اعتقادات خصوصی – جلسه هشتم – ۲ ذیحجه ۱۴۲۷

اعوذ بالله من الشّیطان‌الرّجیم
بسم الله‌الرّحمن‌الرّحیم
الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسول‌الله و علی آله آل‌الله لاسیّما علی بقیّة‌اللّه روحی و ارواح‌‌العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة‌الدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم‌الدّین.

معنای حکمت و حکیم
گفتیم آن‌چه در دو هزار سال به ما تعلیم دادند مسائل زیاد وبسیار هم مهم است و شناخت حقایق اشیاء و همان حکمتی است که خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: «آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ» (لقمان/12) یا مثلاً پیغمبرها آمده‌اند که «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» (آل‌عمران/164)، این حکمت را امشب یک مقداری برای شما تعریف می‌کنیم و توضیح می‌دهیم که اصلاً چیست. حکمت در لغت به معنای محکم‌کردن است، قُرص‌کردن، پابرجاکردنِ چیزی را حکمت می‌گویند، البته اصطلاحاً به کسی که یک حرف قاطعی می‌زند و چون و چرا ندارد حکیم می‌گویند و به علمی که چون و چرا ندارد حکمت می‌گویند و بالأخره چیزی که محکم است و چون و چرا ندارد، این حکمت است، لذا خدا در قرآن می‌فرماید: «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً» (بقره/269)، به آن کسی که مطالب بدون چون و چرا تعلیم داده شد و به او گفته شد، خیر کثیری به او گفته شده است؛ و ما می‌دانیم که در آن دو هزار سالی که خدای تعالی در ابتدای خلقتِ ما به ما تعلیم داده و آن‌طور با افتخار می‌فرماید: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» (اعراف/172)، یک مطالب سستی که چون و چرا در آن باشد به ما یاد نداده است، چیزهایی به ما یاد داده و تعلیم داده است- بوسیله‌ی ائمه یا بوسیله‌ی خودش، حالا فرقی هم نمی‌کند- که قطعی است و چون و چرا ندارد، همان‌طوری که خودِ قرآن، چون و چرا ندارد، قرآن هم مثلاً می‌فرماید: «وَ الْكِتابِ الْمُبينِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ، فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ» (دخان/2-4)، امر حکیم یعنی امری، مطالبی، حقایقی که محکم است، محکم است یعنی چون و چرا ندارد، حرفی در آن نیست، «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» (فصلت/42)، هرچه که چون و چرا نداشت را حکمت می‌گویند، سابق‌ها به دکترها حکیم می‌گفتند به‌خاطر این‌که حرف‌های آن‌ها چون و چرا نداشت، مثلاً قرآن را حکیم می‌گویند: «و الْقُرْآنِ الْحَكيمِ» (یس/2)‏، کتاب حکیم، برای این‌که چون و چرا ندارد. اگر ما حقایق اشیاء را بشناسیم دیگر چون و چرا ندارد، در یک روایتی هست که «اللّهُمَّ ارنا الأشياء كما هي» (عوائداللئالی/ ج4، ص132)، اگر ما اشیاء را همان‌طوری که حقیقت آن است بفهمیم، این جزء حکمت است، اگر یک چیزی با فکرمان، فکر صحیح، قلب سالم، – قلب سالم که در حقیقت عقل است- اگر تطبیق کرد این حکیم می‌شود.

فرق حکمت با فلسفه
هر چیزی که با فطرت ما، با آن‌چه که خدا به ما تعلیم داده تطبیق کرد این حکمت است، اما چیزهایی که مثلاً در همین تلویزیون گاهی ممکن است امروز یک مطلبی بگویند و فردا برعکس آن را و خلاف آن را بگویند، مثلاً فرض کنید یک روز بگویند چایی ضرر دارد و یک روز بگویند چایی مفید است، یک روز بگویند روغن حیوانی ضرر دارد و یک روز بگویند روغن حیوانی مفید است، این‌ها معلوم است که حکمت نیست، اما اگر یک کسی تحقیق کرد، صد درصد، برو و برگرد نداشته باشد، محکم باشد، که مثلاً روغن حیوانی مفید است، این دیگر حکمت است؛ و بالأخره هر چیزی که در معارف و حقایق از جانب خدا باشد یقیناً حکمت است و هر چیزی که از فلسفه‌ی بشری باشد – چون خودشان می‌گویند که فلسفه، شناخت حقایق اشیاء متکیاً به افکار بشر است، این‌ها اگر متکی به افکار بشر باشد و چون زمان در افکار بشر تأثیر دارد، مکان تأثیر دارد، روحیات شخص تأثیر دارد- آن حکمت نیست؛ مثلاً فرض کنید سابقاً می‌گفتند: همه‌ی کُرات به دُور زمین می‌چرخند و زمین مسطح است و روی آب قرار گرفته است ولی حالا می‌گویند که زمین دُور خورشید می‌چرخد! نه آن حکمت بوده و نه این حکمت است، این‌ها فلسفه است، نشستند فکر کردند، فرضیه‌هایی اختراع کردند، حتی در همین مسائل روزمره، – ولو این‌که مسائل فیزیکی، مسائل شیمی، حتی ریاضی، خیلی به ندرت پیدا می‌شود که با آن حقایق واقعی تطبیق کند- مثلاً همین که زمین به دُور خورشید دارد می‌چرخد، ممکن است مثلاً یک وقتی کشفی بشود در نحوه‌ی چرخیدن آن، در چرخش وضعی و انتقالی آن، در همه‌ی این‌ها ممکن است حرف باشد و در آینده باز یک چیز دیگری بگویند، فرض کنید در جنبه‌های ریاضی، یا مثلاً حدس می‌زنند الآن در کُرات آب باشد، حیات باشد، یک وقت هم ممکن است باز حدس بزنند که نباشد، ما می‌بینیم در فلسفه‌ها – که همه‌ی این‌ها را شامل می‌شود، یعنی طبیعیاتش به چیزهایی که مربوط به خاصیت‌ها و طبیعت است و فلکیاتش به چیزهایی که مربوط به افلاک است و الهیات آن هم به چیزهایی که مربوط به ماوراء طبیعت و فلکیات است، مربوط است. می‌بینیم در تمام این‌ها- تغییر پیدا می‌شود، چون متکیاً به افکار بشری است، و از آن طرف حکمت، چون متکی به وحی است – ما به لقمان حکمت دادیم، ما به انبیاء حکمت دادیم- از این نظر حکمت است، یعنی چیزیست که تغییرناپذیر است، محکم است، از لفظ آن هم خوب پیداست که محکم است، اگر محکم نبود و قطعی نبود خدای تعالی در قرآن نمی‌فرمود: «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً»، هیچ‌وقت خدای تعالی به علمی که مشکوک است و معلوم نیست حقیقت داشته باشد یا نداشته باشد، خیر کثیر نمی‌فرماید.

فطرت یا غریزه
پس بنابراین حکمت را خدا به ما در همان دو هزار سال عنایت کرد، اسم آن را هم فطرت گذاشت، چون با خلقت ما آمیخته است و فطری است، و غریزه هم می‌گویند، البته غریزه از الفاظ مستحدثه است، حالا اگر این‌طوری می‌گویند اشکالی ندارد، غریزه‌ی ما یعنی همان فطرت ما، معنای آن با فطرت شاید یکی باشد.

فرق عقل با فکر
مسئله‌ای که خیلی ممکن است در آن اشتباه بشود، این است که عقل کدام است؟ از روایات استفاده می‌شود که عقل، همین علومی است که به ما تعلیم دادند. خدا درباره‌ی عقل به دو شکل مطلب فرموده است و هر دو شکل آن هم ممکن است حقیقت داشته باشد؛ اگر گفتیم: عقل همان معارفی است – همان حکمت- که در آن دو هزار سال به ما تعلیم داده شده، در این‌صورت روایات برای ما خیلی ساده می‌شود و درست درمی‌آید، اگر گفتیم: عقل، تفکر انسان است، – که اکثراً فلاسفه مباحث فکریه را می‌گویند: مباحث عقلیه!- خیلی افراد هستند که می‌گویند عقل آدم این‌طوری می‌گوید و خیلی هم با این طرز فکر در لسان اهل بیت علیهم الصلوة و‌السلام مبارزه شده است که حتی از امام سؤال می‌شود که پس آن‌چه در معاویه هست چیست؟ می‌فرماید: آن عقل نیست! ببینید این مبارزه است دیگر، «الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» (کافی/ج1، ص11)، عقل آن چیزی است که به وسیله‌ی آن، رحمان عبادت می‌شود، «وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» و به وسیله‌ی آن عقل، کسب بهشت می‌شود؛ ما خیلی خوب می‌فهمیم که با فکر، کسب بهشت نمی‌شود، مثلاً نمی‌شود بگوییم: فلان ظالم فکر ندارد، فکر دارد، چون اگر فکر نداشت تکلیف نداشت، فکر دارد ولی به عقلش عمل نمی‌کند، این‌طوری باید بگوییم؛ یا بگوییم: عقل ندارد، یعنی توجهی به آن‌چه که خدا در او قرار داده است ندارد، و آن وقت روایات آن هم درست می‌شود. یک تعارضی از نظر ظاهری در روایات است که اکثراً هم در آن گیر می‌کنند و مشکل دارند، – البته غیر از وحدت‌وجودی‌ها- و آن این است که «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ» (المحجة البيضاء، ج 5 / 7، كتاب شرح عجائب‌القلب، بيان معنى النفس والروح والعقل والقلب) می‌گویند: عقل را خدا خلق کرد و جنودی برای آن در نظر گرفت و هر کس عقل دارد، این جنود را هم دارد، و هر کس عقل ندارد جهل دارد، در مقابلش جهل است، و لذا جهل را هم در مقابل آن انداختند،

معنای عقل و عقل کل و عقلی که در ما است
دسته‌ی دوم روایات این است که خدا به هر کسی عقل داد همه چیز داد، به هر کسی عقل نداد هیچ چیزی نداد، آیا این عقلی که به ماها داده است همان عقلی است که در اول خلقت خلق شده؟ یا این‌که او یک چیز است و این یک چیز است، چون معلوم نیست آن چیزی که در اول خلقت و قبل از همه‌ی اشیاء خلق شده است به ما داده باشند، اثبات آن خیلی مشکل است که ما هم همان‌طوری که پیغمبراکرم صلی‌ الله‌ علیه ‌وآله هست باشیم، اگر آن‌طوری باشد – یعنی همان چیزی که در اول خلقت خلق شده است به ما هم داده باشند – ما با پیغمبر فرقی نمی‌کنیم، چون به پیغمبر هم در اول خلقت یک چیزهایی داده شد و به خاطر همان، اول است، یعنی ما هم در ردیف پیغمبر و «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ» می‌شویم، چون عقل ما «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ» است! ما اگر بخواهیم این‌طوری توضیح بدهیم و تشریح کنیم، اول می‌رویم روی معنای لفظ عقل که عقل یعنی چه؟ عقل به معنای عقال است، عقال یعنی محدود کردن، پابند زدن؛ محدود کردن را عقل می‌گویند، از عِقال می‌آید، عقال یعنی پای شتر را می‌بندند و او را محدود می‌کنند که از این‌جا حرکت نکند، یا در لغت خیلی داریم چیزهایی که اسم آن عقل است، و خلاصه‌ی همه‌ی این‌ها این است که عقل یک چیزی است که انسان را محدود – محدود به یک حد صحیحی- می‌کند؛ شتر می‌خواهد از این‌جا تجاوز نکند، محدود باشد، پای او را عقال می‌کنند، همه‌ی آن چیزی که خدای تعالی به پیغمبراکرم تعلیم داد سبب عقال پیغمبر شد، یعنی سبب محدودیت پیغمبر شد، سبب بندگی واقعی پیغمبر در مقابل خدا شد، از نظر بندگی محدود شد و حقِ این‌که کوچکترین تجاوزی از آن حد بکند نداشت، پس او عقل کل است، یعنی حتی مکروه، ترک اُولی – همان‌طور که قبلاً هم گفتیم- از او سرنزده، علم مطلق و معصوم از جهل هم هست، آن‌چه که در او هست عقل است و همان را خدای تعالی در ابتدا خلق کرد، ما هرچه از این عقل، از این علوم، از آن‌چه که به پیغمبر داده شده، هرچه از آن‌ها کسب بکنیم و در وجودمان پیاده بکنیم و در ما باشد ما همان اندازه عقل داریم، و هرچه که نباشد یا کمتر باشد عقل‌مان کمتر است، پس ببینید، اگر گفتند: معاویه با آن زیرکی عاقل نیست، این‌جا درست می‌شود، اگر حیوانات را گفتند عقل ندارند درست است، چرا؟ به‌جهت این‌که آن‌ها از این علوم هیچ اطلاعی ندارند؛ اگر یک ولیّ خدا را گفتند: عاقل است و یک دشمن خدا را گفتند: بی‌عقل است درست است، ببینید همه‌ی روایات هم این‌جا توجیه می‌شود، روایاتی که مربوط به عقلِ اول است، عقلِ کل است، و آن‌چه که مربوط به عقول ما است. پس این کلمه‌ی عقل هم درست است.

فکر، دلیل و راهنمای عقل است
بعد می‌آییم سراغ این مطلب که فکر چیست؟ فکر آن چیزی است که انسان را به عقل می‌رساند، لذا در روایت دارد «الفکر دلیل العقل» (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج 68، ص 306)، فکر کردن دلیل و راهنمای عقل است؛ راهنما یعنی انسان به وسیله‌ی او به عقل می‌رسد، مثلاً می‌نشیند فکر می‌کند که این آسمان و زمین را چه کسی خلق کرده است؟ آیا می‌شود خودش به وجود آمده باشد؟ می‌نشیند فکر می‌کند که این درخت‌ها را چه کسی در زمستان این‌طور چوبِ خشک می‌کند و در تابستان آن‌طور سبز می‌کند؟ از نظم خلقت یا از هر جای دیگر، از هر دلیلی، با فکر به این می‌رسد که خدایی هست، وقتی با این دلایل می‌بیند خدا هست همان «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» ظاهر می‌شود؛ ربّ ما هم هست، چطور شد ربّ درخت باشد، برگ‌های درخت در زمستان می‌ریزد و باز دومرتبه در تابستان برگ‌ها بیرون می‌آید، چطور ربّ او هست ولی ربّ ما نیست؟ ما اصلاً چه اطلاعی داریم از سلامتی‌مان؟ از بیماری‌مان؟ چون گرسنه هستیم غذا می‌خوریم، بعد این می‌رود در بدن انسان تبدیل به سلول می‌شود، زیادی‌اش حذف می‌شود، که اگر کسی هشتاد کیلو است بعد نود کیلو شد، یک مقدار دلواپس می‌شود که چرا دفع نشده، و مرتب هم این کارها را خدای تعالی انجام می‌دهد؛ این‌ها فکر است، این‌ها را نمی‌شود عقل گفت، این‌ها فکر است و انسان را به عقل می‌رساند و عقل این است که بگوییم: خدایی هست و همه‌ی کارها را خدا می‌کند. پس فکر، عقل نیست، «دلیل‌العقل» است، همانطوری که امام علیه الصلوة و‌السلام فرموده است و در آیات قرآن هم که از ما می‌خواهند «أَفَلا تَعْقِلُونَ» (بقره/44) آیا شما تعقل نمی‌کنید، یعنی چرا مثلاً فکرتان را به کار نمی‌اندازید که به عقل برسید، یعنی عقل را چرا به دست نمی‌آورید؟ چرا خودتان را با فکر به آن‌جایی نمی‌رسانید که به حقیقت برسید، به حکمت برسید؟ «أَفَلا تَتَفَكَّرُونَ» (انعام/50)، وقتی «تَتَفَكَّرُونَ» می‌گوید منظور این است که فکر بکن تا به عقل برسی، دقت فرمودید؟ بنابراین ما عقل را هم این‌طوری می‌فهمیم و لذا آن را در مقابل جهل هم قرار داده است، هر جاهلی هم بالأخره فکر دارد، دارد فکر می‌کند، خیلی از افراد جاهل هستند که نه سواد ظاهری دارند، نه سواد باطنی دارند، نه از علوم قرآن اطلاعی دارند، نه از علوم ریاضی و غیره اطلاعی دارند، ولی باز هم می‌بینیم که فکر دارند، اگر عقل به معنای فکر بود نمی‌توانستیم بگوییم که یک عده جاهل هستند، یعنی یک عده عقل ندارند، و حال اینکه فکر دارند، همه فکر دارند، جز یک عده دیوانه، البته دیوانه‌ها هم در یک حدی فکر دارند، ولی فکر آن‌ها خوب کار نمی‌کند، امام علیه الصلوة و‌السلام هم می‌فرماید: به این‌ها نگویید عقل ندارند، بلکه بگویید این‌ها یک مرضی دارند که نمی‌توانند از سلول‌های مغزی‌شان استفاده بکنند (مشکاة الأنوار في غرر الأخبار، جلد 1، صفحه 270).

حکمت، عقل، نور، اسم علومی است که در عالم ارواح به ما تعلیم داده‌اند
پس آن‌چه که به انسان تعلیم داده شده است، گاهی اسم آن را عقل می‌گذارند چون انسان را عِقال می‌کند، بنده‌ی خدا می‌کند، «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»، اسم آن را نور گذاشتند چون علم، نور است و مثال زدند به این نورهای ظاهری، در حقیقت مثل این است که اگر چراغ این‌جا نباشد شما جلوی پایتان را نمی‌بینید و چون عقل هست شما جلوی پایتان را برای رفتن به سوی بهشت می‌بینید، اسم آن علوم را نور گذاشتند، همه‌ی این‌ها اسم آن علوم است، اسم علومی که به ما تعلیم دادند حکمت، عقل، نور است، «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» (نور/40) که این آیه تأیید می‌کند، و اسم آن ظرفی که این حکمت یا نور در آن قرار گرفته است را روح گذاشتند، خوب مشخص شد که روح چیست؟ البته چون همیشه روح با نور و علم و عقل با هم هستند، مثل این است که ما با یک نفری که صحبت می‌کنیم بخواهیم روح آن را جدا حساب بکنیم و خود او را جدا، این مساله کم اتفاق می‌افتد، گاهی انسان وقتی که خواب است روحش جداست و خودش خواب است و شما هم با او حرف نمی‌زنید و صحبت هم نمی‌کنید یا با مرده همین‌طور، صحبت نمی‌کنید. پس بنابراین عقل، نور، حکمت، این‌ها در روح واقع شده و چون با هم یکی هستند، از اولی که خلق شدند تا به حال – که الآن ده دوازده هزار سال است- این‌ها با هم بودند، لذا روح و علم یکی است، روح بدون علم ارزشی ندارد و هرچه هم علم آن بیشتر باشد، عقل آن بیشتر باشد، حکمت آن بیشتر باشد ارزش آن بیشتر است. این قضیه‌ی روح انسان بود که دو شب قبل گفتم که به معنای این است که روح انسان – حالا چه موقع خلق شده است، نمی‌دانیم ولی- قبل از بدن خلق شده است، دو هزار سال قبل از بدن ذری خلق شده و بعد هم در بدن ذری آمده و بعد هم در این بدن آمده و دیگر همیشه هم هست.
مسئله‌ی بعدی که باید درباره‌ی آن صحبت بکنیم این است که این‌ها چه کار می‌کردند؟ انسان‌ها در این مدت چه کار می‌کردند که دیشب توضیح دادم که بودنِ آن‌ها مطرح است، این‌که آن‌ها چه کار کردند و چه کار می‌کردند زیاد مسئله‌ای نیست و مطرح نیست.

آن علمی که به عنوان معلومات در روح مقدس پیغمبراکرم و ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام قرار گرفت قرآن است
حالا می‌آییم سر آن مطلبی که علم الهی آمد و بر پیغمبراکرم نازل شد، آن‌چه که مربوط به ما است قرآن است، ولی آیا علم پیغمبر در همان ابتدا که داده شد همین قرآن بود؟ یا بیشتر از این بود و یا کمتر از این بود؟ ما می‌گوییم آن علمی که به عنوان معلومات در روح مقدس پیغمبراکرم و ائمه‌ی اطهار قرار گرفت قرآن است، منتها قرآن بطن دارد، قرآن بطونی دارد که بطون آن از ظاهر قرآن استفاده نمی‌شود. یک وقتی من یک کتابی دیدم که هر حرف این کتاب چندتا معنا داشت، روایت هم دارد درباره‌ی قرآن که هر حرف آن هفتاد هزار معنا دارد! معنا ندارد که مثلاً بگوییم یک «لام» هفتاد هزار معنا داشته باشد، «لام» یک «لام» است، یا «ب» یک «ب» است، ولی آن کتاب را که من دیدم تقریباً مسئله تا حدی برای من حل شد، آن کتاب این‌طوری بود که یک قصیده، یک شعری بود در مدح علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام که مثلاً یا علی … ، حالا من شعرهای آن را به یاد ندارم، این «یاء» یا علی به صورت عرضی که می‌خواندیم «یاء» یا علی بود، اما وقتی طولی می‌خواندیم یعنی «یاء» اول سطر اول و مثلاً «باء» دوم سطر دوم را کنار هم می‌گذاشتیم این‌ها یک معنای دیگری داشت، مثلاً فرض کنید یا علی یرمی، این «یاء» در سطر اول به معنای یا علی است ولی در سطر دوم به معنای یرمی است، یعنی چون روی رمی آمده است رَمی تبدیل به یرمی شده است، این معنای دیگری دارد، این «یاء» را اگر بخواهیم جدا بکنیم آن معنای «یاء» یا علی نیست، خوب می‌فهمید؟ یا مثلاً از «یاء» اول در سطر اول و حرف دوم از سطر دوم، اینطوری پایین برویم یا «یاء» اول در سطر اول و «یاء» سوم در سطر دوم، همین‌طور همه‌جا می‌شد آن را این طرف و آن طرف کرد، که یک «یاء» تقریباً حدود ده تا معنا داشت، می‌شد بفهمیم که یک «یاء» به ضمیمه‌ی مابعدش چند تا معنا دارد، وقتی یک انسانی بتواند چنین اشعاری بگوید که هر شعر آن هم در مدح یکی از ائمه علیهم الصلوة و‌السلام بود، بتواند چنین شعری بگوید که هر حرف آن ده تا معنا داشته باشد – البته نمی‌خواهم بگویم قرآن هم همین‌طور است- وقتی یک بشری این‌طوری بگوید، دیگر معجزه طبعاً ممکن است هفتاد هزار معنا داشته باشد، یک طوری آن را ترتیب داده باشند که هر حرف آن هفتاد هزار معنا داشته باشد، لذا در این کتاب مجمع‌البیان این روایت را من دیدم که هر حرف از قرآن هفتاد هزار معنا دارد (جامع الأسرار ومنبع الأنوار، ص ۵۳۰)،. ما چیزی که از این قرآن می‌بینیم یک «یاء» است و برای ما یک معنا هم بیشتر ندارد، حتی بعضی از حرف‌های آن اصلاً برای ما معنا ندارد: «الم» (بقرة/1)، الف و لام و میم، این چه معنایی دارد؟ ولی می‌بینید این‌ها برای پیغمبراکرم کلی معنا دارد، حالا اسم همه‌ی این‌ها را قرآن می‌گذاریم، این قرآن با هفتاد هزار معنا در هر حرفی، در قلب پیغمبر است، با یک معنا در مصحف در همین خود قرآن است، و هرچه انسان بتواند در آن بطون قرآن به وسیله‌ی راهنمایی‌های ائمه‌ی‌ اطهار – که تفسیر ائمه‌ی اطهار می‌شود- جلوتر برود از آن حکمت بیشتر استفاده کرده است، آن هم باز محدود است، برای ماها محدود است. پس علمی که خدا از ذات مقدس خودش، – که اسمش علم لدنی هست، اسمش علم الهی هست- از ناحیه‌ی خودش به پیغمبراکرم داد علم به همه‌ی چیزها بود، قوانین همه‌ی موجودات، مثلاً ستاره‌ی فلان که در فلان کهکشان است در چه مداری حرکت بکند که با یک ستاره‌ی دیگر برخورد نکند یا اگر هم برخورد می‌کند، روی مصلحتی برخورد کند، این‌ها همه در همان علم اولی که خدا بر قلب مقدس پیغمبراکرم نازل کرد وجود داشت و پیغمبر هم می‌دانست، چون اگر نمی‌دانست باز نزولش عبث می‌شد، پس پیغمبراکرم هم می‌دانست، و همان پیغمبر وقتی که خدا عالَم را خلق کرد این علوم را نظم داد، یعنی به همه‌ی اشیاء احاطه پیدا کرد، که همان شب قدر می‌شود و موجودات عالم را نظم داد، مثلاً خورشید کجا حرکت کند، زمین کجا باشد، خورشید چقدر حرارت داشته باشد، زمین چقدر حرارت داشته باشد، زمستان چطوری باشد، تابستان چطوری باشد، همه‌ی چیزها، حتی ریزترین چیزی که یک مورچه‌ی زیر زمین مثلاً چطور حرکت کند که به حیاتش ادامه بدهد، همه‌ی چیزهایی که در عالم هست، شاید فهم آن برای ما خیلی مشکل باشد ولی همه‌ی این‌ها را پیغمبراکرم با آن قدرتی که خدا به او داد و با آن علمی که خدا به او داد همه را نظم داد و لذا می‌بینید در سوره‌ی قدر خدا می‌فرماید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» (قدر/1) بعد می‌گوید: «وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ» (قدر/2).

خدا در امور مهم، با افراد خاص صحبت می‌کند
یک مطلبی هم این‌جا من به شما بگویم، هرچند این از مطالب ما یک مقدار فاصله دارد ولی این مطلب باید گفته بشود که شأن خدای تعالی این‌قدر بالا است که با ماها خیلی کم حرف می‌زند، اصلاً کبریائیت او ایجاب می‌کند که با ما زیاد حرف نزند، وإلّا ما بخواهیم مدام بگوییم: خدایا این‌طور بکن، او بگوید: چشم! و صدای چشم او را هم بشنویم! و هرچه هم ما می‌گوییم فوری او بگوید: چشم و دعاهای ما را مستجاب بکند، چون فرموده است که «ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (غافر/60)، و این‌طور مطیع ما باشد، نه! خدا با افراد، آن هم افراد خاص، همه‌گونه قدرت دارد که صحبت بکند، ولی کبریائیت او ایجاب نمی‌کند که هر چیز جزئی را در محضر او درخواست کنیم، هر وقت می‌خواهی شوخی هم بکنی بروی بگویی: خدایا این مگس را از روی بینی من بلند کن! و او هم بگوید: چشم، و در هر کاری این‌طوری پیش برویم، حتی ملائکه را قرار داده است برای این‌که این کارهای جزئی را آن‌ها انجام بدهند، البته نه این‌که بدون قدرت خدا باشد، «لَاحَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»، ولی وسیله‌ی آن ملائکه باشند، مثلاً این دانه‌های باران که زمین می‌ریزد، اگر خدا بخواهد می‌ریزد وإلّا نمی‌ریزد، دانه‌های باران را می‌گویند مَلَک از آسمان می‌آورد، کارهای جزئی دیگر، حالا ما هم اگر از خدا چیزی بخواهیم خدا به یک مَلکی دستور می‌دهد که مثلاً فلان کار را بکن.

نظم عالم در شب قدر اوّل، بوسیله‌ی اهل بیت عصمت و ‌طهارت علیهم‌السلام انجام شد
پس ببینید خیلی ساده است، همه‌ی چیزهای مهم، همه‌ی کارها، «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» (نساء/78) آیه‌ی شریفه‌ی قرآن است که بگو: همه چیز از جانب خدا است؛ اما وسیله دارد، لذا خدای تعالی در ابتدای خلقت موجودات، وسیله قرار داد و فرمودند که «ابى اللّه ان يجرى الامور الا باسبابها» (اصول كافى/ ج 1، ص 259)، خدا إبا می‌کند که امور را مستقیم و بدون اسباب آن انجام بدهد، لذا خود خدا پیغمبراکرم را خلق کرد، روح مقدس ایشان را خود او خلق کرد، از علومش به او داد و از قدرتش به او داد ولی بعد کنار ننشست، اگر کنار می‌نشست دیگر مسئله‌ی بداء معنا نداشت، کنار ننشست، همه‌ی کارها در عین حال در دست خودش است ولی پیغمبر انجام می‌دهد، مثل این می‌ماند که مثلاً فرض کنید یک انسان پَستی، یک دشمنی آمده است یک چیزی می‌خواهد ولی خود من نمی‌خواهم با او روبه‌رو بشوم، محتاج است، نیازمند است، خود او هم نمی‌فهمد که محتاج و نیازمند است، خود من می‌خواهم مستقیم با او روبه‌رو نشوم، مثلاً به شما می‌گویم شما برو این پول را به او بده، با این‌که پول را من دادم، همه‌چیز را من دادم، ولی برای اینکه کبریائیت من و عظمت من شکسته نشود و با او روبه‌رو نشوم می‌گویم بگیر تو بده، پیغمبراکرم چنین حالتی داشته است، بعد در شب قدر همه‌ی چیزها را پیغمبراکرم منظم کرده است، قبل از این خدا به او می‌فرماید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» ما به تو در لیله‌ی قدر قرآن را نازل کردیم، و تو چه می‌دانی که این لیله‌ی قدر چقدر اهمیت دارد؟ خطاب این «چه می‌دانی» به پیغمبر است ولی منظور این است که مردم بفهمند که شما چه می‌دانید که این لیله‌ی قدر چقدر عظمت دارد؟ بعد می‌فرماید: «خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ، تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ» (قدر/3-4) به وسیله‌ی ملائکه، به وسیله‌ی روح، هر مسئله‌ای را تنظیم می‌کند، البته منظور در شب قدر اول است، «مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»، و با سلامتی «سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» (قدر/5)، همه‌ی این مسائل با سلامتی در یک شب تقدیر می‌شود، همه منظم می‌شود؛ این نظم با اصل خلقت فرق می‌کند، اول خدای تعالی به‌وسیله‌ی پیغمبر خلقت کرده است، منتها خدای تعالی خلقت کرده است، «في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ» (اعراف/54) در شش شبانه‌روز این‌ها را خلق کرد، اگر این‌ها خلق بشوند و بی‌نظم باشند به‌هم می‌ریزند، شلوغ می‌شود، زندگی آرامش ندارد، بعد در شب قدرِ بعد از خلقت آسمان‌ها و زمین، یک شب را به عنوان شب قدر قرار داده است، البته نه این شب قدر سال 1385، شب قدری که بعد از خلقت آسمان‌ها و زمین بود، «من‏ كُلُّ أَمْرٍ» در همه‌ی امور هم این کار را کرده است، و بعد به‌وسیله‌ی پیغمبراکرم این کار را انجام داده است که در نهج‌البلاغه حضرت علی‌بن‌ابیطالب می‌فرماید: «نحن صنائع‌اللّه» ما اهل بیت عصمت – که پیغمبر و ائمه‌ی اطهار باشند می‌فرماید- ما صنائع خدا هستیم، یعنی ما را خدا مستقیم خلق کرده است «و الخلق صنائعنا» (الصراط المستقيم إلی مستحقی التقديم/ ج 2، ص 235) ما خلق را ساختیم و صنعت کردیم، صنعت ما بوده است، یا می‌فرماید: «خَلَقَ اَللَّهُ اَلْمَشِيَّةَ قَبْلَ اَلْأَشْيَاءِ» (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام/ جلد 4، صفحه 145) اسم ائمه و پیغمبر را مشیت و آن خواسته‌های خدا گفته است، «ثُمَّ خَلَقَ اَلْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّةِ» اشیاء را به وسیله‌ی این مشیت که همین اسم چهارده معصوم است خلق کرده است، چون در روایت دیگری دارد که «نحن مشیّةالله» (مستدرک سفینة البحار؛ الشیخ علی النمازی الشاهرودی؛ ج6، ص 99)، «و خلق الأشیاء بالمشیّة». فکر می‌کنم این مسئله، خیلی مسئله‌ی روشنی باشد و مطلب زیادی هم نباید درباره‌ی آن گفته بشود و روی این حساب، ما هم روح را شناختیم، هم عقل را شناختیم، هم نوری که خدا در ما قرار داده است که می‌فرماید: «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» هم آن را شناختیم، هم عقل را شناختیم و عقلِ اول را هم شناختیم و عقول جزئی را هم که خدای تعالی به ما داده است فهمیدیم و آن علمی که خدا در روز اول به عنوان قرآن به پیغمبراکرم داد شناختیم و کیفیت این‌که به وسیله‌ی پیغمبر، همه‌ی اشیاء تنظیم شده است را متوجه شدیم، ببینید باز توضیح بدهم که ممکن است مثلاً ده تا فرش در این اتاق باشد و همه روی هم یک گوشه‌ای گذاشته شده باشد، این فرش‌ها را در شب قدر منظم می‌کنند، جابه‌جا می‌کنند، جاهای معیّنی می‌اندازند، در شب قدر که می‌گوید «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» یعنی مثلاً فرض کنید هر چیزی که در آن اتاق است با سلامتی، با درستی، با صحتِ کار، این‌ها را خدای تعالی تنظیم می‌کند و این روحی که این‌جا می‌گوید: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» این همان روح‌القدس است، روحِ قدس یعنی روح پاکی که از هر آلودگی حتی از جهل، پاک است و لذا درباره‌ی حضرت عیسی می‌فرماید که «وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (بقرة/87) ما او را به وسیله‌ی روح‌القدس تأیید کردیم که حضرت عیسی به وسیله‌ی پیغمبراکرم تأیید شده، یعنی کمک شده، با او همراهی شده است، خواستند او در صراط مستقیم حرکت کند و در مورد هر چیزی هم خدای تعالی همین کار را کرده است، بعضی‌ها تکویناً قبول کردند و بشر چون اختیار دارد باید هم تکوینی قبول کند و هم تشریعی. و این‌ها را ما فهمیدیم و بلد شدیم.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید