۱۴ صفر ۱۴۱۷ قمری – هدف‌ از خلقت‌ بشر عبوديت‌ است‌

اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌. الحمد لله‌ و السلام‌ و الصلاة‌ علي‌ رسول‌ الله‌ و علي‌ آله‌ آل‌ الله‌. لا سیما علي‌ بقية‌ الله‌ روحي‌ و ارواح‌ العالمين‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفداء. و اللعنة‌ الدائمة‌ علي‌ اعدائهم‌ اجمعين‌ من‌ الان‌ الي‌ قيام‌ يوم‌ الدين‌.

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. و ما خلقت‌ الجن‌ و الانس‌ الا ليعبدون‌.

 شبهاي‌ گذشته‌ دربارة‌ بندگي‌ خدا و هدف‌ نهايي‌ از خلقت‌ بشر عرايضي‌ عرض‌ شد بطور كلي‌ انسان‌ امتيازش‌ از ساير حيوانات‌ به‌ عقله‌. دربارة‌ معني‌ عقل‌ فلاسفه‌ و دانشمندان‌ مطالبي‌ گفته‌اند و روايات‌ و آيات‌ قرآن‌ هم‌ معنايي‌ را براي‌ عقل‌ بيان‌ كرده‌اند. ولي‌ خيلي‌ ساده‌ و بسيار روشن‌ اگر ما مراجعه‌ كنيم‌ به‌ معني‌ عقل‌ و ريشه‌ و اساس‌ عقل‌ را ببينيم‌ از چه‌ معنايي‌ سرچشمه‌ ميگيرد شايد براي‌ ما و مجلس‌ ما مطلب‌ روشنتر باشد.

 در روايت‌ هم‌ دارد و در لغت‌ هم‌ كه‌ مراجعه‌ كنيد ميگند عقل‌ از عقاله‌. عقال‌ زانوبند شتر را ميگويند. يعني‌ وقتي‌ كه‌ بخواهند شتري‌ را از محدودة‌ خودش‌ تجاوز نكند، عقالش‌ مي‌كنند. يعني‌ در آن‌ محدوده‌ بايد بماند. از حد معين‌ تجاوز نكند. لذا ميگند العقل‌ من‌ العقال‌. از همينجا ما اگر شروع‌ كنيم‌ و پيشرفت‌ كنيم‌، هر كه‌ عقلش‌ محدوديتش‌، آن‌ محدوديتي‌ كه‌ از جانب‌ پروردگار براي‌ بشر منظور شده‌ بيشتر باشد، عقلش‌ بيشتر است‌. و كسي‌ كه‌ از حد عادي‌ تجاوز كند كه‌ و من‌ يتعدي‌ حدود الله‌ از حد الهي‌ تجاوز كند، از حدود پروردگار كه‌ براي‌ بشر تعيين‌ شده‌ قدم‌ فراتر بگذارد. اين‌ شخص‌ بي‌ عقلتر و يا كم‌ عقلتر است‌. هر كه‌ فاسقتره‌، هر كه‌ گناهكارتره‌، هر كه‌ تجاوزگرتره‌، اين‌ شخص‌ از نظر لغت‌ و روايات‌ كم‌ عقلتره‌.

 لذا امام‌ صادق‌ وقتي‌ ازشون‌ سوال‌ ميشود كه‌ حقيقت‌ عقل‌ چيه‌؟ مي‌فرمايد العقل‌ ما عبد به‌ الرحمن‌. و اكتسب‌ به‌ الجنان‌. عقل‌ آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ خدا بوسيلة‌ آن‌ بندگي‌ ميشه‌. شما خوب‌ دقت‌ كنيد ببينيد بوسيلة‌ چه‌ چيزي‌ بهتر خدا بندگي‌ ميشود، يقينا به‌ اين‌ نتيجه‌ خواهيد رسيد كه‌ بوسيلة‌ محدود شدن‌ به‌ قوانين‌ اسلام‌ و در صراط‌ مستقيم‌ دين‌ قرار گرفتن‌ انسان‌ محدودتر به‌ قوانين‌ دين‌ مقدس‌ اسلام‌ است‌. پس‌ عاقلتر است‌.

 لذا بعد از همين‌ روايت‌ وقتي‌ از امام‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ سؤال‌ ميكنند كه‌ پس‌ آنچه‌ در معاويه‌ هست‌ چيست‌؟ معاويه‌ يك‌ فرد باهوش‌ زرنگ‌ سياستمدار. آنقدر بااستعداده‌. حالا درسته‌ دشمنه‌. ما بايد دشمن‌ را تكذيب‌ كنيم‌. اما در اين‌ جهت‌ كه‌ بعنوان‌ والي‌ عثمان‌ رفته‌ در شام‌ زندگي‌ ميكند، آنچنان‌ با زرنگي‌ خاص‌ و با سياست‌ خاص‌ تبليغات‌ كرده‌ در شام‌ كه‌ علي‌ مركز نماز، حقيقت‌ نماز، حقيقت‌ عبادت‌، بلكه‌ نفس‌ پيغمبر، بلكه‌ مظهر و مُظهر صفات‌ پروردگار را آنطور معرفي‌ كرده‌ كه‌ وقتي‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ را در محراب‌ عبادت‌ ضربت‌ مي‌زنند و اين‌ شايعه‌ با همة‌ خصوصياتش‌ در شام‌ منتشر ميشود، مردم‌ شام‌ مي‌گويند مگر علي‌ نماز مي‌خوند كه‌ در محراب‌ او را شهيد كردند.

 يك‌ چنين‌ فردي‌ با يك‌ چنين‌ هوش‌ و استعدادي‌ را امام‌ صادق‌ مي‌فرمايد كه‌ او عقل‌ نداشت‌. او نكراء و شيطنت‌ داشت‌. ببينيد اصطلاح‌ عقل‌ از نظر مردم‌ و ما و از نظر مردم‌ آنزمان‌ و اين‌ زمان‌، با آنچه‌ كه‌ در قرآن‌ و احاديث‌ و كلام‌ معصومين‌ عليهم‌ الصلاة‌ و السلام‌ است‌ فرق‌ ميكنه‌. معصوم‌ عليه‌ السلام‌ مي‌فرمايد عقل‌ آن‌ كسي‌ دارد كه‌ بندگي‌ خدا را ميكند. حتي‌ معاويه‌ با آنهمه‌ هوش‌ و استعداد و درك‌ اصلا عقل‌ نداشت‌. فالذي‌ في‌ معاويه‌ امام‌ مي‌فرمايد تلك‌ النكراء و الشيطنه‌. و ليس‌ بعقل‌. عقل‌ نيست‌. حتي‌ در وقتي‌ كه‌ در خدمت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ دز يك‌ نفر تعريف‌ مي‌كنند. اهل‌ عبادته‌، آدم‌ خوبيست‌، داراي‌ صفات‌ حميده‌ است‌، زياد تعريف‌ مي‌كنند و بعد آن‌ شخص‌ اضافه‌ ميكند كه‌ ولكن‌ آن‌ شخص‌ در طهارت‌ و نجاست‌ وسواس‌ داره‌. حضرت‌ مي‌فرمايد كيف‌ يكون‌ عاقله‌ و هو يطيع‌ شيطان‌. اين‌ چه‌ جور عاقلي‌ است‌ كه‌ بندگي‌ و اطاعت‌ شيطان‌ را ميكند. اگر از او بپرسي‌ كه‌ اين‌ وسواس‌ را كه‌ تو داري‌ خدا گفته‌ يا شيطان‌؟ ميگه‌ معلومه‌ اسمش‌ روشه‌. وسوسه‌ من‌ دارم‌. وسوسه‌ هم‌ مال‌ شيطانه‌.

 پس‌ ببينيد عقل‌ چه‌ انسان‌ طرف‌ افراط‌ برود و چه‌ در طرف‌ تفريط‌ برود، چه‌ زياده‌ روي‌ بكند در طهارت‌ و نجاست‌، در عبادت‌، در هر كاري‌ زياده‌ روي‌ بكند از محدودة‌ پروردگار و حدود الهي‌ تجاوز كرده‌ و از بندگي‌ خدا خارج‌ شده‌ و چه‌ بي‌ بند و باري‌ بكند و معصيت‌ بكند از حدود الهي‌ تجاوز كرده‌ و از بندگي‌ خدا خارج‌ شده‌ است‌.

 بنابراين‌ بندگي‌ يعني‌ در صراط‌ مستقيم‌ قرار گرفتن‌. بندگي‌ يعني‌ از افراط‌ و تفريط‌ فاصله‌ داشتن‌. معاويه‌ چون‌ فقط‌ به‌ خاطر دنياش‌، چند روز دنياش‌، آنهمه‌ جنايت‌ ميكند، اين‌ شخص‌ عقل‌ ندارد. يك‌ مثالي‌ براتون‌ بزنم‌. اين‌ مثال‌ شايد مطلب‌ را خوب‌ روشن‌ كند. شما هم‌ همينطور قضاوت‌ مي‌كنيد. اگر در دست‌ يك‌ بچه‌ مثلا يك‌ ريال‌ پول‌ باشد و يك‌ طرف‌ هم‌ مثلا فرض‌ كنيد يك‌ چك‌ تضميني‌ فرض‌ يك‌ ميليون‌ توماني‌ باشد. اين‌ بچه‌ اين‌ يك‌ ميليون‌ تومان‌ را اعتنا نكند و به‌ اين‌ يك‌ ريال‌ زياد توجه‌ داشته‌ باشد، اين‌ را وقتي‌ ما ببينيم‌ ميگيم‌ بچه‌ است‌ عقل‌ نداره‌، شما هم‌ ميگيد. يعني‌ چي‌؟ اين‌ يك‌ ريال‌ سكه‌ است‌ جالبتره‌، زيباتره‌، آن‌ كاغذه‌، به‌ درد نميخوره‌. ميگيد نه‌ آقا اين‌، اين‌ پول‌ كارها انجام‌ ميدهد، سعادتهايي‌ را بوجود مي‌آورد. اما اين‌ يك‌ قران‌ به‌ درد كاري‌ نميخورد. عينا اين‌ را بياريد پياده‌ كنيد روي‌ معاويه‌ و مثلا فرض‌ كنيد سلمان‌ فارسي‌. سلمان‌ دنيا را ترك‌ كرده‌ آخرت‌ بينهايت‌ را گرفته‌. آخرتي‌ كه‌ پر از نعمت‌ و بهشت‌ و همه‌ چيز. اما معاويه‌ چند روز دنيا را گرفته‌ حتي‌ از آن‌ يك‌ ريال‌ هم‌ پست‌تر. آن‌ را گرفته‌ و تمام‌ آنچه‌ از نعمتهاي‌ پروردگار هست‌ در عالم‌ قيامت‌ از دست‌ داده‌. اگر ما يقين‌ به‌ قيامت‌ داشته‌ باشيم‌ و به‌ بهشت‌ و جهنم‌ و اگر ما حقيقت‌ دنيا را درك‌ كنيم‌ كه‌ انما الدنيا لعب‌ و لهو. عينا همان‌ جمله‌اي‌ كه‌ امروز شما ممكن‌ است‌ براي‌ يك‌ ريال‌ يا يك‌ تومانش‌ حتي‌ بگيد كه‌ اين‌ براي‌ بازي‌ خوبه‌، كسي‌ برنميداره‌، ارزشي‌ براي‌ اين‌ سكة‌ يك‌ توماني‌ يا يك‌ ريالي‌ كسي‌ قائل‌ نيست‌، خداي‌ تعالي‌ دنيا را در مقابل‌ آخرت‌ البته‌، نه‌ بنفسه‌، در مقابل‌ آخرت‌ همينطور وصف‌ فرموده‌. انما الدنيا لعب‌ و لهو. هم‌ بازيه‌ هم‌ بي‌ ارزش‌. و كسي‌ كه‌ اين‌ دنيا را در مقابل‌ آخرت‌ انتخاب‌ بكنه‌. يعني‌ اگر بنا شد يا دنيا يا آخرت‌، اين‌ را دارم‌ ميگم‌. نمي‌خوام‌ بگم‌ دنياتون‌ را ترك‌ كنيد. به‌ ما دستور دادند كه‌ دنيا را داشته‌ باشيد. حتي‌ در دعاهاتون‌ بگيد ربنا آتنا في‌ الدنيا حسنه‌ و في‌ الآخرة‌ حسنه‌. اما اگر يك‌ جا بنا شد كه‌ شما دنيا را داشته‌ باشيد آخرت‌ را نداشته‌ باشيد. يا آخرت‌ را داشته‌ باشيد دنيا را نداشته‌ باشيد. اگر آخرت‌ را انتخاب‌ كرديد مثل‌ سلمانيد و اگر دنيا را انتخاب‌ كرديد و آخرت‌ را ترك‌ كرديد، مثل‌ معاويه‌ هستيد، عقل‌ نداريد.

 بهلول‌ يك‌ روز رفت‌ جاي‌ هارون‌ الرشيد نشست‌. سابق‌ بر اين‌ سلاطين‌، خلفا، باصطلاح‌ شخصيتها، حكام‌ اينها براي‌ خودشون‌ يك‌ تختي‌ درست‌ مي‌كردند. جاي‌ خاص‌ همه‌ بايد در روي‌ زمين‌ بنشينند و هرچه‌ هم‌ مي‌توانند تواضع‌ كنند. يك‌ تختي‌ داشت‌ هارون‌ الرشيد. بهلول‌ از راه‌ رسيد و رفت‌ روي‌ تخت‌ نشست‌. فورا غلامان‌ او را گرفتند كشيدند پائين‌، اينهم‌ نمي‌آمد. يك‌ دست‌ كتكش‌ زدند نشست‌ آن‌ گوشه‌ مشغول‌ گريه‌ كردن‌ شد. هارون‌ رسيد. پرسيد چيه‌؟ چرا گريه‌ ميكني‌. گفت‌ من‌ چند دقيقه‌، دقيقه‌ هم‌ نشد، رفتم‌ جاي‌ تو نشستم‌، ببينيد حرفها گاهي‌ براي‌ آدمهاي‌ خواب‌ مثل‌ پتكه‌ كه‌ به‌ سرشون‌ بزنند، من‌ يك‌ دقيقه‌ جاي‌ تو نشستم‌ كتكم‌ زدند اينجام‌ انداختند. تو كه‌ تمام‌ عمر جاي‌ موسي‌ بن‌ جعفر نشستي‌ ببين‌ چه‌ بلايي‌ به‌ سرت‌ مي‌آورند. اينها گاهي‌ تذكراتي‌ است‌ به‌ ما مي‌دهند. كوشش‌ كنيد جاي‌ ناحق‌ ننشينيد، حرف‌ ناحق‌ نزنيد، كاري‌ كه‌ بر خلاف‌ حقه‌ نكنيد. خيلي‌ اهميت‌ داره‌. خداي‌ تعالي‌ در قرآن‌ مي‌فرمايد ان‌ السمع‌ و البصر و الفؤاد كل‌ اولئك‌ كان‌ عنه‌ مسئولا. سمع‌ يعن‌ يگوش‌. حتي‌ قلبتون‌، حتي‌ چشمتون‌. همة‌ اينها روز قيامت‌ سؤال‌ ميشه‌ كه‌ تو چه‌ حقي‌ داشتي‌ به‌ فلان‌ محل‌ نگاه‌ كني‌؟ تو چه‌ حقي‌ داشتي‌ به‌ فلان‌ صدا گوش‌ بدهي‌؟ اينها ملك‌ خداست‌ و تو در ملك‌ خدا نبايد تصرف‌ بدون‌ اذن‌ پروردگار بكني‌. ببينيد فمن‌ يتعد حدود الله‌، از حدود خدا تجاوز نكنيد اگر مي‌خواهيد بندة‌ خدا باشيد، اگر مي‌خواهيد عاقل‌ باشيد، عقل‌ داشته‌ باشيد. و لذا هر كس‌ عاقلتره‌، عابدتره‌. هر كس‌ بندة‌ خداست‌ او در پيشگاه‌ پروردگار ارزشش‌ بيشتره‌ و به‌ هدف‌ خلقت‌ نزديكتره‌. بايد تمام‌ همتمون‌ اين‌ باشد، اين‌ را من‌ عرض‌ كنم‌ در مرحلة‌ بندگي‌ بايد اينها گفته‌ بشه‌ كه‌ در عالم‌، اين‌ را آقايون‌ بدونند، هيچ‌ چيز، هيچ‌ چيز، اين‌ هيچ‌ چيز شامل‌ همه‌ چيز ميشه‌. هيچ‌ چيز مؤثر نيست‌ جز خدا. اگر شما به‌ روز سيزدة‌ ماه‌ صفر يك‌ اعتباري‌ داديد. گفتيد كه‌ اين‌ مستقلا چه‌ خدا بخواد چه‌ خدا نخواد نحسه‌. يا سيزدة‌ فروردين‌ حتي‌ فرقي‌ نميكنه‌. يا حتي‌ براي‌ نجوم‌، يا مثلا براي‌ انگشتري‌ كه‌ دستتون‌ كرديد چه‌ خدا بخواد چه‌ خدا نخواد من‌ محفوظم‌. حرز جواد بسيار عاليست‌. در روايت‌ هم‌ دارد. اما اگر گفتيد من‌ اگر اين‌ حرز جواد را به‌ دستم‌ كردم‌، چه‌ خدا بخواد چه‌ خدا نخواد من‌ محفوظم‌. اينجا مشركيد. تمام‌ روايات‌ بر اين‌ معنا اذعان‌ داره‌. و اين‌ را من‌ بهتون‌ بگم‌ شما ممكنه‌ بگيد پس‌ چي‌ شد؟ خاصيت‌ انگشتر عقيق‌، فيروزه‌، خاصيت‌ اين‌ دعاها، خاصيت‌ آب‌ تبركي‌، خاصيت‌ تربت‌ سيد الشهدا اينها يعني‌ چه‌؟ اينها همه‌اش‌ درست‌. منتهي‌ با ارتباط‌ با خدا. خدا همة‌ كارهايش‌ را بوسيلة‌ اسباب‌ انجام‌ ميده‌. خدا گفته‌ اگر مي‌خواي‌ شفا پيدا كني‌ خاك‌ قبر ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ را ازش‌ استفاده‌ كن‌ تا شفا پيدا كني‌. اگر خدا نگفته‌ بود، منهاي‌ خدا اينها را اگر شما قائل‌ شدي‌ اثر داره‌، مشركي‌. در روايت‌ هست‌، در كتاب‌ كافي‌ امام‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ مي‌فرمايد من‌ ابد الاسم‌ دون‌ المعنا فقد كفر. كسي‌ كه‌ اسم‌ را حتي‌ اسم‌ خدا، شما نشستي‌ يك‌ ذكري‌ گفتي‌، مثلا هزار مرتبه‌ اسمي‌ از اسماء پروردگار را گفتي‌ و معتقدي‌ كه‌ اين‌ اسم‌ تو را از مرض‌ نجات‌ ميده‌، از مثلا فرض‌ كنيد فلان‌ گرفتاري‌ نجات‌ ميده‌، منهاي‌ خدا. يعني‌ خدا را ما كاري‌ نداريم‌ فعلا. اين‌ الله‌، اين‌ رحمن‌، اين‌ يا قدوس‌ مرا نجات‌ ميده‌. اگر يك‌ چنين‌ كاري‌ را كردي‌، خوب‌ دقت‌ كنيد، تو كافري‌. فقد كفر. و من‌ ابد الاسم‌ و المعني‌ فقد اشرك‌. كسي‌ كه‌ هم‌ اسم‌ را هم‌ معني‌. بگه‌ نه‌ نصف‌ خاصيت‌ مال‌ اين‌ ذكره‌، نصفش‌ هم‌ مال‌ خداست‌. هم‌ خدا هم‌ اين‌ ذكر. اينجا مشركي‌. و من‌ ابد المعني‌ دون‌ الاسم‌ اين‌ شخص‌ موحده‌. يعني‌ بايد بگيد كه‌ لا اله‌ الا الله‌. لا مؤثر في‌ الوجود الا الله‌. اينطور بايد اعتقاد داشته‌ باشيد. حتي‌ اگر شما بگيد كه‌ خدا يك‌ كاري‌ را نمي‌خواست‌ انجام‌ بشه‌، ولي‌ حضرت‌ ابو الفضل‌ زور كرد اين‌ كار را انجام‌ داد. شما به‌ ابو الفضل‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ توهين‌ كرديد. يك‌ قضايايي‌ هم‌ نقل‌ مي‌كنند كه‌ بعله‌ يك‌ جواني‌ مي‌خواست‌ مرده‌ بود، نزديك‌ مردنش‌ بود. حضرت‌ ابو الفضل‌ رفته‌ بودند متوسل‌ به‌ ايشان‌ شده‌ بودند. ايشان‌ اول‌ رفت‌ به‌ حضرت‌ سيد الشهدا گفت‌. اكثرا مي‌خواهند يك‌ جهت‌ را درست‌ كنند ده‌ جهت‌ را خراب‌ مي‌كنند. اول‌ رفت‌ به‌ علي‌ بن‌ الحسين‌ گفت‌ حضرت‌ فرمودند نه‌ اين‌ مصلحت‌ نيست‌ كه‌ اين‌ جوان‌ بمونه‌. خلاصه‌ رسوندند به‌ خدا و خدا هم‌ گفت‌ مصلحت‌ نيست‌ و همه‌ گفتند مصلحت‌ نيست‌. حضرت‌ ابو الفضل‌ گفت‌ يا لقب‌ باب‌ الحوائجي‌ را از روي‌ من‌ برداريد يا اين‌ جوان‌ بايد خوب‌ بشه‌. اينها توهين‌ به‌ حضرت‌ اباالفضله‌. لا يسبقونه‌ بالقول‌. در قول‌ و در كلام‌ هيچوقت‌ بر خدا و بر ائمه‌ اينها سبقت‌ نميگيرند. يعني‌ يك‌ كلامي‌ كه‌ در وصف‌ ملائكه‌ هست‌ اين‌ كه‌ خدام‌ خاندان‌ عصمت‌ و طهارتند. كه‌ در عباد المكرمون‌. اينها بندگان‌ مكرم‌ پروردگارند. بل‌ عباد مكرمون‌. لا يسبقونه‌ بالقول‌ و هم‌ بامره‌ يعملون‌. اينها به‌ امر پروردگار عمل‌ مي‌كنند. خدا نداد تو بده‌. اگر خدا نده‌ احدي‌ نمي‌توند، اگر بندة‌ خدا باشند، نمي‌تونند غير از آن‌ را انجام‌ بدهند. شما تمام‌ شفاعتهاي‌ روز قيامت‌. به‌ من‌ كسي‌ نميتونه‌ بگه‌ وهابي‌ هستم‌. ميتونند بگند زيادي‌ ولايتي‌ هستي‌ ولي‌ وهابي‌ به‌ من‌ نميتونند بگن‌. اين‌ را من‌ عرض‌ كنم‌ بهتون‌، شفاعتهاي‌ روز قيامت‌ بايد با اذن‌ پروردگار باشه‌. ما معتقديم‌ شفاعت‌ با اذن‌ خداست‌. من‌ اين‌ را يك‌ وقتي‌ يك‌ جرياني‌ دارم‌. بچه‌ بودم‌، خيلي‌ كوچك‌ بودم‌. يك‌ كار بدي‌ كرده‌ بودم‌. پدرم‌ احساس‌ كردم‌ پدرم‌ رفت‌ به‌ همسايه‌ گفت‌ من‌ چوب‌ را برميدارم‌ اين‌ را مي‌خوام‌ تنبيهش‌ كنم‌. تا چوب‌ را بلند كردم‌ تو بيا دست‌ مرا بگير كه‌ من‌ او را نزنم‌ (قطع‌ صداي‌ نوار)

 با من‌ برخورد كرد و تا چوب‌ را بلند كرد همسايه‌ آمد و گرفتش‌ (قطع‌ صداي‌ نوار)

 متوجه‌ شدم‌. ببينيد شفاعت‌ اينه‌. اگر خدا همينطور بگه‌ خوب‌ بريد توي‌ بهشت‌ شما نمي‌فهميد چقدر بد كرديد يك‌. دوم‌ معني‌ عفو پروردگار را نمي‌فهميد. سوم‌ ارزش‌ همسايه‌ را، ارزش‌ آن‌ كساني‌ كه‌ شفيعند درك‌ نمي‌كنيد. سه‌ تا فايده‌ داره‌ اين‌ كار. اگر پدر به‌ من‌ مي‌گفت‌ كه‌ نه‌ هيچ‌ اشكالي‌ نداره‌. اشكالي‌ نداره‌ اين‌ كار را كردي‌ بخشيدمت‌. من‌ باز دو مرتبه‌ ممكن‌ بود اين‌ كار را بكنم‌. اما اين‌ سه‌ فايده‌ پيدا شد. نگيد كه‌ اگر خدا بايد اذن‌ بده‌ چه‌ شفاعتي‌؟ خدا بايد اذن‌ بده‌. در آيات‌ شريفة‌ قرآن‌ هم‌ هست‌ و اذن‌ پروردگار هم‌ اين‌ را بدونيد، بخاطر اين‌ است‌ كه‌ هم‌ عفوش‌ را بهمانه‌، هم‌ بدي‌ گناه‌ تو را به‌ تو بفهمانه‌ و هم‌ ارزش‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ و قيمت‌ آن‌ حضرت‌ را در مقابل‌ پروردگار به‌ شما معرفي‌ كنه‌. اين‌ معناي‌ شفاعته‌. شفاعتي‌ كه‌ ما معتقديم‌ اينه‌. و الا اينطور نيست‌ كه‌ شما تمام‌ عمر را گناه‌ بكنيد و خدا هم‌ مي‌خواد راضي‌ باشه‌ راضي‌ نباشه‌. من‌ امام‌ حسين‌ دارم‌، تمام‌ غرق‌ گناهيم‌ و يك‌ حسين‌ داريم‌. اين‌ حرف‌ بسيار خوبه‌. اما با اذن‌ پروردگار. همه‌ اشون‌ شفا مي‌دهند با اذن‌ پروردگار. خداي‌ نكرده‌ مشرك‌ و يا كافر نشيد به‌ خاطر اينكه‌ ولايت‌ داريد. ولايت‌ زير ساية‌ توحيده‌، زير ساية‌ بندگي‌ خداست‌. علي‌ بن‌ ابيطالب‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ بندة‌ خداست‌ و بندة‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ هر لحظه‌ او را دارد تدبير ميكند. لذا هر چه‌ انسان‌ قوي‌ باشه‌، واقعا من‌ گاهي‌ فكر مي‌كنم‌ دربارة‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ و اينكه‌ مظهر بندگي‌ خدا بوده‌ آن‌ وجود مقدس‌.

 يك‌ شخصي‌ يهودي‌ بود. اين‌ در دوران‌ رسالت‌ رسول‌ اكرم‌ جزيه‌ مي‌داد و مسلمان‌ نشد. يعني‌ وقتي‌ كه‌ يهوديها آمدند در مدينه‌ زندگي‌ مي‌كردند از خيبر اينهم‌ آمده‌ بود و مسلمان‌ نشد. پيغمبر از دار دنيا رفت‌ مسلمان‌ نشد. يك‌ روز ايستاده‌ بود ديد ريسمان‌ به‌ گردن‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ انداختند دارند طرف‌ مسجد مي‌كشند. گفت‌ اشهد ان‌ لا اله‌ الا الله‌ و اشهد ان‌ محمدا رسول‌ الله‌ (اللهم‌ صل‌ علي‌ محمد و آل‌ محمد و عجل‌ فرجهم‌) بهش‌ گفتند تو در موقع‌ عزت‌ اسلام‌ مسلمان‌ نشدي‌. حالا ديگه‌ چرا. حالا ديگه‌ چرا مسلمان‌ شدي‌؟ گفت‌ من‌ اين‌ علي‌ را ديدم‌ در خيبر را كند، قدرتش‌ را معجزه‌اش‌ را ديدم‌. الان‌ هم‌ هيچ‌ در قدرتش‌، در معجزه‌اش‌ نقصي‌ وارد نشده‌. معلومه‌ اين‌ مرد براي‌ خدا كار ميكنه‌. آنجا قدرتش‌ را اعمال‌ كرد براي‌ خدا. اينجا دست‌ روي‌ دست‌ گذاشته‌ براي‌ خدا. ببينيد. اين‌ معناي‌ بندگيست‌. بنده‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ اگر تمام‌ قدرت‌ را بهش‌ بدهند بدون‌ اذن‌ پروردگارش‌ كاري‌ نكنه‌. يك‌ پليس‌ هفت‌ تير به‌ كمرش‌ بسته‌. فرض‌ كنيد چهل‌ سال‌ هم‌ اين‌ كار را داره‌ ميكنه‌. اما يك‌ دونه‌ گلوله‌ در نكرده‌. آقا چرا اين‌ را بستي‌؟ ميگه‌ اين‌ گلوله‌اش‌ در اختيار دولته‌، در اختيار من‌ نيست‌. براي‌ بازي‌ به‌ دست‌ من‌ ندادند. من‌ مستجاب‌ الدعوه‌ هستم‌ اما اختيارش‌ دست‌ خداست‌. اگر بنا بشود كه‌ اولياء خدائي‌ كه‌ در دنيا هستند، اوتاد، ابدال‌، اينهمه‌ اولياء خدا هستند اينها هر روز روي‌ اختيار خودشون‌ بارون‌ مثلا فرض‌ كنيد نازل‌ كنند. يكي‌ اراده‌ كنه‌ مثلا مريضهاي‌ اسلام‌ همه‌ شفا پيدا كنند، بيمارستانها خالي‌ بشه‌، كار بي‌ نظم‌ ميشه‌، اوضاع‌ بهم‌ ميريزه‌ و اصلا كارهاي‌ خدا بكلي‌ بهم‌ ميخوره‌. همه‌ بايد تحت‌ ارادة‌ الهي‌ باشند. ولي‌ خدا انسان‌ نميشه‌ تا صددرصد مثل‌ همان‌ پليس‌ كه‌ اگر تمام‌ قدرت‌ را گذاشتند در اختيارش‌ كوچكترين‌ اظهار قدرت‌ نكنه‌. در انبار مهمات‌ گذاشتنش‌ يك‌ هفت‌ تير هم‌ به‌ كمرش‌ بسته‌. يكي‌ مي‌آيد يك‌ سيلي‌ محكم‌ ميزنه‌ آقا از هفت‌ تير استفاده‌ كن‌. اين‌ براي‌ اين‌ كارها نيست‌. نه‌ تو مغازه‌ باز كردي‌، دكان‌ باز كردي‌، بيائيد من‌ دعا مي‌خونم‌، سرطاني‌ شفا ميدم‌، چه‌ ميكنم‌، چه‌ ميكنم‌. با اذن‌ پروردگاره‌ يا بدون‌ اذن‌ پروردگار؟ اگر با اذن‌ پروردگار اينطور بي‌ حساب‌ كه‌ نميشه‌ هر كس‌ بياد، فاسق‌ باشه‌، فاجر باشه‌، مسلمان‌ باشه‌، كافر باشه‌، بيائيد ما شفاشون‌ ميديم‌. اگر بدون‌ اذن‌ پروردگاره‌ تو كافري‌. تو از بندگي‌ خدا خارجي‌ ولو آنكه‌ موفق‌ هم‌ باشي‌. لذا من‌ يك‌ توصيه‌اي‌ امشب‌ به‌ دوستان‌ اهل‌ كمال‌ و اهل‌ معنا و بحمد الله‌ بخصوص‌ در جوانها اين‌ گرايش‌ زياد شده‌ كه‌ به‌ طرف‌ كمالات‌ و معنويات‌ حركت‌ مي‌كنند. به‌ هدف‌ خلقتتون‌ فكر كنيد، نه‌ به‌ اين‌ مسائل‌. فكر نكنيد كه‌ برويد عبادت‌ بكنيد يك‌ خواب‌ خوبي‌ ببينيد، يك‌ مكاشفه‌اي‌ داشته‌ باشيد، مستجاب‌ الدعوه‌ بشويد، طي‌ الارض‌ پيدا بكنيد، شما خيال‌ مي‌كنيد آصف‌ بن‌ برخيا طي‌ الارض‌ كه‌ داشت‌، جابجايي‌ اموال‌ مردم‌ را بعهده‌ گرفته‌ بود. پس‌ خوب‌ بود يك‌ بنگاه‌ باربري‌ تشكيل‌ ميداد. نه‌. يك‌ دفعه‌ آنهم‌ با خواست‌ حضرت‌ سليماني‌ كه‌ اونهم‌ متصل‌ به‌ خداست‌ و پيغمبر خداست‌ مي‌خواست‌ اين‌ كار را انجام‌ بده‌. و الا شايد بيشتر از يك‌ دفعه‌ هم‌ در عمرش‌ اين‌ كار را نكرد. شما فكر مي‌كنيد در اين‌ كرة‌ زمين‌ اولياء خدا كمند؟ افرادي‌ كه‌ طي‌ الارض‌ دارند كمند؟ اما عمل‌ با اذن‌ خداست‌. علي‌ بن‌ ابيطالب‌ و امام‌ حسن‌ و امام‌ حسين‌ و تمام‌ ائمه‌، اينها اگر مي‌خواستند با يك‌ اراده‌، اين‌ را بدونيد، با يك‌ اراده‌ آسمانها و زمين‌ را خلق‌ كنند مي‌تونستند. خوب‌ پس‌ چرا نكردند؟ خوب‌ بندة‌ خدا هستند. خدا اگر بخواد بكنه‌ يا نهايت‌ بوسيلة‌ اينها انجام‌ بده‌. اگر خدا نخواد معناي‌ بندگي‌ را خوب‌ ياد بگيريد. فكر نكنيد كه‌ ايني‌ كه‌ ما ميگيم‌ هدف‌ و مقصد بندگي‌ خداست‌، اين‌ منظور اينه‌ كه‌ شما بايد فقط‌ به‌ هدف‌ و مقصد فكر بكنيد نه‌ به‌ چيزهايي‌ كه‌ در راهش‌ هست‌. من‌ مثال‌ زدم‌ براي‌ دوستان‌، چون‌ اينجا همه‌ جور افراد و دوستان‌ هستند، مي‌خوام‌ خوب‌ مطلب‌ واضح‌ بشه‌. دوستان‌ در جلسات‌ خصوصي‌ مثال‌ زدم‌. انسان‌ گاهي‌ هواپيما سوار ميشه‌ آقا، هواپيما سوار ميشيد كه‌ بريد يك‌ شهري‌ و يك‌ مقصدي‌. اگر كسي‌ سوار هواپيما بشه‌ مقصد را فكر نكنه‌، براي‌ آن‌ شكلاتي‌ كه‌ مهماندار مي‌آد در اول‌ سوار شدن‌ به‌ انسان‌ ميده‌ فقط‌ به‌ او فكر كنه‌. اين‌ چقدر فكرش‌ پائينه‌. اينهائي‌ كه‌ به‌ فكر مكاشفه‌ و مشاهده‌، من‌ نميگم‌ اينها نبايد باشه‌ يا نيست‌. هست‌ و بايد هم‌ باشه‌. اما اگر كسي‌ فكرش‌ را به‌ اينها داد و به‌ همينجا محدود شد، اين‌ مثل‌ كسي‌ است‌ كه‌ توي‌ هواپيما رفته‌ نشسته‌ براي‌ شكلات‌ خوردن‌. اشتباهي‌ رفته‌. آقا اينقدر خرج‌ نداشت‌، اينقدر دور شدن‌ از وطن‌ لازم‌ نبود. برو آنجا بالاي‌ اين‌ شهرك‌ اكباتان‌ يك‌ هواپيمايي‌ هست‌ كه‌ فقط‌ شكلات‌ فقط‌ ميده‌. آنجا برو شكلات‌ بخور. پس‌ اينجور. اين‌ به‌ مقصد نمي‌رسوندتون‌. مي‌خواي‌ مكاشفه‌ داشته‌ باشي‌، فلان‌ ذكر را بگو، گناه‌ هم‌ بكن‌، مسئله‌اي‌ نيست‌، مقصدي‌ نداري‌، درجا ميزني‌ و شب‌ هم‌ بعيد نيست‌ خواب‌ خوبي‌ هم‌ ببيني‌. شب‌ هم‌ بعيد نيست‌ مكاشفاتي‌ هم‌ داشته‌ باشي‌. خوب‌ من‌ مي‌خوام‌ مطلب‌ را براتون‌ روشن‌ كنم‌ بندگي‌ خدا يعني‌ چه‌؟ بندگي‌ خدا اين‌ است‌ كه‌ اگر تمام‌ جن‌ و انس‌ در اختيارتون‌ باشد، تمام‌ نيروها در اختيار شما باشد و شما هم‌ گرفتاري‌ داريد، نيازمنديد، ديگه‌ از اين‌ بالاتر نميشه‌. از اين‌ نيرو كوچكترين‌ استفاده‌اي‌ بدون‌ اذن‌ پروردگار نكنيد. اين‌ معناي‌ بندگيست‌ كه‌ امام‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ به‌ عنوان‌ بصري‌ مي‌فرمايد فطلب‌ في‌ نفسك‌ حقيقة‌ العبوديه‌. من‌ دو شبه‌ اين‌ روايت‌ عنوان‌ بصري‌ را مي‌گذارم‌ توي‌ جيبم‌ كه‌ بخونم‌ وقت‌ نميشه‌. امشب‌ هم‌ فكر نمي‌كنم‌ چون‌ فرصت‌ الان‌ تمام‌ ميشه‌. اين‌ را ببينيد الان‌ مي‌بيند كه‌ باصطلاح‌ بهم‌ ريخته‌ شده‌ اين‌ كاغذي‌ كه‌ ديشب‌ هم‌ توي‌ جيب‌ من‌ بود، امشب‌ هم‌ بود. ولي‌ مقدمه‌اش‌ را عرض‌ مي‌كنم‌ براتون‌  تا ببينيد كه‌ امام‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ چه‌ مي‌فرمايد و مقدمه‌اش‌ را ميگم‌ بخاطر اينكه‌ انشاء الله‌ بتونم‌ فرداشب‌ اگر خداي‌ تعالي‌ ياري‌ بفرمايد، بقيه‌اش‌ را براتون‌ بخوانم‌.

 ناقل‌ روايت‌ مرحوم‌ شيخ‌ بهائي‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌ است‌ كه‌ ميگه‌ كه‌ عن‌ عنوان‌ البصري‌. عنوان‌ بصري‌. عنوان‌ اسمش‌ بوده‌ اهل‌ بصره‌ بودهه‌ كنيه‌اش‌ هم‌ ابو عبد الله‌ بوده‌. ايشان‌ يك‌ مرد كهنسالي‌ بوده‌. كان‌ شيخا كبيرا. يك‌ پيرمردي‌ بود. نود و چهار سال‌ عمرش‌ بوده‌. اينها راميگم‌ خيلي‌ مهمه‌. ببينيد انسان‌ ممكنه‌ نود و چهار سال‌ كج‌ بره‌ و بعد از نود و چهار سال‌ خدا هدايتش‌ كنه‌. هيچوقت‌ در دوران‌ عمرتون‌ مأيوس‌ از هدايت‌ نشيد. قال‌ كنت‌. من‌ با مالك‌ بن‌ انس‌ رفت‌ و آمد مي‌كردم‌. يعني‌ شاگرد مالك‌ بن‌ انس‌ بودم‌. شما مي‌دونيد مالك‌ بن‌ انس‌ يكي‌ از ائمة‌ اهل‌ سنته‌. يعني‌ سني‌ها چهار مجتهد كه‌ الان‌ هم‌ ازشون‌ تقليد ميكنند دارند. ابو حنيفه‌ است‌، مالك‌ بن‌ انس‌، شافعي‌ و احمد بن‌ حنبل‌. حنبلي‌. اين‌ چهارتا هستند. ايشان‌ مالكي‌ بوده‌ و با او رفت‌ و آمد ميكرده‌. فلما قدم‌ جعفر الصادق‌ عليه‌ السلام‌ المدينه‌. امام‌ صادق‌ وقتي‌ تشريف‌ آورد مدينه‌ من‌ رفتم‌ خدمتشون‌ و احببت‌ ان‌ آخذ عنه‌ كما اخذت‌ عن‌ مالك‌. همانطوري‌ كه‌ از مالك‌ گاهي‌ مي‌رفتم‌ يك‌ مطالبي‌ را مي‌پرسيدم‌، دوست‌ داشتم‌ كه‌ از امام‌ صادق‌ هم‌ برم‌ مسائلي‌ را سؤال‌ كنم‌. حضرت‌ يك‌ روز به‌ من‌ فرمود فقال‌ لي‌ يوم‌ اني‌ رجل‌ مطلوب‌. من‌ يك‌ آدم‌ مطلوب‌، يعني‌ يا معناش‌ اينه‌ كه‌ مراجعاتش‌ زياده‌ يا زير نظر حكومتم‌. و معذلك‌ لي‌ اوراد في‌ كل‌ ساعه‌ من‌ آناء الليل‌ و النهار. در عين‌ حال‌ يك‌ اورادي‌ هم‌ دارم‌، يك‌ اذكاري‌ هم‌ دارم‌ يك‌ عباداتي‌ هم‌ دارم‌ كه‌ در هر ساعت‌ از شب‌ و روز مشغول‌ اون‌ هستم‌. تو مزاحم‌ نشو. ردش‌ كرد. و لا تشغلني‌ عن‌ وردي‌ و خذ عن‌ مالك‌. برو از همان‌ استاد قبليت‌ استفاده‌ كن‌. ميگه‌ خيلي‌ غمگين‌ شدم‌. حق‌ هم‌ داره‌. فقتغممت‌ من‌ ذلك‌ و خرجت‌ من‌ عنده‌. از نزد حضرت‌ بيرون‌ آمدم‌ و قلت‌ في‌ نفسي‌ لو تفرث‌ فيه‌ خيرا لما زجرني‌ عن‌ الاختلاف‌ اليه‌. اگر در من‌ خيري‌ امام‌ صادق‌ مي‌ديد من‌ را از محفلش‌، از مجلسش‌ بيرون‌ نميكرد. فدخلت‌ مسجدا الرسول‌. رفتم‌ توي‌ مسجد پيغمبر اكرم‌ و سلمت‌ عليه‌. سلام‌ خدمت‌ پيغمبر اكرم‌ عرض‌ كردم‌. ثم‌ رجعت‌ من‌ القد الي‌ الروضه‌ آمدم‌ توي‌ مسجد پيغمبر نشستم‌ و صليت‌ فيها ركعتين‌. دو ركعت‌ نماز خوندم‌ و قلت‌ اسئلك‌ يا الله‌ يا الله‌. بعد از نماز دستم‌ را بدعا برداشتم‌ گفتم‌ يا الله‌ يا الله‌ ان‌ تعطف‌ علي‌ قلب‌ جعفر و ترزقني‌ من‌ علمه‌. خدايا قلب‌ امام‌ صادق‌ را به‌ من‌ مهربان‌ كن‌ و از علمش‌ روزي‌ كن‌ مرا تا هدايت‌ بشوم‌ به‌ صراط‌ مستقيم‌ تو. به‌ صراط‌ مستقيم‌. و برگشتم‌ و رجعت‌ الي‌ داري‌ معتما و لم‌ اختلف‌ الي‌ مالك‌ بن‌ انس‌. رفتم‌ توي‌ خانه‌ نشستم‌، خيلي‌ غم‌ گرفته‌ بودم‌. مرد نود و چهار ساله‌ حضرت‌ صادق‌ بهش‌ اعتنا نميكنه‌، ميگه‌ برو از مالك‌ بازهم‌ استفاده‌ بكن‌. ميگه‌ نشستم‌ توي‌ خانه‌. وقتي‌ كه‌ خيلي‌ ناراحت‌ شدم‌، دلم‌ تنگ‌ شد. باز بلند شدم‌ آمدم‌ به‌ نماز توي‌ مسجد و نماز واجبم‌ را خوندم‌. بعد از نماز خيلي‌ صبرم‌ باصطلاح‌ من‌ را بيچاره‌ كرد. صبرم‌ لبريز شد. فلما ضاق‌ صبري‌ وقتي‌ كه‌ دلم‌ تنگ‌ شد گفتم‌ برم‌ در خانة‌ امام‌ صادق‌ عليه‌ الصلاة‌ و السلام‌ بايستم‌. و قصدت‌ جعفر و كان‌ بعد ما صليت‌ العصر بعد از نماز عصر بود كه‌ رفتم‌ در خانة‌ امام‌ صادق‌ فلما حضرتما بداره‌ استأذنت‌ عليه‌. وقتي‌ كه‌ نزديك‌ حاضر شدم‌ كنار در خانة‌ امام‌ صادق‌ اذن‌ گرفتم‌ و خرج‌ خادم‌ له‌. يك‌ خادمي‌ آمد بيرون‌ فقال‌ ما حاجتك‌. تو چه‌ حاجت‌ داري‌. قلت‌ السلام‌ علي‌ الشريف‌. مي‌خوام‌ يك‌ سلامي‌ خدمت‌ آقا عرض‌ كنم‌. فقال‌ بعد اين‌ خادم‌ گفت‌ كه‌ هو قائم‌ في‌ مصلاه‌. توي‌ مصلاي‌ خودش‌، روي‌ جانماز خودش‌ مشغول‌ نمازه‌. من‌ همانجا نشستم‌. فجلست‌ بهذا بابه‌ فما لبست‌ الا يسيرا. خيلي‌ كم‌ معطل‌ شدم‌. اذ خرج‌ خادم‌ فقال‌ ادخل‌ علي‌ بركت‌ الله‌. گفت‌ بفرما تو انشاء الله‌ مباركه‌. فدخلت‌ و سلمت‌ عليه‌. ببينيد يك‌ رد كردن‌، آنجا كه‌ مي‌خواست‌ از امام‌ صادق‌ استفاده‌ بكنه‌ مي‌خواست‌ همانطوري‌ كه‌ از مالك‌ استفاده‌ ميكنه‌ از امام‌ صادق‌ هم‌ استفاده‌ بكنه‌، حضرت‌ ردش‌ كرد. اما حالا با يك‌ شوق‌ و عشق‌ ديگري‌ آمده‌. گاهي‌ بعضي‌ از رد كردنها اين‌ را بدونيد، اين‌ براتون‌ مفيده‌. اگر تا گفتيد خدايا بده‌ و خدا هم‌ داد، شما معلوم‌ نيست‌ ديگه‌ اهل‌ دعا و توسل‌ و اينها باشيد. بهتون‌ نده‌، يك‌ شب‌ پاشيد، يك‌ خلوتي‌، يك‌ عبادتي‌، يك‌ حالي‌، يك‌ خورده‌ قلبتون‌ تصفيه‌ بشه‌، بعد بهتون‌ بده‌. وقتي‌ كه‌ من‌ وارد شدم‌ فجلست‌ فافرق‌ مليا. سرش‌ را حضرت‌ انداخته‌ بود پائين‌. ثم‌ رفع‌ رأسه‌ و قال‌ ابو من‌. سرشون‌ را بلند كردند گفتند كنيه‌ات‌ چيه‌؟ قلت‌ ابو عبد الله‌. كنية‌ من‌ ابو عبد اللهه‌. حضرت‌ فرمود ثبت‌ الله‌ كنيتك‌. ابو به‌ معناي‌ صاحب‌ تقريبا، من‌ بندة‌ خدا هستم‌ خلاصه‌. حضرت‌ فرمود خدا كنية‌ تو را براي‌ تو ثابت‌ نگه‌ داره‌، تو را بندة‌ خودش‌ قرار بده‌. و وفقك‌ يا ابا عبد الله‌. خدا توفيقت‌ بده‌. اين‌ همان‌ آقائي‌ بود كه‌ رد كرده‌ بود ايشان‌ را و اين‌ همان‌ كسي‌ است‌ كه‌ رد شده‌ بود. حضرت‌ فرمود ما مسئلتك‌. مسئلت‌ چيه‌، سؤالت‌ چيه‌؟ قلت‌ في‌ نفسي‌. با خودم‌ گفتم‌ كه‌ لو لم‌ يكن‌، گوش‌ بده‌، لو لم‌ يكن‌ في‌ زيارته‌ و تسليم‌ غير هذه‌ الدعا لكان‌ كثيرا. اگر از اين‌ زيارتي‌ كه‌ من‌ از حضرت‌ كردم‌ و سلامي‌ كه‌ خدمتشون‌ عرض‌ كردم‌ چيزي‌ براي‌ من‌ نبود الا اين‌ دعائي‌ كه‌ فرمود گفت‌ خدا ثابت‌ كنه‌ كنيه‌ات‌ را و توفيقت‌ بده‌، براي‌ من‌ بس‌ بود. بعد حضرت‌ سرشون‌ را بلند كردند ثم‌ قال‌ ما مسئلتك‌ فقلت‌ سألت‌ الله‌ عن‌ يعطف‌ قلبك‌ عليه‌. من‌ رفتم‌ در حرم‌، در مسجد دعا كردم‌ كه‌ خدا قلب‌ شما را بر من‌ مهربان‌ بكنه‌ و از علم‌ شما خدا روزي‌ من‌ بكنه‌ و ارجوا عن‌ الله‌ تعالي‌ اجابني‌ في‌ الشريف‌. اميدوار هم‌ هستم‌ خدا دعاي‌ مرا مستجاب‌ كرده‌ باشه‌. از اينجا مطالب‌ را انشاء الله‌ مي‌گذاريم‌ براي‌ فردا شب‌ چون‌ وقت‌ تنگه‌. و از اين‌ قسمت‌ از، مطلب‌ زياده‌ها، من‌ شايد فردا شب‌ بخوام‌ همه‌اش‌ را براي‌ شما بگم‌ يك‌ ساعت‌ طول‌ ميكشه‌. اين‌ مقدمه‌اش‌ از همين‌ مقدمه‌اش‌ چند تا استفاده‌ مي‌كنيم‌.

 يكي‌ اينكه‌ شوق‌ به‌ طلب‌ علم‌ داشته‌ باشيد. ديگه‌ اينكه‌ هيچوقت‌ دير نيست‌. نگيد ما ديگه‌ ازمون‌ گذشته‌، پير شديم‌. هيچوقت‌ دير نيست‌. نود و چهار سالشه‌ حالا تازه‌ سرش‌ به‌ سنگ‌ خورده‌. ميدونه‌ كه‌ از مالك‌ بن‌ انس‌ استفاده‌اي‌ نميتونه‌ بكنه‌. و ديگه‌ اينكه‌ اگر خواستيد خاندان‌ عصمت‌ و طهارت‌ بخصوص‌ امام‌ عصرتون‌ و امام‌ زمانتون‌ به‌ شما نظر لطف‌ داشته‌ باشه‌ بريد در خانة‌ خدا. همين‌ كاري‌ كه‌ ايشان‌ كرد. مردود بودها. حضرت‌ ردش‌ كرد صددرصد. ولي‌ رفت‌ توي‌ مسجد، دو ركعت‌ نماز خوند، روي‌ همان‌ فكر خودش‌، دستش‌ را به‌ دعا بلند كرد، با زبان‌ خودش‌. خدايا قلب‌ جعفر بن‌ محمد را بر من‌ مهربان‌ كن‌ تا من‌ از علمش‌ استفاده‌ كنم‌. شما هم‌ بگيد خدايا قلب‌ امام‌ زمان‌ را بر ما مهربان‌ بكن‌ ما هم‌ بتونيم‌ از وجود مقدس‌ امام‌ زمانمون‌ استفاده‌ بكنيم‌. اين‌ توسلات‌ را بايد داشته‌ باشيد.

 امشب‌ رفتند در خانة‌ نازدانة‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌. طفل‌ چهار ساله‌اي‌ كه‌ در خرابه‌ كه‌ در كتاب‌ كامل‌ بهائي‌ دارد از روزي‌ كه‌ ابي‌ عبد الله‌ الحسين‌ از دار دنيا رفته‌ بود و شهيد شده‌ بود، معمولا اين‌ بچه‌ها سؤال‌ مي‌كردند، خدا براي‌ كسي‌ نياره‌. اين‌ خانواده‌هاي‌ شهدا بعضي‌ از اين‌ سنخ‌ مسائل‌ داشتند. نمي‌خواستند به‌ بچه‌ بگند پدرت‌ شهيد شده‌. كجاست‌ پدرمون‌؟ رفته‌ مسافرت‌. اين‌ را مي‌گفتند. مسافرت‌ رفته‌. بچه‌ است‌، يك‌ مقدار طاقت‌ مي‌آورد، يك‌ مقدار مي‌رفت‌ بازي‌ مي‌كرد. باز بر ميگشت‌، برميگرده‌، پدرمون‌ چي‌ شد، چرا دير كرد؟ مي‌دونيد بازهم‌ بايد يك‌ طوري‌ جواب‌ كودك‌ را داد. اگر پدر مهربان‌ باشه‌، به‌ اين‌ دو نكته‌ توجه‌ كنيد. اگر پدر خيلي‌ مهربان‌ باشه‌ و اگر بچه‌ از ديگران‌ اذيت‌ هم‌ ببينه‌، اينجا بيشتر به‌ ياد پدر مي‌افته‌، به‌ ياد مهربانيهاي‌ پدر مي‌افته‌. در مدت‌ اسارت‌ از كوفه‌ به‌ شام‌ و از كربلا به‌ كوفه‌، علاوه‌ بر اينكه‌ پدر را نمي‌بيند حضرت‌ رقيه‌، گاهي‌ دژخيمهايي‌ را بالاي‌ سرشون‌ مي‌بينند كه‌ با شلاق‌ بالاي‌ سر آنها ايستاده‌اند. لذا شب‌ كه‌ ميشد مي‌آمد سرش‌ را، اينطور يكي‌ از بزرگان‌ نقل‌ مي‌كرد مي‌آمد سرش‌ را روي‌ دامن‌ زينب‌ مي‌گذاشت‌ مي‌گفت‌ عمه‌ چرا پدرمون‌ از مسافرت‌ نمي‌آد. حالا در ميان‌ خرابه‌ يك‌ دفعه‌ در عالم‌ رؤيا ديده‌ پدر از مسافرت‌ آمده‌ زبان‌ گله‌ را باز كرده‌ پدر كجا بودي‌؟ چرا دير آمدي‌؟ نمي‌داني‌ چقدر ما را اذيت‌ كرده‌ بودند، چقدر ناراحتمون‌ كردند. اين‌ كلمات‌ را مي‌گفت‌ يك‌ دفعه‌ از خواب‌ پريد. پدر را نمي‌بيند. صداي‌ شيون‌ را بلند كرد. اينطوري‌ كه‌ از تواريخ‌ استفاده‌ ميشه‌ اين‌ خرابه‌ در كنار كاخ‌ يزيد بوده‌. صداي‌ گرية‌ هشتاد نفر زن‌ و بچه‌ بلند شد. يزيد گفت‌ چه‌ خبره‌؟ گفتند يك‌ كودكي‌ خواب‌ پدرش‌ را ديده‌. مي‌دانست‌ كه‌ بچة‌ چهار ساله‌ مي‌فهمد كه‌ سر بريده‌ با بدن‌، بدون‌ بدن‌ فرق‌ ميكنه‌. لذا روي‌ آن‌ خباثتي‌ كه‌ يزيد داشت‌ به‌ عقيدة‌ من‌، سر مقدس‌ ابي‌ عبد الله‌ را فرستاد در خرابه‌. تا چشم‌ رقيه‌ به‌ سر پدر افتاد، من‌ الذي‌ ايتمني‌ علي‌ صغر سني‌. من‌ الذي‌ قطع‌ وريد. پدر اين‌ رگهاي‌ گردن‌…

 خدايا به‌ آبروي‌ وليعصر فرج‌ آن‌ حضرت‌ را برسان‌. الهي‌ آمين‌. ما را از ياران‌ خوب‌ آن‌ حضرت‌ قرار بده‌. الهي‌ آمين‌. مريضهاي‌ اسلام‌ مخصوصا ملتمسين‌ شفا مرحمت‌ بفرما. الهي‌ آمين‌.

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *