۲۵ رمضان ۱۴۱۴ قمری – ایمان به غیب و شهود
ایمان به غیب و شهود ۲۵ رمضان ۱۴۱۴
«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»[1]
دو سه شبي كه در مسجد درباره اين آيه صحبت كرديم، مطالبي عرض شد كه براي عموم بود. مطالبي كه مربوط به خواص و دوستان خود ما هست باقي ماند. در آن شبها خلاصه مطالبي را كه عرض كرديم اين بود كه اهميت و ارزش مؤمنين به غيب بيشتر از كساني است كه ايمان به شهود پيدا ميكنند، يعني آنهايي كه ميبينند و ايمان پيدا ميكنند، ايمان آنها از راه ديدن به وجود آمده است، از راه شنيدن به وجود آمده است. ديدن كه از طريق چشم باشد ايمان مستقر نميشود، يعني اگر شما از طريق چشم به يك چيزي ايمان آورديد، اين ايمان مستقري نيست، يا همچنين از طريق شنيدن، اما ايماني كه از طريق فكر و عقل به دست ميآيد، آن ايمان خواهي نخواهي ايمان مستقري خواهد شد، يعني چون با عقل به دست آمده است از اين نظر عميق است. يكي از چيزهايي كه از اجزاي ايمان است و اهميت دارد و بسيار مهم است، ايمان به امام است. فكر و عقل خود را بايد به كار بيندازيد، ايمان به امام كه از مهمترين مسائل اعتقادي است پيدا كنيد، زيرا اگر ايمان به امام داشتيد بقيه كارها تنظيم ميشود،.خدا را از طريق امام بايد شناخت، معاد را كه مبدأ و معاد از مهمترين چيزها است بايد از طريق امام شناخت. امامت خودِ پيغمبر اكرم هم اهميت زيادتري دارد تا نبوت ايشان، چون او امام رحمت است. امام يعني جلودار، پيشوا، راهنما. امام يعني كسي كه در همه كارها راهنماي فكر و عمل و اعتقاد انسان است. حالا اين شخص به عنوان پيغمبر آمده باشد يا به عنوان وصي پيغمبر. ميبينيد كه حضرت ابراهيم كه خداي تعالي در وصف ايشان ميفرمايد: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ»[2] ببينيد اينجا حضرت ابراهيم با اينكه پيغمبر بوده است، خدا ميفرمايد: من تو را امام قرار دادم. امام به معناي اصطلاحي كه ما فكر ميكنيم نيست، به معناي رهبر، راهنما است. از امام جماعت گرفته تا امام جمعه و بعد هم ائمه پيشوايان مرجعيت و بعد ميرسد به امام معصوم، بعد هم به پيغمبران، اينها همه امام هستند. يك وصف كلي براي همه هست و آن كلمه امامت است. شما بايد امام را بشناسيد كه اگر امام را شناختيد، پيغمبر را هم شناختهايد. امام يعني كسي كه رهبري مردم دنيا را براي رسيدن به حقايق و معارف دين كه از جانب خدا آمده عهدهدار است، اين را امام ميگويند. بنابراين اگر ما گفتيم بحث امامت، بحث از صفات پيغمبر اكرم هم هست. پس اگر ائمه (عليهم السلام) كه شامل خود رسول اكرم هم ميشود شناخته شدند، خدا را به وسيله اينها ميشناسيم، معاد را هم به وسيله اينها ميشناسيم و خود آنها را هم بايد به وسيله خود آنها بشناسيم و روي اين تقسيم يك خداشناسي داريم، يك امامشناسي و يكي هم معادشناسي. اين سه چيز از اصول اعتقاد ما است، يعني اگر تا به حال شنيده بوديد اصول دين پنج تا است، ما عرض ميكنيم كه اصول دين به اين معنا سه تا است. خداشناسي، امامشناسي و معادشناسي.
خداشناسي را از امام بايد ياد بگيريم. فرق پيغمبر و وصي پيغمبر در اين است كه پيغمبر حقايق و معارف را از جانب خدا دريافت ميكند و مستقيم از خداي تعالي ميگيرد و وصي پيغمبر آنچه را كه پيغمبر از خدا گرفته است و خود او فرصت نكرده است كه آن حقايق را در بين مردم تقسيم و پخش كند، امام و وصي پيغمبر پخش ميكند. لذا فرق بين وصي پيغمبر و پيغمبر در هيچ چيز نيست جز در همين موضوع. او دريافتكننده است، اين پخشكننده، او دريافتكننده است، اين ناشر. در همين روايت سلمان و ابيذر اين مطلب هست كه علي بن ابيطالب فرمود: «صَارَ»[3] گرديد پيغمبر «الْمُنْذِرِ» و من شدم هادي، يعني راهنماي به آنچه به پيغمبر نازل شده است. به دليل قول ذات مقدس پروردگار كه فرمود: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»[4] تو اي پيغمبر منذر هستي -حالا منذر در اينجا به معناي واسطه وحي است- و براي هر قومي يك هادي هست. براي مردمي كه در زمان اميرالمؤمنين بودند، هادي آنها علي بن ابيطالب بود. بعد امام حسن، تا در زمان ما كه راهنماي ما حضرت حجةبنالحسن (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) است.
پس بنابراين اگر ما بحث از امامت ميكنيم فعلاً كاري به نبوت –خوب دقت كنيد- و خلافت نداريم. بعدها بحث جدا ميشود كه خليفه چه كسي است و خليفه با پيغمبر چه فرقي دارد. فرق آن را عرض كردم، كه فرق آن در اين است كه پيغمبر واسطه بين خدا و خلق است و وصي پيغمبر بايد واسطه بين پيغمبر و خلق باشد. از نظر علمي روي اين حساب هيچ فرقي نبايد داشته باشند، به جهت اينكه اگر يك مختصر خليفه پيغمبر كسر داشته باشد نميتواند خلافت بكند، نميتواند خليفه مطلق باشد. به جهت اينكه آنچه بر پيغمبر نازل شده است اگر يك قسمتهاي آن را وصي پيغمبر ميدانست و يك قسمتهاي آن را نميدانست، آن مقداري را كه نميتواند و نميداند نزول اينها بيفايده ميشود و آمدن پيغمبر هم براي اين قسمت بيفايده ميشود و خداي تعالي كار بيفايده نميكند. پس بايد تمام علم پيغمبر را خليفه او داشته باشد و در همين يك جزئي فرق است كه اين از خدا گرفته است و خليفه پيغمبر از پيغمبر ميگيرد و نبايد معتقد بود كه ممكن است حتي يك مسئله كوچك بر پيغمبر نازل نشده باشد ولي بر علي بن ابيطالب نازل شده است.
پس بنابراين اگر ما درباره امام بحث كرديم آن چيزي كه در ذهن شما هست، كه وقتي امام ميگوييم منظور غير پيغمبر است نه، تمام انبياء امام بودند، تمام ائمه اطهار هم امام بودند، تمام امام جماعتها هم امام هستند، تمام امام جمعهها هم امام هستند، حتي اگر يك كسي آدرسي را بهتر از شما بلد بود و جلو افتاد و شما را به آن آدرس رساند، او نسبت به شما امام است. پس امامت يك معناي كلي دارد كه شامل هر كسي كه انسان را از يك گمراهي نجات بدهد، ولو گمراهي در كوچه، و انسان را به مقصد برساند شامل ميشود. ميبينيد كه به همه اينها امام ميگويند، منتها يك امام مطلقي داريم و يك امام محدود داريم. آن كه امام مطلق است همه آنچه كه بر پيغمبر نازل شده است، همه آنها را ميداند و مردم را به آن حقايق راهنمايي ميكند، خود پيغمبر هم همينطور است. شما در همين دعاي توسل به پيغمبر ميگوييد: «يَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ»[5] و حال اينكه به ائمه اطهار نميگوييد يا «يَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ» پيغمبر اكرم امام رحمت است و رحمت خدا هم شامل همه چيزها ميشود «وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ»[6] هيچ چيز نيست كه ايجاد بشود و طبق رحمت الهي نباشد، يعني رحمت الهي شامل هر چيزي كه شد او حتي خلق ميشود و بعد بقاء او باز به رحمت خدا است. پس ميگوييم «وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ» پيغمبر اكرم هم امام رحمت است، پس همه چيزهايي كه رحمت شامل آنها شده است، همه آن چيزها به اصطلاح، همه آنچه كه رحمت خدا شامل آن شده است همه آنها را امام مطلق امامت ميكند، همه آنها را. از يك اتم كه الكترونها دور هسته آن روي يك نظم خاصي دارد ميچرخد، چون مشمول رحمت الهي هست، امام رحمت او را راهنمايي ميكند، تا برسد به كهكشانها و تمام عالم وجود و تمام آنچه كه پروردگار خلق كرده است.
بنابراين پيغمبر اكرم و دوازده امامي كه وصي او هستند كه صلوات خدا بر آنها باد، همه اينها امام مطلق هستند، يعني امام رحمت هستند، يعني هر جايي كه رحمت پروردگار شامل آن جا يا آن چيز ميشود، اينها بر آن چيز و آن شخص امامت دارند، اين يك امام است، اين را امام مطلق ميگويند كه هم ولايت تكويني دارد هم ولايت تشريعي، يعني هم بر كون رهبري دارد، هم ستارگان و ماه و خورشيد و آسمانهاي هفتگانه را با اراده خود ميچرخاند و هم رهبري حكمي و رهبري معارفي و مسائل ديني و حقايق ديني كه از جانب خدا هست او بايد رهبري كند. پس ميبينيم فرقي بين پيغمبر در اين جهت و امام نيست إلّا در اينكه پيغمبر از جانب خدا ميگيرد ولي امام از جانب پيغمبر ميگيرد. اين مطلب از نظر دقت عقلي ثابت شده است و ميبينيم ما امام را اگر با اين خصوصيت شناختيم از طريق فكر و عقل يك استدلال بسيار محكمي است. آن كساني كه ميگويند خليفه پيغمبر لازم نيست علم پيغمبر را داشته باشد، اينها واقعاً با اين استدلال درك صحيحي ندارند، بالأخره در هر زماني يك امام مطلقي لازم است كه در عالم باشد كه در تمام چيزها به او مراجعه بشود. در اين چند شبي كه از ماه مبارك رمضان مانده است من از زبان خود اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السلام) يك مقداري باز درباره امام مطالبي را ميخوانم و لذا ميبينيم اينجا اميرالمؤمنين در ضمن توصيف معرفت امام -كه سلمان و ابيذر آمدهاند از معرفت امام سؤال ميكنند- درباره پيغمبر هم حرف ميزند. در اينجا حضرت ميفرمايد: «يَا سَلْمَانُ وَ يَا جُنْدَبُ وَ صَارَ مُحَمَّدٌ يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ وَ صَارَ مُحَمَّدٌ ن وَ الْقَلَمِ وَ صَارَ مُحَمَّدٌ طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى وَ صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ الدَّلَالاتِ»[7] اين چهار جملهاي كه حضرت درباره پيغمبر فرموده است، با اينكه ما فكر كرديم آنها فقط درباره معرفت امام سؤال كردند ولي هدف آنها هم اصل امامت بوده است، ميفرمايد: پيغمبر يس شد. يس از اسامي پيغمبر است كه از آن اسراري است كه من معتقد هستم خداي تعالي در قرآن اين اسم را باقي گذاشته است براي اينكه امام زمان بيايد و توضيح بدهد. يك مُشت از مطالب در قرآن هست كه براي آن معاني گفتند ولي هيچكدام از آنها فايده ندارد. مثلاً «كهيعص»[8] «الم»[9] «المر»[10] «المص»[11] «حم»[12] «ن»[13] و يكي هم «يس»[14]. حالا ابيذر و سلمان از اين كلام چه فهميدند…، گفت: «بين المحبين سرّ ليس يفشيه قول و لا قلم»[15] بين دوستان يك اسراري است كه هيچ چيز نميتواند آن را افشا كند، نه كلام، نه قلم. دو تا دوست چطور ميتوانند آن محبت خود را روي كاغذ بياورند؟ چه كار ميكنند؟ كلمه قربان تو بروم كه همه به هم ميگويند، هر كس هم بخواهد كلاه سر ديگري بگذارد اول ميگويد قربان تو بروم. خدمت شما عرض شود اين كلمه كه اعتباري ندارد. تبسم و صورت باز داشتن هم اعتباري ندارد. هر كاري كه شما بخواهيد بكنيد چون يك عده كنار آن افراد منافق بودند آن را از اعتبار ساقط كردند، لذا نه قلم ميتواند محبت واقعي را بياورد، نه زبان ميتواند بيان كند. خيلي افراد بودند مثلاً فرض كنيد محبت در درجه نهايي نسبت به يك شخصي انجام دادند ولي در باطن دشمن بودند. شما فكر نكنيد مثلاً هميشه ابابكر و عمر كه خدمت پيغمبر ميآمدند با غضب با پيغمبر حرف ميزدند، نه، آنقدر دست ميبوسيدند، آنقدر اظهار ارادت ميكردند كه مسلمانها باور نميكردند اينها با پيغمبر دشمن باشند، و لذا آنها را به خلافت قبول كردند. هيچ چيز نميتواند محبت را بيان كند، نه قول و نه قلم. چه كسي ميفهمد كه سلمان از كلمه «يس» چه چيزي فهميده است؟ از كمله «ن» چه فهميده است؟ خود پيغمبر چه فهميده است؟ ماها نميتوانيم بيان كنيم. بنابراين آنچه كه مربوط به زمان ظهور است كه إنشاءالله حضرت بقيةالله تشريف ميآورند و بيان ميكنند همين فواتح سوّر است، يعني حروفي كه در اوايل سورهها واقع شده است. يكي از آن حروف «يس» است، البته من يك وقتي ديدم يك آقايي كه از محترمين هم بود -كه بعد از منبر من ايراد گرفتم گفت: حق با شما است- ايشان روي منبر ميگفت: پيغمبر اكرم را از اين جهت «يس» گفتند، چون سين زُبر و بينات آن –وقت شما گرفته ميشود، مثل اينكه فايده هم ندارد- با هم مساوي هستند. زُبر و بينات چه چيزي هستند؟ هر حرفي در حروف ابجد يك زُبر دارد و يك بينات. مثلاً الف، اين خطي كه ميكشيد، اين خط تنها، اين زُبر آن است، در خواندن الف كه ميخوانيد يك (ا) است، يك (لام) است، يك (ف)، (ا)، آن (لف) بينات آن است. دقت كرديد، همينطور تمام حروف، باء، زُبر آن (ب) است، بينات آن الف است. جيم، (ج) زُبر آن است، (ي) و (م) بينات آن است. اين را ياد بگيريد بد نيست، چون جفر و حساب ابجد، ابجد كبير و ابجد صغير در اين كتابهاي بحر الغرائب و نميدانم علوم غريبه و اينها خيلي هست، يعني روي آن كار ميكنند. يك عده با اينها ميخواهند از آينده خبر بدهند، با همين مسائل، حالا خيلي مفصل است.
هر حرفي يك زُبر دارد، يك بينات. فاء مثلاً (ف) زُبر آن است، (ا) و بعضيها ميگويند با همزه بعدي، اينها بينات آن است. حالا سين زُبر و بينات آن از نظر عدد حساب ابجد يكي هست. حالا ما ميترسيم سر اين حرفها وقت مجلس گرفته بشود. بد نيست اطلاع داشته باشيد، چون إنشاءالله شما ميخواهيد از افرادي باشيد كه بتوانيد يك وقتي با اينها حرف بزنيد. خود من يك وقتي خيلي اينها را ياد گرفته بودم. بعد از اينكه زُبر و بينات را خوب فهميديد، خدمت شما عرض شود كه اين را با حساب أبجد مطابقت ميكند، مثلاً (الف) يك -اب- (ب) دو، جيم سه، دال چهار. ميرويد ميرسيد همينطور (ابجد-هوّز-حطّی-کلمن-سعفص-قرشت-ضظغ) همينطور حروفها را از ده حرف، از يك شروع ميشود تا ده. از آنجا دهتا دهتا مثلاً ده، بيست – متوجه شديد؟- سي، اينطوري، بعد از صد به بالا صدتا صدتا بالا ميرود، اينطوري. اين هم ياد گرفتيد؟
حالا (س) از چيزهايي است كه (س) در حساب أبجد چند است؟ شصت، (س) شصت است، (ين) آن هم شصتتا است، درست است؟ يعني (ي) دهتا، (ن) پنجاه تا، شصت تا. دقت كرديد؟ البته آن آقا ميگفت: پيغمبر به اين دليل ظاهر و باطن او يكي بود، صحبت ميكرد. ما هم پايين منبر گفتيم: آقا. گفت: بله، گفتم: خود يس اسم پيغمبر است، نه (ي) آن ندا باشد، اين هم را بدانيد، گفت: به چه دليل؟ گفتم: به اين دليل كه در سوره صافات خدا ميفرمايذ: «سَلامٌ عَلى إِلْياسينَ»[16] نميگويد «إِلْ سينَ» پس «يس» مركباً اسم حضرت رسول اكرم است و معناي آن چيست؟ نميدانيم. اين هم آخر كار. البته براي آنهايي كه اهل ذوق هستند منبر او به قدري جالب بود، خود من هم داشتم خوب گوش ميدادم، فقط اين اشكال اگر نبود بسيار مطلب خوبي داشت، ولي اين اشكال داشت. «ن» يعني چه؟ نميدانيم. «ن وَ الْقَلَمِ» قلم را ميفهميم، چون هر چيزي كه از طريق نوشتن بخواهد از قلب يك كسي وارد بر فكر كسي بشود بايد به وسيله قلم انجام بشود. از خدا به خلق او هر چه بخواهد به انسان برسد به وسيله پيغمبر است، پيغمبر قلم خدا است، و اين تعبير خوب است، لذا قلم صنع و نميدانم لوح محفوظ و اينها، معناي همه اينها خود پيغمبر است و من إنشاءالله به مناسبت براي شما توضيح خواهم داد.
مردم آنوقتها نميتوانستند تحمل كنند كه لوح پيغمبر باشد، قلم پيغمبر باشد، لوح محفوظ پيغمبر باشد، لذا به اين اسامي ميگفتند كه اينها براي بعديها نقل كنند و بعديها در زمان ما كه نزديك به ظهور حضرت بقيةالله است و همه بايد آماده بشوند…، يك كسي از رفقا در يكي از شهرها –اين را هم داخل پرانتز عرض كنم- به من تلفن كرد، صبح روز 23، ديروز صبح، كه تشرفي براي من حاصل شد، براي شما بشارتي است، ايشان نميدانست كه ما برنامهاي داشتيم يا نه، گفت: اين مجلس مشهد، فلاني، سالها ظهور را جلو انداخت. آن شب شما الحمدلله مؤثر بوده است. به هر حال چون نزديك ظهور است إنشاءالله بايد اينها را ياد بگيريم، لذا منظور از قلم پيغمبر اكرم است «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ طه» كه بعد هم ميفرمايد: «ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»[17] در يس خوب روشن است كه «يس * وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ» يس اسم پيغمبر اكرم است «وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ» يعني قسم به قرآني كه پر از حكمت است، اصلاً قرآن حكمت است، فلسفه نيست، همه آن از جانب خدا است «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ» تو از پيامبران هستي، معلوم است كه «يس» اسم پيغمبر اكرم است. در «ن وَ الْقَلَمِ» خيلي مسئله روشن نيست، ولي در «طه» باز مسئله روشنتر است، «طه» يعني اي پيغمبر «ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيندازي، به ناراحتي بيندازي، در فشار قرار بدهي، بر تو قرآن را نازل كرديم كه مردم را راهنمايي كني، چون فكراً «حَريصٌ عَلَيْكُمْ»[18] اگر كوچكترين گناهي را در كسي ميديد آنقدر حرص ميخورد، آنقدر جوش ميزد كه اين…، نميدانم شما در قافله بوديد يا قافلهچي بوديد يا نه؟ اين شخص قافلهچي يا مثلاً رئيس كاروان، تمام اين افراد را بايد مواظب باشد نه مريض بشوند، يكي مريض بشود چون قافله از راه ميافتد، از حركت ميافتد، براي اين خيلي سخت است. يك نفر عقب نماند، يك نفر نميدانم كوتاهي نكند، حالا اين در يك امور ظاهري است، حالا يك نفر مريض شد، ميگويد: تو باش، تو همينجا اُتراق كن، بعد بيا. نهايت كار اين است كه ديگر، مسئوليت ندارد، اما پيغمبري كه خدا به او مسئوليت داده است ميگويد: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ»[19] همه بايد پشت سر تو با كمال استقامت بيايند. ببينيد به اين چقدر سخت ميگذرد، لذا سوره هود من را پير كرد، پس ملاحظه ميكنيد كه اين «تَشْقي»اي كه خدا ميخواهد پيغمبر را يك مقداري ترمز به اصطلاح….، ميخواهد به ما بفهماند وإلّا پيغمبر يك ميزان حركت ميكرد، به ما بفهماندكه چه در دل پيغمبر اكرم ميگذرد اگر شما سستي كنيد، دير حركت كنيد. خدا ميداند يكي از نعمتهاي خدا بر ماها اين است كه نميدانيم ظهور چه موقع است، وإلّا اگر شما بدانيد حتي مثلاً ده ماه ديگر ظهور است يك شور و غوغاي ديگري در شما خواهد بود و بدانيد هم تا تزكيه نفس نكرده باشيد حضرت شما را نميپذيرد، ببينيد چه حالي پيدا ميكنيد، ولي شما از اين نزديكتر بدانيد اگر ميخواهيد موفق بشويد.
به من چه اثري دارد يكي از شما دير بيايد و يكي از شما زود بيايد؟ چه اثري دارد؟ مگر بقيه منبريها به مستمعين نگاه ميكنند ببينند چه كسي دير آمده است و چه كسي زود؟ اينكه ميبينيد من جوش ميزنم يك مسئوليتي از شما در گردن خود احساس ميكنم كه گاهي واقعاً خود من شرمنده ميشوم، خجالت ميكشم كه چرا اعتراض ميكنم، ميگويم فلاني چرا به قرآن آقاي معلم نرسيدي؟ وگرنه هر كس هر وقت ميخواهد بيايد، چرا من خود را بد بكنم؟ شما فكر ميكنيد…، خدا ميداند من شب بيست و يكم يك حالتي پيدا كردم، فرداي آن تقريباً نيمه مريض بودم، شب بيست و سوم سر شب فكر ميكردم اصلاً من نتوانم امشب…، يك دكتري هم منزل ما بود گفتم: اين گوش من اصلاً به كلي گرفته است، گفت: اين براي اعصاب است و شما داد زديد اينطوري شده است، با اين حساب بايد شما احتياط كنيد. صبح روز بعد به آن آقا گفتم: آقا در داروهاي خود بنويس كه داروهاي شفابخش گوش و اعصاب داد زدن است، ما ديشب خيلي بيشتر داد زديم و الحمدلله..، .به ياد دارم كه در همان وقت شور و نشاطي كه الحمدلله بود اصلاً از ياد بردم، بعد ديدم نه، گوشهاي من خوب شده است. باور كنيد انسان يك مسئوليتي احساس ميكند وإلّا كداميك از شما…، ميدانيد كه من مجبور نيستم هيچ برنامهاي داشته باشم، هيچ، هيچ، نه اين سروصداها و نه اين داد و فريادها…، خيليها مثل من هستند، شايد از من هم بهتر كه قطعاً بهتر هستند يك نمازي مسجد ميآيند و خانه ميروند و استراحت ميكنند و شما اكثر آنها را ميشناسيد اما به گردن من مسئوليتي گذاشته است، شما هم براي رضاي خدا بياييد و اين مسئوليت من را احساس كنيد و به من كمك بكنيد. اين كاري ندارد شما يك ربع زودتر از خانه حركت كنيد، نگذاريد من اينجا بنشينم آقا فلاني دير آمده است، حرص ميخورم، ناراحت ميشوم. نه اينكه چرا گوش به حرف من نداديد، نه، شما هر جا كه ديديد من به نفع شخصي خود يك چيزي گفتم اصلاً هيچ گوش نكنيد به آقاي فاني ميگوييم چون ايشان در منافع خود حرفهاي ما را خيلي بايد گوش بدهند، هيچ گوش ندهيد، اگر ديديد من ناراحت شدم ولي إنشاءالله در ميگويم ده ماه ديگر اگر مثلاً بنا باشد حضرت تشريف بياورند، آن كسي كه ميگويد من هنوز مرحله اول هستم ببينيد اين چه جوشي ميزند، مگر اينكه خدايي نكرده ايمان نداشته باشد وإلّا نميتوانيد طاقت بياوريد. آن كسي كه ميگويد من هنوز هفت مرحله ديگر بايد بروم، بر فرض ده ماه ديگر باشد، راه چندساله را يك شبه برويد. ده ماه ديگر اگر الآن كسي جلوي من بگويد كه آقا ده ماه ديگر ميآيد من عصباني ميشوم، از آن زودتر، از آن زودتر، از آن زودتر، پس چرا جوش نميزنيم؟ ببخشيد، در واقع آن براي بيرگي ما است. در كارهاي خود جدي باشيد.
«طه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» ببينيد چقدر پيغمبر اكرم ناراحت ميشد كه خدا ميگويد: ما اين قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو اينقدر خود را به زحمت بياندازي. «تَشقْي» ولي چه ميشود كرد؟ واقعاً هيچ كاري نميشود كرد، الآن زبان حالي ممكن است باشد، تو چرا…، يك كسي رسماً در كانون آمد، من وقت نداشتم، ميديد دارم خجالت ميكشم، براي خود اسباب دردسر درست كردي، چي گفتي اين استادبازي را، آنها را رها كن، بروند. گفتم: من يك حقيقتي را گفتم. ما ديديم اين مطلب اصلاً نميشود. حالا اين يك سرسوزني است از درياها مسئوليتي كه پيغمبر اكرم داشت. او ميخواست دنيا را…، اين كاري كه بعد از ظهور انجام ميشود، پيغمبر موظف بود در زمان حيات خود انجام بدهد، در آن وقت انجام بدهد، منتها ديگر خدا عادل است ميبيند نميشود، لذا پيغمبر اكرم عُذر داشت. اميرالمؤمنين ميخواست. باز عذر دارد نميشود. امام حسن ميخواست انجام داد، همينطور يكي يكي از ائمه تا به امام عصر (ارواحنا الفداء) رسيده است، اين هم خدا باز عذر او را پذيرفته است كه تو در غيبت مخفي باشي تا مردم آماده بشوند بعد بيا و كار را تمام كن.
فرمود: «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ الدَّلَالاتِ» او صاحب دلالات و راهنماييها شد، دليلها شد. دليل به معناي به اصطلاح راهنما است. حضرت چهار چيز را به پيغمبر اكرم نسبت داد: پيغمبر صاحب دلالات است، «طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» است، «ن وَ الْقَلَمِ» است، و «يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ» است. ميبينيد چهار چيز را به پيغمبر اكرم نسبت ميدهد، بعد ميفرمايد: «وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ الْمُعْجِزَاتِ وَ الْآيَاتِ» من صاحب معجزات شدم، صاحب معجزات و نشانهها. آنقدري كه مردم از اميرالمؤمنين معجزه ديدند از خود پيغمبر اكرم نديدند. اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السلام) روز خيبر وقتي درِ خيبر را جدا ميكند و آن عمل را انجام ميدهد، پيغمبر اكرم با بعضي از اصحاب ايستاده است، آنها تعجب ميكنند، حضرت ميفرمايد: به پاهاي علي نگاه كنيد. وقتي به پاهاي علي بن ابيطالب نگاه ميكنند ميبينند پاهاي او هم معلق است، چون تمام فشار روي پا ميآيد ديگر، حضرت فرمود: پاهاي علي روي بال جبرائيل است. معجزاتي كه از علي بن ابيطالب ديدند -ميتوانيد حالا آنچه كه در ذهنيت خود شما هست حساب كنيد- آنقدر معجزه از پيغمبر اكرم نديدند. معجزات زياد، چرا؟ به جهتي كه وضع پيغمبر با آوردن قرآن تثبيت شده بود اما وضع علي بن ابيطالب تثبيت نشده بود. بعد فرمود: «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ» پيغمبر اكرم خاتم پيغمبران شد. خاتم يعني پاياندهنده پيغمبران. اين هم كه انگشتر را عرب خاتم ميگويد به اين جهت است كه سابقاً شخصيتها روي انگشتر خود، روي نگين انگشتر خود، اسم خود را حك ميكردند، وقتي نامه را ميخواستند پايان بدهند مُهر آن را از همان انگشتر خود ميزدند. لذا اين انگشتر پاياندهنده نامهها شد، هر جايي آن را ميديدند ميفهميدند كه اينجا مطلب تمام شده است. كمكم اسم انگشتر خاتم شد، يعني پاياندهنده. بعضي از اين بهاييها آخر ميخواهند بگويند محمد پيغمبر است و خود او هم اين ادعا را كرده است، چون ما مردم بس كه ديوانه هستيم هميشه ديوانهها را به عنوان رهبر انتخاب ميكنيم. اين اول ميگفت: من باب امام زمان هستم، بعد گفت: من خود امام زمان هستم، بعد كمكم ديد مردم هر چه او ميگويد گوش ميدهند ديگر، گفت: من پيغمبر هستم، بعد كمكم به همين ترتيب رفت بالا. اينها ميخواهند بگويند وقتي گفت من پيغمبر هستم، گفتند: در قرآن آمده است كه خاتمالنبيين پيغمبر اكرم است، نگفتند خاتم المرسلين، گفتند خاتمالنبيين. چون هر رسولي نبي هست ولي هر نبیّی ممکن است رسول نباشد. اينها در كتابهاي خود برداشتند نوشتند خاتم در اينجا يعني انگشتر پيغمبر، ميدانيد هيچ معنا ندارد ولي ما عرض ميكنيم كه حتي به انگشتر هم كه خاتم ميگويند به دليل پاياندهنده –اين نكتهاي هست- نامه است، از اين جهت به آن خاتم ميگويند، وإلّا ختم و خاتم و ختوم و همه اينها به معناي پاياندهنده است، هيچ معناي ديگري هم ندارد و پيغمبر شد خاتمالأنبياء و من ميشوم خاتمالوصيين. حالا اينجا يك قدري حرف است ميگوييد: نه، خاتمالوصيين امام ما است، با طرفداران علي بن ابيطالب دعوا نكنيد. علي بن ابيطالب خود را همان امام زمان ميداند، يكي هستند، يعني از نظر نور و روحالقدس و روحي كه در آنها هست يك حركت است، جاهاي آن با هم فرق ميكند، مكانهاي آن فرق ميكند با اول رودخانه دوتا آب است، دو چيز است چون اين همان رودخانه است، اين همان است، اين دو تا با خود پيغمبر هم يكي هستند. لذا ميفرمايد: علي خاتمالوصيين است، وصيين پيغمبران گذشته است و امام رضا هم خاتمالوصيين است. يك رودخانه است، يك آب است «كُلُّنَا وَاحِدٌ»[20] «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ كُلُّنَا مُحَمَّد» معناي اين، اين است كه ما «كُلُنا نُورٍ وَاحِدٍ» همين. بهترين مثالي كه ميشود زد كه هم دوتا تصور كنيد و هم يك چيز، مثال يك رودخانه است. يك رودخانه بزرگ با آب زلال دارد ميآيد و اول آن با آخر آن، همه آن يكي است. شما ميگوييد يك رودخانه است اما اين آب با آن آب دوتا است. اين آب، آب اين طرف است، آن آب، آب آن طرف است. اين آب قسمت ما شده است كه زلال… «يَعْبُدُكَ لَا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً»[21] هيچ نبايد تقيّه بكنيد، اينقدر زلال ميشود اين آب، اين نور پاك، حجةبنالحسن كه هيچ تقيّه ندارد. ائمه ديگر مجبور بودند باطن خود را از مردمِ منافق بپوشانند، يك هالهاي از….، مثلاً فرض كنيد يك حجابي آن باطن آب زلالِ آن قسمت از چشم يك عده به اصطلاح محفوظ بود. اما امام عصر (أرواحنا الفداء) ديگر اين حرفها را ندارد. به شما ميرسد ميگويد: اين ده تا اشكال را داري، آن ده تا خوبي را هم داري، هيچ چيز جلوي او را نميگيرد «يَعْبُدُكَ» همين در دعاي افتتاح ميخوانيد «يَعْبُدُكَ لَا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً» خيلي وقت نگذرد، و بعد فرمود: «أَنَا الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ»[22] اين خيلي به درد شما ميخورد. من صراط مستقيم هستم، آن صراط مستقيمي كه در نماز ميگوييد: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمُِ»[23] خدايا ما را به صراط مستقيم هدايت كند، يعني ما را به علي بن ابيطالب هدايت كن. من صراط مستقيم هستم، يعني كار خود، اعمال خود را با علي تطبيق بدهيد. ميزان اعمال شما است، هر چيزي كه علي انجام داده است شما هم انجام داديد خوب است، هر چيزي كه او انجام نداده است شما انجام بدهيد بد است. خود ما هستيم شب چهارشنبه سوري علي بن ابيطالب چه كار ميكرد؟ نه؟ ما هم همان كار را بكنيم، من هيچ نميگويم شما يك كار ديگري بكنيد. علي بن ابيطالب بين ما باشد روز عيد نوروز چه كار ميكند؟ انسان خيلي ساده ميتواند علي را در زندگي خود بياورد و مسئله را حل بكند. ميشود علي بن ابيطالب شب چهارشنبه سوري آتش درست كند و از روي آن بپرد كه زرد او برود داخل آتش و سرخي آتش بيايد درون علي؟ ميشود بكنيد، هيچ مسئلهاي نيست. اگر نميكند، من كه توهين نكردم، اگر نميكند شما هم شيعه علي هستيد… اصلاً شيعه يعني پاي خود را جاي پاي علي بگذاريد. شما هم نكنيد، به هيچ قيمتي هم نكنيد، حالا رفتيم خانه فاميل و آنها شب چهارشنبه سوري درست كردند اوقات آنها تلخ ميشود، اوقات آنها را تلخ نكنيد ولي شما لااقل آنها را تشويق نكنيد. اقلاً عيد نوروز را مهمتر از عيد فطر و عيد غدير و عيد قربان ندانيد. إنشاءالله روز عيد فطر دل من ميخواهد دوستان بيايند يك گوشهاي باشيم نماز عيد را با هم بخوانيم، منتها نميدانم حالا كجا بايد باشيم، بهتر اين است كه زير آسمان باشد ولي اگر نشد در همين مسجد ميخوانيم.
«أَنَا الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ» من راه راست هستم. عقايد خود را با حضرت تطبيق بدهيد، ببينيد حضرت عبدالعظيم هر چند وقت يك دفعه ميآمد عقايد خود را به امام زمان خود ارائه ميداد، عقايد خود را ارائه بدهيد. افكار خود را ارائه بدهيد، اعمال خود را ارائه بدهيد، صراط مستقيم همين است. إنشاءالله وقتي به مرحله صراط مستقيم رسيديد خوب بدانيد كه دنبال چه كسي حركت ميكنيد. «وَ أَنَا النَّبَأُ الْعَظِيمُ» من آن خبر مهمي هستم كه خدا در قرآن ميفرمايد: «عَمَّ يَتَساءَلُونَ»[24] از چه چيز از تو سؤال ميكنند؟ چون خيلي از پيغمبر اكرم خيلي سؤال ميكردند كه…، چون خيلي دوست داشتند ببينند خليفه بعد از پيغمبر چه كسي است؟ اين را شما بدانيد هر پيغمبري كه… براي حضرت عيسي… چون در زمان حضرت عيسي كار او نگرفت، بعد وضع او خوب شد، ولي در زمان خود او كار او نگرفت، هيچ كس نيامد خلافت را غصب كند، به جهتي كه اهميت ندارد، خود او چقدر اهميت دارد كه خلافت او باشد؟ هيچ دعوايي هم سر خلافت او نبود. حضرت موسي هم همينطور، اكثر انبياء اينطوري بودند، اما در زمان حضرت رسول اكرم اوايل هم كسي به فكر اين مسائل نبود، گفتند: تمام ميشود «جَاء الأبتَر»كسي كه قطع… خلاصه تمامشدني است. اواخر ديدند نه، كار گرفته است، به فكر اين افتادند كه خود او را كه نميشود بگوييم ما پيغمبر هستيم، اين را قطع كرده است، من خَاتَمُالأَنبياء هستم، تمام كرد، اينجا نميشود بگوييم پس ما پيغمبر هستيم. پيغمبر، ما پيغمبر هستيم. پس جانشيني پيغمبر را بايد يك كاري كرد. لذا اواخر زياد از پيغمبر اكرم سؤال ميكردند كه جانشين شما چه كسي است؟ ميخواستند اين را بفهمند. خيال ميكردند اگر جانشين او را كُشتند، پيغمبر مجبور است يكي ديگر را جانشين كند، بالأخره آخر به يكي از اينها ميرسد. لذا نَبَأ عظيم بود، خبر مهم در ميان اصحاب بود، مدام سؤال ميكردند، مسئله وصايت و خلافت بود كه نصيب علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) شد. «الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ» آن نبأ عظيمي كه همه مردم درباره آن اختلاف كردند «وَ لَا أَحَدٌ اخْتَلَفَ إِلَّا فِي وَلَايَتِي» درباره ولايت هيچ كس اختلاف نشد، ابوبكر را همه قبول كردند، عمر را هم همه قبول كردند، عثمان را هم همه مسلمانها قبول كردند، اما علي بن ابيطالب را بعد از اينكه تازه حالا بعد از 25 سال نوبت ظاهري او شده است باز هم خوارج او را قبول نداشتند، خدمت شما عرض شود كه طلحه و زبير او را قبول نداشتند، عائشه او را قبول نداشت، اينها جنگهايي هم برپا كردند كه «الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ» اين من هستم. فرمود: «وَ لَا أَحَدٌ اخْتَلَفَ إِلَّا فِي وَلَايَتِي» احدي اختلاف نكرده است مگر در ولايت من. درباره احدي نشده است مگر در اختلاف من. «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ الدَّعْوَةِ وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ السَّيْفِ» پيغمبر اكرم صاحب دعوت شد، فقط مردم را دعوت به اسلام ميكرد، اما آن كسي كه مزاحمها را از سر راه برميداشت كه مردم به دعوت بيايند..، چون يك وقت هست مثلاً شما اينجا دعوت هستيد، سر راه پنج تا سگ ايستاده است، نميشود انسان بيايد. آن كسي كه شمشير را كشيد و اين سگها را از سر راه برداشت من بودم، بودم ديگر، وقتي كه علي با شمشير، با ذوالفقار جنگ ميكرد و… در دعاي ندبه هست، ميفرمايد: «أَحْقَاداً»[25] يك حِقدي، يك ناراحتي از علي در قلب آنها پيدا شد «بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً» هم در بدر علي بن ابيطالب جمعي را كُشت، هم در خيبر كُشت، هم در حنين كُشت «وَ غَيْرَهُنَّ». اين همه جنگها و غزوّات و اينها كه بود همه جا علي بن ابيطالب (عليه الصلاة و السلام) بود. لذا ميفرمايد: پيغمبر شد صاحب دعوت «وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ السَّيْفِ» من صاحب شمشير. او دعوت ميكرد و ما هم با شمشير راه را باز ميكرديم. تقريباً در يك روايتي ديدم كه اوايل خلافت پيغمبر اكرم، علي بن ابيطالب ده ساله بودند، ايشان بيرون ميآمدند، انسانهاي بزرگ بچهها را در اين حملهها وادار ميكردند سنگ بزنند، پيغمبر كه با بچهها نبايد درگير بشود، حضرت امير را گاهي زير عباي خود ميكرد و ميآورد. وقتي كه بچهها شلوغ ميكردند حضرت امير را ميآورد و او همه بچهها را … بله، كمكم بچهها متوجه شدند، از زير عبا نگاه ميكردند، ميديدند اگر پاهاي اميرالمؤمنين هست فرار ميكردند وإلّا به پيغمبر اكرم حمله ميكردند. «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ نَبِيّاً مُرْسَلًا» پيغمبر اكرم يك نبي مرسل شد «وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ أَمْرِ النَّبِيِّ» من صاحب امر پيغمبر شدم. براي امشب بس است. ما را جزء عارفين به حق و مقام امام قرار بده.
[1]. بقره، آيه 3.
[2]. همان، آيه 124.
[3]. بحار الأنوار، ج 26، ص 4.
[4]. رعد، آيه 7.
[5]. بحار الأنوار، ج 99، ص 247.
[6]. الكافي، ج 4، ص 72.
[7]. بحار الأنوار، ج 26، ص 4.
[8]. مريم، آيه 1.
[9]. بقره، آيه 1.
[10]. رعد، آيه 1.
[11]. اعراف، آيه 1.
[12]. دخان، آيه 1.
[13]. قلم، آيه 1.
[14]. يس، آيه 1.
[15]. تفسير الصافي، ج 1، ص 90.
[16]. صافات، آيه 130.
[17]. طه، آيات 1 و 2.
[18]. توبه، آيه 128.
[19]. هود، آيه 112.
[20]. بحار الأنوار، ج 26، ص 6.
[21]. همان، ج 24، ص 167.
[22]. همان، ج 26، ص 5.
[23]. فاتحه، آيه 6.
[24]. نبأ، آيه 1.
[25]. بحار الأنوار، ج 99، ص 106.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.