اعتقادات خصوصی – جلسه دوم – ۲۶ ذیقعده ۱۴۲۷
اعوذ بالله من الشّیطانالرّجیم
بسم الله الرّحمنالرّحیم
الحمدللّه و الصّلاة و السّلام علی رسولاللّه و علی آله آلاللّه لاسیّما علی بقیّةاللّه روحی و ارواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدّائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یومالدّین.
روایات، راهگشا به آیات قرآن است
طبق آنچه که دیشب صحبت شد، از این به بعد هر چه در قرآن است و هر چه در روایات متواتره است کاملا مورد قبول ماست؛ یا اگر روایت متواتره هم نباشد یک توضیحاتی و مطالبی دربارهی آیات قرآن است که عقل قبول میکند، میبیند كه راهگشاست، با اینکه روایت واحد است، حدیثِ متواتر نیست، – آنطوری که دیشب گفتیم- ولی گاهی بعضی روایات است که راهگشا به آیات قرآن است، یا حتی گاهی بعضی برداشتهاست که عقلی است و راهنما به آیات قرآن است.
بهترین چیزی که خدا را کاملا معرفی میکند، سورهی توحید است
بهترین چیزی که خدا را کاملا معرفی میکند و بسیار مختصر و به نظر من از اعجاز قرآن است، این است که خدای تعالی میفرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ، قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ، وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ» (إخلاص/1-4) ، همین سورهای که اگر کسی بخواند مثل این است که یک ثلث قرآن را خوانده، اگر دو مرتبه بخواند دو ثلث قرآن و اگر سه مرتبه بخواند تمام قرآن را خوانده است، بهجهت اینکه تمام قرآن همین مطلب را میرساند و میخواهد ما را به همین مطلب جزئی که در این سورهی کوچک و پُر محتواست برساند، همهی عبادات، همهی تزکیهی نفس، هر چه که هست ما را میخواهد به همین برساند، و لذا ذات مقدّس پروردگار با قاطعیت میفرماید: «قُل»،
توضیح کلمهی «قلُ»
این «قُل» را در سوره آوردهاند و جزء مطالبی که باید در قرآن باشد قرارش دادهاند برای اینکه هر که میخواند، خودش به خودش بگوید: «قُل»: «بگو»، معتقد باش، توجه داشته باش؛ این «بگو» خیلی مهم است، تنها به پیغمبراکرم نمیگویند: «بگو»، اگر خدای تعالی به پیغمبراکرم میفرمود: «بگو»، میخواست دیگر «قُل»اش را در وقتی که قرآن را تنظیم میکند نگذارد، یعنی خدا گفته: «بگو»، او هم بگوید: «هو اللّه احد»، نه، این «قُل» همهی مردم دنیا را شامل میشود، به همه میگوید: «بگو»، یعنی به خودت بگو، به سلولهای بدنت بگو، به تمام وجودت بگو که: «هو».
توضیح کلمهی «هُوَ»
«هُوَ» از اسماء پرودگار است، ضمیر نیست، اشاره هست ولی از صفات پروردگار است، شما فرض کنید در دلِ اتم ایستاده باشید و بخواهید از داخل دل اتم به شش جهت اشاره کنید، به «او» میشود اشاره کرد، – دقت کنید این خیلی مهم است- فرض کنید «هو» به معنای «او» باشد، همه جا هست؛ «او» یا اشاره به طرف راست است یا به طرف چپ یا به طرف جلو یا به طرف عقب، اگر ما «او» را اینطوری معنا بکنیم، باید به آن مکان بدهیم، ولی اینطوری نباید معنا بکنیم، یعنی اگر گفتیم «او»، «او» یعنی این کسی که پیش رو است یا این کسی که پشت سر است یا این کسی که طرف راست است یا این کسی که طرف چپ است یا این کسی که بالای سر است یا این کسی که پائین است، نه؛ هر چقدر شما دقیق بشوید و درون هستهی اتم بروید، باز همه جا او هست، – نمیدانم خوب معلوم است یا نه- یعنی یک هزارم از مکانی که سر سوزن میگیرد، – دیگر از اتم نمیشود کوچکتر در نظر گرفت- در تمام اینها «او» هست، اوست، اشاره است؛ حالا از باب مثال، مرحوم فیض کاشانی این مثال را میزند که ماهی در دریا میخواهد بگوید: «او»، باز آنجا این قابلیت را دارد که جهت به آن بدهد ولی اینجا هیچ جهتی ندارد، اینجا ذات خدا را دارد میگوید، ذات مقدّس پروردگار، همهجا هست، یعنی شما جائی را پیدا نمیکنید ولو یک ذرّه را هزارها بار تقسیمش بکنید، باز بگوئید: درون این یکی از هزار تقسیم، خالی از خداست، نه! اینجا هم هست؛ پس بنابراین وقتی میگوئیم: «هو» یعنی «او»؛ نه «او»ای که در بالای سر است، «او»ای که در پائین پاست، «او»ای که در طرف راست است، «او»ای که در طرف چپ است؛ و لذا در روایت صحیحهای در کتاب توحید صدوق است که حضرت امیرالمؤمنین در یکی از جنگها میفرمود: «یا هو یا من لاهو الّا هو»؛ این «یا هو یا من لاهو الا هو» را که میفرمود جنگ هم میکرد، رسول اکرم فرمود: این عبارت را از کجا آوردی؟ حضرت امیرالمؤمنین علیه الصلوة والسّلام فرمود: حضرت خضر به من گفت، رسول اکرم فرمود: این اسم اعظم پروردگار است، چون خیلی مهم است. از باب تذکر عرض کنم: اگر شما با همین توجه که «دل هر ذرهای که بشکافی، آفتابیش در میان بینی»، با این توجه اگر انسان زیاد بگوید: «یا هو یا من لاهو الا هو» – حالا «یا هو»ی آن خیلی مهم است- یک حالت جذبهای به انسان دست میدهد که خیلی از آن جذبه استفاده میکند. از اینها بگذریم.
کلمهی «اللّه» مستجمع جمیع صفات الهی است
«قل هو اللّه»؛ كلمهی «اللّه» که بعد از «هو» آمده مستجمع جمیع صفات است، – خوب دقت کنید- مثلا شما الان اگر بخواهید اشاره به طرفی بکنید، باید یک طوری اشاره بکنید که طرف با همان اشاره شناخته بشود، مثلا من میگویم: تلویزیون؛ از این کلام شناخته میشود که این تلویزیون شیشه دارد، آهن دارد، یک تصویراتی دارد و تمام خصوصیاتش؛ کلمهی «اللّه» هم مستجمع جمیع صفات الهی است، یعنی جمیع صفات الهی را یکجا گذاشتهاند و روی آن یک اسمی گذاشتهاند و آن کلمهی «اللّه» است، وقتی که ما به خدا اشاره میکنیم و میگوئیم: «او»، همهی صفات الهی را باید در نظر بگیریم، ببینید چقدر مهم است، یعنی هر چه خدا صفت جلالیه، جمالیه، صفات سلبیه، صفات ثبویه، هر چه دارد، همه را با این کلمهی «قل هو اللّه» بیان فرموده، ببینید، وقتی میگوئیم: «هو»، یعنی آن کسی که آن صفات را دارد که «اللّه» روی آن احاطه کرده است، در واقع ما با همین «قل هو اللّه» یک خدائی را اشاره کردیم که تمام صفات الهی – هر چه هست- روی آن جمع شده و ما داریم به آن چیز اشاره میکنیم که میگوئیم: «قل هو اللّه».
توضیح کلمهی «احد»
بعد میرسیم به کلمهی بعد که «احد» است، غالبا اینطوری است که «واحد» و «احد» هر دو به معنای «یکی» است، منتها «احد» به معنای یکی است که دو ندارد، حالا چطور دو ندارد؟ یک چیزی را فرض کنید که اصلا دوّم برایش تصوّر نشود، – که فقط ذات مقدّس پروردگار است، و الّا چیز دیگری معنا ندارد- مثلا قدرت و علم بینهایت، علم بینهایتی که معلومات نباشد، ما اصلا جز علم خدا هیچ علم دیگری نداریم، آنهای دیگر معلومات است، علم پروردگار یا قدرت پروردگار که ذاتی باشد، – دقت میکنید؟- اصلا معنای «احد» این است: علم ذاتی باشد، علم اکتسابی نباشد و بینهایت هم باشد یعنی محدود به یک حدی نباشد؛ مثلا علم طب محدود به طب است، علم فقه محدود به فقه است؛ این سه خصوصیت را اگر متوجه شدیم میشود: «مجرد مطلق»، چون دو تا مجرد داریم: یکی مجرد نسبی و یکی مجرد مطلق؛ خیلی چیزها نسبت به چیز دیگر مجرد است، کسی که لباس ندارد نسبت به کسی که لباس دارد مجرد است، کسی که زن ندارد نسبت به کسی که زن دارد مجرد است، زنی که شوهر ندارد نسبت به زنی که شوهر دارد مجرد است، این مجرد نسبی است؛ مجرد مطلق یعنی هیچ حدی و قیدی به او نخورد، پاکِ پاک از همه جهت، از زمان، از مکان، از تجزیه، جسم، از همهی اینها پاک باشد، مجردی مطلق است که هیچ چیز او را مقید نکند و یک چیز بیشتر تصور ندارد، چون اگر گفتیم: دو تا! معلوم است که یکی بر دیگری باید یک امتیازی، یک تفاوتی داشته باشد که ما آن را دو تا بدانیم، والّا نمیشود دو تا بدانیم، یا باید یکی اینطرف باشد یکی آنطرف و مکان داشته باشند، یا باید یکی سفید باشد یکی سیاه و رنگ داشته باشند، یا باید یکی در این زمان باشد یکی در آن زمان، و الّا دو تا معنا ندارد، مجرد مطلق چیزی است که دو تا معنا نداشته باشد، پس اینجا ما میگوئیم: «قل هو اللّه احد»، «احد» که میگوئیم یعنی «یکی» که به هیچوجه «دو» برایش معنا نداشته باشد. پس ببینید، خیلی مطلب تا همین «قل هو اللّه احد» وجود داشت، یعنی همهی آنچه که ما در مورد خدا باید معتقد باشیم و همچنین همهی ادیان مختلف، – که اگر بخواهند دربارهی خدا صحبت کنند اینطوری صحبت نمیکنند- تا همینجا گفته شد: «قل هو اللّه احد».
معنای «صمد»
«اللّه الصّمد»: از اینجا به بعد شروع میکند به توضیح همین قسمت اوّل؛ معانی مختلفی برای «صمد» گفتهاند ولی آنکه زیادتر از همه گفتهاند و باید هم همین باشد، – کلام مفسرین نیست- و روایت دارد این است: «الّذِی لا جَوفَ لَهُ»، همین «اللّه»ی که الان اینجا صحبتش بود را دارد توضیح میدهد، آن چیزی است که «لا جوف له»، این مطلب کلام را تمام کرده است. ما هر چه در مورد «هو» آنجا گفتیم که هر جائی بخواهیم اشاره بکنیم، باز از آن هم باید دقیقتر اشاره کرد، اصلا قابل اشاره نیست، همه جا او هست، اینجا «صمد» یعنی «لا جوف له»، شما در عالم خلق اگر بگردید چیزی را پیدا نمیکنید که «تو» یعنی درون نداشته باشد، مثلا همان اتم، ریزترین چیزها در عالم تکوین، در عالم مخلوق اتم است، میگویند: اگر اتم جوف نداشته باشد – که نمیشود- محال است که وجود پیدا بکند، همان اتم جوف دارد، یعنی یک هسته دارد، الکترونها دورش میچرخند؛ حتی در یک کتابی دیدم که اگر فرض کنیم، – که فرضِ محال است- که اگر بشود جوف کره زمین را کم بکنند یا از بین ببرند، یا مثلا فضای بین الکترونها و هسته را از بین ببرند، کرهی زمین با همین وزن به اندازهی یک نارنج میشود، یعنی وزنش تغییر نمیکند ولی کوچک میشود، – البته این بحثها زیاد بهدرد ما نمیخورد، باز همان بحثهای فلسفی پیش میآید- هیچ چیزی در عالم تکوین، معنا پیدا نمیکند که جوف نداشته باشد، همهاش جوف دارد، اینجا یک صفتی را در سورهی توحید انتخاب کرده که منحصراً باید برویم خدا را بشناسیم که «الّذِی لا جَوفَ لَهُ»، یعنی اگر جوف داشته باشد حتما باید اجزاء داشته باشد، یک جائی باید باشد که خدا نباشد و یک جائی باشد که خدا باشد، فرض کنید بین همان الکترونها و هسته، اگر بنا باشد که خدا هم از این چیزها تشکیل شده باشد، دیگر خدا بین الکترونها و هسته نیست، این یک، و دوّم: دارای اجزاء میشود، پس «الّذِی لا جَوفَ لَهُ».
توضیح آیهی «لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ»
«لَمْ یلِدْ» باز توضیح «الّذِی لا جَوفَ لَهُ» است؛ تولید شدن معمولا گرفتن و استخراج کردن محتویاتی از یک چیز است، مثل آب انار كه از انار تولید میشود، مثل آب هویج كه از هویج تولید میشود، این آبی كه از این چیز تولید شده از او كم شده است، اگر یك مقدار هویج را در ترازو بكشید، مثلا یك كیلو هویج را آب بگیرید، دیگر یك كیلو نیست، آب از او تولید شده، یعنی از او كم شده است؛ خدای تعالی هر چه خلق بكند حتی اگر میلیاردها برابر بیشتر از آنچه كه خلق كرده خلق بكند از وجودش چیزی كم نمیشود، بهجهت اینكه اگر از خدا چیزی تولید بشود او هم دارای اجزاء میشود و مشابه مخلوق است، همین دلیل بر حرفی است كه دیشب عرض كردم كه خدای تعالی وجود خودش با وجود خلقش تبایُن دارد، یعنی دو چیز است، اگر چیزی از خلقش بگیرند از آن كم میشود، شما اگر آب پرتقال را بگیرید از آن چیزی کم میشود ولی خدا هر چه خلق بكند و از او گرفته بشود، هیچ چیز از او كم نمیشود، خوب دقت كردید؟ معنای «لم یلد» همین است كه از خدا هیچ چیز تولید نمیشود ولی خلق میشود: «إِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (بقرة/117) تا بگوید: باش! هست. حالا خدائی كه فرض کنید این همه کرات را خلق کرده آیا از وجودش کم شده؟ نه! «لم یلد»؛ و دوّمیاش هم همینطور که خدا از چیزی گرفته نشده، از چیزی تولید نشده است؛ مثلا این خدا یک خدائی داشته باشد که خلقش کرده باشد، نه! ببینید خیلی مطلب درست جلو میآید، اینها اعتقاداتی است که اهل بیت عصمت و طهارت علیهم الصلوة والسّلام در روایات خیلی توضیحش دادهاند و خیلی هم عالی گفته شده است؛ «لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ»، نه زائیده و زائیده نشده و این حرفها اصلا غلط است، چون خودِ تولّد هم که برای یک بچه میگوئیم: فلانی متولّد شده، یعنی از یک چیزی گرفته شده، پدر و مادرش بودهاند و از آنها این بچه گرفته شده، متولد شده، تولید شده، اما دربارهی خدا نمیتوانیم بگوئیم از چیزی تولید شده یا از او چیزی تولید شده، چون تولید لازمهاش این است که از چیز قبلی کم شود که میفرماید: «لم یلد»؛ اینکه از چیزی گرفته شده باشد که از آن قبلی چیزی کم بشود میشود: «لَمْ یولد». تا اینجا میبینیم که خیلی شناسنامهی عالی برای ذات مقدّس پروردگار اجمالا، خیلی به اجمال گفته شد، چون آن صفت حساسی که خیلی مهم است، یکی مجرّد بودن خداست که در «الصمد» گفته شده و یکی این که از چیزی تولید نشده، چون یکی از مسائل این است که خدا را چه کسی خلق کرده، این را باید جواب بدهیم، یکی دیگر هم این که وجود موجودات، مثل موج آب نیست که از آب تولید شده باشد. پس ببینید تا اینجا سه تا مسئلهی خیلی مهم را بیان کرده، در تمام قرآن اگر بخواهید بگردید توضیح همین حرف در مورد خداست: یکی «صمد» است، یکی «لم یلد» است، یکی «لم یولد».
توضیح آیهی «وَ لَمْ یکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد»
و چهارمی که باز توضیح همهی این هاست و تأئید همهی این هاست، «وَ لَمْ یکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد»، «احد» به همان معنائی که عرض کردم، به معنای چیزی که تصوّر ندارد که دوّمی داشته باشد. شما ممکن است یک نگین انگشتری پیدا کنید که دوّمی به این اندازه نداشته باشد، منظور این نیست؛ بلکه اصلا تصوّر نمیشود، مجرد مطلق است، دقت فرمودید؟ یک کفوی که آن هم مجرد مطلق باشد اصلا غلط است، معنا ندارد، متوجه هستید؟ ببینید؛ «کفو» اصلا به معنای چیزی است که صد درصد کار آن یکی را بکند، این را بدانید؛ کفویت یعنی یکی کفایت دیگری را بکند، اگر آن نبود این باشد، این را کفو میگویند، از کُفویّت میآید، از اکتفاء کردن به دوّمی میآید، مثلا دو نفر باشند که یکی از این دو نفر کار دیگری را صد درصد بکند، یک موجودی را شما پیدا بکنید که صد درصد کار دیگری را بکند و دو چیز باشند، این را کفو میگویند و در ماها هم هست که مثلا اگر من توانستم صد درصد کار شما را بکنم کفو شما هستم و شما هم اگر توانستید صد درصد کار من را بکنید کفو من هستید، والّا کفویت ناقص است، – این را خوب دقت کنید- اگر میگویند زن و شوهر باید کفو هم باشند، یعنی صد درصد با هم سازش داشته باشند، صد درصد کار همدیگر را بتوانند بکنند، البته هیچ کفویّتی صد درصد شاید نتواند بشود، اکثرا کفو بودن ناقص است، ولی خُب حالا گفتند تا حدی، تعیین کردند، مثلا وقتی زن کفو مرد است که اگر این مسلمان است او هم مسلمان باشد، اگر این متدین است او هم متدین باشد، اگر این خوش اخلاق است او هم خوش اخلاق باشد و اگر هر کاری را که زن نتواند نسبت به مرد بکند یا مرد نتواند نسبت به زن بکند، این کفویّت تا یک حدی هست، این مسلمان است او هم مسلمان است ولی صد درصد نیست؛ کفویّت صد درصد احدی برای خدا نیست، احد هم باز به همان معناست، یعنی یک موجود مجرد مطلقی که آن قدرت را داشته باشد، آن علم را داشته باشد، آن علم بینهایت، آن قدرت بینهایت، مجرد هم باشد، اصلا معقول نیست، یعنی به فکر انسان نمیآید، و خدا همین را با توجه به احدیّت خودش فرموده: «وَ لَمْ یکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد». پس این شناسنامهی خداست. ما دربارهی ذات مقدّس پروردگار بیشتر از این نمیخواهیم حرف بزنیم. شناسنامهی خدا این است که: بگو! یعنی ای سلولهای بدن من، من به شما میگویم، روحم به تمام بدن من میگوید، خودم به خودم میگویم، ببینید، یعنی اعتقاد پیدا میکنم، انسان چه موقع خودش به خودش چیزی میگوید؟ وقتی که اعتقاد پیدا بکند؛ که: «هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ، وَ لَمْ یکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ» که کفوی هم نیست، دقت کردید؟ حالا ما به یک چنین خدائی معتقد هستیم، البته فقط معتقدیم، نمیتوانیم هم معتقد نباشیم، غیر از این اصلا غلط است، حرف است، چرت است، غیر از همین که گفتیم – یعنی قرآن برای ما بیان کرده- اصلا غلط است، هر چه میخواهد باشد.
صفات ثبوتیه و صفات سلبیه و صفات جلالیه و صفات جمالیه
برمیگردیم در توضیح همین سوره و یا صفات الهی. لازمهی این که خدای تعالی عالم مطلق و قادر مطلق باشد، این است که صفاتی را داشته باشد. صفاتی هست که در قرآن آمده، صفاتی هست که در روایات آمده، این صفات را تقسیم بندی کردهاند، یک دسته صفات ثبوتیه است، اینها همهاش «أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ» (نجم/23) است که ما نمیخواهیم بحث این قدر مفصل باشد، خدای تعالی کبریائیّت دارد، خدای تعالی صفات ثبویته دارد: صفات ثبوتیه آن صفاتی است که به خدا نسبت داده میشود، میگوئیم: خدا «رحمن» است، «رحیم» است؛ صفات سلبیه صفاتی است که صفات خدا نیست، چیزهائی است که باید از خدا سلب بشود، مثلا خدا مکان ندارد، محدود نیست، این نیستنیستها را سلبیه میگویند؛ صفات جمالیه آن صفاتی است که مهربانی خداست، رحمانیت خدا، که اینها در مرحلهی اوّل است و صفات جلالیه صفاتی است که عظمت پروردگار، قهاریّتش، جباریّتش، عذابهائی که برای مشرکین دارد آنها را معرفی میکند. پس صفات ثبوتیه و صفات سلبیه و صفات جلالیه و صفات جمالیه، این ها را بلد باشید.
صفات ذات و صفات فعل خدا
صفات ذات خدا که حضرت امیر هم میفرماید: «نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ» (نهج البلاغة/ خطبه 1)، اصلا ما نباید خدا را با چیزی معرفی بکنیم؛ علمِ مسلّم، قدرتِ مسلّم، دیگر بقیهاش تجزیه نمیشود، هر چه که ما دربارهی خدا بعد از صفات ذات خدا میگوئیم صفات فعل خداست. فرض کنید خدا بود، یک قدرت مطلقی که هر کاری را با اراده انجام میدهد، این بود، علم مطلقی که همهی مصالح و مفاسد را میداند، این بود، این قدیم است، امّا تا خلقی نکرده خالق نیست، چرا خالق نیست؟ برای اینکه مثل شما که تا قتلی نکرده باشید، قاتل نیستید، ما همهمان قدرت بر قتل داریم، قدرت بر اینکه کسی را بکشیم داریم، امّا تا کسی را نکشتیم به ما قاتل نمیگویند، پس این قتل و قاتل، اسم آن کاری است که ما کردیم، نه این که اسم خودمان باشد.
فقط خدای تعالی ازلی و قدیم است
دقت کنید، ما مثل صوفیه نیستیم که بگوییم خدا همیشه خالق بوده، نه! صریح روایات است، دیشب هم خواندم، ما معتقدیم که خدای تعالی بود، نمیشود که نباشد، بود، و هیچ چیز نبود، یکی بود و یکی نبود، غیر از خدا چیزی نبود، مخصوصا در مکتبخانهها و بچهمدرسهایها میگفتند که در مغز و کلهی ما برود که متأسفانه در مغز و کلهی مثلا افلاطون و اینها نرفت، یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ چیز نبود، هیچ کس نبود؛ اگر این را معتقد نباشیم تعدّد قُدما لازم میآید، خیلی بد میشود، یعنی ما مشرک میشویم، این را بدانید، اگر نگفتیم غیر از خدا هیچکس نبود ما مشرکیم! یعنی همیشه کنار خدا یک چیزی بوده و آنوقت مخلوق، قدیم میشود.
صفات فعل اسم کار خداست نه اسم خودِ خدا
پس یک وقتی بوده که خدائی بوده، تک و تنها، هیچ چیز نبوده، خلق که کرد شد خالق، اسمش خالق شد، اسم خدا خالق نیست، این را بدانید، شاید علماء خوششان نیاید، اسم خدا خالق نیست، ولی اسم کار خدا خلق هست، چون این خلق را ایجاد کرده خالق شده، چون این قتل را انجام داده قاتل شده، چون این ضرب را انجام داده ضارب شده، والّا اینها مطرح نبود، پس خلق کرد، بعد اینها رزق میخواهند، رزق که به آنها داد رازق شد، مهربانی به آنها کرد رحمان شد، مهربانی دقیقتری در مرحلهی بالاتری کرد، رحیم شد، رأفت به آنها کرد رئوف شد، همینطور تمام صفاتِ بعد از این صفتِ علم و قدرت و تا حدی صمد و اینها – که همینطور است- از این بگذریم، تمام صفات الهی صفات کارِ خداست، صفات فعل خداست، نه اینکه صفات خدا باشد، شما مثلا همهکار میتوانید بکنید، مثلا میتوانید کسی را بکشید قاتل بشوید، الان اگر بگوئیم شما هم قاتلید، هم ضاربید، هم نجارید، هم آهنگرید، هر کاری را که میتوانید بکنید بگویند: تو اسمت این است! این غلط است، اسم من مثلا فرض کنید حسن است، ولی اینها صفات کار من است، یعنی من تا این کار را نکردم این اسم را روی من نمیگذارند، تا خدا حرف نزده متکلّم نیست. متکلمین میگویند: کلام خدا عین ذات خداست، بعضی میگویند: نه! کلام، فعل خداست؛ تا اراده نکرده، – چون ارادهاش همان خلقش است- تا خلق نکرده، مرید نمیشود؛ حالا صفات زیادی هست، اینها را فقط شما باید معناهایش را بفهمید و با خدا هم تطبیق بکند، والّا هزار و یک اسم برای خدا گذاشتهاند، «يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ»، تا مضطری نباشد و او دعا نکند و خدا اجابت نکند، خدا «مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ» نمیشود، چون معنا ندارد، مفهومی ندارد، «یا مُجْرِي الْفُلْکِ»… از این اسمائی که در جوشن کبیر است، «یا قاضی الحاجات»، آن وقتی که نبودند حاجتی نبود، اگرچه خدا قدرت بر این که اگر کسی باشد و حاجتی داشته باشد و خدا حاجتش را به او بدهد، این قدرت را داشت، همانطور که شما قدرتِ زدن دارید، ولی ضارب نیستید؛ این را یک قدری باید بر آن دقت بشود، خدا یکی یا دو تا اسم بیشتر ندارد و این یک اسم یا دو اسم هم اسم ذاتش است، اسم وجودش است، و بقیهاش هر چه هست اسم کار او است نه اسم خودش، شما نجار را چرا نجار میگوئید؟ اسمش که نجار نیست، وقتی که نجاری کرد به او نجار میگوئید، تمام صفات الهی همینطور است.
صفات فعل خدا توقیفی است
روی این اصل، در قرآن، صفات خدا هم توقیفی است، ما حق نداریم از خودمان یک اسمی درست کنیم و روی خدا بگذاریم، باید خدای تعالی اوّل خودش اسم خودش را تعیین بکند، یعنی همین صفات فعل را خدا تعیین بکند و بعد ائمهی اطهار علیهم الصلوة والسّلام تأئید بکنند، عقل تأئید بکند، تا ما بتوانیم مثلا به خدا بگوئیم: محبوب، امّا نمیتوانیم بگوئیم: معشوق! چرا؟ به جهت اینکه عشق از گیاهی گرفته شده که عشقه است، در کتاب لغت هست که این گیاه به درخت میپیچد، و آدمِ با محبت، یک موجودِ با محبتی نسبت به محبوبش اگر محبت داشته باشد ممکن است که به هم بچسبند، خُب این دربارهی خدا معنا ندارد، چرا؟ به جهت اینکه خدا جسم نیست که مثل آن گیاه به چیزی بپیچد، چون ذهنیت انسان به طرف آن میرود، ولی صفت محبوب اینطوری نیست، یکی را خدا میخواهد یکی را نمیخواهد. مثلا «واللَّهَ یهْدِی مَنْ یشاء» (بقرة/213) خدا کسی را که بخواهد هدایت میکند، چه کسانی را خدا میخواهد هدایتشان بکند؟ «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا» (عنكبوت/69) کسانی که جهاد در راه خدا بکنند به راه خدا هدایت میشوند، اینها را خدا میخواهد که هدایت کند؛ «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ التَّوَّابِینَ» (البقرة/222) مثلا توبه بکن تا خدا دوستت داشته باشد، شما را بخواهد، خواستن خیلی کلمهی معمولی است، «وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» (البقرة/222)، تو خودت را پاک کن خدا تو را دوست دارد، «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» (بقرة/195)، «إِنَّ اللَّهَ لاَ یحِبُّ مَنْ کَانَ مُخْتَالاً فَخُوراً» (نساء/36) آنهائی که فخر بر دیگری میفروشند، آنهائی که کفران نعمت الهی را میکنند، اینها را خدا دوست ندارد، خب پس ما میبینیم که محبت جزو صفات الهی هست، محبت اشکال ندارد؛ یا میگوئیم: ای خدائی که محبوبی! ای خدائی که دوستداشتنی هستی! بقیهاش همه در قرآن و روایات هست و عقل هم تأئید میکند، به ما میگویند: محبوب با معشوق چه فرقی میکند؟ میگوئیم: تو نمیفهمی! عرب نیستی که بفهمی چه اشارهای دارد، این اشاره به آن مسئله دارد و لذا به خدا نباید اطلاق بشود.
توصیه به فهمیدن اعجاز قرآن
این دو بحث دیشب و امشب در ارتباط با خداشناسی و توحید بود و خیلی باید روی آن کار بشود، نمیدانم چهطوری بتوانیم روی آن کار بکنیم، یکی اعجاز قرآن بود و ما هر چه هم الان میگوئیم انشاءاللّه از قرآن خواهیم گفت، یکی اعجاز قرآن بود که این باید ثابت بشود و باز مطالعه بشود و به همه توصیه میکنم که یک دفعه، دو دفعه، ده دفعه، تا جائی که صد درصد جا بیفتد، این موضوعِ دومقاله را باز هم مطالعه بکنید، شما میگوئید ما یک دفعه مطالعه کردیم، نه! اگر یک دفعه مطالعه کردید الان باید قرآن را معجزه بدانید و خدا را ثابت بدانید و رسالت رسول اکرم را هم ثابت بدانید.
و صلی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله اجمعین