۱۷ صفر ۱۴۱۵ قمری – اهمیت تزکیه نفس – تعیین مقصد

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا ابی القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏ وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها * وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها * وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها * وَ السَّماءِ وَ ما بَناها * وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها * وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»[1]

شب‌هاي گذشته درباره مسئله تزكيه نفس و كمالات روحي و اينكه از واجبات اوليه دين مقدس اسلام براي هر فرد مكلّف تزكيه نفس است عرايضي عرض شد، تا رسيديم به اين‌جا كه انسان اگر بخواهد يك راهي را برود بايد مقصد را تعيين كند، وسيله رفتن به اين مقصد را هم بشناسد. اين دو چيز براي هر مسافري لازم است. شما اگر در ترمينال برويد و مقصد شما معلوم نباشد سرگردان هستيد. مقصد معلوم شد، بايد بهترين وسيله و مطمئن‌ترين وسيله را براي رسيدن به اين مقصد انتخاب كنيد. مقصد را در شب‌هاي گذشته گفتم كه خليفة‌الله شدن و بنده بودن و اينكه انسان مظهر ذات مقدس پروردگار بگردد مي‌باشد. اما وسيله، وسيله آن وسيله‌اي كه انسان هم سريع به مقصد مي‌رسد و با آن وسيله مطمئناً به مقصد مي‌رسد، آن وسيله‌اي است كه از جانب پروردگار به عنوان معصوم، معصوم يعني نگه داشته شده از خطا، نگه داشته شده از انحراف، نگه داشته شده از تمام كج‌روي‌ها، يكي قرآن است و دوم هم عترت پيغمبر اكرم است كه ديشب توضيح دادم. پيغمبر اكرم فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[2] پس وسيله را هم شناختيم. نهايت در اين‌جا، اين وسيله‌اي را كه ما شناختيم گاهي درباره آن كوتاهي مي‌كنيم. شايد علت كوتاهي ما نسبت به وسيله، جهل ما باشد و شياطيني كه در اطراف و اكناف هستند. شيطان در آن روزي كه با خداي تعالي درگير شد عرض كرد: «لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ‏»[3] همه را إغوا مي‌كنم، همه را به وسيله خود و شاگردان خود، شياطين جنّي و انسي إغوا خواهم كرد. لذا يكي از مسائل بسيار مهم در اسلام مسئله امامت است كه خداي تعالي از اين مسئله به نبأ عظيم در قرآن ياد كرده است «عَمَّ يَتَساءَلُونَ‏ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظيم‏»[4] خود نبأ به معناي خبر مهم است و عظيم هم كه پشت سر او بيايد يعني خبر بسيار مهم، و آن چيست؟ «الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ‏»[5] اختلاف زيادي در اين نبأ عظيم كه مسئله امامت است بين مردم مسلمان وجود دارد. يك وقتي يك جمله‌اي را از يك دانشمند غير مسلمان ديدم كه اسلام‌شناس بود، نوشته بود كه مردم مسلمان يك مردم عجيبي هستند‌، آن‌قدر كه ذات مقدس پروردگار و پيغمبر اكرم و روايات صحيحهِ مردم مسلمان درباره امامت بحث كرده است و توضيح داده است، درباره هيچ مسئله ديگر اين مقدار توضيح نداده است. در عين حال آن‌قدري كه در مسئله امامت مردم مسلمان با هم اختلاف دارند در هيچ مسئله‌اي اين مقدار اختلاف ندارند. اختلاف اكثر مذاهب اسلامي درباره امامت هست و پايه‌گذار اين اختلاف كسي است كه در اين كتاب معرفي مي‌شود، كتابي است به نام ملل و نحل، نويسنده آن يك دانشمند سنّي به نام شهرستاني است. تقريباً در نهصد سال يا هزار سال قبل اين كتاب نوشته شده است، به فارسي هم نوشته شده است، در اين كتاب چون عنوان آن ملل و نحل است، يعني ملل مختلف اسلامي را توضيح مي‌دهد…، من اين كتاب را دارم، كتابي معروف است، لااقل در اكثر كتابخانه‌هاي بزرگ هست، در مقدمه اين كتاب كه مي‌خواهد بگويد كه علت اختلاف در بين مسلمان‌ها و با داشتن قرآن و ميزاني مثل كتاب خدا و پيغمبر اكرم و كلمات آن حضرت چرا اختلاف ايجاد شده است؟ ايشان چون سنّي است مي‌گويد اول اختلافي كه در بين مسلمان‌ها افتاد به وسيله فاروق حق و الصواب عمر بن الخطاب بود. با همين تعبير كه پيغمبر اكرم فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ»[6] حضرت رسول اكرم أُسامه را به عنوان فرمانده لشكر تعيين كرده بود، كساني كه تخلف كنند از جيش أُسامه خدا آن‌ها را لعنت كند. اين شخص مي‌گويد، من نمي‌گويم و همه اهل سنت هم او را قبول دارند، مي‌گويد: اول كسی كه اختلاف انداخت و گفت: ما با اين سن و با اين شخصيت چرا از أُسامه جوان پيروي كنيم، حاضر نيستيم و نرفتند. خود او باز مي‌گويد: دومين اختلافي كه بين مردم مسلمان به وجود آمد باز هم به وسيله ايشان بود، با همان تعبير‌- چون من نمي‌خواهم آن تعبير را تكرار كنم- بسيار پرعظمت و آن وقتي بود كه پيغمبر اكرم فرمود: من مي‌خواهم وصيت كنم «أیتوني بدواة و بياض» براي من قلم وكاغذ بياوريد. فاروق حق و الصواب گفت:‌ قرآن براي ما كافي است «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»[7] و نگذاشت. سومين اختلافي كه باز بين مسلمان‌ها اتفاق افتاد پيغمبر اكرم از دار دنيا رفت، بدن مقدس او در خانه بود، فاروق حق و الصواب، عمر بن الخطاب، آمد در خانه ايستاد، صدا زد: هر كس بگويد پيغمبر از دار دنيا رفته است با شمشير او را مي‌كشم. چطور شد عيسي كه پايين‌تر از پيغمبر ما بود به آسمان برود، ولي پيغمبر اسلام بميرد. كسي حق ندارد چنين جمله‌اي را بگويد. مردم جمع شدند چه كنند؟ او را برداشتند خدمت ابي‌بكر بردند، ابي‌بكر گفت: مگر تو اين آيه را در قرآن نديدي كه خداي تعالي مي‌فرمايد: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ»[8] يا آن آيه ديگر «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ»[9] كه آيه ديگر مي‌فرمايد: پيغمبر مي‌ميرد، خطاب به خود پيغمبر است «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ‏»[10] گفت: راست است، مثل اينكه اين را من در قرآن فراموش كرده بودم، تو بسيار مرد دانشمندي هستي، حالا جمعيت هم جمع شدند، دست خود را دراز كن تا با تو بيعت كنم، تو به درد خلافت مي‌خوري. خدا مي‌داند تا حدود چهارده، پانزده جهت اختلاف بين مردم مسلمان را ايشان دقيقاً نسبت مي‌دهد به اين اختلاف‌انداز صدر اسلام و اسم مي‌برد كه ما شايد تقيتاً جرأت نكنيم اسم ببريم، جرأت ما هم به خاطر اين است كه يك عده نگويند اختلاف انداخت، يك عده هم ناراحت نشوند. اين كتاب ملل و نحل شهرستاني است نگاه كنيد. ثقيفه را تشكيل دادند و بعد از ثقيفه، ثقيفه‌ها و بعد از ثقيفه‌ها، ثقيفه‌ها تا امروز. هر روز يك مسلكي، يك مذهبي، يك راه و روشي در اسلام به وجود آوردند كه اصلي‌هاي آن شايد ۷۲ فرقه باشد. اين براي چيست؟ براي اين است كه ما صراط مستقيم را گم كرديم. قرآن را از راه خود آن تفسير نكرديم. هر كس با سليقه خود قرآن را تفسير كرد. آن‌قدر اين تفسير قرآن براي بعضي عجيب شده است كه به عكس خود قرآن و صريح قرآن گاهي تفسير شده است و مفسّر را از علماي بزرگ مي‌دانند. خدا مي‌داند من هم شرم دارم و هم ممكن است احتياط كنم كه نام بعضي از اين مفسّرين را ببرم كه حتي شما با اينكه زياد قولي در تفسير نكرديد تعجب كنيد كه چطور مي‌شود يك دانشمند اين‌طور قرآن را تفسير كند. مي‌گويم علي‌الله، مِنجمله محيي الدين عربي يك دانشمندي است كه اكثر شما اسم او را شنيديد، اين يك كتاب دارد به نام فصوص‌الحكم، قضيه حضرت موسي و برادر او هارون را اكثراً مي‌دانيد، حضرت موسي به كوه طور رفت «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ»[11] ده روز خدا مهمان خود را بيشتر نگه داشت، بعد از چهل روز كه آمد، امت او گوساله‌پرست شدند، شنيديد ديگر. حضرت موسي اين‌جا چه كرد؟ حضرت موسي خيلي عصباني شد «أَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ»[12] موهاي برادر خود را گرفت كشيد به طرف خود كه چرا تو گذاشتي اين‌ها گوساله‌پرست بشوند، اين بود يا نه؟ اگر من اشتباه مي‌گويم شما بگوييد. برادر او گفت: «إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني» اين جمعيت من را ضعيف كردند، ضعيف شمردند و نزديك بود من را بكشند، كار از دست من در رفت، اين‌ها گوساله‌پرست شدند. مي‌گوييد مگر چه گفته است؟ محيي الدين در فصّ هاروني -مطالعه كنيد، الحمدلله من در اين چند شب احساس كردم اهل فضل و كمال در مجلس زياد هستند، مطالعه كنيد- ايشان مي‌گويد: حضرت موسي برادر خود را كه عتاب كرد، دعوا كرد، به خاطر اين بود كه گفت: چرا نگذاشتي مردم گوساله‌ را بپرستند؟ خيلي عجيب است. مگر نمي‌داني خدا دوست دارد در هر صورتي پرستيده بشود؟ هم در صورت گوساله پرستيده بشود، هم در صورت خورشيد، هم در صورت ماه، هم در صورت گاو، هم در صورت سگ و هم در صورت بوزينه. البته اين‌ها را من توضيح مي‌دهم، او همين را مي‌گويد. اين تفسير درست است؟ در فصّ عيسوي مي‌گويد، چون فص‌ّهاي مختلفي هست، حالا معناي فصّ چه چيزي هست بماند، در فصّ عيسوي مي‌گويد: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ»[13] چرا از نظر قرآن مسيحي‌ها كافر هستند؟ چون گفتند: خدا همان مسيح است. شما از اين كلام چه مي‌فهميد؟ يعني معتقد به الهيّت و الوهيّت مسيح شدند. ايشان در تفسير اين كلام مي‌گويد: اگر اين‌ها مي‌گفتند هم مسيح خدا است و هم ساير اشياء كافر نبودند، اما چون خدايي را در عيسي منحصر كردند كافر شدند، و با كمال تأسف اين مرد كه مفسّر است ديگر…، مي‌خواهم بگويم اشتباهاتي هست در تفسير اگر انسان از مكتب اهل‌بيت دور باشد، خود را بالاتر از اهل‌بيت پيغمبر بداند، همين محيي الدين لواء خود را از لواء‌ علي بن ابيطالب بالاتر مي‌داند و در فتوحات مي‌گويد: در مكاشفه خود شيعه را به شكل خنزير –خوك- ديدم. آن‌وقت اين آقاي محيي الدين… من بخواهم اسم ببرم مي‌ترسم شما حتي در بعضي از مسائل اعتقادي خود متزلزل بشويد، كه دانشمندان و علمايي كه خيلي مهم هستند ولي از طريق اهل‌بيت خارج شدند، پشت سر علي نرفتند، پشت سر امام صادق حركت نكردند، اين‌ها چه انحرافاتي دارند، كه خدا مي‌داند اگر بخواهم شرح بدهم آنچه كه الآن محفوظ دارم، شايد چند ساعتي طول بكشد كه معروف‌ترين دانشمندان، اين‌ها چون دنبال خاندان عصمت و طهارت نبودند انحراف پيدا كردند. وسيله را اهل‌بيت عصمت و طهارت نمي‌دانستند، وسيله را عقل و فكر ناقص خود را فكر مي‌كردند. مطالبي در انحرافات اين‌ها هست كه حساب ندارد، لذا هر كدام آن‌ها از يك راه رفتند، هر قطبي از دار دنيا رفت چند مسلك بعد از او به وجود آمد. علي بن موسي الرضا (عليه الصلاة‌ و السلام) فرمود: «مَنْ ذُكِرَ عِنْدَهُ الصُّوفِيَّةُ»[14] كسي كه در نزد او صوفيه ياد بشوند و او به زبان و دل از آن‌ها بيزاري نجويد از ما نيست. كوشش كنيد راه خود را انتخاب كنيد. به خدا قسم آقايان، من به عنوان اتمام حجت امشب اين مطالب را عرض مي‌كنم كه اگر از درِ خانه اهل‌بيت عصمت ولو با يك كلمه دور شديد انحراف پيدا كرديد، يك كلمه.

در همين كتاب مفاتيح هست كه شخصي خدمت امام صادق (عليه الصلاة و السلام) آمد. حضرت به او فرمودند: بگو «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ»[15] گفت: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ» حضرت فرمودند: اين «أَبْصَارِ» را تو از كجا گفتي؟ خدا «مُقَلِّبُ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ» هست، ولي هرچه من مي‌گويم تو بگو. با يك كلمه انحراف است، گاهي مي‌شود انسان با همين يك كلمه در درّه سقوط مي‌كند. شما پشت فرمان ماشين نشسته باشيد، نيم ميليمتر فرمان را به طرف راست بگيريد، كجا مي‌رويد؟ داخل درّه. نيم ميليمتر طرف چپ فرمان را بپيچانيد، باز داخل درّه مي‌افتيد. دقيقاً در صراط بايد برويد، در راه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ‏»[16] «وَ أَنِ اعْبُدُوني‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ‏»[17] «إِنَّ اللَّهَ رَبِّي … هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ‏»[18] «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ‏ * عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ‏»[19] گفتار خدا در صراط مستقيم است، پيغمبر همين‌طور، اهل‌بيت عصمت و طهارت همين‌طور، بقيه ديگر صراط مستقيم نيستند. كوشش كنيد كه از اين راه جدا نشويد. هر چه هست درِ خانه خاندان عصمت و طهارت است. اصلاً وسيله و توسل به خاندان عصمت، توسل در مرحله أعلي و أتمّ آن اين است كه ما به دستورات آن‌ها عمل كنيم. آن‌ها معصوم هستند، آن‌ها خطا و اشتباه ندارند. متأسفانه هر كس هر سليقه‌اي كه دارد در تفسير قرآن إعمال مي‌كند. يكي در تفسير قرآن مثلاً مي‌گويد: خداي تعالي همه را مجبور به خوب بودن يا بد بودن كرده است، كه باز اگر بخواهم نقل كنم كه چه كساني اين جملات را مي‌گويند با كمال تأسف از كساني هستند كه خيلي مورد علاقه اكثر مردم هستند. آنچه كه مهم است در همان كتاب دو مقاله‌اي كه چند شب قبل به آن اشاره كردم يك بخش ديگر هست، كيفيت تفسير قرآن است كه تا به حال دانشمندان تقريباً به شش نحوه قرآن را تفسير كردند. يكي تفسير آيات به آيات، يكي تفسير آيات به روايات، يكي تفسيرهاي ذوقي، عرفان آقا گُل كرده است…، عرفان چيز خوبي است و همه بايد عارف باشيم، اما آن عرفان تصوفي، اين گُل كرده است، مطابق سليقه خود مدام آيات قرآن را تفسير مي‌كند، اين را تفسير ذوقي و عرفاني مي‌گويند. اگر تفسير خواجه عبد الله انصاري را ببينيد در آن زياد از اين مطالب هست، يا همين تفسيري كه از محيي الدين عربي عرض كردم. يكي ديگر تفسير قرآن به سخنان اصحاب پيغمبر، اين هم يك نوع تفسير است. قتاده چه گفته است، ابن عباس چه گفته است، فلان دانشمند از اصحاب رسول اكرم چه گفته‌اند، و من در آن‌جا ثابت كردم كه تنها تفسير و بهترين نهج تفسير، تفسير آيات به روايات است، يعني روايت را كنار قرآن بگذار و آيات قرآن را تفسير كن، اين بهترين نهج تفسير است، چرا؟ به جهتي كه پيغمبر اكرم فرمود: «لَنْ يَفْتَرِقَا» اين‌ها هرگز از هم جدا نمي‌شوند. شما هم اين‌ها را از هم جدا نكنيد و خدا را در نظر بگيريد. هر كتابي كه به دست شما رسيد حتي مطالعه نكنيد، همين امروز يك كتابي را ديدم، خيلي متأسف شدم، درباره مسائل مختلف تزكيه نفس و كمالات روحي مطالبي نوشته بود كه معلوم است صاحب آن يا اصلاً از اين مطالب اطلاع ندارد يا مي‌خواسته مردم را منحرف كند، به خاطر اينكه شما اين كتاب را نشناسيد اسم نمي‌برم.

راه رسيدن به كمالات خيلي روشن است، ببينيد از قرآن استفاده مي‌كنيم و از تفاسير اهل‌بيت استفاده مي‌كنيم. اول بيدار شدن از خواب غفلت است، ببينيد در آيات زيادي خداي تعالي به مسئله بيدار شدن از خواب غفلت اشاره كرده است، اساساً مي‌فرمايد: ما قرآن را نازل كرديم، اسم قرآن ذكر است، براي اولوالالباب متذكر بشوند. پيغمبر آمده است، به او مي‌گويد: «إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّر»[20] اي پيغمبر جز اين نيست كه تو مذّكر  هستی.تذکر برای بیدار شدن از خواب غفلت و داشتن یقظه است.

بعد از آن چه؟ بعد از بیداری نوبت توبه است. توبه «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»[21] و «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ»[22] اگر بخواهيم پشت سر هم بياوريم «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»[23] پروردگار ما خدا است و به سوي خدا حركت مي‌كنيم، بعد هم استقامت. اين‌ها در روايات چگونگی شان آمده است و انسان باید طبق نظر يك استاد، يك معلم، يك شخصي كه از اين وسيله براي رسيدن به آن مقصد به نفع شما استفاده كند، توبه کرده و استقامت نماید. بعد بايد راه را تشخيص بدهيد، راه را. آقا راه ما چيست؟ راه ما خدا است، راه ما پيغمبر خدا است، راه ما ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) هستند. نبايد يك لحظه از آن‌ها دور شد، يك سر سوزن انحراف از راه آن‌ها… به خصوص ما كه اسم ما شيعه است، شيعه يعني عقب‌رو، پشت سر رو، كسي كه قدم مي‌گذارد جاي قدم علي بن ابيطالب (عليه الصلاة‌ و السلام). بعد از آن چيست؟ بعد از اين آقا اگر مي‌تواني بيايي، يك مرحله‌اي بعد از آن هست، اگر نمي‌تواني همين‌جا باش. اگر مي‌تواني اين راه را ادامه بدهي بايد محبت در دل تو ايجاد بشود. «إِلَهِي مَنْ ذَا الَّذِي ذَاقَ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرَامَ مِنْكَ بَدَلًا»[24] محبت، خداي تعالي در وجود همه ما محبت گذاشته است، منتها ما محبت‌هاي خود را تقسيم كرديم. يك مقدار به زن و بچه خود داديم، يك مقدار به زندگي خود داديم، به خانه خود، يك مقدار به كسب و كار خود، يك مقدار براي رفقا، يك مقدار هم آخر آن براي خدا مانده است، براي خدا داديم كه طبعاً خيلي هم كم است، چون به همه اين‌ها توجه مي‌كنيم جز به خدا. اين وضع محبت ما است، محبت، اما اگر آمديد و اين محبت‌ها را جمع كرديد…، شما يك ذره‌بين را در مقابل آفتاب بگذاريد، ببينيد اين آفتاب را جمع مي‌كند يك جا متمركز مي‌كند، وقتي كه متمركز كرد آتش مي‌زند. شما فكر نكنيد مجنون يا فرهاد يا عُشاقي كه در عالم بودند، اين‌ها يك چيزي غير از شما بودند، نه، شما محبت خود را پخش كرديد، آن‌ها محبت‌هاي خود را، حالا يا خود به خود جمع شده است يا خود آن‌ها جمع كردند و به يك جا متمركز كردند.

شما اگر بتوانيد اين محبت را جمع كنيد و به خدا متمركز كنيد و تمام محبت خود را به خدا بدهيد. هيچ چيز را دوست نداشته باشيد جز خدا، اگر اين محبت را در دل خود ايجاد كنيد يك لذتي از زندگي مي‌بريد كه حساب ندارد. اگر حلاوت محبت را بچشيد نمي‌توانيد در زندگي حتي يك لحظه ناراحتي داشته باشيد. حيات طيبه همين است، وليّ خدا شدن از همين‌جا آغاز مي‌شود. اگر محبت خود را به خداي تعالي متمركز كنيد معشوق شما و محبوب شما خدا است كه خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد: «وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»[25] كساني كه محبت آن‌ها به خدا است، كساني كه ايمان آن‌ها به خدا است و داراي ايمان هستند، داراي اعتقاد هستند، اين‌ها «أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» حبّ‌ آن‌ها نسبت به ذات مقدس پروردگار شديدتر است، يعني هيچ چيز را جز خدا دوست ندارند، جز خدا محبوبي ندارند. نيمه‌هاي شب بلند مي‌شوند -أقلاً تمرين آن را بكنيد- اين فرش را كنار مي‌زنند، صورت خود را روي خاك مي‌گذارند، خدايا من تو را دوست دارم. يكي از اشخاصي كه اهل محبت بود، عوامانه كار مي‌كرد، مي‌گفت: شب كه زير آسمان مي‌خوابيدم، شب‌هاي تابستان مدام مي‌گفتم: خدا جانم، خدا جانم، اين را مي‌گفتم، عوامي است ديگر، مي‌گفت: يك وقت ديدم تمام آسمان با نوري نوشته شده است: جانم، جانم، جانم. شما هم خيال مي‌كنيد كه خدا از اين برنامه‌ها ندارد؟ خدا شما را در بغل مي‌گيرد، هميشه در آغوش خدا هستيد، «أوليائي تحت قبائي»[26] أولياء من زير به اصطلاح لباس من هستند، من آن‌ها را دوست دارم، آن‌وقت اگر خواستيد اظهار محبت بكنيد به خدا، به اولياء خدا، به آنچه كه در ارتباط با خدا است اظهار محبت مي‌كنيد. شما حرم مطهر حضرت علي بن موسي الرضا مشرف شديد، وقتي به حضرت رضا اظهار محبت مي‌كنيد چطور اظهار محبت مي‌كنيد؟ از درِ صحن مي‌بوسيد، درِ حرم را مي‌بوسيد، ضريح را مي‌بوسيد، اگر درِ ضريح باز باشد مي‌رويد داخل قبر را مي‌بوسيد، آيا شما طلا و نقره را دوست داريد كه اين‌ها را مي‌بوسيد؟ خدا لعنت كند باز آن دسته‌اي را كه از درِ خانه اهل‌بيت عصمت و طهارت منحرف شدند و فكر كردند كه شيعه كه ضريح را مي‌بوسد مي‌خواهد طلا ببوسد، طلا داخل مغازه جواهرفروشي زياد است. من كنار ضريح پيغمبر اكرم ايستاده بودم خواستم ضريح را ببوسم، گفت: «هذا حديد» اين آهن است. خيال مي‌كرد من آهن را نمي‌شناسم، اين آهن است، اين طلا و نقره است، اگر شما بخواهيد به چيزي اظهار محبت بكنيد بايد به متعلّقات او اظهار محبت كنيد. دست خدا امام زمان است، اگر به آن حضرت رسيديد بايد جان خود را فدا او بكنيد، همان‌طوري كه اگر محبوبي داريد و دست او به دست شما رسيده است دست او را مي‌بوسيد. اولياء خدا، دوستان خدا، اين‌ها مظاهر پروردگار هستند، اظهار علاقه خود را به آن‌ها بكنيد. به اعمال صالحه اظهار علاقه بكنيد، به كساني كه با خدا در ارتباط هستند اظهار علاقه بكنيد. من به ياد دارم يك وقتي به استاد خود خيلي علاقه داشتم ولي سنّ من كم بود خجالت مي‌كشيدم كه به خود او اظهار علاقه بكنم. عباي خود را در اتاق گذاشت و بيرون رفت، به ياد دارم عباي او را برداشتم آن‌قدر بوسيدم تا اينكه نزديك بود حالت ضعف به من دست بدهد. حالا من عبا دوست هستم، اين عباي خاشيه است، آن عباي چيست، اين حرف‌ها چيست؟ ببينيد انحراف فكري به كجا مي‌رسد كه به ضريح پيغمبر پشت كرده است و جسارت به ضريح پيغمبر مي‌كند و بعد شيعه هم كه مي‌رود و مي‌خواهد ببوسد مي‌گويد: «هذا حديد» اين آهن است، تو چرا مي‌بوسي؟ اظهار محبت را بايد به متعلّقات محبوب كرد. باز يك فردي از اولياء خدا را مي‌شناختم كه اين وقتي عبادت مي‌كرد و يك حال محبتي در او به وجود مي‌آمد بلند مي‌شد ديوار را مي‌بوسيد، در را مي‌بوسيد،‌ مي‌گفت: اين‌ها مخلوق خداي من است. اين‌ها را خداي من، دست پروردگار من، ايجاد كرده است، اين‌ها متعلق به پروردگار من است، همه چيز را مي‌بوسيد. حالا بگوييم همه اين‌ها را خدا مي‌داند، مشرك شده است، اين تهمت‌هايي كه به شيعه مي‌زنند، خدا إن‌شاءالله روز قيامت جزاي اين‌ها را بدهد و آن‌ها را با اربابان خود محشور كند كه بهترين دعا براي آن‌ها همين است و خود آن‌ها هم خوشحال مي‌شوند. ما يك وقتي ديديم يك نفر كنار قبر معاويه ايستاده است و خيلي هم اظهار ارادت مي‌كند، گفت: ايشان معاوية بن ابي‌سفيان هستند، خيلي اظهار…، گفتم: «حَشَرَكَ الله مَعَه» خدا تو را با او محشور كند. گفت: «مَعَكُم» گفتم: نه، اين‌جا ديگر فارسي است، گفتم: نه، او براي خود تو باشد. حالا واقعاً آن‌ها هم خوشحال مي‌شوند، بله خيلي هم خوشحال شد كه من گفتم: «حَشَرَكَ الله مَعَه» بله. خدا اين‌ها را آن‌ها محشور كند. اين‌قدر انسان كم‌درك باشد، و همين درك است كه منتهي مي‌شود به اينكه… حالا اگر هم منافقين بودند، منافقين وهابي بودند كه آمدند در حرم علي بن موسي الرضا، روز عاشورا، در تمام دنيا أَعم از مسلمان و غير مسلمان، تنها جمعيتي كه مي‌گويند بايد قبور ائمه اطهار خراب بشود و حتي مي‌گويند قبر پيغمبر هم بايد خراب بشود، شما مي‌گوييد: چرا خراب نكردند؟ از مسلمان‌هاي دنيا مي‌ترسند، و بايد شيعه كشته بشود چون مشرك هست، تنها وهابي‌ها هستند. حتي مسيحي‌ها اين حرف را نمي‌زنند، حتي يهودي‌ها اين حرف را نمي‌گويند. متأسفانه در بين شيعه يك عده پيدا شده‌اند كه با اينكه دوازده امامي هستند ولي وهابي‌مسلك هستند. من يك شب در همين تهران شما، حدود تقريباً شايد سي سال قبل بود، منبر رفته بودم، دمِ در صاحب مجلس به من گفت: درباره ولايت صحبت كنيد. من هم خيلي خوشحال شدم، معلوم است در اين مجلس افرادي هستند كه داراي ولايت هستند،‌ ما شروع كرديم به گفتن مطالبي درباره ولايت،‌ ديديم يك آقايي آن گوشه بلند شد،‌ گفت: اين روايت‌ها درست نيست،‌ گفتم: يعني مي‌گويي من الآن اين‌جا جعل كردم، اگر واقعاً اين علم و دانش را به من نسبت بدهي كه خيلي مقام من بالا است. حالا او آن پايين و ما هم بالاي منبر، گفت: نه اين روايتي كه مي‌گويي: «نزّهونا عن الربوبية و ارفعونا عن حدود البشرية »[27] گفت: اين درست نيست. گفتم: من كه جعل نكردم. گفت: نه، منظور من سند آن است كه درست نيست. گفتم: فردا شب من سند آن را براي تو مي‌آورم، نمي‌دانستم با شما روبه‌رو مي‌شوم. رفتم سند آن را براي او آوردم، متأسفانه شب بعد نيامد و فهميديم يك فرد منحرفي است كه در كتاب خود نوشته است كه يك گدايي درِ خانه من آمد و گفت: يا ابوالفضل. گفتم: اگر من را مي‌گويي كه بله و اگر كه ابوالفضل كربلا را مي‌گويي او مُرد و ردّ كار خود رفت. آن ارمني سر گردنه درگز نزديك شهر ما، يك شهري است به نام درگز، يك گردنه دارد كه الله أكبر اسم گردنه است. مي‌گويد: ديديم دو تا چرخ ماشين آمد به اصطلاح طرف درّه و حتي چرخ از داخل جاده بيرون رفت. گفتم: يا ابوالفضل، همان‌جا ماشين ايستاد و رفتند و ديدند كه معجزه‌آسا اين كاميون دو تا چرخ جلوي آن معلّق ايستاده است. ارمني آن‌طور، شيعه -كه ننگ شيعه است- اين‌طور. ما هر چه داريم از اظهار محبت به اولياء ‌خدا داريم. ما غير از اين چطوري اظهار محبت به خدا بكنيم؟ شما اگر كسي را دوست داريد چه كار مي‌كنيد؟ دست او را مي‌بوسيد، عباي او را مي‌بوسيد، عمامه او را مي‌بوسيد، كفش او را جفت می کنید…، همه اين‌ها متعلّقات محبوب است، اصلاً انسان در اظهار محبت راهي ندارد جز از طريق متعلّقات. امام عصر دست خدا است، آنقدر ما روايات داريم كه حساب ندارد. امام عصر وجه‌الله است، امام عصر اُذُن‌الله است، امام عصر لسان‌الله است، امام عصر جنب‌الله است. ما اگر خواستيم به خدا اظهار محبت كنيم بايد به امام عصر اظهار محبت كنيم. امام عصر غايب است نمي‌توانيد اظهار محبت كنيد،‌ به اين‌هايي كه وقتي نام مقدس حجة بن الحسن را مي‌برند، آن‌ها صلوات مي‌فرستند و اشك از چشم‌هاي آن‌ها به خاطر محبت به امام زمان جاري مي‌شود، به اين‌ها اظهار محبت بكنيد. به متعلّقات خدا، اولياء خدا شما بايد اظهار محبت بكنيد.

«مَنْ ذَا الَّذِي ذَاقَ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرَامَ مِنْكَ بَدَلًا» اگر محبت خدا در دل تو بيايد، به خود او قسم شما نمي‌توانيد به چيزي يا كس ديگري اظهار محبت كنيد. بعد هم در همين دعا امام سجاد مي‌فرمايد: «أَسْأَلُكَ حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ وَ حُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُوصِلُنِي إِلَى قُرْبِكَ»[28] خدايا روزي محبت خود را به من روزي كن، محبت هر چيزي كه من را به تو مي‌رساند، محبت كسي كه تو را دوست دارد، اين‌ها راه محبت عقلايي است. وقتي يك فردي از دار دنيا مي‌رود، انسان بايد چه كار بكند؟ چطور اظهار محبت به او بكند؟ «ان آثارنا تدل علينا، فانظروا بعدنا الى الآثار» پيغمبر اكرم در نزديكي وفات خود از قول ذات مقدس پروردگار براي مردم خواندند: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏»[29] اگر مي‌خواهيد من را دوست داشته باشيد اظهار محبت به ذوي القربي من بكنيد. معناي اين را مي‌فهميد يا نه؟ شيخ صدوق (رضوان الله تعالي عليه) در اعتقادات شيعه كه يك كتاب دارد كه اعتقادات شيعه را خلاصه كرده است، در آن‌جا مي‌فرمايد: «اعتقادنا في العلوية أنّهم آل رسول اللّه، و أنّ مودّتهم واجبة، لأنّها أجر النبوّة و أَنَ لِمُحسنهم ضعفيين من الحسنات و لمسيئهم ضعفيين من السيئات»[30] اين جمله آخر آن را هم كه خواندم به خاطر اينكه نگوييد براي معصومين است. اعتقاد ما درباره سادات، درباره فرزندان علي بن ابيطالب اين است كه اين‌ها آل پيغمبر هستند، يعني وقتي صلوات مي‌فرستيد مي‌گوييد: و آل، منظور همه اين‌ها را شامل مي‌شود، و موّدت اين‌ها و اظهار محبت به اين‌ها واجب است. چرا؟ به جهتي كه اجر رسالت است، مزد رسالت پيغمبر است و براي خوب‌هاي آن‌ها دو برابر اجر است و براي بدهاي آن‌ها هم دو برابر عذاب است. پس تنها منظور ائمه اطهار (عليهم الصلاة‌ و السلام) نيستند. بنابراين ما اگر خواستيم به خدا اظهار محبت كنيم بايد به پيغمبر و معصومين اظهار محبت كنيم و اگر خواستيم به پيغمبر و معصومين اظهار محبت كنيم بايد به اولاد پيغمبر اظهار محبت كنيم و به شيعيانِ پاكِ پيغمبر اكرم.

يك روايتي كه سند آن متواتر است،‌ رسول اكرم فرمود: «أَرْبَعَةٌ أَنَا لَهُمْ شَفِيعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَوْ أَتَوْا بِذُنُوبِ أَهْلِ الْأَرْضِ»[31] نمي‌دانم استاد ما اجازه مي‌دهند من اصلاً روايت را بخوانم يا نه، و ترجمه كنم. چهار دسته هستند كه من شفيع آن‌ها هستم در روز قيامت و لو اينكه به گناهان اهل دنيا بيايند. «الْمُكْرِمُ لِذُرِّيَّتِي» كسي كه ذريه من را احترام و اكرام كند «وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ» كسي كه به زبان و دل آن‌ها را دوست داشته باشد «وَ الْقَاضِي لَهُمْ حَوَائِجَهُمْ» كسي كه حوائج اين‌ها را برآورد «وَ السَّاعِي لَهُمْ فِي أُمُورِهِمْ عِنْدَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ » آن روزي كه هجوم خلفاي اموي و عباسي به فرزندان پيغمبر شد، شما در اين كوه‌هاي تهران برويد جاهاي صعب‌العبور كه هنوز هم صعب‌العبور است، مثل امامزاده داود و نمي‌دانم پس‌قلعه و حالا من چند تا از آن‌ها را بلد هستم، امامزاده هاشم سر آن كوه و آن‌ وقت‌هايي كه جادّه نبوده است، اين‌ها پناهنده شدند «شَرَدوا، طَرَدوا» مطرود مردم بودند، پناهنده به دهات بودند، در دِه تا مي‌آمدند آن‌ها را بشناسند كه اين‌ها فرزندان پيغمبر هستند، بعضي‌ها خودشيريني مي‌كردند خود اين‌ها آن‌ها را مي‌كشتند و بعضي از آن‌ها مي‌رفتند خبر مي‌دادند كه يك فرزند پيغمبر اين‌جا هست بيايد او را بكشيد. اين حضرت عبدالعظيم، آن حضرت حمزة بن موسي بن جعفر، آن امامزاده طاهر و در… خوشبختانه در شهر تهران و اطراف تهران به خاطر اينكه همان‌وقت هم ري يك مركز و يك عاصمه بوده است، جمعيت زياد بوده است، اين‌جا زياد آمدند، براي اينكه شناخته نشوند، در شهرهاي بزرگ افراد ديرتر شناخته مي‌شوند و اين‌جا مطرود بودند، متشتت بودند، گوشه و كنار… حضرت زيد بن علي بن الحسين، اين يك پسر برادر دارد به نام عيسي يا فرزند خود حضرت زيد است، كه اين در كوفه سقايي مي‌كند، در يك جمله مي‌گويد: دختر من از دار دنيا رفت و نفهميد كه فرزند پيغمبر است -خيلي عجيب است- و علت آن هم اين بود كه من دعا كردم خدايا اين را از دار دنيا ببر. علت آن اين بود كه از اين ناصبي‌ها، از اين خوارج، از اين سنّي‌هايي كه در كوفه بودند، اين‌ها مرتب براي خواستگاري اين مي‌آمدند و من كه مي‌دانستم اين دختر پيغمبر است نمي‌خواستم به اين‌ها بدهند، هم‌كفوّ اين‌ها نبود، و از خدا خواستم كه خدايا مرگ اين دختر من را برسان، در دنيا نباشد كه چنين خواستگاري‌هايي نشود و تا آخر هم من نتوانستم به او بگويم كه تو فرزند پيغمبر هستي. ببينيد چقدر در تقيّه بودند. چقدر فرزندان پيغمبر را در لاي جرزهاي ديوار گذاشتند متوكل و امثال اين‌ها. هارون‌الرشيد به عنوان سيدكُشي خيلي معروف نيست، حميد بن قحطبه مي‌گويد: يك شب شصت نفر از فرزندان پيغمبر را به من دستور داد كشتم و ريختم در چاه كه جريان مفصل است. «وَ مُعِينُ لَهُم» به اين‌ها كمك بكنيد وقتي كه مطرود هستند، وقتي كه در بيابان مشتت هستند. پس اين همه سفارشات پيغمبر اكرم –من عرايض خود را ديگر تمام كنم- محبت يك مؤمن وقتي كه مي‌خواهد به خدا متمركز بشود بايد به پيغمبر اكرم، پيغمبر اكرم هم به فرزندان او… و جزء موّدت واجبه است. حالا بياييد ببينيد با فرزندان پيغمبر چه كردند؟ امام سجاد فرمود: اگر به جاي همه سفارشات كه محبت كنيد، اظهار محبت كنيد، اگر مي‌فرمود: هر چه مي‌توانيد دشمني كنيد، بيشتر از اين نمي‌توانستند دشمني كنند. كجا سراغ داريد… حتي در همين جنگ صدام عليه اسلام، چنين كاري را نكردند كه خود سيدالشهداء مي‌فرمايد:

«شِيعَتِي مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبٍ فَاذْكُرُونِي    أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي‏»[32]

اين جمله را مي‌خواستم عرض كنم:

«لَيْتَكُم في يَوْمِ عاشورا جميعاَ تَنْظُروني                    كَيْفَ اِسْتَسْقي لِطِفْلي فَاَبوا اَن يّرْحَمُوني»

و بعد مي‌فرمايد:

«وَ بِجُرْدِ الْخَیْلِ بَعْدَ اَلْقَتْلِ عَمْداً سَحَقُوُنی».

به خدا قسم براي من سخت است كه شما ترجمه كنم، چون هر وقت اين روضه خوانده شد، آن‌هايي كه مي‌فهمند يعني چه، نمي‌توانند طاقت بياورند، حالا مي‌خواهيد چراغ‌ها را خاموش كنيد، مانعي ندارد، تا من اين جملات را ترجمه كنم براي شما و إن‌شاءالله عزاداري ما همين مطالب و همين جملات و ترجمه همين اشعار باشد. شيعيان من، اي كاش روز عاشورا مي‌بوديد، به من نگاه مي‌كرديد، چگونه من براي طفل شيرخوار خود از مردم طلب آب كردم، آن‌ها إباء كردند كه به فرزند شيرخوار من آب بدهند، بلكه با تير سه شبعه زهرآلود حلقوم او را پاره كردند «فَذُبحَ الطِفل مِنَ الاُذُنِ إلَی الاُذُن» بعد مي‌فرمايد: «وَ بِجُرْدِ الْخَیْلِ» يا بقيةالله عذر مي‌خواهم، با سمّ اسب‌ها عمداً، يعني يك عده رفتند براي همين كار «عَمْداً سَحَقُوُنی» من را پايمال كردند و بدن من را خُرد كردند و از بين بردند، يا صاحب الزمان.

 

 



[1]. شمس، آيات 1 تا 9.

[2]. قاموس قرآن، ج ‏5، ص 271.

[3]. حجر، آيه 39.

[4]. نبأ، آيات 1 و 2.

[5]. همان، آيه 3.

[6]. بحار الأنوار، ج ‏30، ص 432.

[7]. كافي، ج ‏1، ص 609.

[8]. آل عمران، آيه 144.

[9]. احزاب، آيه 40.

[10]. زمر، آيه 30.

[11]. اعراف، آيه 142.

[12]. همان، آيه 150.

[13]. مائده، آيه 17.

[14]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏12، ص 323.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏52، ص 149. 

[16]. فاتحه، آيه 6.

[17]. يس، آيه 61.

[18]. آل عمران، آيه 51.

[19]. يس، آيات 3 و 4.

[20]. غاشيه، آيه 21.

[21]. تحريم، آيه 8.

[22]. نور، آيه 31.

[23]. فصلت،‌ آيه 30.

[24]. بحار الأنوار، ج ‏91، ص 148. 

[25]. بقره، آيه 165.

[26]. روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج ‏9، ص 285 

[27]. مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص 105. 

[28]. بحار الأنوار، ج ‏91، ص 149.

[29]. شوري، آيه 23.

[30]. إعتقادات الإمامية (للصدوق)، ص 111.

[31]. بحار الأنوار، ج ‏93، ص 225.

[32]. المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص 741. 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *