۱۵ شوال ۱۴۲۳ قمری- ۲۷ آذر ۱۳۸۱شمسی- جلسه دوم اعتقادات

 متن سخنراني 15 شوال المكرم 1423 مصادف با 27 آذر 1381 و 18 دسامبر 2002

 

اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ للهِ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَي رَسُولِ اللهِ وَ عَلَي آلِهِ آل اللّه  لَا سِيَّمَا عَلَي بَقِيَّةَ اللهِ فِي الْاَرَضِينَ رُوحِي وَ اَرْوَاحُ الْعَالَمِينَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ الْفَدَاءُ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَي اَعْدَائِهِمْ اَجْمَعِينَ مِنَ الْآنِ اِلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.

«اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ»([1])

يكي از دوستان و از سادات محترم؛ در هفته‌اي كه گذشت از دار دنيا رفت، جناب آقاي هاشمي، همين‌طور كه نشسته‌ايد يك حمد و سه قل‌هو الله براي آن مرحوم بخوانيد.

من از طرف همه‌ي دوستان و كساني كه ايشان را به خصوص مي‌‌شناختند به خانواده‌ي محترمشان تسليت عرض مي‌‌كنيم. اميدواريم خداي تعالي ايشان را با اجدادشان محشور كند.

ما از روز اوّلي كه اين جلسه روز جمعه را تشكيل داديم، با اين شرط كه من هر كجاي ايران كه باشم و وسيله‌اي براي پخش عرايضم باشد، در همانجا صحبت مي‌‌كنم ولو براي چند نفر كه در مجلس هستند باشد. و اين سلسله بحث‌هايي كه در روز جمعه ساعت 9 عرض مي‌‌شود، به منظور درس است و حتماً از دوستان در وقتي كه بخواهند مرحله‌اي داشته باشند، مطلب سؤال مي‌‌شود و طبق اين مطالبي كه عرض شده ان‌شاءالله و طبق آنچه كه رشد كرده‌اند به آنها اجازه‌ي مرحله‌را خواهيم داد.

بحثي كه هفته‌ي گذشته كه مقدّمه‌ي بحث‌هاي آينده است عرض شد و بعضي از دوستان گفتند: “ما درست نشنيده‌ايم به خاطر ارتباطي كه يك مقدار ضعيف بوده.” – در يك جمله عرض مي‌‌كنم، – يك هفته‌ي ديگر براي اينكه بتوانند آنها كاملاً به مطلب برسند مهلت داده مي‌‌شود. مطلبي كه هفته‌ي گذشته مشروح عرض كردم اين بود كه همه‌ي شماها، آنهايي كه مي‌‌خواهند توي مراحل تزكيه‌ي نفس باشند و ان‌شاءالله بتوانند كاملاً به حقيقت تزكيه‌ي نفس و پاكي دل برسند، بايد آنچه را كه در اعجاز قرآن در كتاب، (دو كتاب در اين جهت نوشته شده است)، بهتر و مهذّبش در كتاب «توضيح آيات قرآن» است، آن را خوب حفظ كنند، مقدّماتش را بدانند و كليدي است كه در هفته‌ي گذشته عرض كردم؛ خدا ثابت مي‌‌شود، رسالت رسول اكرم در اعجاز قرآن ثابت مي‌‌شود و حقايقي كه ما اگر ميلياردها سال و بلكه بي‌نهايت سال بمانيم، يك مطالبي است و حقايقي است كه همه‌ي آنها را اگر خدا توفيق داد و جزء مخلَصين شديم، بايد ياد بگيريم.

در هفته‌ي گذشته عرض كردم كه برخلاف فلسفه يا علوم بشري كه تا يك مدّتِ محدودي آن علم جا دارد كه انسان پيش برود؛ شما هر يك از علوم مادّي، علوم حتّي معنوي ولي بشري؛ اگر فكر كنيد مي‌‌بينيد تا يك حدّي انسان مي‌‌تواند پيش برود؛ ولي قرآن است كه چون وصل به وحي است، وصل به علم خداي بي‌نهايت است، در دنيا هر چه بتوانيد تعمّق كنيد باز به عمقش نرسيده‌ايد، اگر در عالم برزخ از اولياء خدا باشيد و تعمّق كنيد، باز به حقيقتش نرسيده‌ايد و در بهشت هم دستور است كه قرآن بخوانيد تا روح‌تان، فكرتان، غذاي روح‌تان؛ شما را رشد بدهد و به جايي برساند. مي‌‌بينيد كه تنها علمي است كه در دنيا، در برزخ، در بهشت كه ابدي است، براي انسان مطالبي توضيح مي‌‌دهد و حقايقي دارد كه رسماً انسان بايد به آن حقايق پي ببرد.  بسيار سطحي در اين دنيا، چون دنيا كوچك است، آنقدر نمي‌تواند پيش برود در حقايق قرآن كه روايت دارد: هر حرفي از قرآن هفتاد هزار معنا دارد و هفتادهزار كه گفته‌اند، معني‌اش كثرت بي‌نهايت است و لذا، در دنيا كافي نيست كه ما حقيقت قرآن را كاملاً درك كنيم، در عالم برزخ هم همين‌طور و در بهشت هم دايماً قرآن بخوان و بالا برو و آنقدر كه انسان در بهشت عمر مي‌‌كند، در حقايق قرآن بايد فرو برود. لذا، اين مطلبي بود كه در هفته‌ي گذشته عرض كردم و ان‌شاءالله هر كسي به اندازه‌ي ظرفش، به اندازه‌ي فهمش؛ چون در مجلس مجتهد داريم تا عوام بي‌سواد، ظرف‌هاي مختلف، ظروفي را دارند و گرفته‌اند و قرآن و آيات الهي مانند شير است كه  همه‌ي شما اگر خريدار شير باشيد، طبعاً به اندازه‌ي ظرفتان به شما داده مي‌‌شود و ان‌شاءالله كوشش كنيد علاوه بر آنچه كه من عرض مي‌‌كنم خودتان در اين آياتي كه در هفته تلاوت مي‌‌كنيد تدبّر كنيد و ان‌شاءالله به واقعيّتش و به حقيقتش خواهيد رسيد.

آيه‌ي اوّلي كه امروز تلاوت كردند كه خداي تعالي مي‌‌فرمايد:«وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ»در چند شب گذشته بود، درباره‌ي اين آيه‌ي شريفه من مطلبي گفتم كه «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ، إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ»([2]) توصيف همه‌ي شخصيّت‌ها و تمام اديان و تمام دانشمندان، همه‌ي توصيف‌ها، اگر بيابيم و بررسي كنيم در مقابلش بايد گفت: «سُبْحَانَ اللَّهِ»، تنها توصيفي كه بسيار اهميّت دارد و خدا راضي است به آن توصيف، توصيفي است كه پيغمبراكرم و ائمّه‌ي اطهار فرموده باشند. خداي تعالي به عنوان گِله از بندگانش يا به عنوان اين كه چرا اين‌گونه بندگانش خدا را توصيف مي‌‌كنند كه «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ»، مي‌‌فرمايد:

«وَجَعَلُوا لَهُ»، يعني قرار مي‌‌دهند براي خدا، «مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا»، از بندگانش، از مخلوقش جزئي قرار مي‌‌دهند. طبعاً وقتي كه انسان براي چيزي جزئي قرار داد، بقيّه‌ي اجزاء هم حتماً جسم است و داراي اجزاي ديگر. اگر گفتيم مخلوق خدا عين ذات خدا است و معتقد شديم كه مخلوقي هست، براي خدا جز‌ء قرار داديم. اگر گفتيم كه مخلوق يك موجي است از درياي وجود مقدّس پروردگار و اين هم جزئي از اجزاء خدا است، مخلوق يك چيز و خالق يك چيز، اينجا جزئي براي خدا قرار داديم و خداي تعالي مي‌‌فرمايد: «إِنَّ الْإِنسَانَ»، انسان كفران‌كننده است، كافر است، به آنچه كه بايد معتقد باشد اعتقاد ندارد، كفور است و يك كفران آشكارايي دارد.

پس بنابراين، در اين مجالس كه امروز اوّلين روزي است كه ما از قرآن مي‌‌خواهيم درباره‌ي توحيد و خداشناسي بهره برداريم اوّل كاري كه مي‌‌كنيم اين است كه خدا را داراي اجزاء ندانيم. خداي تعالي مجرّد مطلق است. مجرّد آن چيزي است كه نه زمان دارد، نه مكان دارد، نه اجزاء دارد، بلكه يك وجودي است كه ما به هيچ وجه ذات مقدّسش را نمي‌شناسيم. اوّل قدمي كه بايد برداريم اين است كه «اِذَا بَلَغَ الْكَلامُ اِلَي اللهِ فَامْسِكُوا»([3]) وقتي كه سخن‌تان به ذات مقدّس پروردگار مي‌‌رسد كه متأسفانه بعضي كلامشان به پروردگار رسيد و در ذات او فرو رفتند و به كفر منتهي شد ‌و «لايَزِيدُ اِلَّا تِيهَا»[4]، در روايت ديگر دارد: جز گمراهي چيزي بر انسان افزوده نمي‌شود؛ انسان وقتي به ذات خدا رسيد، ذات خدا چيست؟ كجا است؟ ـ كه همين كلمات هم نبايد گفته شود ـ وقتي كه به ذات خدا رسيد سخن‌تان را تمام كنيد، حرف نزنيد.

علّت اين دستور هم مي‌‌دانيد چيست؟ اين است كه ما هر چيزي را مي‌‌خواهيم بشناسيم بايد نمونه‌اش را با حواس ظاهري‌مان ديده باشيم يا لااقل عقل‌مان بر آن احاطه پيدا كند و چون نه عقل بر ذات مقدّس پروردگار احاطه مي‌‌كند و نه با حواس ظاهري چيزي كه نمونه‌ي ذات مقدّس پروردگار باشد ديده‌ايم، لذا ما نمي‌توانيم سخنِ ذات مقدس پروردگار را به زبان جاري كنيم؛ امّا در صفات خدا چرا.

لذا، اوّل كاري كه پيغمبر فرمود، اوّل سخني كه رسول‌اكرم بعد از بعثت فرمود، نفرمود كه بياييد ذات خدا را بشناسيد، ذات خدا را ببينيد، حتي به خدا بياييد معتقد باشيد اين را هم نفرمود؛ فرمود بياييد بگوييد: «لااِلَهَ اِلَّا اللهُ» تا رستگار شويد.

اوّل بحثي كه درباره‌ي خدا و در معرفت خدا بايد شما ياد بگيرد اين است كه خدا يكي است، «لااِلَهَ اِلَّا اللهُ». «لااِلَهَ اِلَّا اللهُ» يعني يك خدا داريد، يك حقيقت است، يك علم است، يك قدرت است كه نظم عجيب عالَم را به وجود آورده. اين عالم با اين عظمت، اين ستاره‌ها و اين كهكشان‌ها و اين افلاك دايماً در حركتند بدون اينكه كه كوچكترين برخوردي با يكديگر داشته باشند، بدون اينكه بي‌نظمي مختصري داشته باشند. در وجود خودتان نگاه كنيد، اين بدن شما آنچنان ساخته شده كه همه‌چيزش منظّم حتّي نقش سر انگشتانتان. اگر تمام مردم دنيا را در صف كنيد، نقش سر انگشتان شما با نقش سر انگشتان همه متفاوت است. لذا اين دليل است بر وحدانيّت خدا.

ببينيد، يك مثالي برايتان مي‌‌زنم تا مسأله كاملاً روشن بشود. اگر يك در و پنجره‌اي شما داشته باشيد در را يك نفر ديگر درست كرده باشد و پنجره و جاي پنجره را بنّاي ديگري، اگر اين دو با هم دقيق در آمد و حتّي يك ميليمتر با هم جدايي نداشت، شما مي‌‌گوييد: “ولو اينكه دو نفر اين پنجره را و اين در را درست كرده‌اند امّا يك فكر داشته‌اند، يك تعهّد داشته‌اند، باطنشان يك مصلحت‌انديشي در كار بوده يعني اگر اين دو نفر بدن اين دو نفر را از وسط برداريد، يك مصلحت‌انديشي در كار باقي مي‌‌ماند و آن اينكه بايد اين پنجره و اين دَر، در اين سانتيمتر باشد. اين مثال خيلي روشن است. خداي تعالي در تمام عالَم هستي اين كار را كرده و همين‌ كه منظّم است، همين كه كارها روي حساب صحيحي انجام مي‌شود، دليل بر وحدانيّت خدا است. خدا كه بدن ندارد پس يك مصلحت‌انديشي، يك فكر، كه البته كلمه‌ي مصلحت‌انديشي و فكر درباره‌ي ذات مقدّس پروردگار غلط است؛ يك علم، يك دانش، يك به اصطلاح چيزي كه مصالح را مي‌‌داند اين باقي مي‌‌ماند. شما اگر مي‌‌بينيد خورشيد در جاي خودش در حركت است، ماه در جاي خود، تمام باصطلاح منظومه‌ي شمسي ميلياردها سال است دارد مي‌‌چرخد و هيچ به هم نخورده، هيچ يكي از اينها از نظم خودش خارج نشده؛ از اين مي‌‌فهميد كه يك علم و يك قدرت در كار است كه اينها را مي‌‌چرخاند. در يك آيه‌اي كه در قرآن هست ـ در اين آيات كه امروز خوانديم نيست ولي در جاي ديگر ـ خداي تعالي مي‌‌فرمايد:«لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا»([5]) اگر در عالَم، در آسمان و زمين خداياني غير از خداي واحد يكتا مي‌‌بود، آسمان و زمين فاسد مي‌‌شد، «لَفَسَدَتَا»؛ آسمان و زمين به هم مي‌‌خوردند. آسمان و زمين چون دو فكر، دو علم، دو قدرت كنار يكديگر كار مي‌‌كردند و طبعاً وقتي كه وحدت نداشته باشند اختلاف دارند و طبعاً اختلافشان در آسمان و زمين ظاهر مي‌‌شد و فاسد مي‌‌شد. بنابراين، اين مطلبي كه عرض كردم دليل بر توحيد است. و اين كه در همه جا يعني در آسمان‌ها، در زمين،«لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»([6])، براي خدا است مالكيّت، تسلّط، اظهار قدرت در آسمان‌ها و زمين. بر اين اساس، اگر كسي دقّت كند ـ كه شماها طبعاً بايد جزء دقيق‌ترين افراد باشيد، با قلب پاكي كه خدا به شما عنايت كرده، با صفاي قلبي كه داريد ـ بايد وحدانيّت ذات مقدّس پروردگار از نظرتان خيلي واضح شده باشد كه «وَ فِي كُلِّ شَيْ‌ءٍ لَهُ آيَةٌ       تَدُلُّ عَلَي أَنَّهُ وَاحِدو»

يكي مي‌‌گفت كه چرا گفته‌اند: «وَ فِي كُلِّ شَيْ‌ءٍ لَهُ آيَةٌ       تَدُلُّ عَلَي أَنَّهُ وَاحِدو»، بايد بگويند كه خدا را اين نشانه‌ها ثابت مي‌‌كند. ولي نه؛ علاوه بر اثبات وجود خدا بيشتر از همه آيتيّت هر چيزي، وحدانيّت ذات مقدّس پروردگار را اثبات مي‌‌كند و با همين بياني كه عرض كردم.

پس بنابراين، مطلب اوّل امروز اين بود كه خداي تعالي واحد است و دليلش هم اين است كه همه‌ي چيزها با هم هماهنگ است، حتّي دقيق‌تر از در و پنجره كه مثال زدم بلكه شما شنيده‌ايد و مي‌‌دانيد و در تقاويم حتّي نوشته‌اند: “كسوف و خسوف”، وقتي كه يك كره‌اي بيايد مقابل ماه و خورشيد قرار بگيرد، كسوف يا خسوف حاصل مي‌‌شود. تا سيصد سال ديگر مي‌توانند اين را تعيين كنند. ببينيد چقدر عالم منظّم است يعني تا سيصد سال ديگر مي‌‌توانند بگويند چه دقيقه‌اي، چه ثانيه‌اي اين كره مي‌‌آيد در مقابل آن كره واقع مي‌‌شود و نمي‌گذارد نور آن كره به كره‌ي بعدي برسد. نظم را ببينيد. يا همان نشانه‌اي كه عرض كردم، آخر ما مي‌‌خواهيم از قرآن خارج نشويم و الاّ بحث‌هاي بي‌خود و بي‌ربطي كه اِنْ قُلْتُ قُلْتَ است زياد در اينجا. ما از بحث قرآن نمي‌خواهيم خارج بشويم.

«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ»، شما در آفاق نگاه كنيد، آسمان‌ها را نگاه كنيد، زمين‌را نگاه كنيد، تمام كهكشان‌ها را نگاه كنيد اين‌ها همه‌نشانه‌ي وحدانيّت خدا است و نشانه‌ي خدا است «وَفِي أَنْفُسِهِمْ»([7]) راه دوري نمي‌خواهد برويد، در باطن‌تان، در قلب‌تان، در ريه‌هاتان، شايد مشكل باشد كار متخصّصين باشد كه چقدر منظّم است. حتّي صورتتان كه تمام قطعات صورت شما آيتيّت دارد و با هيچ فردي از افراد بشر كه الان بيشتر از شش ميليارد جمعيّتند، تطبيق نمي‌كند. در عين حال، صورتتان را هم مشكل است شما پيدا كنيد،

سر انگشتان، يعني در بدنتان نزديك‌تر از سر انگشتان براي نگاه كردن چيزي نيست. من كه روي منبر نشسته‌ام مي‌‌توانم سر انگشتانم را نگاه كنم، شما هم كه آنجا نشسته‌ايد مي‌‌توانيد سر انگشتان را نگاه كنيد. همه مي‌توانيم. همين الان هر كجا در هر جايي كه باشيم خيلي ساده هست، كسي هم اعتراض نمي‌كند كه چرا سر انگشتانت را نگاه مي‌كني؟ اگر يك مثلاً آيينه‌ا‌ي تو مجلس الان من بردارم صورتم را نگاه كنم، شما مي‌‌گوييد: “چرا صورتش را نگاه كرد؟” اگر شما نگاه كنيد توي مجلس مي‌‌گوييم: “چرا اين كار را مي‌‌كني؟” اما سرانگشتان، من الان چند دفعه نگاه كردم، شماها هم گاهي مي‌‌توانيد نگاه كنيد خيلي مسئله واضح است؛ همين سرانگشتان، خداي تعالي مي‌‌فرمايد كه «لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ، أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ، بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَنْ نُسَوِّيَ بَنَانَهُ»([8]) خدا قادر است كه روز قيامت اين نقش سر انگشتان شما را هم تنظيم كند. اين نقش سرانگشتان چه آيتيّتي دارد؟ شما اگر انگشتان‌تان را بزنيد توي مركّب و بعد روي يك كاغذ سفيدي بگذاريد و اين را برداريد، با سر انگشتان شش ميليارد جمعيّت بخواهيد تطبيقش بدهيد، دومي پيدا نمي‌كنيد كه مساوي با نقش سرانگشتان شما باشد. نه آنچه كه الان هستند، ميلياردها جمعيّت كه از دنيا رفته‌اند، ميلياردها جمعيّتي كه بعداً خواهند آمد، اين نقش سر انگشتان  شما با آنها مساوي نيست. من به يك دانشمند متخصّص اين فن صحبت مي‌‌كردم مي‌‌گفتم: “آنهايي كه از دنيا رفته‌اند و آنهايي كه بعداً خواهند آمد چرا؟” گفت: “براي اينكه ممكن است يك دزد عمر زيادي بكند، يك جواني مثلاً بعد از دزدي او متولّد حتي شده باشد و نقش سرانگشتانش با نقش سر انگشتان اين مساوي باشد ما مي‌‌رويم او را مي‌‌گيريم نه اين را. اگر آمد و سر انگشتان يك انسان با ديگري مطابق بود، تمام علم انگشت‌نگاري بهم مي‌‌خورد، ديگر بايد آن را كنار گذاشت، نتيجه ندارد، حجيّت ندارد. الان برايش حجيّتي قايلند كه از امضاي انسان حجيّتش بيشتر است؛ در بعضي از جاها هست. من يك جايي من را مي‌‌خواستند  انگشت‌نگاري كنند در زمان رژيم گذشته، من گفتم: “سواد دارم، امضا مي‌‌كنم.” يعني گفتند انگشت بزن، گفتم: من امضا مي‌‌كنم. گفتند: “نه.مي‌‌دانيم سواد داري ولي انگشت، نقش سر انگشت اثرش بيشتر است. الان شماها هم هر كدام كه هر چه هم سواد داشته باشيد باز هم بعضي از جاها اين استفاده را دارند و آن قدر حسّاس خداي تعالي در شكم مادر كه بوديد، يعني يك قدرتي و يك نيروي علمي، يك قدرت و علمي تمام نقش سرانگشتان را در علمش سپرده و الان كه مي‌‌خواهد اين يك بچّه را در رحم خلق كند، بايد حتماً جوري خلق كند كه با همه‌ي آنها مخالف باشد. خيلي ساده است.

يكي از دانشمندان به نام «كالسين موريس» كه يك دانشمند آلماني است يك كتابي دارد به نام «انسان موجود ناشناخته» ظاهراً يا «خلقت انسان»، انسان موجود ناشناخته مال آن دكتر فرانسوي است، اين مال اين شخص است كه در آن كتاب مي‌گويد در اثبات خداشناسي است ظاهراً، خيلي وقت است كه من اين كتاب را مطالعه كردم، در آنجا مي‌‌نويسد كه اگر شما ده ورق، يك كتاب ده ورقي، يك مجلّه‌ي چهل ورقي اينها را در مقابل يك كور بگذاريد بگوييد: “صحافي كن” اين دستش كه مي‌‌رود صفحه‌ي اوّل را بخواهد بردار، اگر چهل صفحه‌اي باشد از چهل احتمال يك احتمال است كه صفحه‌ي اوّل را اول بردارد، چون احتمال دارد صفحه‌ي دوّم را بردارد، احتمال دارد صحفه‌ي سوم را همين طور. و در دفعه دوّم اگر بخواهد يك كتاب مثلاً صد صفحه‌اي، صفحه‌ي دوّم را پشت سر صفحه‌ي اوّل بردارد، از ده هزار احتمال يك احتمال است كه پشت سر هم باشد. كم‌كم تا صفحه‌ي دهم آن قدر احتمال ضعيف مي‌‌شود كه شما اگر ديديد يك نفري صفحه‌ي اوّل را، يك كوري كه هيچ احساسي از هيچ جهت ديگري نداشته باشد، آشنايي ديگري نداشته باشد بخواهد صفحه‌ي اوّل را اوّل، صفحه‌ي دوّم را دوّم، صفحه‌ي سوّم (را سوّم) تا ده صفحه پشت سر هم بردارد، شما مي‌‌گوييد: «محال است اين كور بي دليل اين كار را كرده باشد». ده صفحه كتاب را مي‌‌خواهد صحافي كند. احتمالات آنقدر ضعيف مي‌‌شود كه هيچ كس باور نمي‌كند. حالا يك دانه‌ي اوّل را چرا، خوب حالا دستش رفته و بالاخره مي‌خواهد دهم را بردارد، اول را برداشته اما پشت سر او صفحه‌ي دوّم را بردارد، پشت سر او صفحه‌ي سوّم را بردارد. يك ده صفحه‌كتاب را شما محال مي‌دانيد كه بدون حساب، بدون علم، بدون قدرت پشت سر هم انجام شده باشد، آن وقت شش ميليارد صفحه، همه‌ي صفحات غير از صفحه‌ي اوّل، هر صفحه غير از صفحه دوّم اين جوري تنظيم كرده، اينجا نمي‌گوييد يك ناظمي در كار بوده، نمي‌خواهيد بگوييد: “يك خدايي دست در كار بوده، يك واحدي كه اسمش “ذات مقدّس پروردگار” است با علم و دانشش اين كار را كرده و سختمان است. علّتش چيست؟

علّتش اين است كه ما با اين چشم محدودمان كه وابسته شديدي به اين چشم و اين گوش و اين زبانيم و هر چه داريم مي‌‌خواهيم در همين راه قرار بدهيم، نمي‌بينيم خدا را، نمي‌نبينيم. شما يك اتوبوس مي‌‌بينيد دارد راه مي‌‌رود، چون راننده‌اش را نمي‌بينيد بگوييد: راننده ندارد، عقل‌تان كجا رفته؟ اتوبوسي كه دارد توي جادّه با اين سرعت مي‌‌رود، تمام علايم راهنمايي و رانندگي را هم رعايت مي‌‌كند، شما مي‌‌توانيد از كنار بگوييد كه چون من نمي‌بينيم راننده را، چون ناظم عالم را من مشاهده نمي‌كنم آن هم با اين چشم محدودم، پس وجود ندارد يا از او غافل باشيم. غفلت هم مثل باورنداشتن است. خداي‌نكرده كارهاي خلاف هم بدتر از باورنداشتن است.

ايني كه باور ندارد هر كاري كرد در مقابل ذات مقدّس پروردگار، خُب خودش را، خدايي را قبول نداند كه مجرم بداند؛ امّا آن كسي كه خدا را قبول دارد، مسلمان است و با چشم حقيقي‌اش مي‌‌بينيد ولي با چشم ظاهرش نمي‌بينيد كار خلاف بكند، گناه بكند، معصيت بكند، دروغ بگويد.

خداي تعالي همه جا هست. از كثرت ظهور ديده نمي‌شود. يك مثال خوبي ولو اينكه به قول آن شاعر مي‌‌گويد: “خاك بر فرق من و تمثيل من،” يك مثال تقريباً، حالا براي اين جهت كه ما چرا نمي‌بينيم و حال آنكه «هُوَ اَقْرَبُ اِلَيْكَ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»([9]) بد نيست. مرحوم فيض كاشاني مي‌‌زند، مي‌‌گويد: ماهي‌ها يك روزي جمع شدند با همديگر گفتند: ديگران مي‌‌گويند حيات ماهي به آب است، اين آب كجا است كه ما او را نديديم؟ آب كجا است؟ يكي از اينها گفت: «در فلان اقيانوس يك ماهي پير هست او آب را ديده.» همه‌شان حركت كردند رفتند پيش او. او گفت: “شما غير آب به من نشان بدهيد كه بر شما احاطه داشته باشد، تا من آب را به شما نشان بدهم. سرت را از دريا بياور بيرون ببيني آب چيست؟ حالا بايد سرش را فرو كند تو دريا تا آب را ببيند، امّا آنجا آب را نمي‌بيند.

ببينيد آقايان، وحدانيّت خدا و اثبات وجود خدا اينچنين است كه عرض مي‌‌كنم. الان شما اين دست‌تان دارد حركت مي‌‌كند، اين حول و قوّه را از كجا آورد؟ مال تو هست؟ نگهش دار. مال تو هست؟ دستت درد گرفت، نگذار درد بگيرد. مال تو هست؟ بعد از مردنت حركت بده. مال تو نيست. پس مال كيه؟ مال خدا است. اين حركات شما، اين ديدن شما، اين شنيدن شما اين‌ها همه مال خدا است و بايد مرتّب بايد گفت: «لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلَّا بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ». همه‌ي اين‌ها مال خدا است. خداي تعالي است كه همه‌ي ما را اداره مي‌‌كند.

شما يك انساني كه در راه دارد مي‌‌رود ،دارد حركت مي‌‌كند، مي‌‌گوييد كه اين آدم بيدار است، زنده است، روح او را مگر ديدي كه زنده است يا بيدار است؟اگر همين الان بميرد و همين الان او خواب باشد، شما زنده بودن او را، خواب نبودن او را آيا مشاهده مي‌‌كنيد؟ چه فرقي دارد شخصي كه خواب است با شخصي كه بيدار است؟ چه فرقي مي‌‌كند شخصي كه مرده است و شخصي كه زنده است؟ چيه؟ از نظر چشم و ابرو كه فرقي نكرده، از نظر قيافه كه فرقي نكرده، شما مي‌گوييد: «اين روح دارد، آن روح ندارد».

عالَم هستي با اين حركت، زمستان زمين مي‌‌ميرد، تابستان زنده مي‌‌شود، اين گلها اين برگها از درخت‌ها بيرون مي‌‌آيد، اين حركتي كه مشاهده مي‌‌كنيد، چرا نمي‌گوييد: در اين اجسامي كه بايد بي‌حركت باشد، در اين اجسام يك قدرت و يك علمي است؟ علم هست به خاطر اين كه همه‌ي اشياء طبق مصالح صحيح دارند حركت مي‌‌كنند و قدرت هست كه هر چيزي را كه مصلحت باشد خدا و آن نيرو خلقش مي‌‌كند.

شما همين الان اينجا نشسته‌ايد نزديك‌ترين موجودات به شما خدا است. يك كسي از من پرسيد كه چرا «هُوَ اَقْرَبُ اِلَيَّ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»([10])، از خودم به خودم، اين معنايش چيست، از خودم به خودم خدا نزديك‌تر است؟ گفتم: الان رگ‌هاي قلب تو، رگ گردن تو، تو نمي‌تواني بفهمي كه در داخلش چه مي‌‌گذرد؟ يك دفعه مي‌‌بيند ـ خدا رحمت كند مرحوم آقاي موسوي – امام جمعه زنجان – كه من با او آشنا بودم. دو روز قبل در حرم دارد زيارت مي‌‌كند، يك دفعه افتاد و فوت كرد كه تجليلي خوبي هم بحمدالله از او شد ـ خوب چطور شد؟ اين آقا اگر مي‌‌دانست كه مي‌‌خواهد رگ‌هاي قلبش بگيرد و توي حرم بيفتد، توي خانه استراحت مي‌‌كرد، يك خرده‌اي به خودش آرامش مي‌‌داد. چه شد؟ از رگ‌هاي گردن و از رگ‌هاي قلب، شما اطّلاع نداريد ولي خدا اطلاع دارد «هُوَ اَقْرَبُ اِلَيْكَ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»([11]). علم خدا كه عين ذات خدا است توي رگ‌هاي تو وارد است و مي‌‌داند و تو نمي‌داني، چرا؟

به خاطر اينكه تو با اين چشم، اگر يك وقت هم عكس‌برداري از قلب مي‌‌كنند با دستگاههاي مختلف، آنچنان نزديكش مي‌‌كنند كه به چشم‌شان نزديك بشود. امّا يك وقت مي‌‌بينيد امام‌تان، حضرت بقيةالله ارواحنافداه، يا ائمّه‌ي ديگر، يا پيغمبراكرم، به شما نگاه مي‌‌كند مي‌‌گويد: رگ قلب تو ـ چون علم هر چيزي در نزد امام‌تان هم هست ـ اين رگ قلب تو دارد مي‌گيرد، مواظب خودت باش.

خدا رحمت كند مرحوم حاج ملاّآقاجان، در بازار زنجان داشت راه مي‌رفت، به دوست صميمي‌من كه من به او اعتماد قوي دارم فرموده بود كه مرگم دارد مي‌آيد سراغ من. يك چند قدم برداشت و يك سكويي بود آنجا دراز كشيد فوت كرد. بعضي از اولياء خدا هم از رگهاي قلب خودشان لابد اطّلاع بايد داشته باشند و الاّ ايشان سكته كرد؛ كسالتي نداشت كه بگوييم اين مثلاً طبق آن كسالت اطبّا گفتند: “فلان وقت مي‌‌ميري.” حتّي اطباي خيلي قوي، اطبّاي بسيار قدرتمند اعلام مي‌‌كنند كه شما چند روز ديگر مي‌‌ميريد و حال آنكه سال‌ها بعد از آن زنده مي‌‌مانيد. اين معناي احاطه‌ي علمي پروردگار است به شما.

شما هيچ‌وقت تنها نيستيد، توي اتاق تنها نشسته‌ايد با همين خدايي كه «اَقْرَبُ اِلَيْكَ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»، حرف بزن. عادت كن به حرف زدن و انس با پروردگارت، اين خداي واحد، اين خداي يكتا، اين خداي فرد، اين را بدانيد «لايَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ»([12])، خداي تعالي با تو كه دارد صحبت مي‌‌كند، مثل اينكه در تمام عالم هستي يك موجود را خلق كرده، و آن هم تويي و همه‌ي كارش هم فقط اداره تو است. اين معناي «لايَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ»است؛ توي صف نمي‌خواهد بايستي تا نوبت بشود و با او حرف بزني. وحدانيّت الهي، اين صفات حميده‌ي الهي، اين احاطه‌ي الهي، ايجاب مي‌‌كند كه تو هر چه دور و برت خلوت‌تر باشد، هر چه اطرافت كمتر انساني باشد كه حواست را پرت كند، بهتر مي‌‌تواني با او حرف بزني.

بنابراين، آنچه كه مي‌‌خواستم در مرتبه‌ي دوّم به عنوان ان‌شاءالله درس، كه من سختم است يك قدري بگويم درس، چرا؟ به خاطر اينكه نه من استادم، نه شماها شاگرد. چند نفر مسلمان دور هم نشسته‌ايم حالا شما به من اجازه داده‌ايد من براي شما حرف بزنم والاّ شما براي من حرف بزنيد و اين مسايل و اين مطالب تذكّراتي است كه بعضي از دوستان اين طور گاهي، وقتي كه اين گونه صحبت را مي‌‌كند خوب بعضي‌ها چرت مي‌‌زنند، حواس‌شان پرت است؛ بعضي‌ها هم نه، حرف را مي‌‌گيرند، دقيق‌اند و مي‌‌گويند: لااقل تا چند روز ما متوجّه خدا بوديم. حالا ان‌شاءالله اميدواريم شماها متوجّه ذات مقدس پروردگار باشيد و اين مطلب را هم هي با خودتان تمرين كنيد، صحبت كنيد، حرف بزنيد، نزديك بودن خدا، وحدانيّت خدا، اين كه دور و بر ذات خدا؛ يعني تفكّر در ذات خدا نبايد داشته باشيد، چرا نبايد تفكّر در ذات الهي بكنيد، اينها را با خودتان در ظرف يك هفته حرف بزنيد، صحبت بكنيد، با خودتان ان‌شاءالله تلقين كنيد تا به اين مطلب برسيد؛ و اگر جايي را هم مشكلي داشتيد و متوجّه نشده بوديد با من ان‌شاءالله تماس بگيريد كه من بهترين تماس‌ها را كه با من گرفته مي‌‌شود خدا مي‌‌داند، درباره‌ي همين مسايل است و به جايي اينكه خواب نقل كنيد و مسايل مختلف زندگي‌تان را كه خودتان بهتر مي‌‌توانيد حلّش كنيد،در باره‌ي اينگونه مطالب بامن تماس بگيريد. اميدواريم خداي تعالي شماها را نزديك به حقيقت و معنويّت و توحيد بفرمايد.

حضرت سيّدالشهداء عليه الصلوة و السلام نمونه‌ي بارزي است براي اين توجّه به پروردگار، امام‌مان است. شايد سخت‌ترين جايي كه يك انسان به فكر خودش بايد باشد، جايي است كه يك جراحتي بر بدن وارد شده باشد و مي‌‌خواهد اين جراحت هر طوري هست، دردش را كاهش بدهد، ناراحتي‌اش را از بين ببرد. ولي مي‌‌بينيم حضرت ابي‌عبدالله الحسين در ميان گودي قتلگاه افتاده، بدانيد آقايان! من نمي‌خواهم حرف‌هاي روضه‌خوان‌ها و اهل منبر را براي‌تان تكرار كنم. يك مطلب عقلي است در جنگي كه سي‌هزار جمعيّت يك طرف واقع شده‌اند، حضرت ابي‌عبدالله الحسين يك طرف و به خصوص بعد از آنكه تيري به قلب نازنينش خورده و از روي اسب به روي زمين افتاده، مي‌‌دانيد چقدر جراحت به اين وجود مقدّس وارد مي‌‌شود؟ از آن طرف، لب‌هاي مباركش تشنه است، حتّي در روايت دارد كه آنقدر تشنه بود حضرت ابي‌عبدالله كه آسمان را مثل دود مي‌‌ديد. در عين حال، راوي مي‌‌گويد: آمدم ببينيم سخن ابي‌عبدالله الحسين چيست؟ ديدم مي‌‌فرمايد: «رِضًا بِرِضَائِكَ، تَسْلِيمًا لِأَمْرِكَ، لامَعْبُودَ سِوَاكَ»، با خدا مناجات مي‌‌كند، خدا را مي‌بيند، در آغوش پروردگارش قرار گرفته.

خدايا! ما را هم در اين روز جمعه، اين دعاي ما را مستجاب بفرما كه ما هم وقت مردن به ياد تو باشيم.سرمان در دامن امام زمانمان باشد. دايماً به مقام رضا و تسليم رسيده باشيم و بگوييم «رِضًي بِرِضَائِكَ، تَسْلِيمًا لِأَمْرِكَ، لامَعْبُودَ سِوَاكَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِثِينَ».

«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، اَللَّهُمَّ اَنْتَ الْكَشَّافُ الْكُرَبِ وَ الْبَلْوَي وَ اِلَيْكَ اَسْتَعْدِي وَ عِنْدَكَ الْعَدْوَي وَ اَنْتَ رَبُّ الْآخِرَةِ وَ الدُّنْيَا فَاَغِثْ يَا غِياثَ الْمُسْتَغِيثِينَ عُبَيْدُكَ الْمُبْتَلَي وَ أَرِهِ سَيِّدَهُ يَا شَدِيدَ الْقُوَي»

چه كنيم خدا؟ ما مبتلاي به چشم‌مان، به ديدن ظاهري‌مان هستيم «وَ أَرِهِ سَيِّدَهُ يَا شَدِيدَ الْقُوَي»([13])

امام زمان‌ ما را به ما نشان بده

خدايا! به آبروي خاندان عصمت و طهارت در دنيا و آخرت، دست‌ما از دامنش كوتاه نفرما

ايمان كامل به همه‌مان مرحمت بفرما

يقين كامل به همه‌مان عنايت بفرما

خدايا! امام زمان ما را امروز كه جمعه است و انتظار ظهورش را داريم، توقّع ظهورش را از تو داريم، خدايا! او را ظاهر بفرما

پررودگارا! همه‌ي ما را از بهترين ياران و اصحابش قرار بده

قلب مقدّسش را از ما راضي بفرما

پروردگارا! به آبروي آن حضرت قسَمت مي‌‌دهيم تمام شرايطي كه ياران آن حضرت دارند در ما ايجاد بفرما

توفيق تزكيه‌ي نفس به همه‌ي ما مرحمت بفرما

توفيق توحيد خودت و اعتقادات صحيح را به ما مرحمت بفرما

خدايا! امواتمان غريق رحمت بفرما

خدايا! مرحوم هاشمي را غريق رحمت بفرما

پروردگارا! علماي اعلام به خصوص آيت‌الله موسوي را غريق رحمت بفرما

پروردگارا! به آبروي آقاي‌مان – حجّت‌بن الحسن – گرفتاريهامان را برطرف بفرما

عاقبت امرمان را ختم بخير بفرما.

 

3- كساني كه مي‌خواهند به حقيقت تزكيه نفس و پاكي دل برسند بايد ابتدا اعجاز قرآن را در نظر خود ثابت كنند كه در نتيجه خدا و رسالت رسول اكرم m و حقايق قرآن كه انسان الي الابد بايد مورد مطالعه و يادگيري قرار دهد برايش به اثبات مي‌رسد.

         فرق علوم مادي و بشري با علوم الهي و متصل به وحي اين است كه علوم مادي چون وصل به علم خداي بي‌نهايت و وحي است هيچ محدوديتي ندارد و ابدي است چرا كه هر چه انسان در علوم الهي جلوتر مي‌رود ضمن آن كه رشد مي‌كند اما به عمق و حقيقتش نمي‌رسد و باز هم بايد سير كند و جلو برود و لذا در دنيا انسان بسيار سطحي مي‌تواند در قرآن و علوم الهي پيش برود كه آن هم باز به ظرف افراد بستگي دارد.

4-توصيف خداي تعالي تنها از مخلصين پذيرفته است كه در رأس آنها ائمه o هستند و لذا آنجاكه غير معصوم و بلكه افراد جاهل كه در بعضي مواقع به توصيف خدا پرداخته‌اند، مخلوق خدا را عين ذات خدا دانسته و در واقع براي خدا جسم و اجزاء قائل شده‌اند كه اين كفر آشكارايي مي‌باشد و به همين جهت است كه انسان اولين گامي كه به سوي خدا مي‌خواهد بردارد بايد در جهت اصلاح اعتقاداتش باشد و اولين گامي كه در اعتقاد برمي‌دارد بايد در جهت خداشناسي باشد.

         چون خداي تعالي مجرد مطلق است يعني زمان، مكان، اجزاء و هر چيزي كه مربوط به ماده است را ندارد لذا با حواس ظاهري و نيز با عقل نمي‌توانيم آن را درك كنيم و به همين جهت وقتي كلام به ذات مقدس پروردگار مي‌رسد بايد توقف نمود كه در غير اين صورت انسان را به گمراهي و كفر منتهي مي‌كند اما در خصوص صفات پروردگار بايد فكر شود و به همين جهت اولين چيزي كه پيغمبر اكرم m  از مردم خواست اين بود كه بگويند: « لا اله الا الله » يعني، يك خدا، يك حقيقت، يك علم و يك قدرت در اين عالم فقط وجود دارد، تا رستگار شويد.

          نظم و هماهنگي عجيبي كه در عالم وجود دارد به طوري كه منجمين مي‌توانند لحظه دقيق به وقوع پيوستن خسوف و يا كسوفي را در سيصد سال آينده مشخص كنند خود وجود علم، قدرت و مصلحت انديشي كه واحد هست را به خوبي و وضوح ثابت مي‌كند.

          نظم و هماهنگي خاصي كه هر كس در بين اجزاء بدن خود مانند قلب، ريه، مغز و غيره مي‌تواند ببيند وجود علم، قدرت و مصلحت انديشي واحدي را ثابت مي‌كند.

          نقش سر انگشت طوري خلق شده كه دو نفر از زمان حضرت آدم تا آخر دنيا نمي‌توان پيدا كرد كه نقش سرانگشت آنها با هم يكسان باشد و اگر چنين اتفاقي بيفتد علم انگشت نگاري كنار گذاشته مي‌شود. لذا پر واضح است كه اولا علم و قدرتي بر ايجاد اين واقعيت نظارت داشته و از آنجا كه هيچ گونه بي‌نظمي در آن مشاهده نمي‌شود كاملاً مشخص است كه يك كسي هم اين كار را به انجام مي‌رساند و لذا توحيد يعني يك علم و قدرت را در عالم مؤثر دانستن ثابت مي‌شود.

          علم احتمالات در خصوص اين كه يك فرد كور بتواند ده صفحه از يك كتاب را پشت سر هم قرار دهد مي‌گويد احتمال اين كه صفحه اول را اول بردار يك دهم است و احتمال اين كه صفحه دوم را دوم بردارد يك صدم است و احتمال اين كه صفحه سوم را سوم بردارد يك هزارم است و تا آنجا كه احتمال اين كه صفحه دهم را دهم بردارد محال مي‌شود لذا در جايي كه پشت سر هم قرار گرفتن ده صفحه كتاب بدون علم و قدرت و ناظم محال باشد چگونه مي‌توان گفت چندين ميليارد نقش سر انگشت در اين عالم هست و هر يك غير از ديگري است و آن هم علم و قدرت و ناظمي در كار نبوده است؟؟؟

اينجا است كه مي‌گوييم: يك كسي، يك واحدي به نام « خدا » به نام « ذات مقدس پروردگار » دست در كار بوده و با علم و دانشش اين كار را كرده است.

         اگر يك علم و قدرت در عالم حاكم نباشد در انجام امور عالم اختلاف بوجود مي‌آيد و سبب فساد مي‌گردد و همين كه چنين چيزي در هيچ جاي عالم ديده نمي‌شود دليل بر « توحيد » است و لذا مي‌فرمايد: « لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا »

          علت اين كه با وجود اين همه نشانه بر وجود خدا باز هم منكر خدا هستيم اين است كه ما همه چيز را مي‌خواهيم با حواسمان درك كنيم و عقلمان را به كار نمي‌گيريم و در نتيجه غافل مي‌شويم تا آنجا كه تخلف و معصيت مي‌كنيم و حال آن كه خداي تعالي همه جا هست و از كثرت ظهور ديده نمي‌شود.

          تمام حركات و سكناتي كه در اين عالم اتفاق مي‌افتد از قدرت خدا است و نديدن دليل بر نبودن نيست. به طور مثال اگر دو نفر در جايي دراز كشيده باشند و هر دو چشمانشان را بسته باشند اما يكي خواب و آن ديگري بيدار باشد اينها تفاوتي در ظاهر ندارند و اگر ما بخواهيم به آنچه مي‌بينيم حكم كنيم بايد هر دو را خواب بدانيم و حال آن كه يكي روح دارد و آن ديگري روح ندارد و اين چيزي است كه با چشم ديده نمي‌شود.

          وجود علم و قدرت واحد در اين عالم اين طور ثابت مي‌شود كه همه اشياء طبق مصالح صحيحي انجام مي‌شود و اين نشانه علم است و هر چيزي كه مصلحت باشد خلق مي‌شود و اين نشانه قدرت است و اين كه عالم دچار فساد نمي‌شود علامت وحدت علم و قدرت است.

          خدا از خود شخص به او نزديك‌تر است چرا كه انسان از آنچه در رگ‌هاي قلبش مي‌گذرد اطلاعي ندارد اما خدا اطلاع دارد و حتي بعضي از اطباء هستند كه مرگ كسي را پيشگويي مي‌كنند اما همين شخص سال‌ها بعد از آن پيشگويي زندگي مي‌كند. ( قضيه رحلت مرحوم حاج ملا آقا جان )

          خداي تعالي همه جا هست و هيچ چيزي نمي‌تواند او را از رسيدگي به امور ديگر مشغول كند لذا انسان بايد با خداي تعالي انس بگيرد و صحبت كند.

          حضرت سيدالشهداء u در روز عاشورا با وجود اين كه سخت‌ترين جراحت‌ها بر بدن مباركشان وارد شده بود اما باز هم حتي آن وقتي كه بر زمين افتاده بود با خدا مناجات مي‌كرد و اظهار رضايت و تسليم بودن در برابر خدا را مي‌نمود.

 

جهت دانلود صوت و یا پخش آنلاین کلیک کنید

 

 


[1] زخرف/15

[2] صافات/159-160

[3] «فَإِذَا انْتَهَى الْكَلَامُ إِلَى اللَّهِ فَأَمْسِكُوا» كافي: 1 / 92

[4] «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام إِيَّاكُمْ وَ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ لَا يَزِيدُ إِلَّا تَيْهاً إِنَّ اللَّهَ لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ لَا يُوصَفُ بِمِقْدَارٍ» وسائل‏الشيعه: 16 / 197، بحار: 3 / 259

 

[5] انبياء/22

[6] جاثيه/27

[7] فصلت/53

[8] قيامه/1-4

[9] فضائل/123

[10] بحار: 84/316، مستدرك: 5/209

[11] همان مأخذ

[12] بحار: 7/28، مستدرك: 2/241

[13] بحار: 99/108، مفاتيح الجنان: دعاي شريف ندبه

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *