۸ محرم ۱۴۱۴ قمری – فضائل حضرت علی اکبر (علیه السلام)

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا حجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ‏»[1]

يكي از وظايف انسان در دنيا تربيت فرزند خوب است. انسان اگر داراي فرزند شد بايد فرزند خود را خوب تربيت كند، مخصوصاً خانم‌ها، چون هفتاد يا هشتاد درصد تربيت فرزند به عهده مادر است و پدر نقش كمتري در تربيت فرزند دارد. يكي از كارهاي بسيار پراهميت كه متأسفانه به دست فراموشي سپرده شده است همين مسئله است. آيات شريفه قرآن مي‌فرمايد: «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[2] هم خود را و هم اهل خود را از آتش جهنم نگه بداريد. انسان داراي فرزندان زيادي بشود و هيچكدام را خوب تربيت نكند، بلكه آن‌ها را به دست جامعه بسپارد، آن هم جامعه فاسد كه فساد اخلاقی به بار بياورند، اين هنري نكرده است. بايد انسان آنقدر داراي فرزند باشد كه بتواند آن‌ها را تربيت كند، تربيت هم اين نيست، يعني اگر الآن اين حرف را نفهميد بالأخره يك روزي خواهيد فهميد و با خود مي‌گوييد كه فلاني آن‌وقت گفت. تربيت هم در اين نيست كه فرزند شما داراي مداركِ عاليهِ نمي‌دانم مهندسي يا دكتري و امثال اين‌ها بشود. چه بسا افراد دانشمند، اساتيد دانشگاه…، ما زياد ديديم، شما هم ديديد اگر خود را به ناداني نزنيد، همه شما ديديد، همه ماها ديديم كه استاد دانشگاه بي‌دين از يك حيوانِ بي‌سوادِ بي‌ارزش، ارزش آن كمتر است. طبيب بي‌دين از هر حيواني پست‌تر است، مهندسِ بي‌ايمان از هر حيوان چهارپايي در ميان جامعه بي‌ارزش‌تر است. اين مدارك عاليه خوب است در صورتي كه انسان بتواند داراي اخلاق حسنه، تزكيه نفس، كمالات باشد. ما خيلي از افراد را ديديم، فرقي نمي‌كند اين‌ها چه در رشته روحانيت باشند، چه در رشته پزشكي باشند، چه در رشته‌هاي مختلف ديگر باشند كبر و غرور و نخوت و صفات رذيله‌اي در آن‌ها هست كه واقعاً حيف كلمه انسان است كه روي آن‌ها بگذارند و خيلي افراد بي‌سواد هم هستند كه اين‌ها انسان واقعي هستند. من منكر تحصيلات نيستم، سواد و علم و دانش هر چه باشد بهتر از جهل آن است، اين مسلّم است، حتي من در كتاب‌هاي خود هم اين مطلب را نوشتم و فكر نمي‌كنم كسي درباره من فكر كند كه من مي‌گويم: علم نداشته باشيد، سواد نداشته باشيد، ولي اين جمله را عرض مي‌كنم كه زيربناي هر علمي، هر صنعتي، هر هنري، هر كار اجتماعي اين است كه انسان بايد انسان باشد، انسانِ حسابي باشد. خداي تعالي در قرآن به پيغمبران دستور فرموده است كه اول مردم را بسازيد، تربيت كنيد «وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[3] اول آن‌ها را تزكيه كن، اول آن‌ها را پاك كن… شما روي اين تخته سياهي كه مي‌خواهيد يك چيزي بنويسيد، قبل از شما بچه‌ها اين را خط‌خطي كردند، شما يك تخته پاك‌كني برمي‌داريد تخته را پاك مي‌كنيد بعد روي آن چيز مي نويسيد. اين دنيا از روزي كه ما متولد مي‌شويم تا روزي كه به حد تكليف مي‌رسيم جامعه، پدر و مادر، نيازمندي‌ها، همه اين‌ها اين تخته قلب ما را خط‌خطي كردند. اگر همين‌طور بخواهي به جايي برسي نخواهي رسيد. در اين خط‌خطي‌ها نه مي‌شود معرفت خدا را نوشت، نه مي‌شود معرفت امام را نوشت، نه به درد جامعه مي‌توان خورد، نه فايده‌اي براي احدي داري، چون يقين بدانيد كه يك طبيبي كه فقط فكر او اين است كه پولي جمع كند و مِلكي بخرد و زندگي دنياي خود را تأمين كند و هيچ به ياد خدا نيست، اين طبيب با آن، چه بگويم، كناسي كه براي همين جهت كار مي‌كند فرقي ندارد. اين هم براي دنيا خود كار مي‌كند، آن هم براي دنياي خود كار مي‌كند. فرق اين دو هم اين است كه يك كبر و غرور و يك نخوتي دارد، پاي خود را روي پاي هم مي‌گرداند و با مريض‌ها بد حرف مي‌زند و با افراد ضعيف جامعه تند برخورد مي‌كند و ارزش اجتماعي ندارد.

من مكرر گفتم كه گاهي مي‌شود يك طبيب، يك دانشمند، حتي يك عالم، عالم، مجتهد، اگر تزكيه نفس نكرده باشد، اگر خود را نساخته باشد، اگر اين مراحل كمالات را طي نكرده باشد، محبت دنيا را كنار نگذاشته باشد، اين كينه‌توزي‌ها و اين ظلم‌ها و اين مسائل زشت اخلاقی را، اين‌ها را ترك نكرده باشد، هر چه قدرت اين شخص بيشتر بشود، هر چه علم او بيشتر بشود بدتر است، يعني در جامعه ارزش او كمتر و ضرر او بيشتر است. لذا اين درس را امشب بايد از مكتب خاندان عصمت و طهارت ما تعليم بگيريم كه فرزندان خود را با آداب اسلام تربيت كنيد، به آن‌ها ياد بدهيد كه هرچه مي‌خواهند عمل بكنند بايد در كتاب توضيح‌المسائل از نظر اعمال و هر چه كه از نظر اخلاقی مي‌خواهند اظهار كنند بايد در كتب اخلاقی نوشته شده باشد. آن‌ها را عادت بدهيد، آن‌ها را تربيت كنيد. من مي‌خواهم اين‌طور لباس بپوشم ببينم آيا مرجع تقليد من اين‌ گونه لباس را جايز دانسته است؟  اين كار را مي‌خواهم انجام بدهم، اين حجاب را اين خانم مي‌خواهد انجام بدهد، ببيند كه…، تو كه حالا -اين‌قدر بعضي‌ها بدبخت هستند كه حساب ندارد- هر طوري بوده است، به هر عنواني بوده است در چادر رفتي خود را بپوشان ديگر. تو كه اسم خود را مسلمان گذاشتي خود را با اسلام تطبيق بده. بالأخره فرزند را بايد تربيت كرد حالا بر فرض خود شما را خوب تربيت كرده باشند يا خوب ساخته باشيد شما را رها نمي‌كنند، فرزندان خود را خوب تربيت كنيد. از همان لحظات اول، اول -در روايات دارد و در دستورات هست، بزرگان و اولياء خدا هم اين را تأكيد كردند- انسان بايد بداند كه چگونه فرزند خود را بايد تربيت كند، بعد داراي فرزند بشود. با زني كه ازدواج مي‌كنيد، زني كه با مردي ازدواج مي‌كند. اين بايد بداند كه اين مرد چطور مردي است، اين زن چطور زني است، آيا اين نطفه‌اي كه مي‌خواهد در بين اين دو شخص پرورش پيدا كند و اين شجره‌اي كه مي‌خواهد رشد پيدا كند، آيا در اين زمينه‌ها، اين زمينه‌ها لايق براي اين شجره طيبه كه «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ»[4] هست يا نيست. رفته است از روي هوس زن گرفته است، به خاطر جمال او، به خاطر شوخ‌طبعي او، به خاطر اينكه بذل‌گو است، به خاطر اينكه در دانشگاه تبسم بيشتري كرده است، زن را گرفته است بعد پشيمان شده است. فرزند‌دار هم شده است، نه حجابي دارد، نه عفتي دارد، فقط همين، خواهش دل و كاري كه روي هواي نفس و خواست دل انجام بشود و پايه آن اين باشد نتيجه آن هم اين مي‌شود كه وقتي پسر بزرگ شد، تحصيلات عاليه هم براي تو كرد، تو هم پيرمرد و افتاده شدي، تو را به عنوان يك نوكر در خانه مي‌آورد -البته اگر خيلي پسر خوبي باشد، خيلي- به عنوان يك نوكر تو را در خانه مي‌آورد كه من كه به هر حال مي‌خواهم يك مردي بازار و كوچه من را برود چرا پدر خود من كه با زن من مَحرم است، او را نياورم. اين را خود من ديدم، خيلي اگر خوب باشد وإ‌لّا مگر به خواب شب خود ببيني كه اين پول‌هايي كه الآن خرج او مي‌كني، در خارج درس مي‌خواند يك روزي برگردد همين پول را به تو بدهد، نمي‌دهد. مگر به خواب شب خود ببيني كه اين پول‌هايي كه خدمت شما عرض شود…، امروز يك جوان طلبه شده است، آمده است، پدر او مي‌گويد: تو كه طلبه شدي ديگر حالا روزي تو با خدا است، حالا آن كسي كه خوب است و اجازه داده است، روزي تو با خدا است و گاهگاهي هم به ما يك چيزي بده، همين پدر بي‌غيرت -كه من جداً مي‌گويم بي‌غيرت- فرزند ديگر او در اروپا دارد تحصيل مي‌كند…، يك وقتي من واسطه او بودم، البته نه اينكه فكر كنيد من مي‌خواستم اين كار را انجام بدهم به خاطر چيز، يك جهتي بود، حدوداً ماهي صدهزار تومان با ارز خارجي براي او مي‌فرستاد و او را آن‌جا وادار به…، ببينيد چقدر دست شيطان قوي است، ما اسم خود را چه گذاشتيم؟ در خارج…، مي‌دانيد در دانشگاه ايران، در همين مشهد، دانشجو بخواهد دين خود را حفظ كند خيلي مشكل است، دختر و پسر با هم مخلوط، در همين جمهوري اسلامي، حالا شما فكر كنيد در خارج از ايران، آن هم زن‌هاي لخت، دخترهاي لخت، آن‌جا بر اين چه مي‌گذرد؟ و چه چيزي دارد مي‌سازد؟ و چه كسي دارد او را تربيت مي‌كند؟ بعد كه مي‌آيد به علما و روحیانیون میگوید اين آخوندها … ، خاك بر سر آن پدر و آن مادر و اين بچه. اين دين را خود آن‌ها درست كردند، دين يعني چه؟ چنين بچه‌اي نجس است، اگر در خانه خود او را راه دادي خدا روز قيامت هر چقدر هم متدين باشي تو را عذاب مي‌كند. يك مقداري به فكر كار باشد، اين حرف‌ها را به ما نگفتند. يك جواني يك وقتي خيلي بااستعداد بود، در دبيرستان شاگرد اول بود، من اول رفتم به پدر او گفتم: اين خيلي بااستعداد است بگذار بيايد روحاني بشود، چون خود او خيلي علاقه داشت، پدر او گفت: نه، من مي‌خواهم –حالا سر ما را مي‌خواست كلاه بگذارد- يك قاضي بشود كه بتواند حل و فصل امور بكند، اگر قاضي دادگستري بشود خيلي خوب است ديگر، آن هم زمان طاغوت، گفتم: آن قوانيني كه در دادگستري الآن هست، خود اين‌ها دست و پا را مي‌بندد، اين نمي‌تواند قاضي عادلي باشد. گفت: نه، هر چه باشد باز بهتر از اين‌هايي كه هستند مي‌شود. خود من يك گرفتاري داشتم یک قاضی مشکل من را حل کرد! ما گوش به حرف آن پدر نكرديم، چون ما گاهي اين را به شما بگويم، بچه‌هاي خود را نگذاريد دور و بر من بيايند، چون گاهي مي‌شود كه مي‌گويم با پدر خود مخالفت كن، از همين الآن دارم اعلام مي‌كنم، پدرها نگذارند بچه‌هاي آن‌ها دور و بر ما بيايند، چون اگر پدري به پسر خود بگويد خلاف شرع بكن من مي‌گويم: پدر بي‌خود مي‌گويد، همين، يا واجبي را ترك بكن، مستحب را نه، مي‌گويم گوش به حرف پدر خود بده، مستحب را مي‌گويد ترك بكن، بكن. مكروه را هم مي‌گويد انجام بده، بده. اما اگر به بچه گفت يك كار حرام بكن، من مي‌گويم گوش به حرف پدر نده. يك جوان يك روز پيش من آمد گفت: آقا من –مي‌گويم بچه‌هاي خود را نگذاريد پيش من بيايند-همه كارهاي خود را درست كردم، راست هم مي‌گفت، تزكيه نفس، همه كارهاي من خوب است، فقط من از جهت ازدواج يك مقدار به گناه مي‌افتم. گفتم: ازدواج كن، چون اگر جواني در هر موقعيتي كه باشد به گناه افتاد بر پدر، بر مادر، بر خود او واجب است كه ازدواج كند، واجب است، چه دختر،‌ چه پسر، بايد ازدواج كند. گفتم: ازدواج كن. گفت: پدر من مي‌گويد تا دانشگاه تو تمام نشود…، گفتم: حواس پدر تو نيست. گفت: آقا چه كار كنم؟ گفتم: هيچ، تو حاضر مي‌شوي، شجاعت آن را داري، من به تو زن مي‌دهم، يك جايي را پيدا مي‌كنيم به تو زن مي‌دهم، شبي كه خواستي مجلس بگيري پدر خود را دعوت مي‌كنيم آمد، آمد، نيامد، نيامد. گفت: مي‌شود؟ گفتم: شجاعت تو را مي‌رساند. گفت: بله. من حاضر هستم. همين‌طور هم شد، شب دامادي او پدر او را دعوت كرديم، آمد، خيلي هم صورت خود را درهم كشيده بود. گفت: اگر غير از شما بود من اين عروسي را به هم مي‌زدم. گفتم: الحمدلله كه حالا ما هستيم و… . واجب است، بر پدر واجب است. چيزي ندارد، نداشته باشد. تو مسلمان هستي، خداي تعالي صريحاً در قرآن مي‌فرمايد: «إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»[5] مي‌داني چه فشاري بر بچه تو در دانشگاه مي‌آيد اگر بخواهد متدين باشد؟ و در اين جامعه چه فشاري بر او مي‌آيد؟ و چه اعصابي خُرد مي‌كند اگر بخواهد خود را كنترل بكند. بچه‌ها را خوب تربيت كنيد، ببينيد حضرت ابي‌عبدالله‌الحسين، جان همه ما به قربان او…، من يك مقدمه‌اي عرض كردم به خاطر اينكه شب هشتم ماه محرّم است، در مشهد رسم است در هر مجلسي امشب و فردا كه برويد مصائب حضرت علي اكبر را مي‌خوانند. چه فرزندي حسين تربيت كرده است. يك جواني است «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»[6]‏ اي كاش ما راه خاندان عصمت و طهارت را پيش مي‌گرفتيم. اكثر علما گفته‌اند كه علي اكبر همسر داشت، ازدواج كرده بود. بعضي‌ها جسارت‌هايي نسبت به ائمه اطهار…، مطابق معرفت خود، همان‌طور كه فرمودند: معرفت درجاتي دارد، آنقدر معرفت بعضي‌ها نسبت به امام ضعيف است كه اين‌طور شعر مي‌خوانند.

يقين دانم كه در دل آرزويي                        به جز دامادي اكبر نداري

هيچ آرزويي در دل حضرت سيدالشهداء نبود جز اينكه علي اكبر را داماد كند. آن هم علي اكبري كه علي اكبر است. حضرت امام سجاد علي اوسط است و حضرت علي اصغر، علي كوچك‌تر است و حضرت سجاد داراي فرزند بود، امام باقر در كربلا بود، آن‌وقت علي اكبر هنوز ازدواج نكرده بود. ايشان يقين هم دارند، يقين دارند كه حضرت سيدالشهداء در دل هيچ آرزويي جز دامادي علي اكبر ندارد. نه آرزوي پيشرفت اسلام، نه آرزوي ظهور حجةبن‌الحسن، هيچ آرزويي جز دامادي حضرت علي اكبر ندارد. ببينيد معرفت چقدر ضعيف مي‌شود، چقدر پايين مي‌آيد. حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة و السلام) وقتي كه علي اكبر آمد به محضر ايشان و اجازه ميدان خواست، اين آيه را خواند «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ‏» خدا انتخاب كرده است،‌ يك فرزندي من تربيت كردم كه خدا او را از ميان آل ابراهيم بر تمام جهانيان انتخاب كرده است. «ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ»[7] علي اكبر وقتي به طرف ميدان مي‌رود حضرت سيدالشهداء با خدا مناجات مي‌كند: «اللهم اشهد على هؤلاء القوم» خدايا تو شاهد باش اين قوم با من ببين چه مي‌كنند. من فرزندي را به طرف اين‌ها مي‌فرستم كه «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا» چراغ‌ها را خاموش كنيد، شب هشتم ماه محرّم است همه با حال عزا….، ديگر مصيبت‌زده را كه نبايد گريه تعليم كرد. خدايا وقتي كه ما مشتاق مي‌شديم پيغمبر اكرم را ببينيم، زيارت كنيم، به جمال علي اكبر نگاه مي‌كرديم. بعد رو كرد به ابن سعد «يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ» خدا رَحِم تو را قطع كند. علي اكبر وارد ميدان شد…، به خدا قسم آقايان ما يك چيزي مي‌شنويم، چون اين روضه‌ها تكرار شده است لذا زياد اهميت نمي‌دهيم، شايد اكثر شماها روضه حضرت علي اكبر را تا آخر بدانيد، من هرچه بخوانم تكراري است اما اگر يك چيزي را فكر كنيد و بايد فكر كنيد، الآن فكر كنيد امام زمان شما در مجلس هستند، شما هم كنار صحراي كربلا ايستاده‌ايد، حسين بن علي دارد به قد و قامت فرزند خود نگاه مي‌كند و با خدا مناجات مي‌كند، اشك از ديدگان او مي‌ريزد. اشك نازنين او روي محاسن او جاري شده است. خدايا شاهد باش بر اين مردم، جواني را به طرف اين‌ها مي‌فرستم كه شبيه‌ترين مردم است به پيغمبر اكرم، از هم جهت خَلق و هم از جهت خُلق. علي اكبر رفت، جنگ كرد، در بعضي از مقاتل دارد دويست نفر را به خاك هلاكت انداخته است. هوا گرم است، چند روز است علي اكبر آب نخورده است، اسلحه دارد، شمشير دارد، نيزه دارد، كلاه‌خود و زره در بدن دارد، برگشت يك ديداري با پدر تازه كند، چشم او به جمال پدر افتاد، معمولاً يك فرزند عزيزِ مهرباني كه به پدر خود برمي‌گردد يك چيزي، يك حرفي مي‌خواهد بزند، يك اظهار محبتي مي‌خواهد بكند، عرض كرد: «يَا أَبَه الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي» عطش من را كُشت «وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ أَجْهَدَنِي» اين سنگيني اسلحه و زره و اين‌ها من را به زحمت انداخته است، آيا راهي به يك قطره آب داري به من برساني؟ مي‌دانيد سيدالشهداء چه گفت؟ فرمود: فرزندم به طرف اين قوم برگرد، اميد است روز را شام نكني مگر آنكه از دست جدّ خود سيراب شوي. علي اكبر برگشت. يك وقت هم صدا زد: پدر من را درياب، سيدالشهداء خود را به بالين علي اكبر رسانيد، سر علي اكبر را به دامن گرفت، صدا مي‌زند: جوان من علي. علي اكبر چشم‌هاي خود را باز كرد، يك نگاهي به صورت پدر كرد، عرض كرد: پدر، من از دست جدّ خود سيراب شدم، حسين بن علي از جا برخاست، صدا زد: جوانان بني هاشم، يا فتیان بني هاشم، بياييد بدن علي اكبر را به طرف خيمه‌ها ببريد.

 

 

 



[1]. آل عمران، آيه 33.

[2]. تحريم، آيه 6.

[3]. آل عمران، آيه 164.

[4]. ابراهيم، آيه 24.

[5]. نور، آيه 32.

[6]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 43 .

[7]. آل عمران، آيه 34. 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *