و لو آنکه به عدد ستاره های آسمان و قطرات باران و برگ درختان باشد زیرا با اظهار محبت به آن وجود مقدس انسان از همه گناهان و صفات رذیله پاک می شود و اگر آن را ادامه دهد و خود را پاک نگه دارد از اولیاء خدا خواهد بود 

۱۴۲۵/۱۱/۶ قمری ـ حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام

حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام          

 

بسمه تعالی ……….. حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام عالم آل محمد ( ص ) است که درباره زیارت آن حضرت وقتی که از امام جواد علیه السلام سوال می شود آیا زیارت پدر بزرگوارت افضل است یا زیارت جدت حضرت ابی عبد الله الحسین علیه السلام در کربلا .حضرت امام جواد علیه السلام می فرماید : « و الله زیارت ابی افضل » یعنی به خدا قسم زیارت پدرم افضل است . زیارت حضرت رضا علیه السلام طبق روایات صحیح معادل هزار حج و هزار عمره قبول شده در ثواب است و حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمودند : کسی که مرا در غربتم زیارت کند در سه جا به دیدن او خواهم آمد اول : در عبور از صراط  دوم : در وقتی که نامه اعمال به دستش می رسد  سوم : در وقتی که اعمال انسان ها سنجیده می شود پس ای عزیزان در این ماه از زیارت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام غفلت نکنید .

۱۴۲۵/۱۱/۸ قمری ـ حضرت علی بن موسی الرضا

حضرت علی بن موسی الرضا           

 

بسمه تعالی…………… حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمودند : « صد یق کل امرء عقله و عدوه جهله » یعنی : هر انسانی که از روی علم و دانش که از جانب خدای تعالی و معصومین علیهم السلام رسیده است عمل کند بهترین صدیق و دوست برای خود منظور کرده ولی اگر از روی جهل و نادانی زندگیش را تنظیم نماید دشمنش را برخود مسلط کرده و از همه خوبیها محروم گرد یده است . پس ای عزیزان بکوشید حقیقت عقل را به دست آور ید یعنی آن چه را قرآن و اهل بیت علیهم السلام به شما تعلیم داده اند بفهمید تا به همه خوبیها موفق شوید و از شیطان و ندانم کاری هایتان دوری کنید و اعمال جاهلانه انجام ندهید تا جزء موفق ها و رستگار ها گرد ید .

۱۴۲۵/۱۱/۱۳ قمری ـ مسیحیت

مسیحیت 

 

 

بسمه تعالی…….. مسیحیت یا به تعبیر قرآن مجید نصاری از معتبر ترین مذاهب جهان بعد از اسلام است ولی اگر به قرآن و کتاب انجیل دقت شود و آنها را تحت مطالعه دقیق قرار دهند به وضوح مشاهده خواهند فرمود که کتاب انجیل برای بشر مبتدی که هنوز به مسائل علمی نمی تواند کاملا دقت کند نازل شده و علاوه بر آ نکه گفته میشود هر پاپ یا اسقفی آ نرا تغییر داده و تحریف کرده اند ولی قرآن علاوه بر انکه تغییر نیافته و تحریف نشده مضامینش و عمق مطالبش آنقدر علمی و پر محتوی است که همه متوجه میشو ند کلاس قرآن بسیار بسیار بالا تر از کلاس انجیل است . 

۱۴۲۵/۱۱/۱۴ قمری ـ از تجربه دیگران استفاده کنیم

از تجربه دیگران استفاده کنیم             

 

 

بسمه تعالی ………… بهترین کاری که ا نسان در امور فردی و اجتماعی باید انجام دهد این است که از تجربه دیگران استفاده کند و استبداد به رای خود نداشته باشد . زیرا بسیاری از کارهای اجتماعی و فردی هست که د یگران زحمتش را کشیده و نفع و ضررشرا دیده و شما که از تجربه او استفاده می کنید نه آن ضرر را می بینید و نه آن زحمت را می کشید بلکه فقط استفاده اش را می برید . پس ای عزیزان چشم عبرت داشته باشید و از تجربیات دیگران استفاده کنید که زندگی د نیا بر این اساس بر پا است و کسی که از تجربه دیگران استفاده نمی کند همیشه عقب افتاده است و زحمت زیادی کشیده است و فایده زیادی نبرده است .

۱۴۲۵/۱۱/۱۵ قمری ـ قرن ۲۱میلادی

قرن ۲۱ میلادی    

 

 

بسمه تعالی ………….. دو هزار پنجمین سال میلاد حضرت مسیح بزودی شروع می شود یعنی ۲۰۰۵ سال است که حضرت مسیح به پیروانش دستور داده که اصل محبت را با همه افراد حتی با کسانیکه شرارت دارند رعایت کنید .صلح و امنیت را در جهان ایجاد کنید .اگر به صورت شما سیلی زد ند چیزی نگویید بلکه طرف دیگر را اجازه دهید که سیلی بزنند ……. ولی با کمال تاسف هیچ یک از پیروان آن حضرت بخصوص آنها ئیکه قدرت دارند به این دستور عمل نکرده و حتی مصائب مسیح از همه بیشتر بوده است و در اسلام که رهبرانش تا حدی خواسته اند به اصل محبت و عفو و گذشت عمل کنند شیاطین مانع آن شده و یا رهبران آنها را محجور و یا منزوی و یا به قتل رسانده اند با اینکه قرآن می گوید : « و الصلح خیر » در عین حال مردم مسلمان در مقابل آنهائیکه صلح طلب نیستند و مخالف امنیت اند و شعارشان این است << اختلاف بیانداز و حکومت کن >> ضعیف واقع شده و در شرق و غرب از آنها می کشند و به هیچ وجه به دستور پاپ یا رهبران مسلمان اعتنائی نمی کنند … اینجا است که باید معتقد شد دستورات دین و پیامبران علیهم السلام بدون مجری مقتدر عادل و الهی کاری از پیش نمی برد و باید همه منتظر منجی حقیقی باشیم اگرچه وظیفه ما هم فعالیت برای بوجود آوردن عدل و داد به قدر امکانمان در جهان است .

۱۴۲۵/۱۱/۱۷ قمری – ای کاش می شد

ای کاش می شد     

 

 

بسمه تعالی …………. ای کاش می شد مردم همه با هم وحدت می داشتند … ای کاش می شد مردم به هم مهربان بودند … ای کاش می شد همه خوی انسانی می داشتند … ای کاش می شد مردم با یکدیگر ا یثار گر بو د ند … ای کاش می شد همه خود را اعضای یک و جو د می دا نستند … ای کاش می شد و قتی کسی درد و ر نجی می داشت همه متا ثر می بو د ند و به فکر علاج او بر می خواستند … ای کاش می شد همه دانشمند می بود ند و همه به دانشمندان و اهل تقوی علاقه مند می بود ند … آیا روزی می شود که این آرزوها سر انجام گیرد و همه به این خو بی ها برسند… اگر به اسلام عمل می کردیم… اگر به قرآن معتقد بودیم… اگر سفارشات رسول اکرم صلی الله علیه و آله را گو ش می کرد یم… همه به این آرزو ها که آرزوی همه است می رسیدیم و د نیا را مد ینه فاضله می نمودیم… انشاالله با حرکت پر فیض قیام امام عصر روحی فداه به همه این آرزو ها خواهیم رسید << انهم یرو نه بعیدا و نراه قریبا >> 

۱۴۲۵/۱۱/۱۸ قمری – چه می شد

چه می شد           

 

 

بسمه تعالی………چه می شد که ما انسانها صفات شیطانی را دور می ریختیم و پاک و سالم می بودیم …چه می شد که همه با هم تعاون میداشتیم و به کمک یکدیگر میشتافتیم … چه می شد شرارت نمی کردیم و یا لا اقل شرمان به کسی نمیرسید… چه می شد که دنیامان پر از عدل داد می بود و هیچ کس به هیج کس ظلمی نمی کرد … چه می شد که هوای سالم و غذای سالم و زندگی سالم و بی درد سر می داشتیم و شئو نات هر کسی در جای خود محفوظ بود و هرکسی در جای خود می نشست و کسی را اذیت نمیکرد و به کسی تهمت نمی زد و غیبت نمیکرد و همه از آزارهم محفوظ می بودند …انشاء الله بزودی این چنین خواهد شد <<<انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا>>>

۱۴۲۵/۱۱/۱۹ قمری – چه کنیم

چه کنیم  

 

بسمه تعالی ………… چه کنیم که از بهترین ها باشیم … چه کنیم که مسلمان واقعی باشیم … چه کنیم که روحمان و یا نفسمان از همه رذائل پاک باشد … چه کنیم که به حقیقت ها و واقعیت ها برسیم … چه کنیم که به آرزوهای صحیح مان در د نیا برسیم … چه کنیم که خدا از ما راضی شود … چه کنیم که بنده واقعی خدا گردیم … چه کنیم که مورد اعتماد مردم باشیم … چه کنیم که ولایت خا ندان عصمت و طهارت علیهم السلام را داشته باشیم … چه کنیم که وقتی از دار د نیا می رو یم  با بشیر و مبشر رو برو شو یم و آنها به ما بشارت د یدار و لقاء پروردگار را بدهند …… پاسخ همه این سوالات یک کلمه است << در همه حال و در همه کار و در همه وقت رعایت دقیق تقوی را کاملا بکنیم >> 

۱۴۲۵/۱۱/۲۰ قمری – بلا ها از کجاست

بلا ها از کجاست   

 

 

بسمه تعالی …………. آیا بلاها ایکه به بشر می رسد از کجاست ؟ ؟ ؟ آیا از جانب خداست ؟ ؟ ؟ آیا از جانب طبیعت است ؟ ؟ ؟ آیا از جانب خود ما است ؟؟؟ آیا از جانب اعمال ظالمین است ؟؟؟ آیا می شود مانع آنها شد ؟؟؟ آنقدر که مسلم است خدای رحمان و رحیم ،خدای رئوف و مهربان ، خدای عزیز و کریم. هیچگاه سر سوزنی به بند گا نش ظلم نمی کند آنچه در طبیعت به عنوان بلای ناگهانی از قبیل زلزله و سیل که این روزها د نیا ناظر آن هست اگرچه به صورت ظاهر از جانب بشر نبوده و هیچ یک از ادیان جهان هم معتقد نیستند که از جانب خدای تعالی بدون هیچ دلیلی انجام شود و اگر چه این ها گاهی از نظر ما مردم د نیا بلا است ولی در حقیقت گاهی بلا محسوب نمی شود . زیرا برای از دنیا رفتگان بلایی محسوب نمی شود و برای بازماندگان تنبیه و آگاهندن آنها است که بنا ها را محکم تر بسازند و تد بیری کنند که تا حدی جلوی این پدیده های ناگهانی را بگیرند و مسلم است که طبیعت بدون اذن پروردگار از خود قدرتی ندارد که این کارها را انجام دهد و الا قدرت مستقلی در مقابل قدرت پروردگار می داشت و این معنای واقعی شرک است که هیچ یک از ادیان آن را نمی پذیرند .

۱۴۲۵/۱۱/۲۱ قمری – ایکاش میدانستیم

ایکاش میدانستیم    

 

بسمه تعالی…….ایکاش میدانستیم که دشمن ماکیست وچه درسر دارد …ایکاش میدانستیم که دوستان ماچه کسانی هستند و برای ماچه آرزودارند…. ایکاش میدانستیم که ما که هستیم وچه با ید بکنیم ….ایکاش میدانستیم ازکجا امده ایم وقبل از این عالم چه میکرده ایم…ایکاش میدا نستیم که در این عالم چه باید بکنیم وبرای چه مارا به این عالم اورده اند… ایکاش میدانستیم که بعد از این عالم چه بر سر مان خواهد آمد وچه خواهدشد….ایکاش در همین د نیامیدانستیم کهآیابهشتی هستیم یاجهنمی هستیم …….ایکاش خدا از ما راضی بو د ومارا ازمقربین درگاهش قرا ر میداد…. ایکاش امام زمانمانمان <<روحی فداه >>رامید ید یم واز محضرش فیض کا ملی میبرد یم….ولی ای عزیزان بدانید که همه اینها با عمل کردن به قرآن و فهمیدن حقایق ان به دست میاید پس به قران عمل کنیم

۱۴۲۵/۱۱/۲۲ قمری ـ چه باید بکنیم

چه باید بکنیم        

 

 

بسمه تعالی………چه باید بکنیم تا سعاد تمند وخوشبخت بشو یم… چه با ید بکنیم تا خدارا از خود راضی کنیم…چه باید بکنیم تا همیشه سرحال و با نشاط باشیم… چه باید بکنیم تا دارای استقامت در هرکار باشیم ….چه با ید بکنیم تادر صراط مستقیم د ین قرار گیر یم ….چه باید بکنیم تا فقط خدارا دوست داشته با شیم…چه بایدبکنیم تا نفس اماره بالسو ء راسرکوب کنیم….چه باید بکنیم تابنده وا قعی وحقیقی خدایتعالی گردیم ….. چه باید بکنیم تا به لقا ء پر وردگار نا ئل گر د یم وبا او انس داشته باشیم ……. همه اینها با تز کیه نفس انجا م میشود که خدایتعالی میفر ماید << قد افلح من زکا ها>> پس ای عزیزان بکوشیم تانفس خودرا از آ لودگیها و صفات رذ یله پاک کنیم

۱۴۲۵/۱۱/۲۳ قمری – انتظار مصلح غیبی

انتظار مصلح غیبی

 

 

بسمه تعالی …………. قطعا و یقینا خدای تعالی این عالم را برای آنکه مردم به یکدیگر ظلم کنند و هر قدرتمند بی بند و بار ظالمی بتواند بر سر مردم مسلط شود خلق نفرموده . پس اگر بخواهیم به عقلمان مراجعه کنیم به خوبی می یابیم که این عالم باید تحت پوشش عدل و داد اداره شو د و این ظلم ها و ستم ها از روی زمین برچیده گردد که امروز این خواسته همه مردم جهان است تنها چیزی که باقی است این است که این حکومت الهی و یا حکومت عدل وداد باید مجری مقتدر و طرف دار منافع مردم و عالم به همه امور سیاسی و عقلی و احکام الهی باشد اگرچه اینجا ادیان بزرگ دنیا غیر از اسلام درباره بود و نبود چنین شخصی سرگردانند ولی دین مقدس اسلام بخصوص مذهب شیعه که در حقیقت لب اسلام است شخص شخیص این حرکت را تعیین کرده و معتقد است که او متو لد شده و منتظر است که هر لحظه صدای او به عدل و داد بلند شود و همه احکام الهی را در سراسر عالم اجرا کند و نام مقدسش حضرت مهدی پسر امام حسن عسگری علیهما السلام است که انشا الله با بوجود آمدن زمینه ظهورش قیام خواهد فرمود و دنیا را با قدرت الهی اش پر از عدل وداد خواهد نمود …. آمین .

۱۴۲۵/۱۱/۲۵ قمری – بشر وافکارش

بشر وافکارش       

 

 

بسمه تعالی ………….. خلاف مهربانی خداست که در فکر بشر چیزی را بیاندازد و برای او محال باشد که به آن چیز برسد .همانگونه که خدای تعالی حیواناتی را که نمی خواهد و یا استعداد آن را ندارند که به حقایق افلاک برسند در فکر آنها و در مغز آنها  این افکار را نیانداخته است ..بااین مقدمه وقتی که خدایتعالی درفکر بشر تسخیر افلاک وبقاء دائمی راانداخته حتما او را به این هدف میرساند والا به او ظلم شده است وحتما به او نعمتهای خوب وآ سایش کامل و زندگی دائمیرا عطا خواهدفرمود انچنانکه درقرآن به همه اینها اشاره شده وبرای اهل تقوی همه این آمالها تحقق خواهدیا فت یعنی بهشت باهمه نعمتهایش گردش در افلاک با همه وسعتش و زندگی دائمی بی نهایت راخدایتعالی به بشر عنایت خواهد فر مود

۱۴۲۵/۱۱/۲۶ قمری – حقیقت چیست

حقیقت چیست       

 

بسمه تعالی……..کمیل بن زیاد  در و قتیکه با حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام بریک اسب سوار  بودند سئوال میکند<<ما الحقیقه >> امام علیه السلام میفر ماید << مالک والحقیقه>> جناب کمیل اصرار دارد که امام علیه السلام حقیقت را به او بگویند انحضرت پس از کلما تی  در آخر می فر مایند<<اطفئ السراج فقد طلع الصبح >> شا ید منظو ر امام علیه السلام این باشد که اگر چراغها ئیکه با تصور انکه انها تو را به حقیقت می رسانند خا موش کنی  یعنی اختلاف آرائیکه در میان فلاسفه وجوددارد و همه مدعی حقیقت اند  دور  بریزی و تنها به انچه  خدا یتعالی وحی فر موده ورسولش انرا بیان کرده توجه کن; آن وقت می بینی که  صبح روشن اسلا م   وقرآ ن انچنان طلو ع کرده که در شنا خت حقیقت نیا زی  به این چراغها ونو رها ی ضعیف وکلمات دیکران نبوده است

۱۴۲۵/۱۱/۲۷ قمری – انسان کامل

انسان کامل          

 

 

بسمه تعالی……..انسان کامل کیست؟؟ و چه خصوصیاتی دارد ؟  اگر در روز آ فتابی اول صبح به بیابانی برو ید که آینه خورد شده ای روی زمین ریخته شده باشد. می بینید که خورشیدبه همه انها تابیده ودرهریک خورشیدی نمایان است ..انسان اگر روی قلبش را در مقابل خورشید صفات حمیده انسان کامل یعنی پیامبرعظیم الشان اسلام صلی الله علیه واله ویا هریک ازائمه اطهار علیهم السلا م قرار  دهد وصفات حمیده انهارا در خو د ایجاد کند او هم مظهر انسا ن کامل میگردد…. پس ای عزیزان کوشش کنید که اول تز کیه نفس نما ئید یعنی اول آ ینه دلتان را تمیز وشفاف کنید وبعد صفات حمیده پیا مبر اکرم صلی الله علیه وآله را درخود ایجاد نما ئید تا به کمال برسید .زیرا خدایتعالی در قران میفر ماید<< ولکم فی رسول الله اسوة حسنة>> ویا فرموده اند  << تخلقو باخلاق الله>>

۱۴۲۵/۱۱/۲۸ قمری – بی تفاوتی

بی تفاوتی

 

 

بسمه تعالی………..چرا ما در مقابل آینده مان بی تفا وتیم ؟ ….چراما نمیخواهیم بدانیم که تا کی هستیم وبعدازمرگ چه بر سرمان خواهد امد…. چرا نمی خواهیم بدانیم که خدایتعالی با آن قدرتیکه دارد و بر ما احاطه کامل دارد ازما چه می خواهد و باما چه خواهد کرد ؟بیائیم فکری برای اینها بکنیم. یعنی درباره اینها بحث کنیم. تامل بیشتری بکنیم. تحقیق زیاد تری بکنیم . در باره اینها جدی تر باشیم. بالا خره یک روز با همه اینها سر وکار داریم .باید در آن واقع شویم . یعنی بالاخره قیامتی درپیش داریم. بهشت و جهنمی درپیش داریم . با خدایتعالی ملا قات داریم . جدی باشیم . بازهم جدی تر باشیم. انچنا نکه  آینده خودرا مثل حال در مقابل چشم  خود  ببینیم 

۱۴۲۵/۱۱/۲۹ قمری – حضرت امام جواد علیه السلام

حضرت امام جواد علیه السلام

 

 

بسمه تعالی ……………. روز آخر ماه ذیقعده روز شهادت حضرت امام جواد محمد بن علی بن موسی الرضا علیهما السلام است .این امام بزرگوار بسیار واسطه خوبی است برای قضاء حوائج و شفاعت مسلمانانی که به آنحضرت معتقد باشند و متوسل گردند .و معنی شفاعت این است که اگر مسلمانی گناهکار باشد یا صفات رذیله داشته باشد یا اعتقادات نا صحیح داشته باشد و آنحضرت را بین خود و خدایتعالی واسطه قرار دهد. خداوند گناهان او را می بخشد و صفات رذیله او را اصلاح میکند و اعتقادات او را با الهام به او تصحیح میفرماید ..امید است روح بزرگ این امام بزرگوار همیشه به ما مدد بدهد و ما را بکمالات روحی برساند .

۱۴۲۵/۱۲/۱ قمری – اول ذي الحجة

اول ذي الحجة      

 

 

بسمه تعالي . ازدواج دو نور ، دو كوثر ، دو همتاي رسول اكرم صلي الله وعليه وآله وسلم ، يعني حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام وفاطمه زهرا سلام الله عليها را به مسلمانان جهان تبريك مي گوييم . جوانان ما بايد از اين دو بزرگوار درس زندگي بگيرند ، يعني هر كدام براي يكديگر لباس باشند . هر كدام براي يكديگر آرامش باشند . هر كدام آينه ديگري باشند . يكديگر را امر به معروف ونهي از منكر كنند . توقعاتشان از يكديگر كم باشد . با هم تفاهم داشته باشند ، عيوب يكديگر را افشا نكنند . احترامات يكديگر را حفظ كنند . مربي كاملي براي فرزندانشان باشند . نبايد بگذارند كه آنها بي ادب تربيت شوند . بايد آنها را پايبند به دينشان تربيت كنند . هر يك از زن وشوهر در شان خودشان كارهاي زندگي را انجام دهند تا اختلاف بين آنها ايجاد نشود وطلاق بين آنها آنهم به اين كثرت كه در زمان واقع مي شود انجام نگردد 

۱۴۲۵/۱۲/۲ قمری – ولایت و امامت

ولایت و امامت     

 

بسمه تعالی……..یکی از دلا ئل امامت و ولایت بلا فصل علی بن ابیطالب علیه السلام این است که روز غد یر خم رسول اکرم صلی الله علیه وآله ان امام بزرگوار را به جا نشینی خود تعیین فر مود . که مرحوم علا مه امینی یازده جلد کتاب به نام<< الغد یر>> تنها به روایاتیکه ازکتب اهل سنت نقل شده اختصاص داده است.. محققین باید لا اقل به این کتاب مراجعه کنند وجوابی برای روز حساب وروز قیامت که در آ نر وز جز عدالت چیز د یگری حکم فرما نیست منظور نمایند قیامت برای کسیکه این مسئله راسهل بشمارد سخت است…قیامت  برای کسیکه به این مسئله اهمیت ندهد بسیار مشکل است امید است همه مسلمانان.شیعه وسنی به این کتاب توجه کنند ودر دنیا اختلاف را از بین ببرندودرآخرت راحت بوده واهل بهشت باشند

۱۴۲۵/۱۲/۳ قمری – امامت و ولایت

امامت و ولایت      

 

 

بسمه تعالی…….یکی از دلائل امامت مطلقه حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام این است که در تاریخ اسلام نقل نشده که انحضرت در مسئله ای از کسی سئوالی کند که ان رابلد نباشد .ولی همه تواریخ نوشته اند که همه اصحاب در مشکلاتشان وشناخت حقایق قرآن به حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام مراحعه میکرد ند وانحضرت را حلا ل مشکلات خود میدا نستند << احتیاج الکل الیه واستغنائه عن الکل دلیل علی انه امام الکل>> یعنی نیا ز همه در مشکلات وحقایق علوم به انحضرت و بی نیازی او ازهمه مردم دلیل است که اورهبر همه مردم است و تا او هست نو بت اما مت وخلافت به د یگری نمیرسد   

۱۴۲۵/۱۲/۴ قمری – خلافت وامامت

خلافت وامامت      

 

 

بسمه تعالی………یکی ازدلا ئل خلافت بلا فصل حضرت امیر المو منین علی بن ابیطالب علیه السلام این است که طبق فر موده علماء بزرگ اسلا می ازسنی و شیعه سیصد آیه در قرآ ن کریم درشان وفضائل انحضرت نازل شده که یکی ازآ نهاآیه ولایت است که خدای تعالی میفر ماید << انما ولیکم الله ورسوله والذ ین آ منوا الذین یقیمون الصلواه و یو تون الزکاه وهم راکعون>> و تر دیدی نیست که معنی آیه این است .که رهبر وفر مانده پر محبت شما خدا ورسولش وکسا نیکه نماز رابر پا میدا رند و درحال رکوع زکات میدهند  میبا شند. وهمه گفته اند که در اینجا منظور حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام  است یعنی او پس از خدایتعالی ورسولش ولی وامام وفر مانده مسلمین است امید است این را بررسی کنیم وحقیقت رابرای روز معادمان بیا بیم

۱۴۲۵/۱۲/۵ قمری – امامت و خلافت ۱

امامت و خلافت ۱   

 

 

بسمه تعالی ………….. دراثبات خلافت بلا فصل حضرت امیرالمو منین علی بن ابیطالب علیه السلام همین بس که مکرر درقرآن مجید خدایتعالی اورا بعنوان<< صراط مستقیم >>یاد فر موده وانحضرت را راه راستی که هرچه میگو ید وهرچه عمل میکند وحتی سکو تش حجت بو ده و پیروی از آنحضرت را صراط مستقیم وسیر و سفر صحیح و بدون انحراف بسوی خدای تعالی ولقاء او ومعرفت او و بالا خره اورا راه صحیح به سوی کمالات رو حی بشر میدا ند. طبیعی است که وقتی راه راست معین شد انهم از جانب خدایتعالی با وجود او نباید از د یگری تبعیت کرد. امید است روی این مسئله فکر کنیم تا بتو انیم روز قیامت در مقابل پروردگار رو سفید بو ده وحجت کافی داشته باشیم

۱۴۲۵/۱۲/۶ قمری – امامت و خلافت

امامت و خلافت    

 

بسمه تعالی………یکی از دلائل خلافت بلا فصل حضرت امیر المو منین علی بن  ابیطالب  علیه السلام این است که پیا مر اکرم صلی الله علیه واله مکرر فرمود << علی منی بمنزلت هارون من موسی>> یعنی انچنانکه حضرت ها رون علیه السلام در نبود حضرت موسی علیه السلام جا نشین حضرت موسی علیه السلام  بود حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام هم پس از رسول اکرم صلی الله علیه واله جانشین انحضرت است …….بنا بر این پیا مر اکرم صلی الله علیه واله امامت وخلافت وولایت حضرت امیر المو منین علیه السلام را پس از خود تصریح فر موده است .. .امید است خوب بیا ند یشیم واعتقا د یکه برا ی قیامتمان مفید باشد بدست بیاوریم

۱۴۲۵/۱۲/۷ قمری – مسئله مهم امامت

مسئله مهم امامت   

 

 

بسمه تعالی ……….درکتاب فرائد السمطین و کتاب مسند احمد بن حنبل از ابن  عباس  و غیره نقل شده واسناد متواتری دارد که پیغمبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: << علی اول مومن است….اول وفا کننده به عهد الهی است ….او با استقامت ترین مردم است…..او.عادل ترین مردم در میان رعیت است…..او بصیرت بیشتری درهمه امو ر دارد….. اواز نظر خدا دارای مز یت عظمی در بین مردم است……او ازهمه امت دا نا تر است ……ا و درمیان امت عظیم تر است….او درمیان امت با فضیلت تر است …..او در میان امت حلیم تر است……او بهترین امت است…….او از همه امت اخلاقش بهتر است….. او وصی رسول الله است….. او قلباشجاع ترین مردم است….. او سخی ترین مردم است ….. او تقسیم کننده بهشت ودوزخ است….. او امام بر امت پیغمر است…<<نقل ازمسند حنبل ج ۵  ص۲۶  >> .بنابر این تا او در بین مردم هست تنها او جانشین پیغمبر صلی الله علیه و آله است 

۱۴۲۵/۱۲/۸ قمری – امامت و ولایت

امامت وولایت      

 

 

بسمه تعالی……..پیا مر اکرم صلی الله علیه وآله  فرمود :علی حبیب رسول خدا است…علی وزیر رسول خدااست….علی پدر فر زندان رسول خدا است …علی محبو بترین مردم درنز د ر سول خدااست…. علی جا نشین ووزیر رسول خدا است….علی باب علم رسول خدااست…علی برادر رسول خدااست…علی وصی رسو ل خدااست….علی صد یق اکبر است….علی مصاحب پیغمبر اکرم است….<<نقل از کتاب منا قب ۱ خطب خارزمی ص۴۰ وسا یر کتب اهل سنت وکتب شیعه که متواترا نقل شده است>> بنا بر این با این صراحت  که رسول خدا صلی الله علیه واله در فضا ئل حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام این مطالب را بیان فر موده ومورد اتفاق سنی وشیعه است جای ترد ید باقی نمی ما ند که حضرت امیر المو منین علی بن ابیطالب علیه السلام خلیفه بلافصل رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم است. پس باید در این موضوع مهم فکر کرد وحقیقت را برای قیامت به دست آ ورد

۱۴۲۵/۱۲/۹ قمری – امامت و خلافت و سوره هل اتی

امامت و خلافت و سوره هل اتی         

 

 

بسمه تعالی ………….. یکی از دلایل پر اهمیت خلافت و امامت و عصمت حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام مفاد سوره ( هل اتی ) است که در این سوره خدای تعالی نام علی و دو فرزندانش و فاطمه زهرا علیهم السلام را << ابرار >> گذاشته و از آنها تمجید فرموده و کار آنها که برای خدا بوده امضا نموده و خدا آنها را از شر روز قیامت با وعده ای که داده حفظ نموده و بهشت و نعمت های آن را به آنها وعده فرموده است . و تردیدی نیست که اگر به کسی خدای تعالی در د نیا بهشت و نعمت های آن را وعده فرمود او باید معصوم باشد و به هیچ وجه آلودگی که ممکن باشد دچار معصیت و کفر گردد پیدا نکند و از همه کسانی که ممکن است در اثر گناه و کفر ولو در آخرین ایام عمرشان جهنمی شوند این افراد برتر و محفوظ تر از آلودگی هستند . بنابراین با وجود یک چنین افرادی نوبت امامت و خلافت به دیگران نمی رسد .

۱۴۲۵/۱۲/۱۰ قمری – امامت

امامت    

 

بسمه تعالی……….تمام کتب روائی ازسنی وشیعه نوشته اند  که پیغمر اکرم صلی الله علیه وآ له فرمودند: << انا مد ینة العلم وعلی با بها >> تردیدی نیست که وقتی باب علم رسول الله صلی الله علیه واله به روی مسلما نان باز باشد ومردم بتوانند ازآن استفاده بکنند باید به ان مراجعه نمایند و تنها ازان استفاده کنند . بنا بر این خلافت بلا فصل حضرت امیر المو منین علیه السلام پس از رسول اکرم صلی الله علیه واله مسلم است وبا ید همه مسلما نان به این حقیقت توجه کا مل داشته با شند

۱۴۲۵/۱۲/۱۱ قمری – امامت

امامت    

 

 

بسمه تعالی………..درکتب سنی وشیعه متواترا از رسول اکرم صلی الله علیه واله نقل شده که انحضرت فرمود ند: علی حبیب خدا است….علی امام متقین است…..علی حجة خدا است….علی باب الله است….گفتار واعمال علی راه خدااست …..علی صراط مستقیم است……علی مثل اعلی خدایتعالی است…..علی رهبر مسلمانان است…..علی امیر  مو منان است …..علی  بهترین وصی پیامبران است….علی آقای راستگو یان است….علی چشم خدااست… علی ز بان راستگوی خدااست …..علی پناه گاه ضعفاء است….علی حقیقت تقوی است….طبیعی است که با وجود او کس دیگری نمیتواند به جای او بنشیند .

۱۴۲۵/۱۲/۱۲ قمری – معر فت امام اول

معرفت امام اول   

 

 

بسمه تعالی……..خدا یتعالی درقرآن حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام را به عنوان <<و من عنده علم الکتاب>> یعنی کسیکه در نزد او علم کل کتاب هست یادکرده. ولی آصف بن برخیا را که وزیر حضرت سلیمان بود وان ابراز قدرت رانمود یعنی تخت عظیم بلقیس را از شش ماه راه در مدت چشم بر هم زد نی برای حضرت سلیمان حاضر کرد به عنوان << عنده علم من الکتاب >> یعنی کسیکه درنزد او بعضی از علم کتا ب بود این اظهار قدرترا نمود….. از این دو آ یه استفاده میشود که حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام ازعلم وقد رت فوق تصوری بر خو ردار بوده و تا او دربین امت اسلامی وجو ددارد نو بت خلا فت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به دیگری نمیرسد

۱۴۲۵/۱۲/۱۳ قمری – امامت و افضلیت

امامت و افضلیت   

 

 

بسمه تعالی………. سنی وشیعه در کتب روائی متواترا از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل کر ده اند که انحضرت فرمود: علی<علیه السلام> اول کسی است که روز قیامت بامن مصا فحه میکند…… او آقای اولیاء خدا است …. او فر ما نده با محبت همه مو منین است بعد از رسول خدا <ص> ……او در د نیا و آخرت برادر پیغمبر اکرم <ص> است…… او امام ورهبر خو بان است ……. او از من است ومن از او یم  ……او پدر پیشوایان اسلام است….. او شمشیر برا ن پر ور دگار است…… واضح است که با این فضائل او خلیفه بلا فصل پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله است

۱۴۲۵/۱۲/۱۴ قمری – امامت بلا فصل علی علیه السلام

امامت بلا فصل علی علیه السلام         

 

 

بسمه تعالی……. باتفاق سنی وشیعه آیه << الیوم اکملت لکم دینکم………>>در رو ز غدیر خم نازل شده ومنظو ر از<<الیوم>> روز غدیر خم یعنی روز ۱۸ ماه ذ یحجة الحرام است که رسول اکرم صلی الله علیه واله علی ابن ابیطالب علیه السلا م را به خلا فت خو د تعیین فر مود ……و به همین خاطر خدا یتعالی فر مو د:  امرو ز د ین شمارا کامل کر دم کنا یه از ا نکه اگر چه همه حقا یق به وسیله پیا مر اکرم <ص> نازل شده ولی چو ن آ نوجو د مقدس فرصت نکرد ند که همه آنها را به همه مردم برسا نند وامروز که حضرت علی علیه السلام به جا نشینی آ نحضرت تعیین شد وبعد از او فرزندا نش تعیین شد ند د ین شما کامل شد …  بنا بر این تا آنحضرت در بین مردم باشد نو بت به دیگری نمیرسد که خلیفه پیغمر اکرم صلی الله علیه وآله باشد

۱۴۲۵/۱۲/۱۵ قمری – امامت و خلافت

امامت و خلافت     

 

بسمه تعالی ………….. سنی و شیعه در کتب معتبره خود روایات متواتری نقل کرده اند که آیه شریفه << الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا >> در روز غدیر خم یعنی روز ۱۸ ذیحجة درباره نسب خلافت حضرت امیر المومنین علی بن ابیطالب علیه السلام نازل شده است که معنیش این است . بخاطر اینکه علی علیه السلام بخلافت منسوب گردید دین خدا کامل شد خدای تعالی نعمت اش را بر مردم تمام کرد و بخاطر اینکه دین اسلام سر پرست و امامی دارد که می تواند از این دین محافظت کند خشنود گردید … بنابراین تا زمانیکه این وجود مقدس که مایه اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودی پروردگار است وجود دارد نوبت خلافت به دیگران نمی رسد . 

۱۴۲۵/۱۲/۱۶ قمری – امامت

امامت    

 

بسمه تعالی…………….سنی و شیعه در باره این آیه شریفه که خدایتعالی میفرماید<<یاایها الرسول بلغ ما انزل الیک>> متواترا نقل کرده اند که درروز غد یر خم نازل شده است ومنظور معرفی حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام به خلافت وولایت بوده است واهمیت این کار انقدر شد ید بوده که میفر ماید اگر این ابلاغ را نکنی رسالتت را تبلیغ نکرده ای وحدایتعالی تورا ازشر مردم نگه میدارد… از همین عبارات استفاده میشود که تبلیغ ولایت وامامت حضرت علی علیه السلام ازاهمیت و یژه ئی بر خوردار بوده است وعلا و ه این کار دشمن بسیاری دا شته است . بنا بر این آن کار « یعنی تبلیغ امامت وخلا فت حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام» با آنهمه فشار نمیتو اند منظور جز خلافت بلا فصل آنحضرت باشد

۱۴۲۵/۱۲/۱۷ قمری – امامت و خلافت

امامت و خلافت     

 

 

بسمه تعالی ………….. خدای تعالی در قرآن کریم می فرماید : << یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین .>>

 

همان طوری که در شب گذشته توضیح داده شد این آیه در روز غدیر خم نازل شده (یعنی  روز ۱۸ ذی حجة الحرام ) . بنابرین روز غدیر خم روز کمال دین و روز تکمیل حقایق اسلام بوده است . زیرا پیغمبر اکرم با نزول این آیه علی ابن ابی طالب را به عنوان خلیفه بلا فصل خود معین فرمود و چون از جانب خدا و پیغمبر و تایید مردم مسلمانی که آن روز در آنجا بودند علی علیه السلام  به عنوان خلیفه و جانشین پیغمبر تعیین شد.بنابراین بر همه مسلمانان لازم است که به خلافت بلا فصل علی ابن ابی طالب معتقد باشند.  

۱۴۲۵/۱۲/۱۹ قمری – خداشناسي

خداشناسي           

 

 

بسمه تعالي …………….. اهل ظاهر خدا را از آيات و نشانه هاي فوق العاده اي مثل مرده زنده شدني كوري شفا يافتني و يا معجزاتي از اين قبيل مي شناسند و براي يك مدت كوتاهي در همان لحظات خدارا مشاهده مي كنند  ولي اهل باطن در همه جا و در همه چيز و در هر لحظه قدرت الهي و ظهور بروز او را مي بينند و با او مانوس اند و خداي تعالي را از هر چيزي به خود نزديكتر مشاهده مي كنند و بندگي او را مي نمايند و در همه كار از او كمك مي خواهند و طلب ياري مي كنند و به ديگران تكيه نمي كنند و مانند علي بن ابيطالب که مي فرماید : « ما رایت شیا الا و رایت الله قبله و بعده  و معه » هستند . 

۱۴۲۵/۱۲/۲۱ قمری – ” نصب حضرت علی علیه السلام به خلافت “

” نصب حضرت علی علیه السلام به خلافت ”      

 

 

بسمه تعالی …………. یکی از بزرگترین حوادث تاریخ زندگی حضرت امیر المومنین علی علیه السلام و بلکه یکی از حوادث بزرگ تاریخ اسلام مساله نصب خلافت و یا تعیین جانشین برای رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بوده است . زیرا همه کارهای اسلام بخصوص در دراز مدت و بلکه تا روز قیامت مربوط به خلافت و امامت و ولایت بعد از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می باشد . دین مقدس اسلام و بلکه ادیان گذشته به این مساله فوق العاده اهمیت می داده اند . رسول معظم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیز به هر مناسبتی که پیش می آمد به این مساله پر اهمیت تلویحا و یا تصریحا اشاره می فرموده و بلکه در اذهان مردم مسلمان خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام را تثبیت می نمود بنا براین برای متفکرین لازم است که بیشتر در این موضوع فکر کنند و حقیقت را دریابند تا در روز قیامت دچار مشکل نشوند

۱۴۲۵/۱۲/۲۲ قمری – ” استاد اخلاق “

”  استاد اخلاق  ”   

 

 

بسمه تعالی ………….. سالک الی الله باید استاد اخلاق برای خود معین نماید . جلسات تذکر و خود سازی و پند و نصیحت تشکیل دهد . خود به خود و بدون استاد انسان نمی تواند تزکیه نفس کند همان طوری که در هر علمی استاد لازم دارد درس و بحث می خواهد. و برای علوم معنوی واخلاقی که از همه علوم مشکل تر و ظریف تر و حساس تر است به طریق اولی انسان باید استاد داشته باشد حافظ شاعر معروف در این خصوص می گوید : « طی این مرحله بی همرهی خضر مکن …………….. ظلمات است بترس از خطر گمراهی » و شاعر می گوید : « شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد …………….. که چند سال بجان خدمت شعیبکند » و بهترین گواه بر این مطلب سخن خدای تعالی در قصه حضرت موسی و حضرت خضر است که حضرت موسی را خدای تعالی وادار می کند تا برای رشد ش از حضرت خضر تبعیت کند

۱۴۲۵/۱۲/۲۳ قمری – علی علیه السلام

علی علیه السلام    

 

 

بسمه تعالی ………….. جمعي ميگو يند كه وقتي حضرت علي عليه السلام به نماز مي ايستادهيج چيز نمي فهميد  و حتي وقتي تيري را كه به پای ان حضرت رفته بود و دردش انچنان بود که غیر قا بل تحمل بود فقط د ر نماز که انحضرت متوجه نمی شد از پایش کشید ند…. این فکر در باره  ان امام دانا به همه چیز توهین است. او متوجه می شد ولی د ر نماز که با پر وردگارش د رسخن است بروی خودش نمی آ ورد وادب را حفظ میکرد…. چه گونه ممکن است امامی که خدایتعالی در باره اش فرموده : « وکل شیئ احصیناه فی امام مبین» یعنی او درهمه حال از همه چیز آگاه است چیزی وجود داشته باشد که او انرا نفهمد . 

۱۴۲۵/۱۲/۲۴ قمری – مباهله

مباهله    

 

 

بسمه تعالي……..روزيكه حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله براي مباهله بانصاراي نجران به دستور خدايتعالي ميرفتندوقران همراهان انحضرت را زنها وفرزندان وكسيكه مثل جان است براي انحضرت تعيين كرده بود رسول اكرم صلي الله عليه وآله فقط حضرت فاطمه زهرا’ سلام الله عليها وحضرت امام حسن وامام حسين سلام الله عليهما وحضرت امير المومنين علي بن ابيطالب عليه السلام كه به منزله نفس پيغمبر و جان آنحضرت بود همراه خود برداشت . كنايه از اينكه تنها كساني كه مي توانند در دعا و معرفت و ارتباط با خدا همدوش پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم باشند اين افراد هستند بخصوص علي بن ابيطالب عليه السلام كه با جمله « انفسنا » او را چون جان خود معرفی می کند و در روز ۲۴ ذیحجة الحرام این واقعه اتفاق می افتد . واضح است که این فضیلت برای امیر المومنین علیه السلام با توجه به اینکه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم بالاترین و پر ارزشترین مخلوق خدا است و علی علیه السلام به منزله جان او است این فضیلت بالاترین فضائل علی بن ابیطالب علیه السلام خواهد بود .

۱۴۲۵/۱۲/۲۵ قمری – نزول سوره هل اتي

نزول سوره هل اتي

 

 

بسمه تعالي …………… كليه مفسرين از سني و شيعه گفته اند كه سوره « هل اتي » در شان علي بن ابيطالب عليه السلام در مثل امروزي كه روز ۲۵ ذيحجه است نازل شده . اگر در سراسر قرآن دقت شود درباره كسي از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم يك چنين مدحي از جانب خداي تعالي گفته نشده است . در آيات سوره « هل اتي » عصمت علی بن ابیطالب علیه السلام و برتری آنحضرت بر سایر اصحاب به وضوح برای کسانی که اهل تدبر و تفکر و تعقل اند دیده می شود . بنابراین از مسلمانانی که علی بن ابیطالب علیه السلام را به عنوان خلیفه بلافصل پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نمی شناسند بسیار تعجب است و لذا ای مسلمانان به این سوره مبارکه توجه کنید و طبق دستور قرآن در آن تدبر نمائید و عقل خود را بکار بیاندازید انشاالله رستگار خواهید شد . 

۲۴ رمضان ۱۴۱۰ قمری – ۳۰ بهمن ۱۳۶۹ شمسی – شرح حدیث ثقلین- امامت

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله و الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»[1]‏ یکی از روایت‌هایی که مورد اتفاق شیعه و سنی است و همه مسلمان‌ها آن را قبول دارند، این حدیث شریف است که پیغمبراکرم فرمودند: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[2] معنای تحت لفظی این روایت این است که من تارک هستم، یعنی می‌گذارم، گذارنده هستم. خود می‌روم، ولی دو چیز که خیلی بزرگ است، ثقلین، خیلی پُروزن و سنگین و پُراهمیت است، در بین شما می‌گذارم. این دو چیز، یکی کتاب خدا است و دومی عترت من است. این‌ها «لَنْ يَفْتَرِقَا» هرگز از هم جدا نمی‌شوند. «حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ» تا وقتی که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. «مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا» اگر کسی تمسک به این‌ها بکند، هرگز گمراه نمی‌شود. این معنای روایت است.

البته عترتی هست، اهل‌بیتی هست. بعضی از روایات خیلی کم سنتی هست، معنای این‌ها فرقی نمی‌کند. مثلاً «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي»، «كِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي‏»،[3] «كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِي»[4] و بعید هم نیست که پیغمبراکرم در موارد مختلف که این مطلب را فرمودند، چون معناهای آن فرقی نمی‌کند، همه نوع آن را گفتند. چون پیغمبر زیاد این جمله را گفتند. حتی من دیدم که یک کتاب درباره همین حدیث نوشتند. کتاب نسبتاً خوبی هم هست، ترجمه هم شده است. ظاهراً اسم ترجمه آن دو گوهر گرانبها است و عربی آن هم که حدیث ثقلین است. در این حدیث چند نکته بسیار جالب توجه که مربوط به بحث امامت ما است، وجود دارد. اول اینکه در این روایت می‌گوید که پیغمبر این دو چیز را گذاشته است. یعنی همان‌طور که قرآن باید در ارتباط با پیغمبر باشد، خدا به پیغمبر داده، پیغمبر هم به ما داده است. این‌طور است. مسئله قرآن خیلی واضح است.

یک جمعی دور هم ننشستند، یک قرآنی تشکیل بدهند، بعد نزد پیغمبر بیاورند، پیغمبر امضاء بکند، بگوید: کتاب خوبی است. مثل قانونی اساسی یک مملکت. قانون اساسی را یک عده‌ای از دانشمندان درست می‌کنند، بعد نزد رهبر می‌برند، ایشان امضاء می‌کند و می‌گوید: این خوب است. اگر این بود… این‌طور نیست، می‌بینیم که یک کلمه از آن را یک نفر از دانشمندان هر زمان نمی‌تواند ایجاد کند. خدا کلمه به کلمه به جبرئیل گفته است، جبرئیل هم آمده برای پیغمبر رسانده است، بدون کم و زیاد. حتی ذات مقدس پروردگار در قرآن می‌فرماید: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ»[5] چون در شب قدر اول… در همین تفسیر سوره قدر، همین روز گذشته که روایات تفسیر سوره قدر را دومرتبه نگاه می‌کردم، به این جمله متذکر شده است که در شب قدر اول، یعنی آن وقتی که شب قدر اوّلی بعد از خلقت موجودات، بعد از خلقت نور پاک پیغمبراکرم… حال چه زمانی بوده است؟ قدر اول. تمام قرآن بر پیغمبر نازل شد و پیغمبراکرم همه آیات قرآن را با همین خصوصیاتی که الآن در قرآن هست، پیغمبر می‌دانست.

نه‌تنها پیغمبراکرم، بلکه اوصیاء او هم می‌دانستند. لذا در روایات دارد و روایت آن هم صحیح است که وقتی علی بن ابیطالب (علیه الصلاة و السلام) متولد شد، هنوز پیغمبراکرم مبعوث نشده بود. در همان روز اول، وقتی که قنداقه علی (علیه السلام) را دست پیغمبراکرم دادند، چشم‌ها را باز کرد، به صورت پیغمبر تبسمی کرد و اجازه گرفت که سوره «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»[6] را با همین آیاتی که الآن در قرآن است، خواند. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏» «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذينَ هُمْ في‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»[7] پس تمام قرآن در شب قدر اول بر نور پاک پیغمبر و علی بن ابیطالب و یازده فرزند ایشان نازل شده است و در وجود این‌ها بوده است.

یک دلیل جالبی از قرآن بر این معنا هست که خدای تعالی می‌فرماید: ای پیغمبر در تلاوت قرآن برای مردم عجله نکن، قبل از اینکه خبر آن از طرف ما به شما برسد که وقت آن چه زمانی است. «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى‏ إِلَيْكَ وَحْيُهُ». عجله نکن. چه کسی می‌تواند در خواندن چیزی عجله کند؟ کسی که بلد باشد. اگر پیغمبر خواندن قرآن را بلد نبود، این‌طور که بعضی از متجددین ما در کتاب‌های خود نوشته‌اند که در روزی که پیغمبراکرم مبعوث شد و اهل‌سنت هم آن را تأیید کردند -یا آن‌ها گفتند و این‌ها تأیید کردند، فرقی نمی‌کند- جبرئیل آمد و گفت: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ».[8] گفت: من چیزی بلد نیستم «ما أنا بقاري».[9] من بلد نیستم چیزی بخوانم. بعد جبرئیل گفت: این‌طور بخوان. خیر، این درست نیست. این‌جا اجازه قرائت به او داده شد، مبعوث شد.

پیغمبر قبل از بعثت نبی بود، معنای نبی همین است. پیغمبراکرم قبل از بعثت نبی بود. بلکه در روایات سنی و شیعه هست که پیغمبراکرم فرمود: «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ»[10] من نبی بودم، آدم هنوز سرگردان –به تعبیر ما- در بین آب و گِل بود. یعنی هنوز آب و گِل آن مجسم نشده بود، درست نشده بود. یعنی هنوز مجسمه او درست نشده بود تا در او روح دمیده شود. و لذا اول پیغمبر است و خاتم پیغمبران است. فاتح پیغمبران است و لذا قرآن در باطن پیغمبر، در روح پیغمبر بود و همه آن در شب قدر نازل شده است که «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ».[11] یا در سوره دخان می‌فرماید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ».[12]

پس قرآن بر پیغمبر نازل شده است و پیغمبر هم بدون کم و زیاد برای مردم گفته است. عترت هم همین‌طور است. چون با هم آورده است. عترت و معصومین و امام هم باید از جانب خدا اعلام شود، با اسامی آن‌ها، با خصوصیات آن‌ها، بدون کم و زیاد و به پیغمبر گفته شود، پیغمبراکرم هم به مردم بگوید. «ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»[13] مردم حق انتخابات ندارند. البته برای خود، برای زندگی خود هر کسی را که می‌خواهند انتخاب کنند، ولی برای دین خدا، برای اینکه خدا چه می‌خواهد و چه از این مردم طلب می‌کند و مردم چه برنامه‌ای باید داشته باشند، مردم بنشینند برای خدا تکلیف و به اصطلاح جانشین و خلفیه درست کنند، یا برای رسول خدا. اصلاً این کلام این‌قدر مفتضح و دور از عقل است که حساب ندارد. همان‌طوری که یک کلمه از کتاب خدا را مردم درست نکردند، با هم شورا نکردند، مجلس خبرگان ننشست و قانون اساسی که مثلاً قرآن باشد برای اسلام درست کند، همین‌طور درباره ائمه معصومین (علیهم الصلاة و السلام) هم حق انتخابات ندارند. «ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» خدا آن‌ها را انتخاب کرده است. خدا این‌ها را در اول… همان وقتی که قرآن را خلق کرد، این‌ها را هم خلق کرده است. این‌ها همیشه با هم بوده‌اند. «لَنْ يَفْتَرِقَا»[14] همیشه با هم بودند. آن وقت خدا آن‌ها را خلق کرد و بعد هم اسامی آن‌ها معلوم، خصوصیات آن‌ها معلوم و لذا چون خدا از این قماش افراد دوازده نفر بیشتر نداشته است… قماش غلط است، توهین شد، ببخشید. از این وجودهای پرعظمت مبارک و چه، این یک چه آخری که مانده، آن‌قدر نگه می‌دارد که آخرین نفری باشد که از روی کره زمین برداشته می‌شود.

روایات زیادی داریم که اول کسی که پای روی کره زمین گذاشت، حجت خدا بود، حضرت آدم و آخرین کسی هم که پا از روی زمین برمی‌دارد، حجت خدا است و این‌گونه است. حال ما بیاییم برای خدا بگوییم… چون برای خدا خلیفه تعیین می‌کنیم. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً».[15] خلیفةالله. امام زمان خلیفةالله است. چون خلیفه… پیغمبر که از خود چیزی ندارد، می‌خواهد دستورات الهی را برای مردم بگوید و در واقع خلیفه پیغمبر، خلیفةالله است. آن‌وقت برای خدایی که «يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ»،[16] «بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ»[17] دست خدا باز است، زبان او باز است، گویا است و فعال است. ما بنشینیم و برای چنین خدایی جانشین و خلیفه تعیین کنیم. این خیلی غلط است.

«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ»[18] این دو چیز خیلی باعظمت است «لَنْ يَفْتَرِقَا» این‌ها از هم جدا نمی‌شوند. این خیلی مهم است، این جمله خیلی مهم است. یعنی اگر شما قرآن را بدون تفسیر عترت یا عترت را بدون تفسیر قرآن، یعنی بدون قرآن بخواهید قبول کنید، از شما قبول نمی‌کنند. یک عده هستند… یک عده فکر نکنید که مثلاً فرض کنید حرف غلطی زدند و بعد هم در شر آن گیر کردند. روز اول وقتی پیغمبراکرم در بستر افتاده بود، می‌خواست باز همین مطلب را تأکید کند، مشروح‌تر، نوشته بگذارد، چون این را بدانید که اگر پیغمبر این را می‌نوشت، همان‌طور که نوشته‌های احتمالی پیغمبراکرم… مثلاً یک نامه به قیصر روم نوشته است، احتمالاً این نامه، نامه حضرت باشد، صددرصد نیست. این را در ا کثر موزه‌ها حفظ کردند. در موزه‌های بزرگ دنیا آن حفظ کردند. اگر پیغمبراکرم یک نامه می‌نوشت و می‌گفت که این را همه داشته باشید، این در همه‌جا حفظ می‌شد و دیگر هیچ کس نمی‌توانست این را به هم بزند، نمی‌توانست کم و زیاد کند.

نامه حضرت خیلی مهم بود، چون حضرت در تمام عمر خطی ننوشت، با اینکه… حضرت باقر (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید: خدا لعنت کند کسانی را که می‌گویند پیغمبر نمی‌توانست بخواند و نمی‌توانست بنویسند. پیغمبر با هفتاد زبان می‌خواند و با هفتاد زبان می‌نوشت. بعد امام (علیه الصلاة و السلام) از قرآن استدلال می‌کند. می‌فرماید: «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[19] معلمی که خود او نمی‌تواند بنویسند، چطور نوشتن را به مردم تعلیم می‌دهد؟ معلمی که نمی‌تواند بخواند، چطور می‌تواند کتاب…؟ کتاب را یا باید انسان بخواند یا باید بنویسد. چطور می‌تواند تعلیم کتاب خواندن را به مردم بدهد؟ این برای پیغمبراکرم نقص است که بگوییم: نمی‌توانست بنویسد، نمی‌توانست بخواند، نمی‌نوشت و نمی‌خواند، یک حرف است. نمی‌توانست و نمی‌توانست بنویسد، یک حرف دیگر است.

ما پیغمبر را یک وجودی کاملی می‌دانیم که هر علمی را می‌داند. چطور نمی‌توانست بنویسد؟ این کار خیلی ساده‌ای است که بچه‌های مکتب‌خانه می‌نویسند و می‌خوانند، پیغمبر نمی‌توانست. یک زمانی یک مفسری در مشهد ما بود، حال هر کسی که بود، خدا او را رحمت کند. ایشان در تفسیر خود نوشته بود که پیغمبراکرم علی بن ابیطالب را با پول خدیجه فرستاد که خواندن و نوشتن را یاد گرفت. خیلی عجیب است. ما همان وقت به سراغ او رفتیم. ایشان گفت که باید صنایع را به اهل آن مراجعه کرد. ما نمی‌توانیم بگوییم که علی بن ابیطالب نجاری هم بلد بود. گفتم: چرا نمی‌توانیم؟ همه علوم را بلد بود. هرچه را که بگوییم بلد نبود، نقص او است. پیغمبراکرم همه این‌ها را می‌دانست. تمام این علوم را بلد بود، علم نوشتن، علم خواندن، علوم مادّی. حتی شما نگویید که اگر بلد بود هواپیما را بسازد، آن‌وقت می‌ساخت در اختیار مردم می‌گذاشت، ماشین را در اختیار مردم می‌گذاشت.

من یک جمله جالبی… فکر می‌کنم مثال روشنی داریم که اگر یک ما شینی در سرازیری است، به آن هُل نمی‌دهند، بلکه باید قدری ترمز کنند که درنرود. در سربالایی باید گاز داد و یا آن را هُل داد. مردم در مادّیات در سرازیری هستند، یعنی در تمام کارهای مادّی خود، خود آن‌ها بدون تشویق می‌دوند و بالاخره می‌رسند و در گذشته‌ها و دوران گذشته هم رسیدند. می‌بینید که به همه‌جا رسیدند، هیچ هُلی هم ندادند. پیغمبرها هم هیچ به آن‌ها… ولی در معنویات در سربالایی هستند، باید آن‌ها را هُل داد. هدف پیغمبراکرم این نبود که ما را به سمت مادّیات هُل بدهد که به قول مشهدی‌ها بیشتر از این کله پا بشویم. مشهدی‌ها می‌گویند: کله‌پا شدن، یعنی ملق زدن.

وقتی انسان در سرازیری یک ماشینی باشد، یک عده پرقدرت مثل انبیائی که خیلی هم قوی بودند، این را هُل بدهند، این آن‌چنان می‌دود که به سر پیچ که می‌رسد با سر در درّه می‌رود. اما اگر در سربالایی باشد… الآن خود ما احساس کنیم. شما را به خدا قسم همان خوبِ خوبِ خوبِ ما بیشتر به فکر مادّیات خود و خورد و خوراک و خانه زندگی خود هستیم یا بیشتر به فکر معنویات خود هستیم؟ چون به طرف مادّیات سرازیر هستیم، به طرف معنویات خیر. مدام نفس اماره جلوی آن را می‌گیرد، شیطان جلوی آن را می‌گیرد. همه گناهان را هم به گردن شیطان می‌اندازیم. روز قیامت هم شیطان می‌گوید: پیغمبر آمد، خدا گفت، تمام مبلّغین تبلیغ کردند، شما طرف خدا نرفتید. من را که نه دیدید، همه هم من را مذمت می‌کردند، چطور شد که شما دنبال ما راه افتادید؟ معلوم است که خود شما مریض بودید.

به هر حال پیغمبراکرم فرمود: «لَنْ يَفْتَرِقَا»[20] این دو چیز از هم جدا نمی‌شوند: یکی کتاب خدا است و یکی هم عترت من است. خدای تعالی این دوازده‌تا از معصوم‌ترین افراد بشر که نمی‌شود گفت بالنسبه به افراد بشر خدای تعالی خلق کرده است و آخرین آن‌ها را هم نگه داشته است، برای اینکه بشریت را به حقایق قرآن آشنا کند. قرآن مثل کتاب درسی است و ائمه اطهار (علیهم الصلاة و السلام) مثل معلم است، استاد دانشگاه، معلم، عالم حوزه، هرچه می‌خواهید اسم آن را بگذارید. باید این‌ها هر دو با هم باشند. از هم جدا نمی‌شوند. اگر گفتیم که «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»[21] کتاب خدا برای ما کافی است. روز اول این را گفتند، این را القاء کردند.

پیغمبر در بستر افتاده… اگر آن نوشته او در اختیار مردم قرار می‌گرفت، آن را نگه می‌داشتند. برای من قلم و کاغذ بیاورید «أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً»[22] برای شما چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. بعضی افراد در شیطنت، در سیاست خیلی بیدار هستند، خیلی. واقعاً دست شیطان را به چوب بستند. این… آدم باید این‌قدر صریح فکر کند. باید این‌قدر در وضع اجتماعی قوی باشد و آینده‌نگر باشد تا این جمله را بگوید. گفت: «دَعِ الرَّجلَ»[23] این مرد را رها کنید. این خیلی تعبیر تندی است. «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ» کتاب خدا برای ما کافی است. «إنّ الرجل ليهجر»[24] این مرد… چون بدون توهین و جسارت نمی‌توانست کار خود را عملی کند. چندتا جسارت کرد که پیغمبر از افکار مردم اُفت کند و بعد بگوید که کتاب خدا برای ما کافی است. این حرف خیلی بیهوده است. باید از عمر پرسید که… چون این جمله را من تقیه بی‌خود می‌کنم، چون در همین کتاب صحیح بخاری همین‌طور صریح نوشته اسـت: «قَالَ عُمَرُ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ حسبنا کتاب الله»[25] صریح نوشته، حالا ما… وقتی خود آن‌ها می‌گویند، اعتراف هم دارند.

این جمله را از ایشان می‌پرسیدید. ما نماز ظهر را چهار رکعت بخوانیم؟ اگر کتاب خدا کافی است… شما نزد هر یک از علمای بزرگ در تفسیر قرآن بروید، بگویید که از خود قرآن به ما بگویید که نماز ظهر چندتا است؟ روایت نمی‌خواهیم، چون «حسبنا كتاب اللّه». نماز صبح چند رکعت است؟ ما چند هزار مسائل و احکام درباره نماز و روزه و این‌ها داریم، این‌ها کجا است؟ از قرآن برای ما بگویید. همه اعتراف می‌کنند که از قرآن این‌ها درنمی‌آید. یعنی درنمی‌آید، این‌طور… من در یک محفل علمی بود که این مسئله را زدم و مورد پسند همه واقع شد، برای شما هم عرض می‌کنم. پیغمبراکرم با خدا در ارتباط بوده است، خدای تعالی قرآن را به او نازل کرده است و تمام علوم اولین و آخرین را در قرآن گذاشته است. چون خود قرآن می‌گوید: «تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»[26] است، بیانگر هر چیزی است.

حال معنای «وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ»[27] هم منظور قرآن باشد، به هر حال مسئله خیلی قوی‌تر می‌شود که هیچ تر و خشکی نیست، مگر در قرآن علم آن هست. در همین سی جزء قرآن این همه مطلب می‌گنجد، مسلّماً نمی‌شود، به صراحت که نمی‌گنجد. مطلبی که این‌جا است، در احادیث زیاد داریم، شاید حدود دویست روایت باشد، مضامین آن فرق می‌کند، در کتاب جامع‌ احادیث شیعه که مرحوم آیت‌الله بروجردی دستور دادند نوشتند و ایشان تأیید کردند و الآن هم آیت‌الله‌العظمی خوئی دستور فرمودند که چاپ شود و یازده جلد یا دوازده جلد آن چاپ شده، یا چهارده جلد آن چاپ شده، در آن جلد اول آن این روایات را نقل می‌کند. این روایات هست که غیر از این چهارده نفر شخص دیگری علم قرآن را نمی‌داند و قرآن مثل… به اصطلاح این‌طور بگوییم…

حالا یک مثال ساده برای شما بزنم، اگر یک نفر جلوی من نشسته است، داریم در وصف یک نفری صحبت می‌کنم، یک نفری که نیست، من حدود دو ساعت در وصف او صحبت کردم، ایشان چه زمانی متولد شد، بعد کجا تحصیل کرده، چه‌قدر علم دارد، چه‌قدر تقوا دارد و غیره. یک شرح تاریخ زندگی او را برای شما بیان کردم. بعد از اینکه من این‌ها را بیان کردم، از در وارد می‌شود. یک نفر دیگر هم این‌طرف نشسته است که این‌هایی را که من برای ایشان گفتم، او نشنیده است. دقت کنید. من به این طرفی که صحبت‌های من را شنیده است، می‌گویم یارو آمد. این از کلمه یارو آمد یا مثلاً فلانی آمد، چه می‌فهمد؟ خیر. آن کسی که شرح حال را نشنیده است، یک شخصی وارد شده است، بیشتر از این چیزی نمی‌داند. اما این کسی که شرح حال را شنیده و مفصل پیش من بوده است، از این تمام آنچه که او در چه وقتی متولد شده، چگونه بوده، چه کرده است، چه شده است، همه این‌ها از جلوی چشم او می‌گذرد.

از وقتی که خدا اراده کرد که مخلوقی خلق کند، روح مقدس پیغمبراکرم را خلق کرد و همیشه درباره همه‌چیز با پیغمبر خود در مشورت و در ارتباط بوده است. حالا وقتی که جمله «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها»[28]  اصلاً یعنی چه؟ خدا امانت را عرضه کرد به آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها، این‌ها قبول نکردند و انسان قبول کرد. خیر، اصلاً مگر کوه حرف می‌زند که قبول بکند؟ و غیره. شاید پیغمبر یک دنیا… دو جلد کتاب قطور اگر بخواهد بنویسد، همین جمله را که بشنود، مطلب به خاطر می‌آورد، من و شما هیچ‌چیز نمی‌فهمیم. ما در ارتباط نبودیم، او در ارتباط بوده است. و لذا در روایات داریم: «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ»[29] کسی قرآن را می‌شناسد که به او خطاب شده است و او است که قرآن را می‌شناسد، او است که مفسر قرآن است.

در همین جلد از کتاب جامع احادیث شیعه، حضرت صادق (صلوات الله علیه) به ابوحنیفه عالِم… ابوحنیفه خیلی عالِم بود، فکر نکنید که انسان خیلی بدی بود. خیر، کسی بود که به هر حال در مقابل امام صادق ایستاده بود. خیلی عالِم بود، فتواهای او را تا همین الآن سنی‌ها قبول کردند و عمل می‌کنند. این ابوحنیفه را حضرت صادق (صلوات الله علیه) می‌فرماید که شما یک حرف از قرآن را نمی‌فهمید، یک حرف. خیلی است. تا روز قیامت شما بنشینید، فکر کنید، «حم»،[30] «عسق‏»[31] این چه معنا دارد؟ شما چه می‌فهمید؟ ولی پیغمبر که به او می‌گویند: «ح» آن همه مطالب به خاطر می‌آورد. «م» آن همه مطالب دیگر. مثل همان مثالی که زدم و در زمان حیات پیغمبراکرم فرصت نبود که همه علوم قرآن را، آن‌هم این‌همه علم را در اختیار مردم بگذارد. در نتیجه یک فرد مستعد سینه‌‌فراخی مثل خود، روح بزرگی مانند روح خود باید پیدا کند که همه این علوم را آن‌جا خالی کند. یا خدا خالی کند، یا او خالی کند، حال تعارف‌های آن بماند.

یک ظرف می‌خواهد، در کاسه پنج سیری ظرف ما دو، سه جمله بیشتر جای نمی‌گیرد. ما ظرفیت نداریم. یک سینه فراخ، یک شرح صدر عجیب، یک دل قوی، «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»[32] آن کسی که ظرفیت او از همه بیشتر است که تمام علوم اولین و آخرین را می‌داند، باید پیدا کند و این علوم را در آن‌جا بریزد. اگر نریزد، علوم قرآن بی‌فایده نازل شده است، بی‌فایده. چون پیغمبر که نتوانست به مردم برساند، کسی هم نبود که این‌ها را یاد بگیرد، پیغمبر با خود آورد و با خود برد. پس کار خدا عوض می‌شود. پس باید یک نفری پیدا شود که این علوم را در دل او بریزد. او هم باز بعد از خود و بعد او بشود حوض، حوض کوثر، کثیر الخیر، مثل یک دریاچه‌ای که چشمه‌های آب از او سرازیر می‌شود. به قلب علما، دانشمندان سرازیر شود. این‌ها کم‌کم و کم‌کم به مردم برسانند. مثلاً اگر این دریاچه بحر خزر را یک‌دفعه در بین مردم بریزند، همه خفه می‌شوند. باید این کم‌کم، همان کاری که پروردگار می‌کند.

این‌ها بخار شود، ابر شود، برود و روی آسمان ببارد، سر کوه‌ها برف شود، آن‌جا آرام‌آرام در چشمه‌ها بیاید، به دست مردم برسد و مردم سیراب شوند. این راه و روش عقلایی است. پیغمبراکرم دریایی موّاج از علم است، بخواهد این را سرازیر کند روی سر حتی سلمان، ابی‌ذر، بقیه آن‌ها که حساب آن‌ها معلوم است، هیچ ظرفیت ندارند. به اندازه یک انگشتوانه هم ظرفیت ندارند، چه برسد به… باز سلمان و ابی‌ذر تغار ظرفیت داشتند، این‌ها که هیچ ظرفیت ندارند. این‌ها بریزند، همه خفه می‌شوند و به دنبال کار خود می‌روند. لذا بعضی افراد را… خدای تعالی به پیغمبر می‌فرماید: «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»[33] این‌ها ظرف‌های خود را واژگون گرفتند. مدام شما کاسه را ببرید و بگویید آش بده، این را واژگون بگیر، این کجا می‌ریزد؟ او ظرف خود را معکوس گرفته است. اصلاً شما آش بریزید یا نریزید، او دارای آش نمی‌شود.

«سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ». این «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»[34] در آن را بستند. یک نفر لیوان را برداشته بودند، می‌گفت: این چه لیوانی است. ته آن که بسته است، سر آن هم سوراخ است. لیوان را واژگون گرفته بود. حالا بعضی افراد در مقابل آیات الهی این‌گونه هستند. قلوب خود را واژگون گرفتند، نه چیزی در آن‌ ریخته می‌شود و هیچ، فایده‌ای ندارد. «خَتَمَ اللَّهُ». این کلمه «خَتَمَ اللَّهُ» یعنی خدا سر آن را به خاطر اعمال آن‌ها بسته است. «عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ». پس این دریای موّاج را نمی‌شود در مردم رها کرد. شما ببینید یک سیلی هم که می‌آید، اگر بیاید، خانه‌ها را برمی‌دارد و می‌برد، یک سد جلوی آن می‌بندند. علی بن ابیطالب آن قلبی را دارد -از مطالب او معلوم می‌شود، از کلمات او، از همین نهج‌البلاغه او- که خدای تعالی دریای موّاجی را در قلب او قرار داده است. پیغمبر هم همه علوم خود را آن‌جا ریخت. این به درد مردم می‌خورد.

علی بن ابیطالب هم باز همین مسئله را دارد. همه مردم نمی‌توانند تمام این علوم را یاد بگیرند. درست است که علی بن ابیطالب مثل کمیل بن زیاد را دارد، مثل میثم تمار را دارد، اما ظرفیت این‌ها تغاری است، باز هم، هرچه باشد. ظرفیت این‌ها به ظرفیت امام، آن هم امام معصوم نمی‌رسد. جبرائیل گفت: «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ»[35] اگر من یک قدم جلوتر بیایم، من ظرفیت ندارم، من آتش می‌گیرم، می‌سوزم. شما پیغمبر هستی، جلو برو. پس علی بن ابیطالب هم همین‌طور. پس او باید چه کار کند؟ باز اگر بگوییم که این علوم علی بن ابیطالب هم نزد خود او بماند و روز بیست و یکم ماه رمضان از این دنیا برود، باز نزول قرآن عبث می‌شود، با آن همه آیات. باید یک نفر بعدی باشد، یک نفر بعدی باشد، یک نفر بعدی باشد. یعنی همیشه این دریاچه موّاج… دریاچه که من می‌گویم، در مقابل خدا است. والّا علم خاندان عصمت (علیهم الصلاة و السلام) دریای بی‌نهایت است. ولی چون علم خدا بی‌نهایت است و بالاخره مخلوق پروردگار هستند و محدود هستند، اسم آن‌ها را دریاچه می‌گذاریم، ولی دریاچه بزرگ.

باید این دریاچه همیشه باشد، از آن بخار بلند شود. حضرت به کمیل بن زیاد نخعی فرمود… در کجا؟ علی بن ابیطالب سوار اسب شده، کمیل را هم پشت سر خود سوار کرده است. این‌طور هم علی بن ابیطالب را در آغوش گرفته است. کاش ما… خیلی واقعاً محروم هستیم، خیلی محروم هستیم. کاش ما یک گوشه لباس علی را می‌بوسیدیم، گوشه لباس امام زمان خود را می‌بوسیدیم. در آغوش گرفته است و می‌گوید: «مَا الْحَقِيقَةُ»[36] بیا و همه علوم را به من بده. «ما لك و الحقيقة»[37] شما را چه به حقیقت؟ به اصطلاح من شما الآن ظرفیت ندارید. «ما لك و الحقيقة». کمیل عرض می کند من مگر صاحب‌سرّ شما نیستم؟ چرا. واقعاً کمیل است، کمیل بن زیاد. صاحب سرّ من هستی، ولکن ترشحاتی باید به شما بشود. نمی‌شود این دریا را که نمی‌شود به شما منتقل کرد. ترشحات آن… این بخار آب حرکت می‌کند، بالا آورد، ترشحاتی روی مردم می‌شود باران رحمت. این علوم این‌طور سرازیر می‌شود. البته حالا یک نفر زیر ناودان می‌رود، یک خمره‌ای می‌گذارد و از این آب باران زیاد برمی‌دارد و استفاده زیادتری می‌کند. یک نفر هم خیر، همان آبی که روی سر او ریخته است، به همان اکتفا می‌کند.

افرادی هستند که می‌روند در حوزه درس می‌خوانند. روایات، آیات، مجتهد می‌شوند. این‌ها مثل این است که خمره‌ای زیر ناودان گذاشتند و آبی جمع کردند. برای یک مدتی هم خود آن‌ها و هم به افراد اطراف خود چیزی بدهند. این ترشحات را بیشتر گرفتند. ولی بعضی افراد هستند که خیر، همین مقداری که باران روی سر آن‌ها آمده، کمی خنک شدند، حال پیدا کردند، نشاطی پیدا کردند، همین اندازه. و لذا هر یک از ائمه باید به امام بعدی منتقل کنند، تا روز قیامت. و این دریاچه موّاج پراهمیت که آب آن از خدای تعالی سرچشمه می‌گیرد و معنویت آن سرچشمه می‌گیرد، باید همیشه باشد، تا روز قیامت. تا حتی یک نفر که هست، نمی‌شود او هم تشنه بماند، باید باشد. «لَنْ يَفْتَرِقَا»[38]معنای عرفانی به عرفان علمی آن و علمایی آن و ولایتی آن این است: «لَنْ يَفْتَرِقَا». نمی‌شود این‌‌ها، این قرآن که همه علم ا ست، این آب و این دریاچه باید همیشه باشد «حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[39] تا وقتی که در حوض کوثر… حالا خود این کلمه حوض خیلی معانی دارد، این‌ها بماند، چون فرصت برای بحث‌های زیادی در این‌جا نیست. تا این‌جا، باید باشد، «لَنْ يَفْتَرِقَا».

حالا می‌شود ما آب را تنها و بدون ظرف آب بپذیریم؟ می‌‌خواهید آب را چه کار کنید؟ می‌شود ظرف را بدون آب قبول کنیم؟ به درد شما نمی‌خورد. این‌ها باید با هم باشند. «مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا» به تعبیر من، اگر به این دو تمسک کردید. «لن تضلّوا بعدي أبدا»[40] اگر علم خود را از این سرچشمه اقتباس کردید، هیچ‌گاه گمراه نمی‌شوید. به خدا قسم اگر کسی دقت کند، می‌بیند این‌هایی که به غیر خاندان عصمت متسمک شدند، حتی به شخصیت‌های علمی مثل ابوحنیفه و در رشته‌های تصوف مثل ابوسعید ابوالخیر و محیی‌الدین عربی و امثال این‌ها، یا به فلسفه‌هایی که از یونان این‌ها برای ما آمده است، به این‌ها متوسل شدند. یا مثلاً به ابوحنیفه‌ها. چون در زمان هارون‌‌الرشید، بنی‌العباس که شروع به کار کردند، یک تجربه‌ای از برنامه بنی‌امیه داشتند.

بنی‌امیه می‌خواستند دین را از بین ببرند و سلطنت را به جای خلافت پیغمبر بنشانند. هر کاری کردند که راحت باشند، تحت برنامه‌ای نباشند. این‌ها موفق نشدند. بنی‌العباس که روی کار آمدند، دیدند که این برنامه موفق نبوده، ولی باید کاری کنیم که هم مردم را راضی نگه داریم و هم اختیار در دست ما باشد. ائمه معصوم (علیهم السلام) که صددرصد اختیار خود را به ما نمی‌دهند، اگر هم بدهند، ظاهری است. یعنی خود آن‌ها هم می‌فهمیدند که حضرت موسی بن جعفر که به هارون‌الرشید می‌گوید: یا امیرالمؤمنین، حضرت موسی بن جعفر در دل خود می‌گوید: خدا شما را لعنت کند. یعنی همان‌جا، همان‌جایی که می‌گوید یا امیرالمؤمنین، در دل می‌گوید: خدا شما را لعنت کند. خود هارون‌الرشید بهتر می‌دانست.

و لذا نباید زمام امور معنوی و علمی مردم را دست این‌ها داد. این‌ها را باید در انزوا قرار داد. اما مردم هم بدون علم و دانش نمی‌شود. برای فقه مردم رفتند. یکی در مرحله اول، فقه است. مردم باید نماز بخوانند، احکام خود را بلد باشند. خود هارون‌الرشید و مأمون و امثال این‌ها که هیچ‌چیز بلد نبودند. می‌‌خواهند یک فقیهی درست کنند، چهار فقیه درست کردند، آن‌ها هم آمدند فقیه شدند و فقاهتی و بعد هم چون پشتوانه نداشت، بقای بر تقلید میت را همان‌جا پذیرفتد، گفتند: تا ابد هم همین‌ها باید مرجع تقلید باشند و بعد از آن هم مرجع مجتهدی نباشد. از چیزهایی که در شیعه نیست، به هیچ وجه نیست و در عالم اهل‌سنت هست، صددرصد هم هست، این بقای بر تقلید میت است. ابتدائاً است. یعنی باید این مسئله روشن شود، اگر مرجع تقلید شما از دار دنیا رفت، باید برای اینکه آیا به مرجع حیّ باقی بمانیم یا باقی نمانیم، به یک زنده‌ای مراجعه کنید. در تقلید اولیه باید حتما به مرجع حیّ مراجعه کنید. اگر او گفت که در مسائلی که عمل کردید یا در مسائلی که حتی عمل نکردید، هرچه ایشان فرمود. به هر حال ما در یک معنا مقلّد این حیّ هستیم و او به ما اجازه داده است که بر تقلید این مجتهد گذشته باقی باشیم.

اگر او اجازه ندهد… الآن اگر هیچ‌یک از مراجع بقای بر تقلید میت را اجازه ندهند… من به خاطر دارم که مرحوم آیت‌الله شاهرودی بقای بر تقلید میت را جایز نمی‌دانست. آقای بروجردی (رحمة الله علیهما) هم اوایل بقای بر تقلید میت را جایز نمی‌دانست. تا مرجع فوت کرد، قبل از ظهر فوت کرد، باید برای نماز ظهر و عصر خود از یک مرجع زنده‌ای تقلید کنید. اگر هم بقای بر تقلید میت را جایز بدانند، تازه در اینکه آیا جایز هست یا جایز نیست، حتماً شما باید مراجعه کنید. حالا ما صبر کنیم، ببینم که چه می‌شود؟ نمی‌شود. صبح مرجع تقلید شما فوت کرده است، برای نماز ظهر و عصر خود، برای کارهای دیگری که اگر قبل از ظهر هم پیش می‌آید، باید اول مراجعه کنید، ببینید این مرجع اعلم زمان… حیّ شما اجازه می‌دهد که بر تقلید میت باقی باشید یا اجازه نمی‌دهد؟ اگر اجازه داد، باقی باشید. اگر اجازه هم نداد که هیچ. ولی سنی‌ها می‌گویند: همان ابوحنیفه برای ما کافی است. چون پشتوانه ندارد. هیچ‌کس حاضر نیست زیر بار این‌همه خسارت و گناه و عذاب برود. آن‌وقت به آن ابوحنیفه با این عظمت که تا حالا هنوز از او تقلید می‌کنند، امام صادق می‌فرماید: یک حرف از قرآن بلد نیستید، نمی‌فهمید، یک حرف. راست هم است. استدلال او هم درست است. به جهت اینکه یا از ما گرفتید که می‌گویید: من از شما نمی‌گیرم، خود من مجتهد هستم.

اگر از ما بگیرید که مقلد ما و پیرو ما هستید. اگر از ما نگیرید، می‌خواهید معانی قرآن را از کجا بیاورید؟ از کجا می‌خواهید دربیاورید؟ «لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[41] «لَن تضلّوا بعدي أبدا»[42]هرگز بعد از من گمراه نمی‌شوید. این روایت از روایت‌های مسلّمه اسلامی است. تمام سنی‌ها و شیعه‌ها این را قبول دارند. اگر گفته: اهل‌بیتی. معلوم است که اهل‌بیت پیغمبر چه کسانی هستند، خیلی روشن است. اهل‌بیت پیغمبر آن‌هایی هستند که حق تعالی در قرآن می‌فرماید: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً».[43] عترت پیغمبر معلوم است. هیچ‌کس گفته است که ابوحنیفه از عترت پیغمبر است؟ هیچ کس گفته است که ابوبکر ا ز عترت پیغمبر است؟ اگر هم فرموده است: «كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِي»[44] از کلمه سنت خوششان آمد. سنت یعنی احادیث، یعنی همین روایات. بله، کتاب خدا و روایات و کلمات پیغمبر. این دو را باید ضمیمه بکنیم تا اینکه از قرآن و معارف قرآن چیزی دستگیر ما شود.

پس می‌بینید «أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»[45] این‌ها دلایلی بود که البته دلایل دیگر هم هست که ما این چند شب، این هفت، هشت شب که پشت سر هم قرار گرفته بود، برای شما تا جایی که موفق شدیم، عرض کردیم و خدا را شکر کنید که خدای تعالی شما را درِ خانه اهل‌بیت عصمت و طهارت آورده است و یقین بدانید که این باز هم مربوط به آن طینت پاک شما است. اینکه می‌گوییم: طینت پاک. تعارف نیست. بگوییم که مثلاً طینت یک عده پاک است، طینت یک عده ناپاک است. در عالم زرع، یک عده خوب بودند، در اختیار خود کارهای خوبی کردند، خدا خواست که خاک و گِل آن‌ها را از حلال… پدر و مادر حلالی، غذای حلال خوردند، به اصطلاح کار حرام نکردند. وقتی هم بچه متولد شد، روز اول درِ گوش او اذان گفتند، درِ گوش چپ او اقامه گفتند، مدام نام خدا و پیغمبر و ائمه در خانه بود. این بچه که متولد شده با آن بچه‌ای که در یک خانواده‌ای متولد شده که پدر زناکار، مادر زناکار، غذای حرام می‌خورند، گوشت خوک می‌خورند، مشروب می‌خورند، بعد هم مدام حرف دنیا است. این طینت با آن طینت فرق می‌کند، این نطفه با آن نطفه فرق می‌کند. روح ممکن است با هم یک روح باشد، اما خدا این روح را از این قالب بیرون آورده است و در دنیا آورده است، آن روح را از آن قالب بیرون آورده است.

خیلی فرق می‌کند. یک شخصی که در یک خانواده‌ آن‌طور متولد شده، خود را به حقایق برساند، خیلی زحمت دارد. این زحمت هم به خاطر گناهانی است که در عالم ارواح و عالم زرع می‌کند یا شخصی با راحتی در خانه نشسته است. راحت، پدر و مادر اگر حتی او نماز صبح خود را نخواند، او را دعوا می‌کنند، این خیلی نزدیک به اسلام و حقایق و معنویات و کمالات است. خدا را شکر کنید که خدای تعالی شما را هدایت کرده است. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ».[46] «لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ» اگر خدا ما را هدایت نکرده بود، ما نمی‌آمدیم. اگر خدا شما را هدایت نکرده بود، مثل دیشبی این‌همه یا الله، این‌همه یا صاحب‌الزمان… شما چه غوغایی داشتید، در همین شب‌های احیاء بیدار نشستن‌ها، این‌همه موفقیت، همه این‌ها لطف الهی است. اگر خدا…

یک شخصی همین امروز به من تلفن کرد و می‌گفت: من دیشب عجیب شده بود، سر شب که افطار کردم، چشم‌های من روی هم رفت. وقتی بیدار شدم، دیدم که هوا روشن است. گفت: شب گذشته حتی سحری هم نخوردیم و نماز صبح ما هم نزدیک بود که قضاء شود. این چه‌طور می‌شود؟ چون او صدای ما را نمی‌شنود، من به او گفتم که چه عرض کنم. توفیق او را گرفتند، توفیق او را گرفتند. اما شخصی که روز قبل آن، بعدازظهر خود را به جایی می‌رساند، می‌خوابد. آماده می‌شود، شب خود را در مجالس می‌رساند که اگر یک وقت هم چُرت زد، بغلی او بگوید: چرت نزن و داد می‌زند، درِ خانه خدا درخواست می‌کند، از خدای تعالی حوائج خود را می‌خواهد، یاالله می‌گوید، این توفیق دارد. توفیق همین است، یعنی موافق شدن اوضاع و احوال با عبادت‌های انسان، با معنویات انسان، با کمالات انسان، همین. این توفیق را خدای تعالی به ما داده و باید قدر آن را بدانیم. شب جمعه است، ماه مبارک رمضان است. شاید هم شب جمعه آخر ماه رمضان باشد. بله، هفته‌ دیگر چه روزی عید فطر است؟

– جمعه.

– جمعه؟

– بله.

– حتماً اگر سی روز باشد. اگر ۲۹ روز باشد که غالباً هم ۲۹ روزه می‌کنند، پنجشنبه می‌شود.

– جمعه است.

– می‌دانم اگر ماه شب جمعه دید، چون ظاهراً سی روز تمام است. اگر شب جمعه، شب شنبه ماه دیده شد. شب پنجشنبه ماه دیده شد، عید روز پنجشنبه می‌شود. به هر حال شب جمعه آخر ماه است، چه سی تمام باشد، چه ۲۹روز باشد، امشب شب جمعه آخر ماه رمضان است و در احادیث داریم که خدای تعالی در هر روزی، در هر ساعتی خدای تعالی، در هر روزی خدای تعالی یک میلیون از معصیت‌کارها می‌بخشد و خدای تعالی از آتش جهنم نجات می‌دهد، در ماه رمضان. و در شب و روز جمعه، در هر ساعتی یک میلیون. شما خواهید گفت که پس چیزی باقی نمی‌ماند؟ بله. چیزی باقی نمی‌ماند. سفره برای این جمعیت پهن شده است، اما گاهی می‌شود که انسان ذائقه خوردن آن را ندارد. سفره‌ای را که خدای تعالی پهن کرده است، برای این است، در هر ساعتی یک میلیون نفر. پس خدای تعالی در ۲۴ ساعت ۲۴ میلیون انسان معصیت‌کار جهنمی را از آتش جنم نجات می‌دهد. چنین ضیافت‌اللهی است.

بعضی افراد سر سفره می‌نشینند، غذا نمی‌خورند. چرا نمی‌خورید؟ من با صاحب‌خانه قهر هستم. چرا قهر هستید؟ دیگر عقل من نمی‌رسد. این صاحب خانه به این عظمت، ذات اقدس پروردگار، حضرت بقیةالله برای شما سفره پهن کردند، شما نمی‌خورید؟ شب تا صبح باید بنشینیم گریه کنیم که خدایا ما را ببخش و بیامرز. خوب خود را از تمام گناهان راحت کنیم و حتی از خدا بخواهیم که خدایا سیئات ما را به حسنات تبدیل کن. یعنی ما یک گناه کردیم، آن را بردار و جای آن یک کار خوب بگذار. یک شب معصیت کردیم، آن را بردار و جای آن یک نماز شب بگذار. این را خود خدا در قرآن فرموده است: «فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»[47] می‌شود. ما را راهنمایی هم کردند. الحمدلله، ان‌شاءالله در شب‌های قدر… در شب‌های احیاء –این شب‌های قدر که گاهی می‌گویم، اشتباه می‌گویم- شب‌های احیاء و شب قدر. چون شب قدر، یک شب است. ان‌شاءالله خدای تعالی در شب‌های احیاء به ما این لطف را کرده، ما از یک سفره پهن استفاده کردیم. باز هم استفاده کنیم. هرچه ظرفیت ما بیشتر شود، بیشتر استفاده می‌کنیم.

یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان. شب جمعه آخر ماه رمضان است. نزدیک است که یک ماه تمام شود. در سر سفره‌ای نشسته بودیم که شما هم سر آن سفره نشسته بودید. شما هم در این ضیافت‌الله بودید، ما هم در این ضیافت‌الله بودیم. قبل از ماه رمضان خوشحال بودیم که ما در این مهمانی، مهمان‌های دیگر را خواهیم دید و من جمله حضرت بقیةالله را مشاهده خواهیم کرد. شاید هم در گوشه و کنار حضرت را دیده باشیم، ولی نشناختیم. آقاجان ما دوست داریم شما را بشناسیم، از معارف و علوم شما استفاده کنیم، از آن دریای علم و دانشی که خدا برای بشر «خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذاً»[48] برای بشر خلق کرده، ما هم استفاده می‌کردیم. به هر حال در مقابل شما تسلیم هستیم.

خوشا به حال آن‌هایی که دیدند و ان‌شاءالله سلام ما را هم رساندند. ان‌شاءالله فیض زیادی، بهره‌های زیادی از این شب‌ها بردند. امشب من می‌خواهم شما را درِ خانه اباالفضل العباس ببرم. حاج محمد علی فشندی بود، خدا او را رحمت کند، دو سال قبل فوت کرد. ایشان نقل می‌کردند، می‌گفت که در مکه یک قافله‌ای با من بود، من یک شب زودتر از مردم، یعنی معمولاً شب هشتم ماه… شب نهم ماه ذی‌الحجه که شب عرفه باشد، مردم برای عرفات می‌روند. من شب هشتم رفتم. خیلی خلوت بود، همه وسایل زوار را هم برده بودم، در خیمه نشسته بودم، شرطه‌ها آمدند، به ما گفتند که امشب خلوت است، باید محافظت اثاثیه خود را خود بکنید. گفتم: مواظب هستم. نشسته بودم، دیدم که یک آقایی با چند جوان آمدند. جوان‌ها بیرون ایستادند، آقا داخل آمد، با من فارسی صحبت می‌کند، خیلی عادی. مطالبی بین ما و ایشان رد و بدل شد، تا اینکه به من فرمودند: حاج محمد علی شما حاضر هستید که حجّی برای پدر من، به نیابت پدر من انجام بدهید؟ گفتم: بله.

چون معمولاً این رؤسای کاروان‌ها، دیگر حجّی به گردن خود آن‌ها نیست، باید نیابت کنند. گفتم: بله. گفتم: اسم پدر شما چیست؟ گفت: اسم پدر من حسن است. گفتم: اسم خود شما چیست؟ فرمود که اسم من مهدی است. هزار دینار هم به من دادند و گفتند که این حج را برای ما… من در تردید افتادم. گفتم: آقا الآن امام زمان کجا تشریف دارند؟ به من فرمود: الآن در خیمه نشسته اند. باز هم سؤال کردم که آقا روز عرفه امام عصر (ارواحنا فداء) به این خیمه‌های حجّاج می‌آیند؟ فرمودند: خیمه شما می‌آیند، چون روضه اباالفضل العباس دارید. بعد بالاخره آقا تشریف بردند و من یقین…

 

 



[1]. یونس، آیه 35.

[2]. قاموس قرآن، ج ‏5، ص 271.

[3]. بحار الأنوار، ج ‏23، ص 136.

[4]. الكافی، ج ‏2، ص 606.

[5]. طه، آیه 114.

[6]. مؤمنون، آیه 1.

[7]. همان، آیات 1 و 2.

[8]. علق، آیه 1.

[9]. بحار الأنوار، ج ‏18، ص 174.

[10]. همان، ج ‏16، ص 402.

[11]. قدر، آیه 1.

[12]. دخان، آیه 3.

[13]. قصص، آیه 68.

[14]. قاموس قرآن، ج ‏5، ص 271.

[15]. بقره، آیه 30.

[16]. ابراهیم، آیه 27.

[17]. مائده، آیه 64.

[18]. قاموس قرآن، ج ‏5، ص 271.

[19]. بقره، آیه 129.

[20]. قاموس قرآن، ج ‏5، ص 271.

[21]. بحار الأنوار، ج ‏22، ص 473.

[22]. همان ، ج‏ 16، ص 135.

[23]. لسان العرب، ج ‏1، ص 441.

[24].طرف من الأنباء و المناقب، ص 25.

[26]. الكافي، ج ‏1، ص 59.

[27]. انعام، آیه 59.

[28]. احزاب، آیه 72.

[29]. الكافي، ج ‏8، ص 312.

[30]. غافر، آیه 1.

[31]. شوری، آیه 2.

[32]. بحار الأنوار، ج ‏1، ص 189.

[33]. بقره، آیه 6.

[34]. همان، آیه 7.

[35]. بحار الأنوار، ج‏ 18، ص 382.

[36]. همان، ج ‏6، ص 27.

[37]. روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج ‏2، ص 81.

[38]. قاموس قرآن، ج ‏5، ص 271.

[39]. همان.

[40]. همان.

[41]. قاموس قرآن، ج ‏5، ص 271.

[42]. همان.

[43]. احزاب، آیه 33.

[44]. الكافي، ج ‏2، ص 606.

[45]. یونس، آیه 35.

[46]. اعراف، آیه 43.

[47]. فرقان، آیه 70.

[48]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 109.

۱۱ رمضان ۱۴۱۵ قمری – ۲۱ بهمن ۱۳۷۳ شمسی – شرح دعای افتتاح

معرفت امام زمان )علیه السلام) ۱۱ رمضان ۱۴۱۵ قمری

 

 «بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله و الصلاة و السلام علي رسول‌الله و علي آله آلِ الله لا سيما علي بقية‌الله رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين»

شب جشن و ۲۲ بهمن شب موفقيت مردم شيعه و مسلمان براي سرنگوني طاغوت را به همه تبريك عرض مي‌كنم. اميدواريم خداي تعالي هر چه زودتر اين قيام مقدس را به قيام جهاني حضرت بقيةالله متصل بفرمايد. «اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّ أَمْرِكَ- الْقَائِمِ الْمُؤَمَّلِ وَ الْعَدْلِ الْمُنْتَظَرِ  و حُفَّهُ بِمَلَائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَيِّدْهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ»[1] جملاتي از دعاي افتتاح است، بعد از آنكه در اين دعا از پيغمبر اكرم تا حجة بن ‌الحسن (روحي فداه) در اين ماه پرعظمت درود و صلوات و تحيات را نثار مي‌كند، بعد مي‌فرمايد: «وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّ أَمْرِكَ» خدايا درود خود را بر وليّ امر خود…، وليّ به معناي صاحب اختيار، اگر كسی اختيار كسی را با محبت داشت وليّ مي‌شود. اگر انسان اختيار كسي را بدون محبت داشته باشد وليّ او نمي‌شود، مثلاً كارگري را آورديد و به او محبتي نداريد و مي‌خواهد كار شما را انجام بدهد، شما وليّ او نيستيد، اما فرزند شما را كه به او دستوري مي‌دهيد كه كاري را  انجام بدهد و اختيار او را داريد به خاطر محبتي كه به او داريد وليّ او هستيد. وليّ امر خدا، امر چيست؟ فرمان الهي، تمام قدرت پروردگار، تمام خلقت پروردگار، تمام اموري كه مربوط به عالم خلقت است، اين‌ها جملات خيلي ساده‌اي است كه در دعاها ما مي‌خوانيم متأسفانه به آن توجه نمي‌كنيم. ديشب گفتم: اين دعاها معارف ما را بالا مي‌برد، ما اگر فقط دعا بخوانيم و بفهميم، اعتقادات ما، معارف ما، حتي تمام افكار ما تنظيم مي‌شود. وليّ امر الهي، يعني صاحب اختيار كل، خداي تعالي اختيار مخلوق خود را دست امام عصر داده است. امام عصر اگر بخواهد طبق آنچه كه در احاديث و روايات و آيات و دعاها و اين‌ها هست، اگر بخواهد و اراده كند كه ماسوي‌الله از بين برود، مي‌تواند. چيزي كه اين كار را نمي‌كند بندگي او در مقابل خدا است. امام زمان اول بنده خدا بوده است، بعد وليّ امر خدا شده است. پيغمبر اكرم اول «عَبْدُهُ» بوده است، بعد رسول خدا شده است. راه رسيدن به همه خوبي‌ها اول بندگي است، حتي براي شما مثال زدم مكرر گفته‌ام، اكثر شماها مي‌دانيد، مگر كساني كه كمتر پاي عرايض من نشسته باشند، گفتم، مثال زدم، اگر يك سربازي، يك پليسي مطيع صددرصد -حتي در فكر خود- دولت باشد به او قدرت مي‌دهند. هفت‌تير را وقتي مي‌دهند به كمر خود ببندد كه يك گلوله بدون اذن دولت خارج نكند، بلكه وقتي او را در انبار مهمّات مملكت مي‌گذارند و او را محافظ آن‌جا قرار مي‌دهند كه بيشتر مورد اعتماد در بندگي و در اطاعت باشد. امام معصوم كه جان همه ما به قربان او، از اول خلقت تا به حال حتي يك چشم بر هم زدن فكر گناه را نكرده است، فكر نافرماني را نكرده است. گاهي انسان هيچ گناه نمي‌كند اما فكر گناه را مي‌كند. مي‌گويند يكي از علماي بزرگ اهل معنا كه به جهتي الآن نمي‌خواهم اسم ايشان را ببرم، ايشان سوار الاغ بودند، در آن وقت‌ها كه مَركب بيشتر اسب و الاغ بود، يك دفعه پاي الاغ به زمين گير كرد و ايشان زمين خوردند، بعد خود ايشان فرموده بودند: يك فكر گناهي در مغز من آمد ولي زود آن را رد كردم، خدا من را اين‌گونه تنبيه كرد. فكر گناه… شما يكي را دوست داشته باشيد، خيلي هم او را دوست داشته باشيد، فكر اينكه او را يك دست كتك بزنيد در مغز شما مي‌آيد؟ أبدا. يك مهمان عزيزي داشته باشيد و در خانه شما آمده باشد، فكر اينكه مثلاً يك زهري به او بدهيد، او را اذيت كنيد، آيا در مغز شما مي‌آيد؟ نه. چرا؟ به خاطر اينكه نسبت به او معصوم هستيد. امام (عليه الصلاة و السلام) خدا را شناخته است، قبح بي‌ادبي‌ها را دانسته است، قبح گناه را متوجه هست، حتي فكر گناه. عمر امام زمان شما چند سال است؟ يك ميليارد، صد ميليارد، از روزي كه خدا روح مقدس او را خلق كرده است بي‌حساب بر عمر او گذشته است، يك لحظه حتي فكر گناه در مغز او نيامده است، جا دارد كه خداي تعالي او را در محافظت قدرت خود قرار بدهد و او را درِ انبار مهمّات خود حافظ قرار بدهد و او را وليّ امر خود قرار بدهد. خدايا حالا كه چنين مخلوقِ پرعظمتِ باعظمت داري «اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّ أَمْرِكَ الْقَائِمِ الْمُؤَمَّلِ» آن وليّ امري كه آماده است، آماده است براي اينكه عدل و داد را پياده كند «الْقَائِمِ الْمُؤَمَّلِ وَ الْعَدْلِ الْمُنْتَظَرِ» عدل منتظري است، عدل به اصطلاح مصدر است، در عبارات ادبيات عرب هست كه مي‌گويند: «زيدٌ عَدلٌ» بس كه يك شخصي عادل مي‌شود، اصلاً‌ مجسمه عدالت است. عدل است، امام عصر عدل منتظر است، عدلي است كه همه انتظار او را مي‌كشند ولي او قائم مؤمل است، يعني در هر حال آماده است. منتظر ايستاده است كه مردم درست بشوند، او بيايد بر اين‌ها امامت كند، حكومت كند،‌ مهرباني كند، آقايان بياييم امشب كه شب يازدهم ماه رمضان است، ده شب، ده روز بر ما گذشت، يك سوم ماه رمضان بر ما گذشته است، بياييم اين تصميم را از اين سفره احسان پروردگار بگيريم كه خود را درست كنيم، ديگر بس است گناه نكنيم، معصيت نكنيم، صفات رذيله را از خود دور كنيم، كينه مردم را در دل نداشته باشيم، يك انسان حسابي بشويم، مخصوصاً گناهان علني را نكنيم، كاري نكنيم كه امام زمان ما بگويد تو لياقت پشت سر من آمدن را نداري. او آماده است كه شماها اگر پشت سر او حركت كنيد…، خدا مي‌داند همين جمع با همه كميِ ما اگر تصميم جدي بگيريم كه پشت سر حضرت بقيةالله حركت كنيم كلي به ظهور حضرت كمك مي‌كند و ظهور امام زمان را نزديك مي‌كند. «وَ الْعَدْلِ الْمُنْتَظَرِ احْفُفْهُ بِمَلَائِكَتِكَ» خدايا دور او را به وسيله ملائكه خود پُر كن، ماها كه لياقت نداريم دور او جمع بشويم، ما كه ارزش آن را نداريم كه با او باشيم «مَتَى تَرَانَا وَ نَرَاكَ وَ قَدْ نَشَرْتَ لِوَاءَ النَّصْرِ تُرَى أَ تَرَانَا نَحُفُّ بِكَ»[2] آيا يك روزي مي‌شود كه ما دور تو «نَحُفُّ بِكَ» يعني دور تو جمع بشويم، ما دور تو باشيم، حالا كه نمي‌شود «احْفُفْهُ بِمَلَائِكَتِكَ» خدايا دور او را از ملائكه خود پُر كن «وَ أَيِّدْهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ» خدايا او را كمك كن با آن روحي كه همه انبياء از او بهره مي‌برند، آن صادر اول -به اصطلاح بعضی از فلاسفه- آن مخلوق اول، آن روح پاك، روح‌القدس يعني روح پاك، آن روح پاكي كه اول موجودي بوده است كه خدا او را خلق كرده است كه تمام انبياء را تأييد كرده است، خدايا امام زمان ما را هم تأييد كن به اين روح پاك كه همان روح ولايت و روح امامت و روح با عظمت اول خلقت است و در حقيقت روح پيغمبر اكرم است «يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ».

«اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ» حالا شما براي امام زمان خود دعا مي‌كنيد، خدا كند اين‌ شب‌ها كه اين دعاي شريف افتتاح را مي‌خوانيد با توجه باشد، با تحرك باشد، جدي باشد، بفهميم چه مي‌گوييم «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ» خدايا امام زمان ما را… الآن امام زمان (عليه الصلاة و السلام) نمي‌تواند همه مردم را به سوي قرآن دعوت كند، يك روزي بشود تمام مردم را به اين كتاب الهي دعوت كند «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ وَ الْقَائِمَ بِدِينِكَ‏» خدايا امام زمان ما را قيام بده و او قيام كند به قسط تو، به عدل و داد «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ وَ الْقَائِمَ بِدِينِكَ اسْتَخْلِفْهُ فِي الْأَرْضِ» خدايا او را در روي زمين خليفه كن، جايگزين خود قرار بده. ما خداي تعالي را نمي‌بينيم كه دستورات ذات مقدس پروردگار را عمل كنيم اما اگر خدا يك جانشين مشخصي در دنيا داشته باشد و تمام معارف و احكام و حقايق را در قلب او قرار داده باشد كه انسان هر وقت مي‌خواهد به او مراجعه بكند و حقايق را درك كند، اين خيلي اهميت دارد «اسْتَخْلِفْهُ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفْتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِ مَكِّنْ لَهُ دِينَهُ» خدايا به او امكان بده، همه براي او تمكين بشوند «دِينَهُ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ لَهُ» خدايا آن ديني كه تو راضي هستي براي او «أَبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أَمْناً» الآن امام زمان به آن معنايي كه ما فكر مي‌كنيم خوف ندارد حجة بن ‌الحسن (أرواحنا الفداء)، ولي صورت خوف را دارد، خوف دارد كه ظاهر بشود مردم او را نپذيرند و دين خدا جايگزين به اصطلاح اين همه بي‌ديني‌ها و شرك و بت‌پرستي‌ها و انحرافات نشود، نه اينكه خوف جان خود را داشته باشد، دين خدا پابرجا نشود، قسط و عدل و داد در دنيا جايگزين ظلم و جور و ستم نشود «أَبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أَمْناً يَعْبُدُكَ لَا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً» خدايا بندگي تو را بكند از هيچ كس پرهيز نكند، ديگر تقيّه نداشته باشد، نكند كه به خاطر… خيلي به ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) ظلم شد. از طرفي خداي تعالي به آن‌ها مي‌فرمود مراعات حال مردم را بكنيد و از طرفي قدرتمندان روزگار مراعات حال ائمه اطهار را نمي‌كردند. با كمال قدرت مي‌آمدند، از دو حال خارج نبود يا امام بايد قيام بكند و اين زمامدار خودسر را سرنگون بكند، بعد زير بار خود او كه نمي‌رفتند، يك جمعي كشته مي‌شد و يك طاغوت ديگر جاي او مي‌آمد. وقتي كه بني‌اميه را سرنگون كردند -ديگر لابد شنيديد- همه ادعاي خلافت داشتند، بني هاشم، بن‌العباس، اما امام (عليه الصلاة و السلام) ادعا نداشت به جهتي كه مي‌دانست اين كار انجام نمي‌شود، مردم آمادگي امامت او را ندارند. علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) آن خطبه مي‌فرمايد: بعد از فوت عثمان دور و بر من جمع شدند «حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ»[3] به طوري كه نزديك بود خيلي از چيزها را، خيلي از نيكي‌ها را پايمال كنند، دور من جمع شدند و از من خواستند من خليفه بشوم، وإلّا خلافت بر شما مردم –تعبير عجيبي است- به مقدار آب دماغ بُزي ارزش ندارد، خيلي عجيب است. چرا؟ به جهت اينكه يك عده مردم كه بهترين آن‌ها طلحه و زبير هستند، طلحه و زبير خيلي خوب بودند، اين‌ها جزء عشره مبشّره بودند، پيغمبر از اين‌ها تعريف كرده بود. اين‌ها خدمت علي بن ابيطالب آمدند، حضرت شمعي روشن كرده بود، چراغي روشن كرده بود و داشت حساب بيت‌المال را مي‌كرد، اين‌ها آمدند نشستند مي‌خواهند حرف‌هاي متفرقه بزنند، علي بن ابيطالب اين شمع را خاموش كرد، گفتند: آقا چرا شمع را خاموش کردید؟ فرمود: اين را من از بيت‌المال مردم روشن كرده بودم، چون براي مردم كار مي‌كردم ولي حالا ديگر ما و شما هستيم و مردمي در كار نيست، من حق ندارم از اين شمع استفاده كنم، اين‌ها به هم نگاه كردند گفتند: اين امام به درد ما نمي‌خورد. «بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ‏»[4] در يك قرائت هست انسان دوست دارد كه امام او فاجر باشد، او هم برقصد، اين‌ها هم برقصند. او هم بزند، اين‌ها هم بزنند. او هم بخورد، اين‌ها هم بخورند. او هم بدزد، اين‌ها هم بدزدند. او هم رشوه بگيرد، اين‌ها هم رشوه بگيرند، با هم باشند، نمي‌شود كه وصله ناهمسطح… نمي‌شود، لذا اين مردم به درد اين امام نمي‌خورد، معاويه به درد اين مردم مي‌خورد، لذا دسته‌دسته از علي بن ابيطالب دور مي‌شدند، حتي عقيل، عقيل برادر علي بن ابيطالب است، شخصيت‌هايي… نجاشي يكي از سلاطيني بود كه ظاهراً بازنشسته شده بود و آمده بود در مدينه زندگي مي‌كرد. روز ماه رمضان مشروب خورد و در خيابان‌ها آمد، البته مسلمان شده بود، علي بن ابيطالب او را گرفت، شلاق زد، چند تا به خاطر مشروب خوردن او، چند تا به خاطر اينكه هتك حرمت ماه رمضان را كرده است، اين هم از زير شلاق‌ها بلند شد و پيش معاويه رفت. معاويه گفت: علي بن ابيطالب بد كاري كرد، چون تو شخصيتي داشتي، شخصيت تو را رعايت نكرد. يك جمله خوبي گفت،‌ گفت: به خاطر اينكه تو به درد من مي‌خوري نه علي. تو هم مشروب مي‌خوري، من هم مشروب مي‌خورم. با هم مي‌توانيم زندگي كنيم، سر يك سفره مي‌نشينيم، اما يك كسي كه حاضر نيست…،‌ مي‌فرمايد: يك قطره شراب اگر در چاه آبي بيفتد از آب آن چاه گوسفندي بخورد من از گوشت آن گوسفند نمي‌خورم، او كجا و يزيد بن معاويه‌اي كه دائم‌الخمر است كجا، اين‌ها به هم مي‌خورند.

آن زن آمد پيش معاويه گفت: اراضي من، زمين‌هاي من را عُمال تو گرفتند، گفت: تو چه كسي هستي؟ گفت: من فلاني هستم. او را شناخت، گفت: حق آن‌ها بوده است. گفت: صلوات خدا بر علي بن ابيطالب باد. گفت: چطور؟ گفت: عين اين جريان را من داشتم، در مسجد كوفه آمدم، علي بن ابيطالب اذان را گفته بود، مي‌خواست اقامه بگويد، عُمّال شما به اراضي من تجاوز كردند، حضرت نماز را رها كرد و دست به دعا برداشت، اشك از ديدگان او ريخت،  تو مي‌داني من راضي به اين كار نيستم، برداشت همان‌جا نوشت كه اگر مسئله حقيقت دارد تحقيق كنيد، يك مأمور فرستاد تحقيق كنيد، اگر اين مسئله حقيقت دارد آن استاندارد را من با همين نامه عزل كردم، بايد بيايد، خيلي عجيب است.

در زمان علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) يك شخصي از طرف حضرت در قم وكيل بود به نام زكريا بن آدم، كه الآن قبر او در وسط شهر قم است، در همان شيخان، اين شيخاني كه در قم مي‌گويند يكي مرحوم صاحب قوانين است و يكي هم ايشان، دو تا گنبد كوچك هست، اين در زمان حضرت رضا (عليه الصلاة و السلام) بود، نامه‌اي به علي بن موسي الرضا نوشت كه مردم اين شهر خيلي ظالم شدند،‌ من ديدم پاهاي يك مرغي را گرفتند، آن را سرازير دارند مي‌برند، ممكن است در اين شهر خدا بلايي نازل كند و من هم بگيرد، من نمي‌خواهم بمانم. ببينيد يعني چه، ظلم تا اين حد كه پاهاي مرغي را گرفتند، زنده است، دارند سرازير مي‌برند. حضرت براي زكريا بن آدم نوشت كه تو آن‌جا باش كه اگر خدا بلايي بخواهد نازل كند به خاطر شما آن بلا را از مردم آن شهر رفع بكند. ببينيد اين‌ها چه كساني بودند، معاوية بن أبي‌سفيان كيست كه حجر بن عدي را آن‌طور مي‌كشد. ميثم تمار را آن‌طور از بين مي‌برد و ابداً توجهي به افرادي مثل عمار ياسر و اين‌ها ندارد، مردم معاويه را بهتر مي‌خواهند، علي را مي‌آيند مي‌كشند و معاويه را نگه مي‌دارند، بعد هم يزيد بن معاويه را قبول مي‌كنند، بعد هم وليد بن يزيد را قبول مي‌كنند، وليد بن يزيدي كه يك روز صبح سر نماز آمد، مست بود، نماز جماعت بخواند، گفت: امروز حال خوشي دارم من شش ركعت نماز مي‌خوانم، شش ركعت نماز خواند، مردم هم نماز صبح را پشت سر او شش ركعت خواندند، بعد هم خيلي سرحال بود رفت در يك حوضي از شراب، مي‌گفت: مي‌خواهم آن‌قدر بخورم تا معلوم بشود كه اين حوض كم شده است. چنين موجوداتي بودند، اين مردم‌ اين‌‌ها را مي‌خواهند. آقايان خود شما مي‌دانيد من انسان متعصبي در بعضي از مسائل نيستم، قدر همين مقدار از  اسلامي كه در شما آمده است بدانيد تا خدا آن را بيشتر كند، همين‌مقدار اين بي‌حجابي‌ها كه تا حدي حجابي به وجود آمده است، تا حدي خدمت شما عرض شود جلوي بعضي از گناهان گرفته شده است، اين را شكر كنيد، شكر كنيد تا خدا آن را زياد كند، غُر نزنيد «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديدٌ»[5] شما در دنيا بگرديد، دوستان من اخلاق من را مي‌دانند، من اهل به اصطلاح اين‌طور مسائل زياد نيستم، دنيا را بگرديد يك رئيس‌جمهوري كه نماز خود را بخواند نداريم، چه در ممالك اسلامي و چه در ممالك غير اسلامي، مثلاً يك فرمانده كل قوايي كه مقيد به قرآن و مسائل دين و احكام باشد، بلكه بشود از آن تقليد كرد نداريم، قدر اين نعمت را بدانيد، از دست ما در نرود. إن‌شاءالله ما مردم شيعه را خدا دوست دارد، مدام آن را زياد مي‌كند، زيادتر از اين إن‌شاءالله وجود مقدس امام زمان (عليه الصلاة و السلام) خواهد بود كه بيايد فرماندهي مارا به عهده بگيرد. «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ وَ الْقَائِمَ بِدِينِكَ اسْتَخْلِفْهُ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفْتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِ مَكِّنْ لَهُ دِينَهُ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ لَهُ أَبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أمناً یعبدک لا یشرک بک شیئا» «اللَّهُمَّ انْصُرْهُ وَ انْتَصِرْ» خدايا او را ياري كن، خدايا هر كس دَم از امام زمان مي زند او را هم ياري كن. هركس به خاطر امام زمان به اين مردم امام زماني خدمت مي‌كند او را ياري كن «اللَّهُمَّ انْصُرْهُ وَ انْتَصِرْ بِهِ انْصُرْهُ نَصْراً عَزِيزاً» خدايا او را ياري كن يك ياري خوبي، عزيزي «وَ افْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسِيراً» خدايا درها را به روي او باز كن. إن‌شاءالله درها به روي او… ما اگر يك مقدار خوب شديم، خداي تعالي همين مقدار نعمت را به ما داده است، يك قدري بهتر بشويم، همه ما خوب بشويم، تمام مردم دنيا رو به صلاح باشند، به فكر اصلاح باشند، خداي تعالي امام عصر (أرواحنا فداه) را مي‌رساند. همان حالتي كه قبل از انقلاب و دمادم انقلاب شما مردم ايران يراي نائب امام زمان داشتيد، اگر براي خودِ امام زمان داشته باشيد به خدا قسم يك روز مي‌شود… همان‌طوري كه مثل فردايي -خود من تهران بودم- همه رفتند استقبال، همه نائب امام زمان خود را آوردند، اگر همان حالت را پيدا بكنيد، شماها كه بلد هستيد، تجربه كرديد، همان حالت را پيدا بكنيد. اگر يك منبري روي منبر اسم امام را نمي‌برد، دعا نمي‌كرد، او را از منبر پايين مي‌كشيدند. هيچ وقت شده است كه چنين احساسي داشته باشيد كه اگر يك منبري اسم امام زمان را نبرد او را از منبر پايين بكشيد. من نمي‌گويم اين كار را بكنيد ولي نيستيد. تمام ايران مثل امشب و فردايي در پانزده سال و شانزده سال قبل، تمام ايران يكپارچه نام امام بود، همه منتظر بودند، شب ۲۲ بهمن و مثلاً‌ شب دوازدهم بهمن اصلاً مردم خواب نداشتند –من به ياد دارم، بعضي از جوان‌ها به ياد ندارند ولي من و كساني كه همسن من يا كمتر هم باشند به ياد دارند- خواب نداشتيم. به خدا قسم دو شبانه‌روز، سه شبانه‌روز، شما چنين حالتي داشته باشيد، چه اشكال داشت روز نيمه‌شعبان كه روز امام زمان است همه راه مي‌افتاديم يك راهپيمايي خوبِ باعظمت… ياحجة ‌بن ‌الحسن آقاجان بيا. همه مي‌گفتيم: ديو چو بيرون رود فرشته درآيد. به خدا ديوهايي در اين دنيا دارند زندگي مي‌كنند، در رأس هر يك از اين ممالك دنيا، ديوهايي زندگي مي‌كنند كه خون اسلام و مردم مسلمان را مي‌خواهند در شيشه كنند. خدا اين وسط شما را حفظ كرده است، اين مملكت را حفظ كرده است وإلّا يك گوسفند در مقابل صد گرگ، آن همه گرگ‌هاي خونخوار، مگر مي‌شود سالم بماند. بياييم همين حالت را پيدا كنيم، تحميلي هم نمي‌شود، همان عشق و علاقه‌اي كه شما به امام راحل داشتيد، مردم ايران به امام داشتند، اقلاً همان عشق و علاقه را بايد داشته باشيم. ما ديديم ديگر، خود امام (رضوان الله تعالي عليه) وقتي اسم امام زمان را مي‌برد، در سخنراني‌هاي ايشان هست، مي‌فرمود: روحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، جسم من كم است، روح من، روح من كم است، روح تمام جهانيان فداي خاك پاي امام زمان، هيچ وقت فكر اين را كرديد؟ آن وقت چنين فردي كه به اصطلاح اين‌طور به او اظهار ارادت مي‌شود به خود او اظهار محبت نكنيم ولي بتوانيم اظهار ارادت به نائب او بكنيم، اين خيلي عيب است. حالا كه شانزده سال، پانزده سال تمام گذشته است بياييم حالا ديگر به فكر خود آقا باشيم. بنشينيم به ياد خود آقا، امشب همه الله اكبر گفتند، ‌يك شب هم براي امام زمان الله اكبر بگوييد. شايد حضرت به اين مسائل توجه كند. خود او هم دست به دعا بردارد، دعاي او و دعاي ما با هم ضميمه بشود يك كاري انجام بشود. شما مردم شاكري هستيد، شما مردم كفران‌كننده‌اي نيستيد، صبر شما، تحمل شما، استقامت شما در اين ده، پانزده سالي كه گذشت درباره همين روش و راه و انقلابي كه داشتيد خيلي پرقيمت است، خدا شكور است، حالا اگر شما واقعاً شكر كرديد بايد خدا نعمت خود را افزون كند و امام زمان (عليه الصلاة و السلام) را برساند، چون ديديد ما هرچه كرديم، حتي داخل مملكت هنوز گوشه كنار مي‌بينيم در ادارات،  در خدمت شما عرض شود بعضي از جاهايي كه مسئولين هستند هنوز رشوه گرفته مي‌شود، هنوز بي‌عدالتي‌ها هست، هنوز كم‌كاري‌ها هست، اين‌ها هست، اما امام عصر (أرواحنا فداه) كه بيايد به كسي مهلت نمي‌دهد. «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ وَ الْقَائِمَ بِدِينِكَ اسْتَخْلِفْهُ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفْتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِ مَكِّنْ لَهُ دِينَهُ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ لَهُ أَبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أَمْنا يَعْبُدُكَ لَا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً» هيچ چيزي جلوي او را نمي‌گيرد، يك رشوه گرفت برو بيرون، تو به درد اين اداره نمي‌خوري. يك كوتاهي در خدمت به مردم كرد، مي‌زند و او را بيرون مي‌كند. يك قضاوت بي‌جا كرد فوراً يقه او را مي‌گيرد و بيرون مي‌اندازد. «لَا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً» اميدواريم امام عصر (أرواحنا فداه) همين امشب براي ما مردم دعا كند، همان چيزي را كه در چنين شبي در… خيلي فاصله شد، ما فكر مي‌كرديم زودتر از اين، اين انقلاب وصل به انقلات حضرت مهدي (عليه الصلاة و السلام) بشود، اين هم براي بي‌عرضگي خود ما مردم است، كم‌محبتي ما مردم است كه نتوانستيم درخواست خود را به كمال برسانيم، يعني به مجرّدي كه يك چيزي به ما دادند ديگر قانع شديم. ما تنها نيستيم، شما يك قدم در همين ممالك اسلامي بگذاريد، به خدا قسم آقايان همين سوريه كه انسان وقتي بخواهد سوريه برود به او مي‌گويند التماس دعا، چه التماس دعايي، زن‌هاي لخت، براي ديدن آن‌ها التماس دعا دارد، مشروبات الكي را كنار خيابان در مملكت اسلامي فروختن و انسان آن منظره را ببيند و نتواند نهي از منكر كند، التماس دعا دارد. در همه قهوه‌خانه‌ها دستگاه قمار وجود داشته باشد و مردم مشغول قماربازي كردن باشند، اين‌طور جاها التماس دعا دارد. من يك وقتي در سوريه اقامت داشتم، رفتم اقامت خود را پس دادم، فكر كردم هيچ جا در سوريه نيست كه گناه نشود، حتي در حرم حضرت زينب (سلام الله عليها)، يعني دائماً گناه مي‌شود. البته اخيراً آن‌جا را هم برداشتند زن و مرد را از هم جدا كردند، حالا فعلاً اين سفر من گناهي در خود حرم نديدم، ولي سابق نه. همه جا پر از گناه، همه جا پر از معصيت، انسان كجا برود؟ ما فرض كرديم حالا حتي عدل و داد را هم در اين مملكت خود برقرار كرديم، مگر فقط ما هستيم؟ مردم ديگر بني‌آدم نيستند؟ مگر به شما نگفتند

بنيآدم اعضاي يكديگرند                                         كه در آفرينش زيك گوهرند

چو عضوي به درد آورد روزگار                 دگر عضوها را نماند قرار

مگر آن‌ها عضو شما نيستند؟ در همين تركيه عالم جليلي كه دو شب قبل اين‌جا تشريف داشتند مي‌گفتند، تازه حالا همت كردند هفت، هشت تا مسجد در استانبولي كه اسلام آن را فتح كرد، ابو ايوب انصاري آن را فتح كرد، جايي بود كه اسلامبول بوده است، استانبول بيخود مي‌گويند، اسلامبول، يعني پر از اسلام بوده است. هزارتا مسجد داشت، در يك شهر هزار مسجد، آن‌وقت چنين شهري يك دانه زن باحجاب كه يك روسري به سر او باشد ندارد، از طرف دولت ممنوع است داشته باشد. ببينيد اين‌ها آيا ظلم نيست، عصر روزها، هر روز عصرها -من در تركيه بودم مردم آن- مردم آن، مگر همان پيرمردها و پيرزن‌هايي كه مي‌روند مسجد كه خيلي كم هستند، همه مست هستند. مشروب خوردند مست هستند. در قهوه‌خانه‌هاي بين راه، يك قهوه‌خانه كوچك آن دو سه دست به اصطلاح دستگاه قمار هست و تمام مشروبات الكي از همه نوع آن وجود دارد، همين تركيه، مذهب آن‌ها هم لايك است، يعني بي‌ديني، مذهب مردم است، قانوني كه آن‌جا حكومت مي‌كند و بدبختي اين است كه روز جمعه همه سر كسب و كار خود هستند، روز يكشنبه در مملكت اسلامي تعطيل رسمي است. ببينيد، شما برويد دنيا را يك قدمي بزنيد، مخصوصاً جوان‌ها از خارج اطلاع خيلي كم دارند، حالا آن ممالك غير اسلامي كه ديگر چه عرض كنم، و همه جا از نظر فقر و گراني بدتر از ايران است، واقعاً بدتر از ايران است. حالا بياييم شكر كنيم، بهتر مي‌شود، راه آن را خدا تعيين كرده است «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ» اگر شكر كرديد خدا نعمت خود را بر شما زياد مي‌كند. من اين‌ها را براي چه مي‌گويم؟ براي اينكه به شما عرض كنم نعمت را خدا به شما داده است، نعمت سلامتي، نعمت امنيت، آقا نعمت امنيت خيلي اهميت دارد. ما با يكي از دوستان در ايتاليا مي‌خواستيم منزل ايشان برويم، وقتي پشت درِ منزل ايشان رسيديم، در آپارتمان بود، جاي محفوظي بود، ديديم دو كليد درآورد، يك قفل آن بالا است و يك قفل اين پايين، بعد هم به من گفت: زود بياييد داخل. گفتم: چرا؟ گفت: يك دفعه مي‌بينيد يك دزدي خود را قبل از ما داخل مي‌اندازد، چنين ناامني بود. در اكثر ممالك دنيا، يعني ما شايد… حالا من اگر بگويم شايد مبالغه كرده باشم، نمي‌دانم چون تحقيق نكردم، ولي آن اندازه‌اي كه من اطلاع دارم امن‌تر از ايران هيچ كجا نيست، با اينكه شب ممكن است ماشين شما را دزد ببرد، ممكن است شب دزد بيايد و همه كفش‌هاي شما را بردارد و ببرد، اما در عين حال امن است، امنيت هست، ممكن است يك زن تنها از اين‌جا بلند شود تهران برود و هيچ كس به او اعتراضي نمي‌كند. اين را بياييد شكر كنيم، در همين دعاي افتتاح مدام مي‌گوييد «الْحَمْدُ اللَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا» الحمدلله، الحمدلله، ديديد مكرر خدا را شكر مي‌كنيد، شكر كنيد بر نعمت‌هاي پروردگار تا خدا آن را زياد كند، زيادتر از اين هم، كوچك آن اين است كه در رأس حكومت يك مرجع تقليد نشسته باشد، بزرگتر آن چيست؟ اين است كه امام معصوم نشسته باشد. پس بياييم شكر كنيم، خدا آن را كوچك‌تر كه نمي‌كند، بزرگتر مي‌كند و همان امام معصوم را به ما عنايت مي‌كند و امام زمان (عليه الصلاة و السلام) تشريف مي‌آورد. بياييم و امشب اين تصميم را به خاطر شب يازدهم ماه رمضان هست باشد، به خاطر شب ۲۲ بهمن هست باشد، به خاطر اينكه شب شنبه است و شب شنبه در فضيلت مانند شب جمعه است، به خاطر اين جهت است باشد، شما هر اسمي مي‌خواهيد روي آن بگذاريد، تصميم را هر وقت بگيريد خوب است، شكر كنيد. خدايا من از زبان همه مي‌گويم و شماها اگر واقعاً احساس مي‌كنيد خدا به شما نعمت داده است بگوييد «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ‏»[6] «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ»[7]

خدايا تو را شكر مي‌كنيم، شكراً لله، خدايا از تو ممنون هستيم، خدايا ما نمي‌توانيم تو را شكر كنيم به خاطر همين توفيق شكر، خود آن يك شكري مي‌خواهد، يك حمدي مي‌خواهد كه در زيارت‌ها، در دعاي بعد از زيارت علي بن موسي الرضا «كيف اشكرك و شكري منك نعمة أخري يقتضي شكري» خدايا چطور من تو را شكر كنم و حال اينكه همين شكر من يك نعمتي است كه خود آن ايجاب مي‌كند من يك شكري بكنم.

از دست و زبان كه برآيد                              كز عهده شكرش به درآيد

هر نفسي كه فرو مي‌رود مُمد حيات و چون بيرون آيد مفرح ذات، پس در هر نفسي دو شكر لازم                            

از دست و زبان كه برآيد                              كز عهده شكرش به درآيد

«اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ»[8] آل داود شكر كردند، همان‌طوري كه آن‌ها شكر كردند شما هم شكر كنيد، حضرت موسي (علي نبينا و آله و عليه السلام) اولين دفعه‌اي كه ظاهر شد بعد از… چون حضرت يوسف به مردم بني إسرائيل گفته بود: چهارصد سال ديگر شما بايد در فشار باشيد، بعد موسي‌اي ظهور مي‌كند و شما را نجات مي‌دهد. بعد از چهارصد سال اولين دفعه‌اي كه حضرتش ظاهر شد كه ظهور صغري حضرت موسي بود در بيابان بود، يك مهتاب شبي بود، عالِم بني اسرائيل مخفي بني‌ إسرائيل را دعوت كرده بود كه بياييد دور هم بنشينيد، خيلي بر آن‌ها سخت مي‌گذشت «يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‏ نِساءَهُمْ»[9] بچه پسر تا متولد مي‌شد جلوي چشم پدر و مادر او را مي‌كشتند كه موسي متولد نشود. دخترهاي آن‌ها را هم  نگه مي‌داشتند براي كلفتي و كنيزي و اين‌ها مي‌بردند، صريح قرآن است «وَ في‏ ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ‏»[10] در بيابان اين‌ها را جمع كردند، نشستند، گريه مي‌كنند در فراق موسي، اشك مي‌ريزند، هيچ وقت شده است كه شما برويد يك عده‌اي در يك بياباني بنشينيد، گريه بكنيد…، امام صادق در همين جا فرموده است: هر چه در بني إسرائيل واقع شده است، در امت پيغمبر هم واقع خواهد شد، يعني اگر شماها هم رفتيد در بيابان نشستيد، گريه كرديد، اشك ريختيد يك وقت مي‌بينيد از گوشه بيابان نور جمال امام زمان ظاهر شد، چرا گريه مي‌كنيد؟ يك دفعه ديدند حضرت موسي  آمد،‌ البته اين‌ها حضرت موسي را نمي‌شناختند، يك جواني كه نور از صورت او مي‌بارد، آثار بزرگي بر وجود مقدس او ظاهر است، آقا تو چه كسي هستي؟ عالِم آن‌ها پرسيد: تو چه كسي هستي؟ در مهتاب، شب بود،‌ گفت: من موسي هستم. مي‌شود شما هم بگوييد: آقا تو چه كسي هستي؟ بگويد: من امام زمان شما هستم.

من موسي هستم، يك خصوصياتي سؤال كردند، ديدند نه، خود او است. به پاي او افتادند، دست او را بوسيدند، قربان تو برويم، پس ما تا چه موقع بايد در اين فشار اندوه و ناراحتي باشيم؟ گفت: چهل سال ديگر شماها بايد در اين درد باشيد، من چهل سال ديگر ظاهر مي‌شوم. آقايان آن‌قدر علائم نشان مي‌دهد كه امام زمان ما به همين زودي‌ها ظهور مي‌كند كه آن‌هايي كه مي‌فهمند و خواندند و علائم ظهور را مطالعه كردند، مي‌گويند دير شده است، دير شده است، خيلي آماده باشيد، گفتند: چهل سال ديگر، اين‌ها نشستند، راه آن چيست كه زودتر بشود؟ حضرت موسي فرمود: دعا كنيد. در بيابان نشستند، ديگر هر شب مي‌رفتند، مي‌نشستند، اشك مي‌ريختند، گريه مي‌كردند، دعا مي‌كردند، حضرت موسي يك شب در اين دعاها آمد گفت: خدا ده سال تخفيف داده است، به اين‌ها بشارت داد. همه آن‌ها ريختند به سجده، شكر كردند، شكر كردند پروردگار را كه ده سال تخفيف داده است و سي سال شده است. حضرت موسي باز يك شب آمد گفت: ده سال ديگر هم تخفيف داده است، به خاطر شكر شما، باز دعا كردند ده سال ديگر هم تخفيف داده شد، در اين بين حضرت موسي رفت به نزد حضرت شعيب و تعلیم دید و آمد اینها را نجات داد. اين‌جا امام صادق مي‌فرمايد: همه اين مسائل نسبت به امام زمان شما هم هست. دعا كنيد، شكر كنيد، به خاطر همين خبري كه من امشب به شما مي‌دهم، من از نه ناحيه امام زمان و مثلاً از اين… نه، همين كه ما تحقيق كرديم ظهور خيلي نزديك است، به خاطر همين خبر شما اين‌ شب‌ها شكر كنيد، الحمدلله رب العالمين، خدايا تو را شكر مي‌كنيم، اي خداي عالمين، اي خداي جهانيان كه ما را در هزار سال قبل قرار ندادي، تمام ائمه روز نيمه شعبان اگر به ياد داشته باشيد از قول همه ائمه آرزوي ملاقات امام زمان را نقل كرديم، حتي سيدالشهداء و امام صادق اين جمله را داشتند كه اي كاش، اي كاش ما زمان او را درك مي‌كرديم تا خدمتگزار او باشيم، تمام مدت عمر خود، حالا ما در يك زماني واقع شديم كه اكثر يا همه علائم ظهور ظاهر شده است، پس بياييم شكر كنيم، خدايا تو را شكر مي‌كنيم كه ما را در اين زمان آورده‌اي. قضيه محمد بن عيسي بحريني را شنيديد، به خدا قسم آقايان ماها دنبال امام زمان نمي‌رويم، حالا كه اين مسئله و اين‌ حرف‌ها پيش آمد من عرض كنم بعضي مانع رفتن به طرف امام زمان مي‌شوند، ما نمي‌رويم.

يك حاكم ناصبي در بحرين بود، وزير ناصبيِ تندي عليه شيعه بود، يك روز يك اناري را پيش اين حاكم آورده بود، روي آن نوشته است: لاإله إلا الله، محمداً رسول‌الله، ابي‌بكر و عمر و عثمان و علي أوصياء رسول‌الله، خيلي خط طبيعي، روي انار، خيلي زيبا نوشته شده است. گفت: اين شيعه‌ها چه مي‌گويند؟ ديگر مدرك از اين بهتر كه اين‌ها خلفاي پيغمبر هستند، حاكم هم نگاه كرد، ديد راست مي‌گويد. بزرگان و علماي شيعه را خواست، گفت: شما در مقابل اين چه جوابي داريد؟ نگاه كردند جوابي نداشتند. گفت: سه روز به شما مهلت مي‌دهم، يا جواب اين را مي‌آوريد يا همه شما بايد سنّي بشويد يا همه شما را مي‌كشم. بسيار خوب، همه بيرون آمدند، علماي بحرين در آن وقت خيلي بزرگ بودند. بيرون آمدند گفتند: ما امام زمان داريم، ما بي‌صاحب نيستيم، ما كه يقين داريم كه دين ما حق است، پس مي‌رويم حل اين مسئله را از امام زمان خود مي‌پرسيم، چه كار كنيم. در بين همه آن‌ها گشتند سه نفر را پيدا كردند، شب اول اين برود، شب دوم آن برود، شب سوم محمد بن عيسي برود، تا بالأخره جواب بگيرند. شب اول رفت، تا صبح گريه كرد خبري نشد. شب دوم، نفر دوم رفت گريه كرد خبري نشد. شب سوم در بيابان آمده است تنها، مي‌گويد: آقا فردا صبح ما دست از ولايت خاندان عصمت و طهارت نمي‌كشيم اما اين ناصبي ملعون همه ما را از دَم شمشير مي‌گذراند، بيا به ما رحم كن، گريه مي‌كند، آخر‌هاي شب مي‌بيند يك آقايي تشريف آورد، چرا گريه مي‌كني؟ آقا شما كاري نداشته باش برو عقب كار خود. گفت: من امام زمان تو هستم. تو مگر من را صدا نمي‌زني؟ گفت: اگر امام زمان من باشي مي‌داني من چه مي‌خواهم. فرمود: بله. مي‌دانم چه مي‌خواهي، اين وزير ناصبيِ ملعون يك قالبي از گِل درست كرده است داخل آن معكوس اين مطالب را نوشته است، بسته به انار، وقتي انار هنوز كوچك بوده است، اين انار بزرگ شده است، داخل اين‌ها جا افتاده است و اين‌طوري شده است. حالا براي اينكه بتواني اين را اثبات كني فردا صبح به مردم مي‌گويي در خانه وزير من جواب اين مسئله را مي‌دهم و نگذار وزير زودتر از تو وارد منزل بشود. وارد مي‌شوي، در فلان طاقچه اين قالب گذاشته شده است، آن را برمي‌داري مي‌آوري به مردم نشان مي‌دهي و علامت اين انار هم اين است كه اگر انار بشكافي داخل آن دانه ندارد، همه آن دود است، اناري كه روي آن اسم اين‌ها نوشته شده باشد دانه نمي‌بندد. دست‌‌ آقا را بوسيد، پاي آقا را بوسيد، قربان‌صدقه آقا شد، تشكر رفت، بلند شد رفت. آمد گفت: مردم من جواب آن را آوردم اما در خانه وزير جواب آن را مي‌دهم، به هيچ كس هم نگفت. آمد و رفت و قالب را برداشت و وزير خيلي عجله كرد كه او زودتر برود ولي اين زودتر رفت. قالب را برداشت و آورد، كه امروز مردم بحرين كه شيعه هستند به بركت آن يك ملاقات است كه محمد بن عيسي بحريني با امام زمان (عليه الصلاة و السلام) كرد، و الآن هم قبر او مزار است براي مردم و قبر مقدس اين مرد را زيارت مي‌كنند. حالا ما هم اگر درِ خانه امام زمان برويم، در خانه هستيد بگوييد يا صاحب‌الزمان، در كوچه و بازار راه مي‌رويد بگوييد يا صاحب‌الزمان، من نمي‌دانم چطوري بگويم، چطوري شما را متوجه اين وجود مقدس بكنم، والله العظيم آقايان، نمي‌دانم چه كار كنم، چطوري بگويم كه آن اعتقاد را خود من منتقل به قلب همه شما بكنم، به جان خود او قسم، به ذات مقدس پروردگار قسم اگر تو دائماً با ياد امام زمان باشي، امام زمان تمام كارهاي تو را، تمام گرفتاري‌هاي تو را رفع مي‌كند، يك گرفتاري كوچك براي تو نمي‌گذارد. يا صاحب‌الزمان، اين جمعيت امشب به ياد تو اشك مي‌ريزند. «أَ بِرَضْوَى أَمْ غَيْرِهَا أَمْ ذِي طُوًى عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ لَا تُرَى»[11] امام زمان خود را كجا پيدا كنيم؟ ولي من معتقد هستم الآن تمام كلمات ما را شنيد، حتي از دل ما اطلاع پيدا كرد كه ما چه مي‌گوييم، چقدر به او متوجه هستيم. بدن مقدس او الآن كجا است، برويم دست او را ببوسيم، پاي او را ببوسيم، شايد كنار قبر أبي‌عبدالله‌الحسين باشد. همه با توجه…

 

 



[1]. المصباح للكفعمي، ص 581.     

[2]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 109.

[3] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 49.  

[4]. قيامت، آيه 5.

[5]. ابراهيم، آيه 7.

[6]. فاتحه، آيه 1.

[7]. اعراف، آيه 43.

[8]. سبأ، آيه 13.

[9]. قصص، آيه 4.

[10]. بقره، آيه 49.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 108.