۱۳ صفر ۱۴۱۷ قمری – هدف از خلقت بشر عبوديت است
هدف از خلقت بشر عبوديت است 13 صفر 1417
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله و السلام و الصلاة علي رسول الله و علي آله آل الله. لا سیما علي بقية الله روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفدا. و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون.
در شبهاي گذشته دربارة بندگي خدا و اينكه هدف از خلقت بشر اين گوهر سر سبد خلقت پروردگار بندگي و ارتباط با ذات مقدس پروردگار بوده عرايضي عرض شد. خداي تعالي در بعضي از آيات قرآن فرموده است كه هر چه من در آسمانها و زمين خلق كردم براي بشر بوده. خلق لكم ما في السماوات و ما في الارض. هر چه در اين آسمانها كه منظور از آسمانها لااقل منظومة شمسي خودمان است و هر چه در زمين هست اعم از حيوانات و نباتات و تمام موجودات، لكم براي شما خلق كردهام. و در بعضي از احاديث دارد كه تو را هم براي خودم خلق كردم. يعني تمام موجودات در خدمت تو و تو در خدمت من. تمام موجودات براي تو و تو براي من. همة موجودات فداي تو شوند، تو راحت باشي و تو با من مأنوس شوي. انس با من داشته باشي. لذا روح انسان را در ابتدا خداي تعالي طوري خلق كرده كه از نظر وضع صفات و اسماء قابليت اين را دارد كه مُظهر و مظهر صفات ذات مقدس پروردگار واقع گردد و خليفة الله بشود.
لذا وقتي كه روح حضرت آدم را نفخ فرمود، ميفرمايد و نفخت فيه من روحي، در آدم من نفخ روح كردم اما چه روحي، روحي كه نمونة خود من بود. صفات الهي را در او قرار داده ميشد، در اثر بندگي و اطاعت انسان به جائي ميرسد كه حالت انس پيدا ميكند. با خدا مأنوس ميشود. يعني به طوري اين روح انسان قدرت پيدا ميكند كه جز با خدا با ديگري حال و حوصلة حرف زدن ندارد. در بعضي از احاديث هست كه مؤمن به جائي ميرسد كه از ديگران وحشت ميكند ولي با خداي تعالي مأنوس است. روزها را شب ميكند، شب منتظر ميشود كه ساعاتي با پروردگارش مناجات كند و حرف بزند. اين حالت يعني حالت انس با پروردگار يك مقدماتي لازم دارد. مقدماتش اول تزكية نفس است. انسان با آلودگيهاي مختلف نميتواند به محضر پروردگار مشرف شود و به لقاء خدا برسد. اگر روحش آلوده بود، صفات رذيله در روحش وجود داشت، صفات حيواني و شيطاني در او ظهور و بروز كرده بود، اين لياقت انس با پروردگار را ندارد.
لذا اگر انسان بخواهد به مقام انس برسد در مرحلة اول بايد بكوشد نفسش را تزكيه كند، پاك كند. صفات رذيله را به دور بريزد. نميشود كه انسان داراي صفات شيطاني و صفات حيواني باشد و با خدا هم بخواهد مأنوس شود. او را راه نميدهند. به قول معروف عنقا شكار هر كس نشود. مالتراب و رب الارباب.
بنابراين اول قدم تزكية نفسه. بايد انسان نفسش را از تمام رذائل پاك كند و بعد شروع كند به انس با پروردگار. در ابتدا اگر كسي بخواهد با خدا مأنوس شود تا به آنجا برسد كه با خدا حرف بزند و جواب بگيرد، يك راهنمائي خاندان عصمت و طهارت شما را كردهاند. فرمودهاند اگر ميخواهيد با خدا حرف بزنيد و خدا با شما حرف بزند، قرآن بخوانيد تا خدا با شما حرف بزند. كلام، كلام خداست. از جانب پروردگار نازل شده اين حلق و زبان و لب و دهان هم كه مخلوق خداست. پس هر كس در هر وقت هر جملهاي از آيات قرآن را ميخواند در حقيقت خدا دارد حرف ميزند. لذا دستور دادند اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا. اگر قرآن قرائت ميشود، فرقي نميكند. چه از راديو باشد، از بلندگو باشد، از زبان يك فرد سني باشد يا شيعه، همه مخلوق خدا هستند. همه بايد بدانند كه كلام، كلام خداست. انسان بايد گوش بدهد. اذا قرأ القرآن. نميگند اگر يك مؤمني قرآن قرائت كرد، اگر يك انساني قرآن قرائت كرد. به مجرد اينكه صداي قرآن را شنيديد فاستمعوا له، خدا دارد حرف ميزند با شما، گوش بديد و انصتوا و ساكت بمانيد تا شما رستگار شويد. پس سخن گفتن پروردگار از طريق استماع قرائت قرآنه.
اگر خواستيد شما با خدا حرف بزنيد يك راه بسيار خوبي دارد كه متأسفانه اكر و بيشتر ما از اين راه نميتوانيم صحيح حرمت كنيم چون عربي بلد نيستيم. نميتونيم بفهميم كه حضرت سجاد عليه الصلاة و السلام در صحيفة سجاديه يا در دعاي ابو حمزة ثمالي يا علي بن ابيطالب در دهعاي كميل يا ساير ائمه در ادعيهاشون چه با خدا گفتهاند و چه ادبي را رعايت كردهاند. چون ترجمة عربيها را نميدونيم. آنقدر هم همت متأسفانه نداريم كه برويم زبان دينمون را ياد بگيريم كه وقتي خدا با ما حرف ميزند بدانيم چه گفت و وقتي كه ما با خدا حرف ميزنيم بدانيم كه چه ميگوئيم. اما بهترين راه همينه كه دعا بخوانيد. دعاهاي صحيفة سجاديه، همين دعاي خمسة عشر كه در مفاتيحه. عجيب مضاميني دارد. انسان گاهي متحير ميشود كه بايد بگويد اين سخن، سخن بشر نيست. سخن بشر عادي نيست. كلماتي كه در همين مناجاتهاي پانزده گانه در مفاتيح الجنان نقل كردهاند از امام سجاد. شخصي كه تائب است بگويد الهي البست الخطايا ثوب مذلتي و جلل التباعد منك لباس مسكنتي. اين جملهها عجيبه. انسان با خدا كه ميخواد صحبت كنه بايد همينطور صحبت كنه. خدايا خطاياي من و اشتباهات من بر من لباس مذلت پوشانده. من را ذليل كرده، من را وحشتناك كرده. بايد بترسم. امام فرمود و لا يخافن احدهم منكم الا ذنبه. هيچ كدامتون از هيچ چيز نترسيد مگر از گناهتون. حتي از خدا هم كه ما ميترسيم بخاطر اين است كه گناه چون كردهايم خدا ما را معاقبت ميكند و ممكن است مؤاخذه كند و از اينجهت ما از خدا ميترسيم. و الا ترس ما از ذات مقدس پروردگار ترس يك مظلوم از يك ظالم نيست. ترس يك ضعيف از قوي نيست. چون خداي مهربان، خدايي كه در هر سوره وقتي ميخواد با ما حرف بزنه دو مرتبه نام خودش را به مهرباني ياد ميكنه. در سورة حمد چهار مرتبه به مهرباني ياد ميكنه. در زيادي از كلمات سبقت رحمته غضبه. سبقت گرفته فرمودهاند كه غضب پروردگار بر رحمتش سبقت گرفته. خدائي كه حتي از فرعون با آنهمه معصيت نميگذرد. دوست دارد او هم به راه سعادت قدم بردارد. به حضرت موسي و هارون ميفرمايد اذهبا الي فرعون انه طغي. و قولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشي. اين خداي مهربان. برويد به طرف فرعون، فرعوني كه صدها كودك را در مقابل چشم پدر و مادر كشته و آنهمه ظلم كرده، برويد طرف فرعون كه طغيان كرده. با او با نرمي صحبت كنيد، با محبت صحبت كنيد، شايد او هم به سوي ما برگردد. و شايد قلبش تكان بخورد و توبه كند و اين كارها را نكند. اين خداي با اينهمه محبت محال است كه انسان با معرفت از اين خدا بخاطر ظلمش، نستجير بالله، يا مانند ضعيفي كه از ظالم قوي يا از قدرتمند ميترسد، انسان بترسد. اما از يك چيز همة انبياء ميترسيدند، همة اولياء ميترسيدند. همة بزرگان دين ميترسيدند كه بالاخره ما خدايا يك موجودات ضعيفي هستيم، سرتاپا قصور و تقصيريم، در مقابل عظمت تو ممكن است حتي ادب را رعايت نكنيم، كاري از ما سر بزند كه تو به غضب بيائي. از اين بايد انسان بترسه. انما يخش الله من عباده العلما. هر چه انسان به خدا معرفتش به پروردگارش زياد ميشود، خوف و خشيتش از ذات مقدس پروردگار زيادتر ميشه تا جائي كه مانند امام سجاد عليه الصلاة و السلام ميگه نگاه ميكردم ديدم يك جواني پردة خانة كعبه را گرفته اشك ميريزد، گريه ميكند. آنقدر گريه كرد از خوف خدا تا افتاد روي زمين بيحال. رفتم سرش را به دامن گرفتم. به صورتش نگاه كردم ديدم امام سجاده. آنها ميشناسند خدا را. آنها ميدانند معرفت پرودرگار و بندگي يعني چه؟
لذا اگر انسان به اين حد از معرفت، به اين حد از خشيت و خوف رسيد، خداي مهربان با او مأنوس ميشه. با او صحبت ميكنه، يك قدم برداريد بيائيد به طرف خدا ببينيد چه ميبينيد؟ به خدا قسم اين جملة امام عليه الصلاة و السلام گاهي انسان را تكان ميده. من وجدك و ماذا فقد. خدايا كسي كه تو را يافته چه چيزي را گم كرده؟ كسي كه تو را گم كرده چي داره؟ تمام قدرت كرة زمين را داشته باشد، تمام ثروت دنيا را داشته باشد، تمام نعمتهاي دنيا را داشته باشد، اين تمامش پايان پذيره و ارزشي نداره. اما اگر خدا را انسان داشت. وصل به آن نيروي لا يزال شد. با خدا در ارتباط شد، اينجا چه نداره؟ هم دنيا داره، هم آخرت، هم برزخ، هم بهشت، همه چيز دارد. ولي چه كند انسان. يا حسرة علي العباد. انسان تأسف ميخوره. به حق حق قسم كه گاهگاهي افرادي مثل من جاهل كه از معرفت حق خبر ندارم در همين حدي كه سري در كتابها و روايات و آيات شريفة قرآن و مهربانيهاي پروردگار داريم، گاهي انسان تأسف ميخوره كه چرا اين مردم به همه چيز متوجه هستند ولي به خدا متوجه نيستند. خدا را شريك در زندگيشون قرار نميدهند. چرا در وقتي كه يك گرفتاري براتون پيش ميآد همه جا ذهنتون ميره الا خدا. اگر به بن بست گير كرديد آنوقت ميگيد خدا. نه اول بگه خدا. قبل از همه بگو خدا. لذا كل امر ذي بال لم يبدء بسم الله و هو ابتر. اين روايت عجيبه. هر كار پراهميتي كه ميخواد انسان شروع كند، اگر اول نام خدا را نبرد، به ياد خدا نباشد، اين كار به پايان نميرسد. البته بعضي از افراد را خدا آزاد ولشون كرده. به حال خودشون واگذاشته. ممكن است خيليها بدون توجه به خدا خيلي كارها را بكنند و موفق هم بشوند. اما كار خدايي نكردند، اما خدا را از خودشون راضي نكردند و مطمئن هم ضمنا نباشند كه خداي تعالي كمكشون خواهد كرد.
اما اولياء خدا، دوستان خدا، كساني كه خدا را ميشناسند و خدا اينها را دوست دارد. اگر يك كار كوچك براي غير خدا بكنند، يك سر سوزن از صراط مستقيم بندگي انحراف پيدا بكنند، خيلي ضعيف، خداي تعالي اينها را متوجه ميكنه. حضرت يوسف در ميان زندان، چون يوسف را خدا خيلي دوست داره، ميخواد او خدمتگزار جامعه باشه، ميخواد او وليش باشد، پيغمبرش باشد. در ميان زندان افتاده بخاطر اينكه اگر به قول يكي از بزرگان و روايتي هم فكر ميكنم داشته باشد كه اگر حصرت يوسف از روي دامن پدر با آنهمه محبت ميآمد بر اريكة قدرت مينشست ممكن بود خيلي از مسائل را متوجه نباشه. مثلا متوجه نباشد اگر يك نفر در زندان فراموش شد چه برش ميگذره. اگر بردهاي بعنوان بنده فروخته شد، اين برش چه ميگذره. لذا خدا او را يك مقدار توي اين جريانات انداخت تا آمادة براي داشتن قدرت بشه. حواسش جمع باشه. روي عدالت كار بكنه و از طرفي هم بداند جز خدا كس ديگر به دادش نميرسه. يك روز حضرت يوسف آينه را برداشته بود نگاه ميكرد با خودش گفت اگر من برده بودم، من غلام بودم خيلي قيمتي بودم. يك قيافة به اين زيبائي، با اين باصطلاح شخصيت، خيلي قيمتم بالا بود. يك روز ديگه نگاه كرد ديد دوازده برادر قوي در كنارش ايستادند گفت كي جرأت داره به من مثلا باصطلاح ما بگه بالاي چشمت ابروهه. اين برادرها مگر ميگذارند كوچكترين توهيني به من بشه. خدا ميخواد بسازدش. بثمن بخس دراهم معدوده. خيلي جملة عجيبي است از كلمات اعجازآميز آيات شريفة قرآنه. بثمن يعني به قيمت به پول، بخس يعني پولي كه توي بازار بر نميدارند. ديديد بعضي از سكهها سوراخ شده، اين را بر نميدارند. به ثمن بخس، زيادهم نبود، دراهم معدوده. يعني همينطور كه ميريختند توي دست شمرده ميشد، مثلا پنج تا، شش تا، بيشتر از اينها نبود. به اين قيمت فروختند يوسف را. فهميد كه نه. اگر خدا نخواد قيمت انسان ميآد پائين. اگر خدا بخواد قيمت انسان بالا ميره. بلال حبشي آنچنان قيمت پيدا ميكند كه تا امروز نامش در ميان شيعه و سني به عظمت ياد ميشه. اما ابوسفيان با آن قيافة زيبا، به ارزشي يا به قيمتي نميارزد. بعد هم ديد كه بوسيلة همين برادرها، همين برادرهايي كه پشتوانهاش بودند، تكيهكاهش بودند. اينها گرفتند يوسف را برداشتند آوردند در وسط بيابان، گاهي شيطان ما را غافل ميكنه از حقايق. تا كي ميخواهيم همينطور در دنيا مثل نستجير بالله مثل حيوانات زندگي بكنيم. همهاش به فكر درآمد، همان كاري كه حيوانات ميكنند، درآمد، خوردن، خوابيدن، زن و بچه داشتن و از دنيا رفتن. تا كي؟ بيائيم با خدا بيعت كنيم. يد الله فوق ايديهم. فمن نكث كسي كه اين بيعت را بشكند اشتباهش همينه، صد بار اگر توبه شكستي باز آ، يعني چه؟ يك مرتبه انسان توبه ميكند. توبوا الي الله توبة نصوحا. مرد است و همتش و تعهدش و غيرتش. هي توبه بكنم هي توبهام بشكنم. هر شب توبه، هر شب جمعه برم توبه بكنم باز از صبح شنبه مشغول گناه و معصيت باشم. بندگي پيشه كنيد.
خدايا امشب شب سيزدهم ماه صفره و اين جمله را هم عرض كنم كه هر كس اهل معصيت باشد ممكن است ايامي روزهايي، براي او اسباب نحسي باشه. ولي اگر ولي خدا باشد به خدا دلبسته باشد، هيچوقت نحسي متوجهاش نخواهد شد. خدايا امشب ما با تو قرار ميگذاريم. ميترسم بگم تعهد ميكنيم، بعضي در مجلس باشند تعهدشون را بشكنند و مورد مؤاخذة پروردگار واقع بشوند. ولي خدايا با تو قرار ميگذاريم، به تو عرض ميكنيم كه ما از اين ساعت به بعد ميخواهيم بندة تو باشيم. زياد به من ميرسند ميگن آقا چيكار كنيم كه به كمالات برسيم. قدم اولش اينه. قدم اولش همين تعهده كه ما از خدا بخواهيم كه خداي تعالي به ما توفيق بده كه ديگه گناه نكنيم، ديگه معصيت نكنيم. حتي در دلمون هم افكار بد و زشت پيدا نشود. شما يك چند روز اين تعهد را نشكنيد ببينيد خدا چقدر به شما مهرباني ميكنه. خداي من شاهده روي صدها نفر اين مسئله تجربه شده. تجربه شده. هم دنياشون درست شده، هم حالات روحيشون درست شده، هم حالات جسميشون درست شده، هم انشاء الله آخرتشون كه خوب او را اطلاع انسان نداره ولي گفت سالي كه نكوست از بهارش پيداست، انشاء الله آخرتشون هم خوب خواهد بود. بندگي كنيد. و الا اگر از بندگي خدا سر پيچيديم ميگه هر كه گريزد ز خراجات چه، باركش غول بيابان شود. اگر انسان از بندگي خدا خارج شد، دچار وسوسههاي شيطان ميشه، شيطان ميآد به سراغش. شيطان هم، هم شيطان جني داريم هم شيطان انسي. رفقاي بد، دوستان بد، اخلاقیات و صفات بد و وسوسههاي شيطان. آنچنان انسان را ميپيچاند كه گاهي واقعا اين را عرض ميكنم، زياد چون به من مراجعه ميشه در امراض روحي. گاهي انسان دچار حيرت ميشه كه چطور اين شخص با اين مرض روحي زنده است. وسوسههاي شيطان ميآد در انسان به وجود ميآورد. يك حالت عجيبي شايد شما وسواسيهاي در طهارت و نجاست را ديده باشيد. اين كوچكترينشه. كه نميتونه انسان حتي به صميميترين دوستش بگه. يك حالت افسردگي پيدا ميكنه كه حاضره جانش به لبش بياد و اين حالت از بين بره. يك حالاتي كه حتي گاهي ميشه مراجعه به اين اطبا و روانپزشكها ميكنند. آنها هم كاري ازشون بر نميآد. اما اين را بدونيد هيچ راهي نداره بجز الا بذكر الله تطمئن القلوب. با ياد خدا. ممكنه شما حال و حوصلة ذكر پروردگار را نداشته باشيد اما يك چند روز به خودتون فشار بياريد، ذكر بگيد، به ياد خدا باشيد. بعد ببينيد بعد از چند روز چه حال نشاطي پيدا ميكنيد. اين نسخه را من امشب براي كساني كه داراي افسردگي روحي هستند كه زياد هم هستند، زياد هم هستند. زمان ما زماني است كه اين حالت بسراغ خيليها ميره. اين را عرض ميكنم كه هر كس افسردگي روحي پيدا كرد ممكنه يك چند روز اولش يك مقداري تأثيري در خودش نبينه. اما بعد از چند روز ميبينيد يك حالت نشاطي پيدا ميكنه و به كلي افسردگي از روحش برطرف ميشه. روايت هم داره. روزي هفتاد مرتبه لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم بگيد. روز اول ممكنه چندان فرقي نكنه. چون ببينيد اين ديوارهاي مختلفي كه شما گذاشتهايد جلوتون. ديوار اول را هم كه خراب كنيد روشن نميشه، ديوار دوم روشن نميشه، ديوار سوم روشن نميشه. آن آخرين ديوار كه ميخواد خراب بشه، آنجا براي شما شايد اثري از خودش نشان بده. خسته نشيد. لا اقل هفت هشت ده روزي، ده بيست روزي اين را بگيد بعد ببينيد، خودتون ميتونيد اين را بفهميد، تجربه كنيد. تجربه شده، تجربه نميخواد. چون ميگيم لا حول، هيچ حولي، هيچ قوهاي نيست مگر حول و قوه مال خداي علي عظيم است. لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم. افسردگي روحيتون از بين ميره. تجربه كنيد. اگر اين افسردگي كه بعضيها بيست سال يك نفري ميگفت آقا من تا بيست ساله يك خندة واقعي نكردم، يك تبسم گاهي كردم ولي تحميلي بوده. نشاط ندارم. چرا؟ مگر تو تنهائي. مگر تو خدا نداري. مگر در مقابل مشكلات كساني نبودهاند كه حتي نميتونم مقايسه كنم. لا يقاس بنا احد. ولي كارهايي كه كردند ميتونيم ما مقايسه با خودمون بكنيم. مخصوصا اصحاب ابي عبد الله الحسين. ما حضرت سيد الشهدا را نميتونيم مقايسه كنيم كه وقتي توي گودي قتلگاه افتاده بود، چه نشاطي داشت با خدا كه با خدا مناجات ميكرد و عرض ميكرد رضا برضائك. چون براي شما تابحال هرچه گفتند از مصيبت گفتند كه شما گريه كنيد. اما بدانيد حسين عليه الصلاة و السلام در ميان گودي قتلگاه، اين كلمة رضا يعني خوشنودم. خوشنودم به خشنودي تو. رضا برضائك. تسليم لامرك لا معبود سواك. واقعا اين جملات را با يك نشاطي ابي عبد الله الحسين ميگفت. حالا آنها را ما با خودمون قياس نميكنيم.
اما شب عاشورا. وقتي كه حضرت سيد الشهدا، آن چند نفر، آن هفتاد و دو نفري كه باقي مانده بودند، جاهاشون را در بهشت بهشون نشان داد و اينها به مقام عين اليقيني رسيدند، اينها در كنار خيمه با يكديگر شوخي ميكردند. يكي گفت كه آخه از تو بعيده. چرا امشب شوخي ميكني. گفت من در عمرم شوخي نميكردم. الان ميدوني چرا اينقدر خوشم؟ اينقدر به اصطلاح سرحال و بانشاطم، براي اينكه حساب ميكنم فردا شب اين موقع كجام؟ در خدمت پيغمبر اكرم. در خدمت علي بن ابيطالب. شما راست ميگيد كه ميگيد اي كه گفتي و من يمت يرني جان فداي كلام دلجويت كاش روزي هزار مرتبه من مردمي تا بديدمي رويت. آنها يقين داشتند به اين معنا. فردا شب اين موقع من و تو و سيد الشهدا و علي اكبر و قاسم بن الحسن و ابوالفضل العباس همه سرحال توي بهشت كنار پيغمبر چرا خوشحال نباشيم؟ اينجور ميشه انسان. انسان به اينجا ميرسه. همين آدمي بوده كه شايد مثلا چند روز قبلش اهل اين حرفها نبوده. ولي يك نگاه ابي عبد الله الحسين. يك گوشه نگاهي. آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا شود كه گوشة چشمي به ما كنند. يك نگاه حجة ابن الحسن بهت بكنه، يك گوشة چشمي بهت بكنه، آنوقت ميفهمي كه چقدر حالت و توجهت به پروردگار زياد ميشه. قاسم بن الحسن را وقتي كه شب عاشورا حسين بن علي بهش فرمود كه مرگ در ذائقهات چگونه است؟ گفت احلي من العسل. از عسل شيرينتره. من مرگ برايم در ركاب تو با اين خصوصيات از عسل برام شيرينتره. فردا هم خودش را نشان داد. آمد خدمت عمو. روضة من خيلي چند كلمة مختصري خواهد بود. همينقدر صدق توسل بكنه. آمد خدمت عمو اجازة ميدان خواست. ابي عبد الله الحسين به او اجازة ميدان نداد. رفت گوشهاي نشست و زانوهاي غم را در بغل گرفت. حضرت مجتبي به او فرموده بود كه اگر غم عالم در دلت پيدا شد، يك وصيتنامهاي من به تو ميدهم او را باز كن بخوان. باز كرد ديد در اول صفحه امام حسن مجتبي نوشته است قاسمم اگر در روز عاشورا بودي مبادا دست از ياري عمويت حسين بن علي برداري. آورد دو دستي تقديم عمو كرد. در روايت دارد اين عمو و اين پسر برادر بغل باز كردند حسين بن علي سر را گذاشت روي شانة قاسم. قاسم را در بغل گرفت فجعل علي يبكيان حتي غشي عليهما. آنقدر گريه كردند تا حالت ضعف به آنها دست داد. لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.
خدايا فرج مولاي ما امام زمان را برسان. الهي آمين. مريضهاي منظور الساعه لباس عافيت بپوشان. الهي آمين. امواتمون غريق رحمت بفرما. الهي آمين.
چو مرد او شدي مردانه ميباش. چو مرد او شدي مردانه ميباش. چو مست او شدي مستانه ميباش. راه را باز كنيد براي آنهايي كه كار دارند ميخواهند بروند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.