۲۲ شوال ۱۴۲۳قمری – ۶ دی ۱۳۸۱شمسی- جلسه سوم اعتقادات

متن سخنراني 22/شوال المكرم/1423 مصادف با 6 دي 1381 و 27 دسامبر 2002

اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَي رَسُولِ اللهِ وَ آلِهِ اجمعين لَا سِيَّمَا عَلَي بَقِيَّةَ اللهِ فِي العَالَمِينَ رُوحِي وَ اَرْوَاحُ الْعَالَمِينَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَي اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ اِلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.

در دو هفته‌ي گذشته، درباره‌ي مسايلي كه بايد همه‌تان ان‌شاءالله ياد بگيريد عرايضي عرض شد و در مسأله‌ي خداشناسي به قدري كه از قرآن مجيد و احاديث استفاده مي‌شود، چند هفته‌اي مطالبي عرض مي‌‌كنم. اميدوارم خوب دقّت كنيد. من تا بتوانم مسايل را توضيح مي‌دهم.

در آياتي كه امروز تلاوت شد، ابتدا جريان حضرت موسي و فرعون بيان شد كه موسي عليه‌السّلام با آيات و بيّنات به نزد فرعون آمد. طبعاً همه‌ي انبياء كه فرستادگان الهي بودند براي مردم در مرحله‌ي اوّل، نشانه‌هايي بسيار صريح و واضح مي‌‌آوردند. مثلاً در جريان «حضرت موسي»، حضرت موسي عصايش را مي‌‌انداخت و اژدهايي يا مار بزرگي مي‌‌شد يا دستش را در گريبان مي‌‌كرد وقتي بيرون مي‌‌آورد، همه جا را روشن مي‌‌نمود. از اين قبيل معجزات همه‌ي انبياء داشتند. اين براي مردم عوام بود كه معجزه را به آن‌ها نشان مي‌‌دادند و مردم عوامِ معمولي با معجزه بهتر گرايش پيدا مي‌‌كنند و بهتر متوجّه خدا مي‌‌شوند. ولي دانشمندان، اهل تحقيق و به طور كلّي مردم آخرالزّمان به خصوص مردم زمان ما بايد با علم و حكمت، با دانش، با تفكّر، با استدلالات عقلي، خدا را بشناسند.

ممكن است الان در اين مجلس يك كوري ناگهان شفا پيدا كند و بينا شود و در كنار اين عمل يك استدلالِ قويِّ عقلي براي همين شما در اثبات وجود خدا گفته شود. اينجا مردم و حتّي همين جمع شايد دو دسته شوند: آن دسته‌اي كه كور را مي‌‌بينند شفا پيدا كرده زودتر به خدا ايمان بياورند و آرامش پيدا كنند در مقابل آن استدلال قوي عقلي؛ يك عدّه هم آن استدلال قوي عقلي را بهتر قبول مي‌‌‌‌‌‌‌‌كنند. با همين قبول كردن و ايمان آوردن انسان‌ها شناخته مي‌‌‌‌‌‌‌شوند كه كداميك عميقاً و علماً و با حكمت به حقايق متوجّه مي‌‌‌‌‌‌گردند و كدام دسته با يك مسايل ظاهري و در يك بررسي كامل، انسان متوجّه مي‌‌‌‌‌شود كه خداي تعالي مردم قبل از زمان پيغمبراكرم را عوام دانسته و بيشتر با معجزات اينگونه‌اي؛ كور شفا دادن، فلج را شفا دادن، مرده را زنده كردن و عصا را انداختن و اژدها شدن و امثال اين‌ها مردم قبل از پيغمبر چون مردم تقريباً عوامي بودند آن‌ها را به خدا متوجّه كردند ولي وقتي كه پيغمبراكرم صلّي الله عليه و آله وسلّم مبعوث شد، خدا به او كتاب داد. علم و حكمت داد. علم و حكمتش را در سطح معجزه قرار داد. آنچنان اين علم و حكمت براي مردم ارزشمند بود كه دانشمندان بزرگ دنيا را متوجّه خدا كرد. تا امروز كه طبق آماري كه گرفته شده، شايد يك درصد و بلكه كمتر كساني باشند كه معتقد به خدا نباشند. و بايد پيرو همين حركت، ما هم حركت كنيم. آيات الهي را تنها در معجزه، آن هم معجزات ظاهري؛ ندانيم بلكه آيات پروردگار يعني نشانه‌هاي خدا را در همه چيز تصوّر كنيم. مثلاً يكي از چيزهايي كه خدا را كاملاً نشان مي‌‌دهد با راهنمايي فكر و عقل، همين موجوداتي است كه در عالم هست. درباره‌ي نظم عجيب عالم و وحدانيّت خدا به وسيله‌ي استفاده‌ي از وحدت مصنوع در هفته‌ي گذشته عرايضي عرض شد. وحدت مصنوع دلالت بر وحدت صانع مي‌‌كند. نظم عجيب عالم دلالت بر ناظم واحدي دارد.

در ميان حيوانات بحثي است كه حيوانات داراي شعور حيواني هستند. شعور حيواني همان چيزهايي است كه حيوانات براي بقاء و حيات خودشان دارند. مثلاً هر حيواني را كه شما بررسي كنيد مي‌‌‌‌‌بينيد هم مي‌‌‌‌‌داند چه بايد بخورد، گوشت‌خوارها گوشت مي‌‌‌‌‌خورند و گياه‌خوارها گياه مي‌‌‌‌‌خورند و هر حيواني مي‌‌‌‌‌داند چگونه توالد و تناسل كند، هر حيواني مي‌‌‌‌‌داند كه داروي امراضي كه متوجّه او مي‌‌‌‌‌شود چيست! و بالاخره به حياتشان ادامه مي‌‌‌‌‌‌دهند و حيات خود را حفظ مي‌‌‌‌‌‌كنند. بر اين اساس يك سؤال پيش مي‌‌‌‌‌‌آيد كه اين‌ها آنچه را كه مي‌‌‌‌‌‌دانند، از كجا ياد گرفته‌اند؟ چون بذاته نمي‌توانند هر چيزي را خودشان بدانند. مثلاً حيوانات در موضوعات مختلف؛ شما اگر كتاب‌هايي كه درباره‌ي موريانه‌ها و مورچگان و حيواناتي كه دسته جمعي زندگي مي‌‌كنند دقّت كنيد، مي‌‌بينيد كارهاي عجيبي كه هنوز بشر به آن نرسيده انجام مي‌‌دهند.

كتاب‌هايي درباره‌ي موريانه و مورچه و زنبور عسل نوشته شده كه گاهي خواندنش جنبه‌ي بايد درسي پيدا كند. يك موريانه در مهندسي، يك زنبور عسل در مهندسي آن چنان قوي كار مي‌‌كند كه شايد مهندسين انساني بعد از سال‌ها درس خواندن نتوانند مانند آن‌ها كار بكنند. من نمي‌خواهم حالا درباره‌ي زندگي مورچگان و موريانه و زنبور عسل و امثال اين‌ها براي شما صحبت كنم و وقتتان را بگيرم. شما مي‌‌توانيد خودتان مطالعه كنيد در زندگي حيوانات. چون حيوانات را خدا عقل نداده، حيوانات قوّه‌ي تفكّر ندارند و بايد هم بمانند. خدا به آن‌ها الهام مي‌‌كند يا حتّي وحي مي‌‌كند. پروردگار متعال دقيقاً به مورچه، دقيقاً به موريانه، دقيقاً به زنبور عسل وحي مي‌‌كند كه چه بكن و چه نكن. چگونه خودت را حفظ كن و چگونه مفيد براي مردم باش. «وَأَوْحَينا رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنْ اتَّخِذِي مِنْ الْجِبَالِ بُيُوتًا»([1])، ما به زنبور عسل وحي كرديم كه از كوهستان‌ها براي خود خانه اتّخاذ كن. چون آنجا گل‌هاي بيشتر، هواي بهتر و براي مردم عسل تهيّه كن تا آن‌ها استفاده كنند. درباره‌ي مورچگان هم داريم، درباره‌ي ساير حشرات و حيوانات تقريباً به همين مضامين در روايات هست. اين‌ها چون شعوري دارند ولي عقل و تفكّر ندارند، بايد خداي تعالي با آن‌ها مستقيم حرف بزند. عيناً مانند بچّه‌ي خردسالي كه هنوز عقل و تفكّري ندارد مي‌‌بينيد پدر با او حرف مي‌‌زند، راهنماييش مي‌‌كند، دستش را مي‌‌گيرد و نمي‌گذارد به حال خودش باقي بماند. با بچّه‌ي خردسال بيشتر توجّه مي‌‌شود، بيشتر با او حرف مي‌‌زنند، ولي وقتي كه همين كودك خردسال به عقل و فكر و علم رسيد، توانست خودش فكر كند، تعقّل كند، مي‌‌بينيد پدر گاهي يك مسايلي را هم كه مي‌‌داند به مصلحت است به او نمي‌گويد. با خودش، يا به زبان حال به آن فرد، به آن فرزند مي‌‌گويد كه بايد خودت فكرت را به كار بيندازي و از عقلت استفاده كني. خداي تعالي هم نسبت به حيوانات اين طور است. حيوانات نمي‌توانند خودشان گليم خودشان را از آب جمع كنند لذا خدا به آن‌ها وحي مي‌‌كند، با آن‌ها صبحت مي‌‌كند، با آن‌ها راهنمايي‌شان مي‌‌كند و آن‌ها را هدايت مي‌‌كند. آنجا كه حضرت موسي به فرعون ‌‌گفت:«رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»([2]) پروردگار من مي‌‌داني كيست؟ آن كسي است كه همه‌ي چيزها را خلقتش را به آن داده. مثلاً آن حيواني كه گوشتخوار است به او دندان نيش داده، آن حيواني كه علفخوار است به او نداده و همين طور ساير چيزها از قبيل معده و از قبيل مثلاً دستگاه هاضمه. اوّل خدا «أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ» عطا كرده هر چيزي را، خلقتش را و بعد هدايتش كرده. هدايت، مستقيم از جانب پروردگار است. من يك وقت گفتم، يك مثالي زدم، وقتي كه مرغ دانه‌هاي خوب را از ميان دانه‌هاي بد جمع مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، در آن وقت؛ يك مشت شما ـ اين كار را كردند ـ يك مشت گندم از چوب ساختند شبيه به گندم‌هاي معمولي كه اگر جلوي شما مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاشتند، شما فرقي بين گندم طبيعي و گندم چوبي نمي‌گذاشتيد؛ اين‌ها را مخلوط كردند ريختند پيش مرغ، مرغ تمام گندم‌هاي طبيعي را جمع كرد و خورد و گندم‌هاي چوبيِ درست‌ شده را در جا گذاشت. اينجا مي‌‌‌‌‌‌‌دانيد چه مي‌‌‌‌‌‌‌شود و بايد اين اعتقاد را داشته باشيد و ان شاءالله خواهيد داشت با تفكّر در آيات الهي؛ اينجا وقتي مرغ نوك به زمين مي‌‌‌‌‌‌زند خدا به او مي‌‌‌‌‌‌گويد: «اين را بخور، آن را نخور، اين را بخور، را آن را نخور.» به همين مباشرتاً، به همين صراحت. و خدا تمام موجوداتي كه در عالم هست، آن همه حشرات، آن همه حيوانات، آن همه درندگان همه را همين طور دارد هدايت مي‌‌‌‌كند «رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى». امّا بشر، بشر آن جواني است كه به سن مثلاً بيست سالگي رسيده و به بعد، بشر را خداي‌تعالي مي‌‌گويد: من به تو عقل دادم، تفكّر دادم، انسانيّت دادم، قدم‌هايت را بردار، بيا، بيا، تا «خليفةالله» شوي، جلو بيا، تا چشمت عين‌الله، گوشت اُذُنُ‌الله، زبانت لسان‌الله شود. آنقدر جلو بيا تا خليفه‌ي من، جانشين من، مثل اعلاي من در روي زمين باشي. من اگر به تو بگويم اين را بخور، آن را نخور تو مثل يك حيوان بزرگ مي‌‌شوي، به خودت وايت مي‌‌گذارم، به تو اختيار مي‌‌دهم، به تو تفكّر دادم، تو را يكي و خودم را يكي حساب كرده‌ام، تو به من بندگي كن، راهنمايي‌هايي به تو دارم كه با عقلت، با تفكّرت بايد پيش بروي و از همه چيز استفاده كني و تو گُل سرسبد مخلوقات من هستي. خداي تعالي با ما اين طور رفتار كرده.

خدا رحمان است نسبتِ به همه‌ي حيوانات و در ابتدا و گاهي براي انسان. به انسان روزي مي‌دهد ولي نه آن طور كه به حيوانات روزي مي‌دهد. تو اگر مثل يك حيوان، مثل يك مورچه رفتي در لانه‌ات سرتاسر زمستان را خوابيدي به تو روزي نمي‌دهد. به تو تفكّر داده، عقل داده، گفته است: «حركت كن». روايت است، حديث قدسي است كه فرمود: «يَا اَرْضُ لاتَرْزُقِي عِبَادِي» اي زمين! به بندگان من روزي نده «اِلاّ بِكَدِّ الْيَمِينِ» مگر با بازو، با زور بازو، با كارهايي كه با دستش انجام مي‌‌دهد. چرا؟ به خاطر اينكه عقل تو را به كار بياندازد، عقل تو را آنچنان به كار بياندازد كه بخواهي فضا را تسخير كني. تسخير فضا را خدا از روز اول براي بشر قرار داده«سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ»([3]) امّا از راه خودش.«فَانفُذُوا لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ»([4]) نفوذ كنيد در آسمانها و نمي‌توانيد نفوذ كنيد مگر كار كنيد، مگر فكر كنيد، مگر عقلتان را به كار بياندازيد.

پسر شما در سنين مثلاً چهارده ساله، پانزده ساله هست، يك روزنامه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌گيريد، مي‌‌‌‌‌‌‌آوريد جلوش مي‌‌‌‌‌‌‌گذاريد مي‌‌‌‌‌‌‌گوييد: «اين جدول ضرب‌هايش را ، اين جدولش را تو حل كن،» چرا اين كار را مي‌‌‌‌‌كنيد؟ چه فايده دارد؟ مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوييد فكرش به كار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌افتد. حافظه‌اش به كار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌افتد، كار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، اين مغز بايد كار كند، همان‌طوري كه اگر شما يك روز ورزش نكرديد، ممكن است ضعفي بر بدنتان حاصل شود، همين طور اگر فكرتان را به كار نينداختيد، ممكن است فكرتان خمود بشود.

من غالباً گفتم: «اين‌هايي كه خيلي استخاره‌اي  هستند، يعني تا به يك مشكلي بر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورند استخاره مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنند، اين‌ها اكثراً فكرشان منحط است»، ولي اول بايد فكر كرد، كاملاً اطراف قضيّه را بررسي كرد، خوب به عمق مسايل متوجّه شد، اگر باز هم سر دوراهي ماند، از افكار ديگران استفاده كند، چون يكي از راه‌هاي موفقيّت انسان، استفاده‌ي از افكار ديگران است. شما فكر نكنيد مثلاً يك نفر در اتاق آزمايشگاهش نشسته و هواپيما را اختراع كرده و صبح فردايش هم آمده توي فرودگاه هواپيما را به آسمان فرستاده، نه؛ از سالها قبل از ميلاد مسيح، آنچه كه تاريخ به ما قدم چهارم، تا امروز هواپيما در اختيار ما قرار گرفته. از افكار ديگران بايد انسان استفاده كند. يك فرد مستبد، خودخواهي نباشد، حتّي از افكار كودكان گاهي انسان بايد استفاده كند، بايد همه‌ را به حساب بياورد، پيغمبراكرم با آن همه عظمت خداي تعالي مي‌‌‌‌فرمايد:«وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ »، در امور زندگي، در امور مختلف، در اموري كه مربوط به آنها  مي‌‌‌‌شود با آن‌ها مشورت كن فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ»([5])، وقتي كه عزم كردي، خودت تصميم گرفتي، از افكار مردم استفاده كردي و افكار مردم را بر افكار خودت افزودي آن وقت عزم كن، توكل به خدا كن و حركت كن. و از اين قبيل مسايل توي روايات زياد است.

بايد فكرتان را رشد بدهيد، افكارتان را بالا ببريد، فكر وقتي كه بالا رفت، آن وقت انسان ممكن است از ماديّات خسته شود. اين را بدانيد ماديّات چون محدود است، ممكن است براي ما هنوز كه عقلمان خيلي رشد نكرده و در آزمايشگاه‌هاي علمي و اكتشافي زياد واقع نشديم هنوز ما بخواهيم در ماديّات جلو برويم امّا به طور كلّي انسان به جايي مي‌‌رسد كه به بن‌بست برخورد مي‌‌كند؛ يعني آسمان را تسخير كرد، همه‌ي ماديّات تحت اختيارش قرار گرفتند، چون ماديّات محدود است، انسان به پايانش مي‌‌‌‌رسد. اين طبيعي است و از آنجا بشر بايد به فكر يك عالم بي‌نهايتي بيفتد. يك عالم بسيار بالاتر، اگر فكرتان را آقايان! رشد بدهيد و دايماً به فكر پيشرفت روحتان باشيد و غذاهاي مقوّي به روحتان بدهيد و علم و دانشتان را زياد كنيد، اگر چه در علوم مادّي هم زياد كار كرده باشيد مي‌‌بينيد اين‌ها آخرش محدود است، هم از نظر تو محدود است هم از نظر جهان. از نظر تو محدود است، تو تا مردن بيشتر فرصت نداري. از نظر دنيا هم بالاخره همين دنيا است و بيشتر نيست، هر دويش محدود است. قدم را انسان بايد در جايي بگذارد كه نامحدود است، چرا؟ به خاطر اينكه انسان خودش نامحدود است، خداي تعالي فرموده است در بهشت هم آن قدر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ماني،«هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ »([6]) «خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا »([7])، هميشه در بهشت، يا در جهنّم، فرقي نمي‌كند هميشه خواهي بود. ديگر مرگ از بين مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود. روايت دارد كه روز قيامت چند تا اعلاميّه خداي تعالي به افراد بشر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد: يكي از اعلاميه‌ها اين است كه به احدي امروز ظلم نمي‌شود، اين يك ، دوّم اينكه مرگ در عالم آخرت از بين رفته، هيچ كس نمي‌ميرد، پس بي‌نهايت بايد آدم جلو برود، بايد دايماً پيشرفت كند، حالا؛ اوّل كاري كه بشر بايد بكند اين است كه حكمتي كه پروردگار در اختيارمان گذاشته از آن استفاده كنيم.

يك فرقي بين حكمت و فلسفه ـ همين جا بايد گفته شود، كه من گفته‌ام و اكثر شما دوستاني كه تا حدّي با عرايض من آشنا هستيد ـ هست و آن اين است كه حكمت متكّي به وحي پروردگار است و هر كسي را كه هر چه از عقلش، از فكرش، از فكر بشريش استفاده كرد حكمت نمي‌گويند، حكمت يك مقدار مقدّماتش مربوط به كار خود انسان است بعد هم در ارتباط با پروردگار، خدا به او يا از طريق وحي كه به انبياء بوده يا از طريق الهام كه براي همه كس هست، خداي تعالي به انسان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رساند. ولي فلسفه اين طور نيست، همه گفته‌اند كه هر چه كه بشر با فكر خودش، حالا افكار بلند و متعالي مثل افكار سقراط و افلاطون و بوعلي سينا است، فلسفه را يافته و افكاري هم هست و مثل افكار بعضي از متفلسفين، كساني كه خودشان را به فلسفه ‌چسبانده‌اند و چيزي از فلسفه نمي‌فهمند اين‌ها هم هستند. در عين حال، همه‌ي اين‌ها محدود است، چرا؟ به جهت اينكه فكر بشر محدود است. همه جا به بن‌بست مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورند، چرا؟ به خاطر اينكه فكر بشر به بن‌بست مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد، و به تنهايي نمي‌تواند پيش ببرد. امّا كسي كه پيرو حكمت است، حكمت، از جانب خدا است. يك مقداري بشر بايد فكر كند، كار كند، تا برسد به حكمت. وقتي كه رسيد به حكمت ديگر راه باز است تا حتّي هفته گذشته عرض كردم تا خود بهشت، كه در بهشت هم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويند: «قرآن را بخوان و پيش برو،» جايي كه بن‌بست باشد، متوقّف انسان بشود، نخواهد بود.

بنابراين، بايد اول كاري كه ما مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنيم از راه حكمت، از راهي كه خدا راهنمايي‌مان كرده، حالا حكمت را مستقيماً به خودمان داده باشد كه نداده و يا حكمت را به پيغمبراكرم و ائمّه‌ي اطهار عنايت كرده كه داده و از آن‌ها ما بايد استفاده كنيم. بنابراين، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهيم بفهميم كه خدا رحمان است؛

به مردم نگاه كن، عقلت را كار بينداز، ببين چه بشري را ، چه حيواناتي را ، چه حشرات ريزي را، خداي تعالي به آن‌ها روزي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد«وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ»، خيلي عجيب است! هيچ جانداري، «دابّة» به معناي موجودي است كه تكان مي‌‌‌‌‌‌‌خورد، هيچ جانداري نيست در روي زمين، گاهي نمي‌دانم ديديد با ذرّه‌بين نگاه كنيد يك حشرات بسيار ريزي مي‌‌‌‌‌‌‌بينيد روي دستتان حركت مي‌‌‌‌‌‌‌كنند، اين همه چيز دارد، هر چه كه فيل دارد پشه هم دارد، همه‌ي اين موجودات را خدا روزي مي‌‌‌‌‌‌دهد،«وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا»([8])، شما نمي‌دانيد توي اين اتاق چند تا حشره در حركتند و روزي اين‌ها چيست و غذايشان چيست؟ چرا، چند تا مرغ توي قفس كرده باشيد تا حدي آن هم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانيد چه بايد به او بدهيد بخورد و چه آبي بايد در مقابلش بگذاريد. اما اين حشراتي كه يقيناً توي اتاق گرمي هست، حالا ريز يا درشت، موش باشد يا مورچه، فرقي نمي‌كند. اين‌ها هستند، شما به روزيشان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسيد؟«أَ أَنْتُمْ تَرْزُقُونَهُ،أَ أَنْتُمْ(به اصطلاح) تَزْرَعُونَهُ»([9]) اين آيه‌ي شريفه؛ شما زراعت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنيد؟ شما روزي به اين‌ها مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهيد؟ شما به اين‌ها طعام مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهيد؟ يا ما اين كار را مي‌كنيم؟ مي‌بينيد اين حشره همين‌طور هست. پشه را زديد، اصلاً نگذاشتيد از بدن ‌شما استفاده كند، صبح مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بينيد باز هم آن بالا سرحال نشسته،

مورچه‌ها، شما حساب بكنيد كه توي اين برف عجيبي كه الان اطراف تهران را گرفته و به خاطر گرمي خانه‌هاي تهران، تهران فعلاً خيلي برف ندارد، امّا در اطراف تا يك متر و هفتاد سانت – به من همين ديشب خبر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دادند كه ‌هست.- اين حيوانات، اين حشرات، اين مورچه‌ها چه كار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنند، سال بعد هم مي‌‌‌‌‌‌‌‌بينيد همه‌اشان ريختند بيرون، يك روز آفتاب مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود همه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ريزند بيرون، اين‌ها چه كار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌كردند؟ اين آب بايد طبعاً وارد سوراخي كه تحت زمين هست وارد بشود، جوري خانه‌هايشان را مي‌‌‌‌‌سازند كه آب مي‌‌‌‌‌رود آنجا، نمي‌شود آب نرود آب مي‌‌‌‌‌رود ولي آن قسمت فوقانيش نمي‌رود و آن‌ها سالم و زنده مي‌‌‌مانند. شما يك مورچه را بيندازيد تو آب حتماً خفه مي‌‌‌شود، امّا  آنجا با اينكه زير زمين است خفه نمي‌شود. غذا مي‌‌‌‌خورد. حالا يا با فعّاليّت خودش غذايش را تهيّه مي‌‌‌‌كند، يا مثل زنبور عسل، شما زنبورهاي عسل را نگاه كنيد توي كندو، اين‌ها همه‌‌شان در زمستان و هواي سرد رفتند توي آن مسدسي كه دارند نشسته‌اند و غذا مي‌‌‌‌خورند. غذا از كجا مي‌‌‌‌آورند؟ عسل خودشان، عسلي كه به شما قدرت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد به خود آن‌ها قدرت نمي‌دهد؟ آن را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورند، يا ساير حيوانات، يك خرده روي اين‌ها فكر كنيد تا رحمانيّت پروردگار را تعليم بگيريد.

آقايان! بيكار ننشنيد. به خدا قسم روزي نيم ساعت بر هر مسلماني به نظر من واجب است كه بنشيند درباره‌ي اين موضوعات فكر كند. آخر كي به اين‌ها روزي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهي؟ چطور مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود اين‌ها روزي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورند؟ به خود حضرت موسي قسم اگر ما عقل داشته باشيم، فكر داشته باشيم، روزي خوردن يك مورچه از عصاي حضرت موسي اژدها شدنش مهم‌تر است. من يك وقتي اردبيل بودم. ديدم مورچه‌هايش آنجا خيلي ريزند. به دوست مان، آن كسي كه ميزبان‌مان  بود، گفتم: «مي‌‌دانيد اينجا چرا مورچه‌هايش ريزند ولي در آفريقا مورچه‌ها آن قدر بزرگند؟» گفت: «نه!» گفتم: اين‌ها در ماه، در سال، شايد يكي دو مرتبه بيشتر از زيرزمين بيرون نمي‌آيند، رشد نمي‌كنند ولي زنده‌اند، ولي هستند، فكر كنيد. يكي از دستورات نمي‌خواهم من، عرض كردم من نمي‌خواهم دستور به شما بدهم ولي دستور الهي است عرض مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنم، يكي از دستورات اين است روزي چند دقيقه‌اي، چند ساعتي، كم‌كم طوري مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود كه دايماً شما در فكر همين مسايليد و به جايي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسيد از همين راه كه خدا را در همه جا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بينيد. «لَو كُشِفَ الْغِطَا‌ءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِينًا»([10])، حضرت نمي‌خواهد خودنمايي بكند، و ما به آن مرحله نمي‌رسيم، و ما را به اصطلاح مردم، جيزّك بدهد. اين كار را نمي‌خواهد بكند. مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد به ما بگويد كه اگر شما هم قدم‌تان را جاي قدم من بگذاريد، افكارتان مثل افكار من باشد، با افكار من حركت كنيد به جايي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسيد كه اگر تمام پرده‌ها ـ  اصلاً پرده‌اي باقي نمي‌ماند ـ حجاب‌ها همه رفع مي‌‌شود، « مَا ازْدَدْتُ يَقِينًا»، فرقي در يقينم پيدا نمي‌شود. «مَا رَأَيْتُ شَيْئًا اِلَّا وَ رَأَيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ»، شما به كجا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانيد فكر كنيد كه فكرتان، عقلتان، توجهتان به خدا و قدرت پروردگار زياد نشود. قدرت پروردگار، علم پروردگار، خدا همه را مي‌‌‌‌‌‌‌داند كجا هستند؟ چه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنند؟ اين‌ها خيلي مهم است. و به نظر من بر هر مسلماني، مخصوصاً شما كه اهل تزكيه‌ي نفس و كمالات مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهيد باشيد يا هستيد واجب است، چون لقاء پروردگار از همين طريق به دست مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آيد، واجب است كه در شبانه روز مثل نمازتان، مثل روزه‌تان، مثل ساير واجباتتان، بنشينيد روي همين مسايل فكر كنيد. اين يك بحثي است در بين دانشمندان بزرگ، شعور حيواني.

يك بحثي است درباره‌ي نظم كنترل جمعيّت حيوانات، اين كنترل جمعيّت حيوانات هم خيلي مهم است، شما مثلاً فرض كنيد توي حوض منزلتان دو تا ماهي يك نر يك ماده مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندازيد، سال ديگر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بينيد ماشاءالله! هزارتا بچه كرده‌اند، خوب همين جور تكثير بشود تو دريا، يك وقت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌بينيد اصلاً جايي براي آب باقي نمي‌گذارند، رو همين حساب، ولي شما هر سال كه تور را مي‌‌‌‌اندازيد‌ همان ده تا ماهي كه هر سال مي‌‌‌‌‌‌‌‌آمده توي تورتان همان مي‌‌‌‌‌‌‌‌آيد. اين را كي تنظيم مي‌‌‌‌‌‌كند؟ جدّاً فكرش را بكنيد كي اين را تنظيم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند؟ يك تخم هندوانه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كاريد توي اين، يك دانه از اين هندوانه‌ها صدتا تخم است همه‌‌شان بوته‌ي هندوانه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. يا مثلاً در جاهايي كه بعضي از چيزها هست كه به بشر اجازه نمي‌دهد كنترلش بكنند؛ در يكي از ممالك اروپايي يك گياهي است از سنخ كاكتوس، در ميان خانه‌ها پيشرفت مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كرد و يك حشره‌ايي بود مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمد اين را كنترلش مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كرد يعني نمي‌گذاشت زياد رشد كند. اين‌ها با اين حشره مبارزه كردند، حشره را از بين بردند. آن قدر اين گياه رشد كرد توي تمام اتاق‌ها، توي تمام خانه‌ها، هر چه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بريدند بيرون مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ريختند باز هم زياد بود. رفتند از همان حشره برداشتند آوردند همين‌جا، تكثيرش كردند كه بيايد و باز كار خودش را شروع كند آنكه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند كنترل كند. اين حكمت‌ها را كي به موجودات عنايت كرده؟ اين مسايل را كه به عالم تكوين محبّت كرده؟

سال‌ها است، ميليون‌ها سال است حيوانات دارند تكثير مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند، موجودات دارند، هر حيواني كه بيشتر لازم بوده، ولو اين كه تكثيرش كمتر باشد، بيشتر قرارش داده مثل گوسفند، هر حيواني كه كمتر لازم بوده، ولو تكثيرش زيادتر باشد مثل گرگ كمتر قرارش داده، اين تنظيم حيوانات را كه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند؟

اين عرايض را عرض مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنم براي اينكه به دو صفت از صفات پروردگار خوب آشنا بشويد: يكي علم خدا و دوم قدرت خدا، همين دو صفت شما را به خدا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رساند؛ يعني روي علم و قدرت خدا فكر كنيد كم‌كم هر چه كه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بينيد خدا را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بينيد، هر چه كه ملاحظه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنيد.

خودتان بنشينيد فكر كنيد، چرا بايد مرد  اين شكلي باشد، چرا بايد زن آن شكلي باشد؟ چرا بايد حيوانات؛ در حيوانات جنس نرش زيباتر از ماده‌اش باشد و در انسان جنس ماده‌اش زيباتر از نرش باشد. اين را بنشينيد فكر كنيد. چرا؟ يك فكري بكنيد ببينيد چرا اين كار را كرده؟ چون آن‌ها زيبايي و زشتي را زياد نمي‌فهمند، بايد حيوان نر را نگه دارند نسلش را حفظ كنند بشر، نسلش را حفظ كند يا به هر دليل ديگر ولي در انسان اين مسأله معلوم است حساب دارد حسابي باز كردن اين طوري شده و امثال اينها.

يك قدري اين «توحيد مفضّل» را بگيريد فارسي‌ ترجمه‌ شده بخوانيد، حضرت صادق صلوات الله عليه براي تزكيه‌نفس توحيد به آن‌ها مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد.

يك روز مفضّل بن عمر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمد كنار قبر پيغمبراكرم ـ از اصحاب امام صادق بود. ديد ابن ابي‌العوجاء‌ بعضي از اين زنادقه آن وقت‌ها زيادتر بودند؛ اين‌ها نشسته‌اند به پيغمبر جسارت دارند مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنند، كنار قبر پيغمبر. اين خيلي عصباني شد، اوقاتش تلخ شد، اوقاتش تلخ شد كه چرا شما اين حرف‌ها را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زنيد درباره‌ي پيغمبر، و دعوا كرد با اين‌ها. گفتند: «تو كي هستي؟» ـ خوب گوش بدهيد. خوب گوش بدهيد ـ گفتند: «تو كي هستي؟» گفت: «من مفضّل بن عمر، شاگرد امام صادق هستم». گفتند: «تو شاگرد امام صادق نيستي!» چرا هستم! گفتند: «ما با امام صادق تندتر از اين‌ها  حرف زديم هيچ وقت اوقاتش تلخ نشده و با ما دعوا نكرده». ببنيد، غضب، صفات دروني، مربوط به اصحاب امام صادق هم بوده.  تو شاگرد امام صادق نيستي، برو رد كارت. خودش هم پيشمان شد كه چرا من اين جور تند برخورد كردم. چون خداي تعالي در قرآن مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمايد: «وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»([11])، يك جواني يك روز پيش من آمد گفت: «آقا من خدا را قبول ندارم، با من حرف مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زني،» همين جور. تو كانون بحث و انتقاد ديني نشسته بودم. گفتم: «اگر خدا را قبول مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داشتي كه ما با تو حرفي نداشتيم، تو هم خدا را قبول داشتي، ما هم؛ چي بگوييم به هم؟ چون خدا را قبول نداري بيا بنشين حرف بزنيم. امام صادق، رفت خدمت امام صادق. امام صادق فرمودكه: «بنشين». نشست. برايش از خداشناسي حرف زد، ايني كه من شروع كردم به اين مطلب چون هر چه زحمت شما كشيده‌ايد، ما كشيده‌ايم، ديديم كه خيلي موفقيّت آن‌ طوري كه من مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواستم نشده گفتم: «بنشينيم يك قدري درباره توحيد و خداشناسي حرف بزنيم.» حضرت يك كتاب است، توحيد مفضّل آن‌هايي كه ديده‌اند مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانند. يك كتاب است، يك كتاب مطلب، فلسفه نبافت حضرت، امام صادق براي مفضّل – خدمتتان عرض شود – كه از بعضي مسايلِ عرفاني صحبت نكرد. آخر عرفا مي‌‌‌گويند: ما بايد رياضت بكشيم تا خدا خودش، خودش را به ما نشان بدهد. اين تا يك حدّي بعداز يك مراحلي شايد درست باشد، امّا از اول نه.

چه گفت؟ گفت: «به اين حيوان نگاه كن، به فلان كبوتر نگاه كن، به طاووس نگاه كن» برايش توضيح دادند. كه ان شاءالله! در آن كتاب بخوانيد. برايش توضيح دادند، كم‌كم اين‌ها را ياد گرفت و آن اخلاقیّاتش.

انسان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانيد چرا بعضي وقت‌ها عصباني مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، غضب مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند؟ براي اينكه راه ديگري براي فرار از اين مخمصه ندارد، خودش را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد. اگر شما دلايل كافي براي اثبات وجود خدا داشته باشيد، مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نشينيد قشنگ، همان‌طور كه عرض كردم كه تو اگر به خدا معتقد بودي ما با تو حرفي نداشتيم. حالا حرف داريم. و حرف حقّ، هيچ‌ وقت با غضب كاري انجام نمي‌دهد.

پس بنابراين به علم و قدرت پروردگار تفكّر كنيد. علم پروردگار همه‌ جا هست، شما همين گلدان‌هايي كه اينجا هست نگاه كنيد، اصلاً تو فكرش هم نيستيد، بله، گل خوبي است، سبزي خوبي است، توي زمستان اينجا سبزه، همين، همين اندازه كافي است؟! برو ببين اين برگ‌ها چطوري تنظيم شده؟ اين همه گل؛ يك روزي پهلويي يك گلستاني تقريباً، يك جاي پر گلي بود من با يك نفر ايستاده بودم، او به من مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفت. مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفت: «خداي مهربان، خداي رحمان، خدايي كه تو را از هر چيزي بيشتر دوست دارد به تو گفته، چه گلي را دوست داري برايت درست كنم؛ قبل از اينكه تو انتخاب كني برايت همه را درست كرده كه هر كدام را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهي انتخاب كني. يك گلدان خريديد برديد توي خانه، بنشينيد فكر كنيد رويش، هر ورقش دفتري است معرفت كردگار، رويش فكر كنيد، ببينيد چطور اين‌ها تنظيم شده؟

به خدا قسم آقايان اگر فكر نكنيم، فكرمان مختل مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. ببينيد اين‌هايي كه اهل دنيا هستند، هر چه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوييم امام زمان، مي‌‌‌‌‌‌‌گويند بله! ما ان شاءالله انتخاب مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شويم براي وكالت، مثلاً ديگر، امام زمان همه كاره است، نه مردم بايد انسان را دوست داشته باشند تا رأي بدهند. امام زمان كارها را زير و رو مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند. همه‌ي مردم تو را دوست داشته باشند ولي در عين حال رأي نمي‌آوري. مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويد: بله! آقا خيلي لطف دارند ـ حالا اگر شيعه باشد و اگر ايراني باشد ـ آقا خيلي لطف دارند. ولي از تو حركت، اين را ياد گرفته‌ايم، «وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»([12])، انسان سعي خودش را به همان معنايي كه در اول عرايضم كردم بايد بكند. چرا؟ به جهت اينكه فقط و فقط فكرش مختل نشود. عقل را خدا به انسان داده، فكر را انسان دارد و بايد اين‌ها را به كار بياندازد. درست، امّا بقيّه‌اش را بايد با خدا، با امام زمانش مرتبط باشد.

روز جمعه است. امروز متعلّق به حضرت ولي‌عصر ارواحنافداه است، يك كلمه، آقا! ما از خودمان هيچي نداريم، تا اندازه‌اي كه فكرمان بايد پيش برود فكر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنيم، تا اندازه‌اي كه بايد عقل‌مان فعّال باشد به كار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندازيم، آقا بقيّه‌اش با شما.

«إِنَّ  للهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَيْنِ»، خدا براي انسان دو حجّت قرار داده: «حُجَّةً ظَاهِرَهً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً»، يك حجّت ظاهري كه انبياء هستند، رسل هستند، آن‌ها سرچشمه‌ي همه‌ي حقايق اند و ائمّه‌اطهار عليهم الصلوة و السلام هستند. اين حجت ظاهري «وحجة  بَاطِنَةُ الْعُقُولُ»([13])، حجج باطنه عقل است، عقلت را فعال كن، رشد داشته باش ـ شما توي مدرسه اگر معلّم باشيد به آن بچّه‌اي بيشتر توجّه داريد كه  فكرش بيشتراست، عقلش بيشتر است، فهمش بيشتر است، به آن بيشتر توجّه داريد ـ تا خداي تعالي و امام زمان به شما توجّه كنند. فكرت را فعّال كن. عقلت را فعّال كن، روزي نيم ساعت بنشين به آيات الهي توجّه كن لااقل، وقتي كه اين نيم ساعت را شما ادامه داديد، كم‌كم مي‌‌‌‌‌بينيد لذّت مي‌‌‌‌‌برد انسان، خيلي انسان لذّت مي‌‌‌‌برد، بعضي از لذايذ است كه ما هنوز نچشيده‌ايم. و الاّ ول نمي‌كنيم. شما چند دقيقه بنشينيد بگوييد: «خداجان، قربان اين كارهاي خوبي كه انجام دادي بروم. اگر من چشم نمي‌داشتم» چي مي‌‌شد؟ اگر من زبان نمي‌داشتم چي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد؟ اگر مثلاً من گوش شنوا نمي‌داشتم ـ خوب هستند، نمونه‌هايي را خدا قرار داده كه شماها اقلاً بفهميد ـ چه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد؟ اين‌ها همه هستند، با خدا بنشين، كم‌كم مي‌‌‌بيني يك لذّتي بردي، به خدا قسم آن‌هايي كه لذّت نتوانند از اين مناجات‌ها، تفكرها و تعقّل‌ها ببرند، يك خرده‌اي بايد روحشان را معالجه كنند، به جهت اينكه يا مرده يا نزديك است بميرد، محتضر است، ذائقه ديگر ندارد، نمي‌تواند بچشد. يك نيم ساعتي كه اين جوري هي گفتيد و گفتيد و گفتيد، اشك‌تان كم‌كم جاري مي‌‌شود، توجّه‌تان به خدا زياد مي‌شود، مي‌بينيد نمي‌توانيد دست بكشيد، يك ساعت‌تان مي‌‌شود دو ساعت، دو ساعت‌تان مي‌‌شود يك روز، يك روزتان مي‌‌شود يك شبانه روز، دائماً ديگر به ياد خدا هستيد ديگر آنجا نشستن هم نمي‌خواهد، اين را به شما بگويم. نگوئيد: «ما از كار مي‌افتيم». يك كسي براي من گفته بود كه فلاني، پاي صحبت‌هايش ننشينيد چون انسان را از دنيا خارج مي‌‌كند و از ماديّات و اين‌ها بيرون مي‌‌كند. گفتم: «اگر باشد بايد خود من بيشتر از همه، با من بيشتر اين معامله را مي‌‌كند،» نه! كم‌كم جايي مي‌‌رسيد با خدا داريد حرف مي‌‌زنيد، ياد خدا هستيد مهم‌ترين كارهاي فكري را هم مي‌‌كنيد چون هم خدا كمكتان مي‌‌كند هم فكرتان. دليلش هم آيه قرآن است: «رِجَالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ»([14]) مرداني هستند كه بيع و شراع و خلاصه از بيع و شراع شروع كرده تا برويد به اختراعات و اكتشافات، از ياد خدا كه بازشان نمي‌دارد هيچ، بلكه خدا هم بهشان كمك مي‌‌كند. مي‌‌گويند: ايّاك نستعين، خدايا ما از تو كمك مي‌‌خواهيم خدا هم كمكشان مي‌‌كند. درباره‌ي بوعلي‌سينا دارد كه هر وقت مسأله‌اي مشكل مي‌‌شد برايش به صريح قرآن كه «وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ »([15])، مي‌‌رفت دو ركعت نماز توي مسجد مي‌‌خواند وقتي كه كارش به بن‌بست مي‌‌رسيد مي‌‌گفت خدايا اين مسأله را براي من حل كن و درباره‌ي ائمّه‌اطهار كه؛ فوق‌العاده، دائماً، خوشا آنان كه دائم در نمازند، «الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ »([16])، هميشه به فكر خدا هستند، هميشه به ياد خدا هستند، و اين هم كه درباره‌ي بوعلي گفتند، بوعلي توي فلاسفه يك مقداري كنار صراط مستقيم دارد حركت مي‌‌‌‌‌‌كند، والاّ من اسم اين شخصيّت‌ها را با داشتن ائمّه‌ي اطهار و علماي بزرگ نمي‌برم.

خدايا! روز جمعه است، اين دلها من مي‌‌دانم همه متوجّه خليفه‌ي تو، جانشين تو، امام تو در روي زمين هستند. خيلي سخت است كه انسان در اين ربع مسكوني كره‌ي زمين، با امامش باشد و به ياد او نباشد. «عَزِيْزٌ عَلَيَّ اَنْ اَرَي الْخَلْقَ وَ لاتُرَي»([17])، يا بقيةالله! گرفتاري‌هاي دنيايي‌مان نمي‌گذارد ما زياد درباره‌ي خدا و تو و دينمان فكر كنيم. اين دوستان روز جمعه، روزي كه متعلّق به تواست استراحتشان را گذاشتند آمدند در اين مجلس يادي از تو بكنند، يا بقيةالله! اگر از نظر بدني با ما مصلحت نيست در ارتباط باشي، از نظر روحي با ما در ارتباط باش. «ان شاءالله» بيايد دنيا را پُر از عدل و داد كند، نگذارد دشمنان با ائمّه‌ي اطهار – بهترين خلق خدا اين گونه رفتار كنند كه آن شخص راوي گفت: بالين امام صادق عليه‌السّلام رفتم ديدم آن قدر اثر سم در بدن مقدّسش فعّاليت كرده كه از تمام بدن آن حضرت استخوآن‌هايي بيشتر باقي نمانده. روز دوشنبه، روز شهادت امام صادق است. وقتي كه از دار دنيا رفت، «صَارَ الْمَدِينَةُ ضِجَّةٌ وَاحِدَةٌ»، شهر مدينه همه گريه كردند از دوري امام صادق، همه ناراحت شدند.

امّا در روز عاشورا وقتي كه ابي‌عبدالله الحسين در ميان گودي قتلگاه افتاده، همه شادي مي‌‌كردند، همه دست مي‌‌زدند، جز يك عده از زن و بچّه كه از خيمه‌ها بيرون ريختند.

صلّي الله عليك يا اباعبدالله. السلام عليك يابن الرسول الله السلام عليك و رحمة الله و بركاته.

نسئلك اللّهم و ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحب‌الزمان ياالله، ياالله، ياالله، ياالله، ياالله، ياالله، ياالله، ياالله، يا رحمان يا رحيم، يا مقلّب القلوب يا قاضي الحاجات،

صلّ علي محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم.

خدايا! فرج امام زمان ما را برسان

چشم همه‌مان را به جمالش روشن بفرما

گرفتاري‌هاي دنيايي‌مان برطرف بفرما

آخرتمان را اصلاح بفرما

زير سايه‌ي امام زمان حوايجمان برآورده بفرما

پروردگارا! دعاهايمان را مستجاب بفرما

امروز را روز ظهور امام زمانمان قرار بده

گذشتگانمان، به آبروي امام زمان غريق رحمت بفرما

مريض‌هاي اسلام، مريض منظور السّاعه! لباس عافيت بپوشان

امواتمان، شهدايمان غريق رحمت بفرما

عاقبتمان ختم بخير بفرما

3- معجزات الهي به دو گروه تقسيم مي‌شود: اول آن معجزاتي است كه ظاهري است مثل كور شفا دادن و عصا اژدها شدن. دوم آن معجزاتي كه علمي و عقلي است كه قرآن از اين نوع معجزات مي‌باشد. گروه اول معجزات به طور معمول مردم عوام معمولي را به خود جلب مي‌كند و گروه دوم معجزات مردم اهل تحقيق و دانشمند و به طور كلي مردم آخرالزمان را به خود متوجه مي‌نمايد و آن هدفي كه معجزه به دنبال دارد يعني ايمان به خدا را محقق مي‌نمايد و به همين جهت است كه اگر تمام دنيا را بگرديم كمتر از يك درصد مردم شايد پيدا شوند كه خدا را قبول نداشته باشند  و الا تمام مردم دنيا عقلا خدا را پذيرفته‌اند و لذا در يك بررسي كلي مي‌توان فهميد كه خداي تعالي مردم قبل از پيغمبر اكرم m را عوام دانسته است.

4- در بحث خداشناسي وحدت مصنوع انسان را متوجه وحدت صانع مي‌كند يعني يك هماهنگي و نظم فوق العاده عجيبي در بين مخلوقات و مصنوعات مشاهده مي‌شود كه انكار تمام مجموعه يكي است و اين خود توحيد و وحدت صانع را ثابت مي‌كند.

5- يكي ديگر از چيزهايي كه با راهنمايي فكر و عقل انسان را متوجه خدا و توحيد مي‌كند بحث حيوانات و شعور حيواني است.

         حيوانات داراي قوه تفكر و تعقل نمي‌باشند و هر موجودي كه اين قوا را نداشته باشد نمي‌تواند به زندگي خود ادامه دهد ولي مي‌بينيم كه حيوانات در حال زندگي هستند و مي‌دانند چه بخورند و چگونه توالد و تناسل نمايند و در هنگام مريضي داروي خود را مي‌دانند. آنچه در حيوانات وجود دارد كه سبب بقاي زندگي آنها مي‌شود شعور حيواني است. خداي تعالي خلقت هر موجودي را به او عطا كرده يعني به حيوان گوشتخوار دندان نيش داده و به ساير حيوانات هم به نسبت خودشان هر چه نياز بوده در خلقتشان قرار داده است و سپس آنها را هدايت نموده. و لذا حيوان در فطره و ساختمان وجوديش يك شعور اوليه وجود دارد و آن گاه بر اساس نياز هم هر چه لازم باشد به او الهام يا وحي مي‌شود و باصطلاح شعور ثانوي برايش ايجاد مي‌گردد و اين شعور حيواني است.

          برخورد خداي تعالي با انسان و حيوان متفاوت است.حيوان چون قوه تفكر ندارد و از طرفي هم بايد باقي بماند لذا خداي تعالي او را مستقيماً حفظ مي‌كند و روزي‌اش را در مقابلش قرار مي‌دهد اما خداي تعالي به انسان قوه تفكر و تعقل داده است و درست است كه روزي انسان را هم خدا مي‌دهد ولي نه مثل حيوانات بلكه بايد عقل و فكرش را به كار بيندازد و خداي تعالي با واسطه فكرش به او روزي مي‌دهد و كارهايش را راه مي‌اندازد. به همين جهت انسان بايد بفهمد كه رشد فكري او از اهميت زيادي در نزد خداي تعالي برخوردار است تا جايي كه روزي او را منوط به فكرش نموده‌اند و لذا انسان بايد در هر كاري كه مي‌خواهد انجام دهد اول فكر خودش را به كار بيندازد و اگر به نتيجه نرسيد از افكار ديگران كمك بگيرد و هنگامي كه عزو بر انجام كاري پيدا كرد بر خدا توكل كند و حركت نمايد و علت خمودگي فكري اهل استخاره اين است كه فكرشان را به كار نمي‌اندازند. كساني كه فكرشان رشد مي‌كند از ماديات به جهت محدود بودن آن خسته مي‌شوند و قدم در عالم بي‌نهايت مي‌گذارند.

          فرق حكمت و فلسفه اين است كه مقدمات حكمت مربوط به كار خود انسان است و بعد هم در ارتباط با پروردگار است كه يا از طريق وحي و يا از طريق الهام به انسان مي‌رسد و بالاخره تماماً متكي به پروردگار است اما فلسفه تماماً متكي به علم بشري است و چون فكر بشر به بن‌بست مي‌خورد لذا فلسفه هم به بن‌بست مي‌خورد.

          تفكر در نحوه زندگي كردن و روزي خوردن حيوانات بر اهل تزكيه نفس واجب است و اگر اين كار را ادامه دهند آخر آن قدر رشد مي‌كنند كه در همه جا خدا را مي‌بينند.

          تكثير حيوانات و تنظيم كنترل آنها مطلب مهمي در توجه پيدا كردن انسان به علم و قدرت پروردگار است. در نظام طبيعت اين واقعيت ديده مي‌شود كه هر حيواني كه بيشتر نياز است و لو تكثيرش كم باشد زياد است و برعكس هر حيواني كه نياز به آن كم است و لو تكثيرش زياد باشد كم مي‌باشد.

          تفكر در قيافه ظاهري موجودات انسان را متوجه خدا مي‌كند. در حيوانات جنس نر زيباتر از ماده است تا به اين وسيله بشر نسل حيوان را حفظ كند چون ماده كه به خاطر منافعش محفوظ مي‌ماند اما نر شايد اگر خوش قيافه نبود كمتر مورد توجه قرار مي‌گرفت اما در انسان به خاطر فهم و شعوري كه هست ماده از نر زيباتر است.

          از علل مهم عدم كنترل غضب و بعضي ديگر از صفات دروني ضعف عقايد است و لذا امام صادق u براي مفضل بن عمر كه در برخورد با بعضي از كفار غضب نموده بود درس توحيد گفت و لذا مردم بايد كتاب « توحيد مفضل » را بخوانند. علت اين كه مردم در برخورد با مسائل عصباني مي‌شوند و غضب مي‌كنند اين است كه راه ديگري براي فرار از مخمصه ندارند و الا اگر دليل براي اثبات عقايد خود داشته باشند از حريم عقايد خود دفاع مي‌كنند و به غضب نمي‌آيند.

          انسان اگر فكرش را به كار نگيرد فكرش مختل مي‌شود مثل اهل دنيا كه هر چه مي‌گويي همه كاره اين عالم امام زمان ارواحنا فداه است او باز مي‌گويد: بله، اما از تو حركت . . ..

          سعي و تلاش انسان فقط و فقط براي جلوگيري از اختلال فكرش است و پيشرفت‌ها و به هدف رسيدن‌ها ربطي به سعي و تلاش انسان ندارد و بلكه اين قسمت اصلي در دست خدا و امام زمان ارواحنا فداه است.

          خدا براي مردم دو حجت قرار داده يك حجت ظاهري كه انبياء هستند و ديگري حجت باطني كه عقل است.

          كسي كه فكر و عقلش فعال‌تر باشد بيشتر مورد توجه امام زمان ارواحنا فداه قرار مي‌گيرد.

          راه رشد فكر اين است كه در آيات الهي تفكر كنيم و با خدا مناجات نماييم كه اين براي انسان لذتي دارد و آنهايي كه از مناجات با پروردگار لذت نمي‌برند بايد روحشان را معالجه كنند.

          تفكر در آيات الهي و مناجات با پروردگار رشدي به انسان مي‌دهد كه دنيا و آخرتش آباد مي‌گردد چرا كه در گرفتاري‌ها مي‌گويد: « ايّاك نستعين » و خدا هم به او كمك مي‌نمايد مثل اين كه بوعلي در برخورد با مسائل مشكل به سجده مي‌رفت و دو ركعت نماز مي‌خواند و حل مشكلش را از خدا مي‌خواست.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 

 

جهت دانلود فیلم جلسه کلیک کنید


[1] نحل/68

[2] طه/50

[3] لقمان/20

[4] الرحمن/33

[5] آل عمران/159

[6] بقره/39

[7] نساء/122

[8] هود/6

[9] واقعه/64

[10] بحار: 40/153؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد:7/253؛ ارشاد القلوب:2/212

[11] نحل/125

[12] نجم/39

[13] كافي:1/15، وسايل الشيعه:15/206، بحار:1/137

[14] نور/37

[15] بقره/45

[16] معراج/23

[17] مفاتيح الجنان، دعاي ندبه

۱۵ شوال ۱۴۲۳ قمری- ۲۷ آذر ۱۳۸۱شمسی- جلسه دوم اعتقادات

 متن سخنراني 15 شوال المكرم 1423 مصادف با 27 آذر 1381 و 18 دسامبر 2002

 

اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَي رَسُولِ اللهِ وَ عَلَي آلِهِ آل اللّه  لَا سِيَّمَا عَلَي بَقِيَّةَ اللهِ فِي الْاَرَضِينَ رُوحِي وَ اَرْوَاحُ الْعَالَمِينَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَي اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ اِلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.

«اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ»([1])

يكي از دوستان و از سادات محترم؛ در هفته‌اي كه گذشت از دار دنيا رفت، جناب آقاي هاشمي، همين‌طور كه نشسته‌ايد يك حمد و سه قل‌هو الله براي آن مرحوم بخوانيد.

من از طرف همه‌ي دوستان و كساني كه ايشان را به خصوص مي‌‌شناختند به خانواده‌ي محترمشان تسليت عرض مي‌‌كنيم. اميدواريم خداي تعالي ايشان را با اجدادشان محشور كند.

ما از روز اوّلي كه اين جلسه روز جمعه را تشكيل داديم، با اين شرط كه من هر كجاي ايران كه باشم و وسيله‌اي براي پخش عرايضم باشد، در همانجا صحبت مي‌‌كنم ولو براي چند نفر كه در مجلس هستند باشد. و اين سلسله بحث‌هايي كه در روز جمعه ساعت 9 عرض مي‌‌شود، به منظور درس است و حتماً از دوستان در وقتي كه بخواهند مرحله‌اي داشته باشند، مطلب سؤال مي‌‌شود و طبق اين مطالبي كه عرض شده ان‌شاءالله و طبق آنچه كه رشد كرده‌اند به آنها اجازه‌ي مرحله‌را خواهيم داد.

بحثي كه هفته‌ي گذشته كه مقدّمه‌ي بحث‌هاي آينده است عرض شد و بعضي از دوستان گفتند: “ما درست نشنيده‌ايم به خاطر ارتباطي كه يك مقدار ضعيف بوده.” – در يك جمله عرض مي‌‌كنم، – يك هفته‌ي ديگر براي اينكه بتوانند آنها كاملاً به مطلب برسند مهلت داده مي‌‌شود. مطلبي كه هفته‌ي گذشته مشروح عرض كردم اين بود كه همه‌ي شماها، آنهايي كه مي‌‌خواهند توي مراحل تزكيه‌ي نفس باشند و ان‌شاءالله بتوانند كاملاً به حقيقت تزكيه‌ي نفس و پاكي دل برسند، بايد آنچه را كه در اعجاز قرآن در كتاب، (دو كتاب در اين جهت نوشته شده است)، بهتر و مهذّبش در كتاب «توضيح آيات قرآن» است، آن را خوب حفظ كنند، مقدّماتش را بدانند و كليدي است كه در هفته‌ي گذشته عرض كردم؛ خدا ثابت مي‌‌شود، رسالت رسول اكرم در اعجاز قرآن ثابت مي‌‌شود و حقايقي كه ما اگر ميلياردها سال و بلكه بي‌نهايت سال بمانيم، يك مطالبي است و حقايقي است كه همه‌ي آنها را اگر خدا توفيق داد و جزء مخلَصين شديم، بايد ياد بگيريم.

در هفته‌ي گذشته عرض كردم كه برخلاف فلسفه يا علوم بشري كه تا يك مدّتِ محدودي آن علم جا دارد كه انسان پيش برود؛ شما هر يك از علوم مادّي، علوم حتّي معنوي ولي بشري؛ اگر فكر كنيد مي‌‌بينيد تا يك حدّي انسان مي‌‌تواند پيش برود؛ ولي قرآن است كه چون وصل به وحي است، وصل به علم خداي بي‌نهايت است، در دنيا هر چه بتوانيد تعمّق كنيد باز به عمقش نرسيده‌ايد، اگر در عالم برزخ از اولياء خدا باشيد و تعمّق كنيد، باز به حقيقتش نرسيده‌ايد و در بهشت هم دستور است كه قرآن بخوانيد تا روح‌تان، فكرتان، غذاي روح‌تان؛ شما را رشد بدهد و به جايي برساند. مي‌‌بينيد كه تنها علمي است كه در دنيا، در برزخ، در بهشت كه ابدي است، براي انسان مطالبي توضيح مي‌‌دهد و حقايقي دارد كه رسماً انسان بايد به آن حقايق پي ببرد.  بسيار سطحي در اين دنيا، چون دنيا كوچك است، آنقدر نمي‌تواند پيش برود در حقايق قرآن كه روايت دارد: هر حرفي از قرآن هفتاد هزار معنا دارد و هفتادهزار كه گفته‌اند، معني‌اش كثرت بي‌نهايت است و لذا، در دنيا كافي نيست كه ما حقيقت قرآن را كاملاً درك كنيم، در عالم برزخ هم همين‌طور و در بهشت هم دايماً قرآن بخوان و بالا برو و آنقدر كه انسان در بهشت عمر مي‌‌كند، در حقايق قرآن بايد فرو برود. لذا، اين مطلبي بود كه در هفته‌ي گذشته عرض كردم و ان‌شاءالله هر كسي به اندازه‌ي ظرفش، به اندازه‌ي فهمش؛ چون در مجلس مجتهد داريم تا عوام بي‌سواد، ظرف‌هاي مختلف، ظروفي را دارند و گرفته‌اند و قرآن و آيات الهي مانند شير است كه  همه‌ي شما اگر خريدار شير باشيد، طبعاً به اندازه‌ي ظرفتان به شما داده مي‌‌شود و ان‌شاءالله كوشش كنيد علاوه بر آنچه كه من عرض مي‌‌كنم خودتان در اين آياتي كه در هفته تلاوت مي‌‌كنيد تدبّر كنيد و ان‌شاءالله به واقعيّتش و به حقيقتش خواهيد رسيد.

آيه‌ي اوّلي كه امروز تلاوت كردند كه خداي تعالي مي‌‌فرمايد:«وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ»در چند شب گذشته بود، درباره‌ي اين آيه‌ي شريفه من مطلبي گفتم كه «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ، إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ»([2]) توصيف همه‌ي شخصيّت‌ها و تمام اديان و تمام دانشمندان، همه‌ي توصيف‌ها، اگر بيابيم و بررسي كنيم در مقابلش بايد گفت: «سُبْحَانَ اللَّهِ»، تنها توصيفي كه بسيار اهميّت دارد و خدا راضي است به آن توصيف، توصيفي است كه پيغمبراكرم و ائمّه‌ي اطهار فرموده باشند. خداي تعالي به عنوان گِله از بندگانش يا به عنوان اين كه چرا اين‌گونه بندگانش خدا را توصيف مي‌‌كنند كه «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ»، مي‌‌فرمايد:

«وَجَعَلُوا لَهُ»، يعني قرار مي‌‌دهند براي خدا، «مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا»، از بندگانش، از مخلوقش جزئي قرار مي‌‌دهند. طبعاً وقتي كه انسان براي چيزي جزئي قرار داد، بقيّه‌ي اجزاء هم حتماً جسم است و داراي اجزاي ديگر. اگر گفتيم مخلوق خدا عين ذات خدا است و معتقد شديم كه مخلوقي هست، براي خدا جز‌ء قرار داديم. اگر گفتيم كه مخلوق يك موجي است از درياي وجود مقدّس پروردگار و اين هم جزئي از اجزاء خدا است، مخلوق يك چيز و خالق يك چيز، اينجا جزئي براي خدا قرار داديم و خداي تعالي مي‌‌فرمايد: «إِنَّ الْإِنسَانَ»، انسان كفران‌كننده است، كافر است، به آنچه كه بايد معتقد باشد اعتقاد ندارد، كفور است و يك كفران آشكارايي دارد.

پس بنابراين، در اين مجالس كه امروز اوّلين روزي است كه ما از قرآن مي‌‌خواهيم درباره‌ي توحيد و خداشناسي بهره برداريم اوّل كاري كه مي‌‌كنيم اين است كه خدا را داراي اجزاء ندانيم. خداي تعالي مجرّد مطلق است. مجرّد آن چيزي است كه نه زمان دارد، نه مكان دارد، نه اجزاء دارد، بلكه يك وجودي است كه ما به هيچ وجه ذات مقدّسش را نمي‌شناسيم. اوّل قدمي كه بايد برداريم اين است كه «اِذَا بَلَغَ الْكَلامُ اِلَي اللهِ فَامْسِكُوا»([3]) وقتي كه سخن‌تان به ذات مقدّس پروردگار مي‌‌رسد كه متأسفانه بعضي كلامشان به پروردگار رسيد و در ذات او فرو رفتند و به كفر منتهي شد ‌و «لايَزِيدُ اِلَّا تِيهَا»[4]، در روايت ديگر دارد: جز گمراهي چيزي بر انسان افزوده نمي‌شود؛ انسان وقتي به ذات خدا رسيد، ذات خدا چيست؟ كجا است؟ ـ كه همين كلمات هم نبايد گفته شود ـ وقتي كه به ذات خدا رسيد سخن‌تان را تمام كنيد، حرف نزنيد.

علّت اين دستور هم مي‌‌دانيد چيست؟ اين است كه ما هر چيزي را مي‌‌خواهيم بشناسيم بايد نمونه‌اش را با حواس ظاهري‌مان ديده باشيم يا لااقل عقل‌مان بر آن احاطه پيدا كند و چون نه عقل بر ذات مقدّس پروردگار احاطه مي‌‌كند و نه با حواس ظاهري چيزي كه نمونه‌ي ذات مقدّس پروردگار باشد ديده‌ايم، لذا ما نمي‌توانيم سخنِ ذات مقدس پروردگار را به زبان جاري كنيم؛ امّا در صفات خدا چرا.

لذا، اوّل كاري كه پيغمبر فرمود، اوّل سخني كه رسول‌اكرم بعد از بعثت فرمود، نفرمود كه بياييد ذات خدا را بشناسيد، ذات خدا را ببينيد، حتي به خدا بياييد معتقد باشيد اين را هم نفرمود؛ فرمود بياييد بگوييد: «لااِلَهَ اِلَّا اللهُ» تا رستگار شويد.

اوّل بحثي كه درباره‌ي خدا و در معرفت خدا بايد شما ياد بگيرد اين است كه خدا يكي است، «لااِلَهَ اِلَّا اللهُ». «لااِلَهَ اِلَّا اللهُ» يعني يك خدا داريد، يك حقيقت است، يك علم است، يك قدرت است كه نظم عجيب عالَم را به وجود آورده. اين عالم با اين عظمت، اين ستاره‌ها و اين كهكشان‌ها و اين افلاك دايماً در حركتند بدون اينكه كه كوچكترين برخوردي با يكديگر داشته باشند، بدون اينكه بي‌نظمي مختصري داشته باشند. در وجود خودتان نگاه كنيد، اين بدن شما آنچنان ساخته شده كه همه‌چيزش منظّم حتّي نقش سر انگشتانتان. اگر تمام مردم دنيا را در صف كنيد، نقش سر انگشتان شما با نقش سر انگشتان همه متفاوت است. لذا اين دليل است بر وحدانيّت خدا.

ببينيد، يك مثالي برايتان مي‌‌زنم تا مسأله كاملاً روشن بشود. اگر يك در و پنجره‌اي شما داشته باشيد در را يك نفر ديگر درست كرده باشد و پنجره و جاي پنجره را بنّاي ديگري، اگر اين دو با هم دقيق در آمد و حتّي يك ميليمتر با هم جدايي نداشت، شما مي‌‌گوييد: “ولو اينكه دو نفر اين پنجره را و اين در را درست كرده‌اند امّا يك فكر داشته‌اند، يك تعهّد داشته‌اند، باطنشان يك مصلحت‌انديشي در كار بوده يعني اگر اين دو نفر بدن اين دو نفر را از وسط برداريد، يك مصلحت‌انديشي در كار باقي مي‌‌ماند و آن اينكه بايد اين پنجره و اين دَر، در اين سانتيمتر باشد. اين مثال خيلي روشن است. خداي تعالي در تمام عالَم هستي اين كار را كرده و همين‌ كه منظّم است، همين كه كارها روي حساب صحيحي انجام مي‌شود، دليل بر وحدانيّت خدا است. خدا كه بدن ندارد پس يك مصلحت‌انديشي، يك فكر، كه البته كلمه‌ي مصلحت‌انديشي و فكر درباره‌ي ذات مقدّس پروردگار غلط است؛ يك علم، يك دانش، يك به اصطلاح چيزي كه مصالح را مي‌‌داند اين باقي مي‌‌ماند. شما اگر مي‌‌بينيد خورشيد در جاي خودش در حركت است، ماه در جاي خود، تمام باصطلاح منظومه‌ي شمسي ميلياردها سال است دارد مي‌‌چرخد و هيچ به هم نخورده، هيچ يكي از اينها از نظم خودش خارج نشده؛ از اين مي‌‌فهميد كه يك علم و يك قدرت در كار است كه اينها را مي‌‌چرخاند. در يك آيه‌اي كه در قرآن هست ـ در اين آيات كه امروز خوانديم نيست ولي در جاي ديگر ـ خداي تعالي مي‌‌فرمايد:«لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا»([5]) اگر در عالَم، در آسمان و زمين خداياني غير از خداي واحد يكتا مي‌‌بود، آسمان و زمين فاسد مي‌‌شد، «لَفَسَدَتَا»؛ آسمان و زمين به هم مي‌‌خوردند. آسمان و زمين چون دو فكر، دو علم، دو قدرت كنار يكديگر كار مي‌‌كردند و طبعاً وقتي كه وحدت نداشته باشند اختلاف دارند و طبعاً اختلافشان در آسمان و زمين ظاهر مي‌‌شد و فاسد مي‌‌شد. بنابراين، اين مطلبي كه عرض كردم دليل بر توحيد است. و اين كه در همه جا يعني در آسمان‌ها، در زمين،«لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»([6])، براي خدا است مالكيّت، تسلّط، اظهار قدرت در آسمان‌ها و زمين. بر اين اساس، اگر كسي دقّت كند ـ كه شماها طبعاً بايد جزء دقيق‌ترين افراد باشيد، با قلب پاكي كه خدا به شما عنايت كرده، با صفاي قلبي كه داريد ـ بايد وحدانيّت ذات مقدّس پروردگار از نظرتان خيلي واضح شده باشد كه «وَ فِي كُلِّ شَيْ‌ءٍ لَهُ آيَةٌ       تَدُلُّ عَلَي أَنَّهُ وَاحِدو»

يكي مي‌‌گفت كه چرا گفته‌اند: «وَ فِي كُلِّ شَيْ‌ءٍ لَهُ آيَةٌ       تَدُلُّ عَلَي أَنَّهُ وَاحِدو»، بايد بگويند كه خدا را اين نشانه‌ها ثابت مي‌‌كند. ولي نه؛ علاوه بر اثبات وجود خدا بيشتر از همه آيتيّت هر چيزي، وحدانيّت ذات مقدّس پروردگار را اثبات مي‌‌كند و با همين بياني كه عرض كردم.

پس بنابراين، مطلب اوّل امروز اين بود كه خداي تعالي واحد است و دليلش هم اين است كه همه‌ي چيزها با هم هماهنگ است، حتّي دقيق‌تر از در و پنجره كه مثال زدم بلكه شما شنيده‌ايد و مي‌‌دانيد و در تقاويم حتّي نوشته‌اند: “كسوف و خسوف”، وقتي كه يك كره‌اي بيايد مقابل ماه و خورشيد قرار بگيرد، كسوف يا خسوف حاصل مي‌‌شود. تا سيصد سال ديگر مي‌توانند اين را تعيين كنند. ببينيد چقدر عالم منظّم است يعني تا سيصد سال ديگر مي‌‌توانند بگويند چه دقيقه‌اي، چه ثانيه‌اي اين كره مي‌‌آيد در مقابل آن كره واقع مي‌‌شود و نمي‌گذارد نور آن كره به كره‌ي بعدي برسد. نظم را ببينيد. يا همان نشانه‌اي كه عرض كردم، آخر ما مي‌‌خواهيم از قرآن خارج نشويم و الاّ بحث‌هاي بي‌خود و بي‌ربطي كه اِنْ قُلْتُ قُلْتَ است زياد در اينجا. ما از بحث قرآن نمي‌خواهيم خارج بشويم.

«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ»، شما در آفاق نگاه كنيد، آسمان‌ها را نگاه كنيد، زمين‌را نگاه كنيد، تمام كهكشان‌ها را نگاه كنيد اين‌ها همه‌نشانه‌ي وحدانيّت خدا است و نشانه‌ي خدا است «وَفِي أَنْفُسِهِمْ»([7]) راه دوري نمي‌خواهد برويد، در باطن‌تان، در قلب‌تان، در ريه‌هاتان، شايد مشكل باشد كار متخصّصين باشد كه چقدر منظّم است. حتّي صورتتان كه تمام قطعات صورت شما آيتيّت دارد و با هيچ فردي از افراد بشر كه الان بيشتر از شش ميليارد جمعيّتند، تطبيق نمي‌كند. در عين حال، صورتتان را هم مشكل است شما پيدا كنيد،

سر انگشتان، يعني در بدنتان نزديك‌تر از سر انگشتان براي نگاه كردن چيزي نيست. من كه روي منبر نشسته‌ام مي‌‌توانم سر انگشتانم را نگاه كنم، شما هم كه آنجا نشسته‌ايد مي‌‌توانيد سر انگشتان را نگاه كنيد. همه مي‌توانيم. همين الان هر كجا در هر جايي كه باشيم خيلي ساده هست، كسي هم اعتراض نمي‌كند كه چرا سر انگشتانت را نگاه مي‌كني؟ اگر يك مثلاً آيينه‌ا‌ي تو مجلس الان من بردارم صورتم را نگاه كنم، شما مي‌‌گوييد: “چرا صورتش را نگاه كرد؟” اگر شما نگاه كنيد توي مجلس مي‌‌گوييم: “چرا اين كار را مي‌‌كني؟” اما سرانگشتان، من الان چند دفعه نگاه كردم، شماها هم گاهي مي‌‌توانيد نگاه كنيد خيلي مسئله واضح است؛ همين سرانگشتان، خداي تعالي مي‌‌فرمايد كه «لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ، أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ، بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَنْ نُسَوِّيَ بَنَانَهُ»([8]) خدا قادر است كه روز قيامت اين نقش سر انگشتان شما را هم تنظيم كند. اين نقش سرانگشتان چه آيتيّتي دارد؟ شما اگر انگشتان‌تان را بزنيد توي مركّب و بعد روي يك كاغذ سفيدي بگذاريد و اين را برداريد، با سر انگشتان شش ميليارد جمعيّت بخواهيد تطبيقش بدهيد، دومي پيدا نمي‌كنيد كه مساوي با نقش سرانگشتان شما باشد. نه آنچه كه الان هستند، ميلياردها جمعيّت كه از دنيا رفته‌اند، ميلياردها جمعيّتي كه بعداً خواهند آمد، اين نقش سر انگشتان  شما با آنها مساوي نيست. من به يك دانشمند متخصّص اين فن صحبت مي‌‌كردم مي‌‌گفتم: “آنهايي كه از دنيا رفته‌اند و آنهايي كه بعداً خواهند آمد چرا؟” گفت: “براي اينكه ممكن است يك دزد عمر زيادي بكند، يك جواني مثلاً بعد از دزدي او متولّد حتي شده باشد و نقش سرانگشتانش با نقش سر انگشتان اين مساوي باشد ما مي‌‌رويم او را مي‌‌گيريم نه اين را. اگر آمد و سر انگشتان يك انسان با ديگري مطابق بود، تمام علم انگشت‌نگاري بهم مي‌‌خورد، ديگر بايد آن را كنار گذاشت، نتيجه ندارد، حجيّت ندارد. الان برايش حجيّتي قايلند كه از امضاي انسان حجيّتش بيشتر است؛ در بعضي از جاها هست. من يك جايي من را مي‌‌خواستند  انگشت‌نگاري كنند در زمان رژيم گذشته، من گفتم: “سواد دارم، امضا مي‌‌كنم.” يعني گفتند انگشت بزن، گفتم: من امضا مي‌‌كنم. گفتند: “نه.مي‌‌دانيم سواد داري ولي انگشت، نقش سر انگشت اثرش بيشتر است. الان شماها هم هر كدام كه هر چه هم سواد داشته باشيد باز هم بعضي از جاها اين استفاده را دارند و آن قدر حسّاس خداي تعالي در شكم مادر كه بوديد، يعني يك قدرتي و يك نيروي علمي، يك قدرت و علمي تمام نقش سرانگشتان را در علمش سپرده و الان كه مي‌‌خواهد اين يك بچّه را در رحم خلق كند، بايد حتماً جوري خلق كند كه با همه‌ي آنها مخالف باشد. خيلي ساده است.

يكي از دانشمندان به نام «كالسين موريس» كه يك دانشمند آلماني است يك كتابي دارد به نام «انسان موجود ناشناخته» ظاهراً يا «خلقت انسان»، انسان موجود ناشناخته مال آن دكتر فرانسوي است، اين مال اين شخص است كه در آن كتاب مي‌گويد در اثبات خداشناسي است ظاهراً، خيلي وقت است كه من اين كتاب را مطالعه كردم، در آنجا مي‌‌نويسد كه اگر شما ده ورق، يك كتاب ده ورقي، يك مجلّه‌ي چهل ورقي اينها را در مقابل يك كور بگذاريد بگوييد: “صحافي كن” اين دستش كه مي‌‌رود صفحه‌ي اوّل را بخواهد بردار، اگر چهل صفحه‌اي باشد از چهل احتمال يك احتمال است كه صفحه‌ي اوّل را اول بردارد، چون احتمال دارد صفحه‌ي دوّم را بردارد، احتمال دارد صحفه‌ي سوم را همين طور. و در دفعه دوّم اگر بخواهد يك كتاب مثلاً صد صفحه‌اي، صفحه‌ي دوّم را پشت سر صفحه‌ي اوّل بردارد، از ده هزار احتمال يك احتمال است كه پشت سر هم باشد. كم‌كم تا صفحه‌ي دهم آن قدر احتمال ضعيف مي‌‌شود كه شما اگر ديديد يك نفري صفحه‌ي اوّل را، يك كوري كه هيچ احساسي از هيچ جهت ديگري نداشته باشد، آشنايي ديگري نداشته باشد بخواهد صفحه‌ي اوّل را اوّل، صفحه‌ي دوّم را دوّم، صفحه‌ي سوّم (را سوّم) تا ده صفحه پشت سر هم بردارد، شما مي‌‌گوييد: «محال است اين كور بي دليل اين كار را كرده باشد». ده صفحه كتاب را مي‌‌خواهد صحافي كند. احتمالات آنقدر ضعيف مي‌‌شود كه هيچ كس باور نمي‌كند. حالا يك دانه‌ي اوّل را چرا، خوب حالا دستش رفته و بالاخره مي‌خواهد دهم را بردارد، اول را برداشته اما پشت سر او صفحه‌ي دوّم را بردارد، پشت سر او صفحه‌ي سوّم را بردارد. يك ده صفحه‌كتاب را شما محال مي‌دانيد كه بدون حساب، بدون علم، بدون قدرت پشت سر هم انجام شده باشد، آن وقت شش ميليارد صفحه، همه‌ي صفحات غير از صفحه‌ي اوّل، هر صفحه غير از صفحه دوّم اين جوري تنظيم كرده، اينجا نمي‌گوييد يك ناظمي در كار بوده، نمي‌خواهيد بگوييد: “يك خدايي دست در كار بوده، يك واحدي كه اسمش “ذات مقدّس پروردگار” است با علم و دانشش اين كار را كرده و سختمان است. علّتش چيست؟

علّتش اين است كه ما با اين چشم محدودمان كه وابسته شديدي به اين چشم و اين گوش و اين زبانيم و هر چه داريم مي‌‌خواهيم در همين راه قرار بدهيم، نمي‌بينيم خدا را، نمي‌نبينيم. شما يك اتوبوس مي‌‌بينيد دارد راه مي‌‌رود، چون راننده‌اش را نمي‌بينيد بگوييد: راننده ندارد، عقل‌تان كجا رفته؟ اتوبوسي كه دارد توي جادّه با اين سرعت مي‌‌رود، تمام علايم راهنمايي و رانندگي را هم رعايت مي‌‌كند، شما مي‌‌توانيد از كنار بگوييد كه چون من نمي‌بينيم راننده را، چون ناظم عالم را من مشاهده نمي‌كنم آن هم با اين چشم محدودم، پس وجود ندارد يا از او غافل باشيم. غفلت هم مثل باورنداشتن است. خداي‌نكرده كارهاي خلاف هم بدتر از باورنداشتن است.

ايني كه باور ندارد هر كاري كرد در مقابل ذات مقدّس پروردگار، خُب خودش را، خدايي را قبول نداند كه مجرم بداند؛ امّا آن كسي كه خدا را قبول دارد، مسلمان است و با چشم حقيقي‌اش مي‌‌بينيد ولي با چشم ظاهرش نمي‌بينيد كار خلاف بكند، گناه بكند، معصيت بكند، دروغ بگويد.

خداي تعالي همه جا هست. از كثرت ظهور ديده نمي‌شود. يك مثال خوبي ولو اينكه به قول آن شاعر مي‌‌گويد: “خاك بر فرق من و تمثيل من،” يك مثال تقريباً، حالا براي اين جهت كه ما چرا نمي‌بينيم و حال آنكه «هُوَ اَقْرَبُ اِلَيْكَ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»([9]) بد نيست. مرحوم فيض كاشاني مي‌‌زند، مي‌‌گويد: ماهي‌ها يك روزي جمع شدند با همديگر گفتند: ديگران مي‌‌گويند حيات ماهي به آب است، اين آب كجا است كه ما او را نديديم؟ آب كجا است؟ يكي از اينها گفت: «در فلان اقيانوس يك ماهي پير هست او آب را ديده.» همه‌شان حركت كردند رفتند پيش او. او گفت: “شما غير آب به من نشان بدهيد كه بر شما احاطه داشته باشد، تا من آب را به شما نشان بدهم. سرت را از دريا بياور بيرون ببيني آب چيست؟ حالا بايد سرش را فرو كند تو دريا تا آب را ببيند، امّا آنجا آب را نمي‌بيند.

ببينيد آقايان، وحدانيّت خدا و اثبات وجود خدا اينچنين است كه عرض مي‌‌كنم. الان شما اين دست‌تان دارد حركت مي‌‌كند، اين حول و قوّه را از كجا آورد؟ مال تو هست؟ نگهش دار. مال تو هست؟ دستت درد گرفت، نگذار درد بگيرد. مال تو هست؟ بعد از مردنت حركت بده. مال تو نيست. پس مال كيه؟ مال خدا است. اين حركات شما، اين ديدن شما، اين شنيدن شما اين‌ها همه مال خدا است و بايد مرتّب بايد گفت: «لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلَّا بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ». همه‌ي اين‌ها مال خدا است. خداي تعالي است كه همه‌ي ما را اداره مي‌‌كند.

شما يك انساني كه در راه دارد مي‌‌رود ،دارد حركت مي‌‌كند، مي‌‌گوييد كه اين آدم بيدار است، زنده است، روح او را مگر ديدي كه زنده است يا بيدار است؟اگر همين الان بميرد و همين الان او خواب باشد، شما زنده بودن او را، خواب نبودن او را آيا مشاهده مي‌‌كنيد؟ چه فرقي دارد شخصي كه خواب است با شخصي كه بيدار است؟ چه فرقي مي‌‌كند شخصي كه مرده است و شخصي كه زنده است؟ چيه؟ از نظر چشم و ابرو كه فرقي نكرده، از نظر قيافه كه فرقي نكرده، شما مي‌گوييد: «اين روح دارد، آن روح ندارد».

عالَم هستي با اين حركت، زمستان زمين مي‌‌ميرد، تابستان زنده مي‌‌شود، اين گلها اين برگها از درخت‌ها بيرون مي‌‌آيد، اين حركتي كه مشاهده مي‌‌كنيد، چرا نمي‌گوييد: در اين اجسامي كه بايد بي‌حركت باشد، در اين اجسام يك قدرت و يك علمي است؟ علم هست به خاطر اين كه همه‌ي اشياء طبق مصالح صحيح دارند حركت مي‌‌كنند و قدرت هست كه هر چيزي را كه مصلحت باشد خدا و آن نيرو خلقش مي‌‌كند.

شما همين الان اينجا نشسته‌ايد نزديك‌ترين موجودات به شما خدا است. يك كسي از من پرسيد كه چرا «هُوَ اَقْرَبُ اِلَيَّ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»([10])، از خودم به خودم، اين معنايش چيست، از خودم به خودم خدا نزديك‌تر است؟ گفتم: الان رگ‌هاي قلب تو، رگ گردن تو، تو نمي‌تواني بفهمي كه در داخلش چه مي‌‌گذرد؟ يك دفعه مي‌‌بيند ـ خدا رحمت كند مرحوم آقاي موسوي – امام جمعه زنجان – كه من با او آشنا بودم. دو روز قبل در حرم دارد زيارت مي‌‌كند، يك دفعه افتاد و فوت كرد كه تجليلي خوبي هم بحمدالله از او شد ـ خوب چطور شد؟ اين آقا اگر مي‌‌دانست كه مي‌‌خواهد رگ‌هاي قلبش بگيرد و توي حرم بيفتد، توي خانه استراحت مي‌‌كرد، يك خرده‌اي به خودش آرامش مي‌‌داد. چه شد؟ از رگ‌هاي گردن و از رگ‌هاي قلب، شما اطّلاع نداريد ولي خدا اطلاع دارد «هُوَ اَقْرَبُ اِلَيْكَ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»([11]). علم خدا كه عين ذات خدا است توي رگ‌هاي تو وارد است و مي‌‌داند و تو نمي‌داني، چرا؟

به خاطر اينكه تو با اين چشم، اگر يك وقت هم عكس‌برداري از قلب مي‌‌كنند با دستگاههاي مختلف، آنچنان نزديكش مي‌‌كنند كه به چشم‌شان نزديك بشود. امّا يك وقت مي‌‌بينيد امام‌تان، حضرت بقيةالله ارواحنافداه، يا ائمّه‌ي ديگر، يا پيغمبراكرم، به شما نگاه مي‌‌كند مي‌‌گويد: رگ قلب تو ـ چون علم هر چيزي در نزد امام‌تان هم هست ـ اين رگ قلب تو دارد مي‌گيرد، مواظب خودت باش.

خدا رحمت كند مرحوم حاج ملاّآقاجان، در بازار زنجان داشت راه مي‌رفت، به دوست صميمي‌من كه من به او اعتماد قوي دارم فرموده بود كه مرگم دارد مي‌آيد سراغ من. يك چند قدم برداشت و يك سكويي بود آنجا دراز كشيد فوت كرد. بعضي از اولياء خدا هم از رگهاي قلب خودشان لابد اطّلاع بايد داشته باشند و الاّ ايشان سكته كرد؛ كسالتي نداشت كه بگوييم اين مثلاً طبق آن كسالت اطبّا گفتند: “فلان وقت مي‌‌ميري.” حتّي اطباي خيلي قوي، اطبّاي بسيار قدرتمند اعلام مي‌‌كنند كه شما چند روز ديگر مي‌‌ميريد و حال آنكه سال‌ها بعد از آن زنده مي‌‌مانيد. اين معناي احاطه‌ي علمي پروردگار است به شما.

شما هيچ‌وقت تنها نيستيد، توي اتاق تنها نشسته‌ايد با همين خدايي كه «اَقْرَبُ اِلَيْكَ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»، حرف بزن. عادت كن به حرف زدن و انس با پروردگارت، اين خداي واحد، اين خداي يكتا، اين خداي فرد، اين را بدانيد «لايَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ»([12])، خداي تعالي با تو كه دارد صحبت مي‌‌كند، مثل اينكه در تمام عالم هستي يك موجود را خلق كرده، و آن هم تويي و همه‌ي كارش هم فقط اداره تو است. اين معناي «لايَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ»است؛ توي صف نمي‌خواهد بايستي تا نوبت بشود و با او حرف بزني. وحدانيّت الهي، اين صفات حميده‌ي الهي، اين احاطه‌ي الهي، ايجاب مي‌‌كند كه تو هر چه دور و برت خلوت‌تر باشد، هر چه اطرافت كمتر انساني باشد كه حواست را پرت كند، بهتر مي‌‌تواني با او حرف بزني.

بنابراين، آنچه كه مي‌‌خواستم در مرتبه‌ي دوّم به عنوان ان‌شاءالله درس، كه من سختم است يك قدري بگويم درس، چرا؟ به خاطر اينكه نه من استادم، نه شماها شاگرد. چند نفر مسلمان دور هم نشسته‌ايم حالا شما به من اجازه داده‌ايد من براي شما حرف بزنم والاّ شما براي من حرف بزنيد و اين مسايل و اين مطالب تذكّراتي است كه بعضي از دوستان اين طور گاهي، وقتي كه اين گونه صحبت را مي‌‌كند خوب بعضي‌ها چرت مي‌‌زنند، حواس‌شان پرت است؛ بعضي‌ها هم نه، حرف را مي‌‌گيرند، دقيق‌اند و مي‌‌گويند: لااقل تا چند روز ما متوجّه خدا بوديم. حالا ان‌شاءالله اميدواريم شماها متوجّه ذات مقدس پروردگار باشيد و اين مطلب را هم هي با خودتان تمرين كنيد، صحبت كنيد، حرف بزنيد، نزديك بودن خدا، وحدانيّت خدا، اين كه دور و بر ذات خدا؛ يعني تفكّر در ذات خدا نبايد داشته باشيد، چرا نبايد تفكّر در ذات الهي بكنيد، اينها را با خودتان در ظرف يك هفته حرف بزنيد، صحبت بكنيد، با خودتان ان‌شاءالله تلقين كنيد تا به اين مطلب برسيد؛ و اگر جايي را هم مشكلي داشتيد و متوجّه نشده بوديد با من ان‌شاءالله تماس بگيريد كه من بهترين تماس‌ها را كه با من گرفته مي‌‌شود خدا مي‌‌داند، درباره‌ي همين مسايل است و به جايي اينكه خواب نقل كنيد و مسايل مختلف زندگي‌تان را كه خودتان بهتر مي‌‌توانيد حلّش كنيد،در باره‌ي اينگونه مطالب بامن تماس بگيريد. اميدواريم خداي تعالي شماها را نزديك به حقيقت و معنويّت و توحيد بفرمايد.

حضرت سيّدالشهداء عليه الصلوة و السلام نمونه‌ي بارزي است براي اين توجّه به پروردگار، امام‌مان است. شايد سخت‌ترين جايي كه يك انسان به فكر خودش بايد باشد، جايي است كه يك جراحتي بر بدن وارد شده باشد و مي‌‌خواهد اين جراحت هر طوري هست، دردش را كاهش بدهد، ناراحتي‌اش را از بين ببرد. ولي مي‌‌بينيم حضرت ابي‌عبدالله الحسين در ميان گودي قتلگاه افتاده، بدانيد آقايان! من نمي‌خواهم حرف‌هاي روضه‌خوان‌ها و اهل منبر را براي‌تان تكرار كنم. يك مطلب عقلي است در جنگي كه سي‌هزار جمعيّت يك طرف واقع شده‌اند، حضرت ابي‌عبدالله الحسين يك طرف و به خصوص بعد از آنكه تيري به قلب نازنينش خورده و از روي اسب به روي زمين افتاده، مي‌‌دانيد چقدر جراحت به اين وجود مقدّس وارد مي‌‌شود؟ از آن طرف، لب‌هاي مباركش تشنه است، حتّي در روايت دارد كه آنقدر تشنه بود حضرت ابي‌عبدالله كه آسمان را مثل دود مي‌‌ديد. در عين حال، راوي مي‌‌گويد: آمدم ببينيم سخن ابي‌عبدالله الحسين چيست؟ ديدم مي‌‌فرمايد: «رِضًا بِرِضَائِكَ، تَسْلِيمًا لِأَمْرِكَ، لامَعْبُودَ سِوَاكَ»، با خدا مناجات مي‌‌كند، خدا را مي‌بيند، در آغوش پروردگارش قرار گرفته.

خدايا! ما را هم در اين روز جمعه، اين دعاي ما را مستجاب بفرما كه ما هم وقت مردن به ياد تو باشيم.سرمان در دامن امام زمانمان باشد. دايماً به مقام رضا و تسليم رسيده باشيم و بگوييم «رِضًي بِرِضَائِكَ، تَسْلِيمًا لِأَمْرِكَ، لامَعْبُودَ سِوَاكَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِثِينَ».

«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، اَللَّهُمَّ اَنْتَ الْكَشَّافُ الْكُرَبِ وَ الْبَلْوَي وَ اِلَيْكَ اَسْتَعْدِي وَ عِنْدَكَ الْعَدْوَي وَ اَنْتَ رَبُّ الْآخِرَةِ وَ الدُّنْيَا فَاَغِثْ يَا غِياثَ الْمُسْتَغِيثِينَ عُبَيْدُكَ الْمُبْتَلَي وَ أَرِهِ سَيِّدَهُ يَا شَدِيدَ الْقُوَي»

چه كنيم خدا؟ ما مبتلاي به چشم‌مان، به ديدن ظاهري‌مان هستيم «وَ أَرِهِ سَيِّدَهُ يَا شَدِيدَ الْقُوَي»([13])

امام زمان‌ ما را به ما نشان بده

خدايا! به آبروي خاندان عصمت و طهارت در دنيا و آخرت، دست‌ما از دامنش كوتاه نفرما

ايمان كامل به همه‌مان مرحمت بفرما

يقين كامل به همه‌مان عنايت بفرما

خدايا! امام زمان ما را امروز كه جمعه است و انتظار ظهورش را داريم، توقّع ظهورش را از تو داريم، خدايا! او را ظاهر بفرما

پررودگارا! همه‌ي ما را از بهترين ياران و اصحابش قرار بده

قلب مقدّسش را از ما راضي بفرما

پروردگارا! به آبروي آن حضرت قسَمت مي‌‌دهيم تمام شرايطي كه ياران آن حضرت دارند در ما ايجاد بفرما

توفيق تزكيه‌ي نفس به همه‌ي ما مرحمت بفرما

توفيق توحيد خودت و اعتقادات صحيح را به ما مرحمت بفرما

خدايا! امواتمان غريق رحمت بفرما

خدايا! مرحوم هاشمي را غريق رحمت بفرما

پروردگارا! علماي اعلام به خصوص آيت‌الله موسوي را غريق رحمت بفرما

پروردگارا! به آبروي آقاي‌مان – حجّت‌بن الحسن – گرفتاريهامان را برطرف بفرما

عاقبت امرمان را ختم بخير بفرما.

 

3- كساني كه مي‌خواهند به حقيقت تزكيه نفس و پاكي دل برسند بايد ابتدا اعجاز قرآن را در نظر خود ثابت كنند كه در نتيجه خدا و رسالت رسول اكرم m و حقايق قرآن كه انسان الي الابد بايد مورد مطالعه و يادگيري قرار دهد برايش به اثبات مي‌رسد.

         فرق علوم مادي و بشري با علوم الهي و متصل به وحي اين است كه علوم مادي چون وصل به علم خداي بي‌نهايت و وحي است هيچ محدوديتي ندارد و ابدي است چرا كه هر چه انسان در علوم الهي جلوتر مي‌رود ضمن آن كه رشد مي‌كند اما به عمق و حقيقتش نمي‌رسد و باز هم بايد سير كند و جلو برود و لذا در دنيا انسان بسيار سطحي مي‌تواند در قرآن و علوم الهي پيش برود كه آن هم باز به ظرف افراد بستگي دارد.

4-توصيف خداي تعالي تنها از مخلصين پذيرفته است كه در رأس آنها ائمه o هستند و لذا آنجاكه غير معصوم و بلكه افراد جاهل كه در بعضي مواقع به توصيف خدا پرداخته‌اند، مخلوق خدا را عين ذات خدا دانسته و در واقع براي خدا جسم و اجزاء قائل شده‌اند كه اين كفر آشكارايي مي‌باشد و به همين جهت است كه انسان اولين گامي كه به سوي خدا مي‌خواهد بردارد بايد در جهت اصلاح اعتقاداتش باشد و اولين گامي كه در اعتقاد برمي‌دارد بايد در جهت خداشناسي باشد.

         چون خداي تعالي مجرد مطلق است يعني زمان، مكان، اجزاء و هر چيزي كه مربوط به ماده است را ندارد لذا با حواس ظاهري و نيز با عقل نمي‌توانيم آن را درك كنيم و به همين جهت وقتي كلام به ذات مقدس پروردگار مي‌رسد بايد توقف نمود كه در غير اين صورت انسان را به گمراهي و كفر منتهي مي‌كند اما در خصوص صفات پروردگار بايد فكر شود و به همين جهت اولين چيزي كه پيغمبر اكرم m  از مردم خواست اين بود كه بگويند: « لا اله الا الله » يعني، يك خدا، يك حقيقت، يك علم و يك قدرت در اين عالم فقط وجود دارد، تا رستگار شويد.

          نظم و هماهنگي عجيبي كه در عالم وجود دارد به طوري كه منجمين مي‌توانند لحظه دقيق به وقوع پيوستن خسوف و يا كسوفي را در سيصد سال آينده مشخص كنند خود وجود علم، قدرت و مصلحت انديشي كه واحد هست را به خوبي و وضوح ثابت مي‌كند.

          نظم و هماهنگي خاصي كه هر كس در بين اجزاء بدن خود مانند قلب، ريه، مغز و غيره مي‌تواند ببيند وجود علم، قدرت و مصلحت انديشي واحدي را ثابت مي‌كند.

          نقش سر انگشت طوري خلق شده كه دو نفر از زمان حضرت آدم تا آخر دنيا نمي‌توان پيدا كرد كه نقش سرانگشت آنها با هم يكسان باشد و اگر چنين اتفاقي بيفتد علم انگشت نگاري كنار گذاشته مي‌شود. لذا پر واضح است كه اولا علم و قدرتي بر ايجاد اين واقعيت نظارت داشته و از آنجا كه هيچ گونه بي‌نظمي در آن مشاهده نمي‌شود كاملاً مشخص است كه يك كسي هم اين كار را به انجام مي‌رساند و لذا توحيد يعني يك علم و قدرت را در عالم مؤثر دانستن ثابت مي‌شود.

          علم احتمالات در خصوص اين كه يك فرد كور بتواند ده صفحه از يك كتاب را پشت سر هم قرار دهد مي‌گويد احتمال اين كه صفحه اول را اول بردار يك دهم است و احتمال اين كه صفحه دوم را دوم بردارد يك صدم است و احتمال اين كه صفحه سوم را سوم بردارد يك هزارم است و تا آنجا كه احتمال اين كه صفحه دهم را دهم بردارد محال مي‌شود لذا در جايي كه پشت سر هم قرار گرفتن ده صفحه كتاب بدون علم و قدرت و ناظم محال باشد چگونه مي‌توان گفت چندين ميليارد نقش سر انگشت در اين عالم هست و هر يك غير از ديگري است و آن هم علم و قدرت و ناظمي در كار نبوده است؟؟؟

اينجا است كه مي‌گوييم: يك كسي، يك واحدي به نام « خدا » به نام « ذات مقدس پروردگار » دست در كار بوده و با علم و دانشش اين كار را كرده است.

         اگر يك علم و قدرت در عالم حاكم نباشد در انجام امور عالم اختلاف بوجود مي‌آيد و سبب فساد مي‌گردد و همين كه چنين چيزي در هيچ جاي عالم ديده نمي‌شود دليل بر « توحيد » است و لذا مي‌فرمايد: « لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا »

          علت اين كه با وجود اين همه نشانه بر وجود خدا باز هم منكر خدا هستيم اين است كه ما همه چيز را مي‌خواهيم با حواسمان درك كنيم و عقلمان را به كار نمي‌گيريم و در نتيجه غافل مي‌شويم تا آنجا كه تخلف و معصيت مي‌كنيم و حال آن كه خداي تعالي همه جا هست و از كثرت ظهور ديده نمي‌شود.

          تمام حركات و سكناتي كه در اين عالم اتفاق مي‌افتد از قدرت خدا است و نديدن دليل بر نبودن نيست. به طور مثال اگر دو نفر در جايي دراز كشيده باشند و هر دو چشمانشان را بسته باشند اما يكي خواب و آن ديگري بيدار باشد اينها تفاوتي در ظاهر ندارند و اگر ما بخواهيم به آنچه مي‌بينيم حكم كنيم بايد هر دو را خواب بدانيم و حال آن كه يكي روح دارد و آن ديگري روح ندارد و اين چيزي است كه با چشم ديده نمي‌شود.

          وجود علم و قدرت واحد در اين عالم اين طور ثابت مي‌شود كه همه اشياء طبق مصالح صحيحي انجام مي‌شود و اين نشانه علم است و هر چيزي كه مصلحت باشد خلق مي‌شود و اين نشانه قدرت است و اين كه عالم دچار فساد نمي‌شود علامت وحدت علم و قدرت است.

          خدا از خود شخص به او نزديك‌تر است چرا كه انسان از آنچه در رگ‌هاي قلبش مي‌گذرد اطلاعي ندارد اما خدا اطلاع دارد و حتي بعضي از اطباء هستند كه مرگ كسي را پيشگويي مي‌كنند اما همين شخص سال‌ها بعد از آن پيشگويي زندگي مي‌كند. ( قضيه رحلت مرحوم حاج ملا آقا جان )

          خداي تعالي همه جا هست و هيچ چيزي نمي‌تواند او را از رسيدگي به امور ديگر مشغول كند لذا انسان بايد با خداي تعالي انس بگيرد و صحبت كند.

          حضرت سيدالشهداء u در روز عاشورا با وجود اين كه سخت‌ترين جراحت‌ها بر بدن مباركشان وارد شده بود اما باز هم حتي آن وقتي كه بر زمين افتاده بود با خدا مناجات مي‌كرد و اظهار رضايت و تسليم بودن در برابر خدا را مي‌نمود.

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 


[1] زخرف/15

[2] صافات/159-160

[3] «فَإِذَا انْتَهَى الْكَلَامُ إِلَى اللَّهِ فَأَمْسِكُوا» كافي: 1 / 92

[4] «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام إِيَّاكُمْ وَ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ لَا يَزِيدُ إِلَّا تَيْهاً إِنَّ اللَّهَ لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ لَا يُوصَفُ بِمِقْدَارٍ» وسائل‏الشيعه: 16 / 197، بحار: 3 / 259

 

[5] انبياء/22

[6] جاثيه/27

[7] فصلت/53

[8] قيامه/1-4

[9] فضائل/123

[10] بحار: 84/316، مستدرك: 5/209

[11] همان مأخذ

[12] بحار: 7/28، مستدرك: 2/241

[13] بحار: 99/108، مفاتيح الجنان: دعاي شريف ندبه

۱۳ محرم‌ ۱۴۱۰قمری – آداب‌ معاشرت‌ با سروران‌ دين‌

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌

 الحمد لله‌ رب‌ العالمين‌ و الصلاة‌ و السلام‌ علي‌ اشرف‌ الانبياء و المرسلين‌. سيدنا و نبينا ابو القاسم‌ محمد. (اللهم‌ صل‌ علي‌ محمد و آل‌ محمد و عجل‌ فرجهم‌) و علي‌ آله‌ الطيبين‌ الطاهرين‌ لا سيما علي‌ سيدنا و مولانا حجت‌ ابن‌ الحسن‌ روحي‌ و ارواحنا العالمين‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفدا. و اللعنة‌ الدائمة علي‌ اعدائهم‌ اجمعين‌ من‌ الآن‌ الي‌ قيام‌ يوم‌ الدين‌.

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. «ان‌ الذين‌ ينادونك‌ من‌ وراء الحجرات‌ اكثرهم‌ لا يشعرون‌».

 سورة‌ حجرات‌ كه‌ بخشي‌ از آن‌ را تلاوت‌ كردند در مسائل‌ اخلاقی‌ و آداب‌ معاشرت‌ با پيغمبر اكرم‌ و بزرگان‌ از زمامداران‌ ديني‌ و روحاني است‌. يك‌ آداب‌ و اخلاق‌ اجتماعي‌ داريم‌ كه‌ چگونه‌ ما با مردم‌ سخن‌ بگوئيم‌ و چگونه‌ با آنها معاشرت‌ كنيم‌. در كتاب‌ وسائل‌ الشيعه‌ يك‌ بخش‌ مهمش‌ كتاب‌ عشرت‌ يعني‌ كتاب‌ معاشرت است‌. در تمام‌ زمينه‌ها از خاندان‌ عصمت‌ و طهارت‌ مسائلي‌ نقل‌ شده‌. ما نبايد فكر كنيم‌ كه‌ اگر تزكية‌ نفس‌ كرديم‌ ديگر‌ ضرورت‌ ندارد‌ كه‌ با مردم‌ رعايت‌ آداب‌ معاشرت‌ را بكنيم‌. بلكه‌ يك‌ مرحلة‌ مهم‌ تزكية‌ نفس‌، آموختن‌ كيفيت‌ معاشرت‌ با مردم است‌. انسان‌ اول‌ كاري‌ كه‌ ميكند بايد با مردم‌ خوب‌ برخورد كند. قرآن‌ در اين‌باره‌ مي‌فرمايد:« و قولوا للناس‌ حسنا.» با مردم‌ خوب‌ حرف‌ بزنيد. آنهايي‌ كه‌ سخنشان‌ گوشه‌دارد‌، يا صريح‌ در بد گفتن است‌، اگر خداي‌ نكرده‌ جنبة‌ فحاشي‌ داشته‌ باشد كه‌ مؤمن‌ هيچوقت‌ فحاش‌ نميشود‌. فحش‌ آن‌چيزي‌ است‌ كه‌ آن‌ نسبت‌ به‌ آن‌ طرف‌ غلط‌ باشد‌، درست‌ نباشد‌. اين‌ را قول‌ فحش‌ مي‌گويند. وصف‌ نكند‌، بدگوئي‌ نكند‌، در مراسم‌ حج‌ خداي‌ تعالي‌ مي‌فرمايد «و لا رفث‌ و لا فسوق‌ و لا جدال‌ في‌ الحج‌». نه‌ رفث‌ هست‌، رفث‌ بد گفتن‌. حرفي‌ انسان‌ بگويد‌ در حج‌ كه‌ اين‌ بد باشد‌. در كتاب‌ لغت‌ رفث‌ را مي‌نويسند قول‌ الفحش‌. فحش‌ بدهد انسان‌. اين‌ اصلا نفي‌ شده‌. يعني‌ در حج‌ نبايد انسان‌ رفث‌ كند‌. فسوق‌ نيست‌. فسقي‌، فجوري‌، و جدال‌ هم‌ نبايد باشد‌. من‌ يادم است‌ يك‌ وقتي‌ اگر در سفر مكه‌ دو نفر از اين‌ عربها با هم‌ دعوا مي‌كردند تا اين‌ آيه‌ را مي‌خوانديم‌ كه‌ «لا رفث‌ و لا فسوق‌ و لا جدال‌ في‌ الحج‌،» فورا دعوا را تركش‌ مي‌كردند. فرق‌ هم‌ نميكند‌ كه‌ اين‌ نزاع‌ و دعوا با دشمن‌ باشد‌ يا با دوست‌ باشد‌. در مراسم‌ حج‌ جدال‌ و فسوق‌ و نزاع‌ و رفث‌ و فحش‌ نبايد باشد‌. به‌ هيچكس‌ نبايد فحش‌ انسان‌ بدهد. اين‌ بخاطر اين‌ است‌ كه‌ انسان‌ در آنجا تمرين‌ كند‌ و در مواقع‌ ديگر، يعني‌ در وقتي‌ كه‌ در وطن‌ خودش‌ دارد‌ زندگي‌ ميكند‌ به‌ كسي‌ فحاشي‌ نكند‌. عرض‌ كردم‌ در روايت‌ داريم‌ كه‌ كسي‌ كه‌ فحش‌ بدهد‌ مطلقا چه‌ فحش‌ به‌ دشمن‌ بدهد چه‌ فحش‌ به‌ دوست‌ بدهد‌، چه‌ فحش‌ به‌ فرزند خودش‌ بدهد‌، چه‌ فحش‌ به‌ فرض‌ كنيد زنش‌ بدهد‌، اين‌ شخص‌ ايمانش‌ ضعيفه‌، يا ايمان‌ ندارد‌. يك‌ انسان‌ درست‌ و حسابي‌ كه‌ فحاشي‌ نميكند‌. فحش‌ اصلا جزء برنامة‌ انسانيت‌ و مؤمن‌ و ايمان‌ نيست‌. يك‌ عده‌ مي‌آمدند پشت‌ در خانة‌ پيغمبر كه‌ همين‌ آية‌ شريفه‌ دلالت‌ دارد كه‌ مي‌فرمايد:« ان‌ الذين‌ ينادونك‌ من‌ وراء الحجرات‌ اكثرهم‌ لا يشعرون‌». يك‌ عده‌ مي‌آمدند از پشت‌ در خانه‌ داد مي‌زدند كه‌ مثلا يا محمد، صدا مي‌زدند پيغمبر اكرم‌ را. اينها نداء مي‌كردند. ندا با نجوي‌ فرق‌ ميكند‌. كسي‌ كه‌ سنش‌ كمتر است‌، علمش‌ كمتر است‌، فرزند نسبت‌ به‌ پدر، از دور نبايد او را صدا بزند‌. برود‌ از نزديك‌ آهسته‌ به‌ او بگويد مثلا فرض‌ كنيد فلان‌ برنامه‌ اينطوري است‌. اينجور نباشد‌ كه‌ از دور يك‌ بزرگي‌ را از پشت‌ ديوارهاي‌ خانه‌ صدا بزنند. اين‌ برخلاف‌ آداب است‌. مزاح‌ و شوخي‌ كوچكتر با بزرگتر نبايد بكند‌. ميگويند در نقلي‌ است‌ ظاهرا، كلام‌ بعضي‌ از حكمااست‌ كه‌ مزاح‌ از بزرگتر به‌ كوچكتر، تواضع است‌. ولي‌ از كوچكتر نسبت‌ به‌ بزرگتر، بي‌ ادبي است‌. با افراد احمق‌ هيچوقت‌ مزاح‌ نكنيد. روايت‌ دارد‌ كه‌ اگر آدمهاي‌ نادان‌ را با آنها‌ مزاح‌ كرديد در خلوت‌، يك‌ جائي‌ انسان‌ توي‌ اطاق‌ نشسته‌، شب‌ نهم‌ ربيعه است، يك‌ مناسبتي‌ پيش‌ مي‌آيد آدم‌ مزاح‌ ميكند‌. آن‌ احمق است‌، مي‌آيد توي‌ مجلس‌ عمومي‌ جايي‌ كه‌ هيچ‌ جاي‌ مزاح‌ نيست‌، آن‌ مزاح‌ را تحويل‌ ميدهد‌. با اينجور آدمها مزاح‌ نكنيد. در مسافرت‌ مزاح‌ مستحب است‌. «من‌ المروه‌ كثرة‌ المزاح‌ في‌ السفر». از مروت‌ اين است‌، از جوانمردي‌ اين است‌ كه‌ انسان‌ در مسافرت‌ زياد مزاح‌ بكند‌. في‌ غير مزاح‌ الله‌. از مزاح‌هاي‌ حرام‌ نباشد‌ البته‌. اين‌ مستحب است‌. اما بعضي‌ افراد هستند اينقدر عقل‌ ندارند كه‌ آن‌ مزاح‌ها توي‌ سفر بوده‌، ديگر‌ در حضر، در مجلس‌، در جاهايي‌ كه‌ مناسبت‌ ندارد‌ نبايد آن‌ مزاح‌ها را تكرار كرد. چون‌ «كثرت‌ المزاح‌، يذهب‌ بها الوجه‌». زياد مزاح‌ كردن‌ آبروي‌ انسان‌ را مي‌بره‌. آدم‌ را سبك‌ ميكند‌. در مسافرت‌ كه‌ مستحب است‌ مزاح‌، مخصوصا مسافرت‌هاي‌ سابق‌، براي‌ اين‌ بوده‌ كه‌ رنج‌ سفر را مزاح‌ از بين‌ مي‌برد‌. يكي‌ از علماء ميگفت‌ يك‌ با فلاني‌، او اسم‌ مي‌برد، ميگفت‌ با فلاني‌ من‌ مسافرت‌ ميكرد. با آن‌ اتوبوس‌هاي‌ سابق‌. گفت‌ از مشهد كه‌ خارج‌ شديم‌ نيم‌ ساعت‌ كه‌ گذشت‌ گفتم‌ يك‌ چيزي‌ بگو دلمان‌ گرفته‌، گفت‌ بازهم‌ چيزي‌ نگفت‌. همينطور توي‌ خودش‌ بود. گفتيم‌ لابد اخلاقش‌ اين است‌. رفتيم‌ حالا تهران‌، سر حوض‌ نشسته‌ايم‌. گفت‌ من‌ حالا الان‌، گفتي‌ يك‌ مزاحي‌ بكن‌ حرفي‌ بزن‌، حالا يك‌ چيزي‌ يادم‌ آمد! مزاح‌ در سفر، حرفها منظور از مزاح‌ در شرع‌ هم‌ اين‌ است‌ كه‌ يك‌ حرف‌هاي‌ سرگرم‌ كننده‌، قصه‌اي‌ نقل‌ بكند‌، حكايتي‌ بگويد‌ كه‌ رنج‌ سفر را از بين‌ ببرد‌. اما اگر انسان‌ عبوس‌ نشسته‌ باشد‌ تا مقصد، با كسي‌ نه‌ با دوستش‌، با اهل‌ بيتش‌ اگر هست‌، با بچه‌هايش‌ حرف‌ نزند‌. خوب‌، فشار سفر از يكطرف‌، فشار معاشرت‌ با اين‌ آدم‌ عبوس‌ باصطلاح‌ صورت‌ در هم‌ كشيده‌ هم‌ از يكطرف‌. اينها آدابي‌ است‌ كه‌ در معاشرت‌ دستور داريم‌، روايت‌ داريم‌.

 كوچكتر هيچوقت‌ بزرگتر را از دور صدا نزند‌. برود‌ جلو، آهسته‌ با او‌ صحبت‌ بكند‌. مي‌آمدند پشت‌ در خانة‌ پيغمبر صدا مي‌زدند. «لا تجعلوا دعاء الرسول‌ بينكم‌ كدعاء بعضكم‌ بعضا». همانطوري‌ كه‌ با يكديگر همديگر را صدا مي‌زنيد، پيغمبر را صدا نزنيد. بگوييد يا نبي‌ الله‌، يا رسول‌ الله‌، با كلمة‌ اسم‌ كوچك‌ باصطلاح‌ ما، اسم‌ خاص‌ صدا نزنيد پيغمبر اكرم‌ را. در بعضي‌ از اوقات‌ واقعا بعضي‌ از آداب‌ اسلامي‌ را ما در مقابل‌ ائمة‌ اطهار عليهم‌ الصلاة‌ و السلام‌ رعايت‌ نمي‌كنيم‌. بعضي‌ از ائمه‌ طوري‌ شده‌ است‌ كه‌ طبعا ديگر‌ با اسم‌ خاص‌ و اسم‌ كوچك‌ بي‌ احترامي‌ عرفا نيست‌. مثلا يا حسين‌ مي‌گويند. يا علي‌ مي‌گويند. اين‌ حالا علتش‌ هم‌ چيست‌؟ بيشتر به‌ نظر ميرسد‌ بس‌كه‌ گفته‌اند اينطوري‌ شده‌. ولي‌ در خصوص‌ نام‌ پيغمبر اكرم‌ دستور داريم‌ كه‌ اسم‌ خاص‌ را نبريد. كلمة‌ محمد را (اللهم‌ صل‌ علي‌ محمد و آل‌ محمد و عجل‌ فرجهم‌) به‌ زبان‌ نياوريد. در مقالاتي‌ كه‌ غالبا متجددين‌ مي‌نويسند هي‌ اين‌ كلمه‌ را تكرار مي‌كنند. اين‌ غلط است‌. نبي‌ اكرم‌، رسول‌ اكرم‌، پيامبر معظم‌ اسلام‌، يك‌ همچين‌ تعبيراتي‌ بايد داشته‌ باشد‌. مي‌آمدند پيغمبر اكرم‌ را، در تفسير آية‌ شريفه‌ «ان‌ الذين‌ يؤذون‌ الله‌ و رسوله‌، لعنهم‌ الله‌ في‌ الدنيا و الآخره‌»، كساني‌ كه‌ پيغمبر را اذيت‌ مي‌كنند و خدا را اذيت‌ مي‌كنند خدا لعنت‌ كند آنها را در دنيا و آخرت‌. در تفسير اين‌ آيه‌ دارد‌ كه‌ يك‌ روز پيغمبر اكرم‌ از خانه‌ دير بيرون‌ آمد براي‌ نماز. در اين‌ روايت‌ بخصوص‌ نام‌ برده‌ شده‌ كه‌ عمر بس‌كه‌ علاقه‌ داشت‌ كه‌ نماز اول‌ وقت‌ بخواند‌! از خود پيغمبر هم‌ بيشتر! آمد پشت‌ خانة‌ رسول‌ اكرم‌ داد زد، فرياد كرد كه‌ چرا بيرون‌ نمي‌آئي‌ براي‌ نماز. اين‌ آيه‌ نازل‌ شد. «ان‌ الذين‌ يؤذون‌ الله‌ و رسوله‌ لعنهم‌ الله‌ في‌ الدنيا و الآخره‌.» كساني‌ كه‌ اذيت‌ مي‌كنند خدا و پيغمبرش‌ را، لعنت‌ خدا بر آنها باد. رعايت‌ ادب‌ كردن‌ در مقابل‌ دوست‌ اهميتش‌ بيشتر است‌. خدا رحمت‌ كند‌ مرحوم‌ حاج‌ ملاآقاجان‌ را. من‌ در اين‌ كتاب‌ پرواز روح‌ فكر ميكنم‌ نوشتم‌ اين‌ قسمت‌ را. كه‌ ايشان‌ مي‌فرمود آيا ادب‌ چيز خوبي است‌ يا چيز بدي است‌؟ طبعا ادب‌ خوب است‌. ايشان‌ مي‌فرمود انسان‌ يك‌ چيز خوبي‌ دارد‌ آيا به‌ دوستش‌ هديه‌ ميكند‌ يا به‌ دشمنش‌؟« بين‌ الاحباب‌ تسقط‌ الآداب‌،» به‌ يك‌ معنا ممكن است‌ درست‌ باشد‌. البته‌ اين‌ روايت‌ نيست‌ها، اين‌ يك‌ حرفي است‌ كه‌ زدند. بين‌ دوستان‌ آداب‌ ساقط‌ ميشود‌ گاهي‌ دوستي‌ هست‌ كه‌ شب‌ و روز با انسان‌ است‌، خوب‌ انسان‌ نمي‌تواند‌ صددرصد يك‌ شبانه‌ روز، دو شبانه‌ روز، ده‌ شبانه‌روز، آداب‌ را حفظ‌ كند‌. هميشه‌ دو زانو بنشيند‌ و هميشه‌ لباسش‌ مرتب‌ برش‌ باشد‌ و هميشه‌ احترام‌ كند‌ به‌ طرف‌. اين‌ خوب‌ طبعا در يك‌ شبانه‌ روز اسباب‌ زحمت است‌ براي‌ انسان‌. اما اگر نه‌، اينطور نيست‌. از در يك‌ دوست‌ انسان‌ وارد شده‌، براي‌ او ما احترامي‌ قائل‌ نباشيم‌. اما يك‌ غريبه‌ كه‌ وارد ميشود‌ ما احترام‌ قائل‌ باشيم‌. اين‌ خلاف است‌. انسان‌ ادبي‌ را كه‌ دارد و تعليم‌ گرفته‌ است‌، اين‌ هديه‌اي‌ است‌ كه‌ بايد به‌ دوستش‌ تقديم‌ كند‌. بخصوص‌ اگر دوست‌ انسان‌ داراي‌ يكي‌ از اين‌ امتيازاتي‌ باشد كه‌ اسلام‌ رويش‌ صحه‌ گذاشته‌. آخر‌ ماها فكر مي‌كنيم‌ كه‌ اسلام‌ آمده‌ تمام‌ امتيازات‌ را الغاء كند‌. معروف است‌ ديگر‌. اسلام‌ براي‌ الغاء امتيازات‌ آمده‌. نه‌. اسلام‌ آمده‌ است‌ كه‌ بعضي‌ از امتيازاتي‌ كه‌ حقيقتا امتياز نيست‌ و حقيقت‌ ندارد‌ و وهم‌ و باصطلاح‌ استعمارگران‌ آنها را امتياز معرفي‌ كرده‌اند، آنها را الغاء كند‌. نه‌ امتيازات‌ واقعي‌ را. امتيازات‌ واقعي‌ را تثبيت‌ كرده‌. از امتيازاتي‌ كه‌ در قرآن‌ تثبيت‌ شده‌، امتياز علم است‌. «هل‌ يستوي‌ الذين‌ يعلمون‌ و الذين‌ لا يعلمون‌». عالم‌ با غير عالم‌ مساوي است‌؟ ابدا. «يرفع‌ الله‌ الذين‌ آمنوا منكم‌ و الذين‌ اوتوا العلم‌ درجات‌». اين‌ يك‌.

 دوم‌ امتياز تقوا است‌. «ان‌ اكرمكم‌ عند الله‌ اتقيكم‌». سوم‌ امتياز جهاد است‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ در قرآن‌ مي‌فرمايد كه‌ مجاهدين‌ بر قاعدين‌ خداي‌ تعالي‌ آنها را فضيلت‌ داده‌. «فضل‌ الله‌ المجاهدين‌ علي‌ القاعدين‌ اجرا عظيما». چهارم‌ امتيازاتي‌ است‌ كه‌ وابستگان‌ به‌ اين‌ عده‌ دارند. يعني‌ اگر شما فرزند يك‌ عالم‌ باتقواي‌ مجاهد را ببينيد، فطرتتان‌ براي‌ او احترام‌ قائل‌ است‌. اين‌ شعر بيخودي‌ كه‌ برخلاف‌ فطرت‌ و خلاف‌ آيات‌ قرآن است‌ كه‌ گيرم‌ پدر تو بود فاضل‌ از فضل‌ پدر تو را چه‌ حاصل‌، نه‌ اينطور نيست‌. فضل‌ پدر براي‌ فرزند هيچ‌ حاصلي‌ ندارد‌ فقط‌ يك‌ حاصل‌ دارد‌ كه‌ مردم‌ بايد نسبت‌ به‌ فرزندان‌ مردمان‌ با تقوي‌ احترام‌ قائل‌ باشند. يعني‌ لازمة‌ احترام‌ اهل‌ تقوي‌ و اهل‌ علم‌ اين‌ است‌ كه‌ فرزندانشان‌ را احترام‌ كنيد. شما اگر خانة‌ كسي‌ وارد شديد، اين‌ شخص‌ خيلي‌ به‌ شما محبت‌ ميكند‌، احترام‌ ميكند‌. يك‌ بچه‌ هم‌ آنجا هست‌، هيچ‌ هم‌ علاقه‌ اين‌ بچه‌، به‌ اين‌ فرزند نداريد. اما بخاطر صاحبخانه‌ احترامش‌ مي‌كنيد. حالا اگر اين‌ بچه‌ در خونه‌ باز بود و از همسايه‌ آمده‌ توي‌ خانه‌. ما هم‌ فكر مي‌كرديم‌ اين‌ پسر يا مثلا بچة‌ صاحبخانه‌ است‌. احترامش‌ كرديم‌، نوازشش‌ كرديم‌. بعد معلوم‌ شد كه‌ بچة‌ همسايه‌ بوده‌، مي‌بينيم‌ پشيمان‌ مي‌شويم‌. ميگوييم‌ عجب‌ ما فكر مي‌كرديم‌ اين‌ آقازادة‌ جنابعالي است‌ و الاّ، معنايش‌ اين است‌ كه‌ و الاّ احترامش‌ نمي‌كرديم‌. اين‌ فطرت‌ انسان‌ اين‌ را ميگويد‌.

 من‌ يك‌ مثالي‌ در كتاب‌ انوار زهرا زده‌ام‌. كه‌ يك‌ قضيه‌اي‌ نقل‌ كرده‌اند. يك‌ شخصي‌ نقل‌ ميكرد كه‌ من‌ مي‌خواستم‌ به‌ فرزندم‌ چيزهايي‌ تعليم‌ بدهم‌. يك‌ روز يك‌ فقير مستحقي‌ را ما در بازار ديديم‌ و چون‌ مي‌دانستيم‌ مستحق است‌، آورديمش‌ منزل‌، يك‌ نهار هم‌ به او‌ داديم‌، يك‌ دست‌ لباس‌ هم‌ به او‌ داديم‌ و يك‌ پولي‌ هم‌ به او‌ داديم‌ و مرخصش‌ كرديم‌. خيلي‌ پسر من‌ خوشحال‌ شد كه‌ ما نسبت‌ به‌ يك‌ مستحق‌ اين‌ برنامه‌ را انجام‌ داديم‌. چند روز گذشت‌. يك‌ جوان‌ ديگر‌اي‌ هم‌ كه‌ مستحق‌ بود و باصطلاح‌ فقير بود، مثل‌ همان‌، آورديمش‌ منزل‌ و همان‌ برنامه‌ را براي‌ او انجام‌ داديم‌. ولي‌ بعد از آنكه‌ او خواست‌ برود‌، من‌ به‌ پسرم‌ گفتم‌ كه‌ فلاني‌، ميداني‌ اين‌ پسر كيست‌؟ گفت‌ نه‌. گفتم‌ پدر اين‌ يكي‌ از تجار مهم‌ اين‌ شهر بود. من‌ جوان‌ بودم‌. مثل‌ همين‌ جوان‌ فقير بودم‌. پدر اين‌ من‌ را آورد منزل‌. غذا به‌ من‌ داد، لباس‌ داد، خانه‌ به‌ من‌ داد، سرمايه‌ به‌ من‌ داد و خلاصه‌ من‌ الان‌ اين‌ شدم‌ كه‌ هستم‌. حالا آيا وظيفة‌ من‌ در مقابل‌ اين‌ جوان‌ فقير كه‌ پسر آن‌ تاجر است‌، همين‌ اندازه‌اي‌ است‌ كه‌ عمل‌ كردم‌ يا بيشتر لازم‌ است‌ كه‌ عمل‌ كنم‌؟ ميگويد‌ پسرم‌ به‌ من‌ گفت‌ نه‌ اين‌ خيلي‌ كم‌ عمل‌ كردي‌. پريروزي‌ را هيچ‌ اصراري‌ نداشت‌ بيشتر عمل‌ كنم‌ بلكه‌ زيادي‌ هم‌ عمل‌ كرده‌ بودم‌. اما در خصوص‌ اين‌ به‌ من‌ ميگفت‌ كه‌ نه‌ تو چرا، تو بايد همانطوري‌ كه‌ پدر او نسبت‌ به‌ تو عمل‌ كرده‌، تو هم‌ نسبت‌ به‌ او عمل‌ كني‌. خانه‌ به او‌ بدهي‌، سرمايه‌ به او‌ بدهي‌، تا تازه‌ جبران‌ خدمت‌ پدر او را كرده‌ باشي‌. اين‌ را كي‌ ميگويد‌؟ يك‌ جوان‌. فطرت‌ انسان‌ اين‌ را ميگويد‌. در اين‌ ارتباط اذست‌ كه‌ مي‌بينيم‌ امام‌ سجاد عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ شايد همين‌ ايام‌ بوده‌ كه‌ مي‌فرمايد:« عجب‌ من‌ عرب‌ كيف‌ لا يحملنا علي‌ رؤوسهم‌ روت‌ قالت‌ تبارك‌ و تعالي‌ في‌ كتابه‌ و كنتم‌ في‌ شفا حفرة‌ من‌ النار و انقذكم‌ منها.» من‌ تعجب‌ ميكنم‌ از عرب‌ كه‌ چگونه‌ ما را روي‌ سرشان‌ جا نمي‌دهند. فرزندان‌ پيغمبر را روي‌ دوششان‌ سوار نمي‌كنند! و حال‌ اينكه‌ اين‌ مردم‌ هيچي‌ نداشتند و همه‌ چيز بوسيلة‌ رسول‌ الله‌ نصيبشان‌ شد. اينها مردمي‌ بودند كه‌ در زمان‌ جاهليت‌ چند قلم‌ از كارهايشان‌ را اگر انسان‌ بگويد‌، در همان‌ مكه‌، در همان‌ مدينه‌، در همان‌ جزيرة‌ العرب‌، در همان‌ حجاز، اينها كارهايي‌ مي‌كردند كه‌ نمونة‌ خيلي‌ ساده‌اش‌ اين‌ بود كه‌ دخترهايشان‌ را بخاطر غيرت‌ بي‌ ارزششان‌، بخاطر جاهليتشان‌، بخاطر تعصبشان‌، با دست‌ خودشان‌ زير خاك‌ مي‌كردند و اذا بشر احدهم‌ بالانثي‌ ظل‌ وجهه‌ مسودا و هو كظيم‌ و فرارا من‌ القوم‌ من‌ سوء ما بشر به‌. وقتي‌ به‌ يكي‌ از اينها خبر مي‌رسيد كه‌ جنابعالي‌ منزل‌ نبوديد، زنتان‌ زائيده‌ دختر. اين‌ توي‌ همان‌ خيابان‌ و بازار كه‌ داشت‌ مي‌آمد و اين‌ خبر به او مي‌رسيد، صورتش‌ سياه‌ ميشد. «ظل‌ وجهه‌ مسودا». خودش‌ را كنترل‌ ميكرد ولي‌ از بين‌ مردم‌ متواري‌ ميشد كه‌ چرا يك‌ چنين‌ خبري‌ را به‌ من‌ دادند. آنها انسان‌ بودند؟! پسرهايشان‌ را بخاطر اينكه‌ وقتي‌ مي‌بينند زياد شدند، اينها را مي‌كشتند، از بين‌ مي‌بردند، كه‌ آيه‌ نازل‌ شده‌ «و لا تقتلوا اولادكم‌ خشية‌ املاق‌». بعضي‌ها خيال‌ كردند كه‌ اين‌ آيه‌ همان‌ آية‌ مربوط‌ به‌ دخترها است‌. نه‌. اين‌ جدا است‌. بچه‌هاي‌ پسرتان‌ را از ترس‌ فقر و دست‌ تنگي‌ نكشيد. «لا تقتلوا اولادكم‌ خشية‌ املاق‌. نحن‌ نرزقهم‌ و اياكم‌». ما به‌ شما روزي‌ ميدهيم‌ و آن‌ فرزندان‌ را روزي‌ ميدهيم‌. يك‌ همچين‌ مردمي‌ بودند. اگر يك‌ زن‌ عادت‌ زنانه‌ پيدا ميكرد، اين‌ مجبور بود برود‌ توي‌ طويله‌ زندگي‌ بكند‌ تا پاك‌ بشود‌. بعد بيايد. با زنها در زمان‌ جاهليت‌ طوري‌ رفتار ميكردند كه‌ با حيوانات‌ آنطور رفتار نمي‌كردند. مردم‌ زمان‌ جاهليت‌ آنقدر بد بودند كه‌ وقتي‌ مي‌خواهند يكنفر را بگويند كه‌ خيلي‌ بد زندگي‌ خواهي‌ كرد و بد سرنوشتي‌ داري‌، به او‌ مي‌گفتند «مات‌ ميتة‌ الجاهليه‌». من‌ آن‌ روايت‌ معروف‌ كه‌ همه‌ شنيده‌ايد كه‌ كسي‌ كه‌ امام‌ زمانش‌ را نشناسد‌، مات‌ ميتة‌ الجاهليه‌. «من‌ مات‌ و لم‌ يعرف‌ امام‌ زمانه‌ مات‌ ميتة‌ الجاهليه‌». كسي‌ كه‌ بميرد و امام‌ زمانش‌ را نشناخته‌ باشد‌، اينقدر بد است‌ كه‌ مثل‌ زمان‌ جاهليت‌ مرده‌. اينها وقتي‌ مي‌خواستند بول‌ كنند به‌ اين‌ پاشنة‌ پايشان‌، عين‌ اين‌ حيوانات‌، حيوانات‌ هم‌ باز يك‌ جوري‌ خودشان‌ را جمع‌ مي‌كنند كه‌ بهرحال‌ به‌ پاهايشان‌ نريزد‌. اينها به‌ پاهايشان‌ بولشان‌ مي‌ريخت‌ و راه‌ مي‌رفتند. بدترين‌ غذاها را مي‌خوردند. عرض‌ كردم‌ بعضي‌هايش‌ واقعا چندش‌آور است‌ و الاّ من‌ برايتان‌ ميگفتم‌ كه‌ زمان‌ جاهليت‌ يعني‌ چه‌؟ و خلاصه‌ پروردگار دربارة‌ اينها مي‌فرمايد «و كنتم‌ علي‌ شفا حفرة‌ من‌ النار»، يعني‌ بر لب‌ گودي‌ آتش‌ بوديد. ديديد يك‌ نفر لب‌ يك‌، لب‌ يك‌ استخري‌ مثلا باشد‌، تويش‌ را پر از آتش‌ كرده‌ باشند، اين‌ هم‌ لب‌ گودي‌ آتش‌ ايستاده‌ باشد‌ كه‌ با يك‌ هول‌ دادن‌ بيفته‌ توي‌ آتش‌. «فانقذكم‌ منها». پيغمبر اكرم‌ شما را نجات‌ داد.

 حالا كه‌ شماها نجات‌ پيدا كرديد، ايران‌ را فتح‌ كرديد. ايران‌ در آن‌ زمان‌ يك‌ مملكت‌ بسيار مهمي‌ بوده‌. يعني‌ دو ابرقدرت‌ در آن‌ زمان‌ بودند. ايران‌ و روم‌ بوده‌. ايران‌ را فتح‌ كرديد. شامات‌ را فتح‌ كرديد. سيطرة‌ حكومت‌ و سلطنت‌ شما تمام‌ باصطلاح‌ ربع‌ مسكوني‌ را تقريبا گرفت‌. يك‌ همچين‌ آدمهايي‌ شديد. همان‌ آدمهايي‌ كه‌ وقتي‌ ايرانيها ديدند اينها دارند مسواك‌ مي‌كنند اينجور شناخت‌ داشتند از سابقة‌ زمان‌ جاهليتشان‌. با خودشان‌ فكر مي‌كردند اينها دارند دندانهايشان‌ را تيز مي‌كنند بيايند اينها را بخورند. اينجور فكر مي‌كردند. تا اين‌ حد مردم‌ عرب‌، مردم‌ جزيرة‌ العرب‌ را وحشي‌ مي‌دانستند و واقعا هم‌ وحشي‌ بودند. پيغمبر اكرم‌ آمده‌ اينها را احياشان‌ كردند. مسلمانها وقتي‌ مي‌آمدند خدمت‌ پيغمبر اكرم‌ اينها مسلمانها بعد از اسلامشان‌، مي‌آمدند كنار پيغمبر مي‌خوابيدند. سرشان‌ را آنطرف‌ مي‌گذاشتند، پايشان‌ را مي‌گذاشتند روي‌ دوش‌ پيغمبر. با دو تا انگشت‌ پا با لالة‌ گوش‌ پيغمبر بازي‌ مي‌كردند ميگفتند يامحمد حدثني‌. برايمان‌ قصه‌ بگو. پيغمبر هم‌ دو زانو نشسته‌ دارد‌ قصه‌ ميگويد‌. اينها را با اين‌ زحمت‌ پيغمبر اكرم‌ هدايت‌ كرد. به‌ خدا قسم‌ تا توي‌ كار نيفتيد نمي‌فهميد كه‌ پيغمبر چه‌ كرده‌! به‌ شما بسپرند يك‌ بچه‌ را، يك‌ جوان‌ هيفده‌ هيجده‌ ساله‌، بگويندد اين‌ را درستش‌ كن‌. يك‌ ذره‌ از نظر اخلاقی‌ خراب است‌، اين‌ را درستش‌ كن‌. حمد و سوره‌اش‌ را ياد بده‌، نمازش‌ را به او‌ ياد بده‌، اخلاق‌ به او‌ ياد بدهد‌. تا شما يك‌ نمونه‌ از اين‌ كارها را نكنيد نميدانيد پيغمبر چه‌ كرده‌. با يك‌ چنين‌ مردمي‌ پيغمبر اكرم‌، خوب‌ طوري‌ رفتار كرد كه‌ به‌ جائي‌ اينها را رساند، از نظر اخلاقی‌ و آداب‌ و رعايت‌ جنبه‌هاي‌ انساني‌ كه‌ شنيديد ديگر‌، در جبهة‌ جنگ‌ هفت‌ نفر افتاده‌اند، مشرف‌ به‌ از دنيا رفتن‌ و هلاكتند. ظرف‌ آبي‌ كسي‌ مي‌آورد‌ به‌ اينها ميدهد‌. ميگويد‌ رفيقم‌ تشنه‌تر است‌. او ميگويد‌ رفيقم‌ تشنه‌تر است‌. او ميگويد‌ رفيقم‌ تشنه‌تر است‌. تا ميگويد‌ به‌ آخري‌ رسيدم‌ ديدم‌ از دنيا رفته‌. برگشتم‌ ديدم‌ دومي‌ هم‌ از دنيا رفته‌. برگشتم‌ ديدم‌ سومي‌ هم‌ از دنيا رفته‌. و اين‌ آب‌ روي‌ دست‌ من‌ ماند و نتوانستم‌ به‌ اينها بدهم‌ در اثر ايثارگري‌ اينها.

 همين‌ مردم‌ زمان‌ جاهليت‌ به‌ جائي‌ رسيدند كه‌ آنچنان‌ در مقابل‌ يكديگر گذشت‌ داشتند كه‌ وقتي‌ انصار وارد، وقتي‌ كه‌ مهاجرين‌ وارد مدينه‌ شدند، انصار خانه‌ داشتند، زندگي‌ داشتند، اموال‌ زيادي‌ داشتند. كساني‌ بودند در شهر خودشان‌ مشغول‌ زندگي‌ بودند. خوب‌ مهاجرين‌ تمام‌ زندگيشان‌ را ول‌ كردند در مكه‌، آمدند وارد بر اينها شدند‌. اينها حاضر شدند اموالشان‌ را با مهاجرين‌ نصفه‌ كنند. زندگي‌ به‌ آنها بدهند. آنها را تأمين‌ كنند. مردم‌ اينطور تربيت‌ شدند. آنوقت‌ امام‌ سجاد صلواة‌ الله‌ عليه‌ مي‌فرمايد كه‌ اگر فرزندان‌ پيغمبر را مردم‌ مسلمان‌ روي‌ دوش‌ دائما نگه‌ بدارند، كاري‌ نكردند. يكي‌ از كساني‌ كه‌ امتياز در اسلام‌ دارد‌ و امضاء كرده‌ اسلام‌، منظورم‌ اين است‌، امضاء كرده‌ اسلام‌، وابستگان‌ به‌ اهل‌ تقوي‌ و اهل‌ علم است‌. و چون‌ پيغمبر اكرم‌ ايشان‌ آنقدر عظمت‌ دارد، آنقدر بزرگ‌ است‌ كه‌ وابستگيش‌ به‌ اين‌ زودي‌ها قطع‌ نميشود‌. صلواتي‌ ختم‌ كنيد. (اللهم‌ صل‌ علي‌ محمد و آل‌ محمد و عجل‌ فرجهم‌) چون‌ پيغمبر اكرم‌ آنقدر امتياز دارد كه‌ وابستگيش‌ به‌ اين‌ سادگي‌ها قطع‌ نميشود‌. مثلا شما ببينيد يك‌ عالم‌، يك‌ مجتهد. اين‌ مي‌بينيد سيطرة‌ ارزشش‌ و شخصيتش‌ تا دو سه‌ پشت‌ بعد از خودش‌ هست‌. فرزند فلان‌ مجتهد است‌ ميگويند اين‌. احترامش‌ مي‌كنند. نوة‌ فلان‌ مجتهد است‌. اما ديگر‌ پنج‌ شش‌ واسطه‌ كه‌ خورد ديگر‌ معمولي‌ ميشود‌. گاهي‌ ميشود‌ بعضي‌ از افراد هستند كه‌ اينها كار مهمي‌ در جامعه‌ كرده‌اند. وابستگي‌ به‌ آنها تا زمانهاي‌ خيلي‌ طولاني‌ طول‌ ميكشد‌. مثلا بني‌ اسد، بني‌ اسد كه‌ مثل‌ فردايي‌ مي‌آيند بدن‌ سيد الشهداء عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ را جمع‌ مي‌كنند، دفن‌ مي‌كنند، كمك‌ مي‌دهند به‌ امام‌ سجاد شايد الان‌ هم‌ اگر كسي‌ سلسلة‌ نسبش‌ را حفظ‌ كرده‌ باشد‌ و خودش‌ را منتسب‌ كند‌ به‌ بني‌ اسد، بازهم‌ ميگوييم‌ يك‌ احترامي‌ برايش‌ قائليم‌. اگر يك‌ نفر مثلا فرزند شيخ‌ انصاري‌ باشد‌، هنوز هم‌ ميگويند مثلا ايشان‌ يك‌ نسبتي‌ با شيخ‌ انصاري‌ دارد‌. اما چون‌ پيغمبر اكرم‌ بسيار باعظمت است‌، عظمت‌ رسول‌ الله‌ آنقدر است‌ كه‌ تالي‌ تلو پروردگار است‌، انتساب‌ به‌ پيغمبر هزار سال‌، دو هزار سال‌، ده‌ هزار سال‌، اين‌ گسترش‌ دارد‌. بيشتر. حتي‌ تا روز قيامت‌ و از روز قيامت‌ هم‌ عبور ميكند‌ مي‌رود‌ توي‌ بهشت‌. لذا فرمود كه‌ «كل‌ حسب‌ و نسب‌ منقطع‌.» هر حسب‌ و نسبي‌ ديگر‌ تا روز قيامت‌ قطع‌ ميشود‌ حالا هر چي‌ هم‌ مي‌خواهد باشد‌. هر كه مي‌خواهد باشد‌، نسبت‌ با هر شخصيتي‌ انسان‌ مي‌خواهد داشته‌ باشد‌. اين‌ تا روز قيامت‌ بالاخره‌ حسب‌ و نسبش‌ قطع‌ ميشود‌. «الا حسبي‌ و نسبي‌.» حسب‌ و نسب‌ پيغمبر قطع‌ نميشود‌. اين‌ بخاطر اهميت‌ و ارزش‌ پيغمبر است‌. و لذا امتيازاتي‌ براي‌ فرزندان‌ پيغمبر قائل‌ شده‌اند. اين‌ نه‌ امتياز تحميلي‌ نيست‌ كه‌ فكر كنيد مثلا فرض‌ كنيد اسلام‌ آمده‌ كه‌ امتيازات‌ را القاء كند‌. يكي‌ هم‌ همينكه‌ خوب‌ سيد با غير سيد، فرزند پيغمبر، فرزند غير پيغمبر چه‌ فرقي‌ ميكند‌؟ حالا چه‌ خصوصيات‌ دارد‌. شايد هم‌ هيچ‌ خصوصيات‌ ظاهري‌ نداشته‌ باشند. اما همان‌ انتساب‌ به‌ پيغمبر، يعني‌ احترام‌ به‌ سادات‌ بخاطر پيغمبر.

 و لذا پيغمبر اكرم‌ در آن‌ آيه‌اي‌ كه‌ مي‌فرمايد خداي‌ تعالي‌ مي‌فرمايد كه‌ «قل‌ لا اسئلكم‌ اجرا الا المودة‌ ذي‌ القربي‌»، اين‌ تحميل‌ نيست‌ كه‌ فكر كنيد تحميل است‌. كسي‌ كه‌ پيغمبر را بشناسد‌ و اجر زحمات‌ پيغمبر را بخواهد بدهد‌ كه‌ «كنتم‌ علي‌ شفا حفرة‌ من‌ النار و انقذكم‌ منها»، شما را از لب‌ گودي‌ آتش‌ نجات‌ داده‌، بخواهد همين‌ را بدهد‌ بايد براي‌ فرزندان‌ پيغمبر امتياز قائل‌ بشود‌. شيخ‌ صدوق‌ در كتاب‌ اعتقاداتش‌ ميگويد‌ و زيرش‌ هم‌ مرحوم‌ علامة‌ حلي‌ فرموده‌ است‌ كه‌ «اعتقادهم‌ ان‌ علويه‌ و لهم‌ آل‌ رسول‌ الله‌ و ان‌ مودتهم‌ واجبه‌». تمام‌ فرزندان‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌، مودتشان‌ واجب‌ است‌. «لانها اجر رساله‌». بخاطر اينكه‌ اين‌ اجر رسالت است. و فكر نكنند كه‌ منظور ائمة‌ اطهار عليهم‌ الصلاة‌ و السلامند. چرا؟ چون‌ بعدش‌ ميگويد‌، مي‌فرمايد و از براي‌ «و لمحسنهم‌ ضعفين‌ من‌ الحسنات‌»، براي‌ آدمهاي‌ خوبشان‌، آدمهاي‌ نيكوكارشان‌ دو برابر از اجر هست‌ «و لمسيئهم‌ ضعفين‌ من‌ العذاب‌». از براي‌ معصيتكارهايشان‌ هم‌ دو برابر عذاب‌ هست‌. چرا؟ به‌ جهت‌ اينكه‌ پيغمبر اكرم‌ از اينها بيشتر توقع‌ دارد‌. يعني‌ يك‌ فرزند پيغمبر، يكي‌ به‌ علت‌ اينكه‌ فرزند پيغمبر است‌ بايد به‌ دستورات‌ عمل‌ بكند‌. يكي‌ هم‌ به‌ خاطر اينكه‌ اسلام‌ حق است‌ بايد به‌ دستورات‌ اسلام‌ عمل‌ بكند‌.

 بنابراين‌ مي‌بينيم‌ كه‌ منظور ائمة‌ اطهار، در اين‌ اعتقاد نيستند. و اين‌ انتساب‌ به‌ پيغمبر سبب‌ فضائل‌ شده‌. لذا از چيزهايي‌ كه‌ نميتواند‌ هيچ‌ مسلماني‌ منكر بشود‌ مسئلة‌ خمس‌ و زكات است‌. درست است‌ كه‌ به‌ سادات‌ بيشتر از آنچه‌ كه‌ سادات‌ مي‌دهند، داده‌ نميشود‌. براي‌ مسكين‌ بايد آنقدر به او داد تا رفع‌ مسكنتش‌ بشود‌. حالا سيد باشد‌ از خمس‌ بايد به او داد و غير سيد باشد‌ بايد از زكات‌ به او داد. ولي‌ يك‌ فرق‌ هست‌ بين‌ اين‌ پول‌ و آن‌ پول‌ كه‌ آن‌ ماية‌ امتياز است‌. پولي‌ كه‌ به‌ غير سادات‌ داده‌ ميشود‌ اين‌ زكات است‌. صدقه‌ است‌، «اوصاف‌ ايدي‌ الناس‌»، چرك‌ دست‌ مردم است‌. اما خمس‌ يك‌ سفره‌اي‌ است‌ كه‌ يك‌ طرف‌ خدا نشسته‌، يك‌ طرف‌ پيغمبر نشسته‌، يك‌ طرف‌ امام‌ نشسته‌، بعد هم‌ نوبة‌ اين‌ آقايون‌ ميشود‌. مثل‌ اينكه‌ دو تا سفره‌ بيندازند، هر دويش‌ غذاش‌ تقريبا كيفا و كمّا يك‌ جور باشد‌. ولو كيفا كه‌ يك‌ جور نيست‌، كما يك‌ جور باشد‌. ولي‌ در يك‌ اطاق‌ شخصيتهاي‌ بزرگ‌ نشسته‌اند اين‌ آقا را ميگويند تو برو آن‌ تو. اين‌ اطاق‌ نه‌، فقرا نشسته‌اند. انسان‌ را رهبري‌ مي‌كنند، راهنمايي‌ مي‌كنند كه‌ برو توي‌ اين‌ اطاق‌. تا چهل‌ امتياز من‌ يك‌ وقتي‌ جمع‌آوري‌ كرده‌ بودم‌ براي‌ فرزندان‌ پيغمبر هست‌ و اين‌ يك‌ مسئلة‌ خيلي‌ سادة‌ بديهي‌ فطري‌ است‌ كه‌ اگر انسان‌ فطرتش‌ كامل‌ باشد‌ و فطرتش‌ درست‌ باشد‌، حتما به‌ اينها عمل‌ خواهد كرد.

 بهرحال‌ ولي‌ متأسفانه‌ از همان‌ روزهاي‌ اول‌، روزهاي‌ اول‌ اسلام‌، بعد از وفات‌ پيغمبر اكرم‌، فرمود اگر به‌ جاي‌ آن‌همه‌ سفارشات‌، سفارش‌ ميكرد كه‌ هر چه‌ مي‌توانيد فرزندان‌ مرا اذيت‌ كنيد، بيشتر از همين‌ نمي‌تونستند اذيت‌ كنند. خوب‌ همين‌ كربلا و ديروز و جريان‌ ديروز و امروز و امشب‌ و شما در سراسر تاريخ‌ بشريت‌ برويد مطالعه‌ كنيد. با هيچ‌ قوم‌ و دسته‌اي‌ هيچكس‌ اينجور عمل‌ نكرد. همه‌شان‌ را بكشند، سر آنها را روي‌ نيزه‌ كنند. بدنهايشان‌ را پايمال‌ سم‌ اسب‌ كنند. در كجا يك‌ چنين‌ سابقه‌اي‌ هست‌، يك‌ چنين‌ جرياني‌ هست‌. زنهايشان‌ را اسير كنند. طفل‌ شيرخوار، آنهم‌ با لبهاي‌ تشنه‌ كه‌ طبيعي‌ خودش‌ ممكن است‌ از دار دنيا برود‌، آن‌ طفل‌ شيرخوار، تير سه‌ شعبة‌ زهرآلود! شما نمي‌توانيد تصور كنيد كه‌ تير سه‌ شعبة‌ زهرآلود چطوره‌. تيرهايي‌ بوده‌ كه‌ اين‌ وسطش‌ برآمدگي‌ داشته‌، اين‌ دو طرفش‌ مثل‌ دو تا تير دو طرف‌ وجود داشته‌. اين‌ را توي‌ زهر چند روز مي‌خواباندند و زهر خوب‌ به‌ اين‌ الصاق‌ ميشده‌. بعد كه‌ به‌ بدني‌ ميخورده‌، ولو خود زخم‌ كاري‌ نباشد‌، سم‌ وارد بدن‌ به‌ اين‌ وسيله‌ ميشده‌ و او را مي‌كشته‌. از اين‌ ظلم‌ بيشتر ممكن‌ نيست‌. تير سه‌ شعبة‌ زهرآلود. بيايند بعد از شهادت‌ يك‌ فرد هجوم‌ كنند. شايد امروز صبح‌ بوده‌، شايد هم‌ ديروز عصر بوده‌، هجوم‌ كنند در خيمه‌هايي‌ كه‌ زنها نشسته‌اند، بيمار هست‌، فرزندان‌ خردسال‌ هست‌. آنجا هجوم‌ كنند براي‌ بردن‌ غنيمت‌. و هيچ‌ به‌ فكر اينكه‌ زير دست‌ و پاي‌ آنها فرزندان‌ پيغمبر پايمال‌ مي‌شوند نكنند. بعد هم‌ اين‌ جمعيت‌ را حركت‌ بدهند. يك‌ مشت‌ زن‌ و بچة‌ مصيبت‌ ديده‌. امروز صبح‌ حركت‌ دادند. خدا قسمتتان‌ كند‌ برويد كربلا و نجف‌. بين‌ كربلا و كوفه‌ اقلا هشتاد كيلومتر راه است‌. اين‌ هشتاد كيلومتر راه‌ را با آن‌ حال‌! همة‌ اينها را به‌ يكديگر بسته‌اند، روي‌ شتر بي‌ جهاز نشانده‌اند. پاهاي‌ اينها را به‌ زير شكم‌ شتر بستند. يك‌ كسي‌ را بخواهند جبر كش‌ بكنند اينطور نمي‌كنند. خدا اينها را حفظ‌ كرد. سرهاي‌ مقدسه‌ در مقابل‌ محمل‌ها، آنهايي‌ كه‌ بعد محمل‌ بعضي‌هايشان‌ داشتند. چون‌ بچه‌هاي‌ كوچك‌ معمولا نمي‌توانستند خودشان‌ را حفظ‌ كنند، در مقابل‌ محمل‌ نگه‌ داشتن‌. شايد فردايي‌، مثل‌ فردايي‌ وقتي‌ زينب‌ كبري‌ سلام‌ الله‌ عليها در شهر كوفه‌ مي‌خواهد صحبت‌ كند‌، خطبه‌ بخواند‌، و اشاره‌ ميكند‌ مردم‌ ساكت‌ مي‌شوند. يك‌ وقت‌ مي‌بيند‌ سر مقدس‌ برادر در مقابل‌ محملش‌ روي‌ نيزه‌ قرار گرفته‌. دختر صغيرة‌ حسين‌ بن‌ علي‌، فاطمه‌، كنار زينب‌ نشسته‌ است‌. آن‌ اشعار معروف‌ را مي‌خواند كه‌ اي‌ هلال‌ يك‌ شبة‌ زينب‌، من‌ گمان‌ نمي‌كردم‌ كه‌ تو به‌ اين‌ زودي‌ غروب‌ كني‌.« يا اخي‌ فاطمة‌ الصغيرة‌ كلمها لقد كاد قلبها ان‌ يذوبا». يكي‌ از محترمين‌ كه‌ اهل‌ ذوق‌ بود ميگفت‌ كه‌ مثل‌ اينكه‌ فاطمة‌، مثل‌ اينكه‌ زينب‌ كبري‌ همينطور كه‌ دارد‌ با سر برادر صحبت‌ ميكند‌ يكدفعه‌ چشمش‌ افتاد به‌ دختر صغيرة‌ سيد الشهداء كه‌ دارد‌ جان‌ ميدهد‌، قالب‌ تهي‌ ميكند‌. فرمود عرض‌ كرد به‌ برادر «يا اخي‌ فاطمة‌ الصغيره‌ كلمها لقد كاد قلبها ان‌ يذوبا». كجا ديداند كه‌ در يك‌ شهري‌ كه‌ اين‌ خاندان‌ حكومت‌ مي‌كردند، در كوفه‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ حكومت‌ مي‌كرده‌. خدا نياورد‌ براي‌ هيچكس‌، هيچ‌ عزيزي‌ كه‌ در ميان‌ قومي‌ ذليل‌ بشود‌. من‌ خودم‌ يك‌ نمونه‌اي‌ ديدم‌ و تأثر فوق‌ العاده‌اي‌ پيدا كردم‌ و موضوع‌ را حس‌ كردم‌ و لمس‌ كردم‌. علي‌ بن‌ ابيطالب‌ در اين‌ شهر حكومت‌ ميكرده‌. در كوفه‌ خطبه‌هاي‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌، صداي‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ طنين‌ مي‌انداخته‌. حالا زن‌ و فرزندش‌ را وارد اين‌ شهر كردند. همين‌ مردمي‌ كه‌ آرزو مي‌كردند چند دقيقه‌ خدمت‌ زينب‌ كبري‌ بنشينند. مردم‌ را آنچنان‌ در غفلت‌ و جهل‌ نگه‌ داشته‌ بودند كه‌ نان‌ و خرما به‌ رسم‌ تصدق‌ مي‌آوردند به‌ اهل‌ بيت‌ پيغمبر مي‌دادند و از آنها تقاضا مي‌كردند كه‌ از خدا بخواهيد كه‌ ما مثل‌ شما اسير نشويم‌. ما هم‌، ما مثل‌ شما نشويم‌. اين‌ دعا را براي‌ ما بكنيد. امام‌ سجاد اين‌ نان‌ و خرما را از دست‌ بچه‌هاي‌ پيغمبر ميگرفت‌. ميگفت‌ صدقه‌ بر ما حرام است‌. آن‌ پيرمرد پرسيد كه‌ شما از كدام‌ اسيرها مگر‌ هستيد؟ امام‌ فرمود:« نحن‌ اسراء آل‌ محمد». ما اسيرهاي‌ آل‌ محمديم‌. آن‌ گچكار، مسلم‌ گچ‌ ساز است‌، ميگويد‌ در دارالاماره‌ داشتم‌ گچكاري‌ مي‌كردم‌. سرو صدايي‌ ديدم‌ هست‌. از آن‌ كمكي‌ كه‌ پهلويم‌ كارگري‌ كه‌ پهلويم‌ بود گفتم‌ چه‌ خبر است‌؟ از اوضاع‌ اطلاعي‌ نداشتم‌. گفت‌ يك‌ نفر بر امير المؤمنين‌ يزيد خروج‌ كرده‌، اين‌ را كشتند و سر او را و زن‌ و فرزندش‌ را وارد اين‌ شهر مي‌كنند. گفتم‌ اسم‌ اين‌ خروج‌ كننده‌، اين‌ شخص‌ ياغي‌ كيست‌؟ گفت‌ اسمش‌ حسين‌ بن‌ علي است‌. ميگويد‌ اين‌ كارگر وقتي‌ بيرون‌ رفت‌، من‌ با دستهاي‌ پر گچ‌ آنچنان‌ بر صورتم‌ زدم‌ كه‌ نزديك‌ بود چشمهايم‌ از حدقه‌ بيرون‌ بيايد. پسر دختر پيغمبر را مي‌كشند و آنوقت‌ مي‌گويند يك‌ نفر بر اميرالمؤمنين‌ خروج‌ كرده‌ و او را كشتند و وارد كردند و مردم‌ اينطور اظهار خوشحالي‌ مي‌كنند. بعد هم‌ آوردند سر مقدس‌ سيد الشهداء را. گذاشتند در مقابل‌ ابن‌ زياد. شما هيچ‌ شنيده‌ايد كه‌ با سر بريده‌ اينطور معامله‌ بكنند؟ در هيچ‌ جنگي‌، در وحشي‌ترين‌ مردم‌ يك‌ چنين‌ كاري‌ را نمي‌كردند. اينها همه‌ اجر رسالت‌ پيغمبر اكرم است‌. ببينيد امام‌ كه‌ مي‌فرمايد اگر بجاي‌ توصية‌ احترام‌، پيغمبر اكرم‌ مي‌فرمود كه‌ هر چه‌ مي‌توانيد اينها را اذيت‌ كنيد بيشتر از اين‌ نمي‌توانستند اذيت‌ بكنند؛ واقعا درست است‌. يك‌ سر چهل‌ روز در مقابل‌ ابن‌ زياد بوده‌. در راه‌ از كوفه‌ تا شام‌ بوده‌. بعد در مقابل‌ يزيد بن‌ معاويه‌ گذاشته‌ شده‌. چيزهايي‌ در كتابها در اين‌ خصوص‌ نوشته‌اند كه‌ واقعا كسي‌ جرأت‌ نميكند‌ كه‌ در منبر بگويد‌ براي‌ شما. كه‌ اين‌ چه‌ نحوه‌ شراب‌ مي‌خورد و چقدر جسارت‌ به‌ سر مقدس‌ سيد الشهداء ميكرد. غير از حالا آنچه‌ كه‌ ميشود‌ گفت‌ هماني‌ است‌ كه‌ با چوب‌ خيزران‌ به‌ لب‌ و دندان‌ سيد الشهداء ميزد. زينب‌ كبراي‌ با آن‌ عظمت‌ وارد بر مجلس‌ ابن‌ زياد ميشه‌. سلام‌ نميكند‌. به‌ كه‌ سلام‌ كند‌؟! ابن‌ زياد ميگويد‌ اين‌ متكبر است‌ كي‌ بود وارد شد؟ يك‌ نفر گفت‌: « هذه‌ زينب‌ بنت‌ علي‌. اين‌ زينب‌» دختر علي‌ بن‌ ابيطالبه‌. تا متوجه‌ شد كه‌ او زينب است‌، رو كرد به‌ زينب‌ كبري‌ سلام‌ الله‌ عليها «هل‌ رأيت‌ صنع‌ الله‌ عليك‌». ديدي‌ كه‌ خدا با شما چه‌ كرد، خدا با تو چه‌ كرد؟! زينب‌ در جوابش‌ فرمود:« ما رأيت‌ الا جميلا». جز خوبي‌ از خدا، جز نيكي‌، جز زيبايي‌ از خدا چيزي‌ نديدم‌. «ما رأيت‌ الا جميلا». آن همه‌ جسارت‌، چند مرتبه‌ در تاريخ‌ دارد كه‌ تصميم‌ گرفتند امام‌ سجاد عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ را شهيد كنند. يك‌ جوان‌، از نظر آنها كه‌ امام‌ شناس‌ نبودند. اگر مي‌دانستند كه‌ اين‌ امام است‌، قطعا شهيدش‌ مي‌كردند. يك‌ جوان‌ مريض‌ وارد بر مجلس‌ ابن‌ زياد شده‌، مجلس‌ يزيد شده‌. مكرر تصميم‌ مي‌گيرند در مقابل‌ عمه‌، خواهر، و ساير اقوام‌ و دوستان‌ و اينها، آن‌هم‌ زن‌ و فرزند، او را شهيد كنند. از اين‌همه‌ ظلم‌ بيشتر. لذا فرمود «ان‌ كنت‌ باكيا لشي‌ء فابكي‌ علي‌ جدي‌ الحسين‌». اي‌ پسر شبيب‌، اگر خواستي‌ به‌ چيزي‌ گريه‌ بكني‌، چون‌ هيچ‌ مصيبتي‌ در عالم‌ بالاتر از مصائب‌ سيد الشهداء عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ نبوده‌. شما بگرديد، خوب‌ ما در مملكتمان‌ جنگ‌ بوده‌ و به‌ انحاء مختلف‌ جوان‌ها كشته‌ شده‌اند. شما در تمام‌ اينها بگرديد، از نظر ظاهر، از نظر واقع‌ كه‌ تمام‌ مردم‌ دنيا فداي‌ يك‌ موي‌ سيد الشهداء. از نظر ظاهر بگرديد اگر يك‌ كسي‌ را مثل‌ علي‌ اكبر كشته‌ بودند، مثل‌ قاسم‌ بن‌ الحسن‌ كشته‌ بودند. مثل‌ خود سيد الشهدا كشته‌ بودند. خوب‌ وقتي‌ كشتند بگذارندش‌ كنار ديگر‌. ديگر‌ سرش‌ را بردارند چهل‌ روز، چهل‌ منزل‌ از اينطرف‌ به‌ آنطرف‌ ببرند. هيچكس‌ همچين‌ كاري‌ نكرد. بدن‌ مقدسش‌ را زير سم‌ اسب‌، اگر توي‌ ايام‌ عزا نبود ما خدا ميدونه‌، نمي‌توانستم‌ اين‌ جمله‌ را بگويم‌، حالا كه‌ مي‌خواهيد عزاداري‌ كنيد شب‌ سوم‌ شهادت‌ حضرت‌ سيد الشهداست‌ مي‌خواهيد عزاداري‌ كنيد چراغها را خاموش‌ كنيد. انشاء الله‌ يكي‌ از دوستان‌، بعضي‌ از دوستان‌ امشب‌، امروز عصري‌ يك‌ برنامه‌اي‌ داشتند. مي‌گفتند از امام‌ عصر صلواة‌ الله‌ عليه‌ تقاضا كرديم‌ كه‌ امشب‌ نظر لطفي‌ به‌ اين‌ مجلس‌ ما داشته‌ باشند. شب‌ آخر اين‌ مجلسه‌.

 اميدوارم‌ كه‌ امشب‌ مزد ايام‌ عزاداريمان‌ را، اين‌ ليالي‌ متبركه‌ را به‌ ما عنايت‌ كنند. الهي‌ آمين‌.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

۱۸ ذی الحجه ۱۴۱۰ قمری – ۲۰ دی ۱۳۶۹ شمسی- عید غدیر

اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَي رَسُولِ اللهِ وَ عَلَي آلِهِ آل الله لَا سِيَّمَا عَلَي بَقِيَّةَ اللهِ رُوحِي وَاَرْوَاحُ الْعَالَمِينَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَي اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ اِلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.

 

فرصت‌ بسيار كمي‌ باقيمانده‌ از مجلسمان‌ فقط‌ به‌ عنوان‌ عرض‌ تبريك‌ به‌ پيشگاه‌ مقدس‌ حضرت‌ بقية‌الله‌، صاحب‌ الزمان‌، عجل‌ الله‌ تعالي‌ له‌ الفرج‌ و عرض‌ تبريك‌ به‌ شما دوستان‌ امير المؤمنين‌، علي‌ ابن‌ ابيطالب‌، كه‌ به‌ عشق‌ و محبت‌ آن‌ حضرت‌ از شب‌ گذشته‌ تا به‌ امشب‌ ان‌شاء الله‌ به‌ جهت‌ «يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا»([1]) خوشحال‌ و خرميد و تمام‌ مشكلاتتان‌ را نديده‌ و صرف‌ نظر كرده‌ و به خاطر اين‌ كه‌ روز غدير خم‌ بهترين‌ روزهاي‌ ايام‌ عمر علي‌ ابن‌ ابيطالب‌ بوده‌ و روز سرور خاندان‌ عصمت‌ عليهم‌ الصلاة‌ و السلام‌ بوده‌ است‌ خوشحاليم‌. اميدوارم‌ اين‌ خوشحالي‌ و خرمي‌ در بخصوص‌ در اين‌ جمهوري‌ اسلامي‌ كه‌ بحمد الله‌ آثار عمل‌ به‌ دستورات‌ اسلام‌ روز به‌ روز بيشتر ظاهر مي‌شود، اين‌ عيد سعيد بر همة‌ ما مبارك‌ باشد و در اين‌ ايام‌ متوجة‌ مقام‌ مقدس ولايت‌ و امامت‌ باشيم‌.

امسال‌ روز غدير خم‌ يعني‌ مثل‌ امروزي‌ چهارده‌ قرن‌ يعني‌ چهارده‌ صد سال‌؛ از آن‌ روزي‌ كه‌ مولاي‌ متقيان‌ روي‌ دست‌ در غدير خم‌، روي‌ دست‌ پيغمبر اكرم، قرار گرفت‌ مي‌گذرد و از اين‌ روز به‌ بعد قرن‌ پانزدهم‌ ولايت‌ و امامت‌ و اعلام‌ ولايت‌ و امامت‌ آغاز مي‌شود. خيلي‌ جا دارد كه‌ مردم‌ مسلمان‌ و بخصوص‌ شيعة‌ امير المؤمنين‌ امروز را بزرگترين‌ عيد ايام‌ عمرش‌ بدانند. چون‌ صد سال‌ ديگر يك‌ چنين‌ روزي‌ كه‌ آغاز شانزدهمين‌ قرن‌ باشد و پايان‌ پانزدهمين‌ قرن‌ باشد خواهد بود. شايد در صد سال‌ ديگر هيچ‌ يك‌ از ما نباشيم‌ و حسرت‌ امروز را ببريم‌. بياييم‌ امروز آغاز زندگي‌ نويني‌ را براي‌ خودمان‌ تشكيل‌ بدهيم‌. امروز پيوندمان‌ را با اماممان‌ حضرت‌ بقية‌اللهارواحنا فداه [محكم كنيم]. فرض‌ كنيم‌ الان‌ در غدير خم‌ نشسته‌ايم‌؛ روي‌ آن‌ خاك‌هاي‌ غدير خم‌. مسلماً اگر هر يك‌ از دوازده‌ امام‌ آن‌جا مي‌بودند و بنا بود امامت‌ آن‌ها را اعلام‌ كند رسول‌ اكرم، روي‌ دست‌ بلند مي‌كرد و مي‌فرمود: «مَنْ كُنْتُ‌ مَوْلَاهُ مثلاً فَهَذَا حَسَنٌ‌ مَوْلَاهُ، فَهَذَا حُسَيْنٌ‌ مَوْلَاهُ، فَهَذَا عَلِيٌّ‌ مَوْلَاهُ، فَهَذَا مُحَمَّدٌ مَوْلَاهُ، جَعْفَرٌ مَوْلَاهُ، فَهَذَا مُوسَي‌ مَوْلَاهُ، تا مي‌رسيد به‌ حضرت‌ مهدي‌ روحي‌ فداه كه‌ مي‌فرمود: وَ هَذَا مَهْدِيٌّ‌ مَوْلَاهُ؛ و اين‌ وجود مقدس‌ را معرفي‌ مي‌فرمود و طبق‌ وظيفة‌ هر امامي‌ كه‌ در هر زماني‌ هست‌ بايد دستش‌ را براي‌ بيعت‌ با مأمومش‌ دراز كند و با آن‌ها بيعت‌ كند، آن‌ها با او بيعت‌ كنند و آن‌ ولايت‌ كلية‌ الهيه‌ كه‌ «خليفة‌الله‌» است‌، آنچه‌ خدا بايد نسبت‌ به‌ بندگانش‌ اظهار كند مولاي‌ همه‌مان‌ حضرت‌ بقية‌الله‌ بايد اظهار كند، ما دست‌ او را مي‌فشرديم‌. و مي‌گفتيم‌: آقا! ما مطيع‌ توايم، بندة‌ توايم‌، در پناه‌ توايم‌ و مسألة‌ حجةابن‌الحسن‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ مسأله‌اي‌ است‌ كه‌ ما شيعه‌ غافل‌تر از بعضي‌ از اهل‌ سنتيم‌ نسبت‌ به‌ حضرت‌. تمام‌ مسلمان‌ دنيا در شب‌ نيمة‌ شعبان‌ در همين مجلس گفتم‌ اكثر دوستان‌ مشهدي‌ بخصوص‌ تشريف‌ داشتند، تمام‌ مسلمانان‌ دنيا، علمايشان‌، معتقد به‌ وجود امام‌ عصر هستند و امروز ما بايد با امام‌ زمانمان‌ بيعت‌ كنيم‌. روز بيعت است‌. روز مقام‌ ولايت است‌. و لذا در همين‌ جا نزديك‌ ظهر است‌ و در محلي‌ كه‌ از بيست‌ سال‌ قبل‌ به‌ نام‌ حجةابن‌الحسن‌ نامگذاري‌ شده‌ بخاطر اين‌ كه‌ عدة‌ زيادي‌ از دشمنان‌ امام‌ زمان‌ در اين‌ محل‌ بوده‌اند و فعاليتي‌ شد و بحمد الله‌ آن‌ها رفتند و بعد از انقلاب‌ اسلامي‌ ايران‌، به‌ درك‌ واصل‌ شدند و نامي‌ از آن‌ها باقي‌ نماند، در بيست‌ سال‌ قبل‌ اين‌ ميدان‌ و اين‌ خيابان‌ به‌ نام‌ صاحب‌ الزمان‌ و اين‌ مسجد به‌ نام‌ صاحب‌ الزمان‌ ساخته‌ شد و تشكيل‌ شد. در يك‌ محلي‌ اينچنين‌ نشسته‌ايم‌. من‌ فقط‌ يك‌ جمله‌ مي‌خواهم‌ از تمام‌ عرايضم‌ عرض‌ كنم‌ و آن‌ اين‌ كه‌ ما الان‌ فكر كنيم‌ در غدير خم‌ هستيم‌ و امام‌ زمانمان‌ را پيغمبر به‌ ما معرفي‌ مي‌كند و ما دست‌ دراز مي‌كنيم‌ يا بقية‌ الله‌! ما مطيع‌ تو هستيم‌. ولايت‌ تو را قبول‌ كرديم‌.

من‌ تحقيقات‌ زيادي‌ در معني‌ كلمه ولايت‌ كرده‌ام‌ در كتاب‌ «مفردات‌ راغب» و‌ بقية‌ لغت‌هاي‌ اصيل‌ و خلاصة‌ معناي‌ ولايت‌ اين است‌ كه‌ انسان‌ مطيع‌ صد در صد يك‌ فرد ولي‌ باشد و اطاعتش‌ روي‌ محبت‌ باشد. نه‌ روي‌ ترس‌. اگر اطاعت‌ روي‌ ترس‌ بود مطيع‌ است‌. اگر محبت‌ تنها داشت‌ و اطاعت‌ نداشت‌ محب‌ است‌. اما وقتي‌ كه‌ هم‌ اطاعت‌ كرد و هم‌ محبت‌ داشت‌ و محبت‌ آن‌ قدر شديد بود كه‌ تمام‌ دستورات‌ مولايش‌ را عمل‌ كرد اين‌ شخص‌ مي‌شود وليّ. هم‌ او وليّ الله‌ است‌ هم‌ علي‌ وليّ‌ الناس‌ است‌ كه‌ «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا»([2]). «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا»([3]) كه‌ منظور ائمة‌ اطهار عليهم‌ الصلاة‌ و السلام‌اند.

بنابراين‌، ما با آن‌ ارتباط‌ قلبي‌ و روحي‌ عرض‌ مي‌كنيم‌: يا حجةابن‌ الحسن‌، يا صاحب‌ الزمان‌! ما الان‌ دست‌ ارادت‌ و دست‌ محبت‌ دراز مي‌كنيم‌ و با تو بيعت‌ مي‌كنيم‌ و از خدا مي‌خواهيم‌ كه‌ ما وليّ تو و مولاي‌ تو، «مَولَايَ اَنَا مَوْلَاكَ‌»([4])، ما غلام‌ تو و بندة‌ تو باشيم‌. و تو هم‌ مولا و آقاي‌ ما باشي‌. اين‌ برداشت‌ و اين‌ نتيجه‌ را از تشكيل‌ اين‌ جلسه‌ ان‌شاءالله‌ داشته‌ باشيم‌. اين‌ جملة‌ اول‌.

جملة‌ دومي‌ كه‌ مي‌خواستم‌ عرض‌ كنم‌ يك‌ تاريخچة‌ مختصري‌ از تشكيل‌ اين‌ كانون‌ بحث‌ و انتقاد بود كه‌ ان‌شاء الله‌ با نيروي‌ بيشتري‌ از اين‌ به‌ بعد فعاليت‌ خواهد داشت‌.

از سال‌ 1341 تشكيل‌ شده‌ و فعاليت‌هاي‌ زيادي‌ هم‌ داشته‌ و ان‌شاء الله‌ از اين‌ به‌ بعد هم‌ خواهد داشت‌ و من‌ نمي‌خواهم‌ بيلان‌ فعاليت‌هاي‌ كانون‌ را برايتان‌ بگويم‌. من‌ مي‌خواهم‌ اين‌ را عرض‌ كنم‌ كه‌ ان‌شاء الله‌ روزهاي‌ جمعه‌ جلسات‌ پاسخ‌ به‌ سؤالات‌، از ساعت‌ هشت‌ صبح‌ تا ساعت‌ ده‌ صبح‌ تشكيل‌ خواهد شد. از همين‌ جمعة‌ پس‌ فردا. پاسخ‌ به‌ سؤالات‌. مثل‌ جلسات‌ سابق‌ كه‌ جنابعالي‌ تشريف‌ داشتيد ديگر‌. و ان‌شاء الله‌ درس‌هاي‌ عقايد كه‌ بعدا اعلام‌ مي‌شود‌ به‌ ياري‌ پروردگار و به‌ كمك‌ حضرت‌ حجةابن‌ الحسن‌ ارواحنا فداه ان‌شاء الله‌ تشكيل‌ خواهد شد. و اميدواريم‌ كه‌ دوستان‌ به‌ يكديگر تذكر بدهند‌. البته‌ اين‌ جلسات‌ روزهاي‌ جمعه‌ به‌ جمعيت‌ زياد ما نياز نداريم‌. يك‌ نفر بيايد آن‌جا سؤال‌ بكند‌ ما جواب‌ همان‌ يك‌ نفر را خواهيم‌ داد. بقيه‌ هم‌ مستمع‌ آزاد خواهند بود.

مسألة‌ سومي‌ كه‌ اين‌ مجلس‌ مي‌خواستم‌ بيان‌ كنم‌، بنا بود يك‌ كتاب‌ از مقالات‌ مختلف‌ دانشمندان‌ شيعه‌ و سني‌ امروز ما به‌ آقايان‌ بدهيم‌. حدود شايد براي‌ علماء و دانشمندان‌ اهل‌ سنت‌ نوشتيم‌ علماي‌ شيعة‌ داخل‌ مملكت‌ و خارج‌ مملكت‌ باز براي‌ آن‌ها هم‌ ارسال‌ كرديم‌ اين‌ نامه‌ها يك‌ عده‌ جواب‌هايش‌ برگشته‌، نامه‌ اين‌ بود مضمونش‌ تقريبا كه‌ چون‌ آغاز پانزدهمين‌ قرن‌ مقام‌ ولايت‌ و امامت‌ است‌ لذا از شما تقاضا مي‌كنيم‌ كه‌ از شما عالم‌ محترم‌، دانشمند بزرگوار تقاضا داريم‌ كه‌ در موضوعاتي‌ كه‌ در اين‌ صفحه‌ هست‌ يك‌ مطلبي‌ بنويسيد. بيست‌ موضوع‌ هم‌ تعيين‌ شد. اين‌ بيست‌ موضوع‌ دربارة‌ غدير خم‌ بود. تاريخ‌ غدير، شعراي غدير و امثال‌ اين‌ها. يك‌ عده‌ جواب‌ داده‌اند كه‌ متأسفانه‌ از علماي‌ اهل‌ سنت‌ كمتر جواب‌ داريم‌. شايد يكي‌ دو تا بيشتر جواب‌ نداريم‌.

البته‌ شايد چون‌ تو مجلس‌ مي‌دانم‌ سني‌ نداريم‌ عرض‌ مي‌كنم‌ شايد هم‌ فكر كردند‌ اين‌ آقايان‌ اهل‌ سنت‌ كه‌ هر چه‌ بنويسند به‌ ضررشان است‌. بنويسند غدير را قبول‌ داريم‌، نمي‌توانند نفي‌ بكنند؛ بگويند كه‌ غديري‌ در كار نبوده‌؛ چون‌ تمام‌ كتب‌ اهل‌ سنت‌ مسألة‌ غدير را مطرح كرده‌اند. ما هم‌ روي‌ همين‌ حساب‌ گفتيم‌ آن‌ها چيزي‌ بنويسند. هر چي‌ مي‌توانند بنويسند، هر چي‌ مي‌خواهند‌ بنويسند. ولي‌ يكي‌ دو نفر از علماي‌ اهل‌ سنت‌ آنچنان‌ سنگ‌ تمام‌ گذاشته‌اند كه‌ شايد يك‌ شيعه‌ اين‌طور دربارة‌ غدير ننويسد‌ و اين‌ كتاب‌ «الغدير» و كتاب‌هاي‌ زيادي‌ مثل‌ كتاب‌ «اَبَقاة‌» و در فارسي‌ كتاب‌ «شب‌هاي‌ پيشاور» و امثال‌ اين‌ها هست‌ كه‌ مطالبي‌ و مداركي‌ در كتب‌ اهل‌ سنت‌ دربارة‌ غدير وجود دارد‌. و بالاخره‌ مسألة‌ غدير در كتابي‌ از كتب‌ اهل‌ سنت‌ كه‌ در مسألة‌ امامت‌ چيزي‌ نوشته‌ باشند، نمي‌شود‌ كه‌ نباشد‌. بنابراين‌ ناگزير بودند يك‌ چيزي‌ بنويسند دربارة‌ اين‌ كه‌ غدير خمي‌ بوده‌ است‌. و لذا مصلحت‌ را در اين‌ ديده‌اند كه‌ نامه‌ را جواب‌ ندهند‌ و احتمال‌ مي‌دهم‌ كه‌ اكثراً مربوط‌ به‌ خارج‌ از ايران است‌ احتمال‌ مي‌دهم‌ كه‌ بعداً برسد‌ چون‌ ديروز يك‌ نامه‌ از يكي‌ از دانشمندان‌ خارج‌ كشور رسيد. و به‌ همين‌ جهت‌ اين‌ كتاب‌ تأخير افتاد. يعني‌ نتوانستيم‌ مثل‌ امروزي‌ در اختيار آقايان‌ بگذاريم‌. و ان‌شاء الله‌ اميدواريم‌ كه‌ به‌ هر حال‌ امسال‌ سال‌ شروع‌ قرن‌ پانزدهم است‌، تا آخر سال‌ ان‌شاء الله‌ بتوانيم‌ اين‌ كتاب‌ «موسوعه‌ غدير»، موسوعة‌ روز غدير خم‌، مطالبي‌ كه‌ از تمام‌ دانشمندان‌ دنيا جمع‌ شده‌ ان‌شاء الله‌ در اختيارتان‌ بگذاريم‌. اين‌ هم‌ مطلب‌ سوم‌.

مطلب‌ چهارم‌، اين‌ كه‌ از خداي‌ تعالي‌ مي‌خواهيم‌ خداي‌ تعالي‌ به‌ ما مردم‌ ايران‌ كمك‌ كند. قدر اسلاممان‌ و انقلاب‌ اسلاميمان‌ را بدانيم‌.

به‌ خدا قسم‌! بلاهايي‌ كه‌ بر ما نازل‌ مي‌شود‌ از قبيل‌ زلزله‌ و مسائلي‌ از اين‌ قبيل‌ به خاطر ناشكري‌هايي‌ است‌ كه‌ ما داريم‌. «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ»([5]). در زماني‌ كه‌ اعلام‌ مي‌كنند بايد زن‌ها محجوبه‌ باشند، در زماني‌ كه‌ اعلام‌ مي‌كنند بايد صد در صد مردم‌ ايران‌ با اسلام‌ و با قوانين‌ اسلام‌ خودشان‌ را هماهنگ‌ كنند در عين‌ حال‌، متأسفانه‌ مظاهر كوچه‌ و بازار ما آنچه‌ كه‌ ظاهر مي‌شود‌ در كوچه‌ و بازار ما باز مظاهر غير اسلامي‌ است‌. من‌ دو هفته‌ قبل‌ از اين‌ زلزله‌ در حدود گيلان‌ و آن‌ حدودها بودم‌. شايد خود مردم‌ گيلان‌ آن‌طور نبودند ولي‌ آن‌قدر افراد فاسق‌ از اطراف‌ آن‌جا ريخته‌ بودند؛ زن‌هاي‌ بي‌حجاب‌، افراد بي‌ بند و بار كه‌ در اين‌ مرحلة‌ دوم‌ كه‌ هفتة‌ گذشته‌، شب‌ جمعه‌ آن‌ حدود بودم‌، ديدم‌ كه‌ همة‌ آن‌ها محزون‌ شدند، «إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ». اين‌ كلمة‌ خدا است‌، اين‌ جمله‌اي‌ است‌ كه‌ از جانب‌ پروردگار است‌ بر آن‌ها. بر يك‌ عده‌ عذاب‌ نازل‌ مي‌شود‌، يك‌ عدة‌ ديگر متنبه‌ شدند، شدند؛ نشدند از راه‌ ديگري‌ آن‌ها را عذاب‌ مي‌كنند. ما اگر صد در صد با قوانين‌ اسلام‌ خودمان‌ را هماهنگ‌ مي‌كرديم‌ و هماهنگ‌ كنيم‌ به‌ خدا قسم‌! نعمت‌ خدا بر سر ما فرو مي‌ريزد، در وسعت‌ رزق‌ قرار مي‌گيريم‌، در رفاه‌ و آسايش‌ قرار مي‌گيريم‌. و در آن‌ آية‌ شريفه‌ مي‌فرمايد به‌ بني‌ اسرائيل‌ كه‌ «خدا دشمن‌ شما را مغلوب‌ كرد و از بين‌ برد. فرعون‌ را در آب‌ غرقش‌ كرد بعد شما را آقاي‌ روي‌ زمين‌ كرد». مردمي‌ كه‌ توي‌ زندان‌ها اكثراً در اثر فشار حكومت‌ طاغوتي‌ بودند و ناراحت‌ بودند و حرف‌ حق‌ نمي‌توانستند بگويند: اين‌ها را آقاشان‌ كرد و بزرگشان‌ كرد و در رأس‌ كارها قرارشان‌ داد. «لِيَنْظُرَ كَيْفَ‌ تَعْمَلُونَ‌»([6]). خدا اين‌ كارها را كرد، براي‌ اين‌ كه‌ نگاه‌ كند ببيند چگونه‌ شما عمل‌ مي‌كنيد. آيا قدر اين‌ حركت‌ را مي‌دانيد؟ آيا قدر اين‌ نجات‌ از ظلم‌ و ستم‌ را مي‌دانيد؟ آيا قدر دينتان‌ و انقلابتان‌ و اين‌ همه‌ عظمت‌ و شخصيتي‌ كه‌ در دنيا به‌ شما خداي‌ تعالي‌ عنايت‌ كرده‌ اين‌ را قدرش‌ را مي‌دانيد يا نه‌؟ «لِيَنْظُرَ كَيْفَ‌ تَعْمَلُونَ‌»

و لكن‌ خدا نگاه‌ كرد ديد نه‌ ما قدر ندانستيم‌. هر مقدار بتوانيم‌ به‌ طرف‌ فساد مي‌رويم‌. تا جايي‌ كه‌ جلومان‌ را مي‌گيرند. زن‌هاي‌ ما تا آن‌ جايي‌ كه‌ براشان‌ ممكن است‌ موهاشان‌ را بيرون‌ مي‌گذارند. شما ديگر‌ تو كوچه‌ و بازار هستيد. مخفيانه‌ بعضي‌ از كارها انجام‌ مي‌شود‌ كه‌ خدا نكند اين‌ها علني‌ بشود. خدا نكند اين‌ مسائلي‌ كه‌ گفته‌ مي‌شود از قبيل‌ … چه‌ عرض‌ كنم‌، ظلم‌ها، ستم‌ها، بي‌ توجهي‌ها به‌ مردم‌ ضعيف‌ انقلابي‌ كه‌ اين‌ انقلاب‌ را به‌ وجود آوردند. ان‌شاء الله‌ اين‌ها همه‌اش‌ بايد درست‌ بشود‌.

به‌ هر حال‌، اميدواريم‌ خداي‌ تعالي‌ به‌ ما لطف‌ بفرمايد و ما را از خواب‌ غفلت‌ بيدار كند و وظيفة‌ ما مردم‌ مسلمان‌ كه‌ در اين‌ عذاب‌ اليم‌ قرار نگرفتيم‌، زير ساية‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا هم‌ در زمان‌ جنگ‌ اين‌جا شما در در امان‌ بوديد هم‌ در زلزله‌ در اكثر جهات‌ در اين‌جا، در مشهد، مردم‌ در امان‌ بوده‌اند، بايد به‌ فكر دوستانتان‌ آن‌هايي‌ كه‌ الان‌ بي‌ خانمانند؛ من‌ رفتم‌ خدا مي‌داند‌ ديدم‌، يك‌ دوستي‌ داشتيم‌ در همين‌ جا مشغول‌، اكثر دوستان‌ كانون‌ بحث‌ و انتقاد مي‌شناسند، يك‌ روحاني‌ است رفته‌ آن‌جا مشغول‌ خدمت‌ و من‌ مي‌دانم‌ كه‌ چقدر اين‌ مرد خدمت‌ كرده‌. مي‌گويد:‌ شب‌ زلزله‌ هفت‌ نفر ميهمان‌ داشتيم‌. يك‌ دختر سه‌ ساله‌ داشتند اين‌ها همه‌ از بين‌ رفتند و من‌ خودم‌ هم شش‌ ساعت‌ تا كمر زير آوار بودم‌ و فرياد مي‌زدم‌ كه‌ من‌ را يك‌ نفر بيايد نجات‌ بدهد و امثال‌ اين‌ها زياد بود.

اين‌ چراغ‌ ما قرمز شد اين‌ روش‌ قبلي‌ ما است‌ كه‌ سخنگو بايد سخنش‌ را جمع‌ كند و تمام‌ كند. من‌ هم‌ تمام‌ مي‌كنم‌ اميدواريم‌ كه‌ در اين‌ ساعت‌ خداي‌ تعالي‌ به‌ ما لطف‌ بيشتري‌ بكند و دست‌ ما را به‌ دست‌ امام‌ زمان‌مان‌ برساند و با آن‌ حضرت‌ بيعت‌ كنيم‌ و از ياران‌ خوب‌ امام‌ زمان‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ باشيم‌.

نسئلك اللهم و ندعوك باسمك‌ العظيم‌ الاعظم‌ الاعز الاجل‌ الكرم‌ و بامام‌ زماننا يا الله‌، يا الله‌، يا الله‌…

پروردگارا! به‌ آبروي‌ حجةابن‌ الحسن‌ فرج‌ آن‌ حضرت‌ را برسان‌.

عيدي‌ ما را ظهور آن‌ حضرت‌ قرار بده‌.

خدايا! به‌ آبروي‌ امام‌ زمان‌ قسمت‌ مي‌دهيم‌ همة‌ ما را از ياران‌ خوب‌ آن‌ حضرت‌ قرار بده‌.

اين‌ عيد را بر همة‌ شيعيان‌ جهان‌ مبارك‌ قرار بده‌.

پروردگارا! به‌ آبروي‌ حجةابن‌ الحسن‌ امام‌ راحل‌ ما را غريق‌ رحمت‌ بفرما.

خدايا! به‌ آبروي‌ امام‌ زمان‌ مسئولين‌ امر بالاخص‌ رهبر انقلاب‌ را زير ساية‌ امام‌ زمان‌ موفق‌ و مؤيد و منصور بدار.

خدايا! به‌ آبروي‌ امام‌ زمان‌ قسمت‌ مي‌دهيم‌ اين‌ مملكت‌ شيعه‌ را در پناه‌ امام‌ زمان‌ از خطرات‌ و عذاب‌ها و فشارها حفظ‌ بفرما.

پروردگارا! مرحوم‌ شهيد هاشمي‌ نژاد كه‌ از اول‌ تأسيس‌ اين‌ كانون‌ با ما بوده‌اند ايشان‌ را غريق‌ رحمت‌ بفرما.

اموات‌ همه‌مان‌ غريق‌ رحمت‌ بفرما.

عاقبت‌ امرمان‌ ختم‌ به‌ خير بفرما.

و السلام‌ عليكم‌ و رحمة‌ الله‌.

 



[1] «وَ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا» وسائل‏الشيعه: 14/507؛ «اِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اَطْلَعَ إِلَى الْأَرْضِ فَاخْتَارَنَا وَ اخْتَارَ لَنَا شِيعَةً يَنْصُرُونَنَا وَ يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا» بحارالأنوار:10 /114، تأويل‏الآيات‏الظاهره:641

[2] بقره/257

[3] مائده/55

[4] بحار: 99/215؛ جمال‏الأسبوع: 37

[5] ابراهيم/7

[6] يونس/14

 

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید