اعتقادات خصوصی – جلسه دهم – ۴ ذیحجه ۱۴۲۷

اعوذ بالله من الشّیطانالرّجیم

بسم اللهالرّحمنالرّحیم

الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لاسیّما علی بقیّةاللّه روحی و ارواح‌‌العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یومالدّین.

 

انسان در عالم ارواح و ذر دارای قدرت اختیار و انتخاب بوده است

از مسلّمیات اسلام این است که ما عالم ذری داشتیم. در عالم ذر تکلیف هم بوده است؛ تکلیف به معنای این نیست که به زور کاری را به انسان بگویند، این اصطلاحی شده است، وإلّا خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفينَ» (ص/86)، من تکلیف‌کننده نیستم، تحمیل‌کننده نیستم، خدای تعالی هادی است؛ لازمه‌ی اختیار این است که انسان منحرف بشود، اگر شما پنجاه تا گوسفند را در یک بیابان رها کنید، هر کدام‌شان از یک راهی می‌روند، ممکن است سؤال کنید که چرا این‌ها هر کدام از یک راه رفتند؟ می‌گویید: یک نیمه‌اختیاری دارند؛ اما اگر سرهای آن‌ها همه پشت سر هم، در یک خط مستقیم قرار دارند، طوری که همه یک کار کردند، می‌گوییم: مجبور هستند؛ فرض کنید مثل خیلی از جمادات که همه به یک شکل کار می‌کنند، مثلاً شما صدتا درخت را بکارید، همین قدر که پا بگیرند همه‌ی آن‌ها یک کار انجام می‌دهند، همه‌ی آن‌ها در موقع بهار سبز می‌شوند، همه‌ی آن‌ها در موقع پاییز زرد می‌شوند، معلوم است که مجبور هستند؛ اما حیوانات نه، آن مجبوریِ جمادات و نباتات را ندارند و آن اختیار انسان را هم…، البته عقل آن‌ها نمی‌رسد وإلّا اختیار دارند، اختیار انتخاب دارند، لذا گاهی می‌شود یک حیوانی یک غذایی را نمی‌خورد، هر کاری می‌کنند نمی‌خورد، و یک حیوان دیگری می‌آید می‌خورد، منتها اختیار را در یک مرحله‌ی خیلی ضعیفی دارند که انتخاب کنند، در انسان قوی‌تر است، خیلی قوی است، انسان در اختیار و انتخاب خیلی قوی‌تر است، اختیار او بیشتر و انتخاب او هم بیشتر و تا وقتی که انسان اختیار داشته انتخاب هم با آن بوده است، لازمه‌ی اختیار انتخاب است، خودش انتخاب کند. در عالم ارواح و در عالم ذر، در هر دو اختیار داشتند، وإلّا اگر اختیار نمی‌داشتند هیچ ارزشی نداشتند؛ در عالم ارواح نهایتاً مثل جایی که انسان هوا را استنشاق می‌کند… الآن ما هوا را داریم استنشاق می‌کنیم، می‌توانیم استنشاق نکنیم، یعنی بینی خود را می‌گیریم، نفس هم نمی‌کشیم و به این ترتیب استنشاق نمی‌کنیم، اما برای بقاء حیات، شبهِ جبری است که استنشاق کنیم، برای این‌که حیات‌مان باقی بماند استنشاق می‌کنیم، ولی خیلی از مسائل احکام الهی هست که به اختیار ما واگذاشتند، صد درصد به اختیار ما واگذاشتند که ما انتخاب کنیم یا انتخاب نکنیم، فقط در این‌جا خدای تعالی هادی است نه تکلیف‌کننده، نه تحمیل‌کننده، نه این‌که به زور حرف بزند، ما در عالم ذر هم همین‌طور بودیم، در عالم ارواح هم همین‌طور بودیم، عرض کردم، فقط فرق عالم ارواح این است که مثل این‌که هوا را مجبور باشیم استنشاق کنیم – البته اسم این را هم مجبوری می‌گذاریم، می‌توانیم هم همین الآن بینی خود را بگیریم و استنشاق نکنیم ولی همانطوری که لازمه‌ی حیات ما این است که هوا را استنشاق کنیم- در عالم ارواح هم لازمه‌ی حیات ما این بوده است که حقایق را که خدا می‌فرماید ما بفهمیم، درک بکنیم.

 

عمل کردن یا نکردن به احکام الهی در عالم ذر؛ عامل سعادت یا شقاوت

خدای تعالی در ابتدای در عالم ذر، روح ما را وارد بدن‌مان کرد، همین بدن کوچکی که…، البته کوچکی هم نسبت به این بدن است، وإلّا باز این بدن نسبت به افلاک خیلی از آن ذره هم کوچکتر است، بزرگ و کوچک بودن نسبی است، وقتی وارد آن بدنی که در عالم ذر داشتیم کرد، طبعاً این بدن برای این کره‌ی زمین است و هر چیزی به طرف معدنش کشیده می‌شود، به طرف آن جایی که این چیز متعلق به آن است، مثلاً فرض کنید که دود متعلق به بالا است، آتش متعلق به بالا است، می‌بینیم حرارت بالا می‌رود، دود بالا می‌رود، اما آب متعلق به زمین است و روی زمین می‌آید؛ همین‌طور با همین مثال، وقتی که به روح انسان یک چیزی آویز کردند یا آن را به یک چیزی متعلق کردند که برای این کره‌ی زمین است آن را به طرف کره‌ی زمین می‌کشد، ذره‌ای که در این کره‌ی زمین به ما می‌دهند متعلق به این کره‌ی زمین است لذا در همین کره‌ی زمین آمدیم؛ آمدن در این کره‌ی زمین خیلی از لوازم را دارد، البته ممکن است در عالم ذر امتحان نباشد ولی خیلی از مسائل را دارد که حالا ما فراموش کردیم که در عالم ذر چه مسائلی داشتیم، که باید احکام الهی در آن‌جا هم باشد، و چون اختیار داریم می‌توانیم این احکام را عمل بکنیم و می‌توانیم هم عمل نکنیم؛ مثلاً فرض کنید خدای تعالی همه‌ی علوم خوب را در فطرت ما گذاشته است اما ممکن است به آن عمل نکنیم، بداخلاقی بکنیم، صفات رذیله داشته باشیم، در همان عالم ذر با هم جنگ و دعوا داشته باشیم، صفات رذیله‌ای در وجود ما پیدا بشود، یکی متکبر بشود، یکی حسود بشود، می‌بینیم بچه‌هایی هستند که از مادر متولد می‌شوند که نه پدر و نه مادر هیچ‌کدام تندخو و بداخلاق نیستند ولی این بچه بداخلاق شده است، در این دنیا هم چیزی هنوز یاد نگرفته است، چون اکثر چیزها را در همین دنیا یاد می‌گیرند، لذا هر انسانی که در عالم ذر کارهای خوبی کرده است و صد درصد خوب بوده است سعادتمند می‌شود، یعنی از همان‌جا سعادت را برمی‌دارد و با خودش می‌آورد، سعادت چیست؟ خوشبختی! خوشبختی چیست؟ این است که وقتی انسان وارد این دنیا می‌شود وسایلی برای او فراهم بشود که راحت زندگی کند، یا لااقل اگر در دنیا هم راحت زندگی نکند در آخرت راحت زندگی کند؛ مثلاً فرض کنید در عالم ذر به همه‌ی دستوراتی که خدای تعالی داده عمل کرده است، تکالیفش را خوب انجام داده است، البته من تکالیف می‌گویم طبق اصطلاح می‌گویم، وإلّا راهنمایی‌های پروردگار را تماماً عمل کرده است، می‌بینیم این شخص دیگر ناقص‌الخلقه در دنیا نیامده است، سیّد شده است، روح او را آوردند و وارد بدن فرزند پیغمبر کردند، می‌بینید که از نظر مکانی در یک مملکتی که مسلمان هستند، شیعه هستند، این‌جا متولد شده است، پدر و مادر او یک پدر و مادر متدین باتقوایی بودند که این بچه، دیانت و تقوا را زمینه داشته است که راحت‌تر از دیگران یاد بگیرد، و خیلی از چیزهایی که خود او برای این‌که این‌طوری بشود کاری نکرده، طبیعتاً با همان وضع وارد این دنیا شده است، خیلی چیزها هست، بعضی‌ها کور مادرزاد متولد می‌شوند، بعضی‌ها کَر مادرزاد متولد می‌شوند، بعضی‌ها مثلاً فرض کنید افلیج متولد می‌شوند، – البته یک مقداری از آن مربوط به پدر و مادرها است و یک مقداری هم مربوط به عالم ذر او است – یک عده سید متولد می‌شوند، یک عده غیر سید متولد می‌شوند.

 

زن یا مرد شدن مربوط به عالم ذر است

در عالم ذر هنوز زن و مرد مشخص نشده بود و همه‌ی آن‌ها یکنواخت بودند، به‌جهت این‌که آن‌جا توالد و تناسل نیست و وقتی که توالد و تناسل نبود، خواهی نخواهی نر و مادّه‌ای هم نمی‌تواند باشد، پس بنابراین خدای تعالی در عالم ذر وقتی به همین افراد بشر که در موقع ساختن بدن حضرت آدم همه‌ی آن‌ها حاضر بودند نگاه کرد یا مثلاً در این طول زمان، از اوّلی که خدا حضرت آدم را خلق کرده است تا همین الآن، در این شش هفت میلیارد جمعیتی که الآن روی کره‌ی زمین هستند، – حالا تا این‌جا را ما می‌گوییم- خدا این‌ها را ملاحظه کرد و دید که یک عده با اختیار خودشان یک صفات حمیده‌ای دارند که دو صفت است که زن و مرد را در عالم ارواح از هم جدا کرده است که این دو صفت از صفات خوب است: یکی مهربانی است که زن‌ها مهربان‌تر از مردها هستند و یکی هم حوصله‌داشتن برای تربیت است، البته این فرع بر مهربانی است ولی خب خیلی مردها هستند که مهربان هستند ولی حوصله‌ی مربی بودن را ندارند، یعنی اگر یک بچه‌ی دو ماهه یا سه ماهه را به آن‌ها بدهند خیلی دل آن‌ها می‌سوزد که چرا این بچه دارد این‌طور گریه می‌کند، گرسنه است، ولی حوصله‌ی این‌که نصف شب بلند شوند شیر درست کنند و بیاورند بدهند را ندارند، شاید یک شب، دو شب، ده شب این کار را بکنند ولی دو سال دیگر نه، حوصله‌شان کم است، این حوصله ‌داشتن و نداشتن، علامت ربوبیت است نه علامت مهربانی، چون بالأخره پدر هم مهربان است، خیلی هم دل او می‌سوزد، تا صبح هم نمی‌تواند بخوابد که چرا این بچه گرسنه بود، ولی این‌که بلند شود از داخل یخچال شیر بردارد و بیاورد به این بدهد، حوصله بکند، آن هم گاهی بخوابد و گاهی بیدار بماند تا این بچه شیر داخل شیشه را بخورد، نه، این از او برنمی‌آید، این دو حالت ربوبیت و مهربانی را خدا در عالم ذر در هر کسی دید او را زن قرار داد، تقریباً نصف از افراد بشر در عالم ذر – حالا که دارد از نصف هم بیشتر می‌شود- مهربانی و ربوبیت داشتند و نصف دیگر، خشونت و تندگویی و استعمارگری و این حرف‌ها را داشتند، این‌ها را مرد قرار داد و آن‌ها را زن.

 

قالب بدنی زن و مرد بر اساس روحیات و مصلحت آنها میباشد

حالا نمی‌خواهم در امتیاز بین زن و مرد صحبت کنم؛ چرا یک عده در عالم ذر زن شدند و یک عده مرد؟ برای این‌جهت است که مهربانی و ربوبیت داشتند، طبعاً فرزند و بچه‌داری و تولد و این‌طور مسائل، نُه ماه بچه را در شکم نگه دارند و بعد موقع زایمان آن‌همه فشار ببینند، بعد موقع شیر دادن آن‌همه حوصله بکنند، طبعاً برای این کارها یک امتیازاتی باید داشته باشند، البته در این دنیا امتیازات زن‌ها را مردهای استعمارگر خشن پایمال کردند، این معلوم باشد، نه این‌که حالا فکر کنید چرا… این‌قدر هم این مسئله عجیب شده است که اگر به یک پسربچه بگویند: تو دختر هستی! ناراحت می‌شود و اگر به دختر بگویند: تو پسر هستی، خوشش می‌آید، این حرف‌ها هم نیست، واقعاً اگر انسان روی حقیقت به امتیازاتی که خانم‌ها از عالم ذر در این دنیا آوردند دقت بکند خیلی تأسف می‌خورد که چرا زن نشده است. حالا یکی از چیزهایی که در آن دنیا تقسیم‌بندی شده همین قالب بدنی زن و مرد است که آن هم بر اساس روحیات آن‌ها است، البته مرد هم خشونت لازم دارد چون به مصلحت اوست، مصلحت زن هم مهربانی است، به قول شاعر می‌گوید: «از شیر حمله خوش بُوَد و از غزال رَم» (مجموعه آثار حكیم صهبا) ، پیغمبر اکرم هم فرمود: «المرأة ريحانة» (تحف العقول/ الحسن ابن شعبة الحرّاني:٦٣)، زن‌ها ریحانه هستند و امتیازاتی که برای زن‌ها قائل شدند، این از عالم ذر است، ابتدای آن در ارتباط با عالم ذر است،

 

علت تفاوتها و محرومیتها و نواقص در دنیا یا پدر و مادرند و یا اعمال عالم ذر

البته خیلی از عقب‌افتادگی‌ها، فلج‌ها، نابینایی بچه، این‌ها مربوط به عالم ذر نیست، ممکن است همین‌طوری متولد بشوند ولی ندانم‌کاری‌های پدر و مادرها بیشتر مؤثر است، مثلاً فرض کنید مستحباتی که در اسلام است، دستوراتی که برای ازدواج و زناشویی است، اگر این‌ها را عمل نکنند روایت دارد که بچه کور به دنیا می‌آید، بچه کَر به دنیا می‌آید، بچه فلج به دنیا می‌آید، این در حقیقت مثل آن وقتی است که بچه تا متولد شد پدر و مادر دوتا دست او را قطع کنند، این دیگر مربوط به خدا نیست بلکه مربوط به پدر و مادر است که چرا دست‌های او را قطع کردند، چرا دستهایش را قطع کردند؟ پدر و مادر وقتی دست‌های بچه را قطع بکنند هر کسی ببیند و بداند که پدر و مادر دست بچه را قطع کرده‌اند به خدا دیگر ایراد نمی‌گیرند که چرا بچه بی‌دست است، و همین‌طور اگر پدر یا مادر کاری کردند که برخلاف دستور مستحبات اسلام یا مکروهات اسلام بود و این بچه کور متولد شد مثل این است که میخی در چشم بچه فرو کرده است، حالا چه فرقی می‌کند در موقع تولد این کار را پدر و مادر بکنند یا اینکه در رَحِم باشد و کاری بکنند که بچه کور بشود یا در اصل خلقت او، یعنی در همان علقه و مضغه یا حتی در قبل از خلقت، یعنی قبل از حامله شدن، ممکن است یک اعمالی انجام بدهند که این مستحبات و مکروهات در کتاب‌ها و در روایات هست، با هر یک از این‌ها ممکن است یک نقصی در بچه به‌وجود بیاید، این‌ها مربوط به پدر و مادرها است، مثل همان که دست او را قطع بکنند؛ ولی یک چیزهایی هم هست که نمی‌شود بگوییم مربوط به پدر و مادر است، روحی در عالم ذر به یک ذره‌ای تعلق گرفته است، حالا این چرا در قلب آمریکا به‌وجود آمده است؟ چرا از تل‌آویو بیرون آمده است؟ چرا در فلان خانواده‌ی بسیار فقیر بیرون آمده است؟ چرا در خانواده‌ی ثروتمند به دنیا آمده است؟ این چراها دیگر مربوط به پدر و مادرها نیست که مثلاً یک پدر و مادر فقیر یک کاری بکنند که بچه‌ی آن‌ها ثروتمند باشد، نه، هیچ مربوط به پدر و مادر نیست، یا مثلاً آن‌هایی که در تل‌آویو هستند و بچه‌های آن‌ها یهودی می‌شوند آن‌ها اصلاً فرزنددار نشوند، نمی‌شود، این‌ها معلوم است که مربوط به کار خدا است، خدا هم که کار بد نمی‌کند، حالا این کارها چرا این‌طور شده است؟ چرا او در یک زمان بدی متولد شده است؟ چرا او در یک مکان بدی متولد شده است؟ این بد است دیگر، بد است، بالأخره من که در مشهد متولد شدم با آن کسی که در تل‌آویو متولد شده است با هم یک فرقی داریم، اسلام حق است، او باید آن‌قدر جان بکَند تا خودش را به اسلام برساند ولی من راحت، پدر و مادر من یک اسلامِ پخته‌کرده‌ی حاضر و آماده دادند و خوردیم، این‌ها با هم فرق نمی‌کنند؟ فرق می‌کنند، این فرق را هم خدای تعالی گذاشته است، خدا که کار بد نمی‌کند، چرا این کار را کرده است؟ همه را در مشهد متولد کند، همه را در خانواده‌ی شیعه متولد کند، همه را سفیدپوست متولد کند، چرا یک عده سیاه‌پوست شدند و یک عده سفیدپوست شدند؟ یک عده قرمز شدند، یک عده سرخ‌پوست شدند؟ دیگر نمی‌شود بگوییم که این‌ها مربوط به پدر و مادرها است، حالا مثلاً یک پدر و مادر سرخ‌پوست یا سیاه‌پوست چه‌کار کنند که بچه‌ی آن‌ها سفیدپوست بشود؟ هیچ کاری نمی‌توانند بکنند، یک پدر و مادر یهودی چه‌کار کنند که بچه‌ی آن‌ها مسلمان بشود؟ نمی‌توانند، – البته حالا من می‌گویم- یک چیزهایی است که نه مربوط به بچه است و نه به پدر و مادر، خدا هم که کار بد نمی‌کند، این‌جا آن چیزی که عامل این کار بوده، علت این مسئله بوده، چه بوده است؟ ناگزیر هستیم که بگوییم خود او بوده است، چون «وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» (نساء/79) هرچه بدی به تو می‌رسد از ناحیه‌ی خود توست؛ بچه‌ی دوماهه که هنوز کار بدی نکرده است که سیاهپوست شده است، هنوز کار بدی نکرده که در این خانواده‌ی بدبخت در حلبی‌آباد تل‌آویو متولد شده است، این که کاری نکرده بوده؛ این‌جا ما می‌گوییم: جواب همین است که این‌ها در عالم ذر یک کارهایی کردند که حالا این‌جا جزایشان را می‌گیرند وإلّا هیچ جوابی ندارد، می‌بینید الآن یک بچه‌ی بدبختِ بیچاره‌ای که در یک خانواده‌ی بت‌پرست، در یک مکان بسیار بدی متولد شده است، بگوییم پدر و مادر این بچه مقصرند، خود پدر و مادر هم از این بدبختی‌شان ناراحت هستند و می‌خواهند یک طوری خودشان را نجات بدهند، بگوییم خدا کرده؟ که خدا هم هیچ‌وقت کار بد نمی‌کند، پس باید بگوییم خود او بوده، دسترنج کار خود اوست، پس این در عالم ذر رقم خورده، حالا تکالیفی که ما آن‌جا انجام دادیم و حالا جزای آن را می‌بینیم چه بوده است؟ از بعضی روایات پیداست که بعضی چیزها ارتباط داشته است، مثلاً به طور کلی مواثیقی، میثاق‌هایی که ما با خدا بستیم و عمل نکردیم، مثلاً روایت دارد موقعی که حضرت ابراهیم صدا زد «وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ» (حج/27)، مردم را به حج صدا بزن، یک‌عده جواب دادند، پس معلوم است که اختیار داشتند، ببینید از همین خوب پیداست، معلوم است یک عده‌ای که جواب دادند اختیار داشتند، یک عده جواب ندادند این‌ها هم اختیار داشتند وإلّا همه جواب می‌دادند، همه می‌گفتند: لبیک، یک عده‌ای چند مرتبه جواب دادند، یک عده‌ای ده مرتبه، بیست مرتبه، سی مرتبه جواب دادند، مدام لبیک، لبیک، لبیک گفتند که روایت دارد هر تعدادی که جواب داده باشند به همان تعداد مکه می‌روند، برای زیارت خانه‌ی خدا می‌روند، چون او دعوت کرده است و این‌ها هم جواب دادند، چیزهایی از این قبیل در روایات است که دو چیز را برای ما تعیین می‌کنند: یکی اختیار داشتن، چون بعضی جواب دادند و بعضی جواب ندادند، معلوم است که اختیار داشتند، یکی دیگر هم این‌که لااقل جزای کار آن‌جای خود را در این دنیا می‌بینند، خیلی‌ها با امتحانات سختی باید جواب پس بدهند، خیلی‌ها هم هستند که با امتحانات ساده‌ای جواب می‌دهند. حالا به هر حال این معنای عالم ذر است که چندتای آن را ما الآن خوب فهمیدیم: یکی این‌که صفات خوب و بد در دنیا تأثیر دارد، مثل صفات خوبی که زن‌ها داشتند و مردها آن‌قدر نداشتند، دوم این‌که می‌بینیم همه دوست داشتند با آن‌همه فضائلی که خدا به سیدها داده است سید باشند، یک عده این ویژگی را ندارند و اختیاری هم نداشتند، خدا هم که نمی‌خواست یک عده را محروم کند و یک عده را بهره‌مند کند، پس معلوم است که آن‌جا یک کارهای خوبی کردند که این‌ها را محروم نکردند و بلکه به آن‌ها عنایت کردند، مثل مسئله‌ی حج و امثال این‌ها، از همه‌ی این‌ها و مجموع این روایات و این گفته‌ها استفاده می‌شود که آن‌جا ما می‌توانستیم خیلی از سعادت‌های خود را تأمین بکنیم و در این دنیا با همان سعادت‌ها وارد بشویم و لذا وقتی که روح بچه با همان بدن در همین قالبِ یک‌مقدار بزرگتر منتقل می‌شود، کیفیت آن هم همین‌طور است که روح به بدن تعلق دارد و برای این‌که اوضاع به هم نریزد در بدن می‌آید…

 

چگونگی خلقت بدن انسان در رحم و تعلقگرفتن روح به آن؛ دنیا جزاخانه‌ی عالم ذر است

وقتی که نطفه‌ی زن و مرد با هم یکی می‌شود آن سلول می‌آید، آن ذره‌ی ذری، آن بدن کوچک، آن در همین نطفه‌ی زن و مرد وارد می‌شود، بعد تا چهارماهگی هست، چرا روح وارد نمی‌شود و آن ذره وارد می‌شود؟ این به خاطر این است که بدن، ظرف، هنوز ساخته نشده است، مثل این‌که فرض کنید شما یک زمینی دارید، زمین برای شما است ولی هنوز ساختمان نساختید که در آن بروید و از سرما و گرما و همه چیز محفوظ باشید، مثل وقتی که این‌جا را آقای کاشانی خراب کردند، خب ما اکثر روزها می‌آمدیم، خودشان بیشتر می‌آمدند، اکثر روزها می‌ایستادند، اما به درد اقامت نمی‌خورد، به‌جهت این‌که سرما بود، آب نداشت، ساختمان نداشت… آن چهار ماهی که بدن ذری داخل بدن مادر است، در شکم مادر است، – حالا چون این خیلی از مسائل را حل می‌کند…- «هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً، إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ» (انسان/1-2)، نطفه‌ای که مخلوط شده است، که در واقع می‌شود گفت: ترکیبی از اسپرم و اوول مرد و زن و آن ذره‌ای که در عالم ذر بوده است؛ خودِ بدن او و نه روح او، این‌ها آمدند و جمع شدند ولی هنوز بدن نداشتند، هنوز ساختمان ساخته نشده است، حالا جای آن معلوم شده است، این زمین را تو باید بسازی، چهار ماه طول می‌کشد برای ساختنش، گوش داشته باشد، چشم داشته باشد، زبان داشته باشد، – این نکته خیلی مهم است، یاد بگیرید چون همین‌جا گیر می‌کنند، اکثراً گیر می‌کنند- صاحب زمین آمده و آن‌جا ایستاده است تا این ساختمان ساخته بشود، اتاق، سقف، آشپزخانه، دستشویی، همه چیز آن که ساخته شد، چهار ماه بعد، یک‌دفعه آقا تشریف می‌آورند و این‌جا زندگی می‌کنند، روح وارد بدن می‌شود. ببینید چند چیز است: نطفه‌ی زن، نطفه‌ی مرد، آن ذره‌ای که بدن انسان بوده است، این‌ها هستند، روح هنوز جدا است، یعنی هنوز این نطفه‌ها و این ذره‌ی عالم ذر نتوانستند کاری بکنند که روح بتواند داخل آن بیاید ولی خودِ آن ذره هست، مثل وقتی که صاحب کار، فرمانده کار، صاحب مِلک آمده است روی زمین مِلک خود ایستاده است، تا چهار ماه این بدن ساخته می‌شود، بدن که ساخته شد خدای تعالی به مَلک فرموده است که داخل رَحِم مادر می‌روی و آن‌جا نقش این بچه‌ای که در رَحِم هست می‌ریزی، البته اختیار را هم دست من بدهید که اگر یک وقتی خواستم باز آن را تغییر بدهم بتوانم، آن‌جا که می‌آیند خب پرونده‌ی این انسانی که این‌جا ساختمان می‌خواهد بسازد در دست آن مَلک است، چه رنگی بزنیم؟ سیاه! چه رنگی بزنیم؟ سفید، چه رنگی بزنیم؟ قرمز، چرا هم دارد، چرا این سفید باشد؟ چرا این سیاه باشد؟ چرا این قرمز باشد؟ چرا این زرد باشد؟ چون شاید زردپوست هم داشته باشیم، بعد می‌گویند که مثلاً – همه‌ی این‌ها را می‌گویم برای این که خوب برای شما روشن بشود، بعد می‌گویند مثلاً – این ساختمان بلندگو هم می‌خواهد؟ نه نمی‌خواهد، این به درد نمی‌خورد، این حرف نزند بهتر است، این نشنود بهتر است، چرا؟ به‌جهت این‌که فلان کار را در فلان جا کرده است، اگر بشنود فلان مصلحت را ندارد، خلاصه ساختمان را آن‌طوری که خدا دستور می‌دهد می‌سازند، ساختمان بدن را می‌گویم، نه ساختمان دنیایی، ساختمان بدن انسان را می‌سازند، صاحب زمین که همان ذره باشد که حضور دارد، اصل زمین که نطفه‌ی پدر و مادر باشد که وجود دارد، خیلی ساده، تا ساختمان ساخته ‌شود چهار ماه طول می‌کشد، بعد برای این‌که ساختمان به آن اندازه‌ی لازم برسد، چون کوچک است، البته آنطور کوچک نیست که روح در آن جا نشود، روح با آن نباشد، روح می‌تواند از این استفاده کند ولی خیلی کوچک است، چون بچه در رَحِم در سن چهارماهگی به اندازه‌ی ده سانت بیشتر نیست، این یک مقداری آن‌جا باشد تا رشد خوبی پیدا کند، سرما و گرما و ناراحتی‌ها او را اذیت نکند تا یک رشدی بکند و خدای تعالی به سلامت تحویل بدهد، بعد دیگر با شما. این بخش عالم ذر است، در حقیقت می‌شود گفت: افراد در عالم ذر مثل یک انسانی هستند که بدون خانه و سرپناه و مجرد در دوران جوانی خود باشد، نه خانه دارد، نه زن دارد، نه بچه دارد، نه اثاث خانه می‌خواهد، نه هیچ چیز دیگری، از وقتی که وارد رَحِم می‌شود، اول چهار ماهگی تا چهارماه که گذشت، این به فکر خانه و زندگی و زن شدن و مرد شدن و این‌طور چیزها می‌افتد و در سن چهار ماهگی روح هم حالا می‌بیند که جای خوبی است، می‌آید وارد می‌شود، حالا اگر خانه‌ی او خانه‌ی زنانه باشد زن می‌شود و اگر خانه‌ی او خانه‌ی مردانه باشد اسم او مرد می‌شود، همین. این مربوط به عالم ذر است. پس ما فهمیدیم که عالم ذر یعنی چه و این دنیا جزاخانه‌ی عالم ذر است، این را هم شما بدانید. حالا دنیا چطور جزاخانه‌ی عالم ذر است؟ یعنی آن‌جا هر کاری کرده باشید تأثیر آن در این‌جا است،

 

فراموش کردن تعالیم عالم ارواح در زمان ورود به دنیا

از همین‌جا دقت بشود برای یک مسئله‌ی خیلی مهم که در این دنیا اتفاق می‌افتد و خدای تعالی در قرآن هم خیلی روی آن حساس است: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» تا انسان وارد دنیا شد – می‌گویند این کار در موقع تولد می‌شود – تمام آن‌چه که در فطرت او گذاشتند را از یاد می‌برد، فراموش می‌کند، از بین نمی‌رود بلکه فراموش می‌شود، یعنی چه فراموش می‌شود؟ یعنی مثل کسی که فرض کنید یک دفعه بیهوش می‌شود و خیلی چیزها را فراموش می‌کند ولی بعد به یاد می‌آورد، این هم همه‌ی چیزها را فراموش می‌کند، این‌قدر فراموش می‌کند که حتی وقتی خدای تعالی می‌خواهد به انسان خطاب بکند می‌گوید: تو هیچ چیزی نمی‌دانستی (نحل/78)، مثل ندانسته‌ها، بعضی‌ها را دیدید این‌قدر فراموشی بر آن‌ها مسلط می‌شود مثل این‌که هیچ چیزی بلد نیستند؟ مرحوم آقای میلانی می‌گفت: من یک وقتی چنین حالتی پیدا کردم که حمد و سوره‌ی نمازم را نمی‌توانستم از رو نخوانم، از رو می‌خواندم، حالا بعضی‌ها هستند که همان سوادشان را هم فراموش می‌کنند، فراموشی مطلق به آن‌ها دست می‌دهد، یعنی بشر وقتی وارد دنیا می‌شود همه‌چیز را فراموش می‌کند ولی از حالا به بعد باید به یاد بیاورد که دیر هم به یاد می‌آورد، یعنی دیر آمادگی پیدا می‌کند برای یاد گرفتن، اگر شما را یک جایی غیر از این‌جا قرار بدهند به طوری که یک مدتی آن‌جا باشید، وقتی می‌آیید یک حالت غیرعادی پیدا می‌کنید، این همان شخصی است که در نه ماه قبل همه‌چیز می‌دانست ولی یک دفعه فراموش شد، خدا در قرآن می‌فرماید: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً»، در یک جای دیگر می‌فرماید: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» (مؤمنون/14)، بعد او را یک طور دیگر کردیم، یک خلقت دیگری را إنشاء کردیم، انسان وارد دنیا می‌شود و لذا در موارد مختلفی از قرآن هست که خدای تعالی خلقت را به بدن توجه می‌دهد که ما انسان را خلق کردیم.

 

آزاد گذاشتن بچهها تا سن هفت سالگی و شروع تعلیم و تربیت اسلامی از همین سن

از همین جهت که انسان همه چیز را فراموش می‌کند، به انسان، انسان گفتند، از نسیان است، البته بعضی می‌گویند از انس است ولی نه، ظاهرا از نسیان درست است، ما خلق کردیم انسان را «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ»، معلوم است که مربوط به گذشته است، «مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً» همه چیز را فراموش کرده و در دنیا آمده است، او را گذاشتند که نُه سال یا پانزده سال این رشدش را بکند، یعنی کسر نداشته باشد که من بازی نکردم، من هنوز کارهای بچگی‌ام را نکردم، گاهی انسان چنین حالاتی دارد دیگر، مثلاً یک‌جا مهمانی رفته است ولی آن‌جا تفریح نکرده است یا یک هتلی رفته و از استخر آن استفاده نکرده است، به طور کلی کارهای بازی را انجام نداده است، این‌جا ممکن است بگوید: من کسر آوردم، خدای تعالی نُه سال برای دخترها و پانزده سال برای پسرها گذاشته است که بازی بکنند، البته روزی که دختر مکلّف می‌شود یا روزی که پسر مکلّف می‌شود آن‌جا موقع شروع به کار نیست، موقع نتیجه برداشتن از کار است، لذا در دخترها دو سال جلوتر باید آداب و این ها را به آن‌ها یاد داد که وقتی مکلّف می‌شود و به محضر خدا بار پیدا می‌کند یک بچه‌ی سر به هوای بازیگوشی نباشد، نمی‌شود هم با خدا حرف بزند و هم کارهای لهو و لعب بکند، هم با خدا حرف بزند و هم آداب و مستحبات را عمل نکند، واجبات را عمل نکند، نمی‌شود، پس تا هفت‌سالگی بیشتر نگذارید بازی کنند، تا سن هفت‌سالگی «ذروه یلعب» (وسائل الشیعه/ج15، ص194 – أحکام الأولاد/ باب 83)، بگذارید او بازی بکند تا آن عقده‌ی بازی‌کردن از بین برود و نگوید که من بازی نکردم، آداب را به او یاد بدهید، بر پدر و مادر واجب است که همه‌ی آداب واجبات را و مستحب است که همه‌ی آداب مستحبات را أقلاً از باب تذکر به بچه بگویند، حالا زمان ما زمانی شده است که متأسفانه وقتی به بچه می‌گویند این کار را بکن، می‌گوید: نمی‌خواهم! از حالا تربیت نمی‌شود و این خیلی بد است، پدر و مادرها این جاها خیلی مقصر هستند، پسر هم تا سن هشت سالگی، در یک روایت دارد که شخصی می‌آید خدمت حضرت رسول اکرم و عرض می‌کند: پسر من هشت سال دارد ولی نماز نمی‌خواند، او را بزنم برای این‌که نماز بخواند؟ حضرت می‌فرمایند: سؤال می‌کنی؟ این‌طوری است. کوشش کنید نمازهای خود را اول وقت بخوانید، اذان که می‌گویند مثل کسی که یک گمشده‌ای دارد باید حتماً این کار را بکند، نه حالا، بلکه هفت سال قبل، برای تو که بیست سال داری علی آقا، هفت سال قبل باید این کار بشود، خیال نکنید این‌ها اثر ندارد، همه‌ی این‌ها در بزرگی تأثیر دارد، این‌که می‌بینید یک مُشت سر به هوا در مملکت دارند راه می‌روند، نه آدابی، نه نماز اول وقتی، مدام مشغول بازی هستند… بعضی‌ها که پیر شدند، من دیدم شخصی ریش و موی سفید دارد حالا تازه این سرمربی تیم فلان است برای بازی کردن، این‌ها برای همین است که پدر و مادرها مواظب آن‌ها نبودند، من هم نسبت به بچه‌های خودم مقصر هستم، منتها خدا می‌داند تا جایی که زور من رسیده است انجام دادم ولی پدر من، من را برای نماز شب می‌برد، چون در محلی که ما بودیم هنوز شش ساله نبودم، من را شب‌ها مسجد جعفری سر کوچه‌ی زردی برای نماز شب می‌برد، رکعت اول هم می‌خوابیدم و رکعت آخر ایشان من را بیدار می‌کرد، بچه بودم دیگر، آن‌وقت الآن شما تمام آداب اسلام، مستحبات اسلام را باید جلوتان بگذارید مثل یک کتاب انگلیسی که می‌خواهید بلد باشید، خدا می‌داند با این کلامی که من می‌خواهم بگویم از تأسف انسان بمیرد بهتر است تا این‌که توجه به این جهت نکند که بچه‌های ما مستحبات را بلد نیستند، بچه‌های ما مکروهات را بلد نیستند! با شوق و ذوق باید إن‌شاءالله عمل کنید و امیدوار هستیم که هم خدا از سر تقصیرات ما پدر و مادرها بگذرد و هم از سر تقصیرات شماها که بی‌حال و بی‌توجه هستید و سال‌ها از تکلیف شما گذشته است.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین.

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید