۲۰ محرم ۱۴۱۴-۲۰ تیرماه ۱۳۷۲-عبودیت ۵،راه بنده شدن اخلاق ۵۳
عبوديت 5 راه بنده شدن اخلاق 53
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين. سيدنا و نبينا ابو القاسم محمد. (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم). و علي آله الطيبين الطاهرين لا سیما علي سيدنا و مولانا حجة ابن الحسن روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين.
اگر ما توانستيم همانطوري كه تكوين ما و تكوين كل عالم بندة خدا هستند و هستيم؛ از نظر تشريع هم بندة خدا باشيم. من اينجوري ميگم بخاطر اينكه هفتههاي گذشته بحث كردم. حالا يكي دو نفر هم كه هفتههاي قبل نبودند، ممكنه متوجه مطلب نشوند. حالا بهرحال چه ميشه كرد. اگر ما هماهنگ با عالم خلقت شديم و توانستيم خودمون را مثل همة موجودات بندة خدا قرار بديم، فوائدي اين بندگي و اين هماهنگي دارد. و يكي از اين فوائد اين است كه يكي از آن فوائد اين است كه خدا با ما حرف ميزنه. با تمام موجودات خدا تكوينا حرف ميزنه و با ما هم خداي تعالي تكوينا حرف ميزنه و باضافه، دليل بر اشرف مخلوقات بودنمون اين است كه خداي تعالي كه ما تشريعا بندة خدا هستيم، خداي تعالي با ما تشريعا هم حرف ميزنه. حالا فرق بين تكوين و تشريع، يك قدري هفتههاي گذشته هم گفتهام. حالا يك قدري اين هفته هم بگم تا مطلب يك قدري بيشتر روشن بشه. چون همة امتياز انسان در اين است كه انسان با خدا تشريعي صحبت ميكنه. حالا ميگم. تكوينا را و تشريعا را بحث ميكنيم. گفتيم همة موجودات تكوينا بندة خدا هستند. يعني خدا خواسته اين درخت سبز بشه، سبز ميشه. اون درخت قرمز باشه قرمز ميشه. اون گل زرد باشه، زرده. ارادة الهي آمده اينهم قبول كرده و پذيرفته، اختياري در كار نبوده و اين شده تكويني. معناي تكويني اصلا همينه. دقت كرديد؟ الان مثلا تكوينا اين ساختمان داره تسبيح بنا را ميكنه. مثال ميزنمها. يعني اين ساختمان داره ميگه بناي من كور نبود. بناي من قدرت داشته، بناي من سليقه داشته. اگر ساختمان را بد ساخته ميگه خوب بناي من بد سليقه بوده. همانطور كه تسبيح ميكنه، اين تسبيح هم نيست، تنزيهش ميكنه از بديها، گاهي هم بديها را بهش نسبت ميده. مخصوصا انسان. به كل عالم وقتي كه شما نگاه بكنيد، ميبينيد كه همة موجودات دارند خدا را تسبيح ميكنند. اين آسمان منظم، اين اشجار، اين حيوانات، حشرات، همه دارند ميگند كه خداي ما حكيم بوده. اوني كه ما را بوجود آورده حكيم بوده. اين پس معناي تسبيح. الان خود ما داريم تسبيح ميكنيم. حالا خود من فرض كنيد كه غافل باشم ولي از نظر ساختمان بدني دارم خدا را تسبيح ميكنم. دائما هم دارم تسبيح ميكنم. كل شيء الا يسبح بحمدك. همه چيز داره تسبيح ميكنه. الان اگر بدن مرا بگذارند روي ميز تشريح خدمتتون عرض شود كه يك آمپول بيهوشي هم بهم بزنند، ما تسبيح نميكنيم، اما باطن ما را نگاه كنند، اين رگها را نگاه كنند، اينها همه داره ميگه كه خداي من قادر بوده، خداي من حكيم بوده، سازندة من، همينجور كه اين ساختمان راجع به بنا اين را ميگفت. اين جور تسبيح را، اينجور حمد را، اينجور خدمتتون عرض شود كه معرفي كردن را، اين را ميگن تسبيح و تحميد تكويني. عبادت هم همينطوره. آني كه همه چيز تحت فرمان باشه، چوب گاهي هست، ميگيد چوب بدراهيه. چوب، بعضي چوبها تحت اختيار نيست. يعني بد راهه. انسان تيشه را اينجا ميگذاره، ميبيني تا آخر شكست رفت. اين تحت فرمان نيست. يا يك چيزي. بعضي چيزها مثل موم تحت فرمان انسانه. اونها دارند از شما فرمانبرداري ميكنند اينهايي كه تحت اختيار شما هستند. در عالم خلقت همه چيز تحت اختيار خداست. و الاّ بايد قدرت خدا را محدود بدونيم. ماها كه قدرتمون محدوده، ماها چيزي تحت اختيارمون نيست. تكوينا، يعني همين بدن خودمون از ما بندگي نميكنه. شما الان دوست داشتيد كه به يك چشم بهم زدن ميرفتيد كربلا. همهاتون اين را دوست داريد. ولي تحت فرمانتون نيست، فرماندهي شما خيلي محدوده. بندگي خودتون، بدن خودتون، در مقابل خودتون هم خيلي محدوده. شما ميتونيد از اينجا بريد پائين، از آنجا بيائيد بالا، اما به يك چشم بهم زدن بريد كربلا، نه، گوش نميده به حرفتون. اما چون خداي تعالي قادر مطلقه، هر چه كه بخواد انجام ميشه. همه چيز بندة خداست. الان خورشيد را خداي تعالي بگه محو شو، محو ميشه. اذا اراد الله لشيء ان يقول له كن فيكون. هر چي بگه باش، هست. هر چي بگه نباش، نيست. اين معناي بندگي و عبوديت تكويني موجوداته. همة چيزهايي كه در عالم هست تحت فرمان الهي است و بندگي خدا را ميكنند، هيچ بروبرگرد هم نداره و محال است جمادات، گياهها، خدمتتون عرض شود كه، حشرات، حيوانات، حتي خود ماها در تكوين، اينها تحت فرمان پروردگار نباشند. هستند. شما ازتون ميپرسيدند كه ميخواهيد چه شكلي باشيد، يك شكل ديگهاي را مثلا انتخاب ميكرديد. همه ميخواستند شكل حضرت يوسف باشند. همه دوست داشتند مثلا فرض كنيد كه يك قيافة زيباتري از اين داشته باشند. خيلي چيزها ما ميخواستيم در بدنمون باشه كه حالا نيست. در اختيارمون نيست. گاهي يك كسالت پيدا ميشه، توسلات، چه چي رفع بشه، نميشه. فرمانبرداري نميكنند. ولي تحت ارادة الهي، علتش هم اينه ما، ما فرماندهيمون محدوده ولي خداي تعالي فرماندهيش محدود نيست. قادر مطلقه. ما ممكنه مثلا يك مومي را با فشار اينها خوردش كنيم. اين اندازه فرماندهي داريم، خوردش ميكنيم مثلا. گوش به حرف ما ميده خورد ميشه. اما آهن را نميتونيم اين كار را بكنيم باهاش. تحت فرمان ما نيست. حالا به اين كار ندارم. فرماندهي تكويني كه در عالم هست، همه چيز در اختيار خداست، همه هم فرمان برميدارند. ما خودمون هم فرمان برميداريم. وقتي نگاه كنيم تمام موجودات همه ميگن لبيك، اللهم لبيك. تمام موجودات ميگن چشم، تمام موجودات ميگن بله. همه اينها را ميگن. بدن خود ما هم داره اين حرفها را ميزنه، به ما هم اصلا اعتنا نداره. به خود ما، به روح ما اعتنا نداره. فقط بشر را پروردگار متعال گفتند كه چون بشر و جن، حالا البته جن و اينها در بحث ما نيستند، حالا بشر، بشر يكي از موجوداتي است كه يك بندگي تكويني هم بهش دادند. يعني يك اختيار بهش دادند، راه حق و باطل را بهش نشون دادند. بهش گفتند از اينور بري خوبه، از آنور بري بده. از اين راه كه رفتي، راه خير، شما با تمام عالم هماهنگ ميشيد و تمام عالم، يكي از حرفهايي كه جلسة قبل گفتم همين بود. كه تمام عالم آنوقت، وقتي كه شما با تمام عالم هماهنگ شديد، شما جزئي از اين عالم ميشيد و تمام عالم به كمك شما ميآيد. يعني اصلا يكي هستيد ديگه. شما اگر توي اين مجلس با همة اين جمع يكي باشيد، همه با هم كمك ميشيد، يك نيرو ميشيد. اما اگر يك نفر باشه مخالف همة اين جمع باشه. اين تنها ميمونه. تنها هر وقت ميره خودش مال خودشه. يكي از فوايدي كه باز اين را شرح دادم در هفتههاي گذشته، اينكه اگر انسان كه در تكوين بندة خداست؛ در تشريع هم بندة خدا باشه، ديگه كل عالم در اختيارشه. حتي بدن خودش. حتي بدن خودش هم در اختيار خودشه. همه چيز، آسمان، زمين. مثل يك پيچ و مهرهاي براي يك كارخانه. شما فكر كنيد اين پيچ و مهره به اين كارخونه نميخوره، هماهنگ نيست. سازگار نيست. خوب اين را ميكنند مياندازندش دور. يا بالاخره لقي و لقي راه مياندازه. اما وقتي اين پيچ و مهره واقعا هماهنگي داشت با اين كارخانه، يقينا اين كارخونه اون را قبول ميكنه و ميشه جزئي از اين كارخونه و كارخونه را باصطلاح راهش مياندازه. و اگر مثلا فرض كنيد يك صنعتي اين كارخانه داشته باشه، يكي از كساني كه اين هنر را، مثلا فرض كنيد يك پارچهاي بيرون داده، يكيش هم همين پيچ كوچيك همين كارخونه است. اينها را عرض كردم، بحث كرديم.
يكي ديگه از امتيازات اينكه اگر انسان تشريعا و تكوينا بندة خدا بود، يكي ديگش اينه كه خدا باهاش تكوينا كه حرف ميزنه. چون تكوينا حرف ميزنه به موي سر شما گفت سفيد بشو، شد. شما هم هر چي رنگي ميزني باز هم سفيد ميشه. باز در ميآد سفيد ميشه. تحت فرمان خداست، تحت فرمان شما نيست. شما ميدونيد هر جا يك رنگيه. سفيد پوست سفيد پوست. سياهپوست سياه پوست. زرد پوست زرد پوست. هيچ جا، همه تكوينا تحت فرمان خدا. تشريعا هم اگر شديد خدا باهاتون حرف ميزنه. تشريعا حرف ميزنه. يعني چي؟ دلم ميخواست وقت بيشتري ميداشتيم دربارة اين موضوع صحبت ميكرديم. اگر نتونستيم حرف را به آخر برسونيم خدمتتون عرض شود انشاء الله ميگذاريمش براي هفتة بعد. چون مهمه، كليد تمام موفقيتهاست. براي كساني كه سير و سلوك ميخوان داشته باشند و به سوي خدا حركت كنند. خدا با ما هست. با هر كس، يعني قاعدة كليه. ميگه چون كه با كودك سروكارت فتاد، زبان كودكي بايد گشاد. با هر كسي مطابق فهم و درك خودش صحبت ميكنيم. حرف زدن پروردگار متعال هم، چون خودش مثل ما نيست، حرف زدنش هم مثل ما نيست. ببينيد، اصل حرف چيه، اصل سخن چيه، كلام چيه اصلش. اينه كه من آنچه كه ميدانم، بعله، و ميخوام و يا در قلبم اراده كردهام، اين را به شما منتقل كنم. اين راههاي مختلف داره. يك دفعه هست، راههاي مختلف يعني بوسايل مادي مختلف كه اينها مخلوق خدا هستند، مطلبم را به شما منتقل ميكنم. مثلا اشاره ميكنم، همچين ميكنم. شما ميآئيد. ميگم منكه حرف نزدم شما چطوري آمديد؟ ميگه شما گفتيد بيا. بعله. اينجوري كردم. اينجوري ميكنم. شما مينشينيد. شما گفتيد بشين. اين اشاره است. دقت كرديد. اينهم يك نحوه كلامه. انتقال دادن. من ميخوام شما بنشينيد اينجوري ميكنم شما مينشينيد. يك وقت هستش كه من با نگاه، مثلا نگاه ميكنم. چيه آقا اينجوري نگاه ميكنيد! نگاه كردن كه ديگه چيه نداره. نه لابد يك چيزي در من ديدهايد ميخوايد بگيد. با نگاه. همين هم وسايل ماديهها. گاهي با اشارة چشمه، گاهي با اشارة ابروست، گاهي با اشارة دسته، گاهي با اشارة پاست. با همة اينها ميشه انسان حرف بزنه. گاهي با نوشتنه. من مينويسم به شما لااقل اين مسئله را از خودم منتقل كردم به شما. و چيزهاي ديگه، چون نميخوام زياد راجع به اينها بحث بكنم، وقتتون بگذره. شايد ده پانزده چيز باشه از همين وسايل مادي كه همونچه كه انسان ميخواد از لب و دهانش منتقل بكنه به ديگري، از آن راهها هم ميشه. شما از اينجا ميريد توي جاده ميبينيد يك علامت اينجوري زده. پيچه اينجا. شما از كجا ميگيد پيچه اينجا؟ از تابلو. بعله؟ يا مثلا از شما بپرسند چند كيلومتر مانده به فلان شهر؟ ميگيد اينقدر. از كجا ميگيد؟ كسي بهت گفت؟ نه. تابلو زدند. حالا نوشته باشه، علامت باشه. توقف ممنوع فرض كنيد. روي تابلو چيزي هم ننوشته. علامت زده، توي قرارداد بين المللي در تمام دنيا هم همينه. اين علامت اين است كه اينجا نبايد وايستيد. و همينطور.
اينها همهاش، همة اين وسايل براي اينه كه آني كه در دل شماست، منتقل بشه در دل من. در فكر شماست، منتقل بشه در فكر من. اصل حرف زدن پس اونه كه انتقاله. انتقال معلومات شما در وجود من. كه آنچه كه شما ميدونيد منهم بدونم. اصل كلام اينه. و چون خداي تعالي احتياج به مخلوق خودش نداره. يعني اگر گفتيم خدا حتما يك لب و دهاني ميخواد باهامون صحبت كنه، يا با دستش اشاره كنه، يا با يك وسيلة ديگهاي حرف خودش را به ما برسونه، خدمت شما عرض شود، اين نياز به مخلوق خودش پيدا ميكنه. البته خدا، يك مورد از همين مخلوق خودش استفاده كرده. منتهي آن چون بخاطر اينه كه چون كه با كودك سرو كارت فتاد، با زبان كودكي بايد گشاد. و آن از كلامه، از نوشتنه. كه قرآن، خدمتتون عرض شود كه، بلسان عربي مبين. اين قرآنه. و الاّ پيغمبر اكرم كه قرآن را از خدا دريافت ميكرد همون ارتباط قلبي بود. القاء ميشد، تمام قرآن نه الفاظش، مثلا قل هو الله احد، يك قاف و لام و اينها نه. يك قاف و لام و اينها نه. آن حقايقش، آن معانيش، آن باصطلاح علومي كه توي قرآن هست، اينها همه القاء شد به پيغمبر اكرم. چون باز همين قل هو الله احد، اينها باصطلاح وسيلة رسوندن آن معانيست بوسيلة پيغمبر اكرم به ديگران. خوب ميفهميد نميدونم اينها را يا نه؟ همهاتون انشاء الله بفهميد خوبه. گوش بديد. و الاّ اين الفاظ، عربي كه نبوده. اصلا زبان يعرب بن چي كه از اجداد پيغمبره، اصلا عربي نبوده. اينجوري بوده. يا مثلا فرض كنيد حالا بالاخره هر وقتي بوده عربي خلق شده. اين كلام عربي، اين حروف عربي هم بوجود آمده. حالا يا مخلوق خداست، يا مخلوق بشره، هر چي هست. خداي تعالي نيازي به مخلوق خودش نميتونه داشته باشه، نبايد داشته باشه. متوجهايد؟ و خدا كه ميخواد حرف بزنه، حالا يكي از راههاي كه خدا با ما صحبت كرده بالاخره، اين را زياد نميخوام توضيح بدم. راجع به پيغمبر اكرم و اينها، شايد بعضيهاتون متوجه نشيد. لذا اينجا يك خوردهاي كوتاه آمدم در مطلب. ولي اين را عرض ميكنم كه خداي تعالي از سه راه با ما حرف ميزنه: و ما كان لبشر ان يكلمه الله. خدا با بشرش حرف نميزنه الا وحيا. وحي. اينجا يك بحث مفصلي داره وحي انشاء الله هفتة آينده بهتون ميگم. او من وراء الحجاب. كه از نظر تحقيق در تفسير، الهام منظوره. او يرسل رسولا، او با واسطة مخلوقش. يرسل رسولا يعني رسولي فرستاده. به او اينها را القاء كرده، او آمده با زبان خودش، يا با زبان خدا. چون ببينيد، پيغمبر اكرم كه يك چيزي را امروز بگم، پيغمبر اكرم كه امروز با ما حرف ميزنه، بوسيلة قرآن حرف ميزنه. روايات و قرآن با هم هيچ فرقي ندارند. اين را شما بدونيد. البته روايات ممكنه از نظر سند بحث باشه. اما نه شما جلوي پيغمبر اكرم نشسته باشيد. پيغمبر ميفرمايد من اصبح فلم يهتم بالامور المسلمين فليس بمسلم. اين جمله كه از دو لب پيغمبر ميشنويد، هيچ فرقي با يك آية قرآن نداره. گوش ميديد. الاّ يكي. و آن اينكه قرآن را الفاظش را هم خدا تنظيم كرده. گوش ميديد؟ ولي روايات را خود پيغمبر الفاظش را تنظيم كرده. فرقش فقط در اينه. اين را بدونيد. به همين دليل ميگن لا يمسه الا مطهرون. روي كلام خدا دست بي وضو نميگذارند. اما روي كلام پيغمبر ميشه گذاشت. ببينيد، مطلب يكيهها. لا ينطق عن الهوي. پيغمبر از روي هواي نفس حرف نميزنه. همهاش وحيه. منتهي من يك وقت هست به شما ميگم برو به فلاني بگو نترس. شما هم ميريد عينا بهش ميگيد نترس. اين در واقع عينا كلام منه شما منتقل به او كرديد. هم لفظ هم معنا. اما يك وقت هست من ميگم نترس. شما ميريد ميگيد كه چرا اينطوري هستي؟ خوفت يعني چي؟ همون را رسونديد اما لفظ را عوض كرديد. دقت كرديد. اينجوري. پيغمبر در كلماتي كه براي ما آورده، يك مشتش همين كلام خداست. قرآن. قل هو الله احد. خدا، پيغمبر اكرم اين را درست نكرده، خدا درست كرده كه قاف و لام را پشت سر هم گذاشته. گفته قل، بعد ه را گفته، بعد واو را گفته. گوش ميديد؟ اما در روايات اينطور نيست. در روايت (قطع صداي نوار) ممكنه خداي تعالي آن معنا را به پيغمبر اكرم گفته. پيغمبر اكرم با زبان خودش براي مردم بيان كرده. دقت فرموديد؟ اينه نحوة سخن گفتن خدا با ما. يعني الان قرآن كه ميخونيد، خدا با شما صحبت ميكنه حرف ميزنه. بدون هيچ تغييري. روايات كه داريد ميخونيد، روايات صحيح، خدا داره با شما حرف ميزنه منتهي به زبان پيغمبر. آنجا به زبان خود خداست در قرآن، اينجا به زبان پيغمبر. دقت كرديد؟
اين يرسل رسولا، يعني خدا با ما صحبت كرده، حرف زده، بواسطة رسول. فرستادهاش. مستقيم با ما حرف نزده. اما در خصوص وحي و الهام كه انشاء الله هفتة آينده بحثش را ميكنيم، آنجا خدا مستقيم حرفش را ميزنه. و دائما هم حرف ميزنه. با ما خداي تعالي هر لحظه حرف ميزنه. حالا ميگيد پس چرا ما نميفهميم؟ شما بس كه بي توجه بوديد از روزي كه وارد اين دنيا شديد، از اولي كه شيرخوار بوديد به فكر شير بوديد و بعد به فكر غذا بوديد و بعد به فكر خدمتتون عرض شود كه اسباب بازي بوديد و بعد به فكر زن و بچه بوديد و بعد به فكر درآمد و شغل و كسب و همة اينها، تا از دنيا انسان ميره؛ به فكر خدا نبوديد. اگر گوش هم به حرف خدا نميديد. شما الان اينجا نشستيد. الان اگر بنشينيد بشمريد شايد ده تا صدا ميآد به گوش شما وارد ميشه. صداي بچهها، صداي باد و درخت، صداي پرنده، هرچي. اما هيچكدام را شما نميشنويد. چرا؟ به جهت اينكه به من توجه داريد. از اين مثال ميخوام بگم. خداي تعالي هم با شما حرف ميزنه، همين الان هم داره حرف ميزنه، هميشه حرف ميزنه. شما چشمتون افتاده به نميدونم به من، به حرفهاي من گوش ميديد. خدمتتون عرض شود كه به زنتون توجه داريد، به همين چيزهايي كه خودتون ميدونيد ديگه. بالاخره هر كسي به يك چيزي متوجهه. اگر شما توي يك اطاقي بنشينيد، نه به صداها گوش بديد، نه به در و ديوار نگاه كنيد، نه ديگه فكرتون به جاي ديگري غير از خدا باشه. ببينيد خدا چطور مرتب با شما صحبت ميكنه. اين را انشاء الله اگر فرصت بود هفتة آينده براتون عرض ميكنم. ميخواستم اگر بحث بشه فرصت چون كمه و واقعا اين كار امروزتون، كار خيلي خوبي بود. انشاء الله اميدواريم كه اجر جزيلي خداي تعالي بهتون عنايت كنه. چون جناب آقاي فاني خيلي به ما محبت داره. خود ايشان و پدرشون هم كه معلومه ديگه. اصل ايشان است و ايشان فرع. و من چون هستند نميتونم زياد تعريفشون را بكنم. در اخلاصشون. من گاهي ميگم خدايا اگر اين اخلاصي كه آقاي فاني به من داره، محبتي كه به من داره، كه اينهم براي خداستها، نه اينكه براي چيزي باشه؛ اگر من اينجور اخلاصي به خدا ميداشتم خدا خيلي به من لطف زيادي ميداشت. حالا ايشان خيلي، پانزده سال، شايد بيشتر با هم هستيم، كمتر دوستي ديدم كه اينطور باوفا و با استقامت و باصفا و دائمي باشه. خدا انشاء الله كه پدر ايشان را رحمت كنه. الهي آمين. همة ما را انشاء الله نسبت به دوستانمون با وفا و با صفا و با محبت كنه. و از خداي تعالي ميخواهيم در اين لحظات آخر روز كه همهامون زنده باشيم تا حجة ابن الحسن عليه الصلاة و السلام ظهور كنه. الهي آمين. البته بعضيها اين دعا را ميكنند، من ضمنا اين را هم بهتون بگم، بعضيها اين دعا را ميكنند بخاطر اينكه زنده باشند. ميگن خوبه، هر چي امام زمان ديرتر بياد ما بيشتر، يعني دعا مستجاب بشه، ميگن هر چي امام زمان ديرتر بياد من بيشتر عمر ميكنيم. حالا الان نياد، بعدها بياد. اگر بنا شد گفتند اين دعات مستجاب شد. اينجا اوني كه امام زمان را دوست داره ميگه زودتر بياد. اوني كه ميخواد طول عمر ميخواد داشته باشه ميگه ديرتر بياد كه من بيشتر عمر كنم. و ما را خداي تعالي محب واقعي ظهور حجت ابن الحسن قرار بده.
خوب حالا اين نماز استغاثه را بخونيم و بعد هم زيارت و بيشتر از اين ديگه فرصت نيست.
تامه علي حجت الله و وليه و في ارضه و بلاده و خليفته علي خلقه و عباده و ثلاثه نبوت و بقيه العترت و التقوي. صاحب الزمان و منحر الايمان و قرآن و مطهر الارض و معاشر العدل في الطول و الارض و الحجت القائم المهدي الامام المنتظر المرضي و ابن الئمة الطاهرين الوصي ابن الاوضياء المرضيين الهادي المعصوم ابن ائمة الهدي المعصومين السلام عليك يا معظي المؤمنين المستضعفين السلام عليك يا مظلل الكافرين المتكبرين الضالمين، السلام عليك يا مولاي يا صاحب الزمان. السلام عليك يابن رسول الله، السلام عليك يابن امير المؤمنين السلام عليك يابن فاطمة الزهرا سيدة النساء العالمين. السلام عليك يابن الئمة الحجج المعصومين،و الامام علي الخلق اجمعين. السلام عليك يا مولاي، سلام مخلص اللك في الولايه. اشهد انك الامام المهدي و انت الذي تضرع الارض قسط و عدله و عدواب فعجل الله الفرجه. و طهر مخرجت و قرب زمانك و قرب النصارك الاعمالك. و انجز لك امام و هو (ادامة دعا با صداهاي ديگر قاطي شده بود و نامفهوم بود حدودا 4 دقيقه تايپ نشد.)
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.