۱۳ شعبان ۱۴۱۴- سوغات‌ ملكوتي‌ از مكه‌ اخلاق‌ خواهران ۴۱

 سوغات‌ ملكوتي‌ از مكه‌ اخلاق‌ خ‌ 41

 اعوذ بالله‌ من‌ الشيطان‌ الرجيم‌. بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌.

 الحمدلله‌ و الصلاة‌ و السلام‌ علي‌ رسول‌ الله‌ و علي‌ آله‌ آل‌ الله‌ لا سیما علي‌ بقية‌ الله‌ روحي‌ و ارواح‌ العالمين‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفداه‌ و اللعنة‌ الدائمة علي‌ اعدائهم‌ اجمعين‌ من‌ الان‌ الي‌ قيام‌ يوم‌ الدين‌.

 بخاطر مسافرتي‌ كه‌ ما رفته‌ بوديم‌ چند هفته‌اي‌ اين‌ جلسه‌ تعطيل‌ شده‌ و اين‌ هفته‌ هم‌ بخاطر اينكه‌ احتمالا امشب‌ شب‌ نيمة‌ شعبان‌ باشه‌ يا فردا شب‌ بهرحال‌، مقارن‌ نيمة‌ شعبان‌، روزي‌ كه‌ در دورة‌ سال‌ بزرگتر از آن‌ روز براي‌ ما نيست‌. ماها اگر در صراط‌ مستقيم‌ باشيم‌ اگر در راه‌ راست‌ باشيم‌ از عيد نوروز و عيد، حتي‌ اعياد ديگر، نيمة‌ شعبان‌ بايد برامون‌ اهميتش‌ بيشتر باشد. و كوشش‌ بكنيم‌ كه‌ انشاء الله‌ خودمون‌ را در صراط‌ مستقيم‌ بيندازيم‌. راه‌ راست‌ معناش‌ همين‌ است‌ كه‌ آنچه‌ را كه‌ خدا و پيغمبر و ائمة‌ اطهار عليهم‌ الصلاة‌ و السلام‌ و بخصوص‌ امام‌ عصرمون‌ بهش‌ اهميت‌ داده‌اند اهميت‌ بديم‌. آنچه‌ را كه‌ به‌ آن‌ اهميت‌ نداده‌اند، ما هم‌ اهميت‌ نديم‌ و آنچه‌ را كه‌ بيشتر اهميت‌ دادند ما بيشتر اهميت‌ بدهيم‌ و آن‌چه‌ را كه‌ كمتر اهميت‌ داده‌اند، كمتر اهميت‌ بدهيم‌. ما در اعتقادمون‌ همينطوري‌ هستيم‌. اما در عمل‌ طبعا اينطوري‌ نيستيم‌. حتي‌ اگر عيد نوروز خوب‌ ميگيد ديد و بازديده‌، بد نيست‌. كار خوبيست‌. اگر به‌ اهميت‌ عيد نوروز آنهم‌ در مقابل‌ نيمة‌ شعبان‌ مثلا، در مقابل‌ عيد غدير، انجام‌ ميشه‌، نبايد همان‌ ديد و بازديد مستحب‌ را كه‌ شايد هم‌ صلة‌ رحم‌ باشه‌ آنموقع‌ انجام‌ بديم‌. بلكه‌ يك‌ وقت‌ ديگه‌اي‌ انجام‌ بديم‌. ما كاري‌ نكنيم‌ كه‌ در مقابل‌ اين‌ عيد پر عظمت‌ چيز ديگه‌اي‌ را اهميت‌ بديم‌.

 حالا بهرحال‌ نقدا فرهنگ‌ و رسوماتمون‌ اينطوري‌ شده‌ و متأسفانه‌ خانواده‌ها اينطوري‌ هستند و انشاء الله‌ شماها هر كدامتون‌ در هر فاميلي‌ قرار گرفتيد، همانطوري‌ كه‌ در هفته‌هاي‌ قبل‌ گفتم‌، بايد وجودتون‌، شعاع‌ وجوديتون‌، نور قلبتون‌، پاكيتون‌ انشاء الله‌ آنطور نورافشاني‌ بكنه‌ كه‌ آنها را تحت‌ نفوذ قرار بده‌. يكي‌ از شرائط‌ مؤمن‌ اين‌ است‌ كه‌ نور داره‌. در زيارت‌ آل‌ ياسين‌ مي‌خونيم‌ كه‌ اللهم‌ صلي‌ علي‌ محمد نبي‌ رحمتك‌ تا اينكه‌ و اجعل‌ في‌ قلبي‌ نور اليقين‌ و صدري‌ نور الايمان‌ و فكري‌ نور النيات‌. همة‌ اينها بايد نور داشته‌ باشه‌. نيت‌ انسان‌ بايد نور داشته‌ باشه‌. فكري‌ نور النيات‌. عظمي‌ نور العلم‌. قوتي‌ نور العمل‌. همة‌ اعضاء و جوارحمون‌، چه‌ ايني‌ كه‌ اگر نور داشته‌ باشه‌، يقين‌ انسان‌، قلب‌ انسان‌، خصوصيات‌ انسان‌، چشم‌ انسان‌ هر چيزي‌ بايد نور داشته‌ باشه‌. شما ميگيد چشمتون‌ ضعيف‌ شده‌ ميگيد نورش‌ كم‌ شده‌. نور چراغي‌ توي‌ چشمتون‌ نبوده‌ كه‌ اينطور كم‌ بشه‌. الان‌ نگاه‌ بكنيد تقريبا ده‌ دقيقه‌، دوازده‌ دقيقه‌ از هشت‌ و نيم‌ گذشته‌. بهرحال‌ خوب‌ دقت‌ كنيد چشمتون‌ كه‌ ميگيد نور نداره‌ يا نورش‌ كم‌ شده‌، اين‌ معناش‌ اين‌ نيست‌ كه‌ چراغي‌ توي‌ چشمتون‌ روشن‌ شده‌ و حالا روشناييش‌ كم‌ شده‌. نه‌. اين‌ معناش‌ اين‌ است‌ كه‌ آنچه‌ را كه‌ بايد با چشم‌ معمولي‌ ببينيد نمي‌بينيد. مثلا نور چشمتون‌ كم‌ ميشه‌ قرآن‌ را بايد با عينك‌ بخونيد مثلا. يا دور را بايد با عينك‌ ببينيد. اينجا ميگويند كه‌ نور چشم‌ كم‌ شده‌.

 قلب‌ انسان‌ هم‌ گاهي‌ ميشه‌ كه‌ نورش‌ كم‌ ميشه‌ يا اصلا نور نداره‌. ديشب‌ تصادفا من‌ نگاه‌ ميكردم‌ تلويزيون‌ را، يك‌ مصاحبه‌ ميكرد. ميگفت‌ اولويت‌ در چيه‌؟ آدمهاي‌ كور يكي‌ ميگفت‌ اولويت‌ در درآمد و پوله‌. يكي‌ ميگفت‌ اولويت‌، از زنه‌ مي‌پرسيدند ميگفت‌ اولويت‌ با شوهره‌. از شوهر مي‌پرسيدند ميگفت‌ اولويت‌ با زنه‌. بعضي‌ها ميگفتند اولويت‌ با بچه‌ است‌. ما گوش‌ مي‌داديم‌، جالبه‌ اين‌، ما مي‌خواستيم‌ كار را بكنيم‌ اين‌ زحمت‌ را بكشيم‌ توي‌ مردم‌ بريم‌ ببينيم‌ كه‌ مردم‌ چي‌ ميگند؟ اولويت‌ با چيه‌؟ از الاغها هم‌ كه‌ سؤال‌ بكنيد كه‌ اولويت‌ با چيه‌ همين‌ حرفها را مي‌زنند. اگر گشنه‌ باشه‌ ميگه‌ اولويت‌ با جوئه‌. اگر بچه‌ بخواد ميگه‌ اولويت‌ با شوهره‌. عين‌ همين‌ حرفهايي‌ كه‌ منتهي‌ اينها زبون‌ دارند اينها زبون‌ ندارند، عمل‌ ميكنند. الاغه‌، شايد بعضي‌ از حيوانات‌ بهتر از ما باشند. مثلا يك‌ اسب‌ سواري‌ سوار اسب‌ شده‌، اين‌ اسبه‌ گرسنه‌ است‌. اولويت‌ از نظر او اين‌ است‌ كه‌ الان‌ جلوش‌ علف‌ مي‌بينه‌، بخوره‌. اما چون‌ سوارش‌ سوار شده‌ و كار زيادي‌ داره‌ و عجله‌ داره‌ و امر كرده‌ كه‌ بايد بري‌، شايد سرش‌ را دولا نكنه‌. اما ما دولا مي‌كنيم‌ از آن‌ علفها مي‌خوريم‌. ما نقدا گرسنه‌امونه‌، نماز را باشه‌ بعد مي‌خونيم‌. بابا صاحبت‌ گفته‌ نمازت‌ را اول‌ وقت‌ بخون‌. به‌ اندازة‌ آن‌ اسب‌ نمي‌فهميم‌. چيه‌؟ نور يقين‌ نداريم‌. نور فكر نداريم‌. هميني‌ كه‌ عيد نوروز را بيشتر از عيد نيمة‌ شعبان‌ اولويت‌ را بديم‌ به‌ عيد نوروز، همان‌ مال‌ همين‌ حالت‌ اسبي‌ و الاغيه‌. من‌ خودم‌ يك‌ وقت‌ سوار الاغ‌ شده‌ بودم‌، اين‌ الاغ‌ مي‌خواست‌ علف‌ بخوره‌ اينقدر خم‌ شد ما را انداخت‌ از روي‌ خودش‌. ما همه‌امون‌ همينطوريم‌. اينقدر دولا مي‌شيم‌ در مقابل‌ دنيا تعظيم‌ ميكنيم‌ در مقابل‌ ماديات‌ كه‌ خدا را پرتش‌ مي‌كنيم‌. حواستون‌ جمع‌ باشه‌. اينقدر براي‌ مال‌ دنيا باصطلاح‌ اهميت‌ قائليد، اولويت‌ را ميديم‌ به‌ مال‌. به‌ ثروت‌. شما چند تا مرد سراغ‌ داريد كه‌ وقتي‌ كه‌ مي‌خواد ازدواج‌ كنه‌ اولويت‌ همسري‌ را كه‌ مي‌خواد انتخاب‌ كنه‌ به‌ ايمانش‌ بده‌، به‌ عفتش‌ بده‌؟ اولويت‌ را به‌ آن‌ علوفه‌اي‌ كه‌ اون‌ داره‌ ميده‌. ميگه‌ ثروتمند باشه‌، كارمند باشه‌. علفمون‌، و علف‌ فرقي‌ نميكنه‌، آنهم‌ گياهه‌ بهرحال‌. برنج‌ هم‌ گياهه‌. علفمون‌، من‌ اينجور حرف‌ ميزنم‌ كه‌ درتون‌ تأثير كنه‌ انشاء الله‌. دخترتون‌ را مي‌خواهيد عروس‌ كنيد يك‌ دامادي‌ داشته‌ باشيد كه‌ علفش‌ بيشتر باشه‌. يك‌ مزرعه‌اي‌ در اختيارش‌ باشه‌ كه‌ هر چه‌ دامادتون‌ و دخترتون‌ مي‌خواهند آنجا بچرند، شكمشون‌ سير بشه‌. اولويت‌ را ميديد به‌ مال‌. اولويت‌ را ميديد، من‌ رفتم‌ ميگيد كه‌ من‌ رفتم‌ دختر را ديدم‌. همه‌ چيزش‌ خوبه‌ دختره‌، اما جهازي‌ نداشت‌. همه‌ چيزش‌ خوبه‌، اما من‌ خودم‌ مخصوصا مي‌پرسم‌. به‌ من‌ ميگند استخاره‌ كن‌ مي‌خواهيم‌ ازدواج‌ كنيم‌ فلان‌. ميگند تو، ميگند آقا گفته‌ نماز ميخونه‌. اگر چه‌ خود دختره‌ نگفته‌ كه‌ من‌ نماز ميخونم‌. اما مادر پدرش‌ گفتند گاهي‌ نماز ميخونه‌. ولي‌ بسيار دختر خيلي‌ چه‌ فلان‌. ببينيد اينها حمر، خدا چون‌ ميگه‌ من‌ دارم‌ ميگم‌، حمر مستنفره‌. الاغي‌ هستند كه‌ مورد نفرتند. الاغ‌! اولويت‌ با ايمانه‌. يك‌ نفر نميگه‌ اولويت‌ با ايمانه‌. حالا يك‌ چند تا هم‌ ميگفتند كه‌ اولويت‌ با اخلاقه‌، اخلاق‌ منظورشون‌ اين‌ بود كه‌ شب‌ كه‌ مي‌آيد خونه‌ دعوا نميكنه‌. يا همديگه‌ را وقتي‌ كه‌ مي‌بينند با هم‌ مي‌خندند. اين‌ را ما اخلاق‌ ميدونيم‌، نهايت‌ درجة‌ اخلاق‌ اينه‌. اما حالا اين‌ آدم‌ بقدري‌ محب‌ دنياست‌ كه‌ دنيا داره‌ او را خفه‌ ميكنه‌ اين‌ را درك‌ نمي‌كنند. من‌ بهتون‌ امروز ميگم‌، همتون‌ هم‌ بايد همين‌ اعتقاد را داشته‌ باشيد و انشاء الله‌ اگر اين‌ اعتقاد را داشته‌ باشيد مي‌رسيد به‌ آنجائي‌ كه‌ به‌ ما وعده‌ شده‌ كه‌ شما، جمعي‌ از شما بايد برسيد. و آن‌ اينه‌ كه‌ اولويت‌ را به‌ تزكية‌ نفس‌ بديد. اولويت‌ را به‌ خدا بديد. اولويت‌ را به‌ ايمانتون‌ بديد. اولويت‌ را به‌ گفته‌هاي‌ خدا و پيغمبر و ائمه‌ بديد و به‌ دستورات‌ آنها اولويت‌ بديد. به‌ اينها اولويت‌ بديد. دو روزة‌ دنيا فقير باشيد ميگذره‌، غني‌ باشيد ميگذره‌. بخدا قسم‌ گاهي‌ اغنيا هستند كه‌ يك‌ سر سوزن‌ شادي‌ فقرا را ندارند. فقرا هستند كه‌ نه‌ دنيا دارند نه‌ آخرت‌. خسر الدنيا و الآخره‌. دو روز دنيا هر جور باشه‌ ميگذره‌. شب‌ سمور گذشت‌ و لب‌ تنور گذشت‌. همه‌اش‌ مي‌گذره‌. ثروت‌ و مكنت‌ مبادا شما را مثل‌ آخوري‌ سرگرمتون‌ بكنه‌. ان‌ العزة‌ لله‌ و لرسوله‌ و للمؤمنين‌. عزت‌ اول‌ مال‌ خداست‌. ميگيد چطور؟ خدا عزيزه‌. چطور خدا عزت‌ داره‌؟ همه‌ تمام‌ مردم‌ روي‌ كرة‌ زمين‌ دوست‌ دارند كه‌ با خدا يك‌ رابطه‌اي‌ پيدا بكنند. همه‌ خدا را دوست‌ دارند. هر كه‌ معتقد به‌ خدا باشه‌، خدا را دوست‌ داره‌. همه‌ پيغمبر اكرم‌ را دوست‌ دارند. به‌ جهت‌ اينكه‌ غمخور مردم‌ بود. عزيز عليه‌ ما انبتم‌. اگر بهتون‌ يك‌ سختي‌ ميرسيد، سختي‌ مخصوصا معنوي‌، سختي‌ ظاهري‌ كه‌ مهم‌ نيست‌ ميگذره‌. اگر يك‌ سختي‌ معنوي‌ به‌ شما مي‌رسيد، سخت‌ بود برش‌، برش‌ سخت‌ مي‌گذشت‌. حريص‌ عليكم‌. حرص‌ داشت‌ كه‌ شما همه‌اتون‌ تمام‌ مردم‌ دنيا زودتر به‌ كمالات‌ برسند. رفته‌ بوديم‌ پاي‌ جبل‌ نور كه‌ غار حرا در آنجاست‌. آدم‌ فكر ميكرد كه‌ دو ساعت‌ تقريبا بايد آدم‌ اين‌ كوه‌ را بره‌ بالا. چرا پيغمبر اكرم‌ آنجا ميرفت‌ با خدا مناجات‌ ميكرد. من‌ نشسته‌ بودم‌ فكر ميكردم‌. يك‌ لحظاتي‌ فكر مي‌كردم‌. چرا ميرفت‌ آنجا؟ براي‌ اينكه‌ مردم‌ همه‌ در آخور فكر ميكنند. شما اگر در يك‌ باغ‌ وحشي‌ كه‌ حيوانات‌ بهتون‌ حمله‌ ميكنند، آنجا بنشينيد كارهايي‌ كه‌ با فراغت‌ مي‌خواهيد انجام‌ بديد آنجا انجام‌ ميديد. آنهم‌ يك‌ جائي‌ كه‌ هيچ‌ كسي‌ نتونه‌ بياد، اگر هم‌ خواست‌ بياد با مشكلات‌ بياد. آنجا مي‌نشست‌ با خداي‌ تعالي‌ مناجات‌ ميكرد. شما در بين‌ نمازتون‌ با شوهرتون‌ حرف‌ مي‌زنيد؟ حالا نميگم‌ همة‌ شماها. در بين‌ نمازتون‌ حواستون‌ پرته‌، بچه‌اتون‌ دست‌ به‌ يك‌ چيزي‌ ميزنه‌ اشاره‌ ميكنيد، الله‌ اكبر. نكن‌ يعني‌. اين‌ الله‌ اكبر به‌ معني‌ نكنه‌. اين‌ نماز خوندن‌، خوب‌ نميشه‌ ديگه‌. مثل‌ نماز خوندن‌ پيغمبر اكرم‌ نميشه‌. چرا تا آن‌ سن‌ حضرت‌ نه‌ ازدواجي‌ كرده‌ بود نه‌ با كسي‌ رفت‌ و آمد ميكرد. نه‌ انسي‌ با كسي‌ داشت‌. براي‌ اينكه‌ به‌ ما تعليم‌ بده‌. و الا پيغمبر اكرم‌ دنبال‌ كمالات‌ خودش‌ بود. آدم‌ فكر كنه‌ هنوز مرحلة‌ خدمت‌ شما عرض‌ شود، انس‌ با خدا را نگذرونده‌ بود. اينجوري‌ نبود. حضرت‌ به‌ ما تعليم‌ ميده‌ كه‌ تا سن‌ بيست‌ و هفت‌ هشت‌ سالگي‌ كوشش‌ بكنيد كه‌ اولويتها را در نظر بگيريد. اول‌ خودتون‌ را بسازيد بعد توي‌ جامعه‌ وارد بشيد. بر يك‌ معلم‌ كه‌ همه‌اتون‌ معلميد. حالا يكي‌ هست‌ معلم‌ بچه‌هاي‌ ديگران‌ هم‌ هست‌ كه‌ مسئوليتش‌ خيلي‌ بيشتره‌، يا معلم‌ فرزندان‌ خودتون‌ هستيد، يا معلم‌ شوهرتون‌ بايد باشيد، يا معلم‌، ما شماها را اينجا جمع‌ نمي‌كنيم‌ بخاطر اينكه‌ شما مثل‌ اونها بشيد. نه‌. شما بايد معلم‌ باشيد. بايد مربي‌ باشيد. اگر كسي‌ مربي‌ يك‌ جمعي‌ از بچه‌هاي‌ مدرسه‌ است‌ مسئوليت‌ بيشتري‌ را به‌ گردن‌ گرفته‌. گاهي‌ هم‌ ميشه‌ اولويت‌ با فرزند خودشه‌. فرزند خودش‌ را مي‌بره‌ ميگذاره‌ مثلا خدمت‌ شما عرض‌ شود كه‌ كودكستان‌ يا مثلا پيش‌ يك‌ مربيي‌ كه‌ اخلاق‌ نداره‌. اينجا را ول‌ كرده‌، نماز واجبش‌ را ول‌ كنه‌ نافله‌ انجام‌ بده‌. اگر خداي‌ نكرده‌، خداي‌ نكرده‌ براي‌ پول‌ باشه‌. اون‌ كه‌ اصلا از دائرة‌ انسانيت‌ خارجه‌. همان‌ الاغي‌ است‌ كه‌ سرش‌ را كرده‌ توي‌ آخور براي‌ پول‌ و مال‌ دنيا مربي‌ بودنش‌ و معلم‌ بودن‌ فرزندان‌ كه‌ واجب‌ النفقة‌ انسانند، اينها را ترك‌ كرده‌.

 پيغمبر اكرم‌ مي‌خواد مربي‌ تمام‌ مردم‌ دنيا باشه‌. شماها هم‌ بايد مربي‌ باشيد اگر به‌ رسول‌ اكرم‌ اقتدا بكنيد. خوب‌ شماها خيال‌ مي‌كنيد كه‌ من‌ امروز نبايد اين‌ حرفها را بزنم‌. بيام‌ بگم‌ كه‌ در مسافرت‌ چطور بر من‌ گذشت‌. يك‌ سفر مكه‌اي‌ رفتيم‌ و عمره‌اي‌ انجام‌ داديم‌. حالا اگر مايليد من‌ دربارة‌ مسافرتم‌ صحبت‌ كنم‌، در دو بعد مي‌تونم‌ صحبت‌ كنم‌. يكي‌ اينكه‌ توي‌ كاروان‌ پرتقالهاي‌ خوبي‌ مي‌دادند، وضع‌ كه‌ اكثرا همينطوري‌ صحبت‌ مي‌كنيم‌ها. مي‌پرسند وضع‌ كاروان‌ چطور بود؟ الحمد لله‌، خوب‌ مردمي‌ بودند. بعد معرفي‌ مي‌كنند كه‌ يك‌ آقايي‌ بود، اين‌ غذا را دير مي‌آورد. كه‌ همين‌ خودش‌ هم‌ غيبته‌. گاهي‌ موز هم‌ مي‌دادند. گاهي‌ خيار هم‌ مي‌دادند. هواي‌ آنجا گرم‌ بود مثلا يا سرد بود. قبرستان‌ بقيع‌ را مثلا چه‌ جوري‌ درست‌ كرده‌ بودند. حرم‌ مطهر حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ را چه‌ جوري‌ ساخته‌ بودند. همه‌اش‌ ميريم‌، چشممون‌ نزديك‌ بينه‌. ديديد آنهايي‌ كه‌ يك‌ چيزي‌ را مي‌خواهند بخونند اينجوري‌ جلوي‌ چشمشون‌ مي‌گيرند. اينجوري‌ مي‌خونند. نزديك‌ بين‌ و بلكه‌ اصلا كور! ما ديديم‌ يك‌ عدة‌ زيادي‌ كه‌ كور بودند. مسجد الحرام‌ پر ميشد گاهي‌ براي‌ نماز. شايد ده‌ نفر چشم‌ نداشتند، كور! كوركورانه‌ دور كعبه‌ طواف‌ مي‌كردند. كوركورانه‌ من‌ از ده‌ نفر شايد بيشتر پرسيدم‌ كه‌ چرا حجر الاسود را بوسيديد؟ با آن‌ زحمت‌. رفته‌ بود يكي‌ سرش‌ هم‌ خوني‌ شده‌ بود. گفتند كه‌ شنيديم‌ هر كس‌، خودش‌ اين‌ را گفت‌ها، بعضي‌ها چيز ديگه‌ گفتند. شنيديم‌ هر كس‌ حجر الاسود را ببوسه‌، ديگه‌ تا آخر فقير نميشه‌. كاه‌ و جوش‌ مرتبه‌. اينكه‌ ديگه‌ خوبش‌ بود. اين‌ روايت‌ هم‌ داره‌ خوب‌ هم‌ هست‌. ولي‌ شماها كه‌ انشاء الله‌ به‌ اين‌ نيت‌ها، اگر رفتيد، نمي‌بوسيد. حالا من‌ ميگم‌ به‌ چه‌ نيتي‌ بايد ببوسيد. يكي‌ ديگه‌ ميگفت‌ كه‌ خوب‌ ما بريم‌ بگيم‌ كه‌ حجر الاسود را نبوسيديم‌؟! وقتي‌ كه‌ برگشتيم‌، توي‌ تعريفهايي‌ كه‌ ميكنه‌ انسان‌ باصطلاح‌ رديف‌ تعريفها ديديد بچه‌ها، شما البته‌ بهتر از من‌ بلديد. خود اين‌ بچه‌ اسمش‌ مثلا حسينه‌. ميگه‌ يك‌ حسيني‌ بود، همة‌ آن‌ كارهاي‌ روزانة‌ او را براش‌ قصه‌ ميكنيد ميگيد. اينهم‌ خوابش‌ ميبره‌. بعله‌. شما اين‌ قصة‌ خودتون‌ را براي‌ مردم‌ ميگيد. هم‌ خودتون‌ خواب‌ ميريد هم‌ مردم‌ را خواب‌ كنيد. ما رفتيم‌ بعله‌، آنجا چقدر خوش‌ گذشت‌، چه‌ شد چه‌ شد. بعضي‌هايش‌ را هم‌ دروغ‌ ميگيد. چون‌ رديف‌ برنامه‌اتون‌ را مي‌خواهيد درست‌ كنيد. حجر الاسود هم‌ خوب‌ اگر شد مي‌بوسيم‌، اگر هم‌ نشد ميگيم‌ بوسيديم‌. كي‌ به‌ كيه‌؟! بعله‌. اين‌ مال‌ نداشتن‌ نور چشمه‌. نور چشم‌ وقتي‌ انسان‌ نداره‌، كوره‌، يك‌ مثالي‌ زدم‌. نميدونم‌ براي‌ شماها هم‌ گفتم‌ يا نه‌؟ در كتاب‌ مثنوي‌ ملاي‌ رومي‌ ميگه‌ كه‌ يك‌ وقتي‌ فيلي‌ را آوردند توي‌ تاريكي‌ گذاشتند. يك‌ آخور تاريكي‌. بعد مردم‌ نديده‌ بودند فيل‌ را. رفتند ببينند فيل‌ چطوره‌؟ يكي‌ دستش‌ به‌ پاي‌ فيل‌ رسيد. آمد بيرون‌ گفت‌ فيل‌ مثل‌ يك‌ ستونيه‌. يكي‌ دستش‌ به‌ خرطوم‌ فيل‌ رسيد. گفت‌ مثل‌ ماريه‌ فيل‌. يكي‌ دستش‌ به‌ گوش‌ فيل‌ رسيد، گفت‌ مثل‌ بادبزنه‌. يكي‌ دستش‌ به‌ پشت‌ فيل‌ رسيد گفت‌ مثل‌ تخته‌. اينها با هم‌ دعوا مي‌كردند كه‌ يكي‌ ميگفت‌ مثل‌ تخته‌، يكي‌ ميگفت‌ مثل‌ بادبزنه‌. اين‌ كورها سر همين‌ مسائل‌ با هم‌ دعوا دارند. بله‌. اصلا نمي‌بينند حقيقت‌ را. و بايد به‌ اينها بگيم‌ كه‌ همة‌ اين‌ زحمات‌، صد و چقدر هزار تومن‌ شما پول‌ داديد به‌ اينكه‌ بريد اونجا پرتغال‌ بخوريد. براي‌ اين‌ كه‌ بريد اونجا كور كورانه‌ برگرديد. هيچي‌ درك‌ نكنيد. كه‌ بعضي‌ هستند مي‌رن‌ مكه‌ بدتر مي‌شن‌. به‌ جهت‌ اين‌ كه‌ خدا بردتشون‌ سر چشمة‌ حيات‌ و برگشتند هيچي‌ نفهميدند و بنابر اين‌ ديگه‌ حجت‌ برشون‌ تمام‌ شده‌.

 بعضيها بهتر مي‌شن‌، اين‌ باطن‌ هر كسي‌ ظاهر مي‌شه‌. اونچه‌ كه‌ من‌ مي‌خوام‌ براي‌ شماها انشاء الله‌ نقل‌ كنم‌. قصة‌ سفرمون‌ را. اولا تا تهران‌ تقريبا من‌ قطعي‌ نبود كه‌ برم‌. چون‌ تهران‌ كار داشتم‌. اگر چه‌ نويدهايي‌ بهم‌ داده‌ شده‌ بود كه‌ ما مشرف‌ مي‌شيم‌ خوابهايي‌ هم‌ بعضي‌ ديده‌ بودند. يك‌ خوابي‌ را يكي‌ از دوستان‌، جناب‌ آقاي‌ حيدري‌ پريشب‌ اينجا نقل‌ كردند. خواب‌ بسيار جالبي‌ بود. ولو اين‌ كه‌ ايشان‌ مي‌گفتند خواب‌ هم‌ نبودم‌. و اين‌ تقريبا شبيه‌ به‌ همان‌ دعوتي‌ است‌ كه‌ ما انشاء الله‌ داشتيم‌ و هدف‌ از رفتن‌ بوده‌. ايشان‌ نقل‌ كردند. من‌ تا به‌ حال‌ تا به‌ اين‌ لحظه‌ براي‌ ديگران‌ نقل‌ نكردم‌. شايد حالا آقاي‌ حيدري‌ هم‌ اينجا باشند و اونهايي‌ هم‌ كه‌ نمي‌دونم‌ شب‌، به‌ هر حال‌ شنيده‌ باشن‌ ولي‌ اجمال‌ خواب‌ اونچه‌ كه‌ مربوط‌ به‌ من‌ بود، اين‌ بود. مي‌گفت‌ از، رفتم‌ طرف‌ بهشت‌ رضا ديدم‌ مرده‌ها از زير خاك‌ زنده‌ مي‌شن‌. مي‌يان‌ بيرون‌، همه‌ دارن‌ مي‌يان‌ بيرون‌. يك‌ خرده‌اي‌ ترسيدم‌ آمدم‌ طرف‌ صحن‌ و حرم‌ و اينها ديدم‌ اونجا دو، سه‌ طبقه‌ همانجور كه‌ دفنند اينها مي‌يان‌ بيرون‌. حتي‌ در خيابان‌ تهران‌ ديدم‌ كه‌ از زير ساختمانها مرده‌ها زنده‌ مي‌شن‌ مي‌يان‌ بيرون‌. گفتم‌ چه‌ خبره‌، گفتند ديگه‌ حالا همه‌ زنده‌ مي‌شن‌. آمدم‌ كنار حرم‌ ديدم‌ كه‌ كالسگه‌اي‌ ايستاده‌ و حضرت‌ رضا صلوات‌ الله‌ عليه‌ سوار شده‌ است‌ و (قطع‌ نوار). آمده‌ بودند در همان‌ عالم‌ مكاشفه‌ و رويا در منزل‌ ما مي‌گه‌ ديدم‌ كه‌ يك‌ كالسگه‌ آوردند شما سوار شديد من‌ هم‌ پشت‌ كالسگه‌ يك‌ جايي‌ بود اونجا خودم‌ را مخفي‌ كردم‌، كالسگة‌ شما حركت‌ كرد رفت‌، رفتيم‌ كنار كعبه‌. در كعبه‌ باز شد شما رفتيد تو، ما اونجا فهميديم‌ كه‌ انشاء الله‌ مأموريت‌ زمان‌ ظهوره‌. بعد شما بيرون‌ آمديد و بعد نشستيد تو كالسگه‌ و مأموريت‌ داشتيد كه‌ بريد طرف‌ اروپا مي‌گفت‌ من‌ هم‌ آمدم‌. در اروپا در تمام‌ قارة‌ اروپا حضرت‌ بقية‌ الله‌. البته‌ از اين‌ خوابشون‌ معلومه‌ كه‌ براي‌ سركشي‌ اونجا من‌ رفتم‌. حضرت‌ مسيح‌ را در قارة‌ اروپا امام‌ زمان‌ به‌ عنوان‌ سفير خودشون‌ قرار داده‌ بودند. باز با همان‌ كالسگه‌ انگار شما برگشتيد مشهد و خلاصه‌ در خونتون‌. اين‌ را ايشان‌ نقل‌ مي‌كرد. حالا خواب‌، احتمال‌، البته‌ ايشان‌ مي‌گفت‌ من‌ نمي‌دانستم‌ شما مسافرتيد وقتي‌ آمدم‌ پرسيدم‌ گفتند بله‌ ايشان‌ رفتند مكه‌. حالا يك‌ نشوني‌ مي‌ده‌ از اين‌ لحظه‌اي‌ كه‌ من‌ ديگه‌ قطعي‌ شد كه‌ برم‌ و قبلا هم‌ بعضيها چيزهايي‌ ديده‌ بودند كه‌ حالا نمي‌خوام‌ اونها را عرض‌ كنم‌. خوب‌ يادم‌ مي‌ره‌، زياد نه‌ توجهي‌ به‌ خوابهاي‌ خودم‌ و مكاشفات‌ خودم‌ دارم‌ و نه‌ توجهي‌ به‌ خوابها و مكاشفات‌ ديگران‌ دارم‌. چون‌ هر دوش‌ ممكنه‌ كه‌، هم‌ خوابش‌، هم‌ مكاشفه‌اش‌ ممكنه‌ كه‌ شيطان‌ هم‌ دخالت‌ كنه‌، وهميات‌ خود انسان‌ هم‌ دخالت‌ كنه‌. اما اونچه‌ كه‌ در ظاهر ديده‌ شد. خوب‌ ما بحمد الله‌ وقتي‌، روز جمعه‌ بود وارد مدينه‌ شديم‌، روز امام‌ زمان‌. اونجا جاتون‌ خالي‌ عصري‌ در مقابل‌ ضريح‌ پيغمبر و فاطمة‌ زهرا، چون‌ من‌ معتقدم‌ فاطمة‌ زهرا در حرم‌ پيغمبر اكرمه‌. حتي‌ در قبرستان‌ بقيع‌ يك‌ وقت‌ ديدم‌ كه‌ يادمان‌ از فاطمة‌ زهرا سلام‌ الله‌ عليه‌ نيامد. و اشتباه‌ مي‌كنند به‌ شما خواص‌ دارم‌ عرض‌ مي‌كنم‌ شما به‌ كسي‌ نمي‌خواد بگيد. اشتباه‌ مي‌كنند خيال‌ مي‌كنند در قبرستان‌ بقيع‌ حضرت‌ زهرا دفنه‌. حضرت‌ زهرا اون‌ قدر عزيزه‌ كه‌ همين‌ الان‌ حيت‌ از قبر پيغمبر، قبرش‌ محفوظ‌ تره‌، بين‌ منبرو محراب‌ نيست‌ كه‌ زير پاي‌ مردم‌ باشه‌.

 نخير خيلي‌ خانمه‌. در مقابل‌ ضريح‌ پيغمبر نشسته‌ بودم‌، پيغمبر اكرم‌، داشتم‌ زيارت‌ مي‌كردم‌ روز جمعه‌ است‌ ما بحمد الله‌ سه‌ جمعه‌ در اونجا بوديم‌، هيچ‌ كارواني‌ بيشتر از دو جمعه‌ نيست‌. ما سه‌ جمعه‌ بوديم‌. اونجا به‌ حضرت‌ مي‌گفتم‌ اي‌ يابن‌ النبي‌ المصطفي‌ اين‌ آقا زادة‌ شما كجاست‌؟ روز جمعه‌ است‌، وابن‌ علي‌ المرتضي‌ وابن‌ فاطمة‌ الزهرا يعني‌ فرزندت‌ را كجا پيداشون‌ كنيم‌. ما اين‌ همه‌ راه‌ را اومديم‌ براي‌ خوردن‌ و خوابيدن‌ و استراحت‌ نيامديم‌. ناگهان‌ پيغمبر اكرم‌ را با يك‌ حالت‌ فوق‌ العاده‌ با عظمت‌، با عظمت‌ كه‌ من‌ وقتي‌ مي‌خواستم‌ به‌ صورتشون‌ نگاه‌ كنم‌ مي‌خواست‌ سرم‌ را بالا كنم‌ مثل‌ اين‌ كه‌ انسان‌ مي‌خواد گلدسته‌اي‌ را نگاه‌ كنه‌. و فاطمة‌ زهرا هم‌ پهلوشون‌ نشسته‌. اول‌ بشارتي‌ كه‌ به‌ من‌ دادند اين‌ بود كه‌ فلاني‌ تو نبايد براي‌ خدمت‌ به‌ اينها خسته‌ بشي‌. چون‌ من‌ روز اولي‌ كه‌ از مشهد رفتم‌ تهران‌ بعضي‌ از رفقا ديدند توي‌ دفتر كانون‌ تهران‌ نشسته‌ بودم‌ صداي‌ زنگ‌ تلفن‌ من‌ را اصلا ناراحت‌ مي‌كرد. چون‌ شبها گوشي‌ را اين‌ روزهاي‌ آخري‌ كه‌ مي‌خواستم‌ برم‌ گوشي‌ را مي‌گذاشتم‌ تند تند زنگ‌ مي‌زد، طبعا يك‌ مطالبي‌ را كه‌ بعضيها هم‌ وارد نيستند غير شماها سؤال‌ مي‌كنند كه‌ واقعا خوب‌ مي‌تونند تو كتابها سؤال‌ كنند مي‌تونن‌ برن‌ از، خسته‌ام‌ كرده‌ بودند حسابي‌ خسته‌ شده‌ بودم‌. به‌ يك‌، دو تازه‌ هم‌ وارد مدينه‌ شدم‌ خوب‌ يك‌ قدري‌ خستگيم‌ رفع‌ شده‌ بود، اگر چه‌ ما از سر شب‌ تا از سر شب‌ جمعه‌ تا دوي‌ بعد ازظهر تقريبا ما در راه‌ بوديم‌. چون‌ از جده‌ تا، چهارصد و پنجاه‌ كيلومتر راه‌ با اتوبوس‌، و از تهران‌ هم‌ ساعت‌ دو بعد از نصفه‌ شب‌ حركت‌ كرده‌ بوديم‌. پنج‌ صبح‌ رسيده‌ بوديم‌ آنجا خيلي‌ خسته‌ بودم‌. ولي‌ با ديدن‌ قبر مطهر رسول‌ اكرم‌ خيلي‌ حالم‌ نشاطي‌ پيدا كرده‌ بودم‌. نبايد تو خسته‌ بشي‌. اينها عزيزان‌ ما هستند. هر كسي‌ را ما اجازه‌ نميديم‌ بيايد توي‌ اين‌ مرحله‌. خود من‌ وقتي‌ مي‌رفتم‌ روي‌ كوه‌ حرا مردم‌ را دعوت‌ ميكردم‌، آنقدر سنگ‌ به‌ من‌ مي‌زدند كه‌ پاهايم‌ پر از خون‌ ميشد. به‌ تو كه‌ جز محبت‌ چيز ديگري‌ نميشه‌. گفتم‌ پس‌ مولاي‌ من‌ به‌ من‌ قدرت‌ بده‌، قوت‌ بده‌ تا من‌ بتونم‌ از عهده‌ بر بيايم‌. و من‌ بعد از اون‌ سلام‌ شماها را به‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ رسوندم‌ و به‌ فاطمة‌ زهرا سلام‌ شماها را رسوندم‌. آنها هم‌ فرمودند سلام‌ ما را به‌ همة‌ آنها برسونيد يك‌ يك‌ آنها.

 ديگه‌ فكر من‌ راحت‌ شد. الحمدلله‌. كارهاي‌ ما را الحمدلله‌ تأييد كردند. مورد لطف‌ قرار دادند و وعدة‌ مسائل‌ مربوط‌ به‌ حضرت‌ بقية‌ الله‌ را گذاشتند براي‌ اينكه‌ در مكه‌ جواب‌ ما را بدهند. منهم‌ مثل‌ همة‌ مردم‌ كه‌ دوست‌ داشتم‌ ثواب‌ انبار كنم‌، چون‌ ما به‌ قصد عمرة‌ رجبيه‌ رفته‌ بوديم‌. خوب‌ طبعا هفتة‌ بعدش‌ شعبان‌ ميشد. ما ماه‌ شعبان‌ به‌ مكه‌ رفتنمون‌ عقب‌ مي‌افتاد. فورا دو نفر از سربازان‌ خوبشون‌، كه‌ البته‌ مي‌شناسمشون‌ نه‌ اينكه‌ بگم‌ مثلا غايبانه‌ يا رجال‌ الغيب‌، اينها، نه‌. دو نفر از سربازان‌ خوبشون‌، يكي‌ سيد، يكي‌ غير سيد كه‌ من‌ مي‌شناسمشون‌ كه‌ از ياران‌ خوب‌ آقا هستند، اينها را با ماشين‌ از كويت‌ رساندند. صبح‌ روز مبعث‌، روز دوشنبة‌ مبعث‌، وقتي‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ را زيارت‌ كرديم‌ فرمودند كه‌ تو مايلي‌ كه‌ عمرة‌ رجبيه‌ را انجام‌ بدي‌. اينها آماده‌اند. ما سوار ماشين‌ آنها شديم‌، احرام‌ بستيم‌ در مسجد شجره‌. وقتي‌ كه‌ مي‌گفتم‌ لبيك‌، خدا ميدونه‌ احساس‌ ميكردم‌ همة‌ شماها با ما هستيد. و صداي‌ شماها طنين‌ مي‌انداخت‌ ميگيد لبيك‌. از آن‌ لحظه‌اي‌ كه‌ شماها قدم‌ در مرحلة‌ توبه‌ گذاشتيد، آهسته‌ گريه‌ كنيد، عرايضم‌ را گوش‌ كنيد. از آن‌ لحظه‌اي‌ كه‌ قدم‌ در مرحلة‌ توبه‌ گذاشتيد شما لبيك‌ را گفتيد و اين‌ راه‌ كعبة‌ مقصود را طي‌ مي‌كنيد. نه‌ اينكه‌ من‌ بخوام‌ كتره‌ عرض‌ كنم‌. مثل‌ همه‌ كه‌ ميگند شما را صدا زديم‌، براتون‌ دعا كرديم‌. نه‌. من‌ مي‌ديدم‌ شماها اگر بدنهايتون‌ مانع‌ نبود، ارواحتون‌ در همان‌ مسجد شجره‌، زن‌ و مرد با من‌ بوديد و همة‌ شماها ميگفتيد لبيك‌ اللهم‌ لبيك‌. و روز مبعث‌ من‌ در مكه‌ بودم‌. يكي‌ از شاگردان‌ خوبمون‌ را هم‌ در آنجا ديدم‌ كه‌ او من‌ را نديد. و شب‌ هم‌ برگشتيم‌ باز به‌ مدينه‌. و باز روز جمعه‌ دو مرتبه‌ همين‌ برنامه‌ را انجام‌ داديم‌. از مسجد شجره‌ با قافله‌ اين‌ دفعه‌. آن‌ دفعه‌ با دو تا از سربازان‌ آقا وليعصر ايندفعه‌ با قافله‌. رفتيم‌، شب‌ بود، به‌ طرف‌ كعبه‌ كه‌ اول‌ اذان‌ صبح‌ روز آقا وليعصر، روز جمعه‌، رسيديم‌ به‌ مسجد الحرام‌. با اينكه‌ خوب‌ با قافله‌ كه‌ انسان‌ مي‌آيد، از سر شب‌ تا اذان‌ صبح‌ توي‌ ماشين‌ بوديم‌ و لبيك‌ مي‌گفتيم‌ و مقيد بوديم‌ نخوابيم‌ و خيلي‌ من‌ خسته‌ شده‌ بودم‌ حتي‌ آن‌ ماشيني‌ كه‌ ما سوار بوديم‌ به‌ من‌ سپردند. با اينكه‌ من‌ روحاني‌ كاروان‌ نبودم‌ يكي‌ ديگه‌ بود روحاني‌ كاروان‌. ولي‌ گفتند شما توي‌ آن‌ ماشين‌ هستيد شما مسائل‌ و احكام‌ و وظائف‌ اينها را بگيد كه‌ مي‌گفتيم‌ برايشون‌. وقتي‌ رسيديم‌ آنجا، خوب‌ اول‌ بايست‌ طواف‌ كرد و بعد نماز طواف‌ خوند و بعد سعي‌ بين‌ صفا و مروه‌ كرد و بعد هم‌ تقصير. من‌ اينها را با اين‌ تقيمون‌ انجام‌ دادم‌. با اينكه‌ او جوانه‌ من‌ سني‌ ازم‌ گذشته‌، او نتوانست‌ ديگه‌ طواف‌ نساء و نماز طواف‌ نساء را، چون‌ واقعا هم‌ او حق‌ داشت‌ خسته‌ شد. ولي‌ آقا لطف‌ كردند من‌ همة‌ اعمالم‌ را انجام‌ دادم‌ و رفتم‌ در محلي‌ كه‌ برايمون‌ تهيه‌ ديده‌ بودند. خيلي‌ هم‌ محبت‌ كردند، از نظر ظاهر هم‌ حدود قبل‌ از ظهري‌ بود، آمدم‌ در مسجد الحرام‌. اينجا، روز جمعه‌ است‌ ديگه‌، باز به‌ ياد جمعة‌ اولي‌ كه‌ در مدينه‌ بودم‌. خوب‌ حالا اينجا كجا آقا وليعصر را پيدا كنم‌؟ اين‌ مطلبي‌ كه‌ حالا ميخوام‌ بگم‌ دلم‌ مي‌خواد از مجلس‌ خارج‌ نشه‌، براي‌ كسي‌ نقل‌ نشه‌. ولو اينكه‌ مسئله‌ زياد مهم‌ نيست‌، حقيقتي‌ است‌. بايد همه‌ اين‌ را ببينند. ولي‌ همه‌ لياقت‌ فهم‌ اين‌ معنا را ندارند. من‌ جوري‌ در مقابل‌ كعبه‌ نشسته‌ بودم‌ كه‌ طرف‌ راست‌ من‌ حجر الاسود بود، آنهايي‌ كه‌ مكه‌ مشرف‌ شدند مي‌تونند ترسيم‌ كنند. طرف‌ راست‌ من‌ حجر الاسود بود، طرف‌ چپ‌ من‌ ركن‌ يماني‌ بود، همانجايي‌ كه‌ علي‌ بن‌ ابي‌ طالب‌ مادرشون‌ وارد شده‌ و در كعبه‌ طرف‌ راست‌ من‌ بود. من‌ يك‌ همچين‌ وضعي‌ نشسته‌ بودم‌. يك‌ وقت‌ ديدم‌ آن‌ بعد ملكوتي‌ كعبه‌ ظاهر شد بجاي‌ كعبه‌ و به‌ همان‌ بزرگي‌ و عظمت‌ كعبه‌، آقا وليعصر نشسته‌اند. روي‌ يك‌ مبل‌ كوتاهي‌ نشسته‌اند. يك‌ حمايل‌ سبزي‌ انداخته‌اند، عمامه‌ سبز، صورت‌ مثل‌ خورشيد مي‌درخشه‌. دستها را اينطور گذاشتند. طبعا دست‌ چپشون‌ حجر الاسود بود كه‌ مثل‌ يك‌ انگشتري‌ روي‌ دستشون‌ و دست‌ راستشون‌ هم‌ آن‌ ركن‌ يماني‌ بود و مردم‌ دارند دور وجود مقدس‌ امام‌ زمانشون‌ مي‌چرخند. منتهي‌ كورند و نمي‌دانند چه‌ مي‌كنند. تمام‌ مردم‌ دنيا مسلمانهاي‌ دنيا، حضرت‌ را قبله‌ قرار داده‌اند و في‌ الصلاة‌ قبلتي‌ يا سيدي‌، در نماز توئي‌ قبلة‌ من‌، اي‌ آقاي‌ من‌. به‌ قدري‌ آقا با عظمت‌ نشسته‌اند و مردمي‌ كه‌ آنجا داشتند طواف‌ ميكردند، مثل‌ مورچه‌ها. يك‌ مشت‌ مورچه‌ مثل‌ اينكه‌ ريخته‌ بودند روي‌ دست‌ حضرت‌. دست‌ حضرت‌ را مي‌بوسيدند، همان‌ حجر الاسود را. بعضي‌ها سر به‌ پهلوي‌ حضرت‌ گذاشته‌ بودند و گريه‌ مي‌كردند. و تا آخري‌ كه‌ من‌ آنجا بودم‌ اين‌ بعد ملكوتي‌ كعبه‌ براي‌ من‌ روشن‌ بود.

 آقاجان‌ زمان‌ ظهورتون‌ كي‌ خواهد بود؟ اگر الان‌ بود چرا من‌ را تنها خواستيد؟ چرا دوستانم‌ كه‌ نبايد من‌ ازشون‌ جدا بشم‌، شاگرداني‌ كه‌ در مكتب‌ شما تربيت‌ شدند، چرا آنها نيستند؟ معلوم‌ شد و بياني‌ شد كه‌ نه‌ برميگردي‌. هنوز فقط‌ به‌ تو چند تا جمله‌ برنامه‌ داديم‌، كاري‌ داريم‌ كه‌ برنامه‌هاي‌ شخصي‌ بود. همانطوري‌ كه‌ من‌ براي‌ شما دستوراتي‌ ميدم‌، انشاء الله‌ آقا هم‌ براي‌ ما دستوراتي‌ ميدهند. و، ولي‌ طوماري‌ در اختيارشون‌ بود كه‌ اسم‌ همة‌ شماها در آن‌ طومار بود. سستي‌ نكنيد خانمها. بخدا قسم‌ هر يك‌ دونه‌ گناه‌، هر يك‌ دونه‌ سستي‌ كه‌ شما در راه‌ و روشتون‌ بكنيد يك‌ وقت‌ ممكنه‌ خداي‌ نكرده‌ خط‌ بزنند روي‌ آن‌ نامتون‌ كه‌ در، من‌ البته‌ تقاضا كردم‌ آقا همه‌اشون‌ باشند، شما كمكشون‌ كنيد و انشاء الله‌ قبول‌ هم‌ شد. اما در عين‌ حال‌ كوشش‌ بكنيد كه‌ به‌ من‌ آنجا مي‌فهماندند كه‌ بعضي‌ها اعمالشون‌ را گاهي‌ چند روز هم‌ ميشه‌ انجام‌ نمي‌دهند. بعضي‌ها هستند كه‌ سستند در انجام‌ عملشون‌. بعضي‌ با كسالت‌ انجام‌ مي‌دهند. و انشاء الله‌ همانطوري‌ كه‌ فرموده‌اند و اميدوارند خودشون‌ و خداي‌ تعالي‌ هم‌ انتظار دارد، به‌ همين‌ زوديها ظهور خواهد شد. بعد به‌ من‌ اجازه‌ دادند كه‌ يك‌ شب‌ جمعه‌ و يك‌ روز جمعه‌ هم‌ باشم‌ به‌ جهت‌ اينكه‌ كاروان‌ ما شب‌ جمعه‌ مي‌آمد براي‌ ايران‌. ولي‌ من‌ لطفي‌ كردند و شب‌ جمعه‌ و روز جمعه‌ و شب‌ شنبة‌ بعدش‌ را هم‌ ما را نگه‌ داشتند و بحمدالله‌ توفيقاتي‌ حاصل‌ شد و براي‌ يك‌ يك‌ از شماها، مخصوصا اساميتون‌ را الان‌ شايد بعضي‌تون‌ اسمتون‌ را شايد يادم‌ نباشه‌ ولي‌ در آنجا در طومار حضرت‌ بود براتون‌ طواف‌ كردم‌. دور آقا گشتم‌، دست‌ مقدسشون‌ را بر، دست‌ راست‌ مقدسشون‌ را بوسيدم‌. شب‌ جمعه‌ يك‌ مطلبي‌ را آقا مي‌فرمودند يعني‌ ذكر خودشون‌ بود كه‌ حالا به‌ گوش‌ ما رسيد. كه‌ بگم‌ مي‌ترسم‌ خيلي‌ شماها ناراحت‌ بشيد. نميدونم‌ بگم‌ يا نگم‌؟ منكه‌ آن‌ شب‌ ديگه‌ نتونستم‌ طاقت‌ بياورم‌. شب‌ جمعة‌، همين‌ شب‌ جمعة‌ گذشته‌. خوب‌ عبارت‌ را گوش‌ بديد. با خدا مناجات‌ مي‌كردند. الهي‌ و ربي‌ من‌ لي‌ غيرك‌. يعني‌ خداي‌ من‌، پروردگار من‌، من‌ كسي‌ را جز تو ندارم‌. الهي‌ و ربي‌ من‌ لي‌ غيرك‌. اين‌ جمله‌اي‌ كه‌ دل‌ را آتش‌ ميزنه‌ جملة‌ بعدش‌ است‌. اسئله‌ كشف‌ ضري‌. يعني‌ خدايا من‌ از تو مي‌خوام‌ كه‌ اين‌ اضطراب‌ مرا، اين‌ مضطر بودن‌ مرا، اين‌ تنها بودن‌ مرا، اين‌ غريب‌ بودن‌ مرا، اين‌ جدا از تو بودن‌ مرا، اين‌ را تو خدا از بين‌ ببري‌ و هر چه‌ زودتر فرج‌ مرا برساني‌. آرام‌ آرام‌ اين‌ را گوش‌ بديد. بعد آمدم‌ اينطرف‌ نشستم‌ گريه‌ كردم‌. اين‌ جمله‌ را هي‌ با خودم‌ تكرار ميكردم‌. الهي‌ و ربي‌ من‌ لي‌ غيرك‌ اسئله‌ كشف‌ ضري‌ و انظر في‌ امري‌. اينها البته‌ جملات‌ دعاي‌ كميل‌ هم‌ هست‌. شب‌ جمعه‌ هم‌ خوب‌ اينها هم‌ سوغاتيهاي‌ ما براي‌ شما از مكه‌ و مدينه‌.

 خدايا، حالا چند تا دعا ميكنم‌. ما سوغاتي‌ ديگه‌اي‌ نداشتيم‌ براتون‌. فقط‌ و فقط‌ اين‌ را خانمها بدونند از اين‌ لحظه‌، از امروز به‌ بعد هر كس‌ كه‌ مي‌خواهد در اين‌ راه‌، در اين‌ رفتن‌ به‌ كعبة‌ مقصود و كمالات‌ روحي‌ و سير الي‌ الله‌ موفق‌ باشه‌ بعد از اين‌ مطالبي‌ كه‌ عرض‌ كردم‌، بايد خيلي‌ جدي‌ باشه‌. قاطعانه‌ برخورد ميكنه‌ و وظيفه‌اش‌ را صحيح‌ انجام‌ بده‌ و هر كس‌ هم‌ سستي‌ مي‌بينه‌ درش‌ هست‌ خودش‌ بدون‌ اينكه‌ ما بگيم‌، شايد منهم‌ بگم‌ ولي‌، خودش‌ كناره‌ بگيره‌ از اين‌ قافله‌ و اين‌ قافله‌ بايد بخاطر او معطل‌ نشه‌. جدي‌ باشيد انشاء الله‌.

 نسئلك‌ و ندعوك‌ باعظم‌ اسمائك‌ و بامام‌ زماننا يا الله‌ يا الله‌ يا الله‌ يا الله‌. پروردگارا به‌ آبروي‌ آقامون‌ حجة‌ ابن‌ الحسن‌، به‌ آبروي‌ آقامون‌ حجة‌ ابن‌ الحسن‌ ما را از ياران‌ خوب‌ آن‌ حضرت‌ قرار بده‌. الهي‌ آمين‌. فرجش‌ را برسان‌. الهي‌ آمين‌. كشف‌ ضر از آن‌ حضرت‌ بفرما. الهي‌ آمين‌. خدايا او را اينقدر تنها مگذار. الهي‌ آمين‌. اينقدر او را غريب‌ مگذار. الهي‌ آمين‌. خدايا ما كه‌ همه‌امون‌ حاضريم‌ جانمون‌ را تقديمش‌ كنيم‌، پروردگارا جان‌ ما را فداي‌ قدم‌ آن‌ حضرت‌ قرار بده‌. الهي‌ آمين‌. پروردگارا به‌ آبروي‌ وليعصر محل‌ زندگي‌ آن‌ حضرت‌ را محل‌ زندگي‌ ما قرار بده‌. الهي‌ آمين‌. خدايا ما را، اهل‌ و عيالمون‌ را، همة‌ وابستگانمون‌ را همه‌ را جزء ياران‌ امام‌ زمان‌ قرار بده‌. الهي‌ آمين‌. خدايا اين‌ نيمة‌ شعبان‌، نيمة‌ شعبان‌ ظهور حجة‌ ابن‌ الحسن‌ قرار بده‌. الهي‌ آمين‌. عيدي‌ ما را فرج‌ آقامون‌ حجة‌ ابن‌ الحسن‌ قرار بده‌. الهي‌ آمين‌. خدايا كمك‌ كن‌، خودت‌ كمك‌ كن‌ تا اين‌ جمع‌، اين‌ قافله‌ به‌ مقصد واقعي‌ و معنوي‌ برسد. الهي‌ آمين‌. نور يقين‌، نور فكر، نور عمل‌، نور ايمان‌ به‌ همة‌ ما مرحمت‌ بفرما. خدايا مريضها، مرضهاي‌ روحي‌ برطرف‌ بفرما. مريضهاي‌ اسلام‌ شفا عنايت‌ بفرما. مريض‌ منظوره‌ شفا مرحمت‌ بفرما. امواتمون‌ غريق‌ رحمت‌ بفرما. آخر امرمون‌ ختم‌ به‌ خير بفرما. رحم‌ الله‌ من‌ يقرأ الفاتحه‌ مع‌ الصلوات‌. 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *