اعتقادات خصوصی – جلسه اول – ۲۵ ذیقعده ۱۴۲۷

 

اعوذ بالله من الشّیطانالرّجیم

بسم اللهالرّحمنالرّحیم

الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لاسیّما علی بقیّةاللّه روحی و ارواح‌‌العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یومالدّین.

 

موضوعات مطرح شده در این درس:

1- اهمیت عقاید صحیح و بیان حقیقت فطرت

2- تباین وجود خالق با مخلوق

3- لزومِ داشتنِ میزانِ صحیح برای شناخت صفات خداوند

4- معنای معجزه و نتیجه‌ی اثبات اعجاز قرآن

5- اثبات حجیّت سخنان پیغمبراکرم صلی اللّه علیه و آله از طریق قرآن

 

عقائد صحیح، گذرنامه‌ی بهشت

یک سلسله مطالبی درباره‌ی عقائد و اخلاقیات و مسائلی در ارتباط با دین است که مطرح می‌شود. همان‌طوری که می‌دانیم و مکرر هم گفتم، اگر عقائد صحیح باشد، مثل گذرنامه‌ای است که به انسان می‌دهند و بدون حرف وارد بهشت می‌شود، منتهی باید عقائد در صراط مستقیم و صحیح باشد و بهترین چیزها از نظر عقل و هم از نظر نقل که هر مسلمانی به آن معتقد است این است که انسان بتواند برای عقائدش از آیات قرآن و روایات تأیید بیاورد، یعنی لااقل اگر این عقیده‌ای را که دارد، خواست به آن معتقد باشد و جدّی باشد، باید حتماً ببیند که قرآن هم همین را گفته، ائمه‌ی ‌اطهار هم همین را گفتند؛ این‌جا دور هم لازم نمی‌‌آید، به‌خاطر این‌که ما اجمالاً مسلمانیم و عقائدمان را باید از همین مأخذی که به آن ایمان آوردیم بگیریم.

 

عقائد ما غالباً فطری است

مسئله‌ی اوّلی که باید خیلی روی آن تکیه کرد این است که ما عقائدمان غالباً فطری است؛ فطرت به معنای خلقت است و خدای تعالی در قرآن می‌فرماید که «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» (روم‏/30)، یا در روایات است که «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى اَلْفِطْرَةِ» هر مولودی که متولّد می‌شود روی فطرت متولّد می‌شود، از کلام بعد استفاده می‌شود که فطرت همان اسلام است، «وَ إِنَّمَا أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ» (عدة الداعي و نجاح الساعي، جلد 1، صفحه 332) ؛ فطرت چیست؟ فطرت یک مسائلی است که در وجود انسان است، مثلا می‌گوئیم: بدیِ ظلم، فطری است یا مثلا در آیات قرآن است که «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه» (زمر/38)، یعنی مردم در فطرت‌شان به اصل وجود خدا اعتقاد دارند و فطری‌شان است، یعنی در وجودشان هست، و لذا تمام مردم – حالا شش میلیارد باشد، هفت میلیارد باشد، هر چه بشر روی کره زمین است، طبق آماری که گرفتند، تمام این‌ها – اجمالاً به وجود خدا اعتقاد دارند، «أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (إبراهيم‏/10)، در ذات خدا هیچ شکی نیست.

 

اثبات وجود خدا اثبات نیست، تحکیم فطرت است

می‌گویند حتی مرحوم سیّد نعمت‌الله جزایری می‌خواست یک کتاب در اثبات وجود خدا بنویسد، کنیزی داشت، به او گفت: «أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»، او هم ننوشت، چون اصل وجود خدا را ما نمی‌توانیم با این همه مظاهری که در عالم هست منکر بشویم؛ توضیحی که باید داد و مطلبی که ما در اثبات وجود خدا باید بگوئیم، در حقیقت «توضیحی» است، یعنی «تحکیمی» است، اثبات وجود خدا در واقع اثبات نیست، تحکیمِ همان فطرتی است که ما داریم، حتی مثلا ملای رومی می‌گوید: «سنگ‌تراشی بود اندر کوه طور»، با همان بی‌سوادی‌اش و کندی‌اش و نادانی‌اش می‌گوید: «تو کجائی تا شوم من چاکرت، چارقت دوزم کنم شانه سرت»، این را از کسی یاد نگرفته بود که خدائی هست، اجمالاً می‌دانست که خدائی هست، منتهی در صفات خدا چیزی بلد نبود.

 

وجود خدا با وجود مخلوق تباین دارد

اصل وجود خدا را ما شک نداریم. یک مسئله‌ای که این‌جا فلاسفه در بین ما اختلاف به‌وجود آوردند، – ما حرف‌های آن‌ها را نمی‌خواهیم تکرار بکنیم، حرف‌شان را نمی‌فهمیم، شاید هم چون آن حرف‌ها را آدم عاقل نمی‌زند و متاسفانه بعضی از آن‌ها نقل می‌کنند، ولی شاید یک چیزی می‌گویند که ما نمی‌فهمیم، ما آن‌چه را که می‌فهمیم صحبتش را می‌کنیم- وجود خدا با وجود مخلوق تباین دارد، تباین در مقابل سنخیّت است. ما باید معتقد باشیم که خدائی هست، وجود دارد، باید معتقد باشیم که مخلوق هم وجود دارد، چون نمی‌توانیم بگوئیم که این کوه‌ها و این سبزه‌ها و انسان‌ها وجود ندارند، اگر بگوئیم چیزی وجود ندارد هر انسانی به ما می‌خندد، آن وقت چیزی نیست که مورد بحث باشد! خدا وجود دارد، مخلوق هم وجود دارد. از نظر مفهوم لغوی، وجود یکی است، وجود وجود است دیگر، ما خصوصیات وجود را که نمی‌خواهیم این‌جا بسنجیم، اگر منظور از وحدت وجود این است که از نظر مفهوم لغوی یکی است بحثی نیست، حرفی نداریم، اما اگر بگوئیم که از نظر ذات یکی است نمی‌توانیم چنین حرفی بزنیم، تباین دارد، تباین یعنی از هم جداست، یعنی آن وجودی که خدا دارد غیر از آن وجودی است که مخلوق دارد، وجود خدا ثابت، لمیزل و لایزال است، قدیم است، برای خدا این حرف‌ها نیست ‌که یک‌وقتی به‌وجود آمده و یک وقتی از بین برود یا مثلا جسم باشد، مرئی باشد، محل داشته باشد، ولی درباره‌ی مخلوق همه‌ی این‌ها هست، وجود مخلوق این‌طوری است که مثلا نبوده و بود شده، «كُنْتَ إِذْ لَمْ تَكُنْ سَمَاءٌ مَبْنِيَّةٌ وَ لاَ أَرْضٌ مَدْحِيَّةٌ وَ لاَ شَمْسٌ مُضِيئَةٌ وَ لاَ لَيْلٌ مُظْلِمٌ وَ لاَ نَهَارٌ مُضِيءٌ وَ لاَ بَحْرٌ لُجِّيٌّ وَ لاَ جَبَلٌ رَاسٍ وَ لاَ نَجْمٌ سَارٍ وَ لاَ قَمَرٌ مُنِيرٌ …» (مفاتیح الجنان/ دعای یستشیر)، در همین دعای یستشیر است که من خیال می‌کنم ارزش دعای یستشیر که این همه ثواب برای خواندنش تعیین کرده‌اند بیشتر برای این کلام است: «كُنْتَ قَبْلَ كُلِّشَىْ‏ءٍ، وَكَوَّنْتَ كُلَّشَىْ‏ءٍ، وَقَدَرْتَ عَلى‏ كُلِّشَىْ‏ءٍ» یعنی هیچ چیز نبود، بعد بود شد، چه کسی بودش کرد؟ خدا! خدا بوده و مخلوق نبوده، پس ایجاد کرده است، منظور از مخلوق فقط من و شما نیستیم، منظور هر چه که غیر خداست، «ماسوی اللّه»، این را خدا ایجادش کرده و الان در همین لحظه‌ای که الان ما این‌جا نشستیم یا لحظات قبل، تا هر وقت که بوده، اگر خدا بخواهد که ما نباشیم نیستیم، «إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ‌» (يس/82)، اگر بگوید باش، هست! همان‌طور که اگر بگوید باش، هست، اگر بگوید نباش هم نیست، و ما لحظه به لحظه‌ی وجودمان مثل این است که از بین برود و وجود جدیدی خدا خلق کند، همه‌ی موجودات همین‌طورند. یک وجود مخلوق داریم یک وجود خالق، وجود خالق که متکلّمین می‌گویند: «واجبالوجود»، تعبیر واجبالوجود دارند، واجبالوجود معنایش همین است که وجود او لازم است که باشد و بوده و همیشه هم هست و هیچ‌وقت هم نمی‌شود که نباشد، ولی ممکنالوجود، ممکن است باشد و ممکن است نباشد. پس روی این حساب، بین خالق و مخلوق تباین کلّی است، یعنی جدائی کلّی وجود دارد، او وابسته نیست، این وابسته است، او مکان ندارد، این مکان دارد، او را زمان در برنمی‌گیرد، این را زمان در برمی‌گیرد، – این‌ها بحث‌هائی است که لازم نیست توضیح بدهم- مخلوق دارای اجزاء است، او دارای اجزاء نیست، او قابل تجزیه نیست که بگوئیم: یک خدائی در آسمان است و یک خدائی در زمین! مثلا جدایش کنیم، یا بگوئیم یکی هستند ولی مثلا مثل سر و بدن باشند، ولی مخلوقِ خدا دارای اجزاء است، خدا دارای مکان نیست، این که می‌گوئیم دارای مکان نیست معنایش این نیست که خدا همه‌جا هست، مثل هوا که همه جا هست، یا مثل نور که همه جا هست، نه! اصلا ما هیچ‌چیز درباره‌ی ذات مقدّس پروردگار نمی‌دانیم و نباید هم بدانیم، چون نمی‌توانیم هم بدانیم، اجمالا ما می‌دانیم یک موجودی در عالم هست که علم مطلق دارد، چیزی از او پنهان نیست و قدرت مطلق هم دارد، این را می‌دانیم که یک موجودی در عالم هست که علم است و قدرت، و همیشه بوده و همیشه هم خواهد بود، و اگر در یکی از این‌ها خدشه وارد شود می‌بینیم کار خراب می‌شود، می‌بینید خیلی روشن است، دلیلش هم این است که همه‌ی موجودات را خلق کرده است؛ اگر بگوئیم که خدا این موجودات را خلق نکرده، این موجودات هستند یا نیستند؟ بله! هستند، خب حالا که هستند، همیشه بودند یا یک چیزی که همیشه بوده این‌ها را خلق کرده؟ طبیعتا هر کدام را که بگوئیم، قائل به یک موجودی که همیشه بوده هستیم، به جهت اینکه اگر عالم را – یعنی مخلوق را – معتقد باشیم که همیشه بوده، قائل به این می‌شویم که یک قدیمی – یک موجودی که همیشه بوده- هست، اگر قائل شدیم که این‌ها را یک موجودی که همیشه بوده خلق کرده، باز هم اعتقاد به این‌که یک‌چیزی که همیشه بوده پیدا می‌کنیم، چون نمی‌توانیم بگوئیم که مثلا فرض کنید مخلوق را خدا خلق کرده و خدا را باز یک خدای دیگر خلق کرده است، چون همینطور جلو می‌رویم، آخرش به یک‌جائی می‌رسیم که یک موجودی همیشه بوده است.

 

عالَم، متغیّر و حادث است

ببینید، سه حالت بیشتر ندارد: یا مخلوقی که الان ما داریم می‌بینیم همیشه بوده، یا این‌که باید بگوئیم که یک‌چیزی که همیشه بوده این را خلق کرده، پس اجمالا خواهی‌نخواهی ما معتقد به یک چیزی که همیشه بوده هستیم، آن‌وقت می‌رویم سراغ مخلوق، می‌بینیم این مخلوق در تحوّل است و چیزی که در تحول باشد این نمی‌تواند ثابت باشد، مثلا فرض کنید شما ده تا بشکه را این‌جا پهلوی هم گذاشتید و همه را به هم راه دادید، معتقدید که این بشکه‌ها همیشه پر از آب بوده است، خب ثابت است دیگر، اگر همیشه بوده همیشه هم باید بماند، اما اگر دیدید از آن بشکه آب درون این بشکه می‌آید، از این دارد درون آن می‌رود، یکی آب کم دارد یکی آب زیاد دارد، یکی آب نصف دارد یکی پر است، اگر این را دیدیم می‌فهمیم که این همیشه اینطوری نبوده است، یکی را تازه آب کردند، پُر کردند، یکی را هم مثلا آب نکردند، بالاخره این تحویل و تحولی که الان در عالم هست، مثلا حرارت خورشید به کره‌ی زمین می‌آید، زمین حرارت را به ماه می‌دهد، همین‌طور دارد جابه‌جایی انجام می‌شود، این جابه‌جائی علامت این‌ است که حادث است، «العالم متغیّر و کل متغیّر حادث»، اصلا کل متغیّر، حادث است، «فالعالم حادث» این در «کبری فی المنطق» هم هست، پس آن‌چه را که ما الان می‌بینیم این است که در تحوّل است، به قول معروف، اصل دوّم ترمودینامیک است، و همین تحول، علامت این است که حادث است، یک کسی کم و زیادش کرده، بعضی جاهایش را تازه به‌وجود آورده، بعضی جاهایش از قدیم بوده، جلوتر بوده است.

 

تباین و تفاوت یک موجود قدیم با موجودات حادث

الان مثلا کراتی که ما به عنوان ستاره می‌بینیم این‌ها یک عده‌شان حیات از روی آن‌ها برداشته شده، یک عده تازه حیات در روی آن‌ها به‌وجود آمده، یک عده‌شان شاید هیچ‌وقت حیات روی آن‌ها به‌وجود نیاید، این مثل همان بشکه‌هاست، می‌بینیم همه‌اش در حال جابه‌جا شدن است، خودِ جابه‌جائی علامت این است که حادث است – دقت کردید- معنای «العالم متغیّر» این است، یک مطلب دیگر هم ‌که می‌گویند ثابت شده است و باید هم همینطور باشد، این است که از عالم کم می‌شود، از کل هستی- ولو خیلی کم- کم می‌شود، معدوم می‌شود، هر چیزی هم که معدوم شد دلیل بر این است که حادث است، مثلا فرض کنید که یک سطل آب، می‌بینیم از آن کم می‌شود، از آن‌طرف هم یک روزی پُرش کردند، و الّا این اگر می‌خواست همیشه باشد می‌بایست همیشه هم آبش تمام شده باشد، این‌ها خوب نشان می‌دهد که دو چیز، دو موجود، در کنار هم هستند که یک موجود، همیشگی بوده، قدیم است، یک موجود هم حادث است، همین حدوث و همین قدمت، دلیل بر این است که این دو تا وجود با هم تباین دارند، تباین یعنی جدائی، جداست از هم، هر چه او دارد این ندارد و هر چه این دارد او ندارد؛ او غنی مطلق است، این فقیر مطلق است، این هیچ چیز از خودش ندارد، بشر اشرف مخلوقات است، ما می‌بینیم هیچ مالکیتی بر هیچ‌چیز ندارد، مثلا چند سال دیگر زنده می‌مانیم؟ چقدر می‌مانیم؟ چقدر می‌توانیم باشیم؟ مثلا مریض نشویم، نقصی پیدا نکنیم، هیچ مالکیتی نداریم! اگر خوب فکر کنیم می‌بینیم نیازمند مطلقیم، شما الان می‌توانید بگوئید که مثلا صد درصد در اختیارم است که از این‌جا تا کنار در بروم؟ می‌گوئیم: یک افرادی بودند که از این‌جا بلند شدند آن‌جا افتادند نتوانستد بروند، «لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم»،  این مطلب برای این است که معنای این‌که وجود مخلوق با وجود خالق تباین دارد و از نظر ذات وحدت ندارند را بفهمیم، چون از این حرف‌ها زیاد می‌گویند، ولی وحدتِ مفهومی دارند، چون بالاخره هر دوی این‌ها موجودند، وجود دارند، وحدت مفهومی دارند، چون وقتی که واو و جیم و واو و دال «وجود» را می‌گوئیم، هم بر این اطلاق می‌شود هم بر آن، این هم وجود دارد آن هم وجود دارد. یک عده هستند که می‌گویند: این دوتا وجود، با هم تباین ندارند، یکی هستند، ما نمی‌فهمیم، لااقل باید بگوئیم ما نمی‌فهمیم، یک عده هستند که می‌گویند: یکی از آن‌ها وجود ندارد یکی وجود دارد و ما خیالات می‌کنیم، «كل ما في الكون وهم أو خيال، أو عكوس في المرايا أو ضلال‌» (اسفار/ج1، ص46) که سوفسطایی‌ها می‌گویند: ما اصلا وجود نداریم، ما خیال می‌کنیم! مثل دریا که موجش وجود ندارد! این حرف‌ها برای کسانی است که خدا را از راه صراط مستقیم نشناختند. پس وجود خدا مستقل و ثابت و غنی، وجود مخلوق غیرمستقل و غیرثابت و فقیر و نیازمند، این را اعتقاد پیدا کنید؛ از نظر لفظ، این هم وجود است آن هم وجود است، این هم صندلی است آن هم صندلی است مثلا، خدا هم وجود دارد مخلوق هم وجود دارد، – منظور از مخلوق، همه‌ی کرات بالا و پائین و هر چه هست می‌باشد- از نظر ذات تباین دارند، یعنی خدای تعالی ما را خلق کرده، پس وابسته‌ی به او هستیم، ما نبودیم بود شدیم، ما بودیم و ممکن هم هست از بین برویم، «كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ» (رحمن/26).

 

اعتقاد به خدا پشتوانه از آیات و روایات دارد

ببینید، همه هم پشتوانه‌ی آیات قرآن دارد و روایات هم زیاد داریم، در دعاها هم مکرر گفتند که «كُنْتَ قَبْلَ كُلِّشَىْ‏ءٍ، وَكَوَّنْتَ كُلَّشَىْ‏ءٍ»، «کنت قبل کل شیء» باید یک موجودی نباشد، او باشد، و این «کوَّنت» یعنی: «کل شیء» را تکوین کردی؛ این را باید اعتقاد پیدا کنید، اگر این اعتقاد را داشتید هم صحیح است که با خدا حرف بزنید، هم صحیح است که پیغمبر خدا را قبول داشته باشید، همه‌ی این‌ها درست می‌شود. این یک بحث درباره‌ی وجود خدا بود.

 

اختلاف مردم درباره‌ی صفات خدا و لزومِ داشتنِ میزان در شناخت صفات الهی

در این‌جا چیزی که بیشتر از همه در بین افراد اختلاف است و ما باید برنامه‌مان را با همین قدم‌هائی که برمی‌داریم درست کنیم این است که خدا چه صفاتی دارد؟ همان موجودِ قدیمِ خالقِ غنیّ، این چه صفاتی دارد؟ در صفات خدا ما الان نمی‌توانیم وارد بشویم، چرا؟ به جهت این‌که ما خدا را نمی‌شناسیم؛ چه وقت می‌توانیم وارد بشویم؟ وقتی که پیغمبر خدا را شناختیم، سخنانش را فهمیدیم، ما خدا را از طریق سخنان رسول خدا که خدای تعالی به او گفته می‌توانیم بشناسیم، این بحث دوّم است. مثلا چطور؟ یعنی الان ما خودمان کاملا احساس می‌کنیم در دنیا که هستیم، همین کره‌ی کوچک زمین، می‌بینیم که فرض کنید صدها، هزارها مذاهب، شاید با این‌که خدا را قبول دارند اما اختلافاتی درباره‌ی خدا با هم دارند، هر کدام یک چیزی می‌گویند، یک عده می‌گویند: خدا جسم است؛ یک عده می‌گویند: خدای تعالی به شکل انسان است؛ حتی در همین مسلمان‌ها این حرف‌ها را می‌زنند؛ یک عده می‌گویند: خدا نور است؛ حرف‌ها زیاد است، همه‌ی اختلافاتِ درباره‌ی خدا، درباره‌ی صفات خداست نه درباره‌ی‌ ذات خدا، البته درباره‌ی ذات خدا فقط همین وحدتِ وجود که مفهوم را با معنا قاطی کردند، فقط همین مشکل است، و الّا مشکل دیگری ما در بین مردم و مذاهب مختلف نداریم، همه‌ی مذاهب مختلف از دو بخش خارج نیستند: یک بخش‌شان می‌گویند: بین خدا و خلق تباین است و یک بخش‌شان هم می‌گویند که وجود خدا و خلق یکی است، یا اصلا مخلوق وجود ندارد، یا می‌گویند: اگر هم مخلوق وجود دارد مثل موجِ دریاست که باصطلاح یک تخیلاتی است، همان خودِ خداست که دارد حرکت می‌کند. ولی در صفات ذات مقدّس پروردگار خیلی اختلاف است، این‌قدر اختلاف است که نمی‌شود شمرد، چون این‌ها از روی یک میزانی نرفتند صفات خدا را بشناسند، میزانی نداشتند، مثلا فرض کنید یکی گفته: بت خدا است، یکی گفته شیطان خداست، حتی شیطان‌پرست هم داریم، ولی اگر ما آمدیم و صفات خدا را از یک منبع صحیحی اخذ کردیم… این‌که گفتم بعد از این‌که خدا را قبول کردیم، باید اوّل پیغمبر را بشناسیم، بعد قرآن را بشناسیم، بعد صفات خدا را بشناسیم، برای همین است که میزان داشته باشیم، اوّل باید دنبال میزان بگردیم، فرض کنید ما یک مقداری شکر این‌جا داریم، اما نمی‌دانیم چقدر، در این‌که این شکر، شکر است و این‌جا است حرفی نیست، در این‌که خدای تعالی هست حرفی نیست، امّا این شکر وزنش چقدر است، این شکر چند کیلو است، این را باید اوّل یک میزانی تهیه بکنیم، بیائیم با آن میزان، مقدار شِکَر را بسنجیم، این وزن از صفات شِکَر است، این را باید بسنجیم.

 

فرق معجزه با سِحر

خب می‌رویم دنبال میزان، اگر دنبال میزان رفتیم جریان اعجاز قرآن – که در مقدمه‌ی کتاب توضیح آیات است- را باید انسان باید تحقیق بکند، اگر تحقیق بکند و برایش ثابت بشود، یعنی بسنجد، قرآن خودش می‌گوید: من معجزه هستم، معجزه هم به معنای این است که هیچ موجودی از موجودات عالم نمی‌تواند این را به‌وجود بیاورد و حتما بر خلاف این موجودات عالم حرکت می‌کند؛ مثلا فرض کنید شما یک پوست نارنگی را این‌جا می‌اندازید، کار طبیعت این است که این پوست نارنگی کم‌کم خشک می‌شود، کم‌کم از بین می‌رود، اگر آمد و فرض کنیم بر خلاف طبیعت این باقی ماند، یا مرده زنده شد، معجزاتی که در گذشته بوده خیلی هم بوده و انبیاء داشته‌اند، فرض کنید می‌شود با چشمِ مردم یک کاری کرد که مردم فکر کنند این سیم، مار است، چشم‌بندی‌ها همینطوری است، اما اگر آمدیم و این سیم، هر چه در اطاق بود خورد، بعد هم همین سیم شد، این دیگر معجزه است، یعنی این اصلا غیر طبیعی است، غیر عادی است، که جریان حضرت موسی همین بوده، حضرت موسی عصایش را که انداخت عصا بود دیگر، آن‌جا مار زیادی ریخته بود، هر چه آن‌جا ریسمان ریخته بودند و مردم هم خیال می‌کردند مار است همه را خورد، بعد هم عصا به همان وزن قبلی شد، این‌ها چه شد؟ از بین رفت، نه این‌که از بین رفت، معجزه همین است که این کار، کار خداست، کار طبیعت نیست، مرده‌ای که چند روز است مُرده و پوسیده، زنده‌ بشود‌ و این‌که عین قبل بشود این معجزه است، اما اگر کسی تازه مرده باشد و ممکن است دکترها معالجه‌اش کنند و زنده شود این معجزه نیست، می‌خواهم بگویم یک چیزی است که غیر طبیعی است، این جمله را گفتم برای این‌که معجزه به معنای این است که همه‌ی چیزهائی که در عالم است این‌ها اگر کوشش بکنند، پشت به پشت هم بدهند، بخواهند این را به‌وجود بیاورند نمی‌توانند.

 

معنای معجزه بودن قرآن و اثبات خدا و رسول خدا وقرآن

ببینید، در عالم یک مشت جمادات داریم؛ جامد، سنگ، چوب، خاک، یک مشت نباتات داریم؛ گیاهان، درختان، یک‌دسته حیوانات داریم، یک دسته هم انسان و جن؛ حالا جن از موضوع بحث ما خارج است، انسان؛ اگر انسان‌ها و جن‌ها نتوانستند یک کاری را بکنند یقینا حیوانات نمی‌توانند، دست بالا را می‌گیریم، اگر حیوانات نتوانستند نباتات به طریق اولی نمی‌توانند، اگر نباتات نتوانستند یقینا جمادات حتما نمی‌توانند، قرآن ادعایش این است، – حالا ما فرض می‌کنیم هنوز مسلمان نیستیم- قرآن ادعایش این است که جن و انس، – دیگر جمادات و نباتات و حیوانات را نمی‌گوید، چون آن‌ها ممکن است در معجزات دیگر دخالت داشته باشند، اما در موضوع قرآن چون جنبه‌ی علمی دارد مطرح نیستند- جن و انس اگر بخواهند مثل قرآن را بیاورند نمی‌توانند، پس دیگر نباتات و جمادات معلوم است، این معنای معجزه است، یعنی هیچ‌یک از موجودات عالم خلقت نمی‌توانند چنین کاری بکنند، پس چه کسی کرده است؟ آن کسی که مافوق این‌هاست، آن کسی که همه‌ی مخلوق را او خلق کرده است، آن‌وقت نتیجه چه می‌شود؟ نتیجه این می‌شود که با اثبات اعجاز قرآن، خدا ثابت می‌شود، وقتی قرآن، خدا را ثابت کرد، – خدا که ثابت بوده- قرآن که معجزه‌بودنش ثابت شد، پیغمبر هم رسالتش ثابت می‌شود، چون خدا هیچ‌وقت معجزه را به دست یک موجود پلیدی صادر نمی‌کند، رسالت پیغمبر که ثابت شد، – این‌ها خیلی مهم است، ما در کتاب‌ها نوشتیم، و الّا من در کتاب‌ها ندیدم- اگر معجزه بودن قرآن ثابت شد رسالت پیغمبر هم ثابت می‌شود، رسالت پیغمبر که ثابت شد، باز قرآن معجزه است، همه‌ی حرف‌هایش هم حق است، خب می‌نشینیم سر این سفره‌ای که هیچ شکی، هیچ دغدغه‌ای نداریم، در چه چیز آن؟ در این‌که همه‌ی مطالب را دارد، مثل این‌که یک سفره‌ای پهن باشد و انسان یقین داشته باشد هیچ غذائی ضرر برای او ندارد، همه‌اش خوب و سالم است، وقتی که اینطوری شد باید برگردیم خدا را از چیزی که حق است و ثابت است بشناسیم، اگر کسی سر یک سفره‌ای نشسته باشد که غذاهای خوب و پاک دارد ولی می‌رود از آشغال‌دانی جمع می‌کند و می‌خورد، مثل کسانی است که مسلمان هستند و می‌روند از فلسفه‌ی یونان و این طرف و آن طرف می‌خواهند چیز جمع بکنند بخورند. مطالبی که من می‌گویم دو دو تا چهارتاست. پس با این بحثی که در اعجاز قرآن در کتاب دو مقاله یا در مقدمه‌ی کتاب توضیح آیات قرآن گفتیم، یک میزانی به دست‌مان می‌آید که ما با چه میزانی صفات خدا را بدست بیاوریم؟ خیلی راحت، هر چه قرآن گفته آن را قبول می‌کنیم، هر چه را هم قرآن نگفته قبول نمی‌کنیم، هر چه که بر خلاف قرآن باشد که اصلا «فاضربوه علی الجدار» (الاصول من الکافی، الشيخ الکلينی، ج1، ص69) به دیوار می‌زنیم، هر چه هم که طبق آیات قرآن گفته شده که در واقع همان آیات قرآن است، مثلا «قل هو اللّه احد» (توحید/1)؛ بگو که او در ذات یکتاست، خب ما هم همین را معتقدیم، یعنی اجزائی ندارد، تعدادی ندارد، شریکی ندارد، خیلی راحت، بحث های مختلفی هست، به ما یقین شده که هرچه در این سفره هست برای ما مفید است. بحث اعجاز قرآن را مدام تکرار بکنید خیلی مفید است، کلید همه‌ی معارف است، معارف قرآن، معارف صحیحِ واقعیِ عقلی، اگر معجزه بودن قرآن را بتوانیم به خودمان بقبولانیم و برای‌مان قطعی بشود دیگر صفات خدا را از داخل همان قرآن به‌دست می‌آوریم.

 

حجیّت کلام پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله

یک مطلب هم به اندازه‌ای که وقت است من بگویم که قرآن یک کلمه‌ای دارد، می‌گوید که آن‌چه پیغمبر اکرم می‌فرماید – غیر از قرآن البته، و الّا معنا ندارد که خود قرآن منظور باشد- آن‌چه پیغمبر اکرم می‌فرماید وحی است؛ «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ» (نجم/3-4‏)، هر چه پیغمبر می‌فرماید وحی است. چرا می‌گوئیم قرآن نمی‌شود باشد؟ به‌جهت این‌که دارد می‌گوید: «مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى‌، إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى»‌، این می‌خواهد حجیّت کلام پیغمبر را برساند، حجیّت کلام پیغمبر متکی به حجیّت قرآن است. اگر مثلا هنوز قرآن برای ما حجّت نشده – که خدا دارد حجّتش می‌کند- و بخواهد خود قرآن را بگوید دور لازم می‌آید، چطور دور لازم می‌آید؟ حجیّت قرآن وابسته به این کلام است و حجیّت این کلام به قرآن است، این دور است و باطل است. ببینید، یک نفری که نمی‌دانیم راست می‌گوید یا دروغ می‌گوید، این شخص می‌گوید هر چه که فلانی می‌گوید راست است، ما نمی‌دانیم خودت راست می‌گوئی یا دروغ! بعد تو می‌خواهی آن شخص را راستگو معرفی کنی؟ این غلط است، باید اوّل ما او را راستگو بشناسیم بعد او بیاید… این‌که می‌گویند مجلس خبرگان بیاید و ولی فقیه را انتخاب کند و عوام مردم نمی‌توانند به‌خاطر همین جهت است، اگر یک‌عده آدم‌هائی که از فقه اطلاعی ندارند و گفتند که فلانی مجتهد مطلق است، می‌گوئیم خب تو از کجا می‌دانی؟ کلام خدا اوّل حجیّتش با معجزه ثابت می‌شود و بعد وقتی که با معجزه ثابت شد که این کلام خداست و حجّت است، این می‌تواند بیاید بگوید که کلام پیغمبر وحی است و حجّت است، و الّا نمی‌تواند بگوید. پس روی این حساب، دیگر کلمات پیغمبر ‌اکرم هر کدام ثابت ‌شود که از ایشان رسیده است – مثلا ما خودمان با گوش خودمان از دو لب پیغمبر بشنویم یا اینطوری باشد یا آن‌قدر متواتر باشد که یقین بکنیم پیغمبر گفته است- این کلمات هم حجّت است، مثل قرآن است، وحی است، دیگر با وحی فرقی نمی‌کند.

 

فرق قرآن با وحی روائی

منتهی فرق قرآن با وحی روائی، – وحی‌هائی که به پیغمبر اکرم شده- همین است که قرآن، حروفش را هم خدا تنظیم کرده است، یعنی می‌فرماید که ما قرآن را نازل کردیم «بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ‌» (شعراء/195) که آن عربی‌اش را – مثلا «قل»، قاف و لام را- خدا به هم وصل کرده و به پیغمبر وحی کرده است، ولی دیگر کلمات پیغمبر، معنایش را خدا به پیغمبر فرموده، پیغمبر اکرم به زبان خودش فرموده، مثل فارسی‌هائی که ما صحبت می‌کنیم، مثلا در قرآن نوشته «قل هو اللّه احد»، «قل» را می‌گوئیم «بگو»، «بگو» را خدا نگفته، خدا «قل» گفته، ولی الان هم که می‌گوئیم: «قل هو الله احد» یعنی «بگو خدا یکی است» این هم کلام خداست، مال خداست، منتهی معنایش را از طریق «قل هو الله احد» به ما الهام کرده، القاء کرده، وحی کرده و ما با زبان خودمان، حالا فارسی زبانیم با فارسی، عربی زبانیم با عربی، حتی ممکن است عربی را با لفظ دیگری بگوئیم، و آن‌چه را که با لفظ دیگر گفته می‌شود این‌ها روایات گفته می‌شود، یعنی اگر از طرف پیغمبر اکرم اگر باشد وحی است و هرچه را که پیغمبر اکرم، – بلاتشبیه طوطی‌صفت- بگوید که خدا گفته، این‌ها قرآن است. پس کلمات پیغمبر اکرم که از دو لبش ما بشنویم، یا آن‌قدر متواتر باشد که ما یقین کنیم پیغمبر اکرم این را فرموده، این را در کنار قرآن می‌گذاریم، الباقی می‌ماند کلمات ائمه‌ی اطهار و کلماتی که خودمان از پیغمبر نشنیدیم یا تواتر ندارد، این‌ها هم بحث‌هائی دارد که باید ان‌شاءاللّه جلسات بعد گفته بشود.

و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله اجمعین

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید