۱۴ شوال ۱۴۱۴-ظرفیتهای فکری مختلف،اخلاق ۷۱
ظرفيتهاي فكري مختلف اخلاق 71
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين. سيدنا و نبينا ابو القاسم محمد. (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم). و علي اهل البيت الطيبين الطاهرين لا سیما علي سيدنا و مولانا حجة ابن الحسن روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين.
يكي از مسائل بسيار پر اهميت اجتماعي، مسئلة استعدادها و دركها و فهمهاي مختلف است. انسان در دنيا بخاطر همين اختلاف فكري و ظرفيتهاي مختلف، در راههاي مختلف قرار گرفته و هر كدام به يك شغلي مشغولند. روايات زيادي هست در كتاب شريف اصول كافي در باب ايمان كه ايمانها و مؤمنين با هم از نظر درجات ايمان تفاوت دارند. هر كسي داراي يك درك، يك استعداد اگرچه پروردگار متعال روز اول كه ارواح را خلق فرمود، دو هزار سال قبل از ابدان، طبق روايات زياد، همه را مساوي خلق كرد و عدالت پروردگار هم همين را اقتضا دارد. همه مساوي بودند. كان الناس امة واحده. همة مردم امت واحد بودند، يك حال. و نفس و ما سواها. كه كلمة و ما سواها، قسم به كسي كه نفس را مساوي خلق كرد، اشارهاي است به اينكه همة انفس، همة نفسها با هم در ابتداي خلقت مساوي بودند. ولي در اثر برخوردها، تربيتها، محيطها، و در اثر ورود اينها به دنيا در وضع و اوضاع مختلف، يك عده استعداد زيادي پيدا كردند، يك عده استعداد كمتري دارند. يك عده كار كردند ايمانشون زيادتر شده، يك عده كار نكردند ايمانشون تضعيف شده. يك عده مرحلة اول ايمانند، يك عده در مرحلة دوم ايمان. و مراحل ايمان تفاوت ميكند و استعدادها و شرح صدرها هم با هم متفاوته. لذا در روايات اصول كافي، در باب ايمان و درجات ايمان، ائمة اطهار عليهم الصلاة و السلام فرمودهاند كه كسي كه در مرحلة ايمان بالاتري است، ايمانش را نخواسته باشه تحميل كنه بر كسي كه در درجة پائينتر ايمانه. و كسي كه در درجة پائين ايمان هم هست، نبايد بر كسي كه بالاتره ايمانش را تحميل كنه. در روايات هست لو علم الناس كيف خلق الله خلق لم يلم احدا احدا. اگر مردم ميدونستند كه خلق را خدا چه جوري خلق كرده، همديگر را ملامت نميكردند. همه ميرفتند يك شغل ميگرفتند اگر يك فكر ميداشتند. همه در يك راه قرار ميگرفتند. آنكه با چه زحمتي خودش را منتقل ميكنه به مشهد مثلا براي زندگي در مشهد، اگر همة مردم كرة زمين همينجور فكر ميكردند، همه ميآمدند توي مشهد زندگي ميكردند. ديگه مشهد نبود، تمام بيابانهاي اطراف مشهد خونه ميشد و ازدحام و جمعيت و اينها. اگر همه مثل من فكر ميكردند ميرفتند شايد روحاني ميشدند و در اين لباس قرار ميگرفتند و باز كارهاي ديگر مختل بود. اگر همه مثل شما فكر ميكردند باز مثلا مهندس و طبيب و روحاني نداشتيم. خداي تعالي روي نظم خاص خودش تمام افراد را يك مغز، در مغزشون يك جرياني قرار داده، يك اشارهاي كرده، كه او به آن راهي كه خدا دوست داره كه گفت هر كسي را بهر كاري ساختند. مهر آن را در دلش انداختند. هر كسي داراي يك شغل، يك كاري، و اين سبب نظام اجتماعي شده. و روي اين اصل اگر ما يكديگر را ملامت بكنيم بخاطر انتخاب شغل، انتخاب مسير، انتخاب هدف، حتي در طرز فكر، اشتباه كرديم. البته همه بايد در مسير دين قرار بگيرند و همه بايد خودشون را با دين تطبيق بدهند. اما همون دين و همون ايمان ميبينيد كه مراتب و مراحلي دارد. يكي مثلا فكر ميكند كه مثلا بايد دائما نماز بخوانه، عبادت كنه و از اين راه كسب بهشت كنه و از جهنم نجات پيدا كنه. يكي با خودش فكر ميكند كه بايد كسب معرفت كنه، خدا را بشناسه، و شناختي دربارة ذات مقدس پروردگار داشته باشد و معرفت اهميتش از عبادت بيشتره. يكي فكر ميكنه كه علم و فقه و كمالات ديني اهميتش بيشتره. يكي فكر ميكند كه مثلا علوم مادي اهميتش و نفعش براي جامعه بيشتره و همينطور. اين استعدادهاي مختلف، اين افكار مختلف خدا هم خواسته همينطور باشه و با انتخاب خود افراد به اين مسائل رسيدهاند. ولذا لم يرا احدا احدا. هيچكس به تركيب كسي دست نزنه و هيچكس كسي را ملامت نكنه و خداي تعالي يك سر قضيه در دست اوست و به هيچ وجه دخالت ما در آن بخشي كه خدا در اختيار گرفته، فايدهاي نداره.
روي اين اصل ما يك مطلبي را در اول زندگيم بود و از اولي كه وارد درسهاي طلبگي شدم اين را يك مدتي دربارة خودم و بعد هم دربارة دوستانم تشخيص دادم. بخاطر اينكه امشب ميخواهيم دفترهاي آقايون را بهشون بديم و برنامهها تنظيمتر بشه و منظمتر بشه، يك مقدمهاي عرض ميكنم. كه چون مردم مختلفند، افكار مختلفه، و ايمانها با هم فرق دارد، با همة زحمتي كه اين مسئله داره بايد تكتك روي اشخاص كار كرد. هيچوقت نميشه كه مثلا فرض كنيد در اين خصوص مربي و استاد، اين بخواد با يك نسخة واحده همه را ويزيت كنه. نميشه. و نشده. ايني كه ميبينيد شبهاي دوشنبه ما جلسه تشكيل ميديدم، بيشترش براي ملاقات دوستانه، ملاقات كنيم دوستان را و حضور و غيابشون را احساس كنيم. و الاّ حقيقت مطلب غير از اينهاست. در همين جلسة الان افرادي هستند كه حرفهايي كه من در اين شبها ميزنم خيلي براشون كمه و با اينكه صحبتها كاملا ساده است و براي يك عده خيلي زياده. و براي يك عده هم، خوب، متناسبه. مثلا فرض كنيد از باب نمونه در اين مجلس الان اگر من دربارة نگهداري انسان خودش را، صددرصد از گناهان و حتي از مكروهات و حتي از ترك اولي حرف بزنم، در همين مجلس افرادي هستند كه از اين مراحل گذشتهاند، ممكنه عمل نكنند. ولي مسئله خيلي براشون ساده است. توي همين مجلس، من ايني كه ميگم علم غيب ندارم. هيچ ادعائي هم من ندارم. اما خوب سني از من گذشته، آنقدر با افراد برخورد كردم، لااقل سي و يك سالش در اين كانون در بحث و مناظره بودم. لذا هرچي هم انسان كودن باشه وقتي كه سي و يك سال، با عمر، شايد جمع زيادي از شما شايد به اين سن نرسيديد، سي و يك سال با مردم برخورد داشته باشه و خوب بررسيشون بكنه، بالاخره يك چيزي از همان ملاقاتشون ميفهمه و مشاهده ميكنه. و روي اين حساب دقيقا جمعي را من در همين مجلس ميشناسم كه اينها نميتونند قبول كنند كه يك انسان ممكن باشه كه هيچ گناه نكنه. ميگن نميشه، اين كار چهارده معصومه. حالا بحث هم، قابل بحث هم نيست. درك بيشتر از اين نيست، فهم بيشتر از اين نيست. انسان بخواد با اينها بحث بكنه بيفايده است. به جهت اينكه اگر ميشد كس ديگر هم گناه نكنه، خوب چهارده معصوم بيشتر داشتيم ديگه. بيشتر از چهارده معصوم ميداشتيم. اگر كسي بنا بود تمام كارهايش براي خدا باشه، ما، حيف كه نميخوام معرفي بكنم. توي همين مجلس افرادي داريم كه شماها نميشناسيد ولي من ميشناسم كه يك دونه كار براي هواي نفسشون نميكنند. يك دونه كار براي خواستة دلشون نميكنند. همة كارهاشون براي خداست. و افرادي هم توي همين مجلس داريم كه شيطان و هواي نفس آنها را وادار كرده بيان توي اين مجلس. اگر يك شب آدم بهشون بگه كه آقا امشب شما نيا. چرا من نيام؟ من دلم ميخواد بيام. خوب همينجا دل بخواه، شما الان گفتة حضرت موسي و خضر را شنيديد، تا حدي هم خونديد. قصهاش هم ميدونيد. حضرت خضر ميگه ما سألته عن امري. من اين كارهايي كه كردم هيچكدومش را از دلبخواه خودم نكردم. اين تضادي كه بين حضرت موسي و حضرت خضر در اين دو سه تا مسئله بوجود آمد پس چي بود؟ يكيشون، يك مثقال بايد بگيم، يك مثقال پائينتر از يكي ديگه بود. و الا اختلاف نداشتند. دو تا معصوم صددرصد معصوم كه هردوشون معصوم بودند. هم حضرت موسي معصومه هم حضرت خضر. چون پيغمبران نميشه معصوم نباشند. پس اين اختلاف از كجاست؟ تا جايي اختلاف داشتند، يعني اختلاف مؤثر بود. ميگفت هذا فراق بيني و بينك. اين جداي من و توست. جدا شدند از هم. از هم فاصله گرفتند. دو تا پيغمبر معصوم چرا ازهم جدا شدند. براي اينكه يكي ايمانش قويتر بود. يكي ايمانش ضعيفتر بود. سلمان و ابي ذر هر دو خوب بودند، هر دو بزرگند. اما پيغمبر اكرم به سلمان فرمود كه آنچه تو ميدوني به ابوذر نگو. ما علم السلمان ما في القلب ابي ذر لكفره و لو علم ابي ذر ما في القلب سلمان لكفره. اگر سلمان از دل ابي ذر اطلاع داشته باشه تكفيرش ميكنه و اگر ابي ذر هم از دل سلمان اطلاع داشته باشه تكفيرش ميكنه. به جهت اينكه سلمان ناقصه، ايمانش ضعيفه، ناقصه، آنكه در درجة نهم از ايمانه. در عين حال ميبينه ايمانش ناقصه، يك درجه كم داره. و ابي ذر هم يك چيزهايي از سلمان ميشنوه كه نميتونه هضمش كنه. اينهم او را تكفير ميكنه. حضرت امير المؤمنين يك كلفت داره يك نوكر. بنام فضه و قنبر. فضه با اينكه زنه ايمانش از قنبر بيشتره. قنبر آمد گفت كو علي بن ابيطالب؟ فضه گفت رفته به آسمانها بين افرادي كه در آسمانها هستند اختلافي شده ايشان رفته حل كنه. اين گفت اي كافر اين حرفها را نزن. علي بن ابيطالب بشري است مثل، آية قرآن هم بعضيها استدلال ميكنند قل انما بشر مثلكم. بشري است مثل ما، اين حرفها چيه؟ ببينيد قنبره، مرده. در عين حال هنوز. و واي به حال آن انساني كه اين مسئله را درك نكنه. يعني حد خودش را ندونه. فكر، خيال كنه كه هر چه او ميفهمه همين درسته و هر چي كه ديگران ميگند اين درست نيست. اين خيلي بده. يعني در زندگي بدتر از اين چيزي نيست. يعني اگر به اينجا رسيديد كه به مسموعاتتون توجه كرديد، به آنچه كه شنيديد توجه كرديد، به آنچه كه خودتون رسيديد متحجر شديد، همين را حقيقت دونستيد، اين شما بدونيد كه همينجا مرديد و رو به كمال نميريد. اگر سلمان بگه، اگر ابيذر بگه سلمان بيخود ميكنه، آنچه كه من هستم درسته. ابيذر همينجا مرده ديگه قدم به مرحلة دهم از ايمان نميتونه بگذاره. و اينطور انسان نبايد باشه. همه با هم اختلاف دارند، يكي به مقام مخلصين ميرسه، مخلص بدونيد اين صفت، اسم مفعوله. يعني كسي كه خالص شده است. خالص خالص. اين شخص خالص محاله كه براي غير خدا كار بكنه. محالهها. و الاّ خالص نيست. تا كه توي فكرش آمد كه من برم بهشت، آنجا جاي خوبي است براي خوشگذراني و خدا را منظور نكرد. اين مخلِص ممكنه باشه ولي مخلَص نيست. يعني بهرحال بهشت است و خدمتتون عرض شود كه نعمت است و خوشگذراني است و رفاه است و آسايش. به مجرد، اين شخص مخلَصه. مخلَص اينطوريه كه اين را اصلا فكر نميكنه، فكر نميكنه. و شخصي كه مرحلة پائينتره نميتونه بفهمه كه چطور ميشه مخلصين اينطوري باشند. الان ممكنه توي مجلس ما يك عدهاتون نفهميد. براي بهشت نباشه. براي ترس از جهنم هم نباشه. خدمت شما عرض شود كه من چرا عبادت كنم؟ خيلي ساده رد ميكنه. و اين درست نيست، رد كردنش درست نيست. توي اين مجلسها ممكنه كسي باشه بگه اصلا معقول نيست من براي نميدونم نعمتهاي بهشت، براي خود بهشت، من عبادت و بندگي خدا را بكنم. يك مثال ميزنم. چون اين را مطرح كردم خدمتتون عرض شود كه مثال را ميزنم. فرض كنيد يك كارگر افغاني كه هيچ شما را نميشناسه بريد از سر گذر بياريد كار كنه. رفيق صميمياتون هم ميآد خونهاتون كار بكنه. هر دو يك كار ميكنند. توي فكر اين رفيق صميمياتون محاله بياد كه چقدر اين فلاني پول ميده به من و اگر كمتر پول ميده من كمتر كار كنم. و اگر بيشتر پول بده بيشتر كار بكنم. در همون لحظه توي فكر اين كارگر باصطلاح بيگانه كه هيچ شما را نميشناسه، محاله كه بياد من روي محبت كار كنم و براي خاطر دوستي به او كاري بكنم. ببينيد دو نفر كارگر، هر دو با هم آمدند توي خانة شما دارند كار ميكنند، هر دوي اين دو نفر هم دارند كار ميكنند. اما يك فكر اين داره كه محاله توي مغز او بره، يك فكر هم او داره كه محاله بياد توي مغز اين. اگر سفرة دلشون را اين دو تا كارگر خوب كنار فرض كنيد ساختمان شما نشستند و سفرة دلشون را باز كنند. اين ميگه تو احمقي اين ميگه تو احمقي. اينطوري هست يا نيست؟ خيلي ساده آدم اين را ميفهمه مگر اينكه نخواسته باشه بفهمه. و الاّ خيلي ساده است. اين كارگر بيگانه ميگه كه تو مگه ديوانه شدي؟ اگر براي پول كار نميكني پس براي چي كار ميكني؟ او هم ميگه تو مگر اينقدر پستي كه براي پول كار كني؟ نه. به همديگه كار نداشته باشيد، دست به تركيب همديگه نزنند. اون بگذارند كار خودش را بكنه اون هم بگذارند كار خودش را بكنه. و اين دو تا نزد اون باصطلاح صاحب كار دو رتبه دارند. يكي رتبة پوليه يكي هم رتبة محبتيه. و رتبههاشون هم بهم نميخوره، هيچ به هم نميخوره.
بنابراين مردم با هم مساوي نيستند. اين مختصري ميخواستم مقدمه عرض كنم براي اين مطلب. كه بسيار كار مشكلي است. همين امروز بود يا ديروز در دفتر كانون يك آقايي به من ميگفت كه مثلا چرا حاج ملا آقاجان دو سه نفر بيشتر افراد و تربيت شدگان نداشته ولي مثلا شما اينطور، گفتم اولا من را با ايشان مقايسه نكن، او خيلي مرد بزرگي بود. و بعد اين مطلب را گفتم. گفتم كه آن وقتي كه ايشان بود، در آنموقع مردم يك چنين اقبالي، يك چنين رشد فكري، يك چنين دركي نداشتند. خدا ميدونه از روحانيين زنجان بودند در آنوقت كه حاج ملا آقاجان را، چه عرض كنم، از يك آدم عادي هم پستترش ميدونستند. و او هم شايد گاهي كارهايي ميكرد كه اونها همينجور فكرش كنند و در روحانيين زنجان همانوقت كسي بود كه او را بعد از امام زمان، اول ولي خدا ميدونستند. خوب اين دو تا فكره در مقابل دربارة يكنفر. يكي علي بن ابيطالب را يك بشري مسئلهدون داراي ولايت تشريعي ميدونه. يك نفر هم او را يد الله و داراي ولايت تكويني و بلكه ميگه ما سوي الله تحت اختيار اوست. اينها عقائد، زياد. افكار زياد و اختلافات هم زياد. بنابراين همانطوري كه متوجه هستيد خيلي خوشحالم كه بعضي از شماها خوب توي اين مسئله متوجهايد. همانطوري كه متوجه هستيد بايد تكتك، فرد فرد به افراد رسيدگي كرد. و روي همين حساب ما آخر ماه رمضان، يعني ماه رمضان، جلسات شبهاي ماه رمضان فرصت خوبي بود براي اينكه دوستانمون را بشناسيم. هر شب ميديدمشون. خوب روزها هم كه روزه گرفته ميشد هم آنها نوراني بودند و هم ما يك خوردهاي از گناهانمون، از بديهامون دور شده بوديم. طبعا ماه رمضان همينطوره، همه، شيطون هم كه طبعا دست و بالش بسته است و يك خوردهاي باصطلاح مشاهدة بعضي از مسائل شد. لذا گفتم كه تمام دفترها را بياريد ما يك بررسي بكنيم. بررسي كرديم. تنها كسي كه خيلي به ما كمك كرد جناب آقاي نعمتي بودند كه خيلي به ما كمك كردند. ساير رفقا متأسفانه يا مسافرت رفتند يا كمك نكردند. بهرحال ايشان خيلي زحمت كشيدند. ماهم خوب كنارشون. و لذا امشب دفترهاي آقايون بهشون داده ميشه، همه. مطالبي هم كه توي دفترهايتون نوشتيد، همه حالات، يك عده هيچي ننوشتند. يا حالش را نداشتند، يا چيزي نداشتند بنويسند يا بهرحال وقتش را نداشتند. هيچي ننوشتند، هيچي. لازم هم نيست زياد توي دفتر چيز بنويسيد. يك عده حالات خودشون را نوشتند. خوابهاي خوبي ديدند، مكاشفاتي داشتند، مسائلي داشتند نوشتند. يك عده هم خوب تازه هستند، هنوز طبعا فرصت براي چيز نوشتن نكردند. و كلا، الا يك نفر كه اشتباه كرده، خيال ميكرده فرض كنيد دفتر مال سؤال كردن و ايراد گرفتن و اشكال كردنه. و الاّ بقيه متوجه بودند كه دفتر براي چي هست. ولذا همه درست نوشتند. خوب هم نوشتند. و تقريبا همانطوري كه ما ميشناختيم و شناختيد، نه از راه علم غيبها. از راه معاشرت همانطوري بوده و لذا دفترها امشب بهتون داده ميشه ولي من به اين مسئله رسيدم در اثر گرفتن دفترهاي شما و نگاه كردن كه اگر بخواهيد انشاء الله همتون، انشاءالله از ياران خوب امام زمان باشيد، و اگر خواسته باشيد انشاء الله به كمال مطلوب برسيد بايد من خودم را بيشتر در اختيار آقايون بگذارم منتهي در يك حد منظبتي. لذا روزهاي شنبه، روزهاي يك شنبه، روزهاي سه شنبه اين سه روز در هفته. از ساعت ده تا ساعت يازده. همينطور ميشه ديگه. توي دفترهاتون نوشته شده از ساعت نه تا يازده. منتهي يك ساعت مال خانمهاست. از ساعت ده تا ساعت يازده. با ساعتهاي جديدها، ساعت ديگه جديد و قديم نداره.
من در همين جا هر روز از اين سه روز حالا احتمال داره يك روز باز بعد اضافه بشه من در اختيار آقايون هستم. منتهي هر روزي تقريبا در اين مدت شايد بتونيم پنج نفر، الي شش نفر را انشاء الله باهاشون خصوصي صحبت كنيم. روي ترتيب روي حساب، هر كدوم سؤالي دارند، بحثي دارند، البته اقلا ماهي يك دفعه ببينمشون. و كمتر البته كار بيخودي هم نداشته باشند. يك وقت مييان اينجا مينشينن بيكارند طبعا اونهايي كه كار ندارند كمتر مييان اونهايي كه كار دارند بيشتر مييان. خودتون را به من بيكار معرفي نكنيد. روزها انشاء الله تشريف مييارن و من در رأس ده دقيقه، چون بيشتر ضرورت نداره. من اگر كه انشاء الله خدمتتون عرض شود كه خوابهاتون را بنويسيد كه براي من خواب تعريف نكنيد مگر يك خواب فوق العادهاي باشه كه خوب مؤثر باشه. خيلي فوق العادگي داشته باشه، خيلي زيادها. اين مسائلتون را مشكلاتتون را خدمت شما عرض شود كه مخصوصا من از كسي بيشتر خوشم ميياد كه دربارة مراحلش صحبت كنه. مربوط به مراحلتون تعيين شده كه در چه روزي كيا بيان در دفترهاي آقايون نوشته شده كه در چه روزي كي ميتونه بياد لازم هم نيست آمدنش ميتونه بياد.
و روزي پنج نفر اگر انشاء الله به همين ترتيب جلو بره ما همة شماها را انشاء الله در ماه لااقل يك دفعه كاملا زيارت ميكنيم و به سؤالاتتون جواب ميديم و من واقعا من شرمنده ميشم بعضيها ده روز مييان واي ميايستند و ميگن آقا ما يك سؤال داريم من نميتونم افراد دور من را گرفتن من نميتونم جواب بدم و واجب هم هست چون حتما بايد اين برسي بشه. وروي اين حساب. خوب ياداشت كنيد خوب متوجه باشيد شاعت نه تا ده، ده تا يازده ببخشيد. ده تا يازده انشاء الله تشريف بياريد اگر پنج نفر قبل از شما آمدند از من وقت گرفتن يا تلفني وقت گرفتن يا از آقاي نعمتي وقت گرفتن ديديد پنج نفر نشستن بريد يك روز ديگه بياييد. مثل اينكه نوبت نميشه. و روزي پنج نفر الي شش نفر. يك نفر هم براي زوار ميگذاريم چون اونها هم بالاخره حق دارند و تشريف بيارن اگر با دفترشون تشريف بيارن خيلي بهتر، روشنتر اگر هم نه تشريف بيارن خصوصي بنشينيم باهاشون صحبت كنيم، و انشاء الله مسائلشون را حل كنيم و باهاشون صحبتهاي ضروري را بكنيم و خيلي مقيد باشيد آقايون كه صحبتهاي متفرقه به هيچ عنوان نشه، فقط دو چيز اگر اشكالي در خودتون ميبينيد خدمتون عرض شود بگيد تا اشكال رفع بشه، اگر اشكالي هم در بنده ميبينيد كه خيلي متشكر ميشيم كه انشاء الله بيان كنيد. و اين راه پر نشيب و فرازي كه خدا ميدونه، شماها نميدونيد اكثرتون نميدونيد كه چقدر سنگها توي اين راه ميافته، چقدر افراد ضعيفمون متأسفانه، افراد ساده لوحمون، افراد چه جوري عرض كنم يك خرده كم سوادمون تحت تأثير افراد شيطان سيرت قرار ميگيرند و چه حرفهايي به اينها گفته ميشه كه اصلا اساسي نداره. ولي سنگها را ما تحمل ميكنيم و ما به اصطلاح همين جور هضم نفس ميكنيم خدمتتون عرض بشود كه جلوي پاي شماها نميگذاريم اين سنگها مانع پيشرفت شماها بشه. و انشاء الله كوشش بكنيد شش دنگ حواستون را اولا بديد و هر كس غير از اين بكنه از ما نيست يعني واقعا وقت ما را هم ميگيره وقت خودش را هم ميگيره و جزء همين سنگهاست كه انشاءالله امام زمان از سر راه برش ميداره ولي جدا تقاضا از دوستان ميكنم از برادران عزيزم از انشاء الله از ياران امام زمان تقاضا ميكنم حرفهايي را كه براتون خيلي ضرورت داره انشاء الله سؤال بكنيد و بپرسيد و همش به فكر ترقيات و روحيات و كمالاتتون باشيد.
بعضي از شماها گاهي يك سال، يك سال هم بيشتر توي يك مرحله هستيد يك مقدارش تقصير منه يك مقدارش هم تقصير خودتون. يك مقدارش كه تقصير منه، من نرسيدم ديدم ضعيفيد، گفتم حالا بگذار ببينيم همچين لگان لگان داره ميياد، يك مقدارش هم تقصير خودتونه كه چرا لگان لگان باشيد. بنابر اين انشاء الله امشب دفترهاتون بهتون داده ميشه و از امشب يك آغاز، انشاء الله يك برنامة جديتر و بهتر و من هم در اختيار شما بيشتر و اميد واريم انشاء الله بتونيم يك جوري باشيم اونچه كه خدا و پيغمبر و امام زمان ميپسنده همان باشيم.
خوب و اينكه اين جلسة شبهاي دوشنبه از اين به بعد براي تذكرات و براي يغظه است، براي بيداري است و با كمال معذرت چون افراد خيلي سطحشون با هم فرق ميكنه با كمال معذرت ديگه تو حرفهاي عميق و بعضي از مسائل غير قابل هضم نميريم. ولي بايد بيائيد انشاء الله. اين جلسة ملاقاته كه بايد تشريف بياريد. ولي انشاء الله براي اين جلسه، من از اول اسمش را گفتم براي بيدار نگهداشتنه. انسان توي مسافرت، توي اتوبوس نشسته، رفيق پهلوييش خدمتتون عرض شود ميبينه داره چرت ميزنه. هي گاهي يك سقلمهاش ميزنه كه آقا پاشو، چرت نزن، انشاء الله الان ميرسيم، يك ساعت ديگه ميرسيم. حالا ما هم ميخواهيم شما چرت نزنيد كه انشاء الله برسيم. چون هر لحظه، حتي عجيب، در انجيل هم حتي دارد كه اون مصلح آخر الزمان ممكن است كه يك دفعهاي بيايد. ممكنه، حتي اين تعبيرات داره حتي ممكنه نصف شب بياد، ممكنه صبح بياد، ممكنه روز بياد، ممكنه خدمتتون عرض شود در حين غفلت شما بياد ولي شما غافل نباشيد و آماده باشيد. در آيات قرآن هم كه تصريح شده و در روايات هم تصريح شده و علت اينكه وقت هم تعيين نميشه براي همين جهته. و لذا انشاء الله طوري نباشه كه وقتي كه يكي از اصحاب رسول الله، ايشان ميگفت در كتاب سير الي الله من روايتش را نوشتم، كه خدايا يك وقتي مرگ به من برسه كه من در حال بيداري باشم، در حال غفلت نباشم. حالا شماها هم انشاء الله امام زمانتون بايد يك وقتي، يعني هر وقت اومد شما، چون معلوم نيست كي بياد شما بايد دائما در حال بيداري باشيد. اين شبهاي دوشنبه، اين همون سقلمه زدنه كه آقا چرت نزنيد و انشاء الله براي بيدار نگهداشتن دوستان اين جلسه شبهاي دوشنبه هست و لذا همه هم بايد بيدار باشند. همون كه در مرحلة اوله، و همون هم كه در مرحلة آخره. چون هر كجا كه چرت بزنيد كلاهتون پس معركه است. هر كجا خوابتون ببره ميبينيد ميافتيد توي حوض. يك وقتي با آقاي فاني مسافرت ميرفتيم، گفتم آقاي فاني يك وقتي چرت نزن ميبيني يك وقتي بعله…! حالا خداي نكرده ميافتيد دست و پات شكست، نتونستي بعد با ما همراه باشي. نتونستي به مقصد برسي، چرت نزنيد. تا ديديد كه يك حالت چرتي، خوابي بهتون دست داد، اقلا بيدار بشيد كه خواب گاهي منتهي به مرگ انسان ميشه. و ما اكثر اين افرادي كه مغرور به دو كلمه چيز شنيدن و دو كلمه چيز خوندن و يك دو قلم عبادت، هستند؛ اكثرا در همون عبادت، در همون علم، در همون خدمتتون عرض شود خورده سواد، به قول بعضيها خورده سواد، در همونجا خوابشون ميبره و بعد هم ميميرند. اين آية شريفه ميفرمايد المتر الي الذين اوتوا نصيبا من الكتاب. يك چيزي، يك نسيمي از خوندن و نوشتن و حالا قرآن ياد گرفتند. نصيبا من الكتاب. يؤمنون بالجبت و الطاغوت. اين در اثر همين غرور گاهي ميشه ميگند ما هستيم ديگه. شخصيت ما، همة حرفها اشكال داره و همة حرفها نادرست است و هر چي را نميفهمند قبول نميكنند. ايمان به جبت و طاغوت ميآرن. كه جبت و طاغوت در روايات داره ابابكر و عمرند. و يقولون هولاء اهدا من الذين آمنوا سبيلا. ميگن اينها بهتر ما را هدايت ميكنند به راه خدا تا علي بن ابيطالب. انسان را به آنجا ميرسونه. مني كه شايد مثلا چهل سال ميشه دارم درس ميخونم، اگر مغرور شدم به همين يعني همون كلمه كه گفتمها، اون را روي غرور گفتم؛ مغرور شدم به اون درسهايي كه خوندم خداي نكرده، من توي اين مرحله مردم و بوي تعفنم را واقعا دماغها را ميسوزانه. آخه بعضي تعفنها بقدري تيز و بده كه انسان حالش بهم ميخوره. و اگر شما هم با دو سه كلمهاي كه اينجا، آخه يك وقت نگيد من شدم طاووس عليين و از اولياء خدا شدم و مردم برن رد كارشون و خدمتتون عرض شود كه اينها كيند ديگه؟! اين حرفها نباشه. من در مسائلي كه قبلا گفتم، گفتم اوليائش را خداي تعالي در ميان مردم مخفي كرده، البته توئي كه توي اين جلسه ميآي توي راهي. شايد هم انشاء الله به مقصد هم برسي. اگر لقد نزني، اگر خدمتتون عرض شود كه حواست پرت نشه، اگر اشتباه نكني، اگر غرور نگيردت، خيلي اگر داره، انشاء الله ميرسي. اما فكر نكني آني كه نميآد توي اين جلسه، پس او كيه ديگه؟ يك وقت ميبيني او استاد كله، استاد تو كه نه، استاد استاد تو بايد شاگردي او را بكنه. خدا رحمت كنه مرحوم حاج ملا آقاجان ميگفت كه من بهم، حالا كي خبر داده بود نميدونم، خبر دادند كه يكي از اولياء خدا در فلان كاروانسراست توي يك اطاقي هست. برو ديدنش. ماپا شديم رفتيم دم در كارونسرا، آنوقتها البته هتل و مسافرخانه…(قطع صداي نوار)
دالاندار ميگفتند آنوقتها. به دالاندار گفتيم شما يك زحمتي بكش اجازه بگير از آقا كه ما بريم خدمتشون. گفت آن آقا! گفت يك پيرمردي آنجا افتاده، در اطاقش هم باز است و من شخصيت، دالانداره ميگفت من شخصيتم ايجاب نميكنه كه برم از او اجازه! برو. ميگفت هر چي كرديم نشد. رفتيم بالا. رفتيم بالا، هنوز من به در اطاقش نرسيده بودم صداش بلند شد ميكده حمام نيست، سرزده داخل مشو. ما خشكمون زد. همانجا وايستاديم. بعد به ما گفت حالا بيا. اجازه فرمودند. اصلا ديدم عجب مهريري از علمه، اما اصلا به قيافهاش نميآد. مثل يك آدم مفلوك باصطلاح، نه كثيف، نه مثلا فرض كنيد كه از نظر ظاهر مخالف دين. نه. ساده. خوب. لباسش خيلي كم قيمت، آن گوشه… كه من پدرم بعدها با آن شخص آشنا شده بود، البته مستقلا ايشان آشنا شده بود. مرحوم آقاي كلباسي بود، از علماي بسيار بزرگ مشهد، از اولياء خدا بود. چون من آنهايي كه از اولياء خدا هستند، از مرجعي كه از اولياء خدا نيست و تزكية نفس نكرده، او را بالاترش ميدونم. ايشان مرحوم آقاي كلباسي، دو تا آقاي كلباسي در مشهد داشتيم. پيرمردها نگن كه اون آقاي كلباسي كه ما ميشناختيم همچين آدمي نبود. نه. يكي معروف بود، يكي هم نامعروف. در تقي المحله خانهاشون بود. اين پدر زن اين آقاي خزعلي، ايشان بسيار مرد بزرگواري بود. من مستجاب الدعوه ميدونستمش. من كوچيك بودم ايشان فوت كرد. ايشان معرفي كرده بود آن آقا را كه در همان كارونسرا به پدر ما. قبل از اينكه ما اصلا با مرحوم حاج ملا آقاجان آشنا بشيم. وقتي حاج ملا آقاجان قضيه را گفت پدر ما گفت اِ من ايشان را ارادت دارم، ميرم خدمتشون. ايشون گفت قدر او را بدون. از بزرگان بود و هيچكس نميشناخت. حتي ميگم آن دالاندار كارونسرا ميگفت اي آقا! اجازه بگيريد. ما وارد ميشيم اين حرفها نيست. در بين مردم اولياء خدا زيادند. يك وقت فكر نكنيد ما يك چيزي شدم و آنها كي هستند و ما همة مردم را بصورت، خيال نكنيد آني كه پاچال وايستاده و تا قرون آخر از مردم پول ميگيره، عجب محب دنيايي است. نه. ممكنه هيچ به دنيا هم محبت نداشته باشه ولي در عين حال خدمت شما عرض شود كه دقيق باشه در كارش. خداي تعالي به پيغمبر اكرم ميفرمايد كه و لا تجعل يدك مغلولة الي عنقك و لا تبسطها الي البطن. يك جوري نباش كه آب بقول ما از دستت نچكه، نه سخاوتي، نه دادي، نه ستدي، هيچي. خيلي هم دستت را باز نكن كه بعد ملول، باصطلاح سر افكنده، گرسنه بشيني و چيزي نداشته باشي. و لا تبسط كل البسط. اينجوري نباش. شماها هم همينطور. حساب داشته باشه. عرض كردم من در كتاب، نميدونم پرواز روحه يا در يك كتاب ديگه است، در محضر استاد، يك تاجري آمده بود در قم و خيلي مرد خيري بود. يعني چون با حاج ملا آقاجان رفيق بود، با ما هم رفيق شده بود. مرد خيلي ثروتمندي بود اما خيلي خيّر. خوب ما با او ميرفتيم مسجد جمكران. خوب طبعا چون او بود و ما هم طلبه بوديم و معلوم بود كه او نميگذاره ما پول ماشين را بديم. لذا ما خيلي تعارف نميكرديم. نشستيم توي ماشين كه بريم براي جمكران. آنوقتها يك جيپي بود، يك ماشين جيپي بود، اين پنج نفر را سوار ميكرد ميبرد مسجد جمكران. خيلي هم راه، از طرف كوه خضر و آنطرفها تقريبا حدودا شايد متجاوز از بيست و دو سه كيلومتر راه ميرفت. چون راه كاشان از آنطرف بود، توي خانهها نميتونست بره. نفري يك تومان ميگرفت آنوقتها و ما چهار نفر بوديم. اين راننده گفت كه آقا اگر يك تومان ديگه شما بديد ما الان ميريم، دربست ميريم. منتظر كسي نميشيم. تاجره گفت نه منتظر ميشيم يك نفر ديگه هم بياد. اتفاقا كم، روزهاي معمولي بود، مشتري جمكران آنوقتها خيلي كم بود. شايد لازم بود يكساعت، يك ساعت و نيم معطل بشيم براي يك نفر و شايد هم معطل شديم، درست يادم نيست. من توي ذهنم آمد كه عجب اين كه ميگفتند آدم خيّريه اين براي يك تومان اينقدر ما را معطل كرد. بعد توي راه خودش براي آن راننده شرح داد. گفت من اين كارها را كردم تو فكر نكني كه من يك آدم، چون خود راننده يك اعتراضي به ما كرد، به ايشان البته، به همهامون. شما فكر نكنيد من يك آدم خيلي خسيسي هستم، من يك كتاب چاپ كردم مجاني دادم به همه بيست و پنج هزار تومان، آنوقت بيست و پنج هزار تومان يك خونه ميشد بخره انسان. خيلي پول بود. شايد، بعله، ما در بعد از او هيجده هزار تومان داديم يك خانة دويست و پنجاه متري در قم خريديم مثلا. خيلي اينها را نقل كرد كه طرف را خوب روشن كنه. بعد گفت فلاني اين پولي كه خدا به دست ما داده كه مال ما نيست. مال من نيست. خدا امانت داده دست من. من نبايد اسراف كنم، نبايد خدمت شما بي دليل خرج كنم. اسراف نباشه، بي دليل نباشه، خرج ميكنم. امام زمان دوست داشته باشه من هر چي بگه ميدم. ولي الان ما كه اينجا نشستيم، يك نفر آمد گفت چقدر خوب شد وايستاده بوديد تا پنج نفرمون كه تكميل شد، چون اگر ما ميرفتيم او طبعا نميرسيد به ماشين و يا اگر يك ماشين ديگهاي هم ميآمد بالاخره با اين يك نفر نميبرد. گفت ما يك ساعتي اينجا كنار قبر حضرت معصومه، كاري هم نداشتيم نشستيم توي ماشين. آن آقا هم رسيد به ماشين كه الحمد لله و الاّ نميتونست برسه به مسجد جمكران. اگر روز قيامت خدا از من سؤال ميكرد كه براي رفاه خودتون يك تومان اضافه داديد من چي جواب خدا را ميدادم؟ خيلي بايد دقيق باشيد. شما يك كبريت بيخود بزنيد اسرافه و حرامه. در عين اينكه ممكنه شما مثلا توي اين مجلس يك مقدار چراغ زيادتر هم حتي روشن كنيد و اسراف نباشه. شما نگيد هر كي خوب خرج نكرد، هر كي بذل و بخشش نكرد، هر كي رفتي در مغازهاش دقت كرد و تا يك قرون آخرش حساب كرد، خداي تعالي تا آن يك قرون آخرش حساب ميكنه. همون آيه شب جمعه بود خوندم؟ امشب بود خوندم؟ همين امشب بود لا يقادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها. اين معناش همينه. اينجوريه خدا. يك وقت اولياء خدا را با ملاكهايي كه خودتون داريد نشناسيد. به شما اين مطلب را توصيه ميكنم. با ملاك دين بشناسيد، با ملاك اسلام بشناسيد. با حدسياتتون نشناسيد. افراد را با شنيدنيها نشناسيد.
يك كسي يك چيزي را براي من نقل كرد كه من انشاء الله دوست دارم خودش بياد كه براش توضيح بدم. يك چيزي را براي من نقل كرده كه شما اينطوري هستيد، اصلا اينها تحريف شده حسابي، اين حرفها نبوده. با آقاي نعمتي صحبت كرده كه كي چي شده و با قاطعيت گفته كه مثلا يك همچين كاري مثلا انجام داديد. كه الان توي مجلس هفت هشت تا شاهد داريم كه اصلا هيچ او براش نقل كرده، سنش هم ايجاب نداره كه حالا مثلا فرض كنيد كه، و من تعجب ميكنم كه افراد جلسة ما اينقدر حرف ديگري را بشنوند و بخوان بگن مثلا تو همچين كاري كردي. خيلي عجيب، واقعا تعجبه. آخه ما بايد اينها را بهشون رسيدگي كرد، بايد نشست و باهاشون صحبت كرد. روايت داره كه هر چي را با گوشت شنيدي دروغ بدان و عجيبتر اينه، روايتي هست، كه اگر هفتاد نفر راستگو، آمدند گفتند فلاني اين كار را كرده. خودش ميگه من اين كار نكردم. صدقه و كذبهم. اونها را تكذيب كن اين را خودش را تصديق كن. حالا تا چه برسه به بهش هم بگي و سؤال هم جنبة سؤال نداشته باشه. البته حالا خدا را شكر ما دوستان اينطوري نداريم و خيلي هم از اون دوستمون هم ممنونيم كه مطلب را در مرحلة اول به خود من تذكر داده و انشاء الله چون من نديدمشون تا الان، انشاء الله وقتي ديدمشون براشون توضيح ميديم كه مطلب چي بوده به گوش شما رسيده. ولي به طور كلي دوستانم را سفارش ميكنم كه تا ميتونيد حمل بر صحت داشته باشيد، تا ميتونيد سوء ظن نداشته باشيد، تا ميتونيد خودتون را، هر چي را كه نفهميديد اينها را ملاك واقعي نگيريد. هر چي را كه فهميديد ملاك واقعي نگيريد. و انشاء الله كوشش بشه و انشاء الله كوشش هم ميكنيد كه از اين به بعد جدي در مراحتلون باشيد و هر كي هم كه مرحله نداره خوب تشريف بياره جلسه، جلسة تقريبا نيمه عمومي است و انشاء الله خدمت آقايون در هفتههاي آينده ميرسيم.
و هر كس توي دفترش، چون مراحل تقسيم شده توي جلسه، جلسات صبحها تقسيم شده كه كي در چه روز ميتونه بياد و به همديگه هم لازم نيست بگيد كه من فلان روز ميآم، كي فلان، چون از اين ممكنه بفهمند. شما انشاء الله روزهاي معين خودتون تا وقتي كه در آن مرحله هستيد تشريف بياريد و بعد هم خدمتتون عرض شود كه اگر مرحلهاتون بالا رفت، روزش تغيير، فقط روزش تغيير ميكنه. و انشاء الله آن روزها تشريف ميآوريد.
حالا يك توسلي به حضرت سيد الشهدا عليه الصلاة و السلام. السلام عليك يا ابا عبد الله. السلام عليك يابن رسول الله، السلام عليك يا ثار الله و ابن ثاره و الوتر الموتور. السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين. و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين. الذين بذلوا مهجن دون الحسين عليه السلام. لعن الله اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك. اللهم العن صاب التي جاهد الحسين عليه السلام. و شايعت و بايعت و تابعت علي قتله. اللهم العنهم جميعا. يا ابا عبد الله. يا ابا عبد الله و يا ليتني كنت معك فافوز معك فوزا عظيما. اسئل الله ان يجعلنا من من يطلب ثارك مع امام المنصور من اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله. و ان لا يسبلنا معرفتكم انه ولي قدير. يا ابا عبد الله. سيدي سيدي سيدي. قتلوك و ما عرفوك. يا ابا عبد الله. قتل الله قوما قتلوك و لعن الله قوما ظلموك و لعن الله امة اسرجت و الجمت و تنقبت بقتالك يا ابا عبد الله. آمد كنار خيمهها. صدا زد عليكن منكن السلام. اي اهل بيت پيغمبر بر شما سلام باد و به اين وسيله با آنها وداع خواست بكند كه هشتاد نفر زن و بچه اطراف ابي عبد الله الحسين را گرفتند. سكينه سلام الله عليها خودش را در مقابل پدر قرار داد و بنا دا الي بالمدينه. پدر ما را به خانهامان برگردان. فرمود لو كم القتات و لنا اگر ميگذاشتند ما از مدينه بيرون نميآمديم. يا ابا عبد الله. چرا نگذاشتند در مدينه بمانيد؟ افاطمه قولو يابنت الخير نجوم السماوات بارض فلاتي. امام سجاد فرمود اگر به جاي آنكه پيغمبر سفارش ما را نميكرد ميگفت هر چه ميتوانيد آنها را اذيت كنيد، بيشتر از اين اذيت نميكردند. بعض و سيد مجهوله و بعضهم. يا رسول الله يك جمعي از آنها در مدينه در قبرستان بقيع، بايد به دعبل گفت تو قبور ائمة بقيع را نديدي. تو بعضي از شهداي احد را در مدينه نديدي. قبرشون خراب، كسي نميتواند زيارت كنه. حمزه عموي عزيز پيغمبر اكرم كه مثل اين روزي شهادت آن بزرگوار بوده. در ميان قبرستان احد كسي را نميگذارند برود و قبر مقدس او را زيارت كند. قبور ائمة اطهار در بقيع. يا رسول الله. يا فاطمة الزهرا، بلند شو ببين فرزندانت هر كدام در سراسر دنيا، يكي در كنار آب فرات با لبهاي تشنه شهيد شد. يكي در كاظمين و علي بن موسي الرضا فرمود اينجا بگو و قبر بطوس يا لهام من مصيبة. يك قبر هم هست در طوس، در دور از وطن، كه چقدر مصيبتها بر اين قبر وارد ميشود. خدايا به آبروي علي بن موسي الرضا ما را جزء آن اصحابي كه اين وجود مقدس را با اعمالشون اذيت ميكنند قرارمون نده. الهي آمين. همه رو به قبله بنشينيد. بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم. اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل لفرجهم. اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل لفرجهم. بسم الله الرحمن الرحيم. الهي البست بالخطايا ثوب مذلتي و جللن الطواعن بمسكنتي و امات قلبي عظيم جنايتي. و احيي بتوبت منك يا املي و رؤيتي و يا سعيي و منيتي. فبعزتك ما اجد لذنوبي غيرك غافرا. به عزت و جلالت قسم من براي گناهانم بخشندهاي جز تو سراغ ندارم. و لا ذلك بي غيرك جاورا. و امات بالاستجابة لديك و ان كربتني من ذلك. دوستان بترسيد اگر خدا شما را از در خانهاش رد كند. اگر تو مرا از در خانهات رد كني به كجا پناه ببرم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.