اعتقادات خصوصی – جلسه یازدهم – ۵ ذیحجه ۱۴۲۷

أعوذ بالله من الشیطانالرجیم

بسم الله الرحمنالرحیم

الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یومالدین

 

ورود روح انسان به عالَم رَحِم

بحث ما درباره‌ی ورود در این دنیا بود که یک عالَم رَحِم داریم، عالَم رَحِم مثل این است که انسان زمینی را داشته باشد و در ظرف چهارماه این زمین را بسازد و بعد برود در آن زندگی بکند و کم‌کم همان‌جا رشد بکند، در واقع از وقتی‌که در چهارماهگی روح در رَحِم وارد می‌شود مثل خانه‌ای است که ساخته می‌شود و انسان می‌رود در آن خانه زندگی می‌کند، منتها در همان مدتی که در آن خانه زندگی می‌کند گوشه و کنارهای آن را تعمیر می‌کند، می‌سازد تا در این دنیا متولد بشود.

 

قوّی بودن قوّه‌ی ‌درّاکه‌ی انسان و سرعت یادگیری او در دوسال اوّل تولد

انسان در این دنیا که متولد می‌شود آن قوّه‌ی ‌دراکه که از عالَم ‌ارواح تا حالا بوده است آن قوّه به قدرت خودش باقیست، منتها چون هنوز با اسباب و آلات این بدن کار نکرده نمی‌تواند درست کار کند، مثلاً چشم باز می‌کند و می‌بیند، گوشش می‌شنود ولی بلد نیست که با زبانش چه بگوید، فقط جیغ می‌کشد یا گریه می‌کند، چشم می‌بیند، گوش می‌شنود… ببینید، کارهایی که احتیاج به یاد گرفتن ندارد را بلد است، چشم می‌بیند ، گوش می‌شنود، لمس می‌کند، حواسّ پنج‌گانه داریم، فقط نمی‌تواند حرف بزند آن هم چون یاد نگرفته است، وإلّا لمس می‌کند، گوشش می‌شنود، شامّه‌اش استشمام می‌کند، صداها را هم می‌شنود، فقط نمی‌تواند حرف بزند آن هم به خاطر این‌که بلد نشده است، تا این‌که کم‌کم بلد می‌شود. بچه وقتی متولد می‌شود مثل ضبط ‌صوتی است که هنوز خالی است یا پاک شده است و باید دوباره به کار بیفتد، همه چیز را می‌فهمد، آن‌قدر می‌فهمد که اسلام فرموده است روز اول تولدِ بچه باید درِ گوش راستش اذان گفت و درِ گوش چپش اقامه گفت، یعنی این مطلب در او ثبت می‌شود، حک می‌شود، لذا در مدت کوتاهی این بچه چیزها را یاد می‌گیرد، خیلی سریع هم یاد می‌گیرد چون ضبط ‌صوتش خیلی قوی است، و یک مقدار هم مربوط به فطرتش است که در عالَم ‌ذَر یاد گرفته است و لذا می‌بینید در ظرف یکی دو سال با شنیدن و فقط نگاه کردن همه‌ی چیزها را بلد می‌شود، مثلاً با دیدن این‌که پدر به مادر گفته است قند را بده و او رفته و قند را برداشته و آورده و به پدر داده، با همین اندازه دیدن، اسم این را یاد گرفته است، آن‌چنان هم یاد می‌گیرد و در روحش ثبت می‌شود که در ظرف دو سال زبان مادری او می‌شود، یعنی حتی ممکن است بعد از هفتاد سال همان زبانی را که در آن مدت یاد گرفته با همان حرف بزند، مثلاً خیلی از ترک‌ها هستند که چون زبان مادری آن‌ها ترک بوده است هنوز لهجه‌شان ترکی است. شما یک نفر را ببرید در انگلستان بگذارید که فقط با نگاه کردن زبان یاد بگیرد، آن هم نه نگاه دقیقِ یادگیری، فقط و فقط با گاهی نگاه کردن و غافلانه، چون بچه غافل است و در ظرف دو سال زبان یاد می‌گیرد، حال این‌که اگر یک نفر آدم بزرگی را در یک جا ببرند که با دقت زبان یاد بگیرد، مثلاً در لندن ببرند، در انگلستان ببرند و این فقط با نگاه کردن بخواهد یاد بگیرد این‌طوری زبان یاد نمی‌گیرد، این زبان یاد گرفتن برای این است که ضبط‌ صوت این بچه قوی است، در روایت هم دارد؛ «الْعِلْمُ فِي الصِّغَرِ كَالنَّقْشِ فِي الْحَجَرِ» (کنزالفوائد/ج 1، ص 319)، علم در سنین خردسالی مثل نقشی است که روی سنگ حک می‌شود و پاک نمی‌شود. پس بنابراین ما خوب احساس می‌کنیم، خوب می‌فهمیم که بچه از همان روز اول گیرایی دارد، اگر غیر از این باشد اصلاً زبان را بلد نمی‌شود، از روز اول چیزهای یادگرفتنی را یاد می‌گیرد، زبان را یاد می‌گیرد، حرف زدن را یاد می‌گیرد.

 

ایجاد صفات‌ رذیله در بچهها به خاطر محبت به دنیا

پس این یک ضبط‌ صوتی است که باز کردند و اطرافش هرکس هر چه بگوید همان را یاد می‌گیرد، البته وقتی بزرگ می‌شود ممکن است به نصایح پدر و مادر بی‌اعتنا بشود ولی در وقتی کوچک است – مثلاً در سنین یک سالگی، دو سالگی- آن‌جا دیگر نه، گوش به حرف هم می‌دهد، کاملاً ثبت هم می‌کند، چون این گوش به حرف نکردن، در واقع پاک‌کردنِ آن چیزی است که به او یاد دادند، یک‌وقت انسان یک چیزی به یک کسی یاد می‌دهد ولی این اعتنا نمی‌کند، می‌گوید بی‌خود است، این حرف درست نیست و پاک می‌شود، مثل این‌که حک می‌شود، ولی اگر هرچه شنید فقط ضبط کرد همه‌اش می‌ماند. بچه چون اعتقاد به خدا ندارد، چون عصمت پاکی ندارد خیلی زیاد آلوده می‌شود، آلودگی پیدا می‌کند، از سن طفولیت – شاید یکی دو سال- این مساله فقط از طریق شنیدن در وجود بچه ایجاد می‌شود ولی بعدش دیگر خودش هم فعال می‌شود و خودش هم به وجود می‌آورد، مثلاً فرض کنید یک عروسکی دارد، دختر باشد عروسک دارد، پسر باشد یک توپی دارد، به این‌ها دل می‌بندد که اگر یک بچه‌ی دیگری بیاید و بخواهد این عروسکش را بردارد، این توپش را بردارد گریه‌ها می‌کند، دلبستگی عجیبی دارد، داد می‌زند، فریاد می‌زند و محبت او به اسباب‌بازی خیلی زیاد می‌شود، این یکی از صفات‌رذیله است که محبت به دنیا «رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ» (غررالحکم و دررالکلم/ص 348) است، محبت به دنیا سر همه‌ی خطاهاست؛ تو چرا گریه می‌کنی؟ پدر تو می‌رود یک توپ دیگر برای تو می‌خرد، حتی به این هم راضی نیست! تا چه برسد به این‌که بخواهد به‌کلی از دست او برود، کم‌کم می‌بینیم یک اتاقی را به خودش اختصاص می‌دهد، کم‌کم می‌بینیم یک چیزهایی که خلاصه‌اش این است که صفات ‌رذیله‌ا‌ی مثل کبر، حسد، بخل و امثال این‌ها بدون این‌که به خدا هم متوجه باشد در او به وجود می‌آید، مثل یک انسانی که او را ببرند در یک زباله‌دانی که همه‌گونه کثافت در آن هست و این هم به آن کثافت‌ها عشق بورزد و مدام خودش را به این‌ها بمالد، خب کثیف می‌شود. در سن قبل از تکلیف که طبعاً زمانی بوده که یک مقداری قوّه‌ی گیرندگی‌اش زیاد بوده، همه‌ی صفات ‌رذیله را در خودش به وجود می‌آورد، از آن طرف هم پدر و مادر یا استاد هم که در کار نیست، می‌گویند: بچه است بازی می‌کند، بچه است هر کاری دلش می‌خواهد می‌کند! لذا من معتقد هستم و تقریباً این اعتقاد هم تجربه شده است که بچه‌ها زیادتر مریض می‌شوند به‌جهت این‌که خوردن‌شان روی هوای ‌نفس است، حرکات‌شان روی هوای ‌نفس است، هیچ‌کدام روی کنترل حسابی نیست.

 

لزوم تزکیه‌ی ‌نفس قبل از تکلیف برای ملاقات با پروردگار

همین‌طور مثل یک درخت جنگلی که بزرگ می‌شود… حالا این درخت تا وقتی نهال است اگر بخواهند شاخ و برگ‌های آن را بزنند ممکن است رشدش را از دست بدهد، لذا گفته‌اند آزاد باشد ولی تقریباً قبل از تکلیف تزکیه کند، حالا چه اندازه تربیت مؤثر باشد، اما قبل از تکلیف و قبل از بلوغ باید خودش را تزکیه بکند، یعنی این بچه‌ی کثیف که حالا می‌خواهد به درگاه پروردگار بار پیدا کند، برود اهل ‌نماز بشود، مثلاً فرض کنید اهل ‌عبادت باشد، انسان باشد، این باید تمیز باشد، اگر بچه‌ی شما در شلوارش نجاست کرده باشد همان‌طور او را برنمی‌دارید ببرید در مجلس محترمی که یک عده انسان‌های محترم نشسته باشند، اقلاً او را تمیز می‌کنید، اگر صورتش کثیف باشد می‌گویید: برو صورتت را بشوی، او را درست می‌کنید و بعد در یک مجلسی که شخصیت‌ها نشستند می‌برید، یک‌وقت او را در جمعیت بزرگی می‌برید، می‌گوییم این را می‌شود ندیده گرفت، اما از این مهمتر، اگر این جمعیت کم شد مثلاً دو نفر بودند، اگر از دو نفر هم کمتر بودند، اصلاً خود همین بچه مورد خطاب است و مورد صحبت است و می‌خواهد صحبت کند، این دیگر خیلی باید تمیز باشد، لذا ما هرچه هم زود دست به‌کار شویم باز دیر برای تزکیه‌ی ‌نفس حرکت کردیم، تزکیه‌ی ‌نفس برای همین است که بعد از این‌که این بچه در نجاست‌هایی که خودش دارد و نجاست‌هایی که مردم دارند و در دبستان و در همه‌ی این‌ها… حالا در دبستان هم نه، در خانه، پدر و مادر به او بی‌توجه بودند، صفات ‌رذیله در او فراوان پیدا شده، تکبر دارد، حسد دارد، تکبری که اگر به مقدار سرسوزنی در شخصی باشد این‌قدر از نظر پروردگار این صفت بد است که می‌گویند بوی بهشت را استشمام نمی‌کند، بوی خوشبختی را استشمام نمی‌کند، این متکبر شده است، یعنی اصلاً لازمه‌ی زندگی او این است، نه این‌که فکر کنید که نه! بچه‌ی ما متکبر نمی‌شود! ما که از ائمه بالاتر نیستیم و از انبیاء بالاتر نیستیم، بچه‌ی حضرت نوح را آن‌قدر کبر و نخوت گرفته بود که می‌گفت: «سَآوي إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُني‏ مِنَ الْماءِ» (هود/43)، من می‌روم بالای کوه‌ها تا از آبی که تو را می‌خواهد غرق کند من را نگه دارد، می‌بینید تکبر در این حد است، شیطان هم که قوی است و در وجود بچه می‌رود طبعاً او هم که مرکز کبر است؛ حسد، خب طبیعی است دیگر، اگر یک بچه‌ای جلوی بچه‌ی شما باشد مثلاً صدتا اسباب‌بازی اطراف او ریخته است ولی این بچه‌ی شما یک اسباب‌بازی هم ندارد، معلوم است حسادت می‌کند، حسود می‌شود، این حسادت هم هیچ مانع و رادعی ندارد، یک حسادتِ کافی و کاملی در وجودش پیدا می‌شود، حب دنیا در وجودش پیدا می‌شود، هرچه بخواهید غفلت پیدا می‌شود، اصلاً غفلت لازمه‌ی وجود و زندگی اوست، خیلی پدرهای آن‌چنانی باید باشند که وقتی بچه‌ی آن‌ها مثلاً می‌گوید: تو پول از کجا می‌آوری؟ بگوید: خدا می‌دهد، و او را به یاد خدا بیندازند، وإلّا… من در کتاب سیر إلی‌الله نوشته‌ام که گاهی پدر و مادرها – یعنی نه گاهی، همه همین‌طور هستند که پدر و مادرها- حتی برای فرزند، لالایی می‌گویند، اگر این‌ها را می‌گویم نه برای این است که نصیحت بکنم و نظر خاصی داشته باشم، برای بچه لالایی می‌گویند که إن‌شاءالله تو بزرگ می‌شوی، دیپلمت را که گرفتی بعد لیسانس می‌گیری، بعد دکترایت را می‌گیری، یک پزشک حاذقی می‌شوی، یک مطب باز می‌کنی، پول می‌گیری، حسابی این حرف‌ها را می‌زنند و از خدا و دین و حقایق و همه چیز، از همه‌ی آن‌چه که در زمانی که در عالم ‌ارواح بود به او تعلیم دادند از همه‌ی این‌ها او را غافل می‌کنند، یک موجودی، یک حیوان کاملی می‌شود، وقتی می‌روند از مردم سؤال می‌کنند که خوشبختی در چیست؟ یکی می‌گوید: خوشبختی در داشتن زن خوب است، یکی دیگر می‌گوید: در داشتن خانه و زندگی خوب است، یکی دیگر می‌گوید: در داشتن رفیق خوب است، همین‌طور چیزها را می‌گویند… خوشبختی در ارتباط با خداست، خوشبختی همه چیز را از جانب خدا دانستن است، این‌ها اصلاً وظیفه است، واجب است «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً» (تحریم/6)، تا سن قبل از تکلیف تمام صفات ‌رذیله خواهی‌نخواهی در این بچه جمع می‌شود، یکی از همین رفقای ما می‌گفت: این دختر ما یکپارچه صفات ‌رذیله دارد، هرچه که بد است دوست دارد و از هرچه که خوب است بیزار است، پدر و مادر او هم پدر و مادر خوبی هستند، فقط فرق آن‌ها با اولیاءخدا، – تازه نه این‌که فقط اولیاءخدا و نمی‌دانم چه و این‌ها- با پدر و مادر موفق در این است که آن‌ها یک توجهی از قبل تکلیف، از بچه‌گی به او می‌دهند که خدایی هست، دینی هست، قوانینی هست، باید درست باشی، حرکات تو درست باشد، تکبر نداشته باش، تبختر نداشته باش، حسادت نداشته باش، لااقل این‌ها را تضعیف می‌کنند که وقتی می‌خواهد تزکیه‌‌ی نفس کند یک مقدار راحت‌تر باشد، حالا یک بچه‌ای که تمام بدن او را کِبِره گرفته، این را انسان حمام ببرد و بخواهد این را تمیز کند تا آن بچه‌ای که یک مقداری کثیف است، مثلاً صورتش سیاه شده است، او را یک صابون می‌زنند و سفید می‌شود، بین این دوتا خیلی فرق است. بنابراین بچه تا این سن، صفات ‌رذیله را خواهی‌نخواهی جمع می‌کند، هرچقدر هم پدر و مادر کوشش کنند باز او نمی‌تواند یک ولیّ‌ خدایی باشد که بخواهد صفات‌ رذیله را در خودش جمع نکند.

 

هرچه سن انسان از بلوغ بالاتر برود تزکیه‌ی ‌نفس مشکل‌تر است

صفات‌ رذیله اگر تا سن بلوغ از بین رفت که هیچ، ولی اگر نرفت بعد خیلی مشکل است، البته باز هم می‌شود، هرچه از عمر انسان بگذرد دیرتر و سخت‌تر می‌شود، همان‌طوری که اگر انسان در یک زباله‌دانی زیاد بماند کثیف‌تر می‌شود، هر روز یک کثافتی روی کثافت او می‌آید. حضرت‌امیر صلواة‌الله‌علیه می‌فرماید: انسان وقتی یک گناه می‌کند یک نقطه‌ی سیاهی، یک کثافتی در قلب او می‌افتد، همین‌طور کنار آن باز نقطه‌ی سیاه، نقطه‌ی سیاه، نقطه‌ی سیاه تا تمام قلب او را می‌گیرد، بعد دیگر مشکل است که بتوانیم این را تمیزش کنیم. همین جوانی که الآن تلفن زد چون جوان است، چون هنوز خیلی کثیف نشده، چقدر پاک و عالی شده است، ولی اگر یک انسان چهل‌ساله باشد، پنجاه‌ساله باشد… که در سن چهل‌سالگی شیطان می‌آید دست به صورت انسان می‌کشد و می‌گوید: «وَجْهٌ لَا يُفْلِحُ‏» (مشکاة الأنوار في غرر الأخبار، جلد 1 ، صفحه 169)، البته اقتضاء را می‌گوید، این صورتی است که دیگر هرگز رستگار نمی‌شود، چرا؟ به‌جهت این‌که چهل‌سال است که تو در حال غفلت هستی، چهل‌سال است که تو به فکر غرورت هستی، غرور من را فلانی شکست، غرور من را به‌هم زد، تو نباید اصلاً بگذاری بچه‌ی تو غرور پیدا کند، بچه‌ی تو دارای غرور بشود،

 

عقل و دین به ما میگوید: صفات ‌رذیله را از خودت پاک کن!

به هر حال آن مطلبی که امشب می‌خواهم عرض کنم این است که از اولی که بچه متولد می‌شود، گذشته‌هایش را فراموش می‌کند، خدا را فراموش می‌کند، حقایق را فراموش می‌کند، ولی قوه‌‌ی دراکه‌ی او عیناً هست، حالا اگر صفات ‌رذیله را از عالم قبل هم آورده باشد که بدتر، هرچه که از صفات ‌رذیله اطراف او هست را به خودش جذب می‌کند. شما یک بچه‌ی ده‌ساله را پیدا کن که صفات ‌رذیله نداشته باشد! یا پیدا نمی‌شود یا اگر پیدا بشود کمی از صفات ‌رذیله از او رفع شده است، پس باید این کار را انجام داد، یعنی عقل به ما می‌گوید: خودت را تمیز کن، دین می‌گوید: خودت را تمیز کن. گاهی انسان آن‌قدر کثیف است که بو می‌گیرد، بوی بد می‌گیرد، از آن طرف هم اگر خیلی تمیز باشد بوی عطر می‌گیرد؛ آن‌قدر متعفن می‌شوند، آن‌قدر بد می‌شوند که اولیاء خدا اصلاً نمی‌توانند آن‌ها را نگاه بکنند، از آن‌ها روی می‌گردانند، نمی‌توانند با آن‌ها زندگی بکنند اما این صفات هست دیگر، صفات ‌رذیله هست.

 

جدیّت در تزکیه‌‌ی نفس به‌ویژه پاک کردن صفات‌ رذیله‌ی حب دنیا و کبر و حسادت

از چیزهایی که خیلی انسان باید روی آن کار بکند، اول: حب جاه و حب دنیا است، الآن به هر کدام از بچه‌هایی که در مدرسه هستند یک امتیازی بدهند می‌بینید خیلی خوشحال می‌شوند، بر دیگران تفاخر می‌کنند، دیگران را پَست می‌دانند، همه ی آن‌ها دوست دارند که یک مزیتی که مایه‌ی تکبر است داشته باشند، همه‌ی آن‌ها دوست دارند که امتیازاتی داشته باشند و خلاصه می‌بینیم صفات‌ رذیله‌ای که بعضی از آن‌ها خیلی بد است مثل کبر و حب دنیا و این‌ها در بچه‌ها هست، ولی حالا باید همین‌طور ماند؟ هرچه هم بماند و آن را تمیز نکنند بدتر می‌شود، اگر بدن شما یک مقدار کثیف شد و حمام نرفتید کم‌کم می‌بینید همان‌ها اصلاً زخم می‌شود، بو می‌گیرد، چه کار باید کرد؟ باید مرتب آن را تمیز کنید، تا وقتی‌که در اختیار پدر و مادر هستند باید حتماً پدر و مادر اهمیّت بدهند، دقیق باشند، خود بچه که نمی‌فهمد چه بخورد و چه نخورد، ولی خدا به انسان گفته است: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ‏» (عبس/24)، حالا او نظارت ندارد ولی تو نظارت داشته باش، یک غذایی به او نده که مریض بشود، من غذای روحی را می‌گویم، اگر شما الآن ببینید بچه‌ی شما سرماخورده است و دارد ترشی می‌خورد از دست او می‌گیرید و می‌گویید: نخور! ضرر دارد، اگر لج‌بازی کرد او را می‌زنید، حالا بدتر از آن یک کاسه‌ی زهری این‌جا هست و او دوست دارد این را بخورد، این را که دیگر حتماً از او دور می‌کنید، هرچقدر هم می‌خواهد گریه بکند، بهتر از مردن اوست، در مسائل روحی هم همین‌طور است، انسان طاقت نمی‌آورد، بعضی وقت‌ها من به بعضی از بچه‌هایم یا نوه‌هایم می‌گویم: این کار را نکنید، می‌بینم یک مقداری ناراحت می‌شوند، البته آن‌ها نمی‌فهمند که ناراحت می‌شوند ولی باید گفت، همان موقع، هر جا که تأثیر دارد بگویید، سر سفره در بین جمعیت است، می‌گویند: سر سفره نگوییم غرور او به هم می‌خورد! نه، همان‌جا بگویید که در او تأثیر بکند، همان‌جا به او بگویید که فلانی! این کار را نکن، آن کار را بکن، یک مقدار او را کمک کنید در رفع صفات رذیله.

 

وجوب تزکیه‌ی ‌نفس برای ورود به بهشت

ببینید، این تزکیه‌ی ‌نفس بالأخره باید انجام بشود، این را شما بدانید، یعنی اگر قبل از تکلیف شد که چه بهتر، وقتی انسان به درگاه پروردگار می‌خواهد بار پیدا کند آن‌جا تمیز باشد، نه کبری، نه غروری، نه حسادتی، نه چیز دیگری، این‌طور باشد چه بهتر، ولی اگر نشد بعدش، اگر باز نشد بالأخره تا آخر عمر، اگر باز هم نشد روز قیامت، بالأخره این‌طوری نمی‌گذارند تو به بهشت بروی! این مسلّم است، ولی چون شیعه هستی، گذرنامه‌ات امضاء شده است، حالا اگر تو می‌توانی در دنیای قبل از تکلیف این کار را بکن، خیلی ساده می‌شود انجام داد؛ می‌گوییم: بچه است نمی‌فهمد! متوجه نمی‌شود! اشتباه می‌کنی، خیلی از کارهایی را که سخت‌تر از این است متوجه می‌شود، همین بچه است که هیچ سواد نداشت، چهار عمل اصلی و ریاضیات و این‌ها را در یک مدتی یاد گرفت، پس این هم می‌شود، حالا شما می‌گویید: نمی‌شود! باشد، حالا ما می‌گوییم نمی‌شود، بعدش  چه؟ بعدش باید در اول تکلیف اقلاً به خدا و پیغمبر و این‌ها دروغ نگوید، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ‏» (فاتحه/5) را الآن خود ماها هم حتی شک می‌کنیم که اصلاً به خدا راست می‌گوییم یا دروغ می‌گوییم، از همان روز اول تکلیف «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ‏» (فاتحه/6)، سوره‌ی توحید، این‌ها اگر لقلقه‌ی لسان باشد و بخواهد رد بشود که فایده‌ای برای او ندارد. اگر در دنیا نتوانست تزکیه‌ی ‌نفس بکند اگر این فرد شیعه باشد چون گذرنامه دارد او را تا روز قیامت می‌خوابانند، روز قیامت که او را رها نمی‌کنند، آن خواب زود می‌گذرد، روز قیامت اول بدبختی اوست، جایی باید تزکیه‌ی ‌نفس بکند که نه آبی پیدا می‌شود، نه جای وسیعی پیدا می‌شود، حتی اهل قیامت می‌گویند: خدایا! ما را از این گرمای این‌جا و از این ناراحتی‌ها نجات بده «ولو إلی النار» (تفسير الصافي، ج 4، ص 257)، می‌خواهی ما را به جهنم ببری ببر دیگر! بعد هم شما فکر نکنید ما که عرضه‌ای نداریم! بله، راست می‌گویی، تو که عرضه‌ای نداری، وإلّا صفات‌ رذیله در صدّام بود، کبر و غروری که او داشت همان کبر و غرور است منتها تو عرضه‌اش را نداری ولی او عرضه را داشت، او باعرضه بود و از کبر و غرورش علیه خودش استفاده کرد، شما کبر و غرور او را داری منتها ضعف هم داری، وإلّا فرقی ندارد، من که کبر یا غرور یا عُجب یا خودخواهی دارم با صدّام هیچ فرقی ندارم، فقط یک فرق دارم و آن این است که صدّام باعرضه‌تر از من است و من بی‌عرضه هستم، او اقلاً کبر و غرورش را إعمال کرد، با هر فشاری بود یک مملکتی را تحت نفوذ کبر و غرورش قرار داد، ولی ما بچه‌های خودمان را هم نمی‌توانیم تحت نفوذ خودمان قرار بدهیم، تحت کبر و غرور خودمان قرار بدهیم، ما بی‌عرضه هستیم و او باعرضه بود، همین می‌شود، سگ هرزه‌ای که در کوچه‌ها راه می‌رود و از هر کسی می‌ترسد هم سگ است و آن سگ قدرتمندی که پاچه‌ی همه را می‌گیرد او هم سگ است، در سگ بودن فرقی نمی‌کنند، در حیوان بودن فرقی نمی‌کنند، در کبر داشتن فرقی نمی‌کنند، در غرور داشتن فرقی نمی‌کنند، چه فرقی می‌کند؟ پس این‌ها را باید پاک کرد، تمیز کرد. شما می‌گویید: الآن که کسی نیست به ما بگوید این کار را بکن و آن کار را نکن! چند هزار نفر متکی به من هم بودند، ما هم که رفتیم و حالا خود آن‌ها می‌دانند، ولی خدا این را رها نمی‌کند، خدا می‌گوید: یا بفرمایید داخل جهنم و یا اگر می‌خواهی به بهشت بروی در بهشت که نمی‌توانی بگویی: آقا آن تخت من را آن بالا بگذارید! شما بیایید پایین بنشینید! شما کارگر من باشید و من آقای شما باشم، من سرور شما باشم! اگر بنا باشد این حرف‌ها در بهشت باشد که زندگی نمی‌شود کرد، پس این‌جا این‌ها را ما باید تزکیه کنیم، کارهایی که در بچه‌گی در خودمان از نظر تزکیه‌ی ‌نفس به وجود آوردیم، خودمان را تزکیه نکردیم، پاک نکردیم و حتماً هم کثیف شدیم.

 

قاطعیت خدای ‌تعالی در بیان خوشبختی به‌وسیله‌ی تزکیه‌ی ‌نفس

«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» (شمس/9-10)، حساب این دو دوتا چهارتا است، با یک قاطعیتی هم خدا گفته است که هیچ‌چیز را در این حد، قاطع نفرموده است، یعنی در مورد نماز، نمازی که عمود دین است، یازده تا قسم دارد که نماز موجب رستگاری شما است؟ نه! روزه؟ نه! هر یک از این کارهای خوب را این‌طوری خدای‌تعالی با قاطعیت بیان نکرده است، فقط تزکیه‌ی ‌نفس است که با قاطعیت بیان کرده است، چرا؟ به‌جهت این‌که عدم تزکیه‌‌ی نفس مانع همه چیز انسان است، می‌خواهی با کسی معامله‌ای بکنی، خانه‌ای بخری، می‌خواهی سر او را کلاه بگذاری، چرا؟ به‌جهت این‌که تزکیه‌ی ‌نفس نکردی؛ می‌خواهی تجارت بکنی، «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ‏» (مطففین/1)، کم‌فروشی می‌کنی، می‌خواهی با مردم معاشرت کنی به فکر این هستی که این انسان چه فایده‌ای برای من دارد وقتی من با او معاشرت بکنم؟ همیشه به فکر منافع خودت هستی، قیامت که دیگر بدتر، وقتی‌که انسان تزکیه‌ی ‌نفس نکرده باشد در همان قبرش او را می‌اندازند می‌گویند: حالا بخواب، بخواب تا قیامت بشود، قیامت شد مگر انسان را رها می‌کنند؟ انسان متکبری که نمی‌تواند احدی را بالاتر از خودش ببیند مگر می‌تواند وقتی‌که از قبر بلند می‌شود صفات‌ رذیله‌اش را از دست بدهد؟ آن‌جا هم باز می‌گوید: من را یک جایی ببرید که فلان نباشد و من باید همه را بکُشم و کسی نباید در کار باشد و از این حرف‌ها!

 

جدی بودن در تزکیه‌ی ‌نفس خود و دیگران

پس بنابراین، این مسئله را متوجه باشید که هرچه زودتر به فکر تزکیه‌ی ‌نفس باشید، روح‌تان را تمیز کنید، در سنین پایین آسان‌تر است، هرچه بگذرد سخت‌تر می‌شود، تا قیامت که سخت‌ترین وضع را خواهد داشت، و صفات ‌رذیله را باید از خودتان و از فرزندان‌تان و از متعلقین‌تان، از زن‌تان، از هر کسی که حرف شما را گوش می‌دهد پاک کنید، «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» (توبه/71)، و تا آخر، این وظیفه است. حالا گاهی نهی از معروف می‌کنند! انسان به یک کسی می‌گوید: آقا این کار را نکن، می‌گویند: حالا این را شما درِ گوشِ او می‌گفتید! ما بلند گفتیم تأثیر نکرد، درِ گوش او تأثیر دارد؟ آبروی او را نبرید! غرورش را نشکنید! انسان نباید غرور داشته باشد، من می‌خواهم اتفاقاً غرور او را بشکنم، آبروی او را نبرید! یعنی آبرو در معصیت ‌خدا است؟ آبروی او را نبرید یعنی چه؟ کسی که معصیت می‌کند آبرو ندارد، کسی که دعوا می‌کند آبرو ندارد، کسی که با خدا درگیر می‌شود و خدا را منظور نمی‌کند آبرو ندارد، با هم جنگ نکنید، نزاع نکنید «فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ»‏ (انفال/46)، خدای‌ تعالی می‌فرماید: با همدیگر جنگ و دعوا نکنید که فَشَل می‌شوید، یعنی شَل می‌شوید، از کار می‌افتید و آبروی شما می‌رود، آبرو در وقتی است که من مثلاً هرچه فکر می‌کنم می‌گویم که با این مسائل آبروی من رفته است؟ می‌بینم نه، حالا ممکن است پیش خدا طور دیگری باشد، ولی این‌ها آبروی انسان را نمی‌برد، هیچ‌یک از این کارها آبروی انسان را نمی‌برند، بلکه گاهی می‌شود که انسان در یک صفی واقع می‌شود که آن صف خیلی آبرومندتر از کائنات است، صف زندانی‌ها، صف آن‌هایی که متهم شدند، صف آن‌هایی که از نظر ظاهر پَست شدند، همه‌ی انبیاء و اولیاء همین‌طور بودند، اشتباه ما در همین است که ما خیال می‌کنیم که آبروی ما در این است که همه‌ی مردم بگویند: آقا سلام! حالا از ترس هم که شده باشد بگویند: سلام؛ نه، آبرو این است که انسان در دل‌ها محبوبیت داشته باشد، آن هم در ارتباط با خدا، خدا محبت انسان را در دل مردم بیندازد و مردم برای خدا انسان را دوست داشته باشند، وإلّا بقیه‌اش همه بی‌خود است. این مسئله خیلی مهم است، مسئله‌ی کثیف شدن در دوران کودکی و تمیز شدن بعد از دوران کودکی، این مسئله یکی از مسائل بسیار مهمی بود که می‌خواستم بدانید.

 

فرق تزکیه‌ی ‌نفس با تزکیه‌‌ی عمل

بعضی‌ها فکر می‌کنند تزکیه‌ی ‌نفس یعنی انسان واجباتش را انجام بدهد و محرمات را ترک کند، این هم نکته‌ای است که باید توجه داشته باشید، تزکیه اصلاً به معنای پاک‌کردن است، انسان نفسش را، روحش را باید از آلودگی‌ها پاک کند، این چه ارتباطی با عمل دارد؟ اگر عمل انسان طبق وظیفه انجام بشود و این انسان را بگویند تزکیه‌ی ‌نفس کرده است پس همه‌ی الاغ‌ها تزکیه‌نفس کرده‌اند، چون هیچ الاغی کار خلاف نمی‌کند، مثلاً یک ران گوسفند را بردارد بخورد، یا بار نبرد یا امثال این‌ها، کارهایی که به او محول شده است انجام ندهد، این دارد بندگی می‌کند، بنده‌‌ی خدا است ولی تزکیه‌‌ی نفس نکرده است، یعنی نفسش اصلاً آلوده خلق شده است، همین‌طوری هست؛ تزکیه‌ی ‌نفس را با تزکیه در عمل اشتباه می‌کنند، البته عمل انسان باید پاک باشد، همان‌طور که مکرر مثال زدم، گاهی می‌شود که انسان کارهای خوب می‌کند ولی روحش بسیار پلید است، گاهی می‌شود که کارهای بد می‌کند ولی روحش پاک است، لذا در روایت دارد خدای ‌تعالی بعضی‌ها را دوست دارد ولی عمل این‌ها را دوست ندارد و بعضی‌ها را دشمن می‌دارد ولی عمل آن‌ها را دوست دارد، این کلام امام صلواة‌الله‌علیه است که گاهی یک کسی یک خدمتی به انسان می‌کند، یک خدمتی به خدا می‌کند، یک خدمتی به دین می‌کند، کارش خوب است ولی باطنش یک خبیثی است که حساب ندارد، همین صدّام آن‌قدر مساجد و جاهای دیگر را تعمیر کرد، آباد کرد ولی باطنش خبیث بود و گاهی هم می‌شود که برعکس است، یک شخصی باطن خوبی دارد، تزکیه‌ی ‌نفس کرده است ولی حالا یک کار اشتباهی هم از دستش در رفته است که خدا آن کار اشتباه او را هم دوست ندارد، حتی یک معصیتی کرده است که خدا آن معصیت را دوست ندارد ولی خودش را دوست دارد، پس یک کاری بکنید که خدای‌ تعالی خود شما را دوست داشته باشد، اعمال شما هم بالطبع پشت سر آن خواهد آمد.

 

خدای‌تعالی قرآن را قبل از خلقت انسان به پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله تعلیم داد

چند روز قبل درباره‌ی این سوره یک قدری فکر می‌کردم که «الرَّحْمنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ، عَلَّمَهُ الْبَيانَ، الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ، وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ» (الرحمن/1-6)، اولاً با کلمه‌ی «الرَّحْمنُ» شروع می‌کند که مهربانی خدا بر همه چیز است، منظور من «عَلَّمَ الْقُرْآنَ» است که خدای‌ تعالی قبل از خلقت انسان، قرآن را به پیغمبراکرم تعلیم داد، «عَلَّمَ الْقُرْآنَ» بعد «خَلَقَ الْإِنْسانَ»، وقتی‌که انسان را خلق کرد باید بیان‌کننده بیان کند، بیان به معنای اظهار است، اظهارکننده، می‌گویند: تبیین بکن، یعنی مطلب را روشن بکن، تبیین، بیان کردن، روشن‌کردن مطلب، ظاهر کردن مطلب، «عَلَّمَهُ الْبَيانَ»، باید حقایقی که در عالم ‌ارواح از قرآن یاد گرفته است را برای مردم بیان کند، بعد می‌فرماید: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» که مربوط به مسائل دیگری است.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله اجمعین.

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید