۹ محرم ۱۴۱۹ قمری – ۱۶ اردیبهشت ۱۳۷۷ شمسی – مزاياي‌ عبوديت‌

 مزاياي‌ عبوديت‌ تاسوعاي‌ 1420

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌

 الحمد لله‌ رب‌ العالمين‌ و الصلاة‌ و السلام‌ علي‌ اشرف‌ الانبياء و المرسلين‌. سيدنا و نبينا ابو القاسم‌ محمد. (اللهم‌ صل‌ علي‌ محمد و آل‌ محمد و عجل‌ فرجهم‌). و علي‌ آله‌ الطيبين‌ الطاهرين‌ لا سیما علي‌ سيدنا و مولانا حجة‌ ابن‌ الحسن‌ روحي‌ و ارواح‌ العالمين‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفداء. و اللعنة‌ الدائمة علي‌ اعدائهم‌ اجمعين‌ من‌ الآن‌ الي‌ قيام‌ يوم‌ الدين‌.

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌  الرجيم‌. فتق‌ الله‌ و اطيعون‌ انه‌ ربي‌ و ربكم‌ هذا صراط‌ المستقيم‌.

 آيات‌ بسيار تكان‌ دهنده‌اي‌ تلاوت‌ شد. مناسبت‌ شب‌ تاسوعاي‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ عليه‌ السلام‌ تذكراتي‌ در اين‌ ارتباط‌ و مناسبت‌ اين‌ آيه‌اي‌ كه‌ تلاوت‌ كردم‌ انشاء الله‌ تذكراتي‌ عرض‌ ميكنم‌ و اين‌ جلسات‌ هم‌ يكي‌ دو شب‌ ديگر بيشتر باقي‌ نمانده‌ و جدا از دوستان‌ و عزيزان‌ تقاضا دارم‌ بخاطر حضرت‌ ابا عبد الله‌ الحسين‌ حساسترين‌ ايام‌ دورة‌ سال‌ از نظر اهميت‌ محبت‌ و عزاداري‌. عزاداري‌ علامت‌ محبت‌ است‌. و محبت‌ همه‌ چيز انسان‌ بايد باشد مخصوصا محبت‌ به‌ كساني‌ كه‌ محبوب‌ ذات‌ مقدس‌ پروردگارند. در يك‌ حديث‌ هست‌ كه‌ امام‌ صادق‌ مي‌فرمايد هل‌ الدين‌ الا الحب‌ و البغض‌. آيا دين‌ جز حب‌ و بغض‌ چيز ديگري‌ هست‌؟ اگر شما محبت‌ به‌ خدا داشته‌ باشيد دينتون‌ بخواهيد يا نخواهيد، كامل‌ ميشود. اگر بغض‌ به‌ دشمنان‌ خاندان‌ عصمت‌، دشمنان‌ دين‌، دشمنان‌ خدا داشته‌ باشيد شما بالاخره‌ از بديها نجات‌ پيدا مي‌كنيد. چون‌ انسان‌ تابع‌ محبت‌ و تابع‌ بغضه‌. تابع‌ خواسته‌هاي‌ قلبيشه‌. كوشش‌ بكنيد در اين‌ يكي‌ دو سه‌ روزي‌ كه‌ از اوج‌ عزاداري‌ باقي‌ مانده‌ و عزاداريتون‌ انشاء الله‌ به‌ اوج‌ ميرسد استفادة‌ حب‌ و بغض‌ بكنيد و مسئلة‌ حب‌ و بغض‌ را در خودتون‌ تشديد بكنيد كه‌ همون‌ تولا و تبرا است‌. همون‌ تولي‌ و تبري‌ است‌ كه‌ انسان‌ اگر داراي‌ تولي‌ و تبري‌ نبود، اگر انسان‌ داراي‌ حب‌ و بغض‌ نبود، هيچ‌ چيز آنطور كه‌ بايد داشته‌ باشد، ندارد.

 در اين‌ آيه‌اي‌ كه‌ تلاوت‌ شد، پروردگار متعال‌ مي‌فرمايد فاتقوا الله‌ و اطيعون‌. داراي‌ تقوي‌ باشيد و در اثر تقوي‌ اطاعت‌ كنيد. چون‌ گاهي‌ انسان‌ تقوي‌ را در بعضي‌ از چيزها دارد در بعضي‌ از چيزها ندارد. تقوي‌ بطور كلي‌ كه‌ در روايات‌ هم‌ زياد بهش‌ سفارش‌ شده‌ و در آيات‌ قرآن‌ هم‌ بهش‌ تأكيد شده‌، به‌ اين‌ معناست‌ كه‌ انسان‌ خودش‌ را از بدي‌ نگه‌ بدارد. اصلا كلمة‌ تقوي‌ از وقي‌ يقي‌، وقايه‌، يعني‌ خود نگه‌داشتن‌ از بدي‌. نگهداري‌ خود از كارهاي‌ بد. و اين‌ معنا ساري‌ و جاريست‌ در تمام‌ اعمال‌ انسان‌ و رفتار انسان‌ و عقائد انسان‌ و افكار انسان‌. هر كاري‌ يك‌ تقوايي‌ بالنسبه‌ به‌ خودش‌ دارد. مثلا انفاق‌ كردن‌ تقوايش‌ اينه‌ كه‌ شما وقتي‌ خواستيد انفاق‌ بكنيد از مال‌ خودتون‌ انفاق‌ كنيد. از مال‌ حرام‌ انفاق‌ نكنيد. بعضي‌ از افراد هستند كه‌ اينطور فكر مي‌كنند كه‌ اگر مثلا اموالشون‌ مخمس‌ نشده‌، حساب‌ سال‌ ندارند، زكات‌ ندادند، ولي‌ انفاق‌ مي‌كنند. مثلا در ايام‌ محرم‌ اطعام‌ مي‌كنند به‌ فقرا رسيدگي‌ مي‌كنند، گاهي‌ جدا بعضي‌ از افراد اينطور شده‌، نزد من‌ مي‌آيند ميگويند ما در عمرمون‌ شايد در سال‌ مثلا چندين‌ هزار يا چند ميليون‌ به‌ اين‌ و اون‌ كمك‌ كرديم‌.حالا مي‌خواهيم‌ ببينيم‌ كه‌ اين‌ كمكهايمون‌ به‌ مردم‌ آيا ميشه‌ پاي‌ خمسمون‌ حساب‌ بشه‌ يا نه‌؟ طبعا جوابش‌ منفيه‌. بايد تو حساب‌ سال‌ داشته‌ باشي‌. اموالت‌ را حساب‌ بكني‌. آنچه‌ كه‌ سهم‌ سادات‌ است‌ به‌ سادات‌ بدي‌ و آنچه‌ كه‌ سهم‌ امام‌ است‌ به‌ مرجع‌ تقليدت‌ بدي‌ و در راه‌ امام‌ زمان‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌، آن‌ مرجع‌ تقليد خرج‌ بكنه‌ و يك‌ قرون‌ هم‌ اضافه‌ ندادي‌، كسي‌ بهت‌ اعتراضي‌ نداره‌. يا زكات‌ هم‌ همينطور. كساني‌ كه‌ بهشون‌ زكات‌ تعلق‌ مي‌گيرد و بايد زكات‌ بدهند، اموال‌ مخصوص‌ به‌ حد نصاب‌ ميرسد بايد زكات‌ بدهند. تقواي‌ انفاق‌ اين‌ است‌ كه‌ شما خمست‌ را بدي‌، زكاتت‌ را بدي‌، از راه‌ حلال‌ كسب‌ كرده‌ باشي‌. بعد يك‌ قران‌ تو ارزشش‌ بيشتر از ميليونها پولي‌ است‌ كه‌ اين‌ تقوي‌ را رعايت‌ نكرده‌، انجام‌ بدهد.

 يك‌ شخصي‌ آمد خدمت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌. از يك‌ فردي‌ خيلي‌ تعريف‌ كرد. يك‌ مردي‌ پيدا شده‌ توي‌ مدينه‌، بسيار مرد خوبيست‌. بسيار متدينه‌، آنچنان‌ تعريف‌ كرد كه‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ گفت‌ بد نيست‌ اين‌ مرد اينطوري‌ را ما هم‌ ببينيم‌. حضرت‌ مي‌فرمايد كه‌ يك‌ روز من‌ داشتم‌ عبور مي‌كردم‌ ديدم‌ از دور داره‌ مي‌آيد. او مرا نمي‌شناخت‌. عقب‌ سر او حركت‌ كردم‌. ديدم‌ رفت‌ در مغازة‌ نانوايي‌. عبا هم‌ ظاهرا داشته‌. يكي‌ دو تا نان‌ چشم‌ نانوا را باصطلاح‌ مخفي‌ كرد و اين‌ دو تا نون‌ را بلند كرد و گذاشت‌ لاي‌ عبايش‌. از آنجا رفت‌. در مغازة‌ بقالي‌. يك‌ چند تا انار هم‌ از آنجا دزديد. عجب‌ آدم‌ خوبيه‌! من‌ عقب‌ سرش‌ رفتم‌. اين‌ در اصول‌ كافيه‌. روايته‌ها. حضرت‌ صادق‌ مي‌فرمايد. عقب‌ سرش‌ رفتم‌ ديدم‌ وارد يك‌ خرابه‌اي‌ شد. يك‌ فقيري‌ آنجا نشسته‌ و اينها را به‌ او داد. او هم‌ مشغول‌ خوردن‌ شد. حضرت‌ مي‌فرمايد من‌ رفتم‌ جلويش‌ ايستادم‌. گفتم‌ اين‌ چه‌ كاري‌ بود تو كردي‌؟ گفت‌ مگر تو قرآن‌ نخواندي‌؟ گفتم‌ چرا. گفت‌ كه‌ خدا در قرآن‌ مي‌فرمايد من‌ جاء بالحسنه‌ فله‌ عشر امثالها. اگر كسي‌ كار خوبي‌ بكند، هر كار خوب‌ ده‌ برابر اجر خواهد داشت‌. من‌ دو تا نون‌ از آنجا بلند كردم‌. حالا دو تا نون‌ را يكي‌ هم‌ كه‌ حساب‌ بكنيم‌، يك‌ كار بد حساب‌ بكنيم‌، اين‌ دو تا نون‌ را به‌ فقير دادم‌، ده‌ تا حسنه‌ از اينجا گيرم‌ آمد. چند تا انار هم‌ كه‌ دزديدم‌ باز آوردم‌ دادم‌ به‌ اين‌ فقير. اينجا هم‌ ده‌ تا. چند تا ميشه‌؟ بيست‌ تا. از آنور پروردگار متعال‌ مي‌فرمايد و من‌ جاء بالسيئه‌ فلا يجز الا مثلها. كسي‌ كه‌ كار بد بكنه‌ جز يك‌ برابر، بيشتر باصطلاح‌ مؤاخذه‌ نميشه‌. ما دو تا از اين‌ بيست‌ تا را گذاشتيم‌ در مقابل‌ براي‌ كار بدمون‌، هيچي‌ دو تاش‌ هيچ‌. هيجده‌ ثواب‌ من‌ از اين‌ بين‌ بردم‌. ببينيد حساب‌ هم‌ تقريبا درست‌. حضرت‌ فرمود تو مگر قرآن‌ نخوندي‌؟ خدا در قرآن‌ مي‌فرمايد انما يتقبل‌ الله‌ من‌ المتقين‌. خدا از اهل‌ تقوي‌، تقوي‌ نه‌ اينكه‌ حالا هر كسي‌ كه‌ تقوا بايد مثلا در تمام‌ امورش‌ تقوي‌ داشته‌ باشد. اقلا تقواي‌ انفاقش‌ را بايد داشته‌ باشد. خدا از آنهايي‌ كه‌ تقواي‌ انفاق‌ را عمل‌ كرده‌اند قبول‌ ميكنه‌ و اين‌ را بدان‌، آن‌ بيست‌ تا اجري‌ كه‌ تو فكر كردي‌ خدا بهت‌ داده‌، دو تايش‌ را آنجا حساب‌ مي‌كني‌، هيجده‌ تايش‌ را براي‌ خودت‌ برميداري‌، آن‌ بيست‌ تا را خدا بهت‌ نميده‌. چون‌ قبول‌ نكرد پروردگار متعال‌ از تو.

 تقوا در همة‌ موضوعات‌ هست‌. تقواي‌ ورود در يك‌ خانه‌اي‌، حتي‌ در جزئيات‌، در يك‌ خانة‌ غيري‌ اينكه‌ اينطرف‌ و آنطرف‌ نگاه‌ نكني‌. به‌ وسايل‌ زندگي‌ افراد تجسس‌ نكني‌. به‌ ناموس‌ مردم‌ نگاه‌ نكني‌. به‌ زندگي‌ مردم‌ كاري‌ نداشته‌ باشي‌. بعضي‌ها اخلاقشون‌ اينه‌. ميهمانند در يك‌ جا وارد شدند. خوب‌ تو چند تا فرض‌ كنيد زن‌ داري‌؟ چند تا بچه‌ داري‌؟ چند تا دختر داري‌؟ چكار ميكني‌؟ حالا يك‌ وقت‌ هست‌ انسان‌ مي‌خواد يك‌ اطلاعاتي‌ از وضع‌ زندگي‌ يك‌ فردي‌ داشته‌ باشه‌ روي‌ يك‌ اساس‌ صحيح‌ و صالحي‌. يك‌ وقت‌ هست‌ نه‌. فقط‌ از شما دعوت‌ كردند بيائيد اينجا غذائي‌ مثلا بخوري‌، اطعام‌ به‌ شما بشود و تشريف‌ ببري‌. تجسس‌ نكنيد از زندگي‌ مردم‌ بر خلاف‌ تقواست‌. و لا تجسسوا. تجسس‌ به‌ طور كلي‌ تجسسي‌ كه‌ به‌ شما ارتباطي‌ ندارد نبايد از وضع‌ زندگي‌ مردم‌، روحيات‌ مردم‌، گاهي‌ ميشه‌ دوستان‌ حتي‌ اهل‌ تزكية‌ نفس‌ ما، از رفيقش‌ مي‌پرسه‌ خوب‌ مرحلة‌ تو چيه‌؟ در چه‌ مراحلي‌ هستي‌؟ در چه‌ وضعي‌ هستي‌؟ چه‌ بهت‌ گفته‌اند؟ چه‌ بهت‌ دستور داده‌اند؟ اينها همه‌اش‌ چيزهايي‌ است‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ در قرآن‌ نهي‌ كرده‌ و فرموده‌ و لا تجسسوا. نتيجة‌ تجسس‌ غيبت‌ ميشه‌. چون‌ انسان‌ وقتي‌ تجسس‌ كرد بالاخره‌ به‌ يك‌ نكات‌ منفي‌ در زندگي‌ طرف‌ ممكنه‌ برخورد كنه‌. وقتي‌ كه‌ به‌ آن‌ نكات‌ منفي‌ برخورد كرد، خواهي‌ نخواهي‌ اين‌ آدمي‌ كه‌ به‌ آية‌ قرآن‌ توجه‌ نكرده‌ و لا تجسسوا را اعتنا نكرده‌، ميره‌ آن‌ نكات‌ ضعف‌ طرف‌ را، نكات‌ منفي‌ طرف‌ را به‌ ديگران‌ ميگه‌. سبب‌ اين‌ ميشود كه‌ غيبت‌ كننده‌ باشه‌. تقواي‌ ورود در يك‌ خانه‌، رفاقت‌ با يك‌ دوست‌ اينه‌ كه‌ از زندگيش‌ تجسس‌ نكني‌. چرا. از نامش‌، از اگر مي‌خواهي‌ دوستيت‌ را ادامه‌ بدي‌، از آدرسش‌، از قبيله‌اش‌، از مذهبش‌، بد نيست‌. اينها دستوره‌ سؤال‌ بكنيد. توي‌ قطار، كوپة‌ قطار نشستيد داريد مي‌ريد مشهد مثلا يك‌ دوستي‌ هم‌ آنجا هست‌، ازش‌ خوشتون‌ آمد، از اخلاقش‌ خوشتون‌ آمد، آدم‌ صالحيش‌ ديديد. حالا بناي‌ رفاقت‌ را هم‌ مي‌خواهيد بريزيد. چرا، آدرسش‌ را بپرسيد، شمارة‌ تلفنش‌ را بپرسيد. شمارة‌ تلفن‌ خودتون‌ را بهش‌ بديد. تأليف‌ پيدا بكنيد كه‌ فرمود المؤمن‌ مألوف‌. مؤمن‌ اهل‌ الفته‌. لا خير من‌ لا يألف‌ و لا يؤلف‌. در كسي‌ كه‌ الفت‌ با مردم‌ نگيرد و اجازه‌ ندهد مردم‌ با او انس‌ بگيرند، خيري‌ نيست‌. اينجور نباشيد كه‌ با مردم‌ انس‌ نداشته‌ باشيد. اما تجسس‌، ابدا! خلاف‌ تقواي‌ معاشرته‌. برخورد ميكنند، خوب‌ آقا ديشب‌ كجا بودي‌؟ نميدونم‌ صبح‌ كجا رفتي‌؟ چه‌ كردي‌؟ چه‌ حرفي‌ زدي‌؟ چي‌ شد؟ افراد پر حرف‌ هستند، وقتي‌ به‌ انسان‌ برخورد ميكنند انسان‌ هم‌ نميتونه‌ دروغ‌ بگه‌ مجبور ميشه‌ هر چي‌ بوده‌ شب‌ و روز چه‌ بتونه‌ بگه‌ چه‌ نتونه‌ بگه‌، بايد به‌ اين‌ آقا بگه‌. به‌ جهت‌ اينكه‌ پرسيده‌. تقواي‌ معاشرت‌ خيلي‌ مسائلي‌ است‌ كه‌ من‌ نمي‌خوام‌ در اين‌ مجلس‌، شب‌ تاسوعا، وقتتون‌ را به‌ آنها بگيرم‌.

 تقواي‌ نماز چيه‌؟ اذا كنت‌ في‌ الصلاة‌ فاحفظ‌ قلبك‌. در همين‌ روايت‌ مربوط‌ به‌ مطلب‌ قلب‌. اذا كنت‌ في‌ بيت‌ غير فاحفظ‌ عينيك‌. وقتي‌ كه‌ در بيت‌ ديگري‌ هستي‌، در خانة‌ ديگري‌ هستي‌، دو تا چشمت‌ را حفظ‌ كن‌. سرت‌ را بينداز پائين‌، اينطرف‌ آنطرف‌ نگاه‌ مي‌كني‌ از پنجره‌ نگاهت‌ را مي‌اندازي‌ ببيني‌ آنجا چيه‌؟ صاحبخانه‌ رفته‌ از اطاق‌ بيرون‌، پا شدي‌ اين‌ اطراف‌ را نگاه‌ ميكني‌. مگه‌ تو باصطلاح‌ چه‌ هستي‌؟ به‌ تو چه‌ مربوطه‌ كه‌ ايشان‌ چقدر وضعش‌ خوبه‌ يا خوب‌ نيست‌ يا ثروتش‌. فاحفظ‌ عينيك‌. فاذا كنت‌ في‌ الصلاة‌ فاحفظ‌ قلبك‌. اگر در نمازي‌، قلبت‌ را حفظ‌ كن‌. يعني‌ در خانة‌ دلت‌ بنشين‌. جز خدا و مطالبي‌ كه‌ در نماز هست‌ چيز ديگه‌اي‌ راه‌ نده‌. حفظ‌ كن‌. انسان‌ در نماز بايد كاري‌ كه‌ ميكنه‌، من‌ يك‌ راهي‌ را بهتون‌ ياد بدم‌ براي‌ اينكه‌ انشاء الله‌ در نماز قلبتون‌ متوجه‌ پروردگار باشد و حفظ‌ بشود از مسائل‌ مختلفي‌ كه‌ ممكن‌ است‌ توي‌ ذهنتون‌ بيايد. و آن‌ اينه‌ كه‌ از اول‌ نماز به‌ معناي‌ كلماتي‌ كه‌ در نماز مي‌خونيد توجه‌ كنيد. هر چه‌ هم‌ عميقتر توجه‌ كنيد، بهتر. الله‌ اكبر يعني‌ چي‌؟ بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌ يعني‌ چه‌؟ بگيد ما كه‌ عربي‌ بلد نيستيم‌. اي‌ خاك‌ بر فرق‌ امثال‌ من‌ كه‌ عربي‌ نمازشون‌ را بلد نباشند. خوب‌ ياد بگيريد. از همين‌ الان‌، اين‌ را بدونيد. كساني‌ كه‌ مي‌خواهند به‌ خدا برسند، اولين‌ كار، حتي‌ اگر امشب‌ كه‌ شب‌ تاسوعاست‌ بيدار بشينيد، با جديت‌ هم‌ عرض‌ ميكنم‌؛ اولين‌ كار اين‌ است‌ كه‌ معناي‌ نمازتون‌ را ياد بگيريد. و الاّ انسان‌ با خدا حرف‌ بزنه‌، هيچي‌ بلد نباشه‌. نميدونه‌ كه‌ به‌ خدا جسارت‌ كرد. چون‌ گاهي‌ انسان‌ وقتي‌ معنايش‌ را بلد نباشه‌ ممكنه‌ توي‌ نماز به‌ خدا جسارت‌ هم‌ بكنه‌. يك‌ كسي‌ براي‌ من‌ مثال‌ ميزد، راست‌ هم‌ ميگفت‌، بعد كه‌ به‌ لغت‌ هم‌ مراجعه‌ شد همين‌ بود الله‌ الصمد اگر با صاد بگيد و معنايش‌ را متوجه‌ باشيد، يازده‌ معناي‌ عميق‌ داره‌ كه‌ اگر من‌ معناهايش‌ را بخوام‌ عرض‌ كنم‌ شايد منبر امشب‌ و صحبتهاي‌ امشب‌ به‌ همين‌ معناي‌ الله‌ الصمد منتهي‌ بشه‌. اگر اين‌ صمد را با سين‌ بگيد، مي‌دونيد معناي‌ صمد با سين‌ چيه‌؟ يعني‌ پهن‌، پهن‌ حيوانات‌. ببينيد چقدر اين‌ معنا، جسارت‌ به‌ پروردگاره‌. توهين‌ به‌ پروردگار ميشه‌. عليم‌ با عين‌ يعني‌ خداي‌ دانا. عليم‌ با الف‌ مي‌دونيد يعني‌ چه‌؟ يعني‌ دردناك‌. نمازتون‌ را معانيش‌ را ياد بگيريد و در دروازدة‌ دلتون‌ بنشينيد، نگذاريد مسائل‌ ديگه‌ وارد دلتون‌ بشه‌. بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌. خداي‌ رحمان‌، خداي‌ رحيم‌، خداي‌ مهربان‌. الحمد لله‌ رب‌ العالمين‌، همينها، تا آخر. بلد باشيد ديگه‌. آقا ما عربي‌ بلد نيستيم‌. براي‌ اينكه‌ اجناست‌ را بفروشي‌ خوب‌ انگليسي‌ بلدي‌. براي‌ اينكه‌ بتوني‌ با طرفهاي‌ خارجيت‌ صحبت‌ بكني‌ انگليسي‌ را خوب‌ بلدي‌. براي‌ اينكه‌ نميدونم‌ نگند تو آدم‌ عقب‌ افتاده‌اي‌ هستي‌، انگليسي‌ را بلد شدي‌، فرانسه‌ را بلد شدي‌. براي‌ اينكه‌ مبادا بهت‌ بگويند مسلماني‌، عربي‌ را بلد نشدي‌. خداي‌ نكرده‌ بگند مسلماني‌! ياد بگيريد اين‌ معاني‌ نمازتون‌ را. من‌ جدا از هر مكلفي‌ كه‌ توي‌ مجلس‌ هست‌ مي‌خوام‌ كه‌ در اولين‌ فرصت‌ معناي‌ نمازشون‌ را ياد بگيرند تا حواسشون‌ پرت‌ نشه‌. تا بتونند به‌ اين‌ جملة‌ امام‌ عمل‌ بكنند كه‌ فاذا كنت‌ في‌ الصلاة‌، وقتي‌ كه‌ در نماز هستي‌، فاحفظ‌ قلبك‌. قلبت‌ را حفظ‌ كن‌. تقواي‌ نماز اين‌ است‌ كه‌ افكار مختلف‌ توي‌ نمازتون‌ توي‌ ذهنت‌ نيايد. و الاّ نمازت‌ با تقوا انجام‌ نشده‌ و خدا هم‌ قبول‌ نميكنه‌. اين‌ را بدونيد. چون‌ انما يتقبل‌ الله‌ من‌ المتقين‌.

 تقواي‌ روزه‌ اين‌ است‌ كه‌ همانطوري‌ كه‌ دهنت‌ را از غذا خوردن‌ و آب‌ خوردن‌ و مبطلات‌ روزه‌ حفظ‌ كردي‌، از چيزهايي‌ كه‌ خلاف‌ تقواست‌، خلاف‌ تقواي‌ روزه‌گيري‌ است‌. از غيبت‌ كردن‌، دروغ‌ گفتن‌، بد اخلاقی‌ كردن‌، تحمل‌ و صبر نداشتن‌، از اينها هم‌ حفظ‌ كني‌. خلاصه‌ تقوا يك‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در تمام‌ امور زندگي‌ انسان‌ وارد ميشه‌. حتي‌ در جزئيات‌. عصري‌ با يكي‌ از دوستان‌ صحبت‌ بود كه‌ بعضي‌ مثلا فرض‌ كنيد كه‌ حواسشون‌ نيست‌ كه‌ ماشينشون‌ را كجا پارك‌ مي‌كنند. اين‌ بي‌ تقواست‌ در همين‌ پارك‌ كردن‌ ماشين‌. جلوي‌ خونة‌ مردم‌ پارك‌ كرده‌ آمده‌. وسط‌ راه‌ پارك‌ كرده‌ آمده‌. مزاحمت‌ ايجاد كرده‌ آمده‌. اين‌ بي‌ تقواست‌.

 تقواي‌ معاشرت‌ با زن‌ و فرزند چيه‌؟ اينه‌ كه‌ دو تا وقتي‌ بهم‌ مي‌رسند، مرد رفته‌ از خانه‌ بيرون‌ كلي‌ زحمت‌ كشيده‌ ناني‌ آبي‌ تهيه‌ كرده‌ آمده‌ خونه‌. زن‌ بي‌ تقوا مي‌دونيد كيه‌؟ زني‌ است‌ كه‌ به‌ آنچه‌ كه‌ محبت‌ اين‌ شخص‌ كرده‌ و به‌ فكرش‌ رسيده‌ كه‌ تهيه‌ بكنه‌ و بياره‌، توجه‌ نمي‌كنه‌. يك‌ چيزي‌ را يادش‌ رفته‌، دعوا راه‌ مي‌اندازه‌. اين‌ بي‌ تقواست‌. در معاشرت‌ بي‌ تقواست‌. يا مثلا فرض‌ كنيد در تربيت‌ فرزندش‌ كوشا نيست‌. اقلا تكاليفش‌ را بهش‌ نگفته‌. اين‌ تقوا نداره‌ در زندگي‌. در زندگي‌ اگر كسي‌ بخواد تقوا داشته‌ باشه‌ بايد بچه‌اش‌ را از اول‌، همانطوري‌ كه‌ شب‌ قبل‌ گفتم‌ تا وقتي‌ كه‌ مي‌خواد مهندس‌ و دكتر بشه‌، همة‌ مسائلي‌ كه‌ لازم‌ داره‌ آنوقت‌، امروز بهش‌ تعليم‌ بده‌. عقائدش‌ را بهش‌ تعليم‌ بده‌. احكامش‌ را بهش‌ تعليم‌ بده‌. حتي‌ مستحبه‌ شنا كردن‌ و اسب‌ سواري‌ و بعضي‌ از ورزشهايي‌ كه‌ نياز بيشتري‌ بهش‌ هست‌، پدر و مادر به‌ فرزندشون‌ تعليم‌ بدهند. اين‌ معناي‌ تقواست‌.

 تقواي‌ در جمع‌آوري‌ مال‌ چيه‌؟ اينه‌ كه‌ از راه‌ حلال‌ جمع‌آوري‌ بشه‌. اسراف‌ نكنه‌. به‌ جاي‌ خودش‌ آنچه‌ دارد صرف‌ كنه‌. و همينطور شما وارد به‌ مسائل‌ مختلف‌ بشيد. تقوا در هر مسئله‌اي‌ مي‌بينيد كه‌ ساري‌ و جاريست‌. لذا خداي‌ تعالي‌ مي‌فرمايد و اتقوا الله‌ و اطيعوني‌. يعني‌ اطاعت‌ مرا بكنيد. اطاعت‌ پروردگار را در زندگيتون‌ بكنيد. بندگي‌ بكنيد. راه‌ رسيدن‌ به‌ بندگي‌ كامل‌، من‌ مكرر اينجور مثال‌ زدم‌ كه‌ بعضي‌ از افراد هستند كارمند يك‌ اداره‌اي‌ هستند موقت‌. روزمزدي‌. مي‌تونند امروز كار بكنند، فردا هم‌ بروند توي‌ يك‌ ادارة‌ ديگه‌اي‌ كار بكنند. امروز با دوست‌ كار بكنند، فردا با دشمن‌ كار بكنند. هيچ‌ شخصيت‌ حقوقي‌ و ارزش‌ باصطلاح‌ كارمندي‌ را ندارند. از مزاياي‌ كارمندي‌ هم‌ استفاده‌ نمي‌كنند. بعضي‌ افراد اينطورند. بعضي‌ افراد نه‌. يا سابقه‌اشون‌ ايجاب‌ ميكنه‌، ده‌ دوازده‌ سال‌ كار كردند، حالا رسمي‌ شدند. در اين‌ مدت‌ هم‌ كار خطايي‌ نكردند. يا اينكه‌ فرد پر ارزشي‌ هستند، كارهاي‌ صحيحي‌ انجام‌ ميدهند. اداره‌ قبولشون‌ كرده‌ از همان‌ اول‌ خدمت‌ شما عرض‌ شود حالا نميدانم‌ ميشه‌ يا نميشه‌، رسميت‌ پيدا كرده‌. بيائيم‌ بندة‌ رسمي‌ خدا بشيم‌. اكثر ماها چند سالي‌ از اول‌ تكليفمون‌ گذشته‌. كم‌ يا زياد. در اين‌ مدت‌ كاري‌ كرديم‌ كه‌ خدا ما را به‌ عنوان‌ يك‌ كارمند رسمي‌، يك‌ بندة‌ رسمي‌، يك‌ مطيع‌ رسمي‌ قبول‌ بكنه‌. ميگيد چطور ميشه‌؟ چطور معلوم‌ ميشه‌؟ خيلي‌ ساده‌ است‌. به‌ هيچ‌ وجه‌، اينها شرايط‌ كارمند رسمي‌ و بندة‌ رسمي‌ خداست‌. اگر اينها را در خودتون‌ مي‌بينيد بدانيد كه‌ كارمند رسمي‌ خدا هستيد، بندة‌ رسمي‌ خدا هستيد. اگر درتون‌ نيست‌، هنوز قبول‌ نشديد. اول‌ به‌ هيچوجه‌ گناه‌ نكند و واجباتتون‌ را صحيح‌ و با دقت‌ انجام‌ بديد. دوم‌ داراي‌ استقامت‌ باشيد. يعني‌ همانطوري‌ كه‌ پروردگار در قرآن‌ فرموده‌ كه‌ ان‌ الذين‌ قالوا ربنا الله‌ ثم‌ استقاموا. آقا استقامت‌ داشته‌ باش‌. اگر يك‌ كارمندي‌ در يكي‌ از اين‌ ادارات‌ دولتي‌ وقتي‌ كه‌ يك‌ مسئله‌اي‌ برايش‌ پيش‌ مي‌آيد مثلا، تمام‌ اداره‌ را ول‌ ميكنه‌ و زندگي‌ را ول‌ ميكنه‌ و مراجعين‌ را ول‌ ميكنه‌ و مي‌ره‌ دنبال‌ آن‌ كار. اين‌ را ديگه‌ قبولش‌ نمي‌كنند كه‌ كارمند رسمي‌ باشه‌. بندة‌ باصطلاح‌ از نظر اطاعت‌ واجبات‌ را انجام‌ بديد و محرمات‌ را ترك‌ بكنيد و داراي‌ استقامت‌ باشيد، دوام‌ داشته‌ باشيد. نريد ده‌ سال‌ ديگه‌ بيائيد بگيد كه‌ ما مثلا فرض‌ كنيد مراحل‌ كمالات‌ قدم‌ برداشتيم‌. خوب‌ چيكار كردي‌؟ هفت‌ هشت‌ سال‌ قبل‌ يادتونه‌ من‌ آمدم‌ خدمت‌ شما. گفتيد شما را قبول‌ مي‌كنيم‌. حالا اين‌ مسئلة‌ قبول‌ كردن‌ و قبول‌ نكردن‌ ما يك‌ مسئله‌اي‌ براي‌ خود من‌ شده‌. كه‌ چطور ميشه‌ قبول‌ بكنيم‌ يك‌ كسي‌ را، چطور ميشه‌ قبول‌ نكنيم‌. خدا بايد قبول‌ بكنه‌. راه‌ را بايد تو بري‌، هدف‌ را بايد تو تعقيب‌ بكني‌. خودت‌ را بساز. اگر من‌ صد بار تو را قبولت‌ بكنم‌ و تو داراي‌ استقامت‌ نباشي‌، خدا اصلا قبولت‌ نميكنه‌. خوب‌ قبول‌ كردن‌ من‌ چه‌ فايده‌اي‌ براي‌ تو داره‌. استقامت‌ صبر است‌، قاطعيت‌ است‌، اعتقاد به‌ خدا و لا غير است‌. و نترسيدن‌ از غير خدا. اين‌ چهار چيز را خوب‌ داري‌؟ خدا قبولت‌ ميكنه‌. پاية‌ دوم‌ از قبول‌ شدن‌ به‌ بندگي‌ و اطاعت‌ پروردگار عمله‌. حالا من‌ داراي‌ استقامت‌ هستم‌. توبه‌ هم‌ كردم‌. اما گاهگاهي‌ وسواسه‌ مي‌آيد به‌ سراغم‌. وسواس‌، بعضي‌ها هستند خيلي‌ هم‌ آدمهاي‌ خوبيند از نظر من‌ و شما. يك‌ شخصي‌ آمد خدمت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌. عرض‌ كرد فلاني‌ آقا اينقدر خوبه‌ چه‌ چه‌. خيلي‌ تعريفش‌ را كرد. ولي‌ يك‌ اشكالي‌ داره‌ و آن‌ اينه‌ كه‌ وسواس‌ داره‌. حضرت‌ فرمود پس‌ تو چرا تعريف‌ كردي‌ به‌ تعبير من‌. شيطان‌ يكون‌ عاقلا و هو يطيع‌ الشيطان‌. چطور اين‌ عاقله‌ كه‌ بندگي‌ شيطان‌ را ميكنه‌؟! خودش‌ ميگه‌ وسواس‌. وسواس‌ مال‌ خداست‌ يا مال‌ شيطانه‌. يك‌ جوري‌ زندگي‌ بكنيم‌ كه‌ افراط‌ و تفريط‌ نداشته‌ باشيم‌. اين‌ معناي‌ صراط‌ مستقيمه‌. شما عقايدتون‌ افراط‌ و تفريطي‌ باشه‌. پرتيد. در اعمال‌ افراط‌ و تفريطي‌ حركت‌ كنيد، پرتيد. عيد نوروز را مهمتر از عيد غدير بداني‌ پرتيد. غيبت‌ كردن‌ را گناهش‌ را عملا يا اعتقادا كمتر از زنا بدونيد پرتيد. خوب‌ مي‌گن‌ در صراط‌ مستقيم‌ باشيد اين‌ هم‌ شرط‌ سوم‌.شرط‌ چهارم‌ اين‌ است‌ كه‌ يا براي‌ محبت‌ به‌ ثواب‌ الله‌ كه‌ دربارة‌ متقين‌ عرض‌ كرم‌ پريشب‌ كه‌ متقين‌ حضرت‌ علي‌ درباره‌اشون‌ مي‌فرمايد كه‌ ولولا آذان‌ الله‌ التي‌ كتب‌ الله‌ لماتوا شوق‌ الي‌ الثواب‌. يا بخاطر ثواب‌ پروردگار و محبت‌ به‌ ثواب‌ پروردگار و اجر و مزدي‌ كه‌ خدا برات‌ قرار داده‌ كار بكن‌. با اين‌ توجه‌ باش‌. يا براي‌ خود خدا كار كن‌. يا به‌ محبت‌ خداي‌ تعالي‌ كار كن‌. اين‌ هم‌ يك‌ شرط‌. شرط‌ پنجم‌ اين‌ است‌ كه‌ نفس‌ امارة‌ تو نفس‌ امارة‌ بالسوء تو پيش‌ خدا هيچ‌ ارزشي‌ نداره‌. بلكه‌ اگر رفيق‌ شيطان‌ شد همان‌ اندازه‌ كه‌ شيطان‌ ارزش‌ داره‌ پيش‌ خدا نفس‌ امارة‌ تو هم‌ ارزش‌ داره‌. گوش‌ به‌ حرف‌ او دادن‌ اونچه‌ كه‌ دلت‌ مي‌خواد به‌ تعبير خودمون‌ انجام‌ دادن‌ در مقابل‌ پروردگار خوب‌ انسان‌ را از بندگي‌ عزل‌ مي‌كنه‌. من‌ دلم‌ خواسته‌ اين‌ كار را بكنم‌. هيچ‌ حسابي‌ نكرده‌ باشه‌ در همين‌ آياتي‌ كه‌ تلاوت‌ شد مسئلة‌ مشورت‌ مسئلة‌ به‌ اصطلاح‌ فكر كردن‌ خيلي‌ اهميت‌ داره‌. چرا مي‌گن‌ تفكر ساعة‌ خير من‌ عبادت‌ سبع‌ سنه‌ او سبعين‌ سنه‌. يك‌ لحظه‌ بنشين‌ فكر كن‌. يك‌ جمع‌ بندي‌ بكن‌، ببين‌ اين‌ كارهايي‌ كه‌ تو مي‌كني‌ خدا راضيه‌ يا نه‌؟ آيا دلت‌ فقط‌ مي‌خواد يا خدا هم‌ مي‌خواد؟ من‌ نمي‌گم‌ هر چي‌ دلت‌ مي‌خواد ترك‌ كن‌ ولي‌ هر چي‌ كه‌ دلت‌ مي‌خواد و خدا نمي‌خواد ترك‌ كن‌. مخالفت‌ با پروردگار. هر چه‌ كه‌ دلت‌ مي‌يخواد و خدا هم‌ مي‌خواد انجام‌ بده‌ نه‌ به‌ خاطر دلت‌ باز. چون‌ اين‌ دل‌ بد عادت‌ مي‌شه‌. اونجايي‌ هم‌ كه‌ باز خدا نمي‌خواد باز فشار مي‌ياره‌. براي‌ خاطر خدا. شيطان‌ و نفس‌ امارة‌ بالسوء انسان‌ اين‌ را آقايون‌ بدانيد پست‌ترين‌ چيزها و پست‌ترين‌ موجودات‌ در مقابل‌ پروردگار.

 حتي‌ من‌ يك‌ وقتي‌ گفتم‌ در اين‌ مجلس‌ بود نمي‌دونم‌ يا در مجالس‌ ديگر كه‌ اگر انسان‌ بگه‌ خدايا من‌ با اينكه‌ دلم‌ مي‌خواد كه‌ فلان‌ كار را بكنم‌ اما بخاطر اين‌ كه‌ تو خداي‌ خوبي‌ هستي‌ ما به‌ دلمون‌ توجه‌ نمي‌كنيم‌ امر تو را انجام‌ مي‌ديم‌. اين‌ خوبه‌ ديگه‌، خوب‌ نيست‌؟ خيلي‌ هم‌ خوبه‌ ولي‌ به‌ نظر من‌ توهينه‌ به‌ پروردگار. مثل‌ اين‌ مي‌مونه‌ كه‌ فرض‌ كنيد كه‌ يك‌ مرجع‌ تقليدي‌، يك‌ شخصيت‌ اول‌ حالا از نظر قدرت‌ سياسي‌ يا از نظر علمي‌ در يك‌ مملكت‌ نشسته‌ باشه‌ يك‌ آدم‌ پست‌ بي‌ عرضة‌ كثيفي‌ هم‌ كنارش‌ نشسته‌ باشه‌. او يك‌ چيز بگه‌ او هم‌ يك‌ چيز ديگه‌. ما به‌ اون‌ طرف‌ بگيم‌ كه‌ بخاطر اين‌ كه‌ شما يك‌ شخصيت‌ مهمي‌ هستي‌ گوش‌ به‌ حرف‌ اين‌ اقاي‌ پست‌، كفتر باز نمي‌دونم‌، قمارباز نمي‌دونم‌ هروئيني‌ معتاد نمي‌كنيم‌. اصلا به‌ او بر مي‌خوره‌. خداي‌ با اين‌ عظمت‌ تو مگر مي‌خواستي‌ گوش‌ به‌ حرف‌ شيطان‌ بدي‌ در مقابل‌ پروردگار. اصلا حرفش‌ را نبايد بزني‌. ما براي‌ اين‌ كه‌ خدا دوست‌ نداره‌ اين‌ كار را بكنيم‌ گوش‌ به‌ حرف‌ شيطان‌ نمي‌ديم‌. ولو اين‌ كه‌ اين‌ كار خوبه‌ آقايون‌. شما اين‌ كار را هم‌ بعضيهاتون‌ بكنيد ولي‌ اگر اين‌ كه‌ مي‌گن‌ حسنات‌ الابرار سيئات‌ المقربين‌. افراد نيك‌ ممكنه‌ يك‌ كارهاي‌ خوبي‌ بكنند و حال‌ اين‌ كه‌ براي‌ مقربين‌ درگاه‌ پروردگار اينها گناهه‌. الان‌ اگر در يك‌ مجلسي‌ يك‌ شخصيتي‌ نشسته‌ باشه‌ يك‌ فرد دزد كثيفي‌ هم‌ اينجا نشسته‌ باشه‌. چون‌ هر چه‌ شما بد بگيد به‌ شيطان‌ جا داره‌، نشسته‌ باشه‌. شما بياييد بهش‌ بگيد كه‌ آقا ما بخاطر شيطان‌ گوش‌ به‌ حرف‌ شما ايشان‌ نداديم‌. اين‌ بهش‌ برمي‌خوره‌. تو بنا بود ما را با او مقايسه‌ كنيد. خدا را مي‌خواييد با شيطان‌ مقايسه‌ كنيد. خدا را با نفس‌ اماره‌ ات‌ مقايسه‌ مي‌كني‌؟ بنابراين‌ يكي‌ از پايه‌هاي‌ ديگه‌اش‌ هم‌ اين‌ است‌ كه‌ با نفستون‌ بحث‌ كنيد مبارزه‌ كنيد، بسازيدش‌ تا بشه‌ نفس‌ امارة‌ به‌ نيكي‌. چون‌ همين‌ نفس‌ امارة‌ بالسوء مي‌شه‌ نفسي‌ كه‌ امر زياد مي‌كنه‌ شما را به‌ خوبي‌ها. تا حالا به‌ بديها بيشتر امر مي‌كرد از حالا به‌ خوبيها امر مي‌كنه‌. اين‌ مسائل‌ را اگر عملي‌ كرديد اين‌ شرايط‌ را اگر عملي‌ كرديد مي‌شيد بندة‌ رسمي‌ خدا. خدا شما را به‌ عنوان‌ يك‌ بندة‌ خوب‌ خودش‌ قبول‌ مي‌كنه‌.

 از مزايا هم‌ برخورداريد. خوب‌ مزاياش‌ چيه‌؟ در توي‌ اداره‌ وقتي‌ رسمي‌ مي‌شه‌ انسان‌ بيمه‌ هست‌، نمي‌دونم‌ اضافه‌ كار هست‌ نمي‌دونم‌ مسائل‌ مختلفي‌ حالا هستش‌. اينجا از پروردگار را عمل‌ كني‌ مي‌شي‌ از اولياء خدا. خوب‌ حالا همين‌ اسمي‌ نه‌ هر چه‌ بخواي‌ برات‌ فراهم‌ مي‌كنه‌. هر چه‌ بخواي‌ بهت‌ مي‌ده‌. اين‌ خيلي‌ خوبه‌. انسان‌ در يك‌ اداره‌اي‌ اون‌ قدر قدرت‌ داشته‌ باشه‌. مخصوصا ادارة‌ مهمي‌ هم‌ باشه‌، ثروت‌ زيادي‌ هم‌ در اختيار او در صندوقش‌ باشه‌ اين‌ آزاد باشه‌ كه‌ از اين‌ صندوق‌ هر چه‌ مي‌خواد برداره‌. هر چه‌ مي‌خواد استفاده‌ بكنه‌. از همه‌ مهمتر كه‌ خيلي‌ اهميت‌ داره‌ اين‌ است‌ كه‌ يك‌ كليدي‌ بهت‌ مي‌دن‌ كه‌ در حكمت‌ را باز كني‌ از قلبت‌ به‌ زبانت‌. اين‌ خيلي‌ مهمه‌. در حكمت‌. حكمت‌ چيه‌؟ حكمت‌ همان‌ كوثري‌ است‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ در قرآن‌ مي‌فرمايد و من‌ يعطي‌ الحكمه‌ فقد اوطي‌ خيرا كثيرا. كسي‌ كه‌ اين‌ كليد را بهش‌ دادن‌ همة‌ خوبيها را، خوبيهاي‌ لا اقل‌ خوبيهاي‌ زيادي‌ را بهش‌ دادن‌. كليد دستت‌ باشه‌ هر كاري‌ را خوبش‌ را انجام‌ مي‌دي‌. اينهايي‌ كه‌ عرض‌ مي‌كنم‌ خداي‌ من‌ شاهده‌ به‌ عينه‌ من‌ معتقدم‌ بهش‌. انشاء الله‌ شماها هم‌ معتقد. اين‌ مسئله‌ خيلي‌ ساده‌ است‌. در آيات‌ و قرآن‌ و روايات‌ مسسلمان‌ اگر كسي‌ باشه‌ ولو سني‌ اين‌ مطالب‌ را بايد قبول‌ داشته‌ باشه‌. كليد حكمت‌ را بهش‌ مي‌دن‌. آخه‌ اين‌ تجارت‌ را مي‌خواي‌ بكني‌. يك‌ در حكمت‌ را باز مي‌كني‌ يك‌ توجهي‌ مي‌كني‌ مي‌بيني‌ نه‌ درآمد خوبي‌ داره‌. از راه‌ حلال‌. در را مي‌بندي‌ بايگاني‌ را مي‌گذاري‌ سر جاي‌ خودش‌ مي‌ري‌ شروع‌ مي‌كني‌ مي‌بيني‌ واقعا در آمد خوبي‌ داشتي‌. اين‌ كار را من‌ بكنم‌. اين‌ عمل‌ را من‌ انجام‌ بدم‌. با فلاني‌ اينطور صحبت‌ كنم‌. آقا صحبت‌ انسان‌ افرادي‌ هستند از رفقا كه‌ بعضي‌ وقتها انسان‌ تعجب‌ مي‌كنه‌ اين‌ حرفها را ايشان‌ داره‌ مي‌زنه‌. يك‌ آدم‌ كاسب‌ معمولي‌ آقا مي‌شينه‌ صحبت‌ مي‌كنه‌. اين‌ حرفهايي‌ كه‌ تو روايات‌ اون‌ هم‌ حرفهايي‌ كه‌ تو مغز روايات‌ اين‌ مطالبش‌ خوابيده‌ اين‌ از كجا فهميده‌ با اين‌ كه‌ روايتي‌ هم‌ نخونده‌. با اين‌ كه‌ قرآن‌ را شايد معانيش‌ را خوب‌ بلد نباشه‌. اين‌ را از كجا فهميده‌. در حكمت‌ را باز كرده‌ و جاري‌ شده‌ از قلبش‌ به‌ زبانش‌. اين‌ هست‌. از مزاياي‌ بندگي‌ خدا اين‌ است‌ كه‌ روز قيامت‌  بدون‌ حساب‌ وارد بهشتت‌ مي‌كنند. روز قيامت‌ از تمام‌ نعمتهاي‌ الهي‌ برخوردار هستي‌. شيطان‌ در دنيا كاريت‌ نداره‌. خيلي‌ مهمه‌. يك‌ سربازي‌ توي‌ جبهة‌ جنگ‌ در ايران‌ باشه‌ هر روز صدام‌ براش‌ نامه‌ بنويسه‌ كه‌ بيا اين‌ طرف‌. اون‌ هم‌ خوب‌ نمي‌خواد بره‌. ديگه‌ تا يك‌ جايي‌ مي‌رسه‌ ديگه‌ مأيوس‌ مي‌شه‌. ديگه‌ براش‌ نامه‌ نمي‌نويسند. ديگه‌ براش‌ كاري‌ ندارند. انسان‌ وقتي‌ كه‌ بندة‌ خدا شد به‌ صريح‌ قرآن‌ خداي‌ تعالي‌ مي‌فرمايد كه‌ ان‌ عبادي‌ ليس‌ لك‌ عليهم‌ سلطان‌. تو اي‌ شيطان‌ بر بندگان‌ من‌ تسلط‌ نداري‌! مي‌بيني‌ در يك‌ جاي‌ حساسي‌ واقع‌ شدي‌ كه‌ بسيار خطرناك‌ از نظر شهواني‌ از نظر بالاخره‌ گناه‌ و معصيت‌، يك‌ جاي‌ حساسي‌ واقع‌ شدي‌ مي‌بيني‌ هيچ‌ وسوسه‌اي‌ بهت‌ نمي‌شه‌ كه‌ معصيت‌ بكني‌. هيچ‌، پاكيت‌ را حفظ‌ مي‌كني‌. اعتصامت‌ را حفظ‌ مي‌كني‌، محدودي‌. ان‌ عبادي‌ ليس‌ لك‌ عليهم‌ سلطان‌. اما اگر بندة‌ رسمي‌ خدا نباشي‌، شيطون‌ هم‌ هر روز مي‌ياد يك‌ جاييت‌ مي‌بره‌. هر روز به‌ يك‌ كاري‌ وادار مي‌كنه‌. هر روز اغوات‌ مي‌كنه‌، گولت‌ مي‌زنه‌ به‌ ضررت‌ فعاليت‌ مي‌كنه‌. و نفس‌ انسان‌ اگر خوار نشه‌، پست‌ نشه‌ بندة‌ خدا انسان‌ خواهد بود. اين‌ مزايايي‌ است‌ ديگه‌. مزاياي‌ زيادتري‌ هم‌ توي‌ روايات‌ هست‌. يعني‌ بالاخره‌ خدا با اين‌ بنده‌اش‌ يكي‌ مي‌شه‌ و هر چه‌ خدا داره‌ به‌ اين‌ مي‌ده‌ و هر چي‌ هم‌ اين‌ مي‌خواد از خدا مي‌گيره‌. اين‌ بزرگترين‌ مزيته‌. شماها كوشش‌ مي‌كنيد مثلا توي‌ يك‌ اداره‌اي‌ وارد شديد رسمي‌ بشيد، سابقة‌ خدمت‌ داشته‌ باشيد خوب‌ همين‌ كوشش‌ را براي‌ خدا هم‌ بكنيد. رسمي‌ بشيد، سابقة‌ خدمت‌ داشته‌ باشيد. عدم‌ سوء پيشينه‌ براي‌ خودتون‌ به‌ دست‌ بياريد. اگر خواستند شما را به‌ بهشت‌ وارد كنند اين‌ عدم‌ سوء پيشينه‌ خيلي‌ مهمه‌. خدا هم‌ نه‌ به‌ انگشت‌ نگاري‌ نياز داره‌ نه‌ به‌ پرونده‌ ولو اين‌ كه‌ اينها را هم‌ داره‌. همين‌ انگشتهاي‌ شما، همين‌ دستهاي‌ شما شهادت‌ عليه‌ شما ممكنه‌ بدن‌. انگشت‌ نگاري‌ همينه‌ ديگه‌ منتهي‌ اونجا زبون‌ هم‌ درمي‌يارن‌. شما نقش‌ سر انگشتانتون‌ را مي‌برن‌ مي‌بينن‌ مجرميد. اين‌ صاحب‌ اين‌ سر انگشتها مجرمه‌. دست‌ تون‌ ديگه‌ حرفي‌ نمي‌زنه‌. فقط‌ هم‌ مي‌تونيد بگيد نه‌ بابا من‌ اين‌ كار را نكردم‌. آخه‌ دهن‌ بسته‌ دست‌ داره‌ حرف‌ مي‌زنه‌. اينها هست‌، اينها صريح‌ قرآنه‌. اگر همين‌ را شما منكر بشيد مسلمان‌ نيستيد. پاي‌ شما داره‌ حرف‌ مي‌زنه‌. اينجوري‌. از اينها راحتيد. بندگان‌ خوب‌ خدا اونهايي‌ كه‌ رسميت‌ دارند اين‌ مسائل‌، دستشون‌، پاشون‌، زبانشون‌ همش‌ آزاد و عليه‌ انسان‌ هم‌ برنامه‌اي‌ ندارن‌ و حساب‌ دقيقي‌ هم‌ خداي‌ تعالي‌ در كارشون‌ نداره‌ و بندة‌ خودمونه‌، نوكر خودمونه‌ چي‌ بنشينيم‌ حساب‌، مثلا فرض‌ كنيد بهش‌ برسيم‌. مثلا هر چي‌ خورده‌ توي‌ در مسئلة‌ مثلا كارمند، حالا يك‌ كارمند دولت‌ فرض‌ كنيد توي‌ اداره‌ ناهار مي‌خوره‌ از مزايايي‌ كه‌ اونجا هست‌ استفاده‌ مي‌كنه‌، هيچ‌ كس‌ هم‌ ازش‌ سؤال‌ نمي‌كنه‌.

 ولي‌ يك‌ غريبه‌ بياد اينجا آقا شما به‌ چي‌ دست‌ مي‌زني‌؟ چرا مي‌خوري‌؟ كوشش‌ بكنيم‌ كه‌ براي‌ همين‌ مزايا كه‌ شده‌. ما عدم‌ سوء پيشينه‌ داشته‌ باشيم‌. از هر وقت‌ هم‌ كه‌ تصميم‌ بگيريم‌. حالا ما چكار كنيم‌؟ خدا از همين‌ الان‌ اگر شما شب‌ تاسوعاست‌ آقايون‌ شب‌ بسيار مهمي‌ است‌. شبي‌ است‌ كه‌ تعلقي‌ به‌ ابو الفضل‌ العباس‌ بندة‌ رسمي‌ خدا داره‌. بياييم‌ تصميم‌ بگيريم‌ كه‌ توبه‌اي‌ بكنيم‌. انسان‌ تا توبه‌ كرد مخصوصا يك‌ مقداري‌ اصرار كرد يك‌ مقداري‌ اهل‌ بيت‌ عصمت‌ را واسطه‌ قرار داد. خدا تبديل‌ مي‌كن‌ سيئاتش‌ را به‌ حسنات‌ و اصلا فراموش‌ مي‌شه‌ اين‌ آقاي‌ معصيت‌ كاري‌ كه‌ سر تاپاش‌ معصيت‌ بوده‌ حالا يك‌ آدم‌ با تقواي‌ خوبي‌ خداي‌ تعالي‌ به‌ ملائكه‌اش‌ معرفي‌ مي‌كنه‌. بياييم‌ امشب‌ اين‌ كار را بكنيم‌. پروندة‌ شما ختم‌ مي‌شه‌. يعني‌ اونهايي‌ كه‌ معصيت‌ هايي‌ كردن‌ اصلا پرونده‌ را محوش‌ مي‌كنند. محو سيئات‌. در هيچ‌، خدمت‌ شما عرض‌ شود كه‌ دستگاههاي‌ اطلاعاتي‌ يا دادگاهي‌ اين‌ طور نيست‌ كه‌ يك‌ كسي‌ بله‌ الان‌ آدم‌ خوبي‌ شده‌ كارهاي‌ خوبي‌ مي‌كنه‌ بگن‌ پرونده‌اش‌ را محو كنند. نه‌ پرونده‌ اونجا هست‌. ولي‌ خدا اين‌ كار را مي‌كنه‌. اصلا تو خودت‌ هم‌ يادت‌ بره‌. يادت‌ بره‌ گناهان‌ قبلت‌ را، فراموش‌ كن‌. چون‌ با خداي‌ مهرباني‌ رو به‌ رو هستيم‌. يمه‌ الله‌ ما يشاء. خدا محو مي‌كن‌ اونچه‌ را كه‌ بخواد. يبدل‌ الله‌ سيئاتهم‌ حسانات‌. تبديل‌ مي‌كنه‌ سيئات‌ را به‌ حسنات‌. آقا او پروندة‌ ما كو كه‌ جوني‌ مي‌كرديم‌ او چي‌ شد؟ مي‌دن‌ بهت‌، نماز شب‌. من‌ اصلا اون‌ وقتها نماز شب‌ بلد نبودم‌. راستگويي‌ ما همش‌ دروغ‌ مي‌گفتيم‌. تبديل‌ سيئات‌ به‌ حسنات‌ اينهاست‌ها. اينجور خدا، هيچ‌ انساني‌، هيچ‌ مهرباني‌، هيچ‌ رئوفي‌ را ما در عالم‌ سراغ‌ نداريم‌ كه‌ علاوه‌ كه‌ دشمنش‌ را، علاوه‌ كه‌ مخالفش‌ را بخشيده‌ باشه‌ برداره‌ كارهاي‌ بدش‌ را تبديل‌ به‌ خوبي‌ بكنه‌. نداريم‌ جز خدا. شما بريد در دنيا بگرديد. اگر كسي‌ را پيدا كنيد. نهايت‌ عفوش‌ مي‌كنند مي‌گن‌ برو تو هم‌ توي‌ مردم‌ ولي‌ مواظبتيم‌. كه‌ ديگه‌ كار خطا نكني‌. ولي‌ خداي‌ تعالي‌ يبدل‌ الله‌ سيئات‌ حسنات‌.

 يك‌ آدم‌ با تقوايي‌، عجب‌ آدمي‌ اين‌ كه‌ اينجوري‌ نبود. ولي‌ خوب‌ خداي‌ تعالي‌ انجام‌ داد. بياييم‌ ما امشب‌ بخاطر حضرت‌ ابو الفضل‌ العباس‌ بخاطر اين‌ ايام‌ بسيار پر بار و بسيار پر بركت‌ بياييم‌ جداها تمامش‌ كنيم‌. ديگه‌ بسه‌ گناه‌، بدي‌ بسه‌. بسه‌ اين‌ قدر مبارزة‌ با خدا. نفس‌ امارة‌ بالسوء چه‌ دسته‌ گلي‌ برات‌ آورده‌؟ چه‌ كاري‌ برات‌ كرده‌؟ شيطان‌ تا حالا چه‌ فايده‌اي‌ بهت‌ رسونده‌ كه‌ حالا ولش‌ نمي‌كني‌؟ بسه‌ ديگه‌! خدايا من‌ معتقدم‌ اكثريت‌ اين‌ جمع‌ دلشون‌ مي‌گه‌ خدايا ما ديگه‌ دوست‌ داريم‌ بندة‌ خوب‌ و رسمي‌ تو باشيم‌. شيطان‌ را مي‌گذاريم‌ كنار. نفس‌ امارة‌ بالسوء را مي‌گذاريم‌ كنار و هميشه‌ هم‌ انسان‌ از نفس‌ و شيطان‌ به‌ دور نيست‌ مگر وقتي‌ كه‌ بندة‌ خالص‌ خدا باشه‌. حضرت‌ ابوالفضل‌ العباس‌ كه‌ جانمون‌ به‌ قربانش‌. ان‌ العمي‌ عباس‌ براي‌ عمويم‌ عباس‌ يك‌ مقامي‌ است‌ در بهشت‌ كه‌ جميع‌ شهدا كه‌ غبطه‌ مي‌خورند. درسي‌ را ما امشب‌ از حضرت‌ ابوالفضل‌ العباس‌ بگيريم‌. من‌ روضه‌ نمي‌خواييد گريه‌ كنيد. من‌ به‌ يكي‌ از دوستان‌ مي‌گفتم‌ قلب‌ مصيبت‌ زده‌ را كه‌ گريه‌ كردن‌ تعليم‌ نمي‌دن‌ كه‌ خودش‌ مي‌ياد. شما مي‌خواييد روضه‌ را گريه‌ بكنيد، نكنيد هيچ‌ براي‌ من‌ فرقي‌ نمي‌كنه‌. من‌ اوني‌ كه‌ برام‌ مهمه‌ اينه‌ كه‌ امشب‌ از مكتب‌ حضرت‌ ابو الفضل‌ العباس‌ درس‌ بگيريم‌. چيز ياد بگيريم‌. تمام‌ زندگي‌ ابوالفضل‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ اون‌ قدري‌ كه‌ براي‌ ما نقل‌ كردن‌ و الا قبل‌ از كربلا هم‌ حركاتش‌ درس‌ بود. موقع‌ تولدش‌ حتي‌ حركات‌ ابوالفضل‌ درس‌ بود. ولي‌ حالا اين‌ ايام‌. چرا روز تاسوعا بيشتر نام‌ ابوالفشل‌ عليه‌ السلام‌ برده‌ مي‌شه‌؟ از همين‌ فردا يا از روز هفتم‌. روز هفتم‌ يكي‌ از مشكلترين‌ چيزهايي‌ كه‌ در سابق‌ هم‌ اين‌ كار را مي‌كردند. يعني‌ اگر دو تا لشگر بودند يك‌ طرف‌ بر آب‌ مسلط‌ مي‌شد. حالا چاه‌ بود يا شريعه‌ بود، شريعه‌ هم‌ اين‌ را بدونيد چون‌ فاصله‌اي‌ بين‌ كربلا تا آب‌ فراط‌ حدودا شايد بيست‌ كيلومتر شايد باشه‌. يك‌ جويهايي‌ باز مي‌كردند به‌ عنوان‌ شريعه‌. البته‌ بزرگ‌. يك‌ نهرهاي‌ بزرگي‌ اين‌ اسمش‌ شريعه‌ بود. اين‌ آمده‌ بود كربلا. والا فرات‌ در مصيّبه‌، فاصله‌اش‌ زياده‌.

 خوب‌ آب‌ را بستند. يعني‌ اصحاب‌ عمر سعد اطراف‌ اين‌ نهر آب‌ قرار گرفتند و نگذاشتند كسي‌ از اين‌ آب‌ استفاده‌ بكنه‌. طبعا گاه‌ گاهي‌ با يك‌ حملاتي‌ مي‌رفتند يك‌ مقداري‌ آب‌ مي‌آوردند ولي‌ مفيد نبود. هوا گرم‌ حضرت‌ سيد الشهدا هم‌ اطراف‌ خيمه‌ها را دستور داده‌ خندق‌ كندن‌. توش‌ بوته‌هاي‌ آتش‌ ريخته‌ شده‌. يعني‌ از بيابان‌ جمع‌ كردن‌ هيزم‌ ريختند، بوته‌ ريختند و آتش‌ زدند كه‌ گرما زياد. ما يك‌ وقتي‌ حساب‌ كرده‌ بوديم‌ عاشورا تقريبا در مهر ماه‌ تقريبا بوده‌. خوب‌ طبعا گرمه‌، عراق‌ هم‌ خيلي‌ گرم‌. خوب‌ يك‌ عده‌ هستند به‌ هر حال‌ تحملشون‌ زيادتره‌، مردها، زنها، بزرگترها. اما اطفال‌. چون‌ چهل‌ نفر اطفال‌ خردسال‌ بودند توي‌ اين‌ جمع‌ خوب‌ اينها تحمل‌ ندارند. لذا مشكلترين‌ كارها ادارة‌ امور آب‌ بوده‌ در كربلا و اين‌ كار به‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ واگذار شده‌. خوب‌ معلومه‌ وقتي‌  كه‌ آب‌ منع‌ مي‌شه‌ طبعا يك‌ مقدار آبي‌ كه‌ هست‌ اونهايي‌ كه‌ مسؤليت‌ دارند به‌ فكر اطفال‌ هستند و اونها هم‌ شناختند كه‌ عموشون‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ العباس‌ مسئول‌ آبه‌. ديگه‌ مراجعه‌ به‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ نمي‌كردند. مي‌آمدن‌ خدمت‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ كه‌ مثلا عمو جان‌ آب‌ مي‌خواييم‌ تشنمون‌ است‌. حضرت‌ ابوالفضل‌ گوشه‌ كنار آبي‌ مخفي‌ كرده‌ بود، بزرگترها استفاده‌ نكنن‌ مثلا شايد يا حق‌ خودش‌ را لااقل‌ اگر يك‌ وقت‌ يك‌ بچه‌اي‌ گفت‌ آب‌ مي‌خوام‌ يك‌ قطره‌اي‌ آب‌ بهش‌ بده‌. لذا حضرت‌ ابوالفضل‌ عليه‌ السلام‌ از همه‌ تشنه‌تر بود و از همه‌ غصه‌ بيشتر مي‌خورد. مثل‌ فردايي‌ دو سه‌ تا جريان‌ واقع‌ شد كه‌ تاسوعا انتصاب‌ پيدا مي‌كنه‌ به‌ حضرت‌ ابوالفضل‌. جريان‌ اول‌ شمر آمد، شمر نزد ابن‌ زياد نشسته‌ بود در كوفه‌ قبل‌ از اينكه‌ بياد كربلا. ابن‌ زياد گله‌مند بود كه‌ الان‌ چند روزه‌ كه‌ عمر سعد رفته‌ براي‌ كربلا كه‌ هنوز كاري‌ انجام‌ نداده‌. شمر گفت‌ من‌ مي‌رم‌ فورا اين‌ كار را انجام‌ مي‌دم‌. شما يك‌ دستور بده‌ من‌ مي‌رم‌. اين‌ هم‌ دستور را گرفت‌ آورد. روز تاسوعا وارد كربلا شد خودش‌ آمد پشت‌ خيمه‌هاي‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌. چون‌ مي‌دانست‌ اگر ابوالفضل‌ و برادرهاي‌ ابوالفضل‌ با حسين‌ ابن‌ علي‌ باشن‌ مشكل‌ شكستن‌ اينها. گفت‌ اول‌ اينها را خارجشون‌ كنيد. يك‌ نامه‌اي‌ هم‌ از ابن‌ زياد گرفته‌ كه‌ اينها در امان‌ باشند بيان‌ بيرون‌. نامه‌ را آورد. صدا زد عين‌ بنوا اختنا. يك‌ انتصاب‌ خيلي‌ دور با از طرف‌ مادر حضرت‌ ابوالفضل‌، چون‌ ام‌ البنين‌ از بني‌ كلابه‌، شمر هم‌ از بني‌ كلابه‌ با ايشان‌ پيدا كرده‌ بود به‌ همين‌ دليل‌ ام‌ البنين‌ را خواهر خودش‌ اسم‌ مي‌برد و حضرت‌ ابوالفضل‌ را فرزند خواهر. لذا پشت‌ خيمه‌ها گفت‌ عين‌ بنوا اختنا. پسرهاي‌ خواهر من‌ كجا هستند؟ صداي‌ شمر را مي‌شناخت‌ ابوالفضل‌. سرش‌ را پايين‌ انداخت‌. من‌ فكر مي‌كنم‌ مصيبتي‌ كه‌ اينجا متوجه‌ ابوالفضل‌ عليه‌ السلام‌ شد هيچ‌ كجا اين‌ مصيت‌ را متوجه‌ نشد. در حضور سيد الشهدا، او دوست‌ داره‌ فاطمة‌ زهرا بهش‌ بگه‌ پسرم‌. كه‌ فرمود او دوست‌ داره‌ كه‌ ابي‌ عبد الله‌ بهش‌ بگه‌ كه‌ برادرم‌ كه‌ فرمود اين‌ ننگ‌ را ديگه‌ نمي‌تونست‌ تحمل‌ كنه‌. سرش‌ را پايين‌ انداخت‌. دفعة‌ دوم‌، دفعة‌ سوم‌. حضرت‌ سيد الشهدا بهش‌ فرمود كه‌ جوابش‌ بده‌ ولو كان‌ فاسقا اگر چه‌ فاسقه‌. جوابش‌ بده‌. ابوالفضل‌ آمد سرش‌ را پايين‌ انداخته‌. گفت‌ من‌ امان‌ نامه‌ براتون‌ آورده‌ام‌. شما مي‌تونيد از اين‌ لشگر بيرون‌ بريد. حضرت‌ ابوالفضل‌ سرش‌ را بالا كرد گفت‌ خدا تو را و اون‌ كسي‌ را كه‌ اين‌ امان‌ نامه‌ را و اين‌ امان‌ نامه‌ را همه‌ را لعنت‌ كنه‌. تو مي‌خواي‌ من‌ را از برادرم‌ جدا كني‌؟ و برگشت‌. اين‌ جريان‌ روز تاسوعا اتفاق‌ افتاد. شمر آمد ميان‌ لشگر و جمعيت‌ را حكمش‌ را نشان‌ داد فرمان‌ را گرفت‌ و دستور حمله‌ داد. حمله‌ كردند بر خيمه‌هاي‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌. حضرت‌ سيد الشهدا هم‌ در يكي‌ از خيمه‌ها نشسته‌ مشغول‌ فكر و اينها. شايد هم‌ يك‌ مقداري‌ سرشون‌ را گذاشتند روي‌ او شمشيرشون‌ و خوابشون‌ برده‌. يك‌ وقت‌ زينب‌ كبري‌ نگاه‌ كرد ديد لشگر دارن‌ به‌ طرف‌ خيمه‌ها حركت‌ مي‌كنند. آمد خدمت‌ برادر، برادر چرا متوجه‌ نيستي‌، مثلا اينها دارن‌ حمله‌ مي‌كنند. حضرت‌ سيد الشهد برخاست‌ صدا زد حضرت‌ ابوالفضل‌ را. گفت‌ جانم‌ به‌ قربانت‌، بنفسي‌ انت‌، جانم‌ به‌ فدات‌. برو ببين‌ اينها چرا اينجوري‌ مي‌كنند. بناي‌ حمله‌ نبود.

 آمد حضرت‌ ابوالفضل‌ جلوي‌ اينها را گرفت‌. جلوشون‌ را گرفت‌. اينها گفتند حكمي‌ آمده‌ كه‌ بايد الان‌ حمله‌ كنيم‌. آمد چيزي‌ نگفت‌، آمد خدمت‌ برادر. بندگي‌ يعني‌ اين‌. اينطور مسئله‌اي‌ هست‌. حضرت‌ فرمود كه‌ الان‌ كه‌ نزديك‌ غروب‌ آفتابه‌، از نظر موقعيت‌ زماني‌ واقعا هم‌ مناسب‌ جنگ‌ نبود. الان‌ كه‌ موقع‌ غروب‌ آفتابه‌ الان‌ هم‌ كه‌ شب‌ دهم‌ محرم‌ است‌ صبح‌ اگر باشه‌ از اول‌ صبح‌ آماده‌ براي‌ جنگ‌ هستيم‌. جواب‌ را برگردوند اونها هم‌ متوجه‌ اين‌ معنا شدند و رفتند در جاهاي‌ خودشون‌ كه‌ شب‌ عاشورا يك‌ عده‌اي‌ از اصحاب‌ عمر سعد آمدند اين‌ طرف‌. مي‌آمدند كنار خيمه‌هاي‌ حضرت‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ مي‌ديدند اينها همه‌ مشغول‌ خواندن‌ قرآن‌، مشغول‌ عبادت‌، ذكر خدا. مي‌رفتند اون‌ طرف‌ مي‌ديدند اونها همه‌ مشغول‌ لهو لعب‌ و معصيت‌ و خنده‌هاي‌ بيجا و اينها هستند. شب‌ عاشورا را گذروندند. اول‌ صبح‌ يعني‌ اذان‌ صبح‌ را كه‌ گفتند لما اصبح‌ الحسين‌ يوم‌ عاشورا و صل‌ به‌ اصحابه‌ صلاة‌ صبح‌ قام‌ خطيتا. بعد از نماز صبح‌ ديگه‌ ايستاد خطبه‌اي‌ خوند الموت‌ علي‌ ولد آدم‌ تا آخر خطبه‌ كه‌ مفصله‌. كه‌ مرگ‌ بر ولد آدم‌ مثل‌ گلوبند براي‌ يك‌ گردنبندي‌ است‌ براي‌ يك‌ فطاطي‌ است‌، براي‌ يك‌ دختر جواني‌، بايد حتما، همه‌ كس‌، كل‌ من‌ عليها فان‌. همه‌ مي‌ميرند. همه‌ از اين‌ زندان‌ دنيا خلاص‌ مي‌شوند. مخصوصا ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ عليه‌ السلام‌ صبح‌ عاشورا خوب‌ براي‌ اصحابش‌ مشخص‌ كرد كه‌ شما الان‌ توي‌ زندان‌ هستيد با اعمال‌ شاقه‌. ماها حواسمون‌ نيست‌. ماها نمي‌فهميم‌. ماها الان‌ توي‌ زندانيم‌ با اعمال‌ شاقه‌. همين‌ امشب‌ در همين‌ مجلس‌ چند تا مريض‌ هستند كه‌ خوب‌ از شما خواستند برايشون‌ دعا كنيد. اين‌ اعمال‌ شاقه‌ چيه‌؟ يك‌ خورده‌ انسان‌ غذا بيشتر ميخوره‌ ناراحته‌، يك‌ خورده‌ كمتر ميخوره‌ ناراحته‌، يك‌ خورده‌ خوابش‌ كم‌ ميشه‌ ناراحته‌، يك‌ خورده‌ خوابش‌ زياد ميشه‌ ناراحته‌. خوب‌ مشخص‌ كرد حضرت‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ دنيا را براي‌ اينها. بعد هم‌ در همان‌ بين‌ الطلوعين‌ شمر دستور داد به‌ تيراندازها كه‌ تير اندازي‌ بكنند و پنجاه‌ نفر از اصحاب‌ سيد الشهداء همان‌ اول‌ صبح‌ شهيد شدند.

 حضرت‌ ابوالفضل‌ روز عاشورا، ديگه‌ امشب‌ شبشه‌. مي‌خواهيد چراغها را هم‌ خاموش‌ كنيد مانعي‌ نداره‌. يك‌ حالي‌ پيدا كنيم‌. يك‌ امشب‌ و فردا شب‌ و پس‌ فردا شب‌، اين‌ سه‌ شب‌ را بيشتر عزاداري‌ كنيم‌، بيشتر قلب‌ مطهر حضرت‌ زهرا سلام‌ الله‌ عليها را از خودمون‌ راضي‌ كنيم‌. امشب‌ در خانة‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ مي‌خواهيم‌ برويم‌. يا صاحب‌ الزمان‌. آيا مجلس‌ ما را لايق‌ مي‌دوني‌ كه‌ يك‌ نظر لطفي‌ به‌ اين‌ مجلس‌، همانطوري‌ كه‌ روز عرفه‌ چون‌ روضة‌ عمويت‌ ابوالفضل‌ را مي‌خواندند در خيمة‌ آنها آمدي‌ و اشك‌ ريختي‌ و گريه‌ كردي‌. السلام‌ عليك‌ يا بقية‌ الله‌ آجرك‌ الله‌ في‌ مصيبت‌ عمك‌ ابوالفضل‌ العباس‌. حضرت‌ ابوالفضل‌ وقتي‌ كه‌ همة‌ اصحاب‌ شهيد شدند، بني‌ هاشم‌ شهيد شدند، حضرت‌ سيد الشهداء به‌ ابوالفضل‌ فرمود كه‌ يك‌ مقدار آب‌ براي‌ اين‌ بچه‌ها تهيه‌ كن‌. چون‌ بالاخره‌ آن‌ دو نفر هم‌ كشته‌ مي‌شدند. خداي‌ تعالي‌ فرمود، پيغمبر فرمود ان‌ الله‌ شاء ان‌ يراك‌ قتيلا. ابوالفضل‌ هم‌ كشته‌ ميشه‌، خود سيد الشهدا هم‌ كشته‌ ميشه‌. پس‌ يك‌ مقداري‌ آب‌ براي‌ اين‌ اطفالي‌ كه‌ العطش‌ مي‌زنند براي‌ اينها تهيه‌ بشه‌ تا وقتي‌ كه‌ اينها را مي‌خواهند به‌ اسارت‌ ببرند، لااقل‌ آبي‌ داشته‌ باشند. ولي‌ در عين‌ حال‌ جنگ‌ را بايد ادامه‌ بدهند. حضرت‌ سيد الشهدا فرمود من‌ از طرف‌ راست‌ مي‌روم‌ تو هم‌ از طرف‌ چپ‌ و همان‌ ناحيه‌ شريعه‌ بود. در ضمن‌ تو مشك‌ را هم‌ بردار و آب‌ بياور. و با تكبير به‌ يكديگر مي‌رسوندند كه‌ هنوز زنده‌ هستند. حسين‌ بن‌ علي‌ از آنطرف‌ لشگر رفت‌ و صدا ميزد الله‌ اكبر. رجز مي‌خوند. حضرت‌ ابوالفضل‌ هم‌ از اينطرف‌ رفت‌. الله‌ اكبر و رجز مي‌خوند. صدايشون‌ را به‌ هم‌ مي‌رسوندند. حضرت‌ ابوالفضل‌ آمد توي‌ شريعه‌. مشك‌ را پر از آب‌ كرد. آب‌ نخورد. با لبهاي‌ تشنه‌ از ميان‌ شريعه‌ خارج‌ شد. از ميان‌ شريعه‌ خارج‌ شد. صدا زد الله‌ اكبر. حسين‌ بن‌ علي‌ هم‌ از آنطرف‌ صدا زد الله‌ اكبر. خوب‌ هنوز برادر زنده‌ است‌. منتهي‌ بايد ابوالفضل‌ برگشتن‌ را از يك‌ راهي‌ برود، يك‌ راهي‌ را انتخاب‌ كند كه‌ صدمه‌اي‌ به‌ مشك‌ نرسد. لذا از پشت‌ نخلستانها حركت‌ ميكرد. ديگه‌ الله‌ اكبر هم‌ نمي‌گفت‌. يك‌ خبيثي‌ پشت‌ يكي‌ از اين‌ نخلها مخفي‌ شد ضربت‌ به‌ بازوي‌ ابوالفضل‌ زد. صدا زد و الله‌ ان‌ قطعت‌ يميني‌ اني‌ اهاني‌ ابدا عن‌ ديني‌. حضرت‌ ابوالفضل‌ فورا بند مشك‌ را به‌ طرف‌ چپ‌ انداخت‌. با سرعت‌ به‌ طرف‌ خيمه‌ها مي‌رود. اما ناگهان‌ شمشيري‌ آمد و بازوي‌ چپ‌ ابوالفضل‌ را هم‌ قطع‌ كرد. اهتمام‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ به‌ رساندن‌ آب‌ و اطاعت‌ امر ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ از اينجا معلوم‌ ميشه‌. شما تصور كنيد يك‌ مردي‌ كه‌ دو دستش‌ قطع‌ شده‌، خون‌ مي‌ريزه‌. چقدر توجه‌ دارد كه‌ بند مشك‌ را به‌ دندان‌ مي‌گيرد. آمد و آمد. يك‌ وقت‌ ديدند ابوالفضل‌ با گردن‌ كج‌ ايستاده‌. عائس‌ عن‌ الحيات‌ عازم‌ علي‌ الموت‌. از زندگي‌ مأيوس‌ شد عازم‌ مرگ‌ شد. صدا زد برادر، برادرت‌ را درياب‌. ابوالفضل‌ از اسب‌ به‌ روي‌ زمين‌ افتاد. سيد الشهدا با عجله‌ داره‌ مي‌آيد. لشگر را مي‌شكافه‌ اصحاب‌ عمر سعد فرار ميكنند. سيد الشهدا بطرف‌ صدا برادر داره‌ مي‌آيد. يك‌ وقت‌ ديدند از اسب‌ پياده‌ شد. يك‌ چيزي‌ را برداشت‌ بوسيد. يك‌ چند قدم‌ رفت‌. باز هم‌ دولا شد يك‌ چيزي‌ را برداشت‌ و بوسيد. راوي‌ ميگه‌ نگاه‌ كردم‌ ديدم‌ دستهاي‌ ابوالفضل‌ العباس‌. آمد سر برادر را به‌ دامن‌ گرفت‌. خون‌ از چشمهاي‌ برادر پاك‌ كرد. سيدالشهدا هيچگاه‌ و هيچ‌ جا اظهار شكستگي‌ نمي‌كرد. يك‌ وقت‌ ديدند بلند شد. دستها را به‌ كمر گرفته‌. صدا زد الان‌ انكسر ظهري‌ و قلت‌ حيلتي‌.

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *