۸ رمضان ۱۴۱۷ قمری – ۲۹ دی ۱۳۷۵ شمسی – شرح آياتي از سورةالمرسلات،بیدار شدن از خواب غفلت
شرح آياتى از سوره المرسلات ۲۹/۱۰/۷۵
«أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی أشرف أنبیاء و سیّد المرسلین سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمد و علی آله الطیّبین الطاهرین لا سیّما علی سیّدنا و مولانا حجة بن الحسن روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین».
سوره مرسلات را قرائت کردهاند. در این سوره مبارکه که تلاوت شد، دستور این است که ما در قرآن تدبّر کنیم. مخصوصاً در ماه ضیافةالله، در ماه نزول قرآن، در ماهی که خدای تعالی لیله قدر را در این ماه قرار داده است. خدای تعالی عظمت فوقالعادهای برای این ماه قائل شده است. از همه اعمال بهتر و برتر و بالاتر خواندن قرآن و تدبّر در قرآن و تأمّل در قرآن و شناخت حقایق قرآن است. تصادفاً با اینکه من بنا نداشتم حرف بزنم، ولی جناب آقای نعمتی تفویض فرمودند و حالا امشب هم ما مزاحم دوستان میشویم. تصادفاً این سوره مبارکه یک مطالبی داشت، همینطور که گوش میدادم، مخصوصاً همین امشب، این نکات به نظر من رسید. خیلی مناسب با بیدار شدن انسان از خواب غفلت است.
در دنیا انسان وقتی که یک مقداری در این دنیا زندگی کرد، اوایل چیزهایی پیش میآید -به خصوص در کودکی- که مثل لالایی گفتن برای انسان، انسان را کمکم به خواب فرومیبرد و خواب انسان خدای نکرده ممکن است به مرگ انسان منتهی شود. مطلب مهمی که در این سوره بود و از خدا میخواهیم و شما هم این شبها که شبهای استجابت دعا است، از خدا بخواهید که خدای تعالی همه شما را از خواب غفلت بیدار کند. جملهای در این سوره تکرار میشد. نمیدانم دقت کردید یا نه؟ آن جمله این بود: «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ»[1] معنای این جمله این است که وای… عرب وای را به کسی که خیلی بیچاره است میگوید، خیلی بدبخت است میگوید. بعضی از تفاسیر دارد که «وَیل» یک چاهی است در جهنم که از نظر عذاب سختترین مراکز جهنم است، به نام چاه ویل که خدا لعنت کند آنهایی را که به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) اذیتها را وارد کردند، آنها در آن چاه معذب میشوند و دعا کنید در این ماه مبارک رمضان که خدای تعالی ما را در آن چاه با آنها محشور نکند.
چون این آیه میگوید: «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ». این «وَیل»، این چاه وَیل در آنروز برای چه کسانی است؟ برای کسانی است که تکذیب میکنند، میگویند دروغ است، میگویند این حرفها نیست. خیلی صاف و راحت، صریح و راحت میگویند: من خوب هستم و همه بد هستند. راهها باطل است، صراط مستقیم غلط است، یقظه و استقامت و محبت به خدا و جهاد با نفس، این درست نیست. تزکیه نفس معنا ندارد و مطالب دیگر که اکثر شما شنیدید و گاهی بدتر از همه، خدا نکند که ما جزء آنها باشیم که یقیناً این جمله شامل این افرادی که میخواهم عرض کنم میشود که «صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ»[2] میشوند. یعنی مانع راه میشوند. یک نفر در راه دارد میرود، با کمال سرعت، با اشتیاق، مشغول عبادت خود است، مشغول تزکیه نفس خود است، مشغول راه و روش صحیح خود است، کوچکترین ایرادی نمیشود از او گرفت، میگویند: شما چرا مثل همه مردم نیستی؟ آخر مردم دیگر همه به جهنم میروند. خیر، ما نمیگوییم همه به جهنم میروند، شاید هم به بهشت میروند، شاید هم با شفاعت همه به بهشت بروند و مسئلهای هم ندارند.
اما یک مسئله، یک سؤال، که آیا اگر انسان در این ضیافةالله، در این مهمانی خدا با دعوت و محترمانه به این مهمانی وارد شود، بهتر است یا طُفیلی؟ ببینید مهمانیها را سه نوع میشود رفت: یک نوع، انسان وارد یک مهمانی میشود، اگر دَه نفر را هم همراه با خود ببرد، آنقدر با شخصیت است که صاحبخانه همه این طفیلیها را هم به خاطر او میپذیرد و اعتراضی ندارد. یک وقت است که نه، خود شما تنها دعوت دارید بیاید، کسی همراه شما نیاید. این یک دسته. یک دسته هم هستند که طُفیلی میآیند. یعنی عقب یک آقایی را میگیرند، ایشان حتماً جایی مهمانی خوبی میرود، با او میروند. کدام یک بهتر است؟ شما نگویید اگر ما را با شفاعت هم به بهشت ببرند، برای ما خوب است. دروغ میگویید. چرا در دنیا اینطور نیستید؟ چرا باید اینقدر پست باشید که همسایه شما شفاعت شما را بکند؟ فکر نکنید که همه شفاعتها را حضرت زهرا… آن شفاعتی را که من میگویم، حضرت زهرا (سلام الله علیها)… حضرت زهرا و بلکه پایینتر از… یعنی به مراتب از حضرت زهرا و ائمه اطهار پایینترها انبیاء را شفاعت میکنند.
یک شخصی در خواب خدمت مرحوم میرزای قمی رسید، به میرزای قمی که قبر او در شیخان قم است، صاحب قوانین، از علمای بسیار پاک و محترم شیعه است. در خواب از ایشان سؤال کرد که روز قیامت حضرت معصومه ما قمیها را شفاعت میکند یا نه؟ ایشان فرمود: شفاعت حضرت معصومه برای تمام مردم دنیا است، شما قمیها را من و ما شفاعت میکنیم. یک وقت دومرتبه نگویید که فلانی شفاعت را کوچک شمرد، نه. من در همین بین یک روایتی برای شما بخوانم. امام صادق (علیه الصلاة و السلام) میفرماید: روز قیامت که میشود، اولین کسی از انبیاء که از او سؤال میکنند، حضرت نوح است. پیغمبری اولوالعزم است که ۹۵۰ سال در قوم خود تبلیغ کرده است، زحمتها کشیده، مظهر استقامت است، شخصیت بسیار باعظمتی است. روز قیامت که میشود، خدا میگوید: «هَلْ بَلَّغتَ»[3] آیا تبلیغ رسالت خود را کردی؟ میگوید: بله. خدای تعالی به او خطاب میفرماید که کسی هست که برای شما شهادت بدهد؟ عرض میکند: پیغمبراسلام، حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم). خدای تعالی میفرماید: برو و او را به عنوان شاهد و شفیع خود بگو که شهادت بدهد.
در روایت دارد که صحرای محشر با آن اجتماع و ازدحامی که هست، میشکافد و خدمت پیغمبراکرم میرسد. پیغمبراکرم بر منبری از نور نشستند، به حضرت حمزه سیدالشهداء و حضرت جعفر طیار دستور میفرمایند که شما دو شاهد و دو شفیع انبیاء باشید و یکیک از انبیاء را این دو نفر از مخمصه نجات میدهند. پس میبینید که شفاعت انبیاء تازه با حضرت حمزه و جعفر است، تا چه برسد به شفاعت ما. ما را همسایهها شفاعت میکنند. مثلاً این منزل یک انسان متدین خوبی بوده است، اطراف او هم یک عده مردم… این آدم متدین میگوید: خدایا این همسایههای ما –تا چهل خانه هم همسایه است- من اینها را به بهشت میبرم. میگویند: خوب، چون شما انسان خوبی هستید، هر کسی همراه شما باشد، طُفیل شما باشد، اشکال ندارد. انسان اینطور طفیلی وارد بهشت شود بهتر است یا اینکه خود او شفیع باشد؟ بیایم و شب ماه مبارک رمضان است، کاری کنیم که روز قیامت شفیع دیگران باشیم. در عین اینکه دست ما به دامان فاطمه زهرا است، او دعوتکننده است، او صاحبخانه است. پیغمبراکرم و ائمه اطهار میزبان هستند، اینها دعوت ندارند که ما عقب سر آنها راه بیفتیم، افراد متقی دعوت دارند.
تکذیب نکنید، برای رضای خدا. برای اینکه روز قیامت همسایه شما شفیع شما باشد، نگویید: فلانی زیادهروی میکند «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ». چون بدترین کارها تکذیب است. بدترین چیزها که انسان را همدوش ابابکر و عمر و عثمان میکند، تکذیب کردن است. عجیب است. آنها رئیس مکذّبین هستند و بقیه هم پشت سر آنها. «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ» وای بر آنهایی که تکذیب میکنند. من یکی از مطالبی که گاهی با رفقا صحبت میکنم، خدای من شاهد است که میترسم پشت سر احدی حرف… مثلاً کاری که نمیدانم آیا این شخص انجام داده است یا نداده است، بر روی حدس میگویم که انجام داده است، بگویم. تا حالا هر کسی از من از قبیل شنیده است، بگوید. انسان باید خیلی مواظب باشد که خدا را در مرحله اول تکذیب نکند. اگر خدا را تکذیب کردید، نجس هستید. عجیب است، در تعلیمات و دستورات و قوانین دین انسان به مجردی که یکی از احکام ضروری اسلام را تکذیب کرد، یا خدا را تکذیب کرد، یا یکی از معصومین (علیهم الصلاة و السلام) را تکذیب کرد، او چه میشود؟ حیوانی میشود، از حیوان بدتر. اول چیزی که متوجه او میشود، بدن او نجس است. دوم اینکه مالک اموال خود نیست. سوم، زن او به خانه او حرام است.
یعنی همان لحظهای که گفت: من این حکم را قبول ندارم، مثلاً نماز را قبول ندارم، روزه را قبول ندارم. به مجردی که یکی از قوانین ضروری اسلام را تکذیب کرد، یا خدا را، یا ائمه اطهار را. یعنی به ائمه اطهار جسارت کرد، یا اینکه پیغمبراکرم را تا… یا یک آیه از آیات قرآن را تکذیب کرد، این شخص نجس، زن به خانه او حرام، یعنی زن او همان لحظه باید صورت خود را از او بگیرد و بلند شود و برود. یک عده… بعضی گفتند: عده وفات، بعضی هم گفتند: عده دیگری را بگیرد و ازدواج کند، طلاق لازم ندارد. خیلی عجیب است. اموال او را چه کار کنیم؟ به ورثه او بدهند، او دیگر از بین رفته است، او دیگر نیست. خود او را چه کار کنیم؟ بر حاکم اسلام واجب است که اگر این را به اصطلاح یقین کرد و دلیل ثابت کرد، فوراً او را بکشد، هیچ عفوی هم به او نمیخورد. «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ». اگر توبه کرد، اینها است. اگر توبه نکرد، خدای تعالی روز قیامت او را در آن چاه «وَیل» میاندازد. ببینید چهقدر حساس است.
مرحله دوم، اگر انسان یکی از مستحباتی که همه قبول دارند… بگوید که من این مستحب را تا آخر عمر خود انجام نمیدهم، گناه کرده است، معصیت کرده است. اگر بگوید: من این مستحب را قبول ندارم. البته مستحبی باشد که… مثلاً غسل جمعه را، مثلاً نماز شب را که سنی و شیعه قبول دارند و همه شیعیان متفق هستند و آیات قرآن هم به آنها اشاره کرده است، اگر چنین حرفی را زد، این شخص هم نجس است، مثل همان شخص. حواس ما خیلی جمع باشد که گاهی بعضی از خانمهای متدینه واقعاً تکلیف خود را نمیدانند که چه بکنند، میمانند و به من مکرر مراجعه شده است، البته در مدت عمرم، زن از شوهر خود ردّه شنیده، میگوید: حال چه کار کنم؟ عصبانی شده، بیخود عصبانی شده. عصبانی شده، حواس او نبوده، چرا نجات خود را نخورده است؟ عصبانی شده؟ چون عصبانی شده و اینطور گفته است، باید او را اینطور تنبیه کرد. مگر اینکه خواب باشد، بیهوش باشد، تکلیف نداشته باشد، آن یک حرف دیگری است. «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ».
خدایا تعالی از مکذّبین به قدری منزجر و متنفر و اینها مطرود ذات مقدس پروردگار هستند، اینها که حساب ندارد. حواس خود را جمع کنید. نخواسته باشید برای اینکه حالا میخواهید یک کلمه… رأی شما این است، خوشتان نمیآید. خوشتان نمیآید، در دل داشته باش. شما از پیغمبراکرم خوشتان نمیآید، نداشته باش، خوشتان نیاید، مسئلهای نیست. مسئله… نه اینکه مسئلهای نیست. بدان که باطن شما خراب است، شما مریض هستید. شمایی که از یک فرد مسلمان خوشت نمیآید، مریض هستی. ولی خوب ناله نمیکنی، مزاحم کسی نیستی، مسئلهای نیست. اما خدا نکند که اظهار کنید. یک این جمله که در این سوره مبارکه پروردگار متعال مکرر میفرماید: «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ». وای یا ویل در این روز برای تکذیبکنندگان. مسئله دیگری که در این سوره مبارکه به چشم میخورد و در اول عرایض خود آن آیه را خواندم، میفرماید: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً».[4] خدا آن کسی است که زمین را یک سریعالسیری، آن هم با سرعت در حرکت قرار داد. عجیب است.
میدانید در گذشته… یکی از معجزات قرآن است. در گذشته در زمانی که پیغمبراکرم مبعوث شد، بلکه تا شاید صد سال، دویست سال قبل همه متحد بودند و متفق بودند که زمین یکجا ایستاده و کرات به دور آن میچرخند. هیئت بطلمیوس و مسائل مختلف و فلاسفهای که بر عالم بودند، همه چنین اعتقادی داشتند. حق هم داشتند، به جهت اینکه آنچه را که میدیدند میگفتند. زمین را دارای حرکت نمیدانستند. یک فرقی… این را حداقل شما باید بدانید و انشاءالله بدانید. یک فرقی بین فلاسفه و بین حکما است که متأسفانه فلاسفه برای اینکه خود را توجیه کنند، گاهی اسم خود را حکیم گذاشتند و حال اینکه حکمت و فلسفه دو مسئله جدا است، البته هر دوی اینها یک معنا دارد، اما متکای این دو جدا است. هر دوی آنها به معنای شناخت حقایق اشیاء است. فلسفه هم شناخت حقایق اشیاء است، حکمت هم شناخت حقایق اشیاء است. منتها یکی… این را که من عرض میکنم، از خود نمیگویم، در همه کتابها نوشتند. یکی که فلسفه باشد، شناخت حقایق اشیاء است، متکیاً به فکر بشر. به فکر سقراط و افلاطون و فیاغورث و مثلاً شخصیتهای بزرگی که بودند. اینها اتکا است، این شناخت حقایق اشیاء به آنها است.
ولی حکمت، شناخت حقایق اشیاء است، متکیاً به وحی است. یعنی انسان حقایق اشیاء را بشناسد، ولی از طریق وحی. خدای تعالی در قرآن میفرماید: «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ»[5] ما به لقمان حکمت آموختیم. ما حکمت آموختیم. «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[6]. پیغمبر حکمت را تعلیم داد. آیات متعدد زیادی درباره این جهت داریم. اما هیچکس نگفته که فلسفه از جانب پروردگار نازل شده است. لذا فلسفه در هر زمانی تغییر میکرده است. یعنی فلاسفه زمان پیغمبر یک مطالبی را در مسائل مختلف گفتند و شناخت حقایق که امروز اصلاً قبول ندارند. درباره افلاک صحبت کردند، چون فلسفه از سه بخش تشکیل میشود: یکی الهیات است، آنچه که مربوط به شناخت معنویات و خدا و این مسائل است. دوم –خدمت شما عرض شود که- شناخت افلاک است. سوم، شناخت طبایع است، یعنی طبیعت اشیاء. این سه مورد است. در حکمت هم همین سه مورد است، عرض کردم فقط متکای آن، تکیهگاه آن، آن به افکار بشری است، این به وحی است.
روی این اصل فلسفه قدیم و فلاسفه قدیم، اینها مثل بطلمیوس که از فلاسفه بوده است، معتقد بوده که کره زمین یکجا ایستاده و تمام کرات دور آن میگردند. امروز، فلسفه امروز میگوید که کره زمین دور خورشید میگردد. زمین دو حرکت دارد: یکی حرکت وضعی، یکی حرکت انتقالی. حرکت وضعی آن این است که زمین میچرخد. دور خود نه، دور خود غلط است. همینطور میچرخد، مثل فرفره میچرخد و حرکت انتقالی آن این است که دور خورشید میچرخد. خدای تعالی در یکجا میفرماید: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً»[7] اینجا زمین را تشبیه به مهد کرده است. مهد یعنی چه؟ یعنی یک محلی که در اثر حرکت کودک در آنجا راحت است. زمین هم در اثر حرکت… حرکت… البته اینجا حرکت وضعی است. انسان در آنجا در راحتی میکشد. آیات قرآن خیلی عجیب است. خدا میداند گاهی انسان معجزه میبیند. در آنجا که میفرماید: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً» ما زمین را برای شما مگر مثل مهد و گهواره قرار ندادیم؟ در آنجا بعد از آن فوراً میفرماید: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً * وَ الْجِبالَ أَوْتاداً… وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً»[8] صحبت از شب و روز است و شما مراجعه کنید که حرکت وضعی زمین شب و روز را به وجود میآورد.
خیلی عجیب است و در اینجا که میگوید که حرکت انتقالی را میگوید که با سرعت جلو میرود، میگوید: «أَحْياءً وَ أَمْواتاً».[9] یعنی زمستان و تابستان دارد. اینها را اهل نکته، آنهایی که میفهمند و مورد… به اصطلاح مسائل اینگونه را اطلاع دارند، میفهمند که قرآن در بیان این مطالب چه اعجازی کرده است. زمستان و تابستان مربوط به حرکت انتقالی است و شب و روز مربوط به حرکت وضعی است. شما در این آیاتی که مربوط است به… آنجایی که میگوید: «مِهاداً»، همه جا صحبت از شب و روز است و در جایی که میگوید: «کِفاتاً» صحبت از زمستان و تابستان است. آنوقت چنین قرآنی که معجزه است. لذا حق دارد بگوید: «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ».
در راه با دوست خود جناب آقای مرشد که میآمدم، ایشان یک سؤالی به یک مناسبتی فرمودند، من هم یک مثالی زدم. چرا انسان متوجه خدا نیست که اینهمه آثار پروردگار را میبیند؟ چرا متوجه خدا نیست؟ چرا از مرحله حیوانیت خود را به مرحله انسانیت منتقل نمیکند؟ من برای ایشان گفتم که پدر من نقل میکرد. بد نیست این را حالا… شبهای ماه رمضان است و انشاءالله با این مثالها شاید به نکاتی که هست، بیشتر متوجه باشیم. پدر من نقل میکرد که من وقتی که… یک وقتی شنیدم که در مشهد ماشین آمده است، در فلان محل ماشین را آوردند، چون تا آنموقع اینها ماشین را ندیده (31:19 پرش صوت) میپرسید که خوب مثلاً سویچ آن کجا مینشیند؟ از این صحبتها در اطراف این ماشین بود، تا یک روز اعلام کردند که ماشین میخواهد راه برود. تمام مردم مشهد برای تماشای راه رفتن ماشین جمع شدند. ماشین حرکت کرد، آنها نگاه میکردند، میدیدند که دو، سه نفر در آن نشستند. به ماشین هم اسبی نبستند، اما راه میرود. معجزه است، معجزه.
واقعاً مردم دست میزدند، کف میزدند، داد میزدند، مخصوصاً وقتی که سرِ یک پیچی، پیچ خورد و روی پُلی رفت و سالم آنطرف پُل رسید. آنها خیلی عجیب تعجب کردند. ایشان برای ما نقل میکرد، ما بچه بودیم، برای ما نقل میکرد. ببینید مردمی که این طبیعت را میبینند، زمین و آسمان را میبینند، این نظم عجیب عالم را میبینند و خدا را نمیبینند، مثل کسانی هستند که ماشین را دفعه اول میبینند، مثل اینها هستند. ؟؟ مگر میشود؟ اسب آن را کجا بستند؟ چه میخواهد که ما بفهمیم… خوب دقت کنید، نکته حساس آن اینجا است. چه میخواهد که ما بفهمیم که این ماشین را همان کسی که در آن نشسته است، راه میبرد؟ یک اطلاع کوچک، یک لحظه فکر، یک لحظه رفتن در داخل ماشین و به اصطلاح استارت و کلاچ و گاز و اینها را دیدند و مطلع شدند. معرفت، شناخت که ما متأسفانه نداریم، متأسفانه نداریم و ذاتاً مکذّب هستیم. یک وقت فکر نکنید که ما الحمدلله جزء مکذبین نیستیم، در یک… البته انشاءالله خدای تعالی ما را جزء مکذبین قرار نمیدهد، اما عملاً گاهی مکذب هستیم. در کارهای خود، چهقدر روی جریانات طبیعی فکر میکنیم و چهقدر به خدا فکر میکنیم. الآن یک ماشین در خیابان میرود، شما اگر خلافی کرد یا درست راه رفت یا سرعت داشت یا آهسته حرکت کرد، این مربوط به خود ماشین است یا مربوط به راننده است؟ ما راننده به اصطلاح… گفت:
خاک بر فرق من و تمثیل من
ما آن حقیقت را درک نمیکنیم، نمیبینیم. اگر ما خدا را ببینیم، هرچه در عالم اتفاق میافتد، هرچه در عالم اتفاق میافتد، مربوط به خدا میدانیم و تکذیب نمیکنیم. نمیگوییم که بله، الحمدلله ما فعالیت زیادی داشتیم. از پیغمبراکرم که اعمال او باید سرمشق تمام مردم دنیا باشد و «لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[10] باید یاد بگیرید، پیغمبر رفته، با زحمت، با اصحاب خود… اینها اکثراً –دقت کنید- اکثراً زخمی شدند، برگشتند. میگوید: «وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ»[11] بهبه، «هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ». نمیگوید: من و خدا. خیلی عجیب است. «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ أَعَزَّ جُنْدَهُ»[12] مدام او، او «وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ فَ «لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ».[13] اصلاً خود را مطرح نمیکند. این ماشین، این عالم، این ثروت شما، این زندگی شما، این سلامتی شما، این حرکت شما، همه اینها مربوط به خدا است «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ».[14] این ماشینی که حرکت میکند، گاز آن مربوط به چه کسی است؟ موتور آن روشن است، مربوط به چه کسی است؟ چرخهای آن میچرخد، مربوط به چه کسی است؟ داخل آن گرم است، مربوط به چه کسی است؟ داخل آن سرد است، مربوط به چه کسی است؟ مدام این آقای راننده این کار را میکند.
حالا من عرض کردم که این مثال ما خیلی مثال ناظری است. فرمود: اگر یک نفر گفت که نه، خود این ماشین، خود این تصادفاً داخل آن گرم شده است، تصادفاً گاز میخورد، تصادفاً سرِ چراغ قرمز ترمز میکند، اینها را گفت، او دیوانه است، دیوانه. ما این کلام را نمیگوییم، قبول دارم. انشاءالله نه شما میگویید و نه ما میگوییم، نه. اما عمل ما طبق همین است. چه کار کنیم که این عمل ما طبق این برنامه نباشد؟ چه کنیم؟ کمی بفهمیم، کمی فکر کنیم. در روایات زیاد داریم که «تَفَكُّرَ سَاعَةٍ».[15] یک لحظه تفکر کردن بهتر از -هفت سال را من دیدم. هفتاد سال آن را من یک وقتی گشتم، روایت پیدا نکردم. ولی خوب هفت سال هم خیلی زیاد است- بهتر از عبادت هفت سال است. شما هفت سال عبادت کنید، یک لحظه بنشینید فکر کنید. چون این فکر است که شما را به آن حقیقت میرساند. تفکر یک لحظه… ساعت هم حتماً لازم نیست که شصت دقیقه باشد. این ساعت یعنی در لسان در روایات لحظه است. یعنی یک لحظه، یک لحظه فکر بهتر از عبادت هفت سال که انسان شب و روز عبادت کند، هست.
این را به شما عرض کنم، خدای تعالی از عبادتهای ما هیچچیز نمیخواهد، جز همین تفکر. اصلاً از عبادت ما تفکر را میخواهد. یعنی اگر به شما میگویند که مثلاً هزار مرتبه یک ذکری را بگویید. این هزار مرتبه به منزله این است که شما میخواهید یک میخی را در دیوار سیمانی بکوبید، باید آنقدر چکش بزنید تا این فروبرود. اما اگر قلب انسان نرم باشد، مانند دیوارهای نرم یک چکش میزنید، میبینید که چکش هم با میخ در دیوار رفت. دل انسان باید نرم باشد. «قُلُوبُكُمْ… كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً»[16] از سنگ سختتر که خدای تعالی در قرآن میفرماید نباشد. والّا ذکر… یک وقتی من از استاد بزرگوارمان (رضوان الله تعالی علیه)، مرحوم حاج ملاآقاجان سؤال کردم که اسم اعظم چیست؟ اسم اعظم را شنیدید، خیلی مسائلی هم درباره اسم اعظم در کتابها نوشتند و یک مدتی هم خود ما دنبال اسم اعظم بودیم و… که هرکسی اسم اعظم را داشته باشد، مثلاً میتواند به آسمان پرواز کند، میتواند به زمین برود و از این حرفها. اسم اعظم چیست؟ ایشان میخواست من را تربیت کند. یعنی شاید جوابی که من میخواستم نداد، ولی میخواست من را در ذهن بسازد، تربیت کند. خدا او را رحمت کند.
به من فرمود که شما معرفت پیدا کن، خدا را بشناس، یک یاالله کار همان اسم اعظم را میکند. اما بدون شناخت ابداً. شما رفتید کنار ماشین، به تنه ماشین میگویید: ای ماشین، من اینطور چیزی از تو میخواهم، اینطور مسائل فلان است، به شما اعتنا نمیکند. اما بگویی: آقای راننده خواهش میکنم این کار را انجام بده. میگوید: چشم. خدا را بشناسیم. خدا همهجا هست. تمام این ذرات عالم وجود…
دل هر ذرهای را که بشکافی آفتابیش در میان بینی
دل اتم را اگر بشکافید، میبینید که خدا در آنجا هست، خدا همهجا هست. مثل همان… حالا باز بلاتشبیه، مثل همان راننده که همهجای ماشین را تحت کنترل دارد، همهجای ماشین مربوط به او است. ما یک وقتی در هواپیما -با یکی از دوستانی هم که در مجلس هستند، شاید هم نباشند، خیال کردم که هستند- نشسته بودیم، کنار ما دود بلند میشد، ما به… خبر دادیم، از اینجا هم دود و هم بوی سوختگی داخل میآید. رفت، آمد و گفت: چیزی نیست. چرا چیزی نیست؟ گفت: تمام آمپرها صحیح است، هیچجا اتصالی ندارد. ببینید این آمپرها جلوی او است، این علایم جلوی او است، میبیند که هیچ اشکالی در هیچجا به وجود نیامده است. حالا… یک گوشهای حالا مثلاً چیزی بشود. اینطور احاطه دارد. یک خلبان به یک هواپیمایی که در آسمان میرود و آنجا ممکن است آتش بگیرد و بیفتد، به ما میگوید: مطمئن باشید خبری نیست، اگر بو زیاد شد، دوباره به ما خبر بدهید. در آخر این را عرض گفت و رفت. اتفاقاً هم بو تمام شد و رفع شد. بر تمام این هواپیما یک تسلّطی دارد. میلیاردها میلیارد برابر خدای تعالی در تمام ذرات، نه از روی آمپر و اینها بفهمد. این هم برای اینکه چون ما از این مثالها قدری نزدیک شویم، عرض میکنم.
احاطه علمی بر همهچیز دارد و همه… حتی ارادههای شما. «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ»[17] تازه نگفته که خدا میداند. «إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ»[18] این کتاب مبین هم انسان کامل است، وجود مقدس حضرت بقیةالله است که یکجا اسم او را امام مبین گذاشتند. که «وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ في إِمامٍ مُبينٍ».[19] در یکجا کتاب مبین «وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ». در یکجا اسم آن را لوح محفوظ گذاشتند، در یکجا اسم آن را قلم گذاشتند. همه اینها با وجود مقدس امام زمان در زمان ما و ائمه اطهار در زمان خودشان و همه چهارده معصوم (علیهم الصلاة و السلام) در زمانهای مختلف و از اول خلقت آنها تا آخر. که اسم آنها عقل است، اسم آنها قلم است، اسم آنها کتاب مبین است، اسم آنها امام مبین است و خلاصه همهچیز در آنجا است، با اینکه مخلوق خدا هستند، با اینکه مخلوق خدا هستند.
یک نکته را هم امشب در دعای افتتاح که میخواندم به فکرم رسید که به شما عرض کنم، ولو فکر میکردم و هنوز هم تا حدّی فکر میکنم که مجلس زیاد مقتضی نباشد. ولی چون مضمون دعای افتتاح است و هر شب میخوانید، «و اسئلك مستأنسا لا خائفا و لا وجلا»[20] خدا میداند انسان اگر به این مقام برسد که همه همت ما این است که به این تزکیه نفس برسید، جلو بروید، به اینجا برسید. «اسئلك مستأنسا» من آنطور اُنس با تو بگیرم که نه از تو بترسم و نه از تو خوف داشته باشم. انسان وقتی با یک کسی مأنوس شد، هرچه هم قدرت داشته باشد از او نمی ترسد. مرحله نهایی تزکیه نفس که وقتی انسان به آن مرحله اُنس میرسد، از خدا نمیترسد. شما میگویید: مگر میشود انسان از خدا نترسد؟ خوف دو نوع است: یک خوف مظلوم از ظالم است، آنجا تازه میفهمد که خدا ظالمی نیست که ما که مظلوم هستیم باید از او بترسیم. خوف… دوم، خوف محب از محبوبش هست. هرچه محبت شدیدتر میشود، خوف انسان از محبوبش بیشتر میشود. اگر شما یک شخصی را خیلی دوست داشته باشید، چه کار میکنید؟ مدام میترسید یک وقت این شخص از من بدش نیاید. خدا نکند که فلانی از من بدش بیاید. دمِ در میروید، در میزنید، میگویید: فلان. مثلاً کار دارد، نیامده، دیر آمده جلوی در و در را میخواهد باز بکند. میگویید: لابد من کاری کردم که او به من بیاعتنا شده است.
منزل او رفتید، میبینید حالا تصادفاً مثلاً سفره مختصری انداخته است، معلوم است که به من کممحبت شده است. چرا؟ به جهت اینکه میترسید کاری کرده باشید، یک کاری بدون اختیار حتی کرده باشید که او از شما منزجر شده باشد. میگویند: مجنون را پیش لیلی بردند، نشست گریه کرد، گفتند: حالا که آمدی، چرا گریه میکنی؟ لیلی… چه شده است؟ گفت: میترسم از او جدا شوم، برای جدا شدن گریه میکنم. حالت بسطی به شما دست داده است، در اثر یک چند روز کارهای خوبی، ماه رمضان به این خوبی، شب و روز شما همیشه در حال بسط هستید و اینها، در حال فرح هستید، خدا را به خود نزدیک میبینید. فردا مثلاً ماه رمضان تمام میشود، باز به همان حال قبل برمیگردید. من دیدم ولی از اولیای خدا را که برای او قبض… برای ما چندان فرقی نمیکند، چون شخصی که در اتاق تاریکی است، چه روز شود، چه شب. چه پشت این اتاق صدها پروژکتور روشن کرده باشند، چه نکرده باشند، برای ما چندان فرقی نمیکند، اما برای او که در وسط فضا است، در نور است، اگر یک دفعه خاموش شود، خیلی برای او فرق میکند. میگفت: عذابی برای من… اگر تمام بدن خود را با مقراض بچینند و اینطور من را بکشند، برای من راحتتر است، تا یک لحظه، یک دقیقه قبض داشته باشم. آن قبضی که گاهی برای ما خیلی عادی است. دقت کردید؟
قبضی که گاهی انسان میبیند که آنچنان اعتقادی هم به خدا ندارد. آن تاریکی که انسان همهچیز را، روشنایی به آن ظاهری را… یکی از اسماء خدای تعالی این است: «یا ظاهر» از علی بن ابیطالب پرسیدند: «هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ»[21]. خدا را دیدی؟ فرمود: «لَم أَعْبُد رَبّاً لَمْ أَرَهُ»[22]من خدایی را که نبینم، عبادت نمیکنم. بعد فرمود: این دیدن با این چشم خاکی، این چشم همین گچ و در و دیوار و اینها را میبیند، کار آن این است. آن چشم دل، چشم معرفت، همان چشمی که شما وقتی ماشین در خیابان میرود، میگویید: راننده این کار را کرد، راننده آن کار را کرد، همان چشم. آن چشم را اگر انسان داشته باشد و کور نباشد، خدا را هم میبیند. «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً».[23] اگر تمام حجابهایی که شما دارید که اگر این حجابها برای علی بن ابیطالب هم پاره نمیشد و کشف نمیشد، علی بن ابیطالب هم مثل ما بود و کشف شده است، و الّا یقین به آن حد نداشت. «مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً» یقین من بیشتر از این دیگر نمیشود، به آن حد نهایی رسیده است.
از خدا بخواهید انشاءالله که خدا چشم دل شما را باز کند و تدبّر در قرآن بکند و انشاءالله، امیدوار هستم که در این شبهای عزیز توجه بیشتری به همین دعای افتتاح… یکی از مطالبی که در دعای افتتاح به نظر میرسد و در دعاها… دعاهایی که ائمه اطهار (علیهم الصلاة و السلام) هم دستور دادند، اگرچه برای ما هم بوده، ولی آنچه که آنها دستور دادند، یک مقدار سطح آن با دعاهایی که حضرت ولیعصر دستور دادند، فرق میکند. شما دعاهایی که در ماه رجب است، دعاهایی که در ماه رمضان است… این دعای افتتاح را میشود همیشه هم خواند، خیلی دعای خوبی است. در ماه رمضان از ناحیه مقدسه حضرت بقیةالله رسیده، میبینیم اصلاً یک معانی دارد که باید علما بنشینند… بعضی از آنها که نمیفهمند. اینکه میگویم که بعضی از آنها نمیفهمند، باور کنید. «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ».[24]
خدای من شاهد است که من با یکی از مجتهدین بحث میکردم، در آخر دیدم که نمیفهمد. نه اینکه فکر کنید که من میخواهم به مجتهدی توهین کنم، نه. نه واقعاً خیلی سطح او بالا است. آخر چطور میشود فرقی بین توی خدا و بین ولاة امر .. از آخر گفت: منظور ملائکه هستند. گفتم: خیلی خوب، حالا که شما ملائکه را بالاتر از ائمه اطهار میدانید، ما حرفی نداریم، شما قبول بکن. گفت: دعا درست نیست. خیلی سطح آن بالا است. یکی هم همین دعای افتتاح است. دعای افتتاح نکات عجیبی دارد و بحمدلله جناب آقای نعمتی…
من این را خدمت شما عرض بکنم. دلم میخواست جلوی روی ایشان نباشد که به شما بگویم. الحمدلله ایشان علماً و عملاً موفق هستند و از ایشان میخواهم که انشاءالله در شبهای آینده بعضی از نکات دعای افتتاح را برای شما شرح بدهند و خیلی از رفقا من امشب مکدر شدم. چون این جمعیت کجا… و این را هم بدانید که دوستانی که در این جلسه کم بیایند، من فکر میکنم که… بله، کمی بیمهر هستند. یعنی من پای حساب خود میگذارم. بیاید، بنشینید، شبهای ماه مبارک رمضان است. میخواهید چه کار کنید؟ چهقدر میخواهید دنبال… آخر انسان در مهمانی خدا آدم دنبال کسب و کار زیادی میرود؟ به اندازهای که عادت شما از بین نرود، اشکال ندارد. اما در ضیافةالله، در مهمانی خدا باشد. مثلاً در خانه کسی مهمانی باشد، از گوشه و کنار نگاه کنید که از کجا پول درمیآید که مثلاً به جیب بزند. کمی تکانی بخورید، ماه خدا است، مهمانی خدا است. «دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ»[25] هشت روز از آن هم گذشت، چیزی از آن باقی نمانده است.
شما کنار امام زمان نشستید، از کلمات حضرت بقیةالله استفاده کنید که دعای افتتاح یکی از آن سخنان پرارزش حجةبنالحسن ارواحنا فداه است و به ما یاد میدهد که بگویید: «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا»[26] خدایا ما که پیغمبر خود را ندیدیم «وَ غَيْبَةَ إِمَامِنَا»[27] «و غیبة ولیّنا» خدایا امام ما هم که غایب است. «وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا» جمعیت ما هم که کم و بیحال و بیتوجه است. دشمنان ما هم که زیاد هستند «وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا». «وَ شِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَيْنَا»[28] دنیا بر ما تنگ شده است. «وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ»[29] یا بقیةالله دیگر کافی است. ما نباید به امام زمان خود بگوییم: کافی است. او باید به ما بگوید: دیگرکافی است. چون ما غایب هستیم نه آقا! آقاجان، شب نهم ماه مبارک رمضان است. ما نُه شب است، نُه شبانهروز است که در مهمانی پروردگار هستیم. همهجا چشم ما این است که ببینیم آن مهمان اصلی که همه سفره به خاطر او افتاده است، کجا نشسته است؟ ولی متأسفانه نه معرفت آن را داریم، نه آدرس او را داریم، نه سخن از او میگوییم.
بیاییم، امشب کنار قبر ابی عبداللهالحسین برویم، کنار آن قبر ششگوشه. یک وقتی در حرم سیدالشهداء به مرحوم حاج ملاآقاجان گفتم: آقا… بچه بودم، سؤالات… گاهی به زبان من میآمد. پرسیدم: امام زمان وقتی به حرم سیدالشهداء بیایند، کجا مینشینند؟ گفت: چه سؤالاتی میکنی. اصرار کردم. یک جایی را به من نشان داد، البته خود ایشان اظهار میکرد که حدساً باید اینجا باشد. اما من غالباً حدسیات ایشان را در همان سنی که داشتم، جدی فکر میکردم. یک جایی را به من نشان داد، هم رو به قبله بود، طرف چپ قبر حضرت علیاکبر بود، طرف راست قبر ابیعبداللهالحسین بود، آنطرفتر -که همه اینها تقریباً دیده میشد- قبور ۷۲ شهید که در کربلا بودند، شهدای کربلا بود. من آنجا نشستم، شما هم بیاید برویم و آن جا بنشینیم. هر وقت بعد از آن سفر –چون آن سفر اول من بود- به کربلا مشرّف شدم، میرفتم و آنجا مینشستم. آنجا را که محرابمانندی بود میبوسیدم. بیاید برویم، آنجا بنشینیم، زیارت کنیم.
یک سلامی عرض کنیم. میتوانیم یک قدم فراتر بگذاریم، کنار گودی قتلگاه برویم. یا بقیةالله به ما کمک کن امشب بتوانیم رضایت شما را با این اشکهای چشم خود جلب کنیم. چون شنیدهایم که شما هم برای جدّ خود گریه میکنید. ما در این لحظه شبیه به شما میشویم، شاید خدای تعالی گناهان ما را ببخشد.
[1]. مرسلات، آیه 15.
[2]. بقره، آیه 217.
[3]. بحار الأنوار، ج 18، ص 189.
[4]. مرسلات، آیه 25.
[5]. لقمان، آیه 12.
[6]. جمعه، آیه 2.
[7]. نبأ، آیه 6.
[8]. همان، آیات 6 و 7 و 10.
[9]. مرسلات، آیه 26.
[10]. احزاب، آیه 21.
[11]. بحار الأنوار، ج 88، ص 170.
[12]. همان.
[13]. بحار الأنوار، ج 88، ص 170.
[14]. نساء، آیه 78.
[15]. الكافي، ج 2، ص 54.
[16]. بقره، آیه 74.
[17]. انعام، آیه 59.
[18]. همان.
[19]. یس، آیه 12.
[20]. الصحيفة العلوية و التحفة المرتضوية / ترجمه رسولی، النص، ص 105.
[21]. الكافي، ج 1، ص 98.
[22]. همان.
[23]. بحار الأنوار، ج 40، ص 153.
[24]. بحارالأنوار، ج 95، ص 393.
[25]. همان، ج 93، ص 356..
[26]. همان، ج 99، ص 91.
[27]. همان.
[28]. بحار الأنوار، ج 94، ص 332.
[29]. همان، ج 53، ص 275.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.