اعتقادات خصوصی – جلسه پنجم – ۲۹ ذیقعده ۱۴۲۷
اعوذ بالله من الشّیطانالرّجیم
بسم اللهالرّحمنالرّحیم
الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لاسیّما علی بقیّةاللّه روحی و ارواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یومالدّین.
دلیل عقلی برای اینکه ائمهی اطهار علیهم السلام همهی علوم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را دارند
در شب گذشته گفتیم که خدای تعالی همهی علومی که مخلوق میتواند تحملش را بکند به پیغمبر اکرم داده است و مسئلهی بداء را توضیح دادیم و باید عرض کنیم که بحث امشب، مسئلهی علم ائمه علیهم الصّلاة و السّلام است که جانشینان پیغمبر هستند. یک دلیل عقلی داریم دربارهی اینکه آنچه که پیغمبر دارد باید ائمهی اطهار داشته باشند و یک دلیل نقلی. دلیل عقلیمان این است: یک شخصی که میخواهد جای شخص دیگری باشد و او نباشد، باید حتما آنچه او میداند این هم بداند، که اگر ندانست یا باید بگوئیم لازم نیست که جانشین بداند، پس در وجود مقدّس پیغمبر اکرم هم آنچه میدانست زیادی است، یا باید بگوئیم در پیغمبر لازم بوده و زیادی نیست، پس باید جانشینش هم بداند. مثلا فرض کنید یک مغازهای را میخواهند به دست کسی بدهند که کارهای مغازه را بکند، باید تمام خصوصیاتی را که آن نفر قبلی میدانسته این بعدی هم بداند، و الّا مراجعین را گمراه میکند. اگر مثلا فرض کنید که یک گَردی در این مغازهی عطاری هست که برای تقویت خوب است، اگر اوّلی میداند ولی دوّمی که جای او میآید نمیداند، ممکن است این گرد را بعنوان چیز دیگری به مشتری بدهد. ببینید، همهی حیوانات از حشرات گرفته تا حیوانات بزرگ، اینها را خدا – خدای با آن عظمت که میخواهد بندگانش را راهنمائی کند- به اندازهای که زندگیشان را در دنیا انجام بدهند و عمل بکنند راهنمائی کرده است، از حشرات گرفته تا فیلی که بزرگترین حیوان است، اینها همه میدانند چهکار بکنند، البته محدودهی زندگیشان هم محدود است، ماندنشان هم محدود است؛ همه میدانند چهکار باید بکنند، فقط بشر است که نمیداند چهکار باید بکند، با اینکه زندگیاش نامحدود است، بینهایت است، و فکر و فهمش هم خیلی زیادتر از حیوانات است، بیشتر میفهمد. اینجا یا باید بگوئیم که خدای تعالی به بشر ظلم کرده و هیچ چیز به بشر تعلیم نداده که با آنچه که در آیات و روایات آمده منافات دارد «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ» (إسراء/70)، ما بنیآدم را اکرام کردیم، ما میبینیم آنچه را که حیوانات میفهمند و درک میکنند ما درک نمیکنیم، خیلی از چیزها هست که از یکدیگر یاد میگیریم، تجربیاتی که از یکدیگر یاد میگیریم، ولی حیوانات از یکدیگر یاد نمیگیرند، خدا یادشان داده است، خدا چرا به آنها یاد داد اما به ما یاد نداد؟ این یک مسئله؛ میگوئیم بهخاطر اینکه خدا به ما عقل داده و باید بگوئیم: انبیاء را برای ما فرستاده و راهنما برای ما قرار داده که ما بدانیم چه کارهائی را باید انجام بدهیم؛ خب، پس همینجا ثابت میشود که انبیاء وجودشان لازم است؛ انبیاء تمام شدند، از نظر اسلام خاتمالانبیاء آمد و انبیاء تمام شدند و وحی قطع شد، اینجا همانچه را که به پیغمبر اکرم نازل شده آیا یک کسی باید بلد باشد و نشرش بدهد و پیادهاش کند یا نه؟ یکوقت هست جانشینی همینطوری است که مردم فکر میکنند، هر کس که توانست نظم جامعه را کنترل کند و جامعه را بتواند حفظ کند او حاکم است، یکوقت هست که میگوئیم «إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا» (مؤمنون/37) و ما بیشتر از همین وظیفه نداریم، خب یک رئیسجمهور میآید جامعه را کنترل میکند، یک قلدری میآید جامعه را کنترل میکند، حالا یا با ترس یا با هر چیز دیگر، هر چه هم فحشش میدهند پوستش کلفت است، هیچ اعتنائی نمیکند؛ یکوقت هست که میگوئیم نه، این جامعه باید آنطوری که دین گفته، خدا گفته، باید کنترل بشود، جامعهای که خدا گفته؛ خدا به چه کسی گفته است؟ به رئیسجمهور گفته؟ نه! ما معتقد نیستیم که رئیسجمهور یک مملکت، مخصوصا همین ممالک اسلامی که الان در دنیا هست، فرقی هم نمیکند ایران باشد یا غیر ایران باشد، هر جا میخواهد باشد، این نمیتواند جامعه را کنترل بکند، بهجهت اینکه اینها در داخل خانه چهکار میکنند؟ کجا بمب درست میکنند؟ کجا میخواهند مردم را بکشند؟ کجا میخواهند تریاک را جابجا بکنند؟ همین فسادهائی که الان هست… این رئیسجمهور که هیچ، صد تا رئیسجمهور هم در این مملکت باشد نمیتوانند کنترل بکنند؛ بگوئیم خدا انسان را به حال خودش واگذاشته و پیغمبر آمده و تمام شد و رفت؟ این هم نیست! ما قبول داریم که خدا همهی علوم را به پیغمبر اکرم داده و آنچه هم که برای نظام جامعه مفید بوده آنها را هم بیان کرده و تمام هم شده، هیچ مسئلهای نبوده که به پیغمبر اکرم وحی نشده باشد و او هم به ما نگفته باشد، الّا اینکه همه لیاقت پذیرش آن مسائل را ندارند. ببینید، پیغمبر اکرم بیست و سه سال بیشتر وقت نداشت، در این بیست و سه سال یا باید بگوئیم که حقایق را به همهی مردم رسانده، که نرسانده! اصلا وقت نبوده؛ یا باید بگوئیم که بیخود نازل شده! که فعل خدا عبث میشود؛ یا باید بگوئیم به یک نفری که یک مقداری بیشتر از او زندگی کرده یاد داده که او باید به مردم بگوید، که عقلائیاش همین است، چرا؟ بهجهت اینکه اگر بگوئیم که خدای تعالی همهی حقایق را به پیغمبر اکرم تعلیم داده و گفته و او هم همه را به مردم نگفته، آن وحیها، آن مطالب، عبث میشود، بیفایده میشود؛ یا باید بگوئیم که به همهی مردم گفته که این را هم میدانیم به همه نگفته، به همهی مردم حقایق نرسیده است، یا باید همان مطلبی که شیعه میگوید و بسیار هم مطلب عقلائی و درستی است را معتقد باشیم که همهی حقایق را به علی بن ابیطالب علیه السّلام یا وصیاش – حالا ما با احساسات نمیخواهیم اسمش را بیاوریم ولی خب کس دیگری هم نبوده، به علی بن ابیطالب علیهالصلاة و السّلام همهی مطالب را – فرموده که در مدت طولانی، یعنی سی سالی که علی بن ابیطالب بعد از پیغمبر در دنیا هست کمکم به مردم بگوید؛ باز علی بن ابیطالب هم وقتش برای اینکه همهی حقایق را به مردم برساند کم است، باز امام بعدی، امام بعدی، امام بعدی، تا میرسد به امام حسن عسکری صلواتاللّهعلیه، اینها هم درست است که همه را میدانستند و همهی حقایق را هم میخواستند به مردم برسانند ولی مردم پذیرش نداشتند، حتی بعضیهایشان را به زندان انداختند، بعضیهایشان را مسموم کردند، بعضیهایشان را کشتند و نگذاشتند حقایق را به همه برسانند، البته تا حدی چرا، همین یازده امامی که تا حضرت ولی عصر صلواتاللّه علیه بودند یک مقداری از حقایق را که تا زمان ظهور هر چه بشر به آن احتیاج داشته باشد برای مردم گفتند. اگر بگوئیم بودن اینها هم لازم نیست و مثل سایر مردماند و همهی علوم را بلد نیستند، آنوقت هم آنچه که بر پیغمبر نازل شده عبث و بیفایده میشود، هم وجود خودشان بیفایده میشود، و هم ما سرگردان میشویم.
لزوم با هم بودن قرآن و ائمهی اطهار علیهم السلام برای هدایت بشر
عموم مردم الان از قرآن چه میفهمند؟ هیچ! حتی مجتهدین و مراجع تقلید هم از قرآن چیزی نمیفهمند. شما اگر تنها قرآن را داشته باشید رکعات نماز صبح، نماز ظهر، نماز مغرب را پیدا کنید! میخواهم بگویم اگر روایات را نداشته باشید مراجع هم نمیفهمند، حرامها، حلالها، واجبها، مستحبها، اکثر اینها را انسان از قرآن نمیفهمد، و بیمعناترین حرفها «حسبنا کتاب اللّه» (صحیح بخاری، ۱۴۲۲ق، ج۶، ص۹؛ صحیح مسلم، بیروت، ج۳، ص۱۲۵۹) است، قرآن برایمان بس است! نه، قرآن بس نیست، باید یک کسی باشد که همهی حقایق قرآن را بفهمد، علاوهی بر این خدای تعالی در همین قرآنی که معجزه است میفرماید که «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ، بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ» (نحل/43-44)، اگر نمیفهمید از بینات و زبر و مسائلی که در قرآن هست بپرسید، پس معلوم است که میشود نفهمید و باید بپرسند، «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»(انبیاء/7) «وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» (آل عمران/7)، اهل ذکر چه کسانی هستند؟ ذکر، قرآن است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (حجر/9)، اهل قرآن کسانی هستند که حقایق قرآن را میدانند، اهل این خانه نمیشود که نداند این خانه سقف دارد یا ندارد؟ دیوار دارد یا دیوار ندارد؟ اهلش است، اهل ذکرند، «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه» (روضة الکافی، شیخ کلینی، ج8، ص311، ح485)، قرآن را کسی میفهمد که به او خطاب شده است، به پیغمبراکرم خطاب شده و او هم همه را به علی بن ابیطالب گفته که دیگر کتاب علی معروف است، بعد هم اینها را هر یک از ائمه به امام بعدی خود بیان کرده است، این یک راه رسمیِ معمولیاش است. راه واقعی و حقیقیاش که در اوّل گفتیم، حالا که بنا است همهی علوم تعلیم داده بشود چرا خودِ خدا این کار را نکند؟ خدای تعالی میفرماید: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ» (توبة/36) چون با کنایه فرموده اینطوری میشود: عدد شهرها، ماهها، که در تفسیر دارد که ائمهی اطهار منظور هستند (بحار الأنوار، ج۲۴، ص۲۴۰)، اینها عددشان دوازدهتاست، دوازده تا آمده تا به حضرت امام حسن عسکری رسیده است، حضرت امام حسن عسکری صلواتاللّهعلیه وحضرت ولی عصر هم امام هستند، منتهی این را بدانید آنچه را که برای بشر تا زمان ظهور لازم بوده ائمهی قبلی فرمودهاند، اینها را اگر با آیات قرآن ضمیمه بکنند، – البته با حکمت، با فهم، هر کسی نمیتواند- تمام احکامشان را بلدند، حرامشان، حلالشان، چه بخورند، چه بیاشامند، چقدر کار بکنند، حتی از حیوانات بهتر.
لزوم داشتن امام معصوم برای تزکیهی نفس و هدایت بشر
بشر در هوای نفس است، هوای نفسی که در یک حد خیلی بدی است، ما خیال میکنیم که از حیوانات بهتر هستیم؛ شما اوّل مشخص بشود که گوشتخوار هستید یا گیاهخوار؟ سگ میداند که گوشتخوار است یا گیاهخوار، مثلا بکشندش گیاه نمیخورد، گرگ میداند گیاهخوار است یا گوشتخوار، بکشندش گیاه نمیخورد، گوسفند را بکشند گوشت نمیخورد، ما میبینیم که خدای تعالی اینها را راهنمائی کرده و تحت فرمان پروردگار هم هستند، امّا انسان، انسان را فرض میکنیم روی برنامهی صحیح خودش، هم گوشتخوار است هم گیاهخوار، خیلی خوب، اشکال ندارد، هم گوشت بخور و هم گیاه، امّا چیزهائی را که میدانی برایت فایدهای ندارد، ضرر دارد، فقط خوشمزه است، این را که میخوری اینجا وضع تو از حیوانات پستتر میشود، چون حیوانات نمیخورند! چرا ما میخوریم ولی آنها نمیخورند؟ برای اینکه ما هوای نفس داریم و تحت فرمان نیستیم، آنها تحت فرماناند، آنها تحت فرمان الهی هستند. شما میبینید مرغ، درون اینهمه آشغال، گندمها را جمع میکند و میخورد، حالا اگر میبینید چند تا سنگ در سنگدانش هست، گندم را که میخواسته بخورد کنارش هم یک سنگی داخل رفته و خدای تعالی او را از اینکه سنگها در معدهاش برود حفظ کرده و سنگدان برایش درست کرده است، و الّا شما یک مرغ را جائی بگذارید و یک مشت شن جلویش بگذارید، از گرسنگی هم بمیرد نمیخورد، بشر اینطوری نیست، بشر باید همیشه یک نفر بالای سرش باشد، اوّل او را تزکیهی نفس بکند، «وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ» (جمعة/2)، این صریح قرآن است، اوّل اینکه هوای نفس را از او بگیرد، یعنی او را مطیع خدا بکند، همانطوری که حیوانات مطیعاند، یعنی تزکیهشان بکند، «يُزَکِّيهِمْ»، حالا که تزکیه شدی بعد یادشان بدهد که چه بخورید، چه بکنید، چطوری خودتان را حفظ کنید؛ حالا ما یک بار سنگینی هم روی دوشمان است، دنیایمان را که باید اداره بکنیم آخرتمان را هم باید درست بکنیم، مثلا فرض کنید یک مگس ممکن است دو سه ماه عمر داشته باشد، خب برای این دو سه ماه بالاش او را به حرکت در میآورد، چشمش اینقدر تیز است که میکروبها را در فضا میبیند، خلاصه حیات خودش را حفظ میکند، عمر ما شاید از اکثر حیوانات بیشتر باشد، واجب است که خودمان را در این دنیا حفظ بکنیم، آخرتمان را هم باید درست کنیم، چون وقت زیاد است، یعنی ما عمرمان خیلی زیاد است و باید مطابق این عمر هم کار بکنیم، پس اوّل کاری که میکنیم باید تزکیهی نفس بکنیم، هر چه که جلویت گذاشتند برای خوشمزه بودنش نباید بخوری، مرحلهی جهاد همین است، هر کاری که پیش آمد و خوشش آمد نباید انجام دهد، مگر برایش مفید باشد، اگر کرد و مفید نبود از حیوانات بدتر است! چون حیوانات هیچوقت کار غیر مفید نمیکنند، مثلا چطور؟ فرض کنید یک الاغی پایش در یک پُلی فرو رفته باشد، یک وقتی یکجائی بودیم، این الاغ را هر چه چوب میزدند از روی پل رد نمیشد، پل خوب و سالمی بود و همه رد میشدند، من از صاحبش پرسیدم: چرا رد نمیشود؟ گفت: یکدفعه پل خراب بوده، پایش اینجا فرو رفته، دیگر از اینجا نمیرود؛ ببینید، من نمیخواهم الان نصیحت کنم ولی آنها طبق وحی الهی دارند بندگی میکنند، خدا به او گفته چیزی که برایت خطر دارد انجام نده! میبینید مرغ وقتی شغال را میبیند در عین حالی که شغال سیر است و دارد از آنجا رد میشود ولی میترسد، چیزی که برایت ضرر دارد انجام نده، این را خدا در باطنش گذاشته است. در بشر هم خدا بوسیلهی انبیاء گفته است، – حالا من به موقع خودش میرسم، نقدا دربارهی ائمه میخواهم صحبت کنم- و همیشه هم هوای نفسِ انسان بر انسان مسلط است، همیشه، یعنی همین الان حتی ممکن است یک بچه به پدرش بگوید: دلم میخواهد! دلش میخواهد، این مسلط است، و انبیاء هم همه برای این آمدند که این را تحت فرمان خدا قرار بدهند، خیلی هم فوقالعاده نیست که بگوئید: چرا ما باید بندگی بکنیم ولی حیوانات نه؟ حیوانات خودکار دارند بندگی میکنند و بنده هستند، و لذا خدا ما را احترام کرده و اختیار به ما داده است. یکوقت هست که یک بچهای عقلش نمیرسد و دستش را طرف برق میکند و شما دستش را میگیرید و به زور او را میکشید، ولی به یک آدم بزرگ میگوئید: این برق انسان را میگیرد و انسان را میکُشد، یک کلمه به او میگوئید دیگر خودش باید با اختیارِ خودش به برق دست نزند، چرا دست بچه را گرفتی و کشیدی؟ گریه هم میافتد، شاید به زمین هم بخورد، و به او نگفتی که این برق است؟ میگوئید: نمیفهمد! ولی به یک آدم بزرگ میگویند: آقا آنجا سیم برق لخت است، فقط همین را میگوئی، دیگر دستش را نمیکشی، برای اینکه خودش میفهمد، خدای تعالی بشر را خلق کرده که احترامش بکند، «کَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ» (إسراء/70) گفته که آقا! آن چیز ضرر دارد، نخور، این چیز نجس است نخور، آن چیز بد است نخور، خیلی از چیزها هم معنایش را ما نمیفهمیم، همانقدر که آن حکیم دانا گفته که نکن! ما باید نکنیم، دیگر تعبدا هم که شده نباید کرد. پس بنابراین همیشه انسان یک امامی، یک رهبری، یک کسی که از طرف خدا به انسان بگوید: بکن یا نکن، باید کنار انسان باشد، لذا میگویند: عملِ عامیِ بدون تقلید – حالا علت تقلید و ولایت را بعدا صحبت میکنم- باطل است، یا مثلا فرض کنید کسی که به رأی خودش بخواهد قرآن را تفسیر بکند، «ان اصاب فقد اخطأ» (تفسیر برهان، جلد 1، صفحه 18-19) حتی اگر درست هم تفسیر بکند خطا کرده است، پس بنابراین میخواستم این را بگویم که فرقی بین علی بن ابیطالب و پیغمبر اکرم نیست، پیغمبر اکرم همهی وحی را آورده است، هر چه را که پیغمبر اکرم نگفته علی بن ابیطالب از قول پیغمبر اکرم به مردم میگوید، بالاخره هر دویشان در یک حد هستند، باید باشند، عقل میگوید باید باشند، روایات هم زیاد داریم که پیغمبر اکرم میفرماید: خدا دوازده خلیفه و جانشین به من عنایت کرده که علم و فهم و درک و عصمت من را دارند. دقت فرمودید؟ اولّا ائمه همیشه هستند، در روایات زیادی داریم که اگر دو نفر روی کرهی زمین باشند آن نفر دوّم، یعنی کسی که دیرتر میمیرد، باید امام باشد، به جهت اینکه «لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ» (نساء/165) نگویند: خدایا! اگر تو برای ما یک راهنما میفرستادی ما گمراه نمیشدیم، به این علت که تو مثل حیوانات به ما غریزه ندادی که مثل مرغ قطعهقطعهمان بکنند شن نخوریم، البته شن جلوی ما بریزند نمیخوریم، بالاخره اینطوری نیستیم، یکطوری به ما نفهماندی که یک چیزی که حرام است یا ضرر دارد نباید بخوریم؛ یا خودت میخواسته به ما الهام بکنی، یا یک کسی باید از طرف تو میآمده و میگفته، یکی از این دو تا، دیگر نمیشود که ما پستتر از حیوانات باشیم! بنابراین همیشه امام لازم است که باشد، روایات هم زیاد داریم و هر چه میگویم مسائلی نیست که همینطور فکری بگویم.
خلاصهی مطلب برای شناخت خدا و پیغمبر و ائمه علیهمالسّلام
پس آنچه که ما در این سه چهار شب توضیح دادیم این شد که خدای تعالی اصل وجودش مسلّم است، صفات ذات خدا قدرت و علم است که اصلش همان علم است و هر کاری هم که میکند – صفت فعلش و غیره- با همین قدرت و علم میکند، بعد آمدیم سر مسئلهی خلقت، خدای تعالی خلق کرد و تمام علوم را به پیغمبر اکرم تعلیم داد و حالا یا خدا به ائمه تعلیم داده یا پیغمبر تعلیم داده، اینها هم همهاش لحظهای است، طوری نیست که بگوئیم مدتی علی بن ابیطالب نشسته و پیغمبر اکرم برایش درس گفته و اینها را یاد گرفته است، نه! اگر هم بوده پیغمبر اکرم در همان اوّل خلقت که خدا به او تعلیم داد، فورا یک ظرف دیگر اینجا بود که یا پیغمبر در ظرف علی بن ابیطالب ریخت یا خود خدا، فرقی هم نمیکند، بالاخره او یداللّه است، و همینطور ائمهی اطهار علیهم الصّلاة و السّلام. اگر یک وقتی مینشینیم میگوئیم: پیغمبر اکرم هزار باب علم را به علی بن ابیطالب تعلیم داد که از هر بابی هزار باب علم باز شد، که روایت هم دارد و شنیدید (بصائر الدرجات، تهران، منشورات الاعلمي، 1404ق، ص335)، این معنایش این نیست که مثلا امشب یک باب از علم را یاد داده، فردا شب یک باب دیگر، پس فردا شب یک باب دیگر، نه! این ممکن است همهاش در یک لحظه باشد، همهی هزار هزار که یک میلیون باب علم باشد فقط برای این است که ما بفهمیم که علی بن ابیطالب بعد از پیغمبر اکرم است، علی بن ابیطالب ناشر احکامی است که به پیغمبر نازل شده، این برای این است که این را بفهمیم، و الّا برای اینکه حالا بگوئیم پیغمبر، شاگردی به نام علی بن ابیطالب داشت، چون در عالم ارواح و عالم انوار این حرفها و این زمانها و این مسائل اصلا مطرح نیست، فرض کنید خدا روح پیغمبر اکرم را خلق کرد، فورا تمام علوم را به او تعلیم داد، و در همان لحظه علی بن ابیطالب – در روایت هم هست، نه این که من از خودم بگویم، در همان لحظه علی بن ابیطالب- را خلق کرد، در همان لحظه همهی علوم را به او تعلیم داد، در همان لحظه فاطمهی زهرا و همینطور تا امام زمان، اینطوری است، مثلا اگر میخواست این چهارده معصوم در یک مدتی یعنی میخواست برایش مدت بگذاریم، اصلا مدت نداشت در همان لحظهی اوّل همه را خلق کرد، هیچ مشکلی هم نیست، و خدای تعالی در قرآن صریحا میفرماید که «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (يس/82)، تمام درست ميشود، و لذا برای اینکه ماها بفهمیم، روایتی که دربارهی خلقت پیغمبر اکرم هست میگوید: خدای تعالی نور پیغمبر اکرم را خلق کرد، بعد اینها را دو نصف کرد «قال للنصف: کنّ محمّدا و قال للنصف: کنّ علیّا» (الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب عجل الله تعالی فرجه الشریف/ الجزء:1، صفحة 37) ببینید همین حرفی را که من عرض میکنم تایید میکند، «فَقالَ لِلنصف کُن نَبیّاً وَ قَال لِلنصف کُن وَلیّاً» ولیّ به معنای آن کسی است که همان چه را که به پیغمبر نازل شده همان را توضیح بدهد، چون همه چیز به پیغمبر اکرم گفته شده است، یک کلمه هم یا از طریق وحی یا همینطوری از خودش حرفی نمیزند، همانطوری که او «مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ» (نجم/3) است علی بن ابیطالب هم «مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى» است، اینها مسلّم است، این خلاصهی حرف برای شناخت خدا و پیغمبر و ائمه علیهمالسّلام است.
علت شهادت ائمهی اطهار علیهم السلام با اینکه همهی علوم را میدانستند
حالا ممکن است کسی ایراد بگیرد که چرا علی بن ابیطالب علیهالصّلاةوالسّلام در خانه نشست، «فَصَبَرتُ، وفِی العَینِ قَذىً، وفِی الحَلقِ شَجاً» (نهج البلاغة، الخطبة ۳) چرا در محراب کشته شد؟ چرا حضرت مجتبی مسموم شد؟ چرا حضرت سیّدالشّهداء در کربلا شهید شد؟ یک کلمه جواب همهی اینهاست و اینها را حل میکند، من زیاد مثال زدم و شنیدید که اگر حضرت سلیمان با همان عقل و دانش و مقام نبوّت و انسانیّت یک مدتی بخواهد با مورچهها زندگی بکند، نمیشود که حضرت سلیمانِ با دو متر قد درون سوراخ مورچه برود، میشود؟ میشود که این غذای مورچهها را نخورد؟ نمیشود! بگویند یکدست چلوکباب برای حضرت سلیمان داخل سوراخ مورچهها ببرید! نمیشود، باید همان غذای مورچهها را بخورد، میشود یک کارهائی که مورچهها را اذیت میکند این را اذیت نکند؟ نه دیگر، وقتی حضرت کوچک شد و درون لانهی مورچهها رفت همهی شرایطی که برای مورچهها هست برای این هم هست، غیر این نمیشود، محال است؛ فاصلهی بین حضرت سلیمان و مورچهها خیلی کمتر است از فاصلهای که بین ما و پیغمبر اکرم یا ائمهی اطهار است، فاصلهی ما بیشتر است، چرا؟ بهجهت اینکه آنها مظهر ذات مقدّس پروردگارند، علمشان از نظر ریاضی بینهایت است، از هر نظر که شما تصور کنید خیلی بالا هستند، خیلی مقامشان بالاست، حالا میخواهند بیایند در کرهی زمین، این لانهی مورچه، با ما زندگی کنند، بگوئیم که پس چرا وقتی که شمشیر به حضرت سیّدالشّهداء زدند حضرت سیدالشّهداء را کشت! هر انسانی را وقتی شمشیر بزنند کشته میشود، همانطوری که اگر حضرت سلیمان درون لانهی مورچه بود، مورچه با فشار دست کشته میشود، حضرت سلیمان هم کشته میشد، چون اینجا آمده، با شرایط مورچهها زندگی میکند، ائمهی اطهار هم با شرایط ما میخواهند زندگی بکنند، اگر با شرایط ما نباشند اصلا کاری که خودشان عقلشان میرسد و فکرشان میرسد علیه خودشان نمیکنند، مثلا حضرت ولیعصر صلوات الله علیه، – میخواهم بگویم که اینها یک کلیّتی است که خیلی از مسائل را حل میکند- هر یک از ائمه را اگر نمیکشتند، چون کشتن مال آنهاست و مثل این است که یک مورچهای را بخواهند بکشند، با حضرت سلیمان فرقی نمیکند، یک آدمی را بخواهند بکشند با حضرت موسی بن جعفر فرقی نمیکند، چون با شرایط بشر میخواهند یک مدتی با بشر زندگی بکنند؛ آنها اگر کاری علیه اینها کردند اینها باید تسلیم باشند، مثلا بگوئیم چرا حضرت موسی بن جعفر چهارده سال یا هفت سال در زندان باشد؟ یک اراده بکند در زندان نباشد! اگر میخواست چنین ارادهای بکند، چنین کارهایی بکند، در کرهی زمین نمیآمد، حضرت سلیمان در لانهی مورچه نمیخواست برود! – خوب دقت بکنید، این مطلب پاسخگوی خیلی از مشکلات است- ولی کاری که خودش بخواهد علیه خودش بکند نمیکند، مثلا با اختیار خودش، با وضع خودش، با فکر خودش، که کسی دخالت نداشته باشد، یک غذائی بخورد که او را بکشد یا مریضش کند، این نیست، اگر مرضی یا قتلی بهوجود میآمده است از ناحیهی دیگران بوده است، اتفاقا داخل بازداشتگاه یک شبی یک مناجاتی با پروردگار میکردم که چرا ما اینجائیم؟ خیلی زود فهمیدم که کار آنهاست، کار ظالمین است، خیلی زود من فهمیدم، آنچه که کار ما و تو است این است که تو وضع مزاجیات را مواظب باشی، ما هم مواظبت جایت و وضعت هستیم، و واقعا هم مسئله حل شد. حالا ما اصلا جزء همان مورچههای بیعقل هستیم، مثل حضرت سلیمان که نیستیم، هر یک از ائمه، اگر ائمه را نمیکشتند مثل امام زمان تا حالا زنده بودند، چرا؟ بهجهت اینکه علمش را دارند، – همان حرفی که همیشه میزنیم- و چیزی که برای بدنشان ضرر داشته باشد هیچوقت نمیخورند و استفاده نمیکنند، پس باقی میمانند. چطور شد بچهی دارای همین سلولها رشد میکند، بزرگ میشود، ولی آدم بزرگ نمیتواند به همان وضعی که هست خودش را نگه بدارد؟ چرا؟ از نظر طبیعی میخواهم عرض کنم، چرا؟ بنابراین ائمهی اطهار علیهمالصّلاةوالسّلام اگر آن علم و عصمت را داشته باشند که به پیغمبر اکرم داده شده که همهی علوم را دارند، هیچوقت نمیمیرند، منتهی آمدهاند که با شرایط ما زندگی کنند. شما فرض کنید بروید خانهی یک فقیری، شاید صد میلیون پول هم در جیبتان باشد، ولی او نان و ماست میخورد، شما هم باید نان و ماست بخوری، چهکار میخواهی بکنی؟ اگر میخواستی با شرایط این فقیر زندگی نکنی، غذا نخوری، نمیخواست اینجا بیائی، باید بروی در چلوکبابی بنشینی و چلوکباب بخوری؛ ائمهی اطهار «خَلَقَكُمُ اللّهُ أنْوارا» (مفاتیح الجنان/ زیارت جامعه کبیره) ببینید، اوّل رفته روی انوار، انوار یعنی روحی که دارای علم است، آن علم الهی «فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ» در عرش بودند، حالا «محدقین» یعنی دور هم بودید، با هم بودید، «حَتّى مَنَّ عَلَيْنا بِكُمْ» خدا بر ما منت گذاشت و شما را آورد، خب حالا در این کرهی زمین آورده، باید با همین کرهی زمین زندگی بکنند، «فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ حَتّى مَنَّ عَلَيْنا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ في بُيُوتٍ أذِنَ اللّهُ أنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ» در خانههائی، حالا شما «بیوت» را با آن مثال لانه حساب بکنید، حضرت سلیمان درون لانهی مورچهای آمده و بر مورچهها منت گذاشتند و مورچهها هم یک عدهشان نفهمیدند، حضرت سلیمان هم بالاخره عقلش زیاد است، فهمش زیاد است، درکش زیاد است، ولی بدنش که همان بدن است! آمدهاند این را گاز گرفتند، کشتندش، ریختند روی سرش، اذیتش کردند، زندانش کردند، خب میخواستی اینجا نیائی! البته اینها بندهی خدا هستند، خدای تعالی اینها را آورده است: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِم» (آلعمران/164) یعنی شبیه به خودشان، «مِنْ أَنْفُسِهِمْ» یعنی از نفس خودتان، از هیکلهای خودتان؛ شما الان این آیه را عینا خطاب به مورچهها در نظر بگیرید، حضرت سلیمان را با همان عقل و دانش فرستاده و به مورچهها میگوید: خدا بر شما منت گذاشته «إِذْ بَعَثَ» مبعوث کرده «رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِم» از خود شما، یعنی هیکل مورچهای دارد، ولی خب مهربانیها مربوط به روحش بوده است؛ و چرا اینها بین ماها آمدهاند؟ چرا حضرت سلیمان در بین مورچهها آمده؟ برای اینکه مورچهها را به حقایق برساند، البته مورچه که فهمش بالا نمیرود، اما در مورد ماها برای اینکه فهم و درکمان بالا برود و بفهمیم که چهکار باید بکنیم، حالا بقیهاش باشد برای شب شنبه.
ذکر مصیبت امام جواد علیه السلام
شهادت حضرت حضرت جواد علیهالصّلاةوالسّلام خیلی برای ما باید حزنآور باشد. گاهی میشود که انسان احساس میکند امام کجا و بشر کجا! آنوقت این بشر بیاید با بدترین وضع، امام زمانش را بکشد، که امالفضل حضرت جواد صلوات اللّه علیه را مسموم کرد و حتی ایشان را تشنه شهید کرد. برای حضرت جواد علیهالصّلاةوالسّلام آب آوردند، میگویند امالفضل گرفت و گفت بگذارید ابنالرّضا با لبهای تشنه شهید بشود و بعد هم بدن مقدّس حضرت را روی بامی انداخت که پرندهها میآمدند روی بدن حضرت سایه میانداختند.
السّلام علیک یا مولای یا ابا جعفر، یا محمد بن علی، ایّها الجواد، یابن رسول اللّه، یا سیّدنا و مولانا، السّلام علیک، صلّی اللّه علیک و رحمة اللّه و برکاته، اللّهم صلّ علی ابا جعفر محمد بن علی، صلوة لا یقوی علی احصائها غیرک، اللّهّم صلّ علیهِ عدد ما احصی کتابک و احاط به علمک، اللّهم صلّ علیه صلوة لا یقوی علی احصائها غیرک، السلام علیک و رحمة الله و برکاته.
ضمنا شهادت مرحوم آقای هاشمی نژاد هم فردا از نظر تاریخ قمری بوده یک فاتحه هم برای ایشان بخوانید.