اعتقادات خصوصی – جلسه چهارم – ۲۸ ذیقعده ۱۴۲۷

اعوذ بالله من الشّیطانالرّجیم

بسم اللهالرّحمنالرّحیم

الحمدللّه والصلوة والسلام علی اشرفالانبیاء والمرسلین، رسول ربالعالمین، و علی آله الطیبینالطاهرین، لاسیّما علی بقیّةاللّه فیالعالمین روحی و ارواح‌‌العالمین لتراب مقدمه الفداء.

 

علم خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام و فرق آنها با خدا

موضوع صحبت ما این است که گفتیم: اعتقاد ما درباره‌ی پیغمبراکرم این است – حتی از نظر عقلی هم درست است- که لازم بوده خدای ‌تعالی «علم ما کان و ما یکون» را در وجود پیغمبراکرم بگذارد و ظرف این علمی که خدا در وجود مقدّس پیغمبراکرم گذاشته، روح پیغمبراکرم است، ببینید؛ در خودِ ما هم همین‌طور است، روح، یک قوه‌ی‌ درّاکه است که آن‌چه از چیزهائی که از طریق چشم، گوش و فکر وارد قلب انسان می‌شوند قبول می‌کند؛ اسم قلب را قلب گذاشتند به‌خاطر این‌که کم و زیاد می‌شود، زیر و رو می‌شود، حالا شما اسم آن را روح بدانید، روحِ انسان یک ظرفیتی دارد که هر چه از معلومات به آن وارد شود در خود ضبط می‌کند، دیدنی‌ها را ضبط می‌کند، شما یک‌دفعه یک چیزی را ببینید این در روح‌تان ضبط می‌شود، یک‌دفعه یک چیزی را بشنوید این تُنِ صدا در روح‌تان ضبط می‌شود، یک‌مرتبه اگر یک چیزی را لمس کنید ضبط می‌شود، شما در تاریکی ممکن است به یک چیزی دست بزنید، بگوئید فلان چیز است، یا مثلاً یک چیزی را بشنوید ضبط می‌شود، حالا این کار به‌مرور انجام می‌شود، اما خدای تعالی یک‌دفعه همه‌ی حقایق را از معقولات و محسوسات، در روح مقدّس پیغمبراکرم قرار داده؛ ما اگر به این دو چیز یعنی خدا و پیغمبر نگاه کنیم، شاید در مرحله‌ی اوّل نشناسیم که کدام یکی خالق است و کدام یکی مخلوق است! و همین جریان هم از نظر روایات اتفاق افتاده که ملائکه یا حتی جبرئیل – که خودِ جبرئیل، اعظم‌ ملائکه است- می‌گوید: ما وقتی روح پیغمبراکرم را دیدیم خیال کردیم او خداست (تحفه المجالس، صفحه ۸)، «فسبّحنا فسبحت الملائکة» (بحارالأنوار/ ج ۵۴، ص ۵۸)، خاندان عصمت می‌فرمایند: ما تسبیح کردیم، فهمیدند که یک کس دیگری هست که ما بنده‌ی او هستیم، ما کوچک او هستیم، ارادت به او داریم، یا هر چه که شما می‌خواهید تصور کنید، تسبیح کردیم آن‌ها هم تسبیح کردند یعنی ملائکه تسبیح کردند، «و قدّسنا فقدّست الملائکة و کبّرنا فکبّرت الملائکة» ما تکبیر گفتیم، مثلاً گفتیم: اللّه‌اکبر، آن‌ها فهمیدند ما خدا نیستیم، والّا آن‌طوری که ما بخواهیم تصور بکنیم باید این‌طوری باشد که اگر هر دوی خدا و پیغمبر، جلوی چشم ما مجسّم می‌شدند، یعنی مثلا آن علومی که دارند برای ما ظاهر می‌شد، ما فرقی بین این‌ها نمی‌گذاشتیم، در اذن دخول ائمه‌ی ‌اطهار علیهم‌الصّلاة ‌و‌السّلام دارد که «الحمدللّه الّذی منّ علینا بحکّام یقومون مقامه لو کان حاضرا فی المکان» (مفاتیح الجنان/ اذن دخول دوم حرم های شریف)، اگر خدا در یک مکانی حاضر می‌شد – البته فقط می‌توانید تصور کنید، و الّا چنین چیزی محال است، اگر حاضر می‌شد- ما فرقی بین آن حکامی که خدا بر ما حاکم قرار داده و بین خدا نمی‌گذاشتیم، «الحمدللّه الذّی» معنایش این است که حمد می‌کنم خدائی را که «منّ علینا بحکّام»، منت گذاشت بر ما و یک حکامی را به ما داد که «یقومون مقامه» یعنی جای او قرار می‌گیرند؛ خیلی آیات و روایات در همین خصوص داریم؛ مثلاً «مَن عَرفکُم فَقَد عَرفَ اللّه» (مفاتیح الجنان/ زیارت جامعه)، کسی که شما را بشناسد قطعاً خدا را شناخته است یا کسی که خدا را بشناسد شما را شناخته، چون از نظر ظاهر هیچ فرقی نیست، ولی از نظر حقیقت باید این را معتقد باشیم: اوّل این‌که این‌ها بندگان خدا هستند، و بعد هم این‌ها مخلوق خدا هستند، یعنی خدا این علم را به این‌ها داده، این دو تا فرق را همیشه در نظر داشته باشید.

 

خدا همه‌ی علوم را در محدوده‌ی مخلوقات به رسول ‌اکرم صلی ‌الله‌ علیه‌ وآله داده است ولی دست خدا باز است

یک مسئله این‌جا باقی می‌ماند که اگر همه‌ی علوم را خدا به این‌ها داده پس مسئله‌ی بداء چه می‌شود؟ این‌که «وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ» (انعام/59) چه می‌شود؟ این‌که در قرآن است: «وَ وَجَدَکَ ضَالّاً فَهَدَی» (ضحی/7) چه می‌شود؟ «مَا لَم تَکُن تَعلَمُ» (نساء/113) که خطاب به پیغمبر است چه می‌شود؟ این را خیلی ساده می‌شود حل کرد، به‌طور کلی هر مخلوقی ذاتاً از خودش چیزی ندارد چون مخلوق است و این‌که ما می‌گوئیم «لایَعلَمُها الا هو» یا «عَلَّمَکَ مَا لَم تَکُن تَعلَمُ»، خدا چیزهائی به تو یاد داد که خودت ذاتاً نبودی که بدانی؛ همان‌طوری که در شب‌های گذشته گفتم، پیغمبراکرم ذاتاً – چون الان بحث‌مان روی پیغمبراکرم است، ذاتاً پیغمبراکرم- چیزی نمی‌دانست، اصلاً چیزی نبود تا بداند، چون مخلوق معنایش این است که خلقش کردند و نبود و بود شد، این‌طوری باید بگوئیم، خُب چیزی که نبوده و بود شده، مثلاً این پتو نبوده و بعد بود شده، خُب این پتو رنگش به طریق اولی با خودش بوده، همه‌ی عوارضش نبوده و بود شده، نمی‌شود بگوئیم که رنگش بوده خودش نبوده! نمی‌شود بگوئیم که علمش بوده خودش نبوده، نه، این ظرف را خدا درست کرده و علم را به آن‌ها داده و لذا – ولو رتبتاً، ولو یک لحظه- خودِ وجودِ پیغمبراکرم قبل از روحش بوده، قبل از قدرتش بوده، و گفتم چون خدای‌تعالی می‌خواهد خودش را معرفی بکند آن‌چه که پیغمبر می‌داند – به همین معنائی که در آیات قرآن و رایات است، عقلی هم هست- باید تمام علم و قدرتی که در مخلوق می‌گنجد در وجود مقدّس پیغمبراکرم قرار بدهد، الّا این‌که عقل و همه چیز می‌گوید که باید خدای ‌تعالی که همه‌ی علوم را به پیغمبر‌اکرم تعلیم دهد، علومی که ما می‌گوئیم مربوط به کائنات است مربوط به مخلوق است، هر چه که مربوط به مخلوق است از علم به او داد، خُب، حالا اگر این‌طور است که همه‌ی علم را داده، آیا خودش کنار رفت؟ کاری به عالم ندارد؟ مثلاً پیغمبراکرم علم همه‌ی کائنات و موجودات را دارد و قدرت این‌که این‌ها را منظم هم بکند دارد، مَثَلِ ‌اعلای خداست، آیا تمام شد؟ خُب اگر این‌طوری بگوئیم خدا دیگر التماس دعا! باید بگوئیم: خدایا تو برو خانه و بخواب، پیغمبر هست، ائمه‌ی ‌اطهار علیهم ‌الصّلاة ‌و ‌السّلام هستند! یا باید بگوئیم که نه؛ خدا دست در کار است، تغییر می‌دهد، و پیغمبراکرم نمی‌تواند در وقتی‌که خدا اراده بکند یک چیزی را تغییر بدهد دخالت کند، اختیار صد درصد دست خداست، تغییرات هم دست خداست، آن‌وقت این علمِ پیغمبراکرم طبعاً علمِ صد درصد – البته در بعضی مسائل- نمی‌شود. ببینید، آن‌چه که خلق شده که همه را پیغمبر می‌داند، آن‌چه را که خلق نشده آن را هم می‌داند، «ما کان و ما یکون»، دقت کردید؟ آن‌چه که الان هست این را هم می‌داند، اما آن‌چه که بعداً خلق بخواهد بشود اگر علمش را صد درصد به پیغمبراکرم بدهد دست خدا صد درصد بسته می‌شود، چون خدا دیگر هیچ دخالتی نباید در آن‌چه که به پیغمبر یاد داده بکند، چون اگر دخالت کرد و تغییر داد علم او به‌هم می‌خورد، مثلاً من الان می‌دانم ساعت شش و نیم یا هفتِ صبح آفتاب می‌زند، خُب اگر بگوئیم که خدا نمی‌تواند تغییر بدهد که مثلاً فردا ساعت ده آفتاب بزند و این برای من علم بشود، – علم یعنی صد درصد- ما الان عالِم هستیم به این‌که ساعت هفت صبح آفتاب در می‌آید، این‌جا سؤال است که آیا خدای‌ تعالی می‌تواند خورشید را عقب بیندازد و فردا ساعت ده آفتاب را در بیاورد؟ اگر بگوئیم هر چه که به پیغمبر یاد دادند همان خواهد شد، به پیغمبر یاد دادند که ساعت هفت آفتاب می‌زند، اگر بگوئیم که خدا نمی‌تواند این را تغییرش بدهد دست خدا بسته می‌شود، اگر گفتیم می‌تواند تغییر بدهد این علم نمی‌شود چون احتمال تغییر هست، دقت کردید؟ یقیناً هم دست خدا بسته نیست، صریحاً قرآن می‌فرماید: «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ»، «مَغْلُولَةٌ» معنایش همین است: یعنی خدا تمام کارها را مثلا به طبیعت تفویض کرده است، همین‌هائی که می‌گویند طبیعت این‌طوری می‌کند این هم فرقی نمی‌کند، یا به طبیعت تفویض کرده یا به پیغمبراکرم تفویض کرده، مفوّضه همین‌طورند، می‌گویند به یک جائی تفویض شده است و خدا خودش کنار نشسته! الان در فلاسفه‌ی اسلامی شیعه افرادی هستند این حرف را می‌زنند، ظاهراً بوعلی‌سینا هم می‌گوید که خدا در کارهای کلیِ خلقت دخالت داشته، در جزئیات دیگر دخالت ندارد، جزئیات را روی جریان طبیعی گذاشته ، روی طبیعت کار می‌شود، پس دست خدا در مسائل جزئیِ طبیعی بسته است! این‌جا خدا خیلی با غضب هم می‌فرماید که یهود می‌گویند «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ» دست خودشان بسته باد، «بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» (مائدة/64)، دست خدا باز است.

 

مسئله‌ی بَداء و علم غیب مطلق

اگر دست خدا بخواهد در آن‌چه که خلقت نشده باز باشد – با این‌که علم آن را هم به پیغمبراکرم داده و خلقت نشده- در آن‌ها تغییراتی ممکن است به‌وجود بیاید، مثلاً به پیغمبراکرم می‌فرماید: امام دوازدهم امامت دارد و همان روزی که حضرت عسکری علیه‌ الصّلاة‌ و‌السّلام از دنیا می‌رود امام دوازدهم ظاهر می‌شود، به پیغمبراکرم این‌طوری گفتند، ولو این‌که جزئیاتی هم باز گفتند ولی اگر نگفته بودند یک بداء حاصل می‌شود، یعنی بداء برای پیغمبر به معنای ظهورِ بعدالخفاست، یعنی یک چیزی مخفی بود حالا ظاهر شد، غیبت حضرت ولی‌عصر صلوات ‌اللّه ‌علیه برای ائمه‌ی ‌اطهار و پیغمبراکرم مخفی بود، تا امام ‌حسن علیه‌الصّلاة ‌و‌السّلام از دنیا رفت امام ‌حسین امام بود، پس تا امام ‌عسکری از دنیا رفت امام ‌زمان امام است، امام باید ظاهر هم باشد تا مردم مراجعه کنند، خُب چرا نشد؟ برای این‌که دست خدا باز است! این‌جا خودِ پیغمبراکرم صلی ‌اللّه ‌علیه‌ و‌آله‌ و‌سلّم نمی‌تواند بگوید: من عالِم به «ما یکون» هستم، البته عالِم به «ما یکون» و به آن‌چه انجام خواهد شد هست، ببینید از باب مثال، همان‌طوری که یک راننده عالِم است که با سرعت صد کیلومتر که می‌رود، سرِ یک ساعت به صد کیلومتری می‌رسد، ولی احتمال می‌دهد وسط راه مانع پیش بیاید، آن مانع دست این نیست، پیغمبراکرم به همه چیز عالِم است منتهی چون خدا فعّال است، «فَعالٌ لِما یُریدُ» (بروج/16)، چون خدا «يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ» (ابراهیم/27) است، هر چه را بخواهد انجام می‌دهد، اسم این‌که خدا می‌داند و پیغمبر نمی‌داند هم بداء است هم علم غیب است، که غیب مطلق «لا یعلم الغیب الا هو»، از پیغمبراکرم گرفته تا همه‌ی موجودات، غیر از او کسی علم غیب نمی‌داند، علم غیب را هم امام علیه الصلوة و السلام معنا کرده که غیب در مورد خدا که عالم به غیب است منظور آن‌چه که خلق نشده است می‌باشد، چون برای خدا معنا ندارد بگوئیم که یک چیزی غیب است و خدا عالم به آن است چون خدا محیط بر همه چیز است، هیچ‌وقت نمی‌توانیم بگوئیم یک چیزی غیب است، از نظر ما یک چیزهائی شهود است یک چیزهائی غیب است ولی از نظر خدا، هیچ‌چیز غیب نیست. عالم‌الغیب یعنی چه؟ یعنی عالِم به آن‌چه که هنوز خلق نشده، چون خلق نشده ناپدید است، ولی خدا عالِم به آن است، پیغمبر هم عالم است منتها فرق پیغمبراکرم با خدا در این‌جا – می‌خواهم فرق‌ها را بگذارم، با خدا در این‌جا- در همین است که اختیارِ صد درصد در دست پیغمبر نیست، ولی در دست خدا هست، می‌تواند تغییر بدهد، ما نمی‌توانیم بگوئیم پیغمبراکرم می‌تواند آن‌چه را که خدای‌تعالی اراده کرده و می‌خواهد خلق بکند یا عالِم به آن خلقت است تغییر بدهد، ولی از آن‌طرف می‌توانیم بگوئیم خدا می‌تواند آن‌چه را که پیغمبر می‌داند تغییر بدهد، دقت فرمودید؟ و این پشتوانه‌ی آیات قرآن هم دارد که «يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ» (رعد/39)، می‌گوید: خدا آن‌چه را که بخواهد محو می‌کند، محو می‌کند یعنی چه؟ یعنی آن‌چه را که پیغمبراکرم و ائمه‌ی ‌اطهار علیهم ‌الصّلاة‌ و‌السّلام می‌دانستند و خدا هم به آن‌ها تعلیم داده گاهی محو می‌کند و آن‌چه را که خدا می‌خواهد ثابت می‌کند «يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ»، در عین حال «عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ‌»، که منظور از «أُمُّ الْکِتَابِ»‌ قلب ‌مقدّس پیغمبراکرم است که در نزد خدا در عین حال «أُمُّ الْکِتَابِ»‌ است، آن علمی هم که دائم برای رسول اکرم و حتی ائمه‌ی ‌اطهار افزوده می‌شود از همین قبیل است.

 

تفاوت وعده، وعید و تکوینیات

پس بنابراین علومی که در روز اوّل به پیغمبراکرم داده شده به سه بخش تقسیم می‌شود: یکی علم به آن‌چه که هست، یکی علم به آن‌چه که قبلاً بوده، حالا علم به معرفت خدای ‌تعالی را شامل می‌شود – یعنی عمده‌ی علمی که خدا به پیغمبراکرم داده معرفة‌اللّه است، خدا همیشه بوده و این علم را خدای‌ تعالی به پیغمبراکرم داده است- علم به آن‌چه که الان هست که اگر غیر از پیغمبر و ائمه‌ی ‌اطهار کس دیگری نبوده خدا و پیغمبر و ائمه به همین‌ها علم داشته‌اند، علم به «ما یکون»، به آن‌چه که خواهد شد، به آن‌چه که آینده می‌شود، این علم به «ما یکون» به دو بخش تقسیم می‌شود: یک بخشِ آن وعده است، وعده‌ها، خدای‌تعالی فرموده: «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ» (القمر/54)، در بهشت‌ها و چشمه‌ها زندگی می‌کنند، بهشت، نعمت‌هائی که خدا وعده کرده که اولیاء خدا «لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ‌» (يونس‏/62)، امثال این‌ها، به‌طور کلی وعده‌های‌الهی، نه این‌که دست خدا در وعده‌های‌الهی بسته باشد، ولی چون «إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ» (آل‏عمران‏/9) ، از صفات ‌حمیده‌ی الهی این است که تخلف نمی‌کند، می‌شود اطمینان پیدا کرد که وعده‌های ‌الهی صد درصد است، که این‌ها را خدای ‌تعالی به پیغمبراکرم تعلیم داده است، وعده‌های ‌الهی مسلّم است، اگرچه از نظر علمی این علم با علمِ به آینده در مسائل دیگری که می‌خواهم بگویم فرق نمی‌کند، چون خدا هست و می‌تواند تغییر بدهد و «يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ» ممکن است شامل آن هم بشود امّا از باب این‌که خدا خودش فرموده: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ»، می‌توان گفت که جنبه‌ی علمی دارد، غیب است ولی این غیب و علم را خدا به ما منتقل کرده؛ دوّم چیزهائی است که الان خلق نشده و مربوط به آینده است امّا وعید است، وعید یعنی مثلاً کسی که یک رکعت نمازش ترک شود کافر است و کافر هم جایش در جهنم است، مثلا گنه‌کار، «إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ‌» (الانفطار/14)، در قرآن فرموده که فجّار در جهنم هستند، همین عذاب‌هائی که گفته شده، اسم آن وعید است، وعید قابل تخلف است یعنی حتی از یک مسائل عادی هم بیشتر قابل تخلف است، والّا عفو معنا ندارد، غفران معنا ندارد، این صفات الهیِ رحم و رحمان و رحیم دیگر معنا ندارد، اگر مثل وعده باشد مثلاً گفته شده باشد اگر کسی گناه کرد به جهنم می‌رود و این حتمی باشد، مثلاً خدای‌تعالی گفته باشد که «ان اللّه لا یخلف الوعید»! نه، وعید حتماً قابل تخلف است، به‌جهت این‌که انسان حتی به یک نفر می‌گوید: اگر فلان کار را بکنی من تو را می‌زنم یا مثلاً حضرت رسول ‌اکرم وقتی‌که کفار حضرت حمزه را شهید کردند فرمود: اگر دستم به این‌ها برسد هفتاد نفر از این‌ها را می‌کشم، شاید هفتاد نفر هم ارزش یک موی حمزه را نداشتند، نه این‌که حضرت مبالغه کرده باشد یا گُتره حرف زده باشد، نه، شاید ارزش یک موی حضرت حمزه را هم نداشته باشند و درست هم گفته باشد، ولی خدای ‌تعالی به حضرت رسول‌اکرم می‌فرماید: «وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ» (النحل‏/126)، یک نفر کشته شده یک نفر را بکشید و اگر همین را هم عفو کنید بهتر است، دقت کردید؟ پس معلوم است که عفو یک چیزی است که می‌شود، در ما هم مرسوم است می‌گوئیم که اگر دستم به فلانی برسد قطعه‌قطعه‌اش می‌کنم! وقتی به او می‌رسد می‌گوید آقا ببخشید، من نفهمیدم، می‌گوید که خُب بخشیدم، معنای عفو است؛ پس جهنم و عذاب‌ها و همه‌ی این‌ها قابل تخلف است و با عفو درست می‌شود، خدای‌تعالی اگر فرموده: «من ترک الصّلاة عامداً متعمداً فقد کفر ولو برکعة» (عوالى الآللى/ ج ۲، ص ۲۲۴)، از آن‌طرف می‌گوید: کفار به جهنم می‌روند، پس روی این حساب کسی که یک رکعت نمازش را عمداً ترک کرده باشد باید به جهنم برود، عفو هم نخورد، اما نه! عفو می‌خورد و قابل تخلف است، بنابراین، این بخشِ علم – که علم غیب هم هست- ‌را لااقل احتمال می‌دهیم که صد درصد نیست، اما وعده صد درصد است، چرا؟ چون خودِ خدا فرموده: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ»، این دو بخش که تکلیفش روشن شد، بخش سوّم که چیزهای عادی است: ماه‌گرفتگی، این‌که ستاره‌ها چطور بچرخند، چه بکنند، علم همه‌ی این‌ها را خدا به پیغمبراکرم داده، اما دست خودش هم باز است، دست خدا هم در وعید باز است و هم در چیزهای تکوینی، چیزهائی که مربوط به وعده و وعید نیست؛ این‌جا اسم آن علم غیبی که مخصوص خدای ‌تعالی است «عالم الغیب و الشهادة» است که خدا عالم است و همان علم را به پیغمبراکرم داده ولی در عین حال گاهی «بدا»، یعنی خدا به‌خاطر یک مصلحتی تغییر می‌دهد، این تغییر چون یک‌طرفِ جریان، در دست خداست و یک‌طرفِ جریان، در دست یک کارهائی است که شده و تغییر پیدا کرده، مثلاً ظهور حضرت ولی‌عصر صلوات ‌اللّه ‌علیه، ما این‌طوری می‌گوئیم، می‌گوئیم: «بدا»، یعنی آن‌چه که مخفی بود ظاهر شد، همان «يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ»، همان «بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ»، همین‌ها سبب می‌شود ما معنای بداء را خوب بفهمیم، در یک روایت در تفسیر این آیه‌ی شریفه: «هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُکُمْ فِي الْأَرْحَامِ کَيْفَ يَشَاءُ» (آل‏عمران‏/6)، خدا آن کسی است که بچه را در رحم‌های مادران آن‌طوری که بخواهد صورت‌بندی می‌کند، که بعضی از روایات دارد که منظور، صورت‌بندی‌های روحی هم هست که عمده‌اش هم شاید همان روحی باشد، شقی باشد، «الشَّقِی مَنْ شَقِی فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِیدُ مَنْ سَعِدَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ» (توحید صدوق/ ص 356، باب 58، ح 3)، شقاوتش، سعادتش، این‌ها همه صورت‌بندی می‌شود، در آخر به آن ملکی که برای صورت‌بندی می‌فرستد – در یک روایت است- به او می‌فرماید: «واجعل لی البداء» (الکافی/ ج ۶، ص۱۴)، برای من بداء هم بگذار، نه این که هر طوری که درستش کردی همان باشد، دقت کردید؟ که آقای علامه‌ی طباطبائی این قسمت آخرش را از روایت قطع می‌کند، برای این‌که آن «الشقی من شقی فی بطن امه»، آن را می‌خواهد … حالا به آن کار نداریم. بنابراین معنای بداء را هم خوب فهمیدیم.

 

فرق علم پیغمبراکرم صلی ‌الله‌ علیه ‌و آله و علم خدا

پس اوّلین فرق بین علم پیغمبر و علم خدا در این است که علم پیغمبر ذاتی نیست، معلومات است، اکتسابی است، از خدا کسب کرده است، ولی در خدا ذاتی است، عین ذاتش است؛ دوّم این‌که هر چه می‌دانند تحت فرمان ‌الهی هستد و طبق دستور الهی از علم و قدرت‌شان استفاده می‌کنند؛ و سوّم این‌که در مسائل تکوینی بطور کلی هر چه را که یاد گرفتند – نه این‌که یاد نداشته باشند- قابل تغییر است و خدا می‌تواند دخالت کند و اگر نتواند دخالت کند و تفویض کرده باشد ما دیگر خدای به درد بخوری نداریم، دیگر دلیلی ندارد ما بندگی خدا را بکنیم، در عین حال ائمه‌ی ‌اطهار و پیغمبراکرم همه‌ی علومی که مربوط به مخلوق است می‌دانند. خُب این مطلب تا حدی معلوم شد و باید جزء معتقدات ما باشد و حتماً به آن اعتقاد داشته باشیم.

 

علم و قدرت یک چیزند

و مسئله‌ی بعدی که پیش می‌آید؛ شما این را بدانید، علم و قدرت دو چیز نیستند، علم و قدرت در حقیقت یک چیز هستند، یعنی علم است که قدرت به‌وجود می‌آورد، مثلاً یک مهندسِ خیلی عالی‌رتبه در آزمایشگاهش، در کارگاهش نشسته خیلی هم ضعیف است، هیچ قدرتی – آن‌طور که ما فکر می‌کنیم-‌ ندارد، اما یک هواپیما می‌سازد که 450 نفر در آن سوار می‌شوند و وزن خود هواپیما هم هست، این وزن سنگین بالا می‌رود، این قدرت مربوط به علم است، یعنی علم او این قدرت را به‌وجود آورده است، اگر همین آدم دو سه تا از پیچ‌هایش را مثلاً نفهمد که باید بسته باشد، هواپیما مثلاً بالا نمی‌رود. خدای‌تعالی در قرآن می‌فرماید: «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِيکَ» (النمل/40)، ببینید با علم رفت و آن تخت را آورد نه با قدرت، کارِ قدرت نیست، قدرتی که ما فکر می‌کنیم این است که اگر این سقف پائین آمد ما با دست‌مان بگیریم، چقدر ما می‌توانیم جلوی این سقف را بگیریم؟ اما علم‌مان سبب شده این سقف را یک طوری بسازیم که هیچ‌وقت پائین نیاید و با خیال راحت زیرش بنشینیم، ببینید همه‌اش علم است، علم است که تلویزیون می‌سازد، آن کسی که تق و توق می‌کند و دو چیز را به‌هم وصل می‌کند اگر علم نداشته باشد هیچ‌وقت نمی‌تواند چنین چیزی درست کند، بدون علم او یک کارگر است، حتی به او می‌گویند این‌جا را لحیم کن، آن سیم را به آن‌جا ببند، یک شخص کارگر است، بیشتر از همین هم نمی‌شود، یک کسی ممکن است حتی با آهن‌آلات همین کارها را انجام بدهد، یک خاکی این‌جا ریختید، علم دارید که این خاک باید آن‌طرف ریخته بشود، یک‌وقت با دست آن‌جا می‌ریزید، یک‌وقت با بیل می‌ریزید، یک‌وقت باد می‌آید خودش آن‌جا می‌ریزد، ببینید علم نباشد ممکن است کار انجام شود امّا کار بی‌فایده و بی‌ارزش است، علم است که کارِ صحیح و واقعی را انجام می‌دهد، نمی‌دانم این را متوجه هستید یا نه، مثال‌های زیادی دارد؛ لذا یکی از اعجازهای قرآن همین است: «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ» یک کسی که علمی داشت گفت که من تخت بلقیس را از شش‌ماه راه می‌آورم، او علمش کار می‌کند، درباره‌ی قدرت خدای‌ تعالی هم این‌طور فکر نکنید که اگر ما می‌گوئیم خدا قدرت دارد پس خدا این کوه را برمی‌دارد آن‌طرف می‌گذارد! پس چرا ما این‌قدر تلاش کردیم کوه از این‌جا به آن‌جا منتقل نشده؟ این خلاف علم است، این کوه باید این‌جا باشد و آن کوه باید آن‌جا باشد، اگر بخواهد و مصلحت باشد آن‌وقت ممکن است منتقل بکند، پس اساس إعمال قدرت، روی علم است، علم اوّل باید باشد، ما خیال می‌کنیم که کار علم إعمال قدرت است، من همین چند روز قبل در آیات قرآن فکر می‌کردم «وَ سَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ» (الأنبياء/79)، مثلاً حضرت داوود وقتی راه می‌رفت کوه‌ها را چه‌کار می‌کرد؟ مثلا کوه‌ها را آن‌طرف می‌برد؟ نه، یک علمی خدا به او داده بود که اگر مصلحت بود این کوه از این‌جا برداشته شود و آن‌طرف گذاشته شود این کار را می‌کرد! الان هم همین خودِ بشر هم چنین مسائلی دارد، مثلاً فرض کنید یک کوه سنگی یا خاکی، فرق نمی‌کند، منتهی وسائلش اگر آماده باشد می‌توانند از این‌جا بردارند آن‌طرف بگذارند و برعکس، مسئله‌ای نیست، منتهی او با علمی که خدا داده بود انجام می‌داد؛ و این هم نکته‌ای بود که باید حتماً بلد باشید که اساس قدرت و قدرتِ صحیح و اظهارِ قدرتِ صحیح، علم است. ما اگر بخواهیم درباره‌ی خدای ‌تعالی حرف بزنیم باید بگوئیم: خدای‌ تعالی علیم است، عالِم است، و طبعاً علم، قدرت به‌وجود می‌آورد و لازمه‌ی علم، قدرت هم هست. قدرت را ما این‌گونه معنا نکنیم که یک وزنی را برداریم، مثلاً می‌گوئیم آقای رضازاده‌ی اردبیلی قدرتش خوب است، اگر همان فهم و درک و شعور را نمی‌داشت خُب سنگین‌وزن‌تر از آن، چیزهای دیگری هست ممکن است سنگی باشد که ده برابر این وزنه را روی آن بگذارند ولی او با یک فن و علمی آن را برمی‌دارد، ما نباید بگوئیم: قدرتمندترین! باید بگوئیم: این عالِمی است که این قدرت در اثر آن علم در او به‌وجود آمده است. می‌خواهم یک چیزی را به شما بگویم که این دو چیز جدای از هم نیست، قدرت و علم با هم است، یعنی در حقیقت قدرت زائیده شده از علم است و قدرت وقتی إعمال می‌شود که علمی باشد، ولی به عکس آن، ممکن است قدرت باشد و علم نباشد و فساد عجیبی به‌وجود بیاید، فرض بفرمایید شیطان قدرت دارد ولی جاهل است، علم ندارد، لذا کارهای او همه روی فساد انجام می‌شود. حالا این ممکن است سنگین باشد و با درک همه هماهنگ نباشد ولی این اندازه را حتماً از این آیات و روایات می‌فهمید که علم جلوتر از قدرت است، قدرتِ تنها به درد نمی‌خورد ولی علم به درد می‌خورد و ارزش وجودی دارد. این مسائل مربوط به بداء و این‌ها بود، اگر اشکالی و سؤالی دارید می‌توانید در پنج دقیقه بگوئید.

و صلی اللّه علی سیدنا محمد و آله اجمعین

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید