۲۴ محرم ۱۴۲۴ قمری – ۸ فروردین ۱۳۸۲شمسی – جلسه چهاردهم اعتقادات- امامت

اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

خطبه

اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَی رَسُولِ اللهِ وَ آلِهِ اَجْمَعِینَ لَا سِیمَا عَلَی بَقِیةَ اللهِ رُوحِی وَاَرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَی اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِینَ مِنَ الآنِ اِلَی قِیامِ یوْمِ الدِّینِ.

 

عبارت قرآنی آغازین

اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ

" إِنَّمَا وَلِیكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ "(مائده/55)

 

ولایت الهی از آن كیست؟

اجمالاً بحث های خداشناسی و بحث نبوّت كه در هفته ی گذشته عرض كردیم به هرحال آن موارد مشكلش را توضیح دادم و باقی مانده است بحث امامت، که در همین آیه خدای تعالی به آن اشاره فرموده است. یك بحث اجمالی درباره ی همین آیه ی عرض كنم، كلمه ی " اِنَّما " كه در این آیه آمده، معروف است كه " اِنَّما " كلمه ی حصر است، كلمه ی حصر به معنای این است كه: این است و جزء این نیست. یعنی آن افرادی را كه به عنوان ولی، در این آیه ی تعیین شدند فقط همین ها ولی شما هستند و لاغیر و حال این كه ما می بینیم در آیات قرآن خدای تعالی می فرماید: " وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ " (توبه/71)، مؤمنین و مؤمنات بعضیشان اولیاء یعنی ولی بعضی دیگرند. ممكن است كسی بگوید با این آیه منافات دارد. ما ممكن است بگوییم كه خدای تعالی در این آیه ی می فرماید: ولی شما خدا است و پیغمبر است و كسانی كه ایمان آورده اند. پس " وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ " با این آیه منافات ندارد، ما در جواب می گوییم كه اگر آن تتمه ی آیه نبود، می گفتیم كه همه ی مؤمنین منظورند و در یك چنین صورتی حصر معنا نداشت. ولی آن تتمه ی آیه یك نشانه ای و آدرسی می دهد، که می فرماید: آن مؤمنینی كه نماز می خوانند و زكات در حال ركوع می دهند، كه طبعاً همه ی مؤمنین را شامل نمی شود و اگر یك فرد را شامل نشود بالاخره كسانی كه در حال ركوع زكات می دهند، شامل آن ها می شود فقط. و از نظر روایات و تفسیر این آیه، فقط علی بن ابیطالب علیه السلام است كه در حال ركوع انگشترش را به سائل داد و این معنا در خصوص آن حضرت تحقّق پیدا كرد و كلمه ی حصر هم معنا پیدا كرد.

 

مراتب ولایت

خوب با این مطلب، آن آیه ای كه می فرماید: " وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ " چه معنا دارد؟ ولایت در چند مرتبه است؛ یكی ولایت مطلقه ی الهیه است. مرتبه ی دوّمش؛ ولایت فقیه است و مرحله ی سوّمش؛ ولایت هر كسی است كه دیگری را نهی از منكر و یا امر به معروف می كند. این سلسله مراتب در ولایت هست، شما مثلاً ولی فرزندتان هستید، شما اسمتان ولی هست ولی در یك محدوده ی بسیار كوچك، اگر یك فرزند داشته باشید ولی او هستید و اگر دو فرزند یا ده فرزند داشته باشید ولی آن ها هستید، ولی دیگر ولی بچّه ی همسایه نیستید، ولی سایر مردم نیستید، این ولایت، ولایتِ بسیار محدود و ولایت مؤمن بر مؤمن هم از همین قبیل است. مثلاً انسان وقتی كه در كوچه و بازار حركت می كند و یك منكری را می بیند، در همان لحظه ای كه این مؤمن منكری را دید این مؤمن می شود ولی آن شخص در خصوص این كار كه به او امر كند یا نهی كند.

 

ولی فقیه كیست؟

و بعد از آن ولایت فقیه است. فقیه یعنی چه؟ یعنی كسی كه تمام حقایق دین را می فهمد، فهیم است، فقیه یعنی فهیم، در لغت معنی فقیه به معنای فهم است. " اَلْفِقهُ فِی اللُّغَةِ، الْفَهْمُ "، كسی كه فهیم است، كسی كه دین را می فمهد، حقایق دین را از راه صحیحی درك كرده و احكام و معارف دین را صحیحاً متوجّه هست، این شخص فقیه است. در خصوص سیاست و مملكت داری و یا دنیاداری، باید فهیم باشد. در مسائل سیاسی، در مسائل اجتماعی بهترین باشد، یعنی بالاترین باشد، یعنی تمام مسائل مملكت داری و سیاست های اجتماعی را فقیه مبسوط الید باید داشته باشد و احكام دین را. این چنین فقیهی را كه تشخیصش برای مردم عوام مشكل است، باید عدّه ای از فقهایی كه در درجه ی بعد از او هستند جمع بشوند و این فقیه را تعیین كنند و درباره اش قضاوت كنند كه آن كسی كه سیاست را بهتر از دیگران می فهمد و امور اجتماعی را بهتر از دیگران متوجّه هست، آن شخص را تعیین كنند برای این كه ولی مطلق مسلمین باشد در امور سیاسی و اجتماعی و طبعاً چون امور عبادی امور ضعیفتری هست آن را هم طبعاً باید داشته باشد. این چنین فقیهی ولی امر مسلمین در یك محدوده ای، باز، یعنی در امور شرعی، در احكام. در امور شرعی و احكام یعنی چه؟ یعنی اگر مصلحتی دید یك حُكمی را مدّت كوتاهی متوقّف كند می تواند و یا اگر مسائلی را برای مردم یك مملكت و یا یك شهر مشاهده كرد ولو برخلاف نظر دین، برخلاف نظر اصلی دین باشد برای یك مدّت موقّتی می تواند نهی كند و یا امر كند. از باب مثال: مثلاً ولی امر مسلمین وقتی كه می خواهد یك خیابانی كه به نفع همه ی مردم شهر است بكشد یك خانه وسط این خیابان قرار گرفته طبعاً صاحبش، مالكش هست و می گوید من راضی نیستم كه این خانه را خراب كنید، امّا مصلحت مردمِ یك شهر در این است كه این خیابان كشیده بشود این جا ولی امر مسلمین این ولایت را دارد چون محبّتش، چون امرش باید مطاع باشد دستور بدهد این خانه را خراب كنند و نهایت پول خانه را به او بدهند. همین معنایی كه خدای تعالی در قرآن می فرماید: " النَّبِی أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ " ( احزاب/6)، پیغمبر اولی است بر مردم از جانشان، از مالشان، یك فقیهِ ولی امر مسلمینی كه خُبره ها او را تعیین كرده اند این اندازه ولایت بر مردم دارد، این ولایت مرحله ی دوم هست.

 

اثبات ولایت مطلقه الهی برای پیغمبراكرم صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السّلام

مرحله ی سوّم، ولایتِ مطلقه ای است كه در این آیه ذكر شده. این ولایت، یك ولایتی است كه عطف شده است به ولایت رسول اكرم و به ولایت خدا. خدای تعالی ولی شما است، " وَ رَسُولُهُ "، و رسولش ولی خدا است، والمؤمنون " الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ "، ببینید با یك واو عطف، رسول را به خدا و مؤمنینی كه در نماز زكات می دهند به رسول، عطف كرده و در ادبیات ما این مطلب را خوانده ایم كه هر چیزی كه به چیزی عطف شد تمام حكمی كه در معطوفٌ علیه است در معطوف هم هست. مثلاً اگر گفتیم " جَاءَ زَیدٌ وَ عَمْروٌ "، زید آمد و عَمْرو هم آمد. باید كلمه ی جاء را بر عَمرو هم اطلاق كنیم، هر چیزی كه به چیزی عطف شود، به مقتضی حال آن چیز معطوف، باید معطوفٌ علیه هم داشته باشد، یعنی آنچه معطوفٌ علیه هم دارد معطوف هم داشته باشد. این مطلب علمی و ادبی است كه جای حرف نیست. وقتی كه ما می گوییم " إِنَّمَا وَلِیكُمُ اللَّهُ "، چقدر خدا ولایت بر ما دارد؟ خالق ما هست، همه چیز ما از او است، می تواند ما را زنده نگه دارد می تواند ما را بمیراند، " یُحْیی وَیُمِیتُ " (بقره/258)، " وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَى " (نجم/43)، می تواند ما را به گریه بیاندازند، می تواند ما را به خنده بیاندازد، می تواند ما را خوشحال كند، می تواند ما را بدحال كند و بالاخره هر چه مصلحت بداند بدون این كه با ما مشورت كند، می تواند درباره ی ما انجام دهد.

 

مشورت به چه جهت انجام می گیرد؟

در دعای یستشیر می خوانیم: " وَ لا خَلْقٍ مِنْ عِبَادِهِ یسْتَشِیرُ " با خلقش در هیچ كاری مشورت نمی كند، چرا مشورت نمی كند؟ با این كه " وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَینَهُمْ " (شوری/38)، " وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ " (آل عمران/159) خدا در قرآن می فرماید كه مردم مسلمان، امورشان در مشورت با یكدیگر می باشد و به پیغمبر صلی الله علیه وآله می فرماید: " وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ "، با مردم مشورت كن، خدا چرا مشورت نمی كند؟! به جهت این كه مشورت غالباً به دو جهت انجام می شود، یكی این كه انسان بر عقلش یك مطلبی را بیفزاید، مثلاً من یك كاری را می خواهم بكنم گوشه و كنار و جوانب كار را ممكن است درست درك نكنم، از دیگری می پرسم، آن دیگری یك مقدار بیشتر از من روی این مسأله فكر كرده، طبعاً من یك استفاده هایی از او می كنم، این معنای كه در خدا اصلاً غلط است. ما اگر یك چنین اعتقادی به خدا داشته باشیم كه خدا حتّی از پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله ممكن است چیزی یاد بگیرد، خدا را مخلوق دانسته ایم و خدا، خدا نیست. و اگر مسأله ی دوّم باشد، یعنی مشورت می كنند برای احترام مردم آن چنان كه پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله همه چیز را خودش می دانست، از همه ی مردم بهتر از همه چیز اطلاع داشت این كه خدا فرموده: " وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ "، با اصحابت و با دیگران مشورت كن، این فقط یك احترامی است به آن ها گذاشتن و آن ها را در جریان گذاشتن بیشتر نیست. یك احترامی من می كنم، وقتی كه آمدم با شما مشورت كردم، طبعاً شما یك نظراتی می دهید نظر اكثریت با نظر من موافق طبعاً خواهد بود و شما كه نظر دادید خودتان در كار جدّی تر هستید و با من همكاری می كنید، لذا خدای تعالی بعد از این جمله كه " وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ "، می فرماید: " فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ "( آل عمران/159)، نمی فرماید: " وَ إِذَا عَزَمْتَ "، تو عزم كردی، مشورت فقط برای احترام اصحابت است و در جریان گذاشتن اصحاب و الاّ فایده ی دیگری برای پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله كه همه ی علوم را می داند و همه ی مصالح را می فهمد معنا ندارد.

پس این كه خدا مشورت نمی كند به هیچ دلیلی نباید مشورت كند و همه ی كارها را با آن ولایتی كه بر مخلوقش دارد انجام می دهد. پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله هم همین طور، یعنی آنچه را كه پیغمبر صلی الله علیه وآله مصلحت دانست با توجّه به عصمت پیغمبر صلی الله علیه وآله و با توجّه به این كه پیغمبر صلی الله علیه وآله همه ی علوم را می داند و معصوم از جهل است، بنابراین مشورتش فقط به خاطر این است كه به دیگران احترام بگذارد.

 

علّت وجود ولایت مطلقه تامه برای پیغمبر صلی الله علیه وآله و ائمه علیهم السلام به خاطر جهات عصمت و آگهی بهتر آن ها از مصالح امور است

و الاّ ولی امر تمام عالَم هستی است یعنی ردیف خدا، یعنی در طول با خدا این طوری است اوّل خدا بعد پیغمبر، اگر پیغمبر خواست یك نفر در روی كره ی زمین نباشد، یا خواست یك فردی باشد، یا خواست مردی زنش را طلاق بگوید، یا خواست كسی با كسی ازدواج كند، یا خواست مثلاً فلان كس، فلان خانه را نداشته باشد و یا داشته باشد و امثال این ها، در تمام این امور ولایت دارد، یعنی اولی است، حقّ است، باید حرف او مقدّم بر حرف دیگران باشد. ولو این كه پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله به خاطر این كه مردم ظرفیت نداشتند، زیاد به این ولایت عمل نكرد، ولی آیه ی شریفه می فرماید: " النَّبِی أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ " (احزاب/6)، پیغمبر اولی است بر مؤمنین در خصوص جانشان و مالشان، او مقدّم است، او جلوتر است. هر چه او بخواهد همان خواهد شد برای این كه مصالح كلّی را او بهتر می فهمد و طبق مصالح كلّی عمل می كند، بر همین اساس حتّی بعضی از پیغمبران گذشته هم این طور بودند، حضرت خضر علیه السلام می زند آن جوان را می كُشد كه حضرت موسی علیه السلام عرض می كند " أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِیةً بِغَیرِ نَفْسٍ "( كهف/74)، این كه كسی را نكشته بود چرا تو او را كشتی؟ بعد مصلحتش را برای حضرت موسی علیه السلام می گوید كه این فرزند پدر و مادر صالحی داشتند و این بچّه بزرگ می شد، آن ها را از راه منحرف می كرد من این كار را كردم تا آن ها منحرف نشوند، یا بر مال مردم؛ در میان كشتی می نشیند، كشتی را می شكند، سوارخ می كند، كشتی مال دیگری است، حقّ تصرف این گونه بر كسی، برای كسی نیست. ولی چون او پیغمبر است، ولایت دارد، مصالح را بهتر از صاحب كشتی می فهمد، صاحب كشتی نمی داند كه یك سلطانی آن طرف دریاچه نشسته و هر كشتی را به غصب می گیرد و تصرّف می كند و این كشتی اگر سوارخ بود این كشتی را نخواهد گرفت. مصلحت خود صاحب كشتی در این است كه این سوراخ بشود، ولو این كه او الان چون متوجّه عاقبت امور نیست مانع می شود و راضی ممكن است نباشد. پس ببینید ولایت پیغمبر بر مال و جان مردم، چرا؟ برای این كه مصالح را او بهتر می فهمد، " عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئًا وَهُوَ خَیرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ "( بقره/216)، چه بسا یك چیزهایی را شما بدتان می آید برایتان خوب است، چه بسا یك چیزهایی هست كه شما خوشتان می آید برایتان بد است. شماها عاقبت امور را نمی دانید، خدا است كه: " وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ "( حج/41)، عاقبت امور را آن چه كه مفیدتر است، آن چه كه بهتر است می داند. این خدا همین ولایت را نه در سطح بی نهایت، بلكه در ارتباط با كره ی زمین یا بیشتر در خصوص پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله اگر بگوییم در ارتباط با ماسوی اللّه همین ولایت را در تكوینیات و در تشریعیات دارد. ولایت تكوینی یعنی چه كه پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله دارد، و ائمّه ی اطهار دارند؟ و ولایت تشریعی یعنی چه؟

 

معنای ولایت تكوینی پیغمبراكرم و ائمه اطهار علیهم السلام و منشع انشعاب این ولایت

ولایت تكوینی یعنی روی محبّت و مصلحت اندیشی گاهی ممكن است اراده كند خدای تعالی یا پیغمبر صلی الله علیه و آله كه یك چیزی در عالم كون نباشد و یا یك چیزی در عالم كون باشد به طور كلّی، شما نباشید، او باشد، این كره باشد، آن كره نباشد و همان طور در تمام ماسوی اللّه. این را می گویند ولایت تكوینی، این ولایت تكوینی منشعب از ولایت اللّه است كه در همین آیه بیان فرموده." إِنَّمَا وَلِیكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا "،

 

معنای ولایت تشریعی و یكسان بودن آن برای خدای تعالی، پیغمبراكرم و ائمه علیهم السلام و ولی فقیه

ولایت تشریعی معنایش این است كه در شرع یعنی در احكام شرع پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله یا صاحب شریعت، ذات مقدّس پروردگار و ائمّه ی اطهار می توانند دخالت كنند یا نه، این ولایت تشریعی از خدا گرفته تا ولی فقیه در یك محدوده ای می توانند دخالت كنند، یعنی این طوری باید بگوییم كه می توانند دخالت كنند، خدا یك حكمی را گفته بعد نسخ كرده، مثلاً به مردم مسلمانِ زمان پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله برای امتحانشان فرمود که هر كس می خواهد وارد بر پیغمبر بشود باید قبلش صدقه بدهد، " بَینَ یدَی نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً " ( مجادله/12)، آیه ی نجوا معروف است، بعد این آیه نسخ شد، چون جز علی بن ابیطالب علیه السلام كه صدقه داد و وارد شد، كسی دیگر این كار را نكرد و مردم دور و بر پیغمبر صلی الله علیه وآله نرفتند و امتحانشان را دادند، مصلحت این آیه ی منسوخه هم همین بود كه مردم و اصحاب پیغمبر امتحان شدند و بعد این آیه نسخ شد هر كس می خواهد برود خدمت پیغمبر صلی الله علیه وآله لازم نیست صدقه بدهد و دیگر هم صدقه ندادند. ببینید یك حكمی را عنوان می كند، كلّی هم عنوان می كند، مدّت هم برایش نمی گذارد ولی چون مردم امتحان باید بشوند این آیه نازل می شود بعد هم نسخ می شود. آیات ناسخ و منسوخ توی قرآن هست. پیغمبر اكرم صلی الله علیه وآله، احكامی را كه پروردگار به او وحی كرده و به او دستور داده آیا می تواند نسخ یا به اصطلاح از بین ببرد برای یك مدّت كوتاهی؟ بله! برای یك مصلحتی كه خودش منظور كرده چون " لِعِلْمِه عَاقِبَةُ الْأُمُورِ "، جوان كشتن، و كسی كه كسی را نكشته، نفس زكیه است از این جهت كه قاتل نیست این حرام است كشتن او، در آیات قرآن هست. امّا پیغمبر؛ جناب خضر، این جوان را كشت یعنی برای یك دفعه و برای همین مسأله و برای مصلحتی كه دارد آن حرام تبدیل به حلال و یا واجب می شود و این معنای ولایتی است كه پیغمبر در شرع دارد، حرامی را حلال كند و همین موضوع عیناً برای امام هست. در دین مقدّس اسلام خیلی چیزها هست كه این ها حرام است امام می تواند برای مدّت معینی حلالش كند، به طور كلّی نه پیغمبر و نه امام نمی توانند یك حكمی را كه خدا داده او را از بین ببرند، ولی برای مدّت معینی. یادم می آید با یكی از علمای اهل سنّت صحبت می كردم درباره ی مُتعِه، ایشان گفت كه در زمانی كه عمر زندگی می كرد مُتعِه بسیار كار بدی شده بود، سوءاستفاده می شد. لذا عمر گفت: " مُتْعَتَانِ مُحَلَّلَتَانِ فِی زَمَنِ رَسُولِاللّهِ وَ اَنَا أُحَرِّمِهُمَا "، كه من ایراد گرفتم كه عمر كه می گوید من حرامش می كنم، آیا او پیغمبر بود یا وصی پیغمبر؟ گفت: وصی پیغمبر بود. گفتم: اگر كسی بعد از پیغمبر چیزی را حرام كند یا یك چیزی را واجب كند و این حكم، یا از جانب خدا است به او وحی شده كه این پیغمبر آخر است و اگر از جانب خدا نیست روی خواسته ی نفسانی خودش هست، این هوای نفس دارد و نمی تواند جانشین پیغمبر بشود. او گفت برای یك مدّتی در زمان خودش مصلحت دید كه این مسأله را حرام كند. من گفتم: چرا تا این زمان بعد از هزار و چهارصد سال شما ادامه اش دادید؟ كه این جا ماند. در یك زمانِ معینی یك واجبی را امام، آن هم امامی كه در این آیه خدا به او ولایت داده می تواند یك چیزی را حرام كند یا یك چیزی را حلال كند. و الاّ هیچ كس حقِّ دخالت در امر الهی و در شرع ندارد. ولی ولی فقیهی كه مبسوط الید است و جانشین امام یا جانشین پیغمبر است، این شخص هم اگر نكند نمی تواند حكومت تشكیل بدهد و این ولایت را دارد. كه البتّه این نحوه ی از ولایت مطلقه ی تشریعی را كه الان من عرض می كنم یك عدّه از علماء هستند كه قبول ندارند و فقط در امور حسّیه می گویند ولایت دارد ولی بالضروره، یعنی ثابت است، مسلّم است كه اگر در زمان غیبت كبری كسی بخواهد حكومتی تشكیل بدهد، فقیهی بخواهد حكومتی تشكیل بدهد، حتماً این نحوه ولایت را باید داشته باشد، چون به محذوراتی برخورد می كند، به مسائلی برخورد می كند كه اصل حكومت را متزلزل خواهد كرد. این ها بحث های فرعی بود که وارد بحثمان شد، چون می خواستم ولایت تكوینی و تشریعی را توضیح دهم.

 

ولایت مطلقه الهیه از آنِ خدای تعالی و پیغمبراكرم و ائمه علیهم السلام است و ولایت ولی فقیه صرفاً ولایت مطلقه تشریعی است

 ائمّه ی اطهار علیهم السلام هم ولایت تكوینی دارند هم ولایت تشریعی، چون در این آیه ی " إِنَّمَا وَلِیكُمُ اللَّهُ " آمده اند و رسول اكرم ولایت تكوینی و تشریعی دارد، آن هم ولایت مطلقه و ولی فقیه كه در مرتبه ی دوّمِ ولایت است، ولایت مطلقه ی تشریعی دارد امّا طبعاً ولایت تكوینی نمی تواند داشته باشد. چون یك بشر است و مثلاً فرض كنید، ولی فقیه نمی تواند بگوید كه یكی از كرات نباشد یا یك موضوعی وجود نداشته باشد، یا یك موضوعی وجود داشته باشد. لذا در این آیه با كلمه ی حصر خدای تعالی خودش و رسولش و آن مؤمنی كه در مسجد در حال ركوع، درحال نماز، زكات داد كه طبعاً و یقیناً به تصدیق سنّی و شیعه علی بن ابیطالب علیه السلام بوده این ها ولایت تكوینی و تشریعی، همان ولایت اللّه را دارند. و ولی فقیه در ولایت تشریعیِ مطلقه جانشین امام است و مصالح را باید منظور كند و ولایت دارد.

 

امام یعنی چه؟

 خوب ما درباره ی امام داریم صحبت می كنیم، امام كیست و چیست؟ كلمه ی امام در لغت و در اصطلاح فرقی نمی كند؛ به راهنما، رهنما، كسی كه راه را نشان می دهد، امام می گویند. در فارسی راهنما در عربی امام، امام بر چند بخش تقسیم می شود: از كسی كه یك آدرسی به شما می دهد، شما به آن محل می رسید امام شما هست، تا آن امامی كه " وَ كُلَّ شَیءٍ أحْصَینَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِین " (یس/12)، هر چه از او بپرسید بلد است، معصوم از جهل است،

 

جز بندگان مخلَص خدا، نمی توانند خدا را بشناسانند

اگر آدرس خدا را پرسیدید، می بینید خدا را آن چنان معرّفی می كند كه خدا می فرماید: " سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ، إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ " (صافات/159-160)، هیچ كس به هیچ وجه حق ندارد خدا را توصیف كند، مگر بندگان مخلَص كه قدر مسلّمش ائمّه ی اطهار علهیم السلامند. ببینید آدرس خدا را این ها اینچنین بلدند كه خدا به مخلوقش، به بندگانش، می گوید هر چه این ها گفتند، آدرس صحیحی است. بقیه آدرس دورغی می دهند حواستان جمع باشد، هر چه دانشمند توی عالَم فكر كنید همه پشت به پشت هم بدهند، بخواهند آدرس خدا و معرّف خدا باشند " سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ "، هر كس هر نوع وصفی از خدا بكند غلط است " سُبْحَانَ اللَّهِ "، خدا از آن وصف، از آن آدرس، از آن نشانی، خدا منزّه هست مگر بندگان مخلَص، این ها هستند كه می توانند خدا را معرّفی كنند، وصف كنند، آدرس خدا را بدهند و خدا را به مردم بشناسانند.

 

مراتب امامت

پس بنابراین امام از همین جا شروع می شود، الان من به شما می گویم خانه ی فلانی در فلان كوچه هست، من امام هستم تا یك كسی كه چند دقیقه می خواهد جلو بایستد و مردم به او اقتدا بكند، امام جماعت است؛ یا نماز جمعه بخواند و مردم از او پیروی كنند، امام جمعه است؛ و تا آن دانشمند و عالمی كه بخواهد شما را به یك حقیقتی برساند امام هست؛ و می رسد به آن كسی كه هیچ چیز برای او مجهول نیست و هر چه از او سؤال می كنند درست، صحیح جواب می دهد آن هم امام هست.

 

همگان به مقام امامت مطلق علی علیه السّلام معترف هستند

به قول یكی از دانشمندان درباره ی علی بن ابیطالب علیه السلام می گوید " اِحْتیاجُ الْكُلِّ اِلَیهِ "، احتیاج همه به او، شما تاریخ را ورق بزنید، ببینید بعد از پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله همه از مسائل مشكلی كه داشتند چه در ارتباط با معنویات چه در ارتباط با ظواهر و امور معمولی همه از علی علیه السلام سؤال می كردند، ولی او از احدی چیزی سؤال نكرد " وَ اِسْتِغْنَائِهِ عَنِ الْكُلِّ دَلِیلٌ عَلَی أَنَّهُ اِمَامُ الْكُلِّ "، یک همچین امامی، نمی تواند كسی كه هفتاد مرتبه گفت: " لَوْلا عَلیٌ لَهَلَكَ فُلانٌ "، اگر علی علیه السلام در غوامض مسائل مشكل كنار من نبود كه از او سؤال بكنم، من هلاك می شدم. این نمی تواند بگوید من امام كل هستم، چون آدرس ها را خوب بلد نیست، حقایق را خوب نمی داند یا " اَقِیلُونِی لَسْتُ بِخَیرِكُمْ وَ عَلِی فِیكُمْ "، من از شما بهتر نیستم من را ول كنید علی علیه السلام در بین شما است. آن همه سخنانی كه در حل مشكلات، علی بن ابیطالب علیه السلام بیان كرده كه آن دانشمند در كتاب الامام علی، نوشته ی جرج جرداق مسیحی از قول یك دانشمندی نقل می كند می گوید: حیف علی علیه السلام كه در مسجد كوفه سخن می گفت، برای كسانی كه وقتی می گفت: " سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی "، از تعداد موی سر و صورتشان از علی می پرسیدند، او می گفت من به راه های آسمان آشناتر از شما به راه های زمین هستم، ای كاش امروز می بود ما مشكلات فضایی مان را از علی علیه السلام سؤال می كردیم، راه های آسمان ها را از او می پرسیدیم و به كرات بالا می رفتیم. علی علیه السلام آن كسی بود كه هیچ مسأله ای نبود كه خدا در ارتباط با مخلوقش بداند یا پیغمبر صلی الله و علیه وآله بداند و علی علیه السلام نداند.

 

مقام علی علیه السّلام

علی بن ابیطالب علیه السلام آن امام مبینی است، در این آیه ی سوره ی یس خدای تعالی می فرماید: " اِمامٌ مُبین "، مبین یعنی آشكار، مبین یعنی كسی كه، چیزی كه خیلی روشن است، خیلی آشكار است، این معنایش چی هست؟ معنایش این است كه هر كس بدون غرض و مرضی، بدون تعصبّی، بیاید كنار علی بن ابیطالب علیه السلام بنشیند امامت او را مشاهده می كند، یعنی همه ی مسائل و حقایق را چون می داند امامت بر هر چیزی دارد، امام مطلق است، امام مطلق یعنی چه؟ یعنی هیچ جا نیازی به هیچ كس در چیزی كه برایش مجهول باشد ندارد، اما همه به او نیازمندند، همه به او توجّه می كنند، لذا ببینید در روز غدیر خم، جمله ای كه خیلی معروف است خطبه ی غدیر خم را همه جور نقل كرده اند بعضی خطبه ای نقل كرده اند كه همین طور اگر ما بخواهیم بخوانیم، دو ساعت طول می كشد. بعضی جملات كوتاهی در این روز نقل كرده اند، مسائل مختلفی گفته اند، ولی آنچه من به نظرم می رسد كه در همه ی خطبه ها هست و در همه ی نقل هایی كه از خطبه ی غدیر كرده اند وجود دارد این است كه " مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا عَلِی مَوْلاهُ ". آن ولایتی كه خدا به او داده، " إِنَّمَا وَلِیُكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولهُ " آن ولایتی كه " النَّبِی أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ "، پیغمبر اولی است بر مؤمنین از جانشان و مالشان، ببینید این جا همه ی آن را منتقل به علی بن ابیطالب علیه السلام می كند، می فرماید: " مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا عَلِی مَوْلاهُ " اهل سنت نتوانستند این كلمه را به خصوص منكر بشوند، بعضی ها ممكن است منكر غدیر خم بشوند، بعضی ها ممكن است منكر این خطبات طولانی بشوند، امّا این كه پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله فرمود: " مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا عَلِی مَوْلاهُ " این را هیچ كس منكر نشده، نهایت می گویند مولا منظور دوست است یعنی هر كِه من دوست او هستم یا هر كِه من را دوست دارد علی علیه السلام را دوست داشته باشد. که این با آن معنایی كه از مولا خدمتتان عرض كردم منافات دارد و علاوه به قول آن دانشمند سنّی، ما اگر یك نستجیرباللّه- پیغمبر كه عقل كلّ بود- اگر یك نادانی این همه مردم، هفتاد هزار نفر را توی بیابان گرم، سه روز معطل كند برای این كه بگوید هر كِه من را دوست دارد باید علی بن ابیطالب علیه السلام را دوست داشته باشد، این كار بسیار اشتباه بود. انتقال ولایت به علی بن ابیطالب علیه السلام است، انتقال قدرت به علی بن ابیطالب علیه السلام است، انتقال آن چه كه پیغمبر صلی الله علیه وآله داشت به علی بن ابیطالب علیه السلام است، غیر از نبوّت كه خوب آن مسأله ی خاصی است. بنابراین امام، آن كسی است كه امامِ مطلق، یعنی بدون قید و شرط، بدون محدودیت، آن كسی كه آدرس به شما می دهد فقط در آدرس دادن امام شما است، امّا دیگر در چیزهای دیگر امام شما نیست، امام جماعت فقط در نماز امام شما است، امام جمعه فقط در نماز جمعه امام شما است، امّا در چیزهای دیگر امام شما نیست. امّا امام مطلق، آن كسی كه هر چه پیغمبر دارد به او داده، آن پیغمبری كه هر چه خدا در آن خلقت دارد به او داده، این امام، امامِ مطلق است.

 

مشخّصات امام مطلق

پس ما امروز فقط در این مسأله خواستیم صحبت بكنیم در موضوع امامت، كه امام آن كسی است كه، امام مطلق آن كسی است كه معصوم از جهل باشد و از ناحیه ی خدای تعالی و پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله ولایت تكوینی و تشریعی داشته باشد و همه چیز در اختیارش، به اذن پروردگار باشد و در بین مردم زندگی بكند. لذا درباره ی پیغمبر صلی الله علیه وآله هم ما می توانیم بگوییم امام است، نگویید امام دوازده نفر است، نه پیغمبراكرم هم امام هست، شما در همین دعای توسل می گویید: " یا اِمَامَ الرَّحْمَةِ، یا اَبَاالْقَاسِمِ یا رَسُولَ اللّهِ یا اِمَامَ الرَّحْمَةِ "، حضرت ابراهیم علیه السلام از خدا تقاضا كرد كه ذریه ی مرا امام قرار بده، راهنما، " قَالَ وَمِنْ ذُرِّیتِی "، وقتی كه خدا به او فرمود: " إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ اِماما "، من تو را برای مردم امام قرار می دهم، امام قرار دادن یعنی هر چه مردم آدرس می خواهند، توصیفی از چیزی می خواهند، از خدا گرفته تا ریزترین چیزهایی كه در عالم هست، تو امام مردم باشی. " إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا " ؛ قَالَ وَمِنْ ذُرِّیتِی "( بقره/124)، از اولاد من هم امام می شوند؟ " قَالَ لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ "، این " لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ " (بقره/124) معنایش این نیست كه نه از اولاد تو امام نمی شوند، نه. این عهد من، این همان عهدی است كه در همین آیه هست، " إِنَّمَا وَلِیكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ " (مائده/55)، این همان ولایت تكوینی است كه هر پیغمبری، هر امامی دارد. " لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ "، آن هایی كه ستمگر باشند، چه به خودشان ظلم كرده باشند، چه به دیگران. یعنی گناهكار باشند، یعنی معصیتكار باشند، " إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ "( لقمان/13)، ولو برای یك لحظه شریك برای خدا تعیین كرده باشند كه این ظلم بسیار بزرگی است، به این ها عهد من نخواهد رسید، این امامت به آن ها نخواهد رسید و حال آن كه ما می بینیم ظالمترین افراد گاهی آدرس را درست می گوید و امام است، امّا معلوم است این امامت خاصّی هست كه عهد الهی بر آن است و تعهّد در مقابل همه ی اوامر پروردگار باید در آن شخص باشد، و آن شخصی كه ظالم نباشد و امام مطلق باشد البتّه معصومین علیهم الصلوة و السلام و پیغمبراكرم است و لذا امام یك كلمه ی عامی است هم بر پیغمبر صلی الله علیه وآله، هم بر ائمّه ی معصومین علیهم السلام و هم بر هر كسی كه یك راهنمایی درستی دیگری را بكند و بلكه به آن هایی هم كه راهنمایی ناصحیح كردند گاهی امام گفته می شود " أَئِمَّةً یدْعُونَ إِلَى النَّارِ " (قصص/41)، یك راهنمایی هایی هستند، یك امام هایی هستند كه مردم را به سوی آتش جهنم دعوت می كنند، به راه بد می كشانند به آن ها هم كلمه ی امام اطلاق می شود. بنابراین آن امام مطلق است، معصومی كه از جهل معصوم باشد و هیچ كار خطایی نكند و طبق مصالح مردم كار بكند خدا و پیغمبر صلی الله علیه وآله بعد هم علی بن ابیطالب علیه السلام،

 

چرا در آیه ولایت، امام مطلق به نام معرفی نشده است؟

حالا چرا این كلمه را در این آیه با كلمه ی مؤمنون بیان كرده است؟ مثلاً همان طوری كه اسم پیغمبراکرم صلی الله علیه وآله را رسول برده بگوید " إِنَّمَا وَلِیكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ "، وَالَّذِینَ دیگر نمی خواهد، بگوید و علی بن ابیطالب علیه السلام چرا با این صراحت مطلب را بیان نكرده است؟ به جهت این كه در آن وقتی كه این آیه نازل شد یك نفر بیشتر از آن مؤمنینی كه، این خصوصیت را داشتند و ولایت را ممكن است ممكن بوده بپذیرند جزء علی بن ابیطالب علیه السلام وجود نداشت، آن وقتی كه این آیه نازل شد، به مردمی كه آن وقت بودند با كلمه ی " یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ "، علی علیه السلام را معرّفی كرد و اگر كلمه ی علی بن ابیطالب علیه السلام در این آیه ی فقط گفته می شد شاید عدّه ای می گفتند امام حسن و امام حسین علیهما السلام و ائمّه ی دیگر این ها جزء این ولایت نبودند و این ولایت را نداشتند. امّا " وَالَّذِینَ آمَنُوا " گفته " وَالَّذِینَ آمَنُوا "، الَّذِینَ تا این جا جمع است " یقِیمُونَ الصَّلَاةَ "، یعنی عین علی بن ابیطالب علیه السلام "یقِیمُونَ الصَّلَاةَ "، عین علی بن ابیطالب علیه السلام " یؤْتُونَ الزَّكَاةَ "، عین علی بن ابیطالب علیه السلام در ركوع هم ممكن است " یؤْتُونَ الزَّكَاةَ "، این جوری باشند، البتّه آن وقت با آیات دیگر قرآن و با روایات، بقیه را تعیین كردند و در ردیف آن ها قرار دادند كه در روایات متعددی پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله فرمود كه من دوازده جانشین دارم كه در علم و عصمت مانند من هستند، غیر از نبوّت. بنابراین مسأله روشن می شود و این كلمه ی " وَالَّذِینَ آمَنُوا " و آیه ی شریفه این است می فرماید كه " إِنَّمَا وَلِیكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّكَاةَ "، كه جمع آورده و همه ی دوازده نفر را در این آیه ی اجمالاً تعیین كرده ولی تفصیلش و به اسامی شان روایات زیادی در كُتب اهل سنت و كُتب شیعه، كُتب اسلامی حالا این كلمه ی سنّی و شیعه را ما در تمام بحث هایمان باید حذف كنیم، چون آنچه من ان شاءالله برای شما می گویم مورد اتّفاق شیعه و سنی است، در كُتب مسلمین این روایت نقل شده، كتابی است به نام منتخب الاثر، انتخاب شده ی از آثار و روایات كه مرحوم آیت اللّه بروجردی طرحش را داده و شاگرد ایشان آیت اللّه صافی تنظیمش كرده، بسیار كار خوبی است، از این جا شروع كرده فهرست وار جلو می آیند كه پیغمبراكرم صلی الله علیه وآله فرمود: " خُلَفَائِی مِنْ بَعْدِی اِثْنَاعَشَرَ "، خلفای من بعد از من دوازده نفرند. دسته ی دوّم روایات این است كه " كُلُّهُمْ مِنْ قُرَیشَ "، همهشان از قریشند، دسته ی سوّم می گوید: " كُلُّهُمْ مِنْ بَنِی هَاشِمَ "، همه شان از بنی هاشمند، دسته ی چهارم روایت می گوید: " اَوَّلُهُمْ عَلِی بْنُ اَبِیطَالِبٍ وَ آخِرُهُمْ الْمَهْدِی " و دسته ی ششم روایات، اسم یك یك از ائمّه را اسم می برد تا می رسد به آخر آن ها، " اَوَّلُهُمْ عَلِی بْنُ اَبِیطَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَینُ، ثُمَّ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی الْبَاقِرِ " كه به جابر وقتی می فرماید این روایت را، به جابر می فرماید تو او را خواهی دید " وَ إقرَأْ مِنِّی السَّلامُ عَلَیهِ "، سلام من را به او برسان و بعد یك یك از ائمّه علیهم السلام را اسم می برد، توضیحات خیلی واضحی داده است در آن روایات كه شاید حدود دو هزار روایت باشد و آن چنان روشن كرده مطلب را كه جای حرف نیست. و صلی اللّه علی سیدنا محمّد و آله اجمعین.

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *