اعتقادات خصوصی – جلسه هفتم – ۱ ذیحجه ۱۴۲۷
اعوذ بالله من الشّیطانالرّجیم
بسم اللهالرّحمنالرّحیم
الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لاسیّما علی بقیّةاللّه روحی و ارواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یومالدّین.
انسان برای زندگی حیوانی خلق نشده است
یکی از مسائلی که باید مورد بحث جدی واقع بشود و در اذهان حک بشود مسئلهی خلقت انسان است، – همانطوری که شبهای گذشته گفتم- همهی انسانیتِ انسان به روح او است، نه به بدنش. خب این روح چه موقع خلق شده است و چه موقع بهوجود آمده و تا چه موقع هست؟ چون علی بن ابیطالب فرمود: «رَحِمَ اللّه امرَءً عَرَفَ قَدرَهُ» (غررالحکم/ ص ۳۷۳) خدا رحمت کند، خدا مهربانیاش را متوجه آن کسی بکند که حد خود را بداند. تو چه کسی هستی؟ تو برای خواب و خوراک آمدی؟ اصلاً چهکاره هستی؟ الاغ معلوم است که چهکاره است، بار میبرد، گوسفند معلوم است چهکاره است، گوشتش را میخورند، پشمش را استفاده میکنند، همین کارهایی که معلوم است، هر حیوانی را که شما تصور کنید… حالا یک عده از آنها از انظار ما، از افکار ما دور هستند، حشرات و اینها را ما نمیدانیم چهکاره هستند، ولی اینهایی که میدانیم، بالأخره هر کسی خودش باید بداند چهکاره است، ماها چهکاره هستیم؟ اینها را که عرض میکنم جدی بگیرید، اگر به خوردن و خوابیدن و اینطور چیزها باشد که حیوانات راحتترند، من نمیخواهم حالا در این برنامه بحثهای مفصلی بکنم وإلّا دلایلی میآورم که حیوانات خیلی راحتتر از ما، خوشتر از ما هستند و زندگی بهتری از زندگی ما دارند. من همین امشب به یک روباهی نگاه میکردم، میگفتم این بالأخره نه غصهای دارد، نه غمی دارد، خدا هم اینقدر برای او پشم و این چیزها درست کرده است که احساس سرما نمیکند، خیلی راحت میآید اینجا میگردد که یک چیزی پیدا کند بخورد و شکم خود را سیر کند، تلاش او از تلاش ما برای خوردن بیشتر، درآمد او کمتر، ولی خوشتر است، خیلی خوش، هر حیوانی را شما تصور کنید میبینید از ما خوشتر زندگی میکند. پس خدا ما را برای این خلق نکرده است وإلّا تمام خوشیها را نصیب ما میکرد.
سرنوشت بدن بعد از مرگ و استقلال روح در عوالم مختلف
بدن همانطور که گفتم یک موجود بیوفای سیار، مثل جوی آب است که مدام دارد رد میشود و آخر هم خودش در قبر میپوسد، حتی شهداء هم میپوسند، حالا انبیاء و اوصیاء مستثنی هستند که شاید بیشتر هم متوجه پیغمبر اکرم و ائمهی اطهار علیهم الصلاة و السلام باشد، وإلّا شهداء، صدیقین، صالحین، همگی بدنهای خود را در کرهی زمین میگذارند و میروند. فقط و فقط چیزی که ما میفهمیم این است که روح انسان استقلال دارد، مستقل است. من دلایلی در کتابآوردم، حتماً بروید مطالعه کنید، از شما میپرسم که چندتا دلیل میتوانید برای استقلال روح پیدا کنید؟ معنای استقلال روح این است که روح بدون بدن، هم قبل ممکن است باشد و هم بعد و هم الآن. مثلاً فرض کنید که اگر شما پولی به کسی بدهکار باشید، هیچوقت آن شخص نمیآید بعد از بیست سال بگوید: من به شما پولی قرض ندادم یا بدهی ندارید! هیچوقت نمیآید بگوید، چرا؟ با اینکه حق همین است که باید این را بگوید: بهخاطر اینکه من آن فرد بیست سال قبل نیستم! به این دلیل که غذا خوردم و بدن من تجدید شده است و شما به آن بدنی که پول دادی یا از آن بدنی که پول گرفتی حالا نیست! متوجه هستید؟ فرض کنید شما یک آب دهانی در جوی آب میاندازید، این آب رفته است، حالا بیایید بگویید آن چیزی که من داخل این جوی انداختم کجا است؟ آن رفت؛ شما بیست سال قبل به یک کسی پول قرض دادید، حالا اگر بخواهید بگیرید میگوید: بدن من آن بدن نیست؟ من آن نیستم؟ البته شکل آن هستم ولی من آن نیستم! حالا دلایل زیاد و خوبی من نقل کردم و در کتابهای پاسخ ما توضیح دادم، إنشاءالله خوب دقت کنید، پیدا کنید و حتماً تحقیق را انجام بدهید، تقریباً هشت دلیل است که روح انسان مستقل است، مسلّم قبل بوده است، بهجهت اینکه خدا میفرماید: «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» (حجر/29) من دمیدم روح را در بدن. بدن وقتی که در رَحِم مادر به کمال میرسد، اول «علقة» است و «مضغة» است، «فَكَسَوْنَا» (مؤمنون/14) بعد «لحم» و استخوان و وقتی که بدن، کاملِ کامل شد آنوقت خدا روح را در آن میدمد، معلوم است که روح، جدای از بدن است، نمیشود بگوییم که روح نبوده است و اصلاً چیز حسابی نیست و بدن است که مهم است، ما اشتباه میکنیم، الآن وقتی میخواهیم با شماها حرف بزنیم خیال میکنیم آقا تقی این شکلی است، آقای کاشانی آن شکلی است، نه! در حقیقت این شکلِ لباس شما است، بدن شما است، جسد شما است، انسان روح است و نه جسد.
خلقت روح انسان، دو هزار سال قبل از بدن عالم ذر
این روح یقیناً قبل از بدن خلق شده است، حالا چه موقع خلق شده است این را ما نمیدانیم، ما همینقدر میدانیم که ولو یک لحظه، زودتر از بدن خلق شده، چون بدن ظرف برای روح است، بدن لباس برای روح است، نمیشود که اول انسانی نباشد بعد لباس او را که دوختند بیایند برای او بدن درست کنند، نه، مسلّم آن قبل بوده است، این قبل چه موقع بوده است؟ ما نمیدانیم، ما چرا نمیدانیم؟ به جهت اینکه قدر مسلّم است که ما در رَحِم مادر بودیم، نُه ماه هم بودیم، یا لااقل پنج ماهِ آن را با عقل و شعور و فهم و درک بودیم، چرا این را به یاد نداریم؟ قبل آن هم همینطور است، ما نمیتوانیم به یاد داشته باشیم، البته بعد برای شما توضیح میدهم که یک علائمی هست ولی علائم آن هم خیلی صد درصد دلیل نمیشود، کمک است، فقط باید ببینیم خدایی که ما را خلق کرده است از او میتوانیم بپرسیم که خدایا! تو چه موقع ما را خلق کردی؟ ائمهی اطهار علیهم الصلاة والسلام و پیغمبر اکرم که از زبان خدا گفتند و لسانالله هستند و من هم قبلاً برای شما گفتم که پیغمبر اکرم هرچه فرموده وحی است و ائمهی اطهار هرچه فرمودند از زبان پیغمبر اکرم گفتند، مخصوصاً اگر روایت متواتر باشد، یعنی مثلاً اینقدر میگویند… حالا من معنی تواتر را برای شما بگویم، مثلاً اینجا ایستادید یکی میآید میگوید فلانی فلانجا فلان مشکل را پیدا کرده است، «الخبر يحتمل الصدق و الكذب» خبر احتمال صدق و کذب دارد، ممکن است راست باشد و ممکن است دروغ باشد، اما اگر نفر دوم هم آمد همان را گفت، نفر سوم هم آمد همان را گفت، نفر چهارم هم آمد همان را گفت، نفر پنجم… هر کسی از پایین میآید همین را میگوید، اگر باز هم بگوییم که شاید باشد و شاید نباشد دیگر به شما میخندند، معنای تواتر این است که هفت، هشت، ده نفر یک کلام را نقل کنند، این معنی تواتر است، حالا اگر بیشتر هم شد که بهتر، تواتر قطعآور است، این را هم در اصول میگویند که هر چیزی که متواتر شد یقینآور است، حالا یک آدم شکاکی که یکجا ایستاده است که هر چیزی را اصلاً باور نمیکند آن هیچ، آنها شکاک هستند، غیرعادی هستند، مثل وسواسیها، اگر یک وسواسی برای وضو روی دست خود را ده مرتبه آب ریخت این دلیل نمیشود که بگوییم وضو اینطوری است، اگر ده نفر آمدند، بیست نفر آمدند و یک مطلبی را گفتند و این شخص باز هم باور نکرد این یک فرد شکاکی است، این غیرعادی است و نمیشود به او اعتنا کرد و بلکه آن شخص باید همان فکری را بکند که دیگران میکنند، اگر ده نفر آمدند گفتند پیغمبر اکرم اینطوری گفته است، بیست نفر آمدند گفتند پیغمبر اکرم اینطوری گفته است، ما باید یقین بکنیم که پیغمبر فرموده است، فرمایش پیغمبر هم که وحی است، صریح قرآن است، حتی فرمایش ائمهی اطهار علیهم الصلاة و السلام طبق استدلالی که کردم وحی است. بنابراین حالا ما میتوانیم با این مقدمه بفهمیم که خدا روح انسان را چه موقع خلق کرده است، بدن را که میدانیم چه موقع خلق کرده است، تاریخ هم گذاشتهایم و تاریخ شمسی آن اینطور، تاریخ قمری آنطور، همهی اینها را میدانیم ولی روح را نمیدانیم، چون قبل از بدن بوده است. پیغمبر اکرم و ائمهی اطهار متواتراً فرمودند که روح، دو هزار سال قبل از بدن خلق شده است: «إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ اَلْأَرْوَاحَ قَبْلَ اَلْأَبْدَانِ بِأَلْفَيْ عَامٍ» (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام/ جلد 58 ، صفحه 131) این روایت متواتر هم هست، «خدا خلق کرد ارواح را قبل از بدنها به دو هزار سال»، دو هزار سال قبل، خب مثلاً الآن بدن من در سال 1314 خلق شده است، دو هزار سال قبلش میشود دو هزار سال قبلش دیگر! اگر این را گفتیم باز با یک آیاتی از قرآن منافات دارد، چون صریح آیهی قرآن است که خدای تعالی حضرت آدم را که خلق کرد ذریهی او را هم خلق کرد: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» (أعراف/172) آنجا بودند، حالا چه موقع آنها را خلق کرده است؟ باز در آن هم حرف است، بالأخره وقتی حضرت آدم را خدا خلق کرد بنیآدم هم بودند، چون به آنها گفت: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ»؟ همه گفتند: «بَلى»، این را قرآن دارد میگوید، پس معلوم است بودند که گفتند: «بلی»، اگر نبودند که نمیگفتند «بلی»، دقت میکنید؟ خوب اینها را متوجه باشید. پس این ابدانی که میگوید دو هزار سال قبلش… اصلاً با این بدن منافات دارد و این بدن به دلایلی منظور نیست، چون الان از میلاد حضرت مسیح – که امروز هم روز تولد ایشان بوده است – 2006 سال میگذرد، اگر این بدن منظور بوده است ما در زمان تولد حضرت مسیح نبودیم، روح ما هم نبوده است.
عمر همهی انسانها دوازده هزار سال است
این ابدان چه ابدانی است؟ «خَلَقَ اَللَّهُ اَلْأَرْوَاحَ قَبْلَ اَلْأَجْسَادِ بِأَلْفَيْ عَامٍ» (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام/ جلد 58، صفحه 132)، در کتابها در این مورد دچار مشکل شدند و به خاطر همین هم شاید بعضی مسائل را به وجود آوردند، این ابدان بدن ذری است، یعنی آن ذرهای که از پشت حضرت آدم خارج شد، اینکه ذرهای و ریز بوده مهم نیست، بزرگی و کوچکی بدن مطرح نیست، چون نمیگوییم آن کسی که قدّ کوتاهی دارد بدن ندارد و این کسی که قدّ بلندی دارد بدن دارد؛ منظور بدن است، بدن یعنی یک چیزی که از جنس این کرهی زمین باشد، خاک باشد و بعد روح به آن تعلق پیدا کند، اینکه میگوییم روح وارد بدن او شد یا خارج شد، اینها منظور تعلقاتش است، یعنی مثلاً فرض کنید که الآن شما چون دارای روح هستید میتوانید اطراف خود را ببینید، چون روح اطراف خودش را میبیند، روح همه چیز را میشنود، این حواسّی که در انسان هست و در موقع خواب نیست این را روح میگویند. پس ارواح دو هزار سال قبل از ابدان ذری خلق شدند، ابدان هم حالا برای ما قدر مسلّمش زمانی است که حضرت آدم خلق شده است، حضرت آدم که خلق شد ذریهی او بودند، چون روایات اینطوری میرساند که همان موقعی که بدن حضرت آدم خلق شده ذریهی او از پشتش به صورت ذرهای بیرون آمدهاند، چون آن موقع بودند، پس خلقت بدن حضرت آدم و خلقت بدن ما، – بدن کوچک ما – این در همان سالی بوده است که خدا حضرت آدم را خلق کرده است، طبق آنچه که بعضی مورخین نوشتند حضرت آدم حدود ده هزار سال قبل بوده است و ما و بقیهی افراد بشر، حدود دوازده هزار سال قبل بودیم، دو هزار سال قبل از ابدان روح ما بوده و ده هزار سال از زمان خلقت بدن ذری تا الان، دوازده هزار سال میشود، پس ما تاریخ تولدمان را، تاریخ ایجادمان را، تاریخ خلقتمان را از این روایات به دست آوردیم، اول اینکه «خَلَقَ اَللَّهُ اَلْأَرْوَاحَ قَبْلَ اَلْأَجْسَادِ بِأَلْفَيْ عَامٍ» دو هزار سال اینجا، بعد در زمانی که بدن حضرت آدم خلقت شد، در آن زمان بدنهای ما هم خلق شده است، چون بوده است، خدا با آنها صحبت کرده که گفته است «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى».
ما دو هزار سال در عالم ارواح تعلیم دیدهایم
میآییم سر اینکه این دو هزار سال قبل از ابدان، اینجا ما چهکار میکردیم؟ چه بوده است؟ تا بعد همینطور نوبت به نوبت جلو بیاییم. روح ما در این دو هزار سال روح تنهایی بوده و بدن نداشته است، به ما تعلیماتی میدادند، تعلیمات حقایق، نه اینکه مثلاً در کشاورزی یکی مهندس بشود، کشاورزی وقتی نباشد مهندسی آن هم به درد نمیخورد، یا وقتی هنوز بدن نیست دکتری بدن به درد نمیخورد و از اینطور چیزها، آنچه که به ما تعلیم دادند که مهمِ آن توحید و ربوبیت پروردگار است و بعد اینکه مثلا ظلم خوب نیست، چه چیزهایی خوب نیست، طرز معاشرت صحیحی که خدا از انسان میخواهد و از همه مهمتر، متخلق به اخلاقالله شدن، چون خدای تعالی – حالا به این بحث میرسیم – میخواست برای خودش جانشین خلق کند. ببینید، سه چیز: یکی خداشناسی، دوم حقایقی از قبیل بد بودن ظلم و چیزهایی که مربوط به معاشرت با مردم است، – البته نه در این دنیا بلکه معاشرت روز قیامت، بهشت و این چیزها – و سوم متخلق به أخلاقالله شدن که این دوتای آخری تقریباً نزدیک به هم است و انسان تا خداشناس نباشد نمیتواند متخلق به اخلاقالله بشود، نمیتواند با دیگران مِثل خدا، مَثَل خدا، مِثل خدا معاشرت کند، پس بنابراین این سه چیز خیلی مهم است که من در کتاب در محضر استاد یک مقداری از آن را شرح دادم، اینها را به ما تعلیم دادند،
تثبیت شدن تعلیمات عالم ارواح در روح ما
تعلیم هم به دو شکل است: یک وقت هست یک چیزی را به شما یاد میدهند شما میشنوید، یک وقت اینقدر تکرار میکنند، اینقدر به شما یادآوری میکنند که این عادت شما بشود، این در دل شما تثبیت بشود. من الآن میگویم: آقای فلان که در مجلس نشستی، مثلاً فلان کار را نکن، بد است، شما هم میشنوی و میفهمی که بد است و قبول هم میکنی و چشم هم میگویی ولی چون این درست در روح تو ثبت نشده است باز یک جای دیگر فراموش میکنی، یعنی باز میبینیم همان کار را کرد، اینطور نباید باشد، باید طوری باشد که ثبت بشود، این خیلی مهم است، ثبت آن مهم است، یعنی میشود گفت که اگر در آن زمان، در یک دقیقه تمام علوم را به شما یاد دادند، بقیهی آن برای تثبیتش بوده است، مثلاً ما میگوییم تزکیهی نفس، تند تند هم مراحل میدهند و بالا میروند، بعد به مرحلهی عبودیت میرسند ولی نماز صبحش را ممکن است بیدار هم باشد و نخواند، این که نشد دیگر، مرحلهی عبودیت باید در وجود تو ثبت بشود، استقامت باید در وجودت ثبت بشود، بیداری باید در وجودت ثبت بشود، اما به دلیل اینکه تکرار نمیشود و پشت آن گرفته نمیشود ثبت نمیشود، ولی بدی ظلم در وجودمان ثبت شده است، همان ظالمِ بدبختی که از همه ظالمتر است به او بگویی ماشاءالله! کار خوبی میکنی! اگر برای او ثابت بشود که ظلم میکند میگوید: نه، ظلم خوب نیست، به دزد بگویند: دزد! ناراحت میشود، دزدی را بد میداند، اگر به دروغگو بگویند: دروغگو! بدش میآید. ما یکوقتی بحث میکردیم که آیا دروغ بد است یا نه؟ چون اگر مصلحت باشد میگویند: «دروغ مصلحتی به ز راست فسادآور»، اگر اینطوری باشد هرجا مصلحت دارد دروغ میگوییم و هر جا هم که مصلحت ندارد خب راست میگوییم، چه فرقی میکند؟ بالأخره یک کاری است که دارد میشود، من در جواب گفتم: در فطرت ما گذاشتند که راستگویی خوب است و دروغگویی بد است، مصلحتش و این چیزها را بعد حساب میکنیم. الآن اگر به ما بگویند دروغگو بدمان میآید، اگر به ما بگویند راستگو خوشمان میآید. خدای تعالی در قرآن میفرماید: «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ» (مرسلات/15) و از آن طرف میفرماید که «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ» (نساء/69) صدیقین یعنی راستگویان. پس ما دروغگویی را بد میدانیم، از کجا بد است؟ خیلیها میتوانند استدلال بکنند که دروغ گاهی خوب است، میگوییم راست هم گاهی خوب است، مثلاً انسان که همه چیز را نمیتواند راست بگوید. پس بنابراین در فطرت ما خیلی چیزها گذاشتند منتها اینطور که روایت دارد، ما از همان عالم ارواح یعنی طی دو هزار سال همهی این حقایق در وجود ما ثبت شد، هرچه که پیغمبرها آمدند گفتند، هرچه که ائمهی اطهار گفتند، هرچه که پیغمبر اکرم و قرآن گفته ، همهی اینها در وجود ما ثبت شده است و اسلام هم اسم آن را فطرت میگذارد، فطرت یعنی خلقت، یعنی همان اول خلقت، یعنی وقتی که انسان خلق شد اینها را به او دادند و در مدت دو هزار سال اینها در ظرف روح ما ثبت شد، همانطوری که دربارهی ظرف پیغمبر اکرم گفتم، این ظرف پر از حقایق شد و ثبت شد. دربارهی حضرت آدم خدای تعالی میگوید: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» (بقره/31) خدا کل اسماء را به حضرت آدم تعلیم داد، حالا همان موقع بوده است؟ بعد از دو هزار سال بوده است که روح او همهی اسماء را یاد گرفته است؟ او که نمیگوید چه موقع «عَلَّمَ»؟ چه موقع «عَلَّمَ»؟ همان موقع بوده است؟ همانطوری که ما یک کلاسی داشتیم و اینها را به ما یاد دادند حضرت آدم هم در همان کلاس بوده است؟ چون پدر و فرزندی بعدها درست شد، وإلّا در عالم ارواح «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها» (شمس/7)، بعضیها در مورد «سَوَّاها» میگویند یعنی همه مساوی، یکجا، سر یک میز، یک کلاس، همهی افراد بشر نشستند و خدا اینها را ساخت، تربیت کرد، منتها به وسیلهی ائمهی اطهار «لَوْلَانَا مَا عُرِفَ اللَّهُ» (بصائر الدرجات/ ص81) اگر ما نبودیم خدا شناخته نمیشد، اگر ما نبودیم خدا بندگی نمیشد، چون آنها بودند که همهی اسماء الهی و همهی حقایق را میدانستند و در ما بهوجود آوردند و تعلیماتی به ما دادند، اول آنها از خدا همهی این حقایق را گرفتند و بعد آنها برای ما واسطهی فیض شدند. پس به این نتیجه میرسیم که ما یک کلاسی به مدت دو هزار سال داشتیم که همهی حقایق را به ما تعلیم دادند، همهی علوم را در آن دو هزار سال به ما تعلیم دادند و در وجود ما ثبت کردند، لذا وقتی که خدای تعالی میفرماید: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ»… این را من مکرر گفتم که آیا من ربّ شما نیستم؟ همه گفتند: «بَلى»، حتی شمر هم گفت: «بلی»، چون نمیگوید که یک نفر «بلی» گفت و یکی «بلی» نگفت، شمر هم گفت: «بلی»، یزید هم گفت: «بلی»، حضرت سلمان هم گفت: «بلی»، همه گفتند: «بلی»، چرا؟ بهجهت اینکه کاملاً خدا را میشناختند که مربی اینها است و به اینها تعلیم داده است، همان موقعی که خدا حضرت آدم را خلق کرد گفتند: «بلی».
دلیل مهمی بر اینکه ما در عالم ارواح تعلیم دیدهایم
ببینید، یک مثال برای شما بزنم تا این مسئله برای بعضیها خوب روشن بشود، شما اگر یک نفری را همینطوری بدون اینکه اصلاً چیزی به شما یاد داده باشد، چیزی برای شما گفته باشد یا حتی او را بشناسید، بیاید بگوید: من معلم شما نبودم؟ شما میگویید: ما شما را نمیشناسیم چه برسد که حالا بخواهید معلم ما هم باشید! خدا به طور نفیاً میگوید: من ربّ شما نیستم؟ اگر ما خدا را در آنوقت نمیشناختیم، اگر خدا ما را تربیت نکرده بود، اگر خدا ما را با آن حقایق نساخته بود ما نمیتوانستیم بگوییم: «بلی»، میفرماید: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا» بعد میگوید: «شَهِدْنا» ما شاهد بودیم که تو ربّ ما هستی، تو ما را درست کردی، ما را ساختی. اگر مثلاً من به یکی از شاگردها بگویم: تو اینطور فاسد بودی، تو اینطوری بودی، اینطوری بودی، من تو را تربیت نکردم؟ میگوید: چرا، شما من را تربیت کردید. چرا؟ به جهت اینکه دیده است چه چیزهایی به او گفتیم، چقدر به او تعلیمات دادیم، «شَهِدْنا» دارد، میگوید: ما شاهد بودیم، ما دیدیم که تو ربّ ما هستی، چون «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» را نقل میکند، «شَهِدْنا» هم پشت سر آن است، یعنی ما شاهد بودیم، «شَهِدْنا»، اگر شهید را شهید میگویند به این جهت است که چشم او باز است و همهجا را میبیند، معنای شاهد همین است، یعنی من دیدم، «أشهد أن لا إله إلّا الله» یعنی شهادت میدهم که خدا یکی است، پس منظور از «شَهِدْنا» در آیه این است، یعنی ما شاهد بودیم. بنابراین در این دو هزار سال ما را میساختند و ما را تربیت کردند و در روح ما ثبت کردند و در فطرت ما قرار دادند که بعد از دوازده هزار سال یا بعد از ده هزار سال، الآن همهی آنها در ذهن ما هست، فطرت ما شده است، وحدانیت پروردگار جزو فطرت انسان است، بالأخره انسان هرچه این طرف بزند یا آن طرف بزند در آخر میگوید: خدا یکی است؛ صفات الهی که کدام آن خوب است و کدام را نباید به خدا نسبت داد، ما از کجا میدانیم ظلم بد است؟ چرا ظلم بد است؟ چه کسی گفته است ظلم بد است؟ همان خدا روز اول در عالم ارواح به ما گفت که ظلم بد است و ظلم نکنید. چه کسی به ما گفته است که دروغ بد است؟ همین صفات بد، بد است و صفات خوب، خوب است؟ همین هفتاد و چند صفت رذیله و هفتاد و چند صفت حسنه، اینها را چه کسی به ما گفته است خوب است یا بد است؟ اینها فطرت ما است، مردم میگویند: فطرت ما اینطوری است، یعنی در وجود ما این ثبت شده است، ثبت هم از اولی که ما خلق شدیم روی اختیار بوده است، یعنی اختیار هم به ما دادند، از اولی که خلق شدیم میتوانستیم این کلاس را اصلاً نرویم، یعنی جای دیگری نداشتیم که برویم، همهی ما را خدا خلق کرده و در یک کلاس ریخته و ما را تربیت کرده است و بعد از اینکه حضرت آدم را خدا خلق کرد یک بدنی به ما داد، البته اگر آن را زیر ذرهبین میگذاشتند ماکت همین بدن بود، البته این بدن هم کوچک است، الآن در مقابل کهکشانها و این عالم این بدن از یک ذره هم باز کمتر است، همینطور ما رشد میکنیم. در عالم ذر چهکار میکردیم؟ زندگی میکردیم، بودیم، چون مسئله، بودن است، در بهشت هم بودن است، تا ابد هم بودن است، حالا هر کسی مطابق فهم و درکش کار میکند، ما چون میخواهیم همه را با این دنیا مقایسه بکنیم یک مقدار مشکل پیدا میکنیم، وإلّا بودن، الآن شما اینجا نشستید، بودید، هستید، حالا یک دقیقه باشید یا یک سال باشید یا صدهزار سال باشید یا بینهایت سال باشید، بودن شما مطرح است، نمیدانم این مسئله را خوب میفهمید یا نه؟ بودن! حالا چهکار میکنیم؟ آن دیگر در زمان و مکان طبق مقتضیاتی که پیش بیاید باید باشیم تا بدانیم چهکار کنیم. وقتی که خدا حضرت آدم را خلق کرد بدن ذرهای به ما لطف کرد که خدا ما را دو هزار سال قبل از ابدان خلق کرد، منظور همین بدن ذری است، نه این بدنی که ما الآن داریم، این بدن که همینطور روان است، پس خدا روح را خلق کرد، «إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ اَلْأَرْوَاحَ قَبْلَ اَلْأَبْدَانِ بِأَلْفَيْ عَامٍ»، در عالم ارواح که کار ما معلوم بود، در عالم ذر هم که عالم میثاق است هر آنچه که بلدیم و به ما یاد دادند – که در عالم ذر همهی آنها برای ما محفوظ است، به یاد ما بوده است- با همانها زندگی میکردیم، گفتم: بودن مهم است، حالا شرایط زندگی چطوری باشد زیاد بحثکردن دربارهی آن لازم نیست، بهجهت اینکه الآن مثلاً فرض کنید ده نفر آشنا داریم، یکی در خانهی فقیری هست، یکی در خانهی ثروتمندی هست، یکی در خانهی گرم است، یکی در خانهی سرد است، اینها دیگر مهم نیست، میگوییم فلانی هست، نمیگوییم که چطوری هست، چطوری را باید آنجا بود تا ببینیم مقتضیات چیست،
سنجش افراد بشر بوسیلهی امتحان در عالم ذر و دنیا
اجمالاً خدای تعالی در عالم ذر همهی افراد را راحت خلق کرده است، چون آنجا ناراحتی نبوده است، همهی افراد را راحت خلق کرده است فقط برای اینکه همهی ما را چک بکند… معنای چککردن این است که ما میخواهیم بعد از این به بهشت برویم، خدای تعالی میخواهد ما را به بهشت ببرد، حالا بهشتی که ما میخواهیم برویم بهشت خلد است، خلد یعنی إلیالأبد آنجا هستیم، اینها همه در زمانهای کوتاهی است، چون ما کوتاهبین هستیم، خودمان کوچک هستیم، همهچیز را کوچک تصور میکنیم، کوتاه میبینیم، اینجا الآن یک چککردن است، چککردن، امتحانکردن، بررسیکردن، هرچه میخواهید اسم آن را بگذارید، روح ما را وارد شکم مادر میکنند، پنج ماه در آنجا هستیم، نُه ماه بدن درست میشود، یعنی چهار ماهش روی جریان طبیعی مشغول ساختن بدن ما هستند و پنج ماه با روح در شکم مادر هستیم، در آنجا باز بودیم، هستیم، نه اینکه هیچ چیزی را ندانیم، هیچ چیزی را نفهمیم، موقع تولد برای اینکه حسابی ببینند آنچه که در عالم ارواح و در عالم ذر یاد گرفتیم ثبت شده است، برای اینکه ما را چک کنند حافظهی ما را از ما میگیرند، به اصطلاح آنچه که بلد بودیم از ما میگیرند ولی در فطرتمان هست. من مکرر گفتم که یاد آمدن با یاد گرفتن فرق میکند، الآن من چیزهایی را به شما میگویم، شاید در همین کلمات هم باشد که مثلاً چند سال قبل در یک سخنرانی من یک چیزی را گفتم، حالا باز دومرتبه که به شما میگویم شما آن مطلب را به یاد میآورید اما اگر نگفته باشم این را یاد میگیرید. در این دنیا همهچیز در این ذات ما هست، قرآن آمده است، ائمهی اطهار آمدهاند، انبیاء آمدهاند که به یاد ما بیاورند، اگر به یاد ما آمد و طبق آن عمل کردیم و خوب نشان دادیم که روحمان به آنچه که در آن ثبت شده عمل میکند و وجودش ثابت است و از آن استفاده میکند اگر اینطوری شد.. یعنی اگر به ما فراموشی ندهند که امتحان اصلاً معنا ندارد، چککردن معنا ندارد، میخواهند ببینند وقتی حواسمان پرت است، اینجا اینقدر غافل هستیم، آیا باز هم ظلم میکنیم؟ دروغ میگوییم؟ این کار بد را ما انجام میدهیم یا نه؟ مهربانی میکنیم؟ این کار خوب را انجام میدهیم یا نه؟ اینجا یک غفلتی به ما دادند، اولش این است که آنها را فراموش میکنیم، دوم این است که از طریق چشم غافل میشویم، از طریق گوش غافل میشویم، انبیاء و قرآن و همه هم آمدند بگویند که غافل نشو! اسم قرآن ذکر شده است، اسم پیغمبر مُذکِّر شده است، یعنی یادآورنده، یاد، و همهی مواعظ و سخنرانیها و ائمهی اطهار و همه که آمدند برای این است که به ما یادآوری کنند که تو اینطوری بودی، «در روز ألست بلی گفتی/ امروز به بستر لا خفتی» (دیوان اشعار شیخ بهایی/ مثنوی شیر و شکر، بخش1: بسم الله الرحمن الرحیم) ، چرا آن روز تو «بلی» گفتی ولی حالا قبول نداری؟ از خدا گرفته، – یک عده اصلاً خدا را قبول ندارند – بعد میآیند میرسند به اینجا که اعمال خوب را قبول ندارند، البته آخرش به جای خوبی میرسد، یعنی این شاگردهای دوران زمان جاهلیت و زیاد بودن موجبات غفلت و نبودن امام و پیغمبر بالای سر افراد، اینها سبب شده است که صد درصد بعضیها غافل هستند ولی وجدان همهی آنها سر جای خودش است، فطرت آنها سر جای خودش است، بعد میرسند به این دوران دنیا که خیلی هم کوتاه است، همین که میگویم یک چککردن است، دنیا که تمام شد… اینجا إنشاءالله برای شب بعد باشد، در اینها خیلی حرف است، باید إنشاءالله روی اینها یک مقداری کار بکنیم.