۳۰ صفر ۱۴۱۷ قمری – عدالت‌، ايثار و محبت‌ در عبوديت‌

 عدالت‌، ايثار و محبت‌ در عبوديت‌ 30 صفر 1417

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌.

 الحمد لله‌ و الصلاة‌ و السلام‌ علي‌ رسول‌ الله‌ و علي‌ آله‌ آل‌ الله‌ لا سیما علي‌ بقية‌ الله‌ روحي‌ و ارواح‌ العالمين‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفداه‌ و اللعنة‌ الدائمة علي‌ اعدائهم‌ اجمعين‌ من‌ الان‌ الي‌ قيام‌ يوم‌ الدين‌.

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. و ما امروا الا ليعبدوا الله‌ مخلصين‌ له‌ الدين‌.

 آياتي‌ تلاوت‌ شد كه‌ يكي‌ از اون‌ آيات‌ اين‌ آية‌ مباركه‌ بود. كه‌ خداي‌ تعالي‌ مي‌فرمايد و ما امروا الا ليعبد الله‌. به‌ هيچ‌ چيز امر نشده‌ايد مگر به‌ عبادت‌ خدا. بطور كلي‌ بندگي‌ خدا به‌ اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ انسان‌ يا بايد مصالح‌ خودش‌ را صددرصد خودش‌ بفهمد يا بايد از يك‌ فردي‌ كه‌ مصالح‌ او را متوجه‌ است‌ تبعيت‌ كند. در تمام‌ عالم‌، بين‌ همة‌ مردم‌، اين‌ حقيقت‌ حقيقت‌ دارد كه‌ يا بايد انسان‌ خودش‌ مسائلي‌ كه‌ براي‌ او هست‌ چه‌ در امور دنيايش‌، چه‌ در امور روحش‌، چه‌ در مسائلي‌ كه‌ مربوط‌ به‌ عالم‌ بعد از اين‌ عالمه‌. بايد اين‌ را خودش‌ درك‌ بكنه‌. نميتونه‌ خودش‌ درك‌ بكنه‌، بايد از يك‌ كسي‌ كه‌ درك‌ او يا بيشتر از اينه‌، يا همة‌ چيزها را درك‌ ميكنه‌، تبعيت‌ كنه‌. عبادت‌ و بندگي‌ خدا يك‌ امر تحميلي‌ نيست‌ كه‌ بر ما تحميل‌ شده‌ باشه‌. بلكه‌ براي‌ اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ چون‌ ذات‌ مقدس‌ پروردگار حكيم‌ است‌، همة‌ مصالح‌ و مفاسد جامعة‌ بشري‌ و دنيا و آخرت‌ و هر چه‌ كه‌ مربوط‌ به‌ خلقت‌ است‌، ميدانه‌. اگر بنا بشود كه‌ ما از كسي‌ بندگي‌ كنيم‌، پيروي‌ كنيم‌، بايد حتما از خدا بندگي‌ و پيروي‌ و تبعيت‌ كنيم‌. علتش‌ هم‌ اينه‌ كه‌ عرض‌ كردم‌ همة‌ مصالح‌ را پروردگار ميدونه‌. ميداند كه‌ ما آينده‌امون‌ چه‌ خواهد شد. ميداند كه‌ ما چقدر استعداد داريم‌. چقدر آمادگي‌ داريم‌.

 بطور كلي‌ بشر از يك‌ طرف‌ ديگر از سه‌ بندگي‌ نمي‌تواند خارج‌ بشه‌، مگر اينكه‌ عقل‌ نداشته‌ باشه‌. يا بايد بندة‌ خدا باشد، يا بندة‌ هواي‌ نفسش‌ باشد، و يا بندة‌ مردم‌ چه‌ مردم‌ شيطان‌ صفت‌ بالاخره‌ بندة‌ رسوماتش‌ باشد. بندة‌ خدا اگر انسان‌ بود به‌ هيچ‌ وجه‌ خطا ندارد. بندة‌ هواي‌ نفسش‌ اگر بود، خيلي‌ خطا دارد. بندة‌ مردم‌ هم‌ اگر شد خطا زياد دارد. پس‌ بهتر از همه‌ همين‌ است‌ كه‌ انسان‌ بندگي‌ خدا را انتخاب‌ كند. شما نمي‌تونيد بگيد من‌ نه‌ بندة‌ خدا هستم‌ نه‌ بندة‌ مردم‌ نه‌ بندة‌ هواي‌ نفس‌. به‌ جهت‌ اينكه‌ اگر اينطوري‌ باشيد بايد گفت‌ آزاد مطلق‌. گرمتونه‌، الان‌ همين‌ وسط‌ لباسهايتون‌ را دربياوريد خنك‌ بشويد. مي‌كنيد؟ ميگيد نه‌ بده‌. چرا بده‌؟ مردم‌ چي‌ مي‌گويند. پس‌ بندة‌ مردميد. در كوچه‌ و بازار كه‌ راه‌ مي‌رويد، هر طوري‌ دلتون‌ مي‌خواهد مي‌تونيد راه‌ برويد؟ ميگيد نه‌. بده‌. بندة‌ جو اطرافتون‌ هستيد. آنهايي‌ كه‌ ميگند كه‌ هر چي‌ دلمون‌ مي‌خواهد انجام‌ مي‌دهيم‌، همان‌ در حقيقت‌ بندة‌ نفسشونند. هر چه‌، نفس‌ امارة‌ بالسوء آنهم‌، ميگه‌ انجام‌ مي‌دهند.

 اما اگر انسان‌ بندة‌  خدا شد، هم‌ مردم‌ را رعايت‌ كرده‌. چون‌ خدا فرموده‌ است‌ كه‌ بايد ادب‌ داشته‌ باشي‌، رعايت‌ وضع‌ خودت‌ را در جامعه‌ بكني‌. آنجوري‌ كه‌ مردم‌ متهمت‌ نكنند زندگي‌ كني‌. آنجوري‌ كه‌ مردم‌ پشت‌ سرت‌ حرف‌ نزنند معاشرت‌ كني‌. پس‌ مي‌بينيد بندة‌ خدائيد اما جميع‌ آداب‌ معاشرت‌ فردي‌ و اجتماعي‌ هم‌ در اثر بندگي‌ خدا رعايت‌ كرده‌ايد. بلكه‌ اگر شما بندة‌ خدا شديد، نفس‌ شما تحت‌ فرمان‌ خدا در مي‌آيد. فكر نكنيد همة‌ افراد نفس‌ امارة‌ بالسوء دارند. نه‌. علي‌ ابن‌ ابيطالب‌ نفس‌ امارة‌ بالسوء نداشت‌. انبياء هيچكدام‌ نفس‌ امارة‌ بالسوء نداشتند. حتي‌ اگر يك‌ فردي‌، حتي‌ شما اگر تزكية‌ نفس‌ كنيد و خودتون‌ را از صفات‌ رذيله‌ و صفات‌ حيواني‌ مبرا كنيد، نفس‌ امارة‌ بالسوء نداريد. بلكه‌ نفس‌ شما همان‌ نفس‌ اولي‌ ميشه‌. همان‌ نفسي‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ خلق‌ كرده‌. آخه‌ روح‌ ما را خدا طوري‌ خلق‌ كرد كه‌ تمام‌ صفات‌ الهي‌ در او ميشد گنجايش‌ پيدا بكنه‌ و پاك‌ از همة‌ رذائل‌. و لذا فرمود و نفخت‌ فيه‌ من‌ روحي‌. روحي‌ كه‌ منتسب‌ به‌ خود منه‌. اين‌ روح‌ را در بدن‌ ما خداي‌ تعالي‌ وارد كرده‌. ما آلوده‌اش‌ كرديم‌. حالا كه‌ آلوده‌اش‌ كرديد بيائيد پاكش‌ كنيد. رفتيد توي‌ فضاي‌ كثيف‌، بدنتون‌ كثيف‌ شد، سياه‌ شديد. برويد حمام‌ خودتون‌ را تميز كنيد. نظافت‌ از ايمانه‌. ما همه‌اش‌ فكر مي‌كنيم‌ نظافت‌ يعني‌ صورتمون‌ را صابون‌ بزنيم‌، دستهايمون‌ را صابون‌ بزنيم‌. بدنمون‌ را تميز نگه‌ داريم‌. اين‌ نظافت‌ بدنه‌. نظافتي‌ كه‌ از ايمانه‌ و اسلام‌ بهش‌ اهميت‌ داده‌ و فرموده‌ النظافه‌ من‌ الايمان‌، اگر نظافت‌ بدني‌ باشه‌، اين‌ كفار و مشركين‌ كه‌ مخصوصا آن‌ ساعتي‌ كه‌ از حمام‌ بيرون‌ آمده‌اند، اينها بايد مؤمن‌ترين‌ افراد باشند. نظافت‌ روح‌ در مرحلة‌ اول‌ از ايمانه‌. اگر روحتون‌ نظيف‌ بود، اگر روحتون‌ كينه‌ نداشت‌، اگر روحتون‌ كبر نداشت‌، اگر روحتون‌ بخل‌ يا صفات‌ رذيلة‌ ديگر كه‌ شايد به‌ هفتاد و چند صفت‌ رذيله‌ ميرسد، نداشت‌؛ آنوقت‌ ايمان‌ شما داريد. ايمان‌ كسي‌ دارد كه‌ وقتي‌ كه‌ مظلومي‌ بهش‌ رسيد نسبت‌ به‌ مظلوم‌ با محبت‌ باشه‌. در دو شب‌ قبل‌ گفتم‌ كه‌ اصحاب‌ پيغمبر يا امير المؤمنين‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌، رحماء بينهم‌. در بين‌ خود مردم‌ مسلمان‌ خيلي‌ مهربان‌ بودند. با همديگه‌ با محبت‌ برخورد مي‌كردند. همين‌ امروز صحبت‌ بود با بعضي‌ از رفقا، بعضي‌ از دستورات‌ و قوانين‌ اسلام‌ كه‌ در قرآن‌ به‌ صراحت‌ آمده‌، هنوز در بين‌ ما مردم‌ مسلمان‌ براي‌ يك‌ گوشه‌اش‌، گوشه‌اي‌ از اجتماع‌ ما هم‌ پياده‌ نشده‌. آن‌ صفا و صميميتي‌ كه‌ بايد بين‌ مردم‌ باشد، بقول‌ خواجه‌ نصير الدين‌ طوسي‌ در اخلاق‌ ناصري‌، ميگه‌ عدالت‌ مال‌ مردمي‌ است‌ كه‌ اهل‌ دعوا باشند، اهل‌ نزاع‌ باشند. وقتي‌ كه‌ با هم‌ شما دعوا مي‌كنيد بايد برويد به‌ دادگستري‌. بايد يك‌ عادلي‌ بيايد بينتون‌ عدالت‌ را پياده‌ كنه‌. امام‌ عصر ارواحنا فداه‌ كي‌ تشريف‌ مي‌آورد؟ بعد از ايني‌ كه‌ پر از ظلم‌ و جور شده‌ باشه‌، ظلم‌ به‌ همه‌ شده‌ باشه‌. مي‌آيد و عدل‌ و داد برقرار ميكنه‌. يملأ الارض‌ قسطا و عدلا بعد ما ملئت‌ ظلما و جورا. اسلام‌ عدل‌ و داد نمي‌خواهد در بين‌ مردم‌ بوجود بيايد. بلكه‌ او اخوت‌ را آورده‌. انما المؤمنون‌ اخوه‌. مرحوم‌ خواجه‌ در اخلاق‌ ناصري‌ ميگويد كه‌ اگر محبت‌ باشه‌، صميميت‌ باشه‌، صفا باشه‌، نوبت‌ به‌ عدل‌ و داد نميرسه‌. اگر ما مردم‌ همه‌امون‌ با يكديگر محبت‌ كنيم‌ و صفت‌ رذيله‌ را از بين‌ خودمون‌ برچينيم‌، نه‌ كسي‌ طمع‌ به‌ مال‌ ديگري‌ داشته‌ باشه‌، نه‌ چشمي‌ به‌ ناموس‌ ديگري‌ داشته‌ باشه‌، نه‌ بخواهد كه‌ بر ديگران‌ تفوق‌ پيدا كنه‌، اگر يك‌ همچين‌ صفاتي‌ در انسان‌ بود، به‌ هيچ‌ وجه‌ عدالت‌ لازم‌ نيست‌. دو نفر رفيق‌ صميمي‌ كه‌ اين‌ ميگه‌ من‌ هر چي‌ دارم‌ مال‌ تو، تو هم‌ هر چي‌ داري‌ مال‌ من‌ و عمل‌ هم‌ مي‌كنند، لازمه‌ كه‌ يك‌ عادلي‌ بيايد در بينشون‌ عدالت‌ بخرج‌ بده‌؟! اين‌ روايت‌ هست‌ در كتب‌، در كتابهايي‌ كه‌ براي‌ مكاسب‌ و كسب‌ و كار نوشته‌اند، اين‌ روايت‌ را غالبا نقل‌ كرده‌اند كه‌ مستحبه‌ اگر شما رفتيد از يك‌ شخصي‌ جنسي‌ خريديد، او يك‌ قدري‌ زيادتر به‌ شما بده‌ و اين‌ كسي‌ هم‌ كه‌ مي‌خواهد بخره‌ بگه‌ آقا يك‌ خورده‌اي‌ سبك‌تر بكش‌، بهت‌ ضرر نخوره‌. اگر همة‌ مردم‌ مسلمان‌ اينطور شدند ديگه‌ دعوا و اين‌ وضعي‌ كه‌ در بين‌ مردم‌ مسلمان‌ اسمي‌ هست‌ بوجود مي‌آمد؟! تعذيرات‌ حكومتي‌ براي‌ چي‌ تشكيلي‌ شده‌! همين‌ روزها صحبتش‌ زياده‌. چرا بايد يك‌ تاجر يك‌ فروشنده‌ را هم‌ جريمه‌اش‌ كنند هم‌ كتكش‌ بزنند هم‌ ،هم‌ در مغازه‌اش‌ را ببندند. اگر به‌ همين‌ دستور اسلام‌ عمل‌ مي‌شد به‌ همين‌ كه‌ فروشنده‌ بگه‌ آقا بركتش‌ را من‌ از خدا مي‌خوام‌. يك‌ مقداري‌ بيشتر، يك‌ مقداري‌ سنگين‌تر، يك‌ مقداري‌ پر حجم‌تر. ارزانتر، بركت‌ خدا مي‌ده‌. اين‌ پيشنهاد را داشته‌ باشه‌، خريدار هم‌ بگه‌ آقا من‌ چرا بايد به‌ مسلمانان‌ ضرر بزنم‌ آقا يك‌ خرده‌ سبكتر بكش‌. يك‌ قدري‌ كمتر بده‌، يك‌ قدري‌ ضرر نكني‌. آيا واقعا تو اين‌ مقداري‌ كه‌ قيمت‌ گذاشته‌اي‌ اين‌ برات‌ ضرر نداره‌. با اين‌ محبت‌ اگر وارد بشن‌ اين‌ صميمت‌ در بين‌ مردم‌ مسلمان‌ به‌ وجود بياد. تا جايي‌ كه‌ اسلام‌ رفته‌ كه‌ واقعا براي‌ ما حتي‌ شنيدنش‌ براي‌ اين‌ كه‌ صريحه‌ قرآنه‌ شنيدنش‌ حتي‌ براي‌ تعجب‌ آوره‌. مگر مي‌شه‌!

 افرادي‌ كه‌ حق‌ دارند وارد خانة‌ شما بدون‌ اذن‌ شما بشن‌ يك‌ مشت‌ از اقوامند كه‌ اونجا در قرآن‌ ازش‌ اسم‌ مي‌بره‌. بعد مي‌گه‌ كه‌ دوستتون‌ كه‌ كليد خونتون‌ در دستتشه‌. اين‌ وارد خونتون‌ شد اومد رفت‌ در يخچال‌ را باز كرد گرسنه‌ هم‌ بود. هر چه‌ اونجا بود خرد و يا بعضيهاش‌ را خرد. خورش‌ هم‌، غذا كمه‌ براي‌ زن‌ و بچه‌اش‌، هر چي‌ اونجا بود جمع‌ كرد ريخت‌ توي‌ پلاستيك‌ و برد خونه‌. اين‌ اشكالي‌ نداره‌، اي‌ بابا اين‌ اسلام‌ مي‌گه‌. نخير قرآن‌ صراحتا، قرآن‌ مي‌گه‌. مي‌شه‌ مگر؟ يك‌ طرفه‌ مي‌شه‌. يعني‌ من‌ هر چه‌ دارم‌ مال‌ خودم‌، شما هر چي‌ داريد مال‌ من‌ و ديگه‌ خداحافظ‌. يك‌ طرفه‌ مي‌شه‌. اما اسلام‌ مي‌گه‌ نه‌ آقا انسان‌ اگر بندة‌ خدا شد در اون‌ روايات‌ عنوان‌ بصري‌ كه‌ من‌ يكي‌ دو شب‌ در تهران‌ مطرح‌ كردم‌ در اونجا مي‌فرمايد امام‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ كه‌ بندة‌ خدا اونجور فكر نمي‌كنه‌. حالا ببينيم‌ كدوم‌ يكيمون‌ بندة‌ خدا هستيم‌ و امر الا ليعبدوا الله‌ مخلصين‌ له‌ الدين‌. كدوم‌ يكيمون‌ بندة‌ خدا هستيم‌. بندة‌ خدا تمام‌ اونچه‌ اموال‌ در عالم‌ هست‌ يرون‌ المال‌ مال‌ الله‌. آقا چي‌ مال‌ توئه‌؟ هيچي‌. العبد و ما في‌ يده‌ للمولا. بنده‌ و هر چه‌ در اختيارشه‌ مال‌ مولاشه‌. يرون‌ المال‌ مال‌ الله‌ يدفعونه‌ حيث‌ ما امر الله‌. الان‌ اين‌ رفيق‌ كه‌ اون‌ هم‌ بندة‌ خداست‌ او پول‌ لازم‌ داره‌ من‌ پول‌ لازم‌ ندارم‌، بسيار خوب‌. پول‌ دست‌ تو باشه‌. فردا من‌ لازم‌ دارم‌ او لازم‌ نداره‌، بسيار خوب‌. اما اين‌ بدبخت‌ داره‌ از بي‌پولي‌، از گرفتاري‌، مجبور شده‌ كه‌ مجبور شدن‌ هم‌ البته‌ نبايد مجبور بشه‌ كه‌ بره‌ ربا بگيره‌. اما حالا مجبور شده‌ به‌ كلاههاي‌ شرعي‌ ماهي‌ چقدر ربا بده‌. تو پول‌ را گذاشتي‌ توي‌ بانك‌، احتياجي‌ هم‌ بهش‌ نداري‌. اين‌ نميشه‌. يك‌ صميميتي‌ بايد با بندگي‌ خدا، حالا چه‌ برسه‌ به‌ قرض‌ الحسنه‌. الان‌ شما قرض‌ الحسنه‌ از بين‌ مردم‌ مسلمان‌ ور افتاده‌. به‌ دو دليل‌. يكي‌ اينكه‌ خوب‌، اگر اين‌ پول‌ را بگذارم‌ بانك‌، ماهي‌ چقدر بانك‌ ميده‌. اين‌ يك‌ دليل‌. شما چطور؟ قرض‌ الحسنه‌ ديگه‌ فرعي‌ نداره‌، ربحي‌ نداره‌، اينها نداره‌. يكي‌ ديگه‌ هم‌ اينكه‌ مردم‌ بسكه‌ كلاه‌ گذاشته‌اند سر… يعني‌ آن‌ كسي‌ كه‌ قرض‌ الحسنه‌ مي‌گيره‌ انسان‌ راحتترش‌ همينه‌ كه‌ بگه‌ آقا ما از اين‌ پول‌ گذشتيم‌. اين‌ دو علت‌ شده‌ كه‌ امروز قرض‌ الحسنه‌ با همة‌ آن‌ ثوابها كه‌ خداي‌ تعالي‌ مي‌فرمايد هر كسي‌ به‌ ديگري‌ قرض‌ الحسنه‌ بده‌ مثل‌ اينه‌ كه‌ به‌ من‌ و من‌ يقرض‌ الله‌ قرضا حسنا فيضاعفه‌. كيه‌ كه‌ به‌ من‌ قرض‌ الحسنه‌ بده‌ تا من‌ اضافه‌اش‌ كنم‌؟ ولي‌ متأسفانه‌ به‌ اين‌ دو تا دليل‌ قرض‌ الحسنه‌ ور افتاده‌. تا چه‌ برسه‌ به‌ اينكه‌ ما بگيم‌ نه‌ بعنوان‌ قرض‌، اصلا اين‌ پول‌ مال‌ توست‌. اين‌ خونه‌ مال‌ توست‌. اين‌ كليد خونه‌ در اختيار تو. سندش‌ هم‌ مي‌خواهي‌، لازم‌ داري‌؟ سندش‌ را هم‌ بريم‌ توي‌ محضر به‌ نامت‌ كنيم‌. يك‌ همچين‌ صفائي‌ كجا مي‌تونيم‌ پيدا بكنيم‌. حرفش‌ هم‌ نميشه‌ زد. ما به‌ اينجا حالا كاري‌ نداريم‌. اقلا يك‌ مقداري‌ نسبت‌ به‌ يكديگر با محبت‌ برخورد كنيد. مهربان‌ باشيد. با يكديگر با صميميت‌ برخورد كنيد. و الاّ بندة‌ خدا نيستيد.

 و ما امروا الا ليعبد الله‌. بندة‌ خدا آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ در جميع‌ چيزها با ديگران‌ برابر باشه‌، اخوت‌ اسلامي‌ داشته‌ باشه‌. انما المؤمنون‌ اخوه‌. تمام‌ مؤمنين‌ با هم‌ برادرند. برادر با برادر، البته‌ برادرها هم‌ زمان‌ ما متأسفانه‌، بي‌ برادري‌ شده‌ و بي‌ صفائي‌ در بينشون‌ هست‌. سر ارث‌ پدر آنچنان‌ درگير مي‌شوند با يكديگر كه‌ حساب‌ نداره‌. يكي‌ از محترمين‌ بود، خدا رحمتش‌ كنه‌، فوت‌ كرد. در تقريبا بيست‌ سال‌ قبل‌، شايد بيشتر بود. اين‌ يك‌ روز آمد، پسر بزرگش‌ آمد پيش‌ من‌، پدر ما ديوانه‌ شده‌. كه‌ او گفت‌ يك‌ حرفي‌ بهش‌ بزنيد، يك‌ نصيحتي‌ بهش‌ بكنيد. باهاش‌ هم‌ رفيق‌ بوديم‌ با پدر. توي‌ همين‌ خيابان‌ صاحب‌ الزمان‌ زندگي‌ ميكرد. رفتيم‌ باهاش‌ صحبت‌ كرديم‌. ديديم‌ نه‌ ديوانه‌ نيست‌. گفتم‌ چرا اين‌ بچه‌ها اين‌ حرف‌ را مي‌زنند؟ گفت‌ علت‌ داره‌. من‌ مريض‌ شده‌ بودم‌ خيلي‌ سخت‌. يك‌ حالت‌ اغمائي‌، ولي‌ مي‌فهميدم‌ چي‌ دور و برم‌ ميگذره‌. بچه‌ها خيال‌ كردند كه‌ ما ديگه‌ لحظات‌ آخر عمرمونه‌. سر ارثيه‌ دعوايشون‌ شد. كليد گاوصندوق‌ بابا كجاست‌؟ چقدر توي‌ بانك‌ داره‌؟ چه‌ ميكنه‌ ولي‌ مي‌فهميديم‌، نمي‌تونستيم‌ هم‌ حركت‌ كنيم‌. اينجا تصميم‌ گرفتم‌ كه‌ اگر خوب‌ شدم‌ هر چه‌ دارم‌ در راه‌ خدا بدهم‌ و براي‌ اين‌ بچه‌ها چيزي‌ نگذارم‌. خوب‌ شديم‌. حالا اين‌ كار را دارم‌ مي‌كنم‌. مي‌گويند من‌ ديوانه‌ شده‌ام‌. اينجوريه‌.

 صميميت‌ بين‌ دو تا برادر كه‌ بايد، برادر را مثال‌ مي‌زند خداي‌ تعالي‌ كه‌ بايد مسلمانها مثل‌ برادر باشند. آنوقت‌ دو تا برادر سر پولي‌ كه‌ اصلا مال‌ آنها نيست‌، بادآورده‌ است‌ در واقع‌. پدر زحمتش‌ را كشيده‌، تمام‌ گرفتاريها را به‌ دوش‌ كشيده‌، به‌ دست‌ تو مي‌خواهد برسه‌. حالا سر پول‌ پدر دعوا، اينهمه‌ نزاع‌؟ ثلثش‌ هم‌ كه‌ اصلا نمي‌دهند. وصيت‌ كرده‌ يك‌ ثلث‌ از اموالم‌ را به‌ خرج‌ خودم‌ بكنيد. ميگويند، براي‌ من‌ خيلي‌ اتفاق‌ افتاده‌. ميگويند آقا ميشه‌ اين‌ ثلث‌ را ما ماهي‌ مثلا هزار تومان‌ بدهيم‌ برايش‌ نماز و روزه‌ بخونند. آنهم‌ از شيش‌ ماه‌ ديگه‌. ميگم‌ مگه‌ پول‌ نقد توي‌ حسابش‌ نيست‌؟ ميگويند چرا ولي‌ ما لازم‌ داريم‌ خودمون‌. اين‌ را راضي‌ ميشيد حبس‌ باشه‌، گرفتار باشه‌، اين‌ پدر مهربانتون‌. در مسجد نماز مي‌خوندم‌. من‌ اعلام‌ كرده‌ بودم‌ كه‌ مرده‌ را نيارند. اين‌ قبل‌ از غسل‌ بود، گاهي‌ مسئله‌اي‌ ممكن‌ بود بوجود بيايد. ديدم‌ يك‌ چند تا جوانهاي‌ محل‌ آمدند كه‌ پدرمون‌ فوت‌ كرده‌، اين‌ را اجازه‌ بدهيد بگذارند توي‌ مسجد. گفتم‌ چرا توي‌ خونه‌اتون‌ نباشه‌؟ گفت‌ ما مي‌ترسيم‌. پدري‌ كه‌ تا ديشب‌ توي‌ بغلش‌ مي‌گرفتيد. يك‌ شب‌ ديگه‌ هم‌ نگهش‌ داريد. يك‌ امشب‌ نگهش‌ داريد. هر چي‌ كرديم‌ گفتند نه‌. بالاخره‌ شما اگر قبولش‌ نكنيد، مي‌بريم‌ توي‌ يك‌ مسجد ديگه‌ مي‌گذاريمش‌. بردند توي‌ مسجد ديگه‌ گذاشتندش‌. اينها چيزهايي‌ نيستش‌ كه‌ من‌ بخواهم‌ از نظر علمي‌ برايتون‌ بحث‌ كنم‌. همه‌اتون‌، از باب‌ تذكر برايتون‌ ميگم‌. كجا رفت‌ آن‌ صميميت‌، آن‌ صفا، آن‌ محبتي‌ كه‌ بين‌ اصحاب‌ پيغمبر اكرم‌ بود؟ اين‌ مرد ميگه‌ در جنگي‌ آب‌ آوردم‌ به‌ يك‌ نفر كه‌ روي‌ زمين‌ افتاده‌ بود، آب‌ بدهم‌. گفت‌ كه‌ من‌ تشنه‌ هستم‌، اما اين‌ رفيقم‌ تشنه‌تر از منه‌، آب‌ را به‌ او برسانيد. بردم‌ بالاي‌ سر او. او هم‌ گفت‌ اين‌ رفيق‌ ديگه‌، آنورتر افتاده‌، اون‌ تشنه‌تره‌. آن‌ آخري‌ كه‌ نفر هفتم‌ بود، بردم‌ برايش‌ ديدم‌ از دنيا رفته‌. برگشتم‌ باز يك‌ يك‌ اينها از دنيا رفته‌اند و آب‌ را نسبت‌ به‌ يكديگر ايثار كرده‌اند. اين‌ معناي‌ اسلامه‌. اين‌ معناي‌ دينه‌.

 و ما امروا الا ليعبدوا الله‌ مخلصين‌ له‌ الدين‌. اگر به‌ همين‌ يك‌ آيه‌ عمل‌ بكنيد كه‌ ما بشويم‌ بندة‌ خدا و هر چي‌ هم‌ داريم‌ مال‌ خدا و خدا هر چيزي‌ را كه‌ گفت‌، اون‌ مال‌ را قرار بدهيد. يدفعونه‌ حيث‌ ما امر الله‌. تمام‌ اين‌ مسائل‌ حل‌ ميشه‌. تمام‌ اين‌ مشكلات‌ حل‌ ميشه‌. مخصوصا كه‌ مخلصين‌ له‌ الدين‌. كوشش‌ بكنيد كه‌ خالصش‌ هم‌ بكنيد. خودنمائي‌ نخواسته‌ باشيم‌ بكنيم‌. نخواسته‌ باشيم‌ بگيم‌ ما چند تا برادريم‌ همه‌امون‌ با هم‌ متحد. نخواسته‌ باشيم‌ كه‌ بگيم‌ كه‌ ما يك‌ مسلمان‌ واقعي‌ هستيم‌. مخلصين‌ له‌، يعني‌ خالص‌ كننده‌ براي‌ خدا دينش‌ را، روشش‌ را، همة‌ افكاري‌ را كه‌ عمل‌ ميكند خالص‌ باشه‌ براي‌ خدا. يعني‌ انفاقش‌ هم‌ خالص‌ باشه‌. گاهي‌ ايجاب‌ ميكنه‌ انسان‌ انفاق‌ كه‌ ميكنه‌ براي‌ خدا علني‌ انفاق‌ كنه‌. گاهي‌ سرا. ايجاب‌ ميكنه‌. ما يك‌ وقتي‌ در خارج‌ شهر مشهد يك‌ مدرسه‌ مي‌خواستيم‌ بسازيم‌. عده‌اي‌ از ثروتمندها و ملاكين‌ دهات‌ اطراف‌ را جمع‌ كرديم‌ و بنا بود از اينها پول‌ بگيريم‌ مدرسه‌ بسازيم‌. يك‌ نفر قبل‌ از اينكه‌ ما صحبت‌ كنيم‌ آمد، آنوقت‌ خيلي‌ پول‌ بود، گفت‌ پنجاه‌ هزار تومان‌ من‌ پول‌ ميدهم‌. گفتم‌ اين‌ را وقتي‌ من‌ صحبتم‌ به‌ اينجا رسيد تو بلند شو بگو. گفت‌ نه‌ من‌ نمي‌خواهم‌ ريا بشه‌. گفتم‌ ريا بگذار بشه‌، گناهش‌ گردن‌ من‌، ثوابش‌ مال‌ تو. چرا؟ اينجا علنيش‌ لازمه‌. براي‌ اينكه‌ اين‌ شخص‌ يكنفر از همينها بود. اين‌ وقتي‌ گفت‌ پنجاه‌ هزار تومان‌ من‌ ميدهم‌، بيشتر از پنج‌ ميليون‌ الان‌ بود. گفت‌ من‌ مي‌دهم‌، بقيه‌ هم‌، خوب‌ چشم‌ و همچشميه‌، اونها هم‌ كمتر ممكنه‌ بدهند، ولي‌ بالاخره‌، اما اگر يكنفر بلند بشه‌ بگه‌ مثلا آقا من‌ ده‌ تومان‌ ميدهم‌، نه‌ ده‌ هزار تومان‌، ده‌ تومان‌ هم‌ زمينه‌ داشت‌ كه‌ بگه‌ ده‌ تومان‌ ميدهم‌. اينجا انجام‌ دادند. ببينيد اينجور جائي‌ لازمه‌ انسان‌ علني‌ انفاق‌ كنه‌ كه‌ ديگران‌ هم‌ تشويق‌ بشوند. اما گاهي‌ هم‌ هست‌ كه‌ سريه‌. حتي‌ در روايات‌ دارد كه‌ جوري‌ به‌ برادر مؤمنت‌ پول‌ را برسان‌ كه‌ اين‌ دستت‌ نفهمه‌. يعني‌ اگر بغل‌ دستت‌ يك‌ نفر ايستاده‌، نفهمه‌. اينوري‌ انفاق‌ كن‌. همانطوري‌ كه‌ خاندان‌ عصمت‌ عليهم‌ الصلاة‌ و السلام‌ اين‌ كار را مي‌كردند.

 همة‌ اين‌ مسائل‌ زير ساية‌ مخلصين‌ له‌ الدين‌. الا ليعبد الله‌ مخلصين‌ له‌ الدين‌. اين‌ را بايد انسان‌ از قرآن‌ تعليم‌ بگيره‌. علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ كه‌ امشب‌ شب‌ شهادت‌ اون‌ حضرت‌ است‌ و يك‌ اختصاصي‌ به‌ ما مجاورين‌ قبر مطهر آن‌ حضرت‌ و بلكه‌ تمام‌ مردم‌ ايران‌، چون‌ مردم‌ ايران‌ در واقع‌ مجاور قبر علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ هستند. علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا مهربانه‌. رحم‌ و عاطفه‌ و محبتش‌ اينقدر زياده‌ كه‌ از امام‌ جواد پرسيدند آقا چرا پدرتون‌ را اسمش‌ را رضا گذاشتند؟ فرمود بخاطر اينكه‌ دوست‌ و دشمن‌ از او راضي‌ بودند. يعني‌ به‌ همه‌ مهربان‌ بود. آنچنان‌ مهربان‌ بود كه‌ حتي‌ مأمون‌ احساس‌ امنيت‌ ميكرد. يعني‌ اينجوري‌ها، زهر داده‌، حضرت‌ يتلمل‌ تململ‌ السليم‌، مثل‌ مارگزيده‌ به‌ خودش‌ مي‌پيچه‌. بلند شده‌ با جمعيت‌ آمده‌ ميگه‌ آقا چتونه‌؟ خيلي‌ بايد انسان‌ احساس‌ امنيت‌ بكنه‌. مبادا بگه‌ تو زهرم‌ دادي‌. يعني‌ ميدونه‌ امام‌ هشتم‌ نميگذاره‌ آبروي‌ دشمنش‌ هم‌ برود. اين‌ اندازه‌ مهربانه‌. اين‌ اندازه‌ نسبت‌ به‌ دوست‌ و دشمن‌ با محبته‌. علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ عالم‌ آل‌ محمده‌. يعني‌ مجالسي‌ تشكيل‌ ميشد. مأمون‌ در بين‌، عالمه‌، بحثهايي‌ داره‌، استدلالهايي‌ داره‌. خيلي‌ مجالس‌ علم‌ و دانش‌ را بصورت‌ ظاهر، آنطوري‌ كه‌ در تاريخ‌ نقل‌ كرده‌اند دوست‌ داره‌. علمايي‌ از عراق‌ جمع‌ كرده‌ بود، خود خراسان‌ هم‌ علماي‌ بزرگي‌ داشت‌. علماي‌ عراق‌ و خراسان‌ را جمع‌ ميكرد، حضرت‌ رضا صلواة‌ الله‌ عليه‌ را مي‌نشوند. ميگفت‌ دربارة‌ علوم‌ مختلف‌ بحث‌ كنيد. من‌ مي‌خواهم‌ گوش‌ بدهم‌. خودش‌ هم‌ وارد بعضي‌ از مسائل‌ ميشد. گاهي‌ علماي‌ نصارا و علماي‌ يهود را هم‌ مي‌آورد. حضرت‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ از كتب‌ اهل‌، از كتب‌ مسيحي‌ها، از كتب‌ يهوديها، عليه‌ آنها استدلال‌ ميكرد و در بين‌ علماي‌، البته‌ معلومه‌ علماي‌ عراق‌ و خراسان‌، اينها حضرت‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا را به‌ امامت‌ قبول‌ نداشتند. اونها كساني‌ بودند كه‌ بالاخره‌ ميشه‌ گفت‌ علماي‌ اهل‌ سنت‌ بودند. پيرو ابوحنيفه‌ و امثال‌ اينها بودند. و زمان‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا دو جريان‌ واقع‌ شده‌ بود. يعني‌ قبلش‌ واقع‌ شده‌ بود كه‌ دچار مشكل‌ كرده‌ بود ائمة‌ بعدي‌ را. يعني‌ در زمان‌ هارون‌ و مأمون‌ بيشتر در زمان‌ هارون‌، و بلكه‌ قبل‌ از هارون‌، بني‌ العباس‌ از وقتي‌ روي‌ كار آمدند، اينها از آنچه‌ كه‌ بني‌ اميه‌ انجام‌ داده‌ بودند، عبرت‌ گرفتند. بني‌ اميه‌ مي‌خواستند دين‌ را از بين‌ ببرند و خودشون‌ سلطنت‌ كنند، موفق‌ نشدند. هميشه‌ هدف‌ مأمون‌ اين‌ بود كه‌ عظمت‌ علمي‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا را بكاهه‌، بتونه‌ امام‌ را از بين‌ ببره‌. آخه‌ با اين‌ محبوبيت‌ كه‌ نميشه‌ يك‌ امام‌ را از بين‌ برد. محبوبيتي‌ داره‌ كه‌ مأمون‌ اصلا نميتونه‌ اين‌ محبوبيت‌ را براي‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا ببينه‌.

 يك‌ روز به‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا عرض‌ كرد كه‌ آقا شما فردا نماز عيد را برويد بخونيد. حضرت‌ فرمود من‌ آنجوري‌ كه‌ جدم‌ نماز عيد مي‌خوند، مي‌خونم‌. نه‌ مثل‌ تو. البته‌ اين‌ كلمه‌ را من‌ دارم‌ ميگم‌. چون‌ وقتي‌ مأمون‌ ميرفت‌ براي‌ نماز عيد، با يك‌ تشريفات‌ خاصي‌. چند تا وزير اينطرف‌، چند تا وزر آنطرف‌. خودش‌ سوار اسب‌، يكي‌ بياد ركابش‌ را بگيره‌، يكي‌ بيايد كفشش‌ را در بياره‌. احترامات‌ خاصي‌ برايش‌ قائل‌ ميشدند. او نفهميد كه‌ منظور علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا چيه‌. عرض‌ كرد هر جوري‌ كه‌ شما دوست‌ داريد برويد. مردم‌ جمع‌ شده‌ بودند در خانة‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا، شايد اسبي‌ هم‌ حاضر كرده‌ بودند. همان‌ تشريفات‌ را هم‌ آماده‌ كرده‌ بودند. ديدند حضرت‌ رضا از در خانه‌ بيرون‌ آمد. تحت‌ الحنكش‌ را انداخته‌، پاهايش‌ برهنه‌، روي‌ زمين‌. ميگه‌ الله‌ اكبر. تمام‌ وزرا، خوب‌ معلومه‌ اونها هستند. تمام‌ وزرا از اسب‌ ريختند پائين‌، كفشهايشون‌ را درآوردند. همه‌ گفتند الله‌ اكبر. اشك‌ از چشمانشون‌ جاري‌ شد، با يك‌ توجه‌ به‌ طرف‌ خدا دارند مي‌روند. آمدند طرف‌ مصلي‌. در اين‌ بين‌ خبر را به‌ مأمون‌ رسوندند. گفتند اگر علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا بره‌ نماز را بخونه‌، در خطبة‌ نماز مثلا اين‌ را حالا من‌ دارم‌ توضيح‌ ميدهم‌، بگه‌ بريد سر مأمون‌ را برايم‌ بياوريد، مي‌روند مي‌آورند. اين‌ مردمي‌ كه‌ ما ديديدم‌. چيكار كنيم‌؟ نگذاريد نماز بخونه‌. حضرت‌ رضا را از توي‌ راه‌ برگردوندند. آقا، هر كس‌ هر سال‌ يا هر وقت‌ مي‌رفته‌ براي‌ نماز عيد، حالا هم‌ همون‌ خواهد رفت‌. باز هم‌ مأمون‌ آمد و با آن‌ تشريفات‌.

 خيلي‌ به‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا توهين‌ كردند. آنقدر محبوبيت‌ آقاي‌ ما علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا دارد كه‌ وقتي‌ در طوس‌، طوس‌ با محل‌ قبر مطهر، حدودا شايد سي‌ كيلومتر راهه‌. در طوس‌ حضرت‌ مسموم‌ شدند و شهيد شدند. وقتي‌ كه‌ جنازة‌ حضرت‌ را خواستند بردارند، مردم‌ اجتماع‌ كردند. يك‌ اجتماع‌ عظيمي‌. در تاريخ‌ داره‌ كه‌ زنها مهريه‌اشون‌ را، شوهرها اجازه‌ نمي‌دادند زنها براي‌ تشييع‌ جنازه‌ بيايند، مهريه‌هايشون‌ را بخشيدند كه‌ بگذاريد ما به‌ تشييع‌ جنازة‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا برويم‌. و اين‌ سي‌ كيلومتر راه‌ را روي‌ دوش‌ جنازة‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا را مثل‌ فردايي‌، حمل‌ كردند و آوردند.

 من‌ يك‌ وقت‌ روز بيست‌ و يكم‌ ماه‌ رمضان‌ در نجف‌ بودم‌. يك‌ منظره‌اي‌ ديدم‌. شايد اينجا مناسبت‌ نداشته‌ باشه‌ و نداره‌ كه‌ اينكار را بكنند. خيلي‌ عجيب‌ بود. يك‌ جنازه‌اي‌ را از كوفه‌ بلند مي‌كردند، روي‌ دوش‌ مي‌آوردند، شبيه‌ جنازة‌ امير المؤمنين‌، و مي‌آوردند در نجف‌، واقعا غوغايي‌ ميشد. اين‌ جنازة‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا را همين‌ مردم‌ خراسان‌ اين‌ كار را كردند. زن‌ و مرد توي‌ اين‌ بيابان‌، جنازه‌ را حمل‌ كردند آوردند. خود مأمون‌ هم‌ آمد. تمام‌ رجال‌ مملكتي‌ هم‌ بودند در ركاب‌، در تشييع‌ جنازة‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا. قبر مطهر علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا را ذوالقرنين‌ يك‌ وقتي‌ از اينجا عبور ميكرد. حالا در چه‌ وضعي‌، در خواب‌ بوده‌ ديد كه‌ خليفة‌ پيغمبر در اينجا دفن‌ ميشه‌. يك‌ محلي‌ را ساخت‌ بنام‌ مقبرة‌ خليفة‌ پيغمبر. وقتي‌ كه‌ هارون‌ از دنيا رفت‌ در اينجا، آوردند او را در اينجا دفنش‌ كردند كه‌ خليفة‌ پيغمبر، منظور ايشانه‌. ولي‌ وقتي‌ كه‌ بدن‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا را آوردند در اينجا، ديدند يك‌ قبر ساخته‌ شده‌، همان‌ قبري‌ كه‌ اسكندر يا ذوالقرنين‌، البته‌ معلوم‌ نيست‌ ذوالقرنين‌ اسكندر باشه‌، ذوالقرنين‌ اين‌ قبر را ساخته‌. مطالبي‌ اينجا هست‌ كه‌ نمي‌خواهم‌ وقتتون‌ را بگيرم‌. آنچه‌ كه‌ امشب‌ اهميت‌ داره‌ اين‌ امام‌ رئوف‌ را، اين‌ امام‌ مهربان‌ را، اينقدر اذيت‌ كردند. عاقبت‌ متوجه‌ شد مأمون‌ الرشيد لعنة‌ الله‌ عليه‌ كه‌ اگر آن‌ حضرت‌ را شهيد كنه‌، به‌ مردم‌ نخواهد گفت‌. و مردم‌ مطلع‌ نخواهند شد. لذا بر او شورش‌ نخواهند كرد. از ايشان‌ دعوت‌ كرد. فقط‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا به‌ يك‌ نفر در تاريخ‌ داره‌ كه‌ مطلب‌ را گفته‌. يك‌ نفر. و آن‌ اباصلته‌. دعوت‌ كرد. حضرت‌ فرمود كه‌ مأمون‌ مرا دعوت‌ كرده‌. من‌ فردا مي‌روم‌ در منزل‌ مأمون‌. اگر وقتي‌ برگشتم‌ چون‌ معمولا غلامان‌ و نوكران‌ را راه‌ نمي‌دهند توي‌ مجالسي‌ كه‌ خلفا و شخصيتها نشسته‌اند، من‌ وقتي‌ برگشتم‌ اگر عبا را به‌ سرم‌ كشيده‌ بودم‌، بدان‌ مأمون‌ مرا شهيد كرده‌. و اگر عبايم‌ معمولي‌ بود، بدان‌ خبري‌ نيست‌. اين‌ علامت‌ بين‌ من‌ و تو باشه‌.

 از اينجا دوست‌ دارم‌ چراغها را خاموش‌ كنند. حال‌ عزايي‌ داشته‌ باشيم‌. در سال‌ يك‌ شب‌، يك‌ روز بنام‌ ولينعمتمون‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا مردم‌ شيعه‌ به‌ سر و صورت‌ مي‌زنند. ميگه‌ ايستاده‌ بودم‌، منتظر بودم‌. يك‌ وقت‌ ديدم‌ در حجره‌ باز شد، در اطاق‌ باز شد. علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا آمد، عبا را به‌ سر كشيده‌. بي‌ آقا شدم‌، بي‌ مولا شدم‌. حضرت‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا مهربانه‌. نمي‌خواهد مردم‌ به‌ عيادتش‌ بيايند. از او سؤال‌ كنند كه‌ آقا چه‌ شده‌ شما با اينكه‌ صحيح‌ و سالم‌ بوديد، اينطور به‌ خود از كثرت‌ فشار درد مي‌پيچيد؟ فرمود درهاي‌ حجره‌ را ببند. در خانه‌ را هم‌ ببند. كسي‌ را راه‌ نده‌. اباصلت‌ ميگه‌ ديدم‌ آقا وارد شد در ميان‌ اطاق‌، در ميان‌ حجره‌. يتململ‌ تململ‌ السليم‌. مثل‌ مارگزيده‌ به‌ خود مي‌پيچد. نزديك‌ اذان‌ ظهر شد. آقا نمازش‌ را خوند. بعد فرمود اباصلت‌ غلامان‌ غذا خورده‌اند يا خير؟ گفتم‌ آقا شما با اين‌ آقا چطور اينها مي‌توانند غذا بخورند. راست‌ ميگه‌. علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا هميشه‌ با غلامانش‌ غذا ميخورد. لذا آنروز خودش‌ را كنار نكشيد. سفره‌ انداختند. حضرت‌ خودش‌ را كنترل‌ كرد. نشست‌ سر سفره‌. غلامان‌ غذا خوردند. وقتي‌ كه‌ بيرون‌ رفتند، باز ميگه‌ ديدم‌ علي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا به‌ خود مي‌پيچد. متحير بودم‌ چه‌ بايد بكنم‌. از طرفي‌ به‌ من‌ فرموده‌ كسي‌ مطلع‌ نشود. از طرفي‌ دلم‌ نمي‌آيد اينطور آقام‌ ناراحت‌ باشد و من‌ كاري‌ نكنم‌. در همين‌ بين‌ ديدم‌ يك‌ جواني‌ وارد خانه‌ شد. اشبه‌ الناس‌ بعلي‌ ابن‌ موسي‌ الرضا. عرض‌ كردم‌ آقا منكه‌ در را بسته‌ بودم‌. فرمود آن‌ كسي‌ كه‌ به‌ يك‌ چشم‌ بهم‌ زدن‌ مرا از مدينه‌ به‌ طوس‌ آورد، مي‌تواند از در بسته‌ هم‌ وارد كند. دانستم‌ امام‌ جواده‌. وارد حجره‌ شد. نگاه‌ دارم‌ ميكنم‌. پدر از جا برخاست‌. بغل‌ باز كرد. فرزندش‌ را در بغل‌ گرفت‌. و جعل‌ علي‌ يبكيان‌. مشغول‌ گريه‌ شدند حتي‌ غشي‌ عليهما. حالت‌ ضعف‌ بهشون‌ دست‌ داد. ميگه‌ من‌ خودم‌ را كنار كشيدم‌. يك‌ وقت‌ ديدم‌، حالش‌ را داريد كه‌ بگم‌؟، يك‌ وقت‌ ديدم‌ امام‌ جواد از ميان‌ حجره‌ خارج‌ شد. اشكش‌ جاريست‌. صدا زد اباصلت‌ پدرم‌ از دار دنيا رفت‌.

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *