۸ محرم ۱۴۱۵ قمری – اهمیت تزکیه نفس
تزكيه نفس
«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»[1]
شب هشتم ماه محرّمالحرام است، إنشاءالله خداي تعالي ما را جزء عزاداران أبيعبداللهالحسين و از ياران حجة بن الحسن قرار بدهد و اگر نبوديم در كربلا ياري كنيم حسين بن علي را، إنشاءالله يك روزي بيايد كه زير سايه امام عصر دين خدا را ياري كنيم. يكي از واجبات و از واجبات اوليه دين مقدس اسلام كه زياد به آن اهميت دادهاند، مسئله تزكيه نفس است. امشب چند دقيقهاي به مناسبت توجه ما و توسل ما به حضرت علي اكبر فرزند رشيد أبي عبدالله الحسين درباره تزكيه نفس و آن چيزي كه تمام انبياء و تمام اولياء و بلكه هدف از خلقت انسان ذات مقدس پروردگار منظور داشتند بحث كنيم. تهذيب نفس، تزكيه نفس چيست؟ و چرا ما بايد اين كار را انجام بدهيم؟ از روزي كه از يك دريچهاي پا در اين دنيا گذاشتيم و وارد اين دنيا شديم، روح ما همين روح بوده است ولي در قالب كوچكي و داراي وسايل ضعيفي بوده است كه نميتوانسته است درست فكر كند و نميتوانسته است درست مسائل علمي و عقلي را حل و فصل نمايد، لذا وقتي انسان در دنيا قدم ميگذارد، چون نميتواند با وسايل مغزي و بدني مسائل مهم را حل و فصل بكند و به مسائل جزئي ميپردازد، به نيازمنديهاي مختصر و ضعيف ميپردازد، مثلاً طفل وقتي متولد ميشود چيزي را كه ميخواهد و احساس ميكند گرسنگي است و گاهي دردهايي كه در بدن او ايجاد ميشود كه گرسنگي را به وسيله اظهار تمايل به پستان مادر اظهار ميكند و درد را به وسيله گريه، سلاح او گريه است. اسلحهاي كه دارد، وسيلهاي كه دارد فقط يك گريه كردن است، به وسيله گريه ميرساند كه من دردي دارم، به وسيله گريه ميرساند كه من گرسنه هستم و به وسيله گريه يا آرام بودن از گريه راحتي و ناراحتي خود را اظهار ميكند. اسلحه ديگري ندارد، حَربه ديگري ندارد، وسيله ديگري ندارد و تنها چيزي را كه ميفهمد اين است كه بدن او دردي نداشته باشد و شكم او سير باشد و سير شدن شكم را از طريق شير خوردن در دامن مادر احساس ميكند، لذا يك وابستگي ذاتي به مادر پيدا ميكند طبيعي است، هر چقدر هم بزرگتر ميشود وابستگي او بيشتر ميشود، حتي غذاخور هم كه ميشود اين وابستگي تشديد ميشود و كمكم همين وابستگي منتقل ميشود به يك دايره وسيعتري، يعني تا حالا فقط مادر را ميشناخته است، كمكم پدر را هم براي رفع نياز ميشناسد. كمكم يك دايره وسيعتري پيدا ميكند ميبينيد دوست و رفيق را هم در مدرسه مثلاً، پول را، مسائلي از اين قبيل را تا يك محدودهاي، خود را به اينها وابسته ميكند. تا وقتي كه اين كودك بزرگ ميشود، تا در سنين به اصطلاح قبل از تكليف كاملاً وابسته ميشود، محبت پدر، مادر، دنيا، محبت اسباببازي، كمكم محبت وسايلي كه سرگرمكننده است، كمكم طمع به وسايل بازي رفيق او كه بهتر از او اسباببازي دارد، كمكم حرص بر اينكه اسباببازي او بيشتر باشد، گاهي طمع به مال ديگري، حرص و طمع… و چون نيازمند است و خود را به اين وسايل نيازمند ميداند بخل در او به وجود ميآيد و اكثر صفات رذيلهاي كه يك انسان ممكن است داشته باشد در همان دوران كودكي، در يك كودك طبيعي به وجود بيايد. خدا را هم كه نميشناسد كه بگوييم براي خاطر خدا… هنوز اولِ كار تو هست بهتر ميتواني اين مسائل را از خود دور كني، براي خاطر خدا، تو براي چيز ديگري آفريده شدي، براي خليفةالله شدن آفريده شدي، تو براي بندگي خدا آفريده شدي، تو براي اينكه ارتباط با خدا داشته باشي آفريده شدي، بچه كه نميفهمد هيچ، پدر او هم اين حرفها را درست نميفهمد، بنابراين نميشود حتي با او اين حرفها را مطرح كرد. صددرصد آلودگي پيدا ميكند، يعني شما ميبينيد يك بچه حرص دارد، طمع دارد، محبت به مال دنيا دارد، وقت خود را به بطالت ميگذراند، با اسباببازيهاي بيربطِ بيارزش ساعتها سر خود را گرم ميكند و تمام آنچه كه يك نفر بايد از صفات رذيله داشته باشد اين بچه كوچك آن را دارد. بعضي از صفات را ممكن است نداشته باشد، علي بن ابيطالب فرمود: من كودكان را دوست دارم به خاطر سه صفت خوب آنها: يكي اينكه اگر با رفيق خود دعوا كردند زود آشتي ميكنند. براي انسانهاي بزرگ اين صفت حميده نيست و رذيلهاي در مقابل آن هست، به جهت اينكه انسان بزرگ ميگويد: من غرور خود را بشكنم و بروم با او آشتي كنم، اين غروردار شده است، صفت رذيلهاي در او پيدا شده است كه در آن كودك نيست، ولي آن كودك غروري ندارد، از اين طرف سر يك اسباببازي با هم دعوا كردند، با هم قهر كردند، يك مسئله جزئي پيش بيايد، بلكه همينطور خودبخود هم با هم آشتي ميكنند.
دوم از اين جهت كودك را دوست دارم كه ديگر ليوان من و تو، ظرف من و تو، فرش من و تو، اينكه مبادا من آلوده بشوم و اين حرفها ندارد. روي زمين مينشيند، از ظرف رفيق خود ميخورد، با يك يگانگي… اين حرفهاي اطباء را هم نميفهمد -كه إنشاءالله ما هم نفهميم- و از ظرف يكديگر استفاده ميكنند و به اصطلاح ما خاكي هستند، اين تشريفات كه موجب بغض و كينه يكديگر ميشوند… اين ليوان را جنابعالي آب خورديد؟ بله، باشه، يك ليوان ديگر… يا ميبرد زير شير آب ميكشد و ميآورد، اين كينه ايجاد ميكند. تو در ظرف من آب نميخوري، اما اگر نصف از ليوان آب دوست خود را بگوييد كه من… مخصوصاً اين جمله را هم بگوييد كه روايت دارد كه من به قصد اينكه سؤر مؤمن را ميخورم كه اگر مرضي در من هست شفا پيدا كنم، اينطوري محبت شما در دل او ايجاد ميشود، بر فرض هم… كه قدرت خداي تعالي مافوق تمام قدرت ميكروبهاي عالم است، اين را بايد قبول داشته باشيم ديگر، كه بر فرض هم يك ميكروبي از دهان او به ظرف شما منتقل بشود خدا به خاطر اينكه، چون شفا را خدا ميگذارد، به خاطر اينكه محبت و وحدت و صميمت به اين وسيله شما ايجاد كرديد، آن مرض را رفع ميكند، اين را ما مكرر تجربه كرديم. يك وقتي با يكي از –البته ما يكي دو تا دكتر هم در مجلس ميبينيم، در عين حال آنها از خود ما هستند و إنشاءالله اينها به ما ايراد نگيرند- اطباء صحبت بود كه پرميكروبترين جاها از نظر ظاهر، اين ضريح علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة و السلام) است، به جهت اينكه هر مريضي ميآيد لب ميزند، دهن ميزند، آب دهن ميمالد و بعضيها هم ميروند همين ضريح را ميمكند براي استشفاء و شفاء پيدا ميكنند. چرا؟ به جهت اينكه خدا در خاك قبر مطهر سيدالشهداء شفا قرار داده است. نه اينكه فكر كنيد حالا اين خاك مثلاً در حكم آسپرين است، اين خاصيت را ذاتاً دارد، نه خدا قرار داده است. همان خدا به اين محبت شما به علي بن موسي الرضا شفا قرار داده است كه همان ميكروبي كه موجب مرض است، همان موجب شفاء شما ميشود، اينها را بايد ايمان پيدا كنيد. حالا به هر حال اين بچهها با هم از اين جهت گرم هستند كه ظرف من و ظرف تو ندارد. فرض كنيد مثلاً روي زمين با هم مينشينند، ديگر حالا من بالا بايد بنشينم و تو پايين بنشيني، چون قد من چهارانگشت از تو بلندتر است يا چهار جمله از تو بيشتر بلد هستم و اين حرفها مطرح نيست، و سوم اينكه بچهها توكل به آن چيزي كه خيال ميكنند خداي آنها است دارند، ولي افراد بزرگسال ندارند. از صبح بيرون رفته است بازي كرده است، همان لحظهاي كه گرسنه ميشود ميآيد ميگويد: گرسنه هستم، به مادر خود يا به پدر خود ميگويد: من نان ميخواهم، ديگر حالا يك ساعت قبل بگويد: نان من را حاضر كنيد كه من يك ساعت ديگر ممكن است گرسنه بشوم نيست، از جواني كار ميكند تا پيري كه بازنشسته بشود، به فكر بازنشستگي خود است . ميگويد: اين كاري كه ميگوييد درست است همه چيز آن خوب است، اما بازنشستگي هم دارد؟ بابا حالا تو كار خود را بكن. حتي فكر روزي فرداي خود را نكن، كار بكن، فعاليت بكن، آنچه كه وظيفه تو است انجام بده، بنده خدا باش. به هر حال بعضي از صفات خوب را هم در بچگي بچهها دارند ولي افراد بزرگسال متأسفانه همانها را هم از دست ميدهند.
به هر حال تا سن تكليف هر بچهاي در هر كجا كه باشد، يك آلودگيهاي روحي پيدا ميكند، آلودگيها و امراض روحي پيدا ميكند، يعني محبت به غير خدا، طمع، حرص، بخل، كينه و امثال اينها پيدا ميكند، لذا تمام مردم موظف هستند كه خود را پاك كنند، عيناً مثل يك كسي كه در ميان فرض كنيد يك كار پر از كثافتي مشغول برنامهاي است، اين وقتي آنجا ميرود به هر حال صورت او سياه شده است، دست و پنجه او سياه شده است، بدن او گردآلود شده، غبار نشسته است، چرك شده است، اين اگر بخواهد خود را تميز كند بايد يك حمام برود، يك حمام بايد برود. البته گاهي ميشود كه با يك حمام معمولي هم مسئله حل نميشود، به جهت اينكه يك مُشت گيريس به سر و صورت و بين ناخنها و اينها رفته است، بايد اين در حمام برود و اينها را كاملاً حتي با سر چوب، گريسهاي بين ناخنهاي خود را دربياورد، صابون بزند، خدمت شما عرض شود كه كيسه بكشد، بعضيها بدون كيسه كشيدن پاك نميشوند، تميز نميشوند، اين كارها را انجام بدهد، همينطور همه افراد، يعني هر كس اين برنامه تزكيه نفس را انجام ندهد اين را بدانيد مثل آن انسان كثيفي است كه هيچ جا، جاي او نيست، از در مجلس بخواهد وارد بشود ميگويند: آقا همانجا بنشين. چرا من آنجا بنشينم؟ براي اينكه مردم را كثيف ميكني، بوي تعفن لباس تو مردم را ناراحت ميكند، همانجا بنشين، خيلي بخواهند به اصطلاح او را قبول كنند دمِ در، روي كفشها. اين را شما بدانيد كساني كه تزكيه نفس نكردند او را نه در محفل ائمه اطهار راه ميدهند، نه در محفل ملكوتي، مجامع ملكوتي او را راه ميدهند و روز قيامت هم او را در بهشت راه نميدهند، بايد حتماً تزكيه نفس كند. لذا «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»[2] خداي تعالي بعد از يازده قَسَم ميفرمايد: رستگار و خوشبخت كسي است كه نفس خود را تزكيه كند. در آيات مختلفي درباره تزكيه نفس صحبت شده است، حالا اگر خود تو ميتواني خود تو بنشين حساب بكن ببين چه صفت رذيلهاي داري از خود دور كن. اي بابا اينها كه چيزي نيست، اگر سرطان داشته باشي ميگويي: اي بابا چيزي نيست؟ اگر يك سردرد دائمي داشته باشي ميگويي: اي بابا چيزي نيست. اگر كمردرد دائمي داشته باشي ميگويي: اي بابا چيزي نيست. حسادت دارد تو را ميكشد، ميگويي: اي بابا من نميگذارم حسادت من ظاهر بشود. اين وظيفه تو است كه نگذاري حسادت تو ظاهر بشود ولي باطن خود را چكار ميكني كه اينطور مثل خوره دارد تو را ميخورد. اين طمعي كه در تو هست كه شب و روز فكر ميكني چگونه مال ديگران را به دست بياورم و اضافه بر مال خود بكنم، اين را چه كار ميكني؟ اينكه تو دائماً محبت به دنيا داري كه حتي در نماز اگر يك تجارتي يا بيعي به طرف تو بيايد ممكن است فوراً نماز خود را بشكني و آن تجارت يا آن بيع را بكني كه نفعي ببري اين را چه كار ميكني؟
پيغمبر اكرم را در روز جمعه… روز جمعه معمولاً جمعه بازار داشتند، از طرف ممالك ديگر ميآمدند، از جاهاي ديگر، از شهرهاي ديگر و با يك طبل و دهلي خبر ميكردند كه ما جنسي آورديم، ممكن بود جنس را هم كسی ديگر زودتر بخرد و نخالههاي آنها براي اينها بماند «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها»[3] وقتي كه يك تجارتي يا صداي آهنگي را ميشنيدند، همه به طرف او ميدويدند «وَ تَرَكُوكَ قائِماً» تو را تنها ايستاده در مسجد ميگذاشتند. پيغمبر اكرم برميگشت نگاه ميكرد ميديد هيچ كس نمانده است «قُلْ» اي پيغمبر بگو «ما عِنْدَ اللَّهِ» آنچه كه در نزد خدا است «خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ» بهتر از اين تجارتي است كه ميكنيد. آن ثواب الهي، آن محبت الهي را درك بكنيد. اين امراض را چه كار ميخواهيد بكنيد؟ اينها چيزي نيست، اذيت اين مرضها صدها، هزاران برابر از امراض جسمي و بدني بيشتر است. حالا چطور؟ شما بدترين مرضها را خدايي نكرده داشته باشيد، مرضهاي بدني را، اين آخر چطور ميشود؟ آخر آن اين است كه شش هفت ماه درد طاقتفرسايي را بايد تحمل كنيد بعد هم از دنيا برويد، ديگر از اين بالاتر كه نميشود، از اين سختتر كه نميشود، تمام ميشود، شش هفت ماه كه انسان مريضي كشيد بعد كه مُرد تمام ميشود، اما اگر شما مبتلاي به حسد بوديد، دائماً خود را ميخوريد. من حسود را ديدم كه بعضي از افراد حسود آنچنان در فشار هستند كه خدا ميداند از يك سرطاني كه مثل مارگزيده به خود ميپيچد بدتر ميپيچد. چرا فلاني بايد داراي فلان امتياز باشد؟ بابا بگذار باشد، نه. چرا؟ او لياقت آن را ندارد. او ارزش آن را ندارد. خود را ميخورد، شب تا صبح نميخوابد. شما خيال ميكند كه فقط درد است كه براي انسان ناراحتي دارد؟ اين حسادتي كه اصلاً در برنامههاي تزكيه نفس مطرح نميشود، يعني اينهايي كه وارد تزكيه نفس ميشوند تا آخر هم كه ميروند اصلاً حسادت مطرح نميشود، جزء شاخه برگهاي درخت صفات رذيله است كه وقتي ريشه را زدي، خود اين شاخه برگها هم خشك ميشود. طمع كه از صفات بسيار بد است، اينها خودبخود از بين ميرود، محبت دنيا كه «رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ»[4] است، كه از صفات بسيار تند رذيلهِ انسانكُش است، اين محبت دنيا اصلاً در مراحل كمالاتي كه هست كه به صورت كلاسيك درآمده است اصلاً مطرح نميشود، آنوقت در عين اينكه اين همه ضرر دارد، حالا از جايي كه انسان براي چيزهاي مهم هيچ اهميت قائل نيست، انسان براي چيزهاي پرارزش هيچ ارزش قائل نيست، هميشه جلوي پاي خود را ميبيند، هميشه الآن خود را ميبيند، هميشه به فكر مادّيات است، هميشه به فكر دنيا است، لذا با همه اين امراض تا زمان مرگ ميسازد، در موقع مرگ تمام مرضهاي انسان خوب ميشود اين را بدانيد، مرضهاي بدني او خوب ميشود، اما مرضهاي روحي او به حال خود باقي است، چون شما هر مرضي در بدن خود داشته باشيد وقتي انسان مُرد ديگر خوب است. يك كسي خيلي مريض بود از دار دنيا رفته بود، همان لحظهاي كه از دار دنيا رفته بود يكي كسي او را ديده بود، گفت: همه مرضهاي من خوب شد، ديگر دردهاي من خوب شد. بله، چون بدن وسيله اين درد و مرضي بود كه فشار آن به روح انسان منتقل ميشود، همه آن خوب ميشود اما محبت دنيا حتي دانشمندان غير مسلمان… من به ياد دارم اين كتاب عالم پس از مرگ براي لئونديني، او در همين كتاب نوشته بود، اين به تجربه ثابت شده است، تجربه، نه روايت، نه آيات قرآن، كه براي ما ارزش روايت و آيات قرآن از تجربه همه دانشمندان دنيا بيشتر است، اما او چون مسلمان نيست ميگويد به تجربه ثابت شده است كه اينهايي كه محبت دنيا دارند، اينهايي كه حرص دارند، اينهايي كه طمع دارند، اينهايي كه اين امراض روحي را دارند، موقع مرگ اين امراض در آنها هست و تا يك مدتي… بدترين عذاب همين امراض است كه به اينها فشار ميآورد. كسي كه آنقدر محبت به دنيا داشته است كه اگر ده دست كت و شلوار دارد حاضر نبوده است يك دست آن را به همسايه بدهد، به رفيق خود كه ميخواهد داماد بشود و يك دست لباس نو داشته باشد بدهد، حالا تمام ده دست را از او ميگيرند، لباسهاي او سهل است، بدن او را هم از او ميگيرند، زن او را هم از او ميگيرند، بچههاي او را هم از او ميگيرند، هر چه دارد از او ميگيرند، هيچ كاري هم نميتواند بكند. ببينيد چقدر سخت ميگذرد، همين الآن خود انسان ميتواند تجربه كند، اگر خدايي نكرده شما محبت زيادي به دنيا داشته باشيد هر چه داريد بايد الآن بدهيد. به يك دزد سرگردنهگيري برخورد بكنيد و او بگويد: آقا بايد لخت بشوي. هر چه در جيب تو هست بدهي، لباس خود را هم بدهي. يك كسي ميگفت: يك دندان طلا ما داشتيم، اين را دزد از داخل دهان ما كشيد، تا اين حد، چقدر به انسان سخت ميگذرد. هر چه داري، و لذا فشار اين مرضهاي روحي بعد از مرگ بيشتر است. اگر اعتقادات تو خوب بود، اگر مرد صالحي بودي، خداي تعالي مثل يك آمپول به اصطلاح بيهوشكنندهاي به تو ميزند تا روز قيامت چيزي نميفهمي كه نعمتهاي عالم برزخ به قدري پرارزش است كه اگر انسان صد سال زحمت بكشد كه خود را تزكيه نفس كند براي اينكه يك روز از لذتهاي عالم برزخ بهرهمند بشود ارزش دارد، حالا… از اين كه محروم هستيم. روز قيامت تو را بيدار ميكنند، حالا پاي حساب بيا. اگر اعتقادات تو خوب بود تو را شفاعت ميكنند، شفاعت يعني امضاء ميكنند كه اين آقا بهشتي است. حالا داخل بهشت برويم؟ نه، كجا؟ بهشت كه جاي انسانهاي هرزه نيست. تو كه سر كوچه ميايستادي، اعتقادات تو خوب باريكالله، امام حسيندوست، همه چيز تو خوب، اما وقتي ميايستادي، عصباني ميشدي، به رفيق خود آن همه فحش ميدادي، ميخواهي داخل بهشت هم بروي همين فحشها را بدهي؟ بايد خود را كنترل بكني، چه كار كنيم؟ برو آن گوشه بنشين، گوشه صحراي محشر… محشر هم خيال نكنيد يك جاي… اينها قصه نيست آقايان، اينها را اگر ما معتقد نباشيم… من گاهي وقتي كه از عالم برزخ و قيامت و اينها بحث ميكنم ميبينم شيطان ميآيد فشار ميآورد كه به عنوان قصه اين حرفها را گوش بدهيد، اين را متوجه باشيد، قصه براي شما نميگويم. صد سال ديگر، دستِ بالا ميگيرم، صد سال ديگر همه ما، كوچك و بزرگ، در اين مجلس چه كسي ميتواند بگويد: نه، صد سال ديگر من هستم، اين بچهها هم حالا ما دستِ بالا گفتيم، گفتيم ۱۲۰ سال، چه كسي ۱۲۰ ساله ميشود حالا… حالا ميگوييد نه، ۱۵۰ سال ديگر، براي اينكه بچهها را هم شامل بشود، هيچ كدام ما نيستيم و با اين مسائل روبهرو هستيم، اگر هم معتقد نباشيم مسلمان نيستيم، به خدا قسم اينها راست است، افرادي هستند كه در همين دنيا اينها را دارند ميبينند، مشاهده ميكنند، عالم برزخ را ميبينند، عالم قيامت را ميبينند و براي شما به وسيله انبياء، به وسيله اولياء شرح داده شده است، خدا ميداند عالم قيامت و عالم برزخ و بهشت و جهنم آنچنان در روايات و آيات قرآن شرح داده شده است كه دقيقاً انسان ميداند بين زمين و بهشت چند كيلومتر راه است، حالا شما نگوييد چند كيلومتر است؟ اين به درد شما نميخورد، هر چه ميخواهد باشد بايد برويد، ولي خصوصيات آن هست، روز قيامت كه ميشود يك قبضي براي شما امضاءكردند، من با شماها شيعيان علي بن ابيطالب دارم حرف ميزنم، با دوستان سيدالشهداء كه اين شبها به سر و صورت ميزنيد و يا حسين ميگوييد كه…، ديشب اتفاقاً يك برنامهاي شد، من متوجه شدم كه همين…، اگر هم ميخواهيد اين شبها سينه بزنيد فقط بگوييد يا حسين، همانطوري كه ديشب انجام شد، ديگر اين شعر خواندن و نظمي و اين حرفها نميخواهد. يا حسين بگوييد، يا ابوالفضل بگوييد، يا علي بگوييد، همين اسامي -كه اكثر اينها من با دلايل محكم ميتوانم ثابت كنم كه اينها اسم اعظم خدا است- را بگوييد و حاجت خود را هم حتماً از ذات مقدس پروردگار ميگيريد، حتماً، ميگوييد: عجب تو اينقدر مطمئن… بله، چون تجربه دارم و روايات هم فراوان است. همين شما كه ياحسين ميگوييد در بهشت اگر طمع، حرص، كينهتوزي، اين صفاتي كه هست، تقريباً شايد هفتاد تا از اين صفات هست، اينها در شما باشد، شما را راه نميدهند. چه كار كنيم؟ اين برگ ورودي را امضاء كردند، گذرنامه را ويزا كردند، مُهر ورودي هم زدند، اما شرايط ورود را هنوز نداريد. بيا اين كنار بنشين و شرايط را به وجود بياور. لذا روز محشر پنجاه هزار سال طول ميكشد و در قيامت آنقدر سخت است انسان معطل بشود كه بعضي از روايات دارد و حتماً هم بايد اينطور باشد، چون قيامت در كره زمين به وجود ميآيد و آب آن خشك شده است، آب نيست، حرارت فوقالعاده، يكي دو ساعت انسان ميخواهد در صحراي، خدمت شما عرض شود كه، عرفات مثلاً در آفتاب بماند ميبينيد كه حال او به هم ميخورد، ميگويند: ظهر نان دوغ و ماست بخور، گوشت نخوري مريض ميشوي، از اين حرفها، آنجا هيچ خبري نيست، انسان صد مرتبه به دروازه مرگ ميرسد، شايد هزار مرتبه و خدا نميگذارد بميري، چون مردن ديگر خبري نيست، روح در بدن در كمال فشار است و آنجا بايد تزكيه نفس كني، تزكيه نفس. اگر آنجا صد سال طول بكشد در دنيا يك سال بيشتر طول نميكشد «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ»[5] من امشب آقا أبيعبدالله را شاهد ميگيرم كه به شما گفتم روز قيامت اگر فشار روي شما آمد نگوييد به ما در دنيا نگفتند. يك عده واقعاً نميگويند و انبياء و اولياء براي تزكيه نفس آمدند «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ»[6] تزكيه نفس. در دنيا هم اين كار خيلي آسان است، خيلي آسان. يكي دو تا شرط دارد، يك مقدار دل بدهيد، يك مقدار جدي باشيد، يك مقدار به اصطلاح پشت پا به بعضي از شئونات خود، ارزشهاي خود، اموال خود، گرفتاريهاي خود بزنيد، يك قدمي به طرف كمالات و پاكي برداريد، ميدانيد چه ميشود؟ از وقتي كه مُرديد… اولاً هنوز نمرديد، چند تا مَلك ميآيند، يك مَلكي به نام ملكالموت، البته منظور از مَلكالموت عزرائيل نيست- دست به سينه ميآيد، خدا به تو سلام رسانده است و خدا فرموده است: بنده من، من ناراحتي تو را نميخواهم، حتي در يك روايت از قول خود خدا اين روايت نقل شده است، از احاديث قدسي است «مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي فِي قَبْضِ رُوحِ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ»[7] من در هيچ چيز مرّدد نميشوم، هر كاري ميخواهم قطعي انجام ميدهم، خدا است ديگر «إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»[8] ولي درباره قبض روح بنده مؤمن خود به ترديد ميافتم، نه ترديد كه شك بكنم، نه، چه كار بكنيم؟ به خود او واگذار ميكنم، از طرف خدا ميآيد ميگويد: ميخواهي تا آخر دنيا زنده بماني بمان، مانع نيست، به وليّ خدا اينطوري ميگويند، اما آن طرف را ببين، ميبيند ملائكه صف كشيدند، تمام اقوام، تمام خويشاوندان، ائمه اطهار آن دورترها، بهشت چه…، به ترديد ميافتد كه من چه كنم؟ يك گياهي را به او ميدهند بو ميكند، همه مسائل دنيا اصلاً از ذهن او ميرود كه اسم آن منسيه است و فراموش ميكند و ميگويد: من حاضر هستم، هر چه زودتر بيا من را قبض روح كن. روح اين با كمال راحتي مثل گلي كه بو بكشد از بدن او خارج ميشود، او هم روح را ميگيرد و خدمت ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) ميبرد، از همين جا بهشت او شروع ميشود. شما را به خدا هيچ ديوانهاي، ديوانه زنجيري، ببينيد چقدر ما خواب هستيم، هيچ ديوانه زنجيري آيا ميآيد آن همه ناراحتيهاي عالم برزخ و قيامت و بعد هم آيا… آن هم تازه وقتي انسان را در بهشت راه ميدهند طفيلي راه ميدهند، چون فلان همسايه تو از اولياء خدا بوده است و تو هم همسايه او بودي و حالا ايشان وساطت كرده است…، چون ماها را خود ائمه مستقيماً شفاعت نميكنند، با واسطههايي، دوستان آنها شفاعت ميكنند. انسان ميخواهد يك ناهاري يك جايي برود بخورد طفيلي برود خجالت ميكشد، سر او پايين است، تا چه برسد به بهشتي كه دائماً ميخواهد در آن بماند، چرا خود تو شفاعت نكني؟ آنوقت مدت عالم برزخ را با كمال لذت ميگذراند، روز قيامت هم به او اجازه ميدهند هر كس تو را دوست دارد دست او را بگير و داخل بهشت ببر، ورقه او را امضاء بكن كه بعد داخل بهشت بيايد. كدام يكي بهتر است؟ نميارزد انسان چند سالي روي تزكيه نفس كار بكند، خود را پاك كند، خود را درست كند و شيطانترين… در هر وضعي و هر لباسي كه ميخواهد باشد، شيطانترين انسانها آن انسان شيطانسيرتي است كه بگويد تزكيه نفس واجب نيست، لازم نيست، يا اينطور بگويند يا بگويند اهميت ندارد يا بگويند ائمه اطهار ما را كمك ميكند، خود آنها گفتند: ما شما را آنطوري كه يك دفعه، يك شبه، يك لحظه شما را از تمام رذايل پاك كنيم، ما اين كاره نيستيم، اين كار را نميكنيم و اينطور كلمات تخديري به افراد بگويند و انسان را به گناه آلوده بكنند و انسان دچار گناه باشد تا وقتي كه از دار دنيا ميرود، لذا من طبق اين آيه شريفه «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ»، «تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ»[9] كه مايه اصلي آن ايمان است و بعد هم تزكيه نفس. كساني در محضر ائمه اطهار ارزشمند هستند كه تزكيه آنها بيشتر باشد حالا سياه باشد، سفيد باشد، فرزند آنها باشد، يك فرد عادي باشد. ببينيد حضرت سيدالشهداء درباره علي اكبر چه ميفرمايد؟ علي اكبر «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً»[10] از نظر بدني شباهت به پيغمبر دارد، نوه پيغمبر است بايد شباهت داشته باشد، شايد همان اندازهاي كه بدن در مقابل روح كمارزش است و همان مقداري كه روح نسبت به بدن پرارزش است، اين مسئله آنقدر كه جمله بعد اهميت دارد، اهميت نداشته باشد. علي اكبر شباهت تامّي به پيغمبر اكرم از نظر چشم و ابرو و چهره داشت اما مهمتر اينكه «خُلق» او، خُلق هم فارسي نيست، چون ما ميگوييم خُلق فلاني خوب است، وقتي مشتري درِ مغازه او ميرود با خنده سر مشتري را كلاه ميگذارد چون بسيار خُلق خوبي دارد، اين خَُلق جمع است، اخلاق جمع است، يعني آن حقيقت صفات حميده باطني است كه اصلاً فكر كلاهگذاري را نداشته باشد. علاوه بر اينكه اخلاق او خوب است هيچ يك از صفات رذيله را هم نداشته باشد و بزرگترين شهادت آن شهادتي است كه بزرگترين فرد معصوم نسبت به كسي بگويد. حسين بن علي، امام زمانِ آنوقت، حجت خدا، دارد ميگويد: خُلق علي اكبر مانند خُلق پيغمبر بوده است. پيغمبر اكرم اگر يك سرسوزن محبت دنيا نداشت، علي اكبر هم نداشت. اگر عاشق شهادت بود، علي اكبر هم عاشق شهادت بود. علي اكبر با سيدالشهداء در راه دارد ميآيد، سيدالشهداء فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[11] ببينيد جمله حضرت علي اكبر (عليه الصلاة و السلام) كه جان ما به قربان او، ميگويد: «أَ فَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ … إِذَنْ لَا نُبَالِيَ بِالْمَوْتِ»[12] ببينيد معناي وليّ خدا به تمام معنا در علي اكبر صادق است. ما از مرگ باكي نداريم «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[13] يك سرسوزن خوف، يك سرسوزن حزن كه به طرف اين همه لشكر دارد ميرود و خطرناك است، ممكن است كشته بشود، در اين جوان پيدا نميشود «لَا نُبَالِيَ بِالْمَوْتِ» ما هيچ باكي به مرگ نداريم. حضرت علي اكبر (عليه الصلاة و السلام) به قدري پرارزش است كه بعضي گفتند: اگر بعد از حسين بن علي در دنيا ميماند اولي بود براي امامت، كه البته اينجا اين روايت را من درست نميفهمم، به خاطر اينكه اسامي ائمه و ارواح ائمه در اول خلقت تعيين شده است و مسلّم است، ولي ميخواهند ارزش علي اكبر را بيان كنند كه تاليّ تلو معصوم است.
حضرت علي اكبر (عليه الصلاة و السلام) آنقدر بزرگوار است كه وقتي كه خدمت پدر آمد، از پدر تقاضاي رفتن به ميان لشكر كرد، حضرت فوراً به او اجازه فرمود، اما درباره هيچكس اينطور حسين بن علي حرف نزد، علي اكبر دارد ميرود، حضرت سيدالشهداء دستها را به طرف آسمان دراز كرده است، اول اين آيه شريفه را ميخواند «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ»[14] خدا انتخاب كرده است حضرت آدم را، حضرت نوح را، آل ابراهيم، آل عمران «عَلَي الْعالَمينَ» يعني اي مردم اين از فرزندان ابراهيم است، اين جزء مصطفين است. معاويه يك روز گفت: اگر بنا باشد كه يكي اين خلافت را عهدهدار باشد، از همه أحقّ علي اكبر سيدالشهداء است. يك كسي است كه جزء مصطفين است، حسين بن علي شهادت داده است، بعد عرض كرد: پروردگارا «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء القَوم» [15] خدايا شاهد باش، نگاه كن به اين مردم –اين تعبير بهتر است- كه خدايا نگاه كن به اين مردم «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء القَوم» چه كسي دارد با اينها جنگ ميكند؟ اگر آنها بر حق بودند، چنين جواني با آنها جنگ نميكرد كه ««أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً ً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ» خدايا وقتي ما مشتاق ديدار رويي و ظاهري پيغمبر ميشديم، حسين دارد اين جمله ميگويد «نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِهِ» ما به او نگاه ميكرديم.
علي اكبر روانه ميدان شد، چراغها را خاموش كنيد، اميدواريم امشب روح مقدس علي اكبر به همه ما در راه رسيدن به كمالات كمك بفرمايد، خدا رحمت كند استاد ما مرحوم حاج ملا آقاجان ميگفت: آنقدري كه روح آزاد علي اكبر معين است و كمك به كمالات بزرگان از دين ميكند، كمتر امامزادهاي است كه در اين حد كمك به ارواح اولياء خدا بكند. دست افراد را ميگيرد به كمالات ميرساند، حالا اينها مطالبي است كه در جاي خود بايد بحث بشود. علي اكبر به طرف لشكر رفت، يا الله، يا بقيةالله معذرت ميخواهيم، دويست نفر از كفار را به خاك هلاكت انداخت، به طرف پدر برگشت -اين را بعضيها يك طوري تعبير ميكنند، من بيادبي ميدانم آنطور عرض كنم- علي اكبر آمده است يك ديداري از پدر تازه كند، پدر خود را دومرتبه ببيند، هرچه حسين به او اشتياق دارد، علي اكبر هم به پدر علاقمند است، باز هم ميخواهد پدر خود را ببيند. معمولاً يك دوست وقتي پيش دوست خود ميآيد بايد يك حرفي بزند، همانطوري كه حضرت موسي در كوه طور وقتي با خدا روبهرو شد خدا از او سؤال كرد: «وَ ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسى»[16] با اينكه خدا ميدانست حضرت موسي چه در دست دارد. علي اكبر هم در مقابل پدر آمده است، يك شرححالي از خود بگويد، چه بگويد؟ عرض كرد: «الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي» شايد هم اين جمله را به پدر عرض كرده است كه امروز به ما برسد و امشب ما عزاداري كنيم، اهميت عطش صحراي كربلا را بدانيم «الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي» اي مردم دنيا بدانيد حسين بن علي يك قطره آب ندارد به فرزند خود بدهد، آن هم چنين فرزندي «فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيل» حسين بن علي فرزند خود را ديدار كرد و او را در بغل گرفت و با او وداع كرد و او را به طرف لشكر فرستاد، اما اين مرتبه اطراف علي اكبر را گرفتند با شمشيرها و نيزهها به بدن علي اكبر زدند، اگر شب هشتم ماه محرّم نبود عرض نميكردم، عبارت مقتل اين است «فقطعوه بسيوف إربا إربا»[17] بدن علي اكبر را قطعه قطعه كردند، از اسب به روي زمين افتاد، حسين بن علي خود را به بالين علي اكبر رساند، صورت به صورت علي اكبر گذاشت، سر علي اكبر را به دامن گرفته است، تمام شهدا را خود حسين بن علي به خيمه دارالحرب ميبرد، اما اينجا ديدند حسين از جا برخاست، صدا زد: «یا فتیان بنی هاشم، احملوا نعش اخیکم الی الفسطاط» جوانان بني هاشم بيايد نعش علي را به طرف خيمهها ببريد.
[1]. صف، آيات 2 و 3.
[2]. شمس، آيه 9.
[3]. جمعه، آيه 11.
[4]. الكافي، ج 2، ص 131.
[5]. صف، آيه 10.
[6]. جمعه، آيه 2.
[7]. بحار الأنوار، ج 83، ص 7.
[8]. يس، آيه 82.
[9]. نساء، آيه 59.
[10]. بحار الأنوار، ج 22، ص 275.
[11]. بقره، آيه 156.
[12]. بحار الأنوار، ج 44، ص 367.
[13]. يونس، آيه 62.
[14]. آل عمران، آيه 33.
[15]. بحار الأنوار، ج 45، ص 42.
[16]. طه، آيه 17.
[17]. بحار الأنوار، ج 45، ص 44.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.