۷ محرم ۱۴۲۴ قمری – جهاد با نفس
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله و الصلوة و السلام علي رسول الله و علي آله آل الله لاسيّما علي بقيةالله روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و الّلعنة الدّائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم، وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا، العنكبوت/69، يكي از چيزهايي كه بسيار اهميّت دارد و انسان را ميسازد و تا اين مرحله را انجام ندهد انسان ساخته نميشود جهاد با نفس است. اين مطالبي كه اين شبها عرض ميكنم معنايش اين نيست كه شما همين طور عمل كنيد و بيايد بالا، نه! امروز يك كسي سؤالي از من كرد ديدم برداشت اينطوري دارد نه، آگاهي به شما ميدهم، مثل يك كسي كه هنوز مكّه نرفته خصوصيّات مكّه را برايش ميگويم، اعمالش را، آدابش را، خصوصيّاتش را كه وقتي رفت به مشكل برخورد نكند، امّا اگر مثلاً گفتند بايد طواف بكند انسان و سعي بكند، اين همانجا پا شود توي اتاق، مثلاً شما پاشيد توي اتاق دور خودتان بگرديد، يا مثلاً از آن سر اتاق تا اين سر بدويد، اين كساني كه فكر ميكنند ما هر چه اينجا ميگوييم بايد عمل بكنند معنايش همين طوري است، البته احتياج به تذكّر نيست ولي خوب چون سؤالي شد كه من به اين فكر افتادم تذكّر را بدهم.
جهاد با نفس در قرآن اوّل اين كه نفس را به امّارهي بالسوء معرّفي كرده است خداي تعالي، منتها از زبان زليخا است كه ميگويد: وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي، يوسف/53، من نميتوانم نفسم را نگه بدارم، چرا؟ به خاطر اينكه: إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي، نفس انسان امّارهي بالسوء است يعني زياد انسان را امر ميكند به بدي، امّاره، كلمهي امّاره مغالبه است، يعني انسان را بسيار به بدي امر ميكند، بديهايي كه نفس انسان را امر ميكند، بديهايي است در ارتباط با تنبلي است، با عدم تحريكي، با خوشگذرانيها هي، آنچه كه مربوط به استراحت است، هوا دارد، هوا يعني راحتطلبي، بعضي كارها است سختش است، با سختي انجام ميدهد، ولي گناه است، اينها مربوط به نفس نيست، مربوط به شيطان است، مثلاً غضب، مربوط به شيطان است، انسان هم عصباني بشود، هم بدنش بلرزد، هم دعوا بكند، هم مردم را با خودش بد كند و هم گناه كرده باشد، اين خوب هيچ وقت نفس نميخواهد، به جهت اينكه ناراحتي دارد، به جهت اينكه مشكل است، با راحتطلبي منافات دارد، يا مثلاً فرض كنيد كه كارهايي كه زحمت دارد، مثلاً از چيزهايي كه قطعاً شيطان و شيطان انسان را وادار ميكند توي اعمال ريشتراشيدن است، هم صدمه ميخورد حالا يك خورده آسانتر شده، ولي سابقاً ميرفتند پيش سلماني، بعضيها صورتشان خوني ميشد، اگر مويي تو صورت بود، بعد با آن كف صابون و تشكيلات هيچي براي راحتي، خوب زحمت دارد، اذيّت ميشود انسان اين گناه كرده، اينها مربوط به شيطان است، نفس انسان نميخواهد، پس نفس انسان در چه ارتباطي از انسان ميخواهد؟ نماز نخوان، روزه نخور، غذاهاي خوشمزه بخور، كار نكن، فعاليّت نكن، و امثال اينها، اينها مربوط به نفس است، امّارهي بالسوء است، شهوترانيها امّاره بالسوء است، مربوط به نفس است، در همين جا حضرت يوسف و زليخا چون ارتباط با شهوتراني بود اين ميگويد كه إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ، نفس اماره بالسوء است، ما چگونه تربيت كنيم نفسمان را كه بتوانيم امّارهي بالخوبي بكنيم، آخر نفس انسان داراي سه حالت ممكن است باشد، يكي امارهي بالسوء، اصلاً زمام اختيار و عقل و فكر را و فهم را و انسانيّت شما را نفس در دست گرفته، هر جايي كه ميخواهد شما را ميبرد، مثل يك آدم مريضِ ضعيفي كه روي اسبي چمشوي وحشي نشسته، اصلاً برگشته حالا دارد كجا ميرود معلوم نيست، اين يك؛ نفس انسان يك حالتش اين است، امّاره بالسوء، بعضيها واقعاً اين جورند ها، هيچ آدم احتمال نميدهد يك مقداري درست و حسابي به آنها بگويد اينها عمل بكنند كه خلاف نفسشان باشد، همهاش دنبال نفس هستند، همهاش دنبال خواستههاي نفساني هستند، كار خوبي اگر يك وقتي ميكنند به خاطر همين خواستهي نفسانيش است، نفسشان ميخواهد، اينها اصلاً توي دايرهي انسانيّت نميشود گذاشتند، يعني اصلاً نميشود گفتشان انسان، چون نفس امّارهيِ بالسوءِ مطيع شيطان، چون شيطان هم از او استفاده ميكند، مطيع شيطان، اين مسلط بر اين آدم است، عقلش را تحت تأثير قرار داده، فكرش را تحت تأثير قرار داده، همهاش را تحت تأثير قرار داده، هر چه شهوتها، خوشيها، شهوت كه ميگويم شهوت جنسي نميگويم، شهوت نميدانم در ضمن عرايضم عرض كنم، شهوت يعني خواستنهاي بيجا، حالا چه شهوت غذا خوردن داشته باشد، چه شهوت استراحت داشته باشد، چه شهوت جنسي داشته باشد، فرقي نميكند، اينها هر كدام بخشي است، شهوتها به طور كلّي، اينها را انجام ميدهد، كاملاً تحت اختيار نفس امّارهي بالسوء است. يك دسته هستند كه گاهي با نفسند، گاهي با شيطانند، گاهي با خدا، يعني اينها امّا يكپارچه هواي نفسند، يك وقتي كه نماز ميخوانند، يك وقتي كه روزه ميگيرند، يك وقتي كه عبادتهاي آسان را انجام ميدهند با خدا است، شايد اخلاص هم داشته باشد، ولي اگر پاي يك جريان شهوت و افتاد نميتواند خودش را كنترل كند، آنجا با نفس است، غضب هم فراوان، سر هر مسألهاي ميبيني غضب ميكند، غضبهاي بيجا، فكر نكنيد غضب و شهوت نبايد در انسان باشد، من مكرّر مثال زدم گفتم غضب مثل گازي توي لولهي گاز است، بايد باشد، فكر نكنيد غضب بد چيزي است، غضب بيجا بد است، اگر ميبينيد يك شخصي آمد خدمت رسول اكرم، از حضرت خواست يك جملهي كوتاه، پُر فايدهاي برايش بگويند، حضرت فرمود: لاتغضب، غضب نكن، اين غضب بيجا منظور است، يعني بيخود شير لولهي گاز را باز نكن، اينطوري، يك جوري نباشد كه توي اتاق وارد شدي، حالا هوا گرم است، بخاري هم روبروا نيست شما رفتيد شير گاز را باز ميكنيد، اين معناي لاتغضب است، اينطوري غضب نكن، غضبت تحت كنترل باشد، ميبينيد يك وقتي يك جايي لولهكشي ميكنند بعد من ديدم كه كف صابون ميزنند، آن نزديك و اطراف شير گاز كه اگر يك مختصر از سر سوزن هم كمتر، اگر گاز ميدهد اين معلوم بكند كه گاز اصلاً نبايد بدهد، چون همين منجر به خطرها ميشود، غضب انسان يك همچين حالتي دارد، من يك وقتي در پُمپ بنزين، آن وقتها كفشها را نعل ميزدند با اينكه معمولاً محكمتر بشود، وضع مادّي مردم خوب نبود در گذشته، كفش تندتند عوض نميكردند، اين كفشهاي خودشان را نعل و هر چيزي نگه ميداشتند، من توي پُمپ بنزين ديدم يك مأمور پُمپ بنزين ميگويد ما نعل نميتوانيم بزنيم به كفشمان، گفتم براي چي؟ گفت براي اينكه مبادا پايمان به سنگي بخورد، مبادا از اين سنگ و آهن يك جرقهاي بپرد، مبادا از آن جرقه بنزين باشد آتش بگيرد، مبادا سرايت كند آن منبع بنزين، و همه جا آتش بگيرد، خيلي احتياط عجيبي است، در اسلام يك همچنين احتياطاتي هست، در خصوص غضب هست، در خصوص ضعف عقل است، حضرت فرمود، حضرت علي بن ابيطالب است، فرمود من از چاهي كه از گوسفندي كه، از چاهي كه در آن چاه يك قطره شراب ريخته باشد و آن گوسفند از آنجا آب خورده باشد ما گوشت اين گوسفند را نميخوريم، شما ميگوييد عجب، شما اين كار را نميتوانيد بكنيد ها، نكنيد ها، نبايد هم بكنيد ها، حالا؛ آن كسي كه ميخواهد حسابي خودش را نگه بدارد از هر بدي، بايد اين گونه احتياط بكند، يك ماشيني كه ترمزش اعتمادي به آن نيست، به قول يك نفر ميگفت كه به يك مقدار روغن اين ترمز بند است توي يك شيب سرازير تند يا ميميرد، يا ترمزش را كاملاً امتحان ميكند كه ببينيد اگر وسط اين شيب يك مشكلي پيش آمد ميتواند ترمز بكند يا نه، ترمزش ميگيرد يا نه، وسط غضب را براي خدا، غضبي كه دارد براي خدا، يك مسألهاي پيش آمد كه بايد فوراً برگردد، من در بعضي از افراد با كمال ديديم فوراً بايد بگردد و شاد بشود، اين قدر اين، مثل همان مورد گاز، لولهي گاز شما آن قدر محكم هست كه اگر ديديد دارد آتشسوزي ميشود شما فوراً ببنديدش و يك سر سوزن گاز ندهد و ادامه پيدا نكند اين آتشسوزي اگر اين جور خوب، اين غضب بايد باشد، در وجود شما هم بايد باشد، حضرت سيّدالشهداء صلوات اللّه عليه و اصحابشان اين جوري بودند، حتّي در يك روايتي دارد كه مالكاشتر و علي بن ابيطالب در جنگ ظاهراً نهروان بوده، هر دو مساوي افراد را كشته بودند، حضرت به مالك اشتر فرمود تو از يك طرف دور ميكني، هر كسي جنگ نهرواني هست، ولي من تا هفت پشتش را فكر ميكنم اگر در نسل اين انسان يك مرد صالحي ممكن است پيدا بشود من او را نكشم، خيلي فرق است اين كشتن با آن كشتن، انسان گاهي غضب ميكند، عصباني ميشود، ميبينيد زورش هم زياد ميشود، اين اكثراً زورشان زياد است، چون عقل ندارند و ميروند جلو، و يكي هم عاقل است، عالم است، همه چيز را ميداند، همهي فكرهايش را كرده و ميزند، اين زدن با آن زدن خيلي فرق ميكند، اين غضب با آن غضب خيلي فرق ميكند، شير گاز را باز كردن خيلي كار آسان است، امّا حالا موقع باز كردن هست يا نيست، توي بخاري ميرود يا همين جور توي فضا ميرود، خدمت شما عرض شود هوا سرد است كه توي بخاري رفت مفيد است يا نه، شير باز كردن هر دويشان شير باز كردن است، آن آدم بيعقل هم رفته شير را باز كرده، اين آدم عاقل هم كه حساب توي كارش هست شير را باز كرده، كدام يكي از اين دو تا زحمتش بيشتر است، مساوي است زحمتش، منتها او خطر ايجاد ميكند، او بيجا باز كرده، يك بزرگتري هم بالاسرش بيايد كتكش ميزند كه چرا شير را باز كردي و اين يكي تحسين ميكنند، خوب كاري كردي، احسن، و خداي تعالي به افرادي كه غضب ميكنند و اين دو حالت را دارند اين جوري است، تو رفتي تو خانه با زن و بچّهات غضب كردي، شير را نبايد آنجا باز كني، با او دعوا كردي، تمام تكبّرت را با او به خرج دادي و توي خيابان يك منكري را ديدي اصلاً ترسيدي از كنارش عبور نكردي، كه اين منكر جلوي راهت واقع نشود و نهي از منكر ميترسي كه نهي از منكر بكني، اينها مسائل اينجوري، آنچه كه مربوط به شيطان است در مرحلهي جهاد با نفس زياد رويش مهم نيست كار نكرد علاوه بر اينكه بايد خودش را آماده كند، يعني در جهاد با نفس، شخصي كه جهاد با نفس ميكند هر كاري كه جلويش ميآيد، به طور كلّي، هر كاري، بخواهد غذا بخورد، بخواهد كار بكند، بخواهد با زن و بچّهاش حرف بزند، هر كاري كه جلويش ميآيد از سه حال خارج نيست يا دلش ميخواهد يا خدا ميخواهد يا هم دل ميخواهد هم خدا، ديگر اينجوري است، البتّه يك چيزي است نه دل ميخواهد نه خدا كه مربوط با همان جهاد با نفس نيست، مربوط به مرحلهي بعد است، مثل همين غضب كردن و دعوا كردن و كارهاي مشكل و حرام را انجام دادن و اينها، ما نقداً روي اين سه تا حرف ميزنيم، كه يا دل ميخواهد، بعضيها هستند آقا چرا اين كار را كردي؟ دلم خواست، ببخشيد ما نميدانستيم شما تحت تأثير دلتان هستيد، در مقابل هر كاري كه ميكنيد، هر كاري يك علامت سؤال چرا كردي؟ خودتان را محاكمه كنيد، چرا كردي؟ دلت خواست؟ خدا خواست؟ دلت يا خدا خواست، در صورتي كه بگويي دلم خواست و نتواني بگويي خدا خواست و نتواني بگويي هم دلم خواست و هم خدا خواست، اين را حتماً كسي كه جهاد با نفس كرد بايد گذاشت كنار، هم نميشود با آن كسي هم دعوا بكند، هم دشمن باشد، عداء عدوّ است نفس انسان، با او دشمن باشد، حالا گوش به حرفش بكنيم نميشود، پس آنكه دلتان ميخواهد بگذاريد كنار، بيايد خودتان را محاكمه كنيد، الان اين غذا را ميخواهيد بخوريد دلم ميخواهد، هر چه هم فكر ميكنيد ميبينيد خدا ميخواهد يا نميخواهد، فقط دل ميخواهد، حتّي در خصوصيّات زندگي، در چيزها ريز زندگي بايد اين مسأله ساري و جاري باشد، اگر نباشد موفق نميشويد چون در چيزهاي جزئي وقتي كه انسان دلش هر چه خواست انجام داد، در چيزهاي كلّي هم كمكم نفس انسان را ميخواباند، خوب، اين چيزي كه، اين كاري كه من الان دارم ميكنم، الان من نشستم دارم براي شما صحبت ميكنم، دلم ميخواهد يا خدا ميخواهد يا دلم و خدا ميخواهد، ما در مورد هر سهي آن صحبت ميكنيم، اگر گفتيم دلمان ميخواهد، نه تنها گفتيم، حالا يك كسي مزمزه ميكند ميگويد دلم ميخواهد، ميبيند طرف حرف حساب سرش نميشود ميگويد دلم ميخواهد، نه!، دلتان واقعاً، دلتان فقط بخواهد، خدا و اسلام و دين اينها نخواسته باشند، يك كار حرامي كه دلتان ميخواهد، اين يقيناً شما را از مراحل كه پرت ميكند هيچي، از انسانيّت دور ميكند، اصلاً تو انسان نيستي، چرا؟ به جهت اينكه دلت، امّارهي بالسوء است، تو هم تحت تأثير او واقع شدي، عقل نداري، حالا ولو در يك مسأله هم باشد و همهي أُوْلَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ،أعراف/179، از هر حيواني هم پستتر، گاهي ميشود كه كيفيت يك چيزي را دل انسان ميخواهد، كيفيتش را، نه خدا نميخواهد، مثلاً چي؟ يك غذاي خوشمزه خوب جلويتان گذاشته شده، ولي برايتان ضرر دارد، خوب خدا نميخواهد تو ضرر بر بدنت وارد كني، ولي خيلي غذاي خوشمزهاي بود، ديشب خورديم و نصف شب هم دل درد شديم، صبح هم براي نماز صبح هم نتوانستيم پا شويم، ميدانستي هم اينجوري خواهد شد، تجربه داري، اينجا همين است. خيلي كوچك است، خيلي چيز كوچكي است. دو تا غذا جلويت گذاشتند يكي براي بدنت مفيد است و دلت نميخواهد، يكي براي بدنت ضرر دارد و دلت ميخواهد، اينجا خودت خوب ميداني، خودت را آزمايش كن، غذايي كه ميگويند، بقيّه چيزها هم همين طور است. هر چيزي، الان تو اين غذاي بدمزهي مفيد يا اين غذاي خوشمزهي مضر كدام يكي را انتخاب ميكني؟ بعضيها هستند ميگويند همان غذاي خوشمزه را بر دار بيار، آدم عمر را ميخواهد، عمر دنيا را ميخواهد براي همين لذائذش، تو هم امتحانت را بد دادي، چون دنيا دار امتحان است، هم نفست را به قول مشهديها شيرش كردي، مشهديها حالا نميدانم اين جاها ميگويند يا نه، يك كسي را ميخواهند بگويند پُررويش كردي، خيلي باصطلاح چيز شده، نفس خودت را پُررويش كردي، يعني اينجا موفق شده نفست و حتماً كسي كه بخواهد جهاد با نفس بكند اين جور جهاد، حتّي دو تا غذا، دو تا غذا، يكي خوشمزه يكي بدمزه و هر دويش هم مساوي است، نفس انسان ميخواهد غذا، اگر بخواهد خوب با نفس مبارزه بكند بايد همان غذاي بدمزه را بخورد، البتّه ما اين را دستور نميدهيم به جهت اينكه يك عدّه خدمت شما عرض شود متصوفه و ملاميه هستند كه ميگويند هر چه بد است بايد انسان بكند تا بتواند خودش را بسازد نه با همين مسايل معنوي هم ميتوانيم خودمان را بسازيم. غذا خوشمزه و مفيد، غذا بدمزه و خدمت شما عرض شود مفيد، خوب يكي از اينها، اگر بخواهي زودتر موفق بشوي همان غذاي بدمزه مفيد را بخور، ولي نه اصراري نداريم، تو انشاءاللّه روزي با اين راهي كه پيش گرفتي آن چنان موفق ميشوي كه غذاي خوشمزه را بخوري نه مفيد كه هم نفست بخواهد هم خدا، موفق بشوي، ببينيد ما عيناً در تمام كارها، بعضي خيال ميكنند من در غذا فقط همين حرف را ميزنم، نه در تمام كارها، در تمام كارها، ميدانيد هر چه ميخواهيد مثال بزنيد مثلاً، در تمام كارها، دستشويي ميخواهي بروي، ميروي دستشويي يك جوري دستشويي ميكني كه خدا راضي نيست، رو به قبله مينشيني مثلاً، ولي راحتتري، يك جوري دستشويي را ساختند كه تو رو به قبله بنشيني راحتتري، ولي خدا راضي نيست، نفست ميخواهد، در تمام كارها، نفست ميخواهد امّا خدا نميخواهد اينجا بايد مخالفت با نفس بكني، يعني رو به قبله ديگر نشيني، حتّي در مكروهات هم اينطور است، مثلاً فرض كنيد يك چيزي كه مكروه است، در همين دستشويي، يك مكروهي هستش، شما ولي راحتتري، نفست ميخواهد كه آن مكروه را انجام دهي، شما ميتواني براي خدا و با نفست مبارزه بكني و اين كار كني، حالا ميخواهم بگويم در تمام چيزها هست، ماها در مبارزه با نفس بايد عيناً يك مريض باشيم در دعوا خوردن، يك مريضي اگر دكتري آمد بالاي سرش و به او گفت كه اين شربت را بايد بخوري، آقا اين شربت چه جوري است مزهاش؟ اوّل من مزّه كنم بعد بخورم، هيچ وقت همچنين حرفي نميزنيد.
فايدهاش چي هست؟ به فكر اين هستي كه آن شربتي كه ميخواهي بخوري حالا هر مزهاي داشته باشد، خوشمزه باشد، بدمزه باشد، تلخ باشد، به فكر فايدهاش هستي و اين شربت را ميخوري، يك كپسول به تو داده، چرا بد رنگ است اين كپسول، يك كپسول خوشرنگتري به من بده، هيچ وقت همچين حرفي نميزنيد، يك آمپولي ميخواهد به تو بزند ميگويد كه مثلاً فرض كنيد اين درد دارد من نميزنم، اينها را نميگوييد، عيناً اين مسأله را بايد در زندگي پياده بكنيد، چون اينجا يك حكيمي، يك طبيبِ آگاه به وضع تو و براي رفع تو امراض بدني تو دارد كار ميكند، اين طرف هم يك طبيب كه خداي تعالي است، براي امراض روح تو دارد كار ميكند و دستور داده است، ما اينجوري قوي نيستيم، ما در دنيا بايد تحت تربيت خدا باشيم، خدا ربّ است، خدا ميگويد سبحان ربّي الاعلي و بحمده، پروردگار ماست، مربّي ماست، تو نميتواني راحت باشي، آزاد باشي، يعني هر اگر ميخواهي موفق شوي، اگر ميخواهي در عالم برزخ، در بهشت موفق بشوي و زندگي و حيات طيّبه داشته باشي بايد در صورت همان، من اين خوشمزه نيست نميخورم، من آن كار سختم است نميكنم، من نميدانم اين كپسول را خوشرنگ نيست نميخورم، اين كارها را ميخواهي بكني هيچوقت خوب نميشوي، هيچ وقت نميتواني معالجات بدنت را بكني تا چه برسد معالجهي روحت را، پس ميزان در تمام كارها ، ميزان طبيب، آقاي اين كپسول تو را معالجه ميكند ولي آمپول زودتر معالجهات ميكند، ميگويند اين را بزن، اين شربتي كه من به تو ميدهم بدمزه است ولي خيلي زودتر خوب ميشوي دردت ساكت ميشوي، تو اين شربت خوشمزه است، تو ميگويي نه همان شربت بدمزه را هر جوري هست بعدش آب ميخوريم يك كاريش ميكنيم، در تمام زندگيتان بايد اين باشد، به فكر فايدهي اين كاري كه ميكنيد باشي، در روايت دارد: الذينهم عن اللغو معرضون، مؤمنين كساني هستند كه از لغو اعراض ميكنند، از امام سؤال ميشود كه لغو چي هست؟ حضرت ميفرمايد: هر چيزي كه نه براي دنيايت فايده داشته باشد، نه براي آخرتتان لغو است، هر كاري، نه دنيايتان را درست ميكند نه آخرتتان را، دنيا را اگر ميخواهيد درست كنيد آن درستي كه انبياء و ائمّهي عليهم السلام به فكرش هستند و به تو پيشنهاد كردند آن درست نميشود، نه اينكه دنيا درست شده است كه انسان ثروت داشته باشد، چي داشته باشد ولي از راه دزدي و خيانت و اينها به دست آورده باشد، اين درست نيست، درستياي كه آنها پيشنهاد دادند، از راهي كه آنها پيشنهاد ميكنند، پس تمام عرض اين شد، تمام آنچه كه در اين مطلب گفتم اين شد كه انسان در تمام كارهايش بايد، بايد از آنچه كه فقط نفس ميگويد و خدا نميگويد، نفس ميگويد و خدا مخالف با اين است، نفس ميگويد و اسلام با آن مخالف است، نفس ميگويد، احكام اسلام با آن مخالف است، چه مكروه است چه حرام، بايد دوري بكنيد، بايد دوري بكنيد، و الاّ موفق نميشود كه با نفسش جهاد بكند، والاّ نميشود من جنگ بكنم، نفسم را بخواهم رام بكنم و به آن همه جور هم خدمت شما عرض شود استراحت بدهم، همه جور هم گوش به حرفش بكنم، مطيعش باشم، نوكرش باشم، بودنش را توجّه داشته باشم و عمل بكنم نميشود، اين كه اسم جنگ و جهاد گذاشتند و حتّي زمان ائمّه هم اين طوري بوده كه حضرت رسول اكرم فرمود: جهاد اصغر، جنگي بود، جنگ خدمت شما عرض شود احد بوده ظاهراً كه شما از جهاد اصغر برگشتيد، و عليكم جهاد الاكبر، جهاد از جهد است، از كوشش است، از فعاليّت است، انسان كارهايي برخلاف نفسش بكند، اين را به طور كلّي ميگويند جهاد، حالا چرا به جنگ گفتند جهاد؟ چون بزرگترين، بزرگترين مبارزه با نفس، كه نفس اصلاً نفس نميخواهد رفتن به جنگ است، يعني جنگ يعني قتال، قتال يعني بكشد ما بكشيم همچنين جنگ، ما در فارسي ميگوييم جنگ، قتال، جهاد همان كوشش است، همان فعاليّت است، همان تحرّك است، همان مخالفت با نفس امّاره و استراحت است، ولو به خاطر اينكه بزرگترين مشكل براي نفس جنگ است. الان حساب بكنيد، همين الان مثلاً، زمان پيغمبر اكرم باشد يا زمان حضرت وليعصر، هر پيشنهادي بكنند انسان سهل است زود انجام ميدهد، ولي بگويند زن و بچّه را ول كن، زندگي را ول كن، يك دست لباس رزم بپوشان، اين هم اسب بيا مثلاً فلان جا مثلاً جنگ كنيد، واقعاً مشكل است، خيلي نفس انسان سختش است كه حالا كشته نشود، بكشدش هم تنها، حالا مثلاً مطمئن باشد كه كشته نميشود، همين كشته شدن هم خودش مسأله است، با اين آخر انسان كنترلش را داشته باشد يك آدم بيرحمي نبايد باشد، أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ، الفتح/29، يك وقت ميبيني يك اِ تو دوست مني، بله، بعدش هم شمشير بلند كردي، يا مثلاً هفت تير را، دوستت را نبايد بكشي، حالا دوست ايمانيات باشد، حالا يك خورده كارِ مشكلي است، لذا فرد شاخص و بارزش از جهاد همان قتال است. حتّي گاهي تعبير ميگويند خود پيغمبر اكرم فرمود، از جهاد اصغر، منتها جهاد كوچكتر اسمش را گذاشتند، جهاد بزرگتر چي هست؟ جهاد با نفس، چون نفست با نفست جهاد نكرده باشي و تمرين به او نداده باشي و رويش كار نكرده باشي به جهاد اصغر انسان نميرسد، نميرود جنگ، و يك نفس امّارهي بالسوء هيچ وقت به جنگ نميرود، سه نفر بودند در زمان پيغمبراكرم، از جنگ تخلّف كردند، گفتند ماحالا ميرويم آن گوشه مخفي ميشويم، وقتي جنگ تمام شد ميگوييم آقا ببخشيد هم زنده هستيم، هم زحمت نكشيديم، راحت. پيغمبراكرم دستور فرمود كه با اينها يك مدّتي اصلاً هيچ كس حرف نزند، خيلي اين تبينه ضمناً توي تنبيهها، تنبيه خوبي هست. با آنها حرف نزنيد، هيچ كس، همه متحداً عمل بكنند، بچّه يك كار غلطي كرده، مادر حرف نزند، پدر حرف نزند، برادرها حرف نزنند، خواهرها حرف نزنند، ديوانه ميشود بچّه، من عاقل، نه سكوت، زنهايشان يك نفر براي اين سه نفر خدمت شما عرض شود غذا ميگذاشتند حرف نميزنند و ميرفتند، با آنها انسان مطلقاً حرف نميزند، اينها از ناراحتي آمدند خدمت پيغمبر غلط كرديم، اشتباه كرديم، در بين اصحاب حضرت ابيعبداللّه الحسين عليه الصلوة و السلام افرادي بودند واقعاً جهاد با نفس كردند، يعني انسان ميبيند كه اينها عجيبند، عجيب، همهي چيزها، همهي وسايل در اختيارشان بود، همه جور قدرت در اختيارشان بود، حتي دعوت شدند، حضرت اباالفضل عباس عليه الصلوة و السلام در روز تاسوعا شمر يك اماننامه آورده برداشته براي حضرت، خيلي عجيب است، حضرت ابالفضل در خدمت حضرت سيّدالشهداء نشستند دارند براي اينها صحبت ميكنند، صداي شمر بلند شد اين بني اختنا، چهار تا برادر بودند، فرزندان علي بن ابيطالب عليه السلام، اينها از طرف امالبينين مادر، يك فاصله زيادي با مادرش اجداد شمر ايشان نسبتي داشت. با مادرش، بني اختنا، بچّههاي خواهر ما، فاصلهها را كم كرده، امالبنين را خواهر خودش دانسته، اين بچّه خواهرمان كجاست؟ حضرت ابالفضل آن قدر خجالت كشيد، خيلي سخت است، يك آدم بيبند و بار و چيز بيايد اظهار قوم و خويشي بكند براي انسان شريف آن هم در آن حد، خيلي حضرت خجالت كشيد، حضرت سيّدالشهداء به او فرمودند كه جوابش را بده ولو كان فاسقا، ولو اينكه فاسق است جوابش را بده، حضرت اباالفضل آمد بيرون، عصر روز تاسوعا است، از اين جهت هم روز تاسوعا را بيشتر به حضرت اباالفضل از ايشان حرف ميزنند، آمد سرش را پايين انداخته شمر گفت من براي شما اماننامه آوردم، شما ميتوانيد در امان باشيد شما و برادرتان، حضرت اباالفضل فرمود كه خدا لعنت كند آن اماننامه را، تو و آن كسي كه اين اماننامه را نوشته، ديگر حالا اينجا روضهخوانها غالباً پياز داغش را زياد ميكنند، هماني كه هست عرض ميكنند.
من ، كه من دست از برادرم بردارم، بيايم، اصلاً اين حرفها شأن حضرت اباالفضل نيست، حضرت اباالفضل صلوات اللّه عليه آن قدر آقا است، جانمان به قربانش، در تمام اين مدّت همهاش به فكر اين است كه با نفسش مبارزه كند، نفس امّاره بالسوء نداشت حضرت، يقيناً، من در مورد نفس امّاره بالسوء حرف ميزنم، امّا شايد براي درسي بوده كه به ما ميداده، ميخواهد آب بخورد آن روز عاشورا كه حضرت سيّدالشهداء به او ميفرمايند كه بچّهها تشنه هستند، به فكر آب بكن، و حضرت ديد كه همه شهيد شدند، حضرت سيّدالشهداء مانده و حضرت اباالفضل، به فكر آب براي بچّهها بود، يك خاطرههايي از عطش اطفال حضرت اباالفضل العباس داشت، انشاءاللّه حالا وقت خودش عرض ميكنم. مشك را برداشته وارد شريعه شده، دست برده زير آب، حضرت اباالفضل از همه تشنهتر بود، حتي از حضرت سيّدالشهداء صلوات اللّه عليه، چرا؟ به جهت اينكه آن لقب سقّايي وقتي آب جيرهبندي شد حضرت اباالفضل ديگر قسمت خودش را نخورد، مسئوليّت داشت كه شريعه مخصوصاً دستش را برد زير آب، وقتي انسان خيلي تشنه است دست كه به آب ميزند عطش بيشتر ميشود، آنجا ميدانيد چي فرمود؟ فرمود: يا نفس ، اي نفسم خوار شو، نكند كه تو آب بخواهي، خواسته باشي، من الحسين العطشا، حسين علي تشنه است تو ميخواهي آب بخوري، السلام عليك يا اباالفضل العباس بن اميرالمؤمنين، السلام عليك صلي اللّه عليك و رحمة اللّه و بركاته.
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53) يوسف/53
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.