۶ شعبان ۱۴۱۵ قمری – ۱۸ دی ۱۳۷۳ شمسی – تشریح ذکر یونسیه
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله الصلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».
ابتدای آیات، همین آیاتی که تلاوت شد، این مطلب بود که «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[1] این پیغمبران ائمهای هستند، ائمهای بودند، پیشوایانی بودند که به امر ما مردم را هدایت میکردند. اطاعت امر ما را میکردند، از خود مطلبی نداشتند. خودخواهی و خودنگری و غرور و ریاستطلبی و جاهطلبی نداشتند. از روز اوّلی که آمدند، هیچ هوای نفس، اینکه باید شئونات من محفوظ بماند تا خدمتی بکنم، اینها را نداشتند. اینها ائمهای بودند که مردم را به امر ما هدایت میکردند. این مسئله خیلی اهمیت دارد. حتی اگر شما امر به معروف و نهی از منکر کردید، برای خواسته نفسانی خودتان، این امر به معروف و نهی از منکر یک شاهی ارزش ندارد. اگر مردم را هدایت کردید، ولی به خاطر اینکه دوست داشتید کاری کرده باشید، این یک شاهی ارزش ندارد.
باید «بِأَمْرِنا» باشد. «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» ما گفتیم این کار را انجام بدهید، انجام بدهد و گفتیم این کار را انجام ندهید، انجام ندهد. اواخر آیات که در همین آیاتی که امشب تلاوت شد، خدای تعالی قضیه یونس را بیان میکند که «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ»[2] تنبیه الهی فرقی نمیکند، بلکه از اولیای خود بیشتر توقع دارد. حضرت آدم وقتی که در بهشت یک لغزش جزئی کرد و بعضی گفته اند ترک اولی کرد، بعضی هم گفته اند که نهایت کار مکروهی انجام داد. خدای تعالی او را از بهشت بیرون کرد و فرمود: «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»[3] ما او را پیغمبر اولوالعزم قرار ندادیم، عزم نداشت، استقامت نداشت، محکم نبود. حضرت یونس در بین مردم، داشت مردم را به سوی خدا دعوت میکرد و «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا». مردم را به امر الهی هدایت میکرد، ولی ضعف نشان داد، خسته شد. گفت: خدایا دیگر این بندگان تو، با خود تو. اینها به حرف من گوش نمیدهند.
از میان مردم با غضب بیرون آمد «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» وقتی با غضب از سوی مردم بیرون آمد، «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» فکر کرد که ما به او سخت نمیگیریم. ممکن است ما هم چنین فکری کنیم که خدا به ما سخت نمیگیرد. شاید هم خدا به ما سخت نگیرد، به جهت اینکه کارهای ما آنقدر ارزش ندارد که خدا سخت بگیرد، سخت نگیرد، همه اش مساوی است. ولی یک مبلّغ، یک فردی که سالها در راه تزکیه نفس قدم برداشته، یک فردی که مردم او را به عنوان اهل تزکیه نفس شناختند، کوچکترین لغزشی بکند، خدا به او سخت میگیرد. «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» حضرت یونس گمان کرد یا یقین کرد… چون اینطور که عرض میکنم، با تفسیری که از حضرت علی بن موسیالرضا رسیده است، عرض میکنم. «فَظَنَّ» یعنی یقین کرد «أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» اینکه ما به او تنگ نمیگیریم، سخت نمیگیریم. شما عقوبتی را مشکلتر از این عقوبت که خدا برای حضرت یونس در نظر گرفته، میتوانید فکر کنید؟ الآن در دنیا شکنجهای بالاتر از این شکنجه نمیتواند باشد، فشاری بالاتر از این فشار نمیتواند باشد که خدای تعالی با قدرت خود انسانی را در شکم ماهی زنده نگه دارد و او را در آنجا حبس کند.
زندانهای معمولی سلول دارد، حتی سیاهچال آن هم اینطور نیست. در آن رطوبت، در نهایت درجه ی تاریکی که خدا میگوید: «فَنادى فِي الظُّلُماتِ»[4] ظلمت شکم ماهی خیلی زیاد است، رطوبتش خیلی زیاد است. فقط خدا باید انسان را از مُردن حفظ کند، والّا انسان در ظرف چند ساعتی میمیرد. عقوبت هم عقوبت دو، سه روزه نبوده. «لَلَبِثَ في بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»[5] برای او تا روز قیامت زندانی بریدند. زندانی در این حد که از حالا تا روز قیامت باید زنده باشی، باید در این سلول باشی، باید در این فشار باشی و باید صبر کنی. چرا؟ به جهت اینکه در تبلیغ سستی کردی. تبلیغاتش را هم کرده، وظایفش را هم انجام داده. حال چرا خدا به پیغمبر خود اینقدر سخت میگیرد و به ما اینقدر سخت نمیگیرد؟ چون پیغمبر خود را دوست دارد، چون میخواهد پیغمبر را تربیت کند، چون میخواهد او را بسازد. ما ارزشی برای خودمان قائل نیستیم، والّا بعضی از شیعیان علی بن ابیطالب میتوانند خودشان را به جایی برسانند که از مقام انبیاء بالاتر باشند، حتی از مقام انبیاء اولوالعزم.
ولی اگر از راه تزکیه نفس وارد شوند، شما فکر نکنید که این راه تزکیه نفس کار سادهای است، کاری است که هر کسی آمد، وارد شد… اولاً من بررسی کردم، هر کسی توفیق آن را ندارد که اصلاً وارد شود. شخصاً همین الآن که اینجا خدمت شما نشستم، من شخصی را مشهد که لااقل هفتهای یک روز هم با خود من ملاقات دارد، نُه سال است که میخواهد موفق شود، نتوانسته قدم اول را بردارد. توفیقی نیست که به همه بدهند. حتی گاهی ممکن است که بعضی افراد خیال کنند قدمهایی هم برداشتند، ولی نه. خود آنها باید بهتر خود را بشناسند. اگر در وقتی که گناه میآید… حضرت آدم خود را بهتر شناخت که دویست سال گریه کرد و خسته نشد. حضرت یونس در دل ماهی خود را بهتر شناخت که گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ».[6]
فکر نکنید که الحمدلله ما الآن از اصحاب امام زمان هستیم و فردا امام زمان هم کسی را جز ما ندارد و یا باید باز هم در غیبت باشد، یا دست ما را بگیرد و افتخار هم بکند که ما هستیم. ممکن است که بعضی از شما اینطور باشید، ولی شما خود را میشناسید. مجلس، مجلس این نیست که بنشینیم، منبری گوش بدهیم، روضهای بخوانیم وبرویم. خدا میداند، دوستان من الآن میدانند که من در مشهد چهقدر کار داشتم. نزدیک نیمه شعبان است و از شهرستانها میآیند و اینها… ولی من مقیّد بودم، دیدم در سر ماه که میخواهم اینجا بیایم، به نیمه شعبان برخورد میکند، یک هفته زودتر آمدم. من اهمیت میدهم، شما هم اهمیت بدهید. من برای موفقیت شما اهمیت میدهم، شما هم برای موفقیت خودتان اهمیت بدهید. به جایی برسید که اگر یک کوتاهی کردید، خدا به فکر تربیت شما بیفتد.
میگویند فرعون چهارصد سال عمر کرد، سردرد نگرفت که نگوید یا الله، چون خدا از صدای او، از این لیاقت بیزار بود، برود گُم بشود، بگذار بخورد و بچرد مثل یک حیوان و به یاد ما نیفتد. شما از یک شخصی که بدتان میآید، یک چیزی… مخصوصاً روزی او دست شما باشد، به شما میگوید که من میخواهم بروم و در فلان شهر زندگی کنم، میگویید این پول را بگیر، برو آنجا زندگی کن، اطراف ما نیا. فکر نکنید که فلانی الحمدلله راحت زندگی میکند، پولدار هم هست، خیلی هم خوش است. بله، بله، اما بالاخره به نزد خدا برمیگردد. همه ما به سوی خدا برمیگردیم. آنجا دیگر «إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ»[7] ما به اینها مهلت دادیم، آنها را پرت کردیم که از ناراحتیها را… ارزشی ندارند، مدام ارزش شان کمتر شود، کمتر شود، کمتر شود، تا بشود آنها را طرد کرد. اینطوری است.
کوشش کنید که آنقدر بیارزش نباشید که خدا به شما یک مالی بدهد، بگوید: برو، به یاد ما نباش، نمیخواهیم شکل و قیافه ات را ببینیم، دیگر اطراف ما نیا. کمکم میبینی که نماز شب خواندن شما کم شد. توفیق نماز شب ندارید. کمکم میبینید که نماز صبح خود را هم نزدیک آفتاب میخوانید. کمکم نماز صبح شما قضا میشود، اهمیت نمیدهید. کمکم میبینی که دو، سه قلم گناه هم میکنی، خوب چه میشود، مسئلهای نیست. انسان همینطور میرود، تا جایی میرسد که دیگر روی برگشتن ندارد. یک نفر پیش من آمده بود، میگفت: من جوان بودم، اینطور بودم، اینطور بودم. راست هم میگفت. من هم جوانیهای او را به خاطر داشتم. ولی الآن تا میآیم بنشینم یک دعایی بخوانم، اصلا حواسم پرت میشود. در یک عوالمی میروم. حوصله هم نمیکنم که آن دعا را بخوانم. کمکم مفاتیح را روی هم میگذارم، سر کار دیگر میروم. معنای این چیست؟ معنی آن این است که تو برو گمشو، نمیخواهد بخوانی، نمیخواهد قرآن بخوانی.
ما آنقدر به قرآن بیاعتنایی کردیم، آنقدر وقتی قرآن خواندند، پای آن نشستیم و چای خوردیم و سیگار کشیدیم و حرف زدیم و گوش به قرآن ندادیم که خدای تعالی میگوید: دیگر نمیخواهم قرآن من را بخوانی، من هم دیگر با تو حرف نمیزنم. «وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ»[8] خدا با اینها حرف نمیزند. «وَ لا يَهْديهِمْ»[9] آنها را هدایت نمیکند. خدا نکند اینطور بشویم. این قرآنی که اینجا خوانده میشود، خوب گوش میدهید، خدا شما را حفظ کند. انشاءالله بدن شما که اینطور در مقابل قرآن خاضع است، قلبتان هم خاضع باشد تا خدا بیشتر با شما حرف بزند. خدا سه نوع با انسان صحبت میکند: یکی به وسیله همین قرآن است، اول همین قرآن است. اگر دیدید که شوق خواندن قرآن را زیاد دارید، بدانید مقدمه موفقیت است. مرحله دوم از طریق الهامات است. «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً».[10] «يُرْسِلَ رَسُولاً» همین فرستادن پیغمبر و کلمات خدا را آوردن و شما هم خواندن و گوش دادن است. «مِنْ وَراءِ حِجابٍ» الهام است، الهامات قلبی است.
من به اکثر دوستان گفتم که به الهامات تان اهمیت دهید. اگر یک چیزی به قلب شما وارد میشود، نگویید به درد نمیخورد. به هر حال یا وسوسه است یا الهام است. یا از ناحیه شیطان است یا از ناحیه رحمان است. اگر با دستورات دین، چه مستحبات و مکروهات و واجبات و محرمات تطبیق میکند، چون صراط مستقیم شما دین است. تطبیق میکند، این را الهام بدانید، اگر تطبیق نمیکند، وسوسه بدانید. نگویید دیگر حالا حضرت ابراهیم تطبیق نمیکرد و الهام میدانست. نه، هنوز کار ما به آنجا نرسیده است که فرق بین الهام و وسوسه را بگذاریم. اگر از این مرحله بگذرد، وحی میشود. به انسانهای معمولی وحی میشود، به حیوانات وحی میشود.
من یک شب در جلسه مشهد بود که گفتم حیوانات دائماً با وحی زندگی میکنند. یک مقداری گندم چوبی درست کردند، از چوب تراشیدند، خیلی شبیه به گندم معمولی -من این را در مجلهای دیدم، قاعدتاً هم باید همینطور باشد- اینها را با گندم معمولی و طبیعی مخلوط کردند. پیش مرغ ریختند، مرغ گندمهای معمولی را خورد، گندمهای چوبی را گذاشت. همان لحظه… دیدید با چه سرعتی… مخصوصاً اگر مرغ گرسنه باشد، چه سرعتی در برداشتن گندم دارد؟ در همانجا، سریع خدا به او میگوید: این را بخور، آن را نخور، این را بخور، آن را نخور. خدا اینطور ارتباط با حیوانات دارد. والّا چه کسی به او گفته است که این گندم است و آن چوب است؟ چه کسی به او میگوید؟ این صریح قرآن است. خدای تعالی میفرماید: وقتی حضرت موسی میخواهد خدا را به فرعون معرفی کند، میگوید: «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»[11] خدای من آن کسی است که به هر موجودی خلقت آن را میدهد و بعد هم لحظه به لحظه او را راهنمایی میکند.
«وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً»[12] صریح قرآن است که ما به نحل وحی کردیم –نحل همان زنبور عسل است- که از بیابانها، از کوهها، از کوهستانها برای خودت خانه تهیه بکن و چطور برنامه خود را طرح کن که عسلی به مردم بدهی که «فيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ»[13] برای مردم شفا باشد. این حیوان هم طبق برنامه عمل میکند، بنده کامل خدا است. نه او، همه موجودات اینطور هستند. فقط انسان است که مثل یک پیچ هرز در این کارخانه عظیم عالم هستی که همه طبق برنامه دارند حرکت میکنند و همه طبق فرمان صاحب کارخانه دارند میگردند، این یک پیچ هرز اینجا لق میزند.
خدای تعالی هم دستور فرموده… یک پیچ هرز، این پیچ هرز در کارخانه، شاید بعضی از شما در کارخانه کار کنید. صاحب کارخانه میآید و میگوید: این را باز کنید، دور بیندازید، در آهنپارهها برود، یک پیچ نو جای آن بگذارید. «يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ»[14] صریح قرآن است که اگر شما هرزگی کنید، هرز شوید –هرز یعنی بیفایده- وجود شما چه فایدهای دارد؟ چه ارزشی داری جز اینکه خرابکاری بکنی، جز اینکه یک گوشه از این کارخانه به این عظمت را خراب کنید، چه ارزشی دارید؟ که اگر ارزشت را از دست بدهی، خود شما خیال میکنید که سری در انسانها دارید، اما ندارید.
خدا این پیچ را باز میکند، دور میاندازد، یک پیچ نو… وسایل یدکی خدا هم زیاد است. «إذا أراد اللّه شيئا أن يقول له كن فيكون»[15] هیچ احتیاجی ندارد که درِ مغازه وسایل یدکی فروشی برود، بخرد. آیا از خارج وارد کرده باشند، نکرده باشند این حرفها نیست. «إذا أراد اللّه» تا اراده بکند که یک چیزی باشد، هست. تو در این نظام عالم هستی هرز شدید، به درد نمیخورید، شما را باز میکنند، دور میاندازند. آن پیچی را که دور میاندازند، هست. منتها در زبالهها هست. یک پیچ نو جای آن میگذارند. ببینید که یک کارخانه کار میکند. یک روزی همه ی ما را… ان شاءالله شما نه، همه این مردم کره زمین، این پنج، شش میلیارد جمعیت را، این پیچها را باز میکنند، دور میریزند «يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ». هم اینها خوب کار میکنند، هم محکم هستند، پیچهای محکمی هستند، هم خدا اینها را دوست دارد. اینطور است. ما را جزء آن پیچ هرزها دور نیندازند، این دیگر چیزی نیست، هرز نشویم.
هرز شدن ما هم مربوط به همین است که یک… میبینید که همان پیچ، پرههایی دارد، این پرهها یکییکی خراب شود. پره عقایدت خراب است، پره اعمالت خراب است، پره افکارت خراب است. همه اینها یکییکی هرز شده، صاف شده، اصلاً پره ندارد. هرز که شد… عقیده شما درباره خدا و پیغمبر و… فکرش را نکردم. من زیاد دیدم که میگویند ما خیلی فکر نکردیم که خدا چه صفاتی دارد؟ دین یعنی چه؟ پدر و مادر به ما این دین را گفتند، ما هم داریم. این پره ی عقاید هرز. معنای هرز این است که بیفایده، صاف، یعنی به درد نمیخورد. من خیلی ساده صحبت میکنم، همین حرفها در فلسفه که میافتد، آنقدر مشکل میشود که چه عرض کنم. ولی من با مثال…
«إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها»[16] ما هم از اینکه مثال پیچ و مهره و اینها را بزنیم، حیا نمیکنیم. این هرز. اعمال شما چه؟ گاهی خدا توفیق دهد –همه را هم گردن خدا میاندازد- نماز صبح خود را میخوانیم، گاهی هم خسته میشویم، خسته هستیم و نمیخوانیم. گاهی خوب هستیم، گاهی بد هستیم. دیدید که بعضی از پیچها گاهی کار میکنند، گاهی کار نمیکنند؟ یعنی در موتور با آن سرعت، تمام این افلاک، از آن خورشید باعظمت گرفته تا آن ذره اتم، تمام اینها تحت فرمان پروردگار دارند خوب کار میکنند، شما به تنهایی این میان… همه اینها دارند به سرعت کار میکنند، گاهی این پیچ میپیچد، راه میافتد، گاهی هم محکم گرفته است و گاهی هم رها میکند. اصلاً این اسباب دردسر شده است. پره ی اعمال خراب است، پره صفات درونی خراب است، حسادت، بخل، کینه، هرچه که تصور بفرمایید، دارد.
شما ببینید آنهایی که اهل تزکیه نفس نیستند، چه زندگی باطلی دارند. خدا به شما لطف کرده است. خدا میداند که اگر سر به سجده بگذارید و شبانهروز بگویید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ»[17] اگر ما را خدا هدایت نمیکرد، ما خودمان با دست و پای خود، با فعالیت خود نمیتوانستیم خود را هدایت کنیم. این صراط مستقیم دین، تبعیت از ذات مقدس پروردگار، «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[18] از صفات انبیاء است که اینها به امر ما مردم را هدایت میکردند. خیلی لطف است. این لطف را قدر بدانید. حضرت یونس در دل ماهی گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ»[19] خدایا همه کارها را تو میکنی، محبوبی جز تو ندارم، معبودی جز تو ندارم، جز تو مؤثری در وجود نمیشناسم. این معنای «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ» یعنی خدایا هزار اسمی که تو داری غیر از تو کس دیگر ندارد.
یک زمانی خود من… یک دوستی داشتیم در آن زمانی که در قم بودم، هنوز… ظاهراً همان وقتهایی بود که با مرحوم حاج ملا آقاجان بودم. این قضیه برای خود من است، شاید شنیده باشید، ولی من در مجالس عمومی به خودم نسبت ندادم. یک دوستی داشتیم در قم بودم، او به تهران آمده بود. من شب از دوری او خوابم نبرد، واقعاً خوابم نمیبرد. رفیق بودیم، خیلی صمیمی بودیم، من اهل محبت هم بودم، خیلی زود دل میبستم. صبح داشتم نماز میخواندم، در تشهد خوابم برد. چون شب تا صبح نخوابیده بودم، خوابم گرفته بود. در همان حال که چُرت میزدم، میگفتم: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ»[20] یک کسی بالای سر من میگفت: ای دروغگو. برمیگشتم، نگاه میکردم و میدیدم کسی نیست. باز شروع میکردم، باز میگفت. دفعه دوم یا سوم بود که تقریباً خوابم برد. گفت: تو از سر شب تا صبح برای آن دوست خود نخوابیدی، حالا داری برای خدا حرف میزنی و میخوابی؟ آن وقت میگویی «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ».
میدانید «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» یعنی چه؟ یعنی شهادت میدهم که خدایی جز او نیست، محبوبی نیست جز او. این دروغ نیست؟ که همین برای من درس بود، همین من را تکان داد. «أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» من محبوبی جز تو ندارم، من معبودی جز تو ندارم. شما روزی چند مرتبه میگویید «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؟ در یک نماز دو مرتبه، نمازهای چهار رکعتی، در اذان، در اقامه، خیلی میگویید. همه آنها دروغ است. یک بحثی آنروز در معنای شهادت در مشهد داشتیم. شهادت به معنای این است که من طرف را با جمیع خصوصیاتش میشناسم. رؤیت یعنی دیدنش، من شما دیدم. اما شهادت میدهم که او انسان خوبی هم هست. صفات باطنی او یعنی چه، «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» یعنی شهادت میدهم، میبینم، شاهد هستم بر اینکه خدا هست و در تمام چیزها مؤثر است و غیر از او هیچچیز مؤثر نیست. محبوب من خدا است، معبود من خدا است.
بعد حضرت یونس گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ»[21] حالا اینجا جای این است که آیا این زندانی شدن را هم… خدا من را زندانی کرده است؟ بله، خدا شما را زندانی کرده است، اما به خاطر عمل خود. خودم کردم… میگوییم دیگر. یک وقتی قاضی در محکمه شما را محکوم به زندان بکند، میگویید: تقصیر خود من بود. چرا چک بیمحل کشیدم؟ مثلاً چرا چه کردم؟ چرا چه کردم؟ او تقصیر ندارد، قاضی است، طبق یک قانونی این کار را کرده است. او شما را به زندان نینداخته است، شما خودت خودت را به زندان انداختید. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ» تو پاکی ، تو من را بیجهت در زندان نینداختی، تو من را… به من ظلم نکردی، تو حق من را به من دادی، برای یک مرتبه هم که شده عدالت کردی. «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»[22] من هستم که به خود ظلم کردم، من هستم که خود را بیچاره کردم، خودم بودم که این کار را کردم.
اگر شما این را گفتید، خدای تعالی هم همان عملی که با حضرت یونس کرد، با شما خواهد کرد. «فَاسْتَجَبْنا لَهُ»[23] ما برای او اجابت کردیم. «وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ»[24] او را از غم نجات دادیم، از آن زندان نجاتش دادیم. «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ» همینطور مؤمنین را هم نجات می دهیم. یعنی شما هم بگویید: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ». نه اینکه مدام بنشینید و بگویید: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ». مثل صلواتهای ما، مثل قرآن گوش دادنهای ما، مثل قرآن خواندنهای ما، مثل نماز خواندنهای ما، مثل آمین گفتنهای ما، مثل «یا الله» گفتنهای ما که همه آنها، همه آنها بیحقیقت است. یا الله کردند مجلس را یا خیر؟ میگویند: خیر هنوز یا الله نکردند. یعنی چه؟ انسان معنای یا الله را آنجا میفهمد که یعنی مجلس ختم شده است یا نه. «یا الله» یعنی ختم شدن مجلس. آمین یعنی چه؟ نمیدانیم. مسیحیها میگویند آمین، ما هم میگوییم آمین. آمین یعنی چه؟ یعنی خدایا این دعایی که شد، اجابت کن. آخر شما گوش دادید که ببینید چه دعا کرد؟ عربی است. کلی دعا میکند، هیچ هم… «اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ».[25] «أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ» یعنی چه؟ شما هم میگویید: الهی آمین. یا میگوید: «يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ»[26] الهی آمین. چی الهی آمین؟ آمین یعنی اجابت کن. چی را الهی آمین؟ کسی دعایی نکرده است که شما میگویید الهی آمین. نمیگویید؟
اگر من الآن این را نگفته بودم، وقتی آخر مجلس میگفتم که «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ»[27] همه شما میگفتید: الهی آمین. چه الهی آمین؟ چیزی نگفتیم. چه چیزی را استجابت کند؟ حالا دارد با خدا مناجات میکند. «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ یا قدیم الاحسان بحق الحسین» آن وقت بعد تازه میخواهد دعا کند، آنجا بعد که دعا کرد، بعد از آن… در زمان شاه شخصی منبر رفته بود، شاه را دعا کرده بود، همه مردم هم الهی آمین گفتند. من به یکی از این آدمهای متدین گفتم که چطور الهی آمین میگفتید؟ گفت: من اصلاً گوش نمیدادم که ببینم او چه دعایی میکند و رسم هم هست که همه بگوییم: الهی آمین. ببینید آمینهای ما بیمحتوا است، صددرصد بیمحتوا است. یا الله. منبری روی منبر میگوید: «یا الله، یا الله، یا الله، یا الله». او هم میگوید: «یا الله، یا الله، یا الله، یا الله». مجلس را ختم میکند.
شما را به خدا اگر کسی با شما همینطور صحبت کند، شما به او اعتنا میکنید؟ بیاییم خدا را جای خود بگذاریم. خدا را مثل خود قرار دهیم. هم با شما کسی میگوید… اسم شما را ببرد، آقای چیز… حواس او هم پرت باشد، میگویید: رهایش کن، حواس او پرت است، اگر چیزی هم بخواهد، اصلاً به خاطر ندارد که چه چیزی از ما خواسته است، ولش کن. ما اینگونه هستیم. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»[28] اگر یک دفعه این جمله را بگویید، خدا شما را از آن زندان طویلالمدة حبس ابد با آن مشکلات نجات میدهد.
اباصلت یک سال در زندان افتاد، حواس او هم نبود. بعد از یک سال یادش آمد که در خانه حضرت رضا که ایستاده بود، یک آقایی آنجا آمد و گفتم از کدام در وارد شدید؟ از کجا وارد شدید؟ من که درها را بسته بودم. گفت: من از مدینه به طوس با یک چشم به هم زدن آمدم و آن خدایی که من را از آنجا تا اینجا به یک چشم به هم زدن آورده، میتواند از درِ بسته وارد کند. پس به آن آقا متوسل شوم. هم میشنود… چون همه نمونههای کار او در آنجا بود، هم آن آقا فهمیده بود که الآن حضرت رضا در حال احتضار است، هم از درِ بسته وارد شد، هم سرعتی داشت، طیالارض داشت. او… اگر این سهتا کار الآن اینجا وجود داشته باشد، ما میتوانیم از زندان آزاد شویم. تا گفت: یا جوادالائمه. دید که آقا وارد شد. گفت: آقا یک سال است که من اینجا افتادم. حضرت فرمود: تو الآن من را صدا زدید، تا الآن من را صدا نزدید. اینگونه است.
ما خدا را صدا نمیزنیم. به خود او قسم، به خود خدا قسم –قسم در اینطور جاها جایز است- ما خدا را هیچوقت به… خدا را صدا نمیزنیم، «یا الله»هایی هم… شما هم که حالا الحمدلله خیلی خوب شدید، «یا الله»های شما هم شأن خدا نیست. یک «یا الله»… میرفندرسکی در یک اللهاکبر که گفت، سقف صومعه را فروریخت. قضیه آن مفصل است. «لا إله…» چند دفعه حضرت یونس گفته است «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»؟ میدانید؟ یک مرتبه. شما صد مرتبه بگو. ببینید اصلاً از جایی به جایی منتقل میشوید؟ خیر، هیچ. چرا؟ مگر خدا با او قوم و خویشی داشت؟ اگر قوم و خویشی داشت، چرا او را در آن زندان سخت انداخت؟ شما امت مرحومه هستید. شما به خاطر پیغمبر رحمت مورد رحم پروردگار هستید. اگر شما نیممرتبه بگویید: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»، باید از هر گرفتاری فوراً نجات پیدا کنید. علت آن همین است که نمیگوییم، درست نمی گوییم.
ما یک وقتی میخواستیم ازدواج کنیم، پول نداشتیم. خود من، فکر میکردم. یک شب نشستم، فکر کردم که از فلانی اینقدر پول قرض میکنیم، از فلانی و اگر او نشد، از فلانی. پنج، شش نفر را در ذهن خودم برای این جهت ساخته بودم که اینها دوستان من هستند، خیلی هم به من محبت کردند. اگر… گفتند: اگر یک وقت نیازی داشتید… و واقعاً هم دوستان خوبی داشتیم، چون اینها دوستان حاج ملا آقاجان بودند، اینها خیلی به حاج ملا آقاجان ارادت داشتند، میدیدند که حاج ملا آقاجان هم به من خیلی اظهار علاقه میکند. من به محض اینکه میگفتم، فوراً… حرم حضرت رضا رفتم، گفتم: آقا به من دیر پول دادی، من ششتا خدا برای خود درست کردم و به جان خود شما قسم، اگر هیچکس پول به من ندهد و این شش نفر دودستی تقدیم کنند، از آنها نمیگیرم. از این شش نفر نمیگیرم، چون در ذهن من آمده است و این در ذهن من آمده، برای شیطان است که من را مشرک کند.
نمیگویم که شما این کارها را بکنید. هر کسی یک کاری و یک حالی و یک وضعی دارد. تا این را گفتم، دیگر تصمیم خود را گرفتم، گفتم: هرچه میخواهد بشود. از حرم بیرون آمدم، یکی از محترمین آمد و گفت: من اینقدر پول دارم، میخواستم پیش شما بگذارم، شما برای من نگه دارید. گفتم: اجازه تصرف آن را هم میدهید؟ گفت: بله. بانک نیست که! من حساب کردم، خدای من شاهد است. خدا رحمت کند، یک حاج اسماعیلی بود، او این پول را به من داد. خدا شاهد است که دقیقاً آن اندازهای بود که من نیاز داشتم.
اگر خواهی آری به کف دامن او برو دامن از هرچه جز اوست برچین
اینکه میگویند «برو دامن از هرچه جز اوست برچین» یعنی در دل. آخر خجالت نمیکشید که دل شما متکی به غیر از خدا باشد، در ردیف خدا و یا خدای نکرده جلوتر از خدا؟ بگویید: فلانی هست. مریض شوم، فلان دکتر رفیق من است. بیپول شوم، فلان مرد محترم رفیق من است. در فلان اداره، فلان رئیس به من توجه میکند. خجالت نمیکشید؟ جداً ما باید خجالت بکشیم. تا اینطور چیزی پیش شما پیش آمد، خود انسان بنشیند خودش خودش را… اگرنه وجدان شما از بین میرود، این را به شما بگویم. اگر غیر از این بکنید، وجدان شما از بین میرود. اینهایی که میبینید میگویند: خیر، این حرفها چیست. با فلانی ننشینید. بعضی افراد بچههای خود را از آمدن پیش ما نهی میکنند. میگویند: با فلانی ننشینید، او انسان را از دنیا میکَند.
بعضی افراد… در مورد ما افراط و تفریط می کنند. بعضی افراد میگویند: فلانی دنیاپرست است، بعضی میگویند: فلانی شما را از دنیا میکَند. خیر، ما میگوییم شما دنیا را داشته باشید، به آن دل نبندید. هر کسی هم که میخواهد غیر از این بگوید، بر خلاف آیات و روایات گفته است. برخلاف آیات قرآن حرف زده است. حضرت سلیمان و حضرت یوسف و خود پیغمبراکرم و خدیجه کبری، اینها داشتند، دل نبستند. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ * فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ»[29] این آیاتی که شما خواندید. برنامه ما این است که شبهای دوشنبه… حالا نمیدانم که شما مرتب عمل میکنید یا عمل نمیکنید. ولی ظاهراً الحمدلله اینجا نسبت به شهرهای دیگر منظمتر است. آقای استاد آقایی هم نمیدانم که این کار را میکند. ما سی آیه اینجا میخوانیم، یعنی خدایا داریم حرف تو را گوش میدهیم. یک مقدار هم ما در مشهد این کار را میکنیم. درباره همان آیات یک مقداری صحبت میکنیم، بعد هم میگوییم خدایا ما هم چند کلمه حرف داریم، همه اش شما صحبت کردید، مدام شما با ما حرف زدید. ما هم الآن هرچه گفتیم، از قول تو گفتیم. ما هم یک حرفی داریم. حالا آن حرفها را از قول و از زبان خود بگوییم. نه «كَلَّ لِسَانِي»[30] زبان ما گنگ است که بتوانیم با خدا حرف بزنیم.
ما ادب حضور را نمیتوانیم حتی در مقابل یک ولی خدا حفظ کنیم. این را بدانید. یکی از چیزهایی که خیلی مهم است، خیلی مهم است در زندگی انسان، مسئله ارتباط با اولیاء خدا است. خودشان به خاطر اینکه تواضعی کرده باشند، شرایط را نمیگویند و افراد هم آنطور که باید بفهمند، نمیفهمند. در نتیجه، میبینید که در حضور امام (علیه الصلاة و السلام)… ائمه اطهار، ائمه اطهار میآمدند… یک روز حضرت صادق (صلوات الله علیه) به ابیبصیر فرمود: همینطور میآیند خانه امام؟ گفت: من جُنب بودم، دیدم همه میآیند. من هم بدون طهارت با مردم در محضر امام رفتم. حضرت آهسته به من گفت: همینطور؟ و همین روایت سبب این است که در حرم، در حرم علی بن موسیالرضا نمیشود جُنب وارد شد. روایت دیگری نداریم برای… چون احکام مسجد جدا است. این احکام حرمهای ائمه (علیهم السلام) است. از همین روایت… دو، سهتا این نوع روایت داریم. حتی به نظر من… چون در آنجا دارد که منزل سادات، منزل فرزندان پیغمبر، خانه سادات هم نمیشود با جنابت وارد شد. خدمت امام آمده، میگوید: «أَصْلَحَكَ اللَّهُ»[31] خدا شما را اصلاح کند. روات است، این روات الآن در روات ما هستند. زیاد هم گفتند. حضرت هم…
یک نفر از اصحاب خاص حضرت رضا (صلوات الله علیه) خدمت ایشان آمد، حضرت فرمودند: خوب شد آمدید، میخواستم به دنبال شما بفرستم. ببینید در چه حدی است؟ شب گذشته خوابی دیدم. او هم به خود گرفت: امام. الحمدلله شما اینطور نیستید، اما او… خوابی دیدم که میخواستم برای شما شرح بدهم. حضرت روی نظر دیگری، نمیخواست که او تعبیر کند، اما او پیشدهنی کرد و تعبیر کرد. گفت: دیدم که یک نردبانی دیدم گذاشتند، صد تا پله دارد… این را مرحوم علامه امینی در الغدیر مینویسند. صد پله دارد، فوراً گفت: انشاءالله صد سال عمر میکنید. حضرت فرمود: هرچه خدا بخواهد. آخر انسان فضول، پیشدهن، در حضور امام، حال چه کسی گفت که شما تعبیر کنید؟ خیال میکند که خود او که عشق و علاقه دارد که صد سال در دنیا عمر کند، امام هم علاقه دارد. بعد فرمود که این نردبان را… چون میدانم در ذهن همه شما است که جریان چه بوده است؟ نردبان را بالا رفتم، آنجا دیدم که یک قبّهای از نور است که ظاهر آن از باطن آن، باطن آن، از ظاهر آن و ظاهر آن از باطن آن دیده میشد. آنجا یک اتاق اینچنین داشت.
من وارد شدم، دیدم پیغمبراکرم نشستند، سلام کردم. حضرت فرمود: «و علیک السلام». فرمودند: به این آقا هم سلام کن، پدر شما علی بن ابیطالب است. به ایشان هم سلام کردم. فرمودند: به این خانم هم سلام کن، مادر شما زهرا است. به ایشان هم سلام کردند. فرمودند: به این آقا هم سلام کن، جد شما امام حسن مجتبی است -چون سادات از طرف مادر به حضرت مجتبی میرسند- به ایشان هم سلام کردم. فرمودند: به این آقا هم سلام کن، ایشان هم پدر شما حسین بن علی است، جد شما حسین بن علی است. به ایشان هم سلام کردم. یک پیرمرد هم آن بالا ایستاده بود… اینها نشسته بودند، یک پیرمرد هم ایستاده بود. مثل مداحها، مثل اینکه داشت کاری میکرد، شعری میخواند و اینها… در این بین ما وارد شدیم، متوقفش کردند. فرمودند: به این سیدالشعراء، حمیری هم سلام کن، من به ایشان هم سلام کردم. حالا حمیری چه کسی بوده است؟ یک فرد علاقمند شجاع بااستقامت قوی در عقاید بوده است. اشعاری در زمان بنیامیه گفته است که الآن در مملکت اسلامی در همین مجلس حتی من بخواهم ترجمه آن را برای شما بگویم، میگویم که شاید صدای ما به گوش یک فرد سنی برسد، سنی ناراحت شود. اینطور است. آنجا، آن وقت گفته است. اشعاری دارد که حضرت رضا (صلوات الله علیه) میفرمایند: پیغمبراکرم وقتی من نشستم، فرمودند: بخوان. شعرها را خواند. در آن شعرها… من مضامین آن را عرض میکنم، اول آن این است:
لِأُمِّ عَمْرٍو بِاللَّوَى مَرْبَعٌ طَامِسَةٌ أَعْلَامُهُ بَلْقَعٌ
که من در کتاب محضر استاد همه اشعار را نوشته ام. بعد به اینجا رسید که روز قیامت که میشود یک پرچم ابابکر برمیدارد. حالا تعبیر تندی نسبت به ابیبکر دارد که عرض کردم که ما حتی ترجمه آن را هم اینجا نمیگوییم. او برمیدارد. یک راست با جمعیت خود به جهنم میرود و یک رایت هم عمر برمیدارد، او هم میرود و یک رایت هم… ملایمترین جملهای که درباره عثمان گفته، این است که:
وَ رَايَةٌ يَقْدُمُهَا نَعْثَل
«نَعثَل» یعنی روباه. یک روباهی است که او هم پرچمی برمیدارد و یک عده ای را هم او به جهنم می برد.
وَ رَايَةٌ يَقْدُمُهَا حَيْدَرٌ
و یک پرچم هم حیدر برمیدارد.
وَ وَجْهُهُ كَالشَّمْسِ إِذْ تَطْلُع
مثل خورشید وقتی که درمیآید. این هم در بهشت میرود. خلاصه اینطور تقسیمبندی میکند. اشعار را که میخواند، حضرت گریه میکنند که خدایا، تو شاهد هستی که من به این مردم گفتم که از علی بن ابیطالب پیروی کنید و چه و چه. وقتی اشعار او تمام میشود، حضرت رسولاکرم به حضرت رضا میفرمایند که به شیعیان خود بگو که شعرهای این را حفظ کنند. و لذا الآن مراجع فتوا میدهند، چون سند آن بسیار صحیح است. عرض کردم علامه امینی در کتاب الغدیر مینویسد که یا در قلب حفظ آن مستحب است، یا مستحب است که بنویسند و نگهداری کنند و انشاءالله هر کدام از شما رسیدید، این کار را بکنید. ولو اینکه حفظ در قلب نتوانستید، در جایی آن را حفظ کنید. خیلی اشعار فوقالعادهای است. منظور من این است که انسان… اگر همین مرحله استقامت خود را خوب تقویت کنید، در مقابل آنها، در مقابل دشمنان با استقامت باشید، به جایی میرسید که حضرت رسولاکرم به حضرت رضا بفرمایند که به ایشان که سید هم نبوده است، فرزند پیغمبر نبوده، سیدالشعراء، الآن هم معروف به سید حمیری است. انشاءالله، امیدوار هستیم که ما هم از زبان آنها چند کلمهای با خدا… انشاءالله همان برنامه مشهد را امشب عمل کنیم و به مناسبت حالمان و روحیات خود دعایی هم بخوانیم. انشاءالله دوستان در هفتههای بعد هم بخوانند.
ایام، ایام بسیار پربرکتی است، ماه شعبان است. در ماه شعبان ما یک کار را حتماً باید بکنیم. انشاءالله یک دست لباس خوب، لباس آبرومند بدهید به خیاط بدوزد که یک مهمانی بسیار خوبی دعوت دارید. «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[32] مهمانی خدا، یک مهمانی خیلی خوب. ماه رمضان یک سفرهای میافتد که امام زمان هم سر آن سفره نشسته است، اولیای خدا هم نشستهاند. با این لباسهای چرب و چرکین یقین بدانید که شما را سر آن سفره راه نمیدهند. ممکن است بیرون، در اتاق دیگر، یک گوشه و کناری شما را راه بدهند، اما با لباس فاخری که به آن مجلس بخورد، باید بروید و لباس «وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ»[33] این لباس… میدانم خیال کردید که یک دست لباس کت و شلوار باید تهیه کنید، ولی از یک جهت مشکلتر است. لباس تقوا «وَ هَذَا شَهْرُ نَبِيِّكَ»[34] خدایا این ماه، ماه پیغمبر تو است. انشاءالله این دعاها را بخوانیم.
خدای تعالی در اول این ماه وجود مقدس سیدالشهداء را گذاشته که «رَحْمَةً لِلْعالَمينَ»[35] است اول لباسهای کثیف شما را بشویند. یک ماشین رختشویی حسابی زیر سایه حضرت سیدالشهداء، اباالفضل العباس، امام سجاد، امام عابد، امامی که مظهر عفو پروردگار است که در ماه رمضان صدها نفر از غلامان و کنیزان خود را عفو میکرد که خدا او را عفو کند. در اول این… اگر این شستشو انجام نشود، پس چه موقع میخواهید خود را بشویید؟ این دو، سهتا پشت سرهم، حساب دارد، همه کارهای الهی حساب دارد. حضرت سیدالشهداء، «رَحْمَةُ اللَّهِ الْوَاسِعَةُ»[36] است. خدا میداند اگر با محبت وارد روز سوم شعبان شوید و خارج شوید، کثیف بمانید؛ خیلی خیلی بیلیاقت هستید. بعد اباالفضل العباس، بعد هم امام سجاد. من نمیخواهم در این ارتباط تشبیهاتی کنم، خیلی حرف دارد. چرا روی این ترتیب است؟ چرا اینگونه است؟
حضرت سیدالشهداء عفو میکند، حضرت اباالفضل العباس خشک میکند، حضرت سجاد هم شما را به بندگی –همانطور که خود او بنده واقعی بود- قبول میکند. در نیمه این ماه وجود مقدس قطب عالم امکان، حضرت بقیةالله را گذاشته که دیگر جای حرف نباشد، جای صحبت نباشد. یک دست لباس عالی این خیاط ازل برای همه میدوزد. منتها شما باید بروید، سفارش بدهید و بگیرید. همان کسی که شب قدر، شب قدر تمام مقدرات را تأیید میکند. هنوز شب نیمهشعبان شما از دست نرفته است. باید آنجا لباس خود را از این خیاط الهی بگیرید، یک لباسی فرم لباس خود او، رنگ لباس خود او، مثل لباس خود او. میخواهید کنار امام زمان بنشینید.
«دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[37] به مهمانی خدا دعوت شدهاید. «بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ».[38] برکت، رحمت، مغفرت که همه اینها حرف دارد. کاش میشد که روی اینها حرف بزنیم. «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ». «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ»[39] لیله مبارکه در این شهر است، در این ماه است، حالا حرف زیاد است. هر یک از این جملات را که میگویم، دل من میخواهد که یک ساعتی برای شما صحبت کنم. متأسفانه الآن همین اندازه هم که صحبت کردیم، دیر شده است. این لباس را سفارش بدهید تا هنوز دیر نشده است. همین امشب بگویید: یا بقیةالله، یا صاحبالزمان یک دست لباس هم به ما بدهید. عاریه هم که شده بدهید، موقت هم که شده بدهید. ما هم میخواهیم در مهمانی خدا بیاییم، کنار شما بنشینیم. با این لباس چرب و چرکین، مثل این کسانی که در مکانیکی از زیر ماشین بیرون آمدند، با این لباس شما را راه نمیدهند، به خدا قسم شما را راه نمیدهند. با لباس معصیت، با لباس گناه… فلانی روزه است، روزه او را هم…
در روایت دارد که کسانی هستند که از روزه جز گرسنگی و تشنگی چیز دیگری نمیفهمند، روزه باشند، ابداً. شما باید در ماه رمضان هر روز و هر شب امام زمان خود را ببینید، کنار او نشستید. نه با تخیل، میخواهید در یک ظرف غذا بخورید، میخواهید در یک سفره نشسته باشید. والّا شما را در اتاق مجاور میبرند و مینشانند. میگویند: شما بروید، حالا بنشین، اگر از غذا چیزی زیاد آمد، یک قدری هم به شما میدهیم. نهایت آن این است، والّا اصلاً در مهمانی شما را راه نمیدهند. یا الله، خدایا. الحمدلله حال توجهی پیدا کردید. من یک مقداری از دعای ماه شعبان را بخوانم.
لینک فایل صوتی : کلیک کنید
[1]. انبیاء، آیه 73.
[2]. همان، آیه 87.
[3]. طه، آیه 115.
[4]. انبیاء، آیه 87.
[5]. صافات، آیه 144.
[6]. انبیاء، آیه 87.
[7]. آلعمران، آیه 178.
[8]. بقره، آیه 174.
[9]. اعراف، آیه 148.
[10]. شوری، آیه 51.
[11]. طه، آیه 50.
[12]. نحل، آیه 68.
[13]. همان، آیه 69.
[14]. مائده، آیه 54.
[15]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 12، ص 96.
[16]. بقره، آیه 26.
[17]. اعراف، آیه 43.
[18]. انبیاء، آیه 73.
[19]. همان، آیه 87.
[20]. الكافي، ج 1، ص 80.
[21]. انبیاء، آیه 87.
[22]. همان.
[23]. انبیاء، آیه 88.
[24]. همان.
[25]. بحار الأنوار، ج 53، ص 96.
[26]. همان، ج 44، ص 245.
[27]. همان.
[28]. انبیاء، آیه 87.
[29]. انبیاء، آیات 87 و 88.
[30]. بحار الأنوار، ج 43، ص 338.
[31]. الكافي، ج 1، ص 177.
[32]. بحار الأنوار، ج 93، ص 356.
[33]. اعراف، آیه 26.
[34]. وسائل الشيعة، ج 10، ص 492.
[35]. انبیاء، آیه 107.
[36]. بحار الأنوار، ج 27، ص 138.
[37]. بحار الأنوار، ج 93، ص 356.
[38]. همان.
[39]. بقره، آیه 185.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.