اعتقادات خصوصی – جلسه سوم – ۲۷ ذیقعده ۱۴۲۷

اعوذ بالله من الشّیطانالرّجیم

بسم اللهالرّحمنالرّحیم

الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسولالله و علی آله آلالله لاسیّما علی بقیّةاللّه روحی و ارواح‌‌العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنةالدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یومالدّین.

 

معنای مُبدئ و خالق

درباره مسئله‌ی خداشناسی مطالب اصلی آن را عرض کردیم، دو سه تا از صفات‌ پروردگار است که به‌‌مناسبت بحث‌های بعد لازم است توضیح داده بشود. یکی از آن صفات – که همان صفات ‌فعل خداست نه صفات ‌ذاتش و خیلی هم اهمیّت دارد – ربّ است، یکی هم خالق است و یکی هم مُبدئ است. مُبدئ خودش نشان می‌دهد که یک مسئله‌ای بوده که نبوده، بعد بود شده، مثلاً «بَدَء الخَلائقَ بِرَحمَته»، شما این را بدانید ما هر وقت «خلق» می‌گوئیم منظور آن‌چه که در عالم تکوین است می‌باشد، آن‌چه که خدای‌تعالی ایجاد کرده و نبوده و بعد بود کرده منظورمان است، معلوم است که بدئی داشته، ابتدائی داشته، که علی‌بن‌ابیطالب در نهج‌البلاغه می‌فرماید: «مُبتَدئُ الْخَلاَئِقِ بِعِلْمِهِ» (نهج البلاغه/خطبه191)، این کلمه‌ی «مبدأ» و کلمه‌ی «بَدء» و کلمه‌ی «بدیء» این‌ها یک معنای شروع به‌ کار را می‌دهد، معلوم است قبلش شروع نکرده بعد شروع کرده است، و خلق هم همین‌طور است، یعنی نبوده بعد خلق کرده است. خلق‌کردن با ظاهر کردن فرق می‌کند، خلق به معنای این است که انسان یا خدای‌تعالی یا هر چیزی، یک چیزی که نباشد را ایجادش کنند، مثلاً گاهی هیئت را خلق می‌کند، گاهی وجود را خلق می‌کند، هر موجودی می‌تواند یک هیئتی خلق بکند، مثلاً فرض کنید حضرت عیسی می‌فرماید: «أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّينِ کَهَيْئَةِ الطَّيْرِ» (آل‏عمران‏/49)، من از خاک خلق می‌کنم؛ معلوم است که ذاتش را خلق نمی‌کند، هیئتش را خلق می‌کند، چون می‌گوید: « أَخْلُقُ لَکُمْ من الطین کَهَيْئَةِ الطَّيْرِ» هیئتش را خلق کرده، بعد درونش می‌دمم، «فَيَکُونُ طَيْراً» بعد پرنده‌ای می‌شود. بعضی‌ها می‌گویند: فلانی خلاقیت دارد، یعنی این شخص یک چیزی که سابقه ندارد کسی گفته باشد یا ساخته باشد را گفته یا ساخته، این‌که می‌گوئیم سابقه نداشته خلاصه‌اش یعنی ابتکار ذهنی دارد. پس خلق به معنای به‌وجود آوردن چیزی است. اگر به خدا نسبت بدهید همه نحوه‌اش را خدای‌تعالی خلق می‌کند، خلّاق ‌مطلق است، یعنی نبوده، بودش کرده، این یک نوع خلق است؛ بوده، هیئتش را خلق کرده، این یک خلقت است؛ هیئتش بوده، هیئتش را عوض کرده، که همان خلق‌کردن هیئت است؛ این‌ها را خلق می‌گویند. پس خلق درباره‌ی خدا از عدم به‌وجود آوردن است، یعنی نباشد بعد بودش کند. خدای‌تعالی بود و بعد همه‌ی چیزها را خلق کرد، تکوین کرد. این دو موضوع یعنی بدء و خلق هر دو در واقع یک معنا دارد. خلق وسیع‌تر است، بدء شروع به کار است.

 

رَبّ مطلق و غیر مطلق

و مسئله‌ی سوّم که می‌ماند، به ربّ برمی‌گردیم. ربّ‌ مطلق و غیرمطلق داریم. ربّ‌ مطلق صد درصد ربوبیّت و پرورش را از ایجاد گرفته تا تمام کیفیت و خصوصیتی که در موجودات است به‌وجود می‌آورد، این را ربّ مطلق می‌گویند. شما مثلاً فرض کنید اگر یک چیزی را تربیت کردید، مربوب شما شد، شما مثلاً می‌خواهید یک رُبّی درست کنید، باید گوجه‌فرنگی‌اش باشد، همه چیزش باید باشد، شما فقط کیفیتش را عوض می‌کنید، شما رَبّ او هستید، شما رَبّ غیرمطلق هستید و او مربوب، و اسمش رُبّ است. خدای‌تعالی از این بالاتر کار می‌کند، یعنی ایجاد می‌کند، چون احتیاج به مخلوق خودش ندارد، هیچ‌چیز را از مخلوق خودش نمی‌گیرد، از ابتدا ایجاد می‌کند، بعد آن را می‌سازد، بعد خدای ‌تعالی عالَمین را – که همه‌ی عالم‌ها را در برمی‌گیرد – آن‌طوری که باید باشد تربیتش می‌کند. اگر شما فرض کنید انار را روی زمین ریختید و آتش هم روی آن ریختید، نمی‌گویند رُبّ درست کردید، ولی اگر کاملا پختید و یک رُبّ خوش‌مزّه‌ی خوبی درست کردید که همه‌ی خصوصیاتش صحیح و در جای خودش بود، این را رُبّ می‌گویند. خدای‌تعالی هم هر چه که لازمه‌ی آن چیزهائی است که خلق کرده اگر به آن‌ها داد رَبّ است. رب‌العالمین، ربّ همه‌ی جهان است. شما اگر یک سنگ را پرتاب کرده باشید یک جای بی‌خودی افتاده باشد، این دخالت شما در او بوده است، امّا اگر مخلوق به آن کاری نداشته باشد، آب و هوا کاری به آن نداشته باشد، یک سنگی یک جائی قرار گرفته، این روی یک مصلحتی خدا آن‌جا قرارش داده، این را شما بدانید، همین‌طور بی‌خود نیست منتها ما مصلحتش را نمی‌فهمیم. گاهی ما فکر می‌کنیم خدای‌تعالی موجودات را که ایجاد کرده ربوبیّتش را اعمال نکرده است، مثلاً درخت این‌جا خودش درآمده است، جنگل می‌رویم می‌گوئیم این درختان طبیعی است، جنگلی است، بی‌خود در آمده است، بی‌جا درآمده؛ این بی‌جا گفتن برای این است که با فکر خودمان مقایسه می‌کنیم، یعنی ما فکرمان صحیح کار نمی‌کند، اگر الان فرض کنید کاپوت ماشین را بالا بزنید، موتور ماشین، موتوری که تازه از کارخانه بیرون آمده، ما چون نمی‌دانیم چه چیز باید در کجا باشد و اطلاعاتی از خصوصیات یک موتور نداریم می‌گوئیم: عجب موتور بی‌نظمی است! این لوله‌ی لاستیکی را کنار یک آهنی گذاشتند، یک وسیله‌ی بزرگ را وسط، وسیله‌ی کوچک را آن‌طرف گذاشتند، دل‌مان می‌خواهد مثلاً به ترتیب قد پائین بیاید یا به ترتیب ضخامت ردیفش کرده باشند، این را منظم می‌دانیم، ولی اگر یک نفری که به وضع موتور ماشین وارد است و کاملاً اطلاع داشته باشد یا لااقل یک موتورساز باشد، بیاید همان کاپوت ماشین را بالا بزند می‌گوید: عجب موتور منظمی دارد! موتور سالمی دارد! از نظر کسی که اطلاع ندارد موتور، خیلی ناسالم و نامرتب است، از نظر کسی که اطلاع دارد می‌گوید: عجب موتور مرتبی است؛ ما وارد جنگل ‌که می‌شویم می‌گوییم: عجب نامرتب است، این‌ جایش خوب است، آن ‌جایش بد است، این‌جا عجب زیباست، آن‌جا عجب زشت است؛ امروز چرا برف آمد؟ شب چرا هوا صاف شد؟ این چون و چراها مال نفهمی ماست، یعنی هر کلمه‌ای درباره‌ی عالم‌خلقت بگوئیم، هر چه که مربوط به خدا باشد و مربوط به مخلوق نباشد… یک وقتی مخلوق، یک برنامه‌ی زشتی انجام داده، مثلاً فرض کنید چوب‌ها را در راه رودخانه ریختند یا یک ساختمانی ساختند که آب پشتش جمع شده و سیل راه افتاده، خب این به خدا ارتباطی ندارد، می‌خواست این‌جا چوب نریزی، این را نمی‌گوئیم، گاهی این‌طوری هستیم که می‌گوئیم: سیل علامت بی‌نظمی است! خُب چرا سیل بیاید این‌همه ساختمان و درخت که خدای تعالی خودش به‌وجود آورده همه را از بین ببرد؟ خب ما روی نافهمی‌مان این حرف را می‌زنیم، باید تحقیق بکنیم که ببینیم علت این سیلی که آمد چه بوده؟ یک وقت هست که این‌طور چیزهاست، این‌ها را نمی‌گوئیم، ولی هر چیزی که بشر هیچ کاری، هیچ عملی در مقابلش انجام نداده و خدا انجام داده، این از دو حال خارج نیست: یا این‌که ما مصلحتش را می‌فهمیم که هیچ، اگر نمی‌فهمیم مثل همان موتور ماشین است که درست حواس‌مان را جمع نکردیم، وارد نبودیم، روی جهل‌مان است که این حرف را می‌زنیم. پس تمام عالم تحت ربوبیّت ‌الهی است. 

 

خدا خالق و مربی بدی‌ها نیست

این‌جا بعضی‌ها می‌گویند: خدا شیطان را خلق کرد، آدم‌های بد را خلق کرد، صفات ‌رذیله را خلق کرد، جهنم را خلق کرد، می‌گوئیم: این‌ها مربوط به ربوبیّت ‌الهی نیست، حتی در تفاسیر من دیدم که می‌گویند: این‌ها مربوط به ربوبیّت ‌الهی است، پس خوب است! نه، شیطان، خودش شیطان شد؛ همان قضیه‌ای که خدای‌تعالی در قرآن می‌فرماید که به او دستور داد به آدم سجده کن، او سجده نکرد، آیا روی اختیار سجده نکرد یا روی جبر؟ یقیناً روی اختیار بوده، و الّا خدا به او امر نمی‌کرد، همان‌طور که ملائکه سجده کردند او را هم مجبورش می‌کرد سجده کند، پس روی اختیار سجده نکرد، از همان‌جا سرکشی‌اش شروع شد؛ و ما خودمان هم احساس می‌کنیم که خدای ‌تعالی ما را خلق کرده که همیشه خوش باشیم، خرّم باشیم، سرحال باشیم، خُب ما خوشی را در یک چیزهای دیگری می‌دانیم، فکر می‌کنیم اگر فلان غذا را که خوش‌مزه است زیاد خوردیم این کارخوبی‌ست، می‌بینیم نه، مریض‌مان کرد، چرا؟ به‌جهت این‌که دستور پروردگار را عمل نکردیم که اگر دو لقمه کمتر از سیری مطلق بخوریم سالم‌تریم، یا غذائی که می‌خوریم چه غذائی باشد، این‌ها را عمل نکردیم. پس این‌ها تحت ربوبیّت ‌الهی نیست، تحت ربوبیّت ماست، ما مربیِ این کارها شدیم و خطا کردیم و اشتباه کردیم، مثل این است که کسی بیاید سر موتور ماشین، روی فکر خودش بگوید: این شیلنگ را بکَنیم، این‌جا چرا شیلنگ پلاستیکی گذاشتند؟ چرا این‌جا لوله‌ی آهنی گذاشتند؟ این‌ها را برداریم جابجایش بکنیم، خُب جابجایش کردیم، ماشینت راه نمی‌رود، خراب می‌شود، بدنت هم همین‌طور است، اگر حسابش را نکردی هر چه خوش‌مزه بود خوردی، من این غذای خوش‌مزه را می‌خورم، آن غذا خوش‌مزه نیست نمی‌خورم! غذا خوردنت مثل دارو خوردن نبود، خُب طبعا تو از دائره‌ی ربوبیّت ‌الهی خارج شدی، به‌مجرد این‌که هوای ‌نفس در کار آمد از دائره‌ی ربوبیّت ‌الهی خارج شدی و وقتی‌که خارج شدی، خدا دیگر این‌جا ربّ تو نیست، شیطان دیگر ربّش خدا نیست، آدمی که بد اخلاق است و اخلاق رذیله دارد این ربّش دیگر خدا نیست، دقت می‌کنید؟ ربّ ما گاهی شیطان می‌شود، گاهی می‌شود که شیطان می‌آید ما را می‌سازد، افراد شیطان‌سیرت همین‌طورند؛ پس یکی هم مسئله‌ی ربوبیّت است که به غیر از بشر که تحت تأثیر ربوبیّت ‌الهی از نظر روحی واقع نمی‌شود، بقیه همه تحت ربوبیّت مطلق ‌الهی هستند، درختی که سر این کوه در برف‌ها درآمده و تابستان هم در آفتاب است تحت ربوبیّت ‌الهی است، درّه هم تحت ربوبیّت ‌الهی است، حالا ما می‌گوئیم که این وجود درخت در آن‌جا چه فایده‌ای دارد؟ تو نمی‌فهمی! همان‌طور که موتور ماشین که یک چیز کوچکی است و خیلی جمع و جور کردنش و فهمیدنش آسان است و اکثراً هم می‌فهمند ولی کسی که هیچ اطلاعی از این ندارد نمی‌فهمد، پس این‌ها یک صفاتی است که باید روی آن بحث شود، البته همه‌ی صفات ‌الهی باید مورد بحث باشد ولی خُب ما هم قبلاً بحث کردیم و هم تکرار می‌شود و هم این‌که اصل مسئله همان است که ما خدا را یک عالِم ‌مطلقی بدانیم که قدرت دارد و مُبدئ است و خالق است و ربّ است، این مسائل را باید بدانیم.

 

در ذات خدا فکر نکنید

این مسائل را اگر خوب به آن دقت بکنیم و به همین مطالب معتقد شویم، می‌آئیم سر این‌که از ما سؤال می‌شود: خدا از چه ساخته شده است؟ اصلاً نباید حرفش را بزنیم، اصلاً به ما مربوط نیست، چون اصلاً ساخته نشده! خدا قبل از این‌که خلق را ایجاد بکند چه‌کار می‌کرد؟ چه بود؟ این‌ها اصلاً به ما مربوط نیست، چرا به ما مربوط نیست؟ برای این‌که فکرمان به جائی نمی‌رسد. شما الان بخواهید یک پرتقال را بردارید تشریح کنید که این حقیقتش چه هست؟ نمی‌فهمید! حتی این‌ را هم نمی‌فهمید، چه برسد به چیزی که از محدوده‌ی فکر انسان خارج است. اجمالاً خدای ‌تعالی بیشتر از این اندازه از هیچ‌کس توقع ندارد که خدا را این‌طور بشناسیم: خدا بود و هیچ چیز نبود و همه چیز را خلق کرد، و نمی‌توانیم منکر این جهت بشویم و منکر هم نیستیم و خدا را هم قبول داریم و خدا قادر مطلق و عالِم ‌مطلق است، این مطلب تا همین‌جا کافی‌ست.

 

خلقت مخلوقات برای شناخت خدا است

می‌آئیم سر خلقت؛ خلقت از یک نظر بر دو بخش تقسیم می‌شود، در واقع اسم مخلوق بیشتر به آن‌چه که می‌بینیم به‌خاطر این‌که زیر نظر ماست و حسّش می‌کنیم گفته می‌شود، گاهی هم به غیر این گفته می‌شود، ولی آیات قرآن عبارت مخلوق را بیشتر به آن‌چه که ما حس می‌کنیم گفته است. ما یک چیزی را که حس می‌کنیم و نمی‌توانیم از آن فرار کنیم – این نکته را خوب دقت کنید- این است که واجب‌الوجود چطور توانست با ممکن‌الوجود که تباین کلی با هم دارند وصل بشود؟ بیاید خلق کند و تمام! این چطوری شد؟ خُب وقتی آدم از خودِ خدا سؤال می‌کند، خدای ‌تعالی در جواب می‌فرماید: «کنت کنز مخفیا» (بحارالأنوار/ ج 84، ص 199 و 344)،حالا این حدیث‌ قدسی به‌خاطر این‌که مطلبی عقلی و درست و صحیح است یا راهنمای ما برای رسیدن به این حقیقت است ما سندش را کار نداریم- وقتی‌که هیچ‌کس نباشد، هیچ چیز نباشد که خدا را بشناسد، طبعاً مخفی است، من یک گنج مخفی بودم، «فَاَحبَبتُ أن اُعرَف» پس دوست داشتم که شناخته بشوم، طبیعی است که وقتی انسان هنری دارد می‌خواهد دیده شود، ما هم این‌طوری هستیم که وقتی یک هنر خیلی فوق‌العاده‌ای داریم، مثلاً می‌توانیم که روی یک تابلوی کوچک، تمام حقایق عالم را بِکِشیم ولی خُب این کار را نکردیم، این‌که این کار را نکردیم برای ما یک نقص عملی محسوب می‌شود، خُب چرا نمی‌کنیم؟ من یک کنز مخفی بودم، «فَاَحبَبتُ أن اُعرَف»، این «حُبّ»، نه این‌که خوشم می‌آمد که انجام دهم، معنایش این نیست، معنایش این است که لازمه‌ی رفع این مسئله که یک نقصی احساس می‌شود این است که خلقت را به‌وجود بیاورم، «فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَی أُعرَف» من خلق را خلق کردم تا این‌که شناخته بشوم، یک نقاش روی آن تابلو تمام هنرش را می‌ریزد، باید این کار را بکند، اگر باز ناقص بکند بدتر است، تمام هنرش را می‌ریزد تا شناخته شود، لذا ما می‌گوئیم: – به مثال‌مان توجه کنید- اگر یک نقاش بسیار هنرمندی که همه‌ی کارها را خوب بلد است، این شخص بردارد اوّلین نقاشی‌ای که می‌کشد یک نقاشی ناقصی انجام بدهد، خط‌خطی بکند، مثل بچه‌های شش هفت‌ساله نقاشی کند، این خلاف توقع از این نقاش است، اگر یک نقاشی متوسطی بکشد باز هم خلاف توقع است، اگر می‌خواهد خوب شناخته شود و او را بشناسند که چه کسی است باید همه‌ی هنرش را  – البته تا جائی که ممکن است- روی این نقاشی بریزد.

 

اولین مخلوق خدا مستجمع جمیع صفات ‌الهی است

این‌جاست که ما می‌گوئیم خدای‌تعالی وقتی‌که می‌خواست اوّلین مخلوقش را به‌وجود بیاورد باید یک چیزی عین خودش بسازد، یعنی به تمام معنا قدرت خودش را داشته باشد، علم خودش را داشته باشد، احاطه‌ی علمی خودش را این مخلوق داشته باشد، به‌جهت این‌که ما می‌خواهیم بفهمیم خدا عالِم است یا عالِم نیست؟ ما که خدا را نمی‌بینیم، نقاشی‌اش را می‌بینیم، طرحش را می‌بینیم، می‌خواهیم بفهمیم خدا قادر است یا قادر نیست؟ مثلاً چقدر قادر است؟ نقاشی‌اش را می‌بینیم، خوب دقت می‌کنید؟ این را می‌فهمید یا نه؟ اگر یک آیینه‌ی تاری باشد ما بخواهیم صورت یک شخصی را ببینیم، این خوب نشان نمی‌دهد، تار است، خوب معلوم نمی‌شود، اما باید این آیینه‌ای که جلویش می‌گذارد آن‌چنان شفاف باشد که اگر یک دانه‌ی ریزی هم در صورتش باشد حتی آن را نشان بدهد، بلکه آن‌قدر هم درشتش بکند که ما کاملاً به صفات او اطلاع پیدا بکنیم. ما گفتیم خدای‌تعالی دارای علم و قدرت و ربوبیّت است؛ باید اوّل تابلوئی که نقاش می‌کشد، اوّل مخلوقی که خدای‌تعالی ایجاد می‌کند، مستجمع جمیع صفات ‌الهی باشد، و الّا هدف انجام نمی‌شود، «لِکَی أُعرَف» انجام نمی‌شود، دقت کردید؟ و لذا خیلی هم ساده می‌بینیم که ده‌ها روایت سنی و شیعه داریم، بلکه از آیه‌ی قرآن هم استفاده می‌شود که خدای‌تعالی به پیغمبر می‌فرماید: «ای پیغمبر! بگو: اگر برای خدا فرزندی می‌خواست باشد می‌خواست آن فرزند من باشم» که «أَنا اوَّل العابدین» (زخرف/81)، من اوّل عابدم؛ اوّل عابد یعنی اوّل مخلوق؛ چرا؟ به‌جهت این‌که هر چیزی که در عالم وجود دارد تکوینا بنده‌ی خداست، خورشید تکوینا بنده‌ی خداست، یعنی سر ساعت، سر دقیقه، سر لحظه، طبق خواسته‌ی خدا بیرون می‌آید؛ در معنای ربوبیّت گفتیم که هر چیزی در هر جائی که هست تحت ربوبیّت‌الهی است و او ربوبیّت خدا را قبول کرده است، چون اگر یک گوجه‌فرنگی مثل سنگ بود، هر چه آن را پختی نپخت، شما نمی‌توانی رُب درست کنی، این ربوبیّتِ تو را قبول نکرده است، قدرت ‌الهی ایجاب می‌کند هر چیزی که در عالم هست، همه چیز تحت بندگی ‌الهی باشد، وقتی‌که تحت بندگی ‌الهی شد، اگرخدای‌تعالی می‌گوید: «بگو من اوّل عابد هستم» یعنی اوّل مخلوق هستم، نمی‌شود که یک مخلوق دیگری هم باشد، و او هم طبعاً بنده‌ی خداست، پس پیغمبر را بعد از او خلق کرده و این دوّم عابد می‌شود نه «اوّل‌العابدین». در روایات هم که زیاد داریم؛ «أَوَّلُ ما خَلَقَ اللّه رُوحی» (مرصاد العباد/ 37، 52، 403)، «أَوَّلُ ما خَلَقَ اللّه نُوری» (بحارالانوار/ ج25، ص22، ح 37 و 38) که این‌جا بحث داریم که شاید همین امشب فرصت باشد که من بگویم، اوّل چیزی که خدای ‌تعالی خلق کرد روح مقدّس پیغمبر بود، روح در حقیقت همان قوّه‌ی درّاکه‌ی انسان است، منتهی این روح، یک روح بسیار بزرگی بود که امیر‌المؤمنین می‌فرماید: «این قلوب، این قلب‌ها ظرف است، بهترینش آن است که ظرفیتش بیشتر باشد» (بحارالانوار/ ج1، ص189، ح6)، روح پیغمبراکرم را که خدای‌تعالی خلق کرد یک ظرفی خلق کرد که تمام علم و قدرت‌الهی، – البته به‌مناسبت ظرفیتش محدود بود، ولی خدا نامحدود است- تمام آن را بتواند در این ظرف بریزد. مثلاً فرض کنید یک آیینه‌ی دو سانت در دو سانت را در جلوی‌تان می‌گذارید، خُب این یک قست از صورت‌تان را نشان می‌دهد، امّا یک‌وقت یک آیینه‌‌ای به‌قدری بزرگ است که وقتی جلوی‌تان می‌گذارید از سر انگشت‌تان تا مغز سرتان را نشان می‌دهد، آن خدائی که می‌خواهد تمام صفاتش را به موجودات اظهار بکند باید اوّل چیزی را که خلق می‌کند یک آیینه‌ی به تمام معنا باشد، یک ظرفی باشد که همه‌ی صفات‌الهی را بشود در او جا داد، – نه این‌که همه‌ی صفات در حد اعلی در او باشد- به اندازه‌ای که بالاخره مخلوق می‌تواند بپذیرد. مثلاً شما یک تابلوئی می‌خواهید بکشید، هیچ‌کس از شما توقع ندارد روی یک تابلوی یک‌متر در یک‌متر همه چیز را بکشید، به‌اندازه‌ی ظرفیتش، بالاخره مخلوق محدود است، ولی باید همه‌ی علمی که عالم خلقت به آن نیازمند است داشته باشد، – دقت کنید – نه آن مقداری که همه‌ی وجود خدا در این روح منتقل بشود و نه آن‌قدر کم که نتواند عالَم را بفهمد و عالَم را درک کند، عالَم چون مخلوق است و چون محدود است یک مخلوق محدود می‌تواند همه را از اوّل تا به آخر درک بکند، یعنی از لحظه‌ای که خدا روح مقدس پیغمبراکرم را خلق کرد الی‌الابد، «الی انقضاء خلقک»، همه‌ی این‌ها را بتواند در خودش جا دهد، یک‌چنین ظرفی و روحی را خلق کرد. شما فرض کنید یک نقاشی خیلی مهمی می‌خواهید بکشید، فکر می‌کنید ده‌متر در ده‌متر پارچه لازم داشته باشید، اوّل پارچه‌اش را تهیه می‌کنید، تا زمانی که پارچه یا آن چیزی که می‌خواهید روی آن نقاشی بکنید هست، – حالا من نمی‌دانم روی پوست نقاشی می‌کنند، روی هر چه نقاشی می‌کنند، تا آن هست- ممکن است که نقاشی نکرده باشید، فقط پوستی باشد، حالا یک وقت فکر نکنید پیغمبراکرم وقتی روحش خلق شد ولو برای یک لحظه بی‌علم بود، ولی لازمه‌ی مخلوق این است که هیچ چیز نداند. نقاش همان اوّل یک پارچه‌ی سفید بزرگی این‌جا انداخته، منتهی بعدش شروع می‌کند به نقاشی و بعد خودش را در آن نقاشی نشان می‌دهد. پروردگار متعال احتیاجی به این‌که زمانی داشته باشد و زمان بخواهد ندارد، روح مقدّس پیغمبراکرم را خلق کرد و شاید در یک صدم لحظه – این‌طوری بگوئیم، معطل نکرد و- علمی که در او می‌خواست بریزد و او را پُر کند ریخت، – این را دقت کنید، چون آیات قرآن هم بیان می‌کند و توضیح نمی‌دهد و ممکن است انسان در شبهه بماند- اگر بگوییم پیغمبر بود ولی هیچ چیز نمی‌دانست! نه، این‌طور نبود، «وَ وَجدَک ضالاًّ» (ضحی/7)، این «وَجَدَکَ ضالاً» یعنی همان اول این‌طور بود، چون بالاخره بخواهی آب را در ظرفی بریزی ولو همان لحظه که ظرف ساخته شده آب درونش بریزی ولی خُب رتبتاً در مرحله‌ی دوّم واقع شده یعنی اوّل ظرف باید باشد بعد آب درونش بریزید، اوّل روح پیغمبر را خلق کرد بعد نور علم را در دل پیغمبراکرم ریخت، نه این علم که «ضَرَبَ ضَرَبا ضَرَبُوا»، علمی که همه‌ی چیزها را شامل شود، حتی درون آن اتمی که صدها میلیارد سال دیگر می‌خواهد خلق بشود چه هست، علم این را خدای‌تعالی به پیغمبراکرم داد، یعنی اصلاً مطلب عقلی است، روایات هم نمی‌خواهد داشته باشد، روایات فراوان دارد، آیات و روایات فراوان است، منتهی ما این‌ها را همین‌طوری می‌گوئیم و آن‌ را به شما واگذار می‌کنیم که بروید ان‌شاءاللّه آیات و روایاتش را پیدا کنید که البته پیداست، شما کتاب بحار الانوار را بردارید همه‌ی این‌ها آن‌جا هست، ما هم هر چه بلدیم از همین کتاب بحار و آیات و روایات است. ببینید؛ خدا می‌خواست خودش را نشان بدهد، قدرتش را نشان بدهد، علمش را نشان بدهد، دقت می‌کنید؟ ما چقدر از علم خدا می‌توانیم بفهمیم؟ به اندازه‌ای که در مخلوق فعال است؛ از رحم خدا چقدر می‌توانیم بفهمیم؟ به اندازه‌ای که در مخلوق فعال است، والّا ما معنای واقعی بی‌نهایت را که نمی‌توانیم بفهمیم، احدیّت را که نمی‌توانیم بفهمیم، «لَم یَلِد و لَم یُولد و لَم یکُن لهُ کُفوا أَحد» (توحید/3-5) را ما نمی‌توانیم بفهمیم، ما آن اندازه‌ای که می‌توانیم بفهمیم را خدای ‌تعالی در قلب پیغمبر ریخته، حالا هر چه می‌توانید این معنا را خوب درک بکنید بهتر است، اصلاً لازمه‌ی خلقت این است، اگر این نبود «فَخَلقتَ الخَلق لِکَی أُعرف» معنا نداشت، اگر این نبود «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»‌ (ذاريات‏/56) معنا نداشت. خوب دقت شد این‌جا یا نه؟ آن علم خدا که مخلوق لازم دارد اگر خدا بخواهد شناخته بشود باید در مخلوق اوّلش همه‌ی این‌ها را قرار بدهد… مثلاً فرض کنید الان علم من این است که مصلحت این است که این میز این‌جا باشد، روی مبل نباشد، این علم را من به شما تعلیم دادم، همین‌طور شما تصور کنید هر موجودی در عالم در کجا واقع بشود، چه‌طوری باشد، چه موقع خلق بشود، چه وقت از بین برود، چه مدت باید وجود داشته باشد، پس ما بی‌جهت نمی‌گوئیم که «اوّلُ ما خَلَقَ اللّه روحی» درست است، «اوّلُ ما خلقَ اللّه نورُ نبیِّک یا جابر» درست است، دقت کردید؟ آن‌وقت این روح و این نور توأماً جانشین پروردگار می‌شود، یعنی جای پروردگار است، نه این‌که پروردگار کنار برود، نه! جای اوست، «من عرفکم فقد عرف اللّه» (مفاتیح الجنان/ زیارت جامعه)، کسی که شما را بشناسد خدا را شناخته، یعنی بیشتر از این نمی‌شود خدا را شناخت.

 

فرق علم خدا با علم پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله

خدا علم و قدرتش بی‌نهایت است، یک‌وقت فکر نکنید علم و قدرت خاندان عصمت و طهارت و پیغمبراکرم هم بی‌نهایت است! نه، از نظر ریاضی ممکن است بی‌نهایت باشد، اما چون مخلوق است و محدود است علمش هم طبعاً محدود می‌شود، بی‌نهایتِ حقیقی نیست. خودِ علم، مجرّد است یعنی هیچ حدی به آن نمی‌خورد و علم مجرد هم قابل انتقال به جائی نیست؛ من نمی‌توانم مثلاً هر چه بلد هستم به شما بگویم و دیگر خودم فراموش بکنم، مثل آبِ درون لیوان که اگر درون لیوان شما ریختم لیوان خودم آب نداشته باشد، نه! معنای مجرّد بودن این است که شما مدام از این عکس می‌گیرید، آن یکی هم عکس می‌گیرد، آن یکی هم می‌گیرد… این‌ها معلومات است، یعنی علم واقعی نیست؛ آن‌چه پیغمبراکرم هم دارد علم ‌حصولی است، علم ‌ذاتی نیست که بگوئیم مثل خداست و خودِ خداست، نه! علم ‌حصولی است، منتهی از نظر ما فرقی ندارد، چه ما در آینه شخص را ببینیم چه خودش را مستقیم ببینیم، خودِ خدا که دیده نمی‌شود، ای موسی «لَن تَرانی» (اعراف/143)، پس ما مظاهر خدا را می‌بینیم؛ ما این را از نظر عقل، از نظر آیات قرآن، از نظر روایات، داریم که خدای ‌تعالی پیغمبر را خلق کرد، «و أَودَعتَهُ» خیلی جمله‌ی جالبی در دعای ندبه است، یعنی جاهای دیگر من ندیدم این‌طور جمله‌ی جالبی باشد، «أَودَعتَهُ»، «أَودَع» یعنی گذاشتی درون آن، مثلاً این‌که داخل یک ظرفی یک چیزی را به ودیعه بگذارند، امانت بگذارند، نه این‌که مال خودش باشد، نه این‌که اختیارش دست خدا نباشد، «وَ أَودَعتَهُ عِلم ما کان وَ ما یَکُون الی انقضاءِ خَلقِک» که خلق، انقضاء ندارد ولی تا هر زمان هست… یک چنین علمی خدای‌ تعالی به روح مقدّس پیغمبراکرم داد و آیات قرآن و روایات هم خوب تطبیق می‌کند، پیغمبراکرم هم فرمود: من دوازده وصی دارم که خدای‌ تعالی علم من و قدرت من و هر چه که من دارم به آن‌ها هم عنایت کرده است. حالا آن بحث بعدی است. پس ما تا این‌جا آمدیم که خدای ‌تعالی همه‌ی علومی که، – خوب دقت کنید این قسمت را، همه‌ی علمی که- مخلوقات عالَم، اعم از کهکشان‌ها، موجوداتی که در این کهکشان‌هاست، همه را به ودیعه در روح پیغمبر قرار داد. ببینید؛ علم پروردگار بی‌نهایت است و علم پیغمبراکرم محدود، پس محدود همیشه می‌تواند به‌صورت دائمی از بی‌نهایت کسب فیض بکند و متوقف هم نیست که بگوئیم حالا همه‌ی علم را خدای‌ تعالی به پیغمبراکرم داده، دیگر چیزی نمانده که باز به او بدهد، این‌ها را ما درست نمی‌فهمیم ولی گفته‌اند: علم ما دائما زیاد می‌شود. تا این‌جا معلوم شد که پیغمبر‌اکرم دارای همه‌ی علوم است، یعنی الان این نشست ما و شما، چند نفر هستیم؟ چه در قلب‌مان می‌گذرد؟ چه‌طوری فکر می‌کنیم؟ چقدر درک می‌کنیم؟ همه‌ی این‌ها را پیغمبراکرم در آن روز اوّل فهمید و تا این‌قدر می‌دانست اگر یک ذره‌ای یک میلیارد سال دیگر، باد از این‌جا بردارد سر یک متری بیندازد الان امام‌زمان این را می‌داند، فقط یک مسأله این‌جا باقی می‌ماند که خیلی مهم است که امشب فرصت نمی‌کنیم، مسأله‌ی بداء است که ان‌شاءاللّه فردا شب عرض می‌کنیم.

و صلی اللّه علی سیدنا محمد و آله اجمعین

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید