۴ محرم ۱۴۲۴ قمری -محبت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله و الصلوة و السلام علي رسول الله و علي آله آل الله لاسيّما علي بقيةالله روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و الّلعنة الدّائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم، قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمْ اللَّهُ، سورهي آل عمران آيهي 31، موضوعِ عرايضمان در شبهاي گذشته در اين مجلس دربارهي محبّت به خدا و تمركز محبّت به ذات مقدّس پروردگار و هر محبّتي كه مستقلاً غير از محبّت به خدا باشد محبّت مجازي است چون هر چيزي در عالم مجاز است پس محبّت به آن چيز هم مجاز خواهد بود. مجاز به معناي غير حقيقي، يعني در مقابل مجاز حقيقت است. هر چيزي كه بقاء ندارد، هر چيزي دوام ندارد، هر چيزي كه ظاهري دارد ولي باطن ندارد آن را مجاز ميگويند و چون در عالم هر چه كه هست اعم از عالي و داني همين قدر كه غير از خدا باشد مخلوق است و مخلوق هم به ذاته دوامي ندارد، مجاز است، خودش مجاز است، محبّتش هم طبعاً مجاز خواهد بود و تنها محبّت به پروردگار است كه حقيقت دارد، چرا؟ به خاطر اينكه خودش حقيقت دارد و هر چيزي باقي است به بقاي او، اگر چيزي باقي باشد به بقاي او آن چيز هم حقيقت پيدا ميكند و لذا خداي تعالي ميفرمايد در قرآن كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ، الرحمن/26، هر چيزي كه در روي زمين باشد يا در عالَم خلقت فرقي نميكند اينها همه نابود شدني است، ذاتاً نابودشدني هستند، از بينرفتني هستند، وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ، الرحمن/27، آن چيزي كه وجهي خدايي پيدا بكند، وجه پروردگار باشد، يعني آثاري از پروردگار در او باشد، صفتي از صفات الهي در او باشد، اين باقي است و محبّت به آن هم طبعاً باقي خواهد بود، بنابراين ما بايد يك بررسي كاملي بكنيم كه ببينيم چه چيزهايي با خدا ارتباط دارد و چه چيزهايي با خدا ارتباط ندارد از نظر مخلوق بودن همه چيز مخلوق خداست و هيچ چيز نيست در عالم كه خدا خلق نكرده باشد، چيزي باشد و خدا خلق نكرده باشد، بعضي از چيزهايي هست كه بشر چون خودش اختيار داشته و خداي تعالي به او اختيار داده يك تحوّلي، يك جابجايي انجام داده بشر و اين شيء بد شده، مثلاً خداي تعالي انگور را خلق كرده براي خوردن مردم با آن خواصي كه دارد، بشر ميآيد دخالت ميكند اين انگور را تبديل به شرابش ميكند طبعاً مفسدهاي در آن بوجود ميآورد كه خداي تعالي هم براي حفظ بشر نهي كرده از اين كه انسان، از اين موجودي كه به اصطلاح بشر تصرّفي در آن كرده، دخالتي انجام داده، از او نهي كرده و حرامش كرده؛ اين از باب مثال بود. همهي چيزها مخلوق خدا هستند، حالا يا اصلشان يا هميني كه هست مخلوق خداست و همه چيز در عالم بايد مورد محبّت انسان واقع بشود، هيچ چيز در عالم نيست كه وجود داشته باشد و انسان نبايد دوستش داشته باشد مگر چيزهايي كه يك تحوّلي در آنها، از صراط مستقيم انحرافي بوجود آمده باشد، ما دشمنان خاندان عصمت و طهارت را از اين جهت دوست نبايد داشته باشيم كه آنها مطيع شيطان شدند و از آن راه راستي كه خداي تعالي تعيين كرده براي افراد بشر منحرف شدند ما هم اگر آنها را دوست داشته باشيم منحرف ميشويم.
اين به خاطر آن انحرافي است كه، يعني آنچه كه مورد بغض ماست آن انحرافي است كه اينها از فطرت بشريّت خارج شدند و از صراط مستقيم بيرون آمدهاند و الاّ در عالم هر چه كه هست بايد ما به خاطر اينكه مخلوق خدا هستند، به خاطر اينكه خدا به اينها مهرباني كرده يا تحت عنوان رحمانيّت و يا تحت عنوان رحيميّت و يا تحت عنوان صلوات به اينها مهرباني كرده ما بايد همهي آنها را دوست داشته باشيم. لذا آن شاعر ميگويد:
عاشقم بر همهي عالم كه همهي عالم از اوست
همه چيز را انسان بايد دوست داشته باشد، اصل ارتباط ما با موجوداتي كه در اطرافمان هست در صورتي كه وجهي الهي داشته باشد ما بايد همه را دوست داشته باشيم، اين دوستداشتنيها طبق آنچه كه خداي تعالي آنها را دوست داشته بايد مراتبي داشته باشد، يك عدّهاي را خداي تعالي تحت رحمت عامهاش اظهار محبّت كرده، كه من يك روز يادم در روز جمعه مسأله رحمت عامهي خدا را، مهرباني عام پروردگار را توضيح دادم، يعني خداي تعالي يك مهرباني عامي دارد كه شامل همه چيز ميشود، خدا نسبت به حيوانات، نسبت به حتّي دشمنان خاندان عصمت و طهارت كه جان به آنها ميدهد، سلامتي به آنها داده تحت عنوان رحمانيّت واقع شده است، ما بايد اگر ميخواهيم ارتباط محبّتمان را نسبت به خدا سالم نگه بداريم در همان حدّي كه خداي تعالي مهرباني به آنها كرده در همان حد ما هم آنها را دوست داشته باشيم.
حيوانات را خداي تعالي مهرباني به آنها كرده و ما دليلي ندارد كه حشرات، حيوانات را دشمن داشته باشيم مگر آن جهتي كه از مسير حق و صراط مستقيم خارج شده باشد، مثلاً زنبور خدا خلق كرده براي هر مصلحتي كه منظور فرموده و به او يك قوّهي دفاعي داده كه گاهي از آن استفاده ميكند، مثلاً شما زنبور را ممكن است بگيريد توي دستتان بخواهيد فشارش بدهيد او از خودش دفاع ميكند شما را نيش ميزند، ممكن است به خاطر اين نيش زدنش به شما، شما او را دوست نداشته باشيد، امّا ذاتاً بايد همين زنبور را هم دوست داشته باشيد، همين عقرب را هم بايد دوست داشته باشيد، چرا؟ به جهت اينكه تحت رحمانيّت پروردگار است و شما هم بايد او را به همين حدّ دوست داشته باشيد، بنابراين يك سالك الي اللّه، يك وليّخدا هيچوقت با حشرات حتّي بيمحبّتياي كه صحيح نباشد نميكند، شما نبايد بگذاريد مثلاً زنبور يا پشه شما را آزار بدهد امّا حق هم نداريد اگر در اين راه واقع شديد حق هم نداريد كه اين را بيدليل همه را قتلعام بكنيد، اتاق پُر از مگس است، اتاق پُر از پشه است، بلند شو درها را باز كن مگسها را بيرونشان كن تا اين جا حق داري، امّا اگر آمد براي اينكه راحت باشيد يك خدمتتان عرض شود حشرهكش روي اينها بريزي و همهشان را قتلعام بكني و بعد هم تو خودت راحت بشوي و يا مثلاً يك لانه مورچه است در توي اتاق هم است تا جايي كه تو را اذيّت ميكند ميتواني از خودت دفاع كني چون همه را خدا براي تو خلق كرده، امّا در صورتي كه اذيّت نميكند، كاري به شما ندارد يا مثلاً در توي كوچه و بازار توي حياط حيوانات و حشرات هستند و اذيّتي به شما ندارند به آن صورت نيست كه شما را مريض كنند، ناراحت كنند، دليلي بر اينكه اينها را انسان قتلعام بكند ندارد، رحمانيّت خداي تعالي ايجاب كرده كه اينها باشند براي مصالحي كه خودش منظور كرده و اگر به شما به هيچ نحوه، البتّه اگر از يك طريقي اذيّتي كرد به شما، شما چون نزد خدا گراميتريد و او بايد فداي شما بشود مانعي ندارد دفع كنيد، امّا در صورتي كه شما اذيّتي ندارد اولياء خدا اينطور نيستند كه همه را بكُشند، چه به شما اذيّت داشته باشد چه اذيّت نداشته باشد، اگر هم يك جملهاي هست كه ميفرمايد: اُقتل الموذي قبل ان يوذي، اين اگر روايت باشد خوب موذي است، موذي معنايش اين است كه شما را اذيّت كرده، مگس را توي اتاق پُر است خدمتتان عرض شود كه نميگذارد شما بخوابيد، نه غذاي سالمي داشته باشيد، ميكروب دارد بدن اينها، كثيف است، خيلي خوب اينها را انسان به هر نحوهاي كه سالمتر است و رحمانيّتتان ايجاب ميكند اينها را دفعشان كنيد. امّا اگر بنا بشود كه نه شما بيرحمي بكنيد از آن صراط مستقيم، از آن محبّت خدا طبيعي است كه دوريد.
دشمنترين افراد در مقابل شما واقع شدند در برابرشان بيانصافي نبايد بكنيد، عدل را برقرار كنيد، ايني كه ميگويند حضرتبقيةاللّه اروحنافداه وقتي ميآيد از يك طرف همه را ميكُشد برو دعا كن كه گردن من و تو را نزند اين حرفها اصلاً مال دشمنان است و غلط است و اگر روايتي داشته باشد با اصول ما چون مخالف است، فاضربه علي الجدار، حضرت بقيةاللّه روي عدل حركت ميكند، تنها افرادي را ممكن است از بين ببرد و بكُشد كه اينها مانعِ پيشرفتِ مردمند، مانع موفقيّتِ مردمند، مانع رفتن به سوي خدا هستند، چون بدترين صفت براي يك انسان كه انشاءاللّه خيلي روي اين جهت دقّت كنيد اين است كه انسان صدّ عن سبيلاللّه بشود، يك كسي دارد يك راه خيري ميرود يك كلمهاي القاء بكنيد كه اين كار خير را نكنيد، همين اندازه صد عن سبيلاللّه، حواستان جمع باشد، مخصوصاً اگر حرفتان يك حجيّتي پيدا كرده باشد، خيلي اين جهت را مواظب باشيد، من باورم نميآيد كه مثلاً فلان كاري كه حالا همه دارند به عنوان صحيح، و صحيح هم هست بگويد كه من فكر نميكنم صحيح باشد، مردم را سست نكنيد در حركاتي خيري كه مردم براي خدا انجام ميدهند، يك وقتي كاري نكنيد كه اينها – خدمت شما عرض شود – سست بشوند يا كار را ترك كنند،مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ، ق/25، مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ، المدثر/42، چه كسي شما را به، چه چيز شما را به طرف سقر راهنمايي كرد؟ ميگويد لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ، مدثر، 43، ما از نمازگزارها نبوديم، تاركالصلوةبوديم، حالا اينجا يك تفسيري دارد بماند، وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ، المدثر/44، و ما اطعام به يتيم نميكرديم، مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ، القلم/12، مناعالخير بوديم، مناع الخير ميدانيد يعني چه؟ يك كسي دارد يك كار خير ميكند تو برو آقا شبهه بكن همين، يك كسي دارد يك امامزادهاي ميسازد، ما يك جايي رفتيم داشت امامزاده نيمتمام مانده بود، امامزاده دارد ميسازد اينجا خيلي ديگر طبعاً ميآيد ساختمان نماز ميخوانند نميآيند اينجا كه رقّاصي بكنند يا مشروب بخورند، اينجا نماز ميخوانند، عبادت ميكنند، اين امامزاده نصبش به كجا ميرسد؟ اين معلوم نيست واقعيّت داشته باشد، همين دو تا كلمهات گاهي ميشود منّاعالخير بشوي، سست ميكني طرف را و او از كار خير باز ميماند خيلي حواستان جمع باشد كه در رديف لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ،و ما اطعام يتيم نميكنيم كه آيه دقيق يادم نيست، وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ، معنايش همين است كه عرض كردم چون عبارت آيه را نميخواهم بخوانم،وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ، المدثر/45، ببينيد همهاش مطالب خيلي تندي است ها! به هر جا هر كس حركت ميكرد ما ميرفتيم، تا آخر ميفرمايد: مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ،كوشش بكنيد اعمالتان، حركتتان، مناع الخير نباشيد، خيلي مهم است، انسان خيلي ممكن است يك كسي واقعاً هيچ گناهي نكند، واقعاً تمام كارهاي واجبش را انجام بدهد ولي خودش متوجّه اين نكته نباشد كه منّاعالخير هست يا نيست، صد عن سبيلاللّه كرده يا نكرده، حالا در اين مسأله خيلي حرف است و من نميخواهم وارد بشوم انسان بايد رحمانيّت پروردگار را، با خداي تعالي خودش را هماهنگ بكند در رحمانيّت، خيلي دقّت ميشود كار مشكلي است ولي اگر انسان انجام بدهد خيلي نفع ميبرد شما ميگوييد حالا ما با اين پشهها چكار كنيم، يك پشهبند بزن برو تويش بخواب، راحت، خوب اينها را اجازه ميدهيد همه را پيپاف بزنيم و از بين ببريم؟ نه، نه! مگر مجبورِ مجبور باشي، مگر نتواني، راه ديگري نداشته باشي، اجازه هست كه ما مثلاً اينها را يا حيوانات يا سگي كه كنار خانهي ما شب تا صبح وقوق ميكند نميگذارد بخوابيم آن را بدون اينكه صاحبش بفهمد يك قدري سم بريزيم بخورد بكشيماش، نه، برو به صاحبش نصحيت بكن، بگوييد تو سگت اسباب زحمت شده يك جايي بفرستش، ميخواهم بگويم دقيقاً آن كسي كه ميخواهد مرحلهي محبّتش كامل بشود در رحمانيّت خدا بايد خودش را با خدا تطبيق بدهد اين همان نور و همان انعكاس بايد در وجود او باشد، دقيق، تا جايي كه شما را اذيّت نكند، وقتي كه شما را اذيّت كرد خداي تعالي هم اجازه داده كه يك جوري اين اذيّت را از خود دفع كن، تو اشرفي، تو برتري، تو بهتري، او ولو با از بينرفتن است، آخرش اين است كه از بين برود، والاّ يك جوري آنها را از خود دفع كن، اين يك؛ شما در حالات حضرت ابيعبداللّه الحسينعليه الصلوة و السلام در كربلا نگاه كنيد ببينيد تمامشان كافر، در درجهي آخر كفر هم بودند، اصحاب عمرسعد در درجهي آخر كفر بودند، با يك مهرباني با اينها صحبت ميكرد، با يك محبّتي با اينها صحبت ميكرد، مهربانيهايي كه حضرت سيّدالشهداء صلوات اللّه عليه از روزي كه برخورد ميكند با اصحاب حرّ تا روز عاشورا تا آن لحظهاي كه شهيد ميشود همهاش محبّت نسبت به آنها هست، حضرت اميرالمؤمنين به ابنملجم ميفرمايد: اريد حياتك قتلي، من حيات تو را ميخواهم، من محبّت به تو دارم و تو ارادهي قتل من را داري، اين معناي محبّت عام است، رحمت عام است، مهرباني عام است كه يك وليّخدا اينجوري است، شما نگوييد چرا امام حسين اراده نفرمود تمام اصحاب عمرسعد همه از بين بروند، اگر اين كار را ميكرد ما امام حسين را مظهر پروردگار نميدانستيم. چرا فلان وليّخدا اين دشمنش را يك نفرين نميكند، پيغمبراكرم از امتيازاتش اين بود بر ساير پيغمبران، يكي از امتيازاتش اين بود كه هيچ وقت نديدند كه ايشان نفرين كند، يعني پيغمبرهاي ديگري حوصلهشان كه سر ميآيد نفرين ميكرند، امّا پيغمبراسلام، رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ، الأنبياء/107،اين همان رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ رحمانيّت پروردگار كه بايد وليّخدا داشته باشد، فكر نكنيم كه پيغمبررحمةللعالمين نبايد باشد، اگر ميخواهيد توي صراط مستقيم باشيد بايد حتماً رحمةللعالمينباشيد، مرحلهي بعدي محبّت و مهرباني رحيميّت است، يك عدّهاي اهل گناهند، معصيتند، خوب آدم خيلي نميتواند روي خوش به آنها نشان بدهد، امر به معروف ميكند، نهي از منكر ميكند، كفّارند، انسان خيلي نميتواند با اينها قاطي بشود، چون آنها در يك مسيرند و اين در يك مسير ديگر است، ولي يك عدّه مؤمنيني هستند، دوستداشتني، مهربان، توي خط، توي راه، به اينها انسان يك محبّت خاصّي بايد داشته باشد، ولي اگر اينجا شما محبّت خاص را نداشته باشيد، فلاني نميدانم چرا از او بدم ميآيد؟ خودش نميداند چرا بدش ميآيد ولي بدش ميآيد. همين انسان گاهي هست به من خيلي مراجعه ميكنند ميگويند فلاني همه چيزش خوب است، شب و روز با او محشور بوديم امّا من از او تنفّر دارم، اين شيطان است، شيطان دستش باز است، آدمي كه از شخصي كه شب و روز با او بوده و ديده گناه نكرده و صفات حميدهاي دارد اينها نبايد بدش بيايد، خداي تعالي چكار ميكند نسبت به افراد متديّني كه تا حدّي تقوا را رعايت كردند، تا حدّي خوبند، معصيتي ندارند، اگر معصيتي دارند ظاهر نيست، وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ، العنكبوت/69، مهرباني به او بكن، مهرباني خاص هم به او داشته باش، دستش را بگير اگر دارد گمراه ميشود، اگر دارد انحراف پيدا ميكند به او محبّت كن، امر به معروف و نهي از منكر بكن، ببينيد خداي تعالي ميفرمايد: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ، التوبة/71،مؤمنين و مؤمنات بعضشان وليّ بعضي هستند، همان محبّت فرماندهي، اينجا فرماندهي منظور است، روي محبّت فرماندهند، روي محبّت، يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنْ الْمُنكَرِ ،نميگويد كه والناس،مثلاً، زن و مرد اينان بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ، نه وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ،نه، وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بعضيشان نسبت به بعضي، يك محبّت خاصّي دارند، يك رحيميّت خاصّي دارند دست آنها را ميگيرند و از مهالك نجات ميدهند، امر به معروف ميكنند، لذا امر به معروف و نهي از منكر به كساني كه ايمان ندارند و تحت تأثير قرار نميگيرند واجب نيست. شما يك زن بيحجابِ بدفكرِ كافرهاي را توي خيابان ميبينيد، خانم خودت را بپوشان، ميگويد برو به نهنهات بگو خودش را بپوشان تو چرا به من ميگويي و فحشت را ميدهد، اگر يك مسلماني تحت تأثير امر به معروف و نهي از منكر واقع نشد اين مؤمن نيست، وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ،وليّ ديگري هستند، يعني من وليّ شما هستم و شما وليّ من هستيد، براي آنهايي كه آنها گناه دارند ميكنند شما چون آن گناه را نميكنيد، حالا سر تا پايتان گناه هست امّا اين گناهي كه من دارم انجام ميدهم شما نميكنيد، شما در همان لحظه، در همان موضوع تو وليّ من هستي، تو بزرگتر مني، تو فرمانده من هستي كه همچين گناهي نكنم، دقّت كرديد؟ و خيلي چيزهاي ديگر، يعني يك رحيميّت خاصّي بايد بينشان باشد، إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، الحجرات/10، تمام مردم با هم برادرند، با هم زنها خواهرند، همه بايد به همديگر محبّت خاصّي داشته باشند و نگذارند انحراف پيدا بكنند، اينها محبّت است، نه اينكه فقط همين قربانت بروم خوب قربانت بروم به چه درد ميخورد؟ راست ميگويي محبّت داري من را از راه كج نجات بده، ولو شده با دعوا هم شده من را نجات بده، اين محبّت است، اگر شما بچّهتان را وقتي ميبينيد يك كار بدي ميكند يكي ميزنيد پشت دستش نكن و او نكرد و نتيجهاش خيلي بهتر بود از آن كار، لحظهاي بود كه او ناراحت شده اين محبّت است. نگويند تو نسبت به فرزندت خشني، نه، اگر چرا، دعوتش ميكند به راه شر، پدر دعوت ميكند به شر، يا مثلاً بيجهت فشار ميآورد روي او، همين چندي قبل توي تلويزيون ظاهراً گفتش، يا توي اخبار بود من يك جايي شنيدم به خاطر اينكه نمرهي بچّهاش كم آورده بچّهاش را كُشت، اين ديوانگي هست، انسان بايد محبّتش حساب داشته باشد اين قدر دقيق است، آنقدر مشكل است كه انسان بتواند مربّي باشد كه چه عرض كنم، اصلاً بعضي از علماي بسيار بزرگ از من گاهي سؤال ميكنند ميگويند فلاني چطور است؟ مثلاً، مال اين است كه مربّي نبوده، ما علماي بسيار بزرگي در حوزهها داشتيم كه الان اينها هم الان آثارشان هست و خيلي هم شخصيّت است، شخصيّتهاي بسيار بزرگند ولي در تزكيهي نفس مربّي نبودند، شاگردهايشان تزكيهنفس نشدند، عالم شدند، مجتهد شدند، مرجع حتّي شاگردها شدند امّا تزكيهنفس نكردند، گاهي از من ميپرسند، ميگويم ايشان در عقايد مثلاً خوب بوده، مربّي نبوده، تربيت نتوانسته شاگردهايش را بكند، حالا نميخواهم خصوصيّاتي را بگويم، خود اين مربّي بودن، پدر نسبت به فرزند، چوب استاد به زمهر پدر، اينها خيلي اهميّت دارد، محبّتهاي واقعي، مؤمنين نسبت به مؤمنين، يك محبّتهاي خاصي دارند، يك گرمي خاصّي، يك لطافت خاصي دارند كه اگر اينطوري پيش رفتيد و اگر اين گونه كه همان دو مرحلهي از محبّت گفتم عمل كرديد، محبتتان محبت خداست و اين محبت از محبّتها جداست و محبتي است كه شما با خدا هماهنگ شديد براي خدا و ارزش دارد، مرحلهي سوّم محبت كه خيلي مهم است، همانطوري كه خداي تعالي يك مهرباني خاصالخاصي دارد كه با كلمهي صلوات آن مهرباني خاصالخاص را خداي تعالي اظهار ميكند بندگان خدا هم بايد همينطوري باشند، اولياء خدا هم بايد همينطوري باشند، ببينيد در قرآن شريف خداي تعالي ميخواهد مؤمنين را با خودش هماهنگ كند، إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ احزاب/56، خدا و ملائكهاش آن رحمت خاصالخاص را بر پيغمبر نازل ميكند، يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا،اي كساني كه ايمان آوردهايد،صَلُّوا عَلَيْهِ،شما هم اين رحمت خاص داشته باشيد، حالا رحمت خاصّه چي هست؟ خيلي اينجا حرف دارد من در آن درسي كه در تهران داشتم نتوانستم، يعني نميشود، اكثراً نميشود، كه انسان آنجاها حرف بزند، صحبتها هست كه اين صلوات يعني چه؟ همين صلواتي كه ما براي گاهي آب خوردن ميگوييم صلوات بفرستيد تا ما آبمان را بخوريم، يا صلوات ختم كنيد كه ما نفسي تازه كنيم، يا مثلاً من گاهي خودم، يك كسي از من ميپرسيد شما قنوتتان را خيلي آهسته ميخوانيد، چرا؟ گفتم: چون من يك دعايي ميخوانم كه خيلي براي شما اهميّت ندارد، من صلوات ميفرستم توي قنوت، صلوات، نه دعاي خدمت شما عرض شود كهلا اله الاّ اللّه الحليم الكريم،همهاش را هم بلدم، هر چه هم فكر كردم، شايد مدّت زيادي هم نيست كه به اين نتيجه رسيدم صلوات، هم به شماها ميگويم صلوات بفرستيد، يك دفعه، دو دفعه، سه دفعه، چهار دفعه، پنج دفعه، تا وقتي وقت داريد يكعجلفرجهم هم وسطهايش بگوييد چون بين دوتا صلوات اگر يك دعايي انسان بكند خداي تعالي چون دعاي صلوات مستجاب است روايات زيادي داريم، اغلب هم همينجوري بايد باشد اگر من هر كي ميخواهد باشد آمد به شما گفت كه شما فلان دوستت را با او محبّت بكن، تو بگويي و نگويي من محبّت ميكنم، دليل اين است، مستجاب است، مستجاب و چون خود صلوات مستجاب است شما يك خدمت شما عرض شود يك دعاي مستجاب اين ور، يك دعاي مستجاب اين ور، وسطش يك دعايي گذاشتيد، يك حاجتي خواستيد، حاجتهاي ديگرتان هم همين طور ميشود، روايت است، و الاّ من جرأت نميكردم اينجوري حرف بزنم، خدا حيا ميكند كه اين بر دعاي شما را اين ور دعا شما را در يك مجلس قبول بكند وسطيش را قبول نكند، از اين بهتر ديگر نميشود.
صلوات خيلي عجيب است و خيلي توي دست و وال ما افتاده بيخود، يعني نميفهميم صلوات يعني چه؟ صلوات آن رحمت خاصالخاص است كه خداي تعالي اوّل براي پيغمبرش خواسته، بعد براي آل پيغمبرش خواسته، بعد براي آنهايي كه تزكيهي نفس كردند و به كمالات رسيدند و در همهي چيزهاي صبر ميكنند و بردبارند مثل حبيببن مظاهر، هاني بن عروه، مسلم بن عقيل و امثال اينها، براي اينها خواسته است، وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرْ الصَّابِرِينَ (155) الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (156) أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ … (157) البقره،يا خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ، التوبة/103، پيغمبر به اين جور افراد صلوات ميفرستد، خدا به صابرين، ميگويم آن صابرين درجهي يك كه ما اگر بخواهيم از معصومين بياوريمشان پايين، نصيب حضرت ابوالفضل، حضرت خدمت شما عرض شود حبيببن مظاهر، حضرت علياكبر ميشود و هر كس در آن حد كمال برسد، آن رحمت خاصالخاص و مهرباني بندگان خدا كه با خدا طبعاً متصل ميشوند به اين وسيله، صفا و صميمت است، يگانگي است، سبقت بر باصطلاح هر چيزي هست، خيلي عجيب است، نميشود اصلاً بحثش كرد، يك صفاي عجيبي آن مرحلهي اعلاي عبوديّت است كه حقيقت عبوديّت آن وقتي كه حضرت صادق براي عنوان بصري شرح ميدهد كه ميفرمايد: اري رد العقل، با در ارتباط با خدا انسان براي خودش هيچ مِلكيّتي قايل نباشد، در ارتباط با دوستان يك صميميتي و يگانگي فوقالعادهاي قايل بشود، اينجوري ميشود، يكي ميشود، من نميخواهم؛ الحمدللّه ما در شب معتقدم در دنيا، هم شيعه باشد، هم مسلمان باشد، هم با اخلاص باشد، دوستان ما الحمدللّه در قدم اوّلش را شايد برداشتهاند، قدمهايي برداشتند بعضيها، ولي خيلي بيشتر از اينها مهرباني به همديگر داشته باشند، خيلي مهربان باشيد كه اين معناي صلوات، هميشه صلواتي از من به شما، از شما به من، از من به او، از او به من، وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ، التوبة/71، در باصطلاح محبّت و مهرباني خاصّ بود ولي در خاصالخاصش خيلي ارزش دارد، عرض كردم صلوات است اصلاً من براي شما صلوات بفرستم، اسم يكي از شما را كه ميبريم بگويم صلّي اللّه عليك،اشكالي ندارد ها! خدا صلواتش بر او نازل ميكند چون بر صابرين صلوات خدا ميفرستد، خداي تعالي بر اولياء خودش صلوات فرستاده، چه اشكال دارد؟ بگوييم صلّ اللّه عليك،گاهي در دعاها، من از وقتي به اين معنا رسيدم در دعاها اسامي دوستاني كه ميشناسم كه نياز به رحمت خاصّه پروردگار دارند ميگويم اللّهم صلّ علي فلان، اللّهم صل علي فلان،هيچ اشكالي ندارد، البتّه پخشش نكنيد چون هيچ كس نميفهمد، ما حتّي اگر به علي بن ابيطالب بگوييم اللّهم صل علي عليبن ابيطالب،ميگويند نه آقا، يا اگر مثلاً گفتيم اسم عليبن ابيطالب ببريم گفتيم صلّي اللّه عليك، ميگويند نه بگو عليهالسلام، عليه السلامرا به هر مسلماني، غير مسلماني ميگويد، سلام يك چيزي است كه انسان به هر كسي ميگويد، جز رحمت عام است، صلّي اللّه عليك، حضرت رضا است، نام مقدّس حضرت بقيةاللّه را كه ميبرند دستش را ميگذارد روي سرش، احترام ميكند سه مرتبه ميگويد صلي الله عليك، صلي اللّه عليك، صلي اللّه عليك،شما نگوييد خوب حضرت وليعصر خيلي احترام، نه، هر كسي چه در رحمت خاصالخاص پروردگار واقع بشود و شما هم بخواهيد با خداي تعالي هماهنگ باشيد ميتوانيد يك همچين كاري را بكنيد، ميگوييم ديگر قرآن ميگويد: أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ،حالا تو ميخواهي بگويي كه نميشود صلوات بر مثلاً فلاني فرستاد، چرا؟ اين رحمتها يعني رحمت عام و رحمت مهرباني عام، محبّت عام اينها فرقي نميكند، محبّت خاص، محبّت خاص الخاص بايد به اين ترتيب بين ما و بين مخلوق خدا در مرحلهي اوّل، و مؤمنين در مرحلهي دوّم و اولياء خدا در مرحلهي سوّم باشد والاّ ما از محبّت چيزي نميفهميم، محبّت اينهاست. محبّتي كه يك روز انسان خدمت شما عرض شود با يك كسي با محبّت برخورد ميكند، بعد هم خوشش نميآيد يا مثلاً او كلاهي ميگذارد سر انسان، بالاخره يك دعوايي ميكند، نزاعي ميكند، طرد ميشوند، پخش ميشوند، اينها كه با كار خدا منافات دارد، انسان بايد مظهر پروردگار باشد، در چيزهايي كه خيلي مهم است در بشر، اين را بدانيد، خيلي مهم است محبّت و صفا و صميمّيت است، هر چه فرهنگ يك دستهايي كمتر ميشود يعني فرهنگشان ضعيفتر ميشود، صفا و صميميّتشان كمتر ميشود، شما برويد توي جاهايي كه افراد بيسواد هستند، سر يك چيزهاي جزئي گاهي آنچنان دعواهايي كلّي ميكنند كه حساب ندارد، عجيب است ها! آقا چرا شما چرا با فلاني ده سال است حرف نزدي؟ او به من بد نگاه كرده، اِ، برويد در بين مردم، اين را بدانيد اگر ريش مثل ريش من بلند باشد، عمامّه گنده، تحصيلات فقه و اصولم هم خيلي زياد باشد ولي يك همچنين آدمي باشد با يك حرف بدش بيايد، با يك حرف خوشش بيايد، محبّتش را قطع ميكند نسبت به دوستانش اين آدم عوامترين مردم است، پستترين مردم است، از خدا دورترين است باور كنيد ها! و اگر افرادي هستند باصفا، با صميميّت ممكن است با هم يك اختلافاتي داشته باشند ولي اين قطع محبّت نميكند، قطع دوستي نميكند، به هم تذكّراتي ميدهند، تذكّرات غير از قطع ارتباط است، من مكرّر گفتم همين آقاي فاني كه پهلوي من نشسته خدا حفظش كند، من خيلي اذيّتش كردم الان بيست و پنج سال، سي سال يك لحظهي حتّي احتمال نميدهم فكر اين كه با من قطع رابطه بكند داشته باشد، كه من واقعاً از ايشان درس ميگيرم، اين جوري است، امّا سر يك چيزهاي دلش ميخواهد امروز با او رفيق باشد، فردا دلش نميخواهد رفيق باشد، خوب نباشد، ولي او دلت خواست كه رفيق باشي ارزش نداشته حالا كه نميخواهي رفيق هم باشي ارزش ندارد، چرا؟ به جهت اينكه هر دو دلت خواسته و نفست بوده، اينجاست كه مرحلهي محبّت ما را ميگوييم ميرسد به مرحلهي جهاد بانفس، ولي يك چيز مختصري دارد جهاد با نفس كه آن را بايد انجام بدهيد تا وضعتان درست بشود، اگر به ما ميگويند كه محبّت اهلبيت و عصمت و طهارت را داشته باشيد اين تحميلي نيست بر ما، فطرت ما بايد اينطوري باشد، از اهلبيت عصمت و طهارت عليهم الصلوة و السلام چه كسي ارتباطش با خدا بيشتر است؟ چقدر فايده دارد اين كار؟ من در روز عيد غدير بود نميدانم، اين چند آيه كه در مورد محبّت ذويالقربا است توضيح دادم اكثرتان هم حتماً شنيديد و زياد نميخواهم تكرار كنم، محبّت به ذويالقرباي پيغمبر، محبّت به آنهايي كه با پيغمبر وصلند و پيغمبر هم كه به خدا وصل است پس اين محبّت از محبّتها جداست، حبّ محبوب خدا، حالا ديگر يك كسي آمد در محضر حضرت صادق صلوات اللّه عليه از يكي از سادات خيلي مذمّت كرد، حضرت دعوايش كرد، تو حقّ دخالت نداري، اين حرفها را نزن، و تو صلوات ميفرستي او گفت كه من به پاكان از اولاد پيغمبر صلوات ميفرستم. اريد طيّبون و طاهرين،حضرت فرمود كلّشان اگر طيّب و طاهر نبودند ارتباط با پيغمبر ندارند، والاّ اولاد پيغمبر نميشدند، چون اينها تأسيسش، ريختش مربوط به ماها نيست، خداي تعالي ارواح را در عالم ذر هر كدامشان در حدّ وصول صلوات شدند آمده توي بدن آن كسي كه يك انتساب، يعني از نظر نسب، و سلسله نسب به پيغمبر ارتباط دارد آنجا قرار داده، پس مربوط به من از اين آقا خوشم نميآيد، اين سيّد فلان است، اين سيّد فلان است نيست. اين آقا، اين شخص، اين سيّد او اولاد پيغمبر چرا شده؟ خدا قرار داده، والاّ كار غير خدا كه نيست، چرا خدا قرار داده؟ روحش در عالم قبل، در عالم ذر اين به جايي خودش را در آن عالم رسانده، حالا ولو توي اين عالَم خراب شده باشد، در آن عالم به جايي خودش را رسانده كه مورد رحمت خاصالخاص پروردگار واقع شده و اين لطف خدا به او كرده كه در دنياي هم رحمتخاصالخاص را مؤمنين از خدا بخواهند، حالا تو دوستش نداري چون به تو ضرر زده، به تو اذيّت كرده، پدرت را كشته نميدانم ظلم زيادي كرده تا هر چه كه ميخواهي جلو بروي، مگر اينكه مثل پسر نوح طرد بشود و الاّ تا جايي كه طرد نشده شما بايد براي آنها صلوات بفرستيد، يا آل البيت رسولالله حبّكم فرضا، اي آل پيغمبر محبّت شما فرض است و بعد شافعي ميگويد، امام شافعي ميگويد كه ، كسي كه صلوات و رحمت خاصهي پروردگار از شما براي شما نخواهد نمازش باطل است، راست هم ميگويد، شما صلوات توي نماز نفرستيد نمازتان باطل است ديگر، هم سنّي و شيعه، لذا بر ما لازم است كه اين ايّام را براي خاندان عصمت و طهارت عزاداري كنيم، عزاداريها خوب فرق ميكند هر كسي اندازهي عقلش، هر چيزي به اندازهي عقل انسان كار ميكند، يكي مثلاً فرض كنيد كه عزاداري ميكند اينها را من نفي نميكنم منتها خوب فرهنگها، عقلها بالا و پايين دارد و به مناسبت همان عقلها و فرهنگها عزاداريها فرق ميكند، يكي عزاداريش در اين است كه همينجوري كه دارد ميخندند دلش هم اصلاً محزون نيست سينهاش را آنقدر بزند خون بيايد، يا زنجير بزند تا پوست پشتش را بكَند، يكي ديگر عزاداريش اين است كه شوله درست كنند، مشهديها شوله درست كنند، اينجاها ظاهراً حليم درست ميكنند، نهار بدهند، خوب اينها همهاش خوب است، همهاش خوب است منتها عقل آدم فرق ميكند، يكي عقلش ميرسد اين ايّام را بهرحال احترامي قائل بشود، مثلاً اين دو ماه محرّم حالا فاسق و غيرفاسق ازدواج نميكنند، مجالس جشن و سرور بر پا نميكنند خوب اين هم يك نوع، دو ماه محرّم و صفر اين كار را نميكنند، يكي عقلش به اين ميرسد بنشيند دربارهي فلسفه قيام سيّدالشهداء، حكمت قيام سيّدالشهداء فكر كند، مجلس تشكيل بدهند بنشينند دربارهي آن فكر بكند، يكي ديگر عقلش به اين ميرسد مردم بايد گريه بكنند حالا، روضهخواني بود، دعوت كنند، اين روضهخوانها هر كدام بهتر اشك مردم را بگيرد بهتر است، خوب اشك گرفتن هم كار مشكلي است از مردم، يا آهنگي يك تُن صداي محزوني داشته باشد مردم به گريه بيافتند، اينها همهاش خوب است، هيچ وقت جلوي هيچي را نگيرد، يك وقت نكند كه حالا اين كار نشد، امام حسين راضي نيست نه چيزي كه اسمش ولو توي يك جامعهاي عزاداري است بگذاريد بشود، فرهنگها فرق ميكند، البتّه اگر يك نفر انسان ميخواهد رشدش بدهد خوب بكشاندش بالا، امّا جلوي اين شعائر الهي را، چون اينها همه شعائر الهي است، الان صداي بلندگو دارد ميآيد، اين شعائر الهي است، شعائر الهي است، مگر حالا اذيّتي داشته باشد براي همسايهاي نميدانيم چه، اينها يك چيزهايي استثناء دارد، ، علامت تقواي دل اين است كه شعائر الهي را انسان تعظيم بكند، نگويد كه اينها فلان، اينها عزاداري نيست، نه، همين سينه زدنها، همين زنجيرزدنها، همين تظاهراتها خدمت شما عرض شود به عزا و مصيبت همينها ارزش دارد، شما ميبينيد يك توي يك جامعهاي ميخواهند مثلاً يك مطلبي را اظهار كنند، مردم ميريزند توي همهي مغازهها تعطيل، يا ميريزند توي خيابانها، راهپيمايي ميكنند خود راهپيمايي موضوعيّتي كه ندارد، همين ميرساند كه يك حقيقتي هست، ديشب گفتم كه يكي از باصطلاح مردم خوبي بود، حالا ما اگر مسألهي غدير خم را مثل روز عاشورا علمش ميكرديم، هر سال شبهاش را در ميآورديم، هر سال تعزيهاش را ميخوانديم، اين فراموش نميشد، سنّيها همين الان عاشورا را قبول دارند، همه قبول دارند، نگه داشته ميشد، و الاّ بايد اين شعائر را نگهداريد.
اهلبيت عصمت و طهارت ديگر حالا وارد كربلا شدند، شب پنجم ماه محرّم است، حضرت علياكبر در راه كربلا ديد امام حسين عليه الصلوة و السلام ميفرمايد كه انا للّه و انا اليه راجعون، اين كلمه كلمهاي است كه معمولاً در وقت مصيبت گفته ميشود حضرت علياكبر جلو آمد، سؤالاتي است، جملهي جالبش اين است، ميگويد: ، خيلي جملهي عجيبي است، كسي كه در راه مرگ قدم بر ميدارد از مرگ نبايد داشته باشد، هيچ ترسي از مرگ نبايد داشته باشد، اينجا جانمان در خطر است، اينجا به ما توهين ميشود، اين حرفها نبايد باشد. بالموت، ما هيچ باكي براي مردن نداريم. در روز عاشورا را هم خودش را نشان داد، نه او بلكه قاسم بن الحسن عليهالسلام و صلوات اللّه عليه، اين جوان سيزده ساله، شما جوان سيزده سالهاي را فكر بكنيد اين چقدر بايد ايمان داشته باشد، چقدر بايد بفهمد چقدر بايد درك داشته باشد كه شب عاشورا وقتي حضرت ابيعبداللّه الحسين ميفرمود كه هر كس توي اين خيمهها از مردها باشد فردا كشته ميشود، مگر فرزندم عليبن الحسين، قاسم بن الحسن جلو ميآيد چون خوب بچّه سيزده ساله، چون حضرت فرمود ، اين را ممكن است خودش بگويد من استثناء هستم، آيا من هم كشته ميشوم؟ حضرت سيّدالشهداء فرمود مرگ در ذائقهات چگونه است؟ خوشترين زندگي را حضرت قاسمبن الحسن داشت در زمان امام حسين كه هيچ وقت محزون نشد، خيلي خوب زندگي ميكرد، حضرت سيّدالشهداء به او خيلي مهربان بود معلوم است، اين كه ميگويد: ارحم من العسل، مرگ از عسل برايم شيرينتر است، براي سختيها دنيائيش نبود، نه براي اين كه هماهنگ با آن اولياء خدا باشد، هماهنگ با حضرت ابيعبداللّه باشد، حضرت فرمود تو هم كشته ميشوي، فردا روز عاشورا است، روز عاشورا بود، كشته ميشود، حضرت سيّدالشهداء هم به حضرت قاسم چيزي نميگويد چون فكر ميكرد بايد ادبش ايجاب بكند، لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ، الأنبياء/27، پيش دهني به اصطلاح ما نكند، جلو نرود اگر نوبتش باشد نبوتش ميدهند، ديد نه هيچ توجّهي نشد، آمد جلو، پس به من هم اجازهي ميدان بدهيد، حضرت فرمود: نه، اين نهاي كه حضرت سيّدالشهداء فرمود حضرت قاسم يكدفعه توي ذهنش آمد نكند بداء شده، ديشب به من قول داده حالا ميگويد نه، چيزي هم در مقابل امام نميتواند بگويد، رفت يك گوشهاي نشست، قرص دلش را گرفته آنچنان محزون شده كه در تمام مدّت عمر محزون نشده، يادش آمد كه پدرش امام مجتبي يك بازوبندي برايش بسته، در آنجا حضرت فرموده بود به قاسم كه هر وقت خيلي دلت را گرفت باز كن و بخوان، تا حالا دلش نگرفته بود، باز كرد ديد در اوّل صفحه حضرت مجتبي نشست اگر در كربلا بودي، مبادا دست از ياري عمويت حسين بن علي بكشي، آمد با خوشحالي خدمت حضرت سيّدالشهداء حضرت باز كردند اين پسر بردار با آن عمو آنقدر گريه كردند…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.