۲۹ ذی الحجه ۱۴۱۴ قمری – فضائل امام حسین (علیه السلام)
«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين سيدنا و نبينا اباالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين لا سيما علي سيدنا و مولانا الحجة بن الحسن رُوحي و الأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ»[1]
شب آخر سال ۱۴۱۴ یعنی سال اسلامي و ديني ما است. اگرچه ما همانطوري كه همه برنامههاي مذهبي خود را از دست دادهايم و دين قيّم خود را تبديل به يك دين پُراعوجاج قرار دادهايم كه إنشاءالله بايد حضرت بقيةالله بيايد «و یأتی بدین جديد» كه چون ما دين را تغيير دادهايم به نظر ما دين جديدي براي ما بياورد، يكي از آن مسائل مسئله عدد ماهها است و سال و دوران زندگي ما در اين سالها و ماهها و روزها و ايامي كه بعضي از آن ايام، ايامالله است، بعضي پربركت است، بعضي پررحمت است كه متأسفانه به خاطر جايگزين شدن ماه شمسي به جاي ماه قمري همه اين مسائل از دست ما رفته است و دين ما همان دين پراعوجاج و ديني كه از طريق مستقيم و از صراط مستقيم خارج شده است، اينگونه گرديده است. خداي تعالي در اين آيهاي كه هم تلاوت كردند و هم من خواندم، ميفرمايد: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ» عدد ماهها در نزد خدا. خداي تعالي در خود قرآن درباره آن، پيامبران فرمودهاند كه خدا از قول پيامبران نقل ميكند: «إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»[2] پروردگار من بر صراط مستقيم است. خدايي كه بر صراط مستقيم است و همه دستورات او دستوراتي است كه كوچكترين اعوجاجي ندارد، اين خدا در قرآن خود ميفرمايد: عدد ماهها در نزد خدا دوازده تا است، كه روز اولِ محرّم اين ماهها شروع ميشوند و روز آخرِ ذيالحجه دوازده ماه تمام ميشوند. «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» دين قيّم، ديني كه در راه راست است، ديني كه صحيح است، اين دين است كه شما ماهها را دوازده تا ماه بدانيد و ماه قمري را ماه خود قرار بدهيد. «مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ» چهار تا از اين ماهها احترام بيشتري دارد كه در اين چهار ماه نبايد جنگي باشد، نبايد ظلمي به يكديگر باشد، نبايد خود شما به خود شما ظلم كنيد «فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ» اما ما در زماني واقع شدهايم كه با كمال تأسف ممالك اسلامي بر دو قِسم تقسيم ميشوند، ماههاي رسميِ اكثر ممالك اسلامي ميلادي است و حتي شايد غير از ايران، ماه رسمي تمام ممالك اسلامي ديگر ميلادي باشد. حتي در بعضي از ممالك متأسفانه علاوه بر آنكه ماه آنها ماه ميلادي است، تعطيليهاي روز يكشنبه را هم تعطيل ميكنند، از آن جمله مصر است و تركيه است، اين دو مملكت را اطلاع دارم كه روز تعطيلي رسمي آنها روز يكشنبه است، به پيروي از مسيحيت ولي حتي همين عربستان سعودي كه خيلي دَم از تقدس و دَم از اسلام ميزند، در تواريخي كه در گذرنامهها ورودي، خروجي ميزند با ماه ميلادي كار ميكند. تنها مملكتي كه در دنيا فكر ميكنم هم ماه شمسي آن و هم قمري آن از هجرت پيغمبر اكرم شروع ميشود و با اين دو تاريخ كار ميكند ايران است كه نسبت به ممالك ديگر بسيار خوب است ولي متأسفانه همين ما كه دو تاريخ داريم يكي شمسي و يكي قمري، در نتيجه اينكه ماه قمري را ما از دست داديم و برنامههاي خود را طبق ماه شمسي…، درست است ماه شمسي هم اسلامي است در اين بُعد، يعني شروع ماه شمسي -اين را آقايان بدانند- امسال كه سال ۱۳۷۳ هست از هجرت پيغمبر اكرم آغاز شده است ولي چون از نظر ماه و تعداد ماه قمري نيست و روي گردش خورشيد تنظيم شده است، دين قيّمي كه خداي تعالي در قرآن فرموده است اين نيست و در نتيجه اين عوض شدن ماه قمري به شمسي كلي از فضائل و ثوابها از دست ما ميرود، چون اكثر ما اطلاع نداريم كه روز اول ماه محرّم مثلاً… حالا اگر ماه محرّم را اطلاع داشته باشيم ماههاي ديگر را اطلاع نداريم كه امروز مثلاً روز اول ماه است، يا روز نيمه ماه است. ميگوييد حالا اطلاع نداشته باشيم چه ميشود؟ تمام برنامههاي مستحب مربوط به ايام و روز ماهها در ارتباط با ماه قمري است، يعني روز اول محرّم روزه گرفتن مستحب است اما روز اول خرداد خبري نيست. روز عاشورا مثلاً روز عزا است، روز هجده ماه ذيالحجه عيد غدير است كه روزه روز عيد غدير معادل با ثواب عمر دنيا است. يا اگر شما بخواهيد حج برويد بايد با ماه قمري حركت كنيد، اگر بخواهيد روزه بگيريد بايد با ماه قمري حركت كنيد و بيشتر كارهايي كه در دوره سال وجود دارد كه همه آن به خاطر همين تغيير ماه از دست ما رفته است. روز اول ماه مثلاً نمازي دارد، كسي كه با ماه شمسي كار ميكند اطلاعي از روز اول ماه قمري ندارد، يا تولدهاي ائمه (عليهم الصلاة و السلام) وفاتهاي ائمه (عليهم الصلاة و السلام) روزهايي كه در تاريخ اسلام بسيار اهميت داده شده است كه خداي تعالي در قرآن ميفرمايد: «وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ»[3] روزهايي هست كه مربوط به خدا است، در آن روز بايد با خدا ارتباط برقرار كنيد مثل روز عرفه، مثلاً روز ۲۳ماه مبارك رمضان، روز نيمه شعبان، اينها روزهايي است كه ايامالله است، روزهاي خدا است، روزهايي است كه بايد با خدا در ارتباط باشيد، كه دارد يك شخصي روز عرفه گدايي ميكرد، از مردم سؤال ميكرد، حضرت صادق (عليه الصلاة و السلام) به او پرخاش فرمودند كه امروز روزي است كه همه از خدا چيز ميخواهند، امروز روز خدا است، روزي است كه تو بايد بروي در دربار پروردگار، در خانه خدا، تو آمدي درِ خانه مخلوق و از مخلوق چيز ميخواهي؟ ما همه اين روزها را از دست داديم، الآن اگر من با اين توضيح نميگفتم كه امشب شب آخر سال است شما ميگفتيد حتماً حواس فلاني پرت است، خيال ميكند امروز يا امشب شب آخر ماه اسفند است و فردا شب تحويل سال است. سال اسلام از فردا شب شروع ميشود. از هلال ماه هم تحويل سال است، يعني اول مغرب تقريباً كه هلال ماه محرّم ظاهر شد تحويل سال است. در تحويل سال شمسي شما چه كار ميكنيد؟ شاد هستيد يا به اصطلاح دل در دل شما نيست كه مبادا من اگر الآن مشغول عبادت نباشم تمام سال را ديگر مشغول عبادت نيستم. من ديدم افراد متدين حتي، در موقع تحويل سال رو به قبله مينشينند، سجاده خود را پهن ميكنند، «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ ِ يَا مُدَبِّرَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَى أَحْسَنِ الْحَالِ»[4] اين را ميگويند، حالا روايت آن وارد شده باشد، نشده باشد، كار بسيار خوبي هم هست اما اصل كار را بايد فردا دم غروب شما انجام بدهيد، چون آن سالي كه خدا ميفرمايد: «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» اين كلمه «الدِّينُ الْقَيِّمُ» با اين تأكيد اين است كه ماه شما ماه قمري باشد. اي كاش در مملكت ما… حالا شايد جهاتي داشته است و من نميدانم چون وارد نيستم، از نظر ارتباطات بينالمللي يا جهات ديگر شايد نميشد كه با ماه قمري كار كنند وإلّا چقدر خوب بود در اين مملكتي كه تقريباً همه چيز آن اسلامي شده است اين يكي هم صددرصد اسلامي بود، باز هم نيمه اسلامي هست فكر نكنيد كه مثل بعضي از ممالك اسلامي كه تاريخ آنها ميلادي هست، مسيحي هست، تاريخ ما هم مسيحي باشد، اما نيمه اسلامي است، چون نصف آن مربوط به هجرت پيغمبر است و نصف آن هم مربوط به برنامههاي زرتشتيان سابق است، كه خدا شاه را لعنت كند ميخواست صددرصد همين را غير اسلامي كند. شايد شماها به ياد نداشته باشيد ولي من خوب به ياد دارم كه دو هزار و پانصد و نميدانم چند سال، اين تاريخ شده بود و در سال 42 من به ياد دارم كه همان دو هزار و پانصد و چند سال بود كه ما اين سردر كانون را ميخواستيم تاريخ شمسي بزنيم كه با مبارزات و درگيريهايي روبهرو بوديم و الحمدلله موفق شديم كه الآن هم در كاشيكاري سردر كانون اين مطلب هست كه ۱۳۴۲، ولي آن موقع خوب به ياد دارم كه دو هزار و پانصد و نميدانم حالا خورده آن را الحمدلله چون ما هيچ ارتباطي با آن پيدا نكرديم فراموش كرديم، ولي دو هزار و پانصد ساله معروف شده بود. تاريخ ما نيمه اسلامي هست ولي صددرصد اسلامي نيست، چون نصف آن به خاطر اينكه از هجرت پيغمبر شروع ميشود و نصف ديگر آن به خاطر اينكه شمسي است، اي كاش صددرصد اسلامي ميشد و ماه قمري ماه رسمي ما بود. من خيلي روي آن فكر كردم، عرض كردم لابد يك اشكالي دارد كه من نميفهمم، حالا هر چه هست، شما لااقل بايد…، اگر ميخواهيد در صراط مستقيم باشيد، اگر ميخواهيد خيلي از فضائل را درك كنيد، خيلي از ثوابها از دست شما بيرون نرود، خيلي از واجبات را فراموش نكنيد، خيلي از مُحرمات را اشتباه نكنيد، چون در همين مسئله روزهايي هست كه روزه آن حرام است، مربوط به ماه قمري است، روزهايي هست كه روزه آن واجب است، روزهايي هست كه روزه آن مستحب است، اينها مربوط به ماه قمري است، روزهايي هست كه بايد يكپارچه محزون باشيد، روزهايي هست كه بايد يكپارچه خوشحالي داشته باشيد، بنابراين اگر ميخواهيد در صراط مستقيم باشيد، در دين قيّم باشيد، در راه راست باشيد، كنار تاريخ شمسي، تاريخ قمري را هم داشته باشيد. اگر تقويم داريد مواظب باشيد، اگر ساعت داريد، دوتا ساعت داريد يكي را لااقل شمسي كوك كنيد و يكي را قمري، صبح به صبح اقلاً مراجعه كنيد به همين…، الحمدلله خدا شاهد است اينكه من ميگويم الحمدلله روي وجدان خود ميگويم كه ما در مملكت ديگري غير از ايران زندگي نميكنيم، به جهت اينكه ممالك ديگر فقط و فقط بعضي از آنها در داخل خود آن هم به خاطر… مثلاً سعودي به خاطر اينكه يك ماه ذيالحجهاي دارد و در ماه ذيالحجه كلي منافع به دست ميآورد، ماه قمري را آن هم به نحو ضعيف كنار ماه ميلادي حفظ كرده است، اما ايران عرض كردم ماه قمري آن كه صددرصد است، خيلي هم دقيق و خيلي هم خوب، ولي ماه شمسي نيمه اسلامي است، يعني شروع آن…، اينكه ميبينيد تقريباً بين ماه شمسي و ماه قمري حدوداً پانصد سال يا بيشتر، بلكه ششصد سال فرق كرده است، اين به خاطر اين است كه در سال حدوداً ده روز اين دوتا ماه با هم فرق ميكند، يعني ماه قمري كمتر است و ماه شمسي بيشتر است. در نتيجه سيصد سال مثلاً ده سال و همينطور…، حالا حساب دقيق آن را چون قبلاً در فكر آن نبودم نكردم، خود شما ميتوانيد حساب دقيق آن را بكنيد. حالا هر چه. ماه قمري را حفظ كنيد، عرض كردم خدا در قرآن فرموده است: «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» اين دين قيّم است، اين راه و روش صحيح است. در يك كتاب آسماني وقتي كلام خدا اين جمله باشد ما اقلاً به اندازه يك تاريخ معمولي كه هيچ كمكي از ناحيه ائمه (عليهم السلام) به آن نشده است بايد لااقل مساوي با آن، اين تاريخ را حفظ كنيم و لذا فرداشب اين موقع سال ۱۴۱۵ است، امشب در سال ۱۴۱۴ هستيم و تحويل سال آن چه موقع است؟ آن موقعي كه فرداشب هلال ماه محرّم را ببينيد و روز اول محرّم قبل از جريان سيدالشهداء (عليه الصلاة و السلام) روز جشن و عيد براي مردم دنيا بوده است ولي اين عزاي عظيم… كه خدا لعنت كند بنياميه را، اينها براي ما عيدي باقي نگذاشتند. كه وقتي پسر شبيب –ريان بن شبيب- خدمت علي بن موسي الرضا(عليه الصلاة و السلام) ميآيد روز اول ماه محرّم بوده است، حضرت به او ميفرمايند: «يابن شبيب: أصائم أنت؟»[5] تو روزه داري؟ عرض كرد: بله. چون روز اول ماه محرّم مستحب است، روز اول سال است مستحب است كه انسان روزه بگيرد. حضرت فرمود: از وقتي كه جدّ ما را در كربلا شهيد كردند وقتي اين هلال ماه محرّم ظاهر ميشود حزن ما شروع ميشود، يعني ما هلال ماه محرّم را كه ميبينيم محزون ميشويم و شب به شب بر حزن ما افزوده ميشود تا ديگر روز عاشورا و شب عاشورا و شب تاسوعا، شيعيان علي بن موسي الرضا طاقت ندارند تا چه برسد به آن خانداني كه آنها ميفهمند چقدر مصيبت بزرگ است. بعد حضرت علي بن موسي الرضا شروع ميكنند براي پسر شبيب قضاياي كربلا را نقل كردن و مصيبت خواندن و دو نفر با يكديگر گريه كردن، و مهمترين كار در ماه محرّم عزاداري بر ابيعبداللهالحسين است. خيلي كوشش بكنيد كه إنشاءالله اقلاً در اين ماه صبح و شب مثل امام زمان خود كه در دوره سال اينطور است «فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً، وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما»[6] يا جدّا اگر نبودم در كربلا تو را ياري كنم حالا صبح و شب براي تو گريه ميكنم. اقلاً صبح يا يك مجلس روضهاي برويد، شب يك مجلس روضهاي برويد يا اگر فرصت آن را نداريد يا جهاتي دارد كه نميتوانيد شركت كنيد… كه به نظر من لازم است اين مجالس عزا را گرم نگه داشتن، مجالس عزاداري را پرجمعيت قرار دادن و حتي اگر گريه شما نميآيد خود را وادار به گريه كردن بكنيد. گاهي گريه انسان نميآيد، بنشيند با خود فكر كند قضاياي كربلا را جلوي چشم خود مجسم كند، شما الحمدلله آنقدر قضايا و تاريخ كربلا را شنيديد كه همه شما از منبريها بهتر قضاياي كربلا را بلد هستيد، آنها را مجسم كنيد. اگر باز هم دل شما نسوخت، يكي از عزيزان خود را كه خيلي او را دوست داريد فكر كنيد او الآن در كربلا است و ميخواهد از آن عطش و از آن شمشيرها، از آن فشارها مثلاً برخوردار باشد. يك حالت بكايي براي شما به دست ميآيد. شما فكر كنيد مثلاً فرزند خود شما، دختر عزيز شما، آن دختري كه خيلي شيرينزبان است، هر روز صبح پيش شما ميآيد و روي زانوي شما مينشيند، صورت شما را ميبوسد، اين در بين خيمههاي نيمسوخته قرار بگيرد، دست او به عمود خيمه باشد…، كه آن شخص گفت: ديدم گوشواره در گوش اين طفلك ميلرزد و تكان ميخورد، من خم شدم با شمشير آن را دو نيم كردم، يك چنين حالتي اگر فكر بكنيد، اينها وادار كردن خود انسان به گريه است. به جهت اينكه ممكن است گريه كردن براي شما محسوس نشده باشد، چون قضايا را زياد شنيديد معمولي شده است اما يك مقدار روي آن فكر كنيد.
يكي از اولياء خدا در بغداد بود، ايشان گاهي ايران ميآمد، گاهي هم من در كربلا و نجف ايشان را ديده بودم، مجلس روضهاي برپا نميشد جز اينكه آنقدر گريه ميكرد كه گاهي ميافتاد غش ميكرد. يك روز در مجلسي در تهران بود، مرحوم حاج ملا آقاجان منبر بود اين افتاد غش كرد، سر او روي زانوي من افتاد. خيلي حال او منقلب شد، وقتي كه بلند شد من گفتم: تو چه كار ميكني كه اينقدر گريه ميكني؟ اين در اثر چه چيزي است؟ چون واقعاً دل من هم ميخواست من هم چنين حالت بكايي داشته باشم. ايشان به من گفت: من جريانات روز عاشورا را براي خود مجسم ميكنم، گاهي هم چشمهاي خود را كه روي هم ميگذارم در حالت مكاشفه ميبينم و خود من در آن جريان واقع ميشوم و راست هم ميگفت، ادعا نبود. جريانات را مجسم كنيد، فكر كنيد يك عزيزي، معشوق شما، حضرت ابوالفضل (عليه الصلاة و السلام)، همه شما ابوالفضل را دوست داريد، اگر همين امشب در خواب حضرت ابوالفضل را ببينيد چند روز خوشحال هستيد كه من قمر بنيهاشم را در خواب ديدم، همه شما دوست داريد، آنوقت اين مرد شجاع را، اين قمر بنيهاشم را، اين فردي كه وقتي سوار اسب ميشد زانوهاي او در مقابل صورت ايشان ميآمد، به قدري باعظمت است كه حساب ندارد، يك مشك آب ميخواهد به خيمهها برساند، دست راست او قطع شده است، دست چپ او قطع شده است، در عين حال ميخواهد اين عمل را انجام بدهد و مستأصل شده است و نميتواند اين كار را بكند، شما چقدر متأثر ميشويد. اينها تعليماتي است كه من وظيفه خود ميدانم براي اين ايام ماه محرّم شما و اكثر دوستاني كه حرف من را گوش ميدهند بدهم و معني تباكي را عرض كنم. شما فكر نكنيد تباكي يعني انسان به دروغ خود را شبيه به گريهكنندگان قرار بدهد، نه، خود را وادار به گريه كردن كنيد. از چشم خود خواهش كنيد كه اين دهه محرّم به من كمك كن، هر مقدار ولو به مقدار بال مگسي اگر اشك در اين ايام از چشم شما جاري بشود روز قيامت در كفه ميزان اعمال شما كه بگذارند بر تمام اعمال شما مزيت پيدا خواهد كرد.
مرحوم آشيخ جعفر شوشتري يكي از علماي معروف، ايشان يك كتابي به نام خصائص الحسيني دارد كه اخيراً ديدم آن را ترجمه كردند، در اين كتاب ايشان مينويسد كه من براي نجات به هر دري زدم، ديدم موفقيت خيلي ضعيف است، تنها چيزي كه، تنها عملي كه صددرصد موفقيت دارد، حتي رياي آن موفقيت دارد و روز قيامت خيلي پرارزش است و آتش جهنم را خاموش ميكند، اين تنها و تنها گريه كردن بر ابيعبداللهالحسين است. بعد شروع ميكند كه حضرت آدم دويست سال گريه كرد كه خدا گناهان او را ببخشد، دويست سال، خدا توبه او را نميپذيرفت، او را قبول نميكرد، جبرئيل آمد گفت: بگو «يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ يا قَديم الإِحسان بِحَقِّ الحُسَين»[7] اين جمله را كه گفت، اين كلمه حسين را كه گفت، دل او شكست. اين را من عرض كنم يك مطلب حساسي است، اگر انسان يك رابطهاي با سيدالشهداء داشته باشد، يكي از دوستان ميگفت: من يك سال بر زيارت سيدالشهداء مداومت ميكردم، يك ارتباطي با حسين بن علي پيدا كرده بودم، ميگفت: هر وقت ميگفتم يا حسين، اشكهاي من جاري ميشد، و اين هم تجربه شده است. حضرت آدم هنوز از همه جا بياطلاع است، از همه جا بياطلاع است، تا جبرئيل گفت: «يا قَديم الإِحسان بِحَق الحُسَين» اشك آدم جاري شد، جبرئيل چرا من اينطوري شدم؟ چرا حال من منقلب شد؟ جبرئيل نشست روضهخوان شد، روضه خواندن بر ابيعبداللهالحسين افتخاري است، روضه خواند، آدم گريه كرد، خدا توبه او را قبول كرد. بعد يكيك از انبياء، حضرت نوح وقتي كه سوار كشتي شد، كشتي در تلاطم افتاده است، كشتياي كه موتور ندارد، روي دنيايي از آب قرار گرفته است، اسامي پنج نور مقدس و به خصوص دارد تكيه كرد روي رحمةالله واسعه، حضرت ابيعبداللهالحسين (عليه السلام) كشتي آرام گرفت «وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ»[8] و يكيك از انبياء را ميگويد كه به وسيله نام مقدس ابيعبداللهالحسين نجات پيدا كردند. باب حنطه ما است، سفينه نجات است حسينبنعلي، شمع هدايت است سيدالشهداء. خدايا خود تو ميداني در اين شب جمعه من اين تذكرات را دادم براي اينكه إنشاءالله دوستان من از اين دهه و از اين ماه و از اين سفره پرفيض پروردگار كمال استفاده را بكنند. اگر يك وقت هم ميبينيد كه مجلس روضه مناسبي پيدا نميكنيد…، چرا در قديم رسم بود و الآن هم شايد خانوادههاي متدين رسم داشته باشند، خجالتي ندارد، بلكه افتخار است، زن و بچه خود را دور خود جمع كنيد، به آنها بگوييد: بنشينيد، من ميخواهم براي شما روضه بخوانم.
يكي از علماي بزرگ مشهد نقل ميكرد، ميگفت: من از نجف برگشته بودم، خيلي علاقمند بودم كه مجلس روضهاي را شركت كنم و از عزاداري سيدالشهداء بهرهمند بشوم، سؤال كردم يك مجلس روضهاي را به من معرفي كردند كه اكثراً اهل منبر در آن مجلس شركت ميكردند، من در آن مجلس رفتم، ديدم مجلس خوبي است، روضه خواندن خوبي است ولي بعد از مجلس گاهي بعضيها شوخي ميكنند، ميخندند، شأن من، شأن يك آيتالله نيست كه بيايد در گوشه اين مجلس به عنوان مستمع بنشيند، يكي دو هفته شركت نكردم. يك شب خواب ديدم صحراي محشر است، همه مردم منتظر آن «رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ»[9] هستند. قرآن ميگويد: خدايا آن گذرنامه ما را ويزا كن، قبل از اينكه ما به اين همه فشار بيفتيم. روز قيامت آنقدر مشكل است كه اهل قيامت ميگويند ما را از اينجا نجات بده ولو «إِلَى النَّارِ»[10] ما را جهنم ببر، ما از اين جا راحت بشويم. در آنجا قرار گرفتم، گفتند: اين صراط است، يك راه عجيبي كه اصلاً قابل عبور نبود. من بايد از اينجا عبور كنم تا جزء نجاتيافتگان باشم. ديدم يكي از روضهخوانهاي آن مجلس پرواز ميكند از آن طرف صراط ميآيد اين طرف، بعضيها را بغل ميكند و ميبرد آن طرف ميگذارد. گفتم: فلاني من هم هستم، گفت: بيا. ما را به دوش كشيد و برد آن طرف صراط گذاشت، بعد به من گفت: اين درهاي بهشت است، آن در براي امام صادق است، مجتهدين بايد از اين در بروند، ديدم يك صف طولاني است، معلوم است كه خيلي سخت ميگيرند، به جهت اينكه وقتي انسان آخر صف واقع شده است ميبيند آن جلوي صف خيلي پيشرفت نميكند، معلوم است آنجا گير است. افراد خيلي كم…، گفتم: راه ديگري ندارد؟ گفت: درِ امام حسين هم آنجا است. ديدم خلوت است، گفتم: ما را از آنجا ببر. گفت: روضه خواندي؟ گفتم: نه، چون من در نجف كه بودم آنجا روضه نخوانديم و مجلسي نداشتيم. از وقتي هم كه از نجف آمديم، از علما هستيم و شأن ما نيست روضه بخوانيم. گفتم: نه، گفت: نميشود بايد از همان در بروي. گفتم: حالا خواهش ميكنم، تو سيد هستي يك كاري بكن. گفت: يك چيزي به فكر من رسيد، آمد گوشه صحراي محشر يك سنگي را پيدا كرد، گفت: اين بالا بنشين، نشستيم، گفت: هر چه بلد هستي بخوان، از قضايا كربلا هر چه بلد هستي بخوان. من خواندم و خود او نشست پاي روضه خواندن ما و يك مقداري گريه كرد، گفت: بلند شو برويم. ما را برداشت از در حضرت سيدالشهداء وارد كرد، ديدم آقا ابيعبداللهالحسين روي تختي در داخل بهشت نشستهاند، دفتري جلوي ايشان باز است، به او گفتند: چه خبر است؟ گفتم: يك روضهخوان آوردم. اسم من را پرسيدند، در دفتر نگاه كردند، گفتند: چنين روضهخواني ما نداشتيم. آن سيد گفت: يا جدّا، به جان شما خود من پاي روضه او بودم و روضه او را گوش دادم، حضرت تبسمي كردند و فرمودند: وارد شو. آنوقت روز بعد اين آقاي عالم آمده بود در همان مجلس و گفته بود: آقايان من يك خوابي ديدم، ميخواهم يك قدري روضه بخوانم. آن كسي كه براي من نقل ميكرد از روضهخوانهاي همان مجلس بود، ميگفت: اتفاقاً يك روضهاي خواند، اگر آن خواب را نميگفت ما پاي روضه او كلي به او ميخنديديم، ولي خواب را كه گفته بود ما گريه كرديم. گفت: همه شما شاهد باشيد كه ما جزء روضهخوانها هستيم. حالا چه اشكالي دارد شما هم بنشينيد براي زن و بچه خود روضه بخوانيد. براي خود روضه بخوانيد. يكي از اولياء خدا را من ديدم، ايشان صبح به صبح بعد از نماز صبح رو ميكرد به طرف قبر ابيعبداللهالحسين، ميگفت: «قَتَلُوكَ وَ مَا عَرَفُوكَ»[11] تو را كشتند و تو را نشناختند. دو سه كلمه براي خود ميخواند و يك مقدار گريه ميكرد، اين جزء عبادات او بود. همان چيزهايي را كه بلد هستيد، فكر بچه شيرخوار أبيعبدالله را بكنيد كه روي دست صدا ميزند: «إن لم ترحموني فارحموا هذا الطفل»[12] اگر به من رحم نميكنيد به اين طفل شيرخوار رحم كنيد «أما ترونه كيف يتلظي عطشا» به علي اكبر سيدالشهداء فكر كنيد، مرحوم حاج ملا آقاجان –خدا او را حمت كند- پيش علما كه ميرسيد، خدا ميداند من نميخواهم مبالغه كنم، از مجتهدين بود، از علماي بزرگ بود، در مجلس علما كه ميرسيد، ميگفت: من روضهخوان هستم، به من بگوييد حاج ملاآقاجان روضهخوان، الآن هم در زنجان معروف به حاج ملا آقاجان روضهخوان است. روضهخوان، ميگفت: اين بزرگترين افتخار براي من است، و اينطوري بود كه بعد از وفات ايشان وقتي از او پرسيده بودند، مكرر اين سؤال شده است كه در كجاي بهشت هستي؟ ميفرمايد: من دربان حضرت سيدالشهداء هستم. نميخواهيد دربان امام حسين باشيد؟ علم به چه درد ميخورد؟ مجتهد بودن چه فايدهاي دارد اگر امام حسين انسان را قبول نكند. انسان بزرگترين دانشمند روي كره زمين باشد چه ارزشي براي او دارد اگر حسين بن علي او را قبول نكند؟ اگر امام زمان او را نپذيرد. چه فايدهاي دارد؟ به خدا قسم تمام عناوين دنيا، همه اينهايي كه «إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ»[13] اين شخصيتها، تيمسار بودن، مهندس بودن، دكتر بودن، مجتهد بودن، مرجع تقليد بودن، عارف بودن، فيلسوف بودن، همه اينها يك پول نميارزد مگر اينكه حسين بن علي يا امام زمان پاي آن را امضاء بكند و قبول بكند، وإلّا چه فايدهاي دارد، اينها تمام ميشود. انسان وقتي مُرد، او را در قبر گذاشتند، ديگر همه اينها چون براي خدا نبوده است تمام ميشود. اما اگر بگوييم آقا ابيعبداللهالحسين من غلام تو هستم هرچه كه هستم، وقتي كه آنقدر حسين ارزش دارد و زوار حسين…، امسال دعا كنيد كه برويم كنار قبر ابيعبدالله. يك بويي دارد ميآيد كه بعد از سالها انتظار إنشاءالله برويم كنار قبر شش گوشه او بايستيم و عرض ارادت كنيم. یک شخصی در راه کربلا دزد سر راه بگير است، آمد است سر راه زوّار ابيعبدالله را گرفته است. يك چند دقيقهاي، چند ساعتي، زوّار تأخير داشتند، ديرتر آمدند، اين دزد كنار راه به خواب رفت. خواب ديد روز قيامت است، او را دارند به طرف جهنم ميكشند «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ»[14] دارند به طرف جهنم ميكشند، او را لب آتش بردند، آتش خود را كنار كشيد، مَلك به آن آتش گفت: چرا اين را نميسوزاني؟ اين كسي است كه سر راه زوّار سيدالشهداء را ميگرفته است. آتش به زبان آمد، گفت: روي بدن اين شخص…، دقت كنيد، اين خواب بود، زوّار آمدند عبور كردند، خاك كف پاي اسب زوّار سيدالشهداء روي بدن اين نشسته است، ما چطور اين را بسوزانيم؟ از خواب بيدار شد، نشست زار زار گريه كردن، اي واي بر من، من چه ميكنم؟ آقا ابيعبداللهالحسين ببينيد چقدر با محبت است، حركت كرد آمد كربلا -اين جريان را علامه اميني در كتاب الغديري كه دنياي اسلام او را پذيرفته است با اين سند محكم نوشته است- آمد در مقابل قبر ابيعبدالله سر تعظيم فرود آورد، با گردن كج ايستاد، شعري گفت، حضرت شعر او را قبول كرد. شعر يك شاعر ديگري آنقدر مورد قبول ابيعبدالله واقع نشد، جريان مفصل است، بعد آن شاعر خواب ديد، گفت: آقا، شما شعر اين انسان دزدِ اينطوري را ميپذيريد، به او صِله ميدهيد، من كه مدتها…، حضرت فرمود: او مهمان است، او تازه وارد است، تو بايد او را….، عين اين كار را نسبت به حرّ بن يزيد رياحي كرد.
گر كافر و گبَر و بتپرستي بازآ
درِ خانه ابيعبداللهالحسين، درِ يأس و رحمت نيست. ماه محرّم حرّ بن يزيد رياحي نسبت به سيدالشهداء عملي انجام داد، به نظر من بدتر از همه بود، چون او آنها را به دام عمر به سعد و ابن زياد انداخت، ولي وقتي پشيمان شد، وقتي آمد درِ خانه سيدالشهداء، حضرت به روي او نياورد، به روي او نياورد.
آن شخص فقير حسين بن علي را نميشناسد، در شهر مدينه وارد شده است، ميگويد: من انسان شريفي هستم، ميخواهم به كسي روي بيندازم كه سخيترين مردم باشد، دست من را رد نكند. گفتند: ابيعبداللهالحسين. آمد درِ خانه سيدالشهداء. اشعاري خواند:
«لَمْ يَخِبِ الْآنَ مَنْ رَجَاكَ وَ مَنْ حَرَّكَ مِنْ دُونِ بَابِكَ الْحَلَقَة»[15]
اشعاري خواند و اظهار نياز خود را كرد، حضرت سيدالشهداء (عليه الصلاة و السلام) رو كردند به قنبر كه از مال حجاز چيزي باقي براي تو مانده است؟ گفت: آقا يك كيسه زر هست. حضرت اين كيسه زر را برداشتند آوردند، از درز در دادند كه چشم او به چشم سائل نيفتد كه او خجالت بكشد، به او دادند و از او عذرخواهي كردند كه دست ما تنگ است، ما در زمان بنياميه واقع شديم، نميتوانيم خوب جواب اين سؤال تو را بدهيم. بياييم با امام حسين آشتي كنيم، نگوييد ما قهر نكرده بوديم، هر يك دانه گناهي كه كرديم يك قهر با امام حسين است. هر يك عمل گناه و معصيتي، درگيري است با سيدالشهداء و خدايي نكرده اگر ما هم به معصيتهاي خود ادامه بدهيم جزء آن كساني هستيم كه ميگوييم «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِكَ»[16] ما جزء «آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِكَ» نباشيم. من در عين اينكه نميخواستم روضه بخوانم ولي شما خيلي گريه كرديد، خدا إنشاءالله اجر عزاداران أبيعبداللهالحسين را به شما امشب كه شب آخر ماه ذيالحجه است عنايت كند و توفيق عزاداري بر ابيعبداللهالحسين را به شما عنايت كند.
حالا چند دقيقه هم رسماً عزاداري كنيم، چراغها را خاموش كنيد، حال عزايي به خود بگيريم. أبيعبدالله الحسين اين روزها به طرف كربلا ميآيد. مسلّم شده بود، حتي از نظر ظاهر، كه اگر به كربلا رسيدند بايد كشته شوند. جرياناتي پيش آمده بود، قربان علي اكبر، اين جواني كه «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»[17] است. ميگويد: كنار پدر، سايه به سايه پدر حركت ميكردم -خوشا به حال آن كساني كه فرزندان اينطوري دارند- مواظب پدر خود بودم، دستوري داشته باشد فوراً انجام بدهم، همينطور كه ميرفتيم پدر من سر خود را روي زين اسب گذاشته بود، يك دفعه ديدم سر خود را بلند كرد، صدا زد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[18] معمولاً اين كلمه را در وقتي كه يك مصيبتي به انسان برسد ميگويند، اگرچه اولياء خدا بايد در همه حال اين كلمه را بگويند، علي اكبر ميفرمايد: من از پدر خود سؤال كردم كه مناسبت اين جمله چه بود؟ فرمود: الآن در عالم رويا صدايي شنيدم، منادي ندا ميكرد كه اين لشكر ميروند ولي مرگ هم به استقبال آنها دارد ميآيد. ببينيد معرفت در چه حد هست، يقين در چه حد هست. اگر علي بن ابيطالب ميگويد: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»[19] علي اكبر حسين هم در اين جريان صدا ميزند: «أَ فَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ … إِذَنْ لَا نُبَالِيَ بِالْمَوْتِ»[20] چون پدر ما بر حق هستيم، ما داريم راه حق را پيش ميرويم از مرگ چه باكي داريم «إِذَنْ لَا نُبَالِيَ بِالْمَوْتِ». روز عاشورا هم سيدالشهداء وقتي فرزند او، علي اكبر آمد خدمت ايشان، اجازه ميدان خواست، بدون معطلي به او اجازه ميدان داد. اما نگاه ميكردند به حسين بن علي، اشكهاي سيدالشهداء روي محاسن نازنين او جاري بود، اين آيه را تلاوت ميكرد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ»[21] بعد صدا زد: «يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي»[22] صدا ميزد: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ علي هؤلاء القوم فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ». علي اكبر جنگ نماياني كرد، در يكي از مقاتل نوشته است دويست نفر را به خاك هلاكت انداخته است. برگشت خدمت پدر «الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي» پدر عطش من را كُشت «وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي» سنگيني اسلحه من را به تعب انداخته است. آيا شربت آبي داري به من عنايت كني؟ حسين بن علي فرمود: برگرد فرزند من، اميد من اين است كه روز را شب نكني جز آنكه از دست جدّ خود سيراب شوي. وقتي هم كه علي اكبر به روي زمين افتاد، سيدالشهداء سر او را به دامن گرفت، علي اكبر چشمهاي خود را باز كرد صدا زد: بابا من از دست جدّ خود سيراب شدم.
[1]. توبه، آيه 36.
[2]. هود، آيه 56.
[3]. ابراهيم، آيه 5.
[4]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 328.
[5]. رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار، ج 1، ص 188.
[6]. بحار الانوار، ج98، ص238.
[7]. بحار الأنوار، ج 44، ص 245.
[8]. هود، آيه 44.
[9]. ص، آيه 16.
[10]. بقره، آيه 221.
[11]. بحار الأنوار، ج 45، ص 317.
[12]. سفينة البحار، ج 5، ص 57.
[13]. نجم، آيه 23.
[14]. حاقه، آيات 30 و 31.
[15]. بحار الأنوار، ج 44، ص 190.
[16]. همان، ج 97، ص 368.
[17]. همان، ج 22، ص 275.
[18]. بقره، آيه 156.
[19]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 566.
[20]. بحار الأنوار، ج 44، ص 367.
[21]. آل عمران، آيه 33.
[22]. بحار الأنوار، ج 45، ص 43.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.