۱۶ رجب‌ ۱۴۱۴ – معرفت امام علیه السلام

 معرفت‌ امام‌(ع‌) 16 رجب‌ 1414

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌. الحمد لله‌ رب‌ العالمين‌ و الصلاة‌ و السلام‌ علي‌ اشرف‌ الانبياء و المرسلين‌. سيدنا و نبينا ابو القاسم‌ محمد. (اللهم‌ صل‌ علي‌ محمد و آل‌ محمد و عجل‌ فرجهم‌). و علي‌ آله‌ الطيبين‌ الطاهرين‌ لا سیما علي‌ سيدنا و مولانا حجة‌ ابن‌ الحسن‌ روحي‌ و ارواح‌ العالمين‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفداء. و اللعنة‌ الدائمة علي‌ اعدائهم‌ اجمعين‌ من‌ الآن‌ الي‌ قيام‌ يوم‌ الدين‌.

 ماه‌ رجب‌ ماه‌ عنايت‌  و ماه‌ معرفت‌ و ماه‌ رحمت‌، ماهي‌ است‌ كه‌ بر مسلمانها بالاخص‌ رحمت‌ پروردگار نازل‌ ميشود. چون‌ ائمة‌ اطهار معدن‌ رحمتند. معدن‌ به‌ جائي‌ كه‌ يك‌ چيزي‌ ازش‌ استخراج‌ ميشه‌ و مركزيت‌ براي‌ آن‌ چيز داره‌، اين‌ را ميگن‌ معدن‌. معدن‌ فيروزه‌، همان‌ كوهي‌ است‌ كه‌ تويش‌ فيروزه‌ داره‌. معدن‌ درّ مثلا بيابانهاي‌ نجفه‌. معدن‌ به‌ جائي‌ كه‌ هر چيزي‌ كه‌ انسان‌ از اين‌ نوع‌ بخواد، بايد از آنجا بگيره‌. رحمت‌ پروردگار يك‌ معدني‌ داره‌. و آن‌ ائمة‌ اطهار عليهم‌ الصلاة‌ و السلامند. لذا در زيارت‌ جامعه‌ مي‌گيم‌ كه‌ و معدن‌ الرحمه‌. پس‌ معدن‌ رحمت‌ ائمة‌ اطهارند. ماه‌ رجب‌، ماه‌ رحمت‌. بايد از اين‌ معدن‌ رحمت‌ از جانب‌ پروردگار به‌ ما برسه‌. در همين‌ دعاهاي‌ ماه‌ رجب‌ مي‌خوانيم‌ كه‌ يا مرسل‌ الرحمه‌ من‌ معادنها. اي‌ خدائي‌ كه‌ رحمتت‌ را نازل‌ ميكني‌ از معدنش‌. معدن‌ را در دعا لحاظ‌ كرده‌. و رحمت‌ خدا هم‌ شامل‌ همه‌ چي‌ ميشه‌. يعني‌ اگر ما هستيم‌ بخاطر رحمت‌ الهيست‌. روزي‌ مي‌خوريم‌ بخاطر رحمت‌ الهيست‌. آسمان‌، زمين‌، بالا، پائين‌، بهشت‌، دوزخ‌ هر چه‌ كه‌ هست‌ بخاطر رحمت‌ الهيست‌. و برحمتك‌ التي‌ وسعت‌ كل‌ شي‌ء. رحمت‌ خدا وسعتش‌ و فراگيريش‌ هر چيزي‌ را شامل‌ ميشه‌. بنابراين‌ در ماه‌ رحمت‌، ماه‌ ولايت‌، ماهي‌ كه‌ رحمت‌ خدا را بايد از معدنش‌ هر كه‌ به‌ معدن‌ بيشتر آشنائي‌ داشته‌ باشه‌، از رحمت‌ خدا بيشتر استفاده‌ ميكنه‌.

 شما ممكنه‌ بريد معدن‌ فيروزه‌ نشناسيد فيروزه‌ را. فيروزة‌ درشت‌ خيلي‌ خوشرنگي‌ هم‌ آنجا افتاده‌. شما نمي‌شناسيد. ما يك‌ وقتي‌ در نجف‌ بوديم‌ يكنفر را همرامون‌ مي‌برديم‌، شبها كه‌ باران‌ مي‌آمد، اين‌ خاكهاي‌ روي‌ در را پاك‌ مي‌كرد. آفتاب‌ هم‌ مي‌افتاد برق‌ برق‌ مي‌زد. هر شب‌ كه‌ باران‌ مي‌آمد، صبح‌ مي‌رفتيم‌ براي‌ در پيدا كردن‌. توي‌ وادي‌ السلام‌. ما نمي‌شناختيم‌ در را خوب‌. يك‌ مشت‌ سنگ‌ جمع‌ مي‌كرديم‌ خيال‌ مي‌كرديم‌ درّه‌. يك‌ نفر درّ شناس‌ همراهمون‌ مي‌برديم‌. يكي‌ دو تا درّ خوب‌ پيدا مي‌كرديم‌. بايد اول‌ شناخت‌، بعد به‌ معدن‌ رفت‌ و بعد از معدن‌ استفاده‌ كرد. ما اگر امام‌ را نشناسيم‌، معدن‌ شناس‌ نباشيم‌، و رحمت‌ شناس‌ هم‌ نباشيم‌، رحمت‌ خدا چي‌ هست‌؟ اصلا فكرش‌ را كرديم‌. هر چيزي‌ را كه‌ مطابق‌ ميل‌ ما بود، مي‌گيم‌ رحمته‌. هر چيزي‌ كه‌ ما خوشمون‌ نيامد مي‌گيم‌ كه‌ نقمته‌. نه‌. رحمت‌ آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ دنيا و آخرت‌ ما را تأمين‌ كنه‌. و آن‌ فكر مي‌كنيم‌ ماه‌ رجب‌ چه‌ فرقي‌ ميكنه‌ با ماههاي‌ ديگه‌؟ ماه‌ رجب‌ يك‌ ايام‌ البيضي‌، باصطلاح‌ فارسيش‌ را بگم‌ شبها و روزهاي‌ روشن‌. هم‌ روزش‌ روشنه‌ هم‌ شبش‌. به‌ جهت‌ اينكه‌ شبها ماه‌ كاملا روشن‌ كرده‌ تمام‌ كرة‌ زمين‌ را آن‌ قسمتهايي‌ چون‌، چون‌ سيزدهم‌ و چهاردهم‌ و پانزدهمه‌ ديگه‌. و در روزها هم‌ كه‌ خورشيد هست‌. اين‌ سه‌ روز اولش‌ با ولايت‌ شروع‌ ميشه‌. ميلاد مسعود حضرت‌ امير المؤمنين‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌. و بعد هم‌ اين‌ دو روز ديگر و با وفات‌ حضرت‌ زينب‌ ختم‌ ميشه‌. زينب‌ كبري‌. شما يك‌ زينبي‌ مي‌شنويد. زن‌ نگو مرد آفرين‌ روزگار. زن‌ مگو بنت‌ جلال‌، اخت‌ الوقار. زن‌ نيست‌ زينب‌ كبري‌. نمي‌خوام‌ بگم‌ زن‌ مثلا، مرد هم‌، كدوم‌ مرد به‌ مقام‌ زينب‌ كبري‌ ميرسه‌؟ انبياء اولوالعزم‌ خدمتگزار زينب‌ كبري‌ هستند. حضرت‌ ابراهيم‌ توي‌ انبياء بعد از پيغمبر اكرم‌، از همه‌ مقامش‌ بالاتره‌. ولي‌ خدمتگزار زينب‌ كبري‌ بايد باشه‌. دلائل‌ علمي‌ داريمها در اين‌ موضوع‌. شماها بايد اگر مي‌خوايد از اين‌ ماه‌ خوب‌ استفاده‌ كنيد، بايد معرفت‌ به‌ مقام‌ امام‌ پيدا كنيد. متأسفانه‌ من‌ شب‌ جمعة‌ اول‌ گفتم‌ كه‌ در اين‌ موضوع‌ صحبت‌ مي‌كنم‌. و آن‌ روايت‌ را يادمه‌ عنوان‌ كردم‌ و بيشتر مقدمه‌ عرض‌ نكنم‌ و اين‌ روايت‌ را مي‌خوام‌ بخونم‌. يك‌ مختصر هم‌ براتون‌ شرح‌ بدهم‌. چون‌ بعضيها اصرار كردند كه‌ اين‌ روايت‌ سلمان‌ و ابي‌ ذر، اين‌ روايت‌ را من‌ براتون‌ بخونم‌.

 سلمان‌ و ابي‌ ذر دو تا شاگرد نمونه‌ بعنوان‌ دوست‌، دو تا برادر خوب‌، بعد از پيغمبر و علي‌ بن‌ ابيطالب‌ عليهم‌ السلام‌، دو تا برادري‌ كه‌ در اسلام‌ بودند خيلي‌ سطحشون‌ بالا بود، سلمان‌ و ابي‌ذر بودند. دو تا رفيق‌ صميمي‌ كه‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ به‌ اون‌ اشاره‌ ميكنه‌ و اي‌ كاش‌ ماها هم‌ اينطوري‌ بوديم‌. در محمد بن‌ صدقه‌ كه‌ يكي‌ از روات‌ بسيار، روايتش‌ هم‌ صحيح‌ است‌، ايشان‌ راوي‌ حديثه‌. ميگه‌ سأل‌ الاباذر الغفاري‌، سلمان‌ الفارسي‌. ابي‌ذر غفاري‌ سؤال‌ كرد از سلمان‌ فارسي‌. گفت‌ يا ابا عبد الله‌. كنية‌ سلمان‌ ابي‌ عبد الله‌ بوده‌. چون‌ در بين‌ عرب‌ رسمه‌ كه‌ يك‌ اسم‌ دارند، ابوذر كنيه‌ است‌. جندب‌ اسم‌ ابي‌ذر است‌. منتهي‌ ابي‌ذر به‌ كنيه‌ معروف‌ شده‌ سلمان‌ به‌ اسم‌ معروف‌ شده‌. كنية‌ سلمان‌ ابا عبد اللهه‌. ما معرفت‌ امير المؤمنين‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ بالنورانيه‌. ما امير المؤمنين‌ را ظاهرش‌ را كه‌ مي‌شناسيم‌، خليفة‌ بلافصل‌ پيامبر، جانشين‌ مسلم‌ رسول‌ الله‌ اگر هيچكس‌ بهش‌ ايمان‌ نياورد، ما دو نفر كه‌ بهش‌ ايمان‌ داشتيم‌ و ايمان‌ داريم‌. به‌ جهت‌ اينكه‌ ارتد الناس‌ بعد النبي‌ اگر سبعه‌ بوده‌، سلمان‌ و ابي‌ذر توشون‌ بوده‌، اگر ثلاثه‌ بودند سلمان‌ و ابي‌ذر توشون‌ بوده‌. اين‌ دو نفر مسلمه‌. ما خليفة‌ بعد از پيغمبر را علي‌ مي‌شناسيم‌. واجب‌ الاطاعه‌، آيات‌ زيادي‌ در شأنش‌ نازل‌ شده‌، او را بالاتر از همة‌ انبياء و اولياء خدا مي‌دونيم‌. اما معرفة‌ بالنورانيتش‌ را نمي‌دونيم‌.

 آن‌ هفته‌ عرض‌ كردم‌ گاهي‌ انسان‌ توي‌ تاريكي‌ يك‌ شخصي‌ را شناخته‌. يعني‌ مثلا وصفش‌ را شنيده‌. ما يك‌ وقتي‌ در عراق‌ بوديم‌. يك‌ نجفي‌ بود. اين‌ ايران‌ نيامده‌ بود. هيچ‌ جا نرفته‌ بود. از من‌ مي‌پرسيد برف‌ چه‌ جوريه‌؟ من‌ ديدم‌ هر جور برف‌ را براي‌ اين‌ شرح‌ بدم‌ نمي‌تونم‌ شرح‌ بدم‌. گفتم‌ يخ‌ را ديدي‌؟ گفت‌ بله‌. گفتم‌ اين‌ را رنده‌اش‌ كن‌، ميشه‌ برف‌. خيلي‌ ساده‌. باز هم‌ خوب‌ تعبدا قبول‌ كرد. با هم‌ آمديم‌ ايران‌. اتفاقا زمستاني‌ بود و برفي‌ آمده‌ بود. اين‌ برف‌ را ديد. گفت‌ تاحالا با اينكه‌ شما خوب‌ براي‌ من‌ تعريف‌ كردي‌، اما من‌ نفهميده‌ بودم‌ برف‌ يعني‌ چي‌. با اتوبوس‌ آمديم‌ اين‌ دستش‌ را از ماشين‌ بيرون‌ مي‌كرد، همين‌ نزديكيهاي‌ خدمتتون‌ عرض‌ شود، آنموقع‌ مي‌گفتند شاه‌ آباد، الان‌ مي‌گويند اسلام‌ آباد غرب‌، برف‌ را مي‌آورد، آب‌ ميشد. خيلي‌ خوشحال‌ بود. در عين‌ حال‌ برف‌ آن‌ يخ‌ رنده‌ كرده‌ نيست‌. شما برف‌ را اگر بگذاريد زير ميكروسكوپ‌ يك‌ نقشه‌هاي‌ عجيبي‌ داره‌ كه‌ واقعا صنع‌ پروردگار توي‌ آن‌ نقشه‌هاست‌. حالا گاهي‌ ميشه‌ انسان‌ توي‌ عراقه‌ مي‌خواد برف‌ را بشناسه‌. بشناسه‌. اينجوري‌ براش‌ تعريف‌ ميكنن‌. اگر به‌ شما مي‌گفتند شما به‌ اين‌ زودي‌ نمي‌گفتيد يخ‌ را رنده‌ كن‌ ميشه‌ برف‌. يا چاقو و شيشه‌ را روش‌ بكش‌ ميشه‌ برف‌. با اينكه‌ خوب‌ هم‌ حالا ما تعريف‌ كرديم‌ براش‌، در عين‌ حال‌ مي‌گفت‌ نه‌ اين‌ يك‌ چيز ديگه‌ است‌. يك‌ ذره‌بين‌ برداره‌ نگاه‌ كنه‌ مي‌بينه‌ باز يك‌ چيز ديگه‌ است‌. يك‌ چيز مختصر خيلي‌، انسان‌ گاهي‌ ميشه‌ كه‌ دورادور هر چي‌ بخوان‌ تعريف‌ بكنند نمي‌تونند تعريف‌ كنند. شنيدن‌ كي‌ بود مانند ديدن‌. يك‌ چراغي‌ مي‌خواد. يك‌ چراغ‌ پر نور و يك‌ ذره‌بين‌ بسيار قوي‌ و يك‌ چشم‌ بينا تا بتونيد بعضي‌ چيزها را ببينيد. علي‌ را اگر بخواي‌ ببيني‌، يك‌ چراغ‌ مي‌خواي‌. علي‌ بن‌ ابيطالب‌ را كه‌ دوستان‌ بخاطر تقيه‌ و دشمنان‌ بخاطر دشمني‌ اوصافش‌ را مخفي‌ كردند. تو مي‌خواي‌ همينجور ساده‌ بشناسيش‌؟ سلمان‌ و ابي‌ذر دو تايي‌، ابي‌ ذر از سلمان‌ سؤال‌ ميكنه‌ كه‌ معرفت‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ به‌ نورانيه‌ چيه‌؟ اين‌ ميگه‌ واقعش‌ را مي‌خواي‌ من‌ هم‌ نمي‌دونم‌. بيائيم‌، خوشا بحالشون‌. مي‌تونستند بلند شن‌ برن‌ خدمت‌ خود آقا امير المؤمنين‌ و از حضرت‌ سؤال‌ كنند. قال‌ يا جندب‌ فنظر بنا نسئله‌ عن‌ ذلك‌. بيا با هم‌ بريم‌ از خود آقا سؤال‌ كنيم‌. قال‌ فاعطيناه‌. فلم‌ نجده‌. رفتيم‌ و علي‌ خونه‌ نبود. خيلي‌ مشكله‌. پشت‌ در نشستيم‌. ما آمديم‌ معرفت‌ ياد بگيريم‌. آدمي‌ كه‌ زود منصرف‌ ميشه‌.

 يك‌ كسي‌ آمده‌ بود پيش‌ من‌ اتفاقا من‌ نبودم‌ و رفته‌ بود. بعد از يكسال‌ دوسال‌ به‌ من‌ گفتش‌ آقا ما آنروز آمديم‌ شما نبوديد. يك‌ قدري‌ رفتيم‌ ديگه‌. فهميديم‌ نميشه‌ با شما زياد تماس‌ گرفت‌. گفتم‌ تو خيلي‌ هم‌ مايل‌ نبودي‌. گفتش‌ چطور؟ گفتم‌ بعدش‌ چند روز مشهد بودي‌؟ مسافر بود گفت‌ دو سه‌ روز بودم‌. گفتم‌ خوب‌ يك‌ دفعه‌ ديگه‌ مي‌آمدي‌. نمي‌خوام‌ بگم‌ من‌ چيز، ولي‌ تو هم‌ نقص‌ مرا فهميده‌ بودي‌، خيلي‌ باصطلاح‌ علاقمند نبودي‌ يا اينكه‌ خيلي‌ طالب‌ نبودي‌. ولي‌ آنكه‌ مي‌آد پشت‌ در ميشينه‌. آمدند دو تايي‌ پشت‌ در نشستند تا آقا تشريف‌ بياره‌. فانتظرنا. انتظارش‌ را كشيديم‌. تا حتي‌ جاء. وقتي‌ كه‌ تشريف‌ آورد قال‌ صلواة‌ الله‌ عليه‌ ببينيد با معرفت‌ چطور حرف‌ ميزنه‌ نميگه‌ قال‌، روايات‌ ديگه‌ هست‌ ميگن‌ قال‌ مثلا اينطور. در ضمن‌ اينكه‌ ميگه‌ قال‌، ميگه‌ صلوات‌ خدا بر او باد. حضرت‌ فرمود چي‌ شده‌ شما آمديد اينجا؟ چرا اينجا نشستيد؟ چكار داريد؟ قالا جئناك‌ يا امير المؤمنين‌. آمديم‌ خدمتت‌ يا امير المؤمينن‌ نسألك‌ عن‌ معرفتك‌ بالنورانيه‌. كه‌ سؤال‌ كنيم‌ از معرفت‌ شما به‌ نورانيت‌. حضرت‌ چقدر خوشحال‌ ميشه‌. قال‌ عليه‌ السلام‌ مرحبا بكم‌. باريك‌ الله‌ به‌ شما دو نفر. من‌ ولين‌، دو تا دوست‌، متعاهدين‌ لدينه‌، دو تا دوستي‌ كه‌ با هم‌ قرارداد دارند كه‌ دينشون‌ را خوب‌، از راه‌ خوبي‌ پيدا كنند. لستما خوشا به‌ حال‌ كسي‌ كه‌ امامش‌ درباره‌اش‌ اينطور بگه‌. اي‌ خدا ميشه‌ امام‌ زمان‌ ما هم‌ يك‌ روز به‌ ماهم‌ اينطور مطالبي‌ را بفرمايد؟ ميشه‌ ما به‌ اين‌ مقام‌ برسيم‌؟ لستما بمقصرين‌. شما كوتاهي‌ نكرديد. شما كوتاهي‌ نمي‌كنيد. لستما بمقصرين‌. لأمري‌ حضرت‌ ميگه‌ به‌ جان‌ خودم‌ قسم‌ كه‌ جان‌ همه‌امون‌ بقربانش‌. مي‌فرمايد لأمري‌ ان‌ ذلك‌ الواجب‌. اين‌ كاري‌ كه‌ شما كرديد اين‌ واجبه‌ بر هر كسي‌. ان‌ ذلك‌ واجب‌ علي‌ كل‌ مؤمن‌ و مؤمنة‌. اينكه‌ بروند دنبال‌ معرفت‌ امام‌ بنورانيت‌، واجب‌ است‌ بر هر مرد مؤمن‌ و زن‌ مؤمن‌. ثم‌ قال‌ يا سلمان‌ و يا جندب‌ بعد حضرت‌ رو كردند به‌ سلمان‌ و جندب‌ فرمودند كه‌اي‌ سلمان‌ اسم‌ بردند و اي‌ جندب‌. قالا لبيك‌ يا امير المومنين‌. به‌به‌ چه‌ مستمعين‌ خوبي‌. بله‌ قربانت‌ بريم‌. بله‌ يا امير المؤمنين‌. قال‌ حضرت‌ چي‌ فرمود؟ انه‌ لا يستكمل‌ الاحد الايمان‌ حتي‌ يعرفني‌ كنه‌ معرفتي‌. ايمان‌ انسان‌ احدي‌ كامل‌ نميشه‌ مگر اينكه‌ كنه‌ معرفت‌ مرا بنورانيت‌ با آن‌ چراغ‌ عقل‌، با آن‌ چراغ‌ ايمان‌، من‌ را بشناسه‌. فاذا عرفني‌ بهذا المعرفه‌ فقد امتحن‌ الله‌ قلبه‌ للايمان‌. اگر اينطوري‌ من‌ را شناخت‌، قلبش‌ با ايمان‌ امتحان‌ شده‌. هر قلبي‌ نميتونه‌ نور معرفت‌ علي‌ بن‌ ايطالب‌ را درك‌ كنه‌. هر ظرفي‌ نمي‌تونه‌ اين‌ معرفت‌ را جاي‌ بگيره‌. ظرفيت‌ مي‌خواد. ثم‌ قال‌ يا سلمان‌. بعله‌. بعد فرمود فاذا عرفني‌ بهذا المعرفه‌ فقد امتحن‌ الله‌ قلبه‌ للايمان‌. و شرح‌ صدره‌. صدره‌ للاسلام‌. خدا شرح‌ صدر داده‌ بهش‌ براي‌ اسلام‌ و صار عارفا مستبصرا. حالا ببينيد عارف‌ كيه‌؟ عارف‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ را با نورانيت‌ بشناسه‌ و چشمش‌ بازه‌. مستبصر يعني‌ چشمش‌ بازه‌. و من‌ قصر عن‌ معرفت‌ ذلك‌ فهو شاك‌ و مرتاد. كسي‌ كه‌ كوتاهي‌ بكنه‌ از اين‌ شناخت‌، از اين‌ معرفت‌، اين‌ شخصي‌ است‌ شاك‌ و مرتاد و سرپيچ‌. بعد فرمود يا سلمان‌، در اين‌ اسم‌ بردنها و در آن‌ جوابها خيلي‌ دقت‌ كنيد. شما همه‌اتون‌ اهل‌ محبت‌ و عشق‌ بن‌ علي‌ بن‌ ابيطالبيد. ببينيد علي‌ ميگه‌ يا سلمان‌ يا جندب‌ قالا لبيك‌ يا امير المؤمنين‌. خيلي‌ عجيبه‌. قالا معرفتي‌ بنورانيه‌ معرفت‌ الله‌ عز و جل‌ و معرفت‌ الله‌ عز و جل‌ معرفتي‌ بنورانيه‌. خلاصة‌ تمام‌ دو صفحة‌ اين‌ كتاب‌ را حضرت‌ در همان‌ جملة‌ اول‌، بلكه‌ سه‌ صفحه‌، بعله‌ سه‌ صفحه‌ در همان‌ جملة‌ اول‌ فرمود كه‌ شناختن‌ من‌ با آن‌ نور با آن‌ نورانيت‌، معرفت‌ خداست‌ و معرفت‌ خدا، معرفت‌ منه‌. يعني‌ اگر خدا را بشناسي‌ من‌ را شناختي‌، من‌ را بشناسي‌ خدا را شناختي‌. من‌ با خدا هستم‌، خدا با من‌ هستم‌. شاعر ميگه‌ من‌ علي‌ را خدا نمي‌دانم‌. از خدا هم‌ جدا نمي‌دانم‌. علي‌ مع‌ الحق‌ و الحق‌ مع‌ علي‌. علي‌ با حقه‌ حق‌ هم‌ با عليست‌. يعني‌ يك‌ آينه‌ گذاشته‌ باشن‌، آينة‌ قدي‌. شما هم‌ جلوش‌ ايستاده‌ باشيد. چه‌ انسان‌ توي‌ آن‌ آينه‌ نگاه‌ كنه‌، شكل‌ و قيافة‌ شما را مي‌بينه‌، چه‌ به‌ خودتون‌ نگاه‌ كنه‌. همة‌ صفات‌ ذات‌ مقدس‌ پروردگار در علي‌ بن‌ ابيطالب‌ ظهور كرده‌ و همة‌ صفات‌ علي‌ در خدا هست‌ و از ازل‌ بوده‌. بعد فرمود و هو الدين‌ الخالص‌. اگر دين‌ خالصي‌ مي‌خوايد كه‌ داشته‌ باشيد. الان‌ شما ميگيد خوب‌ ما چيكار كنيم‌ كه‌ به‌ اين‌ مقام‌ برسيم‌؟ معرفت‌ با نورانيت‌ داشته‌ باشيم‌. با چراغ‌ با نورافكن‌، نمي‌دونم‌ چي‌ بگم‌، اينجور معرفتي‌ را داشته‌ باشيم‌. چيكار كنيم‌ كه‌ دين‌ خالص‌ را داشته‌ باشيم‌؟ كه‌ مي‌فرمايد ذلك‌ الدين‌ الخالص‌ الذي‌ قال‌ الله‌ تعالي‌ و ما امروا الا ليعبد الله‌ مخلصين‌ له‌ الدين‌ حنفا و يقيمون‌ الصلاة‌ و يؤتون‌ الزكاة‌ و ذلك‌ الدين‌ القيمه‌. شما مردم‌ امر نشديد مگر براي‌ بندگي‌ خدا، مخلصين‌ له‌ الدين‌ كه‌ دينتون‌، راه‌ و روشتون‌، آن‌ صراطتون‌، آن‌ باصطلاح‌ اعمالتون‌، افكارتون‌، عقايدتون‌ در صراط‌ مستقيم‌ باشه‌، اين‌ خدمتتون‌ عرض‌ شود و خالص‌ باشه‌ و پاك‌ باشه‌، به‌ اينجا بايد برسيد. منظور از ولايت‌ اينه‌. و يقيمون‌ الصلاة‌ و يقيم‌ الصلاة‌ و يؤتو الزكاه‌ و ذلك‌ الدين‌ القيم‌. دين‌ قيم‌، ديني‌ كه‌ باصطلاح‌ شماها بايد داشته‌ باشيد. اينهايي‌ كه‌ ما خودمون‌ اختراع‌ كرديم‌، افكار خودمون‌ را جزء دين‌ قرار داديم‌، آخه‌ ماها يك‌ اشكالي‌ يك‌ اشتباهي‌ كارمون‌ داره‌ كه‌ اكثرا سليقه‌هامون‌ را هم‌ قاطي‌ دين‌ كرديم‌. سليقه‌هامون‌. حتي‌ مسائل‌ و احكام‌ درست‌ كرديم‌. يك‌ كتابي‌ يك‌ وقت‌ ديديم‌ از چاپهاي‌ قديمي‌ بود. يك‌ خانمي‌ ظاهرا بنام‌ كلثوم‌ ننه‌ بوده‌ اين‌ مجتهد خانمها بوده‌ و توي‌ آن‌ كتاب‌ فتواهاي‌ مختلف‌ داده‌. حالا من‌ اگر فتواهاش‌ را چند تا يادم‌ بود بگم‌. شما چون‌ ديروز وفات‌ بوده‌، ممكنه‌ بخنديد. اكثرش‌ هم‌ فتواها بيشتر از فتواي‌ مرجع‌ تقليد توي‌ خانمها الان‌ هستش‌. همين‌ الان‌ هم‌ هستش‌. آنجا نظر ميده‌ كه‌ مادر شوهر محاله‌ كه‌ بتونه‌ دوست‌ عروس‌ بشه‌. دشمنته‌. همه‌ هم‌ عمل‌ مي‌كنند. آخه‌ اين‌ بيچاره‌ روايت‌ داره‌. ابو زوجك‌، ابو ولدك‌، ابو علمك‌. الآباء الثلاثه‌. پدر و مادر، مادر هم‌ همينطوره‌، پدر و مادر سه‌ تا هستند. يكي‌ آن‌ كه‌ بهت‌ زن‌ داده‌. اينها مثل‌ پدر و مادرند براي‌ تو. بيچاره‌ رفته‌، زحمت‌ كشيده‌، تو را انتخاب‌ كرده‌ براي‌ پسرش‌. روزهاي‌ اول‌ بهت‌ هم‌ خيلي‌ علاقه‌ داشته‌. حالا يك‌ شيطان‌ انسي‌ زنانه‌اي‌ آمده‌ توي‌ مجلس‌ گفت‌ دست‌ بزنيد نمي‌دونيم‌ مادر شوهر، دشمنته‌. مادر شوهر دشمنته‌. من‌ خودم‌ شنيدم‌ كه‌ داشتند مي‌گفتند مادر شوهر دشمنته‌. از همانجا القاء دشمني‌ مي‌كنند، و بعد هم‌ خوب‌ انسان‌ وقتي‌ با چشم‌ دشمني‌ با مادر شوهر نگاه‌ بكنه‌، اگر كج‌ هم‌ راه‌ بره‌ ميگه‌ آه‌، اين‌ با من‌ دشمنه‌. آن‌ اختلافات‌. پسر بيچاره‌ هم‌ اين‌ وسط‌ مونده‌، زن‌ را بالاخره‌ دوست‌ داره‌، از آنطرف‌ هم‌ مادرشه‌. بالاخره‌ چيكار بكنه‌؟ توي‌ يك‌ كشمكشي‌. بعدش‌ هم‌ كه‌ تزكية‌ نفس‌ كه‌ نيست‌، انسانيت‌ كه‌ نيست‌. بعد هم‌ به‌ يك‌ جاهاي‌ بسيار بدي‌ ميگكشه‌. ميگم‌ مسائل‌ و احكامي‌ داره‌. ميترسم‌ من‌ هم‌ بشوم‌ آنوقت‌ مسئله‌ گو خانم‌ كلثوم‌ ننه‌ آنوقت‌ شب‌ جمعه‌ براي‌ شما اين‌ حرفها را بزنم‌.

 كسي‌ كه‌ دين‌ خالصي‌ مي‌خواد انتخاب‌ بكنه‌ بايد پشت‌ سر علي‌ بن‌ ابيطالب‌ حركت‌ بكنه‌. سليقه‌هاي‌ خودش‌ را بزنه‌ زمين‌. من‌ خوشم‌ مي‌آد اين‌ شكلي‌ باشم‌. ديروز يك‌ جمعيتي‌ از خانمها بودند، گفتم‌ براشون‌ كه‌ اين‌ را براي‌ آقايون‌ هم‌ بگيم‌ تا بدونند زنهاشون‌ را چطور امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر بكنند. زن‌ فقط‌ بايد آرايشش‌، زينت‌ آلاتش‌ فقط‌ براي‌ شوهرش‌ باشه‌، فقط‌ براي‌ شوهر. و شوهرها هم‌ اينقدر هواي‌ نفس‌ نداشته‌ باشند كه‌ زن‌ را بگن‌ اينجوري‌ كن‌، صورتت‌ را اينجوري‌ كن‌، چه‌ بكن‌ اينها هم‌ هواي‌ نفسه‌. طبيعي‌ حركت‌ بكنيد. حالا عرض‌ كردم‌ من‌ بحثهاي‌ زيادي‌ من‌ وظيفه‌ داشتم‌ نسبت‌ به‌ خانمها، يك‌ جلسه‌اي‌ بود، شايد بيشتر از شما، به‌ اندازة‌ جمعيت‌ شما بودند. و براشون‌ گفتم‌. زن‌ را انسان‌ ميبينه‌ محجوبه‌ است‌ توي‌ خيابان‌ داره‌ راه‌ ميره‌. اما واقعا گاهي‌ زنهاي‌ صورت‌ باز بي‌ حجاب‌ اينقدر بد نيستند كه‌ وقتي‌ انسان‌ نگاشون‌ ميكنه‌ كه‌ زنهاي‌ باصطلاح‌ مانتو و شلوار و از نظر ظاهر پوشيده‌اند، مردهاي‌ بيغيرتي‌ هم‌ هستند گوشه‌ و كنار. من‌ مرد بيغيرتي‌ ميشناسم‌، ديدم‌. آمده‌ بود پيش‌ من‌ مي‌گفت‌ كه‌ من‌ زنم‌ مي‌خواد حجاب‌ داشته‌ باشه‌، من‌ نمي‌خوام‌ حجاب‌ داشته‌ باشه‌. به‌ من‌ مي‌گفت‌ كه‌. گفتم‌ اگر به‌ زنت‌ يك‌ كسي‌ چشم‌ بد نگاه‌ كنه‌ چيكار ميكني‌؟ گفت‌ من‌ پدرش‌ را در مي‌آورم‌. گفتم‌ نه‌ صبر كن‌. از خونة‌ خودش‌ تا خونه‌ تا مثلا آن‌ خونة‌ قوم‌ و خويشش‌ كه‌ ميره‌، ده‌ تا چشم‌ بد زن‌ تو نگاه‌ ميكنه‌. تو يك‌ سر سوزن‌ هم‌ غيرت‌ نداري‌. اين‌ حرفها را هم‌ نزن‌. آدم‌ غيرت‌ داشته‌ باشه‌، حالا اگر شرع‌ هم‌ اجازه‌ داده‌ باشه‌، مگر حالا يك‌ انسان‌ با غيرت‌ حتي‌ حاضر ميشه‌ كه‌ چه‌ عرض‌ كنم‌. ميترسم‌ كه‌ به‌ همه‌امون‌ آنوقت‌ بر بخوره‌ آني‌ كه‌ مي‌خواستم‌ بگم‌. و الاّ خدمتتون‌ عرض‌ شود كه‌ زنش‌ را انسان‌ ببره‌ توي‌ كوچه‌ و بازار پهلو به‌ پهلو راه‌ بروند و اقلا حجم‌ بدنش‌ معلوم‌ بشه‌. اينها غيرته‌؟

 خدا رحمت‌ كنه‌ پدر و مادرهاي‌ گذشتة‌ ما را. غيرت‌ را خدا لعنت‌ كنه‌ پهلوي‌ را از بين‌ ما برد. من‌ كوچك‌ بودم‌ كه‌ پهلوي‌ به‌ درك‌ واصل‌ شد. شايد شش‌ ساله‌ بودم‌. طبق‌ تاريخ‌ شش‌ ساله‌ بودم‌. ولي‌ خانمهايي‌ بودند كه‌ چند سال‌ از خونه‌ بيرون‌ نيامدند براي‌ اينكه‌ چشم‌ مرد بهشون‌ نيفته‌. چون‌ آنوقت‌ چادر ممنوع‌ بود.

 دين‌ خالص‌ آني‌ است‌ كه‌ انسان‌ صددرصد تحت‌ پوشش‌ صراط‌ مستقيم‌ باشه‌. ماها وقتي‌ علي‌ شناس‌ هستيم‌ كه‌ خودمون‌ را صددرصد با علي‌ تطبيق‌ بديم‌. زنمون‌ با اعمال‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ تطبيق‌ بكنه‌. آنوقت‌ ميشيم‌ خدمتتون‌ عرض‌ شود كه‌ دين‌ خالص‌ داريم‌. حالا من‌ نمي‌خوام‌ زياد دربارة‌ اين‌، خود حضرت‌ شرح‌ ميده‌. مي‌فرمايد. يقول‌ يعني‌ خدا مي‌فرمايد ما امروا الا بنبوة‌ محمد صلي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم‌. اللهم‌ صل‌ علي‌ محمد و آل‌ محمد و عجل‌ فرجهم‌ معناي‌ و ما آمروا الا ليعبدوا الله‌ مخلصين‌ له‌ الدين‌، معناش‌ اينه‌ كه‌ امر نشديد مگر اينكه‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ را به‌ نوبت‌ قبول‌ كنيد و هو الدين‌ الحنفية‌ المحمدية‌ السمحه‌. اين‌ دين‌ حنفي‌ يعني‌ پاك‌ و پاكيزة‌ كه‌ مربوط‌ به‌ پيغمبر اكرم‌ هست‌ و خيلي‌ هم‌ سهل‌ و ساده‌ و آسان‌. و قوله‌ و يقيم‌ الصلاة‌، خوب‌ دقت‌ كنيد. مي‌فرمايد و كلام‌ خداي‌ تعالي‌ كه‌ فرمود و يقيموا الصلواة‌ يعني‌ فمن‌ اقام‌ ولايتي‌ فقد اقام‌ الصلواة‌. هر كس‌ ولايت‌ من‌ را اقامه‌ كنه‌ نماز را اقامه‌ كرده‌. شما فكر نكنيد اين‌ سرو دست‌ و پا شكسته‌اي‌ است‌ كه‌ ما مي‌خونيم‌. اين‌ نماز نيست‌. اين‌ يك‌ چيزي‌ است‌ نه‌ معناش‌ مي‌دونيم‌، گاهي‌ هم‌ براي‌ ما زحمته‌ واقعا. يك‌ كسي‌ به‌ من‌ توصيه‌ مي‌كرد گفت‌ نمازت‌ را اول‌ وقت‌ بخون‌ چاق‌ ميشي‌. گفتم‌ چه‌ ارتباطي‌ داره‌؟ گفت‌ آدم‌ وقتي‌ نمازش‌ را انداخته‌ عقب‌، هي‌ يادش‌ مي‌آد. يك‌ بار سنگينيه‌. هي‌ يادش‌ مي‌آد غصه‌ ميخوره‌ لاغر ميشه‌. اما اگر اول‌ وقت‌ بخونه‌. خوشحال‌ ميشه‌ كه‌ الحمد لله‌ نمازمان‌ را خونديم‌. مثل‌ اينكه‌ يك‌ بار سنگيني‌ را انسان‌ بايد اين‌ جون‌ كندني‌ را بكنه‌، حالا زودتر بكنه‌ راحت‌ ميشه‌. اينجور ما برخورد مي‌كنيم‌ با نماز. نماز ملاقات‌ با پروردگاره‌. خوشا آنان‌ كه‌ دائم‌ در نمازند. الذين‌ هم‌ عن‌ صلاتهم‌ دائمون‌. آنوقت‌ حضرت‌ مي‌فرمايد كه‌ فمن‌ اقام‌ ولايتي‌، نمازي‌ كه‌ علي‌ ميخونه‌، ما هم‌ بايد بخونيم‌. كه‌ منتظر نماز ميشه‌. ما گاهي‌ ميريم‌ توي‌ مسجد، رفقا هم‌ هستند، مي‌آن‌ بعدش‌، جمع‌ هم‌ ميشن‌، اما من‌ غالبا نفر سوم‌ چهارم‌ هستم‌، بعد مي‌آيند. بايد انسان‌ مستحبه‌ انسان‌ چند دقيقه‌ قبل‌ از اذان‌، به‌ انتظار نماز، تو اگر به‌ انتظار نماز نشستي‌، آنوقت‌ منتظر امام‌ زمان‌ صلواة‌ الله‌ عليه‌ هستي‌. چون‌ نماز اگر يك‌ بحثي‌ درباره‌اش‌ فرصت‌ بشه‌ كه‌ بشه‌، حقيقت‌ امام‌ و معرفت‌ امام‌ نمازه‌. نمازه‌. حقيقت‌ ولايت‌ نمازه‌. يعني‌ حقيقت‌ نماز ولايته‌. اينجوري‌ بگيم‌. يك‌ وقتي‌ يك‌ كسي‌ از من‌ سؤال‌ كرد چطوري‌ حقيقت‌ نماز ولايته‌؟ چون‌ حي‌ علي‌ خير العمل‌ معناش‌ اينه‌ كه‌ بشتابيد به‌ سوي‌ ولايت‌. گفت‌ چطور؟ گفتم‌ با دو سه‌ تا جمله‌ اين‌ را ثابت‌ مي‌كنم‌، چون‌ جنبة‌ علمي‌ هم‌ داره‌. با دو سه‌ تا جمله‌ كه‌ ميخوام‌ اين‌ روايت‌ را بخونم‌. آيا دعا مخ‌ عبادت‌ هست‌ يا نيست‌. روايت‌ هست‌ كه‌ دعا مغز عبادته‌. يعني‌ انسان‌ داراي‌ مغزه‌، عبادت‌ هم‌ مغزي‌ داره‌. و دعا مغز عبادته‌. توي‌ نماز هر چي‌ ما دعا داريم‌، چه‌ در سورة‌ حمد چه‌ در تشهد كه‌ باصطلاح‌ صلوات‌ مي‌فرستيم‌. اين‌ ولايته‌ در حقيقت‌. مي‌گيم‌ اهدنا الصراط‌ المستقيم‌. صراط‌ الذين‌ انعمت‌ عليهم‌ غير المغضوب‌ عليهم‌ و لا الضالين‌. حالا اين‌ را اگر بقصد قرآن‌ مي‌خوني‌، دعاي‌ واجبي‌ كه‌ جزء نماز باشه‌، جز صلوات‌ چيز ديگري‌ نيست‌ . و آن‌ اظهار محبت‌ و ولايت‌ نسبت‌ به‌ خاندان‌ عصمت‌ و طهارته‌. حالا اينجا عرض‌ كردم‌ اينها همه‌اش‌ بحث‌ داره‌.

 و بعد فقد اقام‌ الصلواة‌ و اقامة‌ ولايتي‌ صعب‌ مستصعب‌. شما بخوايد ولايت‌ امير المؤمنين‌ را در بين‌ مردم‌، ولايت‌ امام‌ زمان‌ را در بين‌ مردم‌ اقامه‌ كنيد، اين‌ خيلي‌ مشكله‌. صعب‌ مستصعبه‌. صعب‌ مستصعب‌ كه‌ لا يتحمله‌ الا ملك‌ المقرب‌. ولايت‌ امير المؤمنين‌ را تحمل‌ نمي‌تونه‌ بكنه‌ مگر ملك‌ مقرب‌. يا نبي‌ المرسل‌. يا پيغمبري‌ كه‌ مرسل‌ باشه‌. او مؤمن‌ قد امتحن‌ الله‌ قلبه‌ بالايمان‌. يا مؤمني‌ كه‌ خدا قلبش‌ را براي‌ ايمان‌ آزمايش‌ كرده‌ باشه‌. يعني‌ يك‌ دوره‌ تزكية‌ نفس‌ كرده‌ باشه‌، خوب‌ بررسيش‌ كرده‌ باشه‌، صبرش‌، استقامتش‌، خدمت‌ شما عرض‌ شود راههاي‌ مختلف‌، مسائل‌ مختلف‌، جهاد با نفس‌، عبوديت‌، اينها را همه‌ را بررسي‌ كرده‌ باشه‌، خوب‌ امتحانش‌ كرده‌ باشه‌، آنوقت‌ تازه‌ ولايت‌ مي‌آد و معرفت‌ مي‌آد در قلبش‌. و الملك‌. حضرت‌ مي‌فرمايد كه‌ ملائكه‌ اذا لم‌ يكن‌ مقربا، لم‌ يتحمل‌. هر ملكي‌ نميتونه‌ تحمل‌ ولايت‌ بكنه‌. اگر كه‌ مقرب‌ نباشه‌ نميتونه‌ تحمل‌ بكنه‌. جبرئيل‌ است‌ و ميكائيل‌ است‌ و اسرافيل‌ است‌ و عزرائيل‌ اينجور ملائكه‌ها مثل‌ حضرت‌ اسماعيل‌ آخه‌ ما خيال‌ مي‌كنيم‌ كه‌ پسر حضرت‌ ابراهيم‌ فقط‌. يك‌ حضرت‌ اسماعيلي‌ ما داريم‌ كه‌ جزء ملائكه‌هاس‌ كه‌ تمام‌ ملائكه‌هاي‌ سطح‌ بالاي‌ دنيا زير نظر ايشونند. اين‌ ملائكه‌. و نبي‌ ان‌ لم‌ يكن‌ مرسل‌ لم‌ يتحمله‌. اگر نبي‌، پيغمبر فرستاده‌، يعني‌ مرسل‌ نباشه‌ نميتونه‌ تحمل‌ كنه‌. و المؤمن‌ اذا لم‌ يكن‌ ممتحنه‌ لم‌ يتحمل‌. اگر مؤمن‌ هم‌ آخه‌ اينها يك‌ فرمايشي‌ آقاي‌ رفيعي‌ فرمودند كه‌ بعضي‌ها ميگن‌ تزكية‌ نفس‌ واجب‌ نيست‌، اصلا اين‌ حرف‌ من‌ نمي‌دونم‌ اين‌ حرف‌ اصلا از كجا آمده‌؟ اين‌ مثل‌ اينه‌ كه‌ بگند اعتقادات‌ صحيح‌ واجب‌ نيست‌ انسان‌ داشته‌ باشه‌. اينقدر ما بدبخت‌ و بيچاره‌ شديم‌. مثل‌ اينكه‌ بگن‌ انسان‌ شدن‌ واجب‌ نيست‌ انسان‌ باشه‌. حالا يك‌ آدم‌ بيشعوري‌ كه‌ حالا شايد هم‌ مثلا در لباس‌ ما هم‌ بوده‌، يك‌ همچين‌ غلطي‌ كرده‌ اين‌ توي‌ دهن‌ مردم‌ افتاده‌. يك‌ كسي‌ آمده‌ يك‌ روز به‌ من‌ ميگه‌ آقا مرحوم‌ آية‌ الله‌ دستغيب‌ اين‌ را تحريم‌ كرده‌ توي‌ كتابش‌. گفتم‌ چي‌ مي‌گي‌؟ گفت‌ بله‌. آورد پيش‌ من‌. ديدم‌ اين‌ مرحوم‌ خدا رحمتش‌ كنه‌. البته‌ اينها مربوط‌ به‌ قلم‌ هم‌ هست‌. ايشان‌ نوشته‌ كه‌ تزكية‌ نفس‌ حرامه‌. گفتم‌ آخه‌ باقيش‌ هم‌ بخون‌. اين‌ يك‌ جمله‌ رانخون‌. تزكية‌ نفس‌ از نظر اصطلاح‌ بعضي‌ از افراد يعني‌ اينكه‌ اسنان‌ خودش‌ را بگه‌ من‌ پاكم‌. يك‌ غروري‌ داشته‌ باشه‌، هي‌ تزكية‌ نفس‌ بكنه‌. نه‌ اينكه‌ خودش‌ را تزكية‌ نفس‌ بكنه‌. توي‌ مردم‌ به‌ مردم‌ بگه‌ من‌ هيچ‌ مرض‌ روحي‌ ندارم‌، بسيار بزرگوارم‌، بسيار آقا هستم‌. اين‌ منظور. آخه‌ آنجا شرح‌ ميده‌ها. مطلب‌ را شرح‌ ميده‌. اصلا اين‌ حرف‌ يعني‌ چي‌؟ حضرت‌ مي‌فرمايد اگر مي‌خواي‌، معرفتي‌ كه‌ فرمود واجبه‌ها، فرمود به‌ جان‌ خودم‌ قسم‌ لامري‌ ان‌ هذا واجبة‌ علي‌ كل‌ مسلم‌ و مسلمة‌. بر همه‌ واجب‌ است‌، بر هر زن‌ مسلمان‌ و مرد مسلمان‌ واجب‌ است‌ كه‌ اين‌ را يادبگيره‌. همين‌ واجب‌ را مي‌فرمايد كه‌ وقتي‌ انسان‌ داراي‌ اين‌ ميشه‌ كه‌ قلبش‌ امتحان‌ شده‌ باشه‌ براي‌ ايمان‌. و قلب‌ امتحان‌ شدة‌ براي‌ ايمان‌ بالاتر از تزكية‌ نفسه‌، يعني‌ اول‌ تزكية‌ نفس‌ كرده‌ باشه‌، بعد به‌ مراحل‌ كمالات‌ رسيده‌ باشه‌، خدا امتحانش‌ كرده‌ باشه‌ ببينه‌ اين‌ ايمانش‌ قوي‌ و راسخ‌ و بمقام‌ عالي‌ انساني‌ رسيده‌، بعد تازه‌ آنوقت‌ مثل‌ سلمان‌ و ابي‌ذر، بعد تازه‌ بهشون‌ مسئلة‌ ولايت‌ و معرفت‌ امام‌ را بهش‌ ميگن‌. و هر كس‌ بخواد به‌ مقام‌ معرفت‌ امام‌ برسه‌ و معرفت‌ امام‌ را بنورانيت‌ باصطالح‌ پيدا بكنه‌ حتما بايد اول‌، تزكية‌ نفس‌. مثال‌ مي‌زنم‌. مثل‌ اينكه‌ اين‌ خونه‌ شما مي‌خواي‌ روشنش‌ بكني‌. اول‌ در و ديوارش‌ را تميز ميكني‌ باصطلاح‌ سياهي‌هاش‌ را پاك‌ مي‌كني‌. بعد يك‌ چراغ‌ توش‌ روشن‌ ميكني‌ ميشه‌ روشن‌. اين‌ خيلي‌ ساده‌ است‌ ديگه‌. تزكية‌ نفس‌ مثل‌ همين‌تر و تميز كردنه‌ و خدمتتون‌ عرض‌ شود كمالات‌ بالاتر هم‌ مثل‌ چراغ‌ روشن‌ كردن‌. قلت‌ يا امير المؤمن‌. من‌ المؤمن‌ و ما نهايته‌ و ما حده‌ حتي‌ اعرفه‌. سلمان‌ ميگه‌ گفتم‌ يا امير المؤمنين‌ مؤمن‌ كيه‌؟ يك‌ كسي‌ به‌ يك‌ كسي‌ مي‌گفت‌ مؤمن‌ دروغ‌ نگو. مؤمن‌ دروغ‌ نگو يعني‌ چي‌؟ معلومه‌ شناخته‌. يك‌ شخصي‌ مي‌خواست‌ بره‌ دستشوئي‌، توالت‌، من‌ بهش‌ گفتم‌ توي‌ دستشوئي‌ آدمه‌. گفت‌ آدم‌. خيلي‌. من‌ بگذار ببينم‌ آدم‌ چيه‌. من‌ تا حالا آدم‌ نديدم‌. بعله‌ واقعا اينجوره‌. آدم‌ همچين‌ اينجوري‌، ما خيلي‌ ساده‌ گفتيم‌ آدمه‌ آنجا. گفت‌ عجب‌. آن‌ شيخ‌ در يك‌ شعري‌ داره‌ كه‌ مي‌گفت‌ از ديو و دد ملولم‌ و انسانم‌ آرزوست‌. هر كسي‌ كه‌ آدم‌ نميشه‌ كه‌. من‌ المؤمن‌؟ مؤمن‌ كيه‌؟ و ما نهايته‌ آن‌ درجة‌ اعلاي‌ ايمان‌ چيه‌؟ سلمان‌ داره‌ مي‌پرسه‌ كه‌ در درجة‌ دهم‌ از ايمانه‌. و ماحده‌. اينها را بگيد. حدش‌ چيه‌ چه‌ جوريه‌ حتي‌ اعرفه‌. تا اينكه‌ من‌ او را بشناسم‌. قال‌ يا ابا عبد الله‌. حضرت‌ با احترام‌ باهاش‌ صحبت‌ ميكنند. چون‌ كنيه‌ را وقتي‌ امامي‌ كنية‌ طرف‌ را وقتي‌ بگن‌ اين‌ معلومه‌ خيلي‌ براش‌ احترام‌ قائلند. يا ابا عبد الله‌. قلت‌ لبيك‌ يا اخا رسول‌ الله‌. باريك‌ الله‌. ببينيد چه‌ جواب‌ خوبي‌. گفتم‌ بله‌ اي‌ برادر پيغمبر. چون‌ براي‌ امير المؤمنين‌ بهترين‌ صفت‌ اين‌ بودش‌ كه‌ بهش‌ بگن‌ برادر پيغمبر. قال‌ المؤمن‌ الممتحن‌ هو الذي‌ لا يرد من‌ امرنا اليه‌ شي‌ء لا يرد من‌ امرنا اليه‌ شي‌ء. لا يرد من‌ امرنا اليه‌ شي‌ء الا شرح‌ صدره‌ لقبوله‌ و لم‌ يشك‌ و لم‌ يرتد. حالا شما مي‌گيد اين‌ خيلي‌ ساده‌ است‌. ما هم‌ قبول‌ داريم‌. نه‌ خيلي‌ هم‌ ساده‌ نيست‌. ببينيد معناش‌ اينه‌. كه‌ مؤمني‌ كه‌ خدا امتحانش‌ كرده‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ لا يرد من‌ امرنا اليه‌ شي‌ء. هيچي‌ از آن‌ امر ما، امر غالبا مسئلة‌ مربوط‌ به‌ حضرت‌ بقية‌ الله‌ و آن‌ ولايت‌ كلية‌ الهيه‌ و آن‌ مسائلي‌ كه‌ دنيا را بايد اينها بگيرند، حكومت‌ واحد جهاني‌ تشكيل‌ بدهند و امر آنها بر مردم‌ برسه‌، بيشتر به‌ اين‌ اطلاق‌ ميشه‌. از امر ما به‌ او چيزي‌ نميرسه‌ الا اينكه‌ خدا شرح‌ صدري‌ بهش‌ داده‌ و او قبول‌ ميكنه‌ و شكي‌ هم‌ حتي‌ توي‌ دلش‌ پيدا نميشه‌. رد هم‌ توي‌ دلش‌ پيدا نميشه‌. اين‌ ارتد الناس‌ بعد النبي‌ الا ثلاث‌. شما فكر نكنيد همه‌اشون‌ مرتد شدند و نجس‌ شدند و اينها نه‌. توي‌ دلشون‌. گفتن‌ آخه‌ علي‌ چرا ايستاده‌ فاطمة‌ زهرا را دارند مي‌زنند. همچين‌ توي‌ دل‌ يك‌ تكاني‌ خوردند. اين‌ را هم‌ حساب‌ كردند. توي‌ دلش‌ هم‌ تكان‌ نبايد بخوره‌. بگه‌ هر چه‌ مولا ميكنه‌ همون‌ درسته‌. هر چه‌ اميرالمؤمنين‌ در قضية‌ جنگ‌ ظاهرا صفينه‌. حضرت‌ خدمتتون‌ عرض‌ شود كه‌ اول‌ اذان‌ ظهر رسيد به‌ اراضي‌ بابل‌. بابل‌ در عراقه‌ ديگه‌ كه‌ جلوتر از حله‌ است‌. حضرت‌ فرمود كه‌ اينجا پيغمبر و وصي‌ پيغمبر چون‌ اراضي‌ باصطلاح‌ مغضوبه‌ است‌، غضب‌ شده‌، هيچ‌ پيغمبري‌ هيچ‌ وصي‌ پيغمبري‌ آنجا نماز نميخونه‌. حركت‌ كردند. يك‌ عده‌ مقدسها بودند گفتند ما دنبال‌ تو كه‌ آمديم‌ بخاطر نماز آمديم‌. ما نماز اول‌ وقتمون‌ را ول‌ نمي‌كنيم‌ الله‌ اكبر. خوب‌ يك‌ عده‌ آنجا ماندند. يك‌ عده‌ آمدند عقب‌ سر علي‌ بن‌ ابيطالب‌، ديدند خيلي‌ دير شد. نماز عقب‌ افتاد. ببينيد اينجا معلوم‌ ميشه‌ كه‌ كي‌ چيكاره‌ است‌؟ امام‌ شناس‌ يعني‌ چه‌؟ نماز دير شد. وايستادند. يك‌ عده‌ هم‌ دستة‌ دوم‌ بودند. يك‌ عده‌ هم‌ دستة‌ سوم‌. يكنفر عقب‌ سر علي‌ بن‌ ابيطالب‌ داره‌ مي‌آد. اينم‌ ديد آفتاب‌ غروب‌ كرد علي‌  باز هم‌ ميره‌. شايد ماها هم‌ اگر آنجا باشيم‌، علي‌ بن‌ ابيطالب‌ را با اين‌ وضعي‌ كه‌ الان‌ دوستش‌ داريم‌. آخه‌ يك‌ وقتي‌ انسان‌ زياد پيش‌ يك‌ كسي‌ بود، آنوقت‌ دوستش‌ نداره‌ كه‌ دورادور دوستش‌ داره‌. شايد ما هم‌ اينجور باشيم‌. ا نماز قضا شد آقا. حتي‌ اگر يك‌ شكي‌ در دلمون‌ افتاد. فرمود. افتاب‌ رفت‌ پائين‌. تاريك‌ شد. علي‌ داره‌ هنوز ميره‌. رسيد به‌ حله‌. همين‌ محل‌ رد الشمس‌. حضرت‌ اشاره‌ كرد خورشيد برگشت‌ نماز عصرشون‌ را خوندند. ولي‌ همه‌ رد كردند. عملا رد كردند علي‌ را. چون‌ اينها نمي‌فهمند. خود علي‌ نشسته‌، نشسته‌ پيغمبر اكرم‌ سرش‌ را گذاشته‌ توي‌ دامن‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌، اينها براي‌ ما درسه‌ها. خوابيده‌. حضرت‌ خوابيده‌. علي‌ بن‌ ابيطالب‌ نماز عصر رانخوندند. خورشيد هم‌ داره‌ فرو ميره‌. پيغمبر هم‌ خوابيده‌. نماز روي‌ زانوي‌ منه‌. كجا مي‌خوام‌ برم‌. بعله‌. اينها امتحان‌. توي‌ دلت‌ هم‌ رد نكني‌. چرا حضرت‌ موسي‌ نتونست‌ با خضر راه‌ بره‌؟ هذا فراق‌ بين‌ و بينك‌. براي‌ اينكه‌ اول‌ توي‌ دل‌ رد كرد، بعد هم‌ به‌ زبان‌ آورد. بعد هم‌ ديد حوصله‌اش‌ سر آمد. آخرش‌ در قصة‌ سوم‌ اين‌ كار نشد كه‌. هذا فراق‌ بيني‌ و بينك‌. هيچي‌ جدا شدند. مؤمني‌ كه‌ قلبش‌ را خدا امتحان‌ كرده‌، از علي‌، از خاندان‌ عصمت‌، از حتي‌ فتواي‌ مجتهد، آني‌ كه‌ تزكية‌ نفس‌ كرده‌ با همان‌ شرايطي‌ كه‌ عرض‌ كردم‌، از اينها هيچي‌ را رد نميكنه‌. يك‌ كليب‌ تسليمي‌ بود در كوفه‌. در آنوقتها خوب‌ امام‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ در مدينه‌ بود. خبر مي‌آوردند كه‌ حضرت‌ صادق‌ اينجوري‌ گفت‌. مي‌گفت‌ چشم‌ قربانش‌ شروع‌ مي‌كرد به‌ كار. اينقدر چشم‌ و قربونش‌ برم‌ و چشم‌ چشم‌ گفته‌ بود كه‌ بهش‌ مي‌گفتند كليب‌ تسليم‌. يعني‌ تسليم‌ هر چي‌ ميگن‌ فوري‌ عمل‌ ميكنه‌. معروف‌ شده‌ بود به‌ كليب‌ تسليم‌. ابن‌ ابي‌ يعفور همينطور. آمده‌ خدمت‌ امام‌ صادق‌ عرض‌ ميكنه‌ آقا اين‌ انار، اين‌ يك‌ دونه‌ انار نصفش‌ كنيد. نصفش‌ را بگيد حروم‌ نصفش‌ را بگيد حلال‌. مثلا بگيد نصفة‌ دست‌ چپي‌ حرام‌ نصفة‌ دست‌ راستي‌ حلال‌. يا بگيد نصفة‌ دست‌ راستي‌ حلال‌، هر چي‌ تو بگي‌، من‌ اصلا توي‌ دلمم‌ هم‌ نمي‌آد، آخه‌ اين‌ نصفه‌ كه‌ با آن‌ نصفه‌ فرق‌ نميكنه‌. چرا نميگم‌. ببينيد در اين‌ قلب‌ بايد امتحان‌ بشه‌. قلب‌ بايد آزمايش‌ بشه‌. توي‌ دلم‌ من‌ خيلي‌ مسائل‌ دارم‌ ولي‌ هيچي‌ نميگم‌. چشم‌. اين‌ چشم‌ فايده‌ نداره‌ چشم‌ ظاهري‌. توي‌ دل‌ بايد انسان‌ در مقابل‌ دستورات‌ اسلام‌ تسليم‌ باشه‌. اما من‌ اين‌ كارها را نمي‌پسندم‌، يعني‌ چي‌؟ من‌ عقيده‌ام‌ اينكه‌ آن‌ حجاب‌ مال‌ آن‌ وقتهايي‌ بود خوب‌ حضرت‌ زهرا مال‌ آن‌ زمانها بودش‌. حالا ديگه‌. ديديد كه‌ يك‌ ملعوني‌ گفته‌ بود كه‌ مثلا اين‌ زنيكة‌ چيني‌ چي‌ بود، اوشين‌، اين‌ خدمتتون‌ عرض‌ شود اين‌ چطور، امام‌ فرمان‌ دادند بايد اين‌ شخص‌ را بكشندش‌ و اگر واقعا گيرش‌ مي‌آوردند بايد مي‌كشندش‌. ما توي‌ زندگيهامون‌ هست‌ يك‌ همچين‌ حرفهايي‌. سليقة‌ من‌ اين‌ است‌ كه‌ فلان‌ كار را بكنم‌، سليقة‌ من‌ فلان‌، زن‌ و بچه‌ام‌ اينطوري‌ راه‌ برن‌، حركاتشون‌ آنجوري‌ باشه‌ كه‌ هيچ‌ تطبيق‌ با دستورات‌ خاندان‌ عصمت‌ و طهارت‌ نمي‌كنه‌. اين‌ اصلا مؤمن‌ نيست‌. مؤمن‌ دروغ‌ نگو نيست‌. مؤمن‌ دروغ‌ نميگه‌. مؤمن‌ هيچوقت‌، چرا امام‌ فرمود مؤمن‌ گاهي‌ دروغ‌ ميگه‌، گاهي‌. منتهي‌ وقتي‌ كه‌ دروغ‌ ميگه‌ ديگه‌ مؤمن‌ نيست‌. اين‌ ايمانش‌ مثل‌ كبوتر ميمونه‌، كه‌ گربه‌ را اگر توي‌ اطاق‌ قرار دادي‌ اين‌ كبوتره‌ ميترسه‌ ميره‌ باز مي‌آد. باز ميره‌ باز مي‌آد. اما يك‌ جاي‌ امني‌ درست‌ كني‌ براي‌ كبوتر، كبوتر از جاش‌ تكان‌ نميخوره‌. ايمانت‌ بايد مستقر باشه‌ نه‌ مستودع‌.

 بهرحال‌. از اينجا باشه‌ اعلم‌ يا اباذر انا عبد الله‌. از اينجا حضرت‌ شروع‌ ميكنه‌ خودش‌ را معرفي‌ كردن‌. اگر انشاء الله‌ توفيقي‌ پيدا شد در آينده‌ باز از اين‌ حديث‌ ميخونيم‌. حديث‌ بزرگ‌ مفصل‌ ياست‌ در معرفت‌ امام‌. البته‌ ما تا چراغ‌ را روشن‌ نكنيم‌ نمي‌تونيم‌ لمس‌ كنيم‌، بفهميم‌. ولي‌ خوب‌ وصف‌ العيش‌ نصف‌ العيش‌. خودش‌ خوشمزه‌ است‌. الان‌ من‌ مي‌بينم‌ با اينكه‌ دارم‌ از رو مي‌خونم‌ و قصه‌اي‌ هم‌ بهتون‌ نمي‌گم‌، بحمد الله‌ خيلي‌ سرحال‌ و شارژيد.

 خوب‌ وفات‌ حضرت‌ زينب‌ سلام‌ الله‌ عليهاست‌. قربان‌ حضرت‌ زينب‌. به‌ خدا قسم‌ معرفتي‌ كه‌ زينب‌ كبري‌ داره‌ اصلا نميشه‌ حساب‌ كرد. نميشه‌ اصلا فكرش‌ را كرد. علائمش‌ معلومه‌، آثارش‌ معلومه‌. من‌ اين‌ جمله‌ را شما همه‌اش‌ هر چي‌ شنيديد بعنوان‌ روضه‌ شنيديد. دلم‌ مي‌خواد خوب‌ دقت‌ كنيد. روضه‌ نمي‌خوام‌ بخونم‌. ببينيد يك‌ زني‌ كه‌ اينهمه‌ مصيبت‌ ديده‌. ماها يك‌ جامون‌ درد ميكنه‌، يك‌ خورده‌اي‌ دوا و درمون‌ و بعد مي‌ريم‌ حرم‌ حضرت‌ رضا، توسل‌ و بعدش‌ ديگه‌ درگير ميشيم‌ با خدا. خدايا تو معلومه‌ به‌ ما نميرسي‌، يعني‌ چه‌، پات‌ چرا درد ميكنه‌، چرا همچين‌ شده‌. ديگه‌ كم‌كم‌ اوقات‌ تلخي‌ با خدا، عوض‌ دعا دعوا مي‌كنيم‌، همين‌. ببينيد. حضرت‌ زينب‌، سه‌ چهار روزه‌ تشنگي‌ كشيده‌، بچه‌ها العطش‌ مي‌گن‌، دو تا فرزندش‌ كوچك‌، اينها رفتند توي‌ ميدان‌ كشته‌ شدند. برادرش‌ تشنه‌ بدنش‌ پاره‌ پاره‌ توي‌ گودي‌ قتلگاه‌ افتاده‌. سر در بدن‌ نداره‌. آمده‌ آنجا نشسته‌. اين‌ جمله‌ را خوب‌ دقت‌ كنيد. ببينيد يك‌ همچين‌ حالتي‌. اين‌ دستش‌ را برده‌ زير بدن‌ سيد الشهدا ميگه‌ خدا، معرفت‌ عجيبه‌ها معرفت‌. خدا ميدونه‌ در يك‌ همچين‌ محلهاي‌ پر از مصيبت‌ انسان‌ محاله‌ كه‌ بتونه‌ تصنعي‌ يك‌ همچين‌ كاري‌ را بكنه‌. چرا تصنع‌ بكنه‌؟ حضرت‌ سجاد مي‌فرمايد انت‌ بحمد الله‌ عالمة‌ غير معلمه‌. تو بحمد الله‌ عالمي‌ هستي‌ كه‌ كسي‌ چيزي‌ بهت‌ تعليم‌ نداده‌. از خدا، علم‌ لدني‌ داري‌. دستش‌ را ميكنه‌ زير بدن‌ سيد الشهدا. ميگه‌ خدايا اين‌ قرباني‌ را از آل‌ محمد قبول‌ فرما. اين‌ شماها فكر مي‌كنيد روضه‌ مي‌خوايم‌ بخونيم‌. نه‌ اين‌ خيلي‌ مهمه‌. اين‌ قليل‌ قرباني‌. بدن‌ امامي‌ كه‌ ماسوي‌ الله‌ تحت‌ فرمانشه‌. آنهم‌ با اين‌ وضع‌ در اينجا افتاده‌. اين‌ در مقابل‌ عظمت‌ پروردگار ميگه‌ اين‌ قليل‌، اين‌ كوچك‌، اين‌ كم‌. اين‌ قرباني‌ كوچك‌ را قبول‌ كن‌. خيلي‌ عجيبه‌. خدا ميدونه‌ توي‌ اين‌ مسائل‌ مصيبتها يك‌ دقتي‌ بكنيم‌ مي‌فهميم‌ چه‌ بوده‌ اين‌ زينب‌ كبري‌. اگر نگيم‌ رديف‌ ائمة‌ اطهار در علم‌ و كمالات‌ و معرفت‌ بوده‌ و در عصمت‌، لااقل‌ بايد بگيم‌ تالي‌ تلو معصوم‌ .يعني‌ دوم‌ بوده‌ ديگه‌. بعد از فاطمة‌ زهرا، زينب‌ كبري‌. يا مثلا در مقابل‌ ابن‌ زياد خوب‌ مي‌دونيد اين‌ همه‌ مصيبت‌ ديدين‌، حالا كربلا را گذرونده‌. آمده‌ در شهر كوفه‌اي‌ كه‌ يك‌ وقتي‌ محل‌ حكومت‌ پدرش‌ بوده‌. زنها آرزو مي‌كشيدند با زينب‌ كبري‌ حرف‌ بزنند. حالا آمده‌ با يك‌ ذلت‌ و خواري‌. كه‌ اين‌ كلمة‌ ذلت‌ را خدا رحمت‌ كنه‌ مرحوم‌ حاج‌ ملا آقاجان‌ مي‌گفت‌ من‌ نمي‌گم‌ مگر همان‌ محلي‌ كه‌ امام‌ سجاد فرمود. عقاد ذليل‌ في‌ الدمشق‌ كاننّي‌. ما در دمشق‌ بقدري‌ ذليل‌ بوديم‌ كه‌ مثل‌ اينكه‌ از زنگبار اسير گرفته‌ باشند، سياهها را آورده‌ باشند، اينطور ماها را با نظر پست‌ نگاه‌ مي‌كردند. خدا لعنتشون‌ كنه‌. با آن‌ حال‌ وارد شهر كوفه‌ شده‌، همة‌ اينها را گذرونده‌. آمده‌ وارد مجلس‌. چراغها را خاموش‌ كنيد. ديگه‌ اميدوارم‌ من‌ امشب‌ بخاطر مادرش‌، بخاطر عمه‌اش‌ زينب‌ هم‌ كه‌ شده‌، امام‌ زمان‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ نظر لطفي‌ به‌ ما بفرمايد. وارد شده‌ ابن‌ زياد سرزنش‌ ميكنه‌. هر رات‌ سنل‌ الله‌ عليك‌. ديدي‌ زينب‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ با تو چه‌ كرد؟ ميگه‌ ما رأيت‌ من‌ الله‌ الا جميعا. من‌ از خدا هيچي‌ جز خوبي‌ نديدم‌. زينب‌ كبري‌ سلام‌ الله‌ عليها بعد از مراجعت‌ از كربلا آمد مدينه‌. زنها مي‌آمدند دورش‌ مي‌نشستند. بي‌بي‌ جريان‌ شما در كربلا چه‌ بود؟ حضرت‌ هم‌ براي‌ اينها روضه‌ مي‌خوند. مصائب‌ را نقل‌ مي‌كرد. مردم‌ خيلي‌ ناراحت‌ مي‌شدند. آيا پسر دختر پيغمبر را كشتند؟ در ميان‌ گودال‌ قتلگاه‌ بدنش‌ را بدون‌ اينكه‌ دفن‌ بكنند، انداختند؟ سرش‌ را روي‌ نيزه‌ها از اين‌ شهر به‌ آن‌ شهر بردند؟ اينها را از زينب‌ سؤال‌ مي‌كردند. كم‌كم‌ داشت‌ مردم‌ عليه‌ يزيد قيامهايي‌ مي‌كردند. قيامهايي‌ برپا شد، يزيد ديد زينب‌ سلام‌ الله‌ عليها اگر در مدينه‌ باشد ممكن‌ است‌ مردم‌ آنطرف‌ بشورند. بي‌بي‌ را باز تبعيد كرد. گفت‌ بيارينش‌ در شام‌ زير نظر نگرش‌ داريد كه‌ اين‌ كارها را نكنه‌. زينب‌ سلام‌ الله‌ عليها را آوردند. در ده‌ كيلومتري‌ شهر دمشق‌ كه‌ عجيعه‌ نام‌ داشت‌ كه‌ امروز بنام‌ سيده‌ زينب‌ معروفه‌ كه‌ خدا قسمتتون‌ كند برويد قبر مطهرش‌ را زيارت‌ كنيم‌. اينجا رسيد. گفت‌ خدايا من‌ ديگه‌ آن‌ خاطراتي‌ كه‌ در شام‌ داشتم‌، فرمود امام‌ سجاد الشام‌ دار الشام‌. آقا پدر شما را در كربلا كشتند. آنجا شما را اسير كردند. شما از شام‌ مي‌ناليد. فرمود سه‌ شبانه‌روز پشت‌ دروازة‌ ساعات‌ ماها را نگه‌ داشتند كه‌ مي‌خوان‌ شهر را چراغاني‌ كنند. اينها را زينب‌ كبري‌ ياد مي‌آره‌. طفل‌ سه‌ ساله‌ يا چهار سالة‌ ابي‌ عبد الله‌ در ميان‌ خرابه‌ كه‌ سر مقدس‌ پدر را در دامنش‌ مي‌گذاشتند. و اشك‌ ريخته‌ تا از دنيا رفته‌، اين‌ منظره‌ را به‌ ياد مي‌آره‌. امام‌ سجاد فرمود ما را در يك‌ خرابه‌اي‌ جاي‌ داده‌ بودند كه‌ روزها از حرارت‌ آفتاب‌، معلومه‌ حتي‌ يك‌ سايبان‌ براي‌ اينها درست‌ نكرده‌ بودند، و شبها از سرما استراحت‌ نداشتيم‌.

 آن‌ شخص‌ ميگه‌ من‌ ديدم‌ امام‌ سجاد از خرابه‌ بيرون‌ آمده‌. مي‌دونستم‌ اگر او را ببيند كتكش‌ مي‌زنند. گفتم‌ آقا كجا مي‌رويد؟ گفت‌ اين‌ زنجيرهايي‌ كه‌ به‌ گردنم‌ هست‌ زخم‌ كرده‌. آفتاب‌ ميتابه‌ اذيتم‌ مي‌كنه‌. من‌ بروم‌ يك‌ گوشه‌اي‌ يك‌ سايه‌اي‌ پيدا كنم‌ بنشينم‌. اينطور خاطره‌ها بنظر زينب‌ مي‌آد. ديگه‌ نمي‌خواد اين‌ شهر را ببينه‌. خدايا حالا ديگه‌ مرگ‌ مرا برسون‌ من‌ ديگه‌ وارد شهر شام‌ نشوم‌. زينب‌ كبري‌ مغرب‌ چهاردهم‌ ماه‌ رجب‌ از دار دنيا رفت‌ و خدا قسمتتون‌ كنه‌ برويد قبر مطهرش‌ را زيارت‌ كنيد. بي‌بي‌ زينب‌ كبري‌، شما همة‌ مصائب‌ را ديديد. اما امروز قبر مطهرتون‌ مزار تمام‌ مردم‌ شيعه‌ است‌. آرزو مي‌كنند بيان‌ چند دقيقه‌اي‌ كنار قبر مطهرت‌ باشند. اما مادرت‌ زهرا. هنوز هم‌ كه‌ هست‌ كسي‌ نمي‌تواند قطعا بگويد كه‌ قبر فاطمة‌ زهرا كجاست‌. خدايا آقامون‌ را برسان‌. الهي‌ آمين‌. امام‌ زمان‌ ما را برسان‌ تا بيايد و قبر مادرش‌ را به‌ ما نشان‌ بدهد. يا بقية‌ الله‌. يا صاحب‌ الزمان‌.

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *