۱۸ رمضان ۱۴۱۳ قمری – اهمیت شب با عظمت قدر

اهمیت شب با عظمت قدر ۱۸ رمضان ۱۴۱۳

 

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ‏ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی ‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ لَا سِیَّمَا عَلَی سَيِّدِنَا وَ مَولانا حُجَّةِ بْنِ الْحَسَن روحِی وَ أَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفِدَاء وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ ‏عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم وَالَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ».[1]

امشب، شب هجدهم ماه مبارک رمضان است. احتمال ضعیفی هم هست که اگر ماه در بعضی از نقاط دیده شده باشد و برای سایر نقاط دنیا، حجت باشد، همانطوری که در ممالک عربی، امشب، شب نوزدهم ماه رمضان است و طبق نظر بعضی از بزرگان، که اگر در یک جا، ماه دیده شد برای سایرین هم، حجت است، احتمال ضعیفی دارد که امشب، شب نوزدهم ماه رمضان باشد. و چه اشکال دارد که ما این شب‌ها، هر شب دعا کنیم، هر شب عبادت کنیم، هر شب در خانۀ خدا، راز و نیاز کنیم؟ بر فرض از امشب ما به احتمال شب قدر، تا شش شب، مشغول عبادت و بندگی پروردگار باشیم که لیلۀ قدر را درک کنیم، هیچ اشکالی ندارد.

من یک زمینه سازی برای درک شب قدر و قدر دانستن شب قدر و اهمیت شب قدر، خدمت‌تان عرض کنم تا بدانیم که در این شب‌ها، چه باید بکنیم؟ اساساً کلمۀ قدر به معنای اندازه است. اگر گفتند: فلان چیز را قدرش را نمی‌دانی، یعنی اندازه‌اش را نمی‌دانی، نمی‌دانی چقدر گران است! چقدر قیمتی است. شب قدر، شب اندازه است. این کلمۀ قدر را بردارید، جای آن اندازه بگذارید. شب اندازه‌گیری! هر کسی یک قدری دارد. یعنی تمام افراد بشر، یک اندازه‌ای برای آن‌ها در نظر گرفته شده. اندازۀ در رزق، اندازۀ در عمر، اندازۀ در خوشبختی، اندازۀ در صحت و سلامتی، اندازۀ در پیشرفت‌های روحی و عمده‌ترین آن، اندازۀ در سعادت و عافیت است.

در شب قدر چه می‌شود؟ در شب قدر، این اندازه‌ها، این لباس‌هایی که به اندازۀ شما، برای شما دوخته‌اند، این‌ها به شما تحویل داده می‌شود. از باب مقدمه، یک بحث علمی برای شما کنم، ولی من بحث‌های علمی خیلی عمیقی که در کتب فلاسفه هست، گاهی ساده عرض می‌کنم، بعضی فکر می‌کنند مطلب ساده است. اما نه، مطلب خیلی عمیق است، ولی یک هنری برای یک گوینده یا یک مدرس، که باید وجود داشته باشد این است که حرف مطلب علمی را بتواند ساده بیان کند. ولو فرهنگ ما، امروز این را نمی‌پذیرد. اگر شما پای منبری بنشینید یا یک کتابی بخوانید که از آن چیزی نفهمید. می‌گویید: کتاب خیلی در سطح بالاست یا این سخنرانی در سطح بالا بود، دلیلش هم این بود که شما نفهمیدید. ولی اگر یک مطالبی گفته شود که خیلی ساده باشد و مفید هم باشد، می‌گویید: مطالب پیش پا افتاده است. 

ما با یک عده افراد نادان، اطراف حتی خودمان، روبرو هستیم که گاهی به خود من می‌گویند که حرف‌های تو، خیلی علمی نیست. من هم از این حرف، بدم نمی‌آید. چون همان‌ چیزهایی را که بلد هستیم می‌گوییم، من وقتی منبر می‌آیم یک چند لحظه هم شده، یک ارتباط روحی با آن کسی که باید به ما حرف تعلیم دهد و طوطی سخنم داشته‌اند، آنچه استاد ازل گفت بگو، می‌گویم. با خدا و اولیائش برقرار می‌کنم می‌گویم: خدایا، یا حسین ابن علی ـ یعنی بیشتر به سیدالشهداء متوسل می‌شوم ـ آنچه که این مردم برایشان مفید است به زبان من جاری کن و شما اکثراً دوستانی هستید که مکرر پای حرف‌های من نشستید و مکرر این مطلب را اکثر شما به من گفتید که این حرف‌ها را تو دیشب، برای من می‌زدی. مثلاً چند نفر می‌آیند می‌ گویند: دقیقاً این حرف‌ها را تو برای ما می‌زدی. من می‌گویم: نه من نظر خاصی نداشتم چون خدای تعالی واقعاً اینطور است، هنوز ما در شروع مکتب هستیم، یعنی طفل ابجد خوان این مکتب هستیم و الا ائمۀ اطهار (علیهم السلام) راهی، بعضی از اولیاء خدا که غیر از ائمه بودند این‌ها وقتی حرف می‌زدند مثل اینکه یک نفر مستمع دارند و آن این آقا است، یک نفر مستمع دارند این است و حتی اگر زبان‌های مختلف را این‌ها بلد بودند، عجیب است! این را نمی‌خواهم شرح دهم، یک نمونه‌هایی دارد.

مثلاً فرض کنید به زبان فارسی، عربی، انگلیسی، ترکی، زبان‌های مختلف، افراد مختلف نشسته‌اند، به زبان‌های خود آن‌ها به گوش آن‌ها صدا می‌رسد و نمونۀ بسیار روشن آن، که إن‌شاءالله همۀ ما استماع خواهیم کرد سخنرانی حضرت بقیة الله در وقت ظهور است. عربی صحبت می‌کند، زبان اولی حجة ابن الحسن عربی است. یعنی در خانۀ کعبه، وقتی پشت به خانۀ کعبه می‌دهد می‌فرماید: «الا یا أهل العالم أنا امامکم المنتظر» ای اهل عالم، من آن امامی هستم که انتظار آن را داشتید، این کلمه عربی است، انگلیسی زبان‌ها به انگلیسی می‌شنوند، فارسی زبان‌ها به فارسی می‌شنوند، ترک‌ها به ترکی می‌شنوند، فرانسوی‌ها به فرانسه می‌شنوند و این از صنع پروردگار است. این را بدانید که او در حد أعلای آن است و حد خیلی ضعیف آن هم این است که انسان وقتی حرفی می‌زند به درد همین جمعیتی که پای صحبت‌هایشان نشستند می‌خورد و این‌ها استفاده کنند و لذا این مطلب را به عنوان یک جملۀ معترضه در یک پرانتز عرض کردم.

می‌خواستم این را عرض کنم که یک مطلب علمی بسیار عمیق که دانشمندان و فلاسفه، در آن بحث‌هایی دارند ولی خیلی من می‌خواهم ساده برایتان عرض کنم و آن این است که: یک قضایی داریم و یک قدری. قضا و قدر! زیاد هم شنیدید و همه هم در مسئلۀ قضا و قدر اشتباه می‌کنند. یعنی این که می‌گویم همه، یعنی من، کتاب زیاد مطالعه کردم و تتبّع هم زیاد دارم. اینجایی که نشستم یادم نمی‌آید که این مطلب را با این خصوصیات و با همین دقتی که الآن می‌خواهم برای شما عرض کنم، در کتابی دیده باشم. نتوانستم قضا و قدر را درست ترجمه کنم و شاید در اذهان شما هم، قضا و قدر یک مفهوم خاصی داشته باشد و از شما هم اگر بپرسند قضا و قدر الهی چه است؟ می‌گویید: اینکه هر چه خدا بخواهد همان کار را می‌کند. این است دیگر. قضا غیر از قدر است و قدر غیر از قضا است و هر چه خدا می‌خواهد همان کار را می‌کند، نیست و قضا و قدر، این برداشتی که ما اکثریت از آن داریم نیست، این فکری که از قضا و قدر در مغزهای ما پیدا شده، یک فکر شیطانی نفسانی عجیبی است که من باز باید در پرانتز دیگر، این مطلب را عرض کنم و آن این است که ما همیشه، عادت کردیم و بلکه نفس ما، شیطان ما، به ما می‌گوید که هر وقت کار بدی کردی، یکی را پیدا کن و به گردن او بیانداز. من زیاد این بحث را می‌گویم.

مثلاً فرض کنید توفیق نماز شب خواندن پیدا نکردم، خدا به من توفیق نداد به گردن خدا می‌اندازیم. زیات امام رضا نیامده به گردن امام رضا که حضرت رضا ما را نخواسته، خودش تنبلی کرده نیامده، حضرت می‌گوید: نخواسته مثل اینکه یکی آن دفعه آمده بود، حضرت او را خواسته بودند. یا مثلاً فرض کنید که هیچ وقت نشده در تلویزیون یا مثلاً یک دادگاهی، یک نفر که می‌آید و بد هست و اقرار به بدی می‌کند، بگوید: من هم یک عده را خراب کردم، غالباً می‌گویند: رفیق بد ما را خراب کرد، آن رفیق بدی که همۀ این‌ها را خراب کرده آن معلوم نیست کجاست؟ و حال اینکه خودش از کسانی بوده که دیگران را خراب کرده، هیچ وقت حاضر نیست بگوید حتی من خودم، خودم را خراب کردم. این یک مسئله‌ای است یکی از چیزهایی که در وجود ما اکثراً هست این است که ما می‌خواهیم به خدا کارهایمان را نسبت دهیم. گناه کردیم؟ بد شدیم، بی‌سعادت شدیم، شقی شدیم، می‌گوییم: قضا و قدر الهی! با همین تعبیر می‌گوییم. قضا و قدر الهی! حکم کرده که ما بدبخت باشیم و این از القائات استعمار در طول زمان بوده.

یک وقتی و یک زمانی، یعنی بعد از انقلاب خلافت بنی‌امیه و به وجود آمدن خلافت بنی العباس، بنی العباس از خلافت بنی امیه و عمر کوتاه خلافت آن‌ها، یک تجربه‌ای پیدا کردند و آن این بود که مردم مسلمان را نمی‌شود از دین به طور کلی جدایشان کرد. مردمی که با یک اخلاقی آمده‌اند مسلمان شده‌اند، نمی‌شود کلام یزید ابن معاویه را به آن‌ها تحمیل کرد که «لَعِبَتْ‏ هَاشِمٌ‏ بِالْمُلْكِ‏ فَلَا / خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَلَ»[2] آخر یزید دیگر کم‌کم داشت منکر می‌شد، می‌گفت: بنی‌هاشم با ملک بازی کردند وحی‌ای نبود، خدایی نبود، دینی نبود، فقط یک سلطنتی بود و آن هم به دست ما رسیده. مردم وقتی این وضع را دیدند قیام‌های مختلف کردند، خروج‌های متعدد از آن‌ها به وجود آمد، تا اینکه بنی‌امیه را سرنگون کردند.

بنی‌العباس احساس کردند، نه! مردم خوراک اعتقادی می‌خواهند، خوراک علمی می‌خواهند، خوراک عرفانی می‌خواهند. این مردم را نمی‌شود بدون تغذیۀ دینی بالأخره و معارف دینی، نمی‌شود نگه داشت. لذا این‌ها رفتند. شما در تاریخ نگاه کنید تمام کتب تاریخ، اعم از تواریخ خیلی صحیح و بلند یا تواریخ معمولی و سطحی، نوشته‌اند که در زمان شروع به خلافت خلفای عباسی، این‌ها برای احکام مردم شروع کردند. چون اگر مردم را آزاد می‌گذاشتند می‌رفتند کنار خانۀ اهلبیت عصمت و امام صادق (علیه الصلوة و السلام)، به آن‌ها ایمان می‌آوردند و به آن‌ها رأی برای خلافت‌شان می‌دادند. آن‌ها را باصطلاح روی کار می‌آوردند. باید در خانۀ آن‌ها بسته شود و تغذیۀ علمی و دینی هم مردم شوند. چه کار کنند؟

ابوحنیفه و محمد ابن ادریس شافعی و احمد ابن حنبل و مالک ابن انس، چهار مجتهد در مقابل امام صادق و موسی ابن جعفر (علیهما السلام) گذاشتند. این چهار نفر بهتر از آن دوتا هستند و تمام قدرت خلفای عباسی هم و خلافت عباسیه هم، پشتیبان این عمل بود. یعنی حتی تا اینجا، همان مدتی که رفت و آمد با امام صادق (علیه السلام) آزاد بود هر کس به درس امام صادق می‌رفت، یک پولی از او می‌گرفتند، یعنی یک دینار باید مالیات دهد و هر کس به درس ابوحنیفه می‌رفت، یک دینار به او می‌دادند. از این بهتر دیگر نمی‌شود تبلیغ کرد. بعضی از خواص یک دینار ابوحنیفه را می‌گرفتند می‌رفتند، چون پول نداشتند در مقابل رفتن جریمۀ درس امام صادق می‌دادند. تبلیغات از همه طرف بود، قدرت پشتوانه، زندان و شکنجه برای کسانی که به درس امام صادق و پیروان اهلبیت، وجود داشت. حتی سادات و ذرارۀ زهرا که باصطلاح فطرتاً و انتصاباً طرفدار دین جدشان و مذهب تشیع بودند، خلفای عباسی، هر یکی کافی بود که ریشۀ بنی‌هاشم را بکنند. که هارون الرشید معروف نیست به سادات کشی، ولی وقتی قضیۀ حمید ابن قحطبه که در یک شب، شصت نفر از سادات را به امر هارون الرشید، در همین طوس کشد و در چاه ریخت، بعد راوی سخن، راوی قضیه می‌گوید: اکثر شب‌ها هارون الرشید برنامه‌اش همین بود، نه به وسیلۀ حمید ابن قحطبه، به وسائل مختلف بود و متوکل عباسی و منصور دوانیقی و آن‌ها که دیگر اصلاً بیداد کرده بودند. ساختمان‌های زیادی در بغداد اعم از مساجد و زندان‌ها ساختند، که در دیوارهای او و در پایه‌های آن مساجد آن ساختمان، سادات را زنده زنده قرار می‌دادند و از بین می‌بردند. یک چنین تبلیغاتی، علیه مذهب تشیع و حقیقت اسلام و اسلام ناب، از آن طرف، آن‌ها را ترویج می‌کردند. ابوحنیفه هر کجا، هر چه می‌نوشت قبول می‌شد. امام صادق را شبانه در منزل ریختند، بدون اینکه بگذارند عبا و عمامه بپوشد، به طرف دربار و دستگاه خلافت می‌کشاندند.

این چهار نفر، فقیه معرفی شدند، شاید در هر کجا این چنین وضعی پیش بیاید، انسان می‌گوید: ما که مریض نیستیم از امام صادق پیروی کنیم، از همان عالمی که قدرت هم با او موافق است و اگر پول هم به او دادیم، یک جایی حساب می‌شود، اگر هر برنامه‌ای برای آن داشته باشیم بالأخره مزاحمتی ندارد با همین ارتباط برقرار می‌کنیم. لذا در دامن ابوحنیفه و شافعی و مالکی و حنبلی رفتند.

برای معارف مردم چه کردند؟ مردم اهل معنویت هستند. به خدا قسم، اگر مردم دنیا را، نه مردم مسلمان را، مردم دنیا را اگر شیطان و تبلیغات مادی جهان، راحت بگذارد، تمام آن‌ها به طرف معنویات و کمالات حرکت می‌کنند، تمام آن‌ها! متأسفانه موانع زیاد، شیطان فعال، نمی‌گذارد که انسان واقعاً، انسان شود. نمی‌گذارد انسان، هوای نفسش را زیر پا بگذارد، ولی در عین حال جمع زیادی هستند که اهل تذکیۀ نفس هستند، در جستجوی کمالات هستند، کمالات روحی برای آن‌ها، مثل همانطوری که طفل به پستان مادر علاقمند است، همانطور آن‌ها به این کمالات علاقمند هستند. برای این جهت مردم چه کنیم؟ ابوحنیفۀ مکب بر دنیایی که هر چه بیشتر خلیفه به او پول می‌دهد، او بهتر رقاصی می‌کند. این شخص که معلوم است معنویتی در کارش نیست، ریاست طلب! جاه طلب! خونخوار! یک آدم قسی القلب، اینکه معلوم است معنویتی ندارد، معنویت را از چه کسی یاد بگیرد؟ احکام را ما از او یاد گرفتیم.

یک عده‌ای درست کردند. به خدا قسم در تاریخ نگاه کنید، عجیب است! رفتند به تمام دنیا مراجعه کردند، بهترین جا را، یونان را دیدند. یونان از زمان قدیم، شاید از قبل از میلاد مسیح، مرکز علم و دانش بشری بوده، این را هم به شما بگویم که یک علوم بشری هست و یک علوم الهی هست. شناخت حقایق اشیاء ـ شاید این گونه تعریفی را باز کمتر در جایی دیده باشید ـ که فرق بین فلسفه و حکمت چه است؟ شناخت حقایق اشیاء با نظرات بشری، حالا بشری هر کس که باشد اسمش فلسفه است و شناخت حقایق اشیاء، از جانب پروردگار اگر الهام شد و به انسان و یا به پیغمبران وحی شد، این اسمش حکمت است.

بعضی فلسفه و حکمت را در هم می‌آمیزند. یک فردی فیلسوف است می‌گویند حکیم است. یک فردی حکیم است می‌گویند فیلسوف است. حکیم پیغمبر اکرم است، حکیم علی ابن ابیطالب است. «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا»[3] حکیم واقعی، علما و بزرگان دین هستند، آن‌هایی که اهل معارف هستند، به این‌ها فیلسوف نمی‌گویند. آیا پیغمبر فیلسوف بزرگی بود؟ این اهانت به پیغمبر اکرم است. اگر کسی گفت: او فیلسوف بزرگی بوده، کافر است اگر این حرف را بزند. به جهت اینکه معنای فلسفه این است که یک شناختی از حقایق اشیاء به وسیلۀ افکار بشری، منهای وحی و الهامات الهی است. ولی حکمت، به عکس است. «من أخلص لله أربعین صباحاً جرت ینابیع الحکمة»[4] می‌بینید اینجا نمی‌گویند: جرت ینابیع الفلسفه، نه اصلاً کلمه هم درست نیست.

این‌ها در خانۀ اهلبیت عصمت نرفتند که حکمت یاد بگیرند. لقمان را خدا حکمت یاد داده است. انبیاء را حکمت تعلیم داده، ائمه دارای حکمت بودند. رفتند در خانۀ سقراط و افلاطون که فلسفه را بیاورند و به جای حکمت، در کتاب دارالقطبی، این مطلب هست، من در بعضی از کتاب‌هایم یادداشت کردم که فلسفه را رفتم از یونان آوردم ترجمه کردم، یک نفر یهودی بودند البته ظاهراً مسلمان شده بودند این‌ها هم زبان یونانی و هم زبان عربی بلد بودند، آن‌ها رفتند کتب فلسفه را از یونان به زبان عربی منتقل کردند. البته آن زمان کتاب خیلی محدود بود در کتابخانه‌های یونان بود و بنا نبود که این‌ها ترجمه شود و امتیازش از دست برود. آن بزرگ آن‌ها، فیلسوف بزرگ آن زمان که اسمش را من فراموش کردم، آنجا هست. او گفت: این مطالب را بدهید ببرم ترجمه کنم که این مطالب، پا در هر مذهبی که گذاشت، آن مذهب را فاسد کرد بگذارید ببرند. چون یک دکانی است در مقابل خود آن پیغمبر، خود آن دین و این کم‌کم زمینه می‌شود، مثل اینکه سرکه را داخل عسل بریزید. وقتی درهم شد و مخلوط شد بالأخره هیچ کدام از آن‌ها به درد نمی‌خورد. این هم از نظر معرفت و عرفان و شناخت خدا و فلسفه هم می‌دانید سه بخش دارد: طبیعیات و الهیات و فلکیات که طبیعیات و فلکیات آن که امروز هیچ به درد نمی‌خورد، الهیات آن هم، که انبیاء، پیغمبر ما آمده، معصومین (علیهم السلام) آمدند برای الهیات، که این را هنوز طاغوت‌های باصطلاح دنیا، نه اینکه فکر کنید در دین شیعه و در اسلام، در هر چه از مذهب شیعه، دینی فاصله‌اش بیشتر است این مسائل فلسفی در آن‌ها بیشتر است.

ما با حکمت مخالف نیستیم، در اسم گذاری اکثریت اشتباه می کنند که آن حکمت است، این فلسفه است. حکمت آن الهاماتی است در شناخت حقایق اشیاء، که از جانب خدا است و فلسفه آن مطالبی است که افکار بشری، در شناخت معارف به وجود آورده.

اگر یک عده معتزله شدند امام معتزلی‌ها در مقابل امام صادق بود، امام اشاعره در مقابل امام صادق بود و خلاصه هر سه علمی که در اسلام آمده، همه را از بین بردند. این هم پرانتزش خیلی بزرگ شد این هم در داخل پرانتز بود.

و اما قضا و قدر! قضا و قدر آن چه که ما فکر می‌کنیم برای فلاسفه است، برای باصطلاح متصوفه است. برای صوفی‌گری است انچه که در مغز ما به صورت ظاهر به وجود آمده. ابوسعید ابوالخیر می‌گوید: همه از عاقبت می‌ترسند من از اول می‌ترسم. روز اول، خدا دربارۀ من چه نوشته؟ چون هر چه نوشته باشد همان خواهد شد، بدون کم و زیاد. شمر را نوشته که شمر باشد و امام حسین را نوشته که امام حسین باشد. خدا را هم یک خدای ظالم بی‌ربط، باصطلاح کارکنی که هیچ حسابی کارش ندارد، دلش بخواهد هر کسی را بخواهد به جهنم ببرد، هر کسی را هم خواست به بهشت ببرد. این گونه معرفی کرده ولی حقیقت غیر از این است.

قضا و قدر، دو کلمه است، قضاء، قدر. قدر به معنای اندازه است، حالا من خیلی ساده می‌گویم شما فکر نکنید مطلب ساده است. قدر به معنای اندازه است، اندازۀ طبیعی عمر شما مثلاً وقتی متولد می‌شوید چقدر است؟ اگر حوادثی پیش نیاید، این بدن سالم، با این خصوصیات، در این آب و هوا، در این وضع و باصطلاح وضع بهداشت، مثلاً صد سال عمر می‌کند. درست؟ این اندازۀ آن است. مثالی که برای این جهت خیلی ساده می‌شود گفت: این است که شما می‌روید یک ماشینی می‌خرید، آن صاحب کارخانه تضمین می‌کند که این ماشین، بیست سال کار می‌کند این اندازۀ آن است، این قدر آن است، اسمش را می‌توانید قدر یا اندازه بگذارید.

همه قدرشان و تقدیرشان این است که روزی کاملی داشته باشند. «نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ».[5] همه تقدیرشان این است که به سعادت برسند، هیچ کس را خدا شقی خلق نکرده. همه تقدیرشان این است که تمام خوبی‌ها را داشته باشند این تقدیر است. پس قضا یعنی چه؟ قضا از قضاوت می‌آید، یعنی شما یک کار خوبی یا بدی کردید، خدا قضاوت کرده که شما باید در این وضع، به خاطر این کارتان باشید. دقت کردید؟ خیلی ساده است. یعنی چه؟ یعنی شما صد سال بنا است عمر کنید، قطع رحم کردید خدا گذراند، قضا یعنی گذراند، گذراند و امضاء کرد که عمر شما کوتاه شود. عمرتان کوتاه است صلۀ رحم کردید، خدا قضاوت کرد که عمر شما زیاد شود، این قضا است. پس ببینید قضا و قدر خیلی با هم فرق می‌کنند.

شما ممکن است الآن هم که ـ خدای نکرده ـ عمرتان کوتاه شده قدرتان همان صد سال است. منتهی چون این کار اشتباه را کردید، قضا آمده جلوی قدر را گرفته. مطلب خیلی ساده است و به همین سادگی، در روایات و آیات و قرآن هست و در صدها کتاب، اینکه می‌گویم صدها کتاب، مبالغه نیست. همین مطلب به این سادگی را، به قدری پیچاندند و بغرنج کردند که علمای بزرگ نمی‌توانند بفهمند. خیلی عجیب است! «الْعِلْمُ‏ نُقْطَةٌ كَثَّرَهَا الْجَاهِلُون‏»[6] علم یک جمله بیشتر نیست. جهّال زیادش می‌کنند. قضا و قدر، شما این معنایی را که عرض کردم بردارید در تمام روایات، از نظر عقل، از نظر قرآن، هر جایی که می‌بینید خیلی خوب می‌خواند با همه خوب می‌خواند.

پس تقدیرات ما، معلوم است. خدا یک تقدیراتی برای همۀ ما تعیین کرده. ببینید تقدیرات ما بدی هیچ نیست، از جانب خدا است همه خوب است. عمر به حد کافی، به حد ضروری، روزی زیاد، سلامتی هم باید باشد، سلامتی کامل، سعادت و راحتی کامل، همۀ این‌ها باید باشد اگر کاری نکنی که خدا در محکمه و دادگاه، تو را نطلبد و قضا و باصطلاح قضاوت علیه تو نکند و صالحت را به هم نزند. درست شد؟ گاهی انسان با توسلات، قضا را به هم می‌زنند. در روایات دارد که «الصدقه تدفع البلاء ولو أبرم إبراما» صدقه بلا را دفع می‌کند ولو اینکه امضاء شده باشد. دیدید اوقات وقتی پلیس‌های راهنمایی قبض را می‌نویسند می‌گوییم: آقا اشتباه شده اینجا توقف ممنوع نیست، حالا یا به خاطر ما، یا به خاطر هر چه، می‌گوید: دیگر امضاء کردم نمی‌شود. می‌گوید قبض را امضاء کردم، حالا اشتباه هم کرده باشد باید قبض را شما ببرید بپردازید. چون امضاء کردی. خدا اگر امضاء کرد این دیگر خیلی محکم است اما همین صدقه، دفع این قضاء را می‌کند ولو اینکه قطعی شده باشد امضاء شده باشد. مثلاً این از باب مثال، قضایا در این زمینه زیاد است من نمی‌خواهم وقت شما را بگیرم.

می‌گویم: شما اگر یک متتبعی باشید، صد و ده جلد کتاب بحار، که هم آیات قرآن در آن هست و هم روایات اهلبیت در آن هست، شما این معنایی که من عرض کردم بردارید در این صد و ده جلد کتاب، بگردید که شاید لااقل بیست جلد آن مربوط به این مطلب باشد، همین را می‌گوید و بس و مطلب دیگری نمی‌گوید و شما نمی‌خواهم عرض کنم که مثلاً قدر حرف‌های مرا بدانید نه، ولی این را بدانید من سال‌ها زحمت کشیدم تا این را خلاصه گیری کردم و به همین چند جمله به شما عرض کردم. شما کاری ندارد بروید به خیلی از کتاب‌ها مراجعه کنید، نمی‌گویم به علما و بزرگان، کتاب‌ها مراجعه کنید ببینید در قضا و قدر چیزی نوشته‌اند؟ اگر همینطور نوشته بودند، به همین سادگی و اینطور دلچسب و اینطور با روایات و آیات تطبیق کند، اگر به اشتباه هم هر یک از آقایان، شما به هر حال همۀ شما اهل تتبع و تفکر نباشید، عدۀ زیادی از شما اینطور هستید با همه چیز تطبیق می‌کند و هیچ جبری هم لازم ندارید.

این جمله همین را می‌گوید: «وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ»[7] هر چه مصیبت به شما می‌رسد به خاطر خود شما است، بعد خدا می‌گوید: «قُلْ كُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ»[8] ناراحتی شما از جانب خداست اما خدا بی‌جهت این کار را نکرده. شما یک کاری کردید، خدا قضائش ایجاب کرده که اینطوری باشید و باز اجمالاً شب‌های آینده إن‌شاءالله دربارۀ شب‌های قدر، عرض می‌کنم که شب‌های قدر یعنی چه؟ لیلة القدر یعنی چه؟ یعنی شبی که اندازه‌گیری‌ها تعیین می‌شود. اندازه‌گیری‌ها! چون قضا که به هم خورد باز قدر هست. شما در شب قدر… ببینید خیلی ساده، همۀ ما، من و شما و همه اهل گناه هستیم به هر حال، حالا هر کسی گناهش در حد خودش است، یک کارهای بدی کردیم کنار اسم ما، حالا این گونه تصور کنید، کنار اسم ما نوشته‌اند این گناه بد را کرده. خدای تعالی سریع الحساب است، فوراً دستور داده حساب کردم کنارش نوشتم که بله این آدم به خاطر این مشت گناهی که کرده باید از سال آینده بدبخت باشد، ده قلم مرض، نمی‌‌دانم بیست قلم ناتوانی مادی، خدمت شما عرض شود چقدر عقب افتادگی از معنویات، کنار اسم شما نوشته، به خاطر قضاوت خدا، چون این کار بد را کردید «وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ»[9] و از بسیاری از آن هم خدا عفو کرده، در عین حال یک مقداریش مانده، شب قدر چه کار می‌شود؟ شب قدر این قضایی که کنار اسم‌تان قضاوت شده، این را شما پاک می‌کنید، باز به همان حال خوشبختی و سعادت قبلی یا بهتر بر می‌گردد، این معنای شب قدر است.

ببینید دعاهای شب قدر… آخر ما دقت روی دعاها نمی‌کنیم. دعاهای شب قدر همۀ آن این است که: «الهی ان کنت من الأشقیاء» خدایا اگر من از بدبخت‌ها هستم. شقی یعنی بدبخت. آدمی که با زحمت زندگی‌ می‌کند. «إِنْ كُنْتُ‏ مِنَ‏ الْأَشْقِيَاءِ فَامْحُنِي»[10] ببیند مثل همان مطلبی که عرض کردم همان سادگی است. خدایا اگر کنار اسم من… این چرتی‌ها را بیدارش کنید که دیگران را چرتی نکند، فردا این گونه نباشید، فردا إن‌شاءالله بخوابید، کارهایتان را تعطیل کنید که فردا شب هر کسی چرت بزند ما اینجا آب به صورتش می‌ریزیم و از این چیزها هست پیدا کنید ما از همین جا آب به صورتش پرت کنیم، این عمل حضرت زهرا (سلام الله علیها) در شب‌های قدر بوده، حالا امشب که إن‌شاءالله شب نوزدهم نیست، از فردا شب. «إِنْ كُنْتُ‏ مِنَ‏ الْأَشْقِيَاءِ فَامْحُنِي» یعنی خدایا اگر قضاوت تو این است که من باید شقی باشم، به خدا قسم اعمال ما طوری است که همۀ ما باید شقی باشیم، بدبخت باشیم، محو کن، پاک کن. دیدید؟ آقا این امضایت را پاک کن، این قبض را پاره کن، پلیس‌ها نمی‌فهمند حاضر نیستند این کار را کنند. ولی خدای تعالی یک شب را، دو شب را تعیین کرده که خودش هم تعیین کرده که ما اینجا قبض‌هایی که جریمه نوشتیم، آن‌ها را پاره آن شب پاره می‌کنیم، به شرط اینکه تو خودت را سر وقت برسانی.

«فَامْحُنِي وَ اكْتُبْنِي مِنَ السُّعَدَاءِ» ببینید همۀ این دعاها، همین معنایی بود که به طور مختصر، خدمتتان عرض کردم و شب قدر حالا دیگر تکلیف معلوم است که انسان باید چه کند؟ ما خیلی کارها کردیم که نابسامانی برای زندگی خودمان به وجود آوردیم. خیلی کارها هم کردیم که مایۀ خوشبختی ما شده. آن‌هایی که ما این خوشبختی را امام عصر، امام عصر هم رئیس این کارها است. یعنی «تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ»[11] تمام ملائکه و روح القدس، که روح مقدس حضرت بقیة الله شاید باشد، این‌ها «مِّن كُلِّ أَمْرٍ» یعنی حسابی ندارد که حالا مربوط به روزی هم هست، مربوط به کمالات روحی است، مربوط به آن هم هست، «مِّن كُلِّ أَمْرٍ» برای تمام چیزها می‌آیند. همۀ قبض‌ها را پاره می‌کنند فقط شما باید سر وقت خودتان را برسانید. از اول غروب هست تا اذان صبح، «حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»[12] «تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ * سَلَامٌ» این‌ها برای سلام می‌آیند، این‌ها برای سعادت می‌آیند، این‌ها برای جبران بدبختی‌ها می‌آیند و امام فرمود: بدبخت و بیچاره آن کسی است که ماه رمضان برای او بگذرد و باز هم به گناهش ادامه دهد و مورد عفو پروردگار واقع نشود و این شخص باید مأیوس از رحمت خدا باشد تا مگر روز عرفه را درک کند. یعنی باید خیلی ناامید باشد. یک کسی بیاید مثلاً سر سفرۀ رحمت و احسان، همۀ نعمت‌ها آنجا ریخته وقتی از در بیرون می‌رود می‌گویند: من چیزی نخوردم گرسنه ماندم، خیلی بدبخت هستی. کوشش کنید إن‌شاءالله در این شب‌ها، آن چه که مایۀ بدبختی شما هست، ولو احتمالاً یک گناهی احتمال دارد که این گناه باشد، ترکش کنید. کاری نکنیم که خدای تعالی بگوید اگر تو می‌خواستی اسمت را از اشقیاء محو کنی، این کارت را لااقل ادامه نمی‌دادی. ما وقتی اسمت را محو می‌کنیم که ما بدانیم تو واقعاً پشیمان هستی. باید انسان خودش را به موقع برساند.

یکی از بزرگان دیده بود که شب قدر، امام عصر تشریف آورده و نشسته، پرونده‌های یک یک از شیعیان را خدمتش می‌برند، چون هر کدام از ما، یکی دو تا، بیشتر، کمتر، ملک، موکل اعمال ما است و «وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ»[13] اعمالتان را انجام دهید علاوۀ بر اینکه خدا می‌بیند، پیغمبر می‌بیند، ائمه می‌بینند، این‌ها را در هفته‌ای دو مرتبه، ملائکه تنظیم می‌کنند خدمت امام زمان‌تان می‌برند. یکی روزهای دوشنبه و یکی هم روزهای پنجشنبه، خدمت امام زمان‌تان می‌برند. اگر شما اعمال زشتی خدای نکرده انجام داده باشید، امام زمان شما محزون می‌شود، هفته‌ای دو مرتبه دلش می‌رنجاند. اظهار محبت هم می‌کند. اگر اعمال خوبی انجام داده باشیم خوشحالش می‌کنیم، بلکه اگر هفته‌ای دو مرتبه از انسان خوشحال شد، کم‌کم به انسان نزدیک می‌شود با انسان صمیمی می‌شود با انسان انس می‌گیرد و دم مرگ هم، همین آقا تشریف می‌آورند و این را هم بدانید، یکی از چیزهایی که شاید اکثر ما ندانیم این است که خیال می‌کنیم که هر کس از دنیا برود، علی ابن ابیطالب بالینش می‌آید، نه هر کسی که در هر زمانی از دنیا برود، امام همان زمان بالای سرش می‌آید. چون طرف حساب‌شان آن است. «يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي» یعنی در زمان خود علی ابن ابیطالب بوده، ای حارث همدانی، هر کس بمیرد مرا می‌بیند. لذا حضرت رضا (علیه الصلاة و السلام)، نیشابور تشریف می‌برد، می‌گویند: موسی ابن جعفر تشریف می‌آورد برای شطیطه و حضرت ولی عصر هم تا داخل بهشت، سر و کارمان با این آقای مهربان، بزرگوار است که جان همۀ ما به قربانش که خدا به ما از ائمه دیر داده و در غیبت داده، ولی بهترین آن را داده. حتی بالین کفار هم می‌رود. منتهی برخوردها فرق می‌کند.

برای اینکه ختام عرایضم إن‌شاءالله مسک باشد آن قضیه را که خیلی مستند است از لطف و محبت حضرت بقیة الله ارواحنا لتراب مقدمه الفده عرض می‌کنم. یک دوستی داشتیم خدا رحمتش کند از شخصیت‌های محترم تهران بود. بسیار ثروتمند ولی همه را ترک کرده بود آمده بود در مشهد ساکن شده بود، بنام حاج آقای حیدری، ما به او می‌گفتیم: آقا میرزا علی حیدری و در این نزدیک حرم، منزلی داشت. ما خیلی با او مأنوس بودیم پیرمردی بود. ایشان گفت: من در آن سفری که به سوریه رفته بودم، رفتم لبنان خدمت مرحوم سید محسن جبل عاملی رسیدم. آیت الله سید محسن جبل عاملی، یکی از علمای بسیار بزرگ، ایشان الآن هم که شما اگر زینبیه مشرف شدید، از همان دری که وارد صحن می‌شوید طرف دست راست‌تان، قبر مطهر این عالم بزرگ هست، مرحوم سید محسن جبل عاملی، آقا سید محسن امین است. حتی یک خیابان در سوریه، در شام، به نام ایشان هست به نام شارع الأمین و آنجا محل شیعیان است.

ایشان در دوران جوانی ظاهراً بوده، از طلاب بودند عشق امام زمان (علیه السلام) به سرش می‌زند، زحمات زیادی می‌کشد، در یکی از مکاشفاتش، به طوری که برای او یقینی می‌شود که اگر برود مکه، در موسم حج، خدمت آقا امام زمان خواهد رسید. ایشان هم از لبنان حرکت می‌کند می‌آید برای مکه، آن هم، آن راه‌های سابق که پیاده هم می‌آمدند. در زمانی بوده است که قبل از این سعودی‌ها ظاهراً بوده که شریف علی، حاکم مکه بوده، چون در زمان عثمانی‌ها طبعاً بوده و به عنوان حاکم، شریف علی را گذاشته بودند. شریف علی، از سادات حسنی هستند، زیدی هستند، مذهب زیدی بود و بعضی از آن‌ها هنوز هم، باقی در گوشه و کنار هستند که حالا من نمی‌خواهم اسم ببرم از نواده‌های شریف، یکی از آن این ملک فیصل عراق بود که قبل از کودتا، در عراق سلطنت می‌کرد و بعضی دیگر هنوز هستند. این‌ها از سادات هستند متنهی، مذهب درستی نداشتند. زیدی‌ها از خصوصیاتشان این است که به خلافت ابی‌بکر و عمر و عثمان قائل نیستند، شیعه هستند اما معتقد هستند که زید ابن علی ابن الحسین، امام است و دیگر امام باقر و امام صادق را قبول ندارند و کتابی هم مستند زید، به آن عمل می‌کنند و بیشتر به فتوای ابوحنیفه احکام‌شان را عمل می‌کنند و در قسمت‌های یمن، زیاد هستند اکثر یمنی‌ها زیدی هستند.

ایشان هم آن سال، در آنجا حاکم مکه بود. آقای امین، یعنی مرحوم سید محسن جبل عاملی، ایشان می‌آید در مکه می‌ماند. سال اول، هر چه تحقیق می‌کند که حتی یکی از نزدیکان ایشان می‌گفت: گفته بودند که من آن سال، اعمال حجّم را درست انجام ندادم، چون این طرف و آن طرف نگاه می‌کردم تا حضرت را پیدا کنم. تا آنکه موسم حج می‌گذرد و خدمت آقا نمی‌رسد. با خودش فکر می‌کند که من برگردم بروم به لبنان و سال دیگر بیایم، زحمت و خرجش برایم کمتر است یا اینکه همین جا بمانم؟ می‌گوید: نه، همین جا بمانم تا سال دیگر. سال دیگر هم نمی‌شود و سال سوم هم نمی‌شود و سال چهارم هم نمی‌شود، سال پنجم هم نمی‌شود، البته ایشان می‌فرمود که من یادم رفته که تا هفت سال یا تا پنج سال، چون من آنچه که نقل کردم همینطور نقل کردم. حالا یا پنج سال یا هفت سال در مکه می‌ماند و در این مدت، با شریف علی هم رفت و آمد پیدا می‌کند. طبعاً یک فرد دانشمند است حاکم مکه هم مثل شاه که نبود، مثل یک شهری است. ایشان رفت و آمدی با حاکم مکه پیدا می‌کند و مأنوس می‌شود، می‌گوید: سال پنجم یا سال هفتم بود که دیدم خیلی دلم گرفته، حج باز هم تمام می‌شود من باز یک سال دیگر اینجا بمانم، خیلی برایم مشکل است.

موسم حج تمام شد دلم گرفت، گریه‌ام گرفت و یک حال انقلاب عجیبی که نتوانستم در شهر بایستم. خدا إن‌شاءالله قسمت‌تان کند مکه بروید. شهر مکه همه کوهستانی است، یکی از این کوه‌های مکه را، رفتم بالا، سر کوه دیدم آن طرف کوه، یک چمنزار مفصلی هست که این چمنزار، خیلی منور است. خیلی دلنشین است خیلی با نشاط است. گفتم: عجب! هفت سال است ما اینجا هستیم از این چمنزار استفاده نکردیم، در وسط این چمنزار دیدم که یک خیمۀ سیاهی زده شده همینطور در این چمنزار دارم راه می‌روم و دلم هم که گرفته بود برای تفرج اینجا آمدم، آمدم کنار این خیمه دیدم که در داخل این خیمه، ده دوازده نفر، افراد بسیار نورانی، از سادات نشسته‌اند، یک آقایی هم بالای مجلس نشسته و برای این‌ها مثل اینکه دارد درس می‌گوید. من دیدم داخل خیمه، جا برای نشستن نیست، همان کنار خیمه نشستم و دارم حرف‌ها را گوش می‌دهم. ایشان مطالب مختلفی فرموده بودند، به اینجا مطلبش رسیده بود که هیچ یک از فرزندان مادر ما، زهرا از دنیا نمی‌رود مگر اینکه اگر اینکه در دین باطلی باشد او را به دین حق می‌آورند. داشتند این مطلب را می‌گفتند و دلایلی هم برای این شاگردان می‌آوردند. می‌شود إن‌شاءالله ما هم برویم إن‌شاءالله از شاگردان این آقا شویم؟ یا الله! می‌گوید: من گوش می‌دادم، داشتم حرف‌ها را گوش می‌دادم. یک وقتی شخصی با عجله خودش را به خیمه رساند، سرش را در داخل خیمه کرد، سلام عرض کرد گفت: آقا شریف محتضر است تشریف بیاورید. همین شریف حاکم مکه را می‌گفت. می‌گوید من، مرحوم سید محسن جبل العاملی می‌فرمودند: چون من با او رفیق شده بودم و ایشان این گونه نبود که محتضر باشد، لذا من زودتر کفشم را برداشته پایم کردم و گفتم: من بروم ببینم چطور شده این محتضر است؟ می‌گوید: آمدم یک مقداری راه برگشتم دیدم نه چمنزاری هست و نه خیمه‌ای، در عین حال متوجه نشدم با عجله آمدم، خودم را رساندم به آن خانۀ او، وارد خانه شدم، دیدم علمای اهل سنت دور شریف نشسته‌اند دارند تلقین می‌کنند، این هم صورتش سیاه شده، یک حال عجیبی، به حال احتضار افتاده.

می‌گوید: من همینطور که نشسته بودم، دیدم آقایی که در خیمه بود از در آمد. من چون آنجا شنیده‌ام از خود ایشان که فرموده بود، از مادر ما زهرا فهیده بودم این سید است خواستم بلند شوم، برای سادات باید احترام کرد دیدم نمی‌توانم حرکت کنم، خواستم سلام کنم دیدم نمی‌توانم سلام کنم. دیدم ایشان که وارد شد هیچ کس به او نگاه نکرد، آخر در یک اتاق اگر کسی وارد شود، همه به او نگاه می‌کنند، مثل اینکه این‌ها ندیدند، ایشان آمد بالای سر شریف نشست، سرش را برد در صورت شریف، فرمود: «یا شریف قل أَشْهَدُ أَنْ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّه» شریف چشمانش را باز کرد، یک تبسمی به صورت آقا کرد گفت: «أَشْهَدُ أَنْ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّه» «یا شریف قل أَشْهَدُ أَنَ‏ مُحَمَّداً رَسُولُ‏ اللَّه‏» شریف هم گفت، بعد گفت: «یا شریف قل أَشْهَدُ أَنَ عَلِيا حُجَّةُ اللَّه‏» شریف گفت، علمای سنی خیلی متوحش شدند، گفتند: «رفض الشریف» شریف رافضی شد، یک یک از ائمه را این آقا گفت …

 

 


[1]. مائده، آیه 10.

[2]. اللهوف علی قتلی الطفوف/ ترجمۀ فهری، النص، ص 181.

[3]. بقره، آیه 269.

[4]. مصباح الشریعة / ترجمۀ مصطفوی، متن، ص 355.

[5]. زخرف، آیه 32.

[6]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج 4، ص 129.

[7]. شوری، آیه 30.

[8]. نساء، آیه 78.

[9]. شوری، آیه 30.

[10]. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص 129.

[11]. قدر، آیه 4.

[12]. قدر، آیه 5.

[13]. توبه، آیه 105.

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *