۲۴ رمضان ۱۴۱۰ قمری – ۳۰ بهمن ۱۳۶۹ شمسی – شرح حدیث ثقلین- امامت

«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله و الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»[1]‏ یکی از روایت‌هایی که مورد اتفاق شیعه و سنی است و همه مسلمان‌ها آن را قبول دارند، این حدیث شریف است که پیغمبراکرم فرمودند: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[2] معنای تحت لفظی این روایت این است که من تارک هستم، یعنی می‌گذارم، گذارنده هستم. خود می‌روم، ولی دو چیز که خیلی بزرگ است، ثقلین، خیلی پُروزن و سنگین و پُراهمیت است، در بین شما می‌گذارم. این دو چیز، یکی کتاب خدا است و دومی عترت من است. این‌ها «لَنْ يَفْتَرِقَا» هرگز از هم جدا نمی‌شوند. «حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ» تا وقتی که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. «مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا» اگر کسی تمسک به این‌ها بکند، هرگز گمراه نمی‌شود. این معنای روایت است.

البته عترتی هست، اهل‌بیتی هست. بعضی از روایات خیلی کم سنتی هست، معنای این‌ها فرقی نمی‌کند. مثلاً «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي»، «كِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي‏»،[3] «كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِي»[4] و بعید هم نیست که پیغمبراکرم در موارد مختلف که این مطلب را فرمودند، چون معناهای آن فرقی نمی‌کند، همه نوع آن را گفتند. چون پیغمبر زیاد این جمله را گفتند. حتی من دیدم که یک کتاب درباره همین حدیث نوشتند. کتاب نسبتاً خوبی هم هست، ترجمه هم شده است. ظاهراً اسم ترجمه آن دو گوهر گرانبها است و عربی آن هم که حدیث ثقلین است. در این حدیث چند نکته بسیار جالب توجه که مربوط به بحث امامت ما است، وجود دارد. اول اینکه در این روایت می‌گوید که پیغمبر این دو چیز را گذاشته است. یعنی همان‌طور که قرآن باید در ارتباط با پیغمبر باشد، خدا به پیغمبر داده، پیغمبر هم به ما داده است. این‌طور است. مسئله قرآن خیلی واضح است.

یک جمعی دور هم ننشستند، یک قرآنی تشکیل بدهند، بعد نزد پیغمبر بیاورند، پیغمبر امضاء بکند، بگوید: کتاب خوبی است. مثل قانونی اساسی یک مملکت. قانون اساسی را یک عده‌ای از دانشمندان درست می‌کنند، بعد نزد رهبر می‌برند، ایشان امضاء می‌کند و می‌گوید: این خوب است. اگر این بود… این‌طور نیست، می‌بینیم که یک کلمه از آن را یک نفر از دانشمندان هر زمان نمی‌تواند ایجاد کند. خدا کلمه به کلمه به جبرئیل گفته است، جبرئیل هم آمده برای پیغمبر رسانده است، بدون کم و زیاد. حتی ذات مقدس پروردگار در قرآن می‌فرماید: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ»[5] چون در شب قدر اول… در همین تفسیر سوره قدر، همین روز گذشته که روایات تفسیر سوره قدر را دومرتبه نگاه می‌کردم، به این جمله متذکر شده است که در شب قدر اول، یعنی آن وقتی که شب قدر اوّلی بعد از خلقت موجودات، بعد از خلقت نور پاک پیغمبراکرم… حال چه زمانی بوده است؟ قدر اول. تمام قرآن بر پیغمبر نازل شد و پیغمبراکرم همه آیات قرآن را با همین خصوصیاتی که الآن در قرآن هست، پیغمبر می‌دانست.

نه‌تنها پیغمبراکرم، بلکه اوصیاء او هم می‌دانستند. لذا در روایات دارد و روایت آن هم صحیح است که وقتی علی بن ابیطالب (علیه الصلاة و السلام) متولد شد، هنوز پیغمبراکرم مبعوث نشده بود. در همان روز اول، وقتی که قنداقه علی (علیه السلام) را دست پیغمبراکرم دادند، چشم‌ها را باز کرد، به صورت پیغمبر تبسمی کرد و اجازه گرفت که سوره «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»[6] را با همین آیاتی که الآن در قرآن است، خواند. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏» «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذينَ هُمْ في‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»[7] پس تمام قرآن در شب قدر اول بر نور پاک پیغمبر و علی بن ابیطالب و یازده فرزند ایشان نازل شده است و در وجود این‌ها بوده است.

یک دلیل جالبی از قرآن بر این معنا هست که خدای تعالی می‌فرماید: ای پیغمبر در تلاوت قرآن برای مردم عجله نکن، قبل از اینکه خبر آن از طرف ما به شما برسد که وقت آن چه زمانی است. «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى‏ إِلَيْكَ وَحْيُهُ». عجله نکن. چه کسی می‌تواند در خواندن چیزی عجله کند؟ کسی که بلد باشد. اگر پیغمبر خواندن قرآن را بلد نبود، این‌طور که بعضی از متجددین ما در کتاب‌های خود نوشته‌اند که در روزی که پیغمبراکرم مبعوث شد و اهل‌سنت هم آن را تأیید کردند -یا آن‌ها گفتند و این‌ها تأیید کردند، فرقی نمی‌کند- جبرئیل آمد و گفت: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ».[8] گفت: من چیزی بلد نیستم «ما أنا بقاري».[9] من بلد نیستم چیزی بخوانم. بعد جبرئیل گفت: این‌طور بخوان. خیر، این درست نیست. این‌جا اجازه قرائت به او داده شد، مبعوث شد.

پیغمبر قبل از بعثت نبی بود، معنای نبی همین است. پیغمبراکرم قبل از بعثت نبی بود. بلکه در روایات سنی و شیعه هست که پیغمبراکرم فرمود: «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ»[10] من نبی بودم، آدم هنوز سرگردان –به تعبیر ما- در بین آب و گِل بود. یعنی هنوز آب و گِل آن مجسم نشده بود، درست نشده بود. یعنی هنوز مجسمه او درست نشده بود تا در او روح دمیده شود. و لذا اول پیغمبر است و خاتم پیغمبران است. فاتح پیغمبران است و لذا قرآن در باطن پیغمبر، در روح پیغمبر بود و همه آن در شب قدر نازل شده است که «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ».[11] یا در سوره دخان می‌فرماید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ».[12]

پس قرآن بر پیغمبر نازل شده است و پیغمبر هم بدون کم و زیاد برای مردم گفته است. عترت هم همین‌طور است. چون با هم آورده است. عترت و معصومین و امام هم باید از جانب خدا اعلام شود، با اسامی آن‌ها، با خصوصیات آن‌ها، بدون کم و زیاد و به پیغمبر گفته شود، پیغمبراکرم هم به مردم بگوید. «ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»[13] مردم حق انتخابات ندارند. البته برای خود، برای زندگی خود هر کسی را که می‌خواهند انتخاب کنند، ولی برای دین خدا، برای اینکه خدا چه می‌خواهد و چه از این مردم طلب می‌کند و مردم چه برنامه‌ای باید داشته باشند، مردم بنشینند برای خدا تکلیف و به اصطلاح جانشین و خلفیه درست کنند، یا برای رسول خدا. اصلاً این کلام این‌قدر مفتضح و دور از عقل است که حساب ندارد. همان‌طوری که یک کلمه از کتاب خدا را مردم درست نکردند، با هم شورا نکردند، مجلس خبرگان ننشست و قانون اساسی که مثلاً قرآن باشد برای اسلام درست کند، همین‌طور درباره ائمه معصومین (علیهم الصلاة و السلام) هم حق انتخابات ندارند. «ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» خدا آن‌ها را انتخاب کرده است. خدا این‌ها را در اول… همان وقتی که قرآن را خلق کرد، این‌ها را هم خلق کرده است. این‌ها همیشه با هم بوده‌اند. «لَنْ يَفْتَرِقَا»[14] همیشه با هم بودند. آن وقت خدا آن‌ها را خلق کرد و بعد هم اسامی آن‌ها معلوم، خصوصیات آن‌ها معلوم و لذا چون خدا از این قماش افراد دوازده نفر بیشتر نداشته است… قماش غلط است، توهین شد، ببخشید. از این وجودهای پرعظمت مبارک و چه، این یک چه آخری که مانده، آن‌قدر نگه می‌دارد که آخرین نفری باشد که از روی کره زمین برداشته می‌شود.

روایات زیادی داریم که اول کسی که پای روی کره زمین گذاشت، حجت خدا بود، حضرت آدم و آخرین کسی هم که پا از روی زمین برمی‌دارد، حجت خدا است و این‌گونه است. حال ما بیاییم برای خدا بگوییم… چون برای خدا خلیفه تعیین می‌کنیم. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً».[15] خلیفةالله. امام زمان خلیفةالله است. چون خلیفه… پیغمبر که از خود چیزی ندارد، می‌خواهد دستورات الهی را برای مردم بگوید و در واقع خلیفه پیغمبر، خلیفةالله است. آن‌وقت برای خدایی که «يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ»،[16] «بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ»[17] دست خدا باز است، زبان او باز است، گویا است و فعال است. ما بنشینیم و برای چنین خدایی جانشین و خلیفه تعیین کنیم. این خیلی غلط است.

«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ»[18] این دو چیز خیلی باعظمت است «لَنْ يَفْتَرِقَا» این‌ها از هم جدا نمی‌شوند. این خیلی مهم است، این جمله خیلی مهم است. یعنی اگر شما قرآن را بدون تفسیر عترت یا عترت را بدون تفسیر قرآن، یعنی بدون قرآن بخواهید قبول کنید، از شما قبول نمی‌کنند. یک عده هستند… یک عده فکر نکنید که مثلاً فرض کنید حرف غلطی زدند و بعد هم در شر آن گیر کردند. روز اول وقتی پیغمبراکرم در بستر افتاده بود، می‌خواست باز همین مطلب را تأکید کند، مشروح‌تر، نوشته بگذارد، چون این را بدانید که اگر پیغمبر این را می‌نوشت، همان‌طور که نوشته‌های احتمالی پیغمبراکرم… مثلاً یک نامه به قیصر روم نوشته است، احتمالاً این نامه، نامه حضرت باشد، صددرصد نیست. این را در ا کثر موزه‌ها حفظ کردند. در موزه‌های بزرگ دنیا آن حفظ کردند. اگر پیغمبراکرم یک نامه می‌نوشت و می‌گفت که این را همه داشته باشید، این در همه‌جا حفظ می‌شد و دیگر هیچ کس نمی‌توانست این را به هم بزند، نمی‌توانست کم و زیاد کند.

نامه حضرت خیلی مهم بود، چون حضرت در تمام عمر خطی ننوشت، با اینکه… حضرت باقر (علیه الصلاة و السلام) می‌فرماید: خدا لعنت کند کسانی را که می‌گویند پیغمبر نمی‌توانست بخواند و نمی‌توانست بنویسند. پیغمبر با هفتاد زبان می‌خواند و با هفتاد زبان می‌نوشت. بعد امام (علیه الصلاة و السلام) از قرآن استدلال می‌کند. می‌فرماید: «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[19] معلمی که خود او نمی‌تواند بنویسند، چطور نوشتن را به مردم تعلیم می‌دهد؟ معلمی که نمی‌تواند بخواند، چطور می‌تواند کتاب…؟ کتاب را یا باید انسان بخواند یا باید بنویسد. چطور می‌تواند تعلیم کتاب خواندن را به مردم بدهد؟ این برای پیغمبراکرم نقص است که بگوییم: نمی‌توانست بنویسد، نمی‌توانست بخواند، نمی‌نوشت و نمی‌خواند، یک حرف است. نمی‌توانست و نمی‌توانست بنویسد، یک حرف دیگر است.

ما پیغمبر را یک وجودی کاملی می‌دانیم که هر علمی را می‌داند. چطور نمی‌توانست بنویسد؟ این کار خیلی ساده‌ای است که بچه‌های مکتب‌خانه می‌نویسند و می‌خوانند، پیغمبر نمی‌توانست. یک زمانی یک مفسری در مشهد ما بود، حال هر کسی که بود، خدا او را رحمت کند. ایشان در تفسیر خود نوشته بود که پیغمبراکرم علی بن ابیطالب را با پول خدیجه فرستاد که خواندن و نوشتن را یاد گرفت. خیلی عجیب است. ما همان وقت به سراغ او رفتیم. ایشان گفت که باید صنایع را به اهل آن مراجعه کرد. ما نمی‌توانیم بگوییم که علی بن ابیطالب نجاری هم بلد بود. گفتم: چرا نمی‌توانیم؟ همه علوم را بلد بود. هرچه را که بگوییم بلد نبود، نقص او است. پیغمبراکرم همه این‌ها را می‌دانست. تمام این علوم را بلد بود، علم نوشتن، علم خواندن، علوم مادّی. حتی شما نگویید که اگر بلد بود هواپیما را بسازد، آن‌وقت می‌ساخت در اختیار مردم می‌گذاشت، ماشین را در اختیار مردم می‌گذاشت.

من یک جمله جالبی… فکر می‌کنم مثال روشنی داریم که اگر یک ما شینی در سرازیری است، به آن هُل نمی‌دهند، بلکه باید قدری ترمز کنند که درنرود. در سربالایی باید گاز داد و یا آن را هُل داد. مردم در مادّیات در سرازیری هستند، یعنی در تمام کارهای مادّی خود، خود آن‌ها بدون تشویق می‌دوند و بالاخره می‌رسند و در گذشته‌ها و دوران گذشته هم رسیدند. می‌بینید که به همه‌جا رسیدند، هیچ هُلی هم ندادند. پیغمبرها هم هیچ به آن‌ها… ولی در معنویات در سربالایی هستند، باید آن‌ها را هُل داد. هدف پیغمبراکرم این نبود که ما را به سمت مادّیات هُل بدهد که به قول مشهدی‌ها بیشتر از این کله پا بشویم. مشهدی‌ها می‌گویند: کله‌پا شدن، یعنی ملق زدن.

وقتی انسان در سرازیری یک ماشینی باشد، یک عده پرقدرت مثل انبیائی که خیلی هم قوی بودند، این را هُل بدهند، این آن‌چنان می‌دود که به سر پیچ که می‌رسد با سر در درّه می‌رود. اما اگر در سربالایی باشد… الآن خود ما احساس کنیم. شما را به خدا قسم همان خوبِ خوبِ خوبِ ما بیشتر به فکر مادّیات خود و خورد و خوراک و خانه زندگی خود هستیم یا بیشتر به فکر معنویات خود هستیم؟ چون به طرف مادّیات سرازیر هستیم، به طرف معنویات خیر. مدام نفس اماره جلوی آن را می‌گیرد، شیطان جلوی آن را می‌گیرد. همه گناهان را هم به گردن شیطان می‌اندازیم. روز قیامت هم شیطان می‌گوید: پیغمبر آمد، خدا گفت، تمام مبلّغین تبلیغ کردند، شما طرف خدا نرفتید. من را که نه دیدید، همه هم من را مذمت می‌کردند، چطور شد که شما دنبال ما راه افتادید؟ معلوم است که خود شما مریض بودید.

به هر حال پیغمبراکرم فرمود: «لَنْ يَفْتَرِقَا»[20] این دو چیز از هم جدا نمی‌شوند: یکی کتاب خدا است و یکی هم عترت من است. خدای تعالی این دوازده‌تا از معصوم‌ترین افراد بشر که نمی‌شود گفت بالنسبه به افراد بشر خدای تعالی خلق کرده است و آخرین آن‌ها را هم نگه داشته است، برای اینکه بشریت را به حقایق قرآن آشنا کند. قرآن مثل کتاب درسی است و ائمه اطهار (علیهم الصلاة و السلام) مثل معلم است، استاد دانشگاه، معلم، عالم حوزه، هرچه می‌خواهید اسم آن را بگذارید. باید این‌ها هر دو با هم باشند. از هم جدا نمی‌شوند. اگر گفتیم که «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»[21] کتاب خدا برای ما کافی است. روز اول این را گفتند، این را القاء کردند.

پیغمبر در بستر افتاده… اگر آن نوشته او در اختیار مردم قرار می‌گرفت، آن را نگه می‌داشتند. برای من قلم و کاغذ بیاورید «أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً»[22] برای شما چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. بعضی افراد در شیطنت، در سیاست خیلی بیدار هستند، خیلی. واقعاً دست شیطان را به چوب بستند. این… آدم باید این‌قدر صریح فکر کند. باید این‌قدر در وضع اجتماعی قوی باشد و آینده‌نگر باشد تا این جمله را بگوید. گفت: «دَعِ الرَّجلَ»[23] این مرد را رها کنید. این خیلی تعبیر تندی است. «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ» کتاب خدا برای ما کافی است. «إنّ الرجل ليهجر»[24] این مرد… چون بدون توهین و جسارت نمی‌توانست کار خود را عملی کند. چندتا جسارت کرد که پیغمبر از افکار مردم اُفت کند و بعد بگوید که کتاب خدا برای ما کافی است. این حرف خیلی بیهوده است. باید از عمر پرسید که… چون این جمله را من تقیه بی‌خود می‌کنم، چون در همین کتاب صحیح بخاری همین‌طور صریح نوشته اسـت: «قَالَ عُمَرُ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ حسبنا کتاب الله»[25] صریح نوشته، حالا ما… وقتی خود آن‌ها می‌گویند، اعتراف هم دارند.

این جمله را از ایشان می‌پرسیدید. ما نماز ظهر را چهار رکعت بخوانیم؟ اگر کتاب خدا کافی است… شما نزد هر یک از علمای بزرگ در تفسیر قرآن بروید، بگویید که از خود قرآن به ما بگویید که نماز ظهر چندتا است؟ روایت نمی‌خواهیم، چون «حسبنا كتاب اللّه». نماز صبح چند رکعت است؟ ما چند هزار مسائل و احکام درباره نماز و روزه و این‌ها داریم، این‌ها کجا است؟ از قرآن برای ما بگویید. همه اعتراف می‌کنند که از قرآن این‌ها درنمی‌آید. یعنی درنمی‌آید، این‌طور… من در یک محفل علمی بود که این مسئله را زدم و مورد پسند همه واقع شد، برای شما هم عرض می‌کنم. پیغمبراکرم با خدا در ارتباط بوده است، خدای تعالی قرآن را به او نازل کرده است و تمام علوم اولین و آخرین را در قرآن گذاشته است. چون خود قرآن می‌گوید: «تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»[26] است، بیانگر هر چیزی است.

حال معنای «وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ»[27] هم منظور قرآن باشد، به هر حال مسئله خیلی قوی‌تر می‌شود که هیچ تر و خشکی نیست، مگر در قرآن علم آن هست. در همین سی جزء قرآن این همه مطلب می‌گنجد، مسلّماً نمی‌شود، به صراحت که نمی‌گنجد. مطلبی که این‌جا است، در احادیث زیاد داریم، شاید حدود دویست روایت باشد، مضامین آن فرق می‌کند، در کتاب جامع‌ احادیث شیعه که مرحوم آیت‌الله بروجردی دستور دادند نوشتند و ایشان تأیید کردند و الآن هم آیت‌الله‌العظمی خوئی دستور فرمودند که چاپ شود و یازده جلد یا دوازده جلد آن چاپ شده، یا چهارده جلد آن چاپ شده، در آن جلد اول آن این روایات را نقل می‌کند. این روایات هست که غیر از این چهارده نفر شخص دیگری علم قرآن را نمی‌داند و قرآن مثل… به اصطلاح این‌طور بگوییم…

حالا یک مثال ساده برای شما بزنم، اگر یک نفر جلوی من نشسته است، داریم در وصف یک نفری صحبت می‌کنم، یک نفری که نیست، من حدود دو ساعت در وصف او صحبت کردم، ایشان چه زمانی متولد شد، بعد کجا تحصیل کرده، چه‌قدر علم دارد، چه‌قدر تقوا دارد و غیره. یک شرح تاریخ زندگی او را برای شما بیان کردم. بعد از اینکه من این‌ها را بیان کردم، از در وارد می‌شود. یک نفر دیگر هم این‌طرف نشسته است که این‌هایی را که من برای ایشان گفتم، او نشنیده است. دقت کنید. من به این طرفی که صحبت‌های من را شنیده است، می‌گویم یارو آمد. این از کلمه یارو آمد یا مثلاً فلانی آمد، چه می‌فهمد؟ خیر. آن کسی که شرح حال را نشنیده است، یک شخصی وارد شده است، بیشتر از این چیزی نمی‌داند. اما این کسی که شرح حال را شنیده و مفصل پیش من بوده است، از این تمام آنچه که او در چه وقتی متولد شده، چگونه بوده، چه کرده است، چه شده است، همه این‌ها از جلوی چشم او می‌گذرد.

از وقتی که خدا اراده کرد که مخلوقی خلق کند، روح مقدس پیغمبراکرم را خلق کرد و همیشه درباره همه‌چیز با پیغمبر خود در مشورت و در ارتباط بوده است. حالا وقتی که جمله «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها»[28]  اصلاً یعنی چه؟ خدا امانت را عرضه کرد به آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها، این‌ها قبول نکردند و انسان قبول کرد. خیر، اصلاً مگر کوه حرف می‌زند که قبول بکند؟ و غیره. شاید پیغمبر یک دنیا… دو جلد کتاب قطور اگر بخواهد بنویسد، همین جمله را که بشنود، مطلب به خاطر می‌آورد، من و شما هیچ‌چیز نمی‌فهمیم. ما در ارتباط نبودیم، او در ارتباط بوده است. و لذا در روایات داریم: «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ»[29] کسی قرآن را می‌شناسد که به او خطاب شده است و او است که قرآن را می‌شناسد، او است که مفسر قرآن است.

در همین جلد از کتاب جامع احادیث شیعه، حضرت صادق (صلوات الله علیه) به ابوحنیفه عالِم… ابوحنیفه خیلی عالِم بود، فکر نکنید که انسان خیلی بدی بود. خیر، کسی بود که به هر حال در مقابل امام صادق ایستاده بود. خیلی عالِم بود، فتواهای او را تا همین الآن سنی‌ها قبول کردند و عمل می‌کنند. این ابوحنیفه را حضرت صادق (صلوات الله علیه) می‌فرماید که شما یک حرف از قرآن را نمی‌فهمید، یک حرف. خیلی است. تا روز قیامت شما بنشینید، فکر کنید، «حم»،[30] «عسق‏»[31] این چه معنا دارد؟ شما چه می‌فهمید؟ ولی پیغمبر که به او می‌گویند: «ح» آن همه مطالب به خاطر می‌آورد. «م» آن همه مطالب دیگر. مثل همان مثالی که زدم و در زمان حیات پیغمبراکرم فرصت نبود که همه علوم قرآن را، آن‌هم این‌همه علم را در اختیار مردم بگذارد. در نتیجه یک فرد مستعد سینه‌‌فراخی مثل خود، روح بزرگی مانند روح خود باید پیدا کند که همه این علوم را آن‌جا خالی کند. یا خدا خالی کند، یا او خالی کند، حال تعارف‌های آن بماند.

یک ظرف می‌خواهد، در کاسه پنج سیری ظرف ما دو، سه جمله بیشتر جای نمی‌گیرد. ما ظرفیت نداریم. یک سینه فراخ، یک شرح صدر عجیب، یک دل قوی، «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»[32] آن کسی که ظرفیت او از همه بیشتر است که تمام علوم اولین و آخرین را می‌داند، باید پیدا کند و این علوم را در آن‌جا بریزد. اگر نریزد، علوم قرآن بی‌فایده نازل شده است، بی‌فایده. چون پیغمبر که نتوانست به مردم برساند، کسی هم نبود که این‌ها را یاد بگیرد، پیغمبر با خود آورد و با خود برد. پس کار خدا عوض می‌شود. پس باید یک نفری پیدا شود که این علوم را در دل او بریزد. او هم باز بعد از خود و بعد او بشود حوض، حوض کوثر، کثیر الخیر، مثل یک دریاچه‌ای که چشمه‌های آب از او سرازیر می‌شود. به قلب علما، دانشمندان سرازیر شود. این‌ها کم‌کم و کم‌کم به مردم برسانند. مثلاً اگر این دریاچه بحر خزر را یک‌دفعه در بین مردم بریزند، همه خفه می‌شوند. باید این کم‌کم، همان کاری که پروردگار می‌کند.

این‌ها بخار شود، ابر شود، برود و روی آسمان ببارد، سر کوه‌ها برف شود، آن‌جا آرام‌آرام در چشمه‌ها بیاید، به دست مردم برسد و مردم سیراب شوند. این راه و روش عقلایی است. پیغمبراکرم دریایی موّاج از علم است، بخواهد این را سرازیر کند روی سر حتی سلمان، ابی‌ذر، بقیه آن‌ها که حساب آن‌ها معلوم است، هیچ ظرفیت ندارند. به اندازه یک انگشتوانه هم ظرفیت ندارند، چه برسد به… باز سلمان و ابی‌ذر تغار ظرفیت داشتند، این‌ها که هیچ ظرفیت ندارند. این‌ها بریزند، همه خفه می‌شوند و به دنبال کار خود می‌روند. لذا بعضی افراد را… خدای تعالی به پیغمبر می‌فرماید: «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»[33] این‌ها ظرف‌های خود را واژگون گرفتند. مدام شما کاسه را ببرید و بگویید آش بده، این را واژگون بگیر، این کجا می‌ریزد؟ او ظرف خود را معکوس گرفته است. اصلاً شما آش بریزید یا نریزید، او دارای آش نمی‌شود.

«سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ». این «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»[34] در آن را بستند. یک نفر لیوان را برداشته بودند، می‌گفت: این چه لیوانی است. ته آن که بسته است، سر آن هم سوراخ است. لیوان را واژگون گرفته بود. حالا بعضی افراد در مقابل آیات الهی این‌گونه هستند. قلوب خود را واژگون گرفتند، نه چیزی در آن‌ ریخته می‌شود و هیچ، فایده‌ای ندارد. «خَتَمَ اللَّهُ». این کلمه «خَتَمَ اللَّهُ» یعنی خدا سر آن را به خاطر اعمال آن‌ها بسته است. «عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ». پس این دریای موّاج را نمی‌شود در مردم رها کرد. شما ببینید یک سیلی هم که می‌آید، اگر بیاید، خانه‌ها را برمی‌دارد و می‌برد، یک سد جلوی آن می‌بندند. علی بن ابیطالب آن قلبی را دارد -از مطالب او معلوم می‌شود، از کلمات او، از همین نهج‌البلاغه او- که خدای تعالی دریای موّاجی را در قلب او قرار داده است. پیغمبر هم همه علوم خود را آن‌جا ریخت. این به درد مردم می‌خورد.

علی بن ابیطالب هم باز همین مسئله را دارد. همه مردم نمی‌توانند تمام این علوم را یاد بگیرند. درست است که علی بن ابیطالب مثل کمیل بن زیاد را دارد، مثل میثم تمار را دارد، اما ظرفیت این‌ها تغاری است، باز هم، هرچه باشد. ظرفیت این‌ها به ظرفیت امام، آن هم امام معصوم نمی‌رسد. جبرائیل گفت: «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ»[35] اگر من یک قدم جلوتر بیایم، من ظرفیت ندارم، من آتش می‌گیرم، می‌سوزم. شما پیغمبر هستی، جلو برو. پس علی بن ابیطالب هم همین‌طور. پس او باید چه کار کند؟ باز اگر بگوییم که این علوم علی بن ابیطالب هم نزد خود او بماند و روز بیست و یکم ماه رمضان از این دنیا برود، باز نزول قرآن عبث می‌شود، با آن همه آیات. باید یک نفر بعدی باشد، یک نفر بعدی باشد، یک نفر بعدی باشد. یعنی همیشه این دریاچه موّاج… دریاچه که من می‌گویم، در مقابل خدا است. والّا علم خاندان عصمت (علیهم الصلاة و السلام) دریای بی‌نهایت است. ولی چون علم خدا بی‌نهایت است و بالاخره مخلوق پروردگار هستند و محدود هستند، اسم آن‌ها را دریاچه می‌گذاریم، ولی دریاچه بزرگ.

باید این دریاچه همیشه باشد، از آن بخار بلند شود. حضرت به کمیل بن زیاد نخعی فرمود… در کجا؟ علی بن ابیطالب سوار اسب شده، کمیل را هم پشت سر خود سوار کرده است. این‌طور هم علی بن ابیطالب را در آغوش گرفته است. کاش ما… خیلی واقعاً محروم هستیم، خیلی محروم هستیم. کاش ما یک گوشه لباس علی را می‌بوسیدیم، گوشه لباس امام زمان خود را می‌بوسیدیم. در آغوش گرفته است و می‌گوید: «مَا الْحَقِيقَةُ»[36] بیا و همه علوم را به من بده. «ما لك و الحقيقة»[37] شما را چه به حقیقت؟ به اصطلاح من شما الآن ظرفیت ندارید. «ما لك و الحقيقة». کمیل عرض می کند من مگر صاحب‌سرّ شما نیستم؟ چرا. واقعاً کمیل است، کمیل بن زیاد. صاحب سرّ من هستی، ولکن ترشحاتی باید به شما بشود. نمی‌شود این دریا را که نمی‌شود به شما منتقل کرد. ترشحات آن… این بخار آب حرکت می‌کند، بالا آورد، ترشحاتی روی مردم می‌شود باران رحمت. این علوم این‌طور سرازیر می‌شود. البته حالا یک نفر زیر ناودان می‌رود، یک خمره‌ای می‌گذارد و از این آب باران زیاد برمی‌دارد و استفاده زیادتری می‌کند. یک نفر هم خیر، همان آبی که روی سر او ریخته است، به همان اکتفا می‌کند.

افرادی هستند که می‌روند در حوزه درس می‌خوانند. روایات، آیات، مجتهد می‌شوند. این‌ها مثل این است که خمره‌ای زیر ناودان گذاشتند و آبی جمع کردند. برای یک مدتی هم خود آن‌ها و هم به افراد اطراف خود چیزی بدهند. این ترشحات را بیشتر گرفتند. ولی بعضی افراد هستند که خیر، همین مقداری که باران روی سر آن‌ها آمده، کمی خنک شدند، حال پیدا کردند، نشاطی پیدا کردند، همین اندازه. و لذا هر یک از ائمه باید به امام بعدی منتقل کنند، تا روز قیامت. و این دریاچه موّاج پراهمیت که آب آن از خدای تعالی سرچشمه می‌گیرد و معنویت آن سرچشمه می‌گیرد، باید همیشه باشد، تا روز قیامت. تا حتی یک نفر که هست، نمی‌شود او هم تشنه بماند، باید باشد. «لَنْ يَفْتَرِقَا»[38]معنای عرفانی به عرفان علمی آن و علمایی آن و ولایتی آن این است: «لَنْ يَفْتَرِقَا». نمی‌شود این‌‌ها، این قرآن که همه علم ا ست، این آب و این دریاچه باید همیشه باشد «حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[39] تا وقتی که در حوض کوثر… حالا خود این کلمه حوض خیلی معانی دارد، این‌ها بماند، چون فرصت برای بحث‌های زیادی در این‌جا نیست. تا این‌جا، باید باشد، «لَنْ يَفْتَرِقَا».

حالا می‌شود ما آب را تنها و بدون ظرف آب بپذیریم؟ می‌‌خواهید آب را چه کار کنید؟ می‌شود ظرف را بدون آب قبول کنیم؟ به درد شما نمی‌خورد. این‌ها باید با هم باشند. «مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا» به تعبیر من، اگر به این دو تمسک کردید. «لن تضلّوا بعدي أبدا»[40] اگر علم خود را از این سرچشمه اقتباس کردید، هیچ‌گاه گمراه نمی‌شوید. به خدا قسم اگر کسی دقت کند، می‌بیند این‌هایی که به غیر خاندان عصمت متسمک شدند، حتی به شخصیت‌های علمی مثل ابوحنیفه و در رشته‌های تصوف مثل ابوسعید ابوالخیر و محیی‌الدین عربی و امثال این‌ها، یا به فلسفه‌هایی که از یونان این‌ها برای ما آمده است، به این‌ها متوسل شدند. یا مثلاً به ابوحنیفه‌ها. چون در زمان هارون‌‌الرشید، بنی‌العباس که شروع به کار کردند، یک تجربه‌ای از برنامه بنی‌امیه داشتند.

بنی‌امیه می‌خواستند دین را از بین ببرند و سلطنت را به جای خلافت پیغمبر بنشانند. هر کاری کردند که راحت باشند، تحت برنامه‌ای نباشند. این‌ها موفق نشدند. بنی‌العباس که روی کار آمدند، دیدند که این برنامه موفق نبوده، ولی باید کاری کنیم که هم مردم را راضی نگه داریم و هم اختیار در دست ما باشد. ائمه معصوم (علیهم السلام) که صددرصد اختیار خود را به ما نمی‌دهند، اگر هم بدهند، ظاهری است. یعنی خود آن‌ها هم می‌فهمیدند که حضرت موسی بن جعفر که به هارون‌الرشید می‌گوید: یا امیرالمؤمنین، حضرت موسی بن جعفر در دل خود می‌گوید: خدا شما را لعنت کند. یعنی همان‌جا، همان‌جایی که می‌گوید یا امیرالمؤمنین، در دل می‌گوید: خدا شما را لعنت کند. خود هارون‌الرشید بهتر می‌دانست.

و لذا نباید زمام امور معنوی و علمی مردم را دست این‌ها داد. این‌ها را باید در انزوا قرار داد. اما مردم هم بدون علم و دانش نمی‌شود. برای فقه مردم رفتند. یکی در مرحله اول، فقه است. مردم باید نماز بخوانند، احکام خود را بلد باشند. خود هارون‌الرشید و مأمون و امثال این‌ها که هیچ‌چیز بلد نبودند. می‌‌خواهند یک فقیهی درست کنند، چهار فقیه درست کردند، آن‌ها هم آمدند فقیه شدند و فقاهتی و بعد هم چون پشتوانه نداشت، بقای بر تقلید میت را همان‌جا پذیرفتد، گفتند: تا ابد هم همین‌ها باید مرجع تقلید باشند و بعد از آن هم مرجع مجتهدی نباشد. از چیزهایی که در شیعه نیست، به هیچ وجه نیست و در عالم اهل‌سنت هست، صددرصد هم هست، این بقای بر تقلید میت است. ابتدائاً است. یعنی باید این مسئله روشن شود، اگر مرجع تقلید شما از دار دنیا رفت، باید برای اینکه آیا به مرجع حیّ باقی بمانیم یا باقی نمانیم، به یک زنده‌ای مراجعه کنید. در تقلید اولیه باید حتما به مرجع حیّ مراجعه کنید. اگر او گفت که در مسائلی که عمل کردید یا در مسائلی که حتی عمل نکردید، هرچه ایشان فرمود. به هر حال ما در یک معنا مقلّد این حیّ هستیم و او به ما اجازه داده است که بر تقلید این مجتهد گذشته باقی باشیم.

اگر او اجازه ندهد… الآن اگر هیچ‌یک از مراجع بقای بر تقلید میت را اجازه ندهند… من به خاطر دارم که مرحوم آیت‌الله شاهرودی بقای بر تقلید میت را جایز نمی‌دانست. آقای بروجردی (رحمة الله علیهما) هم اوایل بقای بر تقلید میت را جایز نمی‌دانست. تا مرجع فوت کرد، قبل از ظهر فوت کرد، باید برای نماز ظهر و عصر خود از یک مرجع زنده‌ای تقلید کنید. اگر هم بقای بر تقلید میت را جایز بدانند، تازه در اینکه آیا جایز هست یا جایز نیست، حتماً شما باید مراجعه کنید. حالا ما صبر کنیم، ببینم که چه می‌شود؟ نمی‌شود. صبح مرجع تقلید شما فوت کرده است، برای نماز ظهر و عصر خود، برای کارهای دیگری که اگر قبل از ظهر هم پیش می‌آید، باید اول مراجعه کنید، ببینید این مرجع اعلم زمان… حیّ شما اجازه می‌دهد که بر تقلید میت باقی باشید یا اجازه نمی‌دهد؟ اگر اجازه داد، باقی باشید. اگر اجازه هم نداد که هیچ. ولی سنی‌ها می‌گویند: همان ابوحنیفه برای ما کافی است. چون پشتوانه ندارد. هیچ‌کس حاضر نیست زیر بار این‌همه خسارت و گناه و عذاب برود. آن‌وقت به آن ابوحنیفه با این عظمت که تا حالا هنوز از او تقلید می‌کنند، امام صادق می‌فرماید: یک حرف از قرآن بلد نیستید، نمی‌فهمید، یک حرف. راست هم است. استدلال او هم درست است. به جهت اینکه یا از ما گرفتید که می‌گویید: من از شما نمی‌گیرم، خود من مجتهد هستم.

اگر از ما بگیرید که مقلد ما و پیرو ما هستید. اگر از ما نگیرید، می‌خواهید معانی قرآن را از کجا بیاورید؟ از کجا می‌خواهید دربیاورید؟ «لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[41] «لَن تضلّوا بعدي أبدا»[42]هرگز بعد از من گمراه نمی‌شوید. این روایت از روایت‌های مسلّمه اسلامی است. تمام سنی‌ها و شیعه‌ها این را قبول دارند. اگر گفته: اهل‌بیتی. معلوم است که اهل‌بیت پیغمبر چه کسانی هستند، خیلی روشن است. اهل‌بیت پیغمبر آن‌هایی هستند که حق تعالی در قرآن می‌فرماید: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً».[43] عترت پیغمبر معلوم است. هیچ‌کس گفته است که ابوحنیفه از عترت پیغمبر است؟ هیچ کس گفته است که ابوبکر ا ز عترت پیغمبر است؟ اگر هم فرموده است: «كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِي»[44] از کلمه سنت خوششان آمد. سنت یعنی احادیث، یعنی همین روایات. بله، کتاب خدا و روایات و کلمات پیغمبر. این دو را باید ضمیمه بکنیم تا اینکه از قرآن و معارف قرآن چیزی دستگیر ما شود.

پس می‌بینید «أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»[45] این‌ها دلایلی بود که البته دلایل دیگر هم هست که ما این چند شب، این هفت، هشت شب که پشت سر هم قرار گرفته بود، برای شما تا جایی که موفق شدیم، عرض کردیم و خدا را شکر کنید که خدای تعالی شما را درِ خانه اهل‌بیت عصمت و طهارت آورده است و یقین بدانید که این باز هم مربوط به آن طینت پاک شما است. اینکه می‌گوییم: طینت پاک. تعارف نیست. بگوییم که مثلاً طینت یک عده پاک است، طینت یک عده ناپاک است. در عالم زرع، یک عده خوب بودند، در اختیار خود کارهای خوبی کردند، خدا خواست که خاک و گِل آن‌ها را از حلال… پدر و مادر حلالی، غذای حلال خوردند، به اصطلاح کار حرام نکردند. وقتی هم بچه متولد شد، روز اول درِ گوش او اذان گفتند، درِ گوش چپ او اقامه گفتند، مدام نام خدا و پیغمبر و ائمه در خانه بود. این بچه که متولد شده با آن بچه‌ای که در یک خانواده‌ای متولد شده که پدر زناکار، مادر زناکار، غذای حرام می‌خورند، گوشت خوک می‌خورند، مشروب می‌خورند، بعد هم مدام حرف دنیا است. این طینت با آن طینت فرق می‌کند، این نطفه با آن نطفه فرق می‌کند. روح ممکن است با هم یک روح باشد، اما خدا این روح را از این قالب بیرون آورده است و در دنیا آورده است، آن روح را از آن قالب بیرون آورده است.

خیلی فرق می‌کند. یک شخصی که در یک خانواده‌ آن‌طور متولد شده، خود را به حقایق برساند، خیلی زحمت دارد. این زحمت هم به خاطر گناهانی است که در عالم ارواح و عالم زرع می‌کند یا شخصی با راحتی در خانه نشسته است. راحت، پدر و مادر اگر حتی او نماز صبح خود را نخواند، او را دعوا می‌کنند، این خیلی نزدیک به اسلام و حقایق و معنویات و کمالات است. خدا را شکر کنید که خدای تعالی شما را هدایت کرده است. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ».[46] «لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ» اگر خدا ما را هدایت نکرده بود، ما نمی‌آمدیم. اگر خدا شما را هدایت نکرده بود، مثل دیشبی این‌همه یا الله، این‌همه یا صاحب‌الزمان… شما چه غوغایی داشتید، در همین شب‌های احیاء بیدار نشستن‌ها، این‌همه موفقیت، همه این‌ها لطف الهی است. اگر خدا…

یک شخصی همین امروز به من تلفن کرد و می‌گفت: من دیشب عجیب شده بود، سر شب که افطار کردم، چشم‌های من روی هم رفت. وقتی بیدار شدم، دیدم که هوا روشن است. گفت: شب گذشته حتی سحری هم نخوردیم و نماز صبح ما هم نزدیک بود که قضاء شود. این چه‌طور می‌شود؟ چون او صدای ما را نمی‌شنود، من به او گفتم که چه عرض کنم. توفیق او را گرفتند، توفیق او را گرفتند. اما شخصی که روز قبل آن، بعدازظهر خود را به جایی می‌رساند، می‌خوابد. آماده می‌شود، شب خود را در مجالس می‌رساند که اگر یک وقت هم چُرت زد، بغلی او بگوید: چرت نزن و داد می‌زند، درِ خانه خدا درخواست می‌کند، از خدای تعالی حوائج خود را می‌خواهد، یاالله می‌گوید، این توفیق دارد. توفیق همین است، یعنی موافق شدن اوضاع و احوال با عبادت‌های انسان، با معنویات انسان، با کمالات انسان، همین. این توفیق را خدای تعالی به ما داده و باید قدر آن را بدانیم. شب جمعه است، ماه مبارک رمضان است. شاید هم شب جمعه آخر ماه رمضان باشد. بله، هفته‌ دیگر چه روزی عید فطر است؟

– جمعه.

– جمعه؟

– بله.

– حتماً اگر سی روز باشد. اگر ۲۹ روز باشد که غالباً هم ۲۹ روزه می‌کنند، پنجشنبه می‌شود.

– جمعه است.

– می‌دانم اگر ماه شب جمعه دید، چون ظاهراً سی روز تمام است. اگر شب جمعه، شب شنبه ماه دیده شد. شب پنجشنبه ماه دیده شد، عید روز پنجشنبه می‌شود. به هر حال شب جمعه آخر ماه است، چه سی تمام باشد، چه ۲۹روز باشد، امشب شب جمعه آخر ماه رمضان است و در احادیث داریم که خدای تعالی در هر روزی، در هر ساعتی خدای تعالی، در هر روزی خدای تعالی یک میلیون از معصیت‌کارها می‌بخشد و خدای تعالی از آتش جهنم نجات می‌دهد، در ماه رمضان. و در شب و روز جمعه، در هر ساعتی یک میلیون. شما خواهید گفت که پس چیزی باقی نمی‌ماند؟ بله. چیزی باقی نمی‌ماند. سفره برای این جمعیت پهن شده است، اما گاهی می‌شود که انسان ذائقه خوردن آن را ندارد. سفره‌ای را که خدای تعالی پهن کرده است، برای این است، در هر ساعتی یک میلیون نفر. پس خدای تعالی در ۲۴ ساعت ۲۴ میلیون انسان معصیت‌کار جهنمی را از آتش جنم نجات می‌دهد. چنین ضیافت‌اللهی است.

بعضی افراد سر سفره می‌نشینند، غذا نمی‌خورند. چرا نمی‌خورید؟ من با صاحب‌خانه قهر هستم. چرا قهر هستید؟ دیگر عقل من نمی‌رسد. این صاحب خانه به این عظمت، ذات اقدس پروردگار، حضرت بقیةالله برای شما سفره پهن کردند، شما نمی‌خورید؟ شب تا صبح باید بنشینیم گریه کنیم که خدایا ما را ببخش و بیامرز. خوب خود را از تمام گناهان راحت کنیم و حتی از خدا بخواهیم که خدایا سیئات ما را به حسنات تبدیل کن. یعنی ما یک گناه کردیم، آن را بردار و جای آن یک کار خوب بگذار. یک شب معصیت کردیم، آن را بردار و جای آن یک نماز شب بگذار. این را خود خدا در قرآن فرموده است: «فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»[47] می‌شود. ما را راهنمایی هم کردند. الحمدلله، ان‌شاءالله در شب‌های قدر… در شب‌های احیاء –این شب‌های قدر که گاهی می‌گویم، اشتباه می‌گویم- شب‌های احیاء و شب قدر. چون شب قدر، یک شب است. ان‌شاءالله خدای تعالی در شب‌های احیاء به ما این لطف را کرده، ما از یک سفره پهن استفاده کردیم. باز هم استفاده کنیم. هرچه ظرفیت ما بیشتر شود، بیشتر استفاده می‌کنیم.

یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان. شب جمعه آخر ماه رمضان است. نزدیک است که یک ماه تمام شود. در سر سفره‌ای نشسته بودیم که شما هم سر آن سفره نشسته بودید. شما هم در این ضیافت‌الله بودید، ما هم در این ضیافت‌الله بودیم. قبل از ماه رمضان خوشحال بودیم که ما در این مهمانی، مهمان‌های دیگر را خواهیم دید و من جمله حضرت بقیةالله را مشاهده خواهیم کرد. شاید هم در گوشه و کنار حضرت را دیده باشیم، ولی نشناختیم. آقاجان ما دوست داریم شما را بشناسیم، از معارف و علوم شما استفاده کنیم، از آن دریای علم و دانشی که خدا برای بشر «خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذاً»[48] برای بشر خلق کرده، ما هم استفاده می‌کردیم. به هر حال در مقابل شما تسلیم هستیم.

خوشا به حال آن‌هایی که دیدند و ان‌شاءالله سلام ما را هم رساندند. ان‌شاءالله فیض زیادی، بهره‌های زیادی از این شب‌ها بردند. امشب من می‌خواهم شما را درِ خانه اباالفضل العباس ببرم. حاج محمد علی فشندی بود، خدا او را رحمت کند، دو سال قبل فوت کرد. ایشان نقل می‌کردند، می‌گفت که در مکه یک قافله‌ای با من بود، من یک شب زودتر از مردم، یعنی معمولاً شب هشتم ماه… شب نهم ماه ذی‌الحجه که شب عرفه باشد، مردم برای عرفات می‌روند. من شب هشتم رفتم. خیلی خلوت بود، همه وسایل زوار را هم برده بودم، در خیمه نشسته بودم، شرطه‌ها آمدند، به ما گفتند که امشب خلوت است، باید محافظت اثاثیه خود را خود بکنید. گفتم: مواظب هستم. نشسته بودم، دیدم که یک آقایی با چند جوان آمدند. جوان‌ها بیرون ایستادند، آقا داخل آمد، با من فارسی صحبت می‌کند، خیلی عادی. مطالبی بین ما و ایشان رد و بدل شد، تا اینکه به من فرمودند: حاج محمد علی شما حاضر هستید که حجّی برای پدر من، به نیابت پدر من انجام بدهید؟ گفتم: بله.

چون معمولاً این رؤسای کاروان‌ها، دیگر حجّی به گردن خود آن‌ها نیست، باید نیابت کنند. گفتم: بله. گفتم: اسم پدر شما چیست؟ گفت: اسم پدر من حسن است. گفتم: اسم خود شما چیست؟ فرمود که اسم من مهدی است. هزار دینار هم به من دادند و گفتند که این حج را برای ما… من در تردید افتادم. گفتم: آقا الآن امام زمان کجا تشریف دارند؟ به من فرمود: الآن در خیمه نشسته اند. باز هم سؤال کردم که آقا روز عرفه امام عصر (ارواحنا فداء) به این خیمه‌های حجّاج می‌آیند؟ فرمودند: خیمه شما می‌آیند، چون روضه اباالفضل العباس دارید. بعد بالاخره آقا تشریف بردند و من یقین…

 

 



[1]. یونس، آیه 35.

[2]. قاموس قرآن، ج ‏5، ص 271.

[3]. بحار الأنوار، ج ‏23، ص 136.

[4]. الكافی، ج ‏2، ص 606.

[5]. طه، آیه 114.

[6]. مؤمنون، آیه 1.

[7]. همان، آیات 1 و 2.

[8]. علق، آیه 1.

[9]. بحار الأنوار، ج ‏18، ص 174.

[10]. همان، ج ‏16، ص 402.

[11]. قدر، آیه 1.

[12]. دخان، آیه 3.

[13]. قصص، آیه 68.

[14]. قاموس قرآن، ج ‏5، ص 271.

[15]. بقره، آیه 30.

[16]. ابراهیم، آیه 27.

[17]. مائده، آیه 64.

[18]. قاموس قرآن، ج ‏5، ص 271.

[19]. بقره، آیه 129.

[20]. قاموس قرآن، ج ‏5، ص 271.

[21]. بحار الأنوار، ج ‏22، ص 473.

[22]. همان ، ج‏ 16، ص 135.

[23]. لسان العرب، ج ‏1، ص 441.

[24].طرف من الأنباء و المناقب، ص 25.

[26]. الكافي، ج ‏1، ص 59.

[27]. انعام، آیه 59.

[28]. احزاب، آیه 72.

[29]. الكافي، ج ‏8، ص 312.

[30]. غافر، آیه 1.

[31]. شوری، آیه 2.

[32]. بحار الأنوار، ج ‏1، ص 189.

[33]. بقره، آیه 6.

[34]. همان، آیه 7.

[35]. بحار الأنوار، ج‏ 18، ص 382.

[36]. همان، ج ‏6، ص 27.

[37]. روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج ‏2، ص 81.

[38]. قاموس قرآن، ج ‏5، ص 271.

[39]. همان.

[40]. همان.

[41]. قاموس قرآن، ج ‏5، ص 271.

[42]. همان.

[43]. احزاب، آیه 33.

[44]. الكافي، ج ‏2، ص 606.

[45]. یونس، آیه 35.

[46]. اعراف، آیه 43.

[47]. فرقان، آیه 70.

[48]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 109.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *