۶ رمضان ۱۴۱۴ قمری – ۲۸ بهمن ۱۳۷۲ شمسی – تجارت معنوی
تجارت معنوي ۶ رمضان ۱۴۱۴ قمری
«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الأنبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين»
أميرالمؤمنين فرمود: «الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ التَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ»[1] اول انسان دين خود را خوب بفهمد «وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ وَ تَقْدِيرُ الْمَعِيشَةِ» انسان معيشت خود را اندازهگيري بكند. شما بايد زندگي خود را تأمين بكنيد، به قدر خرج خود درآمد داشته باشيد، اگر حقوق كارمندي شما براي شما كافي نيست يك چند ساعتي هم شغل آزاد داشته باشيد. اگر يك درآمدي داريد به همان قناعت كنيد، تقدير معيشت كنيد. انسان بايد زندگي خود را راحت بگذراند. خداي تعالي در قرآن ميفرمايد: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ»[2] بگو اي پيغمبر چه كسي بر شما زينت دنيا را حرام كرده است؟ بهترين زندگي را داشته باشيد، غذاهاي خوب را بخوريد، توسعه به زن و بچه خود بدهيد، واجبه النفقه خود را از هر انفاقي مقدّم بداريد. كاري بكنيد كه در دنيا هيچ وقت محتاج به مردم نباشيد، مخصوصاً مردم لعين. در دعاها هست كه خدايا ما را محتاج به لِئام خلق نكن. زندگي انسان بايد يك طوري باشد كه انسان خودكفا باشد، بتواند روي پاي خود بايستد. متكي به پدر، مادر، حتي متكي به اقوام، به بانك… بگويد مدام پول در بانك بگذارم اعتبار خود را تقويت كنم كه اگر خواستم وام بگيرم به من وام بدهند، اكثر اينها شرك است. متكي به اينكه فلان چيز را من به هر نحوي حرام و حلال تهيه كنم تا اينكه سودي ببرم، انسان نبايد متكي به هيچ باشد. هر چيزي تكيه به چيز ديگري داشت نشانه ضعف آن چيز است. اگر شما دست خود را به ديوار گرفتيد و بلند شديد معلوم است كه ضعيف هستيد، مريض هستيد، اگر به عصا تكيه كرديد معلوم است كه مريض هستيد، معلوم است ضعيف هستيد. انسان نبايد به هيچ چيز تكيه كند، جز به خدا، چون در مقابل خدا ما ضعيف هستيم. پسر بگويد من پدر ثروتمندي دارم، إنشاءالله به زودي ميميرد و ارث او به من ميرسد و من راحت ميشوم، اين ضعيفترين افراد است. مثل بچه شيرخوار ميماند كه هر وقت گرسنه ميشود متكي به پستان مادر است. يك كارمند دولت… خداي سايه اين دولت را از سايه ما كم نكند، زمان شاه ميگفتند، اكثر كساني كه طرفدار شاه بودند، همين كارمندان دولت بودند، ميگفتند: حالا اگر اين آمد و از بين رفت ما چه كنيم؟ متكي بودند، تكيه كرده بودند. تكيه انسان فقط و فقط بايد به خدا باشد، اينها را وسيله و اسباب بداند. دولت، اداره، كارخانه، مغازه، پول در بانك، سرمايه، اگر حالا تقدير معيشت كرده بود و از راه حلال به دست آورده بود، تمام اينها بايد وسيله باشد، وسيله باشد. «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ»[3] آيا من شما را دلالت كنم بر يك تجارتي كه از عذاب دردناك نجات پيدا كنيد؟ شما هر تجارتي كه بكنيد اين اندازه مفيد نيست كه هيچ ناراحتي نداشته باشيد. شما كارمند هر ادارهاي باشيد، اگر به آن اداره تكيه كنيد يك روز ممكن است رئيس اداره را به خاطر دزديهاي او بگيرند، بگويند: معلوم است شماها در كار او دخالت داشتيد و ممكن است اين كارخانه، اين اداره، اين كاسبي يك روزي از بين برود، اما همه اين كارها را شما بكنيد با ايمان به خدا و رسول خدا، اگر ايمان به خدا و رسول خدا بود همه اين كارها صحيح انجام ميشود. شما وارد مغازه خود ميشويد، ميگوييد: خدايا به اميد تو. به اميد خدا وارد مغازه ميشويد. شما از عذاب دردناكي كه آن بيايماني كه وارد مغازه شده است، راحت هستيد. ميدانيد آن بيايماني كه وارد مغازه شده است چه عذاب دردناكي دارد؟ ميگوييد: نه، چه عذابي دارد؟ مثل من است. ميگوييم: نه مثل تو نيست. او به خاطر چكهاي بيمحلي كه كشيده است مرتب با پليس دنبال او ميآيند، چون كار او روي ايمان نبوده است. به اصطلاح پولهايي كه او به مردم داده است چون روي ايمان نبوده است، براي او خوردن، عذاب دردناكي ميكشد. او يك ساعت درِ مغازه نشسته است، مشتري نيامده است عذاب دردناكي ميكشد. مشتري آمده است جنس او را خوب نخريده است عذاب دردناكي ميكشد، امام مؤمن، كسي كه ايمان به خدا دارد، هيچ يك از اين عذابها را نميكشد. ميدانيد چه ميگويد؟ ميگويد: خدا روزي من را ميدهد «نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ»[4] ما تقسيم كرديم روزي را در بين آنها و من كه اينجا نشستهام دارم وظيفه خود را انجام ميدهم، وظيفه خود را. خدا گفته است: در خانه ننشين، بيا درِ مغازه بنشين، كار مردم را راه بينداز و به فكر اين هم نباش كه روزي خود را از اين راه به دست ميآوري، اين وظيفه است، مثل نماز است، اين كار را مثل نماز بكن، لحظات آن عبادت است. اگر انسان چنين وضعي پيدا كرد غصه نميخورد كه چرا مشتري نيامد، غصه نميخورد كه چرا مشتري به قيمت زيادي نخريد، غصه اين معنا را نميخورد كه چرا چِك من برگشت يا چرا چِك فلاني برگشت، غصه اينها را نميخورد، همه اينها خدا ميداند عذاب است، ما آنقدر به عذاب أليم در همين دنيا مبتلا هستيم، فكر نكنيد كه «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ» منظور از عذاب أليم عذاب جهنم است، عذاب جهنم عذاب آخرتي ما است، عذاب همين دنيا، همين دنيا. يك نفر از محترمين مشهد يك وقتي از ما يك پولي گرفته بود كه بالأخره پول را خورد، خيلي انسان محترمي بود، چند روز بعد از زندان نامه نوشته بود كه وضع من اين است، زندگي زن و بچه من در گرفتاري است، خدا ميداند آنچنان گرفتاريها براي انسان پيدا ميشود… ما با همين نيمه ايماني كه داريم خداي تعالي گرفتاريهاي ما را رفع ميكند. همين نيمه ايماني كه ما داريم خدا ما را حفظ ميكند، ما را به عذاب أليم مبتلا نميكند. اما ثروتمنداني هستند، پولدارهايي هستند كه آنچنان به عذاب أليم مبتلا هستند، چه داشته باشند و چه نداشته باشند، مبتلا هستند. «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ» خدا ميگويد: ميخواهيد شما را دلالت كنم، شما را راهنمايي كنم به يك تجارتي كه… اين تجارتهايي كه شما ميكنيد همه آنها اشكال دارد. فرض كنيد شما يك جنسي را خريديد به هزار تومان، ده روز بعد همان جنس را از شما خريدند يك ميليون تومان، ديگر از اين بيشتر كه نميشود، شما خيال ميكنيد اگر ايمان به خدا نداشته باشيد عذاب أليم نداريد؟ خيلي خوشحال هستيد، يك خوشحالي آني براي شما پيش ميآيد اما يك طَمَعي در وجود شما پيدا ميشود كه اگر جنس بعدي را كه هزار تومان خريديد پانصد هزار تومان بخرند براي شما سخت است. ميگوييد: چرا اين را يك ميليون نخريدند؟ پشت سر هم طمع زياد ميشود، طمع انسان را به عذاب أليم مياندازد. بدآموزيها و بدتجربگيها، اينها انسان را به عذاب أليم مياندازد. تنها و تنها چيزي كه، تجارتي كه انسان از عذاب أليم نجات پيدا ميكند اين است كه به خدا ايمان داشته باشد. آن ايماني كه قرآن ميفرمايد: «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ»[5] ببينيد چقدر راحت است، تمام دنيا براي تو باشد و از تو بگيرند محزون نشوي، و تمام دنيا را به تو بدهند خوشحال نشوي. «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» اولياء خدا اينطوري هستند، اگر تمام دنيا را به آنها بدهند خوشحال نميشوند، اگر تمام دنيا را هم از آنها بگيرند بدحال نميشوند. ميگويند: مال دنيا در دنيا ميماند. الآن ما در اين خانه آمديم، يك ساعت ديگر هم ميخواهيم برويم، نقداً اين خانه در تصرف ما است، اگر موقع رفتن محزون بشويم، ناراحت بشويم كه چرا اين خانه را دارند از ما ميگيرند، اوقات ما تلخ بشود، چرا اين فرشها را از ما گرفتند؟ اين خانه را چرا از ما گرفتند؟ همه اهل اين مجلس ميگويند: تو ديوانه هستي، مگر اينجا را به تو داده بودند كه از تو بگيرند؟ چه كسي اين خانه را به تو داده بود؟ يك ساعت جلسه است، آمدند، اينجا نشستي، حالا هم برو، و واقعاً انسان ديوانه است اگر دل به اين خانهاي كه گفتند يك ساعت يا دو ساعت در آن بنشين ببندد، دلبستگي پيدا كند. حالا دو ساعت بيشتر باشد، ده روز باشد، باز هم اينطور نيست. شما ده روز در يك هتلي باشيد، هر چقدر هم به شما خوش بگذرد، باز موقع رفتن اگر گريه ميكنيد كه چرا هتل را ميخواهند از من بگيرند؟ مگر هتل براي تو بود كه حالا ميخواهند بگيرند. ده روز را اضافه كنيد، آن را يك سال كنيد، يك سال را اضافه كنيد، آن را ده سال كنيد، ده سال را اضافه كنيد، آن را صد سال كنيد. همه آن يكي است، زمان كه زيادتر شد كه انسان نبايد اظهار مالكيت بكند. تمام اين كره زمين را رفتند در محضر و سند به نام شما نوشتند و به شما دادند، جز اينكه زحمت شما را زياد كردند هيچ چيز ديگري ندارد. چه كار ميكني؟ راستي چه كار ميكني؟ واقعاً به هريك از شما بدهند چه كار ميكنيد؟ ميروم آن بالا مينشينم. حالا اين پايين بنشين، بالا و پايين مگر فرقي دارد؟ هر چه بخواهم به من ميدهند. نه، هر چه بخواهي به تو نميدهند. سلامتي كه از همه چيزها ضروريتر است هارون الرشيد وقتي كه مريض شد و ميخواست بميرد، گفت: «هلک عنّی سلطانیه» اصلاً اين تسلط من، سلطنت من… شماها در همين عمر كم خود ديديد كه شاه با آن قدرت چطور بيچاره شد. باور كنيد نه بالاي آن ارزش دارد و نه پايين آن. حالا اگر هرچه خوشي هم باشد به شما برسد، در اين هتل دنيا، در اين ويلاي دنيا، به اصطلاح، چه بگويم؟ در اين باغ باصفاي دنيا، هرچه هم خوش بگذرد، بالأخره براي شما نيست كه وقتي خواستند از شما بگيرند شما غصه بخوريد. همه آن اعتباريات است، حالا واي بر آن وقتي كه… يعني بيعقلتر آن كسي است كه او را داخل زندان با أعمال شاقّه ببرند و وقتي ميخواهند او را بيرون بياورند داد و فرياد كند كه چرا اينجا را از من ميگيريد؟ ميگويند: بيچاره در زندان مانده است ديوانه شده است. يك زنداني را زندان ببرند، ده سالي زندان باشد با أعمال شاقّه بعد كه ميخواهند او را بيرون بياورند، بگويد: چرا سلول من را از من گرفتيد؟ چرا رفقاي به آن خوبي كه هر كدام از آنها چند تا انسان كُشته بودند و هر كدام از آنها… خدا رحمت كند يكي از دوستان ميگفت: من را در يك زنداني انداخته بودند، من از رفيق خود پرسيدم: تو چه كار كردي؟ گفت: من ننه خود را كُشتم. به آن يكي گفتيم: تو چه كار كردي؟ گفت: ما دو تا برادر بوديم، سر ارث بين ما دعوا شد و برادر خود را كُشتم. چنين انسانهايي، با اين مردم سروكار داشتي كه اصلاً نه خدا را ميشناختند، نه پيغمبر را، نه تو را دوست داشتند، فقط خود را دوست داشتند، آبروي تو را ميبردند، غيبت تو را ميكردند، به تو تهمت ميزدند، با چنين مردمي زندگي كردي و زحمت كشيدي و با چه زحمتي يك كاسه برداشتي آنجا بردي، در صف ايستادي، با آن خدمت شما عرض شود بيل به تو يك مقدار غذا دادند، تا آمدي اينجا خوردي، آن هم غذايي كه به قول يك كسي از دوستان ميگفت: نميدانيم اين غذاي…، زمان شاه را ميگفت، ميگفت: آن افسر نگهبان هم ايستاده بود، گفتم: معلوم نيست اين غذا را از گوشت سگ درست كردند يا از گوشت الاغ. يك چيزي به تو دادند، واقعاً، همه آن همينطور است. دادند خوردي، با چه زحمتي اين را به دست آوردي، شما همان راحتترين فردي كه بيايمان زندگي ميكند برويد بررسي كنيد، خدا ميداند با چه زحمتي اين پول را به دست آورده است، با چه زحمتي اين غذا را تهيه كرده است و آورده جلوي او گذاشته است، آنوقت حالا ميخواهند تو را از اينجا ببرند، داد و فرياد، من هستم، اينجا براي من بود، اين خانه براي من بود، ميخواهيد از همه اينها راحت بشويد، همين راهي را كه انتخاب كرديد ادامه بدهيد «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ» از عذاب دردناك نجات پيدا كنيد، از داخل زندان نجات پيدا كنيد، از دلبستگي به زندان داخل زندان نجات پيدا كنيد، از رفقاي بد داخل همان زندان نجات پيدا كنيد «تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»[6] ايمان به خدا داشته باشيد و ايمان به پيغمبر او داشته باشيد و جهاد با نفس بكنيد، چون همه بدبختيها در اثر هواي نفس است، دل من ميخواهد، اين نفس انسان را به بدبختي ميكشاند. أماره بسوء است، انسان را به بديها امر ميكند، وادار ميكند، انسان را به شهوترانيها وادار ميكند، به غضبهاي بيجا انسان را وادار ميكند، به بينظمي انسان را وادار ميكند، انسان را وادار ميكند كه به زيردستان خود اذيت كند، ظالم بشود، ستمگر بشود، بدبخت بشود و در روز قيامت هم خداي تعالي او را به عذاب دردناكي… عذاب دردناك، چون جهنم اشخاص از همينجا شروع ميشود، از همين جا جهنم براي مردم شروع ميشود. شما فكر نكنيد كه افراد فقير در ناراحتي هستند، خيلي افراد گرسنهِ فقير هستند كه به خاطر داشتن ايمان خيلي خوش ميگذرانند و خيلي افراد ثروتمند هستند كه به خاطر نداشتن ايمان بد ميگذرانند، در عذاب أليم هستند، خيلي دو دو تا چهار تا هم هست. افراد سالم، خيلي سالم اما غصه دروني شب تا صبح نگذاشته است بخوابند، و من ديدم كساني را كه داراي بدترين كسالتها بودند، از گردن به پايين فلج بود، ميگفت: خدايا تو اين را خواستي و من هم از اين خواسته تو لذت ميبرم.
حضرت موسي در مناجات خود گفت: خدايا بنده خوب تو را من ميخواهم ببينم، كه از همه بيشتر او را دوست داري، خداي تعالي فرمود: در فلان خرابه، بنده خوب ما آنجا است. حركت كرد آمد ديد، يك كوري كه نه لباس دارد، نه بدن سالمي دارد، اينجا افتاده است و ميگويد: الحمدلله. خدايا چقدر بايد شكر تو را بكنم. حضرت موسي گفت: به چه چيزي خدا را شكر ميكني؟ گفت: خدا زباني شاكر به من داده است، قلب با ايمان، اين قلب با ايمان كه در وجود انسان هست، اين انسان را آنقدر خوشحال ميكند كه اگر لباس نداشته باشد خوشحال است، اگر سرتاپاي بدن او زخم هم باشد خوشحال است، اگر كور باشد خوشحال است، ميگويد: خدايا تو اينطوري خواستي، باد فداي ره تو سر من، پيكر من. فرزند من، هر چه من دارم، هر چه كه در اختيار من هست، همه را تو دادي و براي تو است. اصحاب خاص حضرت بقيةالله اينطوري هستند، و لذا در همين سوره مباركه اشاره به اصحاب امام زمان شده است كه «كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ»[7] مثل بنيان، ديواري كه از بُتن ريخته باشند، از فولاد ريخته باشند، هيچ خطري او را تهديد نميكند و مانع تمام خطرات هم هست كه مبادا به آنهايي كه در پشت او پناه گرفته اند آسيبي برسد. اگر ميخواهيد إنشاءالله از ياران خوب امام زمان باشيد ايمان خود را تقويت كنيد. ايمان به خدا، ايمان به پيغمبر، فرزندان خود را اينطور تربيت كنيد كه اينها به تحصيلات خود متكي نشوند، به مال پدر خود متكي نشوند، به هنر خود متكي نشوند، به قدرت بازوي خود متكي نشوند، به خدا متكي باشند، لذا قدم اولي كه يك سالك إلي الله برميدارد بايد اين باشد كه اعتماد به نفس پيدا كند، اعتماد به خود داشته باشد، روي پاي خود بايستد، اگر شما متكي به هر چيزي باشيد و آن را از شما بگيرند ميافتيد. شما هر چيزي را به چيز ديگري تكيه داده باشيد آن متكا را، آن چيزي كه به آن تكيه داده شده است، اگر از او بگيريد، از زير تنه او برداريد ميافتد. نكند خدايي نكرده اگر شغل شما را از شما گرفتند بيفتيد، اگر مثلاً فرض كنيد پدر و مادر را از شما گرفتند بيفتيد، اگر پولي كه در بانك داريد از شما گرفتند بيفتيد، اينها مثل عصا نباشد كه در دست شما باشد، حتي اگر چشم شما را از شما گرفتند بيفتيد، زبان شما را از شما گرفتند بيفتيد، نه به هيچ چيز تكيه نكنيد. روي پاي خود بايستيد، شخصيت داشته باشيد، آقا باشيد، چون هر كس كه آقايي او بستگي به آقايي كسي ديگر داشته باشد، وقتي آقايي آن كس را گرفتند، آقايي اين هم از بين ميرود. آقايي شما براي خود شما باشد، بزرگواري شما براي خود شما باشد، إلّا خدا، كه خداي تعالي آقايي ميبخشد، يعني اگر آقايي انسان متكي به آقايي الهي باشد، اين خوب است، چرا؟ به جهتي كه تمام آقاييها براي خدا است. اگر آقايي شما متكي به ايمان شما بود هميشه هست، مربوط به چشم شما، مربوط به گوش شما، مربوط به بدن سالم شما، مربوط به ثروت شما، مربوط به هيچ چيز نيست، پس درس امشب كه إنشاءالله اميدوار هستم اين را از قرآن تعليم گرفته باشيد، امشب بياييد تاجر بشويد، تجارتي بكنيد كه در هيچ كاري نمانيد، هيچ وقت به زمين نخوريد، هيچ وقت ورشكست نشويد و آن تجارت ايمان به خدا است، ايمان به خدا و رسول خدا و جهاد با نفس است. خداي تعالي ميفرمايد…، فقط يك شرطي دارد كه اگر بفهميد، اگر بدانيد، اگر ميخواهيد چيز درك بكنيد، اگر به ما فهم بدهند خدا ميداند همين چند جمله حرف نيم ساعت امشب بايد شماها را از زمين به آسمان ببرد، و إنشاءالله برده است و ميبرد و اين تجارت را خواهيد كرد. ايمان به خدا را اتخاذ كنيد، البته چون متاع بسيار پرقيمت است، قيمت آن زياد است و آن «بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ» با مال خود و جان خود بايد اين تجارت… ثمن اين تجارت جان و مال شما است.
جان چه باشد كه نثار قدم دوست كنم اين متاعي است كه هر بيسروپايي دارد
ايمان به خدا داشته باشيد و فكر كنيد در صنع پروردگار و كوشش كنيد كه آرامش به خدا پيدا كنيد، ايمان يعني آرامش. بگوييد خداي عزيز… در شبانهروز چه اشكال دارد يك نيمساعتي در اتاق خلوت بنشينيد بگوييد خداي عزيز تو را دارم چه ندارم «من وجدک فماذا فقد»[8] من كه با تو در ارتباط هستم، چه ميخواهم؟ خدايا اگر تو من را بخواهي تمام مردم از من بيزار باشند چه اشكال دارد؟ حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة و السلام) در ميان گودي قتلگاه همين جمله را ميگويد: «رضاً برضائك، تسليماً بأمرك، لا معبود سواك» گفتم در طواف خانه كعبه خدمت حضرت بقيةالله. حضرت ميفرمودند: «إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ»[9] خدا من غير تو چه كسي را دارم؟ اين مردم، همه، همه، هر كس را كه ببينيد… مگر با ايمان به خدا باشد، هر كس را كه ببينيد اگر تو را دوست دارد براي خود دوست دارد. لذا منتهي به دعوا و نزاع خواهد شد. «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ»[10] دوستان در روز قيامت چون يوم تبلي السرائر است، بعضي از آنها با بعضي ديگر دشمن ميشوند مگر اهل تقوا كه آنجا تازه دوستي آنها ظاهر ميشود، آشنايي آنها روشن ميشود، رفاقت آنها محكم ميشود.
إنشاءالله اميدواريم امشب كه يكي از شبهاي ماه مبارك رمضان است، اين تجارت را خدا به ما اجازه بدهد، با اين ثمن بسيار كمي كه داريم، اين جان ناقابل ما و اين مالي كه خود او به ما داده است، خداي تعالي معامله بكند و ايمان به خود او و جهاد با نفس را به ما مرحمت بفرمايد و به ما توفيق ياري حجة بن الحسن را عنايت بفرمايد. حالا چند مسئله هم براي شما عرض كنم، إنشاءالله اميدوار هستيم كه خداي تعالي ما را مورد الطاف خاصّه خود امشب قرار بدهد و مورد عنايات حضرت بقيةالله كه يدالله است قرار بدهد.
چيزهايي هست كه براي روزهدار اشكالي ندارد ولو اينكه ما گاهي بعضي از آنها را خيال ميكنيم كه اشكال دارد. انسان انگشتر خود را در اثر تشنگي بمكد اشكال ندارد. ريگي در دهن خود بگذارد و بمكد اشكال ندارد، چون اينها موجب ترشح بذاق دهان ميشود و انسان وقتي ميخورد تشنگي او تا حدي رفع ميشود. غذا را در دهان خود بگذارد، مثلاً بجود يا خُرد كند براي حيوانات، پرندهها، مثلاً با دهان خود نان خُرد كند، براي كبوتر بريزد يا براي بچه يا مثلاً آبگوشت را يا غذاي ديگر را بچشد، نمك آن را و خلاصه هر چيزي كه در دهان بكند و به حلق نرسد، اينها اشكالي براي صائم ندارد. اگر به حلق هم چيزي رسيد ولي قصد نداشت، دهان شما باز بود و يكي هم از آنجا شلنگ را گرفته است و در دهان شما زد و آب پايين رفت، رفته است، ولو يك ليوان آب هم پايين برود، برود، اشكال ندارد. شما مثلاً داريد خميازه ميكشيد، بله؟ او شلنگ را… حواس شما نيست، انسان وقتي خميازه ميكشد چشمهاي خود را روي هم ميگذارد، شلنگ را زد به دهان شما و دهان شما را پر كرد از آب…
– حالا آنجا نقداً روزه شما باطل نيست، مانعي ندارد
– قصد او هم اين باشد كه بچشد اشكال ندارد. اگر عمداً پايين نرفت اشكال ندارد، يا نسياناً، انسان به ياد نداشت، اين كار در غير ماه رمضان، روزههاي قضا زياد اتفاق ميافتد، روي عادت رفته است…، مخصوصاً چلوكباب هم خود او داشته باشد، يك دست چلوكباب كشيده است و نشسته است و خورده است، بعد به ياد آورده است كه ما امروز روزه بوديم مثلاً. روزه او درست است، حتي اگر افطار هم ميل نداشته باشد، روزه او درست است. شما ميگوييد خوش به حال او، بله؟
همينطور خدمت شما عرض شود كه…، بله، اگر بوي… چون اين ذرات عطر، خودِ ذرات عطر است يا هر بويي كه بلند ميشود، ذرات آن چيز است كه در فضا پخش شده است، حالا آمد و اينها وارد حلق و بيني شما شد، يا بخار آب شديد، البته نه اينكه به اصطلاح مثل دود باشد، بخار است، در هر فضايي يك مقدار آب وجود دارد، يا مثلاً در هواي ابري هستيد، در حدود مازندران كه نود درصد آن آب است، شما آنجا رفتيد، تشنه هم نميشويد بس كه آنجا فضا مرطوب است، اينها روزه را باطل نميكند.
– عرض كردم هر چيزي كه از گلو پايين نرود… در دهان خود را پر از آب هم بكنيد بيرون بريزيد اشكال ندارد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.